سرشناسه:موسسه فرهنگی هنری جام طهور،1395
عنوان و نام پدیدآور:دائرة المعارف طهور: اعلام/ واحد تحقیقات موسسه فرهنگی هنری جام طهور .
ناشر چاپی : موسسه فرهنگی هنری جام طهور،http://www.tahoor.com
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1395.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب
موضوع: اعلام
ص: 1
حضرت شعیب (ع) یکی از پیامبران عرب است که از طرف خدا به پیغمبری رسید. نام او در قرآن کریم در سوره های اعراف، هود، شعرا، قصص و عنکبوت چندین بار آمده است. از سیاق آیات قرآن استفاده میشود که این پیغمبر خدا پس از انقراض قوم حضرت لوط (ع)، به پیامبری مبعوث شد. او در مدین که در شمال حجاز و جنوب سوریه است، زندگی میکرد. معاصر دوران حضرت موسی (ع) و پدر زن اوست. از ویژگیهای شعیب اینکه بسیار خائف از خدا بود. مصلح، رسول امین و جزو صالحان بود و به فرمایش پیامبر اکرم (ص)، حضرت شعیب، خطیب انبیاست. نسب او از طرف مادر به حضرت لوط پیغمبر، و از طرف پدر، در تاریخ اختلاف است؛ جمعی او را از فرزندان 'مدین بن حضرت ابراهیم (ع)' میدانند؛ ولی جمعی دیگر می گویند که نسب او از طرف پدر به برخی از مردمانی میرسد که به ابراهیم ایمان آوردند.
در نزدیکی شهر مدین، قومی زندگی میکردند که شعیب، به سوی آنها مبعوث شد. گویند که این قوم که در قرآن از آن بعنوان «اصحاب الایکه» یاد می شود، همان مردمان مدین و قوم شعیب هستند. آنها خدا را نمی پرستیدند و در معاملاتشان کم فروشی میکردند و به حقوق یکدیگر تجاوز مینمودند. حضرت شعیب در آغاز با بیان شیوا و منطق محکم، آنها را نصیحت کرد و به پرستش خداوند هدایت نمود و گفت: «دست از این انحرافات بردارید و گرنه، عذاب خدا می آید و شما را از بین می برد». اما قوم شعیب، لجاجت و دشمنی کردند و او را مسخره نمودند و گفتند: «تو جادوگر شده ای و دروغ میگوئی. تو یک بشر مثل ما هستی و قدرتی نداری». حضرت شعیب بدنبال ارشاد خود، صمیمیت بیشتری با آنها برقرار میکرد تا شاید آنها از گمراهی بدر آیند.
بعضی از مفسرین و مورخان میگویند که مردم مدین با 'اصحاب ایکه' تفاوت داشتند و آن ها دو قوم بودند. لذا مرتبه بعد حضرت بسوی آن قوم دیگر روانه شد و دعوت خود را شروع کرد و گفت: «من از شما پاداش و مزدی نمی خواهم. ای مردم بیائید از مخالفت با خدا دوری کنید و از او بترسید. پیمانه را کامل کنید و کم ندهید و در زمین فساد مکنید.» به آنان یادآوری کرد که از پیشینیان که قوم حضرت نوح (ع) و حضرت هود (ع) و لوط بودند، درس بگیرید تا به سرنوشت آنها دچار نشوید.
این پیامبر الهی، در راه مبارزه و دعوت خود، کوشش زیادی کرد؛ اما فقط عده کمی به او ایمان آوردند و بقیه با او مخالفت کردند و گفتند: «ای شعیب، تو و همراهانت را از شهر بیرون و تبعید میکنیم و اگر اقوام تو در بین ما نبودند، تو را سنگسار میکردیم. اگر تو در ادعای خودت راستگوئی، صاعقه و عذاب بر ما فرو بفرست.» حضرت شعیب در پاسخ آنان گفت: «خدایم به اعمال شما داناتر است.» سرانجام این قوم پس از لجاجت ها و سرسختیهایشان، به عذاب خدا گرفتار شدند. ابری بالای سر آنها تمام آسمان را گرفت، گویا که آن حامل آتش بود که آنها را سوزانید و زلزله ای آمد و تمام آن قوم در خانه های خود نابود شدند. دراین میان شعیب با عده کمی از پیروانش که به او ایمان آورده بودند، زنده ماندند.
نقل است که حضرت شعیب بعد از این واقعه، با همراهانش به مکه آمدند و نقل دیگری است که او پس از نابودی قومش در مدین بود تا وقتی که حضرت موسی به خدمتکاری او آمد و با او ملاقات کرد. مدت عمر آن حضرت بنا بر بیشتر اقوال، حدود 240 سال بود. در مورد مدفن او، اختلاف است. بعضی گویند در سرزمین حضرموت و بعضی گویند در شمال شبام که تا حضرموت دو ساعت فاصله است، مدفون است.
ص: 2
من_اب_ع
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شعیب (ع) زندگینامه عذاب الهی کم فروشی رذایل اخلاقی پیامبران
رسالت حضرت شعیب در مدین خداوند در سوره هود می فرماید: «و إلی مدین أخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره و لا تنقصوا المکیال و المیزان إنی أراکم بخیر و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط* و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الأرض مفسدین* بقیت الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ؛ و به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت ای قوم من! 'الله' را پرستش کنید که جز او معبود دیگری برای شما نیست و پیمانه و وزن را کم نکنید (و دست به کم فروشی نزنید) من خیرخواه شما هستم و من از عذاب روز فراگیر بر شما بیمناکم! و ای قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت وفا کنید و بر اشیاء (و اجناس) مردم عیب مگذارید و از حق آنان نکاهید و در زمین فساد مکنید. سرمایه حلالی که خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ایمان) نیستم.» (هود/ 84- 86)
در این مجال داستان رسالت حضرت شعیب و قومش بیان می گردد و مردم 'مدین' همان جمعیتی هستند که راه توحید را رها کردند و در سنگلاخ شرک و بت پرستی سرگردان شدند، نه تنها بت که در هم و دینار و مال و ثروت خویش را می پرستیدند، و به خاطر آن کسب و تجارت با رونق خویش را آلوده به تقلب و کم فروشی و خلافکاریهای دیگر می کردند. در آغاز می گوید: و به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم. «و إلی مدین أخاهم شعیبا» کلمه 'اخاهم' (برادرشان) به خاطر آن است که نهایت محبت پیامبران را به قوم خود بازگو کند، نه فقط به خاطر اینکه از افراد قبیله و طائفه آنها بود بلکه علاوه بر آن خیرخواه و دلسوز آنها همچون یک برادر بود. این پیامبر این برادر دلسوز و مهربان همانگونه که شیوه همه پیامبران در آغاز دعوت بود نخست آنها را به اساسی ترین پایه های مذهب یعنی 'توحید' دعوت کرد و گفت: ای قوم! خداوند یگانه یکتا را بپرستید که جز او معبودی برای شما نیست. «قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره»
ص: 3
چرا که دعوت به توحید دعوت به شکستن همه طاغوتها و همه سنتهای جاهلی است، و هرگونه اصلاح اجتماعی و اخلاقی بدون آن میسر نخواهد بود. آن گاه به یکی از مفاسد اقتصادی که از روح شرک و بت پرستی سرچشمه می گیرد و در آن زمان در میان اهل 'مدین' سخت رائج بود اشاره کرده و گفت: به هنگام خرید و فروش پیمانه و وزن اشیاء را کم نکنید. «و لا تنقصوا المکیال و المیزان» 'مکیال' و 'میزان' به معنی پیمانه و ترازو است و کم کردن آنها به معنی کم فروشی و نپرداختن حقوق مردم است. رواج این دو کار در میان آنها نشانه ای بود از نبودن نظم و حساب و میزان و سنجش در کارهایشان، و نمونه ای بود از غارتگری و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها. این پیامبر بزرگ پس از این دستور بلافاصله اشاره به دو علت برای آن می کند. نخست می گوید: قبول این اندرز سبب می شود که درهای خیرات به روی شما گشوده شود، پیشرفت امر تجارت، پائین آمدن سطح قیمتها، آرامش جامعه، خلاصه من خیر خواه شما هستم و مطمئنم که این اندرز نیز سرچشمه خیر و برکت برای جامعه شما خواهد بود. «إنی أراکم بخیر»
این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که شعیب می گوید: «من شما را دارای نعمت فراوان و خیر کثیری می بینم» بنابراین دلیلی ندارد که تن به پستی در دهید و حقوق مردم را ضایع کنید و به جای شکر نعمت کفران نمائید. دیگر اینکه، من از آن می ترسم که اصرار بر شرک و کفران نعمت و کم فروشی، عذاب روز فراگیر، همه شما را فرو گیرد «و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط» 'محیط' در اینجا صفت برای 'یوم' است، یعنی یک روز 'فراگیر' و البته فراگیر بودن روز به معنی فراگیر بودن مجازات آن روز است، و این می تواند اشاره به عذاب آخرت و همچنین مجازاتهای فراگیر دنیا باشد. بنابراین هم شما نیاز به این گونه کارها ندارید و هم عذاب خدا در کمین شما است پس باید هرچه زودتر وضع خویش را اصلاح کنید.
ص: 4
کم فروشی آیه بعد مجددا روی نظام اقتصادی آنها تاکید می کند و اگر قبلا شعیب قوم خود را از کم فروشی نهی کرده بود در اینجا دعوت به پرداختن حقوق مردم کرده، می گوید: «و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط؛ ای قوم! پیمانه و وزن را با قسط و عدل وفا کنید.» (هود/ 85) و این اصل یعنی اقامه قسط و عدل و دادن حق هر کس به او باید بر سراسر جامعه شما حکومت کند. سپس قدم از آن فراتر نهاده، می گوید: «و لا تبخسوا الناس أشیاءهم؛ بر اشیاء و اجناس مردم عیب مگذارید، و چیزی از آنها را کم مکنید.» 'بخس' (بر وزن نحس) در اصل به معنی کم کردن به عنوان ظلم و ستم است. و اینکه به زمینهایی که بدون آبیاری زراعت می شود 'بخس' گفته می شود به همین علت است که آب آن کم است (تنها از باران استفاده می کند) و یا آنکه محصول آن نسبت به زمینهای آبی کمتر می باشد. و اگر به وسعت مفهوم این جمله نظر بیفکنیم دعوتی است به رعایت همه حقوق فردی و اجتماعی برای همه اقوام و همه ملتها، 'بخس حق' در هر محیط و هر عصر و زمان به شکلی ظهور می کند، و حتی گاهی در شکل کمک بلا عوض! و تعاون و دادن وام! (همانگونه که روش استثمار گران در عصر و زمان ما است).
در پایان آیه باز هم از این فراتر رفته، می گوید: «و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ در روی زمین فساد مکنید.» فساد از طریق کم فروشی، فساد از طریق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق دیگران، فساد به خاطر بر هم زدن میزانها و مقیاسهای اجتماعی، فساد از طریق عیب گذاشتن بر اموال و اشخاص، و بالآخره فساد به خاطر تجاوز به حریم حیثیت و آبرو و ناموس و جان مردم! جمله 'لا تعثوا' به معنی فساد نکنید است بنابراین ذکر 'مفسدین' بعد از آن به خاطر تاکید هر چه بیشتر روی این مساله است. دو آیه فوق این واقعیت را به خوبی منعکس می کند که بعد از مساله اعتقاد به توحید و ایدئولوژی صحیح، یک اقتصاد سالم از اهمیت ویژه ای برخوردار است، و نیز نشان می دهد که به هم ریختگی نظام اقتصادی سرچشمه فساد وسیع در جامعه خواهد بود. سرانجام به آنها گوشزد کرد که افزایش کمیت ثروت (ثروتی که از راه ظلم و ستم و استثمار دیگران به دست آید) سبب بی نیازی شما نخواهد بود، بلکه سرمایه حلالی که برای شما باقی می ماند هر چند کم و اندک باشد اگر ایمان به خدا و دستورش داشته باشید بهتر است. «بقیت الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین» تعبیر به 'بقیة الله' یا به خاطر آن است که سود حلال اندک چون به فرمان خدا است 'بقیة الله' است. و یا اینکه تحصیل حلال باعث دوام نعمت الهی و بقای برکات می شود. و یا اینکه اشاره به پاداش و ثوابهای معنوی است که تا ابد باقی می ماند هر چند دنیا و تمام آنچه در آن است فانی شود، آیه 46 سوره کهف «و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا؛ نیکیهای ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر امید [نیز] بهتر است.» نیز اشاره به همین است. و تعبیر به «إن کنتم مؤمنین؛ اگر ایمان داشته باشید.» اشاره به این است که این واقعیت را تنها کسانی درک می کنند که ایمان به خدا و حکمت او و فلسفه فرمانهایش داشته باشند.
ص: 5
در روایات متعددی می خوانیم که بقیة الله تفسیر به وجود 'مهدی (ع)' یا بعضی از امامان دیگر شده است، در پایان آیه مورد بحث از زبان شعیب می خوانیم که می گوید: وظیفه من همین ابلاغ و انذار و هشدار بود که گفتم و من مسئول اعمال شما و موظف به اجبار کردنتان بر پذیرفتن این راه نیستم. این شما و این راه و این چاه! «و ما أنا علیکم بحفیظ» و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ایمان) نیستم.
در سوره عنکبوت می فرماید: «و إلی مدین أخاهم شعیبا فقال یاقوم اعبدوا الله و ارجوا الیوم الاخر و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ و به سوی [مردم] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم]. گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، و به روز قیامت امید داشته باشید، و در زمین سر به فساد برندارید.» (عنکبوت/ 36) علامه طباطبایی می فرماید: «در این آیه حکایت می کند که شعیب مردم را به عبادت خدا، یعنی به توحید می خواند، و اینکه به معاد معتقد شوند، چون رجای آخرت همان اعتقاد به معاد است، و اینکه در زمین فساد نکنند، و به طوری که بعضی از مورخین در تاریخ قوم مدین گفته اند- عمده ترین فساد انگیزی آنان در زمین عبارت بوده از کم فروشی و خیانت در کیل و وزن.»
رسالت حضرت شعیب در میان اصحاب ایکه خداوند در سوره شعراء می فرماید: «کذب أصحاب الأیکة المرسلین* إذ قال لهم شعیب أ لا تتقون* إنی لکم رسول أمین* فاتقوا الله و أطیعون* و ما أسئلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین* أوفوا الکیل و لا تکونوا من المخسرین* و زنوا بالقسطاس المستقیم* و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الأرض مفسدین* و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین؛ اصحاب ایکه (شهری نزدیک مدین) رسولان (خدا) را تکذیب کردند. هنگامی که شعیب به آنها گفت، آیا تقوی پیشه نمی کنید؟ من برای شما رسول امینی هستم. تقوی الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نمائید. من در برابر این دعوت پاداشی از شما نمی طلبم، اجر من تنها بر پروردگار عالمیان است. حق پیمانه را ادا کنید (و کم فروشی نکنید) و مردم را به خسارت نیفکنید. با ترازوی صحیح وزن کنید. و حق مردم را کم نگذارید و در زمین فساد ننمائید. از کسی که شما و اقوام پیشین را آفرید بپرهیزید.» (شعراء/ 176- 184) این پیامبر در سرزمین 'مدین' (شهری در جنوب شامات) و 'ایکه' (بر وزن لیله) (آبادی معروفی نزدیک مدین) زندگی داشت.
ص: 6
آیه 79 سوره حجر گواه بر این است که سرزمین 'ایکه' در مسیر راه مردم حجاز به سوی شام بوده است. نخست می گوید: اصحاب ایکه رسولان خدا را تکذیب کردند. «کذب أصحاب الأیکة المرسلین» نه تنها شعیب پیامبری که مبعوث بر آنها بود مورد تکذیب آنها قرار گرفت که دیگر پیامبران هم از نظر وحدت دعوت، مورد تکذیب آنان بودند، و یا اصولا هیچ مذهبی از مذاهب آسمانی را پذیرا نشده بودند. 'ایکه' در اصل به معنی محلی است که درختان در هم پیچیده دارد که در فارسی از آن به 'بیشه' تعبیر می کنیم، سرزمینی که نزدیک 'مدین' قرار داشت به خاطر داشتن آب و درختان زیاد 'ایکه' نام گرفت، قرائن نشان می دهد که آنها زندگی مرفه، و ثروت فراوان داشتند، و شاید به همین دلیل غرق غرور و غفلت بودند!
سپس به شرح این اجمال پرداخته، می گوید: هنگامی که شعیب به آنها گفت: آیا تقوا را پیشه نمی کنید؟ «إذ قال لهم شعیب أ لا تتقون» در حقیقت دعوت شعیب از همان نقطه شروع شد که سایر پیامبران می کردند دعوت به تقوی و پرهیزگاری که ریشه و خمیر مایه همه برنامه های اصلاحی و دگرگونیهای اخلاقی و اجتماعی است. قابل توجه اینکه در این داستان تعبیر 'اخوهم' که در داستان صالح و هود و نوح و لوط آمده بود دیده نمی شود، شاید به خاطر اینکه شعیب اصلا اهل مدین بود و تنها با مردم آنجا خویشاوندی داشت نه با مردم 'ایکه' لذا در سوره هود آیه 84 هنگامی که فقط سخن از 'مدین' می گوید این تعبیر آمده است: «و إلی مدین أخاهم شعیبا» ولی چون در آیه مورد بحث سخن از اصحاب 'ایکه' است و آنها با شعیب خویشاوندی نداشتند لذا این تعبیر ذکر نشده است.سپس افزود: من برای شما رسول امینی هستم «إنی لکم رسول أمین» تقوا را پیشه کنید و از خدا بپرهیزید و مرا اطاعت نمائید (که اطاعتم اطاعت او است) «فاتقوا الله و أطیعون». این را نیز بدانید که من در برابر این دعوت از شما اجر و پاداشی نمی طلبم تنها اجر و مزد من بر پروردگار عالمیان است. «و ما أسئلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین»
ص: 7
همان جمله های متحدالمال و کاملا حساب شده که در آغاز دعوت سایر پیامبران آمده است: دعوت به تقوی، تاکید بر سابقه امانت در میان مردم، و تاکید بر این مساله که این دعوت الهی تنها انگیزه معنوی دارد و هیچ چشم داشت مادی از هیچکس در آن نیست، تا بهانه جویان و بدبینان آن را وسیله فرار خود قرار ندهند. 'شعیب' نیز مانند سایر پیامبرانی که گوشه ای از تاریخشان در این سوره قبلا آمده است بعد از دعوت کلی خود به تقوی و اطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعلیماتش روی انحرافات اخلاقی و اجتماعی آن محیط انگشت گذارد، و آن را به زیر نقد کشید، و از آنجا که مهمترین انحراف این قوم مرفه نابسامانیهای اقتصادی، و ظلم فاحش و حق کشی و استثمار بود، بیش از همه روی این مسائل تکیه کرد.
نخست می گوید: حق پیمانه را ادا کنید، (کم فروشی ننمائید). «أوفوا الکیل» و مردم را به خسارت و زیان میفکنید. «و لا تکونوا من المخسرین» با ترازوی مستقیم و صحیح، وزن کنید «وزنوا بالقسطاس المستقیم» حق مردم را کم نگذارید، و بر اشیاء و اجناس مردم، عیب ننهید «و لا تبخسوا الناس أشیاءهم» و در روی زمین فساد مکنید «و لا تعثوا فی الأرض مفسدین».
پنج دستور در این سه آیه اخیر، شعیب 'پنج دستور' در عباراتی کوتاه و حساب شده به این قوم گمراه می دهد، بعضی از مفسران چنین تصور کرده اند که اینها غالبا تاکید یکدیگر است در حالی که دقت کافی نشان می دهد این پنج دستور در واقع اشاره به پنج مطلب اساسی و متفاوت است و یا به تعبیر دیگر چهار دستور است و یک جمع بندی کلی. برای روشن شدن این تفاوت توجه به این حقیقت لازم است که قوم شعیب (مردم 'ایکه' و 'مدین') در یک منطقه حساس تجاری بر سر راه کاروانهایی که از حجاز به شام، و از شام به حجاز و مناطق دیگر رفت و آمد می کردند قرار داشتند. می دانیم این قافله ها در وسط راه، نیازهای فراوانی پیدا می کنند که گاهی مردم شهرهایی که در مسیر قرار دارند از این نیازها حد اکثر سوء استفاده را می کنند، اجناس آنها را به کمترین قیمت می خرند و اجناس خود را به گرانترین قیمت می فروشند (توجه داشته باشید که در آن زمان بسیاری از معاملات به صورت معامله جنس با جنس انجام می شد).
ص: 8
گاه بر اجناسی که می خرند هزار عیب می گذارند، و جنسی را که در مقابل آن می فروشند صد گونه تعریف می کنند، و هنگام وزن و پیمانه جنس خود را دقیقا می سنجند و گاه کم فروشی می کنند ولی جنس دیگران را با بی اعتنایی وزن می نمایند و گاهی بیشتر از مقدار لازم برمی دارند، و چون طرف مقابل به هر حال محتاج و نیازمند است ناچار است به تمام این مسائل تن در دهد! گذشته از کاروانهایی که در مسیر راه هستند اهل خود منطقه نیز آنها که ضعیفتر و کم درآمدترند و مجبورند جنس خود را با سرمایه داران گردن کلفت معامله کنند سرنوشتی بهتر از این ندارند. قیمت متاع، اعم از جنسی را که می خرند و جنسی را که می فروشند به میل آن ثروتمندان تعیین می شود، پیمانه و وزن نیز در هر حال در اختیار آنها است و این بینوای مستضعف باید مانند 'مرده ای در دست غسال' تسلیم باشد!
با توجه به آنچه گفتیم به تعبیرات گوناگون آیات فوق باز می گردیم. در یک مورد آنها را دستور به ادا کردن حق پیمانه می دهد، و در جای دیگر توزین با ترازوی درست، و می دانیم که سنجش کالاها یا از طریق کیل است و یا وزن، مخصوصا روی هر یک از این دو جداگانه انگشت می گذارد، تا تاکید بیشتری باشد بر این دستور که در هیچ موردی اقدام به کم فروشی نکنند. تازه کم فروشی هم طرقی دارد، گاهی ترازو و پیمانه درست است ولی حق آن ادا نمی شود، و گاه ترازو خراب و پیمانه نادرست و قلابی است، و در آیات فوق به همه اینها اشاره شده است. پس از روشن شدن این دو تعبیر به سراغ 'لا تبخسوا' که از ماده 'بخس' گرفته شده است می رویم، و آن در اصل به معنی کم گذاردن ظالمانه از حقوق مردم، و گاه به معنی تقلب و نیرنگی است که منتهی به تضییع حقوق دیگران می گردد، بنابراین جمله فوق دارای معنی وسیعی است که هرگونه غش و تقلب و تزویر و خدعه در معامله، و هرگونه پایمال کردن حق دیگران را شامل می شود. و اما جمله 'لا تکونوا من المخسرین' با توجه به اینکه 'مخسر' به معنی کسی است که شخص یا چیزی را در معرض خسارت قرار می دهد، آن نیز معنی وسیعی دارد که علاوه بر کم فروشی، هر عاملی را که سبب زیان و خسران طرف در معامله بشود در برمی گیرد. به این ترتیب تمام سوء استفاده ها و ظلم و خلافکاری در معامله و هرگونه تقلب و کوشش و تلاش زیانبار، چه در کمیت و چه در کیفیت همه در دستورهای فوق داخل است.
ص: 9
از آنجا که نابسامانیهای اقتصادی سرچشمه از هم گسیختگی نظام اجتماعی می شود، در پایان این دستورات به عنوان یک جمع بندی می گوید «و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ در زمین فساد نکنید، و جامعه ها را به تباهی نکشانید.» و به هرگونه استثمار و بهره کشی ظالمانه و تضییع حقوق دیگران پایان دهید. اینها نه تنها دستوراتی کارساز برای جامعه ثروتمند و ظالم عصر شعیب بود که برای هر عصر و زمانی کارساز و کارگشا است و سبب عدالت اقتصادی می شود. سپس شعیب در آخرین دستورش در این بخش از سخن بار دیگر آنها را به تقوی دعوت می کند، و می گوید: از خدایی بپرهیزید که شما و اقوام پیشین را آفرید. «و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین»
شما تنها قوم و جمعیتی نیستید که روی این زمین گام نهاده اید، قبل از شما پدرانتان و اقوام دیگر آمدند و رفتند، گذشته آنها، و آینده خویش را فراموش نکنید. 'جبلة' از 'جبل' به معنی کوه است، به جماعت زیاد که در عظمت همچون کوهند گفته شده، بعضی عدد آن را ده هزار ذکر کرده اند. و نیز به طبیعت و فطرت انسان 'جبلة' اطلاق شده چرا که غیر قابل تغییر است همچون کوه که نمی توان آن را جا به جا کرده. تعبیر فوق ممکن است اشاره به این حقیقت نیز باشد که آنچه من درباره ترک ظلم و فساد و ادای حقوق مردم و رعایت عدالت گفتم در درون فطرت انسانها از روز نخست بوده، و من برای احیای فطرت پاک شما آمده ام. اما متاسفانه سخنان این پیامبر دلسوز و بیدارگر در آنها مؤثر نیفتاد.
ص: 10
نتیجه:
پیامبران گرامی همگی در یک رشته از اصول مشترک بوده اند. چیزی که هست هر کدام بر اساس خصوصیات قوم خود بر امر و یا اموری تأکید می ورزیدند. از آیات فوق استفاده می شود که شعیب بر روی چهار مطلب تأکید داشت:
1- یکتا پرستی
2- دعوت به عدل و قسط در معاملات
3- خودداری از فساد در زمین
4- اجتناب از سد طریق مؤمنان.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 ص 330- 337، جلد 9 ص 199-205
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 10
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 187
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شعیب (ع) تبلیغ توحید قوم شعیب (ع) کم فروشی اصحاب الایکه
حضرت شعیب (ع) حضرت شعیب از پیامبران و رسولان الهی و معاصر موسی بوده و نامش یازده بار در قرآن ذکر شده و 41 آیه قرآن داستان زندگی و دعوت او را حکایت می کند. از آیات سوره اعراف بر می آید که او پس از نوح و هود و لوط (ع) به پیامبری برگزیده شده است: «و إلی مدین أخاهم شعیبا؛ و به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم.» (هود/ 84) «إذ قال لهم شعیب ألا تتقون؛ آنگاه که شعیب به آنان گفت آیا پروا ندارید؟» (شعراء/ 177) «الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین؛ کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند خود همان زیانکاران بودند.» (اعراف/ 92)
شعیب، اسوه اصلاح اقتصادی
حضرت شعیب شیوه های مختلفی را در دعوت الهی خود اتخاذ فرموده، اما آنچه در میان شیوه های او بارزتر بوده و با اوضاع اجتماعی و شرایط اقتصادی سرزمین «مدین» و «ایکه» ارتباط بیشتری دارد، روش مبارزه منطقی و حساب شده و همه جانبه با انحرافات اقتصادی است. بدین سبب، می توان او را اسوه قرآن در اصلاح اقتصادی و مبارزه با انحرافات و نابسامانیهای اقتصادی دانست: «و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس أشیاءهم؛ و ای قوم من پیمانه و ترازو را به داد، تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید.» (هود/ 85) «ولا تنقصوا المکیال والمیزان؛ و پیمانه و ترازو را کم مکنید.» (هود/ 84) از مجموع آیات دعوت شعیب استنباط می شود که تعداد قابل توجهی از مردم مدین به او ایمان آوردند. اما فعالیتهای ضد تبلیغی و جنگ روانی و فشارهای کافران بر مؤمنان، به حدی بود که صفوف مؤمنان را متزلزل می کرد و شعیب با ترغیب و تشویق مستمر، آنها را به صبر و استقامت دعوت می کرد. «فاصبروا حتی یحکم الله بیننا وهو خیر الحاکمین؛ صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داوران است.» (اعراف/ 87) و در نهایت بیشتر شان در صف کفر مانده و ایمان نیاوردند. «و ما کان أکثرهم مؤمنین؛ ولی بیشترشان ایمان آورنده نبودند.» (شعراء/ 190)
ص: 11
شیوه های اصلی دعوت شعیب (ع) 1. دعوت به توحید
همان گونه که سرلوحه دعوت تمام انبیا توحید بوده، شعیب، همواره در آغاز روندهای تبلیغی خود، مخاطبان را به توحید و رعایت آن در تمام جوانب زندگی فرامی خواند، چرا که اعتقاد و عمل به توحید می تواند ضامن سعادت دنیا و فلاح عقبای آدمی باشد: «و إلی مدین أخاهم شعیبا قال یاقوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره قد جاءتکم بینة من ربکم؛ و به سوی مردم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم. گفت: ای قوم من خدا را بپرستید که برای شما جز او هیچ معبودی نیست در حقیقت شما را از جانب پروردگارتان برهانی روشن آمده است.» (اعراف/ 85) «فقال یا قوم اعبدوا الله وارجوا الیوم الاخر؛ گفت ای قوم من خدا را بپرستید و به روز بازپسین امید داشته باشید.»(عنکبوت/ 36)
«قد افترینا علی الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها وما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا وسع ربنا کل شیء علما علی الله توکلنا ربنا افتح بیننا وبین قومنا بالحق وأنت خیر الفاتحین؛ اگر بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده باز به کیش شما برگردیم در حقیقت به خدا دروغ بسته ایم و ما را سزاوار نیست که به آن بازگردیم مگر آن که خدا، پروردگار ما بخواهد؛ که پروردگار ما از نظر دانش بر هر چیزی احاطه دارد. بر خدا توکل کرده ایم. بار پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.» (اعراف/ 89)
این استفهام و پرسش مخالفان نیز نشان از دعوت مصرانه شعیب به توحید دارد: «قالوا یا شعیب أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد آباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء؛ گفتند: ای شعیب، آیا نماز تو به تو دستور می دهد که آنچه را پدران ما می پرستیده اند رها کنیم؟ و یا در اموال خود به میل خویش تصرف نکنیم؟» (هود/ 87) همچنین در حدیثی از امیر مؤمنان (ع) به دعوت توحیدی شعیب اشاره شده است: «قال: ان شعیب النبی (ع) دعا قومه الی الله حتی کبر سنه و دق عظمه ثم غاب عنهم ماشاءالله ثم عاد الیهم شابا فدعاهم الی الله تعالی فقالوا: ما صدقناک شیخا فکیف نصدقک شابا؛ امیر مؤمنان فرمود: شعیب پیامبر قوم خود را به خدا خواند تا کهنسال شد و استخوانش سست گشت. سپس به فرمان خدا تا مدت زمانی از آنها غایب شد، آن گاه به حال جوانی به نزد ایشان بازگشت و به سوی خدا دعوتشان کرد. آنها می گفتند: ما تو را در حالی که شیخ و بزرگسال بودی اجابت نکردیم، پس چگونه در حال جوانیت به تو ایمان آوریم؟»
ص: 12
2. اعلام صریح مواضع و دعوی اصلاح
شعیب چون پیامبران دیگر با صراحت مأموریت خود را به مردم گوشزد می کند و خود را مصلحی دلسوز معرفی می نماید تا آنان که اهل پذیرش حقیقتند پس از آزمودن او، به وی ایمان آورند و یار و همراه او شوند: «إذ قال لهم شعیب ألا تتقون* إنی لکم رسول أمین؛ آن گاه که شعیب به آنان گفت آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستاده ای درخور اعتمادم.» (شعراء/ 177- 178) «و قال یا قوم لقد أبلغتکم رسالات ربی و نصحت لکم فکیف آسی علی قوم کافرین؛ و گفت ای قوم من به راستی که پیام های پروردگارم را به شما رسانیدم و پندتان دادم دیگر چگونه بر گروهی که کافرند دریغ بخورم؟» (اعراف/ 93)
درباره نیت اصلاحگرانه خود می گوید: «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت وما توفیقی إلابالله؛ من نمی خواهم در آنچه شما را از آن بازمی دارم با شما مخالفت کنم و خود مرتکب آن شوم من قصدی جز اصلاح جامعه تا آن جا که بتوانم ندارم و توفیق من جز به یاری خدا نیست.» (هود/ 88)
3. دعوت به اصلاح اقتصادی
ویژگی مهم دعوت شعیب، کوشش بی وقفه او در راه اصلاحات اقتصادی در جامعه و حاکمیت بخشیدن تقوا در روابط و مناسبات اقتصادی و تجاری است. شعیب در جامعه ای به سر می برد که به لحاظ قرار گرفتن در مسیر کاروان های تجاری حجاز، شام و مناطق دیگر از رونق و شکوفایی اقتصادی بهره مند بود، اما در اثر خودخواهی و تکاثر طلبی، آفت هایی گریبانگیر آنها شده بود، مانند کم فروشی و انواع غش در معامله. شعیب خود را موظف به اصلاح این امور می داند، از این رو همواره پس از دعوت به توحید از این گونه ناهنجاری ها و تخلفات با بیان های متنوع منع می کند: «أوفوا الکیل و لاتکونوا من المخسرین؛ پیمانه را تمام دهید و از کمفروشان مباشید.»
ص: 13
«و زنوا بالقسطاس المستقیم* و لاتبخسوا الناس أشیاءهم و لاتعثوا فی الأرض مفسدین؛ و با ترازوی درست بسنجید و از ارزش اموال مردم مکاهید و در زمین سر به فساد برمدارید.» (شعراء/ 182- 183)
و در سوره هود یک بار به صورت اجمال و بار دیگر به تفصیل، لزوم ترک این مفاسد اقتصادی را گوشزد می فرماید: «ما لکم من إله غیره ولا تنقصوا المکیال و المیزان* و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ برای شما جز او معبودی نیست و پیمانه و ترازو را کم مکنید. و ای قوم من پیمانه و ترازو را به داد، تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید.» (هود/ 84- 85) اینها فکر می کردند که چون مالک دارایی و اجازه تصرف درآنند، کم فروشی و کم و زیاد کردن نابجای ترازو و وسایل توزین بلا اشکال است. از این رو گفتند: آیا تنها نماز تو موجب آن است که بگویی ما معبود پدرانمان را رها کنیم و درباره اموالمان آن گونه که می خواهیم رفتار نکنیم... داستان شعیب به خوبی محکومیت آزادی کامل اقتصادی را در جایی که با معیارهای اخلاقی و انسانی و توازن حیات منافات داشته باشد، اثبات می کند.
در سوره اعراف نیز مضمون آیه پیش به اضافه این جمله آمده است: «ولا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها ذلکم خیر لکم إن کنتم مؤمنین؛ و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید؛ این رهنمودها اگر مؤمنید برای شما بهتراست.» (اعراف/ 85) که بر اساس این آیه به نظر می رسد مردم با ایمان نیز به این بیماری های اقتصادی و اجتماعی مبتلا بوده اند و از تعبیر «بعد إصلاحها» هم بر می آید که آن جامعه از وضعیت نیکویی (چه از لحاظ اقتصادی و چه از حیث فرهنگی و معنوی) برخوردار بوده و از آن پس در اثر غفلت و دوری از تقوای الهی به این آفات دچار شده است. چنان که در روایتی نیز به این موضوع توجه داده شده است. علی بن الحسین امام سجاد (ع) فرمود: «نخستین کسی که پیمانه و ترازو به کار گرفت شعیب پیامبر بود. قوم او نیز پیمانه و وزن می کردند و پس از چندی دست به کاستن پیمانه و ترازو زدند و به عذاب الهی دچار شدند.» (بحارالأنوار، ج 14، ص 382)
ص: 14
انذار و تشویق 4. انذار
شعیب، آن گونه که شیوه تمام انبیاست در ضمن شیوه های تبلیغی خود، مردم را به عذاب الهی هشدار می دهد و عاقبت سوء کفر و شرک و اخلاق رذیله را گوشزد می نماید؛ وی پس از آن که ایشان را به عبادت خدا و پرهیز از کم نمودن مکیال و میزان سفارش می کند، می گوید: «و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط؛ ولی من از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم. چرا که کم نهادن جنس در ترازو و عبادت غیر خدا هر دو از موجبات عذاب الهی است.» (هود/ 84)
و چون بی دلیل با او دشمنی می ورزند، می فرماید: «و یا قوم لا یجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صالح؛ و ای قوم من، زنهار که مخالفت شما با من شما را به آن جا نکشاند که بلایی مانند آنچه به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید به شما نیز برسد.» (هود/ 89) و در سفارش اکید به عمل بر اساس احکام الهی به آنها هشدار می دهد که عذاب به نافرمانان نزدیک است: «و یا قوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه ومن هو کاذب وارتقبوا إنی معکم رقیب؛ و ای قوم من، شما بر حسب امکانات خود عمل کنید، من نیز عمل می کنم؛ به زودی خواهید دانست که عذاب رسوا کننده بر چه کسی فرود می آید و دروغگو کیست، و انتظار برید که من با شما منتظرم.» (هود/ 93)
5. خیرخواهی و تشویق به هدایت
ص: 15
طبق بیان قرآن صفت مشترک تمام انبیا نصح و خیرخواهی خالصانه است که در شخصیت شعیب نیز بارز بود و مخاطبان را چونان فرزندان دلبند خویش گرامی می داشت و با مهر و شفقت برای هدایتشان می کوشید: «یا قوم لقد أبلغتکم رسالات ربی و نصحت لکم فکیف آسی علی قوم کافرین؛ و گفت ای قوم من به راستی که پیام های پروردگارم را به شما رسانیدم و پندتان دادم دیگر چگونه بر گروهی که کافرند دریغ بخورم؟» (اعراف/ 93)
در جایی تکلیف دیگران را با تکلیف خود یکسان معرفی می کند: «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت؛ من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم من قصدی جز اصلاح، تا آن جا که بتوانم، ندارم.» (هود/ 88) ونیز در پس اوامر و نواهی خود از صمیم دل خیرخواهانه می گوید: «ذلکم خیر لکم إن کنتم مؤمنین؛ این رهنمودها اگر مؤمنید برای شما بهتر است.» (اعراف/ 85)
و از باب نصیحت، آنها را به بازگشت به سوی خدا ترغیب می نماید: «و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود؛ و از پروردگار خود آمرزش بخواهید سپس به درگاه او توبه کنید که پروردگار من مهربان و دوستدار بندگان است.» (هود/ 90)
6. عدم درخواست اجر و پاداش
به منظور دفع شبهه منافع شخصی و ایجاد جو توحیدی در دعوت، حضرت شعیب به صراحت اعلام می کند که در قبال رسالت از مردم پاداشی نمی طلبد و آن همه دلسوزی و تلاش خیرخواهانه را جز برای خدا انجام نداده است و توفیق او نیز بسته به عنایت خدا خواهد بود. «وما أسألکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین؛ و بر این رسالت اجری از شما طلب نمی کنم اجر من جز بر عهده پروردگار جهانیان نیست.» (شعراء/ 127) به علاوه آن که لحن مطمئن، قاطع و مستقل شعیب در تمام گفتارها، خود بیانگر آن است که او هیچ وابستگی و نیاز مادی و دنیوی به مخاطبان ندارد.
ص: 16
7. پیشتازی در عمل به احکام
شعیب برای آن که صداقت خود و حقانیت دستورهای الهی را ثابت کند، به مردم تصریح می کند من در تطبیق و پیاده کردن تعالیم خداوندی پیشتاز و داوطلبم: «و یا قوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل؛ و ای قوم من، شما بر حسب امکانات خود عمل کنید، من نیز عمل می کنم.» (هود/ 93) در جای دیگر اذعان می دارد که من هم تابع همان دستوری هستم که برای شما بازگفته ام و تفاوتی بین من و شما در وجوب عمل نیست: «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه؛ من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم.» (هود/ 88) در روایتی از امام سجاد (ع) بر پیشتازی شعیب در تنظیم مناسبات اقتصادی و ایجاد اصلاحات تأکید شده است: «عن علی بن الحسین (ع) قال: ان اول من علم المکیال و المیزان شعیب النبی؛ از امام زین العابدین (ع) روایت شده که فرمود: نخستین کسی که پیمانه و ترازو را به کار برد، شعیب پیامبر بود.» (بحارالأنوار، ج 14، ص 382)
8. خطاب توأم با عقل و فطرت
دعوت انبیا عموما نه منحصر به عقل و اندیشه است و نه به فطرت و باطن، نور هدایت آنان همه اندیشه ها و فطرت ها را در بر می گیرد و به ساحل سعادت و رضوان رهنمون می گردد؛ شعیب (ع) در چند موضع، خطاب هایی هماهنگ به عقل و دل دارد؛ در آیه 88 سوره هود، در آغاز خطاب به عقل و در پایان آیه خطاب به دل را مشاهده می کنیم، ضمن آن که انتقال خطاب از عقل به دل به تدریج و با ظرافت خاصی دنبال می شود: «قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بینة من ربی ورزقنی منه رزقا حسنا؛ (خطاب به عقل برای اثبات حقانیت دعوت) گفت: ای قوم من بیندیشید اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم و او از سوی خود روزی نیکویی به من داده باشد آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟»
ص: 17
«و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت؛ (واسطه دو نوع خطاب) من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم؛ من قصدی جز اصلاح جامعه تا آن جا که بتوانم ندارم.» «و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب؛ (خطاب به دل برای القای خدا محوری) و توفیق من جز به یاری خدا نیست بر او توکل کرده ام و به سوی او باز گردم.»
در دو آیه بعد نیز سیر خطاب به دل ادامه می یابد. در آیه ای دیگر خطاب توأم به عقل و دل را به صورت ممزوج شاهدیم؛ آن زمان که او و پیروانش را به اخراج از دیارشان تهدید کردند و او گفت: «قد افترینا علی الله کذبا إن عدنا فی ملتکم» (استدلال خطاب به عقل) «بعد إذ نجانا الله منها وما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا وسع ربنا کل شیء علما علی الله توکلنا» (خطاب به فطرت) (اعراف/ 89) و اینچنین پیام الهی که به مقتضای عقل و فطرت بشر تشریع گردیده، توسط انبیا از هر طریق ممکن، چون شهدی گوارا بر جان انسان ها می ریزد و مستعدان صلاح و فلاح را به زلال هدایت سیراب می نماید.
نهی از منکر 9. نهی از منکر
شرایط خاص جامعه شعیب ایجاب می نمود که وی دعوت اصلاحگرانه خود را عمدتا با نهی های مکرر اظهار نماید و جامعه را از آفات و کژی ها پاکسازی کند. از سویی، این بدان معنا نیست که دعوت او صرفا دارای جنبه سلبی باشد، بلکه بنابر روایتی که در پیش ذکر شد، او مبتکر ترازو و دستاس بود و راه صحیح مبادله کالا و پول را نشان می داد و چون مردم از این راه صحیح منحرف شدند، ناگزیر از باز داشتن آنان از کجروی های اقتصادی شد. به عبارت دیگر در دعوت او، امر به معروف «فأوفوا الکیل و المیزان، و زنوا بالقسطاس المستقیم» به موازات نهی از منکر، که نمونه های آن در پی می آید، در جریان بود. «و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجا؛ و بر سر هر راهی منشینید که مردم را بترسانید و کسی را که ایمان به خدا آورده از راه خدا بازدارید و راه او را کج بخواهید.» (هود/ 86)
ص: 18
نهی از تقلب و غش در معامله: «و لاتبخسوا الناس أشیاءهم؛ حقوق مردم را کم مدهید.» (هود/ 85)
نهی از فساد انگیزی: «و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ و در زمین به فساد سر برمدارید.» (هود/ 85)
نهی از ادا نکردن حق پیمانه و ترازو: «و لا تنقصوا المکیال و المیزان؛ پیمانه و ترازو را کم مکنید.» (هود/ 84)
نهی از زیان رساندن به دیگران: «و لاتکونوا من المخسرین؛ و از کم فروشان مباشید.» (شعراء/ 181)
نهی از افساد پس از اصلاح: «و لا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها؛ در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید.» (اعراف/ 56)
10. خطابه
هرچند دعوت شعیب در قرآن به شکل بسیار مختصر نقل شده، اما در همین بیان مختصر، اتخاذ شیوه های تبلیغ خطابی نیز مشهود است و بدین سبب به خطیب الانبیاء مشهور شده است؛ در این باره روایتی از بحارالانوار می خوانیم چون در محضر رسول خدا (ص) از شعیب سخن به میان آمد، فرمود: «شعیب در روز قیامت خطیب انبیاست که وقتی عذاب قومش فرا رسید به همراه پیروانش به سوی مکه روانه شد و تا پایان عمر در آن جا به سر برد.» (بحارالانوار، ص 385)
ابن کثیر در کتاب قصص الانبیاء می نویسد: «شعیب به خاطر فصاحت و بلاغت عالی و گفتار نیکو و تعابیر بلند در ارشاد مردم به ایمان و رسالت الهی خطیب انبیا شمرده شده است.» بحارالأنوار همچنین از ابن اسحاق نقل می کند که «چون شعیب پیوسته برای ارشاد [و خطابه] به سوی قومش یعنی اصحاب الایکه می رفت به او خطیب پیامبران گفته می شود.» (بحارالأنوار، ج 14، ص 376)
ص: 19
11. یادآوری
برای اقناع اندیشه ها و نرم کردن دل ها، یکی از مؤثرترین طرق، یادآوری و تذکر است که در سیره تبلیغی انبیا بسیار به چشم می خورد. شعیب، بارها و بارها نعمت ها و فضل بیکران الهی را برای قومش بازگو می نمود تا ایشان را در برابر دعوت خدایی خاضع سازد. «و اذکروا إذ کنتم قلیلا فکثرکم؛ و به یاد آورید هنگامی را که اندک بودید پس شما را بسیار گردانید.» (اعراف/ 86) «و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین؛ و از آن کسی که شما و خلق انبوه گذشته را آفریده است پروا کنید.» (شعراء/ 184) و هنگامی که با مطرح کردن احترام قبیلگی بر او منت می نهند، ضمن یک پرسش توبیخ آمیز، خدا را یادآور می شود: «قال یا قوم أرهطی أعز علیکم من الله واتخذتموه وراءکم ظهریا إن ربی بما تعملون محیط؛ گفت: ای قوم من، آیا عشیره من پیش شما از خدا عزیزتر است که او را پشت سر خود گرفته اید و فراموشش کرده اید؟ در حقیقت پروردگار من به آنچه شما انجام می دهید احاطه دارد.» (هود/ 92) و گاهی نیز سرنوشت اقوام گذشته را یادآور شده است تا مایه عبرت مخاطبان گردد. «و یا قوم لا یجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صالح و ما قوم لوط منکم ببعید؛ و ای قوم من، زنهار تا مخالفت شما با من شما را بدانجا نکشاند که بلایی مانند آنچه به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید به شما نیز برسد و قوم لوط از شما چندان دورنیست.» (هود/ 89) «و انظروا کیف کان عاقبه المفسدین» (اعراف آیه 86) ترجمه: و بنگرید که فرجام فسادکاران چگونه بوده است.
ص: 20
12. پاسخ آرام و گفتار نرم و دلپذیر
شعیب (ع) هرگز با درشتی و تندی با قومش سخن نگفت و همواره چون پدری مهربان و دلسوز، فرزندان معنوی خود را به هدایت فرا می خواند؛ من برای شما فرستاده ای درخور اعتمادم. از خدا پروا دارید و فرمانم ببرید. و بر این رسالت از شما اجری طلب نمی کنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانیان نیست. پیمانه را تمام دهید و از کمفروشان مباشید و با ترازوی درست بسنجید و... گفتند: تو واقعا از افسون شدگانی و جز بشری مثل ما نیستی و تو را از دروغگویان می دانیم... شعیب گفت: پروردگارم به آنچه می کنید داناتر است. (شعراء/ 178- 182 و 185- 186 و 188)
و در پاسخ تهمت سحر و جادو و دروغ و غوغایی که مخالفان به پا کرده اند تنها می گوید: «قال ربی أعلم بما تعملون؛ (شعیب) گفت: پروردگارم به آنچه می کنید داناتر است.» (شعراء/ 188)
و در جای دیگر چون او را ضعیف و ناچیز دانستند و به اخراج از شهر تهدید کردند گفت: «إن ربی بما تعملون محیط؛ به راستی پروردگار من بر آنچه شما می کنید احاطه دارد.» (هود/ 92)
و در برابر تهدید به رجم (سنگسار شدن) با اطمینان و صلابت می گوید: «أو لو کنا کارهین؛ گفت: آیا هرچند کراهت داشته باشیم؟» (اعراف/ 89) اگر بعد از آن که خدا ما را از آن نجات بخشیده باز به کیش شما بازگردیم در حقیقت به خدا دروغ بسته ایم. و ما را سزاوار نیست که به آن بازگردیم، مگر آن که خدا، پروردگار ما بخواهد. بار پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.
ص: 21
من_اب_ع
سید نعمت الله جزائری- قصص الانبیاء- صفحه 246
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شعیب (ع) تبلیغ توحید داستان قرآنی جامعه شناسی کم فروشی قوم شعیب (ع)
به شعیب، خطیب الانبیاء گفته می شود زیرا قوم خود را با سخنانی نیکو و فصیح و مستدل دعوت به توحید و خداپرستی می نمود. امام سجاد (ع) می فرماید: اول کسی که توزین و ترازو را به کار گرفت شعیب بود که به وسیله پیمانه و ترازو اجناس را وزن می کرد و مردم نیز به پیروی از او وزن و ترازو به کار می بردند. سپس در پیمانه و ترازو راه انحراف و کم فروشی پیش گرفتند و به نصایح و توصیه های شعیب اعتنا نکردند تا اینکه عذاب الهی نازل شد و همه آنها را از بین برد. حضرت موسی (ع) هنگامی که از مصر فرار کرد، به مدین رفت و به حضور شعیب رسید وقتی داستان خود را بیان کرد، شعیب به او گفت: از قوم ستمکار نجات پیدا کردی و یکی از دختران خود را به حضرت موسی تزویج نمود و در مقابل حضرت موسی هشت سال یا ده سال برای حضرت شعیب کار کرد. رسول خدا (ص) فرموده است که شعیب از محبت خدا آنقدر گریست تا نابینا شد و خداوند بینایی او را بازگرداند و باز آنقدر گریست تا نابینا شد. خداوند به او وحی نمود: ای شعیب اگر گریه تو برای ترس از آتش است من تو را از آتش حفظ می کنم و اگر گریه تو برای شوق به بهشت است تو را بهشت می دهم! شعیب عرض کرد: پروردگارا تو خود می دانی که سبب گریه من نه ترس از آتش تست و نه شوق به بهشت تو، بلکه عشق و محبت تو در دلم جا گرفته و نمی توانم صبر کنم مگر آنکه به زیارت و دیدار تو نائل شوم! خداوند به او وحی نمود: حال که چنین است به علت این محبت و عشق تو به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمت تو خواهم فرستاد تا خادمت باشد.
ص: 22
شخصیت معنوی شعیب (ع)
علامه طباطبایی می فرماید: شعیب (ع) از زمره پیغمبران مرسل و محترم خدای تعالی بود و خدای عزوجل آن جناب را در ستایش هایی که از انبیای گرام خود نموده و در ثنای جمیلی که قرآن آن را در این باره آورده شرکت داده و قرآن کریم در آیات شریفه اش و مخصوصا در سوره اعراف و هود و شعراء از آن جناب مقدار زیادی از حقایق معارف و علوم الهی و ادب خیره کننده ای که نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم داشته حکایت کرده است و او خود را رسولی امین و مصلح و از صالحین شمرده و خدای تعالی همه اینها را از آن جناب حکایت کرده و امضاء و تصدیق نموده و در شخصیت معنوی آن جناب همین بس که کلیم خدا، موسی بن عمران (ع) نزدیک به ده سال او را خدمت کرده است.
ویژگی های شعیب (ع)
از ویژگی های شعیب این بود که بسیار از خدا خائف بود. شعیب خود را رسول امین، «إنی لکم رسول أمین؛ من برای شما فرستاده ای امین هستم.» (شعراء/ 187) و مصلح «إن أرید إلا الاصلاح ما استطعت؛ و تا آن جا که بتوانم جز اصلاح نمی خواهم.» (هود/ 88) و از صالحان «ستجدنی إن شاء الله من الصلحین؛ و مرا اگر خدا بخواهد از صالحان خواهی یافت.» (قصص/ 27) خوانده است و قرآن نیز این اوصاف را نقل و تصدیق کرده است.
عشق و دلدادگی شعیب (ع) به خدا
در تفسیر الدرالمنثور است که ابن عساکر از شداد بن اوس روایت کرده اند که گفت: از رسول خدا (ص) نقل شده فرمود: حضرت شعیب (ع) به عشق خدا آن قدر گریه کرد تا نابینا شد، خداوند او را بینا کرد، باز آن قدر گریست تا نابینا شد، باز خداوند او را بینا کرد، برای بار سوم نیز آن قدر به عشق الهی گریست که نابینا شد، خداوند باز او را بینا کرد، در مرتبه چهارم خداوند به او چنین وحی کرد: «ای شعیب! تا کی به این حالت ادامه می دهی؟ اگر گریه تو از ترس آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام کردم و اگر از شوق بهشت است، آن را برای تو مباح نمودم.» شعیب (ع) عرض کرد: «الهی و سیدی انت تعلم انی ما بکیت خوفا من نارک و لا شوقا الی جنتک، و لکن عقد حبک علی قلبی فلست اصبر او اراک؛ ای خدای من و ای آقای من! تو می دانی که من نه از خوف آتش دوزخ تو گریه می کنم، و نه به خاطر اشتیاق بهشت تو، بلکه حب و عشق تو در قلبم گره خورده که قرار و صبر ندارم تا تو را (با چشم دل) بنگرم و به درجه نهایی عرفان و یقین برسم و مرا به عنوان حبیب درگاهت بپذیری.» خداوند به شعیب فرمود: «اکنون که دارای چنین حالتی هستی به زودی کلیم و هم سخن خودم موسی (ع) را خدمتگزار تو می کنم.» حضرت موسی (ع) بیش از ده سال چوپان حضرت شعیب (ع) گردید. علامه طباطبایی در مورد این حدیث می فرماید: مراد از اینکه آن جناب در پاسخ خدای تعالی عرضه داشت: 'وقتی به تو نظر کنم'، نظر قلبی است نه نگاه کردن با چشم سر، تا مستلزم جسمانیت خدا باشد چون خدای متعال منزه از جسمانی بودن است
ص: 23
سفارش شعیب به نماز
شعیب (ع) بسیار نماز می خواند و به مردم می گفت: نماز بخوانید چرا که نماز انسان را از کارهای زشت و گناه باز می دارد، ولی آن قوم نادان که رابطه بین نماز و ترک گناه را درک نمی کردند، از روی مسخره به آن حضرت می گفتند: «قالوا یشعیب أ صلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشؤا إنک لأنت الحلیم الرشید؛ گفتند: ای شعیب! آیا نمازت تو را بر آن می دارد که آنچه را پدرانمان می پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردی بردبار و فرزانه ای پس چرا ما را محدود می کنی.» (هود/ 87) آیا این وردها و ذکر و حرکات تو به تو فرمان می دهد که ما سنت نیاکان و فرهنگ مذهبی خود را ترک کنیم و یا نسبت به اموالمان بی اختیار باشیم، تو که یک آدم بردبار و خوش فهم بودی، حالا چرا چنین شده ای؟
ادب شعیب (ع) در دعا
و از جمله ادعیه انبیاء، نفرینی است که حضرت شعیب بر قوم خود کرده و گفته است: «ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین» بعد از آنکه از رستگاری قوم خود مأیوس می شود از خدای تعالی درخواست می کند که وعده ای که درباره همه انبیاء داده و از آن جمله فرموده: «و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضی بینهم بالقسط و هم لا یظلمون؛ و هر امتی را پیامبری است، پس هنگامی که پیامبرشان بیاید (حجت بر آنها تمام و) میانشان به عدالت داوری می شود و به آنها ستم نمی رود.» (یونس/ 47) تنجیز نموده که بین او و قومش نیز به حق حکم کند و جهت اینکه گفت: «بین ما» و نگفت: «بین من» این بود که مؤمنین به توحید را نیز ضمیمه کرده باشد، چون کفار قومش در تهدید خود، او و مؤمنین را تهدید کرده و به همه شان گفته بودند: «لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فی ملتنا؛ سران قوم او که سرکشی کردند، گفتند ای شعیب! به یقین تو و کسانی را که با تو ایمان آورده اند از شهر خود بیرون می کنیم، مگر آن که به آیین ما بازگردید. گفت: حتی اگر دوست نداشته باشیم؟» (اعراف/ 88) از این جهت او نیز مؤمنین را ضمیمه خود کرد و آنان را از قوم جدا و با خود بدرگاه خدای تعالی گسیل داشت و گفت: «ای پروردگار ما حق را در بین ما و بین قوم ما ظاهر ساز». شعیب در این دعای خود در بین اسمای خدا تمسک کرد به خیر الفاتحین برای اینکه سابقا هم گفتیم تمسک به آن صفت از صفات خداوندی که مناسب با متن دعا باشد خود تأیید بلیغ و به منزله قسم دادن خدا است به آن صفت، به خلاف گفتار موسی که گفت: «رب انی لا املک الا نفسی و اخی فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین؛ (موسی) گفت: پروردگارا! من جز اختیار خود و برادر خویش را ندارم پس میان ما و این قوم نافرمان جدایی افکن.» (مائده/ 25) برای اینکه گفتیم کلام آن جناب در واقع دعا نبود بلکه کنایه بود از خودداری از تبلیغ و ارجاع امر به خدا، بنابراین کلام او مقتضی قسم دادن نبود به خلاف کلام شعیب.
ص: 24
نابینایی شعیب
برخی از مفسران در تفسیر آیه 91 سوره هود، آن جا که قوم شعیب بدو گفتند: «و إنا لنراک فینا ضعیفا؛ ما تو را میان خود ناتوان می بینیم.» گفته اند که علت این گفتارشان آن بود که شعیب نابینا تود و منظورشان از ضعف و ناتوانی همان ناتوانی قوه باصره و بینایی او بود. طبری نیز همین قول را در کتاب هود از سعیدبن جبیر و دیگران نقل کرده است ولی در مقابل اینان جمعی نابینایی شعیب را انکار کرده و گفته اند: پیغمبران الهی از بیماری هایی که موجب تنفر مردم باشد، مبرا هستند و کوری چشم نیز از همین نوع است که در مردم ایجاد تنفر و از او دوری می کند، از این رو نابینایی آن حضرت را انکار کرده اند. در این میان، گروهی به طرف داری از دسته اول گفته اند: نابینایی از آن نوع بیماری هایی نیست که ایجاد تنفر کند و مانند سایر بیماری هایی است که پیغمبران الهی بدان دچار می شدند و ایجاد تنفر هم نمی کرد و مانعی در راه تبلیغ و ارشاد مردم و پذیرش آن ها نبود. شیخ صدوق حدیثی از رسول خدا (ص) روایت کرده که بر فرض صحت آن، می توان میان هر دو قول جمع کرده و با حدودی اشکال مطلب را بر طرف ساخت. وی به سند خود از انس از رسول خدا (ص) روایت کرده که آن حضرت فرمود: شعیب از عشق خدا آن قدر گریست که چشمش نابینا شد. پس خدای سبحان قوه بینایی را به او باز گرداند، ولی شعیب دوباره آن قدر گریست که نابینا شد. خدای تعالی برای بار دوم نیز او را بینا کرد و شعیب مجددا گریست تا نابینا شد و سومین بار نیز خداوند بیناییش را به وی بازگرداند. هنگامی که بار چهارم شد، خداوند بدو وحی کرد: ای شعیب !آیا برای همیشه می خواهی این چنین گریه کنی؟ اگر گریه تو به سبب ترس از آتش است، من تو را از آتش دوزخ پناه داده و نجات می دهم و اگر برای اشتیاق بهشت است، من آن را بر تو مباح ساختم. شعیب در جواب گفت: ای معبود و ای آقای من! می دانی که من نه به سبب ترس از دوزخ و نه برای اشتیاق بهشت تو می گریم، بلکه دل بند محبت و عشق تو گشته ام و نمی توانم خودداری کنم، جز آن که به وصل دیدار تو نایل گردم. خدای سبحان بدو وحی کرد: حال که چنین است، من کلیم خود موسی بن عمران را به خدمت کاری تو می گمارم. مرحوم مجلسی در توضیح این حدیث گفته است یعنی درخواست معرفت کامل طبق استعداد، قابلیت، طاقت و توان خود می نمود؛ یعنی پیوسته در محبت تو می گریم تا به سر حد نهایی معرفت و یقین برسم که از آن به دیدار و لقای حق تعبیر می شود.
ص: 25
من_اب_ع
شیخ صدوق- علل الشرایع- صفحه 30-31
شیخ طبرسی- مجمع البیان جلد 5- صفحه 188
حسین فعال عراقی- داستان های قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
جعفر سبحانی- منشور جاوید جلد 12- صفحه 6-7
محمد بیومی مهران- بررسی تاریخی قصص قرآن، جلد1- صفحه 23
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شعیب (ع) ادب دعا عشق خدا
پایه و اساس اصلاح طلبی
قرآن در داستان شعیب، شیوه ای را که باید یک فرد اصلاح طلب طی کند، تا در اصلاح جامعه خویش مؤثر واقع شود، به ما می آموزد، خدای متعال از زبان شعیب (ع) می فرماید: «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت وما توفیقی إلا بالله علیه توکلت وإلیه أنیب؛ من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم خود خلاف آن کنم و تا آن جا که بتوانم جز اصلاح نمی خواهم و توفیق من منحصرا با خداست، بر او توکل کرده ام و به سوی او روی می آورم.» (هود/ 88) حضرت شعیب (ع) در این سخن برای قوم خود «و ما أرید أن أخالقکم فیها أنهاکم عنه» تأکید می کند که وی کارهایی را که خداوند آنها را از عمل به آن نهی فرموده، انجام نخواهد داد، اینجا درسی است برای یک اصلاح طلب، که باید در سیر و سلوک و رفتار خویش در هر کلمه ای که می گوید و هر کاری که از او سر می زند، به شدت مراقب باشد، چه این که عمل و رفتار، بیش از گفتار تأثیر دارد. بنابراین، هر اندازه از فرد مصلح، کار مهم و یا حکمی صادر شود و از پند و اندرزهای ارزشمندی برخوردار باشد که بتواند اندیشه ها را مسخر کرده و شیفته خود سازد، تا زمانی که خود گوینده، نخستین فرد عمل کننده به آنها و تابع امر و نهی آنها نباشد، تأثیر سازنده چندانی در شنوندگان نخواهد داشت، به همین دلیل خداوند کسانی که مردم رابه انجام عمل نیک و درستکاری دستور می دهند، ولی خودشان به آنها پای بند نیستند، مورد ملامت و نکوهش قرار داده و می فرماید: «أتأمرون الناس بالبر وتنسون أنفسکم؛ آیا مردم را به خیر و نیکی فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید با این که شما کتاب آسمانی را تلاوت می کنید؟ پس چرا نمی اندیشید؟» (بقره/ 44) شعیب می فرماید: «إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت» علاقه شعیب به اصلاح طلبی، علاقه ای خاص و برای خدا بوده و از هر گونه هدف مادی و یا سود و منفعت شخصی به دور بوده است. اهداف پیامبران در طول تاریخ چنین بوده و همین سبب موفقیت آنها تلقی می شده است. این راهی است که باید هر فرد اصلاح طلب برای دستیابی به پیروزی و موفقیت، آن را بپیماید و از آن الگو و سرمشق بگیرد. اصلاحی که از هرگونه هدف غیر صحیح و هوای نفس برکنار باشد، قطعا به پیروزی و موفقیت دست خواهد یافت. حق، همیشه پیروز است، ولی اهداف و هواهای خاص بسیار اتفاق می افتد که خود را رسوا ساخته و دست خوش تغییر و تحول می شوند و سرانجامی زیانبار دارند. چرا حقیقت، پیروز نشود، در حالی که منبع و مدبر آن آفریدگار هستی است؟ و این مطلبی است که آیه شریفه در پایان بدان اشاره کرده است: «و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب»
ص: 26
تأثیر نماز
بیان تأثیر نماز در رفتار انسان، در سرگذشت حضرت شعیب (ع) و گفته قوم او آمده است: «قالوا یا شعیب أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد آباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء؛ گفتند: ای شعیب! آیا نمازت تو را بر آن می دارد که آنچه را پدرانمان می پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردی بردبار و فرزانه ای پس چرا ما را محدود می کنی.» (هود/ 87) قوم شعیب ملاحظه کرده بودند که نماز، چگونه بر شعیب و پیروانش تأثیر گذارده و چگونه اوضاع آنها را دگرگون ساخته است و از پرستش غیر خدا آزاد و به ترک غش و تقلب در معامله و کم فروشی وا داشته است، از این رو، با این گفته ها به وی اهانت روا داشتند؛ زیرا آنها در باطن خود خواستار تغییر وضعیت موجود خود نبودند. آری، نماز روح و روان پیروان شعیب (ع) را دگرگون ساخته بود، چه این که هدف نماز این است که انسان را پاکیزه گردانده و انگیزه های تقوا و دوری از گناه را در او زنده و تقویت کند و پیوسته او را به روز قیامت یادآوری نماید: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا وما عملت من سوء تود لو أن بینها و بینه أمدا بعیدا؛ روزی که هر کس هر آنچه از نیک و بد کرده است حاضر می یابد و آرزو می کند کاش میان او و کار بدش فاصله ای دور بود و خدا شما را از (کیفر) خود بر حذر می دارد، و خدا به بندگان رئوف است.» (آل عمران/ 30) به همین دلیل نماز انسان را از گناهان و فحشا و منکرات حفظ و او را از این جهان پر از فتنه و آشوب و سرشار از جنایت ها، به ساحت قدس الهی منتقل می سازد از این رو، قرآن تأثیر نماز را با این فرموده خدای متعال روشن ساخته است: «إن الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر؛ نماز (آدمی را) از زشتکاری و ناشایست باز می دارد.» (عنکبوت/ 45) امروزه جوامع بشری به نمازی نیاز دارند که انسان به واسطه آن، به پرستش خدای یگانه روی آورد و از کلیه معبودهای پوچ و باطل و قدرت های ستمگر و از هر فسادی که با انتشار آن، علاجش دشوار باشد نجات و رهایی یابد.
ص: 27
تشویق امانت داری
از جمله رهنمودهایی که از داستان حضرت شعیب (ع) می گیریم، دعوت به امانت داری و درستکاری در خرید و فروش و دست برداری از تقلب در کیل و وزن و از تبهکاری در زمین است؛ زیرا این گونه امور، خدا را به خشم آورده و انسان را سزاوار کیفر شدید الهی قرار می دهد، هم چنان که خداوند در ازای فساد و تبهکاری قوم شعیب، با آنها این گونه برخورد کرد. شعیب (ع) قوم خویش را با این گفته از این کارها بر حذر داشت: «و لا تنقصوا المکیال والمیزان إنی أراکم بخیر وإنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط * ویا قوم أوفوا المکیال والمیزان بالقسط ولا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که برای شما جز او معبودی نیست و پیمانه و ترازو را مکاهید، به راستی شما را در نعمت و خوشی می بینم، ولی از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم و ای قوم من! پیمانه و ترازو را به انصاف تمام دهید و از اجناس مردم نکاهید و در زمین سر به فساد بر مدارید.» (هود/ 84-85) قابل یادآوری است که بیشتر دولت های متمدن امروز بر کیل و وزن در معاملات مراقبت شدید داشته و برای مرتکبین آن کیفر شدیدی را در نظرگرفته اند و اسلام همیشه در ایجاد نظام و قوانین صحیح برای جوامع بشری، پیشگام بوده، بلکه اسلام به این هم اکتفا ننموده و آن را در برترین سطح شرافت انسانی بیان داشته است و فرموده: «و لا تبخسوا الناس أشیاءهم» کلمه شیء در اینجا شامل انواع معاملات مردم که تحت عنوان کیل و وزن قرار می گیرند، می شود، همان گونه که مفاهیم معنوی را نیز در بر می گیرد: احترام به مردم و تقدیر و سپاس از آنها به تناسب علم و دانش و کارهایی که انجام می دهند و فداکاری های آنها برای جامعه و قرار دادن اشخاص در مقام و منصبی که به تناسب لیاقت ها و ویژگی های علمی خود، شایستگی آن را دارا باشند: «و لاتبخسوا الناس أشیاءهم» سفارشی است از ناحیه خداوند که جامع همه خیر و خوبی ها است و برای مثال ذکر شده است. چقدر مناسب است که ما پیوسته این مثال و الگو را بر زبان آوریم و طبق رهنمودهای آن عمل کنیم، تا آنچه که خیر و صلاح جامعه را در بردارد، به ارمغان آوریم.
ص: 28
علاوه بر نکات فوق از سرگذشت شعیب و قوم او نکات زیر را نیز می توان به دست آورد:
1- قوم شعیب هرچند بت پرست بودند، ولی فشار تبلیغ او درباره انحرافات مالی بود که میان حلال و حرام فرقی نمی گذاشتند. این نشان می دهد که مبارزه با انحرافات مالی که موجب گسترش عدل و مبارزه با ظلم است، یکی از اهداف عالی پیامبران الهی است، چنان که می گوید: «لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ به راستی (ما) پیامبران خود را با دلایل آشکار فرستادیم و با آنها کتاب و میزان (حق و باطل) نازل نمودیم تا مردم به عدل و انصاف برخیزند.» (حدید/ 25)
2- گروهی از مردم روابط قومی و اجتماعی را بر ارزش های الهی برتری می بخشند، و به یک معنی ضد ارزش را ارزش می دانند، چنان که قوم شعیب به او می گفتند: «و لو لا رهطک لرجمناک؛ و اگر (به احترام) عشیره ات نبود سنگسارت می کردیم.» (هود/ 91) و او نیز در پاسخ خود گفت: «أرهطی أعز علیکم من الله؛ گفت: ای قوم من! آیا عشیره من در نزد شما عزیزتر از خداست.» (هود/ 92)
3- مصلحان الهی پیوسته در گفتار و رفتار همسو بودند و شعیب نیز به این نکته اشاره کرده می گوید: «وما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه؛ من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم خود خلاف آن کنم.» (هود/ 88)
من_اب_ع
عفیف عبدالفتاح طباره- مترجم: حسین خاکساران و عباس جلالی- همراه با پیامبران در قرآن
ص: 29
جعفر سبحانی- منشور جاوید جلد 12- صفحه 24
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شعیب (ع) قرآن اصلاح طلبی نماز امانتداری
نام و نسب شعیب
درباره نام و نسب شعیب میان تاریخ نویسان اختلاف است. برخی گفته اند: شعیب بن مکیل بین یشجب از پیامبران الهی است که نام و قصه او در قرآن مجید آمده است گفته شده که مکیل که پدر شعیب است مادرش دختر لوط (ع) است. ابن اثیر در کتاب کامل التواریخ نقل می کند که برخی نام آن حضرت را یثرون ذکر کرده و برخی همان شعیب نوشته اند. در لغت نامه دهخدا نقل شده که نام اصلی آن حضرت را یثرن و به فارسی بویب گویند و بعضی یثرون، یثروب و یا یثروب بن بویب هم نوشته اند. در تورات هم یثرون آمده است و معلوم است که در نقل های مزبور تحریف راه یافته و نام اصلی یکی از آن ها بیشتر نبوده است. جمعی از تاریخ نویسان نیز همان نام قرآنی او، یعنی شعیب که در زبان سریانی یترون است را ذکر کرده اند.
درباره این که نسب آن حضرت به ابراهیم خلیل نیز می رسد یا نه؟ اختلاف است. جمعی شعیب را از فرزندان مدین بن ابراهیم می دانند، چنان که در احوالات ابراهیم و فرزندان آن حضرت بدان اشاره شد. یعقوبی پدران آن حضرت را تا مدین این گونه نوشته است: «شعیب بن نویب بن عیابن مدین بن ابراهیم.» طبری گوید: «شعیب بن صفون بن عنقاد بن ثابت بن مدین بن ابراهیم.» و مسعودی گفته است: «شعیب بن رعویل بن مر بن عنقاء بن مدین بن ابراهیم.» در کتاب اثبات الوصیه نیز گوید: «شعیب از فرزندان نابت بن ابراهیم بوده و از فرزندان اسماعیل و اسحاق نیست.»
ص: 30
در مقابل اینان جمعی گفته اند: شعیب از فرزندان ابراهیم نبوده، بلکه نسب وی به برخی از مردمانی می رسد که به ابراهیم ایمان آورده و با وی به شام مهاجرت کرده بودند، ولی از طرف مادر نسبش به لوط پیغمبر می رسد. این قولی است که ابن اثیر از بعضی نقل کرده است، و راوندی نیز به سند خود از وهب روایت کرده که گفته است: «شعیب پیغمبر و ایوب و بلعم بن باعورا نسبشان به کسانی می رسد که در روز نجات ابراهیم از آتش نمرود به آن حضرت ایمان آورده و با وی به شام هجرت کردند و ابراهیم دختران لوط را به همسری ایشان در آورده و وی به شام هجرت کردند هر پیغمبری پس از ابراهیم و پیش از بنی اسرائیل آمدند، همگی از نسل آن ها هستند.»
به هر حال در مورد سلسله نسب شعیب، به اختلاف نقل شده، محدث معروف مسعودی او را از فرزندان نابت بن مدین بن ابراهیم دانسته است. به این ترتیب «شعیب بن صفوان بن عیفا بن نابت بن مدین بن ابراهیم» بنابراین او از نواده های حضرت ابراهیم (ع) از ناحیه نابت بود نه از ناحیه اسماعیل و اسحاق. (بحار، ج 12. ص 375).
شعیب (ع) سومین پیامبر عرب بود
خداوند از میان مردم مدین، حضرت شعیب (ع) را به پیامبری برانگیخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزار تباهی ها برهاند و به سوی توحید و صفا و صمیمیت دعوت نماید. حضرت شعیب یکی از پیامبران عرب بود. علامه طباطبایی می فرماید: شعیب (ع) سومین پیامبر عربی است که نام شریفشان در قرآن کریم آمده و پیامبران عرب عبارتند از: هود و صالح و شعیب و محمد (ص)، که پاره ای از سرگذشت های زندگی شعیب (ع) در سوره های اعراف و هود و شعراء و قصص و عنکبوت آمده است. به گفته بعضی او از نسل ابراهیم (ع) بود، بلکه نوه دختری حضرت لوط بود، توضیح این که: از شیخ صدوق به سند خود روایت شده که حضرت شعیب (ع) و حضرت ایوب و بلعم باعورا، از فرزندان گروهی بودند که هنگام تبدیل آتش نمرودی به گلستان، به ابراهیم (ع) ایمان آوردند و همراه ابراهیم (ع) و لوط (ع) به سرزمین شام هجرت کردند و سپس آن گروه با دختران حضرت لوط (ع) ازدواج نمودند و هر پیامبری که بعد از ابراهیم (ع) و قبل از بنی اسرائیل به وجود آمد، از نسل همین سه نفر بود. حضرت شعیب (ع) 242 سال عمر کرد، از بعضی از روایات و گفتار مفسران و قرائن استفاده می شود که شعیب (ع) از طرف خدا به سوی دو قوم (قوم مدین و قوم ایکه) فرستاده شد، هر دو قوم از اطاعت او سرکشی نمودند و هر کدام به یک نوع عذاب سخت گرفتار شدند.
ص: 31
من_اب_ع
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
حسین فعال عراقی- داستان های قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سایت اندیشه قم- مقاله شیوه برخورد شعیب با قوم خود
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شعیب (ع) تاریخ زندگینامه نسل حضرت ابراهیم (ع)
خداوند در قرآن می فرماید: «و إلی مدین أخاهم شعیبا قال یقوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره و لا تنقصوا المکیال و المیزان إنی أرام بخیر و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط* و یقوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین* بقیت الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ* قالوا یشعیب أ صلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فی أمولنا ما نشؤا إنک لانت الحلیم الرشید* قال یقوم أرءیتم إن کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهام عنه إن أرید إلا الاصلح ما استطعت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب* و یقوم لا یجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صلح و ما قوم لوط منکم ببعید* و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود* قالوا یشعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و إنا لنراک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمنک و ما أنت علینا بعزیز* قال یقوم أرهطی أعز علیکم من الله و اتخذتموه وراءکم ظهریا إن ربی بما تعملون محیط* و یقوم اعملوا علی مکانتکم إنی عمل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کذب و ارتقبوا إنی معکم رقیب* و لما جاء أمرنا نجینا شعیبا و الذین ءامنوا معه برحمة منا و أخذت الذین ظلموا الصیحة فأصبحوا فی دیرهم جثمین* کأن لم یغنوا فیها ألا بعدا لمدین کما بعدت ثمود؛ همچنین به برادر مردم مدین، یعنی شعیب، وحی کردیم. او نیز به مردمش گفت: ای قوم، خدا را بپرستید، چون غیر او معبودی ندارید و در معاملات، ترازو و قپان را به نفع خود زیاد و به ضرر مردم کم نگیرید. من خیرخواه شما هستم. من بر شما از عذاب روزی می ترسم که عذابش از هر جهت فراگیر است و ای مردم، پیمانه و وزن را با عدالت وفا کنید و بر اشیاء مردم عیب مگذارید و از حق آنان نکاهید و در زمین فساد مکنید. سودی که خدا در معامله برایتان باقی می گذارد، برایتان بهتر است و بدانید که (ضامن کنترل شما در دوری از کم فروشی و قناعت به خیر خدا، تنها و تنها ایمان شماست و) من مسئول کنترل شما نیستم. گفتند: ای شعیب، آیا نمازت به تو دستور می دهد که ما آنچه را پدرانمان می پرستیدند، ترک گوییم و آنچه را می خواهیم، در اموالمان انجام ندهیم؟ که همانا تو مرد بردبار و رشیدی هستی. شعیب گفت: ای قوم من، هرگاه من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته (باشم و او) رزق خوبی به من داده باشد، (آیا می توانم بر خلاف فرمان او رفتار کنم؟). من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می دارم، خودم مرتکب شوم. من جز اصلاح، تا آنجا که توانایی دارم، نمی خواهم و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوی او بازگشت. و ای قوم من، دشمنی و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشتی که قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شوید، و قوم لوط از شما چندان دور نیست. از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوی او باز گردید، که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است. گفتند: ای شعیب، بسیاری از آنچه را می گویی، ما نمی فهمیم و ما تو را در میان خود ضعیف می یابیم و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری. گفت: ای مردم (همشهریان من)، آیا چند نفر خویشاوند من در نظر شما عزیزتر از خدایند که او را به کلی از یاد برده اعتنایی به او ندارید با اینکه پروردگار من بدانچه شما می کنید، محیط است. و ای قوم من، شما هر قدرتی که دارید، به کار بزنید، من نیز کار خودم را می کنم. به زودی می فهمید که عذاب خوار کننده به سراغ چه کسی می آید و چه کسی دروغگوست. شما منتظر باشید که من نیز با شما منتظر می مانم.
ص: 32
و همین که امر ما (عذاب موعود) آمد، شعیب و گروندگان به وی را با رحمت خود نجات دادیم و صیحه همه آنهایی را که ستم کردند، بگرفت و در محل سکونتشان به صورت جسدی بی جان در آورد. آنچنان که گویی اصلا در آن سرزمین زندگی نکرده اند. (و فرمان الهی رسید) که قوم مدین از رحمت من دور باشند، همان طور که قوم ثمود دور شدند.» (هود/ 84-95)
شعیب (ع) سومین پیامبر عرب بود
منظور این است که آن جناب سومین پیامبر عربی است که نام شریفشان در قرآن کریم آمده و پیامبران عرب عبارتند از: هود و صالح و شعیب و محمد (ص)، که پاره ای از سرگذشت های زندگی شعیب (ع) در سوره های اعراف و هود و شعراء و قصص و عنکبوت آمده است. شعیب (ع) از اهل مدین بوده (و مدین شهری بوده در سر راه شام، راهی که از شبه جزیره عربستان به طرف شام می رفته) و آن جناب با موسی بن عمران (ع) معاصر بوده و یکی از دو دختر خود را در برابر هشت سال خدمت به عقد آن جناب در آورده و اگر موسی خواست ده سال خدمت کند خودش داوطلب شده و این دو سال جزء قرار داد نبوده، موسی (ع) ده سال وی را خدمت کرد و سپس از آن جناب خداحافظی نموده، با خانواده اش از مدین به طرف مصر رهسپار شد و قوم این پیغمبر یعنی اهل مدین بت می پرستیدند، مردمی برخوردار از نعمت های الهی بودند. امنیت و رفاه و ارزانی قیمت ها و فراوانی نعمت داشتند ولی فساد در بینشان شیوع یافت مخصوصا کم فروشی و نقص در ترازو و قپان، لذا خدای تعالی شعیب را به سوی آنها مبعوث کرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بت ها و از فساد در زمین و نقص کیل ها و میزان ها نهی کند و آن جناب مردم را بدانچه مأمور شده بود دعوت کرد، اندرزشان داد، انذارشان کرد، بشارتشان داد و مصایبی که به قوم نوح، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسیده بود به یادشان آورد و در احتجاج علیه کارهای زشتشان و در موعظه و اندرزشان سعی بلیغ کرد اما جز بیشتر شدن طغیان و کفر و فسوق در آنان نتیجه ای نگرفت.
ص: 33
مردم مدین به جز چند نفر به وی ایمان نیاوردند بلکه در عوض شروع به اذیت او و مسخره کردن و تهدیدش نموده، مردم دیگر را از پیروی آن جناب بر حذر داشتند، بر سر هر راهی که به جناب شعیب منتهی می شد می نشستند و رهگذران را از اینکه نزد شعیب بروند می ترساندند و کسانی که به وی ایمان آورده بودند را از راه خدا منع می کردند و راه خدا را کج و معوج نشان می دادند و می خواستند هر چه بیشتر این راه را زننده در نظرها جلوه دهند و سپس شروع کردند به تهمت زدن، گاهی او را ساحر خواندند و زمانی کذابش معرفی کردند و خود آن جناب را تهدید کردند که اگر دست از دعوتت بر نداری سنگسارت خواهیم کرد و بار دیگر او و گروندگان به او را تهدید کردند که از شهر بیرونتان می کنیم مگر اینکه به کیش بت پرستی ما برگردید و به این رفتار خود همچنان ادامه دادند تا آنکه آن حضرت از ایمان آوردنشان به کلی مأیوس گردید و به ناچار رهایشان کرده به حال خودشان واگذار نمود و در آخر دعا کرد و از خدای تعالی درخواست فتح نموده، عرضه داشت: «ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین». دنبال این دعا خدای تعالی عذاب یوم الظله را نازل کرد، روزی که ابر سیاه همه جا را تاریک کرد و بارانی سیل آسا ببارید، اهل مدین آن جناب را مسخره می کردند که اگر از راستگویانی قطعه ای از طاق آسمان را بر سر ما ساقط کن، پس صیحه آسمان آنها را بگرفت در نتیجه در خانه هایشان صبح کردند در حالی که به زانو در آمده و مرده بودند و خدای تعالی شعیب و مؤمنین به وی را نجات داد، پس شعیب پشت به آن قوم مرده کرده، گفت: چقدر در ابلاغ رسالت پروردگارم به شما کوشیدم و چقدر نصیحتتان کردم حالا چگونه می توانم درباره سرنوشت شوم مردمی کافر اندوهناک باشم.
ص: 34
نظر تورات درباره آن حضرت
در تورات داستان شعیب و قوم او نیامده، تنها یادی که از آن جناب کرده این است که در اصحاح دوم از سفر خروج گفته: بعد از آنکه موسی (ع) آن مرد قبطی را کشت از مصر به مدین فرار کرد، هنگامی که خبر کشته شدن آن مصری به گوش فرعون رسید، دستور داد موسی را بگیرند و بکشند، اما موسی به سرزمین مدین فرار کرد، روزی در آنجا سر چاهی نشسته بود. هفت دختر یترون (شعیب) کاهن مدین آمدند تا از چاه آب بکشند و آبشخورها را پر کنند تا گله پدرشان را سیراب نمایند؛ ولی چوپانان دختران یترون را کنار زدند تا گله های خود را سیراب کنند، موسی جلو رفت و چوپانان را عقب راند و به دختران کمک کرد تا گوسفندانشان را آب دهند، هنگامی که دختران به خانه برگشتند، پدرشان پرسید چطور شد که امروز این قدر زود برگشتید؟ گفتند یک مرد مصری به ما کمک کرد و چوپانان را کنار زد و برایمان آب کشید و گله را سیراب کرد. پدرشان پرسید آن مرد حالا کجاست؟ چرا او را با خود نیاوردید؟ بروید و او را دعوت کنید تا با ما غذا بخورد. موسی دعوت او را قبول کرد و از آن پس در خانه یترون ماند. یترون هم دختر خود صفوره را به عقد موسی در آورد» (کتاب خروج / باب 3 / آیات 15-22)
نام صفورا در قرآن و تورات
صفورا (عبری: צִפּוֹרָה (زیپوره) به معنی گنجشک ماده) که نام او را صپوراه، صفوره و زفرع نیز گفته اند، بنا به روایت تورات، دختر حباب یا رعوئیل یا جثرو کاهن مدین است. با استناد به تورات، صفورا و پدرش از قبیله قینی بوده اند. صفورا به پدرش پیشنهاد کرد که موسی را برای خدمت شبانی بگیرند و حوباب دخترش صفورا را به موسی پسر عمران تزویج کرد. (خروج، 16:2) صفورا برای موسی دو پسر به نام های گرشوم و الیصر زایید. (خروج، 4:18) تنها واقعه ای که در زندگی او ثبت شده است در رابطه با ختنه گرشوم می باشد (خروج، 26:4). در قرآن، نام صفورا ذکر نشده است، بنا به روایت قرآن موسی با دختر شعیب پیغمبر مدین ازدواج کرده است. بر اساس قرآن، موسی گوسفندان دختران شعیب را آب داد و سپس به سایه ای پیش رفت تا در آن جا بیاساید. آن گاه به دعوت شعیب، به خانه او رفت و داستان زندگی خود را برای شعیب حکایت کرد. دختر شعیب، از پدر خواست که موسی را به خدمت بگیرد. موسی هشت سال و به روایتی ده سال برای شعیب چوپانی کرد. شعیب دخترش را برای همسری به موسی پیشنهاد کرد و موسی پذیرفت. دختر شعیب، در نزد مسلمانان نیز زنی صالح و با عفت است.
ص: 35
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستان های قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
مطالعه تطبیقی تاریخ یهود در تورات و قرآن
ویکی پدیا- مقاله صفورا
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شعیب (ع) عذاب الهی قرآن تورات حضرت موسی (ع) قوم شعیب (ع)
موسی (ع) در صحرای مدین و یاری خواستن او از دختران شعیب (ع)
موسی بدون توشه راه و سفر، با پای پیاده به سوی مدین روانه شد و فاصله بین مصر و مدین را در هشت شبانه روز پیمود، در این مدت غذای او سبزی های بیابان بود و بر اثر پیاده روی پایش آبله کرد، هنگامی که به نزدیک مدین رسید، گروهی از مردم را در کنار چاهی دید که از آن چاه با دلو، آب می کشیدند و چهارپایان خود را سیراب می کردند، در کنار آنها دو دختر را دید که مراقب گوسفندهای خود هستند و به چاه نزدیک نمی شوند، نزد آنها رفت و گفت: «چرا کنار ایستاده اید؟ چرا گوسفندهای خود را آب نمی دهید؟» دختران گفتند: «پدر ما پیرمرد سالخورده و شکسته ای است و به جای او ما گوسفندان را می چرانیم، اکنون بر سر این چاه مردها هستند، در انتظار رفتن آنها هستیم تا بعد از آنها از چاه آب بکشیم.» در کنار آن چاه، چاه دیگری بود که سنگی بزرگ بر سر آن نهاده بودند که سی یا چهل نفر لازم بود تا با هم آن سنگ را بردارند، موسی (ع) به تنهایی کنار آن چاه آمد، آن سنگ را تنها از سر چاه برداشت و با دلو سنگینی که چند نفر آن را می کشیدند، به تنهایی از آن چاه آب کشید و گوسفندهای ان دختران را آب داد، آنگاه موسی، از آنجا فاصله گرفت و به زیر سایه ای رفت و به خدا متوجه شد و گفت: «رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر؛ پروردگارا! هر خیر و نیکی به من برسانی، به آن نیازمندم» (قصص/ 24)
ص: 36
امانت داری و پاکدامنی موسی (ع)
دختران به طور سریع نزد پدر پیر خود که حضرت شعیب (ع) پیامبر بود، بازگشتند و ماجرا را تعریف کردند، شعیب یکی از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسی (ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت کن، تا مزد کارش را بدهم.» صفورا در حالی که با نهایت حیا گام بر می داشت نزد موسی (ع) آمد و دعوت پدر را به او ابلاغ نمود، موسی (ع) به سوی خانه شعیب حرکت کرد، در مسیر راه، دختر که برای راهنمایی، جلوتر حرکت می کرد، در برابر باد قرار گرفت، باد لباسش را به بالا و پایین حرکت می داد، موسی (ع) به او گفت: «تو پشت سر من بیا، هرگاه از مسیر راه منحرف شدم، با انداختن سنگ، راه را به من نشان بده. زیرا ما پسران یعقوب به پشت سر زنان نگاه نمی کنیم.» صفورا پشت سر موسی آمد و به راه خود ادامه دادند تا نزد شعیب (ع) رسیدند.
ملاقات موسی با شعیب و مهمان نوازی شعیب (ع)
شعیب (ع) از موسی (ع) استقبال گرمی کرد و به او گفت: «هیچگونه نگران نباش از گزند ستمگران رهایی یافته ای، اینجا شهری است که از قلمرو حکومت ستمگران فرعونی، خارج است.» موسی (ع) ماجرای خود را برای شعیب (ع) تعریف کرد، شعیب (ع) او را دلداری داد و به او گفت: «از غربت و تنهایی رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل می شود.» موسی (ع) دریافت که در کنار استاد بزرگی قرار گرفته که چشمه های علم و معرفت از وجودش می جوشد، شعیب نیز احساس کرد که با شاگرد لایق و پاکی رو به رو گشته است. جالب اینکه: نقل شده هنگامی که موسی (ع) بر شعیب وارد شد، شعیب در کنار سفره غذا نشسته بود و غذایی می خورد، وقتی که نگاهش به موسی (آن جوان غریب و ناشناس) افتاد، گفت: «بنشین از این غذا بخور.»
ص: 37
موسی گفت: «اعوذ بالله؛ پناه می برم به خدا.»
شعیب: چرا این جمله را گفتی، مگر گرسنه نیستی؟
موسی: چرا گرسنه هستم، ولی از آن نگرانم که این غذا را مزد من در برابر کمکی که به دخترانت در آب کشی از چاه کردم قرار دهی، ولی ما از خاندانی هستیم که عمل آخرت را با هیچ چیزی از دنیا، گرچه پر از طلا باشد، عوض نمی کنیم.
شعیب گفت: «نه، ما نیز چنین کاری نکردیم، بلکه عادت ما، احترام به مهمان است.» آنگاه موسی کنار سفره نشست و غذا خورد (بحارالانوار، ج 13، ص 21 و 58) در این میان یکی از دختران شعیب (ع) گفت: «یا أبت استأجره إن خیر من استأجرت القوی الأمین؛ ای پدر! او (موسی) را استخدام کن، چرا که بهترین کسی را که می توانی استخدام کنی همان کسی است که نیرومند و امین باشد.» (قصص/ 26) شعیب گفت: «نیرومندی او از این جهت است که او به تنهایی سنگ بزرگ را از سر چاه برداشت و با دلو بزرگ آب کشید، ولی امین بودن او را از کجا فهمیدی؟ دختر جواب داد: در مسیر راه به من گفت: پشت سر من بیا تا باد لباس تو را بالا نزند و این دلیل عفت و پاکی و امین بودن او است.» (بحارالانوار، ج 13، ص 58 و 59)
ازدواج موسی (ع) با دختر شعیب (ع)
شعیب (ع) به موسی (ع) گفت: «من می خواهم یکی از این دو دخترم را به همسری تو در آورم به این شرط که هشت سال برای من کار (چوپانی) کنی و اگر تا ده سال کار خود را افزایش دهی محبتی از طرف تو است، من نمی خواهم کار سنگینی بر دوش تو نهم، ان شاء الله مرا از شایستگان خواهی یافت.» موسی (ع) با پیشنهاد شعیب موافقت کرد (قصص/ 27-28) گرچه در ظاهر به نظر می رسد که شعیب (ع) برای موسی (ع) مهریه سنگینی قرار داد (با اینکه مهریه سنگین مکروه است) ولی با توجه به اینکه همه مخارج زندگی موسی (ع) بر عهده شعیب بود و شعیب می خواست با این کار، مهمان عزیز خود را نزد خود نگهدارد و برای موسی (ع) مصلحت مادی و معنوی بود که در خدمت شعیب پیر تجربه، کلاس ببیند و تجربه ها بیاموزد، پاسخ به سؤال فوق (مهریه سنگین) روشن می شود. به این ترتیب موسی (ع) با کمال آسایش در مدین ماند و با صفورا ازدواج کرد و به چوپانی و دامداری پرداخت و به بندگی خدا ادامه داد تا روزی فرا رسد که به مصر بازگردد و در فرصت مناسبی، بنی اسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونی رهایی بخشد.
ص: 38
موسی (ع) چوپانی مهربان و پاداش او
روزی حضرت موسی (ع) در صحرا و دامنه کوه به چراندن گوسفندها سرگرم بود، یکی از گوسفندها از گله خارج شد و تنها به سوی بیابان دوید، موسی به طرف او رفت تا او را گرفته و برگرداند، موسی (ع) به دنبال او، بسیار دوید و از گله، فاصله زیادی گرفت تا شب شد، سرانجام موسی (ع) به گوسفند رسید، با اینکه بسیار خسته شده بود، به آن گوسفند مهربانی کرد و دست مرحمت بر پشت او کشید و مانند مادر نسبت به فرزندش، او را نوازش داد، ذره ای نا مهربانی با او نکرد، به او گفت: «گیرم به من رحم نکردی، ولی چرا به خود ستم نمودی؟»
گوسفند از ماندگی شد سست و ماند *** پس کلیم الله گرد از وی فشاند
ک_ف ه_می م_الید ب_ر پشت و سرش *** می نوازش کرد همچون مادرش
ن_یم ذره ت_ی_رگ_ی و خ_ش_م ن_ی *** غیر مهر و رحم و آب چشم نی
گ_فت گ_یرم ب_ر م_ن_ت رح_می ن_بود *** طبع تو بر خود چرا استم نمود؟
وقتی که خداوند این صبر، تحمل و مهر را از موسی (ع) دید، به فرشتگان فرمود: «موسی (ع) شایسته مقام پیامبری است.»
با ملائک گفت یزدان آن زمان *** که نبوت را همی زیبد فلان
ب_ی شبانی ک_ردن و آن امتحان *** حق ندادش پیشوایی ج_هان
پیامبر اسلام (ص) فرمود: «خداوند همه پیامبران را مدتی چوپان کرد و تا آنها را در مورد چوپانی نیازمود، رهبر مردم نکرد، هدف این بود که آنها صبر و وقار را در عمل بیازمایند، تا در رهبری انسان ها، با پای آزموده قدم به میدان نهند». جابربن عبدالله انصاری می گوید: ما به رسول خدا (ص) عرض کردیم: گویا چوپانی گوسفندان کرده ای؟ فرمود: «آری مگر پیامبری هست که چوپانی نکرده باشد؟» (صحیح مسلم، ج 6، ص 125)
ص: 39
گفت سائل که تو هم ای پهلوان *** گفت: من هم بوده ام دیری شبان.
روایت شده: آن روز هوا تابستانی و بسیار گرم بود و آن گوسفند فراری بز بود، موسی (ع) در بالای کوه او را گرفت و صورتش بوسید و دست نوازش بر سر پشتش کشید و با زبان عذر خواهی به او گفت: «ای حیوان امروز تو را به زحمت افکندم، ولی منظورم حفظ تو از حمله گرگ بود.» سپس آن را به دوش گرفت و به گله رسانید. روزی موسی (ع) عرض کرد: «خدایا! برای چه مرا شایسته مقام پیامبری دانستی و هم کلام خود نمودی؟!» خداوند فرمود: «به خاطر مهربانیت در فلان روز به آن بز.» (لئالی الاخبار، ج 2، ص 153)
بازگشت موسی به مصر با عصای مخصوص و گوسفندان بسیار
موسی پس از ده سال سکونت در مدین، در آخرین سال سکونتش، به شعیب (ع) چنین گفت: «من ناگزیر باید به وطنم بازگردم و از مادر و خویشانم دیدار کنم، در این مدت که در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟» شعیب گفت: «امسال هر گوسفندی که زائید و نوزاد او ابلق (دو رنگ و سیاه و سفید) بود مال تو باشد.» موسی (ع) (با اجازه شعیب) هنگام جفت گیری گوسفندان، چوبی را در زمین نصب کرد و پارچه دو رنگی روی آن افکند، همین پارچه دو رنگ در رو به روی چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر کرد و آن سال همه نوزادهای گوسفندها، ابلق شدند، آن سال به پایان رسید، موسی اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت تا به سوی مصر حرکت کنند. موسی هنگام خروج به شعیب گفت: «یک عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.» با توجه به اینکه چندین عصا از پیامبران گذشته مانده بود و شعیب آنها را در خانه مخصوصی نگهداری می کرد، شعیب به موسی گفت: «به آن خانه برو و یک عصا از میان آن عصاها برای خود بردار.» موسی (ع) به آن خانه رفت، ناگاه عصای نوح و ابراهیم (ع) به طرف موسی (ع) جهید و در دستش قرار گرفت، شعیب گفت: «آن را به جای خود بگذار و عصای دیگری بردار.» موسی (ع) آن را سر جای خود نهاد تا عصای دیگری بردارد، باز همان عصا به طرف موسی جهید و در دست او قرار گرفت و این حادثه، سه بار تکرار شد. وقتی که شعیب آن منظره عجیب را دید، به موسی (ع) گفت: «همان عصا را برای خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.» این عصا در عصر نوح (ع) در دست نوح (ع) بود و در عصر ابراهیم (ع) به دست ابراهیم افتاد، از این رو به هر دو منسوب بود.
ص: 40
موسی (ع) آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوی مصر حرکت می داد، همین عصا بود که در مسیر راه نزدیک کوه طور، به اذن خدا به صورت ماری در آمد و از نشانه های نبوت موسی (ع) گردید که در قرآن آیه 17 تا 21 سوره طه می خوانیم: «خداوند به موسی فرمود: آن چیست که در دست راستت است؟ موسی گفت: این عصای من است، بر آن تکیه می کنم، برگ درختان را با آن برای گوسفندانم فرو می ریزم و نیازهای دیگری را نیز با آن بر طرف می سازم. خداوند فرمود: ای موسی! آن را بیفکن. موسی آن را افکند، ناگهان مار عظیمی شد و به حرکت در آمد. خدا فرمود: آن را بگیر و نترس، ما آن را به همان صورت اول باز می گردانیم.»
من_اب_ع
سایت اندیشه قم- مقاله موسی و شعیب
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
حضرت موسی (ع) حضرت شعیب (ع) امانتداری پاکدامنی زندگینامه
پاسخ شعیب به اتهام سلب آزادی قومش قوم حضرت شعیب او را متهم به سلب آزادی خود می کردند و می گفتند: «قالوا یشعیب أ صلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشؤا إنک لأنت الحلیم الرشید؛ گفتند: ای شعیب! آیا نمازت تو را بر آن می دارد که آنچه را پدرانمان می پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردی بردبار و فرزانه ای پس چرا ما را محدود می کنی.» (هود/ 87) حضرت شعیب در پاسخ آنها می فرماید: «قال یا قوم أرأیتم إن کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب؛ شعیب گفت: ای قوم من! هر گاه من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته و رزق خوبی به من داده باشد (آیا می توانم بر خلاف فرمان او رفتار کنم؟) من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می دارم خودم مرتکب شوم، من جز اصلاح تا آنجا که توانایی دارم نمی خواهم، و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوی او بازمی گردم.» (هود/ 88) در جمله «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه» ماده مخالفت با حرف 'الی' متعدی شده (با اینکه علی القاعده باید با حرف 'فی' متعدی می شد و می فرمود: من نمی خواهم شما را در آنچه از آن نهیتان می کنم مخالفت کنم) و اگر اینطور نفرمود و در عوض فرمود: 'من نمی خواهم شما را به سوی آنچه از آن نهیتان می کنم مخالفت کنم' برای این بوده که مخالفت در اینجا علاوه بر معنای لغوی خودش متضمن معنای دیگری که آن معنا همیشه با حرف 'الی' متعدی می شود نیز هست نظیر میل کردن و امثال آن و در نتیجه معنای آن چنین می شود: 'من نمی خواهم با شما مخالفت نموده، به آن چیزی که شما را از آن نهی کرده ام متمایل شوم'.
ص: 41
بنابراین، تقدیر آیه چنین است: «ما ارید ان اخالفکم مائلا الی ما انهیکم عنه؛ من نمی خواهم مخالفت شما کنم در حالی که متمایل شوم به چیزی که شما را از آن نهی کرده ام.» و یا تقدیرش این است که: «ما ارید ان امیل الی ما انهیکم عنه مخالفا لکم؛ من نمی خواهم به چیزی متمایل شوم که شما را از آن نهی کرده ام در حالی که مخالفت شما را بر سر داشته باشم.» و این جمله جواب از تهمتی است که به آن جناب زدند و گفتند او می خواهد آزادی در عمل را از آنان سلب کند و آنان را برده خود و در تحت فرمان خود قرار دهد و بر آنان حکمرانی کند، و حاصل جواب این است که اگر منظور شعیب این بوده که آزادی را از مردم سلب کند (از خود سلب آزادی نمی کرد)، قهرا خودش هر چه می خواست می کرد و در نتیجه آنچه را که مردم را از آن نهی کرده بود مرتکب می شد و عملا با آنان مخالفت می کرد، و حال آنکه او نمی خواست با مردم مخالفت کند، پس آن هدف نامشروعی که مردم وی را به آن متهم کردند، نداشت او تنها می خواست به قدر تواناییش اصلاح کند.
آزادی انسان و محدودیت آن توسط حیات اجتماعی انسان هر چند صنع الهی انسان را مختار در کار خود آفریده و به او آزادی عمل داده به طوری که در هنگام انجام هر عملی بتواند به طرف فعل و ترک آن متمایل شود، اگر خواست آن را انجام بدهد و اگر نخواست ندهد و خلاصه کلام اینکه انسان هر چند به حسب خلقت، نسبت به نوع خودش یعنی انسانهای دیگر که آنها نیز مثل وی هستند و در خلقت شبیه وی می باشند آزادی کامل دارد نوع و همه انسانها نیز همین آزادی را دارند هر چه این دارد آنها نیز دارند و هر چه که این از آن محروم است آنان نیز محرومند مگر اینکه فطرتا بنابر خلقت الهی خویش به طور دسته جمعی زندگی می کند و به حکم این فطرت زندگی او تمام و کامل نمی گردد مگر در مجتمعی از افراد نوعش یعنی انسانهای دیگر، مجتمعی که همه افراد در رفع حوایج همه تعاون داشته باشند و در عین حال هر فردی از آن مجتمع در یک مقدار مال که معادل با وزن اجتماعی او است اختصاص داشته باشد و این بدیهی است که اجتماع قوام نمی یابد و بر پای خود استوار نمی گردد مگر به وسیله سنن و قوانینی که در آن جریان داشته باشد و حکومتی که به دست عده ای از افراد مجتمع تشکیل شود و نظم اجتماع را عهده دار شده، قوانین را در آن جاری بسازد و همه اینها بر حسب مصالح اجتماعی صورت گرفته باشد.
ص: 42
پس بنابراین هیچ چاره ای جز این نیست که تک تک افراد اجتماع قسمتی از حریت و آزادی خود را فدای قانون و سنت جاری در اجتماع کند و از آزادی مطلق و بی قید و شرط خود چشم بپوشد تا به خاطر این فداکاری و در مقابل این گذشت، به پاره ای از خواسته های خود برسند و بقیه افراد اجتماع نیز به قسمتی از آزادی خود برسند (و اگر غیر این باشد آزادی مطلق یک نفر می تواند از تمامی افراد اجتماع سلب آزادی کند هم چنان که دیدیم و تاریخ نشان داد که یک فرد از انسان به خاطر اینکه می خواست آزاد بی قید و شرط باشد هم سنن و قوانین را پایمال کرد و هم از همه افراد اجتماع سلب آزادی نمود).
پس انسان هر چند که به حسب خلقتش آزاد است اما، انسان اجتماعی در مقابل مسایل زندگی که مصالح اجتماع و منافع آن، آن مسایل را ایجاب می کند آزاد نیست و اگر حکومت بر سر این مصالح و منافع فرمان می راند و امر و نهی صادر می کند معنایش برده گرفتن مردم، و استکبار بر آنان نیست برای اینکه در مسایلی حکم می راند که انسان اجتماعی در آن مسایل آزاد نیست تا حکومت سلب آزادیش کرده باشد (بلکه زندگی اجتماعی، این آزادی را از او سلب کرده است) و همچنین یک فرد از مجتمع اگر ببیند که اعمال برادران اجتماعیش به حال مجتمع ضرر دارد و یا حد اقل نفعی به حال مجتمع ندارد زیرا رکنی از ارکان مصالح اساسی را مختل و باطل می سازد و مشاهده اینگونه اعمال از بعضی افراد مجتمع (و دلسوزیش به حال مجتمع) وادارش کند به اینکه آن افراد را نصیحت و موعظه کند و به راه رشد، ارشادشان نموده، به عملی امرشان کند که بر آنان واجب است و از عملی نهیشان کند که باید از آن اجتناب کنند، به این فرد نمی گویند تو به افراد مجتمع زور گفته ای و حریت آنها را سلب نموده ای، برای اینکه گفتیم افراد مجتمع در قبال مصالح عالیه و احکام لازم الاجراء و مصالحی که رعایتش برای مجتمع لازم است آزادی ندارند تا کسی آن را سلب کند و در حقیقت امر و نهیی که این فرد دلسوز می کند امر و نهی واقعی نیست بلکه امر و نهی مصالح مذکور است، مصالحی که قائم به شخصیتی وسیع به مقدار وسعت مجتمع است و این فرد دلسوز زبان ناطق آن مصالح است و لا غیر و چیزی از خود ندارد.
ص: 43
نشانه صدق مصلحان الهی نشانی و علامت این معنا این است که خود آن فرد دلسوز آنچه که به مردم می گوید انجام دهید، انجام می دهد و از آنچه که مردم را از ارتکاب آن نهی می کند اجتناب دارد و فعلش مخالف قولش، و نظرش منافی با عملش نیست، چون طبع هر انسانی چنین است که منافع خود و رعایت مصالحش خودرا حفظ می کند حال اگر فرض شود آنچه این فرد دلسوز، دیگران را بدان دعوت می کند خیر بوده و مشترک باشد بین او و دیگران، هرگز خودش خلاف آن نمی کند و هرگز چیزی را که برای دیگران خیر و خوب می داند خودش آن را ترک نمی کند و به همین جهت است که شعیب (ع) به منظور دفع هر تهمتی که ممکن است به وی بزنند (بنا به نقل قرآن کریم) اضافه کرد که: «و ما أسئلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین؛ و من از شما در مقابل این دعوتم هیچ اجری درخواست نمی کنم چون اجر من جز بر خدای رب العالمین بر عهده هیچ کس نیست.» (شعراء/ 180)
پس جناب شعیب (ع) با این جمله اش که گفت: «و ما أرید أن أخالفکم؛ من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می دارم خودم مرتکب شوم.» اشاره کرد به اینکه آنچه من شما را از آن نهی می کنم از اموری است که مصلحت جمع شما که من فردی از آنم در آن است و بر همه واجب است آن را مراعات نموده و به هیچ وجه ترک نکنند، نه اینکه پیشنهادی باشد که من به دلخواه خودم کرده باشم و شما را مجبور به انجام آن نموده باشم. و چون منظور آن جناب این بوده، لذا دنبالش فرمود: «إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت؛ من جز اصلاح تا آنجا که توانایی دارم نمی خواهم.» (هود/ 88) و خلاصه مقام اینکه مردم وقتی از جناب شعیب (ع) دعوت به ترک بت پرستی و ترک کم فروشی را شنیده اند، اینطور دعوت او را رد کرده اند که این دعوت تو مخالف با آزادی انسانها است، چون آزادی انسانیت حکم می کند به اینکه انسانها هر چه بخواهند بپرستند و در اموالشان هر جور که خواستند تصرف کنند.
ص: 44
جناب شعیب در رد گفتار آنان فرمود: «آنچه من شما را به سوی آن می خوانم پیشنهادی از ناحیه خودم نیست تا درخواست آن با حریت شما منافات داشته باشد و استقلال شما در درک و اراده را باطل کند بلکه من فرستاده پروردگار شما به سوی شمایم و بر این ادعایم آیت و معجزه ای روشن دارم و آنچه برای شما آورده ام از ناحیه خدایی آورده ام که مالک شما و مالک همه عالم است و شما در برابر او آزاد نیستید بلکه بنده و عبد او هستید و شما در آنچه او از شما خواسته نه آزادی دارید، نه اختیار و نه استقلال. علاوه بر این، آنچه خدای تعالی شما را به سوی آن خوانده از اموری است که مصلحت جمع شما و سعادت تک تک افراد شما در آن است، هم سعادت و مصلحت دنیایتان و هم سعادت و مصلحت آخرتتان، و شاهدش هم این است که من نمی خواهم در آنچه از آن نهیتان می کنم خلاف گفته خود عمل کنم بلکه من نیز در عمل مثل شما هستم و جز اصلاح به قدر وسع و طاقتم منظوری ندارم و در برابر این دعوتم هیچ اجری از شما نمی خواهم، اجر من تنها به عهده خدای رب العالمین است.»
«و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب» (هود/ 88) این جمله در مقام استثناء از توانایی خویش است چون بعد از آنکه آن جناب به مردم فرمود جز اصلاح جمع آنان به وسیله علم نافع و عمل صالح به مقدار توانش منظوری ندارد در ضمن گفتارش برای خود توانایی و قدرت اثبات کرد در حالی که عبد و مملوک از پیش خود و به طور مستقل توانایی ندارد و لذا آن جناب نقصی که در کلامش بود کامل نموده، فرمود: «و ما توفیقی إلا بالله» یعنی آنچه در مورد اداره امور جمع شما از اراده من ترشح می کند و هر توانایی که در توفیق و ردیف کردن اسباب انجام می دهم و (از آن اراده و آن توانایی و آن ردیف کردن اسباب) سعادت شما را نتیجه می گیرم همه اش از خدای سبحان است، بدون او من هیچ قدرتی ندارم و در هیچ امری مستقل از او نیستم اوست که هر مقدار توانایی که در من است به من داده و اوست که از طریق آن توانایی که به من داده، اسباب را ردیف می کند، پس توانایی من از او و توفیقم به وسیله اوست.
ص: 45
جناب شعیب (ع) این حقیقت را بیان کرد و اعتراف نمود که توفیقش از خدای تعالی است و همچنین خدای تعالی کسی است که اشیاء را از عدم بیافرید و اعمال اشیاء را نیز او به اشیاء داد، روابطی هم که بین اشیاء هست او برقرار کرد، چون هستی هر چیز از خدا است و او است که هر چیزی را در قبضه قدرت خود نگه داشته و آثار روابط بین اشیاء را نیز در قبضه قدرتش دارد و نمی گذارد اشیاء زایل گشته در پس پرده بطلان غایب گردند. و لازمه این مطلب این است که خدای تعالی وکیل هر چیزی در تدبیر امور آن چیز باشد پس اثر هر چیز در تحقق روابطی که بین آن اثر و سایر اشیاء هست منسوب به خدا و مستند به اوست چون او محیط به هر چیز و قاهر بر آن است و در عین حال اثر آن چیز به اذن خدا منسوب به آن چیز نیز هست. و بر کسی که خود را بنده او می داند و عالم به مقام پروردگار خویش و عارف به این حقیقت باشد واجب است که با انشای توکل بر پروردگارش و رجوع به او آن حقیقت را ممثل سازد، و به همین جهت جناب شعیب (ع) بعد از آنکه گفت: توفیقم به خدا است، دنبالش انشای توکل و انابه نموده، گفت: «علیه توکلت و إلیه أنیب؛ بر او توکل کردم و به سوی او بازمی گردم.»
تهدید شعیب به اخراج از شهر و پاسخ آن حضرت آنان از او درخواست نمودند که به آیین بت پرستی بازگردد وگرنه او را از شهر اخراج می کنند. «قال الملأ الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا أو لتعودن فی ملتنا قال أولو کنا کارهین؛ اشراف زورمند و متکبر از قوم او گفتند: ای شعیب سوگند یاد می کنیم که تو و کسانی را که به تو ایمان آورده اند از شهر و آبادی خود بیرون خواهیم کرد یا به آئین ما باز گردید، گفتند: آیا (می خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟!» (اعراف/ 88) شعیب (ع) به وظیفه ارشاد و راهنمایی خود قیام نمود، ولیکن قوم او استکبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهدید نموده و گفتند: «باید از دین توحید دست بردارید وگرنه از شهر و دیارتان اخراج خواهیم کرد.»
ص: 46
در این آیات عکس العمل قوم شعیب در برابر سخنان منطقی این پیامبر بزرگ بیان شده است، و از آنجا که اشراف متکبر و مغرور زمان او، از نظر ظاهر بسیار نیرومند بودند، عکس العمل آنها نیز شدیدتر از دیگران بود، آنها نیز مانند همه متکبران مغرور، روی زور و قدرت خویش تکیه کرده، به تهدید شعیب و یارانش پرداختند، چنان که قرآن می گوید: «اشراف زورمند و متکبر قوم شعیب به او گفتند سوگند یاد می کنیم که قطعا هم خودت و هم کسانی را که به تو ایمان آورده اند، از محیط خود بیرون خواهیم راند، مگر اینکه هر چه زودتر به آئین ما بازگردید.»
ممکن است، از ظاهر این تعبیر (بازگشت به آئین ما) بعضی چنین تصور کنند که شعیب قبلا در صف بت پرستان بود، در حالی که چنین نیست، بلکه چون شعیب قبلا مأموریت تبلیغ نداشته و در برابر وضع آنها سکوت می کرد، آنها چنین پنداشته اند که پیرو آئین بت پرستی است، در حالی که هیچ یک از پیامبران بت پرست نبوده اند، حتی قبل از زمان نبوت، عقل و درایت پیامبران بیش از این است که دست به چنین کار نابخردانه ای بزنند، و به علاوه روی سخن تنها به شعیب نبوده بلکه مؤمنان و پیروان او را نیز شامل می گردد و ممکن است این تعبیر به خاطر آنها باشد.
پاسخ شعیب در برابر این تهدید
شعیب در پاسخ آنها می فرماید: «قد افترینا علی الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا وسع ربنا کل شی ء علما علی الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و أنت خیر الفاتحین؛ اگر ما به آئین شما بازگردیم، بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده، به خدا دروغ بسته ایم، و شایسته نیست که ما به آن بازگردیم مگر اینکه خدایی که پروردگار ماست بخواهد، علم پروردگار ما به همه چیز احاطه دارد، تنها بر خدا توکل کرده ایم، پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی.» (اعراف/ 89) پاسخی که شعیب در برابر این همه تهدید و خشونت به آنها داد خیلی ساده و ملایم و منطقی بود، گفت: «آیا می خواهید ما را به آئین خودتان بازگردانید، اگر چه مایل نباشیم؟» (قال أولو کنا کارهین) در حقیقت شعیب می خواهد بگوید: «آیا سزاوار است شما عقیده خود را بر ما تحمیل کنید و آئینی که فساد و بطلان آن بر ما آشکار شده است با زور به ما بقبولانید، به علاوه یک آئین تحمیلی چه سودی برای شما دارد؟!»
ص: 47
در آیه بعد شعیب چنین ادامه می دهد: «قد افترینا علی الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها؛ اگر ما به آئین بت پرستی شما بازگردیم، و بعد از آنکه خدا ما را نجات داده خود را به این پرتگاه بیفکنیم، بر خدا افترا بسته ایم.» (اعراف/ 89) این جمله در حقیقت توضیح جمله ای است که در آیه قبل به طور سربسته از زبان شعیب گفته شده بود، و مفهومش این است که ما از روی هوی و هوس و یا تقلید کورکورانه پشت پا به آئین بت پرستی نزده ایم، بلکه بطلان این عقیده را به روشنی دریافته ایم، و فرمان خدا را در زمینه توحید با گوش جان شنیده ایم، با این حال اگر از آئین توحید به شرک بازگردیم، آگاهانه بر خدا دروغ بسته ایم، و مسلم است خداوند ما را مجازات خواهد کرد. سپس اضافه می کند «و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا؛ ممکن نیست ما به آئین شما بازگردیم مگر اینکه خدا بخواهد.» (اعراف/ 89)
منظور شعیب در حقیقت این است که ما تابع فرمان خدا هستیم و کمترین سرپیچی از دستور او نداریم، بازگشت ما به هیچوجه ممکن نیست، مگر اینکه خداوند دستور بازگشت بدهد. و بلافاصله اضافه می کند که خداوند نیز چنین دستوری نخواهد داد، «چرا که او از همه چیز آگاه است و به همه چیز احاطه علمی دارد.» بنابراین هرگز ممکن نیست او از دستوری که داده باز گردد، زیرا کسی از دستورش برمی گردد، که علمش محدود باشد و اشتباه کند و از دستور خود پشیمان گردد، اما آن کس که احاطه علمی به همه چیز دارد، تجدید نظر برای او ممکن نیست «وسع ربنا کل شی ء علما» سپس برای اینکه به آنها حالی کند از تهدیدهایشان هراسی ندارد و محکم بر جای خود ایستاده است، می گوید: «علی الله توکلنا؛ توکل و تکیه ما تنها به خدا است.» و سرانجام برای اینکه حسن نیت خود را ثابت کند، و چهره حقیقت طلبی و مسالمت جویی خویش را آشکار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجویی و غوغاطلبی نکنند، می گوید: «پروردگارا میان ما و جمعیت ما به حق حکم و داوری کن، و مشکلات و گرفتاریهای ما را برطرف ساز، و درهای رحمتت را به سوی ما بگشا که بهترین گشایندگانی.»
ص: 48
علامه طباطبایی می فرماید: «شعیب (ع) در آیه شریفه از ارتداد و اعراض از دین توحید اظهار کراهت نموده و با جمله 'قد افترینا علی الله کذبا' و سایر جملات بعدی کراهت خود را توجیه نموده، فهمانید در صورتی که او و قومش مجبور به اختیار یکی از دو شق ارتداد و یا تبعید شوند جز شق دوم را اختیار نخواهند کرد. بعضیها جمله 'إن عدنا فی ملتکم' را دلیل گرفته اند بر اینکه شعیب (ع) قبل از نبوتش مشرک و بت پرست بوده، و این اشتباه بسیار بزرگی است، و حاشا بر مقام شامخ انبیاء که بتوان چنین نسبت هایی به آنان داد، مفسر مزبور از این معنا غفلت کرده که شعیب (ع) این کلام را از زبان قوم که قبلا کافر بوده اند گفته و در حقیقت این جمله و همچنین جمله: 'نجانا الله' از باب نسبت دادن وصف اکثریت افراد یک اجتماع به همه ایشان است، البته این در صورتی است که مراد از نجات دادن، نجات دادن ظاهری از شرک فعلی باشد، وگرنه اگر مراد نجات حقیقی از هر ضلالتی چه محقق و چه مقدر بوده باشد، خود شعیب هم مانند سایر افراد قومش از کسانی خواهد بود که خداوند نجاتشان داده اگر چه خود او یک لحظه هم به خدا شرک نورزیده باشد، برای اینکه شعیب هم مانند سایر مردم هیچ خیر و شری را از خود مالک نبوده و هر خیری که به او رسیده از ناحیه پروردگار بوده است.»
«و ما یکون لنا أن نعود فیها» این جمله به منزله اعراض از گفته های قبلی و ترقی دادن مطلب و آن را که قبلا قطعی نبود به طور قطع بیان داشتن است، گویا فرموده ما از برگشتن به کیش شما کراهت داریم، زیرا این برگشت مستلزم افترای به خدا است، بلکه چنین کاری را به هیچ وجه مرتکب نمی شویم. «إلا أن یشاء الله ربنا» جمله «و ما یکون لنا أن نعود فیها» به منزله این است که گفته شود: 'ما ابدا به کیش شما بر نمی گردیم' و چون این قسم حرف زدن از ادب انبیاء دور و به گفتار اشخاص جاهل به مقام پروردگار بیشتر شبیه است، لذا شعیب (ع) اضافه کرد که «مگر خداوند متعال بخواهد که ما از راه راست منحرف شویم.» آری آدمی هر چه هم کامل باشد، باز جائز الخطا است، و ممکن است در اثر ارتکاب گناهی دچار عقوبت پروردگار گردد و سلب عنایت از او شده، و در نتیجه از دین خدا مطرود گشته، در ضلالت بیفتد. اینکه شعیب (ع) هم الله تعالی را اسم برد و هم ربنا را برای اشاره به این بود که الله تعالی همان کسی است که امور ما آدمیان را اداره می کند، او هم اله (معبود) است و هم رب، پس اینکه بت پرستان خدای تعالی را اله دانسته ولیکن ربوبیت را از شؤون بت ها پنداشته، یکی را رب دریا و دیگری را رب خشکی یکی را رب آسمان و دیگری را رب زمین و خلاصه هر بتی را رب یکی از شؤون عالم دانسته اند، صحیح نیست.
ص: 49
«وسع ربنا کل شی ء علما» این جمله به منزله تعلیل جمله قبلی است، گویا کسی از او می پرسد: 'بعد از آنکه به طور قطع گفتی هرگز به کیش شما بر نمی گردیم' دیگر گفتن ان شاء الله چه معنا داشت؟ شعیب (ع) هم در جواب فرموده، این حرف را برای این زدم که پروردگار من به هر چیزی عالم است، و من به آنچه که او می داند احاطه ندارم و هر علم و اطلاعی را هم که دارم او به من عطا فرموده، بنابراین ممکن است مشیت او به چیزهایی تعلق بگیرد که به نفع یا به ضرر من باشد و من از آن بی خبر باشم، مثلا ممکن است او بداند که ما به زودی نافرمانیش خواهیم کرد، و به همین جهت مشیت او تعلق بگیرد به اینکه ما به کیش شما برگردیم، اگر چه الآن به حسب ظاهر از کیش شما متنفریم.
«علی الله توکلنا» بعید نیست که ذکر این جمله نیز برای اشاره به همان نکته قبلی باشد، چون خداوند کسی را که به او اعتماد و توکل می کند از شر هر چیزی که از آن بترسد حفظ می کند.
«ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و أنت خیر الفاتحین» (اعراف/ 89) پس از آنکه قوم شعیب را در صورتی که به کیش آنان برنگردد تهدید به اخراج نمودند، و شعیب هم به طور قطع آنان را از برگشتن به کیش و ملت آنان مأیوس نمود اینک به خدای خود پناه برده و برای خود و یارانش فتح و پیروزی طلب می کند، و مقصودش از فتح، همانا حکم کردن بین دو فریق است، چون فتح بین دو چیز، مستلزم جدا کردن آن دو از یکدیگر است، و این کلام خود کنایه از یک نحو نفرینی است که باعث هلاکت قوم است، و اگر صریحا هلاکت آنان را از خداوند طلب نکرد، و اهل نجات و اهل هلاکت را معلوم نساخت، برای این بود که حق را به صورت انصاف بگیرد، و نیز برای این بود که با علم و اطمینانی که به عنایت پروردگارش داشته و می دانست که به زودی او را یاری خواهد نمود، رسوایی و بدبختی نصیب کفار خواهد گردید، خواست تا در حرف زدن رعایت ادب را نموده، امر را به خدا واگذار نماید، هم چنان که در جمله «فاصبروا حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین؛ صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند [که] او بهترین داوران است.» (اعراف/ 87) آن را مرعی داشت. 'خیر الحاکمین' و 'خیر الفاتحین' از اسماء حسنای پروردگار است. از ابن عباس نقل شده که می گوید: «من معنی فتح را در آیه فوق نمی دانستم، تا اینکه شنیدم زنی به شوهر خود می گفت افاتحک بالقاضی یعنی تو را به داوری پیش قاضی می طلبم، فهمیدم فتح در اینگونه موارد به معنی داوری و حکومت است.» (زیرا قاضی مشکل کار طرفین دعوا را می گشاید)
ص: 50
به هر حال شعیب در انتقاد از این اعتراض کودکانه آنها می فرماید نتیجه پیروی از راه و آیین شما پس از داشتن دلیل بر بی پایگی آن، بدعت و افترا به خداست. چنانکه می فرماید: «قد افترینا علی الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها؛ اگر بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده [باز] به کیش شما برگردیم در حقیقت به خدا دروغ بسته ایم.» (اعراف/ 89) و نکته جالب اینکه شعیب بازگشت به آیین آنان را از خود و پیروانش نفی می کند، ولی توحید در تدبیر را نیز یادآور می شود و آن اینکه «و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا؛ بر ما ممکن نیست به آن آیین برگردیم مگر خدا و پروردگار ما بخواهد.» (اعراف/ 89) و معنی استثنا این است که کارهای جهان در دست خداست و او مقلب القلوب است. البته مشیت خدا بر بازگشت افراد با ایمان به شرک به صورتی عملی می شود که خود این افراد زمینه های گرایش را فراهم کنند.
تهدید به سنگسار شعیب و پاسخ آن حضرت شعیب این پیامبر بزرگ که به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشینش به عنوان خطیب الانبیاء لقب گرفته، گفتارش را که بهترین راهگشای زندگی مادی و معنوی قومش بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزی تمام ایراد کرد، اما این قوم گمراه با چهار جمله که همگی حکایت از لجاجت و جهل و بی خبری می کرد جواب دادند. «قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و إنا لنراک فینا ضعیفا و لولا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز؛ گفتند ای شعیب! بسیاری از آنچه را می گویی ما نمی فهمیم، و ما تو را در میان خود ضعیف می یابیم، و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری.» (هود/ 91)
ص: 51
نخست گفتند: 'ای شعیب ما بسیاری از حرفهای تو را نمی فهمیم.' (قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول) اساسا سخنان تو سر و ته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشی در آن نیست که ما بخواهیم پیرامون آن بیندیشیم! و به همین دلیل چیزی نیست که بخواهیم آن را ملاک عمل قرار دهیم، بنابراین زیاد خود را خسته مکن و به سراغ دیگران برو!
دیگر اینکه 'ما تو را در میان خود ضعیف و ناتوان می یابیم' (و إنا لنراک فینا ضعیفا). بنابراین اگر فکر کنی حرفهای بی منطقت را با قدرت و زور می توانی به کرسی بنشانی، آن هم اشتباه است.گمان مکن اگر ما حساب تو را نمی رسیم به خاطر ترس از قدرت تو است، اگر ملاحظه قوم و قبیله ات و احترامی که برای آنها قائل هستیم نبود تو را به بدترین صورتی به قتل می رساندیم. یعنی تو را سنگباران می کردیم! (و لولا رهطک لرجمناک) جالب اینکه آنها از قبیله شعیب به عنوان 'رهط ' یاد کردند، که در لغت عرب به یک جمعیت کم از سه تا هفت یا ده و یا حد اکثر به گفته بعضی به چهل نفر اطلاق می شود، اشاره به اینکه گروه قبیله تو نیز در نظر ما قدرتی ندارند، بلکه ملاحظات دیگر است که ما را از این کار باز می دارد و این درست به آن میماند که ما به دیگری می گوئیم اگر ملاحظه این چهار نفر قوم و فامیل تو نبود حق تو را در دستت می گذاشتیم، در حالی که واقعا فامیل و قبیله او چهار نفر نیست بلکه منظور بیان این نکته است که آنها اهمیتی از نظر قدرت ندارند. سرانجام گفتند «و ما أنت علینا بعزیز؛ تو برای ما فردی نیرومند و شکست ناپذیر نیستی.» تو هر چند از بزرگان قبیله ات محسوب می شوی، به خاطر برنامه ای که در پیش گرفتی در نظر ما قرب و منزلتی نداری.
ص: 52
علامه طباطبایی می فرماید: «بعد از آنکه جناب شعیب (ع) با مردم خود اجتماع کرده و آنان را با حجت خود مجاب کرد مردم دیدند در مقابل گفتار منطقی او هیچ حرف حسابی ندارند و به هیچ وجه نمی توانند از راه استدلال او را ساکت کنند لاجرم نخست گفتند که بسیاری از گفته های او برای آنان نامفهوم است و معلوم است که اگر به راستی کلام گوینده ای برای شنونده اش مفهوم نباشد قهرا کلامی لغو و بی اثر خواهد بود و این سخن آنان کنایه از این بود که ای شعیب! تو حرفهایی می زنی که هیچ فایده ای در آن نیست. آن گاه دنبال آن گفتند: 'و إنا لنراک فینا ضعیفا؛ و ما تو را در بین خود ضعیف می بینیم' یعنی اگر تو شخص نیرومندی بودی ما ناگزیر می شدیم به فهم خود فشار بیاوریم تا کلام نامفهوم تو را بفهمیم ولی تو در بین ما نیرومند نیستی و ما مجبور نیستیم کلام نامفهوم تو را بفهمیم و به فهمیدن آن اهتمام ورزیم و آن را بشنویم و قبول کنیم، بلکه ما تو را در بین خود فردی ضعیف می دانیم که نه به دستوراتش اعتنایی هست و نه به سخنانش.
و آن گاه تهدیدش کردند که: 'و لولا رهطک لرجمناک؛ اگر ملاحظه این عده قلیل از بستگانت نبود تو را به طور یقین سنگسار می کردیم' ولی ما ملاحظه جانب این چند نفر خویشان تو را می کنیم و متعرض تو نمی شویم. و اگر بستگان او را رهط (یعنی عده ای کم) خواندند برای این بوده که اشاره کرده باشند به اینکه اگر روزی بخواهند او را به قتل برسانند هیچ باکی از بستگان او ندارند و اگر تا کنون دست به چنین کاری نزده اند در حقیقت نوعی احترام به بستگان او کرده اند. سپس دنبال آن تهدید اضافه کردند که: 'و ما أنت علینا بعزیز' تا آن تهدید یعنی جمله 'لولا رهطک' را تاکید کرده، فهمانده باشند که تو در بین ما قوی نیستی و مقامی منیع نداری، آن قدر محترم نیستی که رعایت جانبت از کشتنت باز بدارد نه، اگر بخواهیم به بدترین وجه که همان سنگسار باشد تو را می کشیم و تنها چیزی که تا کنون ما را از این کار باز داشته رعایت جانب بستگان تو بوده، پس خلاصه گفتار اهل مدین این شد که خواسته بودند جناب شعیب را اهانت نموده بگویند: ما هیچ اعتنایی به تو و سخنان تو نداریم و تنها به خاطر رعایت جانب بستگانت تا کنون متعرض تو نشده ایم.»
ص: 53
پاسخ شعیب به این تهدید
شعیب بدون اینکه از سخنان زننده و توهینهای آنها از جا در برود، با همان منطق شیوا و بیان رسا به آنها چنین پاسخ گفت: «قال یا قوم أرهطی أعز علیکم من الله و اتخذتموه وراءکم ظهریا إن ربی بما تعملون محیط* و یا قوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کاذب و ارتقبوا إنی معکم رقیب؛ گفت: ای قوم! آیا قبیله کوچک من نزد شما از خداوند، عزیزتر است در حالی که (فرمان) او را پشت سر انداخته اید؟ پروردگارم با آنچه انجام می دهید احاطه دارد (و آگاه است). ای قوم! هر کاری از دستتان ساخته است انجام دهید من هم کار خود را خواهم کرد! و به زودی خواهید دانست چه کسی عذاب خوار کننده به سراغ او می آید و چه کسی دروغگو است، شما انتظار بکشید من هم در انتظارم.» (هود/ 92- 93)
علامه می فرماید: «جمله 'قال یا قوم أرهطی أعز علیکم من الله و اتخذتموه وراءکم ظهریا' سخن شعیب (ع) است که گفتار مردم را نقض کرده، آنها گفتند: 'اگر قوم و خویش تو نبود ما تو را سنگسار کرده بودیم' و وی در نقض گفتار آنان فرموده: چطور قوم و خویش مرا عزیز و محترم می شمارید و جانب آنان را رعایت می کنید ولی خدای تعالی را عزیز نمی دانید و جانبش را محترم نمی شمارید با اینکه این منم که از جانب او شما را به سوی او دعوت می کنم آیا قوم و خویش من در نظر شما عزیزتر از خدای تعالی هستند و آیا شما خدای را پشت سر انداخته به کلی فراموشش کرده اید؟ شما نباید چنین کنید و حق ندارید که چنین کنید زیرا پروردگار من بدانچه می کنید محیط است آن هم احاطه ای که تمامی اشیای عالم را فرا گرفته، هم به حسب وجود و هم به حسب علم و قدرت. این بود معنای آیه و در این آیه به رأی مردم مدین طعنه زده و طرز فکر آنان را سفیهانه خوانده در مقابل آنان که در آیه قبلی طرز فکر شعیب را سست و غیر قابل اعتنا دانستند.»
ص: 54
در مجمع البیان گفته است کلمه 'مکانت' در جمله 'و یا قوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل...' به معنای آن حالتی است که انسان دارای مکانت با داشتن آن حالت می تواند کاری را که می خواهد انجام بدهد. ولی اصل این معنا (به طوری که گفته است) از ماده 'مکان' است و وقتی می گوییم: 'من مکن مکانة' مثل این است که گفته باشیم: 'ضخم ضخامة' یعنی فلان کس نیرومند بر عمل شد، نیرومندی که مافوقش تصور نمی شود و چون گفته می شود: 'تمکن من کذا' معنایش این است که نیروی فلانی بر فلان عمل احاطه داشت. و جمله مورد بحث تهدیدی است از جانب شعیب (ع) به مردم مدین به شدیدترین تهدیدها، چون سخن او اشعار دارد بر اینکه نسبت به گفتار و تهدیدش اطمینان کامل دارد و هیچ قلق و اضطرابی از کفر مردم به وی و تمردشان از دعوت وی ندارد، پس مردم با همه نیرو و تمکنی که دارند کاری را که می خواهند بکنند او نیز کار خود را آن چنان ادامه می دهد ولی چیزی نخواهد گذشت که به طور ناگهانی و بدون خبر قبلی عذابی بر سرشان می آید که در آن هنگام می فهمند عذاب، چه کسی را خواهد گرفت، آنان را و یا شعیب را؟ پس مردم در انتظار باشند او نیز با آنان در انتظار می نشیند و از آنان جدا نمی شود.
به هر حال در آیه فوق شعیب می گوید: «شگفتی از این است که مرا به سبب داشتن عشره ام رجم نمی کنید، چگونه عشیره من نزد شما از خدا گرامیتر است؟ من می بینم شما به فرمان های الهی اعتنا نمی کنید.»
ص: 55
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 ص 241-242، جلد 10 ص 550- 555 و 561- 562
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 ص 254- 257، جلد 9 ص 213- 216
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 18-20
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شعیب (ع) قوم شعیب (ع) انسان آزادی اجتماعی بت پرستی داستان قرآنی تفسیر
قوم شعیب و شهر مدین
از مجموع آیات قرآنی، اقوال مفسران و گفتار اهل تاریخ به دست می آید که لفظ مدین هم بر شهر شعیب و هم بر قبیله آن حضرت اطلاق شده است. در قرآن کریم جمعا در هفت سوره اعراف آیه 85، توبه آیه 70، هود آیه های 84 و 95، طه آیه 40، حج آیه 44، قصص آیه های 22 و 32 و 45 و عنکبوت آیه 36 نام مدین ذکر شده است. در سوره های اعراف و هود و عنکبوت، مدین بر قوم شعیب، ولی در سوره های دیگر بر شهر او اطلاق شده است. آیات مربوط به داستان شعیب عبارتند از: «و إلی مدین أخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره قد جاءتکم بینة من ربکم فأوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها ذلکم خیر لکم إن کنتم مؤمنین *و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجا و اذکروا إذ کنتم قلیلا فکثرکم و انظروا کیف کان عاقبة المفسدین * و إن کان طائفة منکم آمنوا بالذی أرسلت به و طائفة لم یؤمنوا فاصبروا حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین؛ و به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم گفت ای قوم من خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید، دلیل روشنی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است، بنابراین حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید و در روی زمین بعد از آنکه (در پرتو ایمان و دعوت انبیاء) اصلاح شده است فساد نکنید، این برای شما بهتر است اگر با ایمان هستید. و بر سر هر راه ننشینید که (مردم با ایمان را) تهدید کنید و مومنان را از راه خدا باز دارید و (با القای شبهات) آن را کج و معوج نشان دهید و به خاطر بیاورید زمانی را که افراد کمی بودید و او شما را فزونی داد و بنگرید چگونه سرانجام مفسدان بود و اگر طایفه ای از شما به آنچه من فرستاده شده ام ایمان آورده اند و طایفه ای ایمان نیاورده اند صبر کنید تا خداوند میان ما داوری کند که او بهترین داوران است.» (اعراف/ 85-87)
ص: 56
چنان که یاقوت حموی گفته است: شهر مزبور و مردم آن به نام مدین بن ابراهیم موسوم و قبیله مدین از فرزندان اویند، گرچه بعضی گفته اند که مردم مدین از نژاد عرب و اولاد اسماعیل بوده اند، ولی قول اول صحیح تر به نظر می رسد. بعضی از مورخان، به طور جزم گفته اند که شهر مدین همان شهری است که اکنون به شهر معان موسوم گشته و سر راه حاجیانی است که از راه اردن به مکه می روند. در معجم البلدان از ابوزید نقل کرده که شهر مدین کنار دریای قلزم (دریای سرخ کنونی) و رو به روی شهر تبوک قرار دارد. بعد به دنبال آن می گوید: ابوزید گفته است که چاهی که موسی (ع) از آن برای دختران شعیب آب کشید، اکنون در آن شهر است و روی آن اتاقی بنا کرده اند که من خود آن جا را دیده ام. بعضی از مورخان نیز مسافت میان جزیره سینا و رود فرات را مدین نامیده و گفته اند: مردمی که میان خلیج عقبه و فرات می زیسته اند، قوم مدین بوده اند.
خصوصیات اهالی شهر مدین
مدین (بر وزن مریم) نام آبادی شعیب و قبیله او است، این شهر در مشرق خلیج عقبه قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعیل بودند و با مصر و لبنان و فلسطین تجارت داشته اند، که در میان آنها بت پرستی و همچنین تقلب و کم فروشی در معامله کاملا رایج بود. امروز شهر مدین به نام معان نامیده می شود ولی بعضی از جغرافیون نام مدین را بر مردمی اطلاق کرده اند که میان خلیج عقبه تا کوه سینا می زیسته اند. در تورات نیز نام مدین آمده، اما به عنوان بعضی از قبایل (و البته اطلاق یک نام بر شهر و صاحبان شهر معمول است). بعضی نیز اطلاق نام مدین را بر این شهر به خاطر آن می دانند که یکی از فرزندان ابراهیم به نام مدین در این شهر می زیسته اند اگر درست به نقشه جغرافیا نگاه کنیم می بینیم این شهر فاصله زیادی با مصر نداشته و موسی توانسته است در چندین روز به آن برسد. امروز در نقشه های جغرافیایی 'اردن' نیز نام معان به عنوان یکی از شهرهای جنوب غربی به چشم می خورد که با اوصاف فوق تطبیق می کند.
ص: 57
اصحاب ایکه چه کسانی بوده اند؟
مطلبی که توجه بدان در این جا لازم است، این است که در قرآن کریم در چند آیه از سوره های حجر، شعراء، ص و ق، مردمی به نام اصحاب ایکه نامیده شده اند که شعیب بر آن ها مبعوث شد و با پند و اندرز خواست تا آن ها را از عذاب الهی بیم دهد، ولی تکذیبش کردند. در این جا باید دید آیا اصحاب ایکه همان مردم مدین هستند یا قوم دیگری که شعیب جداگانه بر آن ها نیز مبعوث شده و آن ها هم مانند قوم مدین آن حضرت را تکذیب نموده اند. لغت شناسان در معنای ایکه گفته اند که به معنای بیشه، جنگل و درخت های انبوه و به هم پیچیده است و بسیاری از تاریخ نگاران و مفسران گفته اند که اصحاب ایکه، همان مردم مدین بوده اند و در نزدیکی شهرشان بیشه ای بوده که از درختان آن استفاده می کردند و یا به گفته بیضاوی، محل سکونتشان در همان بیشه ها بوده است. برخی از آنان گفته اند: شعیب دو بار مبعوث شد، بار اول به سوی مردم مدین و بار دوم به سوی اصحال ایکه و بدین ترتیب آن ها را قوم دیگری دانسته اند. در تفسیر المیزان نقل شده که ایکه، نام بیشه ای در نزدیکی شهر مدین بوده است که طایفه ای در آن سکونت داشته و شعیب به سوی آن ها مبعوث شده است. طایفه مزبور با شعیب بیگانه بودند؛ یعنی از قوم و قبیله او نبودند، از این رو خدای تعالی در سوره شعراء که داستان آن ها را نقل کرده چنین می فرماید: اصحاب ایکه فرستادگان (خدا) را تکذیب کردند. آن گاه که شعیب به آن ها گفت: آیا نمی ترسید و اگر با آن ها بستگی قبیله ای داشت، مانند جاهای دیگر می فرمود: برادرشان شعیب و با جمله اخاهم شعیب داستان را شروع می کرد. نکته ای که در آیات مربوط به حضرت شعیب و مردم مدین و اصحاب یکه به چشم می خورد و می تواند شاهدی برای گفتار گروه اول و نیز قولی که در تفسیر المیزان نقل شده باشد، این است که شعیب با هر دو گروه که رو به رو می شود، آن ها را از کم فروشی نهی فرموده و به پر کردن پیمانه و وزن کردن با ترازوی درست دستور می دهد؛ برای مثال در سوره هود که بحث و گفتگوی آن حضرت با مردم مدین نقل شده چنین است: به سوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم. وی بدان ها گفت: ای مردم! خدای یگانه را بپرستید که معبودی جز او ندارید و از پیمانه و وزن کم ندهید که من (وضع) کار شما را خوب می بینم (و احتیاجی به کم فروشی ندارید) و از عذاب روزی که (کافران را) فرا گیرنده است، بر شما بیمناکم. ای مردم! پیمانه و وزن را از روی عدالت تمام بدهید و حق مردم را (در معادله و داد و ستد) کم ندهید و کوشش به فساد در روی زمین نکنید. در سوره اعراف و عنکبوت هم آیاتی شبیه به آن چه در بالا ترجمه شد، در مورد مردم مدین آمده است. در مورد اصحاب ایکه نیز در سوره شعراء چنین می فرماید: اصحاب ایکه پیغمبران را تکذیب کردند، هنگامی که شعیب به ایشان گفت: چرا نمی ترسید که من فرستاده امینی (برای شما) هستم. پس از خدا بترسید و پیروی ام کنید و من از شما برای پیغمبری، مزدی نمی خواهم که مزد من جز به عهده پروردگار جهانیان نیست. به دنبال این آیات، آیاتی نظیر همان آیات سوره هود است و دعوت شعیب و دستورش به آن مردم این گونه ذکر شده است: پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان نباشید و به ترازوی درست وزن کنید و حق مردم را کم ندهید و در روی زمین به فساد کوشش نکنید. بعید نیست از این تشابه آیات و اندرز شعیب، چنین به دست آید که مردم مدین و اصحاب ایکه یکی بوده و در دسته نبوده اند، البته دور نیست گفته شود که آن ها دو گروه بوده اند، ولی در نزدیکی یک دیگر به سر می برده اند و گناهان و صفات زشت قوم مدین، به آن ها نیز سرایت کرده بود و شعیب پس از این که مأمور راهنمایی مردم مدین شد، طبق دستور دیگر الهی مأمور تبلیغ اصحاب ایکه نیز گردید.
ص: 58
انحرافات قوم ایکه
خداوند در سوره شعراء می فرماید: «کذب أصحاب لیکة المرسلین* إذ قال لهم شعیب أ لا تتقون* إنی لکم رسول أمین* فاتقوا الله و أطیعون* و ما أسلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین*أوفوا الکیل و لا تکونوا من المخسرین* و زنوا بالقسطاس المستقیم* و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الأرض مفسدین* و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین؛ اهل «ایکه» فرستادگان را تکذیب کردند. آنگاه که شعیب به آنان گفت: آیا (از خدا) پروا نمی کنید؟ من برای شما فرستاده ای امین هستم. پس از خدا پروا کنید و از من فرمان برید. و بر این (رسالت) اجری از شما طلب نمی کنم اجر من جز بر پروردگار جهانیان نیست. پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید. و با ترازوی درست بسنجید و اجناس مردم را کم ندهید و در زمین سر به فساد بر ندارید و از (نافرمانی) کسی که شما و نسل های گذشته را آفرید پروا کنید.» (شعراء/ 176-184)
انحرافات قوم مدین (قوم حضرت شعیب)
از مجموع آیات وارده درباره قوم شعیب، استفاده می شود که دو انحراف میان آنان شایع بود: یکی بت پرستی به جای خداپرستی و دیگری کم فروشی در معامله. آنان انحراف مشترک با اقوام دیگر و انحراف مخصوص به خود داشتند. انحراف مشترک همان بت پرستی بود، ولی انحراف مخصوص آنان کم فروشی و تجاوز به اموال مردم و تهدید کسانی بودند که به شعیب ایمان آورده بودند، علاوه بر فساد در روی زمین.
آیات مربوط به هر قسمت عبارت است از:
ص: 59
1- انحراف در توحید: «یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره؛ ای قوم من خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید.» (اعراف/ 85، هود/ 84)
2- انحراف در معاملات: «فأوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس أشیاءهم؛ حق پیمانه و وزن را ادا کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید.» (اعراف/ 86)
3- فساد در روی زمین: «و لا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها؛ در روی زمین بعد از آنکه در پرتو ایمان و کوشش های انبیاء اصلاح شده است، فساد نکنید.» (اعراف/ 85) و هر گناهی نوعی فساد است. مسلم است که از تولید فساد، اعم از فساد اخلاقی یا بی ایمانی یا نا امنی، هیچکس بهره ای نمی گیرد، لذا در آخر آیه اضافه می کند، این به سود شما است اگر ایمان داشته باشید «ذلکم خیر لکم إن کنتم مؤمنین» گویا اضافه کردن جمله 'إن کنتم مؤمنین' اشاره به این است که این دستورات اجتماعی و اخلاقی هنگامی ریشه دار و ثمربخش خواهد بود که از نور ایمان روشن گردد، اما اگر بدون پشتوانه ایمان باشد و تنها روی یک سلسله مصالح مادی تکیه کند، دوام و بقایی نخواهد داشت.
4- سد طریق مومنان: «و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجا؛ شما بر سر راه مردم ننشینید و آنها را تهدید نکنید و سد راه خدا نشوید و با القای شبهات راه مستقیم حق را در نظر آنها کج و معوج نشان ندهید.» گویا بر سر راه خانه شعیب می نشتند و کسانی را که قصد خانه او را داشتند، به قتل تهدید می کردند. به هر حال در اینکه آنها چگونه افراد متمایل به ایمان را تهدید می کردند مفسران احتمالات متعددی داده اند، بعضی احتمال داده اند از طریق تهدید به قتل، و بعضی از طریق راهزنی و گرفتن اموال مردم با ایمان، ولی متناسب با بقیه جمله های آیه همان معنی اول است و در پایان آیه نصیحت شعیب که یادآوری نعمت های پروردگار برای تحریک حس شکرگزاری آنها است آمده: « «و اذکروا إذ کنتم قلیلا فکثرکم؛ به خاطر بیاورید هنگامی که شما افراد کمی بودید خداوند جمعیتتان را زیاد کرد و نیروی انسانی شما را فزون تر ساخت» و نیز خوب بنگرید که سرانجام کار مفسدان به کجا منتهی شد و به دنبال آنها گام برندارید «و انظروا کیف کان عاقبة المفسدین» ضمنا از جمله فوق استفاده می شود که بر خلاف تبلیغات حساب نشده ای که امروز می کنند در اکثر موارد کثرت نفرات، می تواند سرچشمه قدرت و عظمت و پیشرفت جامعه باشد، البته به شرطی که با برنامه های منظم، زندگی آنها از نظر مادی و معنوی تأمین گردد. آخرین آیه مورد بحث در واقع پاسخی است به بعضی از گفته های مؤمنان و کافران قوم او، زیرا مؤمنان بر اثر فشارهایی که از طرف کافران به آنها وارد می شد طبعا این سؤال را از پیامبرشان می کردند، که ما تا کی در شکنجه و فشار خواهیم بود؟ مخالفان او نیز از اینکه مجازات الهی فورا دامانشان را نگرفته بود جرأت و جسارت پیدا کرده، می گفتند: اگر راستی تو از طرف خدا هستی پس چرا با این مخالفت های ما هیچ گزندی متوجه ما نمی شود. شعیب می گوید: اگر طایفه ای از شما به آنچه من مبعوث شده ام ایمان آورده و جمعیت دیگری ایمان نیاورده اند، نباید موجب غرور کافران و یاس مؤمنان گردد، شما صبر کنید تا خداوند میان ما حکم کند که او بهترین حاکمان است. یعنی آینده نشان خواهد داد، چه کسانی بر حق بوده اند و چه کسانی بر باطل.
ص: 60
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه جلد 6- صفحه 249 و صفحه 253
قطب راوندی- قصص الانبیاء- صفحه 230
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید جلد 12- صفحه 8-11
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شعیب (ع) اصحاب الایکه بت پرستی کم فروشی قوم شعیب (ع) قرآن
یکی از پیامبران خدا حضرت شعیب (ع) است که نام او در قرآن یازده بار آمده است. خداوند او را به سوی مردم مدین و ایکه فرستاد تا آنها را به یکتا پرستی و آیین خدایی دعوت نماید و از بت پرستی و فساد اخلاقی نجات بخشد. خداوند از میان مردم مدین، حضرت شعیب (ع) را به پیامبری برانگیخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزار تباهی ها برهاند و به سوی توحید و صفا و صمیمیت دعوت نماید. حضرت شعیب (ع) با منطق و استدلال و شیوه های حکیمانه و مهرانگیز، قوم خود را به سوی خدا و عدالت دعوت می کرد، بیان او به قدری جالب و جاذب و گیرا بود که پیامبر اسلام (ص) فرمود: «کان شعیب خطیب الأنبیاء؛ شعیب (ع) خطیب و سخنران در بین پیامبران بود.»
نمونه ای از بیانات شعیب (ع) در هدایت قوم
«ای قوم من! خدا را پرستش کنید که جز او معبود دیگری برای شما نیست، پیمانه و وزن را در خرید و فروش کم نکنید، دست به کمفروشی نزنید، من هم اکنون شما را در نعمت می بینم، ولی از عذاب روز فراگیر بر شما بیمناک هستم. ای قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت تمام دهید، و بر کالاهای مردم عیب نگذارید، و از حق آنان نکاهید، و در زمین به فساد و تباهی نکوشید. آن چه خداوند از سرمایه های حلال برای شما باقی گذارده، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید، و من پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ایمان) نیستم.» (هود/ 83- 86)
ص: 61
«ای قوم من! به من بگویید هرگاه من دلیل آشکارتری از پروردگارم داشته باشم و رزق (و موهبت) خوبی به من داده باشد (آیا می توانم بر خلاف فرمان خدا رفتار کنم؟) من هرگز نمی خواهم چیزی را که شما را از آن باز می دارم، خودم مرتکب شوم، من جز اصلاح (تا آن جا که توان دارم) نمی خواهم، و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوی او باز می گردم. ای قوم من! دشمنی و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشتی که قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شوید، و ماجرای عذاب قوم لوط از شما چندان دور نیست، از درگاه پروردگار خود آمرزش بطلبید، و به سوی او بازگردید که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است.
ای قوم من! آیا قبیله کوچک من، نزد شما عزیزتر از خداوند است؟ در حالی که فرمان او را پشت سر انداخته اید، پروردگارم به آن چه انجام می دهید آگاهی دارد. ای قوم من! هر کاری از دستتان ساخته است انجام دهید، من هم کار خود را خواهم کرد! و به زودی خواهید دانست که عذاب خوار کننده به سراغ چه کسی خواهد آمد و چه کسی دروغگو است. شما انتظار بکشید و من هم در انتظارم.» (هود/ 88- 93)
در آیات زیر شیوه برخورد شعیب (ع) با قوم خود کاملا مشخص است:
1- «قد جاءتکم بینة من ربکم؛ همانا شما را از جانب پروردگارتان حجت روشنی آمده است.» (اعراف/ 85)
2- «و اذکروا إذ کنتم قلیلا فکثرکم و انظروا کیف کان عاقبة المفسدین؛ و به یاد آرید وقتی را که اندک بودید پس او افزونتان کرد، و بنگرید که عاقبت کار اهل فساد چگونه شد.» (اعراف/ 86)
ص: 62
3- «و إن کان طائفة منکم ءامنوا بالذی أرسلت به و طائفة لم یؤمنوا فاصبروا حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحکمین؛ و اگر طایفه ای از شما به این آیین که من برای آن فرستاده شده ام، ایمان آورده و طایفه دیگر ایمان نیاورده اند، پس صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داوران است.» (اعراف/ 87)
4- «إنی أرئکم بخیر و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط؛ به راستی شما را در نعمت و خوشی می بینم، ولی از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم.» (هود/ 84)
5- «بقیت الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین و ما أنا علیکم بحفیظ؛ اگر مؤمن باشید آنچه خدا [از کسب حلال] برای شما باقی گذارده بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم.» (هود/ 86)
6- «و یاقوم لا یجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صلح و ما قوم لوط منکم ببعید؛ و ای قوم من! دشمنی با من شما را بر آن ندارد [کاری کنید] که به شما آن رسد که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، و قوم لوط از شما چندان دور نیست.» (هود/ 89)
7- «و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود؛ و از پروردگار خود آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید که پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است.» (هود/ 90)
8- «و ما أسلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین؛ و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی کنم اجر من جز بر پروردگار جهانیان نیست.» (شعراء/ 180)
ص: 63
شعیب در نحوه رفتار خود با قوم خویش از عناوین زیر بهره گرفته است که هر یک می تواند در هدایت گمراهان موثر باشد.
1- آوردن دلیل و برهان بر صحت گفتار خویش
همگی می دانیم که پیامبران به معجزه مجهز بوده اند. گاهی از روز نخست معجزه همراه داشتند و گاهی پس از درخواست مردم دست به اعجاز می زدند. هرگز پیامبری نبود که بدون معجزه و دلیل از جانب خدا مبعوث به هدایت شود. شعیب از گروه نخست بود. به همین جهت می گوید: «قد جاءتکم بینة من ربکم فأفوا الکیل». (اعراف/ 85) از ترتیب جمله دوم «فاوفوا» بر جمله نخست: «قد جاءتکم بینة» می توان حدس زد که او به سبب داشتن دلیل و برهان بر نبوت خود، مردم را الزام می کند که به دستورهای او گردن نهند. اما معجزه او چه بوده، در قرآن نامی برده نشده است. اینکه برخی می گویند: شعیب فاقد معجزه بوده، به گواه اینکه در قرآن نامی از معجزه او به میان نیامده است، سخن بی پایه ای است، همانگونه که نام بسیاری از معجزات پیامبر اسلام نیز در قرآن نیامده است.در آیه دیگر نیز به همین نکته اشاره کرده و می فرماید: «قال یاقوم أرءیتم إن کنت علی بینة من ربی؛ گفت: ای قوم من! چه می گویید اگر از جانب پروردگارم دلیلی روشن داشته باشم.» (هود/ 88)
2- یادآوری نعمت های الهی
شعیب قوم خود را متوجه نعمت های الهی کرد که لازمه آن فرمانبرداری از چنین منعمی است. او یادآوری کرد که شما گروه کمی بودید و خدا جمعیت شما را بالا برده و در نتیجه نیرومند شده اید: «و اذکروا إذ کنتم قلیلا فکثرکم؛ و به یاد آرید وقتی را که اندک بودید پس او افزونتان کرد.» (اعراف/ 86) گاهی دایره نعمت را بالاتر نشان می دهد و آن اینکه «و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین؛ و از [نافرمانی] کسی که شما و نسل های گذشته را آفرید پروا کنید.» (شعراء/ 184)
ص: 64
3- یادآوری سرنوشت تبهکاران
شعیب یادآور می شود که شما مردم باید از سرنوشت تبهکاران گذشته درس عبرت بگیرید. مبادا به سرنوشت اقوام نوح و هود و صالح گرفتار شوید و نزدیکترین درس عبرت برای شما سرنوشت قوم لوط است که در همسایگی شما قرار داشتند و به خاطر مخالفت با خدا نابود شدند. چنانکه می فرماید: «و یا قوم لا یجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صلح و ما قوم لوط منکم ببعید؛ و ای قوم من! دشمنی با من شما را بر آن ندارد [کاری کنید] که به شما آن رسد که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، و قوم لوط از شما چندان دور نیست.» (هود/ 89) و باز می فرماید: «و انظروا کیف کان عاقبة المفسدین؛ و بنگرید که عاقبت کار اهل فساد چگونه شد.» (اعراف/ 86)
4- تهدید به عذاب
از نظر جریان طبیعی اگر روشهای پیشین موثر نشد، باید از روش تهدید به عذاب الهی بهره بگیرد. او نیز چنین کرد و رو به دو گروه مومن و کافر کرد و گفت: «فاصبروا حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحکمین؛ پس صبر کنید تا خدا میان ما داوری کند که او بهترین داوران است.» (اعراف/ 87). و در آیه دیگر تهدید به عذاب را صریحتر از آیه پیشین بیان می کند و می گوید: «و إنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط؛ از عذاب روزی فراگیر بر شما بیمناکم.» (هود/ 84)
امور یاد شده روش برخورد حضرت شعیب با قوم خود را نشان می دهد. البته او در مقام پیامبر خدا مانند دیگر پیامبران عمل نمود و گفت برای دعوت خود مزد و پاداشی نمی طلبد و موفقیت او مربوط به اذن خداست و جز بر او توکل نمی کند: «و ما أسلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین؛ و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی کنم اجر من جز بر پروردگار جهانیان نیست.» (شعراء/ 180) و باز می فرماید: «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهئکم عنه إن أرید إلا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب؛ من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم خود خلاف آن کنم و تا آن جا که بتوانم جز اصلاح نمی خواهم و توفیق من منحصرا با خداست، بر او توکل کرده ام و به سوی او روی می آورم.» (هود/ 88)
ص: 65
جمله «إن أرید إلا الاصلاح» بیانگر مفاد جمله پیشین است که در آغاز نظر، خالی از اجمال نیست و آن اینکه می گوید: من هرگز از کسانی نیستم که شما را از کاری باز دارم و خود با آن مخالفت کنم، من مانند دیگر پیامبران اصلاح طلبم و پایه اساسی اصلاح، همان همسویی گفتار و رفتار است. سرانجام شعیب درهای بازگشت را به روی قوم خود باز می داند و می گوید: «و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود؛ و از پروردگار خود آمرزش بخواهید، سپس به سوی او بازگردید که پروردگار من مهربان و دوستدار [بندگان] است.» (هود/ 90)
من_اب_ع
شیخ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی- تفسیر نور الثقلین- جلد 2 صفحه 392- 394
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 2 صفحه 447
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 12-15
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شعیب (ع) قوم شعیب (ع) هدایت پرستش خدا قرآن
هشدار شعیب به قوم خود، قبل از رسیدن عذاب خداوند در سوره هود گفتار حضرت شعیب (ع) را که به قومش هشدار رسیدن عذاب را می دهد و آنها را از نتیجه و عاقبت کارشان برحذر می دارد، اینگونه بیان می دارد: «و یا قوم لا یجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صالح و ما قوم لوط منکم ببعید* و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود؛ و ای قوم من! دشمنی و مخالفت با من سبب نشود که شما به همان سرنوشتی که قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شوید، و قوم لوط از شما چندان دور نیست. از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوی او بازگردید که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه کار) است.» (هود/ 89- 90)
ص: 66
معنای آیه این است که ای مردم! بر حذر باشید از اینکه مخالفت و دشمنیتان با من به خاطر دشمنیتان با چیزی که شما را به آن دعوت می کنم برای شما مصیبتی به بار بیاورد، مثل آن مصیبتی که بر سر قوم نوح رسید و آن این بود که همگی غرق شدند و یا مصیبتی که به قوم هود رسید و آن باد عقیمی بود که همه را در زیر توده خاک دفن کرد و یا به قوم صالح رسید که آن عبارت بود از صیحه و رجفه.
«و ما قوم لوط منکم ببعید» یعنی فاصله زیادی بین زمان شما و زمان قوم لوط نیست، چون فاصله بین دو زمان این دو قوم کمتر از سه قرن بود، لوط معاصر با ابراهیم (ع) و شعیب معاصر با موسی (ع) بود. بعضی از مفسرین گفته اند مراد از کلمه 'بعید' بعد زمانی نیست بلکه بعد مکانی است، یعنی می خواهد بفرماید سرزمین قوم لوط با سرزمین شما فاصله زیادی ندارد، چون خرابه های شهرهای قوم لوط که در سرزمین سدوم (منطقه ای از ارض مقدسه) نزدیک به سرزمین مدین است، در نتیجه معنای آیه چنین می شود: 'قوم لوط از شما دور نیستند و شما می توانید شهرهای ویران و خسف شده آنان و آثاری که از آن شهرها باقی مانده را مشاهده کنید.' لیکن سیاق و زمینه گفتار آیه مساعد با این تفسیر نیست. علاوه، بر این تفسیر وقتی تمام می شود که بگوییم تقدیر آیه 'و ما مکان قوم لوط من مکانکم ببعید' و تقدیر خلاف اصل است و جز با داشتن دلیل نمی شود مرتکب آن شد.
ص: 67
در جمله «و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم ودود» می فرماید از خدای تعالی درباره گناهان خود طلب مغفرت کنید و با ایمان آوردن به او و به رسول او به سویش برگردید زیرا خدای تعالی دارای رحمت و مودت است و استغفار کنندگان و تائبین را رحم می کند و دوست می دارد. در این آیه نخست فرمود: 'استغفروا ربکم' که کلمه رب را به آنان منسوب کرده و به ضمیر آنان اضافه نمود، آن گاه در مقام تعلیل آن فرمود: برای اینکه رب من رحیم و ودود است، ولی در این جمله کلمه 'رب' را به ضمیر خودش اضافه کرد، باید دید چرا چنین کرده؟ در آنجا گفته است رب شما و در اینجا گفته است رب من؟ شاید وجه آن این باشد که در جمله اول در این مرحله بود که مردم را از طرف خدای سبحان به استغفار و توبه امر کند و لازم بود در این مرحله از میان صفات خدایی، صفت ربوبیت او را ذکر کند، چون ربوبیت صفتی است که عبادت بندگان که استغفار و توبه نیز نوعی از آن است با آن صفت ارتباط دارد و این ربوبیت خدای تعالی را به ضمیر آنان اضافه کرد و گفت: 'ربکم؛ رب شما' تا ارتباط و عبادت آنان به ربوبیت خدا را تاکید کرده باشد و نیز اشاره کرده باشد به اینکه رب آنان تنها خدای تعالی است نه آن ارباب هایی که به جای خدا برای خود گرفته اند.
کلمه 'ودود' بر وزن فعول از اسمای خدای تعالی است و از ماده 'ود' اشتقاق یافته و کلمه 'ود' با کلمه 'حب' به یک معنا است الا اینکه از موارد استعمال این دو کلمه بر می آید که 'ود' نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد مثل، الفت و آمد و شد و احسان به آیه زیر توجه فرمایید: «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ و از نشانه های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد.» (روم/ 21) و اگر خدای تعالی را ودود خوانده به همین جهت است که او بندگان خود را دوست می دارد و آثار محبت خود را با افاضه نعمت هایش بر آنان ظاهر می سازد آن هم چه نعمت هایی که هیچ کس نمی تواند عدد آنها را بشمارد، هم چنان که خودش فرمود: «و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها؛ و اگر نعمتهای خدا را بشمارید، هرگز نمی توانید آنها را احصا کنید!» (نحل/ 18) پس به این دلیل خدای تعالی نسبت به انسانها ودود است.
ص: 68
نحوه عذاب قوم شعیب (ع) حضرت شعیب در سخنان خود آنان را از نزول عذاب بیم می داد و آنان نیز گاهی به عنوان تمسخر و ریشخند درخواست عذاب می کردند. آنگاه که یأس و نومیدی از ایمان آنان فراگیر شد، عذاب الهی فرود آمد و همگان را نابود کرد. شعیب و افراد با ایمان از آن نجات یافتند. خداوند در قرآن به نحوه عذاب این قوم اشاره نموده و می فرماید:
1- «و یاقوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کاذب و ارتقبوا إنی معکم رقیب؛ و ای قوم من! شما هرچه در توان دارید عمل کنید، من [نیز] عمل می کنم. به زودی خواهید دانست که به چه کسی عذابی رسد که رسوایش کند و دروغگو کیست.» (هود/ 93)
2- «فأسقط علینا کسفا من السماء إن کنت من الصادقین؛ اگر راست می گویی، سنگهایی از آسمان بر سر ما فرو ریز!» (شعراء/ 187)
3- «فکذبوه فأخذهم عذاب یوم الظلة إنه کان عذاب یوم عظیم؛ سرانجام او را تکذیب کردند و عذاب روز 'ابر سایه افکن' آنها را فرو گرفت، که این عذاب روز بزرگی بود.» (شعراء/ 189)
4- «فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فی دارهم جاثمین؛ سپس زمین لرزه آنها را فرو گرفت و صبحگاهان به صورت اجساد بی جانی در خانه هاشان مانده بودند.» (اعراف/ 91)
5- «و لما جاء أمرنا نجینا شعیبا و الذین ءامنوا معه برحمة منا و أخذت الذین ظلموا الصیحة فأصبحوا فی دیرهم جاثمین؛ و چون فرمان ما آمد، شعیب و کسانی را که با او ایمان آورده بودند به رحمت خویش نجات دادیم و کسانی را که ستم کرده بودند صیحه بگرفت و در خانه هایشان به رو افتادند و هلاک شدند.» (هود/ 94)
ص: 69
6- «کأن لم یغنوا فیها ألا بعدا لمدین کما بعدت ثمود؛ گویی هرگز در آن [خانه ها] نبوده اند. هان که طرد و هلاک باد مردم مدین را، همان گونه که ثمود هلاک شدند.» (هود/ 95)
7- «الذین کذبوا شعیبا کأن لم یغنوا فیها الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین؛ آنها که شعیب را تکذیب کردند (آن چنان نابود شدند که) گویا هرگز در آن (خانه ها) سکنی نداشتند، آنها که شعیب را تکذیب کردند آنها زیانکار بودند.» (اعراف/ 92)
8- «فتولی عنهم و قال یا قوم لقد أبلغتکم رسالات ربی و نصحت لکم فکیف آسی علی قوم کافرین؛ سپس از آنها روی برتافت و گفت من رسالات پروردگارم را به شما ابلاغ کردم و خیرخواهی نمودم، با این حال چگونه بر حال قوم بی ایمان تاسف بخورم؟!» (اعراف/ 93)
ناصح مشفق آنگاه که از اصلاح فرد یا افراد مأیوس شد، به آنها می گوید شما بروید سراغ کار خود، من هم سراغ کار خودم. ما این حالت را درباره شعیب از طریق این آیه درک می کنیم که به آنان چنین گفت: «و یا قوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل سوف تعلمون؛ و ای قوم من! شما هر چه در توان دارید عمل کنید، من [نیز] عمل می کنم.» (هود/ 93) قوم شعیب در اعتراض او را دروغگو می خواندند. او نیز در پاسخ می گوید: آینده ثابت می کند که دروغگو کیست؟ «سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کاذب؛ به زودی خواهید دانست که به چه کسی عذابی رسد که رسوایش کند و دروغگو کیست.» (هود/ 93)
ص: 70
تقاضای عذاب از طرف قوم در این شرایط جرأت قوم بالا می رود و درخواست عذاب می کنند و می گویند: «فأسقط علینا کسفا من السماء إن کنت من الصادقین؛ اگر راست می گویی، سنگهایی از آسمان بر سر ما فرو ریز!» (شعراء/ 187) مردم ایکه نخست همان برچسب همیشگی را که مجرمان و جباران به پیامبران می زدند به او زدند و گفتند: 'تو فقط دیوانه ای!' «قالوا إنما أنت من المسحرین؛ گفتند تو واقعا از افسون شدگانی.» (شعراء/ 185) تو اصلا یک حرف منطقی در سخنانت دیده نمی شود، و گمان می کنی با این سخنان می توانی ما را از آزادی عمل در اموالمان بازداری؟! به علاوه تو فقط بشری هستی همچون ما، چه انتظاری داری که ما پیرو تو شویم، اصلا چه فضیلت و برتری بر ما داری؟ «و ما أنت إلا بشر مثلنا؛ و تو جز بشری مانند ما [بیش] نیستی.» (شعراء/ 186) ما تنها گمانی که درباره تو داریم این است که فرد دروغگویی هستی! «و إن نظنک لمن الکاذبین؛ و قطعا تو را از دروغگویان می دانیم.»
بعد از گفتن این سخنان ضد و نقیض که گاهی او را دروغگو و انسانی فرصت طلب که می خواهد با این وسیله بر آنها برتری جوید، و گاه او را مجنون خواندند، آخرین سخنشان این بود که بسیار خوب اگر راست می گویی سنگهای آسمانی را بر سر ما فرو ریز و ما را به همان بلائی که به آن تهدیدمان می کنی مبتلا ساز تا بدانی ما از این تهدیدها نمی ترسیم! «فأسقط علینا کسفا من السماء إن کنت من الصادقین؛ پس اگر از راستگویانی پاره ای از آسمان بر [سر] ما بیفکن.» (شعراء/ 187) 'کسف' (بر وزن پدر) جمع کسفة (بر وزن قطعه) و به معنی قطعه است، و منظور از قطعه های آسمان، قطعه های سنگهایی است که از آسمان فرود می آید. و به این ترتیب بی شرمی و وقاحت را به آخر رساندند و کفر و تکذیب را به بدترین صورتی نشان دادند. شعیب در برابر این سخنان ناموزون، و تعبیرات زشت و زننده، و تقاضای عذاب الهی، تنها پاسخی که داد این بود گفت پروردگار من به اعمالی که شما انجام می دهید آگاهتر است. «قال ربی أعلم بما تعملون؛ گفت پروردگارم به آنچه می کنید داناتر است.» (شعراء/ 188)
ص: 71
اشاره به اینکه این امر از اختیار من بیرون است، و فرو باریدن سنگهای آسمانی و عذابهای دیگر به دست من سپرده نشده که از من می خواهید، او اعمال شما را می داند و از میزان استحقاقتان با خبر است، هر زمان شما را مستحق مجازات دید و انذارها و اندرزها سودی نداد و به قدر کافی اتمام حجت شد، عذاب را نازل کرده، و ریشه شما را قطع خواهد نمود. این تعبیر و مانند آن که در بعضی دیگر از داستانهای انبیاء به چشم می خورد به خوبی نشان می دهد که آنها همه چیز را موکول به اذن و فرمان خدا می کردند و هرگز ادعا نداشتند که از خودشان چیزی دارند.
نحوه نزول عذاب قوم شعیب به هر حال زمان پاکسازی صفحه زمین از این آلودگان فرا رسید و استحقاق آنان به عذاب قطعی شد. این قوم با سه نوع عذاب ریشه کن شدند:
1- صدای مهیب و تکان دهنده
خداوند در سوره هود می فرماید: «و لما جاء أمرنا نجینا شعیبا و الذین ءامنوا معه برحمة منا و أخذت الذین ظلموا الصیحة فأصبحوا فی دیرهم جاثمین؛ و چون فرمان ما آمد، شعیب و کسانی را که با او ایمان آورده بودند به رحمت خویش نجات دادیم و کسانی را که ستم کرده بودند صیحه بگرفت و در خانه هایشان به رو افتادندو هلاک شدند.» (هود/ 94) در سرگذشت اقوام پیشین بارها در قرآن مجید خوانده ایم که در مرحله نخست، پیامبران به دعوت آنها به سوی خدا بر می خاستند و از هرگونه آگاه سازی و اندرز و نصیحت مضایقه نمی کردند، در مرحله بعد که اندرزها برای گروهی سود نمی داد، روی تهدید به عذاب الهی تکیه می کردند، تا آخرین کسانی که آمادگی پذیرش دارند تسلیم حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم که هیچ یک از اینها سودی نمی داد به حکم سنت الهی در زمینه تصفیه و پاکسازی روی زمین، مجازات فرا می رسید و این خارهای سر راه را از میان می برد. در مورد قوم شعیب یعنی مردم 'مدین' نیز، سرانجام مرحله نهایی فرا رسید، چنان که قرآن گوید «هنگامی که فرمان ما (دائر به مجازات این قوم گمراه و ستمکار و لجوج) فرا رسید، نخست شعیب و کسانی را که با او ایمان آورده بودند به برکت رحمت خود از آن سرزمین نجات دادیم.»
ص: 72
سپس فریاد آسمانی و صیحه عظیم مرگ آفرین، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت. «و أخذت الذین ظلموا الصیحة» 'صیحه' به معنی هرگونه صدای عظیم است، و قرآن حکایت از نابودی چند قوم گنهکار به وسیله صیحه آسمانی می کند، این صیحه احتمالا وسیله صاعقه و مانند آن بوده است، و همانگونه که در داستان قوم ثمود آمده، گاهی ممکن است امواج صوتی به قدری قوی باشد که سبب مرگ گروهی شود. و به دنبال آن می فرماید: «قوم شعیب بر اثر این صیحه آسمانی در خانه های خود برو افتادند و مردند» و اجساد بی جانشان به عنوان درسهای عبرتی تا مدتی در آنجا بود «فأصبحوا فی دیارهم جاثمین»
در آیات بعد می فرماید: آن چنان طومار زندگانی آنها در هم پیچیده شد که گویا هرگز ساکن آن سرزمین نبودند. «کأن لم یغنوا فیها؛ گویی در آن [خانه ها] هرگز اقامت نداشته اند.» (هود/ 95) تمام آن ثروتهایی که به خاطر آن گناه و ظلم و ستم کردند و تمام آن کاخها و زینتها و زرق و برقها و غوغاها، همه از میان رفت و همه خاموش شدند. سرانجام همان گونه که در سرگذشت قوم عاد و ثمود بیان شده، می فرماید دور باد سرزمین مدین از لطف و رحمت پروردگار همانگونه که قوم ثمود دور شدند. «ألا بعدا لمدین کما بعدت ثمود؛هان مرگ بر [مردم] مدین همان گونه که ثمود هلاک شدند.» روشن است که منظور از 'مدین' در اینجا اهل مدین است، آنها بودند که از رحمت خدا دور افتادند.
2- زمین لرزه که طبعا نتیجه همان صدای مهیب خواهد بود.
ص: 73
خداوند در سوره اعراف می فرماید: «فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فی دارهم جاثمین؛ سپس زمین لرزه آنها را فرو گرفت و صبحگاهان به صورت اجساد بی جانی در خانه هاشان مانده بودند.» (اعراف/ 91) اشراف و متکبران خودخواهی که از قوم شعیب راه کفر را پیش گرفته بودند، به کسانی که احتمال می دادند تحت تاثیر دعوت شعیب واقع شوند، می گفتند به طور مسلم اگر از شعیب پیروی کنید از زیانکاران خواهید بود «و قال الملأ الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا إنکم إذا لخاسرون؛ و سران قومش که کافر بودند گفتند اگر از شعیب پیروی کنید در این صورت قطعا زیانکارید.»(اعراف/ 90) و منظورشان همان خسارتهای مادی بود که دامنگیر مؤمنان به دعوت شعیب می شد، زیرا آنها مسلما بازگشت به آئین بت پرستی نمی کردند، و بنابراین می بایست به زور از آن شهر و دیار اخراج شوند و املاک و خانه های خود را بگذارند و بروند.
این احتمال در تفسیر آیه نیز هست که منظورشان علاوه بر زیانهای مادی، زیانهای معنوی بوده است زیرا راه نجات را در بت پرستی می پنداشتند، نه آئین شعیب. هنگامی که کارشان به اینجا رسید و علاوه بر گمراهی خویش در گمراه ساختن دیگران نیز اصرار ورزیدند، و هیچگونه امیدی به ایمان آوردن آنها نبود، مجازات الهی به حکم قانون قطع ریشه فساد به سراغ آنها آمد، زلزله سخت و وحشتناکی آنها را فرا گرفت، آن چنان که صبحگاهان همگی به صورت اجساد بی جانی در درون خانه هایشان افتاده بودند «فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فی دارهم جاثمین؛ پس زمین لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه هایشان از پا درآمدند.» (اعراف/ 91) سپس ابعاد وحشتناک این زلزله عجیب را با این جمله در آیه بعد تشریح کرده، می گوید: آنها که شعیب را تکذیب کردند، آن چنان نابود شدند که گویا هرگز در این خانه ها سکنی نداشتند! «الذین کذبوا شعیبا کأن لم یغنوا فیها؛کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند گویی خود در آن [دیار] سکونت نداشتند.» (اعراف/ 92) و در پایان آیه می فرماید: آنها که شعیب را تکذیب کردند، زیانکار بودند، نه مؤمنان. «الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین؛ کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند خود همان زیانکاران بودند.»
ص: 74
گویا این دو جمله پاسخی است به گفته های مخالفان شعیب، زیرا آنها تهدید کرده بودند که در صورت عدم بازگشت به آئین سابق، او و پیروانش را بیرون خواهند کرد، قرآن می گوید خداوند آن چنان آنها را نابود کرد که گویی هرگز در آنجا سکونت نداشتند، تا چه رسد به اینکه بخواهند دیگران را بیرون کنند. و نیز در مقابل آنها که می گفتند پیروی شعیب، باعث خسران است قرآن می گوید سرانجام کار، نشان داد که مخالفت با شعیب عامل اصلی زیانکاری بود. و در آخرین آیه مورد بحث، آخرین گفتار شعیب را می خوانیم که او از قوم گنهکار روی برگردانید و گفت: من رسالات پروردگارم را ابلاغ کردم، و به مقدار کافی نصیحت نمودم و از هیچگونه خیرخواهی فروگذار نکردم. «فتولی عنهم و قال یا قوم لقد أبلغتکم رسالات ربی و نصحت لکم؛ پس [شعیب] از ایشان روی برتافت و گفت ای قوم من به راستی که پیامهای پروردگارم را به شما رسانیدم و پندتان دادم.» (اعراف/ 93) با این حال تاسفی به حال این جمعیت کافر نمی خورم، زیرا آخرین تلاش و کوشش برای هدایت آنها به عمل آمد ولی در برابر حق سر تسلیم فرود نیاوردند، و می بایست چنین سرنوشت شومی را داشته باشند «فکیف آسی علی قوم کافرین؛ چگونه بر گروهی که کافرند دریغ بخورم.» (اعراف/ 93) آیا این جمله را شعیب بعد از نابودی آنها گفت یا قبل از آن، هر دو احتمال امکان دارد، ممکن است قبل از نابودی گفته باشد، ولی به هنگام شرح ماجرا بعد از آن ذکر شده باشد. ولی با توجه به آخرین جمله که می گوید سرنوشت دردناک این قوم کافر، هیچ جای تاسف نیست، بیشتر به نظر می رسد که این جمله را بعد از نزول عذاب گفته باشد، اینگونه تعبیرات در برابر مردگان بسیار گفته می شود.
ص: 75
3- «ظله» به معنی ابر اسایه افکن
خداوند در سوره شعراء می فرماید: «فکذبوه فأخذهم عذاب یوم الظلة إنه کان عذاب یوم عظیم؛ پس او را تکذیب کردند و عذاب روز ابر [آتشبار] آنها را بگرفت. به راستی که آن، عذاب روزی بزرگ بود.» (شعراء/ 189) 'ظله' در اصل به معنی قطعه ابری است که سایه می افکند، بسیاری از مفسرین در ذیل آیه چنین نقل کرده اند که هفت روز، گرمای سوزانی سرزمین آنها را فرا گرفت، و مطلقا نسیمی نمی وزید، ناگاه قطعه ابری در آسمان ظاهر شد و نسیمی وزیدن گرفت، آنها از خانه های خود بیرون ریختند و از شدت ناراحتی به سایه ابر پناه بردند. در این هنگام صاعقه ای مرگبار از ابر برخاست، صاعقه ای با صدای گوش خراش، و به دنبال آن آتش بر سر آنها فرو ریخت، و لرزه ای بر زمین افتاد، و همگی هلاک و نابود شدند. حالا این ابر حامل چه عذابی بوده، در خود آیه شاهدی بر آن نیست. ولی طبق گفته مفسران حامل آتش بود که آنان را سوزاند. ولی احتمال دارد مقصود از روز سایه، روزی بود که ابر پایین آمد. مانند روز مه که سطح زمین را فراگیرد. خود این تاریکی مایه سردرگمی آنان شد که به دنبالش صیحه و رجفه ویرانگر فرا رسید.
می دانیم 'صاعقه' که نتیجه مبادله الکتریسته نیرومند در میان ابر و زمین است هم صدای وحشتناکی دارد، و هم جرقه آتشبار بزرگی، و گاهی با لرزه شدیدی نیز در محل وقوع صاعقه همراه است، به این ترتیب تعبیرات گوناگونی که راجع به عذاب قوم شعیب در سوره های مختلف قرآن آمده، همه به یک حقیقت بازمی گردد، و باید گفت تعبیرات مختلفی که درباره عامل نابودی این جمعیت آمده است هیچ گونه منافاتی با هم ندارند، در سوره اعراف آیه 91 تعبیر به 'رجفة' (زمین لرزه) و در آیه 94 سوره هود «و لما جاء أمرنا نجینا شعیبا و الذین آمنوا معه برحمة منا و أخذت الذین ظلموا الصیحة فأصبحوا فی دیارهم جاثمین؛ و هنگامی که فرمان ما فرا رسید شعیب و آنها را که با او ایمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات دادیم و آنها را که ستم کردند صیحه (آسمانی) فرو گرفت و در دیار خود به رو افتادند (و مردند).»
ص: 76
'صیحه آسمانی' و در 189 سوره شعراء «فکذبوه فأخذهم عذاب یوم الظلة إنه کان عذاب یوم عظیم؛ سرانجام او را تکذیب کردند، و عذاب روز سایبان (سایبانی از ابر صاعقه خیز) آنها را فرا گرفت یقینا آن عذاب روز بزرگی بود.» سایبانی از ابر کشنده ذکر شده است، که همه به یک موضوع بازمی گردد و آن اینکه یک صاعقه وحشتناک آسمانی که از درون ابری تیره و تار برخاسته بود، شهر آنها را هدف خود قرار داد، و به دنبال آن (آن چنان که خاصیت صاعقه های عظیم است) زمین لرزه شدیدی تولید شد و همه چیز آنها را درهم کوبید. هر چند بعضی از مفسرین مانند 'قرطبی' و 'فخر رازی' احتمال داده اند که اصحاب 'ایکه' و 'مدین' دو گروه بودند و هر کدام عذاب جداگانه ای داشتند، ولی با دقت در آیات مربوط به این قسمت روشن می شود که این احتمال چندان قابل ملاحظه نیست. در پایان این داستان همان را می گوید که در پایان داستان گذشته از انبیاء بزرگ آمده بود، می فرماید: در سرگذشت مردم سرزمین 'ایکه' و دعوت پر مهر پیامبرشان شعیب، و لجاجتها و سرسختیها و تکذیبهای آنان، و سرانجام نابودی این قوم ستمگر با صاعقه مرگبار، نشانه و درس عبرتی است. «إن فی ذلک لآیة» اما اکثر آنها ایمان نیاوردند. «و ما کان أکثرهم مؤمنین»
سبب نزول عذاب بر قوم شعیب راوندی در حدیثی از امام سجاد (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: «نخستین کسی که پیمانه و ترازو برای مردم ساخت، حضرت شعیب بود و آن ها با پیمانه و ترازو سر و کار پیدا کردند، ولی پس از مدتی شروع به کم فروشی نمودند و همین سبب عذاب الهی گردید.» در نقلی که راوندی از وهب بن منبه و دیگران کرده چنین آمده است که شعیب، ایوب و بلعم بن باعورا هر سه از فرزندان کسانی بودند که در روز نجات ابراهیم (ع) از آتش نمرود به وی ایمان آورده و به همراه آن حضرت به شام هجرت کرده بودند و ابراهیم (ع) دختران لوط را به همسری آن ها درآورد و به گفته وی، تمام پیمبرانی که پس از ابراهیم خلیل و پیش از بنی اسرائیل مبعوث شدند، همگی از نسل اینان بودند. پس خدای تعالی شعیب را به سوی مردم مدین فرستاد و آن ها قبیله و فامیل شعیب نبودند، ولی امتی بودند که پادشاهی ستمگر بر آن ها حکومت می کرد به طوری که پادشاهان زمان، نیروی مقاومت در برابر او نداشتند.
ص: 77
مردم مزبور کم فروشی می کردند و حق دیگران را کم می دادند، اما وقتی کالایی را برای خود پیمانه یا وزن می کردند، کامل و تمام پیمانه می کردند. هم چنین به خدای جهان نیز کافر بوده و پیامبران الهی را نیز تکذیب می کردند و سرکشی می نمودند. اینان زندگی پر نعمتی داشتند تا این که پادشاهشان به آن ها دستور داد که خوراکی ها را احتکار نمایند و کم فروشی کنند. شعیب به اندرز آن ها مشغول شد (و از کم فروشی نهیشان کرد.) پادشاه، شعیب را خواست و از او پرسید: «در مورد دستوری که من داده ام چه نظری داری؟ آیا راضی هستی یا خشمناک؟» شعیب اظهار کرد: «خدای تعالی به من وحی فرموده است که هرگاه پادشاهی مانند تو رفتار کند، او را پادشاه ستمکار می خوانند.» پادشاه او را تکذیب کرد و به همراه قوم و قبیله اش از شهر بیرون نمود و به دنبال آن عذاب الهی بر آنها نازل گردید.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 559 – 560
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 9 ص 217، جلد 6 ص 258 - 261، جلد 15 ص 338 – 345
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 21-23
هاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شعیب (ع) قوم شعیب (ع) عذاب الهی داستان قرآنی کم فروشی
لجاجت و گستاخی قوم شعیب (ع) قوم شعیب به جای این که به دعوت مهر انگیز و منطقی شعیب (ع) گوش فرا دهند و برای تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، از او اطاعت کنند، لجاجت کردند و با کمال گستاخی و بی پروایی در برابر او ایستادند، تا آن جا که او را جاهل و سفیه و کم عقل خواندند و با صراحت به او گفتند: «انک لانت السفیه الجاهل؛ تو قطعا کم عقل و نادان هستی.» و نیز در پاسخ به دعوت شعیب (ع) گفتند: «آیا نمازت به تو دستور می دهد که آن چه را پدرانمان می پرستیدند، ترک کنیم، یا آن چه را می خواهیم در اموالمان انجام ندهیم، تو با این که بردبار و آدم فهمیده ای هستی، چرا این حرفها را می زنی؟! ای شعیب! بسیاری از آن چه را می گویی ما نمی فهمیم، و ما تو را در میان خود ضعیف می یابیم یعنی تو یک انسان ضعیف الجثه و ناتوان هستی، به چه دلیل ما که مرفه و سرمایه دار هستیم، از تو پیروی کنیم.»
ص: 78
مطابق بعضی از روایات، شاه آنها به کارگزاران خود دستور داد، کالاها را احتکار کنند و قیمت ها را بالا ببرند، و وزن و سائل سنجش را کم نمایند (تا کم فروشی نمایند) و به این ترتیب سرکشی خود را به فرمان خدا آشکار نمایند، شعیب (ع) او و مردم را از این تباهی ها نهی کرد، شاه، شعیب (ع) را از شهر اخراج کرد، آن گاه عذاب الهی به آن شاه و پیروانش وارد گردید. (بحار، ج 12، ص 386) «اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری» (هود/ 91) آنها به این ترتیب به تکذیب شعیب، و کارشکنی در برابر آن حضرت پرداختند.
دعوت شعیب از مردم ایکه و لجاجت آنها
ایکه (بر وزن لیله) آبادی معروفی بود که در نزدیکی مدین قرار داشت، دارای آب و درختان بسیار بود، ازاین رو به نام ایکه (که در فارسی به معنی بیشه است) خوانده می شد. مردم آن جا ثروتمند و مرفه بودند، به همین دلیل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مدین، بت پرست بودند و خیانت و کلاهبرداری در خرید و فروش در بین آنها رایج بود. به فرموده قرآن، شعیب (ع) آنها را این گونه دعوت کرد: «آیا تقوا پیشه نمی کنید، قطعا من در میان شما پیامبری امین هستم، بنابراین پرهیزکار باشید و از من اطاعت کنید، من در برابر دعوتم، پاداشی از شما نمی طلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانیان است، حق پیمانه را ادا کنید، کم فروشی نکنید، و به دیگران خسارت وارد نسازید، و با ترازوی صحیح وزن کنید، و حق مردم را کم نگذارید، و در زمین تلاش برای فساد نکنید، و از نافرمانی کسی که شما و اقوام پیشین را آفرید، بپرهیزید.» مردم لجوج ایکه نسبت سحر و جادو زدگی به شعیب دادند و گفتند: «تو از سحرشدگان هستی، تو بشری همانند ما می باشی، تنها گمانی که ما درباره تو داریم این است که از دروغگویان می باشی، اگر راست می گویی سنگهایی از آسمان بر سر ما بباران.» شعیب گفت: «پروردگار من به اعمالی که شما انجام می دهید داناتر است.» سرانجام مردم ایکه، حضرت شعیب را تکذیب کردند، و عذاب سایبان صاعقه خیز آسمان، آنها را به هلاکت رسانید. (شعراء/ 176- 190)
ص: 79
شهادت جانسوز سه نماینده شعیب به دست بت پرستان از بعضی از روایات استفاده می شود که موضعگیری قوم بت پرست شعیب (ع) در برابر آن حضرت، به قدری شدید بود که چند نفر از نمایندگان آن حضرت را مظلومانه و بسیار جانسوز کشتند:
1. سهل بن سعید می گوید: به دستور هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) در یکی از روستاهای متعلق به او، چاهی را حفر کردند در درون چاه جنازه مردی بلند قامت پیدا شد که پیراهن سفید در تن داشت، و دستش را بر جای ضربتی که در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتی که دستش را کشیدند، از جای ضربت سر، خون تازه جاری شد، دستش را رها کردند، بار دیگر به روی همان ضربه قرار گرفت و خون بند آمد، و در پیراهن او نوشته شده بود: «من ابن صالح نماینده شعیب (ع) بودم، و از طرف او برای تبلیغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در میان این چاه افکندند، و خاک بر سرم ریختند و چاه را پرکردند.» (بحار، ج 12، ص 383)
2. عبدالرحمن بن زیاد می گوید: «در زمین مزروعی عمویم، چاهی می کندیم که به خاک نرم رسیدیم، آن خاکها را کنار زدیم، ناگاه به اطاقی رسیدیم، در آن جا پیرمردی را که پارچه ای بر رویش انداخته شده بود دیدیم، ناگاه در کنار سرش نامه ای یافتیم، در آن نوشته بود: 'من حسان بن سنان نماینده شعیب پیامبر بودم، از سوی او به سوی این بلاد آمدم و مردم را به سوی خدای یکتا دعوت نمودم، آنها مرا تکذیب کردند و در میان این اطاق درون چاه زندانی نمودند، و در این جا هستم تا روز قیامت برپا گردد و در دادگاه الهی آنها را محاکمه کنند.'»
ص: 80
3. نیز نقل شده سلیمان بن عبدالملک (هفتمین خلیفه اموی) به سرزمین «وادی القری» رسید، دستور داد در آن جا چاهی حفر نمایند، کارگران به حفر چاه مشغول شدند، ناگاه به سنگ بزرگی رسیدند، آن سنگ را از جا کندند، ناگاه جنازه مردی را در زیر آن سنگ یافتند که دو پیراهن بر تن داشت، و دستش را بر سرش نهاده بود، وقتی که دستش را کشیدند، خون از سرش فوران کرد، سپس دست را رها کرده بر جای خود روی سر قرار گرفت و خون بند آمد.
دلایل قوم شعیب در رد دعوت آن حضرت در آیات زیر دلایل قوم شعیب در رد دعوت آن حضرت مشخص است:
1- «قال الملأ الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یاشعیب و الذین ءامنوا معک من قریتنا أو لتعودن فی ملتنا قال أ و لو کنا کارهین؛ سران قوم او که سرکشی کردند، گفتند ای شعیب! به یقین تو و کسانی را که با تو ایمان آورده اند از شهر خود بیرون می کنیم، مگر آن که به آیین ما بازگردید. گفت: حتی اگر دوست نداشته باشیم؟» (اعراف/ 88)
2- «و قال الملأ الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا إنکم إذا لخاسرون؛ مهتران قوم او که کافر بودند گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید، در این صورت بی تردید زیانکار خواهید شد.» (اعراف/ 90)
3- «قالوا یشعیب أ صلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشؤا إنک لأنت الحلیم الرشید؛ گفتند: ای شعیب! آیا نمازت تو را بر آن می دارد که آنچه را پدرانمان می پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردی بردبار و فرزانه ای پس چرا ما را محدود می کنی.» (هود/ 87)
ص: 81
4- «قالوا یاشعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و إنا لنرئک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز؛ گفتند: ای شعیب! بسیاری از آنچه را که می گویی نمی فهمیم و ما به راستی تو را در میان خود ناتوان می بینیم، و اگر [به احترام] عشیره ات نبود سنگسارت می کردیم، و تو بر ما غالب نیستی.» (هود/ 91)
5- «قالوا إنما أنت من المسحرین؛ گفتند تو واقعا از افسون شدگانی.» (شعراء/ 185)
6- «و ما أنت إلا بشر مثلنا و إن نظنک لمن الکاذبین؛ و تو جز بشری مانند ما نیستی و بی شک تو را از دروغگویان می دانیم.» (شعراء/ 186)
قوم شعیب مانند اقوام گذشته در برابر دعوت او سرسختی نشان دادند و جز گروه اندکی، کسی به او ایمان نیاورد. مخالفان با او به مجادله برخاستند. منطق و دلایل آنها در مجادله عبارت بود از:
1- نامفهوم بون محتوای رسالت
قوم شعیب محتوای دعوت او را گنگ و مبهم می دانستند و می گفتند: «قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول؛ گفتند: ای شعیب! بسیاری از آنچه را که می گویی نمی فهمیم.» (هود/ 91) علامه طباطبایی می فرماید: «بعد از آنکه جناب شعیب (ع) با مردم خود اجتماع کرده و آنان را با حجت خود مجاب کرد مردم دیدند در مقابل گفتار منطقی او هیچ حرف حسابی ندارند و به هیچ وجه نمی توانند از راه استدلال او را ساکت کنند لاجرم نخست گفتند که: بسیاری از گفته های او برای آنان نامفهوم است و معلوم است که اگر به راستی کلام گوینده ای برای شنونده اش مفهوم نباشد قهرا کلامی لغو و بی اثر خواهد بود و این سخن آنان کنایه از این بود که ای شعیب! تو حرفهایی می زنی که هیچ فایده ای در آن نیست.»
ص: 82
مسلما دعوت شعیب از روشن ترین دعوت ها بود، چه دعوتی روشن تر از اینکه او می گفت: خدایی را بپرستید که شما و پیشینیان را آفریده است: «و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین؛ و از [نافرمانی] کسی که شما و نسل های گذشته را آفرید پروا کنید.» (شعراء/ 184) در مجمع البیان فرموده کلمه 'جبلة' به معنای خلقی است که هر موجودی بر آن خلق مفطور شده. پس مراد از جبله، صاحبان جبلت است و معنای آیه این است که از خدایی که شما و صاحبان جبلت گذشته را آفریده بترسید، همان خدایی که پدران گذشته شما و شما را با این فطرت آفریده که فساد را تقبیح نموده به شئامت آن اعتراف کنید. و شاید این نکته باعث شده که خصوص مساله جبلت در آیه بیاید، به هر حال آیه شریفه به توحید در عبادت دعوت می کند، چون مشرکین از خدای خالق که رب العالمین است هیچ پروایی نداشتند. آنها می گفتند: «ای شعیب! آیا نمازت تو را بر آن می دارد که آنچه را پدرانمان می پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردی بردبار و فرزانه ای پس چرا ما را محدود می کنی.» (هود/ 87)
علامه طباطبایی می فرماید: «این جمله حکایت گفتار مردم مدین در رد حجت شعیب (ع) است، جمله ای است که لطیف ترین ترکیب کلامی را دارد، و هدف نهایی آن مردم این بوده که بگویند: ما اختیار خود در زندگی خویش و اینکه چه دینی برای خود انتخاب کنیم و چگونه در اموال خود تصرف نماییم را به دست کسی نمی دهیم، ما آزادیم و مال خود را در هر راهی که بخواهیم خرج می کنیم و تو حق نداری به ما امر و نهی کنی و خواسته و میل خود را بر ما تحمیل نمایی و از هر چه بدت می آید ما را به ترک آن وا بداری، و اگر به خاطر نماز و عبادتی که داری و به خاطر اینکه می خواهی به درگاه پروردگارت تقرب جویی در دایره اراده و کراهت خود بجوی و از دایره وجود خود تجاوز مکن، برای اینکه تو مالک غیر مصالح شخصی خود نیستی. چیزی که هست این منظور خود را در صورتی جالب بیان کرده اند، در عبارتی که با نوعی قدرت نمایی توأم با ملامت آمیخته است عبارتی که آن دو نکته را در قالب استفهام انکاری افاده می کند، یعنی گفتند: آنچه تو از ما می خواهی که پرستش بت ها را ترک نموده و نیز به دلخواه خود در اموالمان تصرف نکنیم چیزی است که نمازت تو را بر آن وادار کرده و آن را در نظرت زشت و مشوه جلوه داده پس در واقع نماز تو اختیاردار تو شده و تو را امر و نهی می کند، و اینکه تو خیال کرده ای خودت هستی که از ما می خواهی چنان بکنیم و چنین نکنیم، اشتباه است، این نماز تو است که می خواهد ما چنین و چنان کنیم در حالی که نه تو مالک سرنوشت مایی و نه نمازت، زیرا ما در اراده و شعور خود آزادیم، هر دینی را که بخواهیم اختیار می کنیم و هر جور که بخواهیم در اموال خود تصرف می کنیم بدون اینکه چیزی و کسی جلوگیر ما باشد و حال که ما آزادیم غیر آن دینی که دین پدرانمان بود انتخاب نمی کنیم و در اموال خود به غیر آنچه دلخواه خود ما است تصرف نمی کنیم و کسی هم حق ندارد از تصرف صاحب مال در مال خودش جلوگیری کند. پس چه معنا دارد که نمازت تو را امر به چیزی کند و ما مجبور باشیم امری را که به تو شده امتثال کنیم؟
ص: 83
و به عبارتی دیگر اصلا چه معنا دارد که نماز تو، تو را به عمل شخص خودت امر نکند بلکه تو را به عملی که قائم به ما است و ما باید انجامش دهیم امر کند؟ آیا اینگونه امر کردن را چیزی جز سفاهت در رأی می توان نام نهاد، از سوی دیگر ما تو را مردی حلیم و رشید می شناسیم و کسی که به راستی حلیم و رشید است در جلوگیری و نهی از هر کسی که به نظرش می رسد کار بدی می کند عجله نموده و در انتقام از کسی که به نظرش می رسد مجرم است شتاب نمی نماید بلکه صبر می کند تا حقیقت امر برایش روشن گردد، این است معنای حلم و این است طرز رفتار شخص حلیم و همچنین کسی که به راستی رشید است در هیچ کاری که در آن ضلالت و سر در گمی است اقدام نمی کند و تو که مردی رشید هستی چگونه به مثل چنین عمل سفیهانه ای که صورتی جز جهالت و گمراهی ندارد اقدام کرده ای؟!»
پس با این بیان چند نکته روشن می گردد. نکته اول اینکه اهل مدین دعوت شعیب را مستند به نماز او کردند، چون در نماز دعوت و بعث به معارضه با آن قوم است در پرستش بتها و کم فروشی آنها. و این همان سری است که آنها از آن اینگونه تعبیر کرده اند: «أصلاتک تأمرک أن نترک؛ آیا نمازت تو را امر کرده که (ما بت پرستی را) ترک کنیم.» نه اینکه «أصلاتک تنهاک ان نعبد ما یعبد آباؤنا؛ آیا نمازت تو را نهی کرده که آنچه را که پدرانمان می پرستیدند بپرستیم؟» در حالی که در طبع آدمی تعبیر از منع، به وسیله نهی از فعل بهتر است از امر به ترک فعل. و به همین خاطر حضرت شعیب در پاسخ از گفتار آنان کلمه 'نهی' را استعمال کرد نه کلمه امر به ترک فعل را، و فرمود: «و ما أرید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه» و نگفت «الی ما آمرکم بترکه» به هر حال منظور آیه یک چیز است و آن این است که بفهماند آن جناب مردم را از پرستش بتها و از کم فروشی منع می کرد، دقت بفرمایید، چون این از لطایف این آیه است که مملو از لطافت و نیکویی است. که با دقت به دست می آورید که تعبیر «أصلاتک تأمرک» در این آیه تعبیری است مالامال از لطافت و حسن.
ص: 84
نکته دوم اینکه مردم مدین در کلام خود گفتند: «أن نترک ما یعبد آباؤنا؛ اینکه ما ترک کنیم آنچه را که پدران ما می پرستیدند.» و نگفتند: «ان نترک آلهتنا؛ اینکه ما خدایانمان را ترک کنیم.» و یا «ان نترک الاوثان؛ اینکه ما بت ها را ترک کنیم.» و این بدان جهت بود که خواستند با این تعبیر خود اشاره کنند به دلیلی که در این باره دارند و آن این است که این بت ها را خود ما درست نکرده و پرستش آن را آغاز ننموده ایم بلکه پدران ما آنها را می پرستیدند پس پرستش آنها یک سنت ملی و قومی است و چه عیبی دارد که انسان سنت ملی و دیرینه خود را که خلف ها از سلف خود ارث برده اند و نسلها یکی پس از دیگری بر طبق آن سنت نشو و نما نموده اند محترم شمرده و بر طبق آن عمل کند، ما نیز هم چنان آلهه خود را می پرستیم و به دین خود که دین آباء ما است پای بندیم و رسم ملی خود را از اینکه به بوته فراموشی سپرده شود حفظ می کنیم.
نکته سوم اینکه: مردم مدین در کلام خود کلمه 'اموال' را به ضمیر متکلم مع الغیر اضافه نموده، گفتند: 'اموالنا' تا به حجت دیگری که علیه شعیب (ع) داشتند اشاره نموده، بگویند: وقتی چیزی مال کسی شد دیگر هیچ عاقلی شک نمی کند در اینکه آن شخص می تواند در مال خود تصرف کند و دیگران با اعتراف به اینکه مال، مال او است حق ندارند با او درباره آن مال معارضه کنند و نیز هیچ عاقلی شک نمی کند در اینکه صاحب مال طبق روش و کیفیتی که سلیقه و هوش و ذکاوتش او را هدایت می کند مال خود را در مسیر زندگیش خرج نموده و با آن، امر معیشت خود را تدبیر کند و دیگران در این باره نیز حق مداخله در کار او را ندارند.
ص: 85
نکته چهارم اینکه: آن قسمت جمله 'أ صلاتک تأمرک... إنک لأنت الحلیم الرشید' که دعوت شعیب را زیر سر نماز او دانسته و اینکه نسبت امر و نهی را تنها به نماز دادند و نه به کسی دیگر اساسش بر استهزاء و تمسخر بود اما آن قسمتش که او را مردی حلیم و رشید خواندند، چون از اینکه در جمله 'إنک لأنت الحلیم الرشید' مطلب را از سه راه تاکید کردند:
یکی به وسیله حرف 'ان' و یکی به وسیله حرف 'لام' و یکی از این راه که خبر 'ان' را جمله اسمیه آوردند، به دست می آید که خواسته اند به وجه قوی تری حلم و رشد را برای آن جناب اثبات کنند تا ملامت و انکار عمل او و یا به عبارتی دیگر زشتی عمل او نمودارتر گردد زیرا عمل سفیهانه از هر کسی بد است ولی از کسی که حلیم و رشید است بدتر است و شخصی که دارای حلم و رشد است و هیچ شکی در حلم و رشد او نیست هرگز نباید به چنین عمل سفیهانه ای دست بزند و علیه حریت و استقلال فکری و عقیدتی مردم قیام نماید.با این بیان روشن شد که بسیاری از مفسرین در تفسیر این آیه دچار چه اشتباهی شده اند که توصیف آن جناب به حلم و رشد را نیز از باب استهزاء گرفته و گفته اند: منظور قوم مدین از این توصیف این بوده که بگویند: تو نه حلم داری و نه رشد بلکه مردی جاهل و گمراهی.
2- بشر بودن شعیب و اتهام به دروغگویی
باز آنان مانند اقوام پیشین، بشر بودن را مانع از رسالت الهی دانسته و در نتیجه او را دروغگو می دانستند و می گفتند: «و ما أنت إلا بشر مثلنا و إن نظنک لمن الکاذبین؛ و تو جز بشری مانند ما نیستی و بی شک تو را از دروغگویان می دانیم.» (شعراء/ 186)
ص: 86
3- اتهام به سحر و جنون
آنان مانند اقوام پیشین شعیب را به جادو زدگی و جنون متهم می کردند و می گفتند: «قالوا إنما أنت من المسحرین؛ گفتند تو واقعا از افسون شدگانی.» (شعراء/ 185) و گاهی هم با طعن می گفتند: «إنک لأنت الحلیم الرشید» در محاسبات اجتماعی، انسانی که بر خلاف افکار عمومی قیام می کند، مجنون توصیف می شود. آری این گروه مجنونند، اما جنون آنان در راه هدایت مردم به راه حق و حقیقت است و در این هدف سر از پا نمی شناسند و از همه چیز می گذرند. اگر بشر بودن مانع از رسالت گردد، هدایت انسانها بر عهده چه کسی خواهد بود؟ آیا فرشتگان که با انسان مسانخت ندارند، می توانند او را هدایت کنند؟
4- نداشتن قدرت اجتماعی
در نظر آنان قدرت اجتماعی نشانه حق، و ضعف و ناتوانی نشانه بی پایگی دعوت بود. چنانکه می گفتند: «إنا لنرئک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز؛ و ما به راستی تو را در میان خود ناتوان می بینیم، و اگر [به احترام] عشیره ات نبود سنگسارت می کردیم، و تو بر ما غالب نیستی.» (هود/ 91)
علامه طباطبایی می فرماید: «'و إنا لنراک فینا ضعیفا؛ و ما تو را در بین خود ضعیف می بینیم.' یعنی اگر تو شخص نیرومندی بودی ما ناگزیر می شدیم به فهم خود فشار بیاوریم تا کلام نامفهوم تو را بفهمیم ولی تو در بین ما نیرومند نیستی و ما مجبور نیستیم کلام نامفهوم تو را بفهمیم و به فهمیدن آن اهتمام ورزیم و آن را بشنویم و قبول کنیم، بلکه ما تو را در بین خود فردی ضعیف می دانیم که نه به دستوراتش اعتنایی هست و نه به سخنانش. و آن گاه تهدیدش کردند که: 'و لولا رهطک لرجمناک' یعنی اگر ملاحظه این عده قلیل از بستگانت نبود تو را به طور یقین سنگسار می کردیم، ولی ما ملاحظه جانب این چند نفر خویشان تو را می کنیم و متعرض تو نمی شویم. و اگر بستگان او را رهط (یعنی عده ای کم) خواندند برای این بوده که اشاره کرده باشند به اینکه اگر روزی بخواهند او را به قتل برسانند هیچ باکی از بستگان او ندارند و اگر تا کنون دست به چنین کاری نزده اند در حقیقت نوعی احترام به بستگان او کرده اند. سپس دنبال آن تهدید اضافه کردند که: 'و ما أنت علینا بعزیز' تا آن تهدید یعنی جمله 'لولا رهطک' را تاکید کرده، فهمانده باشند که تو در بین ما قوی نیستی و مقامی منیع نداری، آن قدر محترم نیستی که رعایت جانبت از کشتنت باز بدارد نه، اگر بخواهیم به بدترین وجه که همان سنگسار باشد تو را می کشیم و تنها چیزی که تا کنون ما را از این کار بازداشته رعایت جانب بستگان تو بوده، پس خلاصه گفتار اهل مدین این شد که خواسته بودند جناب شعیب را اهانت نموده بگویند: ما هیچ اعتنایی به تو و سخنان تو نداریم و تنها بخاطر رعایت جانب بستگانت تا کنون متعرض تو نشده ایم.»
ص: 87
این منطق نادرست اختصاص به قوم هود ندارد. آنگاه که فرعون در میدان مبارزه با موسی محکوم شد، از همین راه وارد شد و گفت: «قال یاقوم أ لیس لی ملک مصر و هذه الأنهار تجری من تحتی أ فلا تبصرون* أم أنا خیر من هاذا الذی هو مهین؛ و فرعون در میان مردمش بانگ برآورد [و گفت:] ای قوم من! آیا حکومت مصر و این نهرها که از زیر [کاخ های] من جاری است از آن من نیست؟ آیا نمی بینید؟ بلکه من از این مردی که بی مقدار است و قادر بر بیان نیست بهترم.» (زخرف/ 51- 52) کلمه 'مهین' به معنای خوار و ضعیف است، و از مصدر 'مهانت' است که معنای حقارت را می دهد، و منظور فرعون از 'مهین' حضرت موسی (ع) است، چون او مردی فقیر و تهی دست بود.
5- پیروی از شعیب مایه زیان
از آنجا که در معاملات خود، حلال و حرام را رعایت نکرده و کم فروشی و دزدیدن اموال مردم شیوه آنان بود، پیروی از شعیب را مایه زیان خود خوانده گفتند: «لئن اتبعتم شعیبا إنکم إذا لخاسرون؛ اگر از شعیب پیروی کنید، در این صورت بی تردید زیانکار خواهید شد.» (اعراف/ 90) علامه طباطبایی می فرماید: «در این جمله کفار، مؤمنین به شعیب و کسانی را که بخواهند به او ایمان آورند تهدید می کنند، و این همان عمل زشتی است که شعیب در جمله 'و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله؛ و بر سر هر راهی کمین نکنید که مردم را بترسانید و کسی را که به خدا ایمان آورده از راه خدا بازدارید و در پی انحراف راه او باشید.' (اعراف/ 86) آنان را از ارتکاب آن نهی فرموده بود، و اگر در اینجا از همه اقسام کارشکنی های آنان خصوص این گفتارشان را اسم می برد در حقیقت برای این است که زمینه را برای جمله 'الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین؛ آنها که شعیب را تکذیب کردند، همانا زیانکاران بودند.' (اعراف/ 92) فراهم نماید. البته احتمال هم دارد که اتباع در این جمله به معنای ظاهری و عرفی کلمه که همان پیروی آدمی است، بوده باشد، و کفار بعد از این گفت و شنودها اطمینان پیدا کرده باشند که گروندگان به آن حضرت به زودی دنبال وی راه افتاده، از سرزمین خود مهاجرت می کنند لذا گفته اند: 'اگر به دنبال شعیب به راه بیفتید به طور یقین زیانکار خواهید بود' تا به این وسیله شعیب را در مهاجرتش تنها بگذارند، و به خیال خود از مزاحمتش آسوده گشته و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند، چون کفار تنها با شعیب دشمن بودند و دشمنی آنان با گروندگان به او به خاطر او بود، وگرنه با خود گروندگان هیچ گونه عداوتی نداشتند. به هر تقدیر آیه مورد بحث چه به معنای اول باشد و چه به معنای دوم، و خلاصه مقصود از متابعت چه به معنای گرویدن به او باشد و چه به معنای مهاجرت با او، به هر حال به منزله توطئه و زمینه چینی برای جمله 'الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین' است.»
ص: 88
تهدید به اخراج از شهر و سنگسار نمودن شعیب (ع) قوم شعیب وقتی که این را هها را در بازداری شعیب موثر ندیدند، او را تهدید به اخراج از شهر و سنگسار نمودن کردند و گفتند: «لنخرجنک یاشعیب و الذین ءامنوا معک من قریتنا أو لتعودن فی ملتنا؛ ای شعیب! به یقین تو و کسانی را که با تو ایمان آورده اند از شهر خود بیرون می کنیم، مگر آن که به آیین ما بازگردید.» (اعراف/ 88) شعیب (ع) به وظیفه ارشاد و راهنمایی خود قیام نمود، ولیکن قوم او استکبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهدید نموده و گفتند: باید از دین توحید دست بردارید وگرنه از شهر و دیارتان اخراج خواهیم کرد. و تهدید خود را به طور قطع خاطرنشان شعیب کردند، هم چنان که از لام و نون تاکید در دو جمله 'لنخرجنک' و 'او لتعودن' بر می آید. و باز گفتند: «و لولا رهطک لرجمناک؛ و اگر [به احترام] عشیره ات نبود سنگسارت می کردیم.» (هود/ 91)
علامه طباطبایی می فرماید: «آن گاه تهدیدش کردند که: 'و لولا رهطک لرجمناک' یعنی اگر ملاحظه این عده قلیل از بستگانت نبود تو را به طور یقین سنگسار می کردیم، ولی ما ملاحظه جانب این چند نفر خویشان تو را می کنیم و متعرض تو نمی شویم. و اگر بستگان او را رهط (یعنی عده ای کم) خواندند برای این بوده که اشاره کرده باشند به اینکه اگر روزی بخواهند او را به قتل برسانند هیچ باکی از بستگان او ندارند و اگر تا کنون دست به چنین کاری نزده اند در حقیقت نوعی احترام به بستگان او کرده اند.»
ص: 89
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 ص 547 - 549 و 561، جلد 8 ص 243، جلد 15 ص 442
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 2 صفحه 392
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 201
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 15- 18
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شعیب (ع) اصحاب الایکه عذاب الهی داستان قرآنی بت پرستی کم فروشی
خداوند سبحان در سوره هود آیات 84-95 می فرماید:
«و إلی مدین أخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غی__ره و لاتنقصوا المکیال و المیزان إنی أراکم بخیر و أنی أخاف علیکم عذاب یوم محیط* و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشیاء هم و لا تعثوا فی الارض مفسدین* بقیه الله خیر لکم إن کنتم مومنین و ما أنا علیکم بحفیظ* قالوا یا شعیب أصلاتک تأم___رک أن نترک ما یعبد آباونا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء إنک لأنت الحلیم الرشید* قال یا قوم أرأیتم إن کنت بیته من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما ارید أن أخالفکم إلی ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب* و یا قوم لایجرمنکم شقاقی أن یصیبکم مثل ما أصاب قوم نوح أو قوم هود أو قوم صالح و ما قوم لوط منکم ببعید* و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه إن ربی رحیم و دود* قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و إنا لنراک فینا ضعیفا و لولا رهطک ل__رجمناک و ما أنت علینا بعزیز* قال یا قوم أرهطلی أعز علیکم من الله و اتخذتموه وراءکم ظهریا أن ربی بما تعملون محیط* و یا قوم اعملوا علی مکانتکم إنی عامل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کاذب و ارتقبوا إنی معکم رقیب* و لما جاء أمرنا نجینا شعیبا و الذین آمنوا معه برحمه منا و أخذت الذین ظلموا الصیحه فأصبحوا فی دیارهم جاثمین* کأن لم یغنوا فیها ألا بعدا لمدین کما بعدت ثمود؛ برای مدین برادرشان شعیب را فرستادیم. او گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او ندارید. از پیمانه و ترازو کم نکنید، من شما را در نعمت می بینم، و من بر شما از عذاب روزی که همه را در بر می گیرد بیمناکم* و ای قوم من! پیمانه و ترازو را به عدل، کامل بدارید، و اجناس مردم را ناچیز نشمرید و به بدی توصیف نکنید، و در زمین برای فساد تلاش نکنید* سود حلال خدا برای شما بهار است اگر مومن باشید و من (در نزد عذاب الهی) نگهبان شما نیستم* (قوم وی از روی استهزاء) گفتند: ای شعیب! آیا نماز تو دستورت می دهد که آنچه را پدرانمان عبادت می کردند ترک کنیم یا از آنچه می خواهیم در اموالتان دست برداریم؟! تو که عاقل و کامل هستی* شعیب گفت: ای قوم من! به من بگویید اگر از خدا دلیلی آشکار داشته باشم، و به من رزق خوبی بدهد، (می توانم خلاف او رفتار کنم؟) و من نمی خواهم از آنچه شما را نهی می کنم خود مرتکب شوم، و تا می توانم جز صلاح نمی خواهم؛ توفیق من با خداست، بر او اعتماد کرد، به او باز می گردم* ای قوم من! عداوت با من شما را بدانجا نکشاند که عذابی همانند عذاب قوم نوح، یا قوم هود، و یا قوم صالح به شما برسد، و دوران قوم لوط از شما دور نیست* از پرردگارتان آمرزش بخواهید و به سوی او برگردید که پروردگارم مهربان و مشفق است* گفتند: ای شعیب! ما بسیاری از آنچه را که می گویی نمی فهمیم، و اگر کسان تو نبودند تو را سنگسار می کردیم، تو بر ما قدرتی نداری* شعیب گفت: ای قوم من! آیا اقوام من بر شما از خداوند عزیزترند که او را پشت سر انداخته اید؟!* پروردگار من بر آنچه که می کنید احاطه دارد* ای قوم من! آنچه می توانید به عمل خود ادامه دهید، من نیز به کار خود ادامه می دهم به زودی در خواهید یافت که عذاب خوار کننده چه کسی را فرو خواهد گرفت، و چه کسی دروغگوست. منتظر باشید، من هم با شما منتظرم* و چون فرمان قهر ما آمد، شعیب را با کسانی که با او ایمان آورده بودند به رحمت مخصوص خود نجات دادیم، و ظالمان را صیحه (آسمانی) فرو گرفت، و در دیار خود نابود شدند* گویی که هرگز در آن شهر نبوده اند. دور باد مدین (از رحمت خدا) همان گونه که قوم ثمود از رحمت خدا دور شدند.»
ص: 90
2- و در سوره اعراف آیات 88 و 89 می فرماید:
«قال الملأ الذین استکبر و من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فی ملتنا قال اولو کنا کارهین* قد افت__رینا علی الله کذبا ان عدنا فی ملتکم بعد اذ نجانا الله منها؛ بزرگانی از قوم او که گردنکش شده بودند گفتند: ای شعیب! بی گمان تو و ایمان آوردندگان به تو را از شهرمان بیرون می کنیم، مگر اینکه به دین ما باز گردید. (شعیب) گفت: آیا اگر چه مایل نباشیم؟!* اگر ما به آیین شما باز گردیم پس از آنکه خداوند ما را از آن رهایی داده است به خدا دروغ بسته ایم.»
شرح کلمات
1- مدین:
مدین نام قوم شعیب بوده، که شهرشان نیز به نام آنها نامیده شده است. در معجم البلدان آمده است که شهر مدین در کنار دریای سرخ در برابر شهر تبوک و در فاصله شش منزلی آن قرار داشته است. همچنین گفته شده: مدین منطقه ای است بین وادی القری و شام، وادی القری به مجموعه قریه هایی که نزدیک مدینه بود اطلاق می شود.
2- لایجرمنکم:
جرم الشیء یعنی کسب ناپسند کرد، جرمه الشیء یعنی بر کار ناپسند وادارش کرد، جرمه یعنی او را به آن وادار کرد و لایجرمنکم، یعنی شما را وا ندارد.
3- شقاقی:
شاقه شقاقا: با او مخالفت و دشمنی کرد، و شقاقی، یعنی دشمنی با من.
4- لاتعثوا: فساد نکنید.
عثا: یعنی فساد کرد، فساد شدید.
5- بقیة الله:
بقیه، مانده هر چیزی است و در اینچا به عمنای فرمانبرداری خداست، و ثواب و پاداش خیری که نزد او ذخیره می شود.
ص: 91
نکاتی مهم در تفسیر آیاتی که گذشت
خداوند حضرت شعیب را با بشارت و انذار به سوی مدین فرستاد تا مردم آن دیار را به عمل به شریعت حنیفه ابراهیم (ع) فرا خواند. قوم شعیب چون دیگر امت های مشرک که به ذمائم اخلاق موصوف بودند، به بدترین وجهی در زشت کاریها و فساد اخلاقی غوطه می خوردند. آنها گذشته از کارهای پلیدی که مرتکب می شدند، از کالاهای دیگران بد می گفتند و آنها را از چشم مشتری می انداختند، و در پیمانه و ترازو و خیانت می کردند و کم فروشی می نمودند و چنین می پنداشتند که چون در تصرف اموال خود آزادند، این قبیل کارهای ناروا نیز، حق آنهاست. دعوت حضرت شعیب، نصایح و پندهای او به ایشان، و تنبهشان که بنگرند بر سر اقوام مشترک دیگر که پیش از آنها بوده اند از عذاب الهی چه آمده است سودی نبخشید و این قوم جاهل در پاسخ او گفتند: «لنخرجنک و من اتبعک من قریتنا، أو لتعودن فی ملتنا؛ همانا تو و پیروانت را از شهر و دیارمان بیرون می کنیم، مگر اینکه به دین و ملت ما در آیید.»
بنابراین، قوم شعیب برای خود این حق را قائل بودند که خود را در ستم رساندن به دیگران، و خوردن حقوق ایشان آزاد و مختار بدانند، اما، این حق را به شعیب و مومنان در ترک اخلاق زشت و ناپسند و نیز عبادت یکتا نمی دادند!!
گاه شعیب را به مسخره گرفته می گفتند: آیا نماز تو به تو فرمان داده است که ما خدایان مورد پرستش پدرانمان را رها کنیم و در اموالمان به دلخواه دخل و تصرف نکنیم؟!
ص: 92
و گاه عناد و سرکشی را از حد گذرانیده می گفتند: اگر فامیل و عشیره تو نبودند، بی گمان سنگسارت می کردیم.
از این آیه، و از اطلاعاتی که از نسب حضرت خاتم پیامبران محمد مصطفی (ص) داریم، درمی یابیم که خدای تعالی پیامبرانش را از میان قدرتمندترین و بانفوذترین خانواده ها برمی گزیند، تا خویشاوندانش او را در تبلیغ رسالت الهی یار و مددکار باشند.
باری، چون قوم شعیب آن حضرت را تکذیب کردند و دیگر مومنان همراه او را خوار و سبک انگاشتند، مستحق عذاب الهی شدند، و خداوند آنان را با صیحه آسمانی فرو گرفت و در همان شهر و دیارشان به هلاکت رسانید.
من_اب_ع
سیدمرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن- صفحه 777-781
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران قرآن تفسیر حضرت شعیب (ع) عذاب الهی
نام دیگر شیث بن آدم، هبة الله است. او فرزند و جانشین حضرت آدم بود. حضرت شیث سومین فرزند حضرت آدم بوده است. حضرت آدم حدود 34 فرزند داشته است که هابیل و قابیل از اولین فرزندان این پیامبر بزرگوار بوده اند. در روایتی از امام محمد باقر (ع) آمده است: آدم (ع) بعد از کشته شدن هابیل، بسیار گریست و به درگاه خداوند شکوه کرد. خداوند به او وعده پسری داد تا جای هابیل را بگیرد. آن گاه به او فرزندی عطا کرد که آدم او را شیث نام گذاشت. خداوند به آدم وحی کرد که: «این پسر بخششی است از جانب پروردگارت، پس نام او را «هبة الله» بگذار.» و آدم (ع) نیز چنین کرد. آدم به هنگام وفات، مأمور شد شیث را جانشین و وصی خود معرفی نماید. او نیز تمامی فرزندان خود را جمع نمود و شیث را به جانشینی خود منصوب نمود.
ص: 93
حضرت آدم (ع) پس از حدود هزار سال از جهان برفت و شیث را وصی خود گردانید. قابیل که از این موضوع مطلع شد، نزد شیث آمده. او را تهدید کرد و گفت: سبب این که من برادرت هابیل را کشتم، همین بود که او مقام وصایت پدر را داشت و برای آن که فرزندان او به بچه های من در آینده فخرفروشی نکنند، من او را کشتم. اکنون تو نیز اگر جایی اظهار کنی که مقام وصایت پدر به تو رسیده، تو را نیز خواهم کشت و همان گونه که ابن اثیر و طبری نقل کرده اند و در احادیث نیز آمده، خود آدم نیز به شیث سفارش کرد که علم خود و مقام وصایت را که پدر بدو داده بود از قابیل پنهان دارد مبادا همان گونه که او به هابیل حسد برد، به وی نیز حسد برده و در صدد قتل او بر آید. به همین دلیل شیث پیوسته در حال ترس و تقیه به سر می برد. خداوند تعالی شیث را به پیامبری برگزید و پنجاه صحیفه بر وی نازل کرد تا به وسیله آنها مردم زمان خود را که همگی از نوه ها و نوادگان آدم ابوالبشر (ع) بودند به توحید و یگانگی خدا دعوت نماید. مسعودی گفته است که بیست و نه صحیفه بر شیث نازل شد که در آن ها تهلیل و تسبیح بود. برخی گفته اند: اولین کسی که بعد از رحلت آدم (ع) به مقام شامخ پیامبری نائل آمد، شیث (هبة الله) بود. او وصی و جانشین آدم شد و امانت های الهی و صحیفه هایی که جانب خداوند نازل شده و جمعا بیست و یک صحیفه بود، دریافت و جمع آوری و منظم نمود و سپس به نشر آن تعالیم و هدایت و راهنمایی فرزندان آدم که رفته رفته جمعت قابل ملاحظه ای را تشکیل می دادند کمر بست. از میان آثار به جای مانده از آن صحیفه ها، این صحیفه است که خداوند به آدم وحی فرستاد که؛ من تمام نیکی ها و سعادت ها را در چهار کلمه برای تو بیان می کنم. آدم پرسید: آن چهار کلمه کدامند؟ خطاب آمد: کلمه اول از آن من، کلمه دوم از آن تو، کلمه سوم میان من و تو و کلمه چهارم میان تو و مردم. آنکه از آن من است اینست که مرا بپرستی و شریکی برای من قرار ندهی. آنکه از آن تو است آنکه در برابر کارهایی که می کنی، آنچه را که بیش از هر چیز به آن نیازمندی، به تو پاداش دهم. آنکه میان من و تو است: از تو دعا کردن و خواستن و از من اجابت و پذیرفتن و بالاخره آنکه میان تو و بندگان من است این است که: برای مردم دوست بداری آنچه برای خودت دوست داری. آدم پس از گذرانیدن عمری طولانی، احساس کسالت و ناتوانی کرد. به فرزندش شیث گفت: پسرم، زمان مرگ من نزدیک شده و اینک من مریض و ناتوانم و خداوند به من دستور داده که تو را وصی خود قرار دهم و ودیعه های او را به امانت نزد تو بگذارم، اینک وصیت نامه من که شامل آثار علمی و نام بزرگ خداوند می باشد، زیر سر من است. وقتی من از دنیا رفتم آن را بردار و کسی را نیز از آن مطلع مکن. در وصیت نامه من تمام مسائلی که به آن نیازمند شوی، چه در امور دینی و چه در مسائل دنیوی ثبت و ضبط شده است. پسرم، در این لحظات که بیماری و رنج بر من غلبه کرده، میل دارم از میوه های بهشتی، تناول کنم. از دامنه کوه بالا برو و هر یک از فرشتگان را دیدی سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم مریض است و از شما میخواهد کمی از میوه های بهشتی برای او هدیه بفرستید. شیث به ارتفاع کوهستانی که در آن منطقه بود، بالا رفت تا برای پدر، میوه ای به دست آورد. در بین راه جبرئیل را با گروهی از فرشتگان دید، جبرئیل بر او سلام کرد و پرسید: کجا میروی؟ گفت: پدرم مریض شده و از من خواسته است مقداری از میوه های بهشتی، از فرشتگان به رسم هدیه بگیرم و اینک برای این منظور به کوه آمده ام. جبرئیل گفت: خداوند به تو صبر و اجر عنایت کند پدرت چشم از جهان پوشید و به عالم ابدی پیوست. آنگاه همگی کنار جسد آدم آمدند. فرشتگان به فرمان پروردگار بدن او را غسل داده و برای نماز آماده ساخته بودند. شیث جلو ایستاد و نمازی با پنج تکبیر، به همان شیوه ای که خداوند در امت اسلامی مقرر فرموده و تا روز رستاخیز این شیوه ادامه خواهد یافت، بر جنازه آدم خواند. سپس جنازه او را طبق راهنمایی جبرئیل، با احترام و تجلیل فراوان به خاک سپردند و شیث در غم از دست دادن پدر بیتابی می کرد. جبرئیل او را دلداری داد و به ادامه زندگی و انجام وظیفه پیامبری تشویق نمود. می گویند حضرت شیث (ع) 912 سال زندگی کرد. محل تبلیغ وی مکه معظمه بود و مطالب صحیفه ها را که دلایل خداشناسی، فرایض و احکام و سنن و حدود الهی بود برای فرزندان آدم می خواند. وی سرانجام در مکه درگذشت و در کوه ابوقبیس به خاک سپرده شد. برخی نیز گفته اند: مزار حضرت شیث (ع) از فرزندان حضرت آدم (ع) در شهر بلخ می باشد.
ص: 94
اوصیای پس از وی تا ادریس
شیث متجاوز از هزار سال زندگی کرد و همواره با جبرئیل و فرشتگان الهی در ارتباط بود و وحی خداوندی را دریافت و به مردم ابلاغ می کرد. بر اساس سنت تغییر ناپذیر آفرینش، دوران زندگی شیث به سر آمد و به دستور خداوند، ادریس را که از بهترین نواده های آدم بود، به جانشینی برگزید و ودایع نبوت را به او سپرد. همچنین گفته شده که پس از شیث، فرزندش انوش -که او را ریسان نیز نامیده اند- وصی او گردید. بعد از وی پسرش قینان و پس از او مهلائیل یا حلیث و بعد فرزندش یارد -که بعضی یرد نیز ذکر کرده اند- یا غنمیشا به این مقام رسیدند و یارد پدر ادریس پیغمبر است. عمر هر یک از ایشان را به اختلاف بین هشتصد تا هزار سال نوشته اند. چنان چه عمر انوش را 905 یا 965 سال ذکر کرده اند. در نام های آن ها نیز اختلاف است.
من_اب_ع
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوجعفر محمد بن جریر طبری- تاریخ طبری جلد 1- صفحه 107-111
محمد باقر مجلسی- حیوه القلوب جلد 1- صفحه 76
نعمت الله جزایری- قصص الانبیاء- صفحه 54
احمدبن ابی یعقوب بن واضح یعقوبی- تاریخ یعقوبی جلد 1- صفحه 8
علی بن حسین مسعودی- مروج الذهب جلد 1- صفحه 48
مدرسه نمونه دولتی شهید آوینی- مقاله قصص قرآن داستان حضرت شیث
کلی__د واژه ه__ا
حضرت شیث (ع) زندگینامه تاریخ ویژگی های پیامبران
ص: 95
مسعودی در مروج الذهب می نویسد: چون حواء به شیث باردار شد نوری در پیشانیش درخشیدن گرفت، و زمانی که شیث را به دنیا آورد آن نور به شیث منتقل گردید. بعد از اینکه شیث بالغ گردید و جوانی برومند و کامل شد، حضرت آدم او را وصی خود کرد و وصیتش را با او در میان نهاد، و او را آگاه کرد که او حجت خدا بعد از آدم است و خلیفه خداست بر روی زمین. او باید حق را به اوصیائش برساند و او دومین کسی است که نور پیامبر خاتم به او منتقل شده است.
وصیت حضرت آدم به شیث
در اخبارالزمان آمده است: هنگامی که خداوند مرگ آدم را اراده فرمود، به وی فرمان داد تا وصیت خود را به فرزندش شیث بسپارد و همه علوم و دانشی را که به وی آموخته شده بود به او بیاموزد، و آدم نیز چنین کرد.
در تاریخ یعقوبی آمده است: چون مرگ آدم (ع) فرا رسید، شیث به همراه فرزند و فرزند زاده اش به خدمت او رسید. حضرت آدم بر آنها درود فرستاد و برایشان از خداوند برکت خواست، سپس وصیتش را در اختیار شیث گذاشت و به او دستور داد که جسدش را حفظ کند و پس از مرگ در غار گنج بگذارد، و سپس او به نوبه خود به فرزند و فرزند زادگانش یکی پس از دیگری وصیت کند و به هنگام مرگ هر کدام دیگری را وصی خود نماید؛ و چون از سرزمین خود فرود آمدند جسد او را برگیرند و در وسط زمین قرار دهند. سپس به شیث دستور داد تا پس از او قائم مقام وی در فرزندانش بوده، آنان را به تقوای الهی و عبادت و پرستش نیکوی او فرمان دهد، و آنان را از اختلاط با قابیلیان ملعون بازدارد. سپس حضرت آدم بر همه آنها درود فرستاد و آنگاه دیده بر هم نهاد و به روز جمعه جهان را بدرود گفت.
ص: 96
قضاوت او، حج خانه خدا
الف- در تاریخ یعقوبی آمده است: شیث پس از مرگ پدرش حضرت آدم به جای او نشست و مردم را به تقوای الهی و کار نیکو فرمان داد.
و در اخبار الزمان آمده است: خداوند شیث را فرمان داد تا خانه کعبه را بسازد، و حج و عمره به جای آورد. شیث نخستین کسی است که عمره به جای آورده است.
ب- در کتاب مرآة الزمان آمده است: هنگامی که آدم از دنیا رفت، شیث به مکه آمد و حج و عمره بگزارد و خانه کعبه را که فرسوده شده بود تجدید بنا کرد و آن را با سنگ و گل بساخت، و به عمران و آبادی زمین پرداخت، و همچون پدرش حدود خدا را بر مفسدان جاری کرد.
ج- در کتاب مروج الذهب آمده است: هنگامی که آدم به شیث وصیت کرد، شیث آن را برگرفت و محتوای آن را به خاطر سپرد و به فرمانروایی و حکومت میان مردم پرداخت و مقررات پدرش را به اجرا گذاشت. سپس همسرش از او بار گرفت و انوش را به دنیا آورد. آنگاه بود که نور درخشان موجود در پیشانی شیث به انوش منتقل گردید. این انتقال به هنگام ولادت او صورت گرفت. چون انوش به حد کمال رسید، شیث ودیعه آدم (ع) را به او سپرد و او را از موقعیت و شرف و کرامت این وصیت آگاه ساخت و به او سفارش کرد. (او نیز) فرزندش را به حقیقت این شرف و کرامت باخبر سازد و فرزندانشان را نیز بر این امر آگاه گردانند، و امر این وصیت را مادام که نسلشان برقرار است در میان خود یکی پس از دیگری انتقال دهند.
ص: 97
وصیت همچنان جاری بود و از قرنی به قرن دیگر منتقل می شد تا اینکه خداوند نور تابان را به عبدالمطلب و از او به فرزندش عبدالله پدر رسول خدا (ص) رسید.
وصیت شیث به فرزندش انوش
در تاریخ یعقوبی آمده است: چون مرگ شیث فرا رسید، فرزندان و فرزند زادگانش که شامل انوش و قینان و مهدئیل و یرد و اخنوخ و زنان و فرزندانشان بودند گرد بستر او را گرفتند. شیث بر آنان درود فرستاد و برایشان از خداوند برکت خواست و پیش از همه، به این امر سفارش کرد با فرزندان قابیل ملعون آمیزش نکنند، آنگاه به فرزندش انوش وصیت کرد و او را فرمان داد تا جسد آدم را همچنان نگه دارد، و اینکه تقوای الهی پیشه کند و قومش را نیز به تقوای الهی و عبادت نیکو فرمان دهد؛ آنگاه دیده از جهان فرو بست.
من_اب_ع
سیدمرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن- صفحه 639-641
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت شیث (ع) تاریخ زندگینامه کعبه
حضرت داود از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل است. او علاوه بر مقام نبوت، سلطنت و پادشاهی و اداره امور بنی اسرائیل را هم داشت. نام او در قرآن کریم 16 مرتبه در سوره های بقره، نسا، مائده، انعام، اسرا، انبیا، نمل، سبا و ص آمده است. البته بیشتر سرگذشت او در سوره های بقره و ص می باشد. حضرت داود در عبادت و بندگی خدا پایداری و جدیت زیادی داشت. در همه حال به یاد خدا بود. بسیار گریه و توبه و استغفار می کرد. شب زنده دار بود. نصف عمرش را روزه بود، یعنی یک روز را روزه می گرفت و روز دیگر افطار می کرد. این پیامبر خدا برای زندگیش، نظم و قاعده خاصی داشت، به این معنا که روزگار خود را به چهار قسمت کرده بود. بخشی از آن به قضاوت و حل و فصل مرافعات مردم و قسمتی برای تسبیح و عبادت خدا و بخشی دیگر برای تربیت جوانانش و قسمتی هم برای حاجات و امور شخصی اختصاص داشت.
ص: 98
زبور کتاب مختص حضرت داود است. او از علم حکمت و داوری برخوردار بود. حلم و کیاست و فراست بی نظیری داشت. به آئین حق حکم می کرد و از پیروی هوای نفس اجتناب داشت. خداوند نعمات و عنایات زیادی به او داد. نیروی جسمی و قدرت فوق العاده ای داشت، به طوری که در همان جوانی، در یکی از جنگها، جالوت دشمن سرسخت و نیرومند قومش را کشت.
او اولین کسی بود که زره بافی را یاد گرفت و چون آهن در دست او نرم می شد، از این رو در جنگهائی که با دشمنان می کرد، بسیار مورد استفاده قرار می گرفت. صوت خوش و صدای زیبا و روح افزائی داشت که هرگاه زبور می خواند، تمام کوهها و پرندگان پاسخ می گفتند و با او هم آواز می شدند. داود (ع)، علم منطق الطیر داشت که سخن پرندگان را می فهمید. علاوه بر این همه نعمات و عنایات، او فرزندی چون حضرت سلیمان (ع) داشت که از انبیای بزرگ الهی بود. خداوند سلطنت و پایه های حکومت او را محکم کرد. کشورش قدرتمند و سپاهش بسیار زیاد بود. از این رو داود پس از جنگهایی که با دشمنانش کرد، شهرهای ساحلی فرات را فتح و فلسطین و دمشق را تصرف نمود و از خلیج عقبه تا رود فرات و تا مرز ایران را تحت حکومت خود در آورد.
بعضی از مفسرین تسنن، تحت تاثیر تورات تحریف شده، داستان های جعلی و تهمت های ناروا در مورد داود گفته اند که همه آنها اسرائیلیات و دروغ محض است. حضرت داود بنا به روایتی 100 سال و بنا به قول دیگری 140 سال عمر کرد که چهل سال آن، دوران سلطنتش بود. در موقع مرگ خود، پسرش حضرت سلیمان را وصی و جانشین خود کرد. پس از اینکه او از دنیا رفت، بنی اسرائیل جنازه اش را در بیت المقدس در قریه داود به خاک سپردند.
ص: 99
من_اب_ع
هاشم رسولی محلاتی- قصص قرآن- صفحه 204
جعفر سبحانی- منشور جاوید
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت داود (ع) بنی اسرائیل داستان قرآنی حکومت
بنی اسرائیل بنی اسرائیل پس از یوشع بن نون دچار اختلاف و کشمکشی به تعبیر جامه تر دچار نافرمانی و معصیت الهی شدند و دشمنان آن ها همه در کمین بودند از این فرصت استفاده کرده و اندک اندک قسمتی از شهرها و زمین هایی را که در دستشان بود از آن ها گرفتند و افراد بسیاری از ایشان را در جنگ کشتند. بنی اسرائیل صندوق و تابوتی داشتد که بنابر برخی از روایات، طول و عرضش سه ذرع در دو زرع بود و به خاطر محتویات آن یا عوامل دیگر، خدای تعالی خاصیتی در آن نهاده بود که هرگاه به جنگ دشمنان می رفتند، آن را پیش روی لشکر خود می گذاشتند و همان موجب آرامش دل و پیروزی آنان بر دشمن می شد و حتی طبق پاره ای از روایات، با آن ها سخن می گفت و راه خیر و شر و صلاح و فساد آن ها را بدیشان یادآوری می کرد و شاید چنان که برخی احتمال داده اند، منظور این باشد که همان ایمانی که داشتند، موجب آرامش دل آن ها بود و قهرا سبب هدایت ایشان می گردید یا راه خیر و هدایت به دلشان الهام می شد.
بر اثر اختلاف، ظلم، سرکشی و گناهانی که میان بنی اسرائیل پیدا شد، کم کم شوکت و قدرتشان از دست رفته و دشمنان بر آن ها مسلط شدند و در یکی از جنگ ها آن تابوت مقدس نیز به دست دشمنان افتاد و روح افسردگی و شکست در آنان پدیدار شد و کارشان به جایی رسید که جالوت یکی از پادشاهان و دشمنان بنی اسرائیل آنها را به جزیه دادن و باج و خراج مجبور کرد و زبون و خوار گردانید. ضمنا چنان که علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام باقر (ع) روایت کرده و در برخی از تواریخ نیز آمده، تا آن زمان مقام پیامبری در بنی اسرائیل مخصوص به خاندان لاوی بود که خدای تعالی پیغمبران بنی اسرائیل را از میان فرزندان او انتخاب می فرمود و مقام پادشاهی در خاندان یوسف و فرزندان او بود و خداوند نبوت و سلطنت را برای آن ها در یک خاندان گرد نیاورده بود.
ص: 100
اشموئیل و طالوت
خدای تعالی از خاندان لاوی پیغمبری به نام اسموئیل یا شموئیل مبعوث فرمود آن پیغمبر الهی چنان که گفته اند، در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودی به وضع سیاسی بنی اسرائیل سر و سامانی بدهد و بیشتر آن ها را از بت پرستی و انحراف بازدارد. بنی اسرائیل برای جنگ با دشمنان و باز گرفتن سرزمین های از دست رفته و شوکت و عظمت خود، از وی خواستند پادشاهی برای آن ها تعیین کند تا با سرپرستی و فرمان او با دشمنان بجنگند و او از طرف خدای تعالی طالوت را برای ایشان تعیین کرد.
داستان طالوت و جالوت در قرآن قرآن کریم این داستان را در سوره بقره آیات 246 تا 251 ذکر نموده است. داستان مزبور را خدای تعالی این چنین بیان فرموده است: «آیا داستان آن دسته از بزرگان بنی اسرائیل را پس از موسی نشنیدی که به پیغمبر خود گفتند: پادشاهی برای ما نصب کن تا در راه خدا کارزار کنیم. وی گفت: شاید وقتی کارزار بر شما نوشته (و مقرر) شود کارزار نکنید (و شانه از زیر بار فرمان الهی خالی کنید)؟ گفتند: چرا در راه خدا کارزار نکنیم با این که از دیار و فرزندان خود دور شده ایم، اما وقتی کارزار بر آنها مقرر شد، جز اندکی از ایشان (از جنگ با دشمن) روی بگردانیدند و خدا به کار ستمکاران دانا و آگاه است. پیغمبرشان به ایشان گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهی شما نصب فرمود. آنها (به صورت اعتراض) گفتند: از کجا وی را بر ما پادشاهی باشد با این که ما به پادشاهی از او سزاوارتریم و او را وسعت مال نیست (و مال فراوان ندارد). پیامبرشان به آنها گفت: نشانه حکومت او این است که صندوق عهد را به سوی شما خواهد آمد.» (بقره/ 246- 248)
ص: 101
بدین ترتیب اسموئیل نشانه پادشاهی و فرمانروایی طالوت را برای ایشان بیان فرمود و پاسخ ایرادشان را نیز داد و طالوت پادشاه بنی اسرائیل شد. مورخان موضوع آمدن تابوت به نزد بنی اسرائیل را چنین نقل کرده اند که وقتی دشمنان بنی اسرائیل تابوت را از آنها گرفتند، به بتخانه خود آورده و در محلی گذاشتند. اما پس از چند روز دردی در گردن خود احساس کردند و دانستند که اثر همان تابوت است. به ناچار جای آن را تغییر دادند، اما هر جا تابوت را می بردند، بلا و مرگ و وبا در آن جا ظاهر می شد، از این رو در صدد برآمدند آن را به بنی اسرائیل بازگردانند و از نزد خود خارج کنند. به همین منظور آن را روی تختی گذاشتند و تخت را بر پشت دو گاو بستند و گاوها ر رها کردند تا این که فرشتگان الهی آمدند و گاوها را به سوی بنی اسرائیل سوق دادند و بدین ترتیب تابوت به نزد بنی اسرائیل بازگشت. بنی اسرائیل پس از مشاهده تابوت، اطاعت طالوت را گردن نهادند و آماده فرمان او شدند.
طالوت نیز آن ها را به جنگ جالوت برد. قرآن کریم ادامه داستان را این گونه نقل فرموده است: «و چون طالوت سپاهیانش را حرکت داد به آن ها گفت: خداوند شما را به نهری آزمایش می کند. هر کس از آن بنوشد از من نیست و هر کس از آن ننوشد از من است مگر آن کس که با دست خویش کفی برگیرد و (چون به نهر رسیدند) جز اندکی از ایشان (دیگران) از نهر نوشیدند.» (بقره/ 249) لشکریان طالوت که به قولی هشتاد هزار و به نقل دیگر هفتاد هزار نفر بودند، سخت تشنه شدند. طالوت به آن ها گفت: «سر راه شما نهر آبی است، اما هر کس بیش از یک مشت از آن بخورد پیرو من نیست و این آزمایشی است از جانب خدای تعالی تا فرمان برداری و نافرمانی شما معلوم شود.» هنگامی که به آب رسیدند، جز اندکی از آن ها که مطابق روایات سیصد و سیزده نفر بودند، بقیه به دستور طالوت عمل نکرده و هر چه توانستند از آن آب خوردند و همین سبب شد که بر تشنگی آن ها افزوده شود و سیراب نگردند و در روز کارزار نیز بی تابی و ترس خود را اظهار کنند و بگویند: «ما امروز طاقت جنگ با جالوت و سپاهیانش را نداریم.» ولی آن ها که به دستور عمل کرده و آب نخورده و اگر هم خوردند به جز مشتی از آب نیاشامیدند، تشنگیشان برطرف شد و در وقت جنگ نیز چابک و آماده کارزار شدند و انبوهی لشکر دشمن آن ها را مرعوب نساخت و گفتند: «چه بسیار گروه های اندک که به خواست خدا بر گروه های زیاد غلبه کرده و خدا پشتیبان صابران است. و از هدای تعالی نیز کمک طلبیده و عرض کردند: پروردگارا! به ما صبر و شایداری بده و بر گروه کافران پیروزمان گردان.» (بقره/ 249- 250) بدین ترتیب اهل اخلاص و اطاعت از نافرمانان نفاق پیشه ممتاز شده و طالوت دانست که جز اندکی از لشکریان وی، بقیه آن ها افرادی سست عنصر و ناپایدار هستند و در وفت آزمایش، باطن نافرمان خود را آشکار می سازند.
ص: 102
کشتن شدن جالوت به دست داود و پیروزی بنی اسرائیل خداوند در سوره بقره می فرماید: «فهزموهم باذن الله وقتل داوود جالوت وءات_ه الله الملک والحکمة وعلمه مما یشاء ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ول_کن الله ذو فضل علی الع__لمین؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست به وی آموخت. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد ولی خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 251) دو لشکر به هم رسیدند و در برابر یک دیگر صف کشیدند. در میان سربازان طالوت سه برادر بودند که پدر پیری به نام ایشا داشتند و برادر کوچکی هم به نام داود. ایشا آن سه پسر را به همراه لشکریان طالوت به جنگ فرستاد، ولی برادر کوچکشان داود را برای چرانیدن گوسعندان و رفع احتیاجات خود نگه داشت، زبرا او کار آزموده برای جنگ نبود و ایشا فکر می کرد که داود دارای قدرت و نیروی کافی نیست که بتواند با لشکریان جالوت بجنگد. بعد از مدتی که ایشا دید جنگ طولانی و دشوار شده و کار لشکریان طالوت سخت گردیده است، داود را خواست و بدو گفت: «قدری خوراکی و غذا برای برادران خود ببر و در ضمن از اوضاع میدان جنگ اطلاع تازه ای برای من بیاور.» داود فلاخن خود را که معمولا هنگام چرانیدن گوسفندان همره برمی داشت تا جانوران را بدان دور کند و گوسفندان را به وسیله آن رام خویش گرداند، با خود برداشت و غذای برادران را گرفته به میدان جنگ آمد.
ص: 103
در راه که می رفت، چند سنگ نیز از زمین برداشت و با خود برد. در برخی از احادیث و هم چنین در کامل ابن اثیر نقل است هم چنان که می رفت، سنگ هایی او را صدا زده و گفتند: «ای داود! ما را برگیر و با خود ببر که ما برای کشتن جالوت آفریده شده ایم.» همین که وارد میدان شد، از سریازان طالوت شنید که از دلاوری و شجاعت جالوت سخن می گفتند و کار او را بزرگ می شمردند. داود به آن ها گفت: «چرا از هیبت جالوت ترسیده و کار او را بزرگ می شمارید؟ به خدا اگر من او را ببینم، به قتلش خواهم می رساند.» سربازان سخن او را به گوش طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وی پرسید: «نیروی تو چیست و چگونه خود را آزموده ای؟» داود گفت: «نیروی من چنان است که گاهی شیر درنده به گوسفندانم حمله کرده و گوسفندی را برگرفته و من به تعقیب شیر رفته و سرش را گرفته ام و با دست های خود فک بالا و پایین او را از هم شکافته و گوسفند را از دهانش بیرون کشیده ام.»
پیش از آن نیز خدای تعالی به طالوت وحی کرده بود که قاتل جالوت کسی است که وقتی زره تو را بر تن کند، به قامتش راست آید. در این وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن داود پوشاند و دید که زره بر تن او راست آمد. این جریان سبب شگفتی طالوت و حاضران گردید و گفت: «امید است خدای تعالی به دست این جوان جالوت را بکشد و نابود گرداند.» چون روز دیگر شد و دو لشکر برابر هم قرار گرفتند، داود گفت که جالوت را به من نشان دهید و چون او را به داود نشان دادند، سنگی در فلاخن گذاشت و پیشانی او را هدف گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب کرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشکافت، پس سنگ دوم و سوم را نیز رها کرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش را درهم شکست. این موضوع سبب شد که نام داود بر سر زبان ها بیفتد و اندک اندک عظمتی پیدا کند و بنی اسرائیل وی را به فرمانروایی خود انتخاب کنند و خدای تعالی نیز او را به نبوت خویش برگزید.
ص: 104
در تواریخ و روایات اهل سنت آمده است که طالوت دختر خود را بدو داد و پس از آن به داود حسد برد و در صدد قتل وی برآمد، ولی خدای تعالی او را حفظ کرد. ولی این روایات قابل اعتماد نبوده و ساحت طالوت که خداوند او را به علم و حکمت ستوده و فرمانروایی بنی اسرائیل را به وی عنایت فرموده، مبرای از این سخنان است.
چگونگی کشته شدن جالوت به دست طالوت در تفسیر این آیه گفته اند که در اینجا چگونگی کشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داود جوان و تازه کار در جنگ، تشریح نشده ولی همانگونه که در شرح داستان آمد با فلاخنی که در دست داشت، یکی دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانی و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست و فریادی کشید و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند گویا خداوند می خواست قدرت خویش را در اینجا نشان دهد که چگونه پادشاهی با آن عظمت و لشگری انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده ای آن هم با یک سلاح ظاهرا بی ارزش، از پای در می آید.
در تفسیر عیاشی از محمد حلبی از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: «داود و برادرانش چهار نفر بودند، پدرشان هم که مردی سالخورده بود با ایشان زندگی می کرد، و او که از همه کوچکتر بود گوسفندان پدر را می چرانید و برادرانش در لشگر طالوت خدمت می کردند، روزی پدر داود او را صدا زد که پسرم بیا این طعام را که درست کرده ایم برای برادرانت ببر، تا علیه دشمنان خود نیرویی بگیرند. داود که جوانی کوتاه قد و کبود چشم و کم مو و پاک دل بود طعام را برداشته و به طرف میدان جنگ روانه شد، و در میدان جنگ صفوف لشگر را دید که به هم نزدیک شده بودند.» عیاشی از اینجا به بعد جریان را از ابی بصیر نقل می کند، ابی بصیر می گوید: «من از آن جناب شنیدم که می فرمود داود همین طور که می رفت به سنگی برخورد که آن سنگ داود را صدا زد و گفت: ای داود مرا بردار و با من جالوت را به قتل برسان، که خدا مرا برای کشتن وی خلق کرده است. داود آن سنگ را برداشته در توبره ای که سنگ 'مقذاف' فلاخنش را در آن گذاشته بود (تا گوسفندان را با آن براند) انداخت و به راه افتاد تا داخل لشگر شد و شنید که همگی از خونخواری و قهرمانی جالوت تعریف می کردند، و امر او را عظیم می شمردند. داود گفت: چه خبر است که اینقدر او را بزرگ شمرده و خود را در برابرش باخته اید؟ به خدا قسم به محضی که با او روبرو شوم به قتلش خواهم رساند، مردم جریان او را به طالوت خبر دادند، و او را نزد طالوت بردند، طالوت گفت: ای پسر مگر تو چه نیرویی داری؟ و چه تجربه ای در امر کارزار اندوخته ای؟ گفت: همیشه شیر درنده به گوسفندان من حمله می کند و گوسفند مرا می رباید، او را تعقیب می کنم و سرش را به یک دست گرفته فک پائینش را با دست دیگر باز نموده گوسفندم را از دهانش می گیرم. طالوت به لشگریان گفت زرهی بلند برایم بیاورید، وقتی آوردند، آن را به گردن داود انداخت، زره تا زانوی داود را پوشانید، طالوت و سایر بنی اسرائیل از اینکه اولین زره به اندازه اندام او شد تعجب کرده طالوت گفت: امید است خدا جالوت را به دست او به قتل برساند.»
ص: 105
ابوبصیر می گوید: «وقتی صبح شد مردم گرد طالوت جمع شده، دو صف لشگر، روبروی هم قرار گرفتند، داود گفت: جالوت را به من نشان دهید، همین که او را دید آن سنگ را از توبره در آورد در فلاخن (مقذاف) گذاشت، و به سوی جالوت رها کرد، سنگ مستقیم بین دو چشم جالوت خورد، و تا مغز سرش فرو رفت، جالوت از اسب سرنگون شد، مردم فریاد زدند، داود جالوت را کشت، داود باید پادشاه ما باشد از آن به بعد دیگر فرمان طالوت را گردن ننهاده، داود را فرمانده خود کردند. و خدای تعالی 'زبور' (کتاب داود) را بر او نازل کرد، و صنعت آهنگری به او آموخت و آهن را برایش نرم کرد، و به کوه ها و مرغان فرمان داد تا با او تسبیح بگویند.»
ابوبصیر می گوید: «احدی صوت داود را نداشت، داود هم چنان در بنی اسرائیل بود، و خود را از ایشان پنهان می داشت و خدای تعالی نیروی فوق العاده ای در عبادت به او داده بود.»
فلسفه کشته شدن جالوت به دست داود (ع) خداوند در ذیل آیات سوره بقره که داستان کشته شدن جالوت به دست داود را بیان می کند، فلسفه جهاد را یاد آور می شود: «فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ءاتئه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لاکن الله ذو فضل علی العلمین؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست به وی آموخت. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد ولی خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 251) و آن اینکه اگر با ملتهای مفسد نبرد و مبارزه نشود، فساد روی زمین را فرا می گیرد. درست است درجهاد انسانهایی کشته می شوند، چه از طرف انسانهای با معنویت و چه از انسانهای تبهکار. ولی سرانجام جامعه از افراد آلوده پاک سازی می شود.
ص: 106
همه می دانند که منظور از فساد زمین، فساد سکنه زمین است، یعنی فساد اجتماع انسانی، البته اگر به دنبال فساد اجتماع، خود کره زمین هم فاسد شود، این فساد به تبع منظور آیه می شود، نه بالذات، و این خود یکی از حقایق علمی است که قرآن از آن پرده برداری کرده است. توضیح اینکه سعادت نوع بشر به حد کمال نمی رسد مگر به اجتماع و تعاون، و معلوم است که اجتماع و تعاون تمام نمی شود مگر وقتی که وحدتی در ساختمان اجتماع پدید آید، و اعضای اجتماع و اجزای آن با یکدیگر متحد شوند، به طوری که تمامی افراد اجتماع چون تن واحد شوند، همه هماهنگ با یک جان و یک تن فعل و انفعال داشته باشند، و وحدت اجتماعی و محل و مرکب این وحدت، که عبارت است از اجتماع افراد نوع، حالی شبیه به حال وحدت اجتماعی عالم مشهود و محل آن دارد. و ما می دانیم که وحدت نظام عالم نتیجه هماهنگی تاثیر و تاثری است که در بین اجزای عالم در جریان است، ساده تر بگویم نظامی که در عالم هست به این جهت برقرار است که بعضی از اجزای عالم بعضی دیگر را دفع می کند، و در جنگ و ستیزی که بین اسباب عالم است بعضی بر بعضی دیگر غلبه نموده و آن را از خود می راند، و آن بعض رانده شده هم تسلیم و رانده می شود، و اگر این زورآزمایی نبود عاملی که باید مغلوب شود، مغلوب نمی شد، اجزای این نظام هماهنگ و به هم مربوط نمی شد بلکه هر سببی به همان مقدار از فعلیت که خاص او است باقی می ماند، و در نتیجه هیچ جنب و جوشی جریان نمی یافت، و عالم وجود از کار می افتاد. نظام اجتماع انسانی نیز چنین است، اگر بر پایه تاثیر و تاثر و غلبه و دفع قرار نمی گرفت، اجزای این نظام به هم مرتبط نمی شد، و در نتیجه اصلا نظامی برقرار نمی گشت، و سعادت نوع باطل می شد.
ص: 107
به شهادت اینکه، اگر فرض کنیم که چنین دفعی در نظام بشر نمی بود، یعنی بعضی بر بعض دیگر غلبه ننموده و اراده خود را بر او تحمیل نمی کرد، آن وقت هر فردی از افراد اجتماع کاری که خودش می خواست می کرد، هر چند که با منافع دیگران منافات داشته باشد، (حال چه آن کار مشروع باشد و چه نامشروع، فعلا در مشروع و نامشروع بودن آن نظری نداریم) و آن دیگری نمی توانست او را از آن کار منصرف کرده و به کاری وادارد که منافی با منافع خودش نباشد، این وضع را در باره تمامی افراد در نظر بگیر، آن وقت خواهی دید که دیگر هیچ وحدتی بین اجزای اجتماع پیدا نمی شود، و اجتماعی هم که فرضا قبلا بوده متلاشی می گردد. و شاید همین حقیقتی که ما خاطر نشان کردیم، منظور از آیه شریفه: «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض» باشد، مؤید این احتمال ذیل آیه است که می فرماید: «و لکن الله ذو فضل علی العالمین» درحدیثی از امام صادق (ع) چنین آمده است: «تمنوا الفتنة ففیها هلاک الجبابره و طهارة الأرض من الفسقه».
فتنه در فرهنگ قرآن و حدیث کاربردهای مختلفی دارد:
1 _ امتحان و آزمون: «إنما أموالکم و أولادکم فتنة؛ اموال شما و فرزندانتان صرفا (وسیله) آزمایشند.» (تغابن/ 15)
2 _ شورشهای کور و فاقد اهداف الهی؛ چنانکه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «کن فی الفتنة کابن اللبون لا ظهر فیرکب، و لا ضرع لها فیحلب؛ درشورشهای کور بسان بچه شتری باش که نه آنچنان قوی است که سوارش شوند و نه پستانی دارد که بدوشند.» (یعنی نه بارکش باش و نه شیر دهنده).
ص: 108
3 _ انقلاب و نهضتهای زنده و هدف دار. مقصود از این واژه در حدیث امام صادق (ع) همین معناست که امروز در زبان عرب به آن «ثورة» می گویند. ما خود در انقلاب اسلامی ایران دیدیم که چگونه ستمگران نابود شدند و ایران اسلامی از لوث وجود فاسقان پاک گردید. چنانکه می فرماید: «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض؛ و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد.» (بقره/ 251)
یکی از برجستگی های عملی داود (ع) که قرآن کریم از آن به عظمت یاد می کند، مبارزه آن حضرت با جالوت و کشتن او بود: «و قتل داود جالوت» (بقره/ 251) اصل مبارزه با دشمن و انگیزه ها و اهداف آن، اوصاف مبارزین و نیز عوامل پیروزی، در سیره حضرت داود به طور روشن و با ذکر الگو تبیین شده است. صاحب 'فصوص' گرچه در این باره می گوید: «ذکر خدا بالاتر از جهاد در راه خداست، زیرا جهاد باعث انهدام طرفین است، اما در 'فتوحات' و موارد دیگر سر رجحان یاد حق بر جنگ، را به خوبی بیان کرده است. از این رو باید اذعان داشت که ذکر خدا گرچه دارای فضیلت است اما بعضی از کارها نیز خود ذکر خداست. جهاد آن است که ذاکران الهی ناسیان ذکر خدا را از بین برده تا به جای ناسیان، ذاکران حکومت کنند و ذکر به جای نسیان بنشیند.»
توضیح این که همان گونه که خدای سبحان 'محیی' و 'ممیت' است: «له ملک السموات و الأرض یحیی و یمیت؛ فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست زنده می کند و می میراند.» (حدید/ 2) یک رزمنده حق پو، نیز مظهر 'محیی' و 'ممیت' خواهد بود؛ او از آن جهت که ناسیان الهی را، که خود و همچنین خدا را فراموش کرده اند، از بین می برد مظهر 'ممیت' است و از آن جهت که حق را احیا و ذکر خدا را در جامعه منتشر میکنند مظهر 'محیی' است. از این رو جهاد از ذکر خدا افضل است، نه بدین معنا که جهاد در مقابل ذکر خداست بلکه جهاد، ذکری بالاتر از سایر ذکرهاست و جهادی مقدس است که مایه «جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا؛ کلمه کسانی را که کفر ورزیدند پست تر گردانید کلمه خداست که برتر است و خدا شکست ناپذیر حکیم است.» (توبه/ 40) باشد.
ص: 109
اگر کسی بدین قصد جهاد کند که کلمه خدا را احیا و کلمه کفار را نابود و نازل سازد، این جهاد، ذکر خداست و اگر نماز، ستون خیمه دین را نگه می دارد جهاد، اصل تار و پود خیمه دین را تأمین می کند. بنابر این نمی توان به طور مطلق گفت: ذکر خدا از جهاد در راه خدا افضل است. البته جنگی که برای خدا نباشد، گرچه در آن ظالم کشته شود، چون هدف 'کلمة الله هی العلیا' نیست از این نظر مرجوح، و ذکر حق راجح است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 452- 445
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 259 و 252
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 246
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 247
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت داود (ع) طالوت جنگ صندوق عهد داستان قرآنی جهاد
داود (ع) خلیفه خدا در زمین خداوند در قرآن می فرماید: «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لاتتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله؛ ای داود، ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می سازد.» (ص/ 26) از ظاهر آیه شریفه با صراحت کامل استفاده می شود که یکی از خلفاء الهی در زمین حضرت داود (ع) بوده است که یکی از مقامات او مقام حکم، بین مردم می باشد، مفسرین در خصوص دو کلمه در آیه شریفه به بحث پرداخته اند، یکی کلمه «خلیفه» و دیگری کلمه «حکم» است، اما در مورد کلمه اول گفته اند: خلیفه به کسی گویند که تدبیر امور را از طرف شخص دیگری متعهد شود و (خلیفه الله) در زمین آن را گویند که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود به او سپرده باشد. در این آیه خداوند به تمام کردن نعمت خود بر داود پرداخته و می فرماید: «ای داود همانا تو را در زمین خلیفه قرار دادیم.» یعنی تو را خلیفه گردانیدیم از جانب خودمان بر بندگان تا به امر ما امور آنان را تدبیر کنی.
ص: 110
ابی مسلم چنین معنا کرده است که: تو را جانشین پیامبران گذشته در دعوت به توحید و عدل و بیان احکام، قرار دادیم «فاحکم بین الناس بالحق؛ حکم کن میان مردم به حق.» یعنی تفصیل بده امور بندگان را. و منظور از «حق» قرار دادن هر چیزی در جای خود می باشد. و مقصود از عبارت «و لا تتبع الهوی» این است که، از آنچه طبعت به سوی آن میل می کند و خواهش نفست به آن دعوت می کند، در صورتی که مخالف حق باشد پیروی نکن، که اگر از هوای نفست پیروی کنی تو را از راه حق که راه خداست باز می دارد. و در نیز در خصوص معنای «خلیفه» گفته اند: یعنی رتبه خلافت به تو ارزانی داشتیم یا تو را خلیفه انبیاء که پیش از تو بودند ساختیم، پس حکم کن میان مردمان به راستی.
بعضی از مفسرین گفته اند، اینکه داود (ع) را امر کرد به اینکه به حق حکم کند و نهی فرمود از پیروی هوای نفس، تنبیهی است (و هشداری است) برای دیگران یعنی هرکسی که سرپرست امور مردم می شود، باید در بین آنان به حق حکم نموده و از پیروی باطل بر حذر باشد، وگرنه آن جناب به خاطر عصمتی که داشته اند هرگز جز به حق حکم ننموده، و پیروی از باطل نمی کرده است. عصمت باعث سلب اختیار نمی شود (وگرنه باید معصومین هیچ فضیلتی بر دیگران نداشته باشند) بلکه با داشتن عصمت باز اختیارشان به جای خود باقی است، و مادام که اختیار باقی است تکلیف صحیح است بلکه واجب است. چون اگر تکلیف متوجه آنان نشود، دیگر هیچ واجب و حرامی در خصوص ایشان تصور ندارد و طاعت از معصیت متمایز نمی شود، و همین مطلب باعث می شود عصمت لغو گردد، چون وقتی می گوییم داود (ع) معصوم است، معنایش این است که آن جناب گناه نمی کند و گفتیم که گناه فرع تکلیف است.
ص: 111
و نیز گفته اند ظاهر کلمه «خلافت» در آیه شریفه، خلافت خدایی است، و یکی از شؤون خلافت این است که صفات و اعمال مستخلف را نشان دهد و آئینه صفات او باشد، کار او را بکند، پس در نتیجه خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خدا باشد و آنچه خدا اراده می کند او اراده کند، و آنچه خدا حکم می کند او همان را حکم کند و چون خدا همواره به حق حکم می کند او نیز جز به حق حکم نکند و جز راه خدا راهی نرود و از آن راه تعدی و تجاوز نکند. و آمدن «فا» بر سر جمله «فاحکم بین الناس بالحق» نشانه این است که حکم به حق کردن، فرع و نتیجه خلافت است و این مطلب مؤید این است که مراد از جعل خلافت این نیست که خداوند «شانیت و مقام» خلافت به داود (ع) داده باشد، بلکه مراد این است که شأنیتی را که به حکم آیه قرآن به داود داده شد به فعلیت برسد، عرصه بروز و ظهور آن را به او بدهد.
نزول وحی بر حضرت داود (ع) خداوند در سوره نساء می فرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبین من بعده و اوحینا الی ابراهیم و اسماعیل... و اتینا داود زبورا؛ ما به تو وحی فرستادیم همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل... و به داود زبور دادیم.» (نساء/ 163)
در آیه شریفه به دو نکته در مورد انبیاء مذکور اشاره نموده است یکی مسئله نزول وحی است و دیگری مسئله فرستادن کتاب «زبور» بر حضرت داود (ع) است. زبور نام کتابی که بر حضرت داود (ع) نازل شد، که مشتمل بر حمد و ثنای الهی و خالی از ذکر اوامر و نواهی بود، بلکه شریعت داود (ع) همان شریعت تورات بود. زبور خطی برجسته داشت و مشتمل بر مواعظ بود.
ص: 112
در حیات القلوب به سند معتبر از امام صادق (ع) مروی است که «زبور در شب هیجدهم ماه مبارک رمضان بر حضرت داود (ع) نازل شد. در خبر است که حضرت داود (ع) زبور را برداشتی و به صحرا رفتی و علمای بنی اسرائیل در عقب او صف کشیده، بعد مردمان و بعد جنیان و عقب همه دواب (چارپایان) و مرغان هوا پر در پر گسترده، سایه بر ایشان انداختی و از خوشی الحان و اصوات داودی بیهوش شدندی.» و نیز در تفسیر آیه شریفه گفته اند: و به هر یک از آنان (پیامبران مذکور در آیه) وحی می نمودیم. «و آتینا داود زبورا» و به داود پیامبر نیز مانند سایرین وحی نموده و پیرو دین تورات بوده است و بر وی کتاب آسمانی به نام «زبور» نازل نمودیم.
زبور، کتاب آسمانی حضرت داود (ع) خداوند در سوره اسراء می فرماید: «و ربک اعلم بمن فی السموات و الارض و لقد فضلنا بعض النبین علی بعض و ءاتینا داود زبوا؛ پروردگار تو، از حال همه کسانی که در آسمانها و زمین هستند آگاه تر است و (اگر تو را بر دیگران برتری دادیم به خاطر شایستگی توست) ما بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم؛ و به داود، زبور بخشیدیم.» (اسراء/ 55) در آیه شریفه سه نکته مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
الف: معنا و مقصود جمله «و ربک اعلم بمن فی السموات و الارض»
در خصوص معنای جمله مذکور گفته اند: خداوند به فرشتگان که در آسمانها و پیامبران که در زمینند. داناتر است، و مقصود این است که خداوند فرشتگان و انبیاء را به خاطر میل باطنی اختیار نکرده، بلکه بدین خاطر که به باطن ایشان عالم بوده و آنها را لایق و شایسته شناخته است، و برخی گویند، یعنی خداوند به حال مردم داناتر است، از این رو آنها را در صورت، روزی و احوال مختلف ساخته است، همانطوری که پیامبران را نیز بر یکدیگر برتری بخشیده است.
ص: 113
ب: معنا و مقصود جمله «فضلنا بعض النبین علی بعض»
در این خصوص گفته اند: اگرچه پیامبران در عالی ترین مراتب فضیلت قرار دارند لکن آنها نیز دارای طبقاتی بوده که بعضی بر بعض دیگر برتری داشتند، زیرا درجه، ثواب، اعجاز و کتاب برخی عالیتر است.
ج: در خصوص جمله «و اتینا داود زبوا»
که مقصود اصلی، از مطرح کردن آیه شریفه است گفته اند: جمله «و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض» به منزله مقدمه است برای جمله «و آتینا داود زبورا» و روی هم رفته فضیلت داود و برتری او بر سایر انبیاء است به واسطه داشتن کتاب زبور، و در کتاب زبور احسن کلمات را در حمد و تسبیح خدا به کار برد. و بعضی گفته اند جمله «و اتینا داود زبورا» شاهد بر فضیلت داود پیامبر (ع) است که این کتاب آسمانی که مشتمل بر معارف و تسبیح و حمد و ثنای پروردگار بوده و احکام در بر نداشته بر آن جناب نازل شده است و نیز گفته اند، روایت است که زبور صد و پنجاه سوره است که در او احکام حلال و حرام و حدود فرایض نیست بلکه ثنای الهی و موعظه و نصیحت و صفت حضرت رسالت پناه محمد مصطفی (ص) است و ستایش امت آن حضرت.
و نیز در مورد زبور گفته اند: این کتاب مشتمل بر یکصد و پنجاه (مزمور) است که مهمترین قسمت (مزامیر) بخش رثا و نوحه سرائی آن است و این نوع شعر از قدیمترین انواع اشعار است و در تهیج عواطف اثری نیرومند و عمیق دارد، این کتاب از حیث موضوع، مختلف است و نیز مؤلفین و واضعین آن مختلف بوده اند که آن را در دوره های مختلف تالیف کرده اند، چنانکه بعضی از مزامیر آن صدها سال بعد از زمان داود (ع) تالیف شده، قسمتی از مزامیر که سرود (انشاد) نام دارد درباره یک موضوع عشقی مکشوفی است که آن را به داود و سلیمان (ع) نسبت می دهند، که مسلما ساحت آن دو پیامبر از لوث آن تهمت مبری است، بنابراین همه مزامیر را نمی توان به داود (ع) نسبت داد و تنها قسمتی از آن متعلق به داود (ع) است.
ص: 114
رسیدن به حکومت و دانشی گسترده خداوند می فرماید: «فهز موهم باذن الله و قتل داود جالوت و اتاه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء؛ سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت وا داشتند، و 'داود' (نوجوانان نیرومند و شجاعی که در لشگر 'طالوت' بود) 'جالوت' را کشت و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید، و از آنچه می خواست به او تعلیم داد.» (بقره/ 251) آیه شریفه بیانگر نتیجه صبر و بردباری گروه اندک [ «طالوت» در برابر گروه کثیر جالوت] است، که بالاخره در اثر استقامت و اعتماد به خدا و ایمان به وعده الهی مبنی بر فتح آنان، با کمال شهامت می جنگیدند، و همین اعتقاد سبب شد که در مدت کوتاهی لشگریان جالوت متفرق شده عقب نشینی کنند، و بالاخره کار به آنجا رسید که داود به تنهایی جالوت آن پادشاه خونخوار و ستمگر را به هلاکت افکند، و پروردگار به مناسبت این شایستگی و لیاقت، داود را سلطنت و پادشاهی موهبت فرمود و او را به تدبیر امور زندگی یهود واقف و آگاه ساخت.
حقایقی را نیز به وی تعلیم فرمود، لذا کارهای عجیبی از داود (ع) سرمی زد چنانکه آهن را در دست خود نرم می کرده است، چنانچه می فرماید «و النا له الحدید؛ آهن را برای او نرم گردانیدیم.» (سباء/ 10) و نیز به پرندگان مأموریت می داده تا وقایع و اتفاقات جهان را کاملا فهمیده به او گزارش دهند، چنانکه می فرماید: «و الطیر محشوره کل له اواب؛ و پرندگان را از هر سو [بر او] گرد [آوردیم] همگی [به نوای دلنوازش] به سوی او بازگشت کننده [و خدا را ستایشگر] بودند.» (ص/ 19)
ص: 115
همه این مطالب حکایت از معجزه های حضرت داود (ع) می کند. با استفاده از جمله «واتاه الله الملک و الحکمة و علمه ممایشاء؛ خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داشت و از آنچه می خواست به او آموخت.» (بقره/ 251) می توانیم بگوئیم [خداوند حکومت و دانش به داود (ع) داد و از آنچه می خواست به او آموخت، و این عبارت نشان می دهد که وی به مقام نبوت رسید، زیرا این تعبیر معمولا درباره انبیاء گفته می شود چنانچه در جای دیگر خداوند می فرماید: «و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة؛ پایه حکومت او را محکم ساختیم و به او دانش دادیم.» (ص/ 20) و نیز از جمله «علمه ممایشاء»، (از دانشهایی که می خواست به او آموخت) استفاده می شود که علوم و دانشهای پیامبران محدود به حدی است که خداوند اراده می کند، اگرچه دامنه علم و دانش آنها بسیار گسترده است، ولی محدود به مقداری است که خدا می خواهد.
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 21 ص 94، جلد 14 ص 156
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 ص 296- 297، جلد 13 ص 164، جلد 14 ص 466
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 181
ملافتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 5 صفحه 289
سیدمحمد حسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 2 ص 272، جلد 4 ص 290، جلد 10 ص 89
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 10 ص 88، جلد 12 ص 382
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ص: 116
کلی__د واژه ه__ا
نبوت حضرت داود (ع) باورها در قرآن وحی داستان تاریخی ویژگی های پیامبران
حضرت داود (ع) حضرت داود اولین پیامبری است که به حکومت گسترده دست یافته و موفق به اجرای وسیع احکام الهی شده است. نام داود شانزده بار در قرآن آمده و داستان زندگی و دعوتش در طی حدود دوازده آیه ذکر شده است. به موجب آیه 161 سوره نساء، به حضرت داود کتاب زبور داده شده است «و آتینا داود زبورا؛ و زبور را به داود عطا کردیم.» از نکات برجسته شخصیت او آن بود که علی رغم منصب نبوت و حکومت، با تواضع تمام چون سایر مردمان از دسترنج خویش زندگی می گذراند و در حرفه هایی چون آهنگری زره بافی و غیره تخصصی شایان داشت.
داود، اسوه کار و تلاش مقدس
داود (ع) از جمله پیامبرانی است که از شیوه های دعوت او مانند خواندن مردم به توحید و ترک پرستش خدایان و... در قرآن و تاریخ ذکری به میان نیامده و شاید به همین دلیل عده ای از جمله یهود در نبوت او تردید کرده اند. اما از آن جا که تبلیغ منحصر به دعوت گفتاری نیست، بعد عملی زندگی او نیز نوعی تبلیغ شمرده می شود و شیوه های عملی دعوت او از آن استخراج می شود. بر این اساس، مهمترین شاخصه دعوت داود، از میان همان شیوه های غیر مستقیم و عملی برداشت می شود. با نظری به آیات و روایات مربوط به حیات و دعوت داود می توان وی را اسوه کار و تلاش و صنعت دانست، چرا که زندگی او حتی در زمان حکومت مشحون از فعالیت های فنی، هنری و صنعتی به منظور رفع نیازهای مردم و نیز معاش خانواده بوده است.
ص: 117
ستایش از داود در قرآن داود از شخصیت های برجسته و جامع الاطراف قرآنی و مورد تمجید و ستایش آیات متعدد است. علاوه بر آیاتی که غیر مستقیم عظمت شخصیت او را می رساند، آیات و جملات زیر به صراحت در بیان شأن و منزلت والای او نازل شده است: «واذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أواب؛ و داود، بنده ما را که دارای امکانات متعدد بود به یاد آر. آری او بسیار بازگشت کننده به سوی خدا بود.» (ص/ 17)
«وشددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ و پادشاهیش را استوار کردیم و او را حکمت و کلام فیصله دهنده عطا کردیم.» (ص/ 20)
«و إن له عندنا لزلفی و حسن ماب؛ و در حقیقت برای او پیش ما تقرب و فرجامی خوش خواهد بود.» (ص/ 25)
«یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق؛ ای داود، ما تو را در زمین خلیفه و جانشین گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن.» (ص/ 26)
شیوه های تبلیغ و دعوت حضرت داود (ع) 1. توجه به خدا و سپاسگزاری دائمی
داود (ع) همچون سایر پیامبران همواره در مسیر زندگانی و دعوت، خدامحوری را سرلوحه توجه خویش قرار می دهد: «و لقد آتینا داود و سلیمان علما وقالا الحمد لله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المؤمنین؛ و به راستی به داود و سلیمان دانشی عطا کردیم، و آن دو گفتند: ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داده است.» (نمل/ 15)
او همواره در حال تسبیح خدا و بازگشت به سوی او بود: «اصبر علی ما یقولون واذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أواب؛ و بر آنچه می گویند صبر کن و بنده ما داود را به یاد آر که دارای امکانات بسیار بود و او بسیار بازگشت کننده به سوی خدا بود.» (ص/ 17) در این آیه، خداوند پیامبر را به صبر و استقامت در برابر سختی ها و آزارهای مخالفان فرمان می دهد که در این زمینه به یاد عبد خدا، داود باشد که صاحب قدرت در دین بود و در برابر ظلم سر فرود نمی آورد، بلکه با عزم و حزم به مقابله بر می خاست و دلش مستحکم بود.
ص: 118
همچنین آن گاه که در معرض آزمایش الهی قرار گرفت و قضاوتی ناصحیح کرد، بی درنگ متذکر شد و به آمرزش خواهی پرداخت: «و ظن داود أنما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و أناب؛ و داود دانست که ما او را آزمایش کرده ایم. پس از پروردگارش آمرزش خواست و به رو در افتاد و توبه کرد.» (ص/ 24)
2. داوری عادلانه و احقاق حق
یکی از مقام هایی که خدای تعالی به داود عطا فرمود، قضاوت و رفع مخاصمات میان مردم بود و وی در این زمینه با تلاشی مجدانه در صدد احقاق حقوق مظلومان شد: «فاحکم بین الناس بالحق ولا تتبع الهوی؛ پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن.» (ص/ 26)
نمونه ای از قضاوتهای ظریف و قابل توجه داود را امام محمد باقر (ع) از امیر مؤمنان (ع) نقل می کند؛ بدین مضمون که روزی جوانی گریان به نزد حضرت آمد و از حکم شریح قاضی در خصوص تبرئه همسفران پدرش شکایت داشت، زیرا پدر او از سفر بازنگشته و هیچ ارثی بر جای نگذاشته بود. علی (ع) فرمود: «به خدا سوگند در این واقعه حکمی کنم که کسی جز حضرت داود، پیش از من نکرده باشد.» و با تدبیری سنجیده همسفران مقتول را فرا خواند و هر یک را چشم بسته در جایی نشاند و بالای سر هر یک، کسی را شمشیر به دست گماشت و از هر کدام، جداگانه بازجویی فرمود و آنان حقیقت باز گفتند و سپس حق مقتول از آنان ستانده شد. آن گاه شریح از امیر مؤمنان حکم داود را جویا شد. فرمود: «روزی داود بر گروهی از کودکان می گذشت که سرگرم بازی بودند و یکی از ایشان را 'مات الدین' صدا می زدند. بدو فرمود: چه کسی تو را این نام نهاده؟ گفت: مادرم. داود او را نزد مادرش برد و علت را پرسید، گفت: پدرش چنین نام نهاده. فرمود: چگونه؟ گفت: پدرش با جماعتی به سفر رفت و من حامله بودم. چون بازگشتند از او خبر نبود. پرسیدم چه شد؟ گفتند: مرد. گفتم اموالش چه شد؟ گفتند: مالی نگذاشت. گفتم: آیا وصیتی کرد؟ گفتند آری وصیت نمود که نام فرزندش را 'مات الدین' بگذاری. داود فرمود: آیا این جماعت زنده اند یا مرده؟ گفتم: زنده اند. فرمود: پس ایشان را به من بنمایان. سرانجام به همان شکل میان آنها داوری کرد تا اقرار به جنایت کردند و مال و خون بر ایشان ثابت کرد. سپس به آن زن فرمود: نام فرزندت را عاش الدین بگذار.»
ص: 119
3. جهاد شجاعانه در راه خدا
داود پیامبری قدرتمند و توانا در تمام عرصه های زندگی بود و به انسان ها می آموخت که به همراه دانش فراوان چگونه از مهارت های فنی چشمگیر نیز برخوردار شوند که از جمله آنها مهارت در کارزار و شجاعت در میدان جهاد فی سبیل الله بود. این صفت و ویژگی را قطعا می توان یکی از شیوه های دعوت آن حضرت شمرد. داود یکی از سربازان سپاه طالوت در نبرد با جالوت، جبار زمان بود که به خوبی جنگید و سرانجام با درخشش این سرباز گمنام جالوت به دست او به هلاکت رسید: «و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا أفرغ علینا صبرا وثبت أقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین* فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و آتاه الله الملک و الحکمة وعلمه مما یشاء؛ و هنگامی که با جالوت و سپاهیانش روبرو شدند، گفتند: پروردگارا بر دل های ما شکیبایی فرو ریز، و گام های ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرمای. پس آنان را به اذن خدا شکست دادند و داود، جالوت را کشت و خدا به او پادشاهی و حکمت ارزانی داشت و از آنچه می خواست به او آموخت.» (بقره/ 250- 251)
در روایات نیز آمده است که رسول خدا (ص) فرمود: «إن الله اختار من الانبیاء اربعة للسیف ابراهیم و داود و موسی و انا؛ خداوند از میان انبیا چهار تن را به شمشیر برگزیده است: حضرت ابراهیم، داود، موسی و من.»
در قصص الانبیاء درباره شجاعت داود چنین می خوانیم: «از ویژگی های داود (ع) این بود که جنگجویی شجاع و با صلابت بود، هرگز از صحنه نبرد نگریخت و با دشمن سازش نکرد.» سید قطب با اشاره به نبرد طالوت و جالوت می گوید: «داود در آن زمان نوجوانی بیش نبود و جالوت پادشاهی نیرومند و گردنکش. اما خدا خواست که کار بر مجرای ظواهر قدرت و حشمت دنیوی نچرخد، بلکه حقیقت امور آشکار شود. بر این اساس، هر کس موظف است به وظیفه خود عمل کند اما آنچه خدای تعالی اراده کند تحقق خواهد یافت.»
ص: 120
4. ساده زیستی و تأمین معاش از دسترنج خود
داود در حالی که حکومتی نیرومند بر انسان ها تشکیل داده بود و قادر به تصرفاتی خارق العاده نیز در طبیعت بود، هرگز حاضر نشد از دسترنج دیگران و یا از اموال عمومی مصرف کند. بلکه در هر حال از در آمد حاصل از کارهای دستی و صنعتی خود بهره می برد که بیشتر عبارت بود از ساخت جامه و لوازم جنگی: «و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم فهل أنتم شاکرون؛ و به او ساختن زره (لباس جنگ) را آموختیم تا شما را از تأثیر سلاح جنگ نگاه دارد، پس آیا شما سپاسگزارید؟» (انبیاء/ 80)
«و ألنا له الحدید* أن اعمل سابغات وقدر فی السرد واعملوا صالحا؛ و آهن را بر او نرم گردانیدیم و امر کردیم که زره های گشاده بساز و حلقه های آن را به اندازه قرار ده. و کار شایسته انجام دهید.» (سبأ/ 10- 11) علامه مجلسی در بحارالأنوار می گوید: «گفته اند اول کسی که زره ساخت داود (ع) بود و پیش از او صفحه های آهن را بر خود می بستند که از گرانی آن جنگ نمی توانستند کرد. پس حق تعالی آهن را در دست او مانند خمیر نرم کرد که به دست خود زره بسازد.»
در کتاب من لا یحضره الفقیه در این باره روایتی آمده است: «فکان یعمل کل یوم درعا فیبیعها بالف درهم فعمل ثلاثمائة و ستین درعا فباعها بثلاثمائة و ستین الفا فاستغنی عن بیت المال؛ داود روزی یک زره می ساخت و به هزار درهم می فروخت، بدین ترتیب 360 زره ساخت و به 360 هزار درهم فروخت و از بیت المال بی نیاز شد.» وی وسایل دیگری نیز می ساخت و از این راه، ضمن خدمت به جامعه، آثار تبلیغی قابل توجهی می گذاشت. علی (ع) در نهج البلاغه به پیروی داود سفارش می کند: «و ان شئت ثلثت بداود (ع) فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده و یقول لجلسائه ایکم یکفینی بیعها؟ و یأکل قرص الشعیر من ثمنها؛: و اگر خواستی به عنوان سومین اسوه به داود نبی تأسی کن، او زنبیل های دستباف از لیف خرما می ساخت و به همنشینانش می گفت چه کسی برای من می فروشد؟ و با بهای آن نان جو می خرید و مصرف می کرد.»
ص: 121
5. التزام به نظم و نظارت و وقت شناسی
در حکومت داود، نظم و انضباط جایگاهی بس مهم داشت و از پیامبری که با فرمان صریح الهی مأمور اجرای احکام شده «فاحکم بین الناس بالحق» (ص/ 26) جز این انتظار نمی رود. نیشابوری در قصص الانبیاء می گوید: «داود (ع) روزهای خود را چهار قسم کرده بود؛ روزی برای خانواده اش، روزی برای عبادت، روزی برای رسیدگی به امور مسلمانان و یک روز برای بنی اسرائیل اختصاص داده بود که با آنان (برای حل مسائل آنها) مذاکره و گفتگو می کرد و نشست پرسش و پاسخ داشت. همچنین برای حفظ نظم و هماهنگی و انسجام امور به نظارت کارها می پرداخت، چنان که طبرسی گوید: «او پیامبر و در عین حال پادشاه بود و به صورت ناشناس در کشور می گشت و بر امور کارگزاران و احوال مردم نظارت می کرد.»
همچنین در تفسیر جمله قرآنی: «اعملوا آل داود شکرا» روایتی بدین مضمون نقل شده است. گفته می شود که داود (ع) ساعات شبانه روز را بر خانواده اش تقسیم کرده بود و در هر ساعتی یکی از فرزندان او در حال نماز بود. خدای تعالی فرمود: «ای خاندان داود، به شکرگزاری بپردازید.»
وعظ و اندرز 6. وعظ و اندرز
داود به عنایت خداوندی از حکمت های فراوانی برخوردار بود و همواره در معاشرت و برخورد با مردم، آن حکمت ها را به کار می بست و مخاطبان را به آن توجه می داد؛ گاهی بخش هایی از زبور را بر آنان می خواند و گاهی خود به ارشاد و نصیحت سرگرم می شد. نمونه هایی از اندرزهای حکیمانه او را از نظر می گذرانیم:
ص: 122
الف) «عن ابی عبدالله (ع) قال فی حکمة آل داود (ع): علی العاقل ان یکون عارفا بزمانه مقبلا علی شانه حافظا للسانه؛ بر عاقل و اندیشمند است که روزگار خویش را نیک بشناسد، با آمادگی به سوی امور خویش رود و نگهبان زبان خود باشد.»
ب) در سخنی حکیمانه فرمود: «یا زارع السیئات انت تحصد شوکها و حسکها؛ ای کشت کننده گناهان و بدی ها، بدان که تو تنها خار و خاشاک درو خواهی کرد.» نصیحت های داود به فرزندش سلیمان نیز از عالی ترین نمونه های حکمت انسان ساز است.
ج) چون داود فرزندش سلیمان را جانشین خود قرار داد فرمود: «ای پسرم، از بیهودگی بر حذر باش که سودش اندک است و میان برادران دشمنی می افشاند. از خشم بپرهیز که آدمی را بی ارزش می سازد و بر تو باد تقوای الهی و طاعت پروردگار، که این دو از هر چیزی بالاترند و از غیرت بیش از حد بر خانواده و اهل خود بپرهیز که بد گمانی به بار آورد. هرچند گناهی در کار نباشد. طمع خویش از مردم قطع کن که بی نیازی همین است... و هر نماز را به نیت آخرین نماز به جا آر. و با جاهلان منشین و سخن عالم را رد مکن و با او در دین بی جهت جدال مکن.»
د) امام صادق (ع) از پدرش روایت می کند که داود به سلیمان (ع) فرمود: «ای پسرم، از خنده بسیار بپرهیز، زیرا بنده را در روز قیامت حقیر می گرداند. ای فرزندم، بر تو باد سکوت طولانی مگر بر گفتار نیکو. چرا که یک بار پشیمانی بر سکوت طولانی بهتر از بارها پشیمانی بر سخن بسیار است. ای پسرم، اگر سخن گفتن نقره باشد، سکوت از طلاست.» گاهی نیز بیان حکمت های حضرت داود در قالب سخنرانی و خطابه بوده است، به فرزندان یعقوب (بنی اسرائیل) گفت: «اجتماع کنید که می خواهم برایتان دو سخن بگویم.» پس بر آستان خانه اش گردآمدند. داود به نزدشان آمد و ضمن سخنانی گفت: «لایدخل أجوافکم إلا طیب و لا یخرج من افواهکم الا طیب؛ جز پاکیزه وارد دل هایتان نشود و جز سخن پاکیزه و طیب از دهانتان خارج نگردد.»
ص: 123
شایان ذکر است که خطابه و سخنرانی داود را می توان جلوه ای از «فصل الخطاب» دانست که بنا به آیه زیر به داود ارزانی شده است: «و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ و به او حکمت و فرزانگی و سخن فیصله دهنده عطا کردیم.» (ص/ 20)
7. آواز نیکو
یکی از نعمت های خداداد داود، صوت زیبا و جذاب و آواز نیکویی بود که به وسیله آن پیام های آسمانی زبور، مزامیر و حکمت ها را بر مخاطبان می خواند. امیر مؤمنان (ع) داود را بدین مناسبت «قاری اهل بهشت» شمرده است: «وان شئت ثلثت بداود صاحب المزامیر و قارئ أهل الجنة؛ و اگر خواستی به عنوان سومین اسوه به داود تأسی کن که صاحب مزامیر بود و خواننده بهشتیان است.» (نهج البلاغه/ ترجمه صبحی صالح، خطبه 160، ص 227) همچنین نقل کرده اند که آواز و نوای او چندان گوش نواز و اثر بخش بود که چون سرگرم خواندن زبور می شد در محراب عبادتش مرغان هوا بر گردش هجوم می آوردند و وحشیان صحرا که صدای او را می شنیدند بی تابانه از پی آواز او به میان مردم در می آمدند، به گونه ای که گرفتن آنها به دست امکان پذیر می شد.
من_اب_ع
محمدباقر مجلسی- حیاه القلوب- جلد 1 صفحه 331-335
احمدبن محمد ثعلبی- قصص الانبیاء- صفحه 247- 249، 259
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 58
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت داود (ع) تبلیغ توحید داستان قرآنی آزمایش الهی ویژگی های پیامبران
ص: 124
خصوصیات و ویژگیهای حضرت داود (ع) یکی از پیامبران بزرگی که علاوه بر قدرت معنوی و نبوت، دارای حکومت ظاهری وسیع نیز بود، حضرت داود (ع) است که نام مبارکش شانزده بار در قرآن آمده است. حضرت داود (ع) در سرزمینی بین مصر و شام دیده به جهان گشود، او از نواده های حضرت یعقوب است و به نه واسطه به یکی از فرزندان حضرت یعقوب می رسد، پدرش «ایشا» نام داشت. او صد سال عمر کرد، که چهل سال از آن را حکومت نمود. ماجرای شهرت داود (ع) آن هنگام شروع شد که به عنوان یکی از سربازان طالوت، به جنگ جالوت و لشکرش رفت و با سنگی که در فلاخن خود نهاده بود، جالوت جبار را کشت. «ایشا» ده پسر داشت، داود (ع) کوچکترین آنها بود. حضرت داود (ع) بسیار خوش صوت بود، به طوری که وقتی صدایش به مناجات بلند می شد، پرندگان به سوی او می آمدند و حیوانات وحشی گردن می کشیدند تا صدای دلنشین او را بشنوند، او کوتاه قد و کبود چشم و کم مو بود، در میان بنی اسرائیل و در پیشگاه طالوت فرمانده شجاع و با ایمان لشکر بنی اسرائیل، دارای موقعیت عظیم بود، پس از آن که طالوت از دنیا رفت، بنی اسرائیل حکومت و فرماندهی طالوت را، در اختیار داود (ع) گذاشتند، و همه ثروتهای طالوت را به او سپردند، وقتی که به حاکمیت رسید، خداوند او را به مقام پیامبری نیز رسانید.
خصلت های عظیم داود (ع) در آیات سوره ص در قرآن، در آیه 15 تا 20 سوره ص، خداوند داوود (ع) را با ده خصلت ارجمند می ستاید، حتی به پیامبر اسلام (ص) سفارش کرده که در برابر گزند مخالفان و بدخواهان همانند داوود (ع) صبر و مقاومت داشته باشد. در آیه 17 ص چنین آمده: «اصبر علی ما یقولون و اذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أواب؛ ای پیامبر! در برابر آن چه مخالفان می گویند شکیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داود (ع) را که صاحب قدرت، و بسیار بازگشت کننده به خدا بود.» خصال دهگانه ارجمند داود (ع) عبارتند از:
ص: 125
1. صبر و مقاومت. 2. مقام عبودیت و بندگی. 3. قوت و قدرت معنوی و جسمی. 4. بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگاتنگ با خدا. 5. کوهها در تسخیر او بودند و با او صبح و شام تسبیح خدا می گفتند. 6. پرندگان در تسبیح خدا با او هم آواز می شدند. 7. آنها نه تنها در آغاز کار بلکه در همه احوال، با تسبیح او هماهنگ می شدند. 8. داشتن حکومت استوار و مقتدرانه. 9. علم و دانش سرشار که مایه برکات است. 10. منطقی گویا، و بیانی لطیف و شیوا. خداوند گاهی او را به عنوان «نعم العبد» «نیکوترین بنده» و زمانی او را به عنوان خلیفه خود (ص/ 26 و 30) و نیز به داشتن امتیاز و فضایل (سبأ/ 26) علم و حکمت (نمل/ 15) معرفی کرده، و نزول کتاب اخلاقی و مهم زبور را بر او، بر شمرده (اسراء/ 55؛ نساء/ 163) او را با عالیترین خصلت ها ستوده است. به هر حال خصوصیات و ویژگیهای حضرت داوود را اینگونه می توان خلاصه نمود:
1- سربازی دلاور و شجاع
خداوند می فرماید: «فهزموهم باذن الله و قتل داود جالوت؛ سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت واداشتند؛ و داود (نوجوانان نیرومند و شجاعی که در لشگر «طالوت» بود)، جالوت را کشت.» (بقره/ 251) این آیه آخرین مرحله مبارزه بنی اسرائیل به فرماندهی و رهبری طالوت با جالوت ستمگر و سپاه نیرومند او را بیان می کند که سرانجام سپاه جالوت شکست خورده و فرار کردند. شکست سپاه جالوت به علت آن بود که جالوت به دست جوان کم سن و سال نیرومند و شجاعی که در لشگر طالوت بود، به شکل غیر منتظره ای کشته شد، بیان آیه شریفه بر این مطلب دلالت دارد که داود جوان شجاع و بی باکی بوده، چون مقابله و رویارویی با جالوت کار بسیار دشوار و مرگ باری بوده به طوری که در سپاه طالوت کسی جرأت رویارویی با او را نداشته است. بنابراین با استناد به مفهوم و سیاق آیه شریفه شجاعت و دلاوری برای داوود (ع) ثابت می شود.
ص: 126
2 – جزو نیکوکاران
خداوند می فرماید: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته. داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین؛ و اسحاق و یعقوب را به او [ابراهیم] بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم، و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم و از فرزندان او، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت کردیم) این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84) در آیه شریفه با اشاره به نام نه نفر از انبیاء و برگزیدگان بزرگ الهی و بهره گیری آنان از نعمت هدایت الهی (که بعضی از مفسرین هدایت را به معنای نبوت گرفته اند و می گویند هدایت نمودیم یعنی نبوت را به آنها عطا کردیم و آنها را از توفیق خاص و الطاف ویژه برخوردار نمودیم) می فرمایند آنان از نیکوکارانند و خداوند این چنین نیکوکاران را پاداش می دهد. در خصوص نوع پاداش بعضی از مفسران بزرگ می گویند: «ظاهر سیاق آیه چنین اقتضا می کند که مراد از این «جزا» و پاداش همان هدایت الهی باشد که ذکر شد.» در نتیجه با استناد به آیه شریفه مشخص می شود که یکی از ویژگیهای حضرت داود (ع) نیکوکاری است، و این ویژگی سبب شده خداوند وی را نیز مانند سایر برگزیدگانش، گزینش و جزا و پاداش دهد که گفته شده مقصود از این پاداش همان هدایت و عنایت ویژه و خاص است که در نهایت منجر به برگزیده شدن به مقام نبوت گردیده است.
ص: 127
3 - صاحب قدرت و بسیار توبه کننده
خداوند می فرماید: «اصبر علی ما یقولون و اذکر عبدنا داوود ذالاید انه اواب؛ در برابر آنچه می گویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور بنده ما داود صاحب قدرت را که او بسیار توبه کننده بود.» (ص/ 17) در آیه شریفه ضمن توصیه به ذکر یادی از حضرت داود (ع) ایشان را به دو ویژگی می ستاید که عبارت است از ذالأید، اواب. در مورد معنای این دو صفت مفسرین احتمالاتی ذکر کرده اند:
ذالأید، به معنای قوی، صاحب نیرو و قدرتمند آمده است که مصادیق و متعلقات قدرتمندی را مفسرین بزرگ عبارت دانسته اند از: قدرتمندی و قوی در عبادت به طوری که نیمی از شب را عبادت می کرد و نیمی از عمرش را روزه بود یعنی یک روز در میان روزه بود. قوی و نیرومند در مقابله با دشمن به طوری که قوی ترین دشمنان در برابر سنگهای مرگبار او تاب نمی آوردند (چنانکه بر سر جالوت فرود آمد و او را به هلاکت رساند)، سنگهای او با سرعت، دقت و قدرت بالای که خداوند به او عنایت کرده بود بدون استثنا می توانست قوی ترین دشمنان رابه خاک بیفکند. صاحب قدرت عظیم و نعمتهای بزرگ چنانکه خداوند حکومت گسترده و یا ثبات و نیز تسلط بر حیوانات، علم و حکمت، بطوری که زبان حیوانات و وحوش را می دانست و نیز چیزهای دیگری را در اختیارش قرار داده بود. صاحب قوت در دین و تحمل ادای رسالت و نبوت اینها معانی بود که برای ویژگی اول آن جناب ذکر نموده اند، اما ویژگی و خصوصیت دوم.
ص: 128
در مورد معنای اواب در جمله «انه اواب» نیز احتمالاتی بدین شرح داده شده است:
اواب، از (آب - یؤب) به معنای رجع می باشد، یعنی بسیار رجوع کننده از مکروهات و بازگردانده بود به مرضات الهی. او از رسولان برگزیده ای بود که پیوسته به سوی مرضات و خوشنودی پرودگار متوجه بود و رجوع می کرد.
اواب به معنای مسبح یعنی پیوسته به ذکر پروردگار اشتغال می روزید و بسیار تسبیح کننده بود و هنگام تسبیح او سنگها و درختان و پرندگان با او تسبیح می کردند.
اواب به معنای اطاعت کننده او پیوسته در اطاعت خدا تلاش و مجاهدت می کرد.
و در کل آیه شریفه می فرماید بیادآور مجاهدتهای داود پیامبر را که با قدرت و نیرویی که داشت در مقام تسبیح و تنزیه پروردگار از نقص و هم چنین در ستیز با دشمن برمی آمد و پیوسته به سوی خوشنودی پروردگار متوجه و بسیار رجوع می کرد و بذکر ساحت پروردگار پیوسته اشتغال می ورزید.
علم داود (ع) 4- دانشی عظیم، شکرگذاری، برتری بر مؤمنین
در سوره نمل آمده «و لقد اتیناء داوود و سلیمان علما و قالا الحمدلله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المؤمنین؛ هر آینه به داود و (پسرش) سلیمان علم و دانش (حکم کردن میان مردم) را دادیم، داود و سلیمان (پس از آنکه خدای تعالی پیغمبری و پادشاهی و علم و دانش و نرم گردانیدن آهن و تسخیر و رام نمودن جن و انس و شیاطین را به ایشان داد) گفتند: همه ستایشها از آن خدائی است که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمان خودش تفضیل و برتری بخشد.» (نمل / 15) شاید بتوان گفت که موضوع اول آیه شریفه این است که حضرت داود و پسرش سلیمان (ع) از دانش و علم عظیم خداوندی برخوردار بودند، و نکته دوم اینکه. این علم سبب برتری آنان بر بسیاری از مؤمنین شده بود و نکته سوم این است که آن جناب بر نعمتها و مواهب و عطایای الهی شاکر بوده اند. بنابراین از آیه شریفه سه ویژگی برای آن حضرت استفاده می شود: 1) علم عظیم 2) برتری بر مؤمنین 3) شاکر بر نعمتهای الهی.
ص: 129
بر دو نکته مفسرین قرآن کریم در این آیه شریفه بحث کرده اند:
الف) بر کلمه «علما» از جهت لفظی که چرا (نکره) آمده است. و از جهت معنا و مصداق که مقصود از علم چیست؟ اما در جهت اول دو نظر وجود دارد:
1- «علما» را نکره آورده تا اشاره باشد به عظمت و اهمیت امر آن علم. و نیز گفته اند به جهت تفخیم آن علم است یعنی (دانشی عظیم).
2- «علما» را نکره آورده اند به جهت بعضیت آن یعنی طائفه ای از جنس علم به او داده شده. به عبارت دیگر می فرماید بخشی یا قسمتی از علم، شاخه های از علم به او داده شد.
اما در جهت دوم یعنی معنا و مصداق علم حضرت داود (ع) گفته اند دانش داود (ع) داوری و قضاوت و دانستن زبان مرغان و جنبندگان و نرم شدن آهن و در دست او بدون نیاز به آتش و تسخیر کوهها و مرغان و جن و حیوانات وحشی و شیاطین جن و انس است و نیز گفته اند علم کیمیا است. و نیز گفته اند علم ایشان علم به احکام شرایع و نیز گفته اند علم به صنعت زره بوده است.
ب) بر کلمه «فضلنا» نیز بحث کرده اند که مصداق برتر چیست؟
بعضی گفته اند برتری یا به علم است که چه سیاق آیه نیز آن را تایید می کند یا برتری به همه مواهبی است که خدای تعالی به آن جناب اختصاص داده است. و بعض دیگر گفته اند خداوند به وسیله علم و نبوت وی را برتری داده است. و نیز گفته اند خداوند آنان را از میان مردم برگزید و پیامبر خود گردانید و به آنان معجزه و حکومت و دانش بخشید.
ص: 130
5- صنعتگری استثنایی و زره بافی
قبل از آن عصر، جنگ جویان وقتی به جنگ می رفتند، لباسهای آهنی می پوشیدند که پوشیدن این لباسها به خاطر سنگینی و انعطاف ناپذیری، بسیار دشوار و خسته کننده بود. داود (ع) که به مسأله جهاد و دفاع، اهمیت بسیار می داد، در این فکر بود که وسیله دفاعی رزمندگان در عین آن که آنها را حفظ می کند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همین مطلب را از خداوند خواست. خداوند آهن را مانند شمع و موم برای داود (ع) نرم کرد، و او از این موهبت کمال استفاده را در زره سازی نمود.
زره بافی حضرت داود (ع) در قرآن خداوند در سوره سبأ به این موضوع اشاره می کند و می فرماید: «ان اعمل سابغات و قدر فی السرد و اعملو صالحا انی بما تعلمون بصیر؛ و به داود گفتیم: زره های فراخ دامن بساز (زره پوششی است آهنی مانند پیراهن، در جنگ برای حفظ بدن از شمشیر و نیزه می پوشاند) و در بافتن (آن ها) اندازه نگهدار (حلقه های آن را منظم و یک نواخت در هم فکن) و تو و کسانت کارهای نیکو به جا آورید، البته من به آنچه (اطاعت و فرمانبری که) به جای می آورید بینا (آگاه) ام (شما را جزاء و پاداش می دهم.)» (سبأ/ 11)
کلمه «سابغات» جمع، سابغة به معنای زره فراخ است. و 'اسباغ نعمت' نیز به معنی فراخی نعمت است. کلمه «سرد» به معنای بافتن زره است و جمله «قدر فی السرد» به معنای این است که حلقه زره را اندازه گیری کن و همه را به یک اندازه مناسب با هم بساز. در آیه شریفه دو نکته مهم وجود دارد نخست اینکه می فرماید برای امرار معاش باید به قوت بازو متکی بود، و از داود پیامبر (ع) می خواهد که به جای ارتزاق از بیت المال به شغل زره سازی بپردازد و از زمینه های که خداوند در اختیارت قرار داده استفاده کن، به علاوه علم و ابزار این کار را نیز در اختیارش می گذارد. در واقع خداوند به داود دستوری می دهد که باید سرمشقی برای همه صنعتگران و کارگران با ایمان جهان باشد، دستور محکم کاری و رعایت دقت در کیفیت و کمیت در مصنوعات، آن چنان که مصرف کنندگان به خوبی و راحتی بتوانند از آن استفاده کنند، و از استحکام کامل برخوردار باشد.
ص: 131
به داود می گوید زره را گشاد و راحت درست کن، تا جنگجو به هنگام پوشیدن در زندان گرفتار نشود، نه حلقه ها را بیش از اندازه کوچک و باریک کن که حالت انعطاف خود را از دست بدهد، و نه زیاد درشت و بی قواره که گاه نوک شمشیر و خنجر و نیزه و تیر از آن بگذرد، همه چیزش به اندازه و متناسب باشد. خلاصه اینکه خداوند هم 'ماده' اصلی را به مقتضای 'ألنا له الحدید' در اختیار داود گذاشت، و هم طرز صورت بخشیدن و ساختن زره را به او آموزش داد، تا محصولی کامل از این 'ماده' و 'صورت' فراهم گردد. نکته دوم این است که می فرماید به شکرانه این نعمت ها (که خداوند علم، قدرت و توانایی بر انجام کار و ابزار کار) که در اختیارت گذارده است، خود و قومت عمل صالح انجام دهید که خداوند بر این اعمال نیز آگاه و بصیر است.
در سوره انبیاء نیز آمده «و علمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم فهل انتم شاکرون؛ و ساختن زره را به خاطر شما به او تعلیم دادیم، تا شما را در جنگهایتان حفظ کند، آیا شکرگزار (این نعمتهای خدا) هستید؟» (انبیاء/ 80) «و علمناه صنعة لبوس لکم؛ ما به داود صنعت زره سازی آموختیم.» قتاده گوید: «اول کسی که رزه ساخت او بود. خدا صفحه های آهن را در دست او مثل خمیر نرم کرده بود. آهن را فتیله می کرد و به صورت حلقه درمی آورد و به هم می بافت. در نتیجه هم سبک بود و هم استحکام داشت.»
اما منظور از جمله «لتحصنکم من باسکم» این است که زره را به تن کنید تا در جنگها سلاح دشمن به بدن شما کارگر نیفتد. اما منظور از جمله «فهل انتم شاکرون» این است که آیا شما شکر نعمتهایی را که خدا به شما و انبیاء داده است به جا می آورید؟ زیرا هر نعمتی را که خدا به انبیاء داده در واقع به مردم داده است. امام صادق (ع) فرمود: خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: «نعم العبد انت الا انک تأکل من بیت المال؛ تو نیکو بنده ای هستی، جز این که هزینه زندگی خود را از بیت المال تأمین می کنی.» حضرت داود (ع) چهل روز گریه کرد، و از خداوند خواست که وسیله ای برای او فراهم سازد که از بیت المال مصرف نکند، خداوند آهن را بر او نرم کرد، او هر روز با آهن یک زره می ساخت و آن را می فروخت، به طوری که در سال 360 زره بافت، و از بیت المال بی نیاز گردید.»
ص: 132
آری قبل از آن عصر، جنگ جویان وقتی به جنگ می رفتند، لباسهای آهنی می پوشیدند که پوشیدن این لباسها به خاطر سنگینی و انعطاف ناپذیری، بسیار دشوار و خسته کننده بود. داود (ع) که به مسأله جهاد و دفاع، اهمیت بسیار می داد، در این فکر بود که وسیله دفاعی رزمندگان در عین آن که آنها را حفظ می کند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همین مطلب را از خداوند خواست. خداوند آهن را مانند شمع و موم برای داود (ع) نرم کرد، و او از این موهبت کمال استفاده را در زره سازی نمود. روایت شده روزی حضرت لقمان (ع) نزد داود (ع) آمد، او مشغول درست کردن نخستین زره بود، لقمان سکوت کرد و چیزی نگفت، همچنان تماشا می کرد و می دید داود (ع) از آهن مقداری می گیرد و با آن مفتولهای باریک می سازد، و آن مفتولها را داخل هم می گذارد... لقمان هم چنان منتظر بود ببیند که داود (ع) چه می سازد؟! تا این که داود (ع) یک زره را به طور کامل ساخت و سپس برخاست، آن را پوشید و گفت: «به راستی چه وسیله دفاعی خوبی برای جنگ است.» لقمان با صبر و تحمل بدون سخن گفتن دریافت که داود (ع) چه چیزی می بافته است، گفت: «الصمت حکمه و قلیل فاعله؛ خاموشی حکمت است. ولی افراد خاموش اندکند.»
زره بافی حضرت داود (ع) در روایات امام صادق (ع) می فرماید «خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: «نعم العبد انت الا انک تأکل من بیت المال؛ تو نیکو بنده ای هستی، جز این که هزینه زندگی خود را از بیت المال تأمین می کنی.» حضرت داود (ع) چهل روز گریه کرد، و از خداوند خواست که وسیله ای برای او فراهم سازد که از بیت المال مصرف نکند، خداوند آهن را بر او نرم کرد، او هر روز با آهن یک زره می ساخت و آن را می فروخت، به طوری که در سال 360 زره بافت، و از بیت المال بی نیاز گردید.»
ص: 133
روایت شده روزی حضرت لقمان (ع) نزد داود (ع) آمد، او مشغول درست کردن نخستین زره بود، لقمان سکوت کرد و چیزی نگفت، همچنان تماشا می کرد و می دید داود (ع) از آهن مقداری می گیرد و با آن مفتولهای باریک می سازد، و آن مفتولها را داخل هم می گذارد... لقمان هم چنان منتظر بود ببیند که داود (ع) چه می سازد؟! تا این که داود (ع) یک زره را به طور کامل ساخت و سپس برخاست، آن را پوشید و گفت: «به راستی چه وسیله دفاعی خوبی برای جنگ است.» لقمان با صبر و تحمل بدون سخن گفتن دریافت که داود (ع) چه چیزی می بافته است، گفت: «الصمت حکمه و قلیل فاعله؛ خاموشی حکمت است. ولی افراد خاموش اندکند.»
جلال الدین مولانا در کتاب مثنوی گوید: لقمان وقتی که دید داود (ع) لباسی با حلقه های آهن می بافد تعجب کرد، می خواست بپرسد، با خود گفت: خاموشی و تحمل بهتر است انسان در پرتو تحمل زودتر به مقصود می رسد. سرانجام بافتن آن تمام شد و داود (ع) آن را پوشید و به لقمان گفت: «این زره لباس نیکویی برای جنگ است.» لقمان گفت: «صبر نیز یار و پناه خوب، و برطرف کننده اندوه است»:
گفت لقمان صبر هم نیکو دمی است *** کو پناه و دافع هر جا غمی است
صد هزاران کیمیا حق آفرید *** کیمیایی هم چو صبر آدم ندید
صبر گنج است ای برادر صبر کن *** تا شفا یابی تو زین رنج کهن
6- حاکمی که از بیت المال ارتزاق نمی کرد
ص: 134
حضرت داود (ع) اگرچه پیامبر است اما از نگاه دیگری حاکم است و در واقع آیه مورد بحث الگوی یک حاکم الهی را در یک بعد بیان می کند و آن الگو این است که حاکم هم در اتزاق شخصی خود متکی به اموال عمومی نباشد. آیه شریفه علامت سؤال ایجاد می کند به چه علتی حاکمی مانند آن حضرت که قطعا به اندازه ضرورت و نیاز از بیت المال مصرف می کند را خداوند صنعت زره سازی یاد دهد؟ در این تعلیم چه رازی نهفته است؟ آیا خداوند می خواست برای حاکمان جوامع بشری الگوی اتکا به خود را ارائه نماید؟ و مصرف شخصی آنها از بیت المال را منع نماید؟ یا چیز دیگری است؟ پاسخ این سوال را روایتی داده است. در کتاب کافی به سندی از امام صادق (ع) روایت شده که می فرمود، امیر مؤمنان (ع) می فرمود «پروردگار وحی فرمود به داود پیامبر (ع) که تو بسیار بنده خوبی هستی جز اینکه از بیت المال بینوایان ارتزاق نموده و هزینه خود را تأمین می نمایی و با زحمت و رنج کار نمی نمایی. داود در اثر این الهام چهل شبانه روز گریست، پروردگار آهن سخت را برای او نرم کرد، بدین جهت داود پیامبر (ع) هر روز یک درع (زره آهنی) می بافت و هزینه و مخارج خود را از قیمت آن تأمین می نمود و از بیت المال بی نیاز گردید.» از این روایت استفاده می شود که حاکم نباید بیت المال و اموال عمومی را غنیمت خود به حساب بیاورد و در استفاده از آن خود را صاحب اختیار بداند بلکه اگر ممکن است از راه دیگری که حاصل زحمت خودش باشد زندگی نماید.
ص: 135
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 18 ص 87، جلد 16 ص 149 - 150، جلد 21 ص 81، جلد 8 ص 381، جلد 7 ص 57، جلد 8 ص 381- 382
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 337، جلد 15 ص 495، جلد 16 ص 546، جلد 17 ص 289-290 و 296، جلد 14 ص 441، جلد 16 ص 545، جلد 15 ص 497
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 ص 179، جلد 18 ص 27 و 27-30 و 30، جلد 13 ص 469، جلد 19 ص 248
ملافتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 ص 10، جلد 8 ص 40-42
سید محمدحسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 ص 104، جلد 11 ص 86
حسین بن علی بن احمد الخزاعی النیشابوری- تفسیر روض الجنان و روح الجنان- جلد 16 ص 261، جلد 15 ص 12 و 17
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سایت اندیشه قم- مقاله مشخصات داود (ع) و ویژگی های او و مقاله زهد و پارسایی داوود (ع)
اکبر هاشمی رفسنجانی- فرهنگ قرآن- جلد 13- صفحه 335 و 328
محمدی گلپایگانی- مقاله داستان قضاوت حضرت داود و سلیمان (ع)
سیدمحمد حسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 صفحه 105-107
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 243
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله حکومت داوود (ع) و برخورد او با مردم
ص: 136
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت داود (ع) فضایل اخلاقی قرآن بنی اسرائیل علم صنعت بیت المال
زبور کتابی از جانب خداوند برای حضرت داود (ع) خداوند می فرماید: «إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبیین من بعده و أوحینا إلی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و عیسی و أیوب و یونس و هارون و سلیمان و آتینا داود زبورا؛ ما به تو وحی فرستادیم همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (بنی اسرائیل) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم و به داود زبور دادیم.» (نساء/ 163) در آیه فوق می خوانیم که زبور از کتب آسمانی است که خداوند به داود داده است این سخن با آنچه معروف و مسلم است که پیامبران 'اولواالعزم' که دارای کتاب آسمانی و آئین جدید بوده اند پنج نفر بیشتر نیستند منافات ندارد، زیرا همانطور که از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود کتب آسمانی که بر پیامبران نازل گردید دو گونه بود: نخست کتابهایی که احکام تشریعی در آن بود و اعلام آئین جدید می کرد اینها پنج کتاب بیشتر نبود که بر پنج پیامبر اولواالعزم نازل گردید و دیگر کتابهایی بود که احکام تازه در بر نداشت بلکه مشتمل بر نصایح و اندرزها و راهنماییها و توصیه و دعاها بود و کتاب 'زبور' از این دسته بود.
هم اکنون کتاب 'مزامیر داود' یا 'زبور داود' که ضمن کتب 'عهد قدیم' مذکور است، نیز گواه این حقیقت می باشد، گرچه این کتاب همانند سایر کتب عهد جدید و قدیم از تحریف، مصون نمانده، ولی می توان گفت تا حدودی شکل خود را حفظ کرده است، این کتاب مشتمل بر صد و پنجاه فصل است که هر کدام مزمور نامیده می شود، و سراسر شکل اندرز و دعا و مناجات دارد.کتاب زبور
ص: 137
در روایتی از ابوذر نقل شده که از رسول خدا (ص) پرسیدم «عدد پیامبران چند نفر بودند؟» فرمود: «یکصد و بیست و چهار هزار نفر،» پرسیدم «رسولان از میان آنها چند نفر بودند؟» فرمود: «سیصد و سیزده نفر و بقیه تنها پیامبر بودند...» ابوذر می گوید پرسیدم «کتابهای آسمانی که بر آنها نازل شد چند کتاب بود؟» پیامبر (ص) فرمود: «صد و چهار کتاب که ده کتاب بر آدم و پنجاه کتاب بر شیث و سی کتاب بر ادریس و ده کتاب بر ابراهیم (که مجموعا یکصد کتاب می شود) و تورات و انجیل و زبور و قرآن.»
زبور دارای اهمیتی خاص خداوند می فرماید: «و ربک اعلم بمن فی السم_وت و الارض و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض و ءاتینا داوود زبورا؛ ما بعضی از پیامبران را بر بعض دیگری فضیلت بخشیدیم و به داود کتاب زبور دادیم.» (اسراء/ 55) قرآن می گوید: این جای تعجب نیست خداوند از ارزش انسانی هر کس آگاه است و پیامبران خود را از میان همین توده مردم برگزیده و بعضی را بر بعضی فضیلت و برتری داده، یکی را به عنوان خلیل اللهی مفتخر ساخت، دیگری را کلیم الله، و دیگری را روح الله قرار داد، پیامبر اسلام (ص) را به عنوان حبیب الله برگزید و خلاصه بعضی را بر بعضی فضیلت بخشید، طبق موازینی که خودش می داند و حکمتش اقتضا می کند. و اما اینکه چرا از میان همه پیامبران، سخن از 'داود' و 'زبور' به میان آمده، ممکن است به خاطر جهات زیر باشد:
1- زبور داود از میان کتب پیامبران این ویژگی را دارد که تمام آن مناجات و نیایش و اندرز است و با قول احسن و گفتار نیکو که در آیات قبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر می باشد.
ص: 138
2- در زبور داود خبر از حکومت صالحان و نیکان داده شده هر چند ظاهرا مردمی تهی دست و فقیر و یتیم باشند. و این با دعوت پیامبر (ص) و مؤمنان راستین که غالبا در زمره تهیدستان بودند کاملا هماهنگ است، و پاسخی است به ایراد مشرکان.
3- با اینکه داود دارای حکومت عظیم و کشور پهناوری بود، خداوند این را افتخار او قرار نمی دهد بلکه کتاب زبور را افتخار او می شمرد تا مشرکان بدانند عظمت یک انسان به مال و ثروت و داشتن قدرت و حکومت ظاهری نیست و یتیم و بی مال بودن دلیلی بر تحقیر نخواهد شد.
4- بعضی از یهود می گفتند بعد از موسی نزول کتاب دیگری ممکن نیست، قرآن به آنها پاسخ می گوید که ما به داود زبور دادیم، چرا شما از نزول قرآن تعجب می کنید؟ (البته کتاب داود کتاب احکام نبود بلکه کتاب اخلاق بود، ولی هر چه بود بعد از تورات و از طرف خداوند نازل شده بود). به هر حال هیچ مانعی ندارد که تمام جهات چهارگانه فوق دلیل بر انتخاب داود و زبور در این جمله از میان همه پیامبران و همه کتب آسمانی باشد.. گرچه 'زبور' در اصل به معنی هرگونه کتاب و نوشته است، هر چند در قرآن مجید در دو مورد از سه موردی که این کلمه به کار رفته، اشاره به زبور داود است اما بعید به نظر نمی رسد که مورد سوم یعنی آیه مورد بحث نیز به همین معنی باشد. 'زبور داود' یا به تعبیری که در کتب 'عهد قدیم' آمده 'مزامیر داود' عبارت است از مجموعه ای از مناجاتها و نیایشها و اندرزهای داود پیامبر. بعضی مفسران نیز احتمال داده اند که منظور از 'زبور' در اینجا تمام کتب انبیای پیشین است.
ص: 139
ولی بیشتر به نظر می رسد که زبور همان کتاب مزامیر داود باشد، به خصوص اینکه در مزامیر موجود، عباراتی وجود دارد که عینا مطابق با آیه مورد بحث است.
زبور، کتاب آسمانی نازل شده بعد از تورات خداوند در قرآن می فرماید: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون؛ و همانا در زبور پس از تورات نوشتیم که سرانجام زمین را بندگان شایسته ما به ارث (حکومت) خواهند برد.» (انبیاء/ 105) 'ذکر' در اصل به معنی یادآوری و یا چیزی که مایه تذکر و یادآوری است، و در آیات قرآن به همین معنی به کار رفته، گاهی نیز به کتاب آسمانی موسی یعنی تورات اطلاق شده «و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان و ضیاء و ذکرا للمتقین؛ و بی شک به موسی و هارون (کتاب) فرقان دادیم که برای پرهیزگاران روشنایی و یادآوری بود.» (انبیاء/ 48) و گاه این عنوان در مورد قرآن استعمال شده، مانند آیه 27 سوره تکویر: «إن هو إلا ذکر للعالمین؛ و این (قرآن) جز تذکاری برای جهانیان نیست.»
لذا بعضی گفته اند که منظور از ذکر در آیه مورد بحث قرآن است، و زبور تمام کتب انبیاء پیشین، و کلمه من بعد تقریبا معادل کلمه 'علاوه بر' در فارسی خواهد بود و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود: 'ما علاوه بر قرآن در تمام کتب انبیاء پیشین نوشتیم که سرانجام سراسر روی زمین در اختیار بندگان صالح خدا قرار خواهد گرفت'. ولی با توجه به تعبیراتی که در آیه به کار رفته، ظاهر این است که منظور از زبور، کتاب داود، و ذکر به معنی تورات است، و با توجه به اینکه زبور بعد از تورات بوده، تعبیر 'من بعد' نیز حقیقی است، و به این ترتیب معنی آیه چنین می شود، 'ما، در زبور، بعد از تورات، چنین نوشتیم که این زمین را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد'. در اینجا این سؤال پیش می آید که چرا در میان کتب آسمانی، تنها از این دو کتاب نام، برده شده است؟ این تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که داود، یکی از بزرگترین پیامبرانی بود که تشکیل حکومت حق و عدالت داد، و بنی اسرائیل نیز مصداق روشن قوم مستضعفی بودند که بر ضد مستکبران قیام کردند و دستگاه آنها را به هم پیچیدند و وارث حکومت و سرزمین آنها شدند.
ص: 140
از جمله آموزه های «زبور» از جمله آیاتی که دلالت دارد بر اینکه حضرت داود (ع) را از سوی خداوند کتابی به نام زبور آمده، این آیه است، که علاوه بر این دلالت، به یکی از آموزهای زبور نیز اشاره می کند. اگرچه مفسرین در خصوص مصداق کلمه «زبور» و «ذکر» اختلاف کرده اند. بعضی گفته اند: ظاهرا منظور از «زبور» آن کتابی است که به حضرت داود (ع) نازل شد همانطوری که در آیه دیگری (که بحث آن گذشت) می فرماید: «و آتینا داود زبورا» اگر چه بعضی از مفسرین گفته اند مراد از زبور قرآن است و بعضی گفته اند مراد از «زبور» مطلق کتبی است که بر انبیاء نازل شده و یا بر انبیاء بعد از موسی (ع) نازل شده، ولی هیچ دلیلی بر آن وجوه نیست. و بعضی گفته اند مراد از «ذکر» تورات است و بعضی دیگر گفته اند منظور از «ذکر» قرآن است و بعضی گفته اند مراد از «ذکر» لوح محفوظ است. ولی این قول صحیح نیست. «ان الارض یرثها عبادی الصالحون» وارث زمین بندگان صالح خواهند بود، و مراد از وراثت زمین این است که سلطنت (و حاکمیت) بر منافع از دیگران به صالحان منتقل شود و برکات زندگی در زمین مختص ایشان شود.
و در دسته بندی مناسبتر گفته اند مفسران درباره کلمه «زبور» دو قول دارند:
الف) زبور نام کتاب حضرت داود (ع) است.
ب) زبور به معنای کتاب است و نام هر کتاب آسمانی است.
در خصوص کلمه «ذکر» گفته شده دو قول است:
الف) منظور از «ذکر» تورات است.
ص: 141
ب) منظور از «ذکر» قرآن مجید است.
زبور داود یا به تعبیری که در کتب (عهد قدیم) آمده (مزامیر داود) عبارت است از مجموعه ای از مناجات ها و نیایش ها و اندرزهای داود پیامبر (ع)، و با توجه به اینکه در مزابیر موجود عباراتی وجود دارد که عینا مطابق با آیه مورد بحث است باید گفت که منظور از «زبور» در آیه، کتب انبیاء پیشین نیست بلکه همان کتاب حضرت داود (ع) است.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 4 ص 214،جلد 12 ص 161،جلد 13 ص 516
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
کتب دینی ادیان الهی حضرت داود (ع) کتاب زبور قرآن ویژگی های پیامبران قوم یهود نیایش
قرآن خداوند در قرآن به داستان داود (ع) اشاره می کند و می فرماید: «اصبر علی ما یقولون و اذکر عبدنا داود ذا الاید إنه أواب* إنا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق* و الطیر محشورة کل له أواب* و شددنا ملکه و ءاتینه الحکمة و فصل الخطاب*........ کتب أنزلنه إلیک مبرک لیدبروا ءایته و لیتذکر أولوا الالبب؛ بر آنچه می گویند، صبر کن و به یاد آور بنده ما داود را که نیرومند بود و بسیار به خدا رجوع داشت. ما کوهها را با او مسخر کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه دمساز باشند. و نیز مرغان را مسخر کردیم که نزد او مجتمع گردند و همه به سوی او رجوع می کردند. و ما پایه های ملک او را محکم کردیم و او را حکمت و فصل خصومت دادیم. آیا از داستان آن مردان متخاصم که به بالای دیوار محراب آمدند، خبر داری؟ وقتی که بر داود در آمدند، از ایشان بیمناک شد، گفتند: مترس! ما دو متخاصم هستیم که بعضی بر بعضی ستم کرده. تو بین ما به حق داوری کن و حکم خود جور مکن و ما را به سوی راه راست رهنمون شو. اینک این برادر من است که نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند دارم. او می گوید این یک گوسفندت را در تحت کفالت من قرار بده، و در این کلامش مرا مغلوب هم می کند. داود گفت: او در این سخنش که گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد، به تو ظلم کرده، و بسیاری از شریکها هستند که بعضی به بعضی دیگر ستم می کنند، مگر کسانی که ایمان دارند و عمل صالح می کنند، که این دسته بسیار کمند.
ص: 142
داود فهمید که ما با این صحنه او را بیازمودیم، پس طلب آمرزش کرد و به رکوع درآمد و توبه کرد. ما هم این خطای او را بخشودیم و به راستی او نزد ما تقرب و سرانجام نیکی دارد. ای داود، ما تو را جانشین خود در زمین کردیم، پس بین مردم به حق داوری کن و به دنبال هوای نفس مرو، که از راه خدا به بیراهه می کشد و معلوم است کسانی که از راه خدا به بیراهه می روند، عذابی سخت دارند به جرم اینکه روز حساب را از یاد بردند.و پنداشتند که ما آسمان و زمین را به باطل آفریدیم و حال آنکه چنین نبود و این پندار کسانی است که کفر ورزیدند. پس وای بر کافران از آتش! و یا پنداشتند که ما با آنهایی که ایمان آورده و عمل صالح کردند و آنهایی که در زمین فساد انگیختند، یکسان معامله می کنیم و یا متقین را مانند فجار قرار می دهیم. این کتابی است که ما به سوی تو نازلش کردیم تا در آیات آن تدبر کنند و در نتیجه خردمندان متذکر شوند.» (ص/ 17- 29)
سرگذشت داود (ع) در قرآن
در قرآن کریم از داستانهای آن جناب به جز چند اشاره چیزی نیامده یک جا به سرگذشت جنگ او در لشکر طالوت اشاره کرده که در آن جنگ، جالوت را به قتل رسانده و خداوند سلطنت را بعد از طالوت به او واگذار نموده و حکمتش داده و آنچه می خواسته بدو آموخته است. در جای دیگر به این معنا اشاره فرموده که او را خلیفه خود کرد، تا در بین مردم حکم و داوری کند، و فصل الخطاب (که همان علم داوری بین مردم است) به او آموخته. و در جای دیگر به این معنا اشاره فرموده که خدا او و سلطنتش را تایید نموده و کوهها و مرغان را مسخر کرد تا با او تسبیح بگویند. و جایی دیگر به این معنا اشاره کرده که آهن را برای او نرم کرد تا با آن هر چه می خواهد و مخصوصا زره درست کند.
ص: 143
ذکر خیر داود (ع) در قرآن
خدای سبحان در چند مورد او را از انبیا شمرده و بر او و بر همه انبیا ثنا گفته، و نام او را به خصوص ذکر کرده و فرموده: «و آتینا داود زبورا؛ ما به داود زبور دادیم.» (اسراء/ 55) و نیز فرموده به او فضیلت و علم دادیم، و نیز فرموده به او حکمت و فصل الخطاب دادیم، و او را خلیفه در زمین کردیم و او را به اوصاف اواب و دارنده زلفا و قرب در پیشگاه الهی و دارنده حسن مآب ستوده.
داستان ورود دو متخاصم بر داود نبی در قرآن خداوند در سوره ص می فرماید: «و هل اتئک نبؤ ا الخصم اذ تسوروا المحراب* اذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الی سواء الصراط* ان هذا اخی له تسع و تسعون نعجة و لی نعجة وحدة فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب* قال لقد ظلمک بسؤ ال نعجتک الی نعاجه و ان کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم و ظن داود انما فتنه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب* فغفرنا له ذلک و ان له عندنا لزلفی و حسن ماب؛ آیا از داستان آن مردان متخاصم که به بالای دیوار محراب آمدند خبر داری؟ وقتی که بر داود درآمدند از ایشان بیمناک شد گفتند: مترس! ما دو متخاصم هستیم که بعضی بر بعضی ستم کرده تو بین ما به حق داوری کن و در حکم خود جور مکن و ما را به سوی راه راست رهنمون شو. اینک این برادر من است که نود و نه گوسفند دارد و من یک گوسفند دارم او می گوید: این یک گوسفندت را در تحت کفالت من قرار بده و در این کلامش مرا مغلوب هم می کند. داود گفت: او در این سخنش که گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد به تو ظلم کرده و بسیاری از شریکها هستند که بعضی به بعضی دیگر ستم می کنند مگر کسانی که ایمان دارند و عمل صالح می کنند که این دسته بسیار کمند. داود فهمید که ما با این صحنه او را بیازمودیم پس طلب آمرزش کرد و به رکوع درآمد و توبه کرد. ما هم این خطای او را بخشودیم و به راستی او نزد ما تقرب و سرانجام نیکی دارد.» (ص/ 21- 25)
ص: 144
نحوه ورود فرشتگان خدا بر داود (ع)
در تبیان آورده که «جبرئیل و میکائیل در صورت دو خصم نزد داود (ع) آمدند و با هر یکی جمعی از ملائکه بودند و حضرت داود روزها را قسمت کرده بود، روزی عبادت کردی و روزی حکم فرمودی و روزی وعظ گفتنی و روزی به مهمات خاصه خود اشتغال فرمودی، روز عبادت به بالاخانه برآمدی و پاسبان بر حوالی ایستاده مردم را از در آمدن بر وی منع کردندی، ملائکه آن روز به صورت انسان به خانه داود آمدند و به عبادت خانه وی بالا رفتند، چنانچه می فرماید یادکن چون بالا رفتند بر سوی غرفه وی. چون درآمدند بر داود و ایشان را دید پس بترسید از ایشان، چه بی اجازت از بالای غرفه درآمدند گفتند مترس ای داود ما دو گروهیم خصم یکدیگر، که ستم کردند برخی از ما بر برخی دیگر، پس حکم کن میان ما به راستی و جور مکن در حکم خود و راه نمای ما را به راه میانه که آن عدالت و راستی است.»
در آیه 22 همین سوره ص خداوند به نحوه ورود فرشتگان بر داود اشاره می کند و می فرماید: «اذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان؛ در آن هنگام که (بی مقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آن ها وحشت کرد، گفتند: نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنون در میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن.» (ص/ 22) اگر چه داود (ع) محافظین و مراقبین فراوانی در اطراف خود داشت، اما طرفین دعوا از غیر راه معمولی از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند. چنانچه قرآن می فرماید: «ناگهان آنها بر داود وارد شدند.» (بی آنکه اجازه ای گرفته باشند و یا اطلاع قبلی بدهند) از این رو داود (ع) از مشاهده آنها وحشت کرده زیرا فکر می کرد قصد سوئی درباره او دارند. اما آنها به زودی وحشت او را از بین بردند و گفتند: «نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، برای دادرسی نزد تو آمدیم. اکنون در میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت فرما. و از آنچه موجب ظلم و ستم می شود در مورد ما دوری کن.»
ص: 145
بیان صورت مسئله فرضی خداوند می فرماید: «ان هذا اخی له تسع و تسعون نعجة ولی نعجة واحدة فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب؛ این برادر من است، و او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم اما او اصرار می کند که این یکی را هم به من واگذار کن، و در سخن بر من غلبه کرده است.» (ص/ 23) این آیه بیانگر طرح دعوا است که یکی از آن دو می گوید این شخص برادر من است که صاحب 99 گوسفند است. [ «نعجة» را اکثر مفسرین به معنای میش گرفته اند اگر چه قول نادری هم آن را به معنای (زن) گرفته است] و من یک گوسفند دارم، در عین حال با برتری که در سخن بر من دارد بر من غلبه کرده و آن یک گوسفند را هم از آن خود می خواهد. و می گوید (اکفلنیها) یعنی آن گوسفند را هم به من واگذار نما، و در گرفتن آن گوسفند بر من غلبه کرده است.
قضاوت علیه خود
خداوند از قول داود می گوید: «قال لقد ظلمک بسوال نعجتک الی نعاجه و ان کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم وظن داود فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب؛ (داود) گفت: مسلما او با درخواست یک میش تو برای افزودن آن میشهایش، بر تو ستم نموده و بسیاری از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم می کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند اما عده آنان کم است. داود دانست که ما او را (با این ماجرا) آزموده ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.» (ص/ 24)
ص: 146
در آیه شریفه ضمن بیان قضاوت عادلانه و به حق حضرت داود (ع) نکاتی وجود دارد:
1) اگر انسان ضمن برخورداری از متاع دنیوی (هر یک از نعمتها و متامع مادی دنیا) باز چشمش به دنبال چیزهای باشد که به دست دیگران است و آنها را طلب نماید و در صدد برآید که آنها را به دست آورد، این عمل مطلوب نیست مخصوصا برای بعضی از اولیاء الهی و اگر چنانچه انسان بتواند آن متاع را از چنگ کسی به در آورد به او ظلم کرده است و شاید این عمل مصداق طمع باشد که طمع در مرحله عمل ظلم به حق دیگران می شود. «ان کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض.» (ص/ 24)
2) دو عامل مهم برای نجات انسان از این ظلم، «ایمان و عمل صالح» است. «الا الذین امنوا و عملوا الصالحات» (ص/ 24)
3) این مرحله که انسان طمع به چیزهای که دیگران دارند نداشته باشد بس رفیع و خاص اولیاء الهی است. «و قلیل ماهم» (ص/ 24)
4) داود (ع) متوجه ناکام شدن در آزمایش الهی گشت و با این قضاوت خود را محکوم کرد، از این رو بدون فاصله راه چاره را در توبه و بازگشت دانست و به استغفار و انابه پرداخت «فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب» (ص/ 24) [آنچنان که در تفاسیر آمده است: آن جناب چهل روز سر به سجده گزارده بود که جز برای نماز واجب و کارهای ضروری سر از سجده برنداشت]. در تفاسیر آمده است به محض اینکه داود قضاوتش پایان یافت طرفین دعوا برخواستند و از نظر او غایب شدند، داود در تامل شد و گمان برد خداوند او را آزمایش کرده و بدین شکل او را تنبیه نموده است، از این رو به سجده افتاد در تفاسیر (خر) به معنای افتادن به رو است به طوری که صدای آن بیاید.
ص: 147
دلجویی از داود نبی (ع)
در قرآن آمده: «فغفرناله ذلک وان له عندنا لزلفی و حسن ماب؛ پس ما این عمل بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقامی والا و سرانجامی نیکوست.» (ص/ 25) از آیه شریفه به دست می آید که سنت الهی در خصوص توبه کنندگان آمرزش و بخشش است و در این مورد بین افراد استثنا، وجود ندارد، خداوند دوست دارد بندگانش پس از ارتکاب معصیت و پی بردن به خطا بلافاصله برگردند و همچنان راه اشتباه را ادامه ندهند، بلکه بازگشت خطاکاران مطلوب و محبوب خداوند است.
حکمت ورود شاکیان بر داود نبی (ع) آیه شریفه با اشاره به خبر مهمی درباره داود (ع) می فرماید که دو گروه متخاصم در وقتی که انتظار آن نمی رفت بدون اجازه و سرزده بر آن جناب وارد شدند و دو آیه بعد در خصوص این دو گروه متخاصم و دعوایشان توضیح می دهد.
تسوروا: به معنای بالا رفتن بر دیوار بلند است.
محراب: مفسرین کلمه محراب رابه بالا خانه و شاه نشین معنا کرده اند.
و نیز گفته اند: تسوروا از ماده «سور» به معنای دیوار بلندی است که اطراف خانه یا شهر را گرفته باشد ولی باید توجه داشت که این ماده در اصل به معنای پریدن و بالا رفتن است. و «محراب» به معنای صدر مجلس و یا غرفه های فوقانی است. و در استعمالات روزمره خصوصا به مکانی که امام جماعت برای اقامه نماز جماعت می ایستد اگر محراب گفته می شود در کتاب لغت «مفردات» از بعضی نقل شده که «محراب» مسجد را از این نظر محراب گفته اند که محل حرب و جنگ با شیطان و هوای نفس است.
ص: 148
به هر حال دقت در آیاتی که متعرض داستان آمدن دو متخاصم نزد داود (ع) است بیش از این نمی رساند که این داستان صحنه ای بوده که خدای تعالی برای آزمایش داود در عالم تمثل به وی نشان داده تا او را به تربیت الهی تربیت کند و راه و رسم داوری عادلانه را به وی بیاموزد، تا در نتیجه هیچ وقت مرتکب جور در حکم نگشته و از راه عدل منحرف نگردد. این آن معنایی است که از آیات این داستان فهمیده می شود. با استفاده از آیه 21 و 22 سوره ص که مورد بحث است می توان به دست آورد که خداوند برای متنبه کردن داود نبی (ع) بر امری که شایسته نبوت نبود و انتظار نمی رفت برگزیده خدا چنین نماید. بنابر نقلی «جبرئیل و میکائیل را به صورت دو خصم نزد داود فرستاد که با هر یک جمعی از ملائک بودند. به نقل از تفسیر تبیان» و آن ها با طرح دعوایی فرضی خواستند داود را متوجه غیر مطلوب بودن عملش نمایند یکی از آن دو فرستاده خطاب به داود (ع) گفت ما دو برادر هستیم من یک گوسفند دارم و او نود نه گوسفند اما در عین حال راضی نمی شود من یک گوسفند داشته باشم و می خواهد آن را از من بگیرد. داود (ع) گفت البته درباره تو ظلم کرده که می خواهد یک میش تو را بگیرد.
داود (ع) پس از شنیدن دعوا و قضاوتی که نمود متوجه ماجرای خود با یکی از امتش به نام «اوریابن حیان» شد که داود (ع) نود و نه زن داشت اوریابن حیان گویا هیچ زنی نداشت و وی جهت خواستگاری دوشیزه صاحب جمالی اقدام نمود، خانواده دختر ناز کردند و پاسخ منفی به وی دادند، هنوز امید اوریابن حیان قطع نشده بود که داود (ع) به خواستگاری آن دوشیزه رفت و خانواده دختر بلافاصله پاسخ مثبت دادند، این عمل گرچه خلاف نبود اما از پیامبر خدا انتظار نمی رفت، از این رو خداوند بدین شکل داود را متوجه رفتار غیر منتظره اش نمود و داود سخت ناراحت شد به طوری که گفته اند چهل شبانه روز جز برای کارهای ضروری از سجده سر بر نداشت تا توبه اش پذیرفته شد. این مطلب در بسیاری از تفاسیر شیعه آمده است.
ص: 149
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 290
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 245
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 6 صفحه 20
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 21 صفحه 88
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین فی إلزام المخالفین- جلد 8 صفحه 336
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت داود (ع) داستان قرآنی حکمت آزمایش الهی قضاوت
نماد ادیان ستاره داود، مهر سلیمان، نگین سلیمان یا خاتم سلیمان شکلی مرکب از دو مثلث متساوی الاضلاع یکی رو به بالا و دیگری رو به پایین که روی هم قرار گرفته، تشکیل شده است. این تعریفی است که دنیا از ستاره داود می شناسد. این نشان در ادیان و عقاید مختلف، به خصوص یهودیت امروزی کاربرد دارد.
ستاره داود (به عبری מָגֵן דָּוִד یا מגן דוד - ترجمه واژه به واژه: سپر داود) نشان یهودیت، به خصوص در بین یهودیان اشکنازی است. این علامت را می توان بر روی پرچم کنونی کشور اسرائیل مشاهده کرد. برخی از یهودیان اعتقاد دارند که ستاره داود نشانه آمیزش نهایت و بی نهایت، جهان دیدنی و جهان نادیدنی است. بر طبق نظر برخی علمای تورات ستاره شش گوشه دارد که نشان از شش روز هفته دارد. مرکز ستاره را نماد روز هفتم می دانند که روز استراحت است. این معنا به نوعی همان جامعیت و تقدس عدد هفت است. اما برخی دیگر بر این باور هستند که این نشان داود پیغمبر نیست، بلکه نشانهٔ داود الروی فرزند سلیمان بن دوجی، که با ادعای مسیح بودن در مقابل سلجوقیان شورش کرد.
ص: 150
سپس پس از مرگ وی نشانه پرچم او در بین یهودیان اشکنازی مشهور گردید. برخی از گروههای سنتی یهودی به جای این نشان که آن را بدعت می خوانند، از نشان سنتی یهود، منوره، استفاده می کنند. در قرآن کریم درباره حضرت سلیمان آمده: «و من الشیاطین من یغوصون له و یعملون عملا دون ذالک و کنا لهم حفظین؛ و عده ای از شیاطین برای او غواصی می کردند و غیر از آن نیز کارهایی انجام می دادند، و ما مراقب اوضاع آنها بودیم تا از فرمان سلیمان تمرد نکنند.» (انبیاء/ 82) آنچه در آیه فوق به عنوان شیاطین آمده، در آیات سوره سبا به عنوان 'جن' مطرح شده است (آیه 12 و 13 سبا) و روشن است که این دو با هم منافات ندارد، زیرا می دانیم 'شیاطین' نیز از تیره جن می باشند.
به هر حال جن نوعی از مخلوقات دارای عقل و شعور و استعداد و تکلیف است، که از نظر ما انسانها ناپیدا است و به همین جهت 'جن' نامیده می شود و به طوری که از آیات سوره جن استفاده می شود آنها نیز مانند انسانها دارای دو گروهند مؤمنان صالح، و کافران سرکش، و ما هیچگونه دلیلی بر نفی چنین موجوداتی نداریم، و چون مخبر صادق (قرآن) از آن خبر داده می پذیریم. از آیات سوره ص و سبا و همچنین آیه مورد بحث به خوبی استفاده می شود که این گروه از جن که مسخر سلیمان بودند افرادی باهوش، فعال، هنرمند و صنعتگر با مهارتهای مختلف بودند.و جمله «یعملون عملا دون ذلک؛ کارهایی جز این برای او انجام دادند.» اجمالی است از آنچه مشروحش در سوره سبا آمده است: «یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات» که نشان می دهد 'محرابها و معابد بسیار عالی و زیبا و وسائل زندگی مختلف از جمله دیگها و سینی های بسیار بزرگ و مانند آن برای او می ساختند'. از پاره ای دیگر از آیات مربوط به سلیمان استفاده می شود که گروهی از شیاطین سرکش نیز وجود داشتند که او آنها را در بند کرده بود، «و آخرین مقرنین فی الأصفاد؛ تا [وحشیان] دیگر را که جفت جفت با زنجیرها به هم بسته بودند [تحت فرمانش درآوردیم].» (ص/ 38)
ص: 151
شاید جمله 'و کنا لهم حافظین' نیز اشاره به این باشد که ما آن گروه خدمتگزار سلیمان را از تمرد و سرکشی بازمی داشتیم. بنا به برخی روایات حضرت سلیمان نیز با این ستاره جنیان را به تسخیر خویش در آورده بود.
تاریخچه ستاره داود در یهودیت در مورد زمان پیدایش آن اختلاف نظر وجود دارد، ستاره داود را برخی سپر حضرت داود می دانند ولی برخی دیگر شکل گیری این ستاره را از قرن 6 - 7 میلادی می دانند که بر اساس عرفان یهود دارای ارزش های متفاوتی است. اولین بار که این نشان در تاریخ یهود ثبت شده در قرن 12 میلادی توسط یهودا حدسی بوده است. یهودی ها در اکثر طول تاریخشان، قومی سرگردان بوده اند که بدون داشتن حکومتی خاص، تنها حامی خود را خداوند می دانسته اند.
ستاره داود را بسیاری از علمای یهودی، نمادی شش گوشه دانسته اند که نشان دهنده حاکمیت خداوند بر کهکشان و حمایت وی از یهودی ها از هر شش جهت است (شمال، جنوب، شرق، غرب، بالا و پایین). با همین استدلال، آن چیزی که ما آن را ستاره داود می نامیم، در زبان عبری Magen David یا 'سپر داود' خوانده می شود و گفته می شود که داود در جنگ ها این ستاره شش گوش را به نشانه تحت حمایت قادر متعال بودن خود، بر سپرش نقش می کرده است.
تئوری دیگر این است که در طول شورش های (Kochba) در قرن اول روشی جدید برای ساخت سپرها کشف شده بود که طی آن با استفاده از دو مثلث به هم پیچیده در پشت سپر، قدرت دفاعی آن را تقویت می کردند. در متون کابالا (مجموعه آموزه های یهود) دو مثلث به دوگانگی درونی انسان تعبیر شده است: خیر در برابر شر، روح در برابر جسم و غیره. در عین حال گفته می شود که دو مثلث، نمادی از رابطه دو طرفه قوم یهود و خدا است. مثلث رو به بالا، نشان دهنده کارهای خوبی هستند که به سمت بالا جریان می یابند و به نوبه خود خیر را از سمت خداوند به سمت پایین جاری می کنند. این جریان دوم، با یک مثلث به سمت پایین نشان داده می شود. گمان دیگر، این است که این نماد شش گوشه، شکلی است که از یک مرکز شکل گرفته و وجود یافته است. مرکز شکل نمایش دهنده بعد معنوی جهان است که توسط ابعاد مادی احاطه شده است.
ص: 152
همچنین شش گوشه می تواند نشانگر شش روز کاری هفته باشند که طی آن ها خداوند جهان را آفریده است. در این تفسیر مرکز شکل، سبت (شنبه، روز استراحت و دعای یهودی ها) خواهد بود که شش روز دیگر هفته را در تعادل قرار می دهد.
در نهایت لازم است گفته شود که این نماد بارها و بارها با اهداف تحقیر آمیز به کار رفته است. بعضی ها به استهزاء می گویند که دو مثلث در خلاف جهت یکدیگر نمایاننده تضادهای موجود میان قوم یهود هستند. علاوه بر این در دوران نازی ها، حکومت عثمانی بر فلسطین و... نیز یهودیان به شکلی تحقیر آمیز مجبور بودند بازوبندهایی حاوی این نماد بر بازو ببندند تا همه جا شناخته شوند. در پاسخ به این تحقیرها، امروزه دولت اسرائیل این نماد را به رنگ آبی بر روی پرچم خود نقش کرده است، اما فراموش نکنیم که این نماد نه نماد اسرائیل است و نه حتی نماد یهودیت، نماد اصلی یهودیت شمعدان هفت شاخه ای است که خودشان آن را Menorah می نامند. مثلث متساوی الاضلاع نماد ارزش های برابر است و ماسون ها آن را با نام ستاره داود می شناسند که از جای گرفتن یک مثلث متساوی الاضلاع بر روی یک مثلث دیگر شکل می گیرد. امروز آن را سمبل قوم یهود می دانند که بر پرچم اسرائیل نیز دیده می شود.
اما در حقیقت اصل آن مصری است. اولین بار شوالیه های معبد آن را در تزیین دیوار کلیساها به کار بردند، چون آنها اولین کسانی بودند که در اورشلیم به حقایق مهمی درباره مسیحیت دست یافتند. بعد از، از میان رفتن معبدیان این نشان در کنیسه ها به کار رفت. اما ما در فراماسونری بی شک با همان مفهوم کهن مصری از آن بهره می گیریم و به این صورت دو نیروی مهم را با هم ترکیب می کنیم. با پاک کردن قسمت بالا و پایین دو مثلث به علامت نادری می رسیم که آن را خوب می شناسید. ستاره داود ستاره 6 گوش منشکل از دو مثلث و در اصل دو هرم می باشد. یکی با راس رو به بالا (سمبل قدرت مصریان) و دیگری هرم واژگون است که با قدرت الهی، ظالمان سرنگون می گردند. در مورد زمان پیدایش آن اختلاف نظر وجود دارد، ستاره داود را برخی سپر حضرت داود می دانند ولی برخی دیگر شکل گیری این ستاره را از قرن 6 - 7 میلادی میدانند که بر اساس عرفان یهود دارای ارزش های متفاوتی است.
ص: 153
ستاره داود در دیگر ادیان به هنگام شرح این ستاره شش گوشه باید در نظر گرفت که همین نماد با عناوین دیگر در تاریخ بشر بارها و بارها دیده شده است و حتی در دوران پیش از تاریخ نیز ردپاهایی از آن به چشم می خورد. به جز یهودیت، این نشان در ادیان و عقاید بسیاری مانند مسیحیت، زرتشتی، هندو، بودایی، اسلام کاربرد داشته است. امروزه در برخی عقاید و گروههای سری مانند اشراقیون و فراماسونها از این نشان استفاده می شود.
برخی اعتقاد دارند این نگین به سلیمان نیرویی جادویی برای تسلط بر جنیان می بخشید. گمان می رود که این نشان برای اولین بار توسط ادیان شرقی و بخصوص در دین هندو استفاده شده باشد. در این دین، این ستاره نشان تعادل فکر و توازن بین خدا و انسان است. این نشانه مانند سایر نشانه های ادیان ریشه اجتماعی دارد نه دینی. ستاره شش گوشه نشانه چاکرای قلب است، به عنوان نماد مقدس اتحاد زن و مرد استفاده شده، در یونان نشانه ازدواج مقدس (Hieros Gamous) بوده و در هند به عنوان نماد رقص کیهانی شیوا و شاکتی به کار رفته است. اما آن چیزی که اینجا مورد نظر ما است، به طور خاص مفهوم 'ستاره داود' یهودی ها است و نه ستاره های شش گوشه مشابه.
معروف است که سلیمان نبی (ع) اولین بار از آن به عنوان مهر استفاده نمود. بنابراین این علامت مهر یک پیامبر و در نتیجه نشانی الهی است. ستاره داود همان نماد مهر سلیمان می باشد. ستاره شش پر پویایی که به مهر سلیمان معروف است جنبه های مکمل مختلفی را نمادین می سازد. مثلث سر بالا نماد آتش و در عین حال انسانی که در جهت فعال و در جهت زمین منفعل است. مثلث سر پایین با آب یا انسانی که در جهت کائنات منفعل و در جهت زمین فعال است همخوانی دارد. مثلث سر بالا که خطی از میانش می گذرد نماد هوا، مثلث مخلف آن نماد زمین است. این مثلث ها روی هم رفته مهر سلیمان را تشکیل می دهد که نماد امتزاج همه عناصر و اتحاد ضدین یا متحد شدن مکمل هاست.
ص: 154
ستاره داود نمادی ایرانی
ما می دانیم که این نماد کاملا ایرانی است و متعلق به ایران باستان می باشد. دقیقا مانند چلیپا که همان صلیب شکسته معروف می باشد.
تاریخچه شکل گیری ستاره داود در فارسی و انگلیسی
در قرن دوازده میلادی در استان آذربایجان (غربی) خانواده های یهودی به شکل پراکنده زندگی می کردند. یکی از این خانواده ها کودکی داشت که نامش مناخیم بود. پدر مناخیم خاخامی به نام سلیمان بود و از این رو وی به مناخیم بن سلیمان معروف شد. احتمال قوی این است که محل سکونت وی شهر کنونی سلماس بوده است. در هر صورت او و در رشته های مرتبط بة اعتقادات یهودیان از جمله تورات (تلمود) تصوف و جادو آگاه گردید. (تصوف یهود همان چیزی است که اکنون به کابالا معروف می باشد و بد نیست بدانید که کلا یهودیان بنیانگذار و مربیان جادوگری در طی تاریخ بوده اند که فعلا به بحث ما مربوط نمی شود). او تقریبا سی سال داشت که به فکر ایجاد کشوری برای یهودیان و علامت مستقلی به عنوان پرچم آنان افتاد. وی آگاه در علوم زمان خود بود و با دانشی که از فرهنگ یونان داشت مثلث را به عنوان سمبل قوم یهود انتخاب کرد.
در یونان باستان مثلث کاملترین شکل ریاضی شمرده می شد و هنگامی که رو به آسمان قرار داشت معنی عرفانی و صوفیانه معنویات و بهشت را خاطرنشان می ساخت و هنگامی که رو به زمین قرار می گرفت به معنای برکات خداوند و یا طبیعت در روی زمین بود.
ص: 155
او این دو مثلث را ترکیب کرد و در آن هنگام به فکر تغییر نام خود افتاد و خود را دیوید آلروی (یا داود الروحی) نامید و به قوم یهود پیشنهاد کرد این علامت را بر روی سپر خود نقش کنند این پیشنهاد مورد قبول واقع شد. از آن تاریخ این علامت یا ستاره شش پر به نام ستاره داود معروف شد. همانطور که قبلا خاطر نشان کردیم در اعتقادات یهودیان فلش رو به بالا کنایه از برگزیده بودن قوم یهود دارد و فلش رو به پایین به معنای آن است که نعمت های روی زمین خاص این قوم است. این ستاره ربطی به حضرت داود پیامبر ندارد. و امروزه این ستاره نماد ظلم و ستم و تباهی مشتی صهیونیست شده است که هر بیدادی را در دنیا انجام می دهند و زور هیچ کس هم گویا به آنان نمی رسد.
ستاره داوود؛ افسانه دروغ صهیونیستی مورخان، هنرمندان و باستان شناسان بر این امر تأکید دارند که ستاره داود یک افسانه دروغ صهیونیستی است و در اصل یک شکل مورد استفاده عربی بوده است که توسط یهودیان به سرقت رفته است. همه حقایق تاریخی موید این امر است که اسرائیل، دولتی بدون اصل و تاریخ و یک نبات شیطانی است که توسط استعمار در قلب امت اسلامی کاشته شده است و هیچ باکی از واژگونی حقایق و خلق افسانه ها و خرافات در مورد ریشه و تاریخش ندارد و این مسیر، تمدن و فرهنگ دیگر امت ها را به خودش نسبت می دهد، حتی مدعی شده است که تمدن قدیم مصری دارای اصل یهودی است و آنان که اهرم را بنا نهادند، عبرانیون بوده اند.
ص: 156
اشکال هندسی در معماری اسلامی قبل از تشکیل دولت یهود
در همین زمینه، این کیان یکی از عناصر هنر اسلامی را که بر اشکال هندسی متکی است، به عنوان یکی از سمبل هایش برگزیده و مشکل مهمتر این است که ما از سمبل هایمان دست کشیده ایم و نسبت به استفاده از آنها حساسیت داریم و نگرانی از این است که روزی بیاید که ما از تمامی تاریخمان به حجت این که یهودیان در مورد آنها اسطوره و افسانه می سازند، دست بکشیم. در زمینه ستاره شش گوشه که اسرائیلی ها آن را به عنوان ستاره داود و سمبل خویش برگزیده اند دکتر محمد ابوغدیر استاد و رئیس بخش زبان عربی در دانشکده علوم انسانی الازهر تأکید دارد این ستاره شش گوش دارای اصلی عربی است و یا بوسین ها که جزیی از کنعانی های عرب بودند و شهر قدس را ایجاد کردند و دولتی تشکیل دادند، این ستاره را به عنوان شعار و سمبل خود انتخاب کردند.
وی می افزاید بعد از خروج یهود از مصر، آنها به طرف کنعان رفتند، ولی داخل آن نشدند و به صورت مجموعه هایی از قبایل و عشایر در اطراف منطقه پخش شدند و با کنعانیان از در حیله و نیرنگ و از راه تجارت و خویشاوندی وارد شدند تا توانستند بر شهر کنعان و این رمز و نشانه دست پیدا کنند و از آن تاریخ این ستاره به عنوان اسطوره ای در تفکر یهود در آمد و به انگشتر سلیمان ارتباط داده شد و در تمامی جوامع یهودی در سراسر جهان منتشر شد و به هنرها و فنون مختلف وارد شد و در تفکر صهیونیستی این دلالت حاصل شد که این ستاره جزیی از تاریخ و اسطوره یهود است، چرا که اسرائیل دولتی است که بر اساس اساطیر زندگی می کند و تمامی تلاش خود را در این زمینه یعنی ارتباط مردم و ملت با مجموعه ای از افسانه ها به کار می گیرد.
ص: 157
دکتر صلاح بهنسی استاد باستان شناسی اسلامی در دانشگاه های قاهره و یمن در این مورد می گوید: «ستاره چه پنج ضلعی، چه شش و چه هشت ضلعی یکی از شکل هایی است که هنرمند به منظور دوری از به تصویر کشیدن موجودات زنده، از آن بهره می برد و لذا ما استفاده فراوانی از این نوع اشکال هندسی و نباتی را در معماری به ویژه در مساجد و ساختمان های اسلامی شاهد هستیم و دولت صهیونیستی یک دولت تازه تأسیس است و تاریخ یا تمدنی ندارد که هنر یا معارفی از آن ناشی شود.» وی می افزاید: «هنر اسلامی دارای خصایص معینی است که از جمله اهم آنها بی علاقه گی به خالی بودن صحنه و سعی در پر کردن جاهای خالی هنر با نقاشی است و از اشکال پر کردن این جاهای خالی، ستاره است که به هنرمند این امکان را می دهد، البته در این زمینه از اشکال دیگر هم استفاده می شود و بستگی به ذوق صاحب هنر دارد و ستاره هیچ ربطی به شرایط سیاسی خاص ندارد.»
دکتر انور ابراهیم رییس اداره مرکزی توافقات و برنامه های فرهنگی وزارت فرهنگ مصر در این زمینه می گوید: «ستاره ششی ضلعی مثل هر شکل هندسی دیگر است که هنرمندان مسلمان از آن بهره می جستند و از قدیم در برخی فرهنگ ها مثل فرهنگ فارسی ستاره 'شعرای یمانی' وجود داشت که یک ستاره درخشان در آسمان صاف است و این امر به ما منقل شد و هنرمندان در اشکال مختلف و در کشورهای مختلف به خصوص در مغرب از آن استفاده می کردند.» وی می گوید: «در اذهان مردم تداعی هایی در مورد ارتباط اشکال هندسی با امور سیاسی وجود دارد و مردم در مقابل برخی سمبل ها خیلی سریع حساسیت نشان می دهند، مثل ستاره که رمز یهود شده یا هرم که رمز و سمبل جمعیت های ماسونی شده است، ولی این دلیل نمی شود ما هرم را حذف کنیم، چون ماسونی ها از آن استفاده می کنند و با این که در برخی مقادیر فرعونی قدیم ما چیزهایی شبیه صلیب شکسته مشاهده می کنیم، ولی آن هیچ ربطی با برداشت های غرب از صلیب شکست ندارد.»
ص: 158
دکتر احمد الزیات استاد آثار باستانی اسلامی در دانشکده ادبیات طنطامی گوید: «یک هنرمند مسلمان اشکال مختلف هندسی را چه به صورت دو مثلث متقاطع یا ستاره شش ضلعی و یا شکلی که به عنوان قوس پنج سر معروف است و در عصر فاطمی ها از آن استفاده می شد، در کارهایش مورد استفاده قرار می دهد که جزیی از آن چیزی است که به نام نقاشی بشقاب ستاره ای معروف است و شکل دایره ای است که درون آن دانه هایی به شکل بادام وجود دارد و در داخل آن شکلی شبیه ستاره چند ضلعی که بر حسب اندازه و اضلاع، تعداد اضلاع این ستاره از پنج تا نه تفاوت می کرد و لذا این گونه طرح های مهندسی اسلامی است که در معماری ها و آثار باقی مانده از آن زمان مثل محراب چوبی سیده رقیه در موزه اسلامی قاهره وجود دارد.»
وی افزود: «حتی تا الان نیز بسیاری از طرح هایی که در معماری ما استفاده می شود ستاره است که در اصل از دو مربع متقاطع است که یک ستاره هشت ضلعی را تشکیل می دهد و یا دو مثلث متقاطع که شکل یک ستاره شش ضلعی را ایجاد می کند که اگر کوچک شود شکل پولک ماهی را پیدا می کند و این امر از سال های متمادی پیش در هنر اسلامی به کار می رفته و ما ترسی نداریم که چون در پرچم اسرائیل وجود دارد، آن را به کار نگیریم.»
من_اب_ع
ویکی پدیا انگلیسی w:Star of David
Eshkol Ha-Kofer by Judah Hadassi, 12th century CE مهر سلیمان یا ستاره داود
ص: 159
ماهنامه اخبار ادیان- شماره 19
سایت علمی دانشجویان ایران- مقاله مهر سلیمان یا ستاره داود
سایت موعود- مقاله ستاره داوود- افسانه دروغ صهیونیستی
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 476
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی یهودیت حضرت داود (ع) تاریخ باورها داستان تاریخی اسطوره
حضرت داود حضرت داود (ع) از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل است که شانزده مرتبه در شانزده آیه و نه سوره «بقره، نساء، مائده، انعام، اسراء، انبیاء، نمل، سبا، و ص» قرآن کریم به نام شریفش تصریح شده است، وی از جمله پیامبرانی است که علاوه بر نبوت دارای منصب حکومت، قضاوت، رهبری مقتدر و صاحب کتاب و ترویج کننده آیین موسی (ع) در میان قوم بنی اسرائیل بوده است. سیمای نورانی آن جناب در قرآن کریم به اجمال چنین ترسیم شده است: نوجوانی دلاور و شجاع، برخوردار از هدایت الهی، منصب و مقام نبوت، حکومت، قضاوت و صاحب کتاب، عالم بر منطق پرندگان و سلطه بر پرندگان و کوهها، قدرتمند در حکومت، خلیفه خدا در زمین، افضلیت، شاکر، تواب، راکع، عالم، صنعتگر و مسائل دیگر.
اصل و نسب و نسل حضرت داود (ع)
حضرت داود از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل است که علاوه بر مقام نبوت از حکومتی مقتدر نیز برخوردار بود، وی بنابر نقلی فرزند «ایشا بن لاوی بن یعقوب» است. و بنابر نقل دیگری «داود بن ایشی بن عوید بن باعز بن سلمون بن نحشون بن عمی نوذب بن رام بن حصرون بن فارض بن یهوذا بن یعقوب بن اسحاق» است. ایشا، ده پسر داشت که داود از همه کوچکتر بود و به شغل شبانی اشتغال داشت. اما داود (ع) دارای نوزده فرزند بود که از میان آنها سلیمان (ع) جانشین او شد.
ص: 160
داود از ذریه حضرت نوح (ع) خداوند می فرماید: «و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین؛ و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم؛ و از فرزندان او، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت کردیم)؛ این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84)
از ظاهر آیه شریفه سه نکته استفاده می شود:
الف) می فرماید: ما نوح و ذریه او «داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی و هارون» را هدایت کردیم.
ب) عبارت «و من ذریته...» تصریح می کند بر اینکه داود (ع) و پیامبران مابعدش از نسل حضرت نوح (ع) هستند، و حضرت نوح (ع) را جد پیامبران مابعدش معرفی می کند.
ج) با عبارت «و کذلک نجزی المحسنین» هم به صفت نیکوکاری در افراد مذکور تصریح می کند، و هم به جزاء و پاداش نیکوکاران اشاره می کند.
این آیه مشخص می کند که حضرت داود (ع) از نسل حضرت نوح (ع) می باشد. چنانکه بعضی از مفسرین می فرمایند: «و نوحا هدینا من قبل؛ و راه نمودیم نوح را پیش از ابراهیم.» (انعام/ 84) چه نوح (ع) پدر ابراهیم بود. «و من ذریته؛ و هدایت کردیم از ذریه نوح (ع)» و بعضی گفته اند از ذریه ابراهیم (ع) زیرا که کلام در شأن ابراهیم است، و (قول) اول اصح است زیرا که یونس و لوط (ع) در این آیه مذکوره داخلند و از ذریه ابراهیم نبوده اند و باقی که از ذریه ابراهیمند هم از ذریه نوحند چه ابراهیم از ذریه نوح است به اتفاق. و قرب نوح به مرجع نیز قرینه رجوع ضمیر است به او... پس اظهر آن است که ضمیر راجع به نوح باشد و «من» برای تبعیض است یعنی به وسیله توفیق و الطاف خود هدایت نمودیم بعضی از فرزندان نوح را و قوله (داود) عطف بیان آن است یعنی داود را که پسر ایشان است از اولاد یهود ابن یعقوب و سلیمان پسر داود است.
ص: 161
مدت عمر و حکومت آن جناب در مورد عمر آن حضرت دو قول است، بنابر نقلی وی صد سال و شش ماه، و هفت روز عمر کرده است و بنابر نقل دیگری یکصد و چهل سال عمر کرده است، که از این مقدار عمر، هفتاد سال و شش ماه را در سر زمین حبرون سکنی داشته و مابقی را در بیت المقدس به سر برده و به زبان عبرانی سخن می گفته است. حضرت داود (ع) کنیزی داشت که وقتی شب فرا می رسید همه درها را قفل می کرد، و کلیدهای آنها را نزد داود (ع) می آورد. شبی مردی را در خانه دید، پرسید: «چه کسی تو را وارد خانه کرد؟» او گفت: «من کسی هستم که بدون اجازه شاهان بر آنها وارد می گردم.» داود (ع) این سخن را شنید و گفت: «آیا تو عزرائیل هستی؟ چرا قبلا پیام نفرستادی تا من برای مرگ آماده گردم؟» عزرائیل گفت: «من قبلا پیامهای بسیار برای تو فرستادم.» داود (ع) گفت: «آن پیامها را چه کسی برای من آورد؟» عزرائیل گفت: «پدرت، برادرت، همسایه ات و آشنایانت کجا رفتند؟» داود (ع) گفت: «همه مردند.» عزرائیل گفت: «آنها پیام رسانهای من به سوی تو بودند که تو نیز می میری همان گونه که آنها مردند.» سپس عزرائیل جان داود (ع) را قبض کرد.
او نوزده پسر داشت. در میان آنها، یکی از پسرانش، حضرت سلیمان (ع) حکومت و مقام علم و نبوت داود (ع) را به ارث برد و در خصوص مدت حکومت و نبوت نیز دو نقل است طبق نقلی چهل سال و طبق نقل دیگر 60 شصت سال حکومت و نبوت داشته است و در این مدت مردم را به دین و شریعت موسی (ع) دعوت می کرد تا زمان وفاتش، اما پس از وفاتش چهل هزار نفر از علماء و اکابر بنی اسرائیل به جنازه اش حاضر شدند و جسد او را برداشتند و در قریه داود در بیت المقدس مدفون ساختند.
ص: 162
نحوه به حکومت رسیدن آن جناب
در مورد نحوه به حکومت رسیدن حضرت داود دو نقل آمده است:
1) کار حکومت داود (ع) از آنجا آغاز شد که طالوت در رویارویی با جالوت از او که سربازی دلاور و شجاع بود کمک خواست و با وی شرط کرد که اگر جالوت را به قتل رساند دخترش و نیمی از حکومتش را به وی می دهد، و داود در عین ناباوری موفق شد به ساده ترین شکلی جالوت را به قتل رساند، بعد از این موفقیت علاوه بر آنچه از سوی طالوت شرط شده بود و عطایای او، خداوند نیز به او حکمت و سپس حکومت و نبوت عطا فرمود و به خاطر شایستگی های که تنها خودش در داود سراغ داشت او را خلیفه خود در زمین نمود «یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض؛ ای داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم.» (ص/ 26)
2) (داود یکی از فرماندهان بنی اسرائیل بود که تحت امر طالوت با سپاه فلسطین درگیر بود) وی با نیروهای تحت امرش با عمالقه جنگی شایان نمود اما در عین حال سپاه تحت امر طالوت از سپاه فلسطین شکست خورد و طالوت و فرزندانش کشته شدند، داود در حالی که از شکست سپاه بنی اسرائیل به فرماندهی طالوت سخت ناراحت بود چاره ای جز این ندید که با زن و فرزندانش و اقوامش به حبرون، نخستین دولت یهود را طالوت یا (شاؤول) حدود (1095-1055) قبل از میلاد در شهر حبرون (الخلیل) تشکیل داد و پس از طالوت، داود (ع) پادشاه یهود شد و پایتخت یهود را به (یبوس) بیت المقدس منتقل نمود و سلیمان پس از داود بزرگترین حاکم یهود شناخته شد که در زمان او آرامش و سعادت برای همه وجود داشت.
ص: 163
فرزندان حضرت داود (ع) و جانشینی آن حضرت گویند داود (ع) را نوزده پسر بود که هر یک داعیه ملک داشتند، حق سبحانه نامه ای مهر کرده از آسمان فرستاد که در آن چند مسئله طرح شده بود و فرمود هر یک از اولاد تو این مسائل را پاسخ دهد بعد از تو وارث ملک باشد. داود فرزندان را جمع کرد و اخیار و اشراف را حاضر گردانید و مسئله ها را بر فرزندان عرض فرمود تا جواب گویند:
1) نزدیکترین چیزها کدامست و دورترین اشیاء چیست؟
2) کدامست که بدو انس بیشتر است؟
3) چیست آنکه وحشت از او افزونتر است؟
4) کدامند دو قائم و دو مختلف و دو دشمن؟
5) کدام کار است که آخر آن ستوده است و کدام امر است که عاقبت آن نکوهیده است؟
اولاد آن حضرت از جواب عاجز آمدند، اما سلیمان فرمود «اگر اجازت باشد جواب گویم.» داود وی را دستور داد، و سلیمان اینگونه جواب داد و گفت: «اقرب اشیاء به آدمی آخرت است و ابعد اشیاء آنچه را می گذرد از دنیا. مانوس تر اشیاء جسد انسانست با روح. اوحش اشیاء بدن خالی از روح است. آن دو قائم، ارض و سمایند. و مختلفان، لیل و نهارند. و دشمنان، موت و حیاتند. کاری که آخرش محمود است، حلم در وقت خشم است و کاری که عاقبتش مذموم است حدث در وقت غضب است.»
و چون پاسخ ها سلیمان موافق کتاب منزل بود، اکابر بنی اسرائیل به فضل و کمال سلیمان معترف شدند و داود ملک را بدو تسلیم کرد و دیگر روز وفات نمود و سلیمان بر تخت نشست. بنابر نقلی سلیمان در سن سیزده سالگی به وصیت پدر به جای او نشست. قرآن کریم با این عناوین سلیمان را مطرح نموده است:
ص: 164
1- سلیمان، وارث حضرت داود (ع)
خداوند در سوره نمل می فرماید: «و ورث سلیمان داود؛ و سلیمان از داود (هم از مال و دارائی و هم از خلافت و جانشینی و نبوت و پیامبری و سلطنت و پادشاهی) ارث برد.» (نمل/ 16) از ظاهر آیه شریفه به دست می آید که حضرت داود (ع) را پسری بود به نام سلیمان (ع) که او نیز از پیامبران بزرگ خداوند بود و نیز استفاده می شود که، از انبیاء بر وارثان ارث می رسد خلاف آن که مخالفان روایت کردند که: «نحن معاشر الانبیاء لانورث» یعنی ما جماعت پیامبران را میراث نباشد. و تفسیر آنان که این (میراث) را حمل کردند بر علم و نبوت، نیک نیست، برای آن که حقیقت میراث در مال و ملک باشد نه علم و نبوت. بنابراین مطالب این تفسیر در چند نکته خلاصه می شود:
الف) از انبیاء نیز مانند سایر مردم بر وارثشان ارث می رسد و حدیثی که از قول پیامبر (ص) نقل می کنند که آن حضرت فرمود از انبیاء ارث بر وارثشان نمی رسد، خلاف آیه شریفه است و قابل اعتناء نیست.
ب) مقصود از میراث وارث در آیه شریفه چنانکه بعضی گفته اند علم و نبوت نیست، بلکه مقصود مال و ملک است.
ج) حضرت سلیمان وارث حضرت داود بود و از او در اموال و ملک ارث برد.
2- سلیمان به عنوان فرزند حضرت داود (ع)
در سوره ص آمده «و و هبنا لداود سلیمان نعم العبدانه اواب؛ ما سلیمان را به داود بخشیدیم، چه بنده خوبی!» (ص/ 30) زیرا همواره به سوی خدا بازگشت می کرد (و به یاد او بود). آیه شریفه با صراحت تمام می فرماید، یکی از نعمت های بزرگی که خداوند بر حضرت داود (ع) مرهمت فرمود نعمت، پسر بزرگوار و خوبی همچون سلیمان (ع) است، که خداوند او را توصیف می کند به «نعم العبد» بنده خوب، و علت خوب بنده ای بودنش را، این نکته می داند که سلیمان همواره به سوی خدا بازگشت می کرد و به یاد مولای خود خداوند متعال بود. بنابراین آیه شریفه به نسل پاک و نورانی حضرت داود (ع) اشاره فرموده است.
ص: 165
3- ای آل داود، شکر گذارید
در سوره سباء آمده «یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات اعملواء ال داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور؛ آنها هر چه سلیمان می خواست برایش درست می کردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و دیگهای ثابت (که از بزرگی قابل حمل و نقل نبود و به آنان گفتیم:) ای آل داود! شکر (این همه نعمت را) به جا آورید ولی عده کمی از بندگان من شکرگذارند.» (سباء/ 13) آنها برای سلیمان قصرها و مساجدی می ساختند و مجسمه ها و صورتهائی (از اشجار و حیوانات و غیره) می پرداختند و قدحهای بزرگی (برای نوشیدن مایعات و غیره) مانند حوضها حاضر می کردند (زیرا که لشکریان سلیمان به سبب کثرت در ظرفهای معمولی نمی توانستند خوراک و طعام آماده نمایند) و دیگهای ثابتی (که به واسطه عظمت حرکت دادن آنها ممکن نبود) (سپس ما خطاب به آنها کرده و گفتیم) ای آل داود شکر نعمات مرا به جای آورید (اگر چه) کمی از بندگان من، بسیار شکرگذارند. (یعنی در هر عصری بنده مؤمن موحد که دائما در شکر پروردگار باشد کمیاب است). فرق بین شکور با شاکر این است که شکور، بسیار شکرگذاری می کند و در هر حال اولا نعمت های الهی را تصور و در ذهن مجسم می نماید که شکر ذهنی و فکری است، ثانیا زبانش و اعضاء و جوارحش به حرکت در می آید و با زبان و تمام وجود شکرگذاری می کند، ثالثا از نعمتهای الهی در مسیر سیر الی الله به همان شکل و صورتی که خداوند خواسته استفاده می کند، و در عمل نیز شکرگذار نعم الهی می گردد، که صد البته اینگونه بندگان الهی در هر زمانی اندک اند چنانکه آیه شریفه می فرماید. از این جمله آیه شریفه که می فرماید: «اعملوا ءال داود شکرا؛ ای خاندان داود شکرگزار باشید.» (سباء/ 13) استفاده می شود که شکرگذاری بر نعمتهای الهی ضروری و واجب است، که هر عبد و بنده ای در هر زمانی باید به این واجب عمل نماید، اگرچه شکرگذاری بر نعمتها عملی است که اگر خداوند هم نگفته بود، عقل انسان را بدان ملزم می کرد.
ص: 166
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 3 صفحه 95
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین فی إلزام المخالفین- جلد 7 ص7 390 ذیل آیه 13 سباء، جلد 3 ص 409
علیرضا میرزا خسروانی- تفسیر خسروی- جلد 7 ص 78، جلد 6 ص 306
حسین عماد زاده- تاریخ انبیاء- صفحه 9-594 و 589
سایت اندیشه قم- مقاله پایان عمر داود (ع)
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت داود (ع) نسب قرآن ویژگی های پیامبران
داستان ورود دو متخاصم بر داود نبی (ع) در روایات
در الدرالمنثور به طریقی از انس و از مجاهد و سدی و به چند طریق دیگر از ابن عباس، داستان مراجعه کردن دو طایفه متخاصم به داود (ع) را با اختلافی که در آن روایات هست نقل کرده است. و نظیر آن را قمی در تفسیر خود آورده. و نیز در عرائس و کتبی دیگر نقل شده، و صاحب مجمع البیان آن را خلاصه کرده که داود (ع) بسیار نماز می خواند، روزی عرضه داشت: «بار الها ابراهیم را بر من برتری دادی و او را خلیل خود کردی، موسی را برتری دادی و او را کلیم خود ساختی.» خدای تعالی وحی فرستاد که «ای داود ما آنان را امتحان کردیم، به امتحاناتی که تا کنون از تو چنان امتحانی نکرده ایم، اگر تو هم بخواهی امتیازی کسب کنی باید به تحمل امتحان تن در دهی.» عرضه داشت: «مرا هم امتحان کن.» پس روزی در حینی که در محرابش قرار داشت، کبوتری به محرابش افتاد، داود خواست آن را بگیرد، کبوتر پرواز کرد و بر دریچه محراب نشست. داود بدانجا رفت تا آن را بگیرد. ناگهان از آنجا نگاهش به همسر اوریا فرزند حیان افتاد که مشغول غسل بود. داود عاشق او شد، و تصمیم گرفت با او ازدواج کند. به همین منظور اوریا را به بعضی از جنگها روانه کرد، و به او دستور داد که همواره باید پیشاپیش تابوت باشی (و تابوت عبارت است از آن صندوقی که سکینت در آن بوده). اوریا به دستور داود عمل کرد و کشته شد. بعد از آنکه عده آن زن سرآمد، داود با وی ازدواج کرد، و از او دارای فرزندی به نام سلیمان شد. روزی در بینی که او در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد بر او وارد شدند، داود وحشت کرد. گفتند مترس ما دو نفر متخاصم هستیم که یکی به دیگری ستم کرده (تا آنجا که می فرماید) و ایشان اندکند.
ص: 167
پس یکی از آن دو به دیگری نگاه کرد و خندید، داود فهمید که این دو متخاصم دو فرشته اند که خدا آنان را نزد وی روانه کرده، تا به صورت دو متخاصم مخاصمه راه بیندازند و او را به خطای خود متوجه سازند پس داود (ع) توبه کرد و آن قدر گریست که از اشک چشم او گندمی آب خورد و رویید. آنگاه صاحب مجمع البیان می گوید (و چه خوب هم می گوید) داستان عاشق شدن داود سخنی است که هیچ تردیدی در فساد و بطلان آن نیست، برای اینکه این نه تنها با عصمت انبیا سازش ندارد، بلکه حتی با عدالت نیز منافات دارد، چطور ممکن است انبیا که امینان خدا بر وحی او و سفرایی هستند بین او و بندگانش، متصف به صفتی باشند که اگر یک انسان معمولی متصف بدان باشد، دیگر شهادتش پذیرفته نمی شود و حالتی داشته باشند که به خاطر آن حالت، مردم از شنیدن سخنان ایشان و پذیرفتن آن متنفر باشند؟! این داستان که در روایات مذکور آمده از تورات گرفته شده، چیزی که هست نقل تورات از این هم شنیعتر و رسواتر است، معلوم می شود آنهایی که داستان مزبور را در روایات اسلامی داخل کرده اند، تا اندازه ای نقل تورات را (که هم اکنون خواهید دید) تعدیل کرده اند.
داستان داود (ع) در نگاه امام رضا و امام صادق (ع)
در کتاب عیون است که (در باب مجلس رضا (ع) نزد مأمون و مباحثه اش با ارباب ملل و مقالات) امام رضا (ع) به ابن جهم فرمود: «بگو ببینم پدران شما درباره داود چه گفته اند؟» ابن جهم عرضه داشت: «می گویند او در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس به صورت مرغی در برابرش ممثل شد، مرغی که زیباتر از آن تصور نداشت. پس داود نماز خود را شکست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد. مرغ پرید و داود آن را دنبال کرد، مرغ بالای بام رفت، داود هم به دنبالش به بام رفت، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داود به دنبالش رفت، و ناگهان زنی زیبا دید که مشغول آب تنی است. داود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنی اوریا را قبلا به مأموریت جنگی روانه کرده بود، پس به امیر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده، و او هم چنین کرد، اما به جای اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد. و داود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشکرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده! امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داود با همسر وی ازدواج کرد.»
ص: 168
راوی می گوید: حضرت رضا (ع) دست به پیشانی خود زد و فرمود: «'انا لله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم.' (بقره/ 156) آیا به یکی از انبیای خدا نسبت می دهید که نماز را سبک شمرده و آن را شکست، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده، و شوهر او را متعمدا کشته است؟»
ابن جهم پرسید: «یا بن رسول الله پس گناه داود در داستان دو متخاصم چه بود؟» فرمود: «وای بر تو خطای داود از این قرار بود که او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقی داناتر از او نیافریده، خدای تعالی (برای تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب) دو فرشته نزد وی فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یکی گفت ما دو خصم هستیم، که یکی به دیگری ستم کرده، تو بین ما به حق داوری کن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، به من می گوید این یک میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طوری می گوید که مرا زبون می کند، داود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه می گویی؟ و یا از مدعی مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش حکم کرد، و گفت: او که از تو می خواهد یک میشت را هم در اختیارش بگذاری به تو ظلم کرده. خطای داود در همین بوده که از رسم داوری تجاوز کرده، نه آنکه شما می گویید، مگر نشنیده ای که خدای عزوجل می فرماید: 'یا داود انا جعلناک خلیفة فی الاءرض فاحکم بین الناس بالحق؛ ای داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن.' (ص/ 26)»
ص: 169
ابن جهم عرضه داشت: «یا بن رسول الله پس داستان داود با اوریا چه بوده؟» حضرت رضا (ع) فرمود: «در عصر داود حکم چنین بود که اگر زنی شوهرش می مرد و یا کشته می شد، دیگر حق نداشت شوهری دیگر اختیار کند، و اولین کسی که خدا این حکم را برایش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داود (ع) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد.»
در امالی صدوق به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده که به علقمه فرمود: «انسان نمی تواند رضایت همه مردم را به دست آورد و نیز نمی تواند زبان آنان را کنترل کند همین مردم بودند که به داود (ع) نسبت دادند که مرغی را دنبال کرد تا جایی که نگاهش به همسر اوریا افتاد و عاشق او شد و برای رسیدن به آن زن، اوریا را به جنگ فرستاد، آن هم در پیشاپیش تابوت قرارش داد تا کشته شود، و او بتواند با همسر وی ازدواج کند.»
داستان عاشق شدن داود (ع) در تورات!
خلاصه آنچه در تورات، اصحاح یازدهم و دوازدهم، از سموئیل دوم آمده، عبارت است از: شبانگاه بود که داود از تخت خود برخاست، و بر بالای بام کاخ به قدم زدن پرداخت، از آنجا نگاهش به زنی افتاد که داشت حمام می کرد، و تن خود را می شست، و زنی بسیار زیبا و خوش منظر بود. پس کسی را فرستاد تا تحقیق حال او کند. به او گفتند: «او بتشبع همسر اوریای حثی است.» پس داود رسولانی فرستاد تا زن را گرفته نزدش آوردند، و داود با او همبستر شد، در حالی که زن از خون حیض پاک شده بود، پس زن به خانه خود برگشت، و از داود حامله شده، به داود خبر داد که من حامله شده ام. از سوی دیگر اوریا در آن ایام در لشکر داود کار می کرد و آن لشکر در کار جنگ با بنی عمون بودند، داود نامه ای به یوآب امیر لشکر خود فرستاد، و نوشت که اوریا را نزد من روانه کن، اوریا به نزد داود آمد، و چند روزی نزد وی ماند، داود نامه ای دیگر به یوآب نوشته، به وسیله اوریا روانه ساخت و در آن نامه نوشت «اوریا را مأموریت های خطرناک بدهید و او را تنها بگذارید، تا کشته شود.» یوآب نیز همین کار را کرد. و اوریا کشته شد و خبر کشته شدنش به داود رسید. پس همین که همسر اوریا از کشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتی در عزای او ماتم گرفت، و چون مدت عزاداری و نوحه سرایی تمام شد، داود نزد او فرستاده و او را ضمیمه اهل بیت خود کرد. و خلاصه همسر داود شد، و برای او فرزندی آورد.
ص: 170
اما عملی که داود کرد در نظر رب عمل قبیحی بود. لذا رب، ناثان پیغمبر را نزد داود فرستاد. او هم آمد و به او گفت در یک شهر دو نفر مرد زندگی می کردند یکی فقیر و آن دیگری توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیاد داشت و مرد فقیر به جز یک میش کوچک نداشت، که آن را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانی برای مرد توانگر رسید او از اینکه از گوسفند و گاو خود یکی را ذبح نموده از میهمان پذیرایی کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده برای میهمان خود طعامی تهیه کرد. داود از شنیدن این رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت: «رب که زنده است، چه باک از اینکه آن مرد طمعکار کشته شود، باید این کار را بکنید، و به جای یک میش چهار میش از گوسفندان او برای مرد فقیر بگیرید، برای اینکه بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معامله ای با او کرده.» ناثان به داود گفت: «اتفاقا آن مرد خود شما هستید، و خدا تو را عتاب می کند و می فرماید: بلاء و شری بر خانه ات مسلط می کنم و در پیش رویت همسرانت را می گیرم، و آنان را به خویشاوندانت می دهم، تا در حضور بنی اسرائیل و آفتاب با آنان همبستر شوند، و این را به کیفر آن رفتاری می کنم که تو با اوریا و همسرش کردی.» داود به ناثان گفت: «من از پیشگاه رب عذر این خطا را می خواهم.» ناثان گفت: «خدا هم این خطای تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمی میری، ولیکن از آنجا که تو با این رفتارت دشمنانی برای رب درست کردی که همه زبان به شماتت رب می گشایند، فرزندی که همسر اوریا برایت زاییده خواهد مرد.» پس خدا آن فرزند را مریض کرد و پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را برای داود زایید.
ص: 171
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 290
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 245
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 6 صفحه 20
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 21 صفحه 88
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین فی إلزام المخالفین- جلد 8 صفحه 336
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت داود (ع) داستان تاریخی آزمایش الهی روایات تورات قرآن
زهد و پارسایی داود (ع) با این که داود (ع) دارای حکومت و امکانات وسیع بود، همواره به طور ساده می زیست، و حریم پارسایی را رعایت می کرد، حضرت علی (ع) در یکی از خطبه هایش از پارسایی داود (ع) یاد کرده و می فرماید: «او صاحب صدای خوش، و خواننده بهشت است، با دست خود زنبیل هایی از لیف خرما می بافت و به همنشینانش می فرمود: کدام یک از شما در فروش این زنبیل ها مرا کمک می کند؟ او از پول آن زنبیل ها نان جوین تهیه می کرد و می خورد.» (نهج البلاغه، خطبه 160)
خلافت و حکومت داود (ع) بر روی زمین از ویژگیهای حضرت داود (ع) و پسرش سلیمان (ع) آن است که خداوند مقام رهبری و حکومت داری را به آنها داد. و این موضوع بیانگر آن است که دین از سیاست جدا نیست، دین منهای سیاست، به معنی انسان بی بازو است، زیرا سیاست بازوی اجرایی دین است و سیاست بدون دین نیز عامل مخرب و ویرانگر است. پیامبران هرگاه زمینه را فراهم می دیدند، به تشکیل حکومت اقدام می نمودند. حضرت داود (ع) سپس پسرش سلیمان (ع) شرایط و زمینه را برای تشکیل حکومت فراهم دیدند، خداوند آنها را حاکم مردم نمود.
ص: 172
بر همین اساس خداوند می فرماید: «یا داود إنا جعلناک خلیفه فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق؛ ای داوود! ما تو را خلیفه (و نماینده) خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری کن.» (ص/ 26) نیز می فرماید: «و شددنا ملکه و آتیناه الحکمه و فصل الخطاب؛ و حکومت داود (ع) را استحکام بخشیدیم و به او دانش و شیوه داوری عادلانه عطا کردیم.» (ص/ 19) حضرت سلیمان (ع) پس از داود (ع) وارث حکومت پدر شد (نمل/ 16) و آن را به طور وسیعتر در اختیار گرفت.
عمر طولانی برای جوان به خاطر داود (ع) روزی حضرت داود (ع) در خانه اش نشسته بود، جوانی پریشان حال و فقیر نیز در نزد او نشسته بود، این جوان بسیار به محضر داود (ع) می آمد و سکوت طولانی داشت، روزی عزرائیل به حضور داود (ع) آمد و با نگاه عمیق به آن جوان نگریست، داود (ع) به عزرائیل گفت: «به این جوان می نگری؟» عزرائیل: «آری، من مأمور شده ام تا سر هفته روح این جوان را قبض کنم.» دل حضرت داود (ع) به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: «ای جوان آیا همسر داری؟» جوان گفت: «نه، هنوز ازدواج نکرده ام.» داود (ع) به او فرمود: «نزد فلان شخصیت (که از رجال معروف و بزرگ بنی اسرائیل بود) برو، و به او بگو داود (ع) به تو امر می کند که دخترت را همسر من گردانی، سپس شب با او ازدواج کن و کنار همسرت باش، و هر چه هزینه زندگی لازم است از این جا بردار و ببر، و پس از هفت روز به این جا نزد من بیا.» پیام داود موجب شد که آن شخصیت دخترش را همسر آن جوان نماید، و آن جوان به دستور حضرت داود (ع) عمل کرد، و پس از هفت روز نزد داود (ع) آمد.
ص: 173
داود (ع) از او پرسید: «ای جوان! این ایام چگونه بر تو گذشت؟» جوان: «بسیار به من خوش گذشت که سابقه نداشت.» داود (ع): «بنشین.» او نشست و مجلس طول کشید ولی عزرائیل به سراغ آن جوان نیامد، داود (ع) به او گفت: «برخیز نزد همسرت برو و بعد از هفت روز به این جا بیا.» جوان رفت و پس از هفت روز نزد داود (ع) آمد و در محضرش نشست. باز برای بار سوم به دستور داود (ع) هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داود (ع) آمد و در محضرش نشست. در این هنگام عزرائیل آمد، داود (ع) به عزرائیل فرمود: «تو بنا بود پس از یک هفته برای قبض روح این جوان به این جا بیایی، چرا نیامدی و پس از سه هفته آمدی؟» عزرائیل گفت: «یا داود! ان الله تعالی رحمه برحمتک له فاخر فی اجله ثلاثین سنه؛ ای داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به این جوان، به او لطف کرد، و مرگش را سی سال به تأخیر انداخت.» (بحار، ج 14، ص 38)
همنشینی بانوی صبور با داود (ع) در بهشت روزی خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد: «نزد خلاده دختر اوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشین تو در بهشت است.» داود (ع) به این دستور عمل کرد و به در خانه خلاده آمد و در خانه را کوبید، خلاده پشت در آمد و همین که در را باز کرد چشمش به داود (ع) افتاد، عرض کرد: «آیا از سوی خدا درباره من چیزی نازل شده است که برای ابلاغ خبر آن به این جا آمده ای؟» داود (ع): «آری.» خلاده: «آن چیست؟» داوود: «خداوند به من وحی کرد و فرمود: تو همنشین من در بهشت هستی.» خلاده: «گویا مرا عوضی گرفته ای، او من نیستم بلکه همنام من است؟» داوود: «خیر، او قطعا تو هستی.» خلاده: «ای پیامبر خدا به تو دروغ نمی گویم، سوگند به خدا من چیزی در خود نمی بینم که چنین لیاقتی یافته باشم و همنشین تو در بهشت شوم.» داود: «از امور باطنی خود اندکی با من صحبت کن تا بدانم چگونه است؟» خلاده: «من یک حالتی دارم که هر دردی بر من وارد شود، و هر زیان و نیاز و گرسنگی به من برسد، هر گونه باشد بر آن صبر می کنم و از خدا رفع آن را نمی خواهم تا خودش برطرف سازد (پسندم آن چه را جانان پسندد) و جای آن دردها و زیانها، عوضی از خدا نمی خواهم، بلکه شکر و سپاس آنها را به جا می آورم.»
ص: 174
داود (ع) راز مطلب را دریافت و به او فرمود: «فبهذا بلغت ما بلغت؛ تو به خاطر همین خصلتها به آن مقام رسیده ای.» امام صادق (ع) پس از نقل این ماجرا فرمود: «و هذا دین الله الذی ارتضاه للصالحین؛ و این همان دین خدا است که آن را برای شایستگان پسندیده است.» (بحار. ج 14، ص 39)
نمونه ای از عدالت و احسان خدا
در روایات آمده بانویی فقیر و بینوا در عصر حضرت داود (ع) زندگی می کرد. با اندک پولی که داشت هر روز (یا هر چند روز) اندکی پشم و پنبه می خرید و به کلاف نخ تبدیل می نمود و سپس آن را می فروخت و به این وسیله معاش ساده زندگی خود و بچه هایش را تأمین می کرد. یک روز پس از زحمات بسیار و تهیه کلاف، آن را برای فروش به بازار می برد. ناگهان کلاغی با سرعت نزد او آمد و آن کلاف را از او ربود و با خود برد. بانوی بینوا بسیار ناراحت شد، سراسیمه نزد حضرت داود (ع) آمد و پس از بیان ماجرای سخت زندگی خود و ربودن کلافش از ناحیه کلاغ، عرض کرد: «عدالت خدا در کجاست؟» حضرت داود (ع) به او فرمود: «کنار بنشین تا درباره تو قضاوت کنم.» این از یک سو، از سوی دیگر گروهی در میان کشتی از دریا عبور می کردند که بر اثر سوراخ شدن کشتی در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر کردند اگر نجات یافتند هزار دینار به فقیر بدهند. خداوند به آنها لطف کرد و همان کلاغ را مأمور کرد تا آن کلاف را از دست آن بانو برباید و به درون کشتی بیندازد و سرنشینان به وسیله آن کلاف، تخته کشتی را محکم کرده و سوراخ را ببندند. آنها از کلاف استفاده نموده و نجات یافتند. وقتی که به ساحل رسیدند به محضر حضرت داود (ع) برای ادای نذر آمدند، هزار دینار خود را به حضرت داود (ع) دادند و ماجرای نجات خود را شرح دادند. حضرت داود (ع) حکمت و عدالت و احسان خداوند را برای آن بانو بیان کرد، و آن هزار دینار را به او داد، آن زن در حالی که بسیار خشنود بود، دریافت که عادلتر و احسان بخش تر از خداوند کسی نیست.
ص: 175
مکافات عمل ناموسی عصر حضرت داود (ع) بود. مردی شهوت پرست به طور مکرر به سراغ یکی از بانوان می رفت و او را مجبور به عمل منافی عفت می نمود، خداوند به قلب آن بانو القا کرد که سخنی به آن مرد بگوید، و آن سخن این بود که به او گفت: «هرگاه نزد من می آیی مرد بیگانه ای نزد همسر تو می رود.» آن مرد بی درنگ به خانه خود بازگشت دید همسرش با یک نفر مرد اجنبی همبستر شده است، بسیار ناراحت شد و آن مرد را دستگیر کرد و به محضر حضرت داود (ع) به عنوان شکایت آورد و گفت: «ای پیامبر خدا! بلایی به سرم آمده که بر سر هیچ کس نیامده است.» داود: «آن بلا چیست؟» مرد هوسباز: «این مرد را دیدم که در غیاب من به خانه من آمده و با همسرم همبستر شده است.» خداوند به داود (ع) وحی کرد: «به مرد شاکی بگو: کما تدین تدان؛ همان گونه که با دیگران رفتار می کنید، با شما نیز همان گونه رفتار خواهد شد.»
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر *** ای نور چشم من به جز از کشته ندروی
تصدیق گواهی صد نفر از علمای بنی اسرائیل
عصر حضرت داود (ع) بود. در میان بنی اسرائیل عابدی بود بسیار عبادت می کرد به گونه ای که حضرت داود (ع) از آن همه توفیق او شگفت زده شد، خداوند به داود (ع) وحی کرد: «از عبادتهای آن عابد تعجب نکن او ریاکار و خودنما است.» مدتی گذشت، آن عابد از دنیا رفت، جمعی نزد داود (ع) آمدند و گفتند: «آن عابد از دنیا رفته است.»
ص: 176
داود (ع) فرمود: «جنازه اش را ببرید و به خاک بسپارید.» این موضوع موجب ناراحتی و بگومگوی بنی اسرائیل شد که چرا داود (ع) شخصا در کفن کردن و دفن او شرکت ننموده است؟! وقتی که بنی اسرائیل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهی دادند که از آن عابد جز کار خیر ندیده اند؛ پس از دفن او، خداوند به داود (ع) وحی کرد: «چرا در کفن کردن و دفن آن عابد حاضر نشدی؟» داود (ع) عرض کرد: «به خاطر آن چه را که در مورد او به من وحی کردی.» (که او ریاکار است) خداوند فرمود: «اگر او چنین بود، ولی گروهی از علما و راهبان گواهی دادند که جز خیر از او ندیده اند، گواهی آنها را پذیرفتم و آن چه را در مورد آن عابد می دانستم پوشاندم.» (بحار، ج 14، ص 42)
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 18 ص 87، جلد 16 ص 149 - 150، جلد 21 ص 81، جلد 8 ص 381، جلد 7 ص 57، جلد 8 ص 381- 382
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 337، جلد 15 ص 495، جلد 16 ص 546، جلد 17 ص 289-290 و 296، جلد 14 ص 441، جلد 16 ص 545، جلد 15 ص 497
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 ص 179، جلد 18 ص 27 و 27-30 و 30، جلد 13 ص 469، جلد 19 ص 248
ملافتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 ص 10، جلد 8 ص 40-42
ص: 177
سید محمدحسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 ص 104، جلد 11 ص 86
حسین بن علی بن احمد الخزاعی النیشابوری- تفسیر روض الجنان و روح الجنان- جلد 16 ص 261، جلد 15 ص 12 و 17
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سایت اندیشه قم- مقاله مشخصات داود (ع) و ویژگی های او و مقاله زهد و پارسایی داوود (ع)
اکبر هاشمی رفسنجانی- فرهنگ قرآن- جلد 13- صفحه 335 و 328
محمدی گلپایگانی- مقاله داستان قضاوت حضرت داود و سلیمان (ع)
سیدمحمد حسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 صفحه 105-107
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 243
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله حکومت داوود (ع) و برخورد او با مردم
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت داود (ع) حکومت زهد فضایل اخلاقی قرآن داستان اخلاقی
صاحب فضیلتی بزرگ خداوند می فرماید: «و لقد اتینا داود منا فضلا یا جبال اوبی معه و الطیر و النا له الحدید؛ و ما به داود از سوی خود فضیلتی بزرگ بخشیدیم، (ما به کوه ها و پرندگان گفتیم:) ای کوه ها و ای پرندگان با او هم آواز شوید و همراه او تسبیح خدا بگویید و آهن را برای او نرم کردیم.» (سبا/ 10) در آیه مورد بحث می فرماید: ما به داود از فضل خود نعمتی بزرگ بخشیدیم. خداوند در آیات 10 و 11 سوره سبأ پس از ذکر موهبت وسیع خود به داود (ع) که نشانگر مواهب بسیار معنوی و مادی به داود (ع) است. سه عطیه بزرگ الهی را نام می برد که خداوند به حضرت داود (ع) داد:
ص: 178
1- خداوند به کوهها فرمان داد که با داود (ع) (هنگام تسبیح) همصدا و هم آواز شوند.
2- به پرندگان فرمان داد که با داود (ع) (هنگام ذکر خدا) همصدا و هم آواز گردند.
3- خداوند آهن را برای داود (ع) نرم کرد و به او دستور داد که با آهن زره های کامل و فراخ بسازد، و حلقه های آن را به اندازه و متناسب کند. وقتی که حضرت داود (ع) تسبیح خدا می نمود، کوهها و پرندگان صدای دلنشین و شیوای او را می شنیدند و با او در ذکر خدا هم آهنگ می شدند. آنها با شعوری که داشتند تحت تأثیر مناجاتهای اثربخش داود (ع) قرار می گرفتند و همنوا با او دل به خدا می بستند. او مناجاتهای کتاب زبور را با آن صدای خوش در محرابش می خواند. پرندگان آن چنان مجذوب آن صدا می شدند که از هوا می آمدند و بر روی داود (ع) می افتادند، و حیوانات وحشی برای شنیدن آن، پیش مردم می آمدند و از آنها نمی رمیدند، زیرا همه، حواسشان غرق در لذت صدای داود (ع) می شد.
مقصود از کلمه «اوبی»
«اوبی» به معنی ترجیح و گرداندن صدا در گلو است. البته گاهی نیز این کلمه به معنای توبه استعمال می شود، به خاطر اینکه حقیقت آن بازگشت به سوی خدا است. اگرچه همه ذرات جهان ذکر و تسبیح و حمد خدا می گویند «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است خدا را تسبیح می گویند.» (جمعه/ 1) خواه داودی با آنها همصدا بشود یا نشود، ولی امتیاز داود این بود که به هنگام بلند کردن صدا و سر دادن نغمه تسبیح، آنچه در کمون و درون این موجودات بود آشکار می گشت و زمزمه درونی به نغمه برونی تبدیل می شد همانگونه که در مورد تسبیح، سنگریزه در دست پیامبر اسلام (ص) در روایت آمده است. در رواتی از امام صادق (ع) آمده است که «داود به سوی دشت و بیابان خارج می شد و هنگامی که زبور را تلاوت می کرد هیچ کوه و سنگ و پرنده ای نبود مگر اینکه با او همصدا می شد.»
ص: 179
نحوه همصدا شدن کوهها و پرندگان با داود (ع) در اینکه همصدا شدن کوه ها و پرندگان با داود به چه صورت بوده، در میان مفسران گفتگو است:
1- گاه احتمال داده می شود که این صدای پر طنین و گیرای و جذاب داود بود که در کوه ها منعکس می شد و پرندگان را به سوی خود جذب می کرد.
2- گاه گفته اند که این تسبیح یک نوع تسبیح توأم با درک و شعور است که در باطن ذرات عالم وجود دارد، زیرا طبق این نظر تمامی موجودات جهان از یک نوع عقل و شعور برخوردارند، و هنگامی که صدای داود را به وقت مناجات و تسبیح می شنیدند با او همصدا می شدند و غلغله تسبیح از آنها درهم می آمیخت.
3- بعضی گفته اند: منظور همان 'تسبیح تکوینی' است که با زبان حال در همه موجودات جهان صورت می گیرد، چرا که هر موجودی نظامی دارد، نظامی بسیار دقیق و حساب شده، این نظام دقیق و حساب شده از خداوندی حکایت می کند که هم پاک و منزه است، و هم دارای صفات کمال، بنا بر این نظام شگفت انگیز عالم هستی در هر گوشه ای 'تسبیح' است و 'حمد' (تسبیح، پاک شمردن از نقائص است، و حمد ستایش در برابر صفات کمال) و اگر گفته شود که این تسبیح تکوینی نه مخصوص کوه ها و پرندگان است و نه مخصوص داود، بلکه همیشه و در همه جا و از همه موجودات بانگ این تسبیح برمی خیزد. در پاسخ گفته اند درست است که این تسبیح عمومی است ولی همگان آن را درک نمی کنند، این روح بزرگ داود بود که در این حالت با درون و باطن عالم هستی همراز و هماهنگ می شد، و به خوبی احساس می کرد کوه ها و پرندگان با او همصدا هستند و تسبیح گویان.
ص: 180
دلیل قاطعی برای تعیین هیچ یک از این تفاسیر نداریم، آنچه از ظاهر آیه می فهمیم آنست که کوه ها و پرندگان با داود همصدا می شدند و خدا را تسبیح می گفتند، در عین حال تضادی میان این تفسیرهای سه گانه نیست و جمع میان آنها امکان پذیر است.
موهبت دیگر: نرم شدن آهن در دست او. «و النا له الحدید»
ممکن است گفته شود خداوند به صورت اعجاز مانندی روش نرم کردن آهن را به داود تعلیم داد. آنچنانکه بتواند از آن مفتولهای نازک و محکمی برای بافتن زره بسازد. ولی ظاهر آیه این است که نرم شدن آهن در دست داود به فرمان الهی و به صورت اعجاز انجام می گرفت، چه مانعی دارد همان کسی که به کوره داغ خاصیت نرم کردن آهن را داده همین خاصیت را به شکل دیگری در پنجه های داود قرار دهد؟ که در بعضی روایات اسلامی به همین معنا اشاره شده است (ذکر روایت گذشت) در آن روایت آمده بود که خداوند آهن را برای او نرم کرد، زرهی می ساخت... و به این وسیله از بیت المال بی نیاز شد. درست است که بیت المال مخصوص مصرف کسانی است که خدمت بدون عوض به جامعه می کنند و بارهای زمین مانده مهم را برمی دارند ولی بهتر است انسان بتواند هم این خدمت را بکند و هم در صورت توانایی از دست رنج خود امرار معاش نماید. و داود (ع) می خواست چنین بنده ممتازی باشد. آن جناب طبق بعضی روایات از راه زره سازی علاوه بر اینکه زندگی ساده خود را اداره می کرد چیزی هم به نیازمندان انفاق می نمود، علاوه بر اینکه عمل او دائما در رؤیت مردم بود و معجزه ای گویا برای او محسوب می شد و مستمرا بدین شکل مردم را به رسالت خود فرا می خواند یعنی هم کاری می کرد و امرار معاش می نمود و هم تبلیغ رسالت خود می کرد.
ص: 181
مواهب مادی و معنوی عطا شده به حضرت داود (ع) حضرت داود مشمول مواهب مادی و معنوی بسیاری از سوی پروردگار شده بود، که آیات قرآن گویای آن است:
1- دریافت علمی وافر
خداوند در قرآن می فرماید: «و لقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المؤمنین* و ورث سلیمان داود و قال یا أیها الناس علمنا منطق الطیر و أوتینا من کل شی ء إن هذا لهو الفضل المبین؛ و به راستی به داود و سلیمان دانشی عطا کردیم، و گفتند: ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده است.» (نمل/ 15)
علامه طباطبایی می فرماید: «اینکه علم را نکره آورد، و فرمود: 'به داود و سلیمان علمی دادیم' اشاره است به عظمت و اهمیت امر آن، و در جاء دیگر قرآن علم داود را از علم سلیمان جدا ذکر کرده، درباره علم داود فرموده: 'و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ و او را حکمت و داوری قاطع عطا کردیم.' (ص/ 20) و از آیاتی که به علم سلیمان اشاره کرده آیه 'ففهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما؛ پس شیوه داوری را به سلیمان فهماندیم و هر یک را حکم و دانش عطا کردیم،' (انبیا/ 79) که ذیل آیه، شامل علم و حکمت هر دو می شود. 'و قالا الحمد لله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المؤمنین' مراد از این 'برتری دادن'، یا برتری به علم است، که چه بسا سیاق آیه نیز آن را تایید می کند و یا برتری به همه مواهبی است که خدای تعالی به آن جناب اختصاص داده، مانند: تسخیر کوه ها و مرغان و نرم شدن آهن برای داوود و ملکی که خدا به او ارزانی داشت و تسخیر جن و حیوانات وحشی و مرغان و همچنین تسخیر باد برای سلیمان و دانستن زبان حیوانات و سلطنت کذایی سلیمان و این احتمال دوم، یعنی، برتری آن دو بزرگوار بر سایر مردم از جهت همه مواهبی که خدا به آن دو ارزانی داشته از اطلاق کلمه 'فضلنا' استفاده می شود. و این آیه شریفه یعنی آیه 'و قالا الحمد لله' به هر تقدیر، چه به احتمال اول و چه به احتمال دوم، به منزله نقل اعتراف آن دو بزرگوار بر تفضیل الهی است. پس در نتیجه، این اعتراف و اعترافهایی که بعدا از سلیمان نقل می شود مثل شاهدی است که مدعای صدر سوره را که به مؤمنین بشارت می داد به زودی پاداشی به آنان می دهد که مایه روشنی دل و دیده شان باشد اثبات می کند.»
ص: 182
2- آگاهی و توانایی بر گفتگو با پرندگان
خداوند در سوره نمل می فرماید: «یا ایها الناس علمنا منطق الطیر؛ ای مردم! ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم.» (نمل/ 16)
3- بهره داشتن از هر چیزی
خداوند می فرماید: «و اوتینا من کل شی ء ان هذا لهو الفضل المبین؛ و از هر چیزی [بهره ای] داده شده ایم. راستی این همان تفضل آشکار است.» (نمل/ 16)
دیگر مواهب
4- کوه ها و پرندگان را مسخر وی گردانید که با او تسبیح می گفتند و تحت اختیار و اراده وی بودند؛
5- آهن در دست وی نرم شد که می توانست آن را بدون گرم کردن در آتش به هر شکل و صورتی که می خواهد درآورد.
6- علم زره بافی بدو تعلیم شد که در جنگ با دشمنان مورد استفاده بسیار قرار می گرفت و سبب پیروزی بنی اسرائیل می گردید.
7- نیرویی فوق العاده که خداوند از نظر جسم و علم و عبادت بدو عنایت فرمود.
8- پایه های فرمانروایی و سلطنت او را محکم گردانید و از خلیج عقبه تا رود فرات را تحت فرمان و اطاعت خویش درآورد. شهرهای فلسطین را پس از جنگ های بسیار گرفت و دمشق را از دست آرمیین بیرون آورد و شهرهای ساحلی فرات را فتح کرد و به طور کلی از خلیج عقبه تا مرزهای کشور ایران را تحت حکومت خود درآورد.
9- زبور را خداوند بدو موهبت کرد که شامل اوراد مذهبی 7 تسبیح و تمجید پروردگار و برخی از اخبار آینده بود و در قرآن نیز آمده که خدای تعالی فرموده است: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون؛ در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایسته ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.» (انبیاء/ 105)
ص: 183
10- لحن خوش و صدای گیرایی بدو عنایت فرمود که تا کنون ضرب المثل قرار گرفته و از گوشه و کنار شنیده می شود که برخی از مؤسسات علمی در صدد برآمدند که آن را با وسایل گیرنده علمی در فضا پیدا کنند.
11- معجزات مختلف.
12- قدرت بر قضاوت عادلانه.
13- از همه مهمتر «نبوت و رسالت».
14- خداوند به داود فرزندی همچون سلیمان عنایت کرد که وارث دانش حکمت و سلطنت او گردید و یکی از انبیای بزرگ الهی شد.
داود (ع)، از زمره پیامبران برتر و برگزیده الهی خداوند می فرماید: «و ربک اعلم بمن فی السم_وت و الارض و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض و ءاتینا داود زبورا؛ و پروردگار تو به [احوال] هر کس که در آسمان ها و زمین است داناتر است. و به تحقیق بعضی از انبیا را بر بعضی برتری بخشیدیم، و به داود زبور دادیم.» (اسراء/ 55) در آیات مختلف قرآن به اعطای فضیلت و برتری خداوند به داود (ع) اشاره شده است: «و من ذریته داوود و سلیم_ن...*... و کلا فضلنا علی الع__لمین* و من ءابائهم و ذری_تهم و اخونهم و اجتبین_هم و هدین_هم الی صرط مستقیم؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم. و همچنین زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از صالحان بودند. و اسماعیل و یسع و یونس و لوط را، جملگی را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 84 - 86)
ص: 184
در این آیات خداوند، برتری بخشی برخی از پدران، فرزندان و برادران داود (ع) بر عالمیان را گوشزد نموده است، همچنین در این آیات به اینکه داود (ع)، از زمره پیامبران برتری یافته، بر مردم عصر خویش بوده است، اشاره شده است. همچنین داود (ع)، به عطیه الهی بودن برتری وی بر بسیاری از مؤمنان اعتقاد داشته است: «و لقد ءاتینا داوود و سلیم_ن علم_ا و قالا الحمدلله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المؤمنین؛ و به راستی به داود و سلیمان دانشی عطا کردیم، و گفتند: ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داده است.» (نمل/ 15) همچنین در این آیه به برتری داود (ع)، بر بسیاری از بندگان مؤمن اشاره شده است.
مسخر شدن کوه ها بر آن جناب
خداوند می فرماید: «انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق؛ (از جمله نعمتهایی که خداوند به داود داد این بود که می فرماید) محققا ما کوه ها را همراه او مسخر و رام گردانیدم به طوری که (با او) هنگام شبانگاه و هنگام تابیدن آفتاب تسبیح می گفتند.» (ص/ 18) آیه شریفه اظهار می نماید یکی از نعمتهای پروردگار عالم بر داود (ع) را که، کوه ها را مسخر نموده که با تسبیح و ذکر داود هماهنگ شوند. هرگاه آن جناب در بیابان به تسبیح و ذکر آفریدگار اشتغال می ورزید و انابه و تضرع و زاری می نمود کوه ها نیز از او پیروی نموده و با او هماهنگ می شدند. و آن حضرت تسبیح و ذکر آنها را با قلب درخشان خود می شنید این فضیلت تنها اختصاص به داود (ع) داشته و چنانچه شخص دیگری در آن میان با او همراه بود هرگونه تسبیح کوه ها را نمی فهمید و نمی شنید زیرا با قلب نورانی و روح مقدس می توان این حقایق و اسرار را یافت و درک نمود نه با گوش حسی.
ص: 185
خداوند در سوره انبیاء می فرماید: «و سخرنا مع داود الجبال یسبحن و الطیر و کنا فاعلین؛ و کوه ها و پرندگان را با داود مسخر کردیم که با او تسبیح می گفتند، و ما انجام دهنده ی این کار بودیم.» (انبیاء/ 79) از جمله ویژگیهای که خداوند بر اساس آیه شریفه به حضرت داود (ع) داده بود همنوا شدن کوهها و پرندگان با او در تسبیح خداوند بود. برخی گویند، هنگامی که داود حرکت می کرد، کوه نیز حرکت می کرد و این خود آیت و معجزه ای عظیم بود که انسان را به تسبیح و تنزیه خدا از هر عیبی وامی داشت، همچنین مرغان نیز مسخر او بودند و این خود دلالت داشت بر قدرت آن تسخیر کننده ای که همه چیز در کف قدرت اوست و بیننده را به تسبیح وامیداشت. برخی گویند، منظور این است که کوه ها و مرغان به هنگام تسبیح داود (ع) با او همصدا می شدند و او را پاسخ می گفتند و این معجزه او بود.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه 'تسخیر' به معنای رام کردن چیزی است به طوری که آنچه می کند مطابق خواست مسخر کننده باشد. البته این معنا غیر اجبار و اکراه و قسر است، برای اینکه در فاعل اجباری آنچه می کند خارج از مقتضای اختیار و طبع او است، به خلاف فاعل مسخر شده که آنچه می کند به مقتضای طبع و اختیار خودش است، مانند هیزم و آتش که مسخر آدمی است، ولی نمی توان گفت آدمی هیزم را به سوختن مجبور و مکره ساخته است و همچنین عمل اجیر و مزدور، که آنچه برای موجر می کند به اختیار خود می کند، چیزی که هست به خاطر عقد اجاره مسخر موجر شده است، نه مجبور است، و نه مکره. از همین جا روشن می شود که معنای تسخیر کوه ها، و مرغان با داود که با او تسبیح می کنند، این است که کوه ها و مرغان که خود فی نفسه تسبیح دارند، تسبیحشان هماهنگ با تسبیح داود باشد. پس اینکه فرمود: 'یسبحن معه' بیان جمله 'و سخرنا مع داود' است. و کلمه 'طیر' عطف بر جبال است. و جمله 'و کنا فاعلین' در اینجا این معنا را می دهد که این گونه مواهب و عنایات از سنت های دیرینه ما است، و امری نوظهور و بی سابقه نیست.»
ص: 186
همچنین خداوند در سوره سبأ می فرماید: «و لقد ءاتینا داوود منا فضلا ی_جبال اوبی معه والطیر والنا له الحدید؛ و به راستی داود را از جانب خویش مزیتی عطا کردیم، [و گفتیم:] ای کوه ها و ای پرندگان! [در تسبیح] با او هم آواز شوید، و آهن را برای او نرم کردیم.» (سبأ/ 10)
مقصود از تسبیح صبح و شب کوه ها همراه داود (ع) مفسرین در خصوص کیفیت تسبیح کوه ها با داود (ع) احتمالاتی بدین شرح داده اند:
1- خداوند به صورت تکوینی تسبیح را در کوه ها خلق کرده باشد و یا بنایی را قرار داده باشد که آواز تسبیح از آن خارج شود مانند تسبیح سنگ ریزه ها در دست حضرت محمد (ص)
2- تسبیح کوهها به زبان حال بوده نه قال و این توجیه به نظر درست نمی آید زیرا این تسبیح به زبان حال اختصاص به کوه ها ندارد، تمام موجودات به زبان حال خدا را تسبیح و تمجید می کنند.
3- تسبیح کوه ها کرامتی بود مخصوص حضرت داود و معجزه اوست.
4- خداوند در جسم کوه حیات و عقل و قدرت و قوه تکلم نمودن آفرید برای اینکه تابع داوود گردند.
5- دانشمندان گفته اند چون حیات در تمام موجودات ساری است هر موجودی خواه جماد باشد یا نبات یا حیوان یا انسان به قدر بهره وی از حیات دارای علم و قدرت و شعور خواهد بود این است که در غریزه هر نوعی از موجودات تسبیح و ذکر خاصی است که به طرز مخصوصی خود خدا را ستایش می نماید چنانچه در قرآن می فرماید: «و ان من شی ء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم؛ و هیچ چیز نیست مگر اینکه در حال ستایش تسبیح او می گوید ولی شما تسبیح آنها را درنمی یابید.» (اسراء/ 44) لکن برای استماع تسبیح کوه گوشی نیاز است مثل گوش داود (ع) یا روحی باشد مثل روح سلیمان (ع) که سخن مورچه را درک نماید.
ص: 187
مسخر شدن پرندگان بر آن جناب
خداوند می فرماید: «و الطیر محشورة کل له اواب؛ و مرغان را هم مسخر و رام او نمودیم در حالی که (از هر سو نزد او) جمع شده و گرد آمده بودند، هر یک از کوه ها و مرغان (هنگام تسبیح گفتن) رجوع کننده به داود بودند (هر گاه داود لب به تسبیح می گشود آنها نیز تسبیح می گفتند).» (ص/ 19) کلمه «محشورة» از «حشر» به معنای جمع آوری به زور است و معنای جمله این است که ما طیر را هم تسخیر کردیم با داود که بی اختیار و به اجبار دور او جمع می شدند و با او تسبیح می گفتند.
و جمله «کل له اواب» به این معنا است که، هر یک از کوه ها و مرغان «اواب» بودند، یعنی بسیار با تسبیح به سوی ما رجوع می کردند، چون تسبیح یکی از مصادیق رجوع به سوی خداست. در نهایت تاکید آیه بر این نیست که بگویند مرغان و کوه ها خدا را تسبیح می گفتند، بلکه تاکید آیه بر این است که تسبیح کوه ها و مرغان موافق و هماهنگ با تسبیح آن جناب بوده است و صدای تسبیح آنها به گوش داود (ع) می رسیده است. و تسبیح آنها به زبان قال بوده است نه زبان حال. از آنجا که این مسخر شدن کوه ها و پرندگان بر داود (ع) مسئله ای اعجازی بوده است، لازمه اش این است که تسبیح کوه ها و پرندگان به زبان قال باشد و علاوه بر آن حضرت، مردم نیز آن را بشنوند، تا هدف اعجاز که ایمان آوردن مردم به رسالت آن جناب بوده حاصل گردد.
ص: 188
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه 'محشورة' از 'حشر' به معنای جمع آوری به زور است، و معنای جمله این است که ما طیر را هم تسخیر کردیم با داود، که بی اختیار و به اجبار دور او جمع می شدند و با او تسبیح می گفتند. جمله 'کل له أواب' جمله ای است استینافی که تسبیح کوه ها و مرغان را بیان می کند، و معنایش این است که هر یک از کوه ها و مرغان 'اواب' بودند، یعنی بسیار با تسبیح به سوی ما رجوع می کردند، چون تسبیح یکی از مصادیق رجوع به سوی خداست.
البته احتمال بعیدی هست در اینکه ضمیر 'له' به داود برگردد. این را هم باید دانست که تایید خدای تعالی از داود (ع) به این نبوده که کوه ها و مرغان را تسبیح گو کند، چون تسبیح گویی اختصاص به این دو موجود ندارد، تمامی موجودات عالم به حکم آیه 'و إن من شی ء إلا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم؛ هیچ چیز نیست مگر آنکه خدا را به حمد تسبیح می گوید، ولیکن شما تسبیح آنها را نمی فهمید.' (اسراء/ 44) تسبیح می گویند بلکه تاییدش از این بابت بوده که تسبیح آنها را موافق و هماهنگ تسبیح آن جناب کرده و صدای تسبیح آنها را به گوش وی و به گوش مردم می رسانده،- همچنانکه در معنای تسبیح موجودات برای خدا سبحان در آیه '44' سوره اسراء، آمده که تسبیح آنها نیز به زبان قال است، نه به زبان حال.»
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 18 ص 87، جلد 16 ص 149 - 150، جلد 21 ص 81، جلد 8 ص 381، جلد 7 ص 57، جلد 8 ص 381- 382
ص: 189
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 337، جلد 15 ص 495، جلد 16 ص 546، جلد 17 ص 289-290 و 296، جلد 14 ص 441، جلد 16 ص 545، جلد 15 ص 497
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 ص 179، جلد 18 ص 27 و 27-30 و 30، جلد 13 ص 469، جلد 19 ص 248
ملافتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 ص 10، جلد 8 ص 40-42
سید محمدحسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 ص 104، جلد 11 ص 86
حسین بن علی بن احمد الخزاعی النیشابوری- تفسیر روض الجنان و روح الجنان- جلد 16 ص 261، جلد 15 ص 12 و 17
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سایت اندیشه قم- مقاله مشخصات داود (ع) و ویژگی های او و مقاله زهد و پارسایی داوود (ع)
اکبر هاشمی رفسنجانی- فرهنگ قرآن- جلد 13- صفحه 335 و 328
محمدی گلپایگانی- مقاله داستان قضاوت حضرت داود و سلیمان (ع)
سیدمحمد حسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 صفحه 105-107
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 243
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله حکومت داوود (ع) و برخورد او با مردم
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت داود (ع) کرامت باورها در قرآن معجزه تسبیح خدا
مقامات 1- صاحب مقامی والا و سرانجامی نیکو
خداوند می فرماید: «فغفرنا له ذالک و ان له عند نالزلفی و حسن مأب؛ ما این عمل را بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقامی والا و سرانجامی نیکوست.» (ص/ 25) آیه شریفه در مقام بیان عظمت و بلندی والای مقام آن حضرت می باشد و شاهد بحث ما در جمله «و ان له عندنا لزلفی و حسن مأب» است که کلمه «زلفی» به معنای مقام و منزلت است و کلمه «مأب» به معنای مرجع است، این دو کلمه را نکره (یعنی بدون الف و لام) آورده تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت کند. اگرچه بعض مفسرین «حسن مأب» را می گویند اشاره به بهشت و نعمتهای اخروی می باشد.
ص: 190
2- صاحب حکومتی قدرتمند
خداوند می فرماید: «و شددنا ملکه؛ و حکومت و پادشاهی او را نیرومند گردانیدیم.» (ص/ 20)
علت و سبب نیرومندی حکومت داود
در این مورد احتمالاتی داده شده است:
الف) به علت کثرت نیروهای نگهبان و سپاهیان که گفته اند هر شب سی و شش هزار مرد پاس خانه او می داشتند.
ب) و نیز گفته اند چون وی قدرت بسیاری در بافتن زره و آلات کار زار داشت حکومتش قدرتمند شد.
ج) و نیز گفته اند به علت اینکه وی دست ظالمان را کوتاه می کرد و به داد مظلومان می رسید قدرتمند شد.
د) به علت تدابیر حکیمانه آن جناب و وزرای خیراندیش حکومتش قوی شد.
ه) و نیز می گویند استحکام حکومت او بدان جهت بود که خداوند از آسمان سلسله ای فرستاد و آن سلسله بالای محکمه او بود و از خصمین هر کدام بر حق بودند دست ایشان به سلسله رسیدی و آن دیگری که بر باطل بود برگرفتن سلسله قادر نبود.
و) و بعضی دیگر گفته اند قدرت حکومت او به القای رعب او بود در دل اعداء. (یعنی خداوند در آن جناب که فردی شجاع بود رعب و هیبتی علیه دشمنانش قرار داده بود) که سبب قدرت و قوت وی در حکومتش می گشت. گفته اند آن حضرت از بزرگترین فرمانروایان عصر خود در جهان بوده است. و جمله «و شددنا ملکه» از نظر توحید افعالی و مبتنی بر منت بر داود (ع) است که حکومت و فرمانروائی او را بر اساس محکم و حسن تدبیر و لشکر و اعوان و خدمه بسیار نهاده.
ص: 191
حکومت و سلطنت داود (ع)، عطای خداوند به وی خداوند می فرماید: «و قتل داوود جالوت وءات_ه الله الملک؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست به وی آموخت. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد ولی خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 251)
استحکام بخشیدن به حکومت داود (ع) از سوی خداوند:
خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا داود* ... و شددنا ملکه و ءاتین_ه الحکمة و فصل الخطاب؛ بر آنچه می گویند صبر کن، و داود بنده ی ما را که دارای قدرت بود یاد کن. آری، او بسیار رجوع کننده [به سوی خدا] بود.ما کوه ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان [خدا را] نیایش می کردند. و پرندگان را [بر او] گرد آوریم که همه به سوی او باز می گشتند [و در فرمانش بودند]. و حاکمیتش را استوار کردیم و او را حکمت و داوری قاطع عطا کردیم.» (ص/ 17 و 20)
3- مقام خلافت
خداوند در قسمتی از داستان داود (ع) وی را مخاطب ساخته و ضمن بیان مقام والای او وظائف و مسئولیتهای سنگین وی را با لحنی قاطع و تعبیراتی پرمعنا شرح داده، می فرماید: «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ ای داود ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی منما که تو را از راه خدا منحرف می سازد، کسانی که از راه خدا گمراه شوند عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند.» (ص/ 26)
ص: 192
این آیه از پنج جمله که هر کدام حقیقتی را دنبال می کند تشکیل یافته: نخست مقام خلافت داود در زمین است، آیا منظور جانشینی انبیای پیشین است یا خلافت الهی؟ معنی دوم مناسبتر به نظر می رسد، و با آیه 30 سوره بقره سازگارتر است «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روی زمین خلیفه ای قرار دهم.» البته خلافت به معنی واقعی کلمه در مورد خداوند معنی ندارد زیرا تنها در مورد کسانی که وفات یا غیبت دارند صحیح است، بلکه منظور از آن نمایندگی او است در میان بندگان، و اجرای اوامر و فرمانهای او در زمین. این جمله نشان می دهد که حکومت در زمین باید از حکومت الهی نشأت گیرد و هر حکومتی از غیر این طریق باشد حکومتی است ظالمانه و غاصبانه. در جمله دوم دستور می دهد: اکنون که این موهبت بزرگ به تو داده شده وظیفه تو این است که در میان مردم به حق حکم کنی، در حقیقت نتیجه خلافت الهی حکومت حق است، و از این جمله می توان استفاده کرد که حکومت حق نیز تنها از خلافت الهی ناشی می شود و محصول مستقیم آن است.
در جمله سوم به مهمترین خطری که یک حاکم عادل را تهدید می کند اشاره کرده، می گوید: «هرگز از هوای نفس پیروی مکن.» آری هوای نفس پرده ضخیمی بر چشمان حقیقت بین انسان می افکند، و میان او و عدالت جدایی می اندازد. لذا در جمله چهارم می گوید: «اگر از هوای نفس پیروی کنی تو را از راه خدا که همان راه حق است بازمی دارد.» بنابراین هر جا گمراهی است پای هوای نفس در میان است، و هر جا هوای نفس است نتیجه آن گمراهی است. حاکمی که پیرو هوای نفس باشد منافع و حقوق مردم را فدای مطامع خویش می کند، و به همین دلیل حکومتش ناپایدار و مواجه با شکست خواهد بود.
ص: 193
علامه طباطبایی می فرماید: «ظاهر کلمه 'خلافت' این است که مراد از آن خلافت خدایی است، و در نتیجه با خلافتی که در آیه 'و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ به یاد آور آن گاه که پروردگار تو به ملائکه فرمود من در زمین خلیفه می گمارم.' (بقره/ 30) آمده منطبق است، و یکی از شؤون خلافت این است که صفات و اعمال مستخلف را نشان دهد، و آینده صفات او باشد. کار او را بکند. پس در نتیجه خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده می کند او اراده کند، و آنچه خدا حکم می کند او همان را حکم کند و چون خدا همواره به حق حکم می کند 'و الله یقضی بالحق' او نیز جز به حق حکم نکند و جز راه خدا راهی نرود، و از آن راه تجاوز و تعدی نکند. و به همین جهت است که می بینیم در آیه مورد بحث با آوردن 'فا' بر سر جمله 'فاحکم بین الناس بالحق' حکم به حق کردن را نتیجه و فرع آن خلافت قرار داده، و این خود مؤید آن است که مراد از 'جعل خلافت' این نیست که شانیت و مقام خلافت به او داده باشد، بلکه مراد این است که شانیتی را که به حکم آیه 'و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب' قبلا به او داده بود، به فعلیت برساند، و عرصه بروز و ظهور آن را به او بدهد.»
مقام خلافت داود (ع) در تکوین و تشریع خداوند در تبیین بخش دیگری از سیره ی داود (ع) می فرماید: او خلیفة الله است و چون خلیفة الله است کار مستخلف عنه را انجام می دهد و وقتی خدا تکوینا و تشریعا نافذ و قاهر بر جهان است، خلیفة الله نیز در نظام تکوینی و تشریعی سلطه الهی دارد، سلطه ای که استقلالا و بالذات از آن خدا، و تبعا و بالعرض از آن خلیفة الله است. انسان کامل می تواند مظهر اسمای حسنای خدا و خلیفه وی باشد، لیکن چون خداوند محیط به همه اشیاست جای خالی نمی نهد تا در غیاب او دیگری به عنوان خلیفه آن را پر کند، زیرا خداوند با هر موجودی هست: «هو معکم أین ما کنتم؛ و هر کجا باشید او با شماست.» (حدید/ 4) «هو الأول والاخر و الظاهر و الباطن وهو بکل شیء علیهم؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزی داناست.» (حدید/ 3) بنابراین خلیفه اسمای حسنای خداوند شدن به معنای مظهر اوصاف و اسمای الهی شدن است. پس خلیفه خدا انسان کاملی است که در همه نشئات، ظهور علمی و عملی دارد، هم در نظام تکوین خلیفة الله است هم در نظام تشریع و قانونگذاری و هم در نظام تکوین به حق، رفتار می کند و دیگران به تبع او حرکت می کنند، هم در نظام تشریع به حق، حکم می کند و دیگران تابع حکم حق اویند.
ص: 194
بنابراین معنای 'فاحکم بین الناس بالحق' در آیه فوق، این است که چون خدا به حق، حکم می کند و حق می گوید: «یقول الحق و هو یهدی السبیل؛ خدا حقیقت را می گوید و او[ست که] به راه راست هدایت می کند.» (احزاب/ 4) «و الحق أقول؛ و حق را می گویم.» (ص/ 84) تو هم که خلیفة اللهی حق بگو و به حق حکم کن. این خلافت در حق گویی، محدود به مسائل حقوقی و مالی نیست، بلکه شامل قضایای علمی هم می شود. در اختلافات علمی نیز بین مکتبهای گوناگون، به حق، داور باش همان گونه که در مسایل حقوقی و مسایل مالی به حق حکم می کنی، در اختلافات و مشاجرات علمی بین افراد و مکتبهای گوناگون هم به حق داوری و حکم کن؛ آن مکتبی که مطابق حق است تقویت کن و آن مرامی که مطابق با حق نیست ابطال کن. خلافت حضرت داود در محور تشریع با جمله 'فاحکم بین الناس بالحق' بیان شده است، چنانکه آن بخش از آیات که کوهها را مسخر آن حضرت می داند، خلافت وی را در نظام تکوین تبیین می کند: «واذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أواب* إنا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق* والطیر محشورة کل له اواب* و شددنا ملکه و اتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ بر آنچه می گویند صبر کن، و داود بنده ما را که دارای قدرت بود یاد کن. آری، او بسیار رجوع کننده [به سوی خدا] بود. ما کوه ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان [خدا را] نیایش می کردند. و پرندگان را [بر او] گرد آوریم که همه به سوی او باز می گشتند [و در فرمانش بودند].» (ص/ 17- 20)
ص: 195
این امور همه نشان خلیفة الله بودن داود (ع) است. باید توجه داشت که داود (ع) خلیفه خداوند است و معنای خلافت آن است که کار را بالأصالة منوب عنه، و مستخلف عنه، انجام می دهد و به طور تبعی، خلیفه آن را صادر می کند و همان طور که درباره رمی پیامبر اکرم (ص) رسیده است: «ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی؛ چون [ریگ به سوی آنان] افکندی تو نیفکندی بلکه خدا افکند.» (انفال/ 17) درباره تسخیر و انطاق و تفقه تسبیح موجودات می توان به داود پیامبر گفت: «و ما سخرت الجبال إذ سخرتها و لکن الله سخرها و ما أنطقت الجبال حین أنطقتها و لکن الله أنطقها و ما فقهت تسبیح الجبال حین فقهتها و لکن الله فقهها.» این اصل کلی در همه تصرفات و کارهای مثبت جاری است، چنانکه درباره نرم شدن آهن فرمود: «وألنا له الحدید؛ آهن را برای او نرم گردانیدیم.» (سبأ/ 10)
بنابراین چنین نیست که راه فهم تسبیح موجودات در انحصار داود و شاگردان او باشد، بلکه بالاتر از داود، حضرت ولی عصر (أرواحنا فداه) نیز هست که نظام کیهانی مسخر اوست. کسی که در مسیر ولایت گام نهاد و به آن نائل شد، آنچه را که حضرت داود فهمید او نیز می فهمد و فقه نظام آفرینش نصیبش می شود. چنین نیست که خداوند قبل از داود به احدی این فقه را نیاموخته؛ باشد و بعد از داود هم به احدی نیاموزد، بلکه این سنت الهی است. اگر کسی خواست زبان تکوین را بفهمد راهش رجوع به سوی الله است، و بهترین مصداق اوب و رجوع الی الله، تسبیح است.
ص: 196
4- مقام قضاوت
یکی از مقاماتی که خداوند به داود (ع) عطا نمود، مقام قضاوت و داوری آن حضرت بود که در آیات مختلف قرآن به آن اشاره شده است:
1- قضاوت داود (ع)، فضیلتی عطا شده از ناحیه خداوند، به داود. خداوند در سوره انعام می فرماید: «...و من ذریته داود...* اول_ئک الذین ءاتین_هم الکت_ب و الحکم؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم. آنها کسانی بودند که کتاب و حکمت و پیامبری به آنها داده بودیم پس اگر اینان [قریش] به این [اصول و شرایع آسمانی] کفر ورزند [آئین حق متروک نمی ماند بلکه]، قومی [دیگر] را نگاهبان آن می کنیم که بر آن کافر نباشند.» (انعام/ 84 و 89)
و در سوره ص می فرماید: «و شددنا ملکه و ءاتین_ه الحکمة و فصل الخطاب* یداود انا جعلنک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق؛ و حاکمیتش را استوار کردیم و او را حکمت و داوری قاطع عطا کردیم. ای داود! ما تو را در زمین جانشین [و نماینده خود] کردیم، پس میان مردم به حق داوری کن.» (ص/ 20 و 26) در این آیه به جند نکته در خصوص قضاوت داود (ع) اشاره شده است:
الف: قضاوت و داوری میان مردم، بر اساس حق و عدل را از شئون خلافت الهی داود (ع) می داند.
ص: 197
ب: مأموریت و تکلیف داود (ع)، در داوری میان مردم، بر پایه حق و عدالت.
ج: مأموریت و تکلیف داود (ع)، در داوری میان مردم، به دور از هوای نفس.
د: قضاوت داود (ع)، فصل الخطاب و تشخیص دهنده حق و باطل، در کلام دو طرف دعوا.
مراد از «حکمت» و «فصل الخطاب» خداوند در توصیف حضرت داود می فرماید: «و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ و ما پایه های ملک او را محکم کردیم و او را حکمت و فصل خصومت دادیم.» (ص/ 20) راغب می گوید: «کلمه 'شد' به معنای گره محکم است، وقتی گفته می شود: 'شددت الشی ء' معنایش این است که: 'گره آن را محکم بستم'. بنا به گفته وی، شد ملک از باب استعاره به کنایه خواهد بود که مراد از آن این است که ملک او را تقویت نموده، اساس آن را به وسیله هیبت و لشکریان و خزینه ها و حسن تدبیر محکم کرده، همه وسائل محکم شدن سلطنت را برایش فراهم کرده بودیم. و کلمه 'حکمت' در اصل به معنای نوعی از حکم است، و مراد از آن، معارف حق و متقنی است که به انسان سود بخشد و به کمال برساند.»
بعضی دیگر گفته اند: مراد از آن، نبوت است. بعضی دیگر گفته اند: مراد از آن، زبور و علم شرایع است. و بعضی دیگر معانی دیگری برای حکمت ذکر کرده اند که هیچ یک از آنها معنای خوبی نیست. و کلمه 'فصل الخطاب' به معنای آن است که انسان قدرت تجزیه و تحلیل یک کلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفکیک کند و حق آن را از باطلش جدا کند. و این معنا با قضاوت صحیح در بین دو نفر متخاصم نیز منطبق است. بعضی از مفسرین گفته اند: مراد از 'فصل الخطاب' کلامی است متوسط بین ایجاز و اطناب، یعنی کلامی که بسیار کوتاه نباشد به حدی که معنا را نرساند و آن قدر هم طولانی نباشد که شنونده را خسته کند.
ص: 198
بعضی دیگر گفته اند: مراد از آن، جمله ی 'اما بعد' است، که قبل از سخن می آورند، چون اولین کسی که این رسم را باب کرد داود (ع) بود. ولی آیه بعدی که می فرماید: «و هل أتاک نبأ الخصم» مؤید همان معنایی است که ما برای 'فصل الخطاب' کردیم. «و هل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب؛ آیا از داستان آن مردان متخاصم که به بالای دیوار محراب آمدند خبر داری.» (ص/ 21) کلمه 'خصم' مانند کلمه 'خصومت' مصدر است و در این جا منظور اشخاصی است که خصومت در بینشان افتاده. و معنای آیه این است که: ای محمد آیا این خبر به تو رسیده که قومی متخاصم از دیوار محراب داود (ع) بالا رفتند؟
قضاوت داود (ع) تحت نظارت خداوند
خداوند در سوره انبیاء می فرماید: «و داود و سلیم_ن اذ یحکمان فی الحرث اذ نفشت فیه غنم القوم و کنا لحکمهم ش_هدین؛ و داود و سلیمان را [یاد کن]، هنگامی که درباره آن کشتزار که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند داوری می کردند و ما شاهد حکمتشان بودیم.» (انبیاء/ 78)
داستان قضاوت حضرت داود و سلیمان (ع) فردی به نام «ایلیا» دارای مزرعه یا باغی بود. فردی دیگر به نام «یوحنا» گوسفندانی به چرا برده بود. گوسفندان او، مزرعه یا باغ «ایلیا» را از صورت اول خارج نموده، از سبزه زارش چریدند و قسمتی از آن را نابود ساختند. ایلیا و یوحنا کارشان به مرافعه کشید. مرجع قضاوت و داوری در آن زمان، حضرت داود بود. آن حضرت بر اساس حکمی که در دست داشت، این گونه حکم کرد: زراعت نابود شده و گوسفندان را قیمت گذاری نمایند. این کار عملی شد. ارزش زراعت نابود شده به اندازه قیمت گوسفندان بود. حکم او بر این منوال جریان یافت که یوحنا، گوسفندان را به ایلیا بدهد.در این حیص و بیص بود که حضرت سلیمان (ع) وارد شد. حکم سلیمان به روشی دیگر جریان یافت و آن این که: یوحنا گوسفندان را به ایلیا، صاحب زراعت و یا باغ بدهد و ایلیا از پشم و شیر گوسفندان استفاده ببرد و یوحنا هم زراعت ایلیا را به اختیار بگیرد و روی آن زحمت بکشد تا ارزش اول را بیابد. ملک و زراعت را پس از این که به میزان اول رسید، به ایلیا بدهد و گوسفندان خود را پس بگیرد تا با این کار بر وفق حکم خدا رفتار شده باشد. در این ماجرا حکم سلیمان ناسخ و داوری داود منسوخ است و این از جهت رعایت مصالح و نافذیت حکم داود تا آن وقت است.
ص: 199
با داوری سلیمان، حکم داود منسوخ می شود و در هر صورت حکم هیچ یک هم بر خلاف واقع نبوده است؛ زیرا به دنبال آن می فرماید: «ففهمن_ها سلیم_ن و کلا ءاتینا حکما و علما؛ پس شیوه داوری را به سلیمان فهماندیم و هر یک را حکم و دانش عطا کردیم، و کوه ها و پرندگان را با داود مسخر کردیم که با او تسبیح می گفتند، و ما انجام دهنده این کار بودیم.» (انبیاء/ 79) ما داوری را به سلیمان آموختیم و طرز و کیفیت آن را ما به او یاد دادیم و در هر صورت تمام مردان حق عموما از حکمت و دانش ما برخوردار بودند که از جمله ی آنان داود و سلیمان اند که آن دو هم از حکم و علم ما بهره ور بودند.
درخواست قضاوت بر حق و به دور از افراط از داود (ع) از جانب نزاع کنندگان
خداوند می فرماید: «اذ دخلوا علی داوود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الی سواء الصرط؛ وقتی [به طور ناگهانی] بر داود در آمدند، پس او از آنها به هراس افتاد. گفتند: نترس [ما] دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری تجاوز کرده، پس میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن.» (ص/ 22)
5- مقام نبوت
در آیات مختلف قرآن به برخورداری داود (ع)، از مقام نبوت اشاره شده است: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده...و ءاتینا داود زبورا؛ همانا ما به تو وحی کردیم، چنان که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحی فرستادیم، و داود را زبور دادیم.» (نساء/ 163)
ص: 200
«و من ذریته داود و سلیم_ن...* اول_ئک الذین ءاتینهم الکتب و الحکم و النبوة؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، آنها کسانی بودند که کتاب و حکمت و پیامبری به آنها داده بودیم.» (انعام/ 84 و 89) «و ربک اعلم بمن فی السم_وت و الارض ولقد فضلنا بعض النبیین علی بعض وءاتینا داوود زبورا؛ و پروردگار تو به [احوال] هر کس که در آسمان ها و زمین است داناتر است. و به تحقیق بعضی از انبیا را بر بعضی برتری بخشیدیم، و به داود زبور دادیم.» (اسراء/ 55)
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 18 ص 87، جلد 16 ص 149 - 150، جلد 21 ص 81، جلد 8 ص 381، جلد 7 ص 57، جلد 8 ص 381- 382
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 337، جلد 15 ص 495، جلد 16 ص 546، جلد 17 ص 289-290 و 296، جلد 14 ص 441، جلد 16 ص 545، جلد 15 ص 497
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 ص 179، جلد 18 ص 27 و 27-30 و 30، جلد 13 ص 469، جلد 19 ص 248
ملافتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 7 ص 10، جلد 8 ص 40-42
سید محمدحسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 ص 104، جلد 11 ص 86
حسین بن علی بن احمد الخزاعی النیشابوری- تفسیر روض الجنان و روح الجنان- جلد 16 ص 261، جلد 15 ص 12 و 17
ص: 201
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سایت اندیشه قم- مقاله مشخصات داود (ع) و ویژگی های او و مقاله زهد و پارسایی داوود (ع)
اکبر هاشمی رفسنجانی- فرهنگ قرآن- جلد 13- صفحه 335 و 328
محمدی گلپایگانی- مقاله داستان قضاوت حضرت داود و سلیمان (ع)
سیدمحمد حسینی همدانی- تفسیر انوار درخشان- جلد 14 صفحه 105-107
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 243
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله حکومت داوود (ع) و برخورد او با مردم
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت داود (ع) حکومت فضایل اخلاقی قضاوت قرآن
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت داود (ع) ذکر نموده اند که خداوند در سوره ص آیه 21 تا 24 می فرماید: «و هل أتئک نبؤا الخصم إذ تسوروا المحراب* إذ دخلوا علی داود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغی بعضنا علی بعض فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنا إلی سواء الصراط* إن هاذا أخی له تسع و تسعون نعجة و لی نعجة واحدة فقال أکفلنیها و عزنی فی الخطاب* قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک إلی نعاجه و إن کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض إلا الذین ءامنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم و ظن داود أنما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و أناب؛ و آیا خبر شاکیان که از دیوار محراب [او] بالا رفتند، به تو رسید؟ وقتی [به طور ناگهانی] بر داود در آمدند، پس او از آنها به هراس افتاد. گفتند: نترس [ما] دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری تجاوز کرده، پس میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن. این برادر من است، او را نود و نه میش و مرا یک میش است، پس می گوید: آن را هم به من واگذار، و در سخن بر من چیره شده است. [داود] گفت: قطعا او در مطالبه میش تو که بر میش های خود بیفزاید بر تو ستم کرده است، و در حقیقت بسیاری از شریکان به یکدیگر ستم روا می دارند، مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، و اینها هم اندکند. و داود فهمید که او را [با این ماجرا] آزموده ایم، پس از پروردگارش آمرزش خواست و خاکسارانه به رو در افتاد و توبه کرد.»
ص: 202
آنها می گویند که این نحوه قضاوت داود با مقام عصمت او سازگاری ندارد، چون داود به صرف شنیدن حرف مدعی و بدون شنیدن کلامی از مدعای علیه، قضاوت کرده است. لذا طبق این آیه حضرت داود در قضاوت خود دچار اشتباه شده است و لذا این موضوع با عصمت ایشان منافات دارد.
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق دیدگاه مسلمانان تمام انبیاء و از جمله حضرت داود (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 24 سوره ص حضرت داود (ع) در قضاوت و داوری خود دچار اشتباه شده است.
3- لذا این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه به اعتقاد شیعیان پیامبران الهی از گناه و خطا چه عمدی و چه سهوی پیش از نبوت و بعد از آن معصوم و مصون هستند. عصمت حالتی است که شخص را از قرار گرفتن در خطا و گناه باز می دارد، بنابراین برای پیامبران دو نوع عصمت مطرح است. یکی عصمت عملی است که مصونیت از گناه می باشد و دیگری عصمت علمی است که عصمت از خطا و اشتباه بر آن اطلاق می شود. و هر کدام از این ها دارای مراحلی هستند که عبارتند از: 1_ مصونیت در گرفتن وحی الهی؛ 2_ مصونیت در تبلیغ و بیان اصول و فروع دین؛ 3_ مصونیت از گناه (خواه انجام حرام باشد یا ترک واجب)؛ 4_ مصونیت از خطا در امور دیگری همچون اشتباه حواس در تشخیص امور مربوط به زندگی خود یا اشخاص دیگر.
عصمت عملی شامل مرحله اول و دوم و چهارم می شود که خداوند متعال علم غیب را در اختیار فرستادگانی که مورد رضای او هستند قرار می دهد، همچنین مأمورانی را از پس و پیش، مراقب پیامبران خود قرار می دهد تا آن ها اوامر الهی را درست ابلاغ کنند؛ از این رو چون پیامبران به واسطه مأمورانی تحت نظارت الهی قرار دارند، لازم می آید که آن ها هم در دریافت وحی، و هم در ارائه آن به مردم معصوم باشند؛ چنان که خداوند متعال می فرماید «دانای نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، جز پیامبری را که از او خشنود باشد که (در این صورت) برای او از پیش رو و از پشت سرش نگهبانانی خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پیام های پروردگار خود را رسانیده اند؛ و (خدا) بدان چه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به عدد شماره کرده است.» (جن/ 26- 28)
ص: 203
بنابراین، از آن جا که پیامبران الهی از عصمت علمی برخوردارند از خطا و اشتباه مصون هستند و حضرت داود (ع) در قضاوت خود اشتباه نکرد؛ بلکه تنها ترک اولی از او سر زد و ترک اولی نیز عدم توجه حضرت داود و قضاوت او پیش از شنیدن سخن طرف مقابل بود و نادیده گرفتن پاسخ طرف مقابل گناهی نبود که با عصمت پیامبران مخالفت داشته باشد و خطا و نسیان نیز نبود؛ بلکه رأی آن حضرت بر فرض صحت سخن شاکی بود، یعنی هر پرسشی را که فردی طرح کند، می توان به صورت قضیه مشروط به آن پاسخ داد و آن این که اگر پرسش صحیح باشد، پاسخ آن این است.
ماجرای اصلی داستان داود آنچه از قرآن مجید استفاده می شود بیش از این نیست که افرادی به عنوان دادخواهی از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند، او نخست وحشت کرد، سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که یکی از آن دو 99 گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که یکی را هم به او واگذار کند، او حق را به شاکی داد، و این تقاضا را ظلم و تعدی خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از خداوند تقاضای عفو کرد و خدا او را بخشید. منتهی در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکی مساله آزمایش و دیگری مسئله استغفار و توبه. قرآن در این دو قسمت روی نقطه مشخصی انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامی که در تفسیر این آیات آمده، داود اطلاعات و مهارت فراوانی در امر قضا داشت، و خدا می خواست او را آزمایش کند، لذا یک چنین شرائط غیر عادی (وارد شدن بر داود از طریق غیر معمول از بالای محراب) برای او پیش آورد او گرفتار دستپاچگی و عجله شد، و پیش از آنکه از طرف مقابل توضیحی بخواهد داوری کرد، هر چند داوری عادلانه بود. گرچه او به زودی متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت جبران نمود، ولی هر چه بود کاری از او سرزد که شایسته مقام والای نبوت نبود، لذا از این ترک اولی استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
ص: 204
گواه بر این تفسیر علاوه بر آنچه گذشت، آیه ای است که بلافاصله بعد از این آیات می آید و به داود خطاب می کند که ما تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم، لذا از روی حق و عدالت در میان مردم داوری کن و از هوا و هوس پیروی منما. این تعبیر نشان می دهد که لغزش داود در طرز قضاوت و داوری بوده است. به این ترتیب در آیات فوق چیزی که مخالفشان و مقام این پیامبر بزرگ باشد وجود ندارد.
دلیل بر این حقیقت که آن حضرت دچار گناه یا خطا و نسیان نشده این است که قرآن کریم او را پس از چنین قضاوتی به داشتن مقام والا و سرانجام نیکو یاد کرد، و سپس فرمان می دهد که به عنوان خلیفه خدا در زمین، میان مردم داوری کند؛ «فغفرنا له ذلک و ان له عندنا لزلفی و حسن ماب؛ ما این عمل را بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقام والا و آینده نیک است.» (ص/ 25)
و این که حضرت داود (ع) طلب توبه و استغفار از درگاه خداوند کرد، با عصمت ایشان منافاتی ندارد، چون گناه برای انسان های معمولی عبارت است از انجام دادن محرمات و ترک واجبات؛ ولی برای پیامبران الهی و امامان معصوم که با اختلاف درجاتشان در اوج کمال و قرب الهی قرار داشته اند، گناه مفهومی وسیع تر دارد و ترک اولی را نیز شامل می شود؛ زیرا آنان برای خود وظایفی فوق وظایف دیگران قائل بودند و چه بسا هرگونه توجه به غیر خدا و معبود و محبوبشان را گناهی بزرگ می شمرده اند از این رو در مقام عذرخواهی برمی آمدند. پس عصمت آن ها به این معنا نیست که از هر کاری که بتوان آن را به گونه ای گناه نامید (حتی ترک اولی) مصون باشند؛ بلکه مقصود، مصونیت از همان گناه به معنای ترک واجبات و انجام دادن محرمات است؛ مانند آن که وقتی حضرت امام علی وضع زندگی بچه های یتیم فردی را که در رکاب او جهاد کرده و شهید شده بود، مشاهده کرد، احساس گناه کرد و خود را سرزنش کرد. خداوند متعال، حضرت داود را همانند سایر انسان ها و پیامبران مورد آزمایش و امتحان قرار داد.
ص: 205
اصولا امتحان یک سنت عام الهی است و شامل تمام انسان ها می شود، قرآن کریم می فرماید: «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا ءامنا و هم لایفتنون* و لقد فتنا الذین من قبلهم؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ و به یقین، کسانی را که پیش از این بودند، آزمودیم.» (عنکبوت/ 2- 3) بنابراین اصل امتحان الهی از مسلمات قرآنی است و در این جهت تفاوتی بین پیامبر و غیر پیامبر نیست، و امتحان برای رشد، تقویت، پرورش در راستای رسیدن به کمال و نزدیک شدن به درگاه خداوند متعال و مراحل عالی می باشد.
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد آیه علامه می فرماید داود (ع) دانست که واقعه مراجعه قوم متخاصم نزدش و حکم او امتحانی بوده که خداوند وی را با آن بیازمود و فهمید که در طریقه قضاوت خطا رفته: «و ظن داود أنما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و أناب؛ داود فهمید که ما با این صحنه او را بیازمودیم پس طلب آمرزش کرد و به رکوع درآمد و توبه کرد.» (ص/ 24) پس، از پروردگار خود طلب آمرزش کرد از آنچه از او سرزده و بی درنگ به حالت رکوع درآمد و توبه کرد. اکثر مفسرین به تبع روایات بر این اعتقادند که این قوم که به مخاصمه بر داود وارد شدند، ملائکه خدا بودند، و خدا آنان را به سوی وی فرستاد تا امتحانش کند. لیکن خصوصیات این داستان دلالت می کند بر اینکه این واقعه یک واقعه طبیعی، (هر چند به صورت ملائکه) نبوده، چون اگر طبیعی بود باید آن اشخاص که یا انسان بوده اند و یا ملک، از راه طبیعی بر داود وارد می شدند، نه از دیوار. و نیز با اطلاع وارد می شدند، نه به طوری که او را دچار فزع کنند. و دیگر اینکه اگر امری عادی بود، داود از کجا فهمید که جریان صحنه ای بوده برای امتحان وی. و نیز از جمله «فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی؛ پس بین مردم به حق داوری کن و به دنبال هوای نفس مرو.» (ص/ 26) بر می آید که خدای تعالی او را با این صحنه بیازموده تا راه داوری را به او یاد بدهد و او را در خلافت و حکمرانی در بین مردم استاد سازد.
ص: 206
همه اینها تأیید می کنند این احتمال را که مراجعه کنندگان به وی ملائکه بوده اند که به صورت مردانی از جنس بشر ممثل شده بودند. در نتیجه این احتمال قوی به نظر می رسد که واقعه مذکور چیزی بیش از یک تمثل نظیر رؤیا نبوده که در آن حالت افرادی را دیده که از دیوار محراب بالا آمدند، و به ناگهان بر او وارد شدند یکی گفته است: «من یک میش دارم و این دیگری نود و نه میش دارد، تازه می خواهد یک میش مرا هم از من بگیرد.» و در آن حالت به صاحب یک میش گفته: «رفیق تو به تو ظلم می کند...» پس سخن داود (ع) به فرضی که حکم رسمی و قطعی او بوده باشد در حقیقت حکمی است در ظرف تمثل هم چنان که اگر این صحنه را در خواب دیده بود، و در آن عالم حکمی بر خلاف کرده بود گناه شمرده نمی شد، و حکم در عالم تمثل گناه و خلاف نیست، چون عالم تمثل مانند عالم خواب عالم تکلیف نیست، و تکلیف ظرفش تنها در عالم مشهود و بیداری است، که عالم ماده است. و در عالم مشهود و واقع نه کسی به داود (ع) مراجعه کرد و نه میشی در کار بود و نه میشهایی، پس خطای داود (ع) خطای در عالم تمثل بوده، که گفتیم در آنجا تکلیف نیست، هم چنان که درباره خطا و عصیان آدم هم می گوییم که عصیان در بهشت بوده، چون در بهشت از درخت خورد که هنوز به زمین هبوط نکرده بود و هنوز شریعتی و دینی نیامده بود.
ص: 207
شاید گفته شود پس استغفار و توبه چه معنا دارد؟ در پاسخ باید گفت استغفار و توبه آن عالم هم مانند خطای در آن عالم و درخور آن است، مانند استغفار و توبه آدم از آنچه که از او سر زد. همه این حرفها را بدان جهت زدیم، که خواننده متوجه باشد که ساحت مقدس داود (ع) منزه از نافرمانی خداست، چون خود خدای تعالی آن جناب را خلیفه خود خوانده، همان طور که به خلافت آدم (ع) در کلام خود تصریح نموده است. و اما بنابر اینکه بعضی از مفسرین گفته اند که دو طرف دعوا که بر داود (ع) وارد شدند از جنس بشر بوده اند، و داستان به همان ظاهرش حمل می شود. ناگزیر باید برای جمله «لقد ظلمک؛ قطعا او به تو ظلم کرده است.» (ص/ 24) چاره ای اندیشید، و چاره اش این است که حکم داود (ع) فرضی و تقدیری است، و معنایش این است که اگر واقع داستان همین باشد که تو گفتی رفیق تو به تو ظلم کرده، مگر آنکه دلیلی قاطع بیاورد که یک میش هم مال اوست.
دلیل بر اینکه باید کلام داود (ع) را فرضی گرفت، این است که عقل و نقل حکم می کنند بر اینکه انبیاء (ع) به عصمت خدایی معصوم از گناه و خطا هستند. چه گناه بزرگ و چه کوچک. علاوه بر این، خدای سبحان در خصوص داود (ع) قبلا تصریح کرده بود به اینکه حکمت و فصل خطابش داده و چنین مقامی با خطای در حکم نمی سازد. «و إن له عندنا لزلفی و حسن مآب؛ در حقیقت برای او پیش ما تقرب و فرجامی خوش خواهد بود.» (ص/ 25) کلمه زلفی و زلفه به معنای مقام و منزلت است. و کلمه ماب به معنای مرجع است و کلمه زلفی و ماب را نکره (یعنی بدون الف و لام) آورد تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت کند.
ص: 208
«و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله» (ص/ 26) عطف این جمله به جمله ما قبل و مقابل آن قرار گرفتن، این معنا را به آیه می دهد که، «در داوری در بین مردم پیروی هوای نفس مکن که از حق گمراهت کند، حقی که همان راه خداست» و در نتیجه می فهماند که سبیل خدا حق است. بعضی از مفسرین گفته اند در اینکه داود (ع) را امر کرد به اینکه به حق حکم کند و نهی فرمود از پیروی هوای نفس، تنبیهی است برای دیگران یعنی هر کسی که سرپرست امور مردم می شود، باید در بین آنان به حق حکم نموده و از پیروی باطل بر حذر باشد، وگرنه آن جناب به خاطر عصمتی که داشته هرگز جز به حق حکم ننموده، و پیروی از باطل نمی کرده. ولی این اشکال بر او وارد است که صرف اینکه خطاب متوجه به او، برای تنبیه دیگران است، دلیل نمی شود بر اینکه به خاطر عصمت اصلا متوجه خود او نباشد، چون عصمت باعث سلب اختیار نمی گردد، (وگرنه باید معصومین هیچ فضیلتی بر دیگران نداشته باشند، و فضائل آنان چون بوی خوش گلهای خوشبو باشد) بلکه با داشتن عصمت باز اختیارشان به جای خود باقی است، و مادام که اختیار باقی است تکلیف صحیح است، بلکه واجب است، همان طور که نسبت به دیگران صحیح است چون اگر تکلیف متوجه آنان نشود، نسبت به ایشان دیگر واجب و حرامی تصور ندارد و طاعت از معصیت متمایز نمی شود، و همین خود باعث می شود عصمت لغو گردد، چون وقتی می گوییم داود (ع) معصوم است، معنایش این است که آن جناب گناه نمی کند، در حالی که گناه فرع تکلیف است. «إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ در حقیقت کسانی که از راه خدا به در می روند به [سزای] آنکه روز حساب را فراموش کرده اند عذابی سخت خواهند داشت.» (ص/ 26) این جمله نهی از پیروی هوای نفس را تعلیل می کند به اینکه این کار باعث می شود انسان از روز حساب غافل شود و فراموشی روز قیامت هم عذاب شدید دارد و منظور از فراموش کردن آن بی اعتنایی به امر آن است. در این آیه شریفه دلالتی است بر اینکه هیچ ضلالتی از سبیل خدا، و یا به عبارت دیگر هیچ معصیتی از معاصی منفک از نسیان روز حساب نیست.
ص: 209
دلیل استغفار داود و عفو الهی آیا استغفار داود و عفو الهی دلیل بر این نمی شود که گناهی از او سر زده؟ و آیا این با مقام عصمت او سازگار است؟
آیات قبل از این آیه نشان می دهد که دو نفر شاکی از محراب داود بالا رفتند و بر او وارد شدند، و چون این کار بدون اجازه قبلی بود او وحشت کرد، ولی آنها گفتند نترس ما شکایتی نزد تو آوردیم. یکی از ما بر دیگری تعدی کرده، نود و نه میش داشته، در حالی که دیگری تنها یک میش داشته، صاحب نود و نه میش اصرار کرده که برادرش آن یکی را هم به او واگذار کند (شاید به این بهانه که من بهتر توانائی بر حفظ آن دارم). داود بدون آنکه سوال و تحقیق بیشتری کند، خطاب به صاحب یک میش کرد و گفت برادرت بر تو ستم کرده! و بسیارند دوستانی که به یکدیگر ستم می کنند، مگر مومنان صالح العمل، و آنها کمند!
تمام داستان مزبور در آیات قرآن همین است و بس و شاخ و برگ دیگری ندارد. برای این آیات چند تفسیر قابل قبول گفته شده، و پاره ای از روایات مجعوله نیز در بعضی از کتب با اقتباس از تورات پیرامون آن آمده که مسأله را در نظر بعضی مشوش ساخته است. آنچه در اینجا با محتوای آیات فوق هماهنگ است که گفته شود: تنها کاری که از حضرت داود سرزد یک ترک اولی بود و آن عجله در قضاوت بود، ولی نه عجله ای که برخلاف «واجبات» موازین قضا باشد، زیرا برای قاضی «مستحب» است حداکثر دقت را به خرج دهد، اگر حداکثر را رها کند و به حد متوسط و حداقل لازم قناعت کند ترک اولی کرده، داود نیز زود قضاوت به ظلم برادر ثروتمند در مورد برادر فقیر نمود، و شاید علت آن وحشت داود از طرز ورود آنها در جائی که خلوتگاه او محسوب می شد بوده است، به علاوه چنین احجافی از سوی برادری درباره برادرش رقت انگیز است.
ص: 210
درست است که داود تنها به ادعای یک طرف دعوا گوش فرا داد، ولی با توجه به اینکه طرف دوم سکوت کرد و هیچگونه اعتراضی ننمود دلیل بر اعتراف او بود، ولی با این حال آداب مجلس قضا ایجاب می کند که قاضی از طرف مقابل توضیح بیشتری بخواهد، و داود این کار را نکرد. داود از این ترک اولی به پیشگاه خدا استغفار کرد، و خدا نیز توبه او را پذیرفت. بهترین دلیل برای اینکه از داود در اینجا گناهی سر نزد، جمله ای است که در ذیل همین آیات آمده که می گوید: «و ان له عندنا لزلفی و حسن مآب؛ او نزد ما تقدم والائی دارد و آینده ای نیک» (ص/ 25) و نیز در آیات قبل توصیفات زیادی از داود کرده، و چنان عظمتی در پیشگاه خدا برای او قائل شده است که سرگذشت او را به عنوان سرمشقی برای پیامبر اسلام (ص) بیان کرده، و این معنی هرگز با عصیان و گناه سازگار نیست. وقتی قرآن با صراحت در ذیل این آیات می گوید: «ما به داود گفتیم ای داود تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دادیم» به خوبی روشن می شود که خلیفه الله سراغ گناه نمی رود، و اینکه او از پیروی هوای نفس نهی می کند به عنوان یک دستور است نه دلیل بر ارتکاب گناه. و از اینجا روشن می شود آن داستان زشت و فوق العاده زننده تورات که این مسأله را به ماجرای عشق بیقرار داود به همسر یکی از افسران لشکر خود مربوط می سازد که سرانجام آن افسر را به کشتن داد و همسرش را گرفت تا چه اندازه بی پایه است.
ص: 211
در نتیجه پندار شبهه کنندگان کاملا ناصحیح است، زیرا اولا، اگر این حکم داود تنجیزی بوده، زمینه این پرسش مطرح است که چرا قبل از شنیدن دفاع مدعا علیه حکم صادر کرده است، اما اگر حکم تعلیقی بوده است، چون بر خلاف موازین دادگاه شرعی عمل نکرده اشکال ندارد، چون ممکن است داود به مدعی گفته باشد: «اگر قضیه آن گونه است که شما می گویید، به شما ظلم شده است.» این نحوه قضاوت منافاتی با عصمت و عدالت او ندارد.
ثانیا، در بعضی روایات آمده که فرشتگان به صورت افراد متخاصم به حضور داود آمدند. این قضیه به عنوان تمثل بوده است نه این که در خارج تحقق عینی داشته باشد، و ظرف تمثل، عالم مثال است و در آن عالم، تکلیف و معصیت وجود ندارد. این مثل آن است که کسی در عالم خواب امتحان و آزمایش شود و بعد از بیداری استغفار کند. پس اگر در قرآن آمده که داود بعد از این جریان استغفار کرد، بدین معنا نیست که او خلافی انجام داده، بلکه معنایش آن است که خداوند با این کار داود را برای پیش آمدن چنین مسایلی آماده کرد و داود نیز به خداوند توجه کرد. گذشته از این، خداوند داود را به نیکی ستایش کرده و فرموده است: «و اذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أواب؛ به یاد آور آری او بسیار بازگشت کننده [به سوی خدا] بود.» (ص/ 17) و در جای دیگر نیز فرمود: «و إن له عندنا لزلفی و حسن مآب؛ در حقیقت برای او پیش ما تقرب و فرجامی خوش خواهد بود.» (ص/ 25) کسی که چنین مقام و منزلتی دارد، هرگز در قضاوت خود اشتباه نمی کند.
ص: 212
من_اب_ع
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- صفحه 77
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 1 ص 261، جلد 5 ص 30 و 31
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 250
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 7 صفحه 132
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 294-297
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت داود (ع) داستان قرآنی عصمت آزمایش الهی توبه تفسیر
درباره ازدواج داود (ع) در قرآن کریم چنین آمده است:
خدای سبحان در سوره ص می فرماید: «اصبر علی ما یقولون و اذکر عبدنا داود ذا الاید انه اواب* انا سخرنا الجبال معه یس_بحن بالعشی و الاشراق* و الطی__ر محشورة کل له اوب* و شددنا ملکه و اتیناه الحکمة و فصل الخطاب* و هل اتاک نبأ الخصم اذتسوروا المحراب* اذ دخ___لوا علی داود ففزع منهم قالوا لاتخف خصمان بغی بغصنا علی بعض فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنآ الی سواء الصراط * ان هذا اخی له تسع و تسعون نعجه ولی نعجه واحده فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب* قال لقد ظلمک بسئوال نعجتک الی نعاجه و ان کثیرا من الخطاء ل__یبغی بعضهم علی بعض الا الذین ام__نوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم و ظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راکعا و اناب* فغفر ناله ذلک و ان له عندنا لزلفی و حسن ماب* یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لات_ت_ب_ع الهوی فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ در برابر آنچه می گویند شکیبا باش، و به یاد آر بنده ما داود صاحب قدرت را، که بسیار توبه کننده بود، ما کوهها را مسخر او ساختیم که شامگاه و بامداد با او تسبیح می گفتند. پرندگان را نیز مسخر او نمودیم که همگی به سوی او می آمدند. و حکومتش را استوار کردیم، و حکمت به او بخشیدیم، و داوری عادلانه اش را آموختیم. آیا داستان شاکیان هنگامی که از محراب بالا رفتند به تو رسیده است؟! در آن هنگام که بر داود وارد شدند و او از دیدن آنان ترسید؛ گفتند: نترس، ما دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنون در میان ما به درستی داوری کن و از حق دور مشو و ما را به راه راست هدایت کن! این برادر من است؛ او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم! او اصرار می کند که: این یکی را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است. داود گفت: مسلم است که او با درخواستش در افزودن میش تو به میشهای خود، بر تو ستم نموده، و بسیاری از شریکان بر یکدیگر ستم می کنند، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام داده اند؛ که شمار آنان اندک است. داود دانست که ما او را امتحان کردیم، پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. ما این کار را بر او بخشیدیم، و او نزد ما دارای مقامی والا و سرانجامی نیکوست. ای داود! ما تو را جانشینی در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن...» (ص/ 26-17)
ص: 213
تأویل این آیات در روایات مکتب خلفا
روایات مکتب خلفا در تأویل آیاتی که از داوری داود (ع) سخن می گوید، بسیارند، ما در زیر تنها به آوردن سه نمونه از آنها بسنده می کنیم:
1- روایت وهب بن منبه
طبری در تأویل آیات از قول وهب بن منبه آورده است:
هنگامی که بنی اسرائیل پیرامون داود (ع) گرد آمدند، خداوند زبور را بر او نازل کرد، و فن آهنگری را به وی آموخت، و آهن را برای او نرم ساخت، و کوهها و پرندگان را فرمان داد تا هرگاه تسبیح گوید با او همراهی نمایند،- از جمله آورده اند- خداوند به هیچ یک از آفریدگانش همانند صدای داود را نداده است، او هرگاه زبور می خواند- چنانکه آورده اند- وحوش به اندازه ای نزدیک او می شدند که گردن آنها را می گرفت، و آنها ساکت و آرام به صدای او گوش می سپردند، او بسیار جهادگر و عبادت پیشه بود، در میان بنی اسرائیل به حکومت برخاست، و نبی جانشینی بود که به فرمان خدا داوری می کرد، و از انبیای بسیار زحمتکش بود که زیاد گریه می کرد، سپس به فتنه آن زن مبتلا شد، او محراب ویژه ای داشت که خود تنها در آن به تلاوت زبور و نماز می پرداخت، و در پایین آن باغچه ای از مردی بنی اسرائیلی قرار داشت، و آن زن که داود مبتلای او شد نزد این مرد بود. او هنگامی که در آن روز به محراب خود وارد شد، گفت: امروز تا شب هیچکس نباید نزد من آید، و هیچ چیز نباید خلوتم را برهم زند، سپس داخل محراب شد، زبور را گشود و به تلاوت آن پرداخت. در محراب پنجره ای بود که باغچه مذکور از آن دیده می شد، در همان حال که داود زبور خود را تلاوت می کرد، کبوتری زرین رویاروی او در پنجره قرار گرفت، او سر برداشت و آن را دید و درشگفت شد، سپس به یاد گفته خویش افتاد که: "هیچ چیز نباید او را از عبادت باز دارد،" پس، سر خود را به زیر افکند و به زبور پرداخت، کبوتر که برای امتحان و آزمایش آمده بود، از پنجره برخاست و روبروی داود به زمین نشست. او به سویش گشود، کبوتر قدری عقب کشید، به دنبالش برخاست، کبوتر به سوی پنجره پر زد. برای گرفتنش به سوی پنجره رفت، کبوتر به سوی باغچه پر کشید. او با چشم تعقیبش کرد تا کجا می نشیند که آن زن را در حال شستوی خود دید – زنی که در زیبائی و جمال و اندام، خداوند به حال او داناتر است. می گویند آن زن وقتی داود را دید موهایش را گشود و بدن خود را با آن پوشانید- پس قلبش فرو ریخت و به سوی زبور و نشمینگاه خود بازگشت، و چنان شد که یاد آن زن از دلش جدا نمی شد. این فتنه بدانجایش کشاند که همسر زن را به جنگ فرستاد، و فرمانده لشگر را- به گمان اهل کتاب – فرمان داد او را به کام مرگ فرستد تا آنکه به خواسته اش رسید، او که نود و نه زن داشت آن زن را نیز پس از مرگ شوهرش خواستگاری و با وی ازدواج کرد. خداوند هم در موقعی که در محراب بود دو فرشته را در حال درگیری نزد وی فرستاد تا نمونه ای از کار او با همسایه اش را به وی بنماید، داود که آن را در محراب بر بالای خود ایستاد دید، ترسید و گفت: چه چیز شما را بر سر من کشانده؟ گفتند: نترس، ما برای درگیری و ایراد بدینجا نیامده ایم، "ما دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، " آمده ایم تا میان ما داوری کنی، بین ما به درستی داوری کن، و از حق دور مشو و ما را به راه راست هدایت کن." یعنی: ما را بر مسیر حق ببر، و بر غیر حق مبر، فرشته ای که از جانب «اوریا بن حنانیا» شوهر آن زن سخن می راند، گفت: "این برادر من است "یعنی: برادر دینی من است، " او نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم، به من می گوید: میش خود را در اختیار من بگذار" یعنی: مرا بر او مسلط کن، سپس در سخن بر من غلبه، و به من زور گفته، زیرا از من نیرومندتر است، او میش مرا در شمار میش های خودش آورده، و مرا دست خالی رها کرده است، داود خشمگین شد، و به متشاکی ساکت رو کرد و گفت: اگر آنچه می گوید راست باشد، بینی ات را با تیشه می کوبم، سپس به خود آمد و ساکت شد، دانست که مراد از این صحنه، نمایاندن کاری است که درباره همسر اوریا انجام داده است، پس، با گریه و انابه، به سجده افتاد و توبه کرد. او چهل روز را این چنین در حالی که روزه بود و چیزی نمی خورد و نمی آشامید در سجده گذرانید، تا سرشک دیده در زیر صورتش سبزه رویانید، و سجده بر گوشت چهره اش اثر گذاشت، خداوند او را بخشید و توبه اش را پذیرفت.
ص: 214
چنین می پندارند که او گفت: پروردگارا! جنایتی را در حق آن زن روا داشتم بخشیدی، خون آن کشته مظلوم چه می شود؟ - به گمان اهل کتاب – به او گفته شد: ای داود بدان که پروردگار تو در خون او ستم نکرده، ولی بزودی از او درباره تو سؤال می کند و خونبهایش را می پردازد، و از دوش تو برمی دارد. او هنگامیکه گرفتاریهایش برطرف شد، گناهش را در کف دست راست خود نمودار کرد، و هرگاه غذا به دهان می برد یا شربتی می نوشید، آن را می دید و گریه می کرد، و چون برای سخن گفتن با مردم برمی خاست، دست خود را باز می کرد و روبروی مردم می گرفت تا نمودار گناهش را ببینند.
2- روایت حسن بصری
طبری و سیوطی در تفسیر آیات از حسن بصری آورده اند که گفت: داود ایام زندگی را چهار بخش کرده بود: روزی را برای زنانش اختصاص داده بود، روزی را برای عبادت، روزی را برای داوری در بنی اسرائیل، و روزی را به خود بنی اسرائیل تا پندش دهند و پندشان دهد، او را بگریانند و او آنان را بگریاند، روز بنی اسرائیل که شد گفت: موعظه کنید، گفتند: آیا روزی بر انسان می گذرد که در آن گناه نکند؟ داود در خود چنان دید که او توان این را دارد، روز عبادتش که رسید، درها را به روی خود بست و دستور داد هیچ کس بر او وارد نشود، سپس به تورات پرداخت، در حال قرائت بود که کبوتری زرین، با رنگهای زیبا، پیش روی او قرار گرفت، خواست آن را بگیرد، پر زد و قدری دورتر، به مقداری که از دست یافتن به او نومید نگردد، به زمین نشست، او همچنان به دنبال کبوتر رفت تا دیدگانش از بالا بر زنی افتاد که خود را شستشو می داد، اندام و زیبائی اش او را به شگفت آورد، زن که سایه اش را دید، خود را با موهایش پوشانید، و این بر شگفتی و اعجاب وی افزود، او که پیش از این شوهرش را در سمت فرماندهی با برخی سپاهیانش به بیرون فرستاده بود، برای او نوشت به سوی مکان چنین و چنان حرکت نماید، مکانی که اگر به سوی آن می رفت بازگشتی نداشت، او دستور را انجام داد و کشته شد. وی نیز زن را خواستگاری و با او ازدواج کرد.
ص: 215
3- روایت یزید رقاشی از انس بن مالک
طبری و سیوطی در تفسیر آیات به سند خودشان از یزید رقاشی از انس بن مالک روایتی آورده اند که فشرده آن چنین است: یزید رقاشی می گوید، از انس بن مالک شنیدم که می گفت:
از پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرمود: داود (ع) هنگامی که آن زن را دید بنی اسرائیل را به جنگ فرستاد، و به فرمانده سپاه سفارش کرد: هرگاه به دشمن رسیدید فلانی (اوریا) باید پیش روی تابوت شمشیر بزند، تابوت را در آن زمان برای پیروزی می بردند، و هرکه پیشاروی تابوت می رفت، بازنمی گشت تا کشته شود یا دشمن از او بگریزد، او کشته شد و داود با آن زن ازدواج کرد، و آن دو فرشته بر داود (ع) فرود آمدند، او به سجده افتاد و چهل روز در این حال بود تا از سرشک دیده اش سبز روئید، و زمین صورتش را خورد، او در سجده اش می گفت: پروردگار من! داود لغزشی کرد که از فاصله مشرق و مغرب دورتر است، خدای من! اگر به ناتوانی داود رحم نکنی و خطایش را نبخشی، گناه او سخن مردمان پس از وی می گردد، جبرئیل (ع) پس از چهل روز آمد و گفت: ای داود! خداوند بر تو بخشود، داود گفت: من میدانم که خدا عادل منحرف نمی شود، اگر فلانی (اوریا) روز قیامت بیاید و بگوید: ای پروردگار من! خون من به گردن داود است، چه کنم؟ جبرئیل گفت: من از پروردگارت در این باره سؤال نکرده ام، اگر بخواهی چنان کنم، گفت: آری، بپرس، جبرئیل (ع) بالا رفت و داود به سجده افتاد، مدتی گذشت که جبرئیل فرود آمد و گفت: ای داود! درباره آنچه مرا فرستادی از خدا سئوال کردم، فرمود: به داود بگو: خداوند شما دو نفر را در روز قیامت می آورد و به او می گوید: خونی را که به گردن داود داری بر من ببخش، می گوید: پروردگارا! آن را به تو بخشیدم، خداوند می فرماید: در عوض آن، هر چه می خواهی در بهشت برگزین، و هر چه میل داری از آن تو باشد...
ص: 216
من_اب_ع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 258-264
کلی__د واژه ه__ا
توبه گناه کبیره داستان قرآنی حضرت داود (ع) احادیث ساختگی تحریف تاریخ
درباره ازدواج حضرت داود (ع) با همسر اوریا، روایات دروغینی به آن حضرت نسبت داده اند که در زیر به بررسی متون این روایات می پردازیم:
1- روایت وهب: فشرده روایت: نبی خدا (ع) روزی را به عبادت اختصاص داد و خلوت گزید و بر روی تورات افتاد و به قرائت آن پرداخت، بناگاه کبوتری زرین روبروی او سبز شد، خواست آن را بگیرد، پر زد و قدری عقب نشست، داود از پی او رفت و رفت تا همسر اوریا همسایه اش را، در حال شستشوی خود دید، از زیبائی او در شگفت شد، زن که وجود او را احساس نمود، خود را درون موهایش پنهان کرد و این بر شگفتی داود افزود، نقشه کشتن شوهرش را که در میدان جنگ بود طراحی و با این زن ازدواج کرد، پس آن دو فرشته بر او وارد شدند. و دنباله داستان که قرآن کریم بیان می دارد. این راوی یک بار می گوید: (وهب گفت)، و بار دیگر می گوید (بنابر آنچه اهل کتاب می پندارند) و با این سخن، مسئولیت آن را از خود دور می کند. ما هنگامی که به تورات – باب یازده و دوازده، کتاب دوم سموئیل مراجعه کنیم، داستان را چنین می یابیم که: داود "بتشبع" همسر اوریا همسایه اش را از بالای بام دیده و از زیبائی وی در شگفت می شود. او را به خانه خود می خواند، و با وی همبستر می شود، زن از او به زنا باردار می گردد و... ملاحظه کنید:
ص: 217
«و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو می کند و آن زن بسیار نیکو منظر بود* پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند که آیا این" بتشبع" دختر الیعام زن اوریای حتی نیست* و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت* و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت من هستم من حامله هستم پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حتی را نزد من بفرست و یوآب اوریا را نزد داود فرستاد* و چون اوریا نزد وی رسید داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید* و داود به اوریا گفت به خانه ات برو و پایهای خود را بشو پس اوریا از خانه پادشاه بیرون رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد* اما اوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده به خانه خود نرفت* و داود را خبر داده گفتند که اوریا به خانه خود نرفته است پس داود به اوریا گفت آیا تو از سفر نیامده ای پس چرا به خانه خود نرفته ای* اوریا به داود عرض کرد که تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمه ها ساکتند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روی بیابان خیمه نشین اند و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد* و داود به اوریا گفت امروز نیز اینجا باش و فردا تو را روانه می کنم پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند* و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد و وقت شام بیرون رفته بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه خود نرفت* و بامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته به دست اوریا فرستاد* و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریا را در مقدمه جنگ سخت بگذارید و از عقبش پس بروید تا زده شده بمیرد* و چون یوآب شهر را محاصره می کرد اوریا را در مکانی که می دانست که مردان شجاع در آنجا می باشد گذاشت* و مردان شهر بیرون آمده با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم از بندگان داود افتادند و اوریای حتی نیز بمرد* پس یوآب فرستاده داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد* و قاصد را امر فرموده گفت چون از تمامی جنگ به پادشاه خبر داده باشی* اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید چرا برای جنگ به شهر نزدیک شدید آیا نمی دانستید که از سر حصار تیر خواهند انداخت* کیست که ابی ملک بن یربوشت را کشت آیا زنی سنگ بالائین آسیایی را از روی حصار بر او نینداخت که در تاباص مرد پس چرا به حصار نزدیک شدید آنگاه بگو که بنده ات اوریای حتی نیز مرده است* پس قاصد روانه شده آمد و داود را از هر آنچه یوآب او را پیغام داده بود مخبر ساخت* و قاصد به داود گفت که مردان بر ما غالب شده در عقب ما به صحرا بیرون آمدند و ما بریشان تا دهنه دروازه تاختیم* و تیراندازان بر بندگان او از روی حصار تیر انداختند و بعضی از بندگان پادشاه مردند و بنده تو اوریای حتی نیز مرده است* داود به قاصد گفت به یوآب چنین بگو این واقعه در نظر تو نیاید زیرا که شمشیر این و آن را بی تفاوت هلاک می کند پس در مقاتله با شهر به سختی کوشیده آن را منهدم بساز پس او را خاطر جمعی بده* و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است برای شوهر خود ماتم گرفت* و چون ایام ماتم گذشت داود فرستاده او را به خانه خود آورد و او زن وی شد و برایش پسری زایید اما کاری که داود کرده بود در نظر خداوند ناپسند آمد* باب دوازدهم و خداوند ناتان را نزد داود فرستاد و نزد وی آمده او را گفت که در شهری دو مرد بودند یکی دولتمند و دیگری فقیر* و دولتمند را گوسفند و گاو بی نهایت بسیار بود* و فقیر را جز یک ماده بره کوچک نبود که آن را خریده و پرورش داده همراه وی و پسرانش بزرگ می شد از خوراک وی می خورد و از کاسه او می نوشید و در آغوشش می خوابید و برایش مثل دختر می بود* و مسافری نزد آن مرد دولتمند آمد و او را حیف آمد که از گوسفندان و گاوان خود بگیرد تا به جهت مسافری که نزد وی آمده بود مهیا سازد و بره آن مرد فقیر را گرفته برای آن مرد که نزد وی آمده بود مهیا ساخت* آنگاه خشم داود بر آن شخص افروخته شده به ناتان گفت به حیات خداوند قسم کسی که این کار را کرده است مستوجب قتل است* و چون که این کار را کرده است و هیچ ترحم ننموده بره را چهارچندان باید رد کند* ناتان به داود گفت آن مرد تو هستی و یهوه خدای اسرائیل چنین می گوید من تو را بر اسرائیل به پادشاهی مسح نمودم و من تو را از دست شاول رهایی دادم* و خانه آقای تو را به تو دادم و زنان آقای تو را به آغوش تو خاندان اسرائیل و یهودا را به تو عطا کردم و اگر این کم می بود چنین و چنان برای تو مزید می کردم* پس چرا کلام خداوند را خوار نموده در نظر وی عمل بد بجا آوردی و اوریای حتی را به شمشیر زده زن او را برای خود به زنی گرفتی و او را با شمشیر بنی عمون به قتل رسانیدی * پس حال شمشیر از خانه تو هرگز دور نخواهد شد به علت اینکه مرا تحقیر نموده، زن اوریا حتی را گرفتی تا زن تو باشد* خداوند چنین می گوید اینک من از خانه خودت بدی را بر تو عارض خواهم گردانید و زنان تو را پیش تو گرفته به همسایه ات خواهم داد و او را در نظر این آفتاب با زنان تو خواهد خوابید* زیرا که تو این کار را به پنهانی کردی اما من این کار را پیش اسرائیل و در نظر آفتاب خواهم نمود* و داود به ناتان گفت به خداوند گناه کرده ام ناتان به داود گفت خداوند نیز گناه تو را عفو نموده است که نخواهی مرد* لیکن چون از این مرد باعث کفر گفتن دشمنان شده ای پسری نیز که برای تو زائیده شده است البته خواهد مرد* پس ناتان به خانه خود رفت و خداوند پسری را که زن اوریا برای داود زاییده بود مبتلا ساخت که سخت بیمار شد* پس داود از خدا برای طفل استدعا نمود و داود روزه گرفت و داخل شده تمامی شب بر روی زمین خوابید* و مشایخ خانه اش بر او برخاستند تا او را از زمین برخیزانند اما قبول نکرده با ایشان نان نخورد* و در روز هفتم طفل بمرد و خانه مان داود ترسیدند که از مردن طفل او را اطلاع دهند زیرا گفتند اینک چون طفل زنده بود با وی سخن گفتیم و قول ما را نشنید پس اگر به او خبر دهیم که طفل مرده است چه قدر زیاده رنجیده می شود* و چون داود دید که بندگانش با یکدیگر نجوی می کنند داود فهمید که طفل مرده است و داود به خادمان خود گفت آیا طفل مرده است، گفتند مرده است* آنگاه داود از زمین برخاسته خویشتن را شستشو داده تدهین کرد و لباس خود را عوض نموده به خانه خداوند رفت و عبادت نمود و به خانه خود آمده خوراک خواست که پیشش گذاشتند و خورد* و خادمانش به وی گفتند این چه کار است که کردی که وقتی طفل زنده بود روزه گرفته گریه نمودی و چون طفل مرد برخاسته خوراک خوردی* او گفت وقتی که طفل زنده بود روزه گرفتم و گریه نمودم زیرا فکر کردم کیست که بداند که شاید خداوند بر من ترحم فرماید تا طفل زنده بماند* اما الان که مرده است پس چرا من روزه بدارم آیا من می توانم دیگر او را باز بیاورم من نزد او خواهم رفت لیکن او نزد من باز نخواهد آمد»
ص: 218
از مقایسه روایت وهب با آنچه که در تورات، کتاب دوم سموئیل، آمده، معلوم می شود که وهب برخی از داستان را از تورات، و برخی را از کتابهای اسرائیلی دیگری که خوانده برگرفته است- چنانکه خود از خواندن آنها خبر داده است- اینگونه روایات، در علم حدیث شناسی، روایات اسرائیلی یا اسرائیلیات نامیده می شود.
دوم- روایت حسن بصری: خلاصه روایت حسن بصری همان خلاصه روایت وهب می باشد، جز آنکه بصری در ابتدای داستان افزوده: داود اوقات را به چهار بخش تقسیم کرد، و ما نمی دانیم آیا این را از پندار و ابتکار خود بر آن افزوده یا از راوی دیگری از راویان اسرائیلیات گرفته است؟ هرگونه باشد، حسن بصری سند این روایت را بیان نکرده، و آن را بدون سند و به اصطلاح "مرسل" آورده است، اگر او به هنگام روایت مرجع آن را بیان می کرد و می گفت از وهب بن منبه یا غیر او از راویان اسرئیلیات روایت می کند. مسئله آسان می شد و پژوهشگران به مرجع روایت دست می یافتند و به راحتی می فهمیدند که از روایات اسرائیلی است، او با عدم بیان سند، کار این روایت را بر محققین سخت مشکل کرده است. و بدان سبب که در مکتب خلفا امام پیش کسوتان عقاید به شمار است، روایت او در فهم عقاید اسلامی اثری دو چندان دارد.
بیشتر روایات اسرائیلی، همان کاری را می کنند که حسن بصری کرده، یعنی روایات اسرائیلی را بدون سند و مرجع می آورند، بدین خاطر، کار اینگونه روایات بر افرادی که حدیث شناس نیستند بسیار سخت و پیچیده می شود.
ص: 219
سوم- روایت یزید رقاشی: یزید بن ابان گفته است: این روایت را از انس صحابی که از رسول خدا شنیده، دریافت کرده، و با این سخن، هم بر انس و هم بر رسول خدا (ص) دروغ بسته است. درحالی که سیمای خارجی اش در جامعه، زاهد و عابد و گریان است! براستی اثر روایتی که افرادی همانند یزید عابد زاهد گریان، در موعظه ها و داستانهای خود روایت می کنند چه مقدار است؟! آیا غیر متخصص در علم حدیث شناسی می تواند بفهمد که یزید رقاشی، آنچه را از حسن بصری شنیده، به صحابی پیامبر انس و به پیامبر خدا (ص) نسبت داده است؟! بویژه که پس از آنان نیز مفسرانی مانند طبری (متوفای 310 ه_) تا سیوطی ( متوفای911ه_) از پی هم می آیند و این افسانه ها را در تفاسیر خود وارد می کنند، و غمبارتر آنکه آنان در نقل خود به آنچه از روایات اسرائیلی در اینجا آوردیم بسنده نکرده اند، بلکه دامنه نقل از چنین راویان را به دیگر صحابه و تابعین گسترش دادند، مانند:
1- صحابی عبدالله بن عمروعاص، کسی که دو انبان بزرگ از نوشته های اهل کتاب را در برخی جنگها به دست آورد، وی از این کتابها بدون ذکر هیچگونه مرجعی روایت می کرد.
2- صحابی تمیم داری، وی پس از آنکه راهب نصاری بود اسلام آورد، و در روزهای جمعه در مسجد پیامبر (ص) پیش از شروع خطبه نماز توسط خلیفه دوم عمربن خطاب – سخنرانی می کرد. این کار، در زمان خلیفه عثمان، به هفته ای دو روز گسترش یافت.
3- کعب الاحبار (تابعی): او در زمان خلافت عمر اسلام آورد و پس از آن، در ردیف علمای مسلمان به حساب آمد.
ص: 220
پس از این گروه، کسان دیگری، افسانه های یاد شده را از اینان گرفته و تفسیر قرآن نامیدند، مانند:
4- مقاتل بن سلیمان مروزی ازدی (متوفای 150 ه_) او به مفسر کتاب خدا شهرت دارد. شافعی درباره اش گفته است: مردم همه ریزه خوار سه نفرند: در تفسیر مقاتل بن سلیمان، در شعر زهیر بن ابی سلمی، و در کلام ابوخلیفه!
حال، جناب مقاتل چه مقدار از اسرائیلیات را در روایات مورد اعتماد مکتب خلفا جای داده، و چه مقدار از پیش خود ساخته و به دیگران نسبت داده، خدا می داند و بس!!
نتیجه بررسی
وهب بن منبه روایت دروغینی را که حاوی تهمت و افترا بر نبی خدا داود (ع) است از کتابهای اهل کتاب نقل کرد و مرجع آن را نشان داد، پیشوای امامان مکتب خلفا، حسن بصری، آن را بدون اشاره به مرجع و مدرک روایت کرد، حدیث گوی قصه پرداز، زاهد عابد گریان، یزید بن أبان، با فریبکاری آن را به انس نسبت داد و گفت: انس آن را از رسول خدا شنیده است!
اینگونه تدلیس و فریبکاری و نسبت دادن روایات اسرائیلی به صحابه، منحصر به این مورد تنها، و این صحابه خاص نیست، امثال این روایت و خیلی بیشتر از این را، به پسر عموی پیامبر، عبدالله بن عباس، نسبت داده اند، روایاتی که بررسی آنها نیازمند بحث های تطبیقی گسترده است. و با مراجعه به صفحه آخر تفسیر سیوطی (الدر المنثور) برخی از این موضوع برای ما روشن می گردد.
من_اب_ع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 267-274
کلی__د واژه ه__ا
تهمت تحریف حضرت داود (ع) احادیث ساختگی تاریخ بشریت
ص: 221
روایات وارده درباره نبی خدا، داود (ع)، در تفاسیر به دروغ ساخته و پرداخته شده است، اینک به بررسی اسناد آنها می پردازیم:
1- وهب بن منبه:
پدر وی از ایرانیانی بود که کسری آنان را به یمن فرستاد، شرح حال او در طبقات ابن سعد – فشرده آن – چنین است:
وهب گفته: من نود و دو کتاب را که همه از آسمان نازل شده بود خوانده ام؛ هفتاد و دو تای آنها در کنیسه ها و در دست مردمان است، و بیست عدد دیگر را تنها عده کمی می دانند، او در سال 110 هجری وفات کرد.
دکتر جواد علی گوید: گفته می شود وهب از ریشه یهودی است، او به گمان خود، زبان یونانی و سریانی و حمیری و خواندن کتابهای قدیمه را خوب می دانسته است.
2- حسن بصری:
ابوسعید، پدرش غلام زید بن ثابت بوده، او در دو سال آخر خلافت عمر به دنیا آمد، در بصره زندگی و در سال 110 هجری وفات کرد، در فصاحت و بلاغت بلندمرتبه، در نزد مردم و دستگاه خلافت پرشکوه، و در بصره پیشوای پیروان مکتب خلفا بود.
دیدگاه و عقاید او: از روایات شرح حالش در طبقات ابن سعد، چنین به دست می آید که او قدری مذهب بوده و درباره آن مناظره می کرده، سپس از این عقیده برگشته است، او قیام بر علیه حکومت ظالمی همچون حجاج بن یوسف را جایز نمی دانست.
ارزش روایات او: بخشی از شرح حال او در میزان الاعتدال چنین است: حسن بصری بسیار فریب کار بود، او هر حدیثی را که از دیگران روایت کرده بی اعتبار و ضعیف است، زیرا به خاطر نیاز، سندسازی می کرد، بویژه احادیث کسانی مانند ابوهریره و امثال وی که یقینا چیزی از آنان نشنیده است. محدثان روایات او از ابوهریره را، در زمره روایات بی سند می دانند، و خدا داناتر است. یعنی حسن هرگاه در حدیثی گفته است: (از فلان) این روایت ضعیف است، زیرا او به گفتن این سخن که از فلان کس شنیدم نیازمند بوده، بویژه راویانی که چیزی از خود آنان نشنیده است؛ مانند روایات مستقیم وی از ابوهریره و امثال او، حسن در حالی که آنان را ندیده بدون واسطه از ایشان روایت کرده است.
ص: 222
در قسمتی از شرح حالش در طبقات ابن سعد از قول علی بن زید آورده است: من برای حسن بصری حدیثی گفته بودم و او همان را برای دیگران روایت می کرد، به او گفتم: ای اباسعید! چه کسی این حدیث را برای شما روایت کرد؟ گفت: نمی دانم. به او گفتم: من این را برای شما روایت کردم. همچنین آورده است: به او گفته شد: این فتواها که برای مردم صادر می کنی از احادیثی است که شنیده ای یا از دیدگاه و پندار شخصی است؟ گفت: نه به خدا، چنان نیست که هر فتوائی می دهیم آن را شنیده باشیم، بلکه رأی و نظر ما (برای مردم) از رأی و دید خودشان برای آنان بهتر است.
واصل بن عطا، بنیان گذار مکتب اعتزال (متوفای 131 ه_)، و ابن ابی العوجاء یکی از مشاهیر زندیقان، از فارغ التحصیلان حسن بصری هستند. به ابن ابی العوجاء گفتند: مکتب استادت را رها کردی و به راهی وارد شدی که نه اصلی دارد و نه حقیقتی! گفت: استاد من مغشوش و نامتعادل بود، گاهی طرفدار قدر بود و گاهی جبری مسلک، باور ندارم او به عقیده ثابتی پای بند مانده باشد. ابن ابی العوجاء فرماندار کوفه در سال 155 هجری گشت، او پیش از کشته شدنش گفت: مرا می کشید، ولی بدانید من چهارهزار حدیث ساخته ام که حلال خدا را در آنها حرام کرده و حرام خدا را حلال نموده ام، روز روزه داری تان را به افطار و روز افطارتان را به روزه برگرداندم.
3- یزید بن ابان رقاشی:
"حدیث گوی قصه پرداز بصری، زاهد گریان نابخرد."
ص: 223
فشرده شرح حال او در تهذیب الکمال مزی و تهذیب التهذیب ابن حجر چنین است:
الف- درباره زهد او: او خویشتن را گرسنه و تشنه می داشت، جسمش نحیف، اندامش ضعیف و رنگش کبوده شده بود، گریه می کرد و همنشینان خود را می گریانید و می گفت - مثلا- بیائید بر آب خنک در روز تشنگی بگرییم! و می گفت سلام بر آب خنک به هنگام ظهر، روای می گوید: او کارهائی می کرد که پیامبر، نه گفته و نه عمل کرده بود. خدای سبحان می فرماید: «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعبادة و الطیبات من الزرق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا؛ بگو: چه کسی زینت های الهی و روزی های پاکیزه را- که خدا برای بندگان خود بیرون آورده – حرام کرده است؟! بگو: این ها برای مؤمنان در زندگی دنیاست.» (اعراف/ 32)
ب- دیدگاه او: اعتقادش ضعیف و مذهبش قدری بود.
ج- ارزش روایت او: از قول یکی از روایان، به نام "شعبه" آورده اند که گفت: اگر راهزنی کنم نزد من محبوبتر است تا از وی روایت نمایم!
درباره روایات او گفته اند: روایاتش منکر و ناشناخته است، روایاتش متروک است، روایت او نوشته نمی شود!
ابوحاتم گفته است: واعظی گریان بود، از انس بسیار روایت می کرد، و این محل تأمل و اشکال است، حدیث او ضعیف است، در تهذیب التهذیب آمده: ابن حیان گوید: او از بهترین بنده های گریان خدا در شب بود، لکن از ضبط درست حدیث به خاطر عبادت غافل ماند. بگونه ای که سخن حسن را وارونه و آن را به جای قول انس از پیامبر اکرم (ص) قرار می داد، روایت از قول او روا نیست مگر برای اظهار شگفتی! یزید بن ابان پیش از سال 120 هجری قمری وفات کرد.
ص: 224
من_اب_ع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 264-267
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ اسلام تهمت تحریف حضرت داود (ع) احادیث ساختگی
حضرت ادریس از اجداد حضرت نوح (ع) و از نخستین پیامبران است که برای راهنمایی مردم خود بر انگیخته شد و این منصب نبوت و مختصات آن و اسم اعظم و مقام وصایت نصیب وی گردید. محل ولادت او را سرزمین بابل و برخی شهر 'منف' پایتخت قدیم مصر گفته اند. در قرآن کریم نام او دو مرتبه آورده شده: یک بار در سوره مریم آیه 56، و دیگری در سوره انبیا آیه 85. علت نام او به ادریس در روایات، کثرت اشتغال وی به درس و کتابها گفته شده است. ادریس واژه ایست غیر تازی. یونانیان او را 'هرمس' می گفتند و سرچشمه علم و دانش و معرفت می دانستند. وی در حکمت خلقت و عظمت آسمان و زمین بسیار فکر می کرد و مردم را نیز به فکر و استدلال وا می داشت. به مردم می گفت که باید راهی را برای پرستش خدا پیدا کنیم. خداوند هم آنها را راهنمایی کرد و نیایش آنها را قبول نمود و ادریس را به پیام آوری انتخاب کرد و چندین صحیفه برای او فرستاد. هر یک از آنها نامهای جداگانه ای دارد، مانند صحیفه حمد، صحیفه خلق، صحیفه رزق، صحیفه معرفت و... غیره. وی خیاط بود و به نقلی اولین کسی بود که لباس دوخت و پوشید، زیرا تا آن زمان، لباس مردم از پوست بود. همچنین او اولین کسی بود که قلم را برای نوشتن به دست گرفت و به دانش ستاره شناسی و حساب پرداخت.
ص: 225
عبدالوهاب نجار در قصص الانبیاء خود نقل می کند که ادریس به مصر آمد و در آنجا به دعوت مردم به اطاعت از حق مشغول شد. سیاست و آداب تمدن و قوانین مملکت و طرز اداره شهرها را به آنها یاد داد. ادریس بسیار راستگو بود و لذا به فرزندان و پیروان خودش هم بسیار سفارش می کرد که در راه راستگویی و درستکاری کوشش کنید و خدا را پرستش نمایید. او خود با چند نفر همراهانش به آن راه، عبادت خدا کردند، اما آن کسانی که سخنان او را نپذیرفتند دچار خشم و غضب خدا شدند و از بین رفتند و به تدریج هم آیین یکتاپرستی ادریس دچار بدعت ها شد تا زمانی که خداوند نوح را به پیغمبری برگزید. در زمان ادریس فرشتگان با آدمیان دمخور بودند تا اینکه به سبب گناه و آلودگی خاکیان، فرشتگان از همنشینی با آنها فاصله گرفتند و آن رابطه آدمی و فرشته قطع شد. درباره عمر حضرت ادریس اختلاف است. بین 300 تا 360 سال، اقوال مختلف ذکر شده است که او را زنده و یا بعد از مرگش به آسمان برده اند.
من_اب_ع
سیدهاشم رسولی محلاتی- قصص قرآن- صفحه 40
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 11 صفحه 277-280
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ادریس (ع) مصر زندگینامه
هرمس بین مسلمین
با اشاعه معارف جهان قدیم در تمدن اسلامی، نام هرمس و نوشته های منسوب به او نیز بین مسلمانان گسترش یافت و در کتب دینی و تاریخی و فلسفی و علمی از او یاد شد. علمای اسلامی او را همان اخنوخ یا ادریس نبی (ع) می دانستند که در قرآن نیز بدو اشاره شده است. در قرن سوم هجری صابئین حران، برای این که خود را در زمره صاحبان کتاب در آورند، هرمس را پیامبر و نوشته های او را کتاب آسمانی خود خواندند و امکان می رود که در ایجاد اعتقاد مسلمانان به سه هرمس سهم مهمی داشته باشند.
ص: 226
دانشمندان اسلامی سه هرمس می شناختند و برای هر یک صفات خاصی قائل بودند که می توان به صورت زیر خلاصه کرد:
1- هرمس اول یا هرمس الهرامسه که بعضی او را نبیره کیومرث می دانستند و معتقد بودند که او همان اخنوخ و ادریس است. نیز می گفتند که او اولین کسی بود که با عالم افلاک آشنایی یافت و علم طب را به مردم تعلیم داد و خط و نوشتن کتاب را اختراع کرد و مردم را لباس پوشیدن آموخت. نیز او بود که برای عبادت خداوند خانه ساخت و وقوع طوفان عظیم نوح را پیش بینی کرد.
2- هرمس دوم یا هرمس بابلی که بعد از طوفان در شهر بابل می زیست و در علم طب و فلسفه و طبایع اعداد مهارت و چیرگی داشت و علم و فلسفه را بعد از طوفان احیا کرد. او بود که بعد از نمرود بابل را ساخت و علم را در آن جا اشاعه داد و نیز او استاد فیثاغورس شمرده می شد.
3- هرمس سوم یا هرمس مصری که در شهر منف نزدیک فسطاط، که قبل از اسکندریه مرکز علم محسوب می شده، تولد یافت و شاگرد آغاذادیمون بود. او شهرهای زیادی بنا کرد از جمله «رها» و سفرهای متعددی کرد و برای مردم هر اقلیم سننی، مطابق شرایط و حال آن اقلیم وضع کرد، و درباره حیوانات کتابی نوشت و در علم طب و فلسفه و طبایع ادویه قتاله و کیمیا مهارت داشت. هرمس سوم، اعیاد را در موقع رویت هلال و دخول آفتاب در هر برج و اوقات قرانات ستارگان و دخول کواکب به خانه شرف قرار داد و کلمات قصاری در اهمیت علم و حکمت و عدالت از خود باقی گذاشت و نیز استاد اسقلبیوس شمرده می شد.
ص: 227
نزد حکمای اسلامی هرمس، یا ادریس نبی، سرچشمه و مبدا حکمت و استاد نخستین جمیع حکما به شمار می آمد، چنان که شهرزوری او را از حکمای متالهین می داند، و شیخ اشراق او را والدالحکما می نامد و سلسله حکمای یونانی و ایرانی قدیم را پیروان و شاگردان وی می شمرد، چنان که از طرح زیر که مبنی بر کلام خود سهروردی در کتاب المشارع و المطارحات است بر می آید:
هرمس
شیث ------------------------------------ آغاذادیمون
کیومرث ------------------------------------ اسقلبیوس
فریدون ------------------------------------- فیثاغورس
کیخسرو ----------------------------------- انباذقلس
ابویزید بسطامی -------------------------- افلاطون
منصور حلاج ----------------------------- ذوالنون مصری
ابوالحسن خرقانی ------------------------ ابوسهل تستری
سهروردی
صدر الدین شیرازی، بزرگ ترین حکیم اسلامی در دوره اخیر نیز، هرمس را بانی حکمت دانسته می نویسد: «اعلم ان الحکمة نشأت اولا من آدم صفی الله و عن ذریته شیث و هرمس اعنی ادریس و عن نوح لان العالم ماخلا قط عن شخص یقوم به علم التوحید و المعاد و ان هرمس الاعظم هوالذی نشرها فی الاقالیم و البلاد و اظهرها و افاضها علی العباد و هو ابو الحکماء و علامة العلماء اشرکنا الله فی صالح دعائه.»
گفتار درباره هرمس در نوشته های دانشمندان اسلامی بسیار است و نمی توان در یک مقاله به ذکر آنها پرداخت. لیکن از چند قطعه ای که در بالا درج گردید معلوم می شود که او نزد مسلمانان موسس حکمت و علوم مخصوصا نجوم و کیمیا و طب محسوب می شده و بسیار از اختراعات و اکتشافات مهم را به او نسبت می داده اند. نیز از تعیین طول عمر او به 365 سال چنین بر می آید که به نظر قدما او یک قهرمان شمسی بوده و روایات و حکایات بسیاری نیز درباره او نقل شده است که بدین موضوع اشاره می کند. همچنین طبق روایات، هرمس بدون مرگ جهان را ترک کرد و به عالم ملکوت شتافت و مانند مسیح در آسمان زنده و باقی است.
ص: 228
نوشته های هرمسی به زبان عربی و فارسی
معتبرترین مرجع اسلامی برای به دست آوردن اسامی نوشته های هرمسی کتاب الفهرست ابن ندیم است که در آن عنوان 22 رساله ی منسوب به هرمس و تعداد بسیاری از نوشته های متمایل به مکتب هرمسی ذکر شده است. نام این 22 کتاب بدین قرار است:
در کیمیا: 1- کتاب هرمس الی ابنه فی الصناعة 2- کتاب الذهب السائل 3- کتاب الی طاط فی الصنعة 4- کتاب عمل العنقود 5- کتاب الاسرار 6- کتاب الهاریطوس 7- کتاب اللاطیس 8- کتاب الاسطماخس 9- کتاب السماطیس 10- کتاب ارمینس تلمیذ هرمس 11- کتاب نیلادس تلمیذ هرمس فی رای هرمس 12- کتاب الادخیقی 13- کتاب دمانوس لهرمس.
در نجات و طلسمات: 14- کتاب النشر و التعاویذ و العزائم 15- کتاب الهاریطوس فی النیر نجات و الاشجار و الثمار و الادهان و الحشائش 16- کتاب فریقونیوس فی الاسماء و الحفظة و التمائم و العوذ من حروف الشمس و القمر و النجوم الخمسة و اسماء الفلاسفة 17- کتاب فریقونیوس فی الخواص.
در احکام نجوم: 18- کتاب عرض مفتاح النجوم الاول 19- کتاب طول مفتاح النجوم الثانی 20- کتاب تسییر الکواکب 21- کتاب قسمة تحویل سنی الموالید علی درجة درجة 22- کتاب المکتوم فی اسرار النجوم و یسمی قضیب الذهب.
از این اسامی چند کتاب بیش باقی نمانده و بقیه معروض تطاول ایام گردیده است. طبق تحقیقات ماسینیون رسائل زیر از ترجمه های نوشته های هرمسی به عربی باقی مانده است: کتاب قراطیس الحکیم، کتاب الحبیب، کتاب التنکلوش منسوب به ابن وحشیه که طبق نظر نالینو مبتنی بر یک نسخه قدیمی پهلوی است، و کتاب المسومات شاناق.
ص: 229
علاوه بر این گروه چند کتاب دیگر نیز به زبان عربی موجود است که به هرمس نسبت داده شده و به امکان قوی، ترجمه قسمت هایی از متون یونانی را در بردارد. مهم ترین این نوشته ها کتاب زجرالنفس یا معاضلة النفس است که افضل الدین کاشانی آن را به نام ینبوع الحیاة یا رسالة نفس هرمس به فارسی ترجمه کرده است و کتاب سرالخلیقة نیز گفتاری منسوب به هرمس در نوشته های برخی از مورخین، مانند ابن القفطی، و شهرستانی، و در کتاب الاسطاخیس و کتاب الفلکیة الکبری و کتاب شرح هرمس علی کتاب العلم المخزوم فی اسرار العالم المکتوم درج شده است.
همچنین در زمره آثار منسوب به هرمس، به زبان عربی، صحائف ادریس، را که در 25 صحیفه است و متن آن در بحارالانوار مجلسی نقل شده است باید نام برد. مقدمه صحیفه اول چنین شروع می شود: «بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله علی نعمته و صلوته علی محمد و عترته، قال احمدبن حسین بن محمد المعروف بابن متویه: وجدت هذه الصحف بالسوریة مما انزلت علی ادریس النبی اخنوخ، صلی الله علی محمد و علیه، و کانت ممزقة و مندرسة، فترحریت الاجر فی نقلها الی العربیة بعدان استقصیت فی وضع کل لفظة من الغربیة موضع معناها من السوریة، و تجنب الزیادة و النقصان و لم اغیر معنی لتحسین لفظ، او تقدیر سجع، بل توخیت ایراده کهیئته من غیر نقص و لازیادة...»
بنا به قول ابن ندیم در الفهرست (ص 22) سی صحیفه بر ادریس یا اخنوخ نازل شد و این سومین وحی آسمانی بود. امروز دو کتاب از اخنوخ در دست است، یکی رازنامه اخنوخ که در اصل به زبان یونانی نگاشته شده و به کتاب اخنوخ صقلبی مشهور است. دیگری کتاب اخنوخ که اصل آن به زبان آرامی، یا عبری بوده است و اکنون به کتاب اخنوخ حبشی معروف است. لکن صحایفی که در بحارالانوار مندرج است هیچ یک از این دو کتاب نیست، بلکه نوشته ای مستقل است.
ص: 230
هنگام بحث درباره نوشته های هرمسی در میان مسلمین، باید از آثار مهم نویسندگان اسلامی، که از افکار هرامسه پیروی می کردند، نیز نام برد. یکی از مهم ترین آثار متعلق به این مقوله، که قبلا نام آن ذکر شد، کتاب سرالخلیقة و صنعة الطبیعة است که در سال 28 ه_ در دوره ی خلافت مأمون تالیف گردید و بنا به قول کراوس محمد زکریای رازی با نگارنده آن آشنا بود. این کتاب منسوب است به بلیناس طوانی و بر مثال کتاب علل الاشیاء هرمس تالیف یافته است. بنا به قول بلیناس نسخه آن در سردابی که زیر مجسمه هرمس در طوانه قرار داشت به دست آمد و در آن جا یک لوح زمردی نیز وجود داشت که بر روی آن کتاب معروف لوح زمردی نگاشته شده بود.
کتب منسوب به جابربن حیان را نیز باید در زمره افکار متمایل به مکتب هرمسی شمرد از آن جا که در بسیاری از آنان مانند کتاب الحجر و کتاب التراکیب الاول و کتاب التدویر به هرمس اشاره شده است و برخی دیگر مانند کتاب الجاروف جنبه کاملا هرمسی دارد. در کتاب معروف مجمع فلاسفه نیز که از مشهورترین رسائل کیمیایی به زبان لاتینی است و اخیرا پلسنر کشف کرده است که مولف آن ابن امیل شاگرد مکتب جابر است، از هرمس به عنوان یکی از اعضای انجمن و هیئت اساسی کیمیاگران سخن به میان آمده است.
کتب ابن وحشیه از قبیل الفلاحة النبطیة و التنکلوش و مطالع الانوار فی الحکمة و کتاب الاصول الکبیر و الهیاکل و التمائیل نیز که از افکار بابلی و صابئی و هندی و افلاطونی جدید برخوردار است از مکتب هرمسی سهم مهمی برده و از بسیاری جهات وجه اشتراکی با کتب هرمسی دارد. روی هم رفته نوشته اکثر کیمیاگران و منجمین، که به احکام نجوم توجه داشتند، از منبع افکار هرمسی سرچشمه گرفته است. بین نوشته های کیمیایی می توان مخصوصا کتاب غایة الحکیم منسوب به مجریطی را نام برد که از مهم ترین کتب کیمیاست. در منجمین، آنان که از لحاظ مکتب هرمسی بیش از همه قابل توجه هستند، ابومعشر بلخی و ابن عبدالجلیل سجزی هستند، گرچه در این رشته نیز مانند کیمیا، نفوذ هرمسی همه جا رخنه کرده و در هر گوشه هویداست.
ص: 231
من_اب_ع
سیدحسن نصر- معارف اسلامی در جهان معاصر- صفحه 66-75
کلی__د واژه ه__ا
مکتب هرمسی حضرت ادریس (ع) مسلمانان فلسفه یونان علم نجوم کتاب فلاسفه
نسب ادریس چنان که گفته اند، نسب ادریس به چهار واسطه به شیث می رسد. از ابن اسحاق نقل شده که ادریس 308 سال از عمر آدم ابوالبشر را درک کرد و ابن اثیر گفته که 386 سال از عمر ادریس گذشته بود که حضرت آدم از دنیا رفت. نسب ادریس در کتاب مقدس و در بیشتر کتاب های تاریخی و تفسیری به این ترتیب آمده است: «ادریس» «اخنوخ» بن یرد (یارد، یارید) بن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم (ع).
نام ادریس
نام عبری آن حضرت خنوخ و ترجمه عربیش اخنوخ است. در بعضی نقل هاست که حکمای یونان نام آن حضرت را هرمس الهرامسه یا هرمس حکیم گذارده اند، هرمس لفظ عربی است و ترجمه یونانی آن ارمیس به معنای عطارد است. برخی گفته اند که نام یونانی او طرمیس بوده است. او در نزدیک کوفه در مکان فعلی مسجد سهله می زیست. تا قبل از ایشان مردم برای پوشش بدن خود از پوست حیوانات استفاده می کردند، او نخستین کسی بود که خیاطی کرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباسهای دوخته شده استفاده می کردند. او بلند قامت و تنومند و نخستین انسانی بود که با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و آنها را تدریس می کرد. کتابهای آسمانی را به مردم می آموخت و آنها را از اندرزهای خود بهره مند می ساخت، از این رو نام او را ادریس (که از واژه درس گرفته شده) نهادند.
ص: 232
بیشتر لغویان «ادریس» را واژه ای عربی و از ماده «درس» مشتق دانسته و وجه این نام گذاری را کثرت دانش یا ممارست او بر آموزش، ذکر کرده اند; اگرچه برخی به اشتقاق آن از ماده «دروس» به معنای پنهان شدن، معتقد بوده و علت آن را پنهان شدن ناگهانی ادریس بیان نموده اند. در برابر دیدگاه پیشین، بعضی آن را واژه ای عجمی و غیر منصرف شمرده اند. آن گونه که از بیشتر کتاب های تاریخی، تفسیری و... بر می آید، «ادریس» همان «اخنوخ» یا خنوخ، و خنوع است که نزد اهل کتاب، یکی از پیامبران پیش از نوح بوده و کتاب های فراوانی به او نسبت داده شده است. در روایتی، اباذر از رسول خدا (ص) نقل می کند 4 نفر از انبیا: آدم، شیث، اخنوخ (ع)، ادریس و او نخستین کسی است که با قلم نوشت، و نوح (ع) سریانیند. گفته شده «ادریس» نزد یونانیان «ارمیس»، «طرمیس» یا «هرمس حکیم» نام دارد و بر پایه برخی از منابع، کیومرث را از نیای وی شمرده و اسطوره های فراوانی را به او نسبت داده اند. گاهی او را «مثلث النعم» یا «مثلث الحکمه» یعنی دارای نعمت پادشاهی، حکمت و نبوت و «هرمس الهرامسه» و «اوریای سوم» پس از آدم و شیث (ع) لقب داده اند.
نام دیگر ادریس و محل تولدش ادریس (ع) «هرمس» نیز نام داشته، زیرا قفطی در کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، در شرح حال ادریس می گوید: «حکماء در محل ولادت و منشاء و استاد ادریس قبل از نبوتش اختلاف کرده اند، فرقه ای گفته اند: در مصر به دنیا آمد، و او را 'هرمس الهرامسه' نامیدند، و مولدش در 'منف' بوده.» و نیز گفته اند که کلمه هرمس عربی ارمیس یونانی است، و ارمیس به زبان یونانی به معنای عطارد است. بعضی دیگر گفته اند نام او به زبان یونانی طرمیس و به زبان عبری خنوخ بود که معرب آن اخنوخ شده، و خدای عز و جل او را در کتاب عربی مبینش ادریس نامیده.
ص: 233
همین صاحب نظران گفته اند نام معلمش غوثاذیمون بوده، بعضی گفته اند اغثاذیمون مصری بوده، ولی نگفته اند که این شخص چکاره بوده است، فقط گفته اند اغثاذیمون یکی از انبیای یونانیان و مصریان بود، و نیز او را اورین دوم خوانده اند، و ادریس نزد ایشان اورین سوم بوده، و معنای کلمه «غوثاذیمون» خوشبخت است، آن وقت گفته اند هرمس از مصر بیرون گفته و همه زمین را گردش کرد و دوباره به مصر برگشت، و خداوند در مصر او را بالا برد، و در آن روز هشتاد و دو سال از عمرش گذشته بود.
فرقه دیگری گفته اند که ادریس در بابل به دنیا آمده و نشو و نما کرد، و او در اول عمرش از شیث بن آدم که جد جد پدرش بود درس گرفت، چون ادریس پسر یارد، و او پسر مهلائیل، و او پسر قینان، و او پسر انوش، و او پسر شیث است. شهرستانی گفته اغثاذیمون همان شیث است. و چون ادریس بزرگ شد، خداوند او را به افتخار نبوت مفتخر ساخت، پس مفسدین از بنی آدم را از مخالفت با شریعت آدم و شیث نهی می کرد اندکی اطاعتش کردند اما بیشتر مردم مخالفتش نموده اند، پس تصمیم گرفت از میان آنان کوچ کند، آنان را که اطاعتش کرده بودند دستور داد آماده کوچ باشند، برایشان گران آمد که از وطن های خود چشم بپوشند، ناگزیر گفتند: اگر کوچ کنیم دیگر کجا مانند بابل نهری خواهیم یافت؟ (بابل به زبان سریانی به معنای نهر است) و گویا مقصودشان از نهر (بابل) دجله و فرات بوده، ادریس گفت: «اگر برای خاطر خدا مهاجرت کنیم، خداوند نهری غیر آن روزیمان خواهد کرد.» پس ادریس با ایشان بیرون شده و رفتند تا به این اقلیم که اقلیم بابلیونش می نامند رسیدند، پس رود نیل و دشتی خالی از سکنه را دیدند، ادریس کنار نیل ایستاده مشغول تسبیح خدا شد، و به جماعت خود گفت بابلیون.
ص: 234
در معنای این گفته وی اختلاف کرده اند، بعضی گفته اند یعنی چه نهر بزرگی است. بعضی دیگر گفته اند یعنی نهری مانند نهر شما است، بعضی گفته اند نهری پر برکت است. و بعضی دیگر گفته اند کلمه «یون» در زبان سریانی معنای صیغه افعل در عربی را می دهد که به معنای برتر است، یعنی این نهر بزرگتر است و به همین مناسبت آن وادی و اقلیم در میان همه امت ها به نام بابلیون معروف شد، غیر از عرب که آن را مصر خوانده اند که منسوب است به مصر پسر حام، که بعد از واقعه طوفان نوح آنجا نزول کرد، (و خدا به همه اینها داناتر است).
ادریس و همراهانش در مصر رحل اقامت افکنده، خلایق را به معروف امر، و از منکرات نهی می کرد و به اطاعت خدای عز و جل دعوت می کرد، مردم زمان او با هفتاد و دو زبان حرف می زدند، و خداوند زبان همگی آنان را به وی تعلیم داده بود تا هر فرقه ای از ایشان را با زبان خودش تعلیم دهد، و علاوه بر اینها آداب و طریقه نقشه کشی برای شهرسازی را به ایشان بیاموخت، دانشجویان از هر ناحیه ای گردش جمع شدند، و به ایشان سیاست مدنیت بیاموخت و قواعد آن را برایشان مقرر فرمود، و هر فرقه ای از هر امتی که بودند به سرزمین خود برگشته و شهرهایی ساختند تا آنجا که در عهد وی و به وسیله شاگردان او، صد و هشتاد و هشت شهر ساخته شد، که از همه کوچکترش «رها» بود، و ادریس به آنان علوم را بیاموخت.
ص: 235
اولین کسی که حکمت را استخراج نموده و علم نجوم را به مردم یاد داد، ادریس بود، چون خدای عز و جل سر فلک و ترکیب آن، و نقطه های اجتماع کواکب را در آن فلک به او فهمانده بود، و نیز علم عدد سنین و حساب را به او داده بود، و اگر این نبود و ادریس در این علم فتح باب نمی کرد، هرگز خاطر بشر به این معنا خطور نمی کرد که در مقام سرشماری ستارگان بر آید.
ادریس (ع) برای هر امتی در هر اقلیمی سنتی شایسته آن امت و آن اقلیم برپا داشت، و زمین را به چهار قسمت تقسیم نموده برای هر قسمتی پادشاهی مقرر کرد تا به سیاست و اداره امور آنجا و آبادیش قیام نماید، و هر پادشاهی را مأمور کرد تا اهل اقلیم خود را به شریعتی که بعدا اسم بعضی از آنها را می بریم ملزم سازد. اسماء آن پادشاهان که زمامدار زمین بودند بدین قرار بود: اول «ایلاوس» که به زبان عربی به معنای رحیم است، دوم «اوس»، سوم «سقلبیوس»، چهارم «اوس آمون»، و بعضی گفته اند: ایلاوس آمون، بعضی دیگر نام او را یسیلوخس که همان آمون ملک باشد دانسته اند، این بود آن مقدار از کلام قفطی در کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، که مورد حاجت ما بود.
این احادیث و اخبار، همه به ماقبل تاریخ منتهی می شود، و آنطور که باید نمی شود بدان اعتماد کرد، چیزی که هست همین که می بینیم نام او در عربی جیلا بعد جیل «جیل» یک صنف از مردم اهل یک زمان، در میان فلاسفه و اهل علم زنده مانده و اسم او را به عظمت یاد می کنند و ساحتش را محترم شمرده و اصول هر علمی را منتهی به او می دانند، خود کشف می کند از اینکه او از قدیمی ترین پیشوایان علم بوده که نطفه و بذر علوم را در میان بشر پاشیده و افکار بشری را با استدلال و دقت در بحث، و جستجوی از معارف الهی آشنا ساخته اند، و یا آن جناب اولین مبتکر ایشان بوده است. قرآن، درباره زندگی و دستورات دین و آیین ادریس (ع) مشروحا سخن نگفته است، چنان که سند تاریخی و پابرجایی هم از زندگی او در دست نیست. معتبرترین کتابی که درباره او سخن گفته تاریخ الحکماء است.
ص: 236
اندیشمندان در مورد زادگاه و محل نشو و نمای آن حضرت اختلاف دارند، عده ای گفته اند: «وی در مصر متولد شده و او را هرمس الهرامسه نامیده اند و زادگاهش در «منف» (نام شهری در مصر) است.» و نیز گفته اند نام وی به زبان یونانی ارمیس بوده که معنای عربی آن هرمس و به زبان عبری خنوخ و در عربی اخنوخ تلقی شده است و خدای عز و جل او را در قرآن که به زبان عربی آشکار نازل شده ادریس... خوانده است. هرمس (ادریس) از مصر بیرون رفت و در زمین گردش کرد و سپس به آن سرزمین بازگشت، [سرانجام] خداوند او را در هشتاد و دو سالگی به نزد خود بالا برد (از دنیا رفت) دسته ای دیگر معتقدند که، ادریس (ع) در بابل متولد و در همان جا بزرگ شد. بیشتر مورخان گفته اند او در کشور «مصر» شهر «منف» به دنیا آمده و در 65 سالگی با هدانه (ادانه) دختر باویل بن محویل بن خنوخ بن قین بن آدم (ع) ازدواج کرد و از وی، دارای فرزندانی شد که مشهورترین آنها «متوشالح» (متوشلخ) بود.
وی در اوایل عمر خویش از علوم شیث بن آدم که جد اعلای او بود بهره می جست... و آن گاه که به حد کمال رسید، خداوند بدو نبوت و پیامبری عنایت فرمود. آن حضرت، مردم فاسد را از مخالفت با آیین حضرت آدم و شیث (ع) نهی می کرد و [در این راستا] عده ای اندک از او اطاعت کرده و بیشتر آنان با وی به مخالفت برخاستند، از این رو او و پیروانش از آن سامان بیرون رفته تا به مصر رسیدند. ادریس (ع) و همراهانش در مصر اقامت گزیدند و مردم را به امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت از خدای عز و جل دعوت کرد، چنان که گفته شده وی مردم را به آیین الهی و یگانگی خدا و پرستش آفریدگار و رهایی مردم از عذاب آخرت به وسیله کردار شایسته در دنیا دعوت نمود و آنها را بر بی رغبتی به دنیا و رفتار عادلانه تشویق کرد و دستور داد تا آن گونه که وی می گوید نماز به جای آورند و دستور داد ایام مشخصی در هر ماه روزه بگیرند و آنها را به جهاد برای مبارزه با دشمنان دین و آیین خود تشویق و برای دستگیری از مستمندان به آنان دستور پرداخت زکات را صادر فرمود.
ص: 237
منصب نبوت پس از آدم ابوالبشر و فرزندش شیث به آن حضرت رسیده و ویژگی های نبوت، اسم اعظم و مقام وصایت نصیب وی گردید. جهت نام گذاری آن حضرت به ادریس نیز در روایات، کثرت اشتغال وی به درس و کتاب ذکر شده است. طبق روایات و تواریخ، ادریس نخستین کسی است که خط نوشت، جامه بدوخت و علم خیاطی را تعلیم داد، زیرا قبل از وی مردم با پوست حیوانات خود را می پوشاندند. هم چنین آن حضرت را آموزگار و معلم بسیاری از علوم مانند نجوم، حساب، هندسه، هیئت و... دانسته اند. عبدالوهاب نجار در قصص الانبیاء خود می گوید: «ادریس به مصر آمد و در آن جا سکونت گزید و به دعوت مردم به اطاعت از حق و امر به معروف و نهی از منکر مشغول گردید. مردم آن زمان به هفتاد و دو زبان سخن می گفتند و خدای تعالی همه آن زبان ها را به وی تعلیم فرود. ادریس سیاست، آداب تمدن و قوانین مملکتی و هم چنین طرز اداره شهرها و بنای آن ها را به مردم آموخت و بر اثر تعلیمات آن حضرت 188 شهر در روی کره زمین بنا گردید که کوچکترین آنها رها بوده است. رها یا اورفا نام شهری در ترکیه است که سابقه تاریخی آن به قرن ها قبل از میلاد می رسد.»
شریعت و آیین ادریس (ع) ادریس مردم را به دین خدا، توحید و عبادت پروردگار متعال دعوت می کرد و به آنها می گفت عمل صالح در این دنیا، موجب آزادی از عذاب آخرت می گردد. ادریس مردم را به زهد در دنیا و عدالت ترغیب می فرمود و آنها را طبق برنامه خاصی مأمور به خواندن نماز کرد. هم چنین روزهای معینی در ماه را برای روزه گرفتن مقرر کرد و دستور جهاد به دشمنان دین را به آنها داد. زکات مال را برای کمک به ضعیفان و دستور تطهیر از جنابت و پرهیز از سگ و خوک را بر آنها واجب و مشروبات مست کننده را نیز بر آنها حرام فرمود. هم چنین عیدهایی برای مردم مقرر کرد که در آن روزها قربانی کنند. ادریس مردم را به آمدن پیغمبران بعد از خود بشارت داد و اوصاف پیغمبر اسلام را نیز برای آنها بیان فرمود و مردم را بر سه طبقه کاهنان، سلاطین و رعایا تقسیم کرد. ادریس از جهت علم و حکمت در مقام والایی بوده است و «اولیاتی» را به او نسبت داده اند; چنان که می گویند او نخستین کسی بود که از حرکت ستارگان و اجرام آسمانی سخن به میان آورد. پزشکی را بنیاد نهاد و شهرهای بسیاری را بنا کرد. او هم چنین نخستین کسی بود که خط نوشت و لباس دوخت. مردم پیش از آن برای پوشش بدن خویش، از پوست حیوانات استفاده می کردند.
ص: 238
بسیاری از مفسران و مورخان معتقدند که ادریس آموخته هایی را از «غوثاذیمون» که همان «شیث» پیامبر است، فرا گرفته. برخی ادریس را نخستین پیامبر بعد از حضرت آدم (ع) دانسته و گفته اند ادریس مردم را از مخالفت با شریعت آدم (ع) نهی می کرد; ولی به جز تعداد اندکی، بیشتر مردم از دستورهای وی سرپیچیدند. عده ای نیز گفته اند در زمان «یارد» پدر ادریس، بت پرستی در میان قابیلیان متداول شده بود. خداوند ادریس را به پیامبری برگزید و با کوشش وی، بت پرستی رو به افول نهاد و برخی از بت ها نیز نابود شدند. گروهی نیز بر این باورند که خداوند ادریس را به سوی آتش پرستان قوم قابیل که به مکر شیطان به این منکر روی آورده بودند، فرستاد. در زیارت ناحیه مقدسه بعد از آدم و شیث (ع) به ادریس در جای گاه پیامبری که با دلیل برای خدا قیام نمود، درود فرستاده شده است.
سایر احوال ادریس
چنان که از تاریخ برمی آید، ادریس از پیمبران بزرگواری است که خداوند مقام های ظاهری و معنوی را برای او گرد آورده بود و گذشته از مقام نبوت و رسالتی که از جانب پروردگار متعال داشت، در صورت ظاهر نیز به قدرت و عظمت رسید و مردم آن زمان مطیع و فرمان بردار وی بوده و با دیده احترام به وی می نگریستند. در روایات شیعه نام پادشاهی جبار و ستمگر نیز یاد شده که در زمان ادریس می زیسته و به ظلم و ستم زمین زراعتی و دارایی مردم را می گرفته است. همچنین زنی زیبا داشته که در کارها با او مشورت نموده و به دستور او رفتار می کرده است. آنها براثر طغیان و ستم، به نفرین ادریس گرفتار شده و به همراه پیروانشان نابود شدند. و مردم نیز سال ها به قحطی و خشکسالی دچار شدند.
ص: 239
در حدیثی که راوندی به سندش از وهب بن منبه نقل کرده آمده است: «ادریس مردی بلند بالا و فراخ سینه با صدایی آهسته و گفتاری آرام بود و هنگام راه رفتن، گام ها را کوتاه برمی داشت...» تا آن جا که می گوید: «وی نخستین کسی بود که جامع دوخت و هرگاه سوزن می زد خدای را تسبیح می گفت و به یگانگی و بزرگی او را یاد می کرد، و در هر روز برابر با اعمال تمامی مردم آن زمان تنها از وی عمل نیک به آسمان بالا می رفت. در زمان آن حضرت، فرشتگان به میان مردم می آمدند. با مردم دست می دادند و بر آنها سلام می کردند. سخن می گفتند و نشست و برخاست و مجالست داشتند و این بدان سبب بود که مردم آن زمان مردمانی صالح و شایسته بودند. این جریان تا زمان حضرت نوح نیز ادامه داشت و پس از آن منقطع گردید.»
هم چنین راوندی در حدیثی از امام صادق (ع ) نقل کرده که آن حضرت در باب فضیلت مسجد سهله فرمود: «هرگاه به کوفه رفتی به مسجد سهله برو و در آن جا نماز بگزار و حاجت های خود را از خدا بخواه، زیرا مسجد سهله خانه ادریس پیغمبر بوده که در آن خیاطی می کرد و نماز می گزارد.»
نام ادریس در قرآن و صعود وی به آسمان در دو جای قرآن کریم نام ادریس ذکر شده است. یکی در سوره مریم و دیگری در سوره انبیاء. در سوره انبیاء فقط نام آن حضرت برده شده، ولی در سوره مریم خدای تعالی اوصافی نیز برای آن حضرت بیان فرموده است: «و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا* و رفعناه مکانا علیا؛ در این کتاب ادریس را یاد کن که او پیغمبری راستی پیشه بود، و ما را به جایگاهی بلند، بالا بردیم.» (مریم/ 56- 57) در معنای این که فرمود «و رفعناه مکانا علیا» میان مفسران اختلاف است. دسته ای معتقدند یعنی قدر او را بالا بردیم و در عالم بالا جای دادیم. هم چنین در علت و کیفیت صعود آن حضرت به آسمان نیز اختلاف نظر است. در پاره ای از روایات آمده که خداوند به یکی از فرشتگان خود خشم گرفت و بال و پرش را قطع کرد. بعد او را در جزیره ای انداخت و سال ها آن جا بود تا هنگامی که خداوند ادریس را مبعوث فرمود.
ص: 240
فرشته مزبور نزد آن حضرت آمد و از وی خواست به درگاه خداوند دعا کند تا خداوند از وی بگذرد و بال و پرش را به او بازگرداند. ادریس هم دعا کرد و خدا از وی درگذشت و بال و پرش را به وی باز داد. فرشته مزبور به آن حضرت عرض کرد: «آیا حاجتی داری؟» ادریس گفت: «آری می خواهم مرا به آسمان ببری تا ملک الموت را دیدار کنم، زیرا با یاد وی زندگی بر من گوارا نیست.» فرشته مزبور، ادریس را به آسمان چهارم آورد و در آن جا ملک الموت را دید که نشسته است و سر خود را از روی تعجب حرکت می دهد. ادریس پیش آمد. به ملک الموت سلام کرد و پرسید: «چرا سرت را تکان می دهی؟» جواب داد که «پروردگار به من فرمان داد تا جان تو را میان آسمان چهارم و پنجم گرفته و تو را قبض روح کنم. من در فکر بودم که چگونه با این همه فاصله بسیاری که میان آسمان چهارم با سوم و سوم با دوم و دوم با اول و هم چنین میان آسمان اول با زمین است، من مأمور شده ام که در آسمان چهارم جان تو را بگیرم تا اکنون که تو را دیدار کردم.» سپس جانش را در همان جا بگرفت.
در روایت طبری و فرید وجدی و دیگران، موضوع غضب و خشم پروردگار (که مورد ایراد بعضی واقع گردیده) ذکر نشده و مابقی آن با مختصر اختلافی به همین نحو از کعب الاخبار نقل شده است. در حدیثی که راوندی در قصص الانبیاء از ابن عباس نقل کرده، ملک الموت از خدای تعالی اجازه گرفت که برای زیارت ادریس به زمین بیاید و او را دیدار کند. خداوند به وی اجازه داد و نزد ادریس آمد و مدتی با وی مأنوس شد تا این که ادریس او را شناخت و از وی خواست که او را به آسمان برد. ملک الموت از خداوند اجازه گرفت و ادریس را به آسمان برد و پس از این که جهنم و بهشت را به وی نشان داد، ادریس وارد بهشت شد و دیگر از آن جا بیرون نیامد.
ص: 241
عمر ادریس
درباره عمر ادریس نیز اختلاف است. برخی مانند یعقوبی عمر آن حضرت را سیصد سال نوشته اند. برخی نوشته اند او خیاط بود و مدت سیصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم (ع) می رسد. ابن اثیر در کامل گفته است که خداوند ادریس را پس از آن که 365 سال از عمرش گذشت، به آسمان برد. مسعودی در اثبات الوصیه گوید: «روزی که آن حضرت را به آسمان بردند از عمر وی 360 و یا 350 سال گذشته بود.»
صحف ادریس مسعودی و دیگران گفته اند که خداوند سی صحیفه بر ادریس نازل کرد و در خبری هم که ابوذر از رسول خدا (ص) روایت کرده، صحف ادریس را سی صحیفه بیان فرموده است. به هر حال تعداد صحف ادریس را 30 یا 50 صحیفه گفته اند. صحفی را نیز به «اخنوخ» کتاب مقدس نسبت داده اند که از سودا پیگرافای عهد عتیق (در زبان یونانی به معنای نوشته های جعلی) است و بعد از کتاب مقدس و «اپوکریفا» در رتبه سوم بوده، اعتبار چندانی ندارند. این صحف عبارتند از: 1. صحیفه های حبشی اخنوخ; 2. کتاب اخنوخ اسلاوی; 3. نسخه عبری کتاب اخنوخ; 4. صحیفه های عربی ادریس; 5. صحف منسوب به ادریس; 6. سنن ادریس. در قرآن کریم، از این صحف به صراحت سخنی نیامده; ولی بسیاری از مفسران، مراد از «الصحف الاولی» در آیه 18 اعلی را صحف ادریس و شیث می دانند.
مرحوم مجلسی در آخر کتاب دعای بحارالانوار، بیست و نه صحیفه آن را از ابن متویه نقل کرده است. ابن متویه در آغاز آن می گوید: «هر یک از آن ها دارای نام جداگانه ای است؛ مانند صحیفه حمد، صحیفه خلق، صحیفه رزق، صحیفه معرفت و....» هم چنین عبدالوهاب نجار در قصص الانبیاء کلمات حکمت آمیز و مواعظی از آن حضرت نقل کرده که از آن جمله است:
ص: 242
1. احدی نمی تواند شکر نعمت های خدا را مانند اکرام و نعمت بخشی به خلق وی به جای آرد.
2. خوبی دنیا موجب حسرت و بدی آن موجب پشیمانی است.
3. از کسب های پست بپرهیزید.
4. زندگی و حیات جان به حکمت و فرزانگی است.
5. کسی که قناعت نداشته و از حد کفاف بگذرد، هیچ چیز او را بی نیاز و سیر نخواهد کرد.
آرزوی ادریس برای ادامه زندگی به خاطر شکرگزاری
فرشته ای از سوی خداوند نزد ادریس (ع) آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شکر خدای را به جای آورد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند و به شکرگزاری خداوند بپردازد. فرشته از او پرسید: «چه آرزویی داری؟» ادریس گفت: «جز این آرزو ندارم که زنده بمانم و شکرگزاری خدا کنم، زیرا در این مدت دعا می کردم که اعمالم پذیرفته شود که پذیرفته شد، اینک بر آنم که خدا را به خاطر قبولی اعمالم شکر نمایم و این شکر ادامه یابد.» فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد. اینک ادریس زنده است و به شکر گزاری خداوند اشتغال دارد. مطابق بعضی از روایات، ادریس (ع) پس از مدتی که در آسمانها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم و پنجم قبض کرد، چنان که خاطرنشان می شود.
قبض روح ادریس (ع) امام صادق (ع) فرمود یکی از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شکست و او را در جزیره ای انداخت. او سالها در آن جا در عذاب به سر می برد تا وقتی که ادریس (ع) به پیامبری رسید. او خود را به ادریس (ع) رسانید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! دعا کن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم کند.» ادریس برای او دعا کرد، او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمانها صعود نماید اما قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشکر کرد و گفت: «آیا حاجتی داری که می خواهم احسان تو را جبران کنم.» ادریس گفت: «آری، دوست دارم مرا به آسمان ببری، تا با عزرائیل ملاقات کنم و با او انس گیرم، زیرا یاد او زندگی مرا تلخ کرده است.» آن فرشته، ادریس (ع) را بر روی بال خود گرفت و به سوی آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آن جا عزرائیل را دید که از روی تعجب سرش را تکان می دهد. ادریس به عزرائیل سلام کرد، و گفت: «چرا سرت را حرکت می دهی؟»
ص: 243
عزرائیل گفت: «خداوند متعال به من فرمان داده که روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض کنم، به خدا عرض کردم: چگونه چنین چیزی ممکن است با این که بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوم نیز همین مقدار.» (و من اکنون در سایه عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانی دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانی را می پیماید و تا بالای آسمان چهارم می آید!!). آنگاه عزرائیل همان جا روح ادریس (ع)را قبض کرد. خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندی در بهشت به او عنایت فرمود و او را از مواهب بهشتی بهره مند ساخت.
فرزندان ادریس
ادریس پیامبر فرزندان متعددی داشته که فقط نام «متوشلخ » و «ناخورا» و «حرقاسیل» در کتابها ذکر شده است.
من_اب_ع
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 3 صفحه 350- 349
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 519
قطب الدین سعید بن هبة الله راوندی- قصص الانبیاء- صفحه 79-77
عبدالوهاب نجار- قصص الانبیاء- صفحه 26- 28
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
عفیف عبدالفتاح طباره- همراه با پیامبران در قرآن
دائره المعارف قرآن کریم- جلد 2
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ادریس (ع) نسب زندگینامه شریعت تاریخ قرآن مرگ
قرآن در قرآن کریم داستان آن جناب جز در دو آیه از سوره مریم نیامده، و آن دو آیه این است که می فرماید: «و اذکر فی الکتب إدریس إنه کان صدیقا نبیا* و رفعنه مکانا علیا؛ در این کتاب ادریس را یاد کن که پیغمبری راستی پیشه بود. و ما او را به مقامی بلند بالا بردیم.» (مریم/ 56- 57)
ص: 244
«و إسمعیل و إدریس و ذا الکفل کل من الصبرین* و أدخلنهم فی رحمتنا إنهم من الصلحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد آر که همه از صابران بودند. که آنان را مشمول رحمت خود کردیم چون از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 85- 86) در این آیات خدای تعالی او را به ثنایی جمیل ستوده و او را پیامبری صدیق و از زمره صابرین و صالحین شمرده، و خبر داده که او را به مکانی منیع بلند کرده است.
ادریس (ع) در روایات از جمله روایات وارده در داستان ادریس روایتی است که کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» به سند خود از ابراهیم بن ابی البلاد از پدرش از امام محمد باقر (ع) نقل کرده و خلاصه اش این است که ابتدای نبوت ادریس چنین بوده. که در عهد وی سلطانی جبار بوده، روزی برای گردش سوار شده و به سیر و تنره مشغول گشت، در ضمن راه به سرزمینی سبز و خرم رسید و از آنجا خوشش آمد و دلش خواست تا آنجا را به ملک خود در آورد، و آن زمین مال بنده ای مؤمن بود، دستور داد احضارش کردند، و در باب خریدن آن به گفتگو پرداخت، ولی مرد حاضر به فروش نشد، پادشاه به شهر خود بازگشت در حالی که درباره این پیشامد اندوهناک و متحیر بود، با همسرش مشورت کرد، البته در همه مهمات خود با او مشورت می کرد، زن چنین نظر داد که چند نفر شاهد دروغین وادار کن تا گواهی دهند که فلان شخص از دین پادشاه بیرون شده دادگاه حکم قتلش را صادر کند و ملکش را به تصرف در آورد، شاه همین کار را کرد، و زمین آن مرد مؤمن را غصب نمود.
ص: 245
خداوند به ادریس وحی فرستاد تا نزد آن پادشاه رفته این پیام را از ناحیه خدا به وی برساند که «آیا به کشتن بنده مؤمن و بی گناه من راضی نشدی، زمینش را هم مصادره کردی و زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهی دست ساختی؟ به عزت خودم سوگند که در آخرت انتقامش را از تو خواهم گرفت، و در دنیا هم سلطنت را از تو سلب خواهم نمود، و مملکتت را ویران و عزتت را مبدل به ذلت خواهم کرد، و گوشت همسرت را به خورد سگان خواهم داد، زیرا حلم من، تو را فریب داده.»
ادریس با رسالت خداوند به نزد آن شاه آمده و پیام خدای را در میان بزرگان دربارش به او رسانید، شاه او را از مجلس خود بیرون رانده به اشاره همسرش افرادی را فرستاد تا او را به قتل برسانند، بعضی از یاران ادریس از ماجرا مطلع شده، به او رساندند که از شهر خارج شده، مهاجرت کند، ادریس با بعضی از یارانش همان روز از شهر بیرون شدند، آنگاه در مناجات با پروردگارش از آنچه که از پادشاه دیده بود شکوه نمود، خدای تعالی در پاسخش وحی فرستاد که از شهر بیرون شو که به زودی وعده ای که دادم درباره شاه انفاذ می کنم، ادریس از خدا خواست تا علاوه بر انفاذ آنچه وعده داد، باران آسمان را هم تا روزی که او درخواست باران نماید از اهل شهر حبس کند، خدای تعالی این درخواست وی را نیز اجابت نمود، پس ادریس جریان را با یاران با ایمان خود در میان نهاد و دستور داد تا آنان نیز از شهر خارج گردند، یارانش که بیست نفر بودند هر یک به شهر و دیاری متفرق شدند، و داستان وحی ادریس و بیرون شدنش همه جا منتشر گشت.
ص: 246
خود ادریس به غاری که در کوهی بلند قرار داشت پناهنده گشته، مشغول عبادت خدا و روزه شد، همه روزه فرشته ای برایش افطار می آورد، و خدا امر خود را در اهل آن شهر انفاذ نمود، پادشاه و همسرش را هلاک ساخت، چیزی نگذشت که پادشاه جباری دیگر جای او را گرفت، و بنا به دعای ادریس آسمان مدت بیست سال از باریدن بر اهل آن شهر همچنان حبس شده بود، تا کار مردم به فلاکت و تیره روزی کشید، وقتی کارد به استخوانشان رسید بعضی به بعضی گفتند این چوبها را از ناحیه نفرین ادریس می خوریم، و قطعا باران نخواهد آمد مگر اینکه او دعا کند ولی چه کنیم که نهانگاه او را نمی دانیم کجا است، چاره کار همین است که به سوی خدا بازگشت نموده و توبه کنیم، و درخواست باران کنیم زیرا او از ادریس به ما مهربانتر است.
در این هنگام خدای تعالی به ادریس وحی فرستاد که «مردم رو به توبه نهاده اند، و ناله ها سر داده و به استغفار و گریه و تضرع و زاری پرداخته اند، و من به ایشان ترحم کردم، ولی چون به تو وعده داده ام که باران برایشان نفرستم مگر به دعای تو اینک از من درخواست باران کن تا سیرابشان کنم.» ادریس گفت: «بار الها من چنین درخواستی نمی کنم.»
پس خدای عز و جل به آن فرشته ای که برایش طعام می برد وحی فرستاد که دیگر برای ادریس طعام مبر، سه روز گرسنه ماند و گرسنگی از پایش در آورد، پس ندا کرد که «بار الها رزق مرا از من حبس کردی با اینکه هنوز زنده ام و قبض روحم ننموده ای؟» خدای تعالی به او وحی فرستاد: «از اینکه سه روز غذا به تو نرساندم جزع می کنی ولی از گرسنگی اهل قریه ات هیچ ناراحت نیستی با اینکه آن بی نوایان بیست سال است دچار قحطی هستند، تازه وقتی به تو می گویم دعا کن تا برایشان باران بفرستم از دعا هم بخل می ورزی اینک با گرسنگی ادبت کردم (تا بدانی چه مزه ای دارد) و حال باید از این غار و کوه پائین روی و به دنبال کار و کسب باشی، از این به بعد رزقت را به کار و کوشش خودت محول کردم.»
ص: 247
ادریس از کوه پایین آمده به دهی در آن نزدیکیها رسید، خانه ای دید که دود از آن بلند است، به عجله بدان سو رفت، زنی پیر و سالخورده یافت که دو قرص نان خود را روی ساج می پزد، ادریس گفت: «ای زن قدری طعام به من بده که از گرسنگی از پای در آمدم.» زن گفت: «ای بنده خدا نفرین ادریس برای ما چیزی باقی نگذاشته تا به کسی انفاق کنیم و سوگند یاد کرد که غیر از این دو قرص هیچ چیز ندارم اگر معاشی می طلبی از غیر اهل این ده بطلب.» ادریس گفت: «لا اقل مقداری به من طعام بده که بتوانم جانم را حفظ کنم و راه بروم تا به طلب معاش برخیزم.» گفت «این نان بیش از دو قرص نیست، یکی برای خودم است و یکی برای فرزندم، اگر سهم خودم را بدهم می میرم، و اگر سهم پسرم را بدهم او می میرد، و چیزی زاید بر آن هم نداریم.» گفت «فرزند تو صغیر است، نصف نان برای او بس است، و نصف دیگرش را به من بده.» زن راضی شد و نصف قرص را به او داد.
فرزند آن زن وقتی دید که ادریس سهم نان او را می خورد از شدت نگرانی افتاد و مرد، مادرش گفت: «ای بنده خدا پسرم را از شدت جزع نسبت به قوت لایموتش کشتی؟» گفت: «مترس و نگران مباش که همین ساعت به اذن خدا زنده اش می کنم.» آنگاه دو بازوی کودک را گرفت گفت: «ای روح که از بدن او به امر خدا بیرون شده ای به اذن خدا برگرد که من ادریس پیغمبرم.» روح کودک برگشت. مادر کودک وقتی کلام ادریس را شنید، و شنید که گفت من ادریسم، و نیز دید که فرزندش زنده شده، فریاد زد که شهادت می دهم که تو ادریس پیغمبری، پس از خانه بیرون شده با بانگ هر چه بلندتر در ده فریاد زد: «مژده مژده که فرج نزدیک شد.» و ادریس به داخل قریه آمد، پس ادریس خود را به آن مکانی که پادشاه جبار زندگی می کرد و به صورت تلی خاک در آمده بود رسانید، در آنجا نشست و جمعی از اهل قریه گردش جمع شده التماس کردند و طلب ترحم نموده، درخواست کردند دعا کند تا باران بر آنان ببارد، گفت: «دعا نمی کنم تا آن پادشاه جبارتان حاضر شود با شما با پای برهنه حرکت کند، و از من درخواست دعا کند.»
ص: 248
این خبر به گوش آن جبار رسید، چهل نفر را فرستاد تا ادریس را نزد او ببرند، وقتی آمدند و تکلیف کردند که بیا با ما نزد جبار رویم، ادریس نفرین کرد و هر چهل نفر تا آخرین نفرشان مردند، جبار پانصد نفر را فرستاد، وقتی نزد ادریس آمده تکلیف رفتن نزد جبار کردند و التماس نمودند، ادریس کشته چهل نفر همکارانشان را نشانشان داده فرمود من نزد او نمی آیم و دعا برای باران هم نمی کنم تا اینکه او و همه اهل قریه پای برهنه نزد من آیند و از من درخواست دعا کنند. افراد نامبرده نزد آن جبار شده جریان را باز گفتند، و از او خواستند تا به این کار تن در دهد، شاه جبار با خانواده و اهل قریه اش با کمال خضوع و تذلل نزد ادریس آمده درخواست کردند تا از خدا بخواهد باران را بر آنان ببارد، در این هنگام ادریس درخواست باران کرد، پس ابری در آسمان برخاسته بر آنان سایه افکند، و شروع به رعد و برق نموده لحظه ای بعد رگباری زد که ترس غرق شدن پدید آمد، و مردم از خطر آب در فکر جان خود افتادند.
و در کافی به سند خود از عبدالله بن ابان از امام صادق (ع) نقل کرده که در حدیثی که درباره مسجد سهله است فرموده: «مگر نمی دانی که آنجا جای خانه ادریس پیغمبر است که در آنجا مشغول خیاطی بوده است.» در میان اهل تاریخ و سیره نیز معروف است که ادریس (ع) اولین کسی بوده که با قلم خط نوشته، و اولین کسی بوده که خیاطت کرده است. و در تفسیر قمی می گوید: «اگر ادریس را ادریس نامیده اند به خاطر کثرت دراست کتاب بوده است.»
ص: 249
روایتی در معنای آیه «و رفعنا مکانا علیا» در بعضی از روایات در معنای آیه «و رفعناه مکانا علیا» (مریم/ 57) آمده که خدای تعالی بر فرشته ای از فرشتگان، غضب نمود، پس بال او را قطع نموده و در جزیره ای بیفکند، و این جزیره در وسط دریا قرار داشت، مدتها که خدا می داند چقدر بوده در آنجا ماند تا آنکه خدای تعالی ادریس را مبعوث نمود، فرشته نزد ادریس آمده درخواست کرد که از خدا مسئلت نماید تا از او راضی گردد و بالش را به او برگرداند، ادریس دعا کرد و خدا بالش را برگردانید و از او راضی شد. فرشته در تلافی احسان ادریس به او گفت: «آیا حاجتی داری؟» گفت: «بلی، دوست می دارم مرا به آسمان ببری تا ملک الموت را ببینم، چون هر وقت به یاد او می افتم زندگی بر من تلخ می شود.» پس فرشته او را بر بال خود گرفته به آسمان چهارم آورد، در آنجا ملک الموت را دید که از تعجب سر خود را تکان می داد، ادریس بر وی سلام کرد، و پرسید «چرا سر خود را تکان می دهی؟» گفت: «خدای رب العزه مرا دستور داده بود تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض روح کنم، من عرضه داشتم: پروردگارا میان هر یک از آسمانها پانصد سال، و قطر هر آسمانی هم پانصد سال راه، فعلا فاصله میان من و ادریس چهار آسمان است، چگونه او خود را بدینجا می رساند، اینک می بینم که خودت آمدی.» پس او را قبض روح نمود، این است معنای آیه و «رفعناه مکانا علیا»
ص: 250
این حدیث را علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود از پدرش، از ابی عمیر، از شخصی از امام صادق (ع) آورده است. و در معنای آن کافی نیز از علی بن ابراهیم از پدرش، از عمرو بن عثمان، از مفضل بن صالح، از جابر، از ابو جعفر (ع)، از رسول خدا (ص) نقل کرده اند. و این دو روایت، و مخصوصا روایت دومی با ضعف سندی که دارند، نمی شود مورد اعتماد قرار گیرند، چون با ظاهر کتاب که دلالت بر عصمت ملائکه و نزاهتشان از کذب و خطا دارد، مخالف می باشند. ثعلبی در کتاب عرائس از ابن عباس و دیگران روایتی آورده که خلاصه اش این است که روزی ادریس در گرمای آفتاب راه پیمایی کرده و از حرارت آن آزار دید، با خود گفت: «یک روز در حرارت آفتاب راه رفتم اینقدر ناراحتم کرد، پس آن کسی که آفتاب را حمل می کند و در هر یک روز پانصد سال راه می برد چه حالی دارد؟» پس دعا کرد که بار الها سنگینی آن را بر دوش آن ملک سبک گردان، و گرمایش را برایش تخفیف ده، خدا دعایش را مستجاب کرد، و آن ملک از خدای تعالی سبب را پرسید، و فهمید که این سبکی و تخفیف حرارت که در حمل او پیدا شده از دعای ادریس بوده است، پس از خدا خواست تا دیدار ادریس را به او روزی کند، و میان او و وی دوستی برقرار سازد، خدایش اجازه داد.
پس ادریس همواره از او پرسش ها می کرد، از آن جمله یکی این بود که تو گفتی گرامی ترین فرشتگان نزد ملک الموت هستی، و بیش از سایرین نزد او مکان و منزلت داری، حال با چنین منزلتی نزد او برایم شفاعت کن تا اجل مرا تأخیر بیندازد تا بیش از پیش به شکر و عبادت خدا بپردازم، فرشته گفت: «خداوند اجل هیچ کس را تأخیر نمی اندازد.» ادریس گفت: «بله، ولیکن این را بیشتر دوست دارم.» گفت: «بسیار خوب، من با او گفتگو می کنم، و قول می دهم که آنچه بتواند درباره یکی از بنی آدم انجام دهد درباره تو انجام دهد.»
ص: 251
پس فرشته ادریس را حمل کرده به آسمان برد، و در جایی که آفتاب طلوع می کند نهاد، و خودش نزد ملک الموت آمده و حاجت ادریس را به عرض رساند و شفاعتش کرد، ملک الموت گفت: «من چنین اختیاری ندارم، ولی تنها این احسان را می توانم در حق او بکنم که اگر دوست بدارد بگویم چه وقت اجلش می رسد.» گفت «بگو.» پس ملک الموت به دفتر خود نگاهی کرده، گفت: «اسم او فلان است، و به گمانم او هرگز نمی میرد، چون او را می بینم که در محل طلوع آفتاب می میرد.» فرشته گفت: «اتفاقا من او را در همانجا گذاشته و نزد تو آمده ام.» ملک الموت گفت: «پس برگرد که گمان نمی کنم او را زنده ببینی، زیرا به خدا سوگند چیزی از اجل او باقی نمانده، پس فرشته برگشت و او را مرده یافت.»
روایت الدرالمنثور این روایت را الدرالمنثور نیز از ابن ابی شیبه و ابن ابی حاتم، از ابن عباس از کعب، روایت کرده، چیزی که هست در روایت کعب آمده فرشته ای که بر ادریس در آمد همان فرشته ای بوده که همواره عمل ادریس را بالا می برده، و نیز در آن آمده که همه روزه از ادریس عملی بالا می برده که معادل عمل همه اهل زمین و معاصرین وی بوده است، و از این جهت از ادریس بسیار خوشش آمده از خدا درخواست اجازه کرد تا بر زمین وارد شود و با ادریس بنای رفاقت بگذارد، و پس از کسب اجازه بر او نازل شده و با او رفاقت کرد.... و ابن ابی حاتم به طریقی دیگر این روایت را از ابن عباس نقل کرده، و در آن آمده که ادریس در میان دو بال فرشته نامبرده از دنیا رفته است.
ص: 252
و نیز در الدرالمنثور است که ابن منذر، از عمر مولای غفره، و او بدون ذکر سند از رسول خدا (ص) روایت کرده که از ادریس به تنهائی عمل و عبادتی بالا می رفته که معادل عمل همه مردم اهل عصرش بوده است، ملک الموت فرشته مأمور از او خوشش آمد، از خدا اجازه خواست تا به زمین نازل شود و با او همنشین گردد خدای تعالی اجازه اش داد، پس فرشته و ادریس در زمین به سیر و گردش و عبادت خدا پرداختند، ادریس از عبادت رفیقش خوشش آمد چون دید که اصلا از عبادت خسته و کسل نمی شود، از او سببش را پرسید، و اصرار کرد، فرشته خود را معرفی کرد، معلوم شد که همان ملک الموت است، و چون از عبادت وی خوشش آمده از خدا خواسته است تا اجازه مصاحبت با وی را به او بدهد.
ادریس وقتی فهمید رفیقش از جنس بشر نیست، بلکه ملک الموت است، سه حاجت درخواست کرد: اول اینکه ساعتی او را قبض روح کند و دوباره جانش را برگرداند، ملک الموت با کسب اجازه از خدای تعالی این کار را کرد، دوم اینکه او را به آسمان ببرد و آتش دوزخ را به او نشان دهد، ملک الموت این کار را نیز با کسب اجازه برایش انجام داد، سوم اینکه بهشت را به او نشان دهد، آن را نیز انجام داد، و وقتی که ادریس داخل بهشت شد و از میوه های آن خورد و از آبش آشامید، ملک الموت گفت «حال بیا تا بیرون رویم همه حوائجت را بر آوردم.» ادریس از بیرون شدن امتناع ورزید و به یکی از درختهای بهشتی چسبید که به هیچ وجه بیرون نمی آیم، و در مقام احتجاج گفت: «مگر غیر این است که هر کسی باید مرگ را بچشد؟ من که چشیده ام، و مگر غیر از این است که هر کسی باید وارد جهنم شود، من که وارد آن نیز شده ام، و مگر غیر این است که هر کس وارد بهشت شود دیگر بیرون نمی آید؟ پس من بیرون نمی آیم.» ملک الموت در جوابش عاجز گشت. خدای تعالی به ملک الموت فرمود: «ادریس عاجزت کرد، پس متعرض او مشو، بگذار بماند.» و به همین جهت ادریس در بهشت باقی ماند. این روایت را عرائس نیز آورده، و آن را از وهب نقل کرده، و در آخر روایت او این اضافه آمده است: «پس ادریس در آنجا زنده است، گاهی در آسمان چهارم خدای را بندگی می کند، و گاهی در بهشت به تنعم می پردازد.»
ص: 253
و در مستدرک حاکم از سمره روایت می کند که گفت ادریس مردی سفید روی، بلند قامت، تنومند، فراخ سینه، بدنش کم موی، سرش پر موی بود، و یکی از دو چشمش از دیگری درشت تر بود، و در سینه لکه سفیدی داشت که برص نبود، و چون خدای تعالی جور و عداوت مردم را دید و دید که از اوامرش سرپیچی می کنند، ادریس را به آسمان ششم برد، و اینکه در قرآن فرموده: «و رفعناه مکانا علیا» اشاره به همین است. هیچ نقاد با بصیرت شک نمی کند در اینکه این روایات از اسرائیلیاتی است که دست جعالان حدیث آن را در میان روایات ما وارد کرده است، برای اینکه با هیچ یک از موازین علمی و اصول مسلم دین سازگاری ندارد.
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 88 - 97
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ادریس (ع) قرآن روایات داستان تاریخی مرگ
حضرت ادریس از پیامبران قدیم است که بین دوره آدم و نوح می زیسته است. نام اصلی او اخنوخ بوده و از اجداد حضرت نوح به شمار می رود. قرآن در دو جا از او نام برده و از او به نیکی یاد کرده است: «و اذکر فی الکتاب إدریس إنه کان صدیقا نبیا* و رفعناه مکانا علیا؛ و در این کتاب از ادریس یاد کن. که او راستگویی پیامبر بود، و ما او را به مقامی بلند ارتقادادیم.» (مریم/ 56- 57) «و إسمعیل و إدریس و ذوالکفل کل من الصابرین* و أدخلناهم فی رحمتنا إنهم من الصالحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که همه از صابران بودند و ما ایشان را در رحمت خود وارد کردیم چرا که ایشان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 85- 86)
ص: 254
ادریس، اسوه تعلیم و تدریس
در میان شیوه های ارشادی ادریس، آنچه بیش از همه بارز و جلوه گر است، توجه و اهتمام زاید الوصف آن نبی گرامی به دانش و علم آموزی و انتقال علوم به انسان هاست. او در عرصه دانش و تعلیم بر همگان پیشی گرفته، با تعالیم الهی به آموزش خط، نگارش و دانش های مختلف پرداخت. قرآن مجید، شرحی درباره شیوه و کیفیت دعوت ادریس به دست نداده و تنها در خلال روایات می توان روش های دعوت و نیز اخلاقیات دخیل در دعوت او را استخراج کرد.
شیوه های دعوت حضرت ادریس
شیوه های دعوت او اعم از روش های مستقیم و غیر مستقیم اینهاست:
1. تعلیم علوم و فنون
پیامبران الهی پس از ارائه محورهای اصلی دعوت (توحید، نبوت و معاد) شیوه های دیگر را بر اساس نیازها و مقتضیات زمینی و زمانی اتخاذ می کرده اند. دوران ادریس زمانه ای به دور از دانش و فرهنگ بود و او از جانب دانای مطلق هستی، مأمور تأسیس علوم و فنون و تعلیم دانش های مختلف می گردد. در بحارالأنوار وجه تسمیه ادریس، اهتمام او به درس و علم دانسته شده است. «و إنما سمی إدریس لکثرة ما کان یدرس من حکم الله عز و جل و سنن الاسلام؛ او ادریس نامیده شده به علت آن که بسیار در احکام الهی و آداب اسلامی مطالعه می نمود.» (بحارالأنوار، ج 11، ص 270) در تفسیر المیزان از علی بن ابراهیم نقل شده که: «ادریس را به خاطر کثرت دراست و مطالعه نوشته ها بدین نام نامیده اند.»
ص: 255
در خصوص پیشتازی ادریس در خط و خیاطی، علامه همچنین می گوید: «در میان مورخان و سیره نویسان معروف است که ادریس اولین کسی بود که با قلم خط نوشت و نخستین کسی بود که جامه دوخت و به تن کرد.»
همچنین درباره ابتکار ادریس در فنون و مهارت های دیگر می نویسد: «وی آداب نقشه کشی و شهرسازی را به مردم آموخت و به وسیله شاگردانش، شهرها ساخته شد که از همه کوچک تر شهر 'رها' بود. او اول کسی است که حکمت را استخراج نمود. علم نجوم را یاد داد. چون که خداوند سر فلک و ترکیب آن و نقطه های اجتماع کواکب و نیز علم سنین و حساب را به او فهمانده بود.» سپس علامه اضافه می کند: «هرچند این گفتار به ماقبل تاریخ مربوط است و چندان به آن اعتماد نمی توان کرد ولی همین باقی ماندن نام ادریس به عنوان عظمت و مظهر علم و نوآوری دانش ها و این که همه اهل علم او را محترم می شمارند و اصول هر علمی را به او منتهی می دانند، کشف می کند که وی از قدیم ترین پیشوایان علم بوده و افکار بشر را با علوم مختلف و معارف دقیق و استدلالی آشنا کرده است.»
2. اصلاحگری و ارشاد مردم به آداب و فضایل نیکو
ادریس همانند انبیای دیگر در پی اصلاح امور جامعه و رفع دشواری های مسیر دعوت است. از این رو همواره در صحنه اجتماعی حضوری فعال دارد و به ارشاد و مساعدت انسان ها می پردازد. علامه طباطبایی به نقل از کتاب اخبار العلماء بأخبار الحکما، می گوید: «ادریس در مصر رحل اقامت افکند، خلایق را به امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت خدای تعالی دعوت می کرد و با مردم هر سرزمین با زبان مخصوصشان سخن می گفت. وی به ایشان سیاست و مدنیت آموخت و برای هر امت در هر اقلیم، آدابی شایسته آنان برپا داشت.»
ص: 256
3. تفکر الهی و دعوت توحیدی
اگر خدای تعالی در قرآن که کتاب دعوت انبیاست، به دعوت توحیدی ادریس اشاره نکرده است، این به مفهوم آن نیست که او با توحید و ترویج آن کاری نداشته است، بلکه بر اساس روایات موجود، بر این محور تبلیغی تأکید و پا فشاری نیز ورزیده است. ادریس در عظمت ذات ذوالجلال پروردگار بسیار اندیشید و گفت: «این آسمان ها و زمین ها و این خلقت پهناور و خورشید و ماه و ستارگان و ابرها و این کائنات هستی یافته، خدایی دارند که با نیروی خود آنها را تدبیر می کند و به اصلاح می آورد. پس من ناچیز چگونه می توانم از عهده بندگی او برآیم و حق عبادتش را ادا کنم.»
آن گاه به سراغ گروهی از قومش می رفت و به موعظه و اندرز آنان می پرداخت و با یادآوری نعمت ها و انذار به عذاب، آنها را به پرستش خالق این کائنات فرا می خواند. ادریس با بیانات شیوا و اندرزهای دلپذیر و هشدارهای کوبنده، قوم خود را به سوی خدا دعوت می کرد. در این مسیر با طایفه ای از قوم خود ملاقات نمود که همه بت پرست و در انواع انحرافها و گمراهیها گرفتار بودند. ادریس به اندرز و نصیحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوی خدا دعوت کرد. آنها یکی پس از دیگری تحت تأثیر قرار گرفته و به او پیوستند. نخست تعداد هدایت شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسید. به همین ترتیب یکی پس از دیگری هدایت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسیدند. ادریس از میان آنها صد نفر از برترین ها را برگزید، و از میان صد نفر، هفتاد نفر، و از میان هفتاد نفر ده نفر، و از میان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادریس با این هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نیاز با خدا پرداختند خداوند به ادریس وحی کرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها همچنان با ادریس به عبات الهی پرداختند تا زمانی که خداوند روح ادریس (ع) را به ملأ اعلی برد.
ص: 257
4. تکلم با زبان های متعدد
بی گمان، پرکاربردترین ابزار تبلیغ، زبان است که بدون آن، مبلغ از اتخاذ بسیاری از شیوه های مؤثر و جذاب دعوت باز می ماند. بر همین اساس، دانستن زبان های متعدد کارایی تبلیغ داعی را به عدد زبان هایی که می داند، مضاعف می گرداند. ادریس در این صفت همچون سلیمان و داود، بر زبان های متعدد تسلط داشت و آنها را در مسیر دعوت به کار می برد. وی بر اساس روایات موجود، در دوران دعوتش در مصر و اماکن دیگر با 72 زبان با انسان ها سخن می گفت و خداوند منطق و زبان گفتگو با آنان را به او آموخته بود.
5. اعتراض به حاکم فاسد
در روایتی که در تفسیر المیزان و نیز کتب سیره انبیا مثل حیاة القلوب، به نقل از ابراهیم بن ابی البلاد از امام باقر (ع) نقل شده چنین آمده است: «در عهد ادریس، حاکمی جبار بود که روزی بر سرزمینی سرسبز و آباد گذشت و خواست تا آن زمین را به ملک خود ملحق کند. با مالک آن به گفتگو نشست، اما او راضی به فروش نشد، حاکم با مشورت زنش، بر آن شد تا مالک را با شهادت گواهان دروغین، مخالف پادشاه قلمداد و محکوم به مرگ کند و چنان کرد. حق تعالی به ادریس وحی فرمود که به سوی پادشاه برو، ادریس به فرمان الهی به کار حاکم به شدت اعتراض کرد و او را از انتقام الهی ترساند. ادریس را طرد نمودند و پس از چندی، یکی از یارانش به او خبر داد که بایستی از شهر خارج شود که در تعقیب او هستند. سرانجام ادریس به درگاه الهی شکوه آورد و خدا وحی فرمود که عذابی سخت در انتظار آن پادشاه است.»
ص: 258
6. هجرت برای رهایی از فشارها و یافتن فرصت تبلیغی بهتر
همان گونه که خداوند به مستضعفان مظلوم رخصت داده است که چون عرصه را برای یکتاپرستی و دینداری تنگ دیدند، جلای وطن کرده، هجرت گزینند، داعیان طریق هدایت را نیز فرموده که در شرایط فشار و مواجه شدن با بن بست دعوت، در پی یافتن عرصه های جدید باشند و به هیچ روی، روند تبلیغ را متوقف نسازند. چون ادریس به بزرگسالی رسید و خدا به وی نبوت داد، مفسدان را از مخالفت با احکام شریعت آدم و شیث نهی کرد، پس گروهی قلیل از او اطاعت و اکثریت با او مخالفت کردند، پس آهنگ سفر از میان آنها کرد و به پیروانش دستور حرکت داد، اما بر ایشان گران آمد که از وطنشان دور شوند؛ گفتند: «کجا مثل بابل پیدا می کنیم؟» بابل در سریانی یعنی رودخانه و منظورشان دجله و فرات بود، فرمود: «اگر هجرت کنیم، خدا غیر آن را روزی ما می کند.» پس خارج شدند تا به اقلیمی رسیدند که بابلیون نامیده شده. پس نیل را مشاهده کردند و سرزمین خالی از سکنه یافتند. و ادریس بر ساحل نیل ایستاد و تسبیح خدا گفت.
من_اب_ع
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 68- 76، 95- 101
محمدی ری شهری- میزان الحکمه- جلد 9 صفحه 369
عفیف عبدالفتاح طباره- همراه با پیامبران در قرآن- صفحه 271
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ادریس (ع) تبلیغ ویژگی های پیامبران توحید
ص: 259
حضرت ادریس (ع) یکی از پیامبران که نامش در قرآن دوبار آمده، حضرت ادریس است. او خیاط بود و مدت سیصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم (ع) می رسد. سی صحیفه از کتاب های آسمانی بر او نازل گردید.
صفات و خصوصیات ادریس در قرآن
با آن که در قرآن کریم به سیره علمی حضرت ادریس به اجمال اشاره شده، اما اوصاف و اسمای حسنایی که برای آن حضرت ذکر شده است، بسیاری از معارف را در بردارد. در آیات 85 و 86 انبیاء از «اسماعیل»، «ادریس» و «ذوالکفل» به عنوان سه پیامبری که از صابران و صالحان و شایسته مشمول رحمت الهی بوده اند، یاد شده است: «و اسمعیل و ادریس و ذاالکفل کل من الصبرین* و ادخلنهم فی رحمتنا انهم من الصلحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند. و آنها را در جوار رحمت خود در آوردیم، همانا آنان از شایستگان بودند.» طوسی، طبرسی و برخی دیگر، صابر بودن ادریس را شکیبایی وی در بلای الهی و عمل به طاعت او و تحمل سختی رسالت می دانند. و گفته اند: «نخستین کسی بود که بر قوم خود برانگیخته شد و آن ها را به سوی دین دعوت نمود; ولی آن ها از پذیرش سخنان وی خودداری کردند و گرفتار خشم خداوند شدند.»
هم چنین در ذیل آیه «و ادخلنهم فی رحمتنا» داخل شدن در رحمت الهی را فراگیرتر از رحمت عمومی خدا و مرتبه ای بالاتر از آن شمرده اند. گویی این پیامبران با تمام جسم و جانشان در رحمت الهی غرق شدند و این، بیانگر مقام والای آن ها است. برخی نیز مراد از آن را داخل شدن در بهشت دانسته و جمله «انهم من الصلحین» را تعلیل آن بیان کرده اند.
ص: 260
در جایی دیگر از «ادریس» به عنوان پیامبری بسیار راستگو که خداوند او را به مکان والا یاد شده است: «و اذکر فی الکتب ادریس انه کان صدیقا نبیا* و رفعنه مکانا علیا؛ و در این کتاب از ادریس یاد کن که او راستگو و پیامبر بود. و ما او را به مقامی بلند ارتقا دادیم.» (مریم/ 56- 57) کتاب مقدس نیز درباره او می گوید: «خنوخ با خدا می زیست و خدا او را به حضور خود به بالا برد.» همان گونه که خدای سبحان حضرت ابراهیم را با وصف پیامبر و صدیق ستود: «و اذکر فی الکتاب ابراهیم إنه کان صدیقا نبیا؛ در این کتاب ابراهیم را یاد کن. به راستی او پیامبری بسیار راستگو [و درست کردار] بود.» (مریم/ 41)، حضرت ادریس (ع) را نیز با همین تعبیر ستوده است: «و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا؛ و در این کتاب از ادریس یاد کن که او راستگو و پیامبر بود.» (مریم/ 56) قرآن کریم درباره مؤمنان می فرماید: «یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات؛ خدا کسانی از شما را که ایمان آورده و کسانی را که دانش داده شده اند رتبه ها بالا برد.» (مجادله/ 11) ولی درباره حضرت ادریس (ع) به تعبیر جمع می فرماید: 'ما' او را به مکانت عالی رفیع کرده ایم زیرا همه مدبرات امر در ارتفاع مکانت آن حضرت به دستور خدای سبحان سهمی داشتند.
علامه طباطبایی در ذیل آیه 41 مریم درباره دو واژه «صدیقا و نبیا» که دو ویژگی حضرت ابراهیم (ع) است، می گوید: «کلمه 'صدیق' در ظاهر، اسم مبالغه از 'صدق' است و کسی را که در راستی مبالغه می کند، یعنی آن چه را انجام می دهد، می گوید و آن چه را می گوید، انجام می دهد، و بین گفتار و کردار او تناقضی نیست، 'صدیق' گویند.» برخی نیز واژه «صدیق» را اسم مبالغه برای «تصدیق» دانسته و گفته اند معنایش این است که این پیامبر با زبان و رفتار خویش حق را تصدیق می کرده است; اما درباره کلمه «نبیا» گفته شده «نبی» بر وزن «فعیل» از ماده «نبأ» گرفته شده و دلیل نام گذاری پیامبران به آن، به این است که ایشان با دریافت وحی، از عالم غیب خبر داشتند. برخی نیز این واژه را از «نبوة» به معنای «رفعت»، مشتق دانسته و انبیا را به سبب مقام والایشان «نبی» خوانده اند.
ص: 261
درباره «مکان علی» بین مفسران اختلاف نظر است. بیشتر مفسران اهل سنت و برخی از شیعه گفته اند خداوند او را به آسمان ها برد و برخی از آن ها بر این باورند که او به آسمان چهارم یا ششم برده شد و هنوز زنده است; ولی با توجه به اقوال مفسران و سیاق آیه به نظر می رسد که مراد از «رفعنه مکانا علیا» نیل به مقام و منزلتی معنوی است که ادریس با نبوت بدان دست یافت، نه ارتفاع مکانی; زیرا رفعت مکانی هر چند بلندترین مکان های متصور باشد، مزیتی به شمار نمی آید.
عارف نامدار، جناب ابن عربی بر این باور است که ادریس (ع) هنوز زنده است و در آسمان چهارم به سر می برد و معنای «و رفعناه مکانا علیا» را ارتفاع به آسمان چهارم می داند و خصوصیت آسمان چهارم را این می داند که قلب همه آسمانها بوده و جایگاه آفتاب است. لیکن اثبات مدعای ایشان دشوار است چنانکه با بطلان فرضیه اجسام فلکی و صحت مدار ریاضی نه محور طبیعی و جرمانی و نقد بسیاری از آرای پیشینیان در علم هیئت، مجالی برای سایر گفته های ایشان درباره آن حضرت باقی نمی گذارد، زیرا گفتار ایشان در این مورد مستند علمی و یا تاریخی ندارد و اگر هم سند کشف و شهودی داشته باشد باید گفت یا در اصل شهود دچار اشتباه شده است، زیرا چنانچه خود ایشان فرموده اند شهود غیر معصومین از رهیابی اشتباه مصون نیست، و یا اگر در اصل کشف از گزند خطا مصون بوده است در هنگام تطبیق مشهود بر معقول و تبدیل حضور به حصول و انتقال از واقع به مفهوم، رسوبهای رایج روز درباره اختر شناسی به طور ناآگاه نفوذ کرده و به صورت مقبول عامه و مطبوع خاصه تنظیم شده است. به هر تقدیر آنچه درباره مکان علی و صعود ادریس به آسمان و کیفیت حرکت سپهر و مانند آن فرموده اند، مورد نقد و تأمل است..
ص: 262
درباره چگونگی صعود آسمانی ادریس در کتاب های تفسیر و تاریخ و برخی از روایات، داستان هایی نقل شده که برخی از آنها از اسرائیلیات است. از امام باقر (ع) نقل شده که پیامبر (ص) فرمودند: «فرشته ای مورد خشم خدا قرار گرفته، خداوند او را از آسمان ها به زمین فرو آورد و در زمین مورد شفاعت ادریس قرار گرفت و بخشیده شد. آن فرشته در جبران این شفاعت، ادریس را به آسمان چهارم برده، ملک الموت او را در آن جا قبض روح نمود.» داستان های دیگری نیز درباره رؤیت بهشت و جهنم و مستجاب الدعوه بودن ادریس نقل شده است.
برخی از مفسران در ذیل آیه های: «و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصلحین؛ و همچنین زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از صالحان بودند.» (انعام/ 85) و «و ان الیاس لمن المرسلین؛ و به راستی الیاس از فرستادگان ما بود.» (صافات/ 123) «الیاس» را همان «ادریس» دانسته، ویژگی ها و داستان هایی را که برای ادریس گفته شده، در ذیل این آیات برای «الیاس» آورده اند.
برخی آیه «سلم علی ال یاسین؛ سلام بر پیروان الیاس!» (صافات/ 130) را «سلم علی ادراسین» یا «الیاسین» قرائت کرده و آن را به «ادریس» تفسیر کرده اند; ولی گویا «الیاس» غیر از «ادریس» است; زیرا در سوره انعام آمده است: «و تلک حجتنا ءاتینها ابرهیم علی قومه نرفع درجت من نشاء ان ربک حکیم علیم* و وهبنا له اسحق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمن و ایوب و یوسف و موسی و هرون و کذلک نجزی المحسنین* و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصلحین؛ و آن (اسلوب بیان) حجت ماست که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. هر که را بخواهیم درجه ها بالا می بریم. بی گمان پروردگار تو حکیم و داناست. و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم. و همچنین زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از صالحان بودند.» (انعام/ 83- 85) در این آیه، ضمیر «من ذریته» یا به «ابراهیم» یا به «نوح» باز می گردد که در هر دو صورت نمی تواند مراد از «الیاس»، همان «ادریس» باشد; زیرا الیاس یا از فرزندان ابراهیم خواهد بود یا نوح; در حالی که ادریس، پیش از نوح و از نیاکان او است.
ص: 263
شباهت حضرت ادریس (ع) به حضرت حجت (ع) ادریس (ع) جد پدر نوح (ع) است که نامش اخنوخ بوده. خداوند او را به جایگاه بلندی بالا برد، گفته می شود به آسمان چهارم بالا رفت، و گفته می شود که به آسمان ششم برده شد. این معنی از امام باقر (ع) روایت شده است. قائم (ع) را نیز خداوند به جایگاه والایی به آسمان برد. ادریس از قومش غایب شد، هنگامی که می خواستند او را بکشند، چنانکه در حدیثی از حضرت باقر (ع) آمده است. قائم (ع) نیز همینطور، هنگامیکه دشمنان می خواستند آن حضرت را بکشند، غایب شد. غیبت ادریس به طول انجامید به حدی که شیعیان و پیروان او در سختی و شدت و فشار واقع شدند. قائم نیز غیبتش طولانی است تا جائی که شیعیانش به منتهای سختی و فشار و مشقت واقع شوند.
علم حضرت ادریس حضرت ادریس در اوایل عمر خویش از علوم شیث بن آدم که جد اعلای او بود بهره می جست... و آن گاه که به حد کمال رسید، خداوند بدو نبوت و پیامبری عنایت فرمود. تا قبل از ایشان مردم برای پوشش بدن خود از پوست حیوانات استفاده می کردند، او نخستین کسی بود که خیاطی کرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباسهای دوخته شده استفاده می کردند. او بلند قامت و تنومند و نخستین انسانی بود که با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و آنها را تدریس می کرد. کتابهای آسمانی را به مردم می آموخت و آنها را از اندرزهای خود بهره مند می ساخت، از این رو نام او را ادریس (که از واژه درس گرفته شده) نهادند. خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندی در بهشت به او عنایت فرمود و او را از مواهب بهشتی بهره مند ساخت.
ص: 264
ادریس (ع) بسیار درباره عظمت خلقت می اندیشید و با خود می گفت: «این آسمان ها، زمین، خلایق عظیم، خورشید، ماه، ستارگان، ابر، باران و سایر پدیده ها دارای پروردگاری است که آنها را تدبیر نموده و سامان می بخشد، بنابراین او را آن گونه که سزاوار پرستش است، پرستش کن.» بنابراین او نخستین کسی بود که حرفه و هنر دوزندگی داشت و لباس می دوخت. قبل از وی مردم پوست بر تن می کردند. ادریس خیاط بود و در مسجد سهله بدین کار اشتغال داشت.
برنامه های دینی حضرت ادریس
آن حضرت، مردم فاسد را از مخالفت با آیین حضرت آدم و شیث (ع) نهی می کرد و [در این راستا] عده ای اندک از او اطاعت کرده و بیشتر آنان با وی به مخالفت برخاستند، از این رو او و پیروانش از آن سامان بیرون رفته تا به مصر رسیدند. ادریس (ع) و همراهانش در مصر اقامت گزیدند و مردم را به امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت از خدای عز و جل دعوت کرد، چنان که گفته شده وی مردم را به آیین الهی و یگانگی خدا و پرستش آفریدگار و رهایی مردم از عذاب آخرت به وسیله کردار شایسته در دنیا دعوت نمود و آنها را بر بی رغبتی به دنیا و رفتار عادلانه تشویق کرد و دستور داد تا آن گونه که وی می گوید نماز به جای آورند و دستور داد ایام مشخصی در هر ماه روزه بگیرند و آنها را به جهاد برای مبارزه با دشمنان دین و آیین خود تشویق و برای دستگیری از مستمندان به آنان دستور پرداخت زکات را صادر فرمود. او نخستین کسی بود که به نوشتن پرداخت و در علم ستاره شناسی و حکمت نظر کرد.
ص: 265
خداوند وی را از اسرار و چگونگی ترکیب فلک و نقطه اجتماع ستارگان آگاه ساخت و شمار سالها و دانش ریاضی و هیئت به او آموخت. عبدالوهاب نجار در قصص الانبیاء خود نقل می کند که ادریس به مصر آمد و در آنجا به دعوت مردم به اطاعت از حق مشغول شد. سیاست و آداب تمدن و قوانین مملکت و طرز اداره شهرها را به آنها یاد داد. ادریس بسیار راستگو بود و لذا به فرزندان و پیروان خودش هم بسیار سفارش می کرد که در راه راستگویی و درستکاری کوشش کنید و خدا را پرستش نمایید. او خود با چند نفر همراهانش به آن راه، عبادت خدا کردند، اما آن کسانی که سخنان او را نپذیرفتند دچار خشم و غضب خدا شدند و از بین رفتند و به تدریج هم آیین یکتاپرستی ادریس دچار بدعت ها شد تا زمانی که خداوند نوح را به پیغمبری برگزید.
مبارزه ادریس (ع) با ظلم و طاغوت ادریس (ع) تنها به عبادت و اندرز مردم اکتفا نمی کرد، بلکه به جامعه توجه داشت که اگر ظلمی به کسی شود، از مظلوم دفاع کند و در برابر ظالم، ایستادگی نماید. به عنوان نمونه در عصر او پادشاه ستمگری حکومت می کرد، ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشکار ساختند، از این رو آنها را از طرف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان «رافضی» (یعنی ترک کننده اطاعت شاه) خواندند. روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان، به سیر و سیاحت و شکار مشغول بود که به زمین مزروعی بسیار خرم و شادابی رسید، پرسید: «این زمین به چه کسی تعلق دارد؟» اطرافیان گفتند: «به یکی از پیروان ادریس.». شاه، صاحب آن ملک را خواست و به او گفت: «این ملک را به من بفروش.» او گفت: «من عیالمند هستم و به محصول این زمین محتاج تر از تو می باشم و به هیچ عنوان از آن دست نمی کشم.» شاه بسیار خشمگین شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو کرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت، و به این نتیجه رسیدند که رهنمودهای ادریس، مردم را بر ضد شاه، پر جرئت و قوی دل کرده است. همسر شاه که یک زن ستمگر و بی رحم بود گفت: «من تدبیری می کنم که هم تو صاحب آن زمین شوی و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند.» شاه گفت: «آن تدبیر چیست؟» زن که حزبی به نام «ازارقه» (چشم کبودها) از افراد خونخوار و بی دین تشکیل داده بود، به شاه گفت: «من جمعی از حزب 'ازارقه' را می فرستم تا صاحب آن زمین را به این جا بیاورند و همه آنها شهادت بدهند که او آیین تو را ترک کرده، در نتیجه کشتن او جایز می شود، تو نیز او را می کشی و آن سرزمین خرم را تصرف می کنی.» شاه از این نیرنگ استقبال کرد و آن را اجرا نمود و پس از کشتن آن شیعه ادریس، زمینهای مزروعی او را تصرف و غصب نمود.
ص: 266
حضرت ادریس از جریان آگاه شد و شخصا نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض کرده آیین او را باطل دانست و او را به سوی حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: «اگر توبه نکنی و از روش خود برنگردی، به زودی عذاب الهی تو را فرا خواهد گرفت، و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم.» همسر شاه، به او گفت: «هیچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادریس را طرح کرده ام، و با کشتن او رسالتش نیز باطل می شود.» آن نقشه این بود که چهل نفر را مخفیانه مأمور کشتن ادریس کرد، ولی ادریس توسط مأموران مخفی خود، از جریان آگاه شد و از محل و مکان همیشگی خود به جای دیگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شکست خوردند و مدتها گذشت تا این که عذاب قحطی، کشور شاه را فرا گرفت کار به جایی رسید که زن شاه، شبها به گدایی می پرداخت تا این که شبی سگها به او حمله کردند و او را پاره پاره نموده و دریدند. بلای قحطی نیز بیست سال طول کشید و سرانجام، آنها که باقی مانده بودند به ادریس و خدای ادریس ایمان آوردند و کم کم بلاها رفع گردید. و ادریس (ع) پیروز شد.
چهل اسم ادریسی
در کتابهای مصباح المتهجد شیخ طوسی و مهج الدعوات سید بن طاوس و جنة الواقیه کفعمی در ضمن دعاهای سحر ماه مبارک رمضان چهل اسم الهی بعدد ایام توبه نقل شده و سید از حسن بصری روایت کرده و عباراتش از مصباح کمتر است و هم او می نویسد: «حق، این اسماء را به ادریس وحی کرد و به او فرمود که آنها را نزد خود پنهان دار و ظاهر مساز و ادریس آنها را خواند و حق تعالی او را به مکانی بالا برد که در تعریف آن فرمود: «و رفعناه مکانا علیا» و بعد از آن خدا به موسی تعلیم فرمود و پس از آن به حضرت محمد (ص) تعلیم فرمود و حضرت در جنگ احزاب تلاوت کرد.» و حسن مزبور می گوید: «از ترس حجاج پنهان شدم و شش بار به سر وقتم آمد و به برکت خواندن این دعاء از نظرش مخفی ماندم.» آنگاه می گوید: «این دعاء را برای طلب آمرزش جمیع گناهان بخوان و حوائج دنیوی و اخروی بطلب که حق مرحمت خواهد فرمود و آن چهل اسم است به عدد ایام توبه.» و کفعمی در حاشیه می نویسد: «این اسماء، بسیار عظیم الشأن و جلیل القدر است و خواص بسیار دارد. آغاز چهل اسم مزبور این است: سبحانک لا اله الا انت یا رب کل شی ء و وارثه.»
ص: 267
سیمای ادریس در دعاها سیدرضی الدین بن طاووس دعاهایی نقل کرده که نام و یاد این پیامبر بزرگ در آن دیده می شود. در دعاهای ویژه ماه ربیع الاول چنین آمده است: «و اسئلک باسمک الذی دعاک به ادریس فرفعته مکانا علیا ان ترفعنا الی احبت البقاع الیک» در دعاهای مختص ماه مبارک رجب نیز چنین می خوانیم: «اللهم انی اسئلک باسمک... و معلم ادریس عدد النجوم و الحساب و السنین و الشهود و اوقات الازمان» چنانکه پیدا است این دعا به برخی از اوصاف ادریس اشاره می کند از جمله داشتن شمار سالها، ریاضی و نجوم.
عبادت ادریس
ابن عباس می گوید: «کان ادریس النبی (ع) یسیبح النهار و یصومه و یبیت حیث ماجنه اللیل و یاتیه رزقه حیث ما افطرو کان یصعد له من العمل الصلاح مثل مایصعد لاهل الارض کلهم؛ حضرت ادریس (ع) روز را به عبادت و روزه می گذراند و شب در هرکجا می رسید بیتوته می کرد. هنگام افطار، هرجا که بود روزیش می رسید. کردار نیک وی که هر روز به آسمان می رفت. با اعمال صالح همه مردم زمانش برابر بود. حضرت ادریس هنگام دوختن لباس به حمد، تسبیح، تمجید، تکبیر، توحید خداوند لب می گشاد و اعمال یک روز او با کردار همه اهل زمین در زمان وی برابر بود.»
شکرگزاری حضرت ادریس
فرشته ای از سوی خداوند نزد ادریس (ع) آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شکر خدای را به جای آورد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند به شکرگزاری خداوند بپردازد. فرشته از او پرسید: «چه آرزویی داری؟» ادریس گفت: «جز این آرزو ندارم که زنده بمانم و شکرگزاری خدا کنم، زیرا در این مدت دعا می کردم که اعمالم پذیرفته شود که پذیرفته شد، اینک بر آنم که خدا را به خاطر قبولی اعمالم شکر نمایم و این شکر ادامه یابد.» فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد. اینک ادریس زنده است و به شکرگزاری خداوند اشتغال دارد.
ص: 268
فرازهایی از اندرزهای ادریس (ع)
ای انسان! گویی مرگ به سراغت آمده، ناله ات بلند شده، عرق پیشانیت سرازیر گشته، لبهایت جمع شده، زبانت از حرکت ایستاده، آب دهانت خشک گشته، سیاهی چشمت به سفیدی دگرگون شده، دهانت کف کرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختیها و تلخی های مرگ دست به گریبان شده ای. سپس روحت از کالبدت خارج شده و در برابر اهل خانه ات جسد بدبویی شده ای و مایه عبرت دیگران گشته ای. بنابراین هم اکنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقیقت آن عبرت بگیر، که خواه ناخواه به سراغت می آید و هر عمری گرچه طولانی باشد به زودی به دست فنا سپرده می شود. ای انسان! بدان که مرگ با آن همه دشواری، نسبت به امور بعد از آن که حوادث هولناک و پر وحشت قیامت می باشد آسان تر است، متوجه باش که ایستادن در دادگاه عدل الهی برای حسابرسی و جزای اعمال آن قدر سخت و طاقت فرسا است که نیرومندترین نیرومندان نیز از شنیدن احوال آن ناتوانند.
نگین انگشتری حضرت ادریس
جمله «الایمان بالله یورث الظفر؛ ایمان به خدا پیروزی را در پی دارد.» بر نگین انگشتری وی منقوش بود
نقش کمربند حضرت ادریس
بر کمربندی که هنگام نماز میت می پوشید، این جمله نوشته شده بود: «السعید من نظر لنفسه و شفاعته عند ربه اعماله الصالحه؛ سعادتمند کسی است که در کارهای خویش بیندیشد و کارهای شایسته وی شفیع او نزد پروردگارش خواهد بود.»
قسمتی از دستورهای ادریس (ع) ای انسانها! بدانید و باور کنید که تقوا و پرهیزکاری، حکمت بزرگ و نعمت عظیم، و عامل کشاننده به نیکی و سعادت و کلید درهای خیر و فهم و عقل است، زیرا خداوند هنگامی که بنده ای را دوست بدارد، عقل را به او می بخشد. بسیاری از اوقات خود را به راز و نیاز و دعا با خدا بپردازید و در خداپرستی و در راه خدا تعاون و همکاری نمایید، که اگر خداوند همدلی و همکاری شما را بنگرد، خواسته هایتان را بر می آورد و شما را به آرزوهایتان می رساند و از عطایای فراوان و فنا ناپذیرش بهره مند می سازد. هنگامی که روزه گرفتید، نفوس خود را از هر گونه ناپاکیها پاک کنید و با قلبهای صاف و خالص و بی شائبه برای خدا روزه بگیرید، زیرا خداوند به زودی دلهای ناخالص و تیره را قفل می کند. همراه روزه گرفتن و خودداری از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود را نیز از گناهان کنترل کنید. هنگامی که به سجده افتادید و سینه خود را در سجده بر زمین نهادید، هرگونه افکار دنیا و انحرافات و نیرنگ و فکر خوردن غذای حرام و دشمنی و کینه را از خود دور سازید و از همه ناصافی ها خود را برهانید. خداوند متعال، پیامبران و اولیائش را به تأیید روح القدس اختصاص داد و آنها در پرتو همین موهبت بر اسرار و نهانی ها آگاه شدند و از فیض حکمت بهره مند گشتند، از گمراهیها رهیده و به هدایتها پیوستند، به طوری که عظمت خداوند آن چنان در دلهایشان آشیانه گرفت که دریافتند او وجود مطلق است و بر همه چیز احاطه دارد و هرگز نمی توان به کنه ذاتش معرفت یافت.
ص: 269
هدایت شدن هزار نفر با راهنمایی های ادریس (ع)
ادریس هم چنان با بیانات شیوا و اندرزهای دلپذیر و هشدارهای کوبنده، قوم خود را به سوی خدا دعوت می کرد. در این مسیر با طایفه ای از قوم خود ملاقات نمود که همه بت پرست و در انواع انحراف ها و گمراهی ها گرفتار بودند. ادریس به اندرز و نصیحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوی خدا دعوت کرد. آنها یکی پس از دیگری تحت تأثیر قرار گرفته و به او پیوستند. نخست تعداد هدایت شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسید. به همین ترتیب یکی پس از دیگری هدایت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسیدند.
ادریس از میان آنها صد نفر از برترین ها را برگزید، و از میان صد نفر، هفتاد نفر، و از میان هفتاد نفر ده نفر، و از میان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادریس با این هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نیاز با خدا پرداختند خداوند به ادریس وحی کرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها هم چنان با ادریس به عبادت الهی پرداختند تا زمانی که خداوند روح ادریس (ع) را به ملأ اعلی برد. (بحار، ج 11، ص 271).
من_اب_ع
عفیف عبدالفتاح طباره- همراه با پیامبران در قرآن
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 227- 228 و 235-236
ابومحمد حسن بن محمد دیلمی- ارشاد القلوب- جلد 2 صفحه 326
ص: 270
دائره المعارف قرآن کریم- جلد 2 مقاله ادریس
سایت اندیشه قم- مقاله مشخصات ادریس (ع) و هدایت مردم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ادریس (ع) قرآن داستان تاریخی معراج علم باورها دعا
در تاریخ طبری آمده است: پدر ادریس پیامبر، یرد و مادرش برکنا بوده است. او زمانی به دنیا آمد که از عمر حضرت آدم (ع) ششصد و بیست و دو سال گذشته بود. او از آن روی به ادریس معروف گردید که صحف آدم و شیث را بسیار مطالعه می کرد. ادریس نخستین پیامبر بعد از حضرت آدم (ع) است. او حامل نور محمدی بود و نخستین کسی است که لباس دوخت و آن را به تن کرد.
در حدیث آمده است که روزی انبیاء یا از راه کشاورزی تأمین می شود یا از دامداری مگر ادریس پیامبر که او خیاط بود. از حضرت امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: مسجد سهله در کوفه خانه ادریس پیامبر بوده که در آن خیاطی می کرد و نماز می گزارد. ادریس چون به شصت و پنج سالگی رسید با زنی بنام «أدانه» ازدواج کرد و او متوشلح و پسران و دختران دیگر بزاد. آنگاه از فرزندان شیث خواست که خدای را عبادت کنند و از شیطان پیروی ننمایند و با قابیلیان در کارهای زشت و گمراهی درنیامیزند، که از او پذیرا نشدند و گروهی از ایشان با فرزندان قابیلیان مخلوط شده، ارتکاب معاصی و محرمات در میانشان رو به فزونی نهاد. هر قدر که ادریس ایشان را به خیر دلالت می کرد و از معاصی باز می داشت، آنها سر می تافتند و از کارهای زشت دست بردار نبودند. بنابراین او در راه خدا با ایشان جنگید، جمعی را کشت و گروهی از فرزند قابیلیان را به اسارت برد و به بردگی گرفت. تمام این وقایع در ایام زندگانی حضرت آدم (ع) صورت گرفته است. زمانی که ادریس به سن سیصد و هشت سالگی رسید، حضرت آدم (ع) چشم از جهان فرو بست.
ص: 271
ادریس در سن سیصد و شصت و پنج سالگی بنا به فرمان خدا پسرش متوشلح را به جانشینی خود برگزید و به او و خانواده اش متذکر شد که خداوند فرزندان قابیل و هرکس را که با ایشان معاشرت کند و به آنها متمایل باشد عذاب خواهد کرد، پس از این لحاظ آنها را از معاشرت و آمیزش با آنها منع فرمود.
در همان هنگام از سن وصی او (متوشلح) که حامل نور محمدی بود سیصد سال می گذشت و پدران او از یرد تا حضرت شیث همگی زنده بودند و حیات داشتند.
نزول صحف آسمانی بر ادریس و خیاطی او
در مروج الذهب آمده است:
پس از یرد، پسرش اخنوخ که همان ادریس پیامبر (ع) است جای پدر را گرفت. صابئین چنین گمان دارند که ادریس همان هرمس است، و اوست که خداوند عز و جل در کتابش خبر داده است که وی را به مکانی رفیع برکشیده است. ادریس نخستین کسی بود که خیاطی کرد و برای دوختن سوزن به کار برد. بر ادریس پیامبر (ع) سی صحیفه نازل شد و پیش از او بر حضرت آدم بیست و یک صحیفه و بر شیث نیز بیست و نه صحیفه نازل شده بود که در آن تسبیح و تهلیل آمده است.
خداوند، ادریس پیامبر را اسامی برج ها و ستارگان آموخت. در مرآة الزمان آمده است:
ادریس پیامبر در زمان حضرت آدم به دنیا آمد. او نخستین کسی است که فرزندان و نوادگان قابیل را به اسارت برد و برخی را نیز به بردگی گرفت. او در علم نجوم و موقعیت آسمان و بروج دوازده گانه و کواکب و سیارات اطلاعاتی وسیع داشت، و خداوند شناخت همه آنها را به وی الهام فرموده بود.
ص: 272
اختلاط نوادگان شیث و قابیل در زمان ادریس (ع)
در تاریخ یعقوبی آمده است: بعد از یرد، پسرش اخنوخ به جای پدر نشست، و به عبادت خدای سبحان پرداخت. در زمان اخنوج فرزندان و نوادگان شیث و زنان و فرزندانشان (از کوه رحمت) به زیر آمده، نزد قابیلیان رفتند و با آنها در آمیختند. این کار نوادگان شیث بر اخنوخ گران آمد، بنابراین پسرش متوشلح و لمک و نوح را فرا خواند و به آنها گفت: «من می دانم که خداوند این امت را به عذابی سخت خواهد گرفت و رحمت نخواهد فرمود.»
اخنوخ نخستین کسی است که قلم به دست گرفت و خط بنوشت. او به فرزندانش وصیت کرد که خدای را خالصانه عبادت کنند و صدق و یقین بکار برند. آنگاه خداوند ادریس (ع) را از زمین برگرفت و به آسمان برد.
بنابر آنچه که ذکر شد، ادریس (ع) صدیق و نبی بوده، خداوند کتاب و حکمت به وی مرحمت کرده بود و او مردمان زمانش را به شریعت الهی هدایت نموده بود. سپس خداوند وی را به مکانی رفیع برکشید. با این همه او از جانب خداوند به پیامبری قومش برانگیخته نشده، و با آیه و معجزه ای از سوی خداوند، بیم دهنده و منذر ایشان نبوده است.
در 'طبقات ابن سعد' به سندش از ابن عباس روایت کند که گفت: نخستین نبی بعد از حضرت آدم (ع)، ادریس بوده که همان اخنوخ فرزند یرد می باشد.
پسر اخنوخ، متوشلح نام داشته که وصی پدر بوده، و اخنوخ فرزندان دیگری هم داشته است. پسر متوشلح، لمک است که وصی پدر بوده، و به غیر از او فرزندان دیگری هم داشته است. پسر لمک حضرت نوح (ع) بوده است.
ص: 273
وصیت یوارد به فرزندش اخنوخ
در کتاب اخبار الزمان آمده است: یوارد به اخنوخ وصیت کرد و علومی را که در نزد خود داشت به وی تعلیم داد، و مصحف سر را تسلیم وی کرد.
من_اب_ع
سیدمرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن- صفحه 662-665
کلی__د واژه ه__ا
حضرت ادریس (ع) پیامبران علم نجوم زندگینامه
فرق ابراهیم (ع) با فروید و همه روانکاوان عالم چیست؟ فرق ابراهیم خلیل با کسی که سیاره نپتون را کشف کرد چیست؟ فرقش این است که کار اینها مربوط به جزئی از عالم است. آقای فروید از وجود انسان، جزء دیگری و آن آقای ستاره شناس از جزئی از منظومه شمسی، جزء دیگری را کشف کرد.
ولی ابراهیم خلیل چه کرد؟ ابراهیم (ع) سودا را یکسره کرد، تنها به روان انسان نگاه نکرد، تنها به خورشید و ماه و زمین نگاه نکرد، عالم طبیعت و حرکت و عالم اجسام را یکسره زیر نظر گرفت و گفت این (جهان ) غیب و باطنی دارد. او اول خودش را موضوع مطالعه قرار داد. خودش را یک موجود متربی و متغیر و مقهور و یک موجودی که چه بخواهد و چه نخواهد قوه و قدرت هست که او را گردش و حرکت می دهد (کوچک بوده، بزرگش کرده است و دارد پیرش می کند) حس کرد. در تمام وجود خودش تغییر و حرکت را احساس کرد.
این دغدغه در وجودش پیدا شد که باید تغییر دهنده و حرکت دهنده و موتوری در عالم، موجود باشد. ابراهیم که در غار زندگی کرده است، در تقیه زندگی کرده است و سال ها در جایی بوده که آسمان را نمی توانسته ببیند برای اولین بار چشمش به یک ستاره طالع می افتد، می گوید: هذا ربی؟ (وقتی که چیزی را مثل خودش می بیند می فهمد که انسان است و نمی تواند رب او باشد). آیا آن که مرا تربیت می کند، تغییر و حرکت می دهد، آن نیروی حاکم بر وجود من همین است؟
ص: 274
«فلما افل قال لا احب الافلین»؛ «چون آن ستاره افول کرد و نابود شد گفت: من چیزی که نابود گردد به خدایی نخواهم گرفت.» (انعام/76) تا افول و تغییر کرد گفت: این هم که مثل من متغیر و ناثابت است، مقهور و مربوب است، معلوم است اختیارش دست خودش نیست. چشمش به ماه که افتاد دید درخشان تر است، گفت: (رب من) همین است. لحظاتی بعد ماه جایش را عوض کرد، گفت: این هم مثل من جزئی است، گویا دارد وظیفه ای را انجام می دهد، این هم تحت تأثیر قدرت و قوه دیگری است. بعد که خورشید طلوع کرد گفت: (پروردگار من) همین است. ولی بعد دید که نورانی ترین و روشن ترین ستارگان هم مقهور است. یک مرتبه گفت (سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی). پس تمام آنچه از این جنس است مثل خودم هستند، تمام ما شهادتیم، تمام این عالم ظاهر است، به منزله قسمت پیدای آن هندوانه است، قسمت اعظم این هندوانه، قسمت ناپیدای آن است.
«انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین»؛ «من با ایمان خالص روی به سوی خدا می آوردم که آفریننده همه آسمانها و زمین است و من هرگز با (عقیده جاهلانه) مشرکان موافق نخواهم بود.» (انعام/79)
من چهره خودم را متوجه آن حقیقتی کردم که تمام علوی ها و سفلی ها را می چرخاند، آن غیبی که در ماورای این هاست.
از نظر ماهیت شناخت شناسی، میان شناخت فرویدی و شناخت ابراهیمی هیچ فرقی نیست، از نظر موضوع فرق است. شناخت شناسی ابراهیم با شناخت شناسی آن ستاره شناس و با شناخت شناسی شما (در مثالی که در جلسه گذشته راجع به آیه الله بروجردی و یا سعدی عرض کردم) از نظر ماهیت شناخت شناسی فرق نمی کند. ماهیت شناخت شناسی در هر دو یکی است منتها موضوعش دو تا است. شما با آثار سعدی و آیة الله بروجردی، آنها را می شناسید، از منظومه شمسی به وجود آن سیاره و از روان خودآگاه انسان به روان ناخودآگاه انسان (پی می برید)، ولی پیامبران آمده اند به شناخت انسان ژرفا بدهند.
ص: 275
فرق علم و دین:
فرق علم و دین در همین جاست: علم آمده است برای اینکه به شناسایی انسان گسترش بدهد، شناخت را افزایش دهد. ادیان هم آمده اند که به شناخت انسان افزایش دهند، اما افزایش در جهت ژرفایی شناخت، آمده اند بگویند تمام این جهان که می بینی در مقابل جهان غیبی که بر این جهان احاطه دارد کحلقه فی فلاه مثل یک حلقه است در صحرا. (یک حلقه در مقابل یک صحرا چقدر حقارت دارد! این جهان هم نسبت به جهان غیب این قدر حقیر است). از این عالم چیزی کم نکرده اند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان داده اند. بحث ما درباره مراحل شناخت در اینجا پایان می پذیرد.
اگر یادتان باشد دو نوع افزایش داشتیم: افزایش افقی یعنی گسترش و توسعه که علم این کار را می کند (و افزایش عمقی).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 165-167
کلی__د واژه ه__ا
غیب روان علم انسان پیامبران روان شناسی شناخت روان ناخودآگاه
در قرآن تعبیر آیه 4 سوره ممتحنه «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا برءؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء ابدا حتی تؤمنوا بالله وحده؛ قطعا برای شما در حالات ابراهیم و کسانی که با او بودند سرمشق خوبی است، آن گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید بیزاریم و آیین شما را منکریم و میان ما و شما برای همیشه دشمنی و کینه پدید آمده است تا وقتی که به خدای یگانه ایمان بیاورید» راجع به ابراهیم (ع) و تعبیر آیه ای در سوره احزاب راجع به پیامبر اکرم خیلی به یکدیگر نزدیک است.
ص: 276
در سوره احزاب آیه 21 داریم: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة؛ برای شما در وجود پیغمبر اسوه ای است». اسوه به تعبیر امروزیها یعنی الگو (در فارسی شاید کلمه ای نداریم که به جای آن بگذاریم)، یعنی شخصیتی که باید مقتدا قرار بگیرد و میزان و معیار باشد و دیگران خودشان را با او بسنجند. از نظر تعبیرات ادبی این را تجدید می نامند. تجدید -که در علم بدیع ذکر می کنند- این است که مثلا انسانی که دارای خصلت و خصوصیتی هست، آن خصلت و خصوصیت او را به صورت شی ء مجسمی جدا از او فرض می کنند مثلا می گویند: «رأیت فی زید اسدا؛ من در زید شیری را دیدم». کأنه در وجود او شیری نهفته است. یا می گویند: او از زید یک دانشمند ساخت و حال آنکه مقصود این است که خود زید را دانشمند کرد ولی گویی الان این زید یک چیز است و دانشمند چیز دیگر، فقط زید مایه شده برای اینکه شخص دیگری دانشمند شود. این را در ادبیات عربی و در علم بدیع تجدید می گویند.
این تعبیر در قرآن کریم آمده است، می فرماید که در وجود پیغمبر یک الگو وجود دارد. البته مقصود این است که خود پیغمبر الگوی شماست اما به این تعبیر می فرماید که در وجود پیغمبر یک الگو وجود دارد. کأنه این پیغمبر دو شخصیت است: شخصیتی که شما الان به طور سطحی، و شخصیتی که به آن پی نبرده اید که آن شخصیتی که شما به آن پی نبرده اید و باید او را بشناسید در این شخصیت پنهان است و آن شخصیت است که اگر به آن پی ببرید و آن را بشناسید باید الگوی شما قرار بگیرید. همین تعبیر درباره ابراهیم (ع) آمده است: «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم؛ یک تأسی نیکی و یک اسوه نیکی در وجود ابراهیم برای شما هست» یعنی در وجود ابراهیم هم الگویی وجود دارد، که مربوط به مسأله ولاء دشمنان است.
ص: 277
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 236-235
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان ادبیات پیامبر اکرم الگو و سرمشق حضرت ابراهیم (ع)
آیه ای در قرآن کریم راجع به مفهوم امامت هست، به معنی که شیعیان می گویند. شیعه می گوید از این آیه استفاده می شود که یک حقیقت دیگری وجود دارد به نام امامت که نه فقط بعد از پیغمبر اسلام بلکه از زمانی که پیامبران ظهور کردند وجود داشته است و این حقیقت در ذریه ابراهیم (ع) باقی است الی یوم القیامه. آن آیه در سوره بقره است: «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین؛ چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود و وی آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشوای مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمی رسد.» (بقره/ 124)
ابراهیم (ع) در معرض آزمایشها - دستور مهاجرت به حجاز
خود قرآن راجع به آزمایشهای ابراهیم مطالبی ذکر کرده است، از مقاومتش در مقابل نمرود و نمرودیها که حاضر شد در آتش برود و به آتشش افکندند، تا جریانهای دیگری که بعدها برایش رخ داد. یکی از آنها این بود که یک فرمان عجیبی که اجرای آن جز برای کسی که در مقابل امر خدا تعبد مطلق داشته باشد و بی چون و چرا تسلیم باشد برای احدی ممکن نیست به او می رسد. پیر مردی که اولاد نداشته، برای اولین بار همسرش هاجر در سن هفتاد هشتاد سالگی می زاید. به او دستور می رسد که از شام و سوریه باید بروی به منطقه حجاز و در همین محل فعلی مسجد الحرام این زن و بچه را بگذاری و خودت هم از آنجا بروی.
ص: 278
این اصلا با هیچ منطقی جز منطق تسلیم مطلق و اینکه چون امر خداست (این را حس می کرده زیرا وحی بوده) من اطاعت می کنم، جور در نمی آید. «ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوه؛پروردگارا من [یکی از] فرزندانم را در دره ای بی کشت نزد خانه محترم تو سکونت دادم پروردگارا تا نماز را به پا دارند پس دلهای برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده باشد که سپاسگزاری کنند.» (ابراهیم/ 37) البته او خودش به وحی الهی می داند که نهایت امر چیست ولی از عهده امتحان به خوبی بر آمد.
فرمان ذبح فرزند
ابراهیم (ع) به نص قرآن، در پیری خداوند به او فرزند داد. نص قرآن است که وقتی فرشتگان آمدند و به او خبر دادند که خداوند به تو فرزند خواهد داد، زنش گفت: «ألد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا؛ من پیرزن بزایم با این شوهر پیرمردم؟!» (هود/ 72) «اتعجبین من امر الله و برکاته علیکم اهل البیت؛ گفتند آیا از کار خدا تعجب می کنی رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان [رسالت] باد بی گمان او ستوده ای بزرگوار است.» (هود/ 73) فرشتگان به او گفتند نه، رحمت خدا و برکات اوست بر شما اهل بیت. بنابراین خداوند به ابراهیم در پیری فرزند داده است. پس تا جوان بود بچه نداشت. او هنگامی فرزند دار شد که پیغمبر شده بود چون آیات قرآن درباره ابراهیم (ع) که خیلی زیاد است نشان می دهد که ابراهیم پس از سالها که پیغمبر بود در اواخر عمر و در سنین هفتاد هشتاد سالگی خداوند به او فرزند می دهد و ده بیست سال بعد از آن هم زنده بوده است تا وقتی که اسحاق و اسماعیل هر دو بزرگ می شوند و اسماعیل آنقدر بزرگ می شود که با کمک ابراهیم (ع) خانه کعبه را می سازند.
ص: 279
آیه: «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین» (بقره/ 124) می گوید خدا ابراهیم را مورد آزمایشها قرار داد و او آن آزمایشها را به نهایت و اکمال رساند. آنگاه خدا به او گفت من تو را امام قرار می دهم. ابراهیم گفت آیا از ذریه من هم؟ جواب دادند که ستمگرانشان نه. این آیات مربوط به چه زمانی است؟ آیا مربوط به اوایل عمر ابراهیم است؟ مسلما مربوط به دوره قبل از نبوت نیست چون صحبت وحی است. مربوط به دوران نبوت است. آیا اوایل دوره نبوت است؟ نه، اواخر است به دو دلیل، یکی اینکه می گوید بعد از آزمایشها بود. آزمایشهای ابراهیم همه در طول دوره نبوت بوده و مهمترین آنها در اواخر عمر ابراهیم بوده است. و دیگر آنکه در همین آیه صحبت از ذریه اوست. از اینکه گفته است: «و من ذریتی» معلوم می شود که بچه داشته است. این آیه به ابراهیم رسول نبی تازه در آخر عمر می گوید ما می خواهیم به تو یک شأن دیگر و یک منصب علی حده بدهیم: «انی جاعلک اللناس اماما». معلوم می شود که ابراهیم پیغمبر بوده است، رسول بوده است، این مراحل را طی کرده بوده است ولی یک مرحله دیگر بوده که هنوز ابراهیم به آن نرسیده بوده، و نرسید مگر بعد از پایان دادن تمام آزمایشها. آیا این نشان نمی دهد که در منطق قرآن یک حقیقت دیگری هست که نامش امامت است؟ حال معنای امامت چیست؟ امامت عهد خداست.
امامت عهد خداست
ص: 280
امامت یعنی انسانی در حدی قرار بگیرد که به اصطلاح یک انسان کامل باشد که این انسان کامل به تمام وجودش می تواند پیشوای دیگران باشد. ابراهیم (ع) فورا به یاد ذریه و نسلش می افتد: خدایا و از ذریه من چطور؟ از نسل من چطور؟ جواب می دهند: «لا ینال عهدی الظالمین». در اینجا مسئله امامت عهد خدا نامیده شده است. این است که شیعه می گویند امامتی که ما می گوئیم، با خداست و لهذا قرآن هم می گوید: 'عهدی' یعنی عهد من است نه عهد مردم. ما وقتی که بدانیم امامت غیر از مسئله حکومت است دیگر تعجب نمی کنیم که بگوییم با خداست.
می گویند حکومت با خداست یا با مردم؟ این حکومتی که ما می گوئیم غیر از امامت است. امامت عهد من است و عهد من به ستمگران فرزندان تو نمی رسد. نگفت 'نه' به طور کلی، و نگفت 'آری' به طور کلی. چون اینطور تفکیک کرد و ستمگرانشان را کنار گذاشت، پس غیر ستمگران باقی ماندند و این آیه: «انی جاعلک اللناس اماما.....لا ینال عهدی الظالمین» نشان می دهد که در نسل ابراهیم امامت اجمالا وجود دارد.
ائمه (ع) همیشه به این آیه «لا ینال عهدی الظالمین» استدلال کرده اند. مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر کسی که به نفس خود یا به غیر ظلم کند ظالم است. در عرف مردم همیشه ما ظالم به غیر و کسی را که به حقوق مردم تجاوز می کند می گوئیم 'ظالم' ولی 'ظالم' در قرآن کریم اعم است از کسی که به غیر تجاوز کند یا به خود. کسی که به غیر تجاوز کند باز به خود ظلم کرده است. در قرآن آیات زیادی است در شرح ظلم به نفس.
ص: 281
آیه دیگر
آیه دیگر قرآن در این زمینه: «و جعلها کلمه باقیه فی عقبه؛ و او آن را در پی خود سخنی جاویدان کرد باشد که آنان [به توحید] بازگردند.» (زخرف/ 28) نیز درباره ابراهیم است. می فرماید خداوند این را یعنی امامت را به صورت یک حقیقت باقی در نسل ابراهیم باقی گذاشت.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- امامت و رهبری- صفحه 160-157
کلی__د واژه ه__ا
امامت حضرت ابراهیم (ع) باورها در قرآن نبوت اسلام آزمایش الهی
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین؛ و هنگامی که خدا ابراهیم را با کلماتی بیازمود و او همه را به اتمام رسانید، گفت: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: از خاندانم چطور؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد» (بقره/ 124).
ائمه معصومین (ع) درباره امامت و ولایت همیشه به این آیه استدلال کرده اند. مقصود از ظالم چیست؟ از نظر قرآن هر کسی که به نفس خود یا به غیر ظلم کند ظالم است. در عرف مردم، همیشه به ظالم به غیر و کسی که به حقوق مردم تجاوز می کند، ظالم می گوییم، ولی ظالم در قرآن کریم اعم است از کسی که به غیر تجاوز کند یا به خود. کسی که به غیر تجاوز کند باز به خود ظلم کرده است. در قرآن آیات زیادی است در شرح ظلم به نفس.
ص: 282
علامه طباطبایی از یکی از اساتیدشان نقل می کنند که در ارتباط با سؤالی که ابراهیم درباره فرزندانش کرد، نسل ابراهیم، از نظر بد بودن و خوب بودن اینطور تفسیر می شود: یکی اینکه فرض کنیم که افرادی بودند که از اول تا آخر عمر همیشه ظالم بودند. دیگر اینکه فرض کنیم که در اول عمر ظالم بودند، در آخر عمر خوب شدند. سوم آنکه در اول عمر خوب بودند، بعدها ظالم شدند. و چهارم اینکه هیچوقت ظالم نبودند. می گویند محال است که ابراهیم، امامت را با این شأن بزرگی که خود او می دانست قضیه از چه قرار است که بعد از دوران نبوت و رسالت به او می گویند چنین منصبی را به تو می دهیم، برای آن بچه هایی خواسته باشد که از اول تا آخر عمرشان ظالم و بدکار بودند.
همچنین محال است که تقاضای ابراهیم برای آن فرزندانش باشد که اوایل عمرشان خوب بودند اما اکنون که می خواهند این منصب را به آنها بدهند، بدند. ابراهیم اگر تقاضا کرده باشد برای فرزندان خوبش تقاضا کرده است. خوبها دو قسمند: خوبهایی که از اول تا آخر عمر همیشه خوب بوده اند، و خوبهایی که اول بد بوده اند و حالا خوب شده اند. وقتی که مورد تقاضای ابراهیم مشخص شد که از ایندو تجاوز نمی کند، پس شامل کسانی می شود که اگرچه اکنون ظالم و ستمگر نیستند ولی در گذشته آلودگی داشته اند و سابقه شان خوب نیست. ولی می بینیم قرآن می گوید: «لا ینال عهدی الظالمین» آنها که سابقه ظلم دارند، نه؛ یعنی عهد من به ستمکاران نمی رسد. مسلما آنکه بالفعل ظالم است که یا همیشه ظالم بوده و یا قبلا نبوده و بالفعل ظالم است، مورد تقاضا نیست. بنابراین قرآن نفی می کند که امامت به کسی برسد که سابقه اش بد است. اینست که شیعه بر این اساس استدلال می کنند که امکان ندارد امامت به کسانی برسد که دورانی از عمرشان را مشرک بوده اند.
ص: 283
من_اب_ع
مرتضی مطهری- امامت و رهبری- صفحه 169-168
کلی__د واژه ه__ا
امامت ظلم ویژگی های امام قرآن تفسیر تاریخ
مرگ به صورت شهادت، جمع میان دو چیز است. از یک طرف ولی الله، از این جهان به جهان دیگر منتقل شده و از طرف دیگر فرصت عمر را از دست نداده است، چرا که شهادت یعنی تبدیل کردن عمر به بهترین شکل عمل، یعنی به صورت یک عمل و به صورت یک تکلیف و یک مسؤولیت، عمر را به پایان رساندن، که دیگر انسان نمی تواند چنین فرض کند و بگوید که اگر من شهید نشوم و در دنیا عمر کنم ممکن است کار بالاتری انجام دهم، کار بالاتری نیست.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: هر ذی بری یعنی هر صاحب عمل نیکی، فوق عمل برش، بری هست، مگر شهادت که دیگر مافوق این بر، بری نیست.(بحارالانوار، ج74، ص60)، یعنی کسی نمی تواند بگوید من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم، برای اینکه می خواهم به جای شهادت کار بالاتری در این دنیا انجام بدهم. پیغمبر (ص) فرمود کار بالاتری وجود ندارد. این است که در مقابل آرزوی مرگ به صورت شهادت، دیگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می بینیم که اولیاءالله، همیشه مرگ به صورت شهادت را آرزو می کنند. آن جمله ای که امام علی (ع) فرمود که "اگر هزار ضربت شمشیر بر من وارد شود و شهید شوم آن را بر مرگ در بستر ترجیح می دهم"، معنایش همین است.
آن کسانی که اولیاءالله واقعی هستند آن دنیا را به رأی العین دارند می بینند و از آنچه پیش فرستاده اند (خشنودند). در نهج البلاغه آمده است که پیغمبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "یا علی! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهید از دنیا خواهی رفت". علی (ع) می فرماید: وقتی که در جنگ احد هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم متأثر شدم. (ایشان در این زمان یک جوان سی ساله است، کسی که بیش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشته و دو پسر کوچک هم در خانه دارد. باید این قرائن و شواهد مادی را هم در نظر گرفت). رفتم خدمت رسول اکرم (ص) و عرض کردم یا رسول الله! آیا شما به من نفرمودید که من شهید خواهم شد، پس چرا من شهید نشدم؟ فرمود: یا علی! تو شهید خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو با شهادت از دنیا خواهی رفت. بعد پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: یا علی! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: «لیس هذا من مواطن الصبر هذا من مواطن البشری و الشکر»؛ بفرمایید که شهادت چقدر باصفاست، اینجا که جای صبر نیست. صبر در یک امر مکروه است، شهادت آرزوی من است، محبوب من است، عطیه الهی است. (نهج البلاغه، خطبه 154)
ص: 284
عشق حضرت ابراهیم (ع) به خداوند
حضرت ابراهیم (ع) در میان پیامبران به خلت معروف است. پیغمبران در عین اینکه همه پیغمبر هستند شئون روحی آنها و یا به قول اهل معرفت مظهریت آنها برای صفات الهی تفاوت دارد. یکی مظهر بکا و خوف است و دیگری مظهر محبت و عشق است و مانند آن. مثلا کار ابراهیم یک وجهه دارد و کار حضرت یحیی (ع) یا عیسی بن مریم (ع) وجهه دیگری دارد. ابراهیم خلیل الله، پیغمبر عشق است، پیغمبر محبت است و لهذا لقبش هم خلیل الله است. یک شب ابراهیم در حالی که در صحرا دنبال گله گوسفندش است صدایی می شنود: "سبوح قدوس، ربنا و رب الملائک و الروح؛ بسیار منزه و پاک از همه ناپاکی ها است؛ پروردگار ما و پروردگار فرشتگان و روح" این صدا را که می شنود از خود بی خود می شود. یک دفعه می گوید که بود؟ که بود که نام محبوب من را برد؟ یک بار دیگر تکرار کن، ثلث این گوسفندانم را به تو می دهم. بار دیگر تکرار می کند. هیجانش بیشتر می شود، می گوید بار دیگر تکرار کن ثلث دیگر گوسفندانم را هم به تو می دهم و هیجانش بیشتر می شود.
ابراهیم (ع) در وقت مرگ باز با خدا مغازله و عشق بازی می کند. در هنگام قبض روح می گوید: «هل رایت خلیلا یمیت خلیله؟»؛ آیا دیده ای خلیل و دوست روح دوست خود را قبض کند؟ فرشته از ناحیه خدا به او می گوید: «هل رایت خلیلا یکره لقا خلیله»؛ آیا دیده ای دوستی لقای دوست خود را مکروه بشمارد؟ (بحارالانوار، ج6 ص127) در همان حال هم در حال مغازله است، در همان حالی که دارد می رود، باز دارد حرف می زند و عشق بازی می کند. به قول حافظ
ص: 285
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان *** تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
به هر حال این خود، حقیقتی غیر قابل انکار است و فقط برای اولیاء الله است که مرگ به صورت یک آرزوی واقعی درمی آید. مرگ به صورت شهادت برای اولیاءالله دیگر به صورت یک مرگ آرزویی غیر مشروط است که هرگز با آن مبارزه نمی کنند. شهادت، هم انتقال از جهانی به جهان دیگر است و هم خودش درجه است، خودش بالا رفتن است. البته این حرف هم گفته می شود که اگر انسان قائل به دنیای دیگر هم نباشد، باز زندگی کمیت دارد و کیفیت دارد و انسان زندگی را برای ارزشهایش می خواهد. مسأله ارزشها در زندگی مسأله درستی است ولی پایه همه ارزشها یک ارزش است و آن توحید است. اگر این یک ارزش وجود نداشته باشد دیگر ارزشی در دنیا معنی ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- ص 80-78
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اسلام جهاد شهادت حضرت ابراهیم (ع) حدیث
رشد یعنی قدرت مدیریت، وقتی که انسان می خواهد انسان های دیگر را اداره کند یعنی وقتی که موضوع رشد، اداره انسان های دیگر باشد آن را مدیریت و رهبری می نامیم، این نوع از رشد در اصطلاح اسلامی "هدایت" و به تعبیر رساتر "امامت" نامیده می شود. دقیق ترین کلمه ای که بر کلمه امامت منطبق می شود همین کلمه رهبری است.
فرق نبوت و امامت در اینست که نبوت راهنمایی و امامت رهبری است. نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایی است. راهنما چه می کند؟ راه را نشان می دهد. وظیفه اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد، ولی بشر علاوه بر راهنمایی به رهبری نیاز دارد. یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند. نبوت راهنمایی است و یک منصب است، اما امامت رهبری است و منصب دیگری است.
ص: 286
پیغمبران بزرگ هم نبی و هم امام هستند. پیغمبران کوچک فقط نبی بودند و امام نبودند، رهنما بودند ولی رهبر نبودند. اما پیغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شأن را داشته اند. هم شأن راهنمایی و هم شأن رهبری. ابراهیم، موسی، عیسی هر کدام رهنما و رهبراند. خاتم الانبیاء رهنمای رهبر است.
قرآن مجید بر این اصل بسیار تکیه می کند و در معارف شیعه این اصل قرآنی جای شایسته خود را دارد. این نکته را باید یادآوری کنم که آنچه قرآن تحت عنوان رهبری از آن بحث می کند مافوق رهبری است که بشریت می شناسد، رهبریی که بشریت می شناسد از حدود رهبری در مسایل اجتماعی تجاوز نمی کند ولی منظور قرآن از رهبری، علاوه بر رهبری اجتماعی رهبری معنوی یعنی رهبری به سوی خدا است و آن خود حساب دقیق و حساسی دارد و از رهبری های اجتماعی بسی دقیق تر و حساس تر است.
قرآن کریم درباره ابراهیم حرف عجیبی می زند و می گوید: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات»؛ «و هنگامی که خدا ابراهیم را با کلماتی بیازمود و او همه را به اتمام رسانید.» (بقره/ 124) خداوند ابراهیم را در مراحل بسیار مورد آزمایش قرار داد و ابراهیم از این آزمایش ها پیروز بیرون آمد. ابراهیم از پیغمبرهایی است که سرگذشت عجیبی دارد و آزمون ها برایش پیش آمده و در همه آنها کمال موفقیت و پیروزی را داشته است.
در میان قوم بابل به نبوت مبعوث شد و یک تنه با عقاید منحط و شرک آمیز قوم خود که همه را فرا گرفته بود مبارزه کرد، همه بت ها را به استثنای بت بزرگ شکست. تبر بت شکنی را به گردن بت بزرگ انداخت، به علامت اینکه بت ها با یکدیگر نزاع کرده و بت بزرگ سایر بت ها را به این روز انداخته است.
ص: 287
ابراهیم با این کار خود نیروی فطری عقلی خفته مردم را بیدار کرد. زیرا فطرتا درک می کنند که ممکن نیست، جمادات با یکدیگر به نزاع برخیزند، همین جا به خود می آیند که پس چرا انسان عاقل شاعر مدرک، سر به آستان این موجودات لا یشعر فرود آورد. ابراهیم مکرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آن جا که او را در گودالی، حتی می توان گفت در دریایی، از آتش انداختند ولی او از سخن خود دست بر نمی داشت.
ابراهیم از طرفی با عقاید منحط و خرافی و تقلیدی خود درگیر بود و پیروز می گشت و از طرف دیگر با نمرود درگیری شدید پیدا کرد و تا میان آتش رفت و در همان حال یک آزمون عجیب الهی به سراغش آمد، یعنی از طرف خدا به امری مأمور شد که جز یک تسلیم کامل هیچ نیرویی نمی تواند آن را اطاعت کند، امری که درباره اش صادر شد این بود که فرزند جوان عزیزت را بدست خود در راه خدا باید فدا کنی و سر ببری. ابراهیم تصمیم به انجام اینکار گرفت و در آخرین مرحله که تصمیم ابراهیمی ظهور کرد از جانب خداوند ندا رسید که یا ابراهیم تو عمل کردی و ما آنچه از تو می خواستیم همین بود. ما از تو همین حد از تسلیم را می خواستیم، ما کشتن فرزند از تو نمی خواستیم. ابراهیم این منازل و مراحل را طی کرد و پشت سر گذاشت، بعد از همه اینها بود که به او گفته شد اکنون شایسته امامت و رهبری هستی.
ابراهیم از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبری رسید. در حدیث است: «اتخذ الله ابراهیم نبیا قبل ان یتخذه رسولا و اتخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا و اتخذه خلیلا قبل ان یتخذه اماما» خلاصه معنی حدیث اینکه: «ابراهیم اول نبی بود و هنوز رسول نبود، رسول شد و هنوز خلیل نبود و خلیل الله شد و هنوز امام و رهبر نبود، بعد از همه اینها به مقام امامت و رهبری رسید.»
ص: 288
مفاد آیه کریمه: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما» (بقره/ 124) اینست که: پس از آنکه ابراهیم همه مراحل را طی کرد و از همه آزمایش ها پیروز و موفق بیرون آمد و به اصطلاح فارسی از هفت خوان گذشت، ما به او اعلام کردیم که هم اکنون وقت آن رسیده است که ما تو را امام و رهبر قرار دهیم. امامت و رهبری انسان ها، چه در بعد معنوی و الهی و چه در بعد اجتماعی عالی ترین درجه و مقام و پستی است که از طرف خدا به یک انسان واگذار می شود، مدالی که به این نام به سینه کسی می چسبانند عالی ترین مدال ها است. ابراهیم هم نبی و هم امام بود لهذا رهبر قوم خویش بود.
اینکه عرض کردم نبوت، راهنمایی و امامت رهبری است مقصودم این نیست که انبیاء این منصب را که بالاتر است نداشتند. همانطور که قبلا هم اشاره کردیم نبوت و امامت دو منصب است که در انبیاء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبیاء کوچک یکی از آن دو، کما اینکه در ائمه، امامت و رهبری هست ولی نبوت یعنی راهنمایی جدید نیست چون راه همان راهی است که پیغمبر نمایانده است و ائمه مردم را در همان راه که پیغمبر از طرف خداوند ارائه کرده است، حرکت می دهند، بسیج می کنند و راه می برند، این مفهوم امامت از نظر اسلام است. دنیای امروز به مسئله رهبری و مدیریت تنها از جنبه اجتماعی می نگرد، یعنی تنها این جنبه و این بعد را شناخته است. ولی همین را که شناخته است بسیار اهمیت می دهد و به حق اهمیت بسیار می دهد.
ص: 289
قرآن مجید تعبیر عجیبی راجع به پیغمبر اکرم (ص) دارد: «الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم»؛ «همان کسانی که از این رسول، پیامبر درس ناخوانده پیروی می کنند که (وصف) او را نزد خویش در تورات و انجیل مکتوب می یابند، که آنها را به کار پسندیده فرمان می دهد و از کار ناپسند منع می کند و پاکیزه ها را برایشان حلال و پلیدی ها را بر آنان حرام می کند و تکالیف سنگین و قید و زنجیرهایی را که بر آنها بود بر می دارد.» (اعراف/ 157) کدام بار سنگین و کدام غل و زنجیر؟ بارهایی از سنگ و یا غل و زنجیرهایی از آهن؟ از چوب؟ نه، بلکه بارهایی سنگین از عادات و خرافات و غل و زنجیرهای روحی که بر نیروها و بر استعدادهای معنوی بشر گذاشته شده بود. همان ها که نتیجه اش جمود، افسردگی، یأس و بدبختی بود.
پیغمبر این نیروهای بسته را باز کرد. مدیریت اجتماعی یعنی این. رهبری یعنی این. مجهز کردن نیروها، تحریک نیروها، آزاد کردن نیروها و در عین حال کنترل نیروها و در مجرای صحیح انداختن آنها، سامان دادن، سازمان بخشیدن و حرارت بخشیدن به آنها. مدیریت صحیح از ضعیف ترین ملت های دنیا، قوی ترین ملت ها را می سازد، آنچنان که رسول اکرم کرد و این معجزه رهبری بود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 109-117
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اثبات امامت مدیریت جامعه شناسی دین حکومت باورها قرآن
ص: 290
کمال انسان در تعادل و توازن اوست، یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون هر استعدادی که می خواهد باشد آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد که علما می گویند اساسا حقیقت عدل به 'توازن' و 'هماهنگی' بر می گردد.
مقصود از هماهنگی در اینجا این است که در عین اینکه همه استعدادهای انسان رشد می کند، رشدش رشد هماهنگ باشد. مثال ساده ای عرض می کنیم: یک کودک که رشد می کند، دست، پا، سر، گوش، بینی، زبان، دهان، دندان، احشاء و امعاء و سایر چیزها را داراست. کودک سالم کودکی است که همه اعضایش به طور هماهنگ رشد می کنند.
حال اگر فرض کنیم که یک انسان فقط بینیش رشد کند و سایر قسمتهای بدنش رشد نکند مثل کاریکاتورهایی که می کشند یا فقط چشمهایش رشد کنند، یا فقط کله اش رشد کند و تنش رشد نکند و برعکس، و یا دستش رشد کند و پایش رشد نکند و یا پایش رشد کند و دستش رشد نکند، چنین انسانی رشد کرده است، ولی رشد ناهماهنگ. انسان کامل آن انسانی است که همه ارزش های انسانی در او رشد کنند و هیچ کدام بی رشد نمانند و به علاوه همه، هماهنگ با یکدیگر رشد کنند و رشد هر کدام از این ارزش ها به حد اعلی برسد، آن وقت این انسان می شود.
ص: 291
انسان کامل، انسانی که قرآن کریم از او تعبیر به امام می کند: «و اذابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما؛ و هنگامی خداوند ابراهیم را با کلماتی بیازمود و او همه را به اتمام رسانید گفت:من تو را با امام و پیشوای مردم قرار دادم.» (بقره/ 124)
ابراهیم بعد از آنکه از امتحان های گوناگون و بزرگ الهی بیرون آمد و همه را به انتها رسانید و در همه آن امتحان ها نمره عالی و بیست گرفت، به مقام امام یعنی 'انسان کامل' رسید. یکی از امتحان های بزرگ ابراهیم (ع) آماده شدن او برای بریدن سر فرزند خودش با دست خود در راه خدا بود، او تا این حد تسلیم بود که وقتی فهمید خداست که به او امر می کند، بدون چون و چرا حاضر شد.
«فلما اسلما و تله للجبین؛ پس وقتی هر دو بر این کار تسلیم شدند و پسر را به پیشانی بر خاک افکند.» (صافات/ 103) ابراهیم آماده کامل برای سر بریدن و اسماعیل هم آماده کامل برای ذبح شدن بود «و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرؤیا؛ او را ندا دادیم که ای ابراهیم حقا که خوابت را تحقق بخشیدی.» (صافات/ 105-104) آنچه ما می خواستیم تا همینجا بود، ما واقعا از تو نمی خواستیم سر فرزندت را ببری، می خواستیم ببینیم که مقام تسلیم تو در مقابل امر ما و رضای ما تا چه حد ظهور و بروز می کند. بعد از آنکه ابراهیم از عهده همه امتحان ها از به آتش افتادن تا فرزند را به قربانگاه بردن برمی آید و به تنهایی با یک قوم و یک ملت مبارزه می کند، آنگاه به او خطاب می شود: «انی جاعلک للناس اماما؛ تو اکنون به حدی رسیده ای که می توانی الگو باشی.» امام و پیشوا باشی، مدل دیگران باشی و به تعبیر دیگر، تو انسان کاملی، انسان های دیگر برای کامل شدن باید خود را با تو تطبیق دهند.
ص: 292
علی (ع) انسان کامل است، برای اینکه 'همه ارزشهای انسانی'، 'در حد اعلی' و به طور 'هماهنگ' در او رشد کرده است، یعنی هر سه شرط (مذکور) را داراست. مسئله هماهنگی را باید یک مقدار توضیح دهیم. جزر و مد دریا را دیده اید و یا حداقل شنیده اید. دریا دائما در حال جزر و مد است، گاهی از این طرف و گاهی از آن طرف کشیده می شود و دائما خروشان است. روح انسان و به تبع آن، جامعه انسانی، این حالت جزر و مدی را که در دریا هست داراست. روح انسان دائما در حال جزر و مد است، از این طرف و آن طرف کشیده می شود. جامعه ها نیز گاهی به این طرف و آن طرف کشیده می شوند. البته منشأ کشیده شدن جامعه ها ممکن است افراد یا جریان های دیگری باشد ولی این قضیه هست.
حتی ارزش های انسانی انسان هم همینطور است یعنی شما افرادی را می بینید که واقعا گرایششان گرایش انسانی است، اما گاهی در جهت یک گرایش از گرایش های انسانی، 'مد' پیدا می کنند و کشیده می شوند، به طوری که همه ارزش های دیگر فراموش می شود. اینها مثل همان آدمی می شوند که فقط گوش یا بینی یا دستش رشد کرده است. این یک نکته ای است که غالبا جامعه ها از راه گرایش صد در صد به باطل به گمراهی کشیده نمی شوند بلکه از افراط در یک حق به فساد کشیده می شوند بسیاری از انسانها نیز از این راه به فساد کشیده می شوند.
ارزش های گوناگونی در بشر وجود دارد: عقل، عشق، محبت، عدالت، خدمت، عبادت، آزادی و انواع دیگر ارزش ها حال کدام انسان، انسان کامل است؟ او که فقط عابد محض است؟ او که فقط عاشق محض است؟ او که فقط عاقل محض است؟ نه، هیچ کدام انسان کامل نیست انسان کامل آن انسانی است که همه این ارزش ها در حد اعلی و هماهنگ با یکدیگر در او رشد کرده باشد علی (ع) چنین انسانی است.
ص: 293
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل صفحه 33 - 36 و 43
کلی__د واژه ه__ا
کمال تسلیم خدا داستان قرآنی ارزش انسان
حضرت ابراهیم (ع) میخواهد کیفیت إعمال قدرت فاعلیه خدا را در زنده کردن مردگان بداند. «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ'هِیمُ رَب أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی' قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَی وَلَ_کِن لِیَطْمَئن قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطیْرِ فَصُرْهُن إِلَیْکَ ثُم اجْعَلْ عَلَی ' کُل جَبَلٍ مِنْهُن جُزْءًا ثُم ادْعُهُن یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَن اللَهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛ و (یاد کن ) آنگاه که ابراهیم گفت : پروردگارا، به من نشان ده ؛ چگونه مردگان را زنده میکنی ؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده ای ؟ گفت : چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. فرمود: پس ، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان ؛ سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده ؛ آنگاه آنها را فرا خوان ، شتابان به سوی تو می آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است » (بقره/ 260).
حضرت إبراهیم مانند حضرت ارمیای نبی سؤال از زنده شدن مردگان نمی کند، بلکه از کیفیت قوه فاعلیه پروردگار و تأثیر آن در روی مردگان پرسش میکند؛ او کسی است که خداوند به او ملکوت آسمانها و زمین را نشان داده است و از موقِنین است. خداوند به إبراهیم ملکوت را نشان داد، یعنی او را در مرکز ملکوت قرار داد و قلب او را حاوی اسرار ملکوتی قرار داد. تقاضا میکند که: «رَب أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی؛ به من نشان بده چگونه زنده میکنی تو»! نمی گوید: «کَیْف تُحْیَی الْمَوْتَی؛ چگونه زنده میشوند مردگان»؟ و همانطور که ذکر شد بین این دو سؤال فرق بسیار است.
ص: 294
فرض کنید یک وقت کسی که پنیر را ندیده است از شما می پرسد پنیر چیست؟ شما به فرزند خود میگوئید: قدری پنیر بخر و بیاور. او می بیند ماده ای است سفید و چرب و به شکل قالب در آمده و از لبنیات است، وضع ساختمانی او را می بیند و میداند. ولی یک وقت میخواهد بفهمد پنیر را چگونه درست می کنند؟ به او میگوئید: شیر را در حرارت معینی گرم کن، و بعد مایه پنیر را به مقدار معین به آن داخل کن و صبر کن تا زمانی بگذرد و خود را ببندد و سرد شود، و سپس آن را در کیسه ای بریز تا آب های جدا شده از شیر خارج گردد، این است کیفیت ساختن پنیر.
این دو مطلب با هم فرق دارد. اول نشان دادن پنیر است به کسی که ماهیت آنرا نمیداند، و دوم ساختن پنیر و اطلاع از کیفیت پیدایش آن است. خداوند در پاسخ پرسش إبراهیم میگوید: «أَوَلَمْ تُؤْمِن؛ آیا تو به این معنی ایمان نداری و نرسیده ای»؟ «قَالَ بَلَی ' وَلَ_'کِن لِیَطْمَئِِن قَلْبِی؛ گفت بلی ایمان دارم و رسیده ام ولی برای آرامش و سکون نفس خود تقاضا دارم». میخواهم آنطور دریای دل من آرام بگیرد که در آن هیچ موجی مشاهده نشود، و هیچ اضطرابی نباشد. افرادی که دارای سکینه و اطمینان نیستند گرچه موحد هم باشند، دائماً یک نوسان و حرکتی بر دل آنها هست و آنانرا آزار میدهد؛ خطرات، دل آنها را مضطرب میکند گرچه در دریای توحید غوطه ورند. شما اگر به کسی بگوئید: برو در میان قبرستان، در میان قبری مرده ای است کفن شده، ولی روی قبر را نپوشانده اند و فردا بناست روی آن را بپوشانند، در دست آن مرده یک انگشتری است، آنرا بیاور، و این عمل را در همین امشب باید انجام دهی و تنها به قبرستان بروی؛ غالب افراد از این عمل ترس و وحشت دارند؛ با آنکه به علم الیقین میدانند در قبرستان خبری نیست، و مرده به کسی کاری ندارد. و اگر أحیاناً وارد قبرستان شوند، قلب شروع میکند به زیاده زدن، و کم کم هرچه نزدیکتر رود ضربانش بیشتر میگردد، و دست و پا شروع میکنند به لرزیدن؛ کمی اگر جلوتر رود ممکنست هنوز به قبر معهود نرسیده از حرکت باز ایستد و روی زمین بیفتد، و أحیاناً ممکن است از شدت دهشت بمیرد. این عمل برای افراد غیر مأنوس مشکل است؛ با وجود یقین و علم.
ص: 295
إبراهیم خلیل (ع) به خدا میگوید: من میدانم که تو با اسم المُحیی و با اسم القدیر زنده میکنی؛ میخواهم به اندازه ای این حقیقت را لمس کنم که ابداً اضطرابی نباشد، بلکه سکون خاطر باشد، یعنی من میخواهم آن اسم را چنان مس کنم که به علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین این مطلب برای من مکشوف افتد. خطاب رسید: «قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطیْرِ فَصُرْهُن إِلَیْکَ ثُم اجْعَلْ عَلَی ' کُل جَبَلٍ مِنْهُ_ن جُزْءًا ثُم ادْعُهُ_ن یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَن اللَهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ؛ برو چهار مرغ پرنده بگیر و آنها را بیاور در خانه که با تو اُنس بگیرند، و بعد آنها را بکُش و قطعه قطعه کن و در یک هاون چنان بکوب که همه اجزاء و ذرات آنها در هم داخل شود، و سپس در بالای هر یک از این کوهها یک جزء از آن را بگذار! و پس از آن آنها را یک یک صدا بزن، می بینی که آنها با شتاب بسوی تو می آیند؛ و بدانکه خداوند عزیز و حکیم است».
به روایت علی بن إبراهیم قمی در تفسیرش، این پرندگان عبارت بودند از طاووس و خروس و کبوتر و کلاغ. إبراهیم به فرمان و اذن خدا مرغها را کشته و درهم آمیخته و از مخلوط شده آنها هر عُشری را بر فراز کوهی قرار داد و سپس منقار طاووس را به دست گرفت و گفت: ای طاووس بیا! حالِ إبراهیم در اینحال، حال عادی نبود بلکه فانی در ذات خدا و اسماء حُسنای او بود؛ فانی بود در اسم عزیز و حکیم و قدیر و محیی. پس در حقیقت إبراهیمی نبود تا بگوید: طاووس بیا؛ خدا بود، و خدا فرمود: طاووس بیا! إبراهیم دید ذرات بسیاری از بالای دَه کوه به سمت او با شتاب در حرکتند. آمدند و آمدند و به منقار طاووس که در دست او بود چسبیدند، و بدن و پیکره طاووس و دست و پا درست شد، اسکلت بدن ساخته شد. این ذرات استخوان بود که اول اصل هیکل طاووس را تشکیل دادند. و پس از آن ذرات گوشت آمدند و ذرات چشم و زبان و سائر اعضاء و أمعاء و أحشاء همینطور می آمدند و با سرعت و بلادرنگ اجزاء طاووس را می ساختند. بعد نوبت رسید به پرها، ذرات پر هم بدون انحراف و اعوجاج از فراز کوهها با شتاب آمدند، بالها و پرهای طاووس نیز تمام شد. در این حال طاووس تکانی خورد؛ یک طاووس زنده و زیبا در مقابل إبراهیم.
ص: 296
به همین طریق حضرت إبراهیم منقار خروس و کبوتر و کلاغ را در دست گرفت و هر یک از آنها را صدا زد و ذرات هر یک از آنها از فراز هر یک از کوهها با سرعت آمده و به منقارها پیوستند، و آن مرغها نیز زنده شده و در مقابل حضرت إبراهیم قرار گرفتند. این کارها به دست حضرت إبراهیم به اذن خدا انجام گرفت؛ و ندای «بیا» که از حضرت إبراهیم -به امر خدا: «ثُم ادْعُهُن»- برخاست، إنشاء حیات و إعمال قوه فاعلیه برای زنده نمودن بود. و لذا چون إبراهیم این عمل را انجام داد خطاب رسید: «وَ اعْلَمْ أَن اللَهَ عَزِیزٌ حَکَیمٌ»؛ و بدان که خداوند قیوم موجودات است و مقام عزت او اقتضای فاعلیت دارد، و دارای مقام حکمت است یعنی فتور و سستی و انفعال در او نیست و کارهای او بر اساس استحکام استوار است. ولی درباره حضرت إرمیا میفرماید: «فَلَما تَبَینَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَن اللَهَ عَلَی ' کُل شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ إرمیا که آن منظره را دید گفت: میدانم که خداوند به هر کاری تواناست» (بقره/ 259).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- ج 4 صفحه 245-250
کلی__د واژه ه__ا
حضرت ابراهیم (ع) صفات خدا قرآن معاد جسمانی اراده الهی اسماء خدا خدا
حضرت ابراهیم (ع) از خداوند تقاضا نمود که جنبه فاعلی و اعمال قدرتی که برای زنده شدن مردگان صورت می گیرد را بداند، و گفت: «کیف تحی الموتی؛ چگونه تو ای پروردگار به مردگان جان می دهی؟» (بقره/ 260)
این سؤال غیر از پرسش ارمیای نبی در خصوص زنده شدن مردگان؛ سؤال ارمیا از نحوه فعل و سؤال ابراهیم از نحوه جنبه فاعلی است. یک وقتی انسان را می برند در لابراتوار و آن مطالبی را که خوانده است نشانش می دهند؛ یک وقت به او می گویند خودت عمل کن و با دست خود مطالب علمیه را به مرحله عمل در آورده و لباس تحقق بپوشان! ابراهیم می گوید: ای پروردگار من! وقتی که می خواهی مردگان را زنده کنی چه می کنی؟ خدایا تو چگونه مردگان را زنده می کنی؟ من می خواهم بفهمم آن جنبه فاعلی که در توست و با آن حیثیت مرده زنده می نمائی چیست؟! ای ابراهیم! آیا بدین موضوع ایمان نیاورده ای؟ گفت: آری، ایمان دارم و می دانم که تو با قدرت کامله خود و با اسم «المحیی» که از اسماء حسنای توست، مردگان را زنده می کنی! لیکن می خواهم قلبم آرام بگیرد!
ص: 297
یعنی چه؟ یعنی من الان پشت پرده هستم، این پرده را بردار! بدون پرده مشاهده نمایم! ابراهیم پیغمبر است، از پیامبران اولواالعزم: صاحب شریعت و کتاب؛ و به مقامات و درجاتی رسیده و مدارج و معارجی را پیموده است و در عالم ولایت قدم زده و به صفات و اسمای حسنی رسیده است؛ اما آن جنبه احیاء اسم المحیی در خود حضرت ابراهیم ظهور نکرده است، خودش مرده زنده نکرده و کیفیت احیاء مرده را از حیثیت فاعلی آن نمی داند. چون اولیای خدا که به مقام قرب می رسند، تمام اسماء و صفات خدا در وجود آنان تجلی می کند.
در قرآن مجید داریم که حضرت عیسی بن مریم می گفت: «و أحی الموتی باذن الله؛ من مرده زنده می کنم به اذن خدا.» (آل عمران/ 49) نه اینکه من کناری هستم و دعا می کنم: خدایا تو مرده را زنده کن! و خدا هم مستجاب می کند و زنده می گرداند، بلکه من خودم زنده می کنم به حول و قوه خدا، من بنده ام و هر حول و قوه ای در من باشد، از خداست؛ «لا حول و لا قوة الا بالله» اما عمل، عمل من است. مثلا فرض کنید یک وقتی من اینجا نشسته ام و دعا می کنم: خدایا این قلم از روی این کاغذ بر زمین افتد، خدا هم دعا را مستجاب می نماید و یک عمل خارجی صورت می گیرد، بادی می وزد، یا زیدی می آید و این قلم را بر زمین می گذارد؛ در این صورت حرکت قلم و افتادنش در روی زمین به اراده من نبوده است. ولی یک وقتی من با دست خود قلم را بلند می کنم و بر زمین می گذارم. در هر دو حال، فعل فعل خداست و به حول و قوة او صورت پذیرفته است، و اگر مشیت و اذن او نباشد تا هزار سال هم قلم از جای خود تکان نمی خورد، ولی در صورت دوم که من با دست قلم را بر زمین گذاشتم فعل فعل من نیز هست، انتساب به من هم دارد.
ص: 298
حضرت ابراهیم (ع) به مقاماتی رسیده، و طی مدارجی نموده است، ولی هنوز اسم المحیی یعنی کیفیت احیاء، یعنی آن قوه ای که در اولیاء خدا در مقام تقرب به واسطه تجلی اسم المحیی پیدا می شود در او ظهور نکرده است؛ خلاصه هنوز خود ابراهیم مرده زنده ننموده، و لذا می پرسد: «کیف تحی الموتی؟؛ این اسم تو چگونه تجلی می کند که به واسطه آن مرده زنده می کنی؟» «قال أولم تؤمن؛ آیا ایمان نداری به این حقیقت؟» (بقره/ 260)
آری، ایمان دارم و می دانم که با اسم مقدس خود این عمل را انجام می دهی «تقدست أسماؤک و علت صفاتک؛ نام هایت مقدس و صفاتت برترند.» ولیکن می خواهم همچون دانش آموز که در لابراتوار به دست خود آزمایش می کند و به رأی العین می بیند، ببینم. خداوند فرمود: اینکار را انجام ده! خودت انجام بده! چهار پرنده را بگیر، و قدری با خود مأنوس گردان، و پس از آنکه آنها را کشتی و با هم مخلوط نمودی، بر فراز هر کوه مقداری از آنها را قرار بده، و سپس آنها را بخوان! در این حال آنها با شتاب به سوی تو خواهند آمد، و در آن وقت بدان که خداوند عزیز و حکیم است.
ندای ملکوتی حضرت ابراهیم و زنده شدن پرندگان
حضرت ابراهیم بنا به تفسیر «علی بن ابراهیم قمی» چهار پرنده: طاووس، کلاغ، خروس و کبوتر را گرفت و در هم کوبید به طوری که تمام ذرات آنها در هم فرو رفتند و اجزای آنان را بر قله ده کوه قسمت کرد و بر هر کوهی جزئی از آنها را قرار داد. حالا ابراهیم، خودت آنها را صدا کن! یعنی چه؟ یعنی با نفس ملکوتی خود آنها را بخوان! آنها اجابت می کنند و به ندای تو پاسخ مثبت می دهند!
ص: 299
در اینجا ابراهیم دارد زنده می کند، چون دیگر ابراهیم نیست، اینجا حول و قوه خداست و بس. اراده و مشیت حضرت حق از دریچه نفس ابراهیم ظهور می کند و ابراهیم دارای اسم اعظم حق شده است و همان اسم المحیی فعلا در وجود خودش ظهور نموده است. ابراهیم از خودش بیرون آمده و محو در اسم حق گردیده، دیگر ابراهیمی نیست؛ اینجا خداست و بس. حضرت ابراهیم منقارهای پرندگان را یکی پس از دیگری به دست گرفت و یکایک آنها را صدا زد: ای خروس بیا! ای کلاغ بیا! ای طاووس بیا! ای کبوتر بیا! از بالای ده کوه، ذرات هر یک از این مرغان در هوا شناور شده و آمدند و به منقارهای خود که به دست ابراهیم بود چسبیدند، فورا گوشت بر روی استخوانهای درست شده روئیده شد، و پر و بال بر روی گوشت روئیده شد، و چهار مرغ تمام عیار کامل الخلقه در مقابل ابراهیم قرار گرفتند.
باری، این ندای ملکوتی ابراهیم بود که مرغها را زنده کرد، ابراهیم با اسم خدا زنده کرد و اسم خدا، امر خدا و اذن خداست؛ همانطوری که در روایت است که چون ابراهیم کعبه را بنا کرد بر فراز کوه أبوقبیس آمد و مردم را به حج خواند، هر کس صدای او را شنید (گرچه در اصلاب پدران بود) و ندای او را لبیک گفت، به حج مشرف می شود. افرادی که یک بار لبیک گفتند یک بار، و افرادی که دو بار لبیک گفتند دوبار، و همچنین برود بالا به تعداد لبیک های گفته شده، موفق به حج و زیارت بیت الله الحرام خواهند شد. معلوم است که این ندای ابراهیم نیز ملکوتی است نه ملکی، و الا در اصلاب پدران شنیده نمی شد و لبیک ها نیز ملکوتی است و بنابراین هر کس اجابت کند موفق به حج می گردد و الا لبیک های ظاهری ملازمه ای با تشرف ندارد.
ص: 300
لذا ابراهیم آرام گرفت؛ یعنی همان اطمینان قلبی را که طلب می کرد برای او حاصل شد، چون به دست خودش، و با اراده خودش انجام پذیرفت. اگر امری در وجود خود انسان تحقق پیدا کند و انسان آنرا لمس نماید و مشهود و ممسوس او شود، طبعا از مقام تردید و شک و یا لااقل عدم اطمینان، به مقام یقین و اطمینان منقلب می گردد. شما اگر بگوئید: من اصلا نمی توانم بفهمم این چراغ برق چطور روشن می شود؟ ما می گوئیم جریان الکتریسته باید از سیم عبور کند و الکتریسته را نیز به واسطه امر فیزیکی یا شیمیائی، چون حرکت و اصطکاک، و یا چون فعل و انفعال پدید آوریم، یعنی به واسطه دینام یا پیل ایجاد دو قطب مثبت و منفی الکتریکی بنمائیم، و چه و چه بشود، همه را تعریف می کنیم، نقشه مدارش را هم می کشیم، و سپس می گوئیم: حالا باور دارید؟ می گوئید: تصدیق دارم ولیکن یقین و سکون خاطر برای من نیست! می گوئیم: آقا خودت یک ظرفی را بردار و قدری آمونیاک در آن بریز و دو زغال به عنوان دو قطب در آن بگذار و دو رشته سیم از زغالها به لامپ بیاور و کلید رابط در سر راه قرار بده، می بینی که چراغ روشن می شود. شما این کارها را با دست خود انجام می دهید، می بینید که چراغ روشن می گردد.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معاد شناسی- جلد 6 صفحه 12- 18
کلی__د واژه ه__ا
اسم اعظم مردگان حیات حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی معجزه تقرب به خدا اسماء خدا
ص: 301
حضرت ابراهیم در هنگام بنای کعبه بیت الله الحرام دعا می فرماید که: «ربنا واجعلنا مسلمین لک و من ذریتنآ أمة مسلمة لک و أرنا مناسکنا و تب علینآ إنک أنت التواب الرحیم* ربنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ءای_'تک و یعل_مهم الکتاب والحکمة و یزک_یهم إنک أنت العزیز الحکیم؛ بار پروردگار ما! ما دو نفر را، دو نفر مسلمان (از اسلام و تسلیم آورندگان ) برای خودت قرار ده ! و از ذریه ما امتی را نسبت به خودت مسلمان قرار ده ! و دستورات دینی را برای عبادت و مقام تسلیم به ما نشان بده ! و توبه و عطف رحمت خود را شامل حال ما بگردان؛ زیرا که تو البته دارای مقام رحمت و عطوفت و گذشت می باشی . بار پروردگار ما! برانگیز در میان ذریه ما پیامبری را از خود ایشان که آیات تو را بر آنها تلاوت کند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد، و آنان را رشد و نمو دهد و بارور و پر بهره گرداند؛ به درستی که حقا تو تنها دارای مقام عزت و حکمت می باشی .»(بقره/ 128 - 129)
یعنی عزیزی و استقلال داری و بر ذات خودت تکیه داری ، و همه کارهایت از روی استحکام و متانت و اتقان است ! تقاضا داریم این دعاهای ما را اجابت کنی !
این دعای حضرت ابراهیم است که عرض می کند: «ربنا واجعلنا مسلمین لک و من ذریتنآ أمة مسلمة لک؛ و از ذریة ما جماعتی را مسلم قرار بده !» که دعایش مستجاب شد، و حاجتش روا گشت و خداوند از ذریه او جماعتی را مسلم قرار داد؛ چنانکه در آیه سابق: «هو سماکم المسلمین من قبل؛ پدر شما ابراهیم از زمان پیشین شما را مسلم نامید.» ابراهیم حکایت از اسلام ذریه می کند؛ یعنی همین ذریه ای که از او به وجود آمدند و در آن دعا از خدا خواست که آنها را مسلم قرار دهد.
ص: 302
دعای حضرت ابراهیم راجع به کیست که «و من ذریتنآ أمة مسلمة لک.» این دعا را حضرت ابراهیم در هنگامی کرد که با حضرت اسماعیل مشغول بنای کعبه بود، سنگ می آوردند و می چیدند و به روی هم قرار داده و خانه کعبه را که اسم او را بیت الله گذارد، در همین محلی که فعلا ملاحظه می کنید، به نام می کردند؛ حقا این دعا دربارۀ ذریه حضرت ابراهیم و اسماعیل که در مکه بودند می باشد، زیرا سیاق آیات قبل از این آیه: «و عهدنآ إلی إبراهی_م و إسماعیل أن طهرا بیتی للطآئفین والع_اکفین و الرکع السجود؛ و ما به ابراهیم و اسماعیل عهد نموده و پیمان بستیم که شما دو نفر باید خانه مرا برای طواف کنندگان و اقامت گزیدگان و رکوع و سجود کنندگان پاک و پاکیزه کنید!» (بقره/ 125)
و بعد می فرماید: «و إذ قال إبراه_یم رب اجعل هذا بلدا امنا و ارزق أهله من الثمرات من امن منهم بالله و الیوم الاخر؛ و یاد بیاور آن زمانی را که ابراهیم در دعای خود می گفت بار پروردگار من ! این مکان را شهر امن و امانی قرار بده ! و ساکنان آن را از ثمرات و فواید بهره مند ساز! آن ساکنانی که به خدا و روز قیامت ایمان آوردند.» (بقره/ 126) و سپس پروردگار شرحی بیان می کند تا می رسد به این آیه: «و إذ یرفع إبراهی_م القواعد من البیت و إسماعیل ربنا تقبل منآ إنک أنت السمیع العلیم؛ و یاد بیاور آن زمانی را که ابراهیم پایه های بیت الله را می چید و دیوارها را بالا می آورد، و اسمعیل با او همکار بود؛ چنین می گفتند: ای پروردگار ما! از ما بپذیر و قبول فرما، به درستی که حقا تو شنوا و دانا هستی .» (بقره/ 127)
ص: 303
و در این بین که این پدر و پسر مشغول ساختن کعبه بودند و پایه ها را بالا می آوردند و با یکدیگر دعا می کردند، و چه حالات مناجات و ربط با خدای خود داشتند و چه التذاذاتی در گفت و شنود داشتند، خدا می داند.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 7 صفحه 136-133
کلی__د واژه ه__ا
دعا حضرت ابراهیم (ع) اسلام باورها در قرآن
حضرت ابراهیم درباره ذریه خویش و قرار دادن آن در امت اسلام از خداوند اینچنین درخواست می کند: «ربنا واجعلنا مسلمین لک و من ذریتنآ أمة مسلمة لک؛ خدایا ما دو نفر را، دو نفر مسلم برای خودت قرار بده! دو نفری که همه چیز خود را تسلیم تو کرده باشند، و از ذریه ما جماعتی را مسلم قرار بده.» (بقره/ 128)
اسلام حضرت ابراهیم بعد از امتحانات الهی
اولا باید دانست که اسلامی را که حضرت ابراهیم در اینجا تقاضا می کند کدام اسلام است؟ همین اسلامی است که مردم عادی دارند و به مجرد به زبان آوردن شهادتین مسلمان می شوند؟ آیا حضرت ابراهیم این اسلام را می خواهد و تمنی می کند؟ در حالی که پیغمبر اولوالعزم است و صاحب شریعت و کتاب است؟ و این تقاضا را در زمان صباوت و طفولیت یا اول بلوغ و یا اول رسالتش نکرده، بلکه در زمانی این تمنی را از خدا کرده است که پیر شده است و صد سال و یا صد و هفده سال از عمرش می گذرد، بیست و چهار امتحان داده و به درجه امامت رسیده است که بالاتر از درجه نبوت است، و از جمله بیست و چهار امتحان ذبح فرزندش اسماعیل است، و امتحاناتی که در ارض بابل داده و بت ها شکسته، و با منجنیق در آتش افتاده است، و سپس تبعید شده است به سرزمین اردن و فلسطین و در آنجا سالیان دراز تبلیغ توحید کرده است، و برادرزاده یا خواهرزاده خود لوط (ع) را به مأموریت فرستاده؛ و بعد تحمل شدایدی که از طرف حضرت ساره می نمود، چون ساره اولادش نمی شد و هاجر دختری بود زیبا که ملک بابل به حضرت ساره بخشیده بود به عنوان کنیزی در بین مسافرت، و حضرت ساره این کنیز را به شوهرش بخشید، ولی حضرت ابراهیم به احترام ساره که دختر خاله او نیز بود با آن کنیز آمیزش نمی نمود تا اولادی بیاورد؛ ابراهیم پیر شده بود و اولاد نداشت.
ص: 304
حضرت ساره که دید شوهرش پیر شده و از او اولادی به هم نرسیده است، به حضرت ابراهیم اجازه داد که از هاجر اولادی به هم برساند؛ خداوند به ابراهیم از هاجر پسری عنایت کرد به نام اسماعیل که جد اعلای ماست.
چون این پسر به دنیا آمد ساره ناراحت شد، و پیرزن هم بود، موها سپید شده، قد خم شده؛ آنچه بین حضرت ساره و ابراهیم اتفاق افتاد همینقدر اثرش این بود که ابراهیم این مادر و طفل را برداشت و از فلسطین حرکت داد و در وسط بیابان های حجاز گذاشت و مراجعت کرد؛ یک زن و بچه کوچک از فلسطین تا مکه؛ سالی یک بار و یا دوبار می آمد و به آنها رسیدگی می کرد و بر می گشت تا حضرت اسماعیل بزرگ شد و با یکدیگر شروع کردند به ساختن کعبه: خانه خدا.
خدا هم تفضل کرد و به حضرت ساره با همان حال پیری پسری عنایت فرمود؛ و جبرئیل با فرشتگان در وقتی که برای عذاب قوم لوط می رفتند به خیمه ابراهیم آمدند و او را بشارت دادند به پسری که از ساره به او می رسد. ساره چون قضیه را فهمید فریاد برداشت! ای وای! چگونه من اولادی به هم می رسانم، من که عقیم هستم؟ پشتم خمیده، مویم سپید شده، شوهر من هم که پیر شده است و اجاق کور است، دیگر از او کاری ساخته نیست. فرشتگان گفتند: کار به دست خداست و بس، شما مشغول باشید، خداوند کریم و رحیم است. خداوند حضرت اسحاق را از ساره به حضرت ابراهیم عنایت کرد.
ص: 305
معنای اسلام اعظم
همه این امتحانات و نظایرش مال حضرت ابراهیم بود، و تا آمد مکه و قضیه حج و قضیه منی و ذبح حضرت و ساختمان خانه خدا؛ در این موقع این پیامبر بزرگ دعا می کند: بار پروردگارا! ما را مسلمان قرار بده! این چه اسلامی است؟ این اسلام اعظم است؛ یعنی تمام سراسر وجود ما و هستی ما، همه تسلیم مقام جلال و عظمت و کبریائیت باشد؛ یعنی نه تنها افعال ما بلکه روحیات ما، اخلاق ما، دین ما، ایمان ما، عمر ما، وجود ما، مرگ و حیات ما، فقط و فقط از آن تو باشد!
«قل إن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین* لا شریک له؛ بگو: بی گمان، نماز و عبادات من، و زندگی و مرگ من همه برای خدا پروردگار جهانیان است که شریکی ندارد.»(انعام/ 162-163)
همه چیز را ابراهیم به خدا سپرد، بعد می گوید: خداوندا یک چیز مانده و آن اصل وجود است، آن را هم باید بگیری و ما به تو تفویض کنیم، که در مقابل تو هیچ نباشد، هیچ!
این معنای اسلام است که ابراهیم از خدا تمنا دارد و از خداوند خواسته که پیغمبر ما را هم که از ذریه اوست، او و ذریه اش را به این اسلام مشرف گرداند.
پس معلوم شد که مراد از ذریه و اسلام ذریه در آیه شریفه «و من ذریتنآ أمة مسلمة لک» چیست. دعای حضرت ابراهیم که می فرماید: «وجاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم وما جعل علیکم فی الدین من حرج ملة أبیکم إبراهیم هو سماکم المسلمین من قبل وفی هذا لیکون الرسول شهیدا علیکم وتکونوا شهداء علی الناس فأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولی ونعم النصیر؛ در راه خدا چنانکه حق جهاد [در راه] اوست جهاد کنید اوست که شما را [برای خود] برگزیده و در دین بر شما سختی قرار نداده است آیین پدرتان ابراهیم [نیز چنین بوده است] او بود که قبلا شما را مسلمان نامید و در این [قرآن نیز همین مطلب آمده است] تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید پس نماز را برپا دارید و زکات بدهید و به پناه خدا روید او مولای شماست چه نیکو مولایی و چه نیکو یاوری.»(حج/ 78)
ص: 306
یعنی چنین درجه و مرتبه از اسلام را برای شما درخواست نمود و چنین مهری را بر شما زد، و به صبغه و رنگ چنین اسلامی شما را مصبوغ کرد و نام نهاد، و درباره شما دعا نمود. حال باید پیدا کرد که این افراد از ذریه حضرت ابراهیم چه کسانی هستند، که این درجه از اسلام را دارند؛ و آن مقدار از طهارت باطن را حائز می باشند؟
و علاوه بر طهارت باطنی و اسلام واقعی که اعظم است، «و أرنا مناسکنا» محال عبادت و کیفیت نسک و نیایش و طریق عبودیت را به ما نشان بده! علاوه بر آن طهارت باطنی و تسلیم حقیقی در برابر ذات با عزت و جلال و جمال کبریائیت و عظمتی که داری، مناسک و آداب بندگی و نیایش را به ما بنما، و ذریه ما را به اسلام واقعی و طریق عبودیت رهبری فرما و در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیز که کتاب و حکمت بدانها بیاموزد و آیات تو را بر آنها تلاوت نماید و آنان را رشد و ترقی و تکامل دهد؛ «إنک أنت العزیز الحکیم» و البته مقام عزت و حکمت خدا اقتضا دارد که این دعاها را مستجاب گرداند.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 7 صفحه 139-136
کلی__د واژه ه__ا
دعا حضرت ابراهیم (ع) اسلام باورها در قرآن آزمایش الهی تسلیم
حضرت ابراهیم (ع) برای اسلام ذریه دعا نموده و سپس دعا برای ارائه مناسک و دعا برای قبولی توبه آنها نموده است و پس از آن دعا برای بعثت پیغمبری در میان آنها نموده که آیات خدا را بر آنها تلاوت کند و تعلیم کتاب و حکمت نماید و رشد و نمو دهد، معلوم می شود که دعا برای جماعتی از قریش بوده که جمع بین طهارت ذاتی خود به اسلام واقعی و تسلیم محض بودن در مقابل خدا را داشته باشند؛ چون اسلام در اینجا همان معنای اسلام در 'ربنا واجعلنا مسلمین لک' را دارد.
ص: 307
و این دعا در زمانی بود که آن حضرت به مقام پیغمبری رسیده و امتحانات را داده بود و با فرزندش اسماعیل به ساختمان کعبه مشغول بود، پس طلب اسلام او در این حال معنای بسیار راقی و لطیف و دقیق خواهد بود که همان مقام تسلیم و فنا در ذات خدا و سپردن جمیع امور و شراشر وجود به دست اوست .
و جمع بین طهارت مکتسبه صفاتیه از ارائه مناسک و قبولی توبه در تمام مراحل ، و وفای به عهد نموده و علاوه مورد لطف خدا به بعثت رسول الله قرار گرفته و از تلاوت آیات خدا بر آنها و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه به حد اعلا تا رسیدن به مقام کمال انسانی برخوردارند.
و از «لیکون الرسول شهیدا علیکم و جمله تکونوا شهدآء علی الناس تعلیل برای هو اجتب_اکم» است. یعنی علت برگزیدگی و انتخاب شما برای آن بوده که شما گواه و شاهد بر اعمال مردم باشید! و رسول الله شاهد بر اعمال شما باشد!
حال که این نتیجه به دست آمد که از قرار کلی و عنوان عام این ذریه دارای چه خصوصیاتی هستند، وقت آن رسیده که از سنت صحیحه و روایات وارده ، مصداق آن را روشن کنیم؛ و چنین مستفاد می شود که این گواهان در میان قریش که دارای چنین خصائصی باشند غیر از ائمه اهل بیت (ع) افراد دیگری نخواهند بود.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 7 صفحه 141-140
کلی__د واژه ه__ا
حضرت ابراهیم (ع) دعا اسلام تاریخ
ص: 308
قرآن اعجاز به خرج می دهد و داستان را از حضرت ابراهیم (ع) نقل می کند که جزء قدیمترین پیغمبران است قبل از مسیحیت و یهودیت، از ابراهیم جوان هم نقل می کند، از ابراهیم به صورت یک کسی که به علل خاصی از جامعه دور بوده است. این خیلی نکته فوق العاده ای است که قرآن مخصوصا این داستان را نقل می کند که ابراهیم به یک علل خاصی از اجتماع و جامعه دور بوده و در غار زندگی می کرده، برای اولین بار که این جهان را می بیند، هنگامی که ستاره ای نورانی را می بیند نظرش را بیش از همه جلب می کند، می گوید: «هذا ربی؛ رب من این است.» (انعام/ 76) (حال یا به صورت استفهام و یا به صورت قبول) رب من، گرداننده من، پرورش دهنده من، مدبر من این است. یک وقت مشاهده می کند که بعد از مدت کمی جایش عوض شد و افول کرد، می بیند که آن خصلتی که در خودش هست که دنبال رب برای خودش می رود، یعنی مقهور بودن، مربوب بودن و مسخر بودن، در این هم که درباره او گفت «هذا ربی» هست. گفت: من افول کنندگان را دوست ندارم. «لااحب الافلین» ماه را که بزرگتر بود دید، گفت: «هذا ربی» وقتی دید ماه هم همان خصلت خودش از مربوبیت را دارد تعجب کرد. حس می کند ربی دارد اما این نیست. عجب! این بار هم که اشتباه کردم. «لئن لم یهدنی ربی» اگر رب واقعی، مرا هدایت نمی کرد سخت گمراه شده بودم.
خورشید را می بیند:این پروردگار من است، این بزرگ است ولی وقتی افول نمود «هذا ربی هذا اکبر فلما افلت؛ این پروردگار من است، این بزرگ است ولی افول نمود.» (انعام/ 78) یک دفعه دست از همه اینها شست، یعنی حسابهایش را کرد، خیلی حساب ساده ای هم هست: همه اینهایی که من می بینم یک جورند (گفت: سودا چنین خوش است که یکجا کند کسی، همه این اشیاء در حرکتند و مسخرند و گردش داده می شوند، یعنی عالم را به صورت یک واحد مربوب دید.
ص: 309
قرآن می گوید فکر انسان اولی هم می رسد به این مطلب که همه عالم یکجا حکم یک مربوب را دارند، پس رب، آن است که خصلت اینها را نداشته باشد: «و جهت وجهی للذی فطر السموات و الارض؛صورتم را به روی کسی متوجه می کنم که آسمانها و زمین را آفرید.» (انعام/ 79) آیه ذر نیز بیانگر همین مطلب است. «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ا لست بربکم قالوا بلی؛ به یاد آر هنگامی که خدای تو در پشت فرزندان آدم ذریه آنها را برگرفت و آنان را بر خود گواه ساخت که من پروردگار شما نیستم؟ همه گفتند: بلی.» (اعراف/ 172) قرآن می گوید این امر مربوط به تعلیم و تربیت و غیره نیست، انسان بدوی و اولی و انسان وسط و انسان نهایی، همه در این جهت یکسان هستند و این جزء فطرت انسان است: «الست بربکم؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟!» یعنی انسان احساس می کند که خودش و هر چه که خصلتی مانند خصلت او را دارد مربوب است و رب غیر مربوب دارد، چون ربی که مربوب باشد او باز جزء مربوبهاست.
وقتی که یک مطلب، چنین پایه منطقی دارد، یعنی منطق هم کافی بوده که بشر را برساند به آنجا، این چه بیماری است که انسان برود دنبال این جور توجیه و تحلیل ها؟! این مثل این است که درب این سالن باز است، یک وقت می بینیم یک آقایی در این سالن پیدا شد، بعد بگوییم آیا این آقا از سوراخ زیر این کولر آمد؟ آیا دیوار را سوراخ کرد؟ سقف را سوراخ کرد؟ می گویند در باز است، از در آمد. یک وقت 'در' قفل است، وقتی آدمی می بیند یک انسان اینجا سبز شد، می رود گوشه و کنارها را بگردد، اما وقتی که در باز است این یک بیماری است که آدمی فکر کند که آن انسان از کدام سوراخ وارد شد. حال آیا منطق قرآنی قوی تر است یا منطق کسانی که منشأ دین را در چیزهای دیگر می دانند؟ قرآن مخصوصا مثال را برای ابراهیم ذکر می کند، ابراهیمی که تا حدود شانزده سالگی در جایی بوده که عالم را ندیده بوده و جز غار جای دیگر نبوده. می گوید انسان ابتدایی. در واقع می خواهد بگوید ابتدایی ترین انسانها، یعنی فطرت بی آلایش انسان همان انسان ابتدایی ابتدایی، با فطرت خودش این گونه حکم می کند، یعنی این ساده ترین مسائل است. این یک جهت.
ص: 310
جهت دوم این که آیا انسانهای ابتدایی همین نظم حیرت انگیز را در عالم نمی دیدند؟ انسان ابتدایی درخت نمی کاشت؟ وقتی که می دید یک هسته ای، یک شی ء خیلی ساده ای زیر زمین می رود، بعد به صورت درختی در می آید و بعد این همه برگها، گلها، شکوفه ها و میوه ها می دهد، اینها تعجبش را بر نمی انگیخت؟ آیا تشکیلات وجود خودش را نمی دید؟ همین نظم ها حیرت بشر اولیه را بر نمی انگیخت که بگوییم همین ها موجب گرایش انسان به خدا و مذهب بوده است؟ حال شما بگویید غلط، آیا اینها برای اینکه این فکر را در بشر به وجود بیاورد کافی نبوده؟ چطور با بودن این همه مبنا برای فکر بشر، با باز بودن چنین درهای منطقی و فکری، ما اینها را ندیده بگیریم، بعد بگوییم آیا ترس سبب شد که بشر به فکر خدا افتاد؟ آیا جهل و نشناختن علل حوادث سبب شد؟ اینکه مردگان را خواب می دیده و به دوگانگی روحها رسیده سبب شد؟
وقتی که یک چنین دری باز است این چه جنونی است و چه علتی دارد که انسان برود دنبال اینها؟! و نباید برود، یعنی یکچنین مبنای فکری و منطقی داشته است. اولا برای بشر ابتدایی هم این مقدار کافی است برای اینکه فکر خدا برای او پیدا شود، و ثانیا تاریخ نشان می دهد که در همان دوره هایی هم که اینها می گویند 'دوره ما قبل تاریخ' آن مقداری که آثار تاریخی هست، بشرهای خیلی متفکر وجود داشته اند (به قول ما پیغمبران و به قول اینها فیلسوفان) که کافی بوده همان ها تذکر را به بشر بدهند.
ص: 311
می توانیم بگوییم جهل بشر نسبت به یک سلسله از مبانی باعث شد که فکر بشر راه غلط پیدا کند. جهلی و اعتقاد فطری به علیت، چون اگر اعتقاد به علیت نباشد جهل تنها کافی نیست. قدم اول این است که بشر می گوید این حادثه نمی تواند بدون علت باشد، ذهن بشر، حتی ذهن یک بچه سه چهار ساله، وقتی به حادثه ای برخورد می کند دنبال سبب و علت آن می رود، مثلا یک بچه سه چهار ساله وقتی می بیند صدایی پیدا شد حال تداعی معانی است یا چیز دیگر، هر چه می خواهید بگویید می گردد این طرف و آن طرف، می خواهد ببیند علت آن چیست، یعنی ذهنش قبول نمی کند که صدا خود به خود پیدا شده باشد. پس بشر اولیه همیشه دنبال علت می رفته است.
اما قدم دوم: قدم دوم یک قدم بسیار ساده ای است، یک قدمی نیست که باید قرن بیستم رسیده باشد تا فکر بشر به آن برسد که خود آن علت چگونه پدید آمده (مسأله علت علت) و بعد این مسأله پیش می آید که آیا یک چیز است که علت همه این اشیاء است یا چنین چیزی نیست؟ این سؤال، خیلی به زودی برای بشر طرح می شود، وقتی هم که سؤال طرح بشود آن حرفی که قرآن می گوید، در فطرت انسان است، می گوید از این جهت که بشر مربوبیت را، یعنی تغییر را می بیند (وقتی که می بیند اشیاء تغییر می کنند و بدون آنکه خودشان بخواهند می آیند و می روند) دنبال عامل تغییر می رود.
ص: 312
چون آن هایی را که جستجو می کند می بیند همه به همین درد مبتلا هستند، یعنی حس می کند که در ناصیه همه اینها نوشته شده که خود این هم یک متغیری است که قدرتی و قدرتهایی بر آن حکومت می کند و محکوم و مربوب و تحت تأثیر شی ء دیگر است، فورا این فکر برای او پیدا می شود که آیا یک قدرتی که آن فقط حاکم باشد و محکوم نباشد، تغییر دهنده باشد ولی تغییر نکند، وجود دارد یا وجود ندارد؟ این فکر، خیلی طبیعی است. اینکه «فکر منطقی» فکری است که صد در صد درست است یا درست نیست؛ آن یک مسأله است و اینکه منطق انسان را هدایت کرده باشد مسأله دیگری است.
منطق گاهی انسان را به یک جایی هدایت می کند، ولو به غلط هم هدایت کند، بالاخره فکر است که آدمی را هدایت کرده، یعنی انسان از درون خودش هدایت شده، یعنی دستگاه ادراکی، او را به آنجا رسانده نه عاملی ماورای دستگاه ادراکی؛ در مسأله سکون زمین و حرکت خورشید، این یک غلط بود، ولی همان دستگاه ادراکی چندین هزار سال بشر را به این غلط گرفتار کرده بود نه عاملی بیرون از او، که حالا که این غلط از آب درآمده برویم ببینیم که آیا علتش خواب دیدن بوده یا چیز دیگر؛ خیر، بشر حس دارد، فکر دارد، بر اساس احساس های خودش یک فکری می کند؛ چشم به حسب ظاهر می دید زمین تکان نمی خورد و خورشید اندکی بالا آمد و بعد بیشتر بالا آمد، و انسان خیال کرد که حسش اشتباه نکرده؛ دیگر علتی ماورای دستگاه ادراکی و فکری وجود ندارد.
ص: 313
پس حرف ما این است که برای این مسائل، همیشه علتی ماورای منطق و دستگاه ادراک جستجو کردن چرا؟ هنگامی ما باید برویم به دنبال علتی ماورای دستگاه ادراک و فکر که از نظر دستگاه ادراکی و فکری هیچ گونه توجیهی نداشته باشیم، بگوییم چون هیچ گونه توجیهی ندارد پس امری غیر از دستگاه ادراکی عامل آن بوده است. آنچه که اینها می گویند 'جهل' غیر از آن چیزی است که شما می گویید. مسأله این نیست که بشر فکر و استدلال می کرده ولی در استدلالش اشتباه کرده ، همان جهلی که یک فیلسوف در فلسفه خودش و یک عالم در علم خودش دارد. جهلی که اینها می گویند یعنی جهلی که صرفا یک واهمه است، مثلا بشر خواب می دیده، در خواب دوگانگی خودش را احساس می کرده و بعد خیال می کرده که پس همه اشیاء جان و روح دارند. مثلا آمدن باران را فورا منتسب می کرده به یک چیزی و اسمش را می گذاشته 'خدا' همان اصل علیت است.
این ها به خاطر عدم آگاهی از علل واقعی مادی ، فورا منتسب می کردند به یک عامل ماورای طبیعت. نه، اینها یک مقدار را که مسأله اصل علیت است قبول می کنند، یعنی در بیان اینها هم (مخصوصا در بیان اگوست کنت) این جهت هست که بشر از اول در مقام تعلیل برآمده، ولی فکر بشر را در همینجا متوقف کردند و رفتند دنبال اوهام. گویی فکر بشر از اینجا یک قدم آن طرف تر نرفته است ، فقط اصل علیت را قبول کردند، دیگر از آن بیشتر پیش نرفتند، کأنه بشر بیش از این نمی توانسته فکر کند و همینجا ایستاده است، و چون فکر نتوانسته این قضیه را حل کند بشر فرضیاتی و صرفا اوهامی که با هیچ فکر و منطقی جور در نمی آید ساخته است، یعنی نه غلطی است منطقی، بلکه فقط جای وهم و جای فرضی است که وهم انسان می کند. ما می گوییم نه، این تفکر منطقی بشر بوده از اول تا آخر که او را به آنجا رسانده، اگر فرض هم بکنیم اشتباه است از نوع اشتباه منطقی است، یعنی فکر و منطق بشر، او را به این اشتباه رسانده است.
ص: 314
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 186-179
کلی__د واژه ه__ا
باورها در قرآن فطرت دین حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی خداشناسی انسان
نمرود، پادشاه زمان حضرت ابراهیم، بر اساس پیشگویی کاهنان و ستاره شناسان که از به دنیا آمدن کودکی که تاج و تخت او را در هم می کوبد خبر داده بودند، دستور داده بود از زنان باردار مراقبت بسیار به عمل آید. از این رو مادر حضرت ابراهیم، امیله، به هنگام درد زایمان رو به صحرا نهاد و فرزند خود، ابراهیم، را در غاری در بالای کوهی به دنیا آورد و تا سال ها او را در همان مکان مخفی نگه داشت.
ابراهیم که در استدلال و سخنوری از استعداد خوبی برخوردار بود به فرمان خدا دعوت به توحید را از عموی خویش آزر شروع کرد، در مرحله بعد به میان قوم خود رفت و پس از گذر از مرحله سخنرانی و مرز استدلال، برای درهم شکستن باورهای بی پایه بت پرستان، با تبر، بت های بتکده بت پرستان را درهم شکست. او با این کار، مورد خشم نمرود و مردم قرار گرفت و به فرمان نمرود در آتش افکنده شد ولی خدا خطاب به آتش فرمان داد: «یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم؛ ای آتش! بر ابراهیم سرد و آرام باش.» (انبیاء/ 69) و ابراهیم بدون آنکه از آتش گزندی ببیند، از میان آن بیرون آمد.
نمرود پادشاه خودکامه و ستمکار و خدا ناشناس همعصر حضرت ابراهیم (ع) بود. حضرت ابراهیم (ع) او را به راه حق دعوت کرد و گفت: « ای نمرود، بیا و دست از ظلم و تعدی بردار و راه حق پیشه خود ساز و به خدای یگانه ایمان بیاور.» اما او به هیچ صراطی مستقیم نبود. دعوت آن پیغمبر اولوالعزم را نپذیرفت و حتی نسبت به حضرت ابراهیم (ع) بی اعتنایی کرد و او را به باد استهزا گرفت و جاه و جلال خود را به رخ او کشید و گفت: « ای ابراهیم، نظری به قصر و بارگاه و سربازانم بیفکن. من با داشتن چنین لشکری با دنیا می جنگم. ای ابراهیم! مرا تهدید مکن. من از کسی باکی ندارم.»
ص: 315
حضرت ابراهیم (ع) با دیدن لشکریان نمرود سخت در تعجب ماند و لحظه ای ترس بر او غالب شد. سر به سوی آسمان کرد و گفت: « ای خدای بزرگ! من با دست خالی در مقابل این همه سپاه کفر چه کاری می توانم از پیش ببرم؟» در این هنگام از جانب خداوند ندا رسید: « ای ابراهیم! مقابلت را نگاه کن و لشکریانت را در هوا ببین.» به حکم پروردگار انبوهی پشه بالای سر سربازان نمرود ظاهر شد به طوری که آسمان سیاه شد. این لشکر الهی به قشون نمرود حمله ور شد و سربازان او را تارو مار کرد.
همه افراد فرار کردند و دنبال غار موش می گشتند! یکی از سپاهیان که توانسته بود جان سالم از میدان به در برد به طرف قصر نمرود فرار کرد تا ماجرا را به اطلاع نمرود برساند. وقتی وارد قصر شد از ترس و وحشت زبانش بند آمده بود و تنها توانست با دست به پشه ای که او را تعقیب می کرد اشاره کند. نمرود تا آمد بجنبد پشه به دور او گردش کرد و مستقیما وارد سوراخ دماغش شد و به حکم خداوند وارد مخ نمرود شد و شروع به خوردن مغز او کرد و او را لحظه ای بی آزار نگذاشت. نمرود به یکی از سربازانش دستور داد که با مشت بر سرش بکوبد تا بلکه آزار پشه را حس نکند اما این کار فایده نکرد و دستور داد که یک چکش از در و یاقوت بسازند و با آن به سرش بکوبد. چکش هم درد پشه را از بین نبرد و بعد از چند روز به درک واصل شد.
ص: 316
در کتب و آثار تاریخی در ذکر حال نمرود و انهزام او از لشکریان الهی که در هیأت پشه بر نمرود و اعوانش تاختند، اشاره بسیار شده است. از جمله در تاریخ حبیب السیر آمده است: ناگاه به فرمان الهی پشه در رسید و سر و روی نمرودیان را گزیدن گرفت چنانکه مجموع منهزم شدند و چون نمرود متعجب و مبهوت به قصر خویش در آمد پشه ای در غایت حقارت لبش بگزید بعد از دماغش بالا رفته آنجا منزل گزید. در تاریخ طبری در ادامه این حکایت آمده است که نمرود مدت چهل سال در غایت مرض ملال اوقات گذرانید آنگاه به دوزخ شتافت.
و به روایت کتاب قصص الانبیاء: آنگاه ابراهیم نزدیک نمرود آمد و گفت: « مسلمان شو که تو می دانی که آنچه می گویی و می کنی دروغ است.» گفت: « اگر دروغ می گویم که به حرب او نبودم و او را نکشتم و سپاه پیش من نفرستاد، گو بفرست.» ابراهیم او را پند داد و بگفت: «بگرو.» نگروید. جبرئیل آمد و گفت: «یا ابراهیم، نمرود را بگوی که سپاه ساخته کن که خداوند من سپاه می فرستد.» ابراهیم، نمرود را بگفت. نمرود گفت: «اگر فرستد، هرگونه که خواهد مرا هست.» جبرئیل آمد و گفت: « یا ابراهیم بگوی ضعیف ترین سپاه می فرستد و آن پشه است.» نمرود گفت: «پشه سپاه اوست؟» گفت: «آری.» گفت: « سپاهی ضعیف است. باک ندارم، اکنون بفرمایم تا هرچه پشه است همه را بکشند.» چهل روز برآمد. حق سبحانه و تعالی پشه را بفرستاد تا او با سپاهش همه هلاک شدند.
ص: 317
پس نمرود بفرمود مر لشکر را و مردمان را تا هر کسی هر روز سه هزار پشه می کشتند. هر چه بیش می کشتندی بیش می گشتی. تا چند تن شدند که هیچ نمی توانستند خوردن و خفتن و بر هر یکی از ایشان هزاران پشه گرد آمده بودند. همه متحیر شدند و در ماندند و هلاک می شدند. نمرود نیز درماند. بفرمود تا خانه ای ساختند ریخته از مس، و دری ساختند که چون فراز شدی هیچ شکاف نماندی و به مقدار نفس وی که بیرون آمدی سوراخی بگذاشتند. آنگاه حق تعالی پشه را فرمان داد تا به آن شکاف درآمد. یک برش بشکست از تنگی سوراخ بیامد و بر سر بینی نمرود بنشست. نمرود خواست که بزند پشه به بینی او در رفت. نمرود خواست که بیرون کند به مغزش در رفت. حق تعالی آن پشه را زنده بداشت در مغز وی تا مغزش بخورد سیزده شبان روز، پس نمرود بی طاقت شد گفت: « چگونه کنم؟» بفرمود تا بوقها بساختند و می زدند بر سر او تا آن آواز در سرش افتاد و آن پشه ساعتی از خوردن بیستادی از آواز بوق، تا او را یک ساعت قرار بودی و اول کسی که در دنیا بوق نهاد نمرود بود. از بهر این علت که یاد کردیم که آرام او در آن بود. پس چون چهل روز برآمد، پشه بزرگتر شد و درد نمرود بیشتر شد. بفرمود تا مقرعه ای بساختند و بر سرش می زدند ده روز دیگر. پس طاقتش برسید.
آنگاه چون درماند و بیش چاره نیافت بفرمود مر خدم و حشم را که به خدمت می آیید هر روزی، و تازیانه می زدند بر سر من، تا مرا آرام بود. همچنان می کردند تا رنجش کمتر شدی، تا گاهی چند بی قرار شد بفرمود سرهنگان را و حشم و خدم خویش را تا بر وی بگریستندی و سیلی برگردن او می زدندی تا آرام یافتی و حکمت آن بود که حق تعالی او را خواری بنمود تا آن کس های که او را سجده می کردندی هم ایشان سیلی می زدندی تا خلق بدانند که مخلوق پرستیدن چه خواری بود و نیز بدانند که قاهر و قادر بر حقیقت خداوند است. چهل روز دیگر برآمد پشه در مغزش بزرگتر شد پس از آن بفرمود سرهنگان عمود بر سرش می زدند و نمرود خودی بر سرش نهاده بود تا آسیب زخم به سرش نرسد.
ص: 318
چند روز برین برآمد و مردمان همه در بلای او درماندند. گفتند: «چه کنیم تا ما از وی برهیم؟» او سپاه سالاری بود قوی،خلق او را گفتند: «ما را از او برهان که درماندیم.» گفت: «چگونه کنیم؟» پس روزی بیامد و عمودی بر سرش زد. سر او به دو پاره شد و پشه چندین که کبوتری بیرون آمد و بپرید. نمرود هم در ساعت بمرد. گویند لشکرش جمله به سبب او هلاک شدند و عذاب ایشان آن بود و گویند ابراهیم و قومش به نواحی رفتند که پشه آنجا نمی گشت و گویند مقدار هزار تن با او برفتند. این بود هلاکت نمرود.
من_اب_ع
دانشنامه رشد
سایت صدا و سیما
کلی__د واژه ه__ا
نمرود حضرت ابراهیم (ع) معجزه داستان قرآنی حوادث تاریخی عذاب الهی خدا
خداوند در آیات مختلف قرآن به مسئله توحید از طریق آفرینش زمین و آسمان پرداخته است از جمله در آیه 12 سوره طلاق آمده: «الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شی ء قدیر و ان الله قد احاط بکل شی ء علما؛ خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را فرمان او در میان آنها پیوسته فرود می آید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد!» این آیه کریمه آخرین آیه سوره مبارکه طلاق است. اشاره ای به مساله خلقت و جریان اراده و حکمت الهی در کار خلقت است. می فرماید: الله، خدا همان کس است که هفت آسمان آفرید، و از زمین مانند آنها را، امر الهی بین آنها فرود می آید، برای اینکه شما بدانید که خدا بر هر چیزی تواناست و خدا به هر چیزی از نظر علم و دانش احاطه دارد، یعنی علم خداوند محیط به همه چیز است.
ص: 319
همچنین خداوند در سوره انعام آیات 75 تا 79 می فرماید: «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین. فلما جن علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الآفلین. فلما رأی القمر بازغا قال هذا ربی فلما أفل قال لئن لم یهدنی ربی لأکونن من القوم الضالین. فلما رأی الشمس بازغة قال هذا ربی هذا أکبر فلما أفلت قال یا قوم إنی بری ء مما تشرکون. إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و ما أنا من المشرکین؛ اینچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا اهل یقین گردد. هنگامی که (تاریکی) شب او را پوشانید ستاره ای مشاهده کرد گفت: این خدای من است؟ اما هنگامی که غروب کرد گفت غروب کنندگان را دوست ندارم. و هنگامی که ماه را دید (که سینه افق را) می شکافد گفت این خدای من است؟ اما هنگامی که (آن هم) افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند مسلما از جمعیت گمراهان خواهم بود. و هنگامی که خورشید را دید (که سینه افق را) می شکافت گفت این خدای من است؟ این (که از همه) بزرگتر است، اما هنگامی که غروب کرد گفت ای قوم! من از شریک هایی که شما (برای خدا) می سازید بیزارم.من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.»
در تعقیب نکوهشی که ابراهیم از بتها داشت، و دعوتی که از آزر برای ترک بت پرستی نمود، در این آیات خداوند به مبارزات منطقی ابراهیم با گروه های مختلف بت پرستان اشاره کرده و چگونگی پی بردن او را به اصل توحید از طریق استدلالات روشن عقلی شرح می دهد. نخست می گوید: «همانطور که ابراهیم را از زیانهای بت پرستی آگاه ساختیم همچنین مالکیت مطلقه و تسلط پروردگار را بر تمام آسمان و زمین به او نشان دادیم.» ملکوت در اصل از ریشه 'ملک' (بر وزن حکم) به معنی 'حکومت و مالکیت' است، 'واو' و 'ت' برای تاکید و مبالغه به آن اضافه شده بنابراین منظور از آن در اینجا حکومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستی است. این آیه گویا اجمالی از تفصیلی است که در آیات بعد درباره مشاهده وضع خورشید و ماه و ستارگان و پی بردن از غروب آنها به مخلوق بود نشان آمده است.
ص: 320
یعنی قرآن ابتدا مجملی از مجموع آن قضایا را ذکر کرده، سپس به شرح آنها پرداخته است، و به این ترتیب منظور از نشان دادن ملکوت آسمان و زمین به ابراهیم روشن می شود. و در پایان آیه می فرماید: «هدف ما این بود که ابراهیم اهل یقین گردد.» شک نیست که ابراهیم یقین استدلالی و فطری به یگانگی خدا داشت اما با مطالعه در اسرار آفرینش این یقین به سر حد کمال رسید، همان طور که ایمان به معاد و رستاخیز داشت ولی با مشاهده مرغان سر بریده ای که زنده شدند، ایمان او به مرحله 'عین الیقین' رسید.
در آیات بعد این موضوع را به طور مشروح بیان کرده و استدلال ابراهیم را از افول و غروب ستاره و خورشید بر عدم الوهیت آنها روشن می سازد. نخست می گوید: «هنگامی که پرده تاریک شب جهان را در زیر پوشش خود قرار داد ستاره ای در برابر دیدگان او خودنمایی کرد، ابراهیم صدا زد این خدای من است؟! اما به هنگامی که غروب کرد با قاطعیت تمام گفت: من هیچگاه غروب کنندگان را دوست نمی دارم و آنها را شایسته عبودیت و ربوبیت نمی دانم. بار دیگر چشم بر صفحه آسمان دوخت این بار قرص سیم گون ماه با فروغ و درخشش دلپذیر خود بر صفحه آسمان ظاهر شده بود. هنگامی که ماه را دید ابراهیم صدا زد این است پروردگار من؟ اما سرانجام ماه به سرنوشت همان ستاره گرفتار شد و چهره خود را در پرده افق کشید، ابراهیم جستجوگر گفت: اگر پروردگار من مرا به سوی خود رهنمون نشود در صف گمراهان قرار خواهم گرفت.»
ص: 321
در این هنگام شب به پایان رسیده بود و پرده های تاریک خود را جمع کرده و از صحنه آسمان می گریخت، خورشید از افق مشرق سر برآورده و نور زیبا و لطیف خود را همچون یک پارچه زربفت بر کوه و دشت و بیابان می گسترد، همین که چشم حقیقت بین ابراهیم بر نور خیره کننده آن افتاد صدا زد خدای من این است؟! اینکه از همه بزرگتر و پر فروغ تر است!، اما با غروب آفتاب و فرو رفتن قرص خورشید در دهان هیولای شب، ابراهیم آخرین سخن خویش را ادا کرد و گفت: ای جمعیت، من از همه این معبودهای ساختگی که شریک خدا قرار داده اید بیزارم. اکنون که فهمیدم در ماورای این مخلوقات متغیر و محدود و اسیر چنگال قوانین طبیعت خدایی است قادر و حاکم بر نظام کاینات، من روی خود را به سوی کسی می کنم که آسمانها و زمین را آفرید و در این عقیده خود کمترین شرک راه نمی دهم، من موحد خالصم و از مشرکان نیستم.
در تفسیر این آیه و آیات بعد و اینکه چگونه ابراهیم موحد و یکتاپرست به ستاره آسمان اشاره کرده و می گوید: 'این خدای من است' مفسران گفتگو بسیار کرده اند و از میان همه تفاسیر دو تفسیر قابل ملاحظه تر است که هر کدام از آن را بعضی از مفسران بزرگ اختیار کرده و در منابع حدیث نیز شواهدی بر آن وجود دارد: نخست اینکه ابراهیم شخصا می خواست درباره خداشناسی بیندیشد و معبودی را که با فطرت پاک خویش در اعماق جانش می یافت پیدا کند، او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقل شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان می دهد که در وجود او هیچگونه تردیدی نداشت، اما در جستجوی مصداق حقیقی او بود، بلکه مصداق حقیقی او را نیز می دانست اما می خواست از طریق استدلالات روشن تر عقلی به مرحله 'حق الیقین' برسد و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود. در پاره ای از روایات و تواریخ می خوانیم این نخستین بار بود که ابراهیم چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نیلگون آسمان شب با چراغهای فروزنده و پر فروغش را می دید، زیرا مادرش او را از همان دوران طفولیت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار در درون غاری پرورش می داد.
ص: 322
اما این بسیار بعید به نظر می رسید که انسانی سالها درون غاری زندگی کند و حتی در یک شب تاریک نیز یک گام از آن بیرون نگذارد، شاید تقویت این احتمال در نظر بعضی به خاطر جمله رأی کوکبا باشد که مفهومش این است که تا آن زمان ستاره ای را ندیده بود. ولی این تعبیر به هیچوجه چنین مفهومی را در بر ندارد، بلکه منظور این است اگرچه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشید را بسیار دیده بود ولی به عنوان یک محقق توحید این نخستین بار بود که به آنها نظر می دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفی مقام خدایی از آنها اندیشه می کرد، در حقیقت ابراهیم بارها آنها را دیده بود اما نه با این چشم.
بنابراین هنگامی که ابراهیم می گوید هذا ربی (این خدای من است) به عنوان یک خبر قطعی نیست، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، برای تفکر و اندیشیدن است، درست مثل اینکه ما می خواهیم در علت حادثه ای پیجویی کنیم تمام احتمالات و فرضها را یک یک مورد مطالعه قرار می دهیم و لوازم هر یک را بررسی می کنیم تا علت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتی دلالت بر نفی ایمان می کند، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان، همانطور که در جریان 'معاد' نیز ابراهیم برای رسیدن به مرحله شهود و اطمینان ناشی از آن در صدد تحقیق بیشتر برآمد.
در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از امام باقر یا صادق (ع) چنین نقل شده است «انما کان ابراهیم طالبا لربه و لم یبلغ کفرا و انه من فکر من الناس فی مثل ذلک فانه بمنزلته؛ ابراهیم این سخن را به عنوان تحقیق گفت و هرگز سخن او کفر نبود، و هرکس از مردم به عنوان تفکر و تحقیق این سخن را بگوید همانند ابراهیم خواهد بود.» (تفسیر نور الثقلین جلد اول صفحه 738) در این زمینه دو روایت دیگر نیز در تفسیر نور الثقلین نقل شده است. تفسیر دوم این است که ابراهیم این سخن را به هنگام گفتگو با ستاره پرستان و خورشید پرستان بیان کرد، و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانه او در بابل با بت پرستان و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بود که با این اقوام برخورد کرد، ابراهیم که لجاجت اقوام نادان را در راه و رسم غلط خود در بابل آزموده بود، برای اینکه نظر عبادت کنندگان خورشید و ماه و ستارگان را به سوی خود جلب کند، نخست با آنها همصدا شد و به ستاره پرستان گفت: شما می گوئید این ستاره زهره پروردگار من است، بسیار خوب یعنی باشد که سرانجام این عقیده را برای شما بازگو کنم، چیزی نگذشت که چهره پرفروغ ستاره در پشت پرده تاریک افق پنهان گشت اینجا بود که حربه محکم به دست ابراهیم افتاد و گفت:من هرگز چنین معبودی را نمیتوانم بپذیرم. بنا بر این جمله 'هذا ربی'، مفهومش این است 'به اعتقاد شما این خدای من است' و یا اینکه آن را به عنوان استفهام گفت: آیا این خدای من است؟در این زمینه نیز حدیثی در تفسیر نور الثقلین و سایر تفاسیر از عیون اخبار الرضا نقل شده است.
ص: 323
چگونگی استدلال ابراهیم بر توحید
اکنون این سؤال پیش می آید که ابراهیم چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفی ربوبیت آنها استدلال کرد؟ این استدلال ممکن است از سه راه باشد.
1- پروردگار و مربی موجودات (آن چنان که از کلمه 'رب' استفاده می شود) باید همیشه ارتباط نزدیک با مخلوقات خود داشته باشد، لحظه ای نیز از آنها جدا نگردد، بنابراین چگونه موجودی که غروب می کند و ساعتها نور و برکت خود را بر می چیند و از بسیاری موجودات به کلی بیگانه می شود، می تواند پروردگار و رب آنها بوده باشد؟!
2- موجودی که دارای غروب و طلوع است، اسیر چنگال قوانین است چیزی که خود محکوم این قوانین است چگونه می تواند حاکم بر آنها و مالک آنها بوده باشد. او خود مخلوق ضعیفی است و سر بر فرمان آنها و توانایی کمترین انحراف و تخلف از آنها را ندارد.
3- موجودی که دارای حرکت است حتما موجود حادثی خواهد بود، زیرا همان طور که مشروحا در فلسفه اثبات شده است، حرکت همه جا دلیل بر حدوث است، زیرا حرکت خود یک نوع وجود حادث است و چیزی که در معرض حوادث است یعنی دارای حرکت است نمی تواند یک وجود ازلی و ابدی بوده باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 8 صفحه 65-67
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 315-308
کلی__د واژه ه__ا
حضرت ابراهیم (ع) توحید بت پرستی مبارزه قرآن پرستش داستان قرآنی
ص: 324
گفتار قرآن خداوند در قرآن می فرماید: «یا أهل الکتاب لم تحاجون فی إبراهیم و ما أنزلت التوراة و الإنجیل إلا من بعده أ فلا تعقلون* ها أنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم و الله یعلم و أنتم لا تعلمون* ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین* إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین؛ هان ای اهل کتاب: چرا درباره ابراهیم بگو مگو می کنید؟ این می گوید: یهودی بود و آن می گوید: نصارا بود، با اینکه تورات و انجیل نازل نشد مگر بعد از ابراهیم، آیا باز هم تعقل نمی کنید؟ اگر درباره نبوت عیسی و خدا نبودنش بگومگو می کنید حق دارید چون بدان علم دارید ولی بگومگویتان درباره یهودی بودن یا نصرانی بودن ابراهیم چرا؟ با اینکه علمی بدان ندارید و خدا می داند و شما نمی دانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی بلکه بر طریق فطرت مسلم بود و از مشرکین نبود. محققا نزدیکترین مردم به ابراهیم هر آینه کسانی هستند که از او پیروی کردند و این پیامبر و کسانی که از او پیروی کردند اهل ایمانند، و خداوند ولی و دوستدار مؤمنین است.» (آل عمران/ 65- 68)
ظاهرا جمله 'یا أهل الکتاب لم تحاجون فی إبراهیم' تتمه فرمان 'بگوئید...' در آیه قبل است، و همچنین جمله ای که بعد از چهار آیه می آید و دوباره می فرماید: 'یا أهل الکتاب'، همه تتمه آن فرمان است، یعنی تتمه سخنی است که رسول الله (ص) باید به مردم بگوید، در نتیجه حاصل آن فرمان چنین می شود: «پس اگر زیر بار نرفتند بگو شاهد باشید.» (آل عمران/ 64)
ص: 325
«بگو ای اهل کتاب چرا بگو مگو می کنید.» (آل عمران/ 65) و «بگو ای اهل کتاب چرا به آیات خدا کفر می ورزید.» (آل عمران/ 70) و «بگو ای اهل کتاب چرا حق و باطل را به یکدیگر مشتبه می سازید.» (آل عمران/ 71) پس همه این آیات کلام رسول الله (ص) است. این از نظر ظاهر لفظ است، ولی از ظاهر سیاق بر می آید که کلام خود خدا باشد، نه کلام رسولش به اذن خدا، برای اینکه این آیه و آیه 70 و 71 در سیاقی قرار دارند که در بین آن سیاق آیه: «إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا» قرار گرفته، که می فرماید کسانی به ابراهیم مرتبط و نزدیکند که از او پیروی کردند، و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آوردند.
محاجه بیجا و جاهلانه یهود و نصارا بر سر انتساب ابراهیم (ع) محاجه در ابراهیم به این معنا است که هر یک از دو طرف محاجه ابراهیم را از خود بداند و از طرف دیگر نفی کنند، این بگوید: ابراهیم از ما است و از شما نیست، آن طرف دیگر هم بگوید از ما است و از شما نیست و اعتبارا هم باید اینطور باشد که اول منظورشان این بوده باشد که حقانیت خود را اثبات کنند، مثلا یهود بگوید: ابراهیم (ع) از ما است که کتاب آسمانی ما او را ستوده، نصارا هم در پاسخ بگویند: نه، ابراهیم داعی به سوی حق و خود بر دین حق بود و حق هم با ظهور عیسی ظاهر شده، پس ابراهیم از ما است ولی این بگو مگو در آخر به لجبازی و تعصب کشیده باشد، یهود گفته باشد: اصلا ابراهیم یهودی بوده، و نصارا گفته باشد خیر، نصرانی بوده، با اینکه می دانستند دین یهودیت بعد از نزول تورات بر موسی (ع) و دین نصرانیت بعد از نزول انجیل بر عیسی بن مریم (ع) تاسیس و تشریع شده و این دو بزرگوار بعد از ابراهیم به دنیا آمدند، پس چگونه بر سر یهودی بودن و یا نصرانی بودن آن جناب با یکدیگر مجادله می کردند؟ و چگونه ممکن است ابراهیم یهودی یعنی گرونده به شریعت موسی (ع) و یا نصرانی یعنی گرونده به شریعت عیسی (ع) باشد.
ص: 326
پس اگر می خواستند چیزی درباره آن جناب بگویند، باید گفته باشند ابراهیم بر دین حق بود و حنیف از باطل به سوی حق و تسلیم در برابر خدا بود، و این آیات در همان مقام است که آیه زیر آن را افاده نموده و می فرماید: «أم تقولون إن إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط، کانوا هودا أو نصاری؟ قل أ أنتم أعلم أم الله؟ و من أظلم ممن کتم شهادة عنده من الله؛ و یا می گویند: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی و یا نصرانی بودند؟ بگو آیا شما بهتر می دانید و یا خدا؟ و چه کسی ستمکارتر است از آنکه شهادتی از خدا نزد او است و او آن را کتمان می کند.» (بقره/ 140)
«ها أنتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم، فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم» این آیه علمی را از محاجه کنندگان نفی، و علمی را برای آنان اثبات می کند و آنچه را از آنان نفی می کند برای خدا اثبات می نماید، و لذا مفسرین گفته اند معنای آیه این است که شما یهود و نصارا درباره ابراهیم بگومگو می کنید، در حالی که علمی به وجود او و به نبوت او دارید و احتجاجتان در حدود آگهی هایتان عیبی ندارد، ولی چرا در آنچه علم ندارید بگومگو می کنید؟ و آن این است که آیا ابراهیم یهودی بود یا نصرانی؟ این را خدا می داند و شما نمی دانید و بگومگویتان در این باره بیجا است، و یا مراد این است که شما مقداری علم و آگهی از عیسی دارید و حق دارید در این حدود بحث کنید، اما نسبت به مسائل دیگر از قبیل اینکه ابراهیم یهودی بود یا نصرانی، به خاطر اینکه اطلاعی ندارید بحث کردنتان بیجا است، این آن مطلبی است که مفسرین در معنای آیه ذکر کرده اند.
ص: 327
هیچ یک از این دو معنا با ظاهر سیاق نمی سازد، اما وجه ناسازگاری معنای اول این است که یهود و نصارا در وجود ابراهیم و نبوتش بگومگویی نداشتند و اما معنای دوم وجهش این است که محاجه ای که در بین آنان درباره عیسی (ع) واقع شده، محاجه باطلی بوده و درباره آن جناب رأیی به خطا داده، ادعایی دروغین داشتند، با این حال چگونه ممکن است محاجه در آن محاجه در امری شمرده شود که درباره آن علم و آگاهی داشته اند؟ و کلام خدای تعالی به هر حال برای یهود و نصارا دو محاجه اثبات نموده، از دو قسم بگومگو خبر می دهد یکی دو مساله ای که درباره آن علم داشته اند و یکی در مساله ای که در آن سر بی صاحب تراشیده اند، باید دانست آن محاجه ای که در مورد آن علم داشته اند چیست؟
علاوه بر اینکه از ظاهر آیه برمی آید که هر دو محاجه بین خود اهل کتاب بوده، نه بین آنان و مسلمین، چون اگر بین آنان و مسلمین واقع شده باشد لازمه اش این است که مسلمین در آن مساله ای هم که اهل کتاب دارای علم و سند بوده اند محاجه کرده باشند، و چنین محاجه ای باطل و بطلانش برای هر کس روشن است.آنچه در معنای آیه می توان گفت (و خدا داناتر است) این است که احتجاج در بین خود اهل کتاب آن هم در مساله ای واقع شده که بین آنان مورد اختلاف بوده، البته مسائل دینی مورد اختلاف یهود و نصارا بسیار است، لیکن آنچه عمده و از مسائل اصول دینی این دو طایفه است، مساله نبوت عیسی (ع) است که نصارا درباره آن جناب می گفت او یا خود خدا است و یا پسر خدا است و یا سومی از سه خدا است و با یهود بر سر مساله بعثت و نبوت او احتجاج می کرد که در این مساله دارای علم و مدرک بودند و در مقابل یهودیان بر سر انکار مساله خدایی و پسر خدا بودن عیسی احتجاج می کردند، و سومین خدا بودن از سه خدا که ایشان هم در این مساله دارای علم و مدرک بودند، و اما محاجه و بگومگوی هر دو بر مساله ای که علمی به آن نداشتند همان محاجه آنان درباره یهودی بودن و یا نصرانی بودن ابراهیم بود.
ص: 328
منظور از جاهل بودنشان نسبت به آن این نیست که نمی دانستند تورات و انجیل بعد از ابراهیم (ع) نازل شده، چون هیچ عاقلی از یهود و نصارا شک نداشته که ابراهیم (ع) قرن ها قبل از این دو شریعت زندگی می کرده است، و نیز این نیست که نمی دانستند که سابق معقول نیست تابع لاحق و یا گذشتگان پیرو آیندگان باشند، جمله: «أ فلا تعقلون» هم با این احتمال مخالفت دارد، چون می رساند به اینکه مساله آن قدر روشن است که کمترین توجه برای درک آن کافی است، پس یهود و نصارا می دانستند وجود ابراهیم بر تورات و انجیل سبقت داشته است، ولی از اینکه این علمشان لازمه ای دارد، غفلت داشتند و آن این است که ابراهیم (ع) نمی تواند یهودی و نصرانی باشد، بلکه بر دین خدا است، یعنی اسلام و تسلیم خدا شدن.
مراحل و مراتب دین و نقش پیامبران ولیکن با این حال یهودیان گفتند دین حق جز یکی نمی تواند باشد، پس قهرا یهودیان می گفتند این دین واحد یهودیت است و قهرا ابراهیم هم یهودی بوده و نصارا نیز معتقدند به اینکه دین حق جز یکی نمی تواند باشد، پس قهرا این دین واحد نصرانیت و قهرا ابراهیم هم نصرانی بوده است، و در این میان یک نکته را نمی دانستند، نه اینکه نسبت به آن غفلت کرده باشند و آن نکته این است که این دین واحد در تمامی اعصار و در سیر تاریخی بشر یک نواخت نبوده، بلکه به حسب مرور زمان و موازی زیادتر شدن استعداد بشر، از ناحیه خدای تعالی کاملتر می شده، و این دین واحد که نامش اسلام است، قبل از یهودیت و نصرانیت با شرایعی و احکامی ساده تر و ساده تر بوده و دو کیش نامبرده، دو مرحله و دو مرتبه کامل تر نسبت به مراحل قبل است تا آنکه با آمدن قرآن دین خدا به حد کمال رسید، و خود اعلام کرد: «الیوم أکملت لکم دینکم؛ امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم.» (مائده/ 3)
ص: 329
هر یک از انبیا (ع) به منزله بنیان گذار یک مرحله از آن است و هر یک از آنان در نهادن بنیان و در آنچه بر آن بنیان ساخته، موقعیت خاص به خود را دارد، (نه می توان گفت عیسی (ع) یهودی بوده، و نه موسی نصرانی و نه ابراهیم هیچ یک از این دو) و سخن کوتاه آنکه یهود و نصارا نسبت به این نکته جاهل بودند که اگر ابراهیم مؤسس مرحله ای از اسلام یعنی از دین اصیل حق بود، لازمه اش این نیست که وقتی مرحله دیگری از آن به وسیله موسی و عیسی (ع) به نام یهودیت و نصرانیت ظهور پیدا کرد، ابراهیم هم یهودی و یا نصرانی باشد، بلکه او مسلمانی حنیف بود، یعنی متصف به صفت اسلامی بود که خود تاسیسش کرده بود، اسلامی که اساس بود برای مرحله های بعد، یعنی یهودیت و نصرانیت، نه متصف به خود آن دو کیش که فرع بودند برای اصل و معقول نیست که اصل را به فرع نسبت دهند بلکه باید فرع را منسوب به اصل کنند.
رفع یک اشکال در اینجا ممکن است اشکالی بشود و آن اینکه بنابراین بیان باید ابراهیم را مسلمان نیز نخوانیم، برای اینکه همانطور که قبل از یهودیت و نصرانیت بوده، قبل از اسلام هم بوده است، و حال آنکه آیه شریفه او را مسلمان خوانده، در پاسخ می گوئیم مسلمان بودن غیر از تابع احکام اسلام بودن است. توضیح اینکه کلمه اسلام دو معنا دارد: یکی معنای لغوی، یعنی تسلیم شدن و یکی معنای اصطلاحی که عبارت است از شریعت قرآن، و این معنایی است که بعد از نزول قرآن و انتشار آوازه دین محمد (ص) پیدا شده و اسلامی که در آیه شریفه به ابراهیم نسبت داده شده، اسلام لغوی است، یعنی تسلیم خدا شدن، و در برابر مقام ربوبیتش خاضع گشتن، پس اشکال بالا از اصل اشکالی است بیجا.
ص: 330
گفتیم یهود و نصارا معنای دین اصیل را نمی دانستند و به این حقیقت جاهل بودند که دین دارای مراتب مختلفه ای است و از ابتدایی ترین مراحلش تا کاملترین مراتبش درجاتی دارد، اینکه می گوئیم بعید نیست که مراد از جمله: «و الله یعلم و أنتم لا تعلمون، ما کان إبراهیم یهودیا»، همین معنا باشد و مؤید آن آیه زیر است که می فرماید: «إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه؛ نزدیک ترین و مرتبطترین افراد به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کنند.» (آل عمران/ 68) و آیه ای که در ذیل آیات مورد بحث می فرماید: «قل آمنا بالله و ما أنزل علینا و ما أنزل علی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و ما أوتی موسی و عیسی و النبیون من ربهم* لا نفرق بین أحد منهم و نحن له مسلمون و من یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه؛ به خدا و آنچه بر ما و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] نازل شد و آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از سوی پروردگارشان داده شد ایمان آورده ایم میان هیچ یک از آنها فرق ننهیم و ما فرمانبردار اوییم. و هر که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نشود و او در آخرت از زیانکاران است.» (آل عمران/ 84- 85) که ترجمه و بیانش به زودی خواهد آمد.
«ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا» در اینجا بعضی گفته اند نه تنها یهود و نصارا ادعا می کردند که ابراهیم بر دین ما است بلکه عرب جاهلیت بت پرست هم ادعا می کردند که بر دین حنیف دین ابراهیم (ع) هستند، حتی اهل کتاب به مشرکین لقب حنفاء داده بودند و هر گاه کلمه 'حنفیت' به کار می رفت از آن وثنیت می فهمیدند. بنابراین بعد از آنکه خدای تعالی در آیه مورد بحث ابراهیم را حنیف نامید و فرمود: «و لکن کان حنیفا»، لازم بود این توصیف را بیان کند، تا به اصطلاح غلط دوران جاهلیت مخلوط نشود و کسی توهم نکند که ابراهیم هم مانند بت پرستان بت پرست بود و به همین منظور دنبالش کلمات «مسلما و ما کان من المشرکین» را به یاد آورد تا بفهماند منظور از حنیف بودن آن جناب آن معنای غلط نیست، و او همچون عرب جاهلیت مشرک نبود بلکه پیرو دینی بود که مرضی نزد خدا است و آن اسلام است یعنی تسلیم خدا بودن.
ص: 331
نزدیکترین مردم به ابراهیم (ع) «إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا» این آیه در موضع تعلیل برای کلام سابق و بیان حقیقت مطلب در این مقام است و معنایش این است که (و خدا داناتر است) این پیامبر معظم یعنی ابراهیم اگر با سایر افراد بشر که بعد از او آمدند، چه دینداران و چه غیر ایشان مقایسه شود، حق این است که نباید او را تابع پیروان حق بعد از او پنداشت، و معنا ندارد او را که تابع حق است، پیرو کسانی که هنوز به دنیا نیامده اند و پیروی از حق می کنند دانست، بلکه خود او باید در پیروی حق، معیار آیندگان قرار گیرد و معلوم است که از میان همه آیندگان کسانی نزدیک تر به آن جناب یعنی به پیامبری صاحب کتاب و شریعتند که در پیروی حق از او پیروی کنند و متصف به پابندی دینی باشند که آن جناب آورده، پس از تمامی مردم عصر نزول قرآن کریم هم نزدیک تر به ابراهیم (ع) پیامبر اسلام و کسانی هستند که به آن جناب ایمان آورده، برای اینکه تنها اینانند که بر طریقه اسلامی هستند که خدای تعالی ابراهیم (ع) را بر آن اصطفاء فرموده و همچنین هر کسی است که تا روز قیامت او را پیروی کند نه کسانی که به آیات قرآنی او کفر ورزیده، حق را با باطل درآمیزند و مشتبه سازند.
اینکه فرمود: «للذین اتبعوه» با اینکه ممکن بود بفرماید: 'ان اولی الناس بابراهیم هذا النبی و الذین آمنوا'، تعریض و کنایه ای است به اهل کتاب، یعنی یهود و نصارا، می خواهد بفهماند شما هیچ ارتباطی به ابراهیم ندارید، برای اینکه شما او را در تسلیم شدنش در برابر خدا پیروی نکردید. و اینکه فرمود: «و هذا النبی و الذین آمنوا» و رسول خدا (ص) را در ذکر پیروان ابراهیم بشخصه و جدا ذکر کرد، برای تجلیل از رسول خدا (ص) بود، تا مقام شامخ آن جناب را از دنبال روی و اطلاق کلمه پیرو بر آن جناب حفظ فرماید تا شنونده آن جناب را فرع و دنباله رو و در ردیف یکی از پیروان ابراهیم نپندارد، هم چنان که همین نکته از آیاتی چون آیه زیر به چشم می خورد: «أولئک الذین هدی الله، فبهداهم اقتده؛ اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده است پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (انعام/ 90) چون می بینیم با اینکه می توانست بفرماید: 'به ایشان اقتدا کن'، فرموده: 'به هدایتشان اقتدا کن'.
ص: 332
در این آیه تعلیل و بیان کلام سابق را با جمله: «و الله ولی المؤمنین» تمام نموده، فرمود: ولایت و نزدیکی و ارتباط با ابراهیم که شما کفار ادعای آن را می کنید، ولایت الله است و الله تعالی ولی مؤمنین است، نه کسانی که به آیات او کفر ورزیده، حق را با باطل مشتبه می سازند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 3 صفحه 396-401
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی پیامبران حضرت ابراهیم (ع) باورها توحید قرآن
تهدید به سنگسار شدن و تسلیم «ارعاب و تهدیدها» نشدن خداوند می فرماید: «یا ابراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا؛ (آزر) بر ابراهیم گفت اگر (از رویگردانی از بت ها) دست برنداری تو را سنگسار می کنم و برای مدتی طولانی از من دور شو.» (مریم/ 46) یکی از مصادیق دشوار آزمایش، ارعاب و تهدید است که معمولا در پیمودن راه حق فراوان یافت می شود. چنان که در مورد قهرمان توحید، تهدیدهای فراوان و بسیار جدی وجود داشت که از جمله آنها را آیه شریفه مورد بحث بیان می فرماید که آزر آن حضرت را تهدید به سنگسار شدن می کند تا شاید در اراده او خلل وارد کند و او را از مبارزه با بت پرستی باز دارد و نیز از جمله تهدیدها و خطرات قطعی و بسیار سخت تهدید به مگر آن هم مرگ در آتش بود اما ابراهیم برای رسیدن به هدف جان را در طبق اخلاص گذارده بود از این رو با سرافرازی از آزمایش های دشوار و خطرناک بیرون آمد و خدایش او را به پاس موفقیت های بزرگ اجر و مزد فراوان دنیوی و اخروی عطا کرد که در بعضی از آیات به آنها اشاره می نماید.
ص: 333
هجرت در مدتی که ابراهیم در سرزمین بابل بود، جمعی، از جمله حضرت لوط (ع) و ساره به او ایمان آوردند، او با «ساره» ازدواج کرد، از طرف پدر ساره، زمین های مزروعی و گوسفندهای بسیار، به ساره رسیده بود، ابراهیم (ع) مدتی در ضمن دعوت مردم به توحید، به کشاورزی و دامداری پرداخت، تا این که تصمیم گرفت از سرزمین بابل به سوی فلسطین هجرت کند و دعوت خود را به آن سرزمین بکشاند، اموال خود از جمله گوسفندهای خود را برداشت و همراه چند نفر با همسرش ساره، حرکت کردند. ولی از طرف حاکم وقت (بقایای دستگاه نمرودی) اموال ابراهیم (ع) را توقیف کردند. ماجرا به دادگاه کشیده شد، ابراهیم (ع) در دادگاه، خطاب به قاضی چنین گفت: «من (و همسرم) سالها زحمت کشیده ایم و این اموال را به دست آورده ایم اگر می خواهید اموال مرا مصادره کنید، بنابراین سالهای عمرم را که صرف تحصیل این اموال شده، برگردانید.» قاضی در برابر استدلال منطقی ابراهیم، عقب نشینی کرد، و گفت: «حق با ابراهیم است.»
مطابق بعضی از روایات، ماجرا را به نمرود اطلاع دادند، نمرود گفت: «ابراهیم را گرچه همراه اموالش باشد، بیرون کنید تا از این سرزمین برود، زیرا او اگر در این جا بماند، دین شما (بت پرستان) را فاسد می کند.» ابراهیم (ع) آزاد شد و همراه اموال خود به هجرت ادامه داد و با توکل به خدا و استمداد از درگاه حق، حرکت کرد، تا تحول تازه ای در منطقه جدیدی به وجود آورد، سخنش این بود که: «إنی ذاهب إلی ربی سیهدین؛ من (هر جا بروم) به سوی پروردگارم می روم، او راهنمای من است، و با هدایت او ترسی ندارم.»(صافات/ 99) به هر حال ابراهیم پس از رهایی از آتش چنان که پیش تر به آزر وعده داده بود: «و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله؛ و از شما و از آن چیزها که به جای خدا می خوانید کناره می گیرم و پروردگار خود را می خوانم. امیدوارم که در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم.» (مریم/ 48) از موطن خویش هجرت کرد.
ص: 334
علاوه بر آیات فوق، در آیات «فلما اعتزلهم؛ و چون از آنها و از آنچه سوای خدا می پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر نمودیم.» (مریم/ 49) و «و قال إنی مهاجر إلی ربی؛ و [ابراهیم] گفت: من به سوی پروردگار خود هجرت می کنم که او شکست ناپذیر حکیم است.» (عنکبوت/ 26) و «و نجینه و لوطا إلی الأرض التی برکنا فیها للع_لمین؛ و او و لوط را [با مهاجرت] به سوی سرزمینی که در آن برای مردم برکت گذاشته ایم، نجات دادیم.» (انبیاء/ 71) به هجرت ابراهیم (ع) اشاره شده است. بر اساس روایاتی چند، هجرت ابراهیم در پی تبعید حضرت به وسیله نمرود بوده است.
گفته شده افزون بر اجبار از ناحیه نمرود، خود ابراهیم نیز رسالتش را در منطقه بابل پایان یافته می دیده و خواهان منطقه ای برای دعوت به توحید بوده و هر دو عامل در هجرت ابراهیم (ع) نقش داشته است. از همراهان او در سفر هجرت در قرآن، فقط از لوط نام برده شده است: «و نجین_ه و لوطا إلی الأرض التی برکنا فیها للع_لمین» (انبیاء/ 71) به گفته بسیاری از مفسران که روایاتی از امام باقر و امام صادق (ع) آن را تأیید می کند، همسر ابراهیم، ساره، از ابتدا با وی در این سفر همراه بوده است، از آیه 100 صافات «رب هب لی من الصلحین؛ [ای] پروردگار من! مرا [فرزندی] از شایستگان عطا کن.» که در آن ابراهیم (ع) از خداوند درخواست فرزند شایسته کرده نیز همین استفاده شده است. به گفته ای، گروهی از ایمان آورندگان به ابراهیم (ع) نیز با او هجرت کردند. در این که منزل گاه نهایی ابراهیم (ع) در این هجرت شام بوده، گویا تردیدی وجود ندارد. مقصود از شام، سوریه بزرگ است که شامل سوریه فعلی، لبنان، اردن و فلسطین می شود؛ به همین دلیل، مقصد ابراهیم را شام، ارض مقدس فلسطین، بیت المقدس، رمله، سبع فلسطین (دو منطقه در نزدیکی بیت المقدس) و شکیم (نابلس) نیز یاد کرده اند.
ص: 335
بنابراین، هجرت گاه حضرت، فلسطین بوده و این مطلب از آیه «و نجین_ه و لوطا إلی الأرض التی برکنا فیها للعلمین» (انبیاء/ 71) که هجرت گاه ابراهیم را سرزمین مبارک یاد کرده، به ضمیمه آیه «إلی المسجد الأقصا الذی برکنا حوله؛ منزه است آن که بنده ی خود را شبی از مسجدالحرام به سوی مسجدالأقصی که حومه آن را برکت داده ایم سیر داد، تا آیات خویش را به او بنماییم که همانا او شنوای بیناست.» (اسراء/ 1) که بیت المقدس را مبارک خوانده نیز استفاده می شود. از ابن عباس چنین نقل شده که با توجه به این که در آیه «إن أول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکا؛ همانا نخستین خانه ای که برای مردم بنا شد همان است که در مکه است و مایه برکت و هدایت جهانیان است.» (آل عمران/ 96) مکه نیز مبارک نامیده شده، هجرت ابراهیم (ع) به مقصد مکه بوده است. به گفته ای، ابراهیم (ع) ابتدا به «حران» رفته، مدتی در آن جا اقامت گزید؛ سپس در هجرتی دوباره از حران، رهسپار فلسطین شد تا آن جا که برخی، احتجاج با پرستش گران اجرام آسمانی و بعضی ازدواج با ساره را در حران و حتی برخی ساره را دختر پادشاه حران دانسته اند که البته سخنی غریب و خلاف مشهور است. ماجرای هجرت وی به حران و اقامت در آن جا، از تورات و پاره ای از اسرائیلیات گرفته شده و با ظاهر قرآن و برخی روایات مخالف است.
یکی از دشوارترین مسائل در زندگی هر انسانی، مشکل هجرت، غربت و دوری از وطن قوم و خویش و خانواده است. که حضرت ابراهیم (ع) به شکل کامل به آن مبتلا شد، وی در دوران مبارزاتش به جایی رسید که یا باید دم فرو می بست و هیچ نمی گفت و یا از آن جامعه می رفت. چنان که در گفتگویش با آزر مشخص است که کار به جایی رسید که آزر گفت: «یا این حرف ها را نزن و یا برای مدتی طولانی از من دور شو!» و آن حضرت فرمود: «از شما و آنچه غیر خدا را می خوانید کناره گیری می کنم و پروردگارم را می خوانم و امیدوارم که در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم.»(مریم/ 46- 47) و نیز آیه مورد بحث صریحا آغاز فصل دیگری از حیات مبارزاتی آن حضرت را بیان می فرماید، که مقصود وی از این که فرمود: «به سوی پروردگارم می روم» هجرت و رفتن به محلی خلوت است به دور از هیاهوی بت پرستان تا در آنجا با فراغت به حاجت خواهی از پروردگارش و به عبادت او بپردازد.
ص: 336
آن حضرت بنابر نقلی در شهر «اوره» از شهرهای کشور بابل به دنیا آمد، و در همان جا بزرگ شده و به مبارزه با بت پرستان پرداخت و تحت شرایطی به ناچار سوی فلسطین «بیت المقدس» هجرت نمود. حضرت ابراهیم (ع) در زمان حاکمیت «رهو بن طهمسعان» ملقب به نمرود به دنیا آمد و قبل از دوران جوانی. پدرش تارخ را از دست داد [بنابر نقلی] و تحت تربیت عمویش آزر قرار گرفت و از اوان جوانی مأمور به هدایت قومش شد و حدود 64 تا 84 سال قوم خود را به توحید دعوت می کرد، تا این که ظلم و ستم های نمرود و نمرودیان آن حضرت را وادار به هجرت نمود، از این رو وی به همراه، برادر زاده اش لوط [یا عموزاده اش] و دختر عمویش [بنابر نقلی دختر خاله اش] ساره و [بنابر نقلی پدرش تارخ] در سال 2190 قبل از میلاد، از بابل به حران [در مسیر به سوی فلسطین و کنعان] رفتند و در آنجا، ساره را به عقد خود درآورد و پدرش تارخ وفات یافت [بنابر نقلی] و سپس از حران به همراه ساره و لوط و عده ای که به وی پیوستند به امر خدا و سوی کنعان [فلسطین] حرکت کرد و برای مدتی در آنجا زیست تا این که قطحی عظیمی آنها را ناچار به کوچ به سمت مصرف نمود و به آنجا هجرت کردند.
گذشتن از سد عواطف الف) اسکان هاجر و اسماعیل در منقطه خالی از سکنه «مکه»
خداوند می فرماید: «ربنا إنی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم؛ پروردگارا، من بعضی از فرزندان را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم توست ساکن ساختم.» (ابراهیم/ 37) این آزمایش نیز از آزمایش های منحصر به فرد است که به صورتی خاص در مورد آن حضرت به مرحله عمل درآمد که قرآن بدان اشاره می فرماید. و قطعا بسیار سخت و دشوار بود که شخصیت رئوف و مهربانی مثل ابراهیم، همسرش هاجر و اولین فرزند عزیزش «اسماعیل» را به دور از خود سکنا دهد. آن هم در منطقه ای که محل سکونت نبود و آب و آبادانی نداشت و هر نوع خطری آنها را تهدید می کرد، در این حال معمولا عواطف به جوش می آید، دل ها می شکند و چشم ها می گرید و گذر از آن بسیار سخت و طاقت فرسا است، اما ابراهیم (ع) تسلیم اوامر الهی است، نه عواطف شخصی، وی این عمل را نه به خاطر خود، بلکه با گذشتن از خود و به خاطر خدا انجام می دهد، و به خاطر خدا از هر چیزی چشم می پوشد و سرفراز از آزمایش سختی بیرون می آید. و این شروع امر مهمی بود که ذکر خواهیم کرد.
ص: 337
ب) اعلان مأموریت ذبح به فرزندش «اسماعیل»
خداوند می فرماید: «فلما بلغ معه السعی قال یا بنی إنی اری فی المنام أنی اذ بحک فانظر ماذا تری؛ هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم! نظر تو چیست؟» (صافات/ 103) بدون شک یکی از بزرگترین آزمایش های الهی بر آن حضرت که منحصر به فرد است و در مورد هیچ کس دیگری چنین مأموریتی در قرآن ذکر نشده «مأموریت ذبح فرزند به دست پدر است، شاید کسانی به غلط تصور کنند، آن جناب سخت دل بوده که برایش ذبح فرزند خیلی اهمیتی نداشته، بنابراین چنین آزمایشی برای مثل ایشان زیاد مشکل نبوده. اما در برابر این اندیشه غلط بایدتوجه داشت که اولا به تأکید آیاتی از قرآن، آن جناب بسیار رئوف و مهربان و دلسوز بودند، حتی نسبت به بیگانگان و کسانی که او را آزار و اذیت کردند و دعوتش را نادیده می گرفتند. چنان که ذکرش گذشت آن حضرت با ملائکه نزول عذاب به گفتگو پرداخت تا شاید عذاب را از آن قوم بردارد.
ثانیا: بر فرض که چنین شواهدی هم بر رئوف و دلسوز و مهربان بودن آن جناب نداشتیم باز تصور این مطلب بسیار دشوار است که شخصی در کهولت سن و در عین ناباوری، به صورت معجزه آسا فرزندی دست یابد، که قطعا پس از چشم انتظاری طولانی، حال که چشمانش به وجود فرزند روشن گشته، عشق و مودت خاصی نسبت به او پیدا می کند، به طوری که حاضر نیست کوچکترین مشکلی برایش پیدا شود و عواطف پدری به او اجازه نمی دهد که اولا: او را به همراه مادرش از خود دور کند و در سرزمین دوردست، بدون سکنه و لم یزرع، سکنا دهد. ثانیا: پس از آن که فرزندش به ثمر رسید و در سن نوجوانی قرار گرفت بخواهد او را ذبح کند، تصور این مطلب به دور از هرگونه عاطفه انسانی و پدر است.
ص: 338
اما چه باید کرد، ابراهیم (ع) که سرچشمه عطوفت و مهربانی است و عشق فرزند برای او در چنان شرایطی بسیار محسوس و روشن است در رؤیای صادقی از سوی خدا مأمور به ذبح فرزند می شود «که این مأموریت امتحانی عظیم بود.» شاید بعضی به جای آن حضرت بودند، نه تنها مأموریت را در خواب قبول نمی کردند و می گفتند شاید اشتباه شده، حتی اگر فرشته ای هم مأموریت را ابلاغ می کرد نمی توانست از سد عواطف عبور کند، و عاطفه، بین او و خدایش حجاب می شد، اما ابراهیم (ع) دلش مملو از عشق خداست و عشق به همه چیزها را در راستای عشق به خدا می خواهد بنابراین عشق به هیچ چیزی نمی تواند حجاب و مانع بین او و خدایش گردد و به راحتی خود را تسلیم امر پروردگارش می کند گرچه خدایش فرشته ای را مأمور ابلاغ فرمان نکرده باشد بلکه در خواب وظیفه ای را به او محول کرده باشد. برای ابراهیم (ع) دانستن فرمان خدا مهم است حال به هر وسیله ای که باشد او مطیع فرمان است.
ج) به اجراء گذاشتن مأموریت «ذبح»
خداوند می فرماید: «فلما اسلما و تلاه للجبین؛ هنگامی که هر دو تسلیم شدند (بر امر خدا) و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد.» (صافات/ 103) «اسلام» به معنای رضایت دادن و تسلیم شدن است. «تل» به معنای به زمین انداختن کسی است. و «جبین» به معنای یکی از دو طرف پیشانی است. از حرف «لام» برسر «جبین» استفاده می شود که پس از آن که ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) تسلیم امر خدا شدند و به آن رضایت دادند، ابراهیم (ع) فرزندش را به پهلو خواباند. و این آزمایش بس عظیم است که باور کردنش بسیار دشوار است که چطور ممکن است پدری عواطفش را نادیده بگیرد و خود فرزندش را بر زمین بخواباند و چاقو به دست بگیرد و واقعا به قصد بریدن سر فرزندش چاقو را به گردن و گلوی او بکشد. بنابراین به خاطر عظمت این آزمایش بزرگ در این آیه با کلمه «فلما» و بدون ذکر جوابی برای «لما» فقط می گوید «پس همین که تسلیم شدند ابراهیم فرزند خود را به زمین خوابانید و یک طرف پیشانیش را به زمین نهاد.» و دیگر نفرموده که چه شد؟ و این به خاطر آن است که بفهماند جواب «لما» از بس مهم و مصیبت آن جناب آن قدر شدید و تلخ بود که قابل گفتن نیست.
ص: 339
د) نحوه پایان، مأموریت «ذبح» و ابلاغ رضایت خدا
خداوند می فرماید: «و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرءیا انا کذلک نجزی المحسنین* ان هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم؛ او را ندا دادیم که «ای ابراهیم» آن رؤیا را تحقق بخشیدی (و به مأموریت خود عمل کردی) ما این گونه نیکوکاران را جزاء می دهیم. این مسلما همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم.» (صافات/ 104- 107) این امتحان به منظور تعیین مقدار و میزان بندگی ابراهیم (ع) در امتثال اوامر الهی بود و البته ابراهیم (ع) قطعا نمی دانست که خداوند مأموریت را نیمه تمام می پذیرد و برای فرزندش فدایی می فرستد، بنابراین آن حضرت برای اجرای اوامر الهی تا آخر ایستاده بود و خود را برای مشاهده به خون غلطیدن و دست و پا زدن فرزندش آماده کرده بود. الله اکبر از این بنده بزرگ خدا که تا این حد خود را تسلیم پروردگارش کرده بود. پس از آن که خداوند مأموریت ذبح را پذیرفت و ابراهیم (ع) را در انجام مأموریت تصدیق نمود. بنابر روایات قوچی را جبرئیل آورد تا آن را ذبح کنند. و این که در آیه می فرماید «و فدیناه بذبح عظیم» مقصود قوچی عظیم الجثه نیست. بلکه از آن جهت عظیم است که از سوی خداوند فرستاده شده و نیز به آن جهت که فدای اسماعیل قرار گرفته عظیم است.
فاتح قله ایثار و جان فشانی ایثار به معنای از خود گذشتن و خود را ندیدن است، که برای آن اقسامی بدین ترتیب می توان ذکر نمود: 1- ایثار مال. 2- ایثار آبرو و احترام. 3- ایثار ناموس و خانواده. 4- ایثار جان و هستی.
ص: 340
ایثار در تمامی اقسامش مهم و دشوار است، اما در میان اقسام آن، ایثار جان، آخرین کلام است. و در مورد حضرت ابراهیم (ع)، ایشان حرف آخر را مرتبه اول زدند. او در اوان جوانی که میل به زیستن در اوج خود قرار داد تا پای جان مبارزه کرد، و برترین و سخت ترین نوع مرگ یعنی سوختن و به آتش افتادن را با شهامت تمام پذیرا شد، و از راه خویش بازنگشت و پس از نجات از آتش با مسئله هجرت، از آب و ملک و وطن خود گذشت و در حین مهاجرت و پس از آن ناموسش را به خاطر مأموریت هایش در انواع خطرات و تهدیدها قرار داد و بالاخره حاضر شد فرزندش را ایثار کند آن هم به آن شکلی که تصورش نیز دشوار و طاقت فرسا است که ذکرش مفصلا گذشت. بنابراین، هیچ ایثار و از خودگذشتگی از اینها مهمتر نبود که برای ابراهیم (ع) پیش آمد از این رو می توان او را در اوج ایثار و جان فشانی در راستای انجام وظایف و اوامر الهی داشت و وی را الگوی تمام عیار در ایثار معرفی و از او متابعت نمود.
موفقیت های ابراهیم (ع) در آزمایش ها و دیدن ثمره آنها خداوند می فرماید: «و اذابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس إماما؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود، و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» (بقره/ 124)
مقصود از «ابتلاء به کلمات»
ص: 341
ابتلا به معنای آزمایش و مقصود از کلمات، ماجراهای سختی است که ابراهیم در طول زندگی به آن دچار شده و نیز پیمان های الهی که وفا به آن از او خواسته شده و به قولی، الزام او به آن چه همراه با سختی و رنج بوده یا وظایف و اوامر و نواهی خداوند است. مقصود از «ابتلاء به کلمات» انواع آزمایش ها از قبیل، شکستن بت ها، به آتش افتادن، هجرت، اسکان خانواده اش در «مکه» و قربانی کردن فرزندش اسماعیل می باشد. در مجمع البیان از امام صادق (ع) روایت شده که منظور از «کلمات»، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعیل در خواب است. ظاهرا اسکان ذریه اش در سرزمین مکه نیز از آن باشد و اعطای امامت به حضرت به دلیل تسلیم ابراهیم در برابر این فرمان بوده است. از آن جا که هدف آیه، بیان مصادیق «کلمات» نبوده، درباره آن سکوت کرده؛ ولی بر اساس ترتب امامت بر این کلمات اموری بوده اند که لیاقت ابراهیم را برای احراز مقام امامت اثبات کرده اند.
مفسران در بیان مصادیق کلمات، امور متعددی از جمله موارد ذیل را یادآور شده اند: ابتلا به ستارگان، بت ها، آتش، هجرت، قربانی فرزند، اسکان اسماعیل و هاجر در بیابان بی آب و علف مکه، ایستادگی در برابر انبوه عظیم مشرکان به تنهایی، امر به معروف و نهی از منکر، پاسخ دادن بدی آزر به نیکویی، بازداشت همسر او به وسیله پادشاه قبطی و تعرض به حریم ابراهیم (ع)، صبر بر بدخلقی ساره، التزام به «طهارت های ده گانه» از جمله: چیدن شارب، گرفتن ناخن، ازاله موهای زاید بدن، شستن محل بول و غائط... که به حنیفیه معروف است؛ مناسک حج، ختنه،محاجه با نمرود، فرمان یافتن به اسلام: «إذ قال له ربه أسلم؛ هنگامی که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو.» (بقره/ 131)، مأمور شدن به میهمانی کردن، نماز، روزه، تقسیم غنایم و کسب فضایل و ویژگی هایی که در آیات توبه/ 112؛ مؤمنون/ 1- 9؛ احزاب/ 35 و معارج/ 22 تا 34 آمده است.
ص: 342
در این زمینه از یقین، معرفت، توحید، خطا شمردن پیش بینی از طریق نجوم، حلم، سخاوت، توکل، کوچک شمردن نفس در طاعت خداوند، تنزه از یهودی بودن یا نصرانی بودن، شهادت خداوند بر گزینش او در دنیا و قرار داشتن در زمره صالحان در آخرت و مقتدا بودن برای پیامبران بعدی، استجابت درخواست او در زمینه نشان دادن کیفیت زنده ساختن مردگان به وی نیز یاد شده است. قرار دادن این موارد در شمار کلمات، نشان می دهد که ابتلای ابراهیم (ع) به کلمات، این گونه فرض شده که او وظیفه داشته، این فضایل را در خویش پدید آورد و به گونه ای عمل کند تا اقتدای معاصران و آیندگان به او امکان پذیر باشد. به گفته ای، مقصود از کلمات، سخنانی بوده که ابراهیم وظیفه داشته آن را به قوم خویش ابلاغ کند. بنا به نظر دیگر، مقصود از کلمات، اموری است که در آیات بعد آمده و عبارت است از: امامت، تطهیر کعبه، بالا بردن پایه های کعبه و دعا برای برانگیخته شدن پیامبر (ص) که لازمه آن، اخلاص و تطهیر کامل قلب از حسد است. روایتی از تفسیر عیاشی نیز می رساند که منظور از «کلمه»، امامت است که خداوند آن را به امامت رسول (ص) و اهل بیت (ع) اتمام بخشیده است که بنابراین، «قال إنی جاعلک للناس إماما؛ فرمود من تو را پیشوای مردم قرار دادم.» (بقره/ 124) «کلمات» را تفسیر کرده است؛ چنان که در دیگر روایات، «کلمه» در آیه 28 زخرف «و جعلها کلمة باقیة فی عقبه؛ و او آن را در پی خود سخنی جاویدان کرد باشد که آنان [به توحید] بازگردند.» به امامت تفسیر شده است.
ص: 343
در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که مقصود از کلمات، کلماتی است که خداوند، توبه آدم را با آن پذیرفت که عبارت است از: «یا رب أسئلک بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین الا تبت علی.» و مراد از «أتمهن» آن است که خداوند، نام نه امام دیگر را به آن افزود؛ بنابراین، معنای ابتلا به کلمات، عرضه ولایت و شفاعت محمد و آل محمد (ص) به حضرت بوده که با پذیرش آن، امامت به ابراهیم (ع) عطا شده است.
مقصود از «اتمهن»
مقصود از «اتمهن» این است که ابراهیم به خوبی از عهده آن آزمایشات برآمد و به موفقیت دست یافت. و به دنبال موفقیت ثمره آن را که مقام امامت بود نیز کسب کرد. بعضی، فاعل (ضمیر مستتر) در «أتمهن» را به ابراهیم و بعضی به خداوند برگردانده اند. در صورت نخست، معنا چنین است که ابراهیم، به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمدو وظایف محول را چنان که از او خواسته شده بود به پایان رساند و امتثال کرد. در صورت دوم، مقصود آن است که خداوند، ابراهیم را در عمل به آن توفیق و مساعدت داده،یا آنکه با افزودن امامت و نیز منع امامت از ذریه ظالم او، کلمات را پایان بخشیده است.
مقصود از امامت از شواهد و قرائن به دست می آید که حضرت ابراهیم (ع) در اواخر عمر و در دوران پیریش بعد از تولد اسماعیل و اسحاق و انتقال اسماعیل و هاجر به مکه و بعد از ذبح اسماعیل به مقام امامت رسید. اما مقصود از مقام امامت بعضی گفته، امامت یعنی بقاء شریعت و این که ابراهیم (ع) مقتدای دیگران پس از خود باشد. و بعضی گفته اند امام کسی است که مقتدا و پیشوا است و مردم در گفتار و کردار پیرویش می کنند. به همین جهت بعضی مفسرین گفته اند مراد از امامت همان نبوت است. اما سخن حق و درست در معنای امامت این است که امامت از نظر باطن یک نحوه ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد و هدایتش مانند هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنین صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نیست، بلکه هدایت امام، دست خلق را گرفتن و به راه حق رساندن است، و امام هدایت کننده ای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد. هدایت می کند.
ص: 344
قرآن کریم هدایت امام را، هدایت به امر خدا یعنی ایجاد هدایت دانسته است اما درباره هدایت انبیاء و رسل و مؤمنین آنها را نشان دهنده راه سعادت و شقاوت معرفی می کند. امامت جعل خدایی و در اختیار و تحت قدرت اوست. به عبارت دیگر همانطور که نبوت، منصب خدایی است و باید به دست او منصوب شود، امام نیز باید به فرمان خداوند منصوب شود. چرا که هیچکدام اینها در دست مردم نیست. امامت حضرت ابراهیم (ع) بعد از نبوت او بوده است بنابراین، «امامت» مقام دیگری است که به وی عطا شده بود. آن حضرت، مدتها پیش از آنکه مأمور به ذبح حضرت اسماعیل باشد، به نبوت رسیده بود. لذا در کافی از حضرت باقر (ع) نقل شده است که: «خداوند متعال، حضرت ابراهیم را عبد اتخاذ کرد، پیش از آنکه مبعوث گرداند. و او را 'نبی' گردانید، پیش از آنکه رسول گرداند. و رسول گردانید پیش از آنکه خلیل گرداند. و خلیل گردانید، پیش از آنکه امام گرداند. هنگامی که همه اینها برای او جمع گردید (حضرت در اینجا مشت خود را جمع کرد) خداوند به او فرمود: 'انی جاعلک للناس اماما' و چون حضرت ابراهیم (ع) متوجه بزرگی مقام امامت بود، گفت: 'و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین؛ پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمی رسد.' (بقره/ 124)' امامت عهد خدایی است.»
و این، بیان دیگری در تأیید «انی جاعلک» می باشد. امامت به ظالمان نمی رسد: «لاینال عهدی الظالمین». اطلاق آیه شریفه این است که مقام ولایت عهدی، به هیچ ظالمی نمی رسد، خواه فعلا ظالم باشد و یا در گذشته ظالم بوده و اکنون توبه کرده است؛ زیرا اطلاق لفظ ظالم بر کسی که قبلا نیز ظالم بود، صحیح است. لذا از آیه شریفه استفاده می شود که امام حتما باید معصوم باشد. علامه طباطبائی در المیزان می فرماید: «با این بیان ظاهر شد که مراد از ظالمین مطلق «من صدر عنه ظلم ما» است؛ از شرک یا معصیت. هر چند که این ظلم، فقط در وقتی از عمرش بوده و سپس توبه کرده باشد.»
ص: 345
من_اب_ع
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 299
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 411 و 270 و 278-279، جلد 2 ص 380، جلد 7 ص 241
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 1 ص 377، جلد 3 ص 177- 178
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 437
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) آزمایش الهی داستان قرآنی تاریخ هجرت امامت
ابراهیم (ع) نام مبارک حضرت ابراهیم (ع) قهرمان توحید 69 بار در 25 سوره قرآن آمده، و یک سوره قرآن (چهاردهمین سوره) به نام سوره ابراهیم است. فرازهای سازنده و گوناگون زندگی سودمند آن حضرت در ضمن 25 سوره قرآن ذکر شده است، و این موضوع بیانگر عنایت خاص قرآن به زندگی ابراهیم (ع) است، تا پیروان قرآن آن را بخوانند، از آن درسهای بزرگ زندگی را بیاموزند. و از مکتب سازنده و آموزنده او برای پیشروی به سوی کمال، الهام بگیرند. هدف از نقل این فرازها نیز، همین است، چنان که در آیه 68 سوره آل عمران می خوانیم: «إن اولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم (ع) آنانند که از او پیروی کردند.» مادر ابراهیم «نونا» یا «بونا» نام داشت، مطابق بعضی از روایات مادر لوط پیامبر، و مادر ساره همسر ابراهیم با مادر ابراهیم، خواهر بودند، و پدرشان یکی از پیامبران به نام «لاحج» بود. ابراهیم (ع) هنوز به دنیا نیامده بود که پدرش از دنیا رفت، و آزر عموی ابراهیم سرپرستی او را بر عهده گرفت، از این رو ابراهیم او را به عنوان پدر می خواند. (بحار، ج 12، ص 45) ابراهیم حدود چهار هزار سال قبل می زیست و 175 سال عمر کرد، و سراسر عمرش را در راه توحید و مسائل انسانی سپری نمود.
ص: 346
زندگی درخشان ابراهیم (ع) در پنج دوره خلاصه می شود:
1. بنده خالص خدا بود، و خدا بندگی او را پذیرفت.
2. مقام پیامبری.
3. مقام رسالت.
4. مقام خلیل (و دوست خالص) خدا بودن.
5. مقام امامت.
به این ترتیب او نردبان تکامل را پیمود و سرانجام بر قله اوج یک انسان کامل که مقام امامت است، نایل گردید. و چون زندگی ابراهیم (ع) در همه ابعاد زندگی، سازنده است و در پیشانی تاریخ می درخشد، خداوند او را به عنوان یک امت معرفی کرده و فرمود: «إن إبراهیم کان أمه؛ ابراهیم یک ملت بود.» (نحل/ 12) یعنی یک فرهنگ و مجموعه ای از برنامه های انسان ساز بود. ابراهیم (ع) از پیامبرانی است که پیروان همه ادیان مانند: یهودیان، مسیحیان، مجوسیان، مسلمانان و... او را به بزرگی و قهرمانی یاد می کنند، چرا که زندگی ابراهیم (ع) به ابدیت پیوسته و الگوی همه انسانهای آزاد اندیش و پیشرو است، و از نظرات گوناگون موجب سازندگی و سعادت ابدی مادی و معنوی خواهد بود.
زادگاه ابراهیم (ع) در روایات مختلف، زادگاه ابراهیم جایی به نام کوثی ربی ذکر شده است. یاقوت حموی گفته: «کوثی نهری است در عراق در سرزمین بابل که آن را به نام کوثی یکی از فرزندان ارفخشد بن سام بن نوح، نام گذارده اند و آن نخستین نهری است که از فرات منشعب می شد. کوثی عراق در دو جاست: یکی کوثی طریق و دیگری کوثی ربی که محل تولد ابراهیم بوده و در همان جا او را درون آتش انداختند و هر دو کوثی در سرزمین بابل است و سعدبن ابی وقاص (که سرزمین عراق را فتح کرد) پس از فتح قادسیه آن جا را تصرف کرد.»
ص: 347
در برخی از تواریخ، زادگاه حضرت ابراهیم شهر اءورا (که از شهرهای بابل است) ذکر شده است. در قسمتی از کتاب ادب و علوم المنجد گوید: «اءورا نام آثاری در عراق و شهر کلدانیان است که ابراهیم خلیل از آن جا بیرون آمده است.» ولی در قصص الانبیاء نجار است که ابراهیم خلیل جوانی بود از اهل فدان آرام در سرزمین عراق و مردم آن جا بت پرست بودند. پدر ابراهیم نجار بود که بت می تراشید و به بت پرستان می فروخت (چنان که در انجیل برنابا است) و ابراهیم با هدایت حق تعالی به مبارزه بتها برخاست، تا آن جا که پس از یکی دو صفحه می گوید: «ابراهیم که چنان دید، از ماندن نزد پدر و قوم خود خسته و بیزار و به اءورکلدانیان رهسپار شد و از آن جا به حاران رفت.» از مجموع آن چه گفتیم، استنباط می شود که زادگاه ابراهیم در سرزمین عراق و بابل بوده و در روایت علی بن ابراهیم، امام صادق (ع) فرموده است: «منزل نمرود نیز در همان سرزمین کوثی ربی بوده و ابتدای کار مبارزه ابراهیم نیز از همان جا شروع شد.»
طاغوتی به نام نمرود و خواب هولناک او در سرزمین بین النهرین (بین دجله و فرات واقع در کشور عراق کنونی) شهری زیبا و پر جمعیت به نام بابل قرار داشت که (روزگاری اسکندر، آن را پایتخت ناحیه شرقی امپراطوری خود نموده بود) طاغوتی دیکتاتور به نام نمرود فرزند کوش بن حام در آن جا سلطنت می کرد. بابل پایتخت نمرود، غرق در بت پرستی و انحرافات مختلف و فساد بود، هوسبازی، شرابخواری، قمار بازی، آلودگیهای جنسی، فساد مالی و هرگونه زشتی از در و دیوار آن می بارید. مردم در طبقات گوناگون زندگی می کردند و در مجموع به دو طبقه زیردست و زبردست، تقسیم شده بودند، حاکم خودپرست که سراسر زندگیش در تجاوز و فساد و انحراف خلاصه می شد، بر آن مردم فرمانروایی می کرد، محیط از هر نظر تیره و تار بود و شب ظلمانی گناه و آلودگی بر همه چیز سایه افکنده بود، و در انتظار صبح سعادت به سر می برد.
ص: 348
نمرود علاوه بر بابل، بر سایر نقاط جهان نیز حکومت می کرد، چنان که امام صادق (ع) فرمود: «چهار نفر بر سراسر زمین سلطنت کردند، دو نفر از آنها از مؤمنان به نام سلیمان بن داود و ذوالقرنین و دو نفر از آنها از کافران به نام نمرود و بخت النصر بودند.» (بحار، ج 12، ص 36) خداوند به مردم ستمدیده و رنج کشیده بابل لطف کرد و اراده نمود تا رهبری صالح و لایق به سوی آنها بفرستد و آنها را از چنگال جهل و نادانی، بت پرستی و طاغوت پرستی نجات دهد، و از زیر چکمه ستمگران نمرودی رهایی بخشد، آن رهبر صالح و لایق، همان ابراهیم خلیل بود، که هنوز چشم به جهان نگشوده بود.
تولد ابراهیم (ع)
در روایات و تواریخ درباره داستان ولادت حضرت ابراهیم چنین آمده است که عموی ابراهیم به نام آزر، از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم و ستاره شناسی اطلاعات وسیع داشت، و از مشاوران نزدیک نمرود به شمار می آمد. آزر منجم مخصوص نمرود بود و از روی حساب نجوم به دست آورد که کودکی به دنیا می آید که دین و آیین نمرودیان را برهم خواهد زد. او بی درنگ خود را به محضر نمرود رسانید و این موضوع را به نمرود گزارش داد. هنگامی که آزر این مطلب را به نمرود گفت، نمرود پرسید: «این کودک در چه سرزمینی به دنیا خواهد آمد؟» آزرگفت: «در همین سرزمین.»
عجیب این که در همین وقت، همزمان نمرود در عالم خواب دید که ستاره ای در آسمان درخشید و نور آن بر نور خورشید و ماه، چیره گردید و نور ماه و خورشید را از بین برد و زیر پرتو خویش قرار داد. پس از آن که نمرود از خواب بیدار شد، دانشمندان تعبیر کننده خواب را به حضور طلبید و خواب دیدن خود را برای آنها تعریف کرد، آنها گفتند تعبیر این خواب این است که: «به زودی کودکی به دنیا می آید که سرنگونی تو و رژیم تو به دست او انجام می شود.»
ص: 349
جمعی گفته اند نمرود این مطلب را از روی پیشگویی های گذشتگان و کتابهای پیامبران دانست. نمرود بر اثر گزارش منجم، و تعبیر دانشمند تعبیر کننده خواب، به وحشت افتاد، بسیار نگران شد، منجمین و دانشمندان تعبیر خواب را حاضر کرد و با آنها به مشورت پرداخت، سرانجام اطمینان یافت که گزارشات، درست است، اعصابش خرد شد، و وحشت و نگرانیش افزایش یافت، و اضطراب و دلهره تار و پود وجودش را فرا گرفت.
دو فرمان خطرناک نمرود برای آن که نطفه ابراهیم (ع) منعقد نشود، نمرود فرمان صادر کرد که زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور کلی آمیزش زن و مرد غدغن گردد، تا به این وسیله، از انعقاد نطفه آن پسر خطرناک، در آن سال جلوگیری شود. نمرود دستور داد همه پسرانی را که در آن سال به دنیا آمده بودند، به قتل رسانند. مردان از زنان کناره گیری کنند و زنان آبستن را کنترل و تا هنگام زاییدن در جایی حبس کنند و چون زایید، اگر نوزادش پسر بود، او را به قتل برسانند. این فرمان اجرا شد، و مأموران دژخیمان آشکار و نهان نمرود، همه جا را تحت کنترل شدید خود درآوردند، و برای این که این فرمان، به طور دقیق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند. اما برخلاف تمام پیش بینی ها و سخت گیری هایی که در این باره انجام داد، ولی در عین حال تارخ پدر ابراهیم (ع)، با همسرش تماس گرفت و کاملا به دور از کنترل مأموران، با او همبستر شد، و نور ابراهیم (ع) در رحم مادرش منعقد گردید و نطفه ابراهیم در رحم مادرش جاگیر شد و جهان تاریک آن روز برای ولادت مقدم گرامیش آماده گردید.
ص: 350
در این هنگام دومین فرمان نمرود، چنین صادر شد: «ماماها و قابله ها و هر کس در هرجا که توانست، زنان باردار را تحت کنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زایمان، کودکان را بنگرند اگر پسر بود کشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند، این فرمان حتما باید اجرا شود، برای متخلفین از اجرای فرمان، مجازات شدید در نظر گرفته شده است... حتما... حتما.» کنترل شدید در همه جا اجرا گردید، جلادان خون آشام نمرودی، در همه جا حاضر بودند، نوزادان پسر را می کشتند، و نوزادهای دختر را زنده می گذاشتند. کار به جایی رسید که به نوشته بعضی از تاریخ نویسان 77 تا 100 هزار نوزاد کشته شدند. مادر ابراهیم (ع) بارها توسط ماماها و قابله های نمرودی آزمایش شد، ولی آنها نفهمیدند که او باردار است، و این از آن جهت بود که خداوند رحم مادر ابراهیم (ع) را به گونه ای قرار داده بود که نشانه بارداری آشکار نبود.
شیخ صدوق از امام صادق (ع) روایت کرده که وقتی مادر ابراهیم به وی حامله شد، نمرود زن های قابله را مأمور کرد تا برای بررسی نزد آن زن بروند و دقت کنند تا آیا اثر حملی در وی مشاهده می کنند یا نه؟ زنان مزبور با کمال مهارتی که در فن خود داشتند، نتوانستند اثر حاملگی را در شکم آن زن بفهمند و خدای تعالی مانع دید آن ها شد، از این رو به نمرود گفتند: «ما چیزی در شکم این زن ندیدیم.» همه جا سخن از کشتن نوزادهای پسر بود، و جاسوسان نمرود، این موضوع را با مراقبت شدید دنبال می کردند، در چنین شرایط سختی پدر ابراهیم (ع) بیمار شد و از دنیا رفت. «بونا» مادر شجاع و شیر دل ابراهیم (ع) خود را نباخت و هم چنان با امداد الهی به زندگی ادامه داد، او با این که فشار زندگی لحظه به لحظه بر او شدیدتر می شد، و همواره سایه هولناک دژخیمان تیره دل و بی رحم را می دید، تسلیم نمرودیان نشد و تصمیم گرفت خود را معرفی نکند و نوزاد خود را پس از تولد، با کمال مراقبت، در مخفیگاهها حفظ نماید.
ص: 351
تولد ابراهیم در درون غار، و سیزده سال زندگی مخفی او شب و روز هم چنان می گذشت، هفته ها و ماهها به دنبال هم گذر می کرد، و به همین ترتیب ولادت ابراهیم (ع) نزدیک می شد، مادر قویدل و شجاع ابراهیم (ع) همواره در این فکر بود که هنگام زایمان کجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلادان حفظ نماید؟ در آن عصر، قانونی در میان مردم رواج داشت که زنان در هنگام قاعدگی به بیرون شهر می رفتند و پس از پایان آن، به شهر باز می گشتند. مادر ابراهیم (ع) تصمیم گرفت به بهانه این قانون و رسم، از شهر بیرون برود، و در کنار کوهی، غاری را پیدا کند و در آن جا دور از دید مردم، شاهد تولد نوزادش باشد. همین تصمیم اجرا شد، مادر با کمال مراقبت از شهر خارج گردید، و خود را به غاری رسانید، و در آن جا درد زایمان به او دست داد، طولی نکشید که ابراهیم (ع) در همان جا دیده به جهان گشود، کودکی که در همان وقت، نور و شکوه خاصی که نشانگر آینده درخشان او بود، از چهره اش دیده می شد. در این هنگام مادر نگران بود که آیا کودکش را در غار بگذارد یا به شهر بیاورد، سرانجام برای حفظ او تصمیم گرفت او را در پارچه ای پیچیده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتی به سراغ او رود و به او شیر دهد.
مادر او را در میان غار گذاشت و برای حفظ او از گزند جانوران، در غار را سنگ چین کرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزی یکبار مخفیانه و گاهی شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش دیدار می نمود، می رفت تا به او شیر بدهد، ولی می دید به لطف خدا، او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده، و به جای پستان مادر از آن شیر جاری است. علی بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده که چون زمان ولادت فرا رسید، مادر ابراهیم به شوهرش گفت: «من بیمارم و می خواهم به کناری بروم.» بدین ترتیب مادر ابراهیم به غاری رفت و ابراهیم در همان غار به دنیا آمد وقتی کودک را زایید، در پارچه ای پیچید و در غار نهاد و مقداری سنگ بر در غار چید و به شهر بازگشت. ولی در روایت صدوق و دیگران آمده است ابراهیم در همان خانه پدر به دنیا آمد و پدرش به دلیل بیمی که از نمرود داشت، می خواست فرزندش را به وی تحویل دهد، اما مادرش مانع شد و گفت: «پسرت را به دست خود برای کشتن پیش نمرود مبر. او را به من واگذار تا به غاری از غارهای کوه ببرم و در آن جا بگذارم تا مرگش در رسد و تو به دست خود پسرت را نکشته باشی.»
ص: 352
پدر نیز اجازه داد و آن زن فرزند دلبندش را به غاری برد و پس از این که او را شیر داد، در همان جا گذاشت و جلوی غار را سنگ چیده و بازگشت. ابراهیم به طور غیر طبیعی بزرگ می شد و طبق روایات، رشد هر روز او به مقدار یک هفته بچه های دیگر بود و روزی او را نیز خدای قادر متعال به صورت شیر در انگشت او قرار داده بود که آن را می مکید و می خورد. مادرش نیز گاه گاهی به بهانه های مختلف از شوهر اجازه می گرفت و نزد فرزند می آمد و او را شیر می داد و پس از بوسیدن و بوییدن او را بغل کرده، در همان غار نهاده به شهر باز می گشت تا هنگامی که ابراهیم بزرگ شد و از غار بیرون آمده و با پای خود به شهر درآمد. به این ترتیب؛ این مادر و پسر، در آن دوران وحشتناک با تحمل مشقت ها و رنجهای گوناگون، با مقاومت بی نظیر، ماهها و سالها به زندگی چریکی خود ادامه دادند، و حاضر نشدند که تسلیم زورگویی های حکومت ستمگر نمرود گردند، تا آن که سیزده سال از عمر ابراهیم گذشت.
آری حضرت ابراهیم (ع) از خطر دژخیمان سنگدل نمرود، 13 سال در میان غار زندگی کرد، در حقیقت در زندان طبیعت به سر برد، همواره سقف غار و دیوارهای تاریک و وحشتزای آن را می دید، گاهی مادر رنجدیده اش مخفیانه به ملاقاتش می آمد، و گاهی سر از غار بیرون می آورد و کوهها و دشت سرسبز و افق نیلگون را تماشا می کرد، و بر خداشناسی و فکر باز و نشاط روحیه خود می افزود، و منتظر بود که روزی فرا رسد و از زندان غار بیرون آید و در فضای باز قدم بگذارد، و مردم را از پرستش نمرود و آیین نمرود باز دارد.
ص: 353
مسعودی در اثبات الوصیه گوید: «خداوند محبت او را در دل مادر انداخت، چنان که حال سایر انبیا و ائمه نیز چنین بوده است. ابراهیم مدتی در همان وضع به سر برد تا روزی که مادر آمد تا از حال او با خبر شود. وقتی دید چشمانش چون ستاره می درخشید، او را در برگرفت و به سینه چسبانید و شیرش داده بازگشت. روزی دیگر که مادر نزد او آمد و خواست برگردد، ابراهیم دست به دامن او زده و گفت: 'مرا نیز با خود ببر.' مادر گفت: 'باشد تا من از پدرت اجازه بگیرم، آن گاه تو را نزد او ببرم.' وقتی به شهر آمد مطلب را به پدرش گفت. او در جواب اظهار داشت: 'او را در سر راه بنشان. وقتی برادارانش بر او بگذرند، او نیز همراه برادران به خانه بیاید تا کسی از وضع او مطلع نشود.' مادر ابراهیم همین کار را کرد و به این ترتیب ابراهیم به خانه آمد. وقتی آزر وی را بدید، خداوند محبتی از او در دلش انداخت (که به شدت دوستی او در دلش جایگیر شد). این وضع ادامه داشت تا روزی که مردم هم چنان بت می ساختند، ابراهیم نیز چوبی را برداشت و آن را نجاری کرد و بتی که تا آن روز نظیرش دیده نشده بود بساخت. آزر که چنان دید به مادرش گفت: 'امید است که از برکت این پسر تو، برکت زیادی به ما برسد.' اما ناگهان دید که ابراهیم تبری برداشت و همان بت را شکست. آزر به این عمل او پرخاش کرد. ابراهیم گفت: 'مگر شما می خواستید با این بت چه کارکنید؟' گفتند: 'می خواستیم آن را پرستش کنیم.' ابراهیم با تعجب پرسید: 'آیا چیزی را که به دست خود می تراشید، پرستش می کنید؟' در این وقت آزر که جد ابراهیم بود، گفت: 'آن کسی که نابودی این سلطنت به دست اوست، همین فرزند است.'»
ص: 354
بیرون آمدن ابراهیم از غار و تفکر او در جهان آفرینش جالب این که ابراهیم (ع) در این مدتی که در غار بود، به لطف خدا از نظر جسمی و فکری رشد عجیبی کرد، با این که سیزده ساله بود قد و قامت بلندی داشت که در ظاهر نشان می داد مثلا بیست سال دارد، فکر درخشنده و عالی او نیز هم چون فکر مردان کاردان و هوشمند و با تجربه کار می کرد، یک روز مادر به دیدارش آمد و مدتی در کنار پسر نوجوانش بود، ولی هنگام خداحافظی، همین که خواست از غار بیرون آید، ابراهیم دامن مادر را گرفت و گفت: «مرا نیز با خود ببر، ماندن در غار بس است، اینک می خواهم در جامعه باشم و با مردم زندگی کنم.» مادر می دانست که درخواست ابراهیم، یک درخواست کاملا طبیعی است، ولی در این فکر بود که چگونه او را به شهر ببرد، زبان حال مادر در این لحظات، خطاب به ابراهیم چنین بود: «عزیزم! چگونه در این شرایط سخت تو را همراه خود به شهر ببرم، نه! میوه دلم صلاح نیست، اگر شاه از وجود تو اطلاع یابد، تو را خواهد کشت، می ترسم خونت را بریزند، هم چنان در این جا بمان، تا خداوند راه گشایشی برای ما باز کند.» ولی ابراهیم اصرار داشت که از غار جانکاه بیرون آید، سرانجام مادر به او گفت: «در این باره با سرپرستت (آزر) مشورت می کنم، اگر صلاح باشد، بعد نزدت می آیم و تو را به شهر می برم.» (بحار، ج 12، ص 42 و 30)
به این ترتیب مادر دلسوخته از پسرش جدا شد و به شهر بازگشت. وقتی که مادر رفت. ابراهیم تصمیم گرفت از غار بیرون آید، صبر کرد تا غروب و خلوت شود و هوا تاریک گردد، آن گاه از غار بیرون آمد، گویی پرنده ای از قفس به سوی باغستان سبز و خرم پریده، به کوهها و دشت و صحرا می نگریست، ستارگان و ماه آسمان نظرش را جلب کرد، در اندیشه فرو رفت، با خود می گفت: «به به! از این پدیده هایی که خدای یکتا آن را پدیدار ساخته است!» از اعماق دلش با آفریدگار جهان ارتباط پیدا کرد، و سراسر وجودش غرق در عشق و شوق به خدا شد، و در این سیر و سیاحت، خداشناسی خود را تکمیل کرد.
ص: 355
ماجرای رحلت حضرت ابراهیم (ع) داستان وفات ابراهیم و سبب آن را در کتاب های اهل سنت و بعضی از روایات شیعه، شبیه به هم روایت کرده اند، جز آن که در کتاب های اهل سنت، به شکلی نقل شده که خالی از ایراد نیست و حتی خود راویان حدیث بدان ایراد کرده اند، اما در روایات شیعه به نحوی روایت شده که ایرادهای مزبور بر آن وارد نیست.
مثلا طبری و ابن اثیر نقل کرده اند: «چون خدای تعالی اراده قبض روح ابراهیم را فرمود، ملک الموت را به صورت پیری فرتوت نزد وی فرستاد. ابراهیم که مهمان نوازی را دوست داشت، پیرمرد را در گرما مشاهده کرد پس برای اطعام و نگهداری او الاغی فرستاد تا او را سوار کرده نزدش آورند. پیرمرد مزبور هنگام غذا خوردن براثر ضعف و پیری به جای آن که لقمه را در دهانش بگذارد، به طرف چشم و گوشش می برد و پس از آن که در دهانش می گذارد و فرو می داد، بلافاصله از مخرجش بیرون می آمد. ابراهیم نیز از خدا خواسته بود که قبض روح او را به اختیار و میل خود او واگذار کند و هر زمان او خواست قبض روحش کند. در این وقت ابراهیم به آن پیرمرد گفت: 'ای پیرمرد! این چه کاری است می کنی؟' پاسخ داد: 'علتش پیری و عمر طولانی است.' ابراهیم پرسید: 'مگر چند سال داری؟' چون عمر خود را گفت، ابراهیم متوجه شد که آن پیرمرد دو سال از او بزرگتر است از این رو گفت من هم دو سال دیگر به این حال می افتم و همین سبب شد که به خدا عرض کند: 'خدایا! جانم را بگیر.' ناگهان دید همان پیرمرد (که ملک الموت بود) برخاست و جان او را گرفت.»
ص: 356
ابن اثیر پس از نقل این حدیث می گوید: «به نظر من، این حدیث خالی از ایراد نیست، زیرا چگونه ابراهیم تا به آن روز که به نقلی دویست سال عمر کرده بود، کسی را که دو سال از خودش بزرگتر باشد ندیده بود تا با دیدن آن منظره چنین سخنی بگوید. گذشته از آن، مگر ابراهیم از عمر طولانی نوح خبر نداشت و نمی دانست که نوح با آن که عمر طولانی داشت، دچار بیماری و چنین سرنوشتی نشد.»
اما در روایات شیعه، در حدیثی که صدوق در کتاب علل الشرائع و امالی از امیر مؤمنان (ع) روایت کرده، می فرماید هنگامی که خداوند خواست ابراهیم را قبض روح کند، عزرائیل را نزد او فرستاد، عزرائیل نزد ابراهیم آمد و سلام کرد، ابراهیم جواب سلام او را داد و پرسید: «آیا برای قبض روح آمده ای یا برای احوالپرسی؟» عزرائیل: «برای قبض روح آمده ام.» ابراهیم: «آیا دوستی را دیده ای که دوستش را بمیراند؟» عزرائیل بازگشت و به خدا عرض کرد، ابراهیم چنین می گوید، خداوند به او وحی نمود به ابراهیم بگو: «هل رأیت حبیبا یکره لقاء حبیبه، ان الحبیب یحب لقاء حبیبه؛ آیا دوستی را دیده ای که از دیدار دوستش بی علاقه باشد، همانا دوست، به دیدار دوستش علاقمند است.» (بحار، ج 12، ص 78) ابراهیم به لقای خدا، اشتیاق یافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذیرفت و در سن 175 سالگی به لقاء الله پیوست.
حدیث دیگری که در همان کتاب علل الشرائع از امام صادق (ع) نقل کرده بدین مضمون است که ساره، به ابراهیم گفت: «عمرت زیاد شده و مرگت نزدیک گردیده. خوب است از خدا بخواهی تا عمرت را طولانی کند و سال ها نزد ما بمانی و موجب روشنی دیده ما باشی.» ابراهیم این را درخواست کرد و خدای تعالی نیز دعای او را مستجاب کرده و بدو وحی فرمود که «هر مقدار بخواهی عمرت را زیاد می کنم.» ابراهیم پس از مذاکره با ساره از خدا خواست که وقت آن را به درخواست خود او موکول سازد و خدای تعالی نیز اجابت فرمود. ابراهیم موضوع را به ساره گفت و ساره به وی عرض کرد: «خوب است برای شکرانه این نعمت، خوراکی فراهم کنی و مستمندان و نیازمندان را طعام دهی.» ابراهیم این کار را کرد و نیازمندان و مستمندان را به خوارک دعوت کرد و مردم نیز آمدند. ابراهیم میان آن ها پیرمرد ضعیف نابینایی را دید که شخصی به عنوان عصاکش، دست او را گرفت و بر سرسفره غذا نشانید.
ص: 357
در این وقت ابراهیم دید که پیرمرد لقمه ای برداشت و آن را به طرف دهان برد، اما از شدت ضعف دستش به این طرف و آن طرف رفت و نتوانست آن را به دهان ببرد تا همان عصاکش، دستش را گرفت و به سوی دهانش برد. پیرمرد لقمه دیگری برداشت و باز هم نتوانست تا با کمک همان شخص به دهان خود گذارد. ابراهیم که به پیرمرد و رفتار او نگاه می کرد، در شگفت شد و از آن شخص سبب را پرسید. آیا چنان نیست که من هم چون به پیری برسم، ماند این مرد خواهم شد؟ همین سبب شد که از خدای تعالی مرگ خود را بخواهد و به خدا عرض کرد: «خدایا مرگی را که برای من مقدر کرده ای برسان و مرا برگیر که زیاده از این عمر نمی خواهم.»
در بحار ذکر شده که روزی عزرائیل نزد ابراهیم آمد تا جان او را قبض کند، ابراهیم مرگ را دوست نداشت، عزرائیل متوجه خدا شد و عرض کرد: «ابراهیم، مرگ را ناخوش دارد.» خداوند به عزرائیل وحی کرد: «ابراهیم را آزاد بگذار چرا که دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند.» مدتها از این ماجرا گذشت، تا روزی ابراهیم پیرمرد بسیار فرتوتی را دید که آن چه می خورد، نیروی هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون می آید، دیدن این منظره سخت و رنج آور، موجب شد که ابراهیم ادامه زندگی را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همین وقت به خانه خود بازگشت، ناگاه یک شخص بسیار نورانی را که تا آن روز چنان شخص زیبایی را ندیده بود، مشاهده کرد، پرسید: «تو کیستی؟» او گفت: «من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم.» ابراهیم گفت: «سبحان الله! چه کسی است که از نزدیک شدن به تو و دیدار تو بی علاقه باشد، با این که دارای چنین جمالی دل آرا هستی.» عزرائیل گفت: «ای خلیل خدا! هرگاه خداوند خیر و سعادت کسی را بخواهد مرا با این صورت نزد او می فرستد، و اگر شر و بدبختی او را بخواهد، مرا در چهره دیگر نزد او بفرستد.» آن گاه روح ابراهیم را قبض کرد. (بحار، ج 12، ص 79) به این ترتیب ابراهیم در سن 175 سالگی با کمال دلخوشی و شادابی، به سرای آخرت شتافت.
ص: 358
مدت عمر آن حضرت را به اختلاف نوشته اند. طبری و ابن اثیر طبق قولی گفته اند که آن حضرت در هنگام وفات، دویست سال داشت و نیز روایت دیگری ذکر کرده اند که 175 سال از عمر آن حضرت گذشته بود و همین قول از تورات نیز نقل شده، و در حدیثی که صدوق در کتاب اکمال الدین از رسول خدا روایت کرده، همین قول روایت شده است. قولی نیز هست که عمر آن حضرت 120 سال بود. محل دفن آن حضرت نیز در سرزمین فلسطین در حبرون است، جایی که اکنون به شهر ابراهیم خلیل معروف است و مسعودی نوشته که آن حضرت را در زمینی دفن کردند که پیش از آن خودش آن جا را خریداری کرده بود.
من_اب_ع
عبدالوهاب نّجار- قصص القرآن- صفحه 70
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 صفحه 325
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 2 صفحه 319
محمدبن جریر طبری- تاریخ طبری- جلد 1 صفحه 164_217
سایت اندیشه قم- مقاله تولّد ابراهیم (ع) و تفکر او در آفرینش و مقاله رحلت آرام حضرت ابراهیم (ع)
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) زندگینامه داستان تاریخی مرگ باورها در قرآن نمرود
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد حضرت ابراهیم (ع) ذکر نموده اند که پدر حضرت ابراهیم کافر بوده است و این را می توان از آیات قرآن فهمید. خداوند در آیات قرآن درباره پدر حضرت ابراهیم (ع) می فرماید: «و إذ قال إبراهیم لأبیه آزر أ تتخذ أصناما آلهه إنی أراک و قومک فی ضلال مبین؛ و آن گاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتان را به خدایی می گیری؟ حقیقت این است که من، تو و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.» (انعام/ 74) و «إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر؛ هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را می پرستی که نمی شنود و نمی بیند و از تو نیازی را برطرف نمی سازد؟» (مریم/ 42) آنها می گویند: کلمه 'اب' در لغت عرب غالبا بر پدر اطلاق می شود و چنان که خواهیم دید گاهی بر جد مادری و عمو و همچنین مربی و معلم و کسانی که برای ترتیب انسان به نوعی زحمت کشیده اند نیز گفته شده است، ولی شک نیست که به هنگام اطلاق این کلمه اگر قرینه ای در کار نباشد قبل از هر چیز 'پدر' به نظر می آید. بنابراین بر اساس این آیات آزر پدر ابراهیم بوده است. اکنون این شبهه پیش می آید که آیا به راستی آیه بالا می گوید: آن مرد بت پرست (آزر) پدر ابراهیم بوده است؟ و آیا یک فرد بت پرست و بت ساز می تواند پدر یک پیامبر اولوا العزم بوده باشد؟ و آیا وراثت در روحیات انسان اثر نامطلوبی در فرزند نخواهد گذارد؟ آنها همچنین دلیل می آورند که ابراهیم بر او سلام کرده و برای او طلب مغفرت می کند. در مورد استغفار او برای پدرش خداوند چنین فرماید: «و اغفر لأبی إنه کان من الضالین؛ و پدرم را بیامرز، که او از گمراهان بود.» (شعرا/ 86) بنابراین از این جمله بر می آید که این دعا را برای پدرش کرده است. لذا آنها نتیجه می گیرند که آزر پدر ابراهیم بوده و او کافر و بت پرست بوده است.
ص: 359
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان معتقدند که پیامبران از نسل های پاک به وجود آمده اند و هیچ گونه شرک و کفر و نفاق در وجود آن ها رخنه نداشته است.
2- در حالی که طبق آیات قرآن پدر ابراهیم (ع) آزر بت تراش و بت پرست بوده است.
3- بنابراین پدر حضرت ابراهیم (ع) کافر بوده است.
پاسخ شبهه: ابراهیم (ع) دومین پیامبر اولوالعزم است که دارای شریعت و کتاب مستقل بوده، و دعوت جهانی داشته، او حدود هزار سال بعد از حضرت نوح (ع) ظهور کرد. از جمله موضوعاتی که باید درباره آن بحث شود، موضوع نسب ابراهیم است، چون از یک سو در قرآن کریم نام پدر ابراهیم، آزر ذکر شده و او را مردی بت پرست که در پرستش بت ها پافشاری داشته معرفی کرده و از سوی دیگر، طبق روایاتی که شیعه و سنی نقل شده، پدران رسول خدا همگی خداپرست بوده اند و مشرکی میان آن ها وجود نداشته است. خداوند در مورد حضرت ابراهیم در قرآن می فرماید: «ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه موحدی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود.» (آل عمران/ 67) ابراهیم از انبیای بزرگ الهی و اولوالعزم می باشد که دارای کتاب آسمانی و دین حنیف و اسلام بوده است. یعنی دین اسلام، همان دین ابراهیم می باشد که در آیات قرآن از جمله همین آیه، بدان تصریح شده است. «و اتبع مله إبراهیم حنیفا و اتخذ الله إبراهیم خلیلا؛ و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی نمود ابراهیمی که خداوند او را دوست خود گرفت.» (نساء/ 125) و آیه «مله ابیکم ابراهیم هو سمکم المسلمین من قبل؛ و بر شما در این دین سختی قرار نداد که آیین پدرتان ابراهیم است. او شما را از پیش و هم در این قرآن مسلمان نامید تا این پیامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید.» (حج/ 78) در قرآن آیات زیادی درباره حضرت ابراهیم و سرگذشت و امتحانات آن حضرت آمده است و یکی از انبیای بزرگی است که در قرآن از او تجلیل فراوان شده است و پیامبر اکرم (ص) از نسل آن حضرت است و به بیان دیگر ائمه معصومین هم از نسل آن حضرت هستند، و همه آن ها از نسل های پاک به وجود آمده اند و هیچ گونه شرک و کفر و نفاق در وجود آن ها رخنه نداشته است چنان که در زیارت وارث چنین می خوانیم «اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» این زیارت امام حسین (ع) است که به آن حضرت در این زیارت چنین ادای شهادت می کنیم که شهادت می دهم تو ای امام نوری بودی در صلب های پاک و مطهر و در رحم پاک مادران پاک قرار گرفته ای و هیچ وقت شرک و کفر جاهلی تو را آلوده نساخته است. حاصل این که تو امامی هستی که از پدران پاک و مادران پاک به وجود آمده ای به طوری که هرگز به خداوند کفر و شرک نورزیده اند. بنابراین طبق دلایل و شواهد بسیاری نمی توان گفت پدر ابراهیم خلیل کافر بوده است چون ابراهیم خلیل از اجداد پیامبر اسلام (ص) و ائمه هستند.
ص: 360
نسب ابراهیم (ع) مورخان نام پدر او را تارخ ذکر کرده اند، چنان که در تورات کنونی هم همین نام ذکر شده است. ظاهرا میان نسب شناسان و مورخان اختلافی نیست که نام پدر ابراهیم تارخ بوده و بعضی نسب آن بزرگوار را تا نوح پیغمبر چنین نوشته اند: «ابراهیم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح». مادر ابراهیم «نونا» یا «بونا» نام داشت، مطابق بعضی از روایات مادر لوط پیامبر، و مادر ساره همسر ابراهیم با مادر ابراهیم، خواهر بودند، و پدرشان یکی از پیامبران به نام «لاحج» بود. اگر چه در بعضی از تواریخ، در ضبط نام اجداد آن حضرت اختلاف به چشم می خورد، ولی ظاهرا در نام پدرش تارخ اختلافی نیست، چنان که از زجاج نقل کرده اند که گفته است: «میان نسب شناسان اختلافی نیست که نام پدر ابراهیم تارخ بوده است.»
نسبت ابراهیم (ع) با آزر
در مورد نسبت ابراهیم (ع) با آزر این بحث پیش آمده که آیا اولا آزر لقب یا وصف همان تارخ است و هر دوی آن ها یکی هستند یا آن ها دو نفر بوده اند؟ و ثانیا آن مردی که ابراهیم او را مخاطب قرار داده و بدو می گوید: «آیا بت هایی را به خدایی می گیری؟ به راستی من، تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری می بینم.» (انبیاء/ 74) یا آن جا که خدا می گوید: «ابراهیم به پدر و قوم خود گفت که این تصویرها چیست که به عبادت آن ها کمر بسته اید؟» (انبیاء/ 52) و یا در جای دیگر می گوید: «ابراهیم به پدرش گفت: ای پدر! چرا می پرستی چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و کاری برای تو انجام نمی دهد و باری از دوشت برنمی دارد؟» (مریم/ 42) «ای پدر! شیطان را پرستش و بندگی نکن که به راستی شیطان نافرمان خدای رحمان است. ای پدر! من بیم آن دارم که از پروردگار رحمان عذابی به تو برسد و دوستدار شیطان گردی.» (مریم/ 44- 45) آیا همان تارخ بوده، و این مرد مشرک بت پرست پدر نسبی ابراهیم است یا شخص دیگری است که ابراهیم او را پدر خطاب کرده است؟!
ص: 361
تحلیل های مختلف از لفظ آزر
میان ظاهر قرآن که می گوید ابراهیم به پدرش آزر گفت... و قول نسب شناسان (بلکه اتفاقی که از آن ها نقل شده که نام پدر ابراهیم تارخ بوده) منافات و تناقض مشاهده می گردد، اما با سخنانی که در این باره گفته اند، مانند این که آزر لقب تارخ است یا ابراهیم با این لفظ او را مذمت کرده، زیرا آزر در لغت به معنای اعرج (کج سلیقه) یا مخطی (خطاکار) یا خرفت و امثال این هاست یا با این توجیه که مطابق قرائت بعضی، آیه اءزرا بوده نه آزر، که همزه استفهام از اول آن حذف شده و اءزر را به معنای قوت، نیرو، نصرت، معاونت و امثال آن معنا کرده و گفته اند معنای آیه این است هنگامی که ابراهیم به پدرش گفت: «آیا به خاطر کمک و نیروی خویش بت ها را به پرستش گرفته ای.» یا با این اعراب که آزر را مفعول برای فعل محذوفی بگیریم و چنان که بعضی گفته اند آزر هم نامی بتی باشد یعنی ابراهیم به پدر خود گفت آیا آزر را معبود خود می گیری؟ و یا توجیهات دیگر که مشکل را حل می کند. با این که در خود آن اجماع زجاج (که تارخ پدر ابراهیم است) خدشه کرده اند و فخر رازی آن را مردود می داند.
قسمت اصلی جواب شبهه آن چه اهمیت دارد، این مسئله است که با اتفاق نظر بزرگان و اهل حدیث شیعه، که میان اجداد رسول گرامی اسلام بت پرستی وجود نداشته و همگی خداپرست بوده اند، باید ببینیم این مرد بت پرستی که ابراهیم او را پدر خود خوانده چه کسی بوده است؟
ص: 362
پرواضح است که ما چه لفظ آزر را لقب تارخ یا نام بتی بدانیم و چه آن را وصف تارخ یا به معنای نصرت و امثال آن بگیریم، جواب گوی این مشکل نخواهد بود و باید راه دیگری را بپیماییم. آن چه اشکال را حل می کند، دقت در سخنان ائمه اهل بیت و مفسران حقیقی قرآن است. از مجموع روایاتی که در این باب رسیده، با مختصر توضیحی که بزرگان برای آن ذکر کرده اند چنین به دست می آید. در زبان عرب و نیز سایر زبان ها، چنان که به پدر صلبی و نسبی انسان پدر می گویند، به پدر مادری، عمو، پدر زن و حتی به کسانی هم که انسان به نحوی تحت سرپرستی او به سرمی برد (اگر چه او بیگانه باشد) پدر گفته می شود، چنان که از طرفی به فرزند برادر و نوه دختری هم فرزند می گویند. بهترین شاهد برای این سخن قرآن کریم است که درباره یعقوب در سوره بقره می فرماید: «آیا شما حاضر بودید آن دم که یعقوب را مرگ در رسید و به پسران خویش گفت پس از من چه می پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق خدای یگانه را (پرستش می کنیم) و در برابر او تسلیم هستیم.» (بقره/ 133) و با این که اسماعیل عموی یعقوب است، بر او اطلاق پدر شده است. هم چنین در داستان یوسف از قول آن حضرت نقل می کند که جد پدری و به اسحاق که جد اوست، پدر اطلاق شده است.
همین طور موارد دیگری که در قرآن کریم دیده می شود که به عمو و جد پدری، پدر و به نوه دختری، فرزند اطلاق شده است، چنان که خدای تعالی عیسی را که از طرف مادر نسبش به ابراهیم می رسد، از فرزندان او دانسته و در سوره انعام فرمود: «و بدو اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و از نژاد او (و فرزندان اویند) داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسی، هارون و نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم و نیز زکریا، یحیی، عیسی و الیاس که همگی از شایستگانند.» (انعام/ 84- 85) در این جا نیز چنان که در روایات فرموده اند، آزر جد مادری ابراهیم یا عموی آن حضرت بوده است که چون تارخ (پدر ایشان) در زمان کودکی ابراهیم از دنیا رفته بود، آزر سرپرستی او را به عهده داشت و به همین دلیل ابراهیم، او را پدر خطاب کرده است.
ص: 363
مسعودی در اثبات الوصیه گوید: «طبق روایتی که رسیده، آزر جد مادری ابراهیم و منجم مخصوص نمرود بوده و هنگامی که تارخ از دنیا رفت، ابراهیم کودک کم سنی بود.» در حدیثی که از قصص الانبیاء راوندی از امام صادق (ع) نقل شده آن حضرت فرمود: «آزر عموی ابراهیم و ستاره شناس نمرود بود.» این مطلب ویژه زبان عرب نبوده و در سایر زبان ها نیز این توسعه در اطلاق وجود دارد و طبق آن چه گفته شد، احتیاجی به پیمودن راه های پرپیچ و خم و بحث های مشکلی که در لفظ و معنای آزر کرده اند، نداریم و آزر هرکه بوده و به هر معنا باشد، نام، لقب یا وصف شخصی است که پدر صلبی و نسبی ابراهیم نبوده، ولی آن حضرت به اعتبار این که تحت سرپرستی او به سر می برد و یا به اعتبارات دیگری، او را به عنوان پدر خوانده و با او بحث نموده است که قسمتی از گفتگو و بحث او در قرآن کریم ذکر شده است.
در سوره مریم از آیه 41 الی 50 داستان برخورد ابراهیم با آزر با لفظ «اب» پدر آمده است که ابراهیم (ع) چون از قبل و از کودکی و نوجوانی راه هدایت را یافته بود چنان که قرآن می فرماید: «و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین؛ و همانا ما از پیش به ابراهیم رشد و کمالش را عطا کردیم و ما به [شایستگی] او دانا بودیم.» (انبیاء/ 51) از این جهت بت پرستی آن ها در نظرش بسیار زشت می نمود لذا دائما به آن ها اعتراض می کرد و از اعتراض او همه باخبر بودند و همه او را به این اعتراضش شناخته بودند. لذا درگیر بود در خانواده اش و در جایی که زندگی می کرد و با سرپرست خود که شاید عمویش بود یا پدربزرگ مادریش و یا کس دیگری که مردم او را پدر ابراهیم می شناختند چون ابراهیم در کودکی یا قبل از تولدش پدرش را از دست داده بود و تحت کفالت و سرپرستی عمویش که با مادرش ازدواج نموده بود زندگی می کرد و عرفا کسی که تحت کفالت هر کس بزرگ شد پدر او محسوب می شود، چنان که قرآن این حقیقت را بیان می کند و از آن فرد که نامش آزر بوده است، به عنوان پدر یاد می کند در حالی که در اخبار معتبر و تواریخ معتبر شجره ابراهیم چنین آمده است: «ابراهیم بن تارخ بن تاجود بن ساروغ بن ارغو بن آبربن شالخ بن.... بن سام بن نوح پیامبر (ع)» بنابراین نام پدر ابراهیم آزر نبوده است بلکه آزر فردی بوده است بت پرست و منجم نمرود و شغلش هم نجاری بوده. نام مادر ابراهیم ورقه خواهر ساره مادر لوط دختر لاهج که پیامبر انذار کننده بوده است.
ص: 364
تولد ابراهیم هم بنابر نقل مورخین در غاری بیرون از شهر بوده است که امروزه گفته می شود در ترکیه فعلی چنین غاری موجود است. بنابراین نام پدر ابراهیم تارخ و نام مادرش ورقه بوده است، و نام ناپدری او که کفیل او بود و مادرش بعد از پدرش با او ازدواج کرده بود آزر بوده است که در قرآن از آن یاد شده و در عرف عرب متداول است که عمو را پدر می گویند و در عرف عجم نیز این طور است که گاهی می شود عموی بزرگ را فرزندان برادرش «پدر» می گویند. چنان که در آیه 132 بقره، اب، به جای عمو استعمال شده: «الهک و آله آبائک ابراهیم و اسماعیل و اسحق» که درباره حضرت یعقوب است، در حالی که اسماعیل عموی حضرت یعقوب است ولی با لفظ «اب» گفته شده است. چنین چیزی در جوامع و عرف ما نیز کاملا مشاهده می شود که به عمو پدر می گویند مخصوصا زمانی که پدر فرزند در خردسالی از دنیا برود و فرزند تحت سرپرستی و کفالت عمو بزرگ شود، فلذا عرف روزگار حضرت ابراهیم آزر را برای ابراهیم پدر می دانستند. حضرت ابراهیم (ع) در آغاز راه مبارزه با بت پرستی با این فرد درگیر شد چنان که قرآن می فرماید: «قال أ راغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا؛ حضرت ابراهیم او را دعوت به توحید کرد و او در جواب گفت: ای ابراهیم آیا از خدایان ما روی گردانی و آن ها را منفور می دانی، اگر به این عملت خاتمه ندهی تو را سنگسار می نمایم، از من دور شو برو از پیش من ابراهیم در جواب ناپدری خود و تندخویی او برای او آرزوی بخشش از خدا نمود و با او به نیکی برخورد کرد و جدا شد.» (مریم/ 46)
ص: 365
به هر حال از آیات قرآن به دست می آید که آزر پدر حقیقی ابراهیم (ع) نبوده است؛ زیرا ابراهیم (ع) در اوایل عمر خویش، ابتدا در پی وعده استغفار به آزر برای وی آمرزش طلبید؛ ولی پس از آن که روشن شد، آزر با خداوند دشمنی دارد، از او بیزاری جست (توبه/ 114) در حالی که در اواخر عمر، برای والد خود که جز بر پدر حقیقی اطلاق نمی شود، طلب مغفرت کرد (ابراهیم/ 41) این مطلب با به کار بردن کلمه «اب» برای آزر در نسبت وی با ابراهیم (ع) نیز منافاتی ندارد؛ زیرا «اب» به معنای مطلق سرپرست است که می تواند پدر، جد، عمو و مانند آن باشد. در قرآن هم این کلمه درباره غیر پدر حقیقی چون جد و عمو به کار رفته است. (بقره/ 133؛ یوسف/ 38) از روایاتی که همه پدران پیامبر اسلام (ص) را موحد دانسته اند نیز استفاده می شود که آزر، پدر حقیقی ابراهیم (ع) نبوده است.
مفسران آزر را عمو یا جد مادری یا ناپدری ابراهیم (ع) دانسته اند و برخی گفته اند: ابراهیم (ع) پدر حقیقی خویش را در کودکی از دست داد. آزر، منجم نمرود، وزیر مشاور (یا صدر اعظم) او و در جایگاه رهبری بت پرستان بوده است. پیش بینی وی از طریق نجوم، نمرود را بر آن داشت تا عملیات گسترده ای را برای پیش گیری از تولد مولودی که ظهورش خطر براندازی حکومت او و مرام بت پرستی را در برداشت، به اجرا گذاشت؛ ولی با فداکاری مادر ابراهیم (ع) مولود موعود توانست تا سیزده سالگی پنهان مانده؛ سپس با وساطت مادر ابراهیم و نقشه آزر به خانواده او ملحق شود. اندکی پس از پیوستن به جمع خانواده، واکنش های ابراهیم در برابر بت پرستی آغاز شد. نخستین مخالفت او با آزر، چنان که از روایات به دست می آید، در سیزده یا چهارده سالگی و پیش از نبوت حضرت بوده است.
ص: 366
ابراهیم(ع) در برابر چشمان آزر، بتی را که با هنرمندی تمام تراشیده بود، شکست و به او گفت: «آیا چیزهایی را که خود تراشیده اید، می پرستید؟» این حرکت، آزر را با وحشتی سخت روبرو ساخته به مادر ابراهیم گفت: «این همان است که زوال پادشاهی ما به دست او خواهد بود.» نخستین مخالفت آشکار وی با بت پرستی در بازار شهر بود. آزر او را با فرزندان خود برای فروش بت ها فرستاد؛ ولی ابراهیم (ع) بت ها را به خاک کشیده، در لجنزارها غوطه ور ساخت و برای فروش بت ها صدا می زد: «چه کسی چیزی را که نه ضرری و نه سودی برایش دارد می خرد؟» در پی این جریان، آزر او را زندانی کرد. با توجه به پیشینه ماجرا، وجود ابراهیم در خانه آزر، آن هم در مقام پسر خوانده، موجب از دست رفتن موقعیت آزر در دربار نمرود بود و خطری فوق العاده برای آزر به شمار می آمد؛ هرچند ابراهیم دست به هیچ اقدامی در برابر بت پرستی نزند؛ چه رسد به این که به صورت جدی با آن مبارزه کند؛ ولی پس از ترک مخفیگاه، در نخستین دیدار محبتی شدید از ابراهیم بر دل آزر نشست و همین محبت او را از فراهم ساختن خطری جدی برای ابراهیم، باز می داشت.
از آیات قرآن نیز استفاده می شود که ابراهیم، قیام بر ضد بت پرستی و دعوت به توحید را ابتدا از آزر آغاز کرده است؛ افزون بر آن که روال طبیعی نیز همین را اقتضا دارد، نسبت ابراهیم با آزر نیز حکم می کرده که پیش از پرداختن به مردم، موضع او در برابر آزر روشن باشد تا بعدها ابراهیم (ع) به جوسازی مشرکان دچار نشود؛ با وجود این، پاره ای از منابع تاریخی حاکی از آن است که مردم در برابر دعوت ابراهیم به توحید، به او می گفتند: «پدرت بت پرستی را به ما آموخته است» و او پاسخ می داد: «پدر من همواره در گمراهی بوده است.» بدیهی است که این پاسخ پیش از اتمام حجت با آزر میسر نبود.
ص: 367
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 231-235 و 169، 158؛ جلد 14 ص 57- 61؛ جلد 9 ص 398
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 304-307
سایت اندیشه قم- بخش پرسش و پاسخ
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 798
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 217- 218
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) تاریخ پدر کافر باورها در قرآن نسب
احتجاجات احتجاج های ابراهیم در رد بت پرستی در آیات: انعام/ 74؛ مریم/ 42؛ انبیاء/ 52؛ شعراء/ 71- 73؛ عنکبوت/ 17 و 25؛ صافات/ 85؛ زخرف/ 26؛ و استدلال او بر بطلان پرستش اجرام آسمانی در آیات 76 تا 79 انعام بیان شده است.
برهان های ابراهیم (ع) بر نفی بت پرستی
بی اثر بودن عبادت بت ها
خداوند می فرماید: «ی_أبت لم تعبد ما لایسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا؛ هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را می پرستی که نمی شنود و نمی بیند و از تو نیازی را برطرف نمی سازد؟» (مریم/ 42)، «أفتعبدون من دون الله مالاینفعکم شیئا و لایضرکم؛ گفت: پس آیا سوای خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند؟» (انبیاء/ 66) «قال هل یسمعونکم إذ تدعون* أو ینفعونکم أو یضرون؛ گفت: آیا وقتی آنها را می خوانید از شما می شنوند؟ یا به شما سود و زیان می رسانند؟» (شعراء/ 72- 73)
ص: 368
بیان استدلال:
عبادت، اظهار خضوع توأم با دعا و درخواست به انگیزه جلب نفع و دفع زیان یا سپاس در برابر نعمت های اعطایی از سوی معبود است؛ ولی بت ها از بارزترین صفات ربوبیت، یعنی علم و قدرت تهی بوده؛ در نتیجه نه توان رساندن خیر به عابد خویش و دفع شر از او را دارند و نه از عبادت پرستش گران خود آگاه می شوند؛ به همین دلیل، عبادت آن ها لغو و آن گاه که به انگیزه سپاس باشد، عملی (بی معنا) و قبیح است. در بیانی دیگر، ابراهیم (ع) با استدلال بر ناتوانی بت ها از روزی رساندن به انسان و انحصار رازقیت در خداوند، لغو بودن عبادت آن ها را بیان داشته است: «إن الذین تعبدون من دون الله لایملکون لکم رزقا؛ در حقیقت، آنها را که جز خدا می پرستید، مالک روزی شما نیستند. پس روزی را نزد خدا بجویید و او را بپرستید و وی را سپاس گزارید که به سوی او بازگردانده می شوید.» (عنکبوت/ 17) مالکیت، تابع ایجاد بوده و به اعتراف خود شما، ایجاد در انحصار خداوند است؛ پس خداوند که شما و رزق شما را پدید آورده، زمام دار و مالک رزق شما است و نه بت ها؛ بنابراین، پرستش بت ها به طمع جلب رزق، عملی بی حاصل به شمار می آید.
انفکاک ناپذیری خلق از تدبیر «قال أفرءیتم ما کنتم تعبدون* أنتموءاباؤکم الأقدمون* فإنهم عدو لی إلا رب الع_لمین* الذی خلقنی فهو یهدین*و الذی هو یطعمنی و یسقین؛ گفت: آیا در آنچه می پرستیده اید تأمل کرده اید؟ شما و نیاکان گذشته شما؟ آن [معبود] ها دشمنان منند، مگر پروردگار جهانیان [که ولی من است]. همان کسی که مرا آفریده و او هدایتم می کند. و کسی که او مرا اطعام می کند و آبم می دهد. و چون بیمار شوم او مرا شفا می دهد.» (شعراء/ 75- 80)
ص: 369
حاصل این استدلال که با جمله «الذی خلقنی فهو یهدین» بیان شده، این است که بدون تردید (همان گونه که مشرکان نیز اعتراف داشته اند) خلق و ایجاد، به آفریدگار یکتا مستند است و از سویی، ممکن نیست که تدبیر، از خلق جدا باشد؛ زیرا موجودات جسمانی به تدریج کامل می شوند؛ بنابراین هرگز معقول نیست که خلق به چیزی و تدبیر به چیزی دیگر مستند باشد و از آن جا که زمام خلق و ایجاد به دست خداوند است، تدبیر هم مستند به او است. به نظر برخی، سخن ابراهیم (ع) در آیه 95 و 96 صافات «أتعبدون ماتنحتون* و الله خلقکم و ما تعملون؛ [ابراهیم] گفت: آیا آنچه را که [با دست خود] می تراشید، می پرستید؟ حال آن که خداوند هم شما را آفریده و هم آنچه را که می سازید.» نیز به همین برهان اشاره دارد.
خداوند، آفریدگار انسان و از مجرای اراده انسان، آفریدگار عمل (ساخته) او است و آفرینش نیز از تدبیر جدا نیست؛ پس خداوند، رب و پروردگار انسان شمرده می شود و همو شایستگی عبودیت را دارد، نه چیزی که ساخته دست انسان است. بعضی، آیه را چنین توضیح داده اند که شما و بت های دست سازتان، در ویژگی مخلوق بودن شریکید؛ پس چگونه مخلوقی می تواند خدای مخلوق دیگر قرار گیرد و اگر چنین است، چرا شما آن ها را بپرستید و آن ها شما را نپرستند؟ به گفته ای، مفاد آیه این است که چوب و سنگ، پیش از تراشیده شدن، معبود انسان نیستند و پس از تراشیده شدن، یگانه فرقشان پدیدار شدن آثار تصرف انسان در آن ها است؛ پس چگونه آثار عمل انسان چوب و سنگ را معبود انسان قرار می دهد؟
ص: 370
بهره گیری ابراهیم (ع) از موعظه و انذار
ابراهیم (ع) افزون بر راه برهان، از موعظه و انذار نیز برای هدایت قومش بهره می برد؛ چنان که به آزر هشدار داد، بت پرستی ریشه در وسوسه شیطان داشته، به انقطاع شخص از ولایت الهی و در نهایت، ولایت شیطان بر شخص خواهد انجامید که به معنای نابودی و خذلان است.(مریم/ 45) در آیه 17 عنکبوت نیز ابراهیم (ع) به مشرکان که خدایان خود را می پرستیدند تا به خیال خود، آن ها را خشنود ساخته، از آنان رزق دریافت دارند، تذکر داده که انسان به سوی خداوند بازگشته، خداوند به حساب او رسیدگی خواهد کرد و انگیزه عبادت و شکر خداوند باید بازگشت به سوی او باشد، نه دریافت رزق؛ زیرا عبادت خداوند یا غیر خداوند، بر سعادت و شقاوت انسان در آخرت تأثیر مستقیم خواهد داشت و بت پرستان پس از حضور در پیش گاه خداوند، مجازات بت پرستی خود را خواهند دید: «و اعبدوه و اشکروا له إلیه ترجعون؛ و او را بپرستید و وی را سپاس گزارید که به سوی او بازگردانده می شوید.» (عنکبوت/ 17)
در آیه 25 تا 29 عنکبوت، ابراهیم (ع) به مشرکان هشدار داده که بت پرستی به دشمنی و بیزاریشان از یکدیگر در آخرت خواهد انجامید و آنان را در آتش دوزخ فرود خواهد برد. بعضی سخن ابراهیم (ع) در آیه 87 صافات «فما ظنکم برب الع_لمین؛ پس به پروردگار جهانیان چه گمان دارید؟» را نیز در همین جهت، نوعی هشدار معنا کرده اند که گمان می کنید خداوند با شما چه خواهد کرد؟ در آیه 77 شعراء ابراهیم در گفتگو با مشرکان، بت ها را دشمن خویش دانسته است. در این که چگونه ممکن است بت ها دشمن کسی باشند، گفته شده: مقصود ابراهیم آن است که عبادت بت ها موجب نابودی شخص می شود؛ از همین رو آن ها دشمن انسان به شمار می آیند. آیه 80 انعام نشان می دهد که مشرکان نیز ابراهیم (ع) را از عواقب رویارویی با خدایان خود بر حذر می داشتند و در برابر آن ها ابراهیم (ع) نیز تأکید کرده که امنیت انسان در گرو توحید است.
ص: 371
عدم دلیل بر واگذاری ربوبیت از طرف خداوند به دیگران با توجه به این که مشرکان وجود آفریدگار یکتا را پذیرفته، ولی معتقد بودند خداوند، امر تدبیر را به بعضی از مخلوقات خویش سپرده است که بت ها نمایه آن ها به شمار می آمدند، ابراهیم (ع) بارها با تعبیرهای گوناگون گوشزد کرد که این مطلب، ادعایی بدون دلیل و ساخته و پرداخته شما بوده و دروغی بیش نیست. در آیه 17 عنکبوت «إنما تعبدون من دون الله أوث_نا و تخلقون إفکا؛ جز این نیست که به جای خداوند، بت هایی را می پرستید و دروغی می سازید.» واژه أوثان به صورت نکره آورده شده تا بی ارزشی بت ها را نشان دهد و بیان کند که داستان خدایی بت ها، فقط ادعای محض بوده، حقیقتی ورای این ادعا وجود ندارد و آن گاه با آوردن جمله «تخلقون إفکا» بیان داشته که خدا نامیدن و آن گاه عبادت بت ها دروغ پردازی است؛ هم چنین در آیه 86 صافات: «أئفکا ءالهة دون الله تریدون؛ آیا غیر از خداوند خدایان دروغین را می خواهید؟» خدا نامیدن غیر «الله» را زشت ترین دروغ نامیده است.
در آیه 81 انعام نیز ابراهیم (ع) بر این مطلب تأکید کرده که اگر خدا، عبادت برخی از آفریدگان را بر ما واجب کرده بود، به طور قطع حجت و برهانی برای آن قرار می داد و این دستور را به ما ابلاغ می کرد؛ حال آن که چنین نیست: «أنکم أشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلط_نا؛ و چگونه از آنچه شریک خدا کرده اید بترسم، در صورتی که شما از این کارتان نمی ترسید که برای خدا چیزی را شریک می کنید که خدا درباره آن حجتی برای شما نازل نکرده است.» بنا به قولی، مقصود ابراهیم (ع) در آیه 87 صافات «فما ظنکم برب الع_لمین؛ پس به پروردگار جهانیان چه گمان دارید؟» نیز این است که آیا گمان می برید پروردگار جهانیان اجازه داده که شما این جمادات را در معبودیت شریک او قرار دهید؟
ص: 372
برهان ابراهیم (ع) در رد ربوبیت اجرام آسمانی قرآن کریم این برهان را در قالب یک جمله کوتاه بازگفته است: «لا أحب الأفلین؛ گفت: زوال پذیران را دوست ندارم.» (انعام/ 76) مفسران در توضیح این استدلال وجوهی را به شرح ذیل ارائه داده اند:
1- این برهان بر دو مقدمه متکی است: نخست، ربوبیت با محبوبیت ملازم است؛ زیرا ربوبیت یک ارتباط حقیقی میان رب و مربوب است که کشش تکوینی مربوب به سوی رب و در نتیجه دل دادگی مربوب به رب را در پی دارد. دوم، آفل (چیزی که از انسان پنهان می شود) نمی تواند محبوب وی باشد؛ زیرا افول آفل به آن معنا است که انسان پس از دستیابی، آن را از دست خواهد داد و انسان هرگز نمی تواند در حد پرستش، دل داده چیزی شود که از دست رفتنی است. صورت استدلال با توجه به این دو مقدمه، این است: رب باید محبوب باشد و اجرام آسمانی چون آفلند نمی توانند محبوب باشند و به همین دلیل رب نیستند.
این برهان نه تنها ربوبیت خورشید، ماه و ستاره را باطل می کند، بلکه برهانی قاطع برای ابطال هر نوع شرک و بت پرستی است؛ چه این که معیار ارائه شده در این برهان، یعنی عدم تعلق حب به آفل (شامل هر آن چه برای انسان جاوید نمی ماند) در همه جسمانیات جاری است؛ بلکه الوهیت ارباب انواع و موجودات نوریه ای که بعضی بت پرستان، آن را از ماده، طبیعت، جسمانیت و حرکت، برتر و منزه می دانند نیز با این برهان باطل می شود؛ زیرا آنان تصریح می کنند که این انواع با همه شرافت وجود و صفا و نورانیت، مقهور خدا بوده، در برابر نور او مستهلکند؛ به همین دلیل، اگر در برابر آنان حبی ابراز شود، این حب، متعلق به مدبر آنان است، نه خود آنان.
ص: 373
2- شخص عاقلی که از فطرت سلیم برخوردار باشد، به چیزی که از او پنهان می شود، حتی محبت عادی نخواهد یافت؛ چه رسد به محبت در حد عبادت که فقط شایسته ربی است که همواره حاضر باشد؛ بنابر این، اجرام آسمانی را که محجوب شده و از حال پرستنده خود بی خبر می مانند نمی توان پرستید؛ پس پایه سخن ابراهیم (ع) منافات افول (خفا و احتجاب) با ربوبیت است؛ به دلیل آن که با بی خبری از عابد ملازم است؛ به همین دلیل، ابراهیم (ع) به ظهور و طلوع این اجرام استناد نکرده (با وجود آن که طلوع نیز مانند افول گونه ای جابجایی است)، چه این که ظهور و طلوع با ربوبیت منافاتی ندارد.
3- پایه برهان افول و وجه دلالت آن بر نفی ربوبیت اجرام آسمانی، دلالت افول بر حدوث و امکان و در نتیجه، نیاز آفل به محدث و واجب الوجود بالذات است؛ زیرا افول، حرکت، و حرکت متوقف بر متحرک، و هر متحرک، حادث است و هر حادث، به قدیم نیاز دارد.
4- افول، حرکت است و هر حرکتی محرکی دارد و سلسله محرک ها به ناچار باید به یک محرک غیر متحرک خاتمه یابد و آن ذات باری تعالی است. به سه توضیح اخیر از سخن ابراهیم (ع) اشکال شده که موضوع احتجاج در این توضیحات، ابطال خالقیت اجرام آسمانی و اثبات آن برای خداوند متعالی فرض شده؛ حال آن که محور سخن در این احتجاج «رب» است، و مقصود از رب در جمله «ه_ذا ربی» خالق هستی نیست؛ بلکه زمامدار امر تدبیر موجودات به شمار می رود؛ اما آن چه در حدیثی از امام رضا (ع) آمده که ابراهیم گفت آفل را دوست ندارم، زیرا افول از صفات حادث است، نه از صفات قدیم، چنین معنا نمی دهد که پایه استدلال، افول حادث است؛ بلکه پایه استدلال، همان عدم حب است و در بیان معیار عدم حب فرموده افول از صفات حادث است و حادث سزاوار آن نیست که متعلق حب انسان قرار گیرد.
ص: 374
احتجاجات ابراهیم (ع) در سوره انعام مفسران درباره آیات 74 تا 79 انعام، نکاتی را طرح کرده اند:
الف. گروهی از مفسران، چهره کاوش گرانه ای را که از ابراهیم در آیات سوره انعام ترسیم شده، موضعی از سر مدارا با مشرکان برای طرح احتجاج در فضایی مناسب دانسته اند؛ ولی گروهی دیگر، این احتمال را که ابراهیم (ع) خود نیز به راستی در حال کاوش برای دستیابی به نتیجه ای روشن در مسأله ربوبیت بوده طرح کرده و آن را منتفی ندانسته و حتی بعضی آن را پذیرفته اند؛ ولی آیه 43 مریم «ی_أبت إنی قد جاءنی من العلم مالم یأتک؛ ای پدر! به راستی مرا از دانش [وحی، حقایقی] به دست آمده که تو را نیامده است، پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم.» مؤید آن است که وی حقیقت را می شناخته و خداوند، خود عهده دار تدبیر امر وی بوده است؛ بنابراین، موضع کاوش گرانه ابراهیم (ع) از سر مدارا و به منظور روشن ساختن عقیده مشرکان بوده و حضرت، حق را به تدریج بیان کرده تا آنان را فراری ندهد و مانند کسی که او را به گفتن کلمه کفر اکراه کرده باشند، در جهت احیا و هدایت مردم به ایمان، ناچار به گفتن جمله «ه_ذا ربی» بوده است.
آیه 83 انعام «و تلک حجتنا ءاتین_ها إبرهیم علی قومه؛ و آن (اسلوب بیان) حجت ماست که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. هر که را بخواهیم درجه ها بالا می بریم. بی گمان پروردگار تو حکیم و داناست.» نیز به صراحت بیان می دارد که این احتجاج بر ضد قوم بوده، نه کوششی برای این که خودش حقیقت را کشف کند؛ به همین دلیل، نظر بعضی قابل پذیرش نیست که با استناد به سخنی منسوب به ابن عباس و نیز با استناد به سخن ابراهیم (ع) در آیه 77 انعام «لئن لم یهدنی ربی لاکونن من القوم الضالین؛ اگر پروردگارم مرا هدایت نکند بی گمان از گمراهان خواهم شد.» گمان برده اند که ابراهیم ربوبیت این اجرام را پذیرفته و آن ها را به واقع عبادت کرده است؛ بلکه این سخن ابراهیم (ع) همانند جمله «لا أحب الأفلین؛ زوال پذیران را دوست ندارم.» (انعام/ 76) تعریضی برای گوشزد کردن گمراهی مشرکان بوده است؛ افزون بر این که سخن ابراهیم (ع): «رب إنهن أضللن کثیرا من الناس؛ پروردگارا! آنها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند.» (ابراهیم/ 36) نشان می دهد خود او هرگز به این گمراهی دچار نشده بود؛ هم چنین ابراهیم در قرآن به قلب سلیم وصف شده و قلب سلیم قلبی است که هرگز به خداوند شرک نورزیده باشد.
ص: 375
اعلام مکرر قرآن درباره ابراهیم که: «و ما کان من المشرکین؛ و او از مشرکان نبود.» (بقره/ 135؛ آل عمران/ 67 و 95؛ نحل/ 123) گواهی دیگر بر این مطلب است؛ بنابراین برای توجیه گفته ابراهیم (ع): «ه_ذا ربی» نیازی نیست که سخن او را بر استهزا حمل کنیم یا چنین توجیه کنیم که او خود کواکب ماه و خورشید را ندیده، بلکه نور آن ها را دیده و گمان کرده که این نور پروردگار است و مقصود او از هذا ربی آن است که پروردگار، نور خود را به من نشان می دهد یا جمله ای را در تقدیر گرفته، بگوییم: اصل سخن این بوده که «یقولون ه_ذا ربی» یا «ه_ذا دلیل علی ربی» و یا «ه_ذا ربی علی زعمکم».
ب: جمله «و کذلک نری إبرهیم...؛ و بدین سان ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا [بصیرت یابد] و تا از اهل یقین شود.» (انعام/ 75) که به بطلان الوهیت اصنام در آیه 74 اشاره دارد، به ضمیمه تعبیر «فلما» در آیه 76 که ارتباط مابعد به ماقبل را می رساند، نشان می دهد که آیات، به هم مربوط، و جریان استدلال در امر اجرام با استدلال در امر اصنام، یک جریان به هم پیوسته است؛ در نتیجه آشکار می سازد که کلمه «نری» جریانی در گذشته را باز می گوید که هم چنان ادامه یافته و منظور از آیه این است که ما ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نشان دادیم و این امور، او را بر آن داشت که با پدرش آزر، در زمینه پرستش بت ها به محاجه برخاسته، گمراهی آنان را روشن سازد و با این موهبت او را هم چنان کمک کردیم تا آن گاه که شب، وی را فرا گرفت و ستاره ای را دید.
ص: 376
بنابراین اولا احتجاج های ابراهیم بر ضد بت پرستی و اجرام پرستی دستاورد مشاهده ملکوت آسمان ها و زمین بوده است. ثانیا ترتیب آیات نشان می دهد که جریان احتجاج بر ضد ستاره پرستان، در شام گاه همان روزی بوده که ابراهیم (ع) بر ضد بت پرستی احتجاج کرده و در نتیجه به دست می آید که او روز را تا شام به رد بت پرستی و شب را تا طلوع خورشید، به احتجاج بر ضد ستاره پرستی و ماه پرستی پرداخته و هنگام طلوع خورشید، ربوبیت آن را نفی و توحید را اعلام کرده است؛ بنابراین، گویا مجموع احتجاج های او طی مدت تقریبا دو روز و یک شب (شبی که در میان دو روز بوده) رخ داده و پایان یافته است؛ هرچند بعضی، احتمال این که ستاره را در یک شب و ماه را در شب بعد دیده باشد یا آن که این ماجرا در سه شب واقع شده باشد را منتفی ندانسته اند. ثالثا با نظر به این که سیاره زهره به سبب نزدیک بودن مدار آن با خورشید، [بیش از 47 درجه] از آن فاصله نگرفته و پیوسته همراه آن است، هنگامی که تحت الشعاع نباشد، گاهی در صبح گاهان پیش از طلوع خورشید در مشرق ظاهر می شود و گاهی در شام گاهان پس از غروب آن در مغرب پدیدار می گردد؛ آن گاه در برخی شب ها که ماه در «مقابله» قرار دارد (چون شب های هیجدهم، نوزدهم و بیستم) غروب سیاره زهره با فاصله یکی دو ساعت با طلوع ماه همراه است؛ از این رو و با توجه به ظاهر آیات 76 و 77 انعام که طلوع ماه را به افول کوکب متصل ساخته و نیز درخشندگی خاصی که ستاره یاد شده دارد که با فرا رسیدن شب پیش از هر ستاره ای توجه بیننده را به خود جلب می کند، به دست می آید که در میان سیاراتی که صابئان آن ها را می پرستیده اند، زهره، انطباق پذیرترین سیاره با ویژگی هایی است که آیه ارائه داده است. روایات اهل بیت (ع) نیز کوکب یاد شده را زهره دانسته اند؛ ولی از ابن عباس نقل شده که آن را مشتری دانسته. بعضی به قرینه آیه 49 نجم «و أنه هو رب الشعری؛ و هم اوست پروردگار ستاره ی شعری (که او را می پرستیدند).» که جمله ای از صحف ابراهیم (ع) را باز گفته است، ستاره یاد شده را شعرای یمانی دانسته اند.
ص: 377
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 156- 185، 208 و 239-240، جلد 2 ص 350-355 و 378، جلد 7 ص 192- 204، جلد 15 ص 282-283، جلد 14 ص 58، جلد 16 ص 115-116، جلد 17 ص 150
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 228-231، 258، 225
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 2 ص 635-636، جلد 4 ص 505 ، جلد 8 ص 701-702
محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) بت پرستی برهان باورها در قرآن پرستش خدا ستاره پرستی
بت پرستی اندکی پس از تولد ابراهیم و پیوستن او به جمع خانواده، واکنش های ابراهیم در برابر بت پرستی آغاز شد. نخستین مخالفت او با آزر، چنان که از روایات به دست می آید، در سیزده یا چهارده سالگی و پیش از نبوت حضرت بوده است. ابراهیم (ع) در برابر چشمان آزر، بتی را که با هنرمندی تمام تراشیده بود، شکست و به او گفت: «آیا چیزهایی را که خود تراشیده اید، می پرستید؟» این حرکت، آزر را با وحشتی سخت، روبرو ساخته، به مادر ابراهیم گفت: «این همان است که زوال پادشاهی ما به دست او خواهد بود.» نخستین مخالفت آشکار وی با بت پرستی در بازار شهر بود. آزر با این که ابراهیم را از یکتاپرستی منع می کرد، ولی وقتی که چشمش به چهره ملکوتی ابراهیم می افتاد، محبتش نسبت به او بیشتر می شد، از آن جا که آزر رئیس کارخانه بت سازی بود، روزی چند بت به ابراهیم داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهیم خواسته آزر را پذیرفت، آن بت ها را همراه خود به طرف میدان و بازار آورد، ولی برای این که فکر خفته مردم را بیدار کند، و آنها را از پرستش بت بیزار نماید، طنابی در گردن بتها بست و آنها را در زمین می کشانید و فریاد می زد: «من یشتری من لا یضره و لاینفعه؛ چه کسی این بتها را که سود و زیان ندارند از من می خرد؟» سپس بتها را کنار لجنزار و آبهای جمع شده در گودالها آورد و در برابر چشم مردم، آنها را در میان لجن و آب آلوده می انداخت و بلند می گفت: «آب بنوشید و سخن بگویید!!» (بحار، ج 12، ص 13)
ص: 378
به این ترتیب عملا به مردم می فهمانید که: «بتها شایسته پرستش نیستند، به هوش باشید و از خواب غفلت بیدار شوید و به خدای یکتا و بی همتا متوجه شوید، و در برابر این بتهای ساختگی و بی اراده که سود و زیانی ندارند سجده نکنید مگر عقل ندارید، مگر انسان نیستید، چرا آن همه ذلت، چرا و چرا؟!» آنها را نزد آزر آورد و به او گفت: «این بتها را کسی نمی خرد، در نزد من مانده اند و باد کرده اند.» فرزندان آزر توهین ابراهیم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهیم را طلبید و او را سرزنش و تهدید کرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانید. ولی ابراهیم به تهدیدهای آزر، اعتنا نکرد. آزر تصمیم گرفت ابراهیم را زندانی کند، تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبیه کند، از این رو ابراهیم را دستگیر کرده و در خانه اش زندانی کرد و افرادی را بر او گماشت تا فرار نکند. ولی طولی نکشید که او از زندان گریخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت پرستی بر حذر داشته و به سوی توحید فرا می خواند. (بحار، ج 12، ص 31)
مذاکرات رو در روی ابراهیم با نمرود، و محکوم شدن نمرود آوازه مخالفت ابراهیم با طاغوت پرستی و بت پرستی در همه شکلهایش در همه جا پیچید، و به عنوان یک حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود که از همه بیشتر در این باره، حساس بود فرمان داد بی درنگ ابراهیم را به حضورش بیاورند، تا بلکه از راه تطمیع و تهدید، قفل سکوت بر دهان او بزند، ابراهیم را نزد نمرود آوردند. نمرود بر سر ابراهیم فریاد زد و پس از اعتراض به کارهای او گفت: «خدای تو کیست؟» ابراهیم: «خدای من کسی است که مرگ و زندگی در دست اوست.» نمرود از راه سفسطه و غلط اندازی وارد بحث شد، و گفت: «ای بی خبر! این که در اختیار من است، من زنده می کنم و می میرانم، مگر نمی بینی مجرم محکوم به اعدام را آزاد می کنم، و زندانی غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام می نمایم.»
ص: 379
آن گاه دستور داد یک شخص اعدامی را آزاد کردند، و یک نفر غیر محکوم به اعدام را اعدام نمودند. ابراهیم بی درنگ استدلال خود را عوض کرد و گفت: «تنها زندگی و مرگ نیست بلکه همه جهان هستی به دست خدا است، بر همین اساس، خدای من کسی است که صبحگاهان خورشید را از افق مشرق بیرون می آورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو می برد، اگر راست می گویی که تو خدای مردم هستی، خورشید را به عکس از افق مغرب بیرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.» نمرود در برابر این استدلال نتوانست غلط اندازی کند، آن چنان گیج و بهت زده شد که از سخن گفتن درمانده گردید. (بقره/ 257) نمرود دید اگر آشکارا با ابراهیم دشمنی کند، رسوائیش بیشتر می شود، ناچار دست از ابراهیم کشید تا در یک فرصت مناسب از او انتقام بگیرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهیم بترسانند و دور سازند.
بت شکنی ابراهیم (ع) و استدلال او قرآن کریم در آیات 57 تا 67 انبیاء و 90 تا 96 صافات ماجرای شکستن بت ها به وسیله ابراهیم را باز گفته است. ابراهیم از راههای گوناگون با بت پرستی مبارزه کرد، ولی بیانات و مبارزات ابراهیم (ع) در آن تیره بختان لجوج اثر نکرد، از طرفی دستگاه نمرود برای سرگرم کردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمی خواست که مردم از بت پرستی دست بردارند. آیات سوره انبیاء بیان می کند که مشرکان، قیام او بر ضد بت پرستی را جدی نگرفته بودند: «قالوا أجئتنا بالحق أم أنت من الل_عبین؛ گفتند: آیا [سخن] حق را برای ما آورده ای یا از بازیگرانی؟» (انبیاء/ 55) ابراهیم در مبارزه خود مرحله جدیدی را برگزید و با کمال قاطعیت به بت پرستان و نمرودیان اخطار کرد و چنین گفت: «و تالله لاکیدن أصنامکم بعد ان تولوا مدبرین؛ به خدا سوگند در غیاب شما نقشه ای برای نابودی بتهایتان می کشم.» (انبیاء/ 57)
ص: 380
گفته شده که این آیه، فقط تصمیم درونی ابراهیم (ع) را بازگفته است؛ چه این که او در برابر امتی مشرک، متعصب و مقتدر قرار داشته؛ بنابراین، معنا ندارد که تصمیم خویش را آن هم با تعیین زمان اجرای آن (بعد أن تولوا مدبرین) اعلان داشته باشد. ابراهیم تصمیم خویش را به زمانی موکول ساخت که بتواند در شهر تنها باشد: «بعد أن تولوا مدبرین» (انبیاء/ 57) احتمال داده شده که مقصود از این جمله، خروج بت پرستان از بتکده باشد، نه از شهر؛ ولی نظر به مجموعه ماجرا، این احتمال را منتفی می سازد. طبیعی است که اگر بنابر تخلیه معبد بود، عذر بیماری را برای باقی ماندن در معبد از ابراهیم نمی پذیرفتند. به هر حال ابراهیم هم چنان در کمین بتها بود تا روز عید نوروز فرا رسید، در میان مردم بابل رسم بود که هر سال روز عید نوروز شهر را خلوت می کردند و برای خوش گذرانی به صحرا و کوه و دشت و فضاهای آزاد دیگر می رفتند، آن روز مردم شهر را خلوت کردند، نمرود و اطرافیانش نیز از شهر بیرون رفتند، حتی ابراهیم (ع) را نیز دعوت کردند که با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شرکت کند، ولی ابراهیم (ع) در پاسخ دعوت آنها گفت: «فنظر نظرة فی النجوم قال إنی سقیم؛ پس نظری به ستارگان افکند و گفت من بیمار هستم.» (صافات/ 87)
ابراهیم از نظر بدنی بیمار نبود، ولی وقتی که می دید مردم، غرق در فساد و هوسبازی و بت پرستی هستند، از نظر روحی کسل و ناراحت بود، و منظور او از این که گفت: «من بیمارم» یعنی روحم کسل است. آیات 88 تا 90 صافات بیان می کند که این فرصت فرا رسید و مردم آماده شده بودند تا شهر را برای شرکت در مراسم عید ترک کنند؛ اما ابراهیم عذر آورد که بیمار است؛ در نتیجه آن ها از شهر بیرون رفتند و او در آن جا ماند. تعبیر «فنظر نظرة فی النجوم» می رساند که چه بسا عید آنان در تابستان واقع می شده و شب برای اجرای مراسم مناسب تر بوده است. ابراهیم (ع) وقتی که شهر کاملا خلوت شد، اندکی غذا و یک تبر با خود برداشت و وارد بتکده شد، دید مجسمه های گوناگون زیادی در کنار هم چیده شده و با قیافه هایی مختلف، اما بدون هر گونه حرکت و توان، در جایگاهها قرار دارند، ابراهیم غذا را به دست گرفت و کنار هر یک از بتها رفت و از سر استهزای بت ها یا تقبیح بت پرستان و یا از سر خشم، از آن ها خواست تا از غذایی که مشرکان برای تبرک پیش آن ها نهاده بودند، بخورند: «فراغ إلی ءالهتهم فقال ألا تأکلون* مالکم لاتنطقون؛ پس مخفیانه به سوی خدایانشان رفت و [به ریشخند] گفت: چرا چیزی نمی خورید؟شما را چه شده که سخن نمی گویید؟» (صافات/ 91- 92)
ص: 381
وقتی که آن بت پاسخ نمی داد، ابراهیم با تبری که در دست داشت، بر دست و پای بت می زد و دست و پای آن بت را می شکست «فراغ علیهم ضربا بالیمین؛ پس مخفیانه با دست راست ضربتی بر سر آنها کوفت و آنها را در هم شکست.» (صافات/ 93)، ابراهیم با همه بتهایی که در آن بتکده بودند، همین کار را کرد و با ضربه های خویش، آن ها را قطعه قطعه کرد: «فجعلهم جذذا؛ پس آنها را خرد کرد.» (انبیاء/ 58) و فضای وسط بتخانه از قطعه های بتهای شکسته پر شد.
ولی ابراهیم به بت بزرگ حمله نکرد و او را سالم گذاشت و تبر را بر دوش او نهاد: «إلا کبیرا لهم؛ جز بزرگشان را.» (انبیاء/ 58) در این که بزرگ تر بودن این بت از نظر منزلت نزد بت پرستان یا از نظر جثه و حجم بوده، دو احتمال داده شده است. ابراهیم از این کار، منظوری داشت، منظورش این بود که در آینده از همین راه، استدلال دشمن شکن بسازد و دشمن را محکوم نماید. قرآن، انگیزه ابراهیم (ع) را در عدم تعرض به بت بزرگ، چنین بیان داشته: «لعلهم إلیه یرجعون؛ تا به سوی او مراجعه کنند [که حق را روشن کند].» (انبیاء/ 58) گرچه به احتمالی، مرجع ضمیر «الیه»، بت بزرگ یا خداوند متعالی است، بیشتر مفسران، مرجع ضمیر را ابراهیم (ع) دانسته اند؛ بنابراین، انگیزه ابراهیم (ع) آن بوده که مردم [برای دستگیری وی] به سراغ او آمده و او با آن ها محاجه کند و بطلان خدایی بت ها را آشکار سازد یا آن که به عقیده ابراهیم درآمده، از باطل دست بکشند. ابراهیم پس از شکستن بت ها، تبر خویش را به گردن بت بزرگ آویخت و از بتکده خارج شد.
ص: 382
مشرکان پس از بازگشت و روبرو شدن با صحنه بتکده، عامل این کار را ستم گر خوانده، به جستجوی او پرداختند: «قالوا من فعل ه_ذا ب_الهتنا إنه لمن الظ_لمین؛ گفتند: چه کسی با خدایان ما چنین کرده است؟ او واقعا از ستمکاران است.» (انبیاء/ 59) احتمال داده شده که «من» در این آیه، موصوله و در نتیجه مفاد آیه، پرس و جو از عامل نباشد؛ ولی به دلیل آن که در آیه بعد، پاسخ گروهی از مشرکان نقل شده که «قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له إبرهیم؛ گفتند: شنیده ایم جوانی که به او ابراهیم گفته می شود از آنها به بدی یاد می کند.» (انبیاء/ 60) این احتمال نادرست می نماید. در پی معرفی ابراهیم، تصمیم بر آن شد تا او را در اجتماع مشرکان حاضر کنند: «قالوا فأتوا به علی أعین الناس؛ گفتند: پس او را در برابر چشم مردم حاضر کنید تا آنها [به جرم او] گواهی دهند.» (انبیاء/ 61)
به این منظور، به سرعت به سوی او شتافتند: «فأقبلوا إلیه یزفون؛ پس [قومش] شتابان به سوی او روی آوردند.» (صافات/ 94) از کلمه «ه_ذا» در آیه 63 «بل فعله کبیرهم ه_ذا» به دست می آید که این اجتماع در همان محل بتکده بوده است. انگیزه مشرکان از احضار ابراهیم در برابر اجتماع مردم، آن بوده که اگر کسی او را در حال شکستن بت ها دیده، گواهی دهد یا آنان که سخنان او را بر ضد بت ها شنیده اند، گواهی داده، ازاین راه از ابراهیم اقرار بگیرند یا نظر بر آن بوده که مردم مجازات او را ببینند تا درس عبرتی برای همگان باشد: «لعلهم یشهدون؛ تا آنها [به جرم او] گواهی دهند.» (انبیاء/ 61) سرانجام ابراهیم (ع) دستگیر شد و به نقلی، او را نزد نمرود آورده، از وی پرسیدند آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای؟ «قالوا ءأنت فعلت ه_ذا ب_الهتنا یإبرهیم؛ گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای؟» (انبیاء/ 62) ابراهیم پاسخ داد: بلکه بت بزرگ [که تبر را نیز به گردن دارد] با دیگر بت ها چنین کرده است: «بل فعله کبیرهم ه_ذا؛ گفت: نه، بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است.» (انبیاء/ 63) و سپس ادامه داد: اگربت ها به سخن گفتن توانا هستند، از خود آنان بپرسید: «فس__لوهم إن کانوا ینطقون؛ اگر حرف می زنند از خودشان بپرسید.» (انبیاء/63) آیات بعدی نشان می دهد که پاسخ ابراهیم (ع) حقیقت را برای مشرکان روشن و حجت را بر آن ها تمام کرد و کسانی که لحظاتی پیش، ابراهیم را ستمگر می دانستند، به خود آمده، به عقل و فطرت خویش بازگشتند و به ستمکاری خویش به دلیل عبادت بت ها اعتراف کردند: «فرجعوا إلی أنفسهم فقالوا إنکم أنتم الظ_لمون؛ پس به خویشتن بازگشتند و [به یکدیگر] گفتند: در حقیقت شما خودتان ستمکارید.» (انبیاء/ 64) و این پیروزی بزرگی بود.
ص: 383
قرآن، واکنش مشرکان پس از رسیدن به این حالت درونی را چنین توضیح داده است: «ثم نکسوا علی رءوسهم لقد علمت ما ه_ؤلاء ینطقون؛ سپس سر افکنده شدند و گفتند: تو خوب می دانی که اینها سخن نمی گویند.» (انبیاء/ 65) آن گاه آنان بر سرهای خود واژگون شدند که البته مقصود نه واژگونی خود آنان، بلکه منکوس شدن احتجاج آنان است و احتجاج منکوس، دلیلی است که به جای اثبات مدعای مستدل، مدعای طرف مقابل را اثبات می کند که مشرکان به آن دچار شده، در برابر ابراهیم (ع) گفتند: «لقد علمت ما ه_ؤلاء ینطقون» و این گونه، به ناتوانی بت ها اقرار کردند. بعضی دیگر، آیه را چنین توضیح داده اند که مشرکان در برابر ابراهیم متحیر ماندند؛ در نتیجه سرها را از خجالت به زیر انداخته، بر ضد خویش اعتراف کردند: «لقد علمت ما ه_ؤلاء ینطقون» بنا به قولی، منظور آن است که مشرکان با وجود درک حقیقت، در برابر ابراهیم (ع) به مجادله باطل و مخاصمه پرداخته، با توجه به ناتوانی بت ها از تکلم، سخن ابراهیم را اعتراف به شکستن بت ها به شمار آورده، اثبات جرم ابراهیم را اعلام داشتند؛ اما برخی، این جمله مشرکان را چنین معنا کرده اند که تو می دانی بت ها همیشه خاموشند و ابهت سکوت را نمی شکنند.
بنابراین معنا، سخن آنان کوششی برای عذر آوردن از سوی بت ها بوده است تا بدین وسیله، ضعف و زبونی آن ها را کتمان کنند. ابراهیم (ع) با استناد به اعتراف آنان، به بیان بطلان بت پرستی پرداخت که سخن نگفتن بت ها به این معنا است که آن ها چیزی نمی دانند و بر کاری قادر نیستند و تدبیر سود و زیان شما به دست بت ها نیست؛ پس عبادت آن ها بیهوده است: «أفتعبدون من دون الله مالا ینفعکم شیئا و لا یضرکم؛ گفت: پس آیا سوای خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند؟» (انبیاء/ 66) و آن گاه بیزاری خود را از بت پرستان و بت های آنان اعلان و آنان را سرزنش کرد: «أف لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون؛ اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا می پرستید، پس چرا نمی اندیشید؟» (انبیاء/ 67)
ص: 384
گفتگوی نمرود با آزر و مادر ابراهیم (ع) روایت شده به نمرود گفته شد، ابراهیم پسر آزر، بتها را شکسته است، نمرود آزر را طلبید و به او گفت: «به من خیانت کردی و وجود این پسر (ابراهیم) را از من پوشاندی.» آزر گفت: «پادشاها! من تقصیری ندارم، مادرش او را پوشانده و نگهداری کرده است و او مدعی است که استدلال و حجت دارد.» نمرود دستور داد، مادر ابراهیم را حاضر کردند، و به او گفت: «چرا وجود این پسر را از ما پوشاندی که با خدایان ما چنین کرد؟!» مادر گفت: «ای شاه! من دیدم تو رعیت و ملت خودت را می کشی و نسل آنها به خطر می افتد، با خود گفتم این پسر را برای حفظ نسل نگه دارم، اگر این پسر همان بود (که واژگونی سلطنت تو به دست او است) او را تحویل می دهم تا کشته گردد، و کشتن فرزندان مردم پایان یابد، و اگر این پسر او نیست، برای ما یک نفر پسر باقی بماند، اینک که برای تو ثابت شده که این پسر همان است، در اختیار تو است هر کاری می کنی انجام بده.» نمرود گفتار مادر ابراهیم را پسندید، و او را آزاد کرد سپس خودش شخصا با ابراهیم در مورد شکسته شدن بتها سخن گفت، هنگامی که ابراهیم (ع) گفت: «بت بزرگ، بتها را شکسته است.» نمرود به جای این که استدلال نیرومند ابراهیم (ع) را بپذیرد، درباره مجازات ابراهیم با اطرافیان خود به مشورت پرداخت، اطرافیان گفتند: «ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید.» (بحار، ج 12، ص 32)
ص: 385
من_اب_ع
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 2 صفحه 224
صدر بلاغی- قصص قرآن- صفحه 58
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 ص 298- 302، جلد 17 ص 149-148، جلد 7 ص 228-229
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 246
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 8 ص 703، جلد 7 ص 84- 86، جلد 8 ص 702
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 440
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت ابراهیم (ع) بت پرستی توحید باورها در قرآن مبارزه
انزوای حضرت از شیوه سخن ابراهیم استفاده شده که گویا پیش از روبرو شدن با مشرکان در انزوای کامل به سر می برده؛ در نتیجه، وضعیت او به طور کامل، وضعیت انسان فطری ابتدایی است که با اجتماع انسانی، پیچیدگی های آن و آداب و رسوم حاکم بر آن، آشنایی نداشته و ناگهان با این همه آشنا شده است. همین حالت را می توان در دیگر آیاتی که احتجاج های او را با بت پرستان بیان کرده نیز مشاهده کرد؛ چنان که درباره بت ها از آزر و قوم خویش می پرسد که این ها چیستند؟ گویی هرگز بت پرستی را ندیده بود. از آن جا که او همواره خود را در برابر آزر به رعایت ادب ملزم می دانسته نمی توان این گونه سخن را (آن هم در نخستین برخوردها با آزر) تحقیر خدایانی که آزر آن ها را مقدس می دانسته، به شمار آورد. روایات و کلمات مورخان نیز حاکی از آن است که چون نمرود در پی کشتن ابراهیم (ع) بوده، مادرش وی را در غاری به دنیا آورده و او برهه ای از زمان را به تنهایی در همان مخفی گاه و دور از اجتماع به سر برده است. گفته می شود در این زمینه، اختلافی بین عالمان حدیث و تاریخ وجود ندارد؛ ولی گروهی از مفسران، این احتمال را که ابراهیم پیش از جریان احتجاج یاد شده در سوره انعام، با بت ها و اجرام آسمانی آشنایی نداشته باشد، به ادله ذیل منتفی دانسته اند:
ص: 386
1. بسیار بعید به نظر می رسد که انسانی سال ها درون غاری زندگی کند و حتی در یک شب تاریک نیز گام بیرون نگذارد.
2. ممکن است شیوه سخن او با آزر و قوم درباره بتان، از سر تحقیر آن ها باشد و این با رعایت ادب در برابر آزر منافاتی ندارد.
3. سخن او در آیه 74 انعام خطاب به آزر: «أتتخذ أصناما ءالهة إنی أرک و قومک فی ضلل مبین؛ و آن گاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتان را به خدایی می گیری؟ حقیقت این است که من، تو و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.» به سخن کسی می ماند که مدت ها با مخاطب خود مأنوس بوده و به همین دلیل، یکسره انتقاد می کند؛ از همین جا می توان به دست آورد که او با اجرام آسمانی نیز ناآشنا نبوده؛ زیرا جریان احتجاج با ستاره پرستان، پس از محاجه با آزر رخ داده است؛ افزون بر این در روایتی از امام صادق (ع) تصریح شده که ابراهیم (ع) مدتی در کنار آزر ماند و پس از آن در برابر بت ها واکنش نشان داد و بر اساس آیات سوره انعام، احتجاج با ستاره پرستان پس از احتجاج با بت پرستان بوده است؛ حتی برخی احتمال داده اند که احتجاج با کوکب پرستان بعد از ترک بابل به مقصد شام و با مردم حران بوده؛ زیرا اهل حران اجرام آسمانی را می پرستیدند و مردم بابل بت پرست بودند و ابراهیم که لجاجت مشرکان بابل را آزموده بود، این بار برای مقابله با اجرام پرستان به شیوه مدارا و تظاهر به هم فکری به آنان روی آورد؛ بنابراین، ماجرای احتجاج، مدت ها پس از ترک مخفی گاه صورت پذیرفته است؛ ولی این احتمال با ظاهر روایتی از امام رضا (ع) ناسازگار است و بعضی، آن را مخالف ظاهر آیات قرآن نیز دانسته اند.
ص: 387
پاسخ های ابراهیم (ع) به احتجاج و بهانه مشرکان خداوند دو احتجاج و یک بهانه از مشرکان در برابر ابراهیم (ع) و پاسخ های وی را بازگفته که به ترتیب ذکر آن در قرآن عبارتند از:
الف. پاسخ ابراهیم (ع) به احتجاج پادشاه (نمرود) که در آیه 258 بقره بازگو شده و چکیده آن چنین است:
پادشاه درباره پروردگار ابراهیم با او به احتجاج پرداخت. ابراهیم گفت: «پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند.» شاه گفت: «من زنده می کنم و می میرانم.» ابراهیم پاسخ داد: «خداوند خورشید را از مشرق بیرون می آورد، تو آن را از مغرب بیرون آور.» پادشاه در برابر این پاسخ مبهوت ماند.... در قرآن کریم، نام این پادشاه ذکر نشده؛ ولی روایات، منابع تفسیری و نیز کتاب های تاریخ، نام وی را نمرود بن کنعان ذکر کرده اند. قرآن تصریح دارد که محاجه او با ابراهیم (ع) بر سر ربوبیت، به دلیل پادشاهی و از سر نخوت بوده است: «أن ءاته الله الملک؛ آیا ندیدی آن کس را که چون خدا به او ملک و مکنت بخشیده بود با ابراهیم درباره پروردگارش مجادله می کرد؟» (بقره/ 258) بعضی مرجع ضمیر «ءات_ه» را ابراهیم و مقصود از ملک را ولایت شرعی دانسته اند؛ ولی بیشتر مفسران این قول را نپذیرفته اند.
در زمان احتجاج، میان مفسران اختلاف است. برخی احتجاج را پس از شکستن بت ها به وسیله ابراهیم (ع) و پیش از افکندن وی در آتش و برخی آن را بعد از رهایی از آتش دانسته اند که این نظر را روایتی از امام صادق (ع) و نیز روند داستان تأیید می کند؛ زیرا نمرود با ابراهیم در ماجرای شکستن بت ها، به صورت حاکمی در برابر مجرم، برخورد داشته و جریان محاکمه او درباره جرم، فرصتی برای محاجه در این که آیا رب، الله است یا نمرود، باقی نمی گذاشت و بر فرض اگر محاجه ای رخ می داد، موضوع محاجه ربوبیت بت ها می بود، نه ربوبیت نمرود. سن ابراهیم (ع) را هنگام این احتجاج، هفده سال ذکر کرده اند. در آیه 258 بقره پرسش محذوفی از سوی نمرود وجود دارد که پروردگار تو کیست؟ و جمله «ربی الذی یحیی و یمیت؛ پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند.» پاسخ آن است. ابراهیم (ع) در این احتجاج ابتدا پایه استدلال را بر زنده کردن و میراندن قرار داده؛ آن گاه مسأله حرکت دادن خورشید در مدار و طالع ساختن آن را طرح کرده و در توضیح این برهان، سه بیان ارائه شده است.
ص: 388
1. برخی، مجموعه سخن او را یک برهان با ذکر دو مثال تلقی کرده و با توجه به این که مستدل پیش از اثبات مطلب با دلیلی که ارائه داده، نباید دلیل دیگری ارائه دهد، کوشیده اند تا سخن ابراهیم (ع) را به صورت یک دلیل به هم پیوسته ارائه دهند؛ یعنی اصل حجت، آن است که آفریدگان، به احداث اشیا توانا نیستند؛ پس ناچار باید قادر دیگری متولی احداث اشیا باشد و از جمله این اشیا، 'احیا و اماته' و نمونه هایی دیگر از آن، ابرها و رعد و برق و نیز حرکات افلاک و کواکب است؛ بنابراین، سخن ابراهیم (ع) «فإن الله یأتی بالشمس من المشرق؛ ابراهیم گفت : خدای من خورشید را از خاور برمی آورد، تو آن را از باختر برآور.» (بقره/ 258) نه عدول از دلیلی به دلیل دیگر، بلکه بیان مثالی جدید است. به این بیان اشکال شده که باز هم شبهه مربوط به زنده کردن و میراندن دفع نشده و با این حال، پرداختن به کلامی دیگر باعث این توهم می شود که نمرود کلام اول را باطل کرده و این موجب خدشه دار شدن موقعیت پیامبر است؛ افزون بر آن که نمرود می توانست بگوید: طلوع خورشید از مشرق، از جانب من است و اگر رب تو دیگری است، بگو آن را از مغرب در آورد و در نتیجه ابراهیم (ع) با مغالطه سخت تری روبرو می شد و اگر بر فرض، خداوند خورشید را از مغرب بیرون می آورد، آن وقت دلیل وجود صانع، طلوع خورشید از مغرب می شد؛ حال آن که حجت او، طلوع خورشید از مشرق بود؛ در نتیجه، دلیل دوم ابراهیم نیز از بین می رفت.
ص: 389
2. زمام امر احیا و اماته در دست مؤثر قادر و مختاری است که احیا و اماته را به قدرت و اختیار خویش اعمال می کند و او فقط خداوند سبحان است؛ زیرا مؤثر غیر مختار اثر ثابت خواهد داشت و چنان چه احیا و اماته به او منسوب باشد، هیچ گاه نباید احیا به اماته یا اماته به احیا تبدیل شود. نمرود در پاسخ گفته: «أنا أحیی و أمیت؛ من (هم ) زنده می کنم و (هم ) می میرانم .» (بقره/ 258) و حاصل سخن او این است که اگر مراد از احیا و اماته ای که پایه استدلال است، احیا و اماته ابتدایی و بدون وسایط زمینی و آسمانی باشد، بدیهی است که این امر، خلاف واقع است و اگر با این وسایط باشد، هریک از ما نیز با توسل به اسباب یاد شده، به انجام آن قادریم؛ چه این که همه می دانیم فرزند، با آمیزش ایجاد می شود و شخص با سم می میرد.
ابراهیم(ع) پاسخ داده که احیا و اماته از سوی خداوند، به واسطه حرکات فلکی حاصل می شود؛ اما این حرکات، نیازمند فاعل مدبری، یعنی خداوند متعالی است؛ زیرا او خورشید را از مشرق بیرون می آورد و اگر نمی پذیری، آن را از مغرب بیرون آر. وقتی ثابت شد که حرکات افلاک از سوی خداوند است، احیا و اماته ای که در پرتو این حرکات برای بشر میسر می شود نیز به خداوند منتسب است و نه به انسان؛ پس اولا مجموعه سخن ابراهیم (ع) یک برهان به هم پیوسته است، و ثانیا این که گفته می شود نمرود در پی سخنان ابراهیم، یکی از دو زندانی را اعدام و دیگری را رها کرد و گفت: «أنا أحیی و أمیت»، امر بعیدی است.
ص: 390
اشکالی که به این قول وارد شده، این است که نمرود در این احتجاج، می خواهد ربوبیت خود را اثبات کند و در همین جهت مدعی است: «أنا أحیی و أمیت» پس احیا و اماته ای که او در نظر دارد، احیا و اماته ای نیست که در خلال زندگی روزمره از سوی همگان رخ می دهد؛ بلکه احیا و اماته ای مورد نظر او است که جز نمرود کسی بر آن توانا نیست و همین مسأله، بیان روایات را که نمرود، یکی از دو زندانی را کشته و دیگری را آزاد کرده، تأیید می کند. شاید به همین دلیل و نیز با توجه به ظاهر آیه، برخی دیگر از مفسران پذیرفته اند که سخن ابراهیم (ع) از دو استدلال تشکیل شده و در ضمن احتجاج، از دلیل اول عدول کرده و دلیل دیگری ارائه داده است؛ زیرا نمرود به مغالطه دست زد و در نتیجه، ادامه دادن دلیل اول، باعث می شد تا امر بر حاضران مشتبه شود و با توجه به این که انبیا برای روشن ساختن حق مبعوثند، او به حجت آشکارتری روی آورد؛ چه این که توضیح مغالطه نمرود با توجه به نادانی بیش از حدی که بر حاضران حکم فرما بود، سودی نمی بخشید و کسی ابراهیم را تصدیق نمی کرد.
مرگ و حیات 3. استدلال ابراهیم (ع) بر پایه حیات (که کنه آن مجهول است) و مرگ در موجودات زنده استوار است؛ به این بیان که طبیعت و نیز موجودات زنده، هیچ گونه نقشی نمی توانند در ایجاد حیات داشته باشند؛ به ویژه حیات حیوانی که همراه با شعور و اراده است که به قطع، امری غیر مادی شمرده می شود؛ زیرا طبیعت خود، فاقد حیات است و حیات موجودات زنده همان وجود آنان، و مرگشان عدم آنان به شمار می آید و چیزی را توان ایجاد خود یا نابود ساختن خود نیست؛ بنابراین، احیا و اماته که از بارزترین و سرنوشت سازترین مسائل در تدبیر امور انسان ها است نمی تواند به هیچ یک از آفریدگان منتسب باشد و فقط به خداوند متعالی منتسب است. بسیار روشن است که در این احتجاج، سخن در احیا و اماته حقیقی (احیا به معنای دمیدن روح مانند نفخ روح در جنین، و اماته به معنای توفی نفس و گرفتن روح و جان از بدن) است و نه احیا و اماته مجازی، مثل رها ساختن زندانی یا کشتن؛ اما نمرود مغالطه و وانمود ساخت که مقصود، احیا و اماته مجازی است و یک زندانی را کشته، دیگری را آزاد ساخت. روایتی از امام صادق (ع) نشان می دهد که ابراهیم کوشید تا مغالطه او را دفع کند و از نمرود خواست تا دوباره حیات را به زندانی مقتول بازگرداند؛ ولی نومیدی ابراهیم از تنبه مردم، وی را بر آن داشت که استدلال نخست را رها ساخته، حجت آشکارتری ارائه دهد: «فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب؛ خداوند خورشید را از مشرق بر می آورد، تو آن را از مغرب برآور.» (بقره/ 258)
ص: 391
«فاء» تفریع نشان می دهد که این حجت بر همان ادعای پیشین نمرود مبنی بر ربوبیت مبتنی است تا توهم نشود که نمرود در احتجاج اول پیروز شده است؛ هم چنین در بیان برهان دوم، ابراهیم از به کارگیری تعبیر «ربی الذی» پرهیز کرده و تعبیر «فإن الله» را به کار برده تا راه را بر مغالطه دوباره نمرود ببندد و نمرود نتواند «ربی» را بر خویش منطبق سازد. حاصل استدلال ابراهیم آن است که اگر (چنان که ادعا داری) تو رب من هستی، مقام ربوبیت اقتضا دارد که رب، توان تصرف در تدبیر نظام هستی را داشته باشد و خدای سبحان، به تصرف خویش خورشید را از مشرق بیرون می آورد تو نیز برای اثبات ربوبیت خود در این زمینه تصرف کرده، آن را از مغرب بیرون آور تا ربوبیت تو در کنار ربوبیت خداوند یا برتری تو در ربوبیت [امور انسان ها] اثبات شود. شایان ذکر است که خورشید نزد آنان، خود رب و یکی از آلهه به شمار می آمد؛ اما آن را تحت ربوبیت خالق و طلوع و غروبش را مستند به خداوند که به گمان آنان رب الارباب بود، می دانستند. نمرود نیز با وجود پذیرش این مطلب در پی آن بود که برتری انحصاری خویش را در زمینه ربوبیت [انسان و امور مربوط به انسان] ثابت کند.
نمرود در برابر این استدلال، مبهوت ماند: «فبهت الذی کفر؛ پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند.» زیرا نه می توانست بگوید طلوع و غروب خورشید نیازمند به سبب نیست و نه می توانست بگوید این فعل، به خود خورشید مستند بوده و به خداوند استنادی ندارد؛ زیرا مخالف با عقیده قومش بود و نه می توانست بگوید خورشید رب است؛ اما خود تحت ربوبیت من به شمار می رود و این من هستم که خورشید را از مشرق طالع می سازم؛ زیرا در این صورت ابراهیم از او می خواست که خورشید را از مغرب بیرون آورد؛ افزون بر آن که خورشید، پیش از آن که نمرود وجود داشته باشد، در مدار خویش طلوع و غروب داشته؛ با این حال، نمرود چگونه می توانست طلوع و غروب آن را به خود منتسب سازد؛ به همین دلیل در برابر سخن ابراهیم (ع) مبهوت ماند.
ص: 392
پاسخ ابراهیم (ع) به احتجاج قوم خود «و حاجه قومه قال أتح_جونی فی الله و قد هدن....؛ و قومش با او به جدال برخاستند. گفت: آیا با من درباره خدا محاجه می کنید، در صورتی که او مرا به راه راست هدایت کرده؟ و من از [شر] آنچه شریک او می سازید بیم ندارم، مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد [و مرا بترساند]. دانش خدای من همه چیز را فرا گرفته است، پس آیا متذکر نمی شوید؟» (انعام/ 80) در این آیات، احتجاج قوم بر ضد ابراهیم با صراحت بازگو نشده؛ اما می توان فهمید که سخن آنان بر ترساندن ابراهیم و تهدید حضرت، به خشم خدایان استوار بوده تا به این وسیله او را وادارند: اولا از عقیده به ربوبیت آفریدگار دست بردارد و ثانیا ربوبیت خدایان مشرکان را بپذیرد. درباره هریک از فرازهای پنج گانه پاسخ ابراهیم (ع) در آیات 80 الی 82 انعام، آرای گوناگونی ارائه شده است.
اغلب، جمله «أتح_جونی فی الله و قد هدن؛ آیا با من درباره خدا محاجه می کنید، در صورتی که او مرا به راه راست هدایت کرده؟» (انعام/ 80) را اعلام بی نیازی از احتجاج پس از دستیابی به حقیقت دانسته اند. جمله «و لا أخاف ما تشرکون به إلا أن یشاء ربی شیئا؛ و من از [شر] آنچه شریک او می سازید بیم ندارم، مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد [و مرا بترساند].» (انعام/ 80) چنین توضیح داده شده که من از خدایان شما نمی ترسم، مگر آن که خداوند آن ها را زنده کند و زیانی به من برسانند که در این صورت، آشکار می شود این موجودات حادث بوده، در نتیجه خود، دلیل بر توحید به شمار می آیند یا این که مگر خداوند بخواهد ابتداء مرا به امر ناخوشایندی دچار سازد یا به دلیل بعضی گناهان، عذاب کند یا آن که باتوجه به جمله «وسع ربی کل شیء علما؛ دانش خدای من همه چیز را فرا گرفته است، پس آیا متذکر نمی شوید؟» (انعام/ 80) مقصود آن است که من از خدایان شما نمی ترسم؛ مگر آن که خداوند بخواهد آنان را وسیله ضرری بر من قرار دهد؛ چه این که ممکن است در علم خداوند که همه چیز را فرا گرفته، چنین اموری در سرنوشت من وجود داشته باشد؛ ولی بعضی این توضیحات را نپذیرفته و سخن ابراهیم (ع) در آیات یاد شده را شامل چهار استدلال بر ضد مشرکان دانسته اند:
ص: 393
1. «أتح_جونی فی الله و قد هدن» در این فراز ابراهیم (ع) هدایت خود را دلیل بر ربوبیت خدای سبحان قرار داده است؛ به این بیان که خداوند ادله ربوبیت خویش و نفی ربوبیت از دیگران را به من آموخته و به این وسیله مرا به سوی خود هدایت کرده؛ پس او رب من است و نه دیگری؛ چه این که هدایت به سوی رب، بخشی از تدبیر امر عبد، و از جمله شؤون ربوبیت است. مشرکان در برابر این دلیل نمی توانستند بگویند که برخی از خدایان ما، تو را به این دلیل رهنمون شده اند؛ زیرا معنا ندارد آن ها کسی را بر ضد خود هدایت کنند.
2. «و لا أخاف ما تشرکون به» من ترسی از خدایان شما ندارم؛ زیرا خدایان شما همگی آفریدگانی تحت تدبیرند که هیچ سود و زیانی ندارند؛ پس ترس از آنها بی معنا است و چون از آن ها نمی ترسم، دلیل شما از اعتبار ساقط است؛ زیرا دلیل شما مبتنی بر آن است که من از روی ترس و برای آن که زیانی به من نرسانند، آن ها را عبادت کنم و این در گرو آن است که ترسی در من وجود داشته باشد؛ ولی وقتی ترسی وجود ندارد، حجت شما از پایه ویران است.
این فراز از سخن ابراهیم (ع) افزون بر استدلال یاد شده، راه را بر خدشه احتمالی درباره استدلال اول نیز بسته است؛ چه این که در برابر استدلال اول ابراهیم، امکان داشت مشرکان اعتقاد به توحید و رد خدایان را به بت ها یا اجرام آسمانی نسبت داده، بگویند: خدایان ما بر تو خشم گرفته و این استدلال ها را به تو القا کرده اند تا تو را از خویش دور سازند. ابراهیم با این بیان گوشزد کرده که به دلیل ناتوانی خدایان مشرکان از این خطر که بتوانند چیزی را به او القا کنند یا تأثیری بر او داشته باشند، آسوده خاطر است.
ص: 394
3. «إلا أن یشاء ربی شیئا» این استدلال مبتنی بر فرض است؛ به این بیان که اگر بر فرض، ترسی از خدایان شما در دل من راه یابد، این ترس پدیده ای است که به هر حال، آفریده خدا بوده، به مشیت او مستند است. جمله «وسع ربی کل شیء علما» ارائه دلیل بر این ادعا است؛ به این صورت که خداوند مالک همه هستی بوده، از آن چه در ملک او رخ می دهد، آگاه است؛ از همین رو امکان ندارد پدیده ای بدون اذن او تحقق یابد؛ بنابراین، از آن جا که ترس مفروض با اجازه خداوند در من پدید آمده، خود دلیل بر آن است که من تحت ربوبیت و تدبیر خداوند متعالی قرار دارم؛ پس همین ترس، ربوبیت خداوند را اثبات و آن را از دیگران نفی می کند.
4. «و کیف أخاف ما أشرکتم و لاتخافون أنکم أشرکتم بالله مالم ینزل به علیکم سلط_نا فأی الفریقین أحق بالأمن إن کنتم تعلمون؛ و چگونه از آنچه شریک خدا کرده اید بترسم، در صورتی که شما از این کارتان نمی ترسید که برای خدا چیزی را شریک می کنید که خدا درباره آن حجتی برای شما نازل نکرده است. پس کدام یک از ما دو گروه به ایمنی سزاوارتر است اگر می دانید؟» (انعام/ 81)
شما کسانی را شریک ربوبیت خداوند متعالی قرار داده اید که نه خود زمامدار سود و زیانی هستند که ترس از آنان را توجیه کند و نه دلیلی وجود دارد که نشان دهد آفریدگار، آن ها را شریک خود قرار داده است و شما پذیرفته اید که همه موجودات، حتی خدایان شما آفریده اویند؛ پس او صاحب همه چیز است و اگر در امر تدبیر و اداره جهان برای خویش شریکی قرار داده و عبادت او را بر ما واجب کرده بود، راه آن بود که از طریق وحی یا برهانی متکی بر آثار خارجی یا نشانه هایی یقین آور، این امر را برای انسان ها روشن می ساخت؛ حال آن که از هیچ یک خبری نیست. در چنین وضعیتی شما خود بگویید کدام یک از ما از خطر دورتر و به امن نزدیک تر است و از آن جا که پاسخ روشن، و مخاطب نیز به آن معترف بوده، ابراهیم (ع) خود پاسخ داده است: «الذین ءامنوا و لم یلبسوا إیم_نهم بظلم أول_ئک لهم الأمن و هم مهتدون؛ کسانی که ایمان آوردند و ایمان خویش را به ستم (شرک) نیالودند، امنیت مخصوص آنهاست و هم آنان هدایت یافتگانند.» (انعام/ 82)
ص: 395
شما به ربی که دلیلی بر ربوبیت آن نیست و من به ربی که بر ربوبیتش دلیل اقامه شده، باور داریم. ایمان، به اصل ربوبیت گرچه حق است؛ ولی هرگونه ایمانی، آدمی را از عذاب جاوید در امان نمی دارد؛ بلکه امن آوری ایمان، منوط به آن است که اثر آن با «ظلم» از بین نرفته باشد و ظلم (فاصله گرفتن از محور عدل) در زمینه اعتقاد، همواره به معنای باور داشتن امری بدون واقعیت خارجی است که از بارزترین مصادیق آن، اعتقاد به ربوبیت خدایان دروغین به شمار می رود. احتجاجات گذشته ابراهیم به قدر کافی روشن ساخته که ربوبیت غیر خداوند نه تنها دلیلی ندارد، بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد؛ پس ایمان پیراسته از ظلم، فقط ایمان به ربوبیت آفریدگار است؛ در نتیجه، امن فقط در سایه ایمان به ربوبیت آفریدگار یکتا امکان دارد: «و تلک حجتنا ءاتین_ها إبرهیم علی قومه؛ و آن (اسلوب بیان) حجت ماست که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. هر که را بخواهیم درجه ها بالا می بریم. بی گمان پروردگار تو حکیم و داناست.» (انعام/ 83)
پاسخ ابراهیم (ع) به بهانه قوم خود برای توجیه بت پرستی
یگانه بهانه قوم ابراهیم برای توجیه بت پرستی، در برابر احتجاج های حضرت، تقلید از نیاکان بوده است: «قالوا بل وجدنا ءاباءنا کذلک یفعلون؛ گفتند: [نه]، بلکه پدران خود را یافتیم که چنین می کردند.» (شعراء/ 74) و پاسخ ابراهیم این بود: «أفرءیتم ما کنتم تعبدون* أنتم و ءاباؤکم الأقدمون* فإنهم عدو لی إلا رب الع_لمین؛ گفت: آیا در آنچه می پرستیده اید تأمل کرده اید؟ شما و نیاکان گذشته شما؟ آن [معبود] ها دشمنان منند، مگر پروردگار جهانیان [که ولی من است].» (شعراء/ 75- 77) پذیرش مردم خواه از سوی نسل های گذشته یا نسل موجود، هرگز نمی تواند باطلی را به حق یا حقی را به باطل تبدیل کند، و عبادت معبودهای دروغین، مایه نابودی است؛ بدون آن که پذیرش چندین نسل در این واقعیت تغییری پدید آورد.
ص: 396
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 156- 185، 208 و 239-240، جلد 2 ص 350-355 و 378، جلد 7 ص 192- 204، جلد 15 ص 282-283، جلد 14 ص 58، جلد 16 ص 115-116، جلد 17 ص 150
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 228-231، 258، 225
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 2 ص 635-636، جلد 4 ص 505 ، جلد 8 ص 701-702
محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) پرستش شرک نمرود باورها در قرآن برهان
دعوت قوم حضرت ابراهیم (ع) قومش را به عبادت پرستش و ترس از خدا دعوت می فرماید: «و ابراهیم اذقال لقومه اعبدوالله و اقتوه؛ هنگامی که ابراهیم به قومش گفت: خدا را پرستش کنید و از (عذاب) او بترسید.» (عنکبوت/ 16) و نیز آنها را به طلب رزق و روزی از او و شکر نعمت های او فرامی خواند و می فرماید: «فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشکرواله الیه ترجعون؛ روزی را تنها نزد خدا طلب کنید و او را پرستش نمائید که به سوی او برمی گردید.» (عنکبوت/ 17) و در پایان از تکذیب آن ها بردعوتش تعجب نمی کند و می فرماید امت های پیشین نیز پیامبران و دعوتشان را تکذیب کردند: «و ان تکذبوا فقد کذب امم من قبلکم؛ اگر شما (مرا) تکذیب کنید (جای تعجب نیست) امت هایی پیش از شما نیز (پیامبرانشان را) تکذیب کردند.» (عنکبوت/ 18)
ص: 397
برخورد زشت آن قوم
خداوند می فرماید: «فما کان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه؛ اما جواب قوم او (ابراهیم) جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانید.» (عنکبوت/ 24) و در پایان با هشداری دیگر در مقابل تصمیم زشت آنها می فرماید: «و قال انما اتخذتم من دون الله اوثنا مودة بینکم فی الحیوة الدنیا ثم یوم الیقامت یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا و مأوکم النار و ما لکم من ناصرین؛ هنگامیکه ابراهیم به قومش گفت: خدا را پرستش کنید و از (عذاب) او بترسید (ابراهیم) گفت: شما غیر از خدا بت هایی برای خود انتخاب کرده اید که مایه دوستی و محبت میان شما در زندگی دنیا باشد، سپس روز قیامت از یکدیگر بیزاری می جویید و یکدیگر را لعن می کنید و جایگاه (همه) شما آتش است و هیچ یار و یاوری برای شما نخواهد بود.» (عنکبوت/ 16)
به یاد آر گفتا به قومش خلیل *** پس از آن همه پند و ذکر و دلیل
ز یزدان بخواهید روزی خویش *** که از بهر دنیا پرستی خویش
هرآنچه بخوانید غیر از خدا *** چو روز قیامت بیاید فرا
کنون شکر نعمت به جا آورید *** که او را کشید و در آتش نهید
نمایید آنگه به دوزخ خلود *** که یاری در آنجا ندارد وجود
چه بسیار بودند زین بیشتر *** بدانید کافر همه همدگر
دعوت قوم به یکتاپرستی و پرهیز از شرک خداوند می فرماید: «و حاجه قومه قال اتحاجونی فی الله و قد هدان و لااخاف ماتشرکون به الا ان یشاء ربی شیئا وسسع کل شی علما افلا تتذکرون* و کیف اخاف ما اشرکتم و لاتخافون انکم أشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا فای الفریقین احق بالا من ان کنتم تعلمون* الذین امنون و لم یلبسوا إیمانهم بظلم اولئک لهم الا من و هم مهتدون* تلک حجتناء اتینها ابراهیم علی قومه؛ قوم او (ابراهیم) با وی به گفتگو و ستیز پرداختند، (ابراهیم) گفت: آیا درباره خدا با من گفتگو و ستیز می کنید؟ در حالی که خداوند مرا (با دلایل روشن) هدایت کرده، و من از آن چه شما همتای (خدا) قرار می دهید، نمی ترسم (و به من زیانی نمی رسانند) مگر پروردگار چیزی را بخواهد. وسعت آگاهی پروردگارم همه چیز را در برمی گیرد. آیا متذکر نمی شوید؟ چگونه من از بت های شما بترسم درحالی که شما از این نمی ترسید که برای خدا همتایی قرار داده اید که هیچ گونه دلیلی درباره آن برشما نازل نکرده است (راست بگویید) کدام یک از این دو دسته (بت پرستان و خداپرستان) شایسته تر به ایمنی (از مجازات) هستند اگر می دانید؟ (آری) آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آنهاست و آنها هدایت یافتگانند. اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم.» (انعام/ 80- 83)
ص: 398
ارائه دلایل روشن به قوم و انکار آن دلایل از سوی قوم
خداوند می فرماید: «الم یأتهم نبأ قوم ابراهیم أتتهم رسلهم بالیینات فما کان الله لیظلمهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون؛ آیا خبر قوم ابراهیم به آنها نرسیده که پیامبرشان دلایل روشن برای آنان آورد (ولی نپذیرفتند) خداوند به آنها ستم نکرد، اما خودشان به خویشتن ستم می کردند.» (توبه/ 70)
درخواست فرستادن پیامبر برای قوم [از سوی خداوند]
خداوند می فرماید: «ربنا و ابعث فیهم رسولا یتلوا علیهم ءایاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم؛ پروردگار در میان آنها (قوم) پیامبری از خودشان برانگیز، تا آیات تو را برآنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمی.» (بقره/ 129) و بر این کار قادری. بعثت خاتم الانبیاء (ص) همان درخواست ابراهیم (ع) است که خداوند اجابت فرمود. چنان که حضرت محمد (ص) می فرماید «من (اجابت) دعای ابراهیم هستم.»
فضل و بخشش خدا به آل ابراهیم (ع)
خداوند می فرماید: «ام یحسدون الناس علی ماء اتاهم الله من فضله فقد ایتنا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة و اتیناهم ملکا عظیما؛ یا این که نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش] بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده حسد می ورزند؟ ما به آل ابراهیم (که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت داریم و حکومت عظیمی در اختیار آنها (پیامبران بنی اسرائیل) قرار دادیم.» (نساء/ 54) این آیه شریفه روی سخنش یهود و جوابی است از قضاوتی که علیه مؤمنین کردند به این که دین مشرکین از دین مؤمنین بهتر است. و مقصود از ناس بنابر آنچه سیاق دلالت می کند. همان مؤمنینند که بر آنها حسادت می شد به خاطر فضل خداوند بر مؤمنین. و بعضی گفته اند مراد از ناس عموم مؤمنین نیستند بلکه فقط شامل رسول خدا (ص) می شود چنان که قبلا ذکر کردیم منظور از آل ابراهیم (ع) پیامبر اسلام (ص) و ائمه اند. مقصود از فضل خدا، نبوت، کتاب و معارف دینی است که خداوند به ایشان داده و نیز خداوند با جمله «فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمة» اهل کتاب را در حسد ورزیدنشان مأیوس نموده و امیدشان را به این که نعمت از دست آل ابراهیم برود قطع می کند. و می فرماید این فضل از آنان قطع شدنی نیست. مراد از ملک معنایی اعم از ملک مادی بوده و شامل ملک معنوی یعنی نبوت و ولایت حقیقی برهدایت خلق و ارشاد آنان نیز می شود. و شاید مراد از «ملک عظیم» همان نبوت و ولایت باشد.
ص: 399
در اندیشه نجات قوم از عذاب حضرت ابراهیم (ع) به اتفاق ساره همسرش و لوط (ع) برادر ساره (و پسرخاله ابراهیم) تحت فشار نمرودیان تصمیم به هجرت گرفتند و از بابل به شامات، منطقه جرون که نزدیک بیت المقدس بود هجرت نمودند و در آنجا ساکن شدند. حضرت ابراهیم (ع) پس از آن که نتوانست قوم پدری خود را به توحید سوق دهد و مبارزات طاقت فرسایش در آن قوم ثمره ای جز مجازات در آتش و هجرت اجباری نداشت، در میان قوم جدید نیز مسیر دعوت به سوی توحید را ادامه داد و جمعی را برانگیخت که در میان آن قوم (جدید) به سوی حق دعوت کنند، از جمله آن برانگیختان حضرت لوط است که به سوی مردم شهر مؤتکفات از سوی ابراهیم (ع) فرستاده شد.
«مؤتکفات» مانند استانی دارای شهرها و آبادی های بود به مرکزیت «سدوم»، فرستاده ابراهیم (ع) در این شهر سکنا گزید و مردم فاسد و بت پرست آن شهر را به دوری از فساد اخلاقی (عمل لواط) و شرکت دعوت نمود و این دعوت سی سال طول کشید اما ثمری نداشت تا این که مستحق عذاب الهی شدند، فرشته های عذاب به سوی قوم آمدند و قبل از هرکسی به خدمت پیامبر قوم حضرت ابراهیم (ع) آمدند [در آن عصر حضرت لوط هم به حضرت ابراهیم (ع) ایمان آورده بود و جزء قوم ابراهیم (ع) محسوب می شد] وقتی فرشته ها خبر عذاب قوم را به عرض حضرت ابراهیم (ع) رسانند! حضرت ابراهیم (ع) فرمود در میان این قوم مؤمن وجود دارد [شاید خواست بدین سبب آن قوم شفاعت شوند و نجات یابند] خطاب آمد که از شفاعت خودداری کن اینها قومی بی حیا و خودسر شده اند.
ص: 400
در قرآن کریم ده ها آیه وجود دارد که این ماجرا را نقل می نماید: «یجادلنا فی قوم لوط* یا ابراهیم اعرض عن هذا انه قدجاء امر ربک* و انهم ءاتیهم عذاب غیر مردود؛ (ملائکه می گویند ابراهیم) درباره قوم لوط با ما مجادله می کرد [تا شاید عذاب را از آنها برگرداند] (اما خطاب آمد) ای ابراهیم از این (درخواست) صرف نظر کن، که فرمان پروردگارت فرا رسیده و به طور قطع عذاب به سراغ آنها می آید و برگشت ندارد.» (هود/ 74- 76)
نیز در سوره ای دیگر این چنین می فرماید: «قال فما خطبکم ایها المرسلون* قالوا انا ارسلنا الی قوم مجرمین* الا ءال لوط إنا لمنجو هم اجمعین* الاامراته قدرنا انهالمن الغابرین؛ (ابراهیم) گفت: مأموریت شما چیست؟ ای فرستادگان خدا. گفتند: ما به سوی قومی گنهکار مأموریت یافته ایم (تا آنها را هلاک کنیم). مگر خاندان لوط که همگی آنها را نجات خواهیم داد. به جز همسرش که مقدر داشتیم از بازماندگان (در شهر و هلاک شوندگان) باشد.» (حجر/ 57- 60)
نیز در سوره ای دیگر می فرماید: «قال فما خطبکم ایها المرسلون* قالوا انا ارسلنا الی قوم مجرمین* لنرسل علیهم حجارة من طین* مسمومة عند ربک للمسرفین* فأخرجنا من کان فیها من المؤمنین* فما وجدنا فیها غیر بیت من المسلمین؛ (ابراهیم) گفت: مأموریت شما چیست ای فرستادگان (خدا). گفتند: ما به سوی قوم مجرمی فرستاده شده ایم. تا بارانی از (سنگ؛ گل) بر آنها بفرستیم، سنگ هایی که از ناحیه پروردگارت برای اسرافکاران نشان گذاشته شده است. ما مؤمنانی را که در آن شهرهای (قوم لوط) زندگی می کردند (قبل از نزول عذاب) خارج کردیم. ولی جز یک خانواده با ایمان در تمام آنها نیافتیم.» (ذاریات/ 31- 36)
ص: 401
در آیات این سوره علاوه بر مسائل گذشته در دو سوره قبل، به وسیله عذاب هم اشاره می فرماید، و نیز به یک نوع گناه آنها که سبب عذاب شد اشاره می نماید «اسراف» و نیز تصریح می کند که در میان آن شهرها جز یک خانواده مسلمان و مؤمن نبود. بنابراین قومی حق ناپذیر بودند.
شکوه و گلایه از قوم خداوند می فرماید: «اذقال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام* رب انهن اضللن کثیرا من الناس فمن تبعنی فانه منی و من عصانی فانک غفور رحیم؛ (به یاد آورید) زمانی را که ابراهیم (ع) گفت، پروردگارا این شهر را ایمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بتان دور دار. پروردگارا آنها [بت ها] بسیاری از مردم را گمراه ساختند. هرکس از من پیروی کند از من است و هرکس نافرمانی من کند تو بخشنده و مهربانی.» (ابراهیم/ 35- 36) در آیه شریفه حضرت شکوه می کند، و می فرماید پروردگارا بسیاری از مردم به وسیله این بت ها گمراه شده اند، برگشت این شکوه به دو دسته است.
الف) بر مروجین بت پرستی، آنهایی که منافع خود را در جهل و نادانی و بت پرستی مردم می دیدند، از این رو مردم را به این سمت سوق می دادند و نمی گذاردند مردم راه حق را بیابند و هدایت را بپذیرند.
ب) از مردم هم شکوه وجود دارد که چرا فریب می خورند و چرا گوش و چشم و دل خود را به سوی حق باز نمی کنند و کورکوانه تسلیم باطل شده اند. شاید از همین نوع گلایه ها این فرمایش باشد که پس از مباحثات بسیار روشن وقتی آنها حق را نمی پذیرند می فرماید: «أف لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون؛ اف بر شما و آنچه را که به غیر خدا می پرستید. آیا عقلتان را به کار نمی اندازید.» (انبیاء/ 67)
ص: 402
هشدار به قوم نسبت به نزول عذاب
خداوند می فرماید: «إنی اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا؛ خطاب به آزر می فرماید من می ترسم که از سوی خداوند رحمان عذابی به شما رسد در نتیجه از دوستان شیطان باشی.» (انبیاء/ 67) اگرچه مورد خطاب آیه شریفه آزر است و او یکی از قوم ابراهیم (ع) است، لکن به طور قطع خداوند به خاطر یک نفر یک قوم را عذاب نمی کند. به علاوه او مصداق و نمونه ای قوم ابراهیم است یعنی تمامی قوم مبتلا به همان چیزی بودند که آزر بود. بنابراین، انذار و هشدار به عذاب خاص آزر، نباید باشد بلکه حضرت ابراهیم (ع) در این فرمایش تمامی قوم را مد نظر داشته اگرچه خطابش به آزر است.
تکذیب آن حضرت از سوی قوم
خداوند می فرماید: «و ان یکذبوک فقد کذبت قلبهم قوم نوح و عاد و ثمود* و قوم ابراهیم و قوم لوط؛ اگر تو را (حضرت محمد) تکذیب کنند (امر تازه ای نیست) قطعا پیش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود [نیز] به تکذیب پرداختند. همچنین قوم ابراهیم و قوم لوط.» (حج/ 42- 43)
نظریه و دیدگاه قوم بت پرست در مورد آن حضرت خداوند می فرماید: «قالوا اجئتنا بالحق ام أنت من اللعین؛ گفتند: آیا مطلب حقی برای ما آورده ای، یا شوخی می کنی؟» (انبیاء/ 55) «قالوا من فعل هذا بالهتنا إنه لمن الظالمین قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم قالوا فأتوا به علی أعین الناس لعلهم یشهدون؛ (هنگامی که منظره بت ها را دیدند) گفتند: هرکس با خدایان ما چنین کرده، قطعا از ستمگران است (و باید کیفر سخت ببیند). (گروهی) گفتند: شنیدم نوجوانی از (مخالف با) بت ها سخن می گفت که او را ابراهیم می گویند (قوم) گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورید تا گواهی دهند.» (انبیاء/ 62) «قالوا حرقوه و انصرواء الهتکم ان کنتم فاعلین؛ گفتند اگر کاری می کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید.» (انبیا/ 68) «و ارادوا به کیدا فجعلنا هم الاخسرین؛ آنها (قوم) می خواستند ابراهیم را با این نقشه نابود کنند، ولی ما آنها را زیانکارترین مردم قرار دادیم.» (انبیا/ 70)
ص: 403
آن قوم جاهل ابتدا در حقانیت او و سخنانش شک کردند اما بعدا که او را در مبارزه علیه بت و بت پرستی راسخ دیدند وی را به گفتار و اعتقادش مستحکم و قاطع یافتند. از این رو هنگامی که بتخانه را ویران دیدند با خود گفتند چه کسی این کار را کرده؟ هرکس که کرده ستمکار است، بعضی گفتند این کار باید از جوانی به نام ابراهیم سرزده باشد او را در انجمنی در حضور همه حاضر کنید تا به این عمل اقرار کند و مجازات شود، بالاخره او را حاضر کردند، سؤالات و پاسخ هایی بین قوم و ابراهیم رد و بدل شد که با پاسخ های خدشه ناپذیر ابراهیم روبه رو شدند، پاسخ هایی که آن قوم نادان را در مقابل قضاوت وجدانشان قرار می داد، اما آنها حکم وجدانشان را یا نشنیدند یا عمل نردند و متبه نگشتند و جاهلانه تر از قبل عمل کردند و گفتند: «حرقوه؛ او را بسوزانید.» و با این حکم به زعم ناقص خود خواستند از دست ابراهیم رهایی یابند «ارادوا به کیدا» اما خداوند نه تنها نگذارد نور ابراهیم خاموش گردد و مکر و حیله آنها را باطل کرد، بلکه این مکر را علیه خودشان به کار بست یعنی این آتش افروزی سبب شد ابراهیم (ع) قدرتمندانه (به قدرت الهی) از آتش خارج شود و به آنها بفهماند که هیچ غلطی نمی تواند بکنند و قدرتمندانه از چنگال آنها نجات یابد.
اما در عین حال ابراهیم (ع) آن قوم کینه توز را نفرین نکرد تا گرفتار عذاب الهی شوند و حتی با ملائکه جر و بحث می کند تا شاید آنها را از عذاب نجات دهد و با مهربانی خاصی می فرماید «فمن تبعنی فانه منی و من عصانی فانک غفور رحیم؛ هر که از من پیروی کند بی گمان او از من است و هر که مرا نافرمانی کند به یقین تو آمرزنده و مهربانی.» (ابراهیم/ 36) هرکسی که پیروی از شریعت و آیین من کند از من است در راه من است، و هرکسی که متابعت از من نکند، راه و روش مرا انتخاب نکرد و تخلف از این راه نمود او را به خدای بخشنده و مهربان واگذار می کنم. این بود پاسخ ابراهیم به قومی که او را به آتش انداختند و تماشا می کردند تا سوختن او را ببینند و لذت ببرند.
ص: 404
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 4 صفحه 600-601
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 358-357
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران داستان تاریخی حضرت ابراهیم (ع) قوم ابراهیم (ع) باورها در قرآن بت پرستی
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد مبارزه حضرت ابراهیم (ع) با بت پرستی ذکر نموده اند. آنها چنان پنداشته اند که حضرت ابراهیم به خاطر ترس از جان خویش نه تنها بت ها را نشکست، بلکه در مبارزه با بت پرستی کوتاه نیز آمده است. آنها در این باره می نویسند در داستان حضرت ابراهیم (ع) و مبارزه با بت پرستی او در سوره انعام آیات 74 تا 83 چنین آمده است: «حضرت ابراهیم با بت پرستی بحث و آنها را مذمت می کرد و ستاره پرستان، ماه پرستان و خورشید پرستان را با منطق محکوم ساخت و در مقابل اعتراض آنها ایستادگی کرده و گفت: از بت های شما نمی ترسم، بلکه انسان مؤمن سزاوار ترس از خدای یکتاست.» و در سوره انبیاء آیات 51 تا 59 نیز بت پرستان را تهدید به نابودی بت هایشان می کند و در یک فرصتی مناسب همه بت ها را می شکند و با ایستادگی رشادت آمیز در دادگاه بت پرستان باز آنها را محکوم می سازد. اما در تناقضی آشکار می بینیم در سوره مریم 41 تا 49 آمده است وقتی آزر عموی ابراهیم، مذمت وی بر بت پرستان را شنید، تهدید کرد که دست از این کار بردار وگرنه سنگسارت می کنیم و حضرت ابراهیم بدون مقاومت می گوید: «من از شما کناره گیری می کنم و امیدوارم خداوند یگانه بی پاسخم نگذارد.» چنین شخصیتی را نشاید که از ترس جان خویش از بت پرستان فرار کند و ملایمت نشان دهد.
ص: 405
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان معتقدند که حضرت ابراهیم در جریان مبارزه با بت پرستی با شجاعت تمام بت ها را شکست و با بت پرستی مبارزه نمود.
2- در حالی که با توجه به تناقض بین آیات سوره های انعام و انبیاء با آیات سوره مریم فهمیده می شود که حضرت ابراهیم به خاطر ترس از جان خویش نه تنها بت ها را نشکست، بلکه در مبارزه با بت پرستی کوتاه نیز آمده است.
3- بنابراین ابراهیم در جریان مبارزه با بت پرستی دچار ترس شده است و این با عصمت ایشان ناسازگار است.
پاسخ شبهه ابراهیم به تنهایی یک امت بود
«إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا و لم یک من المشرکین* شاکرا لأنعمه اجتباه و هداه إلی صراط مستقیم* و آتیناه فی الدنیا حسنة و إنه فی الآخرة لمن الصالحین؛ ابراهیم (به تنهایی) یک امت بود مطیع فرمان خدا، و خالی از هرگونه انحراف، و هرگز از مشرکان نبود. او شکرگزار نعمتهای پروردگار بود، خدا او را برگزید، و به راه راست هدایتش کرد. و ما در دنیا به او همت نیکو دادیم، و در آخرت از صالحان است.» (نحل/ 120- 122) حضرت ابراهیم به تنهایی یک امت بود، چرا که شعاع شخصیت ایشان آن قدر والا بود که از یک فرد یا گروه فراتر رفته و معادل یک امت بزرگ شده بود، ابراهیم زمانی که هیچ خداپرستی نبود و همگی در منجلاب شرک و بت پرستی غوطه ور بودند، تنها موحد و یکتاپرستی بود. ابراهیم یک امت، یک پیشوای بزرگ و یک فرد امت ساز بود.
ص: 406
دلیل تسمیه او به امت این بوده که قوام امت به شمار می آمده یا چون او سبب شکل گیری امت موحد بوده یا چون همه ویژگی های نیکی را که در امت می تواند پراکنده باشد، در خود داشته؛ به همین دلیل، به تنهایی امت به شمار می آمده است یا این که در زمینه عبادت خداوند، به تنهایی قائم مقام جماعتی بوده و سرانجام، همان گونه که در روایتی از امام باقر (ع) و از طریق اهل سنت از ابن عباس آمده، ابراهیم، امت نامیده شده؛ چون در برهه ای از زمان، فقط او بر دین توحید بوده است. ویژگی دیگرش این که بنده مطیع خداوند ، حرکت کننده دائمی در خط مستقیم الله، دور از هرگونه شرک و تمام زندگی، فکر و زوایای قلبش را تنها نور «الله» پر کرده بود و بالاخره او مردی شکر گزار از نعمت های الهی بوده که خداوند وی را برای نبوت برگزید و به راه راست هدایتش کرد و از هر لغزشی حفظ نمود و عظمت و شخصیت و تفکر ابراهیم چنان والا بود که خدای متعال به رسول گرامی اسلام (ص) وحی فرستاد تا مکتب حضرت ابراهیم را نه تنها فقط برای عصر ابراهیم، بلکه برای همیشه و تا روز قیامت، به خصوص برای امت اسلامی یک مکتب الهام بخش اعلام نماید.
او برگزیده خداوند بود
خداوند می فرماید: «و لقد اصطفین_ه فی الدنیا؛ در حالی که ما او را در دنیا برگزیدیم.» (بقره/ 130)، «و إنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار؛ و آنها در پیشگاه ما قطعا از برگزیدگان و نیکانند.» (ص/ 47) اصطفا، گرفتن برگزیده چیزی و جدا ساختن و معین کردن آن است. اصطفای ابراهیم (ع) ، به برگزیدن او برای رسالت، یا خلت و امامت تفسیر شده است. آیه 131 بقره «إذ قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب الع_لمین؛ آن گاه که پروردگارش به او گفت: سر به فرمان خدا نه. گفت: تسلیم پروردگار جهانیان شدم.» زمان اصطفای او را بیان داشته است. در توضیحی دیگر، مقام اصطفا دقیقا همان مقام اسلام و به تعبیری، دین مداری کامل در همه عرصه ها دانسته شده است؛ به این معنا که عبد، در همه شؤون خویش، به آن چه مملوکیت و عبودیت او می طلبد، ملتزم؛ یعنی در همه ابعاد در برابر خدای متعالی تسلیم محض باشد.
ص: 407
او مورد توجه خاص خداوند بود
«إنه کان بی حفیا؛ که او با من بسیار مهربان است.» (مریم/ 19) این سخن ابراهیم چنین معنا دارد که خداوند به او نهایت نیکی و لطف را داشته، دقیق ترین خواسته های وی را مد نظر قرار می دهد و به نیکویی آن ها را برمی آورد، برخی حفی بودن خداوند به ابراهیم (ع) را به این معنا دانسته اند که خداوند در گرامیداشت او هر آن چه سعادتش را در گرو دارد، تأمین خواهد کرد.
او با عنایت خداوند به رشد رسیده بود:
«و لقد ءاتینا إبرهیم رشده من قبل و کنا به ع_لمین؛ و همانا ما از پیش به ابراهیم رشد و کمالش را عطا کردیم و ما به [شایستگی] او دانا بودیم.» (انبیاء/ 51) رشد، رسیدن به واقعیت است. تعبیر «رشده» (رشد ویژه ابراهیم) معنای لیاقت را می رساند و مفاد آیه این است که در زمینه دستیابی به واقعیت، هرچه را ابراهیم لیاقت و آمادگیش را داشت، به او دادیم که مقصود، حقیقت توحید و دیگر معارف الهی است که ابراهیم (ع) به فطرت خویش بدون آموزش یا تذکر دیگران به آن راه یافت. سخن امام باقر (ع) که خداوند پیش از آن که ابراهیم (ع) را به نبوت برگزیند، او را به بندگی برگزید، برداشتی از همین آیه به شمار می آید و بدان معنا است که خداوند، خود متولی امر ابراهیم بوده است. مفسران در بیان معنای رشد، توضیحات گوناگونی داده اند که می توان آن ها را در هدایت و نبوت خلاصه کرد.
ص: 408
او به مقام یقین رسیده بود و از قلبی مطمئن و سلیم برخوردار بود:
«إذ جاء ربه بقلب سلیم؛ آن گاه که با دلی پاک به [پیشگاه] پروردگارش روی آورد.» (صافات/ 84) «لیکون من الموقنین؛ و تا از اهل یقین شود.» (انعام/ 75) «لیطمئن قلبی؛ ولی از آن جهت که دلم مطمئن شود.» (بقره/ 260) سلامت، دور بودن از آفات آشکار و پنهان است و مقصود از سلامت قلب، دوری از هر چیزی است که به تصدیق و ایمان به خداوند متعالی زیان رسانده، توجه به او را مختل سازد. آیه 57 انعام بیان گر مقام یقین ابراهیم و آیه 260 بقره به قرینه پذیرش خواهش ابراهیم، بیان گر اطمینان قلب و سلامت حضرت، حتی از وسوسه و خواطر ناخواسته است.
اسوه بودن برای مسلمانان در زمینه تبری از مشرکان «قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبرهیم و الذین معه إذ قالوا لقومهم إنابرءؤا منکم و مما تعبدون من دون الله؛ قطعا برای شما در [حالات] ابراهیم و کسانی که با او بودند سرمشق خوبی است، آن گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه به جای خدا می پرستید بیزاریم و [آیین] شما را منکریم.» (ممتحنه/ 4) همچنین، مجاهدت، شجاعت، تدبیر و مدیریت خارق العاده در زمینه هدایتگری و ملموس ساختن گمراهی مشرکان در ماجرای شکستن بت ها و نیز در شیوه احتیاج، پرهیز از مراء در بحث، تحمل سخنان استهزا آمیز، تکذیب قوم و آتش نمرود، توکل و اعتماد فراوان به خداوند متعالی، عصمت از گناه، آرمان بلند و همت بی نظیر، دلواپسی و نگرانی از گمراهی انسان های معاصر و حتی انسان های پس از خود تا دوردست های تاریخ، آرامش خاطر در پناه ایمان، عشق به خداوند که در جریان قربانی اسماعیل جلوه ای تمام یافت، سخاوت، میهمان نوازی، دوست داشتن بندگان شایسته خداوند و بغض و کینه به دشمنان حضرت حق، تأدب به ادب الهی در برابر خداوند هنگام نیایش و ثنا و با مردم در معاشرت و تفهیم گمراهی و احتجاج برای هدایت آنان که از نمونه های آن، رفتار پسندیده او با آزر است، حمایت بی دریغ خداوند از او در جریان سوزاندن حضرت که معجزه بی نظیر سرد شدن آتش را باعث شد و نیز یادگارهای خجسته و جاوید او مانند حج و... از مواردی است که در قرآن کریم بازگو شده و هرچند بسیاری از این موارد، ستایش از ابراهیم نباشد، آشکار کننده گوشه هایی دیگر از عظمت شخصیت این پیامبر بزرگ است.
ص: 409
مبارزات عملی ابراهیم (ع) با بت پرستی
آزر با این که ابراهیم را از یکتاپرستی منع می کرد، ولی وقتی که چشمش به چهره ملکوتی ابراهیم می افتاد، محبتش نسبت به او بیشتر می شد، از آن جا که آزر رئیس کارخانه بت سازی بود، روزی چند بت به ابراهیم داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهیم خواسته آزر را پذیرفت، آن بت ها را همراه خود به طرف میدان و بازار آورد، ولی برای این که فکر خفته مردم را بیدار کند، و آنها را از پرستش بت بیزار نماید، طنابی در گردن بتها بست و آنها را در زمین می کشانید و فریاد می زد: «من یشتری من لا یضره و لاینفعه؛ چه کسی این بتها را که سود و زیان ندارند از من می خرد.» سپس بتها را کنار لجنزار و آبهای جمع شده در گودالها آورد و در برابر چشم مردم، آنها را در میان لجن و آب آلوده می انداخت و بلند می گفت: «آب بنوشید و سخن بگویید!!»
به این ترتیب عملا به مردم می فهمانید که: «بتها شایسته پرستش نیستند، به هوش باشید و از خواب غفلت بیدار شوید و به خدای یکتا و بی همتا متوجه شوید، و در برابر این بتهای ساختگی و بی اراده که سود و زیانی ندارند سجده نکنید مگر عقل ندارید، مگر انسان نیستید، چرا آن همه ذلت، چرا و چرا؟!» آنها را نزد آزر آورد و به او گفت: «این بتها را کسی نمی خرد، در نزد من مانده اند و باد کرده اند.» فرزندان آزر توهین ابراهیم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهیم را طلبید و او را سرزنش و تهدید کرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانید. ولی ابراهیم به تهدیدهای آزر، اعتنا نکرد. آزر تصمیم گرفت ابراهیم را زندانی کند، تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبیه کند، از این رو ابراهیم را دستگیر کرده و در خانه اش زندانی کرد و افرادی را بر او گماشت تا فرار نکند. ولی طولی نکشید که او از زندان گریخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت پرستی بر حذر داشته و به سوی توحید فرا می خواند.
ص: 410
مذاکرات رو در روی ابراهیم با نمرود، و محکوم شدن نمرود
آوازه مخالفت ابراهیم با طاغوت پرستی و بت پرستی در همه شکلهایش در همه جا پیچید، و به عنوان یک حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود که از همه بیشتر در این باره، حساس بود فرمان داد بی درنگ ابراهیم را به حضورش بیاورند، تا بلکه از راه تطمیع و تهدید، قفل سکوت بر دهان او بزند، ابراهیم را نزد نمرود آوردند. نمرود بر سر ابراهیم فریاد زد و پس از اعتراض به کارهای او گفت: «خدای تو کیست؟» ابراهیم: «خدای من کسی است که مرگ و زندگی در دست اوست.» نمرود از راه سفسطه و غلط اندازی وارد بحث شد، و گفت: «ای بی خبر! این که در اختیار من است، من زنده می کنم و می میرانم، مگر نمی بینی مجرم محکوم به اعدام را آزاد می کنم، و زندانی غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام می نمایم.» آن گاه دستور داد یک شخص اعدامی را آزاد کردند، و یک نفر غیر محکوم به اعدام را اعدام نمودند.
ابراهیم بی درنگ استدلال خود را عوض کرد و گفت: «تنها زندگی و مرگ نیست بلکه همه جهان هستی به دست خدا است، بر همین اساس، خدای من کسی است که صبحگاهان خورشید را از افق مشرق بیرون می آورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو می برد، اگر راست می گویی که تو خدای مردم هستی، خورشید را به عکس از افق مغرب بیرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.» نمرود در برابر این استدلال نتوانست غلط اندازی کند، آن چنان گیج و بهت زده شد که از سخن گفتن درمانده گردید. (بقره/ 257) نمرود دید اگر آشکارا با ابراهیم دشمنی کند، رسوائیش بیشتر می شود، ناچار دست از ابراهیم کشید تا در یک فرصت مناسب از او انتقام بگیرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهیم بترسانند و دور سازند.
ص: 411
برهانهای ابراهیم (ع) بر نفی بت پرستی 1. بی اثربودن عبادت بت ها
«ی_أبت لم تعبد ما لایسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا؛ هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را می پرستی که نمی شنود و نمی بیند و از تو نیازی را برطرف نمی سازد؟» (مریم/ 42)
«أفتعبدون من دون الله مالاینفعکم شیئا و لایضرکم؛ پس آیا سوای خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند؟» (انبیاء/ 66)
«قال هل یسمعونکم إذ تدعون* أو ینفعونکم أو یضرون؛ گفت: آیا وقتی آنها را می خوانید از شما می شنوند؟ یا به شما سود و زیان می رسانند؟» (شعراء/ 72- 73) عبادت، اظهار خضوع توأم با دعا و درخواست به انگیزه جلب نفع و دفع زیان یا سپاس در برابر نعمت های اعطایی از سوی معبود است؛ ولی بت ها از بارزترین صفات ربوبیت، یعنی علم و قدرت تهی بوده؛ در نتیجه نه توان رساندن خیر به عابد خویش و دفع شر از او را دارند و نه از عبادت پرستش گران خود آگاه می شوند؛ به همین دلیل، عبادت آن ها لغو و آن گاه که به انگیزه سپاس باشد، عملی (بی معنا) و قبیح است. در بیانی دیگر، ابراهیم (ع) با استدلال بر ناتوانی بت ها از روزی رساندن به انسان و انحصار رازقیت در خداوند، لغو بودن عبادت آن ها را بیان داشته است: «إن الذین تعبدون من دون الله لایملکون لکم رزقا؛ جز این نیست که به جای خداوند، بت هایی را می پرستید و دروغی می سازید. در حقیقت، آنها را که جز خدا می پرستید، مالک روزی شما نیستند.» (عنکبوت/ 17) مالکیت، تابع ایجاد بوده و به اعتراف خود شما، ایجاد در انحصار خداوند است؛ پس خداوند که شما و رزق شما را پدید آورده، زمامدار و مالک رزق شما است و نه بت ها؛ بنابراین، پرستش بت ها به طمع جلب رزق، عملی بی حاصل به شمار می آید.
ص: 412
2. انفکاک ناپذیری خلق از تدبیر
«قال أفرءیتم ما کنتم تعبدون* أنتمو ءاباؤکم الأقدمون* فإنهم عدو لی إلا رب الع_لمین* الذی خلقنی فهو یهدین* و الذی هو یطعمنی و یسقین؛ گفت: آیا در آنچه می پرستیده اید تأمل کرده اید؟ شما و نیاکان گذشته شما؟ آن [معبود] ها دشمنان منند، مگر پروردگار جهانیان [که ولی من است]. همان کسی که مرا آفریده و او هدایتم می کند. و کسی که او مرا اطعام می کند و آبم می دهد. و چون بیمار شوم او مرا شفا می دهد.» (شعراء/ 75- 80)
حاصل این استدلال که با جمله «الذی خلقنی فهو یهدین» بیان شده، این است که بدون تردید (همان گونه که مشرکان نیز اعتراف داشته اند) خلق و ایجاد، به آفریدگار یکتا مستند است و از سویی، ممکن نیست که تدبیر، از خلق جدا باشد؛ زیرا موجودات جسمانی به تدریج کامل می شوند؛ بنابراین هرگز معقول نیست که خلق به چیزی و تدبیر به چیزی دیگر مستند باشد و از آن جا که زمام خلق و ایجاد به دست خداوند است، تدبیر هم مستند به او است. به نظر برخی، سخن ابراهیم (ع) در آیه 95 و 96 صافات «أتعبدون ماتنحتون* و الله خلقکم و ما تعملون؛ [ابراهیم] گفت: آیا آنچه را که [با دست خود] می تراشید، می پرستید؟ حال آن که خداوند هم شما را آفریده و هم آنچه را که می سازید.»
نیز به همین برهان اشاره دارد. خداوند، آفریدگار انسان و از مجرای اراده انسان، آفریدگار عمل (ساخته) او است و آفرینش نیز از تدبیر جدا نیست؛ پس خداوند، رب و پروردگار انسان شمرده می شود و همو شایستگی عبودیت را دارد، نه چیزی که ساخته دست انسان است. بعضی، آیه را چنین توضیح داده اند که شما و بت های دست سازتان، در ویژگی مخلوق بودن شریکید؛ پس چگونه مخلوقی می تواند خدای مخلوق دیگر قرار گیرد و اگر چنین است، چرا شما آن ها را بپرستید و آن ها شما را نپرستند؟ به گفته ای، مفاد آیه این است که چوب و سنگ، پیش از تراشیده شدن، معبود انسان نیستند و پس از تراشیده شدن، یگانه فرقشان پدیدار شدن آثار تصرف انسان در آنها است؛ پس چگونه آثار عمل انسان چوب و سنگ را معبود انسان قرار می دهد؟
ص: 413
بهره گیری ابراهیم (ع) از موعظه و انذار
ابراهیم (ع) افزون بر راه برهان، از موعظه و انذار نیز برای هدایت قومش بهره می برد؛ چنان که به آزر هشدار داد، بت پرستی ریشه در وسوسه شیطان داشته، به انقطاع شخص از ولایت الهی و در نهایت، ولایت شیطان بر شخص خواهد انجامید که به معنای نابودی و خذلان است. (مریم/ 45) در آیه 17 عنکبوت نیز ابراهیم (ع) به مشرکان که خدایان خود را می پرستیدند تا به خیال خود، آن ها را خشنود ساخته، از آنان رزق دریافت دارند، تذکر داده که انسان به سوی خداوند بازگشته، خداوند به حساب او رسیدگی خواهد کرد و انگیزه عبادت و شکر خداوند باید بازگشت به سوی او باشد، نه دریافت رزق؛ زیرا عبادت خداوند یا غیر خداوند، بر سعادت و شقاوت انسان در آخرت تأثیر مستقیم خواهد داشت و بت پرستان پس از حضور در پیش گاه خداوند، مجازات بت پرستی خود را خواهند دید: «و اعبدوه و اشکروا له إلیه ترجعون؛ پس روزی را نزد خدا بجویید و او را بپرستید و وی را سپاس گزارید که به سوی او بازگردانده می شوید.» (عنکبوت/ 17) در آیه 25 تا 29 عنکبوت، ابراهیم (ع) به مشرکان هشدار داده که بت پرستی به دشمنی و بیزاریشان از یکدیگر در آخرت خواهد انجامید و آنان را در آتش دوزخ فرود خواهد برد.
3. عدم دلیل بر واگذاری ربوبیت از طرف خداوند به دیگران
با توجه به این که مشرکان وجود آفریدگار یکتا را پذیرفته، ولی معتقد بودند خداوند، امر تدبیر را به بعضی از مخلوقات خویش سپرده است که بت ها نمایه آن ها به شمار می آمدند، ابراهیم (ع) بارها با تعبیرهای گوناگون گوشزد کرد که این مطلب، ادعایی بدون دلیل و ساخته و پرداخته شما بوده و دروغی بیش نیست. در آیه 17 عنکبوت «إنما تعبدون من دون الله أوث_نا و تخلقون إفکا؛ جز این نیست که به جای خداوند، بت هایی را می پرستید و دروغی می سازید.» واژه أوثان به صورت نکره آورده شده تا بی ارزشی بت ها را نشان دهد و بیان کند که داستان خدایی بت ها، فقط ادعای محض بوده، حقیقتی ورای این ادعا وجود ندارد و آن گاه با آوردن جمله «تخلقون إفکا» بیان داشته که خدا نامیدن و آن گاه عبادت بت ها دروغ پردازی است؛ هم چنین در آیه 86 صافات: «أئفکا ءالهة دون الله تریدون؛ آیا غیر از خداوند خدایان دروغین را می خواهید؟» خدا نامیدن غیر «الله» را زشت ترین دروغ نامیده است. در آیه 81 انعام نیز ابراهیم (ع) بر این مطلب تأکید کرده که اگر خدا، عبادت برخی از آفریدگان را بر ما واجب کرده بود، به طور قطع حجت و برهانی برای آن قرار می داد و این دستور را به ما ابلاغ می کرد؛ حال آن که چنین نیست: «أنکم أشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلط_نا؛ و چگونه از آنچه شریک خدا کرده اید بترسم، در صورتی که شما از این کارتان نمی ترسید که برای خدا چیزی را شریک می کنید که خدا درباره آن حجتی برای شما نازل نکرده است.»
ص: 414
بت شکنی ابراهیم (ع) قرآن کریم در آیات 57 تا 67 انبیاء و 90 تا 96 صافات ماجرای شکستن بت ها به وسیله ابراهیم را باز گفته است. آیات سوره انبیاء بیان می کند که مشرکان، قیام او بر ضد بت پرستی را جدی نگرفته بودند: «قالوا أجئتنا بالحق أم أنت من الل_عبین؛ آیا [سخن] حق را برای ما آورده ای یا از بازیگرانی؟» (انبیاء/ 55) ابراهیم (ع) طبق آیه 56 جدیت خود را اعلام داشته و در آیه 57 از قول او بازگو شده که «و تالله لاکیدن أصن_مکم بعد أن تولوا مدبرین؛ و [در دل گفت] به خدا سوگند پس از آن که پشت کردید و رفتید، قطعا برای بت های شما چاره ای خواهم کرد.» ابراهیم تصمیم خویش را به زمانی موکول ساخت که بتواند در شهر تنها باشد: «بعد أن تولوا مدبرین» (انبیاء/ 57) احتمال داده شده که مقصود از این جمله، خروج بت پرستان از بتکده باشد، نه از شهر؛ ولی نظر به مجموعه ماجرا، این احتمال را منتفی می سازد. طبیعی است که اگر بنابر تخلیه معبد بود، عذر بیماری را برای باقی ماندن در معبد از ابراهیم نمی پذیرفتند.
آیات 88 تا 90 صافات «فنظر نظرة فی النجوم؛ پس نظری به ستارگان افکند. و گفت: من بیمارم [و با شما به مراسم عید نمی آیم].» بیان می کند که این فرصت فرا رسید و مردم آماده شده بودند تا شهر را برای شرکت در مراسم عید ترک کنند؛ اما ابراهیم عذر آورد که بیمار است؛ در نتیجه آن ها از شهر بیرون رفتند و او در آن جا ماند: «فقال إنی سقیم» تعبیر «فنظر نظرة فی النجوم» می رساند که چه بسا عید آنان در تابستان واقع می شده و شب برای اجرای مراسم مناسب تر بوده است. پس از آن که مردم از او دور شدند، به سراغ بت ها آمده، از سر استهزای بت هایا تقبیح بت پرستان و یا از سر خشم، از آن ها خواست تا از غذایی که مشرکان برای تبرک پیش آن ها نهاده بودند، بخورند: «فراغ إلی ءالهتهم فقال ألا تأکلون* مالکم لاتنطقون؛ پس مخفیانه به سوی خدایانشان رفت و [به ریشخند] گفت: چرا چیزی نمی خورید؟ شما را چه شده که سخن نمی گویید؟» (صافات/91- 92) آن گاه با تیشه نجاری یا تبر به طرف بت ها رفت: «فراغ علیهم ضربا بالیمین؛ پس مخفیانه با دست راست ضربتی بر سر آنها کوفت [و آنها را در هم شکست].» (صافات/ 93)
ص: 415
با ضربه های خویش، آن ها را قطعه قطعه کرد: «فجعلهم جذذا؛ پس آنها را خرد کرد، جز بزرگشان را.» (انبیاء/ 58) اما از تعرض به بت بزرگ (افلون) خودداری نمود: «إلا کبیرا لهم» (انبیاء/ 58) در این که بزرگتر بودن این بت از نظر منزلت نزد بت پرستان یا از نظر جثه و حجم بوده، دو احتمال داده شده است. قرآن، انگیزه ابراهیم (ع) را در عدم تعرض به بت بزرگ، چنین بیان داشته: «لعلهم إلیه یرجعون؛ تا به سوی او مراجعه کنند [که حق را روشن کند].» (انبیاء/ 58) گرچه به احتمالی، مرجع ضمیر «الیه»، بت بزرگ یا خداوند متعالی است، بیشتر مفسران، مرجع ضمیر را ابراهیم (ع) دانسته اند؛ بنابراین، انگیزه ابراهیم (ع) آن بوده که مردم [برای دستگیری وی] به سراغ او آمده و او با آن ها محاجه کند و بطلان خدایی بت ها را آشکار سازد یا آن که به عقیده ابراهیم درآمده، از باطل دست بکشند. ابراهیم پس از شکستن بت ها، تبر خویش را به گردن بت بزرگ آویخت و از بتکده خارج شد.
مشرکان پس از بازگشت و روبرو شدن با صحنه بتکده، عامل این کار را ستمگر خوانده، به جستجوی او پرداختند: «قالوا من فعل ه_ذا ب_الهتنا إنه لمن الظ_لمین؛ چه کسی با خدایان ما چنین کرده است؟ او واقعا از ستمکاران است.» (انبیاء/ 59) در پی معرفی ابراهیم، تصمیم بر آن شد تا او را در اجتماع مشرکان حاضر کنند: «قالوا فأتوا به علی أعین الناس؛ گفتند: پس او را در برابر چشم مردم حاضر کنید تا آنها [به جرم او] گواهی دهند.» (انبیاء/ 61) و به این منظور، به سرعت به سوی او شتافتند: «فأقبلوا إلیه یزفون» (صافات/ 94) از کلمه «ه_ذا» در آیه 63 «بل فعله کبیرهم ه_ذا» به دست می آید که این اجتماع در همان محل بتکده بوده است. انگیزه مشرکان از احضار ابراهیم در برابر اجتماع مردم، آن بوده که اگر کسی او را در حال شکستن بت ها دیده، گواهی دهد یا آنان که سخنان او را بر ضد بت ها شنیده اند، گواهی داده، از این راه از ابراهیم اقرار بگیرند یا نظر بر آن بوده که مردم مجازات او را ببینند تا درس عبرتی برای همگان باشد: «لعلهم یشهدون» (انبیاء/ 61)
ص: 416
سرانجام ابراهیم (ع) دستگیر شد و به نقلی، او را نزد نمرود آورده، از وی پرسیدند آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای؟ «قالوا ءأنت فعلت ه_ذا ب_الهتنا یإبرهیم؛ گفتند: ای ابراهیم! آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای؟» (انبیاء/ 62) ابراهیم پاسخ داد: بلکه بت بزرگ [که تبر را نیز به گردن دارد]با دیگر بت ها چنین کرده است: «بل فعله کبیرهم ه_ذا؛ گفت: نه، بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است.» (انبیاء/ 63) و سپس ادامه داد: اگر بت ها به سخن گفتن توانا هستند، از خود آنان بپرسید: «فس__لوهم إن کانوا ینطقون؛ اگر حرف می زنند از خودشان بپرسید.» (انبیاء/ 63) آیات بعدی نشان می دهد که پاسخ ابراهیم (ع) حقیقت را برای مشرکان روشن و حجت را بر آن ها تمام کرد و کسانی که لحظاتی پیش، ابراهیم را ستمگر می دانستند، به خود آمده، به عقل و فطرت خویش بازگشتند و به ستمکاری خویش به دلیل عبادت بت ها اعتراف کردند: «فرجعوا إلی أنفسهم فقالوا إنکم أنتم الظ_لمون؛ پس به خویشتن بازگشتند و [به یکدیگر] گفتند: در حقیقت شما خودتان ستمکارید.» (انبیاء/ 64) و این پیروزی بزرگی بود.
قرآن، واکنش مشرکان پس از رسیدن به این حالت درونی را چنین توضیح داده است: «ثم نکسوا علی رءوسهم لقد علمت ما ه_ؤلاء ینطقون؛ سپس سر افکنده شدند [و گفتند:] تو خوب می دانی که اینها سخن نمی گویند.» (انبیاء/ 65) آن گاه آنان بر سرهای خود واژگون شدند که البته مقصود نه واژگونی خود آنان، بلکه منکوس شدن احتجاج آنان است و احتجاج منکوس، دلیلی است که به جای اثبات مدعای مستدل، مدعای طرف مقابل را اثبات می کند که مشرکان به آن دچار شده، در برابر ابراهیم (ع) گفتند: «لقد علمت ما ه_ؤلاء ینطقون» و این گونه، به ناتوانی بت ها اقرار کردند. بعضی دیگر، آیه را چنین توضیح داده اند که مشرکان در برابر ابراهیم متحیر ماندند؛ در نتیجه سرها را از خجالت به زیر انداخته، بر ضد خویش اعتراف کردند: «لقد علمت ما ه_ؤلاء ینطقون» بنا به قولی، منظور آن است که مشرکان با وجود درک حقیقت، در برابر ابراهیم (ع) به مجادله باطل و مخاصمه پرداخته، با توجه به ناتوانی بت ها از تکلم، سخن ابراهیم را اعتراف به شکستن بت ها به شمار آورده، اثبات جرم ابراهیم را اعلام داشتند؛ اما برخی، این جمله مشرکان را چنین معنا کرده اند که تو می دانی بت ها همیشه خاموشند و ابهت سکوت را نمی شکنند بنابراین معنا، سخن آنان کوششی برای عذر آوردن از سوی بت ها بوده است تا بدین وسیله، ضعف و زبونی آن ها را کتمان کنند.
ص: 417
ابراهیم (ع) با استناد به اعتراف آنان، به بیان بطلان بت پرستی پرداخت که سخن نگفتن بت ها به این معنا است که آن ها چیزی نمی دانند و بر کاری قادر نیستند و تدبیر سود و زیان شما به دست بت ها نیست؛ پس عبادت آن ها بیهوده است: «أفتعبدون من دون الله مالا ینفعکم شیئا و لا یضرکم؛ گفت: پس آیا سوای خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند؟» (انبیاء/ 66) و آن گاه بیزاری خود را از بت پرستان و بت های آنان اعلان و آنان را سرزنش کرد: «أف لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون؛ اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا می پرستید، پس چرا نمی اندیشید؟» (انبیاء/ 67)
بت شکنی ابراهیم نمادی از قاطعیت بنابراین چنین شخصیتی را نشاید که از ترس جان خویش از بت پرستان فرار کند و ملایمت نشان دهد، بلکه با نگاهی ژرف به زندگانی آن حضرت مشخص می شود که آیات 41 تا 49 سوره مریم بیانگر این واقعیت است که در آن زمان حضرت به رسالت الهی مبعوث نشده بود و فقط به عنوان یک مؤمن یکتاپرست در صدد ارشاد و راهنمایی مردم و آزر بود و از بت پرستی بیزاری می جست و وقتی هم دید که خطر در کمین است از آنها دوری گزید تا در وقت مناسب و مسلح به وحی الهی به سراغشان بیاید. بنابراین حضرت ابراهیم (ع) نه از ترس جان، بلکه چون از طرف خداوند مأموریتی نداشت از آنها دور شده و فقط نهی از منکر زبانی کرد و عظمت آن حضرت چنین بود که قبل از نبوتش به مقام صدیقی رسید و خدای متعال از وی به عنوان راستگو و پیامبر نام برده است: «در این کتاب، ابراهیم را یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر خدا بود. هنگامی که به (آزر) گفت: چرا چیزی را می پرستید که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ مشکلی را حل می کند؟! ای پدر! من دانشی دارم که تو نداری، لذا به حرفم گوش کن تا تو را هدایت کنم، می ترسم از سوی خدا عذابی به تو رسد و از دوستان شیطان باشی. آزر گفت: اگر از این حرفها دست برنداری تو را سنگسار می کنم و برای مدتی طولانی از من دور شو... سپس حضرت ابراهیم از آنجا دور شد.» (مریم/ 41- 49)
ص: 418
بالاخره روزی که حضرت ابراهیم باید پیام الهی را به مردم ابلاغ کند، فرا رسید و او طبق دستور خداوند دعوت خویش را آشکار کرد: «و ما وسیله رشد ابراهیم را به او دادیم، آن هنگام به آزر گفت: این مجسمه های بی روح را چرا پرستش می کنید؟! گفتند: پدران ما چنین می کردند! گفت: هم شما و هم پدرانتان گمراهید... به خدا قسم در غیاب شما، نقشه ای برای نابودی بت ها می کشم و سرانجام در فرصتی مناسب همه بت ها را قطعه قطعه کرد جز بت بزرگ را برای محاجه، و از محاکمه آنها سرفراز بیرون آمد و نمرود و اطرافیانش را شکست داد و دشمن دستور قتل وی را صادر کرد، ولی خدا با او بود و آتش را گلستان کرد و پس از آن حضرت ابراهیم با لوط روانه شام شدند.» (انبیا/ 51- 71) در راه سفر دور و درازی که حضرت ابراهیم طی می کرد به قومی رسیدند که ستاره، ماه و خورشید را می پرستیدند، ابراهیم خود را موظف به مبارزه با شرک دانست، ولی ارشاد و هدایت جامعه، نیاز به بردباری، تحمل و انتخاب شیوه های درست را دارد، لذا حضرت در برابر آنها از روش خودشان استفاده کرد تا بهتر بتواند استدلال کند و در هنگام دیدن ستاره گفت: «چه زیبا و نورانی، این ستاره خدای من است» ولی وقتی ماه را دید، گفت: «این زیباتر و نورانی تر و با عظمت تر از ستاره است پس این خدای من است.» ابراهیم با این کار ستاره پرستی را محکوم ساخت، اما روز که رسید، گفت: «خورشید خدای من است چرا که همه جا را روشن می کند و گرماده بوده و عظمت و زیباییش بیشتر است»
ص: 419
یعنی ماه پرستی نیز باید به اشتباه خود پی برد و زمانی که خورشید غروب کرد، گفت: «من غروب کننده ها را دوست ندارم، خدای من کسی است که خالق زمین و آسمان و تمام مخلوقات است، او مدیر، مدبر، روزی رسان و قدرت مطلق است و وقتی آن قوم اعتراض کرده و تهدید نمودند، گفت: من چرا از بت های بی جان شما بترسم، من فقط از خدای خالق هستی می ترسم و اینجا بود که آخرین ضربه را بر آنان وارد ساخت.» (انعام/ 74- 83) بنابراین بین آیات تضادی وجود ندارد و ابراهیم بت شکن است و فقط در موقعی که به نبوت نرسیده بود، فقط زبانی از بت پرستی نکوهش کرد و چون مأموریتی غیر این نداشت از آنها دور شد تا موعد فرا رسید و بت ها و بت پرستان را منکوب ساخت.
من_اب_ع
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 2 صفحه 224
هاشم رسولی محلاتی- تاریخ الانبیاء
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 ص 447، جلد 13 ص 76
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 22
فرج الله عباسی- مقاله بتشکنی ابراهیم نمادی از قاطعیت- سایت اندیشه قم
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1- مقاله فضایل حضرت ابراهیم (ع) و مقاله ابراهیم (ع) و بت پرستی
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی مبارزه بت پرستی باورها در قرآن
کفار حضرت ابراهیم (ع) با چهار دسته از کافرین و مشرکین مناظره و مباحثه نمود:
ص: 420
الف) با عمویش آذر (که با عنوان پدر در قرآن ذکر شده است)
ب) با نمرود
ج) کسانی که اجرام آسمانی (مثل ماه، خورشید و ستاره) می پرستیدند.
د) کسانی که سنگ و چوب های خود تراشیده را می پرستیدند.
در هریک از این مناظره ها اصول مشترکی وجود دارد که بیانگر احتیاط و حسابگری دقیق آن حضرت در گفتگوهایش می باشد، که آن اصول مشترک عبارتند از:
1- مخاطب شناسی، آن جناب در تمامی مناظره هایش دقیقا توجه داشتند که با چه کسی گفتگو می کنند این مطلب به خوبی از نوع گفتار آن حضرت مشخص می شود.
2- متناسب با فهم مخاطب سخن رانده است.
3- ضمن برخورداری از قاطعیت و خدشه ناپذیری در سخن گفتگوی منطقی، عقلی و عاطفی را به دور از هرگونه تعصبات جاهلانه قومی ارائه نموده است.
مباحثه و مناظره با نمرود در مورد آفریدگار جهان در طول تاریخ به رخدادهایی بر می خوریم که بعضی از سلاطین خودکامه و دیکتاتور، از اعتقادات عوام سوء استفاده کرده، و اوامر مستبدانه خود را از این راه به خورد مردم می دادند، و در شؤون مختلف زندگی مردم، تصرفاتی نموده و رفته رفته به طمع به دست آوردن مقام الوهیت می افتادند (و لابد پیش خود فکر می کردند وقتی مردم سنگ و چوب را خدا بدانند، ما که کمتر از سنگ نیستیم) هم چنان که تاریخ این معنا را از فرعون و نمرود و غیره نقل کرده، در نتیجه با اینکه خودشان مانند دیگران بت می پرستیدند، در عین حال خود را در سلک ارباب جا می زدند. این جریان هر چند در ابتدای امر، چنین سیری داشت، لیکن از آنجایی که مردم اوامر ملوکانه آنان را نافذتر از دخالت ارباب می دیدند، اگر دخالت ارباب در زندگیشان خیالی بود، دخالت اوامر ملوکانه برایشان محسوس بود، لذا محسوس بودن نفوذ باعث می شد که این خدایان بشری از خدایان خیالی، خداتر باشند، و مردم آنان را بیشتر بپرستند.
ص: 421
قرآن کریم هم در آیه: «أنا ربکم الأعلی؛ من خدای بزرگتر شما هستم.» (نازعات/ 24) از قول فرعون حکایت می کند که گفت: «من خدای بزرگتر شما هستم.» ملاحظه می کنید که فرعون خود را رب بزرگتر دانسته، با اینکه خود بت می پرستیده، هم چنان که قرآن از قوم او حکایت کرده که گفتند «یذرک و آلهتک؛ آیا به موسی اجازه می دهی که خدایی تو و خدایی خدایانت را هیچ کند؟» (اعراف/ 126) خداوند چند نمونه از گمراهی کافران بر اثر پیروی از سلاطین و طاغوت را در قرآن ذکر می کند که یکی از آنان در ماجرای گفتگو و محاجه ابراهیم قهرمان بت شکن با جبار زمان خود 'نمرود' است. قرآن مناظره حضرت ابراهیم (ع) را که پیش از خروج او از سرزمین بابل اتفاق افتاده، با فرمانروای بابل یادآور می شود. از نظر تاریخ روشن نیست که زمان مناظره کی بوده است؟
آیا پیش از تصمیم آنان بر مؤاخذه ابراهیم و سوزاندن او بوده است و یا پس از آن، هر چند طبیعت جریان ایجاب می کند که مناظره او با ابراهیم، در زمانی رخ داده که نام او بر سر زبانها افتاده و به دربار نمرود درز کرده بود. البته از قرائن بر می آید که این موضوع بعد از بت شکنی ابراهیم و نجات او از آتش بوده است زیرا مسلم است که قبل از به آتش افکندن ابراهیم مجالی برای این گفتگوها نبوده و اصولا بت پرستان حق چنین مباحثه ای را به او نمی داند و آنها ابراهیم را یک مجرم و گنهکار می شناختند که می باید هر چه زودتر به کیفر اعمال خود و قیام بر ضد خدایان مقدس برسد، آنها در این موقع تنها از علت اقدام به بت شکنی پرسش کردند و سپس با نهایت عصبانیت و خشونت دستور آتش سوزی او را صادر نمودند اما هنگامی که او از آتش به طرز شگفت انگیزی نجات یافت توانست به اصطلاح به حضور نمرود برسد و با او به بحث و گفتگو نشیند.
ص: 422
خداوند می فرماید: «الم ترالی الذی حاج ابراهیم فی ربه ان اتاه الله الملک اذقال ابراهیم ربی الذی یحیی و یمیت قال انا أحی و امیت قال ابراهیم فان الله یاتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر و الله لایهذی القوم الظالمین؛ آیا ندیدی (و آگاهی نداری از) کسی (نمرود) که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خداوند به او (نمرود) حکومت داده بود و (بر اثر کمی ظرفیت از باده غرور سرمست شده بود) هنگامی که ابراهیم گفت: خدای من آن کسی است که زنده می کند و می میراند. او (نمرود) گفت: من نیز زنده می کنم و می میرانم. (و برای اثبات این کار و شمبته ساخته مسئله برمردم دستور داد دو زندانی را حاضر کردند و قرمان آزادی یکی و قتل دیگری را داد) ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از افق مشرق می آورد (اگر راست می گویی که حاکم بر جهانی) خورشید را از مغرب بیرون بیاور! (در این جا نمرود) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد. و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند.» (بقره/ 258)
نمرود از ابراهیم (ع) پرسید «خدای تو کیست که به سوی او دعوت می کنی؟» ابراهیم گفت: «همان کسی است که زنده می کند و می میراند.» در حقیقت بزرگترین شاهکار آفرینش یعنی قانون حیات و مرگ را به عنوان نشانه روشنی از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت. با بیان این مطالب معنای محاجه و مشاجره ای که بین ابراهیم (ع) و نمرود واقع شده، کاملا روشن می شود چون نمرود برای خدای سبحان قائل به الوهیت بوده، وگرنه وقتی ابراهیم (ع) به او گفت: «خدا آفتاب را از مشرق می آورد تو آن را از مغرب بیاور» نمرود می توانست (مبهوت نشده و) حرف ابراهیم را قبول نکند و بگوید «آفتاب را من از مشرق می آورم، نه آن خدایی که تو به آن معتقدی» و یا بگوید «اصلا این کار کار خدای تو نیست بلکه کار خدایانی دیگر است.» چون نمرود قائل به خدایانی دیگر غیر خدای سبحان نیز بود.
ص: 423
همچنین قوم نمرود همین اعتقاد را داشتند، هم چنان که همه داستان های ابراهیم (ع) که در قرآن آمده بر این معنا دلالت دارد، مانند داستان کوکب و ماده و خورشید، و گفتگویی که آن جناب با پدرش درباره بت ها داشت، و خطابی که به قوم خود کرد، و داستان شکستن بت ها، و سالم گذاشتن بت بزرگ و سایر داستان ها. پس معلوم می شود نمرود هم مانند قومش برای خدا الوهیت قائل بود، چیزی که هست قائل به خدایانی دیگر نیز بود، لیکن با این حال خود را هم 'اله' می دانست، و بلکه خود را از بالاترین 'خدایان' می پنداشت، و به همین جهت بود که در پاسخ ابراهیم (ع) و احتجاجش، بر ربوبیت خود احتجاج کرد، و درباره سایر خدایان چیزی نگفت. پس معلوم می شود خود را بالاتر از همه آنها می دانست.
از اینجا این نتیجه به دست می آید که محاجه و بگومگویی که بین نمرود و ابراهیم (ع) واقع شده این بوده که ابراهیم (ع) فرموده بوده که رب من تنها الله است و لا غیر. و نمرود در پاسخ گفته بود که خیر، من نیز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم. «من زنده می کنم و می میرانم» و خلاصه برای خود همان وصفی را ادعا کرده و قائل شده که ابراهیم (ع) آن را وصف پروردگار خود می دانست، تا آن جناب را مجبور کند به اینکه باید در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد. آری باید تنها او را بپرستند نه خدا را و نه هیچ آلهه ای دیگر را، و به همین جهت می بینیم در پاسخ آن جناب نگفت: «و أنا احیی و امیت؛ من نیز زنده می کنم و می میرانم» و با نیاوردن واو عطف فهماند که اصلا زنده کننده و میراننده منم، نه اینکه خدا هم با من شرکت داشته باشد و نیز نگفت: «آلهه نیز زنده می کنند و می میرانند» چون خود را بزرگترین آلهه می دانست. وقتی کلام به اینجا رسید و نمرود نتوانست با سخن منطقی و به حق معارضه کند، فورا دست به نیرنگ و مغالطه زد و موت و حیاتی که ابراهیم آن را از ویژگیهای خدای جهان معرفی کرد، به گونه ی دیگری تفسیر نمود و از آن به معنای مجازی اراده نمود و گفت: «من هم زنده می کنم و می میرانم.»
ص: 424
قرآن هر چند در این مورد توضیح نمی دهد، ولی تاریخ و روایات می گویند او برای اثبات این مدعای دروغین دستور داد دو نفر زندانی را حاضر کردند و فرمان داد یکی را آزاد کنند و دیگری را به قتل برسانند سپس رو به ابراهیم و حاضران کرد و گفت: «دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است؟» و به این وسیله امر را بر حاضرین مشتبه کرد. آنها هم تصدیقش کردند، و ابراهیم نتوانست به آنها بفهماند که این مغالطه است، و منظور او از احیا و اماته این معنای مجازی نبود و حجت نمرود نمی تواند معارض با حجت وی باشد، و اگر می توانست وجه این مغالطه را بیان کند قطعا می کرد، و این نتوانستن لا بد از این جهت بوده که آن جناب حال نمرود را در مغالطه کاریش و حال حضار را در تصدیق کورکورانه آنها از وی را دیده و فهمیده بود که اگر بخواهد وجه مغالطه را بیان کند احدی از حضار تصدیقش نمی کند، به همین جهت از این حجت خود صرفنظر نموده و به حجت دیگر دست زد، حجتی که خصم نتواند با آن معارضه کند، و آن حجت این بود که فرمود: «فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب؛ خداوند، خورشید را از افق مشرق می آورد (اگر راست می گویی که حاکم بر جهان هستی تویی) خورشید را از مغرب بیاور!» (بقره/ 258)
وجه این حجت این است که هر چند خورشید در نظر نمرود و نمرودیان و یا حد اقل نزد بعضی از آنان یکی از خدایان است چنان که گفتگوی ابراهیم (ع) با کواکب و ماه نیز ظهور در این معنا دارد. لیکن در عین حال خود آنان قبول دارند که خورشید و طلوع و غروب آن مستند به خدا است، که در نظر آنان رب الارباب است، و معلوم است که هر فاعل مختار و با اراده وقتی عملی را با اراده خود اختیار می کند خلاف آن را هم می تواند انجام دهد، برای اینکه انجام دادن آن عمل و ترک آن دائر مدار اراده است. کوتاه سخن اینکه وقتی ابراهیم (ع) این پیشنهاد را کرد، نمرود مبهوت شد و دیگر نتوانست پاسخی بدهد، «فبهت الذی کفر؛ (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد.» (بقره/ 258)
ص: 425
چون نمی توانست بگوید مساله طلوع و غروب خورشید که امری است مستمر و یک نواخت، مساله ای است تصادفی، و در اختیار کسی نیست، تا تغییرش هم به دست کسی باشد، و نیز نمی توانست بگوید این عمل مستند به خود خورشید است، نه به خدای تعالی، چون خودش خلاف این را ملتزم بود، و باز نمی توانست بگوید این خود من هستم که خورشید را از مشرق می آورم و به مغرب می برم، چون اگر این ادعا را می کرد فورا از او می خواستند که برای یک بار هم که شده قضیه را به عکس کند، و لذا خدای تعالی سنگ به دهان او گذاشت و لالش کرد. آری خدا مردم ستمگر را هدایت نمی کند. «و الله لا یهدی القوم الظالمین» (بقره/ 258)
از گفتگو و مناظره بین ابراهیم و نمرود استفاده می شود که هر دو برای عالم به صانع و تأثیرگذاری معتقد بودند، که آن صانع در تدبیر و تکوین عالم اثر می گذارد و دخل و تصرف می کند. حتی نمرود برای خدای سبحان قایل به الوهیت بود، وگرنه وقتی ابراهیم (ع) به او گفت «خدا خورشید را از مشرق بیرون می آورد تو آن را از مغرب بیرون بیاور!» نمرود می توانست قبول نکند و بگوید غیر از من خدای نیست و من آن را از مشرق بیرون می آورم نه خدای که تو می گوئی، پس معلوم می شود نمرود هم قایل به خدای سبحان بود لکن به خدایی خود و بت های دیگر نیز در عرض خدای سبحان معتقد بودند.
اختلاف اساسی حضرت ابراهیم (ع) با نمرود اختلاف اساسی بر مسئله توحید و وحدانیت خدای سبحان بود نمرود و نمرودیان در آن روزگار، علت ها را به عنوان رب به حساب می آورند و برای بعضی از خدایان مجسمه ای به نام بت درست می کردند که مظهر آن رب باشد و در این فضای تیره و تار و التقاط، نمرودها به خوبی می توانستند خود را به عنوان رب مطرح کنند و حتی خود را بزرگترین رب دانسته و معرفی کنند، مردم نیز می پذیرفتند زیرا می دیدند نمرود بیشترین از بت ها در زندگیشان دخل و تصرف می کند و از آنها مؤثرتر است، از این وضعیت نمرود بیشترین استفاده را کرد و خود را به عنوان بزرگترین خدا به مردم معرفی نمود. اما ابراهیم (ع) به سختی با این فضا و جو شرک آلود مبارزه می کرد و به هدف از بین بردن این تفکر که هر علتی به خودی خود «رب» به حساب می آید و مستقل از خدای سبحان است. می فرمود: «همان کسی که مرا آفرید، پیوسته راهنماییم می کند. و هم او است که مرا غذا می دهد و سیراب می کند، اوست که مرا از بیماری شفا می دهد، و هم اوست که زنده می کند و می میراند.» (شعراء/ 78- 82)
ص: 426
حضرت ابراهیم (ع) در واقع منکر علیت «طعام، آب و دارو» نبود بلکه در مقابل آن تفکر شرک آلود که علت ها را مستقل فرض می کردند و آنها را رب گرفته بودند استقلال و ربانیت را ازعلت ها نفی می کند و آنها را وابسته محض به خدا می داند و در یک نگاه واسطه ها را حذف می کند و معلول را مستقیما به علت العلل یعنی خدای سبحان نسبت می دهد. در همین راستا و به هدف محو افکار شرک آلود در مناظره با نمرود، برای این که به او بفهماند تو خدا نیستی دو سئوال مهم و حساب شده از نمرود می پرسد، که در طرح این سؤال ها دو نکته اساسی وجود دارد:
1- معرفی پروردگار حقیقی عالم
2- نفی شرک.
اما در سؤال اول فرمود: مرگ و حیات به دست پروردگار من است و نمرود با عوام فریبی سعی کرد پاسخ این سؤال را عملا بدهد و دستور داد دو زندانی را بیاورند و گفت: «انا احیی و امیت؛ من هم زنده می کنم و می میرانم.» یکی را آزاد کرد و یکی را اعدام کرد. ابراهیم (ع) این مسئله را رها کرد و در سؤال دوم سراغ مسئله ای رفت که نمرود نتواند عوام فریبی نماید، و فرمود: «پروردگار من خورشید را از مشرق بیرون می آورد، تو آن را از مغرب بیرون بیاور.» اینجا بود که نمرود نتوانست به هیچ شکلی پاسخ ابراهیم (ع) را بدهد و در بهت و حیرت فرورفت و ساکت شد، و ابراهیم (ع) با این سؤال دروغین بود، ادعای نمرود را ثابت کرد. در مناظره ابراهیم (ع) به خوبی حاکمیت منطق و حکمت دیده می شود، مثلا وقتی سؤال اول را طرح نمود و نمرود با عوام فریبی پاسخی داد و آن حضرت به جای آن که پاسخ نمرود را مخدوش کند و بطلانش را ثابت کند، این مسئله را رها کرد و قضاوت در مورد آن را به وجدان انسان ها واگذار کرد و مسئله مهمتر را طرح کرد که نمرود هرگز نتواند در آن عوام فریبی کند و به روشنی بطلان ادعای نمرود را برای آن جمع و حتی برای خود نمرود بیان نمود و فهماند که در عالم نیک تدبیر و یک مدبر وجود دارد.
ص: 427
گفتگو و مناظره حضرت ابراهیم (ع) با آزر در مورد گفتگو و مناظره فوق در پنج سوره در ضمن ده ها آیه از قرآن کریم مطالب فراوانی ذکر شده که در سه سوره (انبیاء/ 52- 69 و شعراء/ 69- 77 و صافات/ 85- 99) آن جناب هم آزر و هم قومش را مورد خطاب قرار داده اند. اما در دو سوره (انعام/ 74 و مریم/ 41- 47) دیگر فقط مورد خطاب «آزر» است. مسئله ای قابل توجه در مناظرات آن حضرت به حساب می آید، آن جناب در گفتگو با آزر بیشتر از عواطف و دلسوزی به عنوان زمینه ای مناسب برای انتقال مطالبش سود جسته اما در مناظره با دیگران بیشتر در زمینه، عقل، وجدان و فطرت فعالیت نموده و با طرح مباحثی و ایجاد سؤالاتی عقل و وجدان آنهارا فعال می کرد تا فطرت های خفته آنها را بیدار کند. قهرمان توحید درسرزمین بابل دیده به جهان گشود. در حالی که سراسر آنجا را بت پرستی فرا گرفته بود. حتی نزدیکترین فرد به او (آزر) نیز بت پرست بود. جریان طبیعی ایجاب می کرد که او اصلاح را از درون خانه ی خویش آغاز کند و نزدیکترین فرد به خود را هدایت نماید. آنگاه سراغ توده ها برود و او نیز چنین کرد، و در دعوت خود بر کوری و کری بتها تکیه کرده و پرستش آنها را یک نوع پرستش شیطان دانست و گفت: «إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر و لا یغنی عنک شیئا* یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا؛ آن دم که به پدرش گفت: ای پدر! چرا بتی را پرستش می کنی که نه می شنود و نه می بیند و نه تو را از چیزی بی نیاز می کند. ای پدر! علمی برای من آمده که برای تو نیامده مرا پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت کنم.» (مریم/ 42- 43)
ص: 428
در این آیات ابراهیم (ع) در خطابی که با پدر خود دارد دو نکته را خاطر نشان می سازد، اول اینکه طریقه و مسلک او در پرستش بتها طریقه ای لغو و باطل است، دوم اینکه نزد او علم و معرفتی است که نزد پدرش نیست، و بر او لازم است که از وی پیروی کند تا به راه حق دلالتش نماید، زیرا او در خطر ولایت شیطان قرار دارد. پس جمله «یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر» انکار توبیخی ابراهیم است نسبت به بت پرستی پدر، چیزی که هست در این جمله به جای اسم، تنها اوصاف آنها را ذکر کرده و فرموده چرا چیزی می پرستی که نه می شنود و نه می بیند؟ و این بدان منظور بوده که در ضمن اعتراض، به دلیل آن هم اشاره کرده باشد، و در ضمن بیان مدعی حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت این است که پرستش بتها از دو جهت باطل است، یکی اینکه پرستش به معنای اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را برای معبود است، و این صورت نمی گیرد مگر در جایی و در حق معبودی که از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتی هستند صورتگری شده و فاقد تصور، و نه می بینند و نه می شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بی اثر است، جمله ی «ما لا یسمع و لا یبصر» این معنا را بیان می کند.
جهت دوم اینکه عبادت و دعا و دست حاجت دراز کردن برای فایده ای است که عاید عابد و دعا کننده شود، و یا ضرری از او دفع گردد، و این لا محاله متوقف بر قدرت معبود است، و بتها قدرتی بر جلب نفع به سوی عابد و دفع ضرر از وی ندارند، پس به هیچ وجه دردی از او دوا نمی کنند، و به این جهت نیز عبادت آنها لغو و باطل و بی اثر است، و این معنا را جمله ی «و لا یغنی عنک شیئا» عهده دار بیان آن است. البته آن کسی که ابراهیم (ع) این خطاب خود را به وی نموده و گفته 'یا ابت'، پدر واقعی وی نبوده، بلکه عمو و یا جد مادری و یا شوهر مادرش بوده که بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج کرده است.
ص: 429
«یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا» بعد از آنکه بطلان بت پرستی و لغویت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن این است که او ندانسته راه غیر هموار را پیموده باشد، لذا به او توجه داد که من علمی به این مساله دارم که تو نداری، و تو باید مرا پیروی کنی تا به راه هموار مستقیم (راهی که از بس روشن و واضح است راه پیمایش گمراه نمی گردد) هدایتت کنم، و به همین جهت که او از این راه غافل بوده کلمه ی صراط را نکره آورد و گفت 'راهی راست، و نگفت راه راست' گویا به پدر می گوید چون تو ناگزیری که راهی طی کنی پس از نادانی این راه غیر سوی را سلوک مکن، بلکه مرا پیروی کن تا تو را به راهی که سوی است راهنمایی کنم، چون من آن راه را بلدم. و تو از آن غافلی.
اینکه فرمود: «قد جاءنی من العلم؛ علمی به من آمده» دلالت دارد بر اینکه علم ابراهیم به راه حق قبل از این دعوت و احتجاجش بوده، همانطور که در سوره انعام آمده، که وی قبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ایشان نیز علم به خدا و مشاهده ملکوت آسمانها و زمین را داشته است. و مراد از هدایت در جمله «أهدک صراطا سویا» هدایت به معنای راه نشان دادن است، نه به راه رساندن، چون شأن پیامبر این نیست که امت خود را به راه برساند، بلکه شان او تنها راه نشان دادن است، و به راه رساندن شأن امام است که ابراهیم (ع) در آن روزها به چنین مقامی نرسیده بود، چون ابراهیم (ع) در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت به منصب امامت رسیده است.
ص: 430
گفتگوی مهم به هر حال قرآن کریم در آیاتی چند، گفتگوی ابراهیم (ع) با آذر را نقل فرموده در آن آیات مسائل مهمی وجود دارد که بیانگر دقت آن حضرت در گفتگوهایش می باشد.
1- تحریک عواطف آذر
آن جناب با محاسبه خاصی مکرر از پیوند عاطفی بین خود و آذر استفاده کرده تا شاید در هدایت او مؤثر افتد مثلا:
الف) چهار مرتبه لفظ «یا ابت» را تکرار کرده و در صحبتی اندک چهار مرتبه می گوید «ای پدر.»
ب) در یک دلسوزی همراه با انذار می فرماید: «می ترسم از سوی خدا عذابی به تو رسید.»
ج) بعد از این که آذر او را تهدید به مجازات می کند و می گوید «از من دور شو.» باز آن جناب ناامید نمی شود و می فرماید: «درود بر تو من به زودی از پروردگارت برایت تقاضای بخشش می کنم.»
2- تحریک قوه عاقله آذر
الف) چرا چیزی را می پرستی که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ مشکلی را از تو حل می کند.
ب) من علمی دارم که تو نداری.
ج) شیطان را پرستش نکن که او نسبت به خدا عصیان گر بود.
3- جدایی و تبری حساب شده از بت پرست ها
الف) فرمود: «از شما و آنچه را (غیر خدا) می خوانید، کناره گیری می کنم.» (مریم/ 48)
ب) «پروردگارم را می خوانم و امیدوارم در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم.» (مریم/ 48)
ج) «پروردگارا، ما را مایه گمراهی کافران قرار مده.» (ممتحنه/ 5)
ص: 431
آن حضرت وقتی که دید آذر به خاطر تعصبات قومی حق را نمی پذیرد و آن قوم هم پذیرای حق نیستند از آنها جدا شد تا شاید در این جدایی و تبری تنبهی برای آنها باشد اما نگران است و از خدا می خواهد که این جدایی و تبری سبب عناد و دشمنی بیشتر آنان نسبت به حق نشود و به سبب این جدایی، بیشتر از حق فاصله نگیرند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 ص 535- 531،جلد 14 ص 74، جلد 7 ص 240 - 265
سیدمحمد صحفی-قصص قرآن- صفحه 291-290
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 309-308
عین الله ارشادی-سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 216 و ص 265
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 288- 290
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران داستان تاریخی مناظره کافر باورها در قرآن نمرود
ابراهیم (ع) زندگی و رسالت خویش را در میان قومی آغاز کرد که به رغم آشنایی با علم نجوم، در مسائل اعتقادی در اثر نادانی و ضعف فکری، گرفتار انواع شرک شده، با تعصب جاهلی بر آن اصرار می ورزیدند. آن چه از قرآن کریم در این زمینه استفاده می شود در زیر می آید.
شرک آیات قرآن نشان می دهد که شرک (پرستش بت ها و اجرام آسمانی) در میان قوم ابراهیم به گونه ای رواج داشته که مردم، حتی توان تصور مخالفت با آن را نداشتند؛ از همین رو پس از آن که ابراهیم با آنان به مقابله برخاست، ابتدا سخن او را شوخی ساده ای تلقی کردند: «قالوا أجئتنا بالحق أم أنت من الل_عبین؛ گفتند: آیا [سخن] حق را برای ما آورده ای یا از بازیگرانی؟» (انبیاء/ 55) رأی عمومی مردم به سوزاندن ابراهیم، گواه تعصب شدید آنان به بت پرستی بوده، و پاسخ ابتهاج آمیز آنان به ابراهیم (ع): «قالوا نعبد أصناما فنظل لها عکفین؛ گفتند: بت هایی را می پرستیم و همواره ملازم عبادت آنهاییم.» (شعراء/ 71) نشان می دهد که تا چه حد به بت پرستی خویش افتخار می کرده اند.
ص: 432
ظاهر آیات 76 تا 79 انعام بیان گر وجود گروه های گوناگون ستاره پرست، ماه پرست، و خورشید پرست در میان قوم ابراهیم است. برخی با استناد به آیه «فإنهم عدولی إلا رب العلمین؛ آن [معبود] ها دشمنان منند، مگر پروردگار جهانیان [که ولی من است].» (شعراء/ 77) و «إلا الذی فطرنی؛ مگر آن کس که مرا آفرید که البته او به زودی مرا هدایت خواهد کرد.» (زخرف/ 27) و برخی با استناد به آثار به جای مانده از کلدانیان که در عراق کشف شده، بر این باورند که گروه هایی از مشرکان در کنار بت ها، خدا را نیز عبادت می کرده اند و حتی گفته شده: پس از طرح توحید از سوی ابراهیم (ع) مشرکان به او گفته اند که مطلب جدیدی نیاورده و آن ها هم آفریدگار را عبادت می کنند؛ ولی برخی از مفسران این مطلب را انکار می کنند. روایات نیز به صراحت بیان داشته که پرستش غیر خداوند در همه جهان آن روز فراگیر بوده؛ به گونه ای که ابراهیم در ابتدای امر، یگانه خداپرست روی زمین به شمار می آمده و خداوند به همین دلیل، او را امت نامیده است. صابئیه که اجرام آسمانی را می پرستیدند، در آن زمان از ادیان مشهور جهان بوده است و تاریخ شیوع آن را در کنار شیوع بت پرستی در بابل ذکر کرده اند.
در لوحه های آیین حمورابی (ششمین پادشاه سلسله اول بابل و پدید آورنده قدیم ترین قانون مدون جهان) که از خرابه های بابل استخراج شده، از خدای خورشید و ماه یاد شده و می دانیم که حمورابی به عصر ابراهیم (ع) نزدیک است؛ با وجود این به طور قاطع نمی توان گفت که ابراهیم در امر کواکب با صابئان روبرو بوده و با آن ها احتجاج کرده است؛ زیرا منابع تاریخی نشان می دهد که بت پرستان همان گونه که بت هایی از خدایان و رب النوع ها را می پرستیدند، بت هایی از کواکب و خورشید و ماه را نیز می پرستیده، معابدی به نام این کواکب داشتند؛ همان طور که صابئان نیز از بت پرستی بیگانه نبوده و گاهی معابدی را برای عبادت غیر کواکب مانند علت اولی، عقل و نفس، ساخته، آن ها را عبادت می کردند؛ بنابراین، احتجاج ابراهیم می تواند با صابئان باشد؛ چنان که می تواند با بت پرستانی باشد که کواکب و بت های منسوب به آن ها را می پرستیدند.
ص: 433
بت پرستان، وجود خداوند را در جایگاه یگانه آفریدگار هستی قبول داشتند؛ ولی به نظر آنان، پرستش او بدون واسطه غیر ممکن بود؛ به گونه ای که اگر پرستش او ممکن می بود، یگانه معبود به شمار می رفت؛ به همین دلیل در آیه 16 عنکبوت «و إبرهیم إذ قال لقومه أعبدوا الله؛ و ابراهیم را [فرستادیم] چون به قوم خویش گفت: خدا را بپرستید و از او پروا دارید.» که سخن ابراهیم را در دعوت به توحید بازگفته، ادات حصر به کار نرفته است. گفته می شود کاهنان مذاهب بت پرستی، خودبه توحید معتقد بودند؛ ولی آن را از عامه مردم پنهان می کردند. گرچه رهبران بت پرستی برای توجیه پرستش بت ها، استدلال هایی را ارائه می دادند، آیات قرآن نشان می دهد که بت پرستی مردم به دلیل پذیرش این استدلال ها نبوده؛ بلکه در این زمینه سه عامل وجود داشته است: یکی پیوندهای متقابل اجتماعی میان افراد مجتمع در مقام قوم یا ملت واحد، برای حفظ غرور ملی و قومی در برابر اقوام دیگر: «إنما اتخذتم من دون الله أوث_نا مودة بینکم فی الحی_وة الدنیا؛ و [ابراهیم] گفت: جز این نیست که شما به خاطر دوستی [و ارتباط] میان خودتان در زندگی دنیا به جای خدا بت هایی را گرفته اید. ولی روز قیامت منکر یکدیگر می شوید و همدیگر را لعنت می کنید و جایگاهتان آتش است و برای شما هیچ یاوری نخواهد بود.» (عنکبوت/ 25)
دیگر، ترس از خدایان خیالی، زیرا ابراهیم (ع) را به انتقام خدایان تهدید کردند که روشن می شود خود، به علت ترس از خدایان، آن ها را عبادت می کردند: «و کیف أخاف ما أشرکتم؛ و چگونه از آنچه شریک خدا کرده اید بترسم، در صورتی که شما از این کارتان نمی ترسید که برای خدا چیزی را شریک می کنید که خدا درباره آن حجتی برای شما نازل نکرده است. پس کدام یک از ما دو گروه به ایمنی سزاوارتر است اگر می دانید؟» (انعام/ 81) و سوم، امید رسیدن خیر از سوی خدایان به آنها: «إن الذین تعبدون من دون الله لایملکون لکم رزقا؛ در حقیقت، آنها را که جز خدا می پرستید، مالک روزی شما نیستند.» (عنکبوت/ 17)
ص: 434
تعصب قومی همان گونه که آیه 25 عنکبوت گواهی می دهد، یکی از بارزترین ویژگی های قوم ابراهیم، تعصب قومی و زیر بنا بودن این تعصب در پدیده های اجتماعی بوده است؛ بلکه بر اساس یکی از وجوه در ترکیب آیه مزبور، سخن ابراهیم آن است که معبود شما همان دوستی های متقابل درون قومی است.
ضعف فکری قوم ابراهیم پیش تازان تمدن مادی در عصر خویش بوده اند. وجود تمدن باستانی در بابل مورد پذیرش همه بوده، نیازی به اثبات ندارد؛ با وجود این، انحطاط در ابعاد معرفتی و انسانی، از مشخصات عمومی قوم ابراهیم است تا آن جا که طبق برداشتی از آیه 258 بقره حتی ابراهیم (ع) این درجه از انحطاط فکری و آشفتگی تعقل را از آنان باور نداشت. در ماجرای احتجاج با نمرود که در حضور گروهی انجام شد، ابراهیم می کوشید برهان خود را به صورتی ساده اقامه کند تا عوام فریبی نمرود نتواند احتجاج او را در نظر مردم عقیم سازد؛ به همین دلیل، پایه برهان را نیاز مجموعه آفرینش به صانع قرار نداد؛ زیرا می دانست سطح تعقل مردم پایین تر از آن است که حتی این امر فطری را به شایستگی دریابند؛ بلکه احتجاج خویش را بر محور زنده کردن و میراندن قرار داد؛ با این حال، نمرود به سادگی توانست آنان را به دام مغالطه خویش گرفتار آورد و ابراهیم به ناچار حجتی آشکارتر برگزید. امیر مؤمنان (ع) نیز در دعایی به این ویژگی قوم ابراهیم اشاره کرده است: «یا من نجی ابراهیم من القوم الجاهلین»
دستیابی به علم نجوم از دیگر ویژگی های قوم ابراهیم، دستیابی آنان به علم نجوم است. آنان از این علم، هم برای محاسبات فلکی جهت تعیین اموری مانند کسوف و خسوف، و هم به منظور آگاهی از حوادث آینده استفاده می کردند. یعقوبی از مردی به نام «ل_ل_طق» (در اصل منبع بدون نقطه ضبط شده) نام می برد که این علم را به نمرود آموخته بود. گفته می شود صابئان در زمینه آگاهی از حوادث با استفاده از نجوم، بسیار کوشا بوده اند و بخشی از جایگاه رفیع آزر در حکومت نمرود، به دلیل تبحر وی در این زمینه بوده است. اقدام های پیش گیرانه ای که نمرود در پی پیش بینی آزر، برای جلوگیری از تکون ابراهیم (ع) به عمل آورد، شاهد توجه فراوان به این علم در عصر ابراهیم است. یکی از وجوهی که در تفسیر آیه 88 صافات «فنظر نظرة فی النجوم؛ پس نظری به ستارگان افکند.» ذکر شده، آن است که چون قوم ابراهیم اهل نجوم بودند، ابراهیم به آسمان نگریست و وانمود کرد که به محاسبات نجومی مشغول است.
ص: 435
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 173_ 179، 236، 565، 192 و جلد 15، ص 281 و جلد 18 ص 96، جلد 16 ص 115 و 120، جلد 2 ص 354، جلد 17 ص 148
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 303، جلد 9 ص 69، جلد 8 ص 436، 802
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
داستان تاریخی حضرت ابراهیم (ع) پرستش بت پرستی علم نجوم قوم ابراهیم (ع) رذایل اخلاقی
مناظره با پرستندگان اجرام آسمانی (ستاره ها و سیارات) از آیات مربوط به داستان حضرت ابراهیم (ع) استفاده می شود که احتجاج وی درباره پروردگاری ستاره، خورشید و ماه بعد از احتجاجی بوده است که درباره اصنام نموده، و از دقت در جریان امر برمی آید که گفتگوی وی با پادشاه وقت، بعد از ظهور امر و شیوع مخالفتش با کیش بت پرستی و ستاره پرستی و بعد از داستان بت شکستن وی بوده. و نیز چنین می نماید که اولین باری که شروع به دعوت خود نموده، نخست به دعوت پدر پرداخته در حالی که در خانه او بوده سپس به دعوت مردم و مخالفت با دین آنان پرداخته است و از اینجا معلوم می شود که اولین باری که به احتجاج و استدلال پرداخته همان احتجاج در برابر پدر و قوم خود بوده است. ابراهیم (ع) احتجاجات خود را به ترتیب آن حقایقی که خدای تعالی به وسیله ملکوت آسمانها و زمین نشانش می داده و تا آنجا که جریان محاجه با پدرش به وی اجازه می داده ردیف کرده و ترتیب داده است، و اگر در احتجاج خود تمسک به محسوسات می کرده، از آن جهت بوده که وی تا آن موقع آشنایی و سابقه ذهنی به حوادث روزانه آسمان و زمین نداشته، و یا از این جهت بوده که می خواسته با مردم از راه محسوسات خودشان احتجاج کند، از این رو سخن خود «هذا ربی؛ این پروردگار من است.» (انعام/ 76) را وقتی گفت که هر یک از اجرام سه گانه را درخشان و در حال طلوع دید و کلام خود «لا أحب الآفلین؛ زوال پذیران را دوست ندارم.» (انعام/ 76) و مانند آن را هنگام افول آنها ایراد کرد.
ص: 436
خداوند می فرماید: «فلما جن علیه الیل رءا کوکبا قال هذا ربی فلما افل قال لااحب الاقلین* فلما رءالقمر بازغا قال هذا ربی فلما اقل قال لئن لم یهدنی ربی لأکون من القوم الضالین* فلما ءاللمشس بازغة قال هذا ربی هذا اکبر فلما افلت قال یا قوم انی بری ء مما تشرکون* انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین؛ هنگامی که (تاریکی) شب او را پوشانید، ستاره ای مشاهده کرد؛ گفت: این خدای من است؟ اما هنگامی که غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم. و هنگامی که ماه را دید که (سینه افق را) می شکافد، گفت: این خدای من است؟ اما هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم را راهنمایی نکند مسلما از گروه گمراهان خواهم بود؟ و هنگامی که خورشید را دید (که سینه افق را) می شکافت، گفت: این خدای من است؟ این (که از همه) بزرگتر است! اما هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من از شریک هایی که شما (برای خدا) می سازید بیزارم. من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمان ها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.» (انعام/ 76- 79)
از سیاق آیات فوق و دیگر آیات استفاده می شود که حضرت ابراهیم (ع) پس از آن که به سنین نوجوانی رسید از مخفی گاه خود در حالی وارد خانواده و قومش شد که از محیط، سنن و آداب رسوم معمول مردم کاملا بی اطلاع بود و به واسطه این که در آن مخفی گاه به صورت فطری با خالق خود آشنا شده بود و به رشد و تمیز فطری دست یافته بود و هیچ گونه شائبه کفر و شرکت در وجودش یافت نمی شد به محض روبرو شدن با کرنش ها و عبادت ها گوناگون در برابر اشیاء مختلف متأثر می شد و با آنها به مشاجره می پرداخت. اولین برخورد آن جناب با آزر عمویش بود.
ص: 437
یکی دیگر از مناظرات آن حضرت مناظره با کسانی است که ارباب بت ها یعنی کواکب و خورشید و ماه را می پرستیدند وی سراغ یکایک این افراد رفت، و خدایان آنها را یکی پس از دیگری پروردگار خود فرض می نمود تا این که همه این اجرام آسمانی غروب کردند، و همین غروب کردن را دلیل بر بطلان ربوبیت آنها گرفت و گفت خدایی که غرب کند خدا نیست، و اعلام کرد: «انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض؛ من به سوی کسی می روم که آسمان وزمین را آفریده و در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.» (انعام/ 79)
البته ابراهیم (ع) خود بر این معنا بصیرت و بینش کامل داشته است که برای آسمان ها و زمین آفریدگاری است که او «الله تعالی» است و شریکی هم ندارد، ولی در مقام استدلال به جستجو برمی خیزد که آیا در بین مخلوقات خدا چیزی هست که آن نیز پروردگار مردم و ابراهیم باشد؟ مثل آیا خورشید و ماه یا چیزها دیگر در تدبیر عالم می توانند شریک خدا باشند؟ یا این که همه امور عالم تنها به دست خدای تعالی است و پروردگاری جز او نیست. البته در همه این مراحل خداوند آن جناب را مدد کرد و با ارائه ملکوت آسمان ها و زمین بنیان دلش را محکم کرده بود، به همین خاطر آن حضرت به قدری واقع بین بود که هرچه را می دید قبل از این که متوجه آن شی شود و به آثارش توجه کند، نخست متوجه انتسابش به خداوند می شد، سپس سراغ آن شی می رفت. اما در مناظره با مشرکان (که علاوه بر خدا قایل به خدایانی دیگر مثل کواکب، خورشید و ماه بودند)، واقع بینی، منطقی و مستدل بودن و متکی به عقل و اندیشه بودن در گفتار آن حضرت به خوبی مشهود است.
ص: 438
وی در مقام استدلال ابتداء فرض آنها را بر خدا بودن موجودات فوق می پذیرفت و مانند آنها می گفت «این پروردگار من است» اما به محض این که غروب می کردند می فرمود: «غروب کنندگان را دوست ندارم.» در این عبارت یک برهان عقلی وجود دارد که مقدمه اولش حسی و تجربی است و آن این است که این مشرکین مکرر غروب کردن اینها را دیده اند و اطمینان دارند. اما مقدمه دومش عقلی است و آن این است که خدا غروب ندارد «همیشگی است» نتیجه می گرفت پس اینها خدا نیستند چون غروب می کنند. آن جناب با هر سه دسته [کوکب پرست ماه پرست و خورشید پرست] با این برهان عقلی روبرو شد و آنها را محکوم نمود و در پایان مسئله ربوبیت توحیدی را به صورت شفاف بیان می فرماید و عقیده و موضع خود را نسبت به خدا روشن می کند و می فرماید «من کسی را می پرستم که آسمان و زمین را آفرید (پس آن چه در آسمان و زمین است از خدا است نه این که خدا باشند) و من در ایمان خود نسبت به او خالصم و از مشرکان نیستم.»
مناظره با بت پرستان حضرت ابراهیم (ع) خطاب به آزر و قومش می فرماید: «ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون* قالوا: وجدنا اباءنا لها عابدین* قال: لقد کنتم انتم و اباؤکم فی ضلال مبین* قالوا أجئتنا بالحق أم أنت من اللاعبین* قال بل ربکم رب السموات و الارض الذی فطرهن و أنا علی ذلکم من الشاهدین* و تالله لاکیدن اصنامکم بعدان تولوا مدبرین* فجعلهم جزاذا الا کبیرا لهم لعلهم إلیه یرجعون* من فعل هذا بانهتنا إنه لمن الظالمین* قالوا فأتوا به علی أعین الناس لعلهم یشهدون* قالو ءانت فعلت هذا بالهتنا یا ابراهیم* قال بل فعله کبیر هم هذا فسئلوهم ان کانوا ینطقون؛ این مجسمه های بی روح چیست که شما همواره آنها را می پرستید؟ گفتند: دیدیم پدرانمان آنها را عبادت می کنند؟ و ما به پیروی از آنها چنین می کنیم. ابراهیم (ع) گفت: شما و پدرانتان در گمراهی آشکار هستید. گفتند آیا حق را برای ما آورده ای یا تو از شوخی کنندگانی. گفت [نه] بلکه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمین است همان کسی که آنها را پدید آورده است و من بر این [واقعیت] از گواهانم. و سوگند به خدا که پس از آنکه پشت کردید و رفتید قطعا در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد. پس آنها را جز بزرگترشان را ریز ریز کرد باشد که ایشان به سراغ آن بروند. گفتند چه کسی با خدایان ما چنین [معامله ای] کرده که او واقعا از ستمکاران است. گفتند شنیدیم جوانی از آنها [به بدی] یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود. گفتند پس او را در برابر دیدگان مردم بیاورید باشد که آنان شهادت دهند. گفتند ای ابراهیم آیا تو با خدایان ما چنین کردی. گفت [نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.» (انبیاء/ 52- 63)
ص: 439
ابراهیم (ع) پس از آن که دید بت پرستان هیچ دلیلی جز پیروی جاهلانه و کورکورانه از پدرانشان، بر بت پرستی ندارند و در واقع به خاطر نشناختن خدای حقیقی به سراغ خدایان دروغین رفتند به معرفی خدای حقیقی می پردازد و می فرماید: «پروردگار شما، همان پروردگار آسمان ها و زمین است که آنها را آفریده است.» ابراهیم (ع) پس از آن که دید بت پرستان را فقط با پند و اندرز نمی توان از بت ها جدا کرد، تدبیری اندیشید و گفت: «به خدا قسم، بالاخره روزی در فرصت مناسب، داغ بت ها را بر دلتان می گذارم.» بالاخره ابراهیم (ع) در فرصتی مناسب زمینه جدایی آنها را از بت ها فراهم نمود و در نتیجه آنها را در مقابل وجدانشان قرار داد، وی در آن فرصت به دست آمده تمام بت ها به جز بت بزرگ را شکست. بعد از آن که بت پرستان بت و بت خانه را ویران دیدند، از خود پرسیدند «چه کسی این کار را کرده است؟»
بعضی گفتند: «این کار جوانی به نام ابراهیم است.» به سراغ وی رفتند و از او سؤال کردند «آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای؟» ابراهیم (ع) که می خواست آنها را به دادگاه وجدان و حاکمیت عقل بکشاند گفت: «از بت بزرگ سؤال کنید مشاهده می کنید که تبر به دوش اوست البته اگر بتواند سخن بگوید.» در اینجا ابراهیم (ع) در واقع می خواست ماهیت هیچ و پوچ بت ها را نشان دهد که اولا نمی توانند از خود دفاع کنند تا چه رسد از شما دفاع کنند و شما را یاری دهند و ثانیا قدرت انتقال هیچ مطلبی را به شما ندارند، پس شما از آنها چه چیزی را می خواهید! مبادا کسی فکر نماید که آن جناب با این عمل که بت را بردوش بت بزرگ قرار داد و گفت از او سؤال کنید؟ خواسته خود را تبرئه نماید! هرگز چنین نیست زیرا در آیات قبل آمده بود که وی به آنها فرمود، زمانی مناسب داغ بت ها رابه دلتان می گذارم به علاوه بعد از این عمل شجاعانه درحالی که می توانست فرار کند، اما چنین نکرد و به پای آن اقدام، مردانه ایستاد و تا کار را تمام کند و برآنها اتمام حجت نماید، ولو او را بشکند یا به آتش بیندازند.
ص: 440
این است اقدام ابراهیم که باید کار را تمام کرد نه این که از ترس، کار را نیمه کاره رها نماید. بنابراین، بدین شکل ادامه داد. آن قوم نادان با حرف های منطقی و عقلانی ابراهیم (ع) به خودشان (وجدانشان) بازگشتند و متوجه شدن به خاطر بت پرستی به خودشان ظلم کردند سپس سرشکسته و دست از پا درازتر به ابراهیم (ع) گفتند: «فرجعوا الی انفسهم فقالوا انکم انتم الظالمون* ثم نکسوا علی رؤسهم لقد علمت ما هولاء ینطقون؛ پس به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند در حقیقت شما ستمکارید. سپس سرافکنده شدند [و گفتند] قطعا دانسته ای که اینها سخن نمی گویند.» (انبیاء/ 64- 65) تو خوب می دانی که اینها قدرت سخن گفتن ندارند!! ابراهیم (ع) که منتظر شنیدن این سخن بود و می خواست خودشان به ماهیت بت ها پی ببرند و اقرار نمایند، گفت: «قال: افتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم* افما لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون؛ پس شما چیزهای را می پرستید که هیچ نفع و ضرری برایتان ندارند!! وای بر شما و آن چه را که می پرستید آیا فکر نمی کنید؟» (انبیاء/ 66- 67) اما آن قوم بی منطق او وقتی دیدند جوابی در مقابل منطق روشن و قاطع او ندارند متوسل به زور شدند و گفتند: «قالوا حرقوه و انصروا الهتکم؛ او را به آتش بیندازید تا خدایانتان را یاری کرده باشید.» (انبیاء/ 68)
در جای دیگر به آزر و قومش فرمود: «اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون؛ به پدرش و قومش گفت چه چیزی را می پرستید؟» (شعراء/ 70) گفتند: «قالوا نعبدا صناما فنظل لها عاکفین؛ بت ها را می پرستیم.» (شعراء/ 71) گفت: «قال هل یسمعونکم اذتدعون* او ینفعونکم او یضرون؛ آیا هنگامی که آنها را می خوانید، می شنوند؟ و آیا نفع و ضرری برای شما دارند؟» (شعراء/ 72- 73) قطعا جوابشان منفی بود و هیچ پاسخ قانع کننده ای نداشتند. گفتند: «قالوا بل وجدنا اباءنا کذلک یفعلون؛ گفتند نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین می کردند.» (شعراء / 74) تنها دلیل ما این است که دیدیم پدرانمان این چنین می کنند!! گفت: «قال فانهم عدولی الا رب العالمین؛ قطعا همه آنها جز پروردگار جهانیان دشمن منند.» (شعراء/ 77) من با تمام آن بت ها دشمنم و آنها هم با من دشمنند. سپس وقتی دید این نادانان به خاطر شناخت غلط و تعصبات قومی سراغ خدایان دروغین رفته و در واقع شناخت صمیمی از خدای واقعی ندارند، به معرفی خدای حقیقی می پردازند و می فرماید خدای واقعی آن کسی است که خلقم کرده، هدایتم کرده، آب و غذایم، شفا از بیماریم و مرگ و حیاتم به دست اوست. و در قیامت او از خطاهایم اغماض می کند. (شعراء/ 78- 82)
ص: 441
در جای دیگر به آزر و قومش می فرماید: «اینها چیست که می پرستید؟ اینها معبودهای دروغین است که می پرستید. شما از خداند عالمیان چه چیزی می دانید و چه گمانی درباره اش دارید.» (صافات/ 85- 87)
در جای دیگر ضمن عبارتی کوتاه می فرماید: «آیا بت ها را خدا خود قرار داده اید؟ من شما را در گمراهی آشکار می بینم.» (انعام/ 74) شما راه را گم کرده و بیراهه می روید.
در جای دیگر خطاب به آرز می فرماید: «چرا چیزی را می پرستید که نمی شنوند، نمی بیندند و شما را از هیچ چیز بی نیاز نمی کنند و هیچ نفعی برایت ندارند. در این صورت من از شما و آنچه را می پرستید دوری می کنم.» (مریم/ 42- 48)
منطق مناظره و مباحثه علمی خداوند در قرآن می فرماید: «و اذقال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون* قالوا وجدنا ابائنالهها عابدین* قال لقدکنتم انتم و اباؤکم فی ضلالا مبین* قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللعبین؛ آن هنگام که به پدرش (آزر) و قومش گفت: این مجسمه های بی روح چیست؟ که شما همواره آنها را پرستش می کنید؟ گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت می کنند. گفت: مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده اید. گفتند: آیا مطلب حقی برای ما آورده ای؟ یا شوخی می کنی؟» (انبیاء/ 52- 55) گفت: «(کاملا حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمین است که آنها را ایجاد کرده و من برا ین امر از گواهانم و به خدا سوگند، در غیاب شما، نقشه ای برای نابودی بت هایتان می کشم.» سرانجام (با استفاده از یک فرصت مناسب) همه آن ها جز بت بزرگشان را قطعه قطعه کرد، تا شاید سراغ او بیایند (و او حقایق را بازگو کند). آن قوم (هنگامی که منظره بت ها را دیدند) گفتند: «هرکس با خدایان ما چنین کرده قطعا از ستمگران است (و باید کیفری سخت ببیند).» (گروهی گفتند: «شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بت ها سخن می گفت او که او را ابراهیم می گویند.»
ص: 442
گفتند: «او را در برابر دیدگان مردم بیاورید تا گواهی دهد.» (هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند) گفتند: «تو این کار را با خدایان ما کرده ای، ای ابراهیم؟» گفت «بلکه این کار را بزرگشان کرده است از او بپرسید اگر سخن می گویند؟» آنها به وجدان خویش بازگشتند و به خود گفتند: «حقا که شما ستمگرید» سپس بر سرهایشان واژگون شدند (و حکم وجدان را به کلی فراموش کردند و گفتند:) «تو می دانی که اینها سخن نمی گویند.» (ابراهیم) گفت: «آیا جز خدا چیزی را می پرستید که نه کمترین سودی برای شما دارد و نه زیانی به شما می رساند؟ اف بر شما و بر آن چه می پرستید. آیا اندیشه نمی کنید؟ (عقل ندارید).»
در شانزده آیه ای که ترجمه آن ذکر شده به روشنی منطق مناظره و مباحثه علمی و نیز منطق مبارزاتی ابراهیم (ع) در برابر بت پرستان مشاهده و ملاحظه می شود:
الف) محورهای منطقی مناظره و مباحثه حضرت ابراهیم (ع) با بت پرست ها
محور اول: اولین محور مناظره عملی آن حضرت این گونه آغاز می شود «ماهذه التماثیل؛ حقیقت این مجسمه های بی روح چیست؟» (انبیاء/ 52) قطعا آن قوم جوابی نداشتند اگر نگوئیم که با طرح همین مسئله به بی حقیقتی بت ها پی بردند که آنها حقیقتی ندارند و قابل دفاع نیستند. اما در عین حال پاسخ دادند پدران ما بت ها را عبادت می کردند.
محور دوم: به آن قوم بت پرست فرمود: این بت ها چه خاصیتی برای شما دارند؟ «افتعبدون من دون الله مالاینفعکم شیئا و لایضرکم؛ آیا چیزی می پرستید که نه نفعی برای شما دارند نه ضرری؟» (انبیاء/ 66) قطعا از این سؤال هم جوابی نداشتند جز این که باز بگویند چون پدرانمان آنها را می پرستیدند ما نیز چنین می کنیم.
ص: 443
محور سوم: به چه دلیلی این بتها را می پرستید؟ بتی که نه حقیقتی دارد؟ و نه پرستیدنش نفعی؟ و نه نپرستیدنش ضرر؟ پس چرا آنها را می پرستید؟ «اذقال لابیه و قومه ما انتم لها عاکفون؛ به پدرش و قومش فرمود: اینها چیست که شما به عبادت آنها کمر بسته اید» (انبیاء/ 52) باز آنها جوابی نداشتند جز این که بگویند: «وجدنا اباءنا لها عابدین؛ پدران خویش را پرستش گر آنها یافتیم.» (انبیاء/ 53) و ما به تبع آنها بت می پرستیم. که آن حضرت در مقابل تعصبات کورکورانه آنها فرمودند: «انتم و اباؤکم فی ضلال مبین؛ شما با پدرانتان در گمراهی آشکار بوده اید.» (انبیاء/ 54)
محور چهارم: معرفی پروردگار حقیقی. پس از آن که با مطرح کردن سه مسئله مهم آنها را متوجه بی پایه و اساس بودن معبودی به نام بت نمود با طرح آخرین مطلب به کار را تمام کرد و فرمود: «ربکم رب السموات و الارض الذی فطرهن؛ پروردگار شما، پروردگار آسمان ها و زمین است که ایجادشان کرده است.» (انبیاء/ 56)
ب) محورهای منطقی مبارزه خستگی ناپذیر آن حضرت با بت پرست ها
محور اول: اندیشه و تدبیری عملی برای نابود کردن بت ها. این محور از آنجا آغاز شد که آن حضرت از طریق بحق و گفتگو موفق نشد تعصبات جاهلانه بت پرستان را نسبت به بت ها از بین ببرد از این رو فرمود: «و تالله لا کیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین؛ به خدا سوگند پس از آن که بروید در کار بت هایتان حیله ای می کنم.» (انبیاء/ 57) «کید» به معنای تدبیر و چاره جویی پنهانی علیه کسی و به ضرر اوست. حضرت ابراهیم (ع) به دنبال فرصتی بودند که پیش آمد و مردم برای مراسم عیدشان بیرون شهر رفتند و آن حضرت بهانه ای همراهشان نرفت بلکه وارد بت خانه بزرگ شهر شد تا مردم را از شر بت پرستی عملا نجات دهد.
ص: 444
محور دوم: همه بت ها را قطعه قطعه کرد جز بت بزرگ. (انبیاء/ 58) آن جناب سعی داشت ضمن این عمل با منطقی خاص، بی حقیقت بودن بت ها را عملا مجسم نماید از اینرو وقتی او را مورد سؤال قرار دادند و از این حادثه سؤال کردند فرمود: «بل فعله کبیر هم هذا فسئلو هم ان کانوا ینطقون؛ بلکه این کار را بزرگشان کرده است از آنها بپرسید اگر سخن می گویند.» (انبیاء/ 63) این گونه پاسخ دادن ابراهیم (ع) سبب شد آنها به وجدان خفته خود مراجعه کنند و بفهمند که چه ظلمی به خودشان کرده اند با پرستیدن این بت ها، اما در عین حال با کمال وقاحت و پررویی گفتند: «تو خود می دانی این بت ها حرف نمی زنند ولی به ما می گویی از بت بزرگ بپرسید؟» حضرت فرمود: «اف بر شما و بر آن چه که جز خدا می پرستید! آیا اندیشه نمی کنید؟ آیا عقل ندارید؟» اما بت پرستان که به هیچ وجه قادر به پاسخ گویی به مطالب منطقی و عقلانی ابراهیم (ع) نبودند متوسل به شیوه غیر منطقی شدند و در بن بست جهل باقی مانند و جمیعا نظر به سوزاندن ابراهیم (ع) به آتش دادند تا بدین وسیله از خدایان خود دفاع کنند.
محور سوم: ابراهیم پس از قطعه قطعه کردن بت ها فرار نکرد بلکه ماند تا عملا فرهنگ بت پرستی را زمین گیر و بی پایه و اساس بودنش را از راه عقل و منطق اثبات نماید و چنین کرد اگرچه به ظاهر آنها ابراهیم (ع) را دستگیر و محاکمه کردند اما به واقع آن جناب در آن دادگاه بت و بت پرستی را محکوم کرد. و اگرچه در ظاهر نمرودیان پس از محاکمه مجازات را معین کردند و ابراهیم (ع) را به آتش انداختند تا قدرت خود را به ابراهیم و ابراهیمیان نشان دهند تا درس عبرت شود برای دیگران! اما در واقع خداوند قدرت نمایی آنها را به عجز و درماندگی تبدیل نمود و همه نمرودیان را در بهت و حیرت فروبرد به طوری که نمرود نتوانست این بهت و حیرت را مخفی نماید.
ص: 445
خلاصه و نتیجه مناظره با بت پرستان اولا: آن جناب تلاش فراوانی در تبیین و روشن نمودن پوچی و هیچی بت ها به لحاظ ماهیت می نماید و در مورد بطلان بت پرستی به این نکات اشاره می کند: «اینها، نه می شنوند، نه می بینندند، نه نفعی دارند و نه ضرری و نه شما را از چیزی بی نیاز می کنند.»
ثانیا: در مورد مشکل بت پرستی به آن قوم فرمود: «شما به خاطر متابعت و پیروی کورکورانه از پدرانتان و زیر پا گذاردن عقل و وجدانتان، راه را گم کرده و به بیراهه ای آشکار کشیده شده اید.» بنابراین نهایت سعی خود را به کار بست تا آنها در ماقبل قضاوت و حکم و عقل وجدان مطیع نماید.
ثالثا: چون مشاهده کرد آنها پروردگار حقیقی خود را نمی شناسند و این جهل سبب شده به اشتباه بت ها را خدا بدانند، به معرفی پروردگار حقیقی عالم پرداخت.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 ص 535- 531،جلد 14 ص 74، جلد 7 ص 240 - 265
سیدمحمد صحفی-قصص قرآن- صفحه 291-290
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 309-308
عین الله ارشادی-سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 216 و ص 265
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 288- 290
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) مناظره کافر ستاره پرستی بت پرستی باورها در قرآن
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد داستان حضرت ابراهیم (ع) ذکر نموده اند. خداوند در قرآن می فرماید: «و إذ قال إبراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی؛ و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنما که مردگان را چگونه زنده می کنی؟» (بقره/ 260) برخی از مفسرین می گویند ابراهیم (ع) درخواست علم به کیفیت احیا را نموده نه دیدن آن را. در این آیه چیزی که دلالت کند بر اینکه خدا دستور زنده کردن به ابراهیم (ع) داده باشد نیامده، و همچنین آیه دلالت ندارد بر اینکه ابراهیم (ع) این کار را انجام داده و آن چهار مرغ را چنین و چنان کرده باشد، چون هر فرمان و امری به منظور امتثال صادر نمی شود، بلکه ممکن است یک خبری را به صورت امر و دستور بیان کنند، مثل اینکه کسی از شما بپرسد جوهر خودنویس را چگونه درست می کنند؟ و شما در پاسخ بگویی فلان چیز و فلان چیز را بگیر و آنها را چنین و چنان کن تا جوهر درست شود و منظور شما در حقیقت امر و دستور نیست، بلکه می خواهی خبر دهی که مرکب را اینگونه درست می کنند.
ص: 446
آن گاه گفته اند در قرآن چه بسا از خبرها که به صورت امر آمده است و در حقیقت، کلام در این آیه مثلی است برای زنده کردن مرده و معنایش این است که چهار رقم مرغ بگیر، و نزد خود نگه دار، به طوری که هم تو با آنها انس بگیری و هم آنها با تو مانوس شوند، به طوری که هر وقت صداشان بزنی پیش تو بیایند، چون مرغان از سایر حیوانات زودتر انس می گیرند، آن گاه هر یک از آنها را بر سر یک کوهی بگذار، و سپس آنها را یکی یکی صدا کن، می بینی که به سرعت نزدت می آیند، بدون اینکه جدایی کوه ها و دوری مسافت مانع آمدنشان شود، پروردگار تو نیز چنین است، وقتی بخواهد مردگانی را زنده کند، با کلمه تکوین آنها را صدا می زند، و می فرماید زنده شوید، و زنده می شوند، بدون اینکه تفرق اجزای بدن آنها مانع شود، همان طور که در آغاز خلقت به همین نحو موجودات را آفرید، و به آسمانها و زمین فرمان داد: «ائتیا طوعا أو کرها؛ باید بیائید چه بخواهید و چه نخواهید.» و موجودات در پاسخ عرضه داشتند: «أتینا طائعین؛ با رغبت آمدیم.» (فصلت/ 11) آن گاه پنج دلیل بر گفتار خود آورده و می گویند:
دلیل اول: در خود آیه است که می فرماید 'فصرهن' چون معنای این کلمه چنین است: آنها را متمایل کن یعنی میل آنها را به سوی خود ایجاد کن و این همان ایجاد انس است، شاهد ما بر اینکه معنای آن چنین است، متعدی شدن و مفعول گرفتن کلمه به حرف الی است، چون فعل صار- یصیر وقتی با این حرف متعدی شود معنای متمایل کردن از آن فهمیده می شود و اینکه مفسرین گفته اند به معنای تقطیع و تکه تکه کردن است، و در آیه معنایش این است که مرغان را بعد از سر بریدن قطعه قطعه کن، با متعدی شدن به وسیله حرف الی سازگار نیست، و اما اینکه بعضی گفته اند کلمه الیک متعلق به جمله خذ است، نه به جمله فصرهن و معنایش این است که چهار مرغ برای خود اختیار کن و آنها را قطعه قطعه کن، معنایی است خلاف ظاهر کلام.
ص: 447
دلیل دوم: از ظاهر آیه بر می آید هر چهار ضمیر در این کلمات یعنی صرهن و منهن و ادعهن و یاتینک یک مرجع دارند و آن کلمه طیور است، و بنا به گفته ما هر چهار ضمیر به طیر بر می گردد، ولی بنا به گفتار دیگران، لازم می آید این وحدت مرجع، از بین برود، یعنی دو ضمیر اول به طیور و سومی و چهارمی به اجزای آنها برگردد تا معنا چنین شود: «آنها را قطعه قطعه کن، و از مجموع آنها بر سر هر کوهی مقداری را بگذار، آن گاه آنها را تک تک صدا بزن، مثلا اجزاء خروس را صدا بزن، پس آن خروس نزدت می آید.» ولیکن این خلاف ظاهر آیه است، که بین ضمیرها تفرقه بیندازیم.
دلیل سوم: نشان دادن کیفیت خلقت، اگر به این معنا باشد که خدا نشان بدهد که چگونه اجزای به باد رفته مرده ای را جمع می کند، و به صورت اولش بر می گرداند چنین منظوری با قطعه قطعه کردن چهار مرغ، و درهم آمیختن آنها با یکدیگر و قرار دادن هر جزئی از مجموع را بر سر کوهی حاصل نمی شود، چون در چنین فرضی چگونه تصور می شود که شخصی حرکت ذره ذره های بدن خروس (را مثلا) و دگرگونگی های آنها را مشاهده کند که دارند به یکدیگر وصل می شوند. و اگر به این معنا باشد که خدا شخص را بر کنه کلمه تکوینی خود که همان اراده الهیه اوست و گوینده آن کلمه و حقیقت آن هم همان هستی موجودات می باشد، آگاهی و احاطه بدهد. چنین چیزی به حکم ظاهر قرآن و اجماع همه مسلمانان از دو جهت امری غیر ممکن است، زیرا نه بشر می تواند به کنه هستی موجودات احاطه یابد، و نه صفات خدا کیفیت می پذیرد، تا ابراهیم نشان دادن آن را درخواست کند.
ص: 448
دلیل چهارم: جمله 'ثم اجعل' به خاطر کلمه 'ثم' سپس دلالت بر بعدیت دارد، و این بعدیت با معنایی که ما برای صرهن کردیم، و آن را به معنای مانوس شدن گرفتیم مناسب تر است، و همچنین خود کلمه صرهن با آن معنا سازگار است، نه با سر بریدن و گوشت و استخوان آنها را کوبیدن.
دلیل پنجم: اگر منظور خداوند متعال، آن معنایی باشد که سایر مفسرین گفته اند، مناسب تر آن بود که آیه شریفه با اسم قدیر ختم شود، نه با دو اسم عزیز و حکیم برای اینکه عزیز به معنای قادری است که دسترسی به او ممکن نباشد.
عناصر منطقی شبهه:
1- داستان حضرت ابراهیم (ع) در قرآن ذکر شده است.
2- برخی از مفسرین می گویند: ابراهیم (ع) درخواست علم به کیفیت احیا را نموده نه دیدن آن را.
3- این با متن و تفسیر آیات مربوط به داستان حضرت ابراهیم (ع) جور در نمی آید.
پاسخ به شبهه فوق آیه: «أرنی کیف تحی الموتی» بر چند نکته دلالت دارد.
نکته اول اینکه: ابراهیم خلیل (ع) از خدای تعالی درخواست دیدن زنده نمودن را کرد، نه بیان استدلالی، زیرا انبیاء (ع) و مخصوصا پیغمبری چون ابراهیم (ع) مقامشان بالاتر از آن است که معتقد به قیامت باشند، در حالی که دلیلی بر آن نداشته و از خدا درخواست دلیل کنند، چون اعتقاد به یک امر نظری و استدلالی احتیاج به دلیل دارد، و بدون دلیل، اعتقاد تقلیدی و یا ناشی از اختلال روانی و فکری خواهد بود در حالی که نه تقلید لایق به ساحت پیغمبری چون آن جناب است، و نه اختلال فکری، علاوه بر اینکه ابراهیم (ع) سؤال خود را با کلمه کیف ادا کرد، که مخصوص سؤال از خصوصیات وجود چیزی است، نه از اصل وجود آن، وقتی شما از مخاطب خود می پرسید که آیا زید را همراه ما دیدی؟ سؤال از اصل دیدن زید است و چون می پرسی زید را چگونه دیدی؟ سؤال از اصل دیدن نیست، بلکه از خصوصیات دیدن و یا به عبارت دیگر دیدن خصوصیات است، پس معلوم شد که ابراهیم (ع) درخواست روشن شدن حقیقت کرده، اما از راه بیان عملی، یعنی نشان دادن، نه بیان علمی به احتجاج و استدلال.
ص: 449
نکته دوم اینکه: آیه شریفه دلالت می کند بر اینکه ابراهیم (ع) درخواست کرده بود که خدا کیفیت احیا و زنده کردن را به او نشان دهد، نه اصل احیا را، چون درخواست خود را به این عبارت آورد: چگونه مرده را زنده می کنی؟ و این سؤال می تواند دو معنا داشته باشد، معنای اول اینکه چگونه اجزای مادی مرده، حیات می پذیرد؟ و اجزای متلاشی دوباره جمع گشته و به صورت موجودی زنده شکل می گیرد؟ و خلاصه اینکه چگونه قدرت خدا بعد از موت و فنای بشر به زنده کردن آنها تعلق می گیرد؟
معنای دوم اینکه: سؤال از کیفیت افاضه حیات بر مردگان باشد، و اینکه خدا با اجزای آن مرده چه می کند که زنده می شوند؟ و حاصل اینکه سؤال از سبب و کیفیت تاثیر سبب است، و این به عبارتی همان است که خدای سبحان آن را ملکوت اشیاء خوانده و فرموده: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون* فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء؛ امر او هر گاه چیزی را بخواهد ایجاد کند تنها به این است که به آن بگوید: باش و او موجود شود، پس منزه است خدایی که ملکوت هر چیزی به دست اوست.» (یس/ 82- 83)
منظور ابراهیم (ع)، سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای دوم بوده، نه به معنای اول، به چند دلیل، دلیل اول، اینکه گفت: «کیف تحی الموتی» بضم تاء که مضارع از مصدر احیاء است یعنی مردگان را چگونه زنده می کنی؟ پس از کیفیت زنده کردن پرسیده، که خود یکی از افعال خاص خدا و معرف او است، خدایی که سبب حیات هر زنده ای است و به امر او هر زنده ای زنده می باشد، و اگر گفته بود: «کیف تحی الموتی» به فتح تاء یعنی چگونه مردگان زنده می شوند، در این صورت سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای اول یعنی کیفیت جمع شدن اجزای یک مرده و برگشتنش به صورت اول و قبول حیات بوده. اگر سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای اول بود، باید عبارت آن «کیف تحی الموتی» به فتح تاء بود نه به ضم آن.
ص: 450
دلیل دوم اینکه: اگر سؤال آن جناب از کیفیت حیات پذیری اجزا بود، دیگر وجهی نداشت که این عمل به دست ابراهیم (ع) انجام شود، و کافی بود خدای تعالی در پیش روی آن جناب حیوان مرده ای را زنده کند.
دلیل سوم اینکه: اگر منظورش سؤال از کیفیت حیات پذیری به نحو اول بود جا داشت در آخر کلام بفرماید: «أعلم أن الله علی کل شی ء قدیر» نه اینکه بفرماید: «و اعلم أن الله عزیز حکیم» چون روش قرآن کریم این است که در آخر هر آیه از اسماء و صفات خدای تعالی، آن صفتی را ذکر کند که متناسب با مطلب همان آیه باشد، و مناسب با زنده کردن مردگان، صفت قدرت است نه صفت عزت و حکمت، چون عزت و حکمت (که اولی عبارت است از دارا بودن ذات خدا هر آنچه را که دیگران ندارند، و مستحق آن هستند، و دومی عبارت است از محکم کاری او) با دادن و افاضه حیات از ناحیه او تناسب دارد نه با قابلیت ماده برای گرفتن حیات و افاضه او (دقت فرمائید).
از آنچه گذشت فساد گفتار بعضی از مفسرین روشن شد، که گفته اند ابراهیم (ع) در جمله 'رب أرنی' از خدای تعالی درخواست علم به کیفیت احیا را کرده، نه دیدن آن را، و پاسخی هم که در آیه شریفه آمده بر بیش از این دلالت ندارد.
بی اعتباری آن نظریه و پاسخ به دلائل پنجگانه آن سؤال و درخواست ابراهیم (ع) «أرنی؛ نشانم بده» و جمله «کیف تحیی الموتی؛ چگونه مردگان را زنده می کنی.» و دستور خدای تعالی به اینکه این عمل به دست خود ابراهیم (ع) انجام گیرد، هیچ یک از اینها با معنایی که اینها برای آیه ذکر کردند نمی سازد، علاوه بر اینکه کلمه جزء در جمله سپس بر سر هر کوهی جزئی از آنها را بگذار ظهور در جزء تک تک هر مرغی دارد، نه در اینکه یک مرغ را سر آن کوه، و یکی دیگر را سر کوهی دیگر بگذار.
ص: 451
و اما پنج دلیلی که بر گفتار خود آورده اند هیچ یک درست نیست.
اما جواب از دلیل اول: معنای کلمه صرهن همان قطعه قطعه کردن است، و اگر با حرف الی متعدی شده و مفعول بگیرد دلیل بر آن نیست که به معنای متمایل کردن باشد، بلکه برای این است که کلمه نامبرده علاوه بر معنای قطع کردن متضمن معنای به طرف خود کشیدن نیز هست، هم چنان که در جمله 'الرفث إلی نسائکم' کلمه رفث متضمن معنای افضاء هم بوده و با حرف الی متعدی شده است.
و اما جواب دلیل دوم: این است که ما نیز تمامی ضمیرهای چهارگانه را به طیور بر می گردانیم، و اگر بپرسی چطور ضمیر سومی و چهارمی را به طیور بر می گردانی؟ با اینکه از طیور تنها اجزایش مانده و صورتش به کلی از بین رفته، ما نیز عین این سؤال را از شما می کنیم، که در آیه: «ثم استوی إلی السماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین؛ سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن بخاری بود پس به آن و به زمین فرمود خواه یا ناخواه بیایید آن دو گفتند فرمان پذیر آمدیم.» (فصلت/ 11) چگونه ضمیر هی و ها را به آسمان بر می گردانید، در حالی که آن روز از آسمان تنها ماده دودی شکلش وجود داشت و صورت آسمانی به خود نگرفته بود و چگونه ضمیر له در آیه: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون» (یس/ 82) را به شی ء بر می گردانید؟ در حالی که قبل از کلمه کن یعنی ایجاد موجودات، چیزی موجود نبوده، تا ضمیر به آن بر گردد.
ص: 452
حقیقت این است که تنها در خطاب های لفظی است که باید مخاطب قبلا وجود داشته باشد، و اما در خطاب های تکوینی قضیه درست بر عکس است، یعنی وجود مخاطب فرع خطاب است، چون خطاب های تکوینی همان ایجاد است، و معلوم است که تا خطاب صادر نشود، مخاطبی پدید نمی آید، چون وجود، فرع بر ایجاد است، هم چنان که در آیه «أن نقول له کن فیکون» (نحل/ 40) کلمه فیکون اشاره به وجود شی ء است که متفرع شده بر کلمه کن که همان ایجاد است.
اما جواب دلیل سوم: این است که ما طرف دیگر و شق دوم را قائلیم، و می گوئیم سؤال از کیفیت فعل خدای سبحان و احیای او است، نه از کیفیت حیات پذیری ماده و اینکه گفتند بشر نمی تواند به کنه اراده الهی پی ببرد، چون اراده از صفات اوست (هم به دلیل ظاهر قرآن و هم به اتفاق همه مسلمانان)، در پاسخ می گوئیم اراده از صفات فعل است نه از صفات ذات، صفتی است مانند خالقیت و رازقیت و امثال آن که از فعل خدا انتزاع می شود. و آن که دست بشر بدان نمی رسد ذات متعالیه خداست، هم چنان که خودش در کلام مجیدش فرمود: «و لا یحیطون به علما؛ احاطه علمی به او نمی یابند.» (طه/ 110)
پس اراده صفتی است که از فعل خدا انتزاع می شود، و آن فعل عبارت است از ایجاد که با وجود هر چیزی متحد است، و عبارت است از کلمه کن در آیه «ان تقول له کن فیکون» و خدای سبحان در دنباله این آیه فرموده: این کلمه عبارت است از ملکوت هر چیز: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء» (یس/ 83) از سوی دیگر صریحا فرموده: ملکوت خود را به ابراهیم نشان دادیم، «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم (برای اینکه چنین و چنان شود) و نیز برای اینکه او از صاحبان یقین گردد.» (انعام/ 75) و یکی از ملکوت آسمانها و زمین، همین زنده کردن مرغان نامبرده در آیه است.
ص: 453
منشا این شبهه منشا این شبهه و نظائر آن چیست؟ منشا آن این است که این دانشمندان گمان کرده اند که خواستن ابراهیم از طیور و گفتن عیسی (ع) به مردگان هنگام زنده کردن آنها به اینکه برخیز به اذن خدا، و نیز جریان یافتن باد به امر سلیمان و سایر معجزات که در کتاب و سنت از آنها نامبرده شده، اثری است که خدای تعالی در الفاظ این پیامبران قرار داده، یعنی اثر و خاصیت خود الفاظ آنهاست و یا اثری است که خدا در ادراک تخیلی آنان نهاده، و الفاظشان بر آن ادراک تخیلی دلالت می کند، نظیر ارتباط و نسبتی که میان الفاظ عادی ما با معانی آن دارد، و این نکته بر آنان پوشیده مانده که این تاثیر، نه مربوط به الفاظ انبیاء است، نه به اراده آنان که الفاظ حاکی از آن است، بلکه مربوط به اتصال باطنی آن حضرات به قوه قاهره و شکست ناپذیر خدا و قدرت مطلقه و غیر متناهی او است، همه کاره و فاعل حقیقی معجزات، این ارتباط است. برای ادراکات انسان از خارج سه مرتبه قائل شده اند، 1- مرتبه حس 2- مرتبه خیال، 3- مرتبه تعقل.
مرتبه حس
عبارت است از آن صوری از اشیاء که در حال مواجهه و یا مقابله و ارتباط مستقیم ذهن با خارج با به کار افتادن یکی از حواس پنجگانه (یا بیشتر) در ذهن منعکس می شود، مثلا هنگامی که انسان چشمها را باز نموده و منظره ای را که در برابرش موجود است تماشا می کند، تصویری از آن منظره در ذهنش پیدا می شود و آن تصویر همان حالت خاصی است که انسان حضورا و وجدانا در خود مشاهده می کند و آن را دیدن می نامیم، یا آنکه در حالی که کسی صحبت می کند و صدای وی به گوشش می رسد حالت دیگری را در خود مشاهده می نماید که آن را شنیدن می نامیم و...
ص: 454
مرتبه خیال
پس از آنکه ادراک حسی از بین رفت اثری از خود در ذهن باقی می گذارد و یا به تعبیر قدماء پس از پیدایش صورت حسی در حاسه، صورت دیگری در قوه دیگری که آن را خیال یا حافظه می نامیم، پیدا می شود و پس از آنکه صورت حسی محو شد، آن صورت خیالی باقی می ماند و هر وقت انسان بخواهد، آن صورت را احضار می نماید و به اصطلاح به این وسیله آن شی ء خارجی را تصور می کند...
مرتبه تعقل
ادراک خیالی چنان که دانستیم جزئی است یعنی بر بیش از یک فرد قابل انطباق نیست، لیکن ذهن انسان پس از ادراک چند صورت جزئی، قادر است یک کلی بسازد که قابل انطباق بر افراد کثیره باشد، به این ترتیب که پس از آنکه چند فرد را ادراک نمود، علاوه بر صفات اختصاصی هر یک از افراد به پاره ای از صفات مشترکه نائل می شود... که بر افراد نامحدودی قابل انطباق باشد، این نحوه از تصور را تعقل یا تصور کلی می نامند.
اما جواب از دلیل چهارمشان این است که معنای تراخی و تدریج که از کلمه ثم استفاده می شود همانطور که با معنای تربیت مرغان و مانوس کردن آنها تناسب دارد، با معنای ذبح کردن و کوبیدن و جدا کردن اعضای آنها از یکدیگر و گذاشتن هر قسمتی از آن اجزای کوبیده شده را بر سر یک کوه نیز تناسب دارد، و مطلب بسیار روشن است.
اما جواب از دلیل پنجمشان این است که عین این اشکال به خودشان بر می گردد، برای اینکه حاصل اشکالشان این بوده که خدا کیفیت زنده کردن را با بیان علمی برای ابراهیم (ع) بیان کرده نه با ارائه و نشان دادن حسی. به ایشان می گوئیم در این صورت آیه باید با صفت قدرت ختم شود نه عزت و حکمت، در حالی که در سابق توجه فرمودید که گفتیم مناسب تر همین است که با صفت عزت و حکمت ختم شود نه با صفت قدرت، از همان بیان، این معنا نیز روشن می شود. اینکه بعضی دیگر از مفسرین گفته اند مراد از درخواستی که در آیه آمده، درخواست دیدن حیات پذیری اجزای مرده است، صحیح نیست.
ص: 455
خلاصه بیان این مفسران این است که سؤال ابراهیم (ع) (العیاذ بالله) از یک امر دینی نبوده، بلکه سؤال این بوده که از کیفیت زنده نمودن سر در آورد، و علم و آگاهی به اینکه مرده را چگونه زنده می کند، شرط ایمان نیست. پس ابراهیم (ع) از خدا علمی را که ایمان مشروط بر آن است طلب نکرده، به دلیل اینکه سؤال خود را با لفظ کیف آورده و همه می دانیم که این کلمه در مورد سؤال از حال استعمال می شود، نظیر اینکه کسی بپرسد 'کیف یحکم زید فی الناس' زید در میان مردم چگونه قضاوت می کند؟ که پرسش کننده در اینکه زید قضاوت می کند، شک ندارد بلکه در کیفیت آن شک دارد، و گرنه اگر در اصل قضاوت شک می داشت می پرسید: 'أ یحکم زید فی الناس' آیا زید در بین مردم قضاوت می کند؟ و اگر خدای تعالی در پاسخ ابراهیم (ع) از او پرسید: 'مگر ایمان نیاورده ای؟' برای این بوده که هر چند ظاهر کلمه کیف سؤال از چگونگی احیاء است، لیکن از آنجایی که گاهی این کلمه در تعجیز هم استعمال می شود، مثلا وقتی کسی ادعا می کند که من می توانم وزنه سی منی را بردارم، به او می گویی بردار ببینم چگونه بر می داری؟ و منظورت این است که به او بفهمانی تو نمی توانی برداری. و نیز از آنجایی که خدای تعالی می دانست ابراهیم (ع) چنین توهمی نمی کند، و به پروردگارش نمی گوید زنده کن ببینم چگونه زنده می کنی، خواست این احتمال را از کلام او دور کند، و ایمان خالص او در نظر مردم مشوب نشود، و سخنش طوری باشد که هر کسی که آن را می شنود بدون شک پی به خلوص ایمانش ببرد، به همین جهت پرسید: 'مگر تو ایمان نداری، به اینکه من می توانم مرده زنده کنم؟' او هم در پاسخ عرضه داشت: 'چرا، ایمان دارم، لیکن می خواهم ایمان خود را بیشتر کنم.'
ص: 456
کلمه طمانینة، بنابراین معنا عبارت می شود از آرامش قلب به وسیله مشاهده و اینکه قلب در کیفیت احیا، هزار جا نرود، و احتمالات گوناگون ندهد، البته نداشتن این آرامش قبل از مشاهده، منافاتی با ایمان ندارد، چون ممکن است آن جناب قبل از دیدن احیا، عالی ترین درجه ایمان را به قدرت خدا بر زنده کردن و احیا داشته باشد، و مشاهده زنده شدن مرغان ذره ای بر ایمانش نیفزاید، بلکه فایده دیگری داشته باشد که داشتن آن، شرط ایمان نیست.
آن گاه مفسر نامبرده بعد از سخنانی طولانی گفته آیه شریفه دلالت دارد بر فضیلت ابراهیم (ع) چون وقتی آن جناب درخواستی از خداوند متعال کرد فورا و به آسان ترین وجه درخواستش را اجابت کرد، با اینکه همین اجابت را درباره عزیر بعد از صد سال عملی ساخت. بنابراین سؤال ابراهیم (ع) از کیفیت زنده کردن مردگان است، که خدا چطور آنان را زنده می کند؟ نه از اینکه اجزای مرده چگونه برای بار دوم حیات می پذیرد و زنده می شود، چون او پرسید: 'کیف تحی؟' (بضم تاء) یعنی چطور زنده می کنی؟ و نپرسید: 'کیف تحیی؟' (به فتح تاء) یعنی چطور زنده می شوند؟ علاوه بر اینکه زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم (ع)، خود دلیل بر گفته ما است و اگر سؤال از چگونگی زنده شدن مردگان بود، کافی بود خداوند پیش روی ابراهیم (ع) مرده ای را زنده کند (همانطور که در آیه قبلی در قصه عزیر که از آن خرابه گذشت، فرمود: اگر می خواهی ببینی مردگان چگونه زنده می شوند، به استخوانها نگاه کن ببین چگونه آنها را به حرکت در می آوریم، و سپس گوشت بر آنها می پوشانیم) و دیگر احتیاج نداشت زنده کردن مردگان را به دست خود آن جناب اجرا کند.
ص: 457
مفسرین نفوس انبیاء را در اخذ معارف الهی و مصدریتشان نسبت به امور خارق العاده به نفوس عادی خود قیاس کرده اند، و نتیجه اش این شده که مثلا بگویند زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم و بدون دخالت آن جناب هیچ فرقی به حال آن جناب ندارد، با اینکه این حرف به خاطر و ذهن هیچ کسی که از حقایق بحث می کند و آشنا با آن است خطور نمی کند، ولی این مفسرین به آن جهت که اعتنایی به حقایق ندارند، در چنین اشتباهی واقع شده اند، و هر چه بیشتر در بحث فرو می روند از حق دورتر می شوند. مثلا طمانینه را معنا کرده اند به برطرف شدن اشکالات و احتمالاتی که ممکن است در مساله تکون در دل خطور کند با اینکه این احتمالات بیهوده، تردد و عدم انسجام فکری است که ساحت پیامبری چون ابراهیم (ع) منزه از آن است، علاوه بر اینکه جوابی که در آیه شریفه نقل شده با طمانینه به این معنا تطبیق نمی کند، زیرا ابراهیم (ع) پرسیده بود: «چگونه مردگان را زنده می کنی؟» و کلمه مردگان را مطلق آورد، و این مطلق اگر نگوئیم منصرف به خصوص مردگان از انسانها است، حد اقل انسان و غیر انسان را شامل می شود، و خدای تعالی زنده کردن انسان مرده را به او نشان نداد، بلکه زنده کردن چهار مرغ مرده را نشان داد.
مفسران فوق آن گاه به برتری دادن ابراهیم (ع) بر عزیر (صاحب داستان در آیه قبلی) پرداخته و می گویند هر دو قصه که در این دو آیه آمده یک نوع است، یعنی در هر دو، سؤال از کیفیت است، به آن معنایی که خودش برای کیفیت کرده، و گفته است چیزی که هست ابراهیم (ع) از این نظر نزد خدای تعالی گرامی تر است که پاسخ او فورا داده شد، ولی پاسخ عزیر بعد از صد سال داده شد. و از این حرف معلوم می شود که این مفسر اصلا معنای دو آیه را نفهمیده است، با اینکه هر دو آیه، علاوه بر معانی برجسته و دقیقی که در بر دارند، اصلا اجنبی و بیگانه از مساله کیفیت به آن معنایی هستند که وی ذکر کرده، و اگر یک بار دیگر گفتار او را از نظر بگذرانید اشتباهاتش روشن می شود.
ص: 458
علاوه بر اینکه اگر سؤال آن جناب از کیفیت بود، باید آیه شریفه با صفت قدرت ختم می شد، نه با صفت عزت و حکمت هم چنان که آیه زیر که در مقام بیان کیفیت زنده کردن است با صفت قدرت مطلقه خدای تعالی ختم شده «و من آیاته أنک تری الأرض خاشعة، فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت، و ربت، إن الذی أحیاها لمحی الموتی، إنه علی کل شی ء قدیر؛ یکی از آیات او همین است که می بینی زمین مرده و افتاده است، همین که آب رای از آسمان بر آن نازل می کنیم به جنب و جوش در می آید و متورم می شود، چون او بر هر چیز توانا است.» (فصلت/ 39) و نظیر آن آیه، آیه زیر است، که می فرماید: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض، و لم یعی بخلقهن بقادر علی أن یحیی الموتی، بلی إنه علی کل شی ء قدیر؛ آیا ندیدند که خدا همان کسی است که آسمانها و زمین را آفرید و از خلقت آنها خسته نشد، می تواند مردگان را زنده کند؟ بله می تواند، او بر هر چیزی قادر است.» (احقاف/ 33)
سؤال خداوند از ابراهیم (ع) و جواب ابراهیم «قال أ و لم تؤمن؟ قال بلی ولکن لیطمئن قلبی» کلمه بلی همان بله فارسی را معنا می دهد، و کارش رد نفی است، و به همین جهت در جمله منفی معنای اثبات را می دهد، مانند این آیه: «أ لست بربکم قالوا بلی؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند بلی.» (اعراف/ 171) و در اینجا اگر به جای بلی کلمه نعم یعنی آری آمده بود سر از کفر در می آورد. و کلمه طمانینة و اطمینان به معنای سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتی و اضطراب است. خدای تعالی در اینجا اینطور سؤال کرد که: «أ و لم تؤمن» و نپرسید: «ا لم تؤمن» با اینکه معنای هر دو یکی است، ولی در تعبیر اولی اشاره به این جهت نیز هست که سؤال و درخواست، سؤالی به جا و به مورد است، لیکن جا ندارد طوری عنوان شود که با عدم ایمان به احیا و زنده کردن مقارن باشد. و اگر فرموده بود: «ا لم تؤمن» دلالت می کرد بر اینکه گوینده، یعنی خدای تعالی سؤال او را ناشی از عدم ایمان، تلقی کرده، آن وقت جمله نامبرده جنبه عتاب و ملامت به خود می گرفت، که ای ابراهیم چنین سؤالی از تو زشت است.
ص: 459
حال ببینیم واو در آیه چگونه چنین اثری را از خود نشان می دهد؟ علتش این است که واو در اینجا برای جمع کردن بین دو معنی است، و استفهام خدای تعالی را چنین معنا می دهد آیا بی ایمانی با سؤال همراه است یا نه؟ و او در پاسخ عرضه داشت: «نه بی ایمان نیستم» و اگر این واو نبود معنای استفهام، سؤال از علت درخواست می شد، آن وقت عتاب و ملامت را نتیجه می داد. و در این کلام ایمان مطلق آمده، و به چیزی اضافه نشده و نفرموده: «به چه چیز ایمان داری؟» بلکه به طور مطلق پرسیده: «مگر ایمان نداری؟» و این دلالت دارد بر اینکه ایمان به خدای سبحان با شک در امر احیاء و بعث جمع نمی شود، هر چند که در مورد آیه، خصوص احیاء است، و سخنی از بعث نرفته، لکن خصوصیت مورد، باعث تخصیص عام و یا تقیید مطلق نمی شود. بعد در جای دیگر در باره گروهی از افراد همان موضوع، حکمی ذکر می کنند که بر خلاف آن قانون کلی و عام است.
در اینجا چه باید کرد؟ آیا این دو ماده قانون را باید متعارض یکدیگر تلقی کنیم و یا چون یکی از این دو ماده قانون نسبت به دیگری عام است و دیگری خاص است باید آن خاص را به منزله یک استثناء برای آن عام تلقی کنیم و اینها را متعارض ندانیم. مثلا در قرآن مجید وارد شده است که «و المطلقات یتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء؛ زنان مطلقه لازم است بعد از طلاق تا سه عادت ماهانه صبر کنند و شوهر نکنند (عده نگه دارند) و پس از آن در اختیار کردن شوهر آزاد هستند.» (بقره/ 228) اکنون فرض کنید که در حدیث معتبر وارد شده است که اگر زنی به عقد مردی در آید و پیش از آنکه رابطه زناشویی میان آنها برقرار شود، زن مطلقه شود، لازم نیست زن عده نگه دارد. در این جا چه باید بکنیم؟ آیا این حدیث را معارض قرآن تلقی کنیم؟... یا خیر این حدیث در حقیقت مفسر آن آیه است و به منزله استثنایی است در بعضی از مصادیق آن و به هیچ وجه معارض نیست؟
ص: 460
البته نظر دوم صحیح است، زیرا معمول مخاطبات آدمیان این است که ابتداء یک قانون را به صورت کلی ذکر می کنند و سپس موارد استثناء را بیان می نمایند... در اینگونه موارد خاص را به منزله استثناء برای عام تلقی می کنیم و می گوئیم عام را به وسیله خاص تخصیص می دهیم، و خاص مخصص عام است. مطلق و مقید هم چیزی است شبیه عام و خاص، چیزی که هست عام و خاص در مورد افراد است و مطلق و مقید در مورد احوال و صفات. جمله «لیطمئن قلبی» که حکایت کلام ابراهیم (ع) است مطلق آمده، و نگفته قلبم از چه چیز آرامش یابد، و این اطلاق دلالت دارد بر اینکه مطلوب آن جناب از این درخواست به دست آوردن مطلق اطمینان و ریشه کن کردن منشا همه خطورها و وسوسه های قلبی از قلب است، چون حس واهمه در ادراکات جزئی و احکام این ادراکات جزئی تنها بر حس ظاهری تکیه دارد، و بیشتر احکام و تصدیقاتی که در باره مدرکات خود دارد (مدرکاتی که از طریق حواس ظاهری می گیرد) احکام و تصدیقاتی یک جانبه و وارسی نشده است، واهمه، احکام خود را صادر می کند بدون اینکه آن را به عقل ارجاع دهد، و اصلا از پذیرفتن راهنمایی های عقل سرباز می زند، هر چند که نفس آدمی ایمان و یقین به گفته های عقل داشته باشد، نظیر احکام کلی عقلی در مورد مسائل ماوراء الطبیعه، و غایب از حس، که هر چند از نظر عقل، حق و مستدل باشد.
هر چند عقل مقدمات آن را مسلم و منتج بداند، واهمه، از قبولش سر باز می زند، و در دل آدمی احکامی ضد احکام عقلی صادر می کند، و آن گاه احوالی از نفس را که مناسب با حکم خود و مخالف حکم عقل باشد، برمی انگیزد، و آن احوال برانگیخته شده، حکم واهمه را تایید می کنند و بالآخره حکم واهمه به کرسی می نشیند، هر چند که عقل نسبت به حکم خودش یقین داشته باشد، و بداند آنچه را که واهمه در نظرش غولی کرده، کمترین ضرری ندارد، و صرفا دردسری است که ایجاد کرده، مثل اینکه شما در منزلی تاریک که جسدی مرده هم آنجا هست خوابیده باشید، از نظر عقل، شما یقین دارید که مرده جسمی است جامد، و مانند سنگ فاقد شعور و اراده، جسمی است که کمترین ضرری نمی تواند داشته باشد، لیکن قوه واهمه شما از پذیرفتن این حکم عقل شما استنکاف می ورزد و صفت خوف را در شما بر می انگیزد و آن قدر وسوسه می کند تا بر نفس شما مسلط شود، (یک وقت می بینی که از آن خانه پا به فرار گذاشته و می گریزی، و احیانا به پشت سر خود نگاه می کنی که مبادا جسد تعقیبت کرده باشد) گاهی هم می شود که از شدت ترس عقل زایل می شود، و گاهی هم شده که طرف زهره ترک شده و می میرد. پس معلوم شد همیشه وجود خطورهای نفسانی موهوم و منافی با عقائد یقینی، منافاتی با ایمان و تصدیق ندارد، تنها مایه آزار و دردسر نفس می شود و سکون و آرامش را از نفس انسان سلب می کند، و اینگونه خطورها جز از راه مشاهده و حس برطرف نمی شود.
ص: 461
در مشاهده و حس اثری هست که علم آن اثر را ندارد
به همین جهت گفته اند مشاهده، اثری دارد که علم آن اثر را ندارد، مثلا خدای سبحان در میقات به موسی خبر داد که قومش گمراه شده و گوساله پرست گشته اند، و موسی (ع) با علم به اینکه خدای تعالی راست می گوید، غضب نکرد، وقتی غضب کرد که به میان قوم آمد و گوساله پرستی آنان را با چشم خود بدید، آن وقت بود که الواح را به زمین انداخت و سر برادرش را گرفت و کشید. پس از اینجا و از آنچه قبلا گذشت روشن شد که ابراهیم (ع) تقاضا نکرد که می خواهم ببینم اجزای مردگان چگونه حیات را می پذیرند، و دوباره زنده می شوند، بلکه تقاضای این را کرد که می خواهم فعل تو را ببینم که چگونه مردگان را زنده می کنی، و این تقاضا، تقاضای امر محسوس نیست، هرچند که منفک و جدا از محسوس هم نمی باشد، چون اجزایی که حیات را می پذیرند مادی و محسوسند ولیکن همانطور که گفتیم تقاضای آن جناب تقاضای مشاهده فعل خدا است که امری است نامحسوس، پس در حقیقت ابراهیم (ع) درخواست حق الیقین کرده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 563-580
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی قیامت معاد جسمانی حیات مرگ معجزه
مرگ از جمله ماجراهایی که در زندگی ابراهیم خلیل اتفاق افتاده و در قرآن کریم ذکر شده است، درخواست او از خداوند در نشان دادن کیفیت زنده کردن مردگان در روز قیامت است. خداوند به او وحی کرد چهار پرنده بگیرد و آن ها را بکشد. بعد بدن هاشان را در هم بکوبد و به یکدیگر بیامیزد و سپس هر قسمت را سر کوهی بگذارد. سپس آن ها را بخواند و بنگرد چگونه هر جزیی به بدن اصلی باز می گردد و زنده می شود. ابراهیم نیز این کار را انجام داد و آشکارا زنده شدن مردگان را مشاهده کرد.
ص: 462
مفسران اسلامی نقل می کنند که ابراهیم از کنار دریایی می گذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده قسمتی از آن در دریا و قسمت دیگر در بیرون از آن است و حیوانات دریایی و خشکی از دو طرف به آن هجوم آورده آن را می خورند و اجزای بدن او متفرق می گردد. دیدن این منظره او را به فکر مسئله رستاخیز انداخت که چگونه انسان مرده که اجزای آن بسان این مردار در جهان متلاشی می گردد، بار دیگر زنده می شود. او فکر می کرد که اگر نظیر این حادثه برای جسد انسانی رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران دیگر شود مساله رستاخیز که باید با همین بدن جسمانی صورت گیرد چگونه خواهد شد؟!
اصل داستان در قرآن کریم چنین بیان شده است: «و إذ قال إبراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ أربعة من الطیر فصرهن إلیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن یأتینک سعیا و اعلم أن الله عزیز حکیم؛ و چون ابراهیم گفت: پروردگارا به من بنما چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند گفت: مگر ایمان نیاورده ای؟ ابراهیم (ع) گفت: چرا، ولی می خواهم (تا با مشاهده آن) دلم آرام گیرد، فرمود:چهار پرنده را بگیر، و آن ها را (بکش و گوشتشان را) در هم بیامیز سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آن ها را بگذار، آن گاه آن پرندگان را بخوان که شتابان به سوی تو آیند و بدان که خداوند نیرومند و فرزانه است.» (بقره/ 260)
ص: 463
ابراهیم (ع) گفت «پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می کنی؟» خداوند فرمود «مگر ایمان به این مطلب نداری؟» او پاسخ داد: «ایمان دارم لکن می خواهم آرامش قلبی پیدا کنم.» خداوند به او دستور داد که چهار پرنده را بگیرد و آنها را ذبح نماید و گوشتهای آنها را در هم بیامیزد، سپس آنها را چند قسمت کند و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذارد بعد آنها را بخواند تا صحنه رستاخیز را مشاهده کند او چنین کرد و با نهایت تعجب دید اجزای مرغان از نقاط مختلف جمع شده نزد او آمدند و حیات و زندگی را از سر گرفتند! از جمله «أرنی کیف؛ به من نشان ده چگونه.» به خوبی استفاده می شود که او می خواست با رؤیت و شهود، ایمان خود را قوی تر کند آن هم درباره چگونگی رستاخیز نه درباره اصل آن و لذا او با صراحت به نمرود گفت: «پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند.»
به همین دلیل در ادامه این سخن، هنگامی که خداوند فرمود: «آیا ایمان نیاورده ای؟» او در جواب عرض کرد: «آری ایمان آوردم ولی می خواهم قلبم آرامش یابد.» گویی خدا می خواست این تقاضای ابراهیم در نظر مردم به عنوان تزلزل ایمان محسوب نشود، لذا از او سؤال شد مگر ایمان نیاورده ای؟ تا او در این زمینه توضیح دهد و سوء تفاهمی برای کسی به وجود نیاید. شکی نیست که ابراهیم خلیل از طریق عقل و وحی، از وجود رستاخیز آگاه بود و به آن کاملا ایمان و اعتقاد داشت، ولی برای رفع خطورهای ذهنی که گاهی اصحاب یقین را نیز زجر و آزار می دهد از خدا خواست که منظره احیای مردگان را با دیدگان خود مشاهده نماید تا یقین وی به صحت رستاخیز به حد اعلی برسد و به اصطلاح «علم الیقین» او به «عین الیقین» تبدیل شود.
ص: 464
ضمنا از این جمله استفاده می شود که استدلال و برهان علمی و منطقی ممکن است یقین بیاورد، اما آرامش خاطر نیاورد، زیرا استدلال عقل انسان را راضی می کند، و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نکند. درست مثل اینکه استدلال به انسان می گوید کاری از مرده ساخته نیست ولی با این حال بعضی از افراد. از مرده می ترسند مخصوصا هنگام شب و تنهایی نمی توانند در کنار مرده بمانند، زیرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نکرده اما کسانی که دائما با مردگان سر و کار دارند و به غسل و کفن و دفن مشغولند هرگز چنین ترسی را ندارند. به هر حال آنچه عقل و دل را سیراب می کند، شهود عینی است، تعبیر به اطمینان و آرامش نشان می دهد که افکار انسانی قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حرکت و جولان و فراز و نشیب است، اما به مرحله شهود که رسید آرام می گیرد و تثبیت می شود. در اینجا به ابراهیم دستور داده می شود که برای رسیدن به مطلوبش دست به اقدام عجیبی بزند، آن گونه که قرآن در ادامه این آیه، بیان کرده، خداوند فرمود: «حال که چنین است چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوی تو می آیند این را ببین. و بدان خداوند توانا و حکیم است.» «و اعلم أن الله عزیز حکیم» هم تمام ذرات بدن مردگان را به خوبی می شناسد، و هم توانایی بر جمع آنها دارد.
ص: 465
انگیزه ابراهیم از طرح این سؤال در انگیزه طرح این سؤال اختلاف است و مفسران سخن ها گفته اند و حدیث هایی هم در این مورد از ائمه اطهار رسیده است. از جمله حدیثی است که صدوق و علی بن ابراهیم از امام صادق (ع) روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: «ابراهیم مرداری را در کنار دریا مشاهده کرد که درندگان صحرا و دریا از آن می خوردند، سپس همان درندگان را دید که به یکدیگر حمله کردند و برخی از آنها برخی دیگر را خوردند و رفتند. ابراهیم که آن منظره را دید، به فکر افتاد چگونه این مردگانی که اجزای بدنشان با یکدیگر مخلوط شده، زنده می شوند؟ و در شگفت شد. به همین سبب از خدای تعالی درخواست کرد که چگونگی زنده شدن مردگان را به وی نشان دهد.» این قولی است که از حسن، ضحاک و قتاده نیز در تفسیر آیه شریفه نقل شده است.
قول دیگر که نظر جمعی از مفسران چون ابن عباس و سعیدبن جبیر و سدی است و بر طبق آن نیز با کمی اختلاف، حدیثی از امام هشتم رسیده، آن است که خدای تعالی به ابراهیم وحی کرد: «میان بندگانم برای خود خلیل و دوستی انتخاب کرده ام که اکر از من درخواست کند، مردگان را برایش زنده خواهم کرد. ابراهیم به دلش افتاد که آن خلیل اوست.» و در روایتی که از ابن عباس و دیگران نقل شده، فرشته ای به او بشارت داد که خداوند او را خلیل خود گردانیده و دعایش را مستجاب و مردگان را به دعای او زنده می کند. در این وقت بود که ابراهیم برای آن که به این مژده دلگرم و مطمئن گردد و به یقین بداند که آن خلیل اوست و به دعایش مردگان زنده می شوند، از خدا چنین درخواستی کرد و معنای این که گفت: «بلی ولکن لیطمئن قلبی؛ ولی از آن جهت که دلم مطمئن شود.» (بقره/ 260) این است که می خواهم مطمئن شوم که آن خلیل من هستم.
ص: 466
قول سوم که از محمدبن اسحاق بن یسار نقل شده، آن است که سبب این سوءال، همان بحثی بودکه آن حضرت با نمرود داشت که چون نمرود گفت: «من، هم زنده می کنم و هم می میرانم.» و به دنبال آن محبوسی را از زندان آزاد کرد و انسان بی گناه دیگری را به قتل رسانید تا گفته خود را ثابت کند، ابراهبم بدو گفت که این زنده کردن نیست و سپس از خدا خواست تا چگونگی زنده کردن مردگان را به وی نشان دهد تا نمرود بداند که زنده کردن مردگان چگونه است.
قول چهارم آن است که ابراهیم با این که از راه استدلال و برهان، دانای به رستاخیز بود، اما می خواست به روشنی برانگیختن مردگان را ببیند و وسوسه های شیطانی را از خاطر بزداید. از این رو سوال مزبور را از خدای تعالی کرد.
مرحوم طبرسی گفته است: «قوی ترین گفته ها، همین قول است.» البته بعید نیست منظور روایتی نیز که در بالا از صدوق و علی بن ابراهیم نقل کردیم، همین قول باشد. هم چنین از آیه شریفه نیز استنباط می شود که ابراهیم برای اطمینان خاطر یا برای مشاهده زنده شدن مردگان و یقین به این خلیل خدا کسی جز او نیست، این درخواست را کرد و انگیزه این سؤال همان یقین و آرامش خاطر بوده است. به هر حال درباره خواسته ابراهیم، به قولی، درخواست او مشاهده چگونگی احیا به معنای چگونگی تجمع اجزا در بازگشت به صورت اول و کیفیت پذیرش دوباره حیات بوده است. طبق این نظر، خواست ابراهیم فقط آگاهی از چگونگی انفعال حاصل در موجود، هنگام احیای مجدد بوده، نه این که بخواهد با چگونگی فعل خداوند آشنا شود؛ به عبارت دیگر، او در پی آشنایی با سبب نبوده؛ بلکه فقط آشنایی با مسبب را خواستار شده است؛ ولی بنا به گفته ای، پرسش ابراهیم (ع) دو ویژگی دارد: نخست آن که او مشاهده چگونگی افاضه حیات از سوی خداوند را خواستار شده. این معنا، آشکارا از روایت امام صادق(ع) نیز قابل استفاده است.
ص: 467
گواه این امر، تعبیر آیه است که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ و نپرسیده: چگونه مردگان زنده می شوند؟ بنابراین، پرسش به کیفیت تأثیر سبب مربوط بوده که به گونه ای به ملکوت اشیا و نه ظهور مادی آن ارتباط دارد. روایتی از امام صادق نیز بیانگر ارتباط این ماجرا به جریان ارائه ملکوت است. دوم آن که سؤال از مشاهده کیفیت احیای مردگان (به لفظ جمع) است و ویژگی فراوانی و تعدد مردگان نیز در آن دخیل بوده؛ زیرا زنده کردن مرده می تواند بر زنده کردن جسد سالمی بی روح انطباق یابد؛ اما زنده کردن مردگان، این ویژگی را می رساند که اجزای جسد، پراکنده شده و صورت نخستین تغییر و حالت تمیز و تشخص خود را از دست داده و به فراموشی سپرده شده است؛ در نتیجه نه در خارج و نه در ذهن، چیزی (یک واحد) وجود ندارد تا متعلق احیا قرار گیرد و او خواستار مشاهده کیفیت افاضه حیات از سوی خداوند در چنین وضعیتی بوده است. پاسخی که به ابراهیم (ع) ارائه شده، هر دو ویژگی را دربردارد.
بر اساس ویژگی نخست، خداوند خود بدون واسطه، مرده ای را زنده نکرد تا ابراهیم فقط تماشاگر باشد و همین نشان می دهد که جریان به آن سادگی که دیگران پنداشته اند، نبوده؛ بلکه متصدی احیا را خود ابراهیم قرار داد تا درخواست او اجابت شده، کیفیت احیا را شهود کند و پاسخ با پرسش منطبق باشد. نکته مهم آن است که خداوند، احیا را متفرع بر فراخوانی ابراهیم قرار داد: «ثم ادعهن یأتینک سعیا؛ آنگاه آنها را فرا خوان ، شتابان به سوی تو می آیند.» (بقره/ 260) پس این فراخوانی سبب افاضه حیات بر پرندگان شده است و چون احیا بدون امر خداوند امکان ندارد، روشن می شود فراخوانی ابراهیم به گونه ای با فرمان الهی «کن» که حیات را در موجودات پدید می آورد، اتصال یافته و همین جا بوده که ابراهیم، چگونگی فیضان حیات از فرمان «کن» را مشاهده کرده است؛ بنابراین، احیای مردگان، ناشی از اثری نبوده که خداوند در لفظ قرار داده باشد؛ بلکه گونه ای اتصال باطنی به نیرو و قدرت نامتناهی الهی است که در حقیقت همان نیرو کارساز است.
ص: 468
بر اساس ویژگی دوم، به او فرمان داده شد تا چهار پرنده گوناگون را گرفته، به طور کامل شناسایی، آن ها را ذبح و اجزای آن ها را کاملا با هم مخلوط کند؛ سپس آن ها را تقسیم و هر بخشی را بر کوهی نهد تا هر گونه تمیز و تشخص از میان برود؛ آن گاه آن ها را فرا خواند تا به سوی او بشتابند. در پرتو این تجربه عملی برای او آشکار شد که تمیز و تشخص موجود و بازگشت به زندگی، بر فراخوانی نفس و روح موجود زنده متفرع است؛ یعنی بدن تابع روح است، نه بر عکس. میان روح و اجزای ماده، رابطه خاصی وجود دارد که فقط خداوند از آن آگاه است و برای بشر، احاطه علمی به آن میسور نیست؛ به همین دلیل، با فراخوانی روح، اجزای جسد از روح پیروی کرده، حاضر می شوند؛ بنابراین، چکیده پاسخ به دغدغه ابراهیم، آشکار ساختن تبعیت بدن از روح بوده است.
چنان که امام صادق (ع) طبق حدیثی که صدوق در معانی الاخبار از آن حضرت نقل کرده و از آیه شریفه هم ظاهر می شود، درخواست ابراهیم از چگونگی زنده کردن مردگان به قدرت الهی بود، نه از اصل برانگیخته شدن آن ها در قیامت، و او می خواست تا از نزدیک چگونگی آن را ببیند و اطمینان قلب بیشتری در این باره پیدا کند، اگر چه در اصل مسئله رستاخیز هیچ تردیدی نداشت و یقینش در آن مورد کامل بود. خدای تعالی نیز دستوری با آن ویژگی ها به وی داد که با انجام آن آرامش دل بیشتری پیدا کند و بینشش در این باره افزون گردد و به گفته امام صادق (ع) چنین سؤالی موجب عیب سؤال کننده نمی شود و نشانه آن نیست که در یگانه پرستی وی نقصی وجود دارد.
ص: 469
حادثه مرغان در زندگی ابراهیم (ع) یک امر خارق العاده بی شک این حادثه که در مورد مرغان روی داد، یک امر کاملا خارق العاده بود، همانگونه که جریان قیامت و رستاخیز نیز خارق العاده است، و می دانیم که خدا حاکم بر قوانین طبیعت است نه محکوم آنها، بنابراین انجام چنین کارهای خارق العاده ای برای او مساله پیچیده ای نیست. و همانگونه که قبلا اشاره کردیم اصرار بعضی از مفسران روشنفکر، بر اینکه تفسیر مشهور را در اینجا رها کنند و بگویند مطلقا نه ذبحی واقع شده و نه قطعه قطعه کردن، بلکه منظور این است که مرغان را در حال زنده بودن، به خود مانوس و متمایل ساز، و سپس آنها را صدا زن تا به سوی تو آیند، سخن بسیار ضعیف و سستی است که هیچ تناسبی نه با مساله معاد دارد و نه داستان ابراهیم (ع) و مشاهده صحنه کنار دریا، و سپس تقاضای مشاهده صحنه رستاخیز. قابل توجه اینکه به گفته 'فخر رازی' تمام مفسران اسلام، در مورد تفسیر مشهور اتفاق نظر دارند جز ابو مسلم که آن را انکار کرده است.
بر خلاف اجماع مفسران، ابومسلم اصفهانی بر این باور بوده که ابراهیم به ذبح پرندگان مأمور نشده؛ بلکه آیه فقط مثلی برای حضرت ارائه داده و گفته همان گونه که اگر تو پرندگانی را به خود مأنوس کنی و بعد هر یک را سر کوهی قرار داده، آن ها را بخوانی، نزد تو خواهند آمد، مثال زنده کردن مردگان نزد خداوند نیز چنین است که آن ها را با کلمه «کن» فرا خوانده، دوباره زنده خواهند شد.
ص: 470
این نظر از مجاهد نیز نقل شده است. از متأخران نیز عبده در المنار آن را پذیرفته است؛ ولی سایر مفسران آن را رد کرده اند. از ادله رازی در رد این نظریه، مخالفت آن با اجماع مفسران است. علت رویکرد ابومسلم به این نظریه آن بوده که اگر ابراهیم را مأمور به ذبح مرغان بدانیم، جمله «ثم ادعهن» در آیه بی معنا خواهد شد؛ زیرا اگر مقصود، فراخوانی آنان پس از زنده شدن است، خواندن بهیمه، امری ناپسند و اگر مراد، فراخوانی اجزای متفرق آنان باشد، ناپسندی آن آشکارتر است؛ غافل از این که امر یاد شده، فرمانی تکوینی است و نه تشریعی تا در گرو وجود (عینی) مخاطب باشد؛ گذشته از آن که درخواست ابراهیم (ع) مشاهده کیفیت احیا بوده و بنابر نظر ابومسلم، درخواست ابراهیم اجابت نشده است.
منظور از آرامش قلبی ابراهیم (ع) مطابق ظاهر آیه و برداشت بسیاری از مفسران، آرامش قلبی مطلوب ابراهیم (ع) «لیطمئن قلبی» (بقره/ 260) درباره معاد بوده؛ ولی نه به این معنا که حضرت در این زمینه تردید داشته است؛ زیرا «أولم تؤمن» استفهام تقریری است؛ یعنی تو که ایمان آورده ای، چرا این را می پرسی؟ و اگر احتمال تردید ابراهیم وجود داشت، تعبیر آیه باید این می بود که «الم تؤمن» تا حاکی از عتاب باشد یا اصولا این استفهام به منظور ثبت پاسخ ابراهیم (ع) ایراد شده تا همگان بدانند که پرسش او از سر تردید نبوده است؛ برخی مفسران آرامش مطلوب ابراهیم (ع) را امور دیگری چون اطمینان به خلت (از آن جا که احیا به وسیله شخص، نشانه خلت بوده است) یا نشان دادن قدرت الهی به نمرود یا اطمینان به رهایی از دست نمرود یا زدودن تردیدهای مردم دانسته اند. رازی پس از ذکر دوازده احتمال، این نظر را برگزیده که هدف، اطمینان یافتن از نبوت بوده تا بداند با فرشته وحی مواجه است و کلامی را که می شنود، کلام خداوند است، نه شیطان.
ص: 471
این نظر بر فرض پذیرش، مبتنی بر آن است که ماجرا را به ابتدای نبوت حضرت مربوط بدانیم؛ ولی به نظری، از آن جا که سرزمین بابل، دشتی هموار است و در آن کوهی وجود ندارد، این ماجرا پس از هجرت به سوریه بوده است. در سخنی از ابن عباس نیز زمان واقعه، پیش از فرزند دار شدن ابراهیم و نزول صحف بر وی دانسته شده پس ماجرا دست کم مدتی نسبتا طولانی پس از نبوت بوده است؛ اما مفسرانی که هدف ابراهیم را اطمینان قلب درباره زنده کردن مردگان دانسته اند، در توضیح «لیطمئن قلبی» وجوهی را ذکر کرده اند که عبارت است از: ازدیاد یقین یا ایمان، یا رهایی از دغدغه و تفکر در زمینه چگونگی زنده ساختن که آن را اعتقاد داشته یا آرامش قلبی ناشی از علم العیان و زوال خواطر و وساوس شیطانی و به عبارتی، پایان دادن به خطورات قوای وهمی که به دلیل انس این قوا با حس، در برابر پذیرفته های عقلی انسان مقاومت کرده، موجب ایذای نفس می شود و گرچه با ایمان منافاتی ندارد، آرامش نفس را سلب می کند. در روایتی از معصوم (ع) تصریح شده که پرسش ابراهیم (ع) نه از سر تردید، بلکه در حال یقین و برای ازدیاد ایمان و یقین بوده است. در روایتی از امام صادق (ع) آمده که ابهام ابراهیم فقط در زمینه چگونگی فعل خداوند بوده؛ لذا با ایمان منافاتی نداشته و در توحید ابراهیم (ع) نقصی نبوده است.
چهار مرغ مختلف شکی نیست که مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بوده اند زیرا در غیر این صورت هدف ابراهیم (ع) که بازگشت اجزای هر یک به بدن اصلی خود بوده است تامین نمی شد و طبق بعضی از روایات معروف این چهار مرغ 'طاووس'، 'خروس'، 'کبوتر' و 'کلاغ' بوده اند که از جهات گوناگون با هم اختلاف فراوان دارند و بعضی آنها را مظهر روحیات و صفات مختلف انسانها می دانند، طاووس مظهر خودنمایی، زیبایی و تکبر، خروس مظهر تمایلات شدید جنسی، و کبوتر مظهر لهو و لعب و بازیگری، و کلاغ مظهر آرزوهای دور و دراز! به هر حال روایات در مشخص کردن نام پرندگان، با هم اختلاف دارند. در حدیثی است که آن ها طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ بود. در روایت دیگری طاووس، باز، مرغابی و خروس آمده که جمعی از مفسران نیز همین قول را اختیار کرده اند. در تفسیر عیاشی در حدیثی آمده است که آن ها طاووس، هدهد، کلاغ و صرد بوده اند. در حدیث دیگری است که شترمرغ، طاووس، مرغابی و خروس بود. در روایات اهل سنت نیز اختلاف درباره آن چهار پرنده بسیار است و به نظر می رسد در همه آن ها نام طاووس ذکر شده است.
ص: 472
روایات شیعه و اهل سنت درباره طاووس از چهار پرنده مذکور در آیه، متفق بوده و در تعیین سه پرنده دیگر از خروس، کبوتر و کلاغ، عقاب، مرغابی، هدهد، و رکاک (صرد) شترمرغ و غرنوق (کرکی) نام برده شده است. در روایتی از امام صادق (ع) پس از بیان این که ابراهیم (ع) چهار مرغ را گرفته، سر برید و... آمده است تفسیر باطنی آیه چنین است که ابراهیم (ع) مأمور بوده تا چهار انسان لایق را علم آموزد و آن ها را برای تبلیغ از طرف خود اعزام کند و هرگاه خواهان حضور آنان شد، با اسم اکبر خداوند، آنان را فرا خوانده، نزد او آیند. صدوق در ذیل روایات اظهار داشته که ابراهیم (ع) به هر دو امر (ذبح مرغان و اعزام مبلغان) مأمور بوده است.
اختلاف در مورد تعداد کوه ها
موضوع دیگری که باز مورد بحث واقع شده، تعداد کوه هایی است که ابراهیم مأمور شد اجزای درهم و گوشت های کوبیده بدن پرندگان را بالای آن ها بگذارد. تعداد کوه هایی که ابراهیم اجزای مرغان را بر آنها گذارد در قرآن صریحا نیامده است ولی در روایات اهل بیت ده عدد معرفی شده اند و به همین دلیل در روایات می خوانیم اگر کسی وصیت کند جزئی از مال او را در موردی مصرف کنند و مقدار آن را معین نسازد دادن یک دهم کافی است. برخی از مفسران آن ها را هفت تا و بعضی دیگر چهار کوه ذکر کرده اند. مجاهد و ضحاک هم گفته اند که عدد معینی ندارد و منظور از کوه، کوه خاصی نیست.
ص: 473
زمان اتفاق این حادثه
نکته ای که بعضی از مفسران گفته اند این است که این موضوع پس از هجرت ابراهیم از سرزمین بابل و ورود آن حضرت به شام اتفاق افتاد، زیرا در سرزمین بابل کوهی وجود ندارد و شام و سوریه است که مکان های مرتفع و کوه دارد. در حدیثی که عیاشی از امام باقر (ع) روایت کرده، مکان آن کوه ها را در اردن (که در آن روز با سوریه و فلسطین یکی و همگی به شامات معروف بوده است) تعیین و تعداد آن ها را نیز ده تا ذکر فرموده است.
معاد جسمانی بیشتر آیاتی که در قرآن مجید درباره رستاخیز وارد شده توضیح و تشریحی برای 'معاد جسمانی' است، اصولا کسانی که با آیات معاد در قرآن سر و کار دارند می دانند معاد در قرآن جز به شکل 'معاد جسمانی' عرضه نشده است، به این معنی که به هنگام رستاخیز هم این 'جسم' باز می گردد و هم 'روح و جان'، و لذا در قرآن از آن به 'احیاء موتی' (زنده کردن مردگان) تعبیر شده است و اگر رستاخیز تنها جنبه روحانی داشت زنده کردن اصلا مفهومی نداشت. آیه مورد بحث نیز با صراحت تمام موضوع بازگشت اجزای پراکنده همین بدن را مطرح می کند، که ابراهیم (ع) با چشم خود نمونه آن را دید.
دیدگاه علامه طباطبایی
علامه طباطبایی می فرماید آیه «أرنی کیف تحی الموتی» بر چند نکته دلالت دارد.
نکته اول اینکه ابراهیم خلیل (ع) از خدای تعالی درخواست دیدن زنده نمودن را کرد، نه بیان استدلالی، زیرا انبیاء (ع) و مخصوصا پیغمبری چون ابراهیم (ع) مقامشان بالاتر از آن است که معتقد به قیامت باشند، در حالی که دلیلی بر آن نداشته و از خدا درخواست دلیل کنند، چون اعتقاد به یک امر نظری و استدلالی احتیاج به دلیل دارد، و بدون دلیل، اعتقاد تقلیدی و یا ناشی از اختلال روانی و فکری خواهد بود در حالی که نه تقلید لایق به ساحت پیغمبری چون آن جناب است، و نه اختلال فکری، علاوه بر اینکه ابراهیم (ع) سؤال خود را با کلمه 'کیف' ادا کرد، که مخصوص سؤال از خصوصیات وجود چیزی است، نه از اصل وجود آن، وقتی شما از مخاطب خود می پرسید که 'آیا زید را همراه ما دیدی؟' سؤال از اصل دیدن زید است و چون می پرسی 'زید را چگونه دیدی؟' سؤال از اصل دیدن نیست، بلکه از خصوصیات دیدن و یا به عبارت دیگر دیدن خصوصیات است، پس معلوم شد که ابراهیم (ع) درخواست روشن شدن حقیقت کرده، اما از راه بیان عملی، یعنی نشان دادن، نه بیان علمی به احتجاج و استدلال.
ص: 474
نکته دوم اینکه: آیه شریفه دلالت می کند بر اینکه ابراهیم (ع) درخواست کرده بود که خدا کیفیت احیا و زنده کردن را به او نشان دهد، نه اصل احیا را، چون درخواست خود را به این عبارت آورد: 'چگونه مرده را زنده می کنی؟'، و این سؤال می تواند دو معنا داشته باشد، معنای اول اینکه چگونه اجزای مادی مرده، حیات می پذیرد؟ و اجزای متلاشی دوباره جمع گشته و به صورت موجودی زنده شکل می گیرد؟ و خلاصه اینکه چگونه قدرت خدا بعد از موت و فنای بشر به زنده کردن آنها تعلق می گیرد؟
معنای دوم اینکه سؤال از کیفیت افاضه حیات بر مردگان باشد، و اینکه خدا با اجزای آن مرده چه می کند که زنده می شوند؟ و حاصل اینکه سؤال از سبب و کیفیت تاثیر سبب است، و این به عبارتی همان است که خدای سبحان آن را ملکوت اشیاء خوانده و فرموده: «إنما أمره إذا أراد شیا أن یقول له کن فیکون* فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء و إلیه ترجعون؛ فرمان او هرگاه چیزی را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس می شود. پس منزه است خدایی که مالکیت و حاکمیت هر چیزی به دست اوست و به سوی او بازگردانده می شوید.» (یس/ 82)
منظور ابراهیم (ع)، سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای دوم بوده، نه به معنای اول، به چند دلیل، دلیل اول، اینکه گفت: 'کیف تحی الموتی' بضم 'تاء' که مضارع از مصدر 'احیاء' است یعنی مردگان را چگونه زنده می کنی؟ پس از کیفیت زنده کردن پرسیده، که خود یکی از افعال خاص خدا و معرف او است، خدایی که سبب حیات هر زنده ای است و به امر او هر زنده ای زنده می باشد، و اگر گفته بود: 'کیف ت_حی الموتی' به فتح 'تاء' یعنی چگونه مردگان زنده می شوند، در این صورت سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای اول یعنی کیفیت جمع شدن اجزای یک مرده و برگشتنش به صورت اول و قبول حیات بوده. تکرار می کنیم که اگر سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای اول بود، باید عبارت آن 'کیف تحی الموتی' به فتح 'تاء' بود نه به ضم آن.
ص: 475
دلیل دوم اینکه اگر سؤال آن جناب از کیفیت حیات پذیری اجزا بود، دیگر وجهی نداشت که این عمل به دست ابراهیم (ع) انجام شود، و کافی بود خدای تعالی در پیش روی آن جناب حیوان مرده ای را زنده کند.
دلیل سوم اینکه اگر منظورش سؤال از کیفیت حیات پذیری به نحو اول بود جا داشت در آخر کلام بفرماید: 'أعلم أن الله علی کل شی ء قدیر'، نه اینکه بفرماید: 'و اعلم أن الله عزیز حکیم'، چون روش قرآن کریم این است که در آخر هر آیه از اسماء و صفات خدای تعالی، آن صفتی را ذکر کند که متناسب با مطلب همان آیه باشد، و مناسب با زنده کردن مردگان، صفت قدرت است نه صفت عزت و حکمت، چون عزت و حکمت (که اولی عبارت است از دارا بودن ذات خدا هر آنچه را که دیگران ندارند، و مستحق آن هستند، و دومی عبارت است از محکم کاری او) با دادن و افاضه حیات از ناحیه او تناسب دارد نه با قابلیت ماده برای گرفتن حیات و افاضه او. پس ابراهیم (ع) از خدا علمی را که ایمان مشروط بر آن است طلب نکرده، به دلیل اینکه سؤال خود را با لفظ 'کیف' آورده و همه می دانیم که این کلمه در مورد سؤال از حال استعمال می شود، نظیر اینکه کسی بپرسد 'کیف یحکم زید فی الناس، زید در میان مردم چگونه قضاوت می کند؟' که پرسش کننده در اینکه زید قضاوت می کند، شک ندارد بلکه در کیفیت آن شک دارد، وگرنه اگر در اصل قضاوت شک می داشت می پرسید: 'أ یحکم زید فی الناس'، آیا زید در بین مردم قضاوت می کند؟'
ص: 476
اگر خدای تعالی در پاسخ ابراهیم (ع) از او پرسید: 'مگر ایمان نیاورده ای؟' برای این بوده که هر چند ظاهر کلمه 'کیف' سؤال از چگونگی احیاء است، لیکن از آنجایی که گاهی این کلمه در تعجیز هم استعمال می شود، مثلا وقتی کسی ادعا می کند که من می توانم وزنه سی منی را بردارم، به او می گویی بردار ببینم چگونه بر می داری؟ و منظورت این است که به او بفهمانی تو نمی توانی برداری. و نیز از آنجایی که خدای تعالی می دانست ابراهیم (ع) چنین توهمی نمی کند، و به پروردگارش نمی گوید زنده کن ببینم چگونه زنده می کنی، خواست این احتمال را از کلام او دور کند، و ایمان خالص او در نظر مردم مشوب نشود، و سخنش طوری باشد که هر کسی که آن را می شنود بدون شک پی به خلوص ایمانش ببرد، لذا پرسید: 'مگر تو ایمان نداری، به اینکه من می توانم مرده زنده کنم؟' او هم در پاسخ عرضه داشت: 'چرا، ایمان دارم، لیکن می خواهم ایمان خود را بیشتر کنم'.
و کلمه 'طمانینة'، بنابراین معنا عبارت می شود از آرامش قلب به وسیله مشاهده و اینکه قلب در کیفیت احیا، هزار جا نرود، و احتمالات گوناگون ندهد، البته نداشتن این آرامش قبل از مشاهده، منافاتی با ایمان ندارد، چون ممکن است آن جناب قبل از دیدن احیا، عالی ترین درجه ایمان را به قدرت خدا بر 'زنده کردن و احیا' داشته باشد، و مشاهده زنده شدن مرغان ذره ای بر ایمانش نیفزاید، بلکه فایده دیگری داشته باشد که داشتن آن، شرط ایمان نیست. علاوه بر اینکه زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم (ع)، خود دلیل بر گفته ما است و اگر سؤال از چگونگی زنده شدن مردگان بود، کافی بود خداوند پیش روی ابراهیم (ع) مرده ای را زنده کند و دیگر احتیاج نداشت زنده کردن مردگان را به دست خود آن جناب اجرا کند.
ص: 477
از آنچه گذشت فساد گفتار بعضی از مفسرین روشن می شود، که گفته اند: ابراهیم (ع) در جمله 'رب أرنی' از خدای تعالی درخواست علم به کیفیت احیا را کرده، نه دیدن آن را، و پاسخی هم که در آیه شریفه آمده بر بیش از این دلالت ندارد.
من_اب_ع
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 278
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 301 - 303
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 562 – 568
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی قیامت معاد جسمانی یقین مرگ حیات
درخواست علم و دانش و الحاق به صالحان خداوند می فرماید: «رب هب لی حکما و الحقنی بالصالحین؛ پروردگارا به من علم و دانش ببخش و مرا به صالحان ملحق کن.» (شعراء/ 73) از جمله انسان های ممتاز و بلند مرتبه، نزد خداوند، علماء و دانشمندانند. که در قرآن می فرماید عالمان با غیر عالمان مساوی نیستند «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؛ آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند.» (زمر/ 9) و بالاخره یکی از معیارهای گزینش خداوند از میان انسان ها علم است. و مهم تر از گروه عالمان، گروه صالحین هستند که حضرت ابراهیم (ع) هر دو امتیاز را از خداوند تقاضا می نماید. مراد از حکم اصابت کردن نظر به واقع و رسیدن به حقیقت هر امری و محکم شدن رأی در مرحله عمل به آن نظریه است در مسائل کلی اعتقادی و عملی. و این که «حکم» را نکره ذکر کرده خواسته عظمت و اهمیت آن را متذکر شود.
ص: 478
کلمه «صلاح» به گونه ای که گفته شده در مقابل فساد است و به معنای باقی ماندن و باقی بودن هر چیزی است به مقتضای طبع اصلیش تا آنچه از خیر و فایده درخور آن است بر آن چیز مترتب گردد، بدون این که به خاطر فسادش چیزی از آثار نیک آن تباه گردد. و کلمه صالحین در این آیه مقید به قیدی نشده مثل صالحین در اعمال و اخلاق، بنابراین مقصود از صالحین، در «ذات» مراد و مقصود است. صلاح ذات به این است که استعدادش برای قبول رحمت الهی و ظرفیتش برای افاضه هرخیر و سعادتی تمام باشد. صلاح ذاتی از لوازم موهبت «حکم» البته حکم به آن معنایی که گذشت. اگرچه «حکم» به لحاظ «موردش» اخص از «صلاح» است. پس همین که آن جناب از پروردگارش درخواست کرد که به صالحین ملحق شود، خود از لوازم درخواست موهبت حکم و از فروعی است که بر «حکم» مترتب می شود. پس معنای کلام آن حضرت این چنین است: پروردگارا نخست موهبت حکم را به من ارزانی بدار، سپس اثر آن را که «صلاح ذاتی» است در من تکمیل کن.
درخواست اسلام و تسلیم حق شدن برای خود و ذریه اش خداوند می فرماید: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک؛ پروردگارا، ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتی که تسلیم فرمانت باشد (به وجود آور).» (بقره/ 128) به گفته ای، مقصود آنان این بوده که الطاف الهی آن ها را دربرگیرد و در باقی مانده عمر بر اسلام باقی باشند؛ ولی به نظری دیگر، مراد از این درخواست، تشرف یا بقا بر اسلام نیست؛ بلکه دستیابی به بالاترین مراحل تسلیم و عبودیت است که پس از مراحل سه گانه تسلیم ظاهری به زبان، سپس پذیرش قلبی و عملی و آن گاه انقیاد کامل همه قوای وجودی انسان در برابر خداوند می توان به آن دست یافت. پس از طی این مراحل، راهیابی به واپسین مرحله از مراحل ایمان برای انسان امکان می یابد که در این مرحله، انحصار ملک برای خداوند به مؤمن نشان داده می شود و او می یابد که هیچ موجودی نمی تواند به استقلال، مالک خویش یا مالک چیزی برای خود باشد؛ [بلکه در اصل وجود و هم متفرعات وجود خود، قائم به ذات حق است].
ص: 479
دستیابی به این مرحله ایمان، از اختیار خارج و فقط امری اعطایی و موهبتی است. اسلام درخواستی ابراهیم (ع) برای خود و برخی از فرزندانش، این مرحله از اسلام است. آن جناب در حالی این دعا را می نمودند که جز انبیاء اولوالعزم بودند و نیز فرزندش اسماعیل از پیامبران بود و پس از اتمام بنای کعبه بود بنابراین آن جنابان از مقام رفیعی نزد خداوند برخوردار بودند و در مقام دعوت الی الله قرار داشتند بنابراین، تقاضای اسلام به معنای متداولی که ما به ذهنمان می آید و مراتب اولیه اسلام محسوب می شود برای آنها بی مورد و بی مفهوم است زیرا تحصیل حاصل بوده. حتی اسلام مورد تقاضای آنها غیر از اسلامی بوده که در آن حال داشته اند، بلکه اسلام مورد تقاضای آنها عبارت بود از: عبودیت محض و تسلیم کردن بنده، آن چه را که دارد به پروردگارش این حالت و صفت مانند سایر صفات کمالی از طاقت انسان متعارف و متوسط الحال بعید است زیرا که مقدمات دشواری دارد. به همین جهت ممکن است آن را امری الهی و خارج از اختیار انسان بدانیم که باید از خدای متعالی درخواست نمود و با عنایت ذات باری تعالی این حالت به انسان افاضه شود تا آدمی متصف به آن گردد.
به علاوه بر اساس نظریه ای که می گوید تنها «اعمال» اختیاری انسان است، اما «صفات و ملکات فاضله» که در اثر تکرار اعمال حسنه و صالحه در نفس پیدا می شوند غیر اختیاری است که باید از سوی خداوند به انسان افاضه گردد، روشن می شود که اسلام به معنای تسلیم کردن بنده آنچه را که دارد به خداوند، صفتی است بسیار رفیع و دست نایافتنی: مگر آن که با عنایت ویژه حق تعالی انسان به آن متصف شود. ابراهیم (ع) در مقام دعا بود نه در مقام تشریع که بالاخره مردم ولو به ظاهر شهادتین بگویند تا در دایره اسلام و مسلمین قرار بگیرند و احکام مسلمان بر آنها جاری می شود! آن حضرت غرض از درخواستش رسیدن به مرتبه حقیقت امر و قرب به خداست بدون این که به ظاهر اسم توجه داشته باشد بلکه وی توجه به واقع و حقیقت اسلام داشت بنابراین برای ذریه و امتش نیز جز اسلام واقعی (نه ظاهری و اسمی) تقاضا نکرد. و گواه این ادعا کلمه «لک» از پس مسلمة است که اگر درخواستش تنها صدق نام مسلمان ذریه اش بود نیازی به کلمه «لک» نبود. در روایتی از امام صادق (ع) با استناد به این بخش از درخواست ابراهیم به ضمیمه جمله «و اجنبنی وبنی أن نعبدالأصنام؛ و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.» (ابراهیم/ 35) بیان شده که مقصود از «امت مسلمه» امامان هستند.
ص: 480
درخواست پیدا کردن راه حقیقی «عبودیت» و ارائه مناسک خداوند می فرماید: «ربنا... ارنا مناسکنا؛ پروردگارا... طرز عبادتمان را به ما نشان ده.» (بقره/ 128) این درخواست نیز در ادامه خواسته پیشین بوده است. مناسک، جمع «منسک» است به معنای عبادت و پرستیدن است. منسک یا مصدر میمی و به معنای عبادت یا عملی است که برای عبادت انجام می شود یا اسم مکان یعنی محل عبادت است. برخی آن را به معنای محل ذبح دانسته اند. مناسک در قرآن شش مرتبه ذکر شده است، و اصطلاحا مناسک اعمالی است که به عنوان عبادت انجام می شود. بنا به قولی، منظور از ارائه تعلیم و خواسته ابراهیم (ع) در این نیایش، آشنایی با مناسک حج یا آگاهی از شیوه پرستش در همه زمینه ها بوده است؛ ولی به نظری دیگر، با توجه به اضافه مصدر (مناسک) در «مناسکنا» که مفید تحقق آن است، مناسک، اعمال عبادی انجام شده بوده و معنای آیه این است که حقیقت عبادت های ما را به ما نشان ده تا حق بودن اعمال خود را دیده، به دین خود بصیرت کامل یافته، به این وسیله بر استقامت در مسیر حق تأیید شویم. به هر حال آن جناب از خداوند خواست حقیقت اعمالی را که به عنوان عبادت انجام می دهند به آنها نشان دهد، به عبارت دیگر مشاهده و درک حقیقت اعمالی را که به عنوان عبادت انجام می داد را درخواست نمود.
درخواست لسان صدق، بهشت، مغفرت برای عمویش و نجات از حزن و اندوه قیامت:
خداوند می فرماید: «و اجعل لی لسان صدق فی ألاخرین؛ و برای من در میان امت های آینده زبان صدق (و ذکر خیری) قرار ده.» (شعراء/ 84) «و اجعلنی من ورثة جنة النعیم؛ و مرا از وارثان بهشت پرنعمت گردان.» (شعراء/ 85) «و اغفر لأبی انه کان من الضالین؛ و پدرم (عمویم) را بیامرز که او از گمراهان بود.» (شعراء/ 86) «و لا تخزنی یوم یبعثون؛ و در آن روز که مردم برانگیخته می شوند، مرا شرمنده و رسوا مکن.» (شعراء/ 87) در این آیات، چهار خواسته حضرت ابراهیم (ع) پیاپی ذکر شده است:
ص: 481
مقصود از «لسان صدق»
در معنا و مفهوم «لسان صدق» اقوالی وجود دارد:
الف) ذکر خیر یعنی آیندگان از او به نیکی و زیبایی یاد کنند تا قیامت.
ب) لسان صدق در آخرین یعنی بعثت خاتم الانبیاء (ص) که از آن جناب روایت شده که فرمود: «من دعای پدرم ابراهیم هستم» و مؤید دیگر آن است که در آیات قرآن دین پیامبر خاتم را ملت ابراهیم خوانده است.
ج) اضافه «لسان» بر کلمه «صدق» اختصاص را می رساند، یعنی زبانی که جز به راستی تکلم نمی کند. و تقاضای لسان صدق به این معنا است که خداوند در قرون آخر (آخرالزمان) به او فرزندی بدهد که زبان صدق او باشد یعنی زبانی باشد مانند زبان خودش که منویات او را بگوید همان طوری که زبان خود او از منویاتش سخن می گوید. به عبارت دیگر، خداوند در آخرالزمان کسی را مبعوث کند که به دعوت وی قیام نماید، و مردم را به کیش و آیین او که همان دین توحید است دعوت نماید.
منظور از وارث بهشت قرار گرفتن
به این معنا است که بهشت را برای او باقی و همیشگی قرار دهد، چرا که این احتمال را داده اند که دیگران شریک مؤمنین در بهشت باشند و با دیگران بهشت را تصاحب کنند، چنان که در روایت هم آمده، برای هر انسانی در بهشت، منزلی است و در آتش نیز منزلی است و هرگاه کسی بمیرد و داخل جهنم شود سهم بهشت او را به اهل بهشت می دهند. و در واقع ابراهیم (ع) که تسلیم رضای پروردگار است در عین حال تقاضا می کند که سهم بهشت را باقی و همیشگی برایم قرار ده.
ص: 482
اما دعای سوم: «و اغفر لأبی» آن حضرت بر حسب وعده ای که به آزر داده بود «سأستغفرلک ربی؛ به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم.» (مریم/ 47) برای پدر از خداوند تقاضای آمرزش می کند و هیچ بعید نیست بر اساس آیه 114 سوره توبه، دعا ابراهیم (ع) به هنگام حیات و زندگانی پدرش بوده است، نه پس مرگ او. کلمه «تخزنی» در چهارمین دعای ابراهیم (ع) به معنای یاری نکردن کسی است که از او امید یاری می رود. از این دعا فهمیده می شود که آن جناب از خداوند می خواهد که در روز قیامت او را «خزی» نکند چون در آن روز هر انسانی محتاج یاری خداست و بنیه ضعیف او تاب مقاومت در برابر هول و هراس های آن روز را ندارد مگر این که خداوند او را یاری و تأیید نماید و «خزی» شدن یعنی (یاری نشد) مساوی است با واماندگی و درماندگی و نابودی. این دعا هشداری است به ما زیرا وقتی ابراهیم خلیل الله تقاضای کمک در آن روز را دارد قطعا ما «به طریق اولی» نیازمندیم که هزاران بار بگوییم، بی نهایت بگوییم «لاتخزنی یوم یبعثون»
درخواست مقام امامت برای ذریه و فرزندانش خداوند می فرماید: «قال إنی جاعک للناس إماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین؛ (خداوند) به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم (ابراهیم) گفت: از دودمان من (نیز امامان قرار بده) (خداوند) فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.» (بقره/ 124) این درخواست، درباره آن دسته از ذریه ابراهیم که خود را به ظلم (معصیت) آلوده نسازند، اجابت شد: «قال لاینال عهدی الظ_لمین؛ فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد.» (بقره/ 124) و منصب امامت در میان آنان جاوید ماند. آیه 28 زخرف «و جعلها کلمة باقیة فی عقبه؛ و این [سخن یکتاپرستی] را در نسل او سخنی ماندگار قرار داد، باشد که [به سوی خدا] بازگردند.» بنابر تفسیری که روایتی از امام صادق (ع) نیز آن را تأیید می کند، به همین امر اشاره دارد. در آیه 73 انبیاء «و جعلنهم أئمة یهدون بأمرنا؛ و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند.» به امامت اسحاق و یعقوب تصریح شده است. بعضی احتمال داده اند که مقصود از رحمت در آیه 50 مریم «و وهبنالهم من رحمتنا؛ و آنها را از رحمت خویش بهره مند ساختیم.» اعطای امامت به اسحاق و یعقوب باشد.
ص: 483
مقصود از ظالمین
ظلم مطلق است یعنی شامل انواع ظلم می شود، کوچک یا بزرگ، ظالم نیز مطلق است، شامل هر کسی که کوچکترین ظلمی کرده می شود، چه ظلم به خود یا به دیگران، و چه یک مرتبه یا بیشتر و چه در اوایل عمر یا در اواخر فرقی ندارد همه اینها اطلاق ظالم شامل حالشان می شود. و ظالمند و امام هیچ گونه ظلمی در هیچ دوره ای از ادوار زندگیش نباید مرتکب شده باشد.
علت نرسیدن ظالمین به مقام امامت
ابتداء باید به ماهیت امام پی برد، که چه حقیقتی می تواند از انسان امام بسازد، سپس باید بررسی نمود، که آیا بین ظلم و ماهیت و حقیقت امام سازگاری وجود دارد یا نه؟ اما مطلب اول: بر اساس آیاتی امام کسی است که، در آن روزی که باطن ها ظاهر می شوند. بتواند مردم را به سوی خدا سوق دهد، همچنان که در ظاهر و باطن دنیا نیز مردم را به سوی خدا سوق می داد. و نیز امام کسی است که مقام هدایت به امر و ایصال به حق دارد نه این که هدایت زبانی داشته باشند و فقط راه نشان دهد. بنابراین معلوم می شود که چنین مقامی با این شرافت و عظمتی که دارد هرگز در کسی یافت نمی شود مگر آن که ذاتا سعید و پاک باشد و مورد گزینش و عنایت ویژه خدا قرار گیرد و قطعا ظالمین چنین ماهیتی را دارا نیستند و الا گناه نمی کردند، پس خود ظلم کردن نشانه ای است بر این که آن شخص ماهیت امام را ندارد.
ص: 484
در آیه شریفه «افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی؛ آیا کسی که به سوی حق رهبری می کند سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی نماید مگر آنکه [خود] هدایت شود.» (یونس/ 35) ضمن طرح یک سوال و پاسخ به صورت آزاد می فهماند که امام باید معصوم باشد والا نمی تواند امام باشد. اما سؤال این است: چه کسی استحقاق امامت و پیروی دارد؟ سپس پاسخ می دهد، آن کسی که هادی خود به حق است، سزاوارتر است برای متابعت و امامت از کسی که خود را نیز نمی تواند هدایت کند و در هدایت خودش نیازمند امام است. از این آیه استفاده می شود که امام، باید از هرضلالت و گمراهی مبراء باشد وگرنه نمی تواند خود را به حق هدایت کند و محتاج هدایت امامی است پس آیه شریفه معیار امام را این گونه ذکر می کند: بتواند خود را به حق هدایت کند و در این هدایت محتاج غیر نباشد، معنای این حرف آن است که امام باید معصوم باشد و اگر معصوم نباشد هادی خود و دیگران به سوی حق نتواند شد. به هر حال با تدبر و تفکر در آیه شریفه فوق و مطالب پیرامونش چند نکته به دست می آید:
الف) امامت مقامی است که باید از طرف خدای تعالی معین و نصب شود.
ب) امام باید معصوم باشد.
ج) زمین مادامی که در آن انسان زندگی می کند از امام خالی نیست.
د) امام باید مؤید از طرف خدا باشد. امام بدانچه که مردم انجام می دهند آگاه است. اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست.
ص: 485
ه) امام باید به تمامی مایحتاج انسان ها علم داشته باشد.
و) هیچ انسانی با وجود امام از نظر فضایل نفسانی مافوق امام نیست.
درخواست پذیرش توبه خداوند می فرماید: «ربنا... و تب علینا انک أنت التواب الرحیم؛ پروردگارا... توبه ما را بپذیر، که تو توبه پذیر و مهربانی.» (بقره/ 128) که آن را برای خود و ذریه خود طلبیده و چون ابراهیم و اسماعیل، پیامبرانی معصوم بوده اند، توبه آنان، توبه از گناهان به معنای رایج آن نیست. به گفته ای، با توجه به آن که این نیایش در حال بنای کعبه بوده، آن ها از آن رو درخواست توبه کرده اند که دیگران بدانند کعبه جای گاه توبه است و به آنان در این زمینه اقتدا کنند.
رابطه تقاضای توبه با عصمت حضرت ابراهیم (ع)
به یقین هر نافرمانی در مقابل اوامر الهی گناه و عصیان است اما هر نافرمانی با عصمت منافات ندارد، بلکه نافرمانی در برابر اوامر مولوی است که اولا مجازات دارد و توبه از آن ضروری است و ثانیا با مقام عصمت نیز ناسازگار است، اما نافرمانی در برابر اوامر ارشادی گرچه گناه است و ظلم محسوب می شود اما گناه و ظلمی نیست که با عصمت منافات داشته باشد، زیرا هدف در اوامر ارشادی جلب خیر و منفعت است، و نافرمانی این اوامر دست نیافتن به آن منافع و خیرات است نه چیز دیگر از این رو در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که انبیاء اعتراف به ظلم و گناه می کنند و تقاضای بخشش و مغفرت دارند که تمامی اینها برگشت به اوامر ارشادی و اولویت ها دارد.
ص: 486
درخواست پیامبری برای قومش:
خداوند می فرماید: «ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ایاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم؛ پروردگارا در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموز و پاکیزه کند، زیرا تو توانا و حکیمی (و براین کار قادری).» (بقره/ 129) مقصود آن جناب از فرستادن رسولی در آن قوم و از خود آن قوم، بعثت خاتم الانبیاء (ص) در میان آن قوم بوده است همچنان که بر اساس روایتی که از پیامبر (ع) نقل شده است، آن حضرت می فرماید: «من دعای ابراهیم هستم». از دعای ابراهیم (ع) استفاده می شود «امة مسلمة لک» این امت مسلمان، همانا امت محمد (ص) است، اما نه این که معنای امت محمد (ص) کسانی باشند که آن حضرت بدیشان مبعوث شد و نه امت محمد (ص) به معنای آن کسانی است که به وی ایمان آوردند بلکه امت مسلمی است که از ذریه ابراهیم باشند پس آن امت، خاص فرزندان معصوم آن حضرت است که عبارتند از: رسول خدا (ص) و عترت طاهرینش. پس امت محمد (ص) به معنای خاص، تنها همین ها هستند که منظور دعای ابراهیم (ع) بوده اند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 ص 400- 403؛ جلد 12 ص 110- 111؛ جلد 18 ص 97 و 106؛ جلد 17 ص 211؛ جلد 14 ص 62؛ جلد 16 ص 200؛ جلد 12 ص 69 و 383 - 386؛ جلد 1 ص 431-429و 432-430، 418-404، 281-284، 276، 268، 302- 303
ص: 487
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 283
عین الله ارشادی-سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 436، 452- 455
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 1 صفحه 387- 388و 393
محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) دعا خدا قرآن امامت
ابراهیم (ع) در آیات 100 تا 107 صافات ماجرا به این صورت بیان شده که ابراهیم (ع) از خداوند فرزندی صالح خواست: «رب هب لی من الص_لحین؛ ابراهیم گفت: خدایا! برای من فرزندی که از نیکوکاران باشد عطا فرما.» (صافات/ 100) و خداوند او را به نوجوانی بردبار بشارت داد: «فبشرن_ه بغل_م حلیم؛ به او مژده دادیم پسر عاقل و بردباری را.» (صافات/ 101)
رؤیای ابراهیم (ع) در ذبح اسماعیل
از جمله رؤیاهایی که در قرآن مجید مطرح گردیده رؤیای حضرت امام ابراهیم (ع) می باشد که در خواب دید فرزندش اسماعیل را در راه خدا قربانی می کند. خداوند متعال جریان آن را در سوره صافات چنین بیان می فرماید: «فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال ابت افعل ما تؤ مر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین* فلما اسلما و تله للجبین* و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرؤیا انا کذلک نجزی المحسنین* ان هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم* و ترکنا علیه فی الآخرین* سلام علی ابراهیم؛ چون آن پسر (به دنیا آمد و بزرگ شد و) در تلاش کردن به پدرش رسید، ابراهیم به او گفت: ای پسر عزیزم! من در خواب دیدم که تو را قربانی می کنم پس ببین در این باره چه می گویی؟ گفت: پدرم! آنچه به آن امر شده ای انجام بده، حتما مرا در این کار از صابران خواهی یافت. پس چون پدر برای قربانی کردن و پسر برای قربانی شدن، تسلیم شدند و ابراهیم او را در روی تل بر پیشانی خوابانید (عمل به خواب به تحقق پیدا کرد) و با صدای بلند ندا کردیم که ای ابراهیم! خواب را محقق کردی، ما نیکوکاران را این چنین جزا می دهیم، این حتما آزمایش آشکاری است. و بر او (گوسفندی فرستاده) ذبح بزرگی فدا ساختیم. و ثنای او را برای آیندگان قرار دادیم. سلام بر ابراهیم.» (صافات/ 102- 108)
ص: 488
پس از مدتی ابراهیم (ع) خوابی را که از آن مأموریت ذبح فرزندش را دریافت کرده بود با وی در میان گذاشت، ابراهیم (ع) در خواب دیده بود که فرزندش را ذبح می کند؛ «فلما بلغ معه السعی قال ی_بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری» فرزند نیز پذیرفت و پدر را به اجرای فرمان پروردگار تشویق کرد: «قال ی_أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الص_برین» و هر دو، آماده اجرای این دستور شگفت شدند: «فلما أسلما و تله للجبین» ولی هنگام ذبح فرزند، خداوند متعالی ابراهیم را ندا داد که تو وظیفه خویش را انجام دادی: «و ن_دین_ه أن ی_إبرهیم* قد صدقت الرءیا» آن گاه ذبح عظیمی را فدای فرزند ابراهیم (ع) قرار داد: «و فدین_ه بذبح عظیم» به هر حال رؤیا همان بود که او دید پسرش را قربانی می کند، نه اینکه قربانی کرد و کار را به اتمام رسانید.
به عبارت دیگر به پسرش فرمود: «انی اری فی المنام انی اذبحک» لذا خداوند پس از خواباندن ابراهیم پسرش را بر «تل» فرمود: «قد صدقت الرؤیا» منظور از «ذبح عظیم» ظاهرا همان قربانی باشد که هر سال در موسم حج مسلمین به آن مبادرت می ورزند. که یادآور قربانی ابراهیم (ع) است. در بحارالانوار از خصال صدوق و عیون الاخبارالرضا (ع) نقل شده است که: «فکلما یذبح بمنی فهو فدیه لاسماعیل الی یوم القیامة؛ هر چه در «منی» تا روز قیامت قربانی شود، همه فدیه حضرت اسماعیل خواهد بود.»
ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) در قربانگاه عشق آزمونهای عادی برای به دست آوردن شایستگی های افراد صورت می گیرد، در حالی که آزمونهای الهی برای اهداف دیگری است. خداوند از وضع بندگان در گذشته و آینده و پایه لیاقت و شایستگی آنان کاملا آگاه است، از این رو برای امتحان او، انگیزه یا انگیزه های دیگری وجود دارد که یکی از آنها، رسانیدن بندگان قابل و شاییسته به مراحلی از کمال است، تا شایستگی هایی که به صورت قوه و توان در نهاد بندگان است به حد فعلیت برسد. اخلاص و فداکاری در ابراهیم به صورت قوه و قابلیت وجود داشت، ولی این توان از طریق آمادگی بر ذبح فرزند دلبند خود به خاطر امر خدا به عالیترین درجه فعلیت رسید. از این جهت خداوند به ابراهیم فرمان داد که فرزند خود را در راه خدا ذبح کند، و او نیز جریان را با فرزندش در میان نهاد و هر دو پذیرا شدند و از این طریق پدر و پسر اخلاص خود را نسبت به فرمان خدا به منصه ظهور رسانیدند.
ص: 489
در آیات قرآن اشارتی بر این انگیزه است و در سخنان امیر مؤمنان نیز اشاره به این انگیزه هست که می فرماید: «و ان کان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لکن لتظهر الافال التی بها یستحق الثواب و العقاب؛ اگرچه خدا انسان را بهتر از خود او می شناسد ولکن برای اینکه افعالی که ملاک پاداش و کیفر است آشکار سازد، آنان را در بوته ی امتحان قرار می دهد.» البته انگیزه آزمونهای الهی منحصر به بارور کردن استعدادها و تبدیل توانها به شدنها نیست، بلکه در این مورد انگیزه های دیگری، نیز حاکم است. ولی انگیزه در فرمان ذبح اسماعیل، همین بوده است و لذا وقتی به سر حد آمادگی رسید و خواست ذبح را انجام دهد، خطاب آمد که کافی است تو به رؤیای خود تحقق بخشیدی، یعنی آنچه که می خواستم انجام گرفت، از این طریق اخلاص خود را در راه خدا ثابت کردی. به هر حال به گفته جمعی از مفسران، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود که ابراهیم خواب عجیب و شگفت انگیزی می بیند که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشان است، در خواب می بیند که از سوی خداوند به او دستور داده شد تا فرزند یگانه اش را با دست خود قربانی کند و سر ببرد. ابراهیم وحشت زده از خواب بیدار شد، می دانست که خواب پیامبران واقعیت دارد و از وسوسه های شیطانی دور است، اما با این حال دو شب دیگر همان خواب تکرار شد که تاکیدی بود بر لزوم این امر و فوریت آن.
ص: 490
ابراهیم که بارها از کوره داغ امتحان الهی سرافراز بیرون آمده بود، این بار نیز باید دل به دریا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندی را که یک عمر در انتظارش بوده و اکنون نوجوانی برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولی باید قبل از هر چیز فرزند را آماده این کار کند، رو به سوی او کرد و گفت: فرزندم من در خواب دیدم که باید تو را ذبح کنم، بنگر نظر تو چیست؟! «قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری» (صافات/ 102) فرزندش که نسخه ای از وجود پدر ایثارگر بود و درس صبر و استقامت و ایمان را در همین عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روی طیب خاطر از این فرمان الهی استقبال کرد، و با صراحت و قاطعیت گفت: پدرم هر دستوری به تو داده شده است اجرا کن. «قال یا أبت افعل ما تؤمر» (صافات/ 102) و از ناحیه من فکر تو راحت باشد که به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت. «ستجدنی إن شاء الله من الصابرین» (صافات/ 102) و به این ترتیب هم پدر و هم پسر نخستین مرحله این آزمایش بزرگ را با پیروزی کامل می گذرانند.
در این میان چه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خودداری کرده، و تنها روی نقاط حساس این ماجرای عجیب انگشت می گذارد. بعضی نوشته اند فرزند فداکار برای اینکه پدر را در انجام این ماموریت کمک کند، و هم از رنج و اندوه مادر بکاهد، هنگامی که او را به قربانگاه در میان کوه های خشک و سوزان سرزمین 'منی' آورد به پدر گفت: «پدرم ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجرای فرمان الهی دست و پا نزنم، می ترسم از پاداشم کاسته شود! پدر جان کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم قبلا پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود، چرا که بیم دارم چون مادرم آن را ببیند عنان صبر از کفش بیرون رود. آن گاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلی خاطر و تسکین دردهای او است، چرا که بوی فرزندش را از آن خواهد یافت، و هر گاه دلتنگ شود آن را در آغوش می فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد.»
ص: 491
لحظه های حساسی فرا رسید، فرمان الهی باید اجرا می شد، ابراهیم که مقام تسلیم فرزند را دید او را در آغوش کشید، و گونه هایش را بوسه داد، و هر دو در این لحظه به گریه افتادند، گریه ای که بیانگر عواطف و مقدمه شوق لقای خدا بود. قرآن همین اندازه در عبارتی کوتاه و پر معنی می گوید: هنگامی که هر دو تسلیم و آماده شدند و ابراهیم جبین فرزند را بر خاک نهاد. «فلما أسلما و تله للجبین» (صافات/ 103) باز قرآن اینجا را به اختصار برگزار کرده و به شنونده اجازه می دهد تا با امواج عواطفش قصه را هم چنان دنبال کند. بعضی گفته اند منظور از جمله 'تله للجبین' این بود که پیشانی پسر را به پیشنهاد خودش بر خاک نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بیفتد و عواطف پدری به هیجان در آید و مانع اجرای فرمان خدا شود! به هر حال ابراهیم صورت فرزند را بر خاک نهاد و کارد را به حرکت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوی فرزند گذارد در حالی که روحش در هیجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود که او را در مسیرش بی تردید پیش می برد. اما کارد برنده در گلوی لطیف فرزند کمترین اثری نگذارد!
ابراهیم در حیرت فرو رفت بار دیگر کارد را به حرکت در آورد ولی باز کارگر نیفتاد، آری ابراهیم خلیل می گوید: «ببر!» اما خداوند خلیل فرمان می دهد «نبر!» و کارد تنها گوش بر فرمان او دارد. اینجا است که قرآن با یک جمله کوتاه و پر معنی به همه انتظارها پایان داده، می گوید: در این هنگام او را ندا دادیم که ای ابراهیم «و نادیناه أن یا إبراهیم» (صافات/ 104) آنچه را در خواب ماموریت یافتی انجام دادی. «قد صدقت الرؤیا» ما اینگونه نیکوکاران را جزا و پاداش می دهیم «إنا کذلک نجزی المحسنین» (صافات/ 105) هم به آنها توفیق پیروزی در امتحان می دهیم، و هم نمی گذاریم فرزند دلبندشان از دست برود، آری کسی که سر تا پا تسلیم فرمان ما است و نیکی را به حد اعلا رسانده جز این پاداشی نخواهد داشت.
ص: 492
سپس می افزاید این مسلما امتحان مهم و آشکاری است. «إن هذا لهو البلاء المبین» (صافات/ 106) ذبح کردن فرزند با دست خود، آن هم فرزندی برومند و لایق، برای پدری که یک عمر در انتظار چنین فرزندی بوده، کار ساده و آسانی نیست، چگونه می توان دل از چنین فرزندی برکند؟ و از آن بالاتر با نهایت تسلیم و رضا بی آنکه خم به ابرو آورد به امتثال این فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرین مرحله انجام دهد، بطوری که از نظر آمادگی های روانی و عملی چیزی فروگذار نکند؟
از آن عجیب تر تسلیم مطلق این نوجوان در برابر این فرمان بود، که با آغوش باز و با اطمینان خاطر به لطف پروردگار و تسلیم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت. اما برای اینکه برنامه ابراهیم ناتمام نماند، و در پیشگاه خدا قربانی کرده باشد و آرزوی ابراهیم برآورده شود، خداوند قوچی بزرگ فرستاد تا به جای فرزند قربانی کند و سنتی برای آیندگان در مراسم حج و سرزمین منی از خود بگذارد، چنان که قرآن می گوید: ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم. «و فدیناه بذبح عظیم» (صافات/ 107) در اینکه عظمت این ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانی و ظاهری؟ و یا از جهت اینکه فدای فرزند ابراهیم شد؟ و یا از نظر اینکه برای خدا و در راه خدا بود؟ و یا از این نظر که این قربانی از سوی خدا برای ابراهیم فرستاده شد؟
مفسران گفتگوهای فراوانی دارند، ولی هیچ مانعی ندارد که تمام این جهات در ذبح عظیم جمع، و از دیدگاههای مختلف دارای عظمت باشد. در اینکه این قوچ بزرگ چگونه به ابراهیم (ع) داده شد بسیاری معتقدند جبرئیل آورد، بعضی نیز گفته اند از دامنه کوه های منی سرازیر شد، هر چه بود به فرمان خدا و به اراده او بود. نه تنها خداوند پیروزی ابراهیم را در این امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلکه خاطره آن را جاویدان ساخت، چنان که در آیه بعد می گوید: ما نام نیک ابراهیم را در امتهای بعد باقی و برقرار ساختیم. «و ترکنا علیه فی الآخرین» (صافات/ 108) او اسوه ای شد برای همه آیندگان، و قدوه ای برای تمام پاکبازان و عاشقان دلداده کوی دوست، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آینده تا پایان جهان جاودان نمودیم. او پدر پیامبران بزرگ، او پدر امت اسلام و پیامبر اسلام بود. سلام بر ابراهیم (آن بنده مخلص و پاکباز باد) «سلام علی إبراهیم» (صافات/ 108) آری، ما اینگونه نیکوکاران را پاداش می دهیم. «کذلک نجزی المحسنین» (صافات/ 108) پاداشی به عظمت دنیا، پاداشی جاودان در سراسر زمان، پاداشی درخور سلام و درود خداوند بزرگ!
ص: 493
داستان ذبح اسماعیل (ع) در روایات از امالی شیخ نقل شده که به سند خود از سلیمان بن یزید روایت کرده که گفت علی بن موسی (ع) برای ما حدیث کرد و فرمود: «پدرم از پدرش، از حضرت باقر، از پدرش، از پدران بزرگوارش (ع) برایم حدیث کرد که فرمودند ذبیح همان اسماعیل (ع) است.» نظیر این معنا در مجمع البیان از حضرت باقر و حضرت صادق (ع) به این مضمون آمده و روایات بسیاری دیگر از ائمه اهل بیت (ع) در این باره هست، ولی در بعضی از آنها آمده که ذبیح اسحاق بوده، که چون این روایات با آیات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است. و از کتاب فقیه نقل شده که شخصی از امام صادق (ع) از ذبیح پرسید: «چه کسی بوده؟» فرمود: «اسماعیل بوده، برای اینکه خدای تعالی داستان تولد اسحاق را در کتاب مجیدش بعد از داستان ذبح نقل کرده و فرموده: 'و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین؛ ما او را بشارت به اسحاق دادیم که پیامبری بود از صالحان.' (صافات/ 112) سیاق آن ظاهر و بلکه صریح در این معنا است.»
در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که گفت: «ابراهیم (ع) هر وقت می خواست اسماعیل (ع) و مادرش هاجر را دیدار کند، برایش براق می آوردند، صبح از شهر شام سوار براق می شد و قبل از ظهر به مکه می رسید، بعد از ظهر از مکه حرکت می کرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و این آمد و شد همچنان ادامه داشت تا آنکه اسماعیل (ع) به حد رشد رسید، پدرش وقتی در خواب دید که اسماعیل (ع) را ذبح می کند، به او فرمود: 'طناب و کاردی بردار تا به اتفاق به این دره کوه برویم و هیزم بیاوریم.' پس همینکه به آن دره خلوت که نامش 'دره ثبیر' بود رسیدند، ابراهیم (ع) او را از دستوری که خدای تعالی درباره وی به او داده آگاه کرد، اسماعیل گفت: 'پدر جان با این طناب دست و پای مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع کن تا خون من آن را نیالاید و مادرم آن خون را نبیند و کارد خود را تیز کن و به سرعت گلویم را ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است.' ابراهیم (ع) گفت: 'پسرم راستی در اطاعت فرمان خدا چه کمک کار خوبی هستی برای من.'»
ص: 494
آنگاه ابن اسحاق دنبال داستان را همچنان نقل می کند، تا می رسد به اینجا که ابراهیم (ع) خم شد و با کاردی که به دست داشت خواست گلوی فرزند را ببرد. جبرئیل کارد او را برگردانید، و اسماعیل را از زیر دست او کنار کشید. و از سوی دیگر قوچی را که از ناحیه دره 'ثبیر' آورده بود به جای اسماعیل قرار داد و از طرف چپ مسجد خیف صدایی برخاست که «ای ابراهیم! رویای خود را تصدیق کردی و دستور خدا را انجام دادی.»
نیز در مجمع البیان از تفسیر عیاشی نقل کرده که وی به سند خود از برید بن معاویه عجلی نقل کرده که گفت: «از امام صادق (ع) پرسیدم: 'بین دو بشارتی که به ابراهیم (ع) داده شد، یکی بشارت به ولادت اسماعیل و دیگری بشارت به ولادت اسحاق، چند سال فاصله بود؟' فرمود: بین این دو بشارت پنج سال فاصله شد، و آیه شریفه 'فبشرناه بغلام حلیم' اولین بشارتی بود که خدای تعالی به فرزنددار شدن ابراهیم (ع) داد، و منظور از 'غلام حلیم' اسماعیل (ع) بود.»
نکات مورد بحث در این ماجرا درباره جزئیات ماجرا نکاتی مورد بحث قرار گرفته است:
1. در تعیین ذبیح (اسماعیل یا اسحاق) اختلاف نظر فراوانی وجود دارد. در اینکه کدام یک از فرزندان ابراهیم (اسماعیل یا اسحاق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبیح الله یافت؟ در میان مفسران سخت گفتگو است گروهی اسحاق را ذبیح می دانند و جمعی اسماعیل را، نظر اول را بسیاری از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شیعه برگزیده اند. اما آنچه با ظواهر آیات مختلف قرآن هماهنگ است این است که ذبیح اسماعیل بوده است، زیرا:
ص: 495
اولا: در یک جا می خوانیم: «و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین؛ ما او را بشارت به اسحاق دادیم که پیامبری بود از صالحان.» (صافات/ 112) این تعبیر به خوبی نشان می دهد که خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از این ماجرا و به خاطر فداکاریهای ابراهیم به او داد، بنابراین ماجرای ذبح مربوط به او نبود. به علاوه هنگامی که خداوند نبوت کسی را بشارت می دهد، مفهومش این است که زنده می ماند، و این با مساله ذبح در کودکی سازگار نیست.
ثانیا: در آیه 71 سوره هود می خوانیم: «فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب؛ ما او را به تولد اسحاق بشارت دادیم و نیز به تولد یعقوب بعد از اسحاق.» این آیه نشان می دهد که ابراهیم مطمئن بود اسحاق می ماند و فرزندی همچون یعقوب از او به وجود می آید، بنابراین نوبتی برای ذبح باقی نخواهد ماند. کسانی که ذبیح را اسحاق می دانند در حقیقت این آیات را نادیده گرفته اند.
ثالثا: روایات بسیاری در منابع اسلامی آمده است که نشان می دهد ذبیح اسماعیل بوده است به عنوان نمونه:
در حدیث معتبری که از پیامبر گرامی اسلام نقل شده می خوانیم: «انا ابن الذبیحین؛ من فرزند دو ذبیحم.» و منظور از دو ذبیح یکی پدرش 'عبدالله' است که 'عبدالمطلب' جد پیامبر (ص) نذر کرده بود او را برای خدا قربانی کند سپس یکصد شتر به فرمان خدا فداء او قرار داد و داستانش مشهور است، و دیگر 'اسماعیل' بود، زیرا مسلم است که پیامبر اسلام (ص) از فرزندان اسماعیل است، نه اسحاق. در دعائی که از علی (ع) از پیامبر گرامی (ص) نقل شده می خوانیم: «یا من فدا اسماعیل من الذبح؛ ای کسی که فدایی برای ذبح اسماعیل قرار دادی.»
ص: 496
در حدیثی که از امام علی بن موسی الرضا (ع) نقل شده نیز می خوانیم: «لو علم الله عز و جل شیئا اکرم من الضان لفدی به اسماعیل؛ اگر حیوانی بهتر از گوسفند پیدا می شد آن را فدیه اسماعیل قرار می داد.» در برابر این روایات فراوان که هماهنگ با ظاهر آیات قرآن است روایت شاذی بر ذبیح بودن اسحاق دلالت دارد که نمی تواند مقابله با روایات گروه اول کند، و نه با ظاهر آیات قرآن هماهنگ است. از همه اینها گذشته این مساله مسلم است کودکی را که ابراهیم او را با مادرش به فرمان خدا به مکه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه کعبه را با کمک او ساخت، و طواف و سعی با او به جا آورد اسماعیل بود، و این نشان می دهد که ذبیح نیز اسماعیل بوده است، زیرا برنامه ذبح مکمل برنامه های فوق محسوب می شده. البته آنچه از کتب عهد عتیق (تورات کنونی) بر می آید این است که ذبیح، اسحاق بوده است.
از اینجا چنین به نظر می رسد که بعضی از روایات غیر معروف اسلامی که اسحاق را ذبیح معرفی می کند تحت تاثیر روایات اسرائیلی است و احتمالا از مجعولات یهود است، یهود چون از دودمان اسحاق بودند مایل بودند این افتخار را برای خود ثبت کنند و از مسلمانان که پیامبرشان زاده اسماعیل بود سلب کنند، هر چند از طریق انکار واقعیات باشد! به هر حال آنچه برای ما از همه محکمتر است ظواهر آیات قرآن است که به خوبی نشان می دهد که ذبیح اسماعیل بوده است، گر چه برای ما تفاوتی نمی کند که ذبیح اسماعیل باشد یا اسحاق هر دو فرزند ابراهیم و پیامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشن شدن این ماجرای تاریخی است. همچنین رأی مشهور میان عالمان شیعه همواره آن بوده که ذبیح اسماعیل است.
ص: 497
2. گفته شده که وصف غلام به حلیم در متن بشارت، بر اثر آمادگی او برای قربانی در راه خداوند بوده است. چنان که تعبیر از فرزند به «غلام» (نوجوان) به مقطعی که صفت حلم و آمادگی استقامت در راه خداوند در او بروز می کند، اشاره دارد.
3. مقصود از رسیدن به «سعی» در آیه «فلما بلغ معه السعی» (صافات/ 102) به نظر بعضی رسیدن به سنی است که انسان خود به کوشش برای تأمین نیازهای زندگی می پردازد که همان دوران نزدیک به بلوغ است و تعبیر «معه» نشان می دهد او به دورانی رسیده بوده که پدر را در امور زندگی یاری می داده است؛ ولی به قولی، مراد از سعی، عبادت و کار برای خداوند است. گروهی از مفسران، سن اسماعیل را هنگام ماجرا سیزده سال ذکر کرده اند. به گفته ای، منظور از سعی، سعی بین صفا و مروه در اعمال حج است؛ به این معنا که هنگام سعی، ابراهیم (ع) رؤیا را با اسماعیل در میان گذاشت. این نظر را می توان از روایتی از امام صادق (ع) نیز استفاده کرد.
4. چگونه خواب ابراهیم می توانست حجت باشد؟ آنچه در اینجا لازم است به آن توجه شود این است که چگونه ابراهیم خواب را حجت دانست و آن را معیار عمل خود قرار داد؟ در پاسخ این سؤال گاه گفته می شود که خوابهای انبیاء هرگز خواب شیطانی، یا مولود فعالیت قوه واهمه نیست بلکه گوشه ای از برنامه نبوت و وحی آنها است و به تعبیر دیگر ارتباط انبیاء با مصدر وحی گاهی به صورت القاء به قلب است. و گاه از طریق دیدن فرشته وحی. و گاه از راه شنیدن امواج صوتی که به فرمان خدا ایجاد شده و گاه از طریق خواب است و به این ترتیب در خوابهای آنها هیچگونه خطا و اشتباهی رخ نمی دهد، و آنچه در خواب می بینند درست همانند چیزی است که در بیداری می بینند. گاه گفته می شود که ابراهیم (ع) در حال بیداری از طریق وحی آگاهی یافت که باید به خوابی که در زمینه 'ذبح' می بیند عمل کند.
ص: 498
گاه گفته می شود قرائن مختلفی که در این خواب بود، و از جمله اینکه در سه شب متوالی عینا تکرار شد، برای او علم و یقین ایجاد کرد که این یک ماموریت الهی است و نه غیر آن. به هر حال همه این تفسیرها ممکن است صحیح باشد و منافاتی با هم ندارد و مخالف ظواهر آیات نیز نمی باشد. تعبیر «أری فی المنام أنی أذبحک» نشان می دهد که ابراهیم (ع) به طور مکرر و به گفته ای، سه شب پیاپی (هشتم، نهم و دهم ذی حجه) رؤیای ذبح اسماعیل را می دیده و از همین رو دریافته که به این امر مأمور است. به نظری دیگر، او در خواب صدایی را شنیده که خداوند تو را به ذبح فرزندت فرمان می دهد. بعضی برآنند که خداوند در بیداری نیز این دستور را به او وحی کرده و گرنه ابراهیم نمی توانست به رؤیا ترتیب اثر دهد. به نظر بعضی، این فرمان به دلیل سختی آن، ابتدا در رؤیا به حضرت ابلاغ شد تا در حد لازم آمادگی یابد؛ آن گاه در بیداری بر آن تأکید شد.
5. در میان گذاشتن این مأموریت با اسماعیل، جلوه ای از ادب الهی ابراهیم با فرزندش اسماعیل است. به گفته ای، هدف آن بوده تا کار بر اسماعیل آسان تر باشد و نیز دوست داشته تا میزان استقامت فرزندش در راه خدا را بداند و به این وسیله، او را برای این مهم آماده ساخته تا در این میدان بزرگ، آگاهانه وارد شود و فرزند نیز از لذت تسلیم و رضا و هم ثواب بزرگ در آخرت و ثنا در دنیا بهره برد.
ص: 499
6. پاسخ رضایت آمیز اسماعیل: «ی_أبت افعل ما تؤمر» آکنده از ادب، تواضع و آرام کننده قلب پدر است. او نگفت رأی من چنین است تا در برابر پدر، نهایت فروتنی را از خود نشان داده باشد و نگفت اگر می خواهی انجام ده و نیز نگفت مرا ذبح کن؛ بلکه اجرای فرمان الهی را با قاطعیت خواست تا برساند که این فرمان، از طرف خداوند است و پدر را جز فرمان بری از آن راه دیگر نیست تا دل ابراهیم (ع) را آرام سازد؛ چنان که جمله «ستجدنی إن شاء الله من الص_برین» آکنده از ادب الهی اسماعیل در برابر پروردگار و نفی استقلال از خود در زمینه استقامت در این ماجرا است؛ افزون بر این که با این جمله، دل پدر خود را آرامش داده، به او فهماند که از جزع و کاری که آشفتگی پدر را هنگام دیدن فرزند غرقه به خون خویش تشدید کند، پرهیز خواهد کرد.
7. آیه «فلما أسلما و تله للجبین» بدون جواب «فلما» پایان یافته، تا به شدت مصیبت و تلخی واقعه اشاره داشته باشدو به شنونده اجازه دهد تا هم چنان با امواج عواطفش، قصه را دنبال کند.
8. آیا ابراهیم مامور به ذبح فرزند بود؟ از سؤالات مهمی که در این بحث برای مفسران مطرح است این است که آیا ابراهیم راستی مامور به ذبح فرزند بود، یا به مقدمات آن دستور داشت؟ اگر مامور به ذبح بوده، چگونه پیش از انجام آن، این حکم الهی نسخ شد؟ در حالی که نسخ قبل از عمل جایز نیست، و این معنی در علم 'اصول فقه' اثبات شده است.
ص: 500
اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است این افتخار مهمی نخواهد بود و اینکه بعضی گفته اند اهمیت مساله از اینجا ناشی می شود که ابراهیم احتمال می داد بعد از انجام این ماموریت و فراهم کردن مقدمات دستور به اصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همین جا بود، مطلب جالبی به نظر نمی رسد.
به عقیده ما این گفتگوها از اینجا ناشی می شود که میان اوامر امتحانی و غیر امتحانی فرق نگذاشته اند، امری که به ابراهیم شد یک امر امتحانی بود، می دانیم در اوامر امتحانی اراده جدی تعلق به اصل عمل نگرفته است، بلکه هدف آن است که روشن شود شخص مورد آزمایش تا چه اندازه آمادگی اطاعت فرمان دارد؟ و این در جایی است که شخص مورد آزمایش از اسرار پشت پرده آگاه نیست. و به این ترتیب در اینجا نسخ واقع نشده است که در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود. و اگر می بینیم خداوند بعد از این ماجرا به ابراهیم می گوید: «قد صدقت الرؤیا» خوابی را که دیده بودی تحقق بخشیدی به خاطر آن است که آنچه در توان داشت در زمینه ذبح فرزند دلبند انجام داد، و آمادگی روحی خود را در این زمینه از هر جهت به ثبوت رسانید و از عهده این آزمایش به خوبی برآمد.
به هر حال آیه «و ن_دین_ه أن ی_إبرهیم* قد صدقت الرءیا» پایان مأموریت را به ابراهیم (ع) ابلاغ و او را آگاه کرده که این فرمان، دستوری برای آزمون (امر امتحانی) بوده که در امتثال آن، آمادگی برای اجرای فرمان و آغاز به کار کافی است. درباره این آیه، بحث نسخ و دلالت یا عدم دلالت ماجرای ذبح بر جواز نسخ حکم، پیش از عمل، طرح و در ضمن آن، این احتمال که مأموریت ابراهیم (ع) فقط انجام مقدمات ذبح بوده و نه خود ذبح، مطرح شده است. برخی معتقدند آن چه در واقع ابراهیم (ع) بدان مأموریت یافت، ذبح کبش (قوچ) بود که در رؤیا به صورت فرزند برای وی ظاهر شد و محبت شدید ابراهیم به خداوند مانع از آن شد که او رؤیای خود را تعبیر کند؛ زیرا عشق فراوان وی به محبوبش ایجاب می کرد که آن چه را بیش تر به آن علاقه دارد، در راه او فدا نماید.
ص: 501
9. ماجرای ذبح در آیه 106 صافات «البل_ؤا المبین» نامیده شده که بیانگر اهمیت و سختی این امتحان است. طبق منابع شیعه و سنی، شیطان در این ماجرا بر ابراهیم (ع) ظاهر شده و به شکل های گوناگون کوشیده تا او را از اجرای فرمان الهی باز دارد.
10. ذبح عظیمی که فدای اسماعیل شد، قوچی بود که جبرئیل (ع) آن را از آسمان آورد؛ قوچی که از مادر تولد نیافته؛ بلکه با فرمان «کن» ایجاد شده بود. بعضی آن را بز کوهی دانسته اند. گفته می شود در صدر اسلام سر این قربانی به صورت خشک شده، کنار ناودان کعبه آویزان بوده است. وصف آن به عظیم، به دلیل آن است که از ناحیه خدای سبحان بوده و فدای ذبیح قرار گرفته یا به دلیل پذیرفته شدن آن در درگاه خداوند یا چریدن در بهشت است. طبق روایتی از امام رضا (ع) ابراهیم در سرزمین منی آرزو کرده است که خداوند، قوچی را فدای اسماعیل قرار دهد و از آن رو که پیامبر و امامان طاهر (ع) در صلب اسماعیل بوده اند، این آرزو برآورده شده است.
11. وسوسه های شیطان در روح بزرگ ابراهیم اثر نگذاشت. از آنجا که امتحان ابراهیم یکی از بزرگترین امتحانات در طول تاریخ بود، امتحانی که هدفش این بود قلب او را از مهر و عشق غیر خدا تهی کند، و عشق الهی را در سراسر قلب او پرتوافکن سازد، طبق بعضی از روایات شیطان به دست و پا افتاد، کاری کند که ابراهیم از این میدان پیروزمند بیرون نیاید، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد، و به او گفت «می دانی ابراهیم چه در نظر دارد؟ می خواهد فرزندش را امروز سر ببرد!» هاجر گفت: «برو سخن محال مگو که او مهربانتر از این است که فرزند خود را بکشد، اصولا مگر در دنیا انسانی پیدا می شود که فرزند خود را با دست خود ذبح کند؟» شیطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت «او مدعی است خدا دستورش داده.» هاجر گفت: «اگر خدا دستورش داده پس باید اطاعت کند و جز رضا و تسلیم راهی نیست!!» گاهی به سراغ فرزند آمد و به وسوسه او مشغول شد از آن هم نتیجه ای نگرفت، چون اسماعیل را یک پارچه تسلیم و رضا یافت. سرانجام به سراغ پدر آمد و به او گفت «ابراهیم! خوابی را که دیدی خواب شیطانی است! اطاعت شیطان مکن!» ابراهیم که در پرتو نور ایمان و نبوت او را شناخت بر او فریاد زد «دور شو ای دشمن خدا.»
ص: 502
در حدیث دیگری آمده است: ابراهیم نخست به 'مشعر الحرام' آمد تا پسر را قربانی کند، شیطان به دنبال او شتافت، او به محل 'جمره اولی' آمد شیطان به دنبال او آمد، ابراهیم هفت سنگ به او پرتاب کرد، هنگامی که به 'جمره دوم' رسید باز شیطان را مشاهده نمود هفت سنگ دیگر بر او انداخت، تا به 'جمره عقبه' آمد هفت سنگ دیگر بر او زد (و او را برای همیشه از خود مایوس ساخت) و این نشان می دهد که وسوسه های شیاطین در میدانهای بزرگ امتحان نه از یک سو که از جهات مختلف صورت می گیرد، هر زمان به رنگی، و از طریقی مردان خدا باید ابراهیم وار شیاطین را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طریق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان کنند، و چه درس بزرگی؟!
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 8 صفحه 710 - 706
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 273-275
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 ص 151-153؛ جلد 6 ص 273- 274
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 111- 114 و 119-121
علی اکبر قرشی- نگاهی به قرآن
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی حضرت اسماعیل (ع) خواب باورها در قرآن آزمایش الهی
اصل شبهه برخی از معارف و آموزه های قرآن کریم به ظاهر ساده و آسان می نماید؛ اما درک و فهم حقیقت آن، تأمل و ژرف کاوی زیادی می طلبد. یکی از آن آموزه ها، موضوع امامت حضرت ابراهیم (ع) است. قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان می کند که حضرت ابراهیم (ع) پس از آزمایش ها و امتحان های فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد: «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما. قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.» (بقره/ 124) با توجه به اینکه اتمام و پایان این آزمایش ها در اواخر عمر حضرت ابراهیم (ع) بوده است و در نتیجه اعطای مقام امامت در زمانی صورت گرفته که ابراهیم پیامبر بوده است، این شبهه مطرح می شود که مقام امامت چگونه مقام و منصبی است که ابراهیم به رغم نبوت و پیامبری اش فاقد آن بوده و سپس بدان نائل شده است؟ نبوت و پیامبری خود نوعی امامت یا دست کم متضمن امامت است. چگونه ممکن است پیامبر در بخش عمده دوره نبوت و پیامبریش فاقد مقام امامت باشد و سپس بدان دست یابد؟!
ص: 503
بنابراین ابراهیم (ع) در زمان نبوتش دارای امامت بوده است و مقام امامت او چیزی جدای از مقام نبوت او نیست.
عناصر منطقی شبهه:
1- شیعیان می گویند منصب امامت ابراهیم (ع) بعد از منصب نبوت به او داده شده و چیزی جدای از مقام نبوت اوست.
2- در حالی که نبوت و پیامبری خود نوعی امامت یا دست کم متضمن امامت است.
3- در نتیجه ابراهیم (ع) در زمان نبوتش دارای امامت بوده است و مقام امامت او چیزی جدای از مقام نبوت او نیست.
پاسخ شبهه آزمایش حضرت ابراهیم و امامت او
آیه 124 از سوره مبارکه بقره، آیه ای بحث انگیز و قابل دقت می باشد. خداوند می فرماید: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین؛ چون ابراهیم را خدایش با دستورهایی امتحان کرد، و ابراهیم آنها را به اتمام رسانید، خداوند فرمود: من تو را برای مردم، امام و پیشوا قرار دادم. ابراهیم گفت: از ذریه من نیز؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمی رسد.» این آیه شریفه از چند جهت قابل بررسی است:
1- منظور از کلمات و دستوراتی که خداوند متعال، حضرت ابراهیم را با آنها امتحان کرد، به طوری که در مجمع البیان از امام صادق (ع) روایت شده، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعیل در خواب است. ظاهرا اسکان ذریه اش در سرزمین مکه نیز از آن باشد.
2- امامت جعل خدایی و در اختیار و تحت قدرت اوست. به عبارت دیگر همانطور که نبوت، منصب خدایی است و باید به دست او منصوب شود، امام نیز باید به فرمان خداوند منصوب شود. چرا که هیچکدام اینها در دست مردم نیست.
ص: 504
3- امامت حضرت ابراهیم (ع) بعد از نبوت او بوده است بنابراین، امامت مقام دیگری است که به وی عطا شده بود. آن حضرت، مدتها پیش از آنکه مأمور به ذبح حضرت اسماعیل باشد، به نبوت رسیده بود. لذا در کافی از حضرت باقر (ع) نقل شده است که: خداوند متعال، حضرت ابراهیم را عبد اتخاذ کرد، پیش از آنکه مبعوث گرداند. و او را نبی گردانید، پیش از آنکه رسول گرداند. و رسول گردانید پیش از آنکه خلیل گرداند. و خلیل گردانید، پیش از آنکه امام گرداند. هنگامی که همه اینها برای او جمع گردید (حضرت در اینجا مشت خود را جمع کرد) خداوند به او فرمود: «انی جاعلک للناس اماما» و چون حضرت ابراهیم (ع) متوجه بزرگی مقام امامت بود، گفت: «و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین».
4- امامت عهد خدایی است. و این، بیان دیگری در تأیید «انی جاعلک» می باشد.
5- امامت به ظالمان نمی رسد: «لاینال عهدی الظالمین» اطلاق آیه شریفه این است که مقام ولایت عهدی، به هیچ ظالمی نمی رسد، خواه فعلا ظالم باشد و یا در گذشته ظالم بوده و اکنون توبه کرده است؛ زیرا اطلاق لفظ ظالم بر کسی که قبلا نیز ظالم بود، صحیح است. لذا از آیه شریفه استفاده می شود که امام حتما باید معصوم باشد. علامه طباطبائی در المیزان می فرماید: «با این بیان ظاهر شد که مراد از ظالمین مطلق من صدر عنه ظلم ما است؛ از شرک یا معصیت. هر چند که این ظلم، فقط در وقتی از عمرش بوده و سپس توبه کرده باشد.»
مراد از امامت ممکن است مراد از امامت یکی از این سه معنای ذیل باشد:
ص: 505
اول: به معنای مقتدا بودن در افعال و اقوال.
دوم: پیشوا بودن در اداره امور مردم، پیاده کردن احکام خدا، حکومت در جامعه، اقامه حدود و جنگ با دشمن و...
معنای اول، شامل همه انبیا می شود و هیچ پیامبری نیست مگر آنکه مقتدا در افعال و اقوال است. ولی راجع به معنای دوم باید گفت ممکن است پیامبری مأمور به تشکیل حکومت و پیاده کردن احکام الهی نشود. اما خداوند متعال این مقام و امامت را به حضرت ابراهیم (ع) داده است.
سوم: به معنای ولایت است. امام به معنای سوم، یک انسان کامل، منحصر به فرد، یک قطب، یک حجت و یک ولی اکمل است. زنده و مرده او یکی است. همانطور که در زندگی می شنود، بعد از مردن نیز مصداق «اشهد انک تسمع کلامی و تشهد مقامی» (بحار، ج 97، ص 376) می باشد. چنانکه اغلب زیارتهای معصومین (ع) با کلمه خطاب علیک و علیکم است.
از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن، نزد امام می باشد؛ همان اسم اعظمی که عاصف بن برخیا؛ وزیر حضرت سلیمان بن داود (ع) به وسیله آن، تخت ملکه سباء را در یک چشم به هم زدن نزد حضرت سلیمان، حاضر کرد. امام کسی است که اعمال بندگان، شب و روز بر او عرضه می شود و آنها را می داند. و در روز قیامت بر اعمال آنها گواهی خواهد داد. امام کسی است که علم غیب می داند و خداوند مقداری از علم غیب را به او آموخته است تا جایی که علی بن ابیطالب (ع) قبل از شروع به جنگ با خوارج، فرمود: «به خدا قسم! ده نفر از یاران من شهید نمی شوند، و ده نفر از آنها زنده نمی ماند.» پس از تمام شدن جنگ، از یاران آن حضرت، فقط هشت نفر شهید شده بود و از خوارج (که چهار هزار نفر بودند) فقط نه نفر زنده ماندند.
ص: 506
امام دارای روحی است که با آن همه جای دنیا را می بیند. و از همه جریانها باخبر است. در حالی که در خانه خود نشسته است. به احتمال نزدیک به یقین و یا به طور یقین، مراد از امامت در آیه شریفه، معنای سوم است که خداوند ابراهیم (ع) را پس از آنکه از عهده امتحانها برآمد، به چنین مقامی رفیع، رسانید و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسیده بود. از تفسیر المیزان معلوم می شود که علامه طباطبائی نیز این معنا را اختیار فرموده است و این مقامی است که جا داشت حضرت ابراهیم (ع) آن را برای ذریه اش نیز بخواهد.
امامت ابراهیم (ع) در نگاه مفسران مفسران در معنای امامت ابراهیم (ع) دیدگاه های متفاوت دارند:
1- امامت به معنای نبوت
بسیاری از مفسران اهل سنت امامت را در آیه، به معنای نبوت گرفته اند؛ بدین صورت که نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوی به مقتدا و پیشوا بودن تعریف می کنند آنگاه در مورد ابراهیم (ع) به معنای پیشوای دینی یا پیشوا در دین می گیرند و آن را مترادف با نبوت می شمارند. مراغی در این زمینه می گوید: «قال انی جاعلک للناس اماما. ای انی جاعلک للناس رسولا یؤتم بک و یقتدی بهدیک الی یوم القیامة فدعا الناس الی الحنفیة السمحة وهی الایمان بالله و توحیده و البرائة من الشرک؛ گفت تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. یعنی تو را برای مردم پیامبر قرار دادم که به تو اقتدا کنند و از هدایتت تا روز قیامت پیروی نمایند و ابراهیم نیز مردم را به دین آسان حنیف که عبارت است از ایمان به خدا و یگانگیش و برائت از شرک، فراخواند.»
ص: 507
قاسمی در محاسن التأویل می نویسد: «المراد بالعهد تلک الامامة المسئول عنها و هل کانت الا الامامة فی الدین و هی النبوة التی حرمها الظالمون من ذریتة.... فظهر ان المراد من العهد انما هو الامامة فی الدین خاصة؛ مقصود از عهد در آیه همان امامت مورد درخواست است و آیا این جز همان امامت در دین که نبوت است و فرزندان ظالم ابراهیم از آن محرومند می باشد؟... پس آشکار شد که مراد از عهد همان امامت در دین است فقط.»
فخر رازی می گوید: «قال اهل التحقیق المراد من الامام ههنا النبی و یدل علیه وجوه.»
همچنین آلوسی می نویسد: «المراد به ههنا النبی المقتدی به فان من عداه لکونه مأموم النبی لیست امامته کامامته.»
این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم (ع) قبل از اعطای امامت، پیامبر نبوده است. در حالی که از یک سو آزمایش ها و امتحانات ابراهیم (ع) از دوره جوانی (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالی (ذبح اسماعیل) ادامه داشته است. از سوی دیگر آیه به صراحت می گوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایش ها صورت گرفته است. نتیجه آن می شود که اگر امامت همان نبوت باشد باید ابراهیم در دوره کهولت و پیری به پیامبری رسیده باشد!!! و این چیزی است که هیچ مسلمانی نمی پذیرد. فخر رازی با توجه به همین اشکال می گوید چون خداوند می دانست که ابراهیم این آزمایش ها را پس از پیامبری اش با موفقیت سپری می کند، از این رو پیشاپیش به او مقام نبوت داد. معنای این سخن آن است که فعل ماضی «اتمهن» به معنای فعل مضارع «یتمهن» است. واین توجیهی است که هیچ مبنای معقولی ندارد. گذشته از این بر اساس این نظریه جای این پرسش است که چرا خداوند به جای نبوت، امامت تعبیر کرد؟ یعنی اگر مقصود از امامت نبوت بود باید می فرمود « انی جاعلک نبیا».
ص: 508
2- امامت به معنای زعامت و رهبری سیاسی- اجتماعی
برخی مفسران امامت ابراهیم (ع) را به معنای زعامت و رهبری سیاسی- اجتماعی گرفته اند و بر این باورند که ابراهیم (ع) پیش از ابتلاء پیامبر بود اما تدبیر و مدیریت امور جامعه از قبیل تأدیب جنایتکاران، اقامه حدود، جمع آوری مالیات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پایان آزمایش ها خداوند این منصب را به او عطا فرمود. این نظریه را می توان از مجمع البیان طبرسی به دست آورد؛ زیرا مرحوم طبرسی نخست می گوید امامت به معنای مقتدائی و پیشوائی است. آنگاه پیشوائی را به دو قسم تقسیم می کند:
1- پیشوائی در گفتار و رفتار
2- رهبری و تدبیر امور جامعه
سپس می گوید معنای نخست ملازم نبوت است و هر پیامبری، پیشوا در گفتار و رفتار نیز است.
اما معنای دوم ملازم نبوت نیست؛ ممکن است پیامبر باشد اما منصب زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی را نداشته باشد. بعد می گوید چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال یا آینده است و نه گذشته و گرنه عمل نمی کرد و «اماما» را نصب نمی داد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوی دیگر ابراهیم (ع) قبل از آزمایش ها و جعل امامت، پیامبر بوده است. نتیجه این می شود که این منصب پیشوای به معنای نخست که ملازم بانبوت و پیامبری است، نمی باشد؛ بلکه به معنای دوم یعنی زعامت و رهبری سیاسی است. بلاغی نیز در تفسیر آلاء الرحمن همین نظریه را پذیرفته است.
این تفسیر نیز با واقعیت سازگار نمی نماید؛ زیرا در تاریخ و نیز در قرآن هیچ نشانه ای از حکومت و زعامت ابراهیم (ع) مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهیم (ع) به معنای رهبری سیاسی و اجتماعی وی باشد، باید گزارشی هر چند کوتاه از این پدیده در تاریخ زندگی ابراهیم (ع) به چشم بخورد در حالی که نه در تاریخ و نه در آیات قرآن چنین گزارشی نیامده است. گذشته از این که بر پایه این دیدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهیم (ع) خواهد بود و این مخالف اطلاق است.
ص: 509
3- امامت به معنای پیشوائی پیامبران
بعضی از مفسران امامت ابراهیم (ع) را به معنای پیشوائی وی نسبت به انبیاء غیر اولواالعزم می داند و بر این باور است که امامت پیامبران سه سطح دارد:
یکی امامت نسبت به مردم عادی که در این سطح تمام انبیاء امامند.
دوم امامت بر مردم و پیامبران غیر اولواالعزم که این سطح از امامت ویژه پیامبران اولواالعزم است و امامت ابراهیم (ع) ازین گونه می باشد.
سوم امامت بر مردم و تمام انبیاء چه اولواالعزم و چه غیر اولواالعزم که این درجه امامت ویژه پیامبر اسلام است.
به دلیل اینکه تمام پیامبران وظیفه داشتند به پیامبری و نبوت پیامبر اسلام ایمان بیاورند و تن دهند «و اذ أخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ءأقررتم و أخذتم علی ذالکم اصری قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشاهدین؛ و هنگامی که خدا از پیامبران [و امت های آنان] پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمت بخشیدم، آن گاه پیامبری سویتان آمد که گواهی دهنده بر کتاب آسمانی شما گردید، بر شماست که به او ایمان آورید و حتما یاریش دهید آن گاه گفت: آیا گردن نهادید و پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: آری، گردن نهادیم. گفت: پس گواه باشید و من نیز با شما از گواهانم.» (آل عمران/ 81)
بنابراین با توجه به اینکه ابراهیم (ع) قبل از نیل به مقام امامت، پیامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نیست. از سوی دیگر با توجه به آیه بالا که همه پیامبران مأمور به پذیرش پیامبری پیامبر اسلام بوده اند، امامت ابراهیم (ع) از گونه سطح سوم نیز نیست پس ناگزیر باید از گونه دوم باشد. دکتر صادقی می گوید: «فلان الامامة هناهی بعد کامل العبودیة والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلة حیث تخطاها الی القمة مرحلیا کلا تلوا الاخری اذا فهی الامامة بین المرسلین دون سائر الناس فحسب حیث الامامة الرسالیة علی الناس کانت له سابقة فلتکن الامامة الحاصلة بعد اتمام کلماتها هی الامامة علی المرسلین کماهم علی سائرالناس؛ از آنجا که امامت در مورد ابراهیم (ع) بعد از مقام عبودیت، نبوت، رسالت و خلت بوده است چه اینکه آن حضرت همه این مراحل را یکی پس از دیگری گذرانده بود، ناگزیر باید مقصود از آن امامت میان پیامبران باشد نه مردم عادی فقط. چون امامت میان مردم را قبلا داشته است.»
ص: 510
این نظریه نیز از جهات گوناگون خدشه پذیر است:
نخست اینکه با ظاهر آیه نمی سازد چون در آیه «ناس» آمده است و این، ظهور در همه مردم دارد و نه خصوص انبیا. و ثانیا امامت بر انبیاء به ویژه با قید غیر اولواالعزم که مفسر بر آن تأکید دارد، معنای جز پیشوائی و سلطه شریعت ندارد. و این بدان معناست که امامت ابراهیم (ع) همان حاکمیت شریعت وی تا زمان شریعت موسی (ع) است. و این، از یک سو با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چون آیه امامت را به خود ابراهیم (ع) نسبت می دهد، در صورتی که بر پایه این تفسیر باید به شریعت نسبت داده شود. از سوی دیگر باعث محدودیت امامت ابراهیم (ع) برای یک دوره خاص یعنی تا زمان حضرت موسی (ع) می گردد، امری که هم با اطلاق واژه «ناس» نمی سازد و هم با مقام امتنان که آیه در آن قرار دارد.
4- امامت به معنای پیشاهنگی در عمل
برداشت برخی از آیه امامت ابراهیم (ع) این است که امامت آن حضرت پیشوائی علمی نیست؛ بلکه پیشوائی عملی است. یعنی ابراهیم (ع) راهنما (نشان دهنده راه) یا راهبر (رساننده به مطلوب) نیست؛ بلکه نماد و نمونه کامل رونده راه عبودیت است و ایندو یعنی راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، یا به تعبیر دیگر پیشوای علمی و پیشوای عملی بودن گر چه در یک نقطه اشتراک و همانندی دارند و آن پیشوائی و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمع اند و دیگران بایستی گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عیار کنند و در راه آنان گام بگذارند، اما یک تفاوت عمده هم دارند وآن اینکه پیشوائی علمی پدیده و منزلت اعطائی است که خداوند بر پایه شایستگی های افراد بدانها اعطا می کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.» (انعام/ 124)
ص: 511
«قل إن الفضل بیدالله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم؛ تفضل به دست خداست، آن را به هر که خواهد می دهد و خدا گشایشگر داناست.» (آل عمران/ 73) اما پیشوائی عملی مقام کاملا اکتسابی و محصول تلاشها و مجاهدتهای خود فرد است که باید چنان بر طبق معیارهای دقیق عبودیت زندگی کند که در نهایت سر قافله و جلودار انسانهایی که عزم رفتن در این راه دارند، قرار گیرد. ابراهیم (ع) این گونه بود. او پس از سپری کردن تمام امتحانات و آزمایشهای الهی که زمینه ظهور و پدیداری لیاقتها و شایستگی های او در بندگی و تسلیم بود، به امامت رسید و چنین امامتی جز از طریق همین عمل و آزمایشها قابل دسترسی نیست. در این جا دو پرسش مطرح می شود:
نخست آنکه اگر امامت (ع) به معنای پیشاهنگی در عمل باشد که از مقوله پدیده ها و امور رسیدنی است نه دادنی، در این صورت جعل الهی چه معنا دارد؟
دیگر اینکه پیامبران همانگونه که پیشوای در علمند، پیشوای در عمل نیز هستند؛ یعنی در ساحت عمل نیز پیش و بیش از دیگران در مسیر عبودیت قدم می نهند، پس چگونه است که ابراهیم (ع) پس از سالها پیامبری به مقام امامت و پیشوائی در عمل می رسد؟
در رابطه با پرسش نخست، باید گفت جعل امامت از سوی خداوند به معنای اعطا نیست؛ بلکه به مفهوم تصدیق و تصویب و رسمیت بخشیدن است. یعنی ابراهیم (ع) در حرکت در مسیر عبودیت و بندگی خدا به جایی رسید که خداوند تقدم و جلودار بودنش را تصدیق کرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانکه در آیه: «و جعلناهم ائمة یدعون الی النار؛ و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش می خواندند، و روز رستاخیز یاری نخواهند شد.» (قصص/ 41) که ساختار همانند با آیه: «و جعلنا هم ائمة یهدون بأمرنا؛ و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند.» (انبیاء/ 73) دارد، نیز جعل به همین معناست و نه اعطا و بخشش. بدین ترتیب معنای آیه: «انی جاعلک للناس اماما» این خواهد شد که من تو را با توجه به این مقام و منزلتی که در عبودیت و بندگی کسب کرده ای، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار می دهم که همه انسانها نمونه کامل بنده خدا را ببینند و به او اقتداء کنند.
ص: 512
و اما پرسش دوم، آنچه در این زمینه می توان گفت این است که گرچه تمام انبیاء و پیامبران در عبودیت و بندگی و تسلیم در برابر اراده الهی، نسبت به امت خویش پیش گامند، اما این واقعیت را نیز نمی توان انکار کرد که مسیر عبودیت، مسیر بی پایان است و پیامبران در این مسیر برابر نیستند؛ بلکه برخی بر برخی دیگر برتری دارند. چنانکه قرآن می گوید: «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات؛ این پیامبران، پاره ای از ایشان را بر پاره ای برتری دادیم.» (بقره/ 253) «و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض و آتینا داود زبورا؛ و پروردگار تو به [احوال] هر کس که در آسمان ها و زمین است داناتر است. و به تحقیق بعضی از انبیا را بر بعضی برتری بخشیدیم، و به داود زبور دادیم.» (اسراء/ 55)
بنابراین همه پیامبران نمی توانند امام و پیشوا و مقتدا باشند. تنها کسانی به این مقام می رسند که در اوج باشند و بسان ابراهیم (ع) همه آزمایشها را پشت سر گذاشته باشند. پس هیچ اشکالی ندارد که برخی پیامبران به رغم مقام نبوت و پیامبری و راهنمائی انسانها به سوی عبودیت و بندگی، در عمل به مقام پیشوائی نرسند؛ بلکه در این ساحت پیرو پیامبران برتر از خود باشند، که آنان امام و پیشوایند.
بنابراین امامت ابراهیم (ع) از سنخ امامت در آیه «و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا» (انبیاء/ 73) نیست؛ زیرا امامت در این آیه به معنای راهنمائی علمی و به وسیله وحی است که ویژه پیامبران می باشد و ابراهیم (ع) قبل از امامت این مقام را داشت. بلکه از سنخ امامت در آیه: «و اجعلنا للمتقین إماما؛ و ما را پیشوای پرهیزکاران گردان.» (فرقان/ 74) است که به معنای پیش گامی و پیشاهنگی در ساحت عبودیت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان یک آرزو، نیل به آن را از خداوند درخواست می کنند. ابراهیم (ع) «عبدی» است که با تلاش و اخلاص به این مقام رسیده و آرزویش به عمل پیوسته است و خداوند این نیل و رسیدن را به همه انسانها نشان می دهد و آنان را به اقتداء و پیروی از ابراهیم (ع) فرا می خواند.
ص: 513
5- امامت به معنای هدایت و راهنمائی باطنی
علامه طباطبائی مفسر المیزان بر این باور است که امامت در آیه یاد شده به معنای هدایت باطنی انسان هاست. بر پایه این دیدگاه حضرت ابراهیم (ع) تا قبل از جعل امامت تنها هدایتگر و راهنمای انسانها بر اساس شریعت و دین بود، اما پس از آن، جلودار جانها و دلهای انسانها به سوی حق و مقامات معنوی گردید که با تصرف تکوینی آنها رابه مقامات شایسته شان می رساند.
منطق و استدلالی که این نظریه بر آن استوار است، مرکب از چند مقدمه می باشد:
1- در آیات قرآن امامت همراه و ملازم هدایت معرفی شده است: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین. و جعلناهم أئمة یهدون بامرنا؛ و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم. و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و ادای زکات را وحی کردیم و آنان پرستشگر ما بودند.» (انبیاء/ 72- 73) و خداوند می فرماید: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون؛ و نظر به این که شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند از آنها پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند.» (سجده/ 24)
2- هدایت یاد شده در آیات، مطلق نیست؛ بلکه مقید به «امرالهی» گردیده و این بدان معناست که هدایتگری امام به وسیله امری الهی صورت می گیرد.
ص: 514
3- مقصود از «امرالهی» امر و فرمان تشریعی نیست؛ بلکه فرمان، تکوینی است که در آیه «انما أمره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛ فرمان او هرگاه چیزی را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس می شود.» (یس/ 82) معرفی گردیده است.
دلیل بر این مطلب آن است که امامت مستلزم هدایتگری است. پس جعل امامت برای ابراهیم (ع) سبب اعطای مقام هدایتگری به وی خواهد بود، و از آن جا که ابراهیم (ع) قبل از امامت به لحاظ نبوت و پیامبریش مقام هدایتگری به معنای ارائه طریق داشته است، ناگزیر هدایتگری ناشی از امامت به معنای ارائه طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد. از سوی دیگر ایصال به مطلوب نوعی تصرف تکوینی در نفوس جهت سیر دادن آنان به سوی کمال است. پس مقصود از «امر الهی» که سبب این هدایت و تصرف است، باید فرمان ایجادی و تکوینی باشد.
4- فرمان تکوینی الهی که منشأ تسلط و تصرف در نفوس انسانها می شود، چیزی جز فیوضات معنوی و مقامات باطنی نیست که امام و هدایتگر نخست بدانها نائل می شود. سپس از طریق او به نفوس و جانهای دیگران سرایت می کند.
نتیجه چهار مقدمه بالا این است که کسی که به مقام امامت نائل می شود، در حقیقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها می رسد و روح و دل انسانها را به سمت کمالات سوق می دهد. پس امامت ابراهیم (ع) به معنای هدایت باطنی و تصرف بر جانهاست. علامه می گوید: «این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدایت به معنای راهنمائی نیست؛ چون می دانیم که خدای تعالی ابراهیم (ع) را وقتی امام قرار داد که سالها دارای منصب نبوت بود. و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معنای راهنمائی نیست. پس هدایتی که منصب امام است نمی تواند معنای غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنا یک نوع تصرف تکوینی در نفوس است که با آن تصرف راه را برای بردن دلها به سوی کمال و انتقال دادن آنها از موقفی به موقفی بالاتر هموار می سازد.
ص: 515
چون تصرفی است تکوینی و عملی است باطنی، ناگزیر مراد از امری که با آن هدایت صورت می گیرد نیز امر تکوینی خواهد بود نه تشریعی که صرف اعتبار است؛ بلکه همان حقیقتی است که آیه شریفه: 'انما أمره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون* فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء' آن را تفسیر کرده است که عبارت است از فیوضات معنوی و مقامات باطنی که مؤمنین به وسیله عمل صالح به سوی آن هدایت می شوند و مشمول رحمت پروردگارشان می گردند. و چون امام به وسیله امر هدایت می کند (با در نظر گرفتن اینکه باء در 'بأمره' باء سببیت و یا آلت است) می فهمیم که خود امام قبل از هر کس متلبس به آن هدایت است. و از او به سایر مردم منتشر می شود و بر حسب اختلافی که در مقامات دارند هر کس به اندازه استعداد خود از آن بهره مند می شود. از این جا می فهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهری و باطنی است. همچنان که پیغمبر رابط میان مردم و خدای تعالی است در گرفتن فیوضات ظاهری یعنی شرایع الهی که از راه وحی نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر می شود.»
خلاصه سخن علامه این است که امامت همراه با هدایت است و منشأ هدایت امر تکوینی است. پس هدایت نیز باید از مقوله تکوینیات باشد و هدایت این چنینی، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست که از آن به هدایت باطنی یاد می کنند. بنابراین امامت به طور کلی و در مورد ابراهیم (ع) به ویژه به معنای هدایت باطنی است.
ص: 516
نتیجه بنابراین از آیه مورد بحث اجمالا چنین استفاده می شود مقام امامتی که به ابراهیم بعد از پیروزی در همه این آزمونها بخشیده شد. فوق مقام نبوت و رسالت بود. امامت عبارت است از تحقق بخشیدن برنامه های دینی اعم از حکومت به معنی وسیع کلمه، و اجرای حدود و احکام خدا و اجرای عدالت اجتماعی و همچنین تربیت و پرورش نفوس در 'ظاهر' و 'باطن' و این مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زیرا 'نبوت' و 'رسالت' تنها اخبار از سوی خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد 'امامت' همه اینها وجود دارد به اضافه 'اجرای احکام' و 'تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن' (البته روشن است که بسیاری از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده اند).
در حقیقت مقام امامت، مقام تحقق بخشیدن به اهداف مذهب و هدایت به معنی 'ایصال به مطلوب' است، نه فقط 'ارائه طریق'.علاوه بر این 'هدایت تکوینی' را نیز شامل می شود یعنی تاثیر باطنی و نفوذ روحانی امام و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهای آماده و هدایت معنوی آنها. امام از این نظر درست به خورشید می ماند که با اشعه زندگی بخش خود گیاهان را پرورش می دهد، و به موجودات زنده جان و حیات می بخشد نقش امام در حیات معنوی نیز همین نقش است.
در قرآن مجید می خوانیم «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات إلی النور و کان بالمؤمنین رحیما؛ خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود می فرستند تا شما را از تاریکیها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤمنان مهربان است.» (احزاب/ 43) از این آیه به خوبی استفاده می شود که رحمتهای خاص خداوند و امدادهای غیبی فرشتگان می تواند مؤمنان را از ظلمتها به نور رهبری کند. این موضوع درباره امام نیز صادق است، و نیروی باطنی امام و پیامبران بزرگ که مقام امامت را نیز داشته اند و جانشینان آنها برای تربیت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنان از ظلمت جهل و گمراهی به سوی نور هدایت تاثیر عمیق داشته است. شک نیست که مراد از امامت در آیه مورد بحث معنی هدایت باطنی است، زیرا از آیات متعدد قرآن استفاده می شود که در مفهوم امامت مفهوم 'هدایت' افتاده، چنان که در آیه 24 سوره سجده می خوانیم: «و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون؛ و از آنها امامانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند، چون استقامت به خرج دادند و به آیات ما ایمان داشتند.»
ص: 517
این هدایت به معنی ارائه طریق نیست، زیرا ابراهیم پیش از این، مقام نبوت و رسالت و هدایت به معنی ارائه طریق را داشته است. حاصل اینکه قرائن روشن گواهی می دهد که مقام امامت که پس از امتحانات مشکل و پیمودن مراحل یقین و شجاعت و استقامت به ابراهیم بخشیده شد غیر از مقام هدایت به معنی بشارت و ابلاغ و انذار بوده است. پس هدایتی که در مفهوم امامت افتاده چیزی جز 'ایصال به مطلوب' و 'تحقق بخشیدن روح مذهب' و پیاده کردن برنامه های تربیتی در نفوس آماده نیست. این حقیقت اجمالا در حدیث پر معنی و جالبی از امام صادق (ع) نقل شده: «ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبدا قبل ان یتخذه نبیا، و ان الله اتخذه نبیا قبل ان یتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا، و ان الله اتخذه خلیلا قبل ان یجعله اماما، فلما جمع له الاشیاء قال: 'إنی جاعلک للناس إماما' قال: فمن عظمها فی عین ابراهیم قال: 'و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین' قال: لا یکون السفیه امام التقی؛ خداوند ابراهیم را بنده خاص خود قرار داد پیش از آنکه پیامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبی انتخاب کرد پیش از آنکه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب کرد پیش از آنکه او را به عنوان خلیل خود برگزیند، و او را خلیل خود قرار داد پیش از آنکه او را امام قرار دهد، هنگامی که همه این مقامات را جمع کرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، این مقام به قدری در نظر ابراهیم بزرگ جلوه کرد که عرض نمود: خداوندا از دودمان من نیز امامانی انتخاب کن، فرمود: پیمان من به ستمکاران آنها نمی رسد. یعنی شخص سفیه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد.»
ص: 518
بنابراین تفسیر امامت به نبوت، مطاع بودن، پیشوایی، ریاست دینی و دنیایی و امثال آن، ناشی از سبک شمردن معانی الفاظ قرآن است. آیات قرآن خود نشان می دهد که منصب امامت منصب هدایتگری است؛ با این تفاوت که امام، هدایت کننده ای است که هادی بودن او مانند هدایتگری مؤمنان عادی یا حتی نبی و رسول، فقط نشان دادن راه نیست؛ بلکه اهمیت آن در هدایت تکوینی انسان ها به سوی خداوند به معنای ایصال به مطلوب و قرار دادن آن ها در درجات قرب است؛ البته بسیاری از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده اند که از آن جمله، به امامت ابراهیم (ع)، اسحاق (ع) و یعقوب (ع) در آیه 73 انبیاء «و جعلن_هم أئمة یهدون بأمرنا» تصریح شده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 404-415 و جلد 14 ص 304
سیدموسی صدر- مقاله درنگی در آیه امامت ابراهیم-نشریه پژوهش های قرآنی-شماره 49-50
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 438 – 440
سید علی اکبر قرشی- نگاهی به قرآن- آزمایش حضرت ابراهیم و امامت او
محمد صالحی منش- امامت ابراهیم (ع)
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) نبوت امامت باورها در قرآن مفسران هدایت انسان
مقام امامت حضرت ابراهیم (ع) ابراهیم عمری را به مبارزه با بت پرستی در تمام اشکالش و مخصوصا انسان پرستی گذراند، و توانست دلهای آمادگان را به نور توحید روشن سازد، و در کالبد انسانها جان تازه ای دمد و گروه های زیادی را از زنجیر خودکامگان رهایی بخشد. اکنون باید در آخرین مرحله عبودیت و بندگی خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد، و به پیشگاهش تقدیم کند. تا از رهگذر آزمایشهای بزرگ الهی با یک جهش بزرگ روحانی وارد مرحله امامت و پیشوایی انسانها گردد. و مقارن همین حال پایه های خانه توحید، خانه کعبه را برافرازد، و آن را به صورت یک کانون بی نظیر خداپرستی در آورد، و از همه مؤمنان آماده، به کنگره عظیمی در کنار این خانه عظیم توحید، دعوت کند. ابراهیم کرارا از فلسطین به قصد زیارت اسماعیل به مکه آمد، و در یکی از همین سفرها بود که مراسم حج را به جای آورد، و به فرمان خدا اسماعیل فرزندش را که به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاک و با ایمان بود به قربانگاه برد، و حاضر شد این بهترین میوه شاخسار حیاتش را با دست خود در راه خدا قربانی کند.
ص: 519
هنگامی که این مهمترین آزمایش را به عالیترین صورتی از عهده بر آمد و تا آخرین مرحله آمادگی خود را در این راه نشان داد خدا قربانیش را پذیرفت و اسماعیل را برای او حفظ کرد و گوسفندی به عنوان قربانی برای او فرستاد. سرانجام ابراهیم با ادا کردن حق همه این امتحانات، و بیرون آمدن از کوره همه این آزمایشها، به بلندترین مقامی که یک انسان ممکن است به آن برسد ارتقاء یافت و مورد لطف الهی قرار گرفت و خطاب آمد که خدا می خواهد تو را امام مردم قرار دهد. او از خدا خواست که این فیض را در ذریه او نیز قرار دهد؛ خطاب آمد که این مقام از آن ظالمان و ستمگران نیست.
قرآن کریم این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان می کند که حضرت ابراهیم (ع) پس از آزمایش ها و امتحان های فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد: «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.» (بقره/ 124)
این آیه شریفه از چند جهت قابل بررسی است:
1- منظور از کلمات و دستوراتی که خداوند متعال، حضرت ابراهیم را با آنها امتحان کرد، به طوری که در مجمع البیان از امام صادق (ع) روایت شده، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعیل در خواب است. ظاهرا اسکان ذریه اش در سرزمین مکه نیز از آن باشد. مراد از (کلمات) در آیه مورد بحث، قضایایی است که ابراهیم با آنها آزمایش شد، و عهدهایی است الهی، که وفای بدانها را از او خواسته بودند. منظور از کلماتی که حضرت ابراهیم بدانها آزموده شد، الفاظ یا مفاهیم ذهنی آنها نیست. صرف الفاظ یا مفاهیم ذهنی آنها نشانه کمال نفس در دو جناح علم و عمل نیست، زیرا ممکن است کسی الفاظ یا مفاهیم ذهنی را کاملا بداند، ولی به آنها معتقد نبوده، یا عمل نکند و در صورت فقدان اعتقاد یا عمل، هرگز روح، متعالی نخواهد شد. منظور از کلمات در این جا حقایق خارجی است و سر این که به حقیقت خارجی کلمه گفته می شود، آن است که حقیقت عینی با امر 'کن'، محقق می شود و 'کن'، کلمه است البته مقصود این نیست که خداوند با تلفظ به کلمه ی 'کن' چیزی را ایجاد می کند، زیرا قول او همان فعل و ایجاد اوست.
ص: 520
خداوند از عیسای مسیح به کلمه تعبیر می کند و هنگام تبشیر به مریم می فرماید خدا به تو کلمه ای را به نام عیسی، بشارت می دهد: «ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح» (آل عمران/ 45) و در جای دیگر از فیض خود به کلمات تعبیر می کند: «و لو أن ما فی الارض من شجرة اقلام والبحر یمده من بعده سبعة ابحر مانفدت کلمات الله ان الله عزیز حکیم؛ و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید سخنان خدا پایان نپذیرد قطعا خداست که شکست ناپذیر حکیم است.» (لقمان/ 27) دریاها و درختها تمام می شود، ولی کلمات الهی تمام نمی شود، زیرا فیض الهی نامتناهی است و دریاهای محدود تاب احاطه به نامحدود را ندارد. سر این که خداوند از فیض یا از عیسای مسیح به کلمه تعبیر می کند آن است که اینها به کلمه ی وجودی مرتبطند. خدای سبحان ایجاد و آفرینش را کلمه می داند و چون آفرینش تکلم است، آفریدگان کلماتند.
خدا درباره آفرینش می فرماید: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛ چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود.» (یس/ 82) کن، یعنی ایجاد. حقایق وجودی، با تکلم یافت شده اند و چیزی که با تکلم یافت شود کلمه است. توجیه دیگر برای صحت اطلاق کلمه بر آفریدگان این است که همان گونه که الفاظ حاکی از مفاهیم و مرادهای ذهنی است و اسرار نهانی و درونی را آشکار می کند،جهان ظاهر نیز غیب الهی را نشان می دهد. پس الفاظ از ضمیر انسان خبر می دهد و نشانه و آیت غیب است و اسرار، و نیتها را که غیب است بازگو می کند و موجودات جهان ظاهر نیز، حقایق غیب را نشان می دهند و چون غیب را تبیین می کنند از این جهت کلماتند. گرچه همه موجودهای عینی کلماتند ولی خدای سبحان از چیزی به عنوان کلمه یاد می کند، که شاخصه ای داشته باشد. از دیگر موجودات به صورت عام یاد می کند که اینها کلمات حقند، ولی درباره حضرت مسیح به طور خصوص می گوید او کلمه ی من است، این سخن درباره هر انسانی نیست.
ص: 521
2- امامت جعل خدایی و در اختیار و تحت قدرت اوست. به عبارت دیگر همانطور که نبوت، منصب خدایی است و باید به دست او منصوب شود، امام نیز باید به فرمان خداوند منصوب شود. چرا که هیچکدام اینها در دست مردم نیست.
3- امامت حضرت ابراهیم (ع) بعد از نبوت او بوده است بنابراین، امامت مقام دیگری است که به وی عطا شده بود. آن حضرت، مدتها پیش از آنکه مأمور به ذبح حضرت اسماعیل باشد، به نبوت رسیده بود. لذا در کافی از حضرت باقر (ع) نقل شده است که: خداوند متعال، حضرت ابراهیم را عبد اتخاذ کرد، پیش از آنکه مبعوث گرداند. و او را نبی گردانید، پیش از آنکه رسول گرداند. و رسول گردانید پیش از آنکه خلیل گرداند. و خلیل گردانید، پیش از آنکه امام گرداند. هنگامی که همه اینها برای او جمع گردید (حضرت در اینجا مشت خود را جمع کرد) خداوند به او فرمود: «انی جاعلک للناس اماما» و چون حضرت ابراهیم (ع) متوجه بزرگی مقام امامت بود، گفت: «و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین».
4- امامت عهد خدایی است. و این، بیان دیگری در تأیید «انی جاعلک» می باشد.
5- امامت به ظالمان نمی رسد: «لاینال عهدی الظالمین». اطلاق آیه شریفه این است که مقام ولایت عهدی، به هیچ ظالمی نمی رسد، خواه فعلا ظالم باشد و یا در گذشته ظالم بوده و اکنون توبه کرده است؛ زیرا اطلاق لفظ ظالم بر کسی که قبلا نیز ظالم بود، صحیح است. لذا از آیه شریفه استفاده می شود که امام حتما باید معصوم باشد. علامه طباطبائی در المیزان می فرماید: با این بیان ظاهر شد که مراد از ظالمین مطلق من صدر عنه ظلم ما است؛ از شرک یا معصیت. هر چند که این ظلم، فقط در وقتی از عمرش بوده و سپس توبه کرده باشد.
ص: 522
مراد از امامت ممکن است مراد از امامت یکی از این سه معنای ذیل باشد:
اول: به معنای مقتدا بودن در افعال و اقوال.
دوم: پیشوا بودن در اداره امور مردم، پیاده کردن احکام خدا، حکومت در جامعه، اقامه حدود و جنگ با دشمن و...
معنای اول، شامل همه انبیا می شود. و هیچ پیامبری نیست مگر آنکه مقتدا در افعال و اقوال است. ولی راجع به معنای دوم باید گفت ممکن است پیامبری مأمور به تشکیل حکومت و پیاده کردن احکام الهی نشود. اما خداوند متعال این مقام و امامت را به حضرت ابراهیم (ع) داده است.
سوم: به معنای ولایت است. امام به معنای سوم، یک انسان کامل، منحصر بفرد، یک قطب، یک حجت و یک ولی اکمل است. زنده و مرده او یکی است. همانطور که در زندگی می شنود، بعد از مردن نیز مصداق «اشهد انک تسمع کلامی و تشهد مقامی» (بحار، ج 97، ص 376) می باشد. چنانکه اغلب زیارتهای معصومین (ع) با کلمه خطاب علیک و علیکم است. از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن، نزد امام می باشد؛ همان اسم اعظمی که عاصف بن برخیا؛ وزیر حضرت سلیمان بن داود (ع) به وسیله آن، تخت ملکه سباء را در یک چشم به هم زدن نزد حضرت سلیمان، حاضر کرد. امام کسی است که اعمال بندگان، شب و روز بر او عرضه می شود و آنها را می داند و در روز قیامت بر اعمال آنها گواهی خواهد داد. امام کسی است که علم غیب می داند و خداوند مقداری از علم غیب را به او آموخته است تا جایی که علی بن ابیطالب (ع) قبل از شروع به جنگ با خوارج، فرمود: «به خدا قسم! ده نفر از یاران من شهید نمی شوند، و ده نفر از آنها زنده نمی ماند. پس از تمام شدن جنگ، از یاران آن حضرت، فقط هشت نفر شهید شده بود و از خوارج (که چهار هزار نفر بودند) فقط نه نفر زنده ماندند.»
ص: 523
امام دارای روحی است که با آن همه جای دنیا را می بیند. و از همه جریانها باخبر است. در حالی که در خانه خود نشسته است. به احتمال نزدیک به یقین و یا به طور یقین، مراد از امامت در آیه شریفه، معنای سوم است که خداوند ابراهیم (ع) را پس از آنکه از عهده امتحانها برآمد، به چنین مقامی رفیع، رسانید و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسیده بود. از تفسیر المیزان معلوم می شود که علامه طباطبائی نیز این معنا را اختیار فرموده است و این مقامی است که جا داشت حضرت ابراهیم (ع) آن را برای ذریه اش نیز بخواهد.
امامت ابراهیم (ع) در نگاه مفسران مفسران در معنای امامت ابراهیم (ع) دیدگاه های متفاوت دارند:
1- امامت به معنای نبوت
بسیاری از مفسران اهل سنت امامت را در آیه، به معنای نبوت گرفته اند؛ بدین صورت که نخست امامت را به لحاظ مفهوم لغوی به مقتدا و پیشوا بودن تعریف می کنند آنگاه در مورد ابراهیم (ع) به معنای پیشوای دینی یا پیشوا در دین می گیرند و آن را مترادف با نبوت می شمارند. مراغی در این زمینه می گوید: «قال انی جاعلک للناس اماما. ای انی جاعلک للناس رسولا یؤتم بک و یقتدی بهدیک الی یوم القیامة فدعا الناس الی الحنفیة السمحة و هی الایمان بالله و توحیده و البرائة من الشرک؛ گفت تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. یعنی تو را برای مردم پیامبر قرار دادم که به تو اقتدا کنند و از هدایتت تا روز قیامت پیروی نمایند و ابراهیم نیز مردم را به دین آسان حنیف که عبارت است از ایمان به خدا و یگانگیش و برائت از شرک، فراخواند.»
ص: 524
قاسمی در محاسن التأویل می نویسد: «المراد بالعهد تلک الامامة المسئول عنها و هل کانت الا الامامة فی الدین و هی النبوة التی حرمها الظالمون من ذریتة.... فظهر ان المراد من العهد انما هو الامامة فی الدین خاصة؛ مقصود از عهد در آیه همان امامت مورد درخواست است و آیا این جز همان امامت در دین که نبوت است و فرزندان ظالم ابراهیم از آن محرومند می باشد؟... پس آشکار شد که مراد از عهد همان امامت در دین است فقط.»
فخر رازی می گوید: «قال اهل التحقیق المراد من الامام ههنا النبی و یدل علیه وجوه.» همچنین آلوسی می نویسد: «المراد به ههنا النبی المقتدی به فان من عداه لکونه مأموم النبی لیست امامته کامامته.»
این دیدگاه به رغم مقبولیتش نزد اهل سنت، بر یک پیش فرض غلط استوار است و آن اینکه ابراهیم (ع) قبل از اعطای امامت، پیامبر نبوده است. در حالی که از یک سو آزمایش ها و امتحانات ابراهیم (ع) از دوره جوانی (در آتش افکنده شدن) تا کهنسالی (ذبح اسماعیل) ادامه داشته است. از سوی دیگر آیه به صراحت می گوید که جعل امامت بعد از اتمام و پایان رساندن آزمایش ها صورت گرفته است. نتیجه آن می شود که اگر امامت همان نبوت باشد باید ابراهیم در دوره کهولت و پیری به پیامبری رسیده باشد!!! و این چیزی است که هیچ مسلمانی نمی پذیرد.
فخر رازی با توجه به همین اشکال می گوید چون خداوند می دانست که ابراهیم این آزمایش ها را پس از پیامبریش با موفقیت سپری می کند، از این رو پیشاپیش به او مقام نبوت داد. معنای این سخن آن است که فعل ماضی «اتمهن» به معنای فعل مضارع «یتمهن» است، و این توجیهی است که هیچ مبنای معقولی ندارد. گذشته از این بر اساس این نظریه جای این پرسش است که چرا خداوند به جای نبوت، امامت تعبیر کرد؟ یعنی اگر مقصود از امامت نبوت بود باید می فرمود «انی جاعلک نبیا». تفسیر امامت به نبوت از سوی مفسران شیعه رد شده؛ زیرا از نظر ادبی، کلمه «جاعلک» عامل در کلمه «اماما» به شمار می رود و اسم فاعل اگر به معنای ماضی باشد، هرگز به جای فعل عمل نمی کند؛ [مگر با شرایطی که در این جمله وجود ندارد] پس این خطاب، بازگو کننده ماجرایی در گذشته نبوده و به ناچار باید بیان کننده جعل امامت برای حضرت در همان حال یا در آینده باشد و از آن جا که ابراهیم (ع) پیش از مخاطب شدن به این خطاب، پیامبر بوده، منظور از امامت، نبوت نیست.
ص: 525
شاهد قطعی بر پیامبری ابراهیم (ع) قبل از این خطاب، درخواست امامت برای ذریه است که نشان می دهد در آن حال، فرزند دار بوده و روشن است که ابراهیم (ع) در سنین پیری فرزنددار شده است. «رازی» که خود در این آیه، امامت را به نبوت تفسیر کرده، در جای دیگر تصریح می کند که امامت حضرت، معلول اتمام کلمات بوده و سخن او نشان می دهد که مقصود او از اتمام کلمات، علم حضرت به شریعت خود و عمل به آن بوده است؛ هم چنین به تصریح طبری، درباره این که امامت ابراهیم (ع) پس از هجرت و در شام بوده، اجماع وجود دارد و بسیار روشن است که دریافت شریعت پیش از نبوت، بی معنا است؛ همان گونه که هجرت حضرت، مدت ها پس از نبوت بوده است. مفسران شیعه تأکید دارند که منصب امامت، غیر از منصب نبوت است و واپسین مرحله تکامل ابراهیم (ع) به شمار می آید.
روایتی از امام صادق (ع) بیان داشته که خداوند ابتدا ابراهیم را به بندگی برگزید؛ سپس نبوت، رسالت، خلت، و در نهایت، منصب امامت را به وی عطا فرمود. بنابراین امامت حضرت ابراهیم به معنای نبوت و رسالت و فرمانروایی نیست، چون قبلا ابراهیم خلیل همه این منصبها را داشت. امام، کسی است که مردم موظفند عقیده و خلق و اعمالشان را به استناد عقیده و خلق و اعمال او تنظیم کنند. امام گاهی به معنای بزرگراه است: «انهما لبامام مبین؛ آن دو [شهر اکنون] بر سر راهی آشکاراست.» (حجر/ 79) یعنی آن دو منطقه ویران شده بر اثر عذاب، نزدیک راه عمومی و معروف حجاز به شام است. امام مبین جاده بزرگی را گویند که رسیدن به آن عامل آشنا شدن به مقصد است و امام در جامعه بشری انسان کاملی است که اقتدای به او مایه رسیدن به مقصد کمال است. خدای سبحان ابراهیم خلیل را به مقام امامت رساند تا دیگران در عقیده، اخلاق و کارشان به او اقتدا کنند. امامتی که به حضرت ابراهیم داده شد امری تکوینی بود نه اعتباری.
ص: 526
2- امامت به معنای زعامت و رهبری سیاسی- اجتماعی
برخی مفسران امامت ابراهیم (ع) را به معنای زعامت و رهبری سیاسی- اجتماعی گرفته اند و بر این باورند که ابراهیم (ع) پیش از ابتلاء پیامبر بود اما تدبیر و مدیریت امور جامعه از قبیل تأدیب جنایتکاران، اقامه حدود، جمع آوری مالیات، دفاع در مقابل دشمن و... را به عهده نداشت. پس از پایان آزمایش ها خداوند این منصب را به او عطا فرمود. و به گفته ای، درخواست ابراهیم «و من ذریتی» به ضمیمه تحقق حکومت یوسف، داود، سلیمان و طالوت (ع) که در قرآن بیان شده، نشان می دهد که حکومت آنان، مصداق استجابت این درخواست است؛ بنابراین، امامت ابراهیم که آن را برای ذریه خود نیز خواسته، همان حکومت و زمامداری است که برای گسترش شریعت، امری الزامی بوده است. این نظریه را می توان از مجمع البیان طبرسی به دست آورد؛ زیرا مرحوم طبرسی نخست می گوید امامت به معنای مقتدائی و پیشوائی است. آنگاه پیشوائی را به دو قسم تقسیم می کند:
1- پیشوائی در گفتار و رفتار
2- رهبری و تدبیر امور جامعه
سپس می گوید معنای نخست ملازم نبوت است و هر پیامبری، پیشوا در گفتار و رفتار نیز است.
اما معنای دوم ملازم نبوت نیست؛ ممکن است پیامبر باشد اما منصب زعامت و رهبری سیاسی و اجتماعی را نداشته باشد. بعد می گوید چون اسم فاعل «جاعل» متضمن زمان حال یا آینده است و نه گذشته وگرنه عمل نمی کرد و «اماما» را نصب نمی داد، پس جعل امامت در گذشته نبوده، از سوی دیگر ابراهیم (ع) قبل از آزمایش ها و جعل امامت، پیامبر بوده است. نتیجه این می شود که این منصب پیشوای به معنای نخست که ملازم با نبوت و پیامبری است، نمی باشد؛ بلکه به معنای دوم یعنی زعامت و رهبری سیاسی است. بلاغی نیز در تفسیر آلاء الرحمن همین نظریه را پذیرفته است.
ص: 527
این تفسیر نیز با واقعیت سازگار نمی نماید؛ زیرا در تاریخ و نیز در قرآن هیچ نشانه ای از حکومت و زعامت ابراهیم (ع) مطرح نشده است. اگر چنانچه امامت ابراهیم (ع) به معنای رهبری سیاسی و اجتماعی وی باشد، باید گزارشی هر چند کوتاه از این پدیده در تاریخ زندگی ابراهیم (ع) به چشم بخورد در حالی که نه در تاریخ و نه در آیات قرآن چنین گزارشی نیامده است. گذشته از این که بر پایه این دیدگاه مقصود از «ناس» مردم زمان ابراهیم (ع) خواهد بود و این مخالف اطلاق است.
امامت امری 'ملکوتی' است، ولی مقام اداره امور مسلمین جزو عالم 'ملک' است که با رسالت تأمین می شود. خدای سبحان می فرماید: «ما ارسلنا من رسول الا لیطاع؛ هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که مردم باید از او اطاعت کنند.» (نساء/ 64) پیامبر به اذن خدا مرجع قضایی و مطاع مردم بوده است: «ما اتیکم الرسول فخذوه وما نهیکم عنه فانتهوا؛ آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگیرید.» (حشر/ 7) امور مسلمین را باید او تنظیم کند. خداوند درباره مسایل جنگ فرمود: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید چون خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا خواندند که به شما حیات می بخشد آنان را اجابت کنید.» (انفال/ 24)
جهاد و دفاع امت را احیا می کند و پیامبر که فرمانده جنگ است و امت را به جبهه فرا می خواند، می خواهد امت اسلامی را زنده نگه دارد. همان طور که در مسایل مربوط به حوزه اسلامی، قصاص عامل حیات است: «و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب؛ و ای خردمندان شما را در قصاص زندگانی است باشد که به تقوا گرایید.» (بقره/ 179) در مسایل مربوط به رابطه اسلام و کفر نیز مبارزه علیه طاغوت و کفر و نفاق، عامل حیات است.
ص: 528
امامت به معنای پیشوائی پیامبران بعضی از مفسران امامت ابراهیم (ع) را به معنای پیشوائی وی نسبت به انبیاء غیر اولوالعزم می داند و بر این باور است که امامت پیامبران سه سطح دارد:
یکی امامت نسبت به مردم عادی که در این سطح تمام انبیاء امامند.
دوم امامت بر مردم و پیامبران غیر اولوالعزم که این سطح از امامت ویژه پیامبران اولوالعزم است و امامت ابراهیم (ع) از این گونه می باشد.
سوم امامت بر مردم و تمام انبیاء چه اولوالعزم و چه غیر اولوالعزم که این درجه امامت ویژه پیامبر اسلام است.
به دلیل اینکه تمام پیامبران وظیفه داشتند به پیامبری و نبوت پیامبر اسلام ایمان بیاورند و تن دهند «و اذ أخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمة ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتؤمنن به و لتنصرنه قال ءأقررتم و أخذتم علی ذالکم اصری قالوا أقررنا قال فاشهدوا و أنا معکم من الشاهدین؛ و هنگامی که خدا از پیامبران [و امت های آنان] پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمت بخشیدم، آن گاه پیامبری سویتان آمد که گواهی دهنده بر کتاب آسمانی شما گردید، بر شماست که به او ایمان آورید و حتما یاریش دهید آن گاه گفت: آیا گردن نهادید و پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: آری، گردن نهادیم. گفت: پس گواه باشید و من نیز با شما از گواهانم.» (آل عمران/ 81)
بنابراین با توجه به اینکه ابراهیم (ع) قبل از نیل به مقام امامت، پیامبر بوده است، پس مقصود از امامت، سطح نخست نیست. از سوی دیگر با توجه به آیه بالا که همه پیامبران مأمور به پذیرش پیامبری پیامبر اسلام بوده اند، امامت ابراهیم (ع) از گونه سطح سوم نیز نیست پس ناگزیر باید از گونه دوم باشد. دکتر صادقی می گوید: «فلان الامامة هناهی بعد کامل العبودیة والنبؤة و الرسالة و النبوة والخلة حیث تخطاها الی القمة مرحلیا کلا تلوا الاخری اذا فهی الامامة بین المرسلین دون سائر الناس فحسب حیث الامامة الرسالیة علی الناس کانت له سابقة فلتکن الامامة الحاصلة بعد اتمام کلماتها هی الامامة علی المرسلین کماهم علی سائرالناس؛ از آنجا که امامت در مورد ابراهیم (ع) بعد از مقام عبودیت، نبوت، رسالت و خلت بوده است چه اینکه آن حضرت همه این مراحل را یکی پس از دیگری گذرانده بود، ناگزیر باید مقصود از آن امامت میان پیامبران باشد نه مردم عادی فقط. چون امامت میان مردم را قبلا داشته است.»
ص: 529
این نظریه نیز از جهات گوناگون خدشه پذیر است:
نخست اینکه با ظاهر آیه نمی سازد چون در آیه «ناس» آمده است و این، ظهور در همه مردم دارد و نه خصوص انبیا، و ثانیا امامت بر انبیاء به ویژه با قید غیر اولوالعزم که مفسر بر آن تأکید دارد، معنای جز پیشوائی و سلطه شریعت ندارد. و این بدان معناست که امامت ابراهیم (ع) همان حاکمیت شریعت وی تا زمان شریعت موسی (ع) است. و این، از یک سو با ظاهر آیه ناسازگار است؛ چون آیه امامت را به خود ابراهیم (ع) نسبت می دهد، در صورتی که بر پایه این تفسیر باید به شریعت نسبت داده شود. از سوی دیگر باعث محدودیت امامت ابراهیم (ع) برای یک دوره خاص یعنی تا زمان حضرت موسی (ع) می گردد، امری که هم با اطلاق واژه «ناس» نمی سازد و هم با مقام امتنان که آیه در آن قرار دارد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 404-415 وجلد 14 ص 304
سیدموسی صدر- مقاله درنگی در آیه امامت ابراهیم (ع)- نشریه پژوهش های قرآنی- شماره 49 و 50
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 438- 440، جلد 10 ص 397
سید علی اکبر قرشی-نگاهی به قرآن- آزمایش حضرت ابراهیم و امامت او
محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1- مقاله امامت ابراهیم (ع)
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 283
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 351
کلی__د واژه ه__ا
ص: 530
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) آزمایش الهی امامت تاریخ باورها در قرآن نبوت تفسیر
امامت به معنای پیشاهنگی در عمل برداشت برخی از آیه امامت ابراهیم (ع) این است که امامت آن حضرت پیشوائی علمی نیست؛ بلکه پیشوائی عملی است. یعنی ابراهیم (ع) راهنما (نشان دهنده راه) یا راهبر (رساننده به مطلوب) نیست؛ بلکه نماد و نمونه کامل رونده راه عبودیت است و این دو یعنی راهنما بودن و رونده نمونه راه بودن، یا به تعبیر دیگر پیشوای علمی و پیشوای عملی بودن گرچه در یک نقطه اشتراک و همانندی دارند و آن پیشوائی و مقتدا بودن است، هر دو سالار قافله و جلودار جمعند و دیگران بایستی گفتار و رفتارشان را با گفتار و رفتار آنان عیار کنند و در راه آنان گام بگذارند، اما یک تفاوت عمده هم دارند و آن اینکه پیشوائی علمی پدیده و منزلت اعطائی است که خداوند بر پایه شایستگی های افراد بدانها اعطا می کند: «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.» (انعام/ 124)
«قل إن الفضل بیدالله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم؛ بگو: تفضل به دست خداست، آن را به هر که خواهد می دهد و خدا گشایشگر داناست.» (آل عمران/ 73) اما پیشوائی عملی مقام کاملا اکتسابی و محصول تلاشها و مجاهدتهای خود فرد است که باید چنان بر طبق معیارهای دقیق عبودیت زندگی کند که در نهایت سر قافله و جلودار انسانهایی که عزم رفتن در این راه دارند، قرار گیرد. ابراهیم (ع) این گونه بود. او پس از سپری کردن تمام امتحانات و آزمایشهای الهی که زمینه ظهور و پدیداری لیاقتها و شایستگی های او در بندگی و تسلیم بود، به امامت رسید و چنین امامتی جز از طریق همین عمل و آزمایشها قابل دسترسی نیست.
ص: 531
در این جا دو پرسش مطرح می شود:
نخست آنکه اگر امامت (ع) به معنای پیشاهنگی در عمل باشد که از مقوله پدیده ها و امور رسیدنی است نه دادنی، دراین صورت جعل الهی چه معنا دارد؟
دیگر اینکه پیامبران همانگونه که پیشوای در علمند، پیشوای در عمل نیز هستند؛ یعنی در ساحت عمل نیز پیش و بیش از دیگران در مسیر عبودیت قدم می نهند، پس چگونه است که ابراهیم (ع) پس از سالها پیامبری به مقام امامت و پیشوائی در عمل می رسد؟
در رابطه با پرسش نخست، باید گفت جعل امامت از سوی خداوند به معنای اعطا نیست؛ بلکه به مفهوم تصدیق و تصویب و رسمیت بخشیدن است. یعنی ابراهیم (ع) در حرکت در مسیر عبودیت و بندگی خدا به جایی رسید که خداوند تقدم و جلودار بودنش را تصدیق کرد و آن را به همه انسانها اعلام نمود. چنانکه در آیه: «و جعلناهم ائمة یدعون الی النار؛ و آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی آتش می خواندند، و روز رستاخیز یاری نخواهند شد.» (قصص/ 41) که ساختار همانند با آیه: «و جعلنا هم ائمة یهدون بأمرنا؛ و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند.» (انبیاء/ 73) دارد، نیز جعل به همین معناست و نه اعطا و بخشش. بدین ترتیب معنای آیه: «انی جاعلک للناس اماما؛ من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» (بقره/ 124) این خواهد شد که من تو را با توجه به این مقام و منزلتی که در عبودیت و بندگی کسب کرده ای، به عنوان الگو و اسوه جلو چشم مردم قرار می دهم که همه انسانها نمونه کامل بنده خدا را ببینند و به او اقتداء کنند.
ص: 532
و اما پرسش دوم، آنچه در این زمینه می توان گفت این است که گرچه تمام انبیاء و پیامبران در عبودیت و بندگی و تسلیم در برابر اراده الهی، نسبت به امت خویش پیش گامند، اما این واقعیت را نیز نمی توان انکار کرد که مسیر عبودیت، مسیر بی پایان است و پیامبران در این مسیر برابر نیستند؛ بلکه برخی بر برخی دیگر برتری دارند. چنانکه قرآن می گوید: «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض منهم من کلم الله و رفع بعضهم درجات؛ این پیامبران، پاره ای از ایشان را بر پاره ای برتری دادیم.» (بقره/ 253) «و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض و آتینا داود زبورا؛ و پروردگار تو به [احوال] هر کس که در آسمان ها و زمین است داناتر است. و به تحقیق بعضی از انبیا را بر بعضی برتری بخشیدیم، و به داود زبور دادیم.» (اسراء/ 55)
بنابراین همه پیامبران نمی توانند امام و پیشوا و مقتدا باشند. تنها کسانی به این مقام می رسند که در اوج باشند و بسان ابراهیم (ع) همه آزمایشها را پشت سر گذاشته باشند. پس هیچ اشکالی ندارد که برخی پیامبران به رغم مقام نبوت و پیامبری و راهنمائی انسانها به سوی عبودیت و بندگی، در عمل به مقام پیشوائی نرسند؛ بلکه در این ساحت پیرو پیامبران برتر از خود باشند، که آنان امام و پیشوایند.
بنابراین امامت ابراهیم (ع) از سنخ امامت در آیه «و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا» (انبیاء/ 73) نیست؛ زیرا امامت در این آیه به معنای راهنمائی علمی و به وسیله وحی است که ویژه پیامبران می باشد و ابراهیم (ع) قبل از امامت این مقام را داشت. بلکه از سنخ امامت در آیه: «و اجعلنا للمتقین إماما؛ و ما را پیشوای پرهیزکاران گردان.» (فرقان/ 74) است که به معنای پیش گامی و پیشاهنگی در ساحت عبودیت و تقواست و «عبادالرحمان» به عنوان یک آرزو، نیل به آن را از خداوند درخواست می کنند. ابراهیم (ع) «عبدی» است که با تلاش و اخلاص به این مقام رسیده و آرزویش به عمل پیوسته است و خداوند این نیل و رسیدن را به همه انسانها نشان می دهد و آنان را به اقتداء و پیروی از ابراهیم (ع) فرا می خواند.
ص: 533
امامت به معنای هدایت و راهنمائی باطنی علامه طباطبائی مفسر المیزان بر این باور است که امامت در آیه یاد شده به معنای هدایت باطنی انسانهاست. بر پایه این دیدگاه حضرت ابراهیم (ع) تا قبل از جعل امامت تنها هدایتگر و راهنمای انسانها بر اساس شریعت و دین بود، اما پس از آن، جلودار جانها و دلهای انسانها به سوی حق و مقامات معنوی گردید که با تصرف تکوینی آنها را به مقامات شایسته شان می رساند.
منطق و استدلالی که این نظریه بر آن استوار است، مرکب از چند مقدمه می باشد:
1- در آیات قرآن امامت همراه و ملازم هدایت معرفی شده است: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین* و جعلناهم أئمة یهدون بامرنا؛ و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم. و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و ادای زکات را وحی کردیم و آنان پرستشگر ما بودند.» (انبیاء/ 72- 73) و خداوند می فرماید: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون؛ و نظر به این که شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند از آنها پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند.» (سجده/ 24)
2- هدایت یاد شده در آیات، مطلق نیست؛ بلکه مقید به «امر الهی» گردیده و این بدان معناست که هدایتگری امام به وسیله امری الهی صورت می گیرد.
3- مقصود از «امر الهی» امر و فرمان تشریعی نیست؛ بلکه فرمان، تکوینی است که در آیه «انما أمره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛ فرمان او هرگاه چیزی را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس می شود.» (یس/ 82) معرفی گردیده است.
ص: 534
دلیل بر این مطلب آن است که امامت مستلزم هدایتگری است. پس جعل امامت برای ابراهیم (ع) سبب اعطای مقام هدایتگری به وی خواهد بود، و از آن جا که ابراهیم (ع) قبل از امامت به لحاظ نبوت و پیامبریش مقام هدایتگری به معنای ارائه طریق داشته است، ناگزیر هدایتگری ناشی از امامت به معنای ارائه طریق نیست؛ بلکه مفهوم ایصال به مطلوب دارد. از سوی دیگر ایصال به مطلوب نوعی تصرف تکوینی در نفوس جهت سیر دادن آنان به سوی کمال است. پس مقصود از «امر الهی» که سبب این هدایت و تصرف است، باید فرمان ایجادی و تکوینی باشد.
4- فرمان تکوینی الهی که منشأ تسلط و تصرف در نفوس انسانها می شود، چیزی جز فیوضات معنوی و مقامات باطنی نیست که امام و هدایتگر نخست بدانها نائل می شود. سپس از طریق او به نفوس و جانهای دیگران سرایت می کند.
نتیجه چهار مقدمه بالا این است که کسی که به مقام امامت نائل می شود، در حقیقت به مقام و مرتبه تسلط و تصرف بر جانها می رسد و روح و دل انسانها را به سمت کمالات سوق می دهد. پس امامت ابراهیم (ع) به معنای هدایت باطنی و تصرف بر جانهاست. علامه می گوید: «این هدایت که خدا آن را از شئون امامت قرا داده، هدایت به معنای راهنمائی نیست؛ چون می دانیم که خدای تعالی ابراهیم (ع) را وقتی امام قرار داد که سالها دارای منصب نبوت بود. و معلوم است که نبوت منفک از منصب هدایت به معنای راهنمائی نیست. پس هدایتی که منصب امام است نمی تواند معنای غیر از رساندن به مقصد داشته باشد و این معنا یک نوع تصرف تکوینی در نفوس است که با آن تصرف راه را برای بردن دلها به سوی کمال و انتقال دادن آنها از موقفی به موقفی بالاتر هموار می سازد و چون تصرفی است تکوینی و عملی است باطنی، ناگزیر مراد از امری که با آن هدایت صورت می گیرد.
ص: 535
نیز امر تکوینی خواهد بود نه تشریعی که صرف اعتبار است؛ بلکه همان حقیقتی است که آیه شریفه: «انما أمره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء» آن را تفسیر کرده است که عبارت است از فیوضات معنوی و مقامات باطنی که مؤمنین به وسیله عمل صالح به سوی آن هدایت می شوند و مشمول رحمت پروردگارشان می گردند. و چون امام به وسیله امر هدایت می کند (با در نظر گرفتن اینکه باء در «بأمره» باء سببیت و یا آلت است) می فهمیم که خود امام قبل از هر کس متلبس به آن هدایت است و از او به سایر مردم منتشر می شود و بر حسب اختلافی که در مقامات دارند هر کس به اندازه استعداد خود از آن بهره مند می شود. از این جا می فهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهری و باطنی است. همچنان که پیغمبر رابط میان مردم و خدای تعالی است در گرفتن فیوضات ظاهری یعنی شرایع الهی که از راه وحی نازل گشته و از ناحیه پیغمبر به سایر مردم منتشر می شود.
خلاصه سخن علامه این است که امامت همراه با هدایت است و منشأ هدایت امر تکوینی است. پس هدایت نیز باید از مقوله تکوینیات باشد و هدایت این چنینی، همان تصرف و تسلط بر نفوس و جانهاست که از آن به هدایت باطنی یاد می کنند. بنابراین امامت به طور کلی و در مورد ابراهیم (ع) به ویژه به معنای هدایت باطنی است.
نتیجه بنابراین از آیه مورد بحث اجمالا چنین استفاده می شود: مقام امامتی که به ابراهیم بعد از پیروزی در همه این آزمونها بخشیده شد. فوق مقام نبوت و رسالت بود. امامت عبارت است از تحقق بخشیدن برنامه های دینی اعم از حکومت به معنی وسیع کلمه، و اجرای حدود و احکام خدا و اجرای عدالت اجتماعی و همچنین تربیت و پرورش نفوس در 'ظاهر' و 'باطن' و این مقام از مقام رسالت و نبوت بالاتر است، زیرا 'نبوت' و 'رسالت' تنها اخبار از سوی خدا و ابلاغ فرمان او و بشارت و انذار است اما در مورد 'امامت' همه اینها وجود دارد به اضافه 'اجرای احکام' و 'تربیت نفوس از نظر ظاهر و باطن' (البته روشن است که بسیاری از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده اند).
ص: 536
در حقیقت مقام امامت، مقام تحقق بخشیدن به اهداف مذهب و هدایت به معنی 'ایصال به مطلوب' است، نه فقط 'ارائه طریق'.
علاوه بر این 'هدایت تکوینی' را نیز شامل می شود یعنی تاثیر باطنی و نفوذ روحانی امام و تابش شعاع وجودش در قلب انسانهای آماده و هدایت معنوی آنها. امام از این نظر درست به خورشید می ماند که با اشعه زندگی بخش خود گیاهان را پرورش می دهد، و به موجودات زنده جان و حیات می بخشد نقش امام در حیات معنوی نیز همین نقش است. در قرآن مجید می خوانیم «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات إلی النور و کان بالمؤمنین رحیما؛ خدا و فرشتگان او بر شما رحمت و درود می فرستند تا شما را از تاریکیها به نور رهنمون گردند و او نسبت به مؤمنان مهربان است.» (احزاب/ 43)
از این آیه به خوبی استفاده می شود که رحمتهای خاص خداوند و امدادهای غیبی فرشتگان می تواند مؤمنان را از ظلمتها به نور رهبری کند. این موضوع درباره امام نیز صادق است، و نیروی باطنی امام و پیامبران بزرگ که مقام امامت را نیز داشته اند و جانشینان آنها برای تربیت افراد مستعد و آماده و خارج ساختن آنان از ظلمت جهل و گمراهی به سوی نور هدایت تاثیر عمیق داشته است. شک نیست که مراد از امامت در آیه مورد بحث معنی هدایت باطنی است، زیرا از آیات متعدد قرآن استفاده می شود که در مفهوم امامت مفهوم 'هدایت' افتاده، چنان که در آیه 24 سوره سجده می خوانیم: «و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون؛ و از آنها امامانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت کنند، چون استقامت به خرج دادند و به آیات ما ایمان داشتند.»
ص: 537
این هدایت به معنی ارائه طریق نیست، زیرا ابراهیم پیش از این، مقام نبوت و رسالت و هدایت به معنی ارائه طریق را داشته است. حاصل اینکه قرائن روشن گواهی می دهد که مقام امامت که پس از امتحانات مشکل و پیمودن مراحل یقین و شجاعت و استقامت به ابراهیم بخشیده شد غیر از مقام هدایت به معنی بشارت و ابلاغ و انذار بوده است. پس هدایتی که در مفهوم امامت افتاده چیزی جز 'ایصال به مطلوب' و 'تحقق بخشیدن روح مذهب' و پیاده کردن برنامه های تربیتی در نفوس آماده نیست. این حقیقت اجمالا در حدیث پر معنی و جالبی از امام صادق (ع) نقل شده: «ان الله تبارک و تعالی اتخذ ابراهیم عبدا قبل ان یتخذه نبیا، و ان الله اتخذه نبیا قبل ان یتخذه رسولا، و ان الله اتخذه رسولا قبل ان یتخذه خلیلا، و ان الله اتخذه خلیلا قبل ان یجعله اماما، فلما جمع له الاشیاء قال: 'إنی جاعلک للناس إماما' قال: فمن عظمها فی عین ابراهیم قال: 'و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین' قال: لا یکون السفیه امام التقی؛ خداوند ابراهیم را بنده خاص خود قرار داد پیش از آنکه پیامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبی انتخاب کرد پیش از آنکه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب کرد پیش از آنکه او را به عنوان خلیل خود برگزیند، و او را خلیل خود قرار داد پیش از آنکه او را امام قرار دهد، هنگامی که همه این مقامات را جمع کرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، این مقام به قدری در نظر ابراهیم بزرگ جلوه کرد که عرض نمود: خداوندا از دودمان من نیز امامانی انتخاب کن، فرمود: پیمان من به ستمکاران آنها نمی رسد. یعنی شخص سفیه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد.»
ص: 538
بنابراین تفسیر امامت به نبوت، مطاع بودن، پیشوایی، ریاست دینی و دنیایی و امثال آن، ناشی از سبک شمردن معانی الفاظ قرآن است. آیات قرآن خود نشان می دهد که منصب امامت منصب هدایتگری است؛ با این تفاوت که امام، هدایت کننده ای است که هادی بودن او مانند هدایتگری مؤمنان عادی یا حتی نبی و رسول، فقط نشان دادن راه نیست؛ بلکه اهمیت آن در هدایت تکوینی انسان ها به سوی خداوند به معنای ایصال به مطلوب و قرار دادن آن ها در درجات قرب است؛ البته بسیاری از پیامبران دارای مقام امامت نیز بوده اند که از آن جمله، به امامت ابراهیم (ع)، اسحاق و یعقوب در آیه 73 انبیاء «و جعلن_هم أئمة یهدون بأمرنا؛ و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند، تصریح شده است.»
خداوند امامت را با هدایت قرین کرده، می فرماید: امام هادی مردم است و هرجا هدایت را با امامت ذکر می کند، امر خود را در کنار هدایت ذکر می کند: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بأمرنا لما صبروا؛ و نظر به این که شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند از آنها پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند.» (سجده/ 24) بنابراین قرین امامت در قرآن هدایت است و هدایتی که در کنار امامت است، همراه با امر خداست و امر خداوند با 'کن فیکون' حاصل می شود و نیازی به اسباب طبیعی ندارد. قهرا جزو ملکوت خواهد بود و معنای هدایت ملکوتی امام نسبت به عقاید و اخلاق و اعمال مردم این است که عقیده، اخلاق و اعمال امام پیشاپیش شئون اعتقادی و اخلاقی و عملی مردم صعود و آنها را در صعود به سوی خدا رهبری می کند. قلب مطهر امام، آشیانه اراده حق است و اراده خدا امری ملکوتی است که با 'کن'، تنظیم شده است و امامت چهره دیگری از اراده ی خداست. امام جلوه اراده حق است. امامت ملکوتی غیر از نبوت و رهبری امور مردم است.
ص: 539
پس از این که حضرت ابراهیم بسیاری از عقبه ها را زیر پا نهاد خداوند امامت را به عنوان یک موهبت الهی نصیب ابراهیم خلیل کرد (بقره/ 124) وقتی خدای سبحان، ابراهیم (ع) را به کلماتی آزمود و ابراهیم خلیل از عهده آن امتحانات به در آمد، خدای سبحان بر پیروزمندی او در آن امتحانات صحه گذاشت و وی را به مقام والای امامت رساند. یکی از امتحانهای الهی دستور ذبح فرزند بود که ابراهیم خلیل به فرزندش می گوید: «یا بنی انی ایری فی المنام انی اذبحک؛ گفت: ای پسرک من! من پیوسته در خواب می بینم که تو را سر می برم.» (صافات/ 102) اسماعیل می گوید: «یا ابت افعل ما تؤمر فستجدنی ان شاء الله من الصابرین* فلما اسلما و تله للجبین؛ بنگر که رأی تو چیست؟ گفت: ای پدر من! آنچه را دستور یافته ای انجام ده، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت. پس وقتی هر دو [بر این کار] تسلیم شدند و پسر را به پیشانی بر خاک افکند.» (صافات/ 102- 103)
وقتی پدر و پسر مسلم و مطیع و منقاد امر الهی شدند، در این امتحان الهی پیروز شدند و خدای سبحان به ابراهیم فرمود: «یا ابراهیم* قد صدقت الرءیا؛ او را ندا دادیم که ای ابراهیم! حقا که خوابت را تحقق بخشیدی. ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.» (صافات/ 104- 105) تو این رؤیا را صادق دانستی و ما هم بر پیروزمندی تو در این امتحان صحه می گذاریم. پس، امامت در قرآن کریم با هدایت همراه است و امامت وصفی است آمیخته با هدایت و این هدایت چون در رابطه با امر خداست و امر را هم خدای سبحان وصفی ملکوتی می داند، پس امامت امری 'ملکوتی' است نه 'ملکی'. آن جا که سخن از تبلیغ و ارشاد و موعظه است، با الفاظ و معانی و علوم حصولی است در ارتباط است.
ص: 540
دعوت دینی در قرآن کریم گاهی سخن از دعوت به امر دینی است که از نوع امامت ملکی می باشد مانند: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن؛ مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت فراخوان و با آنان به نکوترین شیوه مجادله کن. بی تردید پروردگار تو به حال کسی که از راه او منحرف شده داناتر است و هدایت یافتگان را نیز بهتر می شناسد.» (نحل/ 125) «بلغ ما أنزل الیک؛ ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن.» (مائده/ 67) «الذین یبلغون رسالات الله؛ [پیامبران] کسانی هستند که پیام های خدا را می رسانند.» (احزاب/ 39) ولی گاهی سخن از هدایت به امر و امامت ملکوتی است: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا» (سجده/ 24) 'یهدون بامرنا' غیر از 'یبلغون' و 'یقولون' و 'یشهدون' است.
خداوند در قرآن کریم به پیامبر می فرماید: تو معلم مردم و مبین و مفسر کتاب آسمانی هستی: «انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم؛ و این قرآن را به سوی تو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سویشان نازل شده است بیان کنی و امید که بیندیشند.» (نحل/ 44) و این به امر، مقید نیست، چنانکه 'بلغ ما انزل الیک' نیز بدین معناست که تو تبلیغ کن خواه بپذیرند، خواه نپذیرند، ولی در 'یهدون بامرنا' هدایت همان و اهتدا همان و در این امر تخلفی نیست. امر الهی همان کلمه ی ایجاد است و امامت که با 'کن' کار می کند، 'یکون' را به دنبال دارد. امامت ملکوتی با 'کن' هدایت می کند و امت در چنین هدایتی با 'یکون' مهتدی می شود. ممکن نیست امام با 'کن'، کار کند ولی امت هدایت نشود؛ در تکوین تخلف راه ندارد. هدایت کردن به امر خداوند، هدایت تکوینی است.
ص: 541
در مواردی که سخن از دعوت، تبلیغ، تعلیم و تبیین محتوای قرآن کریم است، هیچ یک مقید و مصحوب به 'امر' نیست مانند: «ادع الی سبیل ربک؛ مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت فراخوان.» (نحل/ 125) «بلغ ما انزل الیک» (مائده/ 67) «الذین یبلغون رسالات الله» (احزاب/ 39) «یعلمهم الکتاب و الحکمة؛ و کتاب و حکمتشان می آموزد.» (جمعه/ 2) و «لتبین للناس ما نزل الیهم؛ تا برای مردم آنچه را که به سویشان نازل شده است بیان کنی.» (نحل/ 44) خدای سبحان 'امر' را یک چهره ی ملکوتی می داند که آن را در خصوص هدایت ملکوتی تعبیه کرده که به دست ائمه است. معلوم می شود، امامت هدایت باطنی است و هدایت باطنی از اهتدا جدا نیست. قهرا انسانی که با هدایت ملکوتی دلها را هدایت می کند، معصوم نیز هست. در ملکوت، شهود است نه غیبت و ابراهیم خلیل نیز به مقام امامت رسید، زیرا اهل ملکوت بود. «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و بدین سان ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا [بصیرت یابد] و تا از اهل یقین شود.» (انعام/ 75)
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 404-415 وجلد 14 ص 304
سیدموسی صدر- مقاله درنگی در آیه امامت ابراهیم (ع)- نشریه پژوهش های قرآنی- شماره 49 و 50
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 438- 440، جلد 10 ص 397
سید علی اکبر قرشی-نگاهی به قرآن- آزمایش حضرت ابراهیم و امامت او
ص: 542
محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1- مقاله امامت ابراهیم (ع)
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 283
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 351
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ویژگی های پیامبران امامت باورها در قرآن هدایت نبوت
اسوه، الگو و مدلی مناسب برای همگان خداوند در قرآن می فرماید: «قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه؛ قطعا برای شما در [حالات] ابراهیم و کسانی که با او بودند سرمشق خوبی است.» (ممتحنه/ 4) همچنین می فرماید: «لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و من یتول فان الله هو الغنی الحمید؛ برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند وجود داشت. (آری) برای شما در زندگی آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویی) بود برای کسانی که امید به خدا و روز قیامت دارند و هرکس سرپیچی کند (به خویشتن ضرر زده) خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است.» (ممتحنه/ 6)
از یک نگاه کلی، انسان به دو دسته تقسیم می گردد:
1- انسان های که نه تنها نیازمند الگو نیستند بلکه الگوی دیگرانند.
2- انسان های که الگوی پذیرند و به دنبال مدلی مناسب و ایده آل هستند، که اکثریت انسان ها از این قبیلند.
هر دو دسته در تحصیل الگو گاهی در یک بعد یا چند بعد و یا تمامی ابعاد بوده اند. به عبارت دیگر انسان در راستای ترقی و تعالی خودگاهی در یک بعد توانسته الگوی مناب و ایده آل به دست آورد و یا در چند و یا در تمامی ابعاد کسب الگو نموده است، و گاهی این الگو و مدل به افراد، اقشار، زمان، مکان و فرهنگ خاصی تعلق داشته و یا فراتر از قیود فوق بوده و فقط به انسان کامل توجه دارد.
ص: 543
عامل اصلی در الگوسازی یا الگوپذیری در هر جهان بینی قبل از هر چیز باید نوع نگرش و تلقی از انسان مشخص شود تا با اتکاء به این نگرش انسان برای خود الگوی بسازد و یا الگوی بپذیرد. بنابراین تأثیرگذار اصلی در تحصیل مدل و الگو جهان بینی و نوع تلقی آن از انسان است و شاید دو تلقی کلی از انسان در تمامی جهان بینی ها وجود داشته باشد:
الف: تلقی الهی (انسان موجودی الهی است) ب: تلقی مادی (انسان موجودی مادی مانند تمامی موجودات مادی).
اما از نظر اول، انسان تنها جسم نیست و تنها به نیازهای جسمی نمی اندیشد و تنها به دنبال تحصیل الگوی ایده آل برای کمال جسمانی و خواسته های آن نمی باشد. بلکه هم و غم انسان از این بعد فراتر رفته و به این مهم رسیده که در انسان گنج ها و گوهرهای ارزشمندی وجود دارد که باید کشف و سپس استخراج شود و بدون دست یازی به این مهم حتی نمی توان لذت انسانیت را چشید و نمی توان لذات انسانی را از حیوانی تمیز دارد. این دسته انسان هادنبال تحصیل مدلی مناسب برای رسیدن به این مهمند که البته تحصیل این الگو که انسان را در کشف گوهرهای درونی یاری نماید بدون کمک پروردگار متعال بسیار مشکل و یا دست نیافتنی است، از این رو انسان های که توانسته اند خود را تحت ولایت و هدایت وتربیت رب الارباب قرار دهند اولا: تحت تربیت الهی شکل و مدل مناسبی گرفته اند و پیراسته و آراسته و مبراء از تمامی اشکالات و عیوب شده و نماد و جلوه ای از انسان کامل اند. ثانیا، الگوی دیگران در رسیدن به کمال اند چنان که در قرآن کریم به چنین الگوهای تصریح کرده است. (ممتحنه/ 4 و 6؛ احزاب/ 21)
ص: 544
اگرچه این آیات در موضوعات خاصی توصیه به الگوپذیری و متابعت از پیامبران عظیم الشان الهی نموده اند، لکن به قرائن فراوان مشخص است که می توان القاء خصوصیت از آن موضوع نمود و این مدل پذیری را به دیگر ابعاد و موضوعات نیز سرایت داد چنان که عقلاء و علماء می گویند «اثبات شی ء نفی ماعدا» نمی کند، یعنی در آن جا که منعی بر الگوپذیری وجود نداشته باشد، به جهت نیل کمال می توان در تمام زمینه ها و ابعاد از انبیاء بهره برد، ولو این که در تمامی موضوعات به صورت جداجدا توصیه نداشته باشیم. علاوه در بسیاری از آیات (آل عمران/ 95، نحل/ 23) توصیه به اتباع، متابعت و پیروی از انبیاء شده و قطعا پیروی بدون الگوپذیری تعمق پیدا نمی کند.
اما از منظر دسته دوم که از انسان تلقی مادی دارند و تنها کمالات مادی و نیازهای جسمی انسان می اندیشند و در صدد رشد و ترقی در این بعد هستند، الگوسازی و الگویابی زیاد مشکل نیست انسان برای راهیابی به این هدف با تلاش های عقلانی، تجربی و علمی می تواند مدلی طراحی کند و به مرور زمان معایب و نقایص آن را نیز رفع نماید و یا بدون تلاش و رنج و مشقت چشم بصیرت را باز کند تا الگوهای متعدد بشری را مشاهده و بهترین آنها را انتخاب نماید و در عین حال این افراد با تلقی محدود و ناقصی که از انسان دارند نمی تواند به الگوی انسان کامل دست یابند، لکن دسته اول، علاوه بر این که می توانند از انبیاء در بعد متعالی و نیز بعد دانی و پست انسان بهره مند باشند و انبیاء را در رسیدن به تعالی انسانی و رفع نیازها و خواسته های مادی الگو و مدل قرار دهند، از فرصت های دسته دوم نیز می توانند استفاده نمایند و با به کارگیری «عقل و تجربه و علم» از الگوهای الهی در ظرف زمان ها، مکان ها و فرهنگ ها هرچه بهتر بهره مند شوند.
ص: 545
اگرچه از «لکم» در آیه: «قدکانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم و الذین معه» (ممتحنه/ 4) به دست می آید مورد خطاب آیه مؤمنین هستند که با ایمانشان زمینه اتباع و اقتداء به آن حضرت را برای خود ساخته اند، لکن چنان که قبلا متذکر شدیم الگوپذیری نشأت گرفته از جهان بینی است، بنابراین تا کسی جهان بینی الهی نداشته باشد نمی تواند مورد خطاب آیه باشد، و این که بگوییم خداوند تنها عده ای را که در آن زمان ایمان آورده اند توصیه به الگوپذیری از آن حضرت و همراهانش نموده اند، شاید گرفتار تنگ نظری و به کوتاه بینی شویم، زیرا نه آن افراد خصوصیتی منحصر نسبت ابراهیم(ع) داشته اند و نه ویژگی آن حضرت کوتاه مدت، مقطعی، قشری و زمانی بوده، در نتیجه تمامی کسانی که دارای جهان بینی الهی، ابراهیمی می باشند مشمول «لکم» و توصیه به الگوپذیری از ابراهیمند. شاهد بسیار روشن بر این مطلب نزول این آیه شریفه است که پس از گذشت قرن ها متمادی از بعثت حضرت ابراهیم (ع) و بعثت انبیاء اولوالعزم بعد از او، باز مؤمنین راتوصیه به الگوپذیری از آن حضرت می نماید.
پس معلوم می شود که وی فراتر از زمان، مکان و فرهنگ ها است و ویژگی هایش ظهور و بروز ویژگی های انسان کامل و قابل تأسی و مدل گیری برای همه در تمامی اعصار است. آیه شریفه می فرماید: برای شما سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم، و کسانی که با او بودند وجود دارد. و جمله «الذین معه» به ظاهر دلالت دارد بر این که غیر از لوط (ع) و همسر ابراهیم کسانی دیگر نیز به وی ایمان آورده بودند. پس در این آیه شریفه علاوه بر الگو بودن ابراهیم (ع) بر الگو بودن کسانی که با او بودند نیز تأکید و بر الگوپذیری از هر دو توصیه می کند.
ص: 546
توصیه به تأسی در تمامی خصوصیات و ویژگی های ابراهیم (ع) مفسرین در تفسیر این دو آیه نظرهای مختلفی ابراز کرده اند که به اختصار دو موردش را متذکر می شویم. بعضی از مفسرین می گویند آیه می فرماید مسلمانان باید در همه رفتارها و صفات (به غیر از «ترحمی که نسبت به پدرش کرد و وعده آمرزش به او داد») ابراهیم (ع) را متابعت نمایند. بنابراین نظر، توصیه به الگوپذیری به صورت مطلق و عام است نه خاص موضوعی. و بعضی از مفسرین می فرمایند با استفاده از زمینه آیه به دست می آید که تأسی به ابراهیم (ع) در تمامی خصالش واجب نیست بلکه مسلمانان را در خصوص بیزاری و تبری ابراهیم (ع) از قوم مشرک خود توصیه به الگو پذیری می کند و نیز در مورد توکل به خدا توصیه می کند و شاید بتوان گفت با توجه به سیاق مطالب، آیه شریفه در صدد این نیست که محدوده تأسی و متابعت را بیان کند، بلکه می خواهد یکی از ویژگی های بسیار اساسی و مهم حضرت ابراهیم (ع) و همراهانش را متذکر شود، که اینها مانند دیگران خود را اسیر تعصبات جاهلانه قومی و نژادی نکردند.
اینان در راستای اعتلای کلمه توحید از همه چیز گذشتند و قاطعانه مسیر خود را از بت ها و بت پرستان و مشرکین جدا کردند، عواطف قومی و خویشی و تعصبات جاهلانه نتوانست ذره ای در آنها نرمش ایجاد کند. بنابراین آن مؤمنان با اقتدا به ابراهیم بت شکن هر نوع بتی را در ظاهر و پنهان شکنند و به خدا توکل کردند و از خدا متواضعانه خواستند که این عملشان سبب گمراهی بیشتر آن قوم بت پرست نشود. اینها ویژگی های است که انسان درهر عصر و زمانی نیازمند آنها است. این ویژگی ها و اسوه های نیکو، چنان نیستند که زمان، مکان و فرهنگ ها سبب کهنه شدنشان بشود، حتی در عصر خاتم الانبیاء (ص) نیز مردم باید ابراهیم گونه باشند چنان که رسول مکرم اسلام (ص) خود نیز چنین بود بلکه بالاتر، و نیز در عصر حاضر، عصر مدرنیسم اومانیزم، عصری که فضای آن را شعارهای «علم و دانش، توسعه و تمدن، آزادی و حقوق بشر و ده ها شعار زیبای دیگر» پر کرده است، بشریت شدیدتر از گذشته محتاج الگو و مدل ابراهیمی است تا بدین وسیله بت های مدرن «دموکراسی، حقوق بشر تحزب گرایی و آزادی، نژادپرستی و ملی گرایی و ناسیونالیزم» که ابزار دست نمرودها و فرعون های زمان شده و مردم را بدین وسایل از رسیدن به حق و یکتاپرستی باز می دارند شکسته شود.
ص: 547
بشریت امروز نیازمند آن است که ابراهیم گونه بت گرایش های کورکورانه حزبی و گروهی را بشکند تا حق را ببیند، بت نژاد پرستی و... را بشکند تا به حق برسد. و ذره ای در برابر بت پرستی نوین و متمدن کرنش و نرمش نشان ندهد و تنها تکیه گاهش خدا یکتا باشد چنان که بت شکن قرن حضرت امام خمینی کبیر (ره) با اقتداء بر ابراهیم (ع) بت شکن تمام بت های زمانه را شکست و به الگوی ابراهیمی، برای نسل حاضر و نسل های پس از خود تبدیل شد و امت ایران به او اقتدا کردند و مانند همراهان ابراهیم الگو و اسوه ای برای ملت های دیگر شدند.
دلایل اشاره مجدد به مسئله الگوپذیری از ابراهیم و همراهانش در آیه 6 ممتحنه به منظور تأکید، مسأله اسوه را تکرار کرده تا علاوه بر تأکید، این معنا را هم بیان کرده باشد که این اسوه تنها برای کسانی است که به خدا و روز جزا امید داشته باشند و ظاهرا مراد از امید به خدا، امید به ثواب خدا در برابر ایمان به او است و مراد از امید به آخرت، امید به پاداش هایی است که خدا وعده آن را به مؤمینین داده پس امید به آخرت، کنایه از ایمان به آخرت است.
مقصود از آوردن قید «حسنة» بعد از «اسوه» شاید ناظر بر تقسیمی باشد که می توان بر اسوه نمود که قسم اعلای آن اسوة حسنة است.
«به تنهایی» یک امت بود
خداوند می فرماید: «ان ابراهیم کان امة قانتالله حنیفا ولم یک من المشرکین؛ ابراهیم (به تنهایی) امتی بود مطیع فرمان خدا؛ خالی از هرگونه انحراف؛ و از مشرکان نبود.» (نحل/ 120) کلمه «امه» با مشتقاتش 64 مرتبه در قرآن کریم ذکر شده که در دو مورد به معنای «زمان» و در دو مورد دیگر به معنای «آیین» و در بقیه موارد به معنای «جماعت، گروه و دسته» آمده است. در مورد معنای امت اختلاف است، بعضی می گویند، امت به معنای جماعت است، بنابراین نظر، ابراهیم (ع) به تنهایی یک جماعت بود یک قبیله بود. بعضی می گویند امت در این جا به معنای «امامی» است که به وی اقتداء می شود. بنابراین معنا ابراهیم (ع) یک امام بود و بعضی می گویند، امت به معنای جماعت است (مانند قول اول با این فرق که امت از یک نفر شروع می شود). یعنی ابراهیم امتی بود که تا مدتی یک فرد داشت آن هم خودش بود. و بعضی به معنای آیین گرفته اند به این معنا که ابراهیم دارای آیینی بود معتدل و جاری بر طبق فطرت، که با به کار بستن آن آیین خیراتی را که ابراهیم (ع) به دست آورد، به دست می آید.
ص: 548
معنای «امت قانت»
کلمه «قنت» و مشتقاتش سیزده مرتبه در قرآن کریم ذکر شده است. و در لغت به معنای، فرمانبرداری کردن از خداوند، ایستادن در نماز و دعا، بازماندن از سخن و خاموش بودن است. و معمولا در قرآن کریم به همان معانی مذکور در لغت آمده است. اما «قانت» در این آیه شریفه به معنای اطاعت، عبادت و یا دوام در آن است؛ بنابراین امتی را قانت می گویند که در حال اطاعت و یا درصدد اطاعت و عبادت خدا است و از آن غفلت نمی ورزد.
معنای حنیف
کلمه «حنیف» دوازده مرتبه در قرآن ذکر شده است که هفت مرتبه در مورد حضرت ابراهیم (ع) است. اما در لغت به معنای مایل از هر دین باطل به سوی اسلام، حاجی، آن که در ملت ابراهیم (ع) باشد و مسلمان درست آمده است، و در این آیه شریفه به معنای میل از دو طرف افراط و تفریط به طرف وسط و اعتدال است. در نتیجه از آیه شریفه و تعبیر استثنایی که خداوند در این آیه از ابراهیم (ع) نموده است به روشنی جایگاه و عظمت آن حضرت نزد خداوند مشخص می گردد.
خلیل الله «دوست خدا» یکی از مقام های معنوی ابراهیم (ع) رسیدن وی به مقام خلت است: «و اتخذ الله إبرهیم خلیلا؛ و خدا ابراهیم را به دوستی خود انتخاب کرد.» (نساء/ 4) خلیل (فعیل به معنای فاعل یا مفعول) می تواند از خلت (دوستی) یا خلت (حاجت، خصلت) یا خل (راه شنزار) یا خلال (محبتی که در اعماق جان نفوذ کرده است) و یا خلل (لایه داربودن و لا بر لا داشتن) مشتق باشد؛ به همین دلیل، مفسران در توضیح این که خلت چگونه رابطه ای را میان خداوند و ابراهیم (ع) ترسیم کرده، گوناگون سخن گفته اند:
ص: 549
1. خلیل به معنای ولی و دوستی است که در مودت او خللی نباشد. خلت از سوی ابراهیم، دوستی اولیا و دشمنی دشمنان خداوند، و از سوی باری تعالی، نصرت ابراهیم و بهره مند ساختن او از خیرات و منافع است.
2. خداوند به ابراهیم و ابراهیم به خداوند محبت کامل داشته است.
3. محبت الهی سر تا پای وجود او را فرا گرفته بود؛ به گونه ای که جایی برای محبت غیر خدا وجود نداشت.
4. خداوند او را چنان که کسی دوست خود را گرامی می دارد، گرامی داشته است.
5. خداوند او را به اموری مانند وحی مخصوص گردانیده است؛ بنابراین، همه پیامبران، خلیلند.
6. او در اتصاف به اخلاق الهی از همگان پیشی داشت.
7. خلیل کسی است که با دیگری راه می پیماید؛ بنابراین تسمیه ابراهیم به خلیل از آن رو است که به طور کامل در مسیر الهی گام برمی داشته است.
8. خداوند برای گرامی داشتن بنده خود، هر نامی را که بخواهد بر او می گذارد و چون ابراهیم، خالص و مخلص بوده، او را به این نام نامیده وگرنه خلت به معنای متعارف آن بین خداوند و بنده بی معنا است.
9. خلیل به معنای فقیر است و خلت ابراهیم (ع) یعنی که او را به غیر خدا نیازی نبوده است.
10. خلیل شخص، یعنی صاحب اسرار او (از خل = لایه دار بودن) و خلیل بودن ابراهیم ازاین رو است که او امانت دار اسرار الهی و برگزیده او و از الهام های غیبی و معارف الهی به طور کامل برخوردار بوده است. در روایتی از حضرت رسول (ص) به این معنا تصریح شده است. عامل تشرف ابراهیم (ع) به این منزلت، سجده فراوان بر زمین، کثرت صلوات بر محمد و آل محمد (ص) درخواست نکردن از غیر خداوند، پاسخ مثبت به درخواست دیگران، اطعام، نماز شب، مدارا و مهربانی با مساکین و آشکار ساختن سلام دانسته شده است. بنا به قولی، همه این عوامل می تواند در خلت ابراهیم (ع) مؤثر باشد؛ چه این که خلت جز با اجتماع این ویژگی ها در شخص امکان ندارد. در نظری دیگر، آیه 125 نساء می رساند که تشرف ابراهیم به مقام خلت، ناشی از شریعتی است که ابراهیم به امر خداوند آن را تشریع کرده است؛ زیرا آیه در مقام تجلیل از آیین ابراهیم است؛ پس خداوند، ابراهیم را به دلیل علم و عمل به این شریعت، خلیل خویش قرار داده است؛ از همین نکته می توان دریافت که تشرف ابراهیم (ع) به مقام خلت، پس از نبوت حضرت بوده است. در روایات متعددی نیز تصریح شده که مقام خلت، پس از نبوت و رسالت و پیش از امامت وی بوده است. بعضی مقام خلت را با مقام استجابت دعا ملازم دانسته اند و به قولی، خلت مرتبه ای از مراتب محبت بوده و محبت مراتبی دارد که خلیل (ع) به آن راه نیافته و ویژه پیامبر اسلام (ص) است. بشارت خلت را بنا به قولی، جبرئیل (ع) و بر اساس روایتی از امام باقر (ع) ملک الموت برای ابراهیم (ع) آورده است.
ص: 550
به هر حال از جمله، مقامات، درجات و ویژگی های حضرت ابراهیم (ع) خلیل الله بودن است دوستی امری طرفینی است، قطعا آن حضرت در خودش خصوصیات و ویژگی هایی را کشف و سپس رشد داده و از قوه به فعلیت تبدیل کرده تا لیاقت و ظرفیت دوستی با خالق خود را پیدا نموده است. در قرآن کریم سه مرتبه کلمه «خلیل» تکرار شده اما فقط در مورد آن حضرت چنین تعبیر استثنایی و منحصر به فردی شده است و این افتخار فقط شامل وی شده است که در قرآن کریم می فرماید: «خداوند ابراهیم را دوست خود گرفته است» البته این مطلب بدان معنا نیست که کسی جز ابراهیم (ع) به این مقام نرسیده و نمی رسد قطعا این قوه و استعداد در انسان ها وجود دارد و تنها نیازمند زمینه مناسب برای رشد و تعالی است. خداوند این فضیلت و برتری را به انسان داده که بتواند ظرفیت دوستی با خدا را برای خود بسازد و چه بسیار انسان های که به این مقام رسیده یا برسند، اگرچه در قرآن فقط در مورد حضرت ابراهیم (ع) چنین نصبی باشد و فقط پرده از رشد و عظمت او برداشته باشد. و شاید خداوند با ذکر این مصداق مهم از دوستانش و الگوی بی بدیل به جهت دوستیش، خواسته بشریت را بدین سوء تشویق و تحریک کند و آنها را متوجه اوج رشد، شکوه و عظمت آن نماید. از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: «اگر خدای تعالی ابراهیم را خلیل خود گرفت برای این بود که نه هیچ سائلی را رد کرد و نه از احدی غیر از خدای تعالی چیزی درخواست نمود.» این صحیح ترین روایتی است که در توجیه خلیل الله بودن ابراهیم (ع) وارد شد زیرا این دلیل با لفظ و لغت خلیل هم مطابق و سازگار است، چون «خلت» به معنای حاجت است و خلیل تو کسی است که حوائج خود را به تو بگوید و از تو رفع حاجت بخواهد.
ص: 551
از جمله نیکان، برگزیدگان و تربیت شدگان درگاه ربوبی خداوند می فرماید: «اجتبه و هدئه الی صراط مستقیم؛ خدا او را برگزید و به راهی راست هدایت نمود.» (نحل/ 121) از جمله، مقامات، آن حضرت این است که برگزیده خداست و نیز تحت تربیت و هدایت رب عالی اعلی قرار داشته. از این رو رسالت بزرگ هدایت بشریت را خداوند بر دوشش نهاد. «اجتباء» با مشتقاتش ده مرتبه در قرآن کریم ذکر شده و از ماده «جبایه» به معنای جمع آوری کردن است. و «اجتباء خدا انسان را» به این معنا است که او را برای خود خالص سازد و از مذهب های مختلف جمع آوریش نماید. خداوند کارهایش بر اساس سنت ها و قوانین لایتغیری استوار است که برای انسان مشخص شده است تا بدین وسیله بتواند اسباب رشد خود را فراهم نماید مثلا در این آیه شریفه ذکر کلمه «اجتباه» پس از «شاکرا لانعمه» به این نکته اشاره دارد که شکر نعمت، علت گزینش بوده است.
مقصود از هدایت الهی
هدایت عبارت است از دلالت کردن و نشان دادن هدف به وسیله نشان دادن راه، و این خود یک نحو رساندن به هدف نهایی است و کار خداست. البته خدای تعالی سنتش براین جریان یافته که امور را از اجرای اسباب به جریان اندازد و در مسئله هدایت هم وسیله ای فراهم می کند تا مطلوب و هدف برای هر که او بخواهد روشن گشته و بنده اش در مسیر زندگی به هدف نهایی خود برسد. قرآن کریم وسیله هدایت الهی را چنین بیان می نماید: «خداوند هرکه را بخواهد هدایت کند، سینه او را برای اسلام پذیرا نموده و ظرفیت می دهد.» (انعام/ 125) و نیز می فرماید: «سپس پوست بدن و دل هایشان به سوی خدا نرم می شود و میل می کند، این هدایت خداست که هرکسی را بخواهد از موهبت آن برخوردار می سازد.» (زمر/ 23) و هدایت اقسام مختلفی دارد چنان که راه مختلف است.
ص: 552
مقصود از صراط مستقیم
صراط مستقیم راهی است که در عرض آن «راه گمراهان و راه غضب شدگان» و در طول آن راه های است که تماما به بزرگراه صراط مستقیم منتهی می شود. پس صراط مستقیم راهی است غیر راه گمراهان و غضب شدگان، راهی است که به هیچ وجه در آن شرک و ظلم و گمراهی راه ندارد نه گمراهی و ضلالت باطنی و قلبی از قبیل کفر و خاطرات ناشایست و نه گمراهی ظاهری که در اعضاء و ارکان بدن، چون معصیت و یا قصور در اطاعت، هیچ یک از اینها در صراط مستقیم یافت نمی شود و این همان توحید عملی و نظری است.
مقصود از رهروان صراط مستقیم در قرآن کریم، چهار گروه را از اصحاب صراط مستقیم شمرده است: نبیین، صدیقین، شهداء و صالحین، اصحاب صراط مستقیم به خاطر علم مخصوصی که خداوند به آنها داده است قدر و منزلت بالای دارند حتی از دارندگان ایمان کامل نیز بالاتراند. نظیر آیه صدر بحث دو آیه دیگر نیز ذکر شده است که بر، برگزیده و نیکو بودن حضرت ابراهیم (ع) دلالت دارد:
1- خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا ابراهیم و اسحق و یعقوب... و انهم عندنالمن المصطفین الاخیار؛ به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحق و یعقوب را... و آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند.» (ص/ 47) ریشه مصطفین «صفی - اصفیاء» به معنای دوست خالص، برگزیده اختیار شده و یا گزیده از هر چیزی است. این واژه با مشتقاتش سیزده مرتبه در قرآن ذکر شده است. که در این جا به معنای، ملازم با اسلام و تسلیم شدن به تمام معنا برای خدای سبحان است. اخیار جمع «خیر» است در مقابل «شر» که با مشتقاتش یکصد و نود مرتبه در قرآن ذکر شده است.
ص: 553
2- خداوند می فرماید: «سلام علی ابراهیم* کذلک نجزی المحسنین* انه من عبادانا المومنین؛ سلام بر ابراهیم. این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم. او از بندگان با ایمان ماست.» (صافات/ 109- 111) جمله «سلام بر ابراهیم» تحیتی است از خدای تعالی به ابراهیم (ع) تحیتی که از حیث عظمتش نتوان آن را بیان و توصیف نمود. اگر پاداش ابراهیم (ع) را به پاداش محسنین و نیکوکاران تشبیه کرده، این تشبیه تنها در اصل پاداش است نه در خصوصیات، و مقصود این نیست که بگوید همان طورکه به همه نیکوکاران پاداش می دهیم به ابراهیم (ع) نیز پاداش داده ایم و یا پاداش همه نیکوکاران مانند پاداشی است که به ابراهیم داده ایم.
آیه شریفه «انه من عبادانا المومنین» تعلیل می کند [و اثبات می کند] که چگونه ابراهیم از نیکوکاران بود. می فرماید: «برای این که ابراهیم از بندگان مؤمن ما بود.» آری وی غیر از آنچه خدا می خواست نمی خواست و غیر از دستور خدا عمل نمی کرد و جز به حق معتقد نبود و این اعتقاد در تمام ارکان وجودش جریان داشت و کسی که چنین باشد غیر از نیکی از او عملی سر نمی زند، پس او از نیکوکاران است.
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 9 ص 271، جلد 4 ص 510 و 498
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 56 و 404 - 418، جلد 2 ص 529، جلد 3 ص 550- 545، جلد 5 ص 155، جلد 12 ص 529- 530، جلد 7 ص 303 و 169- 172، جلد 17 ص 323 و 232 و 222، جلد 19 ص 394- 398
ص: 554
عین الله ارشادی-سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سیدهاشم رسولی محلاتی-تاریخ انبیاء
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 309
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 233
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ویژگی های پیامبران جهان بینی انسان الگو و سرمشق باورها در قرآن
ابراهیم (ع) ابراهیم، دومین پیامبر صاحب عزم و دارای آیین و شریعت جهانی و از نسل نوح است. او بر اساس آیه 125 سوره نساء به خلیل الله ملقب گشته «واتخذ الله إبراهیم خلیلا؛ خدا ابراهیم را دوست گرفت.» داستان زندگانی و دعوت او در بیش از 180 آیه قرآنی آمده و نامش 69 بار در خلال قرآن ذکر شده است. داستان دعوت وی در سوره های بقره، انعام، شعراء، صافات، انبیاء و مریم بیشتر به چشم می خورد. زندگی پر فراز و نشیب ابراهیم، خانواده و قومش حاوی نکات و شیوه های تبلیغی بسیار است.
ثنای ابراهیم در قرآن
آیات متعددی در قرآن، متضمن ستایش و تمجید از شخصیت والای ابراهیم است و کمتر پیامبری در قرآن از این میزان ستایش و ثنا برخوردار گشته و بر اسوه بودنش، تأکید گردیده است: «إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا ولم یک من المشرکین* شاکرا لأنعمه اجتباه وهداه إلی صراط مستقیم؛ به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خدا و حق گرای بود و از مشرکان نبود. و نعمت های او را شکر گزار بود، خدا او را برگزید و به راهی راست هدایتش کرد.» (نحل/ 120- 121)
ص: 555
«و اذکر فی الکتاب إبراهیم إنه کان صدیقا نبیا؛ و در این کتاب به یاد ابراهیم پرداز، زیرا او پیامبری بسیار راستگوی بود.» (مریم/ 41)
«و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین؛ و در حقیقت، پیش از آن، به ابراهیم رشد فکریش را دادیم و ما به شایستگی او دانا بودیم.» (انبیاء/ 51)
«إن إبراهیم لحلیم أواه منیب؛ به راستی ابراهیم بردبار، نرم دل و بازگشت کننده به سوی خدا بود.» (هود/ 75)
ابراهیم، اسوه توحید و خدا محوری برای یافتن بهترین شاخصه تبلیغ ابراهیمی، باید به بررسی آیات مربوط به دعوت او اهتمام ورزیم تا با کشف و استخراج صفات این پیامبر و شیوه های دعوتش، به شیوه محوری یا اساسی ترین شاخصه دعوتش پی ببریم. با دقت در مضمون آیات حکایت کننده احتجاج ابراهیم با نمرود، مجادله او با خورشید پرستان، گفتگو با پدر و راز و نیاز با خدا و دیگر آیات، روشن می گردد که خدامحوری و توحید، محور تمام تلاش های تبلیغی و بلکه محور حیات پربرکت اوست؛ و این به جهت جو شرک آلود و کفر آمیز حاکم بر آن جامعه بوده که پرستش خدایان دروغین، از سنگ و چوب گرفته تا خورشید و ماه در آن رواجی آشکار داشت؛ در مناظره با پدر و قوم، بیانات متعددی حاکی از خدا محوری اوست، مانند: «قال بل ربکم رب السموات و الأرض الذی فطرهن وأنا علی ذلکم من الشاهدین؛ گفت [نه] بلکه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمین است همان کسی که آنها را پدید آورده است و من بر این [واقعیت] از گواهانم.» (انبیاء/ 56)
ص: 556
پس از بنای بیت الله می گوید: «ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم؛ پروردگارا از ما بپذیر. به راستی تو شنوای دانایی.» (بقره/ 127)
پس از محاجه با ستاره پرستان: «إنی وجهت وجهی للذی فطر السموات والأرض حنیفا وما أنا من المشرکین؛ من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمان ها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.» (بقره/ 132)
حتی در پایان عمر، به عنوان وصیت بر توحید تأکید می ورزد: «و وصی بها إبراهیم بنیه و یعقوب یا بنی إن الله اصطفی لکم الدین فلاتموتن إلا و أنتم مسلمون؛ و ابراهیم و یعقوب، پسران خود را به همان آیین سفارش کردند: ای پسران من، خداوند برای شما این دین را برگزید؛ پس البته نباید جز مسلمان بمیرید.» (انعام/ 79) از سوی دیگر بخش قابل توجهی از آیات حکایت کننده داستان ابراهیم را مناجاتها و راز و نیازهای پرمحتوای ابراهیم با پروردگارش تشکیل می دهد، به طوری که از میان حدود 120 آیه مربوط به دعوت ابراهیم، حدود سی آیه، گفتگوهای ابراهیم خلیل را با خداوند متعال بازگو می کند. از همین رو، حق تعالی او و پیروانش را اسوه امیدواران به خدا و روز قیامت معرفی می فرماید: «لقد کان لکم فیهم أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر؛ قطعا برای شما در پیروی از آنان سرمشقی نیکوست یعنی برای کسی که به خدا و روز بازپسین امید می بندد.» (ممتحنه/ 6)
شیوه های تبلیغ و دعوت ابراهیم (ع) پیامبری چون ابراهیم با آن همه مدح و ثنایی که قرآن در حق او ابراز داشته و با آن تأکید بر توحید و خدا مداری، بایستی پیاده کننده روش های اصیل دعوت و مبتکر شیوه های جدید تبلیغ باشد. و چنین بوده است که قرآن درباره اش فرموده: «و إبراهیم الذی وفی؛ و همان ابراهیم که وفا کرد.» (نجم/ 37)
ص: 557
1. شیوه کلی، بیان شجاعانه عقاید توحیدی
در محیط و اجتماعی که شرک و کفر در آن ریشه دوانده و همه زوایای آن را فرا گرفته است، اظهار و ترویج توحید مستلزم شجاعتی کم نظیر است که در شخصیت خدایی ابراهیم وجود داشت؛ او در برابر پدر یا عمو، ادب و شجاعت را یکجا به ظهور می رساند و به دعوت او می پردازد، در برابر گروه هایی از مردم که به پرستش اجرام آسمانی دلخوش بودند، به توحید فرامی خواند. در مقابل نمرود نیز با همان صلابت می ایستد و ندای توحید سر می دهد: «إذ قال لأبیه و قومه ما هذه التماثیل التی أنتم لها عاکفون؛ چون به پدر خوانده و قوم خود گفت: این مجسمه هایی که ملازم آنها شده اید چیستند؟» (انبیاء/ 52) «قال لقد کنتم أنتم و آباؤکم فی ضلال مبین؛ گفت: قطعا شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بودید.» (انبیاء/ 54)
«قال بل ربکم رب السموات و الأرض الذی فطرهن و أنا علی ذلکم من الشاهدین؛ گفت: نه بلکه پروردگارتان، خدای آسمانها و زمین است، همان کسی که آنها را پدید آورده است و من بر این از گواهانم.» (انبیاء/ 56) «قال أفتعبدون من دون الله ما لاینفعکم شیئا و لایضرکم* أف لکم ولما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون؛ گفت: آیا به جز خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند؟ اف بر شما و آنچه غیر از خدا می پرستید. مگر نمی اندیشید؟» (انبیاء/ 66- 67)
در مناظره با نمرود: «إذ قال إبراهیم ربی الذی یحیی و یمیت قال أنا أحیی وأمیت قال إبراهیم فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب؛ هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند. گفت: من هم زنده می کنم و هم می میرانم. ابراهیم گفت: خدای من خورشید را از خاور بر می آورد، تو آن را از باختر برآور.» (بقره/ 258) و چه کسی به شجاعت و رشادت در اظهار توحید از ابراهیم شایسته تر، در حالی که او با اعلام و اصرار بر توحید، خود را به ایمن ترین پشتوانه متکی ساخته و به مقام خلت رسانده است، چنان که در برابرشان بی پروا می گوید: «و لا أخاف ما تشرکون به؛ من از آنچه شریک او می سازید بیمی ندارم.» (انعام/ 80) و آن گاه استدلال می کند که: «و کیف أخاف ما أشرکتم و لاتخافون أنکم أشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا فأی الفریقین أحق بالأمن إن کنتم تعلمون؛ و چگونه از آنچه شریک می گردانید بترسم، با آن که شما خود از این که چیزی را شریک خدا ساخته اید که خدا دلیلی درباره آن بر شما نازل نکرده است، نمی هراسید. پس اگر می دانید، کدام یک از ما دودسته به ایمنی سزاوارتر است؟» (انعام/ 81)
ص: 558
الف) شروع دعوت با سؤال
مطابق تصویری که در قرآن از تبلیغ ابراهیم به دست می دهد، آن حضرت در بیشتر موارد، دعوت خود را با پرسش هایی دقیق و عمیق آغاز می کرده است. این شیوه علاوه بر آن که حساسیت و هوشیاری مبلغ را می رساند، باعث تحریک اندیشه و وجدان مخاطبان و به خودآمدن آنان می گردد و می تواند به ذهن و دل آنان آمادگی پذیرش حقایق را عطا کند، ضمن آن که این پرسش ها در بطن خود، استدلال هایی نیز به همراه داشت.
پرسش های حضرت ابراهیم به اشکال مختلف مطرح می گشت؛ گاه به شکل استفهام عادی (آیا) مثل: «و إذ قال إبراهیم لأبیه آزر أتتخذ أصناما آلهة؛ و یاد کن هنگامی را که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا بتان را خدایان خود می گیری.» (انعام/ 74)
«قال أفرأیتم ما کنتم تعبدون؛ گفت: آیا در آنچه می پرستید تأمل کرده اید.» (شعراء/ 75) «قال هل یسمعونکم إذ تدعون* أو ینفعونکم أو یضرون؛ گفت: آیا وقتی دعا می کنید از شما می شنوند؟ یا به شما سود یا زیان می رسانند؟» (شعرا/ 72- 73) «فما ظنکم برب العالمین؛ پس گمانتان به پروردگار جهانیان چیست؟» (صافات/ 87) و گاهی به صورت استفهام انکاری که معمولا همراه با نوعی استدلال است، مانند: «قال أتعبدون ما تنحتون* و الله خلقکم و ما تعملون؛ ابراهیم گفت: آیا جز خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند.» (صافات/ 95- 96) «أإفکا آلهة دون الله تریدون؛ آیا به دروغ، غیر از آنها، خدایانی دیگر می خواهید؟» (صافات/ 86) و زمانی به شکل پرسش از ماهیت معبود، مانند: «إذ قال لأبیه و قومه ماتعبدون؛ آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه می پرستید.» (شعراء/ 71) «إذ قال لأبیه وقومه ما هذه التماثیل التی أنتم لها عاکفون؛ آن گاه که به پدر خوانده و قوم خود گفت: این مجسمه هایی که شما ملازم آن شده اید، چیستند؟» (انبیاء/ 52) «إذ قال لأبیه وقومه ماذا تعبدون؛ چون به پدر خوانده و قوم خود گفت: چه می پرستید.» (صافات/ 85)
ص: 559
حتی در خطاب به خدایان دروغین مشرکان و بت ها، شبیه آن پرسش ها را مطرح می کرد و مسلم است که این پرسش ها را به منظور تنبه مشرکان اظهار داشته است: «فراغ إلی آلهتهم فقال ألا تأکلون* ما لکم لا تنطقون؛ پس پنهانی به سوی خدایشان رفت و به ریشخند گفت: آیا غذا نمی خورید؟ چرا سخن نمی گویید؟» (صافات/ 91- 92) گاهی نیز از چرایی و علت پرستش بت ها پرسش می نمود: «إنه کان صدیقا نبیا* إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا؛ او پیامبری بسیار راستگو بود، چون به پدرش گفت: پدرجان، چرا چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و از تو چیزی را دور نمی کند، می پرستی؟» (مریم/ 41- 42) این پرسش نیز حاوی استدلال هایی محکم و استوار است و آخرین مورد این که چون با شجاعت در برابر تمامیت کفر و شرک ایستاد، فرمود: «فأی الفریقین أحق بالأمن إن کنتم تعلمون؛ پس اگر می دانید، کدام یک از ما دو دسته به ایمنی سزاوارتر است.» (انعام/ 81)
از جمله پیامدها و فواید این پرسش ها که در برخی موارد به صورت پی در پی و متوالی طرح و القا می گردید، این بود که پایه های سست باورهای شرک آمیز به لرزه می افتاد و فرصت برای طرح پیام های توحیدی فراهم می آمد. به عنوان نمونه، در محاجه مذکور در سوره انبیاء، پس از فرو ریختن کاخ سست بنیاد اعتقاد شرک، فرمود: «قال بل ربکم رب السموات و الأرض الذی فطرهن و أنا علی ذلکم من الشاهدین؛ گفت: بلکه پروردگار شما خدای آسمان ها و زمین است که آنها را پدید آورده است و من بر این واقعیت از گواهانم.» (انبیاء/ 56) همچنین در احتجاجی که در سوره مریم در برابر عمو یا پدر دارد، پس از طرح پرسش هایی مستدل و تکان دهنده، شروع به القای پیام می کند: «یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا؛ ای پدر، به راستی مرا از دانش، حقایقی به دست آمده که تو را نیامده است، پس، از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم.» (مریم/ 43) «یا أبت لا تعبد الشیطان* یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا؛ پدر جان، شیطان را مپرست، که شیطان، خدای رحمان را عصیانگر است. پدر جان، من می ترسم از جانب رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی.» (مریم/ 44- 45)
ص: 560
ب) برائت از شرک و کفر به صورت های مختلف
از آن جا که بیشترین مبارزه انبیا در برابر اندیشه چندگانه پرستی و شرک بوده، برائت از شرک و مظاهر آن، همواره در دستور کار آنان بوده است. یکی از بارزترین جلوه های سیره تبلیغی حضرت ابراهیم، همان برائت و بیزاری جستن از شرک و بت پرستی و اعتقاد به تعدد الهه است، که بارها حتی جان خود را بر سر آن در طبق اخلاص نهاد. لحن و محتوای تعداد زیادی از آیات، بیانگر آن است که قرآن نیز بر این جنبه از جوانب دعوت ابراهیم عنایت ویژه ای دارد و حتی همین عنصر اساسی دعوت ابراهیمی موجب شده است که پس از پیامبر اسلام (ص) حضرت ابراهیم و پیروان او اسوه مؤمنان معرفی شوند: «قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم والذین معه إذ قالوا لقومهم إنا برءاؤا منکم و مماتعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبدا حتی تؤمنوا بالله وحده؛ قطعا برای شما در پیروی از ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست، هنگامی که به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید بیزاریم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدید آمده است تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید.» (ممتحنه/ 4) سبب اسوه شدن او در برائت نیز بدان جهت است که صف بندی مشرکان و کافران در مقابل ابراهیم، جبهه ای وسیع و نیرومند تشکیل داده بود و مؤمنان پس از غلبه منطقی بر مخالفان، چون با حق ناپذیری و عناد آنان مواجه شدند، شجاعانه و با پشتکار و جدیت، مسیر دعوت را پیمودند و به صورت های مختلف و متناسب با شرایط، بیزاری و نفرت عمیق خویش را از شرک مشرکان و کفر کافران ابراز نمودند.
ص: 561
مراحل برائت ابراهیمی ابراهیم، برائت از شرک و انحرافات دیگر قوم خود را در چند مرحله و با اشکال گوناگون اظهار نمود که عبارتند از:
1. برائت لفظی
در این مرحله، برائت تنها در قالب الفاظ و جملات مطرح می گشت و ابراهیم، رسما مخالفت و نفرت خود را از بت پرستی و التزام خویش را به توحید اعلام می فرمود؛ این نوع از برائت با بیانی قاطع و شجاعانه در برابر اجتماع نیرومند مشرکان همراه بود: «فلما أفلت قال یا قوم إنی بری ء مما تشرکون؛ پس چون خورشید افول کرد، گفت: من از آنچه شریک خدا می دانید بیزارم.» (انعام/ 78)
«إذ قالوا لقومهم إنا برءاؤا منکم ومما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبدا حتی تؤمنوا بالله وحده؛ چون به قومشان گفتند: ما از شما و آنچه جز خدا می پرستید بیزاریم. ما به شما کافریم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید.» (ممتحنه/ 4)
«أف لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون؛ اف بر شما و بر آنچه جز خدا می پرستید آیا نمی اندیشید؟» (انبیاء/ 67) «و إذ قال إبراهیم لأبیه و قومه إننی برآء مما تعبدون* إلا الذی فطرنی فإنه سیهدین؛ و هنگامی که ابراهیم به ناپدری خود و قومش گفت: من واقعا از آنچه می پرستید بیزارم، مگر آن کس که مرا پدید آورده و او البته مرا راهنمایی خواهد کرد.» (زخرف/ 26- 27)
«و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه؛ و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش جز برای وعده ای که بدو داده بود، نبود، پس هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست، از او بیزاری جست.» (توبه/ 114)
ص: 562
2. برائت عملی
دومین مرحله برائت ابراهیم، اظهار بیزاری عینی و عملی است، که به تناسب وضعیت مخاطبان و اصرار آنها بر عقاید باطل و بی اساس اتخاذ شده است: چون پیروان شرک، علاوه بر نپذیرفتن حق، مانع ترویج توحید و موجب آزار اهل توحید می شدند و امنیت آنان را سلب می نمودند. این مرحله از برائت به لحاظ میزان شدت برائت به چند مرحله تفکیک می شود:
الف) مرحله برائت اعتزالی
آن گاه که در برابر پافشاری لجوجانه پدر و قوم بر انحرافات فکری و عملی قرار گرفت تصمیم به کناره گیری و اعتزال از قوم خویش اتخاذ کرد و رشته هرگونه وابستگی به آنان را قطع نمود: «و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله و أدعوا ربی؛ و از شما و [از] آنچه غیر از خدا می خوانید کناره می گیرم.» (مریم/ 48)گفتنی است، این برائت از سوی ابراهیم، متعاقب خطاب خشونت آمیز و عتاب آلود و تند پدر بود که گفت: «لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا؛ اگر باز نایستی، تو را سنگسار خواهم کرد و برو و تا مدتی طولانی از من دور شو.» (مریم/ 46)
ب) مرحله برائت قهرآمیز (مبارزاتی)
در این مرحله، برائت شکل جدی تری یافته و صورت مقابله و مواجهه قهر آمیز به خود گرفت. وقتی استدلال ناصحانه و دلسوزی پدرانه و حتی اعتزال معترضانه کارگر نیفتاد و قوم ابراهیم سر در بت پرستی خویش داشتند و به هیچ ندای حقیقتی پاسخ مثبت نمی دادند، ابراهیم تصمیم به مبارزه جدی و تلاش برای محو مظاهر شرک گرفت. وی پیش از هر اقدامی با شجاعت تمام تصمیم خویش را اعلام فرمود: «و تالله لأکیدن أصنامکم بعد أن تولوا مدبرین؛ و سوگند به خدا که پس از آنکه پشت کردید و رفتید قطعا در کار بتانتان تدبیری خواهم کرد.» (انبیاء/ 57)
ص: 563
و آن گاه در فرصت مناسب با خشمی الهی و شجاعتی وصف ناپذیر، اراده خود را عملی نمود: «فجعلهم جذاذا إلا کبیرا لهم لعلهم إلیه یرجعون؛ پس آنها را جز بزرگترشان را ریز ریز کرد، باشد که ایشان به سراغ آن بروند.» (انبیاء/ 58) «فراغ علیهم ضربا بالیمین؛ پس با دست راست بر سر آنان زدن گرفت.» (صافات/ 93)
ج) مرحله هجرت:
وقتی تمام روش های تبلیغی و شیوه های اقناعی کارگر نیفتاد، او ضمن پرهیز از نومیدی در پی یافتن عرصه های جدید دعوت و ایجاد فرصت های نو بود که هجرت به سرزمینی دیگر را اختیار کرد و در آن جا با تجدید بنای کعبه پایگاه جهانی توحید را بنیاد نهاد.
شیوه کلی جدال احسن
بی شک جدال ابراهیم با مشرکان زمانش، درخشان ترین جلوه جدال نیکو را در طول تاریخ اندیشه بشری رقم زده است. این مجادله ها و محاجه های نیکو و هدفدار در عرصه های گوناگون و با مخاطبان مختلف، مانند پدر، قوم، پادشاه و درباریان و اشراف صورت گرفته و تأثیری شگرف بر دل و جان آنان بر جا نهاده است. بی جهت نیست که خدای تعالی، استدلال های او را به خود نسبت داده است: «و تلک حجتنا آتیناها إبراهیم علی قومه؛ و آن حجت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم.» (انعام/ 83) مناظره و مجادله ابراهیمی، یکی از شیوه های استراتژیک عام دعوت اوست، که خود حاوی روش های متعددی مانند روش استدراج، همراهی، خطاب توأم به عقل و دل، مقایسه و قول لین است و از سویی هر یک از مناظره های ابراهیم، حاوی نکات تبلیغی قابل ملاحظه ای از قبیل تناسب با حال مخاطب، رعایت ادب و احترام وافر، به کار گیری مفاهیم متنوع و استفاده از هر فرصت حاصل شده است.
ص: 564
نمونه اول: محاجه ابراهیم با پدر در سوره مریم و در این کتاب به یاد ابراهیم پرداز که او پیامبری بسیار راستگو بود. چون به پدرش گفت: پدر جان چرا چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و از تو چیزی را دور نمی کند می پرستی؟ ای پدر، به راستی مرا از دانش، حقایقی به دست آمده که تو را نیامده است. پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت کنم. پدر جان، شیطان را مپرست، که شیطان، خدای رحمان را عصیانگر است. پدر جان، من می ترسم از جانب خدای رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی.
گفت: «ای ابراهیم، آیا تو از خدایان من متنفری؟ اگر باز نایستی، تو را سنگسار خواهم کرد و برو برای مدتی طولانی از من دور شو.»
ابراهیم گفت: «درود بر تو باد، به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم، زیرا او همواره بر من پر مهر بوده است. و از شما و از آنچه غیر از خدا می خوانید کناره می گیرم و امیدوارم که در خواندن پروردگارم ناامید نباشم.» (مریم/ 41- 48) در این مناظره، شاهدیم که ابراهیم با خطابی دلسوزانه و در عین حال استدلالی به طرح پرسش هایی هدفدار می پردازد و در این استفهام، در واقع سه دلیل برای ابطال عبادت بتان ارائه می دهد، سپس با اشاره به دانشی که از سوی پرورگارش یافته از پدر می خواهد که از او تبعیت کند. آن گاه دستور ترک عبادت شیطان را می دهد و در قالب یک هشدار و انذار دلسوزانه، پدر را از عذاب الهی و همراهی شیطان برحذر می دارد. در برابر او، پدر بدون توجه به محتوای دلپذیر و عقلایی دعوت ابراهیم و بی هیچ برهانی، تنها به تهدید مبادرت می ورزد. اما جالب آن است که علی رغم این حق ناشناسی و پاسخ بی ربط، ابراهیم با مهربانی ویژه انبیا، سلامی می دهد و در واقع، مجادله را با این عبارت صلح آفرین به پایان می برد تا به آینده امیدوار باشد و تنها به اعتزال و کناره گیری از بتان و بت پرستان و دعا به درگاه الهی بسنده می کند.
ص: 565
نمونه دوم: مناظره با قوم ستاره پرست
در این محاجه که در سوره انعام آمده است، ابراهیم با استفاده از عقاید مخاطبان و مقبولات ایشان، به مقابله با اعتقاداتشان بر می خیزد و با برخوردی متین، به تدریج آنها را به حقیقت رهنمون می شود. «و این گونه ملکوت آسمان و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افکند ستاره ای دید. گفت: این پروردگار من است و آن گاه چون غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم. پس چون خورشید را برآمده دید، گفت: این پروردگار من است. این بزرگ تر است و هنگامی که افول کرد، گفت: ای قوم من، من از آنچه برای خدا شریک می سازید بیزارم.» (انعام/ 75- 78) و پس از آن که با استدلالهایی ساده و محکم، خدایان ادعایی آنان را برای پرستش نالایق می شمرد، به اظهار صریح عقاید خود می پردازد: «إنی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الأرض حنیفا و ما أنا من المشرکین؛ من از روی اخلاص، روی خود را پاکدلانه به سوی کسی گردانیدم که آسمان ها و زمین را پدید آورده؛ و من از مشرکان نیستم.» (انعام/ 79)
نمونه سوم: مناظره با نمرود، سرکرده کافران
وی با نمرود نیز محاجه هایی داشته است که نمونه ای از آن در سوره بقره مذکور است: «ألم تر إلی الذی حاج إبراهیم فی ربه أن آتاه الله الملک إذ قال إبراهیم ربی الذی یحیی و یمیت قال أنا أحیی و أمیت؛ آیا از آن کسی که چون خدا به او پادشاهی داده بود بدان می نازید و درباره پروردگار خود با ابراهیم محاجه کرد خبر نیافتی؟ آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگار من همان کسی است که زنده می کند و می میراند. او گفت: من هم زنده می کنم و می میرانم.» (بقره/ 258) چون نمرود به گمان باطلش، خود را زنده کننده و میراننده دانست، ابراهیم با حجت قاطع تری او را بر سر جایش نشاند: «قال إبراهیم فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر؛ ابراهیم گفت: خدای من خورشید را از خاور برمی آورد، تو آن را از باختر برآور. پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند.» (بقره/ 258) و بدین ترتیب حجت و استدلالی آورد که جدال پذیر و قابل مناقشه نبود. شیوه کلی جدال نیکو شامل روش های جزیی و عملی متعددی است که در منطق جدلی ابراهیم به نیکی به کار رفته است. یکی از این روش ها روش اقناع تدریجی می باشد.
ص: 566
در تعدادی از مناظره های ابراهیم، شاهد نوعی همراهی با مخاطبان و تلاش برای جذب تدریجی آنان به سوی حقیقت هستیم. این روش را استدراج نیز نامیده اند که به مفهوم بازکردن راه برای جذب مخاطب به سوی پیام های تبلیغی مطلوب است. در این روش گاهی مبلغ، علی رغم اعتقاد قاطع و جازم به عقایدی، در برخورد و مناظره با مخاطب، موقتا از آن عقاید تنازل می نماید و خود را در مقام بحث، همراه و هم عقیده مخاطب قلمداد می کند. بدین ترتیب نوعی همبستگی و همدلی میان طرفین مناظره به وجود می آید که در اقناع مخاطب مؤثر خواهد بود. بارزترین نمونه کاربرد این شیوه در همان مناظره ستاره پرستان است که در برابرشان، در مرحله اول جدال، کواکب آسمان و ماه و خورشید را خدای خود فرض می کند؛ «فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربی؛ چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است.» (انعام/ 77) در حالی که آیه پیش از آن صراحت دارد که او از اهل یقین و بینای ملکوت آسمان و زمین است، پس فرض جدی بودن کلام ابراهیم، به کلی مردود است: «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم، تا از جمله یقین کنندگان باشد.» (انعام/ 75) نمونه دیگر زمانی است که او را به اتهام شکستن بت ها به محاکمه می کشند و او می گوید: چون شما این بتان را قادر می دانید پس بزرگشان این کار را کرده «بل فعله کبیرهم هذا فسألوهم إن کانوا ینطقون؛ گفت [نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.» (انبیاء/ 63)
ص: 567
علامه طباطبایی در این زمینه می گوید: «ابراهیم به داعی الزام خصم و ابطال الوهیت اصنام، این جمله ها را گفت و در جملات بعدی مراد خویش را کاملا روشن ساخت؛ آیا به غیر از خدا چیزی را می پرستید که نه شما را سودی دارد و نه زیانی. نه آن که به طور جدی بخواهد خبر دهد که بزرگ آنها دست به این کار زده است.»
من_اب_ع
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 452، 82
احمدبن محمد ثعلبی- قصص الانبیاء- صفحه 86 - 87
محمد بن جریر طبری- تاریخ طبری- جلد 1 صفحه 171
سید نعمت الله جزایری- قصص الانبیاء- صفحه 113
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) تبلیغ توحید تاریخ باورها در قرآن برهان
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم (ع) ذکر نموده اند که خداوند در سوره انعام می فرماید: «فلما جن علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الآفلین* فلما رأی القمر بازغا قال هذا ربی فلما أفل قال لئن لم یهدنی ربی لأکونن من القوم الضالین؛ پس چون شب بر او تاریک شد، ستاره ای دید. [برای احتجاج با مشرکان] گفت: این پروردگار من است، آن گاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم. و چون ماه را تابان دید، گفت: این پروردگار من است، و چون فرو شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند بی گمان از گمراهان خواهم شد.» (انعام/ 76- 77) آنها به این آیات استدلال نموده اند که چرا حضرت ابراهیم که قهرمان مبارزه با شرک است، این گونه سخن گفته است، و هنگامی که گمان کرد ماه خدای اوست و گفت: «فلما افل قال لا احب الافلین» دچار شرک شده و این با عصمت ایشان منافات دارد.
ص: 568
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان می گویند حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیات 76 و 77 سوره انعام او دچار شرک شده است.
3- بنابراین این موضوع با عصمت او سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه نکته ای که مسلم است و قرآن و عقاید حق شیعه، بر آن پافشاری دارند، عصمت انبیای الهی است، و شرک از بزرگترین گناهان کبیره است که آلودگان به آن، نمی توانند عهده دار عهد و پیمان الهی شوند، چرا که عهد خدا به ظالمان نمی رسد. بر این اساس، اگر در ظاهر برخی خطاب ها، نکته ای خلاف این عقیده، یافت شود، ناگزیر باید از ظاهر خود منصرف شود. در مورد آیه شریفه فوق، این که چرا حضرت ابراهیم که قهرمان مبارزه با شرک است، این گونه سخن گفته است، دو دلیل را برای آن می توان بیان نمود، گرچه ممکن است دلیل های دیگری نیز وجود داشته باشد.
1. احتمالا این سخنان، پس از مبارزات سرسختانه ابراهیم در بابل و خروج او از آن سرزمین به سوی شام بوده است. آن حضرت در برابر ستاره پرستان و خورشیدپرستان، نخست برای این که نظر آنان را به خود جلب نماید با آنان همصدا شده فرمود: «گیرم که ماه، خدا باشد» اما هنگامی که غروب کرد، ابراهیم (ع) به آنان فهماند که خدای غروب کننده به درد نمی خورد و با صدای بلند گفت: «من هرگز چنین خدایی را نمی توانم بپذیرم» بنابراین، جمله «هذا ربی» مفهومش این است که به اعتقاد شما، این خدای من است و یا این که با حالت استفهام گفت: «آیا این خدای من است» این یک نوع شیوه استدلال و مناظره است که در برخورد با دیگران، نخست سخن آن ها را می پذیرد تا به خاطر لجاجت، موضع گیری نکنند و بعد، با رد ادله آن ها، سخنانشان را باطل نمود. بر این اساس، حضرت ابراهیم با قوم خود، مدارا و مماشات کرد و بر فرض پذیرش الوهیت ماه و ستاره و خورشید، سخن گفت و سرانجام، این نظریات سست را باطل نمود.
ص: 569
2. این که بگوییم، حضرت ابراهیم، در آغاز بلوغ و یا پیش از آن، خود می خواست درباره خداشناسی، تفکر نماید و معبود خویش را پیدا کند، این گونه نبود. او خدا را با نور فطرت و دلیل اجمالی عقلی، شناخته بود و تمام تعبیراتش نشان می دهد که در وجود او هیچگونه تردیدی نداشت، اما در جستجوی مصداق حقیقی آن بود، بلکه مصداق حقیقی او را نیز می شناخت، اما می خواست از راه استدلال عقلی روشن تر، به مرحله حق الیقین برسد. و این جریان قبل از دوران نبوت و احتمالا در آغاز بلوغ یا قبل از بلوغ بود. در پاره ای از روایات و تواریخ می خوانیم این نخستین بار بود که ابراهیم چشمش به ستارگان آسمان افتاد و صفحه نیلگون آسمان شب با چراغهای فروزنده و پر فروغش را می دید، زیرا مادرش او را از همان دوران طفولیت به خاطر ترس از دستگاه نمرود جبار در درون غاری پرورش می داد.
اما این بسیار بعید به نظر می رسید که انسانی سالها درون غاری زندگی کند و حتی در یک شب تاریک نیز یک گام از آن بیرون نگذارد، شاید تقویت این احتمال در نظر بعضی به خاطر جمله «رأی کوکبا» باشد که مفهومش این است که تا آن زمان ستاره ای را ندیده بود. ولی این تعبیر به هیچوجه چنین مفهومی را در بر ندارد، بلکه منظور این است اگر چه تا آن زمان ستاره و ماه و خورشید را بسیار دیده بود ولی به عنوان یک محقق توحید این نخستین بار بود که به آنها نظر می دوخت و در ارتباط افول و غروب آنها با نفی مقام خدایی از آنها اندیشه می کرد، در حقیقت ابراهیم بارها آنها را دیده بود اما نه با این چشم. بنابراین هنگامی که ابراهیم می گوید «هذا ربی؛ این خدای من است.» به عنوان یک خبر قطعی نیست، بلکه به عنوان یک فرض و احتمال، برای تفکر و اندیشیدن است، درست مثل اینکه ما می خواهیم در علت حادثه ای پی جویی کنیم تمام احتمالات و فرضها را یک یک مورد مطالعه قرار می دهیم و لوازم هر یک را بررسی می کنیم تا علت حقیقی را بیابیم و چنین چیزی نه کفر است و نه حتی دلالت بر نفی ایمان می کند، بلکه راهی است برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن به مراحل بالاتر ایمان، همانطور که در جریان معاد نیز ابراهیم برای رسیدن به مرحله شهود و اطمینان ناشی از آن در صدد تحقیق بیشتر برآمد.
ص: 570
در تفسیر عیاشی از محمد بن مسلم از امام باقر یا صادق (ع) چنین نقل شده است «انما کان ابراهیم طالبا لربه و لم یبلغ کفرا و انه من فکر من الناس فی مثل ذلک فانه بمنزلته؛ ابراهیم این سخن را به عنوان تحقیق گفت و هرگز سخن او کفر نبود، و هر کس از مردم به عنوان تفکر و تحقیق این سخن را بگوید همانند ابراهیم خواهد بود.»
بر مبنای این توجیه، جمله «هذا ربی» یک خبر قطعی نیست تا بوی شرک از آن استشمام شود، بلکه یک فرض و احتمال است که برای متفکر و اندیشمند مطرح می شود تا او با فرض های مختلف و ابطال آن، به واقعیت برسد. خلاصه آن که عصمت انبیای الهی از گناه، به خصوص شرک، امر مسلمی است و هر سخن خلاف آن را باید به گونه ای توجیه و تحلیل نمود.
پاسخ به شبهه با توجه به دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می فرماید مراد از رب در کلام ابراهیم (ع) «هذا ربی» خداوند آفریدگار هستی نیست. مراد از رب در آنجا که گفت: «هذا ربی» همانا مالک چیزهایی است که مربوب آن پروردگارند، و رب مدبر امر آنها است، نه پروردگاری که آسمانها و زمین و هر چیز دیگری را از عدم به وجود آورده است، زیرا خدای سبحان، جسم و جسمانی نیست، و در ظرف زمان نمی گنجد، و مورد اشاره واقع نمی شود. از آیه «یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا؛ پدر جان! به درستی که مرا از علم بهره هایی داده اند که به تو نداده اند، پس مرا پیروی کن تا به صراط مستقیم راهنماییت کنم.» (مریم/ 43) و سایر آیاتی که کلام ابراهیم را حکایت می کند برمی آید که آن جناب این معانی را می دانسته و این مقدار در باره خداوند سبحان معرفت داشته است که بداند ساحت مقدسش منزه تر از آن است که بتوان به او اشاره کرد، و اینکه اشاره به هر چیزی مستلزم تجسم و محدودیت آن است.
ص: 571
علاوه بر اینکه خود بت پرستان و ستاره پرستان هم در مساله خلقت، شریکی برای خدا قائل نبودند، بلکه تنها می گفتند خدایان ما که خود مخلوق و مصنوع و بالأخره محتاج خدای تعالی هستند، امتیازشان با سایر موجودات، این است که خداوند تدبیر و اداره مخلوقات را به آنها محول و واگذار کرده است، مثلا زیبایی آنها را به عده ای از آن خدایان و عدالت را به عده دیگر و ارزانی و رواج بازار را به دیگر خدایان تفویض نموده. و بعضی از آن خدایان را تنها مسئول اداره یک نوع و یا یک دسته از مخلوقات خود قرار داده است، مانند اله انسان و یا اله قبیله و یا الهی که مخصوص یک پادشاه و یا یک خان و رئیس قبیله است. آثار باستانی که از بت پرستان و ستاره پرستان قدیم به دست آمده و همچنین داستانها و اخباری که از آنان در کتابها ضبط گردیده و نیز اخبار بت پرستان و ستاره پرستانی که هم اکنون در اطراف دنیا هستند، همه و همه شاهد این مدعا هستند.
بنابراین اینکه ابراهیم (ع) نخست ستاره و ماه و خورشید را رب دانست، از باب محاجه به زبان خصم بوده است. آیه «قال یا قوم إنی بری ء مما تشرکون* إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض حنیفا و ما أنا من المشرکین؛ گفت ای قوم من من از آنچه [برای خدا] شریک می سازید بیزارم. من از روی اخلاص پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.» (انعام/ 78- 79) به خوبی بر این معنا دلالت دارد، زیرا از ظاهر آن پیدا است که آن جناب در مقام اثبات وجود آفریدگار نبوده، بلکه با فرض ربوبیت ستاره و ماه و خورشید و سپس اعراض و انصراف از آن فرض، می خواسته اثبات کند که برای پروردگار شریکی نیست، پس همه این قرائنی که در آیات مورد بحث و سایر آیاتی که کلام آن حضرت را حکایت می کند، وجود دارد، این معنا را می رساند که ابراهیم (ع) این مساله را که برای جمیع موجودات، آفریدگار یگانه و بی شریکی هست و آن همان خداوند متعال است، و همچنین این معنا را که ناچار و ناگزیر برای آدمی رب و مدبری است، امر مسلمی می دانسته، و تنها در این جهت بحث می کرده که آیا این رب و مدبر همان آفریدگار یگانه است، و زمام تدبیر امور آدمی نیز مانند ایجاد و خلقتش در دست او است، یا آنکه بعضی از مخلوقات خود را مامور تدبیر امور انسان کرده و این کار را به او محول نموده است. و لذا همان اجرامی را که آنها می پرستیده اند مد نظر قرار داده و آنها را مدبر خود فرض کرده و سپس از آنها اعراض نموده است.
ص: 572
در اینجا این سؤال پیش می آید که چطور می توان باور کرد که ابراهیم (ع) کراتی از اجرام فلکی را مدبر و رب خود فرض کند و آن گاه در آن بحث نموده به اشتباه خود پی برده باشد، و حال آنکه ابراهیم از پیغمبران بزرگ است. جواب این سؤال این است که: آری، از ظاهر این فرض کردن و سپس در آن فرض خدشه نمودن، همین معنا استفاده می شود، چون طبعا علم به نتیجه برهان پس از اقامه برهان پیدا می شود. لیکن این معنا به مقام نبوت ابراهیم (ع) ضرری نمی زند. برای اینکه از آیات مورد بحث چنین استفاده می شود که این داستان مربوط به سرگذشت دوران کودکی ابراهیم (ع) است، و معلوم است که در چنین دورانی دل آدمی نسبت به مساله توحید و سایر معارف اعتقادی، مانند صفحه سفید و خالی از نقش و نوشته ای از هر نقش مخالفی خالی و فارغ است، و آدمی هر که باشد در این دوران وقتی شروع به کسب معارف می کند، ناچار چیزهایی را اثبات و چیزهای دیگری را انکار می کند تا آنکه سرانجام به عقاید صحیح می رسد، و چنین کسی در این نفی و اثباتها و افکار پریشانی که دارد مورد مؤاخذه قرار نمی گیرد، برای اینکه هیچ انسانی در بین دو مرحله ابتدای تمیز و مرحله رسیدن به معرفت کامل و علم به حق خالی از چنین افکاری نیست، و هر انسانی را که فرض کنیم، چنین روزهایی را در زندگی خود دارد، چرا که اگر نمی داشت و لحظاتی را که در آن لحظات از قصور جهل به مرحله علم به عقاید حقه می رسد به خود نمی دید عقلش او را مکلف به بحث و نظر در عقاید نمی کرد، و حال آنکه وجوب بحث و کنجکاوی در عقاید و تحصیل اعتقاد صحیح از ضروریات عقلی است.
ص: 573
اگر در قرآن کریم افرادی از بشر مانند مسیح و یحیی (ع) را می بینیم که قبل از رسیدن به چنین دورانی و بدون احتیاج به نفی و اثبات، عقاید حقه را دارا بوده اند، در حقیقت افرادی خارق العاده و استثناء از این سنت عمومی بوده اند، و وجود این افراد استثنایی باعث نمی شود که بگوییم هر انسانی اینطور است، یا هر پیغمبری اینگونه آفریده شده است. خلاصه اینکه انسان از همان روزهای اول که جان در کالبدش دمیده می شود، واجد شرایط تکلیف به کسب عقاید حق و انجام اعمال صالح نیست، بلکه این استعداد و دارا بودن شرایط تکلیف به طور تدریج در وی پدید می آید. به طور کلی زندگی بشر به دو مرحله تقسیم می شود، یکی مرحله قبل از بلوغ که واجد صلاحیت عقاید صحیح نیست و دیگری مرحله بعد از آن که دارای چنین صلاحیتی می شود. قهرا بین این دو مرحله لحظاتی فاصله است که در آن لحظات عقل آدمی او را مکلف می کند که با هدایت فطرتش و از طریق استدلال، اعتقادات صحیح را تحصیل نماید، یعنی به او اجازه می دهد که یکبار خود را و سایر موجودات جهان را بدون پروردگار فرض نموده، و بار دیگر دارای صانعی یگانه دانسته و در بار سوم شریکی برای آن صانع فرض نموده، آن گاه نیک بنگرد که آیا آثار مشهود در عالم، کدامیک از فرضیه هایش را تایید می کند تا به همان معتقد شود، و فرضیه های دیگرش را دور بیاندازد. چنین کسی مادامی که استدلالش تمام نشده و به نتیجه نرسیده، تکلیفش یکسره نشده است، و نمی توان چنین کسی را مسلمان و یا کافر نامید، زیرا او به اصطلاح از مقسم کفر و دین بیرون است، چون هنوز به یک طرف قطع پیدا نکرده است. بنابر این اینکه ابراهیم (ع) اشاره به ستاره کرد و گفت: «این پروردگار من است» و همچنین پس از دیدن ماه و خورشید گفت: «هذا ربی» این عقیده نهایی او نبوده تا العیاذ بالله شرک ورزیده باشد، بلکه صرف فرضی است که باید در اطرافش بحث شده و در ادله و مؤیداتش دقت و تامل شود.
ص: 574
همچنین از آیات سوره مریم که در مقام حکایت احتجاجات ابراهیم در برابر پدرش می فرماید: «یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا* یا أبت لا تعبد الشیطان إن الشیطان کان للرحمن عصیا* یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا* قال أ راغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا* قال سلام علیک سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا؛ پدر جان! به درستی که مرا از علم بهره هایی داده اند که به تو نداده اند، پس مرا پیروی کن تا به صراط مستقیم راهنماییت کنم. ای پدر! شیطان را مپرست که شیطان نسبت به خدای رحمان نافرمان بوده است. ای پدر! من از آن می ترسم که از جانب خدای رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان گروی. گفت: ای ابراهیم! آیا تو از خدایان من بیزاری؟ اگر دست برنداری تو را سنگسار خواهم کرد، و مدت زیادی از من دور شو. [ابراهیم] گفت: سلام بر تو، به زودی من از خدایم برای تو آمرزش می طلبم، که او با من بسیار مهربان است.» (مریم/ 43- 47) چنین برمی آید که وی حقیقت امر را می دانسته و ایمان داشته که مدبر امورش و آن کسی که به او احسان نموده و در اکرامش از حد گذرانیده، همانا خدای سبحان است.
بنابراین، اینکه در برابر ستاره و ماه و خورشید گفت: «هذا ربی» در حقیقت از باب تسلیم و به زبان خصم و دشمن حرف زدن است، وی در ظاهر خود را یکی از آنان شمرده و عقاید خرافی آنان را صحیح فرض نموده و آن گاه با بیانی مستدل، فساد آن را ثابت کرده است، و این نحو احتجاج بهترین راهی است که می تواند انصاف خصم را جلب کرده و از طغیان و تعصب او جلوگیری نماید و او را برای شنیدن حرف حق آماده سازد.
ص: 575
ربوبیت ملازم با محبوبیت ربوبیت ملازم با محبوبیت است «و لا أحب الآفلین» یعنی من چیز متغیر را رب خود نمی دانم. «فلما أفل قال لا أحب الآفلین» افول به معنی غروب است، ابراهیم (ع) اعتقاد به ربوبیت و خدایی کوکب را به غروب آن ابطال کرده و فرموده است: «ستاره پس از غروب از بینندگان پنهان می شود، و چیزی که پنهان است چطور می تواند کار خود را که به عقیده آنان تدبیر عالم کون است، ادامه دهد؟» علاوه بر اینکه ارتباط بین رب و مربوب ارتباطی است حقیقی و واقعی که باعث محبت مربوب نسبت به رب خود می شود، و تکوینا آن را مجذوب و تابع این می سازد، و اجرام فلکی دارای چنین جذبه ای نیستند و جمال و زیبایی آنها عاریتی و متغیر است، و مجذوب شدن در برابر چنین چیزی معنا ندارد، و اگر می بینید مردمی مادی در برابر زیبایی های ناپایدار دنیا، خود باخته و شیفته آن می شوند در حقیقت از ناپایداری آن غفلت می ورزند و در اثر سرگرمی و استغراقی که دارند، به یاد زوال و فنای آنها نمی افتند، و معقول نیست که پروردگار آدمی مانند زیبایی ها و تجملات ناپایدار دنیا، در معرض مرگ و حیات، ثبوت و زوال، طلوع و غروب، ظهور و خفا، پیری و جوانی، زشتی و زیبایی و امثال این دگرگونیها واقع گردد، و این مطلب گرچه ممکن است به نظر بعضی ها مطلبی خطابی، یا بیانی شعری باشد، ولیکن اگر دقت بفرمائید خواهید دید که برهانی است قطعی بر مساله توحید.
به هر حال، ابراهیم (ع) مساله ربوبیت کوکب را از راه اینکه غروب و تغیر بر آن عارض می شود ابطال کرده است. حال یا منظورش از اینکه او کوکب را دوست نمی دارد چون دستخوش غروب می شود، این بوده که مساله بطلان ربوبیت آن را به کنایه برساند، چنان که امام صادق (ع) می فرماید: «آیا دین چیزی جز مهر و محبت است؟» یا اینکه برهانش متقوم بر دوست نداشتن بوده، و اگر هم در این بین، اسمی از غروب برده در حقیقت خواسته است همان دوست نداشتن خود را توجیه کند. چون دوست نداشتن چیزی با ربوبیت آن منافات دارد. زیرا ربوبیت ملازم با محبوبیت است، و چیزی که از نظر نداشتن زیبایی واقعی و غیر قابل تغییر و زوال نمی تواند محبت فطری و غریزی انسان را به خود جلب نماید، مستحق ربوبیت نیست. البته این وجه با ظهور آیه و سیاق احتجاج، بیشتر و بهتر می سازد.
ص: 576
بنابراین می توان گفت که ابراهیم (ع) در این کلام خود به ملازمه ای که بین دوست داشتن و بندگی کردن و یا بین معبود بودن و محبوبیت است، اشاره کرده. و اما اینکه او در ابطال ربوبیت کوکب به وصفی استناد کرد که در خورشید و ماه نیز وجود داشته و سپس همان احتجاج در ابطال ربوبیت ستاره را در آن دو نیز تکرار نمود، یا از این نظر بوده که وی شمس و قمر را مانند کوکب، تا آن روز ندیده بوده و سابقه ای از طلوع و غروب آن دو نداشته است. و یا از این جهت بوده که مخاطبین در قضیه کوکب، غیر از مخاطبین در شمس و قمر بوده اند.
نتیجه کلام اول اینکه در زمان آن جناب و موقعی که درباره ماه چنین حرفی را گفته است، اقوامی ماه پرست وجود داشته اند، هم چنان که جمله «یا قوم إنی بری ء مما تشرکون» (انعام/ 78) که در آیه بعدی است نیز خالی از دلالت بر این معنا نیست.
دوم اینکه: ابراهیم (ع) در این حرفی که درباره ستاره و خورشید و ماه زده است، نظر صحیح و یقینی و هدایت الهی و فیض پروردگار خود را جستجو می کرده و این معنا به دو وجه از کلام آن جناب استفاده می شود. و آن دو وجه یکی این است که کلام را حمل بر معنای حقیقی نموده و بگوییم منظور آن حضرت این بوده که از راه فرضیه به حق مطلب رسیده و برای خود اعتقاد یقینی کسب کند. و دیگری این که کلام را حمل بر ظاهر نموده و بگوییم ابراهیم (ع) از راه مماشات و تسلیم این سخن را گفته و خواسته است فساد آن را بیان کند.
ص: 577
سوم اینکه: ابراهیم (ع) یقین به این معنا داشته که او دارای پروردگاری است که هدایت و سایر امورش را متکفل است، و اگر در این آیات واقعا یا ظاهرا از پروردگار خود جستجو و بحث کرده، منظورش این بوده که بفهمد آیا آن کسی که امورش را عهده دار است، همان آفریدگار آسمان و زمین است، یا آنکه یکی از آفریده های او است؟ و وقتی برایش معلوم شد که ستاره و ماه شایستگی ربوبیت را ندارند (چون از نظرش ناپدید شدند) ناگزیر اظهار امیدواری کرد و گفت: «اگر پروردگارم مرا به سوی خود راهنمایی نکند، از گمراهان خواهم بود.»
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 311-313
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 247-253
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ویژگی های پیامبران عصمت گناه باورها در قرآن
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم ذکر نموده اند که خداوند در قرآن می فرماید: «فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم؛ پس نگاه خاصی به ستارگان کرد و گفت: من بیمارم و نمی توانم در مراسم عید شما شرکت کنم.» (صافات/ 88- 89) درباره این قسمت آیه که می فرماید: «فنظر نظرة فی النجوم» این شبهه طرح شده که چرا ابراهیم (ع) از علم نجوم برای پیش بینی مریضی خویش در آینده استفاده کرده است؛ در حالی که این عمل جایز نیست. آن جناب اگر توحیدی خالص داشت، چرا برای غیر خدا تاثیری قائل شده است. در نتیجه می گویند این موضوع با عصمت ابراهیم (ع) منافات دارد.
ص: 578
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 88 سوره صافات حضرت ابراهیم (ع) مرتکب شرک شده و برای غیر خدا (ستارگان) تاثیر قائل شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه چرا ابراهیم به ستارگان نگاه کرد، هدفش از این نگاه چه بود؟
«فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم؛ پس نگاه خاصی به ستارگان کرد و گفت: من بیمارم و نمی توانم در مراسم عید شما شرکت کنم.» (صافات/ 88- 89)
اهل بابل، محل زندگی حضرت ابراهیم (ع)، هر سال جشن مخصوصی داشتند و غذاهایی را آماده می کردند که در بت خانه قرار می دادند تا متبرک شود، سپس دستجمعی به بیرون شهر می رفتند و پس از خوشگذرانی، در پایان روز برای صرف غذا به بت خانه باز می گشتند. شب پیش از جشن، از ابراهیم نیز دعوت کردند که همراه آنان در مراسم شرکت کند، اما حضرت ابراهیم که منتظر فرصتی برای درهم کوبیدن بت ها و ایجاد شوک بر مردم بود، مطابق آداب و رسوم و اعتقاد مردم بابل که ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر می دانستند، نگاهی به ستارگان کرد و چنین وانمود کرد که اوضاع کواکب، نوعی بیماری را در صورت خروج او از شهر نشان می دهد. لذا مردم نیز قانع شده و از اصرار خود دست برداشتند.
با توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها، آنها در علم نجوم مطالعاتی داشتند، و حتی می گویند بتهای آنها نیز 'هیاکل' ستارگان بود، و به این خاطر به آنها احترام می گذاشتند که سمبل ستارگان بودند. البته در کنار اطلاعات نجومی خرافات بسیار نیز در این زمینه در میان آنها شایع بود، از جمله اینکه ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر می دانستند، و از آنها خیر و برکت می طلبیدند، و از وضع آنها بر حوادث آینده استدلال می کردند. ابراهیم (ع) برای اینکه آنها را متقاعد کند طبق رسوم آنها نگاهی به ستارگان آسمان افکند تا چنان تصور کنند که پیش بینی بیماری خود را از مطالعه اوضاع کواکب کرده است و قانع شوند!
ص: 579
دیدگاه های مختلف فقها و مفسران در مورد این آیه
عدم جواز تنجیم در بین فقیهان مورد اختلاف است و عده ای قول به عدم جواز را به صورت مطلق نپذیرفته اند و آن را صحیح نمی دانند؛ بلکه حرمت آن را به شروطی مقید می کنند. برخی گفته اند نظر ابراهیم در ستارگان، نظر منجم برای آگاهی از حوادث نبوده؛ بلکه ابراهیم با نگاه در ستارگان، فقط وانمود کرد که به محاسبه های نجومی مشغول است. برخی دیگر مقصود از این نظر را همان رؤیت ستاره، ماه و خورشید دانسته اند که در سوره انعام به آن اشاره شده و در زمان مهلت برای معرفت حق [پیش از بلوغ] بوده است؛ بنابراین، منظور از سقم نیز بیماری قلب و اشاره به عدم معرفت پروردگار است.
این قول از آن رو که با سیاق آیات سازگار نیست، مردود دانسته شده؛ زیرا در این آیات ابتدا آمده که ابراهیم با قلبی پیراسته از شرک رو به سوی خداوند آورد. (صافات/ 84) و مشرکان را مورد عتاب قرار داد: «أئفکا ءالهة دون الله تریدون؛ یا غیر از آنها به دروغ خدایانی [دیگر] می خواهید.» (صافات/ 86) سپس جریان نظر در نجوم بیان شده است. در رأیی دیگر تأکید شده که بر اساس ظاهر آیه، خبر دادن از بیماری، مبتنی به نظر در نجوم و متفرع بر آن بوده است؛ بنابراین، نظر در نجوم ممکن است به منظور تشخیص وقت و ساعت باشد؛ به طور مثال در فواصل زمانی معین تبی بر او عارض می شد که وقت آن را با طلوع یا غروب یا وضع خاص ستاره ای مشخص کرده بود و می خواست از وقت آن آگاهی یابد یا این که خداوند به او خبر داده بود که در آینده مریض خواهد شد و علامت آن را طلوع ستاره ای قرار داده بود. در این زمینه، هم چنین توجیهاتی بر اساس آن که مقصود از نجم در آیه، ستاره نباشد، ارائه شده که با ظاهر آیه سازگاری ندارد.
ص: 580
دیدگاه های مفسران مفسران نیز درباره این آیه سخنان مختلفی گفته اند:
1- حضرت ابراهیم به ستارگان نگاه کرد و دلیل آورد که وقت بیماری تب او فرا رسیده که در زمان معینی عادت داشت و گفت من بیمارم، یعنی وقت مرض و نوبت بیماری فرا رسیده است. گویا که فرمود من به زودی به ناچار بیمار خواهم شد و وقت آن فرا رسیده است که تب عارضم شود. پس گاهی کسی را که مشرف و روی آورنده بر چیزی باشد می گویند داخل در آن شده است، چنان که خداوند می گوید: «إنک میت و إنهم میتون؛ همانا تو مرده ای و ایشان مردگانند.» (زمر/ 30) پس نگاه ابراهیم به ستارگان مانند نگاه منجمان که برای به دست آوردن حکمی که روی یقین است نمی باشد، چنان که شاعر می گوید:
اسهری ما سهرت ام حکیم *** و اقعدی مرة لذلک و قومی
و افتحی الباب و انظری فی النجوم *** کم علینا من قطع لیل بهیم
«سهر کن ای مادر حکیم که سهر نکردی، و بنشین بدین خاطر و برخیز. و بگشا در بر او بنگر در ستارگان چقدر از پاره های شب تاریک باقی مانده است.»
2- حضرت ابراهیم مانند نظر بت پرستان به ستارگان نگاه کرد تا آنها گمان کنند که گفتار او مانند گفتار ایشان خواهد بود، پس در این هنگام گفت من بیمارم، پس بت پرستان به گمان اینکه طالع او دلالت به بیماریش می کند او را رها ساختند. و شاید هم خداوند با وحی خود ابراهیم را آگاه گردانید که او را در آینده نزدیک بیمار خواهد شد و نشانه این کار را به طلوع کردن ستاره ای و یا پیوستن ستاره ای به ستاره دیگر قرار داد، و چون ابراهیم این علامت را مشاهده کرد برای تصدیق آنچه که خدا خبر داده بود گفت من بیمارم.
ص: 581
3- ابراهیم با نظر تفکر در ستاره ها نگاه کرده و از این راه استدلال کرد که این ستارگان نه خدا بوده و نه قدیم هستند بلکه حادث می باشند چنان که خداوند از قول ابراهیم در سوره آل عمران بیان کرده است و ابراهیم با این گفتارش (من بیمارم) اشاره کرد که در مهلت نظر بوده و دارای یقین در امر و سلامت از علم نمی باشد چه اینکه گاهی به گمان و شک، مرض و به علم و دانش، شفاء و سلامت گفته می شود. و این مرض از ابراهیم هنگامی برطرف شد که شک و تردیدش از میان رفت و به کمال معرفت رسید. این طرز تفسیر از «ابو مسلم» است ولی باید گفت که گفتار ضعیف است زیرا سیاق و روش آیه از این تفسیر منع می کند زیرا از جمله «اذ جاء ربه بقلب سلیم؛ آنگاه که با دلی پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد.» (صافات/ 84) تا به اینجا نشان می دهد که ابراهیم در زمان مهلت نظر نبوده بلکه دارای معرفت خالص و یقین و بصیرت بوده است.
4- حضرت ابراهیم گفت قلب من و فکر من پریشان و غمگین است از این قوم من که این همه در عبادت بتها پافشاری می کنند در حالی که نه می شنوند و نه می بینند، بنابراین تفکر ابراهیم درباره ستارگان به این جهت بوده که آنها حادث و مخلوق و تدبیر شده دست دیگری هستند و در شگفت بود که چگونه خردمندان از این حقیقت غافل شده و آنها را عبادت می کنند.
«عیاشی» از امام باقر و صادق (ع) نقل کرده که فرمودند: «سوگند به خداوند که ابراهیم دروغ نگفت و بیمار هم نبود.» ممکن است این روایت را که نفی کذب و بیماری را از ابراهیم می کند به یکی از وجوه گذشته حمل کرد، و ممکن است بگوئیم که این گفتار بر وجه تعریض می باشد به این معنی هر که بر او مرگ حتمی باشد مسلما او مریض و سقیم است و اگر چه در حال حاضر دارای مرض و بیماری نباشد. و نیز روایت شده که ابراهیم (ع) در سه مورد دروغ گفت اول در این که گفت من بیمارم، دوم اینکه گفت شکستن بتهای دیگر به دست بت بزرگ انجام شده است و سوم اینکه گفت: «ساره» خواهر من است با اینکه همسر او بوده است ولی این روایت را نیز ممکن است حمل به (معاریض) یعنی به گفتن سخنی و اراده کردن مقصود دیگری حمل کرد به اینکه من بیمار خواهم شد، شما که بت بزرگ را عبادت می کنید هیچ کاری از دست او بر نمی آید «ساره» خواهر دینی من است. و در خبر وارد شده که (معاریض) چاره خلاص شدن از دروغ است. معاریض عبارت است از این که کسی چیزی را ذکر کند و غیر او را قصد کند و از گفتارش غیر مقصود او فهمیده شود، و این دروغ نیست، بدیهی است که دروغ بذاته زشت و ناپسند است و مخصوصا بر پیامبران به هیچ گونه روا و سزاوار نمی باشد چه اعتماد را از میان می برد و پیامبران و برگزیدگان الهی منزه و دور از این مرحله هستند.
ص: 582
دیدگاه علامه طباطبایی علامه می فرماید شکی نیست در اینکه ظاهر دو آیه «فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم» این است که خبر دادن ابراهیم (ع) از مریضی خود مربوط است به نظر کردن در نجوم، حال این نگاه کردن در ستارگان یا برای این بوده که وقت و ساعت را تشخیص دهد، مثل کسی که دچار تب نوبه است، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره ای و یا از وضعیت خاص نجوم تعیین می کند و یا برای آن بوده که از نگاه کردن به نجوم، به حوادث آینده ای که منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان به دست می آورند، معین کند. و صابئی مذهبان به این مساله بسیار معتقد بودند و در عهد ابراهیم (ع) عده بسیاری از معاصرین او از همین صابئی ها بوده اند.
بنابر وجه اول، معنایش آیه چنین می شود وقتی اهل شهر خواستند همگی از شهر بیرون شوند تا در بیرون شهر مراسم عید خود را به پا کنند، ابراهیم نگاهی به ستارگان انداخت و سپس به ایشان اطلاع داد که به زودی کسالت من شروع می شود، و من نمی توانم در این عید شرکت کنم. و بنابر وجه دوم معنایش این می شود ابراهیم در این هنگام نگاهی به ستارگان کرد و طبق قواعد منجمین پیشگویی کرد که «به زودی من مریض خواهم شد، و در نتیجه نمی توانم با شما از شهر بیرون شوم.» ولی وجه اولی با وضع ابراهیم (ع) مناسب تر به نظر می رسد، برای اینکه آن جناب با اینکه توحیدی خالص داشت، دیگر معنا ندارد برای غیر خدا تاثیری قائل باشد. و از سوی دیگر دلیلی هم که به قوت دلالت کند بر اینکه آن جناب در آن ایام مریض نبوده در دست نداریم، بلکه دلیل داریم بر اینکه مریض بوده، برای اینکه از یک سو خدای تعالی او را صاحب قلبی سلیم معرفی کرده و از سوی دیگر از او حکایت کرده که صریحا گفته است من مریضم و کسی که دارای قلب سلیم است، دروغ و سخن بیهوده نمی گوید.
ص: 583
مفسرین در توجیه آن وجوهی ذکر کرده اند که از همه وجیه تر و بهتر این است که نگاه کردنش به نجوم، و خبر دادنش از مریضی خود، از باب معاریض کلام است. و معاریض عبارت است از اینکه گوینده چیزی را بگوید که شنونده از ظاهر آن معنایی بفهمد و خود او معنای دیگری اراده کند. پس شاید نظر کردن آن جناب در ستارگان نظر کردن موحد در صنع خدای تعالی باشد، تا از آن راه بر وجود خدای تعالی و یکتایی او استدلال کند، ولی مردم خیال کردند که نظر کردن او مثل نظر کردن منجم ها است، که می خواهد از وضع ستارگان بر پیش آمدن حوادثی استدلال کند.
آن گاه فرموده: «من مریضم» و منظورش این بوده که او به زودی دچار بیماری می شود، چون آدمی در طول عمر بدون بیماری نمی شود، هم چنان که باز از همان جناب حکایت کرده که گفت: «و إذا مرضت فهو یشفین؛ و چون بیمار شوم او است که شفایم می دهد.» (شعراء/ 80) چیزی که هست مردم خیال کردند منظور او این است که همین امروز که روز عید ایشان است مریض است، و آنچه در نظر آن جناب مرجح بوده که این همه زحمت به خود بدهد، این بوده که در شهر تنها بماند و آن هدفی را که در نظر داشته انجام دهد، یعنی بت های اهل شهر را بشکند. لیکن این وجه وقتی صحیح است که آن جناب در آن روز مریض نبوده باشد و حال آنکه هیچ دلیلی بر این معنا نیست. علاوه بر این گفتن معاریض برای انبیاء جایز نیست، زیرا باعث می شود اعتماد مردم به سخنان ایشان سست گردد.
ص: 584
به هرحال روشن است که حضرت ابراهیم، خود چنین اعتقادی به نقش ستارگان نداشته و برای قانع کردن مردم از شیوه مورد قبول خودشان استفاده کرده است. چنان که برای دعوت آنان به خداپرستی، ابتدا همچون آنها نشان می دهد که ستاره پرست شده است و سپس از این عقیده، تبری می جوید.
من_اب_ع
محسن قرائتی- تفسیر نور- جلد 10 صفحه 44
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 21 صفحه 13
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 225
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 91
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) علم نجوم شرک عصمت ستاره پرستی باورها در قرآن
خطاب مکرر ابراهیم به آزر خطاب ابراهیم (ع) به آزر در این آیات: «ی_أبت أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا* یا أبت لا تعبد الشیطان إن الشیطان کان للرحمن عصیا* یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا؛ ای پدر به راستی مرا از دانش [وحی حقایقی به دست] آمده که تو را نیامده است پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم. پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خدای] رحمان را عصیانگر است. پدر جان من می ترسم از جانب [خدای] رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی.» (مریم/ 43- 45) نشان می دهد که برای او حق پدری قائل بوده است؛ از همین رو در برابر وی همواره برخوردی توأم با ادب مدارا، دلسوزی و خویشتن داری داشت؛ به گونه ای که از او با عنوان اواه و حلیم ستایش شده است: «إن إبرهیم لاو ه حلیم؛ به راستی ابراهیم بسی نیایشگر و بردبار بود.» (توبه/ 114)
ص: 585
نکاتی که در رفتار ابراهیم (ع) در برابر آزر قابل دقت است، عبارتند از:
1. هنگام گفتگو با آزر، از درشت گویی پرهیز می کرده، با به کار بردن جمله «یا أبت» که جز برای اظهار مهرورزی کامل به کار نمی رود، می کوشیده تا ضمن برانگیختن عواطف وی، سخن خویش را به حالت درخواست ادا کند؛ افزون بر آن که از صدا زدن او با نام پرهیز می کرده که خود نوعی احترام به شمار می آید.
2. پیش از مخالفت با مرام آزر، علت گرایش او به بت ها و پرستش آن ها را به گونه ای که دلیل بطلان بت پرستی را همراه داشته باشد، جویا شد؛ شاید از آن رو که آزر متنبه و تا حد امکان، از منازعه با او جلوگیری شود: «ی_أبت لم تعبد ما لایسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا؛ هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را می پرستی که نمی شنود و نمی بیند و از تو نیازی را برطرف نمی سازد؟» (مریم/ 42)
3. او می بایست نادانی آزر و نیز نبوت خود و لزوم پیروی آزر از وی را به آزر ابلاغ می کرد؛ اما نه او را جاهل خواند و نه خود را عالم؛ بلکه به گونه ای که تحقیر آزر را در بر نداشته باشد، به او گفت: از علم، مقداری به من رسیده که به تو نرسیده است: «قد جاءنی من العلم ما لم یأتک؛ ای پدر! به راستی مرا از دانش [وحی، حقایقی] به دست آمده که تو را نیامده است.» (مریم/ 43) آن گاه به دلیل همان علم، از آزر خواست تا از او پیروی کند و انگیزه این درخواست را هدایت آزر دانست: «فاتبعنی أهدک صرطا سویا؛ پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم.» (مریم/ 43)
ص: 586
4. تهدید آزر به عذاب الهی را در قالب جمله ای حاکی از دلواپسی و علاقه قلبی خود به سرنوشت او بیان کرد: «یأبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیط_ن ولیا؛ ای پدر! من از آن می ترسم که از جانب خدای رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان گروی.» (مریم/ 45) تا حق او را که مستلزم احسان به او است، ادا کرده باشد.
5. در محاجه با آزر به اقتضای وظیفه نبوت، گمراهی او را با صراحت به وی گوشزد کرد: «إنی أرک و قومک فی ضل_ل مبین؛ و آن گاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتان را به خدایی می گیری؟ حقیقت این است که من، تو و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.» (انعام/ 74) و از جمله هایی نظیر «أفلا تعقلون» که متضمن نکوهش از موضع برتر است، پرهیز کرد؛ ولی این تعبیر را در محاجه با قوم به کار برد. (انبیاء/ 67)
6. با آن که آزر در برابر عطوفت و ادب ابراهیم (ع) او را به رجم (کشتن با نهایت خواری و مجازات ویژه مطرودان) تهدید کرد: «لئن لم تنته لارجمنک؛ اگر دست بر نداری تو را سنگسار خواهم کرد، و مدت زیادی از من دور شو.» (مریم/ 46) و به این وسیله، طرد ابراهیم از خود را اعلام نمود، ابراهیم ضمن پافشاری بر وظیفه نبوت، در رعایت حق آزر کوتاهی نکرده، به نشان تواضع و رعایت حق او، تهدید وی را با سلام پاسخ گفت: «قال سل_م علیک؛ ابراهیم گفت: سلام بر تو.» (مریم/ 47) که متضمن احسان و بیان گر آن بود که هیچ سخن یا امر ناخوشایندی از سوی وی، آزر را تهدید نخواهد کرد و با ارائه سخن نیکو کوشید جدایی از آزر، به دور از عقوق تحقق یابد. به نظر بعضی، سلام ابراهیم (ع) سلام بزرگواران در برابر نادانان یا دعا برای سلامت او به منظور مایل ساختن او به حق یا سلام خداحافظی و وداع به جهت اطاعت از گفته آزر: «واهجرنی ملیا؛ و مدت زیادی از من دور شو.» (مریم/ 46) است؛ ولی احتمال اخیر با توجه به آن که هجرت ابراهیم پس از مدتی نه چندان کوتاه صورت گرفته، رد شده است. شاید بتوان گفت: معنای دیگر برای سلام، دعا برای سلامت معنوی، یعنی دوری از مرض شرک بوده است.
ص: 587
7. پس از این که آزر وی را به کشتن تهدید و او را از خود طرد کرد، به آزر وعده داد که برایش از خداوند آمرزش بخواهد: «سأستغفر لک ربی؛ ابراهیم زودی من از خدایم برای تو آمرزش می طلبم.» (مریم/ 47)
8. در پی وعده استغفار به آزر، خداوند را درباره خود «حفی» دانسته: «إنه کان بی حفیا؛ او با من بسیار مهربان است.» (مریم/47) «حفی» به معنای نیکوکار مهربانی است که دقیق ترین خواسته ها را مد نظر داشته، همه آن ها را به نیکویی بر می آورد. ابراهیم با این سخن خویش که نشان دهنده پذیرش خواسته وی از سوی خداوند است، به آزر فهماند که به آمرزش وی امیدوار است. به گفته دیگر به آزر توجه داد که آمرزش او را از سعادت خود می داند؛ زیرا صاحب این گفته بر آن است که «حفی» بودن برای شخص، به معنای فرام ساختن هر چیزی برای سعادت اوست.
9. فرمان آزر را که گفت از من دور شو: «و اهجرنی ملیا؛ نادیده نگرفت و اعلام کرد که آنان را ترک خواهد گفت.» (مریم/ 46) «و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله؛ و از شما و از آن چیزها که به جای خدا می خوانید کناره می گیرم.» (مریم/ 48)
10. در گفتگو با آزر خود را سعادت مند و او را شقاوت مند نخواند؛ بلکه با این جمله که شاید من با عبادت خداوند دچار شقاوت نباشم: «عسی ألا أکون بدعاء ربی شقیا؛ امیدوارم که در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم.» (مریم/ 48) ضمن بیان مطلب، ادب را نیز رعایت کرد. در منابع معتبر، پس از این، جز هنگام پرتاب ابراهیم در آتش، اثری از برخورد ابراهیم با آزر نمی بینیم.
ص: 588
اختلاف مفسرین شیعه و سنی در این مورد مفسرین در مورد کلمه آزر در آیه: «و إذ قال إبراهیم لأبیه آزر؛ و به یاد آور وقتی را که ابراهیم به پدرش آزر گفت.» (انعام/ 74) اختلاف کرده اند که آیا این کلمه اسم پدرش بوده و یا آنکه لقب وی بوده؟ و منشأ این اختلاف روایاتی است که می گوید: اسم پدر ابراهیم (تارج) یا (تارخ) بوده و اتفاقا تاریخ و همچنین تورات هم این معنا را تایید می کند. و نیز اختلاف کرده اند در اینکه آیا مراد از کلمه 'ابیه' پدر او است یا عمویش یا جد مادریش، یا آنکه مراد، رئیس و بزرگ فامیل است. منشا این اختلاف نیز از اختلاف روایاتی است که در این باره وارد شده، چون بعضی از اخبار دارد که مراد از 'أبیه' پدر او است، و ابراهیم (ع) در قیامت از او شفاعت خواهد کرد، و خداوند هم شفاعتش را نپذیرفته و پدرش را به صورت گفتاری گندیده، مسخ نموده و خود ابراهیم نیز از او بیزاری می جوید.
بعضی دیگر دارد که او پدر ابراهیم نبوده چون پدرش مردی موحد بوده و هرگز شرک نورزیده است. و در اخبار دیگری هم دارد که اجداد پیغمبر اسلام همگی موحد بوده اند. و همچنین روایات دیگری که در این باره وارد شده است و همین روایات در سایر جزئیات داستان ابراهیم نیز اختلاف فاحشی دارند، حتی بعضی از آنها مشتمل بر مطالبی است که بیشتر به نسبت هایی شباهت دارد که عهد عتیق به ابراهیم داده، سخنانی که به هیچ وجه با مقام خلیل اللهی و نبوت و رسالت ابراهیم نمی سازد. جمعی از مفسران سنی آزر را پدر واقعی ابراهیم می دانند، در حالی که تمام مفسران و دانشمندان شیعه معتقدند آذر پدر ابراهیم نبود، بعضی او را پدر مادر و بسیاری او را عموی ابراهیم دانسته اند.
ص: 589
قرائنی تأیید نظر دانشمندان شیعه قرائنی که نظر دانشمندان شیعه را تایید می کند چند چیز است:
1- در هیچ یک از منابع تاریخی اسم پدر ابراهیم، 'آزر' شمرده نشده است، بلکه همه 'تارخ' نوشته اند، در کتب عهدین نیز همین نام آمده است، جالب اینکه افرادی که اصرار دارند پدر ابراهیم آزر بوده در اینجا به توجیهاتی دست زده اند که به هیچ وجه قابل قبول نیست از جمله اینکه اسم پدر ابراهیم تارخ، و لقبش آزر بوده! در حالی که این لقب نیز در منابع تاریخی ذکر نشده است. و یا اینکه آزر بتی بوده که پدر ابراهیم او را پرستش می کرده است در حالی که این احتمال با ظاهر آیه فوق که می گوید پدرش آزر بود به هیچ وجه سازگار نیست، مگر اینکه جمله یا کلمه ای در تقدیر بگیریم که آن هم بر خلاف ظاهر است.
2- قرآن مجید می گوید مسلمانان حق ندارند برای مشرکان استغفار کنند اگرچه بستگان و نزدیکان آنها بوده باشند، سپس برای اینکه کسی استغفار ابراهیم را درباره آزر دستاویز قرار ندهد چنین می گوید: «و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعده وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه؛ طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش جز برای وعده ای که به او داده بود نبود و[لی] هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست.» (توبه/ 114) استغفار ابراهیم برای پدرش (آزر) فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود آنجا که گفت «سأستغفر لک ربی؛ به زودی برای تو استغفار خواهم کرد.» (مریم/ 47) به امید اینکه با این وعده دلگرم شود و از بت پرستی برگردد، اما هنگامی که او را در راه بت پرستی مصمم و لجوج دید دست از استغفار درباره او برداشت. از این آیه به خوبی استفاده می شود که ابراهیم بعد از مایوس شدن از آزر دیگر هیچگاه برای او طلب آمرزش نکرد و شایسته هم نبود چنین کند، و تمام قرائن نشان می دهد این جریان در دوران جوانی ابراهیم و زمانی بود که در شهر بابل می زیست و با بت پرستان مبارزه داشت.
ص: 590
ولی آیات دیگر قرآن نشان می دهد که ابراهیم در اواخر عمر خود و پس از پایان بنای کعبه برای پدرش از خداوند طلب آمرزش کرد (البته در این آیات چنان که خواهد آمد از پدر تعبیر به 'اب' نشده بلکه تعبیر به والد که صریحا مفهوم پدر را می رساند، شده است). آنجا که می فرماید: «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر إسماعیل و إسحاق إن ربی لسمیع الدعاء... ربنا اغفر لی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب؛ حمد و سپاس برای خدایی است که در پیری به من اسماعیل و اسحاق را بخشیده پروردگار من دعا را اجابت می کند، پروردگارا! من و پدر و مادرم و مؤمنین را در روز رستاخیز بیامرز.» (ابراهیم/ 39- 41)
از انضمام این آیه به آیه سوره توبه که مسلمانان را از استغفار برای مشرکان بر حذر می دارد و ابراهیم را از انجام چنین کاری جز برای یک مدت محدود آن هم برای یک هدف مقدس، برکنار می شمرد، به خوبی استفاده می شود که منظور از 'اب' در آیه مورد بحث، پدر نیست، بلکه عمو یا پدر مادر و یا مانند آن است و به تعبیر دیگر 'والد' در بیان معنی پدر صراحت دارد، در حالی که 'اب' صراحت ندارد. در آیات قرآن کلمه 'اب' نیز در مورد عمو به کار رفته است مانند آیه 133 سوره بقره «قالوا نعبد إلهک و إله آبائک إبراهیم و إسماعیل و إسحاق إلها واحدا؛ فرزندان یعقوب به او گفتند ما خداوند تو و خداوند پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یگانه را می پرستیم.» و این را می دانیم که اسماعیل عموی یعقوب بود نه پدر او.
ص: 591
3- از روایات مختلف اسلامی نیز می توان این موضوع را استفاده کرد زیرا در حدیث معروفی از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است: «لم یزل ینقلنی الله من اصلاب الطاهرین الی ارحام المطهرات حتی اخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنسنی بدنس الجاهلیه؛ همواره خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک منتقل می ساخت، و هرگز مرا به آلودگیهای دوران جاهلیت آلوده نساخت.»
شک نیست که روشنترین آلودگی دوران جاهلیت شرک و بت پرستی است، و کسانی که آن را منحصر به آلودگی زنا دانسته اند، هیچ دلیلی بر گفته خود ندارند، به خصوص اینکه قرآن می گوید «إنما المشرکون نجس؛ مشرکان آلوده و ناپاکند.» (توبه/ 28) طبری که از دانشمندان اهل سنت است در تفسیر خود 'جامع البیان' از مفسر معروف 'مجاهد' نقل می کند که او صریحا می گوید: «آزر پدر ابراهیم نبود.» آلوسی مفسر دیگر اهل تسنن در تفسیر روح المعانی در ذیل همین آیه می گوید: «آنها که می گویند اعتقاد به اینکه آزر پدر ابراهیم نبود مخصوص شیعه هست از کم اطلاعی آنها است زیرا بسیاری از دانشمندان معتقدند که آزر اسم عموی ابراهیم بود.»
'سیوطی' دانشمند معروف سنی در کتاب مسالک الحنفاء از فخر رازی در کتاب اسرار التنزیل نقل می کند که پدر و مادر و اجداد پیامبر اسلام (ص) هیچگاه مشرک نبودند و به حدیثی که در بالا از پیامبر (ص) نقل کردیم استدلال نموده است، سپس خود سیوطی اضافه می کند که ما می توانیم این حقیقت را با توجه به دو دسته از روایات اسلامی اثبات کنیم نخست روایاتی که می گوید پدران و اجداد پیامبر تا آدم هر کدام بهترین فرد زمان خود بوده اند (این احادیث را از صحیح بخاری و دلائل النبوه بیهقی و مانند آن نقل نموده است). و روایاتی که می گوید در هر عصر و زمانی افراد موحد و خداپرست وجود داشته است با ضمیمه کردن این دو دسته روایات ثابت می شود اجداد پیامبر (ص) از جمله (پدر ابراهیم) حتما موحد بوده اند.
ص: 592
دیدگاه علامه طباطبایی علامه می فرماید آن چیزی که از خود آیات مربوط به داستان ابراهیم (ع) استفاده می شود این است که وی در اولین برخورد با قوم خود، ابتدا با مردی روبرو شده که قرآن آن مرد را 'آزر' و پدر او نامیده است، و ابراهیم بسیار پافشاری کرده که شاید او را وادار سازد تا دست از بت ها برداشته و از دین توحید پیروی کند، مرد نامبرده در عوض، ابراهیم را از خود طرد نموده و به او گفته که باید برای همیشه از او دور شود. این مطالبی است که از دقت در آیه 46 سوره مریم به دست می آید که می فرماید در کتاب به یاد آور ابراهیم را، به درستی که او راستگو و پیغمبر بود، به یاد آر آن زمانی را که به پدر خود گفت: «پدرجان چرا چیزی را می پرستی که نه می شنود و نه می بیند و نه تو را در حاجتی بی نیاز می کند؟ پدرجان به درستی که علمی به من رسیده که بر تو نرسیده است، پس مرا پیروی کن تا به راه راست راهنماییت کنم» تا آنجا که می فرماید- «گفت ای ابراهیم آیا تو از خدایان من روی گردانی؟ بدان که اگر دست از این اعراض خود برنداری سنگسارت می کنم، دور شو از من و دیگر تو را نبینم.»
علامه با توجه به این آیه می فرماید آزر، پدر صلبی و حقیقی ابراهیم (ع) نبوده است. و شاهد بر مدعای ما است، این است که در آیه مزبور از پدر و مادر خود به کلمه 'والدی' که جز بر پدر و مادر صلبی اطلاق نمی شود، تعبیر کرده و در آیه مورد بحث کلمه 'أب' را به کار برده است، که به غیر پدر هم اطلاق می شود، و همچنین در سایر آیاتی که اسم آزر برده شده از او به 'أب' تعبیر کرده است، و این کلمه به غیر پدر از قبیل جد و عمو و کسانی دیگر نیز اطلاق می شود، از آن جمله در خود قرآن از ابراهیم که جد یعقوب است و همچنین از اسماعیل که عموی او است به پدر تعبیر کرده و می فرماید: «أم کنتم شهداء إذ حضر یعقوب الموت إذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد إلهک و إله آبائک إبراهیم و إسماعیل و إسحاق إلها واحدا و نحن له مسلمون؛ بلکه آیا حاضر بودید وقتی که مردن یعقوب فرا رسید وقتی که به پسران خود گفت: پس از من چه چیز را می پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می پرستیم در حالی که خدایی یگانه است و ما به وی تسلیم شده ایم.» (بقره/ 133) و نیز آنجا که کلام یوسف را حکایت می کند چنین می فرماید: «و اتبعت مله آبائی إبراهیم و إسحاق و یعقوب؛ و از آیین پدرانم ابراهیم خلیل و اسحاق و یعقوب پیروی کردم.» (یوسف/ 38) با اینکه اسحاق جد یوسف، و ابراهیم جد پدر او است.
ص: 593
بنابراین آزر پدر حقیقی ابراهیم نبوده و ناچار در او عنوانی بوده است که به خاطر آن عنوان او را پدر خطاب کرده است، چون در لغت، بعضی از اوصاف و عناوین وجود دارد که مصحح اطلاق پدر بردارنده آن است، از آن جمله جد، عمو، پدرزن و هر کسی است که زمام امور آدمی را در دست دارد و هر کسی که بزرگ و فرمانروای قوم است. و این گونه اطلاقات مجازی منحصر در لغت عرب نیست، بلکه سایر زبانها نیز نمونه آن را داشته و چه بسیار اطلاقات مجازی که در کلمات مادر، عمو، برادر، خواهر، سر، چشم، دهن، دست، بازو، انگشت و امثال آن، از کنایه و مجازاتی که ساخته و پرداخته ذوق لطیف و تفنن در بیان است، دارند. بنابراین پدر حقیقی ابراهیم (ع) شخص دیگری غیر از آزر بوده، ولیکن قرآن از او اسم نبرده بلکه روایات ما اسم او را 'تارخ' معرفی کرده و تورات نیز آن را تایید نموده است.
نتیجه بنابراین از دو طریق استفاده می شود که پدر ابراهیم (ع) کافر نبوده، طریق اول روایات اسلامی و اعتقادی شیعه که اجداد پیامبر را موحد معرفی می کند که هیچ گاه بت پرستی نکرده و منکر خداوند نبوده اند. طریق دوم از خود قرآن استفاده می کنیم که آزر پدر واقعی ابراهیم نبوده بلکه پدر واقعی ابراهیم همان کسی است که در حق او به طور جدی بعد از اتمام ساختمان کعبه دعا نموده است که دعای مستجاب می باشد چون خداوند از دعا درباره مشرکین نفی کرده است زیرا خداوند دعا در حق مشرکین و کفار را قبول نمی فرماید ولو دعا کننده پیامبر باشد چنان که در قرآن این حقیقت وجود دارد. طبق آیه 114 سوره توبه که خداوند از دعا درباره مشرکین ولو پدر و مادر باشد نفی کرده است، و از این آیه معلوم می شود که حضرت ابراهیم با آزر قطع رابطه نمود به خاطر مشرک بودنش لذا دعای اتمام ساختمان کعبه او را شامل نمی شود بلکه پدر اصلی ابراهیم را شامل می شود. علاوه بر این نام پدر ابراهیم تارخ می باشد چنان که در تورات نیز آمده است.
ص: 594
دلیل دیگری کلامی است در این باره که انبیای الهی همگی معصوم هستند مخصوصا در عقاید شیعه و هیچ گاه معصوم پدری مشرک و کافر نخواهد داشت و اصولا تمام پیامبران از پدران موحد و خداپرست به وجود آمده اند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 231-235 و 169، 158؛ جلد 14 ص 57- 61؛ جلد 9 ص 398
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 304-307
سایت اندیشه قم- بخش پرسش و پاسخ
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 798
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 217- 218
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) پدر نسب کافر باورها در قرآن تاریخ
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم (ع) ذکر نموده اند که در قرآن کریم، نسبت دروغ به حضرت ابراهیم داده شده است و از جمله در آیه 89 از سوره صافات از قول حضرت ابراهیم (ع) می فرماید: «فقال انی سقیم؛ و گفت: من بیمارم [و با شما به مراسم عید نمی آیم].» در حالی که مریض نبود، و در آیه 63 از سوره انبیاء از قول آن حضرت می فرماید: «قال بل فعله کبیرهم هذا؛ گفت [نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است.» در حالی که خودش بتها را شکسته بود. شبهه کنندگان می گویند که این آیات ظهور در امکان دروغ ابراهیم (ع) دارد. به همین جهت نتیجه می گیرند که با توجه به این آیات ابراهیم (ع) مرتکب دروغ شده است و این مسایل با عصمت ایشان ناسازگار است.
ص: 595
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 89 سوره صافات و آیه 63 سوره انبیاء حضرت ابراهیم (ع) مرتکب دروغ شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه در قرآن کریم درباره حضرت ابراهیم آمده است: پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره ای دید، گفت: «این پروردگار من است» و آن گاه چون غروب کرد، گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم» و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این پروردگار من است» آن گاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعا از گروه گمراهان بودم.» پس چون خورشید را بر آمده دید، گفت: «ای قوم من، از آنچه برای خدا شریک می سازید بیزارم.» اما این جریان هرگز منافات با عصمت ابراهیم ندارد، زیرا:
اولا، حضرت ابراهیم در مقام شناختن و شناساندن پروردگار عالم بود، و این جریان مثل آن است که اهل بحث و مناظره برای اثبات یک مسئله چندین احتمال را در ابتدا مطرح می کنند، بعد به تدریج، هر کدام را نقد و بررسی کرده و در پایان، با ابطال فرض ها و احتمالات دیگر، تنها یک صورت مسئله را با دلایل متعدد ثابت می کنند. جریان مناظره حضرت ابراهیم نیز از این قبیل بوده است، لذا اگر در کلمات او آمده است: «هذا ربی»، تنها به عنوان فرض و احتمال است نه اذعان قطعی. در این راستا، سید مرتضی می گوید: «حضرت ابراهیم آن کلمات را به عنوان اعتقاد نگفته، بلکه به عنوان فرض و تحریک اندیشه و فکر دیگران اظهار کرده است.» امام صادق (ع) می فرماید: «ابراهیم جمله ی «هذا ربی» را در مقام جستجوی پروردگارش گفته، لذا موجب شرک او نمی شود، گرچه گفتن این کلمه برای دیگران جایز نیست.» هم چنین امام باقر (ع) فرمود: «این فراز از کلام حضرت ابراهیم که فرمود: «هذا ربی»، در مقام جستجوی پروردگارش گفته شده و مثل آن است که کسی از طریق تأمل، تفکر و تحلیل آیات الهی، علم و معرفت خود را کامل کند.»
ص: 596
ثانیا، حضرت ابراهیم به ربوبیت خدا و نفی ربوبیت غیر او اعتراف و اقرار داشته است، لکن برای هدایت قوم خود از این راه پیش آمد تا احساسات مذهبی آنان تحریک نشود و ابتدا با ملایمت و هم فکری با آنان هم کلام شد، بعد به تدریج، با روان شناسی خاصی نیروی عقل و اندیشه ی آنها را بیدار نموده و آنان را به تأمل و تفکر وادار کرد. بر این اساس، سید مرتضی درباره شبهه یاد شده گفته است: «آنچه را قرآن کریم از ابراهیم نقل کرده، بدین معنا نیست که حضرت ابراهیم آن کلمات را به عنوان شک و تردید گفته باشد، زیرا ابراهیم در حال مناظره کاملا می دانست که پروردگار عالم هرگز با صفات اجرام آسمانی متصف نمی شود، اما برای این که ستاره پرستان را با خود هم عقیده کند، از طریق برجسته کردن نقاط ضعف خدایان آنان وارد مناظره با آنها شد.» طبق این تحلیل، حضرت ابراهیم، در واقع، همان کاری را انجام داده که امیر مؤمنان در بیان فلسفه نبوت فرمود: «و یثیروا لهم دفائن العقول؛ انبیا دفینه ها و گنجینه های عقل و اندیشه مردم را شخم می زنند تا نمایان شوند.»
در هر حال اینگونه سخنان که به حسب بعضی از روایات از روی «توریه؛ اراده معنای دیگر» گفته شده به خاطر مصالح مهمتری بوده و از بعضی از آیات می توان استظهار کرد که با الهام الهی بوده است چنانکه در داستان حضرت یوسف (ع) می فرماید: «کذلک کدنا لیوسف؛ این گونه به یوسف شیوه آموختیم.» (یوسف/ 76) و به هر حال، چنین دروغهایی گناه و مخالف با عصمت نیست.
ص: 597
پاسخ استدلال به آیه 89 سوره صافات خداوند در آین آیه می فرماید: «فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم؛ پس نظری به ستارگان افکند و گفت: من بیمارم [و با شما به مراسم عید نمی آیم].» (صافات/ 88- 89) ابراهیم هنگامی که در شب از او دعوت به شرکت در این مراسم کردند 'او نگاهی به ستارگان افکند و گفت من بیمارم' «فقال إنی سقیم» و به این ترتیب عذر خود را خواست! با توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها، آنها در علم نجوم مطالعاتی داشتند، و حتی می گویند بتهای آنها نیز 'هیاکل' ستارگان بود، و به این خاطر به آنها احترام می گذاشتند که سمبل ستارگان بودند. البته در کنار اطلاعات نجومی خرافات بسیار نیز در این زمینه در میان آنها شایع بود، از جمله اینکه ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر می دانستند، و از آنها خیر و برکت می طلبیدند، و از وضع آنها بر حوادث آینده استدلال می کردند.
ابراهیم (ع) برای اینکه آنها را متقاعد کند طبق رسوم آنها نگاهی به ستارگان آسمان افکند تا چنان تصور کنند که پیش بینی بیماری خود را از مطالعه اوضاع کواکب کرده است و قانع شوند! بعضی از مفسران بزرگ این احتمال را نیز داده اند که او می خواست از حرکت ستارگان وقت بیماری خود را دقیقا دریابد، زیرا یک نوع بیماری همچون تب در فواصل زمانی خاصی به سراغش می آمد، ولی با توجه به وضع افکار مردم بابل احتمال اول مناسبتر است. بعضی نیز احتمال داده اند که نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرینش بود، هر چند آنها نگاه او را نگاه یک منجم می پنداشتند که می خواهد از اوضاع کواکب حوادث آینده را پیش بینی کند.
ص: 598
آیا به راستی بیمار بود که گفت بیمارم؟ چه بیماری داشت؟
در مورد این سؤال پاسخهای متعددی داده اند. از جمله اینکه او واقعا بیمار بود، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جشن بتها شرکت نمی کرد، ولی بیماریش بهانه خوبی برای عدم شرکت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلایی برای درهم کوبیدن بتها بود، و دلیلی ندارد که ما بگوئیم او در اینجا توریه کرده، چرا که توریه برای انبیاء مناسب نیست. بعضی دیگر گفته اند که ابراهیم واقعا بیماری جسمی نداشت اما روحش بر اثر اعمال ناموزون این جمعیت و کفر و شرک و ظلم و فسادشان بیمار بود، بنا بر این او واقعیتی را بیان کرد، هر چند آنها طور دیگری فکر کردند، و او را از نظر جسمی بیمار پنداشتند. این احتمال نیز داده شده است که او در این سخن توریه کرده باشد. مثل اینکه کسی بر در منزل می آید و سؤال می کند فلان کس در منزل است آنها در پاسخ می گویند: اینجا نیست و منظورشان از کلمه اینجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالی که شنونده این چنین نمی فهمد (اینگونه تعبیرات را که دروغ نیست اما ظاهرش چیز دیگر است در فقه توریه می نامند). منظور ابراهیم از این سخن این بود که من در آینده ممکن است بیمار شوم تا دست از سر او بردارند و به سراغ کار خود بروند. اما تفسیر اول و دوم مناسبتر به نظر می رسد.
دروغ ابراهیم از باب توریه عمل ابراهیم از باب توریه بوده است. 'توریه' بر وزن 'توصیه' که گاهی از آن تعبیر به 'معاریض' نیز می شود این است که سخنی بگویند که ظاهری دارد اما منظور گوینده چیز دیگر است، هر چند شنونده نظرش متوجه همان ظاهر می شود، فی المثل کسی از دیگری سؤال می کند کی از سفر آمدی؟ او می گوید: پیش از غروب در حالی که پیش از ظهر آمده است، شنونده از ظاهر این کلام کمی قبل از غروب را می فهمد، در حالی که گوینده قبل از ظهر را اراده کرده، چرا که آن هم قبل از غروب است! یا کسی از دیگری سؤال می کند غذا خورده ای؟ می گوید آری، شنونده از این سخن چنین می فهمد که امروز غذا خورده در صورتی که منظورش این است دیروز غذا خورده.
ص: 599
این نکته در کتب فقهی مطرح است که آیا توریه دروغ محسوب می شود یا نه؟ جمعی از فقهای بزرگ از جمله شیخ انصاری (رضوان الله علیه) معتقد است که توریه جزء دروغ نیست، نه عرفا کذب بر آن صادق است، و نه از روایات اسلامی الحاق آن به کذب استفاده می شود، بلکه در پاره ای از روایات عنوان کذب رسما از آن نفی شده است. در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «الرجل یستاذن علیه فیقول للجاریة قولی لیس هو هاهنا فقال (ع) لا باس لیس بکذب؛ کسی دم در می آید و اجازه ورود به خانه می طلبد صاحب خانه (که مانعی از پذیرش او دارد) به کنیز می گوید: بگو: او اینجا نیست (و منظور از آن مثلا همان پشت در خانه است) امام (ع) فرمود این دروغ نیست.»
ولی حق این است که در اینجا باید تفصیلی داد، و به عنوان یک ضابطه کلی گفت هر گاه لفظ از نظر مفهوم لغوی و عرفی قابلیت دو معنا دارد ولی ذهنیات مخاطب آن را بر معنی خاصی تطبیق می کند در حالی که گوینده اراده معنی دیگری را دارد این چنین توریه ای دروغ نیست مثل این که لفظ مشترک را به کار برند ذهن شنونده متوجه یک معنی شود در حالی که گوینده نظرش معنی دیگری باشد. فی المثل در حالات سعید ابن جبیر آمده است که حجاج از او پرسید «نظر تو درباره من چگونه است؟» گفت «به عقیده من تو 'عادل' هستی!» اطرافیان شاد شدند حجاج گفت «او با این سخن حکم کفر مرا صادر کرد زیرا یک معنای عادل عدول کننده از حق به باطل است!» اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوی و عرفی تنها یک معنی دارد و گوینده آن را رها می کند و به سوی معنای مجاز می رود بی آنکه قرینه مجاز را ذکر کند این چنین توریه ای بدون شک حرام است، و ممکن است با این تفصیل میان نظرات مختلف فقها جمع کرد. ولی باید توجه داشت حتی در مواردی که توریه مصداق کذب و دروغ نیست گاهی مفاسد آن را در بر دارد و سبب اغراء به جهل و افکندن مردم در خطا می شود و از این نظر گاه ممکن است به مرحله حرام برسد اما هر گاه نه چنین مفسده ای دارد، و نه مصداق کذب و دروغ است، دلیلی بر حرمت آن نداریم، و روایت امام صادق (ع) از این قبیل است. بنابراین تنها دروغ نبودن برای توریه کردن کافی نیست، بلکه باید مفاسد دیگر نیز در آن نباشد. و البته در مواردی که ضرورتی ایجاب کند که انسان دروغی بگوید مسلما مادام که توریه ممکن است باید توریه کرد، تا سخن مصداق دروغ نباشد.
ص: 600
اما اینکه آیا برای پیامبران توریه جایز است یا نه؟ باید گفت در صورتی که موجب تزلزل اعتماد عمومی مردم شود جایز نیست، چرا که سرمایه انبیاء در طریق تبلیغ همان سرمایه اعتماد عمومی مردم است، و اما در مواردی مانند آنچه در داستان ابراهیم (ع) در آیات فوق آمده که اظهار بیماری کند و یا همچون منجمان نگاه در ستارگان آسمان بیفکند، و هدف مهمی در این کار باشد، بی آنکه پایه های اعتماد حق جویان را متزلزل سازد، به هیچ وجه اشکالی ندارد. در نتیجه گرچه حضرت ابراهیم وقتی با پیشنهاد خروج از شهر مواجه شد، در پاسخ فرمود: «إنی سقیم؛ من مریض هستم.» اما هرگز شایبه ی کذب در این کلام ابراهیم وجود ندارد، زیرا این امکان وجود دارد که حضرت در آن حال واقعا مریض بوده باشند و هیچ دلیل وجود ندارد که حضرت ابراهیم در آن زمان مریض نبوده باشد.
دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می فرماید شکی نیست در اینکه ظاهر دو آیه «فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم» این است که خبر دادن ابراهیم (ع) از مریضی خود مربوط است به نظر کردن در نجوم، حال این نگاه کردن در ستارگان یا برای این بوده که وقت و ساعت را تشخیص دهد، مثل کسی که دچار تب نوبه است، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره ای و یا از وضعیت خاص نجوم تعیین می کند. و یا برای آن بوده که از نگاه کردن به نجوم، به حوادث آینده ای که منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان به دست می آورند، معین کند. و صابئی مذهبان به این مساله بسیار معتقد بودند و در عهد ابراهیم (ع) عده بسیاری از معاصرین او از همین صابئی ها بوده اند. بنابر وجه اول، معنایش آیه چنین می شود. وقتی اهل شهر خواستند همگی از شهر بیرون شوند تا در بیرون شهر مراسم عید خود را به پا کنند، ابراهیم نگاهی به ستارگان انداخت و سپس به ایشان اطلاع داد که «به زودی کسالت من شروع می شود، و من نمی توانم در این عید شرکت کنم.» و بنابر وجه دوم معنایش این می شود، ابراهیم در این هنگام نگاهی به ستارگان کرد و طبق قواعد منجمین پیشگویی کرد که «به زودی من مریض خواهم شد، و در نتیجه نمی توانم با شما از شهر بیرون شوم.» ولی وجه اولی با وضع ابراهیم (ع) مناسب تر به نظر می رسد، برای اینکه آن جناب با اینکه توحیدی خالص داشت، دیگر معنا ندارد برای غیر خدا تاثیری قائل باشد.
ص: 601
از سوی دیگر دلیلی هم که به قوت دلالت کند بر اینکه آن جناب در آن ایام مریض نبوده در دست نداریم، بلکه دلیل داریم بر اینکه مریض بوده، برای اینکه از یک سو خدای تعالی او را صاحب قلبی سلیم معرفی کرده و از سوی دیگر از او حکایت کرده که صریحا گفته است: «من مریضم» و کسی که دارای قلب سلیم است، دروغ و سخن بیهوده نمی گوید.
پاسخ استدلال به آیه 63 سوره انبیاء خداوند در این آیه می فرماید: «قال بل فعله کبیرهم هذا فسلوهم إن کانوا ینطقون؛ گفت: نه، بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است. اگر حرف می زنند از خودشان بپرسید.» (انبیاء/ 63) آنها نخستین سؤالی که از ابراهیم کردند این بود. گفتند: «تویی که این کار را با خدایان ما کرده ای؟ ای ابراهیم!» «قالوا أ أنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم؛ گفتند ای ابراهیم آیا تو با خدایان ما چنین کردی.» (انبیاء/ 62) آنها حتی حاضر نبودند بگویند تو خدایان ما را شکسته ای، و قطعه قطعه کرده ای، بلکه تنها گفتند تو این کار را با خدایان ما کردی؟ ابراهیم آن چنان جوابی گفت که آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصره ای که قدرت بر نجات از آن نداشتند. ابراهیم گفت: «بلکه این کار را این بت بزرگ آنها کرده! از آنها سؤال کنید اگر سخن می گویند! اصلا چرا شما به سراغ من آمدید؟ چرا خدای بزرگتان را متهم نمی کنید؟ آیا احتمال نمی دهید او از دست خدایان کوچک خشمگین شده و یا آنها را رقیب آینده خود فرض کرده و حساب همه را یک جا رسیده است؟!»
ص: 602
از آنجا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسران با واقعیت تطبیق نمی داده، و از آنجا که ابراهیم پیامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمی گوید، در تفسیر این جمله، مطالب مختلفی گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر می رسد این است که ابراهیم (ع) به طور قطع این عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولی تمام قرائن شهادت می داد که او قصد جدی از این سخن ندارد، بلکه می خواسته است عقائد مسلم بت پرستان را که خرافی و بی اساس بوده است به رخ آنها بکشد، به آنها بفهماند که این سنگ و چوبهای بی جان آن قدر بی عرضه اند که حتی نمی توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت کنندگانشان یاری بطلبند، تا چه رسد که بخواهند به حل مشکلات آنها بپردازند! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف، مسلمات او را به صورت امر یا اخبار و یا استفهام در برابرش می گذاریم تا محکوم شود و این به هیچوجه دروغ نیست. دروغ آن است که قرینه ای همراه نداشته باشد.
در روایتی که در کتاب کافی از امام صادق (ع) نقل شده می خوانیم: «انما قال بل فعله کبیرهم ارادة الاصلاح، و دلالة علی انهم لا یفعلون، ثم قال و الله ما فعلوه و ما کذب؛ ابراهیم این سخن را به خاطر آن گفت که می خواست افکار آنها را اصلاح کند، و به آنها بگوید که چنین کاری از بتها ساخته نیست.» سپس امام اضافه فرمود: «به خدا سوگند بتها دست به چنان کاری نزده بودند، ابراهیم نیز دروغ نگفت.» جمعی از مفسران نیز احتمال داده اند که ابراهیم (ع) این مطلب را به صورت یک جمله شرطیه ادا کرد و گفت بتها اگر سخن بگویند دست به چنین کاری زده اند، و مسلما تعبیر خلاف واقع نبود، زیرا نه بتها سخن می گفتند و نه چنین کاری از آنها سر زده بود، به مضمون همین تفسیر نیز حدیثی وارد شده است. اما تفسیر اول صحیحتر به نظر می رسد زیرا جمله شرطیه «إن کانوا ینطقون» قیدی است برای سؤال کردن «فاسئلوهم» نه برای جمله «بل فعله کبیرهم» تمام مقصود ابراهیم از شکستن بتها، شکستن فکر بت پرستی و روح بت پرستی بود، وگرنه شکستن بت فایده ای ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و بیشتر از آن را می سازند و به جای آن می نهند، همانگونه که در تاریخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، این مساله، نمونه های فراوان دارد.
ص: 603
بنابراین این کلام حضرت نباید موجب توهم کذب و خلاف شود، زیرا اولا، همه کفار خبر داشتند که ابراهیم دشمن بت های آنهاست و گفتن آن حرف در چنین شرایطی کذب و خلاف شمرده نمی شود، چون قرینه وجود دارد که آنچه ابراهیم اظهار می دارد مراد اصلی او نیست و هدفش از آن سخن چیز دیگری است (مثلا وادار کردن آنها به فکر و اندیشه).
ثانیا، بت پرستان نیز می دانستند که بت های آنان قدرت حرکت و کاری را ندارد. سپس با توجه به این نکته وقتی ابراهیم در پاسخ آنان می گوید بزرگ بت ها آن کار را انجام داده، معلوم می شود هدف ابراهیم القا و درک حقیقت دیگری است و خواست تا مردم را متوجه اشتباه شان کند که چرا موجوداتی را که قدرت دفاع از خود را ندارد به عنوان موجود برتر پرستش می کنند؟!!
ثالثا، از آن جا که ابراهیم کار شکستن بت را به صورت مشروط و غیر منجز مطرح کرده و گفته است که بزرگ آنان این کار را انجام داده است، اگر بت های شکسته شده قدرت سخن گفتن دارند، چون کار مشروط با منتفی بودن شرط آن تحقق پیدا نمی کند، پس انجام آن کار به دست بت بزرگ نیز منتفی می شود. اگر ابراهیم به صورت قطعی می خواست سخن بگوید، چنین می گفت: بت بزرگ این کار را کرده است. در این صورت، توهم این شبهه ممکن بود، اما حالا و برابر آنچه قرآن کلام ابراهیم را نقل کرده، هیچ گونه زمینه توهم شبهه وجود ندارد.
دیدگاه علامه طباطبایی
ص: 604
علامه می فرماید ابراهیم (ع) به داعی الزام خصم و ابطال الوهیت اصنام، گفت بزرگ ایشان این کار را کرده. هم چنان که در جملات بعدی صریحا منظور خود را بیان نموده، می فرماید: «أ فتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم؛ گفت آیا جز خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند.» (انبیاء/ 66) نه اینکه بخواهد به طور جدی خبر دهد که بزرگ آنها این کار را کرده. و اینگونه تعبیرات در مخاصمات و مناظرات بسیار است، پس معنای آیه این است که ابراهیم گفت از شاهد حال که همه خرد شده اند، و تنها بزرگشان سالم مانده، بر می آید که این کار کار همین بت بزرگ باشد، این را به آن جهت گفت، تا زمینه برای جمله بعدی فراهم شود که گفت: «از خودشان بپرسید.»
در جمله: «فسئلوهم إن کانوا ینطقون» دستور داده که حقیقت حال را از خود بتها بپرسید، که آن کسی که این بلا را بر سرشان آورده که بود؟ تا اگر می تواند حرف بزند پاسخشان را بدهد؟! پس جمله 'إن کانوا ینطقون' جمله شرطیه ای است که جزای آن حذف شده، و جمله 'فسئلوهم' بر آن دلالت دارد. حاصل کلام این که آیه شریفه به ظاهرش و بدون اینکه چیزی در آن تقدیر بگیریم، و یا تقدیم و تاخیری در آن مرتکب شویم، و یا دچار محذور نقیصه گردیم مضمون خود را با بیانی ایفاء کرده که نظایر آن در محاورات بسیار است، صدر آن شکستن بتها را مستند به بت بزرگ کرده، تا زمینه برای ذیل آن فراهم شود و بتوانند به ایشان بگوید از بتها بپرسید، تا اگر حرف می زنند جوابتان را بدهند، و در نتیجه مردم اعتراف کنند به اینکه بت حرف نمی زند.
ص: 605
بدین ترتیب، از مجموع آنچه گفته شد، معلوم می شود که حضرت ابراهیم از هر گونه آلودگی پاک و منزه بوده است، لذا در قرآن فرمود: «ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین؛ آیین ابراهیم حق گرا بود و وی از مشرکان نبود.» (بقره/ 135) و کلمات او که در قرآن آمده، به حسب بعضی از روایات از روی توریه گفته شده و به خاطر مصالح مهمتری بوده و هرگز با عصمتش منافات ندارد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 ص 438؛ جلد 19 ص 91-96
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 ص 425؛ جلد 17 ص 225
محمدامین صادقی اُرزگانی- پرسش ها و پاسخ هایی درباره عصمت- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه- صفحه 115
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی عصمت دروغ باورها سید محمدحسین طباطبایی
اصل شبهه:
برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم مطرح نموده اند که اگر حضرت ابراهیم معصوم بوده است پس چرا دچار ترس شده است. خداوند در آیات شریفه سوره مبارکه ذاریات می فرماید: «هل أتئک حدیث ضیف إبراهیم المکرمین* إذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون* فراغ إلی أهله فجاء بعجل سمی* فقربه إلیهم قال ألا تأکلون* فأوجس منهم خیفه قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم؛ آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسیده است؟ چون بر او درآمدند پس سلام گفتند گفت سلام مردمی ناشناسید پس آهسته به سوی زنش رفت و گوساله ای فربه [و بریان] آورد. آن را به نزدیکشان برد [و] گفت مگر نمی خورید. پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسری دانا مژده دادند.» (ذاریات/ 24- 28) آنها بیان می دارند که مگر حضرت ابراهیم با آن علم نبوت خود نمی دانست که این ها ملائکه الهی هستند که به شکل انسان در آمده اند تا از آن ها نترسد «فأوجس منهم خیفه» بنابراین طبق این آیات حضرت ابراهیم دچار ترس شده است که این موضوع با عصمت ایشان منافات دارد.
ص: 606
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیات 24 الی 28 سوره ذاریات حضرت ابراهیم (ع) مرتکب ترس شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه:
خداوند در آیات شریفه 24 الی 28 در سوره مبارکه ذاریات می فرماید: «هل أتئک حدیث ضیف إبراهیم المکرمین* إذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون* فراغ إلی أهله فجاء بعجل سمین* فقربه إلیهم قال أ لا تأکلون* فأوجس منهم خیفه قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم؛ آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسیده است؟ آن گاه که بر او وارد شدند پس گفتند سلام [بر تو]. گفت: سلام! [بر شما که] گروهی ناشناسید. پس آهسته به سوی خانواده خویش رفت و گوساله ای فربه [و بریان] آورد پس آن را به نزدشان برد [ولی با تعجب دید دست به غذا نمی برند] گفت: آیا غذا نمی خورید؟ پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسری دانا مژده دادند.»
ابراهیم تصور می کرد آنها از جنس بشرند و هنگامی که دید دست به سوی غذا نمی برند در دل احساس وحشت کرد. «فأوجس منهم خیفه» زیرا در آن زمان و امروز هم در میان بسیاری از اقوام که پایبند به اخلاق سنتی هستند، هر گاه کسی از غذای دیگری بخورد به او آزاری نمی رساند و خیانتی نمی کند، و آنجا که نمک خورند نمکدان را نمی شکنند، و لذا اگر میهمان دست به غذا نبرد این گمان پیدا می شد که او برای کار خطرناکی آمده است. این ضرب المثل نیز در عرب معروف است که می گویند «من لم یاکل طعامک لم یحفظ ذمامک؛ کسی که غذای تو را نخورد به پیمان تو وفا نخواهد کرد.» 'ایجاس' از ماده 'وجس' (بر وزن مکث) در اصل به معنی صدای مخفی است، به همین مناسبت 'ایجاس' به معنی احساس پنهانی و درونی آمده، گویی انسان صدایی را از درون خود می شنود و هنگامی که با 'خیفه' همراه شود به معنی احساس ترس است. در اینجا میهمانان همانگونه که در سوره هود آیه 70 آمده است به او گفتند نترس، و به او اطمینان خاطر دادند. «قالوا لا تخف» سپس می افزاید: او را بشارت به تولد پسری دانا دادند. «و بشروه بغلام علیم»
ص: 607
علامه طباطبایی می فرماید «در جمله 'فأوجس منهم خیفه قالوا لا تخف' کلمه 'فاء' فصیحه است، و از حذف جزئیاتی از کلام خبر می دهد و تقدیر کلام چنین است: 'فلم یمدوا الیه أیدیهم، فلما رأی ذلک نکرهم، و أوجس منهم خیفه؛ میهمانان دست به سوی آن طعام دراز نکردند، و ابراهیم چون این را بدید بدش آمد و از ایشان احساس ترس کرد' و کلمه 'ایجاس' که مصدر فعل ماضی 'اوجس' است به معنای احساس در باطن قلب می باشد. و کلمه 'خیفه' به معنای نوعی ترس است، و معنای جمله این است که ابراهیم در باطن خود احساس نوعی ترس کرد. (که با ترسهای دیگر فرق داشت)
'قالوا لا تخف' این جمله بدون واو عاطفه آمده، و به اصطلاح ادبیات به فصل آمده نه وصل، و این بدان جهت است که در حقیقت در معنای جواب از سؤالی است تقدیری، گویا کسی پرسیده: خوب، بعد از آنکه احساس ترس کرد چه شد؟ در پاسخ می گوید: فرشتگان گفتند مترس، و او را به فرزندی دانا مژده دادند، و ترسش را مبدل به امنیت و سرور کردند.
پیامبران بسته به درجاتشان به اذن خدا از غیب و ملکوت باخبرند و حقایق را می بینند، ولی این آگاهی ها بدین معنا نیست که آن ها همیشه از همه چیز آگاهند. در قرآن داستان حضرت موسی و خضر روایت شده که این سخن را می توان به روشنی در آن یافت. حضرت موسی با این که از پیامبران اولواالعزم است، ولی از منویات حضرت خضر آگاه نبود، این جریان در آیات 60 الی 82 سوره کهف بازگو شده است. دیگر پیامبران نیز این چنینند و چه بسا به مصالحی خدای متعال حقایق را از چشم آن ها بپوشاند. این مسأله با توجه به بعد بشری آن ها به خوبی قابل درک است. آنان وظیفه دارند مانند دیگران زندگی کنند و در بسیاری موارد چه بسا نتوانند از آگاهی های خود استفاده کنند و جریان طبیعی این عالم را بر هم زنند.»
ص: 608
حضرت ابراهیم نیز با اینکه از ملکوت آسمان ها و زمین آگاه بود «و کذ لک نری إبر هیم ملکوت السم_و ت و الارض و لیکون من الموقنین؛ و بدین سان ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا [بصیرت یابد] و تا از اهل یقین شود.» (انعام/ 75) ولی هر جا خدا صلاح ندارد، از حقایق بی خبر می ماند.
مقام نبوت ملازم با عصمت از گناه و منافی با صفات ناپسند از جمله ترسی است که مقاومت نفس را گرفته، توان تدبیر را از آدمی سلب می کند و [در کتاب های اخلاق] از آن به جبن که تفریط در به کارگیری قوه غضبیه است، تعبیر می شود؛ چنان که تهور یعنی عدم تأثر از مشاهده مکروه به طور مطلق، افراط در به کارگیری قوه غضبیه، و در شمار رذایل اخلاقی است. عصمت در انبیا، ملازم با شجاعت است و آن اعتدال در به کارگیری قوه غضبیه به شمار می رود و شجاعت صفتی در برابر جبن است، نه خوف. در هر حال ترس حضرت ابراهیم از این بود که نکند آنها در پی شری و طرح خصومتی به منزل او آمده باشند; این شر می توانست مربوط به مردم باشد; چرا که آن ها از اهل آن دیار نبودند.
توضیح این که حضرت ابراهیم وقتی برای آن ها غذا آماده کرد، آن ها دست به غذا نبردند و این در فرهنگ آنان و بسیاری از فرهنگ های روزگار ما معنای خوبی نداشته و ندارد و نشان دهنده خصومت و ناراحتی است. حضرت از این نوع برخورد احساس کرد آن ها در پی طرح خصومتی به منزل او آمده اند که با شناختن آن ها نگرانی او برطرف شد.
ص: 609
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 568
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 346 _ 347
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1- مقاله ابراهیم و لوط (ع)
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی ترس عصمت باورها
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم مطرح نموده اند که خداوند می فرماید: «قال أ راغب أنت عن ءالهتی یإبراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا* قال سلام علیک سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا؛ گفت: ای ابراهیم! آیا تو از خدایان من بیزاری؟ اگر دست بر نداری تو را سنگسار خواهم کرد، و مدت زیادی از من دور شو. [ابراهیم] گفت: سلام بر تو، به زودی من از خدایم برای تو آمرزش می طلبم، که او با من بسیار مهربان است.» (مریم/ 47- 48) آنها می گویند چرا ابراهیم به او وعده استغفار داد با اینکه می دانیم آزر، هرگز ایمان نیاورد و استغفار برای مشرکان، طبق صریح آیه 113 سوره توبه ممنوع است. مگر آزر مشرک نبود؟ اگر این کار ممنوع است چرا این پیامبر بزرگ خدا انجام داد؟! ابراهیم به عمویش آزر وعده استغفار داد و طبق ظاهر آیه 113 سوره توبه و آیات دیگر قرآن مجید به این وعده وفا کرد، با اینکه او هرگز ایمان نیاورد و در صف مشرکان و بت پرستان بود، و استغفار برای چنین کسانی ممنوع است. بنابراین ابراهیم در اینجا دچار اشتباه شده است و این موضوع با عصمت ایشان ناسازگار است.
ص: 610
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیات 47 و 48 سوره مریم مرتکب استغفار برای پدر مشرکش شده در حالی که طبق آیه 113 سوره توبه این کار ممنوع است.
3- بنابراین حضرت ابراهیم دچار اشتباه شده و این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه خداوند در سوره توبه می فرماید: «ما کان للنبی و الذین ءامنوا أن یستغفروا للمشرکین ولو کانوا أولی قربی من بعد ما تبین لهم أنهم أصحاب الجحیم* و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه إن إبراهیم لأواه حلیم؛ پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند نمی باید برای مشرکان پس از آن که برایشان آشکار گردید که آنها اهل دوزخند طلب آمرزش کنند، هر چند خویشاوند باشند و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش جز به خاطر وعده ای که به او داده بود صورت نگرفت، ولی هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست. به راستی ابراهیم بسی نیایشگر و بردبار بود.» (توبه/ 113- 114)
آیه نخست با تعبیری رسا و قاطع پیامبر و مؤمنان را از استغفار برای مشرکان نهی می کند و می گوید: 'شایسته نیست که پیغمبر و افراد با ایمان برای مشرکان طلب آمرزش کنند' سپس برای تاکید و تعمیم اضافه می کند 'حتی اگر از نزدیکانشان باشند' بعدا دلیل این موضوع را ضمن جمله ای چنین توضیح می دهد 'بعد از آنکه برای مسلمانان روشن شد که مشرکان اهل دوزخند طلب آمرزش برای آنها معنی ندارد' این کاری است بیهوده و آرزویی است نابجا چرا که مشرک به هیچ وجه قابل آمرزش نیست و آنان که راه شرک را پوییدند راه نجاتی برای آنها تصور نمی شود. به علاوه استغفار و طلب آمرزش یک نوع اظهار محبت و پیوند و علاقه با مشرکان است و این همان چیزی است که بارها در قرآن از آن نهی شده است.
ص: 611
سبب عدم جواز استغفار برای مشرکین
علامه طباطبایی می فرماید چون در آیه دومی بعد از بیان سبب استغفار ابراهیم برای پدرش می فرماید 'وقتی که فهمید او دشمن خدا است، از او بیزاری جست' و با این بیان معلوم کرد که مشرکین دشمنان خدا و جهنمی هستند، و در نتیجه نباید برای آنان استغفار کرد، اینکه در این آیه می فرماید حال که این معنا برای پیغمبر و پیروانش معلوم شد باید از این مطلب ضروری و روشن غفلت نورزند، که استغفار برای مشرکین از این جهت جائز نیست که لغو است، و خضوع ایمان مانع است از اینکه بنده خدا با ساحت کبریای او بازی نموده، کاری لغو بکند. چون از یکی از دو صورت بیرون نیست، یا خداوند به خاطر تقصیری که از بنده اش سرزده با او دشمن و از او خشمگین است، و یا بنده با خدای تعالی دشمن است، اگر فرضا خدا با بنده اش دشمن باشد ولی بنده اش با او دشمن نباشد و بلکه اظهار تذلل و خواری کند، در اینصورت جای این هست که بخاطر سعه رحمت او آدمی برای آن بنده طلب مغفرت کند، و از خداوند بخواهد که به حال آن بنده اش ترحم کند.
اما اگر بنده با خدا سر دشمنی داشته باشد مانند مشرکین معاند و خود را بالاتر از آن بداند که به درگاه خدا سر فرود بیاورد، در چنین صورتی عقل صریح حکم می کند به اینکه شفاعت و یا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن که آن بنده عناد را کنار گذاشته، به سوی خدا توبه و بازگشت کند و به لباس تذلل و مسکنت درآید. وگرنه چه معنا دارد که انسان برای کسی که اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زیر بار عبودیت او نمی رود، استغفار نموده، از خدا بخواهد که از او درگذرد. آری، این درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبیت و بازی کردن با مقام عبودیت است، که به حکم فطرت عملی است ناپسند و غیر جائز.
ص: 612
خداوند این جائز نبودن را به حق نداشتن تعبیر کرده و فرموده: «ما کان للنبی و الذین آمنوا؛ پیغمبر و آنان که ایمان آورده اند حق ندارند استغفار کنند.» بنا به آیه «ما کان للمشرکین أن یعمروا مساجد الله؛ مشرکان را نرسد که مساجد خدا را آباد کنند.» (توبه/ 17) که حکم جواز در شرع بعد از جعل حق است. پس، معنای آیه چنین می شود: رسول الله و کسانی که ایمان آورده اند بعد از آنکه با بیان خداوندی برای آنها ظاهر شد که مشرکین دشمنان خدایند و مخلد در آتشند، دیگر حق ندارند برای آنان استغفار کنند هر چند از نزدیکانشان باشند، و اگر ابراهیم برای پدر مشرکش استغفار کرد برای این بود که در آغاز خیال می کرد پدرش هر چند مشرک است ولی با خدا دشمنی و عناد ندارد، و چون قبلا به او وعده استغفار داده بود لا جرم برای او طلب مغفرت کرد، ولی وقتی فهمید که او دشمن خداست و بر شرک و ضلالت خود اصرار می ورزد، از او بیزاری جست. «إن إبراهیم لأواه حلیم» این جمله وعده ابراهیم و استغفار او را برای پدرش تعلیل می کند، به اینکه او جفای پدرش را تحمل نمود، و او را وعده نیکی داد، چون او مردی بردبار بود، و برایش طلب مغفرت کرد، چون مردی 'اواه' بود، و اواه کسی را گویند که از ترس خدا و به طمع و امید به خیرات او خیلی آه بکشد.
علت استغفار حضرت ابراهیم (ع) قرآن در سوره مریم می گوید نه تنها دلسوزیهای ابراهیم و بیان پربارش به قلب آزر ننشست بلکه او از شنیدن این سخنان، سخت برآشفت و گفت: «ای ابراهیم آیا تو از خدایان من روی گردانی؟!» «قال أ راغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم» اگر از این کار خودداری نکنی به طور قطع تو را سنگسار خواهم کرد. «لئن لم تنته لأرجمنک» و اکنون از من دور شو دیگر تو را نبینم. «و اهجرنی ملیا» جالب اینکه اولا آزر حتی مایل نبود تعبیر انکار بتها و یا مخالفت و بدگویی نسبت به آنها را بر زبان آورد، بلکه به همین اندازه گفت: 'آیا تو روی گردان از بتها هستی' مبادا به بتها جسارت شود، ثانیا به هنگام تهدید ابراهیم. او را به سنگسار کردن تهدید نمود، آن هم با تاکیدی که از 'لام' و 'نون تاکید ثقیله' در 'لارجمنک' استفاده می شود و می دانیم سنگسار کردن یکی از بدترین انواع کشتن است.
ص: 613
ثالثا به این تهدید مشروط قناعت نکرد بلکه در همان حال ابراهیم را وجودی غیر قابل تحمل شمرد و به او گفت برای همیشه از نظرم دور شو. این تعبیر بسیار توهین آمیزی است که افراد خشن نسبت به مخالفین خود به کار می برند و در فارسی گاهی به جای آن 'گورت را گم کن' می گوئیم، یعنی نه تنها خودت برای همیشه از من پنهان شو، بلکه جایی برو که حتی قبرت را هم نبینم! ولی با اینهمه، ابراهیم همانند همه پیامبران و رهبران آسمانی، تسلط بر اعصاب خویش را هم چنان حفظ کرد، و در برابر این تندی و خشونت شدید، با نهایت بزرگواری گفت: سلام بر تو. «قال سلام علیک»
این سلام ممکن است تودیع و خداحافظی باشد که با گفتن آن و چند جمله بعد، ابراهیم، 'آزر' را ترک گفت، ممکن است سلامی باشد که به عنوان ترک دعوی گفته می شود همانگونه در آیه 55 سوره قصص می خوانیم: «لنا أعمالنا و لکم أعمالکم سلام علیکم لا نبتغی الجاهلین؛ اکنون که از ما نمی پذیرید، اعمال ما برای ما و اعمال شما برای خودتان، سلام بر شما ما هواخواه جاهلان نیستیم.»
سپس اضافه کرد: «من به زودی برای تو از پروردگارم تقاضای آمرزش می کنم چرا که او نسبت به من، رحیم و لطیف و مهربان است.» «سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا» در واقع، ابراهیم در مقابل خشونت و تهدید آزر، مقابله به ضد نمود، وعده استغفار و تقاضای بخشش پروردگار به او داد.
در آیه بعد سوره توبه می گوید استغفار ابراهیم برای پدرش (عمویش آزر) به خاطر وعده ای بود که به او داد، اما هنگامی که برای او آشکار شد که وی دشمن خدا است از او بیزاری جست و برایش استغفار نکرد. «و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه» در پایان آیه اضافه می کند: ابراهیم کسی بود که در پیشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردی بزرگوار و حلیم و بردبار بود. «إن إبراهیم لأواه حلیم» این جمله ممکن است دلیلی برای وعده ابراهیم به آزر در زمینه استغفار بوده، باشد، زیرا حلم و بردباری از یک سو، و اواه بودن او که طبق بعضی از تفاسیر به معنی رحیم بودن است از سوی دیگر، ایجاب می کرد که حد اکثر تلاش و کوشش را برای هدایت آزر انجام دهد، اگر چه از طریق وعده استغفار و طلب آمرزش از گذشته او باشد. این احتمال نیز وجود دارد که جمله فوق دلیل برای این موضوع باشد که ابراهیم به خاطر خضوع و خشوعی که داشت و ترس از مخالفت پروردگار هرگز حاضر نبود برای دشمنان حق استغفار کند، بلکه این کار مخصوص به زمانی بود که امید هدایت آزر را در دل می پروراند، لذا به محض آشکار شدن عداوت او از این کار صرف نظر کرد.
ص: 614
دیدگاههای مختلف در مورد استغفار ابراهیم از جمله توجیهاتی که برای استغفار ابراهیم برای پدر مشرکش کرده اند این است که او وعده استغفارش داده بود، و به حکم عقل وفای به وعده لازم بود، زیرا عقل از تجویز، آن ابایی ندارد، و جائز نبودن آن به دلیل نقل است، و آن روز این منع نقلی نرسیده بود بعدا وقتی شریعت برایش آمد تحریم شد، و بعد از تحریم از پدر بیزاری جسته است. ولی اشکال این توجیه این است که با آیات داستان اگر در آن دقت شود تطبیق نمی کند. یکی دیگر این است که معنای استغفار ابراهیم مشروط به توبه پدر و ایمان آوردن او بوده. این وجه نیز به طوری که خود شما خواننده ملاحظه می کنید صحیح نیست.
یکی دیگر اینکه: معنای 'سأستغفر لک ربی' این است که من به زودی دعا می کنم که خدا تو را در دنیا عذاب نکند، و این نیز مانند وجه قبلی تقییدی است بدون مقید.
یکی دیگر اینکه وعده دعا به مسبب است، که مستلزم وعده دعاء به سبب است و معنای اینکه گفت به زودی از خدا مسئلت می نمایم که تو را بیامرزد این است که به زودی از خدا مسئلت می کنم که تو را موفق به توبه نموده به سوی ایمان هدایتت کند، و در نتیجه تو را بیامرزد، ممکن هم هست طلب مغفرت را کنایه از طلب توفیق توبه و هدایت به ایمان گرفت.
این معنا هر چند که از سایر معانی دیگر معتدل تر است، ولیکن خالی از بعد هم نیست، برای اینکه در کلام بویی از استعطاف و تحبیب قلب هست، و این با طلب مغفرت مناسب تر است تا طلب توفیق و هدایت، (هر چند که این مناسبتر بودن هم محل حرف است). و نظیر این دعا که برای پدر خود کرد دعایی است که برای عموم مشرکین کرده و گفت «و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام* رب إنهن أضللن کثیرا من الناس فمن تبعنی فإنه منی و من عصانی فإنک غفور رحیم؛ پروردگارا مرا و فرزندانم را از اینکه اصنام و بتها را بپرستیم دور بدار، پروردگارا آنها بسیاری از مردم را گمراه کردند حال هر که مرا پیروی کرد از من است، و هر که نافرمانیم کرد همانا تو آمرزنده و مهربانی.» (ابراهیم/ 35- 36)
ص: 615
دیدگاه علامه طباطبایی
ابراهیم (ع) در مقابل تهدید پدر و بدیش به او سلام کرد، سلامی که در آن احسان و امنیت باشد، و نیز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش برای او طلب آمرزش کند و در مقابل تهدید او که گفت «دهری طولانی از من کناره بگیر» گفت: «من از شما و این بتها که می پرستید کناره می گیرم.» اما اینکه سلام کرد، چون سلام دأب و عادت بزرگواران است، با تقدیم آن جهالت پدر را تلافی کرد، او وی را به خاطر حرف حقی که زده بود تهدید به رجم و طرد کرد، ولی وی او را وعده امنیت و سلامتی و احسان داد، این همان دستور العملی است که قرآن کریم در آیه «و إذا مروا باللغو مروا کراما؛ چون بر لغو بگذرند با بزرگواری می گذرند.» (فرقان/ 72) و آیه «و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ می دهند.» (فرقان/ 63) بیان کرده است.
اما اینکه بعضی گفته اند که منظورش از سلام، خداحافظی و تحیت جدایی بوده، و خواسته است امر پدر را که گفت: 'و اهجرنی' اطاعت کند، حرف صحیحی نیست، زیرا ابراهیم (ع) بعد از مدتها که از این گفت و شنود گذشت از قوم خود دوری گزید. و اما اینکه گفت برایت از پروردگارم طلب مغفرت می کنم با اینکه پدرش مشرک بوده جهتش به طوری که از ظاهر آیه «یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا؛ پدر جان من می ترسم از جانب [خدای] رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی.» (مریم/ 45) بر می آید این بوده که ابراهیم در آن لحظه یقین به کفر او و اینکه از اولیای شیطان است و دلش یک باره مطبوع بر کفر و انکار و عناد حق شده، نداشته، چون اگر به این معانی یقین می داشت به مثل 'إنی أخاف' تعبیر نمی کرد پس معلوم می شود که آن جناب احتمال می داده که پدر جاهلی قاصر و مستضعف باشد که اگر حق برایش روشن گردد آن را پیروی می کند، و شمول رحمت الهی به امثال اینگونه اشخاص امری ممکن است.
ص: 616
هم چنان که قرآن کریم فرموده: «إلا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا* فأولئک عسی الله أن یعفو عنهم و کان الله عفوا غفورا؛ مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که به راستی تحت فشار قرار گرفته اند، نه چاره ای دارند و نه راهی می یابند. آنها رای ممکن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو کننده و آمرزنده است.» (نساء/ 98- 99) و چون این احتمال را می داده خواسته است عواطف او را با این وعده تحریک کند، و در عین حال آمرزش خدا را هم برایش حتمی نکرد و آن را به صورت امیدواری وعده داد، به دلیل اینکه گفت: «إنه کان بی حفیا؛ پروردگار من همواره به من لطف داشته است.» (مریم/ 47) و نیز در سوره ممتحنه آیه 4، از او نقل شده که بعد از وعده استغفار اضافه کرده است که من از خدا چیزی را برای تو مالک و صاحب اختیار نیستم، و فرموده: «الا قول إبراهیم لأبیه لأستغفرن لک و ما أملک لک من الله من شی ء؛ جز [در] سخن ابراهیم [که] به ناپدری خود [گفت] حتما برای تو آمرزش خواهم خواست با آنکه در برابر خدا اختیار چیزی را برای تو ندارم.» و مؤید این گفتار، قول خداوند متعال است که می فرماید: «ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین؛ پیغمبر و یارانش حق ندارند برای مشرکین طلب مغفرت کنند هر چند خویشاوند باشند، پس از آنکه برایشان روشن شده باشد که اهل جهنمند، و استغفار ابراهیم برای پدرش به خاطر وعده ای بود که به او داده بود، بعدا که معلوم شد دشمن خدا است از او بیزاری جست، آری ابراهیم پیامبری بود بردبار و پر رجوع به خدا.» (توبه/ 113- 114)
ص: 617
پس تبری و بیزاریش بعد از آنکه معلوم شد پدرش از دشمنان خدا است، خود دلیل بر این است که قبلا احتمال می داده که دشمن خدا نباشد، هر چند که می دانسته است مشرک است، و جمع میان مشرک بودن و دشمن خدا نبودن در افراد جاهل خالی از عناد تصور دارد. مؤید این نظریه آیه شریفه «یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة؛ ای کسانی که ایمان آورده اید هرگز (نباید کافران را که) دشمن من و شمایند یاران خود بر گرفته و طرح دوستی با آنها بریزید.» (ممتحنه/ 1) «لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم و تقسطوا إلیهم إن الله یحب المقسطین؛ خدا شما را از دوستی آنان که با شما در دین قتال و دشمنی نکرده و شما را از دیارتان بیرون ننمودند نهی نمی کند تا بیزاری از آنها جویید بلکه با آنها به عدالت و انصاف رفتار کنید که خدا مردم با عدل و داد را بسیار دوست می دارد.» (ممتحنه/ 8)
صوری بودن استغفار و دعای ابراهیم (ع) برای آزر علامه می فرماید آیه «قال سلام علیک سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله و أدعوا ربی عسی ألا أکون بدعاء ربی شقیا؛ ابراهیم گفت: سلام بر تو، به زودی از پروردگارم برایت طلب مغفرت می کنم، او به من مهربان است و من از شما و آنچه که غیر خدا می پرستید دوری و کناره گیری می کنم، و خدای خود را می خوانم و امیدوارم که چون او را بخوانم مرا از درگاه لطفش محروم نگرداند.» (مریم/ 48)
ص: 618
بهترین شاهد و قرینه است بر اینکه مقصود ابراهیم از استغفار، استغفار در دنیا بوده، نه شفاعت در آخرت، هر چند کافر از دنیا برود. استغفار و دعای ابراهیم (ع) برای آزر، دعای صوری بوده و در دنیا واقع شده، نه در آخرت برای شفاعت. قرآن کریم وفای به وعده اش را درباره استغفار برای پدرش حکایت نموده، چنین می فرماید: «رب هب لی حکما و ألحقنی بالصالحین و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین و اجعلنی من ورثه جنه النعیم و اغفر لأبی إنه کان من الضالین و لا تخزنی یوم یبعثون یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی الله بقلب سلیم؛ پروردگارا مرا حکمی ارزانی دار و به بندگان صالح خود ملحقم ساز، و برای من زبان راستگویی در میان آیندگان قرار ده، و مرا از وارثان بهشت نعیم بنمای، و بیامرز پدر مرا، زیرا وی از گمراهان بود، و روزی که مردگان برپا می شوند مرا خوار مکن، روزی که نه مالی و نه فرزندانی، هیچکدام سودی نمی بخشد، مگر کسی که با قلبی سلیم پیش خدا آید.» (شعرا/ 89)
از جمله: «إنه کان من الضالین؛ او از گمراهان بود.» استفاده می شود که این دعا را بعد از مرگ پدر و یا بعد از جدایی از او کرده است، چنان که تعبیر به لفظ 'کان' دلالت بر این مطلب می کند. از ذیل کلامش نیز استفاده می شود که دعای مزبور جدی نبوده بلکه صورت دعایی بوده، که می خواسته به آن وسیله به عهدی که با او کرده بود وفا کرده باشد، چون از یک طرف می گوید پروردگارا این گمراه را بیامرز. و از طرفی دیگر می گوید روز قیامت روزی است که مال و فرزندان به کار نمی آید و تنها در آن روز قلب سلیم نتیجه می بخشد.
ص: 619
اتفاقا همین نکاتی را که ما به کمک شواهد و قرائن از آیه می فهمیم قرآن خود صریحا بیان فرموده، و به عنوان اعتذار می فرماید: روا نیست برای پیغمبر و کسانی که ایمان آوردند، اینکه برای مشرکان طلب مغفرت کنند، اگر چه ایشان خویشانش باشند، پس از آنکه بر آنان (پیغمبر و مؤمنان) روشن شد که آنان جهنمی می باشند. و طلب مغفرت ابراهیم برای پدرش در اثر وعده ای بود که به او داده بود و همین که برایش روشن شد که او دشمن خدا است از وی بیزاری جست، به درستی که ابراهیم اواه (برای اظهار حاجت بسیار آه می کشید) و بردبار بود. (توبه/ 114) سیاق این آیه دلالت دارد بر اینکه دعای مزبور و همچنین تبری از پدرش در دنیا از ابراهیم صادر شده، نه اینکه در قیامت دعایش می کند و پس از اینکه حقیقت مطلب را می فهمد، از او بیزاری می جوید. زیرا سیاق، سیاق بیان تکلیف است، یعنی تکلیف عمومی حرمت را بیان و دعای ابراهیم را از آن استثناء می کند و می فرماید دعای ابراهیم مخالف این وظیفه عمومی نبوده، بلکه در حقیقت وفای به وعده بوده است، چون اگر مراد از دعای مذکور دعای در قیامت بود، معنا نداشت که آن را از حکم کلی و تکلیفی که ظرفش دار دنیا است، استثنا نموده، آن گاه تبری در قیامت را ذکر نماید.
کوتاه سخن اینکه خدای سبحان، نخست دعای ابراهیم را حکایت نموده و آنگاه بیزاریش را از پدر ذکر می کند و این دعا و تبری هر دو در دنیا و در اوایل عهد وی و قبل از مهاجرت به سرزمین بیت المقدس بوده است، به دلیل اینکه در همین سیاق از خدا حکم و دستور خواسته و تقاضا می کند که خداوند او را به صالحین ملحق سازد و اولاد صالح روزیش گرداند. خدای تعالی سپس تصمیم ابراهیم را برای سفر به سرزمین مقدس و درخواست اولاد صالح، چنین ذکر می کند: «فأرادوا به کیدا فجعلناهم الأسفلین، و قال إنی ذاهب إلی ربی سیهدین، رب هب لی من الصالحین؛ پس خواستند به او مکر و حیله ای بکنند، ما آنان را پائین تر قرار دادیم، و (ابراهیم) گفت: به درستی که من به سوی خدای خود می روم او مرا رهبری می کند پروردگارا از فرزندان صالح برای من بخشش کن.» (صافات/ 100)
ص: 620
سپس داستان سفر کردن و اولاد دار شدنش را ذکر کرده و می فرماید: «و أرادوا به کیدا فجعلناهم الأخسرین، و نجیناه و لوطا إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین و وهبنا له إسحاق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین؛ خواستند درباره او کید و مکر به کار ببرند که ما آنان را زیانکارتر قرار دادیم و نجات دادیم او را و لوط را به سوی زمینی که برای همگان، آنجا را با برکت نموده ایم و موهبت کردیم به او اسحاق را، و یعقوب را نیز اضافه کردیم و همه آنان را صالح قرار دادیم.» (انبیا/ 72) و نیز می فرماید: «فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون الله وهبنا له إسحاق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا؛ پس وقتی که از آنان و از آنچه می پرستیدند، کناره گیری کرد، به او اسحاق و یعقوب را دادیم و همه شان را پیغمبر نمودیم.» (مریم/ 49) سپس خداوند تعالی دعایی را که ابراهیم در آخر عمرش کرده یعنی بعد از آنکه به ارض مقدس مهاجرت نمود و صاحب اولاد شد و اسماعیل را به مکه آورد و آن شهر و خانه خدا را بنا نهاد، چنین ذکر می کند: «و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام؛ و به یاد آور وقتی را که ابراهیم گفت: پروردگارا این شهر را دارای امن قرار ده و مرا و فرزندان مرا از پرستش بت ها دور کن.» (ابراهیم/ 35) تا آنجا که عرض می کند «ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاه؛ پروردگارا! من ذریه خود را در یک بیابان بی کشت و زرع نزد خانه محترم تو مسکن دادم، پروردگارا، برای اینکه نماز را برپا کنند.» (ابراهیم/ 37) تا آنجا که عرض می کند «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر إسماعیل و إسحاق إن ربی لسمیع الدعاء؛ سپاس خدای را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من داد تحقیقا پروردگار من شنوای دعا است.» (ابراهیم/ 39)
ص: 621
تا آنجا که عرض می کند «ربنا اغفرلی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب؛ پروردگارا مرا و پدر و مادر مرا و مؤمنان را در روزی که حساب برپا می شود بیامرز.» (ابراهیم/ 41) این آیه روال و سیاقی که دارد و قرائنی که همراه آن است، بهترین شاهد است بر اینکه پدر او که اینجا دعا در حقش می کند، غیر آن شخصی است که در آیه سوره انعام، از آن نیز به پدر تعبیر کرده و اسمش را 'آزر' خوانده است. چرا که آیات مورد بحث، صریح در این معنا است که استغفار ابراهیم جهت شخص نامبرده صرفا به منظور وفای به عهد بوده، و وقتی متوجه شد که وی دشمن خدا است، از او تبری و بیزاری جسته است، با این حال چطور ممکن است در آخر عمر و در آخرین دعائی که کرده بار دیگر از تبری قبلیش چشم پوشیده و برایش طلب مغفرت کرده باشد؟ پس معلوم می شود آزر پدر صلبیش که او را و مادرش را در این آیه دعا کرده است، نیست.
مسلمانان از کجا می دانستند که ابراهیم برای آزر استغفار کرد.
این آیات سوره توبه در اواخر عمر پیامبر (ص) نازل شد و قبلا مسلمانان در سوره مریم آیه 47 خوانده بودند که ابراهیم با جمله «سأستغفر لک ربی» به آزر وعده استغفار داده بود و مسلمان پیامبر خدا (ص) بیهوده وعده نمی دهد، و هر گاه وعده داده به وعده اش وفا کرده است، و نیز در سوره ممتحنه آیه 4 خوانده بودند که ابراهیم به او گفت «لأستغفرن لک؛ من برای تو استغفار خواهم کرد.» همچنین در سوره شعرا که از سوره های مکی است استغفار ابراهیم برای پدرش صریحا آمده است آنجا که می گوید «و اغفر لأبی إنه کان من الضالین؛بر پدرم ببخشای که او از گمراهان بود.» (شعرا/ 86)
ص: 622
چرا ابراهیم به آزر وعده استغفار داد؟ چگونه ابراهیم به عمویش آزر وعده استغفار داد و طبق ظاهر آیه سوره توبه و آیات دیگر قرآن مجید به این وعده وفا کرد، با اینکه او هرگز ایمان نیاورد و در صف مشرکان و بت پرستان بود، و استغفار برای چنین کسانی ممنوع است؟ در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه داشت که از آیه فوق به خوبی استفاده می شود که ابراهیم انتظار داشته است که آزر از این طریق جذب به سوی ایمان و توحید شود، و استغفار او در حقیقت این بوده است که 'خداوند او را هدایت کن، و گناهان گذشته او را ببخش'. اما هنگامی که آزر در حال شرک چشم از جهان فروبست، و برای ابراهیم مسلم شد که او با حالت عداوت پروردگار از دنیا رفته، و دیگر جایی برای هدایت او باقی نمانده است، استغفار خود را قطع کرد. طبق این معنی مسلمانان نیز می توانند برای دوستان و بستگان مشرکشان ما دام که در قید حیاتند و امید هدایت آنها می رود، استغفار کنند یعنی از خدا برای آنها هدایت و آمرزش هر دو بطلبند، ولی پس از مرگ آنها در حال کفر، دیگر جایی برای استغفار باقی نمی ماند.
اما اینکه در بعضی از روایات وارد شده که امام صادق (ع) فرمود ابراهیم (ع) وعده داده بود که اگر آزر اسلام بیاورد برای او استغفار کند (نه اینکه پیش از اسلام آوردن) و هنگامی که برای او روشن شد که او دشمن خدا است، از وی بیزاری جست و بنابراین وعده ابراهیم مشروط بود و چون شرط آن حاصل نشد او هرگز استغفار نکرد. این روایت علاوه بر اینکه روایت مرسل و ضعیفی است مخالف ظاهر یا صریح آیات قرآن است، زیرا ظاهر آیه مورد بحث این است که ابراهیم استغفار کرد و صریح آیه 86 سوره شعراء این است که ابراهیم از خداوند تقاضای آمرزش او را کرد آنجا که می گوید 'و اغفر لأبی إنه کان من الضالین'. شاهد دیگر این سخن جمله معروفی است که از ابن عباس نقل شده که ابراهیم کرارا برای آزر مادامی که در حیات بود استغفار کرد، اما هنگامی که در حال کفر از دنیا رفت، و عداوت او نسبت به آئین حق مسلم شد، از این کار خودداری نمود. و از آنجا که گروهی از مسلمانان مایل بودند برای نیاکان مشرک خود که در حال کفر مرده بودند استغفار کنند قرآن صریحا آنها را نهی کرد و تصریح نمود که وضع ابراهیم با آنها کاملا متفاوت بوده، او در حال حیات آزر، و به امید ایمان او، چنین کاری را می کرد، نه پس از مرگش!
ص: 623
نتیجه
از آنجا که سلام، روش و عادت بزرگواران است، حضرت ابراهیم (ع) با تقدیم آن جهالت پدر را تلافی کرد، او که وی را به خاطر حرف حقی که زده بود، تهدید به رجم و طرد کرد، ولی وی او را وعده امنیت و سلامتی و احسان داد. این همان دستورالعملی است که قرآن کریم در آیه «و إذا مروا باللغو مروا کراما؛ و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن می گذرند.» (فرقان/ 72) و آیه 63 سوره فرقان «و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ و هنگامی که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند).» بیان کرده است. بنابراین استغفار او هیچ منافاتی با عصمت ایشان ندارد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد8 ص 156-161، جلد 13 ص 84- 85
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 ص 79- 80، جلد 7 ص 231-235، جلد 9 ص 540- 541
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) استغفار عصمت باورها در قرآن
دارای قلب سلیم خداوند می فرماید: «اذ جاء ربه بقلب سلیم؛ (به خاطر بیاور) هنگامی را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.» (صافات/ 84) در مورد معنای سلیم می گویند، «سلم» و «سلامت» به معنای دور بودن از آفات ظاهری و باطنی است. قلب سلیم قلبی است که از هر چیزی که مضر به تصدیق و ایمان به خدای سبحان است خالی باشد و هیچ تعلقی به غیر خدا نداشته باشد. چنان که در تفسیر قمی بر اساس روایتی می فرماید: «قلب سلیم، قلبی است که خدا را دیدار می کند در حالی که به جز خدای عز و جل کسی دیگر در آن نباشد.» و در روایت دیگر امام می فرماید: «قلب سلیم یعنی سلیم از شک. عواملی از قبیل شرک جلی (آشکار) و خفی (پنهان)، اخلاق زشت و آثار گناه و هرگونه تعلق به غیر خدا که انسان را مجذوب نماید و لذت توجه به خدا را از بین ببرد، جزء آفات قلب سلیم محسوب می شوند.»
ص: 624
چگونه می توان اثبات کرد که حضرت ابراهیم دارای قلب سلیم بوده است؟
اولا از جمله خواسته ها و دعاهای آن حضرت در کنار دعاهای بسیار مهم دیگر که ذکر شده، از خداوند قلب سلیم خواسته است و می فرماید:
1- پروردگارا به من علم و دانش ببخش و مرا به صالحان ملحق کن.
2- و برای من در میان امت های آینده زبان صدق (و ذکر خیری) قرار ده.
3- و مرا از وارثان بهشت پرنعمت گردان.
4- و در آن روز که مردم برانگیخته می شوند مرا شرمنده و رسوا مکن. (شعراء/ 83- 88)
5- در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد. مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید.
ثانیا: در این آیه شریفه ابتدای بحث، آمدن نزد پروردگار کنایه است از تصدیق خدا و ایمان به او و این که هیچ تعلقی به غیر خدا ندارد.
ثالثا، در قرآن فقط در دو جا به قلب سلیم تصریح شده که در مورد حضرت ابراهیم است.
تسلیم محض اوامل الهی یا «مسلم» خداوند می فرماید: «اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین؛ در آن هنگام که پروردگارش به او گفت: اسلام بیاور (و در برابر حق تسلیم باشد او فرمان پروردگار را از جان و دل پذیرفت و) گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.» (بقره/ 131) از ویژگی های بسیار مهمی که برای حضرت ابراهیم در قرآن کریم نام برده است مقام تسلیم است. اولا: آن حضرت این مقام را از خداوند برای خود و ذریه اش تقاضا نمود و فرمود: «پروردگارا ما را تسلیم فرمان خود قرار دهد و از دودمان ما امتی که تسلیم فرمانت باشند به وجود آور.» (بقره/ 128) و نیز فرمود: «پروردگارا.... ما را مسلمان بمیران.» (اعراف/ 126) و ثانیا: قرآن کریم در مورد کمتر کسی اینگونه تعبیر نموده است، که او تسلیم پروردگارش بود. بنابراین از ویژگی ها و صفات بسیار مهم برای هر انسانی این است که خود را در هرحالی تسلیم خداوند بداند. چنان که حضرت ابراهیم (ع) و پیروان حقیقی او چنین بودند.
ص: 625
کلمات «اسلام»، «تسلیم» و «استسلام» به این معنا هستند: که کسی و یا چیزی در برابر کس دیگری حالتی داشته باشد که هرگز او را نافرمانی نکند، و او را از خود دور نسازد. این حالت اسلام، تسلیم و استسلام است. بنابراین تسلیم خدا بودن، یعنی رام بودند و پذیرش داشتن نسبت به خدا و به هر چیزی که از ناحیه خدای سبحان برایش تنظیم می شود. چه تکوینی (از قدر و قضاء) و چه تشریحی (از قبیل اوامر ونواهی) پذیرا و رام باشد. بنابراین اسلام هرکسی دارای مراتبی است.
مراتب اسلام
برای اسلام چهار مرتبه ذکر شده است:
الف) گفتن شهادتین و اقرار به زبان چه موافقت قلبی با اقرار زبانی داشته باشد یا نداشته باشد و پذیرش ظواهر «اوامر و نواحی خدا»، چنان که می فرماید «اعراب گفتند: ایمان آوردیم. بگو: هنوز ایمان نیاورده اید ولکن بگویید: اسلام آوردیم، چون اسلام هنوز داخل قلبتان نشده.» (حجرات/ 14)
ب) تسلیم و انقیاد قلبی نسبت به نوع اعتقادات حقه و انجام اعمال صالح، هرچند که در بعضی موارد تخطی شود یعنی در این مرحله بودن معنایش گناه نکردن نیست چنان که آیات «الذین آمنوا بآیاتنا و کانوا مسلمین؛ همان کسانی که به آیات ما ایمان آورده و تسلیم بودند.» (زخرف/ 69) و «یا ایها الذین امنون ادخلوا فی السلم کافة؛ ای کسانی که ایمان آورده اید همگی به اطاعت [خدا] درآیید.» (بقره/ 208) به این مرحله دلالت می کند به حکم این آیه یک مرتبه از اسلام بعد از ایمان پیدا می شود زیرا می فرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید، داخل در «سلم» شوید پس معلوم می شود این مرتبه از اسلام غیر از مرتبه اول است که قبل از ایمان قرار داشت.»
ص: 626
ج) آن چنان بندگی خدا می کند که گوئی خدا را می بیند و اگر چنانچه به این درجه نرسیده باشد لا اقل این باور و یقین را دارد که خدا او را می بیند. چنین کسی دیگر در باطن خود هیچ نیروی سرکشی را که مطیع امر و نهی خدا نباشد و یا از قضا و قدر خدا به خشم آید نمی بیند و سراپای وجودش تسلیم محض خدا می گردد. لازمه چنین مرتبه ای انس گرفتن است. انس گرفتن نفس با ایمان قلبی این انس و رفاقت قوای بهیمی و حیوانی را برای انسان رام و منقاد می کند. به عبارت دیگر این دوستی سبب فنا و یا ناپایدار شدن هوس های دنیوی می شود. قرآن کریم به این مرحله چنین اشاره می فرماید: «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر این که در اختلافات خود تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند.» (نساء/ 65) از لوازم این مرتبه: اخلاق فاضله، رضا و تسلیم و صبر در خواسته خدا، زهد به تمام معنا، تقوی و حب و بغض به خاطر خدا است.
د) حال او در برابر پروردگارش حال عبد مملوک است مقابل مولایش یعنی خود را دائما مشغول انجام وظیفه عبودی بداند آن هم به طور شایسته یعنی خود، را تسلیم صرف در برابر اراده مولی بداند و به این حال خود، مسرور و شاد باشد نه این که از روی اکره چنین حالی داشته باشد و خود را عبد مالکی بداند که همه چیز حقیقتا از اوست و هیچ موجودی در برابرش استقلال ندارد، نه استقلال ذاتی، نه صفاتی و نه عملی این مالکیت است که لایق کبریائی خداوند است. اما راه دستیابی به این مرتبه. ضمن دارا بودن مرتبه سوم نیازمند عنایت خداوند است که این معنا برایش مشهود شود که ملک تنها برای خداست و غیر خا هیچ چیزی نه مالک خویش است و نه مالک چیز دیگر، مگر آن که خدا تملیکش کرده باشد، وقتی چنین شد پس ربی غیر از او ندارد، این معنا موهبت و افاضله ای ایست الهی که خواست انسان در به دست آوردنش دخالتی ندارد. و ای بسا خواسته و دعای حضرت ابراهیم نیز برای خود و ذریه اش رسیدن به همین مرتبه بوده است. «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک؛ پروردگارا ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده و از نسل ما امتی فرمانبردار خود پدید آر.» (بقره/ 128) در آیه شریفه ابتدای بحث «اسلم و اسلمت» ظاهر این است که امر «أسلم» امر تشریعی باشند نه تکوینی یعنی ابراهیم (ع) دعوت پروردگار خود را در مورد اوامر و نواهی اجابت نمود تا به اختیار خود تسلیم خدا شده باشد. و این اسلام که آیه به آن امر می کند در مرتبه سوم است.
ص: 627
مؤمن خداوند می فرماید: «سلام علی ابراهیم* کذلک نجزی المحسنین* انه من عبادنا المومنین؛ سلام بر ابراهیم. نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. او از بندگان با ایمان ماست.» (صافات/ 109- 111) ایمان به معنای اذعان و تصدیق به چیزی و التزام به لوازم آن است مثلا ایمان به خدا لازمه اش تصدیق پیامبران و معاد و بازگشت به سوی او و تصدیق هرحکمی است که فرستاده های خداوند بیاورند. و این اعتقاد و تصدیق باید همراه با عمل باشد. از این رو در قرآن هرجا نامی از ایمان و مؤمن می برد به دنبالش عمل صالح را متذکر می شود و می فرماید: «مؤمن کسی است که عمل صالح انجام می دهد.» (نحل/ 97) به عبارت دیگر ایمان علم به چیزی است که توأم با سکون و اطمینان به آن باشد و قطعا، این چنین سکون و اطمینانی منکف و جدائی از التزام به لوازم آن چیز نیست و آن علمی که توأم با سکون و اطمینان نیست چه بسا جدای از التزام به لوزام آن چیز باشد. ایمان نیز مانند اسلام دارای مراتب چهارگانه ای است و مؤمنین مانند مسلمین در چهار سطح و رتبه قرار دارند که عبارتند:
الف) اعتقاد، اذعان و باور قلبی به مضون اجمالی شهادتین که لازمه اش عمل به فروع است.
ب) اعتقاد، اذعان و باور تفصیلی به حقایق دین و پای بندی به آنها.
ج) متخلق به اخلاق فاضله و رسیدن به «رضا و تسلیم» و صبر درخواست های خدا و زهد به تمام معنا و تقوی. حب و بغض داشتن به خاطر خدا از شرایط این رتبه است.
ص: 628
د) رسیدن به یقینی که، غیر از خدا هیچ کس از خود استقلالی ندارد، هیچ سببی تأثیر و سببیت ندارد مگر به اذن خدا. از نشانه های این مرتبه و سطح، آن است که چنین کسی دیگر از هیچ پیشامد ناگواری ناراحت و اندوهناک نمی شود و از هیچ محذوری که احتمالش را بدهد نمی ترسد. همچنان که ابراهیم (ع) به خواطر ایمانی که در حد بسیار عالی به خدا داشت هیچ پیشامد ناگواری او را محزون و وازده نکرده بلکه یک تنه به میدان مبارزه با بت ها و بت پرست ها قدم گذاشت، بت ها را شکست، نترسید فرار نکرد، ایستاد، دستگیرش کردند، محاکمه اش کردند، قهرمانانه ایستاد از توحید دفاع کرد. با منطقی محکم، خصم را به زانو درآورد، نمرودیان مجازاتی بسیار رعب انگیز و وحشتناک برایش در نظر گرفتند، آتشی عظیم که حرارتش از فاصله دور احساس می شد، باز قهرمان توحید هرسناک نشد، منجنیق آماده کردند، او را در منجنیق گذاردند و به سوی آتش پرتاب کردند باز هراسی به دل راه نداد.
ملائکه گفتند «خدایا این تنها بنده ای است که تو را می پرستد که اکنون به سوی آتش می رود تا بسوزد!! خطاب شد عقیده و ایمان او از شما درباره خدایش محکم تر است.» حتی جبرئیل به کمک وی آمد و گفت: «ای ابراهیم آیا به من احتیاج داری؟» گفت «نه: به خدایی که مرا آفریده محتاجم.» قطعا ابراهیم (ع) ایمان داشت که آتش در سوزاندن استقلال ندارد، سبب سوزاندن آتش خداست، پس اگر خدا اراده کند و بخواهد آتش می سوزاند! و ابراهیم هم راضی رضای خدا و تسلیم اراده او است. از این رو اصلا خوف و هراسی ندارد. خداوند چه زیبا او را حمایت کرد. حمایتی که نمرود و نمرودیان را در بهت و حیرت فروبرد، به طوری که نمرود نتوانست حیرت خود را مخفی ناید و گفت: «ابراهیم نزد پروردگارش بسیار گرامی است.» زیرا که دید آتش کوچکترین آسیبی به ابراهیم نرساند.
ص: 629
«شاکر» یا «شکرگزار نعمت های الهی»:
خداوند می فرماید: «شاکرا لأنعمة؛ شکرگزار نعمت های پروردگار بود.» (نحل/ 12) یکی از عالی ترین ویژگی ها و مقاماتی انسان را خاص و خالص برای خدا می گرداند و از تیررس شیطان بیرون می برد و راه نفوذ او را بر انسان مسدود می کند، شاکر بودن است، شکرگزاری نعمت های گسترده خداوند بودن. شاکرین کسانی هستند که به هیچ نعمتی از نعمت های پروردگار نمی رسند مگر این که شکرش را به جا می آورند. و خداوند در آیه فوق حضرت ابراهیم (ع) را به این ویژگی متصف می داند و می فرماید همین صف سبب گزینش او شده است. شاکر کسی است که با «نعمت ها» به گونه ای برخورد کند که زبانا و عملا نشان دهد این نعمت از ناحیه پروردگار است، و پیداست که چنین کسی به هیچ نعمتی برخورد نمی کند مگر این که قبل از برخورد یا در حال برخورد و یا بعد از برخورد به یاد خداست و همین به یاد خدا بودن سبب می شود که چیزهای دیگر را از یاد ببرد، زیرا در باطن انسان یک قلب بیشتر نیست، حال اگر این قلب را خانه خدا قرار داد و در این خانه خدا، قطعا جای برای غیر خدا نمی ماند و انسان با دریافت نعمت در واقع خانه دل را به خدا می دهد و این بهترین و عالی ترین مرتبه شکر است که نعمت ها سبب شوند انسان خاص و خالص برای خدا شود. و بالاخره حقیقت شکر برگشت به «خلوص لله» دارد و کسانی که حق شکرگزاری را به درستی اداء می کنند جزء متخلصین پروردگارند و اینان برگزیدگان الهی می شوند چنان که در این آیه شریفه پس از آن که ابراهیم (ع) را متصف به صفت شاکر ذکر می کند می فرماید «اجتباه» یعنی خداوند به خاطر داشتن این صفت او را برگزیده است.
ص: 630
از جمله مهمترین شکرگزاری های آن حضرت در ارتباط با نعمت فرزند است سالیان سال، ابراهیم و خانواده اش از نعمت فرزند بی نصیب بودند، تا این که در عین ناباوری خداوند اسماعیل را به آنها داد، بدیهی است اسماعیل نعمت بسیار عزیزی برای آن حضرت باشد اما از خدا عزیزتر نبود. این نعمت نمی توانست خدا را از خانه دل ابراهیم بیرون کند تا خودش جانشین خدا گردد بلکه، با وجود این نعمت دردانه، دل ابراهیم برای خدا خالص تر شد، چیزی نگذشت که ابراهیم مأمور شد فرزند عزیزش را در وادی لم یزرع مکه سکنا دهد و از او جدا شود. و دشوارتر این که پس از گذشت چند سال در اوایل دوران نوجوانی اسماعیل که محبت و عشق به فرزند، بیشتر به دل ابراهیم می نشست، خداوند مأموریت خطیر ذبح را بر او می دهد که جگرگوشه ات را باید ذبح کنی، ابراهیم قهرمان، قبل از ذبح اسماعیل باید اسماعیل دل را ذبح می کرد اما او در دل خدا را داشت نه اسماعیل عزیز را بنابراین به امر صاحب خانه یعنی خدا چاقو را به دست گرفت و بر گلوی فرزندش کشید. بالاخره این نعمت، ابراهیم را خالص تر و مقرب تر به درگاه ربوبی نمود. و خداوند به پاس این شکرگزاری بزرگ، فرزندان دیگری نیز همچون اسحاق و یعقوب به او داد و امامت و نبوت را تا قیامت در نسل او قرار داد.
مخلص و برخوردار از اخلاص ویژه خداوند می فرماید: «انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار؛ ما آنها را با خلوص ویژه ای خالص کردیم و آن یادآوری سرای آخرت بود.» (ص/ 46) در آیه قبل حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب را مدح می کند به این که دارای ایدی و ابصارند. و دست و چشم داشتن وقتی قابل مدح است که انسان در مواردی استعمالشان نماید و استفاده کند که آفریدگار بدان منظور آنها را آفریده پس این انبیاء مدح می شوند به این که دست و چشم خود را در راه انسانیت به کار بسته اند و با دست خود اعمال صالح انجام داده اند و با چشم خود راه های عافیت و سلامت را از هلاکت تمیز داده اند و به حق رسیده اند، در واقع با کنایه خواسته بفرماید «ابراهیم، اسحاق و یعقوب» در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق و... بسیار قوی بودند. و آیه «انا اخلصناهم بخالصة» تعلیل آیه قبل است و معنایش چنین می شود: این که گفتیم اینان صاحبان ایدی و ابصارند به این دلیل است که ما آنان را به خصلتی خالص و غیر مشوب خالص کردیم، خصلتی بس عظیم که عبارت است از یاد، سرای آخرت. و بعضی از مفسران گفته اند مراد از «دار» دنیا است. یعنی ما اینان را تا دنیا باقی است ذکر خیرشان را بر سر زبان ها جاری کردیم.
ص: 631
رئوف و مهربان
خداوند می فرماید: «إن ابراهیم لحلیم اواه منیب؛ همانا ابراهیم (ع) بردبار و دلسوز و بازگشت کننده (به سوی خدا) بود.» (هود/ 75) از آیات قبل از آیه فوق برمی آید که ملائکه نخست به آن جناب خبر داده بودند که مأموریت اصلیشان رفتن به دیار لوط است، سپس به وی بشارت فرزند دادند و در مرحله سوم از عذاب قوم لوط خبر دادند که ابراهیم (ع) با ملائکه به مجادله پرداخت تا شاید عذاب را از آن قوم برطرف سازد اما ملائکه به آن جناب گفتند که قضاء الهی حتمی شد و عذاب نازل خواهد شد و به هیچ وجه رد شدنی نیست. «حلیم» به کسی گفته می شود که در عقوبت و مجازات دشمن در انتقام گرفتن عجله نمی کند و بردبار است. «اواه» به کسی اطلاق می شود که به خاطر بدی ها و ناملایمایت که می بیند زیاد آه می کشد. منیت کسی است که در هر امری به خدای متعال رجوع می کند.
اما در کل این آیه شریفه زمینه تعلیل آیه قبلی است و می خواهد علت مجادله ابراهیم (ع) با ملائکه در مورد قوم لوط را بیان کند و این آیه (ابتدای بحث) مدحی بلیغ از ابراهیم (ع) است. چون می فرماید: «آن جناب پیامبری حلیم و پرحوصله بود و در نزول عذاب بر مردم ستمکار عجله نمی کرد و امیدوار بود که توفیق الهی شامل حال آنان شده، اصلاح شوند.» آن حضرت پیامبری بود «اواه» یعنی از گمراهی مردم و از این که به خاطر گمراهی گرفتار عذاب الهی شده و هلاک شوند آه می کشید و مخزون می شد و در نجات انسان به خدای تعالی رجوع می کرد و متوسل می شد. مبادا کسی خیال کند ایشان از عذاب ستمکاران کراهت داشته و از آنان طرفداری می کرد! هرگز چنین نبوده که پیامبری اولوالعزم مانند ابراهیم (ع) طرفدار ستمکاران باشد. شاهد این مطلب آیه بعدی است که باشنیدن پاسخ ملائکه مبنی برقطعی بودن عذاب (قوم لوط) وی قانع شد.
ص: 632
علاوه بر آیه مذکور از آیه دیگری نیز مهربانی و بردباری آن جناب استفاده می شود. چنان که می فرماید: «رب انهن اضللن کثیرا من الناس فمن تبعنی فانه منی و من عصانی فانک غفور رحیم؛ پروردگارا، آنها [بتها] بسیاری از مردم را گمراه ساختند. هر کس از من پیروی کند از من است و هر کس نافرمانی من کند تو بخشنده و مهربانی.» (ابراهیم/ 36) از آخر آیه شریفه به خوبی حلم و بردباری و مهربانی آن حضرت که می تواند زمینه ای مناسب برای هدایت آن قوم گمراه باشد استفاده می شود، در این مورد علامه طباطبایی می فرماید: «هرچند به طور صریح برای عصایان قوم خود طلب مغفرت و رحمت نکرده و تنها در جمله 'و من عصانی فانک غفور رحیم' آنها را در معرض مغفرت خداوند قرار داد ولیکن کلامش بی اشاره به این جهت نیست که رحمت الهی را برای عاصیان هم خواسته است.»
مهربان و دلسوز نسبت به مؤمنان خداوند می فرماید: «قال إن فیها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فیها لننجینه و اهله الامراته کانت من الغابرین؛ (ابراهیم) گفت: در این آبادی لوط است!! گفتند ما به کسانی که در آن هستیم آگاهترین او و خانواده اش را نجات می دهیم، جز همسرش که میان قومی باقی خواهد ماند.» (عنکبوت/ 32) ملائکه و فرستادگان خداوند خدمت حضرت ابراهیم (ع) رسیدند و گفتند: «ما اهل این قریه را هلاک خواهیم کرد زیرا اهل آن ظالم هستند.» حضرت ابراهیم فرمود «در این قریه لوط است چگونه آنها را هلاک می کنید!» گفتند «ما آگاه هستیم، از این رو لوط و خانواده اش، به غیر از همسرش را نجات می دهیم.»
ص: 633
ظاهر این است که آن جناب انتظار داشت به خاطر لوط عذاب از آن قوم نیز برداشته شود، ملائکه هم طبق همین ظاهر، پاسخ دادند: «ما آگاه هستیم بنابراین لوط و خانواده اش را نجات می دهیم.» البته حضرت ابراهیم می دانست که خداوند لوط را با اهل قریه هلاک نمی کند و نیز از تهدید ملائکه مبنی بر هلاکت قوم این ترس در او پیدا نشد که مبادا لوط هم هلاک شود، بلکه منظورش از این که فرمود 'آخر لوط در این قریه است' این بود که به احترام او عذاب از اهل قریه برداشته شود. که ملائکه پاسخ رد دادند. از این آیه شریفه «به خوبی مهربان ودلسوز بودن» آن جناب نسبت به لوط (در ظاهر کلام) و قوم لوط (در باطن کلام) استفاده می شود در واقع کلام آن حضرت دو بعد داشت (ظاهری و باطنی) لکن در کل مهربان بودن آن حضرت به مؤمن و غیر مؤمن استفاده می شود اما هر کدام در جهتی خاص خودش، مهربانی برای مؤمن زیرا بنده صالح خداست پس باید محفوظ باشد و مهربانی برای غیر مؤمن این امید که در فرصتی شاید توفیق هدایت برایش پیش بیاید و نجات یابد. پس مؤمن به خاطر وجودش، ارزش مهربانی و محبت دارد اما غیر مؤمن به امید هدایت، ارزش محبت دارد.
قاطع سرخت و انعطاف ناپذیر [در مقابل مشرکان و کافران]
خداوند می فرماید: «و اتل علیهم نبأ إبراهیم* اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون* قالوا نعبدا صناما فنظل لها عاکفین* قال هل یسمعونکم اذتدعون* اوینفعونکم اویضرون* قالوا بل وجدنا اباءنا کذلک یفعلون* قال أفریتم ما کنتم تعبدون* انتم و اباؤکم الاقدمون* فانهم عدولی الا رب العالمین؛ بر آنان خبر ابراهیم را بخوان. هنگامی که به پدر و قومش گفت چه چیز را می پرستید؟ گفتند بت هایی را می پرستیم و همه روز آنها را عبادت می کنیم. گفت آیا هنگامی که آنها را می خوانید صدای شما را می شنوند؟ و یا سود و زیانی به شما می رسانند؟ گفتند ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین می کنند. گفت آیا دیدید (این) چیزهایی را که پیوسته پرستش می کردید. شما و پدران پیشین شما. همه آنها دشمن من هستند (و من دشمن آنها) مگر پروردگار عالمیان.» (شعرا/ 69- 77)
ص: 634
در نه آیه فوق، به مهمترین مسئله در مورد حضرت ابراهیم (ع) اشاره می فرماید که وی با سرسختی و قاطعیت و با فطرت سالم و پاک خود علیه قومش که بت پرست بودند قیام کرد و مردم را به سوی یکتاپرستی و توحید دعوت نمود و در این مبارزه نه تنها از خود انعطافی نشان نداد بلکه در جای خودش از مردم و وطنش بیزاری جست زیرا بیشتر قومش ایمان نیاوردند. این محاجه و مخامصه مربوط به اولین روزهای است که ابراهیم (ع) از پناهگاه خود (غار) خارج شد و داخل در اجتماع پدر و قومش شده است و قبل از این چیزی در این باره ندیده بود و احتجاجی که کرد از یک فطرت ساده و پاک حکایت می کرد. جمله «اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون» (شعرا/ 70) مخامصه و مناظره آن جناب با پدرش و قومش را متذکر می شود گرچه در جای دیگر نحوه مناظره با پدرش غیر مناظره با قومش است اما در این سوره هر دو را یک جا ذکر نموده است. در این محاجه وقتی که قوم هیچ دلیلی بر بت پرستی خود غیر از تقلید از پدرانشان اقامه نکردند آن حضرت شروع کرد به بیزاری جستن از خدایان ایشان و نیز از خودشان و پدرانشان و عملا ابراز نمود که هیچ ارزشی برای تقلید از پدرانشان قایل نیست و گفت بت ها دشمن من و من دشمن بت های شمایم.
لیکن پروردگار عالمین چنین نیست و نیز در آیات (عنکبوت/ 16- 18 و صافات/ 85- 95) دیگری از این مقابله و مخامصه خبر می دهد که آن حضرت قومش را با قاطعیت و بدون هیچ گونه واهمه ای دعوت به یکتاپرستی و دوری از بت ها می نماید و بت پرستی و بت پرستان را به باد انتقاد می گیرد و با زبانی برنده و کلامی کوبنده قبل از این که داخل بت خانه شود و آنها را با قدرت بازو بشکند، با بیانی رسا و درخور فهم، خصم تنها را درهم می شکند و در این راه ذره ای از خود انعطاف و نرمش نشان نمی دهد و حتی قبول و یا رد و تکذیب آنها برایش بی اهمیت است.
ص: 635
منطقی و مستدل در مبارزه و مناظره خداوند در قرآن می فرماید: «و اذقال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون* قالوا وجدنا، ابائنالهها عابدین* قال لقدکنتم انتم و اباؤکم فی ضلالا مبین* قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللعبین؛ آن هنگام که به پدرش (آزر) و قومش گفت: این مجسمه های بی روح چیست؟ که شما همواره آنها را پرستش می کنید؟ گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت می کنند. گفت: مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده اید. گفتند: آیا مطلب حقی برای ما آورده ای؟ یا شوخی می کنی؟» (انبیاء/ 52- 55)
«گفت: (کاملا حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمین است که آنها را ایجاد کرده و من بر این امر از گواهانم (گفت) و به خدا سوگند، در غیاب شما، نقشه ای برای نابودی بت هایتان می کشم. سرانجام (با استفاده از یک فرصت مناسب) همه آن ها جز بت بزرگشان را قطعه قطعه کرد، تا شاید سراغ او بیایند (و او حقایق را بازگو کند). آن قوم (هنگامی که منظره بت ها را دیدند) گفتند: هرکس با خدایان ما چنین کرده قطعا از ستمگران است (و باید کیفری سخت ببیند). (گروهی گفتند: شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بت ها سخن می گفت او که او را ابراهیم می گویند. گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورید تا گواهی دهد. (هنگامی که ابراهیم را حاضر کردند) گفتند: تو این کار را با خدایان ما کرده ای، ای ابراهیم؟ گفت، بلکه این کار را بزرگشان کرده است از او بپرسید اگر سخن می گویند؟ آنها به وجدان خویش بازگشتند و به خود گفتند: حقا که شما ستمگرید، سپس بر سرهایشان واژگون شدند (و حکم وجدان را به کلی فراموش کردند و گفتند) تو می دانی که اینها سخن نمی گویند. (ابراهیم) گفت: آیا جز خدا چیزی را می پرستید که نه کمترین سودی برای شما دارد و نه زیانی به شما می رساند؟ اف بر شما و بر آنچه می پرستید. آیا اندیشه نمی کنید؟ (عقل ندارید)» (انبیاء/ 56- 68)
ص: 636
حضرت ابراهیم در جوانی، چنین مبارزه و مناظره نمودند گرچه بعضی فکر می کنند جوانی همراه با احساسات، تندروی ها و غیر منطقی بودن است اما ابراهیم (ع) یک الگوی تمام عیار برای تمامی جوانانی است که می خواهند منطقی و مستدل باشند. آن جناب وقتی می خواهد با عموی بت پرستش مناظره کند به شکلی مناظره می کند، و زمانی که با روشنفکران که اجرام آسمانی (ماه، ستاره و خورشید) را می پرستند به شیوه ای، و هنگامی که با بت پرست های که سنگ و چوب خود تراشیده را خدایش نامیده، می خواهد گفتگو کند به صورتی که خاص آنها باشد و در خود فهم آنها و هنگامی که می خواهد با نمرود متکبر درباره خدای یکتا مناظره کند به صورتی بحث می کند که درخور فهم و درک نمرود باشد چنان که در سوره بقره می فرماید «آیا ندیدی که (نمرود) با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خدا به او حکومت داده بود، هنگامی که ابراهیم به او گفت: خدای من آن کسی است که زنده می کند و می میراند. (نمرود) نیز گفت: من نیز زنده می کنم و می میرانم، ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از افق مشرق بیرون می آورد تو اگر راست می گویی از مغرب بیرون بیاور (در این جا بود که) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد.» (بقره/ 258)
آری! ابراهیم (ع) این چنین بود با هر کس که مناظره می کرد با استفاده از چند سؤال و جواب منطقی و عقلی به راحتی وی را به زانو درمی آورد و می دانست با هر کس از چه راهی باید وارد مناظره بشود و چگونه او را به حق برساند، البته خصم متعصب و حق ناپذیر وقتی شکست می خورد به زور متوسل می شد و حق را نمی پذیرفت.
ص: 637
من_اب_ع
علی ابن ابراهیم قمی- تفسیر قمی- جلد 2 صفحه 123
سید محمد صحفی- قصص قرآن- صفحه 291-290
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 ص 321-322، جلد 10 ص 487، جلد 12 ص 104، جلد 16 ص 184، جلد 15 ص 4-391، جلد 19 ص 74-72، جلد 14 ص 74-73
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 309-308
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) صفات ایمان مذهبی باورها در قرآن فضایل اخلاقی
تفضل و الطاف دنیوی الف) بهره مندی از فرزندان صالح «اسماعیل، اسحاق و یعقوب»
خداوند می فرماید: «و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشری؛ فرستادگان ما (فرشتگان) برای ابراهیم بشارت آوردند.» (هود/ 69) «و امر أته قائمة فضحکت فبشرناها با اسحاق و من وراء اسحاق یعقوب؛ در حالی که همسر وی ایستاده بود (از خوشحالی) خندید، پس او را به اسحاق و بعد از او به یعقوب بشارت دادیم.» (هود/ 71) «قالت یا ویلتی ءألد و أنا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشی عجیب* قالوا اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت؛ (ساره) گفت: ای وای برمن! آیا فرزند می آوریم درحالی که پیرزنم و این شوهرم پیرمردی است؟ راستی این چیز عجیبی است؟ (فرشتگان) گفتند: آیا از فرمان خدا تعجب می کنی؟ این رحمت خدا و برکاتش برشما خانواده است، چرا که او ستوده و والاست.» (هود/ 72- 73)
در سوره دیگر این مطلب را چنین ذکر می کند: «إنا نبشرک بغلام علیم* قال ابشر تمونی علی ان مسنی الکبر فبم تبشرون* قالوا بشرناک بالحق فلاتکن من القانطین؛ گفتند: ما تو را به پسری دانا بشارت می دهیم. گفت (ابراهیم) آیا به من بشارت می دهید با این که پیر شده ام؟ به چه چیز بشارت می دهید؟ (فرشتگان) گفتند: تو را به حق بشارت دادیم از مأیوسان مباش.» (حجر/ 53- 55)
ص: 638
و نیز می فرماید: «و بشر نا بغلام حلیم؛ ما (ابراهیم) را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم.» (صافات/ 101) و در ادامه این آیه می فرماید: «و بشرناه باسحاق نبیا من الصالحین؛ ما او (ابراهیم) را به اسحاق پیامبری از شایستگان بشارت دادیم.» (صافات/ 112)
و نیز می فرماید: «و بشروه بغلام علیم* فاقبلت امرأته فی صرة فصکت وجههما قالت عجوز عقیم* قالوا کذلک قال ربک انه هو الحکیم العلیم؛ (فرشتگان ابراهیم) را بشارت به تولد پسری دانا دادند. در این هنگام همسرش جلو آمد درحالی که از (خوشحالی و تعجب) فریاد می کشید به صورت خود زد و گفت: آیا پسری خواهم آورد و در حالی که پیرزنی نازا هستم؟ گفتند: پروردگارت چنین گفته است و او حکیم و داناست.» (ذاریات/ 28- 30)
در مجموع از آیات به دست می آید که حضرت و همسرش ساره به واسطه پیری و نازا بودن ساره از فزند داشتن ناامید بودند اما در عین حال این خبر را به خاطر ایمان راسخی که به خدا داشتند پذیرفتند و بسیار خوشحال شدند و شاید این نعمت را بزرگترین تفضل و لطف خدا بر خودشان می دانستند. در تاریخ انبیاء مورخین گفته اند ابراهیم (ع) در آن موقع حدود 120 سال داشت و ساره 90 سال از این رو نسبت به بچه دار شدن ناامید بودند.
ب) تقویت ایمان «در حد اطمینان قلبی»
خداوند می فرماید: «و اذقال ابراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی قال اولم تو من قال بلی ولکن لیطمئن قلبی قال فخذ اربعة من الطیر فصر هن الیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن سعیا و اعلم ان الله عزیز حکیم؛ و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا به من نشان بدهده چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (ذبح کن) قطعه قطعه کن (در هم بیامیز) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده بعد آنها را بخوان به سرعت به سوی تو می آیند. و بدان خداوند قادر و حکیم است و هم توانایی بر جمع آنها دارد.» (بقره/ 260)
ص: 639
از پیامبران الهی به ویژه حضرت ابراهیم (ع) با آن مقامی که دارند بعید است تقاضای دلیل زنده شدن انسان در قیامت کرده باشد، به علاوه از عبارت «کیف تحی الموتی» به دست می آید که در مورد اصل زنده شدن سؤال نداشته البته کیفیت آن را سؤال نموده است. این سؤال که: «چگونه مرده را زنده می کنی؟» دو معنا می تواند داشته باشد:
1- این که اجزاء پراکنده و نابود شده یک موجود مادی چگونه جمع می شوند و حیات می پذیرند؟ و به عبارت دیگر چگونه قدرت خدا بعد از موت و فنای بشر به زنده کردن آنها تعلق می گیرد؟
2- معنای دوم این است که اجزاء مرده چگونه به امر تو حیات را می تواند پذیرا گردد و این معنا به عبارتی همان است که خداوند آن را ملکوت اشیاء خوانده و فرموده «انما امره اذا اراده شیئا ان یقول له کن فیکون* فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی؛ چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود. پس [شکوهمند و] پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست.» (یس/ 82- 83) و منظور حضرت ابراهیم (ع) سؤال از کیفیت حیات پذیری به امر خدا است یعنی فعل خدا را که امری غیر محسوس بود می خواست مشاهده کند. پس در حقیقت آن حضرت «حق الیقین» درخواست نمود. از آنجا که خداوند می دانست ابراهیم (ع) توهم و شکی در مورد زنده شدن مردگان ندارد، خواست با «عبارت» مگر ایمان نیاورده ای؟ و پاسخ، آری ابراهیم (ع) احتمال شک را از درخواست آن حضرت دور کند، تا ایمان خالص او در نظر مردم مشوب نشود.
ص: 640
حضرت ابراهیم می خواست با دیدن زنده شدن مردگان قلبش را آرامش ببخشد تا هزار جا نرود و احتمال گوناگون در مورد آن ندهد. و این که قبل از دیدن چنین امری احتمالات گوناگونی برای آن حضرت وجود داشته باشد هیچ منافاتی با ایمانش نسبت به این امر ندارد و چه بسا آن جناب قبل از دیدن احیاء عالی ترین درجه ایمان را به قدرت الهی بر زنده شدن هم داشته باشد و مشاهده و دیدن احیا اصلا چیزی بر ایمانش نیفزاید و تنها بر اطمینان قلبش بینجامد که این مطلب شرط ایمان هم نباشد. اما این که مرغ انتخاب شد، شاید به این دلیل باشد که مرغ از میان همه حیوانات قطعه قطعه کردنش آسان تر و سریع تر صورت می گیرد. و اما این که فرمود چهار مرغ را زیرا کلمه «موتی» بر کثرت دلالت دارد که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ پس تعداد در سؤال آن حضرت موضوعیت داشته زیرا حضرت می خواست بداند این که مردگان خاک می شوند و خاکشان با هم مخلوط می گردد چگونه امر خدا برزنده شدن آنها و جدا شدنشان از یکدیگر صورت می گیرد. بنابراین خداوند می فرماید چهار مرغ را بگیر قطعه قطعه کن و ممزوجشان نما. و سپس هر مقداری از آن گوشت درهم آمیخته را بر سر کوهی قرار ده و آنگاه یکی یکی آن مرغ ها را صدا بزن و ببین چگونه با شتاب پیش تو حاضر می شوند.
ابراهیم (ع) طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ سیاه را گرفته ذبح کرد، قطعه قطعه نمود و با هم مخلوط کرد و ده قسمت و هر قسمت را سر کوهی قرار داد، سپس یکی یکی آنها را صدا زد که به اذن خدا همه زنده شده و نزد او آمدند. البته در مورخ نامه نام پرندگان در روایات اختلاف است.
ص: 641
ج) بهره مندی ابراهیم (ع) و آل ابراهیم از کتاب، حکمت و حکومت
خداوند می فرماید: «فقد ءاتینا ءال ابراهیم الکتاب و الحکمة و ءاتینهم ملکا عظیما؛ ما به آل ابراهیم (که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی در اختیار آنها [پیامبران بنی اسرائیل] قرار دادیم.» (نساء/ 54) اگرچه آیه شریفه، تفریح بر لطف و فضل خدا بر آل ابراهیم (ع) دارد و هیچ اشاره ای به آن حضرت نمی کند اما وقتی آل ابراهیم به فضلی دست یافت به طریق اولی خود ابراهیم (ع) را نیز شامل می شود. و در مورد آل ابراهیم بحث شده که مقصود چه کسانی هستند که بر اساس یک قول حضرت محمد (ص) و امتش یا اهل بیتش را آل ابراهیم (ع) دانسته اند. اما بسیار واضح است که دریافت، کتاب آسمانی، حکمت و حکومت بزرگترین فضل الهی است که انسان از آن می تواند بهره مند باشد.
د) مشاهده ملکوت و حقایق آسمان ها و زمین برای رسیدن به تعیین
خداوند می فرماید: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و این چنین، ملکوت آسمان ها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم (تا به آن استدلال کند) و اهل یقین گردد.» (انعام/ 75) ملکوت، به معنای، بزرگی، چیرگی است و نام عالم عقول و مجردات سماوی است. و نیز گفته اند، به معنای، قدرت بر تصرف است. کلمه حکومت در قرآن نیز به همان معنای لغویش استعمال شده است، اما در عرف «ملکوت» که به معنای قدرت بر تصرف است و مترادف با ملک است یک معنای اعتباری است که واقعیت خارجی ندارد البته این در مورد انسان شاید قابل توجیه باشد اگرچه می تواند به یک معنای حقیقی برگشت داشته باشد، اما در مورد خدا که هرچه در عالم هست فعل خدا است و هیچ موجودی از خدا بی نیاز نیست و از خود استقلالی ندارد، حقیقی بودن روشن است.
ص: 642
اما بنابر آیه «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون* فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء» (یس/ 82- 83) «ملکوت» هر چیز همان کلمه «کن» است که خداوند می گوید و گفتن او، عین فعل و ایجاد اوست، پس معلوم می شود که «ملکوت» همان «وجود» اشیاء است از جهت انتسابی که به خدا داشته و قیامی که به ذات اقدس او دارد و معلوم است که چنین امری شریک بردار نیست و ممکن نیست چیز در این ملکوت اشیاء با خدا شرکت نماید. بنابراین نظر در ملکوت اشیاء قطعا انسان را به توحید هدایت می کند و خداوند ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم (ع) نشان داد تا بدین وسیله ابراهیم خدا را مشاهده کند (به جهت استناد و اتکای که اشیاء به خدا دارند) تا بی درنگ حکم کند که هیچ یک از این اشیاء رب و مدبر دیگران و نظام جاری در آنها نیست.
و ضمنا، این تعبیر نیز از جمله تعبیرات منحصر به فردی است که خداوند فقط در مورد حضرت ابراهیم (ع) به کار برده است و از امتیازات آن حضرت محسوب می شود.
برتری آل ابراهیم (ع) ه) برتری [آل ابراهیم] بر جهانیان
خداوند می فرماید: «إن الله اصطفی آدم و نوحا و آل إبراهیم و آل عمران علی العالمین؛ به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتری داده است.» (آل عمران/ 33) اصطفی به معنای گرفتن خالص هر چیز، و جدا کردن آن چیزهایی است که آن را کدر می سازد و نزدیک به معنای «اختیار» است، بنابراین معنای «اصطفی علی العالمین» برگزیدن آل ابراهیم در یک یا چند امر بردیگران است.
ص: 643
مقصود از آل ابراهیم به طوری که از ظاهر کلمه برمی آید عبارتند از پدران از ذریه آن جناب از قبیل: اسحاق و اسماعیل و یعقوب و طاهرین از ذریه اسماعیل (ع) که سرور همه آنان «محمد (ص)» است و اولیای از ذریه آن جناب است. البته با استناد به شواهد و دلایلی استفاده می شود مراد از کلمه (آل ابراهیم) طاهرین و معصومین از ذریه حضرت ابراهیم (ع) هستند، البته خصوص ذریه ای که از ناحیه اسماعیل (ع) پدید آمده اند
و) اتمام نعمت [بر ابراهیم (ع) و آل ابراهیم]
خداوند می فرماید: «و کذلک یجتبیک ربک و یعلک من تأویل الا حادیث و یتم نعمته علیک و علی ال یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق؛ و این گونه پروردگارت تو را برمی گزیند و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد و نعمتش را برتو و بر خاندان یعقوب تمام و کامل می کند، همان گونه که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد.» (یوسف/ 6)
اگرچه خطاب آیه شریفه به حضرت یوسف (ع) است اما در ذیل آیه تصریح می کند که قبل از این که نعمت را بر تو تکمیل کنیم بر نیاکانت و ابراهیم (ع) و فرزندانش یعقوب و اسحاق و آل یعقوب نعمت را تمام کردیم و در واقع اشاره به این مطلب دارد که این نعمت ها در این دودمان مستمر و همیشگی بوده، و اگر به یوسف می رسد به عنوان ارث از بیت ابراهیم و اسحاق و یعقوب است و از او به بقیه دودمان یعقوب رسیده است.
ص: 644
ز) توفیق شکرگزاری [نسبت به نعمت های الهی]
خداوند می فرماید: «إن إبراهیم کان أمة قانتا لله حنیفا ولم یک من المشرکین* شاکرا لأنعمة؛ همانا ابراهیم (ع) پیشوایی مطیع خدا [و] حق گرای بود و از مشرکان نبود. شکرگزار نعمت های پروردگار بود.» (نحل/ 120- 121) علاوه بر آیه شریفه فوق که خداوند شکرگزار بودن ابراهیم (ع) را تأیید می کند آیه زیر نیز به یکی از مصادیف شکرگزاری آن حضرت اشاره می فرماید: «الحمدلله الذی وهب لی علی اکبر اسماعیل و اسحاق ان ربی لسمیع الدعاء؛ حمد خدای را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید: مسلما پروردگار من شنونده و (اجابت کننده) دعاست.» (ابراهیم/ 39) این که انسان توفیق شکرگزاری بر نعمت های الهی را پیدا کند بزرگترین لطف خدا است که این امر به تأکید آیه شریفه اول نصیب حضرت ابراهیم (ع) شده و می فرماید او بر نعمت های الهی شکرگزار بود، و اما در آیه دوم ابراهیم (ع) حمد و سپاس خدا را بر نعمت فرزند آن هم در زمانی که امید فرزنددار شدن را نداشتند را به جا می آورد که باز تأییدی است بر شاکر بودن آن جناب بر نعمت های الهی.
حمایت خدا ح) حمایت از او در برابر نمرودیان
خداوند می فرماید: «و تلک حجتنا ءاتینا ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء؛ اینها دلایل ما بود که ابراهیم در برابر قومش دادیم. درجات هرکس را بخواهیم (و شایسته بدانیم) بالا می بریم.» (انعام/ 83) ابراهیم (ع) یک تنه در برابر انبوه توطئه های نمرودیان مقاومت کرد و در تمامی آنها تا سرحد پیروزی پیش رفت، برای خدا قیام می کرد و خداوند هم او را کفایت می کرد و در آخرین رویاروی نجات ابراهیم (ع) از مهلکه حتمی و قطعی یعنی کوهی از آتش، دشمن را در اوج قدرت نمایی به عمق ضعف و زبونی کشید و به راحتی از چنگال گرگ های آدم نمای نمرودی نجات داد و این گونه نجات یافتن ابراهیم (ع) بزرگترین آیات و حجت پروردگار برای ابراهیم (ع) علیه آن قوم نادان بود.
ص: 645
ط) بهره مندی از حسنات
خداوند می فرماید: «و ءاتیناه فی الدنیا حسنة؛ ما در دنیا به او (همت) نیکویی دادیم.» (نحل/ 122) مقصود از «حسنه دنیوی» معیشت نیکو است، چنان که گفته شده ابراهیم (ع) دارای ثروتی فراوان و مروتی عظیم بوده است و نیز گفته شده ثروت متعلق به همسرش ساره بوده است.
ک) دریافت وسیله رشد
خداوند می فرماید: «و لقد ءاتینا ابراهیم رشده من قبل و کنابه عالمین؛ ما وسیله رشد ابراهیم را از قبل به او دادیم و از (شایستگی) او آگاه بودیم.» (انبیاء/ 51) «رشد» به معنایی رسیدن به واقع و در مقابل «غی» و گمراهی قرار دارد. و معنای دستیابی ابراهیم (ع) به رشد، این است که خداوند به وی هدایت فطری تام و تمام عطا کرد که او را به توحید و سایر معارف حقه رساند. این که کلمه «رشد» به «ه» ضمیر اضافه شده نشان می دهد که ابراهیم (ع) خود لایق چنان رشد بود و مؤید این مطلب، جمله و «کنابه عالمین» است که می فرماید: ما هم او را می شناختیم، که این جمله کنایه از علم الهی به خصوصیات حال او است و مقدار استعدادش.
ل) ارسال درود و سلام خداوند بر او
خداوند می فرماید: «سلام علی ابراهیم؛ سلام بر ابراهیم.» (صافات/ 109) این جمله تحیتی است از خداوند بر ابراهیم (ع) و این که «سلام» را بدون الف و لام و به صورت «نکره» آورده به این هدف است که بفهماند عظمت سلام بر ابراهیم را نتوان بیان کرد. و بیان گنجایش عظمت این سلام را ندارد.
ص: 646
تفضل و الطاف اخروی الف) قرار گرفتن در صفوف صالحین
خداوند می فرماید: «و انه فی الاخرة لمن الصالحین؛ و همانا او (ابراهیم) در آخرت از نیکان است.» (نحل/ 122) و نیز در سوره بقره آیه 130 عینا عبارت فوق را تکرار می فرماید، که در سوره نحل ذکر فرموده است. کلمه «صلاح» از جهتی به معنای لیاقت است که در کلام خدا به عمل انسان منسوب می شود، که از جمله آیات «فلیعمل عملا صالحا؛ باید به کار شایسته بپردازد.» (کهف/ 110) است که صلاح به عمل انسان منسوب شده. اگرچه صلاحیت «عمل» در قرآن بیان نشد، لیکن آثاری را برای آن عمل ذکر می کند که معنای عمل صالح را روشن می سازد، از جمله آثار این است، عمل صالح عملی است که شایستگی برای درگاه خداوند داشته باشد. (رعد/ 22؛ بقره/ 272) و اثر دیگر آن است که صلاحیت ثواب برایش باشد. (قصص/ 80) بنابراین صلاح عمل به معنای آمادگی و لیاقت آن برای پوشیدن لباس کرامت است. و از جهتی معنای صلاح «صلاح نفس و صلاح ذات» است چنان که می فرماید: «من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبین و الصالحین؛ کسی که خود را اصلاح کند به طوری که مطیع خدا و رسول شود این شخص همراه کسانی است خداوند بر آنها نعمت داده از نبیین و صالحین.» (نساء/ 69) در هر صورت صلاح دارای مراتبی است که بعضی فوق بعضی است بنابراین حضرت ابراهیم (ع) هم خواهان عالی ترین مرتبه صلاح بوده که خداوند در آیه مورد بحث می فرماید خداوند او را در آخریت از صالحین قرار می دهد و از جمله آنان شمرده می شود.
ص: 647
ب) بهره مندی از باقیات الصالحات
خداوند می فرماید: «فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون الله و هبنا له اسحاق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا* و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق علیا؛ هنگامی که از آنان و آنچه غیر خدای می پرستیدند کناره گیری کرد، ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و هر یک را پیامبری (بزرگ) قرار دادیم. و از رحمت خود به آنان عطا کردیم؛ و برای آنها نام نیک و مقام برجسته ای (در میان همه امت ها) قرار دادیم.» (مریم/ 49- 50)
نیز در سوره ای دیگر می فرماید: «و بارکنا علیه و علی اسحاق و من ذریتها محسن؛ و ما به او و اسحاق برکت دادیم و از دودمان آن دو افرادی بودند نیکوکار.» (صافات/ 113)
از جمله تفضلات الهی بر انسان، عطاء فرزندان نیکی است که به مقامات والای معنوی و الهی دست می یابند. مخصوصا این که فرزند نیکو سیرت جزء باقیات الصالحات و صدقات جاریه محسوب می شود و بخشی از نام نیک انسان پس از مرگش به فرزندان نیک او بستگی دارد یعنی فرزند نیک یکی از اسباب بقاء نام انسان به نیکی در جامعه است و همین امر سبب افزوده شدن خیرات و برکات آن شخص می شود که هیچ راهی برای تدارک سفر آخرت جزء فرزندان نیک برایش باقی مانده است و یکی از بزرگترین نقاط امید انسان پس از حیات می باشد. در آیه شریفه مورد بحث می فرماید خداوند به دنبال عمل بسیار مهم ابراهیم (ع) در مبارزه با شرک و کناره گیری از جامعه آلوده آنها، به او فرزند صالحی عطا کرد که اولا پیامبر است و ثانیا این فرزند رحمت است برای او و ثالثا موجبات نام نیک را برایش فراهم می نماید و در آیه بعدی می فرماید بر ابراهیم و اسحاق برکت دادیم و از ذریه و دودمان آنها افرادی نیکوکار به وجود آوردیم که اینها از تفضلات الهی بر آن حضرت می باشد.
ص: 648
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 ص 581-561؛ جلد 7 ص 341 و 3-241؛ جلد 3 ص 258 و 221-220؛ جلد 12 ص 530؛ جلد 14 ص 418 -419؛ جلد 17 ص 232؛ جلد 1 ص 411
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 299
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ویژگی های پیامبران باورها در قرآن فیض الهی پاداش الهی
از جمله آثاری که ابراهیم (ع) از خود به یادگار گذاشت، یکی دین توحید است. زیرا از آن روز تا کنون هر فرد و جامعه ای که از این نعمت برخوردار شده، از برکت وجود آن جناب بوده است. امروز هم ادیانی که به ظاهر دین توحید خوانده می شوند از یادگارها و آثار وجودی او می باشند، یکی از آن ادیان، دین یهود است که منتهی و منتسب به موسی بن عمران (ع) است، و موسی بن عمران (ع) یکی از فرزندان ابراهیم (ع) شمرده می شود، برای اینکه نسب او به اسرائیل یعنی یعقوب بن اسحاق (ع) منتهی می گردد، و اسحاق (ع) فرزند ابراهیم (ع) است. یکی دیگر دین نصرانیت است که منتهی به عیسی بن مریم (ع) می شود و نسب عیسی بن مریم (ع) نیز به ابراهیم (ع) می رسد. و همچنین دین اسلام که از جمله ادیان توحید است، چون این دین مبین منسوب به رسول خدا محمد بن عبدالله (ص) است، و نسبت آن جناب نیز به اسماعیل ذبیح (ع) فرزند ابراهیم خلیل (ع) منتهی می شود.
ص: 649
پس می توان گفت دین توحید در دنیا از آثار و برکات آن جناب است. علاوه بر اصل توحید، برخی از فروعات دینی مانند: نماز، زکات، حج، مباح بودن گوشت چارپایان، تبری از دشمنان خدا، تحیت (سلام) گفتن و احکام دهگانه مربوط به طهارت و تنظیف که پنج حکم آن مربوط به سر و پنج حکم دیگرش مربوط به سایر اعضای بدن است، نیز از آن حضرت به یادگار مانده است. اما پنج حکم مربوط به سر: گرفتن آبخور (سبیل)، گذاشتن ریش، بافتن گیسوان، مسواک کردن و خلال نمودن دندانها، می باشد. و اما پنج حکمی که مربوط به سایر اعضای بدن می باشند، عبارتند از: تراشیدن و ازاله مو از بدن، ختنه کردن، ناخن گرفتن، غسل جنابت و شستشوی با آب.
بلکه می توان گفت آنچه سنت پسندیده چه اعتقادی و چه عملی که در جوامع بشری یافت می شود همه از آثار نبوت انبیا (ع) است، که یکی از بزرگان این سلسله جلیل ابراهیم خلیل (ع) است. پس آن حضرت حق بزرگی به گردن جامعه بشریت دارد، حال چه اینکه بشر خودش بداند و ملتفت باشد یا نباشد.
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ادیان الهی توحید
خداوند در سوره آل عمران می فرماید: «ان أولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین امنوا والله ولی المؤمنین؛ سزاوارترین مردم به ابراهیم آنهایی هسند که از او پیروی کردند و (در زمان، عصر او به مکتب او وفادار بودند، همچنین) این پیامبر و کسانی که (به او) ایمان آوردند (از همه سزاوارترند) و خداوند ولی و سرپرست مؤمنان است.» (آل عمران/ 68) از آیه استفاده می شود که حضرت ابراهیم (ع) باید در پیروی از حق معیار آیندگان قرار گیرند، و معلوم است که از میان همه آیندگان کسانی به آن جناب نزدیکترند که در پیروی حق او را معیار قرار دهند و از او پیروی کنند و متصف به پابندی دینی باشند که آن جناب آورده و از میان تمامی مردم در عصر نزول قرآن، پیامبر اسلام و کسانی که به پیامبر اسلام ایمان آوردند به حضرت ابراهیم (ع) نزدیکتر از دیگرانند، زیرا تنها اینان بودند که بر طریقه اسلامی می زیستند که ابراهیم (ع) بر آن طریقه زندگی می کرد.
ص: 650
که البته این پیروی محدود به زمان خاصی نیست. از آیه شریفه مورد بحث به خوبی استفاده می شود که مدل ابراهیم (ع) در حق گرایی، مخصوص زمان خاصی نیست، زیرا او الگویی است فراتر از زمان، الگویی انسانیت و عبودیت که زنگ زمان بر او مؤثر نمی افتد، گواه این ادعا آیه ای است که قرن ها پس از رحلت آن پیامبر عظیم الشأن می فرماید نزدیک ترین و سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی می کنند و مدل خودشان را از او گرفته اند، و سپس حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) را که فلسفه و راز آفرینش است، و تمامی انسان های که در زمان آن حضرت و پس از وی تا قیام قیامت مؤمن به او می شوند را سزاوارترین و نزدیک ترین افراد به حضرت ابراهیم (ع) معرفی می کند و پیامبر اسلام (ص) و پیروانش را در میان تمامی انسان های اعصار مختلف، نزدیک ترین افراد به حضرت ابراهیم (ع) در حق گرایی و آیین توحیدی او می داند.
پس حضرت ابراهیم (ع) مدل و الگویی است که مرز زمان و اشخاص (ولو مانند خاتم الانبیاء باشد) را پشت سر می گذارد و همیشه تراوت و نو بودن خود را حفظ می نماید و هیچ گاه پیشرفت های مادی، معنوی و علمی بشر سبب نمی شود که الگوی ابراهیمی، نافع و سعادت بخش بودنش را از دست بدهد. و نیز از آیه استفاده می شود «الذین امنوا» حتی فرهنگ ها و ملیت ها مختلف نیز می توانند آن حضرت را الگو قرار دهند و از او پیروی نمایند، بنابراین هیچ یک از زمان، مکان، فرهنگ و ملیت ها نمی تواند مانع در الگوگیری محسوب شوند و این مطلب اختصاص به آن جناب ندارد بشر تا به حال کسانی را الگو قرار داده که از ملیت خودش نبوده و یا در زمان و مکان خودش نبوده، پس هیچ یک از موارد مذکور مانع حقیقی محسوب نمی شود.
ص: 651
علاوه بر آیه مذکور در قرآن کریم ده ها آیه دیگر وجود دارد که به پیروی از آیین و مسلک حضرت ابراهیم (ع) و یا پیامبران دیگر دستور داده است که چند مورد آن عبارت است از: «ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا؛ سپس به تو وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم (که ایمانی خالص داشت) پیروی کن.» (نحل/ 123) «قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفا؛ بگو خدا راست گفته (و اینها در آیین ابراهیم نبوده) بنابراین از آیین ابراهیم پیروی کنید که به حق گرایش داشت.» (آل عمران/ 95)
خداوند می فرماید: «و اتبع ملة ابراهیم حنیفا؛ پیروی از آیین خالص و پاک ابراهیم کن.» (نساء/ 125) و می فرماید: «و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب؛ آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام.» (یوسف/ 38) و نیز آیاتی وجود دارد که به پیروی از وحی و کتب آسمانی دستور می دهد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 3 صفحه 400
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران ادیان الهی حضرت ابراهیم (ع) باورها در قرآن توحید
نمرود نمرود از شخصیت های عهد عتیق است. بنا به روایت تورات، نمرود از شاهان بابل بود که دستور ساخت برج بابل را داد. بنابر نقل تورات نمرود از فرزندان کوش پسر حام پسر نوح بود: «و کوش نمرود را آورد. او به جبار شدن در جهان شروع کرد. وی در حضور خداوند صیادی جباربود.» از این جهت می گویند: «مثل نمرود، صیاد جبار در حضور خداوند» و «ابتدای مملکت وی بابل بود.» یکی از چهره های تاریخی آنو ناکی، نمرود پادشاه بابل در زمان زندگی حضرت ابراهیم است. نمرود خدایی را می پرستید به نام آنو ANU و بر عکس ابراهیم باوری به خدای نامرئی نداشت. به همین دلیل ابراهیم را وادار کرد به پرستش آنو بپردازد اما ابراهیم نپذیرفت. (معجزه رهایی از آتش) نمرود سازنده شهر بابل بود و مهمترین ساختمانی که در زمان او ساخته شد برج بابل بود. همچنین شهری به احترام آنو ساخت و آن را 'کلنه' به معنی 'قلعه ی آنو' نامگذاری کرد.
ص: 652
نمرود در برابر ابراهیم در تورات، هیچ چیز درباره ملاقات و گفتگوی بین نمرود و ابراهیم نیامده است؛ بنا به روایت تورات ابراهیم هفت نسل با نمرود فاصله دارد، نمرود پسر نواده نوح است در حالی که ابراهیم دهمین نواده از تبار نوح محسوب می شود. (پیدایش 10: 11) با این حال در روایات یهودی از جمله در تلمود، محاجه بین نمرود و ابراهیم آمده است؛ این محاجه را عموما نوعی رویارویی خیر و شر و ایستادگی یکتاپرستی در برابر شرک تعبیر می کنند. در یوبیل آمده است که نمرود در برابر خدا ایستاد و خود ادعای خدایی کرد و سومری ها در برابرش به سجده می افتادند. (یوبیل 5: 33) داستان نخستین رویارویی ابراهیم و نمرود در میدراش ربی چنین آمده است: «و او [ابراهیم] را به نزدیک نمرود آوردند. نمرود او را گفت که آتش را سجده کن. ابراهیم گفت تمنا این که آب را سجده کنم، که آتش را فرونشاند! [نمرود] گفت که آب را سجده کن. ابراهیم گفت تمنا این که ابر را سجده کنم که آب را بیاورد! [نمرود] گفت که ابر را سجده کن. ابراهیم گفت تمنا این که باد را سجده کنم که ابرها را در آسمان پراکنده سازد. نمرود گفت که باد را سجده کن. [ابراهیم] او را گفت که اینک مرا دستوری ده تا مگر آن انسانی را سجده کنم که تاب آن باد بیاورد. [نمرود] با او گفت که سخن در میان سخن می آوری، آتش را سجده خواهم کرد و جز او کسی را سجده نکنم و در آتش تو را خواهم افکندن مگر خدایی که تو او را سجده کنی، آمده تو را [از عذاب آتش من] برهاند. و هاران [برادر ابراهیم] آن جا ایستاده بود.
ص: 653
[با خود] گفت که من چه کنم؟ اگر ابراهیم به سلامت بیرون آید، خواهم گفت: من از [پیروان] ابراهیمم و اگر نمرود پیروز گردد خواهم گفت که من از [پیروان] نمرودم. و ابراهیم را در آتش افکندند و او به سلامت بیرون آمد، پس هاران را گفتند که تو از [پیروان] کدامین ایشانی؟ و او [با ایشان] گفت که با ابراهیم. [پس] او را گرفته، در آتش افکندند، در آن آتش بمرد، پیش از آن که پدرش تارح بمیرد.» (در سفر پیدایش تورات 11: 29 از هاران نام برده شده است اما از مرگ او در آتش سخنی نرفته است.)
روایات یهودی درباره نمرود پس از در آتش افکندن ابراهیم، دیدگاه متفاوتی دارند. برخی از توبه نمرود سخن به میان آورده اند. (میدراش ربی 44: 11) و برخی سخن از جنگ نمرود و ابراهیم و کشته شدن نمرود به میان آورده اند. (میدراش رئو 11: 2)
نمرود در روایات اسلامی در قرآن، نام نمرود نیامده است اما از محاجه ابراهیم با پادشاهی سخن به میان رفته است. (بقره/ 258) در اکثر قریب به اتفاق روایات اسلامی، نام این پادشاه نمرود آمده است. در روایات اسلامی، همچنین نوزادکشی نمرود پیش از تولد ابراهیم و نیز سوزانیده شدن ابراهیم در آتش به فرمان نمرود آمده است. همچنین نمرود در روایات سنتی اسلام (نمرود الجبار) نامیده می شود.
پایان سرگذشت نمرود نمرود هم چنان با مرکب سلطنت و غرور، تاخت و تاز می کرد، و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد، خداوند برای آخرین بار حجت را بر او تمام کرد، تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش زندگی ننگین او را پایان بخشد. خداوند فرشته ای را به صورت انسان، برای نصیحت نمرود نزد او فرستاد، این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت: «اینک بعد از آن همه خیره سری ها و آزارها و سپس سرافکندگی ها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی، و به خدای ابراهیم (ع) که خدای آسمانها و زمین است ایمان بیاوری، و از ظلم و ستم و شرک و استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاه های فراوان است و کافی است که با ناتوانترین آنها تو و ارتش عظیم تو را از پای درآورد.» نمرود خیره سر، این نصایح را به باد مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: «در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای نیروی نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم (ع) دارای سپاه هست، بگو فراهم کند، ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم.»
ص: 654
فرشته گفت: «اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن.» نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آن چه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت، و سپاهیان بی کران او با نعره های گوش خراش به صحنه آمدند. آن گاه نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: «این لشکر من است!» ابراهیم جواب داد: «شتاب مکن، هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند.» درحالی که نمرود و نمرودیان، سرمست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از طرف آسمان انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شدند و به جان سپاهیان نمرود افتادند (آنها آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه روی یک انسان می افتاد، و آن قدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود در هم شکست و به طور مفتضحانه به خاک هلاکت افتاد.
شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها به سوی قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست، و وحشت زده به اطراف نگاه کرد. در آن جا پشه ای ندید، احساس آرامش کرد، با خود می گفت: «نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست.» در همین لحظه باز همان فرشته ناصح، به صورت انسان نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: «لشکر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و توبه کن و به خدای ابراهیم (ع) ایمان بیاور تا نجات یابی!» نمرود به نصایح مهر انگیز آن فرشته ناصح، اعتنا نکرد. تا این که روزی یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید، لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد، سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد، که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد، سرانجام او با آه و ناله و وضعیت بسیار نکبت باری به هلاکت رسید و طومار زندگی ننگینش پیچیده شد به تعبیر قرآن:
ص: 655
«و ارادوا به کیدا فجعلناهم الاخسرین؛ نمرودیان با تزویر و نقشه های گوناگون خواستند تا ابراهیم را شکست دهند، ولی خود شکست خوردند.» (انبیاء/ 70)
به گفته پروین اعتصامی:
خواست تا لاف خداوندی زند *** برج و باروی خدا را بشکند
پشه ای را حکم فرمودم که خیز *** خاکش اندر دیده خودبین بریز
جالب این که حضرت علی (ع) در ضمن پاسخ به پرسشهای یکی از اهالی شام فرمود: «دشمنان در روز چهارشنبه ابراهیم (ع) را در میان منجنیق نهادند و در درون آتش پرتاب نمودند، سرانجام خداوند در روز چهارشنبه، پشه ای بر نمرود مسلط گردانید.» و امام صادق (ع) فرمود: «خداوند ناتوانترین خلق خود، پشه را به سوی یکی از جباران خودکامه (نمرود) فرستاد، آن پشه در بینی او وارد گردید، تا به مغز او رسید، و او را به هلاکت رسانید، و این یکی از حکمت های الهی است که با ناتوانترین مخلوقاتش، قلدرترین موجودات را از پای در می آورد.» (بحار، ج 12، ص 37)
از ابن عباس روایت شده: «پشه لب نمرود را گزید، نمرود تلاش کرد تا آن را با دستش بگیرد، پشه به داخل سوراخ بینی او پرید، او تلاش کرد که آن را از بینی خارج سازد، پشه خود را به سوی مغز او رسانید، خداوند به وسیله همان پشه، چهل شب او را عذاب کرد تا به هلاکت رسید.» (همان، ص 18) نیز روایت شده آن پشه نیمه فلج بود، و یک قسمت از بدنش قوت نداشت، وقتی که وارد مغز نمرود شد به زبان حال چنین گفت: «ای نمرود اگر می توانی مرده را زنده کنی، این نیمه مرده مرا زنده کن، تا با قوت آن قسمت از بدنم که فلجی آن خوب شده، از بینی تو بیرون آیم، و یا این قسمت بدنم را که سالم است بمیران تا خلاص شوی.»
ص: 656
من_اب_ع
سمیح عاطف الزین- داستان پیامبران علیهم السلام در قرآن- ترجمه علی چراغی
ویلیام گلن، هنری مرتن- کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید- ترجمه فاضل خان همدانی
محمدباقر مجلسی- حیوه القلوب- جلد 1 صفحه 175
نورالدین محمد عوفی- جوامع الحکایات- صفحه 20
سایت اندیشه قم- مقاله پایان سرگذشت نمرود
کلی__د واژه ه__ا
داستان تاریخی نمرود حضرت ابراهیم (ع) مرگ زندگینامه بابل
اسکان همسر و فرزندش در مکه از آیات قرآن استفاده می شود که ابراهیم به همراه اسماعیل به مکه عزیمت کرده، وی را در مکه اسکان داد: «ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاه؛ پروردگارا، من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم توست ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند.» (ابراهیم/ 37) زمینه ساز این تصمیم، ناسازگاری ساره همسر ابراهیم با هاجر (مادر اسماعیل) پیش از تولد اسحاق بود که این امر، ابراهیم (ع) را آزرد و در پی شکوه به خداوند، دستور یافت تا اسماعیل و مادرش هاجر را در مکه اسکان دهد. آیات مربوط به این ماجرا، به ویژه آیه 37 سوره ابراهیم «ربنا لیقیموا الصلوه» و 125 سوره بقره «و عهدنا إلی إبرهیم و إسمعیل أن طهرا بیتی؛ و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانه مرا برای کسانی که برای طواف و اعتکاف و نماز می آیند پاکیزه کنید.» نشان می دهد که هدف اصلی از این حرکت، ایجاد پایگاهی استوار برای نشر توحید بوده؛ چنان که حوادث آینده، از جمله درخواست تشریع امنیت حرم نیز این مطلب را به خوبی اثبات کرده است.
ص: 657
آیه 39 سوره ابراهیم «الحمدلله الذی وهب لی علی الکبر إسمعیل؛ ستایش خدای را که در وقت پیری، اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد. به راستی پروردگار من شنونده دعاست.» دلیل آن است که ابراهیم (ع) در سنین پیری (حد اقل در 64 سالگی و حداکثر در 117سالگی) فرزند دار شده؛ بنابراین، عزیمت ابراهیم (ع) به مکه نیز در همین سنین بوده است. از نیایش حضرت در آیه 126 سوره بقره «رب اجعل ه_ذا بلدا ءامنا؛ پروردگارا این [سرزمین] را شهری امن گردان.» استفاده شده که هنگام ورود او به سرزمین مکه، در آن محل، شهری نبوده و اسکان اسماعیل و هاجر در آن سرزمین، زمینه ساز تأسیس شهر مکه بوده و دعای ابراهیم در آیه 35 سوره ابراهیم «رب اجعل ه_ذا البلد ءامنا؛ و آن گاه که ابراهیم عرضه داشت: پروردگارا! این مکان را شهر امنی قرار ده.» نشان می دهد که در زمان خود ابراهیم (ع) در آن مکان، شهر مکه شکل گرفته بوده است.
نخستین مطلبی که ذهن انسان را مشغول می کند این است که: اولا چطور ممکن بود که حضرت ابراهیم (ع) با آن رأفت و مهربانی که داشتند زن و بچه اش را در میان بیابان ساکن نماید. دوما: چه انگیزه ای سبب این اسکان غیر قابل تحمل و بسیار دشوار شد؟
در پاسخ باید گفت اولا، این هجرت و اسکان آزمایش بزرگی برای ابراهیم (ع) و هاجر بوده است که با سرافرازی از عهده آن برآمدند و آن جناب در این آزمایش از سد عواطف در راه انجام وظایف عبور نمود. ثانیا، در مورد انگیزه این اسکان آنچه که در این آیه ذکر شده فقط عبارت «لیقیموا الصلاة» است یعنی این اسکان به هدف برپا داشتن نماز است و به عبارتی کلی تر و بدون توجه به مصداق خاص بگوییم نماز هدف اقامه دین خدا بوده، این هدف مقدس بود که هم عواطف ابراهیم را تسکین می داد و هم ترس و وحشت هاجر را زایل می کرد. چنان که گفته شده وقتی که ابراهیم (ع) خواست همسر و فرزندش را ترک کند، هاجر گفت: «ما را در این بیابان به چه کسی واگذار می کنی؟» فرمود «به همان کسی واگذار می کنم که مرا امر کرده شما را در اینجا اسکان دهم، او حافظ شماست و آب و غذای شما را می رساند.» اگر خانه به خدا نسبت داده شده، از این بابت است که خانه مزبور به هدف و منظوری ساخته شده که جز برای خدا صلاحیت ندارد که آن عبادت است. و اما مقصود از «محرم» بودن خانه، همان حرمتی است که خداوند برای خانه تشریع نموده است.
ص: 658
بنای کعبه خانه کعبه نخستین پرستشگاه خدا بود که در زمان حضرت آدم (ع) توسط او ساخته شد بعدا طوفان نوح باعث شد که ساختمان این خانه ویران شده و در ظاهر محو گردید، اما ابراهیم خلیل می دانست که مکان خانه کعبه در سرزمین مکه قرار دارد و بر همین اساس، به فرمان خدا، همت کرد که دیگر بار این خانه، ساخته شود. این از یک سو و از سوی دیگر با سکونت هاجر و اسماعیل در سرزمین مکه، و پیدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به این سرزمین، طبیعی است که این مجتمع، نیاز به قانون (دین) و رهبر داشت. ریشه اساسی قانون و رهبر خوب، و اجرای قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتیجه می گیریم که این مردم نیاز به پرستشگاهی داشتند، تا در وقتهای مخصوصی به آن جا روند و خدا را عبادت کنند و آن پرستشگاه کلاس تعلیم و تربیت برای آنها باشد. و چه خوب است که این پرستشگاه به دست قهرمان توحید، ابراهیم خلیل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهای این مرد بزرگ تعیین شود. از این رو ابراهیم پس از گذشت مراحل مقدماتی، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه کعبه را با کمک اسماعیل بسازد.
بیشتر مفسران برآنند که کعبه پیش از ابراهیم وجود داشته است. آیه 127 بقره «و إذ یرفع إبرهیم القواعد من البیت؛ و (به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند و (می گفتند): پروردگار، از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایی.» نشان می دهد که پایه های خانه کعبه قبل از ابراهیم موجود بوده و آیه 96 آل عمران «إن أول بیت وضع للناس؛ در حقیقت نخستین خانه ای که برای [عبادت] مردم نهاده شده همان است که در مکه است.» نیز مؤید همین مطلب است. بعضی در این زمینه به آیه 37 ابراهیم «ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم» تمسک جسته اند؛ زیرا «عند بیتک المحرم» نشان می دهد که هنگام عزیمت ابراهیم با اسماعیل و هاجر به مکه، اثری از کعبه وجود داشته است. این استدلال در صورتی پذیرفته است که ثابت شود سخن مزبور هنگام آوردن اسماعیل و هاجر به مکه گفته شده باشد؛ ولی بعضی زمان این سخن را پس از بنای کعبه و تأسیس شهر مکه و در اواخر عمر حضرت دانسته اند از روایات متعددی برمی آید که محل کعبه مشخص نبوده و ابراهیم (ع) با ترسیم جبرئیل یا وزش طوفانی که از آن به سکینه تعبیر شده یا قطعه ابری که به محل کعبه سایه افکند، محل کعبه را شناخته و آن را بنا نهاده است.
ص: 659
گروهی، آیه 26 حج «و إذ بوأنا لابرهیم مکان البیت؛ (به خاطر بیاور) زمانی را که جای خانه (کعبه) را برای ابراهیم آماده ساختیم (تا خانه را بنا کند).» را اشاره به این ماجرا دانسته اند. این نظر، مبتنی بر آن است که مقصود از واژه «بوأنا»، شناساندن محل کعبه یا آماده سازی آن برای ابراهیم (ع) باشد؛ ولی بعضی این معنا را نپذیرفته و آیه را چنین معنا کرده اند: «ما به ابراهیم وحی کردیم تا محل کعبه را معبد خویش قرار دهد.» بنابراین از آیه برنمی آید که محل کعبه مشخص نبوده؛ هرچند می رساند که بنایی وجود نداشته است. مؤید این برداشت، روایتی از امام صادق (ع) است که بر اساس آن، ابراهیم نخستین بار که به مکه آمد (در حالی که بنای کعبه ویران بود) به حج مأموریت یافته، آن را به جای آورد و سال بعد به بنای کعبه مأمور شد. در این روایت، تصریح شده که با وجود ویرانی کعبه، حدود آن مشخص بود. آیات قرآن، فرمان بنای کعبه به ابراهیم (ع) را به صراحت باز نگفته؛ ولی در روایات آمده که ابراهیم از سوی خداوند مأمور بنای کعبه شد.
بیشتر مفسران با توجه به آیه 127 بقره «و إذ یرفع إبرهیم القواعد من البیت و إسمعیل» برآنند که ابراهیم و اسماعیل کعبه را به یاری یکدیگر بنا کرده اند؛بلکه در روایتی از امام صادق (ع) تصریح شده که ابراهیم و اسماعیل (ع) هر دو به این کار مأمور بوده اند. آن دو مأمور بوده اند خانه کعبه را پاکیزه دارند. به هر حال طبق آیه: «و إذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت» (حج/ 26) مأموریت حضرت ابراهیم (ع) به ساختن کعبه پس از آزمایش بزرگ ذبح اسماعیل صورت گرفت. چند زمانی از این حادثه می گذشت که جبرائیل برابرش آمد گفت: «خانه کعبه را بنا کن.» پرسید: «کجا بنا کنم؟» گفت: «همراه این ابری که ظاهر شده برو هرکجا که ایستاد همان جا خانه را بنا کن.» ابراهیم (ع) رفت و جبرائیل راهنمایی کرد تا به محل بنای کعبه که حضرت آدم بنیانش را گذاشته بود رسیدند و بالاخره همان طوری که آیه شریفه می فرماید: «مکان بیت را به ابراهیم (ع) نشان دادیم ابراهیم (ع) عرضه داشت خدایا سنگ آن را از کجا تهیه نمایم؟» که در این حال جبرائیل مأمور تهیه سنگ از پنج کوه «منی، سیاه، جودی، ابوقبیس و کوه صفا» شد و حضرت ابراهیم به اتفاق فرزندش اسماعیل دیوارهای خانه را به اندازه قامت یک انسان یا 9 ذرع بالا آورد. و در حین بالا بردن دیوارها می فرمود: «و اذا یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم؛هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه [کعبه] را بالا می بردند [می گفتند] ای پروردگار ما از ما بپذیر که در حقیقت تو شنوای دانایی.» (بقره/ 127)
ص: 660
قواعد در عبارت «یرفع القواعد» جمع قاعده است و به آن قسمت بنا گفته می شود که روی زمین قرار می گیرد [که در فارسی پی و پایه گفته می شود] و این که از دیوارها بلند، به مرتفع شدن قواعد و پایه ها تعبیر کرده از باب مجاز است. جلمه «ربنا تقبل منا» دعای ابراهیم و اسماعیل است، آن دو پس از پایان دیوار چینی کعبه دست به دعا بلند کردند و گفتند، پروردگارا از ما قبول کن، و برای این که در مقام بندگی رعایت تواضع و ناقابلی خدمت خود را «یعنی بنای کعبه» برسانند، نگفتند، خدایا چه خدمتی را از ما قبول کن به عبارت دیگر به نوع کارشان اشاره ای نکردند و فقط گفتند از ما قبول کن. در قرآن آمده: پس از آن که ابراهیم و اسماعیل، ساختمان کعبه را بالا بردند و کارش را پایان دادند، چنین دعا کردند:
1. پروردگارا این عمل را از ما قبول کن.
2. خدایا از ما و فرزندان ما امتی را تسلیم فرمان خود کن.
3. شیوه پرستش خود را به ما نشان بده.
4. توبه ما را بپذیر.
5. در میان مردم این سرزمین، پیامبری را مبعوث کن تا به تعلیم و تربیت و پاکسازی فکری و عملی مردم بپردازد. (بقره/ 125)
موضوع پوشش خانه کعبه شیخ کلینی و صدوق با کمی اختلاف، از امام صادق (ع) نقل کرده اند هنگامی که بنای خانه کعبه به پایان رسید، برای آن خانه دو در ساختند که یکی برای ورود و در دیگر برای خروج بود. در ضمن برای آن درها نیز آستانه ای ساختند و حلقه ای نیز بر آن آویختند، ولی درها و خانه پرده نداشت. تا این که اسماعیل زنی از قبیله حمیر گرفت. او زن عاقله ای بود وقتی اسماعیل برای تهیه آذوقه به طایف رفت، او در مکه بود. روزی پیرمردی را دید که با سر و روی گردآلود از راه رسید و از او سؤ الاتی کرد و در ضمن از حالشان پرسید. او در پاسخ، خوبی حالشان را به اطلاع وی رسانید و سپس از حال خصوصی آن زن سؤال کرد و او همان پاسخ را داد. به دنبال آن پرسید: «تو از چه طایفه ای هستی؟» زن در پاسخ گفت: «من زنی از قبیله حمیر هستم.» پیرمرد نامه ای به آن زن داد و گفت: «وقتی شوهرت آمد، این نامه را به او بده.» و خداحافظی کرد و از مکه خارج شد. اسماعیل از طایف برگشت و آن زن نامه را به او داد. وقتی خواند گفت: «دانستی آن پیرمرد که بود؟» پاسخ داد: «نه، مرد خوش سیمایی بود که به تو شباهت داشت.» اسماعیل گفت: «او پدر من بود.» زن که این حرفت را شنید گفت: «وای بر من.» اسماعیل گفت: «چرا؟ می ترسی جایی از بدن تو را دیده باشد؟» زن گفت: «نه! ولی می ترسم در حق او کوتاهی کرده باشم.»
ص: 661
این واقعه گذشت تا روزی آن زن به اسماعیل گفت: «آیا بر درهای کعبه پرده ای نیاویزیم؟» اسماعیل گفت: «آری خوب است.» به دنبال این پیشنهاد دو پرده تهیه کردند و بر درهای کعبه آویختند. زن که چنان دید پیشنهاد کرد که خوب است پرده دیگری نیز تهیه کنیم و همه دیوارهای اطراف کعبه را بپوشانیم که این سنگ بدنما شده است. اسماعیل با این پیشنهاد نیز موافقت کرد و آن زن به دنبال این تصمیم از قبیله خود استمداد نمود و پشم زیادی تهیه کرد و زن های قبیله مشغول رشتن آن پشم ها و بافتن آن شدند و هر قطعه ای که حاضر می شد، به قسمتی از خانه کعبه می آویختند. وقتی که هنگام حج و آمدن مردم به مکه شد قسمت زیادی از آن را پوشاندند، اما هنوز بخشی از آن بدون پوشش مانده بود.
همسر اسماعیل گفت: «خوب است این قسمت را با حصیرهای علف بپوشانیم.» و همین کار را کردند. هنگامی که اعراب برای زیارت آمدند و آن وضع را مشاهده کردند، گفتند: «سزاوارتر آن است که برای تعمیر این خانه، هدیه ای بیاوریم.» و پس از آن مرسوم شد که برای خانه کعبه هدیه بیاورند. وقتی مقدار زیادی پول و هدایا جمع شد، آن حصیر را برچیده و به جای آن پرده هایی کشیدند. بدین ترتیب تمام خانه کعبه پوشیده شد. کعبه سقف نداشت و اسماعیل چوب هایی بدین منظور تهیه کرد و به وسیله آن ها، سقفی بر آن زد و روی آن را با گل پوشانید. اسماعیل و مردم از نظر آب در مضیقه بودند. این موضوع را به ابراهیم گفتند. او به دستور خداوند مکانهایی را حفر کرد تا به آب رسید و از این نظر نیز آسوده خاطر شدند.
ص: 662
هدف از بنای کعبه و تجدید آن ابراهیم، از خدا خواست که مکان کعبه را تعیین کند، جبرئیل از طرف خدا به زمین آمد و همان مکان سابق کعبه را خط کشی کرد، و آن گاه ابراهیم آماده شد که در آن مکان، به تجدید بنای کعبه بپردازد، اسماعیل از بیابان سنگ می آورد، و ابراهیم دیوار کشی کعبه را انجام می داد و به این ترتیب دیوار کعبه به ارتفاع 9 ذرع رسید، و سپس ابراهیم سقف کعبه را با چوبهایی پوشاند. در مورد «حجرالاسود» که در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بودند و در کنار کوه ابوقبیس بود، ابراهیم با راهنمایی خداوند آن سنگ را یافت و با کمک اسماعیل آن را برداشته و آوردند و در جای خود که هم اکنون قرار دارد، نصب کردند، ابراهیم برای کعبه، دو در قرار داد که یکی به طرف مغرب و دیگری به طرف مشرق باز می شد. به این ترتیب ابراهیم با همیاری اسماعیل در این مرحله نیز، کار خود را به طور کامل انجام داد، و با دعاهای پر محتوایش این کار بزرگ را تکمیل کرد. این مرحله مقدماتی و ظاهر ساختمان کعبه بود، ولی آن چه مهم است هدف از بنای این ساختمان است که تمام این زحمتها و رنجها به خاطر آن هدف می باشد، هدف از بنا کردن کعبه این بود که وسیله ای برای نجات انسانها از بت پرستی و خرافه گرایی، و کشاندن آنها به سوی توحید و خداپرستی باشد، هدف این بود که آن جا پایگاه توحید گردد، و مردم در کلاس این پایگاه، تعلیم و تربیت گردند و در همه ابعاد زندگی به سوی خدای بزرگ رو آورند، چنان که این هدف از دعاهای ابراهیم که در بالا ذکر شد، مشخص شده است، به خصوص دعای پنجم، که خداوند پیامبری (اشاره به پیامبر اسلام) بفرستد، و او را در این پایگاه توحید مردم را به سوی خدا بخواند.
ص: 663
مأموریت ابراهیم و اسماعیل
خداوند می فرماید: «و اذجعلنا البیت مثابة للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود؛ و (به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم. و (برای تجدید خاطره) از مقام ابراهیم عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم: خانه را برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک و پاکیزه کنید.» (بقره/ 125) این آیه به تشریع حج و نیز به امنیت و نیز به مرجع بودن این خانه با کلمه «مثابت» اشاره می کند. در جمله «و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرابیتی» مقصود از «عهد» به معنای امر است. مقصود از طهارت می تواند فقط طهارت معنوی یا طهارت معنوی و ظاهری باشد؛ ولی به قرینه سیاق، منظور طهارت معنوی است؛ به این معنا که ابراهیم راه عبادت پیراسته از شرک را به مردم نشان دهدبه هر حال در کلمه «تطهیر» دو احتمال وجود دارد.
الف: تطهیر، به معنای این است که خانه خدا را برای عبادت طواف کنندگان و نمازگزاران و کسانی که می خواهند در آن اعتکاف کنند، خالص و بلامانع سازند.
ب: و یا به معنای، تنظیف آن خانه از کثافات و پلیدی هایی است که در اثر بی مبالاتی مردم در مسجد پیدا می شود و یا اعمال زشت و پلیدی ها که مایه فساد عبارت است یعنی شرک و مظاهر آن یعنی بت ها پس تطهیر خانه خدا از خصوص پلیدی های معنوی است و ابراهیم (ع) مأمور شد تا طریقه عبادت را به خوبی که خالی از شرکت باشد به مردم تعلیم دهد. همان طوری که خودش مأمور به چنین عبادتی شده بود.
ص: 664
دعوت به حج پس از اتمام بنای کعبه و به گفته ای بعد از انجام مناسک حج و اقدام به قربانی اسماعیل، ابراهیم (ع) از سوی خداوند فرمان یافت تا مردم را به حج فرا خواند: «و أذن فی الناس بالحج؛ در میان مردم برای [ادای] حج بانگ برآور.» (حج/ 27) پس از این فرمان، ابراهیم (ع) بر کوه ابوقبیس یا کوه صفا یا یکی از ارکان کعبه یا حجر یا مقام و به گفته ای، در روز دوازده ذی حجه بر کوه ثبیر ایستاد و مردم را ندا داد. مراد از ندا به حج، ممکن است فراخوانی مردم به انجام مناسک حج یا قصد کردن خانه کعبه (مثلا برای زیارت) باشد. به هر حال خداوند به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد که مناسک حج را به جا آورند، جبرئیل از طرف خداوند بر ابراهیم نازل شد و مناسک حج از طواف و سعی و وقوف در عرفان و مشعر و آداب منی و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آنها نیز مناسک حج را به ترتیب فوق انجام دادند و با انجام مناسک حج، و توجه به محتوای بزرگ حج، شاهد منافع مادی و معنوی خود گردند.
به نقل مفسر معروف، ابن عباس، ابراهیم بر بالای کوه ابوقبیس رفت، انگشتان دستش را به گوش گذاشت و فریاد زد: «ای مردم دنیا دعوت پروردگار خود را در مورد زیارت خانه خدا اجابت کنید.» خداوند صدای او را به همه مردم تا پایان دنیا رساند، آنان که از تبار ابراهیم هستند از درون وجدان و فطرتشان به این صدا لبیک گفتند و آمادگی خود را برای انجام این هدف بزرگ، و دیدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودند. خداوند در قرآن (بقره/ 130) به همه جهانیان اعلام کرد که «هیچ کسی جز افراد سفیه و نادان از آیین پاک ابراهیم، روی گردان نمی شود، ما ابراهیم را در این جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار دادیم.»
ص: 665
بر همین اساس، مراسم حج که در اسلام از مهمترین مراسم جهانی مذهبی است همواره یادآور خاطره ابراهیم است، و حماسه بندگی ابراهیم در تمام مراسم حج آمیخته است، و اصولا انجام مراسم حج بدون یاد ابراهیم، مفهومی ندارد، و این که خاطر آن است که نام و راه حماسه این مرد خدا همیشه زنده بماند و آنان که می خواهند راه عزت و عظمت انسانی را بپیمایند، در این راه گام بردارند. حج در حقیقت حرکت خلق پا به پای ابراهیم در خط خدا است، عبادت و سیاست فردی و اجتماعی در آن به هم آمیخته است که اگر به راستی محتوای واقعی آن، بر اساس صحیح دنبال شود، بزرگترین و عمیق ترین حماسه خدا پرستی برپا خواهد شد. خداوند می فرماید: «و أدن فی الناس بالحج یأتوک رجالا و علی کل ضامر یاتین من کل فج عمیق؛ و مردم را دعوت عمومی به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکب های لاغر از هر راه دوری به سوی تو بیایند.» (حج/ 27) در جمله «اذن فی الناس بالحج» اذن به معنای اعلام کردن با صدای بلند است به همین جهت است که بعضی آن راه به (ندا) معنا کرده اند. حج در لغت به معنای قصد است، و اما در اصطلاح، حج آن اعمال مخصوص «بیت الله» است که برای اولین بار به وسیله ابراهیم تشریع شد و این تشریع برای شریعت حضرت پیامبر خاتم محمد مصطفی (ص) نیز ادامه یافت. و رابطه بین معنای اصطلاحی با لغوی از این جهت است که هر کسی بخواهد این اعمال را انجام دهد «قصد خانه خدا» می کند و عرفا می گوید به حج می روند و پس از بازگشت آنها را حاجی می خوانند یعنی کسانی که اعمال مخصوص آن خانه معظم را به جا آورده اند. «ضامر» به مرکبی گفته می شود که به خاطر کثرت راه یافتن لاغر شده است و «فج» به معنای راه دور است.
ص: 666
انجام مناسک حج:
چنان چه مقصود از مناسک در آیه 128 بقره «و أرنا مناسکنا؛ آداب دینی ما را به ما نشان ده.» مناسک حج و منظور از سعی در آیه 102 صافات، سعی صفا و مروه باشد و نه احتمال های دیگر، دو آیه یاد شده، به انجام حج از سوی ابراهیم و اسماعیل اشاره دارد. بنا به روایتی، ابراهیم و اسماعیل، نخستین حج خود را پیش از بنای کعبه انجام داده اند؛ ولی ظاهر روایاتی دیگر نشان می دهد که نخستین حج ابراهیم، پس از بنای کعبه بوده است. به تصریح روایات، جبرئیل (ع) در طول مناسک با ابراهیم و اسماعیل (ع) همراه بود و مناسک را به آنان می آموخت. بعضی، نخستین حج را به ابراهیم نسبت می دهند؛ ولی در منابع متعددی، نخستین حج گزار، آدم (ع) معرفی شده است؛ حتی بر اساس روایتی، قبل از عزیمت ابراهیم (ع) به مکه، با وجود آن که خانه کعبه ویران بوده، مردم عرب حج می گزارده اند.
راز مقام ابراهیم در کنار کعبه خداوند می فرماید: «فیه آیات بینات مقام ابراهیم؛ در آن (کعبه) نشانه های روشن، (از جمله) مقام ابراهیم است.» (آل عمران/ 97)
و «و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی؛ و (برای تجدید خاطره) از مقام ابراهیم عبادتگاهی برای خود انتخاب کن.» (بقره/ 125) مقام ابراهیم مکانی است در «بیت الله الحرام» اما در این این که این مکان چیست و کجا است احتمالاتی داده شده:
الف: مقام ابراهیم (ع) سنگی است که جای پای آن حضرت در آن نقش بسته و این که این سنگ کجا بوده که آن حضرت پای مبارکش را روی آن گذاشته و چگونه نقش بسته محل اختلاف است بعضی می گویند این همان سنگی است که آن جناب زیر پایش قرار می داد تا دیوارهای کعبه را مرتفع سازد (که تا 9 ذرع دیوارهای را بالا برد) و بعضی می گویند این سنگی است که همسر اسماعیل زیر پای آن حضرت قرار داد تا او را که از سفر رسیده بود و گرد سفر سر و رویش بود شستشو دهد آن سنگ را زیر پای حضرت قرار داد و جای پای او برسنگ نفش بسته است. و گفته شده این سنگ در حال حاضر در همین مکانی که «مقام ابراهیم» نامیده می شود دفن شده و مقام ابراهیم در حال حاضر کنار مطاف، روبروی ضلع ملتزم قرار دارد.
ص: 667
ب: احتمال دیگر این است که چه بسا از جمله «مقام ابراهیم» فهمیده شود که خود خانه مقام ابراهیمی باشد.
ج: احتمال سوم این است که بگوییم در خانه جای معینی بوده که ابراهیم در آن مکان مخصوص به عبادت خدای سبحان می ایستاده است.
راز قرار گرفتن مکانی به نام ابراهیم (ع) در کنار کعبه
شاید بعضی تصور کنند، چون ابراهیم (ع) سازنده این خانه بوده و از پیامبران بزرگ الهی است، خداوند به بزرگ داشت مقام وی و برای این که مزد احداث بنا را به او داده باشد جای برای او مقرر نموده و از زائرین خانه اش خواسته در آن جا نماز بخوانند البته عقل گواهی بر صدق این احتمالات می دهد یعنی از نظر عقل ابراهیم (ع) سزاوار چنین اکرام و بزرگ داشتی بوده است. اما در آیه شریفه می فرماید از جمله آیات الهی در این خانه «مقام ابراهیم» است یعنی مقام ابراهیم آیتی روشنی است که با وقوع خود برخدای تعالی دلالت می کند و مقام خداوند را به یاد می آورد، ابراهیم (ع) منادی توحید و یکتاپرستی است و در دعوت به این راه هیچ گاه متوقف نشد. بنابراین کدام علامت و آیت بهتر و روشن تر از مقام ابراهیم (ع) است که اهل دنیا را به سوی خدا جلب نموده و به عظمت مقام او راهنمایی کند. از این رو در کنار آیتی بزرگ یعنی بیت الله نیاز به آیتی همچون مقام ابراهیم است که انسان های خاکی را الگو باشد در مسیر الی الله پس ابراهیم (ع) هم خودش آیت الله بود و به سوی او می خواند و هم مقامش آیت الله است.
ص: 668
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 12 ص 111- 110، جلد 14 ص 520، جلد 3 ص 546- 548
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 306
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 80-81
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
سایت اندیشه قم- مقاله هدف از بنای کعبه و تجدید آن
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) مکه کعبه داستان تاریخی مقام ابراهیم قرآن حج
اهمیت پوشش زن در سیره ابراهیم (ع)
ابراهیم در مسیر هجرت همراه ساره و لوط (ع) عبور می کردند، ابراهیم (ع) برای حفظ ناموس خود ساره از نگاه چشم های گنهکار، صندوقی ساخته بود و ساره را در میان آن نهاده بود، هنگامی که به مرز ایالت مصر رسیدند، حاکم مصر به نام «عزاره» در مرز ایالت مصر، مأموران گمرگ گماشته بود، تا عوارض گمرک را از کاروانهایی که وارد سرزمین مصر می شوند بگیرند، مأمور به بررسی اموال ابراهیم (ع) پرداخت، تا این که چشمش به صندوق افتاد، به ابراهیم گفت: «در صندوق را بگشا، تا محتوی آن را قیمت کرده و یک دهم قیمت آن را برای وصول، مشخص کنم.» ابراهیم: «خیال کن این صندوق پر از طلا و نقره است، یک دهم آن را حساب کن تا بپردازم، ولی آن را باز نمی کنم.» مأمور که عصبانی شده بود، ابراهیم (ع) را مجبور کرد تا در صندوق را باز کند. سرانجام ابراهیم (ع) به اجبار دژخیمان، در صندوق را گشود، مأمور وصول، ناگهان زن با جمالی را در میان صندوق دید و به ابراهیم گفت: «این زن با تو چه نسبتی دارد؟»
ص: 669
ابراهیم: «این زن دختر خاله و همسر من است.»
مأمور: «چرا او را در میان صندوق نهاده ای؟»
ابراهیم: «غیرتم نسبت به ناموسم چنین اقتضا کرد، تا چشم ناپاکی به او نیفتد.»
مأمور: «من اجازه حرکت به تو نمی دهم تا به حاکم مصر خبر بدهم، تا او از ماجرای تو و این زن آگاه شود.» مأمور برای حاکم مصر پیام فرستاد و ماجرا را به او گزارش داد، حاکم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند. می خواستند تنها صندوق را ببرند، ابراهیم گفت: «من هرگز از صندوق جدا نمی شوم مگر این که کشته شوم.» ماجرا را به حاکم گزارش دادند، حاکم دستور داد که «صندوق را همراه ابراهیم نزد من بیاورید.» مأموران، ابراهیم را همراه صندوق و سایر اموالش نزد حاکم مصر بردند، حاکم مصر به ابراهیم گفت: «در صندوق را باز کن.» ابراهیم: «همسر و دختر خاله ام در میان صندوق است، حاضرم همه اموالم را بدهم، ولی در صندوق را باز نکنم.» حاکم از این سخن ابراهیم، سخت ناراحت شد و ابراهیم را مجبور کرد که در صندوق را بگشاید، ابراهیم آن را گشود. حاکم با نگاه به ساره، دست به طرف او دراز کرد. ابراهیم (ع) از شدت غیرت به خدا متوجه شد و عرض کرد: «خدایا دست حاکم را از دست درازی به سوی همسرم کوتاه کن.» بی درنگ دست حاکم در وسط راه خشک شد، حاکم به دست و پا افتاده و به ابراهیم گفت: «آیا خدای تو چنین کرد؟» ابراهیم: «آری، خدای من غیرت را دوست دارد، و گناه را بد می داند، او تو را از گناه باز داشت.»
ص: 670
حاکم: «از خدایت بخواه دستم خوب شود، در این صورت دیگر دست درازی نمی کنم.»
ابراهیم، از خدا خواست، دست او خوب شد، ولی بار دیگر به سوی ساره دست درازی کرد، باز با دعای ابراهیم (ع) دستش در وسط راه خشک گردید، و این موضوع سه بار تکرار شد، سرانجام حاکم با التماس از ابراهیم خواست که از خدا بخواهد تا دست او خوب شود.
ابراهیم: «اگر قصد تکرار نداری، دعا می کنم.» حاکم: «با همین شرط دعا کن.»
ابراهیم دعا کرد و دست حاکم خوب شد، وقتی که حاکم این معجزه و غیرت را از ابراهیم دید احترام شایانی به او کرد و گفت: «تو در این سرزمین آزاد هستی، هرجا می خواهی برو، ولی یک تقاضا از شما دارم و آن این که کنیزی را به همسرت ببخشم تا او را خدمتگزاری کند.» ابراهیم تقاضای حاکم را پذیرفت. حاکم آن کنیز را که نامش «هاجر» بود به ساره بخشید و احترام و عذرخواهی شایانی از ابراهیم کرد و به آیین ابراهیم گروید، و دستور داد عوارض گمرک را از او نگیرند. به این ترتیب غیرت و معجزه و اخلاق ابراهیم موجب گرایش حاکم مصر به آیین ابراهیم گردید، و او ابراهیم را با احترام بسیار، بدرقه کرد.
ابراهیم (ع) در هجرتگاه، و تولد اسماعیل (ع) و اسحاق (ع) ابراهیم (ع) به فلسطین رسید، قسمت بالای آن را برای سکونت برگزید، و لوط (ع) را به قسمت پایین با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتی در روستای «حبرون» که اکنون به شهر «قدس، خلیل» معروف است ساکن شد. ابراهیم و لوط، در آن سرزمین، مردم را به توحید و آیین الهی دعوت می کردند و از بت پرستی و هرگونه فساد بر حذر می داشتند، سالها از این ماجرا گذشت، ابراهیم (ع) به سن و سال پیری رسید، ولی فرزندی نداشت زیرا همسرش «ساره» نازا بود، ابراهیم دوست داشت، پسری داشته باشد تا پس از او راهش را ادامه دهد. ابراهیم (ع) به ساره پیشنهاد کرد، تا کنیزش هاجر را به او بفروشد، تا بلکه از او دارای فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهیم بخشید، هاجر همسر ابراهیم گردید، و پس از مدتی از او دارای پسری شد که نامش را «اسماعیل» گذاشتند. ابراهیم بارها از خدا خواسته بود که فرزند پاکی به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود که فرزندی متین و صبور، به او خواهد داد. (صافات/ 100)
ص: 671
این فرزند همان اسماعیل بود که خانه ابراهیم را لبریز از شادی و نشاط کرد. ساره نیز سالها در انتظار بود که خداوند به او فرزندی دهد، به خصوص وقتی که اسماعیل را می دید، آرزویش به داشتن فرزند بیشتر می شد، از ابراهیم می خواست دعا کند و از امدادهای غیبی استمداد بطلبد، تا دارای فرزند گردد. ابراهیم دعا کرد، دعای غیر عادی ابراهیم (ع) به استجابت رسید و سرانجام فرشتگان الهی او را به پسری به نام اسحاق بشارت داد، هنگامی که ابراهیم این بشارت را به ساره گفت، ساره از روی تعجب خندید، و گفت: «وای بر من، آیا با این که من پیر و فرتوت هستم و شوهرم ابراهیم نیز پیر است، دارای فرزند می شوم؟! به راستی بسیار عجیب است!» (هود/ 69- 72) امام صادق (ع) فرمود: «ابراهیم در این هنگام 120 سال، و ساره 90 سال داشت.» (بحار، ج 12، ص 110 و 111) طولی نکشید که بشارت الهی تحقق یافت و کانون گرم خانواده ابراهیم با وجود نوگلی به نام «اسحاق» گرمتر شد. از این پس فصل جدیدی در زندگی ابراهیم (ع) پدید آمد، از پاداشهای مخصوص الهی به ابراهیم (ع) دو فرزند صالح به نام اسماعیل و اسحاق (ع) بود، تا عصای پیری او گردند و راه او را ادامه دهند.
پاک زیستی ابراهیم (ع)
روزی ابراهیم وقتی که صبح برخاست (به آینه نگاه کرد) در صورت خود یک لاخ موی سفید دید که نشانه پیری است، گفت: «الحمدلله الذی بلغنی هذا المبلغ و لم اعصی الله طرفه عین؛ حمد و سپاس خداوندی را که مرا به این سن و سال رسانید که در این مدت به اندازه یک چشم به هم زدن گناه نکردم.» (بحار، ج 12، ص 8)
ص: 672
مهمان دوستی ابراهیم (ع) و لقب خلیل برای او
در مهمان دوستی ابراهیم (ع) سخنهای بسیار گفته اند، از جمله:
1. روزی پنج نفر به خانه ابراهیم (ع) آمدند (آنها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئیل، به صورت انسان نزد ابراهیم (ع) آمده بودند.) آنها مأمور رساندن عذاب به قوم لوط بودند، که در مسیر راه نزد ابراهیم (ع) آمده بودند. ابراهیم با این که آنها را نمی شناخت، گوساله ای را کشت و برای آنها غذای لذیذی فراهم کرد و جلو آنها نهاد: «فما لبث ان جاء بعجل حنید؛ دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد.» (هود/ 69) آنها گفتند: «از این غذا نمی خوریم، مگر این که به ما خبر دهی که قیمت این گوساله چقدر است؟!» ابراهیم گفت: «قیمت این غذا آن است که در آغاز خوردن «بسم الله» و در پایان «الحمدلله» بگویید.» جبرئیل به همراهان خود گفت: «سزاوار است که خداوند این مرد را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیند.» (بحار، ج 12، ص 5)
2. روز دیگری، گروهی بر ابراهیم (ع) وارد شدند، در خانه غذا نبود، ابراهیم با خود گفت: «اگر تیرهای سقف خانه را بیرون بیاورم و به نجار بفروشم، تا غذای مهمانان را فراهم کنم، می ترسم بت پرستان از آن تیرها، بت بسازند.» سرانجام مهمانان را در اطاق مهمانی جای داد و پیراهن خود را برداشت و از خانه بیرون رفت، تا به محلی رسید و در آن جا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو رکعت نماز، دید پیراهنش نیست، دانست که خداوند اسباب کار را فراهم نموده است، به خانه بازگشت، همسرش ساره را دید که سرگرم آماده نمودن غذا است، پرسید: «این غذا را از کجا تهیه نمودی؟» ساره گفت: «این غذا از همان مواد است که توسط مردی فرستادی.» معلوم شد که خداوند لطف فرموده و با دست غیبی خود آن غذا را به خانه ابراهیم (ع) رسانده است. (بحار، ج 12، ص 11)
ص: 673
3. امام صادق (ع) فرمود ابراهیم (ع) پدر مهربانی برای مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمی رسید، از خانه بیرون می آمد و به جستجوی مهمان می پرداخت، روزی برای پیدا کردن مهمان از خانه خارج شد و در خانه را بست و قفل کرد و کلید آن را همراه خود برد، پس از ساعتی جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردی یا شبیه مردی را در خانه خود دید، به او گفت: «ای بنده خدا با اجازه چه کسی وارد این خانه شده ای؟» آن مرد گفت: «با اجازه پروردگار این خانه» این سخن سه بار بین ابراهیم (ع) و آن مرد تکرار شد، ابراهیم دریافت که آن مرد جبرئیل است، خداوند را شکر و سپاس نمود. در این هنگام جبرئیل گفت: «خداوند مرا به سوی یکی از بندگانش که او را خلیل (دوست خالص) خود کرده، فرستاده است.»
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 241- 242 و جلد 5 ص 175
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی فضایل اخلاقی غیرت
قصه بشری قصه بشری که خدای تعالی از آن به قصه میهمانان ابراهیم تعبیر کرده در پنج سوره از سوره های قرآن آمده و این پنج سوره همه در مکه نازل شده اند و به حسب ترتیب قرآنی عبارتند از: سوره هود و حجر و عنکبوت و صافات و ذاریات.
بشارت اول در سوره هود است که از آیه 69 تا آیه 76 می خوانیم: «و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشری قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنیذ* فلما رای ایدیهم لا تصل الیه نکرهم و اوجس منهم خیفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الی قوم لوط* و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب* قالت یا ویلتی ءالد و انا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشی ء عجیب* قالوا اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید* فلما ذهب عن ابراهیم الروع و جاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط* ان ابراهیم لحلیم اواه منیب* یا ابراهیم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم اتیهم عذاب غیر مردود؛ و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند. گفتند: سلام بر تو. [او نیز در جواب] گفت: سلام بر شما. و طولی نکشید که گوساله ای بریان پیش آورد. و چون دید دستشان به غذا نمی رود آنها را غیر عادی یافت و از آنها احساس ترس کرد. گفتند: مترس که ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم. و زن او ایستاده بود. [از خوشحالی] بخندید و ما وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم. گفت: ای وای بر من! آیا من فرزند می آورم در حالی که پیرزنم و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعا این چیز بسیار عجیبی است. گفتند: آیا از کار خدا تعجب می کنی؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خانواده است. پس وقتی ترس از ابراهیم برفت و بشارت به او رسید، درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد. همانا ابراهیم بردبار و بسیار نیایشگر و توبه کار بود. ای ابراهیم! از این [درخواست] صرف نظر کن که فرمان پروردگارت آمده و عذابی برگشت ناپذیر به سراغشان خواهد آمد.»
ص: 674
بشارت دوم در سوره حجر آیات 51 تا 60 است که در آنجا می خوانیم: «و نبئهم عن ضیف ابراهیم* اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم وجلون* قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم* قال ابشر تمونی علی ان مسنی الکبر فبم تبشرون* قالوا بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین* قال و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون* قال فما خطبکم ایها المرسلون* قالوا انا ارسلنا الی قوم مجرمین* الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعین* الا امراته قدرنا انها لمن الغابرین؛ و آنها را از مهمانان ابراهیم خبر کن. هنگامی که بر او وارد شدند و سلام گفتند. گفت: همانا ما از شما بیمناکیم. گفتند: مترس که ما تو را به پسری دانا مژده می دهیم. گفت: آیا با این که مرا پیری فرا رسیده است بشارتم می دهید؟ به چه بشارت می دهید؟ گفتند: ما تو را به حق بشارت دادیم، پس از نومیدان مباش. گفت: چه کسی جز گمراهان، از رحمت پروردگارش نومید می شود؟ گفت: ای فرستادگان! پس کار شما چیست؟ گفتند: ما به سوی مردمی گناهکار فرستاده شده ایم. مگر خاندان لوط که ما قطعا همه آنها را نجات می دهیم. جز زنش را که مقدر کرده ایم وی از بازماندگان [در عذاب] باشد.»
بشارت سوم، سوره عنکبوت آیه 31 و 32 است که می فرماید: «و لما جاءت رسلنا ابراهیم بالبشری قالوا انا مهلکوا اهل هذه القریة ان اهلها کانوا ظالمین* قال ان فیها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فیها لننجینه و اهله الا امراته کانت من الغابرین؛ و چون فرستادگان ما برای ابراهیم مژده ی [فرزند] آوردند، گفتند: البته ما هلاک کنندگان اهل این شهر خواهیم بود، چرا که مردمش ستمکار بوده اند. گفت: لوط در آن جاست. گفتند: ما بهتر می دانیم چه کسانی در آن جا هستند. او و کسانش را نجات خواهیم داد، جز زنش را که از باقی ماندگان خواهد بود.»
ص: 675
سوره صافات بشارت چهارم آیات 99 تا 113 سوره صافات است که می فرماید: «و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین* فبشرناه بغلام حلیم* فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال یا ابت افعل ما تومر ستجدنی ان شاء الله من الصابرین* فلما اسلما و تله للجبین* و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرویا انا کذلک نجزی المحسنین* ان هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم* و ترکنا علیه فی الاخرین سلام علی ابراهیم کذلک نجزی المحسنین انه من عبادنا المؤ منین و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین و بارکنا علیه و علی اسحق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین؛ و [ابراهیم] گفت: من به سوی پروردگارم روانم، زودا که هدایتم کند. ای پروردگار من! مرا [فرزندی] از شایستگان عطا کن. پس پسری بردبار را به او مژده دادیم. و چون او همراه پدر به [سن] کار و کوشش رسید، گفت: ای پسرک من! من پیوسته در خواب می بینم که تو را سر می برم. بنگر که رأی تو چیست؟ گفت: ای پدر من! آنچه را دستور یافته ای انجام ده، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت. پس وقتی هر دو [بر این کار] تسلیم شدند و پسر را به پیشانی بر خاک افکند. او را ندا دادیم که ای ابراهیم! حقا که خوابت را تحقق بخشیدی. ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. به راستی که این همان آزمایش آشکار بود. و او را در ازای قربانی بزرگ بازخریدیم. و در [میان] آیندگان برای او [آوازه ی نیک] بر جای نهادیم. سلام بر ابراهیم! این چنین نیکوکاران را پاداش می دهیم. در حقیقت، او از بندگان مؤمن ما بود. و او را به اسحاق، پیامبری از صالحان بشارت دادیم. و بر او و بر اسحاق برکت دادیم، و از فرزندانشان برخی نیکوکارند و برخی آشکارا بر خود ستمکارند.»
ص: 676
بشارت پنجم آیاتی است که آیات 24 تا 30 سوره ذاریات آمده و فرموده: «هل اتاک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین* اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون* فراغ الی اهله فجاء بعجل سمین* فقربه الیهم قال الا تاکلون* فاوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم* فاقبلت امراته فی صرة فصکت وجه ها و قالت عجوز عقیم* قالوا کذلک قال ربک انه هو الحکیم العلیم؛ آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسیده است؟ آن گاه که بر او وارد شدند پس گفتند سلام [بر تو]. گفت: سلام! [بر شما که] گروهی ناشناسید. پس آهسته به سوی خانواده خویش رفت و گوساله ای فربه [و بریان] آورد. پس آن را به نزدشان برد [ولی با تعجب دید دست به غذا نمی برند.] گفت: آیا غذا نمی خورید؟ پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسری دانا مژده دادند. و زنش فریاد کنان سر رسید و بر صورت خود زد و گفت: زنی پیر نازا [چگونه بزاید]؟ گفتند: پروردگارت چنین گفته است. همانا او حکیم داناست.»
بحث پیرامون داستان بشارت اول اینکه آیا این بشارت یکی بود، و همان بوده که در آن نام اسحاق و یعقوب برای ابراهیم و ساره برده شده، و مدتی کوتاه قبل از هلاکت قوم لوط صورت گرفته؟ و یا اینکه بشارت دوبار تحقق یافته و دو قصه دارد: یکی آن داستانی که مشتمل است بر بشارت به میلاد اسماعیل و دیگری آن داستانی که متضمن بشارت به میلاد اسحاق و یعقوب است؟ چه بسا که مفسرینی احتمال دوم را ترجیح داده باشند، البته این احتمال مبنی بر این است که قصه ای که در سوره ذاریات آمده صریح باشد در اینکه حضرت ابراهیم برای آنان گوساله بریان آورده و از نخوردن آنان بترس افتاده باشد و بعد از بشارت، ترسش زایل شده باشد، و همسر عجوز و عقیم آن جناب غیر از ساره کسی نیست چون قطعا مادر اسحاق، ساره، تنها همسر عقیم آن جناب بوده، و ذیل آیات، ظهور در این دارد که این ترس و بشارت بعد از هلاکت قوم لوط بوده چون ملائکه برای ابراهیم شرح دادند که ما مامور به هلاکت قومی مجرم شدیم و چنین و چنان کردیم و چند نفر مومنی که در آن قوم بودند بیرون کردیم و جز یک خانواده از مؤمنین کسی را نیافتیم و از آن قوم آثاری باقی گذاشتیم برای عبرت آیندگان، البته افرادی از آیندگان که از عذاب الیم خدا می ترسند. و نظیر این آیات، آیات سوره هود است که در آن ملائکه برای برطرف کردن ترس از ابراهیم قبل از هر سخن گفتند: «انا ارسلنا الی قوم لوط؛ مترس که ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم.» (هود/ 70)
ص: 677
اما آنچه در سوره حجر آمده سخنی از داستان گوساله بریان آوردن ندارد بلکه ظاهرش آن است که ابراهیم و خانواده اش به محض دیدن ملائکه دچار وحشت شده اند، و ملائکه برای برطرف ساختن ترس آنها بشارت را داده اند، کما اینکه خداوند تعالی می فرماید: «اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال انا منکم وجلون* قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم؛ به محضی که ملائکه داخل شدند و زبان به سلام گشودند، ابراهیم گفت: ما از شما بیمناکیم گفتند: مترس که ما تو را به فرزندی دانا بشارت می دهیم.» (حجر/ 52- 53) و ذیل آیات ظهور در این دارد که این ملاقات قبل از هلاکت قوم لوط بود، و حاصل دلیل این مفسرین این شد که آیات پنج سوره مذکور از حیث ظهور مختلفند، بعضی از آنها نظیر آیات سوره ذاریات ظهور دارد در اینکه ملاقات با ابراهیم بعد از هلاکت قوم لوط بوده، و بعضی دیگر نظیر آیات سوره حجر ظهور در این دارد که ملاقات آنان با آن جناب قبل از هلاک کردن قوم لوط بوده است.
نظیر آیات سوره حجر آیات سوره عنکبوت است که آن آیات از آیات سوره حجر روشن تر می فهمانند که جریان ملاقات قبل از هلاکت آن قوم بوده چون در آن آیات مساله وساطت ابراهیم (ع) و جدالش با ملائکه آمده... ولیکن حق این است که آیات در همه این چهار سوره یعنی سوره هود و حجر و عنکبوت و ذاریات، متعرض یک قصه است و آن داستان بشارت دادن ملائکه به ابراهیم است به ولادت اسحاق و یعقوب، نه ولادت اسماعیل.
ص: 678
اما آنچه در ذیل آیات سوره ذاریات داشت: «قالوا انا ارسلنا» ظهور دارد در اینکه از ماجرائی سخن می گوید که واقع شده، و دلیل بر این نیست که منظورش شرح بشارت به ولادت اسماعیل باشد که قبل از ماجرای قوم لوط بوده برای اینکه نظیر این آیات در سوره حجر نیز آمده بود با اینکه مفسرین قبول دارند که آیات سوره حجر داستان قبل از فراغت از کار قوم لوط را شرح می دهد. علاوه بر این، جمله مزبور یعنی جمله «انا ارسلنا» که ملائکه وقتی آن را گفتند که هنوز در بین راه بودند به حسب لغت نمی تواند مانع از این نظریه باشد.
اما جمله «فاخرجنا من کان فیها من المؤمنین» کلام ملائکه نیست تا دلیل شود بر اینکه مربوط به بعد از واقعه قوم لوط است بلکه کلام خود خدای تعالی است همچنانکه سیاق همه داستان های سوره ذاریات که سراینده آنها خود خدای تعالی است این معنا را تأیید می کند. و اما اینکه مسأله ترسیدن ابراهیم (ع) در آیات سوره حجر، اول داستان و در آیات سوره ذاریات و هود آخر داستان آمده دلیل بر دو تا بودن داستان نیست بلکه وجهش این است که در آیات سوره حجر اصلا مسأله آوردن گوساله بریان ذکر نشده تا در اثر نخوردن ملائکه مسأله ترسیدن ابراهیم (ع) را ذکر کند به خلاف دو سوره ذاریات و هود، علاوه بر این ارتباط تام و شدیدی که بین اجزای داستان برقرار است خود دلیل و مجوزی است برای اینکه بعضی از قسمتهای داستان در جایی و در زمانی، جلوتر و در جایی و زمانی دیگر عقب تر ذکر شود هم چنان که انکار ابراهیم در آیات سوره ذاریات در اول قصه بعد از سلام دادن ملائکه آمده و در سوره هود در وسط داستان یعنی بعد از غذا نخوردن ملائکه ذکر شده، و در نظم قرآنی اینگونه تقدیم و تاخیرها بسیار است.
ص: 679
از این هم که بگذریم آیات سوره هود صریح در این است که بشارت، مربوط به ولادت اسحاق و یعقوب بوده چون نام آن دو بزرگوار را برده و همین آیات است که میگوید: ابراهیم درباره سرنوشت شوم قوم لوط مجادله کرد، و این مطلب را در سیاقی آورده که هیچ شکی باقی نمی گذارد در اینکه جریان مربوط به قبل از هلاکت قوم لوط است، و لازمه این دو مطلب این است که بشارت به ولادت اسحاق قبل از هلاکت قوم لوط واقع شده باشد.
باز از این هم که بگذریم همه نویسندگان تاریخ اتفاق دارند بر اینکه ولادت اسماعیل قبل از ولادت اسحاق و یعقوب بوده و آن جناب از اسحاق بزرگتر بوده و بین ولادت او و این، سالهایی فاصله شده و اگر بشارتی که قبل از هلاکت قوم لوط واقع شده بشارت به ولادت اسماعیل باشد دیگر نمی تواند بعد از هلاکت قوم لوط بشارتی دیگر به ولادت اسحاق صورت بگیرد زیرا در این صورت فاصله بین دو بشارت، یک روز و دو روز خواهد بود مگر اینکه بگویی بله ممکن است همین طور باشد ولی اسحاق چند سال بعد متولد شده باشد چون بشارت بیش از این دلالت ندارد که چنین امر خیری پیش خواهد آمد و یا چنین و چنان خواهد شد و اما اینکه در چه زمانی واقع می شود بشری از آن ساکت است.
دوم اینکه اصلا در این داستانها سخنی از بشارت به ولادت اسماعیل در میان آمده یا نه؟ حق مطلب این است که بشرائی که در اول آیات سوره صافات آمده تنها بشارت به ولادت اسماعیل است و این غیر آن بشارتی است که در ذیل آن آیات آمده که صریحا نام اسحاق در آن برده شده، دلیل بر این معنا هم سیاق آیات ذیل جمله «فبشرناه بغلام حلیم» است که بعد از این بشارت مسأله رویا و ذبح فرزند و مطالبی دیگر را آورده ناگهان در آخر می فرماید: «و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین» و این سیاق جای شک باقی نمی گذارد که منظور از غلام حلیمی که در اول آیات به ولادتش بشارت داده غیر اسحاقی است که بار دوم ولادتش را مژده داده است. طبری در تاریخ خود می گوید: «منظور از بشارت اولی مانند بشارت دومی در این سوره بشارت به ولادت اسحاق است، همچنانکه در سایر سوره ها همین منظور است.» ولی از نظر ما این سخن درست نیست.
ص: 680
سوم بحثی پیرامون این داستان از این جهت که جدال ابراهیم با ملائکه و تعبیری به مثل «یجادلنا فی قوم لوط» و پاسخی از ملائکه به وی به مثل «یا ابراهیم اعرض عن هذا» چه معنا دارد، آن هم از ابراهیمی که، سیاق آیات و مخصوصا جمله «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب» جز به خیر از آن جناب یاد نکرده و چنین بزرگواری چطور با ملائکه جدال می کند پاسخ این سوال این است که جدال آن جناب جز به انگیزه نجات بندگان خدا نبوده به این امید وساطت کرده که شاید بعدها به راه خدا بیایند و به سوی این راه هدایت شوند.
قصه بشارت بر ابراهیم (ع) در روایات در کافی به سند خود از ابی یزید حمار از امام صادق (ع) روایت آورده که خدای عز و جل چهار فرشته مامور کرد برای هلاک کردن قوم لوط و آن چهار فرشته عبارت بودند از: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیل، این چهار فرشته در سر راه خود به دیدن ابراهیم رفته بر او سلام کردند در حالی که 'در قالب انسانهایی' معمم بودند و آن جناب ایشان را نشناخت، همین قدر دانست که قیافه هایی جالب دارند، لذا پیش خودش گفت اینگونه اشخاص محترم را باید خودم پذیرایی کنم و به خدمتشان قیام نمایم، و چون او مردی میهمان نواز بود لذا گوساله ای چاق برای آنها کباب کرد آن قدر که کاملا پخته شد و آورده نزد آنان گذاشت ولی دید که دست میهمانان به طرف غذا دراز نمی شود از این رفتار آنان بدش آمد و در خود احساس ترس کرد جبرئیل وقتی آن جناب را چنین دید، عمامه را از سر خود برداشت و ابراهیم او را که در سابق بارها دیده بود شناخت و پرسید: «تو همو هستی؟» گفت: «آری.»
ص: 681
در این میان همسر آن جناب از آنجا رد می شد جبرئیل او را به ولادت اسحاق بشارت داد و از اسحاق یعقوب را، همسر آن جناب گفت «خداوند چه فرموده است؟» ملائکه جواب دادند به آنچه قرآن کریم آن را حکایت کرده است. ابراهیم (ع) از آنان پرسید: «به خاطر چه کاری آمده اید؟» گفتند: «برای هلاک کردن قوم لوط آمده ایم.» پرسید: «اگر در میان آن قوم صد نفر با ایمان باشد آنان را نیز هلاک خواهید کرد؟» جبرئیل گفت: «نه» پرسید: «اگر پنجاه نفر باشد چطور؟» جبرئیل گفت «نه» پرسید: «اگر سی نفر باشد چطور؟» گفت «نه» پرسید: «اگر بیست نفر باشد چطور؟» گفت: «نه» پرسید: «اگر ده نفر وجود داشته باشد چطور؟» گفت: «نه» پرسید «اگر پنج نفر باشد؟» گفت: «نه» پرسید: «اگر یک نفر باشد چطور؟» گفت: «نه» پرسید: «اگر هیچ مؤمنی در آن قوم نباشد و تنها لوط باشد چطور؟» جبرئیل گفت: «ما بهتر می دانیم که در آن قوم چه کسی هست، ما به طور قطع او و خانواده اش را نجات می دهیم به جز همسرش را که از هلاک شوندگان است.» آن گاه (ابراهیم را به حال خود گذاشتند) و رفتند.
امام (ع) اضافه کرد که حسن بن علی (ع) فرموده: «من هیچ توجیهی برای کلام ابراهیم به نظرم نمی رسد مگر اینکه می خواسته کاری کند که قوم لوط باقی بمانند و از بین نروند و کلام خدای تعالی نیز که می فرماید: 'یجادلنا فی قوم لوط؛ درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد.' (هود/ 74)، به همین نکته اشاره دارد.»
ص: 682
در اینکه امام حسن (ع) فرموده: «من هیچ توجیهی به نظرم نمی رسد مگر اینکه می خواسته کاری کند که قوم لوط باقی بمانند و از بین نروند.» جای این سؤال هست که این مطلب از کجای داستان استفاده می شود؟ ممکن است بگوییم از جمله: «إن إبراهیم لحلیم أواه منیب؛ همانا ابراهیم بردبار و بسیار نیایشگر و توبه کار بود.» (هود/ 75) استفاده می شود، چون این جمله مناسب تر به آن است که بگوییم منظور ابراهیم (ع) از آن گفتارش درخواست بقای قوم لوط بود نه خود لوط پیغمبر، علاوه بر این جمله «یجادلنا فی قوم لوط» و جمله «إنهم آتیهم عذاب غیر مردود؛ عذابی برگشت ناپذیر به سراغشان خواهد آمد.» (هود/ 76)، سخن از هلاکت قوم دارند، در جمله اول ابراهیم (ع) درباره هلاکت قوم مجادله می کند و در جمله دوم فرشتگان از هلاکت قوم در آینده نزدیک خبر می دهند و این دو جمله مناسبتی با درخواست بقای قوم خود لوط دارد.
در تفسیر عیاشی از عبدالله بن سنان روایت آورده که گفت «از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود: 'جاء بعجل حنیذ؛ گوساله ای بریان پیش آورد.' (هود/ 69) یعنی گوساله ای بریان و پخته شده آورد.» و در معانی الاخبار به سند صحیح از عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر جمله ی «و امرأته قائمة فضحکت فبشرناها بإسحاق؛ همسرش که در آن حال ایستاده بود ناگهان حیض شد و ما به وسیله فرستادگان خود او را به ولادت اسحاق بشارت دادیم.» (هود/ 71) فرموده: «یعنی حیض شد.»
در الدرالمنثور است که اسحاق بن بشر و ابن عساکر از طریق جبیر از ضحاک از ابن عباس روایت کرده که گفت: «وقتی ابراهیم دید دست ملائکه به گوساله نمی رسد بدش آمد و از آنان ترسید و این ترس ابراهیم از این باب بود که در آن روزگاران رسم بر این بود که هر کس قصد آزار کسی را داشت نزد او غذا نمی خورد چون فکر می کرد اگر او مرا با طعام خود احترام کند دیگر جایز نیست من او را بیازارم، ابراهیم (ع) ذهنش به این مساله متوجه شد و ترسید مبادا قصد سویی داشته باشند و به حدی ترسید که بندهای بدنش به لرزه افتاد. در همین میان همسرش ایستاده مشغول خدمتگزاری آنان بود، رسم ابراهیم (ع) هم چنین بود که وقتی می خواست میهمانی را زیاد احترام کند ساره را به خدمت وا می داشت، ساره در این هنگام خندید و بدین جهت خندید که می خواست گفتاری که می خواهد بگوید را با خنده اش گفته باشد، پس گفت: 'از چه می ترسی؟ اینها سه نفرند و تو خانواده و غلامان داری.' جبرئیل در پاسخ ساره گفت: 'ای خانم خنده رو! بدان که تو به زودی فرزندی خواهی آورد به نام اسحاق و از اسحاق فرزندی می شود به نام یعقوب.' ساره که با چند نفر در حال آمدن بود (و یا در حالی که ضجه می کرد) از شدت حیا با همه کف دو دست و انگشتان باز بر صورت خود نهاد و حیرت زده گفت: 'وا ویلتاه' و گفت: 'آیا من که پیرزنی عجوزه ام آن هم از شوهرم که مردی بسیار سالخورده است فرزنددار می شوم؟'»
ص: 683
ابن عباس اضافه می کند که کلام خدای تعالی که می فرماید: «فلما ذهب عن إبراهیم الروع و جاءته البشری؛ بعد از آنکه حالت ترس از ابراهیم برطرف شد و بشارتی که شنیده بود در دلش جای گرفت و خوشحالش کرد.» (هود/ 74)، مربوط است به بعد از بشارت، و مجادله آن جناب این بود که پرسید: «قصد کجا را دارید، و به سوی چه قومی مبعوث شده اید؟» جبرئیل گفت: «به سوی قوم لوط، و ما مامور شده ایم آن قوم را عذاب کنیم.» ابراهیم (ع) گفت: «آخر لوط در بین آن قوم است؟» گفتند: «ما داناتر از هر کسیم به اینکه چه کسی در آن قوم هست و مطمئن باش که ما او و اهلش را حتما نجات می دهیم مگر همسرش را.» که (به طوری که) بعضی معتقدند نامش والقة بوده است.
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 489
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی مهمانی ولادت فرزند باورها
زندگی حضرت ابراهیم (ع) بیشتر با دامداری اداره می شد و در تاریخ دامداری آن حضرت، داستان ها نقل شده که در همه جا چهره نورانی و قلب با ایمان آن بزرگوار جلوه خاص خود را آشکار می سازد. داستان زیر نیز از آن جمله که صدوق با مختصر اختلافی آن را در کتاب امالی و اکمال الدین از امام باقر و صادق (ع) نقل کرده و نیز از قصص الانبیاء راوندی بدون سند و بی انتساب به معصوم با شرح زیادتری حکایت شده است. آن چه در کتاب امالی از امام صادق (ع) نقل کرده، چنین است که آن حضرت فرمود: ابراهیم در کوه بیت المقدس به دنبال چراگاهی برای گوسفندان خود می گشت که ناگاه صدایی به گوشش خورد و سپس مردی را دید که ایستاده و نماز می خواند (و در قصص الانبیاء راوندی نامش را ماریا بن اوس ذکر کرده است).
ص: 684
ابراهیم بدو فرمود: «ای بنده خدا! برای چه کسی نماز می خوانی؟»
گفت: «برای خدا.»
- «آیا از قوم و قبیله تو جز تو کسی به جای مانده است؟»
- «نه.»
- «پس از کجا غذا می خوری؟»
آن مرد به درختی اشاره کرد و گفت: «تابستان از این درخت میوه می چینیم و ضمن خوردن، مقداری را خشک می کنم و در زمستان از آن چه خشک کرده ام می خورم.»
ابراهیم پرسید: «خانه ات کجاست؟»
آن مرد به کوهی اشاره کرد و گفت: «آن جاست.»
- «ممکن است مرا همراه خودت ببری تا امشب را نزد تو به سر برم؟»
- «در سر راه ما آبی است که نمی شود از آن عبور کرد.»
- «پس تو چگونه از آن می گذری؟»
- «من از روی آن راه می روم.»
- «مرا هم با خود ببر شاید آن چه خدا به تو لطف کرده، روزی من هم بکند.»
عابد دست آن حضرت را گرفت و هر دو به راه افتادند تا بدان آب رسیدند. عابد از روی آب عبور کرد و ابراهیم نیز همراه او رفت.
وقتی به خانه آن مرد رسیدند، ابراهیم از وی پرسید: «کدام یک از روزها بزرگتر است؟»
عابد گفت: «روز جزا که مردم از همدیگر بازخواست می کنند.»
- «بیا دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم ما را از شر آن روز محافظت کند.»
- «به دعای من چه کار داری. به خدا سی سال است به درگاهش دعایی کرده ام، ولی اجابت نشده است.»
ص: 685
- «به تو بگویم چرا دعایت اجابت نشده؟»
- «بگو!»
چون خدای بزرگ دعای بنده ای را که دوست دارد نگاه می دارد تا با او راز گوید و از او درخواست و طلب کند و چون بنده ای را دوست ندارد، دعایش را زود اجابت کند یا در دلش نومید اندازد. و به دنبال این سخن فرمود: «اکنون بگو دعایت چه بوده؟»
- «گله گوسفندی بر من گذشت و پسری که گیسوانی داشت، همراه آن گوسفندان بود، و (در قصص الانبیاء است که آن پسر فرزند ابراهیم، اسحاق بود) من بدو گفتم که 'ای پسر این گوسفندان کیست؟' گفت: 'از آن ابراهیم خلیل الرحمان است.' من دعا کردم و گفتم: 'خدایا اگر در روی زمین خلیلی داری به من بنما!'»
ابراهیم فرمود: «خدا دعایت را مستجاب کرد و من همان ابراهیم خلیل الرحمان هستم.»
من_اب_ع
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی عبادت دعا
تقاضای فرزند صالح خداوند می فرماید: «رب هب لی من الصالحین* فبشرنا بغلام حلیم؛ پروردگارا. به من از صالحان (فرزندان صالح) ببخش، پس ما او را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم.» (صافات/ 100- 101) نکته قابل تأمل و دقت این است که آن جناب تا حدود 120 سالگی و همسرش ساره تا حدود 90 سالگی سوز عشق به فرزند را تحمل نموده اند اما در عین حال فقط از خداوند فرزند صالح تقاضا می کند و سالیان دراز چشم انتظار استجابت دعایش می باشد تا این که انتظار سر می آید و در حال ناباوری (خود و همسرش) ملائکه به آنها بشارت فرزند می دهند، ساره از این خبر خنده اش می گیرد و با سیلی به صورت خود می زند و می گوید آیا این امر شدنی است؟ آیا در این سن می توان به فرزندی چشم روشن شد؟ این که در آیه بعد بشارت به «غلام حلیم» می دهد منظورش فرزند پسری است که به سن بلوغ و جوانی می رسد، یعنی پسری به تو می دهیم که به ثمر می رسد و این ویژگی را دارد که بردبار و صبور است. و بالاخره ابراهیم شکر این نعمت را به جا می آورد و می فرماید: «الحمدلله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق ان ربی لسمیع الدعا؛ حمد خدای را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید، همانا پروردگار من شنونده و اجابت کننده دعاست.» (ابراهیم/ 39)
ص: 686
دعا برای همسر و فرزندش
خداوند می فرماید: «ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پروردگارا، من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم توست ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل های گروهی از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزی ده. شاید آنان شکر تو را به جای آورند.» (ابراهیم/ 37) منظور ابراهیم (ع) از «ذریتی» همان اسماعیل و فرزندانی است که از وی پدید می آیند، نه اسماعیل به تنهایی. این دعا یکی از دعاهای است که حضرت ابراهیم (ع) پس ساختن کعبه فرموده آند. و در این دعا سه چیز را برای ذریه اش می خواهد:
الف) برپایی نماز
ب) مجذوبیت در بین مردم آن دیار
ج) بهره مندی از ثمرات الهی و در پایان امید به شکرگذاری آنها دارد.
دعا برای والدینش و مؤمنین
خداوند می فرماید: «ربنا اغفرلی و لوالدی و للمومنین یوم یقوم الحساب؛ پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را، در آن روز که حساب برپا می شود بیامرز.» (ابراهیم/ 41) این دعا آخرین فقره از دعای ابراهیم (ع) پس از ساختن کعبه است. این آیه دلالت دارد بر این که ابراهیم (ع) فرزند «آزر» مشرک نبود و آن حضرت در این دعا برای پدر و مادر واقعی خود (تارخ و ورقه) طلب مغفرت کرده که موحد بودند، آن حضرت در همان اوایل عمر شریفتش پس از یأس نسبت به ایمان و اسلام آوردن «آزر» از وی بیزاری جست چنان که در آیه 114 سوره توبه آمده است.
ص: 687
درخواست ایجاد حرم امن الهی خداوند می فرماید: «و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا، امنا و ارزق امله من الثمرات من امن منهم بالله و الیوم الاخر قال و من کفر فأمتعه قلیلا ثم اضطر. إلی عذاب النار و بئس المصیر؛ و (به یادآورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا، این سرزمین را شهر امنی قرار ده و اهل آن را (آنهایی که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده اند) از ثمرات (گوناگون) روزی ده. (خداوند) گفت: (دعای تو را اجابت کردم و مؤمنان را از انواع برکات بهره مند ساختم) اما به آنها که کافر شدند بهره کمی خواهم داد، سپس آنها را به عذاب آتش می کشانم و چه بد سرانجامی است.» (بقره/ 126) هدف از این درخواست آن بود تا خداوند، مکه را که در آن هنگام، بیابانی خشک بود، حرم امن خویش قرار دهد تا امر دین سامان یافته، وجود این حرم امن رابطه ای میان مردم و پروردگارشان ایجاد کند و برای عبادت او به آن جا روی آورند. این درخواست که در نهایت به تشریع حرم امن الهی و بنای کعبه انجامید، نموداری از همت مقدس و بلند ابراهیم است که مسلمانان به سبب آن تا قیامت رهین منت او هستند. حضرت ابراهیم از خدا درخواست کرد مکه را شهر امنی قرار دهد و چون سرزمینی لم یزرع بود از خدا خواست ذریه اش را از میوه ها روزی دهد، و لازمه استجابت این دعا این است که این شهر، از راه توطن و سکونت و زیارت مردم آباد شود.
آن گاه وقتی احساس کرد که این شرافتی را که درخواست کرده شامل مؤمن و کافر هر دو می شود لذا دعای خود را مقید به کسانی کرد که ایمان به خدا و روز جزا داشته باشند، و گفت: «من آمن منهم بالله و الیوم الآخر» و اما اینکه این دعا در شهری که فرضا هم مؤمن و هم کافر یا تنها کفار در آن ساکنند چطور ممکن است مستجاب شود؟ با اینکه شهری است خشک و لم یزرع؟ ابراهیم (ع) متعرض این جهات نشد، و این نیز از ادب او در مقام دعا بوده، زیرا در این مقام درخواست کننده اگر بخواهد پروردگار خود را درس دهد که چگونه و از چه راهی دعایش را مستجاب نماید با اینکه پروردگارش علیم و حکیم و قادر بر هر چیزی است و کار او اینطوریست که هر چه را بخواهد ایجاد کند همین که بگوید به وجود آی موجود می شود، در حقیقت فضولی کرده و از رسم ادب بیرون شده است. لیکن خدای سبحان چون می خواست حاجت ابراهیم را بر طبق سنت جاریه ای که در اسباب عادیه دارد برآورده کند و بین مؤمن و کافر در آن فرق نگذارد از این جهت دعایش را با قیدی که در کلام خود آورد و فرمود: «و من کفر فأمتعه قلیلا ثم أضطره إلی عذاب النار و بئس المصیر» مقید ساخته، آن گاه مستجاب نمود.
ص: 688
ابراهیم (ع) یکبار دیگر در اواخر عمر پس از تأسیس شهر مکه، امنیت آن را از خدا خواست: «رب اجعل ه_ذا البلد ءامنا؛ و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را ایمن گردان.» (ابراهیم/ 35) حضرت ابراهیم (ع) برای شهر مکه امنیت را طلب می کند و سپس برای اهل مکه رزق و روزی از میوه ها را خواسته البته بلافاصله با جمله «من آمن منهم» دعا را به مؤمنین اختصاص داد گرچه می دانست وقتی در شهر نعمت فراوان شد قطعا غیر مؤمنین هم از آن وفور نعمت من غیر مستقیم و گاهی مستقیم استفاده خواهند نمود اما در عین حال چون ابراهیم (ع) از کافرین تبری جستند حتی از عمویش «آزر» بر همان اساس بلافاصله بعد از دعایش کافرین را استثناء می کند و عمومیت دعایش را با جمله خاصی «من آمن منهم» محدوش می نماید، اگرچه اساسا حضرت نقطه محوری دعایش امتیاز گرفتن از خداوند برای شهر مکه است می خواهد در شهر مکه، که لم یزع است وفور نعمت باشد و مردم در این شهر راحت باشند و بهره مند از نعمت های خدا. نه این که بخواهد برای اهل مکه امتیازی از خداوند بخواهد.
به عبارت دیگر آن حضرت دوست داشت مکه شهر آبادی باشد. درباره خواسته ابراهیم و پیامدهای آن، نظریات گوناگونی ارائه شده است:
الف. خواسته ابراهیم در آیات 126 بقره و 35 ابراهیم، امنیت تشریعی سرزمین مکه بوده و حرمت حرم، دستاورد خواسته حضرت است.
ب. آیه مورد نظر در سوره بقره، ناظر به امنیت عمومی مورد نیاز در هر شهر، و آیه سوره ابراهیم، ناظر به امن تشریعی حرم است.
ص: 689
ج. مکه پیش از ابراهیم (ع) نیز حرم امن بوده که به درخواست حضرت، حرمت مؤکد یافته است.
د. مکه از آغاز در برابر خطر بدخواهان، آفت ها و عذاب الهی، امنیت تکوینی داشته؛ ولی به درخواست ابراهیم، افزون بر آن، امنیت تشریعی نیز یافته است.
ه. مکه قبل از ابراهیم (ع)، از خطر حاکمان ستم گر و نزول عذاب الهی امنیت داشته و او، امنیت مکه از شبیخون، قحطی و خشک سالی را خواستار شده است. درخواست ابراهیم به وجهی امنیت برای ساکنان مکه را نیز دربردارد. بعضی در توضیح آیه «رب اجعل ه_ذا بلدا ءامنا» (بقره/ 126) گفته اند که ابراهیم برای اهل مکه در خواست امنیت داشته است.
درخواست بهره مندشدن مؤمنان مکه از نعمت های الهی می فرماید: «و ارزق أهله من الثمرت من ءامن منهم؛ و مردمش را از نعمت های فراوان روزی بخش.» (بقره/ 126) مقصود از «ثمرات»، یا نیازمندی های غذایی بوده تا با فراهم شدن آن مردم از مکه کوچ نکنند و هم چنان آباد بماند یا اعم از نعمت های مادی و معنوی است. درباره اختصاص نیایش ابراهیم به مؤمنان مکه «من آمن منهم» گفته شده این امر از آن جهت بوده که در پی درخواست امامت برای ذریه خود، خداوند، محرومیت ستمگران از ذریه را به وی گوشزد فرموده بود (بقره/ 124) و او دانست که گروهی از ذریه اش مشرک خواهند بود؛ بنابراین، او در این درخواست برای رعایت ادب، آن ها را استثنا کرد؛ ولی خداوند در پاسخ، او را آگاه ساخت که حساب رزق مادی جدا است. این توضیح، در صورتی می تواند درست باشد که درخواست رزق پس از درخواست امامت برای ذریه باشد؛ از این رو، توضیح یاد شده با این نظر که امامت ابراهیم (ع) در اواخر عهد حضرت و پس از ابتلای وی به قربانی فرزند بوده است، سازگاری ندارد؛ بنابراین، ابراهیم در پی این درخواست از آن جا که به طور طبیعی می داند درخواست او شامل مؤمن و کافر هر دو می شود، پرسش خویش را مقید کرده است و خداوند، او را آگاه ساخته که بر اساس نظام حاکم بر جهان، ارتزاق مؤمنان از ثمرات، بدون شرکت کافران میسر نخواهد بود و چون خواسته او بدون اعمال خرق عادت در قانون طبیعت مستجاب می شود مؤمن و کافر هر دو از آن بهره مند خواهند شد.
ص: 690
درخواست پذیرش عمل او در بنای کعبه:
می فرماید: «ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم؛ و آن گاه که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند [گفتند:] پروردگارا! از ما بپذیر، که تنها تو شنوا و دانایی.» (بقره/ 127) این خواسته مشترک ابراهیم و اسماعیل (ع) در حال بنای کعبه بوده است. گفته شده نظر به این که واژه «تقبل» معنای تکلف در قبول دارد، این تعبیر، اعتراف ضمنی به ناتوانی و تقصیر در عمل است؛ همان گونه که آن ها از سر تواضع و کوچک شمردن عمل خود، به جمله «تقبل منا» بسنده کرده و از خود عمل که بنای بیت بوده یاد نکرده اند.
ادب ابراهیم (ع) در خواسته هایش از خداوند از جمله آداب انبیاء، ادبی است که خداوند آن را از ابراهیم خلیل (ع) در احتجاجش با قوم خود نقل کرده: «گفت: آیا در آنچه می پرستیده اید تأمل کرده اید؟ شما و نیاکان گذشته شما؟ آن [معبود] ها دشمنان منند، مگر پروردگار جهانیان [که ولی من است ]. همان کسی که مرا آفریده و او هدایتم می کند. و کسی که او مرا اطعام می کند و آبم می دهد. و چون بیمار شوم او مرا شفا می دهد. و کسی که مرا می میراند و سپس زنده ام می کند. و کسی که امید دارم روز جزا خطایم را بر من ببخشاید. پروردگارا! مرا حکمتی عطا کن و مرا به نیکان ملحق گردان. و برای من در میان آیندگان زبان صدق و ثناگو قرار ده. و مرا از وارثان بهشت پرنعمت گردان. و بر پدرم ببخشای که او از گمراهان بود. و روزی که [مردم] برانگیخته می شوند مرا خوار مگردان.» (شعراء/ 75- 87)
ص: 691
دعائی است که ابراهیم (ع) به خود و به پدرش می کند و وعده ای را که خدا به او داده، طلب می نماید، و این در حالی بود که تازه به نبوت مبعوث شده و هنوز از ایمان پدرش مایوس نشده بود ولی وقتی که فهمید پدرش دشمن خدا است از او بیزاری جست، در این دعا ابتدا پروردگار خود را ثنای جمیلی می کند، چنان که ادب عبودیت هم همین را اقتضا می کند.
این ثنا نیز اولین ثنای مفصلی است که خداوند از وی حکایت کرده، و آن ثنائی که قبلا از او حکایت کرده بود یعنی: «یا قوم إنی بری ء مما تشرکون إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض؛ ای قوم به درستی من از شرک شما بیزارم، من روی خود را متوجه درگاه کسی کردم که آسمانها و زمین را آفرید.» (انعام/ 79) و همچنین ثنائی که در گفتارش با پدر کرده بود: «سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا؛ به زودی از پروردگارم برایت طلب مغفرت خواهم کرد، به درستی او با من مهربان است.» (مریم/ 47) به این تفصیل نبود. ابراهیم (ع) در این ثنائی که کرده ادب را اینطور به کار برده که عنایت پروردگار خود را از ابتداء خلقتش تا وقتی که به سوی او بازگشت می کند همه را در ثنای خود درج کرده و خود را در برابر او فقیر و محتاج محض دانسته و درباره پروردگارش جز غنا، و جود محض چیزی نگفته و خود را بنده ذلیلی دانسته که قادر بر هیچ چیز نیست، بلکه مقدرات الهی او را در دوران زندگیش از حالی به حالی می گرداند، طعام و شراب و بهبودی از مرض می دهد، می میراند و زنده می کند، و بندگان را برای پاداش روز جزا حاضر می سازد، برای اینکه او جز اطاعت محض و طمع در غفران گناه چیزی نیست.
ص: 692
ادب دیگری که مراعات نموده این است که مرض را به خود نسبت داده و گفته «و وقتی که مریض می شوم شفایم می دهد» برای اینکه در این مقام که مقام ثنا است مناسب نبود مرض را به او نسبت دهد، گر چه مرض هم از حوادث است و از این نظر بی ارتباط با پروردگار نیست، لیکن سیاق کلام، سیاق بیان حوادث نیست تا هر حادثی را به او نسبت دهد، بلکه سیاق کلام در بیان این معنا است که شفای از مرض هم از رحمت و عنایت اوست، از این جهت مرض را به خود نسبت داد و شفا را به پروردگار خود، گویا خواسته چنین ادعا کند که از خدای تعالی جز جمیل صادر نمی شود، آن گاه بعد از ثنا، شروع به دعا کرد، در دعایش نیز ادب فوق العاده ای را به کار برد، چون نخست دعایش را به اسم 'رب' شروع کرد، دیگر اینکه تنها نعمت های حقیقی و پایدار را درخواست نمود، و به هیچ وجه توجهی به زخارف دنیای فانی نکرد، و برای خود نعمتی اختیار کرد که سرآمد آنها و گرانبهاترین آنها بود و آن عبارت بود از 'حکم' یعنی شریعت و پیوستن به صالحین، و نام نیک در میان آیندگان، و از خدای خود خواست تا در هر عصری از اعصار آینده کسانی را مبعوث کند که دعوتش را بپا داشته و شریعتش را ترویج نمایند، در حقیقت معنی درخواستش این است که شریعتی به او دهد که تا قیام قیامت باقی باشد.
آن گاه وراثت بهشت و آمرزش پدر و ایمنی از رسوایی در قیامت را درخواست کرد و به طوری که از کلام خدای تعالی استفاده می شود همه دعاهایش مستجاب شده مگر دعائی که درباره آمرزش پدر کرد. از خدای تعالی نیز غیر این توقع نمی رود، حاشا بر خدای عالم که دعای بنده ای از بندگان مکرمش را از روی بی اعتنایی مستجاب نفرماید، با اینکه خودش درباره این پیغمبر فرموده: «ملة أبیکم إبراهیم؛ که آیین پدرتان ابراهیم است.» (حج/ 78) و نیز فرموده: «و جعلها کلمة باقیة فی عقبه؛ و این [سخن یکتاپرستی] را در نسل او سخنی ماندگار قرار داد.» (زخرف/ 28) و نیز فرموده: «و لقد اصطفیناه فی الدنیا و إنه فی الآخرة لمن الصالحین؛ و به تحقیق او را در دنیا برگزیدیم و به درستی او در آخرت از صالحین است.» (بقره/ 130) و نیز به سلام عام درودش فرستاده و فرموده: «سلام علی إبراهیم» (صافات/ 109)
ص: 693
سیر در تاریخ چند هزار ساله بعد از نوح نیز جمیع آنچه را که قرآن شریف از محامد و فضائل او نقل کرده تایید و تصدیق می کند، چون تاریخ نیز این حقایق را ثبت کرده که او پیغمبری کریم بوده که به تنهایی به دین توحید و احیای فطرت قیام نموده و علیه وثنیت و برای ویران کردن ارکان آن نهضت کرده، و در دوره ای که آثار و علائم توحید رو به نابودی می رفت و رسوم نبوت محو می شد و دنیا اسم نوح و سایر انبیای گرام خداوند را به دست فراموشی می سپرد، او دین فطرت را به پا داشت و دعوت به توحید را در بین مردم نشر داد، و در نتیجه امروز که قریب چهار هزار سال از دوره آن جناب می گذرد هنوز نام توحید باقی و دلهای اعقاب وی بدان معتقد است، برای اینکه دینی که امروز دنیا آن را دین توحید می شناسد یکی دین یهود است که پیغمبر آن حضرت موسی (ع) است و یکی دین نصارا است که پیغمبرش عیسی (ع) است، و این دو بزرگوار هر دو از دودمان اسرائیل یعنی یعقوبند و یعقوب فرزند اسحاق و او فرزند ابراهیم است. و همچنین دین اسلام که پیغمبر آن حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله (ع) است، چه آن حضرت هم از ذریه اسماعیل فرزند ابراهیم است.
از ادبی که ابراهیم (ع) در دعاهایش به کار برده یکی این است که هر حاجتی از حوائج خود را که ذکر کرد چون هم ممکن بود به غرض مشروع درخواست شود و هم به غرض نامشروع، آن جناب غرض مشروع و صحیح خود را در کلام خود ذکر کرده و با بیانی آن را ادا نمود که هر کسی می تواند از آن پی ببرد که وی تا چه اندازه امید به رحمت پروردگارش داشته، مثلا بعد از اینکه عرض کرد: «مرا و فرزندانم را از اینکه پرستش بت ها کنند دور بدار» غرض خود را اینطور بیان نمود: «پروردگارا به درستی که آنها گمراه کردند بسیاری از مردم را» و همچنین بعد از اینکه عرض کرد: «پروردگارا اینک من ذریه خود را در بیابانی لم یزرع در کنار بیت الحرام تو سکونت دادم» غرض خود را از این گفتار این طور بیان نمود: «پروردگارا برای اینکه نماز به پا دارند.» و نیز بعد از آنکه درخواست کرد: «دلهایی را از مردم به سوی آنان معطوف بدار و از میوه ها روزیشان فرما» دنبالش غرض خود را چنین شرح داد: «شاید که آنان تو را شکرگزارند.» ادب دیگری که در کلام خود رعایت کرده این است که در ردیف هر حاجتی که خواسته اسمی از اسماء حسنای خدا را از قبیل 'غفور' و 'رحیم'، 'سمیع الدعاء' به مناسبت آن حاجت ذکر کرده و اسم شریف 'رب' را در تمامی آن حوائج تکرار نموده، چون ربوبیت خدا واسطه ارتباط بنده با خدای خود و فتح باب در هر دعا است.
ص: 694
ادب دیگر اینکه عرض کرد: «و هر کس نافرمانیم کند به درستی تو بخشنده و مهربانی» و نفرین به جان آنان نکرد، بلکه بعد از ذکر اسمشان دو تا از اسماء الله را که واسطه مشمول نعمت سعادت بر هر انسانی است یعنی اسم 'غفور' و 'رحیم' را ذکر نمود، چون دوستدار نجات امت خود و گسترش جود پروردگار خود بود.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 ص 400- 403؛ جلد 12 ص 110- 111؛ جلد 18 ص 97 و 106؛ جلد 17 ص 211؛ جلد 14 ص 62؛ جلد 16 ص 200؛ جلد 12 ص 69 و 383 - 386؛ جلد 1 ص 431-429و 432-430، 418-404، 281-284، 276، 268، 302- 303
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 283
عین الله ارشادی-سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 436، 452- 455
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 1 صفحه 387- 388و 393
محمد صالحی منش-دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) دعا کعبه باورها در قرآن مکه ادب
دریافت وحی خداوند می فرماید: «إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبین من بعده و أوحینا إلی إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب و الأسباط و عیسی و أیوب و یونس و هرون و سلیمان و ءاتینا داود زبورا؛ همانا ما به تو وحی کردیم، چنان که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحی فرستادیم، و داود را زبور دادیم.» (نساء/ 163) از نشانه ها و دلایل بسیار روشن در اثبات نبوت، ارتباط با غیب و خبر دادن از غیب یا نزول وحی است، البته وحی به معنای خاص، یعنی عالی ترین نوع ارتباط با غیب به هدف نیل به کمال و قرب الهی. از این آیه شریفه دو نکته استفاده می شود:
ص: 695
1- نزول وحی بر حضرت ابراهیم و نیز سایر انبیاء قبل از او و بعد از او که از آنها نام برده است، که این عبارت «اوحینا الی ابراهیم» تصریح روشنی است بر نبوت آن حضرت.
2- و نیز استفاده می شود که نوع وحی که بر ابراهیم (ع) و پیامبران قبل و بعد او می شد یک نواخت است و با کلمه «کما» این یک نواختی را بیان می فرماید، گرچه وحی مصادیق مختلفی داشته باشد، اما در ماهیت و کیفیت یک نواختند.
دریافت کتاب آسمانی خدای تعالی در سوره اعلی از صحف ابراهیم نام برده و اختلاف است که آن ها چه بوده و تعدادش چه مقدار است؟ خداوند می فرماید: «ان هذا لفی الصحف الاولی* صحف ابراهیم و موسی؛ این دستورها در کتب آسمانی پیشین (نیز) آمده است. کتب ابراهیم و موسی.» (اعلی/ 17- 18) در آیه شریفه دو نکته قابل توجه است:
نخست این که، مسائلی را که در آیات قبل ذکر شده می فرماید، این مسائل در کتب آسمانی، سابق هم بوده، بنابراین قرآن کریم مؤید کتب آسمانی قبل از خود می باشد.
دوم این که، تأیید می کند، این مطلب را که از جمله کتب آسمانی، صحف ابراهیم (ع) است در نتیجه، قطعا ابراهیم (ع) از سوی خداوند کتاب دریافت کرده است که علاوه برآیه مورد بحث و آیات دیگری که براین مطلب اشاره می کند، روایتی را نیز اباذر از پیامبر اکرم (ص) نقل می نماید که آن حضرت فرمود: «خداوند یکصد و چهار کتاب بر انبیاء خود نازل کرد که از آن میاه ده صحیفه بر ابراهیم (ع) نازل فرمود [که به صحف شهرت گرفته است] و قطعا نزول کتاب بر هر کسی، می تواند دلیلی بر نبوت و رسالت آن شخص باشد.»
ص: 696
مطابق روایاتی که شیعه و سنی از رسول خدا نقل کرده اند، مجموع کتاب هایی که خداوند بر انبیای خود نازل فرموده، 104 کتاب بود که طبق حدیثی 10 صحیفه بر آدم نازل شد، 50 صحیفه بر شیث، 30 صحیفه بر ادریس و 10 صفحه بر ابراهیم نازل گردید که 100 صحیفه می شود و آن چهار صحیفه دیگر تورات، انجیل، زبور و قرآن است. طبق روایت دیگری که صدوق از ابوذر غفاری از آن حضرت روایت کرده، صحف ابراهیم 20 عدد بوده و نامی از 10 صحیفه آدم برده نشده است.
در روایات بسیاری ائمه دین فرموده اند صحف ابراهیم نزد ماست و آن ها الواحی است که از رسول خدا به ما ارث رسیده است. در حدیثی که در کتاب های شیعی و سنی مانند خصال صدوق و کامل ابن اثیر با مختصر اختلافی از ابوذر غفاری نقل شده است، رسول خدا فرموده اند: «صحف ابراهیم مثل هایی بوده است بدین مضمون: ای پادشاه مسلط و گرفتار و مغرور! من تو را برنینگیختم تا اموال را روی هم انباشته و جمع کنی، بلکه تو را برانگیختم تا دعای مظلومان را از من بازگردانی و (نگذاری ستم دیدگان به درگاه من رو آورند) که من دعای ستم دیده و مظلوم را بازنگردانم (و آن را مستجاب گردانم) اگر چه کافری باشد. شخص عاقل (و خردمند) اگر گرفتار نباشد و بتواند، باید وقت خود را سه قسمت کند، قسمتی را با خدای بزرگ و پروردگار خود راز و نیاز کند، قسمت دیگر را به حساب رسی نفس خود بپردازند، و از خود حساب بکشد (که در گذشته چه کردی؟) و قسمت سوم را به تفکر در کار خدا بگذارند و فکر کند که خدای عز و جل درباره او چه کرده است و ساعتی هم خود را برای استفاده های حلال و بهره های مشروع نفسانی آزاد بگذارد، زیرا که آن ساعت کمک ساعت های دیگر است و دل را خرم و آسوده و آماده می سازد. شخص عاقل باید به وضع زمان خود بینا و بصیر باشد و موقعیت خود را در نظر داشته و نگهدار زبان خود باشد، زیرا کسی که خود را از رفتار خود بداند، سخنش کم باشد (و کمتر حرف بزند) و جز در آن چه به کارش آید سخنی نگوید. شخص عاقل باید طالب یکی از سه چیز باشد: ترمیم معاش و وضع زندگانی، توشه گیری برای روز بازپسین و معاد و کامیابی از غیر حرام و لذت بردن از آن چه مشروع و حلال است.»
ص: 697
ایمان آورندگان حضرت لوط (ع) خداوند می فرماید: «فامن له لوط؛ و لوط به او (ابراهیم) ایمان آورد.» (عنکبوت/ 26) در این آیه شریفه تصریح شده است بر این که لوط (ع) به حضرت ابراهیم (ع) ایمان آورد، نفس ایمان آورد شخصی مانند حضرت لوط نبی (ع) نشانه ای است بر نبوت و رسالت گسترده حضرت ابراهیم (ع). که باید شخصی مانند لوط (ع) که خود پیامبر است بر او ایمان بیاورد. چنان که در بحث پیامبر شناسی گفته اند یکی از راه های شناخت انبیاء، ایمان آورندگان به آن شخص می باشد به عبارت دیگر با توجه به ایمان آورندگان به مدعی نبوت می توان به دست آورد که آن شخص مدعی واقعا پیامبر است یا به دروغ ادعا نبوت می کند. و یا با توجه به تکذیب کنندگان آن مدعی، می توان به صدق ادعا پی برد.
شیوه برخورد با تکذیب کنندگان نبوت و رسالتش
خداوند می فرماید: «و ان تکذبوا فقد کذب امم من قبلکم و ما علی الرسول الاالبلاغ المبین؛ اگر شما مرا [ابراهیم(ع)] تکذیب کنید (جای تعجب نیست)، امت های پیش از شما نیز پیامبرانشان را تکذیب کردند.» (عنکبوت/ 18) وظیفه فرستاده (خدا) جز ابلاغ آشکار نیست. معمولا شیوه پیامبر با شیوه دیگر مدعیان غیر الهی متفاوت است از آنجا که پیامبران هدفشان رسید، هدایت و کمال است و اینها مطلبی نیستند که با زور و جبر محقق شوند بنابراین پیامبران ضمن این که شدیدا میل به هدایت همه انسان های عصر خود داشتند اما هیچ گاه تکذیب کنندگان را با ارعاب و تهدید به زور به حق و حقیقت و هدایت سوق نمی دادند. بعضی از مفسرین در این که این کلام مربوط به حضرت ابراهیم (ع) باشد شک کرده اند و گفته اند این کلام مورد خطابش مشرکین قریش است که پیامبر اسلام (ص) را تکذیب کرده اند، اما از نظر ما این نظر بعید است زیرا از ظاهر آیه برمی آید که تتمه کلام ابراهیم (ع) خطاب به قوم بت پرستش باشد. بر فرض هم که در این آیه شک کنند که در مورد حضرت ابراهیم (ع) نیست. اما از آیات دیگر می توان برخورد آن جناب را با تکذیب کنندگان به دست آورد که واقعا برخورد وی، برخوردی در شأن فرستاده خدا بوده، نه چیز دیگر.
ص: 698
آیین حضرت ابراهیم (ع) خداوند می فرماید: «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین ولا تتفرقوا فیه؛ آیینی را برای شما تسریع کرد که به نوح توصیه کرده بود، و آنچه را بر تو وحی فرستادیم، و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم، این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید.» (شوری/ 13) شرع در لغت به معنای هموار کردن است. و «وصی» به معنای دستورالعملی است که همراه پند و اندرز باشد، بنابراین هر سفارشی را وصیت نمی گویند بلکه تنها در موردی به کار می رود که سفارش برای وصیت کنندگان اهمیت داشته و مورد عنایتش باشد. پس معنای آیه این می شود که خداوند بیان کرد و روشن ساخت برای شما از دین [که همان سنت زندگی است] همان را که قبلا با کمال اعتناء و اهمیت برای نوح بیان کرده بود و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمود. که مراد «همان شریعت های است که برای هر یک از انبیاء مذکور تشریع کرده است» و آنچه به همه انبیاء مذکور وصیت و وحی کرده بوده این بود که از دینی که برای شما تشریع شده پیروی کنید و در آن تفرقه نیاندازید، وحدت آن را حفط نموده و در آن اختلاف نکنید. بر همه مردم واجب است دین خدا را به طور کامل برپا دارند و در انجام این وظیفه تبعیض قایل نشوند که بعض احکام و مسائل دین را بپذیرند و بعض دیگر را رها کنند. پس مجموع شرایعی که خدا بر انبیاء نازل کرده یک دین است که باید در مجموع اقامه شود و در آن تفرقه نشود.
ص: 699
در این آیه، خطاب به پیامبر اسلام از کلمه «اوحینا» اما خطاب به سایر انبیاء از کلمه «وصی، وصینا» استفاده شده، چون وصیت در جایی به کار می رود که بخواهیم از بین چند چیز به آنچه که مورد اهمیت و اعتناء ماست سفارش کنیم، و از این رو درباره شریعت نوح و ابراهیم که چند حکم بیشتر نبود، چون در آن شریعت ها تنها به مسائلی که خیلی مورد اهمیت و مناسب حال آن ملت ها بوده سفارش شده است از کلمه وصی و وصینا استفاده نموده، اما شریعت پیامبر خاتم (ص) شریعتی است جامع که شامل همه چیز می شود هم مسائل مهم و هم غیر مهم که کل زندگی را سامان می دهد.
پیروی از نوح (ع)
خداوند می فرماید: «ان من شیعته لاابراهیم؛ به درستی که ابراهیم یکی از پیروان اوست (نوح).» (صافات/ 83) مقصود از «شیعه» در آیه شریفه عبارت است از مردمی که پیرو غیر خود باشند، و دنبال او به راه بیفتند به عبارت دیگر مردمی که موافق طریقه کسی حرکت کنند، چنین مردمی شیعه آن کس می باشند و از سیاق آیه برمی آید که ضمیر «ه» در شیعه به نوح (ع) برمی گردد و معنایش این است که ابراهیم (ع) یکی از شیعیان نوح بود، چون دینش موافق دین او، یعنی توحیدی بود. با توجه به اینکه «تمامی انبیاء اقامه کننده دین واحدند لکن هر پیامبری بر حسب اقتضای زمان و مکان، احکامی از آن دین واحد بر او توصیه یا وحی شده» بنابراین نظر، روشن می شود که چطور ابراهیم (ع) که خود صاحب شریعت است شیعه و پیرو نوح (ع) می شود، قطعا وقتی دین واحد بود، آنچه بعد از نوح به ابراهیم (ع) توصیه شده در راستای همان راه است و ابراهیم (ع) ادامه دهنده راه و شریعت نوح (ع) می باشد بنابراین می توان گفت ابراهیم (ع) پیرو نوح (ع) در دین توحیدی است.
ص: 700
حضرت ابراهیم (ع) نه یهودی و نه مسیحی خداوند می فرماید: «یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التورات و الانجیل الامن بعده افلا تعقلون* ما کان ابراهیم یهودیا و لانصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما و ما کان من المشرکین؛ ای اهل کتاب چرا درباره ابراهیم گفتگو و نزاع می کنید (و هر کدام او را پیرو آیین خودتان معرفی می نمایید)؟ در حالی که تورات و انجیل بعد از او نازل شده است آیا اندیشه نمی کنید؟» (آل عمران/ 65 و 67) اهل کتاب (یهود و نصاری) با یکدیگر محاجه می کردند و گروهی ابراهیم (ع) را از خود می دانستند تا به این وسیله حقانیت خود را ثابت کنند، لکن این بگو مگو گاهی به لجبازی و تعصب کشیده می شد. و هر دسته ای آن حضرت را معتقد و متدین به دین خود معرفی می کردند مثلا یهودیت می گفت نه تنها ابراهیم از ماست، بلکه او یهودی بود. و نیز مسیحیت چنین می گفتند که او مسیحی بود.
اما قرآن کریم می فرماید چرا تعقل نمی کنید که تشریع دین یهود و مسیحیت از زمان موسی (ع) و عیسی(ع) و بعد از نزول تورات و انجیل بر آن دو پیامبر عظیم الشان بوده. بنابراین ابراهیم (ع) که قبل از این تشریع و آن دو پیامبر می زیست، نه یهودی و نه مسیحی بود بلکه تابع دین حق و صراط مستقیم و مسلمان بود. همان دینی که همه انبیاء برای اقامه آن و دعوت به آن آمده اند.
آیین ابراهیم (ع) یا صراط مستقیم
ص: 701
خداوند می فرماید: «قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم دینا قیما ملة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین؛ بگو: (پروردگارم) مرا به راه راست هدایت کرده، آیینی پا برجا (و ضامن سعادت دین و دنیا) آیین ابراهیم که از آیین های خرافی روی برگرداند و از مشرکان نبود.» (انعام/ 161) این آیه شریفه خطاب به پیامبر اکرم (ص) است که می فرماید ای پیامبر بگو خداوند مرا به صراط مستقیم هدایت کرده و آن راه روشنی است که قیم بر سالکان خویش است و تخلف و اختلاف در آن راه نیست و آن راه، دینی است مبتنی بر فطرت (که به بهترین شکل قائم به مصالح دنیا و آخرت انسان است) این همان راه دینی است که ابراهیم (ص) بر آن قیام کرده همان راه حنیف که از انحراف شرک به سوی اعتدال توحیدی متمایل بود. بنابراین توضیح، روشن می شود که آیین ابراهیم (ع) مساوی بود با صراط مستقیم. به عبارت بهتر آیین وی همان صراط مستقیم بود. «قیم» مخفف قیام است، و توصیف دین به آن، مبالغه در این است که دین بر مصالح بندگان قیام دارد. البته بعضی از مفسرین هم گفته اند این کلمه به معنای «قیم» و سرپرست امری است.
کسی جز سفیه و نادان از آیین او رویگردان نیست
خداوند می فرماید: «و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه؛ جز افراد سفیه و نادان چه کسی از آیین ابراهیم رویگردان خواهد شد.» (بقره/ 130) «یرغب» به معنای اعراض و نفرت است، یعنی بگوید من از آیین ابراهیم اعراض می کنم. به عبارت دیگر «یرغب عن ملة ابراهیم» معنایش این است که اعراض از ملت و کیش ابراهیم (ع) از حماقت نفس است و یا ناشی از تشخیص ندادن اموریست که نافع به حال نفس است از اموری که مضر به حال آن است چنان که در معنای عقل روایتی آمده است که می فرماید: «ان العقل ما عبد به الرحمان؛ عقل چیزی است که با آن خدای رحمان عبادت می شود.» بنابراین کسی که از آیین توحیدی ابراهیم (ع) روی برگرداند و اعراض کند عاقل نیست و دارای حماقت نفس است.
ص: 702
لزوم و ضرورت ایمان بر آیین حضرت ابراهیم (ع) ابراهیم (ع) فرزندانش را به این آیین توصیه نمود: «و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب، ما بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون؛ و ابراهیم و یعقوب (در واپسین لحظات عمر) فرزندان خود را به این آیین وصیت کردند (و هرکدام به فرزندان خویش گفتند: فرزندان من! خداوند این آیین را برای شما برگزیده است و شما، جز به آیین اسلام (تسلیم در برابر فرمان خدا) از دنیا نروید.» (بقره/ 132) از عبارت «اصطفی لکم الدین؛ خداوند برای شما دین برگزیده.» به دست می آید که، اولا، هیچ انسانی نباید بدون دین (و بدون برنامه زندگی) باشد. ثانیا، فقط دینی را که خداوند برایش تشریع کرده، که این ویژگی را دارد که انسان را تسلیم اراده حق تعالی می گرداند لازم الاتباع است و عقل و شرع به پیروی از آن توصیه می کنند که همانان دین اسلام است، همان دینی که تمامی انبیاء به آن دعوت می کردند و در صدد اقامه آن بودند بنابراین اسلام دین ابراهیم (ع) بود که فرزندانش را نیز به پیروی از آن دعوت می نماید. کلمه «فلاتموتن» از مردن در حالت غیر اسلام نهی می کند، و معنا و مفهومش این است بر حذر باشید از اینکه مرگ شما فرا رسد درحالی که مسلمان نباشید، بنابراین می خواهد توصیه نماید که همواره با اسلام ملازم و همراه باشید تا با فرارسیدن مرگ مسلمان بمیرد.
لزوم اتباع از آیین ابراهیم (ع)
خداوند می فرماید: «قولوا امنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم... و نحن له مسلمون؛ بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم... نازل گردیده... و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.» (بقره/ 136) در آیه قبل، به این نکته اشاره می کند که، یهودیت و مسیحیت هر کدام دعوت به راه خودشان می کند و تنها راه خودشان را مسیر هدایت معرفی می کنند، اما تنها مسیر هدایت و راه بدون انحراف آیین ابراهیم (ع) است و در واقع یهودیت و مسیحیت نمادی از راه های انحرافی هستند که از مسیر هدایت توحیدی ابراهیم (ع) منشعب شده اند، زیرا یهودی ها و مسیحی ها از امت ابراهیم (ع) بوده اند که اثر اختلاف، آیین فطری توحیدی ابراهیم (ع) را رها و تابع هوی و هوس، اغراض و مطامع شخصی خود گشته اند و به علت بدعت ها در رفتار و کردار و انحرافات نظری و اعتقادی، راه هر کدام از دیگری جدا شد، و راه هر دو از راه ابراهیم فاصله گرفت و رفته رفته دو راه، از مسیر فطری توحیدی ابراهیم (ع) منشعب شد و حال آن که پیامبران این دو گروه «حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع)» بر آیین توحیدی ابراهیم (ع) بودند و بر آن راه دعوت می کردند و در صدد اقامه همان دین بودند، و همه انسان ها باید به این دین که همان دین اسلام است مؤمن باشند.
ص: 703
چنان که در آیه شریفه مورد بحث می فرماید بگویید به خدا و آنچه بر پیامبر اسلام (ع) و آنچه که بر ابراهیم(ع) نازل شده ایمان آورده ایم، و نیز ایمان بر آنچه که بر سایر انبیاء نازل شده و بدون این که بین انبیاء فرقی بگذارید. مسئله ایمان به خدا و آنچه که بر پیامبران الهی نازل شده یک مصداق و یک حکم بسیار مهم فطری از میان احکام دین است که مورد سفارش بر تمام انسان ها قرار گرفته است، که انسان ها بدون نیاز به هیچ دلیلی می توانند به صورت فطری آن را بپذیرند و به آن مؤمن گردند.
ضمنا در سوره آل عمران آیه 84 و 85 این مطلب عینا ذکر شده و تنها یک نکته را اضافه می نماید که: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل مه و هو فی الاخرة من الخاسرین؛ هرکسی جز اسلام (تسلیم در برابر فرمان حق) آیینی را برای خود انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیان کاران است.»
علاوه بر آیه مذکور، آیات دیگری بر لزوم پیروی از آیین ابراهیم (ع) دلالت دارد:
1- «قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفا؛ بگو خدا راست گفته (و اینها در آیین پاک ابراهیم نبوده) است، بنابراین از آیین ابراهیم پیروی کنید که به حق گرایش داشت.» (آل عمران/ 95) این آیه شریفه خطاب به پیامبر اسلام (ص) است و آن حضرت مأمور ابلاغ فرمان خدا بر امتش مبنی بر امر به پیروی از آیین پاک و خالص و حق گرای ابراهیم (ع) می باشد.
ص: 704
2- «ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا؛ سپس به تو (پیامبر اکرم) وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم (که ایمانی خالص داشت) پیروی کن.» (آل عمران/ 95) در آیه شریفه نیز همان طوری که صراحت دارد پیامبر اسلام (ص) را امر به پیروی از آیین ابراهیم (ع) می کند.
3- «و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهیم حنیفا؛ دین و آیین چه کسی بهتر است از آن کسی که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد و پیرو ایین خالص و پاک ابراهیم گردد.» (نساء/ 125) در این آیه شریفه بهترین دین را تسلیم امر پروردگار شدن، نیکوکاری و پیروی از آیین ابراهیم (ع) ذکر می کند، و بسیار روشن و واضح است که از ویژگی های مهم آیین ابراهیمی همانا تسلیم امر پروردگار شدن و کار نیک انجام دادن بوده است.
4- «و اتبعت ملة ابائی ابراهیم؛ (حضرت یوسف) می فرماید: من از آیین پدرانم ابراهیم و... پیروی کردم.» (یوسف/ 38)
5- «و ما جعل علیکم فی الدین من حرج ملة ابیکم ابراهیم هو سماکم المسلمین من قبل؛ در دین (اسلام) کار سنگین و سختی بر شما قرار نداد، و از آیین پدرتان ابراهیم پیروی کنید. خداوند شما را در کتاب های پیش و در این کتاب مسلمان نامیده.» (حج/ 78)
6- «فمن تبعنی فانه منی؛ هرکس از من پیروی کند از من است.» (ابراهیم/ 36)
از مجموع آیات که ذکر شد لزوم و ضرورت پیروی و متابعت از آیین توحیدی حضرت ابراهیم (ع) در هر زمانی و برای هر امتی از امت های پیامبران حتی امت پیامبر آخرالزمان حضرت محمد (ص) به دست می آید.
ص: 705
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 ص 172؛ جلد 18 ص 38-36؛ جلد 7 ص 543؛ جلد 1 ص 452، 461 و 428-427
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ادیان الهی توحید اثبات نبوت باورها در قرآن
مذمت بت پرستی خداوند می فرماید: «قال افتعبدون من دون الله مالا ینفعکم شیئا و لایضرکم* اف لکم و لما تعبدون من دون الله افلا تعقلون؛ (ابراهیم) گفت: آیا جز خدا چیزی را می پرستید که نه کمترین سودی برای شما دارند و نه زیانی به شما می رسانند؟ أف برشما و برآنچه جز خدای می پرستید؟ آیا عقل ندارید؟ اندیشه نمی کنید؟» (انبیاء/ 66- 67) همان طوری که ملاحظه می شود با ذکر این نکات که شما به چیزهای کنش می کنید که هیچ نفع و ضرری برایتان ندارد و گوی که شما اصلا نفع و ضرر را نمی شناسید یا نمی خواهید بشناسید آیا عقل ندارید؟ یا دارید و به کار نمی اندازید. اف بر شما و بر آن چیزهایی که می پرستید.
برائت از بت پرستان و بت ها
خداوند می فرماید: «و اعتزلکم و ماتدعون من دون الله؛ و از شما، و آنچه غیر خدا می خوانید، کناره گیری می کنم.» (مریم/ 48)
اعلان برائت از پرستش غیر خدا
خداوند می فرماید: «و اذقال ابراهیم... إنی براء مما تعبدون؛ و هنگامی که ابراهیم گفت... من از آنچه شما می پرستید بیزارم.» (زخرف/ 36)
ص: 706
دعوت به پرستش فطری
خداوند می فرماید: «الا الذی فطری فانه سیهدین* و جعلها کلمة باقیة فی عقبه لعلهم یرجعون؛ (فرمود من از معبودهای شما برائت می جویم) مگر آن کسی که مرا آفریده، که او هدایتم خواهد کرد.» (زخرف/ 27- 28) او (ابراهیم) کلمه توحید را، کلمه پاینده ای در نسل های بعد از خود قرار داد، شاید به سوی خدا باز گردند. در این سه آیه ابتدا، برائت از مشرکین را به عنوان یکی از محورهای دعوتش در یک آیه متذکر می شود و سپس به معبود فطری و حقیقی دعوت می کند و دعوت به توحید را در نسل خود به عنوان ودیعه ای قرار می دهد تا بدین وسیله به خدا بازگردند.
پرهیز از شیطان پرستی خداوند می فرماید: «لا تعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمان عصیا؛ ای پدر شیطان را پرستش مکن که شیطان نسبت به خداوند رحمان عصیانگر بود.» (مریم/ 44) در این آیه شریفه، حضرت ابراهیم (ع) ضمن این که پدر را از پرستش شیطان برحذر می دارد علت این مطلب را هم این گونه ذکر می کند که شیطان در مقابل خداوند رحمان متمرد بود و امر پروردگار را اطاعت نکرد. این فرمایش دایره اش وسیع و شامل تمام متمردین از اوامر الهی می شود که شیطان یکی از مصادیق بارز عصیانگران و متمردین است، بنابراین از این کلام معیار به دست می آید که بر اساس این معیار می توان فهمید شیطان آن کسی است که از اطاعت خدا سرباز می زند، و نیز در برخورد با این افراد باید توجه نمود که از آنها اطاعت و پیروی نشود.
ص: 707
معرفی پروردگار واقعی
خداوند می فرماید: «الا رب العالمین* الذی خلقنی فهو یهدین* و الذی هو یطعمنی و یسقین* و اذا مرضت فهو یشفین* و الذی یمیتنی ثمن یحیبین* و الذی اطمع ان یغفرلی خطیئتی یوم الدین؛ مگر پروردگار عالمیان. همان کسی که مرا آفرید و پیوسته راهنماییم می کند. و کسی که مرا غذا می دهد و سیراب می نماید. و هنگامی که بیمار می شوم مرا شفا می دهد. و کسی که مرا می میراند و سپس زنده می کند. و کسی که امید دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.» (شعراء/ 77- 82)
از آنجا که ابراهیم (ع) با کسانی سر و کار داشت که معمولا عقلشان به چشمشان بود، بنابراین در معرفی خداوند برای این مردم با استفاده از مثال های محسوس مثل «آفریده شدن، غذا خوردن، آب نوشیدن، شفاء از بیماری، مرگ و حیات و بخشش گناهان» سعی می نماید در این «نظام علی» علام که هر چیزی را علتی است، در فراسویی این علت ها، علت العلل را معرفی نماید، تا این علت های ظاهری و وابسته، سبب شرک آن مردم جاهل به خداوند نشود. و در این مثال ها سعی شده از کوچکترین مسائل مثل (سیراب شدن و رفع گرسنگی) تا بزرگترین مسائل مثل (پیدایش، حیات، هدایت و مرگ) بدون ذکر واسطه ها در علیت، مستقیما به خداوند نسبت داده شود، تا مردم حق طلب را بهتر درک نمایند.
طرح مسئله قیامت و هشدار نسبت به آن
خداوند می فرماید: «و قال انما اتخذتم من دون الله اوتانا مودة بینکم فی الحیوة الدنیا ثم یوم القیامة یکفر بعضکم ببعض و یعلن بعضکم بعضا و مأوکم النار و مالکم من ناصرین؛ (ابراهیم) گفت: شما غیر از خدا بت هایی برای خود انتخاب کرده اید که مایه دوستی و محبت میان شما در زندگی دنیا باشد؛ سپس روز قیامت از یکدیگر بیزاری می چویید و یکدیگر را لعن می کنید و جایگاه (همه) شما آتش است و هیچ یار و یاوری برای شما نخواهد بود.» (عنکبوت/ 25)
ص: 708
در این آیه شریفه حضرت ابراهیم (ع) ضمن طرح مسئله قیامت و نذار به آن تا بدین وسیله آنها را از بت پرستی نجات دهد، این ویژگی قیامت را هم بیان می کند که حقایق در آنجا بر شما کشف می شود و این روشن شدن حقایق سبب می شود که یکدیگر را لعن کنید و از یکدیگر بیزاری بجویید. لکن اینها فایده ای ندارد و هیچ کمکی برای شما نخواهد بود.
دعوت به اسلام [یعنی تسلیم امر خدا شدن] خداوند می فرماید: «و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون؛ ابراهیم و یعقوب فرزندان خود را وصیت کردند به این که گفتند: فرزندان من خداوند این آیین پاک را برای شما برگزیده است و شما جز به آیین اسلام [تسلیم در برابر فرمان خدا] از دنیا نروید.» (بقره/ 132)
پس از آن که خطاب آمد ای ابراهیم «اسلم» تسلیم شو بر امر پروردگار، و او فرمود «اسلمت لرب العالمین» بر امر پروردگار تسلیم شدم. آنگاه وی همین حالت را برای همه به مصلحت و سعادتشان می داند و آنها را به این امر که همان دین فطری است دعوت می کند و این دعوت را از ذریه خودش آغاز می نماید.
دعوت به خداپرستی و نجات از عذاب
خداوند می فرماید: «و ابراهیم اذقال لقومه اعبدوا الله و اتقوه؛ ما ابراهیم را (نیز) فرستادیم هنگامی که به قومش گفت: خدا را پرستش کنید و از (عذاب) او بپرهیزید.» (عنکبوت/ 16) بر اساس این آیه آن جناب قومش را به دو چیز دعوت نموده است:
ص: 709
الف: پرستش پروردگار عالم [یکتاپرستی]
ب: بر حذر بودن از عذاب الهی.
میثاق محکم با خدا خداوند می فرماید: «و اذا اخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و ابراهیم... و اخذنا منهم میثاقا غلیظا؛ (به خاطر آور) هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم. (همچنین) از تو و از نوح و ابراهیم و... و ما از همه آنان پیمان محکمی گرفتیم (که ادر ادای مسئوولیت تبلیغ و رسالت کوتاهی نکنند).» (احزاف/ 7) خداوند از پیامبرانش عهدی محکم می گیرد که در دعوتشان راسخ و پابرجا باشند که اگر نبودی این چنین قطعا شایستگی نبوت و رسالت را پیدا نمی کردند.
بیان گسترده علم الهی و توجه به این امر مهم
خداوند می فرماید: «ربنا انک تعلم ما نخفی و ما نعلن و ما یخفی علی الله من شی ء فی الارض و لا فی السماء؛ پروردگارا، تو می دانی آن چه را ما پنهان و یا آشکار می کنیم و چیزی در زمین و آسمان برخدا پنهان نیست.» (ابراهیم/ 38)
در این آیه شریفه آن جناب مردم را به خدای دعوت می کند که هیچ چیز از او پوشیده و مخفی نیست، هیچ چیزی برای او پنهان و آشکارش فرق نمی کند. قطعا این تفکر اگر به صورت ایمانی راسخ و مستحکم درآید، تأثیر بسیار کارسازی در زندگی انسان خواهد داشت شاید این ایمان برای انسان نوعی مصونیت از تمامی خطاها بیاورد. و به یقین انبیاء دعوت به خدایی می کردند که به حق در تمام ابعاد نامحدود است از جمله در علم و گستره نامحدود آن.
ص: 710
من_اب_ع
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) تبلیغ توحید باورها در قرآن
روش مقایسه کاربرد روش مقایسه در جدال ابراهیمی نیز از نشانه های تسلط این مبلغ ربانی بر روش های مناظره بوده است. وی در گفتگوها از این روش به خوبی بهره می جست و وجدان حقیقت جوی مخاطبان را به هشیاری و دقت فرا می خواند؛ در قسمتی از یک گفتگو، پس از آن که می پرسد: «هل یسمعونکم إذ تدعون* أو ینفعونکم أو یضرون؛ گفت آیا وقتی دعا می کنید از شما می شنوند یا به شما سود یا زیان می رسانند.» (شعراء/ 72- 73) آن گاه می گوید: «قال أفرأیتم ما کنتم تعبدون* أنتم و آباؤکم الأقدمون* فإنهم عدو لی إلا رب العالمین* الذی خلقنی فهو یهدین* و الذی هو یطعمنی و یسقین* و إذا مرضت فهو یشفین؛ گفت: آیا در آنچه می پرستیدید تأمل کرده اید؟ شما و پدران پیشین شما. قطعا همه آنها جز پروردگار جهانیان دشمن منند. آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم می کند. و آن کس که او به من خوراک می دهد و سیرابم می گرداند. و چون بیمار شوم او مرا درمان می بخشد.» (شعراء/ 75- 80)
این مقایسه از دل و اندیشه سلیم او حکایت می کرد و هدف آن نرم ساختن دل های سلیم بود. «إذ جاء ربه بقلب سلیم* إذ قال لأبیه و قومه ماذا تعبدون* أإفکا آلهة دون الله تریدون* فما ظنکم برب العالمین؛ آنگاه که با دلی پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد چون به پدر[خوانده] و قوم خود گفت چه می پرستید آیا غیر از آنها به دروغ خدایانی [دیگر] می خواهید پس گمانتان به پروردگار جهانها چیست.» (صافات/ 84- 87)
ص: 711
در اینجا خدایان دروغین و افترایی را با معبود راستین و خدای عالمیان مقایسه کرده است. مقایسه دیگری نیز در ادامه مناظره فوق به چشم می خورد: «قال أتعبدون ما تنحتون* و الله خلقکم و ما تعملون؛ گفت: آیا آنچه را می تراشید می پرستید در حالی که خدا شما و آنچه را می سازید آفریده است.» (صافات/ 95 - 96)
روش گفتار نرم (قول لین)
بی گمان، این یکی از روش های مشترک تمام مبلغان الهی است که با مخاطبان خویش، از هر گروه و طبقه که باشند با قول لین و سخن نرم و گفتار دلپذیر تکلم کنند و از تندخویی و سختگیری بپرهیزند. ابراهیم این روش را همواره مد نظر داشت: «إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا؛ چون به پدر خوانده اش گفت: ای پدر، چرا می پرستی آنچه را نمی شنود و نمی بیند و تو را از چیزی بی نیاز نمی کند؟» (مریم/ 42)
در پاسخ تهدید خشونت آمیز پدر گفت: «قال سلام علیک سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا؛ گفت: سلام بر تو. من به زودی برای تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست زیرا او به من پر مهر بوده است.» (مریم/ 47) ابراهیم در چند نوبت تعبیر مهر آمیز «یاابت» را به نشانه مهربانی و دلسوزی به زبان می آورد و اوج محبت او را در جمله «سأستغفر لک» در می یابیم: «یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا* یاأبت لا تعبد الشیطان إن الشیطان کان للرحمن عصیا* یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن؛ پدر جان، مرا دانشی به دست آمده که تو را نیامده است پس مرا پیروی کن تا راهی راست به تو نشان دهم، پدر جان، شیطان را مپرست که او دشمن رحمان است. پدر جان، من می ترسم که از جانب خدای رحمان عذابی به تو رسد.» (مریم/ 44- 45)
ص: 712
روش استدلال به کمک محسوسات
ابراهیم در عرصه ارشاد مخاطبان به پیام های الهی، امور محسوس و مشهود را پایه استدلال های خود قرار می داد، تا ضمن ترکیب حس و تعقل، امکان فهم کامل تعالیم الهی را به جملگی مخاطبان با هر میزان از درک و شعور که باشند ببخشد. از این رو از ابزارهای متنوع و امور محسوس جهت استدلال ارشادی بهره می جست؛ خورشید، ماه و دیگر اجرام آسمانی، نطق بت ها، بینایی و شنوایی بتان، تماثیل، تراشیدن سنگ، از جمله محورهای مناظرات ابراهیمی می باشند: «فلما رءا القمر بازغا قال هذا ربی* فلما رءا الشمس بازغة قال هذا ربی؛ و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است.» (انعام/ 77- 78) «فسألوهم إن کانوا ینطقون؛ اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.» (انبیا/ 63) «لم تعبد ما لا یسمع؛ چرا چیزی را که نمی شنود می پرستی.» (مریم/ 42) «قال أتعبدون ما تنحتون؛ گفت آیا آنچه را می تراشید می پرستید.» (صافات/ 95) «فإن الله یأتی بالشمس من المشرق؛ ابراهیم گفت : خدای من خورشید را از خاور برمی آورد، تو آن را از باختر برآور.» (بقره/ 258)
خطاب توأم به عقل و دل و تحریک وجدان با نگاهی به مناظره های حضرت ابراهیم و نوع کلمات و عبارات به کار رفته در آنها روشن می گردد که در کنار خطاب به اندیشه های مخاطبان دل و فطرت آنان نیز از زاویه ای دیگر در همان مناظره مورد توجه و خطاب واقع می شود. لحن گفتارها و کیفیت تغییر لحن ابراهیم، گویای این حقیقت است، به عنوان نمونه، در سوره شعراء پس از ارائه پرسشی تکان دهنده که طبعا مخاطب آن عقل و اندیشه است «أفرأیتم ما کنتم تعبدون» (شعراء/ 75) به تدریج جهت خطاب را از عقل مخاطب به دل او می کشاند، آن گاه که می گوید: «فإنهم عدو لی إلا رب العالمین* الذی خلقنی فهو یهدین؛ قطعا هم آنها دشمن منند جز پروردگار جهانیان. آنکس که مرا آفرید و همو راهنمائیم می کند.» (شعراء/ 77- 78)
ص: 713
همچنین در سوره صافات، پس از جدال های عقلانی پیاپی که منجر به شکستن بت ها به دست او می گردد، آن گاه که به سوی او یورش می آورند، لحن و خطابش به دل ها متوجه می شود. «و قال إنی ذاهب إلی ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین؛ گفت: من به سوی پروردگارم روانه ام او مرا هدایت خواهد کرد، پروردگارا مرا فرزندی از صالحان ببخش.» (صافات/ 99- 100)
نیز در محاجه با ستاره پرستان، پس از گفت و شنودی استدلالی، جانها را مورد خطاب قرار می دهد که: «نی وجهت وجهی للذی فطر السموات والأرض حنیفا وما أنا من المشرکین؛ من از روی اخلاص پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.» (انعام/ 79) در مناظره با پدر نیز پس از جملاتی که اصلاح اندیشه او را هدف قرار داده بود، در پایان رو به قلب وی کرد و فرمود: «یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا» (مریم/ 45) از ولایت شیطان او را برحذر می دارد و مسلم است که هیچ انسانی خواهان ولایت شیطان نیست، پس این نوعی خطاب به دل است و همراه با شفقت و نصحیت فراوان.
اتخاذ شیوه های متنوع برای گسترش توحید محور دعوت ابراهیم را تفکر و اندیشه های توحیدی تشکیل می دهد و او به عنوان اسوه موحدان و یگانه پرستان در تاریخ بشر مطرح است. این منزلت والا جز به خاطر آن نیست که وی نه تنها خود عمیقا به توحید یقین داشت و زندگی خویش را بر آن استوار ساخته بود بلکه از هر طریق ممکن سعی در ترویج و گسترش آن داشت. او حتی از ارشاد سرکردگان کفر همچون نمرود هم ابا نداشت، به طوری که می توان گفت تنوع شیوه های تبلیغی ابراهیم در تاریخ تبلیغ دینی کم نظیر است. به عنوان نمونه، فضاهای تبلیغ ابراهیم از تنوعی قابل توجه برخوردار است؛ در خانه، در میان مردم کوچه و بازار، در بتخانه و عبادتگاه مشرکان، در دادگاه علنی مشرکان و حتی در دربار نمرود و هر کجای دیگر، فعالیت تبلیغی او استمرار داشت و هرگز متوقف نمی گشت. در این میان بد نیست به صحنه محاکمه او نظری بیفکنیم که چون او را در ملأ عام به محاکمه کشیدند، هر گز صلابت و استواری مبلغ الهی را از دست نداد. او ضمن پرسش ها و پاسخ هایی از آنها خواست تا حقیقت واقعه را از خود بت ها باز پرسند.
ص: 714
در این ماجرا یکی از زیباترین صحنه های تبلیغی تاریخ پدید آمد؛ آن جا که نشانه های تسلیم در برابر جدال ابراهیم به شکل سرهای به زیر افتاده بزرگان مشرکان آشکار گردید، به نحوی که یکدیگر را ظالم شمردند. ابراهیم در این صحنه به نیکی از فرصت ها بهره جست و جلسه محاکمه را به عرصه دعوت مبدل کرد. از نمونه های دیگر ایجاد فرصت و اغتنام آن در تبلیغ ابراهیمی، ضیافت های اوست که در کتب سیره مشهور است؛ قرآن مجید، یک مورد از مهمان نوازی و پذیرایی او را برای فرستادگان الهی و ملائکه مأمور بشارت، که به هیأت آدمیان بر ابراهیم وارد شده بودند، یادآور می شود: «و لقد جاءت رسلنا إبراهیم بالبشری قالوا سلاما قال سلام فما لبث أن جاء بعجل حنیذ؛ و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد، سلام. و دیری نپایید که گوساله ای بریان آورد.» (هود/ 69) پیش آوردن گوساله بریان برای مهمانانی که هنوز هویتشان کشف نشده است، نشانه کرم و مهمان نوازی ابراهیم است.
در سوره ذاریات، پذیرایی به شکل کامل تری بیان شده است: «فراغ إلی أهله فجاء بعجل سمین* فقربه إلیهم قال ألا تأکلون؛ پس آهسته به سوی زنش رفت و گوساله ای فربه [و بریان] آورد. آن را به نزدیکشان برد و گفت: مگر نمی خورید؟» (ذاریات/ 26- 27) در کتاب قصص الانبیاء، ثعلبی درباره خوی مهماندوستی ابراهیم چنین می گوید: «او طعام صبحگاهی و شامگاهی را مگر با مهمان نمی خورد و گاهی دو مایل یا بیشتر از خانه دور می شد تا مهمانی بیابد و دعوتش نماید.»
ص: 715
شیوه های برجسته او عبارتند از:
الف) عنایت ویژه به خانواده
در سیره تبلیغی ابراهیم (ع)، هدایت خانواده و ذریه از جایگاهی با اهمیت برخوردار است؛ گویی این استراتژی کلی تمام انبیای الهی همچون پیامبر اسلام (ص)، نوح، لوط و اسماعیل است که دعوت دینی را از خانواده و بستگان خویش آغاز کنند. ابراهیم، در آغاز راه، دعوت را از پدر یا عمو، به همراه رعایت مودت و احترام، شروع می کند. او مناظره هایی نیز با پدر دارد. در چند موضع از مناظره ها خطاب او به پدر و قوم است، اما حداقل در دو موضع تنها خطاب او متوجه پدر (یا عمو) است: «و إذ قال إبراهیم لأبیه آزر أتتخذ أصناما آلهة إنی أراک و قومک فی ضلال مبین؛ و یاد کن هنگامی را که ابراهیم به پدر خود «آزر» گفت: آیا بتان را خدایان می گیری به من همانا تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری می بینم.» (انعام/ 74)
«إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لا یسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا* یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک فاتبعنی أهدک صراطا سویا* یا أبت لا تعبد الشیطان إن الشیطان کان للرحمن عصیا* یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا؛ چون به پدرش گفت: پدر جان، چرا چیزی را که نمی شنود و نمی بیند و چیزی را از تو دور نمی کند می پرستی؟ ای پدر،به راستی مرا از دانش، حقایقی به دست آمده که تو را نیامده است. پس از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم. پدر جان، شیطان را مپرست که شیطان، رحمان را عصیانگر است. پدرجان، من می ترسم از جانب خدای رحمان، عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی.» (مریم/ 42- 45)
ص: 716
بدین ترتیب، با توجهات دلسوزانه و خطاب های مملو از عاطفه و محبت، پیام های توحیدی را به دل و اندیشه پدر عرضه کرد. پس از دعوت پدر، جلوه دیگر عنایت ابراهیم به خانواده را در دعاهای عمیق و پر محتوایی می یابیم که درباره خانواده و فرزندان خود به درگاه الهی تقدیم می کند. در واقع این دعاها ترجمان سلوک و تجلی رفتار و منش خاندان او نیز است: «و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام؛ و من و فرزندانم را از پرستیدن بتان باز دار.» (ابراهیم/ 35) «ربنا اغفر لی ولوالدی وللمؤمنین یوم یقوم الحساب؛ پروردگارا در روز حساب بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشای.» (ابراهیم/ 41) «رب اجعلنی مقیم الصلاة و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء؛ پروردگارا مرا برپا دارنده نماز قرار ده و از فرزندانم نیز، پروردگارا و دعای مرا بپذیر.» (ابراهیم/ 40)
«ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا أمة مسلمة لک و أرنا مناسکنا و تب علینا؛ پروردگارا، ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از فرزندامان نیز امتی مسلمان قرار ده و مناسک را به ما نشان ده و به سوی ما باز گرد.» (بقره/ 128)
«فاجعل أفئدة من الناس تهوی إلیهم وارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پس دل های برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات روزی بخش. باشد که سپاسگزاری کنند.» (ابراهیم/ 37)
تجلی دیگر عنایت به خانواده در وصیت اصیل و سفارش مؤکد او به فرزندانش هویداست، آن جا که همه را به کلمه توحید می خواند: «و وصی بها إبراهیم بنیه ویعقوب یا بنی إن الله اصطفی لکم الدین فلاتموتن إلا و أنتم مسلمون؛ و ابراهیم و یعقوب فرزندانشان را سفارش کردند که خدا برای شما این دین را اختیار کرده پس جز به حال مسلمانی نمیرید.» (بقره/ 132) این توجه عمیق تا آن جا پیش می رود که علاوه بر ترویج توحید در میان آنان، تلاش ابراهیم بر این است که هر یک از ذریه و بنین او اسوه و امام مؤمنان شوند: «قال إنی جاعلک للناس إماما قال و من ذریتی؛ فرمود: من تو را پیشوای مردمان قرار دادم. گفت (پرسید): از دودمان من چطور؟» (بقره/ 124) به تعبیر دیگر، انتظار او از خاندان رسالت و امامت بیش از آن است که مؤمنانی خداترس باشند، بلکه از آنان اسوه شدن و امام بودن را توقع دارد تا راهنمای طریق در راه ماندگان و مربی سالکان طریقت باشند.
ص: 717
ب) رحمت و شفقت به مخاطبان
محبت و مهرورزی مبلغ با مخاطبان، تأثیر شگرفی در بازدهی و موفقیت تبلیغ دینی می گذارد. چرا که ابراز محبت، جلب محبت می کند و پیامد این محبت حاصل شده، تبعیت و دلدادگی است. جلوه های اعلای تأثیر محبت و مهر و عاطفه در پیشبرد دعوت را در سیره پیامبر اسلام (ص) دیدیم. اما در سیره تبلیغی ابراهیم نیز آثار رحمت و شفقت بر کافر و مؤمن، بسی مشهود است. روحیه بزرگواری زایدالوصفی که در جان شریف ابراهیم لانه کرده بود از یک سو و انگیزه نیرومند او برای هدایت و نجات موجب این روحیه لطیف و شفقت بی پایان شده بود؛ بی احترامی و خشونت را با نیکی و نرمش پاسخ می داد و حتی عناد و حق ناشناسی را مورد اغماض قرار می داد. با توجه به عمق عاطفه پدری، زمانی که عاطفه پدری یا خویشاوندی با محبت ایمانی پیوند خورد، علاقه ای عمیق تر و دو چندان میان مبلغ مخاطب برقرار خواهد گردید، که می تواند انگیزه ای قوی برای همراهی و همبستگی طرفین باشد.
در مناظره با پدر، او را بارها با ندای «یا أبت» که نشانه دلسوزی وافر نسبت به اوست مورد خطاب قرار می دهد. خطابش را با لفظ أبت که گویای رابطه پدری و از قوی ترین پیوندهاست شروع کرد که قاعدتا دو طرف را به سرنوشت یکدیگر حساس و دلسوز می گرداند. و چون با تهدید شدید پدر مواجه می شود، به جای پاسخ مشابه، بزرگوارانه به او سلام می دهد: «قال أراغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا* قال سلام علیک؛ گفت: ای ابراهیم، تو از خدایان من متنفری؟ اگر باز نایستی تو را سنگسار خواهم کرد. برو و برای مدتی طولانی از من دور شو. ابراهیم گفت: درود بر تو باد.» (مریم/ 46- 47)
ص: 718
علامه طباطبائی در این باره می گوید: «اما این که به او سلام کرد، چون سلام عادت بزرگواران است و با تقدیم آن جهالت پدر را تلافی کرد و در مقابل تهدید به رجم و طرد، وعده سلامت و امنیت و احسان داد، همان گونه که دستور قرآن است؛ 'و إذا مروا باللغو مروا کراما و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ و بندگان خدای رحمان کسانی اند که روی زمین به نرمی گام برمی دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ می دهند.' (فرقان/ 63) و حتی بنابر همان عاطفه و محبت وافر به مخاطب، به او وعده استغفار می دهد، شاید خدا راهی برای هدایت او بگشاید: 'سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا؛ به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم که همواره به من پر مهر بوده است.' (مریم/ 47) علی رغم تهدید و سخان شدید اللحن پدر، ابراهیم برای پدر، بر اساس وعده قبلی خود، استغفار می کند: 'و اغفر لأبی إنه کان من الضالین؛ و پدرم را بیامرز که او از گمراهان بود.' (شعراء/ 86) هرچند بعدها قرآن، استغفار برای مشرکان را هرچند از نزدیکان باشند ممنوع شمرد و تأکید کرد که استغفار ابراهیم به خاطر وعده ای بود که به پدر داده بود، و چون دشمنی او با خدا بر او روشن گشت، از او بیزاری جست، چون قرابت واقعی در قرابت نسب نیست بلکه در نزدیکی عقیده است. و این موضوع یعنی اهمیت رابطه عقیدتی یکی از اصول تربیت اسلامی است.»
پس از آن که پدر او را از خود طرد می کند و فرمان هجران می دهد «و اهجرنی ملیا» پاسخ ابراهیم بسی نرم تر و ملایم تر است: «و أعتزلکم وما تدعون من دون الله و أدعوا ربی؛ و از شما و آنچه غیر از خدا می خوانید کناره می گیرم و پروردگارم را می خوانم.»(مریم/ 48) مراد این است که اگر تو مرا این گونه هدف تهدید و طرد قرار می دهی، من تنها از شما و خدایانتان کناره می گیرم، اما در عین حال امید خود را به هدایت آنها از دست نداده است؛ پس از آن که «و اهجرنی ملیا» را شنید، سخن از اعتزال و کناره گیری به میان آورد. پس او کناره گرفتن را آغاز نکرد و امید به هدایتشان داشت و باز هم گفت: برای تو از خدایم آمرزش خواهم طلبید. همین طور، انذار توأم با شفقت ابراهیم خطاب به پدر، به خوبی نشان می دهد که محور تلاش تبلیغی او مهر و عاطفه است نه قهر و غلبه. همدلی و همبستگی عاطفی او با مؤمنان به حدی است که تمام مؤمنان را از خود می شمرد و برای نافرمانان و حق ناشناسان نیز تنها غفران می طلبد: «فمن تبعنی فإنه منی ومن عصانی فإنک غفور رحیم؛ پس هر که از من پیروی کند، بی گمان او از من است و هر که مرا نافرمانی کند، به یقین تو آمرزنده و مهربانی.» (ابراهیم/ 36)
ص: 719
و آخرین ماجرا که اوج شفقت و مهر ابراهیم به انسان ها را نشان می دهد، فرجام خواهی مصرانه برای قوم لوط است که بر اثر پافشاری بر انحرافات عقیدتی و اخلاقی و اصرار بر گناهانی شرم آور، مستحق عذاب الهی شده بودند. «فلما ذهب عن إبراهیم الروع وجاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط إن إبراهیم لحلیم أواه منیب؛ پس وقتی ترس ابراهیم زایل شد و مژده [فرزند دار شدن] به او رسید، درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا می کرد.» (هود/ 74- 75) سید قطب در این خصوص می گوید: «حلیم آن است که عوامل غضب را تحمل و شکیبایی اختیار می کند و دست به اقدامی نمی زند و اواه کسی است که با تضرع و از روی خدا ترسی و تقوا دعا می کند و منیب آن است که با شتاب به سوی خدا باز می گردد... این صفات برجسته، ابراهیم را وا داشت تا با ملائکه درباره سرنوشت قوم لوط مجادله کند.»
ما نمی دانیم محتوای دقیق این جدال چه بوده است. به هر حال فرمان الهی رسید که جایی برای مجادله نیست و حکم قطعی الهی صادر شده است، «یا إبراهیم أعرض عن هذا إنه قد جاء أمر ربک وإنهم آتیهم عذاب غیر مردود؛ ای ابراهیم، از این چون و چرا روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و برای آنان عذابی که بی بازگشت است خواهد آمد.» (هود/ 76) برخی نیز وصف اواه را به گونه ای تفسیر کرده اند که قدری با سخن فوق متفاوت است اما به دعوت ابراهیم مربوط می شود. وصف اواه که برای ابراهیم ذکر شده به این معناست که او بر رنج ها و سختی های راه دعوت و موانع و فشارها و تنگناها، بسیار آه می کشید و این آه از دل بر آوردن همراه با بردباری، حلم و حزم بود.
ص: 720
ج) تأسیس و تطهیر بیت الله و مرکز عبادت
یکی از درخشان ترین مقاطع تبلیغ دین در طول تاریخ، بی گمان، برپایی کعبه به عنوان مهمترین پایگاه توحید و یگانه پرستی و مرکزیت یافتن آن برای تمام موحدان عالم است. این اقدام سرنوشت ساز، پر اهمیت، به همت والای ابراهیم و فرزند برومندش اسماعیل در طی یک مأموریت تبلیغی پر مرارت و دشوار اما بابرکت به انجام رسید، تا محور و مرکزی ماندگار و همیشگی برای موحدان در طول تاریخ باشد و توفیق نشر دعوت اسلامی را میسر گرداند. اندک آشنایی با مسائل تبلیغی روشن می گرداند که وجود یک پایگاه تبلیغی ثابت و دارای برد وسیع، چه نفوذ و تأثیر شگرفی در گسترش آرمانش می تواند داشت. ممکن است گفته شود تأسیس بیت الله، بر اساس برخی روایات، به دست حضرت آدم بوده است، که حتی با پذیرفتن این سخن، آنچه مسلم است این است که مرکزیت کعبه و مطرح شدن آن به عنوان مهمترین پایگاه توحید و عبادت خدا و به تعبیر قرآن «مثابة للناس» از زمان ابراهیم به بعد تحقق یافته و پیش از آن کعبه و بیت الله از چندان رونقی برخوردار نبوده است.
ضمن آن که به هر ترتیب، ابراهیم چه به عنوان مؤسس نخستین و چه به عنوان عامل تجدید بنا، ستون های کعبه را بالا برد و به نحو کامل بنا کرد: «و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت و إسمعیل ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم؛ و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند، (می گفتند) ای پروردگار ما، از ما بپذیر که تو شنوای دانایی.» (بقره/ 127) «و إذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت أن لا تشرک بی شیئا و طهر بیتی للطائفین و القائمین و الرکع السجود؛ و چون برای ابراهیم جای خانه را معین کردیم، گفتیم: چیزی را با من شریک مگردان و خانه ام را برای طواف کنندگان و قیام کنندگان و راکعان و ساجدان پاکیزه دار.» (حج/ 26)
ص: 721
از مجموع آیات استفاده می شود که از جمله مقامات بزرگ ابراهیم، خدمت به عبادتگاه مردم و خانه خدا بوده است، ضمن آن که در این زمینه بر اخلاص کامل و خدا خواهی بی شائبه ابراهیم و اسماعیل تأکید مکرر شده است: «ربنا تقبل منا... و أرنا مناسکنا و تب علینا» از طرف دیگر، با این اقدام تاریخی، درس بزرگی به تمام مبلغان جوامع داد. مبنی بر این که نفی و طرد معبودهای دروغین آدمیان تنها یک مرحله از تبلیغ است و تکمیل روند دعوت مستلزم جایگزین کردن کامل تفکر توحید به طرق مختلف از جمله قرار دادن سمبل توحید است.
ابراهیم، خود این درس بزرگ را از حق تعالی (که خود مبلغ اول و آخر است) گرفته که «لا إله إلا الله» یعنی نفی همه خدایان و اثبات الله، خدای یکتا، را شعار اصلی دین معین فرموده است. این پیامبر بزرگ با این تعلیم الهی، آن گاه که به نفی و مباررزه با بتان و حتی تخریب بتکده می پردازد، از آن سو، مرکزی برای پرستش خدای واحد بنا می کند و مردم رها شده از زنجیر خدایان را به صورت طائف، عاکف، قائم، راکع و ساجد، در بیت الله می پذیرد و خود را خادم همیشگی آنها می شمرد و بدین مقام افتخار می کند. در جای دیگر هم، برای مؤمنان سرزمین حرام وسعت روزی به سبب ایمان خالصشان از خدا درخواست می کند. «و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق أهله من الثمرات من آمن منهم بالله و الیوم الآخر؛ و چون ابراهیم گفت: پروردگارا، این سرزمین را شهری امن گردان و مردمش را هرکس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان آورد از فرآورده ها روزی بخش.» (بقره/ 126)
ص: 722
د) تأکید بر نماز
به موازات اهتمام به ساختن و تطهیر بیت الله و بنیانگذاری نخستین مسجد، ابراهیم نماز را به مثابه والاترین جلوه عبادت و کرنش به درگاه الهی در مسجد، گرامی داشت و به نحو احسن ادا نمود، آنجا که هدف هجرت و اسکان ذریه خود در سرزمین بی کشت و زرع را اقامه نماز اعلام کرد: «ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاة؛ پروردگارا، من فرزندانم را در دره ای بی کشت، نزد خانه محترم تو سکونت دادم، پروردگارا تا نماز را بپا دارند.» (ابراهیم/ 37)
تا آن جا که توفیق اقامه نماز را برای خود و خاندانش از خدا مسألت نمود: «رب اجعلنی مقیم الصلاة ومن ذریتی ربنا وتقبل دعاء؛ پروردگارا، مرا برپا دارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز، پروردگارا و دعای مرا بپذیر.» (ابراهیم/ 40) بیش از هر چیز، این هماهنگی میان قول، دعا و واقعیت جاری در زندگی شایان توجه است. ابراهیم که توفیق اقامه نماز را از خدا می طلبد، خود و خاندانش سخت ترین شرایط را به خاطر اقامه و به پاداشتن نماز به جان خریده و پشت سر نهاده اند. این خصال نیکوست که شخصیتی را به اسوه تمام مؤمنان تبدیل می کند و مصلایش میعادگاه هر آرزومند می گردد. «و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی؛ در مقام ابراهیم، نمازگاهی برای خود اختیار کنید.» (بقره/ 125)
ه) هجرت
از آن جا که پویایی و نشاط تبلیغی ویژگی نخست ابراهیم است، پس از اعمال شیوه های متنوع تبلیغی و اتخاذ روش های برائت هدفدار، سرانجام تصمیم به ترک اهل و دیار می گیرد و برای پایه گذاری پایگاه توحید و حرم امن الهی و ایجاد فرصتی دیگر برای ترویج یگانه پرستی، هرچند در سرزمینی خشک و بی حاصل، به سرزمین حجاز مسافرت می کند. تاریخ طبری درباره هجرت ابراهیم می نویسد: «ابراهیم، آزر را به دین خود فراخواند و گفت: پدر جان، چرا چیزی را عبادت می کنی که نمی شنود و نمی بیند و چیزی را از تو دور نمی کند. پدر از قبول دعوت امتناع ورزید. آن گاه ابراهیم و یاران وفادار و مطیعش تصمیم به مفارقت قوم خویش گرفتند. پس گفتند: ما از شما و آنچه جز خدا می پرستید بیزاریم و به شما کافریم. سپس ابراهیم و قومش به همراه لوط هجرت گزیدند. ابراهیم همچنین با ساره ازدواج کرد و او را با خود برد تا دینش را پاس دارد و قادر به عبادت الله باشد. بدین ترتیب در حران فرود آمد و مدتی در آن جا بماند و آن گاه از آن جا به سرزمین مصر مهاجرت کرد.»
ص: 723
در تفسیر فی ظلال القرآن نیز آمده است: «ابراهیم (ع) وطن و اهل و قوم خود را ترک گفت و خدای تعالی در عوض، سرزمین مبارکی بهتر از وطنش نصیب او فرمود و به جای خانواده اش خدا به او اسحاق را عطا کرد و از او یعقوب نصیب او گشت و در عوض ذریه، امت بی شماری که از قومش بسی نیکوتر بودند و از نسل او امامانی قرار داد که هدایتگر بشر به امر خدا باشند.»
و) پیشتازی در نیکی ها
ابراهیم، ترسیم کننده شخصیتی پویا، فعال و شاداب و با نشاط در عرصه تبلیغ و زندگی است. بی جهت نیست که قرآن او را یک امت می شمرد. در اثر این پویایی و نشاط، او در همه فضایل ایمانی و کمالات عملی پیشتاز است؛ او نخستین مؤسس امت مسلمان و موحد است. از آن جا که تا زمان وی امت اسلامی هرگز شکل نگرفته بود، او در صدد تشکیل آن بر آمد و از خداوند نیز یاری خواست: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا أمة مسلمة لک؛ پروردگارا ما را تسلیم فرمان خود قرار ده؛ و از نسل ما، امتی فرمانبردار خود پدیدآر.» (بقره/ 128)
از سوی دیگر، او به تعلیم الهی پیشتاز ادای مناسک حج از طواف و اعتکاف و از قربانی و نماز گشت و این سنت های نیکو را از خویش بر جای نهاد. امام کاظم (ع) از رسول خدا (ص) نقل می کند که فرمود: «أول من قاتل فی سبیل الله ابراهیم الخلیل (ع) حیث أسرت الروم لوطا (ع) فنفر إبراهیم و استنقذه من أیدیهم؛ نخستین جهادگر در راه خدا ابراهیم بود که چون رومیان لوط را به اسارت گرفتند ابراهیم حرکت کرد و او را از دستشان نجات داد.»
ص: 724
او همچنین مبتکر و پیشتاز اقسام برائت و اظهار بیزاری و انزجار از کفر و کافران است. نیز او نخستین کسی است که با مناظره و احتجاج کوبنده و مستدل بینی کافران را در عرصه عقاید و افکار به خاک سایید. چند مورد از پیشتازی های ابراهیم از زبان عبدالله بن عباس، چنین بیان شده است: «ابراهیم اولین کسی بود که از میهمان پذیرایی کرد. نخستین کسی بود که با شمشیر مبارزه کرد. نخستین فردی بود که مناسک را به پا داشت. او نخستین کسی است که در راه خدا قربانی کرد. اولین کسی است که برای خدا مهاجرت کرد. او نخستین پیامبری است که خدا مردگان را برایش زنده کرد. اولین کسی است که نعلین (کفش) به پا کرد و نخستین کسی بود که غنیمت را تقسیم نمود.»
من_اب_ع
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 452، 82
احمدبن محمد ثعلبی- قصص الانبیاء- صفحه 86 - 87
محمد بن جریر طبری- تاریخ طبری- جلد 1 صفحه 171
سید نعمت الله جزایری- قصص الانبیاء- صفحه 113
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی تبلیغ توحید باورها فضایل اخلاقی
محتاط و حسابگر در برخورد با کافران خداوند می فرماید: «إذ قال لأبیه یا أبت لم تعبد ما لایسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئا یا ابت إنی قد جاءنی من العلم مالم یأتک فاتبعنی اهدک صراط سویا یا ابت لاتعبد الشیطان ان الشیطان کان للرحمن عصیا یا ابت إنی اخاف ان یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطان ولیا* قال اراغب أنت عن ءالهتی یا ابراهیم لئن لم تنته لأرجمنک و اهجرنی ملیا قال سلام علیک سأستغفرلک ربی انه کان بی حفیا؛ هنگامی که (ابراهیم) به پدرش گفت: ای پدر چرا چیزی را می پرستی که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ مشکلی را از تو حل می کند؟ ای پدر دانشی برای من آمده که برای تو نیامده، بنابراین از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم. ای پدر شیطان را پرستش مکن که شیطان نسبت به خداوند رحمان عصیان گر بود. ای پدر من می ترسم که از سوی خداوند رحمت عذابی به تو رسد در نتیجه از دوستان شیطان باشی. (آذر) گفت: ای ابراهیم آیا تو از معبودهای من روی گردانی؟ اگر از این کار دست برنداری سنگسارت می کنم و برای مدتی طولانی از من دور شو. (ابراهیم) گفت: سلام بر تو، من به زودی از پروردگارم برایت تقاضای عفو می کنم چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است.» (مریم/ 42- 47)
ص: 725
و نیز در آیه ای دیگر می فرماید: «ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا و اغفرلنا ربنا انک انت العزیز الحکیم؛ پروردگار ما را مایه گمراهی کافران قرار مده و ما را ببخشد ای پروردگار ما که تو عزیز و حکیمی.» (ممتحنه/ 5)
حضرت ابراهیم (ع) با چهار دسته از کافرین و مشرکین مناظره و مباحثه نمود:
الف) با عمویش آذر (که با عنوان پدر در قرآن ذکر شده است)
ب) با نمرود
ج) کسانی که اجرام آسمانی (مثل ماه، خورشید و ستاره) می پرستیدند.
د) کسانی که سنگ و چوب های خود تراشیده را می پرستیدند.
در هر یک از این مناظره ها اصول مشترکی وجود دارد که بیانگر احتیاط و حسابگری دقیق آن حضرت در گفتگوهایش می باشد، که آن اصول مشترک عبارتند از:
1- مخاطب شناسی، آن جناب در تمامی مناظره هایش دقیقا توجه داشتند که با چه کسی گفتگو می کنند این مطلب به خوبی از نوع گفتار آن حضرت مشخص می شود.
2- متناسب با فهم مخاطب سخن رانده است.
3- ضمن برخورداری از قاطعیت و خدشه ناپذیری در سخن گفتگوی منطقی، عقلی و عاطفی را به دور از هرگونه تعصبات جاهلانه قومی ارائه نموده است.
احتیاط و حسابگری آن حضرت در گفتگو با «آذر» (عمویش):
قرآن کریم در آیاتی چند، گفتگوی ابراهیم (ع) با آذر را نقل فرموده در آن آیات مسائل مهمی وجود دارد که بیانگر دقت آن حضرت در گفتگوهایش می باشد:
1- تحریک عواطف آذر
آن جناب با محاسبه خاصی مکرر از پیوند عاطفی بین خود و آذر استفاده کرده تا شاید در هدایت او مؤثر افتد مثلا:
ص: 726
الف) چهار مرتبه لفظ «یا ابت» را تکرار کرده و در صحبتی اندک چهار مرتبه می گوید ای پدر.
ب) در یک دلسوزی همراه با انذار می فرماید: «می ترسم از سوی خدا عذابی به تو رسد.»
ج) بعد از این که آذر او را تهدید به مجازات می کند و می گوید «از من دور شو.» باز آن جناب ناامید نمی شود و می فرماید: «درود بر تو من به زودی از پروردگارت برایت تقاضای بخشش می کنم.»
2- تحریک قوه عاقله آذر
الف) چرا چیزی را می پرستی که نه می شنود و نه می بیند و نه هیچ مشکلی را از تو حل می کند.
ب) من علمی دارم که تو نداری.
ج) شیطان را پرستش نکن که او نسبت به خدا عصان گر بود.
3- جدایی و تبری حساب شده از بت پرست ها
الف) فرمود: «از شما و آنچه را (غیر خدا) می خوانید، کناره گیری می کنم.» (مریم/ 48)
ب) «پروردگارم را می خوانم و امیدوارم در خواندن پروردگارم بی پاسخ نمانم.» (مریم/ 48)
ج) «پروردگارا، ما را مایه گمراهی کافران قرار مده.» (ممتحنه/ 5)
آن حضرت وقتی که دید آذر به خاطر تعصبات قومی حق را نمی پذیرد و آن قوم هم پذیرای حق نیستند از آنها جدا شد تا شاید در این جدایی و تبری تنبهی برای آنها باشد اما نگران است و از خدا می خواهد که این جدایی و تبری سبب عناد و دشمنی بیشتر آنان نسبت به حق نشود و به سبب این جدایی، بیشتر از حق فاصله نگیرند.
ص: 727
شجاع و دلیر خداوند می فرماید: «قالوا ابنوا له بنیانا فالقوه فی الجحیم* فاراد وا به کیدا فجعلناهم الاسفلین؛ (بت پرستان) گفتند: بنای مرتفعی برای او بسازید و او را در جهنمی از آتش بیفکنید. آنها طرحی برای نابودی ابراهیم ریخته بودند، ولی ما آنان را پست و مغلوب ساختیم.» (صافات/ 97- 98)
و نیز در آیه دیگری می فرماید: «فما کان جاب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه؛ فانجاه الله من النار ان فی ذلک لأیات لقوم یؤمنون؛ اما جواب قوم او (ابراهیم) جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانید. ولی خداوند او را از آتش رهایی بخشید.» (عنکبوت/ 24) در این ماجرا نشانه هایی است برای کسانی که ایمان می آورند. در سوره انبیاء آیه 68 نیز می فرماید: «قالوا حرقوه و انصروا الهتکم؛ گفتند اگر کاری می کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید.» از دیرباز یکی از موانع بسیار مهم حق گویی و حق گرایی ترس از ارعاب، تهدید و شکنجه های جباران و ستمگران بوده است، به گونه ای که بسیاری از منادیان حق و حقیقت را متوقف کرده و می کند، البته میزان توقف بستگی به نوع تهدیدها، شکنجه ها و مقدار بی باکی، شجاعت و تحمل طالبان حق داشته و دارد. و در مقابل جباران نیز در طول تاریخ از هیچ شکنجه ای به جهت متوقف کردن راهیان حق و حقیقت دریغ نورزیدند.
اگر انسان بخواهد یکی از عظیم ترین تراژدی های شقاوت و قصاوت انسان را از یک سو و شجاعت و شهامت را از سوی دیگر بنگرد باید سراغ قطعات مبارزه حق و باطل در تاریخ برود تا قصی القلب ترین و شجاع ترین انسان ها را به او نشان دهد و به حق یکی از گویاترین قطعات در این زمینه، قطعه ای است که نقش آفرین جبهه حق تنها یک نفر است که قرآن او را یک امت خواند. وی نقش اول و آخر را خودش با اتکاء به پروردگارش به عهده دارد. اما در جبهه باطل یک جمعیت کثیر، یک قوم جاهل متعصب که در رأسش نمرودی است که ادعای خدای دارد و از این امت به هر شکلی استفاده می کند و نقش بازی می کند. اما ویژگی قطعه حق: نورانیت، منطق و استدلال، فطرت، وجدان و عقل است. و ویژگی قطعه باطل: ظلمت، زور، زر، جهل، هوای نفس و خودخواهی است. در این رویارویی خفاش صفتان جبهه باطل که نمی توانستند نورانیت کلام ابراهیم و منطق مستحکم او را متحمل و پاسخگو باشند بنابر شیوه ظلمانیشان به ارعاب، تهدید و شکنجه متوسل شدند تا شاید بتواند ابراهیم را متوقف نمایند وی را به سنگسار شدن تهدید کردند، اما متوقف نشد تا هنگام نابودی بت و بت پرستی.
ص: 728
جباران شیوه ای سخت تر در پیش گرفتند و تصمیم به قتل یا آتش زدن او گرفتند (عده ای گفتند او را بکشید وعده ای گفتند در آتش بسوزانید) به هدف عملی کردن این تهدید دست به کار شدند هیزم فراوانی تهیه نمودند، آتشی را برافروختند، کوهی از آتش شعله ور شد، زبانه های آتش آن قدر گسترده شد که کسی را یارای نزدیک شدن به آن نبود و نتوانستند ابراهیم را تا نزدیک آتش ببرند و او را در آتش بیافکنند، از این رو منجنیقی ساختند ابراهیم را درون آن گذاردند و به سوی آتش پرتاب نمودند، به واقع تصور این حادثه رعب انگیز و وحشتناک است اما گویا این انسان های قصی القلب، سوختن و ناله کشیدن وبالاخره خاکستر شدن انسانی جوان در برابر دیدگانشان تأثرآور و غم انگیز نبود، بلکه شاد و مسرور بودند که آن چنان مجازاتی کنند که دیگر راهیان حق را عبرت باشد.
در این قطعه تاریخی اوج قصاوت، شناعت و زشتی قومی ستمگر مشاهده می شود. اما در سوی دیگر جوانی است به نام ابراهیم، و عطوف و مهربان، از این که آن قوم را در جهل و نادانی و بت پرستی می بیند متأثیر می شود و در فکر نجات آنها است، آنها را به پروردگار یکتا دعوت می کند برای آنها دلیل و برهان می آورد، اگرچه دلایلش روشن و خدشه ناپذیر بود اما آن قوم جاهل نپذیرفتند این جوان به فکر فرورفت منشأ فساد آن ها را بت دانست، وارد عمل شد و به هدف نشان دادن ماهیت بت ها، در یک عمل شجاعانه تمامی بت ها را شکست. جا داشت از مجازات این عمل می ترسید و فرار می کرد اما به هدفش نمی رسید (نشان دادن ماهیت پوچ بت ها) و با فرار این عمل قهرمانانه در هاله ای از ابهام باقی می ماند. بنابراین شجاعانه ایستاد تا آن قوم امدند وی را بازخواست کردند و به محاکمه کشاندند، جا داشت از ترس مجازات به این عمل اعتراف نمی کرد زیرا مجازات این عمل از نظر آنان قطعا مرگ بود. اما شجاعانه به این عمل اعتراف کرد. تا بتواند بت پرستان را به محاکمه بکشاند و به آنها بگوید که پرستیدن بت ها احمقانه است اما آن قوم پاسخ قانع کننده ای به کلام مستحکم ابراهیم نداشتند مجازات مرگ را آن هم از بدترین شکل ممکن مرگ (سوختن در آتش) برایش معین نمودند.
ص: 729
باز جا داشت پس از تعیین حکم و مسلم شدن مجازات مرگ و برافروخته شدن آتش وی متوقف می شد می ترسید و اظهار ندامت و پشیمانی می نمود تا نجات یابد اما کوچکترین ترس و ندامتی در چهره او دیده نشد او را در منجنیق قرار دادند و به سوی آتش پرتاب کردند «اوج ترس و وحشت متصور در همین لحظه است» که انسان فریاد استمداد سر می دهد و به هر چیزی برای نجات متوسل می شود اما ابراهیم باز چنین نکرد فریاد یاری سر نداد حتی تقاضای استمداد ملائکه را رد کرد و خود را یک پارچه تسلیم رضای حق نمود. تا رسیدن به آتش پابرجا ماند و بالاخره نصرف حق فرا رسید و آتش بر ابراهیم سرد شد در اینجا دقیقا اوج پیروزی باطل تبدیل به اوج پیروزی حق شد. در همان آتی که ستمگران بیداد فریاد شادی سر می دادند و حق گویان فریاد آه و ناله. ورق برگشت، ستمگران در بهت و حیرت غیر قابل تحمل فرورفتند و گفتند: «ابراهیم نزد پروردگارش عزیز و گرامی است.» و در عین ناباوری مشاهده کردند ابراهیم پیروز شد آتش کوچکترین صدمه ای به وی نرساند، و ابراهیم پیروزی حق را در آغوش کشید و به ستمگران درس عبرتی داد که هیچگاه با حق و حقیقت مقابله نکنند که خداوند یگانه یاور آنها است.
آری ای عزیز، ای جوان، ای کسی که شجاعت را برازنده خود می دانی، و می خواهی شجاعت ابراهیمی داشته باشی، بدان که شجاعت وسیله ای است برای رسیدن به حق و اثبات آن، و شجاعت در این غالب معنا و ارزش پیدا می کند نه در غالب ستمگران و جباران و خون آشامان.
ص: 730
قدرتمند و آگاه خداوند می فرماید: «و اذکر عبادنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب أولی الایدی و الابصار؛ و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را صاحبان دستهای نیرومند و چشم های بینا.» (ص/ 45)
«ید» و «بصر» وقتی قابل مدح و ستایش است که دست و چشم انسان باشند به علاوه در مواردی آن ها را استعمالش نمایند که آفریدگار آنها به آن جهت آفریده یعنی دست و چشم خود را در راه انسانیت خود به خدمت گرفته باشد به عبارت دیگر با دست، اعمال صالح انجام داده و به خلق خدا خیری رسانده. و با چشم راه های عافیت و سلامت را از موارد هلاکت تمیز داده و توانسته بدین وسیله به حق برسد، نه این که با وجود،داشتن چشم، باز حق و باطل برایش مشتبه باشد. این که می فرماید ابراهیم و... دارای دست و چشم بودند در حقیقت خواسته به کنایه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق و نیز در بیناییشان در تشخیص اعتقاد و عمل به حق بسیار قوی بودند. و بالاخره این که خداوند ابراهیم را به صاحب ایدی و ابصار بودن مدح می کند چون چشم داشتن آثار مهمی مانند: امام شدن، به امر خدا هدایت کردن و وحی خدا را گرفتن، دارد و افعالی مانند: زکات دادن، انجام خیرات، اقامه نماز و... از آثار دست داشتن است. یکی از مفسرین در جمله «اولی الایدی و الابصار» مستند به روایتی از امام باقر (ع) می فرماید: «صاحب ایدی یعنی: نیرومندی در عبادت و صاحب ابصار یعنی: بصیرت داشتن در عبادت.» و بالاخره در بسیاری از آیات قرآن وقتی کلمه «ید و بصیر» را در مورد خداوند به کار می برد به معنای قدرت و آگاهی گرفته می شود و چه بسا مانعی وجود نداشته باشد که در این آیه شریفه نیز «اولی الایدی و الابصار» به معنای صاحبان قدرت و آگاهی باشد و قطعا قدرت اینها در اطاعت خدا و آگاهیشان در یافتن راه حق و هدایت گری به آن بوده است. و به همین لحاظ داشتن قدرت و آگاهی صفاتی قابل مدح و ستایش هستند.
ص: 731
وظیفه شناس و عامل به وظیفه
خداوند می فرماید: «و ابراهیم الذی وفی؛ و ابراهیم، همان کسی که وظیفه خود را به طور کامل اداء کرد.» (نجم/ 37) کلمه «وفی» از ریشه «توفیه» به معنای: پرداخت حق، (صاحب حق) به تمام و کمال است و «توفیه» ابراهیم (ع) این بود که آن جناب حق بندگی را به تمام و کمال اداء کرد و در بهترین وجه بندگی نمود که خدای تعالی در ستایشش می فرماید: «و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن؛ و چون پروردگار ابراهیم را با صحنه های بیاموزد، او به طور کامل از عهده برآمد.» (بقره/ 124) بنابراین به تصریح قرآن کریم ابراهیم (ع) تمامی وظایفی را که از سوی خداوند بر عهده اش نهاده شده بود، به خوبی انجام داد، قطعا تا انسان وظیفه را نشناسد نمی تواند انجامش دهد، اگرچه همیشه وظیفه شناسی همراه با انجام آن نیست اما انجام وظیفه بدون شناخت امکان ندارد. پس اول باید وظایف را به خوبی شناخت سپس با کمک خداوند و با اراده ای مصمم و با تمام قدرت آن را انجام داد و از وسوسه های شیاطین دوری نمود.
صراحت لهجه [و شفافیت در بحث و مناظره] خداوند می فرماید: «و اذقال ابراهیم لأبیه ءازر أتتخذ اصناما ءالهة إنی ارسک و قومک فی ضلال مبین؛ (به خاطر بیاورید) هنگامی را که ابراهیم به پدرش (عمویش) آذر گفت: آیا بت هایی را معبود خود انتخاب می کنی؟ من، تو و قومت را در گمراهی آشکاری می بینم.» (انعام/ 74)
نیز در آیه دیگر می فرماید: «و تلک حجتنا ءاتینها إبراهیم علی قومه؛ اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم.» (انعام/ 83)
ص: 732
نیز در آیه دیگر می فرماید: «قال لقد کنتم انتم و اباؤکم فی ضلال مبین؛ (ابراهیم) گفت: مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده اید.» (انبیاء/ 54)
نیز در آیه دیگر می فرماید: «فانهم عدولی الا رب العالمین؛ همه آنها دشمن من هستند (و من دشمن آنها) مگر پروردگار عالمیان.» (شعراء/ 77)
حضرت ابراهیم (ع) در گفتگو با عمویش آزر با استفاده از عواطف سعی در هدایت وی داشت، اما هرگز این رابطه عاطفی سبب نشد آن جناب مطالب و عقایدش را در لفافه یا دو پهلو بیان نماید (به اصطلاح عامیانه گاهی به نعل بزند و گاهی به میخ) بلکه با صراحت کامل گمراهی عمو و قومش را ابراز نمود. و نیز در آیه دوم، تصریح می کند، ما ابراهیم (ع) را به حجت ها و دلایلی روشن و آشکار در برابر قومش مسلح کردیم و قطعا حجت و دلیل چیزی نیست که به صورت دو پهلو بیان شود بلکه نیازمند صراحت است. در آیه سوم نیز (مانند آیه اول) آن حضرت با صراحت بسیار روشنی می فرماید: «شما و پدرانتان در گمراهی آشکار بوده اید.»
و اما در آیه چهارم، صریحا دشمنی بتها را با خود و دشمنی خودش را با بتها اعلان می دارد. در نتیجه، با استفاده از ظواهر آیات مذکور به دست می آید که آن جناب از صراحت لهجه لازم برای ابزار عقیده اش برخوردار بود، و بیش از آن که بخواهد با کنایات و اشارات مطالب و عقایدش را عرضه نماید. به صورت صریح و روشن به بیان آنها می پرداخت و هیچگاه مبتلا به ترس نشد تا در سخن گفتن دچار مشکل شود.
ص: 733
بردبار، دلسوز، متکی و متوکل برخدا
خداوند می فرماید: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب؛ همانا ابراهیم (ع) بردبار و دلسوز و بازگشت کننده (به سوی خدا) بود.» (هود/ 75) در مورد این آیه شریفه در ویژگی ششم توضیحات لازم داده شد و تنها در اینجا می گوییم «حلیم» یعنی، بردبار و صبور، و «اواه» یعنی دلسوز و مهربان، و «منیب» یعنی کسی که به سوی خدا برمی گردد و به او اتکاء می کند.
بسیار صادق و راستگو:
خداوند می فرماید: «و اذکر فی الکتاب ابراهیم انه کان صدیقا نبیا؛ در این کتاب، ابراهیم را یاد کن که او بسیار راستگو و پیامبر (خدا) بود.» (مریم/ 41) ظاهرا کلمه «صدیق» مبالغه در صدق باشد، بنابراین صدیق کسی را گویند که در صدق مبالغه کند، یعنی آنچه را که انجام می دهد، می گوید، و آنچه را که می گوید، انجام می دهد، و میان گفتار و کردارش تناقضی نیست. ابراهیم (ع) چنین بود، وی در محیطی که یک پارچه بت پرست بودند، دم از توحید می زد، با پدرش و قوم وی درافتاد با پادشاه بابل و ملتش رویارو شد و خدایان دروغین آنها را بشکست و بر آنچه می گفت در عمل مقاومت و ایستادگی می نمود تا آنجا که در آتش افکنده شده و باز از گفتارش بازنگشت و بالاخره از میان آن قوم کافر هجرت نمود.
در مورد معنای «صدیق» بعضی نیز گفته اند، مبالغه تصدیق است و معنایش این است که او حق را بسیار تصدیق می کرد، هم به زیان و هم در عمل، این معنا اگرچه با آنچه که ابتداء گفتیم نزدیک است اما معنایی بعید است. «نبی» از ماده «نبأ» به معنای خبر است و انبیاء چون به وسیله وحی الهی از عالم غیب خبردار هستند و خبر می دهند، آنها را «نبی» گرفته اند. اما بعضی دیگر در معنای «نبی» گفته اند از «نبوت» گرفته شده و به معنای «رفعت» است و انبیاء را به خاطر رفعت مقامشان «نبی» خوانده اند.
ص: 734
خوش برخورد و مهمان نواز خداوند می فرماید: «هل أتیک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین* اذخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون* فراغ الی اهله فجاء بعجل سمین* فقربه الیهم قال الا تاکلون؛ آیا خیر مهمان های بزرگوار ابراهیم (ع) به تو رسیده است؟ در آن زمان که بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو، او گفت: سلام بر شما که جمعیتی ناشناخته اید. سپس پنهانی به سوی خانواده خود رفت و گوساله فربه (و بریان شده ای را برای آنها) آورد. و نزدیک آنها گذارد (ولی با تعجب دید دست به سوی غذا نمی برند) گفت: آیا شما غذا نمی خورید؟» (ذاریات/ 24- 27) علاوه بر آیات فوق در دو سوره (هود/ 69- 70 و حجر/ 51- 52) دیگر به مهمانان ابراهیم (ع) تصریح می فرماید که به اندازه آیات فوق مطلب را به صورت کامل متعرض نشده اند.
گفته شده ابراهیم (ع) بر آن شده بود که بدون مهمان غذا نخورد، و مهمان نوازی از خصایص آن جناب بود، اتفاقا چند روزی بدون مهمان ماند تا این که یک روز 12 جوان زیبا و خوش صورت بر او وارد شدند، آن حضرت که می گویند در آن زمان 120 سال از سنش می گذشت و همسرش ساره نیز 90 سال داشت در آن چند روز غذا نخورد تا این جوانان بر او وارد شدند، وی مهمانان را نمی شناخت اما طبق رسم معهودش به قصد پذیرای از آنها به نزد ساره رفت و گفت: «ای همسر عزیز، مهمانان عزیزی برایمان رسیده، چه چیز عزیزی داری تا از آنها پذیرایی کنیم.» ساره گفت «گوساله ای که مانند فرزند برایم عزیز است موجود داریم آن را قربانی کن.» ابراهیم (ع) گوساله را قربانی و بریان نمود و سفره کرم خویش را نزد مهمانان گسترد و گوساله بریان شده را بر آن سفره قرار داد و بی درنگ بنابر رسم معهودش سر را به زیر انداخت و مشغول غذا خوردن شد تا مهمانان هم بدون خجالت مشغول غذا شوند.
ص: 735
ساره که از پشت درب نظاره گر سفره بود ابراهیم (ع) را صدا زد: «ای خلیل الله مهمانان تو چیزی نمی خورند.» ابراهیم (ع) سر بلند کرد و گفت: «چرا غذا میل نمی کنید؟» گفتند: «ما از فرشتگان و فرستادگان خدا هستیم که برای نجات لوط آمده ایم، و بر تو وارد شده ایم تا اولا: بیش از این بدون مهمان گرسنه نمانی و دیگر آن که تو را به فرزند 'اسحاق و یعقوب' بشارت دهیم.» ابراهیم گفت «پس بهای طعام مرا بدهید.» گفتند: «بهای طعام چیست؟» گفت: «اول بگویید بسم الله الرحمن الرحیم و سپس الحمدلله رب العالمین بگویید.» جبرئیل گفت: «خدایت تو را به همین صفت خلیل خود گردانید.» چنان که از آیات به دست می آید ملائکه «مهمانان گرامی» بر آن حضرت سلام کردند اما ابراهیم در یک برخورد زیبا گفت: «همیشه سلام بر شما» و از ظاهر جمله «قوم منکرون» به دست می آید که وقتی آن حضرت مهمانان را دید پیش خودش گفت: «من اینها را نمی شناسم.»
کلمه «راغ» در «فراغ الی اهله» به این معنا است که انسان طوری از حضور حاضران برود که نفهمند برای چه می رود و بعضی گفته اند به معنای رفتن پنهانی است. این مطلب نیز شاهد خوبی است برای خوش برخوردی و مهمان نوازی مناسب آن حضرت. از آیات قرآن در مورد مهمان نوازی حضرت ابراهیم (ع) چند نکته استفاده می شود که می تواند الگوی بسیار مناسبی برای تمامی انسان ها با هر دین و مذهبی باشد؛ که به اختصار عبارتند از:
الف) مهمان داری و مهمان دوستی را برای خود لازم نموده بود و قصد و تصمیمش این بود که بدون مهمان هرگز غذا نخورد.
ص: 736
ب) آشنا یا غریب بودن مهمان هیچ تأثیری در پذیرایی او نمی گذاشت.
ج) بهترین طعام های موجود در خانه را برای مهمانان مهیا می نمود.
د) به گونه ای با مهمانان برخورد می کرد که آنها خجالت زده نشوند مخصوصا هنگام غذا خوردن.
من_اب_ع
علی ابن ابراهیم قمی-تفسیر قمی- جلد 2 صفحه 123
سید محمد صحفی-قصص قرآن- صفحه 291-290
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 ص 321-322، جلد 10 ص 487، جلد 12 ص 104، جلد 16 ص 184، جلد 15 ص 4-391، جلد 19 ص 74-72، جلد 14 ص 74-73
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 309-308
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی صفات فضایل اخلاقی باورها در قرآن
منصوب به مقام امامت خداوند می فرماید: «قال انی جاعلک للناس اماما؛ (خداوند) فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» (بقره/ 124) حضرت ابراهیم (ع) در اواخر عمر و در دوران پیری بعد از تولد اسماعیل و اسحاق و انتقال همسر و فرزندش از فلسطین به مکه و پس از ماجرای ذبح اسماعیل به مقام امامت رسید. چنان که آیه شریفه مورد بحث تصریح می کند بعد از به پایان رسیدن امتحانات مهم الهی بر آن حضرت، خداوند او را امامت نصب نمود، و بزرگترین امتحان به فرموده قرآن ذبح اسماعیل است پس امامت حضرت بعد از ذبح اسماعیل بوده به علاوه وقتی آن حضرت به مقام امامت نصب می شود. بلافاصله از خداوند این مقام را برای ذریه اش نیز تقاضا می کند پس فرزندی داشته که چنین تقاضایی نموده، و اگر گفته شود به امید بچه دار شدن چنین تقاضا می کرد باز آیه ای که گفتگوی ملائکه و بشارت به فرزند را با ابراهیم نقل می فرماید تصریح دارد که حضرت ابراهیم و همسرش در کمال ناباوری این بشارت را پذیرفتند و نسبت به بچه دار شدن در آن سنین یأس کامل داشتند. اینها شواهدی است که در آیات متعدد وجود دارد و روشن می کند که آن حضرت در چه زمانی به مقام امامت رسیدند.
ص: 737
مقصود از امامت
برای امام معانی و تعاریف متعددی ذکر شده است:
1- امام یعنی مقتدا و پشوائی که مردم به او اقتدا نموده، در گفتار و کردارش پیرویش کنند. بر اساس همین تعریف عده ای از مفسرین گفته اند مراد از امامت در اینجا همان نبوت است. چون نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتداء می کنند. اما این تفسیر در نهایت درجه سقوط است زیرا خداوند به ابراهیم از طریق وحی اعلان می فرماید و وعده می دهد که در آینده تو را بر مردم امام قرار می دهم پس روشن می شود که ابراهیم پیامبر بود و به او وحی می شد و از این طریق به او ابلاغ امامت برمردم شد. پس معلوم می شود که به طور قطع امامتی که خدا وعده آن را داده غیر از نبوت بوده، به علاوه قبلا متذکر شدیم که ابلاغ امامت در اواخر عمر آن حضرت بوده و بعد از تولد فرزندانش و ذبح اسماعیل، و حال آن که ملائکه قبلا آمدند بشارت فرزند به او دادند. و از مسئله هلاکت و عذاب قوم لوط او را مطلع کردند و او با ملائکه گفتگو نمود. پس به خوبی روشن می شود که آن حضرت قبل از امامت نبی بوده و مقام امامت چیزی اضافه بر نبوت اوست، و الا آن همه آزمایش برای رسیدن به امامت بی معنا می شد.
2- بعضی دیگر از مفسرین امامت را به معنای خلافت، وصایت و یا ریاست در امور دین و دنیا گرفته اند. اما این معنا هم تناسبی با امامت ندارد بلکه ریاست در امور دین و دنیا مردم و مطاع بودن با نبوت سازگارتر است، پیامبر واجب الاطاعة است و دیگر نیازی نیست به امامت منصوب گردد تا چنین حکمی پیدا کند، به عبارت دیگر، معنا ندارد به پیامبری که از لوازم نبوتش مطاع بودن است گفته شود «من تو را بعد از آن که سال ها مطاع مردم هستی، مطاع مردم خواهم کرد.»
ص: 738
3- اما معنای درست امامت: با استناد به آیات (انبیاء/ 73؛ سجده/ 24؛ یس/ 82- 83؛ قمر/ 50) می توان گفت امام هدایت کننده ای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد هدایت می کند، امامت از نظر باطن یک نحوه ولایتی است که امام در اعماق مردم دارد و هدایتش مانند هدایت انبیاء و رسولان و مؤمنین، صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نیست بلکه هدایت امام دست خلق را گرفتن و به راه حق رسانیدن است. در قرآن کریم هدایت امام را، هدایت به امر خدا یعنی ایجاد هدایت دانسته؛ اما هدایت انبیاء و رسل و مؤمنین را صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت می داند. (ابراهیم/ 4؛ مؤمن/ 38؛ توبه/ 122) و دستیابی به مقام امامت مستلزم صبر و یقین است.
نشان دادن ملکوت به ابراهیم (ع)
یکی از مقامات معنوی ابراهیم این است که خداوند، ملکوت آسمان ها و زمین را به او نشان داده است: «و کذلک نری إبرهیم ملکوت السم_وت و الأرض و لیکون من الموقنین؛ و بدین سان ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا [بصیرت یابد] و تا از اهل یقین شود.» (انعام/ 75) «ملکوت» صیغه مبالغه از «ملک» و به معنای تسلط گسترده و همه جانبه است؛ زیرا آسمان ها و زمین دارای یک وجهه ظاهری و ملکی ویک وجهه باطنی و ملکوتی است که وجهه باطنی، بر وجهه ظاهری آن ها محیط است و خداوند، بر وجهه باطنی آن ها احاطه دارد که لازمه آن، احاطه بر وجهه ظاهری آن ها نیز هست؛ بنابراین ملکوت اشیا، سلطه حقیقی (و نه اعتباری) خداوند بر ظاهر و باطن موجودات به شمار می رود که امکان زوال یا انتقال آن به دیگری منتفی است؛ زیرا این سلطه، از آفرینش موجودات و قائم بودن آنها در ذات، بقا و آثار وجودیشان به ذات حق سرچشمه می گیرد؛ به تعبیر دیگر، ملکوت اشیا، همان حکومت مطلق خداوند بر سراسر هستی و وابستگی هستی به قدرت مطلق الهی و ملکیت حقیقی موجودات برای خداوند است.
ص: 739
ارائه ملکوت به ابراهیم (ع) به این معنا است که خداوند، چشم جان او را همواره به مشاهده این واقعیت در موجودات گشوده، و چون در این زمینه، شرکت دیگری با خداوند غیر ممکن است، مشاهده کننده بی درنگ به این قضاوت آشکار می رسد که هیچ یک از آفریدگان، توان عهده داری تدبیر و ربوبیت دیگری را ندارد. طبیعی است که درک همه جانبه این واقعیت، با شناخت ابعاد گوناگون موجودات و نیز شناخت نظام حاکم بر آن ها برای آشنا شدن با چگونگی جریان تدبیر الهی درباره آن ها و تسلیم همگانی در برابر این تدبیر ملازم است؛ چنان که نمی تواند از شناخت عوامل مؤثر در نظام تدبیر الهی جدا باشد؛ به همین دلیل می توان این تفسیر را با ترسیم روایات از ارائه ملکوت هماهنگ دانست؛ زیرا در روایات مزبور، گاه سخن از پرده برداری خداوند از زمین و آسمان و موجودات در آن از جمله ملائکه است و گاه سخن از توانمند ساختن فوق العاده دید ابراهیم به گونه ای که پنهان و آشکار، از جمله اعمال آدمیان را ببیند. اختلاف تعبیرها در روایات نشان می دهد که این تعابیر، کنایی بوده، مقصود از ارائه ملکوت، همان آشنا سازی ابراهیم (ع) با روابط موجود در باطن نظام در ارتباط با تدبیر هستی و پدیده های آن (از جمله اعمال انسان) به شمار می رود که از حس مخفی و در شمار غیب است.
قرار دادن مشاهده چگونگی زنده کردن مردگان از سوی خداوند، در شمار مصادیق ارائه ملکوت، شاهد قاطعی بر این معنا است. علامه مجلسی نیز حاصل این روایات را احاطه علمی ابراهیم به موجودات و حوادث جهان دانسته است؛ بنابراین، توضیح ارائه ملکوت به ارائه چگونگی خلقت آسمان ها و زمین یا عبرت ها و آیات الهی در آفرینش و الهام چگونگی استدلال از طریق این آیات به ابراهیم (ع) یا شگفتی های آفرینش آسمان و زمین یا نور جلال خداوند متعالی و یا اشراف بر اعمال مردم می تواند بیانگر بخشی از گستره ملکوت باشد که خداوند به ابراهیم نشان داده است؛ اما برخی منظور از آن را دیدن حسی طبقات گوناگون زمین و آسمان دانسته اندکه بصیرت به حق را در پی داشت؛ ولی این سخن پذیرفته نیست؛ چنان که توضیح ارائه ملکوت به نگاه عبرت گیرانه به کواکب آسمان و موجودات زمینی، با ظاهر روایات انطباق ندارد. بر اساس آیه 75 انعام، از ارائه ملکوت به ابراهیم (ع) اهدافی، از جمله رساندن وی به یقین در نظر بوده است.
ص: 740
هرچند در آیه، متعلق یقین بیان نشده، قراین نشان می دهد که مراد، یقین به معارف الهی بوده است. مفسران در توضیح، از اموری مانند یقین به خالقیت و مالکیت خدا بر مجموعه آفرینش، توحید، گمراهی مشرکان و یقین به آیات الهی که یقین به اسما و صفات خداوند را در پی دارد، یاد کرده اند؛ اما مقصود، یقین به وجود خدا یا یقین به خداوند به معنای احاطه علمی به ذات متعالی نبوده است؛ زیرا قرآن، خداوند را برتر از آن می داند که در وجود او تردید راه یابد یا آن که مورد احاطه علمی واقع شود. افزون بر رساندن ابراهیم (ع) به یقین، توانا ساختن او در احتجاج با مشرکان نیز از اهداف ارائه ملکوت شمرده شده است. جمله «کذلک نری إبرهیم» که به آگاهی از گمراهی بت پرستان و رد الوهیت بت ها در آیه پیشین اشاره دارد: «و إذ قال إبرهیم لابیه ءازر أتتخذ أصناما ءالهة إنی أرک و قومک فی ضل_ل مبین؛ و آن گاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتان را به خدایی می گیری؟ حقیقت این است که من، تو و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.» (انعام/ 74) به ضمیمه تعبیر «فلما» در آیه بعد (با توجه به حرف «ف» که بیانگر ترتیب است) «فلما جن علیه الیل رءا کوکبا قال ه_ذا ربی فلما أفل قال لاأحب الأفلین؛ پس چون شب بر او تاریک شد، ستاره ای دید. [برای احتجاج با مشرکان] گفت: این پروردگار من است، آن گاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم.» (انعام/ 76) که ارتباط مابعد به ماقبل را می رساند، نشان می دهد که آیات به هم مربوط بوده؛ در نتیجه، کلمه «نری» جریانی را باز می گوید که در گذشته واقع شده و هم چنان ادامه یافته است؛ پس ارائه ملکوت، امری مداوم بوده که خداوند با آن، ابراهیم را در رویارویی با مشرکان پشتیبانی می کرده است. در روایات نیز از ارائه ملکوت در مقاطع گوناگون زندگی ابراهیم یاد شده که تداوم در ارائه ملکوت را تأیید می کند.
ص: 741
تجلیل از مقام ابراهیم در کنار کعبه «خانه خدا» خداوند می فرماید: «و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امنا و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی؛ (و به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم. و (برای تجدید خاطره) از مقام ابراهیم عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید.» (بقره/ 125) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «فیه ءایت بینات مقام ابراهیم و من کان دخله کان ءامنا؛ در آن نشانه های روشن (از جمله) مقام ابراهیم است و هرکس داخل آن [خانه خدا] شود در امان خواهد بود.» (آل عمران/ 97)
مقصود از مقام ابراهیم
مقام ابراهیم سنگی است که جای پای ابراهیم (ع) در آن نقش بسته است البته از دو سنگ در مورد حضرت ابراهیم سخن به میان آمده است:
1- سنگی که آن حضرت به جهت بالا بردن دیوارهای کعبه از آن استفاده می نمود و زیر پایش قرار می داد.
2- سنگی که عروسش (همسر اسماعیل) زیر پایش گذارد تا آن حضرت را شستشو دهد البته اخباری وجود دارد که آن سنگ اول، در زیر این مکانی که فعلا به نام مقام است مدفون شده. در مورد مقام ابراهیم احتمال دیگر این است که خود خانه مقام ابراهیم باشد و احتمال سوم این است که در این خانه جای معینی بوده که آن حضرت به عبادت خدای سبحان می پرداخته و آنجا را مقام ابراهیم می گویند. پس در مورد مقام سه احتمال نقل شده است. در تفسیر عیاشی از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود: «سنگ مقام ابراهیم از سنگ های بهشتی بوده مانند سنگ حجرالاسود.»
ص: 742
مقصود از «فیه آیات بینات» (آل عمران/ 97)
این آیات در مقام بیان مزایای بیت الله است و مفاخری را برای بیت بدین ترتیب نام می برد:
1- مقام ابراهیم.
2- امنیت برای هر کسی که وارد بیت می شود.
3- زیارت بیت بر مردم واجب است.
بدون شک هریک از این موارد آیت روشنی است که با وقوع خود بر خدای تعالی دلالت می کند. معنای «آیت» چیزی جز علامت و راهنما به چیز دیگر نیست حال به هر نحو که دلالت کند چه به وجود خودش و چه به آثارش، و کدام علامتی بهتر و روشن تر از «مقام ابراهیم، امنیت و وجوب زیارت بیت» که اهل دنیا را به سوی خدا جلب نموده و به عظمت مقام خداوندی راهنمایی می کنند. شاید بعضی خیال کنند که «آیت» باید چیزی خارق العاده و برهم زننده سنت طبیعت باشد. از این رو بعضی از مفسرین اصرار می ورزند که مراد از «آیات بینات» اموری دیگر از خواص معجزه آسای کعبه است نه موارد مذکور، اما این معنا صحیح نیست زیرا نه لفظ آیت و نه مفهومش منحصر در معجزه نیست بلکه یکی از معانی آیت معجزه است. بنابراین، از جمله اموری که انسان را در بیت الله الحرام هدایت به سوی باری تعالی می نماید مقام ابراهیم است که در آنجا حاجی و زائر بیت اللهی موظف است دل خود را متوجه باری تعالی نماید، در ضمن متوجه و یادآور منادی توحید ابراهیم خلیل بشود. اگرچه تجلیل از منادی توحید نیز توجه به خداست. اما این مقامی منحصر به فرد است که خداوند در میان تمامی اولیاء و انبیائش به ابراهیم خلیل داده است. که مکانی به یاد بود معمار و سازنده کعبه در کنار کعبه وجود داشته باشد. آری! این گونه خداوند نیکوکاران را مزد می دهد. «کذلک نجزی المحسنین؛ نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم.» (صافات/ 110)
ص: 743
مقامات و منزلت های حضرت ابراهیم از دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می فرماید خدای تعالی در کلام مجیدش ابراهیم را به نیکوترین وجهی ثنا گفته و رنج و محنتی را که در راه پروردگارش تحمل نموده بود، به بهترین بیانی ستوده و در شصت و چند جا از کتاب عزیزش اسم او را برده، و موهبتها و نعمت هایی را که به او ارزانی داشته در موارد بسیاری ذکر کرده است، چند مورد از آن مواهب عبارتند:
1- خدای تعالی رشد و هدایت او را قبلا ارزانیش داشته بود. (انبیاء/ 51)
2- او را در دنیا برگزید. و او در آخرت نیز در زمره صالحین خواهد بود، زیرا او در دنیا وقتی خدایش فرمود: تسلیم شو، گفت: تسلیم امر پروردگار عالمیانم. (بقره/ 130- 131)
3- او کسی است که روی دل را به پاکی و خلوص متوجه خدا کرده بود، و هرگز شرک نورزید. (انعام/ 79)
4- او کسی است که دلش به یاد خدا قوی و مطمئن شده و به همین جهت به ملکوتی که خدا از آسمانها و زمین نشانش داد ایمان آورد، و یقین کرد. (بقره/ 260 و انعام/ 75)
5- خداوند او را خلیل خود خواند. (نساء/ 125)
6- رحمت و برکات خود را بر او و اهل بیتش ارزانی داشت و او را به وفاداری ستود. (نجم/ 37)
7- او را به وصف 'حلیم' و 'أواه' و 'منیب' توصیف کرد. (هود/ 73- 75)
8- و نیز او را مدح کرده به اینکه امتی خداپرست و حنیف بوده، و هرگز شرک نورزیده، و همواره شکرگزار نعمت هایش بوده، و اینکه او را برگزید و به راه راست هدایت نمود و به او اجر دنیوی داده و او در آخرت از صالحین است. (نحل/ 120- 122)
ص: 744
9- ابراهیم (ع) پیغمبری صدیق بود. (مریم/ 41) و قرآن او را از بندگان مؤمن و از نیکوکاران شمرده و به او سلام کرده است. (صافات/ 83- 111) و او را از کسانی دانسته که 'صاحبان ایدی و ابصارند'، و خداوند با یاد قیامت خالصشان کرده است. (ص/ 45- 46)
10- خداوند او را امام قرار داد (بقره/ 124) و او را یکی از پنج پیغمبری دانسته که اولی العزم و صاحب شریعت و کتاب بودند. (احزاب/ 7؛ شوری/ 13؛ اعلی/ 18- 19)
11- خداوند او را علم، حکمت، کتاب، ملک و هدایت ارزانی داشته و هدایت او را در نسل و اعقاب او کلمه باقیه قرار داده. (نساء/ 41؛ انعام/ 74- 90؛ زخرف/ 28) و نیز خداوند نبوت و کتاب را در ذریه او گذاشت. (حدید/ 26) و برای او در میان آیندگان لسان صدق (نام نیک) قرار داد. (شعراء/ 84؛ مریم/ 50)
این بود فهرست آن مناصب الهی و مقامات عبودیتی که خداوند به ابراهیم ارزانی داشته و در قرآن از آن اسم برده است، و قرآن کریم فضایل و کرامات هیچیک از انبیاء کرام را به این تفصیل ذکر نفرموده.
آری، قرآن کریم به منظور حفظ شخصیت و حیات ابراهیم (ع)، دین استوار ما را هم 'اسلام' نامیده و آن را به ابراهیم (ع) نسبت داده و فرموده: «ملة أبیکم إبراهیم هو سماکم المسلمین من قبل؛ این دین، دین پدر شما ابراهیم است، و او قبل از این شما را مسلمان نامیده.» (حج/ 78)
نیز فرموده: «قل إننی هدانی ربی إلی صراط مستقیم دینا قیما ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین؛ بگو پروردگار من مرا به راه راست هدایت نمود، دینی است استوار و ملت و کیش معتدل و ابراهیم از مشرکین نبود.» (انعام/ 161) خداوند کعبه ای را که آن جناب ساخت، 'بیت الحرام' و قبله عالمیان قرار داد و برای زیارت آن مناسک حج را تشریع نمود، تا بدین وسیله یاد مهاجرتش را به آن دیار و اسکان همسر و فرزندش را در آنجا و خاطره ذبح فرزند و توجهاتش به خدا و آزار و محنت هایی را که در راه خدا دیده، زنده نگاه بدارد.
ص: 745
روایتی درباره مقامات ابراهیم (ع) مرحوم کلینی در کافی از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «خدای عز و جل ابراهیم را قبل از آنکه نبی خود بگیرد، بنده خود گرفت، و خدای تعالی قبل از آنکه او را رسول خود بگیرد، نبی خود گرفت، و خدای تعالی قبل از آنکه او را خلیل خود قرار دهد، رسول خودش کرد، و نیز قبل از آنکه امامش کند، خلیلش کرد، چون به حکم آیه 'إنی جاعلک للناس إماما' ابراهیم بعد از آنکه خالص در عبودیت، و سپس دارای نبوت، آن گاه رسالت، و در آخر خلت شده بود، تازه خدا او را امام کرد، و از اینکه از خدا خواست تا این مقام را در ذریه اش نیز قرار دهد، معلوم می شود که این مقام در نظرش بسیار عظیم آمده، و خدا هم در پاسخش فرموده: که هر کسی لایق این مقام نیست.» آن گاه امام صادق (ع) در تفسیر جمله ی 'إنی جاعلک للناس إماما' فرمود: «هیچ وقت سفیه، امام پرهیزکاران نمی شود.»
و اینکه فرمود: خداوند ابراهیم را قبل از آنکه نبی خود کند بنده خود کرد، این معنا را از آیه «و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل، و کنا به عالمین... من الشاهدین؛ و همانا ما از پیش به ابراهیم رشد و کمالش را عطا کردیم و ما به [شایستگی] او دانا بودیم.» (انبیاء/ 51) استفاده فرموده، چون این آیه می رساند خدای تعالی قبل از آنکه او را نبی خود کند، در همان ابتداء امر دارای رشد کرد، و رشد، همان عبودیت است.
این نکته را هم باید دانست که، اینکه خدا کسی را بنده خود بگیرد، غیر از این است که کسی خودش بنده خدا باشد، برای اینکه بنده بودن چیزی نیست که اختصاص به کسی داشته باشد، بلکه لازمه ی ایجاد و خلقت است، هر موجودی که دارای فهم و شعور باشد، همین که تشخیص بدهد که مخلوق است تشخیص می دهد که بنده است این چیزی نیست که اتخاذ و جعل بر دارد، و خداوند درباره کسی بفرماید: من فلانی را بنده خود اتخاذ کردم، یا او را بنده قرار دادم، بندگی به این معنا عبارت است از اینکه موجود، هستیش مملوک برای رب خود باشد، مخلوق و مصنوع او باشد، حال چه اینکه این موجود در صورتی که انسان باشد در زندگیش به مقتضای مملوکیت ذاتی خود رفتار بکند، و تسلیم در برابر ربوبیت رب عزیز خود باشد، یا آنکه از رسم عبودیت خارج بوده باشد، و به لوازم آن عمل نکند، بالأخره آسمان برود یا زمین، بنده و مخلوق است، هم چنان که خدای تعالی در این باره فرموده: «إن کل من فی السماوات و الأرض إلا آتی الرحمن عبدا؛ هیچ کس در آسمانها و زمین نیست، مگر آنکه به حال بندگی نزد خدای رحمان می آید.» (مریم/ 93) گو اینکه در صورتی که بر طبق رسوم عبودیت، و به مقتضای سنت های بردگی عمل نکند، و در عوض پلنگ دماغی و طغیان بورزد، از نظر نتیجه می توان گفت که او بنده خدا نیست، چون بنده بان کسی می گویند که تسلیم در برابر مالکش باشد، و زمام تدبیر امور خود را به دست او بداند، پس جا دارد که تنها کسانی را بنده بنامیم که علاوه بر عبودیت ذاتیش، عملا هم بنده باشد، و بنده حقیقی چنین کسی است، که خدا هم درباره او می فرماید: «و عباد الرحمن، الذین یمشون علی الأرض هونا؛ و بندگان خدای رحمان کسانیند که روی زمین به فروتنی راه می روند.» (فرقان/ 63)
ص: 746
بنابراین عبودیت، خود کلید ولایت خدایی است، هم چنان که کلام ابراهیم هم که گفت: «إن ولیی الله الذی نزل الکتاب، و هو یتولی الصالحین؛ بی تردید سرپرست من خداوند است که این کتاب را نازل کرده و او شایستگان را سرپرستی می کند.» (اعراف/ 196) و آنچه از داستانهای ابراهیم برمی آید، این است که مقاماتی که آن جناب به دست آورده، به همین ترتیبی بوده که در این روایت آمده، یعنی نخست مقام عبودیت، و سپس نبوت، و بعد رسالت، آن گاه خلت، و در آخر امامت بوده، اینک آیاتی که این، ترتیب از آنها استفاده می شود از شما می گذرد.
«و اذکر فی الکتاب إبراهیم، إنه کان صدیقا نبیا* إذ قال لأبیه یا أبت! لم تعبد ما لا یسمع و لا یبصر و لا یغنی عنک شیئا؛ و در این کتاب ابراهیم را یاد کن. به راستی او پیامبری بسیار راستگو [و درست کردار] بود. هنگامی که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را می پرستی که نمی شنود و نمی بیند و از تو نیازی را برطرف نمی سازد؟» (مریم/ 41- 42) از این آیه بر می آید، آن روز که ابراهیم این اعتراض را به پدر خود می کرد، نبی بوده، و این آیه آنچه را که ابراهیم در آغاز ورودش در میانه قوم گفت، تصدیق می کند، آن روز گفت: «إننی براء مما تعبدون* إلا الذی فطرنی فإنه سیهدین؛ من واقعا از آنچه می پرستید بیزارم. مگر آن کس که مرا آفرید که البته او به زودی مرا هدایت خواهد کرد.» (زخرف/ 27)
اینکه امام (ع) فرمود: خدا ابراهیم را قبل از آنکه خلیل و دوست خود قرار دهد رسول خود قرار داد، آن را از آیه: «و اتبع ملة إبراهیم حنیفا، و اتخذ الله إبراهیم خلیلا؛ و از آیین ابراهیم حق گرا پیروی نمود ابراهیمی که خداوند او را دوست خود گرفت.» (نساء/ 125) استفاده کرده، چون از ظاهرش برمی آید اگر خدا او را خلیل خود گرفت برای خاطر این ملت حنفیه ای که وی به امر پروردگارش تشریع کرد، بگرفت چون مقام آیه مقام بیان شرافت و ارج کیش حنیف ابراهیم است، که به خاطر شرافت آن کیش، ابراهیم به مقام خلت مشرف گردید.
ص: 747
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 9 ص 271، جلد 4 ص 510 و 498
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 56 و 404 - 418، جلد 2 ص 529، جلد 3 ص 550- 545، جلد 5 ص 155، جلد 12 ص 529- 530، جلد 7 ص 303 و 169- 172، جلد 17 ص 323 و 232 و 222، جلد 19 ص 394- 398
عین الله ارشادی-سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سیدهاشم رسولی محلاتی-تاریخ انبیاء
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 309
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 233
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) ویژگی های پیامبران امامت باورها در قرآن مقام ابراهیم کعبه
محاکمه ابراهیم (ع) بعد از واقعه بت شکنی حضرت ابراهیم (ع)، قوم او گفتند: «پس او را در برابر دید مردم بیاورید شاید گواهی دهد و با این گواهی او را به سزای عملش برسانیم.» ابراهیم این ماجرا را پیش بینی می کرد و انتظار می کشید که او را برای محاکمه علنی در حضور مردم ببرند تا او در برابر اجتماع برهان خود را علیه بت پرستان بیان و آن ها را به اشتباهشان واقف سازد و از پیش با سالم گذاشتن بت بزرگ، زمینه ای برای پاسخ خود فراهم کرده بود. همین که او را در حضور مردم بودند و به عنوان بازپرسی گفتند: «آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای، ای ابراهیم؟» (انبیاء/ 62- 63) وی در پاسخ گفت: «بلکه این بزرگشان این کار را کرده از خودشان بپرسید، اگر سخنی می گویند.» (انبیاء/ 62- 63) ابراهیم با این پاسخی که به آنها داد، هم تأییدی برای گفته های قبلی خود آورد و که می خواست به آن ها بفهماند مگر من به شما نگفتم که این بت ها قادر به دفع زیان از خود نبوده و حتی سخن گفتن هم نمی توانند، و هم شالوده ای برای استدلال بعدی خود ریخت که آن ها را به باد ملامت گرفته و فرمود: «آیا جز خدا چیزهایی را می پرستید که به هیچ وجه سود و زیانی برای شما ندارند.» و هم این که بر خلاف آن چه بسیاری از اهل سنت پنداشته اند، مرتکب خلاف و دروغگویی هم نشد.
ص: 748
امام صادق (ع) در حدیثی که علی بن ابراهیم و دیگران نقل کرده اند، فرمود: «به خدا سوگند نه بت ها این کار را کرده بودند و نه ابراهیم دروغ گفت.» وقتی از آن حضرت پرسیدند که پس چگونه بود؟ در جواب فرمود: «ابراهیم گفت که بزرگشان کرده اگر سخن می گویند و اگر سخن نمی گویند بزرگشان این کار را نکرده است.» به هر حال ابراهیم با این جواب می خواست آن ها را به اشتباه چندین ساله و بدبختی هایی که قرن ها از راه بت پرستی گریبانگیرشان شده بود واقف سازد. همین کار را هم کرد، زیرا خدای تعالی نقل می کند که پس از این پاسخ به فکر فرو رفته و به درون خویش مراجعه کردند و گفتند: «به راستی که شما (در مورد پرستش بتان) ستمگردانید» سپس سر به زیر (به ابراهیم گفتند) «تو خود می دانی که اینان سخن نمی گویند.»
ابراهیم که گویا منتظر این حرف بود و آن سخن را به آن صورت گفته بود تا چنین اقراری از آن ها بگیرد، با لحنی کوبنده و سرزنش آمیز به ایشان گفت: «پس چرا غیر از خدا چیزی را پرستش می کنید که به هیچ وجه سود و زیانی برای شما ندارد، اف بر شما و این بتانی که به جز خدا می پرستید آیا تعقل نمی کنید!» (انبیاء/ 66- 67) منطق ابراهیم به قدری قوی و کوبنده بود که مجال پاسخ را از مردم گرفت و دیگر جای سخنی برای آنها باقی نگذاشت و همه را در حیرت فرو برده و مجبور به سکوت و عجز کرد.
ص: 749
مشرکان برای اثبات شکستن بت ها به وسیله ابراهیم (ع) به عدم انکار او بسنده کرده، او را مجرم شناختند و برای حمایت از خدایانشان (انبیاء/ 68؛ صافات/ 97) بعضی پیشنهاد اعدام و گروهی پیشنهاد سوزاندن وی را ارائه دادند: «قالوا اقتلوه أو حرقوه؛ گفتند: او را بکشید یا بسوزانید.» (عنکبوت/ 24)
در نهایت، به پیشنهاد نمرود و اتفاق آرا، تصمیم بر آن شد که ابراهیم (ع) سوزانده شود. برای اجرای این تصمیم، قرار شد حصاری بلند بنا نهاده، در آن آتشی عظیم فراهم آورند تا ابراهیم (ع) را در میان انبوهی از آتش (جحیم) بیندازند: «قالوا ابنوا له بنی_نا فألقوه فی الجحیم؛ گفتند: برایش بنایی بسازید و او را در جهنمی [از آتش] افکنید.» (صافات/ 97) زیرا تشکیلات مشرکان می کوشید تا مراسم سوزاندن ابراهیم را به گونه ای پر آوازه برگزار کند تا شاید ضربه ای که بر پایه های اعتقاد به خدایی بت ها از اقدام ابراهیم وارد شده بود، جبران گردد، و بدین وسیله وانمود کنند که اعتقاد به بت پرستی هم چنان پابرجا است.
بعضی، نکره بودن واژه «کیدا» در آیه «فأرادوا به کیدا؛ پس طرحی برای [نابودی] او ریختند.» (انبیاء/ 70؛ صافات/ 98) را بیانگر عظمت کید و اشاره به نقشه گسترده مشرکان بر ضد ابراهیم برای جبران ضربه های او بر پیکر بت پرستی دانسته اند؛ به این منظور، آنها ابراهیم را برای مدتی زندانی کرده، به گردآوری هیزم مشغول شدند. (در گزارشی، مدت بازداشت او هفت سال ذکر شده که امر بعیدی است؛ ولی در گزارش های دیگر، این مدت یک ماه، چهل روز و یک سال ذکر شده است.) هیزم ها را در بنای یاد شده انباشته، آن را آتش زدند؛ آن گاه از آن جا که توان نزدیک شدن به آتش نبوده، ابراهیم را دست بسته در منجنیق نهاده، به درون آتش پرتاب کردند. نمرود و همراهان وی در جایگاهی که از پیش برای آنان تهیه شده بود، حاضر شده، تماشاگر ماجرا بودند. بر اساس روایات، آرامشی وصف ناپذیر بر ابراهیم حاکم بود و ملائکه الهی و دیگر موجودات، رهایی ابراهیم (ع) را از خداوند متعالی می طلبیدند.
ص: 750
به آتش افکندن ابراهیم (ع) به فرمان نمرود، ابراهیم را زندانی نمودند، از هر سو اعلام شد که مردم هیزم جمع کنند، و یک گودال و فضای وسیعی را در نظر گرفتند، بت پرستان گروه گروه هیزم می آوردند و در آن جا می ریختند. گر چه یک بار هیزم برای سوزاندن ابراهیم کافی بود، ولی دشمنان می خواستند هر چه کینه دارند نسبت به ابراهیم آشکار سازند، وانگهی این حادثه موجب عبرت برای همه شود، و عظمت و قلدری نمرود در قلبها سایه بیافکند تا در آینده هیچ کس چنین جرئتی نداشته باشد. روز موعود فرا رسید، نمرود با سپاه بیکران خود، در جایگاه مخصوص قرار گرفتند، در کنار آن بیابان، ساختمان بلندی برای نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهیم را بنگرد و لذت ببرد. هیزم ها را آتش زدند، شعله های آن به سوی آسمان سرکشید، آن شعله ها به قدری اوج گرفته بود که هیچ پرنده ای نمی توانست از بالای آن عبور کند، اگر عبور می کرد می سوخت و در درون آتش می افتاد.
در این فکر بودند که چگونه ابراهیم را در درون آتش بیفکنند، شیطان یا شیطان صفتی به پیش آمد و منجنیقی ساخت و ابراهیم را در درون آن نهادند تا به وسیله آن او را به درون آتش پرتاب نمایند. در این هنگام ابراهیم تنها بود، حتی یک نفر از انسانها نبود که از او حمایت کند، تا آن جا که پدر خوانده اش «آزر» نزد ابراهیم آمد و سیلی محکمی به صورت او زد و با تندی گفت: «از عقیده ات برگرد!» ولی همه موجودات ملکوتی نگران ابراهیم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهیم (ع) را نمودند، همه موجودات نالیدند، جبرئیل به خدا عرض کرد: «خدایا! خلیل تو، ابراهیم بنده تو است و در سراسر زمین کسی جز او تو را نمی پرستد، دشمن بر او چیره شده و می خواهد او را با آتش بسوزاند.» خداوند به جبرئیل خطاب کرد: «ساکت باش! آن بنده ای نگران است که مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهیم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ می کنم، اگر دعا کند دعایش را مستجاب می نمایم.» جبرئیل هنگام سقوط ابراهیم در آتش، به امر خداوند بر او نازل شد و آمادگی خود را برای هرگونه کمکی که ابراهیم بطلبد، اعلام داشت؛ اما ابراهیم سر باز زد و گفت از غیر خداوند درخواستی نخواهد کرد و این یکی از ادله خلت ابراهیم (ع) به شمار می رود.
ص: 751
استجابت دعای ابراهیم (ع) و تبدیل آتش به گلستان ابراهیم پس از آن مشغول دعا به درگاه خداوند شد. در منابع روایی، دعاهای متعددی از ابراهیم در این لحظه نقل شده است. ابراهیم در میان منجنیق، لحظه ای قبل از پرتاب، خدا را چنین خواند: «یا الله یا واحد یا احد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد نجنی من النار برحمتک؛ ای خدای یکتا و بی همتا، ای خدای بی نیاز، ای خدایی که هرگز نزاده و زاده نشد، و هرگز شبیه و نظیر ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از این آتش نجات بده.» و مطابق بعضی از روایات، امام صادق (ع) فرمود: ابراهیم (ع) در مناجات خود، انوار پنج تن آل عبا (ع) را واسطه قرار داد و گفت: «اللهم انی اسئلک بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین؛ خدایا از درگاهت مسئلت می نمایم به حق محمد (ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) مرا حفظ کن.»
جبرئیل در فضا نزد ابراهیم آمد و گفت: «آیا به من نیاز داری؟» ابراهیم گفت: «به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم.» جبرئیل انگشتری را در انگشت دست ابراهیم نمود، که در آن چنین نوشته شده بود: «معبودی جز خدای یکتا نیست، محمد (ص) رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد کردم، و کارم را به او سپردم.» ابراهیم به درون آتش پرتاب شد؛ ولی خداوند سبحان، او را از آتش رهانید: «فأنج_ه الله من النار؛ ولی خدا او را از آتش نجات بخشید.» (عنکبوت/ 24) در همین لحظه فرمان الهی خطاب به آتش صادر شد: «یا نار کونی بردا؛ ای آتش برای ابراهیم سرد باش.» آتش آن چنان خنک شد، که دندانهای ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، سپس خطاب بعدی خداوند آمد: «و سلاما علی ابراهیم؛ بر ابراهیم، سالم و گوارا باش.» (انبیاء/ 69)
ص: 752
روایتی از امام باقر (ع) که مضمون آن در روایات عامه نیز آمده، حاکی از آن است که پس از فرمان خداوند به آتش: «کونی بردا» (انبیاء/ 69) دندان های ابراهیم از سرما به هم خورد و با افزودن «و سلاما» ابراهیم آرام گرفت. آن همه آتش به گلستانی سبز و خرم مبدل شد، پس از آن که ابراهیم (ع) به آتش پرتاپ شد، جبرئیل نیز با او فرود آمد و در میان آتش با یک دیگر به گفتگو نشستند. این جریان چنان حجت آشکاری بر حقانیت ابراهیم و قدرت خداوند بود که نمرود بی اختیار به ستایش خدای ابراهیم پرداخت. نمرود ابراهیم را در گلستان دید که با پیرمردی گفتگو می کند، به آزر رو کرد و گفت: «به راستی پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!» و نیز گفت: «اگر بنا است کسی برای خود خدایی انتخاب کند، سزاوار است که خدای ابراهیم را انتخاب نماید.» یکی از رجال چاپلوس دربار نمرود (برای رفع وحشت نمرود) گفت: «من دعا و وردی بر آتش خواندم، تا آتش ابراهیم را نسوزاند.»
همان دم ستونی از همان آتش به سوی او آمد و او را سوزانید، در حالی که آتش های تمام دنیا، تا سه روز، سوزنده نبود. گفته شده که آزر نیز با دیدن سلامت ابراهیم (ع) در میان آتش، خدای ابراهیم را ستوده که ای ابراهیم! خدای تو خوب خدایی است. از ابراهیم (ع) نقل شده: «من هیچ گاه از زمان اقامت در آتش خوشتر نبودم و دوست داشتم که همه زندگیم مانند آن زمان می بود.» به این ترتیب، طرح سران شرک برای مقابله با ابراهیم (ع) ناکام ماند و کوشش مشرکان، مایه زیان بیشتر آنان شد: «و أرادوا به کیدا فجعلن_هم الأخسرین؛ و خواستند به او نیرنگی بزنند ولی ما آنها را زیانکارتر [و بازنده اصلی] قرار دادیم.» (انبیاء/ 70) و خداوند، مشرکان را در برابر ابراهیم پست و مغلوب ساخت: «فأرادوا به کیدا فجعلن_هم الأسفلین؛ پس طرحی برای نابودی او ریختند ولی ما آنها را پست و [مغلوب] ساختیم.» (صافات/ 98) محل وقوع حادثه را بابل،حوالی بابل و کوثی دانسته اند.
ص: 753
ماجرای محاکمه و به آتش افکندن ابراهیم (ع) از دیدگاه روایات در روضه کافی از علی بن ابراهیم، از پدرش، از احمد بن محمد بن ابی نصر، از ابان بن عثمان، از حجر، از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: «ابراهیم (ع)، با قوم خود مخالفت کرده، خدایانشان را بد گفت (تا آنجا که فرمود) همین که از او روی گردانیده، و به صحرا برای انجام مراسم عید خود رفتند، ابراهیم داخل بتکده شان شده، با تیشه همه را شکست، تنها بزرگتر از همه را باقی گذاشته، تیشه را به گردن آن آویخت، مردم از عید خود برگشته، خدایان خود را دیدند، که همه خرد شده اند، گفتند: به خدا سوگند که این کار جز از آن جوانی که از خدایان بدگویی می کرد سر نزده، ناگزیر عذابی بالاتر از این نیافتند که او را با آتش بسوزانند. پس برای سوزاندنش هیزم جمع کردند، و او را نگاه داشتند تا روزی که بنا بود بسوزانند، در آن روز نمرود با لشگریانش بیرون شد، و در جایگاه مخصوصی که برایش درست کرده بودند قرار گرفت، تا سوختن ابراهیم را ببیند، ابراهیم را در منجنیقی قرار دادند، زمین عرضه داشت: پروردگارا بر پشت من احدی غیر از او نیست که تو را بندگی کند، آیا او هم با آتش سوخته شود؟ فرمود: اگر ابراهیم مرا بخواند، او را کفایت می کنم.»
ابان، از محمد بن مروان، از شخصی که نام نبرده، از امام باقر (ع) روایت کرده که دعای ابراهیم در آن روز این بود: «یا احد یا احد، یا صمد یا صمد، یا من لم یلد و لم یولد، و لم یکن له کفوا احد» آنگاه، عرضه داشت: «توکلت علی الله» خدای تعالی فرمود: «من کفایت کردم، پس به آتش دستور داد برای ابراهیم سرد شو.» امام فرمود: «دندانهای ابراهیم از سرما به هم می خورد، تا آنجا که خدای عز و جل فرمود: 'و سالم شو'، آن وقت ابراهیم از ناراحتی سرما بیاسود، و جبرئیل نازل شده با ابراهیم در آتش به گفتگو پرداخت. نمرود گفت: 'هر کس می خواهد معبودی برای خود بگیرد معبودی چون معبود ابراهیم بگیرد.'» امام سپس اضافه کرد که یکی از بزرگان قوم گفت: «من به آتش گفتم او را نسوزان.» پس ستونی از آتش به سویش زبانه کشید، و در جایش بسوزانید، پس در آن میان لوط به وی ایمان آورده، و با آن جناب مهاجرت کرده، به شام آمد، در این سفر لوط و ساره همراه ابراهیم (ع) بودند.
ص: 754
نیز در همان کتاب از علی بن ابراهیم از پدرش، و عده ای از اصحاب امامیه، از سهل بن زیاد، همگی از حسن بن محبوب، از ابراهیم بن ابی زیاد کرخی، روایت کرده اند که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که می فرمود «ابراهیم (ع) وقتی بتهای نمرود را شکست، نمرود دستور داد دستگیرش کردند، و برای سوزاندنش چهار دیواری درست کرده، هیزم در آن جمع کردند، آنگاه آتش در آن زده ابراهیم را در آتش انداخت، تا او را بسوزاند، این کار را کردند و رفتند، تا پس از خاموش شدن آتش بیایند، وقتی آمدند، و از جای مخصوص نگاه کردند، دیدند ابراهیم صحیح و سالم، و آزاد از کند و زنجیر نشسته است. داستان را به نمرود خبر دادند دستور داد تا آن جناب را از کشور بیرون کنند و نگذارند گوسفندان و اموالش را با خود ببرد، ابراهیم با ایشان احتجاج کرد و گفت: 'من حرفی ندارم که گوسفندان و اموالم را که سالها در تهیه آن کوشیده ام بگذارم، و بروم، ولی شرطش این است که شما هم آن عمری را که من در تهیه آنها صرف کرده ام به من بدهید.' مردم زیر بار نرفته مرافعه را نزد قاضی نمرود بردند، قاضی نیز علیه ابراهیم حکم کرد که 'باید آنچه در بلاد اینان به دست آورده ای، بگذاری و بروی' و علیه نمرودیان هم حکم کرد که 'باید عمر او را که در تهیه اموالش صرف نموده به او بدهید' خبر را به نمرود بردند، دستور داد دست از ابراهیم بردارند، و بگذارند با اموال و چارپایان خود بیرون شود، و گفت: 'او اگر در بلاد شما بماند دین شما را فاسد می کند و خدایان شما را از بین می برد.'» (تا آخر حدیث)
ص: 755
در کتاب علل، به سندی که به عبدالله بن هلال دارد، از او روایت کرده که گفت امام صادق (ع) فرمود: «وقتی ابراهیم (ع) به آتش افتاد، جبرئیل در هوا او را دیدار نموده گفت: آیا حاجتی داری؟ فرمود: به تو نه.»
در عده ای روایات داستان پرتاب کردن او را به وسیله منجنیق، از طرق عامه و خاصه وارد شده، و هم چنین اینکه جبرئیل به او گفت آیا حاجتی داری یا نه، و پاسخی که ابراهیم به وی داد. و در کتاب الدرالمنثور است که فاریابی و ابن ابی شیبه و ابن جریر، از علی بن ابی طالب (ع) روایت کرده اند که در ذیل آیه «قلنا یا نار کونی بردا؛ گفتیم: ای آتش! برای ابراهیم سرد و سلامت باش.» (انبیاء/ 69) فرمود: «آنچنان سرد شد که سرما او را آزار داد، تا و قتی که خطاب شد 'سلاما' که از شدت آن کاسته شد، و مطبوع و بی آزار گشت.»
در کافی و عیون از حضرت رضا (ع) در حدیثی که راجع به امامت است آورده که فرمود: «سپس خدای عز و جل او را (یعنی ابراهیم را) اکرام کرد، به اینکه او را امام قرار داد، و امامت را در ذریه او، یعنی اهل صفوت و طهارت از ایشان قرار داد و فرمود: 'و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین* و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین؛ و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.' (انبیاء/ 72- 73) و امامت همچنان در ذریه او بود، و هر یک از دیگری ارث می برد، و همچنان قرن به قرن، و دست به دست گشت تا رسول خدا (ص) آن را ارث برد.»
ص: 756
خدای تعالی در این باره فرموده: «ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و الله ولی المؤمنین؛ در حقیقت نزدیک ترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند و نیز این پیامبر و کسانی که به او گرویده اند. و خدا سرپرست مؤمنان است.» (آل عمران/ 68)
پس مسأله امامت مقام خاصی است که خدا به هر که بخواهد روزی می کند. بعد از رسول خدا (ص) علی (ع) به امر خدای عز و جل متقبل آن شد، و به همان رسم در میان فرزندان آن جناب، البته فرزندان اصفیایش که خدا علم و ایمانشان داده بود: «قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث؛ و کسانی که دانش و ایمان یافته اند، گویند: قطعا شما در مکتوب خدا تا روز رستاخیز به سر برده اید، و این همان روز رستاخیز است ولی شما نمی دانستید.» (روم/ 56) بگردید که تا روز بعث در میان فرزندان آن جناب هست، چون بعد از رسول خدا (ص) دیگر پیغمبری نخواهد بود. در معانی به سند خود از یحیی بن عمران، از امام صادق (ع) روایت کرده که در ذیل آیه «و وهبنا له اسحق و یعقوب نافله» فرمود: «نوه آدمی را نافله گویند.»
یاد امام حسین (ع) از توکل کامل ابراهیم به خدا
در ماجرای کربلا، امام سجاد (ع) سخت بیمار بود، به طوری که با زحمت آن هم با تکیه بر عصا می توانست برخیزد، امام حسین (ع) با او دیدار کرد و فرمود: «پسرم! چه میل داری؟!» امام سجاد (ع) عرض کرد: «اشتهی ان اکون ممن لا اقترح علی الله ربی ما یدبره لی؛ میل دارم به گونه ای باشم که در برابر خواسته های تدبیر شده خدا برای من، خواسته دیگری نداشته باشم.» امام حسین (ع) فرمود: «احسن و آفرین! تو هم چون ابراهیم خلیل (ع) هستی که جبرئیل از او پرسید: آیا خواهش و حاجتی داری؟ او در پاسخ گفت: هیچ گونه پیشنهادی به خدا ندارم، بلکه او مرا کفایت می کند و نگهبان نیکی است.»
ص: 757
من_اب_ع
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نورالثقلین- جلد 1 صفحه 68
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 54- 55
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله به آتش افکندن ابراهیم (ع)
محمد صالحی منش- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 1
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی نمرود آتش روایات
حجرالاسود حجرالاسود سنگ سیاهی کنار کعبه است. سنگی به قطر حدود پنجاه سانتیمتر، به شکل بیضی و در قابی از نقره. حجرالاسود سنگی است که در رکن جنوب شرقی دیوار کعبه در ارتفاع 5/1 متری نصب شده است، و حجاج هنگام حج، آن را لمس کرده و می بوسند. بوسیدن و لمس آن مستحب است و واجب می باشد طواف از محاذی (مقابل) آن آغاز گردد و به همان جا ختم شود. این سنگ تاریخ عجیبی دارد. این سنگ مقدس، پیش از اسلام و پس از آن، همواره مورد اعتنا و توجه کامل بوده و در حقیقت در شمار عناصر اصلی کعبه بوده است. به لحاظ همین تقدس، رسول خدا (ص) آن را نگاه داشت و دیگر سنگ هایی را که به شکل بت ساخته شده بود، به دور ریخت. از امام صادق (ع) روایت شده است که مابین رکن یمانی و رکن حجرالاسود, هفتاد پیامبر که همه از گرسنگی و سختی مرده اند, مدفونند.
حجرالاسود از کجا آمده؟
درباره این که حجرالاسود از کجا آمده است، روایات فراوانی وجود دارد مبنی بر این که حجرالاسود هنگام هبوط حضرت آدم بر زمین، از بهشت آمده است، و آن گاه که حضرت آدم از بهشت رانده شد و در زمین حیران و سرگردان بود و هیچ انیس و مونسی نداشت، ناگهان چشمش به این سنگ که بسیار درخشنده و سفید بوده است خورد، و احساس کرد این سنگ برای او بسیار مأنوس است. سبب آن در روایات بسیاری، چنین بیان شده است. هنگامی که حضرت آدم (ع) در بهشت زندگی می نمود، این سنگ بسیار زیبا در کنار جایگاه آن حضرت قرار داشته و حضرت آدم هنگام رفت و آمد او را با پا به این سو و آن سو می زده است. لذا در هنگام مشاهده آن در زمین، حضرت آدم با این سنگ، احساس انس و الفت کرد و آن را در آغوش گرفت و بوسید و آن را همراه خود از سرزمین هند، که محل هبوط آدم از بهشت بوده است، به سوی سرزمین مکه حمل نمود، و در طول مسیر، هر جا که از فرط خستگی آن را بر زمین می نهاد، جبرئیل آن را برای حضرت آدم حمل می نمود، و از آن جا که حضرت آدم، مکانی برای استقرار نداشته، خداوند متعال خیمه ای از خیمه های بهشتی را در سرزمین مکه و محل کنونی کعبه، قرار داده و حضرت آدم (ع) حجرالاسود را در گوشه خیمه قرار داد. بعد از حضرت آدم، آن خیمه به آسمان برده شد و در مکان خیمه فرزندان آدم (ع) خانه ای از سنگ و گل ساختند و حجرالاسود را در همان مکان که حضرت آدم قرار داد گذاشتند.
ص: 758
از امام باقر (ع) نقل شده که «سه سنگ از بهشت آمده است: حجرالاسود, سنگ مقام ابراهیم و سنگ بنی اسرائیل که چشمه های آب از آن می جوشید.» حجرالأسود در جریان تخریب کعبه، که پنج سال پیش از بعثت صورت گرفت، در فاصله ای دور از مسجد واقع شد. در زمان نصب آن به جای خود، قریش به نزاع پرداختند، اما با درایت رسول خدا (ص)، همه قریش در فضیلت آن سهیم شدند و عاقبت به دست خود آن حضرت نصب گردید. به مرور زمان و در اثر تحولات و تغییرات، از حجم نخستین این سنگ کاسته شد و حتی به چند پاره تقسیم گردید که آخرین بار قسمت های مختلف آن را به یکدیگر متصل کردند و آن را در محفظه ای نقره ای قرار دادند. در حال حاضر تنها به آن اندازه که برای بوسیدن و استلام لازم است، جای گذاشته اند. در بسیاری از روایات آمده است که حجرالأسود از سنگ های بهشتی است و همراه آدم (ع) به زمین فرود آمد. (کافی، ج 4، ص 184) حجرالاسود از بهشت همراه آدم (ع) به زمین آمد و در طوفان نوح (ع) زیر خاک رفت و ابراهیم (ع) آن را درآورد و در کعبه جاسازی کرد.
حجرالاسود نوعی فرشته بنابر برخی روایات حجرالاسود در اصل فرشته ای از مقرب ترین ملائکه نزد خدا محسوب بود. وقتی خداوند از ملائکه پیمان گرفت این فرشته نخستین فرشته ای بود که اقرار به بندگی خدا نمود. بدین جهت خدا او را امین قرار داد و او را با آدم در بهشت قرین کرد. این ملک در بهشت، در کنار آدم بود و ذکر خدا را به صورت آدم و عهدی را که خدای متعال از حضرت گرفته بود به وی یادآوری می کرد ولی وقتی که حضرت آدم از بهشت رانده شد و مدتی سرگردانی کشید، خدای متعال این ملک را به صورت سنگی سفید در زمین قرار داد و آن گاه که حضرت آدم او را دید، احساس انس و آرامش نمود؛ هر چند او را نشناخت تا این که خدای متعال او را به صورت نخست خود یعنی همان ملک درآورد و از آدم پرسید که کجاست عهد و میثاقی که خدای متعال از تو گرفت؟ در این هنگام آدم ناراحت شد و گریه و کرد و او را در آغوش گرفت. سپس فرشته دوباره به صورت سنگ درآمد و آدم او را با خود حمل نمود و در کنار خیمه ای که خدای متعال برای او از بهشت آورده بود، یا خانه ای که حضرت آدم با کمک فرشتگان ساخت، قرار داد. امام صادق (ع) فرمودند: «این سنگ (حجر الاسود) یکی از بزرگترین ملک های مقرب خداست که اولین کسی بود که به عهود عالم زر 'بلی' گفت و مقربترین شد و خداوند عهود انسانها را به او سپرده که در قیامت دوباره به شکل فرشته در می آید، برای همین آن را می بوسند و دست می کشند، برای تجدید عهد.»
ص: 759
چگونگی قرار گرفتن حجرالاسود در رکن درباره چگونگی قرار گرفتن حجرالاسود در رکن باید گفت مکانی که هم اکنون حجرالاسود در آن مکان نصب شده است، مکانی است که خدای متعال در آن جا از آدم عهد و پیمان بندگی گرفت و این ملک در همین مکانی که الان جایگاه حجرالاسود است، قرار داشته و شاهد میثاق گرفتن بوده است و نخستین کسی بوده که لبیک گفته است. بدین جهت پس از تبدیل شدن به سنگ نیز در همان محل خود قرار داده شده است؛ یعنی بین درب و مقام جبرئیل. فرشته مذکور در این مکان، بر حضرت حجت (عج) فرود می آید و با آن حضرت بیعت می کند. محل ظهور امام عصر (ع) در همین مکان است. در هنگام ظهور، آن حضرت بر رکن تکیه می دهد و از حجرالاسود به مثابه شاهدی در مقابل وفای به عهد بنی آدم و محل عهد گرفتن از آدم در برابر بندگی خدای متعال استفاده و احتجاج می کند که چقدر به میثاق الهی که از شما گرفته شده است، وفادار بودید؟!
روایات متعددی وجود دارد مبنی بر این که حجرالاسود در آغاز سنگی بسیار زیبا و سفید بوده است که بر اثر گناه بندگان و تماس دست گناهکاران با آن و اعمال کفار که با قربانی کردن گوسفند برای خدایان خود انجام می داده اند، تیره شده است. این سنگ سیاه، تاریخ خاموشی از نسلهای فراوان مؤمنانی است که در قرون و اعصار مختلف به این مکان آمده اند، و نیز زنده کننده خاطره استلام اولیای بزرگ الهی و نیایش آنها است که وقتی به این مکان مقدس می آمدند به پیشگاه الهی چنین عرضه می داشتند: «خدایا، ما به عهد و پیمانی که با تو بسته ایم و میثاقی که از ما گرفتی وفا کرده ایم و پروردگاری غیر از تو نداریم.»
ص: 760
لمس حجرالاسود به معنای نوعی پیمان
حجرالاسود در رکن خانه کعبه قرار دارد و حجاج هنگام حج آن را لمس می کنند و می بوسند. این سنگ همواره در میان مسلمانان محترم و معزز بود. آن را می بوسیدند و بدان تبرک می جستند. امام باقر (ع) فرمود: «حجرالاسود میثاق خداوند و لمس آن بیعت و پیمان با خدا است.» در نقلی از ابن عباس آمده است که اگر کسی با رسول خدا (ص) بیعت نکرد و سپس حجرالاسود را استلام نمود، با خدا و رسول (ص) بیعت کرده است.» همچنین در روایات آمده است که این سنگ در آغاز سفید بود، اما گناهانی که فرزندان آدم انجام دادند، سبب سیاه شدن آن گردید. (کافی، ج 4، ص 190) از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود: «فالله تعالی یحییه یوم القیامة، له عینان یبصر بهما، و لسان ینطق فیشهد علی من استلمه؛ خداوند در روز قیامت، حجرالاسود را زنده می کند، در حالی که دو چشم بینا و زبانی گویا دارد و شهادت می دهد که چه کسی آن را استلام کرده است.»
همچنین از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود: «الحجر یمین الله فی أرضه، فمن مسحه، مسح یدالله؛ حجرالاسود، دست خداوند در روی زمین است، کسی که آن را مسح کند، دست خدا را مسح کرده است.» امام صادق (ع) فرمود: «در صورتی که کسی در اطراف حجر نبود و به راحتی امکان استلام و بوسیدن بود، آن را ببوسید و در وقت ازدحام، از دور، بر او تکبیر بگویید.» (کافی، ج 4، ص 404) همچنین حضرتش فرمود: «از جمله چیزهایی که از زنان برداشته شده است، یکی هم استلام حجرالاسود است.» (من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 326)
ص: 761
روزی عمر در حالی که حجر را می بوسید، می گفت: «تو را تنها به خاطر آن که رسول خدا (ص) می بوسید، می بوسم، وگرنه می دانم که تو سنگی بیش نیستی و نفع و ضرری نداری!» امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: «حجر، هم سود دارد و هم زیان، فهذا یشهد للمؤمن بالوفاء و یشهد علی الکافر بالجحود؛ این سنگ وفای مؤمن را نشان می دهد و انکار کافر را.» اکنون حاجیها وقتی طواف می کنند و به این سنگ می رسند، آن را می بوسند و روی آن دست می کشند و با سنگ پیمان می بندند. از پیامبر روایت شده است: «حجرالاسود، دست خداوند در زمین است. کسی که روی آن دست بکشد، با خدا پیمان می بندد.»
وقتی خداوند فرزندان آدم را حاضر کرد، از آنها پیمان گرفت و بعد حجرالاسود را که فرشته ای بود فراخواند و امر کرد پیمان فرزندان آدم را در دل خود نگه دارد و دست کشیدن به حجرالاسود در واقع پیمان بستن با خداست. در روز قیامت حجرالاسود شهادت می دهد که چه کسانی نزد او با خدا بیعت کرده اند. پیامبر هر وقت به حج می رفت، حجرالاسود را با دست لمس می کرد و باری دیگر پیمان می بست. در روایات آمده است زمانی که قلب جهان آماده ظهور امام زمان (عج) است، حضرت در کنار کعبه ظاهر می شود و کنار سنگ حجرالاسود می رود و به آن تکیه می دهد. حجرالاسود به شکل پرنده ای سفید درمی آید و با آن حضرت بیعت می کند، سپس تمام عاشقان منجی با او بیعت می کنند و حجرالاسود شاهد این پیمانهاست. حاجیهایی که به مکه می روند، در کنار حجرالاسود دعا می کنند تا در روز ظهور امام زمان (عج) حجرالاسود شاهد بیعت آنها با حضرت باشد. هر دستی در آرزوی بوسیدن حجرالاسود است. حجرالاسود در آرزوی بوسیدن دست مهدی (عج).
ص: 762
سوء قصد ها نسبت به این سنگ در باور مسلمانان این سنگ از بهشت آمده است (روایتی از امام باقر) و ابراهیم و پسرش اسماعیل آن را یافتند و در ساختن کعبه از آن استفاده کردند. از امام صادق (ع) روایت شده است که قریش در زمان جاهلیت، کعبه را به قصد بازسازی منهدم ساختند. نزدیک بود درگیری و قتل صورت گیرد. پس بر این اتفاق کردند که نخستین کسی که به مسجدالحرام وارد شود, داوری وی را در این باره بپذیریم. در این حال رسول خدا (ص) از در وارد شد و چون سخن آنها را شنید, دستور داد جامه ای بگستردند و خود حجر را در آن نهاد و فرمان داد از هر قبیله یک نفر گوشه جامه را بلند کنند. هنگامی که حجر محاذی جایگاه خود رسید, حضرت با دست مبارک خود حجر را برداشت و به جای مخصوص نهاد. همچنین نوشته اند در جنگ میان حجاج و عبدالله بن زبیر, کعبه منهدم گشت. سپس آن را بازسازی نمودند و خواستند حجرالاسود را نصب کنند. هر یک از علما یا قضات یا زهاد که می خواست آن را به جای خود نهد, کعبه به لرزه می آمد و سنگ مستقر نمی گشت. امام سجاد (ع) وارد شد و سنگ را از دست آنان گرفت و نام خدا را بر زبان جاری کرد و آن را در جای خویش نصب نمود, بی آن که لرزش یا اضطرابی رخ دهد. صدای مردم به تکبیر بلند شد. در سال 317 هجری قرمطیان به مکه هجوم بردند و حجرالاسود را نیز به سرزمین خود، احساء بحرین بردند و آن سنگ مدت بیست و دو سال در آن جا بود تا اینکه در سال 339 در زمان حکومت مطیع لله عباسی با وساطت ابوعلی علوی، سنگ سیاه را که اکنون شکسته بود به کوفه منتقل کرده و آنگاه به جایگاه خود نصب نمودند. به هر حال در طول قرن ها، خانه کعبه بارها تجدید بنا یا بر اثر سوانح سیل، خراب شده، ولی جای این سنگ بهشتی هیچ گونه تغییری نکرده است. (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 96، ح 13، ص 216، باب فضل الحجر)
ص: 763
ماجرای نصب حجرالاسود به دست پیامبر اعظم (ص) حجرالاسود، از یادگارهای جاوید پیامبران الهی است. این سنگ، افزون بر اینکه برای همه مسلمانان قداست و حرمت دارد، مورد احترام اعراب پیش از اسلام نیز بوده است. همچنین احادیث معتبری از پیامبر اعظم (ص) و پیشوایان معصوم (ع) درباره شرافت و فضیلت حجرالاسود وجود دارد و طواف که یکی از مناسک حج است، از برابر این سنگ آغاز می شود و به آن ختم می گردد. بر اساس نقل های تاریخی، از زمانی که حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خدا حجرالاسود را بر دیوار کعبه نصب کرد، حوادثی پیش آمده که باعث شد این سنگ از جا کنده شود. یکی از این موارد، حادثه ای بود که چند سال پیش از بعثت حضرت محمد (ص) رخ داد و بر اثر سیل، دیوارهای ساختمان کعبه آسیب دید. قبایل قریش تصمیم گرفتند آن را تعمیر و بازسازی کنند. کارها به گونه ای تقسیم شد که همه در افتخار تجدید بنای بخش هایی از کعبه سهم داشته باشند. کار با موفقیت به پایان رسید. اکنون نوبت قرار دادن حجرالاسود در جای مخصوصش رسیده بود.
بر سر اینکه کدام قبیله این افتخار را نصیب خود سازد، اختلاف شدیدی رخ داد. هیچ قبیله ای حاضر نبود اجازه دهد قبیله دیگری این افتخار را نصیب خود سازد. کشمکش به جایی رسید که طایفه بنی عبدالدار تشتی پر از خون آوردند و با طایفه بنی عدی پیمان بستند که تا پای جان ایستادگی کنند و نگذارند کس دیگری جز بزرگ قبیله شان صاحب این افتخار شود. قبایل طی چهار یا پنج روز برای جنگ در آماده باش کامل به سر می بردند تا اینکه أبو امیه که در آن زمان پیرترین مرد قریش بود، پیشنهاد داد همه قبایل برای جلوگیری از خون ریزی، به داوری نخستین کسی که وارد مسجد شود، تن بدهند. از قضا، این نخستین کس، محمد (ص) بود. از این رو، همه خشنود شدند؛ چرا که پیامبر را به صفت امانت داری و سلامت نفس می شناختند. سران قبایل پس از آنکه آن حضرت را در جریان موضوع مورد اختلافشان قرار دادند، از او خواستند داوری این اختلاف را بپذیرد. پیامبر اعظم (ص) از آنان خواست پارچه ای بیاورند. سپس حجرالاسود را میان آن قرار داد. بعد از سران قبایل خواست هر یک گوشه ای از آن را بردارد. وقتی پارچه را برداشتند و بالا بردند، خود حضرت حجرالاسود را برداشت و در جایش قرار داد. پیامبر با این تدبیر هوشمندانه، از بحرانی که نزدیک بود زمینه ساز جنگی سهمگین و کینه توزانه شود، جلوگیری کرد.
ص: 764
درس هایی از داستان نصب حجرالاسود رفتار مردان بزرگ و انسان ساز، همواره دربردارنده پیام ها و درس های بسیاری است که می تواند راهگشای زندگی جوانان باشد. از این رو، در این بخش به درس هایی می پردازیم که می توان از داوری حکیمانه حضرت رسول اعظم (ص) در ماجرای نصب حجرالاسود به دست آورد.
1. مسئولیت پذیری
مسئولیت پذیری، لازمه زندگی اجتماعی انسان است. انسان در برابر خویش، هم کیش، هم نوع و حتی طبیعت مسئولیت دارد و مورد بازخواست خداوند قرار خواهد گرفت. هر کس به فراخور ظرفیت روحی و سعه وجودی خود، در برابر دیگران احساس مسئولیت می کند. از این رو، پیامبر اعظم (ص) با توجه به ظرفیت وسیع و بالای روحی خود، درباره افراد و جوامع احساس مسئولیت بیشتری داشته است. قرآن کریم درباره اینکه انسان در برابر مسئولیت های خود مورد بازخواست قرار خواهد گرفت فرموده است: «أیحسب الإنسان أن یترک سدی؛ آیا آدمی می پندارد که بیهوده، وانهاده می شود؟» (قیامت/ 36) به راستی اگر این گونه بود، چه تفاوتی میان انسان با حیوانات وجود داشت و دیگر انسان به چه ویژگی و امتیاز برتر خود می توانست بر خود ببالد.
آسمان بار امانت نتوانست کشید *** قرعه فال به من بیچاره زدند
امام علی (ع) درباره مسئولیت پذیری انسان در برابر هم کیشان و هم نوعان، در سخنی شیوا و منطقی، خطاب به مالک اشتر چنین می فرماید: «الناس صنفان: إما أخ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق؛ مردم دو دسته اند: یا برادران دینی تواند یا در آفرینش همانند تو.» در فرهنگ اسلامی، دوری از محنت دیگران و بی تفاوتی در مورد آنان، به شدت نکوهش شده است. پیامبر اعظم (ص) که اسوه مسلمانان است، همواره آنان را به مسئولیت پذیری و اقدام در برابر هم فراخوانده است. تا جایی که اهتمام ورزیدن به کارهای مسلمانان، ویژگی و نشانه مسلمانی دانسته می شود؛ چنان که آن حضرت در این باره می فرماید: «من أصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس منهم؛ کسی که روزش را بدون اهتمام ورزیدن به کارهای مسلمانان آغاز کند، مسلمان نیست.» نمونه ای از احساس مسئولیت آن حضرت را در داستان نصب حجرالاسود می فهمیم که ایشان، مسئولیت داوری میان قبایل نزدیک به جنگ را پذیرفت. آن حضرت می توانست با این توجیه که ممکن است طرفین اختلاف، داوری او را قبول نکنند، این قضاوت را نپذیرد، ولی احساس وظیفه و مسئولیت پذیری پیامبر اعظم (ص)، موجب شد تا مشکل بزرگی حل شود و از مشکل بزرگتری که همان جنگ و خونریزی بود، جلوگیری گردد.
ص: 765
2. مشارکت و همکاری
انسان ها در زندگی اجتماعی خود، به تعاون و یاری کردن یکدیگر نیازمندند و راه رشد و ترقی جامعه، در گرو یاری دادن و یاری گرفتن از هم نوعان است. در جامعه ای که این عنصر وجود نداشته باشد، فقر و عقب ماندگی پدید خواهد آمد. قرآن کریم مسلمانان را به تعاون و یاری یکدیگر فراخوانده و چنین فرموده است: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان؛ در نیکوکاری و پرهیزکاری همدیگر را یاری کنید و در گناه و دشمنی دستیار هم نشوید.» (مائده/ 2) روشن است که یاری و تعاونی که اسلام به آن سفارش کرده، صرفا در جهت کارهای مباح و حلال است، نه کارهای حرام و ناپسند. همچنین یاری کردن در امور، نمودها و مصداق های زیاد و گوناگون دارد؛ مانند: امر به معروف و نهی از منکر، وقف کردن، صدقه دادن، انجام امور عام المنفعه و.... در سنت پیامبر اعظم (ص) نیز یاری به همنوعان بسیار مورد توجه بوده است. آن حضرت مسلمانان را به همکاری و تعاون سفارش می کرد و خود نیز ترویج دهنده این فرهنگ بود. ماجرای نصب حجرالاسود، یکی از نمونه های یاری دادن حضرت محمد (ص) به دیگران است.
3. گره گشایی و آشتی دادن
زندگی دنیوی به علت گوناگونی خواسته ها و تضادها در منافع، محل تزاحم و اختلاف انسان هاست. اختلاف ها و کشمکش هایی که خاستگاه آن خواهش های نفسانی و خواست های بی مقدار دنیوی باشد، مورد نکوهش قرآن کریم قرار گرفته و نوعی عذاب شمرده شده است. به فرموده قرآن، گروه گروه شدن، تفرقه و اختلاف، عذاب است که بعضی از انسان ها به وسیله بعض دیگر آن را می چشند. زمینه های اختلافات و دشمنی ها در بین افراد زمانی پیش می آید که خوش بینی، اعتماد به دیگران و حسن معاشرت، جای خود را به منفی نگری، بی اعتمادی و سوء معاشرت بدهد. پیامبر اعظم (ص) همواره مسلمانان را به اصلاح ذات البین سفارش می کرد. اصلاح ذات البین، به معنای صلح دادن میان دو طرف است. این کار در نظر آن حضرت، از چنان اهمیتی بر خوردار است که می توان برای آشتی دو طرف از دروغ بهره جست؛ هر چند دروغ از گناهان کبیره است. پیامبر اعظم (ص) می فرماید: «أصلح بین الناس و لو تعنی الکذب؛ بین مردم آشتی بر قرار سازید، گرچه با دروغ باشد.» همچنین آن حضرت آشتی دادن را بهترین نیکی و صدقه می داند و می فرماید: «أفضل الصدقة إصلاح ذات البین؛ بهترین صدقه، آشتی دادن بین دو نفر است.»
ص: 766
4. تأثیرگذاری مثبت بر محیط
مکه پیش از ظهور اسلام، محیط آلوده و فاسدی به لحاظ اخلاقی و اجتماعی داشته است. اما این محیط تأثیری بر پیامبر اعظم (ص) نگذاشت. با اینکه آن حضرت در سن جوانی بود، ولی عقل و درایت و اراده ای استوار داشت. شهرت آن حضرت به ویژگی های پسندیده و نیک، باعث شده بود که مردم به او اعتماد کامل داشته باشند و از او در حل مشکلات خود مشاوره بخواهند. نمونه ای از شکوه شخصیت پیامبر اعظم (ص) در جریان نصب حجرالاسود آشکار می شود. آنچه باعث جلب توجه اختلاف کنندگان به آن حضرت شد، بهره داشتن او از صفت «امانت داری» بود. خودسازی و ویژگی امین بودن پیامبر، موجب شد تا ایشان در حل اختلاف بین قبایل و افراد، نقش مثبت ایفا کند و توانایی تغییر محیط پیرامون خود را داشته باشد.
5. اهمیت مدیریت
جنبه مدیریتی پیامبر اعظم (ص) در خانواده و اجتماع، درس های بسیاری می آموزد. مدیریت آن حضرت در جنگ و صلح و مواجهه با مشکلات و وضعیت اجتماعی و تربیت نیروهای با تقوا، شگفت آور است. یکی از مسائل مهم مدیریت، شیوه تصمیم گیری او هنگام بحران هاست. در ماجرای حجرالاسود، شرایط، غیر عادی شده و مشکلات پیش بینی نشده و ناگهانی پیش آمده بود. در چنین شرایطی، ضوابط، هنجارها و قوانین مرسوم کارساز نخواهند بود. از این رو، مشکل فقط با خلاقیت مدیر حل می شود. پیامبر اعظم (ص) با به کارگیری روشی مبتکرانه، همراه با کنترل بحران پیش آمده، سعی در استفاده بهینه از آن کرد و رفتار و عمل ایشان در قالب مدیریت رفتاری، درس های بسیار و موشکافانه ای برای قبایل حاضر در صحنه داشت.
ص: 767
6. داوری عادلانه
نام پیامبر اعظم (ص) و رفتار ایشان با عدالت پیوند خورده است. ویژگی هایی که پیامبر داشت، باعث شد او را در ماجرای حجرالاسود حکم و داور قرار دهند. علم، درایت، کاردانی، اخلاق پسندیده و هوشیاری آن حضرت، همه اختلاف کنندگان را از نتیجه کار خرسند کرد؛ به طوری که هیچ گروهی احساس نکرد در این داوری بر او ستم یا کم توجهی شده است. نکته مهم دیگر که داور خوب و عادل باید دارا باشد، پرهیز از نگاه جانب دارانه و تبعیض آمیز است که حضرت با داوری بی نظیر خود، بر گروهی یا کسی تبعیض روا نداشت. به راستی اگر پیامبر در این ماجرا به طرفداری از قبیله ای خاص قضاوت می کرد، چه روی می داد؟ آیا دیگران راضی می شدند؟ به یقین اختلاف ها شدیدتر می شد و گره کار، کورتر. از این رو، تنها در سایه قضاوت عادلانه پیامبر اعظم (ص) بود که اختلاف ها فروکش کرد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 10
شیخ صدوق- علل الشرایع- جلد 2 باب 164
سیدمصطفی دشتی- معارف و معاریف- جلد 4 صفحه 405 -407
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 40
علی محمدپور- مقاله حجرالاسود- مجله انتظار نوجوان- فروردین 1385- شماره 10
حمید رحمانی- مقاله درس هایی از داستان نصب حجرالاسود- مجله گلبرگ- اردیبهشت 1387- شماره 98
حمید رحمانی- ماجرای نصب حجرالاسود به دست پیامبر اعظم (ص)- مجله گلبرگ- اردیبهشت 1387- شماره 98
کلی__د واژه ه__ا
حجرالاسود کعبه مکه داستان تاریخی باورها حضرت آدم (ع) پیامبر اکرم سیره نبوی
ص: 768
دو اشکال بر داستان ابراهیم (ع) در قرآن در داستان حضرت ابراهیم (ع) دو اشکال مطرح شده. اول، اشکالی است که بعضی از خاورشناسان کرده و گفته اند: قرآن کریم در سوره هایی که در مکه نازل شده متعرض خصوصیات ابراهیم و اسماعیل (ع) نشده، و از آن دو مانند سایر انبیاء به طور اجمال اسم برده، و تنها بیان کرده که آن دو بزرگوار مانند سایر انبیا (ع) دارای دین توحید بوده مردم را بیم می داده و به سوی خدا دعوت می کرده اند، و اما بنا کردن کعبه و به دیدن اسماعیل رفتن و اینکه این دو بزرگوار، عرب را به دین فطرت و ملت حنیف دعوت کرده اند، هیچ یک در این گونه سوره ها وارد نشده. ولیکن در سوره های غیر مکی از قبیل بقره و حج و امثال آن این جزئیات ذکر شده و پیوند پدر و فرزندی میان آن دو و پدر عرب بودن و تشریع دین اسلام و بنای کعبه به دست ایشان خاطر نشان شده است. سر این اختلاف این است که محمد (ص) تا چندی که در مکه به سر می برد با یهودیها میانه بدی نداشت، بلکه تا حدی به آنها اعتماد هم داشت، ولیکن وقتی به مدینه مهاجرت نمود و با دشمنی شدید و ریشه دار یهود مواجه گردید چاره ای جز این ندید که از غیر یهود استمداد جسته و به کمک آنان خود را از شر یهود محفوظ بدارد، اینجا بود که هوش سرشار خدادادیش او را به این نقشه راهنمایی کرد که به منظور همدست ساختن مشرکین عرب ابراهیم (ع) را که بنیانگذار دین توحید است پدر عرب نامیده و حتی شجره خود را به او منتهی کند، و به همین منظور و برای نجات از شر مردم مکه که بیش از هر مردم دیگری فکر او را به خود مشغول کرده بودند بانی خانه مقدس آنان یعنی کعبه را ابراهیم نامیده و از این راه مردم آن شهر را هم با خود موافق نمود.
ص: 769
پاسخ اشکال اول صاحبان این اشکال با این نسبتهایی که به کتاب عزیز خدا داده آبرویی برای خود باقی نگذاشته اند، برای اینکه قرآن کریم با شهرت جهانیی که دارد حقانیتش بر هیچ شرقی و غربی پوشیده نیست، مگر کسی از معارف آن بی خبر باشد، و بخواهد با نداشتن اهلیت درباره چیزی قضاوت کند، وگرنه هیچ دانشمند متدبری نیست که قرآن را دیده باشد و آن را مشتمل بر کوچکترین خلاف واقعی بداند. آری، همه چه شرقی و چه غربی اعتراف دارند بر اینکه قرآن نه با مشرکین مداهنه و سازش نموده، نه با یهود و نه با نصارا و نه با هیچ ملتی دیگر، و در این باب هیچ فرقی بین لحن سوره های مکی آن و لحن سوره های مدنیش نیست، و همه جا به یک لحن یهود و نصارا و مشرکین را تخطئه نموده است. بله، این معنا هست که آیات قرآن از آن جایی که به تدریج و برحسب پیشامدهای مربوط به دعوت دینی نازل می شده، و ابتلای رسول خدا (ص) به یهودیان بعد از هجرت بوده قهرا تشدید علنی علیه یهود هم در آیات نازله در آن ایام واقع شده، همچنانکه آیات راجع به احکامی که موضوعات آن در آن ایام پیش آمده در همان ایام نازل شده است.
اما اینکه گفتند داستان ساختن خانه کعبه و سرکشی ابراهیم (ع) از اسماعیل و تشریع دین حنیف در سوره های مکی نیامده، جوابش آیات سوره ابراهیم است که در مکه نازل شده و خداوند در آن، دعای ابراهیم (ع) را چنین حکایت نموده: «و اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام؛ و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را ایمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.» (ابراهیم/ 35) تا آنجا که می فرماید: «ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پروردگارا! من برخی فرزندانم را در دره ای بی آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هایی از مردم را به سوی آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند.» (ابراهیم/ 37) تا آنجا که می فرماید: «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسمعیل و اسحق ان ربی لسمیع الدعاء؛ ستایش خدای را که در وقت پیری، اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد. به راستی پروردگار من شنونده دعاست.» (ابراهیم/ 39)
ص: 770
هم چنانکه نظیر این آیات در سوره صافات که آن نیز مکی است و اشاره به داستان ذبح دارد آمده است. و اما اینکه گفتند محمد (ص) بدین وسیله خود را از شر یهودیان معاصرش حفظ کرد و شجره خود را متصل به یهودیت ابراهیم (ع) نمود، جوابش آیه «یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التوریة و الانجیل الا من بعده افلا تعقلون؛ ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم محاجه می کنید در حالی که تورات و انجیل نازل نشد مگر بعد از او؟ آیا تعقل نمی کنید؟» (آل عمران/ 65) تا آنجا که می فرماید: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفامسلما و ما کان من المشرکین؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه موحدی فرمانبردار بود و از مشرکان نبود.» (آل عمران/ 67) است که صراحتا می فرماید ابراهیم (ع) یهودی نبوده است.
اشکال دوم این است که ستاره پرستانی که قرآن، احتجاج ابراهیم (ع) را علیه الوهیت آنها با جمله «فلما جن علیه» در آیه: «فلما جن علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الآفلین؛ پس چون شب بر او تاریک شد، ستاره ای دید. [برای احتجاج با مشرکان] گفت: این پروردگار من است، آن گاه چون افول کرد، گفت: زوال پذیران را دوست ندارم.» (انعام/ 76) متعرض شده در شهر حران که ابراهیم (ع) از «بابل» یا «اور» بدانجا مهاجرت کرد، می زیستند، و لازمه این معنا این است که بین احتجاج او علیه ستاره پرستان و بین احتجاجش علیه بت پرستان و بت شکستن و در آتش انداختنش مدتی طولانی فاصله شده باشد، و حال آنکه از ظاهر آیات راجع به این دو احتجاج بر می آید که این دو احتجاج در عرض دو روزی واقع شده است که اولین برخورد وی با پدرش بود.
ص: 771
پاسخ اشکال دوم این حرف ناشی از غفلت و بی اطلاعی از تاریخ و همچنین در دست نداشتن حساب صحیح است، برای اینکه اگر درست حساب می کردند، می فهمیدند که وقتی در یک شهر بزرگی از یک کشوری، مذهبی مانند صابئیه رائج باشد، قهرا در گوشه و کنار آن کشور نیز از معتقدین به آن مذهب اشخاصی یافت می شوند، چطور ممکن است مثلا شهر حران همگی ستاره پرست باشند و از این ستاره پرستان در مرکز و عاصمه کشور یعنی شهر بابل یا اور عده ای یافت نشوند؟ و دلیل اینکه این اشکال ناشی از بی اطلاعی از تاریخ است، برای این است که تاریخ ثابت کرده که در شهر بابل مذهب ستاره پرستی مانند مذهب بت پرستی رائج بوده، و معتقدین به آن مذهب نیز مانند معتقدین به این کیش دارای معابد بسیاری بوده اند و هر معبدی را به نام ستارهای ساخته و مجسمه ای از آن ستاره را در آن معبد نصب کرده بودند.
مخصوصا در تاریخ سرزمین بابل و حوالی آن این معنا ثابت است که صابئین در حدود سه هزار و دویست سال قبل از میلاد در این سرزمین معبدی به نام «اله شمس» و معبدی به نام «اله قمر» بنا کرده اند، و در سنگهایی هم که باستانشناسان کشف کرده اند و در آن شریعت حمورابی حک شده، اله شمس و اله قمر اسم برده شده است. و تاریخ نوشتن و حکاکی این سنگها مقارن با همان ایام زندگی ابراهیم (ع) است. و در کتاب «آثار الباقیة» ابوریحان بیرونی آمده: «یوذاسف پس از گذشتن یکسال از سلطنت طهمورث در سرزمین هند ظهور و کتابت فارسی را اختراع کرد و مردم را به کیش صابئیت دعوت نمود و گروه بسیاری هم بدو گرویدند. و نیز پادشاهان سلسله پیشدادیان و بعضی از کیانیها که در بلخ به سر می بردند، آفتاب، ماه و ستارگان و همچنین کلیات عناصر را مقدس و معظم می شمردند، تا آنکه پس از گذشتن سی سال از سلطنت گشتاسب، زردشت ظهور نمود.»
ص: 772
بیرونی همچنان گفتار خود را ادامه داده تا آنجا که می گوید: «اینها تدابیر عالم را به فلک و اجرام فلکی نسبت می دهند و برای آنها قائل به حیات، نطق، چشم و گوش بوده و به طور کلی انوار را تعظیم می کنند. از جمله آثار باستانی صابئین یکی گنبدی است که بالای محراب مقصوره جامع دمشق ساخته اند، چون این محل نمازگاه صابئین بوده. یونانیها و رومیها نیز بر این کیش بوده اند. مسجد مذکور در اثر تحولات تاریخی از دست صابئین درآمد و به دست یهود و پس از یهود به دست نصارا افتاد و آن را کلیسای خود قرار دادند، تا آنکه اسلام ظهور نمود و مسلمین بر دمشق مسلط شده و این بنای تاریخی را مسجد خود کردند.»
به طوری که ابومعشر بلخی در کتاب خود نوشته: «صابئین هیکلهایی به اسماء آفتاب داشته اند، مانند هیکل «بعلبک» که برای صنم شمس و «قران» که برای صنم قمر ساخته شده بود و شکل طیلسان را داشته. در نزدیکیهای دمشق دهی است به نام «سلمسین» که معلوم می شود اسم قدیمی این محل «صنم سین» یعنی بت ماه بوده، و نیز دهی دیگر است به نام «ترع عوز» یعنی دروازه زهره. و به طوری که مورخین می نویسند حتی بتهای خانه کعبه هم از آن صابئین بوده، و مردم مکه در آن روزها در شمار صابئین و ستاره پرست بوده اند، و بت «لات» به اسم «زحل» و بت «عزی» به اسم «زهره» بوده است.»
مسعودی می نویسد که: «مذهب صابئیت در حقیقت تکاملی از بت پرستی بوده، چون ریشه این دو کیش یکی است، و چه بسا که بسیاری از بت پرستان نیز مجسمه خورشید، ماه و سایر ستارگان را می پرستیدند، و با پرستش آنها به اله های هر یک از آنها و به واسطه آن اله ها به اله آلهه تقرب می جستند.» و نیز می گوید: «بسیاری از اهل هند و چین و طوائفی دیگر بودند که خدای عز و جل را جسم می پنداشته، و معتقد بودند ملائکه اجسامی هستند به اندازه های معین، و خدا و ملائکه در پشت آسمان پنهانند. این عقاید آنها را بر آن داشت که تمثالها و بتهایی به خیال خود به شکل خدای عز و جل و یا به شکل ملائکه با قامتها و شکلهای مختلف و یا به شکل انسان یا غیر اینها تراشیده آنها را بپرستند، و به پیشگاهشان قربانیانی تقدیم بدارند، و نذوراتی برایشان نذر کنند، زیرا به عقیده اینان این آلهه همانند خدای متعال و به او نزدیک بودند. دیر زمانی بر این منوال گذشت تا آنکه بعضی از حکما و دانشمندانشان آنان را به نتیجه افکار خود بدین شرح آگاه ساختند که افلاک و کواکب نزدیکترین اجسام دیدنی به خدای تعالی می باشند، و این اجسام دارای حیات و نفس ناطقه اند، و ملائکه در بین این ستارگان و آسمانها به نزد خدا آمد و شد دارند، و هر حادثه ای که در عالم ما پیش می آید همه الگویی از حوادث عالم بالا و نتیجه حوادثی است که به امر خدا در کواکب پدید می آید.
ص: 773
از آن به بعد بشر بت پرست متوجه ستارگان گشته و قربانیها را به پیشگاه آنها تقدیم می داشتند، بدان امید که ستارگان حوائج آنها را برآورده و حوادث خوبی برایشان پیش آورند. لیکن متوجه شدند که این ستارگان در روز و قسمتی از شب در دسترس آنها نیستند، و تنها پاره ای از شب خودنمائی می کنند، به ناچار بعضی از حکمایشان راه چاره را در این دیدند که بتها و مجسمه هایی به صورت و شکل ستارگان بسازند و به ایشان دستور دادند تا پیکرها و بتهایی به عدد ستارگان مشهور برای کواکب ساختند و هر صنفی از ایشان ستارهای را تعظیم می کردند و به پیشگاهش قربانی مخصوصی می بردند و چنین می پنداشتند که وقتی در زمین بت مربوط بفلان ستاره را تعظیم کنند آن ستاره در آسمان به جنب و جوش درآمده و مطابق خواسته هایشان سیر می کند. آنان برای هر کدام خانه ای جداگانه و هیکلی منفرد ترتیب داده و به هر یک از آن هیکلها اسم یکی از ستارگان را گذاشتند.
گروهی خانه کعبه را خانه زحل پنداشته و گفته اند اگر این خانه تا کنون باقی مانده برای این بوده که این خانه خانه زحل است، و زحل آن را از دستخوش حوادث نگهداشته، چون زحل کارش بقا و ثبوت و نگهداری است. هر موجودی که مربوط به این ستاره باشد به هیچ وجه زوال پذیر نیست. اینان عقاید خرافی دیگر نیز داشته اند. چون مدتی بر این منوال گذشت، کم کم خود بتها را به جای ستارگان پرستیده و آنها را واسطه نزدیکی به خدا دانستند و پرستش ستارگان را از یاد بردند، تا آنکه یوذاسف که مردی از اهل هند بود در سرزمین هند ظهور نمود و از هند به سند و از آنجا به بلاد سیستان و زابلستان که آن روز در تحت تصرف 'فیروز بن کبک' بود، سفر نمود و از آنجا مجددا به سند مراجعت کرد و از آنجا به کرمان رفت. این مرد ادعای نبوت داشت و می گفت من از طرف خدای تعالی رسول و واسطه بین او و بندگان اویم.
ص: 774
یوذاسف در اوایل سلطنت طهمورث پادشاه فارس و بعضی گفته اند در عهد سلطنت جم به فارس رفت او اولین کسی بود که مذهب ستاره پرستی را در بین مردم ابداع نمود و آن را انتشار داد چنانکه در سطور گذشته یادآور شدیم. یوذاسف مردم را به زهد و ترک دنیا و اشتغال به معنویات و توجه به عوالم بالا که مبداء و منتهای نفوس بشر است دعوت می نمود، و با القاء شبهاتی که داشت مردم را به پرستش بتها و سجده در برابر آنها وا می داشت و با حیله و نیرنگهایی که مخصوص به خودش بود این مسلک خرافی را صورت مسلکی صحیح و عقلائی داد. تاریخ دانان خبره و باستان شناسان نوشته اند: 'جم' اولین کسی بود که آتش را بزرگ شمرد و مردم را به بزرگداشت آن دعوت نمود، او آتش را از این جهت تعظیم می کرده که به نور آفتاب و ماه شباهت داشته و او به طور کلی نور را بهتر از ظلمت می دانسته و برای آن مراتبی قایل بوده. بعد از وی پیروان او با هم اختلاف نموده هر طائفه ای به سلیقه خود چیزی را واجب التعظیم می دانست و آنرا برای نزدیکی به خدا تعظیم می کرد.»
مسعودی سپس خانه های مقدسی را که در دنیا هر کدام مرجع طائفه مخصوصی است برشمرده و در این باره هفت خانه را اسم می برد:
1- خانه کعبه یا خانه زحل.
2- خانه ای در اصفهان بالای کوه مارس.
3- خانه مندوسان در بلاد هند.
4- خانه نوبهار به نام ماه در شهر بلخ.
ص: 775
5- خانه غمدان در شهر صنعای یمن به نام زهره.
6- خانه کاوسان به نام خورشید در شهر فرغانه.
7- خانه نخستین علت، در بلندترین بلاد چین.
آنگاه می گوید خانه های مقدس دیگری در بلاد یونان و روم قدیم و صقلاب بوده که برخی از آنها به اسمای کواکب نامیده می شدند، مانند خانه زهره در تونس.
صابئی ها که آنان را به خاطر اینکه حرانیها همه صابئی بوده اند حرانیون نیز گفته اند علاوه بر خانه های مذکور هیکلهایی نیز داشته اند که هر کدام را به نام یکی از جواهر عقلی و ستارگان می نامیدند، از آن جمله است: 1 - هیکل نخستین علت. 2- هیکل عقل. 3- هیکل سلسله. 4- هیکل صورت. 5- هیکل نفس، که این چند هیکل بر خلاف سایر هیاکل که هر کدام شکل مخصوصی داشته اند، همه مدور شکل ساخته شده بودند. 6- هیکل زحل، شش ضلعی. 7- هیکل مشتری، سه ضلعی. 8- هیکل مریخ، چهار ضلعی مستطیل. 9- هیکل شمس، مربع. 10- هیکل عطارد، مثلث. 11- هیکل زهره، مثلث در جوف مربع مستطیل. 12- هیکل قمر، هشت ضلعی. البته صابئیها غیر از آنچه که ما در اینجا به نگارش درآوردیم، عقاید و اسرار و رموزی هم داشته اند که از غیر خود پنهان می داشته اند.
این بود گفتار مسعودی در مروج الذهب، نظیر مطالب وی را شهرستانی نیز در کتاب ملل و نحل خود آورده است.
نتیجه از بیانات قبلی دو نکته به دست آمد:
1- اول اینکه بت پرستان همان طوری که بتهایی را به عنوان مجسمه های خدایان و ارباب انواع می پرستیدند، هم چنین بتهایی را به عنوان مجسمه ستارگان و آفتاب و ماه می پرستیدند، و به اسم هر کدام هیکلی ساخته بودند. بنابراین، ممکن است احتجاج ابراهیم (ع) درباره ستاره و خورشید و ماه، با بت پرستانی بوده که در عین بت پرستی ستارگان را هم می پرستیده اند نه فقط با صابئین (و ستاره پرستان). همچنانکه ممکن است بگوییم بنابر پاره ای از روایات که در سابق ایراد شد احتجاج ابراهیم (ع) با صابئین و ستاره پرستانی بوده که در آن روزها در شهر بابل و یا اور و یا کوثاریا می زیسته اند (نه با اهالی حران که مرکز صابئیت بوده تا آن اشکال وارد آید). علاوه بر اینکه از ظاهر آیات کریمه راجع به ابراهیم (ع) استفاده می شود که ابراهیم (ع) پس از احتجاج با پدر و قومش و پس از آنکه از هدایت آنها مایوس شد از سرزمین آنان مستقیما به سوی ارض مقدس مهاجرت نمود، نه اینکه ابتدا به سوی حران و سپس به ارض مقدس مهاجرت کرده باشد.
ص: 776
اینکه کتب تواریخ نوشته اند در آغاز به سوی حران و سپس از آنجا به سوی ارض مقدس هجرت کرده ماخذ صحیحی جز همان گفته های تورات و یا اخبار دیگری که اسرائیلیات در آن دست برده، ندارد. برای صدق گفتار ما کافی است که خواننده عزیز تورات را با اخباری که تاریخ طبری ضبط کرده دقیقا مورد بررسی قرار دهد. از همه اینها گذشته بعضی نوشته اند که غیر از حرانی که مرکز صابئیها بوده، حران دیگری در نزدیکی های بابل بوده، و منظور تورات از حران، همین شهر بوده که در نزدیکی های بابل مابین فرات و خابور قرار داشته، نه حران دمشق. آری، مسعودی گوید که: «آنچه از هیکلهای مقدس صابئین تا کنون (سال 332 ه - زمان مسعودی) باقی مانده خانه ای است در شهر حران در دروازه 'رقه' معروف به 'مغلیتیا' که آن را هیکل آزر پدر ابراهیم (ع) می دانند و درباره آزر و ابراهیم (ع) پسرش، سخنان بسیاری دارند.» ولی گفته آنان هیچگونه ارزشی ندارد.
2- دوم اینکه همانطوری که بت پرستان گاهی آفتاب و ماه و ستاره را می پرستیدند همچنین ستاره پرستان نیز هیکلهایی برای پرستش غیر کواکب و ماه و آفتاب داشته اند، مانند هیکل علت نخستین و هیکل عقل و نفس و غیر آن، و مانند بت پرستان به این اشیاء (عقل و نفس و...) تقرب می جسته اند.
مؤید این معنا گفته «هردوت» می باشد، او در کتاب تاریخش آنجا که معبد بابل را وصف می کند می گوید: «این معبد مشتمل بر یک برج هشت طبقه ای بوده و آخرین آنها مشتمل بر گنبدی بزرگ و فراخ بوده، و در آن گنبد فقط تختی بزرگ و در مقابل آن تخت میزی از طلا قرار داشته، و غیر از این دو چیز در آن گنبد هیچ چیز، نه مجسمه و نه تمثال و نه چیز دیگر نبوده و احدی جز یک زن که معتقد بود خداوند او را برای ملازمت و حفاظت هیکل استخدام نموده کسی در آن گنبد نمی خوابید.»
ص: 777
بعید نیست این همان هیکل علت نخستین بوده که به عقیده آنان از هر شکل و هیاتی منزه است. گو اینکه خود صاحبان این عقاید همانطور که مسعودی می گوید علت اولی را هم به اشکال مختلفی به پندار خود تصویر می کردند. و ثابت شده که فلاسفه این طائفه، خدا را از هیات و شکل جسمانی و وضع مادی منزه دانسته او را به صفاتی که لایق ذات او است توصیف نموده اند، ولی جرأت اظهار عقیده خود را در بین عامه مردم نداشته و از آنان تقیه می کردند، یا برای اینکه مردم ظرفیت درک آن را نداشته اند و یا اغراض سیاسی آنها را وادار به کتمان حق نموده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 326
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی کعبه تاریخ اسلام قوم یهود باورها در قرآن ستاره پرستی
داستان ابراهیم (ع) از نظر قرآن آنچه از قرآن کریم در این باره استفاده می شود این است که ابراهیم (ع) از اوان طفولیت تا وقتی که به حد تمیز رسیده در نهانگاهی دور از جامعه خود می زیسته، و پس از آنکه به حد تمیز رسیده از نهانگاه خود به سوی قوم و جامعه اش بیرون شده و به پدر خود پیوسته است، و دیده که پدرش و همه مردم بت می پرستند، و چون دارای فطرتی پاک بود و خداوند متعال هم با ارائه ملکوت تاییدش نموده و کارش را به جایی رسانده بود که تمامی اقوال و افعالش موافق با حق شده بود این عمل را از قوم خود نپسندید و نتوانست ساکت بنشیند، لاجرم به احتجاج با پدر خود پرداخته او را از پرستش بتها منع و به توحید خدای سبحان دعوت نمود، باشد که خداوند او را به راه راست خود هدایت نموده از ولایت شیطان دورش سازد. پدرش وقتی دید ابراهیم به هیچ وجه از پیشنهاد خود دست بر نمی دارد او را از خود طرد نمود و به سنگسار کردنش تهدید نمود.
ص: 778
ابراهیم (ع) در مقابل این تهدید و تشدید از در شفقت و مهربانی با وی تلطف کرد و چون ابراهیم مردی خوش خلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلام کرد و سپس وعده استغفارش داد. و در آخر گفت در صورتی که به راه خدا نیاید او و قومش را ترک گفته ولی به هیچ وجه پرستش خدا را ترک نخواهد کرد. از طرفی دیگر با قوم خود نیز به احتجاج پرداخته و درباره بتها با آنان گفتگو کرد با اقوام دیگری هم که ستاره و آفتاب و ماه را می پرستیدند احتجاج نمود تا اینکه آنان را نسبت به حق ملزم کرد و داستان انحرافش از کیش بت پرستی و ستاره پرستی در همه جا منتشر شد. روزی که مردم برای انجام مراسم دینی خود همه به خارج شهر رفته بودند ابراهیم (ع) به عذر کسالت، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در شهر ماند، وقتی شهر خلوت شد به بتخانه شهر درآمده و همه بتها را خرد نمود و تنها بت بزرگ را گذاشت شاید مردم به طرف او برگردند. وقتی مردم به شهر بازآمده و از داستان با خبر شدند در صدد جستجوی مرتکب آن برآمده سرانجام گفتند این کار همان جوانی است که ابراهیم نام دارد. ناچار ابراهیم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق کرده پرسیدند «آیا تو با خدایان ما چنین کردی؟» ابراهیم (ع) گفت: «این کار را بت بزرگ کرده است و اگر قبول ندارید از خود آنها بپرسید تا اگر قدرت بر حرف زدن دارند بگویند چه کسی به این صورتشان درآورده.» ابراهیم (ع) قبلا به همین منظور تبر را به دوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد.
ص: 779
ابراهیم (ع) می دانست که مردم درباره بتهای خود قائل به حیات و نطق نیستند، و لیکن می خواست با طرح این نقشه، زمینه ای بچیند که مردم را به اعتراف و اقرار بر بی شعوری و بی جانی بتها وادار سازد، و لذا مردم پس از شنیدن جواب ابراهیم (ع) به فکر فرو رفتند به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافکندگی گفتند: «تو که میدانی این بتها قادر بر تکلم نیستند.» ابراهیم (ع) که غرضی جز شنیدن این حرف از خود آنان نداشت بی درنگ گفت: «آیا خدای را گذاشته و این بتها را که جماداتی بی جان و بی سود و زیانند می پرستید؟ اف بر شما و بر آنچه می پرستید، آیا راستی فکر نمی کنید؟ و چیزهایی را که خود به دست خودتان می تراشید می پرستید، و حاضر نیستید خدا را که خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (یا اعمال شما) است بپرستید؟» مردم گفتند: «باید او را بسوزانید و خدایان خود را یاری و حمایت کنید.» به همین منظور آتشخانه بزرگی ساخته و دوزخی از آتش افروخته و در این کار برای ارضاء خاطر خدایان همه تشریک مساعی نمودند، و وقتی آتش شعله ور شد ابراهیم (ع) را در آتش افکندند، خدای متعال آتش را برای او خنک گردانید و او را در شکم آتش سالم نگه داشت، و کید کفار را باطل نمود.
ابراهیم (ع) در خلال این مدت با نمرود هم ملاقات نموده و او را نیز که ادعای ربوبیت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وی گفت: «پروردگار من آن کسی است که بندگان را زنده می کند و می میراند.» نمرود از در مغالطه گفت: «من نیز زنده می کنم و می میرانم، هر یک از اسیران و زندانیان را که بخواهم رها می کنم و هر که را بخواهم به قتل می رسانم.» ابراهیم به بیان صریحترین که راه مغالطه را بر او مسدود کند احتجاج نمود و گفت: «خدای متعالی آن کسی است که آفتاب را از مشرق بیرون می آورد، تو اگر راست می گویی از این پس کاری کن که آفتاب از مغرب طلوع کند.» در اینجا نمرود کافر مبهوت و سرگشته ماند.
ص: 780
پس از آنکه ابراهیم (ع) از آتش نجات یافت باز هدف خود را تعقیب نموده و شروع به دعوت به دین توحید و دین حنیف نمود، و عده کمی به وی ایمان آوردند. قرآن کریم از آن جمله لوط و همسر ابراهیم (ع) را اسم می برد. این بانو همان زنی است که ابراهیم (ع) با او مهاجرت کرد و پیش از بیرون رفتن از سرزمین خود به اراضی مقدسه با او ازدواج کرده بود. ابراهیم (ع) و همراهانش در موقع بیرون شدن از وطن خود از قوم خود تبری جسته و شخص او از آزر که او را پدر نامیده بود و در واقع پدرش نبود بیزاری جسته و به اتفاق همسرش و لوط به سوی ارض مقدس هجرت کردند، باشد که در آنجا بدون مزاحمت کسی و دور از اذیت و جفای قومش به عبادت خداوند مشغول باشند. پس از این دعا بود که خدای تعالی او را با اینکه به حد شیخوخت و کهولت رسیده بود به تولد اسحاق و اسماعیل و از صلب اسحاق به یعقوب بشارت داد، و پس از مدت کمی اسماعیل و بعد از او اسحاق به دنیا آمدند، و خداوند همانطوری که وعده داده بود برکت را در خود او و دو فرزندش و اولاد ایشان قرار داد و مبارکشان ساخت.
ابراهیم (ع) به امر پروردگار خود به مکه، که دره ای عمیق و بی آب و علف بود، رفت و فرزند عزیزش اسماعیل را در سن شیرخوارگی در آن مکان مخوف منزل داده و خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعیل در این سرزمین نشو و نما کرد، و اعراب چادرنشین اطراف به دور او جمع شده و بدینوسیله خانه کعبه ساخته شد. ابراهیم (ع) گاه گاهی پیش از بنای مکه و خانه کعبه و پس از آن به مکه می آمد و از فرزندش اسماعیل دیدن می کرد. تا آنکه در یک سفر به ساختن خانه کعبه شد، لذا به اتفاق اسماعیل این خانه را بنا نهاد، و این اولین خانه ای است که از طرف پروردگار ساخته شد، و این خانه مبارکی است که در آن آیات بینات و در آن مقام ابراهیم است، و هر کس درون آن داخل شود از هر گزندی ایمن است.
ص: 781
ابراهیم (ع) پس از فراغت از بنای کعبه دستور حج را صادر نموده، و آیین و اعمال مربوط به آن را تشریع نمود. آنگاه خدای تعالی او را مأمور به ذبح فرزندش اسماعیل نمود، ابراهیم (ع) اسماعیل (ع) را در انجام فرایض حج شرکت می داد، موقعی که به سعی رسیدند و می خواستند که بین صفا و مروه سعی کنند، این ماموریت ابلاغ شد، و ابراهیم (ع) داستان را با فرزندش در میان گذاشت و گفت: «فرزند عزیزم! در خواب چنین می بینم که تو را ذبح و قربانی می کنم نیک بنگر تا رأیت چه خواهد بود.» عرض کرد: «پدرجان! هر چه را که مأمور به انجامش شده ای انجام ده، و ان شاء الله به زودی خواهی دید که من مانند بندگان صابر خدا چگونه صبری از خود نشان می دهم.» پس از اینکه هر دو به این امر تن دردادند و ابراهیم (ع) صورت جوانش را بر زمین گذاشت وحی آمد که «ای ابراهیم، خواب خود را تصدیق کردی و ما به همین مقدار از تو قبول کردیم، و ذبح عظیمی را فدا و عوض او قرار دادیم.» آخرین خاطره ای که قرآن کریم از داستان ابراهیم (ع) نقل نموده دعاهایی است که ابراهیم (ع) در بعضی از سفرها در مکه کرده و آخرین دعایش این است: «پروردگارا پدر و مادر من و کسانی را که ایمان آورده اند در روز حساب بیامرز.»
داستان ابراهیم (ع) در تورات فعلی تورات می گوید: «تارح پدر ابراهیم هفتاد سال زندگی کرد، وی صاحب سه فرزند شد: ابرام، ناحور و هاران. إبرام و ناحور و هاران فرزندان تارحند و لوط، فرزند هاران است. هاران در حیات پدرش از دنیا رفت، و مرگش در همان محل تولدش یعنی اور کلدانیها اتفاق افتاد. إبرام و ناحور هر کدام همسری برای خود گرفتند، إبرام سارای و ناحور ملکه را. پدر ملکه مردی به نام هاران بوده که دختری دیگر به نام بسکه داشته است. سارای زنی نازا بوده و فرزندی نداشته. تارح، إبرام فرزند خود را با لوط بن هاران نوه اش و سارای همسر برداشت و از اور کلدانیها بیرون شده و به سوی کنعان روان گردید. در بین راه به شهر حاران رسیده و همانجا رحل اقامت افکند. تارح همچنان در حاران بماند تا آنکه در سن دویست و پنج سالگی از دنیا رفت.
ص: 782
نیز در تورات است که پروردگار به إبرام گفت: «از سرزمین پدری و از میان قوم و قبیله خود به سوی شهری که بعدا برایت تعیین می کنم بیرون شو تا تو را در آنجا امتی عظیم و موجودی پر برکت گردانیده و اسمت را بزرگ کنم، و هر که را هم که تو را مبارک بداند برکت دهم و هر کس که تو را از رحمتم دور بداند از رحمت خود دور سازم، و سرانجام کارت را به جایی رسانم که جمیع قبایل زمین به تو تبرک جویند.» إبرام همانطور که پروردگار دستور داده بود به راه افتاد و لوط را هم همراه خود برد. لوط برادرزاده او بود. و در آن ایام، إبرام در سن نود و پنج سالگی بود. در موقع خروج، إبرام، سارای همسرش و لوط برادرزاده اش و همه اثاث و خدمه و بردگان خود را که در آنجا جمع کرده بود، همراه خود برداشت و به سرزمین کنعان رفت.
إبرام در بین راه گذارش به محل «شکیم» و از آنجا به «بلوطستان موره» افتاد، در این هنگام کنعانیها نیز در آن سرزمین بودند. ناگاه پروردگار، خود را برای إبرام ظاهر ساخت و به وی گفت: «این سرزمین را به نسل تو می دهم.» إبرام پس از شنیدن این مژده قربانگاهی برای پروردگاری که برایش ظاهر شده بود در آنجا بنا نهاد. و به طرف کوهی در سمت مشرق «بیت ایل» به راه افتاد. در آنجا خیمه خود را برافراشت، و محل این خیمه طوری قرار داشت که «بیت ایل» در طرف مغرب و «عای» در طرف مشرق آن قرار می گرفت. آنجا نیز قربانگاهی برای پروردگار بنا نهاد و پس از خواندن نام پروردگار، به سمت جنوب طی منازل کرد تا به کنعان رسید، وقتی در کنعان قحط سالی شد و مردم از گرسنگی تلف می شدند، دیدن این وضع برای إبرام سخت دشوار بود، از آنجا به طرف مصر حرکت کرد تا بدین وسیله خود را از دیدن آن وضع دور بسازد، در همین سفر بود که برای إبرام پیشامدی رخ داد، و آن این بود که سارای همسرش، مورد طمع پادشاه آن دیار واقع شد.
ص: 783
سارای زنی بسیار زیباروی بود و إبرام به همین جهت در نزدیکی های مصر به همسرش گفت: «تو زنی زیبا و نیکومنظری و من از این می ترسم که مصریان با دیدن تو بگویند این همسر اوست و برای اینکه به تو دست یابند مرا به قتل رسانند، ناچار به تو توصیه می کنم که هر کس به تو گفت چه نسبتی با إبرام داری، بگو من خواهر اویم تا بدین وسیله خیری به من برسد و جانم را حفظ کرده باشی.» اتفاقا وضع همانطوری شد که إبرام پیش بینی کرده بود. چون سرکردگان و صاحب منصبان دربار فرعون، سارای را دیده و زیبایی او را نزد فرعون تعریف کردند و او را به دربار فرعون بردند و فرعون به خاطر سارای، إبرام را صاحب گوسفند، گاو، الاغ، غلامان، کنیزان، خران ماده و شتران بسیار کرد. پروردگار به سبب طمعی که او به همسر إبرام کرده بود لطمه های زیادی به خودش و خانه و زندگیش وارد کرد.
فرعون إبرام را خواسته و به او گفت: «چرا به من نگفتی که سارای همسرت بوده و چرا گفتی او خواهر من است تا اینکه من او را برای همسری خود اتخاذ کردم و به این همه بلا و مصیبت دچارم کردی؟ الان همسرت را بگیر و برو.» آنگاه به رجال دربارش گفت تا او و همسرش و آنچه همراهش هست را مشایعت کنند. تورات اضافه کرده است که إبرام با این کیفیت از مصر بیرون آمد و به همراهی سارای و لوط و با اغنام و احشام و خدمه و اموال فراوان وارد «بیت ایل» و آن خیمه ای که بین «بیت ایل» و «عای» زده بود گردید، و پس از چندی در اثر کمی مرتع از لوط جدا شده و خود در کنعان و در میان کنعانیها و فرزیها ماند، و لوط با مقداری از رمه خود در سرزمین سدوم فرود آمد.
ص: 784
تورات سپس اضافه می کند که در همان ایام در سدوم جنگی بین «اءمرافل» پادشاه شنعار که سه پادشاه دیگر نیز با وی متفق بودند، و بین «بارع» پادشاه «سدوم» که چهار پادشاه نیز با او معاهده داشتند، درگرفت، در این جنگ پادشاه سدوم و متفقینش شکست سختی خوردند و بارع و همراهانش از سدوم فراری شدند و عده زیادی از لشکریانش کشته شدند، و اموالشان به غارت و کودکان و زنانشان به اسیری رفتند. از جمله کسانی که در این جنگ اسیر شدند لوط و اهل بیت او بودند و اموالشان هم به تاراج رفت.
تورات می گوید یکی از افرادی که از این جنگ جانش را نجات داده بود، نزد إبرام عبرانی رفت و او را که ساکن «بلوطستان ممری» بود از سرگذشت سدوم و اسیری لوط و اهل بیتش خبردار نمود. إبرام در کنعان با رؤسای قبایل آن روز از قبیل: «آموری»، «اشکول» و «عانر» که هر سه برادر بودند معاهده داشت وقتی از این داستان خبردار شد غلامانی کارآزموده را که خانه زاد وی بودند، و عده آنان به سیصد و هیجده نفر می رسید جمع نموده و به همراهی آنان دشمن را تا «دان» دنبال کرد و در آنجا خود و بردگانش دسته دسته شده، از همه طرف بر دشمن تاختند و آنان را شکست داده و تا قریه «حوبه» که از قرای شمال دمشق است فراریان را دنبال کردند، و برادرش لوط را با غلامان و زنان و ملازمین و کلیه اموالی که به غارت رفته بود برگردانید. پادشاه سدوم که از این فتح (شکست کدر لعومر) خبردار شده بود به اتفاق ملوک همراه خود، إبرام را تا وادی «شوی» که همان وادی الملک است استقبال نمود.
ص: 785
از جمله پادشاهانی که به استقبال إبرام آمده بود «ملکی صادق» پادشاه «شالیم» بود که در عین سلطنت مردی کاهن نیز بود. او وقتی به رسید نان و شرابی بیرون آورد و مقدم او را مبارک شمرد و چنین گفت: «مبارک باد إبرام از جانب خدای بزرگ، مالک آسمانها و زمین، و مبارک باد خدای متعال آن کسی که دشمنان تو را تسلیم تو ساخت.» آنگاه او را از همه چیز ده یک عطا کرد. و نیز پادشاه سدوم به إبرام عرض کرد: «از آنچه که در اختیار گرفته ای افراد رعیت را به من واگذار و بردگان و اموال و حشم را برای خود نگاهدار.» گفت: «من به درگاه پروردگار، خدای بزرگ و پادشاه آسمان و زمین دست برافراشته ام که حتی تار نخی و بند کفشی از آنچه متعلق به تو است برندارم (و آنچه را که از آن شما است به شما بازگردانم) تا نگویی که من إبرام را توانگر ساختم، نه، من از غنیمت این جنگ چیزی جز همان خوراکی که غلامان خورده اند تصرف نکرده ام، و اما «عابر»، «اسلول» و «ممری» که مرا در این جنگ همراهی نمودند البته بهره و نصیب خود را از این غنیمت خواهند گرفت.»
تا آنجا که می گوید و اما سارای او تا آن روز فرزندی به دنیا نیاورده بود، ناگزیر به همسر خود إبرام گفت: «به طوری که می بینی پروردگار مرا از آوردن فرزند بی بهره کرده، تو می توانی هاجر، کنیز مصری مرا تصرف کنی باشد که از او فرزندانی نصیب ما شود.» إبرام پیشنهاد سارای را پذیرفت، و دیری نگذشت که هاجر باردار شد. آنگاه می گوید هاجر وقتی خود را باردار دید، از آن به بعد آن احترامی را که قبلا درباره سارای مراعات می کرد، رعایت ننمود و نسبت به وی استکبار می کرد. سارای شکایتش را به نزد إبرام برد، إبرام به پاس وفا و خدماتش زمام امر هاجر را بدو واگذارنمود، تا هرچه پیشنهاد کند إبرام بی درنگ انجام دهد، و به هاجر دستور داد تا مانند سابق نسبت به وی کنیزی و فرمانبری کند. این امر باعث ناراحتی هاجر شد. او روزی از دست سارای به تنگ آمد و به عنوان فرار از خانه بیرون شد، در میان راه فرشته ای به او گفت که به زودی دارای فرزند ذکوری به نام «اسماعیل» خواهد شد، و از این جهت اسمش اسماعیل شده که خدا «سمع لمذلتها؛ شنید اظهار عجز هاجر را» و گفت که این فرزند انسانی خواهد بود گریزان از مردم و ضد با آنان، و مردم نیز در مقام ضدیت با او برخواهند آمد. فرشته، پس از دادن این بشارت دستور داد تا به خانه و نزد خانمش سارای برگردد، پس از چندی هاجر فرزند ذکوری برای إبرام زائید و إبرام نامش را اسماعیل نهاد، در موقع ولادت اسماعیل إبرام در سن هفتاد و شش سالگی بود.
ص: 786
و نیز در تورات است که وقتی إبرام به سن نود و نه سالگی رسید، پروردگار برای او ظاهر شد و به وی گفت: «من الله قدیر هستم، پیش روی من سیر کن و مردی کامل باش تا عهدی بین خود و بین تو قرار دهم، و تو را بسیار زیاد گردانم.» إبرام در مقابل این جلوه و ظهور به خاک افتاد. پروردگار بار دیگر به وی گفت: «عهدی که من درباره تو به عهده می گیرم این است که تو را پدر تمامی امتها قرار داده، ثمره وجودی تو را بسیار زیاد گردانم و به همین جهت از این به بعد اسمت «ابراهیم» خواهد بود که به معنای «پدر امتها» است. آری، از ذریه تو امتهای مختلفی و پادشاهانی منشعب خواهم کرد، و این عهد بین من و تو و نسل آینده تو عهدی ابدی است تا برای تو و نسلت معبودی باشم، و نیز عهد من این باشد که بعد از سرزمین غربت تو، همه ارض کنعان را به تو و به نسل تو واگذار نموده و آن را ملک ابدی شما قرار دهم، تا برای آنان معبود باشم.»
آنگاه گفته است رب در این باره عهدی بین خود و ابراهیم و نسل او بست، و آن این بود که ابراهیم و نسلش، خود و اولاد خود را در روز هشتم ولادتشان ختنه کنند، لذا ابراهیم خود را در سن نود و نه سالگی و همچنین فرزند خود اسماعیل را در سن سیزده سالگی و سایر فرزندان ذکور و غلامان را ختنه نمود. تورات می گوید خداوند به ابراهیم فرمود: «از این به بعد همسر خود سارای را، بدین نام مخوان، بلکه اسم او را «ساره» بگذار، من او را مبارک زنی قرار داده و به تو نیز از او فرزند ذکوری می دهم و مبارکش می کنم تا از نسل او نیز امتها و سلاطین به جای مانده و شاخه ها منشعب شود.» ابراهیم از شنیدن این بشارت خندید و به سجده افتاد، و در دل با خود گفت: «مگر ممکن است از مرد صد ساله ای چون من و زن نود ساله ای چون ساره فرزندی متولد شود؟» ابراهیم به خدای تعالی عرض کرد: «دلم می خواهد اسماعیل پیش روی تو زندگی کند.» خدای تعالی فرمود: «نه، همسرت ساره فرزندی برایت می زاید به نام «اسحاق» من عهد خود را با او و تا ابد با نسل او می بندم. و اما درخواست تو را درباره اسماعیل نیز عملی می کنم، و او را مبارک می گردانم، و نسل او را بسیار زیاد می کنم، تا دوازده فرزند از او به وجود آمده و هر یک رئیس و ریشه دودمان و امتی شوند. و لیکن عهدم را در اسحاق و دودمان او قرار می دهم، و او از ساره در سال آینده به دنیا خواهد آمد.» هنگامی که کلام خدا با ابراهیم بدینجا رسید خداوند از نظر ابراهیم غایب شد و به آسمان صعود کرد.
ص: 787
آنگاه تورات داستان نازل شدن پروردگار را به اتفاق دو فرشته، برای هلاک کردن قوم لوط یعنی سدومی ها را ذکر نموده، می گوید: «پروردگار و آن دو فرشته بر ابراهیم وارد شدند، ابراهیم در پذیرائی از آنان گوساله ای ذبح نمود و از گوشت آن و مقداری کره و شیر، مائده ای آماده نمود و پیش آورد، میهمانان، او و همسرش ساره را به تولد اسحاق بشارت داده و از داستان قوم لوط خبردارشان کردند. ابراهیم قدری درباره هلاکت قوم لوط با آنان بحث و مجادله نمود ولی سرانجام قانع شد، و چیزی نگذشت که قوم لوط هلاک شدند.»
سپس داستان انتقال ابراهیم به سرزمین «حرار» را ذکر نموده و می گوید ابراهیم در این شهر خود را معرفی نکرد، و به پادشاه آنجا «ابی مالک» گفت که ساره خواهر من است، پادشاه که شیفته زیبایی ساره شده بود او را به دربار خواند، و در خواب دید که خدای تعالی او را در امر ساره و جسارتی که به او کرده ملامت و عتاب می کند. از خواب برخاسته ابراهیم را احضار نمود، و او را ملامت کرد که «چرا نگفتی ساره همسر تو است؟» ابراهیم گفت: «ترسیدم مرا به طمع دست یافتن به ساره به قتل رسانی و این هم که گفتم او خواهر من است، راست گفتم، زیرا ساره خواهر پدری من است، و ما از مادر جدا هستیم.» پادشاه ساره را به او برگردانید و مال فراوانی به او داد. تورات نظیر این داستان را در ملاقات ابراهیم با فرعون مصر قبلا ذکر کرده بود.
تورات می گوید پروردگار همانطوری که وعده داده بود ساره را مورد عنایت خود قرار داد و از او و ابراهیم در سن پیری فرزندی به وجود آورد. ابراهیم فرزندی را که ساره برایش آورد اسحاق نام گذارد، و او را همانطوری که خداوند دستور داده بود در روز هشتم ولادتش ختنه نمود. ابراهیم در این ایام مرد صد ساله ای بود، ساره به وی گفت: «خدای تعالی با این عطیه ای که به من داد مرا مایه خنده مردم کرده، چون هر کس می شنود که از من در سن پیری فرزندی متولد شده، می خندد.» و باز گفت: «کیست» به ابراهیم گفته «بنا شد که ساره به اولاد شیر خواهد داد زیرا در پیری برای او پسری زائیده ام.» و بالاخره اسحاق بزرگ شد، و ابراهیم در روز فطامش یعنی روزی که از شیرش گرفتند ولیمه و جشن باشکوهی برپا نمود. روزی ساره اسماعیل پسر هاجر مصری را دید که می خندد، به ابراهیم گفت: «این کنیز و فرزندش را از من دور کن تا شریک ارث اسحاق نشود.» این کلام در نظر ابراهیم بسیار زشت آمد، برای اینکه معنایش چشم پوشی از اسماعیل بود. خدای تعالی به ابراهیم فرمود: «به خاطر اسماعیل و مادرش هاجر، ساره را از نظر نینداز، و هرچه می خواهد انجام بده، برای اینکه بقاء نسل تو، هم به اسحاق است و هم به اسماعیل.»
ص: 788
ناچار یک روز صبح خیلی زود برخاست و مقداری نان و یک مشک آب به دوش هاجر انداخت و او و فرزندش را از شهر بیرون نمود. هاجر تا آنجا که توانائی داشت در بیابان پیش رفت، ناگهان متوجه شد که راه را گم کرده است. مدتی در این بیابان که نامش بیابان «بئر سبع» بود حیران و سرگردان راه پیمود و با صرف نان و آبی که همراه داشت تجدید قوائی نمود، و همچنان در بیابان قدم می زد تا آنکه از شدت خستگی و تشنگی حالت مرگ بر آنها عارض شد، و برای اینکه مرگ یگانه فرزندش را به چشم نبیند، فرزند خود را زیر درختی انداخت و خود به مقدار یک میدان تیر از او دور شد، بدان سبب که جان کندن او را به چشم خود نبیند، آنگاه صدا به گریه بلند کرد. خداوند صدای گریه او و ناله طفلش را شنید، یکی از فرشتگانش هاجر را از آسمان ندا در داد: «ای هاجر چیست تو را، و بدان که خداوند ناله طفلت را شنید و به حال او آگاه شد، برخیز و طفلت را تنگ در آغوش گیر و در محافظتش سخت بکوش که من او را به زودی امت عظیمی قرار می دهم.» در این موقع خداوند دو چشم هاجر را باز کرد، هاجر چشمش به چاه آبی افتاد، برخاست و مشک را برداشت و از آن آب پر کرد و طفل خود را سیراب نمود، خداوند همچنان با اسماعیل و یاور او بود، تا آنکه در همان بیابان که نامش «فاران» بود، بزرگ شد و به حد تیراندازی رسید، و مادرش از دختران مصر زنی برایش گرفت.
ص: 789
نیز تورات درباره ابراهیم (ع) گفته است که خداوند پس از این جریانات ابراهیم را امتحان کرد و به او چنین گفت: »ای ابراهیم!: ابراهیم عرض کرد »اینک در اطاعتت حاضرم.» خداوند فرمود: «فرزند یگانه و محبوب اسحاق را برگیر و او را برای قربانی سوختنی به سرزمین مریا بالای کوهی که بعدا به تو نشان می دهم ببر.» ابراهیم روز بعد صبح زود از جا برخاست و الاغ خود را آماده نمود و اسحاق و دو تن از غلامان را همراه برداشت و با مقداری هیزم بدان سرزمین رهسپار شد.
پس از سه روز راه پیمودن یک وقت چشم را خیره نمود از دور، آن محلی را که خداوند فرموده بود بدید، لاجرم به غلامان خود گفت: »شما اینجا نزد الاغ بمانید تا من و اسحاق بدانجا رفته و پس از انجام عبادت و سجده برگردیم.» پس ابراهیم هیزم قربانی سوختنی را گرفت و بر پشت پسر خود اسحاق نهاد و خود آتش و کارد را به دست گرفت و هر دو با هم می رفتند، اسحاق رو به پدر کرد و گفت: «بابا آتش و هیزم آوردیم ولیکن بره ای که آن را با آتش بسوزانیم کجاست.» ابراهیم فرمود: «خداوند فکر بره را نیز برای سوزانیدن می کند.» وقتی بدان موضع که خداوند دستور داده بود رسیدند، ابراهیم قربانگاهی به دست خود ساخته و هیزمها را مرتب چید و پای اسحاق فرزند عزیزش را بست و بر لب قربانگاه بالای هیزمها قرارش داد، آنگاه دست برد و کارد را برداشت تا سر از بدن فرزندش جدا کند، ملکی از ملائک خداوند از آسمان ندایش داد که «ای ابراهیم!» ابراهیم گفت «لبیک!» گفت «دست به سوی فرزندت دراز مکن، و کاری به او نداشته باش، الان فهمیدم که از خدایت می ترسی و در راه او از یگانه فرزندت دریغ نداری.» ابراهیم نگاه کرد دید قوچی پشت سر وی به دو شاخش به درختهای بیشه بسته شده، قوچ را گرفت و او را به جای فرزندش در آن بلندی قربانی نمود، و اسم آن محل را «یهوه براءه» نهاد و لذا امروزه هم کوه معروف به جبل الرب را «بری» می نامند.
ص: 790
فرشته آسمان بار دوم ابراهیم را ندا درداد که «به ذات خودم سوگند پروردگار می گوید: من به خاطر این امتثالت تو را مبارک نموده و نسلت را به عدد ستارگان آسمان و ریگهایی که در کنار دریا است زیاد می کنم. ای ابراهیم! بدان که نسل تو به زودی بر دشمنان خدا مسلط می شوند، و جمیع امتهای زمین از نسل تو برکت می جویند، برای اینکه تو امر مرا اطاعت کردی.» ابراهیم پس از این جریان به سوی دو غلام خود بازگشت و به همراهی آنان به سوی بئر سبع رهسپار شد، و ابراهیم در بئر سبع سکونت گزید. تورات سپس داستان تزویج اسحاق با یکی از دختران قبیله خود در کلدان را و بعد از آن داستان مرگ ساره را در سن صد و بیست و هفت سالگی در حبرون و سپس ازدواج ابراهیم را با «بقطوره» و آوردن چند پسر از او، و مرگ ابراهیم را در سن صد و هفتاد و پنج سالگی و دفن اسحاق و اسماعیل پدر خود را در غار «مکفیله» که همان مشهد خلیل امروزی است، شرح می دهد.
مقایسه داستان ابراهیم (ع) در تورات و قرآن تورات موجود هم از حضرت ابراهیم خلیل (ع) به بزرگی و عظمت یاد می کند و درباره اش مطالب زیادی نقل کرده است، اما آن خصوصیات و ویژگی هایی که قرآن برای آن حضرت مطرح کرده، در تورات موجود حتی شبیه و مانند آن هم یافت نمی شود. در تورات چیزی درباره پیامبری ابراهیم خلیل (ع) و مبارزه سرسختانه آن حضرت با بت پرستی و بت پرستان به چشم نمی خورد بلکه احیانا در تورات کنونی مطالبی راجع به ایشان مطرح شده که هرگز لایق شأن و منزلت والای ایشان نبوده و نیست.
ص: 791
برخی از خصوصیاتی که تورات درباره ابراهیم خلیل (ع) ذکر کرده، عبارتند از:
1 _ او دارای اموال، گله و رمه های فراوان بوده است.
2 _ از مهمترین کارهای ابراهیم (ع) ساختن مذابح و تقدیم قربانی سوختنی به درگاه خدا بوده است.
3 _ خداوند با او عهد کرده که سرزمین کنعان (فلسطین) را به او و نسلش ببخشد و نیز با او عهد کرده که وی پدر امت های بسیار باشد.
ابراهیم (ع) در قرآن به عنوان قهرمان توحید داستان زندگی حضرت ابراهیم (ع) در قرآن نسبتا مفصل و دارای ابعاد مختلف است. قرآن بر اساس شیوه خاص خود، در موارد متعددی گوشه هایی از داستان آن حضرت را مطرح کرده است.
حقیقتا او شایسته عنوان قهرمان توحید است؛ زیرا مجموع قصه آن حضرت در قرآن بیانگر این است که وی تلاش خالصانه و بی امان و طاقت فرسایی برای حاکم کردن توحید (مهمترین اصل در ادیان توحیدی) در زندگی بشر داشته است. تلاش ابراهیم خلیل (ع) برای حاکمیت توحید در سراسر زندگی انسان و مبارزه اش با بت پرستی و بت پرستان (از نزدیک ترین فرد به خود گرفته تا عموم مردم و پادشاهان و گردن کشان زمان خود) اصلی ترین بخش از قصه آن حضرت در قرآن است.
داستان زندگی ابراهیم خلیل (ع) در تورات موجود هم، مفصل در فصل 11 _ 25 از سفر پیدایش بیان شده است. اما چقدر فرق است میان ابراهیم تورات و ابراهیم قرآن. از مجموع قصه ابراهیم (ع) در تورات چنین استفاده می شود که او مردی ثروتمند، و شاید ثروتمندترین فرد زمان خود، اهل دنیا بود و تمام هم و غم او این بود که بتواند از خدا به نفع خود و نسلش عهد و امتیاز بگیرد و نیز مذبحی بسازد و برای خدا قربانی سوختنی تقدیم نماید! این در حالی است که تورات کنونی چیزی از پیامبری و تلاش ابراهیم خلیل (ع) برای حاکم کردن توحید در زندگی بشر و مبارزه اش با بت پرستی و خلوص و بندگی وی در برابر خداوند و دیگر فضایل و مناقب ایشان مطرح نکرده است.
ص: 792
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 215 و 162- 165 و 307، 313، 326
حسین فعال عراقی-داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
محمد مهدی فیروزمهر-مقاله مقایسه قصه ابراهیم علیه السلام در قرآن و تورات- مجله میقات حج- زمستان 1381- شماره 42
ماری پت فیشر-نگاهی به ادیان زنده جهان- صفحه 66
شیخ طوسی-تفسیر تبیان- جلد 4 صفحه 175
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران داستان تاریخی حضرت ابراهیم (ع) کعبه قرآن تورات هاجر علیهاسلام حضرت ساره (ع)
اهل سنت نظیر نسبتهایی که تورات به ابراهیم خلیل (ع) و ساره داده، در روایات عامه نیز دیده می شود. مثلا در صحیح بخاری و مسلم از ابی هریره روایت شده که گفته است رسول خدا (ص) فرمود: «ابراهیم خلیل هیچ دروغ نگفت مگر در سه مورد: دو مورد درباره ذات خدا و اثبات توحید او، و یکی درباره ساره. اما آن دو دروغی که در راه اثبات توحید گفت یکی جمله 'انی سقیم؛ گفت من کسالت دارم.' (صافات/ 89) بود و یکی اینکه گفت: 'بل فعله کبیرهم هذا؛ بلکه آن را این بزرگترشان کرده است.' (انبیا/ 63) و اما آن دروغی که درباره ساره گفت این بود که وقتی به سرزمین آن مرد دیکتاتور و جبار رسیدند به ساره که زنی بسیار زیبا بود گفت: 'اگر این پادشاه بفهمد که تو همسرم هستی تو را به هر وسیله ای که شده از من می گیرد. بنابراین، اگر از تو پرسید با ابراهیم چه نسبتی داری بگو من خواهر اویم، و راست هم گفته ای، برای اینکه تو خواهر دینی منی، چون در روی زمین مسلمانی غیر از من و تو نیست.' پیشبینی ابراهیم درست درآمد، چون وقتی وارد آن شهر شدند، یکی از درباریان، ساره را دید و به نزد شاه رفت و گفت: 'زنی در کشور تو دیدم که جز برای تو کسی را سزاوار نیست.' شاه ساره را احضار کرد و ابراهیم پس از رفتن ساره به نماز ایستاد. شاه از دیدن ساره چنان شیفته او شد که بی اختیار برخاست و دست به سوی او دراز کرد، در همان لحظه دستش به سختی جمع و خشک شد.
ص: 793
شاه به ساره گفت 'از خدا بخواه که دست مرا باز کند که ضرری به تو نخواهم رسانید.' ساره نیز دعا کرد ولی شاه از کار پیشین خود دست برنداشت. بار دیگر که دست دراز کرد، دستش سختتر از دو بار اول و دوم، جمع و خشک شد، آنگاه به ساره گفت: 'از خدا بخواه که دست مرا باز کند، خدا را ضامن می گیرم که ضرری به تو نرسانم.' ساره باز دعا کرد و دستش باز شد. شاه آن مردی که ساره را آورده بود خواست و به او گفت: 'تو شیطانی پیش من آوردی نه انسان، او را از کشور من بیرون کن و هاجر کنیزم را هم به او بده.' پس ساره از پیش شاه برگشت و می رفت، همین که ابراهیم او را دید از نماز منصرف شد و گفت: 'چه شد.' ساره گفت: 'خیر بود. خدا دست این فاجر بزهکار را کوتاه کرد و کنیزی هم رسانید.'»
آنگاه ابوهریره خطاب به حضار که عرب بودند گفت: «او (هاجر کنیز ساره) مادر شما فرزندان 'ماء السماء' است.» و در صحیح بخاری به طرق زیادی از انس و ابی هریره، و در صحیح مسلم از ابوهریره و حذیفه، و در مسند احمد از انس و ابن عباس، و حاکم در کتاب خود از ابن مسعود، و طبرانی از عبادة بن صامت و ابن ابی شیبه از سلمان و ترمذی از ابی هریره و ابوعوانه از حذیفه از ابی بکر حدیث شفاعت رسول خدا (ص) در قیامت را، روایت کرده اند.
حدیث پیامبر در ضمن این حدیث که حدیثی است طولانی رسول خدا (ص) فرموده اهل موقف یکی پس از دیگری به حضور انبیا آمده و از آن حضرات درخواست شفاعت می کنند، هر پیغمبری به لغزشی از لغزشهای خود اعتذار جسته آنان را به پیغمبر بعد از خود حواله می دهد، تا اینکه پایان کار همه مردم به خود ایشان، یعنی خاتم النبیین (ص) می رسد و از آن حضرت درخواست می کنند و آنجناب آنان را شفاعت می کند. در این حدیث است که وقتی مردم نزد ابراهیم (ع) می روند آنجناب می فرماید: «از من کاری ساخته نیست، برای اینکه من سه تا دروغ گفته ام.» و مقصودش از آن سه دروغ یکی «انی سقیم» و یکی «بل فعله کبیرهم» و دیگری اینکه به ساره گفت: «به شاه بگو من خواهر ابراهیم.» ولیکن مضمون این دو حدیث به اعتراف اهل بحث با اعتبار صحیح (و با قواعد دینی) سازگار نیست، برای اینکه اگر مراد از این دو حدیث این است که این سه دروغ در حقیقت دروغ نیست و ابراهیم توریه کرده همچنانکه از بعضی از الفاظ حدیث هم استفاده می شود، مثل آنچه در روایات دیگر هم هست که ابراهیم (ع) هیچ دروغ نگفت مگر در سه جا و در هر سه جا هم در راه خدا دروغ گفت.
ص: 794
یا فرموده اند دروغهای ابراهیم (ع) در حقیقت دروغ نبود بلکه مجادله و محاجه برای دین خدا بود پس چرا ابراهیم (ع) در حدیث قیامت و شفاعت خود را گناهکار خوانده، و به همین جهت از شفاعت گنهکاران اعتذار جسته است؟ این نوع حرف زدن، آن هم برای خدا اگر برای انبیاء جایز باشد در حقیقت از محنتهایی است که به خاطر خدا کشیده و جزو حسنات شمرده می شود نه جزو گناهان. البته اینگونه احتجاجات برای انبیا (ع) جایز نیست، زیرا باعث می شود که مردم به گفته های آنان اعتماد ننموده و وثوق نداشته باشند. و اگر بنا شود بر اینکه این قسم حرف زدن دروغ شمرده شود و ارتکاب به آن از شفاعت جلوگیری کند، باید گفتن 'هذا ربی و هذا ربی' در هنگام دیدن ستاره، ماه و خورشید بیشتر مانع شفاعت شود، برای اینکه آن دروغها دروغ بستن به بت بزرگ و دروغ گفتن به پادشاه و امثال آن بود، و این دروغها دروغ بستن به خدا است، و ستاره و ماه و خورشید را به عنوان خدایی معرفی کردن است.
خواهید گفت پس معنای «انی سقیم» و همچنین معنای «بل فعله کبیرهم» چیست؟ و آیا به زعم شما دروغ هست یا نه؟ جوابش این است که از قرائنی که در آیه «فنظر نظرة فی النجوم* فقال انی سقیم؛ پس نظری به ستارگان افکند. و گفت من کسالت دارم.» (صافات/ 88- 89) است، به هیچ وجه دروغ بودن جمله «انی سقیم» استفاده نمی شود، شاید راستی ابراهیم (ع) کسالتی داشته، ولیکن نه آنقدر که از شکستن بتها بازش بدارد. و اما جمله «بل فعله کبیرهم» جوابش این است که این حرف را در مقابل کسانی زده که خودشان می دانسته اند که بتها از سنگ و چوب درست شده اند و شعور و اراده ای ندارند. علاوه بر این، پس از گفتن این حرف اضافه کرده است که: «فاسالوهم ان کانوا ینطقون؛ اگر این بتها قادر بر تکلمند از خودشان بپرسید» (انبیا/ 63) و معلوم است که این سنخ حرف زدن دروغ به شمار نمی آید، بلکه منظور از آن اسکات و الزام خصم و وادار ساختن او به اعتراف بر بطلان مذهب خویش است.
ص: 795
لذا می بینیم که قوم ابراهیم (ع) با شنیدن آن چاره ای جز اعتراف ندیده و در جواب ابراهیم (ع) گفتند: «لقد علمت ما هؤ لاء ینطقون* قال افتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم* اف لکم و لما تعبدون من دون الله؛ قطعا دانسته ای که اینها سخن نمی گویند گفت آیا جز خدا چیزی را می پرستید که هیچ سود و زیانی به شما نمی رساند اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا می پرستید مگر نمی اندیشید.» (انبیا/ 65- 67) این در صورتی بود که این دو حدیث این سه گفتار ابراهیم را واقعا دروغ ندانند و اما اگر بگویند که این سه جمله از آنجناب دروغ حقیقی است جوابگویش صریح قرآن است که ابراهیم (ع) را «صدیق» نامیده و با بهترین ستایشها ستوده است. با این حال چطور انسان راضی می شود که چنین پیغمبر بزرگواری کذاب و مردی دروغ پرداز خوانده شود که هر وقت دستش از همه جا بریده می شود به دروغ تشبث می کند؟ و چطور ممکن است خداوند کسی را که در راستی و درستی خدا را مراقب خود نمی داند به آن بیان عجیب مدح نموده و به فضائل کریمه ای بستاید؟
مقایسه با روایات وارده از ائمه اهل بیت روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) اصل داستان ابراهیم (ع) و ساره را تصدیق کرده، و لیکن مقام شامخ آن حضرت را از دروغ و هر چیز دیگری که منافی با قداست ساحت انبیا (ع) است منزه دانسته است، جامعترین روایاتی که در این باب وارد شده، روایتی است که مرحوم کلینی آن را در کافی از علی از پدرش و از عده ای اصحاب امامیه از سهل از ابن محبوب از ابراهیم بن ابی زیاد کرخی نقل کرده که گفت از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: «ابراهیم (ع) در 'کوثار' که دهی از توابع کوفه است به دنیا آمد، پدرش نیز اهل همان قریه بود. مادر ابراهیم و مادر لوط، ساره و ورقه و در نسخه ای دیگر رقبه خواهر یکدیگر و دختران 'لاحج' بودند. و لاحج نبیی از انبیا و انذار کننده ای از منذرین بود، ولی رسول نبود.
ص: 796
ابراهیم (ع) در ابتدای سن، درباره معارف الهی بر همان فطرتی بود که خداوند مردم را به آن آفریده است تا اینکه خدای تعالی او را به سوی دین خود هدایت نموده و برگزید. ابراهیم (ع) با ساره دختر لاحج که دختر خاله اش بود ازدواج نمود. ساره صاحب گوسفندان بسیار و مالک زمینهای زیادی بود، و تمامی مایملک خود را به ابراهیم (ع) بخشید. ابراهیم (ع) هم در رسیدگی و سرپرستی آن اموال کمال مراقبت را نمود و به آن سر و صورتی داد، و در نتیجه گوسفندان و همچنین زراعتها از سابق بیشتر شد، و کار به جایی رسید که در آن قریه کسی در ثروت در ردیف ابراهیم (ع) نماند. ابراهیم (ع) بعد از آن که بتها را شکست، نمرود او را به بند کشید و دستور داد تا چاردیواری بزرگی ساخته و از هیزم پر کردند، آنگاه هیزمها را آتش زده ابراهیم (ع) را در آتش انداخته و خود به کناری رفتند. ولی آتش خاموش شد. وقتی نزدیک چار دیواری آمدند تا سرانجام کار ابراهیم (ع) را ببینند، ابراهیم (ع) را از بند رها شده و صحیح و سالم در همانجا که افتاده بود نشسته دیدند، خبر به نمرود بردند، نمرود دستور داد تا ابراهیم (ع) را از بلاد خود بیرون کنند، و نگذارند از گوسفندان و چارپایان خود چیزی را همراه ببرد. ابراهیم (ع) گفت: 'حال که نتیجه زحمات چندین ساله مرا از من می گیرید باید عمری را که من در سرپرستی و نگهداری این اموال در کشور شما صرف کرده ام به من بدهید.'
نمرودیان با ابراهیم (ع) بر سر این مسأله نزاع و مشاجره نموده عاقبت توافق کردند که طرفین به نزد قاضی رفته و فصل خصومت را به او واگذارند. قاضی نمرود، پس از شنیدن ادعای طرفین حکم کرد که باید ابراهیم (ع) از گوسفندان خود چشم پوشیده و از کشور نمرود با دست تهی بیرون رود، و نمرود هم باید آن مقدار عمری را که ابراهیم (ع) در تحصیل این اموال صرف کرده به ابراهیم بازگرداند. حکم قاضی را به سمع نمرود رساندند، نمرود ناچار حرف خود را پس گرفت و گفت تا مزاحم ابراهیم (ع) نشوند، و بگذارند تا ابراهیم (ع) با همه اموال خود بیرون رود چون ماندنش باعث می شود که دین مردم و خدایان آنها تباه گردند.
ص: 797
لاجرم ابراهیم (ع) و لوط را از بلاد خود به سوی شام بیرون کردند. لوط (ع) که هیچ وقت حاضر نمی شد از ابراهیم (ع) جدا شود در این سفر نیز به همراهی او بیرون آمد، ابراهیم (ع) برای ساره صندوقی ساخت و او را در آن قرار داد، و از شدت غیرتی که داشت درهای آن را از همه طرف بست، و با این وضع از وطن مألوفش چشم پوشید. هنگام خروج، ابراهیم (ع) به قوم خود گفت: 'انی ذاهب الی ربی سیهدین؛ گفت من به سوی پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید.' (صافات/ 99) و مقصودش از اینکه گفت من به سوی پروردگارم می روم این بود که من به سوی بیت المقدس حرکت می کنم. خلاصه، ابراهیم (ع) از قلمرو سلطنت نمرود بیرون شد و به کشور مردی قبطی بنام 'عزاره' وارد شد.
در این سرزمین به مأمور مالیاتی آن کشور برخورد نمود و مأمور از او مالیات مطالبه کرد، و پس از صورت گرفتن از گوسفندان و سایر اموالش دستور داد تا آن تابوت (صندوق) را که ساره در آن بود نیز باز نموده و اموال درون آن را هم صورت بگیرد. ابراهیم (ع) از گشودن درب صندوق کراهت داشت، لذا در جواب عشار گفت: 'فرض کن که این صندوق مالامال از طلا و نقره است من حاضرم ده یک (مالیات) ظرفیت آن را طلا و یا نقره به تو بدهم و تو آن را باز نکنی.' عشار زیر بار نرفت و گفت 'باید باز کنی.' به ناچار ابراهیم (ع) با خشم و غضب در صندوق را باز کرد. وقتی چشم عشار به ساره که حسن و جمال بی نظیری داشت افتاد، پرسید 'این زن با تو چه نسبتی دارد؟' ابراهیم (ع) فرمود: 'دخترخاله من و همسر من است.' پرسید پس 'چرا او را در صندوق کرده و در صندوق را به رویش بسته ای؟' ابراهیم (ع) فرمود 'غیرتم قبول نمی کند که چشم نامحرمان به او بیفتد.'
ص: 798
عشار گفت 'دست از تو بر نمی دارم تا حال تو و او را به شاه گزارش دهم.' همانجا ماموری را به نزد شاه فرستاد و از جریان باخبرش کرد. شاه پیک مخصوص خود را فرستاد و ساره را به دربار احضار نمود، خواستند تا صندوق او را به طرف دربار ببرند ابراهیم (ع) فرمود 'به هیچ وجه از این صندوق جدا نمی شوم مگر آنکه روح از تنم جدا گردد.' مامورین جریان را به دربار گزارش دادند، شاه دستور داد تا ابراهیم (ع) را نیز با صندوق حرکت دهند، ابراهیم (ع) و صندوق و هر که با آن جناب بود به طرف دربار حرکت نموده و بر شاه وارد شدند. شاه گفت 'قفل این صندوق را باز کن.' ابراهیم (ع) فرمود 'ناموس من در این صندوق است (و غیرت من قبول نمی کند همسرم را در مجلس نامحرمان ببینم) و اینک حاضرم تمامی اموالم را بدهم و این کار را نکنم.'
شاه از این حرف، بر ابراهیم (ع) خشم گرفت و او را مجبور به گشودن صندوق نمود. وقتی چشم شاه به جمال بی مثال ساره افتاد عنان اختیار از دست داده بی محابا دست به طرف ساره دراز کرد. ابراهیم (ع) که نمی توانست این صحنه را ببیند روی گردانیده و عرض کرد: 'پروردگارا! دست این نامحرم را از ناموس من کوتاه کن.' هنوز دست شاه به ساره نرسیده بود که دعای ابراهیم (ع) به اجابت رسید و شاه با همه حرصی که به نزدیک شدن به آن صندوق داشت دستش از حرکت باز ایستاد و دیگر نتوانست نزدیک شود.
شاه به ابراهیم (ع) گفت که 'آیا خدای تو دست مرا خشکانید؟' ابراهیم (ع) گفت 'آری خداوند من غیور است، و حرام را دوست نمی دارد، او است که بین تو و بین عملی کردن آرزویت حائل شد.' شاه گفت: 'پس از خدایت بخواه تا دست مرا به من برگرداند که اگر بار دیگر دستم را بازیابم دیگر به ناموس تو طمع نخواهم کرد.' ابراهیم (ع) عرض کرد: 'پروردگارا! دست او را باز ده تا از ناموس من دست بردارد.' فورا دستش بهبودی یافت، و لیکن بار دیگر نظری به ساره انداخت و باز بی اختیار شده دست به سویش دراز نمود. در این نوبت نیز ابراهیم (ع) روی خود را برگردانید و نفرین کرد. و در همان لحظه دست شاه بخشکید، و به کلی از حرکت باز ماند. شاه رو به ابراهیم کرد که 'ای ابراهیم! پروردگار تو خدایی است غیور، و تو مردی هستی غیرتمند، این بار هم از خدا بخواه دستم را شفا دهد، و من عهد می بندم که اگر دستم بهبودی حاصل کند دیگر این حرکت را تکرار نکنم.'
ص: 799
ابراهیم (ع) گفت 'من از خدایم درخواست می کنم ولیکن به شرطی که اگر این بار تکرار کردی دیگر از من درخواست دعا نکنی.' شاه قبول کرد. ابراهیم (ع) هم دعا نمود و دست او به حالت اول برگشت. پادشاه چون این غیرت و آن معجزات را از او بدید در نظرش بزرگ جلوه نمود و بی اختیار به احترام و اکرامش بپرداخت و گفت 'اینک به تو قول می دهم از اینکه متعرض ناموس تو و یا چیزهای دیگر که همراه داری نشوم، به سلامت به هر جا که خواهی برو، ولیکن من از تو حاجت و خواهشی دارم.' ابراهیم (ع) گفت: 'حاجتت چیست؟' گفت 'این است که مرا اجازه دهی کنیز مخصوص خودم را که زنی قبطی و عاقل و زیبا است به ساره ببخشم تا خادمه او باشد.' ابراهیم (ع) اجازه داد، شاه دستور داد تا آن کنیز که همان هاجر مادر اسماعیل (ع) است حاضر شد و به خدمت ساره درآمد. ابراهیم (ع) وسایل حرکت را فراهم نمود و با همراهان و گوسفندان خود به راه افتاد.
پادشاه هم به پاس احترامش و از ترس و هیبتی که خدا از ابراهیم (ع) در دلها افکنده بود مقداری موکب او را بدرقه نمود. خدای تعالی به ابراهیم (ع) وحی فرستاد که پیشاپیش این مرد جبار راه مرو، او را تعظیم و احترام بنما و جلو بیندازش، و خودت دنبالش حرکت کن، برای اینکه او زمامدار است، و زمامداران هر چه باشند چه فاجر و چه نیکوکار احترامشان لازم است، چون جوامع بشری به زمامدار احتیاج دارد. ابراهیم () از حرکت باز ایستاد و پادشاه را گفت تا جلو بیفتد، و گفت 'پروردگار من همین ساعت مرا مأمور کرد به اینکه تو را احترام کنم و بزرگت بشمارم، و در راه رفتن تو را مقدم بر خودم بدارم، و خود به دنبال تو راه بپیمایم.' شاه گفت: 'راستی خدا به تو چنین دستوری وحی کرده؟' ابراهیم (ع) فرمود: 'آری،' گفت: 'من شهادت می دهم به اینکه اله تو الهی رفیق و حلیم و کریم است.' آنگاه گفت: 'ای ابراهیم تو مرا به دین خود متمایل کردی.'
ص: 800
آنگاه با ابراهیم (ع) وداع نمود و برگشت. ابراهیم (ع) همچنان راه می پیمود تا به بلندترین نقطه از سرزمین شامات فرود آمد و لوط را در پایین ترین نقطه شامات جای گذاشت. ابراهیم (ع) وقتی پس از سالها انتظار از باردار شدن ساره نا امید شد به او گفت: 'اگر مایل باشی هاجر را به من بفروش، باشد که خداوند از او به من فرزندی روزی فرماید، تا برای ما خلفی باشد.' ساره موافقت نمود و هاجر را به ابراهیم (ع) فروخت، و از هاجر اسماعیل (ع) به دنیا آمد.»
تورات تورات، ذبیح ابراهیم (ع) را اسحاق دانسته در حالی که ذبیح نامبرده اسماعیل (ع) بوده نه اسحاق. مسأله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آنجا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصا طواف، سعی و قربانی آن حاکی از گرفتاریها و محنتهای هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق. انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است: «خداوند با ابراهیم (ع) سخن گفت و فرمود: 'اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانی و پیشکش ذبح کن' و اگر ذبیح ابراهیم (ع) اسحاق بود انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم (ع) نمی خواند، برای اینکه وقتی اسحاق به دنیا آمد اسماعیل (ع) کودکی هفت ساله بود.»
همچنین از آیات قرآن کریم به خوبی استفاده می شود که ذبیح ابراهیم (ع)، فرزندش اسماعیل بوده نه اسحاق، برای اینکه بعد از ذکر داستان شکستن بتها، و در آتش افکندن ابراهیم (ع) و بیرون آمدنش به سلامت، می فرماید: «فارادوا به کیدا فجعلناهم الاسفلین* و قال انی ذاهب الی ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین* فبشرناه بغلام حلیم* فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ما ذا تری قال یا ابت افعل ما تؤ مر ستجدنی انشاء الله من الصابرین* فلما اسلما و تله للجبین* و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرؤ یا انا کذلک نجزی المحسنین* ان هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم* و ترکنا علیه فی الاخرین* سلام علی ابراهیم* کذلک نجزی المحسنین* انه من عبادنا المؤمنین* و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین* و بارکنا علیه و علی اسحق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین؛ پس خواستند به از نیرنگی زنند و[لی] ما آنان را پست گردانیدیم و [ابراهیم] گفت من به سوی پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید ای پروردگار من مرا [فرزندی] از شایستگان بخش. پس او را به پسری بردبار مژده دادیم. و وقتی با او به جایگاه سعی رسید گفت ای پسرک من من در خواب [چنین] می بینم که تو را سر می برم پس ببین چه به نظرت می ید گفت ای پدر من آنچه را ماموری بکن ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت. پس وقتی هر دو تن دردادند [و همدیگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پیشانی بر خاک افکند. او را ندا دادیم که ای ابراهیم! رؤیا[ی خود] را حقیقت بخشیدی ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. راستی که این همان آزمایش آشکار بود و او را در ازای قربانی بزرگی باز رهانیدیم و در [میان] آیندگان برای او [آوازه نیک] به جای گذاشتیم. درود بر ابراهیم. نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. در حقیقت او از بندگان با ایمان ما بود. و او را به اسحاق که پیامبری از [جمله] شایستگان است مژده دادیم. و به او و به اسحاق برکت دادیم و از نسل آن دو برخی نیکوکار و [برخی] آشکارا به خود ستمکار بودند.» (صافات/ 98- 113)
ص: 801
اگر کسی در این آیات دقت کند چاره ای جز این نخواهد دید که اعتراف کند به اینکه ذبیح همان کسی است که خداوند ابراهیم (ع) را در جمله «فبشرناه بغلام حلیم» به ولادت او بشارت داده. و جمله «و بشرناه باسحق نبیا من الصالحین» بشارت دیگری است غیر آن بشارت اول، و مسأله ذبح و قربانی در ذیل بشارت اولی ذکر شده. و خلاصه، قرآن کریم پس از نقل قربانی کردن ابراهیم (ع) فرزند را، مجددا بشارت به ولادت اسحق را حکایت می کند و این خود نظیر تصریح است به اینکه قربانی ابراهیم (ع) اسماعیل بوده نه اسحاق.
نیز روایات وارد از ائمه اهل بیت (ع) همه تصریح دارند بر اینکه ذبیح، اسماعیل (ع) بوده. و اما در روایات وارده از طرق عامه، در بعضی از آنها اسماعیل (ع) و در بعضی دیگر اسحاق اسم برده شده. الا اینکه قبلا هم گفتیم و اثبات هم کردیم که روایات دسته اول موافق با قرآن است، و روایات دسته دوم چون مخالف با قرآن است قابل قبول نیست. طبری در تاریخ خود می گوید: «علمای پیشین اسلام اختلاف کرده اند در اینکه آن فرزندی که ابراهیم (ع) مأمور به قربان کردن او شد کدام یک از دو فرزندش بوده، بعضی گفته اند اسحاق بوده، و بعضی دیگر گفته اند: اسماعیل، و بر طبق هر دو قول از رسول خدا (ص) نیز روایت وارد شده است. و ما اگر در بین این دو دسته روایات یک دسته را صحیح می دانستیم البته بر طبق همان حکم می کردیم ولیکن روایات هیچکدام بر دیگری از جهت سند ترجیح ندارد، لذا ناگزیر بر طبق آن روایاتی حکم می کنیم که موافق با قرآن کریم است، و آن روایاتی است که می گوید فرزند نامبرده، اسحاق بوده، چون قرآن کریم دلالتش بر صحت این دسته از روایات روشنتر است، و این قول بهتر از قرآن استفاده می شود.»
ص: 802
طبری رشته کلام را ادامه داده تا آنجا که می گوید: «اما اینکه گفتیم دلالت قرآن بر صحت این دسته از روایات روشنتر است برای این بود که قرآن پس از ذکر دعای ابراهیم خلیل (ع) در موقع بیرون شدن از میان قوم خود با ساره به سوی شام، می فرماید: 'انی ذاهب الی ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین؛ و [ابراهیم] گفت: من به سوی پروردگارم روانم، زودا که هدایتم کند.' (صافات/ 99- 100) و این دعا قبل از آن بود که اصلا به هاجر برخورد کند، و از او فرزندی به نام اسماعیل به وجود آید. آنگاه دنبال این دعا اجابت دعایش را ذکر می کند، و او را به وجود غلامی حلیم بشارت می دهد و سپس خواب دیدن ابراهیم (ع) مبنی بر اینکه همین غلام را پس از رسیدن به حد رشد ذبح می کند بیان می فرماید. و از آنجایی که در قرآن کریم بشارت به فرزند دیگری به ابراهیم داده نشده، و در پاره ای از آیات مانند آیه و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب و آیه 'فاوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم* فاقبلت امراته فی صرة فصکت وجه ها و قالت عجوز عقیم؛ و [در دلش] از آنان احساس ترسی کرد گفتند مترس و او را به پسری دانا مژده دادند و زنش با فریادی [از شگفتی] سر رسید و بر چهره خود زد و گفت زنی پیر نازا [چگونه بزاید].' (ذاریات/ 28- 29) صراحتا بشارت را درباره ولادت اسحاق ذکر می کند ناگزیر باید هر جا بشارت دیگری در این باره دیده شد حمل بر ولادت همین فرزند کنیم.»
ص: 803
آنگاه می گوید: «کسی اشکال نکند به اینکه این ادعا با بشارت تولد اسحاق از ابراهیم (ع) و تولد یعقوب از اسحاق نمی سازد، و چون بشارت تولد اسحاق توأم با بشارت به تولد یعقوب ذکر شده پس فرزند مورد بحث اسماعیل بوده، برای اینکه صرف توأم ذکر شدن این دو بشارت دلیل بر این نیست که فرزند مورد بحث اسماعیل بوده، ممکن است اسحاق بوده، و یعقوب قبل از جریان قربانی شدن از اسحاق به دنیا آمده باشد، و اسحاق پس از تولد یعقوب به حد سعی رسیده باشد. و نیز کسی اشکال نکند به اینکه اگر مقصود از فرزند مورد بحث اسحاق باشد به طور مسلم این جریان در غیر کعبه رخ می داد، و حال آنکه در روایات دارد ابراهیم (ع) دید که قوچی به خانه کعبه بسته شده برای اینکه ممکن است قوچ را از شام به مکه آورده و به خانه خدا بسته باشند.»
طبری متوجه این نکته نشده که ابراهیم (ع) در موقع مهاجرتش به شام تنها از خدا فرزند صالحی خواست، و قید نکرد که این فرزند صالح از ساره باشد یا از غیر او، و با این حال هیچ اجباری نیست به اینکه ما بشارت بعد از این دعا را بشارت بر ولادت اسحاق از ساره بدانیم.
این هم که گفت چون در چند مورد بشارت به فرزند، بشارت به ولادت اسحاق است پس باید هر جای دیگر قرآن بشارت به فرزندی به ابراهیم دیدیم حمل بر ولادت اسحاق کنیم صرف نظر از اشکالی که در خود آن موارد هست اصولا این حرف قیاس بدون دلیل است، بلکه نه تنها دلیلی بر صحت آن نیست، دلیل بر خلافش هم هست، و آن این است که در آیات مورد بحث بعد از آنکه خداوند ابراهیم را به وجود فرزندی بشارت می دهد، و سپس مسأله ذبح را ذکر می کند، مجددا بشارت دیگری به تولد اسحاق می دهد، و با این حال هر کسی می فهمد که بشارت اولی مربوط به تولد فرزند دیگری غیر اسحاق بوده، و الا حاجتی به ذکر بشارت دومی نبود. و از آنجایی که علمای حدیث و تاریخ اتفاق دارند بر اینکه اسماعیل قبل از اسحاق به دنیا آمده ناگزیر باید گفت آن بشارتی هم که قبل از بشارت ولادت اسحاق و قبل از مساءله ذبح ذکر شده بشارت به تولد اسماعیل است.
ص: 804
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 315- 317
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی تسنن تشیع دروغ باورها در قرآن
پدر ابراهیم تارح یا آزر؟ در تورات موجود اسم پدر ابراهیم (ع) «تارح» و در قرآن «آزر» به عنوان «اب» (پدر) ابراهیم (ع) مطرح شده است. (انعام/ 74) به همین دلیل برخی از معاندین، بر قرآن اشکال گرفته و گفته اند نام پدر ابراهیم (ع) آزر نیست و آن چه قرآن در این زمینه ذکر کرده، اشتباه و نادرست است. برای جواب این اشکال مفسران و علمای اسلام مطالبی را مطرح کرده اند؛ از جمله «فخر رازی» و «بیضاوی» و مفسران شیعه اصل این مطلب را که پدر ابراهیم (ع) «آزر» باشد، قبول ندارند؛ زیرا طبق صریح برخی آیات قرآن، آزر بت پرست است. (انعام/ 74) در حالی که بر اساس اصل مسلم کلامی، در نزد «شیعه امامیه»، پدران انبیا نباید به شرک آلوده باشند، و حتی اتصاف پدران انبیا به صفاتی که موجب پستی و دنائت است هم جایز نیست. علاوه بر دلایل عقلی (که در علم کلام ذکر شده) دلایل نقلی هم هست که مشرک بودن پدران انبیا و شرک پدر ابراهیم خلیل (ع) را نفی می کند.
از پیامبر گرامی اسلام نقل شده که فرمود: «نقلنی الله فی اصلاب الطاهرین إلی أرحام المطهرات لم یدنسنی بدنس الجاهلیة؛ خداوند مرا از اصلاب مردان پاک به رحم های زن های پاک منتقل کرده و هرگز به آلودگی های جاهلیت (از قبیل شرک و بت پرستی) آلوده ام نساخت.» از این که پیامبر گرامی اسلام که خود از نسل ابراهیم (ع) است، فرموده خداوند او را از اصلاب مردان پاک انتقال داده و هرگز او را به شرک و بت پرستی آلوده نکرده است، استفاده می شود که در میان پدران آن حضرت (پدر ابراهیم (ع) از اجداد پیامبر اسلام است) کسی کافر و مشرک نبوده است؛ چرا که همه آن ها را به طهارت وصف کرده و قرآن مشرکان و بت پرستان را پلید و نجس می داند: «إنما المشرکون نجس؛ حق این است که مشرکان ناپاکند.» (توبه/ 28) علاوه بر این در تفسیر این آیه: «و تقلبک فی الساجدین؛ و حرکت تو را در میان سجده کنندگان [می بیند].» (شعراء/ 219)
ص: 805
«و (نیز) حرکت تو را در میان سجده کنندگان (می بیند)» روایاتی از طریق اهل سنت و شیعه رسیده که این مطلب (مشرک نبودن پدر ابراهیم خلیل) را تأیید می کند. از پیامبر مکرم اسلام (ص) نقل شده که در تفسیر و تأویل آیه فوق فرمود: «لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرین إلی أرحام الطاهرات؛ همواره از اصلاب مردان پاک به ارحام زن های پاک منتقل می شدم.» قریب به این مضمون رویات متعددی نقل شده است. بنابراین، «آزر» نمی تواند پدر ابراهیم (ع) باشد. اما این که در قرآن آزر به عنوان «اب» (پدر) ابراهیم مطرح شده: «و اذ قال إبراهیم لاءبیه آزر» باید گفت که «اب» اعم است از «والد» چرا که «والده والده» کسی است که انسان از او متولد می گردد یعنی به پدر و مادر حقیقی والده والده گفته می شود، اما «اب» به پدر، مربی و معلم، جد مادری و عمو هم اطلاق می شود، و تنها اختصاص به پدر (پدر حقیقی) ندارد.
در قرآن هم از «عمو» تعبیر به «اب» شده است، آن جا که فرزندان یعقوب (ع) در جواب پرسش او که «بعد از من چه چیزی را پرستش می کنید؟» گفتند: «نعبد إلهک و إله آبائک إبراهیم و إسماعیل و إسحاق إلها واحدا؛ خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق که خدای یگانه است را می پرستیم.» (بقره/ 133) در این آیه «اسماعیل» به عنوان پدر (اب) یعقوب (ع) مطرح شده، درحالی که اسماعیل عموی یعقوب است. بنابراین، ممکن است آزر عمو و یا جد مادری ابراهیم خلیل (ع) بوده باشد نه پدر حقیقی او. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که در مورد عمویش عباس که در جنگ بدر اسیر شده بود چنین فرمود: «ردوا علی أبی؛ پدرم را به من برگردانید.» بنابراین اطلاق «اب» بر عمو، در لغت و در استعمالات عرفی، یک امر شایع و رایج بوده است. مرحوم علامه طباطبایی در یک تحقیق ارزشمند، از آیات قرآن استفاده کرده که آزر پدر حقیقی ابراهیم (ع) نبوده است. وی می گوید: «تا مدتی که ابراهیم (ع) در اور کلدانیان بود، برای پدرش چنین دعا و استغفار می کند: 'و اغفر لاءبی إنه کان من الضالین؛ و پدرم را بیامرز که او از گمراهان بود.' (شعراء/ 86) اما بعد از این که برایش روشن شد که او دشمن خداست از او تبری جست: «و ما کان استغفار إبراهیم لاءبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه؛ و استغفار ابراهیم برای پدرش فقط به خاطر وعده ای بود که به او داده بود؛ اما هنگامی که برایش روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست.' (توبه/ 114)»
ص: 806
پس از این وقتی که ابراهیم (ع) به فلسطین مهاجرت کرد و اسماعیل (ع) متولد شد و او را در مکه اسکان داد و کعبه را بنا نهاد و شهر مکه آباد شد عرض می کند: «رب اجعل هذا البلد آمنا؛ پروردگارا! این شهر را شهر امن قرار ده.» (ابراهیم/ 35) و دعایش را ادامه می دهد تا این که می گوید: «ربنا اغفر لی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب؛ پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را، در آن روز که حساب برپا می شود بیامرز.» (ابراهیم/ 41) بنابراین، آیات قرآن تصریح دارد که ابراهیم (ع) برای پدرش دعا و استغفار کرد و بعد از آن که برایش روشن شد که او دشمن خداست، از او تبری جست دوباره در اواخر عمرش برای پدرش دعا و استغفار می کند در حالی که وجهی ندارد، ابراهیم (ع) برای پدری که به خاطر شرکش از او تبری جست، دوباره در پایان عمر برایش استغفار نماید.
از قراین بسیار مهم بر این مدعا، این است که ابراهیم خلیل (ع) در دعای اخیرش می گوید: «والدی» یعنی از پدر تعبیر به «والد» می کند و والد تنها به پدر حقیقی اطلاق می گردد! اما در دعای اولش می گوید: «و اغفر لاءبی» یعنی از پدر تعبیر به «اب» نموده و اب تنها به پدر حقیقی گفته نمی شود، بلکه علاوه بر آن به جد، عمو، مربی و معلم هم اب گفته می شود. پس به طور قاطع می توان گفت آزر پدر ابراهیم (ع) نیست و این که آن حضرت آزر را به عنوان پدر خطاب کرده یا از این جهت است که وی، عمو یا جد مادری ایشان بوده و یا این که چون سرپرستی و اداره امور او را در زمان طفولیتش بر عهده داشته است. برخی گفته اند در اصطلاح کتاب مقدس واژه «پدر» به پیشکار اطلاق شده است. پیشکار حضرت ابراهیم (ع) فردی به نام «الیعازر» (الیعاذار) دمشقی بوده و الیعازر در عربی «آزر» شده است. اما لحن آیات قرآن در این خصوص نشان می دهد که طرف ابراهیم خلیل (آزر) شخصی در حد برده و پیشکار نبوده؛ زیرا از لحن آیات قرآن برمی آید که آن شخص یک نوع سلطه ای بر ابراهیم (ع) داشته است.
ص: 807
فعالیت های ابراهیم (ع) در زادگاه خویش در تورات موجود، داستان آن حضرت در هجرت ایشان از اور کلدانیان به سرزمین فلسطین شروع می شود. اما قرآن می گوید ابراهیم (ع) در مدت اقامتش در اور، مبارزات سرسختانه ای با بت پرستی و بت پرستان داشته و تمام تلاش او در این مدت این بود که توحید و اخلاق و شریعت الهی بر زندگی و روح و جان مردم حاکم گردد. بخش عمده قصه ابراهیم (ع) در قرآن اختصاص دارد به مبارزات وی با بت پرستان و بت پرستی و دعوت به خدای یگانه و دین الهی و موانعی که مخالفان بر سر راه وی ایجاد می کردند. طبق آیات قرآن آن حضرت در مدت اقامت خود در اور کلدانیان با افراد و گروه های مختلف وارد گفتگو و احتجاج شده و در این احتجاج ها و مناظره ها با منطق قوی و برهان روشن و اخلاق نیکو، افراد و گروه ها را به یکتاپرستی و ترک بت پرستی دعوت می کرد تا این که سرانجام بت پرستان بی منطق به هدف نابودی وی، او را در آتش عظیمی که ایجاد کرده بودند افکندند، اما به لطف خدا و به نحو اعجاز آمیز، وی از این حادثه جان سالم به در برد و پس از این حادثه به فلسطین مهاجرت نمود.
در این جا ترجمه آیاتی که متضمن این احتجاج ها و مناظره ها و حادثه به آتش افکندن ابراهیم خلیل (ع) است را می آوریم و قبل از آن، مقدمه ای را ذکر می کنیم و آن عبارت از این است که از روایات اسلامی استفاده می شود که ابراهیم (ع) از اوان طفولیت تا وقتی که به حد تمیز رسیده، در نهانگاهی دور از جامعه خود می زیسته است. پس از آن که به حد تمیز رسید، از نهانگاه خود به سوی جامعه اش بیرون آمد و به آزر (عمو یا جد مادری ابراهیم خلیل) پیوسته و دیده که او و مردم آن محیط همه بت می پرستند، اما ابراهیم (ع) چون دارای فطرتی پاک بود و خداوند هم با ارائه ملکوت تأییدش نمود و کارش را به جایی رسانده بود که تمامی اقوال و افعالش موافق حق شده بود، بت پرستی را از قوم خود نپسندید و نتوانست ساکت بماند.
ص: 808
هجرت ابراهیم (ع) از اور کلدانیان به کنعان
قرآن و تورات موجود در این جهت اتفاق دارند که ابراهیم خلیل پس از مدتی اقامت در زادگاه خویش (اور کلدانیان عراق) از آنجا به سرزمین مقدس (کنعان، فلسطین) هجرت کرد. اما شیوه و نوع پرداختن قرآن و تورات به این بخش از زندگی ابراهیم (ع) کاملا متفاوت است. قرآن به جزئیات زندگی پیامبران، که در هدایت، تربیت و عبرت آموزی انسان دخلی ندارد نمی پردازد. مسایلی از قبیل بیان سلسله نسب پیامبران، تاریخ تولد و وفات، ازدواج ،تعداد و نام فرزندان و نوع شغل و حرفه آن ها و... در قرآن یا اصلا مطرح نشده و یا به صورت اشاره و با جهت گیری و هدف خاصی مطرح گردیده است. اما تورات موجود بخش های مهمی از قصه پیامبران را به ذکر همین گونه مسائل اختصاص می دهد. مثلا: ابراهیم فرزند تارح، فرزند ناحور، فرزند سروح، فرزند رعو، فرزند فالج، فرزند عابر، فرزند شالح، فرزند ارفکشاد، فرزند سام، فرزند نوح و سلسله نسب از نوح (ع) تا حضرت آدم در قصه نوح (ع) ذکر شده است. و دو برادر داشت و....
جدایی ابراهیم و لوط (ع) بر اساس آنچه که در تورات کنونی آمده است لوط (ع) برادرزاده حضرت ابراهیم (ع) است. پدر ایشان «هاران» با داشتن یک فرزند (لوط) از دنیا رفت و لذا جناب لوط (ع) همواره، همراه و همسفر ابراهیم (ع) بوده؛ از «اور» تا کنعان و از کنعان تا سرزمین مصر و از آنجا به کنعان، لوط (ع) همراه ابراهیم (ع) بوده، اما وقتی که از مصر به کنعان برگشتند هر دوی ایشان دارای اموال و املاک و گله فراوان بوده اند و سرزمین کنعان گنجایش آن ها را نداشت، لذا ابراهیم (ع) پیشنهاد می کند که از یکدیگر جدا شوند تا این که دعوا و نزاعی بین ایشان و چوپانانشان پیش نیاید! به همین دلیل لوط (ع) از ابراهیم (ع) جدا می شود و وادی اردن را برای محل زندگی خود اختیار و خیمه خود را در شهر «سدوم» برپا می کند؛ اما ابراهیم (ع) در سرزمین کنعان باقی می ماند! این در حالی است که قرآن می گوید لوط (ع) به عنوان پیامبر و رسول خدا برای هدایت و ارشاد مردم به سوی حق و بازداشتن آنان از بت پرستی و اعمال زشت به سوی قوم خود فرستاده شد. (اعراف/ 80- 84 و شعراء/ 160- 173)
ص: 809
در باب سیزدهم از سفر پیدایش می خوانیم: «و ابرام با زن خود و تمام اموال خویش و لوط از مصر به جنوب آمدند و ابرام از مواشی و نقره و طلا بسیار دولتمند بود. و زمین گنجایش ایشان را نداشت که در یک جا ساکن شوند؛ زیرا که اندوخته های ایشان بسیار بود و نتوانستند در یک جا سکونت کنند و در میان شبانان مواشی ابرام و شبانان مواشی لوط نزاع افتاد و در آن هنگام کنعانیان و فرزیان ساکن زمین بودند. پس ابرام به لوط گفت: زنهار، در میان من و تو و در میان شبانان من و شبانان تو نزاعی نباشد؛ زیرا که ما برادریم. مگر تمام زمین پیش روی تو نیست، ملتمس این که از من جدا شوی اگر به جانب چپ روی من به سوی راست خواهم رفت و اگر به طرف راست روی من به جانب چپ خواهم رفت.» اما قرآن بر عکس کتاب مقدس تنها مسؤولیت و وظیفه پیغمبران خدا را ارشاد و هدایت مردم به خیر و صلاح و سعادت ابدی می داند و آنچه از قصص آنها نقل می کند همه در همین راستا قرار دارد.
عهدهای خدا با ابراهیم (ع) در تورات موجود آمده است: «و چون ابرام نود و نه ساله بود، خداوند بر ابرام ظاهر شده گفت من هستم خدای قادر مطلق، پیش روی من بخرام و کامل شو. و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست و تو را بسیار کثیر خواهم گردانید. آنگاه ابرام بر وی درافتاد و خدا به وی خطاب کرده گفت: اما اینک عهد من با توست و تو پدر امت های بسیار خواهی بود. و نام تو بعد از این ابرام خوانده نشود، بلکه نام تو ابراهیم خواهد بود؛ زیرا که تو را پدر امت های بسیار گردانیدم.... و زمین غربت تو؛ یعنی تمام زمین کنعان را به تو و بعد از تو به ذریت تو به ملکیت ابدی دهم و خدای ایشان خواهم بود. پس خدا به ابراهیم گفت و اما تو عهد مرا نگاه دار تو و بعد از تو ذریت تو در نسل های ایشان. این است عهد من که نگاه خواهید داشت در میان من و شما و ذریت تو بعد از تو، هر ذکوری از شما مختون شود. و گوشت قلفه خود را مختون سازید تا نشان آن عهدی باشد که در میان من و شماست، هر پسر هشت روزه از شما مختون شود.» از این داستان استفاده می شود که خداوند متعال سه عهد با ابراهیم (ع) داشته است:
ص: 810
1 _ عهد خدا با ابراهیم (ع) مبنی بر این که وی پدر امت های بسیار خواهد بود.
2 _ عهد خدا با او در بخشش تمام سرزمین کنعان به او و نسل وی.
3 _ عهد خدا با او مبنی بر ختنه کردن پسران در روز هشتم ولادت.
عهدی که در قرآن بر ابراهیم (ع) مطرح شده است ماهیتا با عهدهای تورات فرق دارد؛ آن عهد چیزی است که آن حضرت پس از طی آزمایش ها و امتحان های بزرگ و سخت به آن دست پیدا کرده است. آن عهد قرآنی عبارت است از «مقام امامت»: «و إذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال إنی جاعلک للناس إماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین؛ (به خاطر بیاور) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد و خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو، که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند).» (بقره/ 124)
حقیقت و ماهیت امامت هر چه باشد، از این آیه استفاده می شود که از مقام نبوت و رسالت بالاتر و برتر است؛ چرا که ابراهیم (ع) پس از رسیدن به مقام نبوت و رسالت و با طی مراحل و مواقف سختی، به آن دست یافته است. درباره ماهیت امامت اجمالا می توان گفت امامت از دیدگاه شیعه امامیه، معنای وسیع و عمیقی دارد و آن عبارت است از یک رهبری خاص در تمام امور دنیوی و دینی مردم. به عبارت دیگر، امامت از دیدگاه شیعه عبارت است از تحقق بخشیدن برنامه های دینی؛ اعم از حکومت به معنای وسیع کلمه و اجرای حدود و احکام خداوند و اجرای عدالت اجتماعی و هم چنین تربیت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن، به این معنا که علاوه بر هدایت تشریعی، هدایت تکوینی انسان ها را هم شخص امام به عهده دارد. در هر حال عهدی که قرآن برای ابراهیم (ع) متذکر می گردد، به طور کلی غیر از آن عهدهایی است که تورات موجود از آن سخن گفته است.
ص: 811
تولد اسماعیل و اسحاق (ع)
قرآن و تورات هر دو در این جهت اتفاق دارند که سن زیادی از حضرت ابراهیم (ع) سپری شده بود در حالی که او هیچ فرزندی نداشت. بر اساس آنچه که در تورات آمده است، آن حضرت در سن هشتاد و شش سالگی صاحب فرزند شد. قرآن هم بدون این که مقدار سن آن حضرت را ذکر کند، از قول ایشان چنین نقل می کند: «حمد خدای را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید.» (ابراهیم/ 39) و نیز هنگامی که آن حضرت می خواهد از سرزمین «اور کلدانیان» به فلسطین بیاید عرضه می دارد: «پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش.» (صافات/ 100) و این دعای حضرت در زمانی است که سن زیادی از او سپری شده بود ولی هنوز فرزندی نداشت. و نیز قرآن و تورات در این جهت اتفاق دارند که اولین فرزند حضرت ابراهیم (ع) جناب اسماعیل (ع) بوده است و بر اساس آنچه که در تورات آمده بعد از حدود چهارده سال فرزند دیگرش اسحاق (ع) متولد گردیده. اسماعیل (ع) از «هاجر» (کنیز ساره که به حضرت ابراهیم (ع) بخشیده بود) متولد شد و اسحاق (ع) از «ساره». به هر حال اسماعیل و اسحاق (ع) در سن پیری آن حضرت و پس از هجرت ایشان از سرزمین «اور» به کنعان متولد شدند.
ابراهیم (ع) و بنای کعبه از بخش های مهم تاریخ زندگی ابراهیم (ع) در قرآن مربوط می شود به بنای کعبه توسط آن حضرت، که از تاریخ بنای آن بیش از چهار هزار سال دو هزار سال قبل از میلاد مسیح (ع) می گذرد. این بخش از تاریخ زندگانی ابراهیم خلیل (ع) از لحاظ تاریخی، متواتر و مسلم است و جای هیچ انکاری نیست، اما در تورات موجود هیچ ذکری از بنای کعبه توسط آن حضرت به میان نیامده است. نویسندگان تورات به ابراهیم (ع) نسبت داده اند که آن حضرت وقتی وارد کنعان شد، خداوند در مکان شکیم و بلوطستان موره بر او ظاهر شد و ایشان در آنجا مذبحی برای خداوند بنا کرد و نیز از آنجا به کوهی که در شرق بیت ئیل قرار داشت، کوچ کرده و در آنجا هم مذبحی برای خدا بنا نمود، اما آنان این پدیده مهم (بنای کعبه) در زندگی ابراهیم (ع) را اصلا مطرح نکرده اند. این بی اعتنایی نویسندگان تورات در واقع نتیجه تعصب نژادی آنان است که آنان را از گفتن و نوشتن حقایق بازداشته است، و لذا وقتی آن ها به فضایل اسماعیل (ع) و آنچه که مربوط به ایشان است می رسند، با بی تفاوتی و غرض ورزی از کنار آن می گذرند و او را به عنوان مردی وحشی و مطرود پدر و همگان معرفی می نمایند!
ص: 812
داستان بنای کعبه از سوی ابراهیم (ع) از این قرار است که آن حضرت به فرمان خدای سبحان فرزندش اسماعیل (ع) که در این زمان کودکی بیش نبود را به همراه مادرش هاجر در وادی بی آب و علف (مکه) اسکان می دهد و خود به سرزمین شام برمی گردد. قرآن از قول ابراهیم (ع) نقل می کند که او (به هنگام بازگشت به شام) به درگاه پروردگار عرضه داشت: «پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم تو است ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل های گروهی از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آن ها روزی ده شاید آنان شکر تو را به جای آورند.» (ابراهیم/ 37)
آن وادی که در آن زمان هیچ نشان حیات و زندگی در خود نداشت با پیدایش آب (چاه زمزم) مورد توجه اعراب بادیه نشین (قبیله جرهم) که در اطراف زندگی می کردند، قرار گرفت، در آنجا جمع شده و آن مکان را به عنوان محل زندگی خود برگزیدند. بدین ترتیب اسماعیل (ع) و هاجر از تنهایی به در آمده و در آن وادی در میان اعراب بادیه نشین رشد و نمو و زندگی می کردند. ابراهیم (ع) گاه گاهی پیش از بنای کعبه به آن وادی (مکه) می آمد و از همسر و فرزندش دیدن می کرد تا این که در یکی از این سفرها از سوی خدا مأمور می شود که کعبه را تجدید بنا کند. بدین ترتیب ابراهیم (ع) به کمک فرزندش اسماعیل (ع) کعبه را که بعد از طوفان زمان نوح (ع) تا این زمان ویران و متروک مانده بود برای همیشه سراپا و آباد کرده است: «و (به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را به محل بازگشت و مرکز امن امان برای مردم قرار دادیم و از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک و پاکیزه کنید. و به (یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا! این سرزمین شهر امن قرار ده و اهل آن را (آن ها که به خداوند و روز بازپسین ایمان آوردند) از ثمرات (گوناگون) روزی ده. گفت: دعای تو را اجابت کردم و مؤمنان را از انواع برکات بهره مند ساختم اما به آن ها که کافر شدند بهره کمی خواهم داد؛ سپس آن ها را به عذاب آتش می کشانم و چه بد سرانجامی است! و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند، (و می گفتند) پروردگارا از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایی. پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتی که تسلیم فرمانت باشند (به وجود آور) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر که تو توبه پذیر و مهربانی. پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و آنها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند؛ زیرا تو توانا و حکیمی.» (بقره/ 125- 129)
ص: 813
پس از ساخت کعبه، ابراهیم (ع) به فرمان خدا مردم را به انجام مراسم حج دعوت کرد. (حج/ 27) و اعمال و مناسک حج را برای مردم تشریع نمود. آن حضرت خود حج انجام می داد و در فرزندش اسماعیل (ع) را هم در انجام این فریضه شرکت می داد. این همه، تدبیر و تمهیدات الهی بود برای ظهور و پیدایش خاتم پیامبران حضرت محمدبن عبدالله (ص) و دین جهانی اسلام و امت اسلام. به هر حال دو حادثه مهم در زندگی ابراهیم وجود داشت که تورات هیچ کدام از آن ها را مطرح نکرده است: یکی حادثه بت شکنی و به آتش افکنده شدن آن حضرت و دیگر، بنای کعبه توسط ایشان و فرزندش اسماعیل (ع).
ذبح فرزند قرآن و تورات در این جهت هم اتفاق دارند که ابراهیم خلیل (ع) پس از آن که در سن پیری صاحب فرزند شد، خداوند متعال او را مأمور ساخت که فرزند خویش را برای خدا ذبح نماید و این در واقع یک امتحان بسیار سخت و بزرگ برای او بوده است؛ چرا که بر اساس فرمان خدا او می بایست از تنها فرزند خود چشم بپوشد و با دست خود او را برای خدا ذبح نماید، اما چون ابراهیم (ع) قهرمان توحید بود و تمام وجودش تسلیم پروردگارش بود از این امتحان سخت، سربلند بیرون آمده و نهایت توحید و تسلیم در برابر پروردگارش را نشان داد. قرآن و تورات در این جهت هم متفق هستند که این فرمان فرمان آزمایشی بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجی پیدا نکرده است؛ اما در این که فرمان ذبح در مورد کدام فرزند ابراهیم (ع) بوده است قرآن با تورات موجود اختلاف دارد؛ چرا که قرآن اسماعیل (ع) را به عنوان فرزند ذبیح ابراهیم (ع) معرفی می کند اما تورات اسحاق (ع) را.
ص: 814
این اختلاف از این جهت است که نویسندگان تورات به خاطر دیدگاه نژاد پرستانه خود همواره اصرار دارند که فضایل اسماعیل (که جد پیامبر اسلام (ص) است) را انکار کنند و آن را برای اسحاق که جد بنی اسرائیل است اثبات نمایند. در قرآن اسماعیل و اسحاق (ع)، دو پیامبر از پیامبران الهی و مورد احترام هستند؛ اما نویسندگان تورات اسماعیل (ع) را به عنوان مردی وحشی و کسی که دست همه بر ضد او و دست او بر ضد همه دراز است، معرفی می کنند.
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد تناقضات تورات علامه طباطبایی می فرماید: «تناقضاتی که تورات موجود، تنها در ذکر داستان ابراهیم دارد، دلیل قاطعی است بر صدق ادعای قرآن مبنی بر اینکه تورات و آن کتاب مقدسی که بر موسی (ع) نازل شده، دستخوش تحریف گشته و به کلی از سندیت ساقط شده است. و از عمده مسایلی که در کتاب مذکور اغماض شده، اهمال در ذکر مجاهدات ابراهیم (ع) می باشد، مثلا تورات درخشانترین خاطرات زندگی ابراهیم را که همان مجاهدات و احتجاجات او با امت و آزار و اذیت دیدن از مردم است، اصلا ذکر نکرده، همچنانکه از ساختن کعبه و مامن قرار دادن آن و نیز از احکامی که برای حج تشریع کرد هیچ ذکری به میان نیاورده. و حال آنکه هیچ آشنای به معارف دینی و مباحث اجتماعی در این معنا تردید نکرده که خانه کعبه که اولین خانه ای است که به نام خانه خدا و خانه برکت و هدایت ساخته شده و از چهار هزار سال قبل تا کنون بر پایه های خود استوار مانده از بزرگترین آیات الهی است که پیوسته مردم دنیا را به یاد خدا انداخته و آیات خداوندی را در خاطره ها زنده نگه داشته و در روزگاری دراز کلمه حق را در دنیا حفظ کرده است.
ص: 815
این بی اعتنائی تورات به خاطر آن تعصبی بوده که تورات نویسان نسبت به کیش خود داشته که قربانگاههایی را که ابراهیم (ع) در شکیم و در سمت شرقی «بیت ایل» و در «جبل الرب» بنا کرده، همه را اسم برده و از قربانگاه کعبه او اسمی نبرده اند. وقتی هم که به اسماعیل می رسند طوری این پیغمبر بزرگوار را وصف می کنند و درباره آنجناب چیزهایی می گویند که قطعا نسبت به عادی ترین افراد مردم هم توهین و تحقیر شمرده می شود. مثلا او را مردی وحشی و ناسازگار با مردم و مطرود از پدر و خلاصه جوانی معرفی کرده اند که از کمالات انسانی جز مهارت در تیر اندازی چیزی کسب نکرده، آری: «یریدون لیطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره؛ می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید.» (صف/ 8)
همچنین به خود ابراهیم (ع) نسبتی داده که به هیچ وجه لایق مقام ارجمند نبوت و روح تقوی و جوانمردی نیست. مثلا تورات می گوید ملکی صادق پادشاه «شالیم» که خود کاهن خدا بود نان و شراب برایش برد و او را برکت داد. اما تناقض گوییهای تورات یکی اینکه یک جا می گوید ابراهیم به دروغ به فرعون مصر گفت ساره خواهر من است، و به خود ساره هم سفارش کرد که این دروغ را تأیید نموده و بگوید من خواهر ابراهیمم تا بدین وسیله مالی به دست آورده و از خطر کشته شدن هم رهائی یابد. و در جای دیگر نظیر همین جریان را نسبت به ابراهیم (ع) در دربار ابی مالک پادشاه جرار نقل می کند.
ص: 816
دوم از تناقض گویی تورات این است که یک جا توریه ابراهیم (ع) را این طور ذکر کرده که مقصود ابراهیم (ع) این بود که ساره خواهر دینی او است، و در جای دیگر گفته مقصود ابراهیم این بود که ساره خواهر پدری او و از مادر با او جدا است.
حال چگونه ابراهیم که یکی از پیغمبران بزرگ و از برگزیدگان و اولی العزم است با خواهر خود ازدواج کرده، جوابش را از خود تورات باید مطالبه کرد. گفتگوی ما فعلا در این است که اولا ابراهیم اگر پیغمبر هم نبود و یک فرد عادی می بود، چگونه حاضر شد که ناموس خود را وسیله کسب روزی قرار داده و از او به عنوان یکی از مستغلات استفاده کند، و به خاطر تحصیل پول حاضر شود که فرعون و یا ابی مالک او را به عنوان همسری خود به خانه ببرند؟! حاشا بر غیرت یک فرد عادی. تا چه رسد به یک پیغمبر اولی العزم. علاوه بر این، مگر خود تورات قبل از ذکر این مطلب نگفته بود که ساره در آن ایام و مخصوصا هنگامی که ابی مالک او را به دربار خود برد پیرزنی بود که هفتاد سال یا بیشتر از عمرش گذشته بود. و حال عادت طبیعی اقتضا می کند که زن در هنگام پیری، شادابی جوانیش و حسن جمالش از بین برود، و فرعون و یا ابی مالک و یا هر پادشاهی دیگر کجا به چنین پیرزنی رغبت می کنند تا چه رسد به اینکه شیفته جمال و خوبی او شوند.
تناقص دیگری از تورات
ص: 817
تورات تصریح کرد به اینکه اسماعیل قریب چهارده سال قبل از اسحاق به دنیا آمد، و چون ساره مورد استهزاء قرار گرفت، ابراهیم (ع) او را با مادرش از خود طرد نمود. و به وادی بی آب و علفی برد. آنگاه داستان عطش هاجر و اسماعیل را و اینکه فرشته ای آب را به آن دو نشان داد، ذکر نمود، و حال آنکه در ضمن داستان گفت هاجر بچه خود را زیر درختی انداخت تا جان دادنش را نبیند. از این جمله و جملات دیگری که تورات در بیان این داستان دارد استفاده می شود که اسماعیل در آن وادی کودکی شیرخواره بوده، همچنانکه اخبار وارده از طرق ائمه اهلبیت (ع) نیز آنجناب را در آن ایام بچه ای شیرخوار خوانده است. تورات بر خلاف قرآن کریم که کمال اعتناء را به داستان ابراهیم (ع) و دو فرزند بزرگوارش (ع) نموده این داستان را با کمال بی اعتنائی نقل کرده است، و تنها شرحی از اسحاق که پدر بنی اسرائیل است بیان داشته، و از اسماعیل جز به پاره ای از مطالب که مایه توهین و تحقیر آن حضرت است یادی نکرده، تازه همین مقدار هم که یاد کرده خالی از تناقض نیست، یکبار گفته که خداوند به ابراهیم (ع) خطاب کرد که من نسل تو را از اسحاق منشعب می کنم. بار دیگر گفته که خداوند به وی خطاب کرد که من نسل تو را از پشت اسماعیل جدا ساخته و به زودی او را امتی بزرگ قرار می دهم. یکجا او را انسانی وحشی و ناسازگار با مردم و خلاصه موجودی معرفی کرده که مردم از او می رمیده اند، انسانی که از کودکی نشو و نمایش در تیراندازی بوده و اهل خانه پدر، او را از خود رانده بودند. و در جایی دیگر درباره همین اسماعیل (ع) گفته که خدا با او است.
ص: 818
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 215 و 162- 165 و 307، 313، 326
حسین فعال عراقی-داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
محمد مهدی فیروزمهر-مقاله مقایسه قصه ابراهیم علیه السلام در قرآن و تورات- مجله میقات حج- زمستان 1381- شماره 42
ماری پت فیشر-نگاهی به ادیان زنده جهان- صفحه 66
شیخ طوسی-تفسیر تبیان- جلد 4 صفحه 175
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) داستان تاریخی قرآن تورات امامت کعبه
در حال تهیه
من_اب_ع
کلی__د واژه ه__ا
حضرت هاجر (ع)، همسر حضرت ابراهیم خلیل الرحمن و مادر اسماعیل (ع) بود. او مصری نژاد و قبطی تبار و از بستگان مرزدار مصر بود.
وقتی حضرت ابراهیم (ع) از عراق به آن سرزمین سفر کرد، هنگام ورود به مرز، مأموران به بازرسی وسایل سفر او پرداختند، و او از فرط غیرت همسرش ساره (ع) را در میان صندوقی جای داده بود. مأموران خواستند درب صندوق را بگشایند، اما حضرت مانع شد تا سرانجام او را به نزد سنان بن علوان بن عبید بن عولح، حاکم آنجا بردند. حاکم دست به سوی صندوق برد اما در حال دستش خشک شد، از حضرت (ع) خواست از خدای خویش بخواهد که او را ببخشد. حضرت دعا کرد و دست به حال اول برگشت.
ملک مصر پس از مشاهده این معجزه، هاجر (ع) را که دختری از بستگانش بود، به کنیزی به ساره (ع) داد و ساره هم هاجر را به حضرت ابراهیم (ع) که تا آن روز فرزندی نداشت، بخشید.
ص: 819
تولد اسماعیل (ع)
پس از مدتی هاجر، اسماعیل (ع) را به دنیا آورد، اما چون ساره بر او رشک می برد، از جانب خداوند به حضرت ابراهیم (ع) فرمان رسید که: «هاجر را با فرزندش به مکه ببر و در خدمت کعبه بگذار.» حضرت ابراهیم، بنابر دستور خداوند، هاجر و اسماعیل (ع) را به سرزمین مکه برد، به راهنمایی جبرئیل ایشان را آنجا که بیابانی بی آب و علف بود، ساکن کرد و آنان را به خداوند تسلیم کرد و بازگشت. در هنگام بازگشت حضرت ابراهیم (ع) گفت: «خدایا من ذریه خود را در این سرزمین بدون کشت و زرع در کنار خانه ات مسکن دادم.» (ابراهیم/ 37)
زندگی در مکه
به زودی ذخیره آب و غذای هاجر و اسماعیل (ع) تمام شد و تشنگی در صحرای سوزان مکه بر آنان چیره شد. هاجر به گمان اینکه از دور چشمه آبی را می بیند، هفت بار فاصله بین دو کوه مروه و صفا را هروله کرد و هربار که به آنها می رسید، متوجه می شد که سراب دیده است. در همان حال اسماعیل (ع) پاشنه پا را بر زمین می زد، تا خداوند در زیر پاهای او چشمه زمزم را پدید آورد.
از طرف دیگر چون قوم عاد نافرمانی خدا می کردند، در یمن مردی به نام معاویةبن بکر، همراه با قبیله اش، بنی جرهم، به مکه آمد و روایت است که اولین کسی که بعد از طوفان در آنجا وارد شد، او بود. وقتی قوم بنی جرهم به واسطه آب آنجا آمدند، اسماعیل (ع) در بین آنان پرورش یافت و با دختر مهتر بنی جرهم ازدواج کرد. روایت است که حضرت اسماعیل (ع) 134 سال در این دنیا زندگی کرد.
ص: 820
پایان عمر
هاجر (ع) در مکه درگذشت و در حجر، به خاک سپرده شد.
من_اب_ع
علی دوانی- زن در قرآن
سیدمصطفی حسینی دشتی- معارف و معاریف
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 12
حاج شیخ عباس قمی- سفینة البحار
علی اکبر دهخدا- لغتنامه دهخدا
سمیح عاطف الزین- پیامبران علیهم السلام در قرآن- ترجمه علی چراغی
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی هاجر علیهاسلام زندگینامه حضرت اسماعیل (ع)
حضرت ساره (ع) همسر حضرت ابراهیم (ع) و دختر هادان بن باخور و به نقلی دختر «احج» از پیامبران غیر مرسل، و مادر حضرت اسحاق (ع) و طبق روایتی به واسطه یا بی واسطه عموزاده یا دخترخاله حضرت ابراهیم بود. در تورات از او با عنوان «مادر ملت ها» یاد شده است.
هنگامی که نمرود در دیانت حضرت ابراهیم (ع) عاجز ماند، از او خواست که خاک بابل را ترک کند. حضرت ابراهیم، ساره را هم از آنجا بیرون برد و ابتدا به حران شام رفت و در آن سرزمین ساره را به عقد خویش درآورد و از آنجا به مؤتفکات فلسطین و بعد به مصر رفت. ملک مصر، سنان بن علوان بن عبید بن عولح، وقتی چشمش به ساره افتاد فریفته جمالش شد و دست به سوی او دراز کرد، اما دستش خشک شد و فهمید که به دعای حضرت ابراهیم چنین اتفاقی افتاد، به همین دلیل توبه کرد و گفت که اجازه دارند که آزادانه و با کمال آسایش و آرامش در کشور او زندگی کنند. حضرت ابراهیم (ع) که به واسطه قحط سالی از فلسطین به مصر آمده بود، سالها در مصر ماند.
ص: 821
بعد از آن حضرت ابراهیم (ع) به فلسطین بازگشت و در محلی به نام «قط» ساکن شد و چون ساره عقیم بود، هاجر را به ابراهیم بخشید و اسماعیل (ع) از هاجر متولد شد. در این ماجرا ساره بر هاجر رشک برد و به حضرت ابراهیم خواست که هاجر را از آنجا ببرد. بنابراین حضرت ابراهیم، هاجر و اسماعیل را به مکه برد.
تولد اسحاق (ع)
زمانی که حضرت ابراهیم (ع) 120 سال داشت و ساره 90 ساله بود، فرشتگانی که مأمور تنبیه قوم لوط (ع) بودند و به شهرهای سدوم می رفتند، شب هنگام به خانه حضرت ابراهیم (ع) آمدند تا به او مژده بدهند که بر خلاف موازین طبیعی، ساره در همان سن و سال مادر خواهد شد.
خداوند ماجرا را در سوره هود آیات 69 تا 73 شرح می دهد: «فرستادگان آمدند و [به حضرت ابراهیم (ع)] مژده داده و سلام گفتند، [حضرت ابراهیم (ع)] گفت سلام بر شما! پس گوساله ای بریان برای آنان مهیا کرد. و چون [حضرت ابراهیم (ع)] دید دست آنان به طرف غذا دراز نمی شود، از آنان در دلش بیمناک شد. آنان گفتند: مترس که ما فرستادگان خدا به سوی قوم لوط هستیم. [در این هنگام] همسرش [ساره که متوجه شد مهمان فرشتگانند] ایستاده بود که متبسم گردید، ما به او مژده دادیم [به فرزندی به نام] اسحاق و پس از اسحاق هم یعقوب است. [ساره] گفت: وای بر من! من باردار می شوم در حالی که پیری سالخورده هستم و شوهرم نیز کهنسال است، این چیز شگفت انگیزی است. [فرشتگان] گفتند: آیا از امر خدا تعجب می کنی؟ [این موضوع] رحمت و برکات خداوند بر شما خاندان نبوت است، به درستی که او ستوده و دارای مجد و عظمت است.»
ص: 822
پایان عمر
ساره (ع) در سن 127 سالگی در حبرون (خلیل) از دنیا رفت و در همانجا به خاک سپرده شد.
من_اب_ع
علی دوانی- زن در قرآن
علی اکبر دهخدا- لغتنامه دهخدا
سیدمصطفی حسینی دشتی- معارف و معاریف
علی چراغی- پیامبران علیهم السلام در قرآن
کلی__د واژه ه__ا
زن داستان قرآنی زندگینامه حضرت ساره (ع)
حضرت ابراهیم (ع) گناهکار نبود، و مقام نبوتی بلند مرتبه داشت، و خدا او را از گناه منحرف می ساخت، ولی چون خود را در محضر پروردگارش می یافت، خویشتن را آکنده از نقص تصور می کرد، و کاری جز طلب آمرزش نداشت و خواستار پاکی و کمال افزونتر می شد، و هیچ لغتی میان بنده و پروردگارش در میدان دوستی و شوق شدید بلیغ تر از لغت تذلل و خواری نمودن و اعتراف به گناه و طلب عفو نیست. پس ابراهیم (ع) گفت: «و لا تخزنی یوم یبعثون؛ و آن روز که (همگان از گورها) برانگیخته می شوند، مرا خوار مساز.» (شعراء/ 87) خواری در آن سرا به افتادن در آتش است که مؤمنان می گویند: «ربنا إنک من تدخل النار فقد أخزیته و ما للظالمین من أنصار؛ پروردگارا! هر کس را که به آتش درآوری، همانا خوارش کرده ای و ستمگران یار و یاوری ندارند.» 'لا تخزنی' از ماده 'خزی' (بر وزن حزب) به طوری که راغب در مفردات گوید «به معنی 'شکست روحی' (و شرمساری) است که یا از ناحیه خود انسان است که به صورت حیاء مفرط جلوه گر می شود، و یا از ناحیه دیگری است که بر انسان تحمیل می کند.» این تعبیر از ناحیه ابراهیم (ع)، علاوه بر اینکه درس و سرمشقی است برای دیگران، نشانه نهایت احساس مسئولیت و اعتماد بر لطف پروردگار است.
ص: 823
در آیات بعد ترسیم جامعی از چگونگی روز رستاخیز ضمن چندین آیه بیان شده، و مهمترین متاعی که در آن بازار خریدار دارد و همچنین سرنوشت مؤمنان و کافران و گمراهان و لشکر شیطان بازگو شده است، و ظاهر آیات نشان می دهد که این توصیف و توضیح از کلام ابراهیم (ع) و دنباله آخرین دعای او است و غالب مفسران نیز چنین گفته اند، هر چند بعضی احتمال داده اند که آیات مورد بحث تماما سخن الهی است که در تعقیب سخنان ابراهیم و برای توضیح و تکمیل آن آمده است ولی این احتمال ضعیف است.
به هر حال نخست می گوید: «یوم لا ینفع مال و لا بنون؛ روز رستاخیز روزی است که هیچ مال و فرزندی سودی نمی دهد.» (شعراء/ 88) در حقیقت این دو سرمایه مهم زندگی دنیا، اموال و نیروهای انسانی در آنجا کمترین نتیجه ای برای صاحبانش نخواهد داشت، و به طریق اولی سایر سرمایه های این جهان که در رتبه های بعد از این دو قرار دارند سودی نخواهد بخشید. بدیهی است منظور در اینجا از مال و فرزندان، مال و فرزندانی نیست که در طریق جلب رضای خدا به کار گرفته شده باشند، بلکه تکیه روی جنبه های مادی مساله است، منظور این است که سرمایه های مادی در آن روز مشکلی را حل نمی کند، اما در صورتی که در طریق اطاعت فرمان پروردگار قرار گیرند سرمایه مادی نخواهند بود، رنگ الهی و صبغه الله به خود می گیرند و 'الباقیات الصالحات' محسوب می شوند. سپس به عنوان استثناء بر این سخن می افزاید: «إلا من أتی الله بقلب سلیم؛ مگر کسی که به حضور خدا بیاید در حالی که قلب سلیم (سالم از هر گونه شرک و کفر و آلودگی به گناه) داشته باشد.» (شعراء/ 89) و به این ترتیب تنها سرمایه نجاتبخش در قیامت، قلب سلیم است، چه تعبیر جامع و جالبی؟ تعبیری که هم ایمان خالص و نیت پاک در آن وجود دارد، و هم هر گونه عمل صالح، چرا که چنین قلب پاکی، ثمره ای جز عمل پاک نخواهد داشت، و به تعبیر دیگر همانگونه که قلب و روح انسان در اعمال انسان مؤثر است اعمال او نیز بازتاب وسیعی در قلب و جان دارد و آن را به رنگ خود (خواه رحمانی یا شیطانی) درمی آورند.
ص: 824
سود نداشتن مال و فرزندان در قیامت نتیجه انحلال اجتماع مدنی و بطلان اسباب اعتباری در آن روز است. پس اینکه بعضی از مفسرین گفته اند: گفتار ابراهیم در جمله 'یبعثون' تمام می شود و از جمله 'یوم لا ینفع' تا پانزده آیه بعد جزء کلام خدا است، صحیح نیست. در این جمله سود داشتن مال و فرزندان در روز قیامت به کلی نفی شده، و این بدان جهت است که رابطه مال و فرزندان که در دنیا مناط در یاری و مساعدت طرفینی است، رابطه ای است و همی و خیالی، که تنها در نظام اجتماعی بشر معتبر شمرده می شود و در خارج از ظرف اجتماع مدنی هیچ اثری ندارد، (مال که یا کاغذی است به نام اسکناس و یا فلزی است به نام طلا و امثال آن و نیز یک انسان به نام فرزند که موجودی است مستقل، چه ارتباطی به زندگی من که نیز انسانی هستم مستقل می تواند داشته باشد؟) و روز قیامت که روز انکشاف حقایق و جدا شدن آنها از موهومات است و روزی است که دیگر اسباب و مؤثرات اعتباری، از سببیت می افتد، مال به مالیتش و فرزند به عنوان فرزندیش، و خویشاوند به عنوان قرابتش نیز از اعتبار می افتد، هم چنان که قرآن کریم می فرماید: «و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم أول مرة و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم؛ امروز تک تک نزد ما آمدید، درست همانطور که در بار اول تک تک خلقتان کردیم و به دنیا قدم نهادید و آنچه به شما داده بودیم پشت سر نهادید و آمدید.» (انعام/ 94)
ص: 825
نیز فرموده: «فإذا نفخ فی الصور فلا أنساب بینهم یومئذ و لا یتساءلون؛ روزی که در صور دمیده شود دیگر انساب و ارتباط خویشاوندی در بینشان نیست و آن روز از احوال یکدیگر نمی پرسند.» (مؤمنون/ 101) پس مراد از سود نداشتن مال و فرزندان در روز قیامت، این است که در قیامت آن طور که در دنیا و در اجتماع بشری معتبر بود اعتبار ندارد، آری در دنیا در مجتمع بشری مال بهترین سبب و وسیله است برای رسیدن به مقاصد زندگی و همچنین فرزندان بهترین وسیله اند برای رسیدن به شوکت و نیرو و غلبه، پس مال و فرزندان، عمده چیزی است که آدمی در دنیا به آن رکون و اعتماد می کند و دل بدان می بندد، در نتیجه سود نداشتن این دو در قیامت کنایه می شود از سود نداشتن هیچ سببی از اسباب اعتباری و قراردادی دنیا، که در دنیا برای جلب منافع مادی بدان تمسک می شد، از قبیل علم و صنعت و جمال و امثال آنها. و به عبارت دیگر نفی فایده از مال و فرزندان در آخرت در معنای این است که از بطلان اجتماع مدنی و اسباب اعتباری و روابط قراردادی آن خبر دهد، هم چنان که در کلام «ما لکم لا تناصرون* بل هم الیوم مستسلمون؛ چرا یکدیگر را یاری نمی کنید آری ایشان امروز تسلیمند.» (صافات/ 25- 26) بدان اشاره می فرماید.
وجوه مختلف درباره مفاد و نوع استثنای 'إلا من أتی الله بقلب سلیم'
کلمه 'سلم' و 'سلامت' به معنای دور بودن از آفات ظاهری و باطنی است. و از سیاق بر می آید که آن جناب در مقام بیان معنای جامعی است که قیامت را از سایر روزها متمایز کند، و از پروردگار خود درخواست کرده که اولا در روزی که مال و اولاد و سایر آنچه در دنیا سود می دهد سودی نمی بخشد، او را یاری کند، و بیچاره نسازد، که مقتضای این مقدمه چینی این است که مطلوب واقعی از جمله 'إلا من أتی الله بقلب سلیم' (شعراء/ 89) بیان چیزی باشد که در آن روز نافع است. بنابراین، استثناء منقطع و کلمه 'الا' به معنای لیکن است، یعنی در آن روز مال و اولاد سودی نمی دهد ولیکن هر کس با قلب سلیم نزد خدا آید از سلامت قلب سود می برد. و خلاصه مفاد کلام این می شود که مدار سعادت در آن روز بر سلامت قلب است، چه اینکه صاحب آن قلب سالم در دنیا مال و فرزندی داشته باشد و یا نداشته باشد.
ص: 826
بعضی از مفسرین استثنا را متصل و مستثنی منه را مفعول 'ینفع' و محذوف دانسته و گفته اند که: تقدیر آیه چنین است: 'یوم لا ینفع مال و لا بنون احدا الا من اتی الله بقلب سلیم؛ روزی که مال و فرزندان به احدی سود نمی دهد، مگر کسی را که با قلب سلیم نزد خدا آید'، (ولی بنابراین تفسیر مفاد آیه این می شود که هر کس با قلب سلیم آید مال و اولاد او را سود دهد و حال آنکه آیه نمی خواهد این را برساند). بعضی دیگر گفته اند: استثنای متصل است، چیزی که هست مضافی از آن حذف شده و تقدیرش چنین است: 'یوم لا ینفع مال و لا بنون الا مال و بنون من اتی الله؛ روزی که مال و فرزند سودی نمی بخشد، مگر مال و فرزندان کسی که با قلب سلیم آمده باشد'. بعضی دیگر گفته اند: مال و بنون در معنای بی نیازی است و استثناء از بی نیازی شده، اما به حذف مضافی از نوع آن و تقدیرش این است: 'یوم لا ینفع غنی الا غنا من اتی الله بقلب سلیم؛ روزی که هیچ غنایی سود نمی بخشد، مگر غنا و بی نیازی کسی که با قلب سلیم آمده باشد' و قلب سلیم هم خود نوعی از غنا است، پس استثنای متصل ادعایی است نه حقیقی. بعضی دیگر گفته اند: استثنای منقطع است و در این میان مضافی حذف شده و تقدیر چنین است: 'یوم لا ینفع مال و لا بنون الا حال من اتی...؛ روزی که مال و فرزندان سودی نمی دهد مگر حال کسی که...'.
ص: 827
از میان این چند قول سه قول اول همانطور که اشاره شد مفاد آیه را مخصوص می کند به کسانی که مال و اولاد دارند و آنان را دو طائفه می کند یکی صاحبان مال و اولاد که با قلب سلیم آمده باشند و دوم صاحبان مال و اولادی که با چنین قلبی نیامده باشند و این مال و اولاد تنها به دسته اول سود می دهد و اما کسانی که در دنیا مال و اولاد نداشته اند، آیه از وضع آنان ساکت است، و حال آنکه می دانیم سیاق آیه نمی خواهد این را بفرماید، قول چهارم هم کلمه 'حال' را تقدیر گرفته که هیچ حاجتی به آن نبوده است. و آیه شریفه از نظر معنا قریب به آیه «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا؛ مال و فرزندان زینت زندگی دنیایند و باقیات الصالحات نزد پروردگار تو ثواب بهتری دارند و سود بیشتری از آنها امید می رود.» (کهف/ 46) است.
چیزی که هست در آیه مورد بحث نفع را به قلب سلیم نسبت داده، که آن قلبی است که از ننگ ظلم و تاریکی شرک و گناه سالم باشد، هم چنان که در وصف آن روز فرموده: «و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما؛ رویها برای حی قیوم خاضع شد و نومید گشت کسی که ظلمی مرتکب شد.» (طه/ 111) و در آیه چهل و شش کهف نفع و ثواب را به باقیات الصالحات نسبت داده است. بعضی از مفسرین گفته اند: این دو آیه این احتمال را تایید می کند که استغفار آن جناب برای پدرش، در حقیقت درخواست هدایت او به سوی ایمان است نه طلب مغفرت معمولی، چون محال است مثل ابراهیم کسی برای شخصی که کافر مرده و می داند که طلب مغفرت سودی به حال او ندارد طلب مغفرت کند، چون چنین طلب مغفرتی شفاعتی است، که به کافران نمی رسد. البته اینکه استثنا را متصل بدانیم (که خود این قائل نیز قائل به آن است) وقتی صحیح می شود که ابراهیم پسر صلبی آزر باشد، ولی ما در داستان آن جناب در سوره انعام فساد این مطلب را روشن ساخته و گفتیم که آیات بر خلاف آن تصریح دارد.
ص: 828
اما اگر استثناء را منقطع بگیریم، آن وقت جمله 'إلا من أتی الله بقلب سلیم'، به ضمیمه آیه «و لا یشفعون إلا لمن ارتضی؛ شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که او بپسندد.» (انبیاء/ 28) دلیل بر این می شود که استغفار آن جناب قبل از مرگ پدر بوده، و این خود روشن است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 صفحه 403
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 صفحه 264
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 9 صفحه 69
کلی__د واژه ه__ا
دعا حضرت ابراهیم (ع) رستاخیز باورها در قرآن خدا انسان
در آیات مختلفی از قرآن کریم به سرگذشت حضرت ابراهیم (ع) اشاره شده است در زیر آیاتی که مربوط به روش مقابله حضرت ابراهیم (ع) با مشرکان می باشد را می آوریم:
1- خداوند سبحان در سوره شعراء آیات 69 – 82 می فرماید:
«و اتل علیهم نبأ ابراهیم* اذ قال لابیه و قومه ما تعبدون* قالوا نعبد اصناما فنظل لها عاکفین* قال هل یسمعونکم اذ تدعون* او ینفعونکم او یضرون* قالوا وجدنا آباءنا کذلک یفعلون* قال اف__رأیتم تعبدون * انتم و آباوکما لاقدمون* فإنهم عدولی الا رب العالمین* الذی خلقنی فهو یهدین* و الذی هو یطعمنی و یسقین* و اذا مرضت فهو و الذی یمیتنی ثم یحیین * و الذی اطمع ان یغفرلی خطیئتی یوم الدین؛ (ای پیامبر!) خبر ابراهیم را برای امت بیان کن* آنگاه که به پدر و قومش گفت: شما چه معبودی را می پرستید؟* گفتند: بتهایی را که همواره مورد پرستش ما بوده است* گفت: آنگاه که شما را می خوانید سخن شما را می شنوند؟!* یا به حال شما هیچ سود و زیانی دارند؟!* گفتند: ما پدران خود را دیده ایم که چنین می کنند* ابراهیم گفت: آیا می دانید آنچه را که شما می پرستید* شما و پدران پیشین شما* من همه آنها را دشمن دارم به جز پرردگار جهانیان را* که او آفریده و به راه راست راهنمائیم کرد* او کسی است که سرم گرداند، و تشنگیم را فرو نشاند* و چون بیمار شوم شفایم دهد* و آنکه مرا بمیراند و سپس زنده کند* خدایی که چشم امید دارم به روز قیامت خطاهایم را بیامرزد.»
ص: 829
2- و در سوره انعام آیات 74- 81:
«و اذ قال ابراهیم لابیه ازر اتتخذ اصناما آلهه انی اراک و قومک فی ضلال مبین* و کذلک نری ابرهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین* فلما علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما افل قال لا أحب الآفلین* فلما رأی القمر بازغا قال ربی فلما افل قال لدن لم یهدنی ربی لا کونن من القوم الضالین* فلما رأی الشمس بازغه قال هذا ربی هذا اکبر فلما قال یا قوم انی بریء مما تشرکون* انی وجهت وجهی للذی فطرالسموات و الارض حنیفا و ما انا المشرکین* و حاجه قومه قال اتحاجونی فی الله و قد هدین و لا اخاف ما تشرکون به الا ان یشاء ربی شیئا وسع ربی کل شیء علما افلا تتذکرون* و کیف احاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا فأی الفریقین احق بالامن ان کنتم تعلمون؛ و یاد کن (ای پیامبر!) هنگامی را که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا تو بتها را به خدایی برگزیده ای؟! من تو و قوم را در گمراهی آشکاری می بینم* و بدین گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا به مقام یقین برسد* پس چون تاریکی شب بر او در آمد، ستاره ای را دید، گفت: این پروردگار من است* اما چون آن ستاره غروب کرد، گفت: من غروب کنندگان را دوست ندارم* پس چون ماه را درخشنده دید، گفت: این پروردگار من است، اما چون غروب کرد گفت: اگر خدایم مرا راهنمایی نکند، همانا از گروه گمراهان خواهم بود* و چون خورشید تابان را دید گفت: این پروردگار من است این از همه بزرگتر است، اما چون غروب کرد گفت: ای قوم من! از آنچه که شما شریک خدا قرار می دهید بیزارم* من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آورده ام که آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود* قوم ابراهیم با او در مقام خصومت و احتجاج برآمدند. گفت: آیا با من درباره خدا محاجه می کنید و حال آنکه خدا مرا حقیقتا هدایت کرد؟ من از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بیم ندارم مگر آنکه خدا بخواهد. علم پروردگار من به همه موجودات محیط است، آیا شما متذکر نمی شوید؟!* و من چگونه از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بترسم در صورتی که شما از شرک آوردن به خدا نمی ترسید با آنکه هیچ برهان و حجتی بر آن ندارید؟!* آیا کدام یک از ما به ایمنی (و کدام به ترس) سزاوارتریم، اگر شما فهم می دانید.»
ص: 830
3- و در سوره عنکبوت آیات 16-18 و 24 و 25:
«و ابراهیم اذقال لقومه اعبدوالله و اتقوه ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون* انما تعبدون من دون الله اوثانا تخلقون افکا ان الذین تعبدون من الله لایملکون لکم رزقا فابتغوا عندالله الرزق و اعبدوه و اشکروا له الیه ترجعون* و ان تک___ذبوا فقد کذب أمم من قبلکم و ما علی الرسول الا البلاغ المبین*...* فما کان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجاه الله من النار ان فی ذلک لآیات لقوم یومنون* و قال انما اتخدتم من دون الله أوثانا مودة بینکم فی الحیاة الدنیا ثم یوم القیامه یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا و مأواکم النار و لکم من ناصرین؛ و یاد آر حکایت ابراهیم را که به قومش گفت: خدا را بپرستید و از او بترسید، که این برای شما بهتر است اگر بفهمید* آنچه را که به جز خداوند می پرستید، بتها و دروغهایی است که خود ساخته اید، و کسانی را که به جز خدا می پرستید قادر به روزی دادن به شما نخواهند بود. از خداوند روزی بخواهید و او را بپرستید و شکر او به جای آورید که بازگشت شما به سوی او است*و اگر شما مرا تکذیب می کنید، امتهای پیش از شما هم (پیامبرانشان را) تکذیب کرده اند، ولی بر رسول خدا، به جز تبلیغ آشکار رسالت، چیز دیگری نیست*....* (بعد از اینهمه اندرز که ابراهیم (ع) داد) پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: او را بکشید یا بسوزانید؛ و خداوند او را از آتش برهانید. به راستی که در این حکایت آیاتی است برای قومی که ایمان آورند* باز ابراهیم گفت: ای مردم! آنچه را که به جز خدا، خدایی گرفته اید بتهایی است که تنها برای دوستی بین خودتان در زندگانی دنیا برگرفته اید، و روز قیامت شما یکدیگر را تکفیر خواهید کرد و به یکدیگر لعن و نفرین خواهید نمود، و جایگاه ابدی شما آتش دوزخ خواهد بود و هیچ یاوری هم ندارید.»
ص: 831
4- و در سوره صافات آیات 79 و 83-98:
«سلام علی نوح فی العالمین*...* و إن من شیعته لإبراهیم* إذ جاء ربه بقلب سلیم* إذ قال لأبیه و قومه ماذا تعبدودن* أئفکا آلهه دون الله تریدون* فما ظنکم برب العالمین* فنظر فی النجوم* فقال إنی سقیم* فتولوا عنه مدبرین فراغ إلی آلهتهم فقال ألا تأکلون* مالکم لا تنطقون* فراغ علیهم ضربا بالیمین* فأقبلوا إلیه یزقون* قال أتعبدون ما تنحتون* والله خلقکم و ما تعلمون* قالوا ابنوا بنیانا فألقوه فی الجحیم* فأرادوا به کیدا فجعلناهم الأسفلین؛ سلام بر نوح در همه عالمان*....* و ابراهیم یکی از پیروان او است* او که با قلبی پاک و سالم به درگاه پروردگارش شتافت* آن زمان که به پدر و قومش گفت: این چیست که می پرستید؟!* آیا خدایانی دروغین را به جای خدا می خواهید؟!* درباره خدا چه گمان می برید؟!* در این هنگام نظری به ستارگان انداخت* و گفت: من بیمارم* (مردم) از او روی گردانید بیرون رفتند* او به سوی بتهای ایشان متوجه شد و گفت: آیا (غذاهایی را که مشرکان در روز عید برایتان آورده اند) نمی خورید؟!* شما را چه شده، چرا حرف نمی زنید؟!* (این بگفت) و محکم (با تبر) بر بتها کوبید (و جز بت بزرگ) همه را درهم شکست* (مردم شهر) سراسیمه به سوی او شتافتند* ابراهیم پرسید: آیا ساخته دست خودتان را می پرستید* با اینکه خداوند شما و حاصل کارهایتان را آفریده است؟* گفتند: برای او پایگاهی بسازید و وی را در آتش افکنید* برای او و نقشه کشید و ما آنها را زیر دست گردانیدیم.»
5- و در سوره انبیاء آیات 51- 70:
ص: 832
«و لقد اتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین* إذ قال لأبیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون* قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین* قال لقد کنتم أنتم و آباوکم فی ضلال مبین* قالوا أجئتنا بالحق أم انت من اللاعبین* قال بل ربکم رب السماوات والارض الذی فطرهن و أنا علی ذلکم من الشاهدین* و تالله لأکیدن أصنامکم بعدأن تولو مدبرین* فجعلهم جذاذا إلا کبیرا لهم لعلهم إلیه یرجعون* قالوا من فعل هذا بآلهتنا أنه لمن الظالمین* قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له إبراهیم* قالوا فأتوا به علی أعین الناس لعلهم یشهدون* قالوا أأنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم* قال بل فعله کبیرهم هذا فسئلوهم إن کانوا ینطقون* فرجعوا إلی أنفسهم فقالوا أنکم أنتم الظالمون* ثم نکسوا علی روسهم لقد علمت ما هولاء ینطقون* قال أفتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم* أف لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون* قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم إن کنتم فاعلین* قلنایا ناروکونی بردا و سلاما علی إبراهیم* و ارادوا به کیدا فجعلنا هم الأخسرین؛ و بی گمان ما در گذشته به ابراهیم آن رشدی را که می توانست داشته باشد دادیم، و ما به او آگاه بودیم* وقتی به پدر و قومش گفت: این هیکلها چیست که به عبادت آنها پرداخته اید؟!* گفتند: ما پدران خویش را پرستشگر آنها یافتیم* ابراهیم گفت: بی گمان شما و پدرانتان در گمراهی آشکار بوده اید* پرسیدند: آیا تو به حق به سوی ما آمده ای یا تو هم از بازیگرانی؟* گفت: بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است، کسی که آنها را آفریده و من بر این امر گواهی می دهم* به خدا سوگند بعد از بیرون شدنتان، در کار بتهایتان اندیشه ای به کار خواهم برد* آنگاه ابراهیم بتها را قطعه قطعه کرد مگر بت بزرگشان را باشد که به آن رجوع کنند* (مردم) گفتند: کسی که با خدایان ما چنین کرده است از ستمگران می باشد* گفتند: شنیده ایم جوانی که به او ابراهیم می گویند، بتها را به بدی یاد می کند* گفتند: او در برابر مردم حاضر کنید تا همگان گواهی دهند* پرسیدند: ای ابراهیم! تو با خدایان ما چنین کرده ای؟*ابراهیم گفت: بلکه این که بزرگشان هست چنین کرده است، اگر می توانند حرف بزنند از خودشان بپرسید!* (قوم) به خودشان مراجعه کردند و گفتند شما خود ستمگرانید* سپس سر به زیر انداخته گفتند: تو که می دانی اینها سخن نمی گویند* گفت: پس چرا به جز خدا، چیزی را که نه سوی به شما می رساند نه زیانی پرستش می کنید؟!* اف بر شما و بتهایی که به جای خدا می پرستید، آیا نمی اندیشید ؟!* (مردم گفتند:) او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید اگر کاری از شما ساخته است* و ما خطاب کردیم که: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش* آنها درباره او نیرنگی کردند، و ما آنها را زیانکارترین گرداندیم.»
ص: 833
6- و در سوره بقره آیه 258:
«إلم تر إلی الذی حاج إبراهیم فی ربه أن آتاه الله الملک إذ قال إبراهیم ربی الذی یحیی و یمیت قال أنا أحیی و أمیت قال إبراهیم فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر والله لا یهدی القوم الظالمین؛ آیا ندیدی که (پادشاه زمان ابراهیم) با ابراهیم درباره پروردگارش به احتجاج برخاست؛ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من زنده می کند و می میراند، گفت: من هم زنده می کنم و می میرانم. ابراهیم گفت: خداوند آفتاب را از شرق بیرون می آورد، تو آن را از مغرب بیرون آر، آن کافر بهت زده شد و در جواب ناتوان ماند و خداوند ستمکاران را راهنمایی نخواهند کرد.»
من_اب_ع
سیدمرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن- صفحه 739-745
کلی__د واژه ه__ا
حضرت ابراهیم (ع) بت پرستی داستان قرآنی قرآن شرک مبارزه
ساره، زوجه ابراهیم (ع) و دختر خاله او بود. از آنجا که او خودش از ابراهیم فرزندی نداشت، کنیز خود هاجر را به ابراهیم بخشید تا با او آمیزش کند، هاجر باردار شد و اسماعیل (ع) را به دنیا آورد. رشک و حسادت از دیدار هاجر و اسماعیل به جان ساره افتاد، لذا از شوهرش ابراهیم خواست که هاجر و فرزندش اسماعیل را از پیش چشم او دور کرده آن دو را در سرزمینی غیر قابل کشت ساکن گرداند. خداوند نیز به ابراهیم فرمان داد تا خواسته های زوجه اش ساره را برآورده سازد.
ابراهیم، هاجر و اسماعیل را بر چارپایی نشاند و روی به بیابان نهاد. او هرگاه به سرزمین مزروع و آبداری می گذشت و قصد فرو آمدن در آنجا را می نمود، جبرئیل امین وحی خدا او را مانع می شد تا اینکه به مکه در زمین «فاران» محصور میان کوهها، سنگ های سیاه، زمینی غیر مزروعی و بی آب، نزدیک بیت الله الحرام، و جایی که مطاف آدم (ع) و دیگر پیامبران بوده است رسیدند. در آنجا بود که جبرئیل (ع) از آنها خواست که در همان جا فرود آیند و بار و بنه بگذارند. ابراهیم (ع) فرمان برد و زن و فرزند را در آنجا فرود آورد و گفت:
ص: 834
«ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاة فاجعل أفئده من الناس تهوی الیهم؛ پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در دره ای غیر قابل کشت در کنار خانه محترم تو جای داده ام، پروردگارا! تا نماز برپای دارند، پس دلهای برخی از مردمان را به ایشان متمایل کن.» (ابراهیم/ 37)
ابراهیم (ع) آن دو را برجای بنهاد و به مسکن خود در شام بازگشت.
آبی که هاجر به همراه داشت تمام شد و شیرش نیز به خشکی گرایید، و در گرمای کشنده حجاز مرگ بر چهره کودک بی گناه بال و پر گشود. کودک از شدت بیتابی پاشنه پا بر زمین می زد و هاجر سراسیمه به هر طرف سر می کشید و دیوانه وار به جانب کوه صفا دویدن آغاز کرد و از آن بالا رفت تا مگر در آن سوی کوه و در دره کسی را ببیند. اما چون کسی را ندید و صدایی به جز انعکاس صدای خود نشنید از صفا فرود آمد و رو به کوه مروه نهاد و از آن بالا رفت. او این رفت و برگشت میان دو کوه صفا و مروه را هفت بار تکرار نموده، و در هر نوبت چون به محاذی کودک خود رسید بر سرعت قدم های خود می افزود. پس از پایان هفتمین بار سعی و تلاش بین دو کوه، به نزد کودکش بازگشت تا از حال و وضعش آگاهی یابد که با کمال شگفتی دید آب از زیر پاهای فرزندش جاری شده است. پس با شتاب با دستهای خود خاک پیرامون آب را جمع کرد و مانع حرکت آن گردید، سپس از آن آب خود بنوشید و کودکش را نیز سیراب کرد و او را شیر داد.
ص: 835
زمانی نگذشت که قافله ای از قبیله «جرهم» از آن نواحی در حال عبور بود. آنان از وجود پرندگان در فضای مکه به جستجوی علت آن برآمدند که به وجود آب در آن سرزمین سوزان پی بردند. لذا به دیدار هاجر و فرزندش اسماعیل آمده، از آن بانو اجازه خواستند که در کنار او فرود آیند و مسکن گزینند، که هاجر با پیشنهاد ایشان موافقت فرمود.
مدتها گذشت، اسماعیل بزرگ و بزرگتر شد و دختری از قبیله جرهم را به همسری گرفت و پدرش ابراهیم (ع) به دیدار ایشان شتافت، و خداوند نیز به ابراهیم فرمان داد کعبه را بر پا دارد.
ابراهیم با کمک فرزند خود اسماعیل کعبه را بساخت، و خداوند نیز مناسک حج را به او آموخت. ابراهیم در همان حال که کعبه را می ساخت از پروردگارش چنین درخواست نمود: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا أمه مسلمه لک؛ پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود گردان و فرزندان ما را هم به تسلیم و رضای خود بدار.» (بقره/ 128)
و نیز گفت: «رب اجعلی مقیم الصلاة و من ذریتی؛ پروردگارا! من و ذریه ام را نمازگزار گردان.» (ابراهیم/ 40)
و آنگاه پسرانش را چنین سفارش فرمود:
«ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و أنتم مسلمون؛ خداوند این دین را برای شما برگزیده، پس نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» (بقره/ 132)
پس از اینکه بنای کعبه به پایان رسید، حضرت ابراهیم (ع) به همراه پسرش اسماعیل (ع) به قصد ادای مناسک حج عزیمت نمودند. هنگامی که آنان از عرفات به سوی منا بازمی گشتند، حضرت ابراهیم به آگاهی فرزندش اسماعیل رسانید که او در خواب دیده است که وی را سر می برد (و اینکه رویای پیامبران یک نوع وحی است) لذا از فرزند خود نظرش را پرسید. اسماعیل گفت:
ص: 836
«یا ابت افعل ما تومر ستجدنی انشاء الله من الصابرین؛ پدر! هر چه به تو امر شده آن را انجام ده که به خواست خدا مرا از شکیبایان خواهی یافت.» (صافات/ 102)
ابراهیم پسر را به روی زمین خوابانید و به قصد بریدن سر پسر کارد بر حلقوم او کشیدن گرفت، ولی همه شگفتی کارد گردن اسماعیل را نمی برید. در این حال خداوند وی را ندا داد: یا ابراهیم «قد صدقت الرویا؛ ای ابراهیم! تو مأموریت عالم رویا را انجام داده ای.» (صافات/ 105)
زیرا که حضرت ابراهیم (ع) در خواب دیده بود که سر فرزند را می برد نه اینکه اسماعیل را سر بریده است، بنابراین او آنچه را که در خواب دیده انجام داده بود. خداوند نیز قوچی را به همراه جبرئیل برای قربانی او فرستاد و ابراهیم (ع) آن قوچ را سر برید، و مناسک حج را به پایان برد. پس از قیام حضرت ابراهیم انجام کارهایی که گذشت خداوند او را فرمان داد تا بانگ برآورد و مردمان را به حج بخواند، تا آنان حتی سوار بر شتران لاغر از دور دستها به زیارت خانه خدا بیایند. بدین سان حج بیت الله الحرام اساس شریعت حنیفه ابراهیم گردید و ستون ملتی گردید که خدای تبارک و تعالی درباره آن فرموده است: «فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفا؛ از آیین ابراهیم که دینی پاک و بی آلایش است پیروی کنید.» (آل عمران/ 95)
پس از اینکه حضرت ابراهیم خلیل (ع) مراحل مزبور را گذرانید، خداوند او را امام و پیشوای مردمان قرار داد و فرمود: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین؛ و هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او گفت: من تو را به امامت و پیشوایی خلق برگزینم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟ فرمود که عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید.» (بقره/ 124)
ص: 837
من_اب_ع
سیدمرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن- صفحه 763-766
کلی__د واژه ه__ا
فلسفه احکام حج کعبه حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی حضرت اسماعیل (ع)
تجدیدنظر در دین ابراهیمی جهانی در عصر حاضر و تصفیه آن از عوارضی که آن دین الهی را در گذرگاه قرون متمادی پوشانده است، از با اهمیت ترین واجبات دینی و عقلی است؛ زیرا این دین جهانی که از طرف خداوند سبحان به پدربزرگ ما حضرت ابراهیم (ع) نازل شده است همان است که همه ما اهل کتاب را در اصول جامع و مشترکی متحد ساخته است. این اصول مشترک که معتقدات کلیه همه ما را تشکیل می دهند عبارتند از: توحید، نبوت، معاد، تکالیف الهی و حقوق و اخلاق عالی انسانی.
همین معتقدات است که یگانه عامل نجات انسان از پوچی هلاکت بار است که امروزه درهای امید انسانها را به آن حیات سعادتمند و آینده بهتر که اصیل ترین آرزوی آنان می باشد بسته است.
ضرورت تجدید نظر پیرامون دین الهی چیزی نیست که تنها حوادث جبری دوران معاصر ما آن را برای ما تحمیل کرده باشد. بلکه ریشه های ضرورت اهتمام و تکلیف جدی ما به این تجدید نظر به نصوص کتب مقدس منتهی می گردد که همه ما اهل کتاب را با اشتراک در عرصه زندگی مادی و معنوی سعادت آمیز دعوت می نمایند. به طوری که اگر اهل کتاب به آن نصوص اهمیت لازم می دادند، نه جنگ های صلیبی اتفاق می افتاد و نه غیر آنها. همه ما دائما با امثال این آیات در قرآن مجید رویاروی هستیم:
ص: 838
1. قطعا کسانی که ایمان آورده اند و کسانی که به دین یهود گرویده اند و صابئیون و نصاری کسانی هستند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و عمل صالح انجام می دهند برای اینان خوفی نیست و اندوهگین نخواهند بود. (مائده/ 69)
2. بگو ای اهل کتاب بیایید همه ما به یک کلمه مشترک مابین ما و شما بگرویم (آن کلمه این است): نپرستیم مگر خداوند را و چیزی را برای او شریک قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را در برابر خدا خدایان قرار ندهیم اگر آنان (از این دعوت) رویگردان شدند به آنان بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم. (آل عمران/ 64)
زیرا آن وحدت معقول که آرمان اعلای اهل کتاب (مسلمانان و مسیحیان و یهود) می باشد و دعوت صریح به آن وحدت مقتضای دین جهانی ابراهیمی است که به صراحت قرآن محمد (ص) پیامبر اسلام از آن تبعیت نموده و آن را برای مردم تبلیغ نموده است سپس ما به تو وحی کردیم که از ملت حنیف ابراهیم تبعیت نما. (نحل/ 123) و اما وحدت اهداف انبیاء (ع) و لزوم تبعیت از آنان در قرآن چنین آمده است:
پیامبر به آنچه که از پروردگارش به او نازل شده ایمان آورده است و همه مؤمنان به خدا و فرشتگان او و کتب و رسولان او ایمان آورده اند. ما میان هیچ یک از پیامبران خدا تفاوتی نمی گذاریم و (مومنان) گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم. مغفرتت را نصیب ما فرما و سرنوشت همه ما به سوی توست. (بقره/ 285)
اما وحدت معنا و اهداف کتب آسمانی در قرآن چنین آمده است:
ص: 839
الف- ما تورات را فرستادیم در این کتاب هدایت و نور است که پیامبرانی که به دین یهود گرویده اند مطابق آن حکم می کنند (و همچنین) انسانهای الهی روحانیون نیز مطابق آنچه که از کتاب خداوندی حفظ نموده اند به پیروی از آن حکم می کنند و آنان بر آن کتاب شاهد بودند پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا در برابر ارزش اندک از دست ندهید و هر کس به آنچه که خداوند فرستاده است حکم نکند آنان هستند گروه کافران. (مائده/ 44)
ب- و به دنبال آن عیسی بن مریم را فرستادیم که در مقابل خود تورات را تصدیق می کرد و انجیل را به او دادیم. هدایت و نور در آن بود و تصدیق می کرد آنچه را که از تورات و هدایت و موعظه برای مردم پرهیزکار در مقابل خود داشت. (مائده/ 46)
ج- و برای تو فرستادیم کتاب را بر مبنای حق که آنچه را (از کتب آسمانی) پیش رو داشت تصدیق می کند و پیرو آن است. پس میان آنان به آنچه که خداوند فرستاده است حکم کن و از هواهای آنان که (برخلاف حق فرستاده شده به توست) پیروی مکن. (مائده/ 48)
سپس ما با کمال وضوح می بینیم که دین ابراهیمی که برای همه امت های جهانی است در کتاب تورات چند بار تصریح شده است.
از آن جمله: خداوند به ابراهیم گفت:
از سرزمین و خویشاوندان پدرت به سوی زمینی که به تو نشان خواهم داد حرکت کن (هجرت کن) تا من تو را یک امت عظیم قرار بدهم و تو را مبارک و نام تو را باعظمت بسازم و تو خود برکت شوی و من کسانی را که تو را مبارک بدانند مبارک می گردانم و کسی را که به تو لعنت کند لعنت می کنم و همه مردم روی زمین به وسیله تو مبارک خواهند گشت. (تورات سفر تکوین اصحاح دوازدهم)
ص: 840
و در مورد دوم از تورات چنین آمده است:
و خداوند به ابراهیم پس از جدا شدن قوم لوط از او چنین گفت: چشمت را باز کن و از آن محل که هستی به طرف شمال و جنوب و شرق و غرب نگاه کن زیرا همه زمینی را که تو می بینی به تو و نسل تو خواهم داد و من نسل تو را به قدر خاک زمین قرار خواهم داد تا آنجا که اگر کسی بتواند دانه های خاک زمینی را بشمارد نسل تو قابل شمارش خواهد بود. برخیز و در طول و عرض زمین حرکت کن زیرا آن را به تو عطا خواهم کرد. (تکوین اصحاح سیزدهم)
اما کتاب عهد جدید (انجیل) چنین می گوید: من به شما می گویم مردم فراوانی از مشارق و مغارب می آیند و به ابراهیم در ملکوت آسمان ها تکیه می کنند. (انجیل متی اصحاح هشتم)
پولس بارها گفته است: ختنه کردن، انسان را فرزند ابراهیم نمی نماید بلکه فرزندان او کسانی هستند که با قدمهای ایمان حرکت می کنند. و ابراهیم پدر همه ما است و خداوند او را پدر امت های فراوانی قرار داده است.
من_اب_ع
محمدتقی جعفری- پیام خرد- صفحه 260-263
کلی__د واژه ه__ا
اهل کتاب اعتقاد دین خدا وحدت باورها در قرآن
نمرودیان ابراهیم خلیل (ع) را در میان خرمنی از آتش انداختند و آنگاه: «قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم؛ ما به آتش گفتیم: ای آتش! برای ابراهیم سرد و سالم شو، آتش هم مبدل به گلستان شد.» (انبیاء/ 69) حضرت ابراهیم (ع) نمرود را موعظه کرد و به او گفت: دیدی خدایی که من به او دعوت می کنم چه قدرتی دارد سر ستیز داشتن با آن خدا، به صلاح شما نیست که محکوم به عذاب خواهی شد! اما نمرود با غرور و استکبار تمام گفت: من لشگریانی دارم که کسی به پای قدرت من نمی رسد. اگر خدای تو هم لشگریانی دارد، برای مقابله با من بیاورد.
ص: 841
ابراهیم (ع) فرمود: بسیار خوب! نمرود لشگریان خود را جمع کرد، در حالی که با سلاح های زمان خود مجهز بودند. ابراهیم (ع) تنها کنار ایستاده بود. نمرود متکبرانه نگاهی به قدرت وسیع خود کرد و با تحقیر به حضرت ابراهیم نگاه کرد و گفت: اینانند لشگریان من، حال لشگر خدای تو کو؟ ناگهان فضا پر از پشه های ریز شد و به جان لشگریان نمرود افتاد و آنها مانند ملخ پراکنده شده و پا به فرار گذاشتند!
خوب با پشه ی ریز چه می توان کرد؟ نه با شمشیر و نه با توپ و تانک نمی شود با آنها مبارزه کرد، همه فرار کردند. نمرود هم به قصر خود فرار کرد و گفت درها را ببندید که پشه ای به اینجا نیاید! اما یک پشه ی ریز از لای در وارد شد و روی لب بالای نمرود نشست و آن را گزید. لب ورم کرد و بالا آمد. پشه روی لب پایین نشست و آن را گزید و ورم کرد. دوباره از سوراخ بینی او بالا رفت و در مغز او شروع به کاوش کرد. سردرد شدیدی به نمرود عارض شد که اطباء از علاج او عاجز شدند و گفتند: تنها راهش این است که یک چیز سنگین بر سر او بکوبند تا پشه آرام گیرد. مادامی که می کوبیدند پشه آرام می شد اما دوباره شروع می کرد!! عاقبت مقرر شد کسانی که وارد می شوند به جای سلام و عرض ادب جلو آمده با چکش مخصوصی به سر نمرود می زدند و سر جای خود می نشستند و هر که محکم تر می کوبید نمرود از او خشنود تر می شد!! آنقدر چکش بر سر او کوبیدند تا سرانجام این مستکبر مغرور ذلیلانه جان داد. این یک نمونه از عجز و ناتوانی بشر. البته به شداد و نمرود و فرعون مهلت داده فرمود: «من به آنان مهلت می دهم که مکر و کید من متین و محکم است». «...حتی اذا فرحوا بما اوتوا؛...تا هنگامی که به آنچه داده شده اند شادمان شدند.» (انعام/ 44)،...فاخذنام بغتة......؛ ناگهان ایشان را اخذ کردیم...، مدت مهلت که منقضی شد بی درنگ اخذشان می کنیم!»
ص: 842
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 6- صفحه 81-83
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی ویژگی های پیامبران عذاب الهی حضرت ابراهیم (ع) طاغوت نمرود صفات خدا
حضرت ابراهیم خلیل (ع) با انواعی از شرک عصر خویش به مبارزه پرداخت که از آن جمله است:
الف- مبارزه برای توحید الوهیت
خداوند در سوره انبیا و شعرا و صافات، داستان مبارزه ابراهیم با قوم خود درباره توحید الوهیت را بیان داشته و در هر یک از آنها، بخشی از داستان را آورده است که ابراهیم (ع) با دلایل محکم اعتقاد آنان را کوبید، بت هاشان را در هم شکست، او را در آتش افکندند، خداوند آتش را بر او سرد و سلامت گردانید و.... که سخن در اطراف آن را کوتاه کرده و و تنها به بررسی آنچه درباره توحید الوهیت انجام داده می پردازیم: مشرکان که بت های خود را در هم شکسته دیدند، ابراهیم (ع) را حاضر کردند و به او گفتند: «أأنت فعلت هذا بالهتنا یا إب__راهیم* قال بل فعله کبیر هذا فاسألوهم إن کانوا ینطقون؛ آیا تو با خدایان ما چنین کرده ای ای ابراهیم!* گفت: بلکه این کار را بزرگشان کرده است! از آنها بپرسید اگر سخن می گویند» (انبیاء/ 63-62)، یعنی اگر آنها توان سخن گفتن دارند از خودشان بپرسید: بزرگشان آنها را شکسته یا دیگری؟ و چون بت ها سخن نمی گویند یقینا بزرگشان نیز آنها را نشکسته است. خداوند همچنین خبر می دهد: ابراهیم، با کسانی که ستارگان را ارباب خود گرفته بودند نیز، به احتجاج برخاست، ولی از معنای مورد نظر آنان ما را آگاه نمی کند، و ما در اخبار مشرکان می یابیم که، برخی از آنان رب و اله را از هم جدا نمی دانستند، و چنانکه در گذشته بیان داشتیم انبیا و پیامبران همیشه با مشرکان امت خود درباره توحید ربوبیت درگیر بوده اند.
ص: 843
خداوند در سوره انعام از درگیری ابراهیم (ع) با ستاره پرستان خبر می دهد و می فرماید:
«وکذلک ن_ری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین* فلما جن علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما أفل قال لا أحب الأفلین* فلما رأی القم__ر بازغا قال هذا ربی فلما أفل لئن لم یهد نی ربی لا کونن من القوم الضا ل_ین* فلما رأی الشمس بازغه قال هذا ربی فلما أفلت قال یا قوم إنی بری مما تشرکون* إنی وجهت وجهی للذی فط___ر السموات و الأرض حنیفا و مآ أنا من المشرکین* و حآجه قومه قال اتحاجونی فی الله و قد هدان و لا أخاف ما تشرکون به إلا أن یشاء ر بی شیئا وسع ربی کل شی علما أفلا ت_تذ ک_رون؛ و این چنین، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین گردد* هنگامی که شب او را فرا گرفت، ستاره ای دید، گفت: این خدای من است؟ و چون غروب کرد، گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم!* و هنگامی که ماه شکافنده افق را دید، گفت: این خدای من است؟ و چون غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند یقینا از گمراهان باشم* و هنگامی که خورشید را دید که سینه افق را می شکافد، گفت: این خدای من است؟ این بزرگتر است، و چون غروب کرد، گفت: ای قوم! من از آنچه شریک خدا می سازید، بیزارم* من روی خود را به سوی کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده؛ من در ایمان خود خالصم، و از مشرکان نیستم* قوم ابراهیم با او به ستیز برخاستند، گفت: آیا درباره خدا با من ستیز می کنید؟ در حالی که خداوند مرا هدایت کرده، و من از آنچه شما شریک او قرار می دهید نمی ترسم، مگر آنکه پروردگارم چیزی را بخواهد که علم پروردگارم همه چیز را در برگرفته، آیا متذکر نمی شوید؟!» (انعام/ 80-75)
ص: 844
خلیل (ع) در اینجا به زبان ستاره پرستان قوم خود با ایشان سخن می گوید و رب را به همان معانی که می فهمد به کار می برد، و سخن او که می گوید: این رب من است! بر سبیل توریه و استفهام است، یعنی آیا این پروردگار من است؟! همانگونه که وقتی بت ها را شکست توریه کرد و در پاسخ بت پرستان گفت: بلکه بزرگشان این کار را کرده است!
ب- جهاد ابراهیم (ع) در توحید ربوبیت به معنای تربیت اجسام بسیاری که انسانها در زمانهای گذشته عقیده داشتند
ستارگان بر جهان ما و هرچه در آن است از انسان و حیوان و نبات، اثر می گذارند. باران به خواست آنهاست که می بارد یا نمی بارد، سعادت و شقاوت، تنگدستی و گشایش، سلامت و مرض در جامعه انسانی از آنهاست، کم و زیاد مرگ در آدمیان و حیوان و نبات از آنجاست، گسترش محبت و نفرت میان دو کس یا القای محبت آدمی در دل دیگران، و هرچه مانند این امور است از اثر ستارگان می باشد. بدین خاطر نیز برخی مراسم عبادی را برای آنها برگزار می کردند، و فضای مراسم را با عود خوشبو و عطر و گلاب معطر می ساختند، ورد و دعا می خواندند و از آنها جلب خیر و دفع شر می خواستند. برخی از اینها را در نوشته ای خطی منسوب به سکاکی (تاریخ 626ه_) می بینیم، که در آن، انواع طلسم ها و دعاها و مناجات ها برای بعض ستارگان مانند: زهره و مریخ و غیره بود که گاهی آنها را به نام و رب مرد خطاب قرار داده است، ولی اینکه تالیف کتاب از سکاکی باشد، اثبات نگردیده است. ابن ندیم، نیز در فهرست خود، در بخش اخبار صائبیان، در مقاله نهم، از برخی فرقه های صائبی، آورده است: آنان بعض ستارگان را می پرستند و برای آنان مراسم ویژه برگزار می کنند. ابراهیم (ع) این طایفه را با سخنانی که درباره ستارگان و ماه و خورشید گفت راهنمائی کرد، و با گفتن: «هذا ربی» به هنگام طلوع آنها و «لا أحب الأفلین» به گاه غروبشان، اساس تفکر آنان را در هم ریخت، و در پایان با گفتن «إنی وجهت وجهی للذی فط___ر السموات و الأرض» راه راست را به آنان نشان داد.
ص: 845
ج- جهاد ابراهیم (ع) در توحید رب به معنای تنها قانونگذار نظام هستی
خداوند در سوره بقره از این جهاد خبر می دهد و می فرماید: «ألم تر إلی الذی حاج إبراهیم فی ر به أن أتا ه الله الملک إذ قال إبراهیم ربی الذی یحی و یمیت قال أنا أحی و أمیت قال إبراهیم فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت من المغرب فبهت الذی کفر...؛ آیا ندیدی آن را که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ آنکه خداوند به او سلطنت داده بود، هنگامی که ابراهیم گفت: رب من آن کسی است که زنده می کند و می میراند. او گفت: من نیز زنده می کنم و می میرانم! ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق می آورد؛ تو آن را از مغرب بیاور! آن مرد کافر مبهوت و درمانده شد و...» (بقره/ 258). منطق خلیل (ع) در این آیه، منطق قرآن در سوره اعلی است که می فرماید: پروردگار، همان خداوندی است که آفرید و منظم کرد، و اندازه کرد و هدایت نمود. و مثال موجودات در این باره، مثال همان چراگاهی است که پروردگار عالمیان آن را رویانید و سپس خشک و تیره اش گردانید، یعنی موجودات را حیات داد و سپس آنها را میرانید. استدلال ابراهیم (ع) توانمند و روشن بود، ولی طاغوت زمان او که می خواست آن را با پوششی گمراه کننده مستور کند، گفت: اگرربوبیت از آن کسی است که زنده می کند و می میراند، من نیز زنده می کنم و می میرانم! دستور داد زندانی محکوم به اعدامی را آوردند و آزادش کرد، و انسان بی گناهی را که می گذشت گرفته و اعدامش نمود، و با این کار اطرافیان مترف خود را به شبهه انداخت. ابراهیم (ع) به جای جدال در معنای میراندن و زنده کردن، به احتجاج درباره موضوعی محسوس و دلیلی آشکار پرداخت تا ادعای این طاغوت را از ریشه برکند و گفت: پروردگار من خورشید را از مشرق می آورد، تو هم اگر پروردگار هستی، این نظام را تغییر ده، و خورشید را از مغرب بیاور که آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد.
ص: 846
شرک طاغوت زمان ابراهیم (ع) از نوع شرک طاغوت عصر موسی (ع) بود، هر دو ادعای ربوبیت کردند، یعنی هر دو می گفتند: حق قانونگذاری در نظام زندگی بشر را دارند. و چون ادعای هر دو شبیه بود، آن دو پیامبر نیز پاسخ یکسانی به آنان دادند و گفتند: پروردگار انسان که نظام زیستن او را معین فرموده، همان پروردگار جمیع موجودات است، آنکه موجودات را حیات بخشیده و برای ادامه وجودشان نظام ویژه سنت نهاد، و چگونه زیستن بر اساس آن نظام را به آنها آموخت و هدایتشان فرمود. او همان است که همه زندگانی را می میراند. این، منطق ابراهیم در دعوت مشرکان به توحید بود، او همانگونه که خداوند در سوره شعرا از او خبر می دهد، گفت: «فانهم عدو لی إلا رب العالمین* الذی خلقنی فهو یهدین؛ همه آنچه شما می پرستید دشمن من هستند، مگر پروردگار عالمیان* همان که مرا آفرید، و همیشه راهنمائی ام می کند» (شعرا/ 78-77). حضرت موسی در جواب فرعون که پرسید پروردگارتان کیست، می گوید: «قال ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی؛ پروردگار ما آن کسی است که به هر موجودی آن آفرینشی که شایسته او بود عطا کرد و سپس او را در راه مخصوص خودش هدایت فرمود» (طه/ 50).
ابراهیم (ع) پس از آن ربوبیت خدا را شرح داده و می گوید: «و الذی هو یطعمنی و یس_قین* و إذا مر ضت فهو یشف_ین* و الذی یمیتنی ثم یحیین* و الذی أطمع أن یغفر لی خطیئتی یوم الدین؛ همان پروردگاری که مرا غذا می دهد و سیراب می نماید* و هنگامی که بیمار شوم مرا شفا می دهد* و آنکه مرا می میراند و سپس زنده می کند* کسی که امید دارم گناهم را در روز جزا بخشد» (شعرا/ 82-79).
ص: 847
قرآن هنگامی که اخبار استدلال و محاجه پیامبران با اقوام خویش را تکرار می کند، در هر بار، بخشی از آن را متناسب با آنچه در آن سوره آمده، بیان می دارد، یعنی تنها آنچه را که برای توجیه فکری و ارشاد و هدایت مردم و اطرافیان پیامبر اعم از مسلمان و مشرک و یا یهود و نصاری لازم می داند، آن را تکرار می کند، زیرا قرآن کتاب تاریخ نیست تا اخبار پیشینیان را، آنگونه که واقع شده، سلسله وار پیگیری و بیان نماید.
من_اب_ع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 310-315
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 208
کلی__د واژه ه__ا
توحید ربوبیت داستان قرآنی باورها در قرآن حضرت ابراهیم (ع) تاریخ پیامبران مبارزه طاغوت
یکی از نمونه های تاریخی و عینی که مصداق حیات بعد از مرگ است و قرآن بر آن تکیه کرده، سرگذشت ابراهیم و داستان «طیور اربعه» (مرغهای چهارگانه) است که بعد از داستان عزیر بلافاصله در قرآن آمده است، می فرماید: 'و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تحیی الموتی قال اولم تومن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی قال فخذ اربعه من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزء ثم ادعهن یاتیک سعیا و اعلم ان الله عزیز حکیم'.
ترجمه:
«به خاطر بیاور هنگامی را که ابراهیم گفت: خدایا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: مگر (به معاد) ایمان نیاورده ای؟ عرض کرد: آری، آورده ام، ولی می خواهم قلبم آرام یابد. (آرامشی که از احساس و شهود برخیزد). فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (و درهم بیامیز)، سپس بر هر کوهی (که در اطراف تو است) قسمتی از آن را قرار ده، بعد آنها را بخوان (به فرمان خدا زنده می شوند و) به سرعت به سوی تو می آیند، و بدان خداوند، توانا و حکیم است» (بقره/260).
ص: 848
هر گاه ظاهر آیه را جدا از پیشداوریها مورد توجه قرار دهیم و تحت تأثیر القائات این و آن نباشیم به وضوح نشان می دهد که ابراهیم (ع) می خواست صحنه ای از احیای مردگان را برای آرامش خاطر ببیند، و مأموریت پیدا کرد که نمونه ای از آن را عملا با دست خود به فرمان خدا انجام دهد، نمونه ای که در آن، اجزاء بدن مرغهای چهارگانه همچون ذرات خاکهای انسانها به هم آمیخته گردد، و بعد مانند آن به هر سو پراکنده شود، سپس به فرمان خدا از گوشه و کنار جمع گردد و جامه حیات در تن بپوشد.
شأن نزولی که بسیاری از مفسران برای این آیه ذکر کرده اند نیز گواه این مدعا است، او از کنار دریائی می گذشت، مرداری را دید که قسمتی از آن در آب و قسمتی در خشکی است، پرندگان از یکسو و حیوانات دریائی از سوئی دیگر، آن را طعمه خود قرار داده اند، ابراهیم در فکر فرو رفت که چگونه این اجزای پراکنده یک بدن که ممکن است جزء بدن تعداد بی شماری جانداران دیگر شود، بار دیگر جمع و احیاء می گردد. بدیهی است که ابراهیم با توجه به مقام نبوت و ارتباط با وحی، به همه چیز ایمان داشت، ایمانی بالاتر از ایمانی که حاصل استدلالهای عقلی است، ولی او می خواست در این زمینه شهود حسی داشته باشد، و لذا خداوند چنین صحنه ای را برای او مجسم کرد تا معاد جسمانی را به معنی دقیق کلمه با چشم خود ببیند و قلبش آرام گیرد.
ص: 849
دراینجا چند نکته قابل توجه است:
1- جمله 'فصرهن' طبق تصریح بعضی از ارباب لغت و جمعی از مفسران از ماده «صور» بر وزن (قول) به معنی تقطیع و پاره کردن است، و اشاره به این است که ابراهیم مأمور بود مرغهای چهارگانه را ذبح کند و سپس پاره پاره کرده، درهم بیامیزد. ولی جمعی از ارباب لغت آن را به معنی متمایل ساختن تفسیر کرده اند (مخصوصا هنگامی که با «الی» متعددی شود)، به همین جهت بعضی از مفسران به اصطلاح روشن فکر اصرار دارند که ابراهیم مرغهای چهارگانه را هرگز پاره پاره نکرد، بلکه مأمور بود آنها را به خودش مأنوس کند و بعدا هر یک از آنها را بر بالای کوهی بگذارد و بعد صدا زند تا به سوی او آیند!، سپس از آن مثالی برای احیاء مردگان گیرد و بداند به همان آسانی که او مرغها را صدا می زند و به سوی او می آمدند مسأله احیای مردگان در برابر قدرت خدا آسان است.
ولی اینها گویا فراموش کرده اند که اولا ابراهیم تقاضای مشاهده احیاء مردگان کرد، و خداوند از طریق این دستور دعوت او را اجابت فرمود تا قلب ابراهیم مطمئن و آرام گردد، در حالی که اگر مسأله به اینجا ختم شود که مرغانی را بگیرد و تربیت کند و صدا بزند و بیایند، نه تنها خواسته ابراهیم که مشاهده احیاء مردگان و آرامش قلب بوده حاصل نمی گردد، بلکه این فرمان هیچ گونه ارتباطی با آن درخواست ندارد، و اگر در برابر چنین درخواستی چنین پاسخی از سوی یک فرد عادی داده شود ناموزون و زشت به نظر می رسد، تا چه رسد به اینکه از ناحیه خداوند آن هم در کلام فصیحی همچون قرآن باشد.
ص: 850
ثانیا تعبیر «جزء» را به هر یک از مرغهای چهارگانه تفسیر کردن بسیار نامناسب به نظر می رسد. ثالثا شأن نزولی که برای آیه ذکر شده و روایات متعددی که در منابع حدیث آمده هیچ کدام متناسب با این معنی نیست، بلکه صریحا بیانگر این حقیقت است که ابراهیم چهار مرغ را گرفت و سر بریده و اجزای آنها را با هم مخلوط کرد، سپس آن را چند قسمت نمود و هر قسمتی را بر کوهی نهاد. و اما جمله 'فصرهن' چه به معنی قطع کردن باشد و چه به معنی متمایل ساختن، تأثیری در محتوای آیه ندارد، چرا که آیه به هرحال در مقام ارائه و نشان دادن چگونگی زنده شدن مردگان به فرمان خدا است. مشکل بزرگ برای کسانی که سراغ اینگونه تفاسیر برای آیات قرآن می روند مسأله عدم پذیرش خوارق عادات است چرا که با مذاق طرافداران مکاتب مادی سازگار است، به همین دلیل خود را در این سنگلاخها وارد می سازند، درحالی که وجود معجزه و خوارق عادات در تمام مذاهب از بدیهیات است حتی در جهان طبیعت هم خوارق عادات زیادی می بینیم که علم روز از تفسیر آن عاجز است.
2- در اینکه مرغهای چهارگانه کدام یک از انواع مرغها بودند معروف این است که: طاووس و خروس و کبوتر و کلاغ بوده است که هریک از آنها مظهر روحیه و صفات ویژه ای هستند، و گاه حرکات انسانها را به آنها تشبیه می کنند، طاووس مظهر کبر و خودنمائی، خروس مظهر تمایلات شدید جنسی، کبوتر مظهر لهو و بازیگری، و کلاغ مظهر آرزوهای دراز! ولی احتمالات متعدد دیگری نیز در تفاسیر وارد شده از جمله: نام هدهد، بوم، شاهین و کرکس در کلمات مختلف مفسران آمده است. ولی معلوم است که ویژگی مرغان مزبور تأثیری در اصل مسأله ندارد، همین اندازه معلوم است که انواع مختلفی از پرندگان بوده تا بتواند نشانه ای از آمیخته شدن خاکهای مختلف انسانها با یکدیگر بوده باشد. تعداد کوههائی که اجزاء آن بر آن نهاده شده، در روایات ده عدد ذکر شده، و به نظر می رسد که این حادثه بعد از ورود ابراهیم به شام اتفاق افتاده باشد، زیرا سرزمین بابل کوهی ندارد.
ص: 851
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 206 تا 210
کلی__د واژه ه__ا
قرآن تفسیر حضرت ابراهیم (ع) معاد حشر
نام پیروان شریعت حضرت ابراهیم (ع) در قرآن و حدیث پیامبر، «حنیف» و جمعش «احناف» و «حنفاء» می باشد. «حنف» در لغت عرب به معنای رو گردانیدن از باطل به سوی حق می باشد ، و «حنیف» یعنی رو گردانیده از باطل به سوی حق. این نام با لفظ «مسلم» با هم در قرآن آمده است: 'ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما' (سوره آل عمران / آیه 67)؛ «ابراهیم، یهودی و نصرانی نبود، بلکه حنیف بود و مسلمان.»
پس از ابراهیم، فرزندش اسماعیل، و سپس فرزندان اسماعیل بر شریعت ابراهیم بودند و جزء «حنفاء» به شمار می آمدند. اولین کسی که شریعت حضرت ابراهیم را تغییر داد «عمرو بن لحی»، از نسل اسماعیل بود. وی در سفری به شام، به شهر «مآب» از سرزمین «بلقاء» رسید. در آنجا قوم عمالقه بت می پرستیدند. عمر از آنها پرسید: اینها چیست که شما می پرستید؟ گفتند: اینها بت هستند، ما از این بت ها طلب باران می نماییم، باران برای ما می بارند؛ یاری بر دشمن می خواهیم، ما را یاری می دهند! عمر گفت: یکی از این بت ها را به من بدهید. آنها به او بت «هبل» را دادند، و او هبل را به مکه برد و برپاداشت و مردم را به عبادت و تعظیم هبل واداشت، و بدعت های دیگر نیز در دین ابراهیم پدید آورد. پس از آن، بت پرستیدن در میان قریش و دیگر قبایل نسل اسماعیل منتشر شد، در حالی که آنها فرزندان ابراهیم، بزرگ ترین بت شکن تاریخ بودند. بدین ترتیب، پیروان ابراهیم- که از نسل فرزندش اسماعیل بودند و در مکه سکنا داشتند، به گرد همان خانه کعبه که بزرگ ترین بت شکن تاریخ بشر، آن را برای پرستش خدای یکتا بنا کرده بود، مشهورترین بت های عرب را نصب کرده به گردش طواف می کردند، و از بت ها حاجت می طلبیدند. با این حال، قریش خود را وارث شریعت ابراهیم، و کلید دار خانه کعبه، و میزبان حجاج بیت الله می دانستند، و بدین ترتیب خود را برگزیده نسل آدم می پنداشتند.
ص: 852
سایر قبایل عرب نیز بت پرست بودند- جز اندکی از آنها که به یهود و نصاری گرویده بودند- و همه ایشان (بت پرستان) حج بیت الله را به جا می آوردند، لیکن مراسم حج را نیز از آنچه ابراهیم خلیل آورده بود، تحریف کرده بودند. آنان چهار ماه را ماه حرام می نامیدند و در آن جنگ نمی کردند. آن چهار ماه عبارت بود از: سه ماه «ذی العقده و ذی الحجه و محرم» که در آن به حج می رفتند و باز می گشتند، و ماه «رجب» که در آن به عمره می رفتند. در این چهار ماه مردم سرزمین جزیره العرب در حال امن می زیستند، و اگر فردی در آن چهار ماه حتی قاتل پدر خود را می دید، دست تعدی به او دراز نمی کرد. در ضمن از این چهار ماه برای بازرگانی نیز استفاده می کردند، و در بازارهای خود برای خرید و فروش حاضر می شدند. قبایل قریش و دیگر قبیله های بت پرست عرب، هیچ توجهی نداشتند که شریعت حنیف ابراهیم تحریف گشته است؛ تا اینکه در یک موسم بت پرستی، چهار تن از آنها به قرار ذیل، به این تحریف پی بردند: قبل از بعثت پیامبر، چهار تن از اهل مکه به نام های: ورقه بن نوفل، عبید الله بن جحش، عثمان بن حویرث و زیدبن عمرو بن نفیل با یکدیگر گفتند: «قوم ما گمراه شده اند و بر دین پدرمان، ابراهیم نیستند. این سنگ ها چیست که به گرد آنها طواف می کنند و از آنها حاجت می طلبند، با آنکه آنها بینا و شنوا نیستند؟! بیایید تا در جستجوی دین حنیف ابراهیم در شهرها بگردیم.» در نتیجه از این چهار تن، ورقه و عثمان به مسیحیت گرویدند، و عبیدالله اسلام آورد و سپس مرتد شد و مسیحی گشت، و زید بن عمرو بن نفیل، بت پرستی و دیگر بدعت های قریش را ترک گفت و در خانه کعبه بانگ بر آورد و به قریش گفت: شما بر دین ابراهیم نیستند. کار این چند تن یک روشنگری بود برای قریش، و آماده کردن ذهن آنها برای بعثت خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم.
ص: 853
من_اب_ع
سید مرتضی عسکری- نقش ائمه (ع) در احیای دین- از صفحه 13 تا 15
کلی__د واژه ه__ا
ارمیا ارمیا ابن حلقیا از پیامبران یهود در قرن 6- 7 قبل از میلاد بوده که در قرآن به طور صریح از او نامی به میان نیامده است; ولی منابع تاریخی و تفسیری و روایی در ذیل برخی آیات از او یاد کرده اند (بقره/ 243- 246 و 259; اسراء/ 4- 7; انبیاء/ 21) که عمده این یادکردها درباره برخی حوادث سیاسی و اجتماعی یهود است. نام او در منابع اسلامی به گونه های متعددی گزارش شده است: ارمیا، ارمیاء، ارمیا، اورمیا و یرمیا. واژه «یرمیا = Jeremiah» در زبان عبری به معنای «رفعت یافته از سوی خدا، منصوب از سوی او، خدا تیر می افکند یا به زیر می اندازد» آمده است. ارمیا در عهد عتیق اهمیت ویژه ای داشته است و کتاب مستقلی به نام او در اسفار تورات به چشم می خورد.
او بنا به گزارش تورات در روستای عناتوت در نزدیکی اورشلیم (واقع در 6 کیلومتری شرق بیت المقدس کنونی) از خانواده ای کهانت پیشه به دنیا آمد. سکونت خانواده او در منطقه ای موسوم به بنیامین احتمالا نشان دهنده انتساب وی به شاخه بنیامینی از بنی اسرائیل است; گرچه ابن عساکر و ابن خلدون او را از سبط لاوی بن یعقوب دانسته اند. برخی نیز احتمال داده اند او از نسل «ابیاتار شیلوی» کاهن عصر سلیمان است که به دستور وی به عناتوت تبعید شده بود.
تاریخچه نبوت ارمیا ارمیا در دوره افول آشوریان و به قدرت رسیدن بابلیان و رقابت آن دو امپراتوری با حکومت مصر می زیسته است. دوره حیات او به دلیل هم زمانی با تبعید یهودیان به بابل، نقطه عطف مهمی در تاریخ یهود به شمار می رود. تجزیه کشور یهودیه به دو بخش شمالی و جنوبی و جنگ های پیاپی میان آن ها و رواج شرک و ستم و بت پرستی میان یهودیان و ضعف و بحران اقتصادی، همگی سبب زوال قدرت و انحطاط سیاسی و فرهنگی و اجتماعی آنان شده و رونق و اقتدار زمان سلیمان را از بین برده بود. در این دوره، شاهد ظهور پیامبران مصلحی هستیم که عمده آموزه های آنان صبغه ای اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی داشت. این پیامبران، در کنار پند مردم، به پیشگویی حوادث اسف بار آینده یهود به صورت عذاب خداوند پرداخته، بدین وسیله، آنان را از عواقب شوم کردارهایشان بیم می دادند.
ص: 854
این پیامبران، در عین حال، پس از توبیخ مردم و ابلاغ انذار و عذاب زودرس الهی، آنان را به آینده ای روشن در عصر ظهور نجات دهنده ای بزرگ، مژده می دادند. اشعیای نبی سرسلسله این پیامبران به شمار می رود که احتمالا ارمیای نبی نیز با توجه به فاصله کم تاریخی میان آن دو از او متأثر بوده است; گرچه از نگاه کلامی هر دو پیامبر از یک سرچشمه که همان وحی خداوندی است، اثر پذیرفته اند. اشعیا و ارمیا همواره از همگرایی با مصر در برابر حملات آشوریان و پس از آن ها بابلیان پرهیز داده و به نوعی، بی طرفی در نزاع های امپراتوری های بزرگ همسایه جهت محافظت از اورشلیم سفارش می کردند; البته این رویکرد آن ها صبغه ای وحیانی و نه صرفا سیاسی داشت. ارمیا هم زمان با پادشاهی یوشیا به نبوت می رسد (628 ق. م.). یوشیا با دست یافتن به نسخه ای مفقود از شریعت موسی، تصمیم می گیرد در یهودیه به اصلاحات گسترده مذهبی و فرهنگی و اجتماعی دست زند. فعالیت چشمگیری از ارمیا در این دوره گزارش نشده، جز آن که برخی احتمال داده اند او نیز در جریان اصلاحات با پادشاه همکاری داشته است. برخی نیز ارمیا را فرزند همان حلقیای کاهن دانسته اند که اسفار تورات را یافته و در اختیار یوشیا قرار داده است. گفتگوها و مناجات های ارمیا با خداوند در آغاز دوره رسالتش به این دوره مربوط می شود که در بخش های نخست سفر او گرد آمده است.
جانشینان یوشیا با اعتماد به قدرت مصر در برابر خطر بخت نصر به سوی امپراتوری غربی گراییده و به شیوه کفرآمیز و ستمگرانه شاهان پیش از یوشیا بازگشتند. فعالیت عمده ارمیا در دوره این پادشاهان تا تخریب اورشلیم به دست بخت نصر است. او که اخلاق مردم را فاسد و زمامداران را ستمگر و بی سیاست و ملت را در انحطاط مذهبی و ملی و ضعف سیاسی می دید، در هر مکان، از خانه خدا تا کوچه و بازار و به هر وسیله و بیان ممکن به اندرز مردم پرداخته، از هجوم بخت نصر و تخریب اورشلیم خبر می داد تا آن که تصور مزدوری بابل و خیانت به میهن درباره او پدید آمده و از سوی کاهنان، امیران و پیامبران دروغین، مورد آزار فراوان قرار گرفت و تا مرز کشته شدن پیش رفت. او پادشاه و بزرگان یهود و عموم مردم را به دلیل نقض احکام روز شنبه و پرستش رب النوع خورشید و گناهان دیگر توبیخ می کرد.
ص: 855
پیامبران دروغین از روی فریب در برابر انذارهای او، مردم را به امیدهای نابجا مژده داده، نعمت و آسایش را برای یهودیان در آینده نزدیک پیش بینی می کردند; از این روی ارمیا، به پیامبر شر لقب یافته بود و مردم از او بیزاری جسته، نفرینش می کردند. گریه و اندوه فراوان او بر قومش از وی پیامبری گریان و اندوهناک به نمایش گذاشته است: «کاش که سر من آب بود و چشمانم چشمه اشک، تا روز و شب بر کشتگان دختر قوم خود می گریستم.» در این میان، حمله نخست بخت نصر و اسارت بزرگان یهود به همراه پادشاهان یهویاقیم نیز در اصلاح مردم، حاکمان و کاهنان بی تأثیر بود تا آن که مدتی بعد در اثر استقلال خواهی صدقیا، پادشاه دست نشانده بابل و بی توجهی او به اندرزهای ارمیا، بخت نصر بار دیگر به اورشلیم حمله برده، شهر را به آتش کشید، و هیکل سلیمان را تخریب کرد و انبوهی از یهودیان را به اسیری به بابل برد. (7- 586 ق. م) ارمیا به فرمان او از زندان کاخ صدقیا نجات یافت و با او به نیکی رفتار شد.
اندکی بعد، مردم باقی مانده در اورشلیم با کشتن جدلیا، شاه دست نشانده بخت نصر بار دیگر بر بابل شوریده، به رغم مخالفت ارمیا او را به اجبار با خود به مصر بردند. سرنوشت او از این دوره به بعد در هاله ای از ابهام است. برخی او را در مصر مدفون می دانند و برخی دیگر از مرگ او در بابل خبر می دهند. پاره ای گزارش ها نیز از سنگسار شدن وی به دست یهودیان مهاجر به مصر حکایت دارد. برخی از مسیحیان نیز به استناد عبارتی از رساله عبرانیان در عهد جدید، به شهادت آن پیامبر اعتقاد دارند; در مقابل، عده ای دیگر او را هم چنان زنده پنداشته، بازگشت او را به این جهان از بهشت برین باور دارند.
ص: 856
پیام نبوی ارمیا رسالت ارمیا، پیام انتقام خدا از ملتی گنهکار است. سخن خداوند در دوره غضب او بر بنی اسرائیل بر وی نازل می شود تا چونان آتشی بر آنان شعله افکند. این رسالت سنگین و آن مردم نافرمان از هر سو بر او فشار می آورد; بدین سبب سفر او از مناجات های سوزناک و پرتلاطم با خداوند سرشار است. او مردی تنها میان مردمی نادان بود که او را به درستی درنیافته بودند و به وی افترا می بستند و ستم می کردند و او جز خدا پناه دیگری نداشت; ازاین روی در کتاب وی به احساس شدید مسؤولیت در برابر خداوند و گوهر پیوند انسان با خدا برمی خوریم. پیام او، پیام معنویت و عرفان است; عهد خدا را به مردم یادآور می شود و بلای قریب الوقوع را از روی عصیان و طغیان ملت می شمرد، نه آن که حادثه ای تصادفی باشد. او از نگاه سطحی و ظاهری به دین و آیین و بسنده کردن به اصلاحات ظاهری پرهیز داده، به امتداد اصلاح و بازسازی دینی تا اعماق درون دعوت می کند; چرا که خدا فقط به قلب آدمیان می نگرد و فقط روزه انسانی پاک و قربانی دلی وارسته را می پذیرد; پس دل ها را از شهوت گناهان تن بشویید و او را خدمتی شایسته کنید.
ارمیا، جریان دین و مذهب را از سطح قومی و قبیله ای به رابطه ای معنوی میان همه انسان ها با خدای خویش، تعالی می بخشد; پس چه بسا هیکل خداوند از میان رفته، خراب شود و ملت خدا کشته و اسیر شوند و مملکت خدا سقوط کند; اما باز بندگی انسان و دیانت او در برابر خدای خویش در هر حال محفوظ است. تصور نادرست امت برگزیده خدا در این رویکرد از هم فرو می پاشد. ملت خدا هر ملتی است که حریم او را پاس دارند. آن چه او می خواهد، اورشلیم مستقل و مقتدر نیست; بلکه مردمی امین و خداخواه است; پس هر انسانی از هر نژاد و خون و رنگ و جنسیتی با خدای خود رابطه ای ویژه دارد. این نوع نگاه، زمینه ساز پیدایش عهد جدید است که دل های آدمیان در آن، واسطه میان خدا و انسان قرار می گیرد; از این رو مسیحیان او را مژده رسان ظهور عهد جدید به دست عیسی می دانند. پیامبران پس از ارمیا، مانند حزقیال و اشعیای دوم و به ویژه زکریا نیز رویکرد نبوی او را دنبال کرده اند تا آن جا که برخی مسیحیان، روح ارمیا را در زکریا جاری شمرده اند.
ص: 857
ارمیا در عهد عتیق در دوره ارمیا، پیامبران دروغین بسیاری نیز حضور داشتند و این سبب می شد تا مردم در ادعای او با دیده تردید بنگرند; اما سرانجام متألهان یهود در بازگشت از تبعید بابل تصمیم گرفتند او را از پیامبران الهی برشمرده و افزون بر سخنانش، تاریخ زندگی او را نیز در تورات به صورت پیامبری الهی درج کنند. کتاب ارمیا یک بار به وسیله شاگردش باروک، تدوین یافته، در بیت ایل در حضور مردم بر همگان خوانده شد; ولی پادشاه یهویاقیم از آن سخنان ناخشنود شد و آن صحیفه را پاره پاره کرد; آن گاه او با همیاری باروک به نگارش دوباره آن پرداخت.
سفر او شامل موضوعات ذیل است: مناجات های دوره آغاز رسالت، گفتگوها و منازعاتش با کاهنان و بزرگان و پیامبران دروغین، درد دل و شکایت به خدا از سختی بار رسالت، اندرزها و پندهای اخلاقی و پیام های معنوی، بیم دهی از نزول عذاب الهی و سقوط اورشلیم، توبیخ و انتقاد شدید از مردم گنهکار اورشلیم و فساد اخلاقی یهود و دعوتشان به توبه، دعوت به گوهر معنوی و اخلاقی دین در انجام مناسک و آداب مذهبی، دعوت به توحید و انتقاد از آیین های شرک آلود اقوام همسایه، گریه و اندوه بر سرانجام شوم اورشلیم، نامه ای به تبعیدیان بابل جهت تقویت روحیه آنها و سفارش ایشان به حفظ دین در آن محیط، برخی گزارش های مهم تاریخی از آن دوره، خبر از افول و نابودی همه اقوام و تمدن های بزرگ، خبر از آینده ای روشن در پایان حوادث اسف بار جهان.
افزون بر سفر ارمیا، سفر مراثی نیز در ترجمه یونانی، معروف به سبعین به او نسبت داده شده و مرثیه پنجم آن به دعای ارمیا نام گذاری شده است. این سفر گرچه از دیرباز میان متألهان یهودی و مسیحی به ارمیا منسوب بوده، وجود برخی سخنان ناسازگار با دیدگاه های ارمیا سبب تردید برخی معاصران در این انتساب شده است. نامه دیگری نیز از ارمیا خطاب به اسیران یهودی بابل در پایان سفر باروک ثبت شده که صحت آن نیز مورد تردید است و از مجموعه اپوکریفایی عهد عتیق به شمار می رود. بخش هایی از سفر مزامیر به اضافه برخی متون اپوکریفایی دیگر نیز به ارمیا نسبت داده می شود. دیدگاه عهد عتیق درباره ارمیا از نگاهی کلی متأثر از رویکرد کلامی یهود به خداوند با طبیعتی شبه بشری و پدیده نبوت به مثابه واقعیتی عادی و محسوس و شخصیت پیامبران به صورت انسان هایی معمول با همه واکنش ها و افت و خیزهای بشری است که به طور طبیعی، واکنش انتقادی متألهان مسلمان را در پی داشته است.
ص: 858
ارمیا در منابع اسلامی منابع تاریخی و تفسیری اسلامی از آن جا که نام ارمیا در قرآن به صراحت نیامده و حوادث زندگی او به تفصیل مورد توجه قرار نگرفته، از گزارش های تورات و باورهای یهودیان و مسیحیان درباره این پیامبر، تأثیر بسیاری پذیرفته اند. در این میان، نقش «وهب بن منبه» در ورود بخش گسترده ای از اسرائیلیات درباره این شخصیت بنی اسرائیل نیز حائز اهمیت است. در عین حال، انعکاس دیدگاه یهودی و مسیحی درباره این پیامبر در منابع اسلامی به طور دقیق صورت نپذیرفته و در نتیجه، ابهام ها و تعارض های بسیاری درباره این پیامبر پدید آورده است. برخی او را همان عزیر پیامبر دانسته اند که پس از مرگی 100 ساله دوباره زنده شدو عده ای دیگر تحت تأثیر وهب بن منبه، او را همان خضر نبی معرفی کرده و از پیامبران پس از موسی شمرده اند که در آیه 87 بقره از آن ها یاد شده است: «و لقد ءاتینا موسی الکت_ب و قفینا من بعده بالرسل؛ و البته به موسی کتاب دادیم و پیامبرانی را از پی او فرستادیم.» در همین جهت، برخی دیگر از تفاسیر، ذیل داستان ملاقات موسی با مردی حکیم در آیه 65 کهف، از ارمیا یاد کرده اند. و در روایاتی دیگر از او در جایگاه پیامبر دوره پس از شهادت یحیی بن زکریا نام برده شده است. مفسران بر اساس این مجموعه روایات متعارض، داستان های متعددی از قرآن را بر او حمل کرده اند. در مقابل، برخی دیگر از مفسران به این قبیل روایات با دیده تردید نگریسته و دسته ای از آن ها را تضعیف سندی و محتوایی کرده و به اسراییلی بودن آن ها تصریح داشته اند.
ص: 859
داستان ارمیا با روایتی از حسن بصری آغاز می شود که درباره زهد و پارسایی او است. وی در این روایت، فرزند پادشاهی معرفی شده که به رغم اصرار پدر، از ازدواج پرهیز می کرده و به کناره گیری از مردم تمایل داشته است تا آن که سرانجام وحی الهی بر او نازل شد. ادامه داستان از زبان وهب است که تشابه بسیاری با گزارش سفر ارمیا دارد. خداوند از انتخاب وی به نبوت پیش از تولدش و رسالت بزرگ او یاد می کند و برای ارشاد و هدایت پادشاه و عموم بنی اسرائیل به سویشان روانه اش می سازد. ارمیا از ناتوانی خویش در انجام این مسؤولیت بزرگ به خدا شکوه می برد و از او یاری می خواهد. خداوند از قدرت بی نهایت خویش و اراده بی تغییر خود و حمایت مدامش از ارمیا و همراهی اش با او در انجام این مسؤولیت یاد می کند و پس از گناهان و فساد اقشار گوناگون بنی اسرائیل از پادشاهان، کاهنان، عابدان و... سخن گفته، سرانجام از عذاب سخت خویش با فرستادن پادشاهی ستمگر برای تخریب اورشلیم خبر می دهد. ارمیا با شنیدن این پیام، فریاد می کشد و پیراهن پاره می کند و خاکستر بر سر می فکند و به سان روایت توراتی، به بدبختی خویش نفرین می فرستد. خداوند بر حال وی تأسف خورده، به او دلداری می دهد که عذاب خود را پیش از رضایت ارمیا بر آنان فرو نفرستد تا آن که مدتی بعد بر گناهان و طغیان بنی اسرائیل افزوده، و بخت نصر به سوی اورشلیم روانه می شود. در همین هنگام، فرشته ای در لباس آدمی نزد ارمیا آمده، از او درباره خانواده ناسپاس خویش که پاسخ همه محبت هایش را به دشمنی داده اند، شکایت می برد.
ص: 860
ارمیا پس از دوبار سفارش به مدارا و نرمی، بار سوم که از فساد و آلودگی اخلاقی آن خانواده باخبر می شود، خشم آن شخص را از روی حق و عدل می شمرد و بر آنان نفرین فرستاده، عذاب خداوند را برایشان می خواهد. در همین آن، صاعقه ای بر بیت المقدس فرود می آید و آن را به آتش می کشد و خداوند ارمیا را از حقیقت ماجرا آگاه می سازد. در این هنگام، ارمیا میان پرندگان آسمان به پرواز آمده; سپس دیگر حوادث هجوم بخت نصر رخ می دهد. در روایتی دیگر از کعب، تفصیل بیشتری از ماجرای سخنان ارمیا با خدا و ابلاغ پیامش به مردم و زندانی شدن وی داده شده است که شباهت بسیاری با گزارش های سفر ارمیا دارد; سپس در روایتی دیگر از وهب به آزادی ارمیا از زندان پادشاه یهود به دست بخت نصر اشاره، و جریان هجرت یهودیان به مصر نیز در برخی منابع نقل شده است.
در برخی روایات نیز از ملاقات ارمیا با دانیال در زندان بخت نصر در بابل به شیوه ای اعجازگونه یاد شده است. برخی نیز ارمیا را جزو اسیران یهود در بابل دانسته اند. ماجرای گفتگوی خدا با ارمیا و ابلاغ پیام عذاب الهی بر بنی اسرائیل و ملاقات وی با بخت نصر در منابع شیعی نیز به نقل از امام صادق (ع) حکایت شده است که با گزارش تورات تقارب بسیاری دارد، جز آن که در پایان، از ماجرای منسوب به عزیر یاد شده است. ادامه داستان ارمیا به چند ماجرای قرآنی ارتباط دارد:
1. ارمیا و مرگ صد ساله:
ص: 861
بنا به برخی روایات سنی و شیعه، ارمیا پس از خراب شدن بیت المقدس یا هنگام بازگشت از مصر، با مقداری آب و غذا به راه می افتد و در گوشه ای بیرون شهر با نگاه به خرابه های آن از خود می پرسد: چگونه خداوند این شهر یا این جمع مردگان را پس از مرگ و نابودی دوباره برپا می دارد: «او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انی یحیی ه_ذه الله بعد موتها؛ یا [داستان] کسی که بر شهری گذشت که بر سقف هایش فرو ریخته بود. [در دل] گفت: خدا چگونه اهل این دیار را پس از مرگشان زنده می کند؟» (بقره/ 259)، آن گاه خداوند او را 100 سال می میراند; سپس دوباره در دوره بازگشت بنی اسرائیل از تبعید بابل و آبادی مجدد اورشلیم به حیات باز می گرداند: «فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوم_ا او بعض یوم؛ پس خدا او را صد سال بمیراند، سپس زنده کرد و گفت: چه مدت [در این حال] بوده ای؟ گفت: یک روز یا بخشی از یک روز بوده ام. فرمود: [نه] بلکه صد سال [در این حال] بوده ای، پس به خوراکی و نوشیدنی خود بنگر که تغییر نیافته، و به درازگوش خویش نگاه کن [که چگونه متلاشی شده] و [بدین سان] تو را برای مردم نشانه [معاد] قرار دهیم، و به این استخوان ها بنگر که چگونه آنها را پیوند می دهیم سپس بر آنها گوشت می پوشانیم. پس همین که [حقیقت] بر او آشکار شد، گفت: [اکنون] می دانم که خداوند بر همه چیز تواناست.» (بقره/ 259)
ص: 862
در روایتی از وهب بن منبه پس از نقل ماجرای مذکور، برای ارمیا حیاتی طولانی قائل شده و او را هم چنان زنده شمرده اند. صرف نظر از روایات درباره شخصیت قرآنی ارمیا، میان مفسران اختلاف نظر پدید آمده است. از ابن عباس، قتاده و برخی دیگر از مفسران نخستین و هم چنین در روایاتی از امام علی (ع) و امام صادق (ع) نقل شده که آیات مورد بحث، درباره عزیر هستند. فیض کاشانی برای حل تعارض روایات، احتمال داده که ماجرای مذکور به طور جداگانه درباره هر یک از عزیر و ارمیا اتفاق افتاده است. برخی نیز با استناد به سیاق آیات که درباره منکران رستاخیز است، آیه مزبور را مربوط به انسانی کافر و نه پیامبری مؤمن شمرده اند.
2. ارمیا و فساد بنی اسرائیل:
ماجرای حمله بخت نصر در روایات اسلامی، به طور معمول ذیل آیه 4 تا 7 اسراء نقل می شود: «و قضینا الی بنی اسرءیل فی الکت_ب لتفسدن فی الارض مرتین* فاذا جاء وعد اول_هما بعثنا علیکم عبادا لنا اولی بأس شدید*...فاذا جاء وعد الأخرة لیسوءوا وجوهکم؛ و به بنی اسرائیل در آن کتاب اعلام کردیم که بی گمان دوبار در زمین فساد خواهید کرد و به طغیان بزرگی دست خواهید زد. پس آن گاه که وعده ی اولین آن دو فرا رسید، بندگانی از خود را که جنگاورانی نیرومندند بر شما برانگیزیم تا [برای تعقیب شما] داخل خانه ها را جستجو کنند، و این وعده انجام شدنی است. آن گاه دوباره غلبه بر آنها را به شما بازگردانیم و شما را با اموال و پسران یاری دهیم و تعداد نفرات شما را بیشتر کنیم. [حال] اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود بد کرده اید، پس وقتی وعده ی [کیفر] بعدی فرا رسد [چنان بر شما بتازند] که از اندوه صورتتان را زشت گردانند و وارد مسجد [الاقصی] شوند، چنان که بار اول داخل شده بودند و به هر چه دست یابند یکسره آن را نابود کنند.»
ص: 863
در این آیات، از دو دوره افساد بنی اسرائیل و دوبار انتقام الهی از آنان یاد شده است. برخی، دوره نخست افساد را به زندانی ساختن ارمیا و کشتن زکریا مربوط دانسته و عده ای دیگر، دوره دوم را مربوط به حبس و شکنجه ارمیا شمرده اند. از سوی دیگر، در برخی روایات، از ماجرای حمله بخت نصر پس از قتل یحیی بن زکریا خبر داده شده و آن حادثه را انتقام خداوند از قاتلان و رضایت دهندگان به مرگ یحیی (ع) شمرده اند. هارون بن خارجه در روایتی از امام صادق (ع) به این ماجرا اشاره کرده و همچنین داستانی افسانه وار درباره ملاقات ارمیا با بخت نصر در کودکی و گرفتن امان نامه ای از او نقل کرده است که اعتبار و صحت آن روایت را مورد سؤال قرار می دهد.
این روایات ناسازگار با واقعیات تاریخی سبب شده تا برخی مورخان اسلامی از قبیل طبری و ابن اثیر آنها را نقد کنند و برخی مفسران نیز برای جدا ساختن حوادث گوناگون تاریخی، به تبیین و تمییز دو دوره افساد بنی اسرائیل و دو بلای خداوند بر آن ها بپردازند. علامه مجلسی با توجه به تعارض روایات در منابع شیعی، بدون در نظر گرفتن گزارش های تاریخی و احتمالا تحت تأثیر ثعلبی در عرائس به این احتمال دامن زده است که بخت نصر، عمری دراز داشته و در دو دوره بلند مدت به اورشلیم حمله کرده است. در همین جهت نیز از دو بخت نصر یاد شده که یکی در عهد ارمیا و دیگری در عهد یحیی بوده است.
ص: 864
3. ارمیا و معجزه احیای مردگان:
برخی منابع کلامی شیعه در اثبات عقیده رجعت، به ماجرای زنده شدن هزاران نفر از بنی اسرائیل پس از مرگ ناگهانی استدلال و ارمیا را پیامبر آنان معرفی کرده اند. شیخ صدوق از این ماجرا چنین حکایت می کند آنان که از بیماری طاعون رنج می بردند، برای رهایی از آن، همگی از شهر خارج شده، به ساحل دریا پناه می برند; آن گاه فرمان مرگ از سوی خداوند بر آنان فرود می آید; سپس ارمیا با گذر از جمع مردگان به خداوند روی کرده و از او حیاتی دوباره را برای آنان خواستار می شود و بدین ترتیب، همگی به حیات باز می گردند: «الم تر الی الذین خرجوا من دی_رهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احی_هم؛ آیا کسانی را که هزاران تن بودند ندیدی آن گاه که از بیم مرگ [و فرار از جهاد] از دیار خود بیرون شدند، پس خدا به آنها گفت: بمیرید [و آنها مردند] سپس زنده شان کرد؟ به راستی خدا نسبت به مردم، صاحب کرم است ولی بیشتر مردم سپاس نمی گزارند.» (بقره/ 243) در منابع دیگر، نام این پیامبر، حزقیل یاد شده است.
4. ارمیا و جالوت:
در روایتی از هارون بن خارجه از امام باقر (ع) نقل شده که ارمیا همان پیامبر دوره جالوت بوده که مردم از او تعیین پادشاهی را درخواست کرده بودند تا به رهبری او به مبارزه با جالوت برآیند. او نیز طالوت را به فرمان خداوند برای این امر برمی گزیند: «الم تر الی الملا من بنی اسرءیل من بعد موسی اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملک_ا نق_تل فی سبیل الله... * و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملک_ا؛ آیا آن سران بنی اسرائیل را پس از موسی ندیدی آن گاه که به پیامبر خویش گفتند: برای ما امیری بگمار تا در راه خدا جهاد کنیم؟ گفت: آیا احتمال نمی دهید که اگر جهاد بر شما مقرر شد جهاد نکنید؟ گفتند: چگونه ممکن است که در راه خدا جهاد نکنیم در حالی که از دیارمان رانده شده و از فرزندان خود جدا افتاده ایم. اما هنگامی که به جهاد دستور یافتند، جز اندکی از ایشان همه رویگردان شدند و خدا به ستمگران آگاه است. و پیامبرشان به آنها گفت: همانا خدا طالوت را به امیری شما برگماشت. گفتند: از کجا او بر ما حکومت داشته باشد، حال آن که ما برای این امر شایسته تریم و او از مال دنیا چیزی ندارد؟ گفت: خدا وی را بر شما برگزیده و او را در دانش و جسم فزونی داده است، و خدا فرمانروایی خویش را به هر که خواهد می دهد که خدا وسعت بخش داناست.» (بقره/ 246 _ 247) نام این پیامبر در روایات دیگر که شهرت بیشتری دارند، اشموئیل یاد شده است.
ص: 865
5. ارمیا و عذاب خدا بر اهل حجاز:
قرطبی، ذیل آیه 11 انبیاء «و کم قصمنا من قریة کانت ظالمة؛ و چه بسیار شهرهایی را که [مردمش] ستمکار بودند درهم شکستیم و پس از آنها قومی دیگر پدید آوردیم.» ارمیا را پیام آور نزول غضب خداوند بر عرب های حجاز می داند. آنان که طغیان و فساد را به سرحد نهایی رسانده، و پیامبرشان را کشته بودند، مورد غضب خدا قرار گرفتند و ارمیا از سوی خدا نزد بخت نصر آمده، او را برای انتقام از ایشان به آن دیار می فرستد. خداوند پیش از حمله بخت نصر به ارمیا مأموریت می دهد که معدبن عدنان، جد پیامبر را از جزیرة العرب خارج سازد. به ماجرای نجات معدبن عدنان به گونه ای افسانه وار و گسترده در منابع اسلامی توجه شده است و او را در زمره پیامبرانی برشمرده اند که مژده ظهور پیامبر اسلام را داده اند.
مورخان اسلامی، سلسله نسب پیامبر تا عدنان را نیز برگرفته از کتاب برخیا یا بورخ، کاتب ارمیا دانسته اند. احتمالا برخیا یا بورخ، واژه معرب باروک است که در عهد عتیق، شاگرد ارمیا و یکی از پیامبران بنی اسرائیل معرفی شده است. نقش مژده رسانی ارمیا در سروده های اسلامی نیز انعکاس یافته است.
6. سرانجام ارمیا:
در منابع اسلامی صرف نظر از روایاتی که او را همان خضر نبی دانسته، برای او عمری دراز می پندارند، در برخی روایات دیگر به گونه ای تصویر شده که قرین به شهادت است. در این دسته روایات به جریان سنگسار شدن وی به وسیله یهودیان مصر یا عرب های حجاز اشاره، و روز شهادت او نیز در برخی منابع شیعی، 23 ذی قعده دانسته شده است. ارمیا از عالمان دانش رمل و حروف شمرده شده و در منابع تاریخی متأثر از فرهنگ ایرانی، از زردشت به صورت شاگرد یا خدمت گزار یکی از شاگردان ارمیا یاد شده است.
ص: 866
افزون بر این، نقش های متعدد دیگری نیز به ارمیا نسبت داده شده است: آبادسازی مصر و پادشاهی بر آن پس از تخریب به دست بخت نصر، پنهان ساختن تابوت موسی که در آخرالزمان از دریاچه طبریه بیرون کشیده خواهد شد.
من_اب_ع
محمد بن جریر طبری- جامع البیان- جلد 3 ص 41- 49 و جلد 15 ص 50 _ 52
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 2 صفحه 639، 610
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 378، ص 296 _ 297
ابن کثیر- قصص الانبیاء- صفحه 421، 432 _ 436، 436 _ 438
محمد بن جریر طبری- تاریخ طبری- جلد 1 صفحه 321- 324، 316 - 317، 347
قطب راوندی- قصص الانبیاء- صفحه 225
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- جوامع الجامع- جلد 1 صفحه 744
علی ابن ابراهیم قمی- تفسیر قمی- جلد 1 صفحه 113 _ 117
ابن خلدون حضرمی- تاریخ ابن خلدون- جلد 2 صفحه 161، 239 و 299
علی معموری- مقاله ارمیا- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 2
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت ارمیا (ع) داستان تاریخی یهودیت داستان قرآنی
جان بی ناس در کتاب تاریخ جامع ادیان در مورد این پیامبر بنی اسرائیلی می نویسد. این پیغمبر بزرگ مردی بود به صفات انسانی آراسته. هر چند دست حوادث او را مورد نفرت عوام قرار داد، ولی نبوت خود را در هنگامی که سنش هنوز از بیست تجاوز نکرده بود آغاز فرمود. وی از خاندانی کهن از خادمان معبد، در شهر عناتوث، که بلده ای کوچک در چهار میلی شمال شرقی اورشلیم بود، زاییده شد. در حالی که اوضاع زمانه نامطلوب بود و در زمان سلطنت یوشیا مخاطراتی بزرگ قوم او را تهدید می کرد، پس احساسات او برانگیخته شد و به او الهام گردید که یهوه او را به نبوت مبعوث کرده است.
ص: 867
پس کلام خداوند بر من نازل شده، گفت: «قبلا از آنکه تو را در شکم صورت ببندم، تو را شناختم، و قبل از بیرون آمدنت از رحم تو را تقدیس نمودم، و تو را نبی امتها قرار دادم.» پس گفتم: «آه، ای خداوند یهوه! اینک من تکلم کردن را نمی دانم، چونکه طفل هستم.» اما خداوند مرا گفت: «مگو من طفل هستم زیرا هر جایی که تو را بفرستم خواهی رفت، و به هر چه تو را امر فرمایم تکلم خواهی نمود. از ایشان مترس! زیرا خداوند می گوید، من با تو هستم و تو را رهایی خواهم داد.»
آنگاه خداوند دست خود را دراز کرده، دهان مرا لمس کرد و گفت: «اینک کلام خود را در دهان تو نهادم.» نبوت ارمیا غالبا مبتنی بر انذار و وعید بود و بلایا و مصایب غم انگیز را پیش بینی می کرد که ممکن بود به یاری خداوند یهوه رفع شود یا به اصلاح آید. ولی نصایح او بی فایده و بی ثمر ماند و کار بر او مشکل گردید، چندان که در اواخر ایام دل در بر او به تنگ آمد و فریاد شکایت از سینه بلند کرده، گفت: «تمامی روز مضحکه شده ام! و هر کس مرا استهزا می کند،زیرا هرگاه می خواهم تکلم نمایم ناله می کنم، و به ظلم و غارت ندا می نمایم.» پس گفتم: «او را ذکر نخواهم کرد، و بار دیگر به اسم او سخن نخواهم گفت.» آنگاه در دل من مثل آتش افروخته شد، و در استخوانهایم بسته گردید، و از خودداری خسته شده، باز نتوانم ایستاد. لیکن خداوند با من چون جباری قاهر است. ملعون باد روزی که در آن زاده شدم، و نامبارک باد روزی که مادرم مرا زایید. ملعون باد کسی که پدر مرا مژده داد، و گفت که برای تو ولدی نرینه زاییده شده است. و او را بسیار شادمان گردانید... چرا من از رحم بیرون آمدم تا مشقتم را مشاهده نمایم، و روزهایم در خجالت تلف شود؟»
ص: 868
ارمیا با وجود آنکه مبغوض عامه قرار گرفته بود از گفتن الهامات و واردات نفسانی که می پنداشت از طرف خداوند به او القا می شود دریغ نکرد. تنها یک نفر در آن روزهای تلخ و تار با او صدیق و وفادار ماند و دیگران از شاه و گدا و کاهن و عامی او را ترک کردند. او شخصی است باروخ نام که نبوتهای او را تحریر و کتابت می کرد و از شرح حال ارمیا یادداشتهایی می نگاشت. ارمیا معاصر روزگاری ناگوار در تاریخ یهودیه است. وی در زمانی بود که سلطنت آشور رو به انحطاط نهاده بود، و طوایف مهاجم سیت ها سراسر بلاد شام و سواحل فنیقیه را غارت می کردند. اندکی بر نیامد که شهر نینوا، تختگاه آشور، سقوط کرد و کلدانیان در بابل سلطنت مشرق را در قبضه خود گرفتند. در آن اوقات بابل و مصر با یکدیگر بر سر کشور فلسطین رقابت داشتند.
یوشیا، پادشاه یهود، با مصریان همراه و هم پیمان گردید، ولی خود در جنگی شدید که بین آن دو کشور به وقوع پیوست به قتل رسید و بعد از آن دیری نگذشت که کشور یهودیه تحت قدرت و تسخیر کلدانیان در آمد و آنها از آن دیار سالیانه خراجی گزاف دریافت داشتند. ارمیا، که مردی روشن بین و دل آگاه بود، مقاومت و خصومت با کلدانیان را خطرناک می دانست و هموطنان خود را پیوسته هشدار می داد که شهر اورشلیم را بیهوده شکست ناپذیر نپندارند و اگر سر به طغیان بردارند، هر آینه کلدانیان بر آن بلد یهوه غالب خواهند شد. یک روز در معبد اورشلیم (بیت المقدس) برپا خاست و آن قوم از خدا برگشته و کافر را مخاطب ساخته، فریاد برآورد: «... این خانه را مثل شیلوه [ویران] خواهم ساخت و این شهر را برای جمیع امتهای زمین لعنت خواهم گردانید.»(ارمیا/ 6026)
ص: 869
از این نبوت و پیشگویی، عامه مردم خاصه کاهنان به خشم آمده و او را به قتل محکوم کردند و اطراف او گرد آمدند، وی او همچنان در عقیده خود ثابت بود و سخنان خود را تکرار می کرد و همان استحکام عقیده و ثبات قدم جان او را نجات داد و روسای یهود او را مستوجب قتل ندانستند. و چون ارمیا از گفتن هر آنچه خداوند او را مامور فرموده بود که به تمامی قوم بگوید فارغ شد، کاهنان و انبیا (متنبیان) و تمامی قوم او را گرفته گفتند: «البته خواهی مرد! مرا به اسم یهوه نبوت کرده گفتی که این خانه مثل شیلوه خواهد شد، و این شهر خراب و غیر مسکون خواهد گردید؟» پس تمامی قوم در خانه خداوند نزد ارمیا جمع شدند. و چون روسای یهودا این چیزها را شنیدند، از خانه پادشاه به خانه خداوند برآمده به دهنه دروازه جدید خانه خداوند نشستند. پس کاهنان و انبیا (متنبیان) روسا و تمامی قوم را خطاب کرده گفتند: «خداوند مرا فرستاده است تا همه سخنانی را که شنیدید به ضد این خانه و به ضد این شهر نبوت نمایم. پس الان راهها و اعمال خود را اصلاح نمایید و قول یهوه خدای خود را بشنوید تا خداوند از این بلایی که درباره شما فرموده است پشیمان شود. اما من اینک در دست شما هستم. موافق آنچه در نظر شما پسند و صواب آید به عمل آرید.
لیکن اگر شما مرا به قتل رسانید، یقین بدانید که خون بیگناهی را بر خویشتن و بر این شهر و ساکنانش وارد خواهید آورد، زیرا حقیقتا خداوند مرا نزد شما فرستاده است تا همه این سخنان را به گوش شما برسانم.» این گونه سخن کاملا وضع را تغییر داد و ارمیا نجات یافت.
ص: 870
آنگاه روسا و تمامی قوم به کاهنان و انبیا گفتند که این مرد مستوجب قتل نیست، زیرا به اسم یهوه خدای ما به ما سخن گفته است. دیگر انبیای کذبه که به دروغ ادعای پیغمبری می کردند با کاهنان همدست شدند و بر خلاف نبوتهای او سخن می گفتند و او را آزارها می دادند. یک بار ارمیا یوغی چوبین بر گردن خویش افکنده، در معابر ظاهر شد و منظور او از این یوغ افکندن اشاره رمزی به یوغ بندگی پادشاه بابل بود. هنگامی که با این ترتیب به سوی معبد روانه بود، یکی از متنبیان (پیغمبران دروغین) موسوم به حنانیا برابر او ایستاد و سخنانی بر خلاف کلمات او از زبان خدا جعل کرد و یوغ را از گردن ارمیا برداشت و شکست و گفت: «خداوند چنین گوید: به همین گونه من یوغ نیوکد نصر، پادشاه بابل، را می شکنم و آن را از گردن همه ملتها، ظرف دو سال بر می گیرم.» ارمیا فریاد بر کشید که حنانیا با نبوت کاذبانه خود مردم را به دورغ خوشدل می سازد. خدا به جای این یوغ چوبین «یوغی آهنین و ناشکستنی بر گردن ملتهایی که به نیوکد نصر شاه بابل خدمت کنند خواهد افکند.»
رفتار دیگر مدعیان نبوت در اورشلیم با ارمیا بهتر از رفتار حنانیا نبود و ارمیا درباره ایشان می گفت: «یهوه صبایوت چنین می گوید: به سخنان این انبیایی که برای شما نبوت می کنند گوش ندهید! زیرا شما را به بطالت تعلیم می دهند، و رویای دل خود را بیان می کنند، و نه از دهان خداوندا!... خداوند می گوید که من خصم اینان هستم که به خوابهای دروغ نبوت می کنند، من آنها را نفرستاده ام و مامور نکرده ام.» سرانجام قوم به کلمات و نصایح او گوش نکردند و علیه بابلیها قیام کردند و آشوریها شهر اورشلیم را محاصره نمودند. باز ارمیا روسای قوم و کاهنان و مردم را بیم می داد و علنا اظهار می داشت که با این رفتار وطنشان را محکوم به زوال و شکست ساختند و آنان هم خود محکوم محتوم به نابودی و فنا هستند. تنها راه علاج بر حسب پیش بینی او آن بود که با کلدانیان از در تسلیم درآیند. شاه یهود از این بیانات او غضبناک شده، او را در سیاهچالی پر از گل و لای به زندان افکند تا وی نزدیک به هلاکت رسید. ولی پس از آنکه کلدانیها شهر اورشلیم را به قهر و غلبه مسخر کردند، ارمیا آزاد گشت.
ص: 871
این بلیه تنها حادثه ای نبود که برای ارمیا روی داد، بلکه برکات برای او از اینگونه حوادث سخت پیش آمده و کرارا قوم اسرائیل قصد جان او کردند. و در زمان سلطنت یهویاکیم، پسر یوشیا، پادشاه طوماری را که ارمیا از نبوتهای خود نوشته بود پاره کرد و در آتش افکند و او و کاتبش، باروخ، را در زندان افکند. عاقبت چون در سال 586 ق م، نبوکد نصر شهر اورشلیم را فتح کرد، ارمیا را آزاد ساختند و با او به نیکی رفتار کردند و به وی با عده معدودی دیگر اجازه اقامت در شهر اورشلیم دادند، ولی دیگران را محکوم به تبعید کرده، اکثر اهالی و سکنه را به اسارت به بابل بردند. بعضی از یهودیان ارمیا را بعد از این واقعه ربوده، به مصر بردند. وی در آنجا همچنان به نبوت مشغول بود تا آنکه عمرش در آن دیار به آخر رسید و به طور نامعلومی و شاید در تحت عقاب و شکنجه ای دردناک هلاک گردید.
با آنکه ارمیا پیامبر وعید و انذار است و قوم خود را به مصایب و بلایا بیم می دهد، مع ذلک در روح او بارقه ای از نیک بینی و امید نیز تابش یافته است و گاه و بیگاه مردم را به وعده های امیدبخش دلشاد می ساخته و مخصوصا می گفته است که بعد از آنکه بنی اسرائیل به دست بابلیها ضرب تازیانه غضب یهوه را چشیدند بابل نیز به نوبت خود زوال خواهد یافت و مردم یهودیه و بنی اسرائیل مورد شفقت و رحمت خداوند قرار گرفته، بار دیگر به سرزمین یهودیه باز خواهد گشت و به عبادت خدای خود (یهوه) مشغول خواهند شد، و داود رجعت کرده بر ایشان سلطنت خواهد کرد. چه خداوند به یعقوب گفته است: «من با تو هستم تا تو را نجات بخشم و جمیع امتها را که تو را در میان آنها پراکنده ساختم تلف خواهم کرد، اما تو را تلف نخواهم نمود.»
ص: 872
ارمیا می گفت یهوه برای صلاح بنی اسرائیل با آنان پیمان جدیدی خواهد بست. در این نقطه ارمیا سهم مشخص و اصیلی در نبوت سنتی به جای نهاد. عهد جدید بین خداوند و یکایک افراد آزاد و بازخرید شده بسته می شود، در حالی که در پیشگوییها و نبوتهای سابق این رابطه صورت کلی و عمومی داشت و یهوه یکجا با عبرانیان پیمان دسته جمعی می بست و این اساس عهد عتیق بود. خداوند می گوید اینک ایامی می آید که با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهد تازه ای خواهم بست. نه مثل آن عهدی که با پدران ایشان بستم در روزی که ایشان را دستگیری نمودم تا از زمین مصر بیرون آورم، زیرا که ایشان عهد مرا شکستند با آنکه خداوند می گوید من شوهر (ولی و کفیل) ایشان بودم. اما خداوند می گوید این است عهدی که بعد از این ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست. شریعت خود را در باطن ایشان خواهم نهاد و آن را بر دل ایشان خواهم نوشت و من خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود. و بار دیگر کسی به همسایه اش و شخصی به برادرش تعلیم نخواهد داد و نخواهد گفت «خداوند را بشناس»؛ زیرا خداوند می گوید جمیع ایشان از خرد و بزرگ مرا خواهند شناخت. (ارمیا: 31. 31-35)
ارمیا پیشگویی خود را با این استنتاج موجز که مبین مسئولیت شخصی و فردی ابنای بشر است همراه ساخت:در آن ایام بار دیگر نخواهند گفت که پدران انگور ترش خوردند؛ و دندان پسران کند گردید. بلکه هر کس به گناه خود خواهد مرد. و هر که انگور ترش خورد، دندان وی کند خواهد شد.
ص: 873
ارمیا در مواعظ و تعالیم خود میان آدمیان و خداوند متعال رابطه ای مستقیم برقرار می سازد و آنها را در برابر یهوه شخصا مسئول اعمال خود می داند و معتقد به شفیع و واسطه بین عابد و معبود نیست. این تعالیم در تاریخ دینی یهود دارای کمال اهمیت است، زیرا نتیجه منطقی آن مقدمات این است که هر گاه بین خلق و خالق خط ارتباط مستقیمی موجود باشد و رابطه آنها با یکدیگر بدون وساطت و وسایل استوار گردد، دیگر رفتن به معبدها و گذرانیدن قربانیها و به جا آوردن تشریفات و مناسک دارای اهمیتی چندان نیست و ضرورت نخواهد داشت، یعنی حیات عالی و روحانی هر فرد بی نیاز از اعمال صوری می باشد. ارمیا از این دیدگاه به عقب برگشته، عاموس نبی را در نظر می آورد و راه را برای مضامین عهد جدید می گشاید.
من_اب_ع
جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- صفحه 521- 527
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی یهودیت پیامبران بنی اسرائیل حضرت ارمیا (ع) جان بی ناس تاریخ
عزیر عزیر در لغت عرب همان عزرا در لغت یهود است، و از آنجا که عرب به هنگامی که نام بیگانه ای را به کار می برد معمولا در آن تغییری ایجاد می کند، مخصوصا گاه برای اظهار محبت آن را به صیغه تصغیر در می آورد، عزرا را نیز تبدیل به عزیر کرده است، همانگونه که نام اصلی عیسی که یسوع است و یحیی که یوحنا است پس از نقل به زبان عربی دگرگون شده و به شکل عیسی و یحیی در آمده است در کت_اب ه_ای ت_اری_خ، ع_زیر (ع) را از پی_امب_ر زادگان الهی نام برده اند. برخی او را همان ارمیای نبی (ع) دانسته اند. به هر حال عزیر یا عزرا در تاریخ یهود موقعیت خاصی دارد تا آنجا که بعضی اساس ملیت و درخشش تاریخ این جمعیت را به او نسبت می دهند و در واقع او خدمت بزرگی به این آئین کرد، زیرا به هنگامی که در واقعه بخت النصر پادشاه بابل وضع یهود به وسیله او به کلی درهم ریخته شد، شهرهای آنها به دست سربازان بخت النصر افتاد و معبدشان ویران و کتاب آنها تورات سوزانده شد، مردانشان به قتل رسیدند و زنان و کودکانشان اسیر و به بابل انتقال یافتند، و حدود یک قرن در آنجا بودند. سپس هنگامی که کورش پادشاه ایران بابل را فتح کرد، عزرا که یکی از بزرگان یهود در آن روز بود نزد وی آمد و برای آنها شفاعت کرد، او موافقت کرد که یهود به شهرهایشان باز گردند و از نو تورات نوشته شود. در این هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته های پیشینیان یهود باقی مانده بود تورات را از نو نوشت. به همین دلیل یهود او را یکی از نجات دهندگان و زنده کنندگان آئین خویش می دانند و به همین جهت برای او فوق العاده احترام قائلند.
ص: 874
این موضوع سبب شد که گروهی از یهود لقب ابن الله (فرزند خدا) را برای او انتخاب کنند، هر چند از بعضی از روایات مانند روایت احتجاج طبرسی استفاده می شود که آنها این لقب را به عنوان احترام به عزیر اطلاق می کردند، ولی در همان روایت می خوانیم: هنگامی که پیامبر (ص) از آنها پرسید: «شما اگر عزیر را به خاطر خدمات بزرگش احترام می کنید و به این نام می خوانید پس چرا این نام را بر موسی (ع) که بسیار بیش از عزیر به شما خدمت کرده است نمی گذارید؟» آنها از پاسخ فرو ماندند و جوابی برای این سؤال نداشتند. ولی هر چه بود این نامگذاری در اذهان گروهی از صورت احترام بالاتر رفته بود و آن چنان که روش عوام است آن را طبعا بر مفهوم حقیقی حمل می کردند و او را به راستی فرزند خدا می پنداشتند، زیرا هم آنها را از در بدری و آوارگی نجات داده بود، و هم به وسیله بازنویسی تورات به آئینشان سر و سامانی بخشید. البته همه آنها چنین عقیده ای را نداشته اند، ولی از قرآن استفاده می شود که این طرز فکر در میان گروهی از آنها که مخصوصا در عصر پیامبر (ص) می زیسته اند وجود داشت به دلیل اینکه در هیچ تاریخی نقل نشده که آنها با شنیدن آیه فوق این نسبت را انکار و یا سر و صدا به راه انداخته باشند و اگر چنین بود حتما واکنش از خود نشان می دادند.
خداوند در سوره توبه می فرماید: «و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصری المسیح ابن الله ذالک قولهم بأفواههم یضاهون قول الذین کفروا من قبل قتلهم الله أنی یؤفکون؛ و یهود گفتند: عزیر پسر خداست، و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخن [باطلی] است که بر زبان می آورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شدند شباهت دارد. خدا بکشدشان، به کجا منحرف می شوند؟» (بقره/ 30) علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرماید: «کلمه عزیر نام همان شخصی است که یهود او را به زبان عبری خود عزرا می خوانند، و در نقل از عبری به عربی این تغییر را پذیرفته است، هم چنان که نام یسوع وقتی از عبری به عربی وارد شده به صورت کلمه عیسی درآمده، و بطوری که می گویند کلمه یوحنای عبری در عربی یحیی شده است. و این عزرا همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود، و تورات را بعد از آنکه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخیر بلاد یهود و ویران نمودن معبد و سوزاندن کتابهای ایشان به کلی از بین رفت دوباره آن را به صورت کتابی به رشته تحریر درآورد. بخت النصر مردان یهود را از دم تیغ گذرانید و زنان و کودکان و مشتی از ضعفای ایشان را با خود به بابل برد و نزدیک یک قرن در بابل بماندند، تا آنکه بابل به دست کورش کبیر پادشاه ایران فتح شد و عزرا نزد وی رفته و برای یهودیان تبعیدی شفاعت نمود.
ص: 875
و چون عزرا در نظر کورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذیرفته شد و کورش اجازه داد که یهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود و با اینکه نسخه های تورات به کلی از بین رفته بود عزرا در حدود سنه 457 قبل از میلاد مسیح مجموعه ای نگارش داد و به نام تورات در میان یهود منتشر نمود. صرفنظر از اینکه همین مجموعه هم در زمان انتیوکس پادشاه سوریه و فاتح بلاد یهود، یعنی در حدود سنه 161 قبل از میلاد باز به کلی از بین رفت، حتی مامورین وی تمامی خانه ها و پستوها را گشته، و نسخه های مجموعه عزرا را یافته و سوزاندند و به طوری که در تاریخ ضبط شده در منزل هر کس می دیدند صاحب آن را اعدام و یا جریمه می کردند، الا اینکه یهود به همان جهت که عزرا وسیله برگشت ایشان به فلسطین شد، او را تعظیم نموده و به همین منظور او را پسر خدا نامیدند.»
حال آیا این نامگذاری مانند نامگذاری مسیحیان هست که عیسی را پسر خدا نامیده اند و پرتوی از جوهر ربوبیت در او قائلند، و یا او را مشتق از خدا و یا خود خدا می دانند، و یا اینکه از باب احترام او را پسر خدا نامیده اند، هم چنان که خود را دوستان و پسران خدا خوانده (و به نقل قرآن) گفته اند: «نحن أبناء الله و أحباؤه؛ یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم.» (مائده/ 18) برای ما معلوم نشده و نمی توانیم هیچ یک از این دو احتمال را به ایشان نسبت بدهیم. چیزی که هست ظاهر سیاق آیه بعد از آیه مورد بحث که می فرماید: «اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله و المسیح ابن مریم؛ اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند.» (توبه/ 31) این است که مرادشان معنای دوم است.
ص: 876
بعضی از مفسرین گفته اند عقیده به اینکه عزیر پسر خدا است کلام پاره ای از یهودیان معاصر رسول خدا (ص) بوده، و تمامی یهودیان چنین اعتقادی ندارند، و اگر قرآن آن را مانند گفتن اینکه: «إن الله فقیر و نحن أغنیاء؛ خدا فقیر است و ما توانگریم.» (آل عمران/ 181) و هم چنین گفتن اینکه: «ید الله مغلولة؛ دست خدا بسته است.» (مائده/ 64) به همه یهودیان نسبت داده، برای این بوده که بقیه یهودیان هم به این نسبت ها راضی بوده اند، مثلا هر چند گفتار آخری، کلام بعضی از یهودیان مدینه و معاصر رسول خدا (ص) بوده، ولیکن سایر یهودیان با آن مخالفت نداشته اند، پس در حقیقت همه متفق الرأی بوده اند.
از آنچه گفتیم پاسخ این سؤال روشن می شود که امروز در میان یهود چنین عقیده ای وجود ندارد و هیچکس عزیر را پسر خدا نمی داند، با این حال چرا قرآن چنین نسبتی را به آنها داده است؟ توضیح اینکه لزومی ندارد همه یهود چنین اعتقادی را داشته باشند، همین قدر مسلم است که در عصر نزول آیات قرآن در میان یهود گروهی با این عقائد وجود داشته اند. به دلیل اینکه هیچگاه نسبت فوق را انکار نکردند و تنها طبق روایات آن را توجیه نمودند و نامگذاری عزیر را به ابن الله به عنوان یک احترام معرفی کردند که در برابر ایراد پیامبر که چرا این احترام را برای خود موسی قائل نیستید عاجز ماندند و به هر حال هر گاه عقیده ای را به قومی نسبت می دهند لزومی ندارد که همه آنها در آن متفق باشند بلکه همین مقدار که عده قابل ملاحظه ای چنین عقیده ای را داشته باشند کافی است.
ص: 877
داستان شگفت انگیز عزیر در سوره بقره خداوند در این سوره می فرماید: «او کالذی مر علی قریة وهی خاویة علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر الی حمارک و لنجعلک آیة للناس وانظر الی االعظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کل شی قدیر؛ یا چون آن کس که به شهری که بامهایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد؛ [و با خود می] گفت: چگونه خداوند، [اهل] این [ویرانکده] را پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خداوند، او را [به مدت] صد سال میراند. آنگاه او را برانگیخت، [و به او] گفت: چقدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز یا پاره ای از روز را درنگ کردم. [نه] بلکه صد سال درنگ کردی، به خوراک و نوشیدنی خود بنگر [که طعم و رنگ آن] تغییر نکرده است، و به درازگوش خود نگاه کن [که چگونه متلاشی شده است. این ماجرا برای آن است که هم به تو پاسخ گوییم] و هم تو را [در مورد معاد] نشانه ای برای مردم قرار دهیم. و به [این] استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پیوند می دهیم؛ سپس گوشت بر آن می پوشانیم. پس هنگامی که [چگونگی زنده ساختن مرده] برای او آشکار شد، گفت: [اکنون] می دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست.» (بقره/ 259)
این آیه که به صورت عطف بر آیه گذشته ذکر شده است، سرگذشت دیگری از یکی از انبیاء پیشین را بیان می کند، که مشتمل بر شواهد زنده ای بر مسائل معاد است و عطف این دو آیه به یکدیگر ممکن است از این نظر باشد که در آیه قبل سخن پیرامون توحید و شناسایی خدا بود و در این آیه و آیه بعد از آن (260) سخن درباره معاد و زندگی بعد از مرگ است. این احتمال نیز از سوی بعضی از مفسران داده شده است که در ذیل آیة الکرسی سخن از هدایت الهی می گوید سپس در آیاتی که بعد از آن آمده به یکی از طرق هدایت که بیان دلائل عقلی است اشاره می کند (داستان ابراهیم (ع) و نمرود) و در آیه مورد بحث و آیه آینده، از دلائل حسی استفاده شده است که مساله را در جنبه های شهودی مطرح می کند.
ص: 878
نخست می فرماید: یا همانند کسی که از کنار یک آبادی عبور می کرد در حالی که دیوارهای آن به روی سقفها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوانهای اهل آن در هر سو پراکنده بود، او از روی تعجب با خود) گفت: «چگونه خدا اینها را بعد از مرگ زنده می کند.» عروش جمع عرش در اینجا به معنی سقف است، و خاویة در اصل به معنی خالی است و در اینجا کنایه از ویران شدن است زیرا خانه های آباد معمولا مسکونی است و خانه هایی که خالی می شود یا به خاطر ویرانی است و یا بر اثر خالی بودن تدریجا ویران خواهد شد بنابراین جمله «و هی خاویة علی عروشها» چنین معنی می دهد که خانه های آنان ویران شده بود، به این صورت که نخست سقف آنها فرود آمده و سپس دیوارها به روی آنها افتاده بود، این نوع ویرانی، ویرانی کامل و تمام عیار است، زیرا به هنگام ویرانی معمولا نخست سقف آن ویران می گردد و بعد دیوارها مدتی سر پا می ایستد، سپس روی ویرانه های سقف فرو می غلتد. بعضی تصریح کرده اند که مفهوم عرش با سقف متفاوت است، سقف تنها به قسمت بالای عمارت گفته می شود ولی عرش عبارت از سقفی است که همراه با پایه ها باشد. از قرائن چنین استفاده می شود که در این ماجرا کسی همراه آن پیامبر نبود، و هنگامی که چشمش به استخوانهای متلاشی شده اهل قریه افتاد، به آنها اشاره کرد و این سؤال را از خویشتن نمود که چگونه خداوند اینها را بعد از مرگشان زنده می کند؟
ص: 879
در ادامه آیه می فرماید: خداوند او را یکصد سال میراند، سپس او را زنده کرد و به او گفت: «چقدر درنگ کردی؟» گفت: «یک روز یا قسمتی از یک روز.» فرمود: «(نه) بلکه یکصد سال درنگ کردی.» اکثر مفسران از این جمله چنین فهمیده اند که خداوند جان آن پیامبر (ص) را گرفت و بعد از یکصد سال، از نو زنده کرد، و جمله اماته که از ماده موت به معنی مرگ است، همین مفهوم را می بخشد. ولی بعضی از مفسران به اصطلاح روشنفکر مانند نویسنده المنار و همچنین مراغی، اصرار دارند که آن را اشاره به یک نوع خواب و فقدان حس و حرکت بدانند، که دانشمندان امروز آن را سبات می نامند و آن این است که موجودی زنده برای مدتی طولانی در یک نوع خواب عمیق فرو رود، اما شعله های حیات در او خاموش نشود.
سپس اضافه می کند: آنچه تا کنون در مورد این خوابهای طولانی اتفاق افتاده بیش از چند سال نبوده، بنابراین رسیدن به یکصد سال غیر عادی است، ولی مسلم است هنگامی که این موضوع تا چند سال امکان داشته باشد تا یکصد سال نیز ممکن خواهد بود و آنچه در قبول امور خارق عادت لازم است این است که کار ممکن باشد نه محال عقلی. ولی ظاهرا هیچگونه دلیلی در آیه بر این گفتار نیست، بلکه ظاهر آیه این است که پیامبر مزبور از دنیا رفت و پس از یکصد سال زندگی را از سر گرفت البته چنین مرگ و حیاتی یک موضوع کاملا خارق العاده است ولی در هر حال محال نیست و از طرفی حوادث خارق العاده در قرآن نیز منحصر به این مورد نیست که بخواهیم آن را توجیه و یا تاویل کنیم. آری اگر منظور از ذکر خوابهای طولانی چند ساله یا مثلا آنچه درباره بسیاری از حیوانات به عنوان زمستان خوابی دیده می شود که سراسر زمستان را می خوابند و به هنگام گرم شدن هوا بیدار می شوند و یا مثلا مساله انجماد طبیعی بعضی از حیوانات و یا انجماد مصنوعی بعضی از جانداران دیگر به دست بشر برای یک مدت طولانی بدون اینکه بمیرند، این باشد که مساله مرگ و زندگی پس از یکصد سال امر ممکنی شمرده شود سخن خوبی به نظر می رسد و معنی این سخن چنین خواهد بود که خدایی که می تواند جانداران را صدها سال در یک خواب طولانی یا حالت انجماد فرو برد و سپس بیدار کند و به حال اول باز گرداند قادر است که مردگان را پس از مرگ زنده کند.
ص: 880
اصولا با قبول اصل معاد و زنده شدن مردگان در رستاخیز و همچنین با قبول خوارق عادات و معجزات پیامبران، این اصرار دلیلی ندارد که همه آیات قرآن را به یک سلسله مسائل عادی و طبیعی تفسیر کنیم و مرتکب همه گونه خلاف ظاهر در آیات بشویم زیرا این کار نه صحیح است و نه لزومی دارد! و به گفته بعضی از مفسران گویا ما فراموش کرده ایم که در آغاز موجود بی جانی بودیم سپس خداوند ما را زنده کرد، چه مانعی دارد نظیر آن مرگ و حیات تکرار گردد. جمله «لبثت یوما أو بعض یوم» نشان می دهد که آن پیامبر، موقع مرگ و زنده شدنش در دو ساعت مختلف از روز بوده، مثلا مرگ او پیش از ظهر بوده و زنده شدنش بعد از ظهر و لذا به شک افتاد که آیا یک شبانه روز بر او گذشته یا تنها چند ساعتی از یک روز به همین دلیل با تردید گفت یک روز یا قسمتی از یک روز، ولی به زودی به او خطاب شد که نه بلکه یکصد سال در اینجا مانده ای. سپس برای اینکه آن پیامبر، اطمینان بیشتری به این مساله پیدا کند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنی که همراه داشته و همچنین مرکب سواریش نگاهی بیفکند که اولی کاملا سالم مانده بود و دومی به کلی متلاشی شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده کند، و هم قدرت خدا را بر نگهداری هر چه اراده داشته باشد، می فرماید: به او گفته شد پس حالا نگاه کن به غذا و نوشیدنیت (که همراه داشتی ببین که با گذشت سالها) هیچگونه تغییری نیافته «فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه»
ص: 881
«لم یتسنه» از ماده سنه به معنی سال است، یعنی سال بر آن نگذشته است ولی در اینجا کنایه از عدم تغییر و فاسد نشدن است، یعنی به آنها نگاه کن که با گذشت آن همه سال، گویی سال و زمانی بر آن نگذشته و تغییری در آن حاصل نشده اشاره به اینکه خدایی که می تواند غذا و نوشیدنی تو را که قاعدتا باید زود فاسد گردد، به حال او نگه دارد، زنده کردن مردگان برای او مشکل نیست. زیرا ادامه حیات چنین غذای فاسدشدنی که عمر آن معمولا بسیار کوتاه است، در این مدت طولانی ساده تر از زنده کردن مردگان نیست. در اینکه این غذا و نوشیدنی چه بوده در آیه منعکس نیست، بعضی غذای او را انجیر و نوشیدنی او را یک نوع آب میوه ذکر کرده اند و می دانیم که هر دو بسیار زود فاسد می شوند، و بقای آنها در مدت طولانی موضوع مهمی است، بعضی هم آن را انگور و شیر ذکر کرده اند.
سپس می افزاید: ولی نگاه به الاغ خود کن (که چگونه از هم متلاشی شده برای اینکه اطمینان به زندگی پس از مرگ پیدا کنی) و تو را نشانه ای برای مردم قرار دهیم آن را زنده می سازیم «و انظر إلی حمارک و لنجعلک آیة للناس» البته قرآن بیش از این چیزی درباره مرکب آن پیامبر نگفته، اما از جمله های بعد استفاده می شود که مرکب او با گذشت زمان به کلی متلاشی شده بود و تنها استخوانهای پوسیده ای از آن باقی مانده بود، زیرا در غیر این صورت هیچ گونه نشانه ای برای گذشت یکصد سال وجود نداشت و این خود عجیب است که حیوانی که امکان عمر نسبتا طولانی دارد این چنین از هم متلاشی شود، اما میوه و آب میوه یا شیر که به سرعت باید فاسد شود کمترین تغییری در طعم و بوی آن حاصل نگردد و این نهایت قدرت نمایی خدا در امر حیات و مرگ است.
ص: 882
به هر حال در تکمیل همین مساله می افزاید: به استخوانها نگاه کن (که از مرکب سواریت باقی مانده) و ببین چگونه آنها را بر می داریم و به هم پیوند می دهیم و گوشت بر آن می پوشانیم «و انظر إلی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما»
ننشزها از ماده نشوز به معنی مرتفع و بلند شدن است، و در اینجا به معنی برداشتن از روی زمین و پیوستن آنها به یکدیگر است، یعنی نگاه کن که چگونه آنها را به هم پیوند می دهیم و گوشت به آنها می پوشانیم و زنده می کنیم. و اینکه بعضی از مفسران احتمال داده اند، منظور استخوانهای خود آن پیامبر است بسیار عجیب و بعید به نظر می رسد، زیرا این گفتگوها بعد از زنده شدن او می باشد، همچنین احتمال اراده استخوانهای پوسیده اهل آن آبادی زیرا قبل از این جمله، سخن از حمار و مرکب سواری بوده نه مردم قریه. و در پایان آیه می فرماید: هنگامی که با مشاهده این نشانه های واضح (همه چیز) برای او روشن شد گفت: می دانم که خدا بر هر کاری قادر است. یعنی علم و آگاهی من کامل شد و به مرحله شهود رسید، و قابل توجه اینکه نگفت الان دانستم. مانند گفتار زلیخا در مورد یوسف «الآن حصحص الحق؛ الان حق آشکار گشت.» (یوسف/ 51) بلکه گفت: می دانم، یعنی اعتراف به علم و آگاهی خود می کنم.
اجمالی از داستان این آیه در تواریخ اسلامی آیه اشاره به سرگذشت کسی می کند که در اثنای سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری آشامیدنی و خوراکی همراه داشت از کنار یک آبادی گذشت در حالی که به شکل وحشتناکی در هم ریخته و ویران شده بود و اجساد و استخوانهای پوسیده ساکنان آن به چشم می خورد هنگامی که این منظره وحشت زا را دید گفت چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟ البته این سخن از روی انکار و تردید نبود بلکه از روی تعجب بود زیرا قرائن موجود در آیه نشان می دهد که او یکی از پیامبران (ع) بوده که در ذیل آیه می خوانیم خداوند با او سخن گفته است و روایات نیز این حقیقت را تایید می کند.
ص: 883
در این هنگام خداوند جان او را گرفت و یکصد سال بعد او را زنده کرد و از او سؤال نمود «چقدر در این بیابان بوده ای؟» او که خیال می کرد مقدار کمی بیشتر در آنجا درنگ نکرده فورا در جواب عرض کرد: «یک روز یا کمتر!» به او خطاب شد که «یکصد سال در اینجا بوده ای اکنون به غذا و آشامیدنی خود نظری بیفکن و ببین چگونه در طول این مدت به فرمان خداوند هیچگونه تغییری در آن پیدا نشده است ولی برای اینکه بدانی یکصد سال از مرگ تو گذشته است نگاهی به مرکب سواری خود کن و ببین از هم متلاشی و پراکنده شده و مشمول قوانین عادی طبیعت گشته و مرگ آن را از هم متفرق ساخته است سپس نگاه کن و ببین چگونه اجزای پراکنده آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم.» او هنگامی که این منظره را دید گفت «می دانم که خداوند بر هر چیزی توانا است.» یعنی هم اکنون آرامش خاطر یافتم و مساله رستاخیز مردگان در نظر من شکل حسی به خود گرفت. درباره اینکه او کدامیک از پیامبران بوده احتمالات گوناگونی داده شده است بعضی او را ارمیا و بعضی خضر دانسته اند ولی مشهور و معروف این است که عزیر بوده است و در حدیثی از امام صادق (ع) نیز این موضوع تایید شده است. همچنین درباره اینکه این آبادی کجا بوده است بعضی آن را بیت المقدس دانسته اند که بر اثر حملات بخت نصر ویران و در هم کوبیده شد اما این احتمال بعید به نظر می رسد.
ص: 884
صد سال خواب!
عزیر چون وارد باغ خود شد، دید درختها سبز و سایه آنها گسترده است و زمان برداشت میوه آنها نزدیک شده است، نغمه بلبلها گوش را می نوازد و پرندگان به طرب آمده اند. عزیر ساعتی در این باغ بیاسود و از نسیم جان پرور آن بهره مند و از تماشای سبزه و چمن و طراوت یاس و یاسمن غرق در نشاط شد، آنگاه سبدی از انگور و سبد دیگری از انجیر و مقداری نان به همراه برداشت، سوار بر الاغ خود شد و راه منزل خویش را در پیش گرفت. عزیر در بازگشت خود غرق در اسرار آفرینش و عظمت موجودات بود و آنچنان در فکر فرو رفت، که راهش را گم کرد. چند لحظه بعد خود را در میان ویرانه ای دید که از دهکده خرابی حکایت می کرد، پراکندگی خانه های ویران، سقفها و دیوارهای فرو ریخته، وجود استخوانهای پوسیده و اسکلتهای متلاشی شده در سکوتی مرگبار، منظره وحشتناکی را ایجاد کرده بود. عزیر از الاغ خود پیاده شد و سبدهای میوه را کنار خود گذاشت و حیوان خود را بست و به دیوار خرابه ای تکیه داد، تا خستگی خود را بر طرف سازد و نیروی جسم و فکر خود را باز یابد.
سکوت مطلق و نسیم ملایم فکر عزیر را آزاد ساخت تا درباره مردگان و وضع رستاخیز ایشان بیندیشد. عزیر با خود فکر می کرد که این بدنهای متلاشی شده که طعمه خاک گشته اند و ابرهای فراوان بر آنها باریده و جریان سیل آنها را به هر سو رانده، چگونه در روز قیامت بار دیگر زنده می شوند؟! با ادامه این تفکر و تامل، کم کم چشمهای عزیر گرم شد و پلکهایش به آرامی روی هم آمد عضلاتش سست گشت و در خواب عمیقی فرو رفت، آنچنان که گویا به مردگان ملحق شده است. صد سال تمام گذشت، کودکان پیر شدند و عمر پیران پایان یافت، نسل ها تغییر کردند، قصرها عوض شدند ولی عزیر هنوز به صورت جسدی بی روح در خواب بود، استخوانهای او پراکنده و اعضایش از هم گسیخته، تا اینکه خداوند اراده کرد برای مردمی که در موضوع قیامت حیران و از درک آن عاجزند و در بیان آن اختلاف دارند، حقیقت را به نحوی آشکار سازد تا آن را با چشم ببینند و با لمس احساس کنند تا به آن یقین پیدا کنند. خدا استخوانهای عزیر را فراهم و آنها را مرتب ساخت و از روح خود در آن دمید، ناگهان عزیر با بدنی کامل و نیرومند از جای برخواست بر روی پای خود ایستاد.
ص: 885
عزیر با خود اندیشید که از خوابی سنگین بیدار شده است. سپس به جستجوی الاغ خود پرداخت و به دنبال آب و غذا روان شد. فرشته ای به سوی او آمد گفت: «فکر می کنی چقدر در خواب بوده ای؟» عزیر بدون دقت و تفکر در اوضاع گفت: «یک روز یا کمتر از آن خوابیده ام.» فرشته گفت: «تو صد سال است که مانند این اجساد در این زمین بوده ای، بارانهای نرم و رگبارهای شدید بر بدنت باریده و بادهای بسیار بر تو وزیده، ولی با گذشت این سالهای طولانی و حوادث مختلف می بینی که خوراکت سالم مانده و آب آشامیدنی تو تغییر نکرده است. ای عزیر! نگاهی به استخوانهای پراکنده الاغ خویش بینداز، می بینی که اعضایش از هم پاشیده شده و خدا به زودی به تو نشان خواهد داد که چگونه این استخوانهای پراکنده جمع و زنده می شوند و روح در آن دمیده می شود. اکنون شاهد این جریان باش تا به روز قیامت یقین پیدا کنی و بر ایمانت به رستاخیز بیفزایی و خدا تو را آیتی از قدرت خود قرار داد تا شک و تردید به رستاخیز را از ذهن مردم پاک کنی و بر اعتقاد آنها بیفزایی و آنچه را از درک آن عاجز بودند بر ایشان شرح دهی.» عزیر دقت کرد، دید الاغ وی با تمام شرایط و علائم روی دست و پای خود ایستاد و آثار زندگی در آن هویدا شد. عزیر با مشاهده این منظره گفت: «من می دانم که خدا بر هر چیز قادر است.»
صد سال فراق! عزیر بر حیوان خود سوار شد و به جستجوی راه منزل خویش پرداخت. در راه متوجه شد که اوضاع مسیر و خانه ها تغییر کرده و تصویر گذشته فقط به صورت رویایی در ذهن او وجود دارد، با دقت در مسیر و تداعی خاطرات بالاخره به خانه خود رسید. بر درب خانه پیرزنی را دید با کمر خمیده و اندامی لاغر که گذشت ایام پوست بدنش را چروکیده و بینایی چشمانش را فرو کاسته است. ولی با این حال در برابر مصائب دوران و جریان ماه و سال هنوز رمقی در بدن دارد. این پیرزن مادر عزیر است که عزیر او را در ایام جوانی و بهار زندگی رها کرده و رفته است.
ص: 886
عزیر از پیرزن پرسید: «آیا این خانه منزل عزیر است؟» پیرزن گفت: «آری این منزل عزیر است» و به دنبال این سخن صدای گریه او بلند و اشکش روان شد و گفت: «عزیر رفت و مردم او را فراموش کرده اند و سالیان متمادی است که غیر از تو، نام عزیر را از کسی نشنیده ام.» عزیر گفت: «من عزیرم، خدا صد سال مرا از این جهان به وادی مردگان برد و اکنون بار دیگر مرا به صحنه وجود آورده و زنده نموده است.»
آزمایش عزیر پیرزن از گفته عزیر مضطرب شد و در اولین برخورد، ادعای عزیر را منکر شده، سپس گفت: «عزیر مرد صالح و شایسته ای بود و دعای او همواره مستجاب می شد. هر چیزی را که از خدا می خواست حاجتش بر آورده می شد، برای هر بیماری واسطه می شد، شفا می گرفت. اگر تو عزیر هستی از خدا بخواه بدن من سالم و چشم من بینا گردد.» عزیر دعا کرد و ناگهان مادر او بینایی و سلامت و شادابی خود را باز یافت. مادر به همسالان وی که روزگار استخوانشان را فرسوده و جوانی آنان را گرفته بود، اطلاع داد و گفت: «عزیری را که صد سال پیش از دست داده اید، خدا بار دیگر او را به ما باز گردانده است. وی به همان صورت و سن و سال جوانی نزد ما بازگشته است.» عزیر همان مرد نیرومند با بدن سالم و قوی نزد بستگان خود حاضر شد ولی اقوام عزیر او را نشناختند و منکر وی شدند و ادعای او را دروغی بزرگ شمردند و در صدد آزمایش او بر آمدند، یکی از فرزندان عزیر گفت: «پدر من خالی در کتف خود داشت و با این نشان شناخته می شد و به این صفت معروف بود.» بنی اسرائیل شانه او را باز کردند، دیدند خال هنوز باقی است و با همان اوصافی که به خاطر داشتند و یا شنیده بودند تطبیق می کند.
ص: 887
بنی اسرائیل تصمیم گرفتند که برای اطمینان قلبی و رفع هرگونه شک و تردید او را مورد آزمایش دیگری قرار دهند، لذا بزرگترشان گفت: «ما شنیده ایم زمانی که بخت النصر به بیت المقدس حمله کرد و تورات را سوزاند، فقط افراد انگشت شماری و از آن جمله عزیر تورات را از حفظ بودند، اگر تو عزیری، آنچه از تورات محفوظ داری برای ما بخوان.» عزیر تورات را بدون هر گونه تغییر و انحراف و کم و زیاد از حفظ خواند، در این موقع بود که بنی اسرائیل، ادعای او را تصدیق و تکریم کردند و با او پیمان بستند و به وی تبریک گفتند ولی گروهی از بنی اسرائیل که در نهایت بدبختی بودند با این وجود ایمان به حق نیاوردند، بلکه به کفر خود افزودند و گفتند: «عزیر پسر خداست.»
من_اب_ع
شیخ عبد علی بن جمعه عروسی حویزی- تفسیر نور الثقلین- جلد 2 صفحه 205
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 7 ص 362- 363، جلد 2 ص 297- 300
محمد رشید رضا- تفسیر المنار- جلد 10 صفحه 322- 327
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 9 صفحه 325
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی-- مجمع البیان- جلد 1 و 2 صفحه 370
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت ارمیا (ع) داستان قرآنی یهودیت مرگ حیات معاد
قرآن مجید به یک سلسه نمونه های عینی و تاریخی برای معاد در آیات مختلف اشاره کرده است که همه آنها دقیقا مصداق حیات بعد از مرگ است، و مخصوصا روی آنها برای مسأله امکان معاد تکیه می کند، یکی از آنها عبارتند از: داستان «عزیر» پیامبری که یکصد سال مرد و سپس حیات نوین یافت. البته استدلال به این حادثه تاریخی، فرع بر پذیرش آنها از نظر تاریخی است، و از آنجا که منکران معاد بسیاری از این ماجراهای تاریخی را پذیرفته بودند، یا حداقل در منابع تاریخ آنها وجود داشت و در میان مردم مشهور بود، قرآن مجید به آنها در برابر منکران استدلال می کند. با این اشاره به قرآن باز می گردیم و گوش جان به آیات مربوط به داستان عزیر می سپاریم:
ص: 888
1- ماجرای حیات عزیر بعد از مرگ
در اواخر سوره بقره این داستان عجیب در یک آیه خلاصه شده که در واقع یک پاسخ تاریخی به منکران معاد است می فرماید: 'او کالذی مر علی قریه وهی خاویه علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله ماه عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت ماه عام فانظره الی طعامک و شرابک کم یتسنه وانظر الی حمارک ولنجعلک آیه للناس وانظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کل شیء قدیر' (بقره/259)
ترجمه:
«آیا ندیدی (آگاهی نداری) آن کس را که از کنار یک آبادی می گذشت در حالی که دیوارهایش به روی سقفهای آن فرو ریخته بود؟ (و اجساد و استخوانهای اهل آن در هر سو پراکنده بود، او با خود) گفت: چگونه خدا این ها را پس از مرگ زنده می کند؟» خداوند یکصد سال او را میراند و سپس زنده کرد. به او فرمود: چقدر درنگ کردی؟ عرض کرد: یک روز یا قسمتی از روز. فرمود: (نه) بلکه توقف تو یکصد سال بود، نگاه کن به غذا و نوشیدنیت، ببین هیچ گونه تغییر نیافته؟ (و بدان خدائی که چنین مواد سریع الفسادی را در طول این مدت حفظ کرده بر همه چیز قادر است) ولی نگاه به الاغ خود کن (که چگونه از هم متلاشی شده). این برای آن است که تو را نشانه ای ( در امر معاد) برای مردم قرار دهیم! اکنون نگاه به استخوانها( ی مرکب سواری خود) کن که چگونه آنها را بلند کرده به هم پیوند می دهیم، سپس گوشت بر آن می پوشانیم؟! هنگامی که ( این حقایق) بر او آشکار شد، گفت می دانم که خداوند بر هرچیزی قادر است».
ص: 889
در اینجا چند نکته قابل دقت است:
1- این مرد چه کسی بوده؟ و آن قریه (توجه داشته باشید قریه به معنی روستا نیست، بلکه به معنی مرکز اجتماع مردم است خواه شهر باشد یا روستا) در کجا قرار داشته؟ قرآن شرحی درباره آن بیان نکرده است، همین اندازه از لحن آیه استفاده می شود. او مردی بوده که با وحی الهی سر و کار داشته، یعنی پیامبری از پیامبران خدا. ولی مفسران با تکیه بر روایات و تواریخ نام او را معین کرده اند: در بسیاری از روایات و کلمات مفسرین آمده است که او «عزیر» پیامبر معرف بنی اسرائیل بود، در بعضی نیز آمده است که او «ارمیا» یکی دیگر از پیامبران بنی اسرائیل بود، بعضی هم نام او را «خضر» و بعضی «اشعیا» ذکر کرده اند. ولی مسلم است او هرکه باشد تاثیری در معنی و محتوی آیه ندارد، و اینکه بعضی احتمال داده اند او فرد غیر مومنی بود که در قیامت شک داشته سخن نادرستی است، زیرا آیه به خوبی دلالت بر این دارد که وحی بر او نازل می شد. و آن «قریه» طبق بسیاری از روایات، «بیت المقدس» بوده و این ماجرا بعد از ویرانی آن به وسیله «بخت النصر» واقع شد.
2- آیا این مرد الهی (هر که بود) به راستی مرد یا در خواب عمیقی فرو رفت؟ ظاهر آیه فوق، این است که او به راستی از دنیا رفت، و بار دیگر به فرمان خدا بعد از گذشتن یکصد سال زنده شد، بسیاری از مفسران نیز بر همین عقیده اند، در حالی که بعضی مایلند که تعبیر به «موت» را در اینجا به معنی خواب عمیقی شبیه مرگ تفسیر کنند، شبیه خواب عمیقی که در بعضی از جانداران امروز دیده می شود که مثلا تمام فصل زمستان را به خواب فرو می روند، و به هنگام بهار بیدار می شوند و به حرکت در می آیند. در این گونه خوابها فعالیتهای حیاتی بسیار کند می شود و انرژی لازم برای آن فوق العاده کم می گردد، ولی به هر حال شعله حیات خاموش نمی شود.
ص: 890
نویسنده «المنار» و همچنین «مراغی» و نویسنده «اعلام قرآن» این احتمال را انتخاب کرده اند. حتی در اعلام قرآن آمده که 'ماه عام' لزوما به معنی یکصد سال نیست! بلکه می تواند به معنی یکصد روز یا ساعت باشد! این گروه روشنفکران هستند که قبول امور خارق عادت بر آنها گران است، لذا هرجا به این گونه امور برخورد می کنند، سعی در توجیه آن دارند، در حالی که هیچ ضرورتی برای این امر وجود ندارد. قرآن مجید و روایات مسلم اسلامی، و در یک کلمه، محتوای مذاهب آسمانی آمیخته با انواع خوارق عادات است که نمی توان آنها را انکار کرد، و نه اقدام به توجیه همه آنها نمود. هنگامی که ما قدرت خداوند را بر خوارق عادات بپذیریم قبول این مسائل بسیار ساده است، منتها هرگز در این امر، راه اغراق را نمی پوئیم و ازحد خارج نمی شویم، و هر کاری را به اعجاز یا خوارق عادت نسبت نمی دهیم. حتی از نظر علمای مادی خوارق عاداتی که از طرق شناخته شده علمی قابل تفسیر نیست فراوان است، پس چه ضرورتی دارد که ما به هر خارق عادتی برخورد می کنیم آن را از شکل اصلیش بیرون آورده و مسخ کنیم!
در ماجرای فوق، گذشته از آن مرد الهی که مرد و زنده شد، و گذشته از اینکه هدف ارائه نمونه احیای مردگان در قیامت است، مسأله مرکب سواری او که قرآن می گوید مرده بود و استخوانهایش متلاشی شده بود، نیزنطرح است، زیرا آیه تقریبا صریح است. در اینکه به فرمان خدا استخوانها جمع شد، و بار دیگر گوشت بر آنها روئیده و زنده گشت، آیا باید همه اینها را توجیه کرد؟
ص: 891
3- در این که این ماجرا در کدامین سرزمین واقع شده بسیاری را عقیده بر این است که در بیت المقدس بود که بعد از حمله «بخت النصر» ویران شد، ویرانی کاملی که قرآن از آن تعبیر می کند 'خاویه علی عروشها' یعنی سقفها فرو ریخته بود و دیوارها به روی سقفها! بعضی نیز گفته اند: محلی بوده نزدیک بیت المقدس، و سئوال آن مرد الهی از خود که چگونه خداوند اینها را زنده می کند، نه از روی انکار یا حتی تعجب و شک و تردید بوده، بلکه دوست داشته که زنده شدن مردگان را به صورت یک شهود عینی ببیند، همان چیزی که ابراهیم(ع) از خدا خواست. و نیز می تواند این تقاضا برای نشان دادن یک نمونه عینی به منکران یا شکاکان باشد زیرا گاه استدلالات عقلی گروهی از مردم را قانع نمی کتد، حتی ندای وجدان نیز برای آنها قانع کننده نیست، اصرار دارند نمونه های عینی را ببینند تا مسأله جنبه حسی پیدا کند و تمام وسوسه ها از قلب و جان زدوده شود.
4- در این که طعام و نوشیدنی که با او بوده چه بوده؟ قرآن صریحا مطلبی نگفته است، ولی از جمله 'لم یتسنه' که از ماده «سنه» به معنی سال است و مفهومش آن است که با گذشتن سالها فاسد نشده بوده، چنین برمی آید که هر دو از غذای فاسد شدنی بوده، بعضی از مفسران گفته اند غذای همراه او «انجیر » و «انگور» و نوشیدنیش «آب میوه» یا «شیر» بوده است. جالب این که خداوند برای قدرت نمائی این مواد سریع الفساد را همچنان به حال خود نگه داشت، در حالی که مرکب سواری او با آن استقامت به کلی از هم متلاشی گشته بود، تا نشانه ای باشد بر گذشتن یکصد سال و دلیل دیگری باشد بر امکان حیات بعد از مرگ، تا آن مرد الهی این حقیقت را با چشم خود در هر دو قسمت ( وجود خودش و وجود مرکبش) ببیند.
ص: 892
5- از جمله 'ولنجعلک آیه للناس' (هدف این است که ترا آیت و نشانه ای برای مردم قرار دهیم) نشان می دهد که فایده این حادثه تنها برای آن مرد الهی نبوده، بلکه نفعش عام بود، زیرا مردم از روی قرائن مختلفی «عزیر» را شناختند و باور کردند که او بعد از یکصد سال، حیات نوینی یافته است. اگر نسل معاصر عزیر از دنیا رفته بود نسلهای بعد از او حقیقت را دریافتند، و با در دست داشتن اطلاعاتی از پدران خود به حقیقت امر واقف گشتند.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 201 تا 206
کلی__د واژه ه__ا
معاد انکار قرآن تفسیر حشر حضرت ارمیا (ع)
حضرت اسحاق (ع) یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که قرآن کریم هفده مرتبه نام او را در سوره های بقره، آل عمران، نساء، انعام، ابراهیم، مریم، انبیاء و ص برده است. پدر او حضرت ابراهیم (ع) و مادرش حضرت ساره است. اصل کلمه اسحق در عبری 'یسحق' است به معنای می خندد و اسحاق به معنای خندان می باشد. او را از این جهت به این نام گفتند که قبل از تولد او، فرشتگان الهی، ابراهیم را به تولد چنین پسری مژده دادند. مادر او 'ساره' همین که این خبر را شنید، از شدت تعجب خندید؛ زیرا او در آن موقع، پیرزنی 90 ساله و ابراهیم 100 ساله بود و باور نمی کرد که صاحب فرزندی بشود.
بنا به نقل از تورات، اسحاق چهارده سال بعد از تولد حضرت اسماعیل (ع) به دنیا آمد. قرآن او را 'نبی صالح'می گوید. به عقیده اهل کتاب و بعضی از علماء اسلام و مفسران، آن پسری که ابراهیم او را به قربانگاه برد، اسحاق بوده است؛ ولی قرآن هیچ اشاره ای به ذبیح (قربانی) بودن اسماعیل یا اسحاق ندارد.
ص: 893
باز هم بنا به گفته تورات اسحاق در چهل سالگی با 'رفقه' دخترعموی خویش که نام دیگرش 'ربه کا' است، ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند همزاد، به نامهای یعقوب و عیسو گردید. به گفته مفسران اسلامی او 120 یا 160 سال و به روایت اهل کتاب، 180 سال زندگی کرد. مدفن او در مغاره مکفیله در حبرون که اکنون همان شهر الخلیل است در کنار پدر و مادرش، ابراهیم و ساره، قرار دارد. وی از انبیای مورد احترام یهودیان و مسیحیان و مسلمانان است.
من_اب_ع
دایرة المعارف تشیع- جلد 2 صفحه 125
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسحاق بنی اسرائیل قرآن زندگینامه
نسب حضرت اسحاق (ع) از جمله پیامبران مرسل الهی است که از پدری همچون ابراهیم خلیل (ع) و مادری همچون ساره در منطقه فلسطین فعلی به دنیا آمد و در همانجا می زیست. وی جد بنی اسرائیل است که حضرت جبرئیل (ع) به او بشارت داد که از نسل او، هزار پیامبر به وجود خواهند آمد، که از جمله آنها حضرت موسی (ع) بود. تولد ایشان چند سال بعد از تولد حضرت اسماعیل (ع) رخ داد. در بعضی از روایات گفته اند پنج سال بعد از اسماعیل (ع) متولد شد و نیزگفته اند تولد اسماعیل در 90 سالگی ابراهیم (ع) و تولد اسحاق در 120 سالگی (ع) بوده بنابراین 30 سال اختلاف سن داشته اند و اسحاق کوچکتر از اسماعیل بوده است. در هفتمین روز تولدش او را ختنه نمودند. چهره و سیمای وی مانند مادرش ساره بسیار خوش منظر و زیبا بود. به هنگام تولد اسحاق، پدرش یکصد و بیست و مادرش نود سال، سن داشتند.
ص: 894
اصل و نسب حضرت اسحاق (ع)
در روایات، اسحاق پنج سال کوچک تر از اسماعیل و محل ولادتش شام است. مادرش ساره همسر رسمی ابراهیم و دختر خاله آن حضرت است. داستان بشارت ولادت اسحاق که به وسیله فرشتگان الهی به ساره و ابراهیم داده شد، در چند جای قرآن ذکر شده است: سوره های هود، حجر و ذاریات؛ البته در سوره عنکبوت نیز اشاره ای بدان شده است، و در سوره حجر و ذاریات نیز اسحاق ذکر نشده و تنها نام بشارت به ابراهیم یا بشارت به آمدن فرزندی دانا برای آن حضرت ذکر شده. و از این رو درباره فرزندی که خداوند به آمدنش بشارت داده، اختلاف است و در بعضی روایات، بشارت به آمدن اسماعیل ذکر شده، از این رو برخی گفته اند که این بشارت چندبار اتفاق افتاده است: یک بار به اسماعیل و بار دیگر به اسحاق و شاید سبب آن (چنان که در برخی از روایات هست) این بوده که خدای تعالی می خواست این بشارت را ضمن خبر نابودی قوم لوط به ابراهیم بدهد تا تسلیتی برای او باشد، زیرا خبر نابودی ایشان برای ابراهیم خبر ناگواری بود. به هر حال در خصوص این موضوع، شش آیه در قرآن آمده است. در دو آیه خداوند، ابراهیم (ع) و همسرش ساره را به فرزند پسری به نام اسحاق بشارت می دهد. سپس در سه آیه می فرماید: ما اسحاق را به ابراهیم هدیه کردیم، و در پایان شکر و سپاسگزاری حضرت ابراهیم (ع) را بر نعمت فرزند ذکر نموده است.
قرآن ابتدا آیاتی که به ابراهیم(ع) و همسرش بشارت فرزند داده اند:
ص: 895
1- بشارت به ابراهیم
خداوند می فرماید: «و بشرناه باسحاق؛ و ما او (ابراهیم) را به اسحاق بشارت دادیم.» (صافات/ 112) چنانکه از کلمه «بشرناه» مشخص است، با ضمیر «ه» اشاره می فرماید، بشارت دادیم او را بدون اینکه به نام «او» تصریح نماید. لکن با توجه به آیات قبل که صریحا نام حضرت ابراهیم (ع) را برده است مفسرین مکرم، بدون هیچ تردیدی مقصود از ضمیر «ه» را حضرت ابراهیم (ع) دانسته اند. بنابراین آیه شریفه متضمن بشارت به ولادت اسحاق (ع) است بر حضرت ابراهیم (ع). دو مرتبه از سوی خداوند به حضرت ابراهیم (ع) بشارت به فرزند داده شد. یکی بشارت به اسماعیل (ع) و دوم بشارت به اسحاق (ع). در روایت است که راوی از امام صادق (ع) پرسید «بین دو بشارتی که به ابراهیم (ع) داده شد چند سال فاصله بود؟» حضرت فرمود: «بین این دو بشارت پنج سال فاصله شد.»
2- بشارت تولد اسحاق به ساره
خداوند می فرماید: «و امرأته قائمة فضحکت فبشرناها باسحاق؛ و همسر او (ابراهیم) ایستاده بود، (از خوشحالی) خندید (یا، ایستاده بود پس حیض شد) پس او را به اسحاق بشارت دادیم.» (هود/ 71) آیه شریفه متضمن بشارت ولادت حضرت اسحاق (ع) بر ساره همسر ابراهیم (ع) است، که بنابر یک معنا در جمله «فضحکت»، همراه با بشارت لفظی، در عمل هم پیش درآمد و پیش زمینه فرزنددار شدن به ساره داده شد، تا وی به راحتی باور کند، و امیدوار به باردار شدن خود بشود. کلمه «ضحکت» از ماده «ضحک» به فتحه ضا، بمعنای حیض شدن زنان است مؤید این معنا، حرف «فا» بر سر «فبشرناه» است که بشارت، متفرع بر «فضحکت» شده است و معنایش اینچنین است: «به مجرد اینکه حیض شد ما او را به اسحاق بشارت دادیم» و این حیض شدن نشانه ای بود بر اینکه همسر ابراهیم (ع) زودتر بشارت را باور کند و بپذیرد. و خود این حالت (حیض شدن) معجزه ای بود که دل او را آماده می کرد به اینکه به راستی و درستی بشارت فرشتگان اذعان پیدا کند.
ص: 896
این نظر ما بود ولی بیشتر مفسرین کلمه «فضحکت» را به کسره ضاء و به معنای خنده گرفته اند، آنگاه اختلاف کرده اند بر اینکه، آوردن این کلمه چه دخالتی در مطلب داشته و علت خنده ساره چه بوده؟ و توجیهاتی بر علت خنده ساره کرده اند. در سوره هود داستان بشارت به ولادت اسحاق با تفصیل بیشتری ذکر شده که ترجمه آن چنین است: و همانا فرستادگان ما با نوید نزد ابراهیم آمدند و بدو سلام گفتند و او هم سلام گفت و طولی نکشید که گوساله بریانی (برای پذیرایی آنان) آورد، و چون دید که دستشان به سوی آن دراز نمی شود آن ها را ناآشنا شمرد و ترسی در دلش جای گرفت، فرستادگان بدو گفتند: «نترس که به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم» زنش (در آن حال) ایستاده بود و بخندید، ما (به وسیله همان فرستادگان) آن زن را به اسحاق و از پی او با یعقوب مژده دادیم.
زن با تعجب گفت: «وای بر من چگونه خواهم زایید با آن که پیرزنی هستم و این شوهرم نیز مردی پیروفرتوت است به راستی که این داستان شگفت انگیزی است.» بدو گفتند: «از کار خدا تعجب می کنی که رحمت و برکت های او بر شما خاندان (شامل) بوده و به راستی که خدا ستوده و بزرگوار است.» (هود/ 69- 73) خدای تعالی چند تن از فرشتگان را که برخی از مفسران آن ها را نه تا یازده نفر ذکر کرده اند و جبرئیل، میکائیل و اسرافیل نیز از آن ها بودند، مأمور نابودی قوم لوط کرد و به آنها دستور داد که ابتدا نزد ابراهیم بروند و ولادت اسحاق را به وی بشارت دهند و سپس به دنبال مأموریت خویش رهسپار گردند.
ص: 897
علت این دستور نیز (طبق برخی از تواریخ) آن بود که ابراهیم بسیار مهمان دوست بود و پیش از این در حدیث کتاب کافی گذشت که هرگاه میهمان نداشت به سراغ او از خانه بیرون می رفت تا میهمانی بیابد وارد نشده و او ناراحت بود. ناگهان میهمانانی خوش سیما و زیباروی را مشاهده کرد که بروی وارد شدند. ابراهیم خوشحال شد و با خود گفت: «باید خدمت کاری اینان را خود انجام دهم.» به دنبال این تصمیم برخاست و گوساله ای را (که مطابق برخی از روایات جز آن در خانه اش چیزی نبود) ذبح کرد و پس از بریان کردن برای میهمانان آورد. خود نیز در پیش روی آنان نشست و به خوردن غذا مشغول شد. اما ضمن خوردن، متوجه شد که آن ها به غذا دست نمی زنند، از این رو وحشتی در دلش افتاد و چنان که برخی گفته اند و در روایتی هم ذکر شده، ترسید که مبادا آن جوانان نیرومند که شبانه به خانه او آمده اند، قصد آسیب رساندن به او یا دزدی داشته باشند، اما وقتی مشاهده کرد که غذا نمی خورد، دانست که آنها فرشته اند، ولی ترسید که مبادا برای عذاب قوم او آمده باشند. به هر حال ترس خود را به آنان اظهار کرد.
فرشتگان که دانستند ابراهیم از آنها بیمناک شده، خود را به او معرفی کردند و ترس او را برطرف ساخته و مأموریتشان را به اطلاع وی رسانیدند، سپس مژده ولادت فرزندی دانا را بدو دادند. ابراهیم در کمال تعجب گفت: «آیا پس از آن که من پیر شده ام.» (حجر/ 54) و امید فرزند دار شدن در من نیست مرا به فرزندی بشارت می دهید؟ (حجر/ 54) فرشتگان گفتند: «تو را به حق بشارت می دهیم.» (حجر/ 55) و این موضوع تحقق خواهد یافت و تو از نومیدان مباش. ساره ایستاد بود. وقتی این بشارت را شنید، خندید و چنان که در حدیثی از امام باقر (ع) نقل شده و برخی از مفسران هم گفته اند، خنده اش از تعجب بود که چگونه در جوانی که به امید بچه دار شدن آن ها امید می رفت، دارای فرزند نشدند و اکنون که به سن پیری رسیده اند، خداوند بدان ها فرزندی می دهد، زیرا از سن ساره در آن وقت، به اختلاف روایات، 98 یا 99 سال گذشته و ابراهیم نیز 100 یا 120 ساله بود.
ص: 898
ولی فرشتگان گذشته از اسحاق به فرزند او هم (که نامش یعقوب بود) مژده دادند که باقی خواهد ماند و دارای فرزند و نسل خواهد شد. ساره مانند ابراهیم از تعجب گفت: «وای بر من چگونه من دارای فرزندی می شوم با آن که پیرزنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است.» (هود/ 72) ساره پس از این بشارت، به اسحاق حامله شد. پس از گذشت دوران آبستنی، اسحاق متولد شد و با گذشتن روزها و شب ها اندک اندک بزرگ شد و رونق تازه ای به زندگی آنها بخشید.
بشارت و هدیه دسته دیگری از آیات، با کلمه «وهب» دلالت بر فرزندی اسحاق (ع) برای ابراهیم (ع) و ساره می کند:
3- هدیه خداوند بر ابراهیم (ع)
خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق؛ اسحاق را ما به او (ابراهیم) بخشیدیم.» (انعام/ 84) این آیه به یکی از مواهب خداوند اشاره می فرماید، که آن موهبت فرزندان صالح و نسل لایق و برومند است که یکی از بزرگترین مواهب الهی محسوب می شود. علامه طباطبایی در ذیل تفسیر این آیه شریفه می فرماید: «اسحاق فرزند ابراهیم (ع) و یعقوب فرزند اسحاق (ع) است.»
از جمله همین دسته آیات، این آیه شریفه است که عین عبارت آیه قبل می فرماید: «وهبناله اسحاق؛ ما اسحاق را به او (ابراهیم) بخشیدیم.» (مریم/ 49) علامه طباطبایی ذیل تفسیر این شریفه می فرماید: «بعید نیست اینکه به جای بردن نام فرزند دیگر، ابراهیم (ع) (یعنی اسماعیل) نام یعقوب فرزند اسحاق را برده است، برای این بوده که خواسته است به ادامه شجره نبوت در بنی اسرائیل اشاره کند که جمع کثیری از دودمان یعقوب (ع) از انبیاء بوده اند.»
ص: 899
از جمله همین دسته آیات این کریمه است که می فرماید: «وهبناله اسحاق و یعقوب نافلة؛ ما اسحاق را به وی (ابراهیم) بخشیدیم، و یعقوب (فرزند اسحاق) را بر او افزودیم.» (انبیاء/ 72) این آیه کریمه نیز با صراحت می رساند که اسحاق (ع) فرزند حضرت ابراهیم (ع) و یعقوب نوه او است چنانکه آیات دیگر نیز عینا این مطلب را دلالت می کرد. نافلة در لغت به معنای مستحبات عبادات، پسر اولاد (نوه)، غنیمت و عطایا آمده است. علامه طباطبایی نیز می فرماید: «کلمه نافله به معنای عطیه است.»
4- سپاسگزاری ابراهیم (ع) از خداوند
اما آخرین آیه در این بحث، آیه ای است که حمد و ثنای ابراهیم (ع) بر مواهب و عطایای الهی را ذکر می کند، و می فرماید: حمد خدای را که در پیری (وکهولت سن که امیدی به فرزنددار شدن نبود) اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. خداوند می فرماید: «الحمدالله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق؛ حمد خدای را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید.» (ابراهیم/ 39) این آیه کریمه نقل می نماید شکر نعمتهای خداوند را که یکی از مهمترین آنها در حق ابراهیم (ع) همان صاحب دو فرزند برومند شدن به نام اسماعیل و اسحاق است آن هم در سن پیری (و در عین ناباوری). علامه طباطبایی می فرماید: «این جمله 'الحمدالله الذی' به منزله، جمله معترضه است که در وسط دعای آن جناب قرار گرفته است. و علت گفتن این جمله معترضه در وسط دعا این بوده که ایشان در ضمن خواسته هایش، ناگهان به یاد عظمت نعمتی که خدا به وی ارزانی داشته افتاده آن هم بدین شکل که، بعد از آنکه همه اسباب عادی فرزنددار شدن منتفی بوده، به وی دو فرزند صالح چون اسماعیل (ع) و اسحاق (ع) داده است، و (معتقد است) اگر چنین عنایتی خداوند به وی فرموده به خاطر استجابت دعایش بود.
ص: 900
ابراهیم (ع) در بین دعایش وقتی به یاد این نعمت عظیم می افتد، ناگهان رشته دعا را رها نموده، به شکر خدا می پردازد و خدای را بر استجابت دعایش ثنا می گوید. این الگوی نیکوی است که اولا، انسان از دعا به عنوان یکی از عوامل پیش برنده آمال، آرزوها و نیازهایش به جا استفاده نماید. ثانیا همیشه هم و غمش را نداشته هایش پر نکند، بلکه گاهی توجه به سرمایه های خدادادی داشته باشد و شکر آنها را به جا آورد و قدردان آنها باشد، به عبارت دیگر قبل از آنکه بگوید خدایا این نصفه لیوان را پرآب نما، خوب است که خداوند را بخاطر آن نصف لیوان آب سپاسگزار باشد، سپس تقاضای پر شدن نصف دیگر را نماید، این الگوی نیکویی است که در خواستن ها از خداوند متعال باید رعایت نمود. این روحیه و این رویه انسان را از غفلت نسبت به نعمتهای موجود و نیز از کفران نعمتها و نیز از یأس و ناامیدی نسبت به حال و آینده نجات می دهد به علاوه امید به آینده با توجه و عنایت به سرمایه های موجود برایش حاصل می شود.»
سرگذشت و پایان عمر اسحاق پیامبر (ع) اسحاق دومین فرزند ابراهیم (ع) بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهیم و ساره هر دو پیر شده بودند، و امید داشتن فرزند نداشتند، ابراهیم (ع) همواره دعا می کرد که خداوند فرزند صالحی به او بدهد، سرانجام خداوند لطف کرد و فرشتگان الهی تولد اسحاق (ع) را به ابراهیم (ع) بشارت دادند. سرانجام با تولد این نوگل زیبا، فصل جدیدی در زندگی ابراهیم (ع) و ساره به وجود آمد. در قرآن هفده بار سخن از اسحاق (ع) به میان آمده، و او را به عنوان عبد صالح خدا، پیامبر شایسته، دارای روش ارجمند یاد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهیم (ع) بود، حضرت یوسف (ع) در زندان، برنامه خود را بر اساس پیروی از آیین پدرانش دانسته و می گوید: «و اتبعت مله آبائی إبراهیم و إسحاق و یعقوب؛ من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم.» (یوسف/ 38)
ص: 901
حضرت اسحاق (ع) هنگام بلوغ با دختری در سرزمین بابل به نام بقا خواهر یکی از شخصیت های آن دیار به نام لابان ازدواج کرد، و در چهل سالگی از طرف پدرش ابراهیم به عنوان تبلیغ و ارشاد مردم کنعان و فلسطین مأمور شد، آنها را به سوی خدای یکتا فراخواند، سرانجام در شام سکونت نمود، و هم چنان به مسؤولیت مهم ارشاد اشتغال داشت. پس از درگذشت اسماعیل (ع) به نبوت رسید، و به سن یکصد و هشتاد سالگی رحلت نمود و در جوار قبر پدرش حضرت ابراهیم (ع) در قدس شریف مدفون گشت. اما در نقل دیگر در مورد آن جناب آمده است اسحاق، با «رفقا» دختر «بتویل» ازدواج کرد که از وی در سن شصت سالگی صاحب دو فرزند به نامهای «عیص» و «یعقوب» شد. عیص که بزرگتر از یعقوب بود با دخترعمویش به نام «نسمه» ازدواج کرد که از وی «روم بن عیص» به دنیا که تمام زردپوستان از نسل او می باشند. و یعقوب (اسرائیل) با دختردایی خود به نام «لیا»، دختر «لبان بن بتویل» ازدواج نمود که حاصل این ازدواج فرزندانی به نامهای «روبیل، شمعون، لاوی، یهودا، زبالون، لشحر یا یشحر» بود، سپس «لیا» فوت نمود، یعقوب با خواهر او «راحیل» ازدواج کرد که از او «یوسف و بنیامین» متولد شد. (بنیامین در عربی، شداد خوانده می شود) اسحاق به سن یکصد و شصت سالگی فوت نمود و در جوار پدرش دفن شد.
به هر حال بیشتر مورخان عمر اسحاق را 180 سال نوشته اند، ولی ابن اثیر عمر ایشان را 160 سال ذکر کرده است. مرقد مطهرش در شهر قدس خلیل در نزدیک مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهیم (ع) قرار گرفته است او دارای فرزندانی بود که برجسته ترین آنها حضرت یعقوب (ع) پدر حضرت یوسف (ع) است که داستانش بعدا خاطر نشان می شود.
ص: 902
من_اب_ع
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء- صفحه 316- 317
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 ص 81 و 428، جلد 7 ص 337، جلد 12 ص 112، جلد 10 ص 482، جلد 17 ص 236
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 ص 54، جلد 1 ص 125 و 617
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله پایان عمر اسماعیل (ع) و اسحاق (ع)
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسحاق نسب قرآن ولادت زندگینامه مرگ
قرآن نام این پیامبر 17 بار در قرآن کریم در آیات 133، 136، 140 بقره; 84 انعام; 84 آل عمران; 163 نساء; 71 هود; 6، 38 یوسف; 39 ابراهیم; 49 مریم; 72 انبیاء; 27 عنکبوت; 112 _ 113 صافات، 45 ص ذکر شده است. مشهور لغویان اسحاق را واژه ای عبری می دانند که از «یصحاق» به معنای «می خندد» گرفته شده است، اگرچه برخی آن را عربی و مشتق از «س _ ح _ ق» دانسته اند. درباره این پیامبر نیز، همانند برخی دیگر از پیامبران، در منابع اسلامی و قرآن کریم و در کتاب مقدس، گزارشهای فراوانی وجود دارد که برخی از آنها با هم سازگار بوده، برخی نیز ناسازگاریهای عمیقی دارد.
اسحاق در کتاب مقدس تاریخ و داستان زندگی اسحاق در عهد عتیق در سفر پیدایش به تفصیل بیان شده و از او به عنوان فرزندی یاد شده است که خداوند پیش از تولد و در هنگام پیری والدینش وعده تولد او را به ابراهیم داده بود و چون این خبر باعث خوشحالی وی و همسرش ساره گردید، این مولود را اسحاق یعنی «خنده» نام نهادند و 8 روز پس از تولد به فرمان خداوند او را ختنه کردند. هنگامی که اسحاق را از شیر گرفتند ابراهیم به این مناسبت جشن بزرگی برپا کرد. در عهد قدیم ناسازگاری میان اسماعیل و اسحاق و رانده شدن اسماعیل و مادرش از خانه گزارش شده است. در عهد جدید نیز از زبان پولس نقل شده که اسحاق در کودکی مورد آزار برادر پدری خود اسماعیل قرار گرفت و خداوند به ابراهیم دستور داد که کنیزش هاجر و پسرش اسماعیل را از خانه بیرون کند، زیرا از نظر آنان پسر کنیز نمی تواند، مانند پسر زن آزاد از دارایی ابراهیم ارث ببرد.
ص: 903
بر خلاف بیشتر مفسران مسلمان و ظاهر آیات قرآن، کتاب مقدس در داستان امتحان ابراهیم، ذبح را به اسحاق نسبت داده و آورده است: خداوند به ابراهیم فرمان داد یگانه پسرش اسحاق را به سرزمین «موریا» برده، وی را در آنجا بر سر یکی از کوهها به عنوان هدیه سوختنی قربانی کند. یهود این ویژگی را از دلایل برتری اسحاق (ع) بر اسماعیل (ع) می دانند. بر اساس گزارش همین کتاب اسحاق در سن 40 سالگی به سفارش پدرش و با وساطت خادم او با دختر پسر عموی خود «ربکا» (دختر بتوئیل بن ناحور) ازدواج کرد. ثمره این ازدواج پس از 20 سال نازایی دو پسر همزاد به نامهای «عیسو» و «یعقوب» بود.
پس از سپری شدن 137 سال، اسحاق درحالی که پیر و نابینا شده بود، خواست از میان دو فرزندش یکی را به جانشینی خود برگزیند، که یعقوب با اقدام زیرکانه ای این مقام را نصیب خود کرد. در تورات (موجود فعلی) نقل شده که، اسحاق به سن چهل سالگی با «رفقه» دختر «بنوئیل أرامی» خواهر «لابان أرامی» از اهالی «فدان أرام» ازدواج کرد و تا مدتها بچه دار نشد تا اینکه حضرت اسحاق (که برای رب نماز می خواند، از پروردگارش درخواست فرزند نمود) رب دعایش را مستجاب کرد، رفقه حمل برداشت (دوقلو)، به رفقه خطاب شد که در شکم تو دو امت است، از درون دل تو دو طایفه و ملتی از هم جدا بیرون خواهند آمد، ملتی قوی و مسلط بر ملت دیگر، ملتی کبیر که ملت صغیر را برده خود می سازد. در نهایت پس از به پایان آمدن دوران حمل دو پسر به دنیا آمدند، یکی سرخ رنگ، که «عیسو» نامیده شد و دیگری در حالی به دنیا آمد که پاشنه (عقب) پای عیسو را به دست داشت که به همین دلیل نام او را یعقوب گذاشتند. اسحاق در 180 سالگی از دنیا رفت و پسرانش یعقوب و عیسو او را در مقبره ابراهیم (ع)، معروف به «مکفیله» دفن کردند.
ص: 904
اسحاق در قرآن و منابع اسلامی به جز داستان مژده تولد اسحاق، درباره تاریخ، مکان، مدت عمر و دیگر ویژگیهای زندگی او در قرآن چیز دیگری نیامده است; ولی نام او در میان چند پیامبر دیگر با چندین صفتی که به او نسبت داده شده ذکر گردیده است. درباره داستان بشارت تولد اسحاق گفته شده: عادت حضرت ابراهیم (ع) بر آن بوده که همواره باید چند مهمان بر سر سفره او حاضر باشند; اما چند روزی مهمانی برای او نرسیده بود که سه، 4، 8 یا... فرشته به صورت ناشناس و با ادای سلام بر وی وارد شدند. ابراهیم گوساله فربهی را برای آنان بریان کرده، بر سر خوان نهاد; ولی با شگفتی دید آنها به سوی غذا دست دراز نمی کنند، از این رو آنان را ناشناس و بیگانه شمرده، در دل هراسی احساس کرد. فرشتگان با معرفی خود و بیان اینکه به سوی قوم لوط فرستاده شده اند هراس ابراهیم را برطرف کردند: «و لقد جاءت رسلنا ابرهیم بالبشری قالوا سل_م_ا قال سل_م فما لبث ان جاء بعجل حنیذ* فلما رءا ایدیهم لا تصل الیه نکرهم واوجس منهم خیفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الی قوم لوط؛ و به راستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند. گفتند: سلام بر تو. [او نیز در جواب] گفت: سلام بر شما. و طولی نکشید که گوساله ای بریان پیش آورد. و چون دید دستشان به غذا نمی رود آنها را غیر عادی یافت و از آنها احساس ترس کرد. گفتند: مترس که ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم.» (هود/ 69- 70)
در این هنگام همسر ابراهیم ایستاده بود، پس خندید و فرشتگان او را به تولد اسحاق و پس از او یعقوب بشارت دادند: «و امراته قائمة فضحکت فبشرن_ها باسح_ق و من وراء اسح_ق یعقوب؛ و زن او ایستاده بود. [از خوشحالی] بخندید و ما وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.» (هود/ 71)
ص: 905
در ذیل این آیه، برخی مفسران «ضحکت» را از «ضحک» به فتح ضاد و به معنای «حائض شدن» دانسته و گفته اند: ظاهر شدن این حالت در ساره نشانه نزدیکی بشارت فرشتگان به تولد اسحاق بوده است; ولی بیشتر مفسران این واژه را از «ضحک» به کسر ضاد و به معنای «خندیدن» مشتق دانسته و در سبب خنده او برخی از آنها گفته اند: چون ساره گفتگوی ابراهیم و مهمانان را می شنید، نخست از امتناع آنها از خوردن غذا ناراحت و نگران شد; ولی هنگامی که دانست آنان فرشته اند، خوشحال شده، خندید یا چون شنید که قوم لوط به سبب سرپیچی از فرمان خداوند دچار عذاب می شوند خندید. برخی نیز بر این باورند که در آیه تقدیم و تأخیر صورت گرفته و اصل آیه چنین بوده است: «فبشرن_ها باسح_ق و من وراء اسح_ق یعقوب فضحکت» و خنده ساره را به سبب شگفتی وی از این بشارت دانسته اند، زیرا منابع اسلامی گفته اند در آن هنگام ابراهیم (ع) 100، 112 یا 120سال و همسرش ساره 70، 90 یا 98 سال داشته است.
این تعجب از آیه بعد نیز نمایان است: «قالت ی_ویلتی ءالد وانا عجوز وه_ذا بعلی شیخ_ا ان ه_ذا لشیء عجیب؛ گفت: ای وای بر من، آیا من فرزند می آورم; در حالی که پیرزنم، و این شوهرم پیرمردی است؟! این راستی چیز عجیبی است.» (هود/ 72) خداوند در آیات 84 انعام; 39 ابراهیم; 72 انبیاء; 27 عنکبوت; 49 مریم از اسحاق به عنوان موهبت خویش به ابراهیم (ع) یاد کرده است: «و وهبنا له اسح_ق» همچنین از آیه «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسم_عیل و اسح_ق ان ربی لسمیع الدعاء؛ حمد خدای را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. مسلما پروردگار من شنونده دعاست.» (ابراهیم/ 39) چنین برمی آید که همسر ابراهیم (ع) سالها نازا بود و تولد فرزندان او پس از انقطاع همه اسباب عادی و در پی استجابت دعای وی بوده است، به گونه ای که پس از این موهبت الهی خداوند را حمد و سپاس می گوید. بر اساس دیدگاه آن دسته از مفسران که اسحاق را «ذبیح الله» می دانند، آیات «رب هب لی من الص__لحین* فبشرن_ه بغل_م حلیم؛ [ای] پروردگار من! مرا [فرزندی] از شایستگان عطا کن. پس پسری بردبار را به او مژده دادیم.» (صافات/ 100- 101) نیز درباره بشارت به تولد اسحاق است، اگرچه بیشتر مفسران اسماعیل را ذبیح الله دانسته و این آیات را نیز به او تفسیر کرده اند.
ص: 906
همچنین در ذیل آیات «هل ات_ک حدیث ضیف ابرهیم المکرمین* اذ دخلوا علیه فقالوا سل_م_ا قال سل_م قوم منکرون* فراغ الی اهله فجاء بعجل سمین* فقربه الیهم قال الا تأکلون* فاوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و بشروه بغل_م علیم* فاقبلت امراته فی صرة فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم؛ آیا خبر مهمانان ارجمند ابراهیم به تو رسیده است؟ آن گاه که بر او وارد شدند پس گفتند سلام [بر تو]. گفت: سلام! [بر شما که] گروهی ناشناسید. پس آهسته به سوی خانواده خویش رفت و گوساله ای فربه [و بریان] آورد. پس آن را به نزدشان برد [ولی با تعجب دید دست به غذا نمی برند] گفت: آیا غذا نمی خورید؟پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسری دانا مژده دادند. و زنش فریادکنان سر رسید و بر صورت خود زد و گفت: زنی پیر نازا [چگونه بزاید]؟» (ذاریات/ 24- 29) که حکایتی همانند آیات 69 و 70 هود را بیان می کند، برخی از مفسران «غل_م علیم» را به اسحاق تفسیر کرده و گفته اند این آیات درباره بشارت به تولد آن پیامبر است.
بر اساس برخی آیات، گویا طولانی شدن انتظار فرزند، به نومیدی ابراهیم منجر شده بود: «قالوا لا توجل انا نبشرک بغل_م علیم* قال ابشرتمونی علی ان مسنی الکبر فبم تبشرون* قالوا بشرن_ک بالحق فلا تکن من الق_نطین؛ گفتند: نترس ما تو را به پسری دانا بشارت می دهیم. گفت: آیا به من بشارت می دهید، با اینکه پیر شده ام؟! به چه چیز بشارت می دهید؟! گفتند: تو را به حق بشارت دادیم، پس از مأیوسان مباش.» (حجر/ 53- 55)
ص: 907
اگرچه برخی مفسران «غل_م علیم» را به اسماعیل تفسیر کرده اند; ولی بیشتر آنها با ذکر دلایلی این آیات را درباره اسحاق می دانند. صرف نظر از آیاتی که به تولد اسحاق بشارت می داد، درباره زندگی اسحاق در قرآن چیزی بیان نشده است; ولی منابع اسلامی که گاهی از کتاب مقدس نیز متأثر است تولد او را، 5، 7، 13 یا... سال بعد از تولد برادرش اسماعیل و بنابر برخی روایات در شب عاشورا، در سرزمین شام یا منطقه جرار ذکر کرده است. از ابن عباس روایت شده که خداوند اسماعیل را در 99 سالگی و اسحاق را در 112 سالگی به ابراهیم عنایت کرد. بر اساس برخی از گزارشهای روایی و تاریخی اسلامی، اسحاق در 40 سالگی با «رفقه» دختر بتوئیل بن الیاس، یا دختر ناهر بن آزر، دختر پسر عموی خویش ازدواج کرده و از وی صاحب دو فرزند همزاد شد که آنها را «عیسو» و «یعقوب» نام نهاد. این منابع مرگ وی را در 160 یا 180 سالگی و مدفن او را در کنار پدرش ابراهیم ذکر کرده اند. بر خلاف کتاب مقدس که در صدد برتری مقام اسحاق بر اسماعیل است، منابع اسلامی نبوت اسحاق را پس از اسماعیل ذکر کرده و گفته است: اسحاق اسم اعظم را از برادر بزرگترش فرا گرفته، جانشینی او را در شام بر عهده گرفت.
تفاوت دیدگاه قرآن و تورات در مورد ذبیح ابراهیم تورات، ذبیح ابراهیم (ع) را اسحاق دانسته در حالی که ذبیح نامبرده اسماعیل (ع) بوده نه اسحاق. مساله نقل دادن هاجر به سرزمین تهامه که همان سرزمین مکه است، و بنا کردن خانه کعبه در آنجا و تشریع احکام حج که همه آن و مخصوصا طواف، سعی و قربانی آن حاکی از گرفتاری ها و محنت های هاجر و فرزندش در راه خدا است، همه مؤید آنند که ذبیح نامبرده اسماعیل بوده نه اسحاق. انجیل برنابا هم یهود را به همین اشتباه ملامت کرده و در فصل چهل و چهار چنین گفته است: «خداوند با ابراهیم (ع) سخن گفت و فرمود: اولین فرزندت، اسماعیل را بگیر و از این کوه بالا برده او را به عنوان قربانی و پیشکش ذبح کن، و اگر ذبیح ابراهیم (ع) اسحاق بود انجیل او را یگانه و اولین فرزند ابراهیم (ع) نمی خواند، برای اینکه وقتی اسحاق به دنیا آمد اسماعیل (ع) کودکی هفت ساله بود.»
ص: 908
همچنین از آیات قرآن کریم به خوبی استفاده می شود که ذبیح ابراهیم (ع)، فرزندش اسماعیل بوده نه اسحاق، برای اینکه بعد از ذکر داستان شکستن بت ها، و در آتش افکندن ابراهیم (ع) و بیرون آمدنش به سلامت، می فرماید: «فأرادوا به کیدا فجعلناهم الأسفلین* و قال إنی ذاهب إلی ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین* فبشرناه بغلام حلیم* فلما بلغ معه السعی قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ما ذا تری قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین* فلما أسلما و تله للجبین* و نادیناه أن یا إبراهیم* قد صدقت الرؤیا إنا کذلک نجزی المحسنین* إن هذا لهو البلاء المبین* و فدیناه بذبح عظیم* و ترکنا علیه فی الآخرین* سلام علی إبراهیم* کذلک نجزی المحسنین* إنه من عبادنا المؤمنین* و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین* و بارکنا علیه و علی إسحاق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین؛ خواستند تا در حق او نیرنگی کنند و ما آنان را پست قرار دادیم، و گفت: من به سوی پروردگارم روانم که او مرا هدایت خواهد کرد، خدایا مرا فرزند صالحی که از بندگان شایسته تو باشد، عطا فرما، ما او را به پسری بردبار بشارت دادیم و چون به حد راه پیمودن با وی رسید گفت ای پسرک من، در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، در این واقعه تو را چه نظری است؟ گفت: ای پدر! آنچه را فرمانت داده اند عمل کن که اگر خدا خواهد مرا از صابران خواهی یافت، و چون تسلیم شدند و او را برای کشتن به روی در افکند، و وی را ندا دادیم که ای ابراهیم! تو ماموریت عالم رؤیا را انجام دادی و ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم، که این امتحانی بود آشکار، و او را به ذبیحه ای بزرگ فدا دادیم و برای او این سخن را میان آیندگان بجای گذاشتیم، درود بر ابراهیم باد، نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم او از بندگان مؤمن ما بود، و او را به اسحاق، که پیغمبری از شایستگان بود نوید دادیم، و او و اسحاق را برکت دادیم و از نژادشان برخی صالح و نیکوکار و برخی دانسته به نفس خود ستمکار شدند.» (صافات/ 98- 113)
ص: 909
اگر کسی در این آیات دقت کند چاره ای جز این نخواهد دید که اعتراف کند به اینکه ذبیح همان کسی است که خداوند ابراهیم (ع) را در جمله 'فبشرناه بغلام حلیم' به ولادت او بشارت داده. و جمله 'و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین' بشارت دیگری است غیر آن بشارت اول، و مساله ذبح و قربانی در ذیل بشارت اولی ذکر شده. و خلاصه، قرآن کریم پس از نقل قربانی کردن ابراهیم (ع) فرزند را، مجددا بشارت به ولادت اسحاق را حکایت می کند و این خود نظیر تصریح است به اینکه قربانی ابراهیم (ع) اسماعیل بوده نه اسحاق. و نیز روایات وارد از ائمه اهل بیت (ع) همه تصریح دارند بر اینکه ذبیح، اسماعیل (ع) بوده. و اما در روایات وارده از طرق عامه، در بعضی از آنها اسماعیل (ع) و در بعضی دیگر اسحاق اسم برده شده است. الا اینکه روایات دسته اول موافق با قرآن است، و روایات دسته دوم چون مخالف با قرآن است قابل قبول نیست.
کلام نادرست طبری در تاریخ خود طبری در تاریخ خود می گوید: «علمای پیشین اسلام اختلاف کرده اند در اینکه آن فرزندی که ابراهیم (ع) مامور به قربان کردن او شد کدام یک از دو فرزندش بوده، بعضی گفته اند اسحاق بوده، و بعضی دیگر گفته اند اسماعیل، و بر طبق هر دو قول از رسول خدا (ص) نیز روایت وارد شده و ما اگر در بین این دو دسته روایات یک دسته را صحیح می دانستیم البته بر طبق همان حکم می کردیم ولیکن روایات هیچکدام بر دیگری از جهت سند ترجیح ندارد، لذا ناگزیر بر طبق آن روایاتی حکم می کنیم که موافق با قرآن کریم است، و آن روایاتی است که می گوید فرزند نامبرده، اسحاق بوده، چون قرآن کریم دلالتش بر صحت این دسته از روایات روشن تر است، و این قول بهتر از قرآن استفاده می شود.»
ص: 910
طبری رشته کلام را ادامه داده تا آنجا که می گوید: «اما اینکه گفتیم دلالت قرآن بر صحت این دسته از روایات روشن تر است برای این بود که قرآن پس از ذکر دعای ابراهیم خلیل (ع) در موقع بیرون شدن از میان قوم خود با ساره به سوی شام، می فرماید: 'إنی ذاهب إلی ربی سیهدین* رب هب لی من الصالحین' (صافات/ 99- 100) و این دعا قبل از آن بود که اصلا به هاجر برخورد کند، و از او فرزندی به نام اسماعیل به وجود آید. آن گاه دنبال این دعا اجابت دعایش را ذکر می کند، و او را به وجود غلامی حلیم بشارت می دهد، و سپس مساله خواب دیدن ابراهیم (ع) مبنی بر اینکه همین غلام را پس از رسیدن به حد رشد ذبح می کند بیان می فرماید. و از آنجایی که در قرآن کریم بشارت به فرزند دیگری به ابراهیم داده نشده، و در پاره ای از آیات مانند آیه 'و امرأته قائمة فضحکت فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب؛ و زن او ایستاده بود. [از خوشحالی] بخندید و ما وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.' (هود/ 71) و آیه 'فأوجس منهم خیفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام علیم فأقبلت امرأته فی صرة فصکت وجهها و قالت عجوز عقیم؛ پس [در دلش] از آنان بیمناک شد. گفتند: مترس، و او را به [تولد] پسری دانا مژده دادند.' (ذاریات/ 28) صراحتا بشارت را درباره ولادت اسحاق ذکر می کند ناگزیر باید هر جا بشارت دیگری در این باره دیده شد حمل بر ولادت همین فرزند کنیم.»
ص: 911
آن گاه می گوید: «کسی اشکال نکند به اینکه این ادعا با بشارت تولد اسحاق از ابراهیم (ع) و تولد یعقوب از اسحاق نمی سازد، و چون بشارت تولد اسحاق توأم با بشارت به تولد یعقوب ذکر شده پس فرزند مورد بحث اسماعیل بوده، برای اینکه صرف توأم ذکر شدن این دو بشارت دلیل بر این نیست که فرزند مورد بحث اسماعیل بوده، ممکن است اسحاق بوده، و یعقوب قبل از جریان قربانی شدن از اسحاق به دنیا آمده باشد، و اسحاق پس از تولد یعقوب به حد سعی رسیده باشد. و نیز کسی اشکال نکند به اینکه اگر مقصود از فرزند مورد بحث اسحاق باشد به طور مسلم این جریان در غیر کعبه رخ می داد، و حال آنکه در روایات دارد ابراهیم (ع) دید که قوچی به خانه کعبه بسته شده برای اینکه ممکن است قوچ را از شام به مکه آورده و به خانه خدا بسته باشند.»
طبری در پیرامون این بحث، متوجه این نکته نشده که ابراهیم (ع) در موقع مهاجرتش به شام تنها از خدا فرزند صالحی خواست، و قید نکرد که این فرزند صالح از ساره باشد یا از غیر او، و با این حال هیچ اجباری نیست به اینکه ما بشارت بعد از این دعا را بشارت بر ولادت اسحاق از ساره بدانیم. این هم که گفت: «چون در چند مورد بشارت به فرزند، بشارت به ولادت اسحاق است پس باید هر جای دیگر قرآن بشارت به فرزندی به ابراهیم دیدیم حمل بر ولادت اسحاق کنیم» صرف نظر از اشکالی که در خود آن موارد هست اصولا این حرف قیاس بدون دلیل است، بلکه نه تنها دلیلی بر صحت آن نیست، دلیل بر خلافش هم هست، و آن این است که در آیات مورد بحث بعد از آنکه خداوند ابراهیم را به وجود فرزندی بشارت می دهد، و سپس مساله ذبح را ذکر می کند، مجددا بشارت دیگری به تولد اسحاق می دهد، و با این حال هر کسی می فهمد که بشارت اولی مربوط به تولد فرزند دیگری غیر اسحاق بوده، و الا حاجتی به ذکر بشارت دومی نبود. و از آنجایی که علمای حدیث و تاریخ اتفاق دارند بر اینکه اسماعیل قبل از اسحاق به دنیا آمده ناگزیر باید گفت آن بشارتی هم که قبل از بشارت ولادت اسحاق و قبل از مساله ذبح ذکر شده بشارت به تولد اسماعیل است.
ص: 912
تورات بر خلاف قرآن کریم که کمال اعتناء را به داستان ابراهیم (ع) و دو فرزند بزرگوارش (ع) نموده، این داستان را با کمال بی اعتنایی نقل کرده است، و تنها شرحی از اسحاق که پدر بنی اسرائیل است بیان داشته، و از اسماعیل جز به پاره ای از مطالب که مایه توهین و تحقیر آن حضرت است یادی نکرده، تازه همین مقدار هم که یاد کرده خالی از تناقض نیست، یک بار گفته که «خداوند به ابراهیم (ع) خطاب کرد که من نسل تو را از اسحاق منشعب می کنم.» بار دیگر گفته که: «خداوند به وی خطاب کرد که من نسل تو را از پشت اسماعیل جدا ساخته و به زودی او را امتی بزرگ قرار می دهم.» یک جا او را انسانی وحشی و ناسازگار با مردم و خلاصه موجودی معرفی کرده که مردم از او می رمیده اند، انسانی که از کودکی نشو و نمایش در تیراندازی بوده و اهل خانه پدر، او را از خود رانده بودند. و در جایی دیگر درباره همین اسماعیل (ع) گفته که: «خدا با او است.»
من_اب_ع
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسحاق
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 323- 326
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسحاق داستان تاریخی کتاب مقدس قرآن جهان بینی اسلامی باورها
موحد خداوند می فرماید: «قالوا نعبدالهک و اله ء ابائک ابراهیم واسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون؛ خدای تو، و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را می پرستیم و ما در برابر او تسلیم هستیم.» (بقره/ 133) چنانچه در شأن نزول آیه شریفه آمده است جمعی از منکران اسلام، مطلب نادرستی را به یعقوب پیامبر خدا نسبت می دادند، قرآن برای رد این ادعا بی دلیل می گوید: مگر شما به هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید حاضر بودید که آن چنان توصیه ای به فرزندانش کرد؟ آری آنچه را شما به او نسبت می دهید نبود، بلکه این چنین بود که به هنگام مرگ از فرزندان خود پرسید بعد از من چه چیز را می پرستید؟ آنها در پاسخ گفتند: «خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را می پرستیم، (که همانا) خداوند یگانه و یکتا است، و ما در برابر فرمان او تسلیم هستیم.» آیه شریفه گویای چند نکته است:
ص: 913
اولا، یعقوب (ع) و پدرش اسحاق (ع) و عمویش اسماعیل (ع) و جدش ابراهیم (ع) موحد و یکتاپرست بوده اند و فرزندان یعقوب (ع) نیز برادامه این راه نورانی تأکید می کردند. بنابراین توحید و یگانه پرستی در این خانواده ریشه دار و اصیل بوده است.
ثانیا، نشان می دهد که یعقوب (ع) خوف آن داشت که فرزندانش از این میراث عظیم و جاودان و نجات بخشش معنوی به خوبی استفاده نکنند، از این رو برای رفع این نگرانی، از فرزندانش در خصوص ادامه این راه نورانی، حیات بخش و سعادت آفرین سؤال می کند، و فرزندانش (تماما) بر ادامه راه توحیدی پدرانشان تأکید کردند. پس در واقع یعقوب (ع) با طرح این سؤال قصد داشت بر پیمودن طریق هدایت و نجات توصیه نماید، تا عزم فرزندانش در پیمودن آن راسخ تر گردد. در نتیجه با اندک تأملی در ظاهر آیه شریفه، این نکته استنباط می شود که اسحاق (ع) و پدرش ابراهیم (ع) و برادرش اسماعیل (ع) و فرزندش یعقوب (ع) و فرزندان یعقوب (ع) تماما موحد و یکتاپرست و مروج طریق توحید و دعوت کننده به این راه بوده اند، و تلاش داشته اند این خصوصیت در خانواده ابراهیم (ع) برای همیشه حفظ شود.
این الگو و مدلی است برای پدران که:
اولا، همانطوری که از خود ارث و میراث مادی به جای می گذارند، سعی و تلاش نمایند ارث و میراث معنوی سعادت بخش نیز داشته باشند. به بیان بهتر، والدین همانگونه که سعی و تلاش می کنند تا راه به دست آوردن سرمایه های مادی را بیابند و سپس با استفاده مفید از آن راه، به امرار معاش خود و فرزندانشان می پردازند، حتی از این مرحله نیز فراتر می روند و با پس انداز نسبت به آتیه آنها، اهتمام و اهمیت خود را نشان می دهند، تا مبادا خود و فرزندانشان در مضیقه و تنگنا قرار گیرند، باید به همین صورت تلاش کنند تا اولا راه کسب سرمایه های سعادت بخش معنوی را بیابد.
ص: 914
ثانیا، در عمل رهرو آن راه شود تا بدین شکل هم خود به سعادت و کمال ابدی دست یابد و از فقر معنوی نجات یابد و هم فرزندانشان را راهنما و هادی گردند، تا آنها نیز با استفاده از مدلی که پدر برایشان باقی گذارده است، به فقر معنوی گرفتار نگردند و در مضیقه و تنگنا قرار نگیرند. علاوه بر اینکه میراث معنوی جاوید و فنا نشدنی است و به حتم دربردارنده سعادت ورثه می باشد و کمتر اتفاق می افتد که سبب انحراف و گمراهی شود و حال آنکه میراث مادی، نه جاوید و باقی است و نه همیشه سبب سعادت می گردد.
«اسماعیل و اسحاق فرزندان حضرت ابراهیم (ع)، و یعقوب فرزندان اسحاق است، و اینکه نام اسماعیل را در آیه بر اسحاق مقدم نموده شاید بدین علت است که وی فرزند بزرگ ابراهیم (ع) بوده». بنابراین اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او، و اینکه در آیه از اسماعیل به عنوان پدر یعقوب نام برده، علتش این است که در عرب به عمو نیز پدر می گفتند چنانکه به جد نیز پدر می گویند (در کتاب سیمای حضرت ابراهیم (ع) در قرآن کریم این بحث وجود دارد که در مورد آذر عموی ابراهیم (ع) تعبیر به پدر ابراهیم شده بود که در آنجا این نکته به صورت کامل توضیح داده شده) علت دیگر چنین تعبیری این است که از باب اکرام و تعظیم نسبت به حضرت اسماعیل (ع) چنین فرموده و وی را مانند پدر برای فرزندان یعقوب لازم الاتباع دانسته است.
مخلص خداوند می فرماید: «انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار؛ ما آنها را با خلوص ویژه ای خالص کردیم و آن یادآوری سرای آخرت بود.» (ص/ 46) از جمله ویژگیها و خصوصیات نیک انسانهای رستگار، این است که افق دیدشان به زندگی چند روزه دنیا و لذات محدود و زودگذر آن متوقف نمی گردد، بلکه در ماورای این زندگی زودگذر، سرای جاویدان و نعمتهای بی پایانش را می بینند و همواره برای آن در تلاشند. برخی از مفسران کلمه «دار» را به «دنیا» تفسیر کرده، مراد از آیه را ماندن نام و یاد نیک این پیامبران در میان جهانیان تا پایان دنیا دانسته اند; ولی بیشتر مفسران به دلیل اطلاق کلمه «دار» و ظهور آن در دار حقیقی، مراد از آن را «سرای آخرت» دانسته، گفته اند آنان همواره به یاد آخرت بودند و مردم را نیز با یادآوری آن به سوی خدا می خواندند.
ص: 915
علامه طباطبایی در تفسیر آیه مورد بحث می فرماید جمله «انا اخلصناهم» تعلیل جمله «اولی الایدی والابصار؛ نیرومند و دیده ور بودند.» (ص/ 45) است، یعنی می فرماید اینکه گفتیم اینان صاحبان «علم و قدرتند» بدین دلیل است که ما آنان را به خصوصیتی خالص کردیم، خصلتی بس عظیم الشأن که عبارت است از «یاد آخرت». وقتی انسان غرق در یاد آخرت و شیفته لقاء و جوار رب العالمین گشت و تمام هم و غمش متمرکز در آن شد، قهرا معرفتش نسبت به خدا کامل گشته و دیدگاهش در تشخیص عقاید حق صائب می گردد، و نیز در سلوک راه عبودیت «حق تعالی» بصیرت و آگاهی پیدا می کند، در نتیجه بر ظاهر حیات دنیا و زینت آن جمود نخواهد داشت. چنانکه در شأن چنین افرادی می فرماید: «فاعرض عمن تولی عن ذکرنا ولم یرد الاالحیوة الدنیا. ذلک مبلغهم من العلم؛ حال که چنین است از کسی که از یاد ما روی می گرداند و جز زندگی مادی دنیا را نمی طلبد اعراض کن.» (نجم/ 29- 30) این آخرین حد آگاهی آنها است.
با استناد به فرمایش علامه (ره) «یاد آخرت و انتظار وصول به جوار رب العالمین» رسیدن به قدرت و آگاهی و بصیرت است. بنابراین یکی از راههای منتج در قدرتمندی و کسب آگاهی و بصیرت «خلوص ذکر» است، یعنی همواره به یاد خدا، برای خدا «و شفیه لقاء» و استقرار در جوار رب العالمین بودن. این مدلی است که قرآن کریم با مشخص کردن الگوها و مصادیق واقعی و عینی (یعنی انبیاء) برای نیل به کمال ارائه می نماید، تا شاید صاحبان عقل و خرد از آن بهره گیرند و گرفتار بیراهه های مخوف و مهلک نگردند.
ص: 916
گزینش، علم، اتمام نعمت خداوند می فرماید: «و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث ویتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحق ان ربک علیم حکیم؛ و اینگونه پروردگارت تو را برمی گزیند و از تعبیر خوابها به تو می آموزد و نعمتش را بر تو و برخاندان یعقوب تمام و کامل می کند، همانگونه که بیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، و به یقین پروردگار تو دانا و حکیم است.» (یوسف/ 6) در این آیه خداوند به یوسف خبر می دهد همان گونه که نعمتش را بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد، بر او نیز تمام و کامل خواهد کرد. مفسران اتمام نعمت بر ابراهیم و اسحاق را به نبوت آن دو، نجات ابراهیم از آتش نمرود و اسحاق از ذبح، یا برگزیده شدن ابراهیم به مقام خلیل اللهی و به وجود آمدن یعقوب و فرزندان او از اسحاق، تفسیر کرده اند. از ظاهر آیه شریفه استفاده می شود، حضرت یوسف (ع) در سه مسئله همانند جدش حضرت ابراهیم و اسحاق (ع) است:
1- برگزیده شدن به مقام نبوت
2- عالم به علم تأویل احادیث
3- اتمام نعمت
اگر چه آیه شریفه، موضوع اولش بیان ویژگیها و خصوصیات حضرت یوسف (ع) است، لکن از تشبیه وی به اجدادش حضرت ابراهیم و اسحاق (ع) استفاده می شود که، این خصوصیات و ویژگیها در آنها نیز بوده است.
مقتدر و بصیر خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولی الایدی و الابصار؛ به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دستها (ی نیرومند) و چشمها (ی بینا).» (ص/ 45)
ص: 917
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می گوید: «دست و چشم در صورتی مدح می شود که در راستای هدفی که برای آن آفریده شده، در خدمت خداوند و بندگانش باشد; یعنی به وسیله چشم راه درست برگزیده شود و با دست عمل صالح انجام گیرد، پس 'اولی الایدی و الابصر' کنایه از توان آنها در اطاعت و پرستش خداوند و رسیدن به خیر و دیدن راه حق برای گزینش اعتقاد صحیح است.» از ابومسلم نقل شده که معنای آن «اولی العلم و العمل» است. برخی دیگر «أولی الایدی» را صاحب نعمت برای دعوت بندگان به دین و «اولی... الأبصر» را صاحب عقل، یعنی عاقل دانسته اند. به هر حال در خصوص معنای «ایدی و ابصار» در تفاسیر مطالبی بیان شده است:
الف) دست و چشم در آیه شریفه به معنای دو عضو مخصوص بدن نیست بلکه کنایه از دو صفت «علم و قدرت» است.
ب) «ایدی» به معنای قدرت و توانایی در اطاعت خدا است، و «ابصار» به معنای بصیرت و آگاهی در دین است، به عبارت دیگر «اولی الایدی و الابصار» به معنای صاحب علم و عمل بودن است برای اینکه اکثر اعمال با دست است و مهمترین مبادی معرفت و شناخت چشم است.
ج) «ایدی» قدرت بر عبادت و «ابصار» آگاهی در دین است.
د) «ایدی» عمل و «ابصار» علم است.
ه) صاحب «ایدی» یعنی ولی نعمت مردم است به خاطر اینکه آنها به نعمت دین فرا می خواند و «ابصار» جمع بصیر به معنای عقل است.
و) کلمه «ایدی و ابصار» کنایه از این است که نامبردگان در اطاعت خدا و رساندن خیر به خلق و نیز در بینایی شان در تشخیص اعتقاد و عمل به حق بسیار قوی بوده اند.
ص: 918
در کل آیه شریفه انبیای مذکور را مدح می کند به اینکه صاحب دست و چشمند و این معنا هنگامی صادق است که انسان دست و چشم را در مواردی استعمالشان نماید و به کار بگیرد که خداوند به آن هدف آن دو عضو را عنایت نموده یعنی دست و چشم را در راه انسانیت خود به خدمت گرفته باشد در نتیجه با دست اعمال صالح انجام داده و به خلق خدا خیر برساند و با چشم راههای عافیت و سلامت را از موارد هلاکت تمیز داده و به حق برسد.
این است مدل دست و چشمی که پیامبران خدا عرضه می نمایند، چشمی حق بین و واقع نگر که سبب کسب معرفت و شناخت آگاهی از مسیر الی الله باشد و دستی که به سوی غیر خدا دراز نگردد و کاری که خدا نخواسته انجام ندهد، بلکه تنها به سوی باری تعالی دراز شود. این دست و چشمی ممدوح است زیرا به سوی ظرفیت اسمی و استاندارد آفرینشی خود حرکت کرده و به مراحلی از رشد و کمال دست یافته است. از جمله آثار، صاحب «چشم» بودن (به معنای واقعی) امام و پیشوا شدن و به امر خدا هدایت کردن و دریافت وحی است. و از جمله آثار صاحب «دست» بودن (به معنای واقعی) زکات دادن و اعمال خیر انجام دادن و برپا داشتن نماز است.
هدایت شده و هدایتگر هدایت و راهنمایی الهی از بزرگترین نعمتهایی است که اسحاق و پیامبران دیگر به دریافت آن مفتخر شده اند: «و وهبنا له اسح_ق ویعقوب کلا هدینا... * ذلک هدی الله یهدی به من یشاء؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم. و همچنین زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از صالحان بودند. و اسماعیل و یسع و یونس و لوط را، جملگی را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 84- 88) افتخار اسحاق و یعقوب تنها به این نبود که پیامبرزاده اند، بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح نور هدایت را در قلب خود جای داده بودند، از این رو می فرماید هر یک از آنها را هدایت کردیم. و تقدم «کلا» بر «هدینا» بدین علت است که بفهماند، هدایت اسحاق و یعقوب به تبع هدایت ابراهیم (ع) نبود بلکه هدایت الهی برای هر یک به صورت مستقل صورت گرفته است در واقع خواسته بگوید ما ابراهیم (ع) را هدایت کردیم، اسحاق (ع) را هدایت کردیم، یعقوب (ع) را هم هدایت کردیم. مجمع البیان در تفسیر کلمه «کلا هدینا» می گوید: «مقصود از هدایت حضرت ابراهیم (ع) و فرزندانش 'اسحاق و یعقوب' برتری دادن آنها به وسیله نبوت است چنانکه در آیه شریفه 'و وجدک ضالا فهدی؛و تو را سرگشته یافت پس هدایت کرد.' (ضحی/ 7) مقصود از هدایت رسیدن به مقام نبوت است.»
ص: 919
در خصوص هدایتگری پیامبران و حضرت اسحاق (ع) خداوند می فرماید: «و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند.» (انبیاء/ 73) و معنای هدایتگری در آیه این است که آنها مردم را دستگیری می نمایند و به سرمنزل مقصود می رسانند. به عبارت دیگر آنها با افعال و اقوالشان خلق را به راه حق و به دین مستقیم هدایت می کنند (و خلق باید به آنها اقتدا کنند) پس کسانی که هدایت می جویند به وسیله آنها در اقوال و افعالشان، نعمت (هدایت) ما بر ایشان خواهد بود.
صالح
خداوند می فرماید: «و وهبنا له اسح_ق ویعقوب نافلة و کلا جعلنا ص__لحین؛ و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم.» (انبیاء/ 72) و «و بشرناه باسحاق نبیا من الصالحین؛ و ما (حضرت ابراهیم) را به اسحاق، پیامبری از شایستگان بشارت دادیم.» (صافات/ 112) یعنی آنها را برای نبوت صالح قرار دادیم، یا اینکه به صالح بودنشان حکم کردیم. به گفته برخی از مفسران این تعبیر بالاترین ثنایی است که خداوند درباره برخی از بندگان به کار برده است. صالح در لغت به معنای نیک و اهلیت آمده است. و در آیه شریفه با صراحت تمام حضرت اسحاق (ع) را توصیف به نیک بودن می نماید. البته آیه شریفه به سه نکته دلالت دارد:
اولا به یکی از مواهب بسیار بزرگ، حضرت ابراهیم (ع) را بشارت می دهد (که آن بهره مند شدن از فرزند نیک و با فضیلت است)
ص: 920
دوما، به نبوت حضرت اسحاق (ع) تصریح می فرماید.
سوما، به صالح بودن وی تصریح دارد که مورد اصلی بحث همین نکته است.
احسان کننده
خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق و یعقوب کلا هدینا و کذلک نجزی المحسنین؛ و ما اسحاق و یعقوب را به او (حضرت ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84) در آیه شریفه پس از نامبردار کردن (ده نفر از) پیامبران عظیم الشأن از جمله حضرت اسحاق (ع) می فرماید این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم و با این عبارت اولا، نیکوکار بودن افراد مذکور را مشخص و آنها را توصیف به صفت نیکوکاری می کند، ثانیا، می فرماید ما نیکوکاران را اینگونه پاداش و جزاء می دهیم. در مورد معنای «نجزی» یا «جزاء الهی بر پیامبران مورد نظر» مطالبی گفته اند:
الف) مقصود از کلمه «جزاء» نیل به ثواب و کرامات است.
ب) مقصود از «جزاء» رساندن به مقام نبوت است، و خداوند به وسیله این درجه و مقام آنها را جزاء داده است.
ج) و نیز گفته اند، ظاهر و سیاق آیه چنین اقتضاء می کند که مقصود از «جزاء» همان هدایت الهی باشد.
به جهت اشاره به عظمت موضوع، از لفظ «کذلک» استفاده شده است، و در اینجا با به کار بردن این لفظ، مهم بودن هدایت نیکوکاران را رسانیده است. از جمله «کذلک نجزی المحسنین» چنین استفاده می شود که مقام و موقعیت آنان (پیامبران عظیم الشأن مذکور) در آیه در پرتو اعمال و کردار آنها بوده است.
ص: 921
با توجه به آخرین کلام در معنای «نجزی المحسنین» پیام آیه شریفه این است که خداوند بر اساس معیار خاصی، بشریت را از مواهبش بهره مند نموده است. بر این مبنا هر پاداشی بهایی دارد که تا انسان بهایش را نپردازد و تا زمینه اش را مهیا نسازد خداوند بی جهت مقامی نمی دهد ولو آن شخص پیامبرش باشد. و بالاخره می فرماید، این افراد (مذکور در آیه) به مقام هدایت، نبوت و سایر مواهب رسیده اند علتش نیکوکار بودن آنها است. بنابراین نه تنها راه برای سایر انسانها در نیل به کمال مسدود نیست، بلکه سرمایه رسیدن به مواهب و مقامات الهی، «نیکوکار» بودن معرفی شده تا دیگران نیز بتوانند از این سرمایه استفاده نمایند، بعلاوه بشریت می تواند، افراد مذکور در آیه شریفه را الگو و مدل در نیکوکاری، قرار دهد، و در واقع وجود این الگوها خود، از مواهب الهی محسوب می گردد.
لسان صدق خداوند می فرماید: «وهبناله اسحاق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا* و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق علیا؛ ما اسحاق و یعقوب را به او (حضرت ابراهیم) بخشیدیم و هر یک را پیامبری (بزرگ) قرار دادیم و از رحمت خود به آنان عطا کردیم و برای آنها نام نیک و مقام برجسته ای (در میان همه امتها) قرار دادیم.» (مریم/ 49- 50) بر اساس این آیه کریمه خداوند به حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع) «لسان صدق علی» عنایت فرمود.
مقصود از «لسان صدق علی»
مراد از «لسان صدق» در نظر برخی از مفسران، برخورداری از حسن ثنا در میان مردم است. اینان وصف این نعمت به «علو» را به سبب رواج این مدح و ستایش در میان همه ملل دانسته و گفته اند از این رو همه ادیان پس از ابراهیم او و فرزندانش را مدح و ثنا کرده و ادعا می کنند که از شریعت آنها پیروی می کنند. برخی دیگر آن را به بقای نام نیک آنها در امت محمد (ص) و جاودانگی آن تا قیامت، تفسیر کرده اند. گروهی نیز «علیا» را به «رفیعا» معنا کرده، مراد از «لسان صدق علیا» را ثنای جمیل صادق و با ارزش دانسته اند. به هر حال به عبارات گوناگون این جمله را معنا کرده اند:
ص: 922
الف) به معنای نام نیک و زبان خیر و مقام برجسته (در میان همه امتها) است و در حقیقت اعطای این مقام به دنبال دعای حضرت ابراهیم (ع) بود که فرمود: «واجعل لی لسان صدق فی آلاخرین؛ خدایا، برای من نام نیک در امتهای آینده قرار ده.» (شعراء/ 84)
ب) و نیز گفته اند به معنای، به نیکی یاد شدن در بین مردم به صورت بلندمرتبه، به این معنا است که تمامی ادیان متابعت می کنند از ابراهیم (ع) و ذریه اش و به نیکی از آنها یاد می کنند و می گویند ما بر دین آنها هستیم.
ج) و نیز می فرمایند، به معنای ذکر خیر در میان مردم و یا ذکر شر است، که اگر لسان به صدق اضافه شود معنایش ثنای جمیل مردم و ثنایی است که در آن دروغ نباشد و کلمه «علی» به معنای رفیع است و معنایش این است که برای آنان ثنایی جمیل و راست و رفیع القدر قرار دادیم. در خصوص معنای رحمت در اینجا احتمالاتی داده اند:
1) امکان دارد مراد از رحمت، امامت باشد، چنانکه در آیات 72 و 73 سوره انبیاء بدین معنا اشاره می فرماید و رحمت الهی را مقام امامت معرفی نموده است، بنابراین معنا، خداوند به اسحاق (ع) مقام امامت عطا نموده است.
2) ممکن است مقصود از رحمت، تأیید به روح القدس باشد، چنانکه در آیه 73 انبیاء بدان اشاره شده است، پس معنای عطای رحمت به اسحاق (ع) این است که خداوند به وسیله روح القدس وی را هدایت و تأیید نمود.
3) و نیز ممکن است معنای رحمت مطلق ولایت الهی باشد یعنی خداوند به حضرت اسحاق ولایت خدایی داد.
ص: 923
از نخبگان
خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار؛ و به خاطر بیاور بندگان ما، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را همانا آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند.» (ص/ 45- 47) در توصیف حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع) می فرماید آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند. البته ایمان و عمل صالح آنها، سبب شده که خدا آنان را از میان بندگانش برگزیند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد.
عطیه الهی در آیه «فلما اعتزلهم و ما یعبدون من دون الله وهبنا له اسح_ق و یعقوب؛ و چون از آنها و از آنچه سوای خدا می پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر نمودیم.» (مریم/ 49) قرآن اسحاق و یعقوب را عطیه ای می داند که به پاداش دوری ابراهیم از قوم خود و امتناع او از پرستش بتها و برای جبران تنهایی او خداوند آن دو را به ابراهیم بخشید. در آیات 84 انعام; 39 ابراهیم; 72 انبیاء و 27 عنکبوت نیز از اسحاق به عنوان عطیه یاد شده و در برخی از آن آیات ابراهیم در پاسخ به این نعمت، به حمد و ستایش پروردگار می پردازد: «الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر اسم_عیل و اسح_ق؛ ستایش خدای را که در وقت پیری، اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد. به راستی پروردگار من شنونده دعاست.» (ابراهیم/ 39)
بشارت داده شده از سوی خداوند
خداوند پیش از تولد اسحاق اعطای چنین فرزندی را به ابراهیم: «و بشرن_ه باسح_ق نبی_ا من الص__لحین؛ و او را به اسحاق، پیامبری از صالحان بشارت دادیم.» (صافات/ 112) یا به مادرش ساره: «و امراته قائمة فضحکت فبشرن_ها باسح_ق؛ و زن او ایستاده بود. [از خوشحالی] بخندید و ما وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.» (هود/ 71) بشارت داده است.
ص: 924
برخوردار از رحمت خداوند
خداوند می فرماید: «وهبنا له اسح_ق و یعقوب... و وهبنا لهم من رحمتنا؛ و چون از آنها و از آنچه سوای خدا می پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر نمودیم. و آنها را از رحمت خویش بهره مند ساختیم، و نام نیک و بلندی [در میان امت ها] برایشان قرار دادیم.» (مریم/ 49- 50) مفسران درباره تفسیر رحمت الهی بر یک نظر نیستند; برخی آن را وسعت روزی و بی نیازی آنها بر اثر برخورداری از فضل الهی، برخی دیگر با توجه به آیه «و وهبنا له اسح_ق و یعقوب نافلة... وجعلن_هم ائمة یهدون بامرنا؛ و اسحاق و یعقوب را به عنوان عطیه به او بخشیدیم و همه را شایسته قرار دادیم. و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و ادای زکات را وحی کردیم و آنان پرستشگر ما بودند.» (انبیاء/ 72- 73) مراد از آن را امامت، تأیید روح القدس، یا ولایت الهی و برخی همه نعمتهای دینی و دنیوی، دانسته اند.
امام
خداوند می فرماید: «و جعلن_هم ائمة یهدون بامرنا؛ و آنها را پیشوایانی کردیم که [مردم را] به فرمان ما هدایت می کردند.» (انبیاء/ 73) برخی با تمسک به روایتی از امام صادق (ع) بر این باورند که مقام امامت در این آیه برتر از مقام نبوتی است که خداوند به ابراهیم، اسحاق و یعقوب عطا کرد، زیرا هدایتی که از شئون امامت قرار داده شده، فقط به معنای راهنمایی مردم نیست، بلکه به معنای رساندن مردم به کمال از راه تصرف تکوینی در نفوس است و خداوند قدرت آن را فقط به امام داده است و امام برای برخورداری از چنین تصرف تکوینی ابتدا باید خود به آن متلبس باشد تا بتواند حلقه اتصال میان بندگان و خداوند باشد.
ص: 925
مبارک
خداوند می فرماید: «و ب_رکنا علیه و علی اسح_ق؛ و بر او و بر اسحاق برکت دادیم، و از فرزندانشان برخی نیکوکارند و برخی آشکارا بر خود ستمکارند.» (صافات/ 113) یعنی برکات دین و دنیا را به آنها افاضه کردیم، از این رو پیامبران از نسل آنها قرار داده شدند یا اینکه مراد از آن، کثرت فرزندان آنها و بقای آنان در قرنهای متمادی تا قیامت است.
عابد
خداوند می فرماید: «و کانوا لنا ع_بدین؛ و آنان پرستشگر ما بودند.» (انبیاء/ 73) برخی از مفسران تقدم «لنا» بر «ع_بدین» را نشان حصر و اشاره به توحید خالص این سه پیامبر دانسته اند. عده ای دیگر نیز عابد بودن آنها را به خشوع در طاعت و عبادت و خلوص در بندگی تفسیر کرده اند.
برگزیده و نیک
خداوند می فرماید: «و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار؛ و آنها در پیشگاه ما قطعا از برگزیدگان و نیکانند.» (ص/ 47) با توجه به برخورداری آنها از ویژگیهایی که در آیات قبل ذکر شد، آنان در نزد خداوند از برگزیدگان و نیکانند; یعنی برای نبوت و تحمل مشکلات آن برگزیده شده اند و در اندیشه، اخلاق و عمل، نیک هستند. برخی مفسران از این آیه که بدون هیچ قیدی آنان را از «اخیار» به شمار آورده، عصمت این سه پیامبر را استفاده کرده اند.
برتر از عالمیان
در سوره انعام پس از ذکر نام چند پیامبر می فرماید: «و کلا فضلنا علی الع_لمین؛ و اسماعیل و یسع و یونس و لوط را، جملگی را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 86) بیشتر مفسران «الع_لمین» را عالمیان زمان هر پیامبر دانسته اند. علامه طباطبایی مراد از این برتری را برخورداری این پیامبران از هدایت فطری الهی بیان کرده است که بدون واسطه، شامل آنها شده است، در حالی که سایر مردم به واسطه آنها هدایت می شوند.
ص: 926
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 125و 618- 619، جلد 4 ص 191، جلد 3 ص 94
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 106 و 327 و 338، جلد 17 ص 321- 322، جلد 14 ص 80-81
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد4 ص 330، جلد 7 ص 56، جلد 8 ص 480، جلد 5 ص 210، جلد 1 ص 214، جلد 6 ص 517
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسحاق
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسحاق فضایل اخلاقی قرآن ویژگی های پیامبران توحید اخلاص
اسحاق فرزند ابراهیم و از پیامبران مورد ستایش قرآن است. نامش هفده بار و بیشتر به همراه ابراهیم آمده و در ردیف پیامبران بزرگ قرار گرفته است. اما از زندگی او تنها آیاتی تولد وی را بشارت می دهد. بعضی از مفسران همانند دیدگاه تورات را معتقد بوده و اسحاق را ذبیح الله دانسته اند، در حالی که غالبا اسماعیل را ذبیح می شمرند.
مدح و ثنای الهی درباره شخصیت اسحاق در چند آیه قرآن مشهود است: «و وهبنا له إسحق ویعقوب کلا هدینا؛ و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست در آوردیم.» (انعام/ 84) «وبشرناه بإسحق نبیا من الصالحین؛ و او را به اسحاق که پیامبری از جمله شایستگان است بشارت دادیم.» (صافات/ 112) به هر حال مدح و ستایش او در ردیف پیامبرانی چون ابراهیم و اسماعیل بیش از بیان داستان زندگانی و دعوتش در قرآن مذکور است.
ص: 927
تنها یکی از آیات مربوط به او، سخن از کتاب به میان آمده که می تواند قرینه ای بر دعوت توحیدی اسحاق بر اساس کتاب آسمانی باشد. «و وهبنا له إسحق و یعقوب و جعلنا فی ذریته النبوة و الکتاب؛ و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبری و کتاب قراردادیم.» (عنکبوت/ 27) بنابراین می توان گفت وی نیز همچون ابراهیم و اسماعیل دارای آیات و بینات الهی بوده و بر اساس آن مردم را به توحید و اخلاق فرا می خوانده است. اما اگر آن گونه که برخی مفسران معتقدند ذبیح الله همان اسحاق باشد، شیوه ها و صفاتی چند برای او از این داستان استخراج می گردد که در بخش دعوت اسماعیل بیان شده است.
اسحاق، اسوه صالحان
با توجه به آیات معدودی که از صفات و شخصیت این پیامبر الهی حکایت می کند و دوبار وی را به صلاح و یک بار به هدایت مدح می نماید، مقام والا و اسوه بودن او از دیدگاه قرآن قطعی و مسلم است، هرچند شیوه های دعوتش تبیین نشده است. بنابراین می توان او را، از نظر قرآن اسوه صالحان دانست و در صلاح و سداد به او اقتدا نمود. در جهت بیان شیوه های دعوت او گفتاری در قصص الانبیاء آمده که از زاویه ای به زندگی و دعوت اسحاق مربوط است: «اسحاق دارای اموال و بندگان زیادی بود و برای استفاده مردم چاه هایی حفر می کرد و هر چاهی که حفر می کرد فرد شروری بر سر آن با او منازعه می کرد پس اسحاق چاه ها را به آنها واگذار می کرد و به حفر چاه دیگری می پرداخت.»
ص: 928
البته باید در نظر داشت که به احتمال بسیار، این تمام ماجرا نبوده و اسحاق به عنوان یک مبلغ معصوم و تمام عیار، جدای از نیت خدمت، مقاصد تبلیغی دیگری در این کار داشته است.
من_اب_ع
عبدالوهاب نجار- قصص الانبیاء- صفحه 111
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی پیامبران ویژگی های پیامبران حضرت اسحاق تبلیغ باورها در قرآن
قرآن در هشت آیه از قرآن کریم، با صراحت و مستقیم و یا با کنایه و غیر مستقیم بر نبوت حضرت اسحاق (ع) تأکید شده است:
1- اسحق را نبی قرار دادیم
خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق و یعقوب و کلا جعلنا نبیا؛ و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر یک را پیامبری (بزرگ) قرار دادیم.» (مریم/ 49) چنانکه از ظاهر آیه شریفه به صراحت استفاده می شود، خداوند حضرت اسحاق (ع) را نبی قرار داد و به مقام نبوت منصوب نمود، یعنی به مقام پیغام آوری از طرف خداوند متعال و دریافت وحی و الهام از عوالم غیب رسید. بدون شک این صریح ترین موضوعی است که از آیه شریفه استفاده می شود.
2- بشارت به پیامبری از صالحین
خداوند می فرماید: «و بشرناه باسحاق نبیا من الصالحین؛ و ما او را به اسحاق، پیامبری از شایستگان بشارت دادیم.» (صافات/ 112)
ظاهر آیه شریفه بر سه موضوع با صراحت تأکید دارد:
1) حضرت ابراهیم را به فرزندی به نام اسحاق بشارت می دهد.
ص: 929
2) اسحاق (ع) را به عنوان پیامبری عالیقدر معرفی می نماید.
3) اسحاق( ع) را توصیف به وصف «صالحین» می نماید.
3 - نبوت و کتاب آسمانی در ذریه ابراهیم (ع) قرار دادیم.
خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق و یعقوب و جعلنا فی ذریته النبوة و الکتاب؛ و ما اسحاق و یعقوب را به او (حضرت ابراهیم) بخشیدیم و نبوت و کتاب آسمانی را در دودمانش قرار دادیم.» (عنکبوت/ 27)
آیه شریفه بر دو موضوع تأکید دارد:
1) موهبت الهی بر حضرت ابراهیم (ع) که اولا، در کهولت سن فرزندی مانند اسحاق و نوه ای مانند یعقوب به او داد ثانیا، منصب و مقام نبوت را در نسل و ذریه او قرارداد و نیز دریافت کتاب آسمانی را شایسته ذریه او دانست.
2) نبوت حضرت اسحاق و یعقوب (ع) و در ادامه نبوت فرزندان یعقوب که ذریه ابراهیم (ع) می باشند.
4 - دریافت کتاب، حکم و نبوت
خداوند می فرماید: «اولئک الذین اتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة؛ آنها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم.» (انعام/ 89) لفظ «اولئک» اشاره است به هیجده پیامبری که در آیات 84 تا 86 سوره انعام نامبرده شده اند که از جمله آنان حضرت اسحاق (ع) است. با اینکه لفظ «اولئک» مخصوص اشاره به بعید است، لکن با توجه به علو شأن و رفعت مقام انبیاء (ع) از این لفظ استفاده شده است، بنابراین از لفظ اولئک هم برای اشاره به بعید و هم برای نشان دادن علو شأن و مقام افراد استفاده می شود. اگر چه ظاهرا کلمه «آتیناهم الکتاب و الحکم» این است که خداوند به همه آنها «کتاب و حکم» داده چنانکه نبوت هم داده، لکن این ظاهر قابل استناد نیست زیرا این چنین جمله از باب توصیف مجموع است به وصف مجموع و منافات ندارد با اینکه بعضی از این مجموع بعضی از آن اوصاف را نداشته باشند، زیرا (چنانکه مشهور است) کتاب تنها به برخی از انبیاء مانند «نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و حضرت محمد (ص) داده شده است. بنابراین شاید هیچ دلیل و قرینه ای مبنی بر اینکه بعضی از پیامبران مذکور در آیه شریفه دارای کتاب باشند به غیر از آیه ای مذکور نداشته باشیم. در حالی که پیامبرانی مانند: ابراهیم، نوح، داود، موسی و عیسی (ع) که در ضمن ذکر نام هیجده پیامبر دیگر آمده است به یقین دارای کتاب بوده اند. اما در مجموع آیه می فرماید. «ما به آنان کتاب دادیم». در هر جای قرآن کریم، که کتاب به انبیاء (ع) نسبت داده شده، مقصود صحفی است که شرایع دینی در آن نوشته شده و انبیاء (ع) با آن شرایع در بین مردم و در موارد اختلاف آنان حکم می کرده اند.
ص: 930
5 - پیامبرانی بیم و امید دهنده
خداوند می فرماید: «رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما؛ پیامبرانی که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.» (نساء/ 165) ذکر آیه شریفه فوق، به دنبال ذکر آیاتی است که از چهارده پیامبر (ع) که از جمله آنها حضرت اسحاق (ع) است سخن گفته سپس آنها را در این آیه «بشیر و نذیر» معرفی می کند و این خصوصیت انبیاء را مرتبط با اتمام حجت بر مردم می داند در نهایت از این آیه شریفه نیز استفاده شد، که خداوند حضرت اسحاق (ع) را در زمره پیامبرانش ذکر نمود و او را حامل رسالت بیم و امید بر مردم دانست تا بدین وسیله حجت الهی بر مردم تمام گردد.
وحی 6- نزول وحی
خداوند می فرماید: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبین من بعده و اوحینا الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق؛ ما به تو وحی فرستادیم، همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق.» (نساء/ 163) قرآن کریم نزول وحی بر رسول اکرم (ص) را همانند نزول آن بر نوح و پیامبران بعد از او و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و... می داند. در آیه ای دیگر قرآن با رد ادعای اهل کتاب که هدایت را در پیروی از آیین یهودی یا مسیحی می دانستند، به پیامبر اکرم (ص) فرمان می دهد که به آنان بگوید از آیین خالص ابراهیم پیروی کنند و یادآوری کند که آنها به خدا و دستوری که برای آنها فرستاده و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و یعقوب نازل شده، ایمان بیاورند: «و قالوا کونواهودا او نص_ری تهتدوا قل بل ملة ابرهیم حنیف_ا وما کان من المشرکین* قولوا ءامنا بالله وما انزل الینا وما انزل الی ابرهیم و اسم_عیل و اسح_ق و یعقوب؛ و گفتند: یهودی یا نصرانی شوید تا هدایت یابید. بگو: بلکه آیین ابراهیم را [پیروی می کنیم] که ملازم حق است و او از مشرکان نبود. بگویید: ایمان آوردیم به خداوند و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگانش نازل شده و آنچه به موسی و عیسی داده شد و به آنچه پیامبران دیگر از جانب پروردگارشان داده شدند. ما میان هیچ یک از آنها فرق نگذاریم و سر به فرمان اوییم.» (بقره/ 135- 136)
ص: 931
این آیه با رد ادعای اهل کتاب که هدایت را در یهودی و نصرانی شدن می دانستند، دین حنیف ابراهیم (ع) را شایسته پیروی می داند و به پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان فرمان می دهد که بگویند: به خدا و آنچه بر او و ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و... نازل شده، ایمان آورده اند. (آل عمران/ 84) در آیه ای دیگر بیان شده که وحی به ابراهیم و اسحاق و یعقوب به صورت خاص برای انجام کارهای خیر، برپایی نماز و ادای زکات بوده است: «و اوحینا الیهم فعل الخیرت و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة؛ و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و ادای زکات را وحی کردیم و آنان پرستشگر ما بودند.» (انبیاء/ 73)
از ابن عباس نقل شده که مراد از کارهای خیر شرایع نبوت است. برخی مفسران گفته اند این وحی می تواند تشریعی یا تکوینی باشد; ولی علامه طباطبایی با استدلال بر صدور فعل این دسته از روی وحی، تشریعی بودن آن را رد کرده، آن را وحی تسدیدی (راهنمایی باطنی الهی) می داند. گروهی از مفسران این آیه را دلیل بر نبوت این سه پیامبر دانسته و گفته اند: دلیل ذکر نماز و زکات به صورت خاص این است که نماز بزرگترین عبادت بدنی و زکات شریف ترین عبادت مالی است. به هر حال از آیه شریفه چند نکته استفاده می شود:
1) همانطوری که بر حضرت نوح و پیامبران مابعدش و بر حضرت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و (دیگر پیامبران) وحی می شد بر پیامبر اسلام نیز خداوند وحی می نمود.
ص: 932
2) از ظاهر آیه نبوت حضرت اسحاق (ع) بدست می آید زیرا اولا نام او را در ردیف سایر پیامبران بزرگ ذکر نموده، ثانیا، می فرماید به او وحی می کردیم مانند سایر پیامبران در نتیجه این دو نکته، شاهد مناسبی است بر نبوت آن جناب.
3) نکته دیگری که در مجموع فهمیده می شود (و مفسرین گرامی بدان اشاره نموده اند) این است که آیه شریفه ضمن مقابله با افکار باطل یهودیان که در میان پیامبران خدا تفرقه می افکنند، بعضی را تصدیق و بعضی را انکار می کردند اینگونه تصریح فرموده: «ما بر تو وحی فرستادیم همانطوری که بر نوح و پیامبران بعد از او (مانند) ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و وحی فرستادیم.»
4) اساسا آیه شریفه در مقام بیان این مطلب است که ما آنچه به تو دادیم چیز بی سابقه و نوظهوری نبوده بلکه امر وحی یکنواخت است و هیچ اختلافی بین مصادیق آن نیست، زیرا ما به همان کیفیتی به تو وحی می کنیم که به نوح و انبیای بعد از او می کردیم و نیز به همان کیفیت به ابراهیم و انبیاء بعد از او (اسماعیل، اسحاق و یعقوب) وحی کردیم و از میان انبیاء بعضی کتاب آوردند مانند داود که زبور را آورد که خود وحی و از سنخ وحی و نبوت بود و مانند موسی که معجزه تکلیم را داشت که خود نوعی دیگر از وحی نبوت بود و مانند غیر او چون اسماعیل، اسحاق و یعقوب که بدون کتاب آمدند ولی آمدنشان مستند به وحی نبوت بود، یعنی پیامبر صاحب کتاب از آمدن آنان خبر داده بود.
ص: 933
ضرورت ایمان 7- لزوم و ضرورت ایمان، نسبت به آنچه که بر اسحاق (ع) نازل شده است
خداوند می فرماید: «قل ءامنا بالله و ما انزل علینا و ما انزل علی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق؛ بگو: به خدا ایمان آوردیم و (نیز) به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق نازل گردید.» (آل عمران/ 84) جمله «قل ءامنا» خطاب به رسول خدا (ص) است که به وی دستور می دهد بر طبق میثاقی که از او و غیر او (سایر انبیاء) گرفته شده رفتار کند و از جانب خود و همه مؤمنین امتش بگوید: «ءامنا بالله و ما انزل علینا» و نیز گفته اند خداوند به پیامبر (ص) (و همه پیروان او) دستور می دهد که نسبت به همه تعلیمات پیامبران پیشین، علاوه بر آنچه بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده ایمان داشته باشند و می فرماید: «بگو ایمان به خدا آوردیم و ایمان به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (پیامبران تیره های بنی اسرائیل) نازل شده و آنچه به موسی و عیسی و همه پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده است نیز ایمان آورده ایم و ما در میان آنها فرقی نمی گذاریم و در برابر او (خداوند) تسلیم هستیم.» در نتیجه از آیه شریفه سه نکته به روشنی به دست می آید:
الف) بر حضرت اسحاق (ع) نیز همانند سایر پیامبران از سوی خداوند متعال، اموری نازل می شده و این مطلب دلیلی است بر نبوت آن جناب.
ب) ضرورت و لزوم ایمان نسبت به اموری که بر آن جناب نازل شده همانند اموری که بر سایر پیامبران نازل شده است.
ص: 934
ج) تمام اموری که بر پیامبران الهی نازل شده نه تنها با یکدیگر منافات و مخالفتی ندارند بلکه از وحدت و هماهنگی لازم برخوردارند، و تماما در یک راستا و به یک هدف بر پیامبران نازل شده اند.
8 - همانند آیه شریفه مورد بحث آیه دیگری نیز آمده است که می فرماید:
خداوند می فرماید: «قولوا ءامنا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق؛ بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم و به آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق نازل گردید.» (بقره/ 136) در مورد کلمه «قولوا ءامنا» گفته اند خطاب به مسلمین است، یعنی خداوند خطاب به مسلمین دستور می دهد که به مخالفان خود بگویید: ما به خدا و به آنچه از ناحیه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و دیگر پیامبران نازل شده ایمان داریم و هیچ فرقی میان آنها نمی گذاریم و در برابر فرمان حق تسلیم هستیم. و نیز گفته اند خطاب به پیامبر (ص) و مؤمنین است که خداوند به آنها دستور داد، اظهار نمایند دین خود را (که به چیزی متدینند) و قبل از هر چیزی اظهار نمایند ایمان به خدا را زیرا ایمان بخدا اولین واجب است (که احتیاج به ارائه معجزه از سوی انبیاء ندارد بلکه امری است فطری) و ایمان به «ما انزل الینا» یعنی قرآن کریم (ایمان به اینکه بحق نازل شده و واجب الاتباع است) و ایمان به آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق و سایر انبیاء نازل شده. و نیز ایمان به آنچه بر موسی و عیسی نازل شده و ذکر جمله «ما اوتی موسی و عیسی» به صورت جداگانه بدین دلیل است که روی سخن با یهود و نصاری بوده و آنها مردم را تنها به سوی آنچه بر موسی و عیسی نازل شده دعوت می کردند. و در نهایت، آیه شریفه با ظرافت خاصی پاسخ یهودیان و مسیحیان را که «ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب و اسباط» را از اهل ملت خود می شمردند می دهد، هر یک از دو طایفه یهود و مسیحیت، پیامبران مذکور را از کیش خود می دانستند اما آیه شریفه با این جمله «ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط» «و ما اوتی موسی و عیسی» با ظرافت خاصی پاسخ می دهد.
ص: 935
به عبارت دیگر اگر در مورد دسته اول پیامبران نیز «ما اوتی» می گفت دلالت صریح نمی داشت که آنان شخصا صاحب ملت و وحی بوده اند و احتمال داده می شد، هر آنچه بر دسته اول داده شد. به موسی (ع) و عیسی (ع) نیز داده شده است و آنها تابع این دو پیامبر موسی (ع) و عیسی (ع) بوده اند بنابراین برای دفع این توهم و شبه برای دسته اول از لفظ «ما انزل» استفاده شده است.
نبوت و امامت خداوند می فرماید: «و جعلناهم ائمة یهدون بامرناو اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاءالزکوة و کانوا لنا عابدین؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند و انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی می کردیم و تنها ما را عبادت می کردند.» (انبیاء/ 73)
از ظاهر آیه شریفه چند نکته استفاده می شود:
الف) جمله «و جعلناهم ائمة» دلالت دارد بر اینکه علاوه بر حضرت ابراهیم (ع) فرزندانش حضرت اسحاق و یعقوب (ع) نیز مقام امامت داشته اند.
ب) معنای هدایت در جمله «یهدون بامرنا» راهنمایی و ارشاد که رسالت عموم پیامبران است، نمی باشد، بلکه به معنای رساندن به مقصود است.
ج) جمله «و اوحینا الیهم» بر این نکته دلالت دارد که خداوند بر هر سه پیامبرش حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع) وحی می کرده است.
معنای جمله «یهدون بامرنا»
«یهدون بامرنا» به معنای رساندن به مقصود است یعنی یک نوع تصرف تکوینی در نفوس که با آن تصرف راه برای بردن دلها به سوی کمال و انتقال دادن آنها از موقفی به موقف بالاتر هموار می شود، و چون تصرف تکوینی و عملی باطنی است، ناگزیر مراد از امری که با آن هدایت صورت می گیرد نیز امری تکوینی خواهد بود نه تشریعی که صرف اعتبار است، بلکه حقیقی است چنانکه در آیه شریفه «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون* فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی؛ چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود. پس [شکوهمند و] پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست.» (یس/ 82- 83) فرموده است.
ص: 936
بنابراین هدایت به امر خدا از فیوضات معنوی و مقامات باطنی است که مؤمنین به وسیله عمل صالح به سوی آن هدایت می شوند و به رحمت پروردگار ملبس می گردند. و چون امام به وسیله امر، هدایت می کند، فهمیده می شود که خود او قبل از هر کس متلبس به آن هدایت است و از او به سایر مردم منتشر می شود، و بر حسب اختلافاتی که «ائمه» در مقامات و درجات دارند هر کسی به قدر استعداد و ظرفیت خود از آن بهره مند می شود. از اینجا می فهمیم که امام رابط میان مردم و پروردگارشان در اخذ فیوضات ظاهری و باطنی است، همچنان که پیامبر رابط میان مردم و خدای متعال در گرفتن فیوضات ظاهری یعنی شرایع الهی است که از راه وحی نازل گشته و از ناحیه پیامبر به سایر مردم منتشر می گردد و نیز می فهمیم که امام دلیل و نشانه ای است که نفوس را به سوی مقاماتش راهنمایی می کند، همچنان که پیامبر دلیل و نشانه ای است که مردم را به سوی اعتقادات حق و اعمال صالح راه می نماید. در نتیجه حضرت ابراهیم و دو فرزندش اسحق و یعقوب (ع) هم مقام نبوت و امامت را داشته اند، اگر چه بعضی از برگزیدگان خداوند تنها نبی یا امام بوده اند.
نتیجه:
در مجموع با ذکر آیات شریفه، این نکته روشن شد که، در دو آیه با صراحت حضرت اسحاق (ع) به عنوان نبی و پیامبر معرفی شد و در شش آیه دیگر به دلیل ملازم نبی بودن آن حضرت مورد تأیید قرار می گرفت. و نیز این نکته (مخصوصا با توجه به آیه 86 ال عمران و 135 بقره) به دست می آید که بر ما لازم است نسبت نبوت آن جناب مؤمن باشیم، هم چنانکه لازم بود نسبت به آنچه که بر او نازل شده مؤمن باشیم، همانند ایمان بر آنچه که بر پیامبر عظیم الشأن اسلام نازل گشته است.
ص: 937
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد1 ص 470، جلد 2 ص 520، جلد 5 ص 228 ، جلد 7 ص 347، جلد 14 ص 428
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 126 و 303 و 477
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 9 صفحه 217 - 218
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسحاق
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسحاق قرآن اثبات نبوت ادیان الهی هدایت انسان ویژگی های پیامبران
پیروی از آیین و مکتب حضرت اسحاق (ع) خداوند می فرماید: «و اتبعت ملة ءاباءی ابراهیم و اسحاق و یعقوب ماکان لنا ان نشرک بالله من شی ء ذلک من فضل الله علینا و علی الناس ولکن اکثر الناس لایشکرون؛ من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم. برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم، این از فضل خدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم شکرگزاری نمی کنند.» (یوسف/ 38) در این آیه کریمه از قول حضرت یوسف (ع) این معنا را گوشزد فرموده که «علم تعبیر خواب و خبر دادن از تأویل احادیث» از علوم عادی و اکتسابی نیست که هر کس بتواند فراگیر بلکه این علمی است که پروردگار عنایت فرموده، بدین علت که من از آیین و کیش مشرکین پیروی نکردم، بلکه ملت پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام، خلاصه بدان سبب که من دین شرک را واگذاشته و دین توحید را پیروی نموده ام به مواهب الهی رسیده ام. از آیه شریفه استفاده می شود که حضرت اسحاق (ع) دارای آیین و شریعتی بوده اند که این شریعت یا همان شریعت پدرش ابراهیم خلیل (ع) است و یا به مقتضای زمان و مکان تفاوتهایی داشته که قرآن کریم متعرض آن نشده است، لکن با توجه به این شریفه به دست می آید که شریعت اسحاق و یعقوب همان شریعت ابراهیم (ع) باشد، زیرا قطعا حضرت یوسف (ع) یک شریعت را پیروی می کرده اند که می فرماید: «پیروی می کنم شریعت نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را.» و نیز استفاده می شود که یکتاپرستی و نفی شرک رکن بسیار مهم این مکتب بوده است که این مسئله را حضرت یوسف (ع) فضل خداوند بر خود و بر مردم معرفی می کند و در پایان، از اینکه اکثر مردم به این رکن توجه ندارند و شکرگزار آن نیست انتقاد می نماید.
ص: 938
محتوای آیین خداوند می فرماید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین؛ و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم و تنها ما را عبادت می کردند.» (انبیاء/ 73) از ظاهر آیه شریفه به دست می آید که امور وحی شده بر حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع) از جمله محتویات آیین و مکتب آنان باشد. بنابراین شاید با توجه به این آیه شریفه و آیه 38 یوسف بتوان گفت برخی از امور مذکور در آیین اسحاق (ع) و پدرش حضرت ابراهیم (ع) عبارت است از:
الف) دعوت به توحید و یکتاپرستی و نفی هرگونه شرک. «ماکان لنا ان نشرک بالله و من شی ء ذلک من فضل الله علینا؛ و از آیین پدران خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از کرم خدا بر ما و بر مردم است، ولی بیشتر مردم ناسپاسند.» (یوسف/ 38)
ب) فعل الخیرات «فعل الخیرات»
ج) برپا داشتن نماز «و اقام الصلاة»
و) پرداخت زکات (حق فقرا و مستمدان) «و ایتاء الزکوة»
ه) عبودیت و بندگی «و کانوا لنا عابدین»
ضمیر «الیهم» در جمله «و اوحینا الیهم» به پیامبران مذکور در آیه قبل یعنی «حضرت ابراهیم اسحاق و یعقوب (ع)» برمی گردد و اشاره به آنان است.
مقصود از «فعل الخیرات» در مورد «فعل الخیرات» یا عمل خیر در این آیه نظراتی ذکر شده است:
1) مقصود از عمل خیرات «شرایع نبوت» است (یعنی تشریع دین) بنابراین نظر، در معنای «فعل الخیرات» مقصود ما ثابت می شود که حضرت اسحاق (ع) از سوی خداوند دارای آیینی بوده است. (خواه عین آیین پدرش و یا متفاوت از آن آیین)
ص: 939
2) عمل خیرات، کارهای نیکی بوده که از انبیاء صادر می شده، بدون اینکه وحی تشریعی بر آنها شده باشد، بلکه به وحی و دلالتی باطنی و الهی انجام می دادند (بنابراین آیه شریفه می فرماید، ما انبیاء را به صورت هدایت باطنی به سوی اعمال خیر سوق دادیم، و به وسیله این آیه شریفه آن اعمال انجام شده مورد تأیید قرار گرفته، نه اینکه بخواهد تشریع حکم نماید چیزی را که تا به حال انجام نشده است) پس «اوحینا الیهم فعل الخیرات» این وحی که متعلق به فعل خیرات شد، وحی تأییدی است نه وحی تشریعی. در نتیجه پیامبران مذکور در آیه یعنی «ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع)» مؤید به روح القدس و روح الطهاره و مؤید به قوتی ربانی هستند که ایشان را به اعمال خیر و اقامه نماز و دادن زکات (انفاق مالی) دعوت می کند.
3) نظر برخی دیگر این است که «عمل خیرات، اقامه نماز و دادن زکات» بر انبیاء مورد بحث تشریع شده است. بنابراین وحی تشریعی است (نه تأییدی) در نتیجه آیه شریفه می فرماید: «به ایشان وحی کردیم که باید خیرات، اقامه نماز و پرداخت زکات انجام شود.» این دیدگاه نیز مؤید مطلبی است که ما به دنبال اثباتش هستیم که، حضرت اسحاق نیز دارای شریعت و نیز وحی تشریعی دریافت کرده است.
خیر و برکت در آیین ابراهیم و اسحاق (ع) خداوند می فرماید: «و بارکنا علیه و علی اسحاق و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین؛ و ما به او (ابرهیم(ع)) و اسحاق برکت دادیم و از دودمان آن دو، افرادی بودند نیکوکار و افرادی آشکارا به خود ستم کردند.» (صافات/ 113) «بارکنا» از مصدر «مبارکة» به معنای خیر بادوام و پرحاصل است. یعنی ما به ابراهیم و اسحاق (ع) خیر بادوام دادیم و ایشان را پرحاصل و پراثر گرداندیم. شاید به قرینه جمله «و من ذریتهما» معنای آن برکت و کثرت در «اولاد» باشد. و نیز گفته اند خداوند برکت بادوام در همه چیز به آنها داده «برکت در عمر، زندگی، نسل، تاریخ و مکتب» و برای اینکه توهم نشود که این برکت (صرفا) در بعد نسب و قبیله است بلکه در ارتباط با مذهب و مکتب و ایمان نیز هست در آخر آیه می افزاید: «و من ذریتهما محسن و ظالم لنفسه مبین» یعنی از دودمان آن دو افرادی بودند نیکوکار و افرادی که به خاطر عدم (ایمان) آشکارا به خود ستم کردند.
ص: 940
بدین ترتیب به گروهی از یهودیان و مسیحیان که افتخار می کردند، ما از فرزندان انبیاء هستیم پاسخ می گوید که پیوند خویشاوندی به تنهایی افتخار نیست مگر اینکه در سایه پیوند فکری و مکتبی قرار گیرد. و نیز استفاده می شود که حضرت ابراهیم و اسحاق (ع) دارای مکتب هستند که باید بدان ایمان داشت و از آن متابعت نمود. (البته پیروی و متابعت در همان عصر و زمان اما ایمان به آن مکتب در تمامی زمانها است.)
اختلاف بر سر آیین ابراهیم و اسحاق (ع) خداوند می فرماید: «ام تقولون ان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب والاسباط کانوا هودا اونصاری قل ءأنتم أعلم ام الله؛ یا می گویید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا نصرانی بودند؟ بگو: شما بهتر می دانید یا خدا؟» (بقره/ 140) (و یا اینکه می دانید آنها یهودی یا نصرانی نبودند چرا حقیقت را کتمان می کنید؟ بین مسلمین، مسیحیان و یهودیان بحثهای فراوانی بود بر سر آیین پیامبران قبل از حضرت عیسی و حضرت موسی (ع) تا حضرت ابراهیم (ع)، یهودیان حضرت ابراهیم و فرزندانش را یهودی و مسیحیان، مسیحی می پنداشتند. اما مسلمین به متابعت از قرآن کریم این ادعاها را انکار کردند چنانکه در آیه شریفه می فرماید: «ءأنتم اعلم ام الله»؟ آیا شما بهتر می دانید یا خدا؟ یا اینکه تورات و انجیل بعد از آنها نازل نشده اند؟ آیا باز هم نمی خواهید بفهمید؟ خداوند می فرماید: «یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التوراة و الانجیل الا من بعده افلا تعقلون؛ ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم محاجه می کنید در حالی که تورات و انجیل نازل نشد مگر بعد از او؟ آیا تعقل نمی کنید؟» (آل عمران/ 65)
ص: 941
در نهایت نظر آیات شریفه قرآن این است که، ابراهیم و فرزندانش حنیف و مسلمان بوده اند، نه یهودی و نه مسیحی. چنانکه در آیه دیگری، نه تنها حضرت اسحاق (ع) را بلکه تعداد دیگری از پیامبران را نیز مسلمان می خواند و در آیه بعد می فرماید: هرکس به غیر از اسلام آیینی برای خود انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران است: «قل ءامنا بالله و ما انزل علینا و ما انزل علی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و ما اوتی موسی و عیسی والنبیون من ربهم لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون* و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین؛ بگو: به خدا ایمان آوردیم و (همچنین) به آنچه بر ما و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آنچه به موسی و عیسی و (دیگر) پیامبران از طرف پروردگارشان داده شده است، ما در میان هیچ یک از آنان فرقی نمی گذاریم و در برابر (فرمان) او تسلیم هستیم. و هرکس جز اسلام (و تسلیم در برابر فرمان حق) آیینی برای خود انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران است.» (آل عمران/ 84- 85)
نتیجه:
از مجموع آیات مذکور در این بحث چنین به دست می آید که:
اولا، به مکتب و آیین حضرت اسحاق (ع) در ضمن آیین و مکتب پدرش حضرت ابراهیم (ع) اشاره شده است.
ثانیا، به امور یا مواردی از مسائل مکتب او تصریح شده است.
ص: 942
ثالثا، در نهایت آن جناب به تبع پدرش حنیف و مسلمان خوانده می شود و دامنش از مکاتب یهودیت و مسیحیت مبرا شده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 473، جلد 11 ص 235، جلد 14 ص 430- 431،جلد 17 ص 233
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 1 صفحه 56
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 4 صفحه 155
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی حضرت اسحاق پیامبران باورها در قرآن توحید
حضرت اسماعیل یکی از انبیای بنی اسرائیل است که در قرآن کریم نام او 12 مرتبه در سوره های بقره، آل عمران، نساء، انعام، ابراهیم، مریم، انبیاء و ص آمده و به رسالت او تصریح شده است. پدرش حضرت ابراهیم (ع) و مادرش هاجر، همسر دوم ابراهیم می باشد. حضرت اسماعیل جد اعلای پیامبر اکرم (ص) است که اعراب هم خود را از ذریه او می دانند. البته اعرابی که مساکن آنها از شبه جزیره عربستان تا کرانه خلیج فارس بوده است.
ابراهیم (ع) سالها از همسر اول خود ساره فرزندی نداشت. لذا با هاجر که کنیز ساره بود، به عنوان همسر دوم ازدواج کرد و از او صاحب فرزندی به نام اسماعیل شد. پس از تولد او، حضرت ساره غمگین شد و از شوهرش خواست که این مادر و کودک را از او دور کند. از این رو، ابراهیم، این مادر و فرزند را بنا به دستور خداوند که به او وحی شده بود، توسط جبرئیل به سرزمین مکه که بیابانی بدون سکنه بود برد و آنها را تنها در آنجا به خدا سپرد و برای آنها دعا کرد و به سرزمین سوریه نزد ساره برگشت. در آن محل درختی بود که هاجر، پارچه ای را که همراه داشت روی شاخه آن انداخت تا در زیر سایه آن با فرزندش راحت باشد اما همین که آفتاب، طلوع کرد و هوا گرم شد، اسماعیل تشنه شد. مادر برای پیدا کردن آب، چند مرتبه در آن محل رفت و آمد کرد و هر بار از دور آبی به نظرش می رسید، اما چون به آنجا می آمد از آب خبری نبود. تا این که در مرتبه هفتم که دید زیر پای کودکش آب جریان دارد، به طرف او آمد. کودک مقداری شن جمع کرده و دور آب را گرفته بود که از همان روز آن آب را زمزم می گویند زیرا زمزم به معنی جمع کردن و گرفتن جلو آب است.
ص: 943
از وقتی که این آب در این سرزمین پیدا شد، مرغان هوا به طرف این منطقه آمدند و از سوی دیگر، قبیله «جرهم» که در کنار مکه ساکن بودند، متوجه آن مرغان و پرندگان شدند و تعقیب کردند تا رسیدند به این زن و فرزندش که در زیر درختی ساکن هستند. آن قبیله با اجازه آن خانواده کم کم در آنجا ساکن شدند. حضرت ابراهیم هم گاهی به آنها سر می زد و دوباره به سوریه برمی گشت. اسماعیل در همان بیابان بزرگ شد و تیرانداز ماهری گشت و دائما به شکار می رفت. در دوران نوجوانی، او با کمک پدر، کعبه را بنا کردند. اسماعیل از «ذی طوی» مصالح می آورد و ابراهیم خانه را با کمک او تا نه ذراع بالا برد.
از وقایع مهم زندگی این پیامبر، جریان خواب پدرش و ذبح اوست. به ابراهیم در خوابهای مکرر گفته شد که فرزندت را سر ببر. پدر فرزند را از این خواب آگاه کرد و فرزند اظهار رضایت کرد و گفت: پدر جان، آنچه را که مامور شده ای از طرف خدا، آن را انجام بده. انشاءالله می بینی که من از صابرین هستم. روزی که حضرت ابراهیم می خواست این فرمان خدا را عملی کند، به همراه پسرش، اسماعیل به دره خلوتی که نامش دره ثبیر بود رفتند. پدر خم شد. فرزند خود را به زمین خواباند و روی او را بر خاک گذاشت. کارد را بر گلوی او به حرکت آورد، اما دید که لبه کارد به عقب برگشت و این کار چند مرتبه تکرار شد. در این وقت ندا آمد که: ابراهیم، رویای خویش را تصدیق کردی و حقا که ماموریت خود را خوب انجام دادی. به دنبال این، جبرئیل، گوسفندی را به عنوان فدیه اسماعیل آورد.
ص: 944
از القاب این پیامبر 'صادق الوعد' است. ولی اختلاف است در اینکه آیا صادق الوعد همین اسماعیل بن ابراهیم است یا اسماعیل بن حزقیل؟ گرچه در کتاب اصول کافی از امام صادق (ع) نقل است که همین پیغمبر است. صفت حلم هم از بزرگترین صفات حضرت اسماعیل است که در قرآن فقط این پیغمبر با این صفت ستایش شده است. تعداد فرزندان او را تا 12 پسر و از چند زن گفته اند. مدت عمر حضرت، بین 120 تا 137 سال بود و مدفن شریفش به اتفاق مورخین اسلام، در شهر مکه و در خانه کعبه در محل معروف به حجر اسماعیل می باشد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 33 صفحه 241
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 2 صفحه 320-135
دائرةالمعارف تشیع- صفحه 167
کلی__د واژه ه__ا
حضرت اسماعیل (ع) پیامبران بنی اسرائیل حجر اسماعیل عید قربان داستان قرآنی زندگینامه کعبه
نام اسماعیل (ع) نام اسماعیل ذبیح فرزند ابراهیم (ع) در یازده مورد از قرآن ذکر شده و در هفت سوره از قرآن سخن از ایشان به میان آمده است. در سوره مریم آیه 54 آمده است: «و در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعده هایش صادق بود و رسول و پیامبری (بزرگ) بود.» اما میان مفسران اختلاف است که آیا ایشان اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) است یا اسماعیل فرزند «حزقیل»؟ اکثر مفسران گفته اند ایشان همان اسماعیل فرزند ابراهیم است؛ اما برخی دیگر (مانند علامه طباطبایی) گفته اند که ایشان اسماعیل فرزند حزقیل است. ایشان اولین فرزند ابراهیم (ع) و جد پیامبر اسلام (ص) می باشند. قرآن وی را چنین توصیف و معرفی می کند: «او انسانی بردبار و حلیم بود.» (صافات/ 101) در میان همه پیامبران الهی تنها اسماعیل (ع) و پدرش ابراهیم (ع) (توبه/ 114 و هود/ 75) در قرآن از سوی خدای سبحان به وصف «حلیم» یاد شدند.
ص: 945
او در سن طفولیت در وادی بی آب و علف (مکه) در کنار حرم الهی اسکان داده شد. (ابراهیم/ 37) او در ساخت کعبه همراه و کمک پدرش ابراهیم (ع) بود و از طرف خدا مأمور شده بود که به همراه پدرش خانه خدا (کعبه) را برای طواف کنندگان، مجاوران، رکوع کنندگان و سجودکنندگان از بت و آلودگی ها پاک و پاکیزه نماید. (بقره/ 125- 127) خداوند متعال به پدرش ابراهیم (ع) فرمان داد که او را ذبح نماید، او همانند پدر در برابر فرمان خدا تسلیم شد و خود را برای ذبح شدن آماده کرد، اما خداوند متعال ذبح عظیمی را فدای او گردانید. (صافات/ 101- 107) او در نزد خدا از برگزیدگان و نیکان است. (ص/ 48)
او از صابران و شایستگان بود و خداوند متعال او را در رحمت (خاص خود) وارد ساخت. (انبیاء/ 85- 86) او از پیامبرانی بود که وحی خدا بر ایشان نازل می شد. (بقره/ 136؛ آل عمران/ 84 و نساء/ 163) او از پیغمبرانی بود که خداوند ایشان را بر جهانیان به نبوت و هدایت الهی برتری بخشید. (انعام/ 86) و او بر خلاف عقیده یهود و نصارا نه یهودی بود و نه نصرانی و بلکه پیغمبر خدا و موحد و پیرو آیین توحیدی پدرش ابراهیم (ع) بود. (آل عمران/ 67)
اما تورات موجود، راجع به آن حضرت می گوید پدرش ابراهیم (ع) از خدا خواست که اسماعیل در حضور او (خدا) زیست کند. خدای سبحان در جواب خواسته ابراهیم فرمود: به او (اسماعیل) برکت خواهد داد و (نسل) او را زیاد خواهد کرد و دوازده رییس و امتی عظیم از او پدید خواهند آمد اما در هرحال تورات می گوید خدا عهدش را با اسحاق (ع) استوار گردانید، (سفر پیدایش 17: 21 _ 18) و اسماعیل (ع) با این که فرزند بکر و بزرگتر است وارث ابراهیم نخواهد بود و نسل و ذریه ابراهیم (ع) تنها از طریق اسحاق خواهد بود. (همان 21: 10 _ 12) این در حالی است که مسأله نخست زادگی از مسائل مهم تورات است.
ص: 946
بر اساس تعالیم تورات کنونی، فرزند ارشد دارای حق و حقوق خاصی است. تورات می گوید نخست زادگان پسر، دوبرابر دیگران حق ارث دارند. (سفر تثنیه 21 ) و نیز نخست زاده اگر پسر باشد بایستی خدمتگزار خداوند باشد. و همچنین در تورات آمده است اگر مردی دو همسر داشته باشد و از هر دو صاحب پسر شود و پسر بزرگترش فرزند همسر مورد علاقه اش نباشد حق ندارد ارث بیشتری به پسر کوچکترش؛ یعنی پسر زنی که وی او را دوست دارد بدهد. او باید دو سهم به پسر بزرگترش که نخستین نشانه قدرتش بوده و حق نخست زادگی به او می رسد بدهد، ولو این که وی پسر همسر مورد علاقه اش نباشد. (سفر تثنیه 21: 15 _ 17) اما این قانون در مورد اسماعیل (ع) که فرزند ارشد ابراهیم (ع) است نقض می شود! بلکه تورات نویسان نژادپرست، پا را فراتر نهاده و او (اسماعیل) را مردی وحشی و کسی که دست همه بر ضدیت او و دست او بر ضدیت همه کس دراز است معرفی کردند! (سفر پیدایش 16: 12)
قصه اسماعیل (ع) در قرآن و تورات همان طور که پیشتر ذکر شد، در هفت سوره قرآن سخن از اسماعیل (ع) به میان آمده که داستان تولد و اسکان ایشان در مکه، ساخت کعبه توسط وی و پدرش ابراهیم (ع) و ذبح او را مطرح کرده است. و قصه آن حضرت در تورات در سفر پیدایش در فصل های 16، 17، 21 و 25 آمده است که داستان تولد و اخراج وی به همراه مادرش از خانه پدر و برخی مطالب دیگر را مطرح نمود. قصه اسماعیل (ع) در قرآن و تورات را می توان تحت عناوین ذیل مورد بررسی و مقایسه قرار داد:
ص: 947
1 _ تولد اسماعیل (ع).
2 _ اسکان اسماعیل (ع) در مکه.
3 _ اسماعیل (ع) و بنای کعبه.
4 _ ذبح اسماعیل (ع).
تولد اسماعیل (ع)
قرآن و تورات در این جهت اتفاق دارند که سن زیادی از حضرت ابراهیم (ع) سپری شده بود، در حالی که او هیچ فرزندی نداشت. بر اساس آنچه که در تورات آمده، اسماعیل (ع) اولین فرزند آن حضرت در هشتاد و شش سالگیش از «هاجر» متولد شده است (سفر پیدایش 16: 16) و قرآن هم بدون این که مقدار سن او را ذکر کند از قولش چنین نقل می کند: «حمد خدای را که در پیری، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید.» (ابراهیم/ 39) و نیز در قرآن از قول ابراهیم (ع) نقل می کند که او به هنگام هجرت از سرزمین «اور» به «کنعان» عرضه داشت: «پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش.» (صافات/ 100) و این در زمانی است که سن زیادی از او سپری شده بود. و همچنین قرآن و تورات در این جهت اختلافی ندارند که اسماعیل (ع) اولین فرزند حضرت ابراهیم (ع) است و بعد از او (بر اساس آنچه که در تورات آمده، حدود چهارده سال بعد) (سفر پیدایش 16: 16 و 21: 5) فرزند دیگرش (حضرت اسحاق) متولد شد. به هرحال این مقدار مسلم است که تا زمانی که ابراهیم (ع) در «اور» بود هیچ فرزندی نداشت و پس از هجرت به کنعان، صاحب فرزند شد. قرآن در این زمینه می گوید: حضرت ابراهیم به هنگام هجرت از «اور» ضمن دعایی از خداوند متعال خواسته که به او از فرزندان صالح ببخشد: (ابراهیم پس از نجات یافتن از آتش نمرودیان گفت) به سوی پروردگارم او مرا هدایت خواهد کرد. پروردگارا! به من از صالحان [فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم. (صافات/ 99- 101) و از این جا به بعد قرآن داستان ذبح اسماعیل (ع) را مطرح می کند.
ص: 948
اما تورات در این زمینه می گوید: «و سارای زوجه ابراهیم برای وی فرزندی نیاورد و او را کنیزی مصری هاجر نام بود. پس سارای به ابرام گفت: اینک خداوند مرا از زاییدن بازداشت به کنیز من درآی شاید از او بنا شوم و ابرام سخن سارای را قبول نمود. و چون ده سال از اقامت ابرام در زمین کنعان سپری شد سارای زوجه ابرام کنیز خود هاجر مصری را برداشته او را به شوهر خود ابرام به زنی داد. پس به هاجر درآمد و او حامله شد... و هاجر از ابرام پسری زایید و ابرام پسر خود را که هاجر زایید اسماعیل نام نهاد. و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.»
اسکان اسماعیل (ع) و هاجر در مکه بر اساس نقل تورات پس از تولد اسحاق (ع) ابراهیم (ع) از سوی خدا مأمور می شود که طبق خواست همسرش «ساره» فرزندش اسماعیل را به همراه مادرش از خانه خود بیرون کند. این امر گرچه بر ابراهیم خلیل گران آمد اما خداوند او را مأمور ساخته که مطیع همسرش ساره باشد؛ چرا که نسل و ذریه ابراهیم از طریق اسحاق خواهد بود، نه اسماعیل: «آن گاه ساره پسر هاجر مصری را که از ابراهیم زاییده بود، دید که خنده می کند پس به ابراهیم گفت این کنیز را با پسرش بیرون کن؛ زیرا که پسر کنیز با پسر من اسحاق وارث نخواهد بود. اما این امر به نظر ابراهیم درباره پسرش بسیار سخت آمد. خدا به ابراهیم گفت درباره پسر خود و کنیزت به نظرت سخت نیاید بلکه هر آنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو؛ زیرا که ذریت تو از اسحاق خوانده خواهد شد. و از پسر کنیز نیز امتی به وجود آورم؛ زیرا که او نسل تو است. بامدادان ابراهیم برخاسته، نان و مشکی از آب گرفته به هاجر داد و آن ها را بر دوش وی نهاد و او را با پسر روانه کرد. پس رفت و در بیابان بئر شبع می گشت. و چون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوته گذاشت و به مسافت تیر پرتابی رفته در مقابل وی بنشست؛ زیرا گفت موت پسر را نبینم و در مقابل او نشسته آواز خود را بلند کرد و بگریست.»
ص: 949
این بخش از تورات با بخش دیگر آن (باب 16 فقره 16 و باب 21 فقره 5) متناقض است؛ زیرا آنچه که از آن بخش ها استفاده می شود، این است که در وقت اخراج اسماعیل و هاجر از خانه ابراهیم، اسماعیل سنش بیش از چهارده سال بوده است. اما از این بخش ها استفاده می شود که اسماعیل در این زمان کودکی بیش نبوده است. در ترجمه های عربی کتاب مقدس، به جای واژه «پسر» واژه «صبی» به چشم می خورد. در منابع اسلامی هم آمده که اسماعیل در همان اوان طفولیت در مکه اسکان داده شد.
و خداوند آواز پسر را بشنید و فرشته خدا از آسمان هاجر را ندا کرده وی را گفت: «ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش؛ زیرا خدا آواز پسر را در آن جایی که او شنیده است برخیز و پسر را برداشته او را به دست خود بگیر؛ زیرا که از او امتی عظیم به وجود خواهد آورد.» و خدا چشمان او را باز کرد تا چاه آبی دید، پس رفته مشک را از آب پر کرد و پسر را نوشانید. و خدا با آن پسر می بود و او نمو کرده ساکن صحرا شد و در تیراندازی بزرگ گردید. و در صحرای «فاران» ساکن شد و مادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت. (سفر پیدایش 21: 21 _ 9)
بر اساس آنچه که در منابع اسلامی آمده است اسماعیل (ع) زنی از میان قبیله جرهم که ساکن مکه شده بودند برگزید و فاران همان مکه است. ظاهرا این داستان همان داستان مهاجرت هاجر و اسماعیل (ع) به سرزمین مکه است البته با تحریف ها و زیاده و نقصانی که در آن رخ داده است. اما داستان اسکان اسماعیل و هاجر در مکه تنها در یک مورد از قرآن، آن هم بدون پرداختن به جزئیات مطرح شده است. قرآن از قول حضرت ابراهیم (ع) نقل می کند که آن حضرت پس از اسکان اسماعیل و هاجر در مکه فرمود: «پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم تو است ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دلهای گروهی از مردم را متوجه آنها ساز و از ثمرات به آن ها روزی ده، شاید آنان شکر تو را به جا آورند.» (ابراهیم/ 37) در این که این دعای ابراهیم (ع) در قبل از بنای کعبه بوده یا بعد از بنای آن، بین مفسران اختلاف است.
ص: 950
اما در روایات اسلامی کم و بیش جزئیات این داستان مطرح شده است. و در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که حضرت فرمود: «برای ابراهیم (ع) هنگامی که در صحرایی از سرزمین های شام اقامت داشت، فرزندی از هاجر متولد گردید که اسماعیل نام یافت. ساره همسر دیگر ابراهیم چون دارای فرزندی نبود، از این موضوع به شدت متأثر و ناراحت گردید و موجبات ناراحتی ابراهیم (ع) را نیز فراهم کرد، ابراهیم (ع) در این باره به درگاه خداوند شکایت نمود، خداوند به وی وحی کرد که زن مانند دنده کج است اگر آن را به حال خود بگذاری از آن بهره مند شوی ولی راست کردن آن موجب شکسته شدن آن می گردد. از آن پس، پروردگار او را امر فرمود که اسماعیل را با مادرش هاجر از آن سرزمین بیرون ببرد، ابراهیم (ع) عرض کرد: 'پروردگارا! آن ها را کجا ببرم؟' خداوند فرمود 'ایشان را به 'حرم' و محل امن من و نخستین نقطه ای از زمین که آفریده ام؛ یعنی 'مکه' ببر.' در آن حال جبرائیل با 'براق' به حضور ابراهیم آمد. ابراهیم، هاجر و اسماعیل را بر براق سوار نموده حرکت کردند و در میان راه به هر نقطه سرسبز و باصفایی که دارای درخت خرما و غیر آن و زراعت بود که می رسیدند، ابراهیم از جبرئیل می پرسید 'آیا مقصد ما این جا است؟' جبرائیل در جواب می گفت 'نه' تا این که بالأخره به مکه رسیدند.
جبرئیل گفت 'مقصد این جا است.' ابراهیم (ع) اسماعیل و هاجر را در محل خانه کعبه گذارد و در آن نقطه درختی بود که هاجر گلیمی را به منظور سایبان روی آن انداخت و در زیر آن نشست و از طرفی چون ساره از ابراهیم (ع) قول گرفته بود که در هیچ نقطه ای تا به منزل برگردد پیاده نشود، لذا ابراهیم (ع) بدون توقف قصد مراجعت کرد در این هنگام هاجر از ابراهیم پرسید: 'چرا ما را در این مکان که نه انیسی در آن دیده می شود و نه آب و زراعتی به چشم می خورد، می گذاری؟'
ص: 951
ابراهیم گفت: 'من از جانب خداوند مأمورم که شما را در این نقطه بگذارم و بروم.'
ابراهیم از آن جا به طرف محل اقامت عزیمت کرد و هنگامی که به 'کدی' که کوهی است در 'ذی طوی' رسید رو به سوی اسماعیل و هاجر برگردانید و به خداوند گفت: 'ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاة فاجعل أفئدة من الناس تهوی إلیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در سرزمین بی آب و علفی در کنار خانه ای که حرم تو است ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ تو دل های گروهی از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزی ده، شاید آنان شکر تو را به جا آورند.' (ابراهیم/ 37) و به راهپیمایی به سوی مقصد خود همچنان ادامه داد. وقتی که آفتاب بالاتر آمد و هوا گرم تر شد، اسماعیل سخت تشنه شد. هاجر برای به دست آوردن آب _ در حالی که صدا می زد 'آیا انیسی در این وادی نیست؟' رو به بیابان گذاشت تا به 'مسعی' یعنی محل سعی میان صفا و مروه رسید و در این حال اسماعیل از نظر او ناپدید شد.
برای دیدن او به بالای تپه 'صفا' درآمد و نگاهی به بیابان انداخت 'سرابی' در نظر او در جانب 'مروه' پدیدار گردید و چنین گمان کرد که آن آب است لذا از تپه صفا رو به بیابان فرود آمده برای به دست آوردن آب شتابان در حال حرکت بود تا این که اسماعیل از نظر وی مجددا ناپدید شد و برای دیدن او به بالای تپه مروه رفت، ضمنا نگاهی به سوی بیابان افکند و 'سرابی' در ناحیه صفا در نظر او نمایان شد، لذا فورا از مروه به طرف صفا سرازیر شد و در بیابان به منظور تحصیل آب شتابان قدم برمی داشت تا این که باز اسماعیل از نظر وی غایب گردید و به بالای تپه صفا رفت و به اسماعیل نگاه کرد و در این حال نیز نگاهی به بیابان انداخت و سرابی که آن را آب پنداشت در جانب 'مروه' در نظر او جلوه گر شد و لذا از صفا فورا به زیر آمد و رو به بیابان گذاشت و همچنان برای تحصیل آب پیش رفت تا اسماعیل از چشم او ناپدید گردید و برای دیدن او به بالای 'مروه' رفت.... و همچنین تا هفت مرتبه میان صفا و مروه آمد و شد کرد.
ص: 952
در دفعه هفتم که در بالای 'مروه' بود، نگاهی به طرف اسماعیل افکند. دید ناگهان چشمه آبی از زیر پای او به جوشش درآمده است، بی درنگ با کمال مسرت به طرف اسماعیل روانه شد و مقداری از شن های بیابان را در اطراف آب جمع کرد و مانع روان شدن آن در بیابان گردید و به همین جهت 'زمزم' نامیده شد. چون کلمه 'زم' در لغت عرب به معنای بستن آمده است. رفته رفته پرندگان و وحوش بیابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند. اجتماع حیوانات در کنار آن چشمه توجه طایفه جرهم که در 'ذی اعجاز'، 'عرفات' اقامت داشتند به سوی آن چشمه جلب کرد و به همین علت آنان به سوی آن چشمه آمده زنی را با پسری که از درخت برای خود سایبان ترتیب داده بودند، در کنار آن دیدند، افراد قبیله جرهم از هاجر پرسیدند 'تو کیستی؟ و به چه مناسبت با فرزندت این بیابان را محل اقامت خود قرار داده ای؟' هاجر در جواب گفت: 'من مملوک ابراهیم خلیل الرحمان (ع) هستم و این کودک هم فرزند او می باشد و خداوند به آن حضرت امر فرموده است که ما را در این زمین اقامت دهد.' آنان گفتند: 'آیا اجازه می دهی که ما هم در نزدیکی شما ساکن گردیم؟'
هاجر گفت: 'باید در این مورد از ابراهیم (ع) اجازه بگیرم.' ابراهیم به فاصله سه روز از این جریان برای ملاقات آنها آمد. هاجر به او گفت 'در این مکان طایفه ای است از جرهم تقاضا دارند که اجازه دهی در نزدیکی ما اقامت گزینند.' ابراهیم (ع) با این تقاضا موافقت کرد و هاجر به قبیله جرهم موافقت ابراهیم را اعلام نمود. آنان در جوار اسماعیل و هاجر فرود آمدند و خیمه های خود را برافراشتند. هاجر و اسماعیل با آن ها انس گرفتند. پس از مدتی ابراهیم (ع) مجددا برای ملاقات اسماعیل و هاجر به مکه آمد و چون جمعیت زیادی را در اطراف آن ها دید بسیار خرسند گردید. اسماعیل چون بزرگ شد هر یک از افراد قبیله 'جرهم' یک یا دو گوسفند به او اهدا کردند و به این ترتیب وسیله معیشت هاجر و فرزندش کاملا تأمین شد. هنگامی که اسماعیل به حد بلوغ رسید، خداوند فرمان تأسیس خانه کعبه را به ابراهیم (ع) صادر کرد. ابراهیم عرض کرد: 'پروردگارا! در چه نقطه ای آن را بنا کنم؟' خداوند فرمود 'در آن نقطه ای که قبه ای برای آدم نازل کرده بودم و آن قبه تمام حرم را روشن کرده بود.'»
ص: 953
حضرت صادق (ع) فرمود: «قبه ای که خداوند متعال برای آدم نازل کرده بود تا زمان نوح (ع) همچنان برپا بود ولی در روزگار طوفان نوح (ع) هنگامی که آب روی زمین را فراگرفت خداوند آن قبه را به آسمان برد و 'مکه' در آن جریان غرق نشد و به همین مناسبت 'البیت العتیق'؛ یعنی 'سرزمین آزاد شده از غرق' نامیده شد.»
وقتی ابراهیم را به تأسیس خانه کعبه مأمور ساخت، او نمی دانست که آن را در چه نقطه ای بنا کند تا این که خداوند جبرئیل (ع) را مأمور کرد که موضع خانه کعبه را با خطوطی معین کرد و پایه های آن را از بهشت آورد و آن سنگی که خداوند آن را برای آدم (ع) فرود آورده بود، در ابتدا از برف سفیدتر بود اما هنگامی که دست های کفار آن را لمس کرد رنگ آن تغییر کرد و سیاه گردید. ابراهیم (ع) بر حسب فرمان الهی برای ساختن خانه کعبه دست به کار شد و اسماعیل سنگ ها را از «ذی طوی» حمل می کرد و به او می داد تا این که به مقدار 9 ذرع دیوارها را بالا برد از آن پس جبرئیل (ع) ابراهیم (ع) را به مکانی که «حجرالأسود» در آن بود راهنمایی کرد و او آن را از آن جا بیرون آورد و در موضعی که هم اکنون در آن قرار دارد نصب کرد و برای آن از دو طرف یکی به طرف مشرق و دیگری به طرف مغرب در قرار داد و آن در که به طرف مغرب است «مستجار» نامیده می شود.
ص: 954
بعد از آن از گیاهان خوشبوی بیابان بر روی آن ریخت و هاجر گلیمی را که با خود داشت و در زیر آن به سر می بردند، بر در آن آویخت. هنگامی که ساختمان آن تکمیل گردید و به پایان رسید، ابراهیم و اسماعیل (ع) تصمیم گرفتند که مناسک حج را انجام دهند جبرئیل (ع) روند «ترویه» که هشت روز از ذی الحجه گذشته بود نازل گشت و به ابراهیم (ع) گفت به همراه خود از مکه آب بردارد؛ زیرا در منی و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز «ترویه» یعنی «سیراب کردن» نامیده شد پس از انجام اعمال عرفات او ابراهیم را به «منا» آورد و او شب را در آن جا به سر می برد و اعمالی را که به آدم (ع) راهنمایی کرده بود به ابراهیم (ع) نیز نشان داد. هنگامی که ابراهیم (ع) از ساختن کعبه فراغت یافت گفت: «رب اجعل هذا بلدا آمنا وارزق أهله من الثمرات؛ پروردگارا این [سرزمین] را شهری امن گردان و مردمش را هر کس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد از فرآورده ها روزی بخش.» (بقره/ 126)
اسماعیل (ع) و بنای کعبه از کارهای مهم و ماندنی حضرت ابراهیم (ع) در دوران زندگیش تجدید بنا (یا تأسیس) خانه خدا (کعبه) است که این امر مهم به دست او و فرزندش اسماعیل (ع) انجام گرفت. این بخش از زندگی ابراهیم و اسماعیل (ع) از لحاظ تاریخی هم جای هیچ انکاری نیست. داستان این بخش از زندگی آن دو حضرت در چند سوره قرآن گاهی با تفضیل بیشتر و گاهی به صورت اشاره و گذرا مطرح گردید. اما در تورات موجود هیچ اشاره ای به این قسمت از تاریخ زندگی حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) نشده و اصلا چیزی در زندگی ابراهیم و اسماعیل (ع) در تورات کنونی به عنوان تجدید یا تأسیس بنای کعبه مطرح نشد. البته ساختن مذابح و تقدیم قربانی های سوختنی در فواصل مختلف زندگی حضرت ابراهیم (ع) آن هم در سرزمین کنعان مطرح و تکرار گردیده که هیچ ربطی به بنای کعبه توسط آن حضرت ندارد. این بی اعتنایی نویسندگان تورات نتیجه تعصب نژادی آنان است که آنان را از گفتن و نوشتن حقایق باز داشته است و لذا وقتی آن ها به فضایل اسماعیل (ع) و آنچه که مربوط به ایشان است می رسند با بی تفاوتی و غرض ورزی از کنار آن می گذرند و حتی آن پیامبر خدا را به عنوان مردی وحشی و مطرود پدر و همگان معرفی می نمایند!
ص: 955
اما قرآن که کتابی است صد در صد آسمانی و هرگز دست تحریف به سوی آن دراز نشده و از اهداف نزول آن بیان حقایق در مورد پیامبران الهی و تنزیه و تطهیر دامن آنان از تهمت و افترا و سخنان ناروای تحریف گران کتب آسمانی است، ابراهیم خلیل و اسماعیل (ع) را به عنوان مجددان بنای کعبه معرفی می کند. داستان تأسیس یا تجدید بنای کعبه توسط ابراهیم و اسماعیل (ع) در سوره های آل عمران آیات 96 و 97 و حج آیات 26 و 27 به صورت گذرا و اشاره بیان شده است.
اما در سوره بقره با تفصیل بیشتر، آن هم با ذکر نام اسماعیل (ع) در کنار نام حضرت ابراهیم (ع) مطرح گردیده: «و (به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم و از مقام ابراهیم، عبادتگاهی برای خود انتخاب کنید و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک و پاکیزه کنید. و (به یادآورید) هنگامی را که ابراهیم عرض کرد: پروردگارا! این سرزمین را شهر امن قرار ده؛ و اهل آن را آن ها که به خدا و روز بازپسین ایمان آورند از ثمرات (گوناگون) روزی ده. گفت: (دعای تو را اجابت کرد و مؤمنان را از انواع برکات بهره مند ساختم) اما به آن ها که کافر شدند بهره کمی خواهم داد؛ سپس آن ها را به عذاب آتش می کشانم؛ و چه بد سرانجامی است! و نیز (به یادآورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند؛ (و می گفتند) پروردگارا! از ما بپذیر، که تو شنوا و دانایی. پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده؛ و از دودمان ما امتی که تسلیم فرمانت باشند (به وجود آور) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر که تو توبه پذیر و مهربانی. پروردگارا! در میان آن ها پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و آن ها را کتاب و حکمت بیاموزد و پاکیزه کند؛ زیرا تو توانا و حکیمی.» (بقره/ 125- 129)
ص: 956
ذبح اسماعیل (ع) قرآن و تورات موجود در این جهت اتفاق دارند که ابراهیم خلیل (ع) پس از آن که در سن پیری صاحب فرزند پسری شده است، از سوی خداوند متعال مأمور گردیده که فرزند خود را برای خدا ذبح نماید و این در واقع آزمونی بس بزرگ و سختی بود که پدر و پسر می بایست آن را پشت سر نهند اما چون ابراهیم و اسماعیل (ع) تمام وجودشان توحید و تسلیم پروردگار بود، از این آزمون سخت سربلند بیرون آمدند و کاملترین درجه تسلیم در برابر خالق یکتا را در خارج تحقق بخشیدند. قرآن و تورات در این جهت هم متفق هستند که این فرمان خدا، فرمان آزمایشی بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجی پیدا نکرده است. اما در این که فرمان ذبح در مورد کدام فرزند ابراهیم (ع) بوده، قرآن با تورات اختلاف دارد؛ چرا که از قرآن استفاده می شود که این فرمان در مورد اسماعیل (ع) بوده و او فرزند ذبیح ابراهیم (ع) است؛ (صافات/ 101 - 107) اما تورات کنونی می گوید این فرمان در مورد اسحاق (ع) بود و ایشان فرزند ذبیح ابراهیم (ع) لقب یافتند. (سفر پیدایش 22: 1 _ 17)
باز این مورد از مواردی است که تعصب نژادی تورات نویسان، آنان را به تناقض گویی واداشته و از بیان حق منصرفشان کرده؛ چرا که تورات می گوید: «و واقع شد بعد از این وقایع که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت ای ابراهیم، عرض کرد: لبیک. گفت: اکنون پسر خود را که 'یگانه' تو است و او را دوست می داری؛ یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو و او را در آن جا بر یکی از کوه هایی که به تو نشان می دهیم برای قربانی سوختنی بگذران... چون بدان مکانی که خدا بدو (ابراهیم) فرموده بود، رسیدند ابراهیم در آن جا مذبح را بنا نمود و هیزم را برهم نهاد و پسر خود اسحاق را بسته بالای هیزم بر مذبح گذاشت. و ابراهیم دست خود را دراز کرده کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. در حال فرشته خداوند از آسمان وی را ندا درداد و گفت: ای ابراهیم! ای ابراهیم! عرض کرد: لبیک. گفت: دست خود را بر پسر دراز مکن و بدو هیچ مکن زیرا که الآن دانستم که تو از خدا می ترسی، چون که 'پسر یگانه' خود را از من دریغ نداشتی... بار دیگر فرشته خدا به ابراهیم از آسمان ندا درداد و گفت: خداوند می گوید به ذات خود قسم می خورم چون که این کار را کردی و 'پسر یگانه' خود را دریغ نداشتی...» (سفر پیدایش 22: 1 _ 16)
ص: 957
در متن فوق سه بار واژه «پسر یگانه» تکرار گردیده، در حالی که تورات تصریح دارد به این که اولین فرزند ابراهیم (ع) اسماعیل (ع) بوده و اسحاق حدود چهارده سال بعد، متولد شده است. بنابراین اگر فرمان ذبح در مورد اسحاق (ع) باشد چطور با وجود اسماعیل (ع) او یگانه پسر ابراهیم (ع) خواهد بود؟! این یک تناقض آشکار است. به علاوه بر اساس تعالیم تورات فعلی خداوند برای نجات بنی اسرائیل از دست مصریان (به عنوان یک معجزه) تمام پسران ارشد مصری ها و همچنین نخست زاده نر حیوانات آنان را هلاک کرده است، به همین دلیل بنی اسرائیل می بایست نخست زاده نر حیوانات خود را برای خدا وقف و قربانی نمایند و برای نخست زاده پسر عوض بدهند. (سفر خروج 13: 10 _ 16) به طور کلی مسأله نخست زادگی یک اصل مهم در تعالیم یهود است. بر اساس عقیده آنان نخست زاده اگر پسر باشد، بایستی خدمتگزار خداوند باشد. بنابراین فرمان ذبح باید در مورد فرزند ارشد ابراهیم، اسماعیل (ع) باشد نه در مورد اسحاق. اما در قرآن اسماعیل (ع) به عنوان فرزند ذبیح ابراهیم (ع) مطرح شده است. قرآن به دنبال بشارت تولد اسماعیل داستان ذبح را مطرح می کند و پس از این بشارت تولد اسحاق (ع) را متذکر می گردد؛ یعنی بشارت تولد اسحاق پس از تولد اسماعیل (ع) و ماجرای ذبح او به ابراهیم (ع) داده شد. همان طور که مکرر گفته شد از نظر تورات مسلم است که تولد اسحاق (ع) بعد از حدود چهارده سال از تولد اسماعیل (ع) بوده است. تورات می گوید: ابراهیم (ع) هشتاد و شش ساله بود که اسماعیل (ع) متولد شد. (سفر پیدایش 16: 16) و در نود و نه سالگی بشارت تولد اسحاق (ع) به او داده شد. (سفر پیدایش 17: 1 و 16) و در صدسالگی ابراهیم (ع) اسحاق (ع) متولد شد. (سفر پیدایش 21: 5)
ص: 958
بنابراین فرمان ذبح اسماعیل (ع) در حدود سیزده _ چهارده سالگی وی بوده است. در برخی روایات فاصله بین بشارت به تولد اسماعیل (ع) و بشارت به تولد اسحاق پنج سال ذکر شده است. به هرحال داستان ذبح فرزند در قرآن تنها در یک مورد در طی نه آیه بیان شده است: «(ابراهیم گفت) پروردگارا! به من از صالحان [فرزندان صالح] ببخش. ما او را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم. هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، نظر تو چیست؟ گفت: پدرم هرچه دستور داری اجرا کن به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت. هنگامی که هردو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد. او را ندا دادیم که ای ابراهیم آن رؤیا را تحقق بخشیدی ما این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم. این مسلما همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم. و نام نیک او را در امت های بعد باقی نهادیم. سلام بر ابراهیم. این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم. او از بندگان با ایمان ماست. ما او را به اسحاق (پیامبری از شایستگان) بشارت دادیم.» (صافات/ 100- 112)
قرآن و تورات علاوه بر اختلاف در مورد این که فرزند ذبیح اسماعیل (ع) است یا اسحاق (ع) در برخی جزئیات دیگر این داستان هم اختلاف دارند. بر اساس آنچه که در قرآن آمده، ابراهیم (ع) با صراحت تمام ماجرای خواب و ذبح را با اسماعیل (ع) در میان گذاشت و او هم بدون هیچ دغدغه ای این فرمان را پذیرفت. اما در تورات می گوید ابراهیم (ع) تا لحظه آخر اسحاق (ع) را از ماجرا آگاه نکرد و این در حالی بود که او می خواست که از جریان آگاه شود. (سفر پیدایش 22: 6 _ 10) به هر صورت داستان با آن صورتی که در تورات آمده هیچ فضیلتی را برای آن حضرت اثبات نمی کند. اما همین داستان به آن صورتی که قرآن بیان کرده بیانگر فضیلتی بس بزرگ برای اسماعیل (ع) است.
ص: 959
مورد اختلاف دیگر این است که بر اساس آیات قرآن ماجرای ذبح فرزند از سوی ابراهیم (ع) در سرزمین مکه بوده؛ و این اسماعیل بوده که به سرزمین مکه هجرت کرده بود، اما در مورد اسحاق (ع) تاریخ نقل نکرده که او به مکه هجرت یا مسافرت کرده باشد. ناگفته نماند که برخی مفسران اهل سنت معتقدند که فرزند ذبیح ابراهیم (ع) همان اسحاق (ع) است. و روایاتی هم در این زمینه نقل شده است و روایتی هم از پیامبر اسلام (ص) در این باره نقل شده است. ولی این مطلب درست نیست؛ زیرا اولا: در همین سوره صافات بعد از نقل داستان ذبح فرزند از سوی ابراهیم (ع) در آیه 112 می خوانیم: «و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین؛ ما او را به اسحاق پیامبری از شایستگان بشارت دادیم.» این تعبیر نشان می دهد که بشارت به تولد اسحاق (ع) بعد از ماجرای ذبح فرزند و به خاطر فداکاری های ابراهیم (ع) به ایشان داده شد. بنابراین، مسأله ذبح ربطی به اسحاق (ع) ندارد.
ثانیا: قرآن در موردی دیگر می گوید: «ما به ابراهیم تولد اسحاق و از پس او تولد یعقوب فرزند اسحاق را بشارت دادیم.» (هود/ 71) بنابر این چطور ممکن است خدا ابراهیم (ع) را با فرمان به ذبح اسحاق مورد امتحان قرار دهد در حالی که قبل از تولد اسحاق (ع) به او خبر داد که او می ماند و فرزندی به نام یعقوب (ع) از او متولد می گردد؟!
ثالثا: در برابر روایاتی که می گوید ذبیح اسحاق (ع) است روایات زیادی وجود دارد که می گوید ذبیح همان اسماعیل (ع) است. و این دسته از روایات، با ظاهر آیات هم موافق هستند. اما روایات دسته اول چون مخالف ظاهر قرآن و موافق با متن تورات موجود می باشد، قاعدتا باید از اسرائیلیات و محصولات یهود و یا کسانی که تحت تأثیر آنها بودند، باشد.
ص: 960
چند نمونه از روایاتی که می گوید ذبیح لقب اسماعیل (ع) است نه اسحاق (ع)
1 _ از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده که فرمود: «انا ابن الذبیحین؛ من فرزند دو ذبیح هستم.» و مراد از دو ذبیح یکی «عبدالله» پدر آن حضرت است که «عبدالمطلب» (پدر عبدالله) نذر کرده بود که او را در راه خدا قربانی کند اما به فرمان خدا یکصد شتر فدای او قرار داده و او را ذبح نکرد. و دیگر «اسماعیل» چرا که مسلم است که پیامبر اسلام (ص) از فرزندان اسماعیل (ع) است نه از فرزندان اسحاق (ع).
2 _ و در دعایی که از علی (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل شده، می خوانیم: «یا من فدا اسماعیل من الذبح؛ ای کسی که فدایی برای ذبح اسماعیل قرار دادی.»
3 _ از امام رضا نقل شده که فرمود: «لو علم الله عز و جل شیئا اکرم من الضأن لفدا به اسماعیل؛ اگر حیوانی بهتر از گوسفند پیدا می شد خدا آن را فدیه اسماعیل قرار می داد.» بنابراین فرزند ذبیح ابراهیم (ع) اسماعیل (ع) است نه اسحاق (ع).
رحلت اسماعیل (ع) تورات موجود که در واقع یک کتاب تاریخی است و هیچ شباهتی با قرآن ندارد، در قصص پیامبران بیشتر به جزئیات و چیزهایی که دانستن یا ندانستن آن چندان تفاوت ندارد می پردازد. ذکر سلسله نسب، تاریخ تولد، ازدواج، تعداد و نام فرزندان، مسافرت ها و احیانا نوع شغل و حرفه و تاریخ وفات و... بخش مهمی از قصص پیامبران در تورات را تشکیل می دهد. به همین جهت تورات راجع به حضرت اسماعیل (ع) می گوید: وی دوازده فرزند داشته و نام تک تک آن ها را ذکر می کند و می گوید: آنان از «حویله» تا «شور» که مقابل مصر به سمت «اشور» واقع است، ساکن بودند. و مدت عمر آن حضرت را صد و سی و هفت سال ذکر می کند. (سفر پیدایش 25: 13 _ 19) اما قرآن در بیان قصص پیامبران به جزئیات زندگی آن ها و چیزهایی که در تربیت و هدایت بشر دخیل نیست نمی پردازد و لذا طبیعی است که چیزی راجع به مدت عمر حضرت اسماعیل (ع) و دیگر پیامبران الهی در قرآن وجود نداشته باشد. اما در منابع اسلامی آمده است که مدت عمر حضرت اسماعیل صد و سی سال بوده و مدفن ایشان همان منزلش حجر اسماعیل (ع) می باشد.
ص: 961
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 63
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 2 ص 57 _ 5، جلد 6 ص 800
علی قلی جدیدالاسلام- ترجمه، شرح و نقد سفر پیدایش تورات- صفحه 374 و 385
علی ابن ابراهیم قمی- تفسیر قمی- جلد 1 صفحه 71 _ 69
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 4 صفحه 422- 421 حدیث 76، صفحه 419 ح67
محمدبن جریر طبری- تفسیر طبری (جامع البیان)- جلد 10 صفحه 507 – 510
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسماعیل (ع) داستان تاریخی قرآن تورات باورها حج کعبه
اسماعیل (ع) اسماعیل واژه ای غیر عربی و معرب «اشمائیل» در سریانی است و از همین راه به عربی وارد شده و اصل آن واژه عبری «یشمع» به معنای یسمع و «أیل» به معنای الله بوده و بر اساس لغت مصریان «اسماعین» خوانده شده است. در سبب این نامگذاری گفته اند: ابراهیم هنگام درخواست فرزند از خدا دو کلمه اشمع و ایل به معنای «خدایا دعایم را اجابت کن» را به کار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به همان جمله نامید. مطیع خدا، یا هدیه الهی نیز معانی دیگری است که برای آن گفته اند; ولی این دو معنا دور از حقیقت دانسته شده است. بر پایه نقل تورات فرشته ای به هاجر گفت: «به زودی دارای پسر می شوی. نام او را اسماعیل بگذار، زیرا خداوند دعای تو را شنید.»
ص: 962
اصل و نسب اسماعیل (ع)
جد نهم اسماعیل نوح (ع)، مادرش هاجر، بانویی مصری و کنیز ساره همسر دیگر ابراهیم بود. چون ساره نازا بود هاجر را به همسری ابراهیم داد تا از او دارای فرزند شود. ابراهیم هنگام ولادت اسماعیل 86، 87، 90، 99 یا 117 سال داشت. برخی اسماعیل را نیای همه عرب دانسته اند; ولی مشهور نسب شناسان او را پدر عرب حجاز می دانند که عرب «مستعربه» گفته می شوند، زیرا عرب «عاربه» که عمالقه و جرهم از آنان بودند پیش از اسماعیل می زیستند.
وضعیت جسمانی اسماعیل (ع)
به گزارش روایات و تاریخ، اسماعیل دارای شانه هایی پهن، قامتی بلند، انگشتانی نیرومند و بینی کشیده ای بود، با دشمنان خدا به شدت می جنگید، در راه خدا از سرزنش دیگران هراسی نداشت و به وعده خود عمل می کرد، طبعی کریم و خلقی نیکو داشت، بر کعبه پرده آویخت، عمامه بر سر نهاد و حاجیان را طعام داد و زبان عربی را از قبایل جرهم آموخت; ولی اول کسی بود که به عربی فصیح سخن گفت. از رسول اکرم (ص) در فضیلت وی نقل شده که خداوند از فرزندان ابراهیم، اسماعیل را برگزید.
واژه اسماعیل در قرآن
واژه اسماعیل 12 بار در قرآن آمده و به نظر بیشتر مفسران، چون طبری، طبرسی، فخر رازی و سیوطی اسماعیل صادق الوعد در آیات 54 و 55 مریم مانند سایر موارد همان اسماعیل پسر ابراهیم (ع) است: «و اذکر فی الکتب اسمعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا* و کان یأمر اهله بالصلوة و الزکوة و کان عند ربه مرضیا؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن زیرا که او درست وعده و فرستاده ای پیامبر بود و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می داد و همواره نزد پروردگارش پسندیده [رفتار] بود.» (اسماعیل صادق الوعد); همچنین در آیه «و اسمعیل و ادریس و ذا الکفل کل من الصبرین؛ اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از شکیبایان بودند.» (انبیاء/ 85) از اسماعیل فرزند ابراهیم با وصف «صابر» یاد شده است که به نظر برخی مقصود صبر بر ذبح است. افزون بر این آیات، به نظر بیشتر مفسران، آیات 101 تا 107 صافات که به داستان ذبح فرزند ابراهیم (ع) پرداخته نیز درباره اسماعیل (ع) است.
ص: 963
اسماعیل در تورات تورات ماجرای اسماعیل را چنین گزارش کرده است: «چون ابراهیم از سارا صاحب فرزندی نشد به پیشنهاد او با کنیزش هاجر ازدواج کرد و خداوند در سن 86 سالگی از هاجر فرزندی به او عطا کرد و او را اسماعیل نام نهادند. به سبب تولد اسماعیل سارا به کنیز خود حسد ورزید و از ابراهیم خواست هاجر و فرزندش را از خود دور کند. هاجر فرزند خود را برداشت و روانه مصر گردید در میان راه گرفتار گرما و تشنگی شدیدی شدند و فرزند خود را در حال مرگ دید; ولی به صورت معجزه آسایی نجات یافتند و در بیابانی به نام 'پاران' سکونت یافتند. پس از مدتی اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و با دختری مصری ازدواج کرد و از او دارای 12 پسر شد که هر یک رئیس یکی از طوایف عرب گردید; همچنین خداوند به اسماعیل دختری داد که به همسری پسرعموی خود 'عیصو' درآمد.»
میلاد حضرت اسماعیل (ع)
تولد حضرت اسماعیل (ع) را سه هزار و چهارصد و هیجده سال پس از هبوط حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند، و نیز این ولادت را برای خانواده حضرت ابراهیم (ع) در نهایت ناباوری و در شرایطی که بنابر نقلی یک صد و بیست سال از عمر شریف آن حضرت می گذشت دانسته اند بدین بیان که حضرت ابراهیم از ازدواجش با ساره ثمره ای عایدش نشد مدت ها گذشت تا زمانی که هاجر از سوی فراعنه مصر (در ماجرای مهاجرت این خانواده به آن دیار) به ساره بخشیده شد، و ساره بعد از مدتی که از فرزنددار شدن خود مأیوس شده بود هاجر را به تزویج ابراهیم (ع) درآورد، با این ازدواج خداوند فرزند پسری به این خانواده داد که نامش را اسماعیل گذاردند.
ص: 964
هجرت به شنزارها و سنگلاخ های مکه چند صباحی از این ولادت که گرمابخش محفل خانواده شده بود نگذشت که امتحانی دشوار و بزرگ آغاز شد، امتحانی که در آن ابراهیم (ع) به همراه همسر و فرزندش شرکت داشتند و چه زیبا امر پروردگارشان را تمکین نمودند. با ولادت اسماعیل، ساره سخت اندوهگین شد. گفته اند اسحاق در سه سالگی کنار پدر بود، که اسماعیل نزد آنان آمد و ابراهیم او را به جای اسحاق نشاند. نیز نقل شده است که اسماعیل در دویدن از اسحاق پیشی گرفت. ابراهیم او را در آغوش فشرد و اسحاق را در کنار خود جای داد. ساره ناراحت شد و گفت: «هاجر و فرزندش را از من دور کن.» ابراهیم، اسماعیل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمایی جبرئیل در مکه ساکن ساخت. در بازگشت، کنار کوه «کداء» (در ذی طوی) به آنان رو کرد و خطاب به خداوند گفت: «پروردگارا برخی از فرزندان خود را در دره ای بی کشت، سکونت دادم تا نماز را برپا دارند. از تو می خواهم تا دلهای مردم را به سوی آنان گرایش داده، از محصولات، آنان را روزی دهی.»
«ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلوة فاجعل افدة من الناس تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرت لعلهم یشکرون؛ پروردگارا! من برخی فرزندانم را در دره ای بی آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هایی از مردم را به سوی آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند.» (ابراهیم/ 37) و در بازگشت با خداوند مناجات کرد و او را به پنهان و آشکار خود آگاه دانست: «ربنا انک تعلم ما نخفی وما نعلن وما یخفی علی الله من شیء فی الارض و لا فی السماء؛ پروردگارا! بی گمان، هر چه را نهان کنیم یا عیان کنیم تو می دانی و هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا پنهان نمی ماند.» (ابراهیم/ 38)
ص: 965
بعضی روایات انگیزه این هجرت را ذبح اسماعیل می داند. بعدها نیز ابراهیم بر اقامت اسماعیل در کنار بیت سفارش کرد تا به مردم حج و مناسکشان را بیاموزد و وی را از فزونی و نیکی نسلش خبر داد. طبق برخی روایات انتقال اسماعیل به مکه در سن دو سالگی بوده است. هاجر و اسماعیل در آن سرزمین بی آب و کشت و وحشتزا ماندند. هاجر در پی آب متوجه کوه صفا و سپس کوه مروه شد. این آمد و شد 7 بار تکرار شد و در هر بار در وادی صفا سرابی می دید و صدایی از سوی صفا و مروه می شنید. بار هفتم که به سوی فرزندش بازگشت در محل کنونی چاه زمزم آبی در زیر پا یا دست کودکش جاری دید و به نقلی در کنار اسماعیل پرنده ای با پایش زمین را کنکاش می کرد که ناگاه آب بیرون آمد. پس از مدتی به برکت جوشش آب گروهی جرهمی که از نزدیکی آنجا می گذشتند پس از آگاهی از وجود چشمه، با اجازه از هاجر در آن مکان اقامت گزیدند. ابراهیم که برای دیدار همسر و فرزندش پیوسته به آنجا می رفت، در سومین بار با دیدن جمعیت انبوه در اطراف آنان بسیار شادمان شد. به نقلی هنگامی که ابراهیم آمد هاجر از دنیا رفته بود. عمر اسماعیل را هنگام وفات مادرش 20 سال ذکر کرده اند.
آغاز فصلی نوین در زندگی اسماعیل
با پیدایش آب ورق برگشت، امید به زندگی برای این مادر و فرزند به وجود آمد این آب سبب رونق گرفتن زندگی در آن منطقه شد، قبیله جرهم که در نزدیکی آن وادی می زیستند با اطلاع یافتن از پیدایش آب با اجازه این خانواده به آنجا آمدند و در کنار آن آب به زندگی پرداختند و در عوض استفاده از آب امکاناتی را به هاجر و فرزندش می دادند، و بالاخره زندگی این مادر و فرزند در کنار جرهمیان سر و سامانی گرفت تا اینکه حدود سیزده سال از عمر شریف حضرت اسماعیل (ع) سپری شد.
ص: 966
حادثه عظیم ذبح اسماعیل هنوز دشواری امتحان اول (به لحاظ غربت، عدم امنیت و آب و غذا و...) فراموش نشده بود که امتحان بزرگتری فرارسید، به ابراهیم (ع) در عالم خواب وحی شد که باید فرزندت را قربانی کنی (و ابراهیم به غیر از اسماعیل فرزند دیگری نداشت) از این رو ابراهیم (ع) از نزد ساره حرکت کرد و به قصد دیدار هاجر و فرزندش اسماعیل به مکه آمد، به هاجر گفت «اسماعیل را آماده کن می خواهم به همراه او به بیابان بروم.» (به خاطر عظمت حادثه و غیر قابل تحمل بودن این مسئله برای هاجر، وی را از مأموریتش مطلع نساخت) هاجر لباس نو بر تن فرزندش کرد و موهایش را شانه زد. سپس اسماعیل به همراه پدر حرکت کردند، به محض اینکه از نزد هاجر بیرون رفتند، ابراهیم (ع) به فرزندش گفت: «ای فرزندم خواب دیده ام که تو را قربانی کنم.» اسماعیل گفت: «ای پدر به هرچه امر شده ای عمل کن، امیدوارم صابر و شکیبا باشم.»
شیطان تلاش می کرد که ابراهیم (ع) را توجیه کند که خواب دیده ای و به خواب توجه نکن تا شاید وی را در این امتحان ناکام نماید اما ابراهیم (ع) شیطان را سنگ زد و او را از خود طرد نمود (و از همین جا سنگ زدن به شیطان که سنت ابراهیم (ع) بود برای حجاج بیت الله الحرام تشریع شد) بالاخره این پدر و پسر راه را ادامه دادند تا به کنار مسجد خیف در دامنه کوه منی (همین مکانی که حجاج خانه خدا قربانی می کنند) رسیدند، پدر با شجاعت و ایمان و مقام تسلیم کامل نسبت به امر پروردگار دست و پای اسماعیل را بست، آنگاه کارد را تیز کرد و با قدرت هرچه تمام تر آن را بر گلوی همچو گل نوجوان عزیزش کشید، اما هرچه تلاش کرد، کارد گلو را نبرید، شگفت زده شده بود که چه رازی در میان است که صدای جبرائیل را شنید که «الله اکبر» می گوید، سر را بلند کرد، جبرائیل به او گفت: «خواب تو راست افتاد و قربانیت قبول شد، خداوند به پاس قربانی تو، برایت از بهشت گوسفندی را فرستاد که به جای اسماعیل آن را ذبح کنی.» حضرت گوسفند را گرفت و با همان کارد آن را به راحتی ذبح کرد و گوشتش را صرف اطعام مردم نمود از پشم آن برای هاجر گلیمی بافت ابراهیم (ع) پس از موفقیت در این امتحان با خیالی آسوده دست فرزند عزیزش را (که همچون پدر در امتحان موفق شده بود و جان را تسلیم امر پروردگار نموده بود) گرفت و نزد هاجر برگشتند و شکر خدا را نمود و در راه خدا صدقات فراوانی داد، سپس نزد ساره رفت.
ص: 967
داستان ذبح اسماعیل در قرآن در قرآن کریم این داستان اینگونه ذکر شده است: خداوند ابراهیم را به داشتن فرزندی بردبار مژده داد. پس از آنکه فرزند به حد کار و تلاش رسید، ابراهیم او را از رؤیای خود درباره ذبح وی خبر داد و نظرش را جویا شد. فرزند بی درنگ پدر را به امتثال فرمان ذبح فراخواند. هنگامی که هر دو برای امتثال آن آماده شدند و فرزند را برای ذبح بر پیشانی افکند از سوی خدا ندا آمد: ای ابراهیم به رؤیای خود حقیقت دادی و آن آزمایشی روشن برای تو بود و فرزند تو را به ذبحی بزرگ باز خریدیم: «فبشرنه بغلم حلیم* فلما بلغ معه السعی قال یبنی انی اری فی المنام انی اذبحک فانظر ماذا تری قال یابت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاء الله من الصبرین* فلما اسلما و تله للجبین* و ندینه ان یابرهیم* قد صدقت الرءیا انا کذلک نجزی المحسنین* ان هذا لهو البلؤا المبین* و فدینه بذبح عظیم؛ پس پسری بردبار را به او مژده دادیم. و چون او همراه پدر به [سن] کار و کوشش رسید، گفت: ای پسرک من! من پیوسته در خواب می بینم که تو را سر می برم. بنگر که رأی تو چیست؟ گفت: ای پدر من! آنچه را دستور یافته ای انجام ده، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت. پس وقتی هر دو [بر این کار] تسلیم شدند و پسر را به پیشانی بر خاک افکند. او را ندا دادیم که ای ابراهیم! حقا که خوابت را تحقق بخشیدی. ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. به راستی که این همان آزمایش آشکار بود. و او را در ازای قربانی بزرگ بازخریدیم.» (صافات/101- 107) در قرآن از اسماعیل به ذبیح یاد نشده است. یهودیان بر پایه نقل تورات بر آنند که ذبیح، اسحاق بوده است.
ص: 968
برخی از مفسران و مورخان مسلمان نیز بر پایه روایاتی اسحاق را ذبیح دانسته و آن را به چند تن از صحابه و تابعان نسبت داده اند; اما بیشتر آنان ادعای یهود را به سبب حسادت نسبت به عرب و پیامبر اکرم دانسته و با تمسک به دلایل ذیل بر آنند که ذبیح اسماعیل است: خداوند پس از بشارت همسر ابراهیم به داشتن فرزندی به نام اسحاق وی را به آمدن یعقوب پس از اسحاق بشارت داد: «فبشرنها باسحق ومن وراء اسحق یعقوب؛ و ما وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم.» (هود/ 71) و بشارت به آمدن یعقوب پس از اسحاق نشان از زنده ماندن و صاحب نسل شدن اسحاق است و این با فرمان ذبح او در کودکی سازگار نیست.
بشارت به اسحاق در آیه 112 صافات که پس از بیان داستان ذبح آمده نیز تأییدی است بر اینکه مراد از ذبیح همان «غلام حلیم» در آیه «فبشرنه بغلم حلیم» (صافات/ 101) است که بر اسماعیل منطبق است. سکونت دادن اسماعیل در سرزمین تهامه و بنای کعبه و تشریع اعمال حج (طواف، سعی، قربانی) که حاکی از رنجهای اسماعیل و مادرش در راه خداست، تأییدی دیگر بر مطلب است. از سویی وصف کردن اسماعیل به صبر: «و اسمعیل و ادریس و ذا الکفل کل من الصبرین؛ و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند.» (انبیاء/ 85) نشان شکیبایی اسماعیل بر ذبح دانسته شده است; همچنین وصف «صادق الوعد» برای او: «انه کان صادق الوعد؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، همانا او خوش وعده و رسول [و] پیامبری بود.» (مریم/ 54) ممکن است به سبب وعده او به صبر بر ذبح باشد. از سویی اگر فرمان ذبح در حجاز باشد ذبیح اسماعیل است، چون اسحاق به حجاز نیامد، و اگر در شام باشد ذبیح اسحاق است، چون اسماعیل پس از انتقال به مکه به شام نرفت و وجود قربانگاه در حجاز و نه شام ذبیح بودن اسماعیل را تأیید می کند.
ص: 969
ابن کثیر برخی از مسلمانان همرأی یهود را متأثر از روایات تحریف شده آنان می داند و می گوید: «در روایتی یهودی، ابراهیم مأمور به ذبح فرزند وحید (یگانه) خود شد و نسخه ای از تورات او را مأمور به ذبح فرزند بکر (اولین) خود می داند; ولی مصداق آن را به سبب تحریف، اسحاق گفته است. از سویی تورات ولادت اسماعیل را در 86 سالگی و ولادت اسحاق را در 100 سالگی ابراهیم می داند، بنابراین، اسماعیل پیش از اسحاق یگانه فرزند و هم اولین فرزند بوده; نه اسحاق.»
علامه طباطبایی روایاتی که ذبیح را اسحاق می داند به سبب مخالفت با قرآن مردود دانسته است. برخی مفسران هیچ یک از دو قول را ترجیح نداده و برخی در جمع بین روایات احتمال داده اند ابراهیم یک بار به ذبح اسحاق و بار دیگر به ذبح اسماعیل تقرب جسته است یا آنکه چون اسحاق آرزو می کرد ذبیح باشد تا به مرتبه ثواب اسماعیل برسد، خداوند که صدق او را می دانست در میان فرشتگان وی را ذبیح نامید. سر فرمان خداوند به ذبح اسماعیل را علاقه فراوان ابراهیم به وی دانسته اند که خدا از این راه او را آزمود تا موانع خلت را از میان خود و خلیلش بردارد و نیز گفته اند: ابراهیم پس از بشارت به فرزند نذر کرد او را برای خدا قربانی کند. چون فرزندش به حد «سعی» (13 سال) رسید، خدا در رؤیا به او فرمان داد تا به نذر خود وفا کند و با این فرمان مرتبه فرمانبری ابراهیم را نشان داد و او را الگویی برای تقرب به خدا قرار داد و چون آمادگی او و فرزندش را در این آزمون بزرگ دید، گوسفندی را فدای اسماعیل کرد.
ص: 970
در این حال جبرئیل، ابراهیم و اسماعیل تکبیر گفتند و تکبیرات روز عید سنتی از آن است. در برخی روایات نقل شده که خداوند ابراهیم را به جای جزع بر ذبح فرزند خود به جزع بر شهادت امام حسین (ع) فرا خواند و اگر حیوانی گرامی تر از گوسفند بود خداوند آن را فدای اسماعیل می کرد. مکان و زمان قربانی را سرزمین منا و روز دهم ذیحجه نزدیک جمره وسطا می دانند. اسماعیل به هنگام قربانی پیراهنی سفید بر تن داشت و شیطان چندین بار ظاهر شد و بسیار تلاش کرد تا او و ابراهیم و هاجر را از امتثال فرمان خدا باز دارد; اما با ایمان و پایداری آنان روبرو شد و ابراهیم هر بار او را با 7 سنگ از خود راند.
من_اب_ع
سیدهاشم رسولی محلاتی-تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله پایان عمر اسماعیل (ع) و اسحاق (ع)
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 315 - 316
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی-داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسماعیل
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسماعیل (ع) داستان تاریخی تورات قرآن آزمایش الهی حج
تصریح بر رسالت و نبوت حضرت اسماعیل (ع) خداوند می فرماید: «و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان... رسولا نبیا؛ و در این کتاب (آسمانی) از اسماعیل (نیز) یاد کن که او... رسول و پیامبری (بزرگ) بود.» (مریم/ 54) آیه شریفه فوق با صراحت تمام می فرماید، اسماعیل (ع) نبی و فرستاده بزرگ خدا بود و جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نمی گذارد، اگرچه عده ای در مورد مصداق این آیه اختلاف کرده اند زیرا معتقدند دو اسماعیل داریم یکی اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم خلیل الرحمان و دیگری اسماعیل فرزند حزقیل نبی. بنابراین بعضی از مفسرین آیه فوق را در مورد فرزند حضرت ابراهیم (ع) و بعضی دیگر در مورد فرزند حزقیل نبی (ع) دانسته اند اما در عین حال در مورد نبوت اسماعیل بن ابراهیم (ع) آیات دیگری نیز وجود دارد:
ص: 971
«و رسلا قد قصصناهم علیک من قبل و رسلا لم نقصصهم علیک من قبل ورسلا لم نقصصهم علیک و کلم الله موسی تکلیما* رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل؛ پیامبرانی [را فرستادیم] که در حقیقت [ماجرای] آنان را قبلا بر تو حکایت نمودیم و پیامبرانی [را نیز برانگیخته ایم] که [سرگذشت] ایشان را بر تو بازگو نکرده ایم و خدا با موسی آشکارا سخن گفت. تا بعد از این پیامبران حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند. (و برهمه اتمام حجت شود)» (نساء/ 164- 165)
در آیات فوق و آیه قبلش که نام دوازده نفر از انبیاء از جمله حضرت اسماعیل (ع) را ذکر نموده است نکاتی وجود دارد که از جمله آنها تصریح بر رسالت انبیاء مذکور (نساء/ 163) و انبیاء غیر مذکور در قرآن دارد. نکاتی که از آیات فوق استفاده می شوند عبارتند از:
الف - انبیاء وسیله اتمام حجت خداوند بر بشریتند تا برای بشر هیچ بهانه ای باقی نماند و نتواند خرده ای بر خداوند بگیرد.
ب - خداوند تمامی بشریت را از نعمت وجود پیامبران بهره مند نموده است و هیچ انسانی را بدون راهنما رها نکرده.
ج - نام همه انبیاء در قرآن ذکر نشده است بلکه عده ای انگشت شمار از میان تمامی انبیاء اسم بردار شده اند.
د - رسولان الهی (که از جمله آنان حضرت اسماعیل (ع) است) با استفاده از بشارت و انذار مردم را به سوی هدف غایی (یعنی کمال) هدایت می نمودند. علاوه بر آیات مذکور آیه 89 سوره انعام نیز بر نبوت حضرت اسماعیل (ع) در ضمن اعلان نبوت دیگر انبیاء دلالت دارد. خداوند در این آیه می فرماید: «اول_ئک الذین ءاتین_هم الکت_ب؛ آنان [از جمله اسماعیل] کسانی بودند که به ایشان کتاب دادیم.» (انعام/ 89)
ص: 972
نزول وحی از جمله شواهد و دلایل که بر نبوت حضرت اسماعیل (ع) دلالت دارد این آیه است که می فرماید بر او وحی می کردیم: «إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح والنبیین من بعده وأوحینا إلی إبراهیم وإسماعیل؛ ما همچنانکه به نوح و پیامبران بعد از او وحی کردیم به تو [نیز] وحی کردیم و به ابراهیم و اسماعیل.» (نساء/ 163) خطاب به حضرت محمد (ص) می باشد. این آیه و آیات بعدش در واقع پاسخی است به یهودیانی که در میان پیامبران خدا فرق می گذاردند، از این رو بعضی را تصدیق و بعضی را انکار می کردند، در این پاسخ خطاب به پیامبر اسلام (ص) می فرماید: «ما بر تو وحی فرستادیم همان طوری که برپیامبرانی همچون ابراهیم و اسماعیل وحی نمودیم.» و در آیه دیگر می فرماید البته تنها این پیامبران نبودند که بر ایشان وحی می شد، بلکه رشته وحی (به عنوان وسیله هدایت) همیشه در میان بشر بوده است.
دریافت کتاب خداوند می فرماید: «اولئک الذین اتیناهم الکتاب؛ آنها (هیجده پیامبری که در آیات قبل ذکر شد) کسانی هستند که کتاب به آنان دادیم.» (انعام/ 89) آیه شریفه مورد بحث (که پس از ذکر نام هیجده پیامبر از جمله حضرت اسماعیل (ع) در آیات قبل آمده است) می فرماید، آنها از سوی خدا کتاب دریافت نموده اند. و دریافت کتاب شاهد و دلیلی مناسب بر نبوت و رسالت آنان است در غیر این صورت دریافت کتاب بیهوده می نماید. از این رو حضرت اسماعیل (ع) نیز مانند سایر انبیاء (بنابر دلالت این آیه شریفه) صاحب کتاب، رسالت و نبوت بوده است. به نظر علامه طباطبایی، مراد از کتاب تنها نوشتار نیست، بلکه در قرآن بر وحی به پیامبران، به ویژه اگر در بردارنده شریعت باشد، کتاب اطلاق شده است; نیز گفته اند: مراد از کتاب دانش گسترده است. اگرچه ظاهر «آتیناهم» این است که خداوند به همه انبیاء کتاب داده است لیکن این عبارت از باب توصیف مجموع است به وصف مجموع و منافاتی ندارد که بعضی از این مجموع بعضی از آن اوصاف را نداشته باشد.
ص: 973
در هرجای قرآن کریم، که کتاب به انبیاء (ع) نسبت داده شده مقصود صحفی است که شرایع دینی در آن نوشته شده و انبیاء با آن شرایع در بین مردم و در موارد اختلاف آنان حکم می کرده اند. مثل این آیه شریفه که می فرماید: «فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛ خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی که به سوی حق دعوت می کرد با آنها نازل نمود تا میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند داوری کنند.» (بقره/ 213)
رسیدن به مقام حکم خداوند می فرماید: «اولئک الذین اتیناهم الحکم؛ آنها (هیجده پیامبری که در آیات قبل ذکر شد که از جمله آنها حضرت اسماعیل است) کسانی هستند که به آنان (مقام) حکم دادیم.» (انعام/ 89) اینکه خداوند انبیائش را مفتخر به دریافت «کتاب و حکم و نبوت» نموده است دلالت دارد بر اینکه این سه از آثار هدایت خاص خداوند است که به وسیله شناخت خدا و آیات وی تمام می شود. حکم در لغت، به معنای «منع و بازداشتن از فساد» است به هدف اصلاح. اما در اصطلاح، به حسب موارد کاربردیش در قرآن کریم معانی متفاوتی دارد:
الف - حکم به معنای، قضا و ختم مخاصمات.
ب - حکم به معنای، تصدیق و محکم کردن چیزی به هدف دوری از تردید.
ج - حکم به معنای منجز و مسجل کردن وعده و اجرای حکم و قانون.
نسبت دادن حکم به خدا، پیامبران و دیگر انسان ها هر کدام به معنایی است. اما نسبت حکم به خدا اگر در مسئله تکوین و خلقت باشد، به معنای قضای آن موجود است که آفریده شده (در مقابل قدر آن موجود). و اگر در مسئله تشریع باشد به معنای قانونگذاری و حکم مولوی است. اما نسبت حکم به پیامبران (چنان که در آیه مورد بحث آمده است) به معنای مقام قضا است که یکی از منصب های الهی است که خداوند انبیائش را بدان مفتخر و اکرام نموده است. و شاید بعضی از آیات دلالت کند بر اینکه حکم به معنای تشریع نیز در مورد انبیاء کاربرد دارد. اما نسبت حکم به غیر انبیاء به معنای قضاوت است.
ص: 974
علامه طباطبایی می فرماید: «مراد از دادن کتاب و حکم، فرستادن شرایع دین و حکم کردن بر طبق آنها میان مردم خواهد بود. هم چنان که ظاهر تعدادی دیگر از آیات کریمه قرآن نیز مؤید همین معنا است، مانند آیه 'و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛ و با پیغمبران کتاب به راستی فرستاد تا تنها دین خدا به عدالت، در مورد نزاع و خلاف، حکمفرما باشد.' (بقره/ 213) و آیه 'إنا أنزلنا التوراة فیها هدی و نور یحکم بها النبیون الذین أسلموا؛ ما تورات را که در آن هدایت و روشنایی (دلها) است فرستادیم تا پیغمبرانی که تسلیم امر خدا هستند بدان کتاب بر یهودیان حکم کنند.' (مائده/ 44) و آیه 'لتحکم بین الناس بما أراک الله؛ تا به آنچه خدا به وحی خود بر تو پدید آرد میان مردم حکم کنی.' (نساء/ 105) و آیه 'و داود و سلیمان إذ یحکمان فی الحرث؛ و داود و سلیمان وقتی که درباره گوسفندان بی شبانی که مزرعی را تباه کردند قضاوت نمودند.' (انبیاء/ 78) و آیه 'یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله؛ ای داود ما تو را در روی زمین مقام خلافت دادیم تا میان خلق خدا به حق حکم کنی و هرگز هوای نفس را پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه می سازد.' (ص/ 26) و همچنین آیات بسیاری دیگر.»
البته در پاره ای از آیات این لفظ به کار رفته که ممکن است آن را بر یک معنای اعم حمل نمود، مانند آیه «رب هب لی حکما و ألحقنی بالصالحین؛ بار الها! مرا حکم ده و به بندگان صالح خود ملحقم ساز.» (شعراء/ 83) اما نبوت در تفسیر آیه شریفه «کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین» (بقره/ 213) که مراد از آن، دریافت اخبار غیب است به عنایت خاص خداوند، و آن اخباری است وابسته به ماورای حس و محسوس مانند یگانگی خدا و فرشتگان و روز رستاخیز. و اینکه خداوند این سه کرامت (کتاب و حکم و نبوت) را که سلسله جلیل پیامبران را به آن سرافراز فرموده در سیاق آیاتی قرار داده که هدایت او را بیان می کند دلالت دارد که این سه، از آثار هدایت خاص خداوند است که به آن وسیله شناخت خدا و آیات وی تمام می شود. گویا گفته شده آن هدایتی که پیغمبران را بر آن گرد آوردیم و به سبب آن بر جهانیان برتری دادیم همانست که ایشان را به راهی راست درآورده و می آموزد به ایشان کتابی را که شامل احکام و شرایع خدا است، و همان هدایت است که ایشان را پابرجا داشته و برای حکم میان مردم نصب می کند و اخبار غیب و نهان را به ایشان گزارش می دهد.
ص: 975
من_اب_ع
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسماعیل
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 477
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 347 - 349
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسماعیل (ع) اثبات نبوت باورها در قرآن ویژگی های پیامبران
برتری بر جهانیان خداوند در قرآن می فرماید: «و اسماعیل... فضلنا علی العالمین؛ و اسماعیل... را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 86) یکی از ویژگی های حضرت اسماعیل (ع) [همانند انبیاء دیگر] علو رتبه و مقام وی نسبت به دیگر انسان های قوم و زمان خود نزد خداوند بوده است. انبیاء در مقام و منزلت از دیگران برتر و افضلند زیرا هدایت خاص الهی بدون واسطه شامل حال آنها شده است، اما دیگر افراد بشر به واسطه آنان هدایت می شوند و نیز ممکن است گفته شود هدایت انبیاء بر خلاف دیگر انسان ها، فطری بوده است نه به وسیله غیر، اما هدایت انسان های دیگر به وسیله غیر صورت می گیرد، بنابراین برتری انبیاء بر دیگر انسان ها به خاطر بهره مند بودن از هدایت فطری است. معنای «عالم» جماعتی از مردم است، چنان که در مثل می گویند «عالم عرب» یعنی مردم عرب و در این آیه شریفه عالمین شامل تمامی مردم عصر و زمان آن پیامبر می شود. امثال حضرت اسماعیل (سایر پیامبران) به اجبار تحت هدایت الهی قرار نگرفته اند، بلکه بر اساس ظرفیت وجودیشان و عنایت ویژه خداوند به این مقام رسیده اند، انبیاء نیز مانند سایر انسان ها مشمول قوانین الهی هستند آنها هم رشد و سقوطشان به دست خودشان است چنان که خداوند در مورد آنها می فرماید «لو اشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون؛ اگر آنها مشرک شوند، اعمال (نیکی) که انجام داده اند نابود می گردد (و نتیجه ای از آن اعمال نمی گیرند).» (انعام/ 88)
ص: 976
این آیه شریفه بیانگر این مطلب است که اولا انبیاء نیز مانند دیگر انسان ها با اعمال نیک رشد می کنند. ثانیا در صورتی با اعمال نیکشان رشد می کنند که به خاطر خدا انجام داده باشند نه به خاطر غیر خدا که در این صورت بی نتیجه و بی حاصل خواهد بود. اگرچه بدون شک انبیاء این ظرفیت را از خدا گرفته اند (چنان که تمامی موجودات هرچه دارند از خداوند گرفته اند) اما معنای این مطلب این نیست خداوند بدون دلیل چنین سرمایه و چنین برتری را به آنها داده و آنها چه بخواهند و چه نخواهد رو به رشدند، قطعا اراده و اختیار و سعی و تلاش انبیاء در طول اراده خدا در این هدایت و رشد و برتری بر جهانیان نقش کلیدی و تعیین کننده ای داشته است و از همینجا است که برتری آنان نسبت به دیگران معنا پیدا می کند و الا اگر این رشد و هدایت با اختیار و سعی و تلاش آنها ارتباطی نداشت این دیگر برتری نسبت به دیگر انسان ها محسوب نمی شد.
مرضی پروردگار خداوند می فرماید: «و کان عند ربه مرضیا؛ (اسماعیل) همواره مورد رضایت پروردگارش بود.» (مریم/ 55) از ویژگی های بارز انبیاء به ویژه حضرت اسماعیل که در آیه شریفه فوق از آن سخن به میان آمده، این است که آنها مورد رضا و پسند پروردگارشان بوده اند و به طور قطع هیچ افتخاری برای بنده بالاتر از این نیست که مورد پسند مولایش باشد و مسئله از سوی مولا به او ابراز شود که تو مورد رضای ما هستی.
ص: 977
مقصود از مورد رضای پروردگار بودن
در این مسئله دو نظر وجود دارد:
الف - مقصود این است که اعمال او مورد رضا و پسند خداوند است زیرا همه اعمال او به عنوان انجام وظیفه و اطاعت امر مولا و طبق ضوابطی که او تعیین نموده است انجام گرفته، بنابراین هیچ عملی نداشته که مورد رضای مولایش نباشد، پس همواره مورد رضای پروردگارش بوده است.
ب - مراد از «مرضی پروردگار» بودن، نفس اسماعیل است بنابراین نباید مقید شود این جمله به اینکه عمل اسماعیل مورد پسند پروردگار بود، بلکه به صورت مطلق باید گفت نفس اسماعیل مورد رضا و پسند پروردگار بوده، که در این صورت شامل عمل او نیز می شود زیرا عمل هر شخصی از نفس او ناشی شده است. [دلیل این معنا آن است که اطلاق لفظ (کان عند ربه مرضیا) با تقیید به رضای در عمل نمی سازد]. اینکه انسان عملی را انجام دهد که مورد رضای مولایش باشد بسیار خوب است و مؤثر، اما خیلی مهم نیست زیرا چه بسیار پیش می آید موقعیت هایی که انسان می تواند اعمالی را انجام دهد که رضای پروردگار در انجام آن است. بلکه مهم آن است که انسان کاری کند که در کل مورد رضای خدایش قرار گیرد، یعنی خودی را بسازد و پرورش دهد که خدا می خواهد، به عبارت دیگر، خودی خود را بر اساس اراده مولایش بسازد، نه بر اساس اراده خودش یا غیره، البته درک این امر جز برای سالکان طریقت رضای پروردگار ممکن نمی باشد، تا چه رسد به پیمودن و رسیدن به این مقصود.
ص: 978
ورود به حوزه رحمت خاص الهی
خداوند می فرماید: «و اسماعیل... ادخلناهم فی رحمتنا؛ و اسماعیل و... را، ما آنان را در رحمت خود وارد ساختیم.» (انبیاء/ 86) خداوند می فرماید: ما اسماعیل (و دیگر پیامبران) را با رحمت خاص خود پوشش دادیم و بدین شکل آنها را در رحمت خاص قرار دادیم و از نعمت ها و مواهبمان بهره مندشان نمودیم که البته این موهبت بزرگ را خداوند بدون دلیل به انبیاء نداده بلکه به خاطر صبر و بردباری و استقامت در راه انجام تکلیف به آنها عطا نموده است. به قرینه ادامه آیه شریفه که می فرماید: «انهم من الصالحین» مشخص می شود که تحت پوشش رحمت خاص الهی قرار گرفتن، قانونمند است و دارای ضوابط و شرایطی است که هر انسانی به آن حد برسد تحت پوشش قرار می گیرد، و آن حد بر اساس آیه فوق صالح بودن است.
استوار و وفادار در عهد و پیمان خداوند می فرماید: «و اذکر فی الکتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد؛ و در این کتاب (آسمانی) از اسماعیل (نیز) یاد کن که او در وعده هایش صادق بود.» (مریم/ 54) صفت وفاء مانند سایر صفات نفسانی دارای مراتب مختلفی است که بر حسب اختلاف مراتب علم و یقین مختلف می شود، یکی از مراتبش وفای قولی است مثل اینکه قول بدهد رأس ساعتی مشخص و در مکانی معین منتظر شخصی باشد لکن به واسطه کمبود وقت رأس ساعت مقرر می آید و چند دقیقه ای منتظر می ماند اگر شخص مورد نظر نیامد برود و بیشتر از آن انتظار نمی کشد این یکه مرتبه از وفای به عهد است که عرفا به این شخص گفته می شود وفای به عهد نموده است. اما مرتبه مهمترش این است که آنقدر منتظر بایستد تا از آمدن آن شخص ناامید گردد، از این مرتبه بالاتر آن است که آنقدر منتظر بماند که معمولا از مرتبه یأس هم بالاتر باشد. انسان های واقعی کسانی هستند که مراقب قول و فعل خود باشند، روش آنها چنین است که هیچ قولی نمی دهند که طاقت عمل به آن را نداشته باشند، بلکه قولی می دهند که با عمل آن را بتوانند تصدیق نمایند.
ص: 979
چنان که در روایت آمده است که رسول خدا (ص) به یکی از اصحاب خود وعده داد که در مکه نزد خانه کعبه منتظرش می باشد تا او برگردد، ولی آن مرد در پی کار خود رفته و فراموش کرد برگردد. پیامبر (ص) سه روز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسید، به مسجد آمد و عذرخواهی کرد. و نیز در روایت آمده است که «لا دین لمن لا عهد له؛ کسی که به عهدش وفادار نیست دین ندارد.» چنان که در آیه شریفه مورد بحث، تصریح شده است حضرت اسماعیل در وفای به عهد و پیمان استوار بوده اند نه اینکه گاهی به وعده عمل کند و گاهی نکند، بلکه همیشه چنین بوده و این وفاداری از صفات بارز و برجسته آن حضرت بوده است چنان که در حدیثی از قول امام رضا (ع) نقل شده است که امام (ع) می فرماید: «آیا می دانی چرا اسماعیل را صادق الوعد خواندند؟ عرض کردم: 'نه نمی دانم.' امام (ع) فرمود: 'بدین علت بود که اسماعیل با مردی وعده کرده بود، در همان موعد در آن مکان حاضر شد و تا یک سال به انتظارش نشست.' وعده ای که آن جناب داده بود مطلق بوده است یعنی مقید نکرده بود. که یک ساعت یا چند ساعت و یا یک روز بماند، به عبارت دیگر مقدار زمان انتظار را مشخص نکرده بودند بنابراین آن حضرت به صورت مطلق به وعده اش عمل کردند. و قطعا این صفت برای آن حضرت تنها به خاطر همین یک حادثه نبوده، زیرا با یک مرتبه وفای به عهد به کسی 'صادق الوعد' لقب نمی دهند، به علاوه کلمه 'کان' که بر 'صادق الوعد' مقدم شده شاهدی است بر استمرار این خصوصیت در آن جناب.»
ص: 980
شکیبا و بردبار خداوند می فرماید: «و اسماعیل و... من الصابرین؛ و اسماعیل... از صابران بود.» (انبیاء/ 85) و در آیه ای از آن جناب به «حلیم» تعبیر می نماید و به حضرت ابراهیم (ع) بشارت می دهد پسری بردبار را: «فبشرناه بغلام حلیم؛ ما او (ابراهیم) را به نوجوانی بردبار و صبور بشارت دادیم.» (صافات/ 101) در آیه دیگری نیز آن جناب از خداوند می خواهد و امید دارد که از صابران باشد بدین صورت که می فرماید: «ستجدنی ان شاءالله من الصابرین؛ به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت.» (صافات/ 102) از جمله ظرفیت های مهم انسان که در صورت بروز و ظهور و تحقق آن، ثمرات و برکات عظیمی را به دنبال دارد حلم و بردباری است، شکوفایی و به فعلیت رسیدن این ویژگی برای انسان کلید و راه علاج و درمان بسیاری از معضلات و گرفتاری ها است چنان که معروف شده است «الصبر مفتاح الفرج» صبر و بردباری کلید راه های بسته است. در اصل انسان با پایداری و شکیبایی هردر بسته ای را می گشاید و هر بیماری را علاج می کند و به هرچیز نایابی دست می یابد.
این ظرفیت در صورتی که عمق یابد وبه کمال خود برسد برای انسان به صورت یک صفت در می آید و انسان متصف بدان می شود البته انسان در ارتباط با صبر و حلم دارای مراتب و درجاتی است و نیز صبر دارای اقسامی است مانند، صبر در اطاعت الهی، صبر در ترک معاصی، صبر در برابر بلاها و مصیبت ها، صبر در راه فرا گرفتن علم و دانش، پایداری در مجاهدت در راه حق و حقیقت و... و می توان گفت تمامی انبیاء عظام (ولو با اختلاف) دارای این ویژگی بوده اند زیرا اگر این ظرفیت را در خود محقق نکرده بودند، بدون شک دست یافتن به مقام نبوت برایشان غیر ممکن بود. اگرچه در قرآن کریم بعضی انبیاء به این صفت متصف شده اند از جمله حضرت اسماعیل (ع) که در بلاء عظیمی مانند مسئله ذبح شکیبایی نمود، اما به یقین تمامی انبیاء و انسان های بزرگ بدون دستیابی به صبر و بردباری نمی توانستند به جایی برسند. صبوری و حلم اسماعیل (ع) آنقدر عظیم است که وقتی پدر به او می گوید، در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم و با این کلام مأموریت خود را در مورد ذبح با اسماعیل در میان می گذارد) این نوجوان سیزده ساله آنقدر براطاعت خدا بردبار و شکیبا است که پاسخ داد: «ای پدر هر دستوری که داری اجراء کن و از ناحیه من فکر و خیال تو راحت باشد که به خواست خدا مرا بردبار و شکیبا خواهی یافت.» و بی جهت نبود که خداوند به ابراهیم خبر می دهد که چنین فرزندی صبور و شکیبا خواهی داشت و به او بشارت می دهد.
ص: 981
تفاوت صفت صبر و صفت حلم
صبر در لغت به معنای، شکیبایی، ثبات و دوام آمده است و حلم به معنای، آهستگی، بردباری، صبر و عقل آمده است. بنابراین اگر با توجه به لغت بخواهیم این دو کلمه را معنا کنیم بین این دو تفاوت چندی وجود ندارد و از نظر معنا مترادف اند و معنای واحدی را القاء می نمایند، اما شاید با توجه به ویژگی ها و صفات نفسانی و کاربرد آنها در خارج بینشان تفاوتی ظریف موجود باشد، چنان که در تعریف صبر گفته اند، صبر عبارت است از: ثبات و اطمینان نفس در مصائب و مضطرب نگشتن در برخورد با بلاها و مقاومت کردن در برابر حوادث و شداید به نحوی که پریشان حال نگردد.
اما حلم، عبارت است از: اطمینان نفس به حیثی که قوه غضب به آسانی آن را حرکت ندهد. بنابراین تعریف حلم نقطه مقابل امری نفسی به نام «قوه غضب» است و نیرویی است که غصب را کنترل و مهار می کند و صبر نیرویی است که انسان را در برابر، حوادث، بلاها و مصیبت ها یاری می کند که دچار اضطراب و پریشانی نگردد. در نتیجه اگرچه از نظر لغت این دو کلمه مترادف و هم معنا باشند لکن از نظر کاربرد و کارایی متفاوتند. به هر حال در سه آیه ای که ذکر شد حضرت اسماعیل (ع) به وصف، حلیم و صابر بودن مورد ستایش قرار گرفته است و وی به حق الگویی کامل برای جوانان و نوجوانان در این دو صفت است.
صالح و نیکوکار خداوند می فرماید: «و اسماعیل... من الصالحین؛ و اسماعیل از صالحان بود.» (انبیاء/ 85) از جمله صفاتی که حضرت اسماعیل (ع) بدان توصیف شده است نیک بودن و نیکی کردن است. اگرچه گرایش به نیکی یکی از ابعاد فطری انسان است اما به صورت قوه و بذر است، که با مجاهدت و ممارست می توان آن را به فعلیت رسانید و این بذر را به صورت نهالی و سپس درختی تنومند که گردبادهای تند هم نتواند بدان صدمه ای بزنند درآورد. دستیابی به این صفت همگانی و فراگیر است و الا امری فطری نبود که برای عموم بشر باشد لکن، انسان ها با توجه به شرایط به وجود آمدنشان و نیز وضعیت زندگیشان و علل و عوامل پنهان و آشکار و با توجه به تلاش و سعی که در راستای رسیدن به این مقام می نمایند متفاوت می شوند و هر انسانی به درجه ای از درجات صالحین دست می یابد. البته فوق تلاش انسان عنایت ویژه حق تعالی کلیدی ترین عامل است که انبیاء و اولیائی الهی از آن بهره جسته اند و راه بهره جویی برای دیگران نیز باز است.
ص: 982
نیکترین نیکان یا از برگزیدگان
خداوند می فرماید: «و اذکر اسماعیل و الیسع و ذاالکفل و کل من الاخیار؛ و به خاطر بیاور اسماعیل و یسع و ذوالکفل را که همه از نیکان بودند.» (ص/ 48) در آیه شریفه حضرت اسماعیل (ع) را از زمره اخیار دانسته است و او را به این خصوصیت ستایش می نماید. در ریشه و اساس اخیار اختلاف شده است و در معنایش نیز بر اساس آن اختلاف، دو نظر وجود دارد:
الف - عده ای کلمه «اخیار» را جمع «خیر» دانسته اند و خیر نقطه مقابل شر است بر این اساس اخیار کسانیند که کار خیر و نیک بسیار انجام می دهند و از بهترین نیکوکارانند.
ب - عده ای کلمه «اخیار» را جمع «خیر» دانسته اند، که بر این اساس معنای اخیار برگزیدگان است برای نبوت یعنی خداوند اسماعیل را برای نبوت برگزید و نام ایشان را در زمره برگزیدگان درگاهش ذکر می نماید. طبق این معنا آیه شریفه مذکور می تواند در ردیف آیاتی که به عنوان دلیل و نص بر نبوت حضرت اسماعیل (ع) آمده است ذکر شود.
امر کننده به نماز و زکات
خداوند می فرماید: «و کان یأمر اهله بالصلوة و الزکوة؛ و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می داد.» (مریم/ 55)
مشمول نعمت ویژه
خداوند می فرماید: «و اذکر فی الکت_ب اسم_عیل... اول_ئک الذین انعم الله علیهم من النبیین؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن... آنان [از جمله اسماعیل] کسانی از پیامبران بودند که خداوند برایشان نعمت ارزانی داشت.» (مریم/ 54- 58) مقصود از نعمت، نبوت، ثواب و سایر نعمتهای دینی و دنیوی است.
ص: 983
خاضع در برابر آیات خدا
خداوند می فرماید: «و اذکر فی الکت_ب اسم_عیل... اذا تتلی علیهم ءای_ت الرحم_ن خروا سجدا و بکی_ا؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن... و هرگاه آیات خدای رحمان بر ایشان خوانده می شد سجده کنان و گریان به خاک می افتادند.» (مریم/ 54- 58)
هدایت یافته و الگوی هدایت خداوند می فرماید: «و اسم_عیل و الیسع و یونس و لوط_ا...* اول_ئک الذین هدی الله فبهدهم اقتده و اسماعیل و یسع و یونس و لوط؛ اینان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (انعام/ 86- 90) خداوند آنان را به توحید یا به صبر هدایت کرده و اقتدای پیامبر اکرم (ص) به هدایت پیامبران پیشین در توحید و تنزیه پروردگار، اخلاق نیکو و برجسته، از جمله صبر بر اذیت جاهلان یا اقتدا به شرایع آنان به جز احکام ویژه شریعت اسلام است.
پیامبری و دریافت وحی
خداوند می فرماید: «و اوحینا الی ابرهیم و اسم_عیل؛ و به ابراهیم و اسماعیل و... وحی کردیم.» (نساء/ 163) «اول_ئک الذین ءاتین_هم الکت_ب؛ آنان [از جمله اسماعیل] کسانی بودند که به ایشان کتاب دادیم.» (انعام/ 89) به نظر علامه طباطبایی، مراد از کتاب تنها نوشتار نیست، بلکه در قرآن بر وحی به پیامبران، به ویژه اگر در بردارنده شریعت باشد، کتاب اطلاق شده است; نیز گفته اند: مراد از کتاب دانش گسترده است.
داوری
خداوند می فرماید: «اول_ئک الذین ءاتین_هم الکت_ب والحکم؛ خداوند آنان را حاکم بر مردم و حکمشان را نافذ قرار داد.» (انعام/ 89)
ص: 984
وصی ابراهیم
بر پایه برخی روایات هنگام وفات ابراهیم (ع) خداوند به او فرمان داد نور و حکمت الهی و میراث پیامبران را به اسماعیل بسپارد و او اسماعیل را وصی خود قرار داد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 339 و 243- 252، جلد 14 ص 84 - 86
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 ص 518، جلد 8 ص 481، جلد 7 ص 94- 95
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسماعیل
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسماعیل (ع) فضایل اخلاقی ویژگی های پیامبران باورها در قرآن صفات صبر
اسماعیل صادق الوعد، از جمله پیامبرانی است که به مقام رسالت نیز نایل شده، اما داستان دعوتش در قرآن مطرح نشده است. بنا به نظر اکثر مفسران و سیره نویسان، وی همان اسماعیل پسر ابراهیم بوده و برخی بر آنند که وی اسماعیل دیگری است که فرزند حزقیل بوده و به مقام نبوت بنی اسرائیل نایل شده است. به هر تقدیر از میان آیات و روایات موجود درباره او شیوه های تبلیغیش را استخراج خواهیم نمود. از جمله آیاتی که مستقیما در مورد مقام و شأن او نزد خدای تعالی است عبارتند از: «و إسمعیل و إدریس و ذاالکفل کل من الصابرین* و أدخلناهم فی رحمتنا إنهم من الصالحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که همه از شکیبایان بودند. و آنان را در رحمت خود داخل نمودیم، چرا که ایشان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 85- 86) «و اذکر إسمعیل و الیسع و ذا الکفل و کل من الأخیار؛ و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را به یادآور که همه از نیکانند.» (ص/ 48) «فبشرناه بغلام حلیم؛ پس به ابراهیم، پسری بردبار را بشارت دادیم.» (صافات/ 101) نام اسماعیل دوازده بار در قرآن ذکر شده و در بیشتر موارد همراه نام پدرش ابراهیم (ع) است.
ص: 985
اسماعیل، اسوه اطاعت محض فرمان الهی
بخش عمده داستان اسماعیل در قرآن، همراهی او با ابراهیم در تأسیس کعبه و بیت الله الحرام و ادای مناسک حج و به ویژه جریان قربانی را حکایت می کند. در این شرایط، اسماعیل، خود پیرو و مرید ابراهیم خلیل است. آنچه در این دوران به روشنی جلب نظر می کند امتثال بی چون و چرای اوامر الهی و اطاعت محض از رسول زمان است که از ایمان و یقین اسماعیل سرچشمه می گیرد. «فلما بلغ معه السعی قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین؛ و وقتی با او به جایگاه 'سعی' رسید گفت: ای پسرک من! من در خواب چنین می بینم که تو را سر می برم، پس ببین چه به نظرت می آید؟ گفت: ای پدر من، آنچه را مأموری بکن! ان شاءالله مرا از شکیبایان خواهی یافت.» (صافات/ 102)
شیوه های تبلیغی حضرت اسماعیل (ع)
1. استقامت و صلاح
از معدود آیاتی که درباره شخصیت حضرت اسماعیل روشنگری می کند، بر می آید که استقامت و پایداری در تحولات روزگار از یک سو، و صلاح و درستی از سوی دیگر، محور حیات او را تشکیل می دهد. صبر و استقامت او در ماجرای قربانی و نیز در همراهی با پدر در شرایط سخت و مشقت بار هجرت به حجاز کاملا تجلی یافته است. درستی و پاکی اخلاقی او نیز از وفای به عهد و عنایت وافرش به نماز هویداست و بدین سبب مرضی درگاه الهی شده است: «و اذکر فی الکتاب إسمعیل إنه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا* و کان یأمر أهله بالصلوة و الزکوة و کان عند ربه مرضیا؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست وعده و فرستاده ای پیامبر بود و خاندان خویش را به نماز و زکات فرمان می داد و همواره نزد پروردگارش پسندیده (رفتار) بود.» (مریم/ 54- 55) روشن است که این استقامت و صلاح متجلی در رفتارهای گوناگون، خود در راهنمایی مردمان به طریق سعادت مؤثر و در حقیقت از شیوه های مؤثر تبلیغ عملی است. (کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم...)
ص: 986
2. وفای به عهد
از جمله صفات اخلاقی که موجب افزایش اعتماد گردیده، راه دعوت را هموار می سازد، انجام تعهدات و وفای به عهد و عمل به وعده هاست. مبلغی که در صدد است با بهره گیری از کرامت انسان، او را به هدایت رهنمون شود، هرگز این کرامت و عزت را با خلف وعده خدشه دار نمی سازد و آن کس که می خواهد یادآور عهد الهی با انسان در عالم ذر گردد شایسته نیست که خود بی اعتنا به وعده ها باشد. اسماعیل در قرآن بدین فضیلت اخلاقی ستوده شده است: «و اذکر فی الکتاب إسمعیل إنه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست وعده و فرستاده ای پیامبر بود.» (مریم/ 54)
التزام وی به وعده چنان بوده که در آیه فوق، پیش از مقام رسالت و نبوت از آن اشاره شده است. همچنین در کتاب عیون اخبارالرضا (ع) آمده است: «سلیمان جعفری از امام رضا روایت می کند که فرمود: هیچ می دانی چرا اسماعیل را صادق الوعد خوانده اند؟ عرض کردم: نمی دانم. فرمود: با مردی وعده کرده بود. بر سر قرار و موعد حاضر شد و تا یک سال در انتظار آن مرد بماند.» علامه طباطبایی پس از نقل روایت، اضافه می کند که چون وعده او مطلق بوده و ساعت یا مدت آن را معلوم نکرده است، به خاطر مقام صدق و راستی به وعده مطلق خود وفا کرده و مدت ها انتظار کشیده است. درباره پیامبر اسلام (ص) نیز شبیه این موضوع روایت شده که سه روز در کنار کعبه به انتظار کسی ماند، تا مردم به آن شخص خبر دادند و سپس حاضر شد.
ص: 987
3. مشارکت در تأسیس و تطهیر بیت الله
در تمام مراحل بنای کعبه و تأسیس مناسک حج و خدمت به مهمترین عبادتگاه موحدان که ابراهیم بدان همت گماشت، از همکاری بی دریغ اسماعیل بهره مند بود: «و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت و إسمعیل ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم؛ و هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند، گفتند: ای پروردگار ما، از ما بپذیر که در حقیقت، تو شنوای دانایی.» (بقره/ 127)
«و عهدنا إلی إبراهیم و إسمعیل أن طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود؛ و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانه مرا برای طواف کنندگان و معتکفان و رکوع و سجود کنندگان پاکیزه کنید.» (بقره/ 125)
4. اهتمام به نماز و زکات
هرچند از مشارکت و تلاش در ساختن کعبه، توجه عمیق اسماعیل به مهمترین شکل عبادت در خانه خدا یعنی نماز آشکار می گردد، اما تصریح قرآن به عنایت جدی او به تعمیم فرهنگ نماز، بیانگر اوج اهمیت نماز و عشق به یاد خدا در شخصیت این پیامبر بزرگ است: «و کان یأمر أهله بالصلوة و الزکوة؛ و خاندان خود را به نماز و زکات فرمان می داد.» (مریم/ 55) امر کردن خانواده به نماز به مفهوم انحصار دعوت به نماز و زکات در یک خاندان نیست، بلکه دعوت خویشان به مثابه شروع دعوت فراگیر برای گسترش فرهنگ نماز در میان تمام طبقات جامعه است که در سیره تبلیغی بسیاری از انبیا چون ابراهیم، محمد و نوح نیز به نحو چشمگیری مشهود است نخستین مرحله برای تبلیغ رسالت، شروع از خانواده خویش است که از همه به انسان نزدیک تر هستند و به همین دلیل پیامبر اسلام، نخست دعوت خود را از خدیجه، همسر گرامیش و علی پسر عمویش شروع کرد.
ص: 988
5. تسلیم در برابر دستور الهی
اطاعت محض و بی چون و چرای اوامر الهی جز از انسان های شایسته و بندگان مقرب بر نمی آید. اسماعیل در مقاطع مختلف حیات پر ثمر خویش مطیع فرمان های الهی بود؛ گاهی با راهنمایی و پیشتازی پدر به انجام امر الهی مبنی بر ساختن کعبه همت نمود و زمانی به لحاظ رسالت آسمانیش به ارشاد مردم و تعلیم نماز و مناسک پرداخت و زمانی دیگر در اوج خداباوری و رضا به قضای الهی حاضر شد جان خویش بر سر فرمان الهی بنهد؛ چون ابراهیم رویای صادق خویش را برایش بازگفت، با دلی آرام و ضمیری مطمئن و بدون ذره ای امتناع یا احتیاط و بدون تأنی، پدر را به انجام دادن فرمان الهی ترغیب کرد و برای خود آرزوی استقامت و بردباری نمود: «قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین؛ گفت: ای پسرک من! من در خواب چنین می بینم که تو را سر می برم، پس ببین چه به نظرت می آید؟ گفت: ای پدر من! آنچه را مأموری بکن! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهی یافت.» (صافات/ 102) و بدین ترتیب، حلم و صبر اسماعیل که خدا به آن شهادت داده بود، ثابت و مبرهن گشت. «فبشرناه بغلام حلیم؛ پس او را به پسری بردبار مژده دادیم.» (صافات/ 100)
من_اب_ع
1- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان ، نویسنده مصطفی عباسی مقدم
2- ترجمه المیزان، ترجمه موسوی همدانی، ج 14، ص 93- 94
ص: 989
3- تفسیر نمونه، ج 13، ص 96.
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت اسماعیل (ع) تبلیغ ادیان الهی قرآن فضایل اخلاقی
1- یکتاپرستی
خداوند می فرماید: «... قالوا نعبد الهک و إله ابائک ابراهیم و اسماعیل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون؛ (فرزندان یعقوب) گفتند: «خدای تو و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را (می پرستیم) و در برابر او تسلیم هستیم.» (بقره/ 133) خداوند در پاسخ به جمعی از یهودیان که معتقد بودند، یعقوب به هنگام مرگ، فرزندان خویش را به دینی که هم اکنون به آن یهود می گویند (با تمام تحریفاتش) سفارش کرده است. این اعتقاد را رد می کند و می فرماید فرزندان یعقوب گفتند ما خدای را پرستش می کنیم که پدران تو «ابراهیم و اسماعیل و اسحاق» پرستیدند و آن خدای یکتا است و ما در برابر او تسلیم هستیم. این آیه شریفه ضمن اینکه آیین یکتاپرستی را برای فرزندان یعقوب تأیید می نماید، بر این نکته نیز تأکید دارد که آیین پیامبرانی همچون یعقوب و اسحاق و اسماعیل و ابراهیم که بر آنها پیرایه می بندند یکتاپرستی بوده است نه چیز دیگری و آنها در برابر خدای یکتا تسلیم بوده اند و آنها جز به آیین اسلام به آیین دیگری نبوده اند.
2- نه یهودی بود و نه نصرانی
خداوند می فرماید: «ام تقولون ان ابراهیم و اسماعیل و... کانوا هودا او نصاری قل ءانتم اعلم ام الله؛ آیا می گویید، ابراهیم و اسماعیل... یهودی یا نصرانی بودند؟ بگو: شما بهتر می دانید یا خدا؟» (بقره/ 140) این آیه شریفه به قسمت دیگری از ادعای بی پایه و اساس یهودیان پاسخ می دهد و می فرماید: آیا شما می گوئید ابراهیم و اسماعیل و... یهودی یا نصرانی بودند؟ آیا شما بهتر می دانید یا خدا؟ خدا از هر کسی بهتر می داند که آنها نه یهودی بودند و نه نصرانی، البته شما هم می دانید که آنها یهودی و نصرانی نبودند اما در عین حال چنین نسبتی را به ناروا به آنها می دهید و مرتکب ظلم می شود زیرا شهادت الهی را نیز براین ادعای دروغ، انکار می کنید.
ص: 990
3- امر به نماز و زکات
خداوند می فرماید: «و کان یامر اهله بالصلاة و الزکاه...؛ او (حضرت اسماعیل (ع)) همواره خانواده اش را به نماز و زکات فرمان می داد.» (مریم/ 55) در آیه شریفه فوق به دو مورد از احکام عبادی اجتماعی آیین حضرت اسماعیل (ع) تصریح می فرماید به علاوه، اهتمام آن جناب را نسبت به آن دو حکم می رساند که وی مداوم اهل (خویشاوندان) خود را به اقامه نماز و پرداخت زکات امر می نمودند. مراد از «اهل او» چنان که از ظاهر لفظ استفاده می شود، خواص عترت و عشیره و قوم اوست. اگرچه بعضی گفته اند، مراد از «اهل او» امت اوست. ولی این ادعا سخنی است بدون دلیل.
4- مأموریت هایی در راستای اعتلای توحید
الف- ساخت مرکز «یکتاپرستی»
خداوند می فرماید: «و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امنا...؛ و (به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم...» (بقره / 125) و «و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم؛ و (نیز به یاد آورید) هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه (کعبه) را بالا می بردند و (می گفتند) پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانایی.» (بقره/ 127)
خداوند به حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) افتخار بزرگی نصیب نمود که بنیان گذار مرکز توحید و یکتاپرستی باشند، سازنده خانه ای گردند که تا ابد محور تجمع عظیم انسان های موحد و یکتاپرست است، بنیانی که مظهر توحید و نفی شرک و بت پرستی و رجم شیطان باشد و زائرینش را از آلودگی ها پاک نماید و آنها را در مسیری نوین و زندگی طیبی قرار دهد.
ص: 991
ب- ایجاد زمینه ای مناسب برای یکتاپرستی
خداوند می فرماید: «و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود؛ و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که «خانه مرا برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان، پاک و پاکیزه کنید.» (بقره/ 125) کلمه «عهد» در اینجا به معنی «امر» استفاده شده است. منظور از طهارت بیت، پاک ساختن ظاهری و معنوی خانه خداست از هرگونه آلودگی که در اثر بی مبالاتی مردم پیدا شده است. اضافه شدن بیت به خداوند (بیت + ی)، «اضافه تشریفی» است، یعنی برای بیان شرافت و عظمت خانه، خداوند آن را به خود نسبت داده و «بیت الله» خوانده شده است، چنان که ماه رمضان نیز «شهرالله» خوانده شده است.
ج- سوختن، همچو پروانه، یا عالی ترین نشان اسلامیت
خداوند می فرماید: «...قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی اذبحک فانظر ماذاتری، قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی ان شاءالله من الصابرین؛ (ابراهیم(ع)) گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم نظر تو چیست؟ (اسماعیل(ع)) گفت: پدرم! هر مأموریتی که داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت.» (صافات/ 102) این ادعا نیست بلکه یک واقعیت تاریخی، مستند به کلام خداوند در قرآن کریم است که پدر و پسری بزرگ در عظیم ترین آزمایش تاریخ پیروز و سرافراز گشتند. هر دو به یک امر آزمایش شدند، پدر فدا کردن به دست خود را، پسر فدا شدن به دست پدر را، پدر تیغ به دست گرفتن و بر جگر خود کشیدن را، پسر هستی اش را تقدیم کردن را، حادثه آنقدر عظیم بود که هستی را تاب تحملش نبود و مهربان خدای هستی، بیش از اینش اراده نبود که این دو بنده اش تا این حد اسلامشان را بروز و ظهور دهند و بشریت را الگویی شوند که تا سرحد نثار جان تسلیم امر پروردگارشان باشند. بدون شک عظیم ترین میدان آزمایش جایی است که پای جان به میان آید آن هم بدین شکلی که برای ابراهیم و اسماعیل (ع) پیش آمد. به خاک و خون کشیده شدن فرزند پیش چشمان پدر (اگرچه در راه خدا باشد) بسیار دلخراش و طاقت فرسا است، اما غیر قابل طاقت و خارج از تحمل جایی است که، پدری مأمور به ذبح فرزندش شود، این مأموریت نه تنها برای پدر خارج از طاقت است، بلکه برای فرزند نیز غیر قابل باور است زیرا هر فرزندی در چنین لحظات خوفناکی به پدر پناه می برد و از او کمک می خواهد. بنابراین تصور پذیرش مأموریتی این چنین و به اجرا گذاشتن آن از سوی پدری رئوف و مهربان همچون ابراهیم (ع) با آن شرایط خاص (که در کهولت سن فرزند دار شده است) و نیز تسلیم شدن اسماعیل (ع) (بدون ابراز کوچکترین اکراه و بی رغبتی) در برابر اراده خدا و مأموریتی که پدر پیدا کرده بود، اعجاب انگیز و تحسین آفرین است و نیز غیر قابل تصور، از این رو، اسماعیل (ع) بردباری خود را در این امر مشروط و منوط به اراده و عنایت خداوند می نماید. اینجاست که باید تصدیق کرد که: «والله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خداوند خوب می داند که رسالت های خود را بر دوش چه کسانی می گذارد.» (انعام/ 124)
ص: 992
من_اب_ع
سید محمد حسین طباطبایی- ترجمه المیزان جلد 14- صفحه 84 و جلد 1- صفحه 424-425
ناصر مکارم شیرازی- برگزیده تفسیر نمونه جلد 1- صفحه 122
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
حضرت اسماعیل (ع) اسلام صبر توحید تسلیم امر الهی
پیامبران خداوند می فرماید: «اولئک الذین هدی الله فبهدیهم اقتده؛ آنها (هیجده پیامبری که از جمله آنها حضرت اسماعیل (ع) است و در آیات قبل ذکر نام شده اند) کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده. پس به هدایت آنان اقتداء کن.» (انعام/ 90) در آیه شریفه مورد بحث و آیات ماقبلش از هیجده پیامبر از جمله حضرت اسماعیل(ع) سخن به میان آمده و بعضی از ویژگی ها و فضایل آنها به شرح زیر بیان شده است:
الف - «کلا هدینا؛ تمامی ایشان را هدایت نمودیم.» (انعام/ 84)
ب - «کل من الصالحین و محسنین؛ همه آنها از صالحین و محسنین بودند.» (انعام/ 85)
ج - «کلا فضلنا علی العالمین؛ تمامی آنها را برجهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 86)
د - «و اجتبیناهم؛ اختیار کردیم آنها را.» (انعام/ 87)
ه - «هدیناهم الی صراط مستقیم؛ آنها را به راه مستقیم هدایت کردیم.» (انعام/ 87)
و - «آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة؛ به آنها کتاب و حکم و نبوت دادیم.» (انعام/ 89)
ز - «اولئک الذین هدی الله؛ ایشان کسانی هستند که خدا هدایتشان نموده است.» (انعام/ 90)
و- می فرماید «فبهدیهم اقتده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (انعام/ 90) و به آن حضرت مأموریت می دهد که از تربیت شدگان مکتب ربوبی پیروی کن.
ص: 993
مأموریت پیامبر اسلام (ص) مأموریت پیامبر اسلام (ص)، پیروی از ایشان در هدایتشان می باشد چنان که در آیه شریفه تصریح می فرماید «فبهدیهم اقتده» در هدایتشان آنها را پیروی کن. و اینکه عده ای از این آیه برداشت نمایند که آن حضرت در شریعت هم باید از انبیاء سلف پیروی کند، صحیح نیست، زیرا شریعت پیامبر اسلام (ص) ناسخ شریعت های گذشته است و کتابش «قرآن» نیز حافظ و حاکم برکتاب های ایشان است.
علامه طباطبایی می فرماید: «شریعت اسلام ناسخ شرایع قبل است و امر خداوند در 'فبهداهم اقتده' به معنای امر به تبعیت از شرایع گذشته نیست. در این آیه رسول خدا (ص) را دستور می دهد تا هدایت ایشان را پیروی کند، و اگر دستور نداد که شریعت ایشان را پیروی کند برای این بود که شریعت رسول خدا (ص) ناسخ شریعت های سایر انبیا، و کتابش حافظ و حاکم بر کتاب های ایشان است، تازه هدایت ایشان هم هدایت خدا است، و اگر فرمود: 'به هدایت ایشان اقتدا کن' صرفا به منظور احترام گزاردن بر ایشان بوده وگرنه بین خدا و بین کسی که خدا هدایتش کرده و یا می کند واسطه ای نیست، به شهادت اینکه در همین آیات فرموده: 'ذلک هدی الله'.»
بعضی از مفسرین این آیه را دلیل گرفته اند بر اینکه رسول خدا (ص) و امتش مامورند به اینکه از شرایع قبلی پیروی کنند مگر آن شرایعی که در اسلام نسخ شده. ولی آیه مبارکه چنین دلالتی ندارد، بلی اگر فرموده بود: «فبهم اقتده؛ پس انبیا را پیروی کن.» صحیح بود که بگوییم امت اسلام نیز مامور به پیروی شرایع انبیای سابقند، ولیکن چنین نفرمود، بلکه فرمود: «هدایت ایشان را پیروی کن.» خدای متعال این آیات را که راجع به خصوصیات و اوصاف توحید فطری می باشد با جمله «قل لا أسئلکم علیه أجرا إن هو إلا ذکری للعالمین» ختم فرموده، گویا خواسته است بفرماید: «هدایت الهیی که انبیای قبل از تو، به آن مهتدی شدند پیروی کن و اهل عالم را هم تذکر بده تا همه، آن را پیروی کنند، و از ایشان درخواست مزد رسالت مکن، و این سفارشم را هم به ایشان برسان تا خاطرشان آسوده شود و تا بدانند که از ایشان انتظار اجرت نداری، چون اگر مردم این معنا را بدانند به دعوت تو خوشبین تر شده و دعوتت زودتر به ثمر می رسد، و تو هم از تهمت دورتر خواهی بود.»
ص: 994
خدای تعالی عین این حرف را از حضرت نوح و انبیای بعد از وی نیز حکایت کرده است. به طوری که راغب می گوید: «کلمه 'ذکری' که به معنای تذکر دادن است، از کلمه 'ذکر' که آن نیز به این معنا است بلیغ تر است.» و این جمله خود یکی از ادله عمومیت نبوت رسول اکرم است نسبت به همه اهل عالم.
مقصود از این مأموریت مقصود از پیروی هدایت آنها، پیروی از هدایت الهی است به عبارت دیگر، پیامبر (ص) مأموریت یافت از هدایت الهی پیروی کند، آن هدایتی که توانسته بود چنین انسان هایی را تربیت نماید و آنها را به هدف مطلوب برساند و از آنها الگو و مصداق گویا و پویای از هدایت الهی عرضه نماید و آنها را در هدایت الهی به اندازه ای عینیت بدهد که بتوان هدایت آنها را عین هدایت الهی دانست به طوری که، به جای آنکه بگوید از هدایت الهی پیروی کن، بگوید از هدایت آنها پیروی کن. بنابراین، اینکه به پیامبر (ص) می فرماید، از هدایت ایشان پیروی کن دو جهت می تواند داشته باشد:
الف - چون این انسان ها مصداق و الگوی بارز هدایت الهی گشته اند و در هدایت الهی عینیت پیدا کرده اند، به جای اینکه بفرماید، از هدایت الهی پیروی کن، فرموده از هدایت ایشان پیروی کن، زیرا هدایت آنها جدای از هدایت الهی نبود بلکه عین هدایت الهی بود.
ب - به منظور تعظیم مقام و منزلت انبیاء و به هدف احترام گذاردن بر آنها، به جای آنکه بفرماید از هدایت الهی پیروی کن، فرموده از هدایت ایشان پیروی کن.
ص: 995
همه انسان ها مأمور به پیروی از هدایت انبیائند و نباید این خطاب با این کیفیت، مخصوص پیامبر (ص) باشد، به علاوه آن حضرت (به لحاظ ویژگی های وجودی و تکوینیش) نیازی به این امر نداشت، زیرا وی قبل از هر انسانی به هدایت خاص الهی نایل شده بود و به درجه ای از هدایت دست یافت که هیچ کس به آن نرسیده بود و تنها انسانی است که به عنوان فلسفه وجودی آفرینش معرفی شده است. و خود در میان تمامی هدایت شدگان مکتب ربوبی و الوهی، مصداق اکمل و اظهر هدایت الهی بود، و نیازی به این پیروی نداشت، بنابراین اگرچه خداوند خطاب به ایشان می فرماید: «از هدایت ایشان پیروی کن» اما شواهدی وجود دارد که تمامی انسان ها تا پایان عالم موظفند در راستای نیل به هدایت الهی از مسیری حرکت کنند که انبیاء رفتند، همان مسیری که بدون شک انسان را تحت هدایت و تربیت «رب الارباب» و پروردگار عالم قرار می دهد و انسان را از هرگونه انحراف و لغزش مصون می دارد، زیرا در این راه انبیاء مظاهر و مصادیق روشن هدایت الهی اند که مانند نشانه ها و علایم، تعیین کننده کمیت و کیفیت و فراز و نشیب های راهند که انسان ها را از شک و تردید، تا رسیدن به هدف، باز می دارد.
هدایت خاصه الهی از این نگاه هر یک از انبیاء مبین و مفسر بعدی از ابعاد هدایت الهیند که پویندگان و سالکان طریقت الهی را در نیل به هدایت خاصه حضرت حق مدد می نمایند و از همین دیدگاه، حضرت اسماعیل (ع) نیز از کسانی است که تحت هدایت خاصه الهی تربیت شده و هدایت حق تعالی در او عینیت یافته است. از این رو شایستگی متابعت و پیروی پیدا نموده است. بنابراین، ایشان نیز هدایت الهی را برای بشریت جلوه گر شدند و جلوه هایی از آن را ظهور و بروز دادند؛ و در بین تمامی انبیاء لقب ذبیح اللهی را به خود اختصاص دادند؛ و ذبیح اللهی اگرچه یکی از جلوه های هدایت الهی در اوست لکن جلوه مهم و باعظمتی از درجات و مراتب طریق هدایت است که به راحتی به دست نیامد؛ آن حضرت از راه اسلام به این مقام رسید، و رسیدن به اسلام فراز و نشیب های متعددی دارد که ایشان به خوبی پیمود، و بدون هیچگونه اعتراض و اکراه و بهانه جویی در برابر فرمان حق سر خضوع فرود آورد و زیر تیغ، بزرگ طبیب انسانیت یعنی ابراهیم (ع) قرار گرفت تا به اصلاح و صلاح بزرگی دست یابد، و در این حادثه اگرچه سر از بدن آن حضرت جدا نشد لکن نفس وی ذبح شد.
ص: 996
این امر سبب گشت تا اسماعیل (ع) مانند کبوتری رها شده از قفس، سبکبال از قربانگاه خارج شود. آری اینگونه، رب و پروردگار عالم، بندگان نیکوکار و صالحش را تربیت می کند و از هدایت خاصه اش بهره مندشان می کند. اسماعیل (ع) با بردن نفس به قربانگاه و ذبح کردنش در پیشگاه با عظمت و جلال پروردگار، فراز و نشیب بزرگی از طریق هدایت را پیمود، و نیز پیمودنش را به دیگران آموخت و با این عمل آموزگار بزرگ این طریقت گشت. کدام انسان است که بدون اقتداء به اسماعیل (ع) (یعنی ذبح کردن نفس و تزکیه نمودنش) بتواند جلوه گر یکی از مهمترین درجات و مقامات هدایت شود و از این حوزه بدون قربانی نمودن خود در پیشگاه با عظمت حق تعالی عبور نماید. از این رو خداوند امر می فرماید که: «فبهدیهم اقتده».
امت اسلام مانند پیامبر عظیم الشأن اسلام (ص) مدل و الگوی اسماعیلی را برای رسیدن به مهمترین جلوه هدایت پذیرا شده است و در همان سرزمین و همان مکانی که اسماعیل (ع) نفسش را قربانی کرد، به قربانگاه می رود تا اعلان کنند که مانند اسماعیل تا سرحد جان در برابر حق تعالی تسلیمند، و این مسئله نمی تواند صرفا به صورت ادعایی مطرح شود بلکه باید پس از قربانی کردن، علائم و نشانه های حاکمیت نفس در وجودش پیدا نشود، و نفس ظهور و بروزش عقلانی گردد در این صورت است که می توان گفت به هدایت اسماعیلی اقتداء شده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 362
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ص: 997
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسماعیل (ع) قرآن ویژگی های پیامبران پیامبر اکرم هدایت الگو و سرمشق
داستان اسماعیل صادق الوعد در قرآن خداوند در قرآن می فرماید: «و اذکر فی الکتب إسمعیل إنه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا* و کان یأمر أهله بالصلوة و الزکوة و کان عند ربه مرضیا؛ در این کتاب اسماعیل را یاد کن وی درست وعده، و فرستاده ای پیامبر بود و کسان خود را به نماز خواندن و زکات دادن وادار می کرد و نزد پروردگار خویش پسندیده بود.» (مریم/ 54- 55) داستان اسماعیل بن حزقیل پیغمبر جز در این دو آیه در جایی دیگر نیامده، تازه این دو آیه هم بنا به یک تفسیر مربوط به او است، و بنابر آن خدای سبحان او را به ثنای جمیلی ستوده و صادق الوعد و آمر به معروف و مرضی درگاه خویش خوانده و فرموده که: او رسولی نبی بوده است. در دو آیه قبل از این آیات، خداوند داستان ابراهیم و اسحاق را ذکر فرموده و سپس نام موسی و هارون را برده و بعد این آیه است. این خود شاهدی است بر این که اسماعیل صادق الوعد فرزند ابراهیم نبوده وگرنه مناسب آن بود که نام او نیز دنبال نام ابراهیم و قبل از نام موسی برده شود، نه بعد از آن.
داستان اسماعیل در روایات در علل الشرایع به سند خود از ابن ابی عمیر و محمد بن سنان، از شخصی که نام برده، از امام صادق (ع) روایت کرده که «اذکر فی الکتاب اسمعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا؛ اسماعیل فرزند ابراهیم نیست بلکه پیغمبری دیگر از انبیاء بوده که خدای عز و جل به سوی قومش مبعوث نمود، و مردمش او را گرفته و پوست سر و رویش را کندند، پس فرشته ای نزدش آمده گفت: خدای عز و جل مرا نزد تو فرستاد تا هر امری داری اطاعت کنم، گفت: من باید به دیگر انبیاء اقتداء داشته و آنان را اسوه خود قرار دهم.» این معنا را به سند خود از ابوبصیر از امام صادق (ع) نیز روایت کرده که در آخر آن آمده: «من باید حسین (ع) را اسوه خود قرار دهم.»
ص: 998
در حدیثی است که خداوند او را برای هدایت قوم خوش به نبوت مبعوث فرمود و قوم وی در صدد آزارش برآمده و پوست صورت و سرش را کندند. خدای تعالی فرشته ای را به کمک وی فرستاد و آن فرشته نزد وی آمد و بدو گفت: «خدای بزرگ مرا به یاری تو فرستاده، اکنون بگو که تا با این مردم چه کنم؟» اسماعیل فرمود: «مرا به کمک تو نیازی نیست و من در این مصیبت از سایر پیغمبران الهی پیروی کرده و صبر می کنم.»
در کتاب عیون به سند خود از سلیمان جعفری، از امام رضا (ع) روایت کرده که فرمود: «هیچ می دانی چرا اسماعیل را صادق الوعد خواندند؟» عرض کردم: «نه، نمی دانم.» فرمود: «با مردی وعده کرده بود، در همان موعد در آنجا حاضر شده تا یک سال به انتظارش نشست.»
این معنا در کافی از ابن ابی عمیر از منصور بن حازم و از امام صادق (ع) روایت شده در مجمع نیز آن را بدون ذکر سند از آن جناب نقل کرده است. و در تفسیر قمی در ذیل آیه «واذکر فی الکتاب اسمعیل انه کان صادق الوعد» آمده که امام فرمود: «اسماعیل وعده ای داده بود و یک سال منتظر دوستش نشست، و او اسماعیل پسر حزقیل بود.» وعده ای که آن جناب داده بوده مطلق بوده است، یعنی مقید نکرده که یک ساعت یا یک روز یا فلان مدت در آنجا منتظر می مانم، به همین جهت مقامی که از صدق و درستی داشته اقتضاء کرده که به این وعده مطلق وفا کند، و در جائی که معین نموده، بایستد تا رفیقش بیاید. صفت وفاء مانند سایر صفات نفسانی از حب، اراده، عزم، ایمان، ثقه و تسلیم دارای مراتب مختلفی است که بر حسب اختلاف مراتب علم و یقین مختلف می شود، همانطور که یک مرتبه از ایمان با تمامی خطاها و گناهان می سازد که نازلترین مراتب آن است، و از آن به بعد مرتبه به مرتبه رو به تزاید و صفا نهاده تابه جایی می رسد که از هر شرک خفی خالص می گردد، و دیگر قلب به چیزی غیر از خدا تعلق پیدا نمی کند، حتی التفاتی هم به غیر خدا نمی نماید، که این اعلا مراتب ایمان است، همچنین وفای به عهد هم دارای مراتبی است، یکی از مراتبش وفای قولی است، مثل اینکه قول بدهد که یک ساعت یا دو ساعت فلان جا منتظر بایستد، تا کار لازمتری پیدا شده او را از بیشتر ایستادن منصرف کند.
ص: 999
این یک مرتبه از وفاء است، که عرفا آن را وفاء می خوانند، و از این مرتبه بالاتر این است که آنقدر بایستد تا عادتا از برگشتن طرف ناامید شود و اطلاق وعده را به یاس مقید سازد، و از این هم بالاتر اینکه اطلاق آن را حفظ نموده اینقدر بایستد تا طرف برگردد هر چند که طولانی شود، پس نفوس قوی که مراقب قول و فعل خود هستند هیچ وقت قولی نمی دهند مگر قولی که طاقت عمل به آن را داشته باشند و بتوانند با عمل آن را تصدیق کنند و همینکه از زبانشان در آمد دیگر هیچ چیز از انفاذ آن بازشان نمی دارد. و در روایت آمده که رسول خدا (ص) به یکی از اصحاب خود وعده داد که نزد خانه کعبه منتظرش می باشد تا او برگردد، ولی آن مرد در پی کار خود رفته فراموش کرد برگردد، رسول خدا (ص) سه روز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسید، به مسجد آمده عذرخواهی کرد. آری این مقام صدیقین است که هیچ سخنی نگویند مگر آنکه بدان عمل کنند.
دیدگاههای مختلف در مورد اسماعیل در این آیات در مورد اسماعیل (ع) ذیل آیه شریفه اختلاف شده، که آیا قرآن کریم سخن از یک اسماعیل به میان آورده، که فرزند ابراهیم خلیل (ع) است؟ یا علاوه بر وی از اسماعیل فرزند حزقیل نبی (ع) نیز سخن گفته است؟ از این رو دو دیدگاه ابراز شده است:
1 - در هر جای قرآن که نام اسماعیل (ع) آمده است مقصود فرزند ابراهیم (ع) است.
2 - مقصود از اسماعیل «صادق الوعد» در آیه فوق و آیه بعدش فرزند حزقیل نبی (ع) است که از انبیاء بنی اسرائیل محسوب می شوند اما در بقیه موارد ذکر نام اسماعیل بر فرزند ابراهیم (ع) دلالت دارد، و تنها در همین آیه از فرزند حزقیل سخن گفته است.
ص: 1000
دیدگاه های مفسرین گروه بسیاری از مفسران و به ویژه مفسران اهل سنت و مورخان آن ها معتقدند که وی همان اسماعیل فرزند ابراهیم است و مسعودی نیز همین را نقل کرده اما در چند روایت از روایات شیعه، او را پیغمبر دیگری دانسته و فرموده اند که او اسماعیل بن حزقیل بوده است. به هر حال بین مفسرین اخلاف نظر است:
الف - دیدگاه طبرسی در مجمع البیان
طبرسی در مجمع البیان می فرماید «مقصود از اسماعیل صادق الوعد فرزند ابراهیم (ع) است که از ویژگی هایش این بود که وقتی به چیزی وعده می داد به آن وفا می کرد و هرگز از آن تخلف نمی ورزید چنان که از ابن عباس نقل می کنند که حضرت اسماعیل به شخصی وعده داد که در مکانی منتظرش بماند تا بیاید، آن شخص فراموش کرد قرارش را اما اسماعیل بنابر قولی سه روز و بنابر قولی یک سال آنجا ماند تا آن مرد بیاید، از این رو به صادق الوعد شهرت یافت. و نیز گفته شده مقصود از اسماعیل صادق الوعد فرزند حزقیل نبی است که قومش پوست سر و صورت او را کندند، و خداوند او را مخیر کرد بین تقاضای عذاب برای قوم یا عفو آنها، لکن وی تقاضای عذاب برای قومش نکرد بلکه راضی به رضای خدا شد و کار آنها را به خدا واگذار نمود و راضی به رضای خدا شد.»
اما در جوامع الجامع می فرماید: «اسماعیل فرزند ابراهیم است که این ویژگی را داشت که به هر چیزی وعده می کرد بدان وفادار می بود و ذکر اسماعیل به این ویژگی اگرچه دیگر انبیاء هم نیز چنین بودند. یا به خاطر شرافت و تکریم از اوست، و یا به خاطر این است که او نفس خود را در ماجرای ذبح به صبر وعده داد و فرمود: 'ستجدنی ان شاءالله من الصابرین؛ اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهی یافت.' (صافات/ 102) و به وعده اش وفا نمود.»
ص: 1001
ب - دیدگاه علامه طباطبایی در المیزان
علامه طباطبایی در المیزان می فرماید: «مفسرین در اینکه 'اسماعیل صادق الوعد' کیست؟ اختلاف کرده اند، لکن بیشتر آنها گفته اند او فرزند ابراهیم خلیل (ع) است. اما بعضی دیگر گفته اند: اسماعیل صادق الوعد فرزند حزقیل نبی و یکی از انبیای بنی اسرائیل بوده است زیرا اسم او در کنار نام اسحاق و یعقوب ذکر نشده است، در مقابل این دلیل گفته شده اینکه نام اسماعیل در اینجا در کنار نام اسحاق و یعقوب نیامده برای این بوده است که نسبت به خصوص او عنایتی وجود داشته از این رو بدون نام آنها ذکر شده است.» علامه این دلیل را صحیح نمی داند و می فرماید «اگر این حرف درست باشد جا داشت که نام وی بعد از نام ابراهیم و قبل از داستان موسی ذکر می شد و حال آنکه بعد از داستان موسی ذکر شده.» علامه سپس چنین ادامه می دهد که داستان اسماعیل بن حزقیل جز در این دو آیه (مریم/ 54- 55) (که در آن شک و تردید کرده اند) در جای دیگری از قرآن نیامده، البته ذیل آیه مذکور روایاتی نقل شده که مقصود از اسماعیل فرزند حزقیل است نه فرزند ابراهیم خلیل (ع).
ج - دیدگاه آیةالله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه
مکارم در تفسیر نمونه می فرماید: «در این آیه شریفه و آیه بعد از آن پنج صفت از صفات برجسته اسماعیل بزرگترین فرزند ابراهیم (ع) به میان آمده است و یاد ابراهیم را با یاد فرزندش اسماعیل، و برنامه هایش را با برنامه های او تکمیل می کند که می تواند برای همگان این ویژگی ها و این شخصیت الگو باشد.»
ص: 1002
د – دیدگاه مؤلف قاموس قرآن
مؤلف قاموس قرآن می فرماید: «اسماعیل نام دو نفر از پیامبران است، اسماعیل پسر ابراهیم خلیل (ع)، و اسماعیل پسر حزقیل که از انبیاء بنی اسرائیل بوده است. اما بعضی اسماعیل را یک نفر دانسته اند که همان فرزند ابراهیم (ع) است و معتقدند اسماعیل صادق الوعد در آیه 54 مریم همان اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) است و متصف شدنش به صادق الوعد احتمالا بدین جهت است که او به پدرش در ماجرای ذبح قول داد که بر مأموریت ذبح صبر نماید و به وعده اش عمل کرد تا پای جان.» مؤلف قاموس سپس می فرماید: «اما با استمداد از آیات قرآن خواهیم دید که اسماعیل نام دو پیامبر است زیرا اسماعیل فرزند ابراهیم معمولا نامش در کنار نام ابراهیم و اسحاق و یعقوب آمده مانند آیات: 125، 127، 133، 136، 140 سوره بقره و 84 آل عمران و 163 نساء و 39 ابراهیم. اما اسماعیل صادق الوعد نه تنها در کنار ابراهیم و اسحاق و یعقوب ذکر نشده بلکه در ردیف انبیاء بنی اسرائیل آمده است مانند آیه 86 انعام و 85 انبیاء و 48 ص و 54 مریم، پس این نحوه ذکر نام از اسماعیل مؤید دو شخص است نه یک نام. به علاوه در جایی از قرآن اسماعیل را فرزند ابراهیم و یعقوب خوانده در حالی که اسماعیل فرزند ابراهیم عموی یعقوب است پس باید اسماعیل دیگری باشد که فرزند یعقوب باشد. علاوه بر سیاق آیات در تفسیر برهان ذیل آیه 'انه کان صادق الوعد' هشت روایت ذکر کرده است که اسماعیل صادق الوعد به غیر از اسماعیل فرزند ابراهیم است.»
ص: 1003
در ادامه قاموس می گوید راجع به اسماعیل پسر ابراهیم خلیل (ع) در قرآن کریم آیاتی (بقره/ 136، آل عمران/ 84، نساء/ 163) دال بر پیامبر بودن اوست و آیاتی (بقره/ 127) شرکت او با ابراهیم (ع) در بنای کعبه را ذکر می نماید و آیاتی (صافات/ 102- 108) که مسئله قربانی شدن او را بیان می فرماید اما در مورد اسماعیل صادق الوعد سه مرتبه نامش همراه با ادریس و یسع ذکر شده و نیز در سوره مریم 54 و 55. و نیز از آیه 55 استفاده می شود که وی تنها بر خانواده خود مبعوث شده است، و بنابر نظر دیگری او بر قوم خود مبعوث شده است.
نتیجه
با توجه به فرمایش مجمع البیان و المیزان و تفسیر نمونه نام اسماعیل در آیات شریفه قرآن بر فرزند ابراهیم (ع) دلالت دارد اگرچه بر اساس روایاتی بعضی از مفسرین آیه شریفه 54 و 55 سوره مریم را به اسماعیل فرزند حزقیل مربوط دانسته اند اما راجع به آیات دیگر چنان که ذکرش گذشت و در مباحث آتی نیز بحث خواهد شد بدون شک مقصود اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل (ع) است. حتی آیه مورد اختلاف را نیز ما در ردیف آیاتی که در مورد اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) است ذکر نموده ایم چنانچه در بعضی تفاسیر چنین کرده اند. بنابراین بدون در نظر گرفتن اختلاف (در یک مورد) دوازده مرتبه نام حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل (ع) در قرآن کریم ذکر شده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 85 – 87
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ص: 1004
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 518
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 95
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران داستان تاریخی بنی اسرائیل حضرت اسماعیل (ع) وفای به عهد قرآن تفسیر
روایتی از زایش هاجر و تولد حضرت اسماعیل (ع) در تفسیر قمی از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «ابراهیم (ع) در بادیه شام منزل داشت، همین که هاجر اسماعیل را بزاد، ساره غمگین گشت، چون او فرزند نداشت و به همین جهت همواره ابراهیم را در خصوص هاجر اذیت می کرد، و غمناکش می ساخت. ابراهیم نزد خدا شکایت کرد، خدای عز و جل به او وحی فرستاد که 'زن به منزله دنده کج است، اگر به همان کجی وی، بسازی، از او بهره مند می شوی، و اگر بخواهی راستش کنی، او را خواهی شکست.' آنگاه دستورش داد تا اسماعیل و مادرش را از شام بیرون بیاورد، پرسید: 'پروردگارا کجا ببرم؟' فرمود: 'به حرم من، و امن من، و اولین بقعه ای که در زمین خلق کرده ام و آن سرزمین مکه است.' پس از آن خدای تعالی جبرئیل را با براق برایش نازل کرد، و هاجر و اسماعیل را و خود ابراهیم را بر آن سوار نموده، به راه افتاد، ابراهیم از هیچ نقطه خوش آب و هوا، و از هیچ زراعت و نخلستانی نمی گذشت، مگر اینکه از جبرئیل می پرسید: 'اینجا باید پیاده شویم؟ اینجا است آن محل؟' جبرئیل می گفت: 'نه، پیش برو، پیش برو.'
ص: 1005
همچنان پیش راندند، تا به سرزمین مکه رسیدند، ابراهیم هاجر و اسماعیل را در همین محلی که خانه خدا در آن ساخته شد، پیاده کرد، چون با ساره عهد بسته بود، که خودش پیاده نشود، تا نزد او برگردد. در محلی که فعلا چاه زمزم قرار دارد درختی بود، هاجر (ع) پارچه ای که همراه داشت روی شاخه درخت انداخت، تا در زیر سایه آن راحت باشد، همین که ابراهیم خانواده اش را در آنجا منزل داد، و خواست تا به طرف ساره برگردد، هاجر (که راستی ایمانش شگفت آور و حیرت انگیز است یک کلمه پرسید) 'آیا ما را در سرزمینی می گذاری و می روی که نه انیسی و نه آبی و نه دانه ای در آن هست؟' ابراهیم گفت: 'خدائی که مرا به این عمل فرمان داده، از هر چیز دیگری شما را کفایت است.' این را گفت و راهی شام شد.
همین که به کوه کداء که کوهی در ذی طوی است رسید، نگاهی به عقب (و در درون این دره خشک) انداخت، و گفت: 'ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم، ربنا لیقیموا الصلوة، فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم، و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون؛ پروردگارا! من برخی فرزندانم را در دره ای بی آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم پروردگارا! تا نماز را به پا دارند. پس دل هایی از مردم را به سوی آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند.' (ابراهیم/ 37) این راز بگفت و برفت. پس همین که آفتاب طلوع کرد، و پس از ساعتی هوا گرم شد، اسماعیل تشنه گشت، هاجر برخاست، و در محلی که امروز حاجیان سعی می کنند بیامد و بر بلندی صفا برآمد، دید که در آن بلندی دیگر، چیزی چون آب برق می زند، خیال کرد آب است، از صفا پائین آمد، و دوان دوان بدان سو شد، تا به مروه رسید، همینکه بالای مروه رفت، اسماعیل از نظرش ناپدید شد، گویا لمعان سراب مانع دیدنش شده است.
ص: 1006
ناچار دوباره به طرف صفا آمد، و این عمل را هفت نوبت تکرار کرد، در نوبت هفتم وقتی به مروه رسید، این بار اسماعیل را دید، و دید که آبی از زیر پایش جریان یافته، پس نزد او برگشته، از دور کودک مقداری شن جمع آوری نموده، جلو آب را گرفت، چون آب جریان داشت، و از همان روز آن آب را زمزم نامیدند، چون زمزم معنای جمع کردن و گرفتن جلو آب را می دهد. از وقتی این آب در سرزمین مکه پیدا شد مرغان هوا و وحشیان صحرا به طرف مکه آمد و شد را شروع کرده، آنجا را محل امنی برای خود قرار دادند. از سوی دیگر قوم جرهم که در ذی المجاز عرفات منزل داشتند، دیدند که مرغان و وحشیان بدان سو آمد و شد می کنند، آنقدر که فهمیدند در آنجا لانه دارند لاجرم آنها را تعقیب کردند، تا رسیدند به یک زن و یک کودک، که در آن محل زیر درختی منزل کرده اند، فهمیدند که آب به خاطر آن دو تن در آنجا پیدا شده، از هاجر پرسیدند: 'تو کیستی؟ و اینجا چه می کنی؟ و این بچه کیست؟' گفت: 'من کنیز ابراهیم خلیل الرحمانم، و این فرزند او است، که خدا از من به او ارزانی داشته، خدای تعالی او را مأمور کرد که ما را بدینجا آورد، و منزل دهد.'
قوم جرهم گفتند: 'حال آیا بما اجازه می دهی که در نزدیکی شما منزل کنیم؟' هاجر گفت: 'باید باشد تا ابراهیم بیاید.' بعد از سه روز ابراهیم آمد، هاجر عرضه داشت: 'در این نزدیکی مردمی از جرهم سکونت دارند، از شما اجازه می خواهند در این سرزمین نزدیک به ما منزل کنند، آیا اجازه شان می دهی؟' ابراهیم فرمود: 'بله' هاجر به قوم جرهم اطلاع داد، آمدند، و نزدیک وی منزل کردند، و خیمه هایشان را بر افراشتند، هاجر و اسماعیل با آنان مأنوس شدند. بار دیگر که ابراهیم به دیدن هاجر آمد جمعیت بسیاری در آنجا دید و سخت خوشحال شد، رفته رفته اسماعیل به راه افتاد، و قوم جرهم هر یک نفر از ایشان یکی و دو تا گوسفند به اسماعیل بخشیده بودند، و هاجر و اسماعیل با همان گوسفندان زندگی می کردند. همین که اسماعیل به حد مردان برسید، خدای تعالی دستور داد تا خانه کعبه را بنا کنند.»
ص: 1007
تا آنجا که امام فرمود و چون خدای تعالی به ابراهیم دستور داد کعبه را بسازد، و او نمی دانست کجا بنا کند، جبرئیل را فرستاد تا نقشه خانه را بکشد. تا آنجا که فرمود ابراهیم شروع به کار کرد، اسماعیل از ذی طوی مصالح آورد، و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد، مجددا جبرئیل جای حجرالاسود را معلوم کرد، و ابراهیم سنگی از دیوار بیرون کرده، حجر الاسود را در جای آن قرار داد، همان جائی که الان هست. بعد از آنکه خانه ساخته شد، دو درب برایش درست کرد، یکی به طرف مشرق، و دری دیگر طرف مغرب، درب غربی مستجار نامیده شد، و سقف خانه را با تنه درختها، و شاخه اذخر بپوشانید، و هاجر پتوئی که با خود داشت بر در کعبه بیفکند و زیر آن چادر زندگی کرد. بعد از آنکه خانه ساخته شد، ابراهیم و اسماعیل عمل حج انجام دادند، روز هشتم ذی الحجه جبرئیل نازل شد، و به ابراهیم گفت: «ارتو من الماء؛ به قدر کفایت آب بردار.» چون در منی و عرفات آب نبود، به همین جهت هشتم ذی الحجه روز ترویه نامیده شد، پس ابراهیم را از مکه به منی برد، و شب را در منی به سر بردند، و همان کارها که به آدم دستور داده بود، به ابراهیم نیز دستور داد. ابراهیم بعد از فراغت از بنای کعبه، گفت: «رب اجعل هذا بلدا آمنا، و ارزق اهله من الثمرات، من آمن منهم؛ پروردگارا این را شهر مأمن کن، و مردمش را، آنها که ایمان آورده اند، از میوه ها روزی ده.» (بقره/ 126) امام فرمود: «منظورش از میوه های دل بود، یعنی خدایا مردمش را محبوب دلها بگردان، تا سایر مردم با آنان انس بورزند و به سوی ایشان بیایند، و باز هم بیایند.»
ص: 1008
ساخت کعبه چندی گذشت اسماعیل به دوران جوانی رسیده بود، روزی پدر به دیدنشان آمد، و خبر از مأموریتی دیگر داد. ابراهیم (ع) گفت: «من از طرف خدا مأمورم در این بیابان خانه ای بنا کنم، آیا حاضری مرا یاری کنی؟» اسماعیل (ع) بی درنگ اطاعت و آمادگی خود را برای یاری پدر در بنای خانه اعلان نمود، سپس با اتکاء به نیروی خداوندی وسائل لازم را برداشتند و با راهنمایی جبرائیل به محل بنای کعبه رفتند و با عزمی راسخ شروع به کار کردند و با خدای خود می گفتند: «پروردگارا این خدمت را از ما بپذیر و ما را توفیق بده که مسلم باشیم.»
در این ساخت و ساز، اسماعیل (ع) سنگ های لازم را آماده می کرد و به دست پدر می داد و ابراهیم (ع) دیوارهای خانه را بنا نمود تا اندازه قامت یک انسان در این هنگام به راهنمایی جبرائیل سنگ حجرالاسود را در محل فعلی نصب نمودند و برای کعبه دو درب قرار دادند، یکی به سوی مشرق و دیگری به جانب مغرب، و چون ساخت خانه به اتمام رسید، هر دو اعمال حج را به جا آوردند و دست به دعا برداشتند و گفتند: «پروردگارا این زمین را محل امن و امان قرار بده و اهل آن را از میوه ها روزی عنایت فرما.»
نقش اسماعیل در بنای کعبه
خداوند به ابراهیم فرمان داد تا کعبه را بنا کند و از اسماعیل یاری گیرد. به وسیله جبرئیل، سکینه که باد نیکویی است یا ابری که سایه افکنده بود، محدوده بیت را مشخص کرد: «و اذ بوأنا لابرهیم مکان البیت؛ و چون برای ابراهیم جایگاه کعبه را آماده کردیم [گفتیم: در این کانون توحید] چیزی را شریک من نکن، و خانه ام را برای طواف کنندگان و قیام کنندگان [به عبادت] و رکوع کنندگان و سجده کنندگان پاک دار.» (حج/ 26) ابراهیم و اسماعیل به ساختن کعبه پرداختند. اسماعیل سنگ می آورد و ابراهیم بنا می کرد. هنگام بالا بردن پایه های خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند این عمل را از آنان بپذیرد و آنان را تسلیم خود سازد و از نسل آنها امتی فرمانبردار خدا پدید آورد; همچنین از میان آنها پیامبری برانگیزد تا آیات خدا را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکشان سازد: «ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم* ربنا واجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک وارنا مناسکنا و تب علینا انک انت التواب الرحیم* ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم ءای_تک و یعلمهم الکت_ب و الحکمة و یزکیهم انک انت العزیز الحکیم؛ و آن گاه که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند [گفتند] پروردگارا! از ما بپذیر، که تنها تو شنوا و دانایی. پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود گردان و از نسل ما امتی فرمانبردار خویش پدید آور، و آداب دینی ما را به ما نشان ده و بر ما ببخشای بی تردید تویی توبه پذیر مهربان. پروردگارا! در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمتشان بیاموزد و آنها را تزکیه کند حقا که تنها تو عزیز و حکیمی.» (بقره/ 127- 129)
ص: 1009
مقصود از بعثت پیامبری از فرزندان ابراهیم در آیه، پیامبر خاتم (ص) است و بر همین اساس، به نقلی رسول اکرم وجود خود را اجابت خواسته پدرش ابراهیم می دانست. خداوند افزون بر بنای کعبه، ابراهیم و اسماعیل را به تطهیر آن نیز فرمان داده است. مقصود از تطهیر ممکن است پاک کردن از بتان، شرک و نجاسات یا بنیاد نهادن آن بر طهارت و پاکی باشد. چون دیوار کعبه را تا جایگاه حجر بالا بردند، ابراهیم از اسماعیل خواست سنگ زیبایی پیدا کند تا در آنجا قرار دهد. پس از آنکه اسماعیل دو بار سنگی آورد و ابراهیم آن را نپسندید، جبرئیل سنگی سیاه فرود آورد و در جایگاهش قرار داد. بر پایه روایات، خداوند به پاداش بنای کعبه، اسب را به ابراهیم و اسماعیل عطا کرد. تا آن زمان اسبان عربی وحشی بودند. خداوند به او فرمود: «به تو گنجی داده ام که به هیچ کس نداده ام.» پس ابراهیم و اسماعیل به منطقه اجیاد رفته و اسبان را طلبیدند. در سرزمین عرب همه اسبان حاضر و رام آنان شدند.
پیوند با جرهمیان اسماعیل (ع) پس از رسیدن به سن ازدواج به خاطر انس و الفتی که به جرهمیان پیدا کرده بود و زبان آنها را آموخته بود با دختری از این قبیله ازدواج نمود اما این پیوند دیری نپایید که با سفری که ابراهیم (ع) به قصد دیدار فرزندش به مکه نمود منجر به طلاق شد، بدین بیان که پس از آمدن ابراهیم به خانه فرزندش و برخوردی که بین آنها به وجود آمد آن جناب این زن را شایسته فرزندش ندانست از این رو به این زن پیغام داد که «به اسماعیل بگو آستانه خانه ات را عوض کن.»
ص: 1010
این ماجرا اینگونه ذکر شده است: ابراهیم طبق معمول هر چند وقت یک بار به دیدن هاجر و اسماعیل می آمد و در یکی از این سفرها چون به قصد دیدن آن ها عازم مکه شد. ساره از او پیمان گرفته بود که هنگام ورود به مکه، از مرکب خود پیاده نشود و همچنان سواره زن و فرزند خود را دیدار کند و بازگردد. ابراهیم وارد مکه شد و به خانه اسماعیل رفت، ولی اسماعیل در خانه نبود. از همسرش که ابراهیم را نمی شناخت پرسید: «شوهرت کجاست؟»
گفت: «برای شکار به صحرا رفته است.»
ابراهیم پرسید: «حالتان چگونه است؟»
زن گفت: «حال ما بسیار سخت و زندگی ما مشکل است.» و بدین ترتیب از وضع زندگی خود به ابراهیم شکایت کرد و هیچ گونه پذیرایی نیز از آن بزرگوار نکرد.
ابراهیم بدو فرمود: »هنگامی که شوهرت آمد، بدو بگو که پیرمردی به این جا آمد و به تو پیغام و دستور داد که آستانه در خانه ات را عوض کن.: این سخن را گفت (و طبق وعده ای که به ساره داده بود) بازگشت.
همین که اسماعیل از صحرا آمد، احساس کرد که پدرش به مکه آمده، از این رو نزد همسرش آمد و بدو گفت: «کسی نزد تو نیامد؟» گفت: «چرا، پیرمردی این جا آمد و سراغ تو را گرفت.» از وی پرسید: «آیا دستوری به تو نداد؟» همسرش گفت: «او به من گفت که وقتی شوهرت آمد، به وی بگو پیرمردی آمد و به تو دستور داد آستانه در خانه ات را عوض کن.» اسماعیل گفت: «آن مرد پدر من بوده و به من دستور داده از تو جدا شوم، برخیز و نزد خاندان خود برو.» بدین ترتیب آن زن را طلاق داده و همسر دیگری از همان خاندان گرفت. این موضوع گذشت و ابراهیم بار دیگر عازم مکه و دیدن اسماعیل گردید. ساره دوباره همان تقاضا را کرد و ابراهیم نیز قول داد که از مرکب خود پیاده نشود تا بازگردد.
ص: 1011
ابراهیم به مکه و به در خانه فرزندش اسماعیل رفت و همانند دفعه گذشته اسماعیل به صحرا رفته بود. ابراهیم با همسرش روبرو گردید و از او پرسید: «شوهرت کجاست؟» زن گفت: «خدایت سلامتی دهد! او به صحرا و به شکار رفته و ان شاءالله به زودی می آید. اکنون پیاده شوی و فرود آی.»
ابراهیم گفت: «حالتان چطور است؟»
زن گفت: «در خیر و خوبی و خوشی می گذرد. خدایت رحمت کند! اکنون پیاده شو تا وی از صحرا بیاید.»
ولی ابراهیم پیاده نشد و آن زن نیز پیوسته اصرار می کرد تا میهمان را فرود آورد و ابراهیم نپذیرفت. زن که چنان دید گفت: «سرت را پیش بیا تا شستشو دهم زیرا گردآلود است.» به دنبال این سخن سنگی آورد تا ابراهیم پایش را بر آن بنهد. هنگامی که ابراهیم قدم روی سنگ گذاشت اثر پایش روی آن ماند. به دنبال آن همسر اسماعیل آب آورد و یک طرف از سر او را شستشو داد و آن گاه پای دیگر را بر سنگ گذاشت و طرف دیگر سرش را نیز شست. ابراهیم با آن زن خداحافظی کرد و بدو گفت: «چون شوهرت آمد بدو بگو که پیرمردی به این جا آمد و تو را سفارش کرد که آستانه در خانه ات را محفوظ بدار و از آن نگهداری کن.»
اسماعیل از صحرا بازگشت و چون به خانه رسید احساس کرد که پدرش به در خانه او آمده، از این رو از همسرش پرسید: «آیا کسی پیش تو آمد؟» وی گفت: «آری، پیرمردی خوشرو و خوشبو بدین جا آمد و این هم جای پای اوست.» اسماعیل صورت خود را پیش برد و جای پای پدر را بوسید، سپس پرسید: «آیا آن مرد به تو وصیت و سفارشی نکرد؟» همسرش گفت: «آری، به من گفت که به تو بگویم آستانه در خانه ات را حفظ کن.» اسماعیل گفت: «او پدر من بود. به من سفارش کرده تا از تو نگهداری کنم.»
ص: 1012
بالاخره اسماعیل پس از طلاق همسرش با دختر «مضاض» از افراد با شخصیت قبیله جرهم ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 12 فرزند شد. وی 4 زن دیگر را به همسری گرفت و از هر یک دارای 4 پسر شد. فرزندان اسماعیل تا زمان عدنان بن داود پیوسته از بزرگان و والیان امر و حافظان کعبه بودند، امور دینی و حج را برای مردم اقامه می کردند و هرگز بت نپرستیدند.
در کتاب های تاریخی آمده که اسامی فرزندان اسماعیل بدین شرح بوده است: نابت، قیدار، اءدبیل، مبسام، مشماع، دومه، مسا، حدار، تیما، یطور، نافیش و قدمه. در تاریخ طبری با اختلاف در نقل، این اسامی آمده و گفته که مادر این دوازده پسر سیده دختر مضاض بن عمرو جرهمی بوده و نسل عرب به نابت و قیدار می رسد. مسعودی می نویسد: «اسماعیل سیزده پسر داشت که بزرگترین آن ها قیدار بود.» در بحارالانوار از کتاب قصص الانبیاء نقل شده است که اسماعیل پس از مرگ مادر، زنی از قبیله جرهم گرفت به نام زعله یا عماده و از وی صاحب فرزند نشد. سپس او را طلاق داد و سیده دختر حارث بن مضاض را به همسری اختیار کرد و از وی صاحب چندین فرزند شد. ثعلبی گفته که سیده دختر مضاض بن عمرو جرهمی بود. طبری هم همین را نقل کرده است، ولی یعقوبی نام این زن را حیفاء نوشته است.
حادثه غم انگیز اسماعیل (ع) با ازدواج و تولد فرزندانش می رفت که خاطره غمناک غربت و دوری از پدر و خانواده اش را فراموش نماید. به تدریج زندگی اسماعیل در مکه سر و سامانی گرفت و اسباب خوشی وی فراهم شد تا این که پیشامد ناگواری این خوشی را به هم زد و اسماعیل را در غم و اندوه فرو برد و آن، مرگ مادرش هاجر بود. اسماعیل، با اندوه فراوان جسد مادرش را پس از انجام مراسم در کنار خانه کعبه، در جایی که اکنون به حجر اسماعیل معروف است، به خاک سپرد.
ص: 1013
قومی که حضرت اسماعیل (ع) بر آن مبعوث شد
در مورد اینکه آن حضرت در چه سنی به نبوت رسید سخنی گفته نشده لکن گفته اند وی بر قوم و قبیله جرهمیان و عمالیق مبعوث شد، زیرا آن حضرت از ابتداء در میان جرهمیان رشد نمود و با آنها پیوند زناشویی بست و بالاخره با هجرت این قوم (تحت فشار و ارعاب و تهدید خزاعه) به سوی یمن همراهشان به آنجا رفت و بالاخره بر همان مردم مبعوث گشت.
فوت اسماعیل (ع) حضرت اسماعیل با خانواده و فرزندانش در مکه زندگی می کرد، و به عنوان پیامبر و راهنمای مردم می زیست و برای شکوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقیقت کلید داری و مقام تولیت حج بر عهده او بود. ساختمان کعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهای ساده ساخته شده بود، و اسماعیل در کنار کعبه دارای خانه ای بود و همان جا زندگی می کرد. تا این که روزی همسرش پیشنهاد کرد که پرده برای دو درگاه کعبه درست کند، اسماعیل (ع) پیشنهاد او را پذیرفت، همسرش آن دو پرده را آماده کرد و در آن دو درگاه آویزان نمود، سپس همسرش پیشنهاد کرد که شایسته است برای همه ساختمان کعبه پرده ببافم، اسماعیل این پیشنهاد را نیز پذیرفت، از این رو آویختن پرده بر کعبه از آن عصر تا کنون سنت است که هر سال در روز عید قربان تعویض می شود.
هزینه زندگی اسماعیل، از صید و دامداری تأمین می شد، و پرده ای که نخستین بار برای کعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود. سالها گذشت از ابراهیم (ع) خبری نشد، اسماعیل نگران پدر بود، در انتظار او به سر می برد، از فراق پدر اندوهگین و چشم به راه بود، تا آن که جبرئیل نزد او آمد، رحلت پدرش ابراهیم (ع) را در فلسطین به او خبر داد و به او تسلیت گفت و به اسماعیل عرض کرد: «باید صبر کنی، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنی نامناسب نگویی که موجب خشم خدا گردد.» در ضمن جبرئیل به اسماعیل گفت: «تو نیز از دنیا رحلت خواهی کرد.» اسماعیل 137 و به قولی 180 سال عمر کرد و سرانجام از دنیا رفت.
ص: 1014
طبق برخی روایات، اسماعیل خود را در موسم حج برای پذیرایی از ابراهیم آماده می ساخت که جبرئیل او را به وفات پدر تعزیت گفت. در روایتی نیز مرگ اسماعیل قبل از وفات ابراهیم دانسته شده; ولی این گفته با عمر 120 سال و وصیت ابراهیم به او که روایات و تاریخ گزارش می کند سازگار نیست. بنا به گزارش تورات پیش از تولد اسحاق، ابراهیم گمان می کرد که جانشین او اسماعیل خواهد بود; ولی با تولد اسحاق خداوند به او خبر داد که عهد خود را با اسحاق کامل خواهد کرد و در پاسخ به درخواست ابراهیم نسل اسماعیل را گسترده کرده و امتی عظیم از او پدید خواهد آمد.
مدت عمر اسماعیل (ع)
عمر اسماعیل را 120، 130 و 137 سال ذکر کرده اند. به هر حال درباره مدت عمر اسماعیل در هنگام مرگ و مدفن آن حضرت در روایات اختلاف است. اکثر اهل سنت عمر آن حضرت را 137 سال ذکر کرده اند، چنان که در تورات نیز این گونه نقل شده است. ابن اثیر گفته که عمر اسماعیل چنان که گفته اند، 137 سال بود و خداوند عرب را از دو فرزند اسماعیل قیدار و نابت پدید آورد. عمر آن حضرت در برخی از روایات شیعه 137 سال و در روایتی که صدوق از رسول خدا روایت کرده، 120 سال ذکر شده است و مسعودی نیز در اثبات الوصیه همین را نقل کرده است. نسل وی آن چنان کثرت یافت که تیره مهمی از عرب (عدنیان) منصوب به ایشان می باشند.
اسماعیل می خواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت کرد و جبرئیل این بشارت را به اسماعیل داد، از این رو اسماعیل در روزهای آخر عمر یکی از فرزندان خود را طلبید، و دایع نبوت را به او سپرد، وصیت های خود را به او نمود.
ص: 1015
محل دفن اسماعیل (ع)
نقل شده که محل وفات آن حضرت در فلسطین است، ولی مورخان عرب، محل وفات آن حضرت را مکه ذکر کرده و محل دفن او را نیز در حجر اسماعیل ذکر نموده اند. نقل شده وقتی مرگ اسماعیل فرا رسید، به برادرش اسحاق وصیت کرد که دخترش را به عیصو فرزند اسحاق بدهد. وصیت دیگرش آن بود که گفت: «مرا در کنار قبر مادرم هاجر در حجر به خاک بسپار.» که چنین نمودند، پس از فوت، جسم مطهر ایشان را به مکه منتقل و در مکان حجر اسماعیل فعلی و در جوار کعبه دفن نمودند. به هر حال مدفن او و مادرش هاجر در کنار کعبه در حجر اسماعیل است. بنا به نقلی اسماعیل از گرمای مکه به خداوند شکایت کرد و خداوند به او فرمود: «به زودی از مکانی که در آن مدفون می شوی دری به بهشت می گشایم که تا روز قیامت از نسیم آن بر تو بوزد.»
من_اب_ع
سیدهاشم رسولی محلاتی-تاریخ انبیاء
سایت اندیشه قم- مقاله پایان عمر اسماعیل (ع) و اسحاق (ع)
حسین عمادزاده-تاریخ انبیاء- صفحه 315 - 316
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
حسین فعال عراقی-داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله اسماعیل
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت اسماعیل (ع) داستان تاریخی کعبه مکه آزمایش الهی قرآن تورات
ساره، زوجه ابراهیم (ع) و دختر خاله او بود. از آنجا که او خودش از ابراهیم فرزندی نداشت، کنیز خود هاجر را به ابراهیم بخشید تا با او آمیزش کند، هاجر باردار شد و اسماعیل (ع) را به دنیا آورد. رشک و حسادت از دیدار هاجر و اسماعیل به جان ساره افتاد، لذا از شوهرش ابراهیم خواست که هاجر و فرزندش اسماعیل را از پیش چشم او دور کرده آن دو را در سرزمینی غیر قابل کشت ساکن گرداند. خداوند نیز به ابراهیم فرمان داد تا خواسته های زوجه اش ساره را برآورده سازد.
ص: 1016
ابراهیم، هاجر و اسماعیل را بر چارپایی نشاند و روی به بیابان نهاد. او هرگاه به سرزمین مزروع و آبداری می گذشت و قصد فرو آمدن در آنجا را می نمود، جبرئیل امین وحی خدا او را مانع می شد تا اینکه به مکه در زمین «فاران» محصور میان کوهها، سنگ های سیاه، زمینی غیر مزروعی و بی آب، نزدیک بیت الله الحرام، و جایی که مطاف آدم (ع) و دیگر پیامبران بوده است رسیدند. در آنجا بود که جبرئیل (ع) از آنها خواست که در همان جا فرود آیند و بار و بنه بگذارند. ابراهیم (ع) فرمان برد و زن و فرزند را در آنجا فرود آورد و گفت:
«ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم ربنا لیقیموا الصلاة فاجعل أفئده من الناس تهوی الیهم؛ پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در دره ای غیر قابل کشت در کنار خانه محترم تو جای داده ام، پروردگارا! تا نماز برپای دارند، پس دلهای برخی از مردمان را به ایشان متمایل کن.» (ابراهیم/ 37)
ابراهیم (ع) آن دو را برجای بنهاد و به مسکن خود در شام بازگشت.
آبی که هاجر به همراه داشت تمام شد و شیرش نیز به خشکی گرایید، و در گرمای کشنده حجاز مرگ بر چهره کودک بی گناه بال و پر گشود. کودک از شدت بیتابی پاشنه پا بر زمین می زد و هاجر سراسیمه به هر طرف سر می کشید و دیوانه وار به جانب کوه صفا دویدن آغاز کرد و از آن بالا رفت تا مگر در آن سوی کوه و در دره کسی را ببیند. اما چون کسی را ندید و صدایی به جز انعکاس صدای خود نشنید از صفا فرود آمد و رو به کوه مروه نهاد و از آن بالا رفت. او این رفت و برگشت میان دو کوه صفا و مروه را هفت بار تکرار نموده، و در هر نوبت چون به محاذی کودک خود رسید بر سرعت قدم های خود می افزود. پس از پایان هفتمین بار سعی و تلاش بین دو کوه، به نزد کودکش بازگشت تا از حال و وضعش آگاهی یابد که با کمال شگفتی دید آب از زیر پاهای فرزندش جاری شده است. پس با شتاب با دستهای خود خاک پیرامون آب را جمع کرد و مانع حرکت آن گردید، سپس از آن آب خود بنوشید و کودکش را نیز سیراب کرد و او را شیر داد.
ص: 1017
زمانی نگذشت که قافله ای از قبیله «جرهم» از آن نواحی در حال عبور بود. آنان از وجود پرندگان در فضای مکه به جستجوی علت آن برآمدند که به وجود آب در آن سرزمین سوزان پی بردند. لذا به دیدار هاجر و فرزندش اسماعیل آمده، از آن بانو اجازه خواستند که در کنار او فرود آیند و مسکن گزینند، که هاجر با پیشنهاد ایشان موافقت فرمود.
مدتها گذشت، اسماعیل بزرگ و بزرگتر شد و دختری از قبیله جرهم را به همسری گرفت و پدرش ابراهیم (ع) به دیدار ایشان شتافت، و خداوند نیز به ابراهیم فرمان داد کعبه را بر پا دارد.
ابراهیم با کمک فرزند خود اسماعیل کعبه را بساخت، و خداوند نیز مناسک حج را به او آموخت. ابراهیم در همان حال که کعبه را می ساخت از پروردگارش چنین درخواست نمود: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا أمه مسلمه لک؛ پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود گردان و فرزندان ما را هم به تسلیم و رضای خود بدار.» (بقره/ 128)
و نیز گفت: «رب اجعلی مقیم الصلاة و من ذریتی؛ پروردگارا! من و ذریه ام را نمازگزار گردان.» (ابراهیم/ 40)
و آنگاه پسرانش را چنین سفارش فرمود:
«ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و أنتم مسلمون؛ خداوند این دین را برای شما برگزیده، پس نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید.» (بقره/ 132)
پس از اینکه بنای کعبه به پایان رسید، حضرت ابراهیم (ع) به همراه پسرش اسماعیل (ع) به قصد ادای مناسک حج عزیمت نمودند. هنگامی که آنان از عرفات به سوی منا بازمی گشتند، حضرت ابراهیم به آگاهی فرزندش اسماعیل رسانید که او در خواب دیده است که وی را سر می برد (و اینکه رویای پیامبران یک نوع وحی است) لذا از فرزند خود نظرش را پرسید. اسماعیل گفت:
ص: 1018
«یا ابت افعل ما تومر ستجدنی انشاء الله من الصابرین؛ پدر! هر چه به تو امر شده آن را انجام ده که به خواست خدا مرا از شکیبایان خواهی یافت.» (صافات/ 102)
ابراهیم پسر را به روی زمین خوابانید و به قصد بریدن سر پسر کارد بر حلقوم او کشیدن گرفت، ولی همه شگفتی کارد گردن اسماعیل را نمی برید. در این حال خداوند وی را ندا داد: یا ابراهیم «قد صدقت الرویا؛ ای ابراهیم! تو مأموریت عالم رویا را انجام داده ای.» (صافات/ 105)
زیرا که حضرت ابراهیم (ع) در خواب دیده بود که سر فرزند را می برد نه اینکه اسماعیل را سر بریده است، بنابراین او آنچه را که در خواب دیده انجام داده بود. خداوند نیز قوچی را به همراه جبرئیل برای قربانی او فرستاد و ابراهیم (ع) آن قوچ را سر برید، و مناسک حج را به پایان برد. پس از قیام حضرت ابراهیم انجام کارهایی که گذشت خداوند او را فرمان داد تا بانگ برآورد و مردمان را به حج بخواند، تا آنان حتی سوار بر شتران لاغر از دور دستها به زیارت خانه خدا بیایند. بدین سان حج بیت الله الحرام اساس شریعت حنیفه ابراهیم گردید و ستون ملتی گردید که خدای تبارک و تعالی درباره آن فرموده است: «فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفا؛ از آیین ابراهیم که دینی پاک و بی آلایش است پیروی کنید.» (آل عمران/ 95)
پس از اینکه حضرت ابراهیم خلیل (ع) مراحل مزبور را گذرانید، خداوند او را امام و پیشوای مردمان قرار داد و فرمود: «و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین؛ و هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری چند امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او گفت: من تو را به امامت و پیشوایی خلق برگزینم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟ فرمود که عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید.» (بقره/ 124)
ص: 1019
من_اب_ع
سیدمرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن- صفحه 763-766
کلی__د واژه ه__ا
فلسفه احکام حج کعبه حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی حضرت اسماعیل (ع)
حضرت الیاس از انبیای بنی اسرائیل است که در قرآن کریم، در سوره های انعام و صافات از او یاد شده است. به عبری 'ایلیا 'یعنی خدای من 'یهوه' خوانده می شود. منابع اسلامی گویند الیاس از دودمان حضرت هارون (ع) برادر حضرت موسی (ع) است. او در شهر 'بعلبک' یکی از شهرهای لبنان زندگی می کرد که مردم آنجا 'بت بعل' را می پرستیدند. خداوند او را مبعوث به رسالت کرد تا مردم را به سوی توحید دعوت و از پرستش آن بت ها و نپرستیدن خدا توبیخ کند.
او در آغاز، خداوند را به عنوان احسن الخالقین ستایش کرد و به مردم گفت که چرا چنین خدایی را نمی پرستید؟ و چرا نمی ترسید؟ در آغاز پادشاه شهر دعوتش را پذیرفت، ولی همسر پادشاه او را وادار کرد تا از پیروی الیاس سرپیچی کند و به مخالفت با او قیام نماید. لذا پادشاه به تحریک همسرش از اطاعت او دست کشید و در صدد قتل آن حضرت بر آمد. الیاس باز هم در باره ربوبیت خدا آنها را ارشاد کرد و گفت: پروردگار عالم اختصاص به یک قوم و دو قوم ندارد، او خدای شما و خدای پدران گذشته شماست. اما آن قوم دعوت او را نپذیرفتند و خود را در معرض عذاب خدا قرار دادند و فقط عده کمی به او ایمان آوردند. بعد از همه این مشقات و سختیهائی که الیاس کشید به کوهها و بیابانها گریخت و به قولی 'حضرت الیسع' (ع) را به جای خود برای بنی اسرائیل منصوب کرد و خدای تعالی او را از میان آنها برد.
ص: 1020
در بعضی از تواریخ آمده که 880 سال قبل از میلاد حضرت عیسی (ع)، الیاس به آسمان ها عروج کرد. روایات مختلفی است مبنی بر اینکه الیاس مثل حضرت خضر (ع) همیشه زنده است و او موکل بر دریاهاست و یا اینکه این دو بزرگوار هر ساله در مراسم حج با همدیگر ملاقات می کنند، گرچه صحت اعتبار این گونه روایات چندان اثبات نشده است.
من_اب_ع
محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 33 صفحه 253
دائرةالمعارف تشیع- داستان الیاس
کلی__د واژه ه__ا
حضرت الیاس (ع) پیامبران بنی اسرائیل زندگینامه بت پرستی
الیاس الیاس یا ایلیا (به عبری: אליהו الیاهو) پیامبر عبرانی است که در مبارزه با پرستش بعل و در نتیجه نجات آیین یهوه از خطر تحریف و تباهی، با موسی در یک مقام قرار می گیرد. نام او در عبری معنای «یهوه خدای من است» را می دهد. واژه الیاس بنابر نظر بیشتر لغویان، واژه ای عجمی است؛ شکل عبری، سریانی، حبشی و یونانی این کلمه، افزون بر نشان دادن قدمت این نام، بر غیر عربی بودن آن هم دلالت دارد. بیشتر لغویان آن را همان ایلیای عبری به معنای «یهوه خدای من است» دانسته و گفته اند چون این واژه یونانی است، به پایان آن حرف «س» افزوده شده است؛ مانند: «هرمس». در کتاب مقدس درباره نبوت «ایلیا» و دعوت وی از پادشاهان و مردم به پرستش خداوند و ارتباطش با «الیسع» و حوادث دیگر، بسیار سخن گفته شده است. برای او در روز بیستم ژوئیه، توسط مسیحیان مراسم بزرگداشتی برگزار می شود و او همچنین از پیامبران مورد تایید مسلمانان در قرآن است. غالبا او را همان ایلیا در عهد عتیق می دانند. در قرآن او هم چون موسی هم رسول و هم نبی خوانده شده است.
ص: 1021
در کتاب مقدس ایلیا به مردم چنین می گوید: «تا به کی در میان دو فرقه می لنگید؟ اگر یهوه خداست، او را پیروی نمایید! و اگر بعل است، وی را پیروی نمایید!» اما قوم در جواب او هیچ نگفتند. ملاکی در کتاب خود نسبت به بازگشت مجدد او بشارت داده است و غالبا مفسرین عهد جدید او را همان یحیی می دانند. در احوالات آن حضرت گفته اند وی پس از حزقیل مبعوث گردید؛ یعنی در هنگامی که پیشامدهای ناگواری در بنی اسرائیل رخ می داد.
طبرسی نقل کرده که گفته اند چون یوشع بن نون شام را فتح کرد، بنی اسرائیل را در آنجا سکونت داد و زمین های آنجا را میان ایشان تقسیم کرد و سبط الیاس را به نبوت میان آنها مبعوث فرمود و پادشاه شهر دعوتش را پذیرفت، ولی همسرش او را وادار کرد تا از پیروی الیاس سرپیچی کند و به مخالفت با او قیام نماید. پس پادشاه از پیروی الیاس دست کشید و در صدد قتل آن حضرت برآمد. الیاس به کوه ها و بیابان ها گریخت و به قولی یسع را به جای خود برای بنی اسرائیل منصوب کرد و خدای تعالی او را از میان آنها برد. نظیر آن چه در بالا گفته شد، از قاموس الاعلام ترکی نقل شده که در آنجا گفته است: «الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود و 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخار (یا احاب) می زیست و بنی اسرائیل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد، ولی قوم او دعوتش را نمی پذیرفتند و آزارش می دادند و هر چه معجزه می آوردند، انگار می کردند، از این رو بیشتر زمان ها را در صحرا و غارها به سر می برد. عاقبت یسع را در نبوت وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 پیش از میلاد به آسمان ها عروج کرد.»
ص: 1022
داستان حضرت الیاس یا ایلیا در قرآن الیاس پیامبری از بنی اسرائیل است که نام او دو بار، و بنابر نظر کسانی که «الیاسین» را تعبیر دیگری از الیاس می دانند، سه بار در قرآن آمده است. یکی در سوره انعام و دیگر در سوره صافات بر پایه آیات الهی، الیاس که از ذریه نوح (ع) و در شمار «صالحان» محسوب گردیده است. خدای تعالی در سوره انعام فرموده است: «و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کل من الصالحین؛ و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس، همگی از شایستگان بودند.» (انعام/ 85) الیاس از پیامبران الهی بوده، و قوم خود را که پرستنده بت بعل بودند، به دین حق هدایت می کرده است؛ اما جز «بندگان مخلص» تمامی مردم دیار وی بر بت پرستی خویش اصرار می ورزیدند.
بعضی گفته اند الیاس (ع) از دودمان هارون (ع) بوده، و در شهر بعلبک یکی از شهرهای لبنان که به مناسبت اینکه بت بعل در آنجا منصوب بوده آن را بعلبک خواندند، مبعوث شد. خداوند در سوره صافات می فرماید: «و إن إلیاس لمن المرسلین* إذ قال لقومه ألا تتقون* أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقین* الله ربکم و رب ءابائکم الأولین* فکذبوه فإنهم لمحضرون* إلا عباد الله المخلصین* و ترکنا علیه فی الاخرین* سلام علی إل یاسین* إنا کذالک نجزی المحسنین؛ و الیاس از پیغمبران بود، هنگامی که به قوم خود گفت: چرا نمی ترسید؟ آیا بعل را (به پرستش و خدایی) می خوانید و بهترین آفریدگار را وامی گذارید، آن خدایی که پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شماست. پس او را تکذیب کردند و (باید بدانند که) احضار می شوند (و کیفر تکذیب خود را خواهند دید) مگر بندگان با اخلاص خدا و نامش را میان آیندگان به جای گذاشتیم. سلام بر الیاس (یا الیاسیان) که ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم، و او از بندگان مؤمن ما بود.» (صافات/ 123- 129)
ص: 1023
در این سوره از داستان الیاس به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمی را که بتی به نام 'بعل' می پرستیده اند، به سوی پرستش خدای سبحان دعوت می کرده، عده ای از آن مردم به وی ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریت برای عذاب احضار خواهند شد. و در سوره انعام آیه 85 درباره آن جناب همان مدحی را کرده که درباره عموم انبیا (ع) کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنین و محسنین خوانده، و به او سلام فرستاده، البته در صورتی که کلمه مذکور بنابر قرائت مشهور 'ال یاسین' باشد.
اختلاف مفسران در مورد الیاس (ع) با توجه به اینکه قرآن به بیان جزئیات رخدادهای تاریخی نمی پردازد، درباره زمان، مکان، نسب و برخی دیگر از ویژگیهای الیاس نمی توان از مستند قرآنی کمک گرفت؛ اما در منابع اسلامی دیدگاههای گوناگونی در این باره وجود دارد. بیشتر مفسران و مورخان او را از نوادگان هارون و از پیامبران بنی اسرائیل و نسب او را الیاس بن یاسین (یسی) بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران دانسته اند. عده ای از مفسران هم به نقل از عبدالله بن مسعود و قتاده، او را همان «ادریس» شمرده اند، حتی گفته شده که ابن مسعود در قرائتی نادر، آیه «ان الیاس لمن المرسلین» (صافات/ 123) را «إن ادریس...» قرائت کرده است؛ ولی گویا این گفته با آیات 84 _ 85 انعام سازگاری ندارد، زیرا به دلیل بازگشت ضمیر «من ذریته» به «ابراهیم» یا «نوح»، الیاس نواده یکی از این دو پیامبر به شمار می رود، در حالی که بیشتر مفسران، ادریس را از اجداد نوح دانسته اند.
ص: 1024
از ابن عباس نقل شده که الیاس همان «خضر»، یعنی معلم موسی است و برخی دیگر بر این باورند که الیاس از دوستان خضر بوده و هر دو زنده اند و الیاس مأمور خشکیها و خضر مأمور جزیره ها و دریاهاست یا مأموریت الیاس را در بیابانها و خضر را در کوهها می دانند. برخی او را «یحیی»، تعمید دهنده عیسی، «الیسع» و «ذالکفل» نیز دانسته اند؛ ولی آن گونه که از ظاهر آیات قرآن برمی آید، الیاس به طور جداگانه نام یکی از پیامبران بوده و با هیچ یک از پیامبران دیگر که نام برخی از آنها در کنار الیاس آمده، متحد نیست. در سوره انعام، نام الیاس در میان چند پیامبر دیگر که همه آنان از صالحان شمرده شده اند، آمده است: «و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کل من الص_لحین» (انعام/ 85) بیشتر مفسران بدون هیچ توضیحی درباره «الص_لحین» از کنار آن گذشته اند؛ اما برخی گفته اند: «کل من الص_لحین» یعنی همه آنها از انبیا و رسولان هستند، چنان که برخی دیگر از مفسران در ذیل آیه 130 بقره که درباره حضرت ابراهیم می فرماید: «انه فی الأخره لمن الص__لحین؛ البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود.» معتقدند که مراد از صالحان در این آیه، کسانی نیستند که شایستگی رحمت عامه خدا یا رحمت ویژه مؤمنان یا ولایت و سرپرستی از سوی خدا را دارند، بلکه مقصود، این است که آنها کسانی و دارای مقامی هستند که رحمت الهی آنان را دربرمی گیرد و این همان امنیت مطلق از عذاب الهی است و چنین مقامی، خود دارای مراتبی است.
ص: 1025
در سوره صافات الیاس از پیامبرانی معرفی شده که با دعوت قوم خود به پرهیزگاری و پرستش خدا، آنان را از پرستش غیر او بر حذر داشته است؛ ولی قوم او جز شماری از افراد با اخلاص سخنانش را نادیده گرفته، به وی ایمان نیاوردند: «و إن إلیاس لمن المرسلین* إذ قال لقومه ألا تتقون* أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخلقین* الله ربکم و رب ءابائکم الأولین* فکذبوه فإنهم لمحضرون* إلا عبادالله المخلصین» (صافات/ 123- 128)
در ذیل این آیات، داستانهای فراوانی نقل شده که در یکی از آنها به نقل از صدوق آمده است بعد از تجزیه سرزمین بنی اسرائیل، گروهی از آنان به شهری که به سبب وجود بتی به نام «بعل»، «بعلبک» نامیده می شد، کوچ کردند. مردم و پادشاه این دیار، بت بعل را می پرستیدند و خدای متعالی برای هدایت آنها الیاس را به سویشان فرستاد. پادشاه در آغاز دعوت او را پذیرفت؛ ولی همسرش، وی را به سرپیچی و مخالفت با الیاس وا داشت. پادشاه نیز ضمن مخالفت با الیاس در صدد کشتن وی برآمد و الیاس به کوهها و بیابانها گریخت. بنابر قولی دیگر، الیاس، الیسع را به جانشینی خود برگزید و خدای متعالی او را به آسمانها برد.
به هر حال در اینکه 'الیاس' یکی از پیامبران بزرگ خدا است تردیدی نیست، و آیات مورد بحث با صراحت این مساله را بیان کرده آنجا که می گوید: «إن إلیاس لمن المرسلین» ولی در این که الیاس نام دیگر یکی از پیامبرانی است که در قرآن نامشان آمده، یا مستقلا نام پیغمبری است، و ویژگیهای او کدام است؟ مفسران نظرات گوناگونی دارند:
ص: 1026
الف: بعضی معتقدند 'الیاس' همان 'ادریس' است (زیرا ادریس، ادراس نیز تلفظ شده، و با تغییر مختصری الیاس شده است).
ب: الیاس از پیامبران بنی اسرائیل است، فرزند 'یاسین' از نواده های هارون برادر موسی (ع).
ج: الیاس همان خضر است، در حالی که بعضی دیگر معتقدند الیاس از دوستان خضر است، و هر دو زنده اند، با این تفاوت که الیاس ماموریتی در خشکی دارد، ولی خضر در جزائر و دریاها، بعضی دیگر ماموریت الیاس را در بیابانها و ماموریت خضر را در کوه ها می دانند، و برای هر دو عمر جاودان قائلند، بعضی نیز الیاس را فرزند 'الیسع' دانسته اند.
د: الیاس همان 'ایلیا' پیامبر بنی اسرائیل معاصر 'آجاب' پادشاه بنی اسرائیل بود که خداوند او را برای تخویف و هدایت این پادشاه جبار فرستاده. بعضی او را نیز 'یحیی' تعمید دهنده مسیح دانسته اند. ابن مسعود گفته است که الیاس همان ادریس پیغمبر است چنان که یعقوب، همان اسرائیل است. ابن اسحاق گوید: «الیاس بن بستر بن فنحاص بن غیرار بن هارون بن عمران است.» کعب گوید: «خضر است.» همه اینها از انبیا مرسلین هستند. وهب گفته که ذوالکفل است و ابن عباس گفته است که الیاس، نام خضر پیغمبر است و در جای دیگر از او نقل شده که الیاس یکی از پیغمبران بنی اسرائیل و از فرزندان هارون بن عمران، عموزاده یسع است و نسب او چنین است: الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عیزار بن هارون بن عمران.
درباره الیا در قرآن کریم ذکری نشده و بعید نیست الیا همان الیاس پیغمبر باشد، چنان که بسیاری احتمال داده اند. شخصیت شناسانده شده از الیاس در قرآن کریم، به ویژه در کنار نام بت بعل که مورد پرستش قوم او بوده، سبب شده است تا مفسران مسلمان، الیاس قرآنی را با الیاس (ایلیا) عهدین یکی شمارند. باید افزود که به سبب شخصیت پردازی راه یافته از عهدین به آثار مفسران، شخصیت الیاس با دو پیامبر دیگر، یعنی ادریس و خضر (ع) پیوستگی یافته است. اما آنچه با ظاهر آیات قرآن هماهنگ است این است که این کلمه مستقلا نام یکی از پیامبران است غیر از آنها که نامشان در قرآن آمده، که برای هدایت یک قوم بت پرست مامور گردید، و اکثریت آن قوم به تکذیب او برخاستند، اما گروهی از مؤمنان مخلص به او گرویدند. بعضی با توجه به اینکه نام بت بزرگ این قوم 'بعل' بوده معتقدند که این پیامبر از سرزمین 'شامات' برخاست، و مرکز فعالیت او را شهر 'بعلبک' می دانند که امروز جزء لبنان است و در مرز سوریه قرار دارد. به هر حال درباره این پیامبر داستانهای مختلفی در کتابها آمده است.
ص: 1027
اختلاف مفسران در مورد معنا و مصداق بعل همان گونه که از آیات قرآن برمی آید، قوم الیاس به جای پرستش خدای یگانه، به پرستش بتی به نام بعل روی آورده بودند: «إذ قال لقومه ألا تتقون* أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخلقین» (صافات/ 124- 125) معنا و مصداق بعل مورد اختلاف مفسران است؛ از جمله آن را به معنای «رب»، نام یک فرشته و نیز نام زنی دانسته اند که قوم الیاس را گمراه کرد و مورد پرستش آنان قرار گرفت. بیشتر مفسران شیعه و سنی هماهنگ با ظاهر آیات، آن را نام بت قوم الیاس دانسته اند. طلایی بودن، درازی، برخورداری بت یاد شده از صورتهای چهارگانه و 400 خدمتکار و نیز چگونگی به کارگیری آن از سوی شیطان برای واداشتن مردم به تکذیب الیاس و بی اثر کردن دعوت وی از مطالبی است که برخی مفسران در ذیل آیه بدان پرداخته اند. قوم الیاس، جز شماری از آنان، با اصرار بر بت پرستی خویش، به تکذیب آن حضرت پرداختند: «فکذبوه فإنهم لمحضرون* إلا عباد الله المخلصین» (صافات/ 127- 128) خداوند نیز گنهکاران را عذاب کرده، نام نیک الیاس را در میان امتهای بعد جاودان ساخت: «و ترکنا علیه فی الأخرین» (صافات/ 129)
'الیاسین' چه کسانی هستند؟ در آیه 37 سوره صافات، رسم الخط «ال یاسین» با قرائت اشهر «الیاسین» ارتباط مستقیمی با شخصیت الیاس (ع) یافته است؛ غالب مفسران با تکیه بر سیاق آیات، تعبیر «سلام علی ال یاسین» را به این پیامبر بازگردانیده و «الیاسین» را صورت دیگری از نام او شمرده اند. وجود شکلی از واژه در قرائات شاذ به صورت «ادراسین»، خود نمونه ای از جابجایی دو شخصیت الیاس و ادریس است. این جابجایی چنان ریشه دار است که حتی در برخی منابع، داستان الیاس به طور کامل نقل شده، و تنها نام الیاس با ادریس جایگزین شده است. مفسران و مورخان در مورد 'الیاسین' نظرات متفاوتی دارند:
ص: 1028
الف: بعضی آن را لغتی در الیاس می دانند، یعنی همانگونه که فی المثل 'میکان' و 'میکائیل' دو تعبیر از آن فرشته مخصوص است و 'سینا' و 'سینین' هر دو نام برای سرزمین معروفی است، 'الیاس' و 'الیاسین' نیز دو تعبیر از این پیغمبر بزرگ است.
ب: بعضی دیگر آن را جمع می دانند به این ترتیب که 'الیاس' با یاء نسبت همراه شده، و 'الیاسی' شده، و بعد با یاء و نون جمع بسته شده و 'الیاسیین' گردیده و پس از تخفیف 'الیاسین' شده بنابراین مفهومش کلیه کسانی است که به الیاس مربوط بودند و پیرو مکتب او شدند.
ج: 'آلیاسین' با الف ممدوده ترکیبی است از کلمه 'آل' و 'یاسین' یاسین طبق نقلی نام پدر الیاس است، و طبق نقل دیگری از نامهای پیامبر گرامی اسلام (ص) است، بنابراین 'آل یاسین' به معنی خاندان پیغمبر گرامی اسلام (ص) یا خاندان یاسین پدر الیاس می باشد.
قرائن روشنی در خود قرآن است که همان معنی اول را تایید می کند که منظور از 'الیاسین' همان 'الیاس' است، زیرا بعد از آیه 'سلام علی إل یاسین' به فاصله یک آیه می گوید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما بود.» بازگشت ضمیر مفرد به 'الیاسین' دلیل بر این است که او یک نفر بیشتر نبوده، یعنی همان الیاس. دلیل دیگر اینکه این آیات چهارگانه ای که در پایان ماجرای الیاس بود عینا همان آیاتی است که در پایان داستان نوح و ابراهیم و موسی و هارون بود، و هنگامی که این آیات را در کنار هم قرار می دهیم می بینیم سلامی که از سوی خدا در این آیات ذکر شده، به همان پیامبری است که در صدر سخن آمده است. (سلام علی نوح فی العالمین- سلام علی إبراهیم- سلام علی موسی و هارون) بنابراین در اینجا هم سلام علی إل یاسین سلام بر الیاس خواهد بود.
ص: 1029
نکته ای که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که در بسیاری از تفاسیر حدیثی نقل شده که سند آن به ابن عباس برمی گردد و او می گوید: منظور از 'آل یاسین' آل محمد (ص) است چرا که 'یاسین' از اسماء پیامبر اسلام (ص) است. در معانی الاخبار صدوق در بابی که برای تفسیر 'آل یاسین' ذکر کرده پنج حدیث در همین زمینه نقل شده که هیچکدام از آنها به ائمه اهل بیت (جز یک حدیث) منتهی نمی شود، و راوی آن حدیث شخصی به نام 'کادح' یا 'قادح' است که در کتب رجال خبری از او نیست. از آنجا که این اخبار روی فرض این است که قرائت آیه فوق را به صورت سلام علی آل یاسین بخوانیم، و هماهنگی آیات را نادیده بگیریم، و اسناد این روایات نیز قابل گفتگو است.
اوصاف حضرت الیاس خداوند برای حضرت الیاس در قرآن کریم پنج وصف بیان کرده است:
1- صاحب سلام؛ خداوند می فرماید: «سلام علی إل یاسین سلام بر الیاسین؛ درود بر پیروان الیاس.» (صافات/ 130)
2- صالح؛ خداوند می فرماید: «و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کل من الصالحین؛ و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از شایستگان بودند.» (انعام/ 85)
3- عبدنا؛ خداوند می فرماید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» (صافات/ 132)
4- مؤمن؛ خداوند می فرماید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» (صافات/ 132)
5- محسن؛ خداوند می فرماید: «إنا کذلک نجزی المحسنین؛ ما این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (صافات/ 131)
ص: 1030
قرآن کریم، استنکاف بت پرستان از پذیرش پیام توحیدی الیاس (ع) را چنین بیان می کند: «فکذبوه فانهم لمحضرون؛ پس او را دروغگو شمردند، و قطعا آنها [در آتش] احضار خواهند شد.» (صافات/ 127) آنان الیاس را تکذیب کردند و رسالتش را نپذیرفتند، بدین جهت همهی آنها در قیامت احضار می شوند. گرچه احضار در لغت به معنای حاضر کردن است، برای اکرام باشد یا برای تعذیب، اما در کتاب و سنت به معنای کیفر دادن و توبیخ کردن است، چنانکه در عرف هم احضار کردن، اغلب برای توبیخ و تنبیه است و همهی تبهکاران برای بررسی حسابها جلب و با اجبار حاضر می گردند. اما بندگان مخلص از محذور احضار و گزند اجبار بر حض_ور مصونند: «إلا عباد الله المخلصین؛ مگر بندگان پاکدین خدا.» (صافات/ 128)
مطلب دیگر این که همان طور که پیام انبیا مشترک بوده و پایبندی آنان نسبت به رسالت مشترک خود امری قطعی است، پاداش آنها هم نسبت به اصل رسالت به طور برابر تنظیم می شود و آن عبارت از درود خدا بر آنان است و درباره الیاس هم به سبب بهره مندی وی از مقام احسان و عبودیت و ایمان، چنین تحیت و درودی نثار شده است: «سلام علی ال یاسین* انا کذلک نجزی المحسنین* انه من عبادنا المؤمنین؛ درود بر پیروان الیاس. ما نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم، زیرا او از بندگان با ایمان ما بود.» (صافات/ 130- 132)
'سلام' یکی از اسمای حسنای الهی است و اگر عبد صالح سالکی مشمول سلام خدا شد، مظهر آن نام نیکو می گردد. و از طرف دیگر خداوند همگان را به دارالسلام فرامی خواند: «والله یدعوا الی دار السلام؛ و خدا [شما را] به سرای سلامت فرا می خواند.» (یونس/ 25) بنابراین انسان مومن همیشه در سلام است و به سوی دارالسلام حرکت می کند و این پاداش نیکویی برای بندگان صالح خداست. خدای سبحان نفرمود: «انا کذلک نجزی النبیین و المرسلین؛ ما فقط به انبیا چنین جزا می دهیم و یا او چون رسول است، بر او سلام می فرستیم.» بلکه هر کس اهل احسان است، خداوند به او پاداش می دهد و بر او سلام می فرستد و یاد و اثر او را در جهان حفظ می کند. عالمانی که آثارشان به صورت کتابهای علمی و دینی محفوظ مانده است، مشمول همین آیه هستند. آنها مشمول سلام خدایند و خدا آثار به جا ماندنی آنها را، با وجود همه تلاشی که بیگانگان در جهت از بین بردن آثار علمی و نام و نشان آنها داشته اند، حفظ کرده است. نکته اساسی آن است که ریشه همه فضایل و ارزشهای انسانی، عبودیت و بندگی خداوند است و بهترین لقبی که خداوند به انسان می دهد و سایر القاب نیز در پرتو آن به دست می آید، لقب عبودیت است که بیانگر رابطه خاصی بین انسان و خدای اوست. با امضای وصف بندگی، سایر کمالها نیز تصویب می شود، از این جهت تحصیل آن برای نیل به مدارج بعدی ضروری است و وصول به آن، مایه امید پیدایش کمالهای دیگر خواهد بود.
ص: 1031
البته اوصاف مزبور، در انحصار افراد خاصی نیست. همگان می توانند به آن کمالات متصف شده، به مقامات مذکور نایل شوند، گرچه رسالت و نبوت بهره افراد خاصی می گردد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.» (انعام/ 124) و کسی را بعد از خاتمیت به آن مقام منیع راه نیست؛ اما عبد صالح شدن از آن شخص خاصی نیست. بنابراین درود و تحیت الهی، مختص رسول خدا نیست، گرچه درجه عالیه آن مخصوص پیامبر اکرم است، اما هرکس به او اقتدا کرد، از صلوات الهی و ملائکه او برخوردار است: «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور؛ او کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد، و فرشتگان او (نیز) برای شما تقاضای رحمت می کنند تا شما را از ظلمات (جهل و شرک گناه) به سوی نور (ایمان و علم و تقوا) رهنمون گردد.» (احزاب/ 43)
پس الیاس از سلام خدا برخوردار است البته سلام خدا قول نیست، فعل است و این فعل به نسبت شدت و ضعف ایمان مخاطبان آن درجاتی دارد. اشاره به این نکته نیز سودمند است که همان طور که حفظ اصل حیات مورد علاقه هر موجود زنده است، صیانت از ادامه آن نیز مورد اشتیاق همه زنده هاست و مهمتر از همه ادامه حیات معنوی است. از این رو پیامبران به خدای سبحان عرض می کنند: «و اجعل لی لسان صدق فی الاخرین؛ خدایا منطق و لسان صدق مرا در نسلهای آینده حفظ کن.» (شعراء/ 84) تا افراد صادق مرا به عظمت یاد کرده، سیره ام را احیا کنند. خداوند هم می فرماید: ما دربین اقوام و نسلهای آینده منطق الیاس و نوح را حفظ کردیم: «و ترکنا علیه فی الاخرین» (صافات/ 129) ما بر او در بین آیندگان اثر ماندنی نهادیم و آنچه بین بندگان صالح جزو امور ماندنی است، بقیه الله است: «بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین؛ و آنچه را که خداوند نگه داشت برای مؤمنان بهتر است.» (هود/ 86)
ص: 1032
من_اب_ع
فرامرز حاج منوچهری- دائره المعارف اسلامی- جلد 10- مقاله الیاس
ویکی پدیا- دانشنامهٔ آزاد
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 243- 244
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 144- 146
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 8 صفحه 457
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی قرآن
ابوالفضل روحی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 4- مقاله الیاس
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت الیاس (ع) قرآن باورها
اوصاف حضرت الیاس خداوند برای حضرت الیاس در قرآن کریم پنج وصف بیان کرده است:
1- صاحب سلام: خداوند می فرماید: «سلام علی إل یاسین سلام بر الیاسین؛ درود بر پیروان الیاس.» (صافات/ 130)
2- صالح: خداوند می فرماید: «و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کل من الصالحین؛ و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از شایستگان بودند.» (انعام/ 85)
3- عبدنا: خداوند می فرماید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» (صافات/ 132)
4- مؤمن: خداوند می فرماید: «إنه من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» (صافات/ 132)
5- محسن: خداوند می فرماید: «إنا کذلک نجزی المحسنین؛ ما این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (صافات/ 131)
قرآن کریم، استنکاف بت پرستان از پذیرش پیام توحیدی الیاس (ع) را چنین بیان می کند: «فکذبوه فانهم لمحضرون؛ پس او را دروغگو شمردند، و قطعا آنها [در آتش] احضار خواهند شد.» (صافات/ 127) آنان الیاس را تکذیب کردند و رسالتش را نپذیرفتند، بدین جهت همه آنها در قیامت احضار می شوند. گرچه احضار در لغت به معنای حاضر کردن است، برای اکرام باشد یا برای تعذیب، اما در کتاب و سنت به معنای کیفر دادن و توبیخ کردن است، چنانکه در عرف هم احضار کردن، اغلب برای توبیخ و تنبیه است و همهی تبهکاران برای بررسی حسابها جلب و با اجبار حاضر می گردند. اما بندگان مخلص از محذور احضار و گزند اجبار بر حض_ور مصونند: «إلا عباد الله المخلصین؛ مگر بندگان پاکدین خدا.» (صافات/ 128)
ص: 1033
مطلب دیگر این که همان طور که پیام انبیا مشترک بوده و پایبندی آنان نسبت به رسالت مشترک خود امری قطعی است، پاداش آنها هم نسبت به اصل رسالت به طور برابر تنظیم می شود و آن عبارت از درود خدا بر آنان است و درباره الیاس هم به سبب بهره مندی وی از مقام احسان و عبودیت و ایمان، چنین تحیت و درودی نثار شده است: «سلام علی ال یاسین* انا کذلک نجزی المحسنین* انه من عبادنا المؤمنین؛ درود بر پیروان الیاس. ما نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم، زیرا او از بندگان با ایمان ما بود.» (صافات/ 130- 132) 'سلام' یکی از اسمای حسنای الهی است و اگر عبد صالح سالکی مشمول سلام خدا شد، مظهر آن نام نیکو می گردد. و از طرف دیگر خداوند همگان را به دارالسلام فرامی خواند: «والله یدعوا الی دار السلام؛ خدا [شما را] به سرای سلامت فرا می خواند.» (یونس/ 25)
بنابراین انسان مومن همیشه در سلام است و به سوی دارالسلام حرکت می کند و این پاداش نیکویی برای بندگان صالح خداست. خدای سبحان نفرمود: «انا کذلک نجزی النبیین والمرسلین؛ ما فقط به انبیا چنین جزا می دهیم.» و یا او چون رسول است، بر او سلام می فرستیم، بلکه هر کس اهل احسان است، خداوند به او پاداش می دهد و بر او سلام می فرستد و یاد و اثر او را در جهان حفظ می کند. عالمانی که آثارشان به صورت کتابهای علمی و دینی محفوظ مانده است، مشمول همین آیه هستند. آنها مشمول سلام خدایند و خدا آثار به جا ماندنی آنها را، با وجود همه تلاشی که بیگانگان در جهت از بین بردن آثار علمی و نام و نشان آنها داشته اند، حفظ کرده است. نکته اساسی آن است که ریشه همه فضایل و ارزشهای انسانی، عبودیت و بندگی خداوند است و بهترین لقبی که خداوند به انسان می دهد و سایر القاب نیز در پرتو آن به دست می آید، لقب عبودیت است که بیانگر رابطه خاصی بین انسان و خدای اوست. با امضای وصف بندگی، سایر کمالها نیز تصویب می شود، از این جهت تحصیل آن برای نیل به مدارج بعدی ضروری است و وصول به آن، مایه امید پیدایش کمالهای دیگر خواهد بود.
ص: 1034
البته اوصاف مزبور، در انحصار افراد خاصی نیست. همگان می توانند به آن کمالات متصف شده، به مقامات مذکور نایل شوند، گرچه رسالت و نبوت بهره افراد خاصی می گردد: «الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد.» (انعام/ 124) و کسی را بعد از خاتمیت به آن مقام منیع راه نیست؛ اما عبد صالح شدن از آن شخص خاصی نیست.
بنابر این درود و تحیت الهی، مختص رسول خدا نیست، گرچه درجه عالیهی آن مخصوص پیامبر اکرم است، اما هرکس به او اقتدا کرد، از صلوات الهی و ملائکه او برخوردار است: «هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور؛ او کسی است که بر شما درود و رحمت می فرستد، و فرشتگان او (نیز) برای شما تقاضای رحمت می کنند تا شما را از ظلمات (جهل و شرک گناه) به سوی نور (ایمان و علم و تقوا) رهنمون گردد.» (احزاب/ 43) پس الیاس از سلام خدا برخوردار است البته سلام خدا قول نیست، فعل است و این فعل به نسبت شدت و ضعف ایمان مخاطبان آن درجاتی دارد. اشاره به این نکته نیز سودمند است که همان طور که حفظ اصل حیات مورد علاقه هر موجود زنده است، صیانت از ادامه آن نیز مورد اشتیاق همه زنده هاست و مهمتر از همه ادامه حیات معنوی است.
از این رو پیامبران به خدای سبحان عرض می کنند: «و اجعل لی لسان صدق فی الاخرین؛ خدایا منطق و لسان صدق مرا در نسلهای آینده حفظ کن تا افراد صادق مرا به عظمت یاد کرده، سیره ام را احیا کنند.» (شعراء/ 84) خداوند هم می فرماید: ما دربین اقوام و نسلهای آینده منطق الیاس و نوح را حفظ کردیم: «و ترکنا علیه فی الاخرین؛ ما بر او در بین آیندگان اثر ماندنی نهادیم و آنچه بین بندگان صالح جزو امور ماندنی است.» (صافات/ 129) بقیه الله است: «بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین؛ و آنچه را که خداوند نگه داشت برای مؤمنان بهتر است.» (هود/ 86)
ص: 1035
داستان حضرت الیاس یا ایلیا در روایات احادیثی که درباره آن جناب در دست است، مانند سایر روایاتی که درباره داستانهای انبیا (ع) هست، و عجایبی از تاریخ آنان نقل می کند، بسیار مختلف و ناجور است نظیر حدیثی که ابن مسعود آن را روایت کرده می گوید: «الیاس همان ادریس است.» یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خدا (ص) آورده که فرمود: «الیاس همان خضر است.» و آن روایتی که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: «الیاس هنوز زنده است، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.» و نیز از وهب نقل شده که گفته: «الیاس از خدا درخواست کرد: او را از شر قومش نجات دهد و خدای تعالی جنبنده ای به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الیاس روی آن پرید، و آن اسب او را برد. پس خدای تعالی پر و بال و نورانیتی به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت، در نتیجه مانند ملائکه شد و در بین آنان قرار گرفت.»
باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: «الیاس دادرس گمشدگان در کوه و صحرا است، و او همان کسی است که خدا او را ذوالنون خوانده.» و از حسن رسیده که گفت: «الیاس موکل بر بیابانها، و خضر موکل بر کوه ها است.» و از انس رسیده که گفت: «الیاس رسول خدا (ص) را در بعضی از سفرهایش دیدار کرد و با هم نشستند و گفتگو کردند. سپس سفره ای از آسمان بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانیدند، آن گاه الیاس از من و از رسول خدا (ص) خداحافظی کرد. سپس او را دیدم که بر بالای ابرها به طرف آسمان می رفت.» و احادیثی دیگر از این قبیل، که سیوطی آنها را در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیات این داستان آورده است.
ص: 1036
در بعضی از احادیث شیعه آمده که امام فرمود: «او زنده و جاودان است.» ولیکن این روایات هم ضعیف هستند و با ظاهر آیات این قصه نمی سازند. و در کتاب بحار در داستان الیاس از 'قصص الانبیا' و آن کتاب به سند خود از صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایر علمای اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حدیث بسیار مفصل است که خلاصه اش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک تیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام 'بعل' می پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار می کرد. پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده بود، و نود فرزند (غیر از نوه ها) آورده بود، و پادشاه هر وقت به جایی می رفت آن زن را جانشین خود می کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفر از مؤمنین را که آن زن می خواست به قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود. در همسایگی قصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی می کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام می نمود.
در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او را غصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن با عذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دو انتقام می گیرد، پس الیاس (ع) را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت در خشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس (ع) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد. در این بین خدای سبحان یکی از بچه های شاه را که بسیار دوستش می داشت مبتلا به مرضی کرد، شاه به 'بعل' متوسل شد، بهبودی نیافت.
ص: 1037
شخصی به او گفت: «'بعل' از این رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس (ع) را نکشتی؟» پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس (ع) می رفتند، آتشی از طرف خدای تعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس (ع) به خاطر اینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود. در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس (ع) را از یادش برد و الیاس (ع) سالم به محل خود برگشت. و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، و خدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوی الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.
الیاس (ع) که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطی را بر آنان مسلط کرد. این قحطی چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند. الیاس (ع) دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد. مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحی فرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنان رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید. بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس (ع) بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند. آن گاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه شان را در بستان آن مرد مؤمن که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت.
ص: 1038
منابع اسلامی در منابع تفسیری و تاریخی اسلامی چنین آمده است که چون بنی اسرائیل عهد خویش با خداوند را فراموش کردند و به پرستش بتان روی آوردند، پروردگار در زمان آحاب پادشاه حکمران در بعلبک، الیاس را به پیامبری برانگیخت. همسر این پادشاه زنی بود به نام ایزابل که منابع از وی به سیه دلی یاد کرده اند. ایزابل که بر آحاب نفوذی کامل داشت، پادشاه را بر آن داشته بود تا مردم را به پرستش بت بعل وادارد و خود بسیاری از پیامبران الهی از جمله یحیی بن زکریا را به قتل رسانده بود. در روایتی از ابن عباس که آغاز آن در کتاب ابن اسحاق نیز نقل شده، چنین آمده است در کنار قصر ایزابل، شخصی با ایمان به نام مزدکی می زیسته که دارای باغی آراسته بوده است. ایزابل که خواستار این باغ بود، از غیبت پادشاه استفاده کرد و به بهانه ای صاحب بستان را کشت و باغ را به تصرف خویش درآورد؛ آحاب پس از بازگشت، از این رخداد آگاه شد، اما واکنش چندان تندی از خود نشان نداد.
در ادامه روایت، برانگیخته شدن الیاس به پیامبری پس از این واقعه ذکر شده است تا در مقابل حق کشی ستمکاران ایستادگی کرده، افزون بر هدایت مردم، حقوق سلب شده را به ایشان باز رساند. در گزارش ابن اسحاق از این داستان، الیاس در دستگاه حکومت آحاب جایگاهی ویژه داشته است و پادشاه که بر خلاف قومش در پرستش خدای یکتا با الیاس همداستان بوده، در تمامی امور از مشورت او سود می جسته است. در روایتی که ثعلبی آورده، عملا بخشهای متفاوت دو روایت ابن اسحاق و ابن عباس با هم در آمیخته، و چنین آمده است که پس از آنکه الیاس، آحاب و ایزابل را برای قتل مزدکی سرزنش کرده، آنان را به توبه می خواند؛ در پی آن، آحاب نسبت به وی بدگمان گشته، به آزار او می پردازد و حتی دستور قتل او را صادر می کند.
ص: 1039
در روایات آمده است که چون الیاس اوضاع را نابسامان دید، متواری شد و به کوهی پناه برد و مدتی را بدین گونه زیست. در آثار اسلامی، این مدت زمان به تفاوت آمده است که البته 7 و 10 سال از شهرت روایی بیشتری برخوردارست. در این زمان وی از گیاهان ارتزاق می کرده است. خداوند، فرزند آحاب را به بیماری سختی دچار ساخت و پزشکان از درمان او ناامید شدند و پادشاه هرقدر نزد بعل دست به دعا برداشت، سود نکرد؛ بنابراین، تنی چند را برای یافتن راه چاره به هر سو روانه کرد. چون آنان نزدیک کوهی که الیاس بر فراز آن بود، رسیدند، وی آگاه شد و نزد ایشان آمد و پس از بیان رسالت خویش از سوی پروردگار، علت بیماری فرزند پادشاه را پرستش بتان خواند و طریق نجات را تنها در روی آوردن آنان به خالق یکتا یاد کرد.
آن مردان که در روایات به اختلاف شمارشان 40 یا 400 تن ذکر شده است، نزد آحاب بازگشته، داستان را بازگو کردند. آحاب دانست در مقابل قدرت الیاس ناتوان است؛ پس تصمیم گرفت با به کارگیری حیله و نیرنگ الیاس را به دام اندازد، اما به دعای الیاس و خواست الهی، فریبکاری آحاب برملا گشت و الیاس جان سالم به در برد. آحاب در نهایت از کاتب خویش که شخصی مؤمن و از دوستان الیاس بود، خواست تا الیاس را بفریبد، اما کاتب چنین نکرد و قضیه را برای الیاس باز گفت. پس به دعای الیاس و اراده پروردگار، فرزند آحاب از بیماری جان داد و این امر چنان آحاب را متأثر ساخت که از پی جویی الیاس دست برداشت و به سوگ نشست. در این فاصله الیاس از نهانگاه خود بیرون آمد و به خانه زنی درآمد که مادر یونس بن متی بود. وی مدتی آنجا ماند و زن به او ایمان آورد و خدمت وی می کرد.
ص: 1040
چندی بعد، یونس از دنیا رفت و این امر بر مادر گران آمد؛ پس نزد الیاس شتافت و با تضرع از او خواست تا تنها فرزندش را به او باز گرداند. الیاس توان انجام دادن این کار را تنها به باری تعالی نسبت داد، اما با شیون مادر، اراده الهی بر آن قرار گرفت تا خواسته آن مادر برآورده شود و با وجود گذشت چند روز، یونس به دست الیاس زندگانی دوباره یافت. داستان با انقطاعی 7 ساله، چنین ادامه یافته است که الیاس پس از سالها اصرار قوم بر گمراهی و آزردگیش از شرک ورزی آنان، به درگاه پروردگار دعا کرد و خداوند نیز روزی مردمان را در کف اختیار او قرار داد. الیاس از خدا خواست که 7 سال باران نبارد تا قحطی مردم را آشفته گرداند، باشد که تنبیهی برای کافران گردد؛ اما به رحمت الهی حکم بر آن شد تا این خشکی 3 سال به طول انجامد. پس، خشک سالی همه جا را فرا گرفت و گیاهان و جانوران از بین رفتند و مردم در تنگنا قرار گرفتند.
در ادامه داستان چنین آمده است شبی الیاس به خانه پیرزنی وارد شد که پسری بیمار داشت به نام الیسع بن اخطوب. به دعای الیاس و اراده پروردگار، آن جوان سلامت خود بازیافت و به عنوان شاگردی مرید، دین آن نبی را پذیرفت و محضر او را از دست نداد و هر جا استاد می رفت، او نیز با وی همراه بود. با گذشت زمان، خداوند بر بنی اسرائیل رحم آورد و رسول خویش را از مرگ بسیاری کسان، به سبب خشکسالی ناشی از دعای الیاس یاد آورد. پس الیاس مردم را با وعده فرج، به دین حق خواند و مردم هم پذیرفتند و به دعای آن نبی، خداوند بارانی سخت فرو فرستاد و همه جا سیراب شد، اما پس از اندک زمانی مردم عهد خویش با خدا را فراموش کردند و به بت پرستی روی آوردند. الیاس چون این دید، از خدا طلب مرگ کرد، اما پروردگار نشان مرکبی آتشین را به وی داد که الیاس در زمان و مکان خاصی بر آن قرار گرفت و به آسمان رفت و الیسع را به نیابت خود برگزید.
ص: 1041
گفتنی است، بخشهایی از گزارشهای یاد شده از داستان الیاس، در عهد عتیق، به ویژه از ثلث اخیر کتاب اول پادشاهان تا باب سوم کتاب دوم آن، نیز دیده می شود. این نزدیکی با روایت عهدین تا آنجاست که حتی ابن کثیر در سخن از داستان صعود الیاس، آن را از اسرائیلیات دانسته است.
خضر از بخشهای جالب توجه در گزارشهای مربوط به الیاس در روایات اسلامی، کنار هم گذاردن او و خضر است؛ خضر به عنوان یابنده آب حیات و شخصیتی زنده تا روز قیامت، با الیاس که خداوند مرگ را نصیب او نکرد، سنخیت یافته است. در پاره ای از روایات و تواریخ نقل است که الیاس هم چون خضر پیغمبر از آب حیات نوشید و همیشه زنده است و او موکل بر دریاهاست، چنان که خضر موکل بر خشکی است یا بالعکس. در حدیثی که از رسول خدا رویت شده که فرمود: «خضر و الیاس هر ساله در هنگام حج یکدیگر را دیدار می کنند.» از سویی دیگر داستان ملاقات الیاس و موسی (ع) که ذکر آن در عهد جدید (لوقا، 9:28-34) آمده است، با انعکاس آیه 65 از سوره کهف در کتب تفسیری که در آنها، به ملاقات خضر و موسی اشاره شده، قابل مقایسه است. به هر صورت، گاه الیاس و خضر دو پیامبر زنده در زمین دانسته شده اند که در مقابل ادریس و عیسی (ع) که پیامبران زنده آسمانی هستند، قرار دارند. در این بین، شاید در یک تقسیم بندی اسطوره ای از زمین به آبها و خشکیها، الیاس وظیفه پاسداری از خشکیها را بر عهده دارد و خضر موکل دریاهاست.
ص: 1042
در همین دست روایات حتی از ملاقات هر ساله خضر و الیاس در عرفات و اجتماع ایشان در ماه رمضان در بیت المقدس سخن به میان آمده است. بعضی از راویان تا آنجا پیش رفته اند که این دو تن را یکی دانسته اند، یا خضر و الیاس را در کنار هم پیامبرانی برگزیده برای هدایت قومی واحد یاد می کنند و در تمامی قصه الیاس، از خضر به عنوان همکار وی نام می برند. گفتنی است در روایات، الیاس یکی از پیامبران عابد بنی اسرائیل ذکر شده است و برخی منظور از تعبیر «عبدا من عبادنا؛ بنده ای از بندگان ما را یافتند.» (کهف/ 65) را الیاس دانسته اند. او که نامش به سبب زهد و اعراض از دنیا، در کنار نام صالحانی چون زکریا، یحیی و عیسی (ع) قرار گرفته، قوم خویش را به توحید و اطاعت از باری تعالی و ترک معاصی هدایت می کرده است و ستیزنده با بت بعل و حتی همچون ابراهیم، شکننده بعل قلمداد شده است.
از ویژگیهای روایات مربوط به قصص الیاس، قرار دادن نام وی در کنار نام حضرت رسول (ص) است؛ این بدان معناست که برای نمونه، وقار و نیز قامت آن حضرت به الیاس شبیه دانسته شده است. همچنین طبق روایتی از انس، پیامبر اسلام (ص) با الیاس دیداری داشته که در آن، الیاس آن حضرت را «برادر» خطاب کرده بوده است. در پایان گفتنی است که برخی از ادعیه اسلامی منسوب به الیاس را می توان در منابع شیعه و اهل سنت باز جست. کلینی در اصول کافی و صفار در بصائر الدرجات دعاهایی نیز از الیاس و الیا نقل کرده اند که ائمه (ع) آن دعاها را می خوانده اند.
ص: 1043
من_اب_ع
فرامرز حاج منوچهری- دائره المعارف اسلامی- جلد 10- مقاله الیاس
ویکی پدیا- دانشنامهٔ آزاد
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 243 – 244
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 144- 146
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 8 صفحه 457
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی قرآن
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت الیاس (ع) داستان تاریخی قرآن روایات
داستان حضرت الیاس در روایات احادیثی که درباره آن جناب در دست است، مانند سایر روایاتی که درباره داستانهای انبیا (ع) هست، و عجایبی از تاریخ آنان نقل می کند، بسیار مختلف و ناجور است نظیر حدیثی که ابن مسعود آن را روایت کرده می گوید: «الیاس همان ادریس است.» یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خدا (ص) آورده که فرمود: «الیاس همان خضر است.» و آن روایتی که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند: «الیاس هنوز زنده است، و تا نفخه اول صور زنده خواهد بود.» و نیز از وهب نقل شده که گفته: «الیاس از خدا درخواست کرد: او را از شر قومش نجات دهد و خدای تعالی جنبنده ای به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد، الیاس روی آن پرید، و آن اسب او را برد. پس خدای تعالی پر و بال و نورانیتی به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت، در نتیجه مانند ملائکه شد و در بین آنان قرار گرفت.» باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: «الیاس دادرس گمشدگان در کوه و صحرا است، و او همان کسی است که خدا او را ذوالنون خوانده.» و از حسن رسیده که گفت: «الیاس موکل بر بیابانها، و خضر موکل بر کوه ها است.» و از انس رسیده که گفت: «الیاس رسول خدا (ص) را در بعضی از سفرهایش دیدار کرد و با هم نشستند و گفتگو کردند. سپس سفره ای از آسمان بر آن دو نازل شد. از آن مائده خوردند و به من هم خورانیدند، آن گاه الیاس از من و از رسول خدا (ص) خداحافظی کرد. سپس او را دیدم که بر بالای ابرها به طرف آسمان می رفت.»
ص: 1044
احادیثی دیگر از این قبیل، که سیوطی آنها را در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیات این داستان آورده است. و در بعضی از احادیث شیعه آمده که امام فرمود: «او زنده و جاودان است.» ولیکن این روایات هم ضعیف هستند و با ظاهر آیات این قصه نمی سازند. و در کتاب بحار در داستان الیاس از 'قصص الانبیا' و آن کتاب به سند خود از صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایر علمای اخبار، به طور مفصل تر از آن را آورده اند، و آن حدیث بسیار مفصل است که خلاصه اش این است که بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یک تیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام 'بعل' می پرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار می کرد. پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کرده بود، و نود فرزند (غیر از نوه ها) آورده بود، و پادشاه هر وقت به جایی می رفت آن زن را جانشین خود می کرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفر از مؤمنین را که آن زن می خواست به قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود. در همسایگی قصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی می کرد و پادشاه هم همواره او را احترام و اکرام می نمود.
در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او را غصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن با عذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دو انتقام می گیرد، پس الیاس (ع) را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و به آن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت در خشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس (ع) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفت سال در آنجا به سر برد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد. در این بین خدای سبحان یکی از بچه های شاه را که بسیار دوستش می داشت مبتلا به مرضی کرد، شاه به 'بعل' متوسل شد، بهبودی نیافت شخصی به او گفت: «'بعل' از این رو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس (ع) را نکشتی؟» پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعه دستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس (ع) می رفتند، آتشی از طرف خدای تعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاور بودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس (ع) به خاطر اینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیت به نزد شاه برود.
ص: 1045
در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس (ع) را از یادش برد و الیاس (ع) سالم به محل خود برگشت. و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزل مادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوباره الیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت. و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، و خدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجوی الیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود. الیاس (ع) که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تا از ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطی را بر آنان مسلط کرد. این قحطی چند ساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمان شدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند.
الیاس (ع) دعا کرد و خداوند باران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد. مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحی فرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنان رویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید. بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و به حالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تا از شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس (ع) بر آن سوار شد و خدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند. آن گاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آن دو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفه شان را در بستان آن مرد مؤمن که او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت.
ص: 1046
منابع اسلامی در منابع تفسیری و تاریخی اسلامی چنین آمده است که چون بنی اسرائیل عهد خویش با خداوند را فراموش کردند و به پرستش بتان روی آوردند، پروردگار در زمان آحاب پادشاه حکمران در بعلبک، الیاس را به پیامبری برانگیخت. همسر این پادشاه زنی بود به نام ایزابل که منابع از وی به سیه دلی یاد کرده اند. ایزابل که بر آحاب نفوذی کامل داشت، پادشاه را بر آن داشته بود تا مردم را به پرستش بت بعل وادارد و خود بسیاری از پیامبران الهی از جمله یحیی بن زکریا را به قتل رسانده بود.
در روایتی از ابن عباس که آغاز آن در کتاب ابن اسحاق نیز نقل شده، چنین آمده است: در کنار قصر ایزابل، شخصی با ایمان به نام مزدکی می زیسته که دارای باغی آراسته بوده است. ایزابل که خواستار این باغ بود، از غیبت پادشاه استفاده کرد و به بهانه ای صاحب بستان را کشت و باغ را به تصرف خویش درآورد؛ آحاب پس از بازگشت، از این رخداد آگاه شد، اما واکنش چندان تندی از خود نشان نداد.
در ادامه روایت، برانگیخته شدن الیاس به پیامبری پس از این واقعه ذکر شده است تا در مقابل حق کشی ستمکاران ایستادگی کرده، افزون بر هدایت مردم، حقوق سلب شده را به ایشان باز رساند. در گزارش ابن اسحاق از این داستان، الیاس در دستگاه حکومت آحاب جایگاهی ویژه داشته است و پادشاه که بر خلاف قومش در پرستش خدای یکتا با الیاس همداستان بوده، در تمامی امور از مشورت او سود می جسته است. در روایتی که ثعلبی آورده، عملا بخشهای متفاوت دو روایت ابن اسحاق و ابن عباس با هم در آمیخته، و چنین آمده است که پس از آنکه الیاس، آحاب و ایزابل را برای قتل مزدکی سرزنش کرده، آنان را به توبه می خواند؛ در پی آن، آحاب نسبت به وی بدگمان گشته، به آزار او می پردازد و حتی دستور قتل او را صادر می کند.
ص: 1047
در روایات آمده است که چون الیاس اوضاع را نابسامان دید، متواری شد و به کوهی پناه برد و مدتی را بدین گونه زیست. در آثار اسلامی، این مدت زمان به تفاوت آمده است که البته 7 و 10 سال از شهرت روایی بیشتری برخوردارست. در این زمان وی از گیاهان ارتزاق می کرده است. خداوند، فرزند آحاب را به بیماری سختی دچار ساخت و پزشکان از درمان او ناامید شدند و پادشاه هرقدر نزد بعل دست به دعا برداشت، سود نکرد؛ بنابراین، تنی چند را برای یافتن راه چاره به هر سو روانه کرد. چون آنان نزدیک کوهی که الیاس بر فراز آن بود، رسیدند، وی آگاه شد و نزد ایشان آمد و پس از بیان رسالت خویش از سوی پروردگار، علت بیماری فرزند پادشاه را پرستش بتان خواند و طریق نجات را تنها در روی آوردن آنان به خالق یکتا یاد کرد. آن مردان که در روایات به اختلاف شمارشان 40 یا 400 تن ذکر شده است، نزد آحاب بازگشته، داستان را بازگو کردند. آحاب دانست در مقابل قدرت الیاس ناتوان است؛ پس تصمیم گرفت با به کارگیری حیله و نیرنگ الیاس را به دام اندازد، امابه دعای الیاس و خواست الهی، فریبکاری آحاب برملا گشت و الیاس جان سالم به در برد.
آحاب در نهایت از کاتب خویش که شخصی مؤمن و از دوستان الیاس بود، خواست تا الیاس را بفریبد، اما کاتب چنین نکرد و قضیه را برای الیاس باز گفت. پس به دعای الیاس و اراده پروردگار، فرزند آحاب از بیماری جان داد و این امر چنان آحاب را متأثر ساخت که از پی جویی الیاس دست برداشت و به سوگ نشست. در این فاصله الیاس از نهانگاه خود بیرون آمد و به خانه زنی درآمد که مادر یونس بن متی بود. وی مدتی آنجا ماند و زن به او ایمان آورد و خدمت وی می کرد.
ص: 1048
چندی بعد، یونس از دنیا رفت و این امر بر مادر گران آمد؛ پس نزد الیاس شتافت و با تضرع از او خواست تا تنها فرزندش را به او باز گرداند. الیاس توان انجام دادن این کار را تنها به باری تعالی نسبت داد، اما با شیون مادر، اراده الهی بر آن قرار گرفت تا خواسته آن مادر برآورده شود و با وجود گذشت چند روز، یونس به دست الیاس زندگانی دوباره یافت. داستان با انقطاعی 7 ساله، چنین ادامه یافته است که الیاس پس از سالها اصرار قوم بر گمراهی و آزردگیش از شرک ورزی آنان، به درگاه پروردگار دعا کرد و خداوند نیز روزی مردمان را در کف اختیار او قرار داد. الیاس از خدا خواست که 7 سال باران نبارد تا قحطی مردم را آشفته گرداند، باشد که تنبیهی برای کافران گردد؛ اما به رحمت الهی حکم بر آن شد تا این خشکی 3 سال به طول انجامد. پس، خشکسالی همه جا را فرا گرفت و گیاهان و جانوران از بین رفتند و مردم در تنگنا قرار گرفتند.
در ادامه داستان چنین آمده است: شبی الیاس به خانه پیرزنی وارد شد که پسری بیمار داشت به نام الیسع بن اخطوب. به دعای الیاس و اراده پروردگار، آن جوان سلامت خود بازیافت و به عنوان شاگردی مرید، دین آن نبی را پذیرفت و محضر او را از دست نداد و هر جا استاد می رفت، او نیز با وی همراه بود. با گذشت زمان، خداوند بر بنی اسرائیل رحم آورد و رسول خویش را از مرگ بسیاری کسان، به سبب خشکسالی ناشی از دعای الیاس یاد آورد. پس الیاس مردم را با وعده فرج، به دین حق خواند و مردم هم پذیرفتند و به دعای آن نبی، خداوند بارانی سخت فرو فرستاد و همه جا سیراب شد، اما پس از اندک زمانی مردم عهد خویش با خدا را فراموش کردند و به بت پرستی روی آوردند. الیاس چون این دید، از خدا طلب مرگ کرد، اما پروردگار نشان مرکبی آتشین را به وی داد که الیاس در زمان و مکان خاصی بر آن قرار گرفت و به آسمان رفت و الیسع را به نیابت خود برگزید. گفتنی است، بخشهایی از گزارشهای یاد شده از داستان الیاس، در عهد عتیق، به ویژه از ثلث اخیر کتاب اول پادشاهان تا باب سوم کتاب دوم آن، نیز دیده می شود. این نزدیکی با روایت عهدین تا آنجاست که حتی ابن کثیر در سخن از داستان صعود الیاس، آن را از اسرائیلیات دانسته است.
ص: 1049
از بخشهای جالب توجه در گزارشهای مربوط به الیاس در روایات اسلامی، کنار هم گذاردن او و خضر است؛ خضر به عنوان یابنده آب حیات و شخصیتی زنده تا روز قیامت، با الیاس که خداوند مرگ را نصیب او نکرد، سنخیت یافته است. در پاره ای از روایات و تواریخ نقل است که الیاس هم چون خضر پیغمبر از آب حیات نوشید و همیشه زنده است و او موکل بر دریاهاست، چنان که خضر موکل بر خشکی است یا بالعکس. در حدیثی که از رسول خدا رویت شده که فرمود: «خضر و الیاس هر ساله در هنگام حج یکدیگر را دیدار می کنند.» از سویی دیگر داستان ملاقات الیاس و موسی (ع) که ذکر آن در عهد جدید (لوقا، 9:28-34) آمده است، با انعکاس آیه 65 از سوره کهف در کتب تفسیری که در آنها، به ملاقات خضر و موسی اشاره شده، قابل مقایسه است. به هر صورت، گاه الیاس و خضر دو پیامبر زنده در زمین دانسته شده اند که در مقابل ادریس و عیسی (ع) که پیامبران زنده آسمانی هستند، قرار دارند. در این بین، شاید در یک تقسیم بندی اسطوره ای از زمین به آبها و خشکیها، الیاس وظیفه پاسداری از خشکیها را بر عهده دارد و خضر موکل دریاهاست. در همین دست روایات حتی از ملاقات هر ساله خضر و الیاس در عرفات و اجتماع ایشان در ماه رمضان در بیت المقدس سخن به میان آمده است.
بعضی از راویان تا آنجا پیش رفته اند که این دو تن را یکی دانسته اند، یا خضر و الیاس را در کنار هم پیامبرانی برگزیده برای هدایت قومی واحد یاد می کنند و در تمامی قصه الیاس، از خضر به عنوان همکار وی نام می برند. گفتنی است در روایات، الیاس یکی از پیامبران عابد بنی اسرائیل ذکر شده است و برخی منظور از تعبیر «عبدا من عبادنا؛ بنده ای از بندگان ما.» (کهف/ 65) را الیاس دانسته اند. او که نامش به سبب زهد و اعراض از دنیا، در کنار نام صالحانی چون زکریا، یحیی و عیسی (ع) قرار گرفته، قوم خویش را به توحید و اطاعت از باری تعالی و ترک معاصی هدایت می کرده است و ستیزنده با بت بعل و حتی همچون ابراهیم، شکننده بعل قلمداد شده است.
ص: 1050
از ویژگیهای روایات مربوط به قصص الیاس، قرار دادن نام وی در کنار نام حضرت رسول (ص) است؛ این بدان معناست که برای نمونه، وقار و نیز قامت آن حضرت به الیاس شبیه دانسته شده است. همچنین طبق روایتی از انس، پیامبر اسلام (ص) با الیاس دیداری داشته که در آن، الیاس آن حضرت را «برادر» خطاب کرده بوده است. در پایان گفتنی است که برخی از ادعیه اسلامی منسوب به الیاس را می توان در منابع شیعه و اهل سنت باز جست. کلینی در اصول کافی و صفار در بصائر الدرجات دعاهایی نیز از الیاس و الیا نقل کرده اند که ائمه (ع) آن دعاها را می خوانده اند.
داستان مبارزه الیاس (ع) با طاغوت زمان خویش از ابن عباس روایت شده هنگامی که یوشع بن نون بعد از موسی (ع) بر سرزمین شام مسلط شد، آن را بین طوایف سبطی های دوازده گانه تقسیم نمود، یکی از آن گروهها که الیاس (ع) در میانشان بود در سرزمین بعلبک (که اکنون یکی از شهرهای لبنان است) سکونت نمودند. خداوند الیاس (ع) را به عنوان پیامبر، برای هدایت مردم بعلبک فرستاد.
بعلبک در آن عصر، شاهی به نام «لاجب» داشت که مردم را به پرستش بت فرا می خواند که نام آن «بعل» بود. طبق سخن خدا در قرآن آیات 124 تا 128 سوره صافات «مردم بعلبک، سخن الیاس را تکذیب کردند و از دعوت او اطاعت ننمودند.» شاه بعلبک همسر بدکاری داشت که وقتی شاه به سفر می رفت، او جانشین شوهرش شده و بین مردم قضاوت و حکومت می کرد، آن زن، منشی حکیم و با ایمانی داشت که سیصد مؤمن را از حکم اعدام او نجات داده بود، و در سراسر زمین زنی زشت کارتر از همسر شاه نبود. با شاهان متعددی همبستر شده بود و از آنها دارای فرزندان بسیار بود.
ص: 1051
شاه همسایه ای صالح از بنی اسرائیل داشت که دارای باغی در کنار قصر شاه بود، و در گوشه ای از آن باغ زندگی می کرد. شاه به او احترام می نمود، ولی همسر شاه در غیاب شاه، آن مؤمن صالح را کشت، و باغ او را غصب و تصرف کرد. وقتی که شوهرش از سفر آمد، زن ماجرا را به او گفت، شوهرش به او گفت: «کار خوبی نکردی.» (بیش از این، او را سرزنش نکرد)
خداوند متعال الیاس (ع) را به بعلبک فرستاد، الیاس به آن شهر وارد شد و مردم آنجا را از بت پرستی بر حذر داشت و آنها را به سوی خدای یکتا و بی همتا فراخواند. بت پرستان، آن حضرت را تکذیب کردند، و به ساحت مقدسش توهین نمودند، و او را از خود راندند و تهدید نمودند، ولی او با کمال مقاومت به دعوت و مبارزات خود ادامه داد، و آزار آنها را تحمل کرد، و آنها را به سوی توحید دعوت نموده، ولی آنها بر طغیان خود افزودند و عرصه را بر حضرت الیاس (ع) تنگ کردند.
الیاس (ع) خدا را سوگند داد که شاه و همسر بدکارش را، اگر توبه نکردند، به هلاکت برساند، و به آنها هشدار داد. این هشدار باعث شد که شاه و طرفدارانش خشونت بیشتر نمودند و تصمیم گرفتند تا الیاس (ع) را شکنجه داده و به قتل رسانند. الیاس (ع) از دست آنها گریخت و به پشت کوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفیانه زندگی کرد، و از گیاهان و میوه درختها می خورد و ادامه زندگی می داد.
ص: 1052
در این میان پسر شاه به بیماری سختی مبتلا شد و بیماری او درمان نیافت. با توجه به این که شاه در میان فرزندانش، او را از همه بیشتر دوست داشت، برای شفای او به بتها متوسل شدند، ولی نتیجه نگرفتند. بت پرستان به شاه گفتند: «بت بعل به تو غضب کرده، از این رو پسرت را شفا نمی دهد، کسانی را به نواحی شام بفرست. در آن جا خدایان دیگری وجود دارد. باید آنها را نزد بت بعل واسطه قرار دهی، بلکه بت بعل او را شفا دهد.»
شاه گفت: «چرا بعل به من غضب کرده است؟» بت پرستان گفتند: «زیرا تو الیاس را که بر ضد خدایان برخاسته بود، نکشتی و او هم اکنون سالم است و در کوهها زندگی می کند.» بت پرستان کنار کوهها رفتند و فریاد زدند: «ای الیاس! نزد ما بیا و شفای پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!»
الیاس (ع) نزد آنها آمد و به آنها گفت: «خداوند مرا به عنوان پیامبر به سوی شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذیرید.» خداوند می فرماید: «نزد شاه بروید و به او بگویید؛ من خدای یکتا و بی همتا هستم، معبودی جز من نیست، من بنی اسرائیل را آفریده ام و به آنها روزی می دهم و آنها را زنده می کنم و می میرانم و نفع و زیان می رسانم، پس چرا شفای پسرت را از غیر من می طلبی؟»
آنها نزد شاه رفتند و پیام الیاس (ع) را به او رساندند، شاه بسیار خشمگین شد و به آنها گفت: «چرا وقتی که الیاس نزد شما آمد، او را دستگیر نکردید و زنجیر بر گردنش نیفکندید تا او را کشان کشان نزد من بیاورید، او دشمن من است.»
ص: 1053
بت پرستان گفتند: «وقتی که ما الیاس (ع) را دیدیم رعب و وحشتی از او در قلب ما نشست، از این رو نتوانستیم کاری کنیم.» سرانجام پنجاه نفر از سرکشان و قهرمانان طرفدار شاه، آماده شدند تا به سوی کوه بروند و الیاس (ع) را دستگیر کرده نزد شاه بیاورند. شاه به آنها سفارش کرد که الیاس را با تطمیع و نیرنگ، غافلگیر کنید و نزد من بیاورید.
آنها به سوی کوه رفتند، و از پای کوه به بالا حرکت نمودند و در آن جا برای پیدا کردن الیاس (ع) متفرق شده و به جستجو پرداختند. در حالی که فریاد می زدند: «ای پیامبر خدا! نزد ما بیا، ما به تو ایمان آورده ایم.» وقتی که الیاس (ع) صدای آنها را شنید، در میان غار بود. به ایمان آنها طمع کرد، و به خدا متوجه شد و عرض کرد: «خدایا! اگر اینها راست می گویند، به من اجازه بده به سوی آنها بروم، و اگر دروغ می گویند، مرا از گزند آنها حفظ کن، و با آتشی سوزان آنها را مورد هدف قرار بده.» هنوز دعای الیاس (ع) تمام نشده بود که از جانب بالا به سوی آنها آتش فرو ریخت و آنها را سوزانید.
شاه از این حادثه آگاه شد و بسیار ناراحت و خشمگین گردید. در این هنگام شاه منشی همسرش را که مردی حکیم و مؤمن بود همراه جماعتی به سوی آن کوهی که الیاس (ع) در آن جا بود فرستاد، و به او گفت: به الیاس (ع) بگو: «اکنون وقت توبه فرا رسیده، نزد ما بیا نزد شاه برویم تا او به ما بپیوندد و ما را به آن چه که مورد خشنودی خداوند است فرمان دهد، و به قومش دستور دهد که از بت پرستی دست بردارند، و به سوی خدای یکتا و بی همتا جذب گردند.»
ص: 1054
منشی مؤمن به اجبار همراه جماعتی این مأموریت را انجام دادند، و بالای کوه رفته و سخن خود را به سمع الیاس (ع) رساندند. الیاس (ع) صدای آن منشی مؤمن را شناخت، و از طرف خدا به الیاس (ع) وحی شد که «نزد برادر صالحت برو و به او خوشامد بگو و از او احوالپرسی کن.»
الیاس (ع) نزد آن منشی مؤمن رفت، مؤمن گفت: «این طاغوت (شاه) و اطرافیانش، مرا نزد تو فرستاده اند که چنین بگویم که گفتم، و من ترس آن دارم که اگر همراه من نیایی، شاه مرا بکشد.»
در همین هنگام خداوند به الیاس (ع) وحی کرد: «همه اینها نیرنگی از سوی شاه است که تو را دستگیر کرده و اعدام کند، من با شدید نمودن بیماری پسر شاه و سپس مرگ او، کاری می کنم که شاه و اطرافیانش از منشی مؤمن غافل گردند، به مؤمن بگو باز گردد و نترسد.»
منشی با ایمان با همراهان بازگشت. دید بیماری پسر شاه شدید شده و همه سرگرم او هستند تا این که پسر شاه مرد. شاه و اطرافیان بر اثر اشتغال به مصیبت آن پسر، مدتی همه چیز را فراموش کردند. پس از گذشت مدتی طولانی، شاه از منشی با ایمان پرسید: «مأموریت خود را به کجا رساندی؟»
منشی مؤمن گفت: «من از مکان الیاس (ع) آگاهی ندارم.» سپس الیاس (ع) مخفیانه از کوه پایین آمد و به خانه مادر حضرت یونس (ع) رفت و شش ماه در آن جا مخفی شد... سپس به کوه بازگشت و خداوند پس از هفت سال زندگی مخفیانه او، به او وحی کرد: «هر چه می خواهی از من تقاضا کن.»
ص: 1055
الیاس (ع) عرض کرد: «مرگم را برسان و مرا به پدرانم ملحق کن، که من برای تو بنی اسرائیل را خسته کردم و به خشم آوردم، و آنها مرا خسته کردند و به خشم آوردند.»
خداوند فرمود: «اکنون وقت آن نرسیده که زمین و اهلش را از وجود تو خالی کنم، بلکه قوام و استواری زمین و اهلش به وجود تو است. تقاضا کن تا برآورم.»
الیاس (ع) عرض کرد: «انتقام مرا از آن کسانی که مرا آزردند و عرصه را بر من تنگ کردند بگیر. باران رحمتت را از آنها قطع کن به طوری که قطره ای آب باران نیاید مگر به شفاعت من.»
خداوند سه سال قحطی را بر بنی اسرائیل مسلط کرد. گرسنگی و قحطی آنها را در فشار سختی قرار داد. بلا زده شدند و دچار مرگهای پی در پی گشتند، و فهمیدند که همه آن بلاها بر اثر نفرین الیاس (ع) است. با کمال شرمندگی و حالت فلاکت بار خود را نزد الیاس (ع) رساندند و گفتند: «همه ما مطیع تو هستیم، به داد ما برس.»
الیاس (ع) همراه آنها به شهر بعلبک وارد شد، شاگردش «الیسع» نیز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوی زیر بین شاه و الیاس (ع) رخ داد.
شاه: «تو بنی اسرائیل را با قحطی، نابود کردی.»
الیاس: «بلکه آن کسی آنها را نابود کرد، که آنها را گمراه نمود.»
شاه: «از خدا بخواه که آب به آنها برساند.»
وقتی نیمه های شب فرا رسید، الیاس (ع) به دعا و راز و نیاز پرداخت. سپس به الیسع فرمود: «به اطراف آسمان بنگر چه می بینی.»
ص: 1056
او به آسمان نگریست و گفت: «ابری را می نگرم.»
الیاس (ع) گفت: «مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ کنید که غرق نشوید.»
خداوند باران پی در پی برای آنها فرستاد. زمین سبز و خرم شد. الیاس (ع) در میان قوم آمد و مدتی آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستی استوار ماندند.
ولی پس از مدتی بر اثر غرور و سرمستی نعمت، بار دیگر غافل شدند، و حق الیاس (ع) را انکار نموده، و از دستور او سرکشی کردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط کرد. دشمنان به میانشان راه یافتند، و آنها را سرکوب نموده، شاه و همسرش را کشتند. و پیکر آنها را به همان باغی که همسر شاه آن را غصب کرده بود و صاحب صالحش را کشته بود افکندند.
الیاس (ع) پس از نابودی طاغوتیان، وصیتهای خود را به وصی خود «الیسع» نمود و سپس به سوی آسمان عروج کرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به الیسع (ع) پوشانید. الیسع به هدایت بنی اسرائیل پرداخت. بنی اسرائیل از او اطاعت کرده و احترام شایانی به او نمودند.
نصیحتی از الیاس (ع) و گریه عمیق او حضرت الیاس (ع) در سیر و سیاحت خود در صحرا به یکی از سیاحان رسید، و ساعتی با هم همدم شدند. بین الیاس و سیاح، گفتگوی زیر رخ داد:
الیاس: «آیا ازدواج کرده ای؟»
سیاح: «نه.»
الیاس: «حتما ازدواج کن، و از تنها زندگی کردن بیرون بیا.»
سیاح: «بسیار خوب ولی با کدام بانویی، با چه ویژگی هایی ازدواج کنم.»
ص: 1057
الیاس: «به تو نصیحت می کنم، با بانویی که دارای یکی از این چهار خصلت باشد ازدواج نکن تا دارای زندگی آرام گردی. آن چهار خصلت عبارت است از:
1. با زن «مختلعه»، یعنی زنی که بدون جهت، تقاضای جدایی از همسرش دارد.
2. با زن «مباریه» یعنی زن خودخواه فخر فروشی که به چیزهای واهی افتخار می کند.
3. با زن «عاهره» یعنی زنی که مرزهای شرم و عفت را رعایت نکرده و بی بند و بار است.
4. با زن «ناشزه» یعنی زن بلند پروازی که می خواهد بر شوهرش چیره گردد، و اطاعت از شوهر نکند.»
راز گریه جانسوز الیاس (ع)
مطابق بعضی از روایات، الیاس (ع) از زندگان است و همانند خضر (ع) زنده می باشد، و خداوند این زندگی ابدی را به خاطر عشق و علاقه اش به مناجات با خدا به او داده است، در این راستا به روایت زیر توجه کنید.
روزی عزرائیل نزد الیاس آمد تا روحش را قبض کند. الیاس به گریه افتاد. عزرائیل گفت: «آیا گریه می کنی، با این که به سوی پروردگارت باز می گردی؟» الیاس گفت: «گریه ام برای مرگ نیست، بلکه برای فراق از شبهای (طولانی) زمستان و روزهای (گرم و طولانی) تابستان است که دوستان خدا این شبها را به عبادت می گذرانند، و در این روزها روزه می گیرند. و در خدمت خدا هستند و از مناجات با محبوبشان، خدا لذت می برند، ولی من می خواهم از صف آنها جدا گردم و اسیر خاک شوم.» خداوند به الیاس چنین وحی کرد: «تو را به خاطر آن که علاقه به مناجات داری و می خواهی در خدمت مردم باشی. تا روز قیامت مهلت دادم، تا زندگی را ادامه دهی، و از صف اولیای خدا جدا نگردی، و با آنها به مناجات و راز و نیاز، مأنوس باشی.»
ص: 1058
من_اب_ع
فرامرز حاج منوچهری- دائره المعارف اسلامی- جلد 10- مقاله الیاس
ویکی پدیا- دانشنامهٔ آزاد
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 243 – 244
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 144- 146
سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 8 صفحه 457
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی قرآن
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 13 صفحه 393_396
سیدعباس کاشانی- المخازن- جلد 1 صفحه 286
سایت اندیشه قم- مقاله نصیحتی از الیاس (ع) و گریه عمیق او
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت الیاس (ع) داستان تاریخی بت پرستی قرآن روایات نفرین
شیوه های دعوت و تبلیغ حضرت الیاس (ع) یکی از پیامبران مرسل، حضرت الیاس است که نام مبارکش در قرآن در دو مورد آمده است، در یک جا به عنوان انسانی شایسته در ردیف زکریا و عیسی و یحیی (ع) ذکر شده (انعام/ 85) و در جاهای دیگر به عنوان پیامبر مرسل یاد شده است (صافات/ 123). گرچه طبق بعضی از اقوال الیاس (ع) همان ادریس، یا خضر یا ایلیا است، ولی از ظاهر آیات قرآن استفاده می شود که او به طور مستقل، یکی از پیامبران است. و در آیه 130 سوره صافات می خوانیم: «سلام علی إل یاسین؛ سلام بر الیاسین» سپس در آیه 132 می فرماید: «إنه کان من عبادنا المؤمنین؛ او از بندگان مؤمن ما است.» این آیه بیانگر آن است که منظور آل یاسین نیست، بلکه الیاسین است. کلمه الیاسین همان الیاس است که یا و نون بر آن افزوده شده است، و نیز احتمال دارد نظر به این که پدرش یاسین نام داشت، او را الیاسین خواندند. الیاس از پیامبران بنی اسرائیل و از نواده های هارون (ع) برادر موسی (ع) است، و از امام صادق (ع) نقل شده که الیاس از پیامبران عابد بنی اسرائیل بود.
ص: 1059
الیاس، اسوه پشتکار و تحمل آزار در راه دعوت
الیاس در راه ترویج توحید و نفی مظاهر شرک و چند گانه پرستی به پا خاست و بنابر روایات موجود در این راه پشتکار بسیاری به عمل آورد و در برابر آزار و اذیت های مشرکان صبوری پیشه نمود تا دعوت توحیدی را به گوش تمام مردم جامعه اش برساند. او علی رغم تکذیب ها و تعذیب های فراوان و اهانت ها و لجاجت ها به دعوت خویش ادامه داد تا زمانی که بنابر بعضی روایات، ناگزیر به هجرت و ترک دیار گردید. جلوه های این پشتکار و جدیت و تحمل اذیت در شیوه های تبلیغی این پیامبر الهی روشن خواهد گردید.
شیوه های دعوت و تبلیغ حضرت الیاس (ع) حضرت الیاس (ع) از طرف خدا مأمور هدایت بت پرستان شد، که به قول بعضی، آنها در بعلبک (که اکنون در کشور لبنان قرار گرفته) بودند. الیاس (ع) آنها را به تقوا و پاکسازی دعوت کرد. و از بت پرستی و پرستش بت بعل (که بت بزرگ آنها بود) برحذر داشت، و قوم بت پرست را به خاطر پرستش بت، سخت نکوهش نمود و به آنها فرمود: «خدای یکتا و بی همتا پروردگار شما و پدران پیشین شما است، مربی و تربیت کننده شما او است، همه نعمتهایی که دارید از او است، و حل هر مشکلی به دست با کفایت او می باشد، چرا جز او را می پرستید؟ دست از تقلید کورکورانه بردارید، و روش نیاکان خود را دنبال نکنید، خدای حقیقی را بپرستید.» ولی قوم خیره سر و خودخواه او، گوش به اندرزهای او ندادند، و به هدایتهای منطقی و دلسوزانه او اعتنا نکردند، و به تکذیب او پرداختند، خداوند به آنها هشدار داد که روزی خواهد آمد که آنها در دادگاه عدل الهی قرار خواهند گرفت و در عذاب دوزخ، احضار خواهند شد (صافات/ 124- 127؛ بحار، ج 13، ص 392)
ص: 1060
شیوه های تبلیغی حضرت الیاس (ع) را می توان در موارد ذیل خلاصه نمود:
1. دعوت به توحید با انکار ضمنی شرک
حضرت الیاس نیز همانند آبا و اجداد پاکش به تبلیغ عمیق دین پرداخت: «و إن إلیاس لمن المرسلین* إذ قال لقومه ألا تتقون* أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقین* الله ربکم و رب آبائکم الأولین؛ و به راستی، الیاس از فرستادگان ما بود، چون به قوم خود گفت: آیا پروا نمی دارید؟ آیا بعل را می پرستید و بهترین آفرینندگان را وا می گذارید؟! خدا را که پروردگار شما و پدران پیشین شماست.» (صافات/ 123- 126) بر اساس این آیات، بت پرستی به ویژه پرستش بعل از معتقدات و عادات رایج این قوم بوده و الیاس به مبارزه منطقی با آن پرداخته است. او پس از پرسش های تقریری (الا تتقون) و انکاری (اتدعون بعلا) خدای واقعی را معرفی می کند (الله ربکم و...) بدین ترتیب با نفی و اثبات توأمان؛ در مقام تربیت است. نفی معبود دروغین و اثبات معبود حقیقی، دعوت را به پیش می برد، که این توأمانی از لوازم تأثیر دعوت و تربیت است.
ابن عباس در تفسیر آیات فوق چنین گفته است: «چون یوشع بن نون بنی اسرائیل را پس از موسی در شام جای داده، آن سرزمین را میانشان تقسیم کرد؛ تیره ای از آنان به بعلبک درآمدند که الیاس نبی نیز از ایشان بود. پس خدای تعالی وی را بر آنان مبعوث کرد، در حالی که در آن وقت پادشاهی جبار آنان را به پرستش بتی که بعل نام داشت فریفته بود.» در بخش دیگری از روایت بالا چنین بیان می کند پادشاه این سرزمین همسری فاسد داشت که هر از چندی در غیاب پادشاه به کرسی قضاوت می نشست و مرتکب حق کشی و جنایاتی می شد. خدا الیاس را برانگیخت تا ایشان را به عبادت خدای یکتا دعوت کند، پس او را تکذیب کردند.
ص: 1061
برابر این آیات، رسالت حضرت الیاس، مشتمل بر دعوت به تقوا و توحید و نهی مردم از شرک و بت پرستی بوده است.محور رسالت همه پیامبران الهی (ع)، دعوت به توحید است و سایر مسایلی که در دعوت آنان مطرح است، نتایج توحید است. از این رو انبیاء انسانها را از شرک به عنوان بزرگترین گناه و منشأ سایر رذایل، شدیدا بر حذر می داشتند، زیرا موحد، مطیع خداست، از این رو تن به معصیت نداده، هیچ خواسته هوسمدارانه را بر عقل خود تحمیل نمی کند و چیزی را نمی طلبد مگر آن که خدا بخواهد و این نشانه توحید اوست. بر این اساس اگر از انسان موحد، گناهی سرزد، به میزان معصیت و تمرد عمدی از دستور خدا، از توحید فاصله گرفته است، و در همان مرحله ای که مطیع هوا و هوس خود است، به شرک گراییده است. توحید شجره طوبایی است که شاخ و برگهای آن، اخلاق پسندیده و عبادتها و اطاعتهاست. و شرک، شجره خبیثه ای است که ریشه در جهنم دارد و با آتش تغذیه می شود و میوه آن آتش است: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ آن، درختی است که از قعر آتش سوزان می روید، میوه اش گویی چون کله های شیاطین است.» (صافات/ 64- 65)
این شجره همواره آتش به بار آورده، میوه آن اخلاق رذیله و کردارهای ناپسند است. بنابراین همه اطاعتها به توحید بر می گردد، چنانکه همه معاصی به شرک مستند است از این رو ممکن نیست کسی گناه کند در حالی که توحیدش، ناب و خالص است، همان گونه که متصور نیست مشرک، مطیع خدا باشد. پس این که در بعضی از روایات آمده است که انسان در حین معصیت، مؤمن نیست: «لا یزنی الزانی وهو موی من، لا یسرق السارق و هو مؤمن» بدین معناست که در حین گناه، انسان، موحد نیست. یعنی حجاب غفلت و هواپرستی نمی گذارد انسان جمال توحیدی را بنگرد. از این رو انبیا اولین مأموریتشان، دعوت به توحید است، چنانکه الیاس (ع) خطاب به بت پرستان فرمود: «اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقین* الله ربکم و رب ابائکم الاولین؛ چ_را چوبی را که به صورت بت ت_راشیده و آن را بعل نامیده اید می پرستید؟ مگر نه آن است که این چوب یک تمثال و صورت مجسم است و شما و این چوب و آن موجودی را که نزد شما از قداست خاص برخوردار است، همه را خدایی که بهترین خلقت از آن اوست آفریده، همان خدایی که ربوبیت شما و نیاکانتان بر عهده اوست؟ چرا خالق را نمی پرستید و مخلوق را عبادت می کنید؟» (صافات/ 125- 126) نکته شایان ذکر این که بت پرستان، معمولا به چوبها از آن جهت احترام می گذاشتند که مجسمه معبودشان بود، نه این که در حقیقت این چوب، معبود حقیقی آنها باشد. کم کم افراد جاهل از وثنیین، به خود این چوبها یا سنگهای تراشیده شده احترام دینی گذاشتند و معتقد شدند که اینها رب هستند.
ص: 1062
شاهد این مدعا آن است که بت پرستان دانشمند، می گفتند خدای سبحان نامحدود است و بشر محدود، و موجود محدود نه می تواند او را بشناسد و نه می تواند او را عبادت کند، چون عبادت بعد از معرفت است. بنابراین چون به او دسترسی نداریم و او را نمی شناسیم، نمی توانیم او را عبادت کنیم و چون عبادت خداوند محال است، باید اسمای حسنی و مظاهر او را عبادت کرد. کم کم چیزهایی را نزد خود و بدون دستور خدای سبحان واسطه فیض پنداشتند و رفته رفته به آنها جنبه استقلال دادند و بت پرستی را با این برهان که آمیخته با مغالطه است، رواج دادند. موحد و وثنی (بت پرست) هر دو متفقند که انسان برای تأمین حوائج و تکمیل نواقص خود به تکیه گاهی آگاه و توانمند محتاج است، لیکن وثنیین می گویند ستاره ها یا ملائکه یا گروهی از جنیان، توان برطرف کردن نیاز انسان را دارند: «کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن؛ و اینکه مردانی از بشر به مردانی از جن پناه می بردند، و آنها سبب افزایش گمراهی و طغیانشان می شدند.» (جن/ 6) و همانها را تکریم و تقدیس می کنند، ولی قرآن کریم بر اساس تلازم بین خالقیت و ربوبیت می فرماید معبود شما باید کسی باشد که مدبرتان باشد، و کسی می تواند شما را تدبیر کند که شما را آفریده باشد و این خداوند است که شما و نیاکانتان و معبودهای دروغینتان را آفرید: «خلقکم وما تعملون؛ با اینکه خدا شما و آنچه را که برمی سازید آفریده است.» (صافات/ 96) او احسن الخالقین است، زیرا هم از کمبودها و نیازهای شما آگاه است و هم توان برطرف کردن آنها را دارد و بخلی هم برای اعمال آن آگاهی و قدرت در او نیست.
ص: 1063
بنابراین خدا رب است و رب معبود است، پس چه چیزی غیر از خدا را می پرستید؟ «أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقین* الله ربکم ورب ابائکم الأولین» (صافات/ 125- 126) برهان عقلی مزبور که گاه اعجاز نیز آن را همراهی می کند، با تعابیر گوناگون به عنوان اصلی مشترک در سیره همه انبیاء آمده است؛ مانند: «واتقوا الذی خلقکم والجبلة الاولین؛ و از [نافرمانی] کسی که شما و نسل های گذشته را آفرید پروا کنید.» (شعراء/ 184) «واتقوا الذی امدکم بما تعلمون* امدکم بأنعام و بنین؛ و بترسید از آن کس که شما را با آنچه [خود] می دانید یاری داد. شما را به دادن چهارپایان و پسران مدد کرد.» (شعراء/ 132- 133) سر تکیه بر نیازمندی بشر در برهان مذکور این است که انسان چون نیازمندیها او را احاطه کرده است، در برابر کسی که نیاز او را برطرف کند، خاضع و خاشع است و چنین موجودی، معبود انسان خواهد بود. این مطلب جزو قوانین اولیه عقلی است، گرچه در تطبیق این قانون عقلی بین وثنیین و موحدین اختلاف است.
به هر تقدیر انسان وقتی در برابر غیر خدا خضوع می کند، بت پرست است، خواه بت درون باشد، خواه بت بیرون، خواه مصنوع دست انسان باشد، خواه محصول علم و عقل بشری و خواه چیز دیگر. بنابراین هر کس بگوید: «من به میل خود رفتار می کنم و با اندیشه خود قانون می گذارم.» وی تابع علم، میل و اندیشه خود است و بنده اوست، نه مطیع پروردگار خویش. از این رو آن سخن نغز ابراهیم خلیل (ع) که فرمود: «اف لکم ولما تعبدون من دون الله؛ اف بر شما و بر آنچه جز خدا می پرستید! آیا اندیشه نمی کنید (و عقل ندارید).» (انبیاء/ 67) فراگیر است و شامل هر انسان غیر موحد می شود. انبیا آمده اند تا به انسان عزت و کرامت ببخشند و بگویند جز در پیشگاه خالق هستی و آن حقیقت نامحدود، در برابر هیچ کس سر نسایید.
ص: 1064
پس کسی نمی تواند سنت پوسیده نیاکان خود را بپرستد. بعضی از وثنیین، معبود نیاکان خود را که نزد آنان از قداست خاصی برخوردار بودند و اسطوره تاریخ شده بودند، می پرستیدند و به آنها احترام می گذاشتند یا دست کم روش آنها را گرامی می داشتند و می گفتند: «نعبد ما یعبد اباؤنا؛ ما را از پرستش آنچه پدرانمان می پرستیدند باز می داری.» (هود/ 62) یا «انا وجدنا اباءنا علی امة؛ ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافته ایم.» (زخرف/ 23) ولی قرآن کریم در بطلان این گونه پندارها می فرماید: شما و نیاکانتان را خدا آفرید، پس همه بندهی اویید و تنها در پیشگاه او باید خضوع کنید.
تقوا 2- دعوت الیاس به تقوا
دعوت به تقوا در طلیعه هدایتهای همه انبیاست. قرآن کریم تأکید مکرر حضرت نوح (ع) را درباره تقوا چنین بیان می کند: «إذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون* انی لکم رسول امین* فاتقوا الله واطیعون* و ما اسئلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین* فاتقوا الله و اطیعون؛ چون برادرشان نوح به آنان گفت: آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستاده ای درخور اعتمادم. از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید، و بر این [رسالت] اجری از شما طلب نمی کنم. اجر من جز بر عهده پروردگار جهانیان نیست. پس، از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید.» (شعراء/ 106- 110) چنانکه همین تأکید را از هود (ع) در گفتاری کوتاه، خطاب به قوم عاد که از متمکن ترین اقوام تاریخ بودند و جریان آنها به عنوان یکی از نمونه های پیش از تاریخ مطرح است، نقل می کند: «إذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون* انی لکم رسول امین* فاتقوا الله و اطیعون؛ آن گاه که برادرشان هود به آنان گفت: آیا پروا ندارید؟ من برای شما فرستاده ای درخور اعتمادم. از خدا پروا کنید و فرمانم ببرید.» (شعراء/ 124- 126)
ص: 1065
چون تنها ره توشه انسان مسافر و عبد سالک تقواست و در قرآن چیز دیگری به جز تقوا به عنوان زاد و توشه مسافر بیان نشده است: «تزودوا فإن خیر الزاد التقوی؛ و برای خود توشه برگیرید که در حقیقت، بهترین توشه، پرهیزگاری است.» (بقره/ 197) زیرا بهترین زاد راه، تقواست، چنانکه اساسی ترین بنیان علمی و عملی است: «أفمن اسس بنیانه علی تقوی من الله؛ آیا کسی که شالوده آن را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده.» (توبه/ 109) بنابراین انبیا (ع) قبل از هر چیز به تقوای توحیدی عن_ایت داشتند. چنانکه الی_اس (ع) به قوم خود فرمود: «ألا تتقون؛ چرا متقی نیستید؟» توضیح این که انسان موجودی جامد و ایستا نیست، بلکه پیوسته در حرکت و تکاپو است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد.» (انشقاق/ 6) عقاید و اخلاق و اعمال، قدمهایی است که انسان در راه ساختن و یا در انهدام خویش برمی دارد. پس انسان، سالک است و مقصدی خاص دارد، لیکن او در این راه با حق و باطل، صادق و کاذب، قبیح و حسن، و صواب و خطا مواجه است و ممکن نیست همه این امور نسبت به وی یکسان باشد. بدون شک باید از کذبها و خطاها و قبیحها پرهیز کرده و صدق و حسن و حق را انتخاب کند و راز تأکید بر مراعات تقوا نیز همین است.
3. شیوه مقایسه
تاریخ تبلیغ و تربیت نشان داده است مقایسه و تحریک وجدان در پی آن می تواند در اقناع و تشویق مخاطبان به اظهار عکس العمل بسیار مفید باشد. مقایسه دو موضوع، که در فطرت مخاطب ارزیابی و دیدگاه مشخصی از آن وجود داشته باشد چون باعث انگیزش درونی انسان می گردد، موجب دستاوردهای قابل توجهی می گردد. الیاس پیامبر، با عنایت به گرایش باطنی انسان به یگانه پرستی و اشمئزاز فطری او از شرک، خدای یکتا را در یک طرف و بعل (بت مورد عنایت قوم) را در سوی دیگر مقایسه قرار می دهد، طوری که چون نتیجه و فرجام مقایسه نزد مخاطب سلیم الفطره روشن است، پس از مقایسه، دعوت به نتیجه مطلوب که اقناع مخاطب است نایل می شود: «أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقین؛ آیا بعل را می پرستید و بهترین آفرینندگان را وا می گذارید.» (صافات/ 125) بنابراین بعل کجا و پروردگار صاحب اختیار اولین و آخرین کجا! و بنا به قول شریف امیرمؤمنان ماللتراب و رب الارباب؟!
ص: 1066
4. استقامت و تحمل رنج ها و اهانت ها
بررسی روایات موجود درباره سیره تبلیغی الیاس نشان می دهد که حاکمی فاسد و جبار بر جامعه الیاس حکومت می کرده و مانع فعالیت های ارشادی و ترویج ایمان و فضایل می شده است. در چنین شرایطی به طور طبیعی، جبهه کفر با اتکا به اقتدار حاکمیت در موضع قدرت بوده و جبهه ایمان دچار ضعف می گردد و تنها راه درست، مقاومت و تحمل امیدوارانه دربرابر سختی ها و فشارها و اهانت هاست تا مگر مصلحت الهی بر تقویت نیروی مؤمنان تعلق گیرد: «فبعث الله الیاس النبی یدعوهم الی عبادة الله فکذبوه و طردوه و اهانوه و اخافوه و صبر علیهم و احتمل اذاهم و دعاهم الی الله تعالی فلم یزدهم الا طغیانا فالی الله علی نفسه ان یهلک الملک و الزانیة ان لم یتوبوا الیه؛ پس خدا الیاس را برانگیخت و او ایشان را به عبادت الله خواند. پس او را تکذیب و طرد کردند و مورد اهانت و ارعاب قرار دادند. وی بر آنها صبر کرد و آزارشان را به جان خرید و باز به سوی خدا دعوت کرد اما جز بر سرکشی آنها نیفزود. پس خداوند را به ذاتش سوگند داد که پادشاه و همسر فاسدش را در صورت عدم توبه هلاک گرداند.»
همچنین بر اساس روایتی که طبرسی آورده و شباهت زیادی با روایت بالا دارد. چون الیاس میان این سبط از اسباط بنی اسرائیل مبعوث شد، پادشاه دعوت او را اجابت نمود، اما همسرش او را به ارتداد و مخالفت با الیاس وا داشت و از او خواست که الیاس را به قتل برساند. الیاس سر به کوه و بیابان گذاشت، و گفته شده که در این شرایط الیسع را جانشین خود در میان بنی اسرائیل قرار داد و خداوند به آسمانش برد. این همه بیانگر آن است که تحمل و استقامت از شیوه های همه پیامبران و مبلغان بوده است که شرایط سخت و تنگناهای طاقت سوز را پشت سر گذارند و با تلاش خستگی ناپذیر مردم را به راه هدایت آوردند.
ص: 1067
ایمان گروه اندکی به دعوت الیاس (ع) تبلیغات الیاس (ع) باعث شد که عده ای از بندگان خالص خدا، به او ایمان آوردند، و بر خلاف مسلک جامعه، سنت شکنی نموده، و باطل را رها کرده و به حق پیوستند. با این که چنین کاری در شرایط سخت آن عصر، بسیار دشوار بود، ولی آنها سنت باطل تقلید کورکورانه و جمله بی اساس «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» را رها کرده، و دعوت به حق الیاس (ع) را باور کردند و جزء یاران او شدند. (صافات/ 128)
مناجات حضرت الیاس (ع) در سجده
مفضل بن عمر می گوید همراه دوستان برای ملاقات با امام صادق (ع) رهسپار شدیم. به در خانه آن حضرت رسیدیم و می خواستیم اجازه ورود بگیریم. پشت در شنیدیم که آن حضرت سخنی می گوید، ولی آن سخن عربی نبود و خیال کردیم که به لغت سریانی است. سپس آن حضرت گریه کرد، و ما هم از گریه او به گریه افتادیم، آن گاه غلام آن حضرت بیرون آمد و اجازه ورود داد.
ما به محضر امام صادق (ع) رسیدیم. پس از احوالپرسی، من به امام عرض کردم: «ما پشت در، شنیدیم که شما سخنی که عربی نیست و به خیال ما سریانی است، تکلم می کردی، سپس گریه کردی و ما هم با شنیدن صدای گریه شما به گریه افتادیم.»
امام صادق (ع) فرمود: «آری من به یاد الیاس افتادم که از پیامبران عابد بنی اسرائیل بود، و دعایی را که او در سجده می خواند، می خواندم.» سپس امام صادق (ع) آن دعا (و مناجات) را به لغت سریانی، پشت سر هم خواند، که سوگند به خدا هیچ کشیش و اسقفی را ندیده بودم که همانند آن حضرت، آن گونه شیوا و زیبا بخواند، و بعد آن را برای ما به عربی ترجمه کرد و فرمود: الیاس در سجودش چنین مناجات می کرد: «اتراک معذبی و قد عفرت لک فی التراب وجهی، اتراک معذبی و قد اجتنبت لک المعاصی، أتراک معذبی و قد اسهرت لک لیلی؛ خدایا آیا به راستی تو را بنگرم که مرا عذاب کنی، با این که روزهای داغ به خاطر تو (با روزه گرفتن) تشنگی کشیدم؟!، آیا تو را بنگرم که مرا عذاب کنی، در صورتی که برای تو، رخسارم را (در سجده) به خاک مالیدم؟!، آیا تو را بنگرم که مرا عذاب کنی با آن که به خاطر تو، از گناهان دوری گزیدم؟!، آیا تو را ببینم که مرا عذاب کنی با این که برای تو، شب را به عبادت به سر بردم؟!»
ص: 1068
خداوند به الیاس، وحی کرد: «سرت را از خاک بردار که من تو را عذاب نمی کنم.»
الیاس عرض کرد: «ای خدای بزرگ، اگر این سخن را گفتی (که تو را عذاب نمی کنم) ولی بعدا مرا عذاب کردی چه کنم؟! مگر نه این است که من بنده تو و تو پروردگار من هستی؟»
باز خداوند به او وحی کرد: «ارفع رأسک فانی غیر معذبک، انی اذا وعدت وعدا وفیت به؛ سرت را از سجده بردار که من تو را عذاب نمی کنم و وعده ای که دادم به آن وفا خواهم نمود.»
من_اب_ع
محمدباقر مجلسی- بحارالأنوار- جلد 13 صفحه 393- 394، 397
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی قرآن
محمدبن یعقوب کلینی- اصول کافی- جلد 1 صفحه 227
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 13 صفحه 392
سایت اندیشه قم- مقاله حضرت الیاس و شیوه دعوت او
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت الیاس (ع) تبلیغ توحید بت پرستی دعا
حضرت الیسع (ع) یکی از پیامبران بنی اسرائیل و از اخیار و صالحین درگاه خداست. نام او در قرآن کریم درسوره های انعام و ص آمده است. عموم مورخین و مفسرین، او را شاگرد و جانشین حضرت الیاس (ع) می دانند. نقل کرده اند: چون قوم الیاس پیغمبر با او مخالفت کردند و به تعقیب و اذیت او پرداختند، الیاس مجبور شد که بیشتر اوقات خود را در صحراها و غارها به سر ببرد از این رو الیسع را وارث و جانشین خودش قرارداد تا در میان امتش باشد. و در نقلی دیگر است که الیاس مدتی در خانه زنی بینوا زندگی می کرد. شوهر این زن که اخطوب نام داشت، فوت کرد. در این هنگام پسر او الیسع دچار بیماری سختی شد. حضرت الیاس او را شفا داد و از آن موقع، او را ملازم خود کرد. به هر صورت، الیسع، پس از الیاس، نبوت یافت و بنی اسرائیل دعوت او را پذیرفتند.
ص: 1069
امام رضا (ع) در احتجاج با جاثلیق نصرانی فرمود: «الیسع همان کارهائی را می کرد که حضرت عیسی (ع) می کرد. یعنی او نیز روی آب راه می رفت؛ مردگان را زنده می کرد و بیمار برص و کور مادرزاد را شفا می داد با این تفاوت که امت او قائل به خدائی او نشدند؛ ولی نصاری قائل به خدائی حضرت عیسی شدند.»
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 34 صفحه 23
سیدهاشم رسولی محلاتی- قصص قرآن- صفحه 192
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت الیسع (ع) زندگینامه
الیسع «الیسع» واژه ای معرب و اصل آن در عبری «الیشع» یا «الیشاع» uwqx به معنای «خدا می بیند» یا «خدا نجات می دهد» است، زیرا در زبان عبری «إل» uw به معنای «خدا» و «یشع» qx به معنای «نجات دادن» یا «دیدن» است. گرچه برخی آن را واژه ای عربی و از ریشه «وسع، یسع» گرفته، و دلیل آن را وسعت علم آن حضرت یا تلاش وی در طلب حق و طاعت خدا دانسته اند. جماعتی از کوفیان آن را با دو لام و به صورت مشدد «اللیسع» قرائت کرده اند؛ ولی هر دو قول ضعیف است، زیرا در زبان عربی «ال» بر اسمی که بر وزن «یفعل» آمده مانند یزید و یعمر، داخل نمی شود؛ همچنین هیچ اسمی در این زبان به صورت «یسع» نیامده است، تا با ورود «ال» بر آن این کلمه مشدد شود.
در قرآن کریم نام الیسع دو بار آمده است: در آیه 86 انعام در میان نام چند پیامبر برتری یافته و در آیه 48 ص در میان پیامبرانی با وصف «اخیار» (نیکان)؛ اما درباره اینکه او در چه زمانی می زیسته و حوادث زندگیش چه بوده، قرآن سخنی نگفته است. برخی مفسران او را از نسل ابراهیم (ع) می دانند. نسب او در کتاب مقدس و منابع یهود، «الیشع بن شافاط» و در بیشتر منابع اسلامی «الیسع بن اخطوب بن العجوز» ذکر شده است. البته عده ای می گویند بین منابع اسلامی و منابع یهودی تفاوتی نیست، زیرا «شافاط» در زبان عبری به معنای قاضی است و چون در آن زمان اساس کار قاضی بر خطابه و فن سخن بوده، «اخطوب» از آن اشتقاق یافته است.
ص: 1070
برخی از کتب تاریخی او را «الیسع بن عزی بن نشوتلخ بن افرایم بن یوسف» دانسته اند. در کتاب مقدس سفر پادشاهان اول و دوم به صورت مبسوط درباره الیسع و ارتباط وی با الیاس سخن به میان آمده، و داستان زندگی او، کیفیت جانشینی وی برای الیاس و انتقال نبوت به او از جانب خدا بیان شده است؛ همچنین معجزاتی از قبیل سالم کردن آب شهر اریحا (که شور بوده و از آن محصولات کشاورزی به دست نمی آمده)، برکت بخشیدن به کوزه روغن پیرزنی که قرض زیادی داشته است، زنده کردن مردگان، سیر کردن افراد فراوان با غذای کم و شفای نعمان، فرمانده سپاه سوریه، به او نسبت داده شده است. از کتب تاریخی و تفسیری اسلامی چنین برمی آید که الیسع با الیاس پیامبر، معاصر و شاگرد وی بوده است و درباره آن دو، داستانهای فراوانی نقل کرده اند که بعید نیست برخی از آنها از کتاب مقدس و منابع یهود اقتباس شده باشد. در کتاب عرائس المجالس فی قصص الانبیاء آمده است که الیاس پیامبر وقتی بر زنی از زنان بنی اسرائیل وارد شد که فرزندی به نام «الیسع بن اخطوب» داشت، آن زن وی را در منزل جای داد و ورودش را از دشمنان پنهان کرد. الیاس به پاس این خدمت، در حق فرزندش الیسع که به بیماری سختی مبتلا بود، دعا کرد. الیسع چون بر اثر دعای او بهبودی یافت، با دیدن این معجزه، به او ایمان آورد و ملازمتش را اختیار کرد. از آن به بعد هرجا که الیاس می رفت الیسع نیز وی را همراهی می کرد.
ص: 1071
ثعلبی پس از بیان تفصیلی داستان عروج الیاس به آسمان ادامه می دهد: در این هنگام الیسع او را صدا زد: «ای الیاس حال که تو قصد رفتن داری تکلیف مرا معلوم کن و برای روزگار تنهاییم دستوری بده.» الیاس کسایش را بر سر الیسع انداخت که به عنوان نشانه ای برای جانشینی در میان بنی اسرائیل بود. خداوند به فضل خود الیسع را به نبوت و رسالت به سوی بنی اسرائیل فرستاد و با فرستادن وحی به وی مانند الیاس او را نیز تأیید کرد. بنی اسرائیل نیز با ایمان به وی به تعظیم و تکریمش پرداخته و تا زمانی که الیسع در میان آنان زنده بود، حکم خدای متعالی در بین بنی اسرائیل نافذ بود. در بحارالانوار روایتی طولانی از امام رضا (ع) نقل شده که آن حضرت در احتجاجی برابر جاثلیق مسیحی فرمود: «الیسع نیز مانند عیسی (ع) بر روی آب راه می رفت، مرده را زنده می کرد و کور مادرزاد و جذامیان را شفا می داد و جز خدای متعالی هیچ کس را عبادت نکرد، و امتش نیز او را نپرستیدند.»
سرگذشت الیسع در لغتنامه دهخدا در لغتنامه دهخدا آمده: یسع یا الیسع نام پیغمبری است و او یسع بن اخطوب است که شاگرد الیاس (ع) بود و پس از او به پیغمبری رسید و به نام ابن العجوز شناخته می شود و آن اسم اعجمی است که «ال» بر سر آن آمده ولی بر امثال آن مانند یعمر و یزید نمی آید مگر به ضرورت شعر. و با دو لام به صورت للیسع خوانده شده است. (منتهی الارب). یسع و لوط دو پیغمبرند و هردو عجمی و معربند. عموم مورخان و مفسران او را جانشین و شاگرد الیاس می دانند و در تورات به نام یشع ضبط شده که چون عبری است در لغت عربی شین آن به سین تبدیل می شود. مفسران نام پدر یسع را اخطوب ذکر کرده و از قاموس مقدس نقل شده که او را پسر شافاط و ساکن آبل محوله دانسته اند. در اعلام قرآن از باب نوزدهم کتاب پادشاهان نقل کرده است که ایلیا که ظاهرا همان الیاس است در سفر خویش به یسع برخورد که مشغول شخم زدن زمین بود و او را به ملازمت خویش دعوت کرد. یسع از پدر و مادر خویش اجازه گرفت و در زمره ملازمان ایلیا در آمد. بنا به نقل تورات، ایلیا او را به خلافت نصب کرد و هنگامی که ایلیا با ارابه آتشین به آسمان صعود کرد، یسع همراه او بود.
ص: 1072
هم چنین نقل است که الیاس چندی در خانه زنی بینوا اقامت داشت و اخطوب شوهر این زن، وفات کرده بود. در همین هنگام یسع پسر اخطوب دچار بیماری سختی شد که الیاس او را شفا بخشید و ملازم خود ساخت. سیع پس از الیاس نبوت یافت و چون بنی اسرائیل دعوت او را پذیرفتند، از خدا خواست که وی را به الیاس ملحق گرداند. در کتاب بحار از کتاب احتجاج و کتاب توحید و کتاب عیون روایتی طولانی از حسن بن محمد نوفلی از حضرت رضا (ع) نقل شده که در آن حضرت رضا (ع) در خلال احتجاجاتی که علیه جاثلیق مسیحی کرده، فرموده است: «یسع نیز کارهایی مانند عیسی کرد: یسع نیز مانند عیسی بر روی آب راه می رفت، و مرده زنده می کرد و کور مادرزاد و مبتلای به جذام را شفا می داد، و با این حال امتش او را رب و پروردگار خود اتخاذ نکردند.»
حضرت الیسع (ع) در قرآن حضرت الیسع نیز از پیامبران بنی اسرائیل است که پس از الیاس ظهور کرده است. نامش در قرآن دو بار همراه با مدح و ستایش آمده و به خیر و فضیلت توصیف شده است. در قرآن به صورت صریح در دو جا درباره الیسع سخن به میان آمده است: یکی در سوره انعام آیه 86 و دیگری در سوره ص آیه 48.
1- خداوند در سوره ص میفرماید: «و اذکر إسمعیل و الیسع و ذا الکفل و کل من الأخیار؛ و اسماعیل و الیسع و ذوالکفل رابه یاد آور، که همگی از نیکان بودند.» (ص/ 48) 'الیسع' که نام او در سوره انعام آیه 86 نیز ذکر شده، تعبیر قرآن درباره او نشان می دهد که وی از پیامبران بزرگ الهی بوده است، و در زمره کسانی است که درباره آنها می فرماید: «و کلا فضلنا علی العالمین؛ هر یک از آنها را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 86) بعضی معتقدند او همان 'یوشع بن نون' پیامبر معروف بنی اسرائیل است، که 'الف و لام' بر آن داخل شده، و 'شین' به 'سین' تبدیل گردیده است، و داخل شدن الف و لام بر یک نام غیر عربی (و در اینجا عبری) چیز تازه ای نیست، همانگونه که عرب 'اسکندر' را به عنوان 'الاسکندر' می شناسند. در حالی که بعضی آن را یک واژه عربی می دانند که از 'یسع' (فعل مضارع از ماده وسعت) گرفته شده، و بعد از آنکه جنبه اسمی به خود گرفته 'الف و لام' که از مشخصات اسم است بر آن وارد شده. آیه سوره انعام نشان می دهد که او از دودمان ابراهیم است، ولی روشن نمی سازد که از پیامبران بنی اسرائیل بوده یا نه؟ در تورات در کتاب پادشاهان نام وی 'الیشع' فرزند 'شافات' ضبط شده، و معنی الیشع در زبان عبری 'ناجی' و معنی شافات 'قاضی' است.
ص: 1073
بعضی او را با خضر یکی دانسته اند، اما دلیل روشنی بر این معنی در دست نیست، و اینکه بعضی او را همان ذالکفل می دانند خلاف صریح آیه مورد بحث است چرا که ذالکفل را عطف بر الیسع کرده، به هر حال او پیامبری است و الا مقام و پر استقامت و برای الهام گرفتن از زندگانیش همین برای ما کافی است. از این آیه که اسماعیل و الیسع و ذالکفل را از اخیار و نیکان دانسته است، می توان به بطلان قول کسانی که الیسع را همان ذالکفل می دانند، پی برد، زیرا ذالکفل بر الیسع عطف شده است، پس نمی تواند خود او باشد. برخی گفته اند: مراد از «عبدا» در آیه «فوجدا عبدا من عبادنا ءاتین_ه رحمة من عندنا وعلمن_ه من لدنا علم_ا؛ تا بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم.» (کهف/ 65) نیز الیسع است؛ ولی بیشتر مفسران آن را به خضر تفسیر کرده اند؛ همچنین قرطبی در ذیل آیه «و زلزلوا حتی یقول الرسول والذین ءامنوا معه متی نصر الله؛ به [هول و] تکان درآمدند تا جایی که پیامبر [خدا] و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند پیروزی خدا کی خواهد بود.» (بقره/ 214) مراد از «الرسول» را الیسع می داند. قرطبی و آلوسی در ذیل آیه «فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل؛ همان گونه که پیامبران نستوه صبر کردند صبر کن.» (احقاف/ 35) از حسن بن فضل روایت کرده اند که مراد از «اولواالعزم من الرسل» در این آیه 18 پیامبر برگزیده ای هستند که نامشان در سوره انعام آمده و یکی از آنان الیسع است، زیرا در آن سوره بعد از ذکر نام این پیامبران و ویژگیهای آنان می فرماید: خدا این پیامبران را هدایت کرده، پس تو نیز به هدایت آنان اقتدا کن: «اول_ئک الذین هدی الله فبهدهم اقتده» (انعام/ 90) پس آنان باید از پیامبران اولواالعزم باشند؛ ولی علامه طباطبایی با این استدلال که در آیات 83 تا 90 انعام بعد از ذکر اسم آن پیامبران فرموده است: «و من ءابائهم و ذری_تهم؛ از پدران و فرزندان.» (انعام/ 87) و بعد آیه «فبهدهم اقتده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (انعام/ 90) را آورده، این استدلال را مردود دانسته است، زیرا اگر مراد از اولواالعزم پیامبران نامبرده باشند باید آیه «فبهدهم اقتده» بلافاصله پس از ذکر نام آنان بیاید.
ص: 1074
2- خداوند در سوره انعام می فرماید: «و إسماعیل و الیسع و یونس و لوطا و کلا فضلنا علی العالمین؛ و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط (را به یاد آر) و جملگی را بر جهانیان فضیلت بخشیدیم.» (انعام/ 86) در اینکه 'الیسع' چگونه نامی است و اشاره به کدام یک از پیامبران است در میان مفسران و ادبای عرب گفتگو است، بعضی آن را یک نام عبری می دانند که در اصل 'یوشع' بوده، سپس الف و لام به آن داخل شده و شین تبدیل به سین گردیده است، و بعضی معتقدند یک اسم عربی است که از یسع (فعل مضارع از ماده وسعت) گرفته شده است، این احتمال را نیز داده اند که به همین صورت نام یکی از انبیای پیشین بوده است و در هر حال از پیامبرانی است که از نسل ابراهیم می باشند.
علامه طباطبایی می فرماید: «یسع (به فتح یا و سین) بر وزن 'أسد' و به قرائتی دیگر 'لیسع' بر وزن 'ضیغم' اسم یکی از انبیای بنی اسرائیل است. قرآن کریم در این آیه و همچنین در آیه 48 سوره ص نام او را با اسماعیل ذکر فرموده. و اما اینکه این پیغمبر در چه زمانی می زیسته و خاطرات زندگیش چه بوده؟ قرآن چیزی از آن را بیان نکرده است. در این آیه خداوند می فرماید: اسماعیل و الیسع و چند پیامبر دیگر را بر عالمیان برتری دادیم. شکی نیست که نمی توان گفت آنها بر همه عالمیان برتری دارند، زیرا پیامبر اکرم (ص) و معصومین (ع) و حتی برخی از پیامبران دیگر بر آنان برتری دارند، از این رو گفته شده: آیه بدین معناست که خداوند به وسیله نبوت آنها را بر افراد روزگار خودشان برتری داده است.»
ص: 1075
علامه طباطبایی در ذیل این آیه می فرماید «عالم» در اینجا جماعتی از مردم است؛ مانند اینکه گاهی گفته می شود: «عالم عرب» و «عالم عجم» و معنای برتری دادن بر عالمیان، برتری به حسب مقام و منزلت است، چون هدایت خاص الهی آنها را بدون واسطه شامل می شود، در حالی که دیگران به وسیله آنها هدایت می شوند.
البته احتمال دارد برتری آنان از این جهت باشد که انبیا (ع) در میان سلسله بنی نوع بشر، این ویژگی را داشته اند که هدایتشان بر خلاف سایر افراد، فطری بوده و به راهنمایی کسی هدایت نشده اند، ازاین رو همه انبیا (ع) مجموعه ای هستند که بر سایر مجموعه های بشری فضیلت دارند، بنابراین آن گونه که برخی مفسران خواسته اند با استدلال به این آیه برتری انبیا را بر فرشتگان، اثبات کنند، درست نیست؛ همچنین برخی دیگر از مفسران با توجه به ترتیب ذکر اسمای انبیا در این آیه و آیات قبل و بعد از آن خواسته اند، به ترتیب زمانی یا مقامی و رتبی پیامبران برسند؛ ولی چنین تمسکی درست نیست، چون برخی از انبیایی که از نظر زمانی پیش از اسماعیل بوده اند، بعد از وی ذکر شده اند؛ همچنین با اینکه نوح و موسی و عیسی (ع) از برترین پیامبرانند؛ ولی عده ای بر آنها مقدم شده اند.
الیسع اسوه همکاری و استمرار دعوت مطابق روایات، الیسع جانشین الیاس بوده که پس از تلاش ها و فعالیت های تبلیغی و زمینه سازیهای مفید و مؤثر، راه را برای ایمان بنی اسرائیل هموار کرده است، به گونه ای که پس از او، عموم بنی اسرائیل به الیسع ایمان آورده و به فرمانش گردن نهاده اند. طبرسی به نقل از ابن عباس می گوید پس از آن که خداوند الیاس را برای نجات از توطئه پادشاه و همسرش به آسمان برد و دشمنانی نیرومند را بر پادشاه و قومش مسلط کرد که وی و همسرش را به قتل رساندند، خدای تعالی الیسع را به رسالت میان مردم برانگیخت. بنی اسرائیل بدو گرویدند و او را بزرگ داشتند و فرمانش گردن نهادند. قرآن مجید به شیوه های تبلیغی حضرت الیسع هیچ اشاره ننموده و تنها او را مدح نموده است، اما آنچه از روایات موجود بر می آید این است که الیسع در شرایط خفقان و فشار و بدون آن که رابطه خویشی میان او و الیاس بوده باشد همراهی و مساعدت نیکویی با الیاس انجام داده و پس از او به خوبی از عهده جانشینی او برآمده است.
ص: 1076
ثعلبی در قصص الانبیاء می نویسد الیاس (در هنگام گریختن از چنگ جبار زمان) به خانه زنی از بنی اسرائیل وارد شد که پسری بیمار به نام الیسع بن اخطوب داشت. آن زن الیاس را پناه داد و خبرش را پنهان داشت. الیاس برای فرزند او دعا کرد و شفا یافت. از آن پس الیسع تابع مرام الیاس گشت و به او ایمان آورد و تصدیقش نمود و همراهی کرد و به هر کجا می رفت ملازم او بود. ثعلبی سپس داستان به آسمان رفتن الیاس را ذکر کرده اضافه می کند که در این هنگام یسع او را بانگ زد که «ای الیاس حالا که می روی تکلیف مرا معلوم کن، و مرا برای روزگار تنهاییم دستوری ده.» الیاس از آسمان کسای خود را انداخت، و همین کسا علامت جانشینی یسع برای الیاس در میان بنی اسرائیل بود.
آن گاه می گوید خداوند به فضل خود یسع (ع) را به نبوت و رسالت به سوی بنی اسرائیل مبعوث نمود. و به وی وحی فرستاد، و او را به همان نحوی که بنده خود الیاس را تایید می کرد تایید فرمود، و در نتیجه بنی اسرائیل به وی ایمان آورده و او را تعظیم نموده در هر پیشامدی رأی و امر او را متابعت می کردند، و بدین منوال تا یسع در میان بنی اسرائیل زنده بود حکم خدای تعالی در بین آنان نافذ و مجری بود.
با این همه، مأموریت اصلی الیسع هنگامی آغاز می شود که از سوی الیاس به جانشینی منصوب می شود و خدا نیز او را به رسالت مبعوث می فرماید: «و قیل انه استخلف الیسع علی بنی اسرائیل... و بعث الله الیسع رسولا فامنت به بنواسرائیل و عظموه و انتهوا الی امره» گفته شده که الیسع به جانشینی برای رهبری بنی اسرائیل منصوب شد و خداوند او را رسول این قوم قرار داد، پس بنی اسرائیل بدو ایمان آورده و بزرگش داشتند و فرمانش پذیرفتند.
ص: 1077
پیامبری الیسع (ع) قرآن او را در زمره مجموعه پیامبرانی که ایمان بدانان واجب است قرار داده. گفته می شود که یسع، پسر عموی الیاس (ع) بوده که پس از رحلت الیاس به تبلیغ رسالت الهی پرداخته و به همان شیوه دین و آیین الیاس، مردم را به خدا پرستی دعوت می کرده است و در زمان آن حضرت، رخدادها و گناهان بسیاری انجام پذیرفت. و نیز ملاحظه می کنیم که قرآن به طور خلاصه و کوتاه از الیاس (ع) یاد کرده و به پیامبری یسع اشاره ای گذرا داشته است، ولی کتب تاریخی درباره الیاس (ع) مملو از اسرائیلیات است. ما تنها رویدادی را که طبری نقل کرده از میان مطالب فراوانی که منقول است برمی گزینیم و فشرده آن را یاد آور می شویم، البته از باب اطلاع و آگاهی به بیان آن می پردازیم نه این که این رویداد، واقعیت داشته باشد. الیاس آن گاه که از بنی اسرائیل خواست بت پرستی را کنار گذاشته و به پرستش خدای یگانه تمسک جویند، دعوت وی را نپذیرفته و به او پاسخ مثبت ندادند، الیاس به پیشگاه خدای خود عرضه داشت: «بار خدایا، بنی اسرائیل، از پرستش تو سر برتافتند و بر کفر و الحاد و پرستش غیر تو روی آوردند، نعمت هایی را که به آنان دادی دگرگون ساز.» خداوند بدو وحی فرمود: «ما زمام امور ارزاق آنها را به دست تو می سپاریم، هرگونه که خواستی عمل نما.» الیاس عرض کرد: «آفریدگارا، بارانت را از آنان دریغ فرما.»
در پی آن سه سال بر آنها باران نبارید تا چهار پایان آنان از بین رفت و درختانشان خشکید و مردم سخت دچار گرفتاری شدند. الیاس هر کجا که به سر می برد، خوراک و روزی او می رسید و بنی اسرائیل هرگاه بوی نان می شنیدند می گفتند: «الیاس این جاست.» و در جستجوی وی برمی آمدند، و بدین ترتیب، اهل آن خانه مورد اذیت و آزار آنها قرار می گرفت. الیاس روزی به خانه زنی از بنی اسرائیل پناه برد که پسری بیمار به نام «یسع بن اخطوب» داشت. آن زن، الیاس را به خانه خود راه داد و ماجرای او را نهان داشت. آن حضرت در حق فرزند او دعا کرد و خداوند او را از بیماری رهانید. و از آن پس دست از الیاس بر نداشت و بدو ایمان آورده و وی را تصدیق کرد و پیوسته با او بود و هر کجا الیاس می رفت، وی نیز او را همراهی می کرد. الیاس پیرمردی سالخورده، و یسع پسرکی نوجوان بود و پس از آن، روزی الیاس به بنی اسرائیل گفت: «اگر دست از پرستش بت ها بردارید از خدا می خواهم که گرفتاری ها را از شما بردارد.» لذا آنان بت ها و پیکره هایی را که ساخته بودند بیرون ریختند و الیاس (ع) به پیشگاه خداوند دعا کرد و خداوند به فریادشان رسید و گرفتاری ها را از آنان برداشت، سرزمین های آنان سرسبز شد، ولی آنها دست از عقیده خود برنداشته و به راه راست هدایت نگشتند. وقتی الیاس (ع) چنین دید از خدای خویش درخواست نمود که جانش را بستاند تا از شر آنها راحت و آسوده گردد و خداوند روح او را قبض نمود و به آسمان ها برد و خداوند بعد از الیاس، یسع را برای ارشاد و راهنمایی آنها مأمور ساخت.
ص: 1078
سرانجام الیسع و جانشین او
درباره اینکه الیسع کی و چگونه از دنیا رفت و جانشین او چه کسی بوده در قرآن کریم چیزی بیان نشده است؛ ولی در برخی از کتب تاریخی و تفسیری آمده است که وقتی الیسع خواست برای خود جانشینی برگزیند، گفت: «کسی می تواند این وظیفه را بپذیرد که روز را روزه بگیرد و شب را به عبادت بپردازد و در هنگام قضاوت هرگز خشمگین نشود.» الیسع سه بار این شرایط را برای قوم خویش بیان کرد و در هر سه بار جوانی که در نظر قوم، خوار و زبون می نمود این شرایط را پذیرفت و در روز سوم الیسع او را به جانشینی برگزید و چون او به عهد خود وفا کرد خداوند او را ستود و ذاالکفل نامیده شد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 ص 243- 244 و 339، جلد 17 ص 330
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 ص 327، جلد 19 ص 311
محمدباقر مجلسی- بحارالأنوار- جلد 13 صفحه 397
احمد بن محمد ثعلبی- قصص القرآن- صفحه 229
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
مستر هاکس- قاموس کتاب مقدس- صفحه 98
محمدبن جریر طبری- تفسیر طبری (جامع البیان)- جلد 7 صفحه 341
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 ص 507- 510 و 103، جلد 6 ص 745
محمدبن جریر طبری- تاریخ طبری- جلد 1 صفحه 273- 274
محمد رشید رضا- تفسیر المنار- جلد 7 صفحه 587 _ 588
ص: 1079
ابوالفضل روحی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 4- مقاله الیسع
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت الیسع (ع) داستان تاریخی قرآن نفرین ویژگی های پیامبران
ایوب یکی ازانبیاء الهی است که در قرآن نام او در سوره های نساء، انعام، انبیاء، ص، برده شده و به عنوان نمونه فضیلت و صبر از او یاد شده است. پدرش (افرص بن رازح) از فرزندان اسحاق پسر حضرت ابراهیم و مادرش دختر حضرت لوط پیغمبر و همسر او 'رحمه' دختر حضرت یوسف یا یعقوب بوده است. او مردی خوش سیما، خوش اخلاق و بسیار پرهیزکار و بخشنده بود. از پیامبرانی بود که خداوند اموال زیاد و فرزندان برومندی به او داد و سالها از سلامتی و ثروت بیشماری بهره مند بود. او کم کم با گرفتاری ها و رنج و درد و ناداری و فقر، روبرو شد و خداوند این نعمتها را از او گرفت تا او را آزمایش کند. از طرفی شیطان دائما او را وسوسه می کرد تا او به واسطه این نعمات از دست رفته، ناسپاسی کند و او را فریب می داد تا از یاد خدا غافل شود. اما این پیامبر بزرگ به طور دائم، با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگارش را می خواند و می گفت: خدایا شیطان مرا به وسوسه گرفتار کرده و به رنج و عذاب افکنده، خدایا به جز تو فریاد رسی ندارم و تو ارحم الراحمینی.
اینطور که نقل شده است، این سختیها و مشقات حضرت ایوب که از همه طرف به او روی آورده بود، سالها طول کشید، همه از اطراف او متفرق شدند و تنها همسرش او را ترک نکرد و در خدمت او بود. البته بنا بر آنچه در تفاسیر آمده، ایوب در دوران بیماریش از همسر خود تخلفی دید و سوگند خورد که اگر بهبود یافت او را چند ضربه بزند و خدا پس از بهبودی به او اجازه داد با دسته ای از گیاه او را یک مرتبه بزند، تا سوگندش شکسته نشده و در عین حال، تخفیفی برای همسرش باشد. به هر حال این مرد الهی دائما شکرگزار و سپاسگزار و به تعبیر قرآن «اواب» بود و هیچگاه اعتراض نکرد و از خدا، فقط طلب کمک می کرد لذا خداوند پس از این آزمایش بزرگ همه اموال و فرزندانش را به او برگرداند و بلکه بیشتر از آنچه قبل از این آزمایش داشت، به او عنایت کرد، دعایش را مستجاب و سلامتیش را به او داد.
ص: 1080
البته در مورد بازگرداندن فرزندانش دو تفسیر وارد شده، یکی اینکه فرزندانش در دوران بیماری او متفرق شده بودند که پس از بهبودی او برگشتند و ایوب، از طریق آنان، فرزندانی برابر فرزندان خود پیدا کرد. احتمال دیگر اینکه فرزندان او مرده بودند و خدا پس از بهبودیش، آنان را بار دیگر حیات داد و معادل آنان، فرزندان جدیدی به او داد. اما درباره کیفیت رفع بلا از ایوب، آیات قرآن بیانگر این است که: در آن زمان که ایوب دوره امتحان خود را با صبر و قوت ایمان و ایستادگی در برابر وسوسه های شیطان به پایان رساند، پروردگار دعایش را اجابت نموده و به سوی او وحی فرستاد که پای خود را بر زمین بکوب تا چشمه ای سرد و گوارا بجوشد، سپس از آن چشمه بیاشام و بدنت را در آن شستشو بده تا سلامتی تو برگردد. ایوب به فرمان خدا عمل کرد، ناگهان زخمهایش التیام یافت و اثری از بیماری در او نماند. عمر حضرت ایوب، قبل از رسیدن بلا، 73 سال بود که خداوند همانند آن 73 سال دیگر، بر عمر او اضافه کرد. آنچه مسلم است او در سرزمین 'عوض' زندگی می کرده و آرامگاه او در قله کوه 'حجاف' درحدود یمن به فاصله هشتاد میل از شهر 'عدن' می باشد. درود خدا بر او باد.
من_اب_ع
صدرالدین بلاغی- قصص قرآن- صفحه 324
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 307
کلی__د واژه ه__ا
صبر آزمایش الهی حضرت ایوب (ع) پیامبران زندگینامه ویژگی های پیامبران
نام یا سرگذشت حضرت ایوب (ع) در چندین سوره از قرآن آمده است: در سوره نساء آیه 163، در سوره انعام آیه 84 تنها به ذکر نام او در ردیف پیامبران دیگر اکتفاء شده که مقام نبوت او را تثبیت و تبیین می کند، بر خلاف تورات کنونی که او را در زمره پیامبران نشمرده بلکه بنده ای متمکن و نیکوکار دارای اموال و فرزندان بسیار می داند. در سوره انبیاء آیات 83-84 توضیح کوتاهی درباره زندگی او آمده، و در آیات سوره ص مشروحتر از هر جای دیگر قرآن شرح حال او ضمن چهار آیه بیان شده است. ایوب سرگذشتی غم انگیز، و در عین حال پرشکوه و باابهت دارد، صبر و شکیبایی او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجیب بود، به گونه ای که صبر ایوب یک ضرب المثل قدیمی است.
ص: 1081
شرح این ماجرا در قرآن نیامده، ولی در کتب معروف حدیث و در تفاسیر ماجرا به این صورت نقل شده است: شخصی از امام صادق (ع) پرسید: بلائی که دامنگیر ایوب شد برای چه بود؟. حضرت پاسخی فرمودند که خلاصه اش چنین است: بلائی که بر ایوب وارد شد به خاطر این نبود که کفران نعمتی کرده باشد، بلکه به عکس به خاطر شکر نعمت بود که ابلیس بر او حسد برد و به پیشگاه خدا عرضه داشت اگر او اینهمه شکر نعمت تو را بجا آورد، به خاطر آنست که زندگی وسیع و مرفهی به او داده ای، و اگر مواهب مادی دنیا را از او بگیری هرگز شکر تو را بجا نخواهد آورد. مرا بر دنیای او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است. خداوند برای اینکه این ماجرا سندی برای همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، او آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری از میان برداشت، ولی این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب نکاست بلکه شکر او افزون شد! شیطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود، این اجازه به او داده شد و او تمامی آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بین برد، باز هم حمد و شکر ایوب افزون شد. سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب مسلط گردد و سبب بیماری شدید او شود، و این چنین شد، به طوری که از شدت بیماری و جراحت قادر به حرکت نبود، بی آنکه کمترین خللی در عقل و درک او پیدا شود. خلاصه، نعمتها یکی بعد از دیگری از ایوب گرفته می شد، ولی به موازات آن مقام شکر او بالا می رفت. تا اینکه جمعی از رهبانها به دیدن او آمدند و گفتند: بگو ببینیم تو چه گناه بزرگی کرده ای که این چنین مبتلا شده ای؟ (و به این ترتیب شماتت این و آن آغاز شد و این امر بر ایوب سخت گران آمد) ایوب گفت: به عزت پروردگارم سوگند که من هیچ لقمه غذایی نخوردم مگر اینکه یتیم و ضعیفی بر سر سفره با من نشسته بود، و هیچ طاعت الهی پیش نیامد مگر اینکه سختترین برنامه آن را انتخاب نمودم. در این هنگام بود که ایوب از عهده تمامی امتحانات در مقام شکیبایی و شکرگزاری برآمده بود، زبان به مناجات و دعا گشود و حل مشکلات خود را با تعبیری بسیار مؤدبانه و خالی از هر گونه شکایت از خدا خواست. چنانچه در آیه 83 سوره مبارکه انبیاء آمده است: «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ به یاد آور ایوب را هنگامی که پروردگار خود را خواند و عرضه داشت ناراحتی و درد و بیماری و مشکلات و گرفتاری به من روی آورده است، و تو مهربان ترین مهربانانی».
ص: 1082
«ضر» (بر وزن حر) به هر گونه بدی و ناراحتی که به روح و جان یا جسم انسان برسد، و همچنین نقص عضو، از بین رفتن مال، مرگ عزیزان، پایمال شدن حیثیت، و مانند آن گفته می شود، چنانچه ایوب گرفتار بسیاری از این ناراحتیها شد. در بعضی از روایات غیر معتبر می خوانیم که بر اثر بیماری شدید بدن ایوب آن چنان عفونت یافته بود که مردم نمی توانستند به او نزدیک شوند، ولی این معنی صریحا در روایاتی که از طرق اهل بیت (ع) به ما رسیده نفی شده است دلیل عقل نیز بر همین مطلب دلالت می کند چرا که اگر پیامبر، حالت یا صفتی نفرت انگیز داشته باشد با برنامه رسالت او سازگار نیست، او باید چنان باشد که همه مردم بتوانند به خوبی با او تماس پیدا کنند و کلمات حق را بشنوند، پیامبر همیشه جاذبه دارد.
ایوب همانند سایر پیامبران به هنگام دعا برای رفع این مشکلات طاقت فرسا نهایت ادب را در پیشگاه خدا به کار می برد، حتی تعبیری که بوی شکایت بدهد نمی کند، تنها می گوید: من گرفتار مشکلاتی شده ام و تو ارحم الراحمین هستی، حتی نمی گوید مشکلم را برطرف فرما زیرا می داند او بزرگ است و رسم بزرگی را می داند. و در آیه 41 سوره ص این چنین آمده است: «و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب؛ بنده ما ایوب را بیاد آور هنگامی که پروردگارش را خواند و عرض کرد: شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده». «نصب» (بر وزن عسر) و «نصب» (بر وزن حسد) هر دو به معنی بلا و شر است. از این آیه اولا مقام والای ایوب در پیشگاه خدا به عنوان «عبدنا» (بنده ما) به خوبی استفاده می شود، ثانیا اشاره سربسته ای است به گرفتاریهای شدید و طاقت فرسا و درد و رنج فراوان ایوب.
ص: 1083
بعضی از مفسران بزرگ احتمال داده اند که رنج و آزار شیطان نسبت به ایوب از ناحیه وسوسه های مختلف او بود، گاه می گفت: بیماری تو طولانی شده، خدایت تو را فراموش کرده! گاه می گفت: چه نعمتهای عظیمی داشتی؟ چه سلامت و قدرت و قوتی؟ همه را از تو گرفت، باز هم شکر او را بجا می آوری؟! شاید این تفسیر به خاطر آن باشد که تسلط شیطان را بر پیامبری همچون ایوب و بر جان و مال و فرزندش بعید دانسته اند، اما با توجه به اینکه این سلطه اولا به فرمان خدا بوده، و ثانیا محدود و موقتی بوده و ثالثا برای آزمایش این پیامبر بزرگ و ترفیع درجه او صورت گرفته، مشکلی ایجاد نمی کند. به هر حال، می گویند: ناراحتی و رنج و بیماری او هفت سال و به روایتی هیجده سال طول کشید و کار بجایی رسید که حتی نزدیکترین یاران و اصحابش او را ترک گفتند، تنها همسرش بود که در وفاداری نسبت به ایوب استقامت به خرج داد. و این خود شاهدی است بر وفاداری بعضی از همسران! اما در میان تمام ناراحتی ها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار می داد مساله شماتت دشمنان بود، چنانچه در حدیثی می خوانیم: بعد از آنکه ایوب سلامت خود را بازیافت و درهای رحمت الهی به روی او گشوده شد از او سؤال کردند بدترین درد و رنج تو چه بود؟ گفت شماتت دشمنان!.
خداوند در آیه 84 سوره انبیاء می گوید: «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر وآتیناه أهله ومثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للعابدین؛ به دنبال این دعای ایوب، خواسته اش را اجابت کردیم و رنج و ناراحتی او را برطرف ساختیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وی عطا کردیم تا رحمتی از ناحیه ما بر آنها باشد و هم یادآوری و تذکری برای عبادت کنندگان پروردگار». تا مسلمانان بدانند مشکلات هر قدر زیاد باشد و گرفتاریها هر قدر فراوان و دشمنان هر قدر فشرده باشند و نیروهاشان متراکم، باز با گوشه ای از لطف پروردگار همه اینها برطرف شدنی است، نه تنها زیانها جبران می شود بلکه گاهی خداوند به عنوان پاداش صابران بااستقامت همانند آنچه از دست رفته نیز بر آن می افزاید و این درسی است برای همه مسلمانان مخصوصا مسلمانانی که به هنگام نزول این آیات سخت در محاصره دشمن و انبوه مشکلات قرار داشتند. در این هنگام درهای رحمت الهی گشوده شد، مشکلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهای الهی افزونتر از آنچه بود به او رو آورد. در آیات 42-44 سوره ص، به نحوه برطرف شدن مشکلات او اشاره شده است. فرمان رحمت خدا از اینجا آغاز شد که به او دستور داد: «ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب؛ پای خود را بر زمین بکوب، چشمه آبی می جوشد که هم خنک است برای شستشوی تنت، و هم گواراست برای نوشیدن». «ارکض» از ماده رکض (بر وزن مکث) به معنی کوبیدن پا بر زمین، و گاه به معنی دویدن آمده است، و در اینجا به معنی اول است. همان خداوندی که چشمه زمزم را در آن بیابان خشک و سوزان از زیر پاشنه پای اسماعیل شیرخوار بیرون آورد، و همان خداوندی که هر حرکت و هر سکونی، هر نعمت و هر موهبتی، از ناحیه اوست، این فرمان را نیز در مورد ایوب صادر کرد، چشمه آب جوشیدن گرفت چشمه ای خنک و گوارا و شفابخش از بیماریهای برون و درون.
ص: 1084
بعضی معتقدند این چشمه دارای یک نوع آب معدنی بوده که هم برای نوشیدن گوارا بوده، و هم اثرات شفابخش از نظر بیماریها داشته، هر چه بود لطف و رحمت الهی بود، درباره پیامبری صابر و شکیبا. «مغتسل» به معنی آبی است که با آن شستشو می کنند، و بعضی آن را به معنی محل شستشو دانسته اند، ولی معنی اول صحیحتر به نظر می رسد، و به هر حال توصیف آن آب به خنک بودن شاید اشاره ای باشد به تاثیر مخصوص شستشو با آب سرد برای بهبود و سلامت تن، همانگونه که در طب امروز نیز ثابت شده است. و نیز اشاره لطیفی است بر اینکه کمال آب شستشو در آن است که از نظر پاکی و نظافت همچون آب نوشیدنی باشد! شاهد این سخن اینکه در دستورهای اسلامی نیز آمده: قبل از آنکه با آبی غسل کنید جرعه ای از آن بنوشید!. نخستین و مهمترین نعمت الهی که عافیت و بهبودی و سلامت بود به ایوب بازگشت، نوبت بازگشت مواهب و نعمتهای دیگر رسید، و در این زمینه قرآن می گوید: «و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکری لأولی الألباب؛ ما خانواده اش را به او بخشیدیم و همانند آنها را با آنها قرار دادیم تا رحمتی از سوی ما باشد، و هم تذکری برای صاحبان فکر و اندیشه».
در اینکه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسیرهای متعددی وجود دارد، مشهور این است که آنها مرده بودند خداوند بار دیگر آنها را به زندگی و حیات بازگرداند. ولی بعضی گفته اند آنها بر اثر بیماری ممتد ایوب از گرد او پراکنده شده بودند، هنگامی که ایوب سلامت و نشاط خود را بازیافت بار دیگر گرد او جمع شدند. این احتمال نیز داده شده است که همه یا عده ای از آنها نیز گرفتار انواع بیماریها شده بودند، رحمت الهی شامل حال آنها نیز شد، و همگی سلامت خود را بازیافتند، و همچون پروانگانی گرد شمع وجود پدر جمع گشتند. افزودن همانند آنها بر آنها اشاره به این است که خداوند کانون خانوادگی او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بیشتری به او مرحمت فرمود. گرچه در مورد اموال ایوب در این آیات سخنی به میان نیامده است، ولی قرائن حال نشان می دهد که خداوند آنها را به صورت کاملتر نیز به او بازگرداند. قابل توجه اینکه ذیل آیه فوق هدف بازگشت مواهب الهی به ایوب را دو چیز می شمرد: یکی رحمت الهی بر او که جنبه فردی دارد، و در حقیقت پاداش و جائزه ای است که از سوی خداوند به این بنده صابر و شکیبا، و دیگر دادن درس عبرتی به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول تاریخ، تا در مشکلات و حوادث سخت رشته صبر و شکیبایی را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهی امیدوار باشند. تنها مشکلی که برای ایوب مانده بود سوگندی بود که در مورد همسرش خورده بود و آن اینکه تخلفی از او دید و در آن حال بیماری سوگند یاد کرد که هرگاه قدرت پیدا کند یکصد ضربه یا کمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودی می خواست به پاس وفاداریها و خدماتش او را ببخشد، ولی مساله سوگند و نام خدا در میان بود. خداوند این مشکل را نیز برای او حل کرد و چنان که قرآن می گوید: «و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث؛ فرمود بسته ای از ساقه های گندم (یا مانند آن) را برگیر، و به او بزن و سوگند خود را مشکن!». ضغث (بر وزن حرص) به معنی دسته ای از چوبهای نازک ساقه گندم و جو و یا رشته های خوشه خرما و یا دسته گل و مانند آن است. در اینکه تخلف همسر ایوب که طبق روایتی نامش لیا دختر یعقوب بود، چه بوده است؟ باز در میان مفسران گفتگو است.
ص: 1085
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده که شیطان (یا شیطان صفتی) به صورت طبیعی بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه می کنم تنها به این شرط که وقتی بهبودی یافت به من بگوید تنها عامل بهبودیش من بوده ام، و هیچ مزد دیگری نمی خواهم! همسرش که از ادامه بیماری شوهر سخت ناراحت بود پذیرفت و این پیشنهاد را به ایوب کرد، ایوب که متوجه دام شیطان بود سخت برآشفت و سوگندی یاد کرد همسرش را تنبیه کند. بعضی دیگر گفته اند ایوب او را دنبال انجام کاری فرستاد، و او دیر کرد، او که از بیماری رنج می برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندی یاد کرد. ولی به هر حال اگر او از یک نظر مستحق چنین کیفری بوده، از نظر وفاداریش در طول خدمت و پرستاری استحقاق چنان عفوی را نیز داشته است. درست است که زدن یک دسته ساقه گندم یا چوبهای خوشه خرما مصداق واقعی سوگند او نبوده است، ولی برای حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شکنی او این کار را انجام داد، و این تنها در موردی است که طرف مستحق عفو باشد و انسان می خواهد در عین عفو، حفظ ظاهر قانون را نیز بکند، وگرنه در مواردی که استحقاق عفو نباشد هرگز چنین کاری مجاز نیست. و بالاخره در آخرین جمله از آیات مورد بحث که در واقع عصاره ای است از آغاز و پایان این داستان می فرماید: «إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ ما او را صابر و شکیبا یافتیم، چه بنده خوبی بود ایوب که بسیار بازگشت کننده به سوی ما بود». ناگفته پیداست که دعای او به درگاه خدا، و تقاضای دفع وسوسه های شیطان، و رنج و محنت و بیماری، منافات با مقام صبر و شکیبایی ندارد، آن هم بعد از هفت سال یا به روایتی هیجده سال با درد و بیماری و فقر و ناداری ساختن و تحمل کردن و شاکر بودن. قابل توجه اینکه در این جمله، حضرت ایوب به سه وصف مهم توصیف شده است که در هر کس باشد انسان کاملی است: 1- مقام عبودیت 2- صبر و شکیبایی و استقامت 3- بازگشت پی در پی به سوی خدا.
ص: 1086
آری مردان حق با دگرگون شدن نعمتها، افکار و برنامه هایشان دگرگون نمی شود، آنها در آسایش و بلا، در حال آزادی و زندان، در سلامت و بیماری، در قدرت و ضعف، و خلاصه در همه حال، متوجه پروردگارند و نوسانات زندگی تغییری در آنها ایجاد نمی کند، روح آنها همچون اقیانوس کبیر است که طوفانها، آرامش آن را برهم نمی زند. همچنین آنها هرگز از انبوه حوادث تلخ مایوس نمی شوند، می ایستند و استقامت می کنند تا درهای رحمت الهی گشوده شود، آنها می دانند حوادث سخت آزمایشهای الهی است که گاه برای بندگان خاصش فراهم می سازد تا آنها را آبدیده تر کند.
درسهای مهمی از داستان ایوب با اینکه مجموع سرگذشت این پیامبر شکیبا در آیات محدودی از قرآن کریم آمده است، اما همین مقدار که قرآن بیان داشته الهام بخش حقایق مهمی است:
الف: آزمون الهی آن قدر وسیع و گسترده است که حتی انبیاء بزرگ با شدیدترین و سخت ترین آزمایشها آزموده می شوند، چرا که طبیعت زندگی این
جهان بر این اساس گذارده شده، و اصولا بدون آزمایشهای سخت استعدادهای نهفته انسانها شکوفا نمی شود.
ب: فرج بعد از شدت نکته دیگری است که در این ماجرا نهفته است هنگامی که امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار می دهد، نه تنها نباید مایوس و نومید گشت، بلکه باید آن را نشانه و مقدمه ای بر گشوده شدن درهای رحمت الهی دانست، چنان که امیرالمؤمنان علی (ع) می فرماید: «عند تناهی الشدة تکون الفرجة، و عند تضایق حلق البلاء یکون الرخاء؛ به هنگامی که سختیها به اوج خود می رسد فرج نزدیک است، و هنگامی که حلقه های بلا تنگ تر می شود راحتی و آسودگی فرا می رسد».
ص: 1087
ج: از این ماجرا به خوبی بعضی از فلسفه های بلاها و حوادث سخت زندگی روشن می شود، و به آنها که وجود آفات و بلاها را ماده نقضی بر ضد برهان نظم در بحث توحید می شمرند پاسخ می دهد، که وجود این حوادث سخت گاه در زندگی انسانها از پیامبران بزرگ خدا گرفته، تا افراد عادی یک ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمایش و شکوفا شدن استعدادهای نهفته، و بالآخره تکامل وجود انسان.
بنابراین در بعضی از روایات اسلامی از امام صادق (ع) آمده است: «ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الذی یلونهم الامثل فالامثل؛ بیش از همه مردم پیامبران الهی گرفتار حوادث سخت می شوند، سپس کسانی که پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصیت و مقامشان».
و نیز از همان امام بزرگوار (ع) نقل شده که فرمود: «ان فی الجنة منزلة لا یبلغها عبد الا بالابتلاء؛ در بهشت مقامی هست که هیچکس به آن نمی رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاریهایی که پیدا می کند».
د: این ماجرا درس شکیبایی به همه مؤمنان راستین در تمام طول زندگی می دهد، همان صبر و شکیبایی که سرانجامش پیروزی در تمام زمینه هاست، و نتیجه اش داشتن مقام محمود و منزلت والا در پیشگاه پروردگار است.
ه: آزمونی که برای یک انسان پیش می آید در عین حال آزمونی است برای دوستان و اطرافیان او، تا میزان صداقت و دوستی آنها به محک زده شود که تا چه حد وفادارند، ایوب هنگامی که اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نیز خسته و پراکنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و دیدیم که رنج ایوب از زبان آنها بیش از هر رنج دیگر بود، چرا که طبق مثل معروف زخمهای نیزه و شمشیر التیام می یابد، ولی زخمی که زبان بر دل می زند التیام پذیر نیست!
ص: 1088
و: دوستان خدا کسانی نیستند که تنها به هنگام روی آوردن نعمت به یاد او باشند، دوستان واقعی کسانی هستند که در سراء و ضراء در بلا و نعمت، در بیماری و عافیت، و در فقر و غنا به یاد او باشند، و دگرگونیهای زندگی مادی ایمان و افکار آنها را دگرگون نسازد. امیر مؤمنان علی (ع) در آن خطبه غرا و پرشوری که در اوصاف پرهیزگاران برای دوست باصفایش همام بیان کرد، و بیش از یکصد صفت برای متقین برشمرد، یکی از اوصاف مهمشان را این می شمرد: «نزلت انفسهم منهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخاء؛ روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسایش و آرامش است (و تحولات زندگی آنها را دگرگون نمی سازد)».
ز: این ماجرا بار دیگر این حقیقت را تاکید می کند نه از دست رفتن امکانات مادی و روی آوردن مصائب و مشکلات و فقر دلیل بر بی لطفی خداوند نسبت به انسان است، و نه داشتن امکانات مادی دلیل بر دوری از ساحت قرب پروردگار، بلکه انسان می تواند با داشتن همه این امکانات بنده خاص او باشد، مشروط بر اینکه اسیر مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد.
ایوب در قرآن و تورات چهره پاک این پیامبر بزرگ را که مظهر صبر و شکیبایی است، تا آن پایه که صبر ایوب در میان همه ضرب المثل است، در قرآن مجید دیدیم، که چگونه خداوند در آغاز و پایان این داستان بهترین تجلیل را از او به عمل می آورد. ولی متاسفانه سرگذشت این پیامبر بزرگ نیز از دستبرد جاهلان و یا دشمنان دانا مصون نمانده، و خرافاتی بر آن بسته اند که ساحت قدس او از آن پاک و منزه است، از جمله اینکه ایوب به هنگام بیماری بدنش کرم برداشت، و آن قدر متعفن و بدبو شد که اهل قریه او را از آبادی بیرون کردند! بدون شک چنین روایتی مجعول است هر چند در لابلای کتب حدیث ذکر شده باشد، زیرا رسالت پیامبران ایجاب می کند که مردم در هر زمان بتوانند با میل و رغبت با آنها تماس گیرند، و آنچه موجب تنفر و بیزاری مردم و فاصله گرفتن افراد از آنها می شود، خواه بیماریهای تنفرآمیز باشد، و یا عیوب جسمانی، و یا خشونت اخلاقی، در آنها نخواهد بود، چرا که با فلسفه رسالت آنها تضاد دارد. قرآن مجید در مورد پیامبر اسلام (ص) می گوید: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ در پرتو رحمت الهی برای آنها نرم و مهربان شدی که اگر خشن و سنگدل بودی از گرد تو پراکنده می شدند» (آل عمران/ 159). این آیه دلیل بر آن است که پیامبر نباید چنان باشد که از اطرافش پراکنده شوند. ولی در تورات کتاب مفصلی درباره ایوب دیده می شود که قبل از مزامیر داود قرار دارد، این کتاب مشتمل بر 42 فصل است، و در هر فصل بحثهای مشروحی وجود دارد، در بعضی از این فصول مطالب زننده ای به چشم می خورد، از جمله اینکه در فصل سوم می گوید: ایوب زبان به شکایت باز کرد و شکوه بسیار نمود، در حالی که قرآن او را به مقام صبر و شکیبایی ستوده است.
ص: 1089
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 13 صفحه 478-481 و ج 19 صفحه 293-304
کلی__د واژه ه__ا
صبر تاریخ حضرت ایوب (ع) تربیت تفسیر قرآن داستان اخلاقی احادیث
برخی ایوب را از پیامبران اولوالعزم دانسته و معتقدند که وی از پیامبرانی است که افزون بر نبوت، مقام پادشاهی نیز داشته است و آمدن نام وی در کنار داود و سلیمان (انعام/ 84) را شاهد بر آن دانسته اند، چنان که برخی متون تفسیری و تاریخی نیز وی را از پادشاهان روم دانسته است. کتاب مقدس نیز در سفر ایوب به تفصیل سرگذشت ایوب را آورده؛ اما به نبوت وی اشاره ای نکرده است. نام ایوب (ع) 4 بار در قرآن آمده است در سوره نساء آیه 163 و انعام آیه 84 و 90 نام وی در ردیف پیامبران دیگر ذکر و به مقام نبوت و بعضی صفات برجسته او تصریح شده است. در سوره انبیاء آیات 83 و 84 اجابت دعای او در برطرف شدن سختی و مصیبتهایش و در سوره ص آیات 41 _ 44 با تفصیل بیشتری مشکلات آن حضرت، پایان یافتن آن و روی آوردن نعمتهای الهی به وی بیان شده است.
خداوند در قرآن می فرماید: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین؛ و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم، و فرزندان او، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت کردیم) این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84) در آیه شریفه به نام نه پیامبر تصریح و نیز به نام یک پیامبر اشاره شده است و می فرماید همه این افراد مورد عنایت خاص پروردگارشان قرار گرفتند و هدایت شدند. خداوند متعال در آیه شریفه نام ده نفر از بندگان نیکوکارش را برده و می فرماید اینچنین نیکوکاران را جزا می دهیم. همانطور که خداوند در آیه 163 سوره نساء نیز ذکر نموده، در آیه مورد نظر نیز از آنجا که نام حضرت ایوب (ع) در کنار نام نه پیامبر دیگر ذکر شده است استفاده می شود که آن جناب نیز از پیامبران و برگزیدگان بزرگ خداوند بوده است.
ص: 1090
نزول وحی بر ایوب (ع)
خداوند می فرماید: «إنا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبین من بعده و اوحینا الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الأسباط و عیسی وایوب و یونس و هارون و سلیمان و ءاتینا داود زبورا؛ ما به تو وحی فرستادیم، همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم و (نیز) به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (بنی اسرائیل) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان وحی نمودیم و به داود زبور دادیم.» (نساء/ 163) در آیه مورد بحث پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) مورد خطاب قرار می گیرد، سپس دوازده پیامبر برگزیده خدا نامبرده می شود، و می فرماید ما به تو وحی فرستادیم همانطوری که به پیامبران قبل از تو وحی فرستادیم. اما بحث ما در مورد حضرت ایوب (ع) است و هدف از ذکر آیه شریفه این است که بگوئیم اولا آن جناب از برگزیدگان و پیامبران بزرگ الهی است، چون نام او در زمره پیامبران بزرگ ذکر شده است. ثانیا همانطوری که بر تمامی پیامبران مذکور در آیه شریفه از سوی خداوند وحی نازل می شده بر آن حضرت نیز وحی نازل می شده است. ثالثا، همانطوری که بدون شک تمامی افراد مذکور در آیه به نبوت و رسالت برگزیده شده اند و ما به نبوت آنها ایمان داریم، آن حضرت نیز به نبوت و رسالت برگزیده شده است و به نبوت او باید مؤمن باشیم.
علامه طباطبایی می فرماید: «این آیه شریفه در این مقام است که بیان کند چرا این افراد استثنایی به اسلام ایمان می آورند و حاصل معنای آیه این است که اینگونه افراد به آنچه بر تو نازل شده ایمان می آورند برای اینکه خدای تعالی می فرماید ما آنچه به تو دادیم چیز بی سابقه و نو ظهوری نبوده، چنین نیست که مشتمل بر دعاوی و جهاتی باشد که در نزد انبیای گذشته نبوده باشد بلکه امر وحی یکنواخت است، هیچ اختلافی بین مصادیق آن نیست، برای اینکه ما به همان کیفیت به تو وحی می کنیم که به نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم و نوح (ع) اولین پیامبری بود که کتاب و شریعت آورد، و به همان کیفیت به تو وحی می کنیم که به ابراهیم و انبیای بعد از او و از آل او وحی کردیم و افراد استثنایی از اهل کتاب این انبیاء را می شناختند و به کیفیت بعثت و دعوت آنان آشنا بودند و می دانستند که بعضی از آنها کتاب آوردند، مانند داود که زبور را آورد که خود وحیی بود از سنخه وحی و نبوت و مانند موسی که معجزه تکلیم را داشت که خود نوعی دیگر از وحی نبوت بود و مانند غیر او چون اسماعیل و اسحاق و یعقوب که بدون کتاب آمدند ولی آمدنشان باز مستند به وحی نبوت بود، یعنی پیغمبر صاحب کتاب از آمدن آنان خبر داده بود. و جامع همه انحاء نبوت و وحی این است که انبیاء فرستادگانی از ناحیه خدای تعالی هستند، آمده اند تا به بشر بفهمانند در برابر کارهای نیک ثواب دارند و در برابر کارهای زشت عذاب، خدا آنان را فرستاده تا حجت را بر مردم تمام کنند یعنی آنچه را که عقلشان بر خوبی و بدی آنها حکم می کنند به وسیله بیانات خود و بر شمردن فوائد دنیوی و اخروی نیکی ها و ضررهای دنیوی و اخروی بدی ها حجت بر مردم تکمیل گردد و دیگر بعد از آمدن رسولان مردم علیه خدا حجتی و بهانه ای نداشته باشند. در این آیه حضرت ایوب در کنار سایر پیامبران ذکر شده است.»
ص: 1091
در نتیجه هر خواننده و بیننده ای وقتی با آیه مورد بحث مواجه می شود بدون کمترین شکی سه چیز را استفاده می کند:
1) حضرت محمد (ص)، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، اسباط، عیسی، ایوب، یونس، هارون، سلیمان و داود، (ع) از پیامبران و برگزیدگان خداوند بوده اند.
2) خداوند با تمامی افراد مذکور به صورت وحی ارتباط داشته و بر تمامی آنها وحی می کرده است.
3) خداوند پیامبران دیگری دارد که نخواسته نام آنها را در اینجا ذکر نماید چنانچه می فرماید 'و النبین من بعده' پیامبران بعد از نوح (ع). علاوه بر نکات مذکور در بعضی از تفاسیر به نکات دیگری نیز بدین شرح اشاره شده است:
4) خداوند پیامبران بسیاری را پس از نوح (ع) مبعوث کرده و به آنها وحی فرستاده.
5) وحی و بعثت پیامبران جریانی مداوم و پیوسته در تاریخ بوده است.
6) وحی پشتوانه حقانیت پیامبران در ادعای پیامبری است.
7) ایمان به دیگر پیامبران الهی مستلزم ایمان به پیامبر اکرم (ص) است. بدین بیان که می فرماید، از نظر وحی بین پیامبر اسلام و دیگر پیامبران فرقی نیست، بنابراین اگر به نبوت پیامبران پیشین ایمان دارید باید به پیامبر اسلام نیز ایمان آورید و اگر وی را انکار کنید در حقیقت دیگر پیامبران را نیز انکار کرده اید.
8) انکار وحی به پیامبر اکرم (ص) در حقیقت انکار وحی به دیگر پیامبران الهی است.
بعضی از مفسرین در ذیل تفسیر آیه مورد بحث گفته اند ایوب پیامبر (ع)، پیرو دین حنیف بوده است. به هر حال دین حضرت ایوب (ع) توحیدی و اصلاح بین مردم بود و به شریعت ابراهیم (ع) دعوت می کرد، ایشان 17 سال مردم را دعوت به توحید و خداپرستی و فضیلت نمود اما جز سه نفر به او ایمان نیاوردند.
ص: 1092
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 4 صفحه 290
علی اکبر هاشمی رفسنجانی- تفسیر راهنما- جلد 4 صفحه 174
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 5 صفحه 229
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
نبوت ویژگی های پیامبران حضرت ایوب (ع) باورها در قرآن وحی
شیوه های عملی و تبلیغی حضرت ایوب (ع) ایوب پیامبری از نسل اسحاق است که نامش چهار بار در قرآن در سوره های نساء، انبیا و انعام ذکر شده است. «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ و ایوب را یاد کن هنگامی که پروردگارش را ندا داد که: به من آسیب رسیده است و تویی مهربان ترین مهربانان.» (انبیاء/ 83) «إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ ما او را شکیبا یافتیم، چه نیکو بنده ای. به درستی که او توبه کار بود.» (ص/ 44) «و من ذریته داود و سلیمان و أیوب؛ و از نسل او (نوح) داود و سلیمان و ایوب را هدایت کردیم.» (انعام/ 84) «و أوحینا إلی إبراهیم و إسمعیل و إسحق و یعقوب و الأسباط و عیسی و أیوب؛ و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب وحی نمودیم.» (نساء/ 163) این ستایش های بلیغ بیانگر مکانت والا و اسوه بودن این شخصیت قرآنی است.
ایوب، اسوه بازگشت و انابه به درگاه خدا نام ایوب به موجب نقل قاموس کتاب مقدس در لغت عبری به معنای بازگشت کننده است و در قرآن کریم نیز این معنا مورد نظر است، آن جا که می فرماید: «إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ ما او را شکیبا یافتیم چه نیکو بنده ای به درستی که او توبه کار بود.» (ص/ 44) در طول حیات ایوب، مصیبت ها و بلاهای بسیاری بر او وارد آمد که شرح آن در کتب سیره و روایت مذکور است؛ از دست دادن تمام فرزندان و از بین رفتن تمام دارایی از جمله بلاهایی است که به وسیله شیطان برای او پیش آمد، ولی وی هیچ گاه یاد خدا و تضرع به درگاه او را از یاد نبرد. روزی همسرش به نزد او آمده می گوید: «آیا هنوز بر کمال ایمان خود باقی هستی؟» ایوب پاسخ داد: «همچنان که نیکی ها و نعمت های او را پذیرفته ام باید سختی ها و بلاهای او را نیز به جان بپذیرم.» بدین لحاظ می توان او را به حق، اسوه رجوع و انابه به درگاه الهی و الگوی بازگشت به خدا دانست.
ص: 1093
شیوه های عملی و تبلیغی حضرت ایوب (ع) 1. صبر بر مصیبت ها
بلاها و مصیبت های وارده بر ایوب به حدی بود که می توانست هر انسان مقاومی را از راه ایمان بیرون برد و به کفر وادارد، اما استقامت و بردباری بی نظیر او باعث تعالی شخصیت او به مقام های بالاتر گردید. علاوه بر مصیبت اموال و فرزندان که همواره بدانها دچار می گشت، به سختی دیگری نیز دچار بود و آن این که حتی یاران و پیروانش گهگاه مصیبت های وارد بر او را نتیجه گناه یا خطای او می دانستند و با او در این خصوص مناظره می نمودند. اما ایوب به آنها ثابت کرد که همیشه گناه موجب ابتلا نیست، بلکه بسا که مصیبت و بلا برای آزمودن بنده صالح مقرر می شود تا با صبر و بردباری، فضیلت های خود را به منصه ظهور رساند. ایوب هرگز بر خلاف رضای الهی سخنی بر زبان نیاورد و تنها رو به سوی خدا آورده می گفت: «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر وأنت أرحم الراحمین؛ و ایوب را یاد کن هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویی مهربان ترین مهربانان.» (أنبیاء/ 83) «إنا وجدناه صابرا؛ ما او را بردبار یافتیم.» (ص/ 44)
شکرگزاری 2. شکرگزاری نعمت های الهی
چنان که صفت همه انبیا و نیکان است، ایوب همواره سپاسگزار نعمت های الهی بود و در خلوت و در اجتماع در حالی که غرق در محنت و بلا بود با سپاس دائم خود، خدا باوری را ترویج می نمود. نویسنده اعلام قرآن در جمع بندی روایات مربوط می نویسد: «ایوب مردی متمکن و نیکوکار و دارای حشم و فرزندان بسیار بوده و بر خلاف اکثر ثروتمندان از جاده حق و عدالت منحرف نشده و کفران نعمت نکرده است. از این رو شیطان بر سپاسگزاری او رشک برده و در محضر خداوند سپاسگزاری و شکر دائمی ایوب را به خاطر تنعم و بهره مندی وانمود می کند و می گوید: اگر مال و منال او گرفته شود مسلما کفران خواهد ورزید. خدای تعالی برای اثبات صبر و ثبات ایوب درخواست ابلیس را اجابت می کند و در نتیجه اموال ایوب به کلی از دستش بیرون می رود، ولی ایوب همچنان شاکر است.»
ص: 1094
همچنین در روایتی از بحارالأنوار صفات بارز ایوب اینچنین بیان شده است: «و کان شاکرا لانعم الله تعالی مؤدیا لحق الله تعالی؛ او شکرگزار نعمت های خدا و ادا کننده حقوق الهی بود.» (بحارالأنوار، ج 12، ص 356) عاقبت این سپاس دائم آن بود که خداوند بار دیگر نعمت های از کف رفته را به او بازگرداند: «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر وآتیناه أهله ومثلهم معهم رحمة من عندنا وذکری للعابدین؛ پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف نمودیم و کسان او نظیرشان را همراه با آنان به وی عطا کردیم، تا اهل عبادت متذکر لطف و احسان ما شوند.» (انبیاء/ 84)
3. نیکوکاری و خدمت به مردم
به یقین یکی از خصلت های سپاسگزاران و یکی از جلوه های بارز شکر، بهره برداری صحیح از نعمت ها به ویژه استفاده از آنها در راه خدمت و احسان به خلق خداست. ایوب که در ابتدا از مکنت و دارایی برخوردار بود همواره در حال خدمت همه جانبه به مردم به سر می برد و به مستمندان مهر می ورزید، مهمان را گرامی می داشت و یتیمان را کفالت می نمود، در روایتی از بحار چنین می خوانیم. «و کان أیوب برا تقیا رحیما بالمساکین یکفل الأرامل و الأیتام و یکرم الضیف و یبلغ ابن السبیل؛ ایوب مردی نیکوکار و تقوا پیشه و بر بیچارگان مهربان بود، بیوه زنان و یتیمان را سرپرستی و حمایت می کرد. مهمان را گرامی می داشت و در راه مانده را به مقصد می رساند.» (بحارالأنوار، ج 12، ص 256) همچنین ایوب می گفت: «و عزة ربی أنه یعلم أنی ما أکلت طعاما قط إلا و معی یتیم أو ضعیف یأکل معی؛ به عزت پروردگارم سوگند، او می داند که هرگز طعامی نخورده ام مگر آن که یتیمی یا بیچاره ای در کنار سفره ام بوده است.» (بحار/ ص 356) گفتنی است که ایوب دارایی خود را از راه تلاش و کار شبانه روزی به ویژه کشاورزی به دست می آورد و آن گاه در راه کمک به مستمندان به مصرف می رساند.
ص: 1095
من_اب_ع
محمد خزائلی- اعلام قرآن- صفحه 234
محمدباقر مجلسی- حیاة القلوب- جلد 1 صفحه 206
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) ویژگی های پیامبران تبلیغ ادیان الهی باورها در قرآن فضایل اخلاقی
ایوب (ع) ایوب (ع) از سلسله پیامبران ابراهیمی است، زیرا از ذریه آن حضرت و از نیکوکاران است: «و من ذریته داوود و سلیم_ن و ایوب و یوسف و موسی و ه_رون و کذلک نجزی المحسنین؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84) و او از هدایت ویژه الهی که رسول اکرم (ص) مأموریت یافت از آن پیروی کند برخوردار شده است: «اول_ئک الذین هدی الله فبهدهم اقتده؛ آنان کسانی بودند که خدا هدایتشان کرد، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو برای این [رسالت] از شما مزدی نمی خواهم، که این جز اندرزی برای جهانیان نیست.» (انعام/ 90) و از پیامبرانی است که قرآن از وحی به آنان به طور ویژه سخن گفته است: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعده و اوحینا الی ابرهیم و اسم_عیل و اسح_ق و یعقوب و الاسباط و عیسی و ایوب؛ همانا ما به تو وحی کردیم، چنان که به نوح و پیامبران پس از او وحی نمودیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحی فرستادیم، و داود را زبور دادیم.» (نساء/ 163)
ص: 1096
ویژگیهای فردی (جسمی، روحی و مادی) ایوب (ع)
آن حضرت مردی بلند بالا با گردنی کوتاه و سری بزرگ و موی پیچیده و چشمی سیاه و چهره سبز داشت آن جناب مردی مشهور به استقامت و فضیلت و تقوی بود و صبر او ضرب المثل جهانیان شده و لقب او صدیق بود. برخی می گویند او قبل از موسی (ع) مبعوث شد و برخی او را صد سال قبل از ابراهیم (ع) دانسته اند. دین حضرت ایوب (ع) توحیدی و اصلاح بین مردم بود و به شریعت ابراهیم (ع) دعوت می کرد، ایشان 17 سال مردم را دعوت به توحید و خداپرستی و فضیلت نمود اما جز سه نفر به او ایمان نیاوردند. وی هر گاه حاجتی داشت سجده می کرد سپس حاجت خود را مطالبه می کرد.
شغل آن حضرت گوسفند داری و پرورش دام بود لذا خداوند به گوسفندان او برکتی داد که بیش از همه گله داشت [برخی گفته اند 1000 گوسفند داشت] و بعضی گفته اند 7000 گله داشت و 3000 شتر و 500 زوج گاو برای زراعت و 500 الاغ برای حمل بار و محصولات وی هر چه بیشتر دریافت می کرد شکر و سپاس و صبر بر نعمت را بیشتر می کرد تا آنکه صدای شیطان درآمد و به خداوند گفت «ایوب به خاطر نعمتهای زیاد است که شکرگزاری می کند، اگر این نعمتها را از او سلب کنی او کفران می کند.»
صفات و ویژگیهای حضرت ایوب (ع) خداوند ایوب (ع) را به سه صفت مهم: مقام عبودیت، صبر و استقامت، و بازگشت پیاپی به سوی خدا وصف کرده است:
ص: 1097
1- صبر ایوب (ع)
خداوند می فرماید: «و ایوب اذنادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین؛ و ایوب را (به یادآور) هنگامی که پروردگارش را خواند (و عرضه داشت) بدحالی و مشکلات به من روی آورده، و تو مهربانترین مهربانانی.» (انبیاء/ 83) آیه شریفه بر این مطلب دلالت دارد که اولا، حضرت ایوب (ع) مبتلا به «ضر» شده بود. ثانیا، از خداوند تقاضا می کند که این «ضر» را به خاطر «ارحمن الراحمین» بودنت برطرف نماید. آن حضرت همانند سایر پیامبران به هنگام دعا برای رفع این مشکلات طاقت فرسا نهایت ادب را در پیشگاه خدا به کار می برد، حتی از عبارتی که بوی شکایت بدهد استفاده نمی کند، بلکه می گوید: «من گرفتار مشکلاتی شده ام و تو مهربانترین مهربانان هستی» حتی نمی گوید مشکلم را برطرف فرما زیرا می داند او بزرگ است و رسم بزرگی را می داند. او مهربان است و مهربانیش تقاضا می کند که خیر بنده اش را بخواهد. «ضر» به هرگونه بدی و ناراحتی که به روح و جان یا جسم انسان برسد و نیز به نقص عضو، از بین رفتن مال، مرگ عزیزان، پایمال شدن حیثیت و مانند آن گفته می شود. و بعضی گفته اند از آیاتی که ذکر خواهد شد (در سوره ص) معلوم می شود که منظور از «ضر» در آیه شریفه گرفتاری در بدن است.
2- ایوب (ع) الگویی نیکو برای حالت «نعمت» و «رنج»
خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا ایوب اذنادی ربه انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب؛ و به خاطر بیاور بنده ما ایوب را، هنگامی که پروردگارش را خواند (و گفت پروردگارا) شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.» (ص/ 41) از این آیه اولا، مقام والای ایوب در پیشگاه خدا که به عنوان «عبدنا» بنده ما از او یاد شده، به خوبی استفاده می شود. ثانیا، به صورت سربسته به گرفتاریهای شدید و طاقت فرسا و درد و رنج فراوان او اشاره می کند، که شرح ماجرای این گرفتاریها در قرآن نیامده اما در کتب معروف حدیث و تفاسیر به تفصیل بیان شده است. «نصب» به معنای بلا و شر است. مفسرین می گویند که حضرت ایوب (ع) اولاد بسیار و ثروت فراوان داشت و به فقیران و مستمندان کمک فراوان می نمود [و بر این وضع خود بسیار شکرگذاری می کرد] اما روزی از طریق وحی خبردار گردید که «هنگام نعمت به سر رسیده و حالا بلا و آزمایش است، مستعد بلاء باش.»
ص: 1098
ایوب گفت: «آنچه از دوست می رسد خوب است.» و آماده بلا گردید تا وقتی که مال او تلف شد و اولادش مردند و خودش نیز به مرض مبتلا گردید اما در همه حال به عبادت و شکرگذاری مشغول بود، گویند مرض تمام اندام وی به غیر از زبان و دل او را فراگرفت اما هر قدر بلا بر وی زیادتر می گشت شکر او بیشتر می شد وی می گفت خدایا چون تو را دارم همه چیز دارم، تا اینکه مصیبت و بلا به منتهایی خود رسیده اما ایوب به طور شایسته از بوته امتحان سرافراز بیرون آمد و از شاکرین محسوب گردید، آن وقت شاید به امر خدا مأمور شد دوباره خود دعا کند و از خداوند طلب عافیت نماید. اما اینکه به چه علتی آن حضرت مبتلا به این بلاها شد در روایتی از امام صادق (ع) سؤال شد. امام (ع) در جواب این سؤال پاسخ مشروحی دادند که خلاصه اش چنین است: ایوب به خاطر کفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد، بلکه به خاطر شکر نعمت بود، زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که «اگر ایوب را شاکر می بینی به خاطر نعمت فراوانی است که به او داده ای، که اگر این نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شکرگذاری نخواهد بود.»
خداوند برای اینکه اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد و او را الگوی برای جهانیان قرار دهد که به هنگام «نعمت» و «رنج» و در هر حالی شاکر و صابر باشند، به خواست شیطان، اموال فراوان ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او را گرفت و با آفتها و بلاها در مدت کوتاهی همه آنها را از میان برداشت ولی نه تنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد بلکه افزوده گشت در این حالت شیطان از خدا بیماری جسم ایوب را درخواست کرد، که آن جناب چنان بیمار و رنجور گشت که از شدت درد به خود می پیچید و به بستر بیماری گرفتار گشت اما این حالت نیز شکرگذاری او را کاهش نداد، ولی چیزی که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحه دار نمود. شماتتهایی بود که جاهلین بر وی می کردند و می گفتند «تو چه گناهی کرده ای که به این عذاب دردناک گرفتار شده ای؟» و آن جناب پاسخ می داد «به پرودگارم سوگند که هیچ خلافی در کار نبوده، همیشه در طاعت الهی کوشا بوده ام و هر لقمه غذایی خوردم یتیم و بینوائی بر سر سفره من حاضر بوده.» با تمام این شماتتها باز رشته صبر ایوب از کف او خارج نشد و تنها جمله ای که با نهایت ادب و تواضع فرمود (بدون اینکه هیچ شکوه و گله گذاری از خداوند نماید) «پروردگارا شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.»
ص: 1099
پایبندی به سوگند، صابر و بردبار خداوند می فرماید «و خذ بیدک ضغثا فاضرب به ولا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب؛ (و به او گفتیم) بسته ای از ساقه های گندم (یا مانند آن) را برگیر و با آن (همسرت را) بزن و سوگند خود را مشکن ما او را شکیبا یافتیم، چه بنده خوبی که بسیار بازگشت کننده (به سوی خدا) بود.» (ص/ 44) سلاح انسانها در تحمل سختیها و دفع کمین رهزنان، صبر و عبودیت و رجوع فراوان است و مهمتر از همه، صبر است و نسبت صبر به ایمان، نسبت سر است به بدن، همان طور که بدن بی سر موثر نیست، ایمان بی صبر هم اثر و سودی ندارد و نیز از همین روست که درباره حضرت ایوب تعبیر بسیار بلند و لطیف 'ما او را صابر یافتیم' نازل شده است. انسانی که آزاد از هوس بوده، به میل خود یا به هوس دیگران کار نمی کند، عبد صالح و مخلص خداست. 'اوب' به معنای رجوع است و 'اواب' یعنی بسیار رجوع کننده، که صیغه مبالغه یا حرفه و پیشه است، یعنی کسی که شغل و پیشه او 'اوب' و رجوع است و پی در پی به سمت خدا حرکت می کند.
پیامبران سالکانی هستند که دایم در رجوعند و در همه حالات به سوی خدا حرکت می کنند و لحظه به لحظه زنگ قافله إلی الله را می شنوند. پس انسان صابر اهل رجوع است و در حالی که در متن جامعه است و مردم را هدایت می کند و تلخیها را تحمل می کند و مشکلات اجتماعی را به دوش می کشد قدم به قدم به سوی خدا می رود. سر رجوع دایمی انبیاء و اولیای الهی این است که آنان عالم را مثل آبشار می بینند و صدای آبشار فیض الهی همواره به گوششان می رسد، یعنی هر لحظه فیض آن را تازه می یابند. چنین نیست که یک فیض دو لحظه بماند، بلکه برای سالکان همه پدیده های جهان هر لحظه نو و تازه است؛ آنان نه چیزی را بی جان مشاهده می کنند و نه شیئی را آرام می نگرند، بلکه همه را زنده و پویا و گویای نام حق و جویای قرب الهی می بینند. روشن است که نیل به این مقام والا، بردباری همه جانبه می طلبد. فرق مهم عبادات پیامبران با دیگران، در حصولی و تحصیلی بودن آن است، بدین معنا که دیگران عبادت می کنند تا به مقامهای معنوی برسند، ولی پیامبران که به این مقامها رسیده اند، چون به این مقام رسیده اند، عبادت اختیاری، دارند. عبادت برای دیگران جنبه تحصیلی دارد و برای انبیا جنبهی حصولی.
ص: 1100
انبیا چون به مقصد رسیده اند، عبادت می کنند. یعنی عبادت کردن آنها بر اثر حصول کمال است، ولی افراد عادی عبادت می کنند تا به مقصد که تحصیل کمال است برسند. به همین دلیل انبیا می شوند: امام الصابرین، امام العابدین، امام اولی الالباب و... و دیگران در این مراحل کمال، امت آنان خواهند بود. باید دانست که راه این بزرگان که الگوی ما هستند، راهی است رفتنی و بهترین وسیله و سلاح، صبر و بردباری است تا انسان بتواند در پرتو آن، راه را طی کند و به مقصد برسد. آیه شریفه به چند نکته دلالت دارد:
1) پایبند به سوگند
نکته اول: می گویند ایوب (ع) در اثر مشاهده امر ناگواری از زوجه و همسر خود بسیار غمگین گشت و سوگند یاد کرد که او را یکصد تازیانه بزند. بر حسب روایتی که در تفسیر قمی و تفسیر برهان از امام صادق (ع) روایت نموده و قسمتی از روایت آن است که زوجه و همسر ایوب برای تحصیل غذا و لقمه نانی برای ایوب که به سختی به دست می آورد روزی مقداری از گیسوی خود را داد تا نانی به دست آورد و برای تأمین زندگی ایوب صرف نماید، هنگامی که ایوب (ع) این مسئله را مشاهده کرد قبل از اینکه بر جریان آگاهی یابد غمناک گشت و سوگند یاد کرد چنانکه عافیت یابد او را تنبیه نماید و یکصد تازیانه به او بزند. و چون عافیت یافت خواست به سوگند خود عمل نماید طبق آیه شریفه مورد بحث خداوند نحوه اجرای سوگند را به او اعلان نمود که خوشه خرما را که یکصد شاخه دارد به دست خود بگیرد و یکبار بر همسر خود بنوازد و به این شکل به سوگند خود وفا نماید.
ص: 1101
2) تأکید بر شکیبای ایوب
نکته دوم، می فرماید: «انا وجدناه صابرا» یعنی ما او را در برابر ابتلائاتی که به وسیله آنها او را آزمودیم یعنی در برابر «مرض و از بین رفتن اهل و مال» صابر یافتیم و این جمله تعلیل جمله «و اذکر» و یا «عبدنا» است و بدین معنا است که اینکه گفتیم او را یاد کن چون او را صابر یافتیم و یا بدین معنا است که اگر ما او را عبد خود نامیدیم بدین دلیل است که او را صابر یافتیم. که معنای اول احتمال بیشتری دارد.
3) بهترین عبد و بنده
نکته سوم، این جمله مهم است که خداوند در مدح ایوب (ع) می فرماید او بهترین بنده است، بنده ای که در مقابل مولا چون و چرا ندارد، یکسره تسلیم است چه در حال نعمتها و چه در حال نقمتها، چه در خوشی و چه در ناخوشی، چه در فقر و چه در غنا، در همه حال راضی به رضای مولا است و کوچکترین بی میلی در برابر خواست او از خود نشان نمی دهد و ایمان دارد که مولا در هر حال خیر و مصلحت و رشد و کمال او را می خواهد و مایل است با ایجاد زمینه های متفاوت و مختلف استعدادهای بنده اش را بروز و ظهور دهد. اگر این بلاهای جان کاه نبود چگونه عظمت صبر و شکیبایی ایوب عیان می گشت، به یقین انسانهای بزرگ، عظمت و بزرگیشان در این فراز و نشیبهای روزگار مشخص شده است، قوه های انسانها در این حوادث و ابتلائات به فعلیت تبدیل گشته است.
ص: 1102
خداوند تنها ایوب و سلیمان را «و وهبنا لداود سلیمان نعم العبد إنه أواب؛ و سلیمان را به داود عطا کردیم، چه نیکو بنده ای! به راستی او بسیار رجوع کننده [به سوی خدا] بود.» (ص/ 30) «نعم العبد» خوانده، زیرا در حال نعمت شکرگزار بودند. شاید بتوان گفت به همان اندازه که سلطنت گسترده سلیمان (ع) زمینه بروز و ظهور تواضع، کرنش و عبودیت آن حضرت در برابر حق گشت به همان اندازه گرفتن مواهب دنیا نمایشگر عبودیت و مقام صبر ایوب شد، یعنی همانطوری که بسیار دشوار است انسان در فقدان مواهب دنیا از مسیر عبودیت خارج نشود همچنین بسیار دشوار است که با رسیدن به مواهب دنیا از جمله قدرت، انسان از مسیر عبودیت خارج نگردد. در نتیجه بنده خوب آن است که بتواند در هر زمینه از معبود خود غافل نگردد و با استمداد از او استعدادهای نهفته و بالقوه خود را به فعلیت برساند و از محور حق خارج نگردد و رضای خود را در رضای خالق قرار دهد که او مهربانترین مهربانان است، و جز مصلحت و کمال انسان نمی خواهد و بنده اش را دوست دارد و رحمتش را برای بندگانش می خواهد.
4) بسیار بازگشت کننده به خدا
چهارمین خصوصیتی که به صورت مدح و ستایش در خصوص حضرت ایوب (ع) در آیه شریفه مورد بحث ذکر شده است «اواب» است یعنی در هر حال رو به جانب خدا باشد و از غیر خدا منقطع گردد، انسان «اواب» کسی نیست که دائما از وضع خود به انسانها شکوه می کند و دائما می نالد و به تعبیر قرآن به محض رسیدن ناراحتی، جزع و فزع می کند و نیز کسی نیست که به محض اینکه به موهبتی از مواهب دنیا می رسد، از خود ممنون و متشکر شود و غرور او را بگیرد و یا کسی نیست که وقتی ناراحتی به او می رسد فکر کند خدا او را فراموش کرده و آن را نشانه بی محبتی خدا به خود بداند و یا اگر به موهبتی رسید فکر کند خدا خیلی او را دوست داشته که به آن موهبت رسیده، بلکه انسان اواب کسی است که در تمام حالات رو به سوی خدا باشد و به عبارت دیگر هیچ حالتی جهت او را از خدا به سمت دیگری نتواند تغییر دهد، کسی است که هر رخدادی در این عالم او را بیشتر متوجه و متذکر پروردگار عالم گرداند و سبب شود بیشتر به خدا متوجه شود. چنانچه قرآن کریم ایوب (ع) را اینچنین معرفی می کند «انه اواب».
ص: 1103
فضایل ایوب (ع) 1. احسان
خداوند ایوب (ع) را، شخصیتی احسان کننده و نیکوکار معرفی می کند: «و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب ... و کذلک نجزی المحسنین؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84)
2. اسوه بودن
ایوب (ع)، از الگوهای هدایت، برای انسان ها می باشد: «و وهبنا له إسح_ق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب...* أول_ئک الذین هدی الله فبهدهم اقتده؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم. آنان کسانی بودند که خدا هدایتشان کرد، پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (انعام/ 84 و 90) در این آیه پیامبر (ص)، موظف به الگو گرفتن از هدایت های الهی ایوب (ع) شده است. همچنین بیان شده که هدایت شدن ایوب (ع) از سوی خداوند، سبب الگو شدن وی می شود.
در آیاتی دیگر الگو بودن ایوب (ع) برای خردمندان را مطرح نموده و بیان کرده که: «و اذکر عبدنا أیوب ...* و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکری لأولی الألب_اب؛ و بنده ی ما ایوب را یادآور، ...[و دوباره] کسانش و مانند آنها را همراه آنها به او بخشیدیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خردمندان باشد.» (ص/ 41 و 43)
ص: 1104
و در سوره انبیاء ایوب (ع) را الگویی برای خداپرستان معرفی نموده است: «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و ءاتین_ه أهله و مثلهم معهم ... و ذکری للع_بدین؛ پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم، و خانواده او و نظیرشان را همراه با آنان مجددا به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد.» (انبیاء/ 84)
3. انابه
انابه و رجوع مستمر و مخلصانه ایوب (ع) به خداوند اینگونه معرفی شده است: «و اذکر عبدنا أیوب ...* خذ بیدک ضغثا فاضرب به ولاتحنث إنا وجدن_ه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ و بنده ی ما ایوب را یادآور، ... [و به او گفتیم برای وفا به سوگند] یک دسته ای ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن. همانا ما او را صبور یافتیم. چه نیکو بنده ای بود! به راستی او بسیار [به سوی خدا] بازگشت کننده بود.» (ص/ 41 و 44) در این آیه بیان شده که انابه ایوب (ع)، سبب ستایش خداوند از وی شده است.
4. برتری
ایوب (ع)، از پیامبران دارای فضیلت و مقامی برتر از همگان معرفی شده است: «و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب ...* و إسم_عیل و الیسع و یونس و لوطا و کلا فضلنا علی الع__لمین؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و ....و اسماعیل و یسع و یونس و لوط را، جملگی را بر جهانیان برتری دادیم.» (انعام/ 84 و 86)
ص: 1105
5. برخوردار از رحمت خدا
ایوب (ع)، مشمول رحمت خاص خدا معرفی شده: «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الرحمین* فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر... رحمة من عندنا ...* أدخلن_هم فی رحمتنآ إنهم من الص_لحین؛ و ایوب را [یاد کن]، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا رنج و عسرت گرفته است و تو از همه مهربانان مهربان تری. پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم، و خانواده ی او و نظیرشان را همراه با آنان مجددا به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد. و آنها را در جوار رحمت خود در آوردیم، همانا آنان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 83- 86)
6. برخوردار از کتاب
اعطای کتاب به ایوب (ع) از سوی خداوند اینگونه بیان شده است: «و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب* أول_ئک الذین ءاتین_هم الکت_ب؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و آنها کسانی بودند که کتاب و حکمت و پیامبری به آنها داده بودیم.» (انعام/ 84 و 89)
7. برخوردار از هدایت
خداوند ایوب (ع) را، بهره مند از هدایت ویژه الهی معرفی می کند: «و وهبنا له إسح_ق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل ومن ذریته داود و سلیم_ن و أیوب* أول_ئک الذین هدی الله؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم. آنان کسانی بودند که خدا هدایتشان کرد، پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (انعام/ 84 و 90)
ص: 1106
8. برگزیدگی
ایوب (ع)، از پیامبران برگزیده خداوند بوده است: «و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب* ... و اجتبین_هم و هدین_هم إلی صرط مستقیم؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب ... و از پدران و فرزندان و برادرانشان [نیز مشمول برتری قرار دادیم] و آنان را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم.» (انعام/ 84 و 87)
9. حکمت
اعطای مقام حکمت به ایوب (ع) از سوی خداوند اینگونه بیان شده: «و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب ...* أول_ئک الذین ءاتین_هم الکت_ب و الحکم و النبوة؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و ... آنها کسانی بودند که کتاب و حکمت و پیامبری به آنها داده بودیم.» (انعام/ 84 و 89)
10. صالح بودن
در قرآن ایوب (ع)، انسانی شایسته و صالح معرفی شده است: «و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیم_ن و أیوب ...* ... و إلیاس کل من الص_لحین؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و همچنین زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همگی از صالحان بودند.» (انعام/ 84- 85)
همچنین در سوره انبیاء آمده «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر ...* أدخلن_هم فی رحمتنآ إنهم من الص_لحین؛ و ایوب را [یاد کن]، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا رنج و عسرت گرفته است و آنها را در جوار رحمت خود در آوردیم، همانا آنان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 83 و 86)
ص: 1107
11. عبودیت
ندای ایوب (ع) به درگاه الهی، جلوه ای از عبودیت او می باشد: «و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیط_ن بنصب و عذاب؛ و بنده ما ایوب را یادآور، آن گاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنجوری و عذاب افکنده است.» (ص/ 41) در این آیه ایوب (ع)، بنده حقیقی و بلندمرتبه خداوند معرفی شده است. و در آیه ای دیگر از همین سوره عبودیت ایوب (ع)، مورد ستایش و یاد خداوند متعالی قرار گرفته است: «و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه* خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لاتحنث إنا وجدن_ه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ و بنده ی ما ایوب را یادآور، آن گاه که پروردگارش را ندا داد [و به او گفتیم برای وفا به سوگند:] یک دسته ای ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن. همانا ما او را صبور یافتیم. چه نیکو بنده ای بود! به راستی او بسیار [به سوی خدا] بازگشت کننده بود.» (ص/ 41 و 44)
در سوره انبیاء ایوب (ع)، در زمره عابدان و الگویی آموزنده برای آنان معرفی شده است: «و أیوب إذ نادی ربه* فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر وءاتین_ه أهله ومثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للع_بدین؛ و ایوب را [یاد کن]، هنگامی که پروردگارش را ندا داد پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم، و خانواده او و نظیرشان را همراه با آنان مجددا به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد.» (انبیاء/ 83- 84)
ص: 1108
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 321
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 14 صفحه 134
حسین عماد زاده- تاریخ انبیاء- صفحه 453
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 ص 478، جلد 19 ص 293-295
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 7 صفحه 81
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله ایوب
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) ویژگی های پیامبران فضایل اخلاقی باورها در قرآن صبر آزمایش الهی
حضرت ایوب (ع) حضرت ایوب (ع) به مدت هفت سال به انواع بلا و امتحان در مورد: اموال، فرزندان، صحت و سلامتی و بیماری، فقر و غنی و سوء ظن و شماتتهای مردم مبتلا شد و از خود مصداق اتم صبر را نشان داد، صبری مثال زدنی و شاید بتوان گفت توانست مظهر صفت صبر الهی گردد. در اصل این مسئله که آن حضرت مبتلا به بلاهای گوناگون شد، اختلافی نیست، اما در کیفیت بعضی ابتلاها مثل بیماری آن حضرت که سبب شد مردم او را از شهر بیرون کنند و بیماری او سبب شد وی مورد تنفر مردم شود و یا بدن او کرم گذارد و نیز در مورد علت مبتلا شدن آن حضرت به بلا که آیا حسادت شیطان سبب شد و یا چیزی در ارتباط با خود آن جناب سبب شد و یا اینکه ابتدا به ساکن همانطور که خداوند او را به انواع نعمتها آزمود و وی را شاکر دید، مصلحت بر آن بود به فقر و انواع بلا، نیز آزموده شود؟
ص: 1109
اینها نکاتی است که مورد اختلاف است در بعضی کتب مطالبی نوشته شده که خلاف شأن انبیاء و خلاف فلسفه ارسال رسل می باشد. آیات مربوط به ایوب، گرفتار شدن وی به درد و رنج را به صراحت گزارش می کند؛ اما به چگونگی و سبب آن هیچ اشاره ای ندارد: «و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین؛ و ایوب را [یاد کن]، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که مرا رنج و عسرت گرفته است و تو از همه مهربانان مهربان تری.» (انبیاء/ 83) همچنین از آیه 43 سوره ص برمی آید که خانواده و فرزندانش نیز از بین رفته بودند: «و وهبنا له اهله؛ و دوباره کسانش و مانند آنها را همراه آنها به او بخشیدیم، تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خردمندان باشد.» این در حالی است که انبوهی از روایات و گزارشهای تاریخی در این باره وجود دارد که در این میان دسته ای به افراط گراییده و گزارش کرده اند که ایوب (ع) به مرضی مبتلا شد که مردم و اطرافیان به جز همسرش وی را ترک کردند. همه اعضای بدن، جز قلب او به بیماری جزام دچار شد.
مردم از حالت او دچار وحشت و تنفر شده و وی را در مزبله ای در بیرون شهر جای دادند. برخی نیز آن را از نوع روماتیسم و دردهای مفصلی دانسته اند. مدت درد و رنج وی نیز 7 یا 18 سال گفته شده است. آن حضرت در این هفت سال تمامی اموال که بسیار بوده است و تمامی اولاد و فرزندان و خانواده و دوستان خود را از دست داد و نیز در بستر بیماری افتاد، به طوری که توان هیچ کاری را نداشت و تنها کسی که او را رسیدگی می کرد و امر امرار معاش وی را عهده دار بود همسرش «رحمة» یا «لیا» بود که تا آخر در کنار او ماند و در واقع باید گفت این زن بهترین شاگرد مکتب صبر و بردباری حضرت ایوب بود که تا پایان به او وفادار ماند همانطوری که شیرینی زندگی را در ابتدا در کنار او بود در تلخی نیز وی را تنها نگذارد که این در واقع رسم رفاقت و آیین همسری است. و در پایان بر اساس مطالب تاریخ که مستند قرآنی نیز دارد خداوند همه نعمتها را به وی برگرداند و ایوب (ع) به همراه همسرش سرافراز از امتحان الهی بیرون آمدند.
ص: 1110
ایوب (ع) در آزمایش عجیب الهی ابلیس به زندگی حضرت ایوب (ع) حسد برد، به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد: «اگر ایوب (ع) این همه شکر نعمت تو را به جا می آورد، از این رو است که زندگی مرفه و وسیعی به او داده ای، ولی اگر نعمت های مادی را از او بگیری، هرگز شکر تو را به جا نمی آورد، اینک (برای امتحان) مرا بر دنیای او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.»
خداوند برای این که این ماجرا سندی برای همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، ابلیس پس از این اجازه به سراغ ایوب (ع) آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری نابود کرد، ولی این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب (ع) نکاست، بلکه شکر او افزون گردید. ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب (ع) مسلط شود، این اجازه به او داده شد. ابلیس همه زراعت ایوب (ع) را آتش زد، و گوسفندان او را نابود کرد، ولی ایوب نه تنها ناشکری نکرد، بلکه بر حمد و شکرش افزوده شد. سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب (ع) مسلط شود، و باعث بیماری شدید او گردد، خداوند به او اجازه داد، شیطان آن چنان ایوب (ع) را بیمار کرد که از شدت بیماری و جراحت، توان حرکت را نداشت، بی آنکه کمترین خللی به عقل و درک او برسد، خلاصه نعمتها یکی پس از دیگری از ایوب (ع) گرفته می شد، ولی در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا می رفت.
ص: 1111
در بعضی از تواریخ، ماجرای گرفتاری ایوب (ع) به بلاها، چنین ترسیم شده است. روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکی از غلامان ایوب (ع) آمد و گفت: «جماعتی از اشرار، غلامان تو را کشتند، و گاوها را که به آنها سپرده بودی به غارت بردند.» هنوز سخن او تمام نشده بود که غلام دیگر رسید و گفت: «ای ایوب! آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید.» در این گفتگو بودند که غلام سومی آمد و گفت: «گروهی از سواران کلدانی و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند.» در این هنگام مردی گریبان چاک زده، خاک بر سر می ریخت و با شتاب نزد ایوب (ع) آمد و گفت: «ای ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند.» حضرت ایوب همه این اخبار را شنید، ولی با کمال مقاومت، صبر و تحمل کرد، حتی ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض کرد: «ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوی تو می آیم، پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی. بنابراین به هر چه تو بخواهی خشنودم.»
ایوب (ع) به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیماری بسیار سختی دچار گردید که قدرت حرکت نداشت، هفت یا هفده سال با این وضع گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود. او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام «رحمه» وفادار باقی ماند. رنج و بیماری او هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار نارضایتی نکرد. زبان حالش به خدا این بود: «تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا.»
ص: 1112
تلاشهای رحمه همسر با وفای ایوب (ع) همان گونه که ایوب (ع) در مدت طولانی هفت یا هفده سال بیماری و بلازدگی شدید، صبر و شکر نمود، همسر با وفای او، رحمه (دختر افراهیم بن یوسف، یا دختر یعقوب یا...) نیز در این جهت همتای ایوب بود و صبر و شکر می نمود، او از خانه بیرون می رفت و برای مردم در خانه ها کار می کرد، و از مزد کارش هزینه ساده زندگی ایوب (ع) را تأمین می نمود و از ایوب پرستاری می کرد. (بحار، ج 12، ص 354)
ترفند ابلیس
ابلیس از هر طریقی وارد شد نتوانست ایوب (ع) را فریب دهد، بلکه او را می دید که در سخت ترین بلاها، شکر و سپاس الهی به جا می آورد، فریادی کشید و فرزندان خود را به نزدش جمع کرد، همه شیطان ها نزد ابلیس اجتماع کردند، آنها ابلیس را محزون یافتند، پرسیدند: «چرا اندوهگین هستی؟» ابلیس گفت: «این عبد (ایوب) مرا خسته و عاجز کرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و فرزندش مسلط کرد، اموال و فرزندانش را نابود کردم، ولی او همواره شکر و سپاس الهی می نمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط کند، خداوند چنین قدرتی به من داد، سراسر بدن او را بیمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عین حال هم چنان با صبر و تحمل شکر خدا می کند. از شما می پرسم چه کنم؟ درمانده شده ام. طریق گمراهی ایوب را به من نشان دهید.»
فرزندان شیطان گفتند: «آن همه مکر و نیرنگی که در گذشته برای گمراهی مردم داشتی کجا رفت؟ با همانها او را گمراه کن.» ابلیس گفت: «همه آن نیرنگها را به کار زده ام، ولی نتیجه نگرفته ام، اینک با شما مشورت می کنم چه کنم؟» فرزندان شیطان گفتند: «وقتی که آدم (ع) را فریب دادی و او را از بهشت بیرون نمودی، از چه راه وارد شدی؟» ابلیس گفت: «از طریق همسرش حوا وارد شدم.» فرزندان شیطان گفتند: «اکنون نیز از طریق همسر ایوب (ع) اقدام کن، زیرا جز همسرش کسی نزد او نمی رود، و او نمی تواند از همسرش نافرمانی کند.» ابلیس گفت: «راست می گویید، راه صحیح همین است.»
ص: 1113
ابلیس به صورت مردی ناشناس نزد همسر ایوب (ع) آمد و گفت: «حال همسرت ایوب چگونه است؟» رحمه گفت: «گرفتار بلاها و بیماری است.» ابلیس او را آن چنان به وسوسه انداخت که او بی تاب گردید، در این هنگام ابلیس بزغاله ای را به رحمه داد و گفت: «این بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح کن و از گوشتش غذا فراهم کن به ایوب بده بخورد، تا شفا یابد.» رحمه نزد شوهرش ایوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتاری گفت: «این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از غذای آن بخوری و شفا یابی و همه نعمتهای از دست رفته به جای خود برگردد.» ایوب: «وای بر تو، دشمن خدا نزد تو آمده و می خواهد از این راه تو را گمراه سازد و تو فریب او را خورده ای، آیا آن همه مال و ثروت و فرزند را چه کسی به ما داد؟» رحمه: «خداوند داد.» ایوب: «چند سال ما از آن همه نعمت ها بهره مند شدیم؟» رحمه: «هشتاد سال.» ایوب: «چند سال است خداوند ما را به این بلا مبتلا نموده است؟» رحمه: «هفت سال و چند ماه.» ایوب: «وای بر تو، رعایت عدالت نمی کنی و انصاف را مراعات نخواهی کرد، مگر این که معادل هشتاد سال نعمت، هشتاد سال در بلا باشیم. سوگند به خدا اگر خداوند مرا شفا دهد، به جرم این کار تو که می خواهی گوسفندی را به نام غیر خدا ذبح کنم و غذای حرام به من بدهی، صد تازیانه به تو خواهم زد، از این پس از من دور شو، تا تو را نبینم.»
ص: 1114
آری ابلیس می خواست با غذای حرام، ایوب (ع) را گمراه کند، ولی ایوب این چنین در برابر القائات ابلیس، حرکت انقلابی نمود. رحمه از ایوب (ع) دور شد، وقتی که ایوب خود را تنها یافت و هیچ گونه غذا و آب و همدم در نزد خود ندید به سجده افتاد و گفت: «رب أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ پروردگارا! بد حالی و مشکلات به من رو آورده و تو مهربانترین مهربانان هستی.» (انبیاء/ 83) در این هنگام دعای ایوب (ع) به استجابت رسید و بلاها رفع شد و نعمتها جایگزین آنها گردید. (مضمون آیه 83 سوره انبیاء)
مدت بیماری ایوب (ع) بعضی می گویند ناراحتی در رنج و بیماری او هفت سال و به روایتی هیجده سال طول کشید و کار به جایی رسید که حتی نزدیکترین یاران و اصحابش او را ترک کردند و تنها همسرش بود که در وفاداری نسبت به ایوب استقامت به خرج داد. وی ضمن پرستاری از ایوب جهت تحصیل آب و غذا و دارو دوا، خدمتکاری بعضی خانواده ها را می کرد تا اینکه روزی در خانه ای کار می کرد که می خواستند دختر خود را شوهر دهند از همسر ایوب خواستند که «مقداری از گیسوانت را به دختر ما بده تا به تو در خانه مان کار بدهیم.» و او به ناچار چنین کرد در این حال شیطان نزد ایوب آمد و از این مطلب خبر داد و نسبت زشتی به همسر ایوب داد و گفت «به خاطر این کار زشت گیسوی او را بریده اند.» ایوب که غیرت الله بود سوگند یاد کرد که اگر آمد و گیسوانش بریده شده بود صد تازیانه به او می زنم، وقتی همسرش آمد و واقعیت را دید خطاب به خداوند گفت «انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب؛ آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.» (ص/ 41) این (نصب و عذاب) ظاهرا همین خبری است که شیطان به ایوب داده بود و طاقت او تمام شد و چنین فرمود.
ص: 1115
علت و سبب بلاهای و گرفتاریهای حضرت ایوب
درباره سبب گرفتاری و بیماری ایوب نیز مطالبی گفته شده که با چالش جدی روبروست؛ گاهی سبب آن را پناه بردن ایوب به فرعون بر اثر قحطی در سرزمین شام گفته اند و اینکه در حضور فرعون به اعمال او اعتراض نکرده است.این افراد بر آنند که آیه 41 سوره ص: «واذکر عبدنا ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الشیط_ن بنصب و عذاب؛ و بنده ی ما ایوب را یادآور، آن گاه که پروردگارش را ندا داد که: شیطان مرا به رنجوری و عذاب افکنده است.» تأیید بر این است که او مرتکب گناه ترک امر به معروف و نهی از منکر شده؛ زیرا عذاب، جزای گناه است. گاهی هم یاری نکردن مظلومی که از وی یاری جسته بود یا مغرور شدن وی به مال فراوان را سبب گرفتاریش گفته اند؛ اما افزون بر معتزله دانشمندان و مفسران شیعه نیز این دسته گزارشها را برنتابیده و آن را بر گرفته از تورات و اسرائیلیات دانسته اند که از طریق وهب بن منبه و کعب الاحبار به منابع اسلامی وارد شده است.
چالش یاد شده بر این دیدگاه کلامی استوار است که انبیا چون مرجع و هدایتگر مردم اند، هرگز به بیماری نفرت انگیز دچار نمی شوند و نیز پناه بردن به فرعون، یاری نکردن مظلوم، غرور و ترک امر به معروف و نهی از منکر با عصمت آنان سازگار نیست، هرچند برخی در توجیه گزارش های یاد شده، بیماری ایوب را مربوط به پیش از نبوت وی دانسته اند. از سویی هیچ دلیلی هم وجود ندارد که بیماری و گرفتاریهای ایوب پیامد گناه او باشد و واژه «عذاب» در آیه 41 سوره ص: «انی مسنی الشیط_ن بنصب و عذاب؛ شیطان مرا به رنجوری و عذاب افکنده است.» نیز به معنای مجازات نیست، بلکه به معنای درد و رنج و ضرر است، بر خلاف واژه «عقاب» که همواره به معنای مجازات است.
ص: 1116
احادیث اسلامی نیز گزارشهای یاد شده را رد می کند. در روایتی از امام صادق (ع) ساحت انبیا منزه از گناه دانسته و ابتلای ایوب به بوی بد، کریه شدن چهره، جاری شدن خون و چرکابه از بدن و تنفر مردم از وی نفی شده است. بر اساس این روایت دوری مردم از وی به سبب فقر و ناتوانی ظاهریش بود. در این روایت آمده کسی از امام صادق سؤال کرد: «بلائی که دامنگیر ایوب شد برای چه بود؟» (شاید فکر می کرد کار خلافی از او سر زده بود که خداوند او را مبتلا ساخت). امام در پاسخ او جواب مشروحی فرمود که خلاصه اش چنین است: «ایوب به خاطر کفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد، بلکه به عکس به خاطر شکر نعمت بود، زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایوب را شاکر می بینی به خاطر نعمت فراوانی است که به او داده ای، مسلما اگر این نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شکرگزاری نخواهد بود! خداوند برای اینکه اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگویی برای جهانیان قرار دهد که به هنگام 'نعمت' و 'رنج' هر دو شاکر و صابر باشند به شیطان اجازه داد که بر دنیای او مسلط گردد. شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، و آفات و بلاها در مدت کوتاهی آنها را از میان برد، ولی نه تنها از مقام شکر ایوب کاسته نشد بلکه افزوده گشت!
او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد، و آن چنان بیمار شود که از شدت درد و رنجوری به خود بپیچد و اسیر و زندانی بستر گردد. این نیز از مقام شکر او چیزی نکاست. ولی جریانی پیش آمد که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحه دار ساخت، و آن اینکه جمعی از راهبان بنی اسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهی کرده ای که به این عذاب الیم گرفتار شده ای؟! ایوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند که خلافی در کار نبوده، همیشه در طاعت الهی کوشا بوده ام، و هر لقمه غذایی خوردم یتیم و بینوایی بر سر سفره من حاضر بوده. درست است که ایوب از این شماتت دوستان بیش از هر مصیبت دیگری ناراحت شد، ولی باز رشته صبر را از کف نداد، و آب زلال شکر را به کفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و جمله های بالا را بیان نمود، و چون از عهده امتحانات الهی به خوبی برآمده بود خداوند درهای رحمتش را بار دیگر به روی این بنده صابر و شکیبا گشود، و نعمتهای از دست رفته را یکی پس از دیگری و حتی بیش از آن را به او ارزانی داشت، تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبایی و شکر را دریابند.»
ص: 1117
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 295
سایت اندیشه قم- مقاله ماجرای زندگی ایوب (ع) و مقاله ایوب (ع) در آزمایش عجیب الهی
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله ایوب
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 318- 319
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 3 صفحه 447 و 448
حسین عماد زاده- تاریخ انبیاء- صفحه 455، 460
صدرالدین بلاغی- قصص قرآن- صفحه 207_209
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) داستان تاریخی قرآن آزمایش الهی رنج شیطان صبر
پندها و درس های مهم داستان ایوب (ع)
در بررسی داستان حضرت ایوب (ع) با اینکه مجموع سرگذشت این پیامبر شکیبا تنها در چهار آیه سوره (ص) آمده، اما همین مقدار که قرآن بیان داشته الهام بخش حقایق مهمی است:
الف: آزمون الهی آن قدر وسیع و گسترده است که حتی انبیاء بزرگ با شدیدترین و سخت ترین آزمایش ها آزموده می شوند، چرا که طبیعت زندگی این جهان بر این اساس گذارده شده و اصولا بدون آزمایش های سخت استعدادهای نهفته انسان ها شکوفا نمی شود.
ب: 'فرج بعد از شدت' نکته دیگری است که در این ماجرا نهفته است هنگامی که امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار می دهد، نه تنها نباید مأیوس و نومید گشت، بلکه باید آن را نشانه و مقدمه ای بر گشوده شدن درهای رحمت الهی دانست، چنان که امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید: «عند تناهی الشدة تکون الفرجة، و عند تضایق حلق البلاء یکون الرخاء؛ به هنگامی که سختی ها به اوج خود می رسد فرج نزدیک است، و هنگامی که حلقه های بلا تنگ تر می شود راحتی و آسودگی فرا می رسد.»
ص: 1118
ج: از این ماجرا به خوبی بعضی از فلسفه های بلاها و حوادث سخت زندگی روشن می شود، و به آنها که وجود آفات و بلاها را ماده نقضی بر ضد برهان نظم در بحث توحید می شمرند پاسخ می دهد، که وجود این حوادث سخت گاه در زندگی انسان ها از پیامبران بزرگ خدا گرفته، تا افراد عادی یک ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمایش و شکوفا شدن استعدادهای نهفته و بالآخره تکامل وجود انسان. لذا در بعضی از روایات اسلامی از امام صادق (ع) آمده است: «ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الذی یلونهم الامثل فالامثل؛ بیش از همه مردم پیامبران الهی گرفتار حوادث سخت می شوند، سپس کسانی که پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصیت و مقامشان.» و نیز از همان امام بزرگوار (ع) نقل شده که فرمود: «ان فی الجنة منزلة لا یبلغها عبد الا بالابتلاء؛ در بهشت مقامی هست که هیچکس به آن نمی رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاری هایی که پیدا می کند.»
د: این ماجرا درس شکیبایی به همه مؤمنان راستین در تمام طول زندگی می دهد، همان صبر و شکیبایی که سرانجامش پیروزی در تمام زمینه هاست و نتیجه اش داشتن 'مقام محمود' و 'منزلت والا' در پیشگاه پروردگار است.
ه: آزمونی که برای یک انسان پیش می آید در عین حال آزمونی است برای دوستان و اطرافیان او، تا میزان صداقت و دوستی آنها به محک زده شود که تا چه حد وفادارند، ایوب هنگامی که اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نیز خسته و پراکنده شدند و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند و دیدیم که رنج ایوب از زبان آنها بیش از هر رنج دیگر بود، چرا که طبق مثل معروف زخم های نیزه و شمشیر التیام می یابد، ولی زخمی که زبان بر دل می زند التیام پذیر نیست!
ص: 1119
و: دوستان خدا کسانی نیستند که تنها به هنگام روی آوردن نعمت به یاد او باشند، دوستان واقعی کسانی هستند که در 'سراء' و 'ضراء' در بلا و نعمت، در بیماری و عافیت و در فقر و غنا به یاد او باشند، و دگرگونی های زندگی مادی ایمان و افکار آنها را دگرگون نسازد. امیر مؤمنان علی (ع) در آن خطبه غرا و پر شوری که در اوصاف پرهیزگاران بیش از یک صد صفت برای متقین برشمرد، یکی از اوصاف مهمشان را این می شمرد: «نزلت انفسهم منهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخاء؛ روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسایش و آرامش است» (و تحولات زندگی آنها را دگرگون نمی سازد.)
ز: این ماجرا بار دیگر این حقیقت را تأکید می کند نه از دست رفتن امکانات مادی و روی آوردن مصائب و مشکلات و فقر دلیل بر بی لطفی خداوند نسبت به انسان است و نه داشتن امکانات مادی دلیل بر دوری از ساحت قرب پروردگار، بلکه انسان می تواند با داشتن همه این امکانات بنده خاص او باشد، مشروط بر اینکه اسیر مال و مقام و فرزند نگردد و با از دست دادن آن زمام صبر از دست ندهد.
صبر بر گرفتاری
در داستان ایوب (ع) می خوانیم که خداوند وی را به بیماری مبتلا ساخت و او از خدای خویش تقاضا کرد تا بیماری اش را برطرف کند و خداوند با لطف خود بیماری آن حضرت را بهبودی بخشید و پس از صبر و بردباری وی، اموال و دارایی او را چند برابر گرداند. همه این امور درسی آموزنده برای مؤمنین است که در گرفتاری ها و مصایب و مشکلات، ایوب (ع) را سرمشق خود قرار دهند؛ زیرا انبیا و پیامبران نیز به رنج و مصیبت گرفتار می شدند، بلکه آن گونه که رسول اکرم (ص) می فرماید: پیامبران بیش از مردم دیگر با دشواری و مشکلات دست و پنجه نرم می کردند: «أشد الناس بلاء الأنبیاء ثم الصالحون ثم الأمثل فالأمثل یبتلی الرجل علی حب دینه فإن کان فی دینه صلابة زید فی بلائه؛ پیامبران بیش از مردم مورد گرفتاری واقع می شوند و سپس صالحان و بعد از آنها هر فرد شایسته تر. هر فردی به جهت علاقه به دین خود گرفتار می شود.» بنابراین، هر چه به دین و آیین خود پایبندتر باشد گرفتاری او نیز بیشتر است. از این سخن برای ما روشن می شود که رنج و مصیبت، دلیل بر شقاوت فرد نیست، چه این که در این جهان، سعادت و شقاوت بر راحتی و رنج مترتب نیستند. زیرا دنیا جای پاداش نیست، بلکه محل امتحان و مزرعه آخرت است، و سرانجام صبر و شکیبایی، دادن پاداش نیک و احسان بیشتر است، چون ایوب (ع) آن گاه که به از دست دادن اموال و اولاد و ابتلای به بیماری مورد امتحان قرار گرفت، صبر پیشه کرد و خدا را سپاس گفت و رحمت الهی شامل حال وی گشت، سلامتی و عافیت او را بدو باز گرداند و چندین برابر به او مال و دارایی عنایت کرد. از این رو، خداوند در ادامه ماجرای ایوب (ع) می فرماید: «وذکری للعابدین؛ و تذکری برای خداپرستان باشد.»(انبیاء/ 84) این ماجرا یادآوری باشد برای عبادت کنندگان» تا همانند او صبر و شکیبایی کنند و همان گونه که او در دنیا و آخرت ثواب دریافت کرد، آنها نیز به ثواب الهی نایل آیند؛ زیرا آنان هنگامی که بلا و گرفتاری ایوب (ع) و صبر او را، که برترین فرد زمان خود بود، به یاد آرند، خویشتن را برای صبر و بردباری در دشواری های دنیا آماده می سازند. علاوه بر این که صبر و شکیبایی از اخلاق پیامبران و سلاح پرهیزکاران و اصلاح طلبان است و هیچ پیامبر یا رهبر و یا فرد مصلحی جز با صبر و شکیبایی به پیروزی و موفقیت دست نیافته است. قرآن به صبر و شکیبایی و ستودن آن، عنایت خاصی داشته و ارزش صبر را بسیار و صبر پیشگان را مدح و ستایشی فرموده که بالاتر از آن ستایشی نیست و نزدیک به هفتاد مورد صبر را بیان کرده و هیچ فضیلتی در قرآن به اندازه صبر، از آن یاد نشده است. رسول اکرم (ص) نیز سفارش به صبر فرمود: «الصبر نصف الإیمان». هم چنین فرمود: «و من یتصبر یصبره الله و ما اعطی احد عطاء خیرا و أوسع من الصبر؛ کسی که شکیبایی کند، خداوند او را ثابت قدم نگه می دارد و به هیچ کس پاداشی بهتر و برتر از صبر داده نشده است» و از کلمات جامعی که نزد اعراب مشهور است این است که، «الصبر مطیة النصر؛ صبر و شکیبایی مرکب پیروزی و موفقیت است»
ص: 1120
پناه بردن به خدا
در سرگذشت ایوب (ع) در مورد پناه بردن به خداوند، به واسطه تضرع و زاری به درگاه او، درس آموزنده ای برای ما وجود دارد، همان گونه که ایوب (ع) در پیشگاه خداوند تضرع و زاری نمود و خدا را با نام های نکو و صفات برجسته اش یاد کرد تا گرفتاری های او را برطرف سازد.
مداوا
از این داستان، درس لزوم مداوا نیز استفاده می شود؛ زیرا خداوند بدو دستور داد تا خود را در آبی که از زیر پایش جوشید، شستشو داده و از آن بیاشامد، در حالی که خداوند قادر بود او را شفا و بهبودی بخشد، بی آن که او را به استفاده از این وسیله، فرمان دهد.
مهربانی با همسر
هم چنین از ماجرای حضرت ایوب (ع) می آموزیم که به همسر باید مهربانی کرد زیرا ایوب (ع) در حال بی نیازی و عافیت، به همسرش مهربان بود و همسرش نیز در ایام درد و رنج و گرفتاری ایوب، به خوبی از او مراقبت کرد ولی اشتباهاتی از همسرش سر زده بود که در پی آنها ایوب (ع) سوگند خورد او را تنبیه کند، اما خداوند به وی فرمان داد به جهت حق همسری با وی، می تواند با کفاره ای سهل و آسان سوگند خود را بشکند.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه جلد 19- صفحه 301-303
سایت بلاغ- همراه با پیامبران در قرآن
کلی__د واژه ه__ا
حضرت ایوب (ع) آزمایش الهی صبر تقرب به خدا
ص: 1121
ایوب ایوب نامی است عبری که ایبوب و یوباب نیز خوانده شده است. برخی آن را به احتمال برگرفته از ریشه عبری ایبوب به معنای گریه یا از ایبت به معنای ندبه دانسته اند؛ برخی شارحان تورات آن را در اصل عربی و ترجمه شده به عبری دانسته و گفته اند: این واژه به آیب در عربی به معنای بازگشت کننده به سوی خدا نزدیک است. این معنا با وصف «اواب» که برای ایوب در آیه 34 ص آمده، سازگار است. برخی دیگر آن را برگرفته از آب یؤوب و به معنای کسی می دانند که سلامتی و مال و خانواده خود را باز یافته است. نام حضرت ایوب (ع) چهار بار به عنوان یکی از پیامبران و بندگان صالح خدا ذکر شده است (نساء/ 163؛ انعام/ 84؛ انبیاء/ 83؛ ص/ 41) حضرت ایوب (ع) فرزند موص بن رازج ابن عیص بن اسحاق بن ابراهیم (ع) و بعضی گفته اند فرزند موص بن روعیل بن عیص بود. آن جناب متولد 3642 بعد از هبوط آدم (ع) می باشد، و دارای هفت پسر و سه دختر بود.
نسب ایوب مورد اختلاف است؛ مشهور نسب شناسان جد ششم وی را ابراهیم (ع) دانسته اند،خداوند در مورد اصل و نسب حضرت ایوب می فرماید: «و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین؛ و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم، و فرزندان او، داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت کردیم) این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (انعام/ 84)
ص: 1122
در صورتی که ضمیر «ذریته» در آیه 84 انعام: «و من ذریته داود و سلیم_ن و ایوب» به ابراهیم بازگردانده شود این نظر به واقع نزدیک تر است؛ اما بر اساس گفته برخی که پدر ایوب را از مؤمنان به ابراهیم و مادرش را از فرزندان لوط دانسته اند وی از معاصران حضرت ابراهیم است؛ نه از نوادگان ندیده او. البته این با دیدگاه مشهور که جد ششم وی را ابراهیم دانسته اند مخالف است. درباره زمان زیست ایوب احتمالهایی از جمله معاصر بودن با موسی، یعقوب، سلیمان و یوسف وجود دارد. با توجه به اینکه بیشتر مورخان و مفسران ایوب را از طریق عیص بن اسحاق، به ابراهیم منسوب می دانند، وی از پیامبران بنی اسرائیل نیست، زیرا آنان فرزندان یعقوب، برادر عیص بودند.
اشاره به اصل و نسب حضرت ایوب در آیه می فرماید به ابراهیم فرزندانی به نام اسحاق و یعقوب دادیم که البته یعقوب فرزند اسحاق و نبه حضرت ابراهیم است و سپس اشاره می کند به ذریه ابراهیم (ع) (بنابر قولی) و یا ذریه نوح (ع) (بنابر قول دیگر) که عبارتند از داود و سلیمان و ایوب. یوسف و موسی و هارون. بنابراین حضرت ایوب (ع) طبق آیه شریفه یا از ذریه نوح (ع) و یا ذریه ابراهیم (ع) است. بنابر این از آیه شریفه اصل و نسب حضرت ایوب (ع) مشخص می شود که آن جناب یا از ذریه نوح (ع) و یا از ذریه ابراهیم (ع) است. گرچه طبق بعضی از روایات، ایوب از نوادگان یکی از مؤمنان به حضرت ابراهیم (ع) بود ولی از آیه 84 انعام استفاده می شود که او از نواده های حضرت ابراهیم (ع) یا حضرت نوح (ع) می باشد. علامه طبرسی در مجمع البیان، سلسله نسب حضرت ایوب (ع) را چنین ذکر نموده: «ایوب بن اموص بن رازج بن روم بن عیصا بن اسحاق بن ابراهیم (ع)» بنابراین ایوب با پنج واسطه به حضرت ابراهیم (ع) می رسد. و از سوی دیگر مادر ایوب (ع)، از نواده های حضرت لوط (ع) بود. به نقل بعضی، رحمه دختر افراهیم بن یوسف (ع) بود، و به نقل دیگر دختر یعقوب (ع) بود. (بحار، ج 12، ص 352 و 353) و در بعضی از عبارات به جای رحمه، رحیمه آمده است. (ارشاد القلوب، ج 1، ص 336) حضرت ایوب (ع) بنابر نقلی اهل روم بوده است.
ص: 1123
مدت عمر حضرت ایوب حضرت ایوب (ع) در سرزمین جابیه، یکی از نقاط معروف شام چشم به جهان گشود، و پس از بلوغ، از طرف خداوند به پیامبری مبعوث گردید تا مردم آن سرزمین را از بت پرستی و فساد به سوی خداپرستی و عدالت بکشاند، او 93 سال عمر کرد. در مورد طول عمر آن جناب گفته اند 93 سال عمر کرد. و بعضی گفته اند 226 سال بدین بیان که 73 سال داشت که مبتلاء به امتحان شد و هفت سال و هفت ماه و هفت و روز در حال امتحان بود و پس از بهبودی 146 سال نیز زندگی نمود. آن حضرت هفده سال مردم آن سرزمین را به سوی خدای یکتا دعوت کرد، هیچ کس جز سه نفر، به او ایمان نیاوردند. به نقل تورات پس از آنکه خداوند ثروت و فرزندان ایوب را به وی باز گرداند 140 سال زندگی کرد و با 4 نسل بعد از خود زیست. عمر او را جمعا 200 سال دانسته اند. وی در کنار همان چشمه ای که با شست و شوی بدنش در آن بهبودی یافته بود مدفون شد.
همسر ایوب (ع) برخی ذکر نموده اند که ایوب (ع) همسر با ایمان و بسیار مهربانی به نام «رحمه» داشت که در سخت ترین شرایط، به ایوب (ع) خدمت کرد، و نسبت به او وفاداری نمود. همچنین گفته اند نام همسر آن جناب رحمة دختر افراهیم بن یوسف که مادرش از فرزندان حضرت لوط بود، و بعضی گفته اند لیا دختر یعقوب بن اسحاق بود. در قرآن هیچ نامی از همسر ایوب برده نشده؛ اما در تفسیر آیه 44 سوره ص: «و خذ بیدک ضغث_ا فاضرب به و لا تحنث؛ [و به او گفتیم برای وفا به سوگند:] یک دسته ای ترکه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشکن. همانا ما او را صبور یافتیم. چه نیکو بنده ای بود! به راستی او بسیار [به سوی خدا] بازگشت کننده بود.»
ص: 1124
نقلها و گفته های بسیاری درباره همسر ایوب در تاریخ به جای مانده است که نمی توان همه آنها را پذیرفت. وی تنها کسی از اهل و اطرافیانش بود که ایوب را ترک نکرد، بلکه در همه سختیها و هنگام درد و رنج و مصیبت همگام با همسرش صبر کرد. در این باره گفته اند همسر ایوب برای تأمین هزینه زندگی و غذای ایوب دسته ای از موی زیبای خود را به شخصی داد که آن ابلیس بود و چون ایوب از ماجرا باخبر شد او را سرزنش و سوگند یاد کرد که اگر بهبودی بیابد 100 تازیانه به او بزند و پس از بهبودی، خداوند به او فرمود: برای آنکه سوگند خود را رعایت کرده باشد دسته ای از گیاه یا خوشه گندم را بگیرد و یک بار به او بزند. علتهای دیگری نیز برای سوگند او گفته اند؛ از جمله اینکه چون دوران مصیبت و سختیها به طول انجامید همسرش قدری بی صبری کرد و ایوب از آن ناراحت و دل آزرده شد؛ اما هیچ یک از این مطالب مستند نیست.
ایوب (ع) غرق در نعمتهای الهی
گرچه ایوب (ع) چندان در هدایت قوم خود توفیق نیافت، ولی خودسازی و صبر و استقامت او، همواره در تاریخ درس مقاومت و خودسازی به انسانها آموخته و می آموزد، و موجب نجات انسانها می شود. حضرت ایوب (ع) بر اثر دامداری، دارای گوسفندان و شترها و گاوهای بسیار شد، و ثروت کلانی به دست آورد، به علاوه در توسعه کشاورزی کوشید، و دارای مزارع، باغها، ساربانان، چوپانان، غلامان و فرزندان بسیار گردید. ولی همه تلاشهایش بر اساس عدالت بود، حقوق الهی و حقوق مردم را ادا می کرد، و همواره نعمت های الهی را شکر می نمود، و هرگز امور مادی او را از عبادت الهی باز نداشت، اگر در انجام دو کار ناگزیر می شد، آن را که برای بدنش دشوارتر و خشن تر بود برمی گزید، و همواره در کنار سفره اش یتیمان حاضر بودند. بعضی نوشته اند ایوب (ع) هفت پسر و سه دختر داشت، و دارای شش هزار شتر و چهارده هزار گوسفند، و هزار جفت گاو و هزار الاغ بود. کوتاه سخن آن که در میان انواع نعمتهای الهی از مادی و معنوی قرار داشت، و همواره شکر و سپاس الهی می گفت، و به عبادت خدا اشتغال داشت، و به مستمندان رسیدگی می کرد، و آن چه از وظایف و مسؤولیت های دینی و انسانی بود، همه را به گونه شایسته انجام می داد.
ص: 1125
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 صفحه 330
حسین عمادزاده- تاریخ انبیاء عماد زاده- صفحه 453- 455
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 3 صفحه 445- 446
سایت اندیشه قم- مقاله ماجرای زندگی ایوب (ع)
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله ایوب
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) نسب قرآن تاریخ ویژگی های پیامبران صبر
حضرت ایوب (ع) حضرت ایوب (ع) از نسل ابراهیم (ع) است. مادرش دختر لوط (ع) و همسرش «لیا» دختر یعقوب بود. نیز گفته اند «رحمه» دختر افرائیم بود و گفته شده، دختر منشا بن یوسف بن یعقوب بوده است. طبری می گوید: «حضرت ایوب هنگام وفات 93 سال داشت.» و برخی آن را بیشتر ذکر کرده اند و ابن عباس گفته است: «بدین جهت او را ایوب گفتند که وی در همه حالات با خدای خویش در راز و نیاز بود.»
آزمایش ایوب ایوب (ع) یکی از پیامبرانی است که قرآن نبوت و پیامبری آنها را بیان کرده است. خدای متعال خطاب به پیامبر خود حضرت محمد (ص) می فرماید: «إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و النبیین من بعده و أوحینا إلی إبراهیم و إسمعیل و إسحق و یعقوب و الأسباط و عیسی و أیوب؛ همان گونه که به نوح و پبامبران بعد از او وحی کردیم، به تو نیز وحی نمودیم و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و أسباط و عیسی و ایوب نیز وحی کردیم.» (نساء/ 163) ایوب (ع) بسیار با تقوا و به مستمندان مهربان بود و از بیوه زنان و یتیمان دستگیری می کرد و فردی میهمان نواز بود. آن حضرت قوم خود را به پرستش خدای یکتا دعوت می نمود. مورخان می نویسند، حضرت ایوب (ع) صاحب اموال و دارایی فراوانی بود، وی انواع چهار پایان و بردگان و گوسفندان و زمین های وسیعی را در سرزمین «بثینه» از منطقه حوران... در اختیار داشت و از نعمت فرزندان و اولاد فراوان برخوردار بود.
ص: 1126
همه اینها از او گرفته شد و به انواع بیماری ها مبتلا گشت و جز قلب و زبانش که به وسیله آنها ذکر خدای عز و جل می گفت، عضو سالم دیگری برایش باقی نمانده بود. وی در همه این مشکلات شکیبا و سپاسگزار بود و در شب و روز و صبح و عصر، ذکر و تسبیح خدا را بر زبان داشت. بیماری آن حضرت آن قدر به طول انجامید که کسی با او نشست و برخاست نمی کرد و همنشین، از نزدیک شدن به او بیمناک بود. وی را از شهر خارج کردند و در خرابه ای بیرون شهر افکندند. مردم با او قطع رابطه کردند و هیچ کس، جز همسرش که رعایت حق او نمود و محبت ها و نیکی و احسان وی را نسبت به خود می دانست، کسی با او اظهار مهربانی و محبت نمی کرد. همسرش نزد او رفت و آمد می کرد و بامدادان او را نظافت کرده و کارهای او را انجام می داد، به نحوی که خود رو به ضعف رفت و مال و داراییش اندک شد، به گونه ای که برای مردم کار می کرد و از مزد آن برای شوهرش طعام تهیه می کرد و سنگینی این بار را تحمل می کرد.... او پس از آن همه خوشبختی و وجود مال و دارایی، در مورد از دست دادن مال و دارایی و فرزند و گرفتاری هایی که برای شوهرش به وجود آمد و تنگدستی و فقر و خدمتکاری برای مردم همراه با شوهرش ایوب صبر و شکیبایی پیشه کرد. همه این دشواری ها صبر و سپاس و حمد و ثنای ایوب (ع) را فزونی بخشید، تا آنجا که آن حضرت در صبر و شکیبایی و ناگواری ها و مصیبت ها ضرب المثل شد.
ص: 1127
دانشمندان در مدت گرفتاری حضرت ایوب اختلاف کرده اند گفته شده که سه سال بوده، و قولی نیز هفت سال و چند ماه می داند و برخی آن را هیجده سال نقل کرده اند. منقول است که همسرش به وی گفت: «ای ایوب، اگر از خدای خود بخواهی، گرفتاری تو را رفع خواهد کرد.» در پاسخ گفت: «هفتاد سال سالم زندگی کردم، اگر هفتاد سال هم برای خدا صبر کنم کم است.» گفته اند: هر گاه مصیبتی بر حضرت ایوب (ع) وارد می شد می گفت: «اللهم أنت أخذت و أنت أعطیت». تاریخ نگاران درباره حضرت ایوب داستان های فراوانی نقل کرده اند که اصل آنها را از سفر ایوب و از تفسیری، به نام «هجاده» که یهودیان بر تورات داشته اند گرفته اند، و چون در آن دخل و تصرف شده از دیدگاه دانشمندان بزرگ و مورد اعتماد اسلام قابل قبول نیست. برخی از مفسران، مانند استاد احمد مصطفی مراغی، در مورد نوع بیماری حضرت ایوب (ع) که بدان مبتلا گردید، انتقاد کرده و در تفسیر خود می گوید: «این که گفته اند بیماری ایوب (ع) به اندازه ای بود که مردم از او نفرت داشتند و او را از خانه اش بیرون برده و خارج شهر در خرابه ای جای دادند و جز همسرش، که نزد او رفت و آمد می کرد و برایش آب و غذا می برد، کسی با آن حضرت ارتباط نداشت، همه این مطالب از اسرائیلیات است و باید همه آنها را کذب و دروغ دانست؛ زیرا سند صحیحی که این گفته ها را تأیید کند، در دسترس نیست، وانگهی از جمله شرطهای پیامبری و نبوت این است که نباید در وجود پیامبر، بیماری هایی باشد که مردم را از او متنفر سازد؛ زیرا اگر پیامبر این گونه باشد، نمی تواند با مردم تماس حاصل کرده و احکام و دستورات الهی را بدانان ابلاغ کند.»
ص: 1128
ثنای جمیل خدای تعالی نسبت به آن جناب
خدای تعالی ایوب (ع) را در زمره انبیا و از ذریه ابراهیم شمرده، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده و در سوره «ص» او را صابر، بهترین عبد، و اواب خوانده است.
داستان ایوب (ع) از نظر قرآن در قرآن کریم از داستان آن جناب به جز این نیامده که خدای تعالی او را به ناراحتی جسمی و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وی برگردانید و این کار را به مقتضای رحمت خود کرد، و به این منظور کرد تا سرگذشت او مایه تذکر عابدان باشد.
قرآن، آشکارا بیان می کند که ایوب (ع) به بیماری مبتلا شد و پروردگار خویش را خواند و خداوند دعای او را مستجاب گرداند و بیماری او را برطرف ساخت و اهل او را بدو باز گرداند: «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر وأنت أرحم الراحمین * فاستجبنا له فکشفنا مابه من ضر وآتیناه أهله ومثلهم معهم رحمة من عندنا وذکری للعابدین؛ و آن گاه که ایوب خدای خویش را خواند و عرضه داشت: خدایا، من بیمار گشتم و تو مهربان ترین مهربانانی. دعایش را مستجاب کردیم و بیماری او را بر طرف نمودیم و با لطف خود اهل و فرزندانش را دو چندان دادیم تا یادآوری باشد برای عبادت پیشگان.» (أنبیاء/ 83- 84)
در سوره ص می فرماید: «واذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب* ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب* و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکری لأولی الألباب* و خذ بیدک ضغثا فاضرب به ولا تحنث إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ و یاد آر بنده ما ایوب را آن گاه که پروردگارش را خواند و عرضه داشت: پروردگارا؛ شیطان به من رنج و عذابی سخت رسانیده است. پای بر زمین بزن و در آن آب سرد خود را شستشو کن و از آن بیاشام و با رحمت و لطف خویش اهل و فرزندانش را دو چندان نمودیم تا برای خردمندان یادآوری باشد و دسته ای از چوب های باریک را به دست گیر و به وسیله آن او (زنت) را بزن، تا عهد و سوگندت را نشکنی. ما ایوب را بنده ای شکیبا یافتیم.» (ص/ 41- 44)
ص: 1129
او بنده ای نیکو بوده و پیوسته به درگاه خدا تضرع و زاری می کرد. مقصود از مس شیطان به سختی و گرفتاری، اموری است که شیطان در حال بیماری آن حضرت در وی ایجاد وسوسه می کرد تا گرفتاری را بزرگ جلوه دهد و او را از رحمت خدای خویش مأیوس سازد و از بیماری که به او رسیده اظهار ناراحتی کند، ولی ایوب برای رفع گرفتاری خود به خدا پناه برد و از وی خواست تا بدو توفیق دهد شیطان را دور ساخته و با صبری پسندیده او را رد کند.
خدای متعال نحوه شفا یافتن ایوب (ع) را این گونه بیان می کند: «ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب؛ ای ایوب، با پای خود به زمین بکوب و آن حضرت نیز برای امتثال امر او چنین کرد و به دستور خداوند چشمه ای از آب سرد جوشید، و سپس به او فرمان داد تا خود را در آن چشمه شستشو دهد و از آن بنوشد.» (ص/ 42) و بدین ترتیب خداوند درد و بیماری ظاهری و باطنی آن حضرت را از بین برد. مراغی در تفسیر خود می گوید: «این اشاره به نوع بیماری است که ایوب (ع) بدان مبتلا بوده است و آن بیماری پوستی غیر مسری مانند (اکزما) و خارش بدن و امثال آن بوده که جسم آدمی را به شدت رنج می دهد، ولی بیماری کشنده ای نیست.» چنان که اشاره دارد آن آب از آب های معدنی بوده که برای این نوع بیماری ها سودمند است، چه این که این قبیل آب ها، همان گونه که فایده ظاهری دارد، نوشیدن آن نیز سودمند است، به نحوی که ملاحظه می کنیم در اروپا و مصر و دیگر کشورها، چشمه هایی از این قبیل وجود دارد که در آنها حمام هایی احداث شده و در هوای سرد، به عنوان مکان های بهداشتی تلقی و برای بیماری های پوستی و داخلی از آنها استفاده می شود.
ص: 1130
سوگندشکنی
ایوب (ع) هنگام بیماری خود، وقتی همسرش در انجام کاری تأخیر کرده بود، سوگند خورد اگر بهبودی یابد، صد تازیانه بر او بزند، ولی از آنجا که آن زن خدمات ارزنده ای به آن حضرت انجام داده بود، خداوند به آسان ترین وجهی به ایوب دستور اجرای سوگند داد؛ به این ترتیب که دسته ای کوچک از گیاه و یا ریحان و یا چیز دیگری تهیه نموده و آن را یک بار بر او بزند و این خود، به منزله صد ضربه تازیانه تلقی شود و به این نحو، ایوب (ع) کفاره سوگند خود را ادا کرد. این کار یک نوع گشایش و راه خروج از عهد و پیمان است که خداوند آن را برای تقواپیشگان و فرمانبرداران خود ارائه می دهد، به ویژه در حق همسر شکیبا و راستگو و نیک سرشت حضرت ایوب (ع). و با این فرموده خویش به این مطلب اشاره کرده است: «و خذ بیدک ضغثا فاضرب به ولا تحنث» (ص/ 44)
داستان حضرت ایوب (ع) از نظر روایات در تفسیر قمی آمده که پدرم از ابن فضال، از عبدالله بن بحر، از ابن مسکان، از ابی بصیر، از امام صادق (ع) چنین حدیث کرد که ابو بصیر گفت «از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایی که خدای تعالی ایوب (ع) را در دنیا بدانها مبتلا کرد چه بود، و چرا مبتلایش کرد؟» در جوابم فرمود: «خدای تعالی نعمتی به ایوب ارزانی داشت، و ایوب (ع) همواره شکر آن را به جای می آورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا می رفت. روزی از آسمان متوجه شکر ایوب شد و به وی حسد ورزیده عرضه داشت: 'پروردگارا! ایوب شکر این نعمت که تو به وی ارزانی داشتهای به جای نیاورده، زیرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده، از دنیایی که تو به وی دادهای انفاق کرده، شاهدش هم این است که اگر دنیا را از او بگیری خواهی دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت. پس مرا بر دنیای او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم، آن وقت خواهی دید چگونه لب از شکر فرو می بندد، و دیگر عملی از باب شکر انجام نمی دهد.' از ناحیه عرش به وی خطاب شد که 'من تو را بر مال و اولاد او مسلط کردم، هر چه می خواهی بکن.'»
ص: 1131
امام سپس فرمود: «ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزی نگذشت که تمام اموال و اولاد ایوب از بین رفتند، ولی به جای اینکه ایوب از شکر بازایستد، شکر بیشتری کرد، و حمد خدا زیاده بگفت. ابلیس به خدای تعالی عرضه داشت: 'حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.' خدای تعالی فرمود: 'مسلطت کردم.' ابلیس با همه شیطانهای زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت. باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت. عرضه داشت: 'پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم، خدای تعالی مسلطش کرد.' گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد. ابلیس عرضه داشت: 'خدایا مرا بر بدنش مسلط کن' فرموده 'مسلط کردم که در بدن او به جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرفی بخواهی بکنی.' ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد. مدتی طولانی بدین حال بماند، در همه مدت گرم شکر خدا و حمد او بود، حتی از طول مدت جراحات کرم در زخمهایش افتاد، و او از شکر و حمد خدا باز نمی ایستاد، حتی اگر یکی از کرمها از بدنش می افتاد، آن را به جای خودش برمی گردانید، و می گفت 'به همانجایی برگرد که خدا از آنجا تو را آفرید.' این بار بوی تعفن به بدنش افتاد، و مردم قریه از بوی او متأذی شده، او را به خارج قریه بردند و در مزبله ای افکندند. در این میان خدمتی که از همسر او (که نامش «رحمت» دختر «افراییم» فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم (ع) بود) سرزد. این که دست به کار گدایی زده، هر چه از مردم صدقه می گرفت نزد ایوب می آورد، و از این راه از او پرستاری و پذیرایی می کرد.»
ص: 1132
امام سپس فرمود: «چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نزد عده ای از اصحاب ایوب که راهبان بودند، و در کوهها زندگی می کردند برفت، و به ایشان گفت: 'بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالی از او بپرسیم، و عیادتی از او بکنیم.' اصحاب بر قاطرانی سفید سوار شده، نزد ایوب شدند، همین که به نزدیکی وی رسیدند، قاطران از بوی تعفن آن جناب نفرت کرده، رمیدند. بعضی از آنان به یکدیگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند، و در میان آنان جوانی نورس بود. همگی نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: 'خوبست به ما بگویی که چه گناهی مرتکب شدی؟ شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم، و ما گمان می کنیم این بلایی که تو بدان مبتلا شده ای، و احدی به چنین بلایی مبتلا نشده، به خاطر امری است که تو تاکنون از ما پوشیده می داری.' ایوب (ع) گفت: 'به مقربان پروردگارم سوگند که خود او می داند تا کنون هیچ طعامی نخورده ام، مگر آنکه یتیم و یا ضعیفی با من بوده، و از آن طعام خورده است، و بر سر هیچ دو راهی که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام، مگر آن که آن راهی را انتخاب کرده ام که طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.'
از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت: 'وای بر شما آیا مردی را که پیغمبر خداست سرزنش کردید تا مجبور شد از عبادتهایش که تا کنون پوشیده می داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار کند؟!'
ص: 1133
ایوب در اینجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: 'پروردگارا اگر روزی در محکمه عدل تو راه یابم، و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهایم را فاش می گویم.' ناگهان متوجه ابری شد که تا بالای سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایی برخاست: 'ای ایوب تو هم اکنون در برابر محکمه منی، حجتهای خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هر چند که همیشه نزدیک بوده ام.' ایوب (ع) عرضه داشت: 'پروردگارا! تو می دانی که هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکی از دیگری دشوارتر، مگر آن که من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کرده ام، پروردگارا آیا تو را حمد و شکر نگفتم؟ و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم؟!' بار دیگر از ابر صدا برخاست، صدایی که با ده هزار زبان سخن می گفت، بدین مضمون که 'ای ایوب! چه کسی تو را به این پایه از بندگی خدا رسانید؟ در حالی که سایر مردم از آن غافل و محرومند؟ چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جاری ساخت، در حالی که سایر مردم از آن غافلند. ای ایوب! آیا بر خدا منت می نهی، به چیزی که خود منت خداست بر تو؟'»
امام می فرماید: «در اینجا ایوب مشتی خاک برداشت و در دهان خود ریخت، و عرضه داشت: 'پروردگارا منت همگی از تو است و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی.' پس خدای عز و جل فرشته ای بر او نازل کرد، و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد، و چشمه آبی جاری شد، و ایوب را با آن آب بشست، و تمامی زخمهایش بهبودی یافته دارای بدنی شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد و خدا پیرامونش باغی سبز و خرم برویانید و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وی برگردانید، و آن فرشته را مونسش کرد تا با او بنشیند و گفتگو کند.
ص: 1134
در این میان همسرش از راه رسید، در حالی که پاره نانی همراه داشت، از دور نظر به مزبله ایوب افکند، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جای یک نفر دو نفر در آنجا نشسته اند، از همان دور بگریست که 'ای ایوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند؟' ایوب صدا زد، 'این منم، نزدیک بیا' همسرش نزدیک آمد، و چون او را دید که خدا همه چیز را به او برگردانیده، به سجده شکر افتاد. در سجده نظر ایوب به گیسوان همسرش افتاد که بریده شده، و جریان از این قرار بود که او نزد مردم می رفت تا صدقه ای بگیرد، و طعامی برای ایوب تحصیل کند و چون گیسوانی زیبا داشت، بدو گفتند: 'ما طعام به تو می دهیم به شرطی که گیسوانت را به ما بفروشی.' «رحمت» از روی اضطرار و ناچاری و به منظور این که همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت. ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینکه از جریان بپرسد سوگند خورد که صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب (ع) در اندوه شد که این چه سوگندی بود که من خوردم، پس خدای عز و جل بدو وحی کرد: 'و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث؛ یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تا سوگند خود را نشکسته باشی.' (ص/ 44) او نیز یک مشت شاخه که مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد.»
ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده است. و از وهب روایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده. و این روایت (به طوری که ملاحظه گردید) ابتلای ایوب را به نحوی بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسی است، و البته روایات دیگری هم مؤید این روایات هست، ولی از سوی دیگر از ائمه اهل بیت (ع) روایاتی رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار می کند و ان شاء الله آن روایات از نظر خواننده خواهد گذشت.
ص: 1135
از خصال نقل شده که از قطان از سکری، از جوهری، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش (ع) روایت کرده که فرمود: «ایوب (ع) هفت سال مبتلا شد، بدون اینکه گناهی کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتی که دارند، گناه نمی کنند، و حتی به سوی گناه (هر چند صغیره باشد) متمایل نمی شوند.» و نیز فرمود: «هیچ یک از ابتلائات ایوب (ع) عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد، و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتی ذره ای خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، و احدی از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد، و هیچ جای بدنش کرم نینداخت، چه، رفتار خدای عز و جل درباره انبیا و اولیای مکرمش که مورد ابتلایشان قرار می دهد، این چنین است. و اگر مردم از او دوری کردند، به خاطر بی پولی و ضعف ظاهری او بود، چون مردم نسبت به مقامی که او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمی دانستند که خدای تعالی او را تایید کرده، و به زودی فرجی در کارش ایجاد می کند.»
لذا می بینیم رسول خدا (ص) فرموده: «گرفتارترین مردم از جهت بلاء انبیا و بعد از آنان هر کسی است که مقامی نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد. و اگر خدای تعالی او را به بلایی عظیم گرفتار کرد، بلایی که با آن در نظر تمامی مردم خوار و بی مقدار گردید، برای این بود که مردم درباره اش دعوی ربوبیت نکنند، و از مشاهده نعمتهای عظیمی که خدا به وی ارزانی داشته، او را خدا نخوانند. و نیز برای این بود که مردم از دیدن وضع او استدلال کنند بر اینکه ثوابهای خدایی دو نوع است، چون خداوند بعضی را به خاطر استحقاقشان ثواب می دهد، و بعضی دیگر را بدون استحقاق به نعمتهایی اختصاص می دهد. و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضی را به خاطر ضعف و فقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجی در کار آنان داده، ضعیف را قوی، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودی دهد و نیز بدانند که این خداست که هر کس را بخواهد مریض می کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا می دهد به هر جور و به هر سببی که بخواهد، و نیز همین صحنه را مایه عبرت کسانی قرار می دهد، که باز مشیتش به عبرتگیری آنان تعلق گرفته باشد، همچنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسی قرار می دهد که خود خواسته باشد و مایه سعادت کسی قرار می دهد که خود اراه کرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیتها عادل در قضا، و حکم در افعالش است. و با بندگانش هیچ عملی نمی کند مگر آن که صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتی که داشته باشند از او دارند.»
ص: 1136
در تفسیر قمی در ذیل جمله «و وهبنا له اهله و مثلهم معهم» آمده که خدای تعالی آن افرادی را هم که از اهل خانه ایوب قبل از ایام بلاء مرده بودند به وی برگردانید، و نیز آن افرادی را که بعد از دوران بلاء مرده بودند همه را زنده کرد و با ایوب زندگی کردند و وقتی از ایوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند: «از انواع بلاها که بدان مبتلا شدی کدامیک بر تو شدیدتر بود؟» فرمود: «شماتت دشمنان.»
در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله «انی مسنی الشیطان» گفته: «بعضی ها گفته اند دخالت شیطان در کار ایوب بدین قرار بود، که وقتی مرض او شدت یافت به طوری که مردم از او دوری کردند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته، و از او بدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کنند، و حتی اجازه آن ندهند که همسرش که یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایوب از این بابت سخت متأذی شد، به طوری که در مناجاتش هیچ شکوه ای از دردها که خدا بر او مسلط کرده بود نکرد. بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت.»
قتاده گفته: «این وضع ایوب هفت سال ادامه داشت.» و همین معنا از امام صادق (ع) هم روایت شده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 325 -329
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
عفیف عبدالفتّاح طبّاره- همراه با پیامبران در قرآن- مترجم حسین خاکساران و عباس جلالی- سایت بلاغ
ص: 1137
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) آزمایش الهی صبر قرآن ویژگی های پیامبران شیطان
شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ایوب (ع) ذکر نموده اند که حضرت ایوب از پیامبران عالی مقامی است که در صبر و استقامت، زبانزد عام و خاص است و خداوند بر خلاف تورات که او را به عنوان پیامبر یاد نکرده است، در سوره نساء آیه 163 و در سوره انعام آیه 84 نام او را در ردیف اسامی پیامبران برده است ولی قرآن جمله هائی از او نقل می کند که به حسب ظاهر با مقام نبوت که سراسر عصمت و پیراستگی است، سازگار نیست مانند: «مسنی الضر؛ به من آسیب رسیده است.» (انبیاء/ 83)
«و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب؛ و بنده ما ایوب را یادآور، آن گاه که پروردگارش را ندا داد که: شیطان مرا به رنجوری و عذاب افکنده است.» (ص/ 41) آیا مس شیطان با عصمت ایوب سازگار است؟ این آیات با عصمت ایوب (ع) ناسازگار است.
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق دیدگاه مسلمانان حضرت ایوب (ع) از عصمت برخوردار است.
2- ولی طبق آیه 41 سوره ص و آیه 83 سوره انبیاء وی دچار گرفتاری شده و شیطان او را به رنجوری و عذاب افکنده است.
3- این موضوع با عصمت آن حضرت سازگاری ندارد
پاسخ شبهه الف- معانی لغوی کلمات سه گانه (ضر، نصب، عذاب)
قرآن در سوره های انبیاء و ص خصوصا در سوره «انبیاء» سرگذشت و گرفتاری او را مطرح می کند و می گوید: «وایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین؛ به یاد آور ایوب را آنگاه که خدای خود را خواند و گفت: خدایا! وضع ناگوار، و گرفتاری سختی به من روآورده و تو ارحم الراحمین هستی.» (انبیاء/ 83) «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و آتیناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للعابدین؛ ندای او را پاسخ گفتیم، وضع ناگوار و گرفتاری او را برطرف کردیم و خانواده او را به او باز گرداندیم و همانند آن را نیز برای او دادیم (و این به خاطر) رحمتی بود از ما به ایوب، و مایه تذکر است برای افراد عبادت کننده.» (انبیاء/ 84)
ص: 1138
همین مضمون در سوره «ص» به گونه ای دیگر وارد شده است، آنجا که می فرماید: «و اذکر عبدنا ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب؛ بنده ما ایوب را به خاطر بیاور! آنگاه که گفت شیطان مرا به رنج و عذاب افکنده است.» (ص/ 41)
هر دو آیه از نظر مضمون به هم نزدیکند گرچه در نحوه تعبیر متفاوتند.
مقصود از ضر چیست؟
«ضر» بر وزن «شر» به معنی زیان در مقابل سود است قرآن می فرماید: «قل لا املک لنفسی نفعا ولا ضرا الا ماشاءالله؛ بگو من برای خویش سود و زیانی را مالک نیستم جز آنچه که خدا بخواهد.» (اعراف/ 188) ولی «ضر» بر وزن «حر» به معنی «وضع بد» و «سوء حال» و «گرفتاری» و «ناهنجاری» است و آنجا که انسان دچار فقر و تنگدستی و یا مرض و بیماری می گردد، لفظ دوم به کار می رود. (لسان العرب، ج4، ماده «ضر») قرآن می فرماید: «و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما کشفنا عنه ضره مرکان لم یدعنا الی ضر مسه؛ هرگاه به انسان یک حالت ناگواری رخ دهد، در همه احوال خوابیده و نشسته و ایستاده، ما را می خواند وقتی گرفتاری او را برطرف کردیم، (ما را فراموش می کند) گویا او همان کس نبود که ما را برای رفع گرفتاری می خواند.» (یونس/ 12)
بنابراین جمله «مسنی الضر» جز این نمی رساند که یک نوع گرفتاری و ناراحتی، او را فرا گرفته بود. علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه ضر (به ضم ضاد) به معنای خصوص بلاهایی است که مستقیما به جان آدمی می رسد، مانند مرض، و لاغری، و امثال آن. و کلمه ضر (به فتح ضاد) همه انواع بلاها را شامل می شود. ایوب (ع) مورد هجوم انواع بلاها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت، و اولادش همه مردند. مرض شدیدی بر بدنش مسلط شد و مدتها او را رنج می داد تا آنکه دست به دعا بلند کرد و حال خود را به درگاه او شکایت کرد. خدای تعالی دعایش را مستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چیزی اضافه تر به او برگردانید.»
ص: 1139
مقصود از «نصب» و «عذاب» چیست؟ «نصب» بر وزن «ظلم» به معنی «رنج و تعب» است (مقابیس اللغة، ج5، ص 434) و اگر در مورد «بیماری» و «شر» و «بلا» به کار می رود به خاطر این است که این موارد با رنج و زحمت همراه است. لفظ «عذاب» مصدر «عذب» (فعل باب تفعیل) است برخی از اهل لغت آن را به معنی «عقوبت» و «پیامد» گرفته اند (لسان العرب، ج1، ص 585) در حالی که معنی اصلی آن، «کیفر» نیست، بلکه کیفر یکی از معانی آن است؛ عذاب معنای وسیعی دارد که در هر نوع ناراحتی جسمی و یا روحی که بر انسان وارد می شود، هر چند مستحق آن نباشد، به کار می رود و لذا ستمگر شکنجه گر را «معذب» و فعل او را عذاب می نامند.
ابن فارس می گوید: «عذاب در اصل به معنی 'ضرب' است (و به همین جهت، گوشه تازیانه را 'عذبه' می گویند) ولی بعدا کارهای شدید را که تحمل آن برای انسان سخت است، 'عذاب' نامیدند.» (مقابیس اللغه، ج4، ص 260)
این الفاظ سه گانه بیش از این دلالت ندارند، که یک نوع وضع ناگوار (ضر) و رنج و تعب (نصب) و حالت دردآوری (عذاب) بر ایوب دست داده بود و از خداوند خواست که آنها را برطرف سازد و عروض چنین اوضاع و حالات، نشانه صدور گناه نیست، اگر گواه بر تزکیه و شکوفائی کمالات نباشد!
علامه طباطبایی در مورد جمله «و اذکر عبدنا أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الشیطان بنصب و عذاب» می فرماید: «این جمله دعایی است از ایوب (ع) که در آن از خدا می خواهد عافیتش دهد، و سوء حالی که بدان مبتلا شده از او برطرف سازد. و به منظور رعایت تواضع و تذلل درخواست و نیاز خود را ذکر نمی کند، و تنها از اینکه خدا را به نام ربی، پروردگارم صدا می زند فهمیده می شود که او را برای حاجتی می خواند. و مقصود از 'بنصب و عذاب' این است که کلمه نصب به معنای تعب و به تنگ آمدن است. در آغاز می فرماید: به یاد آر بنده ما ایوب را بعدا بعضی از خاطرات او را نام برده، می فرماید: به یاد آر این خاطره اش را که پروردگار خود را خواند که ای پروردگار من.... پس جمله إذ نادی هم می تواند بدل اشتمال از کلمه عبدنا باشد، و هم از کلمه ایوب. و جمله أنی مسنی... حکایت ندای ایوب است. و از ظاهر آیات بعدی برمی آید که مرادش از نصب و عذاب بد حالی و گرفتاریهایی است که در بدن او و در خاندانش پیدا شد. همان گرفتاریهایی که در سوره انبیا، آن را از آن جناب چنین حکایت کرده که گفت: 'مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ مرا بیماری و رنج سخت رسیده و تو از همه مهربانان مهربان تری.' (انبیاء/ 83) البته این در صورتی است که بگوییم کلمه ضر شامل مصیبت در خود آدمی و اهل بیتش می شود. و در این سوره و سوره انبیاء هیچ اشاره ای به از بین رفتن اموال آن جناب نشده، هر چند که این معنا در روایات آمده است. و ظاهرا مراد از مس شیطان به نصب و عذاب این است که می خواهد نصب و عذاب را به نحوی از سببیت و تاثیر به شیطان نسبت دهد و بگوید که شیطان در این گرفتاریهای من مؤثر و دخیل بوده است و همین معنا از روایات هم برمی آید.»
ص: 1140
ب- نحوه گرفتاری ایوب
نحوه گرفتاری «ایوب» در آیات این دو سوره، به روشنی وارد نشده است، جز اینکه در سوره ص آیه 42 اشاره ای بر این است که گرفتاری او با شستشو در آبی که از طریق کرامت از زیر پای او جوشید، برطرف شد؛ تو گوئی گرفتاری او یک نوع بیماری بدنی بود، که از طریق شستشو با آن، برطرف گردید چنانکه می فرماید «ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب؛ به او گفتیم پای خود را حرکت بده (آبی نمایان گردید) و این آبی است مایه شستشوی بدن و خنک و نوشیدنی.»
خروج چشمه ساری از زیر پای ایوب، بسان بروز زمزم از زیر پای اسماعیل کاملا با موازین اعجاز تطبیق می کند، خداوند به موسی فرمان می دهد که «ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اتنتا عشرة عینا؛ به موسی گفتیم که عصای خود را بر سنگ (کوه) بزن! از آن دوازده چشمه (به عدد قبایل بنی اسرائیل) خارج می گردد.» (اعراف/ 160) در روایات، نوع گرفتاری او، بیماری معرفی شده است. تا آنجا که در برخی از روایات که از اخبار یهود گرفته شده، نوع بیماری او به گونه ای تشریح شده است که با مقام «پیامبران» سازگار نیست. (بحارالانوار، ج 12 ص 342 و غیره) امام صادق در روایت گسترده ای می فرماید: «بیماری 'ایوب' کوچکترین تاثیری در قیافه و چهره و سایر اعضای وی ننهاده بود و در او مایه های تنفر و انزجار پدید نیاورده بود.»
ج- دخالت شیطان در گرفتاری ایوب
حضرت ایوب گاهی در مقام دعا می گوید: «مسنی الضر»، و گاهی می گوید: «مسنی الشیطان بنصب و عذاب» برای تحلیل این دو که در ضمن، واقعیت مطلب سوم نیز روشن می گردد، دو راه وجود دارد:
ص: 1141
1- مقصود از «ضر» همان بیماری ممتد ایوب است، در حالی که مقصود از «نصب و عذاب» (که به معنی رنج و درد است) چیزی غیر از بیماری جسمی است، بلکه مقصود از آن همان شماتت راهبان بود که به تحریک شیطان، ایوب را شماتت می کردند و می گفتند، تو چه گناهی را مرتکب شده ای که به این وضع گرفتار شده ای؟ اینجاست که تحمل ایوب به پایان می رسد و عامل ناراحتی را شیطان معرفی می کند و از خدا می خواهد که گرفتاری او را برطرف سازد. امام صادق (ع) می فرماید: «ان الله ابتلی ایوب بلا ذنب فصبر حتی غیر و ان الانبیاء لابصبرون علی التعییر؛ ایوب بدون آنکه گناهی از او سربزند، دچار بلا گردید و استقامت ورزید تا اینکه مورد سرزنش قرار گرفت و پیامبران بر شماتت صبر نمی کنند.» (بحارالانوار، ج12، ص 347) بنابراین شیطان، در عارضه بدنی او دخالتی نداشته، و فقط در ناراحتی های روحی او که از جانب راهبان بنی اسرائیل متوجه وی می شد، دخالت داشته است و تاثیر شیطان در این حد که در قلوب راهبان وسوسه کند و آنان را بر این کار تشویق نماید و سرانجام مایه ناراحتی ایوب گردد کاملا امکان پذیر است.
2- مقصود از کلمات سه گانه یک چیز بیش نیست و آن عارضه بدنی و بیماری جسمانی بود که بر او عارض شده بود و شیطان در این عارضه به نوعی دخالت داشته است. کسانی که این وجه را برگزیده اند می گویند شیطان به خدا عرض کرد: «اگر ایوب را بنده شاکر و سپاسگزاری می بینی به خاطر نعمتهائی است که در اختیار او گذارده ای و اگر مرا بر او مسلط سازی تا نعمت ها را از او سلب کنم دیگر او را به همین حالت نمی یابی» شیطان به اذن الهی در مزاج و مال او تصرف کرد ولی او را در هر دو حال یکسان، یعنی شاکر و سپاسگزار یافت و اندیشه شیطان باطل گردید. از این جهت در سوره دوم از فاعل این گرفتاری نام می برد و می گوید: «مسنی الشیطان» این وجه هر چند بعید است، ولی جزو محالات نیست و با اصول و معارف اسلامی چندان مخالفتی ندارد؛ زیرا اگر پیامبران از علل مادی تاثیر می پذیرند و سرانجام مریض و بیمار می گردند، چه مانعی دارد که در یک مورد به اذن الهی از عاملی مانند شیطان، (در طریق از دست دادن صحت و اموال) تاثیر پذیر باشند؟
ص: 1142
زمخشری در کشاف به رد این وجه پرداخته، می گوید: «اگر شیطان چنین سلطه ای داشته باشد، دیگر در روی زمین، جان و مال صالح و پاکدامنی از شر او ایمن نمی باشد، شیطان فقط در قلوب افراد وسوسه می کند و در جان و مال آنها تصرف نمی کند.این بیان در صورتی درست است که شیطان پیوسته دارای چنین قدرت مطلقه ای باشد، نه در یک مورد آنهم به اذن الهی آن هم به خاطر یک رشته مصالح. البته چنین سلطه ای به صورت کاملا جزئی، محال نیست و با اصول عدل الهی مخالف نمی باشد.» علامه طباطبایی می فرماید: «ممکن است برای برخی این سؤال پیش می آید که یکی از گرفتاریهای ایوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادی و طبیعی دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هم به بعضی از علل طبیعی؟ جواب این اشکال آن است که این دو سبب یعنی شیطان و عوامل طبیعی، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یک مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلکه دو سبب طولیند.
ممکن است گفته شود اگر چنین استنادی ممکن باشد، ولی صرف امکان دلیل بر وقوع آن نمی شود، از کجا که شیطان چنین تاثیری در انسانها داشته باشد که هر کس را خواست بیمار کند؟ در پاسخ می گوییم: نه تنها دلیلی بر امتناع آن نداریم، بلکه آیه شریفه 'إنما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان؛ شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند.' (مائده/ 90) دلیل بر وقوع آن است، برای اینکه در این آیه، شراب و قمار و بت ها و ازلام را به شیطان نسبت داده و آن را عمل شیطان خوانده، و نیز از حضرت موسی (ع) حکایت کرده که بعد از کشتن آن مرد قبطی گفته: 'هذا من عمل الشیطان إنه عدو مضل مبین؛ این یکی از عمل های شیطان است که او دشمنی است گمراه کننده آشکار.' (قصص/ 15) که در تفسیرش گفتیم کلمه هذا اشاره است به مقاتله آن دو. و به فرضی هم که از روایات چشم پوشی کنیم، ممکن است احتمال دهیم که مراد از نسبت دادن نصب و عذاب به شیطان این باشد که شیطان با وسوسه خود مردم را فریب داده و به مردم گفت از این مرد دوری کنید و نزدیکش نشوید، چون اگر او پیغمبر بود این قدر بلاء از همه طرف احاطه اش نمی کرد، و کارش بدینجا نمی کشید، و عاقبتش بدینجا که همه زبان به شماتت و استهزایش بگشایند نمی انجامید.»
ص: 1143
امکان مداخله شیطان در متعلقات مادی معصومین (ع) آنچه در قرآن کریم از خصائص انبیاء و سایر معصومین شمرده شده، همانا عصمت است که به خاطر داشتن آن، از تاثیر شیطان در نفوسشان ایمنند، و شیطان نمی تواند در دلهای آنان وسوسه کند. و اما تاثیرش در بدنهای انبیاء و یا اموال و اولاد و سایر متعلقات ایشان، به اینکه از این راه وسیله ناراحتی آنان را فراهم سازد، نه تنها هیچ دلیلی بر امتناع آن در دست نیست، بلکه دلیل بر امکان وقوع آن هست، و آن آیه شریفه «فإنی نسیت الحوت و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره؛ من ماهی را فراموش کردم و جز شیطان [کسی] آن را از یاد من نبرد تا به یادش باشم.» (کهف/ 63) می باشد که راجع است به داستان مسافرت موسی با همسفرش یوشع (ع) و یوشع به موسی می گوید: «اگر ماهی را فراموش کردم این فراموشی کار شیطان بود، او بود که نگذاشت من به یاد ماهی بیفتم.»
پس از این آیه برمی آید که شیطان این گونه دخل و تصرفها را در دلهای معصومین دارد. ممکن است شیطان تصرفهایی در دلهای معصومین بکند، که هر جا چنین تصرفهایی بکند به اذن خدا می کند، به این معنا که خدا جلوگیرش نمی شود، چون مداخله شیطان را مطابق مصلحت می بیند، مثلا می خواهد مقدار صبر و حوصله بنده اش معین شود و لازمه این حرف این نیست که شیطان بدون مشیت و اذن خدا هر چه دلش خواست بکند و هر بلایی که خواست بر سر بندگان خدا بیاورد، و این خود روشن است.
ص: 1144
هدف از ابتلای ایوب چه بود؟
آزمونهای الهی برای شکوفایی کمالات درونی صورت می گیرد، چه بسا فردی که در درون، استعداد یک سلسله شایستگیها را دارد ولی این شایستگی به صورت قوه و توان در درون او موجود است و تا شرائط خاص پیش نیاید، آن کمالات بروز و ظهور نمی کند. ابراهیم و ایوب و دیگر پیامبران بزرگ با شدیدترین و سخت ترین آزمایشها آزموده شدند و از این طریق ثابت کردند که جز خدا و رضای او، چیزی بر قلب آنها حکومت نمی کند، تا آنجا که قتل فرزند و بیماریهای ممتد را از صمیم دل پذیرفتند تا رضای او را به دست آورند، و در حقیقت این شرائط سخت، بسان کوره داغ و گرم و سوزان است، که خالص را از ناخالص پاک و جدا می سازد.
مردی که بیست سال و یا هیجده سال با درد و بیماری و فقر و ناداری بسازد و پیوسته شاکر و سپاسگزار باشد، شایسته است که خداوند درباره او بفرماید: «انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب؛ ما او را شکیبا یافتیم چه بنده خوبی بود! که به سوی خداوند بسیار بازگشت و توجه می کرد.» (ص/ 44) بدیهی است است که چنین کمالی (خداخواهی و جز خدانخواهی) جز در شرائط سخت جوانه نمی زند. آیه هشتاد و چهارم از سوره انبیاء بازیابی صحت ایوب را رحمتی از خدا به ایوب، و مایه تذکر دیگران می داند و چنین می فرماید: «رحمة من عندنا و ذکری للعابدین». البته فلسفه «ابتلا» منحصر به این نیست؛ در این مورد آثار سازنده دیگری وجود دارد.
ص: 1145
سوگند ایوب و حیله شرعی ایوب در دوران بیماری، از همسر خود تخلفی دیده و سوگند یاد کرده بود که اگر بهبودی یابد او را چند ضربه بزند وی پس از بهبودی از طرف خدا مامور شد که به مضمون آیه یاد شده عمل کند: «وخذ بیدک ضغثا فاضرب به ولا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب؛ دسته ای از چوبهای نازک را برگیر و با آن بزن و سوگند خود را مشکن! او را بردبار یافتم و چه نیکو بنده ای بود که به سوی خدا بسیار باز می گشت.» (ص/ 44) آیا این نحو عمل به سوگند، یک حیله شرعی است؟
پاسخ منفی است، زیرا این زن در عین تخلف و داشتن استحقاق این ضربات، خدمات ارزنده ای نسبت به شوهر خود در طول بیماری او انجام داده بود حتی در حالی که همگان ایوب را ترک کرده بودند، او در خدمت شوهر انجام وظیفه می کرد، از این جهت شایسته چنین عفوی بود، ولی از طرفی نام خدا و مساله احترام به قانون درمیان بود. در این مورد خداوند به حکم مولویتی که دارد صورت حقیقی آن سوگند را به جای صورت واقعی آن قبول کرد واین یک کار استثنائی بود و ربطی به حیله های شرعی هوسبازان، ندارد، کسانی که می خواهند محرمات الهی را به صورت شرعی مرتکب گردند، و در حقیقت هم خدا را می خواهند و هم خرما را!
در نتیجه باید توجه داشت که این کلام هرگز با عصمت ایوب منافات ندارد، زیرا اولا، مراد ایوب از نسبت دادن گرفتاری هایش به شیطان آن است که شیطان مردم را وسوسه کرد تا از ایوب فاصله بگیرند و به او طعن و توهین و استهزا نمایند.
ص: 1146
ثانیا، شیطان در روح و مجاری ادراکی و ارادی، یعنی عقل نظری و عملی انبیا نمی تواند نفوذ کند، ولی در بدن آنها ممکن است تأثیر بگذارد و مشکلاتی را برای آنان به وجود آورد، به خصوص آن که انتساب برخی ناراحتی های بدنی به شیطان با استناد آن به سبب های عادی و طبیعی تعارض ندارد، چون در عرض هم نیستند، بلکه در طول هم اثر گذارند.
ثالثا، این که در آیه سخن از مس شیطان و عذاب درباره ی حضرت ایوب آمده، مراد از مس شیطان صدور گناه از ایوب نیست، بلکه تعبیر: «مسنی الشیطان» عبارت دیگری از «مسنی الضر» است که در سوره انبیا درباره ایوب آمده است. چه این که مراد از «عذاب» در آیه یاد شده، عقوبت الهی نیست، زیرا هر چه انسان را به رنج و زحمت بیندازد، عذاب گفته می شود، و حضرت ایوب دچار رنج و درد و ناملایمات اجتماعی شده بود نه این که به عذاب الهی گرفتار شده باشد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 318-320
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 5 صفحه 135-141
محمد أمین صادقی اُرزگانی- پرسش ها و پاسخ هایی درباره ی عصمت- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه- صفحه 115
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) عصمت باورها در قرآن آزمایش الهی شیطان
ایوب (ع) حضرت ایوب یکی از راهنمایان بشری به سوی هدایت بود. زمان او متأخر از ابراهیم (ع) و متقدم بر موسی (ع) بوده؛ آن گونه که مورخان درباره اش اظهار کرده اند مسکن او قریه ای بین رمله و دمشق بوده است. از ابتدا فردی ثروتمند و توانگر و مورد لطف و مرحمت خداوند بوده است. گویند اغنام و احشام فراوان داشته و دارای هفت هزار رأس گوسفند و سه هزار نفر شتر و پانصد جفت گاو و پانصد رأس الاغ بوده است. در طول دعوت مردم به سوی خدا، بیش از سه نفر کسی به او ایمان نیاورد. ایوب دارای هفت پسر و سه دختر بود. وضع زراعی او هم بسیار خوب بود. همواره سپاسگزار خدای منان بود و در پیشامدهای ایام جز شکر، کاری نمی کرد. جمله «نعم العبد إنه أواب؛ چه نیکو بنده ای به راستی او توبه کار بود.» (ص/ 44) از ساحت قدس الهی درباره اش صادق است. شیطان و نفس اماره خواست که او را بلغزاند، نتوانست.
ص: 1147
دعای حضرت ایوب (ع) خداوند می فرماید: «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الرحمین* فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و ءاتین_ه أهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للع_بدین* و إسم_عیل و إدریس و ذاالکفل کل من الص_برین* و أدخلن_هم فی رحمتنا إنهم من الص_لحین؛ به خاطر بیاور قصه ایوب را آن دم که پروردگار خویش را خواند؛ به این که جدا مرا رنجی سخت رسید و تو بخشاینده ترین بخشایندگانی. پس دعای او را اجابت کردیم و رنجی که به او رسیده بود ببردیم و فرزندان او را زنده کردیم و مانند آن فرزندان را به او عطا کردیم، برای رساندن رحمتی از خود به او و به جهت تذکری برای ستایشگران و عبادت کنندگان. و نیز اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که هر یک از صابران بودند. ما آنان را به رحمت خود وارد کردیم؛ زیرا آنان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 83- 86)
این جمله، دعائی است که خدای تعالی از حضرت ایوب (ع) بعد از آنکه مرضش به طول انجامید و اموال و فرزندانش همه از بین رفت نقل می کند. 'حضرت ایوب' سرگذشتی غم انگیز، و در عین حال پرشکوه و با ابهت دارد، صبر و شکیبایی او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجیب بود، به گونه ای که 'صبر ایوب' یک ضرب المثل قدیمی است. 'ضر' (وزن حر) به هر گونه بدی و ناراحتی که به روح و جان یا جسم انسان برسد، و همچنین نقص عضو، از بین رفتن مال، مرگ عزیزان، پایمال شدن حیثیت، و مانند آن گفته می شود، و چنان که بعدا خواهیم گفت ایوب گرفتار بسیاری از این ناراحتیها شد. ایوب همانند سایر پیامبران به هنگام دعا برای رفع این مشکلات طاقت فرسا نهایت ادب را در پیشگاه خدا به کار می برد، حتی تعبیری که بوی شکایت بدهد نمی کند، تنها می گوید: «من گرفتار مشکلاتی شده ام و تو ارحم الراحمین هستی.» حتی نمی گوید مشکلم را برطرف فرما زیرا می داند او بزرگ است و رسم بزرگی را می داند. وجوه ادبی که در این دعا به کار رفته، از بیانات قبلی روشن می شود بدین صورت است که ایوب (ع) هم مانند آدم، نوح، موسی و یونس (ع) حاجت خود را که عبارت بود از بهبودی از مرض صریحا ذکر نکرد، او نیز خواست هضم نفس کند و حاجت خود را کوچکتر از آن بداند که از پروردگار، آن را درخواست کند، همه انبیاء (ع) هیچوقت حاجت خود را اگر درباره امور دنیوی بوده صریحا ذکر نمی کرده اند اگر چه غرضشان از آن حاجت، پیروی نفس هم نبوده.
ص: 1148
وجه دیگر اینکه اصولا ذکر سبب درخواست، که همان اساس مرض بود و همچنین ذکر صفتی که در مسئول هست، وسائل را به طمع سؤال می اندازد مثل 'ارحم الراحمین' بودن او و سکوت از خود حاجت، بهترین و بلیغ ترین کنایه است از اینکه حاجت احتیاج به تصریح ندارد، برای اینکه تصریح به حاجت موهم این است که لا بد اسباب مذکور برای انگیختن رحم آن کسی که 'ارحم الراحمین' است، کافی نبوده و محتاج به تاکید و تفهیم به لفظ است.
رنج های حضرت ایوب (ع) حضرت ایوب (ع)، این فرد الهی و این یگانه پرست واقعی، زمانی مورد حمله ی مصایب و هجوم بلایا واقع شد. از هر جهت سختی ها به او روی آور شد. یک روز نابهنگام، فارغ و آسوده بود که کسی آمد و گفت: «گاوها را دزدان بردند.» هنوز حرف او به پایان نرسیده بود که دیگری آمد و گفت: «آتش، گوسفندان را سوزاند.» هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که دیگری آمد و بیان کرد: «اتاق بر فرزندانت خراب شد.» او با شنیدن تمام این بیانات، شکر خدا می نمود و سپاس او را بر زبان جاری می ساخت. نتیجه سختی ها و بلایا بر او سپاسگزاری بود تا این که بلا بر بدن او مستولی شد. بدنش نحیف و مجروح شد؛ اما هیچ گاه عنان صبر را از دست نداد. عفونت بر بدنش آن قدر غلبه یافت که مجبور شد محل سکنای خود را ترک بگوید و از آن جا هجرت نماید. زنی به نام «رحیمه» یا «رحمه» داشت. او پرستاری شوهر بیمار را به عهده گرفت و از دسترنج خود متعهد مخارج زندگی شد و با زحمت بسیار وسایل زندگی را فراهم می کرد.
ص: 1149
این وضع، هفت سال و هفت ماه به طول انجامید تا روزی که یک فرد مصری خواست زن او را بفریبد و نتوانست. زنی دیگر به او گفت: «در صورتی که گیسوانت را بدهی، فلان مقدار به تو می دهم.» عسرت زندگی سبب پذیرش این درخواست شد. شیطان از این پیشامد به نفع سیرت پست خود استفاده کرد و نزد ایوب آمد و گفت: «زنت کار بد انجام داد و به پاداش عمل زشتش حاکم، گیسوانش را برید.» ایوب با دیدار همسر، غضبناک شد و تصمیم گرفت زن را صد چوب بزند. این جا بود که طاقتش طاق شد و جام صبرش سرشار شد و به خدای خود جمله ای عرض کرد که در عین حال که به لطافت خاصی برای جلب رضای خداوندی آمیخته است، هیچ گونه ناسپاسی دربرندارد: «و أیوب إذ نادی ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الرحمین؛ خدایا سختی زندگی به من روی آورده و زیان و ضرر به من رسیده است و تو ارحم الراحمین هستی.» (انبیاء/ 83)
استجابت دعای ایوب (ع) این بیان ایوب به پیشگاه ذات باری با اجابت همراه شد و دعایش مستجاب گردید و خداوند وسایل رفع بلایا را از او فراهم فرمود و او را با خطاب: «ارکض برجلک ه_ذا مغتسل بارد و شراب؛ [به او گفتیم] با پای خود [به زمین] بکوب، اینک این [چشمه سار] شستشوگاهی است خنک و نوشیدنی.» (ص/ 42) مأمور نمود که به چشمه آب گرم تن را شستشو دهد. عفونت از بدنش برطرف گشت و مأمور شد که از چشمه آب سرد بیاشامد. آشامید و امراض بدنی او برطرف شد و اهل و فرزندانش را به او برگرداند و آنان را زنده کرد و مانند آن ها را هم داد؛ فرمود: «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و ءاتین_ه أهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للع_بدین؛ پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم، و خانواده او و نظیرشان را همراه با آنان مجددا به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد.» (انبیاء/ 84)
ص: 1150
صبر کلید پیروزی
سرانجام ایوب از بوته داغ این آزمایش الهی سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اینجا آغاز شد که به او دستور داد «پای خود را بر زمین بکوب» چشمه آبی می جوشد که هم خنک است برای شستشوی تنت، و هم گواراست برای نوشیدن. بالاخره همان خداوندی که چشمه زمزم را در آن بیابان خشک و سوزان از زیر پاشنه پای اسماعیل شیرخوار بیرون آورد، همان خدایی که هر حرکت و سکونی، هر نعمت و موهبتی، از ناحیه اوست، این فرمان را درباره ایوب صادر کرد و چشمه آب جوشیدن گرفت، چشمه ای خنک و گوارا و شفابخش از بیماریهای «برون و درون» بعضی معتقدند این چشمه دارای یک نوع آب معدنی بوده که هم برای نوشیدن گوارا بوده و هم اثرات شفابخش از نظر بیماریها داشته، [و بعضی می گویند دو چشمه جوشیدن گرفت یکی برای نوشیدن و یکی برای شستشو و بعضی می گویند یک چشمه بود که دو حالت داشت به هنگام شستشو گرم و به هنگام نوشید گوارا بود] هر چه بود لطف و رحمت الهی بود درباره پیامبری صابر و شکیبا. بعضی گفته رحمت خدا هنگامی که آن جناب کاملا از پا افتاده بود و قادر به حرکت نبود و خداوند اول مرض پای او را شفا داد و بعد با زدن پا بر زمین چشمه ای در آنجا برایش جوشانده و دستور داد که از آن چشمه حمام بگیرد و بنوشد تا ظاهر و باطنش از مرضها بهبودی یابد. این مطالب از سیاق آیه استفاده می شود و مورد تأیید روایات هم هست.
ص: 1151
علامه طباطبایی می فرماید: «واقع شدن این آیه در دنبال آیه قبلی که درخواست و ندای ایوب (ع) را حکایت می کرد، این معنا را افاده می کند که خدای سبحان خواسته است به وی اعلام کند که دعایش مستجاب گشته. و جمله 'ارکض برجلک' حکایت آن وحیی است که در هنگام کشف از استجابت به آن جناب فرموده. و یا اینکه در این جمله چیزی از ماده 'قول' تقدیر گرفته شده، که اگر اظهار می شد چنین می شد: 'فاستجبنا له و قلنا أرکض' و سیاق آیه که سیاق امر است اشعار دارد بلکه کشف می کند از اینکه: آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود که قادر به ایستادن و راه رفتن با پای خود نبوده، و در سراپای بدن بیماری داشته، و خدای تعالی اول مرض پای او را شفا داده، و بعد چشمه ای در آنجا برایش جوشانده، و دستور داد که از آن چشمه حمام بگیرد، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از سایر مرضها بهبودی یابد. و این مطالبی که گفتیم از سیاق آیه استفاده می شود، مورد تایید روایات هم هست. و در آیه شریفه از طریق حذف جزئیات ایجاز به کار رفته، و تقدیر آن این است که: 'ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب، فرکض برجله و اغتسل و شرب فبرأ الله من مرضه؛ پای خود به زمین بکش که پهلویت چشمه ای خنک و نوشیدنی ایجاد شده، پس ایوب پای خود بدان سو کشید، و چشمه را یافته از آن غسل کرد، و از آبش نوشید و در نتیجه خدا او را از همه مرضها بهبودی داد.'»
ص: 1152
موفقیت و پیروزی در آزمایش و امتحان خداوند می فرماید: «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر و أتیناه اهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذکری للعابدین؛ ما دعای او را مستجاب کردیم، و ناراحتیهایی را که داشت برطرف ساختیم، و خانه اش را به او بازگرداندیم، و همانندشان را بر آنها افزودیم، تا رحمتی از سوی ما و تذکری برای عبادت کنندگان باشد.» (انبیاء/ 84) ما هم دعا و ندا او را اجابت کردیم و آنچه وی را از رنج و سختی بود برطرف ساختیم (و بیماری او را شفا بخشیدیم) و کسان او را (از دختران و پسران او) که هلاک شده بودند عینا به او رد کردیم و مانند آنها را هم اضافه بر آنان به او عطا کردیم (و همچنین اموال و مواشی او را که به هدر رفته بود عینا با مثل آنها بالمضاعف به او بازگردانیدیم) و این رحمت و نعمتی از جانب ما برای او و موعظه و پندی برای خداپرستان بود که در بلایا صبور باشند و از خلق منقطع گشته و به خدا رو کنند و بر او توکل نمایند زیرا در عصر ایوب گرامی تر از او نزد خدا نبود و خداوند او را مبتلای به بلای عظیم و محن عظیمه نمود اما او به خوبی صبر نمود پس بر هر عاقلی میسر و سزاوار است که چون سختی او را رسید بر آن شکیبا باشند و جزع و بی تابی نکنند و بدانند که فرجام صبر نیکو و عاقبت بردباری محمود است.
استجابت دعای ایوب (ع) با شفای امراضش و بازگردان اهل او به او
ص: 1153
نخستین و مهمترین نعمت الهی که عافیت و بهبودی و سلامت بود به ایوب بازگشت، نوبت بازگشت مواهب و نعمتهای دیگر رسید، و در این زمینه قرآن می گوید: ما خانواده اش را به او بخشیدیم. «و وهبنا له أهله» و همانند آنها را با آنها قرار دادیم «و مثلهم معهم» تا رحمتی از سوی ما باشد، و هم تذکری برای صاحبان فکر و اندیشه «رحمة منا و ذکری لأولی الألباب» (ص/ 43)
در اینکه چگونه خاندان او به او بازگشتند تفسیرهای متعددی وجود دارد، مشهور این است که آنها مرده بودند خداوند بار دیگر آنها را به زندگی و حیات بازگرداند. ولی بعضی گفته اند آنها بر اثر بیماری ممتد ایوب از گرد او پراکنده شده بودند، هنگامی که ایوب سلامت و نشاط خود را بازیافت بار دیگر گرد او جمع شدند. این احتمال نیز داده شده است که همه یا عده ای از آنها نیز گرفتار انواع بیماریها شده بودند، رحمت الهی شامل حال آنها نیز شد، و همگی سلامت خود را بازیافتند، و همچون پروانگانی گرد شمع وجود پدر جمع گشتند. افزودن 'همانند آنها بر آنها' اشاره به این است که خداوند کانون خانوادگی او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بیشتری به او مرحمت فرمود. گر چه در مورد اموال ایوب در این آیات سخنی به میان نیامده است، ولی قرائن حال نشان می دهد که خداوند آنها را به صورت کاملتر نیز به او بازگرداند.
قابل توجه اینکه ذیل آیه فوق هدف بازگشت مواهب الهی به ایوب را دو چیز می شمرد: یکی 'رحمت الهی بر او' که جنبه فردی دارد، و در حقیقت پاداش و جائزه ای است که از سوی خداوند به این بنده صابر و شکیبا، و دیگر 'دادن درس عبرتی به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول تاریخ' تا در مشکلات و حوادث سخت، رشته صبر و شکیبایی را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهی امیدوار باشند. در مورد «و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذکری لأولی الألباب» در روایات آمده تمامی کسان او به غیر از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود، و بعدا خدا همه را برایش زنده کرد، و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشید. بعضی گفته اند که فرزندانش در ایام ابتلایش از او دوری کردند و خدا با بهبودیش آنان را دوباره دورش جمع کرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچه دار شدند. پس معنای اینکه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وی بخشید همین است که آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع کرد. تمام این عنایات که خدای بزرگ به او ارزانی داشت، برای تنبه و تذکر خداپرستان مفید و سودمند است و مایه ازدیاد نیروی عقیدتی آنان می شود.
ص: 1154
من_اب_ع
آیت الله محمدی گلپایگانی- جرعه ای از زلال قرآن- جلد 2
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 321، 330
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 ص 478، جلد 19 ص 297- 298 و 291
علیرضا میرزا خسروانی- تفسیر خسروی- جلد 6 صفحه 39
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) دعا باورها در قرآن آزمایش الهی صبر ویژگی های پیامبران
نقش شیطان در ابتلای ایوب دیگر موضوع مورد چالش در قصه ایوب رابطه شیطان با مصیبتهای اوست. قرآن به صراحت شکوه ایوب به خدا از آسیب شیطان را گزارش می کند: «انی مسنی الشیط_ن بنصب و عذاب؛ شیطان مرا به رنجوری و عذاب افکنده است.» (ص/ 41) بر اساس گزارشهای تاریخی همه مصیبتهای ایوب به وسیله شیطان بود. خداوند شیطان را بر مال، فرزندان و جسم ایوب مسلط ساخت تا صبر و پایداری وی را به شیطان نشان دهد. علامه طباطبایی می فرماید: «مراد آیه از 'نصب و عذاب' بدحالی و گرفتاریهایی است که در بدن او و در خاندانش پیدا شد. همان گرفتاریهایی که در سوره انبیاء آن را از آن جناب چنین حکایت کرده که گفت: 'مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ مرا بیماری و رنج سخت رسیده و تو از همه مهربانان مهربانتری.' (انبیاء/ 83) البته این در صورتی است که بگوییم کلمه 'ضر' شامل مصیبت در خود آدمی و اهل بیتش می شود. و در این سوره و سوره انبیاء هیچ اشاره ای به از بین رفتن اموال آن جناب نشده، هر چند که این معنا در روایات آمده است. و ظاهرا مراد از 'مس شیطان به نصب و عذاب' این است که می خواهد 'نصب' و 'عذاب' را به نحوی از سببیت و تاثیر به شیطان نسبت دهد و بگوید که شیطان در این گرفتاریهای من مؤثر و دخیل بوده است. و همین معنا از روایات هم برمی آید. و در اینجا این سؤال پیش می آید که یکی از گرفتاریهای ایوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادی و طبیعی دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هم به بعضی از علل طبیعی؟
ص: 1155
جواب این اشکال آن است که این دو سبب یعنی شیطان و عوامل طبیعی، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یک مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلکه دو سبب طولیند ممکن است گفته شود اگر چنین استنادی ممکن باشد، ولی صرف امکان دلیل بر وقوع آن نمی شود، از کجا که شیطان چنین تاثیری در انسانها داشته باشد که هر کس را خواست بیمار کند؟ در پاسخ می گوییم: نه تنها دلیلی بر امتناع آن نداریم، بلکه آیه شریفه 'إنما الخمر و المیسر و الأنصاب و الأزلام رجس من عمل الشیطان؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند. پس، از آنها دوری گزینید، باشد که رستگار شوید.' (مائده/ 90) دلیل بر وقوع آن است، برای اینکه در این آیه، شراب و قمار و بت ها و ازلام را به شیطان نسبت داده و آن را عمل شیطان خوانده. و نیز از حضرت موسی (ع) حکایت کرده که بعد از کشتن آن مرد قبطی گفته: 'هذا من عمل الشیطان إنه عدو مضل مبین؛ این یکی از عمل های شیطان است که او دشمنی است گمراه کننده آشکار.' سوره (قصص/ 15)
کلمه 'هذا' اشاره است به مقاتله آن دو و به فرضی هم که از روایات چشم پوشی کنیم، ممکن است احتمال دهیم که مراد از نسبت دادن 'نصب' و 'عذاب' به شیطان این باشد که شیطان با وسوسه خود مردم را فریب داده و به مردم گفت: 'از این مرد دوری کنید و نزدیکش نشوید، چون اگر او پیغمبر بود این قدر بلاء از همه طرف احاطه اش نمی کرد، و کارش بدینجا نمی کشید و عاقبتش بدینجا که همه زبان به شماتت و استهزایش بگشایند نمی انجامید.'»
ص: 1156
بعضی از مفسران بزرگ احتمال داده اند که رنج و آزار شیطان نسبت به ایوب از ناحیه وسوسه های مختلف او بود، گاه می گفت: «بیماری تو طولانی شده، خدایت تو را فراموش کرده!» گاه می گفت: «چه نعمتهای عظیمی داشتی؟ چه سلامت و قدرت و قوتی؟ همه را از تو گرفت، باز هم شکر او را به جا می آوری؟!» شاید این تفسیر به خاطر آن باشد که تسلط شیطان را بر پیامبری همچون ایوب و بر جان و مال و فرزندش بعید دانسته اند، اما با توجه به اینکه این سلطه اولا به فرمان خدا بوده، و ثانیا محدود و موقتی بوده و ثالثا برای آزمایش این پیامبر بزرگ و ترفیع درجه او صورت گرفته، مشکلی ایجاد نمی کند. به هر حال، می گویند ناراحتی و رنج و بیماری او هفت سال و به روایتی هیجده سال طول کشید و کار به جایی رسید که حتی نزدیکترین یاران و اصحابش او را ترک گفتند، تنها همسرش بود که در وفاداری نسبت به ایوب استقامت به خرج داد. و این خود شاهدی است بر وفاداری بعضی از همسران! اما در میان تمام ناراحتی ها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار می داد مساله شماتت دشمنان بود، لذا در حدیثی می خوانیم: «بعد از آنکه ایوب سلامت خود را بازیافت و درهای رحمت الهی به روی او گشوده شد از او سؤال کردند بدترین درد و رنج تو چه بود؟ گفت شماتت دشمنان!»
مس شیطان گرچه برخی در تفسیر این آیه اعطای چنین سلطه و قدرتی را به شیطان از سوی خداوند دور از حقیقت ندانسته اند؛ اما نظری که بر پایه مبانی اعتقادی و روایات ائمه (ع) بیشتر مورد توجه و تأکید مفسران و متکلمان شیعه قرار گرفته است مقصود از مس شیطان را وسوسه او می داند؛ یعنی شیطان، هنگام گرفتاری و بیماری ایوب، از یک سو او را به بی صبری و جزع و از سوی دیگر مردم و اطرافیان را به ترک او فرا می خواند. این دیدگاه بر خلاف دیدگاه نخست با قرآن که شیطان را فاقد سلطه یاد شده بر انسان و تنها وسوسه گر می خواند سازگار است: «و ما کان لی علیکم من سلط_ن الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا انفسکم؛ و شیطان هنگامی که کار از کار گذشت، گوید: در حقیقت خدا به شما وعده ی راست داد، و من هم به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم، و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود جز این که شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید. پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید. من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید. من آنچه را که پیش از این مرا [در کار خدا] شریک می نمودید منکرم. همانا ستمکاران عذابی پر درد خواهند داشت.» (ابراهیم/ 22)
ص: 1157
درباره سبب ابتلای ایوب نیز گفته اند حسد ابلیس به شکرگزاری وی بر نعمتهای فراوانی بود که پروردگار به او عطا کرده بود. ابلیس به خداوند عرض کرد که «اگر نعمت را از ایوب بگیری دیگر شکرگزار نخواهد بود.» و خداوند مال و فرزندان و سلامتی را از او ستاند و با وجود این از شکرگزاری ایوب کاسته نشد و وی در همه مراحل آزمون الهی، صبر کرد. در روایتی امام صادق (ع) سبب ابتلای وی را به گونه ای دیگر بیان کرده و آن اینکه خداوند ایوب را به بلایی بزرگ گرفتار کرد تا مردم از دیدن وضع او عبرت گیرند و هیچ گاه ضعیف، فقیر و مریض را تحقیر نکنند و بدانند که ممکن است خداوند ضعیف را قوی، تهیدست را توانگر و بیمار را بهبودی ببخشد و نیز هر کس را بخواهد بیمار می کند، گرچه پیامبر باشد.
در اینکه چگونه مقام صبر ایوب (ع) با شکوه ای که از حال خویش کرده سازگار است، مفسران به تفصیل به توجیه آن پرداخته و گفته اند: ایوب شکوه نکرد، بلکه دعا کرد. خدا هم خواسته او را اجابت کرد: «فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر؛ پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارد شده بر او را برطرف کردیم، و خانواده او و نظیرشان را همراه با آنان مجددا به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد.» (انبیاء/ 84) افزون بر آن، شکایت به خدا با صبر منافاتی ندارد، همان گونه که حضرت یعقوب (ع) در فراق یوسف (ع) گفت: «انما اشکوا بثی و حزنی الی الله؛ من غم و اندوهم را تنها به خدا می گویم و شکایت نزد او می برم.» (یوسف/ 86) برخی نیز نه تنها آن را موجه بلکه لازم دانسته و گفته اند: «اگر کسی بر بلا صبر کند و رفع آن را از خداوند نخواهد نوعی مقاومت در برابر قهر الهی از خود نشان داده است.»
ص: 1158
چگونگی رفع بلا و شفای ایوب پس از آنکه ایوب (ع) از آزمون دشوار الهی سربلند بیرون آمد خداوند به او دستور داد پایش را بر زمین بکوبد تا چشمه آبی خنک بجوشد که هم برای شستشوی تنش مفید و هم برای نوشیدن گوارا باشد: «ارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمه منا و ذکری لأولی الألباب؛ پای خود را بر زمین بکوب! این چشمه خنک برای شستشو و نوشیدن است، و افراد خانواده اش را به او بخشیدیم، و همانند آنان را بر آنها افزودیم، تا رحمتی از سوی ما باشد و تذکری برای اندیشمندان.» (ص/ 42) و در آیه 44 ص می فرماید: «إنا وجدناه صابرا نعم العبد إنه أواب؛ ما ایوب (ع) را صبور و شکیبا یافتیم، او چه بنده خوبی است که بسیار بازگشت کننده به سوی خداست.»
مکان چشمه را در سرزمین بیت المقدس، سه میلی شهر «نوی» حد فاصل دمشق و طبریه در نواحی جولان دانسته اند. گفته شده دو چشمه برای ایوب (ع) جوشیده که از یکی آشامید و در دیگری خود را شستشو داد. ایوب (ع) بدن خود را با آب آن چشمه زلال شستشو نمود، و از آن نوشید، تمام دردها و رنجها از بدنش برطرف گردید سپس آن چه او از اموال و زراعت و دام و فرزندان را از دست داده بود، همه به اذن خدا بازگشتند و بهتر و افزو نتر از قبل، به سراغ ایوب آمدند. او لباس زیبا پوشید و برخاست و در مکان بلندی نشست. پس از آن که او در کنار چشمه زیر درختهای خوشرنگ با چهره جوان و زیبا نشسته بود غرق در نعمتها و الطاف الهی شده بود.
ص: 1159
مطابق روایات، همسرش رحمه که در به در بیابانها بود به یاد شوهر افتاد، گرچه شوهرش ایوب (ع) او را طرد کرده بود، ولی او به یاد شوهر دردمندش افتاد و تصمیم گرفت برای دیدار او باز گردد، به سوی مکان استراحت ایوب (ع) حرکت کرد، وقتی که نزدیک آن جا رسید، دید همه چیز فرق کرده و نعمت های فراوانی جایگزین قحطی و خشکی و بلاها شده است. رحمه هر چه در آن جا به جستجوی شوهر پرداخت او را نیافت و از فراق شوهر گریه کرد، و ایوب از آن مکان بلند او را می دید. ایوب (ع) شخصی را نزد رحمه فرستاد، آن شخص نزد او آمد او را سرگردان یافت پرسید: «در جستجوی چه هستی؟ ای کنیز خدا؟» رحمه گریه کرد و گفت: «در جستجوی آن مبتلا به بیماری هستم که در این محل افتاده بود، نمی دانم چه بر سرش آمده و آیا از دنیا رفته است؟»
آن شخص او را نزد ایوب (ع) برد، او ایوب (ع) را نمی شناخت، زیرا ایوب (ع) جوان و زیبا شده بود. در این هنگام بین ایوب و او گفتگوی زیر رخ داد.
ایوب: «ایوب چه نسبتی با تو داشت؟»
رحمه در حالی که گریه می کرد گفت: «او شوهر من است آیا او را دیده ای؟»
ایوب: «آیا اگر او را بنگری او را می شناسی؟»
رحمه: «آیا کسی هست که شوهر و سرپرستش را نشناسد؟»
در این هنگام رحمه به چهره ایوب (ع) نگریست، چهره زیبای ایوب او را مجذوب کرد و گفت: «آن هنگام که شوهرم ایوب در سلامت بود، شبیه ترین انسانها به تو بود.» ایوب: «من همان ایوب هستم، که به من امر کردی تا گوسفندی را به نام ابلیس ذبح کنم، من از فرمان خدا اطاعت کردم، و از دستور شیطان سرپیچی نمودم، و به درگاه خدا به نیایش و راز و نیاز پرداختم، خداوند به من لطف کرد و نعمتهایش را به من باز گردانید.» (بحار، ج 12، ص 369_370) آن گاه رحمه خوشحال شد و زندگی خوش را در کنار شوهرش ایوب از سر گرفتند و به خوشی و شادکامی به زندگی شیرین خود ادامه دادند.
ص: 1160
در ورق دیگر تاریخ می خوانیم رحمه به خدمت شوهر و فداکاری خود ادامه داد، تا این که در اواخر، خسته و رنجور گردید، سرانجام در یک درگیری لفظی با ایوب (ع)، ایوب به او گفت: «از من دور شو!» رحمه نیز از ایوب (ع) جدا گردید. ایوب دیگر هیچ نداشت و تنها و مظلوم، هم چنان به صبر و شکر ادامه داد و از امتحان الهی پذیرفته گردید، تا این که خداوند به او لطف کرد و سلامتی و جوانی او را به او برگردانید، و او را مشمول انواع نعمتها کرد. رحمه با این که از ایوب جدا شده بود، دلش از مفارقت شوهر، می تپید و می خواست با شوهر بلا زده اش بار دیگر ملاقات نموده و آشتی کند. بی آنکه از سلامتی و دگرگونی وضع شوهر، اطلاع داشته باشد، تصمیم گرفت به دیدار او بپردازد، و به پرستاریش ادامه دهد، به دنبال این تصمیم به خانه ایوب (ع) بازگشت، ناگاه جوانی زیبا را در باغ بسیار زیبا و پرگل و میوه دید، او را نشناخت تعجب کرد، اما دیری نگذشت که با اشاره ایوب (ع) دریافت که خداوند لطف و رحمتش را شامل حال آنها کرده، دست در گردن ایوب گذاشت و هر دو با شور و شوق خداوند را از آن همه لطف و مهر سپاسگزاری کردند. خداوند فرزندان صالحی از همین زن به ایوب (ع) داد، و زندگی او و همسرش، درسی از صبر و استقامت و شکر و ایمان برای دیگران گردید. رحمه گرچه یک بار خسته شد، اما به زودی پشیمان شد و به پرستاری و خدمت به شوهر رنج دیده اش ادامه داد، و خداوند نیز به او و شوهرش پاداش فراوان عطا کرد.
ص: 1161
پس از آن، خداوند همه بیماریهایش را شفا داد، آنگاه فرزندانی که مرده یا بر اثر بیماری طولانی ایوب او را رها کرده بودند به گردش جمع شدند: «وءاتین_ه اهله و مثلهم معهم؛ و خانواده او و نظیرشان را همراه با آنان مجددا به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد.» (انبیاء/ 84) «و وهبنا له اهله و مثلهم معهم؛ [و دوباره] کسانش و مانند آنها را همراه آنها به او بخشیدیم.» (ص/ 43) گفته اند: مراد از «و مثلهم معهم» افرادی از خانواده ایوبند که قبل از ایام بلا مرده بودند. اقوال دیگری نیز در تفسیر این جمله وجود دارد. قرآن کریم هدف از بازگشت این مواهب را رحمت الهی بر او و یادآوری به «عابدان و خردورزان» می داند: «رحمة من عندنا و ذکری للع_ابدین؛ تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خداپرستان باشد.» (انبیاء/ 84) «رحمة منا و ذکری لاولی الالب_اب؛ تا رحمتی از جانب ما و تذکری برای خردمندان باشد.» (ص/ 43)
ادب حضرت ایوب (ع) در سخن گفتن با خدا ایوب (ع) هنگامی که در شدیدترین گرفتاری با خدا سخن گفت، عرض کرد: «رب أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ پروردگارا! بدحالی و مشکلات به من رو آورده، و تو مهربانترین مهربانان هستی.» (انبیاء/ 83) او نگفت: خدایا تو مرا بیمار کردی و به من رحم کن، بلکه با کنایه و اشاره مقصود را بیان کرد. طبق روایت دیگر، ایوب (ع) هم چنان صبر و مقاومت می کرد، حتی از خدا نمی خواست که گرفتاری او را رفع کند، بلکه همان را پسندیده بود که خداوند بر او پسندیده بود. تا این که روزی همسرش رحمه از بیرون آمد و غذایی برای ایوب آورد، ایوب (ع) از او پرسید «این غذا را از کجا تهیه کردی؟» او در پاسخ گفت: «مقداری از گیسوانم را فروختم و با پول آن غذا تهیه کردم.» این جا بود که دل ایوب (ع) سخت به درد آمد، چرا که پای ناموس در کار بود، عرض کرد: «خدایا! در برابر همه ناگواریها صبر کردم، و این صبر را تو به من عطا فرمودی، ولی اینک به من مرحمت کن.» ایوب این سخن را در حالی می گفت که از روی تواضع، خاک بر سر و صورت خود می ریخت، اینجا بود که خداوند درهای رحمت را به رویش گشوده و درهای ناگواریها را بر رویش بست.
ص: 1162
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 295
سایت اندیشه قم- مقاله ماجرای زندگی ایوب (ع) و مقاله ایوب (ع) در آزمایش عجیب الهی
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمد خراسانی- دائره المعارف قرآن کریم- جلد 3- مقاله ایوب
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 318- 319
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 3 صفحه 447 و 448
حسین عماد زاده- تاریخ انبیاء- صفحه 455، 460
صدرالدین بلاغی- قصص قرآن- صفحه 207_209
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت ایوب (ع) داستان تاریخی آزمایش الهی شیطان قرآن صبر
داستان موسی و عبد خضر صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبی است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده می شود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم متبوع و پیشوا است که اصول و مبادی و قانون، نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع، کاری بر خلاف اصول و مبانی انجام می دهد نمی تواند سکوت کند. گو اینکه در این داستان، عملی که عبد صالح کرد از نظر خود او که افق وسیعتری را می دید و به باطن موضوع توجه داشت بر خلاف اصول نبود بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در این است که چرا موسی صبر نمی کرد و زبان به انتقاد می گشود، با اینکه وعده می داد و به خود تلقین می کرد که اعتراض نکند باز هم اعتراض و انتقاد می کرد. نقص کار موسی در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه می شد اعتراض نمی کرد. و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی بر خلاف اصول و قانون الهی است ایمان او به او اجازه نمی دهد سکوت کند. بعضی گفته اند اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار می شد موسی از اعتراض و انتقاد باز نمی ایستاد مگر آنکه به رمز مطلب آگاه می شد.
ص: 1163
موسی به او می گوید: «هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا؛ یعنی آیا اجازه می دهی از تو پیروی کنم تا مرا تعلیم کنی؟» (کهف/ 66) او می گوید «انک لن تستطیع معی صبرا؛ تو نخواهی توانست در مصاحبت من طاقت بیاوری و نسبت به آنچه می بینی سکوت کنی.» (کهف/ 67) بعد خود او علت را به خوبی توضیح می دهد: «و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا؟ مگر تو وقتی که ببینی عملی بر خلاف صورت می گیرد و از سر و رمز مطلب آگاه نباشی صبر خواهی کرد؟!» (کهف/ 68) موسی گفت: «ستجدنی إن شاءالله صابرا و لا اعصی لک امرا؛ امیدوارم اگر خدا بخواهد صبر کنم و امر تو را مخالفت نکنم.» (کهف/ 69) موسی نگفت چه به رمز مطلب پی ببرم و چه نبرم صبر خواهم کرد، همینقدر گفت امیدوارم این تحمل در من پیدا شود. البته این تحمل آن وقت برای موسی پیدا می شود که از رمز مطلب آگاه گردد. بعد او خواست صریحتر از موسی قول بگیرد که حتی اگر به رمز مطلب هم پی نبری سکوت کن و اعتراض نکن تا وقتی که موقعش برسد خودم توضیح دهم: «قال فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی ء حتی احدث لکن منه ذکرا؛ اگر دنبال من آمدی هر چه دیدی سکوت کن، بعد من خودم توضیح می دهم.» (کهف/ 70) در اینجا دیگر آیه کریمه ندارد که موسی پذیرفت. در آیه همین قدر دارد که بعد با هم راه افتادند و رفتند تا آخر داستان که کم و بیش همه شنیده اید. به هر حال تقلید جاهل از عالم، سر سپردگی نیست. تقلید ممنوع جاهل از عالم همان است که شکل سرسپردگی پیدا کند و به صورت 'جاهل را بر عالم بحثی نیست، ما دیگر نمی فهمیم، شاید تکلیف شرعی چنین و چنان اقتضاء کرده باشد' و امثال اینها ادا می شود.
ص: 1164
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 116-115
کلی__د واژه ه__ا
احکام عبادی تقلید اجتهاد حضرت خضر (ع) داستان قرآنی جاهل
دعای کمیل از دعاهای بسیار خوب و حاوی مضامین عالیه است، و شیخ طوسی در مصباح المتهجد در اعمال شب نیمه شعبان آورده است، و مجلسی در زادالمعاد و شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح خود، و در البلد الامین آورده است، و مرحوم سید ابن طاووس در اقبال در اعمال شب نیمه شعبان آورده و با دو سند نقل می کند:
اول از جدش شیخ طوسی بدین مضمون که: روایت شده است که: کمیل بن زیاد نخعی در شب نیمه شعبان امیرالمومنین (ع) را در حال سجده دید که به این دعا مشغول بودند.
دوم از روایت دیگری بدین مضمون که: کمیل بن زیاد نخعی می گوید: من با مولای خود حضرت امیرالمومنین (ع) در مسجد بصره نشسته بودیم و با آن حضرت نیز جماعتی از اصحاب او بودند ، پس بعضی از آنها از حضرت پرسیدند: معنای گفتار خداوند عز و جل: 'فیها یفرق کل امر حکیم' چیست؟
حضرت فرمودند: مراد شب نیمه شعبان است. سوگند به آن کسی که نفس علی در دست اوست، هیچ بنده ای نیست مگر آنکه جمیع آن مقدراتی که بر او جاری می شود از خیر و شر در این شب قسمت او می گردد، تا آخر سال در مثل چنین شب نیمه شعبانی که می آید. و هیچ بنده ای نیست که این شب را احیاء بدارد و به دعای حضرت خضر (ع) خدا را بخواند، مگر آنکه دعایش مستجاب می شود.
ص: 1165
و چون حضرت از مسجد بیرون رفتند، من شبانه به منزلش رفتم. حضرت فرمود: برای چه کاری آمدی؟ عرض کردم: ای امیرالمومنین برای یاد گرفتن دعای خضر آمده ام. حضرت فرمود: ای کمیل بنشین! و چون این دعا را حفظ کردی، بخوان آن را در هر شب جمعه یا در هر ماهی یکبار، و یا در هر سالی یکبار، و یا در تمام مدت عمرت یکبار، از بلاها در امان خواهی بود و مورد نصرت خداوند و روزی خدا قرار می گیری! و هیچگاه مغفرت خدا از تو روی نخواهد گردانید!
ای کمیل! همنشینی زیاد تو با ما ایجاب نمود تا ما به درخواست تو پاسخ دهیم و از کان جود ما بهرمند گردی!
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معاد شناسی- جلد 6 صفحه 189-190
کلی__د واژه ه__ا
دعا حضرت خضر (ع) امام علی (ع) کمیل ابن زیاد نخعی عبادت
حضرت خضر، یکی از اولیاء یا پیامبران معاصر موسی پیغمبر (ع) بوده است. او همان عالمی بود که حضرت موسی به دیدارش رفت و صحبت هایی بین آنها رد و بدل شد! در قرآن کریم بدون ذکر نام، با عبارتی درخشان ستوده شده است. «عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما؛ او یکی از بندگان ما بود که رحمت خود را به سوی او فرستادیم و از نزد خویش به او علم آموختیم.» (کهف/ 65)
قرآن کریم درباره حضرت خضر، چیزی غیر از وصف مذکور و داستان همراهی او با حضرت موسی، ذکری نکرده است ولی نام خضر در بعضی از ادعیه رسیده از ائمه مانند دعای 'ام داود' در کنار نام پیغمبران آمده است. ولی روایات درباره حضرت خضر مختلف است. بعضی او را همان «الیسع» می دانند که نام او در قرآن آمده است. روایتی هم از امیرالمؤمنین (ع) که نام شش نفر از پیغمبران که هر کدام دو نام داشته اند، حضرت ذکر نمودند و خضر را هم یکی از پیغمبران و نام دیگر او را 'تالیا' گفتند. نام اصلی او را 'تالیا بن ملکان بن عامربن ارفخشدبن سام بن نوح (ع)' گفته اند.
ص: 1166
از فرمایش امام صادق (ع) چنین برمی آید که خضر را خداوند به سوی قومش مبعوث کرد و او مردم را به توحید و اقرار به انبیای الهی و ایمان به کتابهایش دعوت می کرد. از معجزاتش این بود که بر هر زمین خشکی می نشست، زمین سبز و خرم می شد و دلیل نامش به خضر (سبز) نیز همین است. خضر، طولانی ترین عمر را دارد و از لحاظ اینکه خضر و الیاس هر دو در این جهان زنده و جاویدند، به یکدیگر شبیه اند! نقل است که آن دو، هر سال به حج می روند، کعبه را طواف می کنند ولی مردم آنها را نمی شناسند. خضر همه روزه در بیابانها و الیاس در میان دریاها می گردند، تا گم شدگان را به راه بیاورند. خواجه عبدالله انصاری گفته است که: حق تعالی با صفت عالمی و صفت حیات خود، در خضر متجلی شده، همچنان که با صفت کلام خود در موسی (ع) متجلی شده است.
روایات زیادی هم درباره ملاقات و دوستی ائمه اطهار با حضرت خضر نقل شده، و در بعضی روایات آنان خضر را برادر خود خطاب کرده اند. از حضرت رضا (ع) نقل شده که موقع قبض روح پیامبر (ص) که اهل بیت در خانه بودند، خضر به در خانه آمد و گفت: 'السلام علیکم یا اهل البیت'. امیرالمؤمنین فرمود: این برادرم خضر است که آمده به شما تسلیت بگوید. امام حسن عسگری (ع)، فرزند خود امام مهدی (ع) را به صحابی خود، احمدبن اسحاق، معرفی کرد و فرمود: مثل او در این امت، همچون مثل خضر است. چون در روایات آمده که امام دوازدهم شیعیان از جهاتی به خضر شباهت دارد.
ص: 1167
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 13
دائرةالمعارف تشیع
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت خضر (ع) زندگینامه جاودانگی
تاویل کارهای خضر (ع)
در داستان موسی (ع) و خضر (ع) کلمه «تاویل» دیده می شود: خضر (ع) به موسی (ع) می گوید: «سأنبئک بتاویل مالم تستطع علیه صبرا؛ به زودی تاویل چیزهایی را که نتوانستی بر آنها صبر کنی به تو خبر خواهم داد.» (کهف/ 78) و در پایان داستان می گوید: «ذلک تاویل مالم تستطع علیه صبرا؛ این تاویل چیزهایی است که نتوانستی بر آنها صبر کنی.» (کهف/ 82)
حالا داستان را مورد مطالعه قرار می دهیم تا معنی «تاویل» را بتوانیم بفهمیم. خضر (ع) در سه مورد کارهایی انجام داد که به نظر موسی (ع) دارای عنوان و صورت خوبی نبود و موجب اعتراض موسی (ع) شد:
الف. «حتی اذا رکبا فی السفینة خرقها؛ وقتی که سوار کشتی شدند، خضر کشتی را سوراخ کرد!» (کهف/ 71)
ب. «حتی اذا لقیا غلاما فقتله؛ به پسری برخورد کردند، خضر پسر را کشت!» (کهف/ 74)
ج. «حتی اذا أتیا اهل قریه استطعما اهلها فابوا ان یضیفو هما فوجدا فیها جدارا یرید ان ینقض فاقامه؛ به دهی آمدند، از اهل ده طعام خواستند آنها از مهمانی کردن خودداری کردند، به دیواری برخوردند که می خواست فرو افتد خضر دیوار را به پا داشت!» (کهف/ 77)
تلقی حضرت موسی از کارهای خضر
اینها کارهایی بود که خضر (ع) انجام داد و موسی (ع) به یک یک آنها بدین صورت اعتراض داشت؛ و به عبارت دیگر صور و عناوینی که موسی (ع) برای این کارها تصویر می کرد این بود:
ص: 1168
الف. «اخرقتها لتغرق اهلها لقد جئت شیئا امرا؛ آیا کشتی را سوراخ کردی که اهل آن را غرق کنی؟» (کهف/ 71) راستی که کار ناشایسته ای انجام دادی!»
ب. «اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئا نکرا؛ چرا شخص بی گناهی را بی آنکه برای قصاص شخص دیگری باشد، کشتی؟ خیلی کار زشتی کردی.» (کهف/ 74)
ج. «لو شئت لاتخذت علیه اجرا؛ اگر می خواستی می توانستی در برابر ساختمان دیوار، اجرت بگیری!» (کهف/ 77)
ملاحظه می شود که موسی (ع) به کارهای خضر (ع) اعتراض دارد، از آن جهت که این کارها را دارای عنوان و صورت خوبی نمی داند.
صورت های واقعی کارهای خضر
و اینک «تاویل» خضر (ع) یعنی صورت ها و عناوین واقعی و خوب کارها را ملاحظه می کنیم:
الف. «لمساکین یعملون فی البحر فأردت ان اعیبها و کان وراهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا؛ اما کشتی، مالک آن یک عده بیچاره بودند که در دریا کار می کردند، من خواستم معیوبشان کنم، چرا که نزد آنها شاهی بود که هر کشتی را به طور غصب می گرفت.» (کهف/ 79)
ب. «و اما الغلام فکان ابواه مومنین فخشینا ان یرهقهما طغیانا و کفرا فاردنا ان بیدلهما ربهما خیرا منه زکاة و اقرب رحما؛ و اما پسر، پدر و مادرش مومن بودند، ترسیدم که آنها را دچار طغیان و کفر کند، و لذا خواستم که پروردگارشان، عوض او پسری به آنان دهد که در پاکیزگی بهتر و مهربانتر از او باشد.» (کهف/ 81 - 82)
ج. «و اما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة و کان تحته کنز لهما و کان ابوهما صالحا فأراد ربک ان یبلغا اشدهما و یستخرجا کنزهما رحمة من ربک؛ و اما دیوار، مال دو پسر یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی داشتند، پدرشان هم مرد صالحی بود، پروردگار تو خواست که آنها به رشد خود برسند و گنجشان را استخراج کنند.» (کهف/ 82)
ص: 1169
خضر (ع)، پس از آنکه هر کدام را جواب داد، یک جوابی هم به همه اعتراضات موسی (ع) یک جا داد و گفت: «و ما فعلته عن امری؛من این کارها را از پیش خود نکردم.» (کهف/ 82) به طوری که ملاحظه می شود مقصود از «تاویل» در این آیات، این است که هر چیز برگشت به صورت و عنوان خود کند و عنوان حقیقتش را به خود بگیرد، فی المثل «زدن» دارای عنوان تادیب و ادب کردن باشد و «رگ زدن» صورت معالجه را به خود بگیرد. درست است که معنی «تاویل» از نظر لغت «رجوع» است و هر رجوع و بازگشتی را شامل است، مثلا اینکه می گویم: «زید آمد» برگشت این جمله به این است که «زید» در عالم خارج «آمده باشد» ولی در امثال این موارد کلمه «تاویل» مصطلح نیست و این کلمه «رجوع» و «بازگشت» خاصی را که نمونه اش را در آیات راجع به موسی (ع) و خضر (ع) دیدیم حکایت می کند.
تاویل در داستان یوسف (ع)
در قصه یوسف کلمه «تاویل» مکرر ذکر شده است، مثلا می فرماید: «و رفع ابویه علی العرض و خروا له سجدا و قال یا ابت هذا تاویل رءیای من قبل جعلها ربی حقا؛ پدر و مادرش را به تخت بالا برد و آنها برای یوسف به سجده افتادند و او گفت: ای پدر! این «تاویل» خواب سابق من است که خدایش راست قرار داد.» (یوسف/ 100) و خواب پیشین یوسف (ع) این بود: «یا ابت انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین؛ پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه برایم سجده می کنند.» (یوسف/ 4)
ص: 1170
و همچنین آیات مربوط به خواب پادشاه که معبرین گفتند: «ما تاویل خواب های پریشان را نمی دانیم و سرانجام دوست زندانی یوسف (ع) به سراغ او آمد و «تاویل» خواب شاه را شنید. (یوسف/ 48) و همچنین در مورد خواب دو یار زندانی یوسف که به او گفتند: «تاویل خواب ما را بگو» (یوسف/ 41) یا آنجا که سخن از تاویل احادیث می رود که به یوسف (ع) آموخته بودند (یوسف/21 و 60 و 101)
در همه این موارد کلمه «تاویل» درباره حوادثی استعمال شده که مرجع و حقیقت خواب و رویا هستند، رویا عبارت از آن «صورت» و «نمونه» ای است که از حقیقت خارجی و اتفاقات آینده به نظر شخص خواب بیننده می آید، در حقیقت آن حقیقت خارجی، مثل معنی می ماند و خواب مانند صورتی است که معنی در لباس او درآید. سرانجام «تاویل» همان نسبتی را به «ذی التاویل» دارد. (مثلا خوابی که تاویل دارد) که معنی به صورت یا حقیقت به مثال دارد. با ملاحظه دقیق، معنی تاویل، هم در این داستان و هم در داستان موسی (ع) و خضر (ع)؛ نزدیک به هم و بلکه منطبق بر یکدیگرند.
تاویل در آیات قیامت
در آیاتی هم که مربوط به روز قیامت است، گاهی لفظ «تاویل» دیده می شود. مثلا می فرماید: «هل ینظرون الا تاویله؛ غیر از تاویلش نظیر دیگری دارند! روزی که تاویل آن آید.» (اعراف/ 53) با توجه به سوره ق که می فرماید: «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک عطاک فبصرک الیوم حدید؛ تو از این (حقایق) در غفلت بودی ولی ما پرده از جلو دیده ات برداشتیم و امروز چشمت تیز است.» (ق/ 22) می دانیم که سنخ مشاهده احوال و اوضاع روز قیامت، غیر از مشاهده حسی است که ما در دنیا داریم، همان گونه که وقوع آن احوال و اوضاع و نظامی که در روز قیامت حکومت دارد، غیر از چیزهایی است که ما در این نشأه با آن مانوس هستیم. البته، در این باره مفصل باید بحث کرد و فعلا ما فقط در صدد این مطلبیم که بگوییم: اینکه اخبار قرآن و آنچه از طرف انبیا رسیده برگشت به مضامین خود می کند که در روز قیامت ظاهر می گردد؛ این برگشت و رجوع از آن قبیل نیست که خبر دادن از امور آینده رجوع می کند به اینکه مضامین آنها در آینده واقع گردد.
ص: 1171
تاویل امر واقعی و متعالی
خلاصه کلام: با حفظ معنی لغوی تاویل یعنی رجوع و توجه دقیق به آیاتی که کلمه «تاویل» در آن ذکر شده و همچنین توجه به این حقیقت که قرآن دارای مقامی بالاتر و والاتر از کلمات و الفاظ؛ در نزد خداوند متعال است، به خوبی می دانیم که تاویل قرآن، عبارت از همان حقیقت والا و واقعیت ناپیدای دور از افهام عمومی است که به منزله روح نسبت به جسد و ممثل نسبت به مثال است. همان است که خداوند آن را «کتاب حکیم» نامیده است، یعنی آن چیزی که تکیه گاه و مستند معارف و مضامین این قرآنی است که نازل شده و به دست ماست، آن چیزی که نه از سنخ الفاظ و نه از سنخ معانی است و بلکه امری عینی؛ واقعیت دار و خارجی است.
من_اب_ع
محمدحسین طباطبایی- معنویت تشیع- صفحه 257- 260
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی تأویل حضرت خضر (ع) حضرت موسی (ع) خواب تفسیر قرآن
نام و نسب خضر همانگونه که تاریخ نویسان در نام حضرت خضر اختلاف دارند، در نسب او نیز اختلاف دارند. طریحی به نقل این اقوال پرداخته می نویسد: خضر صاحب موسی به فتح خاء و بکسر آن و سکون ضاد و فتح و یا کسر آن. وی فرزند ماعید بن عیص بن اسحاق است. و برخی گفته اند: نامش ایلیا فرزند ملکان بن قالع بن قالع بن ارفخشد بن سام بن نوح می باشد. و در برخی شروح آمده که نامش الیاس بن ملکان بن ارفخشد بن سام بن نوح است. و گفته شده که نامش ایلیا بن عامیل بن شمالخین بن اریا بن علقما بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم است. همچنین گفته اند نامش ارمیا بن حلشا، و از اسباط هارون بوده است. ولی صحیح تر آن است که اهل سیره نقل کرده و آنچه که از پیامبر رسیده که نامش بلیا بن ملکان عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح می باشد. بنابراین نام اصلی وی خضر نبوده بلکه به خاطر صفاتی که در او بوده است به خضر معروف شده است. بدیهی است نام این مرد، هر چه باشد مهم نیست، مهم این است که او یک دانشمند الهی بود، و مشمول رحمت خاص پروردگار، و مامور به باطن و نظام تکوینی جهان، و آگاه از پاره ای از اسرار، و از یک جهت معلم موسی بن عمران، هر چند موسی در پاره ای از جهات بر او مقدم بوده است. و در اینکه او پیامبر بوده است یا نه باز روایات مختلفی داریم.
ص: 1172
مکانهای منتسب به حضرت خضر
در شش کیلومتری شهر قم کوهی وجود دارد که از فراز آن می توان همه شهر را با یک نگاه طی کرد. این کوه منسوب به حضرت خضر (ع) با قدمت سه هزار سال است. می گویند بر قله این کوه در سه هزار سال پیش غاری بوده است که خضر پیامبر (ص) در آن غار به عبادت و نیایش می پرداخت، غاری که امروز به مسجد کوچکی با ظرفیت 10 تا 15 نفر تبدیل شده است و سال ها پیش از این در حالی که هنوز قم آنقدر بزرگ نشده بود که خود را به دامنه این کوه برساند معبد عارفان و ساکنان و اوقاد بود، و خلوتکده ای برای شب زنده داری و عبادت عالمان و عاشقان طریقت حق بوده است و هم چنین گویند حضرت خضر نبی (ع) در مسجد اموی همواره نماز می گذاشته است مکان نماز ایشان در سمت شرقی قبله (جنوب شرقی) نزدیک مناره شرقی بوده است. اکنون نزدیک به محراب اصلی مسجد و به موازات مقام هود بر دیوار قبله عنوان «هذا مقام خضر النبی» بر تابلویی سبز دیده می شود. شایان گفتن است در بسیاری از نقاط سوریه مقام حضرت خضر دیده می شود.
نحوه زندگی حضرت خضر
در روایتی از امام رضا (ع) نقل شده که می فرماید: «حضرت خضر (ع) از آب حیات خورد، او زنده است و تا دمیده شدن صور از دنیا نمی رود، او پیش ما می آید و بر ما سلام می کند، ما صدایش را می شنویم و خودش را نمی بینیم، او در مراسم حج شرکت می کند و همه مناسک را انجام می دهد، در روز عرفه در سرزمین عرفات می ایستد و برای دعای مؤمنان آمین می گوید. خداوند به وسیله او در زمان غیبت، از قائم ما رفع غربت می کند و به وسیله او وحشتش را تبدیل به انس می کند.» از این حدیث استفاده می شود که حضرت خضر (ع) جزء سی نفری است که همواره در محضر حضرت بقیة الله (ع) هستند و رتق و فتق امور به فرمان آن حضرت در دست آنهاست.
ص: 1173
آیا خضر پیامبر بوده است؟ در اینکه آیا حضرت خضر پیامبری از پیامبران و یا بنده ای از بندگان صالح خدا بوده بحث و گفتگوست. در بعضی اخبار آمده است که خضر و ذوالقرنین پیامبر نبوده بلکه هر دو عالم بودند. چنانچه برید بن معاویه از امام باقر و صادق نقل می کند که حضرت فرمود: «صاحب موسی خضر و ذوالقرنین پیامبر نبودند بلکه عالم بودند.» اما بسیاری از علما به استناد برخی آیات و روایات معتقدند که حضرت خضر (ع) پیامبری از پیامبران خدا بوده است. علامه طریحی می فرماید: «بسیاری از علما می گویند وی پیامبر بوده و استدلال کرده اند به اینکه به موسی گفت: 'و ما فعلت عن امری؛ هرگز این کارها را از پیش خود انجام ندادم.' (کهف/ 82)»
علامه طباطبایی پس از آنکه مسأله عالم بودن خضر را مطرح می کند، بعد می فرماید: «لکن آیات نازل شده در قصه خضر و موسی ظاهر در این است که وی پیامبر بوده است.» و آنگاه اضافه می کند: «آنچه که از روایات نبوی و از طریق اهل بیت وارد شده چنانکه محمد بن عماره از امام صادق آورده به دست می آید که خضر پیامبری مرسل بوده است که خداوند وی را به سوی قومش فرستاد. او نیز مردم را دعوت به توحید و اقرار به انبیا و رسل و کتابهای آسمانی نمود.»
ویژگیهای خضر (ع) حضرت خضر (ع) دارای ویژگیهای زیادی است که به برخی از آنها به استناد روایات اشاره می کنیم:
1- وی از جمله کسانی است که به چشمه آب حیات دست پیدا کرده و مقداری از آن را نوشیده است.
ص: 1174
2- خضر (ع) هم اکنون زنده است و تا نفخ صور زنده خواهد بود. امام رضا (ع) فرمود: خضر از آب حیات نوشید پس او زنده است تا نفخ صور دمیده شود. حلبی نیز در همین راستا آورده است که: «اجمع العلماء بالنقل علی کون الخضر حیا باقیا الی لان».
3- خداوند به خضر (ع) توان و قدرت نیرومندی عطا کرده، چنانکه طریحی می نویسد: «خداوند به خضر توان و قدرت بسیار بالایی عطا کرد و مسئول مقدمه الجیش ذی القرنین بوده است.»
4- از خصوصیات و ویژگیهای خضر این بوده که به هر کجا می نشسته آنجا سرسبز می گشت. امام صادق (ع) فرمود: «بر هیچ تخته خشکیده ای نمی نشست مگر آنکه سبز می گشت و بر هیچ زمینی بی آب و علف قرار نمی گرفت مگر آن که سرسبز می گشت و به همین جهت خضر نامیده شد. همچنین گفته شده که هرگاه به نماز می ایستاد اطرافش سرسبز می گشت.»
5- قرآن مجید هر چند آشکارا نام او را نبرده است اما از او به عنوان عالم یاد کرده است و در سوره کهف در جریان ملاقات حضرت موسی با خضر چنین می فرماید: «فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما؛ تا این که [خضر] بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودی.» (کهف/ 65)
6- هر کجا نامش برده شود فورا حاضر می گردد. امام رضا (ع) درباره این ویژگی می فرماید: «و انه لیحضر حیث ما ذکر فمن ذکره منکم فلیسلم علیه؛ هر کجا از او یاد شود همانجا حاضر می شود، پس هر یک از شما به یاد او افتاد بر او سلام کند.»
ص: 1175
7- حضور همه ساله در مراسم حج. امام رضا (ع) می فرماید: «و انه لیحضر الموسم کل سنه فیقضی جمیع المناسک و یقف بعرفه فیومن علی دعاء المومنین؛ همه ساله در مراسم حج حضور می یابد و تمام مناسک حج را نیز انجام می دهد، و در عرفات در کنار سایر حجاج خانه خدا می ایستد و بر دعای مومنین آمین می گوید.»
8- اندرزگویی و نصیحت پذیری. از دیگر ویژگیهای حضرت خضر (ع) این است که هم به دیگران توصیه و اندرز می داده و هم دنبال آن بوده که از نصایح و گفته های بزرگان و صالحان کمال بهره و استفاده را ببرد. مثلا گاه می بینیم که معصومین (ع) امثال امام صادق و امام باقر و امام زین العابدین وصایای او را به موسی و اندرزهای خضر را به دیگران برای ما نقل کرده اند. و گاهی هم روایت کرده اند که خضر به محضرشان می رفته و درخواست نصیحت و توصیه می نموده مثلا به امیرالمومنین پیشنهاد کرد که «مرا به کاری راهنمایی کن که اگر آن را انجام دهم خداوند مرا از آتش جهنم نجات دهد.»
آیا خضر را می توان دید؟
در اینکه آیا می شود حضورا به خدمت خضر رسید یا نه باز روایات دو دسته هستند دسته اول آنهایی می باشند که امکان رؤیت را نفی کرده حتی از امامان معصوم. مثلا از امام رضا (ع) نقل شده که فرمود: «و انه لیاتینا فیسلم فنسمع صوته و لا نری شخصه؛ خضر نزد ما می آید و به ما سلام می کند پس ما صدایش را می شنویم ولی شخص او را نمی بینیم.» همچنین از حضرت رضا (ع) روایت شده که هنگامی که رسول خدا رحلت کرد شخصی در خانه اهل بیت آمده و به آنان تعزیت و تسلیت گفت، اهل بیت صدایش را می شنیدند اما شخص او را نمی دیدند، حضرت علی (ع) فرمود «این خضر است که آمده و مصیبت پیامبر را به شما تعزیت می دهد.» و از امام زین العابدین شبیه آنچه که گذشت نقل شده است.
ص: 1176
و دسته دوم روایاتی هستند که از آنها چنین برمی آید علاوه بر اینکه معصومین صدای خضر را می شنیدند شخص او را نیز می دیدند و گاهی هم یاران امام با خضر ملاقات می کردند و بارها دیده شده که به حضور امامان رسیده و سؤالاتی از آنان کرده که در برخی موارد پاسخ پرسشها را به فرزند معصومشان واگذار کرده اند. همانگونه که روایت شده امام باقر در حج بودند مردی به حضور امام رسید و دو زانو نشست و از آن حضرت سؤالی کرد. امام باقر فرمودند «از فرزندم جعفر (ع) بپرس.» و در آخر خبر آمده که امام باقر فرمود: «این خضر است.»
همچنین از ملاقاتهای مکرر خضر با حضرت امیر که هم میثم تمار او را دیده و هم شرطة الخمیس شخص خضر را دیده بودند و به گمان اینکه او دشمن علی است و از تاریکی شب آمده است استفاده کند تا علی را ترور بنماید، و همچنین از ملاقات و گفتگوی مکرر خضر با امام زین العابدین در مدینه و در بین راه مکه و مدینه و از فرستادن امام صادق (ع) چوبی از درخت طوبی را جهت رفع تشنگی داود رقی به وسیله او و روایات متعدد دیگر استفاده می شود. خضر (ع) با اهل بیت (ع) تماس حضوری داشته بلکه بسیاری اوقات کارهای معصومین را نیز انجام می داده است. اما نسبت به سایر مردم در زمان حیات معصومین گاه گاهی مورد رؤیت بوده است و اما در زمان غیبت، همانند خود امام زمان جز در موارد بسیار نادر، برای احدی قابل رؤیت و شناسایی نمی باشد.
ص: 1177
پیرزن و حضرت خضر (ع) در زمانهای نه چندان دور، پیرزنی برای برآورده شدن خواسته اش شب و روز دعا می کرد. تا این که از کسی شنید که هر کس چهل روز عملی را انجام دهد یکی از پیامبران خدا را خواهد دید و می تواند حاجتش را از او بخواهد او باید برای دیدن حضرت خضر چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه اش را آب و جارو می کرد پیرزن نیت کرد و شروع کرد روزهای اول با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می داد گاهی حاجتش را عوض می کرد یا دوباره منصرف می شد گاهی هم همه چیز را به خدا می سپرد تا هر چه صلاح است انجام دهد. باورش نمی شد که بتواند یکی از پیامبران، حضرت خضر، را ببیند چه برسد به این که از او حاجتی بخواهد و مواظب بود وظیفه اش را درست و بدون کم و کاست انجام دهد تا مبادا روزی خوابش ببرد یا یک وقت آب نداشته باشد یا جارویش شکسته باشد تا چهل روز تمام شود.
روزهای آخر دیگر این کار برای پیرزن وظیفه شده بود و گاهی حاجتش را فراموش می کرد و به مردمی که در رفت و آمد بودند خیره می شد و با بی حوصلگی آنها را تماشا می کرد تا این که بالاخره روز چهلم رسید پیرزن در را باز کرد و لبخندی زد و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به آب و جارو کردن بعد از آن باید منتظر می ماند تا حضرت خضر رد شود صندلی چوبیش را آورد و جلوی درب خانه منتظر شد هنوز خورشید بالا نیامده بود و کسی در کوچه نبود دقایقی گذشت او داشت به درختان نگاه می کرد به گنجشک ها که می آمدند روی زمین می نشستند و بلند می شدند.
ص: 1178
به آسمان که امروز ابرها چه قدر شکل های قشنگی درآورده اند این سر کوچه را نگاه کرد آن سر کوچه را دوباره این سر کوچه را، مردی چوب به دست داشت رد می شد پیرزن او را نگاه کرد چه قدر چهره گیرایی داشت، نزدیکتر شد انگار که پیرزن سال هاست او را می شناسد به صورتش خیره شده بود در چشمانش نوری بود و بر لبش ذکری. پیرزن فقط نگاه می کرد انگار آن شخص را فقط باید نگاه کرد و سکوت. نباید حرفی زد مرد به آرامی گذشت پیرزن داشت به او می نگریست و وقتی رد شد هنوز در جای خودش نشسته بود و غرق در فکر و خیالاتش هنوز منتظر بود خودش هم نمی دانست به چه می اندیشد دقایق می گذشتند و او انگار در همان لحظه های اول حاجتش را جا گذاشته بود کم کم مردم شروع کردند به رفت و آمد و کوچه داشت شلوغ می شد ولی کوچه و خانه پیرزن امروز بوی دیگری گرفته بود بوی نور، بوی رهگذری از بهشت پیرزن لبخند زد زیرا اصلا به یاد نیاورده بود که حاجتی دارد اصلا انگار یادش رفته بود که می تواند حرف بزند و خواسته اش را بگوید او خضر را نشناخته بود.
سرانجام و عاقبت خضر (ع)
لابد می پرسید که سرانجام کار خضر به کجا خواهد رسید و تا چه وقت زنده می ماند و آیا مرگ برای او هست تا نیست؟ پاسخ می دهیم از آنجایی که قرآن می فرماید: «کل نفس ذائقة الموت؛ مرگ بر همه مقدر شده.» (آل عمران/ 185) بنابراین خضر هم خواهد مرد اما چه وقت، این را باید از روایات و اقوال مفسرین به دست آورد. نیشابوری از ثعلبی نقل می کند که گفته می شود حضرت نمی میرد، مگر در آخرالزمان بعد از آنکه قرآن بالا می رود. و هم چنین از نیشابوری نقل گردید که: «آخرین کسی از بنی آدم از دنیا می رود، الیاس و خضر است.»
ص: 1179
من_اب_ع
محمدجواد طبسی- دائره المعارف تشیع- مقاله درباره حضرت خضر علیه السلام
بهاروند- خلاصه تحقیقی پیرامون خضر نبی- صفحه 16 و 32
شعبان صبوری- خاطرات امیر مؤمنان (ع)- صفحه 282 و 356
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 510
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 39 صفحه 131 حدیث 3
مهدی حاجی نژاد- مقاله خضر نبی و مونس یار
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت خضر (ع) ویژگی های پیامبران حیات روایات دوران غیبت داستان تاریخی
حضرت خضر (ع) بسیاری از روایات و احادیث دلالت دارند که حضرت خضر (ع) رابطه بسیار خوبی با اهل بیت پیامبر (ص) داشته بلکه طبق فرمایش امام رضا (ع) هر روز نزد معصومین (ع) می رفته و عرض سلام می کرده است. حضرت فرمود: «و انه لیاتینا فیسلم فنسمع صوته و لا نری شخصه» آری همو بود که پس از رحلت پیامبر خدا به در خانه اهل بیت آمده و به آنان تسلیت مصیبت رسول خدا را گفت و همو بود که پس از شهادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین با شتاب در حالی که 'لااله الاالله' می گفت خود را به در خانه علی رسانده و می گفت: «خدای تو را رحمت کند ای اباالحسن تو اولین فردی بودی که به اسلام گرویدی، و از نظر ایمان خالص ترین آنها، و از همه یقینت به خدا شدیدتر و بیشتر از همه از خدا ترس داشتی... علی تو همانند کوهی بودی که هرگز بادها و طوفانها او را از جای تکان ندهد.»
ص: 1180
ابن عباس گوید: «همگان سکوت کردند تا سخنانش تمام شد سپس خود گریه کرد و یاران رسول خدا را به گریه انداخت. سپس به دنبالش گشتند ولی او را نیافتند.» و همو بود که پس از شهادت امام حسن (ع) در گوشه ای از مسجدالحرام در مصیبت آن حضرت اشعاری سوزناک می خواند. ابن عباس گوید: «روزی که امام حسین (ع) به شهادت رسید صدایی از گوشه خانه به گوشمان رسید که می گفت: 'اصبروا آل الرسول قتل الفرخ النحول نزل الروح الامین ببکاء و عویل؛ صبر کنید ای آل رسول الله! فرزندی که خدا به پیامبر هدیه کرد، کشته شد.'»
ملاقات خضر نبی با حضرت علی (ع) بدون شک حضرت خضر از جمله کسانی بود که جایگاه معصومین بالاخص علی (ع) را خوب درک کرده بود. بدین جهت پس از رحلت رسول الله، این علاقه با خاندان پیامبر مستحکم تر شد و در تمام قضایایی که برای علی (ع) در مدینه رخ داد تا رفتن به سوی عراق و جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین، در کنار مولای متقیان و مایه دل خوشی علی (ع) و آرامش خاطر آن حضرت بود.
«اصبغ بن نباته» گوید: «امیر مؤمنان در حال نماز بود که مردی به طرف آن حضرت آمد، در حالی که بر تن او دو برد سبز رنگ بود و دو گیسوی بافته شده مشکی و محاسن سفید داشت. هنگامی که حضرت سلام داد، خود را بر روی امام انداخته و بر سر مبارک علی بوسه زد. سپس دست حضرت را گرفته، بیرون رفتند. به سرعت دنبال آنها رفتیم، از حضرت درباره او پرسیدیم، ایشان فرمود: 'این برادرم خضر است.'»
ص: 1181
هم چنین اصبغ نقل می کند: «بار دیگر در حالی که میثم تمار در کنار همان ستونی که حضرت نماز می خواند، ایستاده و نماز می گزارد، به مثیم گفت: 'ای کسی که در کنار ستون نماز می گزاری! به صاحب خانه سلام مرا برسان و به او بگو که من از او شروع کردم، اما او را در حال استراحت دیدم.'»
ملاقات خضر نبی (ع) با حضرت علی به روایت خود آن حضرت لحظه ای که برای غسل دادن رسول خدا (ص) آماده می شدم، همین که بدن پاک و پاکیزه آن حضرت را بر سکو نهادم، صدایی از گوشه اتاق به گوشم رسید که گفت: «علی! محمد را غسل مده، بدن پاک و مطهر او احتیاج به غسل و شستشو ندارد.» از سخن او در دلم گمانی پیدا شد (اما به زودی برطرف شد و به خود آمدم و) گفتم: «وای بر تو، تو که هستی؟! پیامبر خدا (ص) ما را به غسل و شستشوی خود فرمان داده است و تو از آن نهی می کنی؟!» در همین حال آواز دیگری با صدایی بلندتر شنیده شد که گفت: «علی! او را بشوی و غسل ده، بانگ نخستین از شیطان بود. او به سبب رشک و حسدی که بر محمد (ص) دارد، خوش ندارد که وی با غسل و طهارت پای بر بساط پروردگار خویش بگذارد.» گفتم: «ای صاحب صدا! از این که او را به من معرفی کردی، خدا به تو پاداش نیک دهد، اما تو کیستی؟» گفت: «من خضر نبی هستم که برای تشییع جنازه پیغمبر خاتم (ص) آمده ام.»
ص: 1182
در جای دیگری آن حضرت می فرماید: شب پیش از جنگ بدر، جناب خضر (ع) را در خواب دیدم. از او خواستم دعایی به من بیاموزد که وسیله نصرت و پیروزی بر دشمنان و مشرکان گردد.
پس گفت: بگو، «یا هو، یا من لا هو إلا هو» همین که صبح شد به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب شدم و خواب شب گذشته را برایش باز گفتم.
فرمود: «علی! اسم اعظم را به تو آموخته اند.» این دعا در روز بدر پیوسته ورد زبانم بود.
شرکت حضرت خضر در مراسم عید غدیر در سرزمین غدیر خم و در سوگ حضرت علی (ع) به هنگام شهادت آن حضرت در کتاب های حدیثی مشروحا آمده است. و همچنین در روایتی دیگر آمده است روزی امیرالمؤمنین و خضر (ع) به یکدیگر رسیدند، امیرالمؤمنین گفت: «کلمتی از حکمت بگو تا از تو یاد گیرم.» خضر گفت: «ما احسن تواضع الاغنیاء للفقراء قربة الی الله؛ چه نیکو است تواضع توانگران درویشان را تقرب به خدای.» امیرالمؤمنین گفت: «خواهی که ازین نیکوتر بشنوی؟» گفت: «بیار» گفت: «و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة بالله؛ نیکوتر از این تکبر درویشان است بر توانگران برای اعتماد بر کرم خدای. توانگری به بسیاری مال نیست و درویشی به اندکی مال، توانگری توانگری دل است. «لیس الغنی من کثرة العرض انما الغنی عن النفس، قوله: و الضراء، و صبر کردن.»
گفتگو با حضرت خضر
حارث اعور همدانی می گوید: «در نخیله، نزدیک کوفه، پیرمردی را با امیرالمؤمنین علی (ع) دیدم. به امام گفتم: 'این مرد کیست؟' فرمود: 'برادرم خضر است که نزد من آمده و از باقی مانده عمر دنیا می پرسد. من نیز از مقداری که از عمر دنیا گذشته از او پرسیدم. او به من خبر داد، ولی من از او آگاه ترم.' آن گاه فرمود: 'برای ما طبقی از خرمای تازه از آسمان آوردند. خضر هسته هایش را دور انداخت، ولی من در دستم جمع کردم.' به امیرالمومنین گفتم: 'هسته ها را به من ببخش.' امام نیز آنها را به من بخشید و من آنها را کاشتم و محصولی که داد، بهترین رطبی بود که تا آن زمان دیده بودم.»
ص: 1183
امام سجاد و حضرت خضر (ع) ابراهیم بن ادهم و فتح موصلی گویند: «همراه قافله در صحرا و بیابان بودم. پس برای قضای حاجت از قافله فاصله گرفتم. ناگهان چشمم به کودکی افتاد که در حال راه رفتن بود. پیش خود گفتم: سبحان الله! در صحرای بی آب و علف، این کودک چه می کند. نزدیک شده، بر او سلام گفتم.
پاسخ مرا داد، پرسیدم: به کجا می روی؟
- به سوی خانه پروردگارم.
- عزیزم، تو کودک هستی. نه حج واجبی بر تو هست و نه مستحبی.
- ای پیرمرد آیا ندیدی که چه قدر کودکانی که از من کوچکتر بودند و از دنیا رفتد.
- توشه و مرکبت کجاست؟
- توشه ام تقوای من و مرکب من دوپایم و هدفم مولایم است.
- غذایی همراهت نمی بینم؟!
- ای شیخ آیا پسندیده است که کسی تو را دعوت کند، آنگاه غذا از خانه برداری؟!
- نه.
- آن کس که مرا به خانه اش دعوت کرده، او است که سیرم کند و سیرابم گرداند.
- بیا و همراه من سوار شو تا مشاعر را درک کنی (یعنی به حج برسی).
- از ما تلاش در راه رفتن و از او ما را رساندن، آیا فرمایش خدا را نشنیدی که می گوید: و کسانی که در راه ما تلاش کردند، راههایمان را به آنها نشان می دهیم، و به تحقیق که خداوند با نیکوکاران است.»
گوید: «گرماگرم صحبت بودیم که جوانی خوش سیما در حالی که پیراهن سفیدی بر تن داشت، از راه رسید. دست به گردن آن پسر انداخت و به او سلام کرد. من به طرف آن جوان رفتم و عرضه داشتم: به حق آن کسی که خلق تو را نیکو گردانید، این پسر کیست؟
ص: 1184
گفت: آیا او را نمی شناسی؟ این علی بن الحسین فرزند علی بن ابی طالب است.
گوید: بلافاصله آن جوان را رها کردم و به طرف آن پسر رفتم و گفتم به پدرانت تو را سوگند می دهم بگوی این جوان کیست؟
- این برادرم خضر است و هر روز نزد ما می آید و بر ما سلام می کند.
- به حق پدرانت قسمت می دهم که به من خبر دهی، چگونه بدون توشه این دشت و بیابان را به پشت سر می گذاری؟
- آری با توشه این راه را طی می کنم و اما توشه راهم چهار چیز است.
- چیستند؟
- تمام دنیا در نظر و زیر سلطه خدا می باشد و تمامی خلق، بندگان خدا و کنیزان و خانواده او هستند و تمام رزق و روزی را به دست او می بینم، همچنین فقط قضاء و مشیت الهی را در تمام زمین قابل نفوذ می دانم.
گفتم! عجب توشه ای داری و تو ای زین العابدین با این توشه از گذرگاههای آخرت طی می کنی چه رسد به گذرگاههای دنیا.»
شباهت حضرت حجت (عج) به حضرت خضر (ع) 1- خضر عمرش را خداوند طولانی نموده و این موضوع نزد شیعه و سنی مسلم است قائم (ع) نیز خداوند عمر با برکتشان را طولانی قرار داده است و یکی از دلائل و استدلال ها بر طولانی بودن عمر قائم (ع) طولانی بودن عمر خضر می باشد.
2- نام حضرت خضر بلیا است بر چوب خشکی نمی نشست مگر اینکه سبز می شد و هرگاه نماز بگذارد اطرافش سبز می شود و... حضرت قائم (ع) نیز به هر سرزمینی پا بگذارد سبز و پر گیاه می شود و آب از آنجا می جوشد و چون از آنجا برود آب فرو می رود و زمین به جای خود بر می گردد.
ص: 1185
3- خضر خداوند به قدرت و نیرویی عنایت فرموده که به هر شکل که بخواهد در می آید قائم (ع) نیز خداوند همین قدرت را به ایشان عنایت فرموده.
4- خضر وجه کارهایش آشکار نشد مگر بعد از اینکه خودش فاش کرد قائم (ع) نیز وجه غیبتش آنطور که باید مکشوف نمی شود مگر بعد از ظهور.
5- خضر هر سال در مراسم حج شرکت می کند تمام مناسک را انجام می دهد قائم (ع) نیز هر سال در مراسم حج شرکت می کند و مناسک را بجای می آورند.
نقش حضرت در زمان غیبت
همانگونه که ملاحظه شد حضرت خضر (ع) در ایام حضور معصومین نقش بسیار مهمی را ایفا می کرد، گرچه بیشتر کارها و برنامه هایش را احدی جز آنها نمی داند که به برخی از آنها قبلا اشاره شد. اما در زمان غیبت بقیه الله الاعظم (ع) بدون شک کارهای زیادی را انجام می دهد که از آن بی اطلاع هستیم، اما کاری که طبق فرمایش امام رضا انجام می دهد آن است که آن سلامی که به سایر معصومان داشته، بدون شک همان را نسبت به امام زمان ادامه می دهد و امام رضا فرمود: «و انه لیاءتینا فیسلم علینا؛؛ نزد ما می آید و به ما سلام می کند.» و آن کارهایی که سایر معصومین در زمان حضور از جمله امام صادق به عهده خضر واگذار می کردند، یقینا در زمان غیبت امام زمان به او واگذار خواهد شد. از قبیل، رسیدن به فریاد درماندگان در بیابانها و گم شدگان و غیر آن. و از همه مهمتر آن است که خداوند به وسیله خضر، امام زمان را در ایام غیبت از تنهایی بیرون آورده، مونس آن حضرت خواهد بود. امام رضا می فرماید: «و سیونس الله به وحشه قائمنا فی غیبته و یصل به وحدته؛ و در آینده خداوند به وسیله او وحشت قائم ما را در ایام غیبتش به انس مبدل خواهد کرد و یار آن حضرت در تنهایی خواهد بود.»
ص: 1186
راز عمر خضر برای استدلال به امام زمان
مسأله مهم دیگر این است که خداوند عمر طولانی به خضر عنایت فرمود تا بر طولانی بودن عمر امام زمان دلیل باشد و بهانه را از دست دشمنان بگیرد. سدیر صیرفی ضمن حدیث مفصلی از امام صادق (ع) در این جهت، می فرماید: «و اما عبد صالح یعنی خضر به درستی که خداوند هرگز عمر او را طولانی ننمود تا اینکه نبوتی برایش مقدر کرده باشد و نه به جهت کتابی که بر او نازل شود و نه به جهت شریعتی که با آن، شریعت پیامبر را نسخ کرده باشد و نه برای امامتی که بندگان را به پیروی از او ملزم کند و نه برای طاعتی که خداوند برای او فرضی کرده باشد، بلکه چون در علم خدا گذشته بود که تقدیری در عمر حضرت قائم در ایام غیبت خواهد داشت و نیز در علم او انکار این جهت از امت گذشته بود، خواست تا عمر حضرت قائم به درازای عمر عبد صالح یعنی خضر طولانی شود. و این زنده نگه داشتن و طولانی کردن عمر خضر جز برای استدلال نمودن به عمر حضرت قائم و برای ابطال حجت منکرین هیچ دلیل دیگری ندارد.»
من_اب_ع
محمدجواد طبسی- دائره المعارف تشیع- مقاله درباره حضرت خضر علیه السلام
بهاروند- خلاصه تحقیقی پیرامون خضر نبی- صفحه 16 و 32
شعبان صبوری- خاطرات امیر مؤمنان (ع)- صفحه 282 و 356
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 510
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 39 صفحه 131 حدیث 3
ص: 1187
مهدی حاجی نژاد- مقاله خضر نبی و مونس یار
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت خضر (ع) اهل بیت (ع) داستان تاریخی روایات امام مهدی (عج) دوران غیبت
قرآن در قرآن مجید صریحا نامی از خضر برده نشده و از رفیق یا استاد موسی تنها به عنوان «عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما؛ تا این که [خضر] بنده ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم.» (کهف/ 65) که بیانگر مقام عبودیت و علم و دانش خاص او است، یاد شده است.
علامه طباطبایی می فرماید: «در قرآن کریم درباره حضرت خضر غیر از همین داستان رفتن موسی به مجمع البحرین چیزی نیامده و از جوامع اوصافش چیزی ذکر نکرده مگر همین که فرموده: 'فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما'. تعبیر به 'وجدا' نشان می دهد که آنها در جستجوی همین مرد عالم بودند و سرانجام گمشده خود را یافتند. تعبیر به 'عبدا من عبادنا؛ بنده ای از بندگان ما' نشان می دهد که برترین افتخار یک انسان آن است که بنده راستین خدا باشد و این مقام عبودیت است که انسان را مشمول رحمت الهی می سازد، و دریچه های علوم را به قلبش می گشاید. تعبیر به 'من لدنا' نیز نشان می دهد که علم آن عالم یک علم عادی نبود بلکه آگاهی از قسمتی از اسرار این جهان و رموز حوادثی که تنها خدا می داند بوده است.تعبیر به 'علما' که نکره است، و در این گونه موارد معمولا برای تعظیم می آید، نشان می دهد که آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه ای از این علم یافته بود.»
ص: 1188
علامه طباطبایی می فرماید: «این علم نیز مانند رحمت علمی است که غیر خدا کسی در آن صنعی و دخالتی ندارد، و چیزی از قبیل حس و فکر در آن واسطه نیست. و خلاصه، از راه اکتساب و استدلال به دست نمی آید. دلیل بر این معنا جمله 'من لدنا' است که می رساند منظور از آن علم، علم لدنی و غیر اکتسابی و مختص به اولیاء است و از آخر آیات استفاده می شود که مقصود از آن، علم به تاویل حوادث است.»
در اینکه منظور از 'رحمة من عندنا' در آیه فوق چیست مفسران تفسیرهای مختلفی ذکر کرده اند، بعضی آن را به مقام نبوت، و بعضی به عمر طولانی تفسیر کرده اند، ولی این احتمال نیز وجود دارد که منظور استعداد شایان و روح وسیع و شرح صدری است که خدا به آن مرد داده بود تا پذیرای علم الهی گردد. علامه طباطبایی می فرماید: «هر نعمتی، رحمتی است از ناحیه خدا به خلقش، لیکن بعضی از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستی واسطه است، مانند نعمتهای مادی ظاهری، و بعضی از آنها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمت های باطنی از قبیل نبوت و ولایت و شعبه ها و مقامات آن. و از اینکه رحمت را مقید به قید 'من عندنا' نموده که می فهماند کسی دیگر غیر خدا در آن رحمت دخالتی ندارد، فهمیده می شود که منظور از رحمت مذکور همان رحمت قسم دوم یعنی نعمت های باطنی است. و از آنجایی که ولایت مختص به ذات باری تعالی است هم چنان که خودش فرموده 'فالله هو الولی؛ خداست که دوست راستین است.' (شوری/ 9) ولی نبوت چنین نیست، زیرا غیر خدا از قبیل ملائکه کرام نیز در آن دخالت داشته، وحی و امثال آن را انجام می دهند، لذا می توان گفت منظور از جمله 'رحمة من عندنا' که با نون عظمت (من عندنا) آورده شده و نفرموده 'من عندی؛ از ناحیه من' همان نبوت است، نه ولایت. و به همین بیان تفسیر آن کسی که کلمه مذکور را به نبوت معنا کرده تایید می شود.»
ص: 1189
حضرت خضر در روایات در روایات متعددی این مرد عالم به نام 'خضر' معرفی شده است، و از بعضی از روایات استفاده می شود که اسم اصلی او 'بلیا ابن ملکان' بوده، و خضر لقب او است، زیرا هر کجا گام می نهاده زمین از قدومش سرسبز می شده است. بعضی نیز احتمال داده اند که نام این مرد عالم، 'الیاس' بوده، و از همین جا این تصور پیدا شده است که ممکن است 'الیاس' و 'خضر' نام یک نفر باشد، ولی مشهور و معروف میان مفسران و راویان حدیث همان اول است. بدیهی است نام این مرد، هر چه باشد مهم نیست، مهم این است که او یک دانشمند الهی بود، و مشمول رحمت خاص پروردگار، و مامور به باطن و نظام تکوینی جهان، و آگاه از پاره ای از اسرار، و از یک جهت معلم موسی بن عمران، هر چند موسی در پاره ای از جهات بر او مقدم بوده است و در اینکه او پیامبر بوده است یا نه باز روایات مختلفی داریم.
در جلد اول اصول کافی روایات متعددی نقل شده است که دلالت بر این دارد که این مرد عالم، پیامبر نبود بلکه دانشمندی همچون 'ذوالقرنین' و 'آصف ابن برخیا' بوده است. در حالی که از پاره ای دیگر از روایات استفاده می شود او دارای مقام نبوت بود، و ظاهر بعضی تعبیرات آیات فوق نیز همین است، زیرا در یک مورد می گوید «من این کار را از نزد خود نکردم» و در جای دیگر می گوید «ما می خواستیم چنین و چنان شود.» و از بعضی از روایات استفاده می شود که او از یک عمر طولانی برخوردار بوده است. از فرمایش امام صادق (ع) چنین بر می آید که خضر را خدا به سوی قومش مبعوث فرموده بود و او مردم را به سوی توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا و کتاب های او دعوت می کرد.
ص: 1190
از معجزاتش این بود که روی هر زمین خشکی می نشست، زمین سبز و خرم می گشت و دلیل نامش، خضر (سبز) نیز همین است. نام اصلی خضر «تالیا بن ملکان بن عامر بن أرفخشید بن سام بن نوح» (ع) است. او همان عالم الهی بود که موسی به دیدارش رفت و در قرآن بدون ذکر نام با عبارتی درخشان ستوده شده است: «عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا و علمنا من لدنا علما؛ او یکی از بندگان ما بود که رحمت خویش را به سویش فرو فرستادیم و از نزد خویش به او علم آموختیم.» (کهف/ 65) در قرآن کریم درباره حضرت خضر غیر از توصیف مذکور و داستان همراهی حضرت موسی با او چیز دیگری ذکر نشده است.
از امام صادق (ع) آورده اند که «اما آن بنده صالح خدا خضر، خداوند عمر او را نه به خاطر رسالتش طولانی گردانید و نه به خاطر کتابی که بدو نازل کند و نه به خاطر این که به وسیله او و شریعت او، شریعت پیامبران پیش از او را نسخ کند و نه به خاطر امامتی که بندگانش بدو اقتدا نمایند و نه به خاطر طاعتی که خدا بر او واجب ساخته بود، بلکه خدای جهان آفرین، بدان دلیل که اراده فرموده بود عمر گرامی قائم (ع) را در دوران غیبت او بسیار طولانی سازد و می دانست که بندگانش بر طول عمر او ایراد و اشکال خواهند نمود، به همین جهت عمر این بنده صالح خویش خضر را طولانی ساخت که بدان استدلال شود و عمر قائم (ع) بدان تشبیه گردد و بدین وسیله اشکال و ایراد دشمنان و بداندیشان باطل گردد.»
ص: 1191
بدون تردید او زنده است و هم اکنون بیش از شش هزار سال از عمر شریفش می گذرد. زندگی حضرت خضر و رفتنش به بحر ظلمات و خوردنش از آب حیات خود داستان مفصلی است که در کتب تاریخی و حدیثی به تفصیل از آن بحث شده است. شرکت حضرت خضر در مراسم عید غدیر در سرزمین غدیر خم و در مراسم سوگواری رسول اکرم (ص) به هنگام رحلت آن حضرت و در سوگ حضرت علی (ع) به هنگام شهادت آن حضرت در کتاب های حدیثی مشروحا آمده است.
امام رضا (ع) می فرماید: «حضرت خضر (ع) از آب حیات خورد، او زنده است و تا دمیده شدن صور از دنیا نمی رود، او پیش ما می آید و بر ما سلام می کند، ما صدایش را می شنویم و خودش را نمی بینیم، او در مراسم حج شرکت می کند و همه مناسک را انجام می دهد، در روز عرفه در سرزمین عرفات می ایستد و برای دعای مؤمنان آمین می گوید. خداوند به وسیله او در زمان غیبت، از قائم ما رفع غربت می کند و به وسیله او وحشتش را تبدیل به انس می کند.» از این حدیث استفاده می شود که حضرت خضر (ع) جزء سی نفری است که همواره در محضر حضرت بقیة الله (ع) هستند و رتق و فتق امور به فرمان آن حضرت در دست آن هاست.
شخصیت حضرت خضر در روایات از آنچه از روایات نبوی و یا روایات وارده از طرق ائمه اهل بیت (ع) در داستان خضر رسیده چه می توان فهمید؟ از روایت محمد بن عماره که از امام صادق (ع) نقل شده، چنین برمی آید که آن جناب پیغمبری مرسل بوده که خدا به سوی قومش مبعوثش فرموده بود، و او مردم خود را به سوی توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا و کتابهای او دعوت می کرده و معجزه اش این بوده که روی هیچ چوب خشکی نمی نشست مگر آنکه سبز می شد و بر هیچ زمین بی علفی نمی نشست مگر آنکه سبز و خرم می گشت، و اگر او را خضر نامیدند به همین جهت بوده است و این کلمه با اختلاف مختصری در حرکاتش در عربی به معنای سبزی است، وگرنه اسم اصلیش تالی بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح است. مؤید این حدیث در وجه نامیدن او به خضر مطلبی است که در الدرالمنثور از عده ای از ارباب جوامع حدیث از ابن عباس و ابی هریره از رسول خدا (ص) نقل شده که فرمود: «خضر را بدین جهت خضر نامیدند که وقتی روی پوستی سفید رنگ نماز گزارد، همان پوست هم سبز شد.»
ص: 1192
و در بعضی از اخبار مانند روایت عیاشی از برید از یکی از دو امام باقر یا صادق (ع) آمده که: «خضر و ذوالقرنین دو مرد عالم بودند نه پیغمبر.» ولیکن آیات نازله در داستان خضر و موسی خالی از این ظهور نیست که وی نبی بوده، و چطور ممکن است بگوییم نبوده در حالی که در آن آیات آمده که حکم بر او نازل شده است.
و از اخبار متفرقه ای که از امامان اهل بیت (ع) نقل شده برمی آید که او تا کنون زنده است و هنوز از دنیا نرفته است. و از قدرت خدای سبحان هیچ دور نیست که بعضی از بندگان خود را عمری طولانی دهد و تا زمانی طولانی زنده نگه دارد. برهانی عقلی هم بر محال بودن آن نداریم و به همین جهت نمی توانیم انکارش کنیم. علاوه بر اینکه در بعضی روایات از طرق عامه سبب این طول عمر هم ذکر شده است. در روایتی که الدرالمنثور از دارقطنی و ابن عساکر از ابن عباس نقل کرده اند چنین آمده که «او فرزند بلافصل آدم است و خدا بدین جهت زنده اش نگه داشته تا دجال را تکذیب کند.» و در بعضی دیگر که در الدرالمنثور از ابن عساکر از ابن اسحاق روایت شده نقل گردیده که آدم برای بقای او تا روز قیامت دعا کرده است.
در تعدادی از روایات که از طرق شیعه و سنی رسیده آمده که خضر از آب حیات که واقع در ظلمات است نوشیده، چون وی در پیشاپیش لشکر ذوالقرنین که در طلب آب حیات بود قرار داشت، خضر به آن رسید و ذوالقرنین نرسید. و این روایات و امثال آن روایات آحادی است که قطع به صدورش نداریم، و از قرآن کریم و سنت قطعی و عقل هم دلیلی بر توجیه و تصحیح آنها نداریم.
ص: 1193
انبیاء زنده قصه ها و حکایات و همچنین روایات درباره حضرت خضر بسیار است ولیکن چیزهایی است که هیچ خردمندی به آن اعتماد نمی کند. مانند اینکه در روایت الدرالمنثور از ابن شاهین از خصیف آمده که: «چهار نفر از انبیاء تا کنون زنده اند، دو نفر آنها یعنی عیسی و ادریس در آسمانند و دو نفر دیگر یعنی خضر و الیاس در زمینند، خضر در دریا و الیاس در خشکی است.» و نیز مانند روایت الدرالمنثور از عقیلی از کعب که گفته: «خضر در میان دریای بالا و دریای پائین بر روی منبری قرار دارد، و جنبندگان دریا مأمورند که از او شنوایی داشته باشند و اطاعتش کنند، و همه روزه صبح و شام ارواح بر وی عرضه می شوند.»
مانند روایت الدرالمنثور از ابی الشیخ در کتاب «العظمة» و ابی نعیم در حلیه از کعب الاحبار که گفته: «خضر پسر عامیل با چند نفر از رفقای خود سوار شده به دریای هند رسید (و دریای هند همان دریای چین است) در آنجا به رفقایش گفت: 'مرا به دریا آویزان کنید' چند روز و شب آویزان بوده آنگاه صعود نمود. گفتند: 'ای خضر چه دیدی؟ خدا عجب اکرامی از تو کرد که در این مدت در لجه دریا محفوظ ماندی!' گفت: 'یکی از ملائکه به استقبالم آمده گفت: ای آدمی زاده خطاکار، از کجا می آیی و به کجا می روی؟ گفتم: می خواهم ته این دریا را ببینم. گفت: چگونه می توانی به ته آن برسی در حالی که از زمان داود (ع) مردی به طرف قعر آن می رود و تا به امروز نرسیده. با اینکه از آن روز تا امروز سیصد سال می گذرد.» و روایاتی دیگر از این قبیل روایات که مشتمل بر نوادر داستانها است.
ص: 1194
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 487 و 510
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 483
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 13 صفحه 475- 490
محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)- کمال الدین- جلد 3 ص 357، جلد 2 ص 390
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 51 ص 222، جلد 12 ص 172- 215 و جلد 13 ص 278- 322 و ص 299، جلد 52 ص 158
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت خضر (ع) روایات باورها در قرآن دوران غیبت امام مهدی (عج) داستان تاریخی
در قرآن در قصه ی خضر و موسی علیهماالسلام آمده که جناب خضر آن دیوار در شرف انهدام را مستقیم کرد تا گنجی که زیر آن نهفته و مال دو پسر بچه ی یتیم بود باقی بماند و آنها پس از رسیدن به سن رشد آن را تصرف کنند. چنان که فرموده است: «و اماالجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة و کان تحته کنز لها..؛ و اما دیوار از آن دو پسر بچه ی یتیم بود در شهر و زیر آن گنجی بود از آن دو یتیم..» (کهف/ 82)
در روایت آمده است که آن گنج زیر دیوار طلا و نقره نبود، بلکه لوحی بود که بر آن چهار کلمه ی حکمت نوشته شده بود:
(عجبت لمن ایقن بالموت کیف یفرح و یضحک)
(عجبت لمنایقن بالحساب کیف یذنب)
(عجبت لمن ایقن بالقدر کیف یحزن)
ص: 1195
(عجبت لمن یری الدنیا و تقلبها باهلها کیف یطمئن الیها)
«تعجب می کنم از کسی که یقین به مرگ دارد؛ چطور خوشحال است و می خندد»؟
تعجب می کنم از کسی که یقین به حساب روز جزا دارد؛ چطور مرتکب گناه می شود؟ با آنکه می داند که خدایش فرموده است:
«فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره * و من یعمل مثقال ذره شر یره؛ پس هر که هموزن ذره ای نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید و هر که هموزن ذره ای بدی کند [نتیجه] آن را خواهد دید.» (زلزال/ 7-8)
اعمال آدمی را هر چند به قدر سنگینی ذره ای باشد، به حساب می آورند. آیا این آدم با چنین باوری چگونه ممکن است در ارتکاب گناه بی پروا باشد؟ در نگاه و گفتارش، در خوراک و پوشاکش، در معاملات و معاشراتش، در زندگی خانوادگی و اجتماعی اش، در همه جا، بی پروا و بی حساب؛ آیا این روش با یقین ناسازگار نیست؟
تعجب میکنم از کسی که یقین به مقدرات الهی دارد؛ چطور از پیش آمدن حوادث غمگین می شود؟ در صورتی که همه ی وقایع ابتدا از تقدیر حکیمانه ی الهی گذشته سپس در عالم به وقوع می پیوندد. دنیای زشت کاری ها قبلا مقدر گشته و دنبال فرمانبرداری ها نعمت؛ و احیانا صحنه های امتحانی حتی برای صالحان نیز مقدر شده است و کلا بر اساس مصالحی در جریان است. وظیفه ی انسان مؤمن مؤقن تطبیق اخلاق و اعمال خود با مقدرات حضرت حق است که به صورت احکام دین به دست او رسیده است. در این موقع است که می گوید: هرچه از سوی خدا آمد، خوش آمد.
ص: 1196
تعجب می کنم از کسی که دنیا را شناخته و دگرگونی های آن را نادیده [که چگونه یک روز می خنداند و روز دیگر می گریاند و در عین حال، دل به آن می بندد] و اطمینان به آن پیدا می کند.
حال، دو بچه یتیم در شهر وجود ما زندگی می کنند به نام های عقل و فطرت که سایه ی پدر، یعنی امام زمان (عج) بر حسب ظاهر، از سرشان کوتاه شده است. خضر عالم هستی این دیوار وجود آدمی را سرپا نگه داشته تا آن دو بچه یتیم به مرحله ی رشد خود برسند و آن گنج ایمان و یقین به خدا و روز جزا را به تصرف خود درآورند و به تجارت بپردازند. آری؛ ما را برای بدست آوردن همین گنچ آورده و نگه داشته اند اما اصلا توجهی به آن نمی کنیم.
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 4- صفحه 80-83
کلی__د واژه ه__ا
عقل ایمان اخلاق فطرت قضا و قدر داستان قرآنی حضرت موسی (ع) حضرت خضر (ع)
ذوالکفل ذوالکفل (به معنی صاحب حصار) در قرآن و روایات اسلامی از پیامبران بنی اسرائیل دانسته شده است. اکثر مورخین لقب آن حضرت را ذوالکفل و نام او را حزقیل نوشته اند. نام پدر وی ادریم نام داشت. زمان ظهور او 4830 سال بعد از هبوط آدم بوده است. مدت عمر ایشان را 75 سال نوشته اند. نسب حضرت ذوالکفل را برخی الیاس بعضی یسع و دسته ای زکریا دانسته اند در هر حال پیغمبری بود، پس از سلیمان که کفالت امور هفتاد پیغمبر را به عهده داشت. محمدبن جریر طبری ذوالکفل را مرد نیکی دانسته است که پیامبری نداشته است. بیدوی، ذوالکفل را با حزقیل پیامبر برابر دانسته است. از عبدالعظیم حسنی روایت شده که امام جواد نام او را عویدیاء دانسته است. از قصص انبیا نقل شده است که ذوالکفل پسر داود و برادر سلیمان بوده است. در قرآن او مردی شکیبا و نیک سیرت دانسته شده است. مقبره منسوب به ذوالکفل در عراق، در نزدیکی نجف در روستایی به نام کفل قرار دارد که یهودیان و مسلمانان آن را زیارت می کنند.
ص: 1197
گزارش زندگی حضرت ذوالکفل در لغتنامه دهخدا در لغتنامه دهخدا راجع به این پیامبر اینگونه آمده است: «نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل از ذریه ابراهیم، نام او دوبار در قرآن کریم آمده است. بعضی گویند او الیاس است و برخی گویند زکریاست و گروهی گفته اند یوشع است و پاره ای گویند حزقیل است و جمعی گفته اند یونس بن متی است و فاسی در شرح الدلائل گوید به قول بعضی او از جانب خدای تعالی مبعوث به پادشاهی کنعان نام شد و او وی را به ایمان خواند و او را پایندانی و کفالت بهشت کرد و به خط خویش ضمانت نامه نبشت. و ثعالبی در مضاف و منسوب گوید، در نام او مفسرین خلاف کرده اند، به قولی نام او بشیربن ایوب است و خدای تعالی او را پس از ایوب پیغامبری داد و جایگاه او به شام بود و گور او بدیه کفل حارس از اعمال نابلس است و این روایت ملک الموید صاحب حماة است و به گفته جمعی او یکی از صلحاء بود که او را در شمار انبیاء آرند از آن روی که علم او به پایه علوم آنان بود.
لکن بیشتر بر آنند که او خود پیغامبر بوده است و صاحب معالم التنزیل از حسن و مقاتل روایت کند که او را از آن ذوالکفل نامند که کفالت هفتاد نبی کرده است. و بعضی گویند از آن روی که او نذر کرد که به روزی صد رکعت نماز گذارد و چنان کرد. و نیز در تلقب او گفته اند که وجه آن است که کسائی مانند کفل در بر داشت و نیز وجوه دیگر گفته اند. و میرخواند در حبیب السیر گوید بنابر اصح او غیر حزقیل و الیسع بلکه وصی الیسع است و به نبوت بر کنعانیان فائز گردید و امروز ذوالکفل نام محلی است میان حلة و بغداد نزدیک برص و بدانجا قبه ای که گویند قبر ذوالکفل است و مزار است. در متون الاخبار در باب وجه تسمیه و کیفیت قصه آن پیغمبر بزرگوار وجوه متعدده سمت تحریر یافته است.
ص: 1198
نقل است که حق سبحانه و تعالی ذوالکفل را خلعت نبوت کرامت فرموده به هدایت کنعانیان و متابعان ایشان که در سلک ملوک عمالقه انتظام داشتند و دعوی الوهیت کرده ذوالکفل در آن مملکت از وهم کنعان پوشیده و پنهان طوایف ایشان را به قبول دین کلیم و طریق مستقیم دعوت می فرمود و ملک از این معنی وقوف یافته ذوالکفل را طلبیده و گفت 'این چه نوع سخنان است که از تو به من می رسانند؟' آن جناب جواب داد که 'من خدای تعالی را به یگانگی می پرستم و مردم را به وحدانیت او می خوانم.' کنعان در غضب رفته ذوالکفل را به قتل تهدید نمود. آن جناب گفت 'تو خشم خود را به آب حلم منطفی ساز تا سخنی بگویم.'
ملک او را اجازت تکلم نموده ذوالکفل بعد از حمد و ثنای باری تعالی گفت 'ای ملک تو دعوی الوهیت می کنی این کار از دو صورت بیرون نیست یا خود را خدای تمام خلق گمان برده ای یا خدای همین قوم که تابعند به ربقه تو. بر شق اول بایستی اقطار جهان مطیع تو بودندی و حال آنکه همچنین نیست و بر شق ثانی بیان فرمای که خدای سایر معشر کیست؟' کنعان از جواب این سخنان هدایت نشان عاجز گشته ذوالکفل را گفت 'تو چه می گوئی؟' گفت 'من می گویم که پروردگار تو و آفریننده جمیع افراد انسان و جمیع مخلوقات خالق بر کمال است صانعی است که طبقات سموات برافراشته ید قدرت اوست و صورت شمس و قمر و جمیع کواکب نورگستر نگاشته ید قدرت اوست و تمامی دواب و حیوانات بری و بحری را اقسام لطفش روزی رسانیده. ای ملک حذر کن از عقاب او و بپرهیز از عذاب او.'
ص: 1199
کنعان گفت 'چه باشد جزای کسی که عبودیت این پروردگار نماید و ابواب توبه و استغفار به روی خود بگشاید؟' جواب داد که 'بهشت عنبر سرشت.' شمه ای از اوصاف درجات جنت بیان کرد کنعان باز پرسید که 'چیست سزای بنده ای که نسبت بدین آفریدگار طریق عصیان ورزد و خود را از جمله بندگانش نشمارد؟' ذوالکفل جواب داد که 'عذاب جهنم و عذاب الیم.' و مجملی از صفات درکات دوزخ در حیز تعداد آورد کنعان را از استماع این سخنان رقت بینهایت دست داد. ذوالکفل را گفت 'تو متکفل می شوی که اگر من به وحدانیت حق تعالی و نبوت تو اعتراف نمایم و سالک عبادت گردم خدای تعالی مرا از عذاب دوزخ بدین نعیم بهشت رساند؟' ذوالکفل گفت 'بلی' و به التماس ملک در این باب وثیقه ای نوشته تسلیم کنعان نمود. آنگاه کنعان غسل کرد و جامه های پاک پوشید و کلمه طیبه شهادت بر زبان راند و تعلیم احکام شریعت صیام ایام و قیام لیالی را شعار و دثار خود ساخته بلکه هم در آن چند روز از سر ملک و مال درگذشت و پنهان از قوم به اخیار و زاهدین و سالکان طریق یقین ملحق گشته و بعضی از امرا و لشکر از عقب کنعان شتافته او را یافتند و به دستور معهود در پیش او روی نیاز بر زمین نهادند. کنعان ایشان را از این حرکت منع کرد گفت 'بدانید که من به یگانگی پروردگار عالمیان ایمان آورده ام باید که شما نیز متابعت من نمائید تا راه راست یابید.' آن جماعت نصیحت او را به سمع رضا قبول نموده زبان به کلمه توحید جاری گردانیدند و هم در آن اوان کنعان پهلو بر ناتوانی نهاده کتابتی را که ذوالکفل بدو نوشته بود و ضمان بهشت جاودان شده به ملازمان خود سپرده و وصیت کرد که آن صحیفه را با او در قبر نهند.
ص: 1200
چون کنعان فوت شد آن جماعت به موجب وصیتش عمل نمود. فرشته ای همان روز آن نوشته را به فرمان الهی بیرون آورد از قبر و به ذوالکفل که از وهم کفار در زاویه افتقار بود رسانید و گفت 'ایزد تعالی می فرماید که ما به محض عنایت خود بدانچه از کنعان متکفل شده ای وفا کردیم و به جمیع اولیاء و اهل طاعت خویش بر این موجب به تقدیم می رسانیم.' بعد از آن ذوالکفل به میان مردمان رفت و فی الحال جمعی از متابعان کنعان آن جناب را گرفتند که 'تو اعتقاد پادشاه ما را به فساد آوردی با او غدر کردی.' ذوالکفل جواب داد که 'من ملک را از طریق غوایت به جاده هدایت رسانیده متکفل شدم که خدای تعالی او را به جنت اعلی رساند و کنعان در این روز که فوت شده ملازمان به موجب وصیتش صحیفه ای را که در باب تکفل خود نوشته بودم با او در قبر نهادند و حضرت غافرالذنوب چنانچه کفیل شده بودم کنعان را به بهشت رسانیده آن صحیفه را باز به من فرستادند.'
آنگاه آن نوشته را به آن مردم نمود گفت 'دست از ضرار من باز دارید تا وقت آنکه اصحاب شما که از عقب ملک رفته اند باز آیند. اگر بعد از آمدن ایشان صدق سخن من بر شما ظاهر شود اطاعت و متابعت من نمایید و الا آنچه مقتضای رای شما باشد به تقدیم رسانید.' آن جماعت را این سخن مقبول افتاد. ذوالکفل را در محبس باز داشتند تا مردمی که از عقب کنعان رفته بودند باز آمدند. آن طایفه چون کیفیت فوت ملک را چنانچه واقع بود از ذوالکفل شنودند و آن صحیفه را دیده گفتند 'آنچه ذوالکفل می گوید در حق او راست است و این همان صحیفه است که ذوالکفل برای او نوشته بوده در قبر نهاده بودیم.' لاجرم آن مردم به قدم اعتذار پیش آمده در آن روز صد و بیست هزار کس به ذوالکفل ایمان آوردند و دست در دامان متابعتش زده ترک اصنام کردند. و ایضا ذوالکفل آن طایفه را به جنت الماوی هادی و مهدی شد و ایشان را شرایط احکام اسلام تعلیم فرمود و بدین اسباب ایزد تعالی آن جناب را ذوالکفل خواند مدت عمر ذوالکفل هفتاد و پنج سال بود.»
ص: 1201
صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: «به مناسبت بودن وی یکی از انبیاء بنی اسرائیل نام او در قرآن کریم آمده است. و با این که این کلمه عربی است در امر اصل عبرانی آن اختلاف است و گمان می رود که او حزقیل باشد. وی بعد از الیسع مبعوث نبوت شده است. به روایتی قبر او در بتلیس است و نیز در شام و بعض جاهای دیگر گفته اند. و برخی از محققان جدید تاریخ برآنند که ذوالکفل از بنی اسرائیل نیست و افکار و مواعظ و معتقدات وی با بنی اسرائیل مخالف باشد و آن را منسوب به یکی از قبائل عرب گمان برده و نبوت او را نیز انکار کنند. نام مردی از بنی اسرائیل که حریص به محرمات بود لکن سپس توبه کرد و گفت 'و الله لااعصی الله ابدا' و قضا را همان شب وفات یافت و صباح این جمله را بر در خانه او نوشته دیدند که: 'ان الله قد غفر لذی الکفل'.»
ذوالکفل در قرآن کریم نام ذوالکفل نیز در دو سوره از سوره های قرآن کریم ذکر شده است. یکی در سوره انبیا آیه 85 و دیگری سوره ص آیه 48. خداوند در سوره انبیاء می فرماید: «و إسمعیل و إدریس و ذالکفل کل من الصبرین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند.»
ذالکفل مشهور این است که از پیامبران بوده است. هر چند بعضی معتقدند که او یکی از صالحان بود، ظاهر آیات قرآن که او را در ردیف پیامبران بزرگ می شمرد نیز این است که او از انبیاء است و بیشتر به نظر می رسد که او از پیامبران بنی اسرائیل بوده است. در علت نامگذاری او به این نام با توجه به اینکه 'کفل' (بر وزن فکر) هم به معنی نصیب و هم به معنی کفالت و عهده داری آمده است، احتمالات متعددی داده اند، بعضی گفته اند چون خداوند نصیب وافری از ثواب و رحمتش در برابر اعمال و عبادات فراوانی که انجام می داد به او مرحمت فرمود ذالکفل نامیده شد (یعنی صاحب بهره وافی) و بعضی گفته اند چون تعهد کرده بود شبها را به عبادت برخیزد و روزها روزه بدارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگیرد و تا آخر به وعده خود وفا کرد، 'ذالکفل' نامیده شد. بعضی نیز معتقدند که ذالکفل لقب 'الیاس' است، همانگونه که 'اسرائیل' لقب 'یعقوب'، و 'مسیح' لقب 'عیسی'، و 'ذالنون' لقب 'یونس' می باشد.
ص: 1202
همچنین در سوره ص درباره این پیامبر خداوند می فرماید: «و اذکر إسماعیل و الیسع و ذالکفل و کل من الأخیار؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند.» (ص/ 48) 'ذا الکفل' همانطور که گفته شد، مشهور این است که از پیامبران بوده، و ذکر نام او در ردیف نام پیامبران در سوره انبیاء آیه 85 بعد از نام اسماعیل و ادریس گواه بر این معنی است. بعضی معتقدند که او از پیامبران بنی اسرائیل است، وی را فرزند ایوب می دانند که اسم اصلیش 'بشر' یا 'بشیر' یا 'شرف' بوده است و بعضی او را همان 'حزقیل' می دانند که ذالکفل به عنوان لقب او انتخاب شده است.
اختلاف در مورد نامگذاری ذوالکفل درباره آن حضرت و هم چنین سبب نامگذاری او به ذوالکفل، اختلاف زیادی وجود دارد. طبرسی از ابوموسی، قتاده و مجاهد نقل کرده که گفته اند: «ذوالکفل پیغمبر نبود، بلکه مرد صالحی بود که از طرف یکی از پیغمبران مأمور شد که روزها را روزه بدارد و شب ها را به بیداری و شب زنده داری بگذراند، خشم نکند و به حق عمل نماید و چون به وعده خود عمل کرد، از این رو خدای تعالی نامش را در ردیف پیمبران در قرآن کریم ذکر فرمود.» ابن عباس گفته است که او الیاس پیغمبر بود، ولی جبائی گفته که او یکی از پیغمبران الهی بود که چون ثواب اعمال او دوچندان بود، بدین سبب ذوالکفل نامیده شد. برخی گویند وی سیع بن اخطوب بوده و این سیع، غیر از آن یسع است که اگر توبه کند، داخل بهشت گردد و در این باره نامه ای هم نوشت و به او داد و همین سبب شد که پادشاه مزبور که نامش کنعان بود، توبه کند. بیضاوی در تفسیر خود ذوالکفل را الیاس پیغمبر دانسته و از برخی نقل کرده اند که یوشع بوده است و در روایت دیگر هم نقل شده که ذوالکفل زکریای پیغمبر بوده است.
ص: 1203
به هر حال در اینکه چرا او 'ذالکفل' نامیده شده، با توجه به اینکه 'کفل' هم به معنی نصیب آمده و هم به معنی کفالت و عهده داری، احتمالات مختلفی داده اند. گاه گفته اند چون خداوند نصیب وافری از ثواب و رحمتش به او مرحمت فرمود 'ذا الکفل' یعنی 'صاحب بهره وافی' نامیده شد. و گاه گفته اند چون تعهد کرده بود که شبها را به عبادت برخیزد، و روزها را روزه دارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگیرد، و بر سر این عهد و پیمان باقیماند این لقب به او داده شد. و گاه گفته اند چون گروهی از انبیاء بنی اسرائیل را کفالت کرد و جان آنها را در برابر پادشاه جبار زمان حفظ نمود او را به این اسم نامیدند. به هر حال همین مقدار از زندگی او که امروز در دست ماست دلیلی بر استقامت او در طریق اطاعت و بندگی خدا و مقاومت در برابر جباران است و سرمشقی است برای امروز و فردای ما، هر چند درباره جزئیات زندگی آنها بر اثر بعد زمان نمی توان قضاوت دقیقی کرد.
ذوالکفل در روایات علامه طباطبایی می فرماید: «خدای سبحان نام این بزرگوار را در کلام مجیدش برده، و او را از انبیا شمرده، و بر او ثنا خوانده، و وی را از اخیار معرفی فرموده است. و ذوالکفل را از صابران شمرده است. در روایات هم نامی از این دو پیغمبر دیده می شود.»
در کتاب بحارالانوار روایتی از رسول خدا (ص) نقل شده که خلاصه اش آن است چون عمر یسع به پایان رسید، در صدد بر آمد کسی را به جانشینی خود منصوب دارد، از این رو مردم را جمع کرد و گفت: «هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم. روزها را روزه بدارد، شب ها را بیدار باشد و خشم نکند.» جوانی که نامش عوید یابن ادریم بود و در نظر مردم خوار می آمد، برخاست و گفت: «من این تعهد را می پذیرم.» یسع آن جوان را بازگرداند و روز دیگر همان سخن را تکرار کرد و همان جوان برخاست و تعهد را پذیرفت و یسع او را به جانشینی خود منصوب داشت تا این که از دنیا رفت و خدای تعالی آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوت برگزید. شیطان که از ماجرا مطلع شد، در صدد برآمد تا ذوالکفل را خشمگین سازد و او را بر خلاف تعهدی که کرده بود به خشم وادارد، از این رو به پیروانش گفت: «کیست که این مأموریت را انجام دهد؟» یکی از آن ها که نامش ابیض بود گفت: «من این کار را انجام می دهم.»
ص: 1204
شیطان بدو گفت: «نزدش برو، شاید خشمگینش کنی.» ذوالکفل شب ها نمی خوابید و شب زنده داری می کرد و نیمه روز مقداری می خوابید. ابیض صبر کرد تا چون ذوالکفل به خواب رفت بیامد و فریاد زد: «به من ستم شده و من مظلوم هستم (حق مرا از کسی که به من ستم کرده بگیر).» ذوالکفل به او گفت: «برو و او را نزد من آر.» ابیض گفت: «من از این جا نمی روم.» ذوالکفل انگشتر مخصوص خود را به او داد و گفت: «این انگشتر را بگیر و به نزد آن شخصی که به تو ستم کرده ببر و او را نزد من آر.» ابیض آن انگشتر را گرفت و چون فردا همان وقت شد بیامد و فریاد زد: «من مظلوم هستم و طرف من که به من ظلم کرده، به انگشتر توجهی نکرد و به همراه من نیامد.» دربان ذوالکفل بدو گفت: «بگذار بخوابد که او نه دیروز خوابیده و نه دیشب.»
ابیض گفت: «هرگز نمی گذارم بخوابد، زیرا به من ستم شده و باید حق مرا از ظالم بگیرد.» حاجب وارد خانه شد و ماجرا را به ذوالکفل گفت. ذوالکفل نامه ای برای او نوشت و تا مهر خود آن را مهر کرد و به ابیض داد. وی برفت تا چون روز سوم شد، همان وقت یعنی هنگامی که ذوالکفل تازه به خواب رفته بود، بیامد و فریاد زد که شخص ستمکار به هیچ یک از اینها وقعی نگذارد. پیوسته فریاد زد تا ذوالکفل از بستر خود برخاست و دست ابیض را گرفت و برای دادخواهی از ستم کار به راه افتاد. گرمای آن ساعت به حدی بود که اگر گوشت را در برابر آفتاب می گذاشتند، پخته می شد. مقداری راه رفتند ولی ابیض دید به هیچ ترتیب نمی تواند ذوالکفل را به خشم درآورد و در مأموریت خود شکست خورد، پس دست خود را از دست ذوالکفل بیرون کشید و فرار کرد. خدای تعالی نام او را در قرآن کریم ذکر کرده و داستان او را به پیغمبرش یادآوری می کند تا در برابر آزار مردم صبر کند، چنان که پیمبران بر بلا صبر کردند.
ص: 1205
در حدیث دیگری از قصص الانبیاء نقل شده که صدوق، از دقاق، از اسدی، از سهل، از حضرت عبدالعظیم حسنی روایت کرده اند که فرمود: «به امام جواد (ع) نامه ای نوشتم و در آن نامه پرسیدم: نام ذوالکفل چه بود؟ و آیا وی از پیامبران مرسل بوده است؟» حضرت در جواب نوشت: «خدای تعالی 124 هزار پیغمبر فرستاد که 313 نفر آن ها مرسل بوده اند و ذوالکفل از آن هاست و پس از سلیمان بن داود بوده است. او مانند داود میان مردم قضاوت می کرد و جز در راه خدا خشم نمی کرد و نامش عویدیا بود و هم اوست که خدای تعالی نامش را در قرآن ذکر کرده و فرموده است: «و اذکر إسماعیل و الیسع و ذا الکفل و کل من الأخیار» (ص/ 48).»
من_اب_ع
ویکی پدیا- دانشنامهٔ آزاد
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 342 و 329
سمیح عاطف الزین- داستان پیامبران علیهم السلام در قرآن- ترجمه علی چراغی
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 94
دائرة المعارف تشیع- جلد 8 صفحه 65
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 ص 484، جلد 19 ص 312
علی اکبر دهخدا- لغتنامه دهخدا-ذیل واژه ذوالکفل
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 13 صفحه 404 - 405
قطب الدین راوندی- قصص الانبیاء- صفحه 212 - 213
10- تاریخ انبیاء، رسول محلاتی
11- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان، گرد آوری و تدوین: حسین فعال عراقی
ص: 1206
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت ذوالکفل (ع) باورها در قرآن داستان تاریخی
ذوالکفل یکی از پیامبران بنی اسرائیل و فرزند ایوب است که در روم سلطنت نیز داشت و چون مردم را به جهاد با دشمن دعوت کرد، بهانه هایی آوردند. بعضی از مفسران نیز ذوالکفل را لقب حزقیل دانسته و مفاد آیات 244 و 245 سوره بقره را به او مربوط می دانند که می فرماید: «قومی که عده ایشان هزاران نفر بود از ترس مرگ خانه های خود را ترک کردند و خداوند ایشان را گفت: بمیرید. سپس آنان را زنده ساخت. آری خداوند بر مردم صاحب فضل است ولی بیشتر مردم نادانند.» برخی گفته اند، این قوم از ترس جهادی که پیغمبر زمان، ایشان را به آن دعوت کرده بود جلای وطن کردند. برخی دیگر از مفسران وی را همان یوشع یا الیاس و یا زکریا دانسته اند.
نام او در قرآن دو بار و آن هم همراه با مدحی آشکار آمده است: «و إسمعیل و إدریس و ذاالکفل کل من الصابرین* و أدخلناهم فی رحمتنا إنهم من الصالحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که همه از شکیبایان بودند. و آنان را در رحمت خود داخل نمودیم، چرا که ایشان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 85- 86) «و اذکر إسمعیل و الیسع و ذالکفل وکل من الأخیار؛ و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را به یادآور که همه از نیکانند.» (ص/ 48)
شیوه های تبلیغی و ارشادی ذوالکفل (ع)
1. صبر و استقامت
ص: 1207
بنابر بیان قرآن، ذوالکفل همچون اسماعیل و ادریس دارای بردباری و استقامت بسیار در برابر دشواری های دعوت بوده است: «و إسمعیل و إدریس و ذاالکفل کل من الصابرین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که همه از شکیبایان هستند.» (انبیاء/ 85) و همین استقامت و صبر وافر باعث آن شد که همچون دیگر صابران به رحمت الهی درآید: «و أدخلناهم فی رحمتنا» همچنین در ضمن روایتی در بحارالانوار آمده است: «و لم یغضب الا لله عزوجل؛ جز برای خدای عز و جل خشم نگرفت.»
2. قضاوت صحیح میان مردم
از جمله فعالیت های مفید و خدمات مؤثر ذوالکفل که تأثیر تبلیغی فراوان داشت، داوری های عادلانه او در هنگام اختلاف ها و منازعات بود. بخشی از روایت راوی مشهور شیعی، عبدالعظیم حسنی از حضرت باقر (ع) درباره ذوالکفل را می خوانیم؛ از ایشان درباره ذوالکفل پرسیدم. فرمود: «ذوالکفل نیز از پیامبران است که بعد از سلیمان بن داود ظهور نمود و به قضاوت و داوری صحیح بین مردم همت می گماشت، همان سان که داود داوری می کرد. احادیث متعدد دیگری گواه قضاوت وی در میان جامعه است، از جمله آن که شیطان به صورت فرد دادخواهی در خواب و بیداری به سراغ او می رفت تا با حیله ای او را خشمگین سازد اما هرگز توفیق نیافت.
3. تأکید بر جهاد
آن گاه که اندرزها، آیات بینات و استدلال ها کارگر نباشد و مخالفان راه عناد و دشمنی پیش گیرند، وظیفه مبلغ از مهر به قهر و از مدارا به مقابله جدی و قهرآمیز تبدیل می گردد. ذوالکفل بر این مبنا، قوم خود را برای مقابله با مشرکان به جهاد فراخواند و تمام امکانات و اسباب آن را فراهم کرد و حتی به درخواست طولانی شدن عمر مردمان نیز پاسخ مثبت داد؛ ثعلبی در کتاب عرائس المجالس می گوید: «برخی گویند ذوالکفل همان بشر بن ایوب صابر است که خداوند او را پس از پدرش با رسالت الهی به سرزمین روم گسیل داشت. پس به او ایمان آوردند و تصدیقش نمودند و از او پیروی کردند. سپس خدا آنان را به جهاد فرمان داد. پس قومش از آن شانه خالی کردند و با سستی گفتند: ای بشر، ما زندگی را دوست می داریم و از مرگ ناخوشیم و با این حال از نافرمانی خدا و رسول نیز پرهیز داریم، پس از خدا بخواه که عمر ما را دراز گرداند تا آن گاه که خود بخواهیم. تا او را به یگانگی بپرستیم و با دشمنان بستیزیم.»
ص: 1208
من_اب_ع
محمد خزائلی- اعلام قرآن- صفحه 332 - 335
بهاء الدین خرمشاهی- قرآن شناخت- صفحه 204
محمدباقر مجلسی- بحارالأنوار- جلد 13 صفحه 405- 407
ابواسحاق احمد ثعلبی- قصص الانبیاء- صفحه 95
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت ذوالکفل (ع) تبلیغ توحید باورها در قرآن
ذوالکفل برخی از مفسران، «ذوالکفل» را فردی صالح و مؤمن شمرده اند و به نظر برخی دیگر او از انبیاست. نامهای مختلفی برای آن حضرت ذکر شده است. در روایتی از امام جواد (ع) آمده است: «او از مرسلین بوده و پس از سلیمان بن داود (ع) به رسالت رسیده و قضاوت می کرده است، نام وی در روایت مزبور، 'عدویا بن ادارین' می باشد.»
اسوه بودن ذوالکفل
خداوند در قرآن ذوالکفل را، اسوه و الگویی برای اهل تقوا معرفی نموده و می فرماید: «و اسم_عیل و ادریس و ذالکفل کل من الص_برین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند.» (انبیاء/ 85) هر یک از آنها در طول عمر خود در برابر دشمنان و یا مشکلات طاقت فرسای زندگی صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر این حوادث زانو نزدند و هر یک الگویی بودند از استقامت و پایمردی. و نیز می فرماید: «و اذکر... و ذالکفل وکل من الاخیار* ه_ذا ذکر وان للمتقین لحسن م_اب؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند. [این] یادکردی است، و قطعا برای پرهیزکاران بازگشتگاهی نیکوست.» (ص/ 48- 49)
ص: 1209
برداشت یاد شده از آنجاست که آیه شریفه، در صدد بیان سرگذشت شخصیتهاست که برای پیامبر اسلام (ص) و مؤمنان، درس آموز و سازنده است. هر یک از آن پیامبران الگو و اسوه ای در صبر و استقامت و اطاعت فرمان خدا بودند، مخصوصا اسماعیل که آماده شد جان خود را فدای راه او کند به همین دلیل 'ذبیح الله' نامیده شد، با پدرش ابراهیم در بنای خانه کعبه و گرم کردن این کانون بزرگ و رسالتهای دیگر همکاری فراوان داشت، توجه به زندگی آنان برای پیامبر اسلام (ص) و همه مسلمین الهام بخش است، و مطالعه زندگی این چنین مردان بزرگ به زندگی انسانها جهت می دهد، روح تقوا و فداکاری و ایثار را در آنها زنده می کند، و در برابر مشکلات و حوادث سخت مقاوم می سازد.
تعبیر به 'کل من الأخیار' با توجه به اینکه همین توصیف (الاخیار) عینا درباره 'ابراهیم' و 'اسحاق' و 'یعقوب' به عنوان آخرین صفت آمده بود ممکن است اشاره به این باشد که این سه پیامبر نیز دارای تمام اوصاف سه پیامبر پیشین بودند، چرا که 'خیر مطلق' معنی وسیعی دارد که هم 'نبوت' را شامل می شود و هم توجه به سرای آخرت، و هم مقام عبودیت و علم و قدرت را.
فضایل حضرت ذوالکفل 1. برگزیدگی
قرآن حضرت ذوالکفل را از برگزیدگان خداوند معرفی می نماید: «و ذالکفل و کل من الاخیار؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند.» (ص/ 48) «اخیار» می تواند جمع خیر و یا خیر باشد. برداشت یاد شده بنابر احتمال اول صورت گرفته است.
ص: 1210
2. بهره مندی از رحمت خدا
خداوند برخورداری ذوالکفل از رحمت الهی را اینگونه بیان نموده است: «و ذا الکفل...* و ادخلن_هم فی رحمتنا انهم من الص__لحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند. و آنها را در جوار رحمت خود در آوردیم، همانا آنان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 85- 86) در این آیه بهره مندی ذوالکفل از رحمت الهی، پیامد شایستگی و صبر وی معرفی شده است.
3. پیشگامی در خیرات
خداوند پیشگامی ذوالکفل را در کارهای خیر اینگونه بیان نموده است: «و ذاالکفل...* فاستجبنا له و وهبنا له یحیی واصلحنا له زوجه انهم کانوا یس_رعون فی الخیرت؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند. پس دعای او را اجابت نمودیم و یحیی را بدو بخشیدیم، و همسرش را برای او شایسته [و آماده حمل] کردیم همانا آنها در کارهای نیک پیشقدم بودند و با بیم و امید ما را می خواندند و در برابر ما خاشع بودند.» (انبیاء/ 85 و 90) برداشت مزبور مبتنی بر این است که ضمیر «إنهم» به همه پیامبران مذکور در آیات پیشین برگردد.
4. تقوا
خداوند ذوالکفل را از تقواپیشگان معرفی می کند: «و اذکر...و ذالکفل و کل من الاخیار* ه_ذا ذکر وان للمتقین لحسن م_اب؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند. [این] یادکردی است، و قطعا برای پرهیزکاران بازگشتگاهی نیکوست.» (ص/ 48- 49) در این آیه تقوای ذوالکفل، عامل نیک فرجامی آن حضرت معرفی شده است. «م_اب» به معنای مرجع بازگشت است و منظور از «حسن م_اب» حسن عاقبت و سرانجام نیک است. گفتنی است که این برداشت بر این استوار است که مقصود از «متقین» پیامبرانی باشند که در آیات گذشته از آنان سخن گفته شده است.
ص: 1211
5. خشوع
ذوالکفل، از خاشعان درگاه خداوند معرفی شده است: «و ذا الکفل...* ...و کانوا لنا خ_شعین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند و در برابر ما خاشع بودند.» (انبیاء/ 85 و 90)
6. دعا
دعای ذوالکفل، همراه با بیم و امید به درگاه الهی اینگونه بیان شده است: «و ذاالکفل ...* ... و یدعوننا رغب_ا و رهب_ا؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند. و با بیم و امید ما را می خواندند.» (انبیاء/ 85 و 90)
7. صالح بودن
صالح بودن و شایستگی ذوالکفل، عامل بهره مندی وی از رحمت الهی معرفی شده است: «و ذالکفل ...* و ادخلن_هم فی رحمتنا انهم من الص__لحین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند. و آنها را در جوار رحمت خود در آوردیم، همانا آنان از شایستگان بودند.» (انبیاء/ 85- 86) جمله «إنهم من الصالحین» تعلیل برای «أدخلناهم فی رحمتنا» است.
8. صبر
خداوند ذوالکفل را در شمار صابران می آورد: «و ذالکفل کل من الص_برین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند.» (انبیاء/ 85) همین صبر ذوالکفل عاملی مؤثر در بهره مندی وی از رحمت الهی بوده است.
9. فرجام نیک
خداوند ذوالکفل را انسانی نیک فرجام و خوش عاقبت معرفی می نماید: «و اذکر... و ذاالکفل و کل من الاخیار* ه_ذا ذکر و ان للمتقین لحسن م_اب؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند. [این] یادکردی است، و قطعا برای پرهیزکاران بازگشتگاهی نیکوست.» (ص/ 48- 49) در این آیات بیان می دارد که تقوای ذوالکفل موجب نیک فرجامی و خوش عاقبتی وی شده است.
ص: 1212
10. نیکوکاری
نیکوکار بودن ذوالکفل از ناحیه خداوند اینگونه معرفی شده است: «و اذکر...و ذالکفل و کل من الاخیار؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند.» (ص/ 48)
پاداش ذوالکفل خداوند به پاداش ذوالکفل در باغهای بهشتی تحت عناوین آرامش در بهشت، برخورداری ذوالکفل از آشامیدنیهای بهشتی، باغهای جاویدان بهشتی، میوه های فراوان بهشتی، میوه های بهشتی، همسران بهشتی، به عنوان پاداش اخروی وی اشاره نموده و می فرماید: «و اذکر إسماعیل و الیسع و ذالکفل و کل من الأخیار* هاذا ذکر و إن للمتقین لحسن ماب* جنات عدن مفتحة لهم الأبواب* متکین فیها یدعون فیها بفاکهة کثیرة و شراب* و عندهم قاصرات الطرف أتراب؛ و یاد کن اسماعیل و یسع و ذوالکفل را [که] همه از نیکان بودند. [این] یادکردی است، و قطعا برای پرهیزکاران بازگشتگاهی نیکوست. بهشت های جاویدانی که درهای آنها به رویشان باز است. در آن جا تکیه می زنند [و] میوه های فراوان و نوشیدنی در آن جا طلب می کنند. و در کنارشان [دلبران] همسالی است که به همسران خود چشم دوزند.» (ص/ 48- 51)
یاد ذوالکفل توصیه خداوند به پیامبر (ص) به یادآوری سرگذشت ذوالکفل: خداوند می فرماید: «و اذکر اسم_عیل والیسع و ذا الکفل و کل من الاخیار» (ص/ 48)
سرگذشت ذوالکفل، سازنده و عبرت آموز برای پیامبر (ص) و مؤمنان: در قرآن آمده «و ذا الکفل کل من الص_برین؛ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را [یاد کن] که همه از صابران بودند.» (انبیاء/ 85)
برداشت یاد شده مبتنی بر این است که نصب «اسماعیل... و ذالکفل» به وسیله عامل مقدری چون «اذکر» یا «اذکروا» باشد.
ص: 1213
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 صفحه 94- 95 و 106
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 311
اکبر هاشمی رفسنجانی- فرهنگ قرآن- جلد 14 صفحه 317- 319
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران بنی اسرائیل حضرت ذوالکفل (ع) فضایل اخلاقی باورها در قرآن
حضرت آدم (ع) نخستین بشر مربوط به این سلسله از آدمیان کنونی و اولین انسانی است که خداوند از خاک آفرید. آنچه که به نام انسان خوانده می شود از وی شروع شده است. او اولین پیامبران از دیدگاه اسلام است. آدم در اصل، کلمه ای عبری است به معنای خاکی یا سرخ رنگ. به گفته علامه مجلسی آدم همچون آزر، نامی عجمی است و از کلمه ای گرفته نشده است. او به القاب و صفات گوناگون خوانده شده است؛ مانند ابوالبشر، خلیفة الله، ابوالوری، صفی الله، ابو محمد و معلم الاسماء.
نام حضرت آدم بیست و پنج مرتبه در نه سوره قرآن کریم آمده است و سرگذشت او به طور گسترده در سوره های بقره، اعراف، حجر، اسراء، کهف و طه گفته شده است. آنچه که درباره او در کتب تفسیر، تاریخ و ادب و حدیث هم هست، مبتنی بر همین آیات قرآنی است. البته مفسران و صاحبنظران در تبیین و تفسیر این آیات، احتمالات زیادی داده اند.
بر طبق همین نظریه ها، آدم اولین بشر نیست و پیش از او آدم های دیگری بوده اند. از امام علی (ع) و امام سجاد (ع) و نیز امام باقر (ع) نقل شده که قبل از او آدم ها و عالم های دیگری بوده اند. محققان هم به این نتیجه رسیده اند که بدون شک، آدم اولین بشر نیست. در قرآن هم کمترین اشاره به اولین بشر بودن او نیست. اما به نبوت او اشاره شده که از میان قوم خود برگزیده شده است. بنابراین او صفی و برگزیده خداست ولی نمی تواند اولین انسان باشد.
ص: 1214
قبل از خلقت او، خدا به فرشتگانش گفت که می خواهم در روی زمین خلیفه و جانشین برای خودم قرار دهم. آنها به خدا اعتراض کردند و خداوند در جواب آنها گفت من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید. سپس خدا آدم را از گل آفرید و بعد تصویر پردازی او در مرحله دوم بود و آنگاه از روح خود در او دمید و به فرشتگانش دستور داد که او را سجده کنند. همه فرشتگان به جز شیطان که تکبر کرد، آدم را سجده کردند. این تکبر و غرور شیطان باعث رانده شدن ابدی او از درگاه خداوند شد. بعد از این مرحله خدا همه اسماء را به آدم یاد داد. این تعلیم فقط اسامی موجودات نبود؛ بلکه راز نهفته و سری بود که فرشتگان آنها را از آدم آموختند و بنا به قولی اسامی همه حجت های خدا، اسامی سرزمین ها، گیاهها، کوهها، بیابانها و یا اصلا اسرار و خواص موجودات بود.
سپس خداوند همسر او حضرت حوا (ع) را آفرید و هر دو را در بهشت اسکان داد و به آن ها گفت که از هر چیزی که می خواهید می توانید بخورید، لذت ببرید و بهره مند شوید، فقط یک درخت ممنوعه هست که به آن نزدیک نشوید. ولی آدم این توصیه را فراموش کرد و با فریب و قسم دروغ شیطان، وی و همسرش از آن درخت ممنوعه خوردند و لذا خداوند هر سه نفر را از بهشت بیرون کرد.
حضرت آدم به کوه صفا و حضرت حوا به کوه مروه فرود آمدند. آدم چهل روز به سجده افتاد و از فراق بهشت گریه کرد و آنقدر نالید و با کلماتی که از خدا یاد گرفت توبه کرد. گویند که این کلمات که توبه آدم و حوا بود، همان تمسک جستن به حق پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (ع) و امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین (ع) بود. این دو بزرگوار در اثر این نافرمانی به زمین هبوط کردند. این هبوط هم منجر به زندگی مشترک و توالد و تناسل فرزندان آنها شد. از فرزندان او هابیل و قابیل و حضرت شیث (ع) می باشند. اینطور که گفته اند حضرت آدم حدود هزار سال عمر کرد. قبر او در بارگاه حضرت علی در نجف می باشد.
ص: 1215
من_اب_ع
دائرة المعارف تشیع- صفحه 24
ابوالفتوح رازی- تفسیر ابوالفتوح- جلد 1 صفحه 150
محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 57 صفحه 321-322
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش حضرت آدم (ع) پیامبران داستان قرآنی زندگینامه
قرآن کریم داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت و سپس سقوط او را از بهشت به عالم دنیا اینگونه تبیین می کند: «و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین؛ و خدای عالم همه اسماء را به آدم تعلیم داد او آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اگر شما در دعوی خود صادقید اسمای اینان را بیان کنید.» (بقره/ 31) یعنی آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ای در بهشت که با خوردن آن میوه چشمش باز شد. آدم بود که رفت به بهشت. چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایی داشت و حقایق را می دانست. آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوا و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جای آدم است. آدم نا آدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایی خود عمل نکرد.
خداوند می گوید: ای آدم! تو آدمی، تو شناخت داری، تو جهان بینی داری، تو ایدئولوژی داری، ایدئولوژی در نهایت امر عمل می خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه منفی و جنبه مثبت)، تقوا و خود نگهداری می خواهد، مگر می شود انسان ایدئولوژی داشته باشد ولی تاب تحمل کوچکترین محرومیت را نداشته باشد؟! هم ایدئولوژی داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم دنبالش بروم، مثلا چشمم به یک خوراکی بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم! آدم بودن تقوا و خود نگهداری می خواهد.
ص: 1216
در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به آن درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد، یعنی شناخت، بعد جهان بینی پیدا کرد، بعد ایدئولوژی پیدا کرد، و بعد ایدئولوژی، او را به عمل ملتزم کرد، به اینجا که رسید، پایش لغزید، گفتند: برو بیرون.
قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتی قرآن دعوت می کند به شناخت، دعوت به یک امر ناممکن نمی کند. وقتی که قرآن راجع به آدم، اول درجه شناختش را تا حد بی نهایت بالا می برد چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید: ای بشر! تو امکان شناخت بی نهایت داری: «و علم ادم الاسماء کلها»
امام صادق (ع) روی یک تخته پوستی نشسته بودند. دست زدند به آن و فرمودند: 'و حتی این که زیر پای من است' یعنی چنین شناخت بی نهایتی برای آدم حاصل شد. پس قرآن قائل به امکان شناخت است. داستان آدم پر از حکمت است. یکی از حکمتها و درسها و رمزهای داستان آدم مسئله امکان شناخت است، یعنی می خواهد به همه ما بگوید: ای انسانها! شما بچه آن آدمی هستید که شناختش تا این حد بود، 'بچه آدم' هستید، بچه آدمی هستید که شناخت بی نهایت پیدا کرد، پس به سوی شناخت بی نهایت بروید. بچه آدم بودن از نظر قرآن مساوی است با بچه شناسا بودن. شما بچه شناخت هستید.
از خود قرآن و قرائن قرآنی و از مسلمات روایات اسلامی بر می آید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیت انسان مربوط می شود نه به جنبه انسانیت انسان، یعنی یک امری بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانی. به درخت طمع نزدیک مشو، یعنی اهل طمع نباش، به درخت حرص نزدیک مشو، یعنی حریص نباش، به درخت حسد نزدیک مشو، یعنی حسادت نورز، ولی آدم از آدمیت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد، به حرص، به طمع، به حسد، به تکبر، به این چیزهایی که تسفل و سقوط انسانیت است نزدیک شد، به او گفتند باید بروی بیرون. چه موقعی به او گفتند؟ بعد از آنکه «علم ادم الاسماء کلها» همه حقایق به او آموخته شده است. گفتند اینجا جای تو نیست، برو بیرون!
ص: 1217
من_اب_ع
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 31-29 و 29-26
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) بهشت وسوسه شناخت ایدئولوژی انسانیت
هم در قرآن کریم و هم در تورات داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش حوا در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه آن بخورند. آدم از میوه آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد. این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است که آن درخت چگونه درختی است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنی و از مسلمات روایات اسلامی بر می آید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیت انسان مربوط می شود نه به جنبه انسانیت انسان، یعنی یک امری بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانی.
به درخت طمع نزدیک مشو، یعنی اهل طمع نباش، به درخت حرص نزدیک مشو، یعنی حریص نباش، به درخت حسد نزدیک مشو، یعنی حسادت نورز، ولی آدم از آدمیت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد، به حرص، به طمع، به حسد، به تکبر، به این چیزهایی که تسفل و سقوط انسانیت است نزدیک شد، به او گفتند باید بروی بیرون. چه موقعی به او گفتند؟ بعد از آنکه «علم ادم الاسماء کلها؛ همه حقایق به او آموخته شده است.» (بقره/ 31) گفتند اینجا جای تو نیست، برو بیرون! در تورات دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختی که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه انسانیت آدم نه جنبه حیوانیت آدم، به جنبه اعتلای آدم نه به جنبه تسفل آدم. دو کمال برای آدم وجود داشت و خدا می خواست آن دو کمال را از او دریغ کند: یکی کمال معرفت و دیگری کمال جاودانه بودن. خدا نمی خواست این دو را به آدم بدهد. آدم از 'درخت' یعنی درخت شناسایی (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد و با خود گفت تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه می فهمیم خوب یعنی چه، بد یعنی چه. خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمی خواستیم او از شجره معرفت و شناخت بهره مند شود اما خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم.
ص: 1218
قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین؛ و خدای عالم همه اسماء را به آدم تعلیم داد او آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اگر شما در دعوی خود صادقید اسمای اینان را بیان کنید.» (بقره/ 31) ذکر کرده است، یعنی آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ای در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد. آدم بود که رفت به بهشت. چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایی داشت و حقایق را می دانست. آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوا و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جای آدم است.
آدم نا آدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایی خود عمل نکرد. شناخت، جهان بینی می دهد، جهان بینی ایدئولوژی می دهد، و ایدئولوژی عمل می خواهد. من آدم هستم، همه حقایق را می دانم، این می دانم به من جهان را به شکل خاص نشان می دهد، و چون جهان را اینگونه می بینم پس 'باید و نباید' دارم. ولی من به باید و نباید نگاه نکنم، مسؤولیت احساس نکنم، یک وسوسه گر بیاید و بگوید 'آن درخت، درخت جاودانگی است، خدا حسودیش شد که به تو گفت نخور، نه، برو از این درخت بخور.' (آنها گفته اند آدم به این صورت وسوسه شد) و من بخورم ولی بعد آن درخت، درخت معرفت از کار درآید.
ص: 1219
نه، ای آدم! تو آدمی، تو شناخت داری، تو جهان بینی داری، تو ایدئولوژی داری، ایدئولوژی در نهایت امر عمل می خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه منفی و جنبه مثبت)، تقوا و خود نگهداری می خواهد، مگر می شود انسان ایدئولوژی داشته باشد ولی تاب تحمل کوچکترین محرومیت را نداشته باشد؟! هم ایدئولوژی داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم دنبالش بروم، مثلا چشمم به یک خوراکی بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم! آدم بودن تقوا و خود نگهداری می خواهد.
بنابراین در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به آن درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد، یعنی شناخت، بعد جهان بینی پیدا کرد، بعد ایدئولوژی پیدا کرد، و بعد ایدئولوژی، او را به عمل ملتزم کرد، به اینجا که رسید، پایش لغزید، گفتند: برو بیرون. ولی تورات می گوید از اول به او گفتند شناخت پیدا نکن، چون شناخت پیدا کرد و چشمهایش باز شد به او گفتند برو بیرون، و آن درخت، درخت معرفت بود. قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتی قرآن دعوت می کند به شناخت، دعوت به یک امر ناممکن نمی کند. وقتی که قرآن راجع به آدم، اول درجه شناختش را تا حد بی نهایت بالا می برد چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید: ای بشر! تو امکان شناخت بی نهایت داری: «و علم ادم الاسماء کلها».
امام صادق (ع) روی یک تخته پوستی نشسته بودند. دست زدند به آن و فرمودند: 'و حتی این که زیر پای من است.' یعنی چنین شناخت بی نهایتی برای آدم حاصل شد. پس قرآن قائل به امکان شناخت است. کمتر اندیشه ای، فکری، نظریه تحریف شده ای، به اندازه این تحریفی که در تورات وارد شده است به بشریت و به عالم دین ضرر زده است. هنوز که هنوز است، در دنیا این موج مطرح است که یا علم یا دین، یکی از اینها. این فکر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد. (مذهب، یعنی دین خدا، یعنی دستور خدا) گفتند: پس معلوم می شود میان دین و معرفت تضاد است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود، یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و کور بود و نشناخت، یا باید شناخت، عصیان کرد، زیرا امر خدا زد، دین را کنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتکب شد تا چشمها باز شود.
ص: 1220
کم کم مثلهایی در اروپا رایج شد که می گفت: 'انسان اگر سقراطی باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکی باشد برده'، 'من یک روز زندگی کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد می خواهم در بهشت زندگی کنم'، 'من جهنم با چشم باز را ترجیح می دهم بر بهشت با چشم بسته'. این است که شما می بینید که در دنیای اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است.
خیال نکنید که این مسئله، مسئله ای بوده که چهار تا دانشمند از خود در آورده اند، ریشه آن در عقاید مذهبی مسیحیت و یهودیت که هر دو تورات را به عنوان 'عهد عتیق' کتاب آسمانی می دانند وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروی در فلاکت زندگی کنی و مفلوک بار بیایی.
دیدگاه مسیحیت درباره هبوط حضرت آدم (ع)
متأسفانه در جهان مسیحیت، به واسطه برخی از قسمت های تحریفی عهد عتیق (تورات) اندیشه ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان. آن اندیشه تضاد علم و ایمان است، ریشه اصلی این اندیشه همان است که در عهد عتیق سفر پیدایش آمده است. در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است: خداوند آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.
ص: 1221
در آیات 1-8 از باب سوم می گوید: و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن (حوا) گفت: آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درختان باغ می خوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید. مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آن گاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر دوخته، سترها برای خویشتن ساختند. در آیه 23 از همین باب می گوید: و خداوند گفت: همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده و اینک مبادا دست دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده بماند. طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان، امر خدا (دین) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود، شجره ممنوعه، شجره آگاهی است، انسان با عصیان و تمرد امر خدا (با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران) به آگاهی و معرفت می رسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده می شود.
ص: 1222
من_اب_ع
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 31-26
کلی__د واژه ه__ا
حضرت آدم (ع) بهشت باورها در قرآن تورات اسلام مسیحیت داستان تاریخی شناخت
از نظر اسلام و ادیان الهی، انسان ها فرزندان آدم و حوا بر روی زمین هستند؛ حال آنکه از نظر علمی و با بررسی هایی که شده، معلوم گردیده که انسان هایی به نام کرومانیون و نئاندرتال وجود داشته اند که نمی توانسته اند صحبت کنند و خمیده حرکت می کرده اند؛ به این تناقض چگونه پاسخ می دهید؟ در روایات مطرح شده است که امام باقر (ع) به جابربن یزید می گوید: «گویا تو گمان می کنی که خداوند فقط این عالم را آفرید و بس و همچنین گمان می کنی که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است؛ آری به خدا قسم! خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفرید و تو در آخر این عالم ها و آدم ها هستی» (صدوق، خصال، ج 2 صفحه 450؛ بحارالانوار، ج 63 صفحه 82-83).
برخی از اندیشمندان اسلامی بر اساس این روایات معتقدند که آدم (ع) نخستین انسانی نبوده که گام بر روی کره خاکی نهاده است؛ بلکه قبل از او انسان های دیگری بوده اند که به دلایل نامعلومی نسلشان منقرض گشته است. در خصوص خلقت آدم دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است که برخی عبارتند از:
1. پیش از حضرت آدم، هیچ موجودی از آدم یا شبیه آدم وجود نداشته و حضرت آدم یک دفعه و به طور مستقل خلق شده است.
2. پیش از حضرت آدم، موجوداتی شبیه آدم و جن بوده اند و سپس یا از بین رفته اند و یا هنوز هم وجود دارند.
ص: 1223
3. پیش از حضرت آدم، انسان هایی وجود داشته، ولی تکامل نایافته بودند و به هر دلیل از میان رفته و منقرض شده اند و آنگاه حضرت آدم بدون ارتباط با آدم های گذشته، به طور کامل مستقل آفریده شد.
4. پیش از حضرت آدم، انسان هایی وجود داشته اند و تکامل نایافته بودند؛ اما از میان نرفتند؛ بلکه در بستر تکامل خود به مرحله انسانیت رسیده، حضرت آدم (ع) نخستین انسان و نخستین پیامبر از نسل همه آدم ها بوده و یک باره خلق نشده است.
از مجموع آیات قرآنی این نکته به دست می آید که سرسلسله افراد انسانی، موجودی به نام حضرت آدم (ع) بوده است و افراد نسل او بر اثر نطفه هایی که در رحم مادرانشان انعقاد پیدا می کنند، ایجاد می شوند؛ اما این که خود آدم چگونه پیدا شده، از جمع آیات به این نتیجه می رسیم که حضرت آدم (ع) بدون پدر و مادر، از عناصر خاکی و روحی الهی ایجاد شده است. بنابراین اگر هم شواهدی دال بر وجود موجوداتی شبیه به انسان در سال های بسیار دور پیدا شده است، منافاتی با این مسئله ندارد که انسان های فعلی از نسل آدم وحوا می باشند و آدم و حوا از نسل انسان ها یا شبه انسان های گذشته نمی باشند و در علم امروز هم چنین چیزی اثبات نشده است و تنها در حد یک فرضیه آن هم در نزد بعضی از زیست شناسان مطرح می باشد.
من_اب_ع
جعفر سبحانی- منشور جاوید- ج 4، صفحه 94
مجله پرسمان- مقاله انسان های قبل از آدم- شماره 22
ص: 1224
کلی__د واژه ه__ا
حضرت آدم (ع) تاریخ علم انسان شناسی اسلام زیست شناسی
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی و عقلی شبهه ای را مطرح نموده اند که مراد از آدم در داستان حضرت آدم، آدم نوعی، یعنی جنس و طبیعت انسان خارجی است، که در همه افراد هست، نه آدم شخصی، و مراد از اینکه افراد انسان بنی آدم هستند این است که افراد این نوع زیاد شده چون قیود زیادی منضم به آن گشته، و داستان داخل شدن آدم در بهشت، و سپس بیرون شدنش به اغوای شیطان، و نافرمانی کردن او، یک تمثیل تخیلی است، تا بفهماند این نوع از جانداران فی نفسه چه مکانتی دارد، و چقدر مقرب درگاه خدا است، و وقتی دنبال هوای نفس را می گیرد، و ابلیس را اطاعت می کند، تا چه پایه پایین می آید.
برخی از آنها گفته اند نسل حاضر بشر منتهی می شود به یک جفت و یا چند جفت انسان، که این جفت ها از یک نوع حیوان دیگر جدا شده اند، که آن حیوان از سایر حیوانات به مرز انسانیت نزدیک تر بوده، مانند میمون، همانطور که گاهی از فردی کامل فردی کاملتر و نابغه پدید می آید، که این تطور را در اصطلاح صاحبان فرضیه جهش می گویند.حتی برخی از آنها بر اساس یک فرضیه دیگر می گویند که نسل حاضر منتهی می شود به یک جفت انسان مثل خود، یعنی کامل و دارای عقل، که آن یک جفت با جهش و تطور از نوعی دیگر از انسان که از نظر ظاهر انسان بودند، ولی فاقد کمال فکری بودند، پیدا شده، آن گاه به حکم تنازع در بقاء، و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته منقرض شد، و دو نفر انسان تکامل یافته باقی ماند، که نسل حاضر از آن دو فرد تکامل یافته است. آنها بیان می دارند که مقصود از کلمه آدم، در داستان حضرت آدم، آدم نوعی است یعنی طبیعت انسانیت که در همه افراد وجود دارد و بنابر اینکه فردی از نوع انسان باشد، این فرد متولد از نوعی دیگر از حیوانات مثلا میمون بوده، و از طریق تطور انواع و پیدایش فردی کاملتر از فردی کامل، و فردی کامل از فردی ناقص، و همچنین ناقصی از ناقص تر، به وجود آمده است.
ص: 1225
یا آنکه فرد نامبرده انسانی کامل و دارای کمال فکر بوده، که از یک جفت انسان غیر کامل و غیر مجهز به جهاز تعقل، متولد شده است، و مبدأ ظهور و پیدایش نوع انسانهای مجهز به تعقل و قابل تکلیف شده است. بنابراین بشر موجود در عصر حاضر نوع کاملی از انسان است که هر فرد آن منتهی می شود به انسان اول، که او نیز فردی کامل بوده به نام آدم، که او از طریق تطور از نوع دیگری از انسان متولد شده، که آن نوع ناقص و فاقد عقل بوده، و همچنین آن نوع نیز منتهی شود به نوعی دیگر، و این سیر قهقری در انواع حیوانات ادامه داشته باشد، تا در آخر منتهی می شود به بسیطترین و ساده ترین حیوان، که از هر حیوان دیگر ناقص تر باشد و به عکس اگر از آن حیوان ناقص و ساده شروع کنیم، لایزال از ناقصی به کاملی، و از کاملی به کامل تری می رسیم، تا منتهی می شویم به انسان، اما انسان بدون تعقل، و سپس از آن حیوان منتقل می شویم به انسان کامل، که تمامی این انواع همه در یک سلسله قرار داشته، و به هم متصل و از یکدیگر متولد شده اند، به طوری که آن حیوان ساده، جد اعلای انسان امروزی می باشد.
برخی از آنها به دلایل علمی متوسل می شوند و می گویند آنچه امروز نزد دانشمندان زیست شناس درباره طبیعت انسان شایع است این است که اولین فرد انسان فردی تکامل یافته بوده، یعنی در آغاز انسان نبوده بعد در اثر تکامل انسان شده است، و مخصوصا این فرضیه یعنی اینکه 'انسان قبلا یک فرد حیوان بود و با تکامل انسان شد' و اصل فرضیه، یعنی اینکه انسان حیوانی بوده، و در اثر تکامل انسان شده، مطلبی است مورد تسلیم و قبول همه و تمام مسائل و بحثهایی را که در باره طبیعت انسان کرده اند بر اساس این فرضیه بنا نهاده اند چون تفصیل فرضیه آنان بدین قرار است که زمین (که یکی از ستارگان سیار است) در آغاز قطعه ای جدا شده از خورشید بوده، و از آن منشعب شده، و در آن ایام در حال اشتعال و چون فلزات ذوب شده مایع بوده، و به تدریج و در تحت عواملی شروع به سرد شدن کرده، و پس از سرد شدن باران های سهمگینی بر آن باریده و سیل های مهیبی بر روی آن جریان یافته، و از تجمع آن سیل ها در نقاط گود زمین دریاها پدید آمده، و سپس ترکیبات آبی و زمینی پدیدار گشته، و پس از آن گیاهان آبی و بعد از تکامل یافتن گیاهان و مشتمل شدنش بر جرثومه های حیات، ماهی و سایر حیوانات آبی پدید آمده، و آن گاه ماهی بالدار پیدا شده که هم در آب زندگی می کرده و هم در خشکی، و آن گاه حیوانات صحرایی و در آخر انسان موجود گشته، و همه این تحولات از راه تکامل صورت گرفته، تکاملی که بر ترکیبات موجود زمین در مرتبه سابق عارض، گشته، به این معنا که ترکیب موجود در زمین، با تکامل از صورتی به صورت دیگر در آمده، نخست گیاه پیدا شده، و بعد حیوان آبی و آن گاه حیوان ذو حیاتین، و سپس حیوان صحرایی و در آخر انسان.
ص: 1226
دلیل همه اینها کمال منظمی است که در نهاد و ساختمان موجودات مشاهده می شود، و پیداست که موجودات طوری منظم شده اند که از نقص رو به کمال بروند، تجربه های پی در پی در موارد جزئی از تطور و تحول نیز دلیل دیگر بر این معنا است.
آنها با دلیل نقلی می گویند مراد از آدم که در آیات مربوط به خلقت بشر، نامش ذکر شده، آدم نوعی است، نه یک فرد معینی از بشر، گویی که مطلق انسان از این جهت که خلقتش منتهی به مواد زمین است، و از این جهت که به امر تولید مثل پرداخته، آدم نامیده شده، و این احتمال خود را به ظاهر آیه زیر مستند کرده که می فرماید: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم؛ با اینکه ما شما را نخست خلق کردیم. و سپس صورتگری نمودیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید.» (اعراف/ 11) چون این آیه از این اشاره خالی نیست که فرشتگان مأمور شده اند برای کسی سجده کنند که خدای تعالی با خلقت او و تصویرش آماده سجده اش کرده است و آیه شریفه فرموده او شخص معین نبوده، بلکه جمیع افراد بشر بوده است.
همچنین آنها برای اثبات فرضیه تطور انواع استدلال می کنند به آیه شریفه «إن الله اصطفی آدم و نوحا و آل إبراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان.» (آل عمران/ 33) به این بیان که 'اصطفاء' به معنای انتخاب و برگزیدن نخبه هر چیزی است، و این برگزیدن وقتی صحیح است که فرد برگزیده شده در بین جماعتی باشد، تا انتخاب کننده آن فرد را از بین سایر افراد انتخاب کند. و نیز آیه «ما لکم لا ترجون لله وقارا* و قد خلقکم أطوارا* أ لم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا* و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا* و الله أنبتکم من الأرض نباتا* ثم یعیدکم فیها و یخرجکم إخراجا* و الله جعل لکم الأرض بساطا؛ تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد! چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟! در حالی که شما را در مراحل مختلف آفرید (تا از نطفه به انسان کامل رسیدید)! و خداوند شما را همچون گیاهی از زمین رویانید، سپس شما را به همان زمین بازمی گرداند، و بار دیگر شما را خارج می سازد؟» (نوح/ 13- 19)
ص: 1227
نیز استدلال کرده اند به آیه «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم؛ ما نخست شما را خلق و سپس تصویر کردیم، آن گاه به ملائکه گفتیم که به آدم سجده کنید.» (اعراف/ 11) به این بیان که کلمه 'ثم' در جایی استعمال می شود که بین ما قبل و ما بعدش زمانی فاصله شده باشد و در آیه شریفه بین تصویر، و خلقت 'ثم' فاصله شده، که می رساند بین آن دو فاصله زمانی بوده، پس انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از انسان آدم وجود یافت، و ملائکه مأمور به سجده بر وی شدند و نیز برای اثبات فرضیه مذکور به آیه «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین* ثم سواه و نفخ فیه من روحه؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از چکیده ای از آبی خوار قرار داد، و سپس او را تسویه و صورتگری نموده و از روح خود در او بدمید.» (سجده/ 7- 9) استدلال شده است.
به این بیان که آیه اولی از آنها متعرض آغاز خلقت بشر است، و می فرماید که خلقت اولی بشر از خاک بوده، خاکی که مبدأ مشترک پیدایش همه افراد است، و آیه سوم مسأله صورتگری و نفخ روح در آدم را بیان می کند که آخرین مرحله تکامل انسانی است، و چون این دو مرحله را با کلمه 'ثم' عطف کرده، می فهماند که فاصله زمانی معتنابهی در بین این دو مرحله بوده و این زمان متوسط همان زمانی است که بین سایر انواع فاصله می شده، تا هر نوعی به نوع بالاتر خود تطور پیدا کند، و با این تطور تدریجی انسان کامل شود، مخصوصا از کلمه 'سلالة' به خاطر اینکه نکره است، و دلالت بر عموم می کند، فهمیده می شود که هر نوع کاملتری از سلاله ای از نوع ناقص تر درست شده است.
ص: 1228
عناصر منطقی شبهه 1- مسلمانان معتقدند که نسل همه بشر منتهی به حضرت آدم (ع) و همسرش می شود.
2- در حالی که طبق تحقیقات دانشمندان زیست شناس و طبق آیات قرآن نسل انسان ها به یک آدم نوعی می رسد که به صرت تکاملی به صورت کنونی رسیده است.
3- بنابراین نسل انسان های امروزی به حضرت آدم منتهی نمی شود بلکه به یک آدم نوعی می رسد.
پاسخ شبهه علامه طباطبایی می فرماید: «اینکه برخی می گویند مراد از آدم، آدم نوعی، یعنی جنس و طبیعت انسان خارجی است، که در همه افراد هست، نه آدم شخصی، و مراد از اینکه افراد انسان بنی آدم هستند این است که افراد این نوع زیاد شده چون قیود زیادی منضم به آن گشته، و داستان داخل شدن آدم در بهشت، و سپس بیرون شدنش به اغوای شیطان، و نافرمانی کردن او، یک تمثیل تخیلی است، سخنی است که با آیه سابق و ظواهر بسیاری از آیات قرآنی نمی سازد، از قبیل آیه «الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ او کسی است که شما را از یک تن خلق کرد، و همسر آن یک تن را نیز از خود او قرار داد، و از آن دو تن مردان و زنان بسیاری منتشر کرد.» (نساء/ 1) چون اگر مراد از نفس واحد (یک تن) آدم نوعی باشد، دیگر محلی برای فرض همسر برای او باقی نمی ماند، و از قبیل این آیه است، آیاتی که می رساند خدا او و همسرش را در بهشت داخل کرد، و آن دو با خوردن از آن درخت، خدا را نافرمانی کردند. اصل این حرف که گفته اند مراد، آدم نوعی است، ناشی از اعتقاد به قدیم بودن زمین، و انواع موجودات اصلی آن، و از آن جمله انسان است، که قهرا افراد این انواع اصلی، از دو طرف گذشته و آینده غیر متناهی خواهند بود، یعنی از ازل انسانها بوده اند، و تا ابد نیز خواهند بود، و اصول علمی این دعوی را به طور قطع باطل می کند.»
ص: 1229
نقد استدلال به آیات در این رابطه علامه می فرماید اینکه می گویند مراد از آدم که در آیات مربوط به خلقت بشر، نامش ذکر شده، آدم نوعی است، نه یک فرد معینی از بشر، گویی که مطلق انسان از این جهت که خلقتش منتهی به مواد زمین است، و از این جهت که به امر تولید مثل پرداخته، آدم نامیده شده، و چه بسا که این احتمال خود را به ظاهر آیه زیر مستند کرده باشند، که می فرماید: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم؛ با اینکه ما شما را نخست خلق کردیم. و سپس صورتگری نمودیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید.» (اعراف/ 11)
چون این آیه از این اشاره خالی نیست که فرشتگان مأمور شده اند برای کسی سجده کنند که خدای تعالی با خلقت او و تصویرش آماده سجده اش کرده است و آیه شریفه فرموده او شخص معین نبوده، بلکه جمیع افراد بشر بوده است، چون فرموده: «شما را خلق کردیم و سپس صورتگری نمودیم.» و همچنین در آیه دیگر فرموده: «قال یا إبلیس ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی؛ فرمود ای ابلیس چه چیز تو را مانع شد که برای چیزی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آوری.» (ص/ 75) «قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ گفت من از او بهترم مرا از آتش آفریده ای و او را از گل آفریده ای.» (ص/ 76) «قال فبعزتک لأغوینهم أجمعین* إلا عبادک منهم المخلصین؛ شیطان] گفت پس به عزت تو سوگند که همگی را جدا از راه به در می برم مگر آن بندگان پاکدل تو را.» (ص/ 82- 83)
ص: 1230
نخست سخن از خلقت یک فرد دارد، می فرماید: «ای ابلیس چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنی برای کسی که من او را به دست خود خلق کردم؟» ابلیس گفت: «من از او شریف ترم، چرا که مرا از آتش و او را از گل آفریدی» و در آخر از همان یک فرد تعبیر به جمع کرده می فرماید ابلیس گفت: «به عزتت سوگند که همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلصت را.» لیکن این احتمال قابل قبول نیست، و اشکالهای زیر آن را رد می کند:
نخست اینکه مخالف ظاهر آیاتی است که نقل کردیم، و دوم اینکه مخالف صریح آیه ای است که در دنبال نقل داستان خلقت آدم و سجده ملائکه و خودداری ابلیس از آن (در سوره اعراف) آمده و فرموده: «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوآتهما؛ ای بنی آدم زنهار که شیطان شما را دچار فتنه نسازد، هم چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و لباسشان را از تنشان کند، تا عورتشان نمودار شود.» (اعراف/ 27) چون ظهور این آیه در اینکه آدم شخصی معین بوده و در بهشت به سر می برده و شیطان، او و همسرش را فریب داده، جای تردید نیست.
سوم مخالفتش با ظاهر آیه زیر است که می فرماید: «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس قال أ أسجد لمن خلقت طینا قال أ رأیتک هذا الذی کرمت علی لئن أخرتن إلی یوم القیامة لأحتنکن ذریته إلا قلیلا؛ و آن زمان که به ملائکه گفتیم بر آدم سجده کنید، پس همگی سجده کردند مگر ابلیس، که گفت: آیا بر کسی سجده کنم که تو او را از گل آفریدی؟ و اضافه کرد: به من بگو آیا این موجود خاکی را بر من برتری داده ای؟ ای خدا اگر تا قیامت عمرم دهی ذریه و نسل او را از راه بدر خواهم کرد، مگر اندکی از آنان را.» (اسرا/ 62)
ص: 1231
و چهارم مخالفتش با ظاهر آیه مورد بحث است که می فرماید: «یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء» (نسا/ 1) به همان بیانی که در تفسیرش گذشت.
پس همه این آیات با این معنا که جنس بشر به اعتباری آدم نامیده شود و یک فرد از این جنس هم به اعتباری دیگر آدم خوانده شود نمی سازد و نیز با این معنا که خلقت بشر به اعتباری به تراب نسبت داده شود و به اعتباری دیگر به نطفه، هیچ سازگاری ندارد، مخصوصا آیه شریفه: «إن مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ در واقع مثل عیسی نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش پس وجود یافت.» (آل عمران/ 59) که صریح در این است که خلقت آدم مانند خلقت عیسی و خلقت عیسی مانند خلقت آدم خلقتی استثنایی است و اگر منظور از کلمه 'آدم' آدم نوعی بود، دیگر تشبیه خلقت عیسی به آن معنا نداشت، چون خلقت عیسی 'خارق العاده' بود و خلقت نوع بشر به طور 'عادی' است و صاحبان این احتمال از نظریه از حد اعتدال و میانه روی به حد تفریط گرائیده اند، هم چنان که زین العرب یکی از علمای اهل سنت به سوی افراط گرائیده و گفته است اعتقاد به خلقت بیش از یک آدم، کفر است. (یعنی آن قدر پایبند به فردیت شخص آدم شده که حاضر نیست آدم های متعدد در نسل های متعدد را بپذیرد، با اینکه طبق روایات و نیز کشفیات اخیر آدم های بسیاری بوده اند که هر یک سر سلسله نسل خود به شمار می آیند.)
ص: 1232
این فرضیه که کسی بگوید نسل حاضر بشر منتهی می شود به یک جفت و یا چند جفت انسان، که این جفت ها از یک نوع حیوان دیگر جدا شده اند، که آن حیوان از سایر حیوانات به مرز انسانیت نزدیک تر بوده، مانند میمون، همانطور که گاهی از فردی کامل فردی کاملتر و نابغه پدید می آید، که این تطور را در اصطلاح صاحبان فرضیه جهش می گویند، نیز با آیات قرآن نمی سازد. برای اینکه آیاتی که در سابق ذکر کردیم، صریح در این بودند که مبدأ پیدایش نسل انسان یک جفت انسان بوده، که خود آن دو، نسل کسی نبوده اند، و از هیچ جانداری متولد نشدند. علاوه بر این، دلیل علمی هم که بر مدعای خود اقامه کرده اند از اثبات آن قاصر است.
انسان نوعی است مستقل (نه تحول یافته از نوعی دیگر نظیر میمون) آیاتی که گذشت برای اثبات این مطلب کافی است و نیازی به دلیل دیگر نیست، برای اینکه همه آنها، 'نسل بشر متولد شده از نطفه را' منتهی به دو فرد از انسان به نام 'آدم' و 'همسر او' (حوا) می دانند و درباره خلقت آن دو صراحت دارند به اینکه از تراب بوده (در نتیجه جز این را نمی توان به قرآن کریم نسبت داد که) پس انسانیت منتهی به این دو تن است و این دو تن هیچ اتصالی به مخلوقات قبل از خود و هم جنس و مثل خود نداشتند، بلکه بدون سابقه حادث شده اند.
و آنچه امروز نزد دانشمندان زیست شناس در باره طبیعت انسان شایع است این است که اولین فرد انسان فردی تکامل یافته بوده، یعنی در آغاز انسان نبوده بعد در اثر تکامل انسان شده است، و مخصوصا این فرضیه یعنی اینکه: 'انسان قبلا یک فرد حیوان بود و با تکامل انسان شد' هر چند بطور قطع مورد قبول و اتفاق همه دانشمندان نیست و به اشکالهای بسیاری برخورده و به صورتهای مختلف بر آن اعتراض کرده اند، ولیکن اصل فرضیه، یعنی اینکه انسان حیوانی بوده، و در اثر تکامل انسان شده، مطلبی است مورد تسلیم و قبول همه و تمام مسائل و بحثهایی را که درباره طبیعت انسان کرده اند بر اساس این فرضیه بنا نهاده اند.
ص: 1233
چون تفصیل فرضیه آنان بدین قرار است که زمین (که یکی از ستارگان سیار است) در آغاز قطعه ای جدا شده از خورشید بوده، و از آن منشعب شده، و در آن ایام در حال اشتعال و چون فلزات ذوب شده مایع بوده، و به تدریج و در تحت عواملی شروع به سرد شدن کرده، و پس از سرد شدن باران های سهمگینی بر آن باریده و سیل های مهیبی بر روی آن جریان یافته، و از تجمع آن سیل ها در نقاط گود زمین دریاها پدید آمده، و سپس ترکیبات آبی و زمینی پدیدار گشته، و پس از آن گیاهان آبی و بعد از تکامل یافتن گیاهان و مشتمل شدنش بر جرثومه های حیات، ماهی و سایر حیوانات آبی پدید آمده، و آن گاه ماهی بالدار پیدا شده که هم در آب زندگی می کرده و هم در خشکی، و آن گاه حیوانات صحرایی و در آخر انسان موجود گشته، و همه این تحولات از راه تکامل صورت گرفته، تکاملی که بر ترکیبات موجود زمین در مرتبه سابق عارض، گشته، به این معنا که ترکیب موجود در زمین، با تکامل از صورتی به صورت دیگر در آمده، نخست گیاه پیدا شده، و بعد حیوان آبی و آن گاه حیوان ذو حیاتین، و سپس حیوان صحرایی و در آخر انسان.دلیل همه اینها کمال منظمی است که در نهاد و ساختمان موجودات مشاهده می شود، و پیداست که موجودات طوری منظم شده اند که از نقص رو به کمال بروند، تجربه های پی در پی در موارد جزئی از تطور و تحول نیز دلیل دیگر بر این معنا است.
ص: 1234
در اینجا ممکن است سؤال شود که منظور از این فرضیه (فرضیه تطور) چه بوده؟ و با آن، چه چیز را خواسته اند اثبات کنند؟ جواب این است که می خواسته اند خواص و آثاری را که قبلا در نوع انسانی نبوده و بعدا پیدا شده توجیه کنند، اما دلیل به خصوصی که فقط این فرضیه را اثبات کند و سایر فرضیه ها و محتملات مسأله را نفی نماید نیاورده اند، با اینکه فرض تباین این نوع با سایر انواع فرضی است ممکن، و هیچ اشکالی متوجه آن نیست، آری ما می توانیم نوع بشری را پدیده ای مستقل و غیر مربوط به سایر انواع موجودات فرض کنیم، و تحول و تطور را در 'حالات' او بدانیم نه در 'ذات' او، و این فرضیه علاوه بر اینکه ممکن است مطابق تجربیات نیز باشد، چون ما تجربه کرده ایم که تا کنون هیچ فردی از افراد این انواع به فردی از افراد نوع دیگر متحول نشده، مثلا هیچ میمون ندیده ایم که انسان شده باشد، بلکه تنها تحولی که مشاهده شده در خواص و لوازم و عوارض آنها است. بنابراین فرضیه تحول انواع تنها و تنها فرضیه ای است که مسائل گوناگونی را با آن توجیه کنند و هیچ دلیل قاطع بر آن ندارند، پس حقیقتی که قرآن کریم بدان اشاره می کند که انسان نوعی جدای از سایر انواع است، هیچ معارضی ندارد و هیچ دلیل علمی بر خلاف آن نیست.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 4 ص 228، جلد 3 ص 259، جلد 16 ص 380-387
کلی__د واژه ه__ا
ص: 1235
شبهه انسان خلقت تکامل اسلام باورها در قرآن حضرت آدم (ع) زیست شناسی
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی عقلی و نقلی شبهه ای را ذکر نموده اند که: از آدم و حوا دو فرزند به نام هابیل و قابیل به وجود آمدند و سلسله نسل از آنها پدید آمد، نسل آدم چگونه انتشار پیدا کرد؟
فرزندان حضرت آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با همسرانی از جنس ملک یا جن ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با انسان های دیگر ازدواج کرده اند؟ اگر با خواهران خود ازدواج کرده باشند با توجه به حرمت ازدواج برادر و خواهر در تمام ادیان و شرایع، چگونه این ازدواج قابل توجیه است؟ آنها می گویند در اسلام ازدواج با محارم حرام است بنابراین انسان چگونه پس از حضرت آدم تکثیر یافته است؟
آنها بیان می دارند که قرآن منحصر بودن نسل انسان در آدم و حوا، تنها با ازدواج فرزندان آنها با همدیگر را اثبات نموده است. اولین سؤالی که با این سخن پیش می آید، این است که این عمل در اسلام و بنا به آنچه که معروف است در سایر شرایع، حرام و ممنوع بوده است. اگر بگوییم بنا به مصلحتی بوده باز اشکال می شود که تجویز چنین ازدواجی (ازدواج خواهر و برادر) هم مخالف با فطرت بشر و همچنین، مخالف با شرایع انبیا است که آن نیز طبق فطرت است، هم چنان که خدای عز و جل فرموده: «فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛ پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (روم/ 30)
ص: 1236
حاصل مفاد آیه این است که شرایع الهی همه مطابق با فطرت است و دین پایدار هم دینی است که چنین باشد. همچنین آنها شبهه وارد نموده اند که اینگونه ازدواج با قوانین طبیعی یعنی قوانینی که قبل از پیدایش مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش، در انسان ها جاری بوده نمی سازد، زیرا اختلاط و انسی که در بین افراد یک خانواده برقرار است غریزه شهوت و عشق ورزی و میل غریزی را در بین خواهران و برادران باطل می کند، و به قول مونتسکیو حقوقدان معروف در کتابش روح القوانین: «علاقه خواهر برادری غیر از علاقه شهوانی بین زن و مرد است.» او می گوید: «این عمل مخالف قوانین طبیعی است چرا که بر اساس قانون طبیعت، اجتماع انسانی برای سعادت او شکل گرفته است ولی آمیزش درون خانواده و منزل غریزه عشق و محبت بین خواهر و برادر را از بین می برد.»
عناصر منطقی شبهه 1- طبق آیات قرآن نسل انسان در آدم و حوا، تنها با ازدواج فرزندان آنها با همدیگر منحصر بوده است.
2- در حالی که این موضوع اولا این عمل در اسلام و بنا به آنچه که معروف است در سایر شرایع، حرام و ممنوع بوده است و ثانیا بر خلاف فطرت انسانی و قوانین طبیعی است.
3- بنابراین اینکه قرآن فرموده نسل انسان در آدم و حوا، تنها با ازدواج فرزندان آنها با همدیگر منحصر بوده، درست نیست.
پاسخ شبهه در کتابهای تاریخی در مورد چگونگی تولید مثل حضرت آدم و حوا (ع) نظرات مختلفی وجود دارد. تناسل طبقه اول انسان، یعنی آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است که نتیجه اش متولد شدن پسران و دخترانی و به عبارت دیگر خواهران و برادرانی گردیده است و در این باره بحثی نیست، بحث در این است که طبقة دوم بشر یعنی همین خواهران و برادران چگونه و با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ آیا ازدواج در بین خود آنان بوده و یا به طریقی دیگر صورت گرفته است؟ که در این رابطه با توجه به روایات و آراء دانشمندان سه نظریه مطرح می باشد.
ص: 1237
1. ازدواج و تناسل فرزندان آدم (ع) به این نحو بوده است که خداوند برای هر یک از پسران و دختران، زوجی از فرشتگان و جنیان آفرید و اولاد آنها با یکدیگر به صورت پسرعمو و دخترعمو درآمدند و تکثیر نسل صورت گرفت. «زراره» به نقل از امام صادق (ع) در رد نظر اهل سنت پیرامون ازدواج برادران و خواهران با یکدیگر می گوید: «وای بر این گروه که نظرات آنها نه موافق نظرات فقهای حجاز است و نه مطابق آراء فقیهان عراق. خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آدم امر فرمود تا بر لوح محفوظ نقش بندند که ازدواج برادر و خواهر با یکدیگر از محرمات است پس چگونه است اینگونه نظرات در حالی که ما هیچ اثری از حلیت این موضوع در کتب آسمانی مثل تورات و زبور و فرقان (قرآن) نمی یابیم به راستی که اینگونه برداشتها چیزی نیست مگر تقویت نظریه مجوسیان.»
آنگاه حضرت پیرامون پیدایش نسل آدم و ذریه او اینگونه فرمودند: «آدم (ع) در هفتاد بار زایمان حوا (ع) صاحب یکصد و چهل دختر و پسر شد (حضرت حوا در هر حمل صاحب دو قلو، یکی پسر و دیگری دختر، می شدند) تا اینکه هابیل به دست برادرش کشته شد. در مرگ او آدم آنقدر بی تابی کرد که تصمیم گرفت پنجاه سال از نزدیکی با حوا دوری گزیند، بعد از این مدت طولانی خداوند بر آنها عطیه ای بهشتی مرحمت فرمود، عصر روز پنج شنبه حوریه ای سیه چشم به نام «نزلة» از بهشت فرود آمد و به امر خداوند با «شیث» ازدواج نمود و فردای آن روز به هنگام عصر دیگر کنیزکی بهشتی به نام «منزلة» به امر خداوند از بهشت پایین آمده و به ازدواج فرزند دیگر آدم یعنی «یافث» درآمد. از همسر شیث پسری به دنیا آمد و نیز از همسر یافث دختری، و آن هنگام که آندو به حد بلوغ رسیدند با یکدیگر ازدواج نمودند سلف صالح و برگزیدگان از پیامبران یکی پس از دیگری پا به عرصه وجود نهادند.»
ص: 1238
در حدیث دیگری علامه مجلسی به سند معتبر نقل می کند که امام باقر (ع) فرمودند: «از برای آدم چهار پسر متولد شد، پس خدا به ایشان چهار نفر از حورالعین فرستاد، پس هر یک از ایشان را به یکی از پسرهای خود داد، و چون فرزندان از ایشان به دنیا آمد خدا آن حوریان را به آسمان برد، و به این چهار نفر، چهار نفر از جن تزویج کرد و نسل از ایشان به هم رسید، پس هر حملی که در مردم هست از آدم هست، و هر حسن و جمالی که هست از حورالعین است، و هر بدصورتی و بدخلقی که هست از جن است.»
در روایتی دیگر از امام صادق (ع) نقل شده است که: «هنگامی که قابیل به سن بلوغ رسید با دخترکی از جنس جنیان به نام «جهانه» ازدواج نمود، بعد از آن خداوند هابیل را به آدم بخشید و او با حوریه ای بهشتی به نام «نزله» وصلت نمود.»
2. آنها، فرزندان آدم (ع)، با نسل های باقیمانده از نسل های پیشین ازدواج کردند. چرا که آدم (ع) نخستین انسانی نبود که بر این پهنا گام نهاده، بلکه پیش از او انسانهایی در روی زمین زندگی می کرده اند و منقرض شده اند چیزی که هست بقایایی از آنها در روی زمین وجود داشت که به تکثیر نسل کمک می کرد. در کتاب «توحید» صدوق از امام صادق (ع) روایتی آورده شده که در ضمن آن به راوی فرموده: «شاید شما گمان کنید که خدای عز و جل غیر از شما هیچ بشر دیگری نیافریده، نه چنین نیست بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آدم از آدم ها هستید.» و از امام باقر (ع) و امام سجاد (ع) نیز حدیثی به این معنا نقل شده است.
ص: 1239
3. نظریه سوم ناظر به این است که ازدواج آنها با خودشان انجام گرفته و مجوز آن، ضرورت آغاز آفرینش و نبودن همسری دیگر بوده است. از امام سجاد (ع) در گفتگویی که با مردی قرشی داشته، نقل شده است که «هابیل با «لودا» خواهر هم قولوی قابیل ازدواج کرد و «قابیل» با «اقلیما»، همزاد و هم قولوی هابیل.» مرد قرشی گفت «اینکه عمل مجوسیان امروز است.» حضرت فرمود: «مجوسیان اگر این کار را می کنند و ما آن را باطل می دانیم برای این است که بعد از تحریم خدا آن را انجام می دهند.» و به سند صحیح از امام رضا (ع) در جواب اینکه: «نسل آدم چگونه به هم رسید؟» نقل شده که فرمود: «حوا حامله شد به هابیل و خواهر او در یک شکم، و در شکم دوم به قابیل و خواهر او، پس هابیل را به خواهر قابیل و قابیل را به خواهر هابیل تزویج نمود، و بعد از آن نکاح خواهران حرام شد.»
در جمع بندی اقوال باید بگوییم که علامه مجلسی طرفدار قول اول است و در رابطه با احادیثی که راجع به قول سوم نقل شده گفته است: «چون این احادیث موافق اهل سنت است، بر تقیه حمل کرده اند.»
علامه طباطبائی در «المیزان» در تفسیر آیه شریفه «و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد.» (نساء/ 1) به شدت طرفدار قول سوم است. و می نویسد: «از ظاهر اطلاق آیه شریفه برمی آید که در انتشار نسل بشر غیر از آدم و همسرش هیچ کس دیگری دخالت نداشته، نه هیچ زنی از غیر بشر دخالت داشته، و نه هیچ مردی، چون قرآن کریم در انتشار این نسل تنها آدم و حوا را مبدأ دانسته و اگر غیر آدم و حوا مردی یا زنی از غیر بشر دخالت می داشت، می فرمود: «و بث منهما و من غیر هما» و یا عبارتی دیگر نظیر این را می آورد تا بفهماند که غیر از آدم و حوا موجودی دیگر نیز دخالت داشته است.
ص: 1240
چگونی انتشار نسل حضرت آدم از نظر روایات در کتاب خصال از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: «خدای عز و جل در همین زمین از روزی که آن را آفریده، هفت عالم خلق کرده (و سپس برچیده) و هیچ یک از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبودند و خدای تعالی همه آنها را از پوسته روی زمین آفرید و نسلی را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و برای هر یک عالمی بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر آدم ابوالبشر را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت.» و در نهج البیان شیبانی از عمرو بن ابی المقدام از پدرش ابی المقدام روایت آورده که گفت من از امام ابی جعفر (ع) پرسیدم: «خدای عز و جل حوا را از چه آفرید؟» فرمود: «این مردم در این باره چه می گویند؟» عرضه داشتم: «می گویند او را از دنده ای از دنده های آدم آفرید.» فرمود: «دروغ می گویند، مگر خدا عاجز بود که او را از غیر دنده آدم خلق کند؟» عرضه داشتم: «فدایت شوم پس او را از چه آفرید؟» فرمود: «پدرم از پدران بزرگوارش نقل کرده که گفتند رسول خدا (ص) فرمود: خدای تبارک و تعالی قبضه ای (مشتی) از گل را قبضه کرد و آن را با دست راست خود مخلوط نمود (که البته هر دو دست او راست است) و آن گاه آدم را از آن گل آفرید و مقداری زیاد آمد حوا را از آن زیادی خلق کرد.»
نظیر این روایت را مرحوم صدوق از عمرو نامبرده نقل کرده و در این میان روایاتی دیگر نیز هست که دلالت دارد بر اینکه حوا را از پشت آدم یعنی از کوتاهترین ضلع او (که سمت چپ او است) خلق کرده و همچنین در تورات در فصل دوم از سفر تکوین چنین آمده، لیکن هر چند چنین چیزی فی نفسه مستلزم محال عقلی نیست، اما آیات کریمه قرآن از چیزی که بر آن دلالت کند خالی است.
ص: 1241
و در احتجاج از امام سجاد (ع) آمده که در حدیثی و گفتگویی که با مردی قرشی داشته سخن بدینجا رسانده که: «هابیل، با 'لوزا' خواهر همزای قابیل ازدواج کرد و قابیل با 'اقلیما'، همزای هابیل.» راوی می گوید مرد قرشی پرسید: «آیا هابیل و قابیل خواهران خود را حامله کردند؟» فرمود: «آری.» مرد عرضه داشت: «اینکه عمل مجوسیان امروز است.» راوی می گوید حضرت فرمود: «مجوسیان اگر این کار را می کنند و ما آن را باطل می دانیم برای این است که بعد از تحریم خدا آن را انجام می دهند.» آن گاه اضافه نمود: «منکر این مطلب نباش برای اینکه درستی این عمل در آن روز و نادرستیش در امروز حکم خدا است که چنین جاری شده، مگر خدای تعالی همسر آدم را از خود او خلق نکرد؟ در عین حال می بینیم که او را بر وی حلال نمود، پس این حکم شریعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خدای تعالی حکم حرمتش را نازل فرمود.»
مطلبی که در این حدیث آمده موافق با ظاهر قرآن کریم و هم موافق با اعتبار عقلی است، ولی در این میان روایات دیگری است که معارض با آن است و دلالت دارد بر اینکه اولاد آدم با افرادی از جن و حور که برایشان نازل شدند ازدواج کردند، (و این روایات با اعتبار عقلی درست درنمی آید، زیرا خلقت جن و حوریان بهشتی مادی نیست و غیر مادی نمی تواند فرزند مادی بزاید) و خواننده محترم از آنچه گذشت حق مطلب را دریافت نمود.
چگونی انتشار نسل حضرت آدم از نظر آیات از این که نسل حضرت آدم و حوا چگونه انتشار یافته است اقوال متعددی وجود دارند که شاخصه این اقوال آن است که با ظاهر قرآن کریم سازگار نیستند. قرآن کریم در سوره مبارکه نساء آیه اول می فرماید: «یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء و اتقوا الله الذی تسائلون به و الأرحام إن الله کان علیکم رقیبا؛ ای مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقی بسیار در اطراف عالم از مرد و زن بر انگیخت و بترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر مسئلت و درخواست می کنید (خدا را در نظر آرید) و درباره ارحام کوتاهی مکنید که همانا خدا مراقب اعمال شما است.» (نساء/ 1)
ص: 1242
می بینیم در این آیه جز حضرت آدم و حوا (همسر او) عنصر دیگری را در خلقت آدمیان دخالت نداده است و تأکید دارد که تنها از این دو زنان و مردان فراوانی را خلق کرده است و همینطور در آیه 27 سوره اعراف فرماید: «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من؛ ای فرزندان آدم شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد.» (ترجمه مکارم شیرازی) که باز می بینیم پدر و مادر تمام آدمیان را حضرت آدم و همسر او می داند و عنصر ثالثی را دخیل نمی داند.
طبق آیه اول سوره نساء، خدا پرورش دهنده انسانهاست و هموست که انسانها را از نسل یک نفر به وجود آورده که منظور حضرت آدم است و همسر او حوا را هم از او آفرید و از این دو نفر مردان و زنان بسیاری پدید آورد. کیفیت خلقت نوع بشر و تکثیر ذریه آدم و پدید آمدن انسانها از پدران و مادران بهترین وضعیت و حالت در ایجاد نوع بشر است. خداوند با قرار دادن غریزه جنسی در نهاد آدمی و شدت علاقه ای که به او نسبت به جنس مخالف داده، کاری کرده است که به طور طبیعی و بدون احتیاج به امر تشریعی نسل بشر در روی زمین باقی مانده است هر چند که امر تشریعی به ازدواج نیز به صورت استحبابی وجود دارد ولی غریزه جنسی آنچنان نیرومند است که خود به خود و حتی در میان اقوام وحشی نیز تولید مثل و تکثیر نسل وجود دارد. با توجه به متن قرآن و ظواهر آیات، شکی وجود ندارد که از دیدگاه قرآن نسل کنونی بشر به یک فرد به نام آدم می رسد که خدا او را از خاک آفرید و از روح خود بر او دمید و او نخستین انسان روی زمین است که بدون پدر و مادر آفریده شده است.
ص: 1243
مطلب دیگر اینکه طبق همین آیه، نسل بشر به یک تن می رسد که همان آدم است و همسر آدم نیز از او به دنیا آمده. اکنون باید دید که منظور از این جمله چیست؟ و همسر آدم چگونه از خود آدم پدید آمده است؟ طبق بعضی از روایات، همسر آدم از دنده چپ آدم مخلوق شده و طبق بعضی از روایات دیگر، او پس از خلقت آدم از باقیمانده سرشت آدم آفریده شده است. البته در بعضی از آیات قرآنی هم آمده که خدا از خود شما همسرانی برای شما آفرید «خلق لکم من انفسکم ازواجا؛ از [نوع] خودتان همسرانی برای شما آفرید.» (روم/ 21) ولی این آیات مربوط به نسلهای بعدی است و ناظر به جریان آدم و حوا نیست. اگر در سند روایاتی که به آنها اشاره شد تردید کنیم، باید بگوییم که ما از چگونگی خلقت حوا از آدم اطلاعی نداریم و فقط طبق آیه مورد بحث می دانیم که حوا نیز از آدم آفریده شده است و نسل بشر به یک نفر می رسد که نام او آدم است.
موضوع دیگری که در اینجا قابل بررسی و تأمل است این است که از این آیه فهمیده می شود که نسل بشر از آدم و همسر او ازدیاد پیدا کرده و مردان و زنان بسیاری در روی زمین پراکنده شده اند. در اینجا این سؤال پیش می آید که فرزندان بلافصل آدم چگونه و با چه کسانی ازدواج کردند؟ و نسلهای بعدی چگونه به وجود آمدند؟ از این آیه فهمیده می شود که دختران و پسران آدم و حوا با یکدیگر ازدواج کرده اند و ازدواج خواهر و برادر یک حکم تشریعی و قراردادی است و این حکم در آن زمان نیامده بود و بعدها که نسل آدم تکثیر شد و نیازی به ازدواج خواهر و برادر نبود، این حکم از سوی خدا آمد و این هیچ گونه استبعادی ندارد.
ص: 1244
زیرا طبق نص صریح قرآن بعضی از ازدواجهای حرام، قبلا حرام نبوده و در شریعت اسلام حرام شده است مانند جمع کردن میان دو خواهر که در شریعتهای قبلی جایز بود و یک مرد می توانست همزمان با دو خواهر ازدواج کند ولی در شرع اسلام این امر ممنوع شد و ازدواج با خواهر همسر حرام اعلام شد. این نشان می دهد که حرام بودن ازدواج با بعضی از زنها یک مسأله قراردادی است و ممکن است بعضی از زنها در زمانی حلال باشند و در زمانی طبق مصلحت جدیدی که پیش می آید حرام باشند. بنابراین نباید در ازدواج فرزندان آدم با یکدیگر استبعاد کرد. چون ظاهر این آیه همین موضوع را می رساند.
البته در بعضی از روایات آمده که فرزندان بلافصل آدم با حوری یا جنی ازدواج کردند و در بعضی از روایات آمده که حوا همیشه دوقلو می زایید که یکی از آنها پسر و دیگری دختر بود. پسر هر شکم با دختر شکم دیگر ازدواج می کرد و شاید هم فرزندان آدم با بازماندگان انسانهای پیشین ازدواج کردند چون طبق یک نظریه، آدم نخستین انسان در روی زمین نبود بلکه پیش از او هم انواع مشابهی از انسانها در روی زمین زندگی می کردند که به تدریج نسل آنها قطع شد و خدا آدم را از خاک آفرید.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 280-282
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 ص 111، جلد 4 ص 198
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 4 ص 229- 239، جلد 16 ص 399
ص: 1245
ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی- پاسخ به پرسش های مذهبی- صفحه 454
کلی__د واژه ه__ا
حضرت آدم (ع) نسل انسان ازدواج باورها در قرآن شبهه جهان بینی اسلامی
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را ذکر نموده اند که بر اساس قرآن عمر انسان (از نسل آدم (ع) تا حال) چند سال است، و آیا انسان های کنونی از نسل حضرت آدم (ع) هستند؟ اگر اولین مخلوق روی زمین حضرت آدم بوده پس چرا انسانها با رنگها و زبانهای مختلف وجود دارد و اگر گروهی خلق شدند چرا در قرآن حضرت آدم را کنار ابراهیم، موسی می آورد؟ دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح 'ژئولوژی' معتقدند که عمر نوع بشری بیش از ملیونها سال است، و بر این گفتار خود ادله ای از فسیل هایی که آثاری از انسانها در آنها هست، و نیز ادله ای از اسکلت سنگ شده خود انسانهای قدیمی آورده اند، که عمر هر یک از آنها به طوری که روی معیارهای علمی خود تخمین زده اند بیش از پانصد هزار سال است. آنها اعتقاد دارند که این فسیل ها، بدن سنگ شده اجداد همین انسانهای امروز است.
آنها می گویند اختلاف رنگ پوست بدن انسانها که عمده آن سفیدی در نقاط معتدله از آسیا و اروپا و سیاهی در ساکنان آفریقای جنوبی، و زردی در ساکنان چین و ژاپن، و سرخی در هنود آمریکائیان می باشد حکم می کند به اینکه هر یک از این نسل ها به مبدئی منتهی شود که غیر از مبدأ آن دیگری است، چون اختلاف رنگها از اختلاف طبیعت خونها ناشی می شود، و بنابراین مبدأ مجموع افراد بشر نمی تواند کمتر از چهار نوع زن و شوهر باشد چرا که چهار نوع رنگ بیشتر وجود ندارد (و از یک نوع زن و شوهر چهار نوع انسان منشعب نمی شود، پس فرضیه آدم و حوا قابل قبول نیست) و چه بسا بر نظریه خود استدلال نیز کرده باشند به اینکه همه می دانیم قاره آمریکا در قرون اخیر کشف شد، (که کریستف کلمب فرانسوی آن را کشف کرد)، و وقتی کشف کرد سرخ پوستان را در آنجا دید، با اینکه همه می دانیم سرخ پوستان هیچ ارتباط و اتصالی با سایر سکنه دنیا نداشتند و نمی شود احتمال داد که ساکنان نیم کره شرقی دنیا با فاصله بسیار زیادی که با آنان داشتند ریشه و منشأ واحدی داشته باشند و همه به یک پدر و یک مادر منتهی شوند.
ص: 1246
به همین جهت بعضی از آنها گفته اند نسل حاضر بشر منتهی می شود به چند تن انسان، که هر یک دارای رنگ مخصوصی بوده اند، یکی سرخ پوست، دیگری زرد پوست، سومی سفیدپوست، چهارمی سیاه پوست، و چهار نژاد فعلی بشر منتهی می شود به چهار زن و شوهر، و یا آنکه بعضی از این نژادها قدیمی، و بعضی دیگر بعدها پیدا شده اند، مانند نژاد سرخ و زرد، که در آمریکا و استرالیا پدید آمده اند.
عناصر منطقی شبهه 1- مسلمانان معتقدند که نسل همه بشر منتهی به حضرت آدم (ع) و همسرش می شود.
2- در حالی که طبق تحقیقات دانشمندان ژئولوژی وجود فسیل هایی از انسان های گذشته و وجود اختلاف رنگها در بین انسان ها نمی تواند با این اعتقاد مسلمان ها سازگاری داشته باشد.
3- بنابراین نسل انسان های امروزی تنها به حضرت آدم منتهی نمی شود.
پاسخ شبهه آدم هم اسم جنس است و هم اسم ذات. در حالت اسم جنسی به معنای انسان و بشر استعمال می شود و در معنای اسم ذاتی به شخصیت تاریخی حضرت آدم (ع) پدر بشر امروزی و اولین پیامبر الهی اطلاق می شود. در قرآن کریم 15 بار نام آدم تکرار شده است که یکبار به صورت «بنی آدم» (مائده/ 27) به معنای دو فرزند آدم، هابیل و قابیل و 6 بار به صورت «بنی آدم» فرزندان آدم و یک بار هم به صورت «ذریه آدم» نسل آدم، و مابقی به تنهایی آمده است و در تمام موارد هم به عنوان اسم ذات آمده است. پس در قرآن در تمام موارد آدم به صورت اسم ذات (یا به تعبیر شما اسم خاص) آمده است که اشاره به شخص حضرت آدم (ع) دارد.
ص: 1247
اما در مورد نژادهای مختلف بشر، مانند: سفید و سرخ و سیاه و زرد، دو نظریه وجود دارد:
الف - کلیه این نژادها از یک ریشه بوده اند، ولی در پی جدا شدن از یکدیگر و مهاجرت به سرزمین های مختلف و ازدواج های داخلی، یک دسته صفات ژنتیکی به عنوان صفات برتر و فائق در آن مجموعه ها به وجود آمده است و ژن های دیگر در آن مناطق امکان بقا و رشد پیدا نکرده اند.
ب - نسل آدم ابوالبشر (ع) با باقی مانده نسل انسان های قبلی (که بر روی زمین ساکن بوده اند) مخلوط شده و تفاوت افراد بشر به همین جهت است. هر دو نظریه در حال حاضر طرفدارانی دارد و دلیل هایی نیز هر کدام از قرآن و روایات بر مدعای خود ذکر می کنند. اگر چه با توجه به ظاهر آیات قرآن; نظریه دوم، کمتر قابل دفاع است و ظاهرا بشر امروزی (به طور کامل) از نسل حضرت آدم (ع) می باشد. زیرا قرآن در سوره نساء آیه اول می فرماید: «یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ ای مردم (حق) پروردگار خود را رعایت کنید، کسی که شما را از یک نفس (حضرت آدم) خلق کرد و از او همسرش (حوا) را آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را (در سراسر زمین) منتشر کرد.»
آیه خطاب به «الناس» یعنی; تمام مردم زمان نزول وحی و پس از آن تا قیامت است. همچنین در آیه 13 سوره مبارکه احزاب می فرماید: «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا؛ ای مردم (باز خطاب به تمام مردم جهان است) ما شما را از مرد و زن (آدم و حوا) آفریدیم و شما را خلق ها و قبیله هایی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.» با وجود این شواهد هنوز در این مورد نمی توان حکم قطعی صادر کرد.
ص: 1248
دیدگاه قرآن درباره تاریخ بشر درباره آغاز تاریخ بشر از قرآن کریم و آیات آن چنین برداشت می شود که خداوند متعال ابتداء حضرت آدم (ع) را، که پدر بشر کنونی به حساب می آید، از گل آفرید و سپس برای او همسری به نام حوا از جنس خودش خلق نمود؛ قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «ای مردم! از مخالفت پروردگارتان بپرهیزید، همان کسی که همه شما از یک انسان (یعنی آدم) آفرید، و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد، و از آن دو، مردان و زنان فراوانی را (بر روی زمین) پراکنده ساخت.» (نساء/ 1)
طبق این آیه، دلیل اینکه انسان باید از خدا پروا کند و رضایت و خوشنودی او را بجوید، این است که خدا پرورش دهنده انسانهاست و هموست که انسانها را از نسل یک نفر به وجود آورده که منظور حضرت آدم است و همسر او حوا را هم از او آفرید و از این دو نفر مردان و زنان بسیاری پدید آورد.
کیفیت خلقت نوع بشر و تکثیر ذریه آدم و پدید آمدن انسانها از پدران و مادران بهترین وضعیت و حالت در ایجاد نوع بشر است خداوند با قرار دادن غریزه جنسی در نهاد آدمی و شدت علاقه ای که به او نسبت به جنس مخالف داده، کاری کرده است که به طور طبیعی و بدون احتیاج به امر تشریعی نسل بشر در روی زمین باقی مانده است هر چند که امر تشریعی به ازدواج نیز به صورت استحبابی وجود دارد ولی غریزه جنسی آنچنان نیرومند است که خود به خود و حتی در میان اقوام وحشی نیز تولید مثل و تکثیر نسل وجود دارد. بنابراین، خداوند با پدیدآوردن انسانها با این کیفیت مخصوص بالاترین حق را بر گردن انسانها دارد و آن حق حیات است و به همین جهت لازم است که انسان از خدا پروا کند و تقوا داشته باشد و خوشنودی او را در کارهای خود در نظر بگیرد.
ص: 1249
پس تاریخ بشر کنونی با خلقت حضرت آدم و همسرش رقم خورد و از آن دو انسان بزرگ نسل های بعدی بشر به تدریج به وجود آمدند و خداوند متعال بر اساس سنت هدایت در راستای تعلیم و تربیت و سوق بشر به طرف کمال، پیامبران فراوانی را مبعوث کرد، که هر کدام با دعوت انسان به پرستش خدای یگانه، ارزش های و راه های کمال را برای بشر ترسیم کردند و قرآن کریم با تذکر و یادآوری سرگذشت برخی از پیامبران الهی و امت های آن ها، گوشه هایی از تاریخ پرفراز و فرود بشریت را ترسیم نموده است و سرانجام با بعثت پیامبر اکرم (ص) آخرین پیامبر خود را با دین و آیینی کامل، جامع و جهانی به همراه قرآن کریم برای هدایت و تربیت بشر به مردم معرفی کرد و همگان را به پیروی از این پیامبر خاتم و عمل به آیات قرآن و فرمان های آن بزرگوار موظف و مکلف نمود، قرآن کریم می فرماید: «به خدا سوگند به سوی امت های پیش از تو پیامبرانی فرستادیم...، قرآن را بر تو نازل نکردیم، مگر برای این که آن چه را در آن اختلاف دارند، برای آنها روشن کنی و این (قرآن) مایه هدایت و رحمت است برای قومی که ایمان می آورند.» (نحل/ 63- 64)
به هر حال با توجه به متن قرآن و ظواهر آیات، شکی وجود ندارد که از دیدگاه قرآن نسل کنونی بشر به یک فرد به نام آدم می رسد که خدا او را از خاک آفرید و از روح خود بر او دمید و او نخستین انسان روی زمین است که بدون پدر و مادر آفریده شده. تکامل نوع انسان از انواع دیگر حیوانات مانند میمون، مورد قبول متن قرآن و ظواهر آیات نیست و البته می دانیم که این نظریه از سوی بعضی از دانشمندان علوم طبیعی نیز رد شده و فسیلها و اسنادی یافته اند که مخالف با این فرضیه است.
ص: 1250
دیدگاه علامه طباطبایی علامه ذیل آیه 1 سوره نساء «یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء و اتقوا الله الذی تسائلون به و الأرحام إن الله کان علیکم رقیبا؛ ای مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقی بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت و بترسید از آن خدایی که به نام او از یکدیگر مسئلت و درخواست می کنید (خدا را در نظر آرید) و درباره ارحام کوتاهی مکنید که همانا خدا مراقب اعمال شما است.» (نساء/ 1) می فرماید: «از ظاهر سیاق برمی آید که مراد از 'نفس واحدة' آدم (ع) و مراد از 'زوجها' حوا باشد که پدر و مادر نسل انسان است که ما نیز از آن نسل می باشیم و به طوری که از ظاهر قرآن کریم بر می آید همه افراد نوع انسان به این دو تن منتهی می شوند.»
هم چنان که از آیات زیر همین معنا بر می آید که «خلقکم من نفس واحدة، ثم جعل منها زوجها؛ همه شما را از یک نفس خلق کرد، نفسی که پس از خلقتش همسرش از او خلق شد.» (زمر/ 6) «یا بنی آدم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة؛ ای فرزندان آدم زنهار که شیطان شما را نفریبد هم چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد.» (اعراف/ 27) و آیه زیر که حکایت گفتار ابلیس است: «لئن أخرتن إلی یوم القیامة لأحتنکن ذریته إلا قلیلا؛ اگر مرگ مرا تا روز قیامت تأخیر بیندازی، نسل آدم را جز افرادی انگشت شمار گمراه خواهم کرد.» (اسرا/ 62)
ص: 1251
علامه می فرماید: «از آیه شریفه 'و بث منهما رجالا کثیرا و نساء' برمی آید که نسل موجود از انسان، تنها منتهی به آدم و همسرش می شود و جز این دو نفر، هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است، (نه حوری بهشتی، و نه فردی از افراد جن و نه غیر آن دو)، وگرنه می فرمود: 'و بث منهما و من غیرهما'. با پذیرفتن این معنا این مطلب به عنوان نتیجه بر آن متفرع می شود که کل بشر از آدم و حوا نشأت گرفته اند.»
من_اب_ع
محمدتقی مصباح یزدی- جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن- صفحه 425 _ 454
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 ص 383؛ جلد 7 ص 400؛ جلد 4 ص 224- 227
کلی__د واژه ه__ا
انسان نسل حضرت آدم (ع) شبهه عمر نژاد باورها در قرآن علوم طبیعی
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی و عقلی شبهه ای را در مورد خلقت انسان اولیه ذکر نموده اند که از نظر اسلام و ادیان الهی، انسان ها فرزندان آدم و حوا بر روی زمین هستند؛ حال آن که از نظر علمی و با بررسی هایی که شده، معلوم گردیده که انسان هایی به نام کرومانیون و نئاندرتال وجود داشته اند که نمی توانسته اند صحبت کنند و خمیده حرکت می کرده اند؛ به این تناقض چگونه می توان پاسخ گفت؟ آنها مطرح می کنند که اگر انسانهای عصر حجر از نسل آدم (ع) هستند، چرا از جد خود درک کمتری داشته اند؟! چون آدم (ع) با خدا حرف می زد ولی انسانهای بعد از ایشان نیمه وحشی! بودند و زبان و خط نداشته اند و نیز اگر قبل از حضرت آدم، آدمیانی دیگری هم هست شده بودند، و اگر انسانهای قبل از آدم هم آفریده شده بودند چرا ما از قرآن و احادیث به طور واضح چیزی در این باره نشنیده ایم، و اگر که هست نشده، ملائک از کجا با اعمال انسان آشنا بودند که به خداوند در مورد آفرینش انسان اعتراض داشتند؟ و چگونه ملائکه گفتند انسان موجود خون ریزی است؟
ص: 1252
آنها به دلایل نقلی متوسل شده و می فرمایند خداوند در آیه 30 سوره بقره می فرماید: «و إذ قال ربک للملئکة إنی جاعل فی الارض خلیفة قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم ما لا تعلمون؛ و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من می خواهم در زمین جانشینی بیافرینم گفتند: در آنجا مخلوقی پدید می آوری که تباهی کنند و خونها بریزند؟ با اینکه ما تو را به پاکی می ستائیم و تقدیس می گوئیم؟ گفت من چیزها می دانم که شما نمی دانید.» (بقره/ 30)
همچنین می گویند در روایات نیز اشاره شده که انسانهایی قبل از حضرت آدم وجود داشته اند. در روایات مطرح شده است که امام باقر (ع) به جابر بن یزید می گوید: «گویا تو گمان می کنی که خداوند فقط این عالم را آفرید و بس و همچنین گمان می کنی که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است؛ آری به خدا قسم! خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفرید و تو در آخر این عالمها و آدمها هستی.» در آخر آنها بر اساس دلایل عقلی و نقلی نتیجه می گیرند که انسان هایی قبل از حضرت آدم بوده اند.
عناصر منطقی شبهه 1- طبق اعتقاد مسلمانان انسان هایی قبل از حضرت آدم (ع) وجود نداشته اند.
2- ولی طبق آیات و روایات انسان هایی قبل از حضرت آدم (ع) وجود داشته اند.
3- بنابراین آدم هایی قبل از حضرت آدم (ع) وجود داشته اند.
پاسخ شبهه در مورد اینکه قبل از حضرت آدم انسانهایی بوده یا نه؟ بحث و مجادله است و ظاهرا گروهی که هم دارای تمدن بوده اند و هم به شکل آدم قبل از حضرت آدم موجود بوده اند که اصطلاحا به آنان انسانهای نئاندرتال می گویند البته این هم ممکن است که نسل حضرت آدم روزی از تمدن و مظاهر آن مثلا خواندن و نوشتن و... محروم بوده است ولی هرگز از آن خمیر مایه اصلی که فطرت پاک و عقل کاوشگر باشد (دل و عقل) محروم نبوده است. بلی تحصیل تمدن برای بشر سالیان و قرون متمادی طول کشیده است اما اینکه ممکن است بر اثر حوادث بعضی از نسلهای بشر به مناطقی گسیل شده باشند و در سختی و دوری از وسایل ابتدایی زندگی گرفتار آمده باشند برای ما چندان معلوم نیست. به هر تقدیر تاریخ غیر مکتوب بشر و نسل حضرت آدم چندان روشن و واضح نیست و نمی توان به راحتی و درستی در این مورد سخن گفت.
ص: 1253
در خصوص خلقت آدم دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است از جمله:
1. پیش از حضرت آدم، هیچ موجودی از آدم یا شبیه آدم وجود نداشته و حضرت آدم یک دفعه و به طور مستقل خلق شده است.
2. پیش از حضرت آدم موجوداتی شبیه آدم و جن بوده اند و سپس یا از بین رفته اند و یا هنوز هم وجود دارند.
3. پیش از حضرت آدم، آدم وجود داشته ولی تکامل نایافته بود و به هر دلیل از میان رفته و منقرض شده اند و آنگاه حضرت آدم بدون ارتباط با آدم های گذشته به طور کامل مستقل آفریده شده اند.
4. پیش از حضرت آدم، آدم وجود داشته و تکامل نایافته بود، اما از میان نرفتند بلکه در بستر تکامل خود به مرحله انسانیت رسیده و حضرت آدم نخستین انسان و نخستین پیامبر از نسل همه آدم ها بوده و یک باره خلق نشده است.
از مجموع آیات قرآنی و روایات این نکته به دست می آید که سرسلسله افراد انسانی موجودی به نام حضرت آدم (ع) بوده است و افراد نسل او بر اثر نطفه هایی که در رحم مادرانشان انعقاد پیدا می کنند، ایجاد می شوند اما این که خود آدم چگونه پیدا شده از جمع آیات به این نتیجه می رسیم که او از خاک آفریده شده است و پس از طی مراتبی چون گل چسبنده و چکیده ای از گل و تبدیل آن به گل خشکیده و تکمیل اندام شایستگی دمیده شدن روح را پیدا کرده و به صورت موجودی کامل در آمده است. بنابراین اگر هم شواهدی دال بر وجود موجوداتی شبیه به انسان در سال های بسیار دور پیدا شده است، منافاتی با این مسئله ندارد که انسان های فعلی از نسل آدم و حوا می باشند و آدم و حوا از نسل انسان ها یا شبه انسان های گذشته نمی باشند و در علم امروز هم چنین چیزی اثبات نشده است و تنها در حد یک فرضیه آن هم در نزد بعضی از زیست شناسان مطرح می باشد.
ص: 1254
از سوی دیگر وقتی مجموع آیاتی را که در خصوص ارزش و مقام انسان نازل گشته بررسی می نماییم، به این حقیقت واقف می شویم که قرآن کریم انسان را یک نوع مجزا از حیوان مطرح می کند به عنوان موجودی که اختلاف ذاتی و ماهوی با موجودات دیگر دارد در حالی که در نظریه چهارم پیش گفته مسأله اختلاف ذاتی و ماهوی میان انسان وحیوان مطرح نیست بلکه انسان هم حیوانی است که نظام فیزیولوژی پیچیده تری دارد نه این که نوعی مجزا از حیوان باشد. (روم/ 20؛ آل عمران/ 59؛ سجده/ 7 و 8؛ مؤمنون/ 12؛ صافات/ 11؛ حجر/ 26 - 29 و...)
با جمع بندی آیات فوق و روایات مطرح شده در خصوص وجود انسان هایی قبل از حضرت آدم می توان به نظریه سوم اذعان نمود، بدین بیان که پیش از حضرت آدم (ع) انسان های تکامل نایافته ای بوده اند که از بینش و آگاهی حضرت آدم (ع) و نسل او برخوردار نبودند این آدمیان در قالب و صورت حیوانی نبوده اند و نیز تنها زندگی غریزی بر آنها حاکم نبوده است ولی به شکل انسان کنونی که دارای زندگی توأم با آگاهی و مسؤولیت باشند نیز نبوده اند، نسل این انسان ها به دلایلی که فعلا بر ما مجهول است منقرض شده اند و آنگاه خداوند متعال حضرت آدم (ع) را به صورت کاملا مستقل و مجزا با اوصاف و ویژگی های منحصر و مختص به خود از گل آفرید؛ انسانی که دارای آگاهی، بینش، تعقل چشمگیر و.. بود و انسانی که گل سرسبد جهان هستی و نمایانگر اوصاف الهی است.
ص: 1255
پاسخ استدلال به آیه 30 سوره بقره در سوره مبارکه بقره آیه 30 آمده است: «هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفه ای قرار می دهم فرشتگان گفتند آیا کسی را خلیفه قرار می دهید که خون ریز و فاسد است در حالی که ما تسبیح کننده و تقدیس کننده هستیم و خداوند فرمود من چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.» اینجا سئوال هست که فرشتگان قبل از خلقت آدم از کجا دانستند که آدم و انسان خون ریز و فاسد است. بعضی گفته اند که از کلمه ”الارض“ متوجه شدند که محدود است و خلیفه الله نامحدود پس تنازع و درگیری و خونریزی خواهد داشت و بعضی گویند موجوداتی که شبیه انسان بودند ولی خلیفه الله نبودند قبل از خلقت حضرت آدم وجود داشته اند و امروز در علوم زیست شناسی به این نوع انسانها انسانهای نئاندرتال و به انسانهایی از نسل حضرت آدم انسانهای هابلیسم می گویند که شاخصه هابلیست ها آن است که مثلا به خاک سپرده شده اند. این که فرشتگان از کجا متوجه شدند که آدمی، موجودی خون ریز و فاسد است، دست کم دو نظر وجود دارد:
الف: فرشتگان از کلمه (فی الارض و خلیفه الهی) در (انی جاعل فی الارض خلیفة) متوجه شدند که اگر موجودی خلیفه الهی باشد خواست های نامحدود و متعالی دارد، و از سویی دیگر زمین محدود و ناچیز است و لا محاله تعارض و درگیری و فساد پدید خواهد آمد. فرشتگان به خاطر سابقه ذهنی که از «موجودات زمینی» داشتند مسئله خونریزی و فساد و نابودی را مطرح کردند. زیرا اقتضای زندگی در زمین همراه با کمبود و تزاحم است.
ص: 1256
ب: قبل از وجود حضرت آدم (ع) موجوداتی مانند انسان بودند. که اگر چه خلیفه الله نبودند ولی دیگر صفات انسان را دارا بودند و فرشتگان از نحوه زندگی و حیات آنان پی برده بودند که انسان خون ریز و فاسد است. برخی از صاحب نظران از این آیه دلیلی بر وجود آدم هایی قبل از حضرت آدم (ع) استفاده کرده اند البته با این ویژگی که استعداد مقام خلافت الهی را نداشته اند به همین جهت جنبه فساد و خونریزی آنان بیشتر نمایان بود و فرشتگان به خاطر همان سابقه ذهنی اعتراض کردند اما خداوند با اشاره به مقام خلافت الهی آدم ابوالبشر و انسان های کامل از این نسل، فرشتگان را متوجه اشتباه آنان کرد که این نوع از آدم ها تفاوت اساسی با موجودات زمینی گذشته دارند.
از این رو اگر چه احتمال انقراض آدم هایی بدون استعداد مقام خلافت الهی وجود دارد اما نظریه اول که اعتراض فرشتگان با توجه به ویژگی موجودات زمینی بوده قابل توجه است. به ویژه در آیه شریفه نخست سخن از آدم به میان نیامده تنها سخن از آفرینش موجودی در روی زمین مطرح شده که فرشتگان تنها به این جنبه آن توجه داشتند و به مقام خلافت او ناآگاه بودند. ما یک سری اخبار و روایات داریم که این معنای دوم را هم تأیید می کند [اگر چه این دو نظر با هم قابل جمع هستند] و از لحاظ علمی زیست شناسان به کالبدهایی از انسان ها دست یافته اند که مربوط به میلیون ها سال پیش است (انسان های نئاندرتال) که با نسل امروزی (انسانهای هابیلی) در جمجمه و دیگر اعضای بدن اندکی تفاوت دارند. شاخصه کالبدهای انسان های هابیلی و نسل کنونی آن است که معمولا به خاک سپرده شده اند بر عکس انسان های نئاندرتال. این در حالی است که عمر نسل کنونی حداکثر به 6 الی 7 هزار سال بیشتر نمی رسد.
ص: 1257
این که قرآن کریم از آن موجودات نامی به میان نیاورده است، لابد نیازی به این کار نبوده است و قرار نیست که قرآن کریم تمام جزئیات را تبیین کند. تبیین جزئیات تا حدودی به عهده روایات و اخبار از پیامبر (ص) و اهل البیت (ع) می باشد. چنان چه قرآن کریم جزئیات نماز و شرایط آن و رکعات آن را مشخص نکرده است و این روایات است که این مهم را به عهده گرفته است.
بررسی این موضوع از دیدگاه روایات در خصوص وجود انسان هایی قبل از انسان فعلی از نسل حضرت آدم (ع) به صورت های گوناگون در روایات مطرح شده است. مثلا امام باقر (ع) به جابر بن یزید می گوید: «گویا تو گمان می کنی که خداوند فقط این عالم را آفرید و بس و همچنین گمان می کنی که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است؟ آری به خدا قسم خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم آفرید و تو در آخر این عالم ها و آدم ها هستی.» (خصال، ج 2، ص 450 و نیز بحارالانوار، ج 63، ص 82 - 83) و طبق روایاتی، پیش از آفرینش این آدم و نسل حاضر آدمها و نسلهایی از همین نوع بر این زمین می زیسته اند. در اکتشافات قرون اخیر فسیلهایی از نوع بشر پیدا شده که میلیونها سال قبل؛ بر روی این زمین می زیسته اند، در صورتی که حداکثر عمر این نسل؛ طبق ادله ی معتبر؛ بین هفت و هشت هزار سال است، نتیجه اینکه این روایات که در بحار ج 25 ص 25 و ج 8 ص 374، توحید صدوق ص 277 و خصال صدوق ص 652 و دیگر کتب روایی نقل شده است، ظاهرا اشاره به همین مطلبی دارد که کشفیات علمی امروز بدان پی برده اند.
ص: 1258
برخی از اندیشمندان اسلامی بر اساس این روایات معتقدند که آدم (ع) نخستین انسانی نبوده که گام بر روی کره خاکی نهاده است، بلکه قبل از او انسان های دیگری بوده اند که به دلایل نامعلومی نسلشان منقرض گشته است.
دیدگاه علامه طباطبایی مرحوم علامه طباطبایی (ره) در ذیل آیه 1 سوره نساء «یا أیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ ای مردم بترسید از پروردگار خود، آن خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقی بسیار در اطراف عالم از مرد و زن برانگیخت.» (نساء/ 1) می فرماید: «از ظاهر سیاق برمی آید که مراد از «نفس واحده»، آدم و مراد از «زوجها» حوا است که پدر و مادر نسل انسانند و ما نیز از آن نسل هستیم و به طوری که از ظاهر قرآن کریم برمی آید، همه افراد نوع انسان به این دو تن منتهی می شوند. از آیه شریفه برمی آید که نسل موجود از انسان، تنها به آدم و همسرش منتهی می شود و جز این دو نفر، هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است.»
در تاریخ یهود آمده است که عمر نوع بشر از روزی که در زمین خلق شده تا کنون، بیش از حدود هفت هزار سال نیست که اعتبار عقلی هم با این تاریخ مساعد است؛ پس اعتبار عقلی هم همان را می گوید که تاریخ گفته است. لیکن دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح «ژئولوژی» معتقدند که عمر نوع بشر بیش از میلیون ها سال است و بر این گفتار خود، از فسیل آثاری از انسان ها و نیز ادله ای از اسکلت سنگ شده خود انسان های قدیمی آورده اند، که عمر هر یک از آنها معیارهای علمی خودشان بیش از پانصد هزار سال است. این اعتقاد ایشان است؛ اما ادله ای که آورده اند قانع کننده نیست. دلیلی نیست که بتواند اثبات کند این فسیل ها، بدن سنگ شده اجداد همین انسان های امروزی است و دلیلی نیست که بتواند این احتمال را رد کند که این اسکلت های سنگ شده مربوط به یکی از ادواری است که انسان هایی در زمین زندگی می کرده اند، چون ممکن است چنین بوده باشد و دوره ما انسان ها متصل به دوره فسیل های نامبرده نباشد، بلکه انسان هایی قبل از آفرینش آدم ابوالبشر در زمین زندگی می کرده اند و سپس منقرض شده باشند و این پیدایش انسانها و انقراضشان تکرار شده باشد تا پس از چند دوره، نوبت به نسل حاضر رسیده باشد.
ص: 1259
قرآن کریم به طور آشکار، کیفیت پیدایش انسان در زمین را بیان نکرده که آیا ظهور این نوع موجود (انسان) در زمین، منحصر در همین دوره فصلی است که ما در آن قرار داریم و یا دوره های متعددی داشته و دوره ما انسان های فعلی آخرین ادوار آن است؟ ممکن است از بعضی آیات شریف قرآن استشمام کرد که قبل از آفرینش حضرت آدم، ابوالبشر و نسل او، انسان هایی دیگر در زمین زندگی می کرده اند؛ مانند آیه شریف «و اذ قال ربک للملئکة انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؛ و زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می خواهم در زمین جانشینی بگذارم، گفتند [باز] در زمین کسانی می گذاری که در آن فساد کنند و خون ها بریزند.» (بقره/ 30) که از آن برمی آید، قبل از آفرینش بنی نوع آدم، دوره دیگری بر انسانیت گذشته است. در بعضی از روایات وارده از ائمه (ع) مطالبی آمده که سابقه ادوار بسیاری از بشر را قبل از دوره حاضر اثبات می کند.
در کتاب توحید، ج 1، ص 277 از امام صادق (ع) روایتی آورده که در ضمن آن به راوی فرموده: «شاید شما گمان می کنید که خدای عز و جل غیر از شما هیچ بشر دیگری را نیافریده است. نه، چنین نیست؛ بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آنها هستید.»
مرحوم صدوق در کتاب خصال، ج 2، ص 652، ح 54 از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: «خدای عز و جل از روزی که زمین را آفریده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض کرده است) که هیچ یک از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خدای تعالی همه آنها را از پوسته روی زمین آفرید و نسلی را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و برای هر یک، عالمی بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت.»
ص: 1260
اما درباره تکلیف اعمال انسانها اولیه باید دانست پاداش و عذاب در پی اختیار است و در صورتی که اختیار او به حدی باشد که به خواسته خود نیکی یا ستمی را روا بدارد از پاداش یاعذاب به دور نخواهد بود لذا حتی درباره حیوانات حداقل برخی از حیوانات حشر در قیامت مطرح می باشد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیرالمیزان- جلد 4 ص 221 -231 و 224 - 225، جلد 16 ص 384 - 388
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 4 صفحه 94
سید علی اکبر قریشی- قاموس قرآن- جلد 1 و 2 صفحه 49 - 50
علامه محمدتقی مصباح یزدی- مبانی انسان شناسی در قرآن- صفحه 73 - 81
مقاله انسان های قبل از آدم- مجله پرسمان- تیر 1383- شماره 22
کلی__د واژه ه__ا
نسل انسان تاریخ خلقت حضرت آدم (ع) باورها در قرآن شبهه
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد داستان حضرت آدم (ع) نقل کرده اند که خداوند در قرآن می فرماید: «و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس؛ و چون گفتیم فرشتگان را که سجده کنید بر آدم (ع) همه سجده کردند مگر شیطان.» (بقره/ 34) می گویند در این آیه، آیا این سجده واقعا برای خدا بود یا حضرت آدم (ع)؟ آیا با استناد به این آیه می توان جواز سجده بر غیر خدا را ثابت کرد؟ هدف از سجده ملائکه برای حضرت آدم چه بود و چه کسی در این سجده مسجود واقع شد; حضرت آدم، انسان کامل، تمام انسان ها، یا مقام انسانیت؟ آنها بیان می کنند که خداوند به فرشتگان و شیطان فرمان سجده داد و همگان در برابر 'خلیفة الله' سجده کردند. این فرمان را فرشتگان امتثال کردند ولی شیطان در برابر آن تمرد کرد.
ص: 1261
بر فرض که به خاطر فایده و نفعی ملائکه تکلیف به معرفت و اطاعت خدا باشد تکلیف کردن آن به اینکه بر آدم سجده کند چرا؟ آنها هم چنین بیان می کنند که ابلیس از سجده بر آدم (ع) سر باز زد، خدای تعالی خطاب به شیطان فرمود: «آنگاه که به تو فرمان دادم چه چیزی تو را از سجده بر آدم (ع) باز داشت؟» شیطان در پاسخ گفت: «من از او برترم؛ زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدی.» (اعراف/ 12) این پاسخ در واقع شبهه ای از سوی شیطان است که در توضیح آن پنج وجه ذکر شده است. اصل شبهه این است که شیطان از آتش و آدم از خاک آفریده شده و چون آتش بر خاک برتری دارد، سجده شیطان که برتر است بر آدم نامعقول است. حال در توجیه این که چرا آتش بر خاک برتری دارد پنج وجه ذکر شده است:
1. آتش، نور دهنده، آسمانی، بی جرم، سبک، داغ، خشک و هم جوار با جوهر های آسمانی است در حالی که خاک، تاریک، زمینی، جرم دار، سنگین، سرد، خشک و دور از جوهرهای آسمانی است.
2. آتش تأثیر گذار و نفوذ کننده است در حالی که خاک تنها اثر پذیر و نفوذ پذیر است، و روشن است که تأثیر و نفوذ شریفتر از پذیرش آن است.
3. آتش هماهنگ با گرمای غریزی است که ماده زندگی انسان است در حالی که خاک با یبوست و سردیش، مناسب با مرگ است و زندگی شریف تر از مرگ است.
4. رشد گیاه به حرارت آن بستگی دارد که با آتش همساز است در حالی که برودت سبب توقف رشد گیاه است که با خاک همسان است و ناگفته پیداست که رشد بهتر از توقف است.
ص: 1262
5. بیشترین رشد گیاهان در بیشترین زمان حرارت است که مناسب با آتش است در حالی که با ازدیاد برودت، گیاه به پایین ترین رشد خود می رسد، که بی تردید حالت نخست بهتر است.
6. حتی در انسان نیز آنگاه که در سن جوانی است امور غریزی در اوج حرارت است که با آتش همگون است و زمان پیری، وقت سردی و یبوست است که مناسب با خاک است.
در آخر آنها می گویند از جمله «اسجدوا لادم ...» اجمالا استفاده می شود که سجده برای غیر خدا جائز است.
عناصر منطقی شبهه 1- طبق اعتقاد مسلمانان سجده بر غیر خدا شرک است.
2- درحالی که طبق آیه 34 سوره بقره ملائکه برای آدم سجده نمودند.
3- لذا طبق این آیه، سجده برای غیر خدا جائز است.
پاسخ شبهه این آیه سند زنده و گواه روشنی است، بر شرافت انسان و عظمت مقام او که پس از تکمیل خلقتش تمام فرشتگان مأمور می شوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند. علاوه بر آیه شریفه مذکور آیات دیگری مانند:
الف - «فسجدالملائکة کلهم اجمعون؛ همه فرشتگان سجده نمودند.» (حجر/ 30)
ب - «فسجدو الملائکة کلهم اجمعون* الا ابلیس استکبر؛ پس به فرمان خدا تمام فرشتگان بدون استثناء سجده کردند، مگر شیطان که غرور و تکبر ورزیده و از زمره کافران گردید.» (ص/ 73- 74)
ج - «ثم قلنا للمائکه اسجدوا لادم، فسجدوا الا ابلیس؛ سپس به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز شیطان.» (اعراف/ 11)
بر این نکته دلالت دارد که ملائکه تماما بر حضرت آدم (ع) سجده کردند به غیر از ابلیس که از طائفه جن بود نه از ملائکه. شک نیست که 'سجده' به معنی 'پرستش' برای خدا است، چرا که در جهان هیچ معبودی جز خدا نیست، و معنی توحید عبادت همین است که غیر از خدا را پرستش نکنیم. بنابراین جای تردید نخواهد بود که فرشتگان برای آدم 'سجده پرستش' نکردند، بلکه سجده برای خدا بود ولی به خاطر آفرینش چنین موجود شگرفی، و یا اینکه سجده برای آدم کردند اما سجده به معنی 'خضوع' نه پرستش. در کتاب 'عیون الاخبار' از امام علی بن موسی الرضا (ع) چنین می خوانیم: «کان سجودهم لله تعالی عبودیة، و لادم اکراما و طاعة، لکوننا فی صلبه؛ سجده فرشتگان پرستش خداوند از یک سو، و اکرام و احترام آدم از سوی دیگر بود، چرا که ما در صلب آدم بودیم.»
ص: 1263
زمان صدور دستور سجده بر آدم (ع) اگرچه در آغاز چنین به نظر می آید که مسئله سجده بعد از آزمایش فرشتگان و تعلیم اسماء به آدم (ع) بوده، ولی دقت در دیگر آیات نشان می دهد که سجده بلافاصله بعد از آفرینش انسان و تکامل خلقت او و قبل از آزمایش فرشتگان بوده است چنان که می فرماید: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدین؛ پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید.» (حجر/ 29) همین عبارت در آیه 72 سوره ص نیز ذکر شده به علاوه، اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخاری برای ملائکه محسوب نمی شد.
در اینکه هدف و انگیزه سجده ملائک برای آدم چه بوده است؟ چهار احتمال مطرح شده است:
الف) عبادت آدم: این احتمال مردود است; چون معبود قرار گرفتن غیر خداوند شرک محسوب می شود و محال است مقصود از سجده ی آدم عبادت او باشد; به علاوه، سجود به دنبال فرمان الهی صورت گرفت و واضح است که چنین سجده ای برای اطاعت امر خداوند بوده است، نه عبادت غیر.
ب) عبادت خداوند: در این احتمال، آدم به مثابه قبله و خداوند معبود و مسجود است. این احتمال نیز از سوی مفسران رد شده است. زیرا سیاق آیات با توجه به تکریم و تجلیل از مقام آدم، می رساند که هدف از این سجده فقط عبادت خداوند نبوده است.
ج) عبادت خداوند و توبیخ ملائکه: این احتمال موافق با مذاق عارفان است. ابن عربی، بر اساس نقل برخی از مفسران معاصر، این رأی را پذیرفته است; و وجه آن این است که ملائکه در این گفتگو به نحوی اظهار خودنمایی کردند و خداوند برای زدودن زنگار انانیت از قلبشان آنان را امر به سجده کرد. این احتمال را نمی توان پذیرفت; چون پرسش ملائکه نه از روی اعتراض، بلکه از روی استفهام بوده است، به دلیل پایان کلام تأدب آمیز آنان است که می گویند: «بار خدایا تو دانا و حکیمی».
ص: 1264
د) عبادت خداوند و تکریم آدم: بنابراین احتمال چهارم ثابت می شود که سجود ملائک به منظور اطاعت فرمان خداوند و تکریم آدم بوده است و سیاق آیات که در آن سخن از تکریم انسان رفته است نیز این معنا را می رساند.
علت تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم علامه طباطبایی می فرماید: «برخی شبهه ای وارد نموده اند که بر فرض که به خاطر فایده و نفعی ملائکه تکلیف به معرفت و اطاعت خدا باشد تکلیف کردن آن به اینکه بر آدم سجده کند چرا؟ جوابش بسیار روشن است، برای اینکه خدای تعالی اگر او را امر به سجده کرد برای این بود که یا با امتثال آن امر صفت عبودیتش تمام شود، و یا با تمرد از آن، صفت استکبارش تکمیل گردد، پس در هر صورت خداوند کار خود را که تکمیل بندگان است انجام داده و ابلیس هم وظیفه عبودیت خود را که استکمال است عملی کرده، الا اینکه ابلیس که می باید در جانب سعادت تکامل یابد، به اختیار خود در طرف شقاوت تکامل یافته است. علاوه بر اینکه تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم فایده دیگری هم داشت، و آن این بود که خداوند به همین وسیله خط مشی آدم و نسل او را تعیین فرمود، زیرا صراط مستقیمی که خداوند برای بنی نوع بشر مقدر کرده بود هرگز پیموده نمی شد مگر اینکه بیرون از ذات او کسانی باشند که او را به سوی صراط مستقیم هدایت کنند، و نیز دشمنانی باشند که او را به سوی انحراف ازصراط مستقیم دعوت نمایند و داستان تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم این غرض را تامین نموده، ملائکه در هدایت و شیطانها در ضلالت کمک کار آدمی شدند.»
ص: 1265
علامه می فرماید: «از جمله (اسجدوا لآدم) اجمالا استفاده می شود که سجده برای غیر خدا جائز است در صورتی که منظور از آن احترام و تکریم آن غیر خدا، و در عین حال خضوع و اطاعت امر خدا نیز بوده باشد، و نظیر این استفاده را از آیه: «و رفع أبویه علی العرش، و خروا له سجدا و قال یا أبت هذا تأویل رءیای من قبل قد جعلها ربی حقا؛ پدر و مادر خود را بر تخت سلطنت نشانید، و ایشان و برادران همگی به منظور تعظیم وی به سجده افتادند، یوسف به پدر گفت: پدرم این است تاویل آن رؤیایی که قبلا دیده بودم، پروردگارم آن رؤیا را محقق کرد.» (یوسف/ 100)، نیز می توان کرد و این خود اشکالی است که ممکن است به ذهن کسی خطور کند و خلاصه جواب این است که در تفسیر سوره فاتحه بیان می شود عبادت، عبارت از آن است که بنده، خود را در مقام عبودیت در آورد، و عملا بندگی و عبادت خود را اثبات هم بکند، و همواره بخواهد که در بندگی ثابت بماند.
بنابراین فعل عبادی باید فعلی باشد که صلاحیت برای اظهار مولویت مولی، و یا عبدیت عبد را داشته باشد، مانند سجده و رکوع کردن و یا جلو پای مولا بر خواستن، و یا دنبال سر او راه رفتن، و امثال آن، و هر چه این صلاحیت بیشتر باشد، عبادت بیشتر، و عبادیت متعین تر می شود، و از هر عملی در دلالت بر عزت مولویت، و ذلت عبودیت، روشن تر و واضح تر، دلالت سجده است، برای اینکه در سجده بنده به خاک می افتد، و روی خود را به خاک می گذارد.»
ص: 1266
سجده عبادت ذاتی نیست اینکه بعضی چه بسا گمان کرده اند که سجده عبادت ذاتی است، و به جز عبادت هیچ عنوانی دیگر بر آن منطبق نیست، صحیح نیست، و نباید بدان اعتناء کرد، برای اینکه چیزی که ذاتی شد، دیگر تخلف و اختلاف نمی پذیرد، و سجده اینطور نیست، زیرا ممکن است کسی همین عمل را بداعی دیگری غیر داعی تعظیم و عبادت بیاورد، مثلا بخواهد طرف را مسخره و استهزاء کند، و معلوم است که در این صورت با اینکه همه آن خصوصیاتی را که سجده عبادتی دارد واجد است، مع ذلک عبادت نیست، بله، این معنا قابل انکار نیست، که معنای عبادت در سجده از هر عمل دیگری واضح تر و روشن تر به چشم می خورد. خوب، وقتی معلوم شد که سجده عبادت ذاتی نیست، بلکه قصد عبادت لازم دارد، پس اگر در سجده ای مانعی تصور شود، ناگزیر از جهت نهی شرعی، و یا عقلی خواهد بود، و آنچه در شرع و یا عقل ممنوع است، این است که انسان با سجده خود برای غیر خدا، بخواهد برای آن غیر اثبات ربوبیت کند، و اما اگر منظورش از سجده صرف تحیت و یا احترام او باشد، بدون اینکه ربوبیت برای او قائل باشد، بلکه صرفا منظورش انجام یک نحو تعارف و تحیت باشد و بس، در این صورت نه دلیل شرعی بر حرمت چنین سجده ای هست، و نه عقلی.
چیزی که هست ذوق دینی، که مردم متدین آن را از انس ذهن به ظواهر دین کسب کرده اند، اقتضاء می کند که به طور کلی این عمل را به خدا اختصاص دهند، و برای غیر خدا هر چند از باب تعارف و تحیت باشد، به خاک نیفتند، این ذوق قابل انکار نیست، ولکن چنین هم نیست که هر عملی را که به منظور اظهار اخلاص درباره خدا می آوریم، آوردن آن عمل درباره غیر خدا ممنوع.
ص: 1267
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تسنیم- جلد 3 صفحه 274، 39 و 57
علامه محمدحسین طباطبایی- المیزان، ترجمه ی محمد باقر موسوی- جلد 1 ص 19، 184، 178 _ 188، ص 193، جلد 8 ص - 61 و 24
عبدالله حیدری- مقاله سجده بر آدم (ع)- مجله صباح- شماره نه و ده
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 184
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) سجده شبهه عبادت خدا باورها در قرآن
مقام آدم مقام بلندی که قرآن، پس از مقام نبوت و اصطفا، برای آدم بر می شمرد مقام تعلیم اسما است؛ اسمای الهی را بدو تعلیم داد تا او به دیگران بیاموزد: «و علم آدم الاسماء کلها؛ (خدا) علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را به تمامه به آدم آموخت.» (بقره/ 31) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «فتلقی آدم من ربه کلمات؛ پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت.» (بقره/ 37) یکی از عوامل که سبب عزت و مقام برای انسان می شود، علم است و مهمتر از علم، معلم است، کم نیستند انسان های که مباهات می کنند به تعلیم نزد شخصیت های مهم علمی جهان، مثلا گفته می شود، شاگردان سقراط، ارسطو، بوعلی سینا، فارابی، امام خمینی،... حال اگر این معلمین برگزیده خدا باشند و علمشان به بن بست نرسد، مثل پیامبران و ائمه اطهار (ع) قطعا جای مباهات و افتخار بیشتری دارد و اگر این واسطه برداشته شود و مستقیما خداوند معلم انسان باشد ارزش آن قابل اندازه گیری نیست، و این که خداوند اول معلم انسان (حضرت آدم(ع)) است، به عنوان یکی از بزرگترین شئونات و مقامات انسان محسوب می شود، مضافا بر این که در این مکتب، انسان چیزی را آموخت که موجب برتری او از ملائک و سایر مخلوقات شد. بنابراین از دو جهت انسان در این مسئله دارای مقام شد.
ص: 1268
1- اولین شاگرد مکتب الهی گشت.
2- در این مکتب چیزی را آموخت که سبب برتریش نسبت به سایر مخلوقات گشت.
در مسئله تعلیم آدم (ع) به دست خدا، و به طور کلی تعلیم انسان به دست خدا، در قرآن کریم آیات متعددی وجود دارد، از جمله:
1- «الذی علم بالقلم* علم الانسان مالم یعلم؛ آن خدایی که بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و به آدم آنچه را که نمی داشت تعلیم داد.» (علق/ 4- 5)
2- «الرحمن* علم القرآن* علمه البیان؛ خدای مهربان به رسولش محمد (ص) قرآن آموخت و به انسان تعلیم نطق و بیان داد.» (الرحمن/ 1- 3)
3- «علمتم مالم تعلموا انتم و لااباؤکم؛ آنچه را شما و پدرانتان نمی دانستید از آن بیاموختید.» (انعام/ 91)
4- «فاذکرو الله کما علمکم مالم تکونوا تعلمون؛ خدا را یاد کنید زیرا او شما را بیاموخت آنچه را که نمی دانستید.» (بقره/ 239)
مقصود از اسماء منظور از «اسماء» تنها یک سلسله اسامی و نامهای بدون معنا نیست؛ بلکه منظور حقایق و اسرار عالم هستی است؛ یعنی، منظور معانی این اسما و مسماهای آنها بوده است. اگر تنها نامها و الفاظی بدون معنا بود که برای آدم، افتخاری به حساب نمی آمد. آدم با فراگیری این علوم، امکان آن را یافت که از مواهب مادی و معنوی این جهان، در مسیر تکامل خویش بهره گیرد. همچنین آدم، استعداد نامگذاری اشیاء را فرا گرفت که این نیز خود نعمت بزرگی است و اصولا اگر این نامگذاریها نبود، علوم و معارف از گذشتگان به آیندگان انتقال نمی یافت. البته تعلیم اسما بدین معنا نیست که کلاسی بود و یکی به آدم یاد داده شد؛ بلکه بدین معنا می باشد که او، استعداد فراگیری این حقایق را یافت و این گونه آفریده شد.
ص: 1269
بنابراین اسماء یا مسماهای اسمایی که خدا به آدم تعلیم کرده، یک سلسله موجودات زنده و صاحب شعور بودند که در پشت پرده غیب از نظرها مستورند. (زیرا ضمیر «هم» معمولا به جمع عاقل برمی گردد) و البته اطلاع آدم بر اسماء آنها مانند اطلاع ما از نام های اشیاء مختلف نبوده است، بلکه علمی بوده توأم با کشف حقیقت وجود آنها. و معنای مسماهای آن اسم ها، حقایق خارجی و یا موجودات مخصوصی هستند که در پشت پرده غیب [غیب آسمان و زمین] مخفی بوده و علم آنها برای موجود زمینی و خاکی مانند آدم (ع) امکان داشته است، در حالی که برای فرشته ها امکان نداشته به علاوه این علم در احراز مقام خلیفةاللهی نیز دخالت داشته است. ملائکه امکان و استعداد دریافت این علم را نداشته اند، نه این که خدا به آنها این علم را نداده، که اگر می داد با آدم فرقی نداشته و شایسته مقام خلافت الهی می شدند، اگر ملائکه امکان دریافت این علم را داشتند، اما خدا به آنها نمی داد، بلکه به آدم می داد دیگر این فضیلتی خاص آدم نبود، زیرا پس از این که آدم به آن اسماء خبر داد باید ملائکه هم به آنها عالم می شدند و با آدم در این امر مساوی می گشتند، پس زمانی این مسئله برای آدم (ع) فضیلت و برتری نسبت به ملائکه است که ملائکه حتی پس از انبیاء (خبر دادن) آدم (ع) هم نتوانند به آن عالم شود.
مراد از علم به اسماء مسمیاتی که خداوند آنها را به حضرت آدم آموخت، حقائق و موجودات خارجی و دارای حیات و علم بوده اند؛ «و علم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة؛ و همه نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت.» (بقره/ 31) این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم به آنان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولا نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند. و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟
ص: 1270
که خدا به یک انسان مثلا علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که، «لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون؛ از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و به امر او عمل می کنند.» (انبیاء/ 27) آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟ آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسانها برای خود وضع می کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید. علاوه بر اینکه اصلا شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی ما فوق کمال تکلم دارند.
سخن کوتاه آنکه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم «قالوا سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا؛ گفتند: پاکی تو راست، ما را دانشی جز آنچه به ما آموخته ای نیست.» (بقره/ 32) اعیان وجودهای آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانی برای هر چیزی می گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که برای آدم معلوم شد، حقایقی و موجوداتی خارجی بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتی بوده اند که در پس پرده غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبی، یعنی آن طوری که هستند، از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است.
ص: 1271
کلمه ی (اسماء) در جمله 'و علم آدم الأسماء کلها'، از نظر ادبیات، جمعی است که الف و لام بر سرش در آمده، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب افاده عموم می کند، علاوه بر اینکه خود آیه ی شریفه با کلمه ی (کلها، همه اش) این عمومیت را تاکید کرده. در نتیجه مراد به آن، تمامی اسمایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدی آمده، و نه عهدی، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.از سوی دیگر کلمه (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت می کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنی مسمای به آن اسماء، موجودی دارای حیات و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیات داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند. گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضی موارد اضافه تبعیضی باشد، ولکن از آنجا که مقام آیه ی شریفه مقام اظهار تمام قدرت خدای تعالی، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوئیم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید) اضافه ملکی باشد. در نتیجه می رساند که اسماء نامبرده اموری بوده اند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و به کلی از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.
وقتی این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنی عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنی همان مطلبی از آیات مورد بحث استفاده می شود، که آیه: «و إن من شی ء إلا عندنا خزائنه، و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمی کنیم، مگر به اندازه معلوم.» (حجر/ 21) در صدد بیان آن است. چون خدای سبحان در این آیه خبر می دهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شی ء- چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایی انباشته است، که نزد او باقی هستند، و تمام شدنی برایشان نیست، و به هیچ مقیاسی هم قابل سنجش، و به هیچ حدی قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرند، و کثرتی هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددی نیست، چون کثرت عددی ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است. پس حاصل کلام این شد که این موجودات زنده و عاقلی که خدا بر ملائکه عرضه کرد، موجوداتی عالی و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب های غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمی را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هر چه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهای آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددی ندارند، و اینطور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است.
ص: 1272
«و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؛ و می دانم آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید.» (بقره/ 33) آنچه ملائکه اظهار بدارند، و آنچه پنهان کنند، دو قسم از غیب نسبی است، یعنی بعضی از غیب های آسمانها و زمین است، و به همین جهت در مقابل آن جمله ی: «أعلم غیب السماوات و الأرض» قرار گرفت، تا شامل هر دو قسم غیب یعنی غیب داخل در عالم ارضی و سماوی، و غیب خارج از آن بشود.
مراد از اسماء الله در علوم الهی منظور از این اسماء الفاظ و مفاهیم نیست زیرا رابطه الفاظ با مفاهیم، رابطه ای اعتباری و قراردادی است و در مقام لدن و نزد خدا جای لفظ و مفهوم حصولی و قراردادن لفظ برای معنا نیست، بلکه مراد از اسماء الله در این جا حقایق است. این است که می گویند اسماءالله توقیفی است. منظور از توقیفی بودن اسماءالله، آن گونه که در عرفان و حکمت مطرح است، حقایق عینی است؛ و آن گونه که در کلام و فقه مطرح است، لفظ و مفهوم است. اسمائی که خدای سبحان به انسان کامل آموخت، حقایق و معارف کلی است، نه مفاهیم و الفاظ؛ به شهادت این که فرمود: «و علم ادم الاسماء کلها ث_م عرضهم» (بقره/ 31) ذکر ضمیر جمع مذکر سالم (هم) برای اسماء نشان می دهد که آنها حقایق عینی است نه مفاهیم ذهنی و چون اسم در اصطلاح اهل معرفت ذات است با تعین خاص، چنانکه خود تعین را وصف می نامند، این بحث پیش می آید که آیا اسم عین مسماست یا نه، وگرنه کسی بحث نمی کند که آیا اسم لفظی عین مسماست یا نه، و مفهوم عین مصداق است یا نه.
ص: 1273
این که گفته شده، اسم از جهتی عین مسماست و از جهتی غیر مسما، به این سبب بوده که سخن از لفظ و مفهوم نیست. توقیفی بودن اسماءالله از یک جهت بحث کلامی و فقهی دارد که ابتدا در کلام مطرح شد و بعدها از مباحث کلام وارد فقه شد و آن این است که آیا جایز است اسمی که در کتاب و سنت بر خداوند اطلاق نشده است، ما آن را بر خداوند اطلاق کنیم یا نه؟ در آن بحث اولا بیان می شود که آن اسم باید هیچ نقصی را در بر نداشته باشد، و ثانیا، بین تسمیه و وصف فرق می گذارند. اما بحث فلسفی و عرفانی اسماء الله این است که منظور از اسم در این جا لفظ و مفهوم نیست، بلکه حقیقت خارجی است که اسماءالله به این معنا یقینا توقیفی است، زیرا هر موجودی درجه ای خاص دارد که هم بر طبق نظام 'علی و معلولی'، که در فلسفه مطرح است و هم بر طبق 'نظام ظاهر و مظهر'، که در عرفان طرح می شود، بالاتر از آن نمی تواند ب_رود و این اصل، شامل همه ی موجودات است ولی اگر موجودی مظهر ات_م اسماء بود، اسم اعظم است که دیگر توقیفی نیست، یعنی جای معینی، حد توقف او نیست.
او مظهر الله و خلیفه الله است، در نتیجه، همه جا می تواند حضور داشته باشد. معنای تعلیم اسماء هم این است که خداوند، همه حقایق را به آدم ابوالبشر یاد داد و آن تعلیم، حضوری است نه حصولی و مفهومی و صوری، که به صورت تصور و تصدیق ترسیم شود و به شکل استدلال منطقی مانند قیاس، استقراء و تمثیل بیان گردد، بلکه تعلیم در این مورد همان اشهاد (واقف نمودن شهودی) است. پس چون خداوند همه حقایق را به انسان کامل یاد داد انسان کامل مظهر اسم اعظم می شود، و اگر اسماء الله توقیفی است، اسم اعظم توقیفی نیست؛ یعنی حد خاص و اندازه ی مخصوص وجودی ندارد، و انسان کامل که مظهر آن است در حد معین، محصور نخواهد بود، بلکه بر همه اسمای دیگر احاطه وجودی دارد. ولی موجودی که مظهر اسم اعظم نیست، نه بر همه اسماء احاطه دارد و نه صلاحیت خلافت الله را خواهد داشت.
ص: 1274
هنگامی که خداوند حقایق آن اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد و از آنان پرسید: «انبؤنی بأسماء ه_ؤلاء» (بقره/ 31) آنها اظهار عجز کرده گفتند: 'سبحانک'، ابتدا خدا را تنزیه کردند، بعد گفتند: 'لا علم لنا' ما که از خود علمی نداریم، ما به اندازه ی علمی که به ما آموختی، عالمیم و به چیزی که به ما نیاموخته ای، علم نداریم. معنای کلام ملائکه در حقیقت این است که چون اسماءالله توقیفی است و درجات فیض هم توقیفی است، ما در همین حدیم و بالاتر از این، میسور ما نیست. فرق اسماءالله با اسماءالعالم، همان فرق بین ایجاد و وجود است. از جهت ایجادی و از جهت اعطای فیض، اسم الله و از جهت وجودی و استفاضه اسم الارض و السماء و اسم الانسان والملک است، وگرنه دو حقیقت گسیخته از هم نیست که یکی اسماءالعالم باشد و یکی اسماءالله. این اسماء الله است که ظهور می کند؛ و حقایق عالم، مظاهر همان اسماء الله است، مگر 'اسمای مستأثره' که ظهور نکرده است و از غیب به جهان امکان نیامده است. اسماء مستأثره را جز ذات اقدس خداوند، احدی نمی داند.
محدوده «علم الاسماء» اسماء معنای عموم می دهد، چون اولا جمع است دوما «ال» بر سر «اسماء» آمده که معنای عموم می دهد. سوما به وسیله «کلها» که معنای عام می دهد نیز تاکید شده. بنابراین چنین استفاده می شود که مسمای تمامی این اسم ها، موجود زنده و عاقلی می باشد که در پشت حجاب غیب [غیب آسمان و زمین] پنهانند. به عبارت دیگر مسمای آن اسم ها از تمام آسمان ها و زمین غایب و پنهانند. این عمومیت اسماء، و زنده و عاقل بودن مسماهای آنها، و غایب بودنشان از آسمان ها و زمین، همان چیزی است که در آیه شریفه «و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هیچ چیز در عالم نیست جز آن که منبع و خزینه آن نزد ما خواهد بود ولی از آن بر عالم خلق، مگر به اندازه معین که مصلحت است نمی فرستیم.» (حجر/ 21) که طبق این آیه، هر آنچه که «شی ء» بر آن اطلاق می شود خزینه و منابع سرشار و نامحدود و تمام نشدنیش نزد خداوند است، و تحدید و اندازه فقط در مورد خلقت و نازل ساختن آن است، و تعدد این منابع از سنخ تعدد اعداد که مستلزم محدودیت است، نمی باشد بلکه از نظر مراتب و درجات می باشد.
ص: 1275
آنهایی را که خدا بر فرشتگان عرضه نمود موجودات عالی و ناپیدایی هستند که در نزد خداوند قرار دارند و هر اسمی را در این جهان خداوند به برکت آنها ایجاد کرده و آنچه در زمین و آسمان هاست از پرتو نور آنها می باشند. آنها با این که متعدند اما تعدد آنها همچون اعداد نیست و تفاوت آنها با یکدیگر مانند تفاوت افراد انسان نمی باشد، بلکه فقط از نظر مراتب و درجات است و نزول اسماء از طرف آنها نیز به همین نحوه می باشد (یعنی از نظر مراتب و درجات با هم فرق دارند).
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 176 و 181- 182
عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی- الدرالمنثور- جلد 1 صفحه 58، 60- 61
سیدهاشم بحرانی- تفسیر برهان- جلد 1 صفحه 86 روایت 2
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 45
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 198
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153 - 172
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمدباقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) آموزش خدا اسماء خدا باورها در قرآن فرشتگان علم الهی
آموزش اسماء آموزش اسامی به آدم و اعتراف فرشتگان به قصور خود، برتری آدم را ثابت نمود. به دنبال این برتری مسلم، خدا با فرشتگان، دستور داد که بر آدم سجده کنند. در سوره های متعددی به این امر غیبی به طور مطلق اشاره شده، ولی در سوره بقره، این مطلب پس از تعلیم اسماء «و علم آدم الاسماء؛ و [خدا] همه [معانی] نامها را به آدم آموخت.» (بقره/ 30) آمده و فرموده است: «و إذ قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس أبی و استکبر و کان من الکافرین؛ و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برتری جست و از کافران گردید.» (بقره/ 34) در آیات دیگر نیز به این موضوع اشاره شده است از جمله:
ص: 1276
1- «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس لم یکن من الساجدین* قال ما منعک ألا تسجد إذ أمرتک قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ و همانا ما شما را خلق کردیم، سپس صورتتان بخشیدیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: فرمود: چه چیز تو را از سجده کردن بازداشت وقتی که به تو امر کردم؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریدی و او را از گل.» (اعراف/ 11- 12)
2- «فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین* فسجد الملئکة کلهم أجمعون* إلا إبلیس أبی أن یکون مع السجدین* قال یإبلیس ما لک ألا تکون مع الساجدین* قال لم أکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمإ مسنون؛ پس وقتی آن را پرداختم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده در افتید. پس فرشتگان همگی یکسره سجده کردند. جز ابلیس که سرباز زد از این که با سجده کنندگان باشد. گفت: ای ابلیس! تو را چه شده است که با سجده کنندگان نباشی؟ گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک، از لجن مانده ی بدبوی آفریده ای سجده کنم.» (حجر/ 29- 33)
3- «فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین* فسجد الملئکة کلهم أجمعون* إلا إبلیس استکبر و کان من الکفرین* قال یإبلیس ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی أستکبرت أم کنت من العالین* قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ پس چون او را [کاملا] نظام بخشیدم و از روح خویش در وی دمیدم برای او به سجده افتید. پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند، مگر ابلیس که بزرگی فروخت و از کافران شد. گفت: ای ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از این که برای چیزی که به دستان قدرت خود آفریدم سجده کنی؟ آیا خود را بزرگ پنداشتی یا [واقعا] از بلند پایگان بودی؟گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گل آفریدی.» (ص/ 72- 76)
ص: 1277
بعضی بر این باورند که خداوند, قبل از خلقت آدم, از ملائکه خواسته بود که وقتی روح در کالبد آدم دمیده شد و مقام علمی او به اثبات رسید همگان به سجده افتند. بعضی سجده را به مفهوم شرعی آن و آدم را قبله تلقی کرده اند, و برخی می گویند مراد حرکت ظاهری سجده است که به قصد تحیت و سلام یا فروتنی و انقیاد در برابر آدم جامه عمل پوشید. احتمال وجیه و قانع کننده تر این است که سجده فرشتگان, سجده شرعی نبوده است, بلکه تواضع و کرنش آنان در برابر پدیده ای الهی بوده است که برتری وی بر آنان اثبات گشته است.
بازتاب خارجی و همیشگی آن به گفته (بیان السعادة) و (المیزان) و تفسیر ملاصدرا, این است که فرشتگان برای همیشه در جهت رستگاری انسان تلاش می کند و ملائکه ارزاق, فرشته وحی, کاتبان اعمال و …, که در آیات قرآن بدانها اشاره شده است, همه انسان را در مسیر سعادت و کمال او مدد می رسانند. بر پایه این فهم, سجده فرشتگان, اختصاص به آدم نداشته و به تمام انسانها تعلق دارد, همان گونه که خودداری ابلیس از سجده و نیز خصومت او تنها به آدم مربوط نمی شده, بلکه تمام انسانها را هدف گرفته است. استفاده از عنوان بشر به جای آدم (که مفهوم کلی و عام دارد) در سوره حجر آیه 29 _ 28 و ص / 72 و نیز مخاطب قرار گرفتن عموم انسانها در آیه: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم» (اعراف/ 11), به عنوان مقدمه طرح سجده بر آدم, گویای این است که آدم به عنوان فردی از انسانها و نخستین فرد آنها مسجود ملائکه قرار گرفت, نه به لحاظ برخورداریش از ویژگی هایی که در دیگر افراد بشر وجود ندارد. بر پایه این باور, تمام انسانها در نهاد خود شایسته گرامی داشت ملائکه هستند, فرشتگان با دیدن لیاقت نخستین انسان, کمر همت جهت تأمین سعادت و رفاه او و نسلش بسته و به خدمت گزاری برای صالح و فاسد آدمیان مشغولند و بر اساس دیدگاه انسان شناسانه که از داستان آدم به دست آورده اند, همه را خلفای خداوند می شناسند و درخور تعظیم!
ص: 1278
سجده برای خدا یا حضرت آدم (ع)؟ بدون شک سجده به معنای «پرستش خاص خداست چرا که در جهان هیچ معبودی جز خدا نیست و معنای «توحید در عبادت» همین است که غیر خدا را پرستش نکنیم. بنابراین فرشتگان برای آدم (ع) سجده به معنای پرستش نکردند، بلکه سجده برای خدا بود، ولی به خاطر آفرینش چنین موجودی شگرف و احترام و تکریم او، و به عبارت دیگر سجده برای آدم کردند اما سجده به معنای «خضوع» [و تکریم] نه پرستش. و به واقع اطاعت امر خدا کردند پس سجده برای خدا بود و تکریم آدم، در طول سجده برای خدا می باشد.
در حقیقت سجده ملائکه برای جمیع بنی آدم و در حقیقت خضوع برای عالم بشریت بوده، و اگر حضرت آدم (ع) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیش نبوده، بلکه از این باب بوده که آدم (ع) نمونه کامل انسانیت بوده، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است، هم چنان که خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبی پروردگار می کند قبله گاه مردم قرار گرفته است، و این معنا از چند جای داستان آدم و ابلیس استفاده می شود:
اول: از قضیه خلافتی که آیات 30 تا 33 سوره بقره متعرض آن است، چون از این آیات بر می آید که مأمور شدن ملائکه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده، و خلافت مزبور مختص به آدم (ع) نبوده، بلکه در همه افراد بشر جاری است. پس سجده ملائکه سجده بر جمیع افراد انسان است.
دوم: از آنجا که ابلیس گفت: «فبما أغویتنی لأقعدن لهم صراطک المستقیم* ثم لآتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم؛ گفت: پس به خاطر این که مرا به بیراهه افکندی، من هم برای [گمراهی] آنها حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست. آن گاه از پیش روی و پشت سرشان به سراغ آنها می آیم.» (اعراف/ 16- 17) چون قبل از این آیه ذکری از بنی آدم به میان نیامده بود، و ابلیس ابتداء و بدون اینکه حرفی از بنی آدم در بین باشد متعرض اغوای بنی نوع بشر گردید.
ص: 1279
و در سوره حجر هم از او چنین حکایت شده که گفت: «رب بما أغویتنی لأزینن لهم فی الأرض و لأغوینهم أجمعین؛ پروردگارا به خاطر اینکه مرا گمراه کردی هر آینه در زمین لذات مادی و زمینی را در نظر آنان زینت می دهم و به طور مسلم همه شان را گمراه می کنم.» (حجر/ 39) و نیز در سوره ص گفته است: «فبعزتک لأغوینهم أجمعین؛ پس به عزت تو قسم تمام آنها را گمراه می کنم.» (ص/ 82) و اگر جمیع افراد بشر مسجود ابلیس و ملائکه نبودند جا نداشت که ابلیس اینطور در مقام انتقام از آنان برآید.
سوم: علاوه بر همه اینها خطاباتی که در سوره بقره و سوره طه خداوند با آدم داشته عین آن خطابات را در این سوره با جمیع افراد بشر دارد، و همه جا می فرماید: 'یا بنی آدم'.
حکم سجده فرشتگان برای حضرت آدم از جمله «اسجدوا لآدم» در آیه «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس أبی و استکبر؛ و چون به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم سجده کنند همه سجده کردند جز شیطان که تکبر ورزید.» (نساء/ 34) استفاده می شود که سجده برای غیر خدا جائز است در صورتی که منظور از آن احترام و تکریم آن غیر خدا، و در عین حال خضوع و اطاعت امر خدا نیز بوده باشد، و نظیر این استفاده را از آیه: «و رفع أبویه علی العرش، و خروا له سجدا و قال یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقا؛ پدر و مادر خود را بر تخت سلطنت نشانید، و ایشان و برادران همگی به منظور تعظیم وی به سجده افتادند، یوسف به پدر گفت: پدرم این است تاویل آن رؤیایی که قبلا دیده بودم، پروردگارم آن رؤیا را محقق کرد.» (یوسف/ 100)، نیز می توان کرد و این خود اشکالی است که ممکن است به ذهن کسی خطور کند و خلاصه جواب این است که عبادت، عبارت از آن است که بنده، خود را در مقام عبودیت در آورد، و عملا بندگی و عبادت خود را اثبات هم بکند، و همواره بخواهد که در بندگی ثابت بماند.
ص: 1280
بنابراین فعل عبادی باید فعلی باشد که صلاحیت برای اظهار مولویت مولی، و یا عبدیت عبد را داشته باشد، مانند سجده و رکوع کردن و یا جلو پای مولا برخواستن، و یا دنبال سر او راه رفتن، و امثال آن، و هر چه این صلاحیت بیشتر باشد، عبادت بیشتر، و عبادیت متعین تر می شود، و از هر عملی در دلالت بر عزت مولویت، و ذلت عبودیت، روشن تر و واضح تر، دلالت سجده است، برای اینکه در سجده بنده به خاک می افتد، و روی خود را به خاک می گذارد.
و اما اینکه بعضی چه بسا گمان کرده اند که سجده عبادت ذاتی است، و به جز عبادت هیچ عنوانی دیگر بر آن منطبق نیست، صحیح نیست، و نباید بدان اعتناء کرد، برای اینکه چیزی که ذاتی شد، دیگر تخلف و اختلاف نمی پذیرد، و سجده اینطور نیست، زیرا ممکن است کسی همین عمل را به داعی دیگری غیر داعی تعظیم و عبادت بیاورد، مثلا بخواهد طرف را مسخره و استهزاء کند، و معلوم است که در این صورت با اینکه همه آن خصوصیاتی را که سجده عبادتی دارد واجد است، مع ذلک عبادت نیست، بله، این معنا قابل انکار نیست، که معنای عبادت در سجده از هر عمل دیگری واضح تر و روشن تر به چشم می خورد.خوب، وقتی معلوم شد که سجده عبادت ذاتی نیست، بلکه قصد عبادت لازم دارد، پس اگر در سجده ای مانعی تصور شود، ناگزیر از جهت نهی شرعی، و یا عقلی خواهد بود، و آنچه در شرع و یا عقل ممنوع است، این است که انسان با سجده خود برای غیر خدا، بخواهد برای آن غیر اثبات ربوبیت کند، و اما اگر منظورش از سجده صرف تحیت و یا احترام او باشد، بدون اینکه ربوبیت برای او قائل باشد، بلکه صرفا منظورش انجام یک نحو تعارف و تحیت باشد و بس، در این صورت نه دلیل شرعی بر حرمت چنین سجده ای هست، و نه عقلی.
ص: 1281
چیزی که هست ذوق دینی، که مردم متدین آن را از انس ذهن به ظواهر دین کسب کرده اند، اقتضاء می کند که به طور کلی این عمل را به خدا اختصاص دهند، و برای غیر خدا هر چند از باب تعارف و تحیت باشد، به خاک نیفتند، این ذوق قابل انکار نیست، ولکن چنین هم نیست که هر عملی را که به منظور اظهار اخلاص درباره ی خدا می آوریم، آوردن آن عمل درباره غیر خدا ممنوع.
محذور تشریعی یا تکوینی بودن امر به سجده باید بررسی نمود که آیا فرمان خداوند به سجده فرشتگان بر آدم، همانند فرمانی که خداوند درباره ی نماز و روزه به انسانها داده، امری مولوی و تشریعی است یا امری است تکوینی؟ مراد از امر تکوینی همان ایجادی است که خداوند با آن، اشیاء را پدید می آورد و چون امر حقیقی از این دو قسم بیرون نیست باید درباره ی هر یک جداگانه بحث کرد؛ اگر منظور از امر به سجود فرشتگان، امر حقیقی باشد نه تمثیل، از این دو قسم خارج نخواهد بود و اراده ی هریک از دو قسم (تشریعی و تکوینی) نیز دارای محذور است. و اگر این محذور قابل رفع نباشد آیا ممکن است امری نه تشریعی باشد و نه تکوینی، و بیرون از این دو قسم فرض صحیح دارد یا نه؟
اگر امر، تشریعی و مولوی باشد، محذورش این است که فرشتگان اهل تکلیف نیستند و برای آنها امر و نهی مولوی و وعده بهشت و وعید جهنم نیست؛ آنها اطاعت در مقابل عصیان ندارند، زیرا اگر موجودی معصوم محض بود گناه در او امکان راهیابی نداشت، اطاعتش ضروری است و اگر اطاعت برای موجودی ضروری بود، کفر و استکبار و معصیت از او ممتنع است. موجودی که بالضروره مطیع است و عصیان برایش امکان ندارد، تکلیف، رسالت، وعده، وعید، ثواب و عقاب نیز ندارد و برای او تبشیر و انذار و نظایر آن، که در اوامر و نواهی تشریعی و اعتباری مطرح است، نخواهد بود. از این رو در قرآن کریم برای فرشتگان قوانین اعتباری و دستورهای تشریعی و ارسال پیامبران و انزال کتابهای آسمانی و مانند آن ذکر نشده است.
ص: 1282
گرچه ظاهر بعضی از آیات نشانه ی وجود تشریع برای فرشتگان است، ولی قراینی وجود دارد که آنان اوامر تشریعی و مولوی ندارند مانند این که آنها در مقابل جن و انس قرار می گیرند. دیگر این که آیه ی «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ و ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه مرا به یکتایی پرستش کنند.» (ذاریات/ 56) فرشتگان را ذکر نمی کند، و این که اگر آنها هم مانند انسانها مکلف بودند، باید درباره ی آنها نیز وحی و رسالت و قصه های اطاعت، معصیت، تنبیه، تشویق، حساب و نظایر آن بازگو شود؛ در حالی که اصلا در این زمینه، قرآن سخنی ندارد. اما ابلیس، گرچه جزو جن و پریان به شمار می رود و قابل تکلیف است، لیکن امر جداگانه ای در جریان سجود به آدم، متوجه او نشده است و ظاهرا یک امر بوده که متوجه فرشتگان و ابلیس شده است. پس، اگر مراد از امر به سجده امر تشریعی باشد، چنین امری در مورد فرشته، که تکلیفی چون تکلیف انسان ندارد، فرض صحیح ندارد، زیرا امر تشریعی در موردی است که امکان اطاعت و عصیان باشد؛ در حالی که فرشته مطیع محض است و زمینه ی عصیان در او نیست.
اما اگر امر به سجده، تکوینی باشد، محذورش این است که امر تکوینی قابل عصیان نیست و لازمه ی آن، اطاعت است. خصوصیت امر تکوینی آن است که اگر خداوند چیزی را اراده کند و فرمان ایجاد آن را بدهد، آن شیء موجود می شود: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود.» (یس/ 82) ک_ن (باش)، لفظ و کلمه و صوت نیست، بلکه ایجاد است. سخن خدا صوت یا ندایی که با گوش شنیده شود، نیست، بلکه کلام او همان فعل اوست: «لا بصوت یسمع و لا نداء یقرع انما کلامه سبحانه فعل منه» خطاب تکوینی مخاطب آفرین است، به طوری که خطاب، اصل است و مخاطب فرع، بر خلاف خطاب تشریعی و مولوی، که خطاب، فرع بر وجود مخاطب است؛ یعنی اول باید موجود عاقل و هشیاری باشد تا به او خطاب شود. اگر کسی اصلا موجود نبود و یا عاقل، بالغ و هشیار نبود، خطاب متوجه وی نخواهد شد. امتیاز بین خطاب تکوینی و مخاطب آن، همان امتیاز بین ایجاد و وجود است که خطاب قبل از مخاطب است، و این تقدم زمانی نیست، چنانکه تقدم ایجاد بر وجود زمانی نیست. ایجاد و وجود، در خارج یک واقعیت است و این واقعیت از آن جهت که به فاعل منسوب است، 'ایجاد' و از آن جهت که به قابل ارتباط دارد، 'وجود' نامیده می شود و ایجاد از نظر رتبه قبل از وجود است. البته خطاب به معدوم محض درست نیست گرچه خطاب تکوینی باشد و از این رو در موارد خطاب تکوینی نیز گفته می شود که مخاطب به خطاب تکوینی اگرچه در خارج وجود ندارد ولی در علم متکلم موجود است و همان معلوم متکلم مورد اراده و خطاب تکوینی قرار می گیرد.
ص: 1283
خطاب تکوینی و عصیان و کراهت در خطابهای تکوینی راه برای عصیان نیست، یعنی چیزی که فرمان تکوینی خداوند متوجه او شد، فرض سرپیچی او درست نیست. نه خودش سرپیچی می کند، زیرا وجود علمی خداوند می خواهد عینی شود، و نه علل و عوامل دیگری مانع نفوذ آن است، چون چیزی در جهان نیست که جزو سپاهیان حق نباشد: «لله جنود السموات والارض؛ سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست.» (فتح/ 4) پس نه عصیان داخلی فرض دارد، نه امتناع خارجی. هرگاه خدای سبحان اراده کرد امری واقع شود، اراده خداوند همان و تحقق آن چیز همان. نظیر آنچه نفس در حیطه ی خود اراده می کند؛ نفس اگر اراده کند که معنایی جزئی را در تصور آورد یا صورتی خاص در خیال نقش ببندد، اراده ی نفس همان و ترسیم آن در خیال و وهم همان. همان گونه که نفس اگر خواست چیزی را ببیند، یا بشنود، اراده ی نفس همان و اطاعت باصره و سامعه همان. البته این مثال با ممثل در همه ی جهات یکسان نیست، زیرا ممکن است نفس، چیزی را بخواهد و قوا بر اثر نقصی که دارند، اطاعت نکنند، مثلا چشم نابینا، نبیند و گوش ناشنوا، نشنود، ولی این فرض درباره ی خداوند صحیح نیست؛ چون اراده ی او هستی و مقتضی هستی را می آفریند؛ و مانع را برطرف می کند: «وهو القاهر فوق عباده؛ و اوست که بر بندگان خویش چیره است.» (انعام/ 18)
خداوند را چیزی عاجز نمی کند چون چیزی از قلمرو قدرت او بیرون نیست: «و ما کان الله لیعجزه من شیء؛ هیچ چیز نه در آسمانها و نه در زمین خدا را درمانده نکرده است.» (فاطر/ 44) «و ما أنتم بمعجزین؛ و شما نه در زمین و نه در آسمان درمانده کننده [او] نیستید.» (عنکبوت/ 22) کفار نیز گرچه از نظر تشریع نافرمانند، لیکن از نظر تکوینی از دسترس خداوند خارج نیستند آنها تحت قدرت خدایند: «ولا یحسبن الذین کفروا سبقوا؛ زنهار کسانی که کافر شده اند گمان نکنند که پیشی جسته اند.» (انفال/ 59)
ص: 1284
در نظام انسانی و غیر انسانی، چیزی از قلمرو قدرت خداوند بیرون نیست و او هرگز مسبوق نیست: «وما نحن بمسبوقین؛ بر ما سبقت نتوانید جست.» (واقعه/ 60) از آن جا که خدا رب العالمین است، اراده، خطاب و امر تکوینی او همان ایجاد است. اصولا در نظام تکوینی جا برای هیچ گونه تمرد نیست. خداوند می فرماید: ما به کل نظام امکانی، امر کردیم که مطیع حق باشید و آنها فرمان حق را پذیرفتند: «فقال لها وللارض ائتیا طوعا او کرها قالتا أتینا طائعین؛ خداوند به آسمانها و زمین فرمود خواسته یا ناخواسته باید مطیع فرمان من باشید. آسمانها و زمین گفتند: همراه دیگر اطاعت کنندگان با طوع و رغبت آمدیم.» (فصلت/ 11) آنها نگفتند، 'أتینا طائعین' (به فتح عین، تا تثنیه باشد) بلکه گفتند: 'أتینا طائعین' (به کسر عین، تا جمع باشد) یعنی همان طور که همه ی موجودات با طوع و رغبت امر تکوینی تو را اطاعت می کنند، ما هم با رغبت امر تکوینی تو را اطاعت می کنیم. در کل نظام هستی، کراهت راه ندارد، گرچه در مقایسه امور با یکدیگر رغبت و کراهت مطرح می شود و از این رو در قرآن کریم می فرماید: «وله أسلم من فی السموات و الأرض طوعا و کرها؛ هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است.» (آل عمران/ 83)
اما در مجموع نظام آفرینش، زجر و تحمیل و ناهماهنگی راه ندارد. رغبت و کراهتی که از مقایسه و سنجش برخی امور با یکدیگر انتزاع می شود بدین معناست که در مشاهده ی بعضی از شرایط و اسباب ناقصه می توان ناهماهنگی انتزاع کرد، مثلا وقتی تندبادی می وزد و خوشه ی گندم یا شاخه ی درختی، آسیب می بیند، هر یک از آنها گرچه با بی میلی به این رخداد طبیعی تن می دهند، لیکن به لح_اظ مجموع نظام که یک واحد هماهنگ است، اطاعت به میل است نه به کراهت. همان طور که در نظام آفرینش شری وجود ندارد و مسئله ی شر، قیاسی و نسبی است: «الذی أحسن کل شیء خلقه؛ همان کسی که هر چیزی را که آفریده است نیکو آفریده.» (سجده/ 7)
ص: 1285
در کل نظام هم اجبار و کراهت نیست و کراهتی که در برخی مواضع مشهود است، کراهت نسبی است، نه نفسی. پس در نظام هستی، کراهت به صورت امر نفسی راه ندارد تا برای یک ذات، اطاعت اجباری باشد. امر تکوینی، حتما اطاعت پذیر و عصیان ناپذیر است. در امر تکوینی، کراهت یعنی اطاعت از روی بی میلی و اجبار فرض ندارد، چه رسد به عصیان و تمرد.خلاصه آن که، از قرآن کریم استفاده می شود که امر تکوینی خدا، نه تنها عصیان بردار نیست، بلکه کراهت بردار هم نیست و همگان با میل و رغبت آن را امتثال می کنند و اصلا میلشان در هستی و کمال هستی آنهاست. میل یک موجود به آفریننده خود و گرایش او به عامل هستی بخش خویش است. در این صورت چگونه می شود گرایش به کمال با کراهت باشد؟
قرآن سراسر جهان امکان را مسلمان می داند: «وله أسلم من فی السموات ومن فی الأرض» (آل عمران/ 83) آیاتی که تسبیح موجودات را بیان می کند نیز نشانه ی انقیاد همگانی است. نتیجه آن که امتثال امر تکوینی و تحقق مأمور به، یقینی است که نه عصیان در آن راه دارد و نه کراهت. و چون در خطابهای تکوینی، عصیان راه ندارد، و ابلیس، در جریان سجده عصیان کرد، معلوم می شود که امر ابلیس به سجده، امر تکوینی نبوده است و چون بیش از یک امر در بین نبوده پس امری که به فرشتگان و ابلیس تعلق گرفت تکوینی نیز نبوده است.
امر به سجده تمثیل تکوینی است پس از تبیین محذور امر واقعی تشریعی و امر حقیقی تکوینی، اکنون یا باید محذورهای یادشده را با حفظ واقعی بودن امر مرتفع کرد، یا باید راه سومی را پیمود تا بتوان هم اصل امر و تحقق آن را توجیه کرد، و هم چیزی را که بیرون از تشریع و تکوین باشد و حقیقتا امر الهی محسوب شود، تصویر کرد، ولی چون امر، منحصر به تکوینی و تشریعی است و محذور هیچ یک قابل رفع نیست، راه سوم را طی می کنیم، بدین صورت که از واقعی بودن امر صرف نظر می کنیم. و آنرا بر تمثیل حمل می کنیم. تشریع و تکوین گرچه باهم ناسازگار است، لیکن نقیض یکدیگر نیست تا ارتفاع آنها محال باشد؛ بنابراین می توان فرض کرد که هیچ یک نبوده و مقسم آنها که امر واقعی است محقق نگردیده است، بنابراین آنچه را آیه بیان می کند تمثیل امر است نه امر واقعی. البته این بدان معنا نیست که اصل جریان واقع نشده و به عنوان داستان تخیلی بازگو شده است، بلکه به معنایی دقیقتر از امر اعتباری واقع شده است و نباید توهم شود که اصل این جریان عظیم الهی و واقعیت مهم دینی تحقق خارجی نداشته است.
ص: 1286
استاد علامه طباطبایی (قدس سره) نیز می گوید: «قصه ی آدم، فرشته و ابلیس گرچه به صورت تشریع و امر مولوی بیان شده است، لیکن تمثیل تکوینی است که به صورت قصه بیان شده است و استفاده از تمثیل در تشریح حقایق و توضیح معارف، به این معنا نیست که قصه ای ساخته و پرداخته ذهن باشد و مطابق واقعی نداشته باشد؛ بلکه به این معناست که، حقایق معقول و معارف غیبی به صورت محسوس و مشهود بازگو شود. نظیر آنچه در سوره ی حشر آمده است که: اگر ما قرآن را بر کوه نازل کنیم، کوه متلاشی می شود. (حشر/ 21) و منظور از آن این است که نزول قرآن را کوهها نمی توانند تحمل کنند وگرنه، قرآن بر کوه نازل نشده و کوه هم متلاشی نشده است. از این رو در ذیل آیه ی مذکور می فرماید: این مثلی است که ما بیان می کنیم تا مردم از این راه به اهمیت قرآن پی ببرند. در پایان سوره ی احزاب نیز می فرماید: «إنا عرضنا الأمانة علی السموات والأرض والجبال فأبین أن یحملنها وأشفقن منها وحملها الإنسان إن_ه کان ظلوما جهولا؛ ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لی] انسان آن را برداشت راستی او ستمگری نادان بود.» (احزاب/ 72) ما امانت را بر آسمانها، زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها نتوانستند تحمل کنند و این یک مثل است، نه این که واقعا امانت معهود را خداوند بر آنها عرضه کرده باشد و آنها فرو مانده باشند.
ص: 1287
'آسمان بار امانت نتوانست کشید' نیز به همین معناست و عصاره آن تمثیل این است که آن امانت و یا اصل ادای امانت، به قدری وزین است که آسمانها از حمل آن عاجزند و انسان که از آسمانها و زمین و کوهها بالاتر است توان تحمل آن را دارد. این یک تمثیل است، نه این که امری در خارج واقع شده باشد تا بحث شود آیا عرض امانت به نحو تکوینی بود یا تشریعی و فرض سومی نداشته باشد؛ بلکه ترسیم یک حقیقت است به صورت مثل. زیرا واقعا چنین نبوده که خداوند چیزی را بر آنها عرضه کرده و آنها از پذیرفتن آن اجتناب کرده باشند. اگر چنین می بود، آنها معصیت کرده بودند. درحالی که قرآن بر اطاعت جهان هستی صحه می گذارد، و می فرماید: همه مسلم، مطیع، منقاد و مسبحند. پس، اگر خداوند، چیزی را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه می کرد، حتما آنها اطاعت می کردند، اما خداوند امانت را بر آنها عرضه نکرد، چون هر چیزی در جهان امکان، به مقدار و اندازه آفریده شده: «کل شیء عنده بمقدار؛ هر چیزی نزد او اندازه ای دارد.» (رعد/ 8) و به همان اندازه پذیرش دارد و آسمانها و زمین را آن قدرت نیست که معرفة الله و ولایت را هضم و حمل کنند. از این رو این امانت به آنها داده نشده است و «لا یکلف الله نفسا الا وسعها؛ خداوند هیچ کس را جز به قدر تواناییش تکلیف نمی کند.» (بقره/ 286) هم محدوده تشریع و هم تکوین را دربر می گیرد. آسمانها و زمین اگر مأمور حفظ امانت نشدند برای این بود که نمی توانستند آن را تحمل کنند.»
ص: 1288
خودداری شیطان از سجده بر آدم شیطان پیش از آفرینش آدم, مقام و موقعیت فرشتگان را داشت و فرمان سجده بر آدم که متوجه ملائکه بود, شامل او نیز می شد, ولی او با مخالفت خود, منزلتش را از دست داد. ابلیس, در پی سرپیچی آگاهانه از فرمان الهی و آشکار شدن شخصیت غیر توحیدی او, از مقام و مرتبه ای که داشت محروم گردید و در عمل از صف فرشتگان که اینک به دستور خدا در خدمت آدم درآمده بودند طرد گردید, طردی که برگشت ناپذیر بود, این نکته واقعیت هبوط را در این بخش از داستان تشکیل می دهد. زیرا از بهشت و آسمان سخن به میان نیامده است تا مقصود از (فاهبط منها) و (فاخرج منها) رانده شدن شیطان از آنها باشد, آن گونه که بعضی از مفسران گفته اند! به هر حال ابلیس پس از سرپیچی, بی درنگ محکوم به هبوط گردید: «قال فاهبط منها فمایکون لک أن تتکبر فیها فاخرج إنک من الصاغرین؛ گفت: از آن (مقام و مرتبه ات) فرود آی, تو حق نداری در آن (مقام) تکبر کنی! بیرون رو, تو در گروه افراد پست قرار داری.» (اعراف/ 13)
«قال فاخرج منها فانک رجیم* و إن علیک اللعنة الی یوم الدین؛ فرمود: از صف آن [فرشتگان] بیرون رو که رانده شده ای و لعنت من تا روز قیامت بر تو خواهد بود.» (حجر/ 34- 35) از آیات قرآن (اعراف/ 11- 18 و حجر/ 30- 44 و ص/ 73) چنین استفاده می شود که شیطان از افزایش نسل بشر, وجود راه مستقیم خدا (= دین و برنامه هدایتی) بین آنها, فلسفه آفرینش انسان یعنی شکرگزاری و بندگی در برابر پروردگار, زمینه های قابل استفاده جهت گمراه کردن آنها, مرگ و حیات برزخی بشر و معاد و قیامت; آگاهی داشته و آرزوی گمراه ساختن تمامی اولاد آدم را در سر می پرورانده است, و چه بسا چون سجده بر آدم را سجده بر همه بشر به معنای تلاش در جهت کمال آنها می دانست, تصمیم گرفت که با چنین فرمانی نه تنها مخالفت نماید که برای گمراهی و سقوط ایشان نیز تلاش ورزد, به همین دلیل تقاضای زنده ماندن تا قیامت را کرد که با پاسخ مثبت الهی روبرو گردید, یعنی خداوند از همان لحظه به تقاضای او جواب مثبت داده, تداوم حیات او را تا روز معین و نه تا قیامت, مقدر فرمود, یا این که خداوند خبر داد که تو از کسانی هستی که تا زمانی معین (تا روزی که با اصطلاح آسمانی, گناه ریشه کن شود) زنده می مانی, به عبارت دیگر تداوم حیات ابلیس چون فرشتگان خدمت گزار, از قبل مقدر شده بود, ولی شیطان از آن آگاهی نداشت, به هر حال این برداشت با جمله خبری (فانک من المنظرین) سازگاری روشن تری دارد.
ص: 1289
پس از اطمینان به زنده ماندن تا زمان معین, شیطان به زمینه ها و روشهای مورد استفاده خود جهت گمراهی نسل آدم در روی زمین اشاره می کند, ولی از خصومت و وسوسه خود جهت اضلال شخص آدم سخن نمی گوید, بدین دلیل که در بهشت, زمینه گناه شرعی و اصطلاحی وجود نداشت و در زندگی زمینی, آدم, هم تجربه کسب کرده بود و هم در پناه مقام پیامبری و عصمت می زیست؟ یا این که این برخورد او نیز نوعی شیطنت بود و می خواست با این ادعا که وی فقط با ذریه آدم دشمن است, خود او و حوا را غافلگیر کند! ولی خداوند آن دو را از خصومت و عداوت شیطان آگاه کرد: «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنة؛ سپس گفتیم: ای آدم! بی گمان، این برای تو و همسرت دشمنی [خطرناک] است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند که تیره بخت شوی.» (طه/ 117)
اگرچه در آغاز چنین به نظر می آید که مسئله سجده بعد از آزمایش فرشتگان و تعلیم اسماء به آدم (ع) بوده، ولی دقت در دیگر آیات نشان می دهد که سجده بلافاصله بعد از آفرینش انسان و تکامل خلقت او و قبل از آزمایش فرشتگان بوده است چنان که می فرماید: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدین» (ص/ 72) همین عبارت در آیه 72 سوره ص نیز ذکر شده به علاوه، اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخاری برای ملائکه محسوب نمی شد.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 195 و 179 و 194-195 و 207
ص: 1290
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 318
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 183- 190، جلد 8 ص 24
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 65- ص67
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) سجده فرشتگان شیطان باورها در قرآن عبادت
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد این آیه علامه طباطبایی می فرماید از ظاهر سیاق آیه «الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ آن خدایی که همه شما را از یک تن بیافرید و هم از آن جفت او را خلق کرد و از آن دو تن خلقی بسیار در اطراف عالم از مرد و زن بر انگیخت.» (نساء/ 1)
برمی آید که مراد از 'نفس واحدة' آدم (ع) و مراد از 'زوجها' حوا باشد که پدر و مادر نسل انسان است که ما نیز از آن نسل می باشیم و به طوری که از ظاهر قرآن کریم برمی آید همه افراد نوع انسان به این دو تن منتهی می شوند هم چنان که از آیات زیر همین معنا برمی آید که: «خلقکم من نفس واحدة، ثم جعل منها زوجها؛ همه شما را از یک نفس خلق کرد، نفسی که پس از خلقتش همسرش از او خلق شد.» (زمر/ 6)
و اما احتمالی که بعضی از مفسرین در معنای 'نفس واحده' و 'زوجها' داده اند، به هیچ وجه درست نیست، آنان گفته اند که مراد از 'نفس واحدة' و 'زوج او' در آیه شریفه مطلق ذکور و اناث نسل بشر است که کل بشر از مجموع پدر و مادر متولد می شود، در نتیجه معنای آیه چنین می شود که مثلا آیه فرموده است که هر یک نفر از شما نوع بشر، از یک پدر و مادر و یا به عبارت دیگر از دو فرد بشر خلق شده اید، بدون اینکه در این معنا فرقی میان شما باشد، بنا به گفته این مفسران آیه شریفه همان را می خواهد افاده کند که آیه: «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم؛ هان ای مردم ما شما را از یک نر و یک ماده آفریدیم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نمودیم تا یکدیگر را بشناسید، و از میان همه شما، آنکه با تقواتر است نزد خدا، گرامی تر است.» (حجرات/ 13) آن را افاده می کند.
ص: 1291
خلاصه مفادش این است که شما افراد بشر، از این جهت که هر یک متولد از پدری و مادری هستید هیچ فرقی ندارید و وجه نادرستی این احتمال روشن است، برای اینکه این مفسران غفلت کرده از اینکه بین دو آیه، یعنی آیه سوره حجرات و آیه سوره نسا فرق واضحی است زیرا، آیه سوره حجرات در مقام بیان این جهت است که افراد انسان از نظر 'حقیقت انسانیت' یکسانند، و هیچ فرقی در این جهت ندارند که هر یک آنان از پدری و مادری از جنس بشر، متولد شده اند، پس دیگر جا ندارد یکی بر دیگری تکبر ورزد و خود را از دیگران بهتر بشمارد، مگر به یک ملاک که آن هم تقوا است. و اما آیه سوره نسا در مقام دیگری است، این آیه می خواهد بیان کند که افراد انسان از حیث 'حقیقت و جنس' یک واقعیتند، و با همه کثرتی که دارند همه از یک ریشه منشعب شده اند، مخصوصا از جمله: «و بث منهما رجالا کثیرا و نساء» این معنا به روشنی استفاده می شود، به طوری که ملاحظه می کنید چنین معنایی با این احتمال که مراد از 'نفس واحدة' و 'زوج او' تمامی نر و ماده های بشری باشد نمی سازد، گذشته از این دلیل، آن معنا با غرضی که سوره نسا آن را تعقیب می کند، سازگاری ندارد.
کلمه زوج در جمله 'و خلق منها زوجها' بنا به گفته راغب به معنای همسر است، یعنی این کلمه در مورد هر دو قرین که یکی نر و دیگری ماده باشد، استعمال می شود یعنی هم به نر زوج می گویند و هم به ماده، و همچنین در غیر حیوانات، یعنی در هر دو چیزی که جفت داشته باشد به کار می رود، مانند چکمه و دمپایی که به هر لنگه آن گفته می شود این زوج آن دیگری است و نیز به هر چیزی که شبیه و نزدیک به دیگری و یا ضد دیگری است زوج گفته می شود، آن گاه راغب در ادامه سخنانش می گوید: «زوجه واژه نامطلوبی است، (یعنی در لغت صحیح به زن نیز زوج گفته می شود نه زوجه).»
ص: 1292
ظاهر جمله 'و خلق منها زوجها' این است که می خواهد بیان کند که همسر آدم از نوع خود آدم بود، و انسانی بود مثل خود او، و این همه افراد بی شمار از انسان، که در سطح کره زمین منتشر شده اند، همه از دو فرد انسان مثل هم و شبیه به هم منشا گرفته اند، و بنابراین حرف 'من' من نشویه خواهد بود، و جمله مورد بحث همان نکته ای را می رساند که آیات زیر در صدد افاده آن است: «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ و یکی از آیات او این است که از جنس خود شما همسرانی برایتان خلق کرد، تا مایه سکونت و آرامش شما باشد و بین شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار نمود.» (روم/ 21) «و الله جعل لکم من أنفسکم أزواجا و جعل لکم من أزواجکم بنین و حفدة؛ و خدای تعالی برایتان از خودتان همسرانی خلق کرد، و از آن همسران برایتان فرزندان و نواده ها پدید آورد.» (نحل/ 72)
«فاطر السماوات و الأرض، جعل لکم من أنفسکم أزواجا، و من الأنعام أزواجا یذرؤکم فیه؛ پدیدآورنده آسمانها و زمین برای شما از خود شما همسرانی خلق کرد و همچنین برای چهارپایان همسرانی آفرید، در خلقت همسران است که عدد شما بسیار می شود.» (شورا/ 11) و نظیر این آیات آیه زیر است: «و من کل شی ء خلقنا زوجین؛ و از هر چیزی زوجین خلق کردیم.» (ذاریات/ 49) پس اینکه در بعضی از تفسیرها آمده که مراد از آیه مورد بحث این است که همسر آدم از بدن خود درست شده صحیح نیست، هر چند که در روایات آمده که از دنده آدم خلق شده، لیکن از خود آیه استفاده نمی شود، و در آیه، چیزی که بر آن دلالت کند وجود ندارد.
ص: 1293
«و بث منهما رجالا کثیرا و نساء» کلمه: 'بث' به معنای جدا سازی به وسیله پاشیدن و امثال آن است، و در جای دیگر قرآن آمده: «فکانت هباء منبثا؛ کوه ها به صورت ذراتی متفرق در می آیند.» (واقعه/ 6) و از همین باب است که شکوه از اندوه را هم 'بث' می گویند، چون شکوه در حقیقت اندوه تراکم یافته در دل را می پراکند، و به همین جهت است که گاهی کلمه 'بث' را در خود اندوه استعمال می کنند که در این صورت مصدر را در اسم مفعول استعمال کرده اند، چون اندوه مبثوثی است که انسان آن را بالطبع بث داده و منتشر می کند، در آیه شریفه: «إنما أشکوا بثی و حزنی إلی الله؛ من غم و اندوهم را تنها برای خدا می پراکنم.» (یوسف/ 86) در همین معنا استعمال شده. و از آیه شریفه برمی آید که نسل موجود از انسان، تنها منتهی به آدم و همسرش می شود و جز این دو نفر، هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است، (نه حوری بهشتی، و نه فردی از افراد جن و نه غیر آن دو)، وگرنه می فرمود: 'و بث منهما و من غیرهما'. با پذیرفتن این معنا دو مطلب به عنوان نتیجه بر آن متفرع می شود:
1- کل بشر از آدم و حوا نشأت گرفته اند. منظور از جمله: 'رجالا کثیرا و نساء' کل بشر است، و افرادی است که یا بدون واسطه (چون هابیل و قابیل و غیره) و یا با واسطه (چون دیگر افراد بشر تا هنگام برپا شدن قیامت) از این دو فرد (یعنی آدم و حوا) منشعب شده اند، پس کانه فرموده است: «و بثکم منهما ایها الناس؛ هان ای مردم همگی شما را از آن دو نفر منشعب نمود.»
ص: 1294
2- ازدواج فرزندان بلافصل آدم بین برادران و خواهران بوده است. ازدواج در طبقه اولی، بعد از خلقت آدم و حوا یعنی در فرزندان بلافصل آدم و همسرش بین برادران و خواهران بوده و دختران آدم با پسران او ازدواج کرده اند، چون آن روز در تمام دنیا، نسل بشر منحصر در همین فرزندان بلافصل آدم بوده، (در آن روز غیر از آنان، نه دخترانی یافت می شده است که تا همسر پسران آدم شوند، و نه پسری بود که همسر دخترانش گردند)، بنابراین هیچ اشکالی هم ندارد (اگر چه در عصر ما خبری تعجب آور است ولیکن) از آنجایی که مسأله یک مسأله تشریعی است و تشریع هم تنها و تنها کار خدای تعالی است، و لذا او می تواند یک عمل را در روزی حلال و روزی دیگر حرام کند: «و الله یحکم لا معقب لحکمه؛ خدا حکم می کند و کسی نیست که حکم او را عقب بیندازد.» (رعد/ 41) «إن الحکم إلا لله؛ حق حکم کردن تنها از آن خدا است.» (یوسف/ 40)
«و لا یشرک فی حکمه أحدا؛ هیچ کس در حکم او شرکت ندارد.» (کهف/ 26) «و هو الله لا إله إلا هو له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و إلیه ترجعون؛ و او الله است که هیچ معبودی به جز او نیست، ستایش در اول و آخر مخصوص او است، و حکم راندن نیز از آن او است، و همه به سوی او باز می گردید.» (قصص/ 70)
کیفیت تناسل طبقه دوم از انسان، فرزندان بلافصل آدم (ع) تناسل طبقه اول انسان، یعنی آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است که نتیجه اش متولد شدن پسران و دخترانی و به عبارت دیگر خواهران و برادرانی گردیده است و در این باره بحثی نیست، بحث در این است که طبقه دوم بشر یعنی همین خواهران و برادران چگونه و با چه کسی ازدواج کرده اند؟ آیا ازدواج در بین خود آنان بوده و یا به طریقی دیگر صورت گرفته است؟ از ظاهر اطلاق آیه شریفه که می فرماید: «و بث منهما رجالا کثیرا و نساء» به بیانی که گذشت برمی آید که در انتشار نسل بشر غیر از آدم و همسرش هیچ کس دیگری دخالت نداشته، و نسل موجود بشر منتهی به این دو تن بوده و بس، نه هیچ زنی از غیر بشر دخالت داشته، و نه هیچ مردی، چون قرآن کریم در انتشار این نسل تنها آدم و حوا را مبدأ دانسته، و اگر غیر از آدم و حوا مردی یا زنی از غیر بشر نیز دخالت می داشت، می فرمود: «و بث منهما و من غیرهما»، و یا عبارتی دیگر نظیر این را می آورد تا بفهماند که غیر از آدم و حوا موجودی دیگر نیز دخالت داشته و معلوم است که منحصر بودن آدم و حوا در مبدئیت انتشار نسل، اقتضا می کند که در طبقه دوم ازدواج بین خواهر و برادر صورت گرفته باشد.
ص: 1295
پاسخ استدلال به تحریم چنین ازدواجی در اسلام دانشمندان اسلامی می گویند ازدواج با محارم حرام است اما در آن زمان هنوز قانون تحریم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود و چون راهی برای بقای نسل بشر غیر از این راه نبود، از این جهت ازدواج آنان با یکدیگر صورت گرفته است; ناگفته پیداست که دستگاه قانونگذاری از آن خداست «ان الحکم الا لله; حکم تنها از آن خداست.» (یوسف/ 40) چه اشکال دارد که به طور موقت برای گروهی از راه ضرورت این گونه ازدواج در آن زمان بلامانع و مباح باشد و برای دیگران عموما تحریم ابدی شود؟
طرفداران این نظریه از ظواهر قرآن با این آیه برای خود دلیل می آورند: «وبث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ و از آن دو، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشر ساخت.» (نساء/ 1) ظاهر این آیه می گوید که نسل بشر فقط به وسیله این دو تن به وجود آمده است و اگر غیر از این دو در بقای نسل او دخالت داشتند باید بفرماید «و بث منهما و من غیر هما» یعنی به وسیله این دو و غیر آنان. علامه طباطبایی می فرماید: «اینکه چنین ازدواجی در اسلام حرام است و به طوری که حکایت شده در سایر شرایع نیز حرام و ممنوع بوده ضرری به این نظریه نمی زند، برای اینکه تحریم حکمی است تشریعی، که تابع مصالح و مفاسد است، نه حکمی تکوینی (نظیر مستی آوردن شراب) و غیر قابل تغییر، و زمام تشریع هم به دست خدای سبحان است، او هر چه بخواهد می کند و هر حکمی بخواهد می راند، چه مانعی دارد که یک عمل را در روزی و روزگاری جایز و مباح کند، و در روزگاری دیگر حرام نماید، در روزی که جز تجویزش چاره ای نیست تجویز کند و در روزگاری دیگر که این ضرورت در کار نیست تحریم کند، ازدواج خواهر و برادر را در روزگاری که تجویزش باعث شیوع فحشا و جریحه دار شدن عفت عمومی نمی شود تجویز کند و در روزگاری دیگر که باعث این محذور می شود تحریم کند.»
ص: 1296
قرآن کریم که به مثابه دفترچه راهنمای آفرینش در ابتدا و انتهای آن و سعادت و شقاوت آن می باشد. در باب خلقت انسان به طور کامل سخن گفته است. آنچه که از نص قرآن کریم به دست می آید این است که نسل انسان حاضر، به زن و مردی می رسد که مرد را آدم نامیده است و روایات ائمه اطهار (ع) زن را حوا معرفی کرده اند. چنانچه در تورات امروزی هم این گونه است. در آیاتی می فرماید: «و بدء خلق الانسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد. سپس نسل او را از عصاره ای از آب ناچیز و بی قدر آفرید.» (سجده/ 7- 8) که معلوم می نماید که ظهور انسان ابتدا با خاک بوده و سپس بقاء نسل و ادامه آن به وسیله نطفه انسانی بوده است، و مردان و زنان و دختران پسران آدم و زوجه او هستند. پس طبقه اول انسان، آدم و حوا بوده است که با ازدواج آنها پسران و دخترانی به وجود آمده اند. اما اینکه ادامه نسل با ازدواج اینها با هم بوده است یا به نحوی دیگر آیاتی گویای جواب آن است: «خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ همه شما را از یک انسان آفرید و همسر او را از جنس او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانی را منتشر ساخت.» (نساء/ 1)
آنچه که ظاهر آیه شریفه می رساند این است نسل انسان به آدم و حوا می رسد بدون اینکه شخص دیگری (چه زن و چه مرد) در این موالید نقشی مشارکتی داشته باشد. چنانچه اگر کس دیگری مشارکت داشته است به این صورت که خودش یا فرزندانش با فرزندان آدم ازدواج کرده باشد، در این صورت لازم می بود که در آیه شریفه می فرمود: آن دو و کسان دیگری، مردان و زنان فراوانی منتشر ساخت. یا جملات دیگری می فرمود که این مشارکت را معلوم می نمود. پس منحصر بودن نسل انسان در آدم و حوا، تنها با ازدواج فرزندان آنها با همدیگر قابل اثبات است. بنابراین، این که گفته اند با این سخن چگونه با این عمل که در اسلام و بنا به آنچه که معروف است در سایر شرایع، حرام و ممنوع بوده است، سازگاری دارد. در جواب باید گفت که ازدواج یک حکم شرعی است که تابع مصالح و ضرورت های خاصی است و امری تکوینی و باطنی نیست که غیر قابل تفسیر باشد. و معلوم است که قوانین و احکام شرعی در دست خداوند متعال می باشد و او می تواند به خاطر ضرورت هایی، یک عملی را جایز اعلام کند و بعدا به خاطر رفع آن ضرورت و نیز جلوگیری از انتشار فحشاء آن را ممنوع نماید. «و الله یحکم و لا معقب لحکمه؛ و خداوند حکم می کند و هیچ کس را یارای جلوگیری یا رد احکام او نیست.» (رعد/ 41)
ص: 1297
با توجه به مطالب گفته شده باید گفت که اگر با هم ازدواج کرده باشند قبل از تحریم خداوند بوده است، چرا که اگر منظور از محرم بودن این باشدکه همه انسانها (زنان و مردان) نسبت به یکدیگر حرام هستند از جهت نکاح و ازدواج، باید گفت این سخن درست نیست چرا که بعد از ازدواج قابیل و هابیل با خواهران هم قلوی یکدیگر (که ازدواجشان قبل از تحریم بود) فرزندان آنها با یکدیگر محرم (به معنای حرمت نکاح با یکدیگر) نیستند بلکه رابطه پسرعمو و دخترعمویی دارند. و یا در نهایت رابطه پسرخاله و دخترخاله و یا پسرعمه دخترعمه، واضح است که ازدواج اینها اشکالی ندارد و از نوع ازدواج خواهر و برادر نیست و اما اگر منظور از محرم بودن این است که پس الان باید همه با هم خویشاوند باشند این سخن درستی است چرا که همه انسانها از یک پدر و مادرند و در حقیقت تمام فرزندان آدم خویشاوندان یکدیگرند و این پیوند و ارتباط ایجاب می کند که شما نسبت به همه انسانها از هر نژاد و هر قبیله ای همانند بستگان فامیلی خود محبت بورزید.
پاسخ استدلال به مخالفت با فطرت انسانی اینکه اشکال شده که این عمل (ازدواج خواهر و برادر) بر خلاف فطرت انسانی است. برای حل این اشکال می توان گفت که فطرت انسانی از این جهت این گونه ازدواج را منفور می داند که باعث شیوع فحشاء شده و غریزه عفت و پاکدامنی را از بین می برد و اجتماعات انسانی را در ورطه هلاکت می اندازد. ولی باید گفت ازدواج خواهر و برادر در دنیای امروزه که مملو از انسان های بیگانه از هم می باشد. فجور و فحشاء محسوب می گردد. اما در زمانی که اجتماع انسانی غیر از دو برادر و دو خواهر نبوده است و خواست الهی نیز به تکثیر نسل آنها تعلق گرفته بوده، در آن صورت این گونه ازدواج، فحشاء محسوب نخواهد گردید.
ص: 1298
علامه طباطبایی می فرماید: «این سخن که ازدواج خواهر و برادر منافی با فطرت باشد درست نیست و فطرت چنین ازدواجی را صرفا به خاطر اینکه ازدواج خواهر و برادر است نفی نمی کند و از آن تنفر ندارد، بلکه اگر نفی می کند و اگر از آن تنفر دارد برای این است که باعث شیوع فحشا و منکرات می شود و باعث می گردد غریزه عفت باطل گردد و عفت عمومی لکه دار شود و پر واضح است که شیوع فحشا به وسیله ازدواج خواهر و برادر در زمانی است که جامعه گسترده ای از بشر وجود داشته باشد و اما در روزگاری که در تمامی روی زمین غیر از چند پسر و چند دختر از یک پدر و مادر وجود ندارند و از سوی دیگر مشیت خدای تعالی تعلق گرفته که همین چند تن را زیاد کند، و افرادی بسیار از آنان منشعب سازد، دیگر عنوان فحشا بر چنین ازدواجی منطبق و صادق نیست. پس اگر انسان امروز از چنین تماس و چنین جماعی نفرت دارد به خاطر علتی است که گفتیم، نه اینکه به حسب فطرت از آن متنفر باشد، به شهادت اینکه می بینیم مجوسیان در قرنهایی طولانی (به طوری که تاریخ ذکر می کند) ازدواج بین خواهر و برادر را مشروع می دانستند و از آن متنفر نبودند و هم اکنون به طور قانونی در روسیه (به طوری که نقل شده) و نیز به طور غیر قانونی یعنی به عنوان زنا در اروپا انجام می شود.
یکی از عادات که در این ایام در ملل متمدن اروپا و آمریکا معمول است این است که دوشیزگان قبل از ازدواج قانونی و قبل از رسیدن به حد بلوغ سنی ازدواج، بکارت خود را زایل می سازند و آماری که در این باره گرفته شده به این نتیجه رسیده که بعضی از این افضاها از ناحیه پدران و برادران دوشیزگان صورت می گیرد. بنابراین اینکه بگوییم این نوع ازدواج خلاف فطرت بشری است، قابل اثبات نیست بلکه شواهدی خلاف آن را ثابت می کند چنانچه این قضیه بین مجوسیان در مدتهای طویل جاری بوده است و در بعضی از ممالک دنیای امروز هم رواج دارد. در روایتی از امام سجاد (ع) در کتاب الاحتجاج نقل شده است که «حضرت حوا دو شکم زایید که هر بار دوقلو بود، یک بار هابیل و یک دختر و بار دیگر قابیل و یک دختر و هابیل و قابیل هر کدام با هم شکمی دیگر ازدواح کردند (هابیل با هم شکمی قابیل و قابیل با هم شکمی هابیل) و البته مجوس به این جهت مذمت می شوند که بعد از تحریم آن توسط خداوند به آن عمل کردند.»
ص: 1299
پاسخ استدلال به مخالفت با قوانین طبیعی علامه طباطبایی می فرماید: «بعضی ها گفته اند اینگونه ازدواج با قوانین طبیعی یعنی قوانینی که قبل از پیدایش مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش، در انسان ها جاری بوده نمی سازد، زیرا اختلاط و انسی که در بین افراد یک خانواده برقرار است غریزه شهوت و عشق ورزی و میل غریزی را در بین خواهران و برادران باطل می کند.» و به قول مونتسکیو حقوقدان معروف در کتابش روح القوانین: «علاقه خواهر برادری غیر از علاقه شهوانی بین زن و مرد است.» لیکن این سخن درست نیست.
اولا: به همان دلیلی که در بحث فطرت بیان نمودیم و ثانیا: به فرض هم که قبول کنیم منحصر در موارد معمولی است، نه در جایی که ضرورت آن را ایجاب کند، یعنی قوانین وضعی طبیعی نتواند صلاح مجتمع را تأمین کند که در چنین صورتی چاره ای جز این نیست که قوانین غیر طبیعی مورد عمل قرار گیرد و اگر قرار باشد به طور کلی جز قوانین طبیعی پذیرفته نشود، باید بیشتر قوانین معمول و اصول دایر در زندگی امروز هم دور ریخته شود و در جواب مونتسکیو می توان گفت: «سخن مذکور موقعی صحیح است که نیازی ضروری برای ازدواج خواهر و برادر موجود نباشد. از سوی دیگر غیر از قوانین طبیعی قوانین وضعی هم هست که حافظ مصالح موجود در زمان خاص هستند که خود گاه مسائلی را جایز می دانند که قوانین طبیعی آن را ممنوع می شمارد.»
نتیجه آیات کریمه قرآن ظاهر قریب به صریح است در اینکه بشر موجود امروزی (که ما افرادی از ایشانیم)، از طریق تناسل منتهی می شوند به یک زن و شوهر معین، که قرآن نام آن شوهر را آدم معرفی کرده، و نیز صریح است در اینکه این اولین فرد بشر و همسرش از هیچ پدر و مادری متولد نشده اند، بلکه از خاک یا گل یا لایه یا زمین، به اختلاف تعبیرات قرآن، خلق شده اند. طبق آیات قرآن ازدواج فرزندان آدم با یکدیگر صورت گرفته است به خاطر اینکه در قرآن آمده «و بث منهما رجالا کثیرا و نساء» (نسأ/ 1) اگر در پدید آمدن نسل از آدم و حوا غیر هم نقش داشت باید قرآن می فرمود: «و بث منهما و من غیر هما» و حال آنکه اینگونه نفرموده است افزون بر آن مرحوم طبرسی حدیثی از امام سجاد (ع) چنین نقل می کند که آن حضرت در ضمن گفتاری که به مردی قریشی بیان داشت جریان ازدواج هابیل را با بلوزا خواهر قابیل همچنین ازدواج قابیل را با اقلیما خواهر هابیل شرح می داد به او فرمود: «این مطلب را انکار مکن چه آنکه روش الهی بر این جاری شده است مگر نه این است که خداوند زوجه آدم را از خود او آفرید و سپس برای او حلالش کرد. حکم ازدواج یک حکم تشریعی و تابع مصالح و مفاسد است و حکم تکوینی نیست که قابل تغییر نباشد زمام چنین حکمی به دست خداست از این رو ممکن است روزی به خاطر ضرورت از جانب خدا حلال گردد.»
ص: 1300
افزون بر این نمی توان گفت فطرت با این ازدواج مخالف است به لحاظ اینکه متمایل نبودن طبع نه از آن جهت است که از آن تنفر دارد بلکه به جهت آن است که این را موجب اشاعه فحشا و اعمال زشت و از بین رفتن غریزه عفت می داند و اما در جامعه آن روز که فقط چند خواهر و برادر بوده اند با در نظر گرفتن مشیت خداوند عنوان فحشا صدق نخواهد کرد، گذشته از آن ازدواج خواهر و برادر برای مدتی طولانی در بین مجوس شایع بوده است. حاصل مطلب این که چه اشکال دارد که به طور موقت برای گروهی به خاطر ضرورت این گونه ازدواج مباح باشد. اگر پذیرفتیم ریشه انسانها به حضرت آدم و حوا تنها می رسند بایستی قبول کنیم که انسانهای موجود همه با هم خویشاوندی دارند گر چه یکی سفید است و دیگری سیاه و... البته متوجه این نکته باشیم که برای خاطر تنظیم زندگی قوانین خاص میان انسانها وضع گشته خواه از سوی خدا و خواه از طرف خود انسانها. این نوع قوانین قوانین اعتباریند که گاهی ممکن است مسائل تکوینی در آنها ملاحظه نشده باشد. قوانین موجود در مسأله ارث و مانند آن از این نوع قوانین است.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 280-282
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 ص 111، جلد 4 ص 198
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 4 ص 229- 239، جلد 16 ص 399
ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی- پاسخ به پرسش های مذهبی- صفحه 454
ص: 1301
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) نسل انسان ازدواج باورها در قرآن شبهه استدلال
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی عقلی و نقلی شبهه ای را در مورد بهشت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که بهشتی که خداوند آدم (ع) را در آن جای داد و به او دستور داد تا از آن فرود آید، آیا در زمین بوده است یا در آسمان. آیا بهشتی که خداوند آدم را در آن جای داده، غیر از بهشت جاودانی است که در آسمان وجود دارد و اگر این گونه است، پس منافاتی دارد با این که خداوند می فرماید بهشتی که خداوند آدم (ع) را در آن جای داده از سایر نقاط زمین بلندتر و دارای درخت، میوه، سایه و دیگر نعمت های الهی بوده و همین بهشت را خداوند این گونه توصیف فرموده است: «إن لک ألا تجوع فیها ولا تعری* و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی؛ در آن بهشت همه چیز برایت مهیاست، نه گرسنه می مانی و نه برهنه و عریان می گردی و نه تشنه می شوی و نه حرارت خورشید به تو می رسد.» (طه/ 118)
در ثانی اگر بگوییم بهشت آدم (ع) در زمین بوده است پس با آیه شریفه «فاخرجهما الشیطان فیه و قلنا اهبطوا منها جمیعا؛ پس شیطان آنها (آدم و حوا) را از بهشت بیرون کرد و ما گفتیم پایین بروید.» (بقره/ 36) چه کنیم؟ آین آیه نه با بهشت دنیوی و استفاده از نعمتهای خداوند سازگاری دارد و نه با بهشت برزخی و مثالی. آنها همچنین می گویند اگر بگوییم بهشت آدم بهشت آسمانی و جاودانی بوده باز این اشکال به وجود می آید که بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی شود پس آدم چطور بیرون آمد؟ در هر حال می گویند در اینکه بهشت حضرت آدم کجا بوده بین آیات قرآن ناسازگاری وجود دارد.
ص: 1302
عناصر منطقی شبهه 1- طبق آیات قرآن و روایات خداوند آدم را قبل از انتقال به زمین در بهشت جای داده است.
2- اما در اینکه آن بهشت کدام بهشت بوده، بهشت زمینی بوده و یا بهشت آسمانی یعنی همان بهشت جاودان، بین آیات منافات وجود دارد.
3- بنابراین معلوم نیست که بهشت حضرت آدم کجاست.
پاسخ شبهه «جنت» در اصل از کلمه جن به معنای «پوشیده از دیده» است. همان طوری که به کودک پنهان در رحم مادر جنین و به موجودات نامرئی، جن گفته می شود. همین طور به زمین پوشیده از درخت؛ جنت یعنی بوستان و بهشت اما بهشتی که آدم و حوا (ع) در آن سکونت داشتند، از نظر بعضی مفسرین همان بهشت جاودان است. اما برخی علما و مفسرین دیگر عقیده دارند بهشت آدم و حوا، بوستانی از بوستانهای روی زمین بوده است. چرا که معتقدند در بهشت جاودان تکلیف و رنج و زحمت نیست. از طرفی شیطان رجیم نمی تواند به آن راه داشته باشد. این دسته از مفسران با استناد به آیه های قرآن، نظر خود را اثبات می کنند:
الف) قرآن کریم از قول شیطان نقل می کند که به آدم گفت: «هل ادلک علی شجره الخلد؛ آیا می خواهی تو را به درخت خلد راهنمایی کنم.» (طه/ 120) و این نشانگر آن است که آدم در بهشت خلد نبوده است.
ب) استفاده از واژه «هبوط» دلیل آن نیست که آدم در آسمان سکنی داشته و بعد فرود آمده است. زیرا که قرآن پیاده شدن حضرت نوح (ع) از کشتی را چنین بیان می کند: «اهبط بسلام منا؛ با درودی از ما و برکتهایی بر تو و بر گروههایی که با تواند فرود آی.» (هود/ 48) و همچنین رفتن بنی اسراییل به شهر: «اهبطوا مصرا؛ به شهر فرود آیید.» (بقره/ 61)
ص: 1303
ج) بهشت اخروی، جاودان و همیشگی است «خالدین فیها لایبغون عنها حولا؛ اهل بهشت در آن جاودانند و از آنجا گرایش به هیچ جای دیگر ندارند.» جاودانه در آن خواهند بود و از آنجا درخواست انتقال نمی کنند.» (کهف/ 108) پس آدم و حوا نمی توانند ساکن بهشت خلد بوده باشند و سپس از آنجا بیرون رانده شده باشند.
د) در بهشت جاودان رنج و زحمت و تکلیف و تنبیه نیست: «لا یمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین؛ هیچ رنج و زحمت در آنجا به آنها نرسد و هرگز از آن بهشت ابدی بیرونشان نکنند.» (حجر/ 48)
و) از طرفی خداوند در آغاز داستان آدم به فرشتگان می فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ من تو را خلیفه ای در روی زمین قرار می دهم.» (بقره/ 30) و هیچ دلیلی ندارد که خداوند این آدمی را که روی این کره خاکی آفریده، به آسمانها برده باشد.
به هر حال در پاسخ این شبهه باید گفت که گرچه بعضی آن را بهشت موعود نیکان و پاکان می دانند، ولی ظاهر این است که آن بهشت نبود. بلکه یکی از باغهای پر نعمت و روح افزای یکی از مناطق سر سبز زمین بوده است.
زیرا اولا بهشت موعود قیامت، نعمت جاودانی است که در آیات بسیاری از قرآن به این جاودانگی بودنش اشاره شده، و بیرون رفتن از آن ممکن نیست.
و ثانیا ابلیس آلوده و بی ایمان را در آن بهشت راهی نخواهد بود، نه وسوسه های شیطانی است و نه نافرمانی خدا.
ثالثا در روایاتی که از طرق اهل بیت (ع) به ما رسیده این موضوع صریحا آمده است.
ص: 1304
داستان بهشت آدم مسئله بهشت آدم، و داستان آن جز در سه جا نیامده است:
1- در آیات سوره بقره که می فرماید: «و قلنا یئادم اسکن أنت و زوجک الجنه وکلا منها رغدا حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظلمین* فأزلهما الشیطن عنها فأخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متع إلی حین* فتلقی ءادم من ربه کلمت فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم*قلنا اهبطوا منها جمیعا فإما یأتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون*و الذین کفروا و کذبوا بئایتنا أولئک أصحب النار هم فیها خلدون؛ و گفتیم: ای آدم، تو و همسرت در بهشت آرام گیرید و از آن به فراوانی از هر کجا که خواستید، بخورید و نزدیک این درخت مشوید، که از ستمگران خواهید شد و شیطان ایشان را از نعمت بهشت بینداخت و از آن زندگی آسوده که داشتند، بیرونشان کرد. گفتیم: با همین وضع که دشمن یکدیگرید، پایین روید، که تا مدتی در زمین قرارگاه و بهره دارید و آدم از پروردگار خود سخنانی فرا گرفت و خدا او را ببخشید، که وی بخشنده و رحیم است. گفتیم همگی از بهشت پایین روید. اگر هدایتی از من به سوی شما آمد (و البته هم خواهد آمد) آنها که هدایت مرا پیروی کنند، نه بیمی دارند و نه اندوهگین شوند و کسانی که کافر شوند و آیه های ما را دروغ شمارند، اهل جهنمند و خود در آن جاودانند.» (بقره/ 35- 39)
2- در سوره اعراف که فرموده: «و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنه، فکلا من حیث شئتما، و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین* فوسوس لهما الشیطان، لیبدی لهما ماوری عنهما، من سواءتهما و قال: ما نهیکما ربکما عن هذه الشجره، الا ان تکونا ملکین، او تکونا من الخالدین* و قاسمهما: انی لکما لمن الناصحین* فدلیهما بغرور، فلما ذاقا الشجره، بدت لهما سواءتهما، و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنه، و نادیهما ربهما: الم انهکما عن تلکما الشجره؟ واقل لکما: ان الشیطان لکما عدو مبین* قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین* قال: اهبطوا بعضکم لبعض عدو، و لکم فی الارض مستقر، و متاع الی حین* قال: فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون؛ و ای آدم تو و همسرت در بهشت مسکن کنید، و از آن هر قدر که می خواهید بخورید، ولی نزدیک این درخت مشوید، که در آن صورت از ستمکاران خواهید شد، پس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا بلکه بتواند عیبهائی از ایشان که پوشیده بود آشکار سازد، و لذا گفت: پروردگار شما، شما را از این درخت نهی نکرده، مگر برای اینکه در نتیجه خوردن از آن مبدل به فرشته نشوید و یا از جاودانان در بهشت نگردید، (و اگر شما از آن بخورید، همیشه در بهشت خواهید ماند) آنگاه برای آن دو سوگند یاد کرد که من از خیرخواهان شمایم. به این وسیله و با نیرنگ های خود آن دو را به خود نزدیک کرد، تا آنکه از درخت بخوردند، همین که خوردند، عیبشان ظاهر شد، ناگزیر شروع کردند از برگهای بهشتی بر خود پوشیدن، و پروردگارشان ندایشان داد: که مگر به شما نگفتم: از این درخت مخورید؟ و مگر نگفتم شیطان برای شما دشمنی است آشکار؟! گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم، اگر ما را نبخشی و رحم نکنی، حتما از زیانکاران خواهیم شد فرمود: از بهشت پائین بروید، که بعضی بر بعضی دیگر دشمنید، و زمین تا مدتی معین (یعنی تا هنگام مرگ) جایگاه شما است و نیز فرمود: در همانجا زندگی کنید، و در آنجا بمیرید، و از همانجا دوباره بیرون شوید.» (اعراف/ 19- 25)
ص: 1305
3- در سوره طه، که فرموده: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل، فنسی، و لم نجد له عزما* و اذقلنا: للملائکه اسجدوا لآدم، فسجدوا، الا ابلیس، ابی، فقلنا یا آدم: ان هذا عدو لک و لزوجک، فلا یخرجنکما من الجنه فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لا تعری* و انک لا تظمو فیها، و لا تضحی* فوسوس الیه الشیطان، قال یا آدم هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لا یبلی* فاکلا منها، فبدت لهما سوآتهما، و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنه، و عصی آدم ربه فغوی* ثم اجتباه ربه، فتاب علیه و هدی* قال: اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدو فاما یاتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای، فلا یضل و لا یشقی* و من اعرض عن ذکری، فان له معیشه ضنکا* و نحشره یوم القیامه اعمی، قال: رب لم حشرتنی اعمی؟ و قد کنت بصیرا* قال کذلک اتتک ایاتنا، فنسیتها، و کذلک الیوم تنسی؛ و ما با آدم قبلا عهدی بسته بودیم و فرمانی داده بودیم (که فریب ابلیس را نخورد)، ولی او را در آن عهد ثابت قدم و استوار نیافتیم، و چون به فرشتگان گفتیم: بر آدم سجده کنند، همه سجده کردند، جز شیطان، که سر باز زد. آنگاه به آدم گفتیم: که زنهار این ابلیس دشمن تو و همسر تو است، مواظب باشید، از بهشت بیرونتان نکند، وگرنه بدبخت خواهید شد، چون در بهشت نه گرسنه می شوی، و نه برهنه، نه تشنه می شوی، و نه گرمازده اما شیطان با همه این سفارشها در او وسوسه کرد، و گفت: ای آدم، می خواهی من تو را به درختی راهنمائی کنم، که اگر از آن بخوری، ابدیت و ملک جاودانی خواهی یافت؟ (و شیطان سرانجام کار خود را کرد)، و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند، و عورتشان برایشان نمودار شد، پس بر آن شدند، که از برگ های بهشت عورت خود بپوشانند، و آدم ارشاد و راهنمائی پروردگارش را نافرمانی کرد، و گرفتار شد، آنگاه پروردگارش وی را برگزید و نافرمانیش را جبران نمود و هدایتش فرمود.
ص: 1306
پروردگارش دستور داد که همگی از بهشت فرود آئید در حالی که بعضی دشمن بعض دیگر باشید پس هر هدایتی که از طرف من به سوی شما آمد، و خواهد هم آمد، در آن هنگام هر کس هدایت مرا پیروی کند، گمراه و بدبخت نمی شود، و هر کس از یاد من اعراض کند، زندگی سختی خواهد داشت، علاوه بر اینکه روز قیامت کور محشورش خواهیم نمود، و چون بگوید: پروردگارا من که بینا بودم، چرا کور محشورم کردی؟ در جوابش خواهد فرمود: همانطور که آیات من به سویت آمد، و تو عمدا آن را فراموش کردی، امروز هم ما تو را فراموش کردیم.» (طه/ 115- 126)
آزمایش آدم و حوا، در بهشت دنیا در دنیا جایگاهی بسیار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت که به آن بهشت دنیا می گفتند. خداوند آدم (ع) را در همانجا آفرید و روح انسانی را در او دمید، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده کنند. آدم از چگونگی زندگی بر روی زمین هیچ گونه اطلاعی نداشت، و تحمل زحمت های آن، بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات و آگاهی پیدا می کرد. بنابراین می بایست مدتی کوتاه تمرین ها و آموزش های لازم را در محیط آرام بهشت دنیا ببیند، و بداند زندگی روی زمین با برنامه ها و تکالیف و مسئولیت ها آمیخته است، که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتی و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد. او می بایست از پاره ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد.
ص: 1307
نیز لازم بود بداند، چنان نیست که اگر خطا و لغزشی کند، درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته می شود و راه بازگشت برای او نیست، بلکه راه بازگشت وجود دارد و او می تواند پیمان ببندد که بر خلاف دستور خدا کاری را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهره مندی از نعمت های الهی نائل گردد. او در محیط بهشت لازم بود تا حدی پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را فراگیرد، و با داشتن این آمادگی، به روی زمین قدم بگذارد. اینها اموری بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت این که آدم (ع) در عین این که برای خلافت و نمایندگی خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتی در بهشت دنیا، درنگ کرد، این بود که دستورهایی به او داده شود، تا تمرین و آموزش های لازم را برای ورود به زمین ببیند. بنابراین سکونت آدم و حوا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشی آنها برای پاگذاشتن به میدان زمین برای جبهه گیری در برابر انحرافات و ناملایمات، و کسب سعادت بود.
اخراج آدم و حوا از بهشت خداوند آدم (ع) و حوا (ع) را در بهشت دنیا سکونت داد، و فرمود: «شما در بهشت ساکن شوید و از هر جا می خواهید از نعمت های آن، گوارا بخورید اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.» (بقره/ 35؛ اعراف/ 19) ولی شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج کرد. «در این هنگام به آنها گفتیم؛ همگی بر زمین فرود آیید، در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود، و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهره برداری هست.»
ص: 1308
خداوند به آدم (ع) و حوا (ع) فرمود: «از همه میوه ها و نعمت های بهشت آزاد هستید بخورید، گوارای وجودتان باشد، ولی تنها از این درخت نخورید، و حتی به آن درخت نزدیک نشوید.» ولی شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباسهای تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده مگر به خاطر این که (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم، به این ترتیب آنها را با فریبکاری، از مقامشان فرود آورد. هنگامی که آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهای کرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند. خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است؟» (اعراف/ 22)
علامه طباطبایی می فرماید: «آنچه از آیات قرآن در سوره های بقره، اعراف و طه در بیان داستان خلقت حضرت آدم (ع) برمی آید این است که منظور اصلی از خلقت آدم این بوده که در زمین سکونت کند، چیزی که هست راه زمینی شدن آدم همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه، و لیاقتش برای خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه مأمور به سجده برای او شوند، و آنگاه در بهشت منزلش دهند، و از نزدیکی به آن درخت نهیش کنند، و او (به تحریک شیطان) از آن بخورد، و در نتیجه عورتش و نیز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر به زمین هبوط کنند و از این ریخت و سیاق به خوبی بر می آید که آخرین عامل و علتی که باعث زمینی شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آن دو بود، و عیب نامبرده هم به قرینه ای که فرموده: «بر آن شدند که از برگهای بهشت بر خود بپوشانند» همان عورت آن دو بوده، و معلوم است که این دو عضو، مظهر همه تمایلات حیوانی است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نیز هستند.
ص: 1309
پس ابلیس هم جز این همی و هدفی نداشته، که (به هر وسیله شده) عیب آن دو را ظاهر سازد، گو اینکه خلقت بشری، و زمینی آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت کرد، ولی مدت زیادی در این بین فاصله نشد، و خلاصه آنقدر به آن دو مهلت ندادند، که در همین زمین متوجه عیب خود شوند، و نیز به سائر لوازم حیاه دنیوی و احتیاجات آن پی ببرند، بلکه بلافاصله آن دو را داخل بهشت کردند، و وقتی داخل کردند که هنوز روح ملکوتی و ادراکی که از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگی دنیا آلوده نشده بود، به دلیل اینکه فرمود: «لیبدی لهما ما وری عنهما؛ تا ظاهر شود از آن دو آنچه پوشانده شده بود از آنان.» و نفرمود: «لیبدی لهما ما کان وری عنهما؛ تا ظاهر شود از آن دو آنچه بر آن دو پوشیده بود» پس معلوم می شود، پوشیدگی عیبهای آن دو موقتی بوده، و یکدفعه صورت گرفته، چون در زندگی زمینی ممکن نیست برای مدتی طولانی این عیب پوشیده بماند.
جان کلام و آنچه از آیات نامبرده بر می آید این است که وقتی خلقت آدم و حوا در زمین تمام شد، بلافاصله، و قبل از اینکه متوجه شوند، عیب هاشان پوشیده شده، داخل بهشت شده اند. پس ظهور عیب در زندگی زمینی، و به وسیله خوردن از آن درخت، یکی از قضاهای حتمی خدا بوده، که باید می شد، و لذا فرمود: «زنهار که ابلیس شما را از بهشت بیرون نکند، که بدبخت می شوید»، و نیز فرمود: «آدم و همسرش را از آن وضعی که داشتند بیرون کرد» و نیز خدای تعالی خطیئه آنان را بعد از آنکه توبه کردند بیامرزید، و در عین حال به بهشتشان برنگردانید، بلکه به سوی دنیا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگی کنند و اگر محکومیت زندگی کردن در زمین، با خوردن از درخت و هویدا گشتن عیب، قضائی حتمی نبود، و نیز برگشتن به بهشت محال نبود، باید بعد از توبه و نادیده گرفتن خطیئه به بهشت برگردند، (برای اینکه توبه آثار خطیئه را از بین می برد) پس معلوم می شود علت بیرون شدن از بهشت، و زمینی شدن آدم آن خطیئه نبوده، بلکه علت این بوده که به وسیله آن خطیئه عیب آن دو ظاهر گشته، و این به وسیله وسوسه شیطان لعین صورت گرفته است.»
ص: 1310
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 117 – 195، 211-214، جلد 8 ص 47
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 184-187
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 31-29 و 29-26
سایت اندیشه قم- مقاله آدم و حوّا در بهشت
سید محمدحسین تهرانی- معادشناسی- جلد سوم- قسمت نهم
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) بهشت زندگی دنیا باورها در قرآن شبهه آزمایش الهی
سکونت حضرت آدم و حوا در بهشت خداوند می فرماید: «و قلنا یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة و کلامنها رغدا حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجره؛ و گفتیم ای آدم تو با جفت خود در بهشت، رایگان و بی زحمت جای گزینید و بخورید از طعام های بهشت هرچه می خواهید و نزدیک این درخت (گندم یا سیب) نشوید.» (بقره/ 35) مسئله سکونت حضرت آدم در بهشت سه جای قرآن کریم ذکر شده است که ابعاد مختلفی از این قضیه را متذکر می شود. مفسرین گرامی قرآن نیز در ذیل این آیات با تفحص و دقت زیاد سعی در برطرف کردن سؤالات متعدد پیرامون کیفیت و کمیت سکونت و اخراج حضرت آدم (ع) و حوا از بهشت دارند.
با اینکه داستان سجده کردن ملائکه برای آدم، در چند جای قرآن کریم تکرار شده، مسئله بهشت آدم، و داستان آن جز در سه جا نیامده: اول در همین آیات مورد بحث از سوره بقره.
دوم در سوره اعراف که فرموده: «و یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة فکلا من حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین* فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما ووری عنهما، من سوآتهما و قال: ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین* و قاسمهما: إنی لکما لمن الناصحین* فدلاهما بغرور، فلما ذاقا الشجرة، بدت لهما سوآتهما، و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة، و ناداهما ربهما: أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة؟ و أقل لکما: إن الشیطان لکما عدو مبین؟* قالا: ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین* قال: اهبطوا بعضکم لبعض عدو، و لکم فی الأرض مستقر، و متاع إلی حین* قال: فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون؛ و ای آدم تو و همسرت در بهشت مسکن کنید، و از آن هر قدر که می خواهید بخورید، ولی نزدیک این درخت مشوید، که در آن صورت از ستمکاران خواهید شد، پس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا بلکه بتواند عیبهایی از ایشان که پوشیده بود آشکار سازد، و لذا گفت: پروردگار شما، شما را از این درخت نهی نکرده، مگر برای اینکه در نتیجه خوردن از آن مبدل به فرشته نشوید و یا از جاودانان در بهشت نگردید، (و اگر شما از آن بخورید، همیشه در بهشت خواهید ماند) آن گاه برای آن دو سوگند یاد کرد: که من از خیرخواهان شمایم به این وسیله و با نیرنگ های خود آن دو را به خود نزدیک کرد، تا آنکه از درخت بخوردند، همین که خوردند، عیبشان ظاهر شد، ناگزیر شروع کردند از برگهای بهشتی بر خود پوشیدن، و پروردگارشان ندایشان داد: که مگر به شما نگفتم: از این درخت مخورید؟ و مگر نگفتم شیطان برای شما دشمنی است آشکار؟! گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم، اگر ما را نبخشی و رحم نکنی، حتما از زیانکاران خواهیم شد فرمود: از بهشت پائین بروید، که بعضی بر بعضی دیگر دشمنید، و زمین تا مدتی معین (یعنی تا هنگام مرگ) جایگاه شما است و نیز فرمود: در همانجا زندگی کنید، و در آنجا بمیرید، و از همانجا دوباره بیرون شوید.» (اعراف/ 19- 25)
ص: 1311
سوم در سوره طه، که فرموده: «و لقد عهدنا إلی آدم من قبل، فنسی، و لم نجد له عزما* و إذ قلنا: للملائکة اسجدوا لآدم، فسجدوا، إلا إبلیس، أبی* فقلنا یا آدم: إن هذا عدو لک و لزوجک، فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی* إن لک ألا تجوع فیها و لا تعری* و أنک لا تظمؤا فیها، و لا تضحی* فوسوس إلیه الشیطان، قال یا آدم هل أدلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی؟* فأکلا منها، فبدت لهما سوآتهما، و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة، و عصی آدم ربه فغوی* ثم اجتباه ربه، فتاب علیه و هدی* قال: اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدو فإما یأتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای، فلا یضل و لا یشقی* و من أعرض عن ذکری، فإن له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة أعمی، قال: رب لم حشرتنی أعمی؟* و قد کنت بصیرا، قال کذلک أتتک آیاتنا، فنسیتها، و کذلک الیوم تنسی؛ و ما با آدم قبلا عهدی بسته بودیم و فرمانی داده بودیم (که فریب ابلیس را نخورد)، ولی او را در آن عهد ثابت قدم و استوار نیافتیم، و چون به فرشتگان گفتیم: بر آدم سجده کنند، همه سجده کردند، جز شیطان، که سر باز زد آن گاه به آدم گفتیم: که زنهار این ابلیس دشمن تو و همسر تو است، مواظب باشید، از بهشت بیرونتان نکند، وگرنه بدبخت خواهید شد، چون در بهشت نه گرسنه می شوی، و نه برهنه، نه تشنه می شوی، و نه گرمازده اما شیطان با همه این سفارشها در او وسوسه کرد، و گفت: ای آدم، می خواهی من تو را به درختی راهنمایی کنم، که اگر از آن بخوری، ابدیت و ملک جاودانی خواهی یافت؟ (و شیطان سرانجام کار خود را کرد)، و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند، و عورتشان برایشان نمودار شد، پس بر آن شدند، که از برگ های بهشت عورت خود بپوشانند، و آدم ارشاد و راهنمایی پروردگارش را نافرمانی کرد، و گرفتار شد، آن گاه پروردگارش وی را برگزید و نافرمانیش را جبران نمود و هدایتش فرمود.
ص: 1312
پروردگارش دستور داد: که همگی از بهشت فرود آئید در حالی که بعضی دشمن بعض دیگر باشید پس هر هدایتی که از طرف من به سوی شما آمد، و خواهد هم آمد، در آن هنگام هر کس هدایت مرا پیروی کند، گمراه و بدبخت نمی شود، و هر کس از یاد من اعراض کند، زندگی سختی خواهد داشت، علاوه بر اینکه روز قیامت کور محشورش خواهیم نمود، و چون بگوید: پروردگارا من که بینا بودم، چرا کور محشورم کردی؟ در جوابش خواهد فرمود: همانطور که آیات من به سویت آمد، و تو عمدا آن را فراموش کردی، امروز هم ما تو را فراموش کردیم.» (طه/ 115- 126)
سیاق این سه دسته آیات، و مخصوصا آیه ای که در صدر داستان قرار گرفته، و می فرماید: «إنی جاعل فی الأرض خلیفة»، این معنا را دست می دهد که آدم در اصل، و در آغاز برای این خلق شده بود، که در زمین زندگی کند، و نیز در زمین بمیرد، و اگر خدای تعالی او را (چند روزی) در بهشت منزل داد، برای این بود که امتحان خود را بدهند، و در نتیجه آن نافرمانی عورتشان هویدا بگردد، تا بعد از آن به زمین هبوط کنند.
خدا به احترام مقام و منزلت آدم، اجازه داد که با همسرش در بهشت زندگی کنند و از مواهب آن بهره گیرند، اما نباید به درخت ممنوعه نزدیک شوند. اکنون این سؤال، پیش می آید که جایگاه آفرینش آدم کجا بود؟ آیا او در نقطه ی دیگری غیر از بهشت جامه ی وجود پوشید؛ آنگاه پس ازجریان سجده ی فرشتگان و تمرد شیطان، وارد بهشت شد؟ یا اینکه جایگاه خلقت او از روز نخست، همان بهشت، بود و پس از جریان سجده، به عنوان تکریم، خطاب آمد که درهمان نقطه اقامت گزیند و از مواهب آن بهره گیرد؟
ص: 1313
ظاهر آیه، نظر دوم را تأیید می کند، به گواه اینکه می گوید: «و قلنا یادم اسکن أنت و زوجک الجنة؛ و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در این باغ منزل کنید.» (بقره/ 35) و نمی گوید: (أدخل). برخی تصور می کنند که جایگاه خلقت او، در غیر بهشت بوده و بعدا به بهشت منتقل گردید؛ به گواه اینکه اگر جایگاه او در همان بهشت بود، تعبیر به (أسکن) صحیح نبود، زیرا فرض این است که وی در آنجا سکونت داشت. پاسخ به این تصور روشن است؛ زیرا با توجه به اینکه تکلیف آدم، از نظر سکونت در بهشت روشن نبود و قبل از آن، در کشمکش تعلیم اسماء و سجود فرشتگان بر او و تمرد شیطان، قرار داشت، آنگاه که این حادثه ها پایان یافت، سرنوشت آدم با خطاب (اسکن) روشن گردید. پس او در همان بهشت که آفریده شده بود، سکونت گزید.
نوع بهشت آدم و همسرش آیا بهشتی که آدم در آن آفریده شد، همان بهشت اخروی است، یا بهشت دنیوی و بر فرض دوم، آیا در زمین بوده ست یا در آسمان؟ احتمال نخست، با توجه به ویژگی بهشت اخروی منتفی است، زیرا قرآن بهشت اخروی را چنین توصیف می کند: «لا یمسهم فیها نصب وما هم منها بمخرجین؛ هیچ گونه رنجی به بهشتیان نمی رسد و از آن بیرون نمی روند.» (حجر/ 48) و باز می فرماید: «لهم فیها نعیم مقیم؛ برای آنان در بهشت نعمت جاویدان است.» (توبه/ 21) روایات پیشوایان معصوم (ع) نیز، این نظر را تأیید می کند. با توجه به اینکه این بهشت، از باغهای دنیوی بوده، باید گفت در زمین نبوده است، به گواه آنکه پس از مخالفت با فرمان خدا به آنان خطاب شد: «اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلی حین؛ پایین روید، شما دشمن یکدیگرید و تا مدتی در زمین قرارگاه و معیشتی خواهید داشت.» (بقره/ 36)
ص: 1314
نتیجه آنکه آدم در بهشت دنیوی در نقطه ای غیر از زمین، آفریده شد و سکنی گزید. آنگاه پس از مخالفت با فرمان خدا به زمین فرود آمد. تفاوت زندگی این دو محیط، در سوره (طه) منعکس است. در بهشتی که او اقامت داشت، هر چند در دنیا بود اما بر اثر گستردگی نعمت، هیچگاه رنج گرسنگی و تشنگی را تحمل نمی کرد و برهنه نمی ماند و آفتاب زدگی نداشت؛ در حالی که زندگی در محیط دوم، با مشکلات و رنجهای فراوان همراه است. چنانکه می فرماید: «أن لک ألا تجوع فیها ولا تعری* و انک لا تظمؤا فیها ولا تضحی؛ همانا تو را [در آن جا این نعمت] است که نه گرسنه شوی و نه برهنه مانی و هم این که در آن جا نه تشنه می شوی و نه آفتاب زده.» (طه/ 118- 119) این آیات که بیانگر ویژگیهای زندگی در بهشت بود، حاکی است که شرایط زندگی در محیط دوم، درست نقطه ی مقابل محیط نخست است و کلمه (تشقی) در آیه 117 سوره طه آنجا که می فرماید: «فقلنا یا آدم إن هذا عدولک و لزوجک فلا یخر جنکما من الجنة فتشقی» ناظر به همین مطلب است. با توجه به این بیان، روشن می شود که اگر خدا، به هنگام گفتگو با فرشتگان می گوید: «انی جاعل فی الارض خلیفة؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) منافات، با آفرینش او در غیر زمین ندارد؛ زیرا این آیه، ناظر به سرانجام زندگی آدم است که خدا از آن آگاه است.
دیدگاههای مختلف مفسران آدم و حوا در مسیر انتقال به زمین, به طور موقت در بهشت سکنی گزیدند! مفسران در پی این بوده و هستند که بدانند, آیا آدم و حوا از جایی به بهشت منتقل شدند؟ آیا آنها ملزم شدند, یا اجازه سکونت در بهشت را یافتند؟ آیا مقصود بهشت جاودان است, یا بوستانی از نوع مادی یا معنوی؟ قرطبی زمینی بودن بهشت آدم را بدعت معتزله و قدریه می داند, (المنار) این را از باورهای اهل سنت می شمارد, علامه عسکری به دلایلی که یکی از آنها سخن نویسنده (قاموس کتاب مقدس) است, می گوید: «بهشت آدم در عراق, محل هبوطش بابل و محل دفنش مغاره کوه ابوقبیس و سرانجام پس از طوفان نوح, نجف می باشد.»
ص: 1315
همه اهل سنت, به گفته قرطبی و زحیلی و همه مفسران به گفته مؤلف روح البیان, بر این باورند که بهشت آدم همان بهشت جاودان است. در ادبیات دینی نیز, شاعری چون حافظ, همین معنی را ترسیم کرده است:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود *** آدم آورد در این دیر خراب آبادم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت *** ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
فخر رازی ادعا دارد که جمهور اصحاب ما (بهشت خلد) را بهشت آدم می دانند, و نویسنده تفسیر (الفرقان) احتمال می دهد که بهشت آدم, همان بهشت مسیح باشد. جبائی, بهشتی را در آسمان هفتم و علامه طباطبایی بهشت برزخی در آسمان را منزل موقت آدم دانسته اند. بعضی معتقدند که واژه (اسکن) در آیه «یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة» (بقره/ 35 و اعراف/ 19), به معنای (سکنی گزین) و (قرارگیر) است و نه به معنای: (به درنگت ادامه بده) بنابراین, ظاهر قرآن, گویای این است که آدم در بهشت آفریده نشده, بلکه پس از آفرینش, بدانجا انتقال یافت.
قرآن اوصاف بهشت آدم را این گونه توضیح می دهد: «فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی* إن لک ألا تجوع فیها و لاتعری* و أنک لاتظمؤا فیها و لاتضحی؛ پس گفتم: ای آدم ابلیس دشمن توست مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به زحمت و رنج خواهی افتاد. حق تو این است که در بهشت نه گرسنه شوی و نه برهنه و تشنه و گرما زده شوی.» (طه/ 117- 119) نبود مشقت و مصونیت از گرسنگی, برهنگی, تشنگی و گزند آفتاب, با زندگی زمینی سازگاری ندارد.
ص: 1316
همانند چنین صفاتی برای بهشت خلد و زندگی در آن نیز ذکر شده است: «متکئین فیها علی الأرائک لایرون فیها شمسا و لازمهریرا؛ آنان در بهشت بر تختهای زیبا تکیه کرده اند, نه آفتاب را می بینند و نه سرما را.» (انسان/ 3) حضرت علی (ع) در دو مورد, با تعبیری از بهشت آدم یاد می کند که صراحت در بهشت جاودان دارد: «فاغتره عدوه نفاسة علیه بدار المقام و مرافقة الابرار؛ دشمن آدم را او را فریب داد چرا که بر او حسادت می ورزید که در سرای پایدار و همنشین نیکان (فرشتگان) است.» «ثم بسط الله له توبته و لقاه کلمة رحمته و وعده المرد الی جنته؛ سپس توبه را برای او گسترد و کلمه رحمتش را به او آموخت و وعده بازگشت به بهشتش را به او داد.»
در روایتی از ابن عباس نیز آمده است که آدم عرض می کند: «پروردگارا اگر توبه کنم و راه صلاح پیش گیرم مرا به بهشت بر می گردانی؟ خداوند می فرماید: آری.» اقامت موقت آدم در بهشت را همه پژوهشگران, اقامت آزمایش و امتحانی دانسته و هر کسی حقیقت این آزمون را به گونه ای توضیح داده است, از قبیل این که:
1. لازم بود آدم دورانی از آزمایش الهی را تجربه کند و به مفاهیمی همچون امر و نهی و تکلیف و اطاعت و عصیان و پشیمانی و توبه آشنا گردد و دشمن خود را به خوبی در عمل بشناسد.
2. اثبات این که نوع انسانی بایستی با کوشش و اختیار و اراده درجات کمال را طی کند; می طلبید که آدم به اراده و اختیار خود که محور مسؤولیتهاست, پی ببرد و این آگاهی با اغوای شیطان به دست آمد.
ص: 1317
3. آدم و حوا را در بهشت جای داد, تا آنان را امتحان نموده و زشتی هایشان را بدانان بنمایاند.
4. از نگاه شهید صدر, آدم همچون کودکان, نیاز به پرستاری و حضانت داشت, با این تفاوت که کودکان, آمادگی برای ورود به زندگی را در آغوش پدر و مادر فرا می گیرند و آدم و حوا در دامن محیط استثنایی بهشتی با آگاهی هایی که آنها را شایسته پذیرش مسئولیت خلیفة اللهی در زمین ساخت, آشنا شده و تجربه هایی به دست آوردند.
بهشت آدم، بهشت برزخی علامه طباطبایی می فرماید: «بهشتی که آدم قبل از هبوط در آن بوده بهشت جاودان نبوده بلکه بهشت برزخی بوده که غرائز بشری در آنجا ظاهر و هویدا می شده است. از داستان بهشت آدم به تفصیلی که در سوره 'بقره' آمده، چنین بر می آید که قبل از اینکه آدم در زمین قرار گیرد خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده، و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدین وسیله طبیعت بشری را آزموده معلوم کند که بشر جز به اینکه زندگی زمینی را طی کرده و در محیط امر و نهی و تکلیف و امتثال تربیت شود، ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نائل گردد، و جز با پیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد. از اینجا نیز معلوم می شود که هیچکدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کرده اند وارد نیست، برای اینکه بهشت آدم بهشت جاودان نبوده تا اشکال شود به اینکه بهشت جای اولیای خدا است نه جای شیطان. و یا اشکال شود به اینکه بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی شود پس آدم چطور بیرون آمد؟ و نیز بهشت دنیایی و مادی نبوده تا مانند سرزمین های دیگر دنیا جای زندگی دنیوی باشد و اداره آن زندگی تنها به وسیله قانون و امر و نهی مولوی ممکن باشد، بلکه بهشت برزخی و جایی بوده که سجایا و اخلاق و خلاصه غرایز بشری نه فقط آدم (ع) ظاهر و هویدا می شده است.»
ص: 1318
به هر حال از دیدگاه علامه طباطبائی بهشت حالت برزخی داشته است و اصولا بهشت آدم، بهشت خلد و جاوید نبوده است.
دنیایی بودن بهشت آدم از دیدگاه روایات از نظر روایات، بهشت آدم (ع) از بهشت های دنیا بوده است. در تفسیر قمی از پدرش و او بدون سند روایت آورده، که شخصی از امام صادق (ع) از بهشت آدم پرسید، که آیا از بهشت های دنیا بوده؟ و یا از بهشتهای آخرت؟ امام در پاسخ فرمود: «از بهشت های دنیا بوده، آفتاب و ماه در آن طلوع می کردند، و اگر از بهشت های آخرت بود، آدم تا ابد از آن بیرون نمی شد.» و نیز فرمود: «خدای تعالی آدم را در بهشت منزل داد، و همه چیز را به غیر از یک درخت برایش مباح کرد، و چون مخلوقی از خدا بود، که بدون امر و نهی و غذا و لباس و منزل و ازدواج نمی توانست زندگی کند، چون جز به توفیق خدا نفع و ضرر خود را تشخیص نمی داد، لا جرم فریب دستورات و سوگند ابلیس را خورد، ابلیس نزد او و همسرش آمده گفت: اگر از این درخت که خدا شما را نهی کرده، بخورید، فرشته می شوید، و برای همیشه در بهشت باقی می مانید، ولی اگر از آن نخورید، خدا از بهشت بیرونتان خواهد کرد، و سپس سوگند خورد، برای آن دو، که من خیرخواه شمایم، هم چنان که خدای عز و جل داستان را حکایت کرده، می فرماید: «ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین، و قاسمهما: إنی لکما لمن الناصحین» (اعراف/ 20- 21)
ص: 1319
آدم این سخن را از او پذیرفته از آن درخت خوردند، و شد آنچه که خدای تعالی حکایت کرده: «فبدت لهما سوآتهما» یعنی لباسهای بهشتی که خدا بر تن آنان پوشانده بود، بیفتاد، و شروع کردند به پوشاندن خود از برگ بهشت، «و ناداهما ربهما: ألم أنهکما عن تلکما الشجره؟ و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین» (اعراف/ 22) بعد از این عتاب که خدا به آنان کرد، گفتند: پروردگارا ما به خود ستم کردیم، و اگر تو ما را نیامرزی، و رحم نکنی، حتما از زیانکاران خواهیم بود، که قرآن توبه آنان را چنین حکایت کرده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین» (اعراف/ 23)
پس خدای تعالی به ایشان فرمود: «فرود شوید، در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگرتان باشید، و شما در زمین قرارگاه، و تا مدتی معین زندگی دارید» آن گاه امام فرمود: «یعنی تا روز قیامت در زمین خواهید بود.» سپس فرمود: «آدم بر کوه صفا هبوط کرد، و همسرش حوا به کوه مروه، و به مناسبت اینکه آدم صفی خدا بود، صفا را صفا، و به مناسبت اینکه حوا مرئه و زن بود، کوه مروه را مروه خواندند. آدم چهل روز به سجده بود، و بر بهشتی که از دست داده بود می گریست، تا آنکه جبرئیل بر او نازل شد، و گفت «آیا جز این بود که خدا تو را به دست قدرت خود آفریده و از روح خود در تو دمید؟ و ملائکه را به سجده بر تو وا داشت؟» آدم گفت: «همین طور بود.» جبرئیل گفت: «پس چرا وقتی تو را نهی کرد از خوردن آن درخت، نافرمانی کردی؟» آدم گفت: «آخر ابلیس به دروغ برایم سوگند خورد.»
ص: 1320
مراد بهشت دنیوی بهشت برزخی است علامه می فرماید مراد از اینکه گفته شد بهشت حضرت آدم از بهشت های دنیا بوده، این است که از بهشت های برزخی بوده، که در مقابل بهشت خلد است و در بعضی از قسمتهای این روایات اشاره به این معنا هست، مثل اینکه در روایت بالا فرمود: آدم بر صفا، و حوا بر مروه هبوط کرد، و نیز مانند این تعبیر که فرمود: مراد به (متاع إلی حین) تا روز قیامت است، در نتیجه مکثی که مردگان در برزخ، و رسیدن روز قیامت دارند، مکث زمینی است. و در همین زمین زندگی می کنند، هم چنان که آیه: «(قال) کم لبثتم فی الأرض عدد سنین؟ قالوا: لبثنا یوما أو بعض یوم، فسئل العادین: قال: إن لبثتم إلا قلیلا، لو أنکم کنتم تعلمون؛ گفت: در زمین چقدر از نظر عدد سال مکث کردید؟ گفتند: یا یک روز، و یا پاره ای از یک روز، باید از شمارگران بپرسی، گفت: شما جز اندکی مکث نکردید اگر دانا می بودید.» (مؤمنون/ 113) و نیز آیه «و یوم تقوم الساعه، یقسم المجرمون: ما لبثوا غیر ساعه، کذلک کانوا یؤفکون، و قال الذین أوتوا العلم و الإیمان: لقد لبثتم فی کتاب الله، إلی یوم البعث، فهذا یوم البعث، و لکنکم کنتم لا تعلمون؛ و روزی که قیامت برپا می شود، مجرمان سوگند می خورند: که غیر از ساعتی مکث نکرده اند آن روز نیز مانند دنیا کارشان بی دلیل حرف زدن است، و کسانی که علم و ایمانشان داده بودیم، در پاسخ گفتند: شما در کتاب خدا تا روز قیامت مکث کردید، و این همان قیامت است، ولکن شما نمی دانید.» (روم/ 56) نیز این معنا را افاده می کند، (چون در هر دو آیه وقتی سؤال از زندگی برزخ می کنند، می پرسند: چقدر در زمین مکث کردید)، پس معلوم می شود زندگی برزخی در همین زمین است.
ص: 1321
علاوه بر اینکه عده ای از روایات از اهل بیت (ع) دلالت دارد بر اینکه بهشت آدم در آسمان بوده، و او با همسرش از آسمان نازل شدند، از این هم که بگذریم کسانی که انس ذهنی بر روایات دارند، از اینکه بهشت نامبرده در آسمان باشد، و آدم از آنجا به زمین هبوط کرده باشد، با اینکه در زمین خلق شده و در آن زندگی کرده باشند، هیچ تعجب نمی کند، هم چنان که در روایات در عین اینکه آمده: که بهشت در آسمان است، در عین حال آمده: که سؤال قبر در قبر است، و همین قبر یا روضه ایست از ریاض بهشت، و یا حفره ایست از حفره های دوزخ، و از این قبیل تعبیرات.
آزمایش آدم و حوا، در بهشت دنیا در دنیا جایگاهی بسیار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت که به آن بهشت دنیا می گفتند. خداوند آدم (ع) را در همانجا آفرید و روح انسانی را در او دمید، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده کنند. آدم از چگونگی زندگی بر روی زمین هیچ گونه اطلاعی نداشت، و تحمل زحمت های آن، بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات و آگاهی پیدا می کرد. بنابراین می بایست مدتی کوتاه تمرین ها و آموزش های لازم را در محیط آرام بهشت دنیا ببیند، و بداند زندگی روی زمین با برنامه ها و تکالیف و مسئولیت ها آمیخته است، که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتی. و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد. او می بایست از پاره ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد.
ص: 1322
نیز لازم بود بداند، چنان نیست که اگر خطا و لغزشی کند، درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته می شود و راه بازگشت برای او نیست، بلکه راه بازگشت وجود دارد و او می تواند پیمان ببندد که بر خلاف دستور خدا کاری را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهره مندی از نعمت های الهی نائل گردد. او در محیط بهشت لازم بود تا حدی پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را فراگیرد، و با داشتن این آمادگی، به روی زمین قدم بگذارد. اینها اموری بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت این که آدم (ع) در عین این که برای خلافت و نمایندگی خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتی در بهشت دنیا، درنگ کرد، این بود که دستورهایی به او داده شود، تا تمرین و آموزش های لازم را برای ورود به زمین ببیند. بنابراین سکونت آدم و حوا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشی آنها برای پاگذاشتن به میدان زمین برای جبهه گیری در برابر انحرافات و ناملایمات، و کسب سعادت بود.
علامه طباطبایی می فرماید «سیاق آیات در سوره های بقره، اعراف و طه، و مخصوصا آیه ای که در صدر داستان قرار گرفته، و می فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه» این معنا را دست می دهد که آدم در اصل، و در آغاز برای این خلق شده بود،که در زمین زندگی کند، و نیز در زمین بمیرد، و اگر خدای تعالی او را (چند روزی) در بهشت منزل داد، برای این بود که امتحان خود را بدهند، و در نتیجه آن نافرمانی عورتشان هویدا بگردد، تا بعد از آن به زمین هبوط کنند.» وی می فرماید: «قصه اسکان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آنها، مثلی است برای مجسم ساختن وضع انسان به نظر نزدیک می آید که قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت، و سپس فرود آوردنش به خاطر خوردن از درخت، به منزله مثل و نمونه ای باشد، که خدای تعالی وضع آدمیان را قبل از نازل شدن به دنیا، و سعادت و کرامتی که در منزل قرب و حظیره قدس داشت، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقای پاک، و دوستان روحانی، و جوار رب العالمین، که داشت، به آن مثل مجسم ساخته است. باشد، و نتوانیم با آن عمل، نسبت به بندگان صالح خدا، و یا قبور اولیاء او، و یا آثار آنان اظهار محبت کنیم، چون چنین منعی از راه دلیل عقلی و یا نقلی نرسیده است.»
ص: 1323
این نکته را هم باید دانست که از ظاهر جمله: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلی حین» و جمله «فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون» (اعراف/ 20- 21)، برمی آید که نحوه حیاة بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق می کند، حیاة دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین است، یعنی دارای گرفتاری، و مستلزم سختی، و بدبختی است، و لازمه این نیز این است که انسان در آن تکون یابد، و دوباره با مردن جزو زمین شود، و آن گاه برای بار دیگر از زمین مبعوث گردد. در حالی که حیاه بهشتی حیاتی است آسمانی، و از زمینی که محل تحول و دگرگونی است منشأ نگرفته است.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 34، جلد 8 ص 491
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60
محمد محمدی اشتهاردی- قصه های قرآن- صفحه 16-11
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
ص: 1324
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) زندگی بهشت باورها در قرآن دنیا روایات احادیث خلیفة الله
اصل شبهه بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است. برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که از مجموع آیات مربوط به قصه آدم، به دست می آید که آدم با نهی خداوند از خوردن میوه شجره ممنوعه، مخالفت نمود. این حقیقت با تعبیرهای مختلفی مانند: «ذاقا الشجره؛ پس چون از آن درخت چشیدند.» (اعراف/ 22)، «فاکلا منها؛ آنگاه از آن درخت خوردند.» (طه/ 121) و «عصی آدم ربه؛ و [این گونه] آدم پروردگار خود را عصیان کرد و بیراهه رفت.» (طه/ 121) و «ظلمنا أنفسنا؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم.» (اعراف/ 23) بیان شده است. آنها بیان می کنند که آدم با نهی الهی که فرمود: «و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین؛ ولی نزدیک این درخت نشوید که از ظالمان خواهید شد.» (بقره/ 35) مخالفت کرد و مخالفت با نهی مؤکد، موجب گناه است و این موضوع با عصمت سازگار نیست.
عناصر منطقی شبهه 1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت آدم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 35 سوره بقره وی با نهی الهی (نهی از شجره) مخالفت نمود و مخالفت با نهی الهی، موجب گناه است.
3- لذا حضرت آدم (ع) دچار گناه شد و این موضوع با عصمت ایشان سازگار نیست.
پاسخ شبهه در پاسخ به این شبهه باید توجه نمود که نهی الهی، بسان امر او بر دو نوع است:
ص: 1325
1- امر و نهی مولوی: مقصود از آن این است که آمر بر منصبی که از طرف خدا، یا اجتماع به او داده شده، تکیه نماید، و امر و نهی نماید و به اصطلاح از موضع قدرت سخن بگوید و از آن نظر که او بزرگ و فرمانده است و طرف مقابل، کوچک و فرمانبر است امر و نهی صادر کند و در واقع امر و نهی بر محور مولویت و عبودیت دور بزند. در این نهی، آمر و ناهی از موضع فرماندهی، سخن می گویند و شنونده را، زیردست قرار می دهند. در چنین شرایطی امر و نهی او، حالت مولوی به خود گرفته و در صورت مؤکد بودن نهی، آن را مولوی تحریمی و در غیر این صورت، مولوی تنزیهی (کراهت) نامیده می شود و قسمت اعظم اوامر و نواهی الهی از این مقوله است. یعنی هر گاه اراده و فرمان آمر شدید باشد آن را «واجب» و در غیر این صورت آن را مستحب می نامند، نهی هم به اعتبار شدت و ضعف اراده و خواست ناهی، به تحریمی و تنزیهی مولوی تقسیم می شود. مخالفت با نهی مولوی تحریمی موجب عقاب است، ولی مخالفت با نهی مولوی تنزیهی، مایه تیرگی روح و روان می گردد، اما پیامدی مانند عقاب ندارد.
2- امر و نهی ارشادی: مقصود از آن این است که آمر، برتری و مقام و فرماندهی خود را به رخ طرف نکشد و در دستورهائی که به زیردست خود می دهد، قیافه پند و اندرز بگیرد و همانند افراد بی طرف ولی خیرخواه، دلسوز و نیک اندیش، لوازم و عکس العمل کردار او را گوشزد نماید، در این صورت امر و نهی وی بر محور ارشاد و هدایت دور می زند. در این نهی، آمر و ناهی از موضع پند و اندرز، سخن می گویند و می کوشند افراد را از طریق پند و اندرز و تذکر لوازم طبیعی عمل، به کاری دعوت کنند و یا از آن باز دارند. در چنین شرایطی امر و نهی، حالت ارشادی به خود گرفته و پیامدی جز نتیجه طبیعی عمل، نخواهد داشت و عقابی هم بر آن مترتب نمی شود.
ص: 1326
به طور مثال: خداوند بر اساس «مولویت» دستور می دهد که به طور الزام مردم نماز بخوانند و زکات و خمس بدهند و روزه بگیرند و جهاد بروند، آنگاه به طور ارشاد می فرماید: «اطیعوا الله؛ از خدا اطاعت کنید.» (انفال/ 46) هرگاه ما از اجرای این امر و نهی اخیر سرپیچی کنیم، فقط تبعات و آثار ترک آن اوامر پیشین (نماز بخوانید و...) متوجه ما می شود و اما مخالفت «امر به اطاعت» و یا «نهی از مخالفت» کوچک ترین عکس العملی ندارد و به دیگر سخن در صورت عدم اجرای اوامر اولیه، واکنش مخالفت با اوامر (نماز بخوانید) متوجه ما می شود، خواه دستور ثانوی «اطیعوا الله» صادر بشود یا صادر نشود زیرا امر به پیروی و اطاعت اگرچه به صورت ظاهر دستور و فرمان است ولی حقیقت و روح آن ارشادی است، نه امر مولوی به گواه اینکه اگر کسی نماز نخواند دو جرم مرتکب نمی شود، یکی اینکه امر نماز را ترک کرده و دیگری اینکه «اطیعوا الله» را که در آیه دیگری وارد شده است عمل نکرده است، در صورتی که همه می دانیم برای «تارک الصلاه» یک کیفر بیش نیست و آن کیفر ترک نماز است.
باید دید نهی الهی در آیه «ولاتقربا» کدام یک از دو نوع یاد شده است؟ آیا خداوند از موضع مولویت، یا از موضع ارشاد و اندرز، آدم را نهی کرده است؟ اگر از موضع نخست باشد، مخالفت با آن نهی، بر خلاف عصمت بوده و موجب گناه می شود. ولی اگر از موضع دوم سخن گفته باشد، سرپیچی جز نتیجه طبیعی عمل، پیامد دیگری نخواهد داشت و موجب گناه و مخالفت عصمت نخواهد بود. موضوع نهی در این آیه نهی ارشادی بوده است.
ص: 1327
دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می فرماید شجره نامبرده درختی بوده که نزدیکی بدان مستلزم تعب و بدبختی در زندگی دنیا بوده، و آن شقاء این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش کند، و از مقام او غفلت بورزد، و گویا آدم نمی خواست میانه آن درخت، و میثاقی که از او گرفته بودند، جمع کند، هم آن را داشته باشد، و هم این را، ولی نتوانست، و نتیجه اش فراموشی آن میثاق و وقوع در تعب زندگی دنیا شد، و در آخر، این خسارت را با توبه خود جبران نمود. «و کلا منها رغدا؛ از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید.» (بقره/ 35) کلمه (رغد) به معنای گوارایی و خوشی زندگی است، وقتی می گویند (أرغد القوم مواشیهم)، معنایش اینست که این مردم حیوانات خود را رها کردند، تا هر جور خود می خواهند بچرند، و وقتی می گویند: (قوم رغد) و یا (نساء رغد)، معنایش (قومی و یا زنانی مرفه و دارای عیشی گوارا) می باشد.
«و لا تقربا هذه الشجره» گویا نهی در این جمله، نهی از خوردن میوه آن درخت بوده، نه خود درخت، و اگر از آن تعبیر کرده به اینکه «نزدیک آن درخت مشوید» برای این بوده که شدت نهی، و مبالغه در تأکید را برساند، به شهادت اینکه فرمود: «همین که از آن درخت چشیدند، عیبهاشان بر ملا شد.» (اعراف/ 22) و نفرمود (همین که از آن خوردند) وگرنه آیه «فأکلا منها فبدت لهما سوآتهما» (طه/ 121) صریح در این است که منظور از نزدیک نشدن به آن، خوردن آنست، و مخالفتی هم که نتیجه اش بر ملا شدن عیبها شد، همان خوردن بود، نه نزدیکی.
ص: 1328
«فتکونا من الظالمین» کلمه ظالمین اسم فاعل از ظلم است، نه ظلمت، که بعضی از مفسرین احتمالش را داده اند، چون خود آدم و همسرش در آیه: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا و ترحمنا» (اعراف/ 23) اعتراف به ظلم خود کرده اند. چیزی که هست خدای تعالی این تعبیر را در سوره (طه) مبدل به تعبیر شقاوت کرده در اینجا فرموده: «فتکونا من الظالمین» و در آنجا فرموده «فلا یخرجنکما من الجنه فتشقی» و شقاء به معنای تعب است، هم چنان که خود قرآن آن را تفسیر نموده، و تفصیل داده به اینکه «إن لک ألا تجوع فیها، و لا تعری* و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی؛ همانا تو را [در آن جا این نعمت] است که نه گرسنه شوی و نه برهنه مانی و هم این که در آن جا نه تشنه می شوی و نه آفتاب زده.» (طه/ 118- 119) از اینجا به خوبی روشن می گردد که وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگی در دنیا، از گرسنگی، و تشنگی، و عریانی، و خستگی بوده، و بنابراین ظلم آدم و همسرش، ظلم به نفس خود بوده، نه نافرمانی خدا، چون اصطلاحا وقتی این کلمه گفته می شود، معصیت و نافرمانی و ظلم به خدای سبحان به ذهن می رسد.
در نتیجه این نیز روشن می گردد، که پس نهی نامبرده یعنی (نزدیک این درخت مشوید) نهی تنزیهی، و ارشادی، و خلاصه خیرخواهانه بوده، نه نهی مولوی، که تا نافرمانیش عذاب داشته باشد، مثل اینکه شما به فرزند خود بگویی «پابرهنه راه مرو، چون ممکن است میخ پای تو را سوراخ کند»، و مخالفت چنین نهیی را معصیت نمی گویند. پس آدم و همسرش به نفس خود ظلم کردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اینکه نافرمانی خدا را کرده، و به اصطلاح گناهی مرتکب شده باشند. از این هم که بگذریم، اگر نهی خدا، تکلیفی و مولوی بود، باید بعد از آنکه مرتکبش توبه کرد، و توبه اش قبول هم شد، کیفرش نیز برداشته شود، و ما می بینیم در مورد آدم این کیفر برداشته نشد، چون توبه کردند، و توبه شان هم قبول شد، ولی به بهشت برنگشتند، و وضعی را که در آنجا داشتند به دست نیاوردند، و اگر نهی و تکلیف خدا ارشادی نبود، باید غیر از اثر وضعی و تکوینی، اثر دیگری شرعی نداشته باشد، چون توبه اثر شرعی گناه را از بین می برد، و باید در مورد آدم و همسرش نیز اثر شرعی گناه را از بین می برد، و دوباره به بهشت برمی گشتند، و مقام قرب را به دست می آوردند، ولی نیاوردند، پس می فهمیم که نهی خدا مولوی نبوده، تنها ارشاد آدم، و خیرخواهی او بوده است.
ص: 1329
قراین آیات در مورد ارشادی بودن نهی حضرت آدم بررسی آیات وارده در این موضوع به خوبی، ارشادی بودن نهی مورد بحث را ثابت می نماید و می رساند که فرمان خدا از آن نظر نبوده که من مولایم و شما بنده من تا مخالفت آن، نافرمانی (معصیت اصطلاحی) به شمار برود، بلکه محیط ارشاد بوده و خدا مانند یک ناصح مشفق به آدم و حوا فرمود:
«هرگاه از این شجره نخورید، همواره در بهشت باقی می مانید و در نتیجه، گرسنگی و تشنگی، آفتاب زدگی و عریانی نخواهید دید و اگر بخورید دچار عکس آنها خواهید شد.» در آیات مربوط به نهی از شجره، قراینی وجود دارد که به روشنی می رساند لحن سخن، نصیحت گرانه بوده نه لحن مولویت و این قراین عبارتند از:
1-در سوره طه آنگاه که خداوند او را از این کار باز می دارد می گوید: «یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤا فیها و لاتضحی؛ گفتیم ای آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به شقاوت و بدبختی می افتید (اکنون این نعمت در اختیار توست) نه هرگز در بهشت گرسنه می شوی و نه برهنه می مانی.» (طه/ 117- 119)
از اینکه جمله «فتشقی» را با «فاء» نتیجه آورده است، بهترین گواه بر این است که نتیجه مخالفت این نهی (و به اصطلاح غرض از نهی) این بود که آدم و همسر وی «شقاوت» پیدا نکنند، سپس آیه بعد «ان لک الا تجوع فیها و لاتعری» بیانگر این شقاء است و اینکه تفاوت خوردن و نخوردن از میوه این شجره این است که در صورت نخوردن، برهنگی و تشنگی و گرسنگی نیست در حالی که در صورت مخالفت همه اینها هست و هرگز در صدد بیان مؤاخذه نیست (که در تمام نواهی مولوی الزامی وجود دارد) بلکه در صدد بیان عکس العملی طبیعی این عمل است، خواه خدا از آن نهی بکند یا نکند. روشن تر بگوئیم: این نهی تبعات معنوی که دوری از درگاه الهی است، نداشته، بلکه تمام تبعات آن مربوط به وضع زندگی شخصی آدم و همسر او بوده است.
ص: 1330
این سه آیه، جانشین جمله ای است که در سوره بقره آمده است: «ولاتقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین» به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود. با توجه به وحدت هدف دو آیه، مقصود از ظلم، یک عمل بی جاست، نه قانون شکنی و تعدی به حریم غیر. مفاد آیه دوم را می توان از آیات سه گانه سوره طه به دست آورد. آیات سه گانه حاکی است که لحن کلام الهی، لحنی کاملا ناصحانه بوده نه نهی مولوی. چه لحن مشفقانه ای بالاتر از اینکه گفت:
الف: «ان هذا عدو لک و لزوجک».
ب: «فلایخرجنکما من الجنه».
ج: «فتشقی». این جمله ها حاکی است که پیامد نهی، خروج از بهشت و ورود در دار مشقت و تعب و زحمت دنیا بوده است. آنگاه با برشمردن نعمتهای موجود در بهشت، مشقتها و رنجهای دنیوی (که همان گرسنگی و برهنگی و تشنگی و آفتاب زدگی است) روشن می شود. بنابراین با توجه به این جمله ها باید گفت: «ولا تقربا هذه الشجره» سخن ناصحانه و مقصود از «ظالمین» همان کار بی مورد است که نتیجه ای جز مشقت و زحمت ندارد
2- قرینه دیگر بر اینکه خدا در مقام نصیحت و پند بوده، نه نهی مولوی، گفتار خود شیطان است که خدا از او چنین نقل می کند: «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین؛ و برای آنها سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 21) شیطان برای آنان سوگند یاد کرد که من برای شما ناصحی مشفق هستم. گویی از کلام خدا نصیحت را اقتباس کرده و کلام خود را در آن قالب ریخته است. این خود قرینه بر این است که سخن خدا نیز به عنوان خیرخواهی و نصیحت بوده و شیطان این تعبیر را از خدا اقتباس نموده و خود را به جای ناصح واقعی قالب زده است.
ص: 1331
3- وقتی آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند، یعنی بلافاصله پس از خوردن میوه آن درخت، لباسهای بهشتی آنان فرو ریخت، و با ندامت مخصوص «عورت» خود را به وسیله برگها پوشانیدند، ناگهان خدا آنان را ندا کرد و گفت: «ألم أنهکما الشجره و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ مگر شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟» (اعراف/ 22) آیا من شما را از آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟ این جمله همانند گفتار یک ناصح مشفق و مهربانی است که وقتی، طرف از اندرز او سرپیچی کرد، و گرفتار عاقبت کار خویشتن گردید، یک مرتبه به ملامت او برمی خیزد و می گوید: «من به تو نگفتم که این کار را انجام مده؟ این غذا را مخور، یا در آنجا قدم مزن، حالا که کردی جزای خود را ببین.»
نتیجه مخالفت آدم، همان ریختن لباس و خروج از بهشت بود که آن را به «رأی العین» دید. این سخن می رساند که هدف از نهی، این بود که چنین پیامدی، دامنگیر آنان نشود. آنگاه که نتیجه عمل خود را دیدند، ندایی ناصحانه و مشفقانه، به گوششان رسید که آیا من نگفتم نخورید؟ آیا من نگفتم که شیطان دشمن شماست؟
4- قرآن در تعبیر سرنوشت آدم و حوا، چنین می گوید: «فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه؛ پس شیطان آن دو را درباره ی آن [درخت] منحرف نمود و از آنچه در آن بودند بیرونشان کرد.» (بقره/ 36) شیطان آن دو نفر (آدم و حوا) را لغزانید و آنان را از آن نعمتی که در آن بودند بیرون کرد. نتیجه این شد که دستشان از آن نعمت کوتاه شد، گویی آنچه که بنا بود نشود، شد.
ص: 1332
هرگاه این قرائن به طور جمع ملاحظه شوند برای هر انسان غیر پیشداور مفید اطمینان می باشد که این نهی، یک نهی ارشادی، به منظور بازداری آدم و همسر او از یک سلسله تبعات و لوازم اعمال خود بوده و بس، نه نهی مولوی که رنگ نافرمانی داشته باشد. به هر حال مجموع این قراین، می تواند گواه بر این باشد که این نهی، حالت ارشادی داشته است. البته کسانی که بخواهند این نهی را مولوی تنزیهی (کراهتی) به حساب آورند، با تأکیداتی که در آیه آمده است، سازگار نیست.
تفسیر های دیگر در مورد مخالفت آدم برخی هم برای اثبات اینکه این مخالفت، معصیت نبوده، گفته اند که اگر حقیقتا آن مخالف گناه بوده، باید توبه اثر آن را از بین ببرد و آدم و حوا پس از توبه کردن، به بهشت بازگردند، در صورتی که می بینیم که آدم و حوا توبه کردند ولی تبعات آن (خروج از بهشت و...) از بین نرفت. در پاسخ این گروه باید گفت که توبه فقط مؤاخذه را رفع می کند، نه اثر وضعی عمل را و خروج از بهشت یک اثر وضعی بوده، نه مؤاخذه الهی.
برخی از مفسران پاسخ دیگری را مطرح می کنند به این مضمون که مخالفت آدم، مخالفت با فرمان قطعی خداوند نبوده است، بلکه ترک اولائی بوده که وی مرتکب شد و پیامبران از گناه و مخالفت با فرمان قطعی خداوند، مصون هستند، نه از ترک اولی. و به تعبیر دیگر پیامبران از گناه مطلق مصونیت دارند نه از «گناه نسبی» مقصود از گناه مطلق این است که آن عمل از هر کسی سر بزند گناه محسوب می شود مانند: دروغ و غیبت، در حالی که گناه نسبی عبارت از آن اعمال جائز است که شأن و عظمت پیامبران ایجاب می کند که آن را هم انجام ندهند، چه بسا صدور برخی از کارها از گروهی بدون اشکال باشد ولی صدور آنها از پیامبران مورد عیب شمرده شود؛ مثل نمازی که با غفلت از خدا خوانده شود از یک فرد عادی پذیرفته می شود، ولی مطلوب از ولی الهی مانند پیامبران، غیر آن است، کمک صد ریالی یک فرد عادی و متوسط به جامعه اسلامی قابل ستایش است؛ ولی همان کمک از یک فرد ثروتمند و مرفه بد و ناشایست به شمار می رود.
ص: 1333
پاسخ دیگری نیز هست که محور بحث در عصمت، مخالفت با تشریع الهی است یعنی آنجا که محیط، محیط تکلیف باشد و تشریع الهی به وسیله پیامبران اعلام گردد، در چنین صورتی مسأله عصمت برای انبیا و اولیا مطرح می گردد. ولی محیطی که آدم و حوا در آنجا زندگی می کردند، هرگز محیط تکلیف، به صورت یاد شده در بالا، نبود نه پیامبری آمده بود و نه شریعتی تصویب شده بود و نه افرادی زیر بار تکلیف رفته بودند، بلکه تنها خطایی متوجه به فردی شده بود که نتایج اطاعت و مخالفت تکلیف را لمس نکرده و کاملا آشنا نگشته بود، آیا در این صورت از مخالفت با تکلیف الهی آن هم با باوری خاص که از سوگند شیطان به آدم دست داد، خلاف عصمت استنباط می شود؟
به هر حال نهی حضرت آدم (ع)، حالت ارشادی داشته است. و مخالف با نهی ارشادی، موجب گناه نیست. لذا حضرت آدم (ع) دچار گناه نشد و این موضوع با عصمت ایشان منافات ندارد.
من_اب_ع
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 70- 89
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 201
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 187
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) عصمت امر الهی گناه شبهه باورها در قرآن
داستان رانده شدن برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد داستان حضرت آدم ذکر نموده اند که: خداوند در سوره بقره می فرماید: «فأزلهما الشیطن عنها فأخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متع إلی حین؛ و شیطان ایشان را از نعمت بهشت بینداخت و از آن زندگی آسوده که داشتند بیرونشان کرد، گفتیم: با همین وضع که دشمن یکدیگرید پائین روید که تا مدتی در زمین قرارگاه و بهره دارید.» (بقره/ 36)
ص: 1334
مگر بهشت مقام قرب و نزاهت نیست و مگر درباره بهشت نیامده که در آن لغو و گناه نیست؟ شیطان چگونه دوباره به بهشت راه یافت. بهشت جای اولیای خدا است نه جای شیطان. آنها می گویند: اولا مسئله داخل شدن ابلیس در بهشت، و اغوای آدم در آنجا، با اینکه بهشت اولا مقام قرب و نزاهت و طهارت است، و به حکم آیه: «لا لغو فیها و لا تأثیم؛ جای لغو و گناه و نیرنگ نیست.» (طور/ 23) منافات دارد، و ثانیا بهشت در آسمان قرار دارد و ابلیس بعد از امتناعش از سجده بر آدم، به فرمان «فاخرج منها فإنک رجیم؛ پس خارج شد از آنجا همانا رانده شده بود.» (حجر/ 34) و نیز به حکم «فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها؛ از بهشت رانده شد، و چون می خواست تکبر کند، و بهشت جای تکبر نبود، فرود آمد.» (اعراف/ 12) و با این حال چطور دوباره به بهشت راه یافت؟ آنها می گویند: شیطان، چگونه توانست پس از رانده شدن وارد بهشت شود؟ در نتیجه بیان می کنند که این آیات در داستان حضرت آدم (ع) به همدیگر ناسازگاری دارد.
عناصر منطقی شبهه:
1- در داستان حضرت آدم طبق آیات قرآن بیان شده که شیطان وارد بهشت شده و آدم را فریفته است.
2- در حالی که طبق آیات قرآن بهشت مقام قرب و نزاهت است و جایگاه اولیای خدا است و در آن لغو و گناه نیست.
3- پس چگونه شیطان وارد بهشت شده است.
پاسخ شبهه بعد از خلقت حضرت آدم و حوا و امر کردن خداوند ملائکه را به سجده کردن آدم، این فرمان از طرق خداوند به آنها ابلاغ شد: «و قلنا یئادم اسکن أنت و زوجک الجنة وکلا منها رغدا حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظلمین؛ ای آدم، تو و همسرت در بهشت سکونت کنید و از نعمت های بهشتی هر چه می خواهید بخورید، اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید بود.» (بقره/ 35)
ص: 1335
اما شیطان به خاطر تکبری که داشت آدم را سجده نکرد و رانده درگاه حضرت حق گردید. آدم و حوا در بهشت مشغول زندگی بودند و از نعمت های بهشتی استفاده می کردند. شیطان که همه بدبختیهای خود و رانده شدن از درگاه پرفیض الهی را از ناحیه آدم می دانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود به هر شیوه ای که ممکن است موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتی در پیشگاه خدا سوگند یاد کرد که به هر نحوی و از هر سویی که بتوانم آدمیان را گمراه و جهنمی خواهم کرد. شیطان در چنین موقعیتی که حضرت آدم و حوا بهترین زندگی را دارند چگونه می تواند آسوده بنشیند و آدم را در آن همه لذت های بی منتهای مادی و معنوی مستغرق ببیند و نصیب وی فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد؟ شاید اگر هم فکر انتقام در سر او نبود همان طبع حسود و تکبری که داشت او را آسوده نمی گذاشت و در صدد زایل کردن این نعمت های بی حد الهی از آدم و حوا بر می آمد.
نوع بهشت حضرت آدم بهشت حضرت آدم (ع) حالت برزخی داشته است و بهشت خلد و جاوید نبوده است. بر اساس آنچه در روایات و تفاسیر بیان شده است، بهشت حضرت آدم، باغی از باغ های دنیا بوده است؛ زیرا اگر بهشت همان بهشت موعود نیکان و پاکان باشد، با آیات قرآن منافات دارد که می فرماید: «مقربان درگاه الهی در باغ هایی قرار دارند که در آنجا سخن بهیوده و لغو نمی شنوند و در آنجا گناهی صورت نمی گیرد.» پس بهشت جای ورود اشخاص آلوده به گناه نیست و شیطان که آلوده به گناه بود چطور می توانست به بهشتی که موعود نیکان است وارد شود؟!
ص: 1336
از امام صادق (ع) روایت شده است که ایشان درباره بهشت فرمودند: «بهشت حضرت آدم، باغی از باغ های دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید و بسیار زیبا و آب و هوای خوبی داشت. اگر آن بهشت، بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن رانده نمی شد.» (تفسیر نورالثقلین/ج 1 ص 62)
توضیح شبهات همانطور که بعضی دیگر نیز گفته اند: قرآن کریم آنچه از لغو و تاثیم که از بهشت نفی کرده، از بهشت خلد نفی کرده، یعنی آن بهشتی که مؤمنین در آخرت داخل آن می شوند و همچنین از بهشت برزخی که بعد از مرگ و رحلت از دار تکلیف در آنجا به سر می برند، و اما بهشت دنیایی که آدم و همسرش داخل آن شدند، و هنوز در دار تکلیف و مورد توجه امر و نهی قرار نگرفته بودند، قرآن کریم درباره آن بهشت هیچ مطلبی بیان نکرده، و بلکه می توان گفت: به عکس گفتار اشکال کننده، جایی بوده که لغو و تاثیم در آن ممکن بوده، و شاهد بر آن همین کافی است، که قرآن وقوع عصیان آدم را در آن حکایت کرده. علاوه بر اینکه لغو و تاثیم از امور نسبی است، که وقتی تحقق پیدا می کند که انسان در دنیا آمده باشد، و امر و نهی متوجه او شده، و خلاصه انسان مکلف شده باشد.
شیطان چگونه دوباره به بهشت راه یافت؟ اولا برگشتن ضمیر (هاء) در جمله (فاخرج منها)، و جمله (فاهبط منها)، به کلمه (سماء)، از آیه روشن نیست، و دلیلی نداریم که به ان برگردد، برای اینکه در کلام سابق نامی از سماء برده نشده، و معهود ذهن نبوده، پس ممکن است به عنایتی بگوئیم: مراد خروج از میانه ملائکه، و هبوط از میان آنان باشد، و یا مراد خروج و هبوط از منزلت و کرامت باشد.
ص: 1337
این اولا، و اما ثانیا، ممکن است امر به خروج و هبوط کنایه باشد از نهی از ماندن در آن بهشت، و میانه ملائکه، نه از اصل بودن در آنجا، و عروج و عبور، خلاصه ماندن ابلیس چون ملائکه در بهشت ممنوع شد، نه بالا رفتن و عبورش از آن.
و این معنا از آیاتی که می فرماید: ابلیس به آسمان می رفت، تا استراق سمع کند، نیز استفاده می شود، در روایات هم آمده: که شیطانها تا قبل از بعثت عیسی (ع)، تا آسمان هفتم بالا می رفتند، همین که آن جناب مبعوث شد، از آسمان چهارم به بالا ممنوع شدند، و سپس وقتی پیامبر اسلام (ص) مبعوث شد، از همه آسمانها ممنوع گردیدند، و هدف تیرهای شهاب قرار گرفتند.
در کلام خدای تعالی نیامده که ابلیس داخل بهشت شده باشد، و بنابراین اصلا موردی برای اشکال نمی ماند، آنچه در این باره آمده، در روایات است، که آن هم به خاطر اینکه روایات آحاد است، و به حد تواتر نمی رسد، قابل اعتناء نیست، علاوه بر اینکه احتمال آن هست که راویان آنها روایت را نقل به معنا کرده باشند، و عین الفاظ امام را نیاورده باشند، و به همین خاطر چیزی در کلمات آنان اضافه شده باشد. تنها آیه ای از قرآن که دلالت دارد بر اینکه ابلیس داخل بهشت شده حکایت کلام ابلیس به آدم است، که می فرماید: «و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین؛ ابلیس به آن دو گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرد، مگر برای اینکه دو فرشته نباشید، و از کسانی نشوید که جاودانه در بهشت هستند.» (اعراف/ 20) و دلالتش بر این معنا از این جهت است که کلمه (هذا؛ این درخت)، در آن آمده، و چون این کلمه مخصوص اشاره به نزدیک است، پس گویا ابلیس در نزدیکی آن درخت به آن اشاره کرده و این سخن را به آدم گفته است.
ص: 1338
ولکن استدلال به این آیه نیز درست نیست، برای اینکه اگر کلمه (هذا) همه جا دلالت بر نزدیک بودن مکانی مشار الیه باشد، باید در آیه: «و لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین؛ به این درخت نزدیک نشوید که همنا از ظالمین می شوید.» (اعراف/ 19) که نهی خدا و خطابش به ادم و همسر اوست، این دلالت را بکند، و حال آنکه خدا بزرگتر از آن است که به نزدیکی و دوری مکانی توصیف شود، (پس هم چنان که در این آیه دلالت ندارد، چه مانعی دارد که بگوئیم در آن آیه نیز دلالت ندارد)
علامه طباطبایی می فرماید: «از داستان بهشت آدم به تفصیلی که در سوره بقره آمده، چنین بر می آید که قبل از اینکه آدم در زمین قرار گیرد خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده، و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدین وسیله طبیعت بشری را آزموده معلوم کند که بشر جز به اینکه زندگی زمینی را طی کرده و در محیط امر و نهی و تکلیف و امتثال تربیت شود، ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نائل گردد، و جز با پیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد.» از اینجا نیز معلوم می شود که هیچکدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کرده اند وارد نیست، برای اینکه بهشت آدم بهشت جاودان نبوده تا اشکال شود به این. و یا اشکال شود به اینکه بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی شود پس آدم چطور بیرون آمد؟ و نیز بهشت دنیایی و مادی نبوده تا مانند سرزمین های دیگر دنیا جای زندگی دنیوی باشد و اداره آن زندگی تنها به وسیله قانون و امر و نهی مولوی ممکن باشد، بلکه بهشت برزخی و جایی بوده که سجایا و اخلاق و خلاصه غرایز بشری نه فقط آدم (ع) ظاهر و هویدا می شده است.
ص: 1339
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 215-217، جلد 8 ص 48
اسماعیل زارع پور- مقاله هبوط آدم (ع) در تفسیر المیزان- سایت باشگاه اندیشه
کلی__د واژه ه__ا
تکبر داستان قرآنی حضرت آدم (ع) شیطان بهشت
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد نبوت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که خداوند در سوره آل عمران می فرماید: «إن الله اصطفی آدم و نوحا و ال إبراهیم و ال عمران علی العلمین؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد.» (آل عمران/ 33)
می گویند طبق مفهوم کلمه «اصطفا» به معنای برگزیده، حضرت آدم تنها یک انسان برگزیده بوده اند، و پیامبر نبوده اند. استعمال «اصطفا» به تنهایی، نمی تواند پیامبر بودن فردی را ثابت کند، چرا که همین واژه، را قرآن درباره حضرت مریم (ع) نیز به کار برده است، حال آن که ایشان پیامبر نبوده اند.
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان معتقدند حضرت آدم (ع) دارای مقام نبوت بوده است.
2- ولی طبق آیه 33 سوره آل عمران آدم (ع) تنها یک انسان برگزیده بوده است.
3- لذا نمی توان قائل به مقام نبوت حضرت آدم بود.
پاسخ شبهه همه پیامبران الهی انسانهای برگزیده اند و حضرت آدم، انسانی برگزیده و پیامبر بود. برای اثبات نبوت حضرت آدم (ع)، می توانیم به دو طریق استدلال کنیم:
الف) آیاتی که بر خصوص نبوت آن حضرت دلالت می کنند. این آیات عبارت است از:
ص: 1340
1. همین آیه «إن الله اصطفی..» (آل عمران/ 33) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. در این آیه دو نکته قابل توجه است:
الف) به کار رفتن کلمه «اصطفا»، درباره حضرت آدم;
ب) قرار گرفتن نام آدم، در کنار نوح، آل ابراهیم و آل عمران.
روشن است که «اصطفا» در فرهنگ قرآنی به جز وظیفه پیامبری و مسئولیت پیام رسانی به مردم، چیز دیگری نیست. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «قال یا موسی إنی اصطفیتک علی الناس برسلتی و بکلمی؛ خداوند فرمود: ای موسی! من تو را با رسالت های خویش و با سخن گفتنم با تو بر مردم برتری دادم و برگزیدم.» (اعراف/ 144) همچنین می فرماید: «ثم أورثنا الکتب الذین اصطفینا من عبادنا؛ سپس این کتاب (آسمانی) را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم.» (فاطر/ 32)
در آیه دیگر آمده است: «و من یرغب عن ملة إبراهیم إلا من سفه نفسهو و لقد اصطفینه فی الدنیا؛ جز افراد سفیه و نادان، چه کسی از آیین ابراهیم رویگردان خواهد شد؟ ما او را در این جهان برگزیدیم.» (بقره/ 130) از سوی دیگر قرار گرفتن نام آدم (ع) در کنار نوح (ع) و دیگران، می تواند قرینه بر پیامبر بودن آن حضرت باشد.
بنابراین، به لحاظ این که نوح، آل ابراهیم و آل عمران، به نوبه خود پیامبر بوده اند، پس آدم نیز پیامبر خواهد بود. ممکن است کسی بگوید که استعمال «اصطفا» به تنهایی، نمی تواند پیامبر بودن فردی را ثابت کند، چرا که همین واژه، را قرآن درباره حضرت مریم (ع) نیز به کار برده است، حال آن که ایشان پیامبر نبوده اند. پاسخ این سخن آن است که دلیل قطعی داریم که نبوت و پیامبری ویژه مردان است. این دلیل قطعی، قرینه است بر این که اصطفا درباره مریم به معنای پیامبری نیست. قرآن هم می گوید رسولان و پیامبران مرد بوده اند «و مآ أرسلنا من قبلک إلا رجالا نوحی إلیهم من أهل القری؛ و ما نفرستادیم پیش از تو، جز مردانی از اهل آبادی ها که به آنها وحی می کردیم.» (یوسف/ 109) و آیه: «و مآ أرسلنا من قبلک إلا رجالا نوحی إلیهم فسلوا أهل الذکر؛ و پیش از تو، جز مردانی که به آنها وحی می کردیم، نفرستادیم; اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید.» (نحل/ 43)
ص: 1341
2. «ثم اجتبه ربهو فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و توبه اش را پذیرفت و هدایتش نمود.» (طه/ 122) در فرهنگ قرآن «اجتبا»، برای کسانی به کار رفته که پیامبر بوده اند; مانند آیه: «فاجتبه ربهو فجعلهو من الصلحین؛ ولی پروردگارش او (حضرت یونس) را برگزید و از صالحان قرار داد.» (قلم/ 50) و آیه: «و کذالک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث؛ و این گونه پروردگارت تو (حضرت یوسف) را بر می گزیند و از تعبیر خواب ها به تو می آموزد.» (یوسف/ 6)
ب) آیاتی به طور عموم بر نبوت آن حضرت، دلالت دارد. آیاتی که نشان می دهد خداوند هیچ گاه کسی را بدون این که از سوی رسولی، ابلاغ بیان و وظیفه به او شود، در آخرت معذب نکرده و یا در دنیا هلاک نمی کند. بعضی از این آیات عبارت است از:
1. «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ و ما هرگز (قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آن که پیامبری مبعوث کرده باشیم. (تا وظایفشان را بیان کند)» (اسراء/ 15)
2. «و ما کان ربک مهلک القری حتی یبعث فی أمها رسولا یتلوا علیهم ءایتنا؛ و پرودگار تو هرگز شهرها و آبادی ها را هلاک نمی کرد، تا این که در کانون آنها پیامبری مبعوث کند که آیات ما را بر آنان بخواند.» (قصص/ 59)
از این رو بر اساس این آیات، لازم است برای انسان های ابتدایی پیامبری مبعوث شود و این شخص، همان حضرت آدم (ع)، نخستین مخلوق خداوند بر روی زمین است.
نبوت حضرت آدم در احادیث افزون بر این آیات، احادیث نیز بر پیامبری آدم (ع)، دلالت دارد; از آن جمله:
ص: 1342
1. «عن ابی ذر قال یا رسول الله ارأیت آدم أنبیا کان؟ قال: نعم کان نبیا رسولا؛ ابوذر گفت: یا رسول الله! آیا به نظر شما آدم نبی بوده است؟ پیامبر فرمود: بلی آدم نبی و رسول بود.»
2. در مجلس مأمون، علی بن محمد بن الجهم، از امام رضا (ع) پرسید: «ای پسر رسول خدا! آیا شما قائل به عصمت انبیا هستید؟» امام (ع) فرمود: «بلی.» گفت: «پس شما آیه 'و عصی ءادم ربهو فغوی؛ آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.' (طه/ 121) را چگونه توجیه می کنید؟» امام (ع) فرمود: «وای بر تو، ای علی! از خدا بترس و فواحش را به پیامبران خدا نسبت مده و کتاب خدا را به رأی خود تفسیر نکن.» از این حدیث به روشنی استفاده می شود که امام (ع) همچون پیامبر (ص)، به نبوت آدم (ع) قائل بوده است. (بحارالانوار/ ج 57، ص 243; ج 54. ص 341 و ج 27، ص 28)
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد آیه فوق علامه می فرماید: «کلمه 'اصطفاء' که مصدر فعل 'اصطفی' است، به معنای گرفتن خالص هر چیز، و جدا کردن آن از چیزهایی است که آن را کدر می سازد، در نتیجه معنای این کلمه نزدیک به معنای کلمه 'اختیار' است، و اگر بخواهیم آن را با یکی از مقامات ولایت تطبیق کنیم، با معنای اسلام منطبق است، چون اسلام عبارت است از اینکه بنده به این مقام رسیده باشد که خود را تسلیم محض امر مولی بداند، و همواره آنچه را که موجب خشنودی او است انجام دهد. ولیکن در آیه 'إن الله اصطفی آدم و نوحا...' نمی توان کلمه اصطفا را به این معنا بگیریم، چون در آیه اصطفای تنها نیامده، بلکه 'علی العالمین' هم با آن همراه است و اگر منظور از اصطفای در آیه همان اصطفای لغوی بود، جا داشت بفرماید: 'ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران من العالمین' ولی اگر اینطور می فرمود اسلام مختص به نامبردگان در آیه می شد، آن وقت معنای کلام اختلال می یافت، و لذا فرمود 'اصطفی... علی العالمین' و این نوعی اختیار و برگزیدن آنان در یک یا چند امر است که دیگران با آنان در این امور شرکت ندارند. دلیل ما بر آنچه گفته شد اینکه اصطفا همه جا یک معنا نمی دهد، آیه شریفه 'یا مریم إن الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین؛ ای مریم خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برتری داده است.' (آل عمران/ 42) است، که دو بار کلمه نامبرده در آن آمده، و اگر معنای این کلمه همه جا یکی بود، باید می فرمود: 'ان الله طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین'.»
ص: 1343
معنای اصطفاء (برگزیدن) آدم بر عالمیان اصطفای آدم به این معنا است که او را اولین مخلوق و پدیده از بنی نوع بشر قرار داده، در زمین جایش داد و در این باره فرمود: «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) و نیز آن جناب اولین کسی است که باب توبه برایش باز شد، و در باره توبه او فرمود: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وی را] هدایت کرد.» (طه/ 122) و اولین کسی است که برایش دین تشریع شد، و در آن باره فرمود: «فإما یأتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی؛ پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد هر کس از هدایتم پیروی کند نه گمراه می شود و نه تیره بخت.» (طه/ 123) و این خصوصیات که ذکر شد از مختصات حضرت آدم (ع) است، و فضائل بسیار بزرگی است که کسی چنین فضائلی ندارد. از آیه شریفه این معنا به دست می آید که خدا آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید، و این گزینش بدین سبب شامل حال همه آنان شد که همه آنان ذریه ای هستند که افراد آن شبیه به یکدیگرند، و در تسلیم بودن دلها و ثبات قدمشان در قول به حق، مثل هم و از جنس همند، و اگر خدای عز و جل با موهبت اصطفا به ایشان انعام کرد، برای این بود که او هم اقوال آنان را می شنید و هم دانای به ضمائر ایشان بود.
ص: 1344
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 3 صفحه 258
علی هاشمی نشلجی- پرسمان قرآنی نبوت- گفتار دوم نبوت خاصه (بخش اول پیامبران پیشین)
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت آدم (ع) اثبات نبوت باورها در قرآن
آفریده شده بی واسطه به دست خداوند خداوند می فرماید «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی؛ (خدا به شیطان) فرمود: ای ابلیس تو را چه چیزی مانع شد که به موجودی که من به دو دست خود آفریدم سجده کنی.» (ص/ 75) بی تردید هر موجودی آفریده شده خداست، جنانکه خداوند در آیات متعدد به این موضوع اشاره نموده است: «و هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا؛ اوست کسی که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید.» (بقره/ 29) «و خلق کل شی ء فقدره تقدیرا؛ و هر چیزی را آفریده و حد و اندازه ای برای آن تدبیر نموده است.» (فرقان/ 2) «هو خالق کل شی فاعبدوه؛ خالق همه چیز است، پس او را بپرستید.» (انعام/ 102)
«قل الله خالق کل شی ء و هو الواحد القهار؛ بگو: خدا خالق هر چیزی است، و او یگانه قهار است.» (رعد/ 16) و نیز در عالم «نظام علی» حاکم است. بنابراین بسیاری از موجودات به وسیله علل و عواملی که خدا آفریده به وجود آمده اند و هیچ یک از علل در عالم مستقل نیستند، بلکه آن به آن، علیت خود را از علت العلل دریافت می کنند، براین اساس در قرآن کریم، خداوند می فرماید: ما مخلوقات را آفریدیم، ما انجام دادیم و با آوردن ضمیر متکلم مع الغیر تأثیر علل و عواملش را در پیدایش موجودات تایید می نماید مثلا در این آیه می فرماید: «و ما ارسلنا فی قریة من نبی الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون* ثم بدلنا مکان السیئة الحسنة حتی عفوا و قالوا قدمس اباءنا الضراء و السراء فاخذنهم بغتة و هم لایشعرون؛ و ما در هر [شهر و] دیاری که پیامبری فرستادیم، ساکنان آن را به سختی و بیماری گرفتار کردیم تا مگر زاری کنند [و رو به خدا آرند]. آن گاه به جای محنت ها خوشی آوردیم تا آن که وضعشان خوب شد [باز متنبه نشدند] و گفتند: البته به پدران ما [هم از گردش روزگار] رنج و خوشی می رسید. پس ناگهان، در آن حال که غافل بودند ایشان را بگرفتیم.» (اعراف/ 94- 95)
ص: 1345
چهار مرتبه عملی را در ضمن علت العلل به جمع نسبت می دهد «فرستادیم ما، گرفتیم ما، تبدیل کردیم ما، گرفتیم آنها را» آیاتی از این قبیل فراوان است که نیازی به ذکر آن نیست و نیز پیدایش بعضی از موجودات و حوادث را به خود نسبت می دهد و از ضمیر متکلم وحده استفاده می نماید که از جمله آن خلقت آدم (ع) و دمیدن روح در این موجود خاکی است. در قرآن کریم بیش از 63 مرتبه از خلقت انسان سخن به میان آمده است. که بیش از 39 مرتبه آن با صیغه مفرد و متکلم وحده به خدا نسبت داده شده و حدود 24 مرتبه نیز با ضمیر متکلم مع الغیر ذکر شده اما در عین حال بین خلقت حضرت آدم (ع) و فرزندان او شاید بتوان تفاوتی قایل شد و احتمالا به خاطر همین تفاوت است که می فرماید: «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی؛ گفت (خداوند) ای ابلیس تو را چه چیزی مانع شد که به موجودی که من با دو دست خود آفریدم سجده کنی؟» (ص/ 75)
با مراجعه به قرآن می توان به دست آورد که چنین تعبیری که خداوند در خلقت آدم (ع) به کار برده برای خلقت هیچ موجودی دیگری به کار نبرد و هیچ موجودی را نفرموده با دو دست خودم او را آفریدم و از روح خودم در او دمیدم و در مورد خلقت هیچ موجودی خالقیت خود را تحسین نکرد و نفرموده «فتبارک الله احسن الخالقین؛ آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.» (مؤمنون/ 14) آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده، بنابراین در بین تمام موجودات این امتیاز برای حضرت آدم (ع) است گرچه این امتیاز به جهاتی بعدا به فرزند او منتقل شد اما از ارزش آن نسبت حضرت آدم (ع) کاسته نمی شود. اینکه خداوند خلقت، دمیدن روح و تسویه آدم (ع) را به صورتی ویژه به خود نسبت می دهد، به این منظور بوده که برای آدم (ع) شرافتی اثبات نموده و بفرماید هر چیزی را به خاطر چیز دیگری آفریدم ولی آدم را به خاطر خودم آفریدم. از عبارت «نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در آن دمیدم.» (حجر/ 29) این اختصاص استفاده می شود و در عبارت «خلقت بیدی» نیز اگر کلمه «ید» را تشبیه آورده «دو دستم» کنایه از اهتمام تام و کامل در خلقت اوست.
ص: 1346
برتری در خلقت خداوند می فرماید: «و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را بر مرکب خشکی و آبی سوار کردیم و بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت بزرگی بخشیدیم.» (اسراء/ 70) نکاتی که در آیه شریفه دلالت برتری بنی آدم می نمایند عبارتند از: «کرمنا، رزقنا، فضلنا، تفضیلا». اگرچه خطاب آیه شریفه فرزندان آدم (ع) و بحث ما در حضرت آدم (ع) است لکن آنچه را آیه شریفه در صدد اثباتش برای فرزندان آدم است به طریق اولی برای حضرت آدم (ع) نیز ثابت می شود. زیرا حضرت آدم با فرزندانش در خلقت تفاوتی نداشتند. ظاهر و سیاق آیه سیاق منت نهادن است البته منتی آمیخته با عتاب. در این آیه خلاصه ای از کرامت ها و فضل خدا بر بشر یادآوری شده است تا انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وی عنایت فراوانی دارد (و مع الاسف انسان این عنایت را نیز مانند همه نعمت های الهی کفران می کند).
مراد آیه بیان حال جنس بشر است صرف نظر از کرامت های خاصه و فضایل روحی و معنوی که به پاره ای از انسان ها اختصاص دارد، بنابراین همه انسان ها حتی مشرکین کفار، فساق و... مورد نظراند. در غیر این صورت، اگر مقصود انسان های خوب و مطیع بود امتنان و عتاب معنا نداشت. مقصود از تکریم، اختصاص دادن به عنایت؛ و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد و معنایش نفسی است و کاری به غیر ندارد و تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است طبق این بیان خداوند انسان را خصوصیتی عنایت کرده که سبب اکرام و شرافت او می شود، به عبارت دیگر انسان را به خصوصیتی شرافت داد که دیگران را به این خصوصیت شریف نکرده است. اما تفضیل به معنای برتری دادن بر دیگران است، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه و بخشش شرکت دارد و در کل می توان گفت: تفضیل و تکریم ناظر به یک دسته از موهبت های الهی است که به انسان داده شده، اما تکریمش به دادن عقل است که به هیچ موجودی داده نشده و انسان بدین وسیله خیر را از شر، نافع را از مضر، نیک را از بد تمیز می دهد و موهبت های دیگر از قبیل تسلط بر سایر موجودات و استخدام آنها برای رسیدن به اهدافش و نیز از قبیل نطق، خط و امثال آن متفرع بر عقل او است و تفضیل انسان بر سایر موجودات به این است که آنچه به آنها داده شده، بیش از آن به انسان داده اند. مثلا خصوصیات و صفات انسان بردیگر موجودات برتری دارد، هرکمالی که در موجودات هست حد اعلای آن در انسان است و این معنا در مقایسه تفنن های که انسان در خوراک، پوشاک، مسکن، مسائل جنسی و غیره با سایر موجودات دارد به وضوح روشن است و نیز فنونی را که انسان در نظم و تدبیر خود به کار می برد، به طوری که از ابتدای خلقت تا به حال رشد محسوس و ملموسی در تمام ابعاد زندگیش داشته و همچنان دارد و از جوشش خاصی در این زمینه برخوردار است.
ص: 1347
در مورد ارتباط بین تکریم بنی آدم و عبارت «حلمنا هم فی البر و البحر و رزقنا هم من الطیبات؛ آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهای پاکیزه به ایشان روزی دادیم.» (اسرا/ 70) باید گفت: مرکب دریایی و زمینی برای انسان تدارک دیدن و انواع غذاها و میوه های لذیذ برایش مهیا نمودن هر دو از مصادیق تکریم است.
در این آیه، مثل این است که خداوند انسان را به مهمانی مثل می زند که به ضیافتی دعوت شده آنگاه برای حضور در آن ضیافت برایش مرکب بفرستند، و در آن ضیافت انواع غذاها و میوه ها در اختیارش بگذارد. بنابراین اولا اصل مهمانی و دعوت، تکریم است ثانیا مرکب فرستادن نیز تکریم است. ثالثا، خوب پذیرایی کردن با غذاها و میوه های لذیذ و مطبوع نیز تکریم است. با این بیان روشن می گردد که عطف جمله «و حملناهم» و جمله «ورزقناهم» بر «کرمنا» از قبیل عطف مصداقی است که از عنوانی کلی انتزاع شده و برآن متفرع گشته است.
مقصود از «کثیر ممن خلقنا» انواع موجودات دارای شعور و نیز جن مورد نظر آیه می باشد. این احتمال با معنای آیه مناسب تر است، زیرا هدف آیه بیان جهاتی است که خداوند با آنها آدمی را تکریم کرده و بر بسیاری از موجودات این عالم برتری داده و موجودات این عالم (تا آنجا که، سراغ داریم) جماد، نبات، حیوان و جن هستند و این آیه نمی تواند مشمول ملائکه نیز بشود، زیرا ملائکه تحت نظام حاکم بر عالم ماده قرار ندارند، بنابراین معنای آیه چنین می شود: ما بنی آدم را بربسیاری از مخلوقاتمان که جماد، نبات، حیوان و جن باشند برتری دادیم، اما بقیه موجودات که در مقابل کلمه «کثیر» قرار دارند مثل ملائکه از محل گفتار خارجند، زیرا آنها موجودات غیر مادیند و داخل نظام جاری این عالم نیستند و انسان در این آیه به عنوان یکی از موجودات عالم ماده مورد بحث است، که این موجود مادی مورد تکریم و تفضیل خداوند قرار گرفته. به بیان دیگر، آیه ناظر به کمال انسانی از حیث وجود مادی است و تفضیلش در مقایسه با سایر موجودات مادی است.
ص: 1348
این آیه در صدد مقایسه انسان با سایر موجودات مادی است و ملائکه به خاطر این که از تحت نظام مادی این عالم خارجند از محل کلام بیرونند، بنابراین آیه هیچ نظری به مقایسه انسان با ملائکه ندارد، از این آیه نه برتری انسان از ملائکه و نه ملائکه بر انسان استفاده می شود. به عبارت دیگر، آیه متعرض برتری انسان از حیث وجود مادی و دنیوی است و حال آن که ملائکه به چنین وجودی اصلا موجود نیستند. پس آیه می فرماید انسان از جهت ابعاد وجودی نسبت به سایر موجودات مادی برتر است و مورد عنایت ویژه و تفضل خداوند قرار گرفته است و ملائکه چون مجردند از دایره این مقایسه خارجند.
مقایسه بین انسان و ملائکه مسلم است که انسان و ملائکه از جهت وجودی قابل مقایسه نیستند، زیرا یکی مادی و دیگری مجرد است و از دو سنخ وجودنند، اما صرف نظر از اختلاف سنخی در وجود، از جهت رتبه و مقام می توانند مقایسه شوند که کدام برترند؟ و نیز مسلم است که در این مقایسه هر انسانی نمی تواند داخل باشد، زیرا بدون شک بعضی انسان ها از چارپایان نیز بدترند (گرچه همین انسان که از چارپایان بدتر است نیز مورد تکریم وتفضیل خدا قرار گرفته است لکن کفران نعمت کرده) بنابراین باید انسان های وارسته، پاک، مؤمن و درستکار با ملائکه مقایسه شوند، و در این مسئله بین مسلمین اختلاف است. اشاعره انسان را برتر از ملائکه می دانند و بر این ادعا آیه شریفه مورد (اسری/ 70) بحث را دلیل آوردند و کلمه «کثیر» را به معنای جمیع گرفته اند و معتقدند خداوند بنی آدم را بر جمیع مخلوقات خود حتی ملائکه برتری داده و نیز استناد کرده اند به روایتی که می فرماید: «مؤمن نزد خدا گرامی تر از ملائکه است.»
ص: 1349
مذهب شیعه نیز همین اعتقاد را دارند که انسان برتر است، و چه بسا استدلال کنند که ملائکه مطبوع بر اطاعت خدا هستند، یعنی اطاعت کردن خدا مقتضای طبیعت و جبلی آنهاست و اصلا قادر بر معصیت نیستند، به خلاف انسان که هم می تواند اطاعت و هم مخالفت کند و سازمان وجودش را هم، دو قسم نیرو تشکیل می دهد، نیروی شیطانی و نیروی رحمانی، نیروی عقل و نیروی غضب و شهوت، پس در این حال اگر انسان مغلوب نیروی غضب و شهوت شود شکست خورده و اگر مقهور نیروی غضب و شهوت شود و عقل حاکم گردد و خدا را اطاعت کند. از ملائکه افضل است. البته بین اشاعره در این مسئله اختلافات کمی و کیفی وجود دارد. بر خلاف شیعه که بدون اختلاف چنین نظری دارند.
اما معتزله معتقدند که ملائکه از بشر افضلند و استدلال کرده اند به آیه شریفه (اسری/ 70) مورد بحث، که خداوند آدم را بر کثیری از مخلوقات برتری داد نه همه و مسلما آنهایی که استثنا شده اند ملائکه اند و لاغیر. اما طرفداران جبر، به عناد با ملائکه برخواسته و از انسان در مقابل ملائکه دفاع غلطی کرده اند و کل انسان را (اعم از مؤمن و غیر مؤمن، خوب و بد) از ملائکه بالاتر دانسته اند. اما حق مطلب این است که، صرف امکان «فعل و ترک» برای انسان و این که به طور مساوی به آن دو قدرت دارد، و می تواند کاری را انجام دهد یا ندهد، نمی تواند ملاک اصلی فضیلت و برتری اطاعت او باشد، بلکه اطاعت بشر از این جهت افضل است که، از صفای طینت و حسن سریره او نشأت می گیرد (و شاهد بر این ادعا این است که عبادت و اطاعت کسی که دارای خبث سریره و پلیدی نفس است مثل «منافق» هیچ ارزشی ندارد.
ص: 1350
بنابراین ذات ملائک، که قوامشان بر طهارت و کرامت است و اعمالشان جز عبودیت و خلوص نیت حکمی ندارد، از جنس و ذات انسان که با کدورت های هوای نفس و تیرگی های غضب و شهوت مکدر است، افضل و شریف تر است. به همین جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل است و اعمال فرشته ها خالص تر از اعمال انسان است، و کمالی که انسان آن را برای ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجویش می کند، ملائکه در ابتداء وجودشان از آن بهره مندند. لکن این هم هست که ممکن است همین انسان که کمال ذاتی خود را به تدریج یا به سرعت و یا به کندی به دست آورده استعدادهای تازه ای کسب کند که در اثر آنها به مقامی از قرب وحدی از کمال برسد که مافوق حدی باشد که ملائکه با نور ذاتیشان در ابتداء وجود بدان رسیده اند.
ظاهر کلام خداوند این امکان را تأیید می کند. چنانچه در مسئله خلافت انسان، خداوند در محاجه با ملائکه فرمود: «این موجود تحمل علم الاسماء را دارد که شما ندارید، او می تواند علم به تمام اسماء را تحمل کند و همین تحمل علم، مقامی است که از نظر کمال، مقام تسبیح ملائکه وسیله حمد و تقدیس به آن نمی رسد.»
تعلیم یافته خداوند مقام بلندی که قرآن، پس از مقام نبوت و اصطفا، برای آدم بر می شمرد مقام تعلیم اسما است؛ اسمای الهی را بدو تعلیم داد تا او به دیگران بیاموزد: «و علم آدم الاسماء کلها؛ (خدا) علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را به تمامه به آدم آموخت.» (بقره/ 31) و نیز در آیه دیگری می فرماید: «فتلقی آدم من ربه کلمات؛ پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت.» (بقره/ 37) یکی از عوامل که سبب عزت و مقام برای انسان می شود، علم است و مهم تر از علم، معلم است، کم نیستند انسان های که مباهات می کنند به تعلیم نزد شخصیت های مهم علمی جهان، مثلا گفته می شود، شاگردان سقراط، ارسطو، بوعلی سینا، فارابی، امام خمینی،... حال اگر این معلمین برگزیده خدا باشند و علمشان به بن بست نرسد، مثل پیامبران و ائمه اطهار (ع) قطعا جای مباهات و افتخار بیشتری دارد و اگر این واسطه برداشته شود و مستقیما خداوند معلم انسان باشد ارزش آن قابل اندازه گیری نیست، و این که خداوند اول معلم انسان (حضرت آدم (ع)) است، به عنوان یکی از بزرگترین شئونات و مقامات انسان محسوب می شود، مضافا بر این که در این مکتب، انسان چیزی را آموخت که موجب برتری او از ملائک و سایر مخلوقات شد. بنابراین از دو جهت انسان در این مسئله دارای مقام شد.
ص: 1351
1- اولین شاگرد مکتب الهی گشت.
2- در این مکتب چیزی را آموخت که سبب برتریش نسبت به سایر مخلوقات گشت.
اولین خلیفه خدا در زمین خداوند در قرآن می فرماید: «و اذقال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفه؛ آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد.» (بقره/ 30) از موضوعات مهم در داستان حضرت آدم، خلافت او در روی زمین است، خلافتی که خدا پیش یا پس از خلقت او آن را با فرشتگان در میان نهاد و به آنان گفت: «من در روی زمین جانشینی می گذارم.» در این هنگام با پرسش فرشتگان روبرو شد و گفتند: «آیا کسی را در زمین جانشین قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی می کند؟» در حقیقت پرسش به ظاهر اعتراض آمیز آنان، این بود که این موجود با سرنوشتی که ما از آن آگاهیم، شایسته خلافت نیست و اگرغرض از خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (که به این هدف عینیت می بخشیم) شایسته تریم که خلیفه تو باشیم. ای_ن آی_ه از بزرگترین مقام انسانیت که مقام خلافت و جانشینی خداست بحث می کند.
برگزیده خداست خداوند می فرماید «ان الله اصطفی آدم... علی العالمین؛ به حقیقت خدا برگزید آدم... را بر جهانیان.» (آل عمران/ 33) در قرآن کریم، بیش از 13 مرتبه واژه «اصطفی» با مشتقاتش ذکر شده که مواردی از آنها، این نکته را تأیید می کند که خداوند برخی از بندگانش را از میان همه برگزیده است برای خودش و برای انسان ها. 'اصطفی' از ماده 'صفو' (بر وزن عفو) به معنی خالص شدن چیزی است و صفوة به معنی خالص هر چیزی است، سنگ صاف را در لغت عرب از این نظر صفا می گویند که دارای خلوص و پاکی است، بنابراین اصطفاء به معنی انتخاب کردن قسمت خالص چیزی است. اصطفی به معنای گرفتن خالص شده چیزی است و نیز به معنای انتخاب کردن و گزینش نمودن است و نیز به معنای مقدم نمودن فردی در یک امر یا اموری بر دیگران آمده است.
ص: 1352
مقام «اصطفا» عینا همانند اسلام است که بر حالت خلوص بندگی اطلاق می شود که بنده در جمیع شئون زندگی بر طبق مقتضای بندگی و وظیفه عبودیت رفتار کند و در برابر پروردگار خود تسلیم محض باشد. بنابراین، تا خلوص و بندگی در شخصی نباشد برگزیده نخواهد بود. آیه فوق می گوید: «ما آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را برگزیدیم» ممکن است این گزینش، تکوینی باشد و یا تشریعی، به این معنی که خداوند آفرینش آنها را از آغاز، آفرینش ممتازی قرار داد، هر چند با داشتن آفرینش ممتاز، هرگز مجبور به انتخاب راه حق نبودند، بلکه با اراده و اختیار خود این راه را پیمودند، سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا و تقوا و پرهیزکاری و کوشش در راه هدایت انسانها، امتیازهای جدیدی کسب کردند که با امتیاز ذاتی آنها آمیخته شد و به صورت انسانهایی برگزیده درآمدند.
در آیه بعد می افزاید: «ذریة بعضها من بعض؛ آنها فرزندان و دودمانی بودند که بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند.» (آل عمران/ 34) این برگزیدگان الهی از نظر اسلام و پاکی و تقوا و مجاهده برای راهنمایی بشر همانند یکدیگر بودند، و همچون نسخه های متعدد از یک کتاب که هر یک از دیگری اقتباس شده باشد.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه 'اصطفاء' که مصدر فعل 'اصطفی' است، همان طور در آیه: «لقد اصطفیناه فی الدنیا؛ در حالی که ما او را در دنیا برگزیدیم.» (بقره/ 130) آمده به معنای گرفتن خالص هر چیز، و جدا کردن آن از چیزهایی است که آن را کدر می سازد، در نتیجه معنای این کلمه نزدیک به معنای کلمه 'اختیار' است، و اگر بخواهیم آن را با یکی از مقامات ولایت تطبیق کنیم، با معنای اسلام منطبق است، چون اسلام عبارت است از اینکه بنده به این مقام رسیده باشد که خود را تسلیم محض امر مولی بداند، و همواره آنچه را که موجب خشنودی او است انجام دهد ولیکن در آیه مورد بحث نمی توان کلمه اصطفا را به این معنا که گفتیم بگیریم، چون در آیه اصطفای تنها نیامده، بلکه 'علی العالمین' هم با آن همراه است و اگر منظور از اصطفای در آیه همان اصطفای لغوی بود، جا داشت بفرماید: 'ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران من العالمین' ولی اگر اینطور می فرمود اسلام مختص به نامبردگان در آیه می شد، آن وقت معنای کلام اختلال می یافت، و لذا فرمود 'اصطفی... علی العالمین' و این نوعی اختیار و برگزیدن آنان در یک یا چند امر است که دیگران با آنان در این امور شرکت ندارند.»
ص: 1353
دلیل اینکه اصطفا همه جا یک معنا نمی دهد، آیه شریفه «یا مریم إن الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین؛ و هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و تو را بر زنان جهان برتری داد.» (آل عمران/ 42) است، که دو بار کلمه نامبرده در آن آمده، و اگر معنای این کلمه همه جا یکی بود، باید می فرمود: 'ان الله طهرک و اصطفاک علی نساء العالمین'.
خداوند آدم (ع) را از چند جهت بر دیگران برگزید:
الف) خلیفه بودن او از میان نوع انسان. «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ فرمود من در زمین خلیفه برگمارم.» (بقره/ 30)
ب) از جهت افتتاح باب توبه برای او. «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس خدا توبه او را پذیرفت و هدایتش کرد و به مقام نبوت برگزیدند.» (طه/ 122)
ج) به لحاظ تشریع دین که خداوند اول برای او تشریع فرمود. «فاما یاتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای فلایضل و لایشقی؛ چون از جانب من برای شما راهنمایی بیابد (آن هنگام) هر کس از راه من پیروی کند نه هرگز گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد.» (طه/ 123)
مسجود ملائکه به امر خدا خداوند می فرماید: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس؛ و چون گفتیم فرشتگان را که سجده کنید بر آدم (ع) همه سجده کردند مگر شیطان.» (بقره/ 34) این آیه سند زنده و گواه روشنی است، بر شرافت انسان و عظمت مقام او که پس از تکمیل خلقتش تمام فرشتگان مأمور می شوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند. علاوه بر آیه شریفه مذکور آیات دیگری بر این نکته دلالت دارد که ملائکه تماما بر حضرت آدم (ع) سجده کردند به غیر از ابلیس که از طائفه جن بود نه از ملائکه. از جمله آیات عبارتند از:
ص: 1354
الف- «فسجدالملائکة کلهم اجمعون؛ پس فرشتگان همگی یکسره سجده کردند.» (حجر/ 30)
ب- «فسجدو الملائکة کلهم اجمعون الا ابلیس استکبر؛ پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند.» (ص/ 73)
ج- «ثم قلنا للمائکة اسجدوا لادم، فسجدوا الا ابلیس؛ آن گاه به فرشتگان گفتیم:برای آدم سجده کنید پس سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نشد.» (اعراف/ 11)
بازگشت به سوی خدا وقتی آدم (ع) به همراه همسرش با خوردن از شجره ممنوعه از بهشت رانده شدند، آدم به خطای خویش پی برد و خالصانه به سوی خدا روی آورد و توبه ای نصوح و حقیقی ابرازداشت: «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم؛ سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود و خدا بر او بخشود. آری اوست که توبه پذیر مهربان است.» (بقره/ 37)
«قالا ربنا ظلمنا أنفسنا وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23)
«و عصی آدم ربه فغوی* ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ و این گونه آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت. سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و وی را هدایت کرد.» (طه/ 121) مطابق روایات وارد شده، آدم بر بهشت و نعیم از دست رفته و خطای خود بسیار گریست تا آن که توبه اش پذیرفته شد.
تأسیس کعبه و بیت الله و تعلیم مناسک هرچند در قرآن سخنی از بنای بیت الله به دست آدم ابوالبشر به میان نیامده، اما از روایات متعدد چنین مستفاد و مشهور است که اولین بار، وی خانه خدا را در جایی که جبرئیل به او نشان داد و به شکلی که روایات در وصف آن اختلاف دارند، تأسیس و بنا کرد. خلاصه گفتار حضرت موسی بن جعفر (ع) در این باره چنین است: «پس از رانده شدن آدم و حوا از بهشت و ندامت و استغفار و توبه خالصانه آدم، خدا بر او منت گذاشت و با کلماتی که به او تعلیم فرمود، توبه اش را پذیرفت و جبرئیل را به سوی او فرستاد و او گفت: السلام علیک ای آدم توبه کننده از خطای خویش و صبر کننده بر بلای خود، به درستی که حق تعالی مرا به سوی تو فرستاد که تعلیم تو دهم مناسکی را که بدانها پاک شوی. پس دستش را گرفت و به سوی جای کعبه برد و ابری برایش فرستاد که بر جای کعبه سایه افکند و آن ابر محاذی بیت المعمور بود. پس جبرئیل گفت: ای آدم خط بکش بر دور سایه آن ابر که به زودی از برای تو خانه ای از بلور بیرون خواهد آمد که قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم خط کشید، از برای او از زیر ابر خانه بیرون آمد از بلور و حجرالاسود را آورد و آن از شیر سفیدتر و از آفتاب نورانی تر بود و از این جهت سیاه شد که مشرکان بر آن دست مالیدند... و امر کرد جبرئیل آدم را که حج کند و طلب آمرزش کند از گناه خود نزد جمیع مشاعر و خبر داد که خدا آمرزید تو را... و مناسک حج را یکی یکی به او تعلیم داد.»
ص: 1355
نیز در بخشی از روایت دیگر آمده است: «پس از هبوط آدم به زمین و توبه و گریستن بسیارش، خدا او را تسلی فرمود و خیمه ای از خیمه های بهشت از برای او فرستاد که در جای کعبه نصب کردند و آن خیمه از یاقوت سرخ بود... و رکن کعبه یعنی حجرالاسود نازل شد و آن یاقوت سفیدی بود از یاقوت بهشت و کرسی حضرت آدم بود که بر آن می نشست و آن خیمه پیوسته در جای کعبه بود تا آدم از دنیا رفت، پس خدا آن خیمه را به آسمان برد و فرزندان آدم به جای آن خانه از گل و سنگ ساختند و همیشه معمور بود و در طوفان هم غرق نشده بود تا آن که ابراهیم (ع) مبعوث شد.»
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 176، جلد 3 ص 258 -259
پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- مقاله خلافت آدم
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 33
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 ص 198، جلد 2 ص 518
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
محمدباقر مجلسی- حیاه القلوب- جلد 1 ص 60 – 63
مصطفی عباسی مقدم- اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) خلیفة الله باورها در قرآن خلقت انسان فرشتگان
اصل شبهه توبه آدم نیز، یکی دیگر از دستاویزهای مخالفان عصمت است. برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که خداوند در ادامه ماجرای آدم و ابلیس و فریبکاری شیطان در سوره طه آیه 121 می فرماید: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد.» سپس می فرماید: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و هدایتش کرد.» (طه/ 122) ممکن است پرسیده شود پس چرا آدم توبه کرد؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت، همه در مورد نهی ارشادی باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) آنها بیان می کنند سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که اگر پیامبران، معصوم از هر گونه گناه (چه کبیره و چه صغیره) می باشند، پس نافرمانی و عصیان حضرت آدم چگونه توجیه می شود؟ آیا گناه آدم و عصمت او در تناقض و تنافی با هم نیستند؟ اگر معتقد به عدم ارتکاب گناه و اشتباه از سوی پیامبران هستیم، پس چرا حضرت آدم توبه نمود. لذا این با عصمت ایشان منافات دارد.
ص: 1356
عناصر منطقی شبهه 1- طبق اعتقاد مسلمانان پیامبران از گناه و خطا و نسیان مصونیت دارند و معصوم هستند لذا حضرت آدم نیز معصوم می باشد.
2- ولی طبق آیات 121 و 122 سوره طه حضرت آدم دچار خطیئه شد و به خاطر آن توبه نمود.
3- پس حضرت آدم معصوم نبوده است.
پاسخ شبهه در داستان آدم در دو مورد لفظ «فتاب علیه» به کار رفته است، یکی در سوره بقره آیه 37 که می فرماید: «فتلقی ءادم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم؛ پس آدم از پروردگار خویش سخنانی دریافت کرد [و توبه نمود] پس خدا توبه اش را پذیرفت، حقا که او توبه پذیر مهربان است.» و دیگری در سوره طه آیه 122 که می فرماید: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و هدایتش کرد.» و در هر دو مورد، فاعل فعل، خدا است نه آدم. توضیح اینکه در لغت عرب این لفظ با دو نوع حرف «علی» و «الی» استعمال می گردد، اگر با حرف نخست استعمال شد، به معنی رجوع بزرگ بر تائب از طریق لطف و رحمت می باشد و اگر با حرف دوم استعمال گردید به معنی رجوع تائب بر مولی با ندامت و پشیمانی است.
قرآن آنجا که این لفظ را به خدا نسبت می دهد با «علی» استعمال می کند چنانکه می فرماید: «لقد تاب الله علی النبی والمهاجرین والانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة؛ خدا با نظر لطف و مرحمت به سوی پیامبر و مهاجران و انصار نگریست، آنان که در سخت ترین لحظات از او پیروی کردند.» (توبه/ 117) ولی آنگاه که آن را به بندگان خدا نسبت می دهد لفظ «الی» به کار می برد، مانند «توبوا الی الله توبة نصوحا؛ به سوی خدا باز گردید و توبه نصوح انجام دهید.» (تحریم/ 8)
ص: 1357
روی این اصل هرگز در آیات هر دو سوره، تصریحی بر توبه آدم از گناه نیست آنچه هست رجوع و بازگشت خدا به سوی آدم است، نه بازگشت آدم به سوی خدا. چیزی که هست جمله «فتاب علیه» در آیه «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه» حاکی از تقدیر یک جمله است و آن اینکه «تاب آدم فتاب الله علیه؛ آدم توبه کرد، خدا نیز توبه او را پذیرفت و از نظر رحمت و لطف به او نگریست.» ولی باید توجه نمود که توبه انسان دلیل بر صدور گناه نیست؛ زیرا انسانهای بزرگ مانند انبیا و اولیا که از نظر شناخت خدای خود در سطح بس بالاتری قرار دارند، پیوسته خود را در طریق انجام وظائف در برابر حق متعال مقصر دیده و در هر لحظه زبان به استغفار می گشایند. آدم در برابر آن لطف بزرگی که خدا در حق او انجام داده و آن کوتاهیی که او در استماع سخن ناصح کرده بود، خود را در برابر آن لطف عظیم خجل و شرمنده دید، حتما باید اظهار ندامت کند و راه توبه را پیش گیرد و تصمیم بگیرد که جز خدا، سخن کسی را نپذیرد.
اگر یادآور شویم که عمل آدم هرچند یک عمل مباح و جائز بود، اما با توجه به عظمت مقامش، عمل او یک نوع جرم نسبی بود نه جرم مطلق! در این صورت توبه، معنای روشن تری برای خود خواهد گرفت. از این بیان، معنای «هدی» در جمله «ثم اجتبیه ربه فتاب علیه و هدی» (طه/ 122) به خوبی روشن گردید؛ زیرا این هدایت در برابر آن غوایت و سردرگمی است که به آدم دست داد و سپس در پرتو لطف الهی به مقام نبوی برگزیده شد و راه سعادت را بازیافت چنانکه جمله «اجتبیه» از آن حکایت می کند.
ص: 1358
علامه طباطبایی می گوید: «ممکن است پرسیده شود، چرا آدم توبه کرد؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت، همه در مورد نهی ارشادی باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید: و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی حتما از خاسران خواهیم شد؟»
دیدگاه علامه در جواب علامه می گوید: «توبه به معنای برگشتن است، و برگشتن نیز در موارد مختلف معانی مختلفی به خود می گیرد، همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، می تواند به سوی مولایش برگردد، و مولایش هم او را، به مقام قربی که داشت، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضی که طبیبش او را از خوردن چیزی از میوه ها، و یا خوردنی دیگر نهی کرده، و به خاطر حفظ سلامتی او نهی کرده، و بیمار، دستور وی را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته، و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم می تواند توبه کند، و دوباره به طبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمی دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد، و عافیت از دست رفته خود را باز یابد، که در این مورد طبیب به وی می گوید: 'باز یافتن عافیت، محتاج به تحمل مشقت و دشواری، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملی کنی، تا سلامتی مزاجت که داشتی به تو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوی.'
بنابراین توبه به معنای رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلی محو و نابود می گردد، و گناه کار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده، و با چنین کسی معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند، و در خصوص مورد عملی که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهی از خوردن درخت نهی مولوی بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودی، و رجوع از مخالفت نهی مولوی مولی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری، و خاصیت تکوینی آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادی، اثر، اثر تکوینی است، نه اثر مولوی، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوی است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دوری از خدا در برابر مخالفت های عمومی، و اجتماعی.»
ص: 1359
به هر حال توبه آدم نیز، یکی دیگر از دستاویزهای مخالفان عصمت است. در حالی که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کاری را انجام می دهد که مناسب با مقام او نیست؛ سپس پشیمان می شود و از آن توبه می کند. مقام و موقعیت آدم ایجاب می کرد که (با آن همه مقدمات) عهد الهی را فراموش نکند. اکنون که کاری دور از شأن خود انجام داده (هرچند ذاتا عمل حرامی نبوده است) شایسته است که نادم و پشیمان شود و توبه کند. پیامبر گرامی در روایتی چنین آمده است: «ان رسول الله کان یتوب الی الله عز و جل کل یوم من غیر ذنب.»
من_اب_ع
واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم- پرسمان عصمت- ویراست اول- تابستان 1386
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- تهران- جلد 2 _ 1 صفحه 238
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 1 ص 137_ 136 و 208-210 و جلد 14 ص 222 _ 219
محمدتقی مصباح یزدی- راهنماشناسی- صفحه 177 _ 175
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 90-91
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران عصمت حضرت آدم (ع) گناه توبه شبهه باورها در قرآن
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر می کنند:
پیامبران صفت عصمت و دوری از گناه دارند. خداوند در داستان حضرت آدم (ع) در آیه 23 سوره اعراف می فرماید: «قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این گفتار آدم و حوا به هنگام ندامت، دستاویز مخالفان عصمت شده و می گویند او چگونه معصوم بود با اینکه اعتراف به ظلم کرده است؟ پس اشتباه حضرت آدم (ع) و حوا و اعتراف او به ظلم و اظهار پشیمانی و استغفار او به درگاه خداوند با عصمت حضرت آدم منافات دارد.
ص: 1360
عناصر منطقی شبهه 1- طبق دیدگاه مسلمانان پیامبران صفت عصمت و دوری از گناه دارند، حضرت آدم نیز اینگونه است.
2- در آیات قرآن آیاتی وجود دارد که صریحا از عصیان و نافرمانی و اعتراف آن حضرت به ظلم و طلب غفران از خداوند خبر می دهد.
3- لذا اعتراف آن حضرت به ظلم و طلب غفران از خداوند با عصمت او ناسازگار است، در نتیجه نمی توان قائل به عصمت حضرت آدم شد.
پاسخ شبهه خداوند در داستان حضرت آدم (ع) در آیه 23 سوره اعراف می فرماید: «قالا ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد.» از مجموع آیات این سوره در داستان آدم و حوا با شیطان، چنین استفاده می شود که گرچه شیطان توانست با گرفتن چهره خیرخواهی و دوستی در وسوسه های خود، زمینه رانده شدن آن دو را از بهشت مهیا و آنها را به تناول از شجره ممنوعه مبتلا بکند؛ اما سرانجام، هنگامی که آدم و حوا به نقشه شیطانی ابلیس واقف شدند و نتیجه کار خلاف خود را دیدند، به فکر جبران گذشته افتادند و در پیشگاه خداوند بر ظلم به خویشتن اعتراف کردند.
پاسخ این است که واژه ظلم، در لغت عرب به معنای تجاوز از حد و قرار دادن چیزی، در غیر محل خود است و کار آدم (هر نوع تفسیر کنیم) یک نوع تجاوز از حد و کار بی مورد بوده است و این غیر از آن است که بگوییم آدم قانون الهی را شکست و در زمره گنهکاران درآمد. از این بیان می توان به مفاد جمله «فتکونا من الظالمین؛ از ستمکاران خواهید بود.» (بقره/ 35) نیز پی برد. آری در اصطلاح امروز ظالم و ستمگر، فرد قانون شکنی است که به حدود الهی تجاوز کرده و یا حقوق دیگران را پایمال نموده است. آیاتی که به نکوهش از ظالم می پردازد، این نوع از ظالمها را مطرح ساخته اند، اگرچه ظلم در لغت عربی مخصوص این نوع نیست چه آنکه شاعر عرب زبان، فرزند حاتم طائی، سخاوتمند معروف عرب را چنین تعریف می کند:
ص: 1361
و بأبه اقتدی عدی فی الکرم *** و من یشأبه أبه فما ظلم
عدی به پدر خویش (حاتم) اقتدا نموده است و هر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.
مقصود این است که آفرینش او کاملا آفرینش مطلوب بوده و کار بی جایی نکرده است. این مطلب در صورتی روشنتر می شود که بدانیم درباره ی آدم، مسأله ظلم به نفس مطرح است و ظلم به نفس در قرآن، مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. چنانکه می فرماید: «و من یعمل سوءا أو یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما؛ و هر که کار بدی کند یا به خود ستم کند، سپس از خداوند آمرزش بخواهد خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت.» (نساء/ 110)
عصمت و لفظ غفران در داستان آدم، مسأله غفران نیز دستاویزی دیگر است برای مخالفان عصمت انبیاء که در قرآن چنین آمده است: «و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد.» (اعراف/ 23) این گونه تعبیرها، با توجه به عظمت مقام و کار غیر متناسب با آن بی مورد نیست، ولی هرگز دلیل بر گناه نمی باشد. غفران در لغت عرب به معنی پوشش است؛ ولی درخواست ستر و پوشش نشانه کار غیر صحیح است، نه نشانه صدور گناه. شکی نیست که کار آدم، کار غیر صحیح و شایسته مقام او نبود (لذا) بزرگان از آن به لفظ «ترک اولی» تعبیر می آورند. در این صورت جا دارد که از خدا بخواهد که عیب او را بپوشاند و نادیده بگیرد و او را از خسارتی که با آن روبرو شده است به نحوی برهاند.
ص: 1362
انسانهای وارسته و بزرگ، به هنگام ترک اولی، آنچنان به تضرع و زاری می افتند، که گویی گناه بزرگی را مرتکب شده اند. آری ترک اولی، از یک عارف، نسبت به معرفت او گناه عرفانی است، هرچند گناه شرعی نیست. شایسته بود آدم، در برابر آن لطف عظیم، خجل و شرمنده شود و اظهار ندامت کند و راه توبه را پیش گیرد و مصمم باشد که جز خدا سخن کسی را نپذیرد.
ادب آدم و حوا در برابر خداوند یک نمونه از ادب انبیاء که آن را در هنگام دعا و توجه به خدا مرعی می داشته اند، ادبی است که قرآن در درجه اول آن را از آدم و همسرش (ع) حکایت کرده و در همین سوره اعراف فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا» پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود. راز و نیازی است که آن دو بزرگوار بعد از خوردن از درختی که خداوند از نزدیکی به آن نهیشان کرده بود با خدای خود کرده اند، با اینکه آن نهی، نهی تکلیفی تحریمی نبود بلکه نهی ارشادی بود و مخالفت آنها مخالفت نصیحتی بود که صلاح حالشان و سعادت در زندگیشان در بهشت که مأمن از هر رنج و بدبختی است در رعایت آن بوده.
خدای متعال هم وقتی آن دو را از مخالفت تحذیر کرد، نفرمود که این مخالفت و پیروی شیطان نافرمانی من است بلکه فرمود: «فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی. إن لک ألا تجوع فیها و لا تعری. و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی؛ مواظب باشید شیطان شما را از بهشت بیرون و بدبختتان نکند زیرا برای تو در این بهشت چنین سعادتی است که هرگز گرسنه و برهنه نمی شوی و هرگز تشنه و دچار گرمی آفتاب نمی گردی.» (طه/ 119) مع ذلک با اینکه گناهی نکرده بودند وقتی پای امتحان پیش می آید و بلا شامل حالشان می شود و سعادت زندگی بهشتی برای یک عمر با آنان وداع می کند مایوس و غمگین نمی شوند، و نومیدی، رابطه شان را با پروردگارشان قطع نمی کند بلکه به التجاء به خداوند خود (که امر آنها و هر آرزویی که برای خود امید دارند به دست اوست) مبادرت می نمایند و به صفت ربوبیتی متوسل می شوند که دافع هر شر و جالب هر خیری است.
ص: 1363
صفت ربوبیت، حق صفت کریمی است که در هر حال بنده را با خدای سبحان آشتی و ارتباط می دهد. آن گاه در این راز و نیاز متذکر شری شدند که علامتهایش یکی پس از دیگری ظاهر می شد و آن عبارت بود از خسران در زندگی. تو گویی لذت خوردن از درخت را به اطاعت امر ارشادی خدا خریده اند، آن گاه متوجه شده اند که در این معامله چه کلاهی به سرشان رفته و چه سعادتی را از کف می دهند.و نیز متوجه شده اند که احتیاج به چیزی دارند که این شر را از آنان دفع نماید، از این روی می گویند: «و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین» یعنی خسران در زندگی، ما را تهدید می کند، و اینک مشرف بر ما شده و چیزی آن را دفع نمی کند مگر مغفرت تو اینکه بعد از این، ما را با رحمت خودت که یگانه مورد امید ما است پرده پوشی کنی.
آری انسان، بلکه هر موجودی که مصنوع دیگری است این معنا را به فطرت و غریزه خود درک می کند که یکی از شؤون اشیاء واقعه در منزل هستی و مسیر بقا این است که آنچه عیب و نقص در خود می بیند یا عارضش می شود از بین برده و خود را تکمیل نماید، و نیز می داند که یگانه کسی که می تواند این کمبودها را جبران نماید خدای سبحان است. مقتضای ربوبیت او هم همین است و در پیشگاه ربوبیش حاجت به درخواست نیست، بلکه صرف عرض حال و اظهار حاجتی که برای عبد پیش آمده، کفایت می کند بلکه بهتر، فصیح تر و بلیغ تر است از درخواست حاجت. از همین جهت آدم و حوا (ع) هم نگفتند: «فاغفر لنا و ارحمنا؛ پس ببخش ما را و بر ما رحم کن.»
ص: 1364
جهت دیگری که عمده همان بوده این است که در اثر مخالفتی که کردند در خود احساس ذلت و مسکنتی نمودند که با وجود آن آبرو و کرامتی در خود ندیدند که از خدای خود چیزی درخواست نمایند نتیجه این احساس این شد که در برابر هر حکمی که از ساحت رب العزه صادر می شود تن در داده و تسلیم محض باشند. چیزی که هست با گفتن «ربنا» به این معنا اشاره کردند که در عین اعتراف به ظلم، چشم داشت و توقع مغفرت و ترحم را دارند. بنابراین، معنای اینکه گفتند: «ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین» این است که ما بد کردیم و بر نفس خود ظلم روا داشتیم و در نتیجه مشرف به خسرانی شدیم که تمامی سعادتهای زندگیمان را تهدید می کند، ذلت و مسکنت بر ما مسلط شده و احتیاج ما به رحمت تو و محو لکه این ظلم مبرم گشته و برای ما آبرویی نگذاشته که با آن روی به درگاهت آوریم. اینک ای پادشاه عزیز تسلیم حکم توایم، حکم آنچه تو بنمایی، امر آنچه تو فرمایی. چیزی که هست تو رب ما و ما مربوب توایم از تو آن را امیدواریم که هر مربوبی از رب خود امید دارد.
دیدگاه مفسران در مورد استغفار حضرت آدم مفسران درباره این که سخن فوق، چگونه با عصمت انبیا و نبوت آن حضرت سازگار است، پاسخ های گوناگونی داده اند:
1- برخی گفته اند که گناه بر دو نوع است: گناه مطلق، همان مخالفت با فرمان قطعی خداوند است که شامل ترک واجب و انجام حرام می باشد. گناه نسبی، آن است که عمل غیر حرامی از شخص بزرگی سر زند که با توجه به مقام و موقعیتش، شایسته او نباشد، چه اعمال بزرگان با توجه به موقعیت آنها، سنجیده می شود. از این رو اگر یک ترک اولی از آنها سرزند، مورد عقاب پروردگار قرار می گیرند.
ص: 1365
2- برخی نیز گفته اند که نهی آدم از شجره ممنوعه، نهی ارشادی بود، نه نهی مولوی. گاهی خداوند از چیزی به لحاظ مقام مولویت نهی می کند. در این صورت، اطاعتش بر هر انسانی واجب است؛ اما گاهی تنها برای این که به انسان بگوید که ارتکاب این عمل، اثر نامطلوبی برای او دارد، نهی می کند (مقام نصیحت و اندرز) در داستان آدم نیز، امر خداوند به عنوان یک ارشاد است نه فرمان؛ لذا آدم تنها با نهی ارشادی مخالفت کرد، نه عصیان و گناه واقعی.
علامه طباطبایی می نویسد: «همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، می تواند به سوی مولایش برگردد، و مولایش هم او را، به مقام قربی که داشت، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضی که طبیبش او را از خوردن چیزی از میوه ها، و یا خوردنی دیگر نهی کرده، و به خاطر حفظ سلامتی او نهی کرده، و بیمار، دستور وی را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته، و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم می تواند توبه کند، و دوباره به طبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمی دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد، و عافیت از دست رفته خود را بازیابد، که در این مورد طبیب به وی می گوید: بازیافتن عافیت، محتاج به تحمل مشقت و دشواری، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملی کنی، تا سلامتی مزاجت که داشتی به تو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوی و اما مسئله طلب مغفرت آدم، و نیز طلب رحمت، به خاطر ادب آدم و حوا در برابر خداوند بود.»
ص: 1366
3- بعضی گفته اند که نهی آدم، نهی آزمایشی بوده است نه واقعی. با توجه بر این که آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود، نه بهشت و دوران توقف او در بهشت، دوران آزمایش بود نه دوران تکلیف بنابراین اوامر و نواهی خداوند در بهشت، تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب، آدم تنها با یک فرمان آزمایشی مخالفت کرد، نه امر واجب و قطعی.
4- برخی معتقدند که الفاظی مانند ظلم، عصیان، اغوا، توبه و غفران در داستان آدم، هیچ کدام دلیل صدور گناه از آدمی نمی باشند؛ زیرا واژه ی ظلم در لغت عرب، به معنای تجاوز از حد و قرار دادن چیزی در غیر محل خود است. کار آدم نیز (هر نوع تفسیر کنیم) نوعی تجاوز از حد و کار بی مورد بوده است و این، غیر از آن است که بگوییم آدم قانون الهی را شکست و در زمره گناهکاران درآمد. افزون بر آن درباره آدم، مسأله ظلم به نفس مطرح است و در قرآن، ظلم به نفس، در مقابل انجام کار بد قرار گرفته است. (نساء/ 110)
لفظ عصیان نیز در لغت، به معنای مخالفت است. اعراب به شتر بچه ای که از مادر خود جدا شود عاصی می گویند و این نشان می دهد که هر مخالفت و عصیانی گناه اصطلاحی نیست؛ زیرا آن جا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، می گویند که با گفتار او مخالفت کرد، در حالی که او گناهکار شمرده نمی شود. لفظ «غوی» نیز در لغت به معنای خسارت، زیان کاری، حرمان و نومیدی و ضلالت و گمراهی به کار می رود. هیچ کدام از این معانی، مستلزم گناه نمی باشد؛ زیرا همه اینها، اعم از گناه است. از این رو، فردی که سخن ناصح خود را گوش نکند، گمراه خواهد بود نه گناهکار. واژه «توبه» نیز اعم از صدور گناه است؛ زیرا، چه بسا انسان کاری را انجام دهد که مناسب مقام او نیست، سپس پشیمان شود و از آن توبه کند.
ص: 1367
لفظ «غفران» نیز دلیل بر گناه نمی باشد؛ زیرا انسان های بزرگ به هنگام ترک اولی، آن چنان به تضرع و زاری می افتند که گویی گناه بزرگی را مرتکب شده اند. آری، ترک اولی، از یک عارف (با توجه به معرفت او) گناه عرفانی است، هر چند گناه شرعی نیست. حضرت آدم (ع) نیز چنین بود.
5- در میان مفسرین اهل سنت، گروهی چون فخر رازی، مدعی شده اند که به طور مسلم، آدم مرتکب گناه شده است؛ ولی چون آن گناه پیش از رسیدن به مقام نبوت بوده است، با عصمت ایشان منافات ندارد، در مقابل، افرادی چون شیخ محمد عبده و آلوسی نیز گفته اند: «با توجه به این ارتکاب آدم از روی سهو و نسیان بوده است، ضرری به عصمت و نبوت ایشان وارد نمی آید.»
من_اب_ع
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 92 – 90 و 70- 85
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 7 صفحه 104
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 1 ص 132 و 137، جلد 6 ص 378
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) گناه استغفار عصمت شبهه
خلافت خداوند در قرآن می فرماید: «و اذقال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفه؛ آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد.» (بقره/ 30) از موضوعات مهم در داستان حضرت آدم، خلافت او در روی زمین است، خلافتی که خدا پیش یا پس از خلقت او آن را با فرشتگان در میان نهاد و به آنان گفت: «من در روی زمین جانشینی می گذارم.» در این هنگام با پرسش فرشتگان روبرو شد و گفتند: «آیا کسی را در زمین جانشین قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی می کند؟» در حقیقت پرسش به ظاهر اعتراض آمیز آنان، این بود که این موجود با سرنوشتی که ما از آن آگاهیم، شایسته ی خلافت نیست و اگر غرض از خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (که به این هدف عینیت می بخشیم) شایسته تریم که خلیفه تو باشیم.
ص: 1368
(خلیفه) یعنی جانشین، به این صورت که صاحب مقامی از جای خود برخیزد و دیگری جای او بنشیند. این کلمه در قرآن مجید گاهی به صورت مفرد و گاهی به صورت جمع آمده است، و در همه جا این نکته مورد توجه بوده است که شخصی از میان رفته و شخص دیگری بر جای او تکیه زده، و یا امتی منقرض شده و امت دیگری بر جای آنان نشسته است. قرآن مجید به داود پیامبر می گوید: «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق ولاتتبع الهوی فیضللک عن سبیل الله؛ ای داود ما تو را دراین مرز و بوم جانشین طالوت و خاندانش ساختیم. اینک که ملک و پادشاهی تو راست، در میان مردم به حق دادگری کن و از پیروی هوای بپرهیز، تا تو را از راه خدا منحرف نسازد. این خطاب، موقعی به داود پیامبر ابلاغ شد که پس از طالوت به پادشاهی بنی اسرائیل رسید و هر دو مقام (ملک و نبوت) را دارا گشت.» (ص/ 26)
بر همین اساس قرآن مجید به امت اسلامی می گوید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم أمنا؛ خداوند مؤمنانتان را که اعمالی شایسته پیشه سازند، وعده می دهد که در این سرزمین به خلافت برساند، آن چنان که پیشینیان را به خلافت رسانید، و وعده می دهد که قانون آنان و دینشان را که برایشان پسندیده است، حاکم سازد و آنان را پس از بیم و هراس به امنیت و آرامش برساند.» (نور/ 55)
ص: 1369
این وعده موقعی به انجام رسید که قدرت قریش سرکوب شد و حکومت اسلامی در شبه جزیره عربستان حاکم گشت و باز بر همین اساس از زبان موسی به امت او (بنی اسرائیل) می گوید: «عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض فینظر کیف تعملون؛ [موسی به امت خود گفت] باشد که خداوند، دشمنانتان را نابود کند و شما را در این مرز و بوم به خلافت برساند تا بنگرد چگونه شکر نعمت می گزارید.» (اعراف/ 129)
خداوند در آیه ای دیگر به نسل بشر می گوید: «ولو نشاء لجعلنا منکم ملائکة فی الأرض یخلفون؛ اگر بخواهیم در عوض شما، فرشتگانی را در زمین به جانشینی شما می گذاریم.» (زخرف/ 60) دراین زمینه آیات فراوانی وجود دارد. از جمله: اعراف/ 68 و 73 و 150، نمل/ 63، انعام/ 165، یونس/ 14 و 74، فاطر/ 39.
معنای خلافت خدا خلیفه کسی است که بعد از 'مستخلف عنه' قرار می گیرد و در 'خلف' و ورای او واقع می شود و چون خدای سبحان همواره حضور داشته و هرگز غیبت ندارد، استخلاف و جانشینی نسبت به او معنا نخواهد داشت. پس این که می گوییم خدا می خواهد در زمین خلیفه خلق کند و انسان، یا خصوص انسان کامل، خلیفه ی اوست بدون آن که خدا جایی را ترک کند تا انسان در آن جا قرار بگیرد، به چه معناست؟ خداوند که خلفی ندارد، تا انسان از خلف او وارد صحنه ی هستی شود، او که غایب نیست تا در غیبت او دیگری امور جهان را تدبیر کند. این چه خلافتی است که با حضور مستخلف عنه تحقق می پذیرد؟ اگر انسان را جدای از خالق تصور کنیم و خالق را محدود و متناهی بدانیم، این خلافت قابل تصور است، لیکن ذات ازلی و نامتناهی حق هرگز محدود نیست و بر هر چیز احاطه دارد: «بکل شیء محیط» (فصلت/ 54) و جایی از او خالی نیست و او نیز از جایی غایب نیست.
ص: 1370
پس فرض غیبت درباره او محال خواهد بود که خداوند صحنه ای را ترک و خلیفه ی او مکانش را اشغال کند. به همین جهت باید معنی استخلاف را درباره ی خداوند توجیه کرد. خلافت انسان کامل، نه به معنای خالی شدن صحنه ی وجود از خداوند است، و نه واگذاری مقام الوهیت خداوند به او، زیرا نه غیبت و محدودیت خداوند قابل تصور صحیح است و نه استقلال انسان در تدبیر امور، چون موجود ممکن و فقیر از اداره ی امور خود عاجز است، چه رسد به تدبیر کار دیگران. اگر فعلی، مظهر فعل دیگر باشد و یا صفتی مظهر صفت دیگر باشد و نیز اگر ذاتی مظهر ذات دیگر باشد و جای آن را بگیرد، و تفاوت بین آنها همان امتیاز بین ظاهر و مظهر باشد و یکی اصل و دیگری آیت و مرآت او باشد، می توان گفت که درباره ی خداوند استخلاف فرض صحیح دارد.
البته این معنای استخلاف از معنای تفویض که خداوند صحنه را ترک کند و کار را به انسان واگذارد، کاملا جداست و تفویض، نه مورد تأیید عقل است، و نه مستفاد از نقل. بنابراین آن جا که انسان، کار صحیح و خدایی انجام می دهد، همان دست خداست که به صورت آدمی کار خیر را در این مظهر خاص انجام می دهد، نه شخص انسان: «ما أصابک من حسنة فمن الله؛ هر چه از خوبیها به تو می رسد از جانب خداست.» (نساء/ 79) ولی انسان وقتی گرفتار تبهکاری و عصیان است و منشاء پیدایش شر و کار زشت می شود، خلیفه ی خدا نیست و آیت او محسوب نمی شود؛ زیرا تبهکاری نقص و شر است و به خود انسان برمی گردد و هرگز به کمال صرف راه ندارد: «وما أصابک من سیئة فمن نفسک؛ آنچه از بدی به تو می رسد از خود توست.» (نساء/ 79)
ص: 1371
خلاصه آن که خداوند چون بر هر چیزی محیط و شاهد است، محیط مطلق، خلیفه نخواهد داشت و حاضر محض، استخلاف نمی پذیرد و این که کسی را به عنوان خلیفه ی خود معرفی می کند، بدین معناست که آن شخص دست خداست که ظهور می کند، چنانکه فرمود: «یعذبهم الله بأیدیکم؛ خدا آنان را به دست شما عذاب داد.» (توبه/ 14) و نیز فرمود: «و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی؛ چون [ریگ به سوی آنان] افکندی تو نیفکندی بلکه خدا افکند.» (انفال/ 17)
در همه ی این موارد، دست خداست که از آستین بنده ی خاص وی بیرون می آید و در او ظهور می کند. انسان آیت، مظهر و خلیفه خدایی است که در وی ظهور کرده است و خلافت در چنین موردی بدان معناست که خداوند بالاصاله بر هر چیز، محیط است و خلیفه ی خدا که انسان کامل است بالعرض. چون معنای خلیفه آن است که مظهر مستخلف عنه باشد و کار مستخلف عنه را بکند. پس خدایی که بر همه چیز محیط است آثار قدرتش، از دست انسان کامل ظهور می کند و این انسان کامل که مظهر آن اصل است، نیز محیط بر همه چیز می شود. آثار احاطه ی تامه ی حق از نیروهای ادراکی و تحریکی انسان که خلیفه ی اوست، ظاهر می شود و این اوج مقام انسانیت است که نمی شود او را متوقف و محدود کرد.
انسان کامل غیر متناهی بالعرض بوده، آیت خداوندی است که غیر متناهی بالذات است، چنانکه حقیقت بهشت که پایان ندارد، آیت رضوان و رحمت بی انتهای حق است. خداوند فرمود من می خواهم خلیفه بیافرینم و چون خلیفه به معنای مظهر است و خداوند بر هر چیزی دانا و تواناست و او زنده ای است که هرگز نمی میرد، از این رو خلیفه باید انسان کاملی باشد که باذن الله 'بکل شیء علیم' و 'بکل شیء قدیر' باشد، و نیز 'الحی الذی لا یموت' باشد. البته این سه کمال به مقداری که در جهان امکان ظهور دارد و میسر است برای انسان کامل مقدور است. بنابراین اموری که در غیب ذات است و ظهور نکرده و آنچه از 'اسمای مستأثره' است، و آنها که به نام 'هو الباطن' ذاتی است (نه باطنی که در مقابل ظاهر است و تعین خاص محسوب می شود) و در جهان امکان، ظهور ندارد، برای انسان کامل مقدور و میسور نخواهد بود.
ص: 1372
امام علی بن ابی طالب (ع) می فرماید: «ما لله آیة اکبر منی؛ من آیت کبرای حقم و هیچ موجودی بهتر از من خدا را نشان نمی دهد.» هر موجودی آیت خدای سبحان است و موجودی که درجه وجودی او والاتر باشد، در آیت حق بودن، برتر از دیگران است.
دیدگاهها در مورد جانشینی آدم در حالی که مطالب مربوط به آفرینش آدم، در قرآن به طور مکرر وارد شده است، ولی دو مطلب مربوط به او، فقط یک بار به طور صریح در قرآن آمده است: یکی مسأله جانشینی وی، دیگری تعلیم اسمها به اوست. از این رو هاله ای از ابهام، این دو موضوع را در بر گرفته است. مسأله مهم در داستان خلافت آدم، تفسیر جانشینی آدم است و اینکه خلافت او از جانب کیست؟ آیا از جانب خداست یا از جانب موجودات پیشین که در روی زمین زندگی می کرده اند؟ دراینجا احتمالات متعددی است که مهمترین آنها، دو احتمال است: جانشینی از جانب خدا و جانشینی از گذشتگان.
مقصود از جانشینی آدم، نمایندگی او در روی زمین از جانب خداست و به اصطلاح، خلیفه ی خدا در زمین است؛ همان طوری که از نظر اعتقاد اسلامی، پیامبران و امامان، جانشینان خدا درروی زمین هستند. اما بسیار روشن است که معنای خلافت آدم و یا تمامی فرزندان او، با مفهوم خلافت پیامبران و امامان، کاملا متفاوت است. گاهی تصور می شود که اگر مقصود، خلافت از جانب خدا باشد، باید این خلافت، بر یکی از دو محور زیر دور بزند:
1_ جانشینی در الوهیت و اینکه آدم «اله» روی زمین باشد.
ص: 1373
2_ جانشینی او در ربوبیت و کردگاری و این که آدم «رب» زمین و مدیر و مدبر آن باشد که هر دو اندیشه، شرک و از نظر قرآن محکوم است.
چگونه آدم می تواند «اله» زمین باشد، در حالی که قرآن می فرماید: «و هو الذی فی السماء إله و فی الأرض إله؛ و اوست که در آسمان معبود و در زمین معبود است.» (زخرف/ 84) چگونه آدم می تواند مدبر و کارگردان زمین باشد، درحالی که حکم (تکوینا و تشریعا) از آن خداوند است: «إن الحکم إلا لله؛ فرمان جز به دست خدا نیست.» (انعام/ 57) طرح این دو احتمال مایه ی شگفتی است، زیرا جهت جانشینی، منحصر به این دو مطلب: «الوهیت» و « ربوبیت» نیست تا با نفی این دو مسئله، جانشینی از جانب خدا منتفی گردد. بلکه جهات دیگری نیز، می تواند مایه ی خلافت آدم، از جانب خدا باشد.
الف: نمایندگی به مفهوم نمایانگری است. نمایندگی آدم از جانب خدا، از کیفیت آفرینش آدم، سر چشمه می گیرد و او با وجود خود و کمالاتی که در او نهفته است و آنچه را که در آینده می تواند به دست آورد، می تواند جمال و جلال خالق خود را حکایت کند و به یک معنی آینه ی ایزد نما باشد، به دیگر سخن: آدم با شئون و خصوصیات وجودی خویش، نمایانگر کمالات خالق خود می باشد؛ به همین جهت، صلاحیت دارد نماینده ی او درروی زمین به شمار آید و مظهر صفات حق باشد.
درست است که هر موجودی مطابق مرثیه ی وجودی خویش سهمی از کمال دارد، به همان نسبت از کمال آفریننده ی خود، حکایت می کند؛ اما چون هیچ موجودی از نظر کمال و جمال، به پایه ی انسان نمی رسد و از نظر صفات و افعال آنچنان که او از صفات و افعال خالق خود حکایت می کند، نمی تواند نمایانگر آن صفات و افعال باشد؛ مقام خلافت الهی به آدم داده شد. حتی فرشتگان با آن حمد و ثنایی که دارند، نتوانستند این مقام را به دست آورند.در این جا شیخ محمد عبده، در تفسیر این نوع خلافت، بیانی دارد که ما فشرده ی آن را می آوریم؛ او می گوید: وحی و مشاهده های عینی، گواهی می دهند که خدا در جهان آفرینش، انواع گوناگونی را خلق کرده است؛ ولی همه ی این انواع (جز انسان) از نظر کمال و قدرت، کاملا محدود بوده و از مرز خاصی فراتر نمی رود.
ص: 1374
برای توضیح این مطلب، درباره ی فرشتگان و جمادات و نباتات و حیوانات سخن می گوید. فرشتگان که حقیقت آنها برای ما مجهول است، و زبان وحی، فعالیت آنها را کاملا محدود دانسته، آنان را چنین توصیف می کند: «یسبحون اللیل و النهار لا یفترون؛ آنها شب و روز بی هیچ سستی تسبیح می کنند.» (انبیاء/ 20) و باز می فرماید: «و إنا لنحن الصافون* و إنا لنحن المسبحون؛ و البته ما [برای اطاعت خدا] به صف ایستاده ایم، و بی تردید ما جملگی تسبیح گویان او هستیم.» (صافات/ 165- 166) از این آیات و آیات دیگر که درسوره ی «النازعات» وارد شده، روشن می شود که فعالیت فرشتگان، محدود است.
امیر مؤمنان در توصیف فرشتگان چنین می گوید: «فرشتگان برخی در حال سجودند و رکوع ندارند، گروهی همیشه راکعند و راست نمی شوند، گروه دیگر صف کشیدگانی هستنند که هرگز در وضع خود دگرگونی نمی دهند و جمعی از آنان بدون خستگی تسبیح گویند و خواب به چشم آنان راه پیدا نمی کند.» محمد عبده اضافه می کند که جمادات به خاطر فقدان علم، از دایره ی وجود خود تجاوز نمی کنند. نباتات هر چند فعالیتهای گوناگونی دارند، اما علم و اراده (در صورت وجود علم و اراده در گیاه) در فعالیتهای آنها مؤثر نیست. از این رو نمی توان افعال نباتات را مظهر و نمایانگر عظمت فعل الهی دانست. حیوان هر چند دارای علم و اراده است، ولی دایره ی فعالیت آن محدود است و شایسته نیست که آن را مظهر جمال و کمال حق بدانیم. بنابراین انسان شایسته ی مظهر جمال و نمایانگر کمال خداوند است، در حالی که ضعیف و جاهل آفریده شده است و پیشروی او به سوی کمال، به کندی انجام می گیرد؛ اما آنگاه که به حد کمال رسید، تصرفات او در آفرینش و قدرت نمایی او در جهان مایه شگفتی است.
ص: 1375
او در قلمرو هستی به تسخیر حیوانات و نباتات پرداخته و تا آنجا که می تواند، کاینات را در خدمت خود قرار می دهد، و استعداد و شایستگی و کیفیت تصرف او آنچنان نامحدود است که به مرور زمان، بر گسترش قدرت و علم خود می افزاید. در آن صورت چنین موجودی می تواند نماینده ی خدا در روی زمین و بیانگر توانایی و علم خدای خود باشد. این مواهب و این شایستگی که به انسان داده شده است و می تواند عجایب آفرینش را آشکار سازد و رازهای خلقت را بیان کند، موجب آن شده است که با تمام خصوصیات خود، نشانه ای بر کمال خدا و علم وسیع او باشد. این موجودی که به احسن تقویم خلق شده است، می تواند بدین معنا خلیفه ی خدا در روی زمین قرار گیرد و با صفات و افعال خویش، آیت حق به شمار آید. بنابراین، خلافت انسان، در الوهیت و یا جانشینی، در تفویض افعال خدا نیست، بلکه به معنای «آیت» بودن اوست که از جهات گوناگون، نشانه هایی در او از جمال پروردگار وجود دارد.
ب: نمایندگی او تصرف در جهان است. در پاسخ تفصیلی که در آیه «و علم ءادم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملئکة فقال أنبونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین؛ و همه نام ها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست می گویید مرا از نام های اینان خبر دهید.» (بقره/ 31) آمده است، مسأله تعلیم «اسما» را یادآور می شود که آدم، تحمل فراگیری آن را داشت و فرشتگان توانایی آن را نداشتند.
ص: 1376
این مزیت، سبب می شود که آدم جامه ی هستی بپوشد و خلیفه ی خدا گردد و اگر مقصود، خلافت از جانب خدا نباشد، ذکر پاسخ تفضیلی وجه واضحی نخواهد داشت. در این جا نکته سومی است که می تواند مجوز نمایندگی آدم، از جانب خدا باشد و آن اینکه در نسل این جانشین، هر چند انسانهای فاسد و خونریز بسیار است، اما در صلب او انسانهای والا و پاکدامن نیز وجود دارد که حجتهای پروردگار، بر مردم به شمار می روند. شکوفایی چنین گلهای خوشبو از این شجره، مجوز آن است که او را بیافریند و خلیفه خود در زمین قراردهد.
نظریه جانشینی از گذشتگان یکی از تفسیرهایی که در مورد خلیفه بودن حضرت آدم ارائه شده این است که؛ آدم ابوالبشر، نخستین انسانی نیست که گام در پهنه هستی نهاده است، بلکه پیش از او جانداران مسئول و مکلفی در روی زمین زندگی می کرده اند و به عللی منقرض شده اند، بنابراین مقصود از خلافت، جانشینی آدم از جانب این گروه از پیشینیان است و اصولا خلافت به معنای رفتن یکی و آمدن دیگری است. چنانکه قرآن می فرماید: «و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة؛ و اوست که شب و روز را از پی هم قرار داد.» (فرقان/ 62) آنها هم چنین می گویند شاهد بر این ادعا، این مطلب می باشد که ملائکه از چنین موجوداتی با خبر بودند و در مقام سؤال از خداوند برآمدند و گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها؛ آیا کسی را در آن (زمین) قرار می دهی که فساد کند.» (بقره/ 30) در این صورت، مقصود از آیه مورد بحث این است که خدا به فرشتگان گفت: «من موجودی می آفرینم که جانشین موجودات پیشین باشد.»
ص: 1377
در پاسخ باید گفت خلافتی که از آن گفتگو شده خلافت و جانشینی از خداوند است نه جانشینی از یک نوع موجود زمینی که قبل از انسان زندگی می کرده و منقرض شده، زیرا پاسخی را که خداوند به فرشتگان می دهد و مقام برجسته آدم را به وسیله «تعلیم اسماء» به آنها گوشزد می کند تناسبی با این احتمال ندارد.
این حقیقت، در صورتی به خوبی روشن می شود که بدانیم قرآن هر امت نویی را که پس از امت قبلی آمده، خلیفه پیشینیان خوانده است، چنانکه درباره قوم نوح می فرماید: «و جعلنهم خلئف و أغرقنا الذین کذبوا بایاتنا؛ و آنها را جانشین [کافران] کردیم و کسانی را که آیات ما را تکذیب کردند غرق نمودیم.» (یونس/ 73) درباره قوم هود می خوانیم: «و اذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح؛ (هود به قوم خود گفت) و به یاد آورید زمانی را که خدا شما را از پس قوم نوح جانشین آنان کرد.» (اعراف/ 69)
درباره قوم صالح چنین می گوید: «واذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد عاد؛ به خاطر آورید که خداوند شما را پس از نابودی عاد، جانشینان خود قرار داد.» (اعراف/ 74) در این سه آیه «خلائف» و «خلفاء» جمع «خلیفه» است و مربوط به جانشینی از پیشینیان است. مؤید این نظریه نیز آیه ی کریمه دیگری است که می گوید: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الأرض کما استخلف الذین من قبلهم؛ خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتما آنها را در زمین جانشین کند، چنان که اسلافشان را جانشین کرد.» (نور/ 55) و روشنتر از این آیه، گفتار موسی به قوم خود است که می فرماید: «عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض؛ امید است پروردگار شما، دشمنانتان رانابود کند و شما را، جانشینان آنان قرار دهد.» (اعراف/ 129)
ص: 1378
از مجموع این آیات، استفاده می شود که امتهای پسین، خلیفه امتهای پیشین به شمار می روند و در مجموع می توان گفت استخلاف آدم نیز، بسان استخلاف اقوام بعدی است که نماینده ی انسانهای پیشین بوده اند. در برخی از روایات این نکته آمده است که می تواند مؤید این نظریه باشد و آن اینکه فرشتگان دیده بودند که پیشینیان در روی زمین فساد می کردند و خونریزی می نمودند. البته این تأیید نه به آن معناست که قضاوت و داوری فرشتگان، بر اساس قیاس ظنی بوده است، تا گفته شود چگونه فرشتگان قیاس ظنی را، مدرک داوری خود قرار دادند، بلکه مفاد آن این است که فرشتگان، از وحدت ماهیت دو موجود آگاه شده، از این رو به حکم: «حکم الأمثال فیما یجوز وفیما لا یجوز، واحد» به چنین داوری دست زدند و چنین اندیشیدند که موجود پسین مانند موجود پیشین، به غرایز شکننده، مجهز است و طبعا قانون شکن و مفسد خواهد بود؛ چنان که پیشینیان نیز به خاطر داشتن چنین مشترکاتی، دست به فساد و خونریزی می زدند.
این مطلب در صورتی روشن می شود که بدانیم خداوند قبلا به فرشتگان، ماده ی آفرینش آدم را بیان کرده بود؛ چنان که می فرماید: «إذ قال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من طین؛ آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشری از گل می آفرینم.» (ص/ 71) آنان در سایه ی آشنایی، به وضع بشر خاکی که به خشم و شهوت مجهز است و با توجه به اینکه پشتیبان نیز، با این دو نیرو، مجهز بودند و فساد کردند، از حکمت آفرینش بشر سؤال کردند که چرا چنین موجودی را می آفرینی و یا خلیفه ی خود قرار می دهی؟ حق این است که این نظریه ی نیز، با توجه به آیات قرآن قابل پذیرش است؛ ولی نظریه جانشینی از جانب خدا، از استواری بیشتری برخوردار است؛ زیرا خدا مسأله ی «تعلیم اسماء» را پس از این جریان یاد آور می شود و اینکه آدم، شایستگی فوق العاده ای داشت که «اسماء» را آموخت؛ ولی چنین شایستگی در فرشتگان نبود.
ص: 1379
طرح این مسأله، گواه بر این است که این خلافت، به خاطر داشتن امتیاز عظیم، خلافت الهی است، نه خلافت نوعی، از نوع دیگر وگرنه طرح این مسئله چندان تناسبی نخواهد داشت؛ چنانکه خدا، در جانشین قرار دادن قوم هود، به جای قوم نوح و قوم صالح، به جای قوم هود؛ از چنین تعلیلهایی یاد نکرد و از آن سخن به میان نیاورد. حاصل پاسخ این است که این خلیفه که شما او را چنین و چنان توصیف می کنید، در کنار آن، دارای استعداد فوق العاده ای است که می تواند «اسماء» را از خدا بیاموزد و در رتبه ای دیگر، معلم فرشتگان گردد. در این صورت، او صلاحیت دارد که جانشین خدا در روی زمین (چه از نظر حکایت کمال و چه از نظر تصرف در آفرینش) باشد.
جانشینی، از آن نوع آدم است از اینکه خدا گفتار ملائکه را (که این موجود، چنین سرنوشتی خواهد داشت) نفی نکرد، گواه این است که این جانشینی، مربوط به شخص آدم نیست، بلکه درخور نوع بنی آدم است. اجمال این برداشت به این شرح است. آنگاه که خدا به فرشتگان می گوید: «من در زمین خلیفه قرار می دهم» فرشتگان در پرسش به ظاهر اعتراض آمیز خود می گویند: «آیا کسی را درروی زمین خلیفه قرار می دهی که فساد می کند وخونریزی می نماید؟» «و إذ قال ربک للملئکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم ما لا تعلمون؛ و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت. گفتند: آیا در آن مخلوقی قرار می دهی که تباهی کند و خون ها بریزد، حال آن که ما تو را به پاکی می ستاییم و تقدیست می کنیم؟ گفت: من آن می دانم که شما نمی دانید.» (بقره/ 30)
ص: 1380
اگر مقصود از خلیفه شخص آدم ابوالبشر بود، این پرسش موضوعی نداشت؛ زیرا او هرگز فسادی نکرد و خونی نریخت؛ بلکه فرزندان او در فساد و خونریزی غوطه ور شدند. این پرسش، گواه بر این است که ملائکه نیز از مفهوم خلافت، جانشینی نوع آدم را فهمیدند، سپس چنین پرسشی را مطرح نمودند. این مطلب در صورتی روشنتر جلوه می کند که بدانیم در مسئله ی سجده بر آدم، شخص او مسجود ملائکه نبوده، بلکه سجده بر نوع او مورد نظر بوده است و اگر بر شخص آدم سجده کردند، به خاطر این است که او نماینده ی تمام بنی آدم بوده است. این کرامت نوعی که او را مسجود ملائکه ساخت، نوع او را نیز، خلیفه ی خدا در روی زمین قرارداد.
به دیگر سخن: از گسترش معلول (بنی آدم مسجود ملائکه بودند) می توان به دامنه علت (خلیفه بودن تمام انسانها از جانب خدا) نه مطلق انسان بی مورد به نظر می رسید. به هر حال مقام خلیفه الهی مخصوص حضرت آدم (ع) نبوده بلکه مربوط به نوع انسان است و فرزندان آدم نیز با پدر در این مقام شرکت دارند، و چنانچه فرزندان آدم در راه هدایت قدم بگذارند، می توانند آن مقام را احراز کنند. در تأیید این ادعا به آیاتی مثل آیه «اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح؛ ای مردم متذکر باشید که خدا شما را پس از هلاک قوم نوح جانشین آن گروه کرد.» (اعراف/ 69) و آیه «ثم جعلنا کم خلائف فی الارض؛ سپس ما بعد از (هلاک) آنها شما را در زمین جانشین کردیم تا (بیازماییم).» (یونس/ 14) و آیه «و یجعلکم خلفاء الارض؛ و شما (مسلمین) را جانشینان اهل زمین قرار می دهد.» (نمل/ 62) و نیز به آیه شریفه «و هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفع بعضکم فوق بعض؛ و او خدائی است که شما را جانشین گذشتگان اهل زمین مقرر داشت و رتبه بعضی را از بعضی بالاتر قرار داد.» (انعام/ 165) می توان استناد نمود.
ص: 1381
خداوند فساد و خون ریزی را از نوع بشر نفی نکرده، بلکه با سکوت خود این سخن ملائکه را تصدیق کرده، و تنها چیزی را که بیان فرموده این است که، خلیفه من در زمین قدرت تحمل اسرار و حقایقی را دارد که از توانایی ملائکه خارج است، که یک نوع حکایتی از وجود خداوند دارد، یعنی موجودی خداگونه و خدا صفت است که ملائکه ندارند. این خلیفه با این قدرت، آن نقطه ضعفی که شما متوجه اش شده اید را جبران می کند.
من_اب_ع
پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- مقاله خلافت آدم
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153؛ 157؛ 126 و 129 و 149 و 138
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 33- 44
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 518
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی- شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
حضرت آدم (ع) انسان خلقت خلیفة الله زمین باورها در قرآن انسان کامل فرشتگان
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که در قرآن کریم، نسبت فراموشی و عصیان به حضرت آدم داده شده است و از جمله در آیه 115 سوره طه می فرماید: «و لقد عهدنا إلی ءادم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ و ما از پیش با آدم پیمان بستیم، ولی فراموش کرد و ما برای او عزمی [راسخ] نیافتیم.» و در آیه 121 همین سوره می فرماید: «فأکلا منها فبدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و عصی ءادم ربه فغوی؛ آن گاه از آن درخت خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و چسبانیدن برگ های بهشت را بر خود آغاز کردند، و [این گونه] آدم پروردگار خود را عصیان کرد و بیراهه رفت.»
ص: 1382
خداوند در ماجرای آدم و ابلیس و فریبکاری شیطان می فرماید: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد.» (طه/ 121) سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که اگر پیامبران، معصوم از هر گونه گناه (چه کبیره و چه صغیره) می باشند، پس نافرمانی و عصیان حضرت آدم چگونه توجیه می شود؟ آیا گناه آدم و عصمت او در تناقض و تنافی با هم نیستند؟ اگر معتقد به عدم ارتکاب گناه و اشتباه از سوی پیامبران هستیم، پس چرا حضرت آدم عصیان کرد، آن هم عصیانی که نتیجه اش گمراهی بود؟ به همی خاطر شبهه کنندگان می گویند که این آیات ظهور در امکان فراموشی و عصیان آدم (ع) دارد. به همین جهت نتیجه می گیرند که با توجه به این آیات آدم (ع) مرتکب فراموشی و عصیان شده است و این با عصمت ایشان ناسازگار است.
عناصر منطقی شبهه 1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت آدم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیات 115 و 121 سوره طه حضرت آدم (ع) مرتکب عصیان و فراموشی شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
پاسخ شبهه این عصیان و نسیان، مربوط به تکلیف الزامی نبوده است. خداوند در آیه 115 سوره طه می فرماید: «و لقد عهدنا إلی ءادم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ و ما از پیش با آدم پیمان بستیم، ولی فراموش کرد و ما برای او عزمی [راسخ] نیافتیم.» در این آیه نخست از پیمان آدم با خدا سخن می گوید، می فرماید: «ما از آدم قبلا عهد و پیمان گرفته بودیم ولی او فراموش کرد و بر سر پیمانش محکم نایستاد.» در اینکه منظور از این عهد، کدام عهد است، بعضی گفته اند فرمان خدا دائر به نزدیک نشدن به درخت ممنوع است، روایات متعددی نیز این تفسیر را تایید می کند. در حالی که بعضی از مفسران احتمالات دیگری داده اند که آنها را نیز شاخ و برگ این معنی می توان شمرد، مانند اخطار خداوند به آدم که شیطان دشمن سرسخت او است و از او نباید پیروی کند.
ص: 1383
اما 'نسیان' در اینجا مسلما به معنی فراموشی مطلق نیست، زیرا در فراموشی مطلق عتاب و ملامتی وجود ندارد، بلکه یا به معنی ترک کردن است همانگونه که در تعبیرات روزمره به کسی که به عهد خودش وفا نکرده می گوئیم گویا عهد خود را فراموش کردی، یعنی درک کردن تو همانند یک فرد فراموش کار است، و یا به معنی فراموشکاریهایی است که به خاطر کم توجهی و به اصطلاح 'ترک تحفظ' پیدا می شود و منظور از 'عزم' در اینجا تصمیم و اراده محکمی است که انسان را در برابر وسوسه های نیرومند شیطان حفظ کند. به هر حال بدون شک آدم، مرتکب گناهی نشد بلکه تنها ترک اولایی از او سر زد، یا به تعبیر دیگر دوران سکونت آدم در بهشت دوران تکلیف نبود، بلکه یک دوران آزمایشی برای آماده شدن جهت زندگی در دنیا و پذیرش مسئولیت تکالیف بود، بخصوص اینکه نهی خداوند در اینجا جنبه ارشادی داشته، زیرا به او فرموده بود که اگر از درخت ممنوع بخوری حتما گرفتار زحمت فراوان خواهی شد.
علامه طباطبایی در تفسیر آین آیه می فرماید: «نهی در این آیه نهی دینی و مولوی نبوده، بلکه نهی ارشادی بوده، که مخالفتش کار و سرنوشت او را به امری قهری کشانیده است. و مراد از 'عهد' وصیت و سفارش است، و فرمانها و دستورات را نیز از این روی عهد و عهدنامه می گویند. و کلمه 'نسیان'، معروف است، ولی گاهی از آن کنایه می آورند از ترک وظیفه چون ترک، لازمه فراموشی است. زیرا وقتی چیزی فراموش شد ترک هم می شود و کلمه 'عزم' به معنای قصد جزمی چیزی است، هم چنان که خدای تعالی هم فرموده: «فإذا عزمت فتوکل علی الله؛ چون به امری تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن.» (آل عمران/ 159) و چه بسا این کلمه اطلاق بر صبر می شود و شاید از این جهت باشد که صبر امری دشوار بر نفس است و کسی می تواند صبر داشته باشد که دارای عزمی راسخ باشد و به همین مناسبت نام لازمه صبر را بر خود آن گذاشته اند، هم چنان که در قرآن به کار رفته آنجا که فرموده: «إن ذلک لمن عزم الأمور؛ مسلما این [خویشتن داری حاکی] از اراده قوی [در] کارهاست.» (شوری/ 43) بنابراین معنای آیه مورد بحث چنین می شود: سوگند می خورم که به تحقیق آدم را در زمانهای پیش وصیتی کردیم، ولی وصیت را ترک کرد و ما او را نیافتیم که در حفظ آن عزم جازمی داشته باشد یا بر آن وصیت صبر کند و اما اینکه مقصود از آن عهد چه بوده به طوری که از داستان آن جناب در چند جای قرآن بر می آید، عبارت بوده از نهی از خوردن درخت که در سوره اعراف چنین آمده: «لا تقربا هذه الشجرة؛ به این درخت نزدیک نشوید.» (اعراف/ 19)»
ص: 1384
عصمت حضرت آدم (ع) و الفاظ: عصی، غوی برخی فریب معنای متبادر امروزی این الفاظ را خورده و تصور کرده اند که آدم، کاری بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالی که هیچ یک از این الفاظ (با توجه به معنای ریشه ای آنها نه متبادر امروزی) گواه بر معصیت او نیست. عصیان، در لغت عربی، به معنی مخالفت است. شتربچه ای که از مادر خود جدا شود در لغت عرب، «عاصی» می نامند و این نشان می دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست؛ زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، می گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالی که او گنهکار خوانده نمی شود. «عصی» و «عصیان» در اصطلاح امروز، در مورد «جرم» و «گناه» به کار می رود. آیا در لغت عرب و یا عصر نزول قرآن نیز چنین بوده است یا اینکه این لفظ در آن ایام، دارای معنای گسترده ای بوده که یکی از موارد و مصادیق آن، «گناه» و «جرم» است، نه مصداق منحصر آن.
«ابن منظور» در «لسان العرب» می گوید: «عصیان به معنای خلاف اطاعت است، اگر کسی از سخن کسی پیروی کرد می گویند: 'اطاع' و اگر مخالفت کند، می گویند: عصی.» باید توجه نمود که هر نوع مخالفت و پیروی نکردن عصیان اصطلاحی نیست، بلکه آنگاه به اصطلاح جرم و گناه حساب می شود که با امر مولوی مخالفت ورزد نه با امر ارشادی نه با امر استحبابی و نه با نهی به اصطلاح کراهتی؛ بنابراین تنها جمله «عصی» گواه بر عصیان اصطلاحی نیست. لفظ «غوی» در لغت عربی در معانی مختلفی از قبیل: «خسارت و زیانکاری»، «فساد و تباهی» و «ضلالت» و «گمراهی» به کار می رود و ابن منظور در لغت خود بر هر سه معنی تصریح کرده است و شما هر کدام از این معانی را بگیرید ملازم با گناه نیست؛ زیرا شکی نیست که آدم با مخالفت خود از یک زندگی بی درد سر که قرآن آن را در سوره «طه» توصیف کرده است، محروم گردیده و دچار زیان شد (معنی نخست) همچنانکه زندگی او به فساد گرائید و نظام آن از هم گسست (معنی دوم) و در نتیجه، راه صحیح سعادت را گم کرد و سرانجام در پیمودن راه زندگی گمراه شد (معنی سوم) شما هر کدام از این سه معنی را برگزینید، جمله مزبور گواه بر گناهکاری او نیست خواه به معنی خسارت و زیانکاری باشد یا به معنی به هم خوردن نظام زندگی، یا ضلالت و گمراهی.
ص: 1385
شما فرض کنید که «غوی» در آیه به معنی «ضل» (گمراه شد) است، ولی باید توجه نمود که هر گمراهی دلیل بر گناهکاری نیست، گمراهی به خاطر الحاد و شرک و یا مخالفت با دستورهای مؤکد و لازم الاطاعه خداوند موجب کفر و عصیان و در نتیجه به معنای ضلالت اصطلاحی است ولی گمراهی انسان در طول زندگی منحصر به این دو نوع گمراهی نیست. فرض کنید «غوی» از «غی» به معنی ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه می فرماید: «قد تبین الرشد من الغی؛ راه از بیراهه آشکار شده است.» (بقره/ 256) ولی کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است.
فردی که سخن ناصح را در مسیر زندگی، چه از نظر تحصیل و آموزش و یا از نظر کار و کسب و یا ازدواج و تشکیل خانواده گوش نکند و سرانجام با مشکلات سردرگمی روبرو گردد، ضال و گمراه شمرده می شود، ولی هرگز در این موارد مسأله معصیت خدا مطرح نیست و گناهکار خوانده نمی شود. آدم در یک محیط آرام و دور از هر نوع سختی و دشواری زندگی می کرد، ولی به خاطر بی توجهی به ارشادات الهی، از آن زندگی سعادتمندانه، به زندگی سخت و شقاوتمندانه دنیوی فرود آمد و در مسیر زندگی گم و گمراه شد.
هرکس داستان آدم را با دقت مطالعه کند، که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روی زمین آفرید و اسماء را به او آموخت و او را معلم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند و شیطان را به خاطر سرپیچی از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنی داد و تذکراتی درباره عداوت شیطان به او داد، سپس متوجه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه آن درخت تناول کرد، می گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر و زیانکار گردید و سرمایه خود را تباه ساخت و در مسیر رشد گام برنداشت.
ص: 1386
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد عصیان آدم علامه می گوید: «کلمه عصیان، در لغت به معنای تحت تأثیر قرار نگرفتن، و یا به سختی قرار گرفتن است، مثلا وقتی گفته می شود: (کسرته فانکسر، و کسرته فعصی) معنایش این است که من آن چیز را شکستم، و آن شکست، و من آن را شکستم، ولی نشکست، یعنی از عمل من متأثر نشد، پس عصیان بمعنای متاثر نشدن است، و عصیان امر و نهی هم به همین معنا است، و این هم در مخالفت تکالیف مولوی صادق است، و هم در مورد خطابهای ارشادی. چیزی که هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معنای مخالفت اوامر مولوی، از قبیل (نماز بخوان، و روزه بگیر، و حج به جای آر) و نیز مخالفت نواهی مولوی، مانند (شراب مخور، و زنا مکن)، و امثال آن شده است، پس تعیین کلمه مورد بحث در معنای نامبرده، تعیین لغوی نیست، بلکه یا شرعی است، و یا تعیین در عرف متدینین است، و این جور تعین، ضرری به عمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانی نمی زند. اما کلمه غوایت به معنای این است که کسی قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود، در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش، آن طور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا می کند، در مورد ارشاد، معنایی به خود می گیرد، و در مورد مولویت معنایی دیگر.»
دیدگاه مفسران در مورد عصیان حضرت آدم 1. کلمه «غوی» که در آیه بالا آمده است، به معنای ایستادگی نداشتن و کاری است که از روی جهل و نادانی ناشی از غفلت انجام می شود و چون آدم به دلیل گمانی که از گفته شیطان برای او پیدا شده بود، ناآگاهانه از درخت ممنوع خورد، از آن تعبیر به «غوی» شده است. از آنجا که آدم ذاتا پاک و مؤمن بود و در طریق رضای خدا گام برمی داشت و این خطا که بر اثر وسوسه شیطان دامن او را گرفت یک استثنا بود، خداوند او را از رحمت خود برای همیشه دور نساخت، بلکه او را برگزید و توبه اش را پذیرا شد و هدایتش کرد. «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وی را] هدایت کرد.» (طه/ 122) به عبارت دیگر حضرت آدم به علت اینکه از شجره ممنوعه خورده بود از جاودانگی و خلود در بهشت محروم گردید و به همین علت آن ثوابها و پاداشهای بزرگی که خدا برایش در بهشت آماده کرده بود از بین رفت، اما دچار عذاب ابدی نگردید.
ص: 1387
2. اگرچه عصیان در گفتمان امروز به معنای گناه می آید، ولی در لغت به معنای خارج شدن از اطاعت و فرمان است، خواه این فرمان یک فرمان واجب باشد یا مستحب. بنابراین به کار رفتن کلمه عصیان، لزوما به معنای ترک واجب یا ارتکاب حرام نیست، بلکه می تواند ترک یک مستحب یا ارتکاب مکروه باشد. مخالفت با یک واجب عصمت را نفی می کند، ولی مخالفت با امر مستحب، هیچ گونه منافاتی با عصمت پیامبر ندارد. بدیهی است که ترک یک امر مستحب خود یک نوع خسران و زیان می باشد.
3. عصیان و گناه گاهی برای همه افراد بدون اینکه فردی از آن قانون کلی خارج باشد، گناه محسوب می شود مانند ظلم کردن، دروغ گفتن و مال حرام خوردن، اما گاهی جنبه نسبی دارد یعنی اگر از یک نفر سر بزند نه تنها گناه نیست، اما در مقایسه با مقام و جایگاه او کار ناشایستی است. این که گفته اند: «حسنات الابرار سیئات المقربین» اشاره به همین مطلب دارد. به عبارت دیگر این همان چیزی است که به عنوان «ترک اولی» معروف شده است که نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت.
4. «اوامر» و «نواهی» دو جنبه دارند: مولوی و ارشادی. یکی از نکات کلیدی برای چاره جویی اعمال به ظاهر گناه معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهی «مولوی» و «ارشادی» است. در امر و نهی مولوی، خود سرپیچی از فرمان، زیانبار است; چرا که حرمت و منزلت کسی که پیروی از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهی از خوردن شراب، نهی مولوی است که سرپیچی از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است، چه به مستی و عواقب ناشی از آن بینجامد و چه این پیامدهای ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهی ارشادی، به منزله ارشاد و راهنمایی به حکم عقل است و صرف سرپیچی از آن، ضرر و زیانی در پی ندارد.
ص: 1388
امر و نهی پزشکان، نمونه روشنی از این دست است. وقتی که پزشک به خوردن دارویی فرمان می دهد و یا بیمار را از انجام عملی بر حذر می دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وی بیانگر وجود رابطه ای مثبت بین خوردن دارو و درمان بیماری است. بدیهی است که اطاعت و سرپیچی از این فرمان، به خودی خود، سود و زیانی ندارد; بلکه، تنها، پیامدهای واقعی مربوط به متعلق آن، دامنگیر بیمار می گردد.
نکته درخور توجه این است که امر و نهی خداوند و اولیای دین گاه جنبه ارشادی به خود می گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعی به شمار نمی آید. برای مثال، اگر پیامبر خدا (ص) شخص بیماری را از خوردن یک نوع غذا بر حذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیماری وی بشمارد، سرپیچی از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیماری، عقوبت دیگری در پی نخواهد داشت.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 318
عبدالمهدی شریف رازی- مقاله عصیان آدم- مجله بشارت- خرداد و تیر 1379- شماره 17
محمد تقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- صفحه 209
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 5 صفحه 70- 85، جلد 11 صفحه 90-91
واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم- پرسمان عصمت- ویراست اول- تابستان 1386
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 1 ص 137_ 136 و 208-210 و جلد 14 ص 307 و 222 _ 219
ص: 1389
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) عصمت فراموشی گناه باورها در قرآن
اصل شبهه بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است. برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که خداوند در سوره بقره می فرماید: «فأزلهما الشیطان عنها فأخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلی حین؛ پس شیطان آن دو را درباره آن [درخت] منحرف نمود و از آنچه در آن بودند بیرونشان کرد، و گفتیم: پایین روید، شما دشمن یکدیگرید و تا مدتی در زمین قرارگاه و معیشتی خواهید داشت.» (بقره/ 36) آنها در بیان کیفیت عمل آدم و حوا طبق جمله «فأزلهما الشیطان» می گویند: حضرت آدم (ع) دچار لغزش شده است و این چگونه با عصمت ایشان سازگار است.
عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت آدم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 36 سوره بقره وی دچار لغزش شده است.
3- و لغزش با عصمت ایشان سازگار نیست.
پاسخ شبهه علامه طباطبایی در مورد جمله «فأزلهما الشیطان» می فرماید ظاهر از این جمله، مانند نظائرش، این است که شیطان آدم را گول زد، و هرچند که این عبارت بیش از این دلالت ندارد، که گول زدن آدمش مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء وسوسه در قلب بوده، بدون اینکه خودش را به طرف نشان دهد، هم چنان که ما را هم گول می زند، و ما تا کنون خود او را ندیده ایم. لکن از امثال آیه: «فقلنا یا آدم إن هذا عدو لک و لزوجک؛ پس گفتیم ای آدم در حقیقت این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناک] است.» (طه/ 117) که خداوند با کلمه (هذا) اشاره به شیطان کرده، فهمیده می شود که خدا وی را به آدم و همسرش نشان داده بود، و معرفیش کرده بود، معرفی به شخص او، و عین او، نه معرفی به وصف او، و همچنین آیه «یا آدم هل أدلک علی شجرة الخلد؛ ای آدم آیا تو را به درخت جاودانگی و ملکی که زایل نمی شود راه نمایم.» (طه/ 120) که حکایت کلام شیطان است، که قرآن کریم آن را به صورت حکایت خطاب آورده، و این دلالت دارد بر اینکه گوینده آن که شیطان است، در برابر آدم ایستاده، و با او صحبت می کرده است.
ص: 1390
خلاصه سخن، سخن کسی است که شنونده او را می دیده و همچنین آیه «و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین؛ و برای آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 21) که در سوره اعراف است، چون قسم خوردن از کسی تصور دارد که دیده شود. و همچنین آیه «و ناداهما ربهما أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است.» (اعراف/ 22) که آن نیز دلالت دارد بر اینکه شیطان برای آدم و همسرش دیده می شد، و او را می دیده اند، و اگر حال آن دو نیز نسبت به شیطان، مثل حال ما بوده، که او را نمی بینیم، و تنها وسوسه اش به ما می رسد، می توانستند بگویند ما که شیطانی ندیدیم، و خیال کردیم این وسوسه ها از افکار خودمان بوده، و هیچ احتمال ندادیم که از ناحیه او باشد، و ما هیچ قصد مخالفت با سفارشی که در خصوص هوشیاری از وسوسه شیطان کردی نداشتیم.
سخن کوتاه اینکه آدم و همسرش شیطان را می دیدند، و او را می شناختند، هم چنان که انبیاء با اینکه به عصمت خدایی معصومند، او را می دیدند و هنگامی که می خواست متعرض ایشان بشود، می شناختند، هم چنان که روایات وارده درباره نوح، و ابراهیم و موسی، و عیسی، و یحیی، و ایوب، و اسماعیل، و محمد (ص)، بر این معنا دلالت دارد. همچنین ظاهر آیات این داستان، از قبیل آیه «ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره»، که به روشنی می رساند شیطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ایستاده بود، و قبلا خود را به بهشت در انداخته، و طرح دوستی با آن دو ریخته، و با وسوسه خود فریبشان داده، و اگر گفته شود، شیطان که داخل بهشت نمی شود؟ در پاسخ باید گفت این اشکال وقتی وارد است که بهشت مورد بحث، بهشت خلد باشد، و چنین نبوده، بلکه این جریان در بهشتی دیگر صورت گرفته، به دلیل اینکه همگی آنها از آن بهشت بیرون شدند، و اگر بهشت خلد بود، با بیرون شدن نمی ساخت.
ص: 1391
اما این خطاب که خدای تعالی به ابلیس کرد که: «فاهبط منها، فما یکون لک أن تتکبر فیها، فاخرج؛ از این بهشت فرود آی، که در اینجا نمی توانی تکبر کنی، پس از آن بیرون شو.» (اعراف/ 13) که به ظاهر فرمان بیرون شدن ابلیس از بهشت است، ممکن است بگوئیم مراد از آن بیرون شدنش از میانه ملائکه، و یا از آسمان، و مقام قرب و تشریف است.
«و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو» از ظاهر سیاق بر می آید که خطاب در این آیه متوجه آدم و همسرش و ابلیس همگی است، ولی در سوره اعراف خطاب را متوجه خصوص ابلیس کرد، و فرمود: «اهبط منها، فما یکون لک أن تتکبر فیها؛ فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایی پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی.» (اعراف/ 13) و این از آن جهت است که در حقیقت خطاب در آیه مورد بحث، نظیر جمع بین دو خطاب است، تا آنچه خدا قضائش را رانده حکایت کند، مانند عداوت میانه ابلیس ملعون، و آن دو و ذریه آنان، و نیز مانند زندگی کردن آدمیان در زمین، و مردنشان در همانجا، و مبعوث شدنشان از آنجا.
گناه انبیاء عده ای می گویند خطیئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه می کند؟
آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (بقره/ 35، اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافی که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبی است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگی به دقت همه آیات داستان، به نظر می رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهی از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم که نهی نامبرده نهی مولوی نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایی و خیر خواهی، و ارشاد بوده، و خدای تعالی خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوی آدم را به عبث، وادار به نخوردن از آن کند.
ص: 1392
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خدای تعالی هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهی کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین»، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده «مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید.» آن گاه این بدبختی را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوی، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده.» و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوی است، که از لوازم جدا ناشدنی زندگی زمینی است، چون در زمین است که انسان به گرسنگی، و تشنگی، و لختی، و امثال آن گرفتار می شود. پس معلوم است خدا آدم را نهی کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگری که باعث نهی مولوی باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهی نامبرده ارشادی بوده، و مخالفت نهی ارشادی گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمی شمارند. بنابراین ظلم در آن چند جمله به معنای نافرمانی و معصیت نیست بلکه مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلی روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معنای رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلی محو و نابود می گردد، و گناهکار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده، و با چنین کسی معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند، و در خصوص مورد عملی که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهی از خوردن درخت نهی مولوی بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودی، و رجوع از مخالفت نهی مولوی مولی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری، و خاصیت تکوینی آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادی، اثر، اثر تکوینی است، نه اثر مولوی، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوی است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دوری از خدا در برابر مخالفت های عمومی، و اجتماعی.
ص: 1393
تشریع دین سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینی تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگی از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هرگاه از ناحیه من دینی، و هدایتی برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروی کند، ترسی بر آنان نیست، و دچار اندوهی نیز نمی شوند، و کسانی که پیروی آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.» این دو آیه کلامی است که تمامی تشریع ها و قوانینی را که خدای تعالی در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهای آسمانی، و انبیایش می فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونی را که خدای تعالی در دنیای آدم، و برای بشر مقرر کرده، حکایت می کند، و به طوری که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومی هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امری تکوینی، و بعد از زندگی آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینی تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوی و خطابی مولوی از خدای تعالی صادر نشده بود.
بنابراین در پاسخ این شبهه باید گفت همان گونه که مخالفت با نهی مولوی، لغزش حساب می شود، مخالفت با نصیحت ناصح نیز، لغزش قلمداد می شود. لغزش هیچ گاه ملازم با «ذنب» و «گناه» نیست، آنجا که انسان به سخن ناصح مشفق گوش فرا ندهد و دچار مشقت زحمت در زندگی گردد، نیز «لغزش» صدق می کند، لغزش در زندگی منحصر به مخالفت با اوامر مولوی نیست، بلکه آنجا که دستور بزرگتر را که جنبه ارشادی و عنوان پند و اندرز دارد، گوش ندهد و با ضررهائی روبرو گردد، نیز لفظ لغزش صدق می کند. بنابراین هیچ منافاتی با عصمت ندارد.
ص: 1394
من_اب_ع
واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه- پرسمان عصمت- قم- ویراست اول- تابستان 1386
سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 1 صفحه 202 و 137_ 136 و 208-210
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 70- 85
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران عصمت گناه حضرت آدم (ع) باورها در قرآن
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که در سوره طه آیه 121 آمده است: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگارش را عصیان کرد و گرفتار غوایت شد.» و نیز در آیه 115 طه آمده است: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ ما از آدم از قبل پیمان گرفته بودیم او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم.» در آیه نخست نسبت عصیان و غوایت به آدم داده شده، و در آیه دوم نسبت نسیان، و هیچ یک از این دو با مقام عصمت انبیاء که مصونیت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست و اگر گفته شود که خطیئه حضرت آدم (ع) گناه نبود، پس چرا آن حضرت و فرزندانشان به مشقات زندگی دنیوی گرفتار شدند؟
عناصر منطقی شبهه 1- طبق اعتقاد مسلمانان پیامبران از گناه و خطا و نسیان مصونیت دارند و معصوم می باشند.
2- طبق آیات قرآن حضرت آدم دچار خطیئه شد.
3- پس حضرت آدم معصوم نبوده است.
نتیجه: طبق آیات قرآن حضرت آدم گرفتار خطا شد و این با مقام عصمت انبیاء که مصونیت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست.
ص: 1395
پاسخ شبهه مفسران از قدیم الایام تا به امروز در پاسخ این شبهه بحثهای گوناگونی کرده اند. بعضی بدون توجه به دلائل عقلی و نقلی گفته اند منظور در اینجا صدور گناه کبیره از آدم است، و بعضی تصریح کرده اند که این مربوط به دوران قبل از نبوت آدم بوده، بعضی نیز این عصیان را حمل بر گناه صغیره کرده و از کنار این مسأله به آسانی گذشته اند. ولی آنها که با توجه به آیات قرآن درباره عصمت انبیاء و مقام عظیمی که خداوند برای آنها قرار داده، و مخصوصا مقام خلیفه اللهی و نماینده خدا بودن در مورد آدم، در برابر اینگونه تفسیرهای نادرست تسلیم نشده و هریک راهی برای حل این مشکل اندیشیده اند که در مجموع سه تفسیر را می توان پذیرفت.
1- نهی آدم آزمایشی بوده است. با توجه به اینکه آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران، آزمایشی بوده، نه دوران تکلیف، بنابراین اوامر و نواهی خداوند در آنجا تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشی را مخالفت کرد نه یک امر واجب قطعی را. در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) می خوانیم که در پاسخ «علی بن محمد جهم» که از متکلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضی از ظواهر قرآنی عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «وای بر تو از خدا بترس! و به انبیاء الهی کارهای زشت نسبت مده، و آیات قرآن را به رأی خود تفسیر مکن که خداوند متعال می گوید: «و ما یعلم تأویله الا الله؛ تأویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش کسی نمی داند.» (آل عمران/ 7)»
ص: 1396
سپس فرمود: «اما آنچه خداوند درباره آدم فرموده «و عصی آدم ربه فغوی» (این به خاطر آن است که) خداوند عز و جل آدم را حجت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را برای بهشت نیافریده بود در حالی که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت،، دار تکلیف نبود بلکه دار آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهی کامل شود، هنگامی که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه الهی شد مقام عصمت پیدا کرد آن گونه که خداوند می فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/ 33)»
2- نهی آدم نهی ارشادی بود. جمعی معتقدند اوامر و نواهی پیامبران و از جمله آدم (ع) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادی داشته، همانند امر و نهی طبیب که به بیمار دستور می دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذای نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایی طبیب را نادیده گرفته است. در اینجا ممکن است تعبیر به عصیان و نافرمانی طبیب بشود، ولی مسلم است هتک احترامی نسبت به طبیب نشده فقط مصالح خود شخص زیر پا رفته است. خداوند نیز به آدم گفته بود که از «شجره منهیه» (درخت ممنوع) نخورد که اگر بخورد از بهشت و آرامشی که بر او در آنجا حکمفرماست بیرون خواهد شد و به زحمت خواهد افتاد: «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤ فیها و لاتضحی؛ به آدم گفتیم که این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد مبادا شما را از بهشت (فورا) بیرون کند که به زحمت خواهی افتاد، تو در بهشت گرسنه نمی شوی و برهنه نخواهی شد، و در آن تشنه نمی شوی و حرارت آفتاب آزارت نمی دهد.» (طه/ 117- 119)
ص: 1397
بنابراین آدم این نهی ارشادی را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهی را و تعبیر به «عصیان» با توجه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلی در مسأله عصمت آدم ایجاد نمی کند و از اینجا تفسیر جمله «فغوی» که در ذیل همین آیه است نیز روشن می شود که منظور محروم شدن آدم از مواهب بهشتی است زیرا غوایت به معنی کارهایی است که از اعتقاد نادرستی سرچشمه می گیرد، یا به معنی کارهایی است که انسان را از رسیدن به مقصد باز می دارد، و به هر حال اگر آدم مخالفت با این نهی ارشادی نمی کرد مدت بیشتری در بهشت می ماند.
3- ترک اولی بوده است. این پاسخ طرفداران بیشتری دارد نه تنها در اینجا بلکه در تمام مواردی که نسبت گناهی به انبیاء داده شده است آن را از این طریق تفسیر می کند. توضیح اینکه گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان «مطلق» و گناه و عصیان «نسبی» منظور از قسم اول تمام گناهانی است که از هر کس صادر شود گناه محسوب می شود، و هیچ گونه استثنائی در آن نیست مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ. اما گناه نسبی گناهانی است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص عمل نامطلوب محسوب می شود و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگری نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتی محسوب می شود مثلا گاهی یک فرد بی سواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند می کند و نمازی می خواند که برای او یک عمل شایسته است، اما این تعبیر از یک عالم درس خوانده باسابقه ممکن است ناشایست باشد و یا اینکه یک کمک ناچیز از سوی کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب می شود برای ساختن یک بنای عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد، یک عمل خیر بلکه یک ایثار مهم است، در حالی که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه او را مذمت می کنند و او را به دون همتی و بخل و خسیس بودن متهم می سازند. این همان چیزی است که در میان علما و دانشمندان معروف است که می گویند: «حسنات الابرار سیئات المقربین؛ حسنات نیکان، گناهان مقربان است.»
ص: 1398
بنابراین انبیاء با آن مقام والای ایمان و معرفت، هرگاه کاری از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد ممکن است از آن تعبیر به عصیان شود در حالی که صادر شدن همین عمل از دیگر عین «اطاعت» است، خواندن یک نماز با کمی حضور قلب برای یک فرد عادی، فضیلت است، اما برای یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبی نه مطلق).
تمام تعبیراتی که درباره عصیان و گناه و ذنب انبیاء (چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم) در آیات و روایات دیده می شود، ممکن است اشاره به همین معنی باشد. گاهی از این معنی به عنوان «ترک اولی» تعبیر می شود و منظور از آن عملی است که ترکش از انجامش بهتر است، این عمل ممکن است جزء «مکروهات» یا «مباحات» و حتی «مستحبات» باشد، مثلا طواف مستحبی گرچه کار خوب و پسندیده ای است ولی ترک آن و پرداختن به قضای حاجت مؤمن، اولی و بهتر است. (همانگونه که در روایات وارد شده) حال اگر کسی قضای حاجت مؤمن را رها کند و به جای آن طواف خانه خدا انجام دهد گرچه ذاتا عمل، عمل مستحبی انجام داده، ولی ترک اولی کرده است، و این کار برای اولیاء الله و انبیاء و ائمه هدی (ع) مناسب نیست، و اینکه بعضی گمان کرده اند، ترک اولی حتما در مورد کارهای مکروه گفته می شود، اشتباه محض است.
به هرحال، مسأله گناه نسبی به عنوان ترک اولی می تواند پاسخ روشنی برای تمام سئوالاتی باشد که به خاطر آیات و روایاتی که در آن نسبت گناه به معصومین داده شده است. قابل توجه اینکه تعبیر به «معصیت» درباره ترک مستحبات نیز در روایات اسلامی دیده می شود، از جمله در حدیث معتبری از امام باقر (ع) می خوانیم که سخن از نوافل یومیه (نمازهای مستحب روزانه) به میان آورد و فرمود: «انما هذا کله تطوع و لیس بمفروض ان تارک الفریضه کافر و ان تارک هذا لیس بکافر ولکنها معصیه؛ اینها همه مستحب است و واجب نیست، کسی که نماز واجب را ترک کند کافر است و کسی که اینها را ترک کند کافر نیست ولی معصیت کرده است.»
ص: 1399
از نظر لغت نیز «عصیان» (همان گونه که راغب در مفردات آورده) به معنی هرگونه خارج شدن از دائره اطاعت است (خواه اطاعت در اوامر وجوبی باشد یا مستحبات). سؤال: ممکن است در اینجا گفته شود درست است که عصیان و گناه مفهوم وسیعی دارد که حتی گاهی ترک مستحبات و ترک اولی را شامل می شود، و نسبت به افراد متفاوت است، ولی چه فلسفه ای داشته است که خداوند کرارا در آیات قرآن مجید این تعبیرات را در مورد انبیاء گرامی خود به کار برده است. پاسخ این سؤال در حدیث جالبی که مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج آورده است از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده، این حدیث طولانی است و در قسمتی از آن آمده است که مرد زندیق (نامسلمان) عرض کرد: «من می بینم خداوند لغزشهای پیامبران خود را آشکارا بیان کرده، مانند 'و عصی آدم ربه فغوی' این چه حکمتی دارد؟»
امام (ع) فرمود: «ذکر لغزشهای انبیاء و آنچه را خداوند در کتابش تبیین کرده، از روشنترین دلائل حکمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او است، زیرا می دانست معجزات و دلائل انبیاء چنان در دل امتها بزرگ می آید که بعضی معتقد به الوهیت و خدایی انبیاء می شوند، همان گونه که نصاری درباره عیسی بن مریم گفتند، لذا خداوند این لغزشها را می شمارد تا همه بدانند آنها کمالات و صفات الهی را دارا نبودند، و کسی فکر الوهیت آنها را در سر نپروراند.»
نتیجه آنچه در مورد آدم و همچنین در مورد سایر انبیاء آمده است که آنها مرتکب گناه و عصیان شدند سه جواب عمده دارد که هر کدام به تنهایی برای پاسخ از آن کافی است، و در عین حال منافاتی با هم ندارند، یعنی این تعبیرات در مورد حضرت آدم ممکن است هم ناظر به ترک اوامر آزمایشی باشد، و هم ارشادی، و هم ترک اولی، اما در سایر انبیاء تنها می تواند ناظر به دو قسمت اخیر یعنی ترک اوامر ارشادی و ترک اولی بوده باشد.
ص: 1400
به هر حال یکی از نکات کلیدی برای چاره جویی اعمال به ظاهر گناه آلود معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهی «مولوی» و «ارشادی» است. در امر و نهی مولوی، خود سرپیچی از فرمان، زیانبار است؛ چراکه حرمت و منزلت کسی که پیروی از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهی از خوردن شراب، نهی مولوی است که سرپیچی از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است؛ چه به مستی و عواقب ناشی از آن بینجامد و چه این پیامدهای ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهی ارشادی، به منزله ارشاد و راهنمایی به حکم عقل است و صرف سرپیچی از آن، ضرر و زیانی در پی ندارد. امر و نهی پزشکان، نمونه روشنی از این دست است: وقتی که پزشک به خوردن دارویی فرمان می دهد و یا بیمار را از انجام عملی برحذر می دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وی بیانگر وجود رابطه ای مثبت بین خوردن دارو و درمان بیماری است. بدیهی است که اطاعت و سرپیچی از این فرمان، به خودی خود، سود و زیانی ندارد؛ بلکه، تنها، پیامدهای واقعی مربوط به متعلق آن، دامنگیر بیمار می گردد.نکته درخور توجه این است که امر و نهی خداوند و اولیای دین نیز گاه جنبه ارشادی به خود می گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعی به شمار نمی آید.
برای مثال، اگر پیامبر خدا (ص) شخص بیماری را از خوردن یک نوع غذا بر حذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیماری وی بشمارد، سرپیچی از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیماری، عقوبت دیگری در پی نخواهد داشت. یک از راههای تشخیص مولوی یا ارشادی بودن امر و نهی، توجه نمودن به «علتی» است که برای حکم بیان می گردد. مثلا از عبارت «از انجام این کار بپرهیز؛ زیرا آتش دوزخ را در پی خواهد داشت» مولوی بودن نهی استفاده می شود. اما اگر گفته شود: «این عمل را ترک کن، وگرنه دچار مشکلات دنیوی می گردی» چیزی جز ارشادی بودن نهی، برداشت نمی شود.
ص: 1401
شواهدی بر ارشادی بودن نهی حضرت آدم (ع) در داستان حضرت آدم (ع) نیز شواهد فراوانی، بر ارشادی بودن نهی، مهر تأیید می زنند، از جمله:
1) آیات 117 تا 119 سوره طه، پیامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختیهای زندگی دنیوی دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهی. و این، خود، دلیل روشنی بر ارشادی بودن نهی است که سرپیچی از آن، جز مشکلات مورد اشاره، مفسده دیگری در پی ندارد. از اینجا این نکته روشن می گردد که مقصود از «ظلم» در آیات دیگری که نتیجه بهره گیری از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا می دانند، ظلم به خود و روا داشتن سختیها بر خویشتن است، نه گناه و خروج از دایره عبودیت.
2) از آیه 38 سوره بقره، چنین برمی آید که تکالیف الهی و امر و نهی عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا (ع) آغاز گشته اند، و عالم پیش از آن، عالم تکلیف نبوده است، تا سخن از نافرمانی و گردنکشی در برابر شریعت الهی به میان آید. کوتاه سخن آنکه، در دفاع از عصمت حضرت آدم ابوالبشر (ع) پاسخهای مختلفی از سوی اندیشمندان شیعه و سنی ارائه گشته که یکی از بهترین آنها، پاسخ یاد شده است که خواستگاه آن، نه حدس و گمان، بلکه آیات شریفه قرآن است.
پاسخ به شبهه از دیدگاه علامه طباطبایی عده ای می گویند: خطیئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه می کند؟
در پاسخ علامه طباطبایی می گوید: «آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (بقره/ 35، اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافی که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبی است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگی به دقت همه آیات داستان، به نظر می رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهی از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم که نهی نامبرده نهی مولوی نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایی و خیر خواهی، و ارشاد بوده، و خدای تعالی خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوی آدم را بعبث، وادار به نخوردن از آن کند.
ص: 1402
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خدای تعالی هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهی کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین»، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده (مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید).
آن گاه این بدبختی را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوی، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده» و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوی است، که از لوازم جدا ناشدنی زندگی زمینی است، چون در زمین است که انسان به گرسنگی، و تشنگی، و لختی، و امثال آن گرفتار می شود.
پس معلوم است خدا آدم را نهی کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگری که باعث نهی مولوی باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهی نامبرده ارشادی بوده، و مخالفت نهی ارشادی گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمی شمارند. بنابر این ظلم در آن چند جمله به معنای نافرمانی و معصیت نیست بلکه مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلی روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معنای رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلی محو و نابود می گردد، و گناه کار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده، و با چنین کسی معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند، و در خصوص مورد عملی که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهی از خوردن درخت نهی مولوی بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودی، و رجوع از مخالفت نهی مولوی مولی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری، و خاصیت تکوینی آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادی، اثر، اثر تکوینی است، نه اثر مولوی، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوی است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دوری از خدا در برابر مخالفت های عمومی، و اجتماعی.
ص: 1403
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینی تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگی از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینی، و هدایتی برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروی کند، ترسی بر آنان نیست، و دچار اندوهی نیز نمی شوند، و کسانی که پیروی آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.»
این دو آیه کلامی است که تمامی تشریع ها و قوانینی را که خدای تعالی در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهای آسمانی، و انبیایش می فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونی را که خدای تعالی در دنیای آدم، و برای بشر مقرر کرده، حکایت می کند، و به طوری که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومی هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امری تکوینی، و بعد از زندگی آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینی تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوی و خطابی مولوی از خدای تعالی صادر نشده بود.»
عصمت حضرت آدم (ع) و الفاظ: عصی، غوی و تاب برخی فریب معنای متبادر امروزی این الفاظ را خورده و تصور کرده اند که آدم، کاری بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالی که هیچ یک از این الفاظ (با توجه به معنای ریشه ای آنها نه متبادر امروزی) گواه بر معصیت او نیست.
ص: 1404
1- عصیان، در لغت عربی، به معنی مخالفت است. شتربچه ای که از مادر خود جدا شود در لغت عرب، «عاصی» می نامند و این نشان می دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست؛ زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، می گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالی که او گنهکار خوانده نمی شود.
2- لفظ «غوی» در لغت عرب به معنای خسارت و زیانکاری، حرمان و نومیدی، ضلالت و گمراهی، به کار می رود و شما هرکدام از این معانی را انتخاب کنید، مستلزم گناه نیست. فرض کنید «غوی» از «غی» به معنی ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه می فرماید: «قد تبین الرشد من الغی؛ راه از بیراهه آشکار شده است.» (بقره/ 256) ولی کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است. فردی که سخن ناصح خود را در قلمرو تحصیل یا کار و کسب، یا ازدواج و تشکیل خانواده، گوش نکند، مسلما به خاطر نرسیدن به نتیجه مطلوب، گمراه خواهد بود نه گناهکار. هر کس داستان آدم را با دقت مطالعه کند (که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روی زمین آفرید و اسماء را به او آموخت و او را معلم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند و شیطان را به خاطر سرپیچی از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنی داد و تذکراتی درباره عداوت شیطان به او داد، سپس متوجه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه آن درخت تناول کرد) می گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر و زیانکار گردید و سرمایه خود را تباه ساخت و در مسیر رشد گام برنداشت.
ص: 1405
3- توبه آدم نیز، یکی دیگر از دستاویزهای مخالفان عصمت است. در حالی که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کاری را انجام می دهد که مناسب با مقام او نیست؛ سپس پشیمان می شود و از آن توبه می کند. مقام و موقعیت آدم ایجاب می کرد که (با آن همه مقدمات) عهد الهی را فراموش نکند. اکنون که کاری دور از شأن خود انجام داده (هرچند ذاتا عمل حرامی نبوده است) شایسته است که نادم و پشیمان شود و توبه کند. پیامبر گرامی در روایتی چنین آمده است: «ان رسول الله کان یتوب الی الله عز و جل کل یوم من غیر ذنب».
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد این الفاظ علامه می گوید: «ظلم بودن عمل آدم، معنایش ظلم به نفس خود بوده، و اما کلمه عصیان، در لغت به معنای تحت تأثیر قرار نگرفتن، و یا به سختی قرار گرفتن است، مثلا وقتی گفته می شود: (کسرته فانکسر، و کسرته فعصی) معنایش این است که من آن چیز را شکستم، و آن شکست، و من آن را شکستم، ولی نشکست، یعنی از عمل من متاثر نشد، پس عصیان به معنای متاثر نشدن است، و عصیان امر و نهی هم به همین معنا است، و این هم در مخالفت تکالیف مولوی صادق است، و هم در مورد خطابهای ارشادی. چیزی که هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معنای مخالفت اوامر مولوی، از قبیل (نماز بخوان، و روزه بگیر، و حج بجای آر) و نیز مخالفت نواهی مولوی، مانند (شراب مخور، و زنا مکن)، و امثال آن شده است، پس تعیین کلمه مورد بحث در معنای نامبرده، تعیین لغوی نیست، بلکه یا شرعی است، و یا تعیین در عرف متدینین است، و این جور تعین، ضرری به عمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانی نمی زند.
ص: 1406
اما کلمه غوایت به معنای این است که کسی قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود، در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش، آن طور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا می کند، در مورد ارشاد، معنایی به خود می گیرد، و در مورد مولویت معنایی دیگر.»
ممکن است پرسیده شود پس چرا آدم توبه کرد؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت، همه در مورد نهی ارشادی باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید: 'و اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی حتما از خاسران خواهیم شد؟' در جواب علامه می گوید: «توبه به معنای برگشتن است، و برگشتن نیز مانند آن سه کلمه دیگر، در موارد مختلف معانی مختلفی به خود می گیرد، همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، می تواند به سوی مولایش برگردد، و مولایش هم او را، به مقام قربی که داشت، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضی که طبیبش او را از خوردن چیزی از میوه ها، و یا خوردنی دیگر نهی کرده، و به خاطر حفظ سلامتی او نهی کرده، و بیمار، دستور وی را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته، و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم می تواند توبه کند، و دوباره به طبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمی دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد، و عافیت از دست رفته خود را باز یابد، که در این مورد طبیب به وی می گوید بازیافتن عافیت، محتاج به تحمل مشقت و دشواری، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملی کنی، تا سلامتی مزاجت که داشتی به تو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوی.»
ص: 1407
من_اب_ع
واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم- پرسمان عصمت- ویراست اول- تابستان 1386
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- تهران- جلد 2 _ 1 صفحه 238
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 1 ص 137_ 136 و 208-210 و جلد 14 ص 222 _ 219
محمدتقی مصباح یزدی- راهنماشناسی- صفحه 177 _ 175
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- صفحه 103
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 90-91
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) عصمت گناه باورها در قرآن شبهه
اصل شبهه برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند، آنها بیان می کنند که طبق آیات 189 تا 190 سوره اعراف حضرت آدم و حوا مشرک شده اند، خداوند در آن آیات می فرماید: «هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن إلیها فلما تغشئها حملت حملا خفیفا فمرت به فلما أثقلت دعوا الله ربهما لئن ءاتیتنا صالحا لنکونن من الشاکرین* فلما ءاتئهما صالحا جعلا له شرکاء فیما ءاتئهما فتعلی الله عما یشرکون؛ اوست که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از او پدید آورد تا بدان آرام گیرد. پس چون با او بیامیخت، باری سبک گرفت و با آن مدتی سر کرد و چون سنگین شد، هر دو از خداوند، پروردگار خویش خواستند که اگر فرزند شایسته ای به ما دهی قطعا از سپاسگزاران خواهیم شد. اما هنگامی که فرزند [سالم و] شایسته ای به آنها داد، برای خدا در موهبتی که داده بود شریکانی قائل شدند، ولی خدا از آنچه شریک او می کنند بالاتر است.» (اعراف/ 189- 190)
ص: 1408
نحوه استدلال آنها به این آیات بر نفی عصمت حضرت آدم (ع) بر این اصل استوار است که مقصود از «نفس واحده» در آیه نخست همان حضرت آدم و منظور از «زوجها» همان همسر او، حضرت حوا است در این صورت مقصود از ضمیر «تثنیه» در جمله های «اتیهما صالحا جعلا له شرکاء» همان آدم و همسر او (حوا) خواهد بود و نتیجه این می شود که این دو نفر پس از دریافت فرزند صالح از جانب خداوند، در مورد همان فرزند دچار شرک و دوگانه پرستی شدند و به دیگر سخن اساس استدلال آنها این است که مقصود از «نفس واحده» و «زوجها» همان واحد شخصی (آدم و حوا) است نه «واحد نوعی» به معنی پدر و مادر افراد هر فرد، زیرا همان طور که تمام افراد از پدر و مادری به نام آدم و حوا، دیده به جهان گشوده اند، همچنین هر فردی از یک پدر و یک مادر که پدر و مادر نزدیک او است به دنیا آمده است.
بنابراین مقصود از «نفس واحده» و «زوجها» همان دو نیای دیرینه انسان یعنی آدم و حوا است، طبعا مرجع دو ضمیر تثنیه در آیه دوم همان دو نفر بوده و حاکی از شرک جوئی هر دو خواهد بود. در نتیجه آنها بیان می کنند که ظاهر آیات 189 تا 190 سوره اعراف دلالت می کند که حضرت آدم (ع) و حوا پس از این که خداوند به آنها فرزندی عطا فرمود، برای خداوند شریکانی قرار دادند; و این موضوع با عصمت حضرت آدم سازگار نیست و می رساند که حضرت آدم دچار شرک شده و لذا معصوم نبوده است.
ص: 1409
عناصر منطقی شبهه 1- مسلمانان معتقدند که حضرت آدم دارای عصمت بوده است.
2- ولی طبق آیات 189- 190 سوره اعراف حضرت آدم و حوا دچار شرک و دوگانه پرستی شدند.
3- این موضوع با عصمت حضرت آدم (ع) سازگار نیست.
پاسخ شبهه برای پاسخ به شبهه فوق باید دوقسمت اصلی در این آیه را روشن نمود:
1- مراد از زوجین و نفس واحده کیست؟
2- آیا حضرت آدم و حوا، منظور است یا غیر آدم، یعنی همه افراد بشر؟
در تفسیر این آیات دو راه در پیش داریم که شاید تمام سخنان گوناگون مفسران که در تفسیر این آیه گفته اند ریشه اش به این دو باز گردد.
نخست اینکه مراد از واحد در آیه واحد شخصی است، همانگونه که در بعض آیات دیگر مانند آیه اول سوره نساء نیز به همین معنی آمده است. اصولا نفس واحده در قرآن مجید در پنج مورد ذکر شده که یک مورد آن آیه مورد بحث است و چهار مورد دیگر سوره نساء آیه 1، سوره انعام آیه 98، لقمان آیه 28 و زمر آیه 6 می باشد. تنها مورد بحث منحصرا اشاره به آدم و همسر او است. در این صورت مسلما منظور از شرک، پرستش غیر خدا و یا اعتقاد به الوهیت غیر پروردگار نیست، بلکه ممکن است چیزی از قبیل تمایل انسان به فرزندش بوده باشد، تمایلاتی که گاهی او را از خداوند غافل می سازد.
تفسیر دیگر اینکه مراد از واحد، در اینجا واحد نوعی است، یعنی خداوند همه شما را از یک نوع آفرید، همانطور که همسران شما را نیز از جنس شما قرار داد. در این صورت این دو آیه و آیات بعد اشاره به نوع انسانها است که به هنگام انتظار تولد فرزند دست به دعا بر می دارند و از خدا فرزند صالح و شایسته می خواهند و همانند همه اشخاصی که خود را در برابر مشکل یا خطری می بینند، با اخلاص کامل به درگاه خدا می روند و با او عهد می کنند که پس از بر آمدن حاجات و حل مشکلشان شکرگزار باشند، اما به هنگامی که فرزند متولد شد یا مشکل آنها برطرف گردید تمام عهد و پیمانها را به دست فراموشی می سپارند.
ص: 1410
گاه می گویند اگر فرزند ما سالم، یا زیبا است، به پدر و مادرش رفته، و قانون وراثت است! گاه می گویند نوع تغذیه ما و شرائط دیگر خوب بوده و چنین محصولی داده! و گاه به بتهایی که مورد پرستش آنهاست روی می آورند و می گویند فرزند ما نظر کرده بت است!، و امثال اینگونه بحثها، و به طور کلی نقش آفرینش پروردگار را نادیده می گیرند، و علت اصلی این موهبت را تنها عوامل طبیعی و یا معبودهای خرافی می شمرند. قرائنی در آیات فوق وجود دارد که نشان می دهد با تفسیر دوم سازگارتر و مفهومتر است زیرا:
اولا تعبیرات آیه حال همسرانی را بازگو می کند، که قبلا در جامعه ای می زیسته اند و تولد فرزندان صالح و ناصالح را با چشم خود دیده بودند، لذا از خدای خود، فرزندانی از گروه اول تقاضا می کردند، و اگر آیات مربوط به آدم و حوا باشد، هنوز فرزندی برای آنها به وجود نیامده و هنوز صالح و ناصالح وجود نداشت که آنها از خدای خود فرزند صالح بخواهند.
ثانیا ضمائری که در آخر آیه دوم و آیات بعد وجود دارد همه ضمیر جمع است و این می رساند که منظور از ضمیر تثنیه اشاره به دو گروه بوده است نه دو شخص.
ثالثا آیات بعد نشان می دهد که منظور از شرک در این آیات شرک به معنی بت پرستی است نه محبت فرزند و امثال آنها و این موضوع با حضرت آدم و همسرش سازگار نیست.
با توجه به این قرائن روشن می شود که آیات فوق پیرامون نوع انسان و گروه زوج و زوجه ها سخن می گوید. آفرینش همسر انسان از انسان به این معنی نیست که جزئی از بدن او جدا و تبدیل به همسر شده باشد (آن چنان که در روایت مجعول و اسرائیلی نقل شده که حوا از دنده چپ آدم آفریده شد)، بلکه منظور این است که همسر انسان از نوع و از جنس او است آن چنان که در آیه 21 سوره روم می خوانیم: «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها؛ از نشانه های قدرت خدا این است که از جنس شما همسرانی برای شما آفریده تا در کنار آنها بیاسائید.»
ص: 1411
بنابراین هر گاه بگوئیم که مقصود از «نفس واحده» و «زوجها» همان دو نیای دیرینه انسان یعنی آدم و حوا است، طبعا مرجع دو ضمیر تثنیه در آیه دوم همان دو نفر بوده و حاکی از شرک جوئی هر دو خواهد بود. ولی اگر بگوئیم که مقصود از آنها، واحد نوعی است که بر پدر و مادر در نزدیک هر فردی تطبیق می کند در این صورت مرجع دو ضمیر «تثنیه» در آیه دوم، همان پدر و مادرهای نوعی خواهد بود، آیات ارتباطی به حضرت آدم نخواهد داشت و مفاد آنها این خواهد بود که پدران و مادران انسانها در موقع مشکلات رو به سوی خدا می آورند و از او خواهان مطلبی می شوند، وقتی نیاز آنان برطرف شد در موقع رفاه راه شرک را پیش می گیرند.
آنچه لازم است روشن شود این است که مقصود از «نفس واحده» آدم شخصی نیست، بلکه آدم نوعی و به اصطلاح پدر و مادر هر فردی نسبت به خود او است و آیه از یک سنت کلی درباره انسانها نسبت به اولاد خود حکایت می کند نه از یک جریان شخصی، آن هم در خصوص آدم ابوالبشر و همسر او، حوا. شکی نیست که «نفس واحده» در قرآن گاهی در «واحد شخصی» به کار رفته است و گاهی در «واحد نوعی»، برای نمونه: در آیات زیر واحده در معنای واحد شخصی استعمال شده است:
1- «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و بساء؛ ای مردم! از (مخالفت) خدا بپرهیزید! خدائی که شماها را از یک نفس آفرید، و همسر او را از جنس او قرار داد و از هر دو، مردان وزنان زیادی پدید آورد.» (نساء/ 2)
ص: 1412
2- «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی؛ ای مردم ما شماها را از یک مرد و زن آفریده ایم.» (حجرات/ 13)
ولی همین لفظ در قرآن و در مورد «واحد نوعی» یعنی پدر و مادر انسانها نیز به کار رفته است مانند: «خلقکم من نفس واحده ثم جعل منها زوجها و انزل لکم من الانعام ثمانیه ازواج یخلقکم فی بطون امهاتکم خلقا من بعد خلق فی ظلمات ثلاث؛ شماها را از یک نفس آفریده و همسرش را نیز از جنس او قرار داده است و از چهار پایان به سود شما هشت صنف آفریده و همسرش را نیز از جنس او قرار داده است و از چهارپایان به سود شما هشت صنف آفرید، شماها را در شکم مادرانتان در دل سه تاریکی (شکم، رحم، بچه دان) با تحولات گوناگون و پی در پی آفرید.» (زمر/ 6)
مقصود از «نفس واحده» و «زوجها» پدر و مادر هر فرد است نه آدم ابوالبشر و همسر او حوا، به گواه جمله: «یخلقکم فی بطون امهاتکم» شما ها را در شکم مادرانتان در لابلای سه تاریکی آفرینشهای نو می بخشد، این جمله حاکی است که هدف آیه تبیین آفرینش انسان ها است و اینکه چگونه خدا هر فردی را از پدر و مادری پدید می آورد و در میان سه زندان تو در تو، مقفل و بسته، به او آفرینشهای نو و تازه ای می بخشد و این جمله با نوعی بودن «نفس واحده» تناسب بیشتری دارد، تا واحد شخصی به نام آدم.
گواهیهائی بر واحد نوعی در سوره اعراف قرائنی در سوره اعراف وجود دارد که گواهی می دهند که مقصود واحد نوعی است نه شخصی:
ص: 1413
الف- این آیات در سوره اعراف وارد شده، این سوره متکفل بیان یک رشته میثاقها و پیمانهائی است که از انسان گرفته شده ولی متأسفانه بسیاری از آنها، زیر پا نهاده شده است این پیمانها عبارتند از:
1- «یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا؛ ای فرزندان آدم! به راستی ما برای شما لباسی فرو فرستادیم که هم زشتی های شما را می پوشاند و هم زینت شماست ولی جامه تقوا همان بهتر است. این از آیت های خداست، باشد که پند گیرند.» (اعراف/ 26)
2- «یا بنی آدم لا یفتنکم الشسطان کما اخرج؛ ای فرزندان آدم! مبادا شیطان شما را به فتنه اندازد، چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند که جامه ی [بندگی] آنها را از تنشان بر می کند تا زشتیشان را بر آنها نمایان کند. بی شک او و گروهش از آن جا که آنها را نمی بینید شما را می بینند. ما شیاطین را سرپرستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمی آورند.» (اعراف/ 27)
3- «یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد؛ ای فرزندان آدم! نزد هر مسجدی زینت خود را برگیرید و بخورید و بنوشید و زیاده روی نکنید که او اسرافکاران را دوست نمی دارد.» (اعراف/ 31)
4- «یا بنی آدم اما یاتینکم رسل منکم؛ ای فرزندان آدم! چون پیامبرانی از خودتان سوی شما آیند که آیات مرا بر شما حکایت کنند، هر کس پرهیزکاری کند و به صلاح آید، نه بیمی بر آنهاست و نه غمگین شوند.» (اعراف/ 35)
5- «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم؛ و آن گاه که پروردگار تو از پسران آدم، از پشت هایشان، نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ [آنها به زبان فطرت] گفتند: چرا! گواهی دادیم. تا در روز رستاخیز نگویید ما از آن غافل بودیم.» (اعراف/ 172)
ص: 1414
6- «هوالذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها؛ اوست که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از او پدید آورد.» (اعراف/ 189)
هرگاه مجموع آیات را کنار هم بگذاریم و در مفاد آنها دقت کنیم روشن می گردد که هدف این آیات بیان یک رشته میثاقها و پیمانهائی است که از انسانها به صورت فطری و تکوینی، و یا لسانی و زبانی گرفته شده ولی متأسفانه اکثریت آنان به میثاقشان احترام نگذارده و غالبا آن را شکسته اند، از آن جمله آیه مورد بحث است که می گوید انسانها در مواقع بیچارگی رو به خدا آورده و از او فرزند صالح می طلبند وقتی خواسته آنان عملی گردید، بار دیگر راه شرک را می پیمایند. یادآوری این همه مواثیق در این سوره، ایجاب می کند که آیه مورد بحث مربوط به مطلق انسانها می باشد نه خصوص آدم و حوا، و در خواست فرزند صالح و بستن پیمان، آنگاه شکستن آن پس از اجابت حوائج، از خصائص جامعه انسانی گردد نه از ویژگیهای دو نیای بزرگ و اصلی.
ب- مضمون آیه حاکی است که درخواست کننده فرزند صالح کسی است که طعم فرزند صالح و ناصالح را چشیده و یا آثار آن را در جامعه و محیط زندگی خود دیده و یا چشیده است، آنگاه به این فکر افتاده که از خداوند بزرگ فرزند صالحی بطلبد و پیمان ببندد که اگر نیاز او برطرف گردد، از افراد شاکر و سپاسگزار خواهد بود و چنین مضمونی بر زندگی آدم و حوا تطبیق نمی کند، بلکه با زندگی دیگر انسانها که از جمع و اجتماعی برخوردار بوده اند منطبق می باشد.
ص: 1415
ج- ذیل آیه نخست پس از طرح پیمان شکنی و شرک گرائی آن پدر و مادر، در انتقاد از گرایش آنان می فرماید: «فتعالی الله عما یشرکون؛ بالا و برتر است خدا از شرکی که آنان قائل شده اند.» (اعراف/ 190) از اینکه لقظ جمع (یشرکون) به کار می برد، نه لفظ تثنیه (یشرکان) می توان گفت که مقصود نوع پدر و مادر است نه شخص آدم و حوا، و الا جهتی نداشت که به جای صیغه «تثنیه» لفظ جمع به کار ببرد.
د- مسأله «عصمت» پیامبران از نظر پیراستگی از گناه، هر چند مورد اختلاف می باشد و اقلیتی از مسلمین آنان را از ارتکاب برخی از گناهان معصوم نمی دانند ولی همگان اتفاق نظر دارند که پیامبران از شرک و دوگانه پرستی مصون می باشند. جمله: «فجعلا له شرکاء فیما آتیهما» ناظر به شرک در عبادت است و اگر مربوط به آدم و حوا باشد نتیجه آن نسبت دادن شرک در عبادت به پیامبر برگزیده الهی می شود، در صورتی که پیامبران هرگز گمراه نمی شوند. قرآن با صراحت کامل آدم را پس از انقلاب روحی، فرد برگزیده و هدایت شده ای معرفی می کند و می فرماید: «ثم اجتبیه ربه فناب علهی و هدی؛ خدا او را برگزید و به سوی او با رحمت و رأفت نگریست و هدایت نمود.» (طه/ 122) بنابراین آدم به نص قرآن هدایت یافته است. و در آیه دیگر به روشنی می رساند آن کس که خدا او را هدایت کند، گمراه نمی شود، چنانکه می فرماید: «و من یهدالله فما له من مضل؛ هرکسی را خدا هدایت کند، برای او گمراه کننده ای نیست.» (زمر/ 37)
ص: 1416
هرگاه آدم هدایت شده الهی است و برای چنین شخصی گمراهی نیست، دیگر چنین فردی نمی تواند با خدا پیمان توحید ببندد، آنگاه پیمان خود را زیر پا نهاده و در شمار مشرکان درآید. یا قرائن و شواهد، روشن می سازند که مقصود، بیان حال مطلق انسانها است که در موقع حاجت و نیاز، راه التجا به درگاه الهی را در پیش می گیرند و وقتی گره از کارشان باز شد، راه مخالفت را می پیمایند و در آیات قرآن بر این مطلب شواهد فراوانی وجود دارد.
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد این آیات علامه در تفسیر این آیات می فرماید زمینه کلام در این آیات همان زمینه ای است که در سایر آیات این سوره بود، و آن عبارت بود از بیان میثاق های نوع انسانی و اینکه اغلب و اکثر افراد این نوع آن میثاقها را شکستند. «هو الذی خلقکم من نفس واحده» این دو آیه مثلی است که برای بنی آدم در رفتارشان و اینکه عهد ازلی خود را شکسته و به آیات خدا ظلم کردند زده شده است. در این قصه منظور بیان حال ابوین از نوع بشر در موقع فرزند دار شدن و بیان هم، بیان عام نوعی می باشد، چون تمامی انسان هایی که می آیند و می روند همه مولود پدر و مادری هستند، پس می توان گفت که کثرت این نوع، نتیجه توالد پدر و مادر است، هم چنان که فرموده: «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوبا و قبائل؛ هان ای مردم ما شما را از نر و ماده ای آفریدیم و اینطور به صورت نژادها و قبائل مختلف در آوردیم.» (حجرات/ 13) و غالبا حال پدر و مادر مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه نسبت به فرزندشان محبت و شفقت دارند این طور است که طبعا در امر فرزندشان متوجه و منقطع به سوی خدا می شوند، هر چند خودشان به تفصیل توجه و انقطاع خود التفات نداشته باشند، عینا نظیر دریانوردی هستند که درهنگام طوفان و تلاطم دریا و آنجا که امواج با سرنوشت او بازی می کند تمام توجهش معطوف به پروردگارش می شود، هر چند تا آن روز پروردگاری را بندگی نکرده باشد، و خودش هم نفهمد که الآن دلش به کجا تکیه دارد، چون این حالت یک حالت قلبی و درونی است که خواه ناخواه با توجه و بی توجه به انسان دست می دهد.
ص: 1417
پدر و مادر نیز نسبت به فرزند همین حال را دارند، و از سویدای دل منقطع به سوی پروردگارشان هستند، و چنین زبان حالی دارند که پروردگارا اگر به ما فرزندی صالح و مطابق دلخواهمان روزی کنی البته از شکرگزارانت خواهیم شد و وقتی خداوند این خواسته درونی ایشان را مستجاب می کند و فرزند صالحی به ایشان ارزانی می دارد همین پدر و مادر در امر این فرزند برای خدا شریک قائل شده و در حفظ و تربیت او به هر دست آویزی دست زده و به هر پناهگاهی پناهنده می شوند. مؤید این معنا برای آیه، ذیل خود آیه است که می فرماید: «فتعالی الله عما یشرکون» چون اگر مقصود از نفس و زوج آن (که در صدر آیه بود) دو نفر معین از افراد انسان مثلا از قبیل آدم و حوا باشد حق کلام این بود که در ذیل آیه بفرماید: «فتعالی الله عما اشرکا» و یا بفرماید: «عن شرکهما» پس بزرگتر است خدا از آن چیزی که آن دو برای خدا شریک گرفتند و یا بزرگتر است از شرکی که آن دو ورزیدند (و چون به صیغه جمع آورد معلوم می شود آیه راجع به سرگذشت آدم و حوا نیست بلکه راجع به شرح حال نوع انسانی است).
علاوه بر این، خدای تعالی بعد از آیه مورد بحث آیات دیگری قرار داده که همه شرک را مذمت و مشرکین را توبیخ می کند، و مخصوصا ظاهر از آنها این است که منظور از شرک در آنها پرستیدن غیر خدا است، و حاشا که آدم صفی الله غیر خدا را پرستیده باشد، با اینکه خداوند خودش تصریح کرده به اینکه آدم را برگزیده و هدایت فرموده، و نیز خودش تصریح کرده به اینکه هر که را که او هدایت کند دیگر گمراهی در او راه ندارد، و چه گمراهی بالاتر از پرستیدن غیر خدا است؟ خداوند متعال یک جا فرموده: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ پس پروردگارش او را برگزید، و بازگشتش را بپذیرفت و او را هدایت کرد.» (طه/ 122) و جای دیگری می فرماید: «و من یهد الله فهو المهتد؛ و کسی که خدا او را هدایت کند پس او است هدایت یافته.» (اسری/ 97) و یک جا هم می فرماید: «و من أضل ممن یدعوا من دون الله من لا یستجیب له إلی یوم القیامه؛ کیست گمراه تر از کسی که غیر خدا کسی را می خواند که تا روز قیامت هر چه از او بخواهد او برآورده نمی کند.» (احقاف/ 5)
ص: 1418
از این آیات به خوبی استفاده می شود که به هیچ وجه ضلالت و پرستیدن غیر خدا را نمی شود به آدم نسبت داد هر چند آدم را پیغمبر هم ندانیم و یا در باره پیغمبران قائل به عصمت نباشیم. بنابراین داستان شریک قائل شدن برای خدا بعد از فرزند دار شدن، مربوط به آدم و حوا نیست بلکه شرح حال نوع بشر است.
نتیجه مراد از نفس واحد در این آیات، واحد نوعی می باشد; یعنی خدای متعال، همه شما را از یک نوع آفرید، همان گونه که همسران شما را نیز، از جنس شما قرار داد; در این صورت، آیات فوق، به همه افراد بشر اشاره دارد. بنابراین، آیه در مورد حضرت آدم و حوا، نبوده و ناظر به نوع افراد بشر است و قراینی که در آیه وجود دارد این موضوع را تأیید می کند، از جمله این که، ضمایر آخر آیه به صورت جمع آمده است: لنکونن، یشرکون و این می رساند که منظور از ضمیر تثنیه جعلا به دو گروه اشاره داشته است نه دو شخص آدم و حوا. دیگر آن که آیات بعدی، نشان می دهد که منظور از شرک در آیه، به معنای بت پرستی است، نه محبت فرزند، و بر این اساس باید گفت اساسا آیات فوق، ناظر به جریان حضرت آدم و حوا نیست. تا موضوع شرک با عصمت ایشان سازگار نباشد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 ص 488-494، جلد 7 ص 376
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 7 صفحه 51-53
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 5 صفحه 85- 89
ص: 1419
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) عصمت باورها در قرآن گناه شرک
نظریات مختلف درباره گناه حضرت آدم مفسران از قدیم الایام تا به امروز در پاسخ این شبهه بحثهای گوناگونی کرده اند. بعضی بدون توجه به دلائل عقلی و نقلی گفته اند منظور در اینجا صدور گناه کبیره از آدم است، و بعضی تصریح کرده اند که این مربوط به دوران قبل از نبوت آدم بوده، بعضی نیز این عصیان را حمل بر گناه صغیره کرده و از کنار این مسأله به آسانی گذشته اند. ولی آنها که با توجه به آیات قرآن درباره عصمت انبیاء و مقام عظیمی که خداوند برای آنها قرار داده، و مخصوصا مقام خلیفه اللهی و نماینده خدا بودن در مورد آدم، در برابر اینگونه تفسیرهای نادرست تسلیم نشده و هر یک راهی برای حل این مشکل اندیشیده اند که در مجموع سه تفسیر را می توان پذیرفت:
1- نهی آدم آزمایشی بوده است. با توجه به اینکه آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران، آزمایشی بوده، نه دوران تکلیف، بنابراین اوامر و نواهی خداوند در آنجا تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشی را مخالفت کرد نه یک امر واجب قطعی را. در حدیثی امام علی بن موسی الرضا (ع) در پاسخ «علی بن محمد جهم» که از متکلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضی از ظواهر قرآنی عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «وای بر تو از خدا بترس! و به انبیاء الهی کارهای زشت نسبت مده، و آیات قرآن را به رأی خود تفسیر مکن که خداوند متعال می گوید: «و ما یعلم تأویله الا الله؛ تاویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش کسی نمی داند.» (آل عمران/ 7)» سپس فرمود: «اما آنجه خداوند درباره آدم فرموده و «عصی آدم ربه فغوی؛ آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.» (طه/ 121) (این به خاطر آن است که) خداوند عز و جل آدم را حجت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را برای بهشت نیافریده بود در حالی که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت،، دار تکلیف نبود بلکه دار آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهی کامل شود، هنگامی که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه الهی شد، مقام عصمت پیدا کرد آن گونه که خداوند می فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/ 33)
ص: 1420
2- نهی آدم نهی ارشادی بود. جمعی معتقدند اوامر و نواهی پیامبران و از جمله آدم (ع) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادی داشته، همانند امر و نهی طبیب که به بیمار دستور می دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذای نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایی طبیب را نادیده گرفته است. در اینجا ممکن است تعبیر به عصیان و نافرمانی طبیب بشود، ولی مسلم است هتک احترامی نسبت به طبیب نشده فقط مصالح خود شخص زیر پا رفته است. خداوند نیز به آدم گفته بود که از «شجره منهیه» (درخت ممنوع) نخورد که اگر بخورد از بهشت و آرامشی که بر او در آنجا حکمفرماست بیرون خواهد شد و به زحمت خواهد افتاد.
«فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤ فیها و لاتضحی؛ به آدم گفتیم که این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد مبادا شما را از بهشت (فورا) بیرون کند که به زحمت خواهی افتاد. تو در بهشت گرسنه نمی شوی و برهنه نخواهی شد، و در آن تشنه نمی شوی و حرارت آفتاب آزارت نمی دهد.» (طه/ 117- 119)
بنابراین آدم این نهی ارشادی را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهی را و تعبیر به «عصیان» با توجه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلی در مسأله عصمت آدم ایجاد نمی کند و از اینجا تفسیر جمله «فغوی» که در ذیل همین آیه است نیز روشن می شود که منظور محروم شدن آدم از مواهب بهشتی است زیرا غوایت به معنی کارهایی است که از اعتقاد نادرستی سرچشمه می گیرد، یا به معنی کارهایی است که انسان را از رسیدن به مقصد باز می دارد، و به هر حال اگر آدم مخالفت با این نهی ارشادی نمی کرد مدت بیشتری در بهشت می ماند.
ص: 1421
ترک اولی 3- ترک اولی بوده است. این پاسخ طرفداران بیشتری دارد نه تنها در اینجا بلکه در تمام مواردی که نسبت گناهی به انبیاء داده شده است آن را از این طریق تفسیر می کند. توضیح اینکه گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان «مطلق» و گناه و عصیان «نسبی» منظور از قسم اول تمام گناهانی است که از هر کس صادر شود گناه محسوب می شود، و هیچ گونه استثنائی در آن نیست مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ. اما گناه نسبی گناهانی است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص عمل نامطلوب محسوب می شود و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگری نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتی محسوب می شود مثلا گاهی یک فرد بیسواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند می کند و نمازی می خواند که برای او یک عمل شایسته است، اما این تعبیر از یک عالم درس خوانده باسابقه ممکن است ناشایست باشد و یا اینکه یک کمک ناچیز از سوی کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب می شود برای ساختن یک بنای عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد، یک عمل خیر بلکه یک ایثار مهم است، در حالی که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه او را مذمت می کنند و او را به دون همتی و بخل و خسیس بودن متهم می سازند. این همان چیزی است که در میان علما و دانشمندان معروف است که می گویند: «حسنات الابرار سیئات المقربین؛ حسنات نیکان، گناهان مقربان است.»
ص: 1422
بنابراین انبیاء با آن مقام والای ایمان و معرفت، هرگاه کاری از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد ممکن است از آن تعبیر به عصیان شود در حالی که صادر شدن همین عمل از دیگر عین «اطاعت» است، خواندن یک نماز با کمی حضور قلب برای یک فرد عادی، فضیلت است، اما برای یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبی نه مطلق) تمام تعبیراتی که درباره عصیان و گناه و ذنب انبیاء (چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم) در آیات و روایات دیده می شود، ممکن است اشاره به همین معنی باشد. گاهی از این معنی به عنوان «ترک اولی» تعبیر می شود و منظور از آن عملی است که ترکش از انجامش بهتر است، این عمل ممکن است جزء «مکروهات» یا «مباحات» و حتی «مستحبات» باشد، مثلا طواف مستحبی گرچه کار خوب و پسندیده ای است ولی ترک آن و پرداختن به قضای حاجت مؤمن، اولی و بهتر است (همانگونه که در روایات وارد شده).
حال اگر کسی قضای حاجت مؤمن را رها کند و به جای آن طواف خانه خدا انجام دهد گرچه ذاتا عمل عمل مستحبی انجام داده، ولی ترک اولی کرده است، و این کار برای اولیاء الله و انبیاء و ائمه هدی (ع) مناسب نیست، و اینکه بعضی گمان کرده اند، ترک اولی حتما در مورد کارهای مکروه گفته می شود، اشتباه محض است. به هرحال، مسأله گناه نسبی به عنوان ترک اولی می تواند پاسخ روشنی برای تمام سئوالاتی باشد که به خاطر آیات و روایاتی که در آن نسبت گناه به معصومین داده شده است. قابل توجه اینکه تعبیر به «معصیت» درباره ترک مستحبات نیز در روایات اسلامی دیده می شود، از جمله در حدیث معتبری از امام باقر (ع) می خوانیم که سخن از نوافل یومیه (نمازهای مستحب روزانه) به میان آورد و فرمود: «انما هذا کله تطوع و لیس بمفروض ان تارک الفریضه کافر و ان تارک هذا لیس بکافر ولکنها معصیه؛ اینها همه مستحب است و واجب نیست، کسی که نماز واجب را ترک کند کافر است و کسی که اینها را ترک کند کافر نیست ولی معصیت کرده است.»
ص: 1423
نتیجه آنچه در مورد آدم و همچنین در مورد سایر انبیاء آمده است که آنها مرتکب گناه و عصیان شدند سه جواب عمده دارد که هر کدام به تنهایی برای پاسخ از آن کافی است، و در عین حال منافاتی با هم ندارند، یعنی این تعبیرات در مورد حضرت آدم ممکن است هم ناظر به ترک اوامر آزمایشی باشد، و هم ارشادی، و هم ترک اولی، اما در سایر انبیاء تنها می تواند ناظر به دو قسمت اخیر یعنی ترک اوامر ارشادی و ترک اولی بوده باشد. به هر حال یکی از نکات کلیدی برای چاره جویی اعمال به ظاهر گناه آلود معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهی «مولوی» و «ارشادی» است. در امر و نهی مولوی، خود سرپیچی از فرمان، زیانبار است؛ چراکه حرمت و منزلت کسی که پیروی از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است.
به عنوان مثال، نهی از خوردن شراب، نهی مولوی است که سرپیچی از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است؛ چه به مستی و عواقب ناشی از آن بینجامد و چه این پیامدهای ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهی ارشادی، به منزله ارشاد و راهنمایی به حکم عقل است و صرف سرپیچی از آن، ضرر و زیانی در پی ندارد. امر و نهی پزشکان، نمونه روشنی از این دست است: وقتی که پزشک به خوردن دارویی فرمان می دهد و یا بیمار را از انجام عملی برحذر می دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وی بیانگر وجود رابطه ای مثبت بین خوردن دارو و درمان بیماری است. بدیهی است که اطاعت و سرپیچی از این فرمان، به خودی خود، سود و زیانی ندارد؛ بلکه، تنها، پیامدهای واقعی مربوط به متعلق آن، دامنگیر بیمار می گردد.
ص: 1424
نکته درخور توجه این است که امر و نهی خداوند و اولیای دین نیز گاه جنبه ارشادی به خود می گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعی به شمار نمی آید. برای مثال، اگر پیامبر خدا (ص) شخص بیماری را از خوردن یک نوع غذا بر حذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیماری وی بشمارد، سرپیچی از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیماری، عقوبت دیگری در پی نخواهد داشت. یک از راههای تشخیص مولوی یا ارشادی بودن امر و نهی، توجه نمودن به «علتی» است که برای حکم بیان می گردد. مثلا از عبارت «از انجام این کار بپرهیز؛ زیرا آتش دوزخ را در پی خواهد داشت» مولوی بودن نهی استفاده می شود. اما اگر گفته شود: «این عمل را ترک کن، وگرنه دچار مشکلات دنیوی می گردی» چیزی جز ارشادی بودن نهی، برداشت نمی شود.
یک از راههای تشخیص مولوی یا ارشادی بودن امر و نهی، توجه نمودن به «علتی» است که برای حکم بیان می گردد. مثلا از عبارت «از انجام این کار بپرهیز; زیرا آتش دوزخ را در پی خواهد داشت» مولوی بودن نهی استفاده می شود. اما اگر گفته شود: «این عمل را ترک کن، وگرنه دچار مشکلات دنیوی می گردی» چیزی جز ارشادی بودن نهی، برداشت نمی شود. خداوند نیز به آدم فرموده بود که از میوه آن درخت نخور، چرا که در صورت چنین عملی از بهشت بیرون خواهی رفت و در زمین گرفتار درد و رنج بسیار می شوی. او با این امر ارشادی مخالفت نمود که نتیجه اش را نیز مشاهده کرد.
ص: 1425
در داستان حضرت آدم (ع) نیز شواهد فراوانی، بر ارشادی بودن نهی، مهر تأیید می زنند، از جمله:
1) آیات 117 تا 119 سوره طه، پیامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختیهای زندگی دنیوی دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهی و این، خود، دلیل روشنی بر ارشادی بودن نهی است که سرپیچی از آن، جز مشکلات مورد اشاره، مفسده دیگری در پی ندارد. از اینجا این نکته روشن می گردد که مقصود از «ظلم» در آیات دیگری که نتیجه بهره گیری از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا می دانند، ظلم به خود و روا دانستن سختی ها بر خویشتن است، نه گناه و خروج از دایره عبودیت.
2) از آیه 38 سوره بقره، چنین برمی آید که تکالیف الهی و امر و نهی عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا (ع) آغاز گشته است، و عالم پیش از آن، عالم تکلیف نبوده است، تا سخن از نافرمانی و گردنکشی در برابر شریعت الهی به میان آید.
پاسخ به شبهه از دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می گوید: «آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (بقره/ 35، اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافی که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبی است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگی به دقت همه آیات داستان، به نظر می رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهی از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم که نهی نامبرده نهی مولوی نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایی و خیرخواهی، و ارشاد بوده، و خدای تعالی خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوی آدم را به عبث، وادار به نخوردن از آن کند.
ص: 1426
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خدای تعالی هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهی کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین»، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده «مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید» آن گاه این بدبختی را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوی، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده» و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوی است، که از لوازم جدا ناشدنی زندگی زمینی است، چون در زمین است که انسان به گرسنگی، و تشنگی، و لختی، و امثال آن گرفتار می شود. پس معلوم است خدا آدم را نهی کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگری که باعث نهی مولوی باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهی نامبرده ارشادی بوده، و مخالفت نهی ارشادی گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمی شمارند. بنابراین ظلم در آن چند جمله به معنای نافرمانی و معصیت نیست بلکه مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلی روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معنای رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلی محو و نابود می گردد، و گناه کار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده، و با چنین کسی معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند، و در خصوص مورد عملی که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهی از خوردن درخت نهی مولوی بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودی، و رجوع از مخالفت نهی مولوی مولی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری، و خاصیت تکوینی آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادی، اثر، اثر تکوینی است، نه اثر مولوی، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوی است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دوری از خدا در برابر مخالفت های عمومی، و اجتماعی.
ص: 1427
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینی تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگی از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینی، و هدایتی برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروی کند، ترسی بر آنان نیست، و دچار اندوهی نیز نمی شوند، و کسانی که پیروی آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.» این دو آیه کلامی است که تمامی تشریع ها و قوانینی را که خدای تعالی در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهای آسمانی، و انبیایش می فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونی را که خدای تعالی در دنیای آدم، و برای بشر مقرر کرده، حکایت می کند، و به طوری که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومی هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امری تکوینی، و بعد از زندگی آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینی تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوی و خطابی مولوی از خدای تعالی صادر نشده بود.
نتیجه اینکه عصمت نیرویی است بازدارنده که خداوند آن را در ضمیر پیامبران قرار داده است و باعث می شود که آنان از هرگونه معصیت و خطا به دور باشند. حضرت آدم (ع) یکی از انبیای برگزیده خداوند می باشد و یکی از صفات و شرایط مهم پیامبری عصمت است. اگر پیامبران معصوم نباشند، مردم به گفته های آنان اطمینان پیدا نمی کنند، آنان را امین و الگوی خود نمی دانند و به خدای یگانه و بی همتا ایمان نمی آورند. حضرت آدم (ع) و پیامبران دیگری چون: یونس (ع)، یوسف (ع) و… که دچار خطاهایی از این دست شده اند از مقام عصمت دور نگشته اند و تنها دچار اثرات و تبعاتی شده اند که نتیجه عمل آنان بوده است.
ص: 1428
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 318
عبدالمهدی شریف رازی- مقاله عصیان آدم- مجله بشارت- خرداد و تیر 1379- شماره 17
محمد تقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- صفحه 209
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 5 صفحه 70- 85، جلد 11 صفحه 90-91
واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم- پرسمان عصمت- ویراست اول- تابستان 1386
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 1 ص 137_ 136 و 208-210 و جلد 14 ص 307 و 222 _ 219
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران عصمت حضرت آدم (ع) گناه فراموشی باورها در قرآن شبهه
همگامی حوا با آدم پس از آفرینش آدم و زوجش حوا، خداوند مکان استقرار ایشان و بهره وریشان از نعمت ها را بیان می دارد و در این مسیر زن همراه مرد در این بهره، یکسان مشارکت دارد. «و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجن و کلا منها رغدا حیث شئتما؛ و گفتیم ای آدم، خود و همسرت در این باغ سکوت گیرید؛ و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید.» (بقره/ 35) «و یا آدم اسکن انت و زوجک الجن فکلا من حیث شئتما؛ و ای آدم! تو با جفت خویش در آن باغ سکونت گیر، و از هر جا که خواهید بخورید.» (اعراف/ 19)
اشتراک در عهد و پیمان
قرآن کریم از عهد و میثاقی میان خدا و خلیفه او (آدم) سخن به میان می آورد: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، ولی آن را فراموش کرد، و برای او عزمی استوار نیافتیم.» (طه/ 115)
ص: 1429
عهد آدم در قرآن از آیه فوق بر می آید که میان خدا و خلیفه الله آدم (ع) عهد و پیمانی وجود داشته که آدم آن را فراموش کرده است. سؤالی که در اینجا مطرح است اینکه مراد از آن عهد و پیمان چیست؟ در این باره چندین احتمال داده شده است:
الف) عهد آدم همان فرمان نزدیک نشدن به درخت بوده است. «لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین؛ به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.» (بقره/ 35 و اعراف/ 19) فخر رازی در این باره می گوید: «بدون شک مراد از عهد، امر یا نهیی از جانب خداوند است.» در ادامه می افزاید: «مفسران بر آنند که مراد از عهد، همان دستور نزدیک نشدن به درخت است. عهد و پیمان خداوند از آدم، خوردن از میوه تمام درختان، به جز درخت واحدی بود. عهد در داستان آدم، همان دستور خداوند به آدم و حوا است که از درخت ممنوعه نخورند، اما عهد نسبت به سایر مردم عبارت است از هر امر یا نهی که از جانب خداوند باشد.»
ب) مراد از عهد، اعلام دشمنی ابلیس با آدم و همسرش و بر حذر داشتن آن دو از پیروی ایشان بوده است. «ان هذا عدولک و لزوجک؛ ای آدم در حقیقت این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناک] است.» (طه/ 117) طبری در تفسیر آیه «و لقد عهدنا الی آدم من قبل» (طه/ 115) می نویسد: «و لقد وصینا آدم و قلنا له 'ان هذا عدولک و لزوجک' به او سفارش کردیم و گفتیم که این (ابلیس) دشمن تو و همسرت است.»
ص: 1430
علامه طباطبایی می نویسد: «اما اینکه مقصود از آن عهد چه بوده به طوری که از داستان آن جناب در چند جای قرآن بر می آید، عبارت بوده از نهی از خوردن درخت. که در آیه «و لا تقربا هذه الشجر» (اعراف/ 19) بدان اشاره شده است. در ادامه نهی سوره طه آیه 115، می فرماید: «ان هذا عدو لک و لزوجک» یعنی بدانید پس از این امر و عهد که «او» دشمن تو و همسرت است. منظور از این عهد و میثاق، همان پیمان و میثاق عمومی است که از تمام افراد انسان به خصوص پیامبران گرفته شده است. قرآن کریم به صورت عام خطاب به همه زن و مرد می فرماید: «و من أعرض عن ذکری فان له معیش ضنکا؛ هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگی تنگ [و سختی] خواهد داشت.» (طه/ 124)
بنابراین زن در پیمان الهی با مرد شریک است و این اشتراک نمایانگر انسانیت و مسئولیت پذیری اوست. بر خلاف آنچه برای زن می پنداشتند و او را پایین تر از انسان می دیدند و علوم و معارف را درخور او نمی دانستند، باید گفت که زن در خلقت الهی آن است که زهرا (ع) بود؛ همگام خلیفة الله بر روی زمین، زنی است با خصوصیات فاطمه (ع) زیرا تمام ابعادی که برای زن متصور است و برای یک انسان متصور است در فاطمه زهرا (ع) جلوه کرده و بوده است. یک زن معمولی نبوده است، یک زن روحانی، یک زن ملکوتی، یک انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانیت، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان. معنویات، جلوه های ملکوتی، جلوه های الهی، جلوه های جبروتی، جلوه های ملکی و ناسوتی، همه در این موجود (ع) جمع است.
ص: 1431
دشمن مشترک زن و مرد در مراحل زندگی چنان اشتراک دارند که حتی دشمن و گمراه کننده آنها نیز یکی است. «فقلنا یا آدم، ان هذا عدولک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجن فتشقی؛ پس گفتیم: ای آدم، در حقیقت، این [ابلیس] برای تو و همسر دشمنی [خطرناک] است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردی.» (طه/ 117)
«ان هذا عدو لک و لزوجک» (طه/ 117) این برای تو و زوجت دشمن است.
چنانکه مشاهده می شود در هر دو آیه، دشمن هر دو یکسان اعلام شده و چنین نیست که زن فقط تحت وسوسه های شیطان باشد و مرد از آن مبرا باشد.
اشتراک در اوامر و نواهی الهی
«لا تقربا هذه الشجر فتکونا من الظالمین؛ به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.» (بقره/ 35 و اعراف/ 19) مطابق آیات فوق، خداوند همه خوردنی های بهشت را بر آدم و همسرش آزاد گذاشت و تنها آنها را از خوردن یا نزدیک شدن به یک درخت منع فرمود. مؤید این کلام، حدیث امام صادق (ع) است که درباره «لا تقربا هذه الشجر» می فرماید: «لا تأکلا منها، نیز آمده است: نهی در حقیقت از خوردن ثمره درخت بوده، و نهی از نزدیک شدن به درخت، به منظور اجتناب از وقوع در عصیان بوده است.»
درخت ممنوعه چه بود؟ قرآن کریم صراحتی در نوع این درخت ندارد. در روایتی از امام رضا (ع) نیز نقل شده که آن درخت، گندم شمرده شده است: «و أشار لهما الی الشجر الحنط.» مجاهد و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده اند که گندم و سنبله بود و روایت کرده اند که ابوبکر از رسول خدا (ص) از این درخت پرسید و آن حضرت فرمود: «آن شجره مبارکه، گندم بود.»
ص: 1432
از حضرت علی (ع) روایت شده که درخت کافور بوده است. کلبی گفته درخت معرفت نیک و بد بود. مفسران اسلامی درباره درختی که خداوند آدم و حوا را از خوردن آن منع فرمود، اختلاف کرده اند: گندم، جو، انگور، انجیر، حسد، کافور، درخت معرفت نیک و بد، درختی که فرشتگان از آن برای جاودانه شدن در بهشت خورده بودند، زیتون، درخت خرما، درخت خرما، درخت محبت، درخت هوی و هوس و...، برخی از مواردی است که نقل شده است.
به طور کلی در معنی شجر می توان گفت کلمه شجر، یک اصل بیشتر ندارد و آن عبارت است از هر چیزی که رشد کند و بزرگ شود و شاخ و برگ از او ظاهر گردد، خواه مادی باشد یا معنوی. اثر نزدیک شدن به درخت ممنوعه را قرآن کریم چنین بیان می فرماید: «فتکونا من الظالمین؛ پس از ستمکاران خواهید بود.» یعنی بهره جستن از درخت و اطاعت نکردن از امر الهی، موجب گمراهی و لغزش و هبوط است.
اشتراک در گمراه شدن
«فوسوس لهما الشیطان؛ پس شیطان آن دو را وسوسه کرد.» (اعراف/ 20)
«فدلیهما بغرور؛ پس (شیطان) آن دو را با فریب به سقوط کشانید.» (اعراف/ 22)
«فازلهما الشیطان عنها؛ پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید.» (بقره/ 36)
چنانکه مشاهده می شود، زن و مرد در مسأله گمراه شدن و وسوسه شدن، دو خطر یکسان قرار دارند. سپس قرآن کریم می فرماید: «فأکلا منها؛ از آن (درخت) خوردند.» (طه/ 121) مشاهده می شود که حوا و همسرش با هم مرتکب عمل نهی شده، شدند و اختلافی در جایگاه و موقعیتشان نبود.
ص: 1433
امام (ره) در این باره می فرماید: «همان طوری که مرد باید از فساد اجتناب کند، زن هم باید از فساد اجتناب کند. زنها نباید ملعبه دست جوان های هرزوه بشوند، زنها نباید مقام خودشان را منحط کنند، زنها باید انسان باشند، زنها باید تقوا داشته باشند. خداوند همان طوری که قوانین برای محدودیت مرده ها در حدود اینکه فساد بر آنها راه نیابد دارد، در زن هم دارد، زنها نباید گول بخورند. منزلت زن مسلمان بالاتر از غرق شدن و پرداختن به امور بی ارزش است، لذا زنان مسلمان و انقلابی باید مراتب دست های پنهان و پلید شیطانها و دشمنان باشند.»
اشتراک در نتیجه نافرمانی نتیجه نافرمانی و خوردن از درخت ممنوع شده را قرآن کریم ابتدا ظالم بودن آنها می داند: «فتکونا من الظالمین» (بقره/ 35 و اعراف/ 19) و سپس بعد از خوردن، برهنه شدن آنها و آشکار شدن عوراتشان معرفی می فرماید: «فلما ذآقا الشجر بدت لهما سؤاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجن؛ پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند، برهنگی هایشان بر آنان آشکار شد، و به چسباندن برگ [های درختان] بهشت بر خود آغاز کردند.» (اعراف/ 22)
طبری گوید: «زمانی که آدم و حوا از میوه آن درخت خوردند، شرمگاه هایشان بر آن دو آشکار گردید چون خداوند آن دو را پوششی که قبل از ارتکاب خطیئه داشتند عاری ساخته بود، و شروع به پوشاندن آنها با برگ جنت کردند.» سید قطب می نویسد: «کشف سوآت و عریانی و بر گرفتن از ورق جنت نتیجه خطیئه آنها یعنی خوردن از شجره منهیه بود.»
ص: 1434
اشتراک در ظاهر و شخصیت
از ظاهر عبارت «لیبدی لهما ماوری عنهما من سؤاتهما» (اعراف/ 20) چنین بر می آید که آدم و حوا قبل از خوردن از درخت ممنوعه، برهنه نبودند بلکه پوششی داشتند که در قرآن، نامی از چگونگی این پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه ای برای شخصیت آدم و حوا و احترام آنها محسوب می شده که با نافرمانی، از اندامشان فرو ریخته است.
اشتراک در انتخاب و اختیار
انتخاب و اختیار از مواردی است که قرآن کریم در داستان خلقت آدم برای زن و مرد یکسان ذکر کرده است. عبده گوید: «نشان دادن درخت و بر حذر داشتن آدم از آن، رمز شر و مخالفت است، چنانکه در جای دیگر، خداوند سخن پاک را به درخت پاک و سخن ناپاک را به درخت ناپاک تشبیه کرده است. فرمان دادن به آدم که از همه نعمت های بهشت بخورد، مثالی برای این است که انسان می تواند خوبیها را بشناسد و از همه نعمت های پاک این جهان برخوردار گردد.»
نهی از درخت ممنوع، کنایه از الهام شناخت بدی است و این که فطرت به زشتی پی برد و از آن بپرهیزد. وسوسه و لغزاندن شیطان، گویای آن روح ناپاکی است که همراه نفوس بشری است و انگیزه بدکاری را در آدمی نیرو می بخشد؛ به بیان دیگر الهام تقوا و خیر در سرشت آدمی قویتر و اصل است و از این رو آدمی مرتکب بدی نمی شود، مگر با همکاری و وسوسه شیطان.
خوردن انسان از درخت ممنوعه، نشانه این است که استعداد این را داشته که بر خلاف نظم جهانی، که تجلی سنت و امر پروردگار است عمل کند، این مسأله برای زن و مرد در بیان قرآن یکسان است. از اینجا مسأله اختیار انسان نه تنها در برابر قوانین طبیعی بلکه در برابر امر الهی و اراده الهی هم استنباط می شود. همچنین از این مطلب نتیجه گرفته که انسان می تواند در برابر اراده خدا از خودش انتخاب دیگری بکند. شجره ممنوعه، خود آگاهی عقلی و پی بردن به استعداد عشق در ذات انسان را به انسان اضافه کرده است.
ص: 1435
«زنها اختیار دارند همان گونه که مردها اختیار دارند، خداوند زن را با کرامت خلق کرده و آزاد خلق کرده است.»
اشتراک در کیفر هنگام نهی از بهره بردن از درخت، خداوند به آنها می فرماید که اگر شیطان شما را فریب داد و از بهشت اخراج کرد دچار مشقت می شوید: «فتشقی» و پس از عصیان آدم و حوا نیز به آن دو گفت از آن هبوط کنید: «قال اهبطا منها جمیعا» (طه/ 123) علامه طباطبائی در این باره می گوید: «منظور از شقاوت، تعب و رنج است، چون زندگی در غیر بهشت که لا جرم همان زمین خواهد بود، زندگی آمیخته با رنج و تعب است زیرا در آنجا احتیاجات فراوان است و برای رفع آن فعالیت بسیار لازم است، یعنی در آنجا به خوردنی، نوشیدنی، مسکن و امور دیگر نیاز است.»
دلیل ما بر اینکه مراد از شقاوت، تعب و رنج بوده آیات بعد از آن است که می فرماید: «فلا یخرجنکما من الجن فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لا تعری* و انک لا تظمؤ فیها و لا تضحی؛ زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردید. در حقیقت برای تو در آنجا این [امتیاز] است که نه گرسنه می شوی و نه برهنه می مانی.و [هم] اینکه در آنجا نه تشنه می شوی و نه آفتاب زده.» (طه/ 117- 119) بنابراین شقاوت نتیجه هبوط است.
عبده که تفسیری تمثیلی از داستان آدم ارایه می دهد در رابطه با این مرحله می گوید:
بیرون رفتن از بهشت کنایه از این است که انسان در اثر خروج از اعتدال فطری، دچار درد و رنج می گردد. بنابراین کیفر گناه آن دو از نظر قرآن هبوط و خروج از بهشت است و نتیجه این هبوط، شقاوت و درد و رنج زندگی زمینی است. به عبارت دیگر کیفر گناه آدم، همان دچار درد و رنج زندگی زمینی شدن است، که یکی از آن رنجها مرگ است. اما مسیحیان مرگ را کیفر اصلی گناه آدم می دانند. در منابع اسلامی کیفر مرگ در مقابل گناه آدم یا مطرح نشده و یا به صورت ضمنی و به عنوان یکی از لوازم کیفر اصلی بیان شده است. چنانکه ملاحظه می شود، آدم و همسرش در نوع سزای نافرمانیشان، یعنی هبوط، موقعیتی یکسان دارند همان گونه که قرآن کریم می فرماید.
ص: 1436
قرآن از اشتراک معنوی زن و مرد و رویکرد آنها به خدا، یکسان سخنی می گوید و جایگاهشان را در نافرمانی، طاعت و مقامات معنوی یکسان می داند، زن را همچو مرد صاحب اختیار و آزادی به حساب می آورد و در نهایت می فرماید: «ان اکرمکم عند الله اتقیکم؛ با کرامت ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» (حجرات/ 13) بنابراین باید بدانیم که با این بیانات قرآنی، دیگر حق نداریم، زن را موجودی پست تر از مرد بدانیم مگر به سبب مقامات معنوی ایشان. زن باید دارای آرمانها و اهداف تکاملی باشد و به امور کوچک و حقیر سرگرم نشود.
من_اب_ع
درگاه پاسخگویی به مسائل دینی- مقاله نگاهی به آفرینش زن با توجه به داستان آدم و حوا در قرآن
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) حضرت حوا (س) پیمان خدا کیفر گناه
شیطان
خداوند می فرماید: «فقلنا یا آدم ان هذا عدولک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنة فتشقی؛ آنگاه گفتیم ای آدم محققا این شیطان با تو و همسرت دشمن است مبادا شما را از بهشت بیرون آرد و از آن پس به شقاوت و بدبختی گرفتار شوید.» (طه/ 117) خداوند به آدم و حوا اعلان داشت که شیطان دشمن شماست و در صدد است امتیازات شما را از بین ببرد، او می خواهد شما را از آسایش بهشت خارج و به تعب و سختی بیندازد مواظب او باشید. اما شیطان راه ورود به انسان را پیدا کرد و توانست به وسیله آن انسان را به رنج، مشقت و لغزش مبتلا سازد. چنان که در آیه ذیل به این راه اشاره می نماید.
ص: 1437
وسوسه و غفلت
خداوند می فرماید: «فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل ادلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی؛ پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاودانگی و ملکی که زایل نمی شود راهنمایی کنم؟» (طه/ 120) شیطان راه موفقیت خود را پیدا کرد. و با کمک دستیارش (نفس) به درون آدم نفوذ کرد. به عبارت دیگر دشمن باطنی و دشمن خارجی انسان (نفس) دست به یکی کردند و بر آدم پیروز شدند. چنان که از آیات استفاده می شود، شیطان به سراغ «طمع و آرزوی» آدم نیز رفت، طمع به جاودانگی و ملکی زایل نشدنی و نیز به سراغ «غفلت» آدم رفت، بنابراین دشمنان داخلی با تحرک دشمن خارجی یعنی «ابلیس و شیطان» تجهیز شدند و حمله ای بر علیه «عقل» آغاز کردند و او را به زانو درآوردند و خودشان حاکم بر کشور بدن آدم شدند.
البته شیطان ظاهرفریبی نمود و قسم یاد کرد که خیرخواه آدم و حوا باشد و کاملا مسئله را برای آنها توجیه کرد. و همین توجیه سبب شد آدم و حوا با اختیار خودشان به سراغ درخت ممنوعه بروند و به آن مشقت مبتلا شوند. چنان که در این آیه می فرماید: «فأکلا منها فبدت لهما سؤاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و عصی آدم ربه فغوی؛ پس از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع کردند به چسبانیدن برگ های بهشت بر خود. [و اینگونه] آدم پروردگار خود را عصیان ورزید و بیراهه رفت.» (طه/ 121) به عبارت دیگر آدم ارشاد و راهنمایی پروردگارش را نافرمانی کرد و گرفتار شد. بالاخره سرانجام این وسوسه ها و خیرخواهی های شیطان و طمع ورزی ها، آرزوها و غفلت های حضرت آدم (ع) این شد که آسایش بهشت را از دست دادند و گرفتار سختی ها و مشقت های دنیا شد چنان که در این آیه نیز بدان اشاره می فرماید: «فأزلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانافیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین؛ و شیطان ایشان را از نعمت های بهشت بینداخت و از آن زندگی آسوده که داشتند بیرونشان کرد، و گفتیم: با همین وضع که دشمن یکدیگرید پایین روید که تا مدتی در زمین قرارگاه و بهره دارید.» (طه/ 121)
ص: 1438
عبرت نگرفتن از گذشته
خداوند می فرماید: «و اذقلنا للملائکة اسجدوا لأدم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن، ففسق عن امر، ربه افتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی و هم لکم عدو بئس للظالمین بدلا؛ ای رسول یاد کن وقتی را که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم همه سجده کنید و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان که از جنس جن بود، بدین جهت از اطاعت خدا سرپیچید (آیا شما فرزندان آدم) مرا فراموش کرده و شیطان و فرزندانش را دوست خود گرفتید در صورتی که آنها شما را سخت دشمنند و ظالمان را که به جای خدا شیطان را به طاعت برگزیدند بسیار بد مبادله ای کردند.» (کهف/ 50) از این آیه استفاده می شود خداوند برای روشن شدن هویت شیطان برای آدم، سابقه سوءشیطان را یادآور شده که او فرمان خدا را نقص کرده و حاضر به سجده بر آدم نگشت، و با این عمل از درگاه حق رانده گشت و از زمره دوستان خدا خارج شد و با دوستان خدا دشمنی کرد. بنابراین شاسته نیست. آدم و فرزندانش، دشمن خود و دشمن خدا یعنی (شیطان و فرزندان شیطان را) به دوستی برگزیند و خدا را رها کنند و یا از خدا غافل شوند، این درس عبرتی است برای انسان که هرگز نباید فراموشش کند که دوستی با دشمن خود و دشمن خدا نکند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- المیزان- جلد 1 صفحه 193- 195
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران حضرت آدم (ع) دشمن باورها در قرآن
ص: 1439
تأویل این نکته که قرآن دربر دارنده محکم و متشابه، ظاهر و باطن، تنزیل و تأویل، عبارات و اشارات و لطائف و حقایق است، میدان گسترده ای را در پیش روی قرآن پژوهان گشوده تا مجالی برای ژرف اندیشی و بازشناسی محکمات و متشابهات و ظاهر و باطن قرآن بیابند و از این گذرگاه بود که نهال تأویل سر برآورد و با گذشت زمان قد کشید و شاخ و برگهای فراوان یافت. در این میان، قصه آدم، از جمله مواردی است که حجم فراوانی از نگاههای تأویل گرا را به خود جذب کرده است. داستان آدم، ویژگیهایی دارد که به صورت طبیعی بیش از بسیاری از قصه ها و نکته های قرآنی جلب نظر می کند، از آن جمله این که داستان آدم، داستان پیدایش نسل انسان است و در این داستان، آدمی در جستجوی یکی از بزرگترین پرسشهای هویت شناسی خویش است، شناختی که می تواند هم آرامش بخش باشد و هم اساس و بنیانی برای معرفتها و باورهای دیگر. نخستین کسانی که در داستان آدم و بسیاری از زمینه های دیگر، روش تأویل را مفیدتر و کارسازتر از فهم عرفی آیات قرآن دانستند، اهل عرفان می باشند.
قصه آدم در تأویلهای عرفانی نگاه تأویلی عارفان به قصه آدم، چند ویژگی دارد:
الف. پذیرش ظاهر داستان:
عارف با گرایش به تأویل، در صدد انکار دلالت ظواهر آیات نیست، بلکه ضمن تأکید بر حقانیت و اصالت دریافتهای خود که با افاضه مستقیم خداوند بر زمین روح می بارد، مفاهیم آشکار قرآن را که لغت و قواعد زبان عربی و سایر مبانی مورد استفاده مفسران بر صحت آنها گواهی می دهند، نیز می پذیرد. شخصیتهایی چون آلوسی، ملاصدرا، ابن عربی و سید حیدر آملی بر حقانیت ظواهر و باطن قرآن و یافته های مفسران و اشارات عارفان، هر دو تأکید کرده و دومی را مکمل اول می شمارند. از سویی عارف در تک تک آیات، بلکه واژه های قرآن، دو نوع معنی را جستجو می کند. که یکی در صفحه نفوس متجلی می شود و دیگری در بیرون از نفس. با توجه به دو نکته بالا آیات قصه آدم از نگاه عرفا، ظهر و بطن دارد و حتی در واژه های آن اشاراتی نهفته است و هر دو نوع پیام آن حقیقت دارد.
ص: 1440
ب. تحلیل انسان شناختی قصه آدم:
عارفان در تحلیلهای عرفانی خود از قصه آدم، آدم را فردی از یک نوع دانسته و تمام افراد انسان را موضوع معانی دریافتی خود از این داستان می شناسند. مؤلف (بیان السعادة) در این باره می نویسد: «پس از نزول لطیفه آدمی (روح) بر زمین بدن و هبوط آن بر (صفا)ی نفس بدن و هبوط (حوا) بر (مروه) آن، که دو جهت بالا و پایین نفس می باشند، اولاد آدم همسنگ آدم می شوند و فرشتگان گمارده شده بر آنها مأموریت می یابند که در برابر روح به سجده درآیند و آنها به سجده و انقیاد روی می آورند، جز ابلیس واهمه که تا با ریاضت شرعی و عبادات قالبی و قلبی، بزرگ منشی و برتری جویی او نشکند، در برابر آدم سر تسلیم فرود نمی آورد و به پیروی از او نمی پردازد، (شیطانی أسلم علی یدی) به مطلب یاد شده اشاره دارد.»
شارح (فصوص الحکم) در مقام توضیح خلافت الهی آدم از دیدگاه ابن عربی، می نویسد: «آدم باید به صورت حق که او را خلیفه خود در هستی قرار داده است، آشکار گردد، و اگر کمالات خدا و صفات الهی در او تجلی ننمایند و قدرت تدبیر عالم را نداشته باشد و نتواند به تمام خواسته ها و نیازهای عالم پاسخ گوید، خرقه خلافت زیبنده تن او شناخته نمی شود.» باید یادآور شد که برای تک تک افراد انسان، بهره ای از این خلافت است که به وسیله آن به تدبیر امورش می پردازد و دست کم به تدبیر بدنش همت می گمارد. بهره ای که هر فرد از خلافت دارد، به حکم وراثت به اولاد او منتقل می گردد، ولی خلافت عظمی از آن انسان کامل است.
ص: 1441
تحلیل چهره ماوراء طبیعی انسان در تأویل عرفانی تلاش به عمل می آید که انسان را جلوه عالم برتر شمرده و عصاره عالم بی پایان و غیرمادی معرفی نماید و در حقیقت پیدایش انسان را در عالم ملک به عنوان تجلی هبوط او، از نامتناهی به وجود متناهی، بشناساند، البته با تعبیرهای مختلف و تبیین های متفاوت. صدرالمتألهین ضمن توضیح این مطلب که چون نشر لوای ربوبیت خداوند در هستی به گونه مستقیم و بدون واسطه، به جهت افزونی فاصله بین عزت قدم و ذلت حدوث، بعید می نمود، حکمتش ایجاب کرد که خلیفه ای برای خود قرار دهد که به جمیع اسماء و صفاتش آراسته باشد و جانشین او در تصرف در ملک و ملکوت باشد; می نویسد: «خداوند به مقتضای اسم (ظاهر و باطن) خود، برای خلیفه خویش حقیقت باطنی و صورت آشکار قرارداد، تا بدان وسیله توان تصرف در (ملک و ملکوت) را داشته باشد. سیمای باطنی انسان، عبارت است از (روح اعظم که وسیله استحقاق خلافت انسان است، نفس کلی که نقش وزیر را بازی می کند، طبیعت کلی که کارگزار اوست و قوای طبیعی و تمام مجردات که خدمت گزاران وسربازان او هستند. صورت آشکار انسان همان صورت عالم است که از عرش تا فرش و آنچه که بین آن دو قرار دارد از بسایط و مرکبات، همه را دربر می گیرد و مقصود محققان که می گویند: (عالم، انسان کبیر است)، اشاره به همین مطلب دارد، اما در سخن دیگری که می گویند: (انسان، عالم بزرگ است)، نوع بشر را در نظر دارند که مورد اشاره آیه «إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) و خلیفه خدا در زمین اوست، در مقابل خلیفه خدا در آسمان و زمین که انسان کبیر می باشد، و انسان بشری که نسخه برگزیده از انسان کبیر الهی است، در مقایسه با او چون فرزند در برابر پدر می ماند و در عین حال دارای حقیقت باطنی و صورتی آشکار است و حقیقت باطنی او روح جزئی برگرفته شده از روح اعظم و دمیده شده در او، عقل جزئی برگرفته شده از صورت عالم است، و از تمام اجزای عالم، سهمی در آن وجود دارد… و صورت هر شخص جزئی، نتیجه صورت آدم و حوا است و در نتیجه روح اعظم، نفس کلی است که آدم و حوای کلی می باشند.»
ص: 1442
همین مطلب در شرح (فصوص الحکم) نیز طرح شده ولی با این تعبیر که آدمی که خلیفه در هستی قرار داده شد، عقل اول و روح محمدی است که نوع انسان بلکه تمام انواع، از او به وجود آمده اند، زیرا حقیقت انسانی در عوامل مختلف، جلوه هایی دارد: تجلیگاه او در عالم جبروت، روح کلی است که عقل اول نام دارد و حوای آن عالم، نفس کلی می باشد، و در عالم ملکوت، آدم، نفس کلی است که از او نفوس جزئی تولد می یابند، و حوا، طبیعت کلی در اجسام است، و در عالم ملک، آدم، ابوالبشر است، همین مطلب، مراد خداوند است که می فرماید: «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء؛ ای مردم! از پروردگارتان، که شما را از یک تن آفرید و همسرش را از او آفرید و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را منتشر ساخت پروا کنید.» (نساء/ 1) معنای آیه این است که در عالم جبروت از عقل، نفس کلی به وجود آمد و از آن دو عقول و نفوس مجرد پدید آمدند، و در عالم ملکوت، از نفس کلی، طبیعت کلی خلق شد و از آن دو نفوس ناطقه مجرد و نفوس متأثر از طبیعت و سایر قوا آفریده شدند، و در عالم ملک مطلب روشن است.
نویسنده کتاب (انسان و خلافت الهی) با استفاده از آیات و روایات، در تشریح سزاواری انسان برای خلیفة اللهی هویت ماوراء طبیعی روح انسان را این گونه بیان کرده است: «ملائکه که جناح های روح است، همانند قوا و یا شؤون و اطوار وجودی آن هستند و به بیان دیگر مراتب مختلف جلوه و ظهور روح می باشند و روح در جلوات و ظهورات مختلف همان ملائکه است… روح که مخلوق اول است، جلوه تام و جامع همه اسماء حسنای الهی بوده و از سعه وجودی خاص بر خوردار است… بین موجودات و حتی در بین ملائکه، هیچ کدام روح خدا را که جلوه اسماء و کمالات حق است به خوبی نشان نمی دهند و هر موجودی گوشه ای از کمالات روح را ارائه می دهد و هر ملک هم قسمتی از کمالات و صفات روح را حکایت می کند. آن گاه که ترکیب بدنی، استعداد کامل را پیدا کرد و به مرحله (تسویه) رسید، با نفخ ربانی، روح خدا و خلق اعظم با همه اسماء و صفاتش در آن ظاهر می گردد. بنابراین روح انسان جلوه جامع روح خداست، ولی در حد کاملا پایین تر و ضعیف تر و ناقص تر، یعنی روح خدا با همه اسماء و صفاتش، ولی کاملا تنزل یافته در حد استعداد و قوه، در ترکیب بدنی تجلی می کند… جهت خلیفة اللهی انسان بین موجودات همین جامعیت روح انسان است که سبب برتری انسان بر فرشتگان به حساب می آمد، ولی ملائکه این جامعیت را نمی دانستند. خداوند اسماء خود را که در روح متجلی بود، به ملائکه عرضه نمود و گفت از اینها در وجود خود خبر دهید، ملائکه آنها را در آدم دیدند و در خود ندیدند… روح خدا در همه انسانها با همان صورت تنزل یافته متجلی می شود.»
ص: 1443
تفاوتها و همانندی ها در برداشت عرفا ابن عربی درباره یافته های عارفانه اهل الله از آیات قرآن، به گونه ای سخن می گوید که پیام قطعی آن انکار وجود اختلاف بین آنان است، او می گوید: «علمای رسوم که علم را از کتابها می گیرند، نمی دانند که خداوند بندگانی دارد که با اراده و عنایت او معارف کتب آسمانی در ظرف ضمیر آنان سرازیر می گردد.» همو در جای دیگر می نویسد: «و وقتی، مریدی چشم فهمش به وسیله خداوند باز می شود، در آغاز ذوقش را از خدا فرا می گیرد، بدون این که چون دانش آموزان سایر فنون، در محضر استادی به شاگردی نشسته باشد، و این چنین او به اصطلاحات اهل الله آگاه می شود و به محتویات الفاظ مخصوص آنها پی می برد.»
به هر حال در پاره ای از دریافتهای عرفانی بین عارفان، وحدت نظر وجود دارد، از آن جمله این که همه آنان، آدم یا انسان اول را تعبیر دیگر نفس ناطقه می دانند و (حوا) را به نفس حیوانی تفسیر می نمایند. (بیان السعادة) و ابن عربی هر دو، درباره زشتیهای آدم و حوا (سوآتهما) و برگهای بهشتی که آن دو پس از فرو ریختن لباسشان در اثر گناه، به عنوان پوشش از آن بهره جستند، همگون سخن می گویند: «زشتیهای موجود در آدم و حوا که شیطان در پی آشکار شدن آنها بود، عبارتند از هوای نفسانی، اندیشه های باطل، رذایل اخلاقی و صفات حیوانی که آدمی از آشکار شدن آنها سرافکنده می شود. ورق های بهشتی، حیا، تقوا، آداب ستوده و عادتهای زیبایند که خواسته های خرد و پوشش زشتیها می باشند. ندای پروردگار (ناداهما ربهما) همان میل عقلانی انسان است که او را به تجرد فرا می خواند و موقع انجام کار بد، به سرزنش او می پردازد.»
ص: 1444
در کنار تأویلهای همگون، اختلافاتی نیز در سخنان عرفا دیده می شود! مؤلف (بیان السعادة) شجره ممنوعه را در قصه آدم، نفس می داند که رذایل اخلاقی و خصلتهای منفی را سبب می شوند. ولی سید حیدر آملی، از درخت بهشتی، وجود مطلق را می فهمد، و خوردن از میوه آن را در مورد آدم (نگاه با دید کثرت به آن) معنی می نماید و مدعی است که این نوع نگاه، به مدت یک چشم بر هم زدن تداوم داشت و وقتی که آدم به توحید برگشت و از نگاه کثرت باورانه به هستی توبه نمود، زمینه بازگشت او به بهشت لقاء حقیقی و وصول کلی به حضرت الله که پیش از آن با همسرش در آن قرار داشت; فراهم شد. از نگاه این عارف، خوردن از درخت ممنوعه (به معنایی که گذشت) برای تک تک اولاد آدم نیز رخ می دهد، البته با این تفاوت که آنان، از عالم بالا و مشاهده عالم غیب چشم می بندند و به عالم نقلی و حسی و لذات آن چشم می دوزند، و به جای تدبیر معاد، به تدبیر معاش می پردازند.
آملی بر اساس تفاوت تأویلی بین خوردن آدم و خوردن اولاد آدم از درخت وجود، می نویسد: «مقصود از آدم در آیه «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ و ما از پیش با آدم پیمان بستیم، ولی فراموش کرد و ما برای او عزمی [راسخ] نیافتیم.» (طه/ 115)، اولاد آدمند (که عزم رجوع به معاد ندارند) وگرنه باید نسیان انبیاء را بپذیریم، در صورتی که براهین عقلی و نقلی خلاف آن را می گویند، پس ضمیر نسیان (نسی) به اولاد آدم بر می گردد، نه خود او، و عهدی که درآیه مطرح است نیز پیمانی است که خداوند از اولاد آدم گرفت و در آیه زیر بدان اشاره شده است: «و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم قالوا بلی شهدنا؛ و آن گاه که پروردگار تو از پسران آدم، از پشت هایشان، نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ [آنها به زبان فطرت] گفتند: چرا! گواهی دادیم.» (اعراف/ 172)، اولاد آدم هستند که همگی در ازل و هنگام ایجاد ارواح، اقرار به ربوبیت خداوند کرده اند و در زمان ایجاد اجساد، منکر می شوند مگر تعداد اندکی از آنان!»
ص: 1445
سید حیدر آملی بر اساس تأویل عارفانه خود، برای خوردن آدم و اولاد او از درخت ممنوعه، از ظهور آیه «ولاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ و گفتیم: ولی نزدیک این درخت نشوید که از ظالمان خواهید شد.» (بقره/ 35) در آدم و حوا دست بر می دارد و می نویسد: «خروج از بهشت معنوی مصداق ظلم در این آیه است، و ظلم به خود، زشت ترین ستم است. ظلمی که در این آیه مطرح است، به اعتقاد بسیاری از محققان اهل الله روا نیست به آدم نسبت داده شود و مراد در آیه نوع انسان است و ضمیر مثنی (تثنیه) در (لاتقربا) به مرد و زن نوع انسان در آفاق، و به قلب و نفس در انفس، بر می گردد. برای غیر معصوم روی آوردن به دنیا رواست هر چند که این توجه، در حد خود، باعث خروج او از بهشت معنوی می شود.»
ولی ابن عربی که در مورد بهشت آدم و درخت ممنوعه دیدگاهی تأویلی همانند دیدگاه آملی را دارد جدا شدن آدم و حوا را از بهشت به معنای آسمان عالم روح، همراه با کاهش بهره وری آنها از عالم نور می داند و این را به معنای ظلم به خود می شناسد و در مورد آدم نیز قبول دارد. نمونه دیگر، اختلاف عرفا در معنای رمزی ابلیس در قصه آدم است که بسیاری آن را (قوه واهمه) می دانند بدین دلیل که با عقل در تعارض است. ولی قیصری رومی در شرح (فصوص الحکم) می نویسد: «این نفس اماره است که به زشتیها فرمان می راند و (وهم) را نیز تحت حکم خود دارد، پس بهتر است که نفس را به معنای ابلیس بدانیم، اگر مخالفت (وهم) با عقل مجوز این باشد که او را شیطان بنامیم، عقل نیز چنین شأنی را دارد و مکاشفات حقیقی را تکذیب می کند.» نامبرده، مؤلف (فصوص) را نیز در این زمینه، با خود همسو دانسته و به نقل سخن او در (فص الیاسی) می پردازد که گفته است: «(وهم) سلطان اعظم در انسان کامل و پرتوی از نور عقل است.»
ص: 1446
پیشینه تفسیرهای رمزی قصه آدم و حوا عرفا تصریح دارند که مفاهیم رمزی قصه آدم پیشینه طولانی دارد و می توان در کتب تاریخ امتهای گذشته پیامهای اشاره ای عناصر این قصه را مورد مطالعه قرار داد. مؤلف (بیان السعادة) پیش از آن که به بیان تفصیلی عناصر قصه آدم بپردازد می نویسد: «بدان که قصه آفرینش آدم و حوا از گل و از دنده چپ، سجده ملائکه در برابر آدم و مخالفت ابلیس، اسکان آدم و حوا در بهشت، ممنوعیت استفاده از درخت بهشتی برای آدم و حوا، تأثیرپذیری آدم و حوا در مقابل وسوسه ابلیس و استفاده آنها از درخت بهشتی و هبوط آنان، کلمات رمزی هستند که در کتب و تاریخ امتهای گذشته از آنها سخن رفته است.»
ملاصدرا، پس از یادآوری این مطلب که از هبوط عقل انسانی و نفس آدمی از عالم قدس به عالم جسمانی در بیانهای رمزی انبیاء و اشارات اولیا و حکما فراوان سخن رفته است، به نقل سخنانی از (انباذقلس)، (افلاطون) و (ارسطاطالیس)، در این رابطه می پردازد. ملاصدرا، پس از نقل این سخن ارسطاطالیس که صورت انسان پیش از آمدن به عالم محسوس در عالم عقل و نفس وجود داشته، و انسان حسی نمود انسان عقلی و نفسی است و پاره ای از کارهای آن دو را انجام می دهد; می نویسد: «سخن این دانشمند درباره وجود عالمهای سه گانه برای انسان، با قرآن سازگار است و قرآن به این مطلب اشاره دارد، انسان عقلی همان است که ملائکه مأمور به سجده و اطاعت از او شدند، و انسان نفسی انسانی است که پیش از هبوط به این عالم در بهشت قرار داشت، و انسان سفلی تشکیل یافته از خاک است و در معرض مرگ، فساد، شرارت و عداوت قرار دارد که قرآن می گوید: «اهبطوا بعضکم لبعض عدو؛ پایین روید، شما دشمن یکدیگرید و تا مدتی در زمین قرارگاه و معیشتی خواهید داشت.» (بقره/ 36)»
ص: 1447
ابن عربی نیز از آفرینش آدم به صورت خداوند سخن می گوید و از آدم به عنوان عامل استواری دنیا نام می برد و مدعی است که خداوند همه حقایق عالم را در نهاد او گنجانده و او را تجلیگاه تمام اسماء قرارداده است، به همین دلیل انسان اول از صورت الهی و صورت کونی برخوردار گردید و روح عالم را که دنیا یکی از اجزای آن است، تشکیل می داد. خلقت آدم به صورت خداوند در سفر پیدایش تورات (باب اول، آیه 27 و 28) مطرح است و در مکتب عرفانی متأخر یهود موسوم به (قبالا) آدم به عنوان عالم صغیر و مظهر عالم قدیم معرفی شده و عالم قدیم به عالم صفات و تجلیات تفسیر شده که منشأ هستی عالم خلقت و دربر دارنده جمیع عوالم و مراتب وجود (وجود عقلی، وجود حسی و وجود طبیعی) است و به لحاظ همین جامعیت و مظهریت، در سفر پیدایش از آفرینش او به صورت خدا سخن رفته است. در مجال دیگری، ابن عربی معنای رمزی (حوا) را نفس حیوانی می داند که ملازم جسم ظلمانی می باشد.
مؤلف بیان السعادة، حوا را واقعیت پدید آمده از پهلوی چپ (لطیفه عاقله) و چسبیده به نفس حیوانی و در معرض وسوسه ابلیس (واهمه) می شناسد، و هر دو در این جهت وحدت نظر دارند که در وجود انسان، (حوا) ی باطنی زمینه گمراهی را فراهم می آورد. چنین تلقی، بی تردید، برخاسته از اندیشه تورات است که بر اساس آن (حوا) در پی وسوسه مار، اول خود از (درخت معرفت) می خورد، آن گاه آدم را به این کار وا می دارد، و مخالف دیدگاه قرآن است که آدم و حوا را در خداجویی، صدمه پذیری از وسوسه شیطان، گناه گریزی و توبه، همسان می شناسد. توجه به همانندی و همخوانی تأویل عارفان مفسر با دیدگاه فلاسفه یونان، آیات تورات و عرفای یهود، این پرسش را در پی دارد که آیا عارفان مسلمان در قالب تأویل قصه آدم، پیش داوری های برگرفته شده از اندیشه های غیر قرآنی را بر قرآن تحمیل نکرده اند! به هر حال، تأویل عارفانه از قصه آدم در قرآن از زمینه های قابل مطالعه در حوزه انسان شناسی به شمار می آید که در کنار پذیرش رخدادی تاریخی به نام قصه آدم، ابعاد شخصیت انسانی انسانها را در بستر بخشی از زندگی نخستین انسان به بحث و بررسی می نشیند، و پیدایش، نافرمانی و هبوط وی را نمایانگر و معرف پیشامدهای قابل پیش بینی برای همه افراد بشر، می شناساند.
ص: 1448
نواندیشان و تأویل قصه آدم در قرآن تأویل قصه آدم به سبک و شیوه جدید، رویکردی است که از عمر آن زمان زیادی نمی گذرد و می توان گفت بستر زمانی آن اواخر قرن بیستم میلادی بوده است. در این نوع نگرش، قصه آدم به عنوان یک واقعیت تاریخی و اعجاز آمیز، تلقی ساده اندیشانه و کودکانه ای شمرده شده که عوامل چندی در پیدایش آن مؤثر شناخته شده اند.
1- مفسران مسلمان به علت بدفهمی و نادانی، قضیه [خدا، آدم و شیطان] را به صورت یک افسانه درآورده اند، و بدین ترتیب نه خدمتی به علم قرآن نموده و نه کمکی به ارتقاء انسان کرده اند، کتابها را به مکرراتی انباشته اند که اکثرش لاطائل است.
2- ادیان و اغلب نویسندگان مسلمان در مورد آفرینش انسان، سخن تورات را تکرار می کنند که بر اساس آن آدم ابوالبشر، نخستین انسان است که هیکلش به طور مستقل از گل ساخته شده، سپس روح در آن دمیده شد، و حوا نیز به نحوی از خود آدم به وجود آمده است.
3- آیا واقعا این گونه بوده است که خداوند مشتی ازخاک از اینجا و مشتی از آنجا برگیرد، آن گاه آنها را با هم بیامیزد، و سپس مانند کوزه گران و مجسمه سازان پیکری بسازد، و بعد، از روح خود در آن بدمد و آن پیکره یکباره جان گیرد و نامش انسان یا آدم شود؟ البته در ذهن ها چنین تصویری از آفرینش آدم است، ولی قطعا این تصور، خیالی و تأثیر پذیرفته از اسطوره های مذهبی است. اگر بخواهیم آیات قرآن یا جملات نهج البلاغه را صوری و شکلی معنی کنیم، تصویر مخدوش و حتی مبتذل و نادرستی از آدم و انسان به دست خواهد آمد (چنانکه آمده است) تصویری که نه با عقل سازگار است و نه با علم.
ص: 1449
4- یکی دیگر از نویسندگان بر این باور است که در زمان پیامبر (ص) معارف قرآن به دلیل نبود شوق و استعدادی مورد آموزش و پژوهش قرار نگرفت و لازم بود معارف قرآن با علی (ع) در میان گذارده شود تا در فرصت مناسب به نشر آن بپردازد. پس از پیامبر (ص) به جای علی (ع) کسانی بر مسند پیامبر (ص) تکیه زدند که از معارف قرآن بی خبر بودند و از این رو به دیگران میدان دادند تا در این زمینه اظهار نظر نمایند. بر این اساس برای یهودیان و نصرانیان فرصتی فراهم آمد که معارف نصاری و یهود را در کنار قرآن مطرح کنند. از سوی دیگر دانشمندان خودرو پا به عرصه وجود نهادند، موالیان رومی و ایرانی بی اطلاع از رموز و اسرار زبان عرب و کنایات و استعارات و تشبیهات آن، با افکار خرافاتی و کودکانه خود مسائل علمی و معارف قرآنی را حلاجی کردند و از جمله این معارف مسأله آغاز آفرینش است.
بدین ترتیب، از نگاه نواندیشان ناآشنایی با رموز و قواعد زبان عربی و الهام گیری از پندارهای غیر قرآنی، دو عامل عمده پذیرش قصه آدم به عنوان یک واقعیت تاریخی و دیدگاه تبار شناختی اعجاز آمیز، به حساب می آیند.
دو چیز در شکل گیری دیدگاه نواندیشانه در بررسی قصه آدم دخالت داشته است که عبارتند از:
1. تحلیل قصه آدم به عنوان یک رخداد، اشکالات و خرده گیری هایی کلامی و فلسفی را در پی دارد که پاسخ آنها برای نواندیشان دشوار نموده و زمینه روی آوری آنها را به تأویل نو، فراهم کرده است. برخی از نواندیشان ضمن تأکید بر این که تفسیر رایج از شیطان در قصه آدم، اشکالات بی جوابی را باعث شده است، تعدادی از آن اشکالها را بر می شمرند و رهایی از آنها را تنها در نگرش ویژه خود ممکن می دانند.
ص: 1450
2. تحلیل قصه آدم به گونه معجزه آسا، با دانش فسیل شناختی و جنین شناختی در تضاد است. برخی از نواندیشان با قاطعیتی به مراتب جدی تر از داروینیستها، این مشکل را درباره تحلیل قصه آدم به عنوان گزارش تاریخی اعجاز آمیز، مطرح می کنند. برخی از آنها اظهار نموده اند که قرآن، لغاتی را که در عرف اهل زبان در امور حسی به کار می رود و کمال مناسبت با امور معنوی دارد در معنویات استعمال می کند، و از اینجا موضوع متشابه پدید می آید و بسیاری از متشابهات قرآن از همین قبیل است… و بسیاری از متشابهات در تمثیلات قرآن است که مطالب مهم را در کسوت مثل به صورت محسوس در می آورد، مانند داستان آدم (نوعی) و همسر او، فرشتگان، شیطان و ذریه او که در قرآن به اشکال گوناگون آمده تا حقیقت انسان و سیر کمالی یا هبوطی او را تفهیم کند.
تحلیلهای نوگرایان پیرامون قصه آدم در دو بخش زیست شناختی و انسان شناختی قابل دسته بندی و تجزیه و تحلیلند که در بخش اول، نحوه پیدایش نخستین انسان به مطالعه گرفته شده است، و در قسمت دوم، تلقی های جدیدی از ویژگیهای انسان اول به عنوان فردی از یک نوع مطرح می گردند.
من_اب_ع
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی پیامبران حضرت آدم (ع) تأویل عرفان باورها خلیفة الله انسان کامل
ص: 1451
بنی آدم آدم کلمه ای است غیر عربی که 25 مرتبه در قرآن کریم به کار رفته است، 17 بار «آدم» و 8 مرتبه دیگر «بنی آدم» می باشد. و در مورد معنای آن اکثریت نزدیک به تمام اهل لغت و مفسرین «آدم» را اسم شخص «ابوالبشر» دانسته اند، نه این که مثل «انسان و بشر» اسم برای نوعی موجود «متفکر و ناطق» باشد. خداوند در آیات مختلف قرآن به نحوه آفرینش آدم (ع) اشاره نموده است:
1- «إن مثل عیسی عند الله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ حکایت عیسی نزد خدا چون حکایت آدم است که او را از خاک آفرید سپس به او گفت: باش، پس وجود یافت.» (آل عمران/ 59)
2- «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس لم یکن من الساجدین؛ و همانا ما شما را خلق کردیم، سپس صورتتان بخشیدیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید پس سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نشد.» (اعراف/ 11)
3- «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حمإ مسنون؛ همانا انسان را از گلی خشکیده، از لجن مانده ی بدبوی آفریدیم.» (حجر/ 26)
4- «و إذ قال ربک للملئکة إنی خلق بشرا من صلصال من حمإ مسنون* فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ و [یاد کن] هنگامی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من آفریننده بشری از گل خشکیده، از لجن مانده ی بدبوی خواهم بود.پس وقتی آن را پرداختم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده در افتید.» (حجر/ 28- 29)
ص: 1452
5- «و لقد خلقنا الانسن من سلالة من طین؛ و همانا انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم.» (مومنون/ 12)
6- «الذی أحسن کل شی ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین* ثم سوئه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الأبصر و الأفدة قلیلا ما تشکرون؛ همان کسی که همه چیز را نیکو آفرید، و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد. سپس [تداوم] نسل او را از چکیده ی آبی حقیر مقرر کرد. آن گاه [ساختار] او را تنظیم کرد، و از روح خویش در او دمید، و برای شما شنوایی و چشم ها و دل ها قرار داد، [ولی] اندکی سپاس می گزارید.» (سجده/ 7- 9)
7- «إذ قال ربک للملئکة إنی خالق بشرا من طین* فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من آفریننده ی بشری از گل خواهم بود. پس چون او را [کاملا] نظام بخشیدم و از روح خویش در وی دمیدم برای او به سجده افتید.» (ص/ 71- 72)
8- «إنا خلقناهم من طین لازب؛ آنها را از گلی چسبنده پدید آوردیم [که ضعیفند].» (صافات/ 11)
9- «خلق الانسان من صلصل کالفخار؛ انسان را از گل خشکیده ای سفال مانند آفرید.» (الرحمن/ 14)
مراحل آفرینش آدم با توجه به آیات از مجموع این آیات استفاده می شود که آفرینش آدم، در سه مرحله انجام گرفته است:
این مرحله شامل موارد زیر است:
1 - آفرینش از خاک: خداوند می فرماید: «إن مثل عیسی عندالله کمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ حکایت عیسی نزد خدا چون حکایت آدم است که او را از خاک آفرید سپس به او گفت: باش، پس وجود یافت.» (آل عمران/ 59) اگرچه هدف اول آیه این است که، توهم در مورد خلقت حضرت عیسی (ع) را برطرف نماید اما در ضمن این هدف تصریح می نماید که خلقت آدم (ع) از خاک و به اراده پروردگار است چنان که خلقت عیسی (ع) هم مانند آدم (ع) به امر خدا می باشد. کیفیت خلقت آدم این بوده که اجزایی از خاک را خداوند جمع کرد سپس به آن فرمان داد، باش آن خاک به صورت و سیرت یک بشر تمام عیار تکون یافت، بدون این که از پدر و مادری متولد شده باشد. جمله آیه «کن فیکون» بر فوریت و عدم تدریج دلالت دارد و نیز استفاده می شود که خدای تعالی در خلقت هیچ موجودی احتیاج به اسباب ندارد.
ص: 1453
2 - آفرینش از گل: خداوند می فرماید: «الذی أحسن کل شی ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین؛ همان کسی که همه چیز را نیکو آفرید، و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد.» (سجده/ 7) و در سوره ص می فرماید: «اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدین؛ (به یادآور) زمانی را که پروردگارت به ملائکه گفت من بشری از گل پس زمانی که او را به خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او بدمیدم (همه به امر من) براو به سجده درافتید.» (ص/ 71- 72) بشر اصطلاحا همان انسان است، اما در لغت «بشره» به معنای ظاهر پوست و «أدمه» به معنای باطن آن است که به گوشت چسبیده، و اگر از انسان به کلمه «بشر» تعبیر کرده به این اعتبار است که در بین همه جانداران تنها آدمی است که پر، کرک، مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده به خلاف سایر حیوانات و در قرآن هرجا از انسان به بشر تعبیر شده منظور همان جثه و هیکل و ظاهر بدن اوست.
اینکه در آیه مورد بحث مبدأ خلقت آدمی گل و در سوره روم خاک «خلقکم من تراب؛ شما را از خاک آفرید.» (روم/ 20) «خلق لکم من انفسکم ازواجا؛ سپس به ناگاه شما [به صورت] بشری پراکنده می شوید.» (روم/ 21) و در سوره حجر گل و لای سالخورده [کلوخ] «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون؛ همانا انسان را از گلی خشکیده، از لجن مانده ی بدبوی آفریدیم.» (حجر/ 26) و در سوره رحمان گلی مانند کوزه گران (سفالین، زیبا) «خلق الانسان من صلصال کالفجار؛ انسان را از گل خشکیده ای سفال مانند آفرید.» (الرحمن/ 14) معرفی می کند، این تعبیرات با یکدیگر سازگارند. اینها تنها اختلاف در تعبیر است و اشکالی در حقیقت امر به وجود نمی آید، زیرا همان مبدأ واحد حالات مختلفی به خود گرفته است و آیات مورد استناد هر کدام به یکی از حالات آفرینش اشاره می نماید و در جمع استفاده می شود که ابتداء خاک به گل سپس به کلوخ و سپس به حالت سفالین سیقل خورده و زیبا تبدیل شده. بنابراین در آیات نه تنها تناقضی نیست بلکه قابل جمعند و در صدد بیان حالات آفرینش از خاک است. مقصود از «تسویه انسان» چیست؟ [فاذا سویته]
ص: 1454
به معنای تعدیل اعضای انسان است؛ یعنی اعضای بدن او را با یکدیگر ترکیب و تکمیل کنند تا به صورت انسانی تمام عیار درآید و مقصود از دمیدن روح عبارت از این است که او را موجودی زنده قرار دهند، و این که روح و دمیدن آن را خداوند به خودش نسبت داده به منظور شرافت دادن به انسان بدین وسیله است.
3 - آفرینش از گل خشک یا گل تیره رنگ: خداوند در این مورد می فرماید: «و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون* و اذقال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون* فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فعقوا له ساجدین؛ و همانا انسان را از گل و لای خشکیده تغییر یافته بیافریدیم. و آنگاه که پروردگار به فرشتگان فرمود: من بشری از ماده گل و لای کهنه متغیر خلق خواهم کرد. پس چون آن عنصر را معتدل بیارایم و در آن از روح خویش بدمم همه (از جهت روح الهی) براو سجده کنید.» (حجر/ 26- 28)
اصل معنای «صلصال» عبارت است از صدایی که ازچیز خشکی به گوش برسد و این که می فرماید انسان از گل خشکیده ای که از لایه ای متعفن است خلق شده بدین جهت است که وقتی روی این نوع گل خشکیده راه می روند صدای به گوش می رسد بنابراین، می فرماید «صلصال» تا مشخص شود آن گلی که انسان از آن آفریده شد چه کیفیتی داشته و با اضافه کردن «حمأمسنون» کیفیت را بیشتر توضیح می دهد که آن گل خشک شده از لایه ای سیاه و متعفن می باشد و نیز گفته شده صلصال به معنای گل متعفنی است که از گوشت گندیده گرفته شده است و حمأ گلی است سیاه و متعفن. اصل آدم از خاک بوده «خلقه من تراب» سپس تبدیل به گل شده «خلقته من طین» آنگاه گل متعفن شد «من حمأمسنون» سپس آن گل متعفن خشک شد «من صلصال» و بعد اعضاء و اندام انسان معتدل و متناسب گشت «فاذا سویته» و در پایان خداوند از روح خودش در او دمید و حیات یافت «نفخت فیه من روحی». چنان که در آیه 59 سوره آل عمران آمده، خداوند اجزایی از خاک را جمع کرد سپس به آن فرمان داد «باش» آن خاک به صورت و سیرت یک بشر تمام عیار تکون یافت. «ثم قال له کن فیکون» و این جمله برفوریت و عدم تدریج دلالت دارد.
ص: 1455
4 - آفرینش از آب بی ارزش (نطفه بی حس): خداوند می فرماید: «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین* ثم سوله و نفخ فیه من روحی و جعل لکم السمع و الابصار و الأفئدة؛ (خداوند) نخست آدمیان را از خاک بیافرید. آنگاه حقیقت نژاد بشر را از آب بی قدر (نطفه) مقرر گردانید. سپس آن (نطفه) را نیکو بیاراست و از روح خود در آن بدمید و شما را دارای چشم و گوش و قلب با حس و هوش گردانید.» (سجده/ 7- 9) این آیه شریفه ضمن این که به نخستین مرحله آفرینش انسان اشاره دارد، به یکی از مراحل تکثیر نسل حضرت آدم (ع) نیز تصریح می کند.
5- آفرینش از گل چسبنده: خداوند می فرماید: «إنا خلقناهم من طین لازب؛ آنها را از گلی چسبنده پدید آوردیم [که ضعیفند].» (صافات/ 11) قرآن می گوید: آفرینش انسانها در مقابل آفرینش زمین و آسمان پهناور و فرشتگانی که در این عوالم هستند چیز مهمی نیست، چرا که مبداء آفرینش انسان یک مشت خاک چسبنده بیش نبوده است. واژه 'لازب' به گفته بعضی در اصل 'لازم' بوده که 'میم' آن تبدیل به 'ب' شده است و اکنون به همین صورت استعمال می شود، و در هر حال به معنی گل هایی است که ملازم یکدیگر یعنی چسبنده اند زیرا مبدأ آفرینش انسان نخست 'خاک' بود سپس با 'آب' آمیخته شد، کم کم به 'صورت لجن بدبویی' درآمد، و بعد به صورت 'گل چسبنده ای' شد (و با این بیان جمع میان تعبیرات گوناگون در آیات قرآن مجید می شود).
ص: 1456
چکیده گل خداوند می فرماید: «و لقد خلقنا الانسن من سلالة من طین؛ و همانا انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم.» (مؤمنون/ 12) در آیات سوره مومنون خداوند، نخست دست انسان را گرفته و به کاوش در اسرار درون و 'سیر در عالم انفس' وا می دارد، و در آیات بعد او را به جهان برون و موجودات شگرف عالم هستی توجه می دهد و به 'سیر آفاقی' می پردازد.
نخست می گوید: 'ما انسان را از چکیده و خلاصه ای از گل آفریدیم' «و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین» 'سلالة' (بر وزن عصاره) به معنی چیزی است که از دیگری گرفته می شود و در واقع خلاصه و عصاره و برگزیده ای از آن است. آری این گام نخست است که انسان با آن عظمت، با آن همه استعداد و شایستگی ها این افضل مخلوقات و برترین موجودات جهان از خاکی بی ارزش است همان خاکی که در کم ارزش بودن ضرب المثل است، و این نهایت قدرت نمایی او است که از چنین مواد ساده ای چنان موجود بدیعی آفرید.
در آیه بعد اضافه می کند: 'سپس او را نطفه ای قرار دادیم در قرارگاه امن و امانی' «ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین» در حقیقت نخستین آیه به آغاز وجود همه انسانها اعم از آدم و فرزندان او اشاره می کند که همه به خاک باز می گردند و از گل برخاسته اند، اما در دومین آیه به تداوم نسل آدم از طریق ترکیب نطفه نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه می دهد. در حقیقت این بحث شبیه تعبیری است که در آیات 7 و 8 سوره سجده آمده است: «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ آغاز آفرینش انسان را از گل قرار داد و نسل او را از چکیده ای از آب بی ارزش.» تعبیر از رحم به 'قرار مکین' (قرارگاه امن و امان) اشاره به موقعیت خاص رحم در بدن انسان است، در واقع در محفوظترین نقطه بدن که از هر طرف کاملا تحت حفاظت است قرار گرفته، ستون فقرات و دنده ها از یک سو، استخوان نیرومند لگن خاصره از سوی دیگر، پوششهای متعدد شکم از سوی سوم حفاظتی که از ناحیه دستها به عمل می آید از سوی چهارم، همگی شواهد این قرارگاه امن و امان است.
ص: 1457
بعد به مراحل شگفت آور و بهت آور سیر نطفه در رحم مادر و چهره های گوناگون خلقت که یکی بعد از دیگری در آن قرارگاه امن و دور از دست بشر ظاهر می شود اشاره کرده می فرماید: 'سپس ما نطفه را به صورت خون بسته ای درآوردیم و بعد این خون بسته را به 'مضغه' که شبیه گوشت جویده است تبدیل کردیم و بعدا آن را به صورت استخوان در آوردیم، و از آن پس بر استخوانها گوشت پوشاندیم' «ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما» این چهار مرحله متفاوت که به اضافه مرحله نطفه بودن، مراحل پنجگانه ای را تشکیل می دهد هر کدام برای خود عالم عجیبی دارد مملو از شگفتیها که در علم جنین شناسی امروز دقیقا مورد بررسی قرار گرفته و پیرامون آن کتابها نوشته اند، ولی روزی که قرآن از این مراحل مختلف خلقت جنینی انسان و شگفتیهای آن سخن می گفت، اثری از این علم و دانش نبود و در پایان آیه به آخرین مرحله که در واقع مهمترین مرحله آفرینش بشر است با یک تعبیر سر بسته و پر معنی اشاره کرده می فرماید: 'سپس ما او را آفرینش تازه ای بخشیدیم.' «ثم أنشأناه خلقا آخر»
خداوند می فرماید: «خلق الانسان من صلصل کالفخار؛ انسان را از گل خشکیده ای سفال مانند آفرید.» (الرحمن/ 14) خداوند بعد از ذکر نعمتهای گذشته از جمله آفرینش انسان به صورت سربسته، در آیه مورد بحث نخست به شرحی پیرامون آفرینش انس و جن می پردازد و می فرماید: 'او انسان را از گل خشکیده ای که همچون سفال بود آفرید'. 'صلصال' در اصل به معنی 'رفت و آمد صدا در اجسام خشک' است، سپس به خاکهای خشکیده که وقتی اشاره به آن می کنند صدا می کند 'صلصال' گفته شده است، باقیمانده آب در ظرف را نیز 'صلصه' می نامند چرا که به هنگام حرکت به این طرف و آن طرف صدا می کند.
ص: 1458
بعضی نیز گفته اند 'صلصال' به معنی 'گل بدبو' (لجن) است ولی معنی اول مشهورتر و معروفتر است. 'فخار' از ماده 'فخر' گرفته شده و به معنی کسی است که بسیار فخر می کند، و از آنجا که اینگونه اشخاص آدمهایی تو خالی و پر سر و صدا هستند این کلمه به کوزه و هرگونه 'سفال' به خاطر سر و صدای زیادی که دارد اطلاق شده!
از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونی که در باره مبدأ آفرینش انسان آمده به خوبی استفاده می شود که انسان در آغاز خاک بوده (حج/ 5) سپس با آب آمیخته شده، و به صورت گل در آمده (انعام/ 2) و بعد به صورت 'گل بدبو' (لجن) درآمد. (حجر/ 28) سپس حالت 'چسبندگی' پیدا کرد (صافات/ 11) و بعدا به صورت 'خشکیده' درآمد، و حالت 'صلصال کالفخار' به خود گرفت. (آیه مورد بحث) این مراحل از نظر بعد زمانی چه اندازه طول کشید؟ و انسان در هر مرحله ای چقدر توقف کرد؟ و این حالتهای انتقالی تحت چه عواملی به وجود آمد؟
اینها مسائلی است که از علم و دانش ما مخفی است، و تنها خدا می داند و بس، آنچه مسلم است اینکه تعبیرات مزبور بیانگر یک واقعیت است که با مسائل تربیتی انسان پیوند مهمی دارد، و آن اینکه ماده اولیه انسان بسیار بی ارزش و بی مقدار، و از حقیرترین مواد روی زمین بوده، اما خداوند بزرگ از چنین ماده بی ارزشی چنان مخلوق پر ارزشی ساخت که گل سرسبد جهان آفرینش شد و در ضمن اشاره ای است به این معنی که ارزش واقعی انسان را همان 'روح الهی' و نفخه ربانی که در آیات دیگر قرآن (حجر/ 25) آمده تشکیل می دهد، تا با شناخت این حقیقت راه تکامل خود را به خوبی دریابد، و بداند از کدامین مسیر باید برود تا ارزش واقعی خویشتن را در عالم هستی باز یابد.
ص: 1459
مرحله دوم: مرحله تصویر قرآن تصویرپردازی آدم را دومین مرحله آفرینش انسان می داند، چنان که می فرماید: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس لم یکن من الساجدین؛ و همانا ما شما را خلق کردیم، سپس صورتتان بخشیدیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید پس سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نشد.» (اعراف/ 11) اینکه در آیه فوق، 'خلقت' قبل از 'صورت بندی' بیان شده، ممکن است اشاره به این باشد که نخست ماده اصلی انسان را آفریدیم و بعد، به آن صورت انسانی بخشیدیم. باید دید مقصود از تصویر پردازی پس از خلقت چیست؟ توضیح مطلب بستگی دارد به اینکه مقصود از خلقت در این آیه بیان و روشن شود که: لفظ «خلق» گاهی در ایجاد آفرینش به کار می روئ و گاهی در تقدیر و اندازه گیری، چنان که عرب می گوید: «خلق الخیاط الثوب» یعنی خیاط پارچه را اندازه گرفت.
معنای دوم اگر در جای خود صحیح باشد، در مورد این آیه صحیح نیست، زیرا مقصود از آن، ایجاد و آفریدن است، به گواه اینکه پس از جمله «خلقناکم» جمله «ثم صورناکم» را می آورد و ناگفته پیداست، تصویر با آفرینش ماده نخستین، مناسب است، نه با اندازه گیری علمی که با فقدان ماده نیز صدق می کند. مفهوم تصویر همان تسویه است که در آیه دیگری وارد شده چنان که می فرماید: «و إذ قال ربک للملئکة إنی خلق بشرا من صلصال من حمإ مسنون* فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ و [یاد کن] هنگامی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من آفریننده بشری از گل خشکیده، از لجن مانده ی بدبوی خواهم بود. پس وقتی آن را پرداختم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده در افتید.» (حجر/ 28- 29)
ص: 1460
با مقایسه این دو آیه، مفهوم خلقت و تصویر روشن می شود، زیرا: جمله «خلق بشرا من صلصال» تفسیر و بیان «انا خلقناکم» در آیه مورد بحث است، چنان که جمله «فإذا سویته» بیان دیگری از «ثم صورناکم» است. تنها یک تفاوت میان دو آیه است و آن اینکه محور بحث، در آیات سوره حجر، خلقت آدم است و در آیه مورد بحث (اعراف/ 11) آفرینش تمام انسانهاست. از آنجا که قرآن خلقت آدم را خلقت تمام انسانها تلقی می کند، مراحل خلقت او را به تمام انسانها نسبت می دهد. مراجعه به آیات مربوط به آفرینش انسان، این مطلب روشن می شود. بنابراین پس از آفرینش انسان از گل خشکیده که مرحله نخست حساب می شود، مرحله تصویر و تسویه آغاز می شود. که همان مرحله صورتگری و تصویرپردازی ظاهری انسان، پیش از دمیدن روح در کالبد آدمی است، زیرا آن مرحله سوم آفرینش است.
نکته قابل توجه اینجاست که قرآن در سوره اعراف در بیان مرحله دوم، از لفظ ثم استفاده کرده و فرموده است: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم» ولی در سوره حجر از حرف فا (ف) بهره گرفته، چنان که فرموده است: «من حمإ مسنون فاذا سویته». از اختلاف در تعبیر می توان استفاده کرد که فاصله این دو مرحله، چندان زیاد نبوده، به گونه ای که می توان درباره آن از هر نوع عطف بهره گرفت. ولی از اینکه «واو» را به کار نبرده و از حروفی بهره گرفته است که نشانه ترتیب است، می توان استفاده کرد که آفرینش دفعی نبوده، بلکه ترتیب بر آن حاکم بوده است. البته این مطلب نه به آن معناست که میلیونها سال، میان دو نوع آفرینش، فاصله بوده است، زیرا این، یک نوع تحمیل اندیشه، بر قرآن است. همن قدر می توان گفت که میان دو خلقت، ترتیب و فاصله ای به صورت مجمل وجود داشته است.
ص: 1461
دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی در تفسیر آیه مورد بحث می فرماید: خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع بنی نوع بشر بوده است. آیه «و بدأ خلق الإنسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ آفرینش انسان رای از گل آغاز کرد، پس آن گاه نسل او رای در چکیده ای از مایعی بی مقدار قرار داد.» (سجده/ 8) و آیه «هو الذی خلقکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة؛ او همان کسی است که شما رای از خاکی سپس از نطفه ای و آن گاه از لخته خونی آفرید.» (مؤمن/ 67) نیز دلالت بر این حقیقت دارند، چون از ظاهر آن دو استفاده می شود که منظور از خلق کردن از خاک همان جریان خلقت آدم (ع) است. گفتار ابلیس هم که در ضمن داستان گفت: «لئن أخرتن إلی یوم القیامة لأحتنکن ذریته إلا قلیلا؛ اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهی به یقین فرزندان وی مگر اندکی رای لگام خواهم کرد.» (اسراء/ 62) و همچنین آیه «و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی أنفسهم؛ و چون پروردگار تو از پسران آدم از پشت هایشان نژادشان رای گرفت و آنان رای علیه خودشان گواه گرفت که مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا، گواهی می دهیم.» (اعراف/ 172) به بیانی که خواهد آمد اشاره به این معنا دارد.
اقوال مفسرین در تفسیر این آیه مختلف است، مثلا مؤلف مجمع البیان گفته است: خدای تعالی نعمتی را که در ابتدای خلقت بشر به وی ارزانی داشته ذکر نموده و فرموده: «و لقد خلقناکم ثم صورناکم» اخفش گفته است: کلمه 'ثم' در اینجا به معنای 'و' است. زجاج بر او حمله کرده که این اشتباه است، زیرا خلیل و سیبویه و جمیع اساتید عربیت گفته اند کلمه 'ثم' با واو فرق دارد و' ثم' همیشه برای چیزی است که نسبت به ما قبل خود بعدیت و تاخر داشته باشد، آن گاه گفته: معنای این آیه این است که ما اول آدم را آفریدیم و بعدا او را صورتگری نمودیم، و پس از فراغت از خلقت آدم و صورتگری وی به ملائکه گفتیم تا او را سجده کنند.
ص: 1462
بنابراین مراد از آفرینش مردم آفرینش آدم است و این معنا مطابق با روایتی است که از حسن رسیده، و در کلام عرب اینگونه تعبیرات زیاد است، مثلا وقتی می خواهند بگویند ما به پدران شما چنین و چنان کردیم، می گویند: «ما به شما چنین و چنان کردیم» در قرآن کریم هم از این گونه تعبیرات زیاد دیده می شود، از آن جمله است آیه «و إذ أخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور؛ به یاد آرید آن زمانی را که ما از شما میثاق گرفتیم و کوه را بالای سر شما بلند کردیم.» (بقره/ 60) و مقصود این است که به یاد آرید آن زمانی را که ما از پدران شما میثاق گرفتیم.
بعضی دیگر حرف های دیگری زده اند، از آن جمله گفته اند: معنای آیه این است که ما آدم را خلق کردیم و سپس شما را در پشت او صورتگری نمودیم، و پس از آن به ملائکه گفتیم تا او را سجده کنند، و این معنا با روایت ابن عباس، مجاهد، ربیع، قتاده و سدی مطابق است. و نیز گفته اند: ترتیبی که در آیه است ترتیب در اخبار است، نه در جریان خارجی داستان، گویا فرموده: «ما شما را خلق کردیم، و پس از آن صورتگری نمودیم، پس از آن اکنون به شما خبر می دهیم که ما به ملائکه گفتیم تا آدم را سجده کنند» و از این قبیل تعبیرات در کلام عرب زیاد دیده می شود، مثلا می گویند: «من پیاده راه می روم و سپس تند می روم یعنی سپس تو را خبر می دهم به اینکه تندرو هم هستم» و این معنا مطابق با قول جماعتی از علمای نحو مانند علی بن عیسی و قاضی ابوسعید سیرافی و غیر آن دو می باشد، و لذا بعضی ها از قبیل عکرمه در آیه شریفه گفته اند که معنایش این است که: «ما شما را نخست در پشت پدرانتان خلق کرده و سپس در رحم مادرانتان صورتگریتان نمودیم.» و بعضی دیگر گفته اند معنایش این است که: «ما شما را نخست در رحم آفریدیم و پس از آن چشم و گوش و سایر اعضا برایتان درست کردیم.»
ص: 1463
اما آن معنایی که از زجاج نقل کرد این اشکال را دارد که اولا اگر در کلام عرب گفته می شود ما به شما چنین و چنان کردیم و مقصودشان این است که ما به پدران شما چنین و چنان کردیم، در جایی است که اسلاف و اخلاف هر دو در جهت مورد نظر شریک باشند، مانند مثالی که وی زده است، نه نظیر بحث ما که به صرف اینکه ما فرزندان آدمیم خلقت آدم را خلقت ما دانسته و بفرماید: «ما شما را آفریدیم و سپس صورتگری نموده آن گاه به ملائکه گفتیم تا آدم را سجده کنند.» و ثانیا اگر خلقت آدم و تصویر او، خلقت بنی نوع بشر و تصویر آنان باشد باید سجده بر آدم هم سجده بر ابنای او بوده باشد، و باید فرموده باشد: 'ثم قلنا للملائکةاسجدوا للانسان'.
مرحله سوم: مرحله دمیدن روح مرحله سوم آفرینش آدم، نفخ روح و یا دمیدن روان، در کالبد اوست. اگر انسان موجود برتری به شمار می رود، به خاطر همین مرحله است که او را به صورت معجونی چند بعدی درآورد: از یک نظر دارای عقل، فکر و اندیشه است که وی را به پایه ی فرشتگان می رساند و از نظر دیگر، مجهز به غرایز نفسانی است که اگر در تعدیل آنها نکوشد، از اوج کمال به حضیض ذلت سقوط می کند. قرآن این مرحله از خلقت را چنین بیان می کند: «فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ پس وقتی آن را پرداختم و از روح خود در آن دمیدم برای او به سجده در افتید.» (حجر/ 29) و به همین مضمن آیه 72 سوره ص، است. البته همگی می دانیم خدا نه جسم است و نه روح، ولی خدا روح انسان را به خاطر عظمت آن، به خود اضافه می کند؛ چنان که کعبه را به خاطر عظمتش، به خود نسبت می دهد و می گوید: «أن طهرا بیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود؛ که خانه مرا برای کسانی که برای طواف و اعتکاف و نماز می آیند پاکیزه کنید.» (بقره/ 125)
ص: 1464
در احادیث اسلامی نیز ماه مبارک رمضان، به «شهر الله» توصیف شده است و این یک نوع اضافه تشریفی است که درهر زبان و ملتی رایج است چنان که در کشور ما مجلس شورای اسلامی را، «خانه ملت» می خوانند. قرآن در این مرحله، خلقت آدم ابوالبشر را، پایان یافته تلقی می کند و به خاطر این روح الهی و استعداد های گوناگون که در او نهفته است، دستور می دهد که همگی بر این اعجوبه ی خلقت، سجده کنند و او را تعظیم نمایند. قرآن درباره ی تغیرات و تبدلاتی که ممکن است، در اثنای این مراتب سه گانه رخ داده باشد، ساکت است و هرگز نمی توان چیزی را بر قرآن تحمیل کرد.
دقت در آیات یاد شده، نظریه ی طرح مستقل آفرینش انسان (موجودی نشأت یافته از دو مرحله ی پیشین که برای خود از روز نخست، طرح مستقلی داشته است) را تأیید می کند. در این مورد طرح دیگری نیز وجود دارد و آن طرح مشترک آفرینش انسان، با دیگر جانداران است که همگی به یک اصل بازگشته و به مرور زمان تکامل یافته اند. این همان طرح مشترک است که در علوم طبیعی یونان، به آن به صورت یک احتمال اشاره شده و بعدا به وسیله ی گیاه شناسان و جانور شناسان غربی مانند «لامارک» و «داروین»، تأیید شده است. هر چند در این مدت فرضیه های گوناگون مطرح گردیده و باطل شده است، اما اصل طرح مشترک و به اصطلاح تکامل انواع، محفوظ مانده است.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14 ص 207 - 208، جلد 19 ص 24، جلد 23 ص 118- 119
ص: 1465
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 25- 26
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 صفحه 400 – 401
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 21-22
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران داستان قرآنی خلقت حضرت آدم (ع) باورها در قرآن بدن انسان روح
تورات تورات بر آفرینش مستقل و معجزه آسای آدم و حوا تأکید می کند و ماده آفرینش آدم را گل، و ماده آفرینش حوا را دنده آدم می داند و بر دمیده شدن روح حیات بر آدم نیز تصریح می نماید. (سفر پیدایش، باب 2، آیات 8 و 23) پس از آفرینش، آدم در بهشت مستقر می گردد و برای رهایی او از وحشت تنهایی، خداوند، حوا را از دنده او می آفریند تا مونس و معاون او باشد و هر دو را ازخوردن درخت معرفت بر حذر می دارد. (سفر پیدایش، باب 2، آیات 9، 17، 22، 23) تورات به حاکمیت و اقتدار آدم در زمین اشاره دارد و غرض از خلقت آدم را به صورت خود، حکومت او بر ماهیان دریا، پرندگان آسمان، چهارپایان، حشرات و زمین می داند. (سفر پیدایش، باب اول، آیات 29 _ 27) آدم و حوا از نگاه کتاب مقدس در آغاز جاهلند، با این که لباس بر تن ندارند احساس خجلت نمی نمایند، تا آن زمان که از درخت معرفت می خورند. پس از گناه، به آگاهی و خودیابی نایل می گردند و از برهنه بودن خود احساس شرم می نمایند. (سفر پیدایش، باب اول، آیه 25، و باب 2، آیات 11 _ 6)
ص: 1466
در قضاوت تورات، حوا در برابر اغوای شیطان صدمه پذیرتر است، از این رو شیطان، اول به سراغ او می آید و او را ترغیب به خوردن از درخت معرفت می نماید و حوا پس از ارتکاب گناه، آدم را نیز به خوردن از درخت معرفت وادار می کند، و خداوند نیز بر مقصر بودن حوا تصریح می نماید. (سفر پیدایش، باب سوم، آیات 7 _ 1 و 16) بر اساس شناختی که کتاب مقدس از آدم ارائه می دهد نه تنها گناه آدم و حوا و سرزنش خداوند، نمی تواند احساس ندامت و پشیمانی پدید آورد و راه توبه و بازگشت به سوی خدا را بر روی آنان باز نماید، که میل به گناه در آنها زنده تر می شود، به همین دلیل خداوند، برای جلوگیری از یورش آدم و حوا به درخت زندگانی، نگهبانی را با شمشیر آتشبار، مأمور حراست و پاسداری از آن درخت می نماید. (سفر پیدایش، باب 3، آیات 14 _ 7 و 24 _ 22)
نویسنده قاموس کتاب مقدس درباره گناه آدم می نویسد: «خداوند انسان را در عدالت و تقدس به صورت خود آفریده و شریعتی برای او قرار داد که بر اساس آن عمل نماید، ولی هوای نفس و تجربیات شیطانی او را به تجاوز از شریعت الهی واداشت، و بدین وسیله فرح دائمی خود را از دست داد و مشمول غضب خداوندی گردید و لباس تقدس و عدالت او به تاریکی گناه آلوده گشت و از خالق خود دور افتاده و به تدریج طبایع او به شرارت و شیطنت مایل گردید، این میل، نسلا بعد نسل در اولاد و اعقاب او نیز سرایت نمود، و بدین واسطه همگی انسانها جز دو نفر سزاوار مرگ گردیدند.»
ص: 1467
بدین ترتیب به رغم این که خداوند، حکومت زمین و فرمانروایی بر آنچه در زمین است و قدرت بهره گیری از آنها را به آدم داد… رابطه معنوی و پیوند عبودیت بین او و خداوند در کتاب مقدس به چشم نمی آید. بلکه در ملاقات کوتاهی که پس از گناه آدم، بین آن دو رخ می دهد خداوند ناراضی است، ناراضی از این که آدم چون او از آگاهی برخوردار شده است و برای جلوگیری از نزدیک شدن آدم به درخت (حیات) نیروی مسلح تدارک می بیند!
قصه آدم در قرآن گر چه در نگاه نخستین با همانندی بسیاری با قصه آدم در سفر پیدایش، خودنمایی می کند، ولی با اندک تأملی این همانندی فرو می ریزد و تنها تشابه واقعی که باقی می ماند در زمینه خلقت آدم از گل و دمیدن روح حیات در اوست که هر دو کتاب بر آن تأکید دارند، اما سایر گزاره های قصه در قرآن، با آنچه در آیات تورات به چشم می آید تفاوت اساسی دارد. اساس این تفاوت بر دیدگاه قرآن در مورد فطرت انسان استوار است که بر اساس آن برای تمام انسانها زیربنای شخصیتی مشترک قائل است، و این زیربنا ممکن است نادیده گرفته شود و عقل عملی، خیال پردازی ها و گمان مداری ها، انسان را در جهت مخالف آن هدایت نمایند، تا آنجا که در سطح وسیعی از مردم گرد فراموشی روی آن بنشیند، ولی قابل تغییر و تعویض نیست.
«فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون؛ پس روی خود را متوجه آیین پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفرید; دگرگونی در آفرینش الهی نیست; این است آیین استوار، ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (روم/ 30) درک فطری را نباید به درک گناه و ثواب خلاصه کرد و درک حقایق هستی و اسماء و صفات الهی را، از دایره آن خارج دانست، بلکه با همان معنی که عالم ملکوت را نیز در بر می گیرد باید پذیرفت. آموزش (اسماء) به آدم نیز در پرتو (فطرت) قابل تبیین است و نه بر اساس ذهنیت انسانها از آموزش که بسیاری از تحلیلها بر آن استوار است و اساس و منشأ قرآنی آن، آیات سوره بقره است که در آن نخست ازخلافت انسان و سپس از آموزش آدم و در نهایت از سجده ملائکه و مخالفت ابلیس، سخن می رود، ولی واقعیت این است که چنین تفصیلی حکایت از اتفاقاتی چند در زمانهای گوناگون ندارد و تنها در پی انعکاس و تفهیم مطالبی می باشد که برخی از آنها در یک زمان به وقوع پیوسته است، مانند آفرینش و آموزش که بایستی همزمان اتفاق افتاده باشد.
ص: 1468
شاهد بر این مطلب این سخن خداوند است که می فرماید: «و اذ قال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون. فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ و (به خاطر بیاور) هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشری را از گل خشیده ای که از گل بدبویی گرفته شده می آفرینم. هنگامی که کار را به پایان رساندم و در او از روح خود دمیدم همگی برای او سجده کنید.» (حجر/ 28- 29) از ظاهر روشن این آیات، ترتب بدون درنگ سجده ملائکه بر آدم و بشر پس از دمیده شدن روح بر او، به دست می آید. و در آنها به فاصله زمانی که ظرف آموزش اسماء به شمار می آید، اشاره نمی شود و در آیه بعدی، نیز از سجده بدون درنگ ملائکه پس از تکمیل آفرینش آدم خبر داده شده است: «فسجد الملائکة کلهم؛ همه فرشتگان بر آدم سجده کردند.» (حجر/ 30) استفاده از کلمه (فاء) که حرف عطف و برای افاده ترتیب پیوسته است قابل توجه است. تمامی کسانی که آموزش اسماء را متعلق به انسان می دانند و نه خصوص آدم، چاره ای جز پذیرش آموزش فطری ندارند وگرنه تعمیم آن محل تردید خواهد بود.
اینکه قرآن در مقام یادآوری آموزش فطری، فقط از آدم یاد کرده است، به دلیل آن است که او نخست لباس وجود و حیات را پوشید و با مشاهده برتری علمی او، فرشتگان سر تسلیم و خدمت گزاری فرود آوردند، وگرنه دانش فطری موهبتی بود که آثارش در حوا نیز دیده می شد و تقدم آفرینش آدم بر خلقت (حوا) از قرآن که می گوید «و خلق منها زوجها؛ جفتش را [نیز] از او آفرید.» (نساء/ 1) و روایت نبوی که پیش از این مورد مطالعه قرار گرفت و روایات همانند آن، به روشنی قابل استفاده است. از نشانه های برخورداری مشترک آدم و حوا از دانش فطری، همانندی آن دو در استقرار در بهشت، بهره مندی از نعمتهای بهشتی، و داشتن دشمن مشترک، هبوط معنوی مشترک و توبه مشترک است که همه در روایات قرآن مطرح هستند.
ص: 1469
البته به این تفاوت بین دو انسان نخستین و اولاد و اعقاب آنها باید اشاره داشت که فرزندان آدم به دلیل گذر از گذرگاه وراثت، تغذیه های نادرست، محیط انسانی آلوده و سرانجام، ارتکاب کارهایی ناهمساز با گرایشهای فطری، آینه فطرتشان، صفای خود را از دست می دهد و یافتن کارایی دوباره بستگی به مجاهدت، ریاضت و خودسازی خود اشخاص دارد که اگر چنین تصمیم گرفتند مدد غیبی نیز دست شان را می گیرد و به تناسب مجاهدتشان (شهود) کسب می کنند، ولی آدم و حوا که در تنگناهای چنین گذرگاهی گرفتار نیامده بودند، در صفحه آینه فطرتشان اسماء متجلی بود و (فرقان) موج می زد. شهود اسماء و صفات از باب (چون که صد آمد، نود هم پیش ماست) شهود تمام حقایق را همراه داشت.
چنین شهودی، مراد و مقصود کسانی است که می گویند: «آدم کامل آفریده شد» و از آثار آن مجذوبیتی است که بعضی درباره آن می نویسند «اما هر وقت که از ذوق قربت و انس حق براندیشیده و فراخنای فضای عالم ارواح و ذوقهایی که بی واسطه بود یاد کردی، خواستی تا قفص قالب بشکند و لباس آب و گل بر خود پاره کند… همچنان که اطفال را به چیزهایی رنگین و آواز زنگله و نقل و میوه مشغول کنند آدم را به معلمی ملائکه و سجودشان… مشغول کردند تا باشد که قدری نایره آتش اشتیاق او به جمال حضرت (حق) تسکین پذیرد و با چیز دیگر انس گیرد و آن وحشت از وی زایل شود.» بر اساس چنین تصوری از شخصیت انسان فطری، همسانی آدم و حوا در شایستگی درنگ در مقام قرب، هم سخنی با خداوند، هم سنگر بودن در مقابل شیطان، همگون بودن در دهشت ناشی از احساس گناه، هم صدا بودن در توبه و انابه، هم سفر شدن به سوی مکان تبارز خلافت و تربیت انسانهایی خلیفة الله و زندگی در پرتو هدایت الهی و…، قابل تحلیل است و نیز امکان دسترسی به مقام فطرت را برای هر انسانی ممکن می نماید.
ص: 1470
ازنظر قرآن تمامی انسانها از چنین خمیرمایه و امکانی بهره مندند و می توانند چون آدم و حوا، در عین برخورداری از لذتهای مادی بر صفای فطرتشان تحفظ نمایند. با اندرزگیری از آدم وحوا که رنج مخالفت با ارشاد الهی را با توبه زایل نمودند; از مخالفت با تکالیف شرعی که پیامدی به مراتب سنگین تر از پیامد مخالفت تکالیف ارشادی را همراه دارد، دوری نمایند و در صورت لغزش، بی درنگ به توبه روی آورده و تا مقام والای (اصطفا) صعود نمایند.
تأثیر کتاب مقدس در تحلیل های مفسران تحلیل قصه آدم در سایه ظواهر قرآن و سنت، به رغم پیشینه تاریخی، جاافتادگی و ویژگی های شایسته پذیرش، نقطه ضعف هایی دارد که راهیافت اندیشه کتاب مقدس و روایات اهل کتاب در لا به لای آن یکی از آنها می باشد. این واقعیت تلخ برخی را بر این واداشته است که بگویند: «بیشتر روایاتی که قصه آدم را به تفسیر گرفته اند نادرست و برگرفته از اندیشه یهودیان است که پس از جاری شدن بر زبان صحابه و یا تابعی، بدون اشاره به منبع و مأخذ آنها، به عنوان احادیث مرفوع، جا افتاده اند.» صحابه در شنیدن روایات اهل کتاب، مانع و سانسوری نمی دیده اند، و گویا سخن پیامبر را: (نه تصدیق کنید آنها را و نه تکذیب) نوعی اجازه تلقی کرده بودند. به همین دلیل ابن عباس از طریق نامه نگاری در پی این برآمده بود که نظر اهل کتاب را درباره آنچه در قرآن آمده است بداند، ولی نقل این روایات، آن هم بدون هیچ توضیحی، زمینه مطرح شدن آنها را به عنوان احادیث نبوی فراهم آورد و همانندی ظاهری آنها با عناوین و ظواهر آیات قرآن، میزان پذیرش آنها را فزونی بخشید.
ص: 1471
نمونه اول کتاب مقدس درباره آفرینش حوا می نویسد: «خداوند خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت، و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرده و خداوند آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را نزد آدم آورد.» همین مطلب را مؤلف روح المعانی این گونه نقل می کند: «سدی از ابن مسعود و ابن عباس و عده ای از صحابه نقل می کند که خداوند ابلیس را از بهشت بیرون نموده و آدم را در آن جای داد، در حالی که انیسی همراه نداشت. سپس خوابی بر او مستولی گردانید. سپس دنده جانب چپش را برداشت و جای آن گوشت گذاشت و از آن (حوا) را آفرید.»
صاحب کشف الاسرار می نویسد: «آدم مونسی نداشت، به خواب رفت و حوا را از استخوان پهلوی چپ او آفرید.» نامبرده این روایت را به عنوان دیدگاه تفسیری خود برمی گزیند. این روایت، بیشتر در کتب تفسیری اهل سنت مطرح است و مفسران شیعی غالبا به روایت امام باقر (ع) که از پیامبر (ص) نقل کرده اند، تکیه دارند که در آن آمده است: «ان الله قبض قبضة من طین فخلطها بیمینه، و کلتا یدیه یمین، فخلق منها آدم و فضلت فضلة من الطین فخلق منها حواء؛ همانا خداوند مشتی از گل را برگرفته، پس آن را به هم آمیخت با دست راستش (و هر دو دستش راست است) و از آن گل آدم را آفرید و از باقی مانده آن گل حوا را پدید آورد.» همانند این روایت از علی (ع) نیز نقل شده است. علامه مجلسی پس از اشاره به روایت مربوط به آفرینش حوا، می نویسد: «بایستی روایاتی را که منشأ آفرینش حوا را دنده آدم می شمارند، حمل بر تقیه کنیم و یا بگوییم که گل باقی مانده از دنده آدم، ماده آفرینش حوا را تشکیل می دهد.» این سخن ایشان اشاره به این دارد که در یک مقطع زمانی، خلقت حوا از دنده آدم، اندیشه رایج و مورد حمایت مفسران اهل سنت بوده است.
ص: 1472
نمونه دوم از دیدگاه کتاب مقدس، شیطان از طریق مار، نخست به وسوسه حوا می پردازد و او را وادار به خوردن از درخت ممنوعه می کند و آن گاه حوا آدم را تشویق به استفاده از آن درخت می نماید: «مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد، بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز می شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود. و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد…. و (خدا) به زن گفت الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم، با الم، فرزندان خواهی زایید.»
باور اهل کتاب درباره نقش مار و حوا از طریق وهب بن منبه که او و کعب الاحبار از اهل کتاب بوده و به مسلمانان پیوستند و بیشتر روایات خرافی و دروغ از این دو نفر نقل شده است در قالب روایتی بدین صورت در تفاسیر راه یافته است: «شیطان توسط مار وارد بهشت شد و… به حوا گفت به این درخت نگاه کن، چقدر خوش رنگ و خوش مزه است، پیوسته او را وسوسه کرد تا از آن خورد… حوا به آدم گفت، بخور، چون من خوردم و زیانی به من نرسید… پروردگار به حوا گفت: تو بودی که بنده ام را فریب دادی!؟ پس همانا تو باردار نمی شوی مگر همراه با سختی و وقتی که زایمان می کنی به مرگ نزدیک می شوی.»
نمونه سوم در تورات صورت آدم را همانند صورت خدا دانسته است: «و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم… پس خدا آدم را به صورت خود آفرید، او را به صورت خدا آفرید.» روایت آفرینش آدم به صورت خداوند در تفسیر داستان آدم در قرآن راه یافته و توجیه آن به گونه ای که با اندیشه یکتاپرستی و توحید سازگار باشد، دقت و تلاش بسیاری را از مفسران به خود اختصاص داده است. این روایت که در پیدایش اعتقاد به جسم داشتن خدا نقش داشته و مسلمانان را بر این واداشته است که تأویلی پذیرفتنی برای آن تهیه ببینند ریشه در تورات دارد، و علاوه بر این، طبق تحقیق سید بن طاووس صورت تحریف شده روایتی در صحائف ادریس می باشد که اصل آن عبارت است از: «فخلق الله آدم علی صورته التی صورتها فی اللوح المحفوظ» و بعضی قسمت اخیر روایت را انداخته و گفته اند: «ان الله خلق آدم علی صورته» همانا خداوند، آدم را به صورت خویش آفرید. طبق روایت حسین بن خالد، امام رضا (ع) این روایت را صورت تحریف شده روایتی می داند که چندان ربطی به قصه آدم ندارد. امام می فرماید: «خدا بکشد ایشان را، اول حدیث را انداخته اند. به درستی که رسول خدا بر دو شخص گذشت که یکدیگر را دشنام می دادند، پس شنید که یکی به دیگری می گوید: خدا زشت گرداند روی تو را و روی هر که را به تو می ماند، پس حضرت فرمود: ای بنده خدا مگو این را به برادرت که همانا حق تعالی آدم را بر صورت او آفریده است.» مشابه سخن امام رضا (ع) از امام علی (ع) نیز نقل شده است.
ص: 1473
نمونه چهارم
کتاب مقدس درخت ممنوعه را، درخت معرفت نیک و بد و خیر و شر دانسته، می گوید: «خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.» محمد بن سائب کلبی که یکی از متهمان به نقل روایات اهل کتاب در تفسیر قرآن است، می گوید: «شجره ممنوعه درخت معرفت نیک و بد است.» در صورتی که خود قرآن بر عکس تورات که آدم و حوا را پیش از گناه غرق در نادانی می داند; با طرح آموزش اسماء، معرفت خدادادی آدم را به عنوان مزیت استثنایی او به رخ ملائکه می کشد.
من_اب_ع
مستر هاکس- قاموس کتاب مقدس- انتشارات اساطیر- 1377/ 114
سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش حضرت آدم (ع) تورات داستان قرآنی یهودیت تحریف باورها جهان بینی اسلامی
تعلیم بی واسطه حقایق به انسان کامل در سیره آدم (ع) ارتباط انسان با فرشتگان بیان شده است. معرفت اسمای الهی که با تعلیم انسان کامل بهره ملائکه شد و نیز علوم و معارفی که به وسیله فرشتگان به انسانها می رسد در پرتو تحلیل رابطه ی انسان و فرشته به خوبی قابل ارزیابی و بهره وری است. پس از این که خدای سبحان خواست خود را درباره آفرینش انسان به فرشتگان بازگو کرد آنان گفتند: «أتجعل فیها من یف_سد فیها و یسفک ال_دماء ونح_ن نسبح بح_مدک ونق_دس لک ق_ال انی اعلم ما لا تعلمون؛ آیا در زمین موجودی مفسد و خونریز می آفرینی؟ در حالی که ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم.» (بقره/ 30) خلیفه تو باید اهل تسبیح و تقدیس باشد، و ما برای این مقام شایسته ایم. خدای سبحان در پاسخ سخن فرشتگان که استفهام محض بود و نه اعتراض و استنکار، فرمود: در این کار سری وجود دارد که شما نمی دانید و من آن را می دانم؛ آنچه خدا می داند و فرشتگان نمی دانند، به قرینه ی آیه بعد 'غیب السموات و الارض' است: «فلما أنبأهم بأسمائهم قال ألم أقل لکم إنی أعلم غیب السموات و الأرض؛ چون [آدم] ایشان را از اسماءشان خبر داد فرمود آیا به شما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را می دانم.» (بقره/ 33)
ص: 1474
چیزی می دانم که از آسمانها و زمین، غایب است. و منظور از غیب آسمانها و زمین آن است که نه در آسمانهاست و نه در زمین، زیرا اگر موجودی در سطح سپهر یا در بسیط خاک یافت شود، موجود عالم شهادت و حس است نه عالم غیب، چنانکه علم به آنها نیز نه در زمین است، تا با کند و کاو استخراج شود و نه در فضاست تا با وسایل فضایی به دست آید، بلکه از اسرار عالم غیب بوده، توسط خدایی که عالم غیب و شهادت است، معلوم می شود. فرشتگان در آسمانهای معنوی هستند و گیرندگان وحی آسمانی می باشند: «و أوحی فی کل سماء أمرها؛ در هر آسمانی کار [مربوط به] آن را وحی فرمود.» (فصلت/ 12) و آسمانهای ظاهری، زیر پوشش آسمانهای معنوی است که فرشتگان، وحی را در آن جا دریافت می کنند.
آسمان معنوی، باطن این آسمان ظاهری است و آن آسمانی است که رزق از آن جا تنزل می کند: «و فی السماء رزقکم؛ و روزی شما و آنچه وعده داده شده اید در آسمان است.» (ذاریات/ 22) آسمانهای ظاهری خود جزو ارزاق است و آن آسمانی که رزق ما در آن است، باطن این آسمان است. آسمانهای ظاهر مورد احاطه علمی فرشتگان است، اما علم انسان کامل که خلیفة الله است، غیب السموات و الارض می باشد. خلیفه بودن و انسان کامل بودن از آسمانها و زمین، با همه گسترش ظاهری و معنوی که دارد، بیرون است. خدای سبحان در جواب فرشتگان فرمود: «إنی أعلم ما لا تعلمون» (بقره/ 30) در این که من انسان کامل را خلیفه ی خود قرار می دهم و شما به مقام خلافت نمی رسید، سری وجود دارد که شما نمی دانید.
ص: 1475
آنگاه برای این که آن سر را روشن کند، حقایق و معارف فراوانی را به حضرت آدم (ع) تعلیم داد و آنگاه از فرشتگان خواست تا اگر بدان معارف آگاهی و احاطه دارند بازگو کنند. آنان در پاسخ خدای سبحان اظهار عجز کردند: «و علم ادم الاسماء کلها ث_م عرضهم علی الملئکة فقال انبؤنی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین* قالوا سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا إنک أنت العلیم الحکیم؛ و [خدا] همه [معانی] نامها را به آدم آموخت سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست می گویید از اسامی اینها به من خبر دهید. گفتند منزهی تو ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته ای هیچ دانشی نیست تویی دانای حکیم.» (بقره/ 31- 32)
خداوند همه حقایق جهان امکان را به آدم (ع) تعلیم داد و بعد، آن حقایق و معارف را در معرض همه ملائکه قرار داد و به آنان فرمود: «اگر از آنها آگاهید، گزارش دهید. خلیفه ی خدا کسی است که به همه ی اسماء و حقایق جهان عالم باشد.» آنها عرض کردند: «ما نمی دانیم.» خداوند به آدم (ع) فرمود: «این حقایق و معارف را به فرشتگان گزارش بده، نه تعلیم.» و فرشتگان بعد از این آشنایی به حقایق (در حد گزارش) عرض کردند: «خدایا تو از هر نقصی منزهی و چیزی را می دانی که ما نمی دانیم.» و همان طور که در استعلام آنها تنزیه حق وجود داشت بعد از آشنایی با گزارش حضرت آدم نسبت به حقایق جهان، مجددا حق را تسبیح، و به عجز علمی خود اعتراف کردند. انسان کامل علوم و معارف را بی واسطه دریافت می کند ولی فرشتگان با واسطه. و چون نظام جهان یا نظام علت و معلول است آن گونه که حکما می فهمند و یا نظام تجلی اتم و تام است آن گونه که عرفا می بینند؛ پس انسان کامل در این نظام بیش از فرشتگان تجلی دارد و از جلوه ی انسان کامل است که فرشتگان متجلی می شوند. و خداوند همه ی علوم و حقایق را به انسان کامل تعلیم داد، تا فرشتگان را متوجه ی این واقعیت سازد. تعلیم همه آیات و نشانه های الهی به حضرت آدم علم لدنی بود و علم لدنی علمی است که هیچ واسطه ای بین متعلم و معلم نیست.
ص: 1476
'لدن' یعنی نزد و حضور. اگر علمی از پشت حجاب یا با وساطت پیک حاصل شود، علم بلاواسطه و لدنی نخواهد بود. اگر علمی از معلم صادر شود و به یک واسطه یا بیشتر، به شاگرد برسد، شاگرد آن علم را از 'نزد' معلم نگرفته است و آن را علم لدنی نمی گویند، ولی اگر شاگرد به حضور معلم بار یافت و از حضور وی بدون واسطه، علمی را فرا گرفت، آن علم را لدنی می نامند. همه علوم انسان کامل، لدنی است. هیچ واسطه ای بین انسان کامل و خدای سبحان در این تعلیم و تعلم نیست ولی علوم فرشتگان لدنی نیست، زیرا آن علوم را با واسطه فرا می گیرند، ولی خداوند همه حقایق را بی واسطه به آدم تعلیم داد.
علم حضرت آدم به خزاین غیب آنچه در سوره بقره آمده که «و علم ءادم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملئکة؛ و همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت.» (بقره/ 31) همین خزاین غیب است که به آدم، یعنی انسان کامل، آموخته است. پس هرچه در جهان ظاهر یافت می شود، ریشه اش در مخزن و عندالله است که انسان کامل عنداللهی از آن ریشه باخبر است. ممکن است آنچه در جهان طبیعت می گذرد، از بین برود، ولی آن مخزن غیبی و نیز علم انسان کامل، محفوظ است. امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «والله لو شئت أن أخبر کل رجل منکم بمخرجه ومولجه وجمیع شأنه لفعلت ولکنی أخاف أن تکفروا فی برسول الله، ألا وإنی مفیضه إلی الخاصة ممن یؤمن ذلک منه؛ به خدا سوگند اگر بخواهم هر یک از شما را از سرگذشت و سرنوشتتان باخبر کنم، می توانم، لیکن می ترسم شما با شنیدن اخبار غیبی کفر بورزید و بگویید، علی از رسول الله بالاتر است، زیرا رسول الله از این اسرار غیبی خبر نداد و علی از آنها خبر داد. من این اسرار را با اولیای خاصم به مقداری که آنها توان شنیدن دارند، در میان می گذارم.»
ص: 1477
مضمون این کلام و بعضی از کلمات دیگر حضرت امیرالمؤمنین (ع) دلالت دارد که انسان کامل به خزاین اشیا عالم است. مقام آگاهی از خزاین غیبی که برای آدم (ع) بود برای دیگر انسانهای کامل نیز هست، زیرا آن مقام جای کثرت نیست، یعنی چنین نیست که چندین نفر به نحو کثرت در موطن انسان کامل باشند، بلکه آن مقام، یک واحد حقیقی است و هرکس به آن مقام رسید، آگاه می شود.در سوره مبارکه انعام نیز خداوند می فرماید: «و عن_ده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورق_ة الا یعلمه_ا و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبی_ن؛ همه اشیای مشهود، خزاینی دارد که در عالم غیب است و کلیدهای خزاین، یا خود خزاین، نزد خداست و احدی به آن خزاین آشنا نیست، مگر کسی که خدای سبحان او را آگاه کند.» (انعام/ 59) مخازن غیب از ادراک و حواس دیگران غایب است و چیزی که از قلمرو حس فراتر باشد غیب است و محسوس افرادی که با عالم طبیعت مأنوسند نیست. این غیب مخزن شهادت است، آنچه در عالم ظاهر موجود است، مخازنش در عالم غیب است و همه ی خزاین نزد خداست. قبل از این که اشیا در نشئه ی شهادت، ظهور کند، در جهان غیب وجود دارد. همه ی علوم، حقایق و معارف، عندالله موجود است و اگر انسانی کمال علمی پیدا کرد و عنداللهی شد، به نوبه ی خود، به آن خزاین آگاه می شود.
عرضه اسماء بر فرشتگان خدای سبحان، همه اسماء را به صورت علم لدنی به آدم ابوالبشر آموخت: «و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه» (بقره/ 31) اسماء در این جا جمع محلی به الف و لام است و مؤکد به کل، یعنی همه ی آیات و نشانه های حق و حقایق و معارف را خداوند بدون واسطه به آدم تعلیم داد و آدم (ع) دارای علم لدنی شد. کلمه 'ث_م'، در این آیه نشانه ترتیب وجودی است، نه تأخر زمانی. یعنی نخست آدم (ع) تعلیم لدنی یافت و بی واسطه آن حقایق و معارف را دریافت و در مرتبه بعد، آن حقایق را نشان فرشتگان داد. برای این که سر خلیفة اللهی انسان برای فرشتگان روشن شود خدای سبحان به فرشتگان فرمود: این حقایق چیست: «فقال انبؤنی بأسماء ه_ؤلاء ان کنتم صادقین؛ اگر راست می گویید که می توانید خلیفه ی من باشید باید این حقایق و معارف را درک کنید.» (بقره/ 31) زیرا اداره حوزه ی خلافت بدون آگاهی از آنها میسور نیست و خلافت تام الهی از آن کسی است که همانند خداوند 'بکل شیء علیم' باشد گرچه علم خداوند ذاتی و علم انسان کامل بالعرض است.
ص: 1478
مراد از کلمه 'عرضهم' که با ضمیر جمع مذکر سالم آمده است اسماء؛ الفاظ موضوعه، و رابطه ی اعتباری آن با مسمیات نیست، بلکه خود حقایق است و همان طور که انسان، خورشید و آب و فلزات و گیاهان را می بیند ولی از عمق آنها بی خبر است، همچنین ممکن است چیزی را به درجه ی ضعیف مشاهده کند و از عمق آن بی خبر باشد؛ فرشتگان نیز درجه ی ضعیف آن اسماء و مسمیات را مشاهده کردند و از عمق آنها اطلاعی نداشتند. خداوند فرمود: اگر شما راست می گویید و لیاقت خلافت مرا دارید، بگویید این حقایق چیست؟ همان طور که من بالذات به هر چیزی عالمم؛ خلیفه ی من هم باید بالعرض چنین باشد. آیا شما این طور هستید؟ و یا فقط در اسمای تنزیهی علیم هستید، نه در همه اسماء؟ «قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم» (بقره/ 32)
سر آموزش ندادن اسماء به فرشتگان
فرشتگان، اعتراف کردند که انسان خلیفةالله است و برایشان روشن شد که مقام شامخ خلافت تام الهی نصیب فرشته نیست، ولی می توانستند سؤال کنند که، خدایا آدم از خود چیزی نمی دانست و تو به او آموختی، اگر به ما نیز می آموختی، ما هم اسماء را می دانستیم. چرا او 'خلیفة الله' باشد و ما نباشیم؟ لیکن پاسخ سئوال فرضی این است که حقایق و معارفی که در لدن و نزد ذات اقدس الله است، در دسترس موجود کاملی قرار می گیرد که حجابی بین او و خدا نباشد؛ یعنی اولین فیض و اولین مخلوق باشد، اما فرشتگان که درجه وجودی پایین تری دارند، هرگز نمی توانند این حقایق، علوم و معارف را بی واسطه دریافت کنند.پس انسان کامل معلم فرشتگان است و فرشتگان نمی توانند شاگرد بی واسطه و صادر اول باشند و در نتیجه نمی توانند اولین مخاطب به خطاب 'کن' باشند.
ص: 1479
اولین مخاطب خطاب کن، انسان کامل و دومین مخاطب فرشتگان هستند. فرشتگان شاگرد انسان کاملند، چه از نظر ترتیب وجودی و نظام علی و معلولی که اهل حکمت می فهمند و چه از نظر ترتیب اسماء، صفات و تجلیات گوناگون که عارفان می بینند. انسان کامل مجلای اتم و اولین مجلای خدای سبحان و فرشته دومین مجلاست؛ 'نور السموات و الارض' اول بر آیینه ی انسان کامل می تابد و سپس بر آیینه ی هستی فرشتگان و فرشتگان نمی توانند بگویند اگر به ما هم می آموختی، ما هم فرا می گرفتیم؛ زیرا آن علم لدنی بی واسطه به خلیفة الله می رسد، نه به شاگردان خلیفة الله. اگر منظور از اسماء الفاظ و معانی قراردادی بود، آموختنش فخری نداشت و قابل یادگیری فرشتگان هم بود. معنای کلمه 'ثم' در 'ثم عرضهم علی الملئکة' ترتیب زمانی و مانند آن نیست، بلکه ترتیب درجه ی وجودی است؛ یعنی اول آدم اسماء را یاد گرفت، بعد از آن (از نظر رتبه ی وجودی) بر ملائکه عرضه شد.
فرشتگان هم اعتراف کردند و گفتند علم، آن است که تو داری و به ما آموختی. خدای سبحان هم فرمود: «ألم أقل لکم إنی أعلم غیب السموات والارض واعلم ما تبدون وما کنتم تکتمون» (بقره/ 33) علم لدنی انسان کامل، به غیب سموات و ارض است، که آن غیب از خود آسمانها و زمین مخفی و غایب است و نیل به این مقام باعث خلیفة الله شدن است. آگاهی از موجودات زمینی و نحوه ی بهره برداری از منابع و منافع زمین، دریاها، کوهها و... نیز در آن علم کلی داخل است؛ ولی در مرتبه ی نازله ی آن قرار دارد و بخش ناچیزی از مطالب مهمی است که تعلیم اسماء آنها را دربر دارد. خدای سبحان در این احتجاج می فرماید: من غیب سماوات و ارض را می دانم؛ یعنی مسئله خلافت انسان کامل از آسما نها و زمین بیرون است و آنچه من می دانم و شما نمی دانید، چون از آسمانها و زمین بیرون است، آن را انسان کامل می یابد و می فهمد. مقام خلافت انسان کامل یعنی درجه وجودی او، غیب سماوات و ارض است. انسان کامل که غیب سماوات و ارض را می داند، پس ظاهر سماوات و ارض را هم می تواند بداند و آن را تسخیر کند.
ص: 1480
آیاتی دیگر در مورد تعلیم اسماء به آدم
علاوه بر آن آیات فوق، آیه شریفه «فتلقی آدم من ربه کلمات؛ پس آدم کلماتی از پروردگارش تلقی کرد.» (بقره/ 37) نیز بر تعلیم حضرت آدم (ع) به دست خداوند دلالت دارد. «تلقی» به معنای، گرفتن کلام همراه با درک مضمون آن است و این تلقی راه توبه را بر آدم (ع) سهل و آسان کرد. علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه (تلقی)، به معنای تلقن است، و تلقن به معنای گرفتن کلام است، اما با فهم و علم، و این تلقی درباره آدم، طریقه ای بوده که توبه را برای آدم آسان می کرده است.»
مقصود از کلمات اما اینکه مقصود از کلماتی که حضرت آدم (ع) از پروردگارش تلقی نمود چیست؟ چه بسا احتمال داده شود که کلمات همان است که خداوند در سوره اعراف نقل فرموده است: «قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند خدایا ما بر خویش ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشی و به ما رحمت و رأفت نفرمایی سخت از زیانکاران شده ایم.» (اعراف/ 23) ولی چیزی که این احتمال را ضعیف می کند این است که، چنین کلماتی را حضرت آدم (ع) خود بر زبان آورده و دعا و خواسته اوست و دعای حضرت آدم قبل از امر به هبوط است، در حالی که تلقی کلمات، بعد از امر به هبوط و فرود آمدن به زمین است.
در سوره اعراف این کلمات قبل از نقل هبوط آدم واقع شده، و بعد از نقل این کلمات فرموده: «قلنا اهبطوا» و در سوره مورد بحث اول آیه «قلنا اهبطوا» آمد بعدا آیه «فتلقی» در صدر این داستان، وقتی خدای تعالی به ملائکه فرموده: «می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم ملائکه گفتند: آیا می خواهی در آن کسی را قرار دهی که فساد انگیزد؟ و خونریزی کند؟ با اینکه ما تو را به حمدت تسبیح می گوئیم، و تقدیست می کنیم.» و خدای تعالی این سخن ملائکه را و این ادعایشان را که درباره خلیفه زمینی کردند، و این نسبتی را که به وی دادند، رد نکرد، و در پاسخ نفرمود: نه، خلیفه زمینی اینکارها را نمی کند، تنها اسماء را به آدم تعلیم کرد.
ص: 1481
معلوم می شود با همین تعلیم اسماء اعتراض ملائکه خود به خود باطل می شود، وگرنه اعتراض ملائکه همچنان به قوت خود باقی می ماند، و حجت علیه آنان تمام نمی شد، پس معلوم می شود، در میانه اسمائی که خدا به آدم تعلیم داده، چیزی بوده که برای معصیت کار بعد از معصیتش به درد می خورده، و چاره گناه او را می کرده، پس ای بسا تلقی آدم از پروردگار خود، مربوط به یکی از آن اسماء بوده است. بنابراین با توجه به سؤال ملائکه از خداوند در مورد آدم [آیا می خواهی کسی را بیافرینی که در زمین فساد کند و خون ریزی نماید؟] می شود، و با توجه به نحوه پاسخ دادن خداوند که این کارها را از خلیفه زمینی خود نفی نکرد و فقط موضوع تعلیم اسماء را درباره آدم عملی ساخت، به دست می آید که در تعلیم اسماء مطلبی وجود داشته که باب اعتراض ملائکه را مسدود می ساخته و الا سؤال آنها به قوت خود باقی می ماند و حجت بر آنها تمام نمی شد.
پس معلوم می شود در موضوع تعلیم اسماء چیزی بوده که به درد جبران معاصی و گناهان می خورده و شاید کلماتی را که آدم (ع) تلقی کرده مربوط به همین قسمت باشد. در نتیجه به نظر علامه طباطبایی، مراد از کلمات آن چیزهایی است که در موضوع تعلیم اسماء محقق شده است چرا که موضوع تعلیم اسماء موجب گردید اعتراض ملائکه مسدود گردد و حجت بر آنها تمام شود. از این ها معلوم می شود که در این قضیه چیزی بوده است که می توانست آدم به آن چیزها متمسک و متوسل شود. روایات شیعه و اهل سنت گواهی می دهند که او، خدا را به حق پیامبر اسلام سوگند داد و چنین گفت: «اسألک بحق محمد الا غفرت لی» و در برخی از روایات آمده است که چنین گفت: «اللهم انی اسألک بحق محمد و آل محمد سبحانک لا اله الا انت عملت سوءا و ظلمت نفسی فتب علی انک انت التواب الرحیم.» ابن نجار از ابن عباس نیز نقل می کند که: «من از رسول خدا درباره کلماتی که آدم آنها را از پروردگارش تلقی کرد پرسیدم، او فرمود: 'سأل بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین الا تب علی، فتاب علیه'.»
ص: 1482
بعضی گفته اند منظور از کلمات، این دعا و نیایش بوده است: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فاغفر لی انک خیر الغافرین. اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فارحمنی انک خیر الراحمین. اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب انی ظلمت نفسی فتب علی انک انت التواب الرحیم؛
پروردگارا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش می کنم، من به خود ستم کردم مرا ببخش که بهترین بخشندگانی. خداوندا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش می کنم، من به خود ستم کردم بر من رحم کن که بهترین رحم کنندگانی. بار الها! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را حمد می گویم، من به خویش ستم کردم، رحمتت را شامل حال من کن و توبه ام را بپذیر که تو تواب و رحیمی.»
این موضوع در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده است نظیر همین تعبیرات در آیات دیگر قرآن در مورد یونس (ع) و موسی (ع) می خوانیم، یونس به هنگام درخواست بخشش از خدا می گوید: «سبحانک إنی کنت من الظالمین؛ خداوندا منزهی من از کسانی هستم که به خود ستم کرده ام.» (انبیاء/ 87) درباره حضرت موسی (ع) می خوانیم: «قال رب إنی ظلمت نفسی فاغفر لی فغفر له؛ گفت: پروردگارا من به خود ستم کردم مرا ببخش و خدا او را بخشید.» (قصص/ 16)
در روایات متعددی که از طرق اهل بیت (ع) وارد شده است می خوانیم که مقصود از کلمات تعلیم اسماء بهترین مخلوق خدا یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) بوده است، و آدم با توسل به این کلمات از درگاه خداوند تقاضای بخشش نمود و خدا او را بخشید. این تفسیرهای سه گانه هیچگونه منافاتی با هم ندارد، چرا که ممکن است مجموع این کلمات به آدم، تعلیم شده باشد تا با توجه به حقیقت و عمق باطن آنها انقلاب روحی تمام عیار، برای او حاصل گردیده و خدا او را مشمول لطف و هدایتش قرار دهد.
ص: 1483
به هر حال خداوند، به جای تأکید بر پیراستگی خلیفه خود از فساد، برتری مقام علمی او را آشکار ساخت و تمامی اسم ها را به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست می گویید، اسم های اینها را به من خبر دهید.» فرشتگان عرض کردند: «منزهی تو! ما چیزی جز آنچه به ما آموخته ای نمی دانیم، تو دانا و حکیمی.» فرمود «ای آدم! آنان را از اسم های اینها آگاه نما.» هنگامی که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: «آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را می دانم، و می دانم آنچه را آشکار کرده و آنچه را پنهان می دارید.» این که خداوند دانش آدم (ع) را به رخ فرشتگان کشیده است، برای آن است که دلیل تصمیم و انتخاب الهی و خلافت آدم را بفهمند و قانع شوند. اما درباره ماهیت این علم و چگونگی آن نظریه های مختلفی ابراز شده که بر اساس دو مبنای خلافت آدم (و پیامبران) و خلافت انسان قابل دسته بندی هستند، مثلا کسی که معتقد است منظور از (اسماء) اسامی اشراف فرزندان آدم می باشد، که پس از عرضه این انوار مقدسه و اظهار عجز ملائکه از درک اسماء و صفات آنها آدم به معرفی آنان پرداخت، بی تردید معتقد به خلافت پیامبران است، ولی سخن مستند به ابن عباس، مجاهد و سعیدبن جبیر (که به گفته طبرسی مورد قبول بیشتر متأخران است) با خلافت انسان سازگاری دارد. در آن آمده است «خدا تمامی نامها، حرفه ها، غذاها، دواها، آبادسازی زمین، استخراج معادن، نشاندن درختان و منابع آنها و تمام آنچه را که به آبادانی دنیا و دین مربوط می شود; به آدم آموزش داد.»
ص: 1484
علامه محمدتقی جعفری نیز تصریح دارد که حقایق عالم هستی و بذر همه دانستنیها با الهام و کاشتن در نهاد آدم و فرزندان او آموزش داده شده است، محمد عبده نیز بر انسانی بودن و عمومی بودن این آموزش تأکید دارد و می گوید: «تعلیم همه اشیاء در مورد آدم به صورت آنی یا تدریجی فعلیت یافت، ولی در دیگر انسانها با کاوش و استدلال تحقق می یابد.»
علامه طباطبایی نیز بر عمومیت خلافت و این آموزش پافشاری دارد، با افزودن این توضیح که مقصود، تفهیم واژه ها و معانی، آن گونه که بین ما متداول است، نیست و گرنه ملائکه پس از شاگردی در نزد آدم، با او همسان می شدند، بلکه مقصود، حقیقت علم به اسماء است که در نهاد انسان به ودیعت گذاشته شده به گونه ای که پیوسته آثار آن به صورت تدریجی ظاهر می گردد و اگر انسان به راه هدایت دسترسی پیدا نماید، می تواند آن را به فعلیت برساند. بین سخن علامه طباطبایی و دیدگاه (المنار) که دانش آدم را تمام آگاهی های مقدور می شمارند و برداشت سید قطب که (تعلیم اسماء) را آموزش هنر اسم گذاری می داند، تفاوتی آشکار و درخور تأمل است.
از آیه «إنی أعلم غیب السموات و الارض؛ من نهان آسمان ها و زمین را می دانم.» (بقره/ 33)، استفاده می شود که در این آموزش، ارتباط و تماس روشن با غیب مطلق، و موجودات عالم ملکوت که همه خردمند می باشند، نهفته بوده است و چنین آگاهی از راه استدلال و تجربه به دست نمی آید. به تعبیر دیگر مقصود از تعلیم اسماء، تنها آموزشهای تجربی و کاوشهای عقلی- فلسفی نیست، بلکه آگاهی های شهودی را نیز در بر می گیرد که ارتباط تنگاتنگ با صفای فطرت دارد. از آن نظر که فطرت آدم و حوا در اوج پاکیزگی و صفا قرار داشت و هنوز غبار زندگی مادی، گرد و غبار وراثت، آلایشهای محیط فاسد خانوادگی و اجتماعی و…، به سراغ آن دو نرفته بود، آگاهی های فطری و شهودی آنان نیز در اوج خود بود.
ص: 1485
بدین ترتیب ظرف آموزش اسماء ظرف آفرینش آدم بوده است و حقیقت آموزش اسماء را واگذاری فطرت الهی در نهاد آدم به عنوان فردی از افراد بشر، تشکیل می دهد و فطرت هدیه الهی به تمام انسانهاست و جزء ذات آنها می باشد. بنابراین سخن بعضی از مفسران قابل مناقشه است که می گوید تعلیم اسماء پس از سجده فرشتگان بر آدم بوده است و نظم و سیاق آیات سوره بقره آیات 30 تا 34 نیز این برداشت را بر نمی تابد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 176 و 181- 182
عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی- الدرالمنثور- جلد 1 صفحه 58، 60- 61
سیدهاشم بحرانی- تفسیر برهان- جلد 1 صفحه 86 روایت 2
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 45
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 198
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153 - 172
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمدباقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
حضرت آدم (ع) اسماء خدا آموزش علم الهی فرشتگان باورها در قرآن انسان کامل خلیفة الله
داستان آدم (ع) در تورات تورات در فصل دوم از سفر اول که سفر خلقت است، می گوید: «خدا آدم را از خاک خلق کرد، و سپس دم حیات را در بینی او بدمید، پس نفسی ناطق شد، و خدا بهشت هائی در ناحیه شرقی عدن بکاشت، و آدم را که خلق کرده بود بدانجا برد، و خدا از زمین همه رقم درخت برویانید، و منظره های آنها را نکو کرد، و میوه هایش را پاکیزه ساخت، و درخت حیات را در وسط آن باغها بکاشت، و درخت معرفت خیر و شر را نیز، و نهری از عدن به سوی آن باغها بکشید، تا آنها را آبیاری کند، و آن نهر را چهار شقه کرد، اسم یکی از آنها نیل بود، و این نیل به تمامی شهر ذویله که طلا در آنجاست، احاطه داشت، طلا و همچنین لوءلوء، و سنگ مرمر آن شهر بسیار خوبست، و نام نهر دومی جیحون بود، که به سراسر شهر حبشه احاطه دارد، و نام نهر سوم دجله است، که از ناحیه شرقی موصل می گذرد، و نام نهر چهارم فرات است.
ص: 1486
پس از آن خداوند آدم را گرفت و در باغهای عدن منزل داد تا رستگارش کند و محافظتش نماید، و خدا آدم را فرمود که تمامی درختان این باغها برایت حلال است، و می توانی از آنها بخوری، ولی از درخت معرفت خیر و شر مخور، چون در همان روزی که از آن بخوری مستحق مرگ می شوی. خداوند به خودش فرمود: 'چه چیزی از بقاء آدم به تنهائی برخاسته است؟ خوبست کمکی هم برایش درست کنم.' پس خدا تمامی وحشی های صحرا و مرغان هوا را محشور کرده، نزد آدم آورد، تا در پیش روی او آنها را نامگذاری کند، پس هر چه را آدم بر آن جانداران نام نهاد همان تا به امروز نام آن است .پس آدم اسماء جمیع چارپایان، و مرغان هوا، و وحشیان صحرا را، نام برد، ولی هیچ یاوری در مقابل خود ندید، پس خدا چرتی بر آدم مسلط کرد، تا چیزی احساس نکند، پس یکی از دنده های سینه او را کند، در جایش گوشت گذاشت، آنگاه خدا از آن یک دنده زنی درست کرد، و او را نزد آدم آورد، آدم گفت: 'این بار استخوانی از استخوانهایم، و گوشتی از گوشتهایم را دیدم، و جا دارد آن را امراة بنامم، چون از امر من اخذ شد.' و به همین جهت است که مرد، پدر و مادر خود را رها نموده، زن خود را می چسبد، به طوری که یک جسد واحد تشکیل می دهند. آن روز آدم و همسرش عریان بودند، و از عریانی خود باکی نداشتند.»
فصل سوم، آن روز مار، از میانه همه حیوانهای صحرا که خدا خلق کرده بود، حکیمی شد، و به زن گفت: «راستی، و به یقین خدا گفته از همه این درختهای باغ نخورید؟» زن به مار گفت: «نه، از همه درختان باغ می خوریم، تنها فرموده از میوه آن درخت که در وسط باغ است نخورید، و نزدیکش نشوید، تا نمیرید.» مار به آن دو گفت: «نمی میرید، خدا می دانسته که شما همان روز که از آن درخت بخورید، چشمتان باز می شود، و چون ملائکه در خیر و شر دانا می شوید.» پس وقتی زن دید که درخت درخت خوبی، و میوه اش خوب، و شهوت انگیز است، عقل خود از کف بداد، و از میوه آن گرفته، و خورد، و به شوهرش هم داد خورد، پس چشمشان باز شد، و فهمیدند که عریان هستند، پس از برگهای انجیر لباسی چون لنگ برای خود درست کردند. بعد آواز خدا را که داشت در باغ قدم می زد، شنیدند، پس خدا ایستاد، و آدم را صدا زد، و به او گفت: «کجا هستی؟» و این صدا محققا از او بوده، آدم گفت: «صدای تو را در باغ شنیدم، ولی چون عریان هستم، خود را پنهان کرده ام.» خدا پرسید: «چه کسی به تو گفت: عریانی؟ مگر از آن درخت خوردی، که از خوردنش نهیت کردم؟» آدم گفت: «این زنی که برایم درست کردی، از آن به من داد خوردم.»
ص: 1487
خدا به زن گفت: «چه کار کردی؟» گفت: «مار مرا فریب داد، از آن خوردم.» پس خدا به مار گفت: «حال که دانسته چنین کاری کردی، از میانه همه چارپایان، و همه وحشی های صحرا، ملعون شدی، و باید که همیشه با سینه ات راه بروی، و در تمام عمرت خاک بخوری، و میانه تو و زن و میانه نسل تو و نسل زن دشمنی نهادم، او سر تو را بکوبد، و تو پاشنه او را بگزی.» و به زن گفت «مشقت و حمل تو را بسیار می کنم، تا با مشقت فرزندان را بزائی، و اختیار زندگی تو را به دست شوهرت نهادم، تا او همیشه بر تو مسلط باشد.» و به آدم گفت: «از آنجا که به حرف زنت رفتی، و از درختی که نهیت کردم، و گفتم: از آن مخور، بخوردی، با این ملعون زمین بود، به این سبب دچار مشقت شدی، و در تمام عمر باید از آن بخوری، و آن برایت خار برویاند، و از علف صحرا بخوری، و با عرق رویت طعام بخوری، تا روزی که به همین زمینی که از آن گرفتی و خوردی برگردی، چون تو از اصل خاک بودی، باید به خاک برگردی.»
آدم همسرش را بدین جهت حوا نامید، که او مادر هر زنده ناطقی است، و خدا برای آدم و همسرش جامه تن پوشی درست کرد، و به آنان پوشانید، آنگاه خدا گفت: «اینک آدم است که مانند یکی از ما خیر و شر را می شناسد، و الان دیگر واجب شد که از باغها بیرون رود، تا دیگر بار، دست به درخت حیاة دراز نکند، و از آن نخورد، وگرنه تا ابد زنده می ماند.» پس خدا او را از باغهای عدن بیرون راند، تا زمین که وی را از آن درست کرد، رستگار و آباد شود، و چون آدم را طرد کرد، ملائکه در شرقی باغهای عدن اسکان داده شدند، و شمشیری براق بالا و پائین شدن گرفت، تا راه درخت حیاه را محافظت کنند.
ص: 1488
داستان رانده شدن آدم از بهشت از نگاه اسلام و یهود استاد مطهری می فرماید: «در تورات، تحریفی واقع شده است که در جهان هیچ تحریفی به اندازه این تحریف به بشریت زیان وارد نکرده است. هم در قرآن کریم و هم در تورات داستان آدم (ع) و بهشت به این صورت مطرح است که آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده کنند و یک درخت هست که نباید به آن درخت نزدیک شوند و از میوه آن بخورند. آدم از میوه آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد. این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است که آن درخت چگونه درختی است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنی و از مسلمات روایات اسلامی بر می آید که آن میوه ممنوع، به جنبه حیوانیت انسان مربوط می شود نه به جنبه انسانیت انسان، یعنی یک امری بوده از مقوله شهوات، از مقوله حرص، از مقوله حسد و به اصطلاح از مقوله ضد انسانی.
به درخت طمع نزدیک مشو، یعنی اهل طمع نباش، به درخت حرص نزدیک مشو، یعنی حریص نباش، به درخت حسد نزدیک مشو، یعنی حسادت نورز، ولی آدم از آدمیت خودش تنزل کرد و به آنها نزدیک شد، به حرص، به طمع، به حسد، به تکبر، به این چیزهایی که تسفل و سقوط انسانیت است نزدیک شد، به او گفتند باید بروی بیرون. (چه موقعی به او گفتند؟) بعد از آنکه «علم ادم الاسماء کلها؛ همه حقایق به او آموخته شده است.» (بقره/ 31) (گفتند اینجا) جای تو نیست، برو بیرون! در تورات دست جنایتکاران تحریف، آمده است قضیه را به این شکل جلوه داده است که آن درختی که خدا به آدم دستور داد که نزدیک آن نشو، مربوط است به جنبه انسانیت آدم نه جنبه حیوانیت آدم، به جنبه اعتلای آدم نه به جنبه تسفل آدم.
ص: 1489
دو کمال برای آدم وجود داشت و خدا می خواست آن دو کمال را از او دریغ کند: یکی کمال معرفت و دیگری کمال جاودانه بودن. خدا نمی خواست این دو را به آدم بدهد. آدم از 'درخت' یعنی درخت شناسایی (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد و (با خود گفت) تا به حال کور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه می فهمیم خوب یعنی چه، بد یعنی چه. خدا به فرشتگان گفت: 'دیدید! ما نمی خواستیم او از شجره معرفت و شناخت بهره مند شود اما خورد و چشمش باز شد، حالا که چشمهایش باز شد خطر اینکه از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون کنیم.' این فکر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد. (مذهب، یعنی دین خدا، یعنی دستور خدا) گفتند پس معلوم می شود میان دین و معرفت تضاد است. یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود، یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و کور بود و نشناخت، یا باید شناخت، عصیان کرد، زیرا امر خدا زد، دین را کنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتکب شد تا چشمها باز شود.
کم کم مثلهایی در اروپا رایج شد که می گفت: 'انسان اگر سقراطی باشد مفلوک و گرسنه، بهتر از این است که خوکی باشد برده'، 'من یک روز زندگی کنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینکه یک عمر چشمهایم بسته باشد و کور باشم که بعد می خواهم در بهشت زندگی کنم'، 'من جهنم با چشم باز را ترجیح می دهم بر بهشت با چشم بسته'. این است که شما می بینید که در دنیای اروپا یک مسئله فوق العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئله ای بوده که چهار تا دانشمند از خود در آورده اند، ریشه آن در عقاید مذهبی مسیحیت و یهودیت که هر دو تورات را به عنوان 'عهد عتیق' کتاب آسمانی می دانند وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بر وی در فلاکت زندگی کنی و مفلوک بار بیایی.
ص: 1490
قرآن داستان نزدیک شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «و علم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین؛ و خدای عالم همه اسماء را به آدم تعلیم داد او آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اگر شما در دعوی خود صادقید اسمای اینان را بیان کنید.» (بقره/ 31) ذکر کرده است، یعنی آدم پیش از آن که به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یک حیوان چشم بسته ای در بهشت بود که با خوردن آن میوه چشمش باز شد. آدم بود که رفت به بهشت. چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایی داشت و حقایق را می دانست.
آدم را از این جهت بیرون کردند که از آدمیت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوی و هوسش شد، اسیر یک حرص شد، اسیر یک وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جای آدم است. آدم نا آدم شد که از بهشت سقوط کرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایی خود عمل نکرد. شناخت، جهان بینی می دهد، جهان بینی ایدئولوژی می دهد، و ایدئولوژی عمل می خواهد. من آدم هستم، همه حقایق را می دانم، این می دانم به من جهان را به شکل خاص نشان می دهد، و چون جهان را اینگونه می بینم پس 'باید و نباید' دارم. ولی من به باید و نباید نگاه نکنم، مسؤولیت احساس نکنم، یک وسوسه گر بیاید و بگوید 'آن درخت، درخت جاودانگی است، خدا حسودیش شد که به تو گفت نخور، نه، برو از این درخت بخور' (آنها گفته اند آدم به این صورت وسوسه شد) و من بخورم ولی بعد آن درخت، درخت معرفت از کار درآید. نه، ای آدم! تو آدمی، تو شناخت داری، تو جهان بینی داری، تو ایدئولوژی داری، ایدئولوژی در نهایت امر عمل می خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه منفی و جنبه مثبت)، تقوی و خود نگهداری می خواهد، مگر می شود انسان ایدئولوژی داشته باشد ولی تاب تحمل کوچکترین محرومیت را نداشته باشد؟! هم ایدئولوژی داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم (دنبالش بروم)، مثلا چشمم به یک خوراکی بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم!
ص: 1491
آدم بودن تقوی و خود نگهداری می خواهد. بنابراین در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد که به آن درجه چهارم شناخت خود عمل نکرد، یعنی شناخت، بعد جهان بینی پیدا کرد، بعد ایدئولوژی پیدا کرد، و بعد ایدئولوژی، او را به عمل ملتزم کرد، به اینجا که رسید، پایش لغزید، گفتند برو بیرون. ولی تورات می گوید از اول به او گفتند شناخت پیدا نکن، چون شناخت پیدا کرد و چشمهایش باز شد به او گفتند برو بیرون، و آن درخت، درخت معرفت بود. قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتی قرآن دعوت می کند به شناخت، دعوت به یک امر ناممکن نمی کند. وقتی که قرآن راجع به آدم، اول درجه شناختش را تا حد بی نهایت بالا می برد چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید: ای بشر! تو امکان شناخت بی نهایت داری: «و علم ادم الاسماء کلها». امام صادق (ع) روی یک تخته پوستی نشسته بودند. دست زدند به آن و فرمودند: 'و حتی این که زیر پای من است' یعنی چنین شناخت بی نهایتی برای آدم حاصل شد. پس قرآن قائل به امکان شناخت است.»
داستان هبوط آدم در دیدگاه اسلام، یهودیت و مسیحیت بزرگترین افتخار و نقطه قوت، در وجود آدم، که او را به عنوان یک برگزیده آفرینش می توان معرفی نمود، و به همین دلیل مسجود فرشتگان شد همان آگاهی او از'علم الاسماء' و اطلاع از 'حقائق و اسرار آفرینش و جهان هستی' بود. پیدا است آدم به خاطر این علوم آفریده شد، و فرزندان آدم اگر بخواهند تکامل پیدا کنند باید هر چه بیشتر از این علوم بهره گیرند، تکامل بیشتر هر کدام از آنها نسبت مستقیم با معلومات آنها از اسرار آفرینش دارد. آری قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اینها می داند، ولی در تورات چنان که می خوانیم، سر بیرون رانده شدن آدم از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد می داند!
ص: 1492
در فصل دوم 'سفر تکوین' از تورات آمده است: «پس خداوند خدا، آدم را از خاک زمینی صورت داد و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم جان زنده شد. و خداوند خدا، هر درخت خوش نما و بخوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت حیات در وسط باغ و درخت دانستن نیک و بد را ... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت که از تمامی درختان باغ مختاری که بخوری، اما از درخت دانستن نیک و بد مخور چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ می شوی!»
و در فصل سوم چنین آمده است: «و آواز خداوند خدا را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا، در میان درختان باغ پنهان کردند!! و خداوند خدا آدم را آواز کرده، وی را گفت که کجایی؟ او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که برهنه ام! به جهت آن پنهان شدم! و خدا به او گفت که تو را که گفت که برهنه ای؟! آیا از درختی که تو را امر کردم که نخوری خوردی؟! و آدم گفت زنی که از برای بودن با من دادی او از آن درخت به من داد که خوردم! و خداوند خدا گفت که اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکی از ما شده است، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده و هم از درخت حیات بگیرد و خورده دائما زنده ماند! پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آنکه در زمینی که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید!»
ص: 1493
همانطور که مشاهده می شود این 'افسانه زننده' که در تورات کنونی به عنوان یک واقعیت تاریخی آمده است علت اصلی اخراج آدم را از بهشت، و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد می داند. و چنانچه آدم دست به 'شجره نیک و بد' دراز نمی کرد تا ابد در جهل باقی می ماند تا آنجا که حتی نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است، و برای همیشه در بهشت باقی می ماند. به این ترتیب مسلما آدم نباید از کار خود پشیمان شده باشد زیرا از دست دادن بهشتی که شرط بقای در آن ندانستن نیک و بد است، در برابر به دست آوردن علم و دانش تجارت پر سودی محسوب می گردد، چرا آدم از این تجارت نگران و پشیمان باشد؟ بنابراین افسانه تورات درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سر آفرینش او را در 'علم الاسماء' معرفی کرده قرار دارد.
از این گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجیبی درباره ی خداوند و یا مخلوقات او دیده می شود که هر یک از دیگری حیرت انگیزتر است و آن عبارت است از:
1- نسبت دادن دروغ به خدا چنان که در جمله شماره 17 فصل دوم می گوید: «خداوند گفت از آن درخت نخورید که می میرید» در حالی که نمی مردند بلکه دانا می شدند.
2- نسبت بخل به خداوند چنان که در جمله 22 فصل سوم می گوید که «خدا نمی خواست آدم و حوا از درخت علم و حیات بخورند و دانا شوند و زندگی جاویدان پیدا کنند.»
ص: 1494
3- امکان وجود شریک برای خداوند چنان که در همان جمله می گوید: «آدم پس از خوردن از درخت نیک و بد همچون یکی از ما 'خدایان' شده است.»
4- نسبت حسد به خداوند چنان که از همان جمله استفاده می شود که خداوند بر این علم و دانشی که برای آدم پیدا شده بود رشک برد!
5- نسبت جسم به خداوند چنان که از فصل سوم استفاده می شود که خداوند به هنگام صبح در خیابانهای بهشت می خرامید!
6- خداوند از حوادثی که در نزدیکی او می گذرد بی خبر است! چنان که در جمله 9 می گوید صدا زد آدم کجایی و آنها در لا به لای درختان خود را از چشم خداوند پنهان کرده بودند.
البته نباید فراموش کرد که این افسانه های دروغین از نخست در تورات نبوده و بعدا به آن افزوده شده است.
دیدگاه مسیحیت درباره هبوط حضرت آدم (ع) متأسفانه در جهان مسیحیت، به واسطه برخی از قسمت های تحریفی عهد عتیق (تورات) اندیشه ای در اذهان رسوخ یافته است که هم برای علم گران تمام شده و هم برای ایمان. آن اندیشه تضاد علم و ایمان است، ریشه اصلی این اندیشه همان است که در عهد عتیق سفر پیدایش آمده است. در باب دوم آیه 16 و 17 سفر پیدایش درباره آدم و بهشت و شجره ممنوعه چنین آمده است: «خداوند آدم را امر فرموده گفت: از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هر آینه خواهی مرد.» در آیات 1-8 از باب سوم می گوید: «و مار از همه حیوانات صحرا که خدا ساخته بود هوشیارتر بود و به زن (حوا) گفت: آیا خدا حقیقتا گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت: از میوه درختان باغ می خوریم لکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید. مار به زن گفت: هر آینه نخواهید مرد بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و به نظر خوشنما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آن گاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر دوخته، سترها برای خویشتن ساختند.»
ص: 1495
در آیه 23 از همین باب می گوید: «و خداوند گفت: همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده و اینک مبادا دست دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده بماند.» طبق این برداشت از انسان و خدا و آگاهی و عصیان، امر خدا (دین) این است که انسان عارف نیک و بد نگردد و آگاه نشود، شجره ممنوعه، شجره آگاهی است، انسان با عصیان و تمرد امر خدا (با سرپیچی از تعلیمات شرایع و پیامبران) به آگاهی و معرفت می رسد و به همین دلیل از بهشت خدا رانده می شود.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 189-192
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 31-26
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی داستان تاریخی حضرت آدم (ع) تحریف تورات باورها در قرآن یهودیت
پیدایش تحقیق درباره چگونگی پیدایش نخستین مراحل ساختمان جسمانی و جنبه های ادراکی و روحی اولین انسان، از دیرزمان مورد توجه علمای دین، فلاسفه و راویان تاریخ بوده و از جمله موضوعات مورد علاقه بشر بوده است، چرا که برای انسان که یکی از ویژگیهای مهم او پرسشگری و تلاش برای دانستن است، شناخت ریشه ها و چگونگی پیدایش نسل و نوع و نژاد او جالب و شایان توجه است. تبارشناسی، به گونه جدید، با عنوان انسان شناسی ادامه دارد، عنوانی که در قرن شانزدهم سر زبانها افتاد و در بهترین تعریف خود عبارت است از: بررسی اصل و تبار انسان همراه با رشد مادی، اجتماعی، فرهنگی و رفتاری او، در گذشته و حال. برجسته ترین زیر عنوان انسان شناسی عبارت است از انسان شناسی طبیعی و انسان شناسی فرهنگی که در انسان شناسی طبیعی پیدایش، ریشه و تبار انسان به عنوان یک پدیده زیست شناختی مورد مطالعه قرار می گیرد و در انسان شناسی فرهنگی، بررسی جنبه های فرهنگی او را پوشش می دهد. تاریخ انسان شناسی طبیعی، دیدگاه های متنوعی را درباره چگونگی پیدایش نخستین انسان، از زبان فلاسفه و متون مذاهب و ادیان روایت می کند.
ص: 1496
1. رویش از زمین
باور به رویش انسان از زمین یکی از دیدگاه های کهن درباره پیدایش انسان است که شاید نخستین بار توسط فردی به نام (لوکرتیوس) در یونان باستان مطرح گردید.
2. خاستگاه کیهانی انسان
نظریه (پان اسپرمی) یکی دیگر از دیدگاه های انسان شناختی کهن و برگرفته از تعالیم فیلسوف یونانی، آنکسا غورس (یا آناکساگوراس) (428- 500 ق، م) می باشد که می گفت: «حیات از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت و آفرینش و فنا به آن راه ندارد، جنینهای اثیری یا تخمهای تغییر ناپذیر بسیار خرد به نام (اسپرماتا) در پهنه عالم پراکنده اند و از هوا توسط باران به زمین منتقل می شوند و در خاک مرطوب زمین بارور می گردند و از همین نطفه هاست که موجودات زنده، حتی آدمی پدید می آیند.» عقیده پان اسپرمی در قرن 19 و 20 نیز دانشمندانی مانند (یوستون فون لبیگ) (1873 - 1803م) شیمی دان آلمانی و هرمان فون هلمهولتز (1894- 1821 م) فیزیکدان آلمانی را تحت تأثیر قرار داد.
3. نظریه ترانسفورمیسم
ترانسفورمیسم یا تکامل انواع، زنده ترین و پرماجراترین دیدگاه درباره شناخت نخستین انسان است که هم ریشه در تاریخ دارد و هم در عصر دانش تجربی به صورت جدی به بحث گرفته شده و می شود.
در میان فلاسفه پیش از میلاد که به عنوان طراحان نظریه ترانسفورمیسم شناخته شده اند، سخن فیلسوف چینی (تسون تسه) که 2500 سال پیش می زیسته قابل توجه است که می گوید: «تمام سازمانها اصولا از یک واحد شروع شده اند. این نوع واحد به مرور زمان، مراحل گوناگون و تغییرات مداوم یافته است که موجب پیدایش شکلهای مختلف و اجسام و موجودات متنوع گشته است، این موجودات تازه بلافاصله صورت های مختلفی پیدا نمی کردند و با نوع قبلی خود تفاوت زیاد نداشته اند، بلکه بر عکس، اختلاف و تمایز آنها بر اثر تغییرات تدریجی و در طی نسلهای پشت سر هم صورت گرفته است.»
ص: 1497
کالبد شکافی انسان، فصلی دیگر در انسان شناسی طبیعی انسان شناسی طبیعی در غرب، کالبدشناسی را می طلبید که از نگاه توده مردم آن دیار با نوعی حرمت شکنی و قداست زدایی همراه بود، بدین دلیل که انسان بر مبنای آموزه های کتاب مقدس، به عنوان موجود فوق طبیعی قلمداد می شد و شایسته گرامیداشت بود، بدین رو حتی پس از قرون وسطی کالبد شکافی، جرم تلقی می شد. در سال 1543 میلادی حرمت کالبد آدمی، از سوی پزشکی بلژیکی با نام (اندرآس و سالیوس) (1564 - 1514 م) شکسته شد و او اطلس دقیقی از کالبد انسان چاپ کرده و راه را برای بررسی دقیق تر جسم انسان باز کرد. طبیعی شدن ارگانیزم انسانی، نخستین گام به سوی پرسشهای جدید بود و برای پویندگان این وادی، این سؤال پدید آمد که: آیا میمون آدم نما یک حیوان است یا یک انسان؟
مطالعه تاریخ طبیعی انسان، زمانی وارد مرحله جدید شد که نمونه های میمون آدم نما در اروپا شناخته شد و نخستین توصیف از آن به وسیله پزشک هلندی (نیکولائوس تلب) ارائه گردید. و (کار ادوارد تیس) طبیب انگلیسی در پایان سده هفدهم میلادی، مطالعه ای روی بقایای یک شامپانزه و یک انسان انجام داد که بر اساس آن 48 خصوصیت وظایف الاعضائی، همانندی بین آن دو را نشان می داد و 34 ویژگی میمون را به جانوران پیوند می داد. بر اساس این تحقیق، مفهوم تداوم رابطه نسبی بین حیوانیت و انسانیت، بر شکاف بین آن دو می چربید، و با این تصور، فرضیه زنجیره عظیم هستی که بیانگر نظم و به هم پیوستگی در میان موجودات طبیعی، از ساده ترین تا پیچیده ترین بود، مطرح شد و بدین ترتیب زمینه برای توجه بیش تر به نظریه ترانسفورمیسم فراهم آمد.
ص: 1498
ارزمس داروین (1831 - 1802م) پدربزرگ داروین نیز عقیده داشت که جانوران در همه مراحل تکامل در پیکارند، در جریان این پیکار، جانداران با پدید آوردن اندامهای تازه برای پاسخگویی به نیازمندی ها و مقتضیات خویش در سایه تلاش و کوشش (نه با انتخاب طبیعی گونه های برتر بر حسب اتفاق، آن گونه که چارلز داروین یک قرن بعد گفت) مراحل تکامل را می پیمایند. چارلز داروین که در پرتو دانش دیرین شناسی، دانش تشریح و دانش جنین شناسی، به مطالعه اسکلتهای فسیل شده موجودات حیوانی، استخوان بندی حیوان و انسان و نحوه رشد جنین پرداخته و بدین نتیجه رسیده بود که آدمی از بعضی حیوانات اشتقاق یافته است; بر این باور بود که تفاوتهایی بین افراد یک نوع وجود دارد، وقتی که به دلیل ناکافی بودن مواد معیشتی، پیکار برای زنده ماندن شروع می شود، آن فرد و افرادی که تمایز مناسب بهره بردن و زنده ماندن را دارند، در میدان رقابت; برنده می شوند، و ناتوانها راه نابودی را پیش می گیرند و تمایزها از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل می شوند و شکل کامل تری را پدید می آورند و تمام این تغییرات اتفاقی می باشند و در دامن طبیعت به وجود می آیند و خواست و تلاش خود حیوان در آنها دخالتی ندارد.
ترانسفورمیسم در نگاه نقادان ترانسفورمیسم به گونه داروینیستی اش، با واکنش منفی ارباب کلیسا و پژوهشگران حوزه دانش تجربی رو به رو گردید و موفقیت چشمگیری به دست نیاورد. کلیسا و متون مقدس که با دانش تجربی (از اخترشناسی گرفته تا زمین شناسی جدید) همخوانی نداشت و تضعیف شده بود، این بار نیز توان رویارویی جدی با نظریه تکامل را که با نص کتاب مقدس در تضاد بود، نداشت. نص گرایان به قصد دفاع از کتاب مقدس، به توجیه مبانی نظریه تکامل دست یازیدند. فلیب گوس (1815 - 1888 م) طبیعی دان انگلیسی بر این بود که خداوند، به همه آن سنگواره ها (فسیلها) نقش دو پهلو و غلط انداز داده است تا ایمان انسان را بیازماید. پژوهندگان پروتستان، روایت کتاب مقدس را تعبیر شاعرانه و کنایی از اذعان به اتکای جهان به خداوند گرفتند، اذعانی که از نظر آنان با قول به تکامل (همچون شیوه آفرینش گری خداوند) ناسازگار نبود.
ص: 1499
نواندیشان (تجدد خواهان) می گفتند کتاب مقدس سراپا و تنها یک سند و ساخته بشری است. کاتولیکها که کتاب مقدس و تفسیر مجتهدانه کلیسا را با هم حقایق منزل دانسته و معتقد بودند که حقیقت، سطوح و ساحتهای مختلف دارد و راه تفسیر کتاب مقدس مسدود نیست، اول نظریه تکامل را تخطئه کردند، ولی سرانجام پذیرش آن از سوی آنها رو به فزونی نهاد و جسم انسان را تحول یافته از صورت ساده حیوانی دانستند و تنها روح را افاضه الهی تلقی کردند. بین دانشمندان علوم طبیعی و تجربی نیز نظریه تکامل با تردیدهایی روبرو گردید. تامس هاکسلی (1825 - 1895 م) زیست شناس انگلیسی که از حامیان این نظریه به حساب می آید، مدعی بود که دلایل انتخاب طبیعی برای اثبات تغییر انواع کافی نیستند. پیدایش اتفاقی حیوانات و صفات آنها، یکی دیگر از زمینه های مورد نقد، در نظریه تکامل است، که حتی توجه خود داروین را نیز به خود جلب کرده است، آنجا که می گوید: «درک این جهان عظیم و شگفتی آفرین از جمله انسان… یعنی حمل هستی این جهان بر وجود بخت و اتفاق یا ضرورت کور، امکان پذیر نمی نماید. وقتی که به این شیوه تأمل می کنم، احساس می کنم ناچارم قائل به وجود یک علت اولی باشم که ذهنش هشیاری کما بیش شبیه به انسان داشته باشد; و سزاوارم که خداشناس نامیده شوم… ولی سپس این شک در خاطرم خلجان می کند: آیا به ذهن انسان که به اعتقاد راسخم از وضعی نظیر ذهن نازل ترین حیوانات ارتقا و تکامل یافته است، اعتماد هست که چنین استنباطهای شکوهمندی به عمل آورد.»
ص: 1500
(ورگو) متخصص علوم طبیعی، شک و تردیدش را نسبت به قرابت خیالی میان انسان و میمون این گونه توضیح می دهد: «ما وقتی که در ساختمان انسانی که مربوط به دوران چهارم است (همان انسانی که باید به میمون نزدیکتر باشد تا انسان) دقیق می شویم آن را مشابه با خودمان می یابیم. اشکال مهمتر، اینکه داروینیسم، فضایل اخلاقی و ارزشهای انسانی را بایستی غیر علمی و ناسازگار با تکامل بداند، زیرا بر اساس این نظریه جنگ و جدال اقوام و ملل، بلکه اشخاص با یکدیگر، امری طبیعی است و حق با کسی است که نیرومند و غالب می شود و ناتوان مغلوب، مظلوم نیست، و اگر این سخن مقبول باشد، صلح طلبی و سلامت خواهی و رأفت و رحمت، خلاف طبیعت خواهد بود و باید گذاشت مردم بدرند و هر نوع سبعیت را مرتکب شوند. به همین دلیل هربرت اسپنسر که قبل از داروین در پی اثبات این بود که آزادی عمل بخش خصوصی در تجارت با ضوابط اکید طبیعت که سرانجام بهبود زیستی به بار می آورد هماهنگ است; در تنازع تکاملی داروینی، توجیه ادعای خود را بازیافت. نامبرده تنازع بین آدمها و فنای قطعی ضعفا را عامل اجتناب ناپذیر تکامل به حساب می آورد و در سال 1884 اعلام داشت که باید افراد بیکار یا افرادی را که به جهاتی سربار جامعه هستند از میان برد، نه آن که بدانها کمک و یا از آنها دستگیری کرد.»
4. نظریه ثبات انواع یا فیکسیسم
آفرینش مستقل و معجزه آسای نخستین انسان که مورد باور اکثر قریب به اتفاق فلاسفه و دانشمندان گذشته بوده و تا سال 1826، اعتقاد مردم اروپا را به خود اختصاص داده بود; تکیه گاهش آموزه های ارسطویی و سرچشمه اش تورات و انجیل شناخته شده است و در قرن هفده و هجده توسط دانشمندانی چون «جان ری» (1705 - 1627 م)، و «کارل لینه» (1778 - 1707 م) و «جورج گوویه» (1832 - 1769م) به مرحله اتقان و استحکام رسیده است. فیکسیسم نه تنها انواع جانوران و انسان را دارای آفرینش مستقل و تغییرناپذیر می داند که در دامن خود نظریه (تشکیل قبلی) را نیز پرورانده است و «گوویه» که از پایه گذاران نظریه ثبات انواع است، به «تشکیل قبلی» نیز باور داشت.
ص: 1501
بر اساس نظریه تشکیل قبلی، تخم پیش از لقاح، شامل موجود کاملی است که برای رشد آماده است. وجود این موجود نیز باید شامل تخمهایی باشد که در هر یک از آنها موجود کاملی باشد، موجودات مزبور نیز از نو تخمهایی شامل موجودات دیگر دارند و همین طور! بر این اساس در جسم «حوا» طبقه به طبقه تخمهای مربوط به نسلهای آینده وجود داشته است. ولی «لیونهوک» در سال 1679 میلادی مدعی شد که موجودات قبلی در اسپرماتوزوئید است. بدین ترتیب اختلافی پدید آمد که آیا اساس بشریت در تخم حوا بوده یا داخل اسپرماتوزوئید آدم (ع). به هر حال نظریه (تشکیل قبلی) توانست توجه دانشمندی چون «هالرو شارل بونه» را جلب کند و دانشمندان بزرگی را به هواخواهی از خود، وا دارد.
قدیمی ترین متن دینی که نظریه ثبات انواع در آن با صراحت مطرح است، باب های نخست تورات است که مورد پذیرش دنیای مسیحیت نیز هست و باید از طریق مطالعه این متون با ابعاد نظریه فیکسیسم آشنایی به دست آورد.
داستان آدم در تورات بر پایه آنچه در تورات است، خداوند، آدم را یکسره از خاک آفریده و با دمیدن روح، او را نفس زنده ساخته و حوا را از دنده چپ او آفریده و سپس هر دو را در باغ عدن سکنی داده است. آن گاه به آن دو فرمان داده که از همه درختان آن باغ بهره گیرند جز از درخت معرفت نیک از بد که اگر از آن بخورند خواهند مرد. در اینجا مار (و بنابر بعضی تفسیرها شیطان که به صورت مار درآمده بود) حوا را فریب داد تا از آن درخت خورد و به آدم نیز داد. پس از آن بود که چشمان آن دو باز شد و خود را برهنه دیدند. خداوند پس از این نافرمانی ایشان را سرزنش کرد و پس از پوشاندن آنان، از باغ عدن بیرونشان کرد تا مبادا از درخت حیات بخورند و مانند خود او جاودانه گردند.
ص: 1502
آنچه گذشت چکیده ای بود از آنچه در باب اول تا پنجم تورات در این باره آمده است. در سفر تکوین و کتاب آفرینش تورات، از نقش شیطان و فرشتگان در قصه آدم، یادی نشده است، ولی در کتب بین العهدین (حکمت سلیمان، 2 / 23) آمده است: «خداوند انسان را برای بی مرگی و به صورت جاودانگی خود آفرید، اما ابلیس بر آدم حسد برد و او را به نافرمانی و گناه کشید و از این رو مرگ به جهان راه یافت.» در کتاب تلمود نیز از فرا خوانده شدن فرشتگان به رایزنی درباره آفرینش آدم و تقسیم شدن آنها به دو دسته موافق و مخالف و فرمان الهی به سجده فرشتگان بر آدم و سرپیچی شیطان از سجده بر آدم و جهنمی شدن او و…، سخن رفته است. بعضی از شارحان سفر پیدایش براین مطلب عقیده دارند که شیطان پس از محرومیت خود از سعادت ابدی، تصمیم گرفت که خوشی زوج مقدس را با واداشتن آنها به سرپیچی از فرمان خداوند، به اندوه و خواری بدل سازد.
پیش از آن از سوی فرشتگان به آدم و حوا، تاریخ گذشته ابلیس و نیز تصمیم او بر اغوای آن دو یادآوری شده بود تا با هم باشند، و بدین وسیله با خطر توطئه شیطان رویارویی نمایند، به رغم همه اینها روزی حوا از آدم فاصله گرفت و در نبود او علاقه شدیدی به درخت ممنوعه پیدا کرد. شیطان از این فرصت سود برده و توسط ماری از زن پرسید. ولی «ویلیام میلر» مفسر توانای انجیل در اثر خود «مسیحیت چیست» می گوید: «شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضی کرد تا از میوه آن درخت بخورد و حوا آدم را نیز به تناول از آن میوه وا داشت.» به هر حال دشمنی شیطان با آدم و حوا و نقش فرشتگان در قصه آن دو، به گونه ای نزد اهل کتاب پذیرفته شده است، گرچه سفر پیدایش به این مطلب اشاره یا تصریحی ندارد.
ص: 1503
پیامد گناه آدم برای نسل او در میان مطالب مختلفی که در متن قصه آدم به چشم می خورد، گناه زوج مقدس با اهتمام بیشتری، از سوی مفسران کتاب مقدس، مورد مطالعه قرار گرفته است. گناه آدم که از نظر «ویلیام میلر» یک عصیان عمدی و مخالفت آگاهانه با اراده الهی بود علاوه بر چند اثری که در تورات مطرح شده اند، پیامد شخصی و نوعی دیگری را نیز داشته است. از نظر کلیسا خداوند به آدم دو نوع موهبت داده بود:
1. موهبت ذاتی یعنی اراده و عقل که به یاری آنها می توانست آفریدگار خود را بشناسد و از خواست و اراده او پیروی کند.
2. موهبتهای اضافی که عبارتند از ایمان، محبت، علم به حقایق امور، جاودانگی، قدرت غلبه بر شهوات و آزادی از درد و بیماری، ولی آدم از عقل خود چنان که باید، بهره نگرفت و نافرمانی کرد و گناهکار شد و از مقامش فرو افتاد، و به اعتقاد کلیسای کاتولیک، پس از سقوط، تنها موهبتهای اضافی را از دست داد، ولی کلیسای پروتستان، سقوط آدم را موجب فساد تمام موهبتهای او می داند. علاوه بر آثار شخصی، گناه آدم، پی آمد نوعی نیز داشت که عبارت است از گناه آلوده شدن نوع بشر و این در نامه پولس رسول به رومیان قابل مطالعه است که در آن آمده است: «به همین جهت همچنان که به وساطت یک آدم، گناه داخل جهان گردید، و به گناه موت، و به این گونه موت بر همه مردم طاری گشت، از آنجا که همه گناه کردند.» (باب 5 آیات 12 و 13)
ص: 1504
در رابطه با نحوه انتقال گناه آدم و حوا به نسل آنها دو دیدگاه به نام (نظریه آفرینشی) و (نظریه انتقال) مطرح است که دیدگاه نخست، نظریه رایج کلیسای ارتدوکس شرقی را تشکیل می دهد و بر اساس آن گناه در جسم که محل شهوات است ادامه می یابد و در عمل زناشویی از پدر به پسر منتقل می شود. بر اساس نظریه دوم که توسط (ترتولین) متکلم مسیحی سده سوم میلادی مطرح شده است، روح چون جسم در نطفه از پدر به فرزند منتقل می شود و گناه نه تنها در جسم بلکه در روح نیز مضمر است و در طی توالد و تناسل از نسلی به نسل دیگر می رسد.
من_اب_ع
سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی- شماره 15 و 16
لاندمان- انسان شناسی فلسفی- ترجمه رامپور صدر نبوی- صفحه 5-3
علی اصغر حلبی- انسان در اسلام و مکاتب غربی- صفحه 14 و 137 - 127
دانیل بیتس و فرد پلاک- انسان شناسی فرهنگی- ترجمه محسن ثلاثی- صفحه 20 و 29
آپارین- حیات، طبیعت، منشأ و تکامل آن- ترجمه هاشم بنی طرفی- صفحه 10- 11
محمود بهزاد- داروینیسم و تکامل- صفحه 201 و 103
ایان باربور- علم و دین- ترجمه بهاء الدین خرمشاهی- صفحه 106 و 112 و 120- 125 و 605
محمدجواد علوی طباطبایی- آفرینش در قرآن- صفحه 116
جواهر لعل نهرو- نگاهی به تاریخ جهان- جلد 2 صفحه 1004 – 1055
دائرة المعارف بزرگ اسلام- مقاله آدم و یهودیت- جلد 1 صفحه 173
ص: 1505
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 صفحه 122
دائرة المعارف بزرگ اسلامی- مقاله آدم و مسیحیت- جلد 1 صفحه 179
دان کیوپیت- دریای ایمان- ترجمه حسن کامشاد- طرح نو- صفحه 112- 111 و 119- 118
دائرة المعارف بزرگ اسلامی- مقاله آدم در آیین زرتشتی- جلد 1 صفحه 180
کلی__د واژه ه__ا
خلقت انسان انسان شناسی طبیعت فلسفه نظریه داروین حضرت آدم (ع)
1- داستان در تورات
در اصحاح چهارم از سفر تکوین از تورات چنین آمده: آدم همسرش حوا را شناخت، و حوا حامله شد و قابیل را بزاد، و از در خوشحالی گفت: از ناحیه رب صاحب فرزندی پسر شدم. حوا بار دیگر حامله شد، و این بار هابیل را بزاد و هابیل کارش گوسفند داری، و قابیل شغلش زراعت بود. بعد از ایامی حادثه ای رخ داد، و آن این بود که قابیل از حاصل زمین چیزی را برای رب قربانی کرد. و هابیل هم از گوسفندان بکر و چاق خود یک گوسفند قربانی کرد، و رب به قربانی هابیل نظر کرد. و اما به قایین و قربانیش نظر نکرد پس قابیل سخت در خشم شد و آبرویش رفت و یا چهره اش در هم افتاد و پروردگار به قابیل گفت چرا خشمگین شدی؟ و چرا چهره ات تغییر کرد؟ آیا اگر تو خوبی می کردی به درگاه ما بالا نمی آمد؟! و اگر خوبی نکنی قهرا در معرض گناه قرار می گیری و گناه را دم در کمین گرفته بدان، آری در این صورت گناه مشتاق تو و در پی تو است و این تو هستی که گناه را برای خود سرنوشت ساختی قابیل سر برادرش هابیل را گرم به سخن کرد و در همان حال که با هم نشسته بودند که قابیل برخاست و هابیل را بکشاخت. رب به قابیل گفت هابیل برادرت کجا است؟ گفت: نمی دانم و من نگهبان برادرم نبودم. رب گفت این چه کاری بود کردی، صدای خون برادرت از زمین به من رسید. اینک تو دیگر ملعونی، تو از جنس همان زمینی هستی که دهن باز کرد برای فرو بردن خونی که به دست تو از برادرت ریخت تو چه وقت در زمین کار کردی که زمین پاداش عمل تو را که همان مواد غذائی او است به تو ندهد، اینک محکومی به اینکه عمری به سرگردانی و فرار در زمین بگذرانی قابیل به رب گفت: گناه من بزرگتر از آن است که کسی بتواند آن را حمل کند، تو امروز مرا از روی زمین و از روی خودت طرد کردی تا پنهان و سرگردان زندگی کنم و در زمین فراری باشم تا هر کس مرا یافت به قتلم برساند، رب به او گفت: بدین جهت هر کس قابیل را بکشد هفت برابر از او انتقام گرفته می شود، و رب برای قابیل علامتی قرار داد، تا هر کس او را دید به قتلش نرساند، لاجرم قابیل از پیش رب بیرون آمد، و در سرزمین نور که ناحیه شرقی عدن است سکونت گزید.
ص: 1506
2- داستان در قرآن
قرآن در خصوص این داستان می فرماید: «و اتل علیهم نبأ ابنی ءادم بالحق إذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم یتقبل من الاخر قال لاقتلنک قال إنما یتقبل الله من المتقین لئن بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لاقتلک إنی أخاف الله رب العلمین إنی أرید أن تبوأ بإثمی و إثمک فتکون من أصحب النار و ذلک جزؤا الظلمین فطوعت له نفسه قتل أخیه فقتله فأصبح من الخسرین فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یوری سوءة أخیه قال یویلتی أ عجزت أن أکون مثل هذا الغراب فأوری سوءة أخی فأصبح من الندمین»؛ «ای محمد، داستان دو پسران آدم را که داستانی است به حق و خالی از خلاف واقع، برای مردم بیان کن که هر دو در راه خدا و به منظور نزدیک شدن به او چیزی پیشکش کردند. از یکی از آن دو قبول شد و از دیگری قبول نشد. آن که قربانیش قبول نشد به آن که از او قبول شد گفت: من تو را خواهم کشت. او گفت: خدا تعالی قربانی را از مردم باتقوا قبول می کند. و تو اگر دست خود را به سوی من دراز کنی که مرا بکشی، من هرگز دست خود را به سویت و برای کشتنت دراز نخواهم کرد، زیرا من از خدا مالک و مدبر همه عالم است، می ترسم .من از این عمل تو کراهتی ندارم، چون اگر مرا بکشی، هم وبال گناهان مرا به دوش می کشی و هم وبال گناهان خودت را، و در نتیجه از اهل آتش می شوی و سزای ستمکاران همین آتش است. پس از وسوسه های پی درپی و بتدریج دلش برای کشتن برادرش رام شد و او را کشت و در نتیجه از زیانکاران شد. و در اینکه کشته برادر را چه کند، سرگردان شد. خدای تعالی کلاغی را مامور کرد تا با منقار خود زمین را بکند و چیزی در آن پنهان کند و به او نشان دهد که چگونه جثه برادرش را در زمین پنهان کند. وقتی عمل کلاغ را دید گفت: وای بر من که آن قدر ناتوان بودم که نتوانستم مثل این کلاغ باشم و جثه برادرم را در خاک دفن کنم. آن وقت حالتی چون حالت همه پشیمان ها به او دست داد». (مائده/ 27-31).
ص: 1507
اگر در آنچه آیات تورات و آیات قرآن که راجع به دو پسر آدم آمده دقت شود، اولین چیزی که از آیات تورات به ذهن می رسد این است که تورات رب را یک موجود زمینی و به شکل انسان معرفی کرده، انسانی که میان انسانها آمد و شد و معاشرت می کند، گاهی به نفع این حکم می کند و گاهی به ضرر این، و به نفع دیگری، عینا همانطور که یک انسان در بین انسانها زندگی می کند، گاهی انسان نزدیک او می شود و با او سخن می گوید همانطور که با یک انسان دیگر سخن می گوید، و گاهی از او دور و پنهان می شود، به طوری که دیگر او وی را نمی بیند. در نتیجه ربی که تورات معرفی کرده ربی است که انسانهای دور را آن طور که نزدیکان را می بیند مشاهده نمی کند، و کوتاه سخن اینکه حال آن رب، از تمامی جهات حال یک انسان زمینی است، با این تفاوت که اراده رب در باره هر چیزی نافذ است، و حکمش روان و تمامی تعلیمات تورات و انجیل همه بر این اساس است، هر چیزی را که می خواهد تعلیم دهد بر این اساس تعلیم می دهد و لازمه قصه ای که در تورات آمده این است که در آن روز بشر در حال گفتگوی به طور مشافهه و حضور و رو در روی با خدا زندگی می کرده، هر وقت می خواسته نزد خدا می رفته و با خدا قدم می زده و سخن می گفته بعد از آنکه قابیل آن جنایت را کرد، خدای تعالی از او و از امثال او پنهان شد، و اینگونه افراد دیگر خدا را با چشم ندیدند، ولی بقیه افراد بشر همچنان با خدا معاشرت و گفتگو داشته اند، در حالی که برهان های قطعی عقلی بر این قائم است که نوع بشر نوع واحدی است که همه افرادش مثل همند، موجودی پدید آمده در عالم ماده اند و در دنیا زندگی مادی دارند و نیز براهین قطعی قائم است بر اینکه خدای تعالی منزه است از اینکه در قالب ماده بگنجد، و به صفات ماده و احوال آن متصف گشته دستخوش عوارض امکان و طوارق نقص و حوادث گردد، و خدای تعالی از نظر قرآن کریم هم چنین خدائی است و اما قرآن کریم داستان پسران آدم را طوری سروده و بر اساسی نقل کرده که بر آن اساس تمامی افراد بشر را از یک نوع و همه را مثل هم دانسته چیزی که هست دنباله داستان مساله فرستادن کلاغ را آورده، تا از یک حقیقتی پرده بر دارد، و آن این است که بشر دارای تکاملی تدریجی است که اساس تکامل او و زیر بنای آن حس و تفکر است.
ص: 1508
قرآن کریم نکته دیگری را در این داستان آورده، و آن گفتگوی این دو برادر است، و از هابیل سخنانی نقل کرده که مشتمل بر نکات برجسته ای از معارف فطری بشری و از اصول معارف دینی است، چون توحید، و نبوت، و معاد، و مساله تقوا و ظلم که دو اصل مهم و عامل در تمامی قوانین الهی و احکام شرعی است، و مساله عدل الهی حاکم در رد و قبول اعمال بندگان و کیفر و پاداش اخروی آنان، و نیز مساله ندامت قاتل و خسران او در دنیا و آخرت. و در آخر و بعد از نقل همه این نکات بیان کرده که یکی از آثار شوم قتل نفس این است که آثار شومی که در کشتن یک فرد هست برابر است با آثار شومی که در کشتن همه مردم است، و آثار نیکی که در زنده کردن یک فرد از انسانها هست برابر با آثار نیکی است که در احیای همه انسانها است.
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ داستان اخلاقی تورات قرآن
روایات از امام صادق (ع) در کتاب توحید از امام صادق (ع) روایتی آورده که در ضمن آن به راوی فرموده: «شاید شما گمان کنید که خدای عز و جل غیر از شما هیچ بشر دیگری نیافریده نه چنین نیست بلکه هزارهزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آدم از آن آدمها هستید.» ابن میثم نیز در شرح نهج البلاغه خود حدیثی به این معنا از امام باقر (ع) نقل کرده و صدوق نیز همان را در کتاب خصال خود آورده است. و در خصال از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: «خدای عز و جل دوازده هزار عالم آفریده که هر یک از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمین بزرگتر است و هیچ یک از اهالی یک عالم به ذهنش نمی رسد که خدای تعالی غیر عالم او عالمی دیگر نیز آفریده باشد.» و در همان کتاب از امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: «خدای عز و جل در همین زمین از روزی که آن را آفریده هفت عالم خلق کرده (و سپس برچیده) و هیچ یک از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبودند و خدای تعالی همه آنها را از پوسته روی زمین آفرید و نسلی را بعد از نسل دیگر ایجاد کرد و برای هر یک عالمی بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر آدم ابوالبشر را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت.»
ص: 1509
در تفسیر عیاشی از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «اگر ملائکه موجودات زمینی را قبلا ندیده بودند که خونریزی کردند، از کجا گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؛ گفتند: آیا در آن مخلوقی قرار می دهی که تباهی کند و خون ها بریزد.» (بقره/ 30)» ممکن است این فرمایش امام اشاره باشد به دورانی که قبل از دوران بنی آدم در زمین گذشته، همچنان که اخباری نیز در این باره رسیده است. و در کتاب معانی از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «خدای عز و جل اسامی حجتهای خود همگی را به آدم بیاموخت. آنگاه آنان را که در آن روز ارواحی بودند، بر ملائکه عرضه کرد و به ملائکه فرمود: مرا از اسامی این حجتها خبر دهید اگر راست می گویید، که به خاطر تسبیح و تقدیستان، از آدم سزاوارتر به خلافت در زمین هستید. ملائکه گفتند: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم؛ منزهی تو! ما جز آنچه تو به ما تعلیم کرده ای، علمی نداریم، که تنها تویی دانای حکیم.» (بقره/ 32) آنگاه خدای تعالی به آدم فرمود: ای آدم، تو ملائکه را به اسماء آنان خبر ده «انبئهم باسمائهم؛ گفت: ای آدم! آنان (فرشتگان) را از نام های آنها آگاه ساز.» (بقره/ 33)
پس همین که آنان ملائکه را از اسماء آنان خبر داد «فلما انبئهم باسمائهم؛ گفت: پس همین که از نام آنها آگاهشان نمود.» (بقره/ 33) ملائکه به منزلت عظیمی که حجتهای خدا نزد خدا دارند، پی بردند و فهمیدند که آنان سزاوارترند به خلفت تا ایشان، و آن حجت هایند که می توانند جانشین خدا در زمین و حجهای او بر خلق باشند. آنگاه حجتها را از نظر ملائکه پنهان کرد و ایشان را وادار کرد تا با ولایت و محبت آن حجتها، وی را عبادت کنند و به ایشان فرمود: «الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و کنتم تکتمون؛ آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان ها و زمین را می دانم، و می دانم آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید؟» (بقره/ 33)»
ص: 1510
تفسیر عیاشی در تفسیر عیاشی از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «بعد از آنکه خدای تعالی آدم را آفرید، ملائکه را امر فرمود تا برای او سجده کنند. ملائکه در دل به خود گفتند: ما گمان نمی کنیم خدای خلقی بیافریند که نزدش گرامی تر از از ما باشد. ما همسایگان او و مقرب ترین خلق نزد اوییم. خدای تعالی فرمود: آیه به شما نگفتم که من آنچه را اظهار و یا کتمان می کردید، می دانم؟ یعنی آنچه را درباره جن زادگان (که قبلا در زمین فساد می کردند) اظهار می داشتید و آنچه را که (درباره لیاقت خود برای خلافت) پنهان کردید، می دانم. و به همین جهت ملائکه به خاطر آنچه گفته بودید و نیز آنچه پنهان کرده بودند، به عرش خدا پناهنده شدند.»
و در همین تفسیر نیز از علی بن الحسین (ع) حدیثی به این معنا آمده و در آن فرموده: «وقتی ملائکه به خطای خود پی بردند، متوسل به عرش شدند. و این خطا از عده ای از فرشتگان بود نه از همه آنان، و آن عده، فرشتگان پیرامون عرش بودند (تا آنجا که فرمود) و این عده تا روز قیامت همچنان پناهنده عرش هستند.»
ممکن است مضمون این دو روایت را از آیه ای که حکایت کلام ملائکه است، استفاده کرد، آنجا که گفتند: «و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک؛ حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم.» (بقره/ 30) «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم؛ منزهی تو ما را جز آنچه [خود] به ما آموخته ای هیچ دانشی نیست تویی دانای حکیم.» (بقره/ 32) و لکن روایت نامبرده خالی از اشکال نیست، برای اینکه در آیه همه ملائکه مأمور به سجده شدند و به غیر از ابلیس کسی در امتثال استثناء نشده، در جای دیگر هم فرموده ملائکه کلهم اجمعین سجده کردند.
ص: 1511
ولی به هر حال در توجیه روایت باید گفت که عرش خدا عبارت است از علم، و روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) نیز همین را می گوید. پس ملائکه ای که آن اعتراض را کرده بودند، فرشتگانی بودند که با علم خدا سر و کار داشته اند و چون به خطای خود پی بردند، باز به علم او پناهنده شدند و گفتند: تو منزهی از آنچه ما پنداشتیم و ما جز آنچه تو به ما دادی، علمی نداریم. تنها دانای حکیم تویی. و نیز در همان تفسیر از ابی العباس از امام صادق (ع) روایت کرده که گفت: «از آن جناب از آیه «و علم ادم الاسماء کلها» پرسیدم که آن اسماء چه بوده؟ فرمود: اسامی دواها و گیاهان و درختان و کوههای زمین بود.» و نیز در همان تفسیر از داوود بن سرحان عطار روایت کرده که گفت: «نزد امام صادق (ع) بودم، دستور داد سفره آوردند و ما غذا خوردیم، سپس دستور داد تشت و دست سنان (لگن یا حوله) را آوردند. عرضه داشتم: فدایت شوم، منظور از اسماء در آیه 'و علم ادم الاسماء' چیست؟ آیا همین تشت و دست سنان نیز از آن اسماء است؟ حضرت فرمود: دره ها و تنگه ها و بیابانها از آن است. و با دست خود اشاره به پستیها و بلندیها کرد.»
تفسیر قمی در تفسیر قمی آمده که خدا از آدم نخست مجسمه اش را ساخت و چهل سال به همان حال باقی گذاشت. چون ابلیس لعین از او می گذشت، به آن مجسمه می گفت: «خدا تو را برای امری درست کرده.» آنگاه عالم آل محمد (ع) فرمود: «ابلیس با خود گفت اگر خدا مرا به سجده بر این موجود امر کند، هرگز زیر بار نمی روم.» تا آنجا که عالم فرمود: «آنگاه خدا به ملائکه فرمود برای آدم سجده کنید. ملائکه سجده کردند و ابلیس آنچه را در دل پنهان کرده بود، بیرون انداخت و حسد درونی خود را اظهار کرده از سجده برای آدم امتناع ورزید.»
ص: 1512
و در بحار از قصص الانبیاء از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: «ابلیس مأمور شد به سجده بر آدم. در جواب عرضه داشت: پروردگارا، به عزتت سوگند مرا از سجده بر آدم معاف بدار، و من در عوض تو را عبادتی بکنم که تا کنون احدی مثل آن عبادتت نکرده باشد. خدای تعالی فرمود: من اطاعت بر طبق اراده و خواست خودم را دوست می دارم. آنگاه فرمود: ابلیس چهار بار ناله کرد. یکی آن روزی که لعنت شد، و روزی دیگر روزی که به زمین هبوط نمود، و روزی که محمد (ص) مبعوث گردید بعد از مدتی فترت که انبیایی مبعوث نشده بودند، و چهارم آن هنگامی که سوره فاتحه نازل گردید. و دوبار صدای فرح آمیزی درآورد: یکی آن هنگامی که آدم از درختی که نهی شده بود بخورد، و یکی هم آن هنگامی که از بهشت بیرون شد و به زمین هبوط کرد.»
قمی در تفسیر خود می گوید: «پدرم برای من حدیث کرد از امام صادق (ع) که شخصی از آن جناب پرسید: آیا بهشت آدم از باغهای دنیا بوده یا از باغهای آخرت؟ حضرت در جواب فرمود: از باغهای دنیا بوده و همین ماه و خورشیدی که بر ما می تابد، به آن بهشت می تابیده. و اگر از باغهای آخرت می بود، هرگز از آن اخراج نمی شد، چون آخرت خانه خلود است. و پس از آنکه خداوند آدم را در آن بهشت جای داد، همه خوردنیها را به جز یک درخت برایش مباح کرد، چون خلقت آدم طوری بود که بدون امر و نهی و غذا و لباس و مسکن و نکاح نمی توانست به سر ببرد و سود و زیان خود را جز به راهنمایی خداوند تشخیص نمی داد. پس، ابلیس بر او درآمد و گفت: اگر تو و همسرت از این درخت بخورید، فرشته خواهید شد و برای همیشه در بهشت خواهید زیست و اگر نخورید، خداوند بیرونتان خواهد کرد. آنگاه قسم خود که خیرخواه آنان است، همچنان که خدای تعالی از وی چنین نقل می کند: «ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین* و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین؛ و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز برای آن که [مبادا] فرشته گردید یا از جاودانان شوید و برای آنها سوگند یاد کرد که: من قطعا از خیر خواهان شما هستم.» (اعراف/ 20- 21)
ص: 1513
آدم گفته او را پذیرفت و به اتفاق همسرش از آن درخت خورد و کارشان به آنجایی رسید که خدای تعالی فرمود: «فبدت لهما سواتهما؛ زشتی هاشان بر آنان آشکار شد.» (اعراف/ 22) لباسهای بهشتیشان از تن آنان فرو ریخت، ناگزیر از برگ درختان بهشتی خود را پوشانیدند و خداوند خطایشان کرد که: «الم انهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین؛ آیا به شما نگفتم که از این درخت نخورید؟» (اعراف/ 22) در جواب چنین عرض کردند: «ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد.» (اعراف/ 23) خداوند در جوابشان چنین فرمود: «اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین؛ فرمود: پایین روید که شما دشمن یکدیگرید و برای شما در زمین، تا وقتی معین قرارگاه و برخورداری است.» (اعراف/ 24) یعنی تا روز قیامت.»
کافی در کافی از علی بن ابراهیم از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «پس از آنکه آدم از بهشت بیرون شد، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: مگر این نبود که خداوند تو را به دست خود آفرید و از روح خود در تو دمید و ملائکه را به سجده بر تو واداشت و کنیز خود حوا را همسرت کرد و در بهشت جای داده همه آنها را بر تو مباح نمود و مگر این نبود که تو را روبرو خطاب نمود و از خوردن آن درخت نهی کرد؟ با این حال چرا از آن خوردی و خدای تعالی را نافرمانی کردی؟ آدم گفت: چه کنم؟ ابلیس فریبم داد و قسم خورد که من خیرخواه تو هستم، و من کجا خیال می کردم که یکی از مخلوقات خدا به اسم خدا به دروغ سوگند یاد می کند؟»
ص: 1514
در تفسیر قمی از امام صادق (ع) حدیثی روایت شده که آن جناب در ضمن آن حدیث این داستان را چنین نقل کرده اند: «سپس ابلیس گفت: پروردگارا، آیا با اینکه تو خداوند عادلی و هرگز ستم روا نمی داری، ثواب اعمال گذشته مرا نمی دهی؟ فرمود: از مثوبات آخرت نمی دهم و لیکن از لذایذ دنیا هر آنچه بخواهی، بگو تا در پاداش عبادتهایت به تو بدهم. ابلیس اولین چیزی را که از خدا درخواست کرد، این بود که: خدایا، مرا تا روز قیامت زنده بدار. خدای تعالی نیز درخواستش را پذیرفت. آنگاه درخواست کرد: مرا بر فرزندان آدم مسلط کن. این را نیز پذیرفت. باز هم درخواست کرد که: مرا مانند خون در سراسر وجود آنان راه ده. فرمود: راهت دادم. سپس درخواست کرد: برای بشر هیچ فرزندی به وجود نیاید مگر اینکه برای من دو فرزند به وجود آید، و من آدمیان را ببینم و آنان مرا نبینند و من به هر صورتی که بخواهم، بتوانم در برابر آنان به آن صورت درآیم. خدای تعالی اینها را نیز پذیرفت. ابلیس قانع نشد و گفت: خدایا، بیشتر از این به من بده. فرمود: من برای تو و ذریه تو در سینه های بشر جایی و قرارگاهی دادم. اینجا ابلیس قانع شد و گفت: مرا بس است.»
«فبعزتک لا غوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین؛ [ابلیس] گفت: پس به عزت تو سوگند که بی تردید همه شان را گمراه خواهم کرد مگر آن بندگان خالص تو از میان آنها.» (ص/ 82- 83)
زراره سپس اضافه کرد که امام صادق (ع) هر وقت گفتگو از مسأله آدم به میان می آمد، می فرمود: «این جریان ردی است بر قدریه، که منکر قدر هستند، چون می رساند سرنوشت انسان قبل از هستیش معین شده.» آنگاه امام صادق (ع) فرمود: «آدم در آسمان از میانه فرشتگان رفیقی داشت، بعد از آنکه از آسمان به زمین هبوط کرد، آن رفیق آسمانیش از فراق وی ناراحت شد و نزد خدا شکایت کرد، اجازه خواست تا به زمین هبوط کند و احوالی از رفیقش بپرسد. خدای تعالی به او اجازه داد. فرشته هبوط کرد و آدم را دید که در بیابانی خشک و بدون گیاه نشسته، همین که رفیق آسمانیش را دید، (از شدت دلتنگ ) دست به سر گذاشت و فریادی اندوهبار بزد.»
ص: 1515
امام صادق (ع) می فرمود: «می گویند آدم این فریاد خود را به گوش همه خلق رسانید (البته منظور) این است که همه فضا را با فریاد خود پر کرد، و خلاصه منظور از (خلق) انسانها نیستند، چون آن روز غیر از آدم انسانی دیگر نبود. فرشته چون این اندوه آدم بدید، گفت: ای آدم، گویا پروردگارت را نافرمانی کردی و خود را دچار بلایی کرده ای که تاب تحملش را نداری. هیچ می دانی که خدای تعالی درباره تو به ما چه گفت و ما در پاسخ چه گفتیم؟ آدم گفت: نه، هیچ اطلاعی ندارم. رفیقش گفت: خدا فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفة؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30)، و ما گفتیم: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؛ آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد.» (بقره/ 30) و معلوم می شود که خدا تو را برای این آفریده که در زمین باشی. با این حال آیا توقع داری که هنوز در آسمان باشی؟» آنگاه امام صادق (ع) سه بار فرمود: «به خدا سوگند آدم با این مژده تسلیت یافت.» از این روایت برمی آید که بهشت آدم در آنجا خلق شد و از آنجا هبوط کرد، در آسمان بوده است.
در تفسیر عیاشی از عبدالله بن سنان روایت کرده که گفت: «شخصی از امام صادق (ع) سؤالی کرد و من آنجا حاضر بودم و آن، این بود که آدم و همسرش چقدر در بهشت ماندند که به خاطر خطایی که کردند، بیرون شدند؟ فرمود: خدا تبارک و تعالی بعد از ظهر روز جمعه بود که از روح خود در آدم بدمید و آنگاه از پایین دنده هایش همسرش را خلق کرد و بعد فرشتگان را به سجده بر او امر فرمود و بعد در همان روز او را داخل بهشت کرد، و به خدا سوگند که بیش از شش ساعت از همان روز در بهشت نماند که دچار نافرمانی خدا شده و خدا او و همسرش را از آنجا بیرون کرد، در حالی که آفتاب تازه غروب کرده بود. آن شب را تا صبح پشت در بهشت به سر بردند تا صبح شد. ناگهان متوجه عریانی خود شدند. پروردگارشان ندا داد: آیا شما را از آن درخت که می دانید، نهی نکردم؟ آدم خجالت کشیده سر به زیر افکند و گفت: پروردگارا، ما به نفس خود ستم کردیم و اینک به گناهان خود اعتراف می کنیم، پروردگارا، ما به نفس خود ستم کردیم و اینک به گناهان خود اعتراف می کنیم، پس ما را بیامرز. خدای تعالی در پاسخشان فرمود: باید که از آسمانهای من به زمین هبوط کنید، چون هیچ نافرمان و سرکش در آسمانهای من همجوار من نمی شود.»
ص: 1516
عیون اخبارالرضا (ع) در کتاب عیون اخبارالرضا (ع) از عبدالسلام هروی روایت آمده که گفت: «به حضرت رضا (ع) عرضه داشتم: یا بن رسول الله، از درختی که آدم و حوا از آن خوردند، برایم بگو تا ببینم چه درختی بود. چون مردم درباره آن اختلاف دارند. بعضی روایت می کنند که گندم بوده، بعضی دیگر روایت می کنند که درخت حسد بوده. حضرت فرمود: هر دو درست است. عرضه داشتم: با اینکه دو معنای متفاوت دارد، چگونه ممکن است هر دو درست باشد؟ فرمود: ای ابی صلت، یک درخت بهشت می تواند چند نوع باشد، مثلا درخت گندم می تواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشت مانند درختهای دنیا نیست. و آدم بعد از آنکه خدای تعالی به او احترام کرد و ملائکه را واداشت تا برای او سجده کنند و او را داخل بهشت کرد، در دل با خود گفت آیا خدا بشری گرامی تر از من خلق کرده است؟ خدای عز و جل از آنچه در دل او گذشت، خبردار شد، پس او را ندا داد که: سر خود را بلند کن و به ساق عرش بنگر، تا چه می بینی؟ آدم سر به سوی عرش بلند کرد و به ساق عرش نگریست و در آن دید که نوشته: لا اله الا الله، و محمد رسول الله، و علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، و همسرش فاطمه سیده زنان عالمیان، و حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند. آدم پرسید: پروردگارا، اینان چه کسانیند؟ خدای عز و جل فرمود: ای آدم، اینان ذریه های تواند و از تو بهترند و از همه خلایق من بهترند و اگر اینان نبودند، من تو را و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را خلق نمی کردم. پس، زنهار مبادا به چشم حسد بر اینان بنگری، که از جوار من بیرون خواهی شد.
ص: 1517
پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افکند و آرزوی مقام و منزلت آنان کرد و خداوند شیطان را بر او مسلط ساخت تا سرانجام از آن درخت که نهی شده بود، بخورد. و بر حوا هم مسلطش کرد، او هم به مقام فاطمه به چشم حسد نگریست تا آنکه از آن درخت بخورد، همچنان که آدم خورد، و در نتیجه خدای تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرده به زمین فرستاد تا در جوار زمین باشند.»
منظور از اینکه در روایت فرمود: «پس آدم به چشم حسد بر آنان نظر افکند و آرزوی منزلت ایشان نمود.» بیان این معناست که مراد به حسد آدم در حقیقت غبطه و به فارسی رشک بوده، نه حسدی که (طغیان این غریزه و) یکی از اخلاق رذیله است.
من_اب_ع
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران داستان قرآنی حضرت آدم (ع) خلقت روایات احادیث باورها در قرآن
نگاه زیست شناسانه به قصه آدم برخی از نواندیشان در تحلیل قصه آدم اظهار می دارند که با انقراض نسل تبهکار قبلی بشر، خداوند، نسل دیگری را با ویژگی برخورداری از مکتب تربیتی وحی و وجود پیامبران، اولیاء، صدیقان و شهدا جایگزین آنها نمود. همین ویژگی سبب گردید که فرشتگان از اعتراض بر آفرینش نسل جدید لب فرو بندند. و در جای دیگر می نویسند: «نهایی ترین توضیح قرآن درباره خلقت آدم این است که می گوید: آب را بر خاک افشاندیم و شیره گل را جدا کردیم و سپس با تلاطم امواج، مالش دادیم، تا چسبان شد و به صورت مرداب و لجن درآمد، و مرداب را در تابش آفتاب و طوفان قرار دادیم تا سیاه و بوناک شد و بوی گاز متان متصاعد گشت و کم کم سطح مرداب مانند سفال خشکید، و در این دوره طولانی و تحولات شیمیایی، اتمهای خاک در هم شد و به صورت مولکول حیاتی نطفه آدمی ساخته شد; نطفه ای مانند بذر که هر گاه در جای مناسب کشت شود به صورت آدمی قابل لمس با چشم و گوش و دست و پا و احشا و اندام، عرض اندام خواهد کرد.»
ص: 1518
«هو الذی ذرأکم فی الارض و الیه تحشرون؛ اوست که بذر وجود شما را در خاک افشاند و به سوی او محشور می شوید.» (ملک/ 24) آنها می افزایند، نسلهای اولیه بشر چون گیاه از زمین می روییده اند و این مطلب برای مردم زمان نوح شناخته شده بود و به همین دلیل نوح، رویش گیاه گونه اجداد آنان را از زمین به آنها یادآوری کرد: «والله أنبتکم من الارض نباتا؛ خدا است که شما را به شیوه ای خاص از زمین رویانید.» (نوح/ 8)
در ابتدا، نسل بشر، یکدست مسیری غیر از مسیر انبیاء را می پیمودند و بدون اعتقاد به جهنم و بهشت زندگی را پی می گرفتند و سرانجام زمان بعثت انبیاء فرا رسید. «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین؛ مردم امتی یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت.» (بقره/ 213) و قرآن اولین پیامبری که نام می برد نوح است، بنابراین منطق قرآن نبوت آدم را نفی می کند. استناد این نظریه ها به قرآن چندان کار آسانی نیست و یکایک ادعاها نیاز به دلیل و مستند قرآنی و روایی دارد. و بیم آن می رود که برخی از این گونه اظهار نظرها تنها مستند به سخنان کهن از این دست باشد.
در میان حکمای یونان باستان (آنکساغورس) (428 _ 500 ق، م) جنینهای اثیری یا تخمهای تغییرناپذیر پراکنده در پهنه عالم با نام (اسپرماتا) را منشأ پیدایش آدمی می دانست. و (لوکرتیوس) یکی دیگر از حکمای یونان، در سروده ای، پندار رویش انسانهای اولیه را این گونه توضیح می دهد: «انسانهای اولیه هنگامی که زمین در نهایت باروری و حاصلخیزی بود، مستقیما از شکم زمین به وجود آمدند، زمین پس از آن که از انواع گیاهان پوشیده شد، حیوانات، پرندگان و سایر موجودات زنده را نیز به وجود آورد.»
ص: 1519
بر پایه اساطیر زرتشتی نیز (هرمزد) (خدای نیکی) گلی را به شکل نطفه در زمین قرار می دهد، و زمین (کیومرث) (نخستین انسان) را می زاید، و پس از کشته شدن او به دست اهریمن، نطفه اش در زمین کاشته می شود، و سپس به صورت دو گیاه به هم پیوسته می روید که در نهایت به مرد و زنی بدل می شوند با نام (مشی) و (مشیانه) که پدر و مادر بشر می باشند.
آنها آیه «هو الذی ذرأکم فی الارض و الیه تحشرون» (ملک/ 24) را ناظر به آفرینش نخستین انسان و پیدایش بشر در روی زمین دانسته اند و (تحشرون) را به معنای سر درآوردن گیاه گونه انسانها از زمین دانسته اند، غافل از این که این آیه و آیات همانند آن در (مؤمنون/ 79) جزء مجموعه آیاتی هستند که مسأله معاد را مطرح می کنند.
انسان اولیه نظریه رویش انسانهای اولیه از نطفه های فرا مریخی و کاشته شده در زمین، مستلزم این است که پیوستگی نسبی بین آنها و آدم و حوا را مورد انکار قرار دهیم و در نتیجه انتساب بشر کنونی را به آدم و حوا نیز نپذیریم، و این مطلب از نگاه قرآن پذیرفتنی نیست. در قرآن می خوانیم: «یا بنی آدم لایفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة؛ ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد آن گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد.» (اعراف/ 27) انکار نبوت آدم در این نگاه بدین دلیل که خدا وعده فرستادن هدایت داده بود و پس از هبوط، پرونده آدم مختومه اعلام شده است، ادعای دیگری است که مجال نقد دارد، زیرا قرآن بی پرده می گوید: آدم پس از توبه، از سوی خداوند برگزیده شد و از نعمت هدایت برخوردار گردید: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و توبه اش را پذیرفت و هدایتش نمود.» (طه/ 122) به یقین هدایت آدم در این آیه، هدایت دینی و مرتبط به برگزیده شدن اوست که ملازم با نبوت است.
ص: 1520
علاوه بر این، آیه 33 سوره آل عمران حکایت از مرتبت بلند آدم و نبوت وی دارد: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد.» (آل عمران/ 33) و اما این که نسل قبل از نوح، همه بر راهی جز راه انبیاء بوده اند، از قرآن استفاده نمی شود، زیرا آنچه که آیه «کان الناس امة واحدة» (بقره/ 213) به دست می دهد، این است که به دلیل سادگی زندگی در مراحل اولیه، اختلاف و انحراف در حدی نبوده که خداوند کتاب و قانون مدون و پیامبر اولوالعزم بفرستد و این نیاز، با گسترش جامعه انسانی و تشدید رقابتها در حیات اجتماعی پدید آمد.
تحلیل زیست شناسانه از قصه آدم در قرآن، بر اساس نظریه تکامل انواع، نوع دیگری از گرایشهای نوین در این باب است که در بررسیهای قرآنی تعدادی از پژوهشگران مسلمان به چشم می خورد.
برخی از نواندیشان با این که بر آن بوده اند تا با بی طرفی و بدون پیش داوری دو دسته آیاتی را که می تواند مؤید دو دیدگاه (ثبات انواع) و (تکامل انواع) باشد مورد بررسی قرار دهند، در نهایت تمایل خود را به اثبات نظریه دوم در پرتو آیات قرآن، پنهان نساخته اند. برخی از آنها در صدد برآمده اند تا راه میانه را در پیش گیرند، آنها می نویسند با فرض دیگری می توان میان این دو نظر را جمع نمود، که در فواصل تکامل تدریجی، جهش ها و تکاملهای ناگهانی پیش آمده باشد، بنابراین هم نظریه تکامل که قرائن بسیاری دارد درست می آید و هم از زحمت جستجوی بیهوده حلقه های وسط، محققین راحت می شوند، زیرا فاصله میان پدیده ها و انواع، نه چندان است که با فرضیه یا نظریه کشف بعضی از استخوانها بتوان آن را پر نمود.
ص: 1521
این راه حل، شباهت به نظریه (کاتاستروفیسم) دارد که توسط (گوویه) به وجود آمد. (گوویه) که از یک سو به سیر تکاملی حیوانات اعتقاد نداشت و از سوی دیگر فسیلهایی پیدا شده را دید که بر تغییر جانوران گواهی می دهند، نظریه یاد شده را بنیان نهاد. برابر آن نظریه زمین در ادوار گوناگون دچار دگرگونی های چندی شده و پس از هر انقلاب، جانداران بر طبق طرح و نقشه قبلی ایجاد شده اند. از این رو بین آنان و جانوران قبلی رابطه پیوسته ای وجود ندارد و علت تغییر را باید در طرح و نقشه قبلی دانست. در متن این دیدگاه آشتی جویانه تأیید نظریه تکامل نهفته است، زیرا ذیل آیه «إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) آورده اند: جعل (که گرداندن از وضعی به وضع دیگر است) و عنوان خلیفه، تحول و تکامل را می رساند که شاید تحول و جهش نوعی باشد و نظر به آغاز و چگونگی خلقت آدم نیست، بلکه صریح «و علم آدم الأسماء؛ و [خدا] همه [معانی] نامها را به آدم آموخت .» (بقره/ 31) این است که آدم بوده و با تعلیم اسماء به مقام خلافت رسیده…
در میان حامیان مسلمان نظریه تکامل، کسی که بیشترین تلاش را کرده تا توافق این نظریه را با دیدگاه قرآن اثبات کند، آقای یدالله سحابی نویسنده (خلقت انسان) است که با وجود انکار داروینیسم در قسمت اول این کتاب، با استفاده از دانش جنین شناسی و دانش فسیل شناسی که دو تکیه گاه عمده نظریه تکامل به حساب می آیند، پیش فرض به ظاهر علمی تکامل تدریجی انسان را تهیه دیده و آن گاه در صدد اثبات سازگاری آن با قرآن بر می آید! این نویسنده نظریه های خود را در بخشهایی از کتاب خود این گونه توضیح می دهد: «بر اساس نتایج به دست آمده از دانش فسیل شناسی، حیات و زندگی در روی زمین چهار مرحله را پیموده و انسانهای اولیه که متعلق به دوران چهارم می باشند… چند میلیون سال را در حالی سپری کردند که فقط شکل و هیکل انسانی داشته و بدون تشخیص، تمییز و مسئولیتی، زندگی را سپری می نموده اند.با برگزیده شدن آدم از بین انسانهای زمانش، مرحله جدیدی از عمر بشر آغاز گردید. آدم با دریافت علم و دانش الهی دارای اختیار و مسئولیت گردید و (حوا) نیز استعداد رهنمایی پذیری از آدم را دارا بود. با انتقال علم، دانش، اختیار و مسئولیت از آدم و حوا به فرزندانشان، بشر متفکر و اندیشمند به وجود آمد.»
ص: 1522
بدین ترتیب قرآن، تکامل تدریجی و پیوستگی موجودات زنده را می پذیرد و با دیدگاه علمی قطعی در این رابطه ناسازگاری ندارد.
استدلال قرآنی این کتاب در جهت اثبات پیوستگی نسبی انسان با سایر حیوانات، به استدلالهای قرآنی روی آورده است، از آن جمله:
1. «والله خلق کل دابة من ماء فمنهم من یمشی علی بطنه و منهم من یمشی علی رجلین و منهم من یمشی علی أربع یخلق الله مایشاء؛ و خداوند هر جنبنده ای را از آبی آفرید، پس گروهی از آنها بر شکم راه می روند و گروهی بر دو پا و گروهی بر چهار پای خود. خداوند هر چه را بخواهد می آفریند، چون بر همه چیز تواناست.» (نور/ 45) در این آیه، از آفرینش تمام جنبندگان از آب (با ویژگیهای شناخته نشده) سخن رفته است و کلمه (فاء) در (فمنهم) ترتیب و فاصله را می رساند که پیوستگی نسبی راه روندگان با شکم را با (دابة) می رساند و ضمیر جمع (هم) حکایت از تنوع و پیدایش انواع دارد، البته پس ازگذشت میلیونها سال. کلمه (من) که برای صاحبان خرد استعمال می شود، اطلاق آن بر سه نوع حیوان، به اعتبار پیوستگی آنها به یکدیگر و بستگی غائی آنها به خلقت انسان دارای درک و شعور و شاید به علت آن که چون همه در مسیر تکامل و وصول به مقام اعلای عقل می باشند; بوده است.
2. آیه 54 از سوره فرقان نیز از نظر بحث ما، شایان توجه است: «هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا؛ و اوست کسی که از آب بشری آفرید و او را دارای پیوند نسبی و سببی گردانید، و پروردگار تو توانا بوده است.» نسب، پیوستگی نسلی به وسیله یکی از والدین است و ممکن است نسب طولی باشد، مانند نسب میان پسر و پدر، یا آن که عرضی، مثل بستگی با خواهر و خواهرزاده ها و عموزاده ها. صهر، نسبت و خویشی سببی است که با ازدواج حاصل شده باشد مثل داماد دختری و داماد خواهری. همه افراد بشر در هر دوره و زمان، اعقاب و وابستگان یکدیگرند، اما اولین بشر که خلقت یافت (نسب) و (صهر) کیست؟ با خاک و گل که بستگی سببی و نسبی حاصل نمی شود. آیا این نسبت جز با ذوی الحیات می تواند باشد.
ص: 1523
3. خلقت تدریجی و ترتیب تکاملی موجودات زنده تا انسان را به طور دلپذیر از مطالعه آیات 7 تا 9 سوره سجده می توان دریافت: «الذی أحسن کل شیئ خلقه و بدأ خلق الانسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین* ثم سواه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة قلیلا ما تشکرون؛ همان کسی که همه چیز را نیکو آفرید، و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد. سپس [تداوم] نسل او را از چکیده ی آبی حقیر مقرر کرد. آن گاه [ساختار] او را تنظیم کرد، و از روح خویش در او دمید، و برای شما شنوایی و چشم ها و دل ها قرار داد، [ولی] اندکی سپاس می گزارید.»
مفهوم این سه آیه به یکدیگر مربوط است، زیرا به وسیله حرف عطف (ثم) به یکدیگر متصلند، و از طرف دیگر مدلول این آیات در یک زمان صورت نگرفته، زیرا (ثم) دلالت بر ترتیب و تدریج دارد. آنچه در آیه هفتم ذکر گردیده مقدمه ای برای مطلب تکمیلی است که در آیه 9 به ویژه قسمت اخیر آن «و نفخ فیه من روحه و جعل» بیان فرموده است. قسمت دوم آیه هفتم «و بدأ خلق الانسان من طین» تصریح دارد که آفرینش انسان از گل شروع شده است… از کلمه (بدأ) استفاده می شود که خلقت انسان مراتب چندی داشته که نخستین آن از گل بوده است. سومین آیه با جمله (ثم سواه) شروع می شود که منظور سامان یافتن شکل و هیکل انسان است به طوری که … آمادگی برای دریافت نیروی عقل و اختیار… داشته باشد. آیه 7 معرف دوران نخست از خلقت انسان و آیه 9 مبین دوره تکمیل جسم انسان و مکلف شدن اوست، پس آیه هشتم «ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین» ناظر به دوره واسطی غیر از دوره های فوق می باشد و مدلولی غیر از منظور آیات 7 و 9 را داراست… این دوره جز سیر حیات در نسلهای موجودات زنده دیگر نمی تواند باشد، زیرا:
ص: 1524
کلمه (سلاله) که در آیه هشتم ذکر گردیده مسبوق به (الف و لام) تعریف نیست و بنابراین نمی توان آن را مخصوص به یک نوع و مثلا نوع انسان دانست، نکره آمدن کلمه (سلاله) مفهوم این اسم را به تمام حیوانات و حتی انسان (دارندگان نطفه و سلاله) عمومیت می دهد… بنابر آیات متعدد قرآن،… خداوند خلقت انسان را از گل ذکر فرموده و به تصریح این آیات، انسان کامل، بلافاصله از گل پدید آمده و سپس حیات در سلسله موجودات به ترتیب تکاملی آنها سیر کرد تا آن که به انسان رسید. نویسنده یادشده بر این باور است که آغاز آفرینش انسان، صدها هزار سال قبل از آفرینش آدم بوده و تأکید دارد که انتساب نوع انسان به آدم، مبنای قرآنی ندارد، بلکه آدم با برخورداری از علم الهی (تعلیم اسماء) از میان انسانهای زمانش برگزیده شده و در نتیجه آن، یک رشته آداب و تکالیف که فرع آزادی و اختیار است به آدم و اولاد او (بنی آدم) واگذار گردید که ثمره آن پیدایش انسان متفکر و مسئول است، و کرامت اختیار و مسئولیت، در نسل وی که به تعبیر قرآن (بنی آدم) نامیده می شوند باقی ماند و بشریت وارد مرحله تکامل فکری و عقلی گردید.
دلایل این نظریه چنین ارائه شده است:
یک. «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس؛ ما شما را آفریدیم و سپس شما را شکل دادیم و سپس فرشتگان را گفتیم که آدم را سجده کنید پس سجده کردند غیر از شیطان، یعنی شما انسانها را، از چیزی به وجود آورده ایم.» (اعراف/ 11) از کلمه (ثم) در (ثم صورناکم) به دست می آید که صورت ویژه نوع انسان، مدتی یا مدتها پس از خلقت اولیه او صورت گرفته است، در این مرحله انسان، تنها شکل و ظاهر انسانی داشته است. قسمت اخیر آیه (ثم قلنا للملائکة) اشاره دارد به امر الهی که آدم مسجود ملائکه و مسجود ابلیس قرار می گیرد و این مقام، برای آدم، موقعی که بشر شکل مخصوص خود را پیدا کرد، حاصل نگردید، زیرا کلمه (ثم) می رساند که پس از آراستگی جسمی نوع انسان، مدتی گذشت تا آدم تحت تعلیم الهی قرار گرفت و برگزیده شد.
ص: 1525
دو. «إن الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ همانا خدا، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/ 33) برگزیدن فرد، از میان جمعیتهای هم سان و هم نوع او صورت می گیرد. نوح، آل ابراهیم و آل عمران پس از آمادگی های روحی و معنوی که در زمینه های مساعد نسلی و تربیتی، پیدا کردند، از میان قوم خود یعنی مردمی که با آنها زندگی می کردند انتخاب گردیدند، قطعا همین وضع برای آدم نیز فراهم بوده و او هم از میان همنوعان خویش که از نظر جسمی و وضع زندگی مثل او بودند، برخاسته و برگزیده شده است.
سه. «إن مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ همانا مثل عیسی (چگونگی خلقت عیسی) نزد خدا مثل آدم است که او را از خاک آفرید سپس او را گفت: باش (بشر کامل باش) پس همان طور گردید.» (آل عمران/ 95) چون در هر تمثیل یا تشبیه، قطعا وجوه مشترک و مشابهی میان دو طرف تمثیل وجود دارد، معرفی هر طرف، موجب شناسانیدن طرف دیگر می گردد، در آیه فوق، عیسی و آدم مورد تمثیل و تشبیه قرار گرفته اند… دقت در این بیانها و دلایل و مستندات آنها نشان می دهد که اظهاراتی از این دست از یک سو زمان پسند و در تلاش برای هم نوایی با دانش تجربی و ذهن حس گرای اهل تجربه، و از سوی دیگر استحسانها و احتمالهایی هستند که نفی و اثبات آنها از نظر اهداف اصلی و بنیادی دین چندان سرنوشت ساز نیست، هر چند تلاشهای علمی در جهت منطبق ساختن دیدگاهها و تفاسیر دینی با تئوریهای علمی _ تجربی، همراه با نیت خیر صورت گرفته باشد.
ص: 1526
تحلیلهای نوپیدا از انسان شناسی قصه آدم نگاه انسان شناسانه به قصه آدم در برخی نظریه های متأخر به برزخی می ماند میان تأویل عارفانه قصه آدم در تورات و قرآن (که در آن این داستان با دو چهره تاریخی و انسان شناختی مطرح است) و میان تحلیل نواندیشان غربی از قصه آدم در سفر پیدایش، به این معنی که مفاهیم انسان شناختی که نواندیشان مسلمان از واژه های کلیدی این داستان می فهمند، همانندی آشکاری با مفاهیم انسان شناختی دارند که (عرفا) از داستان آدم می فهمند، منتهی از نگاه عارفان واقعیت تاریخی قصه پذیرفته است، ولی برخی نگاه های متأخر، آیات قصه آدم را بیانگر رخدادی تاریخی به نام آفرینش مستقل آدم و حوا و برخورد شیطان به عنوان یک موجود خارجی با آن دو و هبوط جمعی آنها به زمین و…، نمی شناسند و ادعا دارند که این آیات تنها به بازگویی دیدگاه های انسان شناختی در رابطه با نوع انسان می پردازند، و این همان چیزی است که (ارتدکس) نوین ادعا دارد و با دو روایت توسط اگزیستانسیالیسم و تحلیل زبانی، تشریح شده است، با این تفاوت که برخی از نواندیشان غربی به افسانه بودن و ماهیت اسطوره ای مندرجات سفر پیدایش نیز تأکید دارند، ولی نواندیشان مسلمان به قداست قرآن پایبندند و تنها تلقی های تفسیری مفسران را افسانه می دانند.
برخی از نواندیشان بر این باورند که قرآن در اصل توجهی به مسأله خلق مستقیم از خاک فکسیسم و خلقت غیر مستقیم انسان از خاک (ترانسفورمیسم) ندارد و داستان آدم در قرآن یک داستان فلسفی است و نه یک رویداد خارجی و نه یک سلسله قواعد علمی محض طبیعی و زیست شناسانه.
ص: 1527
حقایق خالص و عمیق به دلیل این که برای ما به گونه مستقیم و کامل قابل درک و دریافت نبوده، تنزیل یافته و با رمز و استعاره بیان شده است، قهرمانان این داستان و حوادث اتفاق افتاده در آن را باید استعاره ای تفسیر کرد. تمام تعبیرات مورد اشاره نهج البلاغه (خطبه اول) از قبیل: گرفتن مشتی خاک از اینجا و مشتی از آنجا و به هم آمیختن آنها، و تعبیراتی چون صلصال، حماء مسنون و طین در قرآن و نهج البلاغه، کنایه ای از برخی ویژگیهای نهادی و پایدار آدمی است و بعدی از انسان بینی فلسفی قرآن به رمز و اشاره بازگو می شود، و تضادهای ذاتی و درونی آدمیان با تعبیراتی چون گل نرم یا شوره زار یا حماء مسنون یا صلصال، بیان می گردد.دمیدن روح الهی به معنای پدید آمدن صفات الهی در انسان به صورت یک استعداد و امکان و قوه انسانی است که در ماجرای آدم و بهشت و میوه ممنوعه و… تولد یافته و کمال وجودی خود را آغاز کرد.
بهشت یعنی حالت یا شرایطی که در آن رفاه، آسایش، آرامش، بی خیالی، بی رنجی و صفا باشد و آدم پیش از خود آگاهی، چنین حالتی داشت، ولی بعدها دچار رنج و تلاش و کار شد و به تعبیر قرآن هبوط کرد، در روزگار پیش از آگاهی، آدم چون حیوانات در آغوش طبیعت زندگی می کرد و سرخوش و آرام و بی دغدغه و بی هجیان و بی رنج زیست می کرد و با انقلاب و تحول درونی… از آن حالت، پا در آستانه جهان دیگر گذاشت. شیطان، در بعد درونی، نفس اماره است و در بعد اجتماعی خود عبارت است از زر، زور و تزویر.
ص: 1528
برخی از آنها نیز داستان آدم را تمثیلی می دانند که در آن حقایق معنوی و نامحسوس، با استفاده از واژه هایی که معانی محسوس و شناخته شده دارند، تبیین می گردد، آنها ادعا می کنند که نیروهای بدنی از یک طرف و قوای روحی از طرف دیگر، دو جفت و دو گروهند که نفس ناطقه (یعنی ذات انسان) مأمور است همه را در صراط حق دمساز و به سوی اهداف عالیه بسیج گرداند. این دو گروه در بهشت جهان که انسان از نخست در آن قرار دارد، هم از جهت روح که فطرت او پاک است و چه از لحاظ جسم که همه چیز عالم پاکیزه است; همانند زن و شوهر با هم به کار می پردازند، پس هر گاه متحد شوند و از شجره مسموم گناه نخورند، گوی سعادت را در میدان حیات و کسب کمالات خواهند ربود. … قرآن، هواهای وهمی و نفسانی را که بر خلاف مسیر ارتقای انسان و ضد مصالح جهان به حرکت می آیند، شیطان نامیده است.مقام خلافت عبارت است از صعود به افق اعلی که با تسلط ذات انسان بر همه قوا و بهره گیری از آنها در طریق اکتساب تعالی اخلاقی و علمی به دست می آید…
… انسان پیرو هوای نفس، تمام بدیهای خود را تغییر می دهد، ظلمش را عدل، و خیانتش را عدالت، و دروغش را راست می نامد، و از این طریق بدیهایش را می پوشاند…
بدین ترتیب آنها نیز گویا ماجرای قصه آدم را بستر قرآنی می دانند که تنها قوای درونی و حالات روحی انسان در آن قابل مطالعه هستند و توجهی به بعد طبیعی و زیست شناختی انسان ندارد. واقعیت این است که یافتن نشانه ها و دلایلی که بر اساس آنها داستان آدم و همسرش از آغاز تا پایان جنبه سمبولیک و چهره تشبیه و مجاز و کنایه به خود گرفته و تنها بازگو کننده مسائل معنوی باشد، در نهایت دشواری است. با توجه به پذیرش اعجاز در دستگاه آفرینش و نیز تردیدهای اساسی که از سوی متخصصان و صاحب نظران متوجه نظریه تکامل شده است، و هم چنین با در نظر داشت روایات صریح و فراوان معصومین (ع) در زمینه خلقت مستقیم آدم و حوا از از خاک; تأویلهای حدسی یاد شده توجیهی پذیرفتنی نخواهند داشت.
ص: 1529
من_اب_ع
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) باورها در قرآن نظریه تکامل انسان زیست شناسی خلقت
علت تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم خدای تعالی اگر ابلیس را امر به سجده کرد برای این بود که یا با امتثال آن امر صفت عبودیتش تمام شود، و یا با تمرد از آن، صفت استکبارش تکمیل گردد، پس در هر صورت خداوند کار خود را که تکمیل بندگان است انجام داده و ابلیس هم وظیفه عبودیت خود را که استکمال است عملی کرده، الا اینکه ابلیس که می باید در جانب سعادت تکامل یابد، به اختیار خود در طرف شقاوت تکامل یافته است. علاوه بر اینکه تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم فایده دیگری هم داشت، و آن این بود که خداوند به همین وسیله خط مشی آدم و نسل او را تعیین فرمود، زیرا صراط مستقیمی که خداوند برای بنی نوع بشر مقدر کرده بود هرگز پیموده نمی شد مگر اینکه بیرون از ذات او کسانی باشند که او را به سوی صراط مستقیم هدایت کنند، و نیز دشمنانی باشند که او را به سوی انحراف از صراط مستقیم دعوت نمایند و داستان تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم این غرض را تامین نموده، ملائکه در هدایت و شیطانها در ضلالت کمک کار آدمی شدند و اما شبهه دیگری که می گوید «پس از آنکه من زیر بار نرفتم و با ترک سجده نافرمانیش کردم.»
ص: 1530
علت لعنت و عقاب شیطان آن حقیقتی که در لعنت و عقاب است از لوازم گناه است، و استکبار بر خدای تعالی ریشه و مولد جمیع گناهان است، و با این حال ابلیس نباید توقع داشته باشد که بر خدای تعالی استکبار بکند و دچار لعنت و عقاب هم نشود. مساله سود و زیان در کارهای خدای تعالی جریان ندارد، زیرا هیچیک از کارهای خداوند نفع و فایده ای برای او ندارد تا بگویی کارهایی که برای او نفعی ندارد صدورش از وی ممتنع است. خلاصه اینکه اعتراض ابلیس شبیه اعتراض کسی است که درباره شخصی که سمی را خورده و خود را به اختیار خود هلاک کرده بگوید: «چرا خداوند این سم را شفا و غذایی لذیذ و یا شربتی گوارا نکرد با اینکه هلاکت او برای خداوند کمترین سودی نداشته و برای شخص مسموم بزرگترین ضررها را داشت؟» و معلوم است که صاحب این اعتراض تا چه اندازه درباره علل و اسبابی که خداوند در عالم صنع و ایجاد به کار انداخته جاهل است.
به طور کلی هیچ حادثه ای در عالم وجود رخ نمی دهد مگر اینکه حدوث آن مربوط به علتی از سلسله علل است، و تخلف آن حادثه از آن علت محال است، گناه هم عینا مانند سمومات اثر غیر قابل تخلفی دارد، اگر سمومات اعتدال مزاج را از بین می برد و مجاری جهاز هاضمه را آلوده نموده از کار می اندازد گناه هم روح گنهکار را آلوده می سازد، و همانطوری که توقع اثر نکردن سم در مزاج توقعی است بی جا، همچنین انتظار اینکه اثر گناه بدون شفاعت و یا توبه و یا کار نیکی که باعث آمرزش آن باشد خنثی گردد، انتظاری است بی مورد، و در حقیقت ابطال قانون علیت است که آن نیز مستلزم انکار همه چیز است.
ص: 1531
هدایت و عمل حق و اطاعت و امثال آن وقتی محقق می شود که ضلالت و باطل و معصیت و امثال آن نیز وجود داشته باشد، و همچنین وقتی دعوت به حق تمام می گردد که دعوت به باطل هم بوده باشد، وقتی صراط مستقیمی به وجود می آید که غیر صراط مستقیمی باشد و سالک را به غیر آنچه که صراط مستقیم می رساند برساند. پس تا زمانی که در روی زمین از جنس بشر افرادی باقی هستند باید کسانی باشند که آنان را به باطل و بسوی عذاب سعیر دعوت کنند و چنین داعیانی که همان ابلیس و لشکریان اویند از خدمتگزاران نوع بشری هستند که خداوند آنان را تنها به مقدار دعوتشان مسلط نموده و فرموده: «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین؛ بندگان من فریب تو را نمی خورند و دست تو از اغوای آنان کوتاه است، تو تنها گمراهانی را می توانی فریب دهی که به پای خود به دنبال تو راه بیفتند.» (حجر/ 42) و از خود ابلیس هم حکایت کرده که در قیامت خطاب به مردم می گوید: «و ما کان لی علیکم من سلطان إلا أن دعوتکم؛ من در دنیا سلطنتی بر شما نداشتم تا در گمراهی مجبورتان کرده باشم، من تنها شما را دعوت کردم.» (ابراهیم/ 22)
علت مخالفت ابلیس و عدم سجده او بر آدم 'شیطان' اسم جنس است شامل نخستین شیطان و همه شیطانها می شود ولی 'ابلیس' اسم خاص است و اشاره به همان شیطانی است که اغواگر آدم شد، او طبق صریح آیات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلکه در صف آنها قرار داشت او از طائفه جن بود که مخلوق مادی است، در سوره کهف آیه 50 می خوانیم «فسجدوا إلا إبلیس کان من الجن؛ همگی سجده کردند جز ابلیس که از طائفه جن بود.» انگیزه او در این مخالفت کبر و غرور و تعصب خاصی بود که بر فکر او چیره شد، او چنین می پنداشت که از آدم برتر است، و نمی بایست دستور سجده بر آدم بر او داده شود، بلکه او باید مسجود باشد و آدم بر او سجده کند، که شرح این و علت کفر او نیز همین بود که فرمان حکیمانه پروردگار را نادرست شمردنه تنها عملا عصیان کرد از نظر اعتقاد نیز معترض بود، و به این ترتیب خودبینی و خودخواهی، محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستی او افکند، و کبر و غرور از این آثار بسیار دارد!
ص: 1532
تعبیر 'کان من الکافرین' در آیه «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس أبی و استکبر و کان من الکافرین؛ و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برتری جست و از کافران گردید.» (بقره/ 34) نشان می دهد که او قبل از این فرمان نیز حساب خود را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا کرده بود و در سر فکر استکبار می پروراند، و شاید به خود می گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود قطعا اطاعت نخواهم کرد، ممکن است جمله 'ما کنتم تکتمون' آنچه را کتمان می کردید اشاره ای به این معنی باشد. در حدیثی که در تفسیر قمی از امام عسکری (ع) نقل شده نیز همین معنی آمده است.
علامه طباطبایی می فرماید: ابلیس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم کافر بوده است تقید جمله: «و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؛ و می دانم آنچه را آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید؟» (بقره/ 33) به قید (کنتم)، به این معنا اشعار دارد: که در این میان در خصوص آدم و خلافت او، اسراری مکتوم و پنهان بوده، و ممکن است این معنا را از آیه بعدی هم، که می فرماید: «فسجدوا إلا إبلیس أبی و استکبر و کان من الکافرین» استفاده کرد. چون از این جمله بر می آید که ابلیس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم، و سجده ملائکه، کافر بوده (چون فرموده کان من الکافرین، از کافرین بود) و سجده نکردنش، و مخالفت ظاهریش، ناشی از مخالفتی بوده که در باطن، مکتوم داشته و از همین جا روشن می شود که سجده ملائکه، و امتناع ابلیس از آن، یک واقعه ای بوده که در فاصله فرمایش خدا: «إنی أعلم ما لا تعلمون؛ من چیزی می دانم که شما نمی دانید.» (بقره/ 30) و بین فرمایش دیگرش: «أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون»، واقع شده و نیز از آن استفاده می شود که به خاطر چه سری جمله: «إنی أعلم ما لا تعلمون» را بار دوم مبدل کرد به جمله: «إنی أعلم غیب السماوات و الأرض؛ من نهان آسمان ها و زمین را می دانم.» (بقره/ 33)
ص: 1533
به هر حال دلیل مخالفت شیطان را با توجه به آیات قرآن کریم می توان اینگونه مشخص نمود:
الف) شیطان خود را از نظر «سنخ جنس بالاتر» از آدم می دانست. چنانچه قرآن می فرماید: «قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ شیطان گفت من از او بهترم که مرا از آتش (نورانی سرکش) و او را از گل (تیره پست) آفریدی.» (ص/ 76) و نیز آیه «قال ء اسجد لمن خلقت طینا؛ شیطان گفت آیا من سجده کنم برای کسی که تو او را از گل خلق کردی؟» (اسری/ 61) و در آیه دیگر آمده «قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریدی و او را از گل.» (اعراف/ 12) (و آتش به خاطر نورانیت و فعالیت، بر گل تیره که فقط پذیرنده است، برتری دارد) درآیه دیگری می فرماید: «قال لم أکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمإ مسنون؛ گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک، از لجن مانده ی بدبوی آفریده ای سجده کنم.» (حجر/ 33)
ب) کبر و غرور مانع سجده شد. چنانچه قرآن می فرماید: «فسجد الملائکة کلهم اجمعون* الا ابلیس استکبرو کان من الکافرین؛ پس به فرمان خدا تمام فرشتگان بدون استثناء سجده کردند، مگر شیطان که غرور و تکبر ورزیده و از زمره کافران گردید.» (ص/ 73- 74) و در آیه دیگر می فرماید: «فسجدوا إلا إبلیس أبی و استکبر و کان من الکافرین؛ پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برتری جست و از کافران گردید.» (بقره/ 34)
ص: 1534
ج) و یا بگوییم روحیه کفر گرایی و فسق جویی او سبب شد اطاعت امر خدا نکند در نتیجه از کافرین و فاسقین محسوب و سبب اخراجش از درگاه ایزدی نیز شده. «ففسق عن امر ربه؛ از فرمان پروردگارش سرپیچید.» (کهف/ 50)
د) سوء اختیار سبب شد که اطاعت از پروردگارش نکند، چون او جن بود و جن نیز مانند انسان از اختیار برخوردار است. «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه؛ آنها همگی سجده کردند جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش بیرون شده.» (کهف/ 50)
اکنون باید دید، سرکشی و استکبار ابلیس در برابر خدا بود یا در برابر آدم؟ ظاهر آیات این است که او نسبت به آدم تکبر ورزید و فرزونی فروخت و آفرینش خود را برتر از آفرینش آدم دانست و اگر داستان آدم نبود، او به عبادت و پرستش خدا ادامه می داد. امیر مؤمنان (ع) عبادت او را چنین توصیف می کند: «فاعتبروا ما کان من فعل الله بإبلیس إذأحبط عمله الطویل وجهده الجهید وکان قد عبد الله سته آلاف سنةلایدری أمن سنی الدنیا أم من سنی الآخرةعن کبر ساعةواحدة؛ از کار ابلیس عبرت بگیرید، خدا عمل بزرگ و کرنش ممتد او را بی ارزش ساخت، وی خدا را شش هزار سال پرستش کرد و کسی نمی داند که این سالها از سالهای این جهان (365روز) بوده یا از سالهای آخرت، ولی به خاطر یک لحظه تکبر ورزیدن، عمل طولانی او بی نتیجه ماند.»
ظاهر گفتار امام، حاکی است که او نسبت به خدا تکبری نورزید، بلکه تکبر او نسبت به آدم بود که خدا فرمان داد، به او سجده کنند. در حدیث دیگری از امام صادق (ع) وارد شده است که می فرمود: «آنگاه که خداوند به ابلیس فرمان سجده داد؛ در پاسخ گفت: پروردگار من! سوگند به عزتت اگر مرا از سجده بر آدم معذور بداری، تو را عبادتی می کنم که احدی تا کنون نظیر آن را انجام نداده است.» نکته دیگری که قابل ذکر است اینکه تا در درون ابلیس یک نوع انانیت و خودخواهی نباشد، هرگز آفرینش خود را از آتش و آفرینش آدم را از گل، بهانه ی سرپیچی از فرمان حق قرار نمی دهد. درست است که او تکبر خود را نسبت به آدم ابراز کرد، ولی روح این تکبر، و استکبار در برابر خدا بود از این رو آنگاه که ازخدا درخواست کرد که او را ازسجده ی به آدم معذور دارد و در برابر آن، عبادت بی نظیری انجام خواهد دهد، خطاب آمد: «أنی أحب أن أطاع من حیث أرید؛ من اطاعتی را که خود می خواهم می پسندم.» اگر در او روح تسلیم در برابر خدا بود، می بایست فرمان الله را بی چون و چرا انجام دهد؛ زیرا بی اعتنایی به آدم، نوعی اهانت به خداست.
ص: 1535
از این جهت قرآن تکذیب پیامبران و امامان را تکذیب خدا می داند. اگرچه تکذیب کننده، تکذیب خود را متوجه خدا نمی سازد، ولی سرانجام بازگشت آن، به تکذیب خداست. چنانکه قرآن می فرماید: «قد نعلم إنه لیحزنک الذی یقولون فإنهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بآیات الله یجحدون؛ ما نیک می دانیم که آنچه ایشان می گویند تو را [سخت] غمگین می کند ولی در واقع آنها تو را تکذیب نمی کنند، بلکه ظلم پیشگان آیات خدا را انکار می کنند.» (انعام/ 33) از آیات مربوط به مسئله سجده برای آدم و امتناع ابلیس از آن، نیز شواهدی به دست می آید که ثابت می کند تکبر او نسبت به مقام کبریایی بوده است.
1- از اینکه او از آن جایگاه «قدس» و رفیع ملائکه ندای (أنا خیر منه) سرداد و در مقابل آن نور مطلق، دم ازخودخواهی زد، به خوبی برمی آید که تکبر او در برابر خدا بوده است وگرنه شایسته بود، هر نوع «انانیت» را از خود محو کرده و تسلیم نور مطلق شود و لذا قرآن به هنگام نکوهش او، یادآور می شود کسی که در آن مقام قدس جای دارد، نباید کبر ورزد. از این رو او را از درگاه خویش راند: «قال فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها فاخرج إنک من الصاغرین؛ گفت: از آن جا فرو شو، که تو را نرسد در آن تکبر نمایی پس بیرون شو که تو از فرومایگانی.» (اعراف/ 13)
2- قرآن به هنگام امر به سجده و مخالفت ابلیس، دو نکته را یادآور می شود:
الف- خدا فرمان سجده را موقعی صادر می کند که قبلا از دمیدن روح خود در آدم سخن گفته است؛ چنانکه می فرماید: «فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ پس چون او را [کاملا] نظام بخشیدم و از روح خویش در وی دمیدم برای او به سجده افتید.» (ص/ 72) در حقیقت روح دمیده شده در آدم را، منتسب به خود می داند و بدین طریق، به او کرامت می بخشد.
ص: 1536
ب- در مقام نکوهش ابلیس، آدم را مصنوع خویش معرفی می کند و می فرماید: «قال یإبلیس ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی أستکبرت أم کنت من العالین؛ گفت: ای ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از این که برای چیزی که به دستان قدرت خود آفریدم سجده کنی؟ آیا خود را بزرگ پنداشتی یا [واقعا] از بلند پایگان بودی؟» (ص/ 75)
کلمه (خلقت بیدی) اشاره به این است که این موجود، مستقیما مخلوق خود من و وابسته ی به من بود و سرپیچی تو از سجده بر او، یک سرپیچی از من و اظهار تکبر در برابر کبریایی من است. سرانجام شیطان مخالفت خود را با فرمان خداوند چنین تفسیر کرد: «قال لم أکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمإ مسنون؛ گفت: من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک، از لجن مانده ی بدبوی آفریده ای سجده کنم.» (حجر/ 33) و در آیه دیگری به ریشه وجود خود و آدم اشاره می کند و برتری خود را از این راه توجیه نموده و می گوید: «خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ مرا از آتش و او را از گل آفریده ای.» (اعراف/ 12) این خیره سر، با چنین اعترضی کفر ورزید و از طریق افتخار به ریشه، راه تعصب پیمود و خود را نخستین عاصی و تکبر را اولین گام عصیان خود معرفی کرد.
در کلام خداوند رد واضحی بر گفتار او وارد نشده است، اما این نه به آن معناست (نعوذ بالله) که او در منطق خود راستگو بوده، بلکه در آیات قرآن به گونه ای اشاراتی در رد گفتار او هست؛ زیرا علت امر به سجده بر آدم، ریشه ی آفرینش او نبود، بلکه به خاطر ویژگیهای خاصی بود که آدم آن را دارا شد:
ص: 1537
1- خدا در کالبد او روحی از خود دمید و فرمود: «و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» (ص/ 72)
2- آفرینش او مورد عنایت خدا بود، چنانکه می فرماید: «ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی» (ص/ 75)
3- به خاطر آموزش «اسماء» و یا مبدئیت او برای انسانهای والا، شرافت خاصی پیدا کرد و مسلما از این جهت بر فرشتگان و ابلیس برتری یافت.
گذشته از این، هیچگاه ریشه ها ملاک برتری نبوده، بلکه باید هر موجودی را نسبت به فعلیت او سنجید و قضاوت کرد. ریشه مشک، همان خون و الماس، کربن زغال و میوه های معطر، مرهون کودهاست و اگر ملاک این باشد، مسلما آدم برتر از ابلیس و فرشتگان بود.
آیا ابلیس از فرشتگان بود؟ خدا به فرشتگان فرمان داد که بر آدم سجده کنند و در عین حال، یادآور می شود که ابلیس، از انجام این عمل امتناع ورزید، از این رو او را از سجده کنندگان استثنا فرمود: و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برتری جست و از کافران گردید. (بقره/ 34) در اینجا این سؤال، مطرح می شود که آیا ابلیس نیز موضوعا در خطاب داخل بود یا نه؟ در صورت نخست باید جزء فرشتگان باشد، در حالی که برخی از آیات او را از «اجنه» می شمارند، چنانکه می فرماید: «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس کان من الجن ففسق عن أمر ربه» (کهف/ 50) و اگر موضوعا داخل در خطاب نبود، چگونه امر به سجده شامل حال او شد؟
ص: 1538
آنچه می توان از آیات قرآن استظهار کرد، این است که ابلیس از ملائکه نبوده، زیرا به تصریح قرآن او از جن بوده است: «کان من الجن».
گذشته از این، آیات دیگری نیز می تواند گواه براین مطلب باشد. قرآن در جایی فرشتگان را چنین توصیف می کند: «بل عباد مکرمون* لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون؛ هرگز آنان فرزندان خدا نیستند، بلکه بندگان گرامیند که در گفتار بر خدا پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند.» (انبیاء/ 26) و در آیه ای دیگر می فرماید: «یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یؤمرون؛ فرشتگان از پروردگار خویش خائف بوده و به آنچه که فرمان داده شود، عمل می کنند.» (نحل/ 50) و باز می فرماید: «یسبحون اللیل والنهار لا یفترون؛ شب و روز خدا را تسبیح می کنند و سستی نمی ورزند.» (انبیاء/ 20) این آیات بیانگر ویژگی فرشتگان است و لسان آنها به گونه ای است که قابل تخصیص نمی باشد.
مؤید دیگر این که ابلیس دارای ذریه است که نتیجه تلاقی مذکر و مؤنث می باشد، چنانکه می فرماید: «أفتتخذونه و ذریته أولیاء من دونی؛ آیا شیطان و فرزندان او را به جای من، دوستان خود قرار می دهید؟» (کهف/ 50) و آیه ی دیگری آنها را به مرد و زن تقسیم می کند و می فرماید: «و أنه کان رجال من الإنس یعوذون برجال من الجن؛ مردانی از آدمیان به مردانی از جن پناه می بردند.» (جن/ 6) و ما می دانیم در ملائکه مسأله ی مذکر و مؤنث و همچنین تلاقی آن دو به هم مطرح نیست، و طبعا ذریه نیز نخواهند داشت، چنانکه می فرماید: «و جعلوا الملائکة الذین هم عباد الرحمن إناثا أ شهدوا خلقهم ستکتب شهادتهم و یسئلون؛ و فرشتگانی را که بندگان رحمانند، مؤنث پنداشتند. آیا در آفرینش آنها حضور داشته اند؟ زودا که گواهی ایشان نوشته شود و بازخواست شوند.» (زخرف/ 19) این آیات به گونه ای درباره شیطان، داوری می کند که نقطه ی مقابل ملائکه قرار می گیرند.
ص: 1539
اکنون این سؤال پیش می آید که اگر ابلیس از ملائکه نبود، چگونه فرمان خدا شامل او شد؟ در حالی که خطاب متوجه ملائکه بود. در این جا دو پاسخ می توان گفت: یکی اینکه ابلیس، در کنار ملائکه، امر بخصوصی داشته است، چنان که ظاهر آیه بر آن گواهی می دهد: «ما منعک ألا تسجد إذ أمرتک؛ چه چیز تو را از سجده بر آدم، آنگاه که امر کردم، باز داشت؟» (اعراف/ 12) و شیطان نیز وجود این امر را پذیرفت، آنگاه در مقام اعتذار بر آمد. دیگری آنکه: خطاب، به فرشتگان در حالی متوجه شد که آنها در جایگاه خاصی (جایگاه قدس) مشغول تسبیح و تنزیه بودند و شیطان نیز، در میان آنان قرار داشت و مشغول تنزیه خدا بود و خطاب الهی به گونه ای بوده که همه ی آنان را که در آن جایگاه قرار داشتند، شامل می شد. کسانی که نظریه دوم را پذیرفته اند، در تفسیر ظاهر آیه که شیطان از جن بود، دست به تأویلهای غیر صحیحی زده اند. مثلا گفته اند: مقصود از جن موجود نامرئی است؛ نه گروه خاصی به نام جن. فرشتگان نیز دارای این ویژگی نامرئی می باشند. و گاهی هم گفته اند که جن نیز گروهی از فرشتگان بودند، درحالی که متبادر از جن در قرآن، همان موجودات مقابل ملائکه است، نه چیزی مستور از دیدگان، به گونه ای که ملائکه را نیز شامل گردد و نه گروه خاصی ازآنها. از این جهت نظر نخست متین و استوار است.
شیطان و مقایسه خود با حضرت آدم (ع) آفرینش انسان کامل، امتحانی است تا درونها آشکار شود. این اطاعتها و تمردها، بازتاب خصیصه های درونی است خدای سبحان از ابلیس پرسید: چرا در برابر آدم سجده نکردی؟ گفت: من از او برترم مرا از آتش آفریدی و او را گل: «قال ما منعک الا تسجد إذ أمرتک قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» (اعراف/ 12) و آتش از گل لطیف تر و بهتر است. خدای سبحان درباره ی خلقت جن می فرماید: «والجان خلقناه من قبل من نار السموم؛ ما جن را قبل از انسان و از آتش آفریدیم.» (حجر/ 27) در سوره ی کهف هم آمده است که شیطان از جن است؛ نتیجه آن که پریان از آتشند. خداوند خود این سخن را تأیید کرد که شیطان از آتش و انسان از گل است؛ اما انسان حقیقت دیگری دارد که شیطان از آن بی خبر است. آن حقیقت روح الهی است؛ ابلیس تنها جنبه ناسوتی و بدنی آدم را دید ولی به مقام تعلیم اسماء جاهل بود، خداوند نفرمود: وقتی آدم را از گل خلق کردم، بر او سجده کنید، بلکه فرمود: وقتی او را ساختم و از روح الهی در او دمیدم و او را به مقام انسان کامل رساندم، بر او سجده کنید: «فإذا سویته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید.» (حجر/ 29)
ص: 1540
پس در حقیقت، روح الهی مسجود است، نه تن خاکی. شیطان از این حقیقت بی خبر بود و از علوم انس_ان هم آگاه نبود. گذشته از آن، وظیفه ی بندگی خود را نی_ز در ب_رابر خ_داوند رها کرد و خود را مستقل دید. یک کودک وقتی خود را از ولی خویش مستقل ببیند و بخواهد دستش را از دامن او رها کند؛ رها کردن دست از دامن ولی همان، و افتادن همان. شیطان وقتی خود را مستقل دید، از آن مقام سقوط کرد. خداوند فرمود: از این منزلت پایین برو. هر دروغی راستی را دربر دارد؛ یعنی اگر تکبر کسی دروغ بود، تذلل و کوچکی او درست است و در قیامت که واقعیتها ظهور می کند، چنین کسی ذلیل، حقیر و صغیر خواهد بود. در سوره ی جاثیه آمده است که متکبر، در روز قیامت، ذلیل محشور می شود؛ زیرا درون استکبار دروغین او ذلت راستین است. خداوند درباره ی شیطان فرمود این منزلت و مقام از آن خاضعان است، نه مستکبران، استکبار سبب سقوط از این مقام است. پس فرشتگان در آن مقام ماندند و شیطان برای همیشه از آن پایین آمد و دیگر راه برای بالا رفتنش نیست.
شیطان، دشمن انسانیت چون عداوت شیطان با آدم به عنوان الگوی انسانیت است، نه عداوت شخصی، خداوند انسانها را از این دشمنی باخبر می کند. همان طور که درباره ی سجده، گاهی می فرماید: ما آدم را خلق کردیم و به فرشتگان گفتیم سجده کنید، و گاه می فرماید: ما همه ی شما را آفریدیم و بعد به فرشتگان گفتیم، سجده کنید، درباره ی عداوت و دشمنی هم گاه می فرماید، شیطان دشمن آدم است، و گاه می فرماید، شیطان دشمن همه ی شماست. پس عداوت بین شیطان و انسانیت است، نه بین شیطان و شخص آدم. برای تفهیم همین نکات است که تعبیر قرآن در سور متعدد گوناگون است؛ مثلا در سوره طه می فرماید: «و إذ قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس أبی* فقلنا یا ادم إن هذا عدو لک ولزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی؛ ما به فرشتگان گفتیم: در برابر آدم سجده کنید؛ همه سجده کردند، مگر ابلیس. آنگاه به آدم گفتیم: تحقیقا این دشمن تو و همسر توست.» (طه/ 116- 117) در همین عبارت نیز چنانکه اشاره شد، شاهدی دیگر نهفته است، و آن این که فرمود: شیطان دشمن تو و دشمن همسر توست. مگر همسر آدم مسجود و خلیفة الله بود؟ این که قرآن کریم گاه می فرماید: شیطان دشمن آدم است و گاه می فرماید: شیطان دشمن آدم و همسر اوست و گاهی نیز به همه ی انسانها خطاب می کند که شیطان دشمن شماست: «قال رب بما أغویتنی لأزینن لهم فی الأرض ولأغوینهم أجمعین* إلا عبادک منهم المخلصین؛ گفت پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختی من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان می آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان خالص تو از میان آنان را.» (حجر/ 39 _ 40)
ص: 1541
معلوم می شود که او دشمن مقام انسانیت است. در سوره اعراف نیز می فرماید: «یا بنی ادم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءتهما إنه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم؛ ای بنی آدم! مراقب باشید شیطان فتنه نکند و شما را از بهشت انسانیت بیرون نبرد. چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند. تلاش شیطان این است که آبروی انسان را ببرد و زشتی او را آشکار کند. وقتی انسان آبرویش ریخت، انسانیتش را باخته است و دیگر از هیچ چیز باکی ندارد.» (اعراف/ 27)
سقوط شیطان از منزلت عبادت
امر به سجده متوجه مقامی بلند است؛ هرکسی در آن مقام بود، اطاعت کرد؛ و شیطان که اطاعت نکرد، خداوند سبحان به او فرمود: «فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها» (اعراف/ 13) از این مقام پایین برو که این مقام جای تکبر نیست، بلکه جای خضوع و عبادت است. متکبر هرگز به مقام فرشته راه پیدا نمی کند، چه رسد به این که از حد آنان بالاتر برود. خداوند به شیطان نفرمود: چ_را تکبر ک_ردی؟ بلکه ف_رمود: نباید در آن مق_ام تکبر کنی. و از این جا معل_وم می شود که هرکس در این مقام والاست، مأمور است تا در برابر انسان کامل خضوع کند. حقیقت انسان کامل، مق_ام بالاتر و حقیقت فرشت_ه ها مقام متوسط و حقیقت شی_طان و جنود او مقام پایین و نازل است: «فاخرج إنک من الصاغرین» (اعراف/ 13)
ابلیس که مدعی عزت دروغین بود در واقع صاغر و کوچک بود چنانکه اگر کسی به دروغ ادعای عزت کرد، ذلت او راست است. خداوند فرمود: چون ادعای بزرگی تو درست نیست پس تو کوچکی، و چون کوچکی، این مقام بلند جای تو نیست، این منزلت، مقام بزرگان است؛ نه جای مستکبران. بزرگی در اطاعت است نه در استکبار و بزرگ کسی است که مطیع فرمان حق باشد. خدای سبحان می فرماید: «یرفع الله ال_ذین امنوا منکم وال_ذین أوتوا العلم درجات؛ خدا مؤمن غیر عالم را یک درجه بالا می برد؛ اما مؤمن عالم را به چندین درجه بالا می برد.» (مجادله/ 11) خدای 'ذوالعرش'، انسان را به جایی می رساند که قلب او 'عرش الرحمن' شود و از آن هم بگذرد.
ص: 1542
سخن خداوند، متوجه آن منزلت و مقام است؛ کسی که مطی_ع خ_داست در آن مقام می ماند و کسی که در برابر خداوند داعیه ی استقلال دارد، ن_ه تنها به آن مقام نمی رسد، بلکه اگر در آن مقام هم باشد، تنزل می کند. اگر انسان نمی بود و خلق نمی شد، و اگر خلیفة الله در عالم نبود، سخن از تمی_ز بین ف_رشت_ه و شیط_ان و تواضع و تکب_ر نبود. انسان میزانی است که به وسیل_ه ی آن مقام ف_رشت_ه ها از مق_ام شیاطین و تواضع از تکب_ر ممت_از می گ_ردد. اگر آف_رینش انس_ان نب_ود، شیطان در بین فرشته ها سرگرم عبادت ب_ود و کفر درونیش بارز نمی شد.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 195 و 179 و 194-195 و 207
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 318
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 183- 190، جلد 8 ص 24
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 65- ص67
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی خلقت حضرت آدم (ع) سجده ابلیس باورها در قرآن تکبر جن
اختصاص خلافت کامل به انسان کامل از آیات خلقت و خلافت انسان روشن می شود،که 'انسان کامل' خلیفة الله است و آیه ی «اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح؛ زمانی را که خدا شما را از پس قوم نوح جانشین آنان کرد.» (اعراف/ 69) که استاد علامه طباطبایی برای اثبات خلافت 'انسان' به آن استناد کرده اند، دلالت چندانی بر این امر ندارد. زیرا ممکن است این آیه بدین معنا باشد که انسانها خلیفه ی نسل گذشته هستند؛ اگر این معنی اظهر از معنای مورد نظر استاد علامه نباشد، این احتمال که انسان خلیفة الله است یا خلیفه ی نسل گذشته، با هم برابر است. خدای سبحان در سوره 'ص' به داود (ع) می فرماید: «یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله ان ال_ذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ ای داود! ما تو را در زمین جانشین [و نماینده ی خود] کردیم، پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. البته کسانی که از راه خدا به در می روند، به سزای آن که روز حساب را از یاد برده اند عذابی سخت خواهند داشت.» (ص/ 26)
ص: 1543
از این آیه کریمه استفاده می شود که داود، خلیفة الله است و همان گونه که الله به حق حکم می کند، داود (ع) نیز باید به حق حکم کند و هر انسان کاملی که به حق حکم می کند، خلیفة الله است. از این آیه شریفه خلافت مطلق حضرت داود استفاده نمی شود زیرا پس از بیان خلافت می فرماید: «فاحکم بین الناس بالحق» و از این رو ممکن است حضرت داود در حکم و قضا و داوری خلیفة الله باشد. کلامی که محفوف به قرینه است، اطلاق ندارد گر چه مقید هم نیست، و اگر دلیل دیگری اطلاق داشت و ظاهر آن دلیل وسعت خلافت داود بود، این آیه با آن معارض نخواهد بود. اگر سخنی محفوف به قرینه باشد، یا در مقام خطاب دارای قدر متیقن باشد، اطلاق ندارد.
از این رو اگر دلیلی نظیر آیه 30 سوره بقره، که ظاهر آن گسترش خلافت خلیفة الله است، وجود داشته باشد، آیه ی سوره ی 'ص' مقید آن مطلق نخواهد بود تا نتیجه تقیید این باشد که انسان فقط در بعد قضاوت به حق، خلیفة الله است. صدر و ذیل آیه 30 سوره بقره نشان می دهد که انسان کامل چون به غیب سماوات و ارض عالم است، خلیفة الله است. محدوده ی خلافت وی نیز از ظاهر آسمان و زمین بیرون است، و قهرا بر خود آسمان و زمین نیز خلافت و سیطره دارد. انسانهای کامل و اولیای الهی، باذن الله، بر آنچه در زمین است، سیطره دارند؛ بستر دریا با عصای موسای کلیم به جاده ی خشکی تبدیل می شود: «فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا؛ راهی خشک در دریا برای آنان باز کن.» (طه/ 77) فرمان «یا نار کونی بردا و سلاما علی إبراهیم؛ ای آتش برای ابراهیم سرد و بی آسیب باش.» (انبیاء/ 69) آتش را برای حضرت ابراهیم گلستان می کند و بادها مسخر حضرت سلیمان می شود تا، بامداد راه یک ماهه را و شامگاه نیز راه یک ماهه را بپیماید: «و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر؛ باد را برای سلیمان [رام کردیم] که رفتن آن بامداد یک ماه و آمدنش شبانگاه یک ماه [راه] بود.» (سبأ/ 12) و ماه با اشاره رسول اکرم (ص) به دو نیم می شود: «اقتربت الساعة وانشق القمر؛ نزدیک شد قیامت و از هم شکافت ماه.» (قمر/ 1)
ص: 1544
چیزی در نظام آسمان و زمین نیست که تحت هیمنه و سیطره ی خلیفة الله نباشد. از نازلترین موجودهای مادی تا عالیترین موجودهای مجرد، همه زیر پوشش ولایت خلیفة الله هستند که اصل خلافتش و علوم و معارفش جزو غیب السموات و الارض است، به گونه ای که همه ی فرشتگان از اطلاع بر کنه آن عاجزند. پس خلیفة الله بودن انسان کامل و برتری او بر ملائکه بر اثر مقام علمی و معرفت اوست.
خلافت نسبی و خلافت کامل انسان به مقدار علوم و معارفش از دیگر موجودات برتر است و به همان اندازه هم خلیفة الله است. خلافت تامه از آن انسان کامل است و انسانهای دیگر برخی از شئون آن خلافت تامه را دارند. غیر از آیه ی 30 سوره بقره از آیات دیگری که درباره ی خلافت انسان سخن می گوید، نمی توان استظهار کرد که منظور از آن خلافت، خلافة الله است، گرچه از آیه ی سوره 'ص' استفاده می شود که داود خلیفة الله است، اما اطلاق خلافت و بیان مقام شامخ انسان کامل را نمی توان از آن آیه استفاده کرد، در حالی که از آیه مورد بحث،این مطلب را می توان به دست آورد، لیکن صاحب فصوص الحکم جهات فراوانی یاد کرده که آیه سوره 'ص' که درباره خلافت حضرت داود است، از جهاتی برتر از آیه ی 30 سوره بقره است که درباره آدم (ع) است و تفصیل آن در عرفان مطرح است.
حوزه خلافت انسان کامل معنای قید 'فی الأرض' در آیه شریفه: «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ و آن گاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) این نیست که می خواهد انسان کامل تنها در 'زمین' خلیفه او باشد. اگر انسان خلیفه ی خدا در زمین باشد و قلمرو خلافت او منحصر به زمین باشد، دیگر فرشتگان آسمان در برابر او ساجد نیستند چون در این حال آنها خلیفة الله در آسمان خواهند بود و از طرف دیگر لازم می آید که انسان به همه نظام آفرینش آگاه نباشد. از سجده همه فرشتگان در برابر انسان کامل معلوم می شود او خلیفة الله است در همه ی عوالم، چه غیب و چه شهادت، نه در خصوص زمین. کلمه 'فی الارض' در آیه به این معناست که مبدأ سریان زمین است و او در قوس صعودی از زمین و نشئه ی حرکت شروع می کند و از ماده برمی خیزد، نه این که موطن خلافت و قلمرو مظهریت او زمین باشد و فقط کارهایی را که خداوند باید در خصوص زمین بکند او در زمین می کند.
ص: 1545
انسان کامل خلیفة الله است مطلقا، ولی آغاز پیدایش او از زمین است و کلمه 'فی الارض' قید جعل است نه قید خلافت و این همان شجره طوبایی است که ریشه اش ثابت و شاخه هایش در آسمان است: «أصلها ثابت و فرعها فی السماء؛ ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است.» (ابراهیم/ 24) به طوری که فرشتگان نیز از میوه ی این شجره یعنی از علم انسان کامل استفاده می کنند و از این رو در برابر او سجده می کنند. اصولا کمال فرشتگان در این است که از این درخت، میوه بگیرند و در برابر آن خضوع کنند. این درخت از زمین می روید و نقطه ی آغازش زمین است، نه این که همانند اشجار دیگر در محدوده ی زمین رشد کند و شاخه هایش نیز تنها در زمین باشد، بلکه شاخه هایش تا سدرة المنتهی می رود.
این درختهای زمینی است که تغذیه، بارور شدن و ثمربخش شدنشان نیز در قلمرو خاک است. انسان کامل شجره ی طیبه ای که سرفصلش زمین، ولی تغذیه اش از آسمان است: «و علم ادم الأسماء؛ اسماء را به انسان آموخت.» (بقره/ 31) جان آدمی که اصل حقیقت او را می سازد، از طبیعت تغذیه نمی کند، بلکه فقط بدنش از طبیعت تأمین می شود: «وما جعلناهم جسدا لا یأکلون الطعام؛ و ایشان را جسدی که غذا نخورند قرار ندادیم.» (انبیاء/ 8) انبیا که انسانهای کاملند مانند فرشته نیستند تا غذا نخورند، اینها غذا می خورند، تا بدنشان تأمین بشود، اما تغذیه ی علمی و عملی آنها از آسمان است. انبیا از چشم و گوش مدد نگرفتند، بلکه از جایی دیگر مدد گرفته، و با سرمایه الهی به زمین آمدند.
ص: 1546
حضرت امام مجتبی (ع) در هنگام ارتحال، به ابن حنفیه فرمود: «کسی چون تو نباید از شنیدن کلامی که مرده ها با آن زنده می شوند و زنده ها با آن می میرند (منظور ولایت و امامت است که پذیرش یا رد آن معیار زندگی و مرگ است؛ کسانی که آن را می پذیرند، به برکت آن زنده می شوند و آنان که انکارش می کنند، مردگانی به ظاهر زنده اند)، محروم بماند. همواره ظروف دانش و چراغهای هدایت باشید... ای ابن حنفیه گرفتار حسد نشو. حسین بن علی (ع) بعد از ارتحال من امام است و نام وی به عنوان امام در کتاب خدا ثبت است. پیامبر اکرم (ص) به دستور خداوند حضرت علی را معرفی کرد، و حضرت علی (ع) مرا معرفی کرد، و من حسین را معرفی کردم.»
آنگاه ابن حنفیه به حضرت امام مجتبی عرض کرد: «تو امام و وسیله ی من هستی نسبت به حضرت رسول اکرم (ص). به خدا سوگند، دوست داشتم که جانم قبل از شنیدن این سخن از بدن رخت بربسته بود.»
آنگاه گفت: «الحسین (ع) اعلمنا علما وأثقلنا حلما وأقربنا من رسول الله رحما کان فقیها قبل أن یخلق وقرء الوحی قبل از ینطق؛عقیده ام درباره ی حسین بن علی (ع) این است که اولا او از همه ی ما داناتر است؛ ثانیا، در فضیلتهای عقل عملی از همه ی ما حلیمتر و بردبارتر است؛ ثالثا، او به رسول الله از همه ی ما نزدیکتر است؛ رابعا، قبل از این که خلق بشود، فقیه بود، یعنی اسرار و علوم الهی را به همراه خود آورد و آنها را از کسی نیاموخت، بلکه به دیگران آموخت.»
ص: 1547
در این جا سخن از زمان نیست، و این فقه، در برابر علم اصول نیست، بلکه منظور این است که حضرت امام حسین (ع) در همه ی معارف فقیه بود و همه ی احکام و حکم دینی را می دانست. او وحی را قرائت کرد و وحی برای او معلوم بود، قبل از این که وحی به مقام لفظ تنزل کند و در کسوت کلمات و حروف درآید. یا قبل از آن که آن حضرت به سن تکلم برسد آشنای به وحی بود، همانند عیسی (ع)، زیرا انسان کامل، به مکتب نرفته با غمزه 'مسئله آموز صدها مدرس' است. لازم نیست خلیفة الله به مکتب برود و از راه سمع و بصر چیزی بیاموزد و در سن خاص سخن بگوید.
بنابراین، «إنی جاعل فی الارض خلیفة» به این معنا نیست که خلافت خلیفه خدا تنها در زمین است، بلکه خلافت او در همه ی جهان امکان است، به شهادت این که انسان کامل هم معلم همه فرشته هاست، و هم مورد تکریم همه ی آنها. معلم، حق تربیت و تعلیم بر متعلم دارد و متعلم عبد اوست: «من علمنی حرفا قد صیرنی عبدا» و عبد باید در برابر مولایش، به میزانی که خداوند اجازه داده، کرنش کند، و از این رو فرشتگان، به علت شاگردی انسان کامل، موظف به اظهار کرنش در مقابل وی بودند.
غرض آن که سرفصل سیر انسان کامل در قوس صعود، زمین است و او حرکتش را از زمین آغاز می کند، زیرا خلیفة الله باید از زمین تا «و أن إلی ربک المنتهی؛ و اینکه پایان [کار] به سوی پروردگار توست.» (نجم/ 42) حضور داشته باشد. اگر موجودی آسمانی باشد، نه زمینی، در مسائل تنزیهی خلیفةالله است، اما در همه ی اسماء و شئون خلیفة الله نیست، و اگر موجودی سیرش را از زمین شروع کرد، می تواند لحظه به لحظه بر درجاتش بیفزاید و با جناح معرفت و عمل صالح، به سدرة المنتهی برسد و از هر قیدی برهد و به اطلاق وجودی تا آن جا که در محدوده ی امکان میسور است برسد و در همه ی هستی، در حد امکان، خلیفه ی خدا شود. انسان کامل هم خلیفة الله و معلم همه ی اهل زمین است و هم خلیفة الله و معلم همه ی اهل آسمان؛ اما معلم اهل زمین است، برای این که خدای سبحان به رسول اکرم (ص) فرمود: ما قرآن را فرستادیم تا تو مردم را با آن آشنا کنی: «و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم» (نحل/ 44) و اما معلم اهل آسمان است،زیرا خدای سبحان فرمود: «یا ادم أنبئهم بأسمائهم؛ ای آدم ایشان را از اسامی آنان خبر ده.» (بقره/ 33) انسان کامل معلم فرشتگان است و آنان را به مقدار گنجایش وجودیشان، از حقایق عالم آگاه می کند و یکی از نشانه های تعلیم انسان کامل نسبت به ملائکه سخن خود آنان است که فرموده اند: «سبحنا فسبحت الملائکة بتسبیحنا؛ ما تسبیح و تقدیس را به فرشتگان آموختیم.» فرشتگان که به خداوند می گویند: «نحن نسبح بحمدک و نقدس لک؛ ما با ستایش تو [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم.» (بقره/ 30)
ص: 1548
ما تو را از هر نقص و عیب تنزیه می کنیم، برای آن است که انسانهای کامل تسبیح و تقدیس را به آنان یاد داده اند، زیرا تسبیح و تقدیس هم از علومی است که خدای سبحان باید از راه انسان کامل به فرشته ها بیاموزد. فرشتگان که نمی دانستند معلمشان کیست و مظهر تام خدای سبحان را ندیده بودند، فقط جنبه ی زمینی انسان را دیدند و گفتند: ما از او بالاتریم. در حالی که اگر می دانستند این تسبیح و تقدیس را هم به برکت همان موجودی که از زمین برمی خیزد و به سدرة المنتهی پر می کشد، آموخته اند، هرگز این سئوال را نمی کردند.
خلاصه آن که انسان کامل، همه ی مخازن اشیا و مفاتیح غیب را داراست، و در ملک و ملکوت خلیفة الله است؛ هم انسانهای عادی در برابر وی تکریم می کنند و هم فرشتگان.بنابر این نه موجودی که فقط زمینی است خلیفه خدا می باشد و نه آن که حوزه ی خلافتش فقط زمین است، خلیفه خواهد بود، بلکه موجودی که به آسمان و زمین احاطه تام دارد، گرچه وجود عنصریش به زمین بسته است، خلیفه حق است.
اهمیت خلافت الهی خدای سبحان به پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «به یاد آن صحنه باش که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفه و جانشینی می آفرینم» یادآوری انتخاب خلیفه و یادآوری راز و رمز آن برای تشویق به رهیابی به آن نشئه است.حرف تأکید 'ان' نشان می دهد که اراده ی جعل خلیفه بسیار جدی بوده است. و خداوند به همه ی فرشتگان این خبر مهم و حساس را ابلاغ می کند. مقصود از جعل خلیفه، قرار دادن جانشین و نماینده ای است که بتواند آن گونه که خداوند عالم و عادل است، او نیز در حد امکان چنین باشد. به عبارتی روشن تر خداوند می فرماید: «چون من عالم و عادل هستم خلیفه ی من نیز باید در حد امکان عالم و عادل باشد، تا علم و عدل او خلافت علم و عدل مرا به عهده بگیرد و در حیطه ی امکان، ذاتش خلیفه ی ذات من باشد و اوصاف او خلیفه ی اوصاف من و افعال وی خلیفه ی کارهای من باشد.»
ص: 1549
با توجه به مفهوم خلافت، باید معنای «انی جاعل فی الأرض خلیفة» چنین باشد: نسل کنونی بشر موقعی بر روی زمین مستقر شد که نسل پیشین منقرض گشته بود، و چون فرشتگان الهی از نسل قبلی جز فساد و خونریزی و تبهکاری و سیه کاری چیز دیگری مشهودشان نشده بود، از این رو تجدید نسل بشر امری شگفت و بی دلیل در نظر آنان بود. و گفتند: «ای پروردگار عزیز! می خواهی دوباره نسل بشر را بر روی این کره خاکی مستقر سازی تا باز هم به فساد و تبهکاری بپردازند. اگر به انتظار اطاعت و تقدیس آنان هستی، ما خود از تقدیس و سپاس تو دم فرو نمی بندیم.» و خدا گفت: «من چیزها می دانم که شما نمی دانید.»
نکته ای که از حیطه دانش و تجربیات فرشتگان خارج بود، این است که نسل جدید با نسل منقرض شده قبلی تفاوت کلی داشت، زیرا خداوند، در نسل جدید، مکاتب تربیتی منظور کرده بود و کسانی در نسل بشر پا به عرصه وجود می نهادند که تاریکیهای جهالت و ضلالت را می زدودند و با جدیت و اخلاص و فداکاری به تربیت و ارشاد بشر همت می گماشتند. خداوند عزت برای آن که فرشتگان را با این نکات آشنا سازد، آدم را آفرید و همه پدیده های عالم وجود را به او شناسانید و از جمله نام انبیا و اولیا و شهیدان و صدیقان را که همگان از نسل او به وجود می آمدند به او معرفی کرد. سپس نام انبیا را بر فرشتگان عرضه داد و پرسید آیا شما می دانید که ابراهیم خلیل من کیست؟ شما می دانید که محمد حبیب من کیست؟ شما می دانید که موسی بن عمران کلیم من کیست؟ شما می دانید که عیسی بن مریم روح قدس من کیست؟ شما می دانید که پیشوای موحدان کیست؟ شما می دانید که سالار شهیدان کیست؟ و فرشتگان اعتراف کرده، گفتند: «نه ما نمی دانیم و اینان را نمی شناسیم.»
ص: 1550
خداوند به آدم گفت «تو خود فرشتگان را از وجود این شخصیتها مطلع گردان.» و آدم به فرشتگان گفت که «اینان همه از نسل من به وجود می آیند و مشعلدار ایمان و تقوی می شوند و تربیت فرزندان را به عهده می گیرند و چراغ علم و دانش را در قلبها روشن می کنند.» با این تعلیم سمعی و بصری و جلوه گر شدن اشباح و انوار ملکوتی بود که فرشتگان ساکت ماندند و خداوند به آنان گفت: «نگفتم که من از نهان آسمانها و زمین باخبرم و کردارم قابل اعتراض نخواهد بود!»
درجات خلافت الهی خلافت الهی درجات متعدد دارد، زیرا خداوند ظهورهای متفاوت دارد و خلیفه ی تام، خلیفه ای است که کار خدای سبحان را در همه ی شئون جهان امکان انجام دهد و چون خدای سبحان علیم است، انسان کامل هم باید مظهر تام آن علیم بالذات باشد. و چون قادر است که در جهان تکوین هرچه بخواهد انجام دهد، انسان کامل هم مظهر این قدرت و خلیفه ی این قدیر است و هرچه در جهان تکوین بخواهد باذن الله انجام می دهد. همان طور که ما در محدوده ی بدن خود هر کاری بخواهیم با اراده انجام می دهیم، انسان کامل هم در جهان تکوین هر کاری را بخواهد، به اذن خدا انجام می دهد. پس انسان کامل، هم عالم به علم الهی است و هم مقتدر به قدرت الهی و هم متخلق به اخلاق الهی.
خداوند اوصافی مانند رحمان، رحیم، عادل و محسن دارد و انسان کامل، مظهر آن اوصاف است. خداوند 'هو الحی الذی لا یموت' است، ذاتا؛ انسان کامل هم 'هو الحی الذی لا یموت' است، مظهرا. از این رو در طلیعه ی نامه ای که به دست بهشتیان کامل می رسد نوشته است: 'من الحی الذی لا یموت الی الحی الذی لا یموت'. این نامه ای است از خدای سبحان که ذاتا حی است به انسان کاملی که مظهر آن حی لایموت است. چنانکه در قیامت به همه ی انسانها گفته می شود: 'خلود فلا موت أبدا' انسان کامل، که بنده ی خاص خداست، به عنایت و فیض الهی، از چنان حیاتی برخوردار است که مرگ پذیر نیست.
ص: 1551
بنابراین، انسان کامل، خلیفه ی خداست هم در اوصاف ذاتی، هم در اوصاف فعلی و هم در آثار. به این معنا که ذاتش خلیفه ذات خدا، صفاتش خلیفه صفات خدا، و افعالش خلیفه ی افعال خداست و معنای خلافت در این سه مرحله، مظهریت خواهد بود. ذات انسان کامل، مظهر ذات حق، صفاتش مظهر صفات حق و افعالش مظهر افعال حق است و این مقام ویژه انسان است نه غیر انسان. فرشتگان این مقام را ندارند. خداوند هم در آفرینش انسان تعبیر به خلافت کرده، فرمود می خواهم خلیفه بیافرینم. خداوند درباره ی آفرینش هیچ موجودی قبلا به فرشتگان اعلام نکرد. مثلا نفرمود: 'انی خالق عرشا، انی خالق سماء أو ارضا'، بلکه در باره ی آفرینش نظام کیهانی به طور عادی می فرماید: «الله الذی خلق السموات والارض وما بینهما فی ستة ایام ثم استوی علی العرش* یدبر الامر من السماء الی الارض؛ خداست که آسمانها و زمین و لوح و قلم و عرش و کرسی را آفرید.» (سجده/ 4 _ 5) اما نوبت به آفرینش انسان کامل که می رسد، می فرماید: «من می خواهم خلیفه جعل کنم.» پیداست که این امر از ویژگی خاصی برخوردار است که دیگر موجودات الهی از آن برخوردار نیستند.
غفلت فرشتگان از عقل و معرفت انسان مرحوم مولی عبدالرزاق کاشانی می گوید: «'من یفسد فیها' در آیه 30 سوره بقره ناظر به قوه ی شهوی و 'یسفک الدماء' ناظر به قوه ی غضبی است، اما انسان، گذشته از غریزه ی شهوت و قدرت غضب، معرفت، و عقل هم دارد. فرشتگان از معرفت و عقل انسان، غافل بودند و آن را ندیدند و فقط شهوت و غضب او را دیدند. انسان بر اثر شهوت تجاوز می کند و باعث فساد می شود، مثل حیوانی که برای خوردن، به مزرع و مرتع هجوم می برد و آنها را فاسد و خراب می کند، و بر اثر قدرت غضب، چون درندگان، خونریزی می کند. فرشته ها شهوت و غضب انسان را دیدند، ولی قدرت عقل و معرفتش را ندیدند. بنابراین گفتند ما اهل تسبیح و تقدیسیم و اهل فساد و خونریزی نیستم، در حالی که انسانها تباهی و خونریزی دارند.
ص: 1552
خداوند فرمود، شما مراحل نازله ی انسانیت را دیده اید و از آن مرحله ی کامله ی انسانیت غافلید. مرحله ی کامله ی انسانیت، مرحله ی علم و عقل است که کنترل کننده ی مرحله ی افساد و سفک دماء است. انسان کامل اگر خونریزی هم بکند، خونریزیش، جهاد فی سبیل الله است چون همه ی کارهایش، به اذن خداست، بلکه بر اساس توحید افعالی مظهر تام خداوند است. فرشتگان چون مراحل نازل انسانیت را دیده بودند و از مرحله ی کامل آن غافل بودند، گفتند، ما برای خلافت شایسته تریم و چنانکه گذشت سئوال آنان استفهامی بود نه استنکاری و استکباری.»
من_اب_ع
پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- مقاله خلافت آدم
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153؛ 157؛ 126 و 129 و 149 و 138
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 33- 44
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 518
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی- شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
انسان کامل خلیفة الله خلقت حضرت آدم (ع) باورها در قرآن فرشتگان خدا
اسکان دائمی یا موقت آدم در بهشت از سیاق آیاتی که مسئله سکونت را مطرح می کنند مخصوصا آیه 35 سوره بقره و نیز آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) این معنا به دست می آید که حضرت آدم (ع) در اصل برای زندگی و سکونت در زمین خلق شده بود، لکن خداوند چند روزی آنها را در بهشت منزل داد تا آنها آزمایش شوند، و در نتیجه نافرمانی از آنان کشف عورت شود، سپس به زمین هبوط کنند، به عبارت دیگر راه زمینی شدن آدم (ع) و همسرش همین بود که نخست در بهشت منزل گیرند تا برتریش بر ملائکه و لیاقتش برای خلافت اثبات شود، سپس ملائکه مأمور به سجده بر او شوند. و آنها را از نزدیک شدن به آن درخت نهی نماید، تا به تحریک شیطان از آن بخورند و در نتیجه عورتشان ظاهر گردد تا این امر سبب هبوط آنها به زمین شود. به هر حال در مورد اینکه بهشتی که حضرت آدم در آن بوده محل اسکان دائمی وی بوده یا آنکه به صورت موقت، از آیات قرآن استفاده می شود که حضرت آدم (ع) برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود از جمله: «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره/ 30) ولی در آغاز خداوند آدم و همسرش (حوا) را در بهشت ساکن کرد که یکی از باغ های سرسبز پرنعمت این جهان بود، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت: «و قلنا یا ادم اسکن انت و زوجک الجنه؛ و گفتیم ای آدم تو با همسرت در بهشت سکونت کن.» (بقره/ 35)
ص: 1553
شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن در روی زمین هیچ گونه آشنایی نداشت و تحمل زحمت های آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسؤولیت ها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرپیچی از آن سبب رنج و ناراحتی می باشد. آدم (ع) می بایست در آن محیط (بهشت این جهان) چگونگی زندگی در زمین را یاد بگیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد و شاید علت این که آدم (ع) برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی به او داده می شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد.
بنابراین حضرت آدم و حوا برای زندگی کردن در زمین خلق شده بودند و بهشت آنها موقتی بود و آن بهشت نیز طبق نقل روایت باغی از باغ های همین دنیا بود. پس از همان زمان که وی در بهشت ساکن بود قرار بر این نبود که انسانها همگی در بهشت باشند تا در اثر خطای آدم از بهشت رانده شوند بلکه از همان ابتدا قرار بر آمدن انسانها به زمین بوده است.
سکونت در زمین منظور اصلی از خلقت آدم علامه طباطبایی می فرماید: از سیاق آیه سوره طه که می فرماید: «فقلنا یا آدم» و سوره اعراف که می فرماید: «و یا آدم اسکن»، که داستان بهشت را با داستان سجده ملائکه به صورت یک داستان و متصل به هم آورده، و کوتاه سخن، آنکه این سیاق به خوبی می رساند که منظور اصلی از خلقت آدم این بوده که در زمین سکونت کند، چیزی که هست راه زمینی شدن آدم همین بوده که نخست در بهشت منزل گیرد، و برتریش بر ملائکه، و لیاقتش برای خلافت اثبات شود، و سپس ملائکه مأمور به سجده برای او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزدیکی به آن درخت نهیش کنند، و او (به تحریک شیطان) از آن بخورد، و در نتیجه عورتش و نیز از همسرش ظاهر گردد، و در آخر بزمین هبوط کنند.
ص: 1554
از این ریخت و سیاق به خوبی بر می آید که آخرین عامل و علتی که باعث زمینی شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آن دو بود، و عیب نامبرده هم به قرینه ای که فرموده: بر آن شدند که از برگهای بهشت بر خود بپوشانند، همان عورت آن دو بوده، و معلوم است که این دو عضو، مظهر همه تمایلات حیوانی است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نیز هستند. پس ابلیس هم جز این همی و هدفی نداشته، که (به هر وسیله شده) عیب آن دو را ظاهر سازد، گو اینکه خلقت بشری، و زمینی آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت کرد، ولی مدت زیادی در این بین فاصله نشد، و خلاصه آن قدر بان دو مهلت ندادند، که در همین زمین متوجه عیب خود شوند، و نیز بسائر لوازم حیاة دنیوی و احتیاجات آن پی ببرند. بلکه بلافاصله آن دو را داخل بهشت کردند، و وقتی داخل کردند که هنوز روح ملکوتی و ادراکی که از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگی دنیا آلوده نشده بود، به دلیل اینکه فرمود: «لیبدی لهما ما ووری عنهما؛ آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود برای آنان نمایان گرداند.» (اعراف/ 20) تا ظاهر شود از آن دو آنچه پوشانده شده بود از آنان، و نفرمود: «لیبدی لهما ما کان وری عنهما» تا ظاهر شود از آن دو آنچه بر آن دو پوشیده بود.
پس معلوم می شود، پوشیدگی عیبهای آن دو موقتی بوده، و یک دفعه صورت گرفته، چون در زندگی زمینی ممکن نیست برای مدتی طولانی این عیب پوشیده بماند، و جان کلام و آنچه از آیات نامبرده بر می اید این است که وقتی خلقت آدم و حوا در زمین تمام شد، بلا فاصله، و قبل از اینکه متوجه شوند، عیب هاشان پوشیده شده، داخل بهشت شده اند. پس ظهور عیب در زندگی زمینی، و به وسیله خوردن از آن درخت، یکی از قضاهای حتمی خدا بوده، که باید می شد، و به همین جهت فرمود: زنهار که ابلیس شما را از بهشت بیرون نکند، که بدبخت می شوید. و نیز فرمود: (آدم و همسرش را از آن وضعی که داشتند بیرون کرد) الخ، و نیز خدای تعالی خطیئه آنان را بعد از آنکه توبه کردند بیامرزید، و در عین حال به بهشتشان برنگردانید، بلکه به سوی دنیا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگی کنند. و اگر محکومیت زندگی کردن در زمین، با خوردن از درخت و هویدا گشتن عیب، قضایی حتمی نبود، و نیز برگشتن به بهشت محال نبود، باید بعد از توبه و نادیده گرفتن خطیئه به بهشت بر گردند، برای اینکه توبه آثار خطیئه را از بین می برد.
ص: 1555
نهی از شجره و هشدار الهی بعد از ماجرای آزمایش فرشتگان و طرد شدن ابلیس به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سکنی گزیند، چنان که قرآن می گوید: به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و هر چه می خواهید از نعمتهای آن گوارا بخورید! «و قلنا یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة و کلا منها رغدا حیث شئتما» (بقره/ 35) ولی به این درخت مخصوص نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین»
از آیات قرآن استفاده می شود که آدم برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود، ولی در آغاز خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغهای سرسبز پر نعمت این جهان بود ساخت، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت. شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچگونه آشنایی نداشت، و تحمل زحمتهای آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشتری پیدا کند، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توام با برنامه ها و تکالیف و مسئولیتها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتی و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده، اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد او می بایست از پاره ای از اشیاء روی زمین چشم بپوشد و نیز لازم بود بداند چنان نیست که اگر خطا و لغزشی دامنگیرش شود درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته می شود، نه می تواند بازگشت کند و پیمان به بندد که بر خلاف دستور خدا عملی انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمتهای الهی باز گردد.
ص: 1556
او در این محیط می بایست تا حدی پخته شود، دوست و دشمن خویش را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را یاد گیرد، آری این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که می بایست فرا گیرد، و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد. اینها مطالبی بود که هم آدم و هم فرزندان او در زندگی آینده خود به آن احتیاج داشتند، بنابراین شاید علت اینکه آدم در عین اینکه برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی به او داده می شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد.
به هر حال خطاب سکونت در بهشت، به آدم صادر شد و تمام نعمتها در آن، فراهم بود ولی روی مصالحی بهره گیری از درخت خاصی برای آدم ممنوع شد، و 'آدم' خود را در برابر فرمان الهی درباره خودداری از درخت ممنوع دید خداوند نه تنها او را از نزدیکی به شجره، نهی کرد و آثار سوء آن را با جمله «لتشقی» بیان نمود، بلکه عواملی که می توانست او را به این پرتگاه بکشاند نیز معرفی کرد و گفت: «ای آدم! این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد، پس شما را از بهشت بیرون نکند» چنانکه می فرماید: «ان هذا عدو لک و لزوجک فلا یخرجنکما من الجنة؛در حقیقت این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناک] است.» (طه/ 117)
مقصود از شجره ممنوعه در مورد اینکه این درخت چه بوده است، ماهیت آن برای ما روشن نیست و درباره آن اقوال گوناگونی (در حدود شانزده قول) نقل شده است. برخی گفته اند: درختی بوده که نزدیکی بدان، مستلزم تعب و بدبختی در زندگی دنیا بوده و آن بدبختی این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش نماید و از مقام او غفلت بورزد. و گویا آدم (ع) نمی خواست میانه آن درخت و میثاقی که از او گرفته بودند جمع کند ولی نتوانست و نتیجه اش فراموشی آن میثاق و وقوع در تعب زندگی دنیا شد و آدم (ع) این خسارت را با توبه جبران نمود. آنچه مسلم است این شجره علم و معرفت نبود و اگر هم در تورات به شجره علم و معرفت تفسیر شده است؛ صحیح نیست. زیرا به حکم آیات پیشین، آدم همه اسماء را فرا گرفت.
ص: 1557
بنابراین او از نظر علم و معرفت در درجه بالایی بود پس چگونه می توان گفت که او از نزدیکی به درخت معرفت ممنوع گشت؟ در برخی از تفاسیر، این شجره به درخت انگور، خرما، لیمو، خوشه گندم و... تفسیر شده، در حالی که همگی برکت و رحمت هستند. آنچه برای ما مهم است، این است که بدانیم مصالحی در دوری جستن از آن نهفته بود، گویی بهره گیری از آن، آثار وضعی خاصی داشت. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به میان آمده، بدون اینکه درباره کیفیت و یا نام آن سخنی به میان آید، ولی در منابع اسلامی دو نوع تفسیر برای آن آمده است، یکی تفسیر ' پمادی' که طبق معروف در روایات، 'گندم' بوده است.
در روایات از حضرت رضا (ع) نقل شده که آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نیز می داده است، و آدم (ع) وقتی که مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: «آیا خداوند انسانی برتر از مرا آفریده است؟» خداوند به او فرمود: «سرت را به سوی آسمان بلند کن.» او چنین کرد، دید در ساق عرش نوشته شده: «معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، محمد (ص) رسول خدا، و علی (ع) امیر مؤمنان است، و همسرش فاطمه (س) بانوی برجسته جهانیان است، و حسن و حسین (ع) دوجوانان اهل بهشتند.» آدم عرض کرد: «پروردگارا! اینها کیانند؟» خداوند فرمود: «اینها از ذریه تو و بهتر از تو و همه خلایق می باشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نمی آفریدم، از این که با چشم حسادت به آنها نگاه کنی بپرهیز، و آرزوی وصول به مقام آنها را نکن.»
ص: 1558
باید توجه داشت که عرب 'شجره' را تنها به درخت اطلاق نمی کند، بلکه به بوته های گیاهان نیز شجره می گوید و لذا در قرآن مجید به بوته کدو شجره اطلاق شده است «و أنبتنا علیه شجرة من یقطین؛ و بر بالای [سر] او بوته کدویی رویاندیم.» (صافات/ 146)
دیگری تفسیر 'معنوی' که در روایات از آن تعبیر به 'شجره حسد' شده است، زیرا طبق این روایات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعیت خود چنین تصور کرد که مقامی بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولی خداوند او را به مقام جمعی از اولیاء از فرزندان او (پیامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، او حالتی شبیه به حسد پیدا کرد، و همین شجره ممنوعه بود که آدم مأمور بود به آن نزدیک نشود. در حقیقت طبق این روایات، آدم از دو درخت تناول کرد که یکی از مقام او پائین تر بود و او را به سوی جهان ماده می کشید و آن گندم بود، و دیگری درخت معنوی مقام جمعی از اولیاء خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد. اما باید توجه داشت که این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانی بوده است، بی آنکه کمترین گامی بر طبق آن بردارد و با توجه به اینکه آیات قرآن دارای معانی مختلف است مانعی ندارد که هر دو معنی از آیه اراده شود.
اتفاقا کلمه ی 'شجرة' در قرآن مجید در هر دو معنی به کار رفته است، گاهی در معنی درختان معمولی و مادی مثل «و شجرة تخرج من طور سیناء تنبت بالدهن و صبغ للآکلین؛ و نیز درختی [برای شما پدید آوردیم] که از طور سینا بر می آید و روغن [زیتون] می دهد و خورشی برای خورندگان است.» (مؤمنون/ 20) که اشاره به درخت زیتون است، و گاهی در شجره معنوی به کار رفته مانند: «و الشجرة الملعونة فی القرآن؛ و نیز آن درخت نفرین شده.» (اسراء/ 60) که منظور از آن، جمعی از مشرکان یا یهود و یا اقوام طاغی دیگر همانند بنی امیه می باشد. البته مفسران احتمالات متعدد دیگری درباره شجره ممنوعه داده اند، ولی آنچه گفتیم از همه روشنتر است. اما نکته ای که در اینجا باید یادآور شد، این است که در تورات ساختگی که امروز مورد قبول همه مسیحیان دنیا و یهود است، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجره حیات و زندگی معرفی شده است.
ص: 1559
تورات می گوید: «آدم قبل از آنکه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشی نداشت و حتی برهنگی خود را تشخیص نمی داد، و هنگامی که از آن خورد، و به معنی واقعی، آدم گردید، از بهشت رانده شد، از ترس اینکه مبادا از درخت حیات و زندگی نیز بخورد و همچون خدایان! حیات جاویدان پیدا کند!» و این از روشنترین قرائنی است که گواهی می دهد، تورات فعلی کتاب آسمانی نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعی است که علم و دانش را برای آدم عیب می پندارد و آدم را به گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا می شمرد، گویا بهشت جای افراد فهمیده نبود! جالب اینکه دکتر 'ویلیام میلر' که او را به عنوان 'مفسر برجسته و توانای انجیل' (و به طور کلی عهدین) به شمار می آورند، در کتاب خود تحت عنوان 'مسیحیت چیست' چنین می نویسد: «شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضی کرد که از میوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن میوه خورد، این عمل والدین اولیه ما تنها یک اشتباه معمولی، و یا خطایی از راه بی فکری نبود، بلکه عصیان عمدی بر ضد خالق بود، به عبارت دیگر آنها می خواستند، خدا شوند، آنها مایل نبودند مطیع اراده خدا گردند، بلکه می خواستند امیال خود را انجام دهند، نتیجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بیرون راند تا در جهان پر درد و رنج، زندگی کنند.» این مفسر تورات و انجیل در حقیقت، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجیه کند ولی بالاترین گناه یعنی ضدیت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است. چه خوب بود به جای این گونه تفسیرها، لا اقل، اعتراف به دستکاری در کتب به اصطلاح مقدسه می نمودند.
ص: 1560
بنابراین آن درخت ممنوعه هم جنبه مادی داشته که همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوی داشت که درخت حسد باشد. روی این اساس آدم (ع)و حوا (ع) از دو درخت (یا از یک درخت دارای دو میوه) خوردند و از دو حد مادی و معنوی تجاوز نمودند، از این رو از بهشت رانده شدند.
اخراج آدم و حوا از بهشت خداوند آدم (ع) و حوا (ع) را در بهشت دنیا سکونت داد، و فرمود: «شما در بهشت ساکن شوید و از هر جا می خواهید از نعمت های آن، گوارا بخورید اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید شد.» (بقره/ 35؛ اعراف/ 19) ولی شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج کرد. «در این هنگام به آنها گفتیم؛ همگی بر زمین فرود آیید، در حالی که بعضی دشمن دیگری خواهید بود، و برای شما تا مدت معینی در زمین قرارگاه و وسیله بهره برداری هست.» (بقره/ 36) خداوند به آدم (ع) و حوا (ع) فرمود: «از همه میوه ها و نعمت های بهشت آزاد هستید بخورید، گوارای وجودتان باشد، ولی تنها از این درخت نخورید، و حتی به آن درخت نزدیک نشوید.» ولی شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباسهای تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده مگر به خاطر این که (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم.» به این ترتیب آنها را با فریبکاری، از مقامشان فرود آورد. هنگامی که آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهای کرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند. خداوند آنها را سرزنش کرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است؟» (اعراف/ 22)
ص: 1561
گفتگوی جبرئیل با آدم (ع) در روایت آمده: آدم و حوا (ع) وقتی که از بهشت دنیا اخراج شدند، در سرزمین مکه فرود آمدند. حضرت آدم (ع) بر کوه صفا در کنار کعبه، هبوط کرد و در آن جا سکونت گزید و از این رو آن کوه را صفا گویند که آدم صفی الله (برگزیده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوا (ع) بر روی کوه مروه (که نزدیک کوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سکونت گزید. آن کوه را از این رو مروه گویند که مرئه (یعنی زن که منظور حوا باشد) در آن سکونت نمود. آدم (ع) چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه کرد. جبرئیل نزد آدم (ع) آمد و گفت: «ای آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید، و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندمید، و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!» آدم گفت: «آری، خداوند این گونه به من عنایتها نمود.» جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان داد که از آن درخت مخصوص بهشت نخوری، چرا از آن خوردی؟» آدم (ع) گفت: «ای جبرئیل! ابلیس سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصور نمی کردم و گمان نمی کردم موجودی که خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا، یاد کند.»
معلوم می شود علت بیرون شدن از بهشت، و زمینی شدن آدم آن خطیئه نبوده، بلکه علت این بوده که به وسیله آن خطیئه عیب آن دو ظاهر گشته، و این به وسیله وسوسه شیطان لعین صورت گرفته است. در حقیقت عامل و علتی که باعث زمینی شدن آن دو شد، همان مسئله ظاهر شدن عیب آنها بود، و عیب به قرینه ای که می فرماید «برآن شدند که از برگ های بهشت خود را بپوشانند» همان کشف عورت آنها بوده، و معلوم می شود که این عضو مظهر همه تمایلات حیوانی است و مستلزم غذا خوردن و نمو نیز هست.
ص: 1562
فریب شیطان و عصیان آدم قرآن مجید می گوید: «فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما وری عنهما من سوءاتهما وقال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة الا أن تکونا ملکین او تکونا من الخالدین* وقاسمهما انی لکما لمن الناصحین* فدلیهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة وناداهما ربهما ألم أنهکما عن تلکما الشجرة وأقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا زشتی های پوشیده ی آنان را برایشان نمایان کند، و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز برای آن که [مبادا] فرشته گردید یا از جاودانان شوید و برای آنها سوگند یاد کرد که: من قطعا از خیرخواهان شما هستم.پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون از آن درخت چشیدند، زشتی هاشان بر آنان آشکار شد و بر آن شدند که با برگ های بهشت، خویشتن را بپوشانند، و پروردگارشان آنها را ندا داد: مگر شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟» (اعراف/ 20- 22)
در آیات 116 تا 124 سوره طه نیز این داستان را یادآور شده است.
تسویلات شیطانی به این صورت بود که صلاحیت آدم و حوا را برای جاودانگی در بهشت مخدوش و منتفی سازد تا قهرا از بهشت رانده شوند و به بدبختی معاش دنیا گرفتار گردند. شیطان می دانست که اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند, نیازمند تخلیه می شوند و پرده حجابی که عورت آنان را مستور کرده است گسیخته می شود و از هر جهت شایستگی خلود در بهشت را از دست می دهند. از این رو, با سابقه و دریافتی که از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را می دانست, دست به کار وسوسه و فریب شد و با استفاده از خامی آدم و حوا, نعل را وارونه زد و گفت: خداوند که شما را از تناول این درخت منع کرده بدین خاطر است که شما را برای زندگی در کره زمین آفریده است. هرکس از میوه این درخت تناول کند, به فرشته تبدیل می شود و آزاد و رها در فضای بی کران سیر می کند و یا دست کم در کره بهشت مخلد می شود و همیشه از نعمت لایزال آن متمتع می گردد. آدم و حوا که از طرح این مسأله جا خورده بودند, و نگرانی اخراج از بهشت, فکر و اندیشه آنان را مختل کرده بود, از دشمنی شیطان غافل شده, او را قسم دادند که آیا راست می گوید؟ و شیطان سوگند خورد که من راست می گویم و خیرخواه شمایم.
ص: 1563
شیطان, آدم و حوا را مغرور کرد تا سفارش الهی را از یاد بردند و دشمنی او را مظهر دوستی گرفتند و از میوه آن درخت خوردند. این فریب خوردن, گواهی می کند که آدم از تمام حقائق هستی مطلع نبود, و در اثر یک تسویل شیطانی, تصور کرد که با خوردن یک میوه می تواند به فرشته تبدیل شود و حتی از شناخت شرمگاه خود و خم و پیچ احشاء و امعاء خود نیز بی خبر بود. و این تأیید می کند که (عرضه اسماء) همان عرضه اسماء انبیاء و اولیاء بوده است و نه همه آگاهیها و رموز هستی.
هدف ابلیس این بود که به هروسیله ممکن عیب آنها را ظاهر گرداند «البته این عضو موقتا پوشیده بود» به عبارت دیگر پس از اتمام خلقت آدم و حوا در زمین، بلافاصله قبل از این که متوجه عیبشان (عورت) شوند داخل بهشت شدند، و آنجا تنها وسیله ای که می توانست عیب آنها را ظاهر کند، همانا خوردن از آن درخت بود که ابلیس با وسوسه، آنها را وادار به خوردن کرد و عیبشان را ظاهر نمود. بنابراین، ظهور عیب (کشف عورت) در زندگی زمینی، وسیله خوردن از آن درخت یکی از قضاهای حتمی خدا بوده که باید می شد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 34، جلد 8 ص 491
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60
ص: 1564
محمد محمدی اشتهاردی- قصه های قرآن- صفحه 16-11
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) زندگی بهشت جاودانگی باورها در قرآن خلیفة الله دنیا
نظریات مختلف درباره گناه و عصیان حضرت آدم در سوره طه آیه 121 می خوانیم: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگارش را عصیان کرد و گرفتار غوایت شد.» و نیز در آیه 115 طه آمده است: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ ما از آدم از قبل پیمان گرفته بودیم او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم.» در آیه نخست نسبت عصیان و غوایت به آدم داده شده، و در آیه دوم نسبت نسیان، و هیچ یک از این دو با مقام عصمت انبیاء که مصونیت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست. مفسران از قدیم الایام تا به امروز در پاسخ این سؤال بحثهای گوناگونی کرده اند. بعضی بدون توجه به دلائل عقلی و نقلی گفته اند منظور در اینجا صدور گناه کبیره از آدم است، و بعضی تصریح کرده اند که این مربوط به دوران قبل از نبوت آدم بوده، بعضی نیز این عصیان را حمل بر گناه صغیره کرده و از کنار این مسأله به آسانی گذشته اند. ولی آنها که با توجه به آیات قرآن درباره ی عصمت انبیاء و مقام عظیمی که خداوند برای آنها قرار داده، و مخصوصا مقام خلیفة اللهی و نماینده خدا بودن در مورد آدم، در برابر اینگونه تفسیرهای نادرست تسلیم نشده و هر یک راهی برای حل این مشکل اندیشیده اند که در مجموع سه تفسیر را می توان پذیرفت.
ص: 1565
الف - نهی آدم آزمایشی بوده. با توجه به اینکه آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران، آزمایشی بوده، نه دوران تکلیف، بنابراین اوامر و نواهی خداوند در آنجا تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشی را مخالفت کرد نه یک امر واجب قطعی را. در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) می خوانیم که در پاسخ «علی بن محمد جهم» که از متکلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضی از ظواهر قرآنی عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «وای بر تو از خدا بترس! و به انبیاء الهی کارهای زشت نسبت مده، و آیات قرآن را به رأی خود تفسیر مکن که خداوند متعال می گوید: «و ما یعلم تأویله الا الله؛ تاویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش کسی نمی داند.» (آل عمران/ 7)» سپس فرمود: «اما آنچه خداوند درباره آدم فرموده «و عصی آدم ربه فغوی» (این به خاطر آن است که) خداوند عز و جل آدم را حجت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را برای بهشت نیافریده بود در حالی که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت، دار تکلیف نبود بلکه دار آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهی کامل شود، هنگامی که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه الهی شد مقام عصمت پیدا کرد آن گونه که خداوند می فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/ 33)»
ص: 1566
ب- نهی آدم نهی ارشادی بود. جمعی معتقدند اوامر و نواهی پیامبران و از جمله آدم (ع) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادی داشته، همانند امر و نهی طبیب که به بیمار دستور می دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذای نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایی طبیب را نادیده گرفته است. در اینجا ممکن است تعبیر به عصیان و نافرمانی طبیب بشود، ولی مسلم است هتک احترامی نسبت به طبیب نشده فقط مصالح خود شخص زیر پا رفته است. خداوند نیز به آدم گفته بود که از «شجره منهیه» (درخت ممنوع) نخورد که اگر بخورد از بهشت و آرامشی که بر او در آنجا حکمفرماست بیرون خواهد شد و به زحمت خواهد افتاد: «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنة فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤ فیها و لاتضحی؛ به آدم گفتیم که این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد مبادا شما را از بهشت (فورا) بیرون کند که به زحمت خواهی افتاد. تو در بهشت گرسنه نمی شوی و برهنه نخواهی شد، و در آن تشنه نمی شوی و حرارت آفتاب آزارت نمی دهد.» (طه/ 117- 119)
بنابراین آدم این نهی ارشادی را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهی را و تعبیر به «عصیان» با توجه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلی در مسأله عصمت آدم ایجاد نمی کند. و از اینجا تفسیر جمله «فغوی» که در ذیل همین آیه است نیز روشن می شود که منظور محروم شدن آدم از مواهب بهشتی است زیرا غوایت به معنی کارهایی است که از اعتقاد نادرستی سرچشمه می گیرد، یا به معنی کارهایی است که انسان را از رسیدن به مقصد باز می دارد، و به هر حال اگر آدم مخالفت با این نهی ارشادی نمی کرد مدت بیشتری در بهشت می ماند.
ص: 1567
ج - ترک اولی بوده. این پاسخ طرفداران بیشتری دارد نه تنها در اینجا بلکه در تمام مواردی که نسبت گناهی به انبیاء داده شده است آن را از این طریق تفسیر می کند. توضیح اینکه: گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان «مطلق» و گناه و عصیان «نسبی» منظور از قسم اول تمام گناهانی است که از هر کس صادر شود گناه محسوب می شود، و هیچ گونه استثنائی در آن نیست مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ. اما گناه نسبی گناهانی است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص عمل نامطلوب محسوب می شود و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگری نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتی محسوب می شود مثلا گاهی یک فرد بی سواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند می کند و نمازی می خواند که برای او یک عمل شایسته است، اما این تعبیر از یک عالم درس خوانده باسابقه ممکن است ناشایست باشد و یا اینکه یک کمک ناچیز از سوی کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب می شود برای ساختن یک بنای عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد، یک عمل خیر بلکه یک ایثار مهم است، در حالی که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه او را مذمت می کنند و او را به دون همتی و بخل و خسیس بودن متهم می سازند.
این همان چیزی است که در میان علما و دانشمندان معروف است که می گویند: «حسنات الابرار سیئات المقربین؛ حسنات نیکان، گناهان مقربان است.» بنابراین انبیاء با آن مقام والای ایمان و معرفت، هرگاه کاری از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد ممکن است از آن تعبیر به عصیان شود در حالی که صادر شدن همین عمل از دیگر عین «اطاعت» است، خواندن یک نماز با کمی حضور قلب برای یک فرد عادی، فضیلت است، اما برای یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبی نه مطلق). تمام تعبیراتی که درباره ی عصیان و گناه و ذنب انبیاء (چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم) در آیات و روایات دیده می شود، ممکن است اشاره به همین معنی باشد.
ص: 1568
گاهی از این معنی به عنوان «ترک اولی» تعبیر می شود و منظور از آن عملی است که ترکش از انجامش بهتر است، این عمل ممکن است جزء «مکروهات» یا «مباحات» و حتی «مستحبات» باشد، مثلا طواف مستحبی گرچه کار خوب و پسندیده ای است ولی ترک آن و پرداختن به قضای حاجت مؤمن، اولی و بهتر است (همانگونه که در روایات وارد شده). حال اگر کسی قضای حاجت مؤمن را رها کند و به جای آن طواف خانه خدا انجام دهد گرچه ذاتا عمل عمل مستحبی انجام داده، ولی ترک اولی کرده است، و این کار برای اولیاء الله و انبیاء و ائمه هدی (ع) مناسب نیست، و اینکه بعضی گمان کرده اند، ترک اولی حتما در مورد کارهای مکروه گفته می شود، اشتباه محض است. به هرحال، مسأله گناه نسبی به عنوان ترک اولی می تواند پاسخ روشنی برای تمام سئوالاتی باشد که به خاطر آیات و روایاتی که در آن نسبت گناه به معصومین داده شده است.
دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می فرماید آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافی که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبی است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگی به دقت همه آیات داستان، به نظر می رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهی از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا می کنیم: که نهی نامبرده نهی مولوی نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایی و خیر خواهی، و ارشاد بوده، و خدای تعالی خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوی آدم را، وادار به نخوردن از آن کند.
ص: 1569
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خدای تعالی هم در سوره طه و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهی کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین؛ ولی نزدیک این درخت نشوید که از ظالمان خواهید شد.» (بقره/ 35) و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده «مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید.» آن گاه این بدبختی را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوی، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده»، و با این بیان روشن کرده که مراد به شقاوت، شقاوت و تعب دنیوی است، که از لوازم جدا ناشدنی زندگی زمینی است، چون در زمین است که انسان به گرسنگی، و تشنگی، و لختی، و امثال آن گرفتار میشود.
مخالفت نهی ارشادی گناه نیست پس معلوم شد خدا آدم را نهی کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگری که باعث نهی مولوی باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهی نامبرده ارشادی بوده، و مخالفت نهی ارشادی گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمی شمارند. حال که مسلم شد نهی مزبور ارشادی بوده، باید ظلم در آن چند جمله را هم طوری معنا کنیم، که به نافرمانی و معصیت سر در نیاورد، و آن این است که بگوئیم: مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلی روشن است.
ص: 1570
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معنای رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلی محو و نابود می گردد، و گناه کار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده، و با چنین کسی معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند، و در خصوص مورد عملی که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهی از خوردن درخت نهی مولوی بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودی، و رجوع از مخالفت نهی مولوی مولی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری، و خاصیت تکوینی آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادی، اثر، اثر تکوینی است، نه اثر مولوی، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوی است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دوری از خدا در برابر مخالفت های عمومی، و اجتماعی.
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینی تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگی از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینی، و هدایتی برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروی کند، ترسی بر آنان نیست، و دچار اندوهی نیز نمی شوند، و کسانی که پیروی آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.» این دو آیه کلامی است که تمامی تشریع ها و قوانینی را که خدای تعالی در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهای آسمانی، و انبیایش می فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونی را که خدای تعالی در دنیای آدم، و برای بشر مقرر کرده، حکایت می کند، و به طوری که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومی هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امری تکوینی، و بعد از زندگی آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینی تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوی و خطابی مولوی از خدای تعالی صادر نشده بود.
ص: 1571
سکونت در زمین نتیجه عصیان آدم خداوند می فرماید: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارض مستقر و متاع الی حین؛ و گفتیم به (آدم و حوا) فرود آئید از بهشت که برخی از شما برخی را دشمنید و شما را در زمین آرامگاه و آسایش خواهد بود تا روز مرگ.» (بقره/ 36) از این قسمت استفاده می شود که زندگی بعد از هبوط با قبل از آن فرق می کند، زندگی دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین و دارای گرفتاری و مستلزم سختی و بدبختی است و لازمه اش این است که انسان در آن رشد کند و بمیرد و با مردن جزء زمین شود و بار دیگر از آن مبعوث شود.
خداوند در سوره طه می فرماید: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ و ما با آدم عهدی بستیم و در آن عهد، او را استوار و ثابت قدیم نیافتیم.» (طه/ 115) بیش از 43 مرتبه واژه «عهد و مشتقاتش در قرآن ذکر شده» و در میان آن آیات، تنها آیه فوق الذکر در مورد حضرت آدم (ع) است. در این آیه از پیمان خدا با آدم سخن می گوید، و می فرماید: پیش از این از آدم پیمان گرفته بودیم اما او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم. منظور از «عهد» فرمان خدا مبنی برنزدیک نشدن به درخت ممنوع است، و بدون شک آدم (ع) مرتکب گناهی نشد، بلکه تنها ترک اولایی از او سرزد و در اصل دوران سکونت آدم در بهشت یک دوران آزمایشی و آمادگی جهت زندگی در دنیا و پذیرش مسئوولیت و تکالیف بود و شاید با استناد به آیه شریفه «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبدوا الشیطان؛ ای فرزندان آدم! آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید!» (یس/ 60) و با توجه به این که اطاعت هم نوعی عبادت و پرستش است بتوان گفت عهدی که خدا با آدم (ع) داشت علاوه بر نهی از نزدیک شدن به درخت ممنوع چنانکه در سوره بقره می فرماید: «لاتقربا هذه الشجره» (بقره/ 35)، نهی از متابعت و اطاعت شیطان چنانکه در سوره یس می فرماید: «و لا تعبدوا الشیطان» (یس/ 60) نیز باشد.
ص: 1572
اما حضرت آدم (ع) دچار فراموشی شد و فراموش کرد که شیطان دشمن اوست و شیطان با استفاده از این فراموشی توانست از درخت ممنوعه، درخت خلد و جاوید ارائه دهد و سعادت آدم و حوا را در گرو نزدیک شدن به آن درخت نشان دهد. شیطان آنها را توجیه کرد که اگر از این درخت بخورید دو فرشته می شوید و یا جاودان در بهشت خواهید ماند و سپس قسم یاد کرد که من خیرخواه شما هستم.
علامه طباطبایی (ره) می فرماید در مورد عهدی که از سوی خدا بر آدم (ع) بود سه احتمال وجود داشت.
الف) مقصود از عهد نزدیک نشدن به درخت ممنوعه باشد.
ب) اعلان دشمنی ابلیس با آدم و همسرش بوده. «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک» (طه/ 117) و عهد این بود که فریب دشمن را نخورید.
ج) عهد به معنای میثاق عمومی است که از همه انسان ها عموما و از انبیاء خصوصا و به وجهی مؤکد گرفته شده است.
احتمال اول و دوم را علامه (ره) به دلایلی رد می کند از جمله می گوید: احتمال اولی صحیح نیست، زیرا آیه شریفه: «فوسوس لهما الشیطان،... و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین؛ پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا زشتی های پوشیده ی آنان را برایشان نمایان کند، و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز برای آن که [مبادا] فرشته گردید یا از جاودانان شوید.» (اعراف/ 20) و آیه بعدش «و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین؛ و برای آنها سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 21) تصریح دارد بر اینکه آدم در حین خوردن از درخت، نه تنها نهی خدا را فراموش نکرده بود، بلکه کاملا بیاد آن بود، چیزی که هست ابلیس با فلسفه چینی خود نهی خدا را برای آدم توجیه کرد، که منظور این بوده، که جزء فرشتگان و از خالدین در بهشت نشوی، در حالی که در آیه مورد بحث درباره عهدی که مورد گفتگو است، فرموده: آدم آن را فراموش کرد.
ص: 1573
و اما احتمال دوم (که بگوئیم منظور از عهد، همان تهدیدی است که خدای تعالی کرد، و ایشان را از پیروی ابلیس زنهار داد)، هر چند که احتمال بعیدی نیست، و لکن ظواهر آیات با آن نمی سازد، چون از ظاهر آیه نامبرده بر می آید که منظور از آن زنهار، تهدید خصوص آدم است. علاوه بر اینکه زنهاری که از شر ابلیس دادند، به هر دوی آنان دادند، نه تنها به آدم، و اما فراموشی را تنها به آدم نسبت داد.
علامه احتمال سوم را (که عهد به معنای میثاق بر ربوبیت خدا و عبودیت آدم است) مناسب تر از دو احتمال اول و دوم می داند. زیرا با انسان عهد و میثاق بسته شده که هرگز خدا را فراموش نکند، فراموش نکند که مملوک طلق خداست و خود را مالک هیچ چیز نداند و فراموش نکند که هیچ نفع و ضرری و نه مرگ و حیات به دستش نیست. علامه می فرماید در ذیل آیات سوره طه، که مطابق صدر آنهاست، عهد با معنای میثاق کلی مناسبت دارد، نه عهد به معنای زنهار از ابلیس، چه خدای تعالی می فرماید: «فإما یأتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی* و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة أعمی؛ پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی برسد، هر کس از راهنمایی من پیروی کند نه گمراه می شود و نه تیره بخت. و هر که از یاد من روی بگرداند، بی تردید زندگی سختی خواهد داشت و روز رستاخیز نابینا محشورش می کنیم.» (طه/ 123- 124)
ص: 1574
تطبیق این آیات، با آیات مورد بحث، اقتضاء می کند که جمله: «و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا» (طه/ 124) در مقابل نسیان عهد در آیات مورد بحث قرار گیرد، و معلوم است که اگر با آن تطبیق شود آن وقت با عهد به معنای میثاق بر ربوبیت خدا، و عبودیت آدم، مناسب تر است، تا آنکه با عهد به معنای تحذیر و زنهار از ابلیس تطبیق گردد. چون بین اعراض از یاد خدا، و پیروی ابلیس از نظر مفهوم مناسبت زیادی نیست، برخلاف میثاق بر ربوبیت، که به آن مناسب تر است، چون میثاق بر ربوبیت باین معنا است، که آدمی فراموش نکند، که ربی، یعنی مالکی مدبر دارد، و یا بگو انسان تا ابد، و در هیچ حالی فراموش نکند، که مملوک طلق خداست، و خود مالک هیچ چیز برای خود نیست، نه نفعی، و نه ضرری، نه مرگی و نه حیاتی، و نه نشوری، و یا بگو: نه ذاتا مالک چیزی است، و نه وصفا، و نه فعلا.و معلوم است آن خطیئه ای که در مقابل این میثاق قرار می گیرد، این است که آدمی از مقام پروردگارش غفلت بورزد، و با سرگرم شدن به خود، و یا هر چیزی که او را به خود سر گرم می کند، از قبیل زخارف حیاة دنیای فانی، و پوسنده، مقام پروردگارش را از یاد برد. خطیئه و گناه آدم در مقابل این میثاق بود، آدم از مقام پروردگارش غفلت ورزید و به خود سرگرم شد، بنابراین گرفتار تعب و شقاوت دنیا گشت.
اگرچه آدم توبه کرد و خداوند توبه اش را پذیرفت اما توبه سبب زایل شدن تعب و سختی و عواقب کار آدم و حوا نمی شد و تنها ظلمی را که در حق خدا کرده بودند (فراموش کردن عهد خدا) به وسیله توبه بخشوده شد، نه ظلمی را که در حق خودشان کرده بودند. مثل این است که پدری به فرزندش بگوید پای برهنه راه نرو پایت صدمه می بیند. و بچه حرف پدر را نشنیده، گرفت و پایش مصدوم شد، وی مورد عتاب پدر قرار می گیرد که چرا پای برهنه رفتی؟ مگر به تو نگفتم،! فرزند عذرخواهی می کند، این عذرخواهی، حق ناشناسی نسبت به پدر را از بین می برد، اما رنج و تعب مصدومیت را کم نمی کند و التیام نمی بخشد.
ص: 1575
در مورد حضرت آدم (ع) نیز چنین است که خداوند فرمود «لاتقربا هذه الشجرة» (بقره/ 34) و نیز فرمود «ان هذا عدولک و لزوجک» (طه/ 116) اما آدم دشمنی شیطان را فراموش کرد و حرفش را شنید و حرف خدا را نشنیده گرفت و نزدیک درخت ممنوعه رفت و از آن خورد و به تعب و سختی و شقاوت افتاد. مضافا براین که حرف خدا را هم که نشنیده گرفته بود، توبه کرد و توبه اش پذیرفته شد و قبح مخالفت با خدا با توبه زایل گشت. اما تعب و رنج این عمل با توبه زایل نشد و اگرچه خدا توبه اش را پذیرفت و حتی او را برگزید و منتخب خود قرار داد و هدایتش کرد، اما آدم نمی توانست دیگر به بهشت برگردد و هدایتش کرد، اما آدم نمی توانست دیگر به بهشت و این سرانجام و عاقبتی حتمی برای عملش بود، و اراده خدا براین تعلق گرفته، که علتی معلولی داشته باشد. در پایان باز متذکر می شویم فراموش کردن میثاق، شقاوت در زندگی دنیا را به دنبال دارد یعنی شقاوت دنیوی از فروع فراموشی میثاق است.
نتیجه توجه به عهد خدا اگر آدمی در زندگی دنیا با اختلاف جهات، و تشتت اطراف، و انحاء آن، و اینکه این زندگی را تنها به نیکان اختصاص نداده اند، بلکه مؤمن و کافر در آن مشترکند، در نظر بگیریم، خواهیم دید که این زندگی بر حسب حقیقت و باطن، و از نظر علم به خدای تعالی، و جهل به او، مختلف است، آن کس که عارف به مقام پروردگار خویش است، وقتی خود را با زندگی دنیا که همه رقم کدورتها، و انواع ناملایمات و گرفتاریها دارد، مقایسه کند، و در نظر بگیرد که این زندگی آمیخته ای از مرگ و حیات، و سلامتی و بیماری، و فقر و توانگری، و راحت و تعب، و و جدان و فقدان است، و نیز در نظر بگیرد که همه این دنیا چه آن مقدارش که در خود انسان است، و چه آنها که در خارج از ذات آدمی است، مملوک پروردگار اوست، و هیچ موجودی از این دنیا استقلال در خودش و در هیچ چیز ندارد، بلکه همه از آن کسی است که نزد وی بغیر از حسن و بهاء و جمال و خیر آنهم به آن معنایی از جمال و خیر که لایق عزت و جلال او باشد وجود ندارد، و از ناحیه او به جز جمیل و خیر صادر نمی شود آن وقت می فهمد که هیچ چیزی در عالم مکروه نیست، تا از آن بدش آید، و هیچ مخوفی نیست، تا از آن بترسد، و هیچ مهیبی نیست، تا از آن به دلهره بیفتد، و هیچ محذوری نیست تا از آن بر حذر شود. بلکه با چنین نظر و دیدی، می بیند که آنچه هست، همه حسن و زیبایی و محبوب است، مگر آن چیزهایی که پروردگارش به او دستور داده باشد که مکروه و دشمن بدارد، تازه همان چیزها را هم باز به خاطر امر خدا مکروه و دشمن می دارد، و یا محبوب قرار می دهد، و از آن لذت برده و به امر آن ابتهاج به خرج می دهد، و خلاصه چنین کسی غیر از پروردگارش دیگر هیچ هم و غمی ندارد، و به هیچ چیز دیگر نمی پردازد.
ص: 1576
همه اینها برای این است که چنین کسی همه عالم را ملک طلق پروردگار خود می بیند، و برای احدی غیر خدا بهره و نصیبی از هیچ ناحیه عالم قائل نیست، چنین کسی چه کار دارد به اینکه مالک امر، چه تصرفاتی در ملک خود می کند؟ چرا زنده می کند؟ و یا می میراند؟ و چرا نفع می رساند؟ و یا ضرر؟ و همچنین در هیچ حادثه ای که او به وجود می آورد، چون و چرا نمی کند. این است آن زندگی طیب، و پاکی که هیچ شقاوتی در آن نیست، نوری است که آمیخته با ظلمت نیست، سروری است که غم با آن نیست، وجدانی است که فقدی با آن جمع نمی شود، غنائی است که با هیچ قسم فقری آمیخته نمی گردد، همه اینها موهبت هایی است که با ایمان به خدای سبحان دست می دهد.
نتیجه غفلت از عهد خدا در مقابل این زندگی، یک قسم زندگی دیگر هست، و آن زندگی کسی است که به مقام پروردگار خود جاهل است، چون این بینوا با انقطاع از پروردگار خود چشمش به هیچ چیز از خودش و از خارج خودش نمی افتد، مگر آنکه آن را مستقل بالذات، و مضر و یا نافع، خیر و یا شر بالذات می بیند، و در نتیجه در سر تا سر زندگی میانه ترس از آنچه می رسد، و حذر از آنچه از آن پرهیز می کند، و اندوه از آنچه از دست می دهد، و حسرت از آنچه از او کم می شود، از مال و جاه و فرزندان و یاران، و سایر آنچه محبوب او است، و بدان تکیه و اعتماد دارد، و در زندگی خود مؤثر می داند غوطه ور است. او مانند دوزخیان، که هر وقت پوست بدنشان بسوزد، پوستی دیگر بر تن آنان می کنند، هر گاه با یک ناملایمی خو بگیرد، و با تلخی آن عادت کند، با ناملایم تازه تری و سوزنده تری روبرو می شود، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد، و دلش همواره دچار اضطراب و پریشانی باشد، و جانش همواره چون شمع بسوزد، و آب بشود، و سینه اش همواره تنگ و بی حوصله باشد، گویی می خواهد به آسمان بالا رود.
ص: 1577
آری خداوند اینچنین پلیدی را بر کسانی که ایمان نمی آورند مسلط می کند: «کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون» (انعام/ 125) حال که این معنا روشن شد، خواننده عزیز متوجه شد: که بازگشت این دو امر، یعنی فراموش کردن میثاق، و شقاوت در زندگی دنیا، به یک امر است، و شقاوت دنیوی از فروغ فراموشی میثاق است و این همان نکته ایست که خدای سبحان می فرماید: «فإما یأتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی، و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا، و نحشره یوم القیامة أعمی؛ هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگی تنگ [و سختی] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور می کنیم.» (طه/ 124) بدان اشاره نموده است، چون خطاب را در آن متوجه عموم بشر و اهل دنیا کرده است. و آن گاه در سوره مورد بحث، به جای آن بیان، این طور فرموده: «فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ کسی که هدایت مرا پیروی کند، نه خوفی بر آنان خواهد بود، و نه اندوهناک می شوند.» (بقره/ 38)
شجره نامبرده درختی بوده که نزدیکی بدان مستلزم تعب و بدبختی در زندگی دنیا بوده، و آن شقاء این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش کند، و از مقام او غفلت بورزد، و گویا آدم نمی خواست میانه آن درخت، و میثاقی که از او گرفته بودند، جمع کند، هم آن را داشته باشد، و هم این را، ولی نتوانست، و نتیجه اش فراموشی آن میثاق و وقوع در تعب زندگی دنیا شد، و در آخر، این خسارت را با توبه خود جبران نمود. (و کلا منها رغدا) کلمه (رغد) بمعنای گوارایی و خوشی زندگی است، وقتی می گویند «أرغد القوم مواشیهم»، معنایش این است که این مردم حیوانات خود را رها کردند، تا هر جور خود می خواهند بچرند، و وقتی می گویند: (قوم رغد) و یا (نساء رغد)، معنایش (قومی و یا زنانی مرفه و دارای عیشی گوارا) می باشد.
ص: 1578
«و لا تقربا هذه الشجرة» و گویا نهی در این جمله، نهی از خوردن میوه آن درخت بوده، نه خود درخت، و اگر از آن تعبیر کرده به اینکه (نزدیک آن درخت مشوید)، برای این بوده که شدت نهی، و مبالغه در تأکید را برساند، به شهادت اینکه فرمود: «همین که از آن درخت چشیدند، عیبهاشان بر ملا شد» (اعراف/ 22) و نفرمود (همین که از آن خوردند) وگرنه آیه «فأکلا منها فبدت لهما سوآتهما؛ آن گاه از آن درخت خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد.» (طه/ 121) صریح در این است که منظور از نزدیک نشدن به آن، خوردن آنست، و مخالفتی هم که نتیجه اش بر ملا شدن عیبها شد، همان خوردن بود، نه نزدیکی «فتکونا من الظالمین؛ ولی به این یک درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد.» (اعراف/ 19)
کلمه ظالمین اسم فاعل از ظلم است، نه ظلمت، که بعضی از مفسرین احتمالش را داده اند، چون خود آدم و همسرش در آیه: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا و ترحمنا؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی، بی شک از زیانکاران خواهیم شد.» (اعراف/ 21) اعتراف به ظلم خود کرده اند. چیزی که هست خدای تعالی این تعبیر را در سوره (طه) مبدل به تعبیر شقاوت کرده در اینجا فرموده: «فتکونا من الظالمین»، و در آنجا فرموده «فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی»، و شقاء به معنای تعب است، هم چنان که خود قرآن آن را تفسیر نموده، و تفصیل داده به اینکه «إن لک ألا تجوع فیها، و لا تعری* و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحی؛ همانا تو را [در آن جا این نعمت] است که نه گرسنه شوی و نه برهنه مانی و هم این که در آن جا نه تشنه می شوی و نه آفتاب زده.» (طه/ 118- 119)
ص: 1579
از اینجا به خوبی روشن می گردد که وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگی در دنیا، از گرسنگی، و تشنگی، و عریانی، و خستگی بوده، و بنابراین ظلم آدم و همسرش، ظلم به نفس خود بوده، نه نافرمانی خدا، چون اصطلاحا وقتی این کلمه گفته می شود، معصیت و نافرمانی و ظلم به خدای سبحان به ذهن می رسد. در نتیجه این نیز روشن می گردد، که پس نهی نامبرده یعنی (نزدیک این درخت مشوید) نهی تنزیهی، و ارشادی، و خلاصه خیرخواهانه بوده، نه نهی مولوی، که تا نافرمانیش عذاب داشته باشد، (مثل اینکه شما به فرزند خود بگویی) پابرهنه راه مرو، چون ممکن است میخ پای تو را سوراخ کند)، و مخالفت چنین نهیی را معصیت نمی گویند. پس آدم و همسرش به نفس خود ظلم کردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اینکه نافرمانی خدا را کرده، و به اصطلاح گناهی مرتکب شده باشند.
از این هم که بگذریم، اگر نهی خدا، تکلیفی و مولوی بود، باید بعد از آنکه مرتکبش توبه کرد، و توبه اش قبول هم شد، کیفرش نیز برداشته شود، و ما می بینیم در مورد آدم این کیفر برداشته نشد، چون توبه کردند، و توبه شان هم قبول شد، ولی به بهشت برنگشتند، و وضعی را که در آنجا داشتند به دست نیاوردند، و اگر نهی و تکلیف خدا ارشادی نبود، باید غیر از اثر وضعی و تکوینی، اثر دیگری شرعی نداشته باشد، چون توبه اثر شرعی گناه را از بین می برد، و باید در مورد آدم و همسرش نیز اثر شرعی گناه را از بین می برد، و دوباره به بهشت بر می گشتند، و مقام قرب را به دست می آوردند، ولی نیاوردند، پس می فهمیم که نهی خدا مولوی نبوده، تنها ارشاد آدم، و خیرخواهی او بوده است.
ص: 1580
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 34، جلد 8 ص 491
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60
محمد محمدی اشتهاردی- قصه های قرآن- صفحه 16-11
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) زندگی بهشت گناه باورها در قرآن پیمان خدا
توبه حضرت آدم (ع) خداوند در مورد توبه حضرت آدم اینگونه می فرماید: «فتلقی ءادم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم؛ پس آدم از پروردگار خویش سخنانی دریافت کرد [و توبه نمود] پس خدا توبه اش را پذیرفت، حقا که او توبه پذیر مهربان است.» (بقره/ 37) «تلقی» عبارت است از، گرفتن کلام با درک مضمون آن و این تلقی برای حضرت آدم (ع) راه توبه را سهل و آسان کرد. اما در مورد ماهیت کلمات، احتمالاتی وجود دارد:
الف) همان دعای است که آدم و حوا با خداوند گفتند: «قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم، اگر ما را نبخشی و برما رحم نکنی از زیان کاران خواهیم بود.» (اعراف/ 22)
ص: 1581
ب) مقصود از تعلیم کلمات، علم الاسماء باشد. [شاید] در موضوع تعلیم اسماء چیزی بوده که به درد جبران معاصی و گناهان می خورده و شاید کلماتی را که آدم تلقی کرد مربوط به همین قسمت بوده است. اما احتمال اول ضعیف می شود به این که این دعا (حضرت آدم و حوا) قبل از هبوط بوده در حالی که تلقی کلمات بعد از هبوط بوده است.
اگر در داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحی که در سوره طه آمده، دقت شود، مشخص خواهد شد که جریان داستان طوری بوده، که ایجاب می کرده، خداوند این قضاء را درباره آدم و ذریه اش براند، و این دو جمله را در اولین فرمانش قرار بدهد، خوردن آدم از آن درخت ایجاب کرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمین، و زندگیش را در آن براند، همان زندگی شقاوت باری که آن روز وقتی او را از آن درخت نهی می کرد، از آن زندگی تحذیرش کرد، و زنهارش داد. و توبه ای که کرد باعث شد قضایی دیگر، و حکمی دوم، درباره ی او بکند، و او و ذریه اش را بدین وسیله احترام کند، و با هدایت آنان به سوی عبودیت خود، آب از جوی رفته او را به جوی بازگرداند.
پس قضایی که اول رانده شد، تنها زندگی در زمین بود، ولی با توبه ای که کرد، خداوند همان زندگی را زندگی طیب، و طاهری کرد، به نحوی که هدایت به سوی عبودیت را با آن زندگی ترکیب نموده، یک زندگی خاصی از ترکیب دو زندگی زمینی و آسمانی فراهم آورد. این آن نکته ای است که از تکرار او به هبوط در این سوره استفاده می شود، چون در این سوره، یک بار می فرماید: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو، و لکم فی الأرض مستقر، و متاع إلی حین؛ گفتیم: همگی به زمین هبوط کنید، در حالی که بعضی دشمن بعض دیگر هستید، و تا مدتی معین در آن منزل کنید و تمتع ببرید.» (بقره/ 36) بار دوم می فرماید: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فإما یأتینکم منی هدی؛ گفتیم همگی از بهشت فرود شوید، پس هر گاه هدایتی از من به سوی شما آمد، و البته خواهد آمد.» (بقره/ 38) و اینکه توبه میانه این دو امر به هبوط واسطه شده، اشعار بر این معنا دارد، که توبه وقتی از آدم و همسرش سر زده، که هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هر چند که در بهشت هم نبوده، و موقعیت قبلی را نداشته اند.
ص: 1582
این اشعار را نیز دارد، که ندای «و ناداهما ربهما أ لم أنهکما عن تلکما الشجرة؛ پروردگارشان ندایشان داد: که مگر شما را از این درخت نهی نکردم؟» (اعراف/ 22) بعد از نهی «لا تقربا هذه الشجرة» بوده که در اولی اشاره را با لفظ (تلکما) آورد، که مخصوص اشاره به دور است، و در دومی که قبل از اولی واقع شده، این اشاره با لفظ (هذا) آمده، که مخصوص اشاره به نزدیک است، در اولی کلمه (نادی ندا کرد) آمده، که باز مخصوص دور است، و در دومی کلمه (قال) که مخصوص نزدیک است به کار رفته است. این نکته را هم باید دانست: که از ظاهر جمله: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلی حین» و جمله «فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون» برمی آید: که نحوه حیات بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق می کند، حیاة دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین است، یعنی دارای گرفتاری، و مستلزم سختی، و بدبختی است، و لازمه این نیز این است که انسان در آن تکون یابد، و دو باره با مردن جزو زمین شود، و آن گاه برای بار دیگر از زمین مبعوث گردد.
علاوه بر آیه مذکور آیات دیگری نیز به گناه و توبه آدم (ع) تصریح یا اشاره نموده اند از جمله: «و عصی آدم ربه فغوی* ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ و آدم نافرمانی خدای خود کرد و گمراه شد. سپس خدا توبه او را پذیرفت و هدایتش فرمود و به مقام نبوتش برگزید.» (طه/ 121- 122) کلمه «غوی» در آیه شریفه از نظر معنا نقطه مخالف «رشد» است و رشد به معنای اصابت به واقع است. بنابراین، غوایت غیر از «ضلالت» است زیرا ضلالت به معنای بیرون شدن از راه راست است که مقابلش هدایت است، البته در مقابل غوایت هم استعمال می شود. اما هدایت در اینجا به معنای ارشاد است و هدایت در مقابل ضلالت به معنای راه نشان دادن و یا به راه رساندن و سوار کرا کردن است.
ص: 1583
بنابراین نافرمانی حضرت آدم (ع) در مقابل یک امر ارشادی بوده نه مولوی تا با عصمت آدم (ع) منافات داشته باشد، زیرا انگیزه و هدف در امر ارشادی خیرخواهی و رسیدن به منفعت است. (اگر آدم (ع) مخالفت این امر را کرد معنایش این است که به آن خیر و منعفت نرسیده.) اما کلمه «اجتباه» به معنای جمع کردن به منظور برگزیدن است، خداوند بنده اش را برای خود جمع کرد به طوری که کسی غیر خدا در او شریک نباشد و او را از مخلصین قرار داد. در هرصورت آیه شریفه دلالت می کند براین که خداوند بعد از توبه و هدایت (هم در مورد امر مولوی و هم ارشادی) به حضرت آدم (ع) عصمت عنایت نمود و او را، هم در امر دنیا و هم در امر دین از خطا مصونیت مرحمت نمود. برخی گفته اند: توبه از مخالفت با امر ارشادی چه ضرورتی دارد؟ آن هم به این صورت که خداوند به او یاد دهد و تلقی کلمات از خداوند داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: توبه به معنای رجوع و بازگشت است، همان طوری که بنده متمرد و سرکش می تواند توبه کند تا به مقام اولش در نزد مولایش باز گردد، همچنین بیماری هم که نسبت به دستورات طبیب که برای حفظ سلامتی او داده بود و عمل نکرده و بیماریش شدت یافته می تواند دوباره به طبیب مراجعه نماید (یعنی همان توبه) تا دستور دیگری به او بدهد بدین وسیله سلامتی را برای او تجدید نماید و ممکن است دستور جدید این باشد که بیمار مدتی تحمل زحمت و رنج و تعب نماید و کارهای دشواری انجام دهد تا به وضع اول یا بهتر از آن وضع اول بازگردد. بنابراین توبه از امر ارشادی هم، عقلا ضروری است و می تواند در جلب منفعت جدید مؤثر باشد.
ص: 1584
زمان و مکان توبه (از ردیف نزول آیات) چنین استفاده می شود که آدم و حوا هنگام توبه کردن هنوز از بهشت خارج نشده بودند. اگرچه در جای سابقشان، در بهشت هم نبودند، زیرا وقتی از آن درخت ممنوعه خوردند تکوینا از آن موقعیت سقوط کردند (مانند خوردن سم که اثر تکوینی دارد) عمل آدم و حوا مانند این بود که طبیبی به کسی می گوید آن غذا را نخور که دچار مشکل می شوی اما آن شخص غذا را خورد و به مشکل افتاد و نزد طبیب رفت تا برایش رفع مشکل نماید. ما معتقدیم امر خدا «لاتقربا هذه الشجرة» به مانند امر طبیب (ارشادی) بوده، بنابراین مجازات آن تشریعی نبود (مثل مجازاتی که مثلا برای ترک نماز وضع شده) بلکه تکوینی بوده مانند خوردن غذای مضری که مشکل آفرین است.
چگونگی توبه حضرت آدم (ع) پس از آن که آدم و حوا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترک اولی) از آن همه نعمتها و آرامش بهشتی محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهی طلب رحمت کرده و گفتند: «پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم، و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.» خداوند به آنها فرمود: «از مقام خویش فرود آیید، در حالی که بعضی از شما نسبت به بعضی دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و برای شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیری تا زمان معینی است، در زمین زنده می شوید و در آن می میرید و در رستاخیز از آن خارج می شوید.» (اعراف/ 23- 25؛ بقره/ 24- 25)
ص: 1585
به این ترتیب آدم و حوا به زمین آمدند و گرفتار رنجهای زمین شدند، ولی توبه حقیقی کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت. خداوند مهربان به آدم (ع) و حوا (ع) لطف کرد و کلماتی را به آنها آموخت تا آنها در دعای خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند. (بقره/ 37) از امام باقر (ع) نقل شده که آن کلمات که آدم و حوا، هنگام توبه گفتند چنین بود: «اللهم لا اله الا انت سبحانک و بحمدک رب ظلمت نفسی فاغفرلی انک خیر الغافرین؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاک و منزه هستی، تو را ستایش می کنم، من به خود ستم کردم، مرا ببخش که تو بهترین بخشندگان هستی.»
«اللهم لا اله الا انت، سبحانک و بحمدک، رب انی ظلمت نفسی فارحمنی انک خیر الراحمین؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، تو پاک و منزهی تو را ستایش می کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، به من رحم کن که تو بهترین رحم کنندگان هستی.» «اللهم لا اله الا انت، سبحانک و بحمدک، رب ظلمت نفسی فتب علی انک انت التواب الرحیم؛ خدایا! معبودی جز تو نیست، پاک و منزهی، تو را ستایش می کنم، پروردگار من به خود ستم کردم، توبه ام را بپذیر که تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستی.»
مطابق روایاتی که از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده، در کلماتی که خداوند به آدم (ع) آموخت، و او به آنها متوسل شده و توبه اش پذیرفته شد نام پنج تن آل عبا بود، او گفت: «بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین.» و در روایت امامان و اهل بیت (ع) چنین آمده: «آدم (ع) سر بلند کرد و عرش خدا را دید، که در آن نامهای ارجمندی نوشته شده بود، پرسید این نامهای ارجمند از آن کیست؟ به او گفته شد: این نامها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است که عبارتند از: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) آدم برای پذیرش توبه اش، به آنها متوسل شد و خداوند به برکت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.»
ص: 1586
در آخر باید گفت اگرچه آدم (ع) به خود ستم کرد چنان که فرمود «ربنا ظلمنا انفسنا» و خود را لب پرتگاه هلاکت و دو راهی سعادت و شقاوت یعنی (دنیا) کشانید که اگر در آن توقف کند هلاک می شود و اگر از آن بگذرد به سعادت اول برگردد باز هم به خود زحمت داده و به خود ستم کرده، ولی در عین حال با آمدن به این دنیا یکی از درجات سعادت و منازل کمال و ترقی را برای خود فراهم ساخت که اگر اصلا به این عالم نمی آمد و یا می آمد ولی خطا نمی کرد هرگز آن را درک نمی کرد. یعنی این که آدم بدون این حادثه، چگونه می توانست سعادت ها و راحتی هایی که در عالم قدس و جوار رحمت خدای عالم در مقابل زحمات و رنج ها و مشقت های این دنیا به او داده می شود به دست بیاورد؟ [در نتیجه باید گفت این حوادث قضای الهی بودکه تحققش برای آدم (ع) تلخ و شیرینی های داشته است.]
نحوه ورود دوباره شیطان به بهشت پروردگار اراده کرد در روی زمین جانشینی برای خود از جنس بشر بیافریند. پس به ملائکه فرمود: «می خواهم روی زمین خلیفه قرار دهم.» پس آدم ابوالبشر را آفرید و او را برتر از ملائکه قرار داد و فرمود: «لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین؛ و همانا ما شما را خلق کردیم، سپس صورتتان بخشیدیم، آن گاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید پس سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نشد.» (اعراف/ 11) شیطان بر اثر تکبر، سجده نکرد و رانده درگاه حق گردید. خداوند به آدم (ع) فرمود: «ای آدم، تو و همسرت در بهشت سکونت کنید و از نعمت های بهشتی هر چه می خواهید بخورید. اما نزدیک این درخت نشوید که از ستمگران خواهید بود.» (بقره/ 35) آدم و حوا در بهشت مشغول زندگی بودند و از نعمت های بهشتی استفاده می کردند. شیطان که همه بدبختیهای خود و رانده شدن از درگاه پر فیض الهی را از ناحیه آدم می دانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتی در پیشگاه خدا سوگند یاد کرد که به هر نحوی و از هر سویی که بتوانم آدمیان را گمراه و جهنمی خواهم کرد.
ص: 1587
شیطان در چنین موقعیتی که حضرت آدم و حوا بهترین زندگی را دارند چگونه می تواند آسوده بنشیند و آدم را در آن همه لذت های بی منتهای مادی و معنوی مستغرق ببیند و نصیب وی فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد؟ شاید اگر هم فکر انتقام در سر او نبود، همان طبع حسود و تکبری که داشت او را آسوده نمی گذاشت و در صدد زایل کردن این نعمت های بی حد الهی از آدم و حوا بر می آمد.
اشکالات وارد بر نحوه ورود شیطان به بهشت و پاسخ آنها مسئله داخل شدن ابلیس در بهشت، و اغوای آدم در آنجا، با اینکه بهشت اولا مقام قرب و نزاهت و طهارت است، و به حکم آیه: «لا لغو فیها و لا تأثیم؛ در آن نه یاوه گویی است و نه گناه.» (طور/ 23) در آن جا، از دست هم [به شوخی] جام می ربایند [ولی] در آن نه سخن بیهوده باشد و نه گناهکاری، جای لغو و گناه و نیرنگ نیست، و ثانیا بهشت در آسمان قرار دارد و ابلیس بعد از امتناعش از سجده بر آدم، به فرمان «فاخرج منها فإنک رجیم؛ گفت: پس از آن جا بیرون شو که بی شک تو مطرودی.» (حجر/ 34) و نیز به حکم «فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها؛ گفت: از آن جا فرو شو، که تو را نرسد در آن تکبر نمایی پس بیرون شو که تو از فرومایگانی.» (اعراف/ 13) از بهشت رانده شد، و چون می خواست تکبر کند، و بهشت جای تکبر نبود، فرود آمد، و با این حال چطور دوباره به بهشت راه یافت؟
ص: 1588
جواب از اشکال اول این است که همانطور که بعضی دیگر نیز گفته اند: قرآن کریم آنچه از لغو و تاثیم که از بهشت نفی کرده، از بهشت خلد نفی کرده، یعنی آن بهشتی که مؤمنین در آخرت داخل آن می شوند، و همچنین از بهشت برزخی که بعد از مرگ و رحلت از دار تکلیف در آنجا به سر می برند، و اما بهشت دنیایی که آدم و همسرش داخل آن شدند، و هنوز در دار تکلیف و مورد توجه امر و نهی قرار نگرفته بودند، قرآن کریم درباره آن بهشت هیچ مطلبی بیان نکرده، و بلکه می توان گفت: برعکس گفتار اشکال کننده، جایی بوده که لغو و تاثیم در آن ممکن بوده، و شاهد بر آن همین کافی است، که قرآن وقوع عصیان آدم را در آن حکایت کرده است. علاوه بر اینکه لغو و تاثیم از امور نسبی است، که وقتی تحقق پیدا می کند که انسان در دنیا آمده باشد، و امر و نهی متوجه او شده، و خلاصه انسان مکلف شده باشد.
اما جواب از اشکال دوم، این است که اولا برگشتن ضمیر (هاء) در جمله (فاخرج منها)، و جمله (فاهبط منها) الخ، بکلمه (سماء)، از آیه روشن نیست، و دلیلی نداریم که به آن برگردد، برای اینکه در کلام سابق نامی از سماء برده نشده، و معهود ذهن نبوده، پس ممکن است به عنایتی بگوئیم: مراد خروج از میانه ملائکه، و هبوط از میان آنان باشد، و یا مراد خروج و هبوط از منزلت و کرامت باشد. این اولا، و اما ثانیا، ممکن است امر به خروج و هبوط کنایه باشد از نهی از ماندن در آن بهشت، و میانه ملائکه، نه از اصل بودن در آنجا، و عروج و عبور، خلاصه ماندن ابلیس چون ملائکه در بهشت ممنوع شد، نه بالا رفتن و عبورش از آن. و این معنا از آیاتی که می فرماید: ابلیس به آسمان می رفت، تا استراق سمع کند، نیز استفاده می شود، در روایات هم آمده: که شیطانها تا قبل از بعثت عیسی (ع)، تا آسمان هفتم بالا می رفتند، همین که آن جناب مبعوث شد، از آسمان چهارم به بالا ممنوع شدند، و سپس وقتی پیامبر اسلام (ص) مبعوث شد، از همه آسمانها ممنوع گردیدند، و هدف تیرهای شهاب قرار گرفتند.
ص: 1589
جواب سوم از اشکال دوم اینکه در کلام خدای تعالی نیامده که ابلیس داخل بهشت شده باشد، و بنابراین اصلا موردی برای اشکال نمی ماند، آنچه در این باره آمده، در روایات است، که آن هم به خاطر اینکه روایات آحاد است، و به حد تواتر نمی رسد، قابل اعتناء نیست، علاوه بر اینکه احتمال آن هست که راویان آنها روایت را نقل به معنا کرده باشند، و عین الفاظ امام را نیاورده باشند، و به همین خاطر چیزی در کلمات آنان اضافه شده باشد. تنها آیه ای از قرآن که دلالت دارد بر اینکه ابلیس داخل بهشت شده حکایت کلام ابلیس به آدم است، که می فرماید: «و قال ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین؛ ابلیس به آن دو گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرد، مگر برای اینکه دو فرشته نباشید، و از کسانی نشوید که جاودانه در بهشت هستند.» (طه/ 115)
و دلالتش بر این معنا از این جهت است که کلمه (هذا- این درخت)، در آن آمده، و چون این کلمه مخصوص اشاره به نزدیک است، پس گویا ابلیس در نزدیکی آن درخت به آن اشاره کرده و این سخن را به آدم گفته است. و لکن استدلال به این آیه نیز درست نیست، برای اینکه اگر کلمه (هذا) همه جا دلالت بر نزدیک بودن مکانی مشار الیه باشد، باید در آیه: «و لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین» که نهی خدا و خطابش بادم و همسر اوست، این دلالت را بکند، و حال آنکه خدا بزرگتر از آنست که به نزدیکی و دوری مکانی توصیف شود، پس هم چنان که در این آیه دلالت ندارد، چه مانعی دارد که بگوئیم در آن آیه نیز دلالت ندارد.
ص: 1590
امر و نهی خداوند به حضرت آدم (ع) یا نخستین تشریع دین خداوند می فرماید: «قال اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدوفاما یأتینکم منی هدی فمن اتبع هدای فلایضل و لایشقی* و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمی؛ آنگاه (خدا به آدم و حوا) فرمود: اکنون از رتبه عالی خود در بهشت فرود آیید که برخی از شما با برخی دیگر دشمنید، تا چون از جانب من برای شما راهنمایی بیاید، (آن هنگام) هرکه از راه من پیروی کند نه هرگز گمراه شود و نه شقی و بدبخت گردد و هرکس از یاد من اعراض کند همانا معیشتش تنگ شود و در روز قیامت نابینا محشورش کنیم.» (طه/ 123- 124)
آیه شریفه می فرماید هرکس پیروی کند هدایت گری را که به هدایت من هدایت می کند، در طریق خود گمراه، و در رسیدن به نتیجه ای که در عاقبت امرش هست شقی نمی شود. «هدایت الهی» دین فطری است که خداوند به لسان انبیائش به سوی آن دعوت فرمود، و دین فطری عبارت است از: مجموع اعتقادات و اعمالی که فطرت آدمی آن را اقتضا می کند و جهازاتی که خلقتش بدان مجهز است و به سوی آن دعوت می نماید. معلوم است که سعادت هرچیزی، رسیدن به همان اهدافی است که خلقتش و جهازات خلقتش تقاضای آن را دارد و به غیر آن سعادتی دیگر ندارد چنان که می فرماید «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطره الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛ پس تو (ای رسول) مستقیم رو به جانب آئین پاک اسلام آور و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را برآن آفریده است پیروی کن که هیچ تغییری در خلقت خدا نباید داد این است آیین استوار حق.» (روم/ 30)
ص: 1591
اما کلمه «عیش» (طه/ 124) به معنای زندگی است که مخصوص حیوان است و «ضنکا» به معنای تنگ است و مقصود از «ذکر» یا به معنای «یادآوردن خدا» است و یا به معنای «قرآن» است و یا «مطلق کتب آسمانی» است، کسی که از ذکر، اعراض نماید زندگی بر او تنگ می شود، زیرا کسی که خدا را فراموش کند و با او قطع رابطه نماید دیگر چیزی غیر دنیا نمی ماند که وی به آن دل ببندد و آن را مطلوب یگانه خود قرار دهد. در نتیجه همه کوشش خود را منحصر به آن می کند و روز به روز به توسعه آن می پردازد و به تمتع از آن سرگرم می شود، اما این معیشت و زندگی او را آرام نمی کند (چه کم باشد یا زیاد) برای این که هرچه به دست آورد به آن حد قانع نیست و دائما به اضافه تر آن چشم دوخته است و این حرص و تشنگی به جای منتهی نمی شود، بنابراین چنین کسی همیشه در فقر و تنگنا به سر می برد، صرف نظر از اضطراب ها و ناملایمات و حوادثی که در انتظارش به سر می برد.
در حالی که اگر مقام پروردگار خود را می شناخت و به یاد او بود و او را فراموش نمی کرد، یقین پیدا می کرد که نزد پروردگار خود حیاتی دارد که آمیخته با مرگ نیست، و ملکی دارد که زوال پذیر نیست، و عزتی دارد که همراه با ذلت نیست. و دنیا، دار مجاز است و حیات و زندگی دنیا، در مقابل آخرت پشیزی بیش نیست. اگر انسان این را بشناسد دلش به آنچه خدا برایش تقدیر کرده قانع می شود و زندگیش هرچه باشد برایش فراخ گشته و دیگر روی تنگی را در زندگی نمی بیند. در تفسیر کلمه «معیشتا ضنکا» بعضی گفته اند مقصود عذاب قبر و شقاوت های زندگی برزخی است، اما این نظر صحیح نیست زیرا می توان گفت عذاب قبر هم یکی از مصادیق ضنک است.
ص: 1592
در ادامه این بحث می توان به این آیه شریفه نیز استدلال نمود: «قلنا اهبطوا منها جمیعا فاما یأتینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ گفتم فرود آیید از بهشت همه شماها (آدم و حوا و شیطان) تا آن که از جانب من راهنمایی سوی شما آید، پس هرکس پیروی کند راهنمای مرا هرگز (در دنیا و آخرت) بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت.» (بقره/ 38) این نخستین تشریع دین است که خداوند برای آدم و فرزندان او نموده و تمام حقیقت و روح دین را در دو جمله کوتاه خلاصه کرده که تا قیامت چیزی بر آن افزوده نمی شود «کسانی که از راهنمایی من پیروی کنند نه ترسی بر آنهاست و نه غمی دارند و کسانی که کافر شدند و آیات ما را به دروغ گرفتند اهل آتشند همواره.»
اگر در آیات قرآن قضیه بهشت حضرت آدم (ع) را ملاحظه نماییم می بینیم که این جریان موجب شد خداوند دو موضوع را درباره آدم و فرزندان او مقرر فرماید: نخست این که، آدم از درخت تناول کرد و این عمل باعث شد که خداوند او را به زمین فرود آورد که در آن زندگی کند و مشقت ها و مشکلات آن را تحمل نماید. دوم این که، آدم توبه کرد و همین امر باعث حکم و قضاء دیگری شد، و آن این که خدا آدم و فرزندانش را به وسیله هدایت به بندگی و عبودیت اکرام نماید. بنابراین در مرحله اول، زندگی مادی زمینی مقرر شد، سپس بر اثر پذیرفتن توبه آدم، زندگی مزبور را به وسیله هدایت به مقام بندگی خود، پاکیزه کرد و با آن آمیخت در نتیجه یک زندگی مرکب از زمینی و آسمانی به وجود آورد.
ص: 1593
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 146، جلد 1 ص 184
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 174-181، 203-194، 216، جلد 14 ص 311- 312
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 7 ص 34، جلد 8 ص 491
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نور الثقلین- جلد 1 صفحه 60
محمد محمدی اشتهاردی- قصه های قرآن- صفحه 16-11
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 78
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
محمد باقر بهبودی- مقاله بازنگری تاریخ انبیاء در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 11و 12
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) بهشت گناه توبه باورها در قرآن
نگرشهای تأویلی به قصه آدم در کتاب مقدس
قصه آدم در سفر پیدایش، در مسیر تاریخ با تلقی های گوناگونی روبرو شده است که بارزترین آنها از یک سو پذیرش آن به عنوان یک رخداد واقعی و عینی و از دیگر سو افسانه پنداشتن آن می باشد که سازش دادن بین آنها ناممکن می نماید. در یهودیت، نگاه تأویلی به قصه آدم، پیشینه تاریخی درخور توجهی دارد و به گونه های مختلف تداوم یافته است، البته بدون این که قداست متن کتاب مقدس نادیده گرفته شود (بر عکس مسیحیت که در نزد برخی از پیروان آن، انکار قداست آیات سفر تکوین و سایر اجزای کتاب مقدس به وضوح دیده می شود.) «فیلون» (20 ق. م - 54 م) فیلسوف یهودی متولد اسکندریه که در تفسیر دین از زبان فلسفه یونان و روش رمزی، سود می برد، [گویا] نخستین دانشمندی است که دست به تأویل قصه آدم می زند. فیلون، پاره ای از موارد قصه آدم را به عنوان واقعیت قبول داشت و ظواهر عبارات سفر پیدایش را که متعلق به آنها بود می پذیرفت، ولی بیشتر در پی یافتن معنای تمثیلی برای عناصر این قصه بود، از این رو در فلسفه او آدم نمودار خرد، و (حوا) نمودار دریافت حسی، و مار نمودار هوای نفس، و درخت معرفت نمود اندیشه و تدبیر است.
ص: 1594
به اعتقاد وی، خداوند دو گونه انسان آفریده است: انسان آسمانی که غیر مادی و به صورت خدا آفریده شده است و انسان زمینی که از خاک سرشته شده و ترکیبی است از عناصر مادی و معنوی (پیکر، خرد و اندیشه) و این خرد و اندیشه آدمی است که به صورت خدا آفریده شده است نه پیکر او. از نظر فیلون، خوردن از شجره ممنوعه تمثیل و کنایه است از تسلیم شدن در برابر لذت و شهوات جسمانی، چون آدم در برابر خواسته های جسمانی خود سر فرود آورد، فهم او از سطح فراتر دانش به سطح فروتر اندیشه، فرو افتاد. در مکتب عرفانی متأخر یهود موسوم به (قبالا) عالم خلقت که عالم ظهور و تجلی صفات و افعال الهی در قالب اشکال و صور است; نقطه مقابل عالم صفات و تجلیات که عالم توحید و آدم قدیم است، قلمداد شده است، و آدم یعنی انسان اول این عالم که مظهر آدم قدیم است، عالی ترین و کامل ترین مصداق صفات و اسماء الهی معرفی شده است، و آفرینش آدم به صورت خدا در سفر پیدایش اشاره به همین مظهریت و جامعیت اوست.
موسی بن میمون (1135 - 1204م) دانشمند یهودی می گوید: «آفریده شدن آدم به صورت خدا، اشاره به کمال عقلانی اوست، پیش از ارتکاب گناه، خرد او به کاملترین حد خود رسیده بود و همواره با تمام وجودش به تفکر و تأمل درباره حقایق طبیعی و ماوراء طبیعی مشغول بود. گناه کردن وی، در حقیقت، روی آوردنش به لذات جسمانی بود، کوشش در ارضای شهوات او را از تفکر درباره حقایق الهی بازداشت و عقل عملی او را که تا آن زمان خفته بود بیدار کرد، و او به جای تعقل نظری به تجربه های عملی پرداخت، به جای حقایق به ارزشها و امور اعتباری توجه یافت و به جای شناخت حق و باطل، به تمیز نیک و بد و سود و زیان سرگرم شد.»
ص: 1595
به اعتقاد ابن میمون، مار، نماد قوه موهمه است، و شمائیل (ابلیس) مظهر قوه شهویه، و درخت حیات، نمایانگر طبیعت، و شاخه آن نمودار ماورای طبیعت، و درخت معرفت نیک و بد، نمود عقل عملی است. «یوسف البو» فیلسوف یهودی اندلس (سده 15 میلادی) سرگذشت آدم را بیانی تمثیلی از وضع انسان در این جهان می دانست. از نظر او باغ عدن، کنایه از این عالم; آدم، کنایه از نوع بشر; درخت حیات عبارت از شریعت (تورات); مار، نماد شهوات; قرار گرفتن آدم در باغ عدن که درخت حیات در آن قرار دارد، یعنی انسان در این جهان باید به احکام تورات پایبند باشد، و بیرون شدن وی از باغ عدن پس از نافرمانی، کنایه از کیفری است که نافرمانی از احکام الهی در پی دارد. در تأویل قصه آدم در مکتب یهود، تفاوت تلقیهای کنایی، انکار ناپذیر است، ولی احترام به سفر پیدایش و نیز قصه آدم به عنوان یک رخداد عینی در یک مقطع از تاریخ، در آن به وضوح دیده می شود.
تأویل قصه آدم در مسیحیت و کشف مفاهیم رمزی آن، ویژگی مخصوص به خود را دارد. سیر تأویل در این مکتب را می توان تلاش همراه با عقب نشینی از موضع اعجاز آمیز تلقی شدن خلقت آدم در کتاب مقدس ارزیابی کرد. نخستین برخورد تأویلی با عنصری از قصه آدم در خود عهد جدید به چشم می خورد که مسیح را از خدا و ازلی می داند، و آن گاه «کارل بارت» در رابطه با دو ادعای فوق، سخنی دارد که می تواند توجیهی باشد برای آیه 3 باب 5 سفر پیدایش: «سپس خدا آدم را به صورت خود آفرید.» زیرا در آن آمده است آدم شبیه و نمونه مسیح آینده است، بدین سان مسیح، اصل، و آدم، شبیه و نمونه آن اصل است و چون اصل بر شبیه و نمونه مقدم است، مسیح بر آدم تقدم دارد. بنابراین آدم را به صورت خدا آفرید، یعنی او را شبیه مسیح آفرید و به او شکل و شمایل مسیح را داد.
ص: 1596
داروینیسم عمده ترین عامل در تزلزل عقیده مسیحیان در قبال قصه آدم در کتاب مقدس و تحفظ بر ظواهر آن به شمار می آید، زیرا جیمز برنت که یکی از پایه گذاران اولیه نظریه تکامل انواع به شمار می آید، در مقام بیان تضاد این نظریه با قصه انسان در تورات می گوید: «بر خلاف ادعای سفر پیدایش، تاریخ انسان، قهقرایی و سقوط از کمال اولیه نیست، بلکه یک تعالی پررنج است.»
با این حال پدر کلیسون می نویسد: «اگر خداوند ماده تکوین انسان را نه از خاک بلکه از یک جانور مناسب و نزدیک به انسان گرفته باشد که آهسته آهسته تحت اراده و هدایت او تکامل یافته و سپس به او روح افاضه شده، در این صورت هم این تمهید طولانی و هم عمل نهایی افاضه روح، همه و همه فعل الهی است.» چنین برخوردی از سوی کلیسا، با نظریه تکامل انواع، به معنای پذیرش این نظریه (جز در مورد افاضه روح) بود و خواه ناخواه تأویل ظاهر کتاب مقدس بر اساس ترانسفورمیسم را به همراه داشت.
دومین تلقی تأویل گرایانه، (ارتدکس نوین) بر عکس کاتولیکها و بسیاری از پروتستانهای سنت گرا (که عقیده به دخالت ماوراء الطبیعی در تکون جهان دارند) این است که آموزه آفرینش فقط با مقام هستی شناختی انسان و جهان در حال حاضر سر و کار دارد و نه با آغاز آفرینش، در گذشته. این باور با دو روایت، توسط اگزیستانسیالیسم و تحلیل زبانی ارائه شده است. اگزیستانسیالیست ها معنای آفرینش را محدود به اعتراف شخصی فعلی می دانند و منکر هر اشاره و ارجاعی به اعمالی که خدا از روی قصد و اراده در زمان و مکان انجام داده باشد، هستند… تحلیل گران زبانی می گویند: «اسطوره آفرینش، یک داستان مفید یا اگر ترجیح دهید یک داستان پند آمیز است که احساس مخلوق بودن، تناهی و اتکای بشر را به خداوند بیان می کند و احساس پرستش و احترام را در انسان دامن می زند.»
ص: 1597
خداوند یک کوزه گر، یا بنا، یا سازنده ای از این گونه نیست، ولی تمثیل و تصویرهای کتاب مقدس منجر به واکنشی در برابر خداوند و جهان می شود که درست و موثق است. هیچ رویدادی در زمان، چه در ابتدا و چه بعد از آن نبوده است که این تمثیل به آن اشاره داشته باشد. در بطن حقیقت قضیه وار، هیچ معنای بیطرفانه ای نیست که بدون دخالت و مدخلیت شخصی یا انسانی قابل بیان باشد…. در این تحلیل گرچه رخدادی به نام آفرینش آدم و جهان در زمان معین به صورت مطرح شده در کتاب مقدس، مورد انکار قرار می گیرد، در عین حال قداست این متون را نمی شکند و آن را حامل پیام سازنده می داند.
در سومین برخورد تأویلی با داستان آفرینش در سفر تکوین، با جسارت بیشتری، ظاهر کتاب مقدس ناپذیرفتنی اعلام می گردد. «پان گاتفرید آیشهورن» (1827 - 1752م) دانشور کتاب مقدس و خاورشناس آلمانی، نخستین کسی بود که اصطلاح (اسطوره) را درباره مطالب انجیل به کار برد و ادعا کرد که قصه های سفر پیدایش درباره آفرینش جهان، نخستین موجودات بشری، توفان و …، همانند داستانهای بی شمار دیگر، ادبیات کهن هستند و سبک تفکر همه مردمان در مراحل اولیه تاریخ آنان است. مسیحیان قدیم معتقد بودند که هنگام قرائت کتاب مقدس، خداوند از خلال صفحات با ما سخن می گوید، ولی کسانی چون (آیشهورن) تورات و انجیل را نوعی سند تاریخی بشری و محتوای آن را دستاورد انسان می انگاشتند. وی. اف اشتراس (74 - 1808) که از روحانیان و خادمان کلیسا بود، نیز باور نداشت که نمادهای مسیحی، امور واقعی تاریخی ماوراء طبیعیند.
ص: 1598
وی با رد اندیشه ماوراء طبیعی گرایان که معجزه را قبول داشته و می پنداشتند که وقایع مندرج در کتاب مقدس به شرحی که آمده عینا روی داده است و نیز با نامقبول خواندن دیدگاه عقل گرایان که برای آن حوادث، توضیحهای طبیعی ارائه می دادند; تفسیر اساطیری تازه و جامعی از انجیلها عرضه می دارد و در نهایت نشان می دهد که رموز گرانقدری که قرنها آسمانی انگاشته شده بود، آفریده تخیل اسطوره پرداز آدمی بوده است.
درک و احساس نخستین انسان
در میان دیدگاه های مختلف درباره مسائل زیست شناختی نخستین انسان، برخی به ابعاد ادراکی و معنوی انسان اولیه توجه کرده اند، از جمله مکتب زرتشت، ترانسفورمیسم و فیکسیسم هستند که هر یک تعریفی از شخصیت معنوی و روحی انسان و یا انسانهای اولیه ارائه داده اند. با توجه به ماهیت ترانسفورمیسم که نخستین انسان را حیوانی می داند که تازه بر مبنای انتخاب طبیعی، بقاء اصلح و اصل وراثت، از نوع حیوانی پیشین خود فاصله گرفته و قدم در دایره نوع جدید گذاشته است، بایستی قوای مغزی، درک و شعور انسانی و حس اخلاقی او نیز، برزخی باشد بین ویژگیهای یک حیوان و انسان متعادل و به تدریج پا به پای تکامل جسمی او، تکامل پیدا کرده باشد. «جیمز برنت» می نویسد: «تاریخ انسان، قهقرایی و سقوط از کمال اولیه نیست بلکه بر خلاف ادعای سفر پیدایش، تعالی پررنج است، زیرا سقوط در کتاب مقدس، به معنی سقوط درک و عقل است.»
سخن خود داروین نیز به این معنی اشاره دارد که می گوید: «حس اخلاقی انسان نیز از انتخاب طبیعی ریشه گرفته است، در سرآغاز تاریخ انسان، قبیله ای که اعضایش دارای غرایز اجتماعی نیرومندی نظیر وفاداری و ازخودگذشتگی در راه خیر و صلاح عام بوده اند، امتیازی بر سایر قبایل احراز کرده اند، و از آنجا که اخلاق توانسته است جزء ارزشهای بقاء درآید رفته رفته معیارهای وجدان پدیدار شده اند، پس حس اخلاقی را نمی توان در نخستین انسان اثبات کرد و او را برخوردار از معنویت و خردورزی دانست.» نخستین انسان در آیین زرتشت، پیام خدایی خیر را گرفته و به پاک اندیشی و قدرت مبارزه با اهریمن دست پیدا می کند و این، حکایت از عقل و خداخواهی او دارد: «فروهر کیومرث پاک را می ستاییم. نخستین کسی که به گفتار و آموزش اهورامزدا گوش فرا داد.» «چون کیومرث مانسر سپند (کلام مقدس) ویژه هرمزد را بنیوشید به پاکی اندیشه اندیشید که آن برای زدن دروج (اهریمن) بهتراشویی (پرهیزکاری) است.» «مشی و مشیانه که از نطفه کیومرث پدید آمده اند، دارای اختیار و انتخابند و در آغاز مؤمن به خدای خیرند، ولی با حیله اهریمن گناهکار و دوزخی می شوند. وقتی مشی و مشیانه به صورت انسان درآمدند، به خدایی اورمزد معترف شدند، اما بر اثر اغوای اهریمن وی را آفریدگار جهان دانستند. این اندیشه و گفتار دروغ سبب شد که هر دو گناهکار شدند به نحوی که روان آنان تا پایان جهان دوزخی شد.»
ص: 1599
تصویری که مطالعه متن کتاب مقدس از سیمای انسانی، ویژگیهای روحی و لیاقتهای ذاتی آدم به دست می دهد، بسیار روشن است. تکلم خدا با آدم، واگذاری کار بهشت پیش از هبوط و کار زمین بعد از هبوط به عهده آدم، همکاری بین آدم و حوا، ممنوعیت از میوه درخت معرفت، ارتکاب گناه و کیفر آدم و حوا…، حکایت از تعالی انس با خدا، استعداد ابتکار، حس اجتماعی، نیاز به هدایت الهی در اعمال اختیار و اراده و قدرت انتخاب و اختیار و… از ابعاد شخصیت انسانی آدم حکایت دارند. نکته درخور توجه در تصویر کتاب مقدس از آدم، گناهکار ماندن زوج مقدس است که به رغم احساس گناه و خلافکاری، حس ندامت و اظهار پشیمانی در آنها دیده نمی شود، شاید این به معنای تحفظ انگیزه گناه تلقی گردد و همین انگیزه منشأ گناه جبلی در نسل آن دو را تشکیل دهد.
گناهکار ماندن نخستین انسان، نقطه مشترکی بین تلقی زردشتی و باور اهل کتاب است، بدین معنی که مشی و مشیانه و آدم و حوا نمی توانند آلایش گناه را از روح خود پاک سازند، گر چه تفاوتی هست میان گناه نخستین زوج در آیین زرتشت و زوج مقدس در سفر پیدایش، که یکی شرک است و دیگری مخالفت امر خدا. در تفسیر مفسران کتاب مقدس نیز بر سقوط جبران ناپذیر آدم در اثر گناه تأکید شده است و بعضی از نحله های مذهبی نه تنها زوال موهبتهای اضافی که حتی زوال موهبتهای ذاتی آدم را نیز از آثار گناه دانسته و از بازگشت آنها با توبه سخنی به میان نیاورده اند، بلکه در مسیحیت گناه آدم را صفتی می شناسانند که به اولاد او به ارث می رسد و جزئی از فطرت آنها قرار می گیرد. مطلب درخور توجه دیگر این است که به رغم ادعای مفسران و متکلمان یهودی مبنی بر بهره مندی آدم از بالاترین درجه درک و خرد پیش از ارتکاب گناه، خود تورات صراحت دارد که آدم و حوا با این که برهنه بودند، نمی دانستند که لباس ندارند، وقتی که امر خدا را مخالفت کرده و از میوه درخت ممنوعه خوردند، فهمیدند که لباس بر تن ندارند. چنین نسبتی به آدم و حوا، به معنای جهل و حتی نبود احساس ابتدایی است. بنابراین ناسازگاری روشنی بین نگاه مفسران یهود و متن تورات وجود دارد.
ص: 1600
من_اب_ع
سیدابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی- شماره 15 و 16
لاندمان- انسان شناسی فلسفی- ترجمه رامپور صدر نبوی- صفحه 5-3
علی اصغر حلبی- انسان در اسلام و مکاتب غربی- صفحه 14 و 137 - 127
دانیل بیتس و فرد پلاک- انسان شناسی فرهنگی- ترجمه محسن ثلاثی- صفحه 20 و 29
آپارین- حیات، طبیعت، منشأ و تکامل آن- ترجمه هاشم بنی طرفی- صفحه 10- 11
محمود بهزاد- داروینیسم و تکامل- صفحه 201 و 103
ایان باربور- علم و دین- ترجمه بهاء الدین خرمشاهی- صفحه 106 و 112 و 120- 125 و 605
محمدجواد علوی طباطبایی- آفرینش در قرآن- صفحه 116
جواهر لعل نهرو- نگاهی به تاریخ جهان- جلد 2 صفحه 1004 – 1055
دائرة المعارف بزرگ اسلام- مقاله آدم و یهودیت- جلد 1 صفحه 173
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 صفحه 122
دائرة المعارف بزرگ اسلامی- مقاله آدم و مسیحیت- جلد 1 صفحه 179
دان کیوپیت- دریای ایمان- ترجمه حسن کامشاد- طرح نو- صفحه 112- 111 و 119- 118
دائرة المعارف بزرگ اسلامی- مقاله آدم در آیین زرتشتی- جلد 1 صفحه 180
کلی__د واژه ه__ا
خلقت حضرت آدم (ع) ادیان الهی فلسفه کتاب مقدس باورها
هنگامی که خداوند فرشتگان را به علم و دانشی که به آدم بخشیده بود آگاه کرد، و فرمان سجده برای آدم را به ایشان داد، فرشتگان برای آدم (ع) سجده کردند، ولی ابلیس سرباز زد و خود را برتر از آن دانست که برای آدم (ع) سجده کند، و دلیل آورد که خداوند او را از آتش آفریده و آدم را از گل. او در این امتحان مردود گشت.
ص: 1601
آدم و حواء: خداوند برای آدم همسرش حوا را آفرید، و آن دو را در بهشتی غیر جاوید جای داد و به آنان فرمود: هرچه خواستید از این بهشت بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد، آدم را آگاه کرد که در این بهشت نه گرسنه می شود و نه برهنه، او را از ابلیس برحذر داشت و فرمود: این شخص دشمن تو و دشمن همسر توست، مواظب باشید از بهشت بیرونتان نکند که به زحمت خواهید افتاد، شیطان خوردن از درخت ممنوعه را برای آنان زیبا جلوه داد تا شرمگاههای مستورشان هویدا گردد، او آدم و حوا را فریب داد و به این خیال انداخت که اگر از آن درخت بچشند، حالات آنان همچون فرشتگان شده و جاودان می گردند. و برای اطمینان آن دو به نام خدای سبحان سوگند خورد، آدم و حوا که گمان می کردند هیچ کس نمی تواند به نام خدا سوگند دروغ بخورد، فریبش را خورده، و در دام باطل او گرفتار آمده، و از درخت ممنوعه چشیدند، و شرمگاههاشان نمایان شد، آنان شروع به پوشاندن آن با برگ درختان بهشت کردند، پروردگارشان ندا داد، من شما دو نفر را از نزدیک شدن به این درخت نهی نکردم؟ به شما نگفتم شیطان دشمن آشکار شماست؟ گفتند: پروردگارا! ما به خودمان ستم کردیم! اگر ما را نبخشی و مورد رحمت خویش قرار ندهی از زیانکاران خواهیم بود.
خدای سبحان فرموده: در این زمین خلیفه ای قرار داده، و خاکی را که با آن آدم (ع) را آفرید از مخلوط همین زمین برگرفته، همچنین بر روی این زمین فرشتگان را دستور سجده برای آدم داده، و ابلیس از سجده برای آدم سرباز زد، و همینطور آدم (ع) را در بهشتی که در این زمین بوده وارد کرده، و او را پس از آفریدن، از این زمین به جای دیگر و از جمله بهشت جاودان منتقل نکرده، تا اخراجش از بهشت جاودان به زمین باشد.
ص: 1602
دلیل ما بر این مطلب، علاوه بر ظهور آیات، این است که: هرکس وارد بهشت جاودان شود، جاودان است، و هرگز از آن بیرون نخواهد آمد، چنانکه روایات بر آن صراحت دارد.
ما چنان می بینیم که این بهشت در عراق و در جزیره ای عربی بوده، و آنچه صاحب کتاب "قاموس کتاب مقدس" از بسیاری از دانشمندان نقل کرده، که این بهشت در سرزمین فرات بوده، درست است.
مؤید این مطلب اینکه، عبارت تورات با صراحت می گوید: رودخانه بهشت آدم (ع) به چهار شاخه تقسیم شده که عبارتند از: رود فرات، دجله، جیحون و فیشون.
در کتاب «قاموس کتاب مقدس» آمده که، برخی از پژوهشگران احتمال داده اند جیحون و فیشون در بابل (عراق) باشد.
بنابراین است که مراد جیحون رودخانه جیحون معروف نیست، رودخانه ای که در دریاچه نزدیک خوارزم (آرال) می ریزد، و یاقوت حموی آن را در معجم البلدان آورده است.
هنگامی که آدم از بهشت فرود آمد، در منطقه بابل فرات سکنی گزید. چون وفات کرد، فرزندش شیث او را در غاری در کوه ابوقبیس مکه دفن کرد، سپس نوح استخوانهای او را در سیفنه خود بگذارد و پس از پیاده شدن از کشتی در نجف اشرف دفن کرد.
پس، چنانکه می بینیم، خروج آدم (ع) از بهشتی است که در عراق بوده، و هنگامیکه از آنجا بیرون شد، به سرزمینی نزدیک آن در عراق رفت.
او از درختان و دانه های این باغ، نهالها و بذرهائی را برگرفت، تا با آموزشی که خداوند به او داده بود، درختان را غرس کند و دانه ها را بکارد، چنانکه صریح روایات این مطلب را می رساند.
ص: 1603
اما سکونتش در عراق، در ماده: "بابلیون" معجم البلدان آمده است:
اهل تورات گفته اند: جایگاه آدم (ع) در بابل بوده است، و بابل سرزمینی است میان فرات و دجله، و در ماده بابل، در قاموس کتاب قاموس، چیزی آمده که خلاصه آن چنین است: آبهای فرات و دجله در همه اراضی این سرزمین جریان داشت، بدین خاطر اراضی آنجا به فراوانی و برکت مشهور بوده و انواع میوه ها و حبوبات در آنجا به دست می آمد، و نام قدیم آن شنعار بوده است.
در ماده معجم البلدان آمده که، برخی از اهل تورات گفته اند: بابل همان کوفه است، و نوح (ع) پس از آنکه از کشتی پیاده شد با همراهانش در پی محل سکونت و سرپناه شدند و در بابل سکنی گزیدند و بعد از نوح (ع) گسترش یافتند.
اما دفن آدم (ع)، در روایات مکتب خلفا آمده است که، نوح او را در بیت المقدس دفن کرده است، و در روایات مکتب اهل بیت آمده که، نوح (ع) را در نجف در همین محلی که امام علی (ع) دفن گردیده، دفن کرده است، و نوح (ع) نیز در همین محل دفن شده است. سکونت آدم (ع) در عراق را آنچه در روایات زیر آمده، تایید می کند:
اول: آدم (ع) به مکه رفت و در عرفات و مشعر و منی وقوف کرد، و توبه او در عرفات پذیرفته شد، پس از آن در مکه به حوا پیوست، و خداوند او را مأمور ساخت بیت الله کرد. و بعید می نماید که آدم (ع) از مکان دوری مانند هند، مأمور به حج شده باشد، چنانکه در برخی از روایات – که درستی اش نزد من ثابت نشده – آمده است.
ص: 1604
دوم- در روایات دیگری آمده که، آدم (ع) در منطقه غرای نجف دفن شده است.، و در روایات دفن خاتم انبیاء (ص) آمده است: هر پیامبری در همان جا که قبض روح شده دفن می گردد.
از مجموع آنچه بیان داشتیم چنین نتیجه می شود که: بهشت آدم (ع) در اراضی فرات بوده، و هنگامی که از آن بیرون شد، در نزدیکی آن فرود آمد، و خداوند آن باغ را خشکانید، و از صفحه روزگار برانداخت، و آدم (ع) محل دیگری را با درختان و کشت و کار احیا و آباد کرد، و خدا داناتر است.
من_اب_ع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 129-133
کلی__د واژه ه__ا
بهشت توبه خلیفة الله حضرت حوا (س) پیامبران تاریخ بشریت
وصی در کتاب و سنت، انسانی است که دیگری به او وصیت می کند تا پس از مرگش به اموری که مورد توجه اوست، اقدام نماید. چه با این لفظ و عبارت باشد که: "به تو وصیت می کنم" که بعد از من چنین کنی، یا: با این لفظ که: با تو عهد می بندم و بر عهده تو می گذارم که بعد از من چنین و چنان نمائی، فرقی ندارد، همانگونه که در اطلاع رساندن به دیگران درباره وصیت نیز، اشاره به لفظ وصی و وصیت، یا غیر آن، فرقی ندارد، و اگر بگوید: فلانی بعد از من وصی من است یا بگوید: فلانی بعد از من چنین و چنان می کند، و یا هر عبارتی که بر وصیت دلالت کند، کافی است.
ص: 1605
وصی نبی نیز، انسانی است که پیامبر با او عهد بسته تا پس از مرگش، کار شریعت و امت او را بر عهده گیرد و به انجام رساند. از جمله اخبار اوصیای انبیا که به ما رسیده، خبری است که طبری از ابن عباس آورده، فشرده آن چنین است:
حوا برای آدم (ع) "هبة الله" را که نام عبری اش "شیث" به دنیا آورد، و آدم (ع) او را وصی خود قرار داد، برای شیث نیز فرزندی به نام "انوش" زاده شد که به هنگام بیماری او را وصی خود قرار داد و از دنیا رفت. سپس فرزندان انوش، "قینان" و دیگران به دنیا آمدند که وصی پدر "قینان" شد. از قینان هم "مهلائیل الیرد" و گروه دیگری به دنیا آمدند، که بر وصیت بر عهده " یرد" قرار گرفت. از یرد نیز "خنوخ" که همان "ادریس" باشد با دیگر فرزندان به دنیا آمدند و ادریس وصی پدر شد، از ادریس نیز "متوشلخ" و تعداد دیگری به دنیا آمدند، که وصیت بر عهده او قرار گرفت.
ابن سعد در طبقات، درباره ادریس نبی، از ابن عباس آورده که گفت: اولین پیامبری که بعد از آدم برانگیخته شد، "ادریس" بود او "خنوخ بن یرد" است.. از خنوخ نیز "متوشلخ" و تعدادی دیگر به دنیا آمدند، و وصیت بر عهده او قرار گرفت، از متوشلخ نیز "لمک" و عده ای دیگر زاده شدند، و او وصی پدر شد، از لمک نیز " نوح " به دنیا آمد.
مسعودی در «اخبار الزمان» روایتی آورده که فشرده آن چنین است:
خدای سبحان هنگامی که خواست آدم را قبض روح کند، به او دستور داد فرزندش شیث را «وصی» خود قرار دهد. و همه علومی را که به وی داده شده به او بیاموزد، و او چنین کرد. و گفته است: شیث پس آنکه صحف را به فرزندش قینان آموزش داد، و محاسن زمین و ذخائر آن را برایش بیان کرد، او را وصی خود ساخت، و به اقامه نماز و دادن زکات و گزاردن حج و جهاد با فرزندان قابیل فرمان داد. او فرمان پدر را به انجام رسانید و در سن هفتصد و بیست سالگی از دنیا رفت.
ص: 1606
قینان، فرزند خود «مهلائیل» را وصی خود ساخت، و او را به آنچه خود بدان سفارش شده بود سفارش کرد، عمر مهلائیل هشتصد و هفتاد و پنج سال بود. او هم به فرزندش «بوارد» وصیت کرد، صحف را به وی آموخت و او را از ذخائر زمین و حوادث آینده آگاه کرد، و کتاب سر ملکوت را به او سپرد، کتابی که مهلائیل ملک به آدم (ع) آموخته بود، و آن را سربسته و بدون نگاه در آن، از یکدیگر به ارث می بردند، از «بوارد» فرزندش «خنوخ» به دنیا آمد، وی همان ادریس نبی (ع) است که خدای متعال او را مرتبت والا داد، او از آن رو ادریس گفته اند که کتاب خدای عزوجل و سنت های دین را بسیار خوانده و پیروی می کرد. خدای سبحان سی عدد صحیفه بر او نازل کرد که با آنها صحیفه های نازله در آن زمان کامل شد، «بوارد» پسرش «خنوخ» (ادریس) را وصی خود قرار داد و وصیت پدرش را در اختیار او گذاشت، و علومی را که نزدش بود به وی آموخت و مصحف سر را بدو سپرد و...
یعقوبی اخبار اوصیا را سلسله وار با شرحی بیش از طبری و ابن اثیر آورده، او اخبار دیگری را نیز درباره وصیت آورده که- برای مثال – می گوید: به هنگام وفات آدم فرزندش شیث و فرزندان و نوه هایش نزد وی آمدند، او بر آنان درود فرستاد و از خدا برایشان برکت و فزونی خواست و شیث را وصی خود قرار داد، و گفته است: بعد از مرگ آدم، فرزندش شیث به پاخاست و قوم خود را به تقوای الهی و عمل صالح فرمان می داد... تا آنجا که می گوید: هنگام وفات شیث فرزندان و نوه های او که در آن روز، انوش و قینان و مهدئیل و یرد و خنوخ بودند و زنان و فرزندان آنان نزد او آمدند، شیث بر آنان درود فرستاد و از خدای برایشان برکت و فزونی خواست، و به آنان رو کرد و سوگندشان داد که ... با اولاد قابیل ملعون آمیزش نکنند، و فرزند خود انوش را وصی خویش قرار داد.
ص: 1607
یعقوبی بدینگونه اخبار وصیت را سلسله وار، همراه با ذکر وقایع روزگار آنان می آورد تا به خبر وصیت نوح می رسد و می گوید: هنگام وفات نوح، هر سه فرزند وی، سام و حام و یافث، و فرزندان ایشان نزد او جمع شدند، سپس به شرح وصیت نوح به سام پرداخته است. او همچنین تسلسل اخبار اوصیاء، - هر وصی بعد از نبی – را تا آخر انبیای بنی اسرائیل و اوصیای ایشان آورده است که ما تا اینجا به همان فشرده ای که آوردیم بسنده می کنیم.
در زمان نوح (ع) عبادت بت ها در میان فرزندان قابل گسترش یافت.
ادریس فرزند خود متوشلخ را وصی خود قرار داد، زیرا خداوند به او وحی فرستاد که وصیت را در فرزندت متوشلخ قرار ده که من بزودی از صلب او نبی پسندیده کرداری را بیرون خواهم آورد. خداوند ادریس (ع) را به سوی خود بالا برد و بعد از آن وحی منقطع گردید و اختلاف و تنازع پدیدار و فزونی گرفت، و ابلیس شایع کرد که وی مرده است، زیرا او کاهن بوده و می خواسته به فلک بالا رود که آتش گرفته و سوخته است، فرزندان آدم که پیرو دین او بودند شدیدا اندوهگین شدند، ابلیس گفت که بت بزرگ آنان بوده که ادریس را هلاک کرده، پس بت پرستان در عبادت بت ها فزونی یافتند، و به زیور آنها پرداختند، و برایشان قربانی کردند، و جشن عید گرفتند، عیدی که همگان در آن حضور یافتند، آنان در این دوران بت هائی به نام: یغوث و یعوق و نسر و ود و سواع، داشتند، هنگامیکه مرگ متوشلخ فرا رسید، فرزندش لمک را وصی خود قرار داد - لمک به معنای جامع – و از او پیمان گرفت و صحف و کتاب های مختومه ادریس (ع) را به او سپرد، عمر متوشلخ در این هنگام نهصد سال بود.
ص: 1608
وصیت به لمک منتقل شد او (پدر نوح (ع) بود) او یکبار چنان دید که آتشی از دهان او خارج شد و جان را سوزانید، و یکبار دیگر گویا روی درختی در میان دریاست و هیچ چیز دیگری نیست.
نوح (ع) بزرگ شد، و خداوند او را در پنجاه سالگی رفعت مقام داد و نبوت بخشید، و وی را به سوی قومش که بت می پرستیدند فرستاد، او از رسولان صاحب عزم بود.
در برخی از اخبار، عمر او را هزار و دویست و پنجاه سال ذکر کرده اند، او همانگونه که خدای متعال فرمود: نهصد و پنجاه سال در میان قوم خویش درنگ کرد و آنان را به سوی ایمان فرا خواند، شریعت وی: توحید و نماز و روزه و حج و جهاد با دشمنان خدا از فرزندان قابیل بود، او به حلال مأمور، و از حرام نهی شده بود و دستور داشت مردمان را به سوی خدای متعال دعوت نماید و از عذاب او برحذر دارد، و نعمت های خدا را یادآوری شان کند.
مسعودی گفته است: خداوند ریاست و کتابهای انبیا را برای سام بن نوح قرار داد، وصیت نوح ویژه فرزندان او شده است.
بنابراین آنچه از کتاب اخبار الزمان مسعودی نزد ما موجود بود پایان گرفت، مسعودی همچنین در کتاب "اثبات الوصیه" سلسله اوصیاء را، از آدم (ع) تا نبی خاتم (ص)، آورده است، این آن چیزی است که در مدارک های بحث های اسلامی، درباره رسولان و اوصیای ایشان آمده است.
من_اب_ع
سید مرتضی عسگری- عقاید اسلام در قرآن کریم- صفحه 228-232
کلی__د واژه ه__ا
حضرت نوح (ع) اوصیای پیامبران وصی پیامبران تاریخ بشریت
ص: 1609
نقد استدلال به آیات سوره نوح یکی از آیاتی که در این رابطه به آن استدلال شده، عبارت است از «ما لکم لا ترجون لله وقارا*و قد خلقکم أطوارا* أ لم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا* و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا* و الله أنبتکم من الأرض نباتا* ثم یعیدکم فیها و یخرجکم إخراجا* و الله جعل لکم الأرض بساطا؛ تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد! چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟! در حالی که شما را در مراحل مختلف آفرید (تا از نطفه به انسان کامل رسیدید)! و خداوند شما را همچون گیاهی از زمین رویانید، سپس شما را به همان زمین بازمی گرداند، و بار دیگر شما را خارج می سازد؟» (نوح/ 13- 19)
ظاهر آیات قرآن کریم مخالف نظریه ترانسفورمیسم و تطور انواع داروین می باشد و تقارن لفظی اطوار هیچ گونه دلالتی بر هماهنگی با این نظریه ندارد (اطوار اشاره به خلقت حضرت آدم از خاک و خلقت انسان از مراحل مختلفی از نطفه و جنین تا تولد است همان طور که احوال مختلف مانند کودکی، جوانی و پیری و... و هم چنین اشکال مختلف، دارد) و این که فرموده است «و الله أنبتکم من الأرض نباتا» (نوح/ 17) به این معنا است که بالاخره همین عناصر زمین هستند که به طور خاص و ترکیب ویژه ای در مواد غذایی قرار گرفته و سپس تبدیل به نطفه شده و شما از آن حاصل می شوید و اساسا این آیه ناظر به فرزندان آدم (ع) است نه به خود آدم چنان که خطاب (کم) متوجه مخاطبین است که غیر از حضرت آدم و حوا هستند.
ص: 1610
نظریه داروین یک فرضیه علمی است که هنوز به اثبات نرسیده است و احیانا در علوم زیست شناسی شواهدی قوی علیه آن در دست است و بسیاری از دانشمندان این رشته آن را نپذیرفته اند و چنین فرضیه ای نمی تواند با ظواهر محکم قرآنی تقابل داشته و بر آن مقدم شود. ممکن است بعضی از دانشمندان این عقیده را داشته باشند که به فرض صحت قطعی نظریه تطور و تکامل انواع این فرضیه با ظواهر دیگر قرآن سازگار باشد البته این نظر دارای توجیهات مختلفی است مثلا عده ای می گویند که بیان قرآن کریم در مورد خلقت آدم و حوا امری سمبلیک است و دسته ای می گویند: به فرض صحت نظریه داروین خلقت آدم و حوا استثناء است و گروهی می گویند: ظواهر آیات را می توان بر این نظریه تطبیق داد.
نقد استدلال به فرضیه تطور علامه می فرماید برخی این فرضیه را مطرح نموده اند که نسل حاضر منتهی می شود به یک جفت انسان مثل خود، یعنی کامل و دارای عقل، که آن یک جفت با جهش و تطور از نوعی دیگر از انسان که از نظر ظاهر انسان بودند، ولی فاقد کمال فکری بودند، پیدا شده، آن گاه به حکم تنازع در بقاء، و انتخاب اصلح، نسل تکامل نیافته منقرض شد، و دو نفر انسان تکامل یافته باقی ماند، که نسل حاضر از آن دو فرد تکامل یافته است. این فرضیه نیز با آیات قرآنی سازگار نیست، و نمی شود آن را تحمیل بر قرآن کرد، چون آیه «إن مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ در واقع مثل عیسی نزد خدا همچون مثل [خلقت] آدم است [که] او را از خاک آفرید سپس بدو گفت باش پس وجود یافت.» (آل عمران/ 59) به همان بیانی که گذشت، و نیز آیات دیگری که همین معنا را می رساند، آن را باطل می داند.
ص: 1611
علاوه بر این، این گفتار صرف فرضیه ای بیش نیست، و ادله ای که برای اثبات آن اقامه کرده اند، از اثباتش قاصر است، و شواهدی است که مأخوذ می باشد از تشریح تطبیقی و جنین های حیوان و فسیل های یافت شده در حفریات، که دلالت می کند بر اینکه صفاتی که در انواع حیوانات و نیز اعضای آنهاست به تدریج، و همچنین اصل پیدایش آنها به تدریج صورت گرفته است، به این معنا که در آغاز خلقت زمین، نخست ساده ترین حیوان پیدا شده، و سپس حیوانات تکامل یافته تری با جهش به وجود آمده اند، و همچنین به تدریج ترکیبات بیشتری و محکم تری و پیچیده تری به خود گرفته اند، تا در آخر کامل ترین حیوانات، یعنی انسان پدید آمده. این آن مطلبی است که شواهد زیست شناسی بر آن دلالت می کند، ولیکن صرف نظر از اینکه گفتیم این فرضیه را نمی توان بر قرآن کریم تحمیل کرد، از نظر علمی نیز دلیل مذکور قانع کننده و اثبات کننده آن نیست، زیرا صرف پیدایش نوع کامل از حیث تجهیزات، بعد از نوع ناقص، در مدتهای طولانی، بیش از این دلالت ندارد که سیر تکاملی ماده برای قبول صورتهای مختلف حیوانی به تدریج بوده است، پس او بعد از پذیرش صورت ناقص نوع حیوانی استعداد قبول حیات کاملا انسانی را پیدا کرده، و بعد از پذیرش صورت موجوداتی پست به صورت موجوداتی شریف در آمده است.
این نهایت چیزی است که ادله زیست شناسی بر آن دلالت دارد، و اما اینکه موجودات کامل از ناقص متولد شده اند، (که ادعای زیست شناسان است) دلیل مزبور آن را اثبات نمی کند، و نمی گوید که حیوانات کامل از حیوانات ناقص منشعب شده، و بین همه آنها و در آخر میان انسان و میمون خویشاوندی است، و این بحث یعنی بحث زیست شناسی با همه موشکافیها و طول مدتش تا کنون برای نمونه به هیچ فرد از نوع کاملی برنخورده، که از نوع دیگری متولد شده باشد، البته به طوری که خود تولد را مشاهده کنیم نه دو فرد کامل شبیه به هم را.
ص: 1612
و آنچه تا کنون یافته اند که شهادت می دهد بر دگرگونی تدریجی، هر چه هست دگرگونی در یک نوع است، که همواره از صفتی به صفتی دیگر منتقل می شود، ولی از نوعیتش به نوعیت دیگر منتقل نشده است، و تا کنون به این معنا برنخورده اند که مثلا میمونی حیوان غیر میمون و کاملتری شود، و مدعی همین است که انواع در سیر تکاملی جای خود را به یکدیگر داده، نوع ناقص بدل به نوع کامل می شود.
آنچه می توان پذیرفت، و نمی شود انکار کرد، تنها این مقدار است که منشأ زندگی از نظر کمال و نقص و شرافت و پستی دارای مراتبی مختلف است، و اعلی مراتب زندگی، زندگی انسانی است، و از آن پایین تر زندگی حیواناتی است که به زندگی انسان شبیه تر است و همچنین حیوانات دیگری که در مراتب پایین تر از زندگی انسان قرار دارد که هر یک به زندگی انسان نزدیکترند در مرتبه عالی تری قرار دارند و اما اینکه این اختلاف مراتب از راه هر نوعی به نوع همسایه خود که کامل تر از آن است صورت گرفته، هیچ دلیلی در کار نیست، که آن را افاده کند، و از اختلاف مراتب زندگی نمی توان تطور را نتیجه گرفت. بله می توان از آن حدس غیر یقینی زد، پس فرضیه تطور انواع، فرضیه ای است حدسی، که اساس علوم طبیعی امروز را تشکیل داده، که ممکن است روز دیگر فرضیه ای قوی جای آن را بگیرد، چون علم هیچ وقت توقف نمی کند، و همواره رو به پیشرفت، و دامنه مباحث علمی رو به گسترش است.
ص: 1613
عدم دلالت آیات بر تایید فرضیه تطور انواع علامه می فرماید: بعضی از اهل بحث برای اثبات فرضیه تطور انواع به آیه شریفه «إن الله اصطفی آدم و نوحا و آل إبراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان.» (آل عمران/ 33) استدلال می کنند.
به این بیان که 'اصطفاء' به معنای انتخاب و برگزیدن نخبه هر چیزی است، و این برگزیدن وقتی صحیح است که فرد برگزیده شده در بین جماعتی باشد، تا انتخاب کننده آن فرد را از بین سایر افراد انتخاب کند. علامه می فرماید آنها غفلت کرده اند از اینکه کلمه 'عالمین' که 'الف و لام' دارد، افاده عموم می کند، یعنی بر عالمها، که بر تمام بشر تا روز قیامت صادق است، پس آدم و نوح و آل عمران و آل ابراهیم بر تمامی معاصرین خود و آیندگان از بشر اصطفاء و برگزیده شدند، همانطور که عالمین در آیه «و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین؛ تو را نفرستادیم مگر به عنوان رحمت برای همه عالمها.» (انبیاء/ 107) افاده عموم می کند با این حال چه مانعی دارد که بگوییم آدم نیز مانند سایر نامبردگان برتری بر همه بشر دارد، چیزی که هست سایر نامبردگان بر معاصرین خود و آیندگان، برگزیده شدند، ولی آدم بر آیندگان برگزیده شده است.
بر فرض هم که بگویید اصطفاء، باید حتما از بین معاصرین باشد، می گوییم چه مانعی دارد که آدم وقتی به مقام اصطفاء رسیده باشد، که فرزندانی داشته، و از بین آنان برگزیده شده باشد، چون در آیه دلالتی نیست بر اینکه از اول خلقتش و قبل از فرزنددار شدنش به این مقام رسیده باشد. علاوه بر این اگر اصطفاء آدم، و برگزیده شدنش از بین انسانهای اولی باشد، (که مستدل هم همین را می گوید) این اصطفاء برای آدم فضیلتی نمی شود، چون مستدل می گوید آدم به خاطر عقل دار بودنش اصطفاء شد، و داشتن عقل اختصاص به آدم نداشت، فرزندان او نیز عقل داشتند، پس تمامی بنی آدم نسبت به انسانهای اولی اصطفاء دارند، و اینکه در آیه اصطفاء را تنها به آدم نسبت داده، تخصیص بدون مخصص است. بنابراین اصطفای آدم به این معنا است که او را اولین مخلوق و پدیده از بنی نوع بشر قرار داده، در زمین جایش داد و در این باره فرمود: «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) و نیز آن جناب اولین کسی است که باب توبه برایش باز شد، و درباره توبه او فرمود: «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وی را] هدایت کرد.» (طه/ 122)
ص: 1614
اولین کسی است که برایش دین تشریع شد، و در آن باره فرمود: «فإما یأتینکم منی هدی، فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی؛ پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد هر کس از هدایتم پیروی کند نه گمراه می شود و نه تیره بخت.» (طه/ 123) و این خصوصیات که ذکر شد از مختصات حضرت آدم (ع) است، و فضائل بسیار بزرگی است که کسی چنین فضائلی ندارد.
و نیز استدلال کرده اند به آیه «و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم؛ ما نخست شما را خلق و سپس تصویر کردیم، آن گاه به ملائکه گفتیم که به آدم سجده کنید.» (اعراف/ 11) به این بیان که کلمه 'ثم' در جایی استعمال می شود که بین ماقبل و مابعدش زمانی فاصله شده باشد و در آیه شریفه بین تصویر، و خلقت 'ثم' فاصله شده، که می رساند بین آن دو فاصله زمانی بوده، پس انسان قبل از خلقت آدم وجود داشته و پس از انسان آدم وجود یافت، و ملائکه مأمور به سجده بر وی شدند. لیکن این استدلال صحیح نیست، زیرا کلمه 'ثم' همه جا برای افاده تأخیر زمانی نمی آید، و در بسیاری از موارد تنها ترتیب کلامی را می رساند، و حتی در کلام خدای تعالی بسیاری اوقات تنها برای این منظور آمده است.
و نیز برای اثبات فرضیه مذکور به آیه «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین* ثم سواه و نفخ فیه من روحه؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از چکیده ای از آبی خوار قرار داد، و سپس او را تسویه و صورتگری نموده و از روح خود در او بدمید.» (سجده/ 7- 9) استدلال شده است. به این بیان که آیه اولی از آنها متعرض آغاز خلقت بشر است، و می فرماید که خلقت اولی بشر از خاک بوده، خاکی که مبدأ مشترک پیدایش همه افراد است، و آیه سوم مسأله صورتگری و نفخ روح در آدم را بیان می کند که آخرین مرحله تکامل انسانی است، و چون این دو مرحله را با کلمه 'ثم' عطف کرده، می فهماند که فاصله زمانی معتنابهی در بین این دو مرحله بوده و این زمان متوسط همان زمانی است که بین سایر انواع فاصله می شده، تا هر نوعی به نوع بالاتر خود تطور پیدا کند، و با این تطور تدریجی انسان کامل شود، (مثلا اگر بین میمون تا انسان اولی بی شعور یک میلیون سال فاصله شده، بین آن انسان و انسان دارای شعور نیز، یک میلیون سال فاصله شده است) مخصوصا از کلمه 'سلالة' به خاطر اینکه نکره است، و دلالت بر عموم می کند، فهمیده می شود که هر نوع کاملتری از سلاله ای از نوع ناقص تر درست شده است.
ص: 1615
علامه می فرماید: «این استدلال نیز درست نیست، زیرا جمله 'ثم سویه' عطف شده به جمله 'بدء' و چون آیات در مقام بیان ظهور و پیدایش نوع انسانی از راه خلقت است، و اینکه ابتدای خلقت انسان که همان خلقت آدم باشد از گل بوده، و سپس مبدل شده به سلاله ای از آب مخصوص تا فرزندانش پدید آیند، و سپس خلقت این نوع یعنی خود آدم و فرزندانش به وسیله صورتگری و نفخ روح پایان پذیرفت.»
این معنای صحیحی است که قابل انطباق با لفظ آیه است، و لازم نیست که ما جمله «ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین» را بر انواع متوسط بین خلقت از گل و بین تسویه و نفخ روح بگیریم، و نکره بودن 'سلالة' نیز هیچ مستلزم عمومیت نیست، چون اگر شنیده اید که نکره عمومیت را می رساند، در جایی است که در سیاق نفی باشد، نه سیاق اثبات، و سیاق آیه مورد بحث، سیاق اثبات است.
نتیجه با توجه به آیات قرآن آیات کریمه قرآن ظاهر قریب به صریح است در اینکه بشر موجود امروزی (که ما افرادی از ایشانیم)، از طریق تناسل منتهی می شوند به یک زن و شوهر معین، که قرآن نام آن شوهر را آدم معرفی کرده، و نیز صریح است در اینکه این اولین فرد بشر و همسرش از هیچ پدر و مادری متولد نشده اند، بلکه از خاک یا گل یا لایه یا زمین، به اختلاف تعبیرات قرآن خلق شده اند. این آن معنایی است که آیات با ظهور قوی خود، آن را افاده می کنند، چیزی که هست ظهور آیات در این معنا به حد صراحت نمی رسد، و نص در این معنا نیست، تا نشود آن را تأویل کرد، از سوی دیگر، مسأله از ضروریات دین هم نیست، تا منکر آن مرتد از دین باشد، بله ممکن است این معنا را از ضروریات قرآن دانست، که نسل حاضر بشر منتهی به مردی به نام آدم است. و اما آدم کیست؟ آیا مقصود از این کلمه، آدم نوعی است؟ یعنی طبیعت انسانیت که در همه افراد وجود دارد؟ و یا عده معدودی از افراد بشر است که ریشه های انسانهای امروز بوده اند؟ و یا فردی از جنس انسان است که نامش آدم است؟، معلوم نیست.
ص: 1616
و بنابر اینکه فردی از نوع انسان باشد آیا این فرد متولد از نوعی دیگر از حیوانات مثلا میمون بوده، و از طریق تطور انواع و پیدایش فردی کاملتر از فردی کامل، و فردی کامل از فردی ناقص، و همچنین ناقصی از ناقص تر، به وجود آمده؟ یا آنکه فرد نامبرده انسانی کامل و دارای کمال فکر بوده، که از یک جفت انسان غیر کامل و غیر مجهز به جهاز تعقل، متولد شده است، و مبدأ ظهور و پیدایش نوع انسانهای مجهز به تعقل و قابل تکلیف شده؟ که بشر موجود در عصر حاضر نوع کاملی از انسان باشد که هر فرد آن منتهی شود به انسان اول، که او نیز فردی کامل بوده به نام آدم، که او از طریق تطور از نوع دیگری از انسان متولد شده، که آن نوع ناقص و فاقد عقل بوده، و همچنین آن نوع نیز منتهی شود به نوعی دیگر، و این سیر قهقری در انواع حیوانات ادامه داشته باشد، تا در آخر منتهی شود به بسیطترین و ساده ترین حیوان، که از هر حیوان دیگر ناقص تر باشد و به عکس اگر از آن حیوان ناقص و ساده شروع کنیم، لایزال از ناقصی به کاملی، و از کاملی به کامل تری برسیم، تا منتهی شویم به انسان، اما انسان بدون تعقل، و سپس از آن حیوان منتقل شویم به انسان کامل، که تمامی این انواع همه در یک سلسله قرار داشته، و بهم متصل و از یکدگر متولد شده باشند، به طوری که آن حیوان ساده ای که گفتیم، جد اعلای انسان امروزی باشد. و یا آنکه سلسله توالد و تناسلی که فعلا در بین ما انسانها هست، پس از رسیدن به آدم و همسرش منقطع شود، و آدم و همسرش از زمین تکون یافته باشند، و از مادر و پدری متولد نشده باشند، هیچ یک از این چند صورت ضروری دین اسلام و قرآن کریم نیست.
ص: 1617
به هر تقدیر ظاهر آیات قرآنی همین صورت اخیر است، یعنی از ظاهر قرآن بر می آید که نسل حاضر بشر منتهی به آدم و همسرش می شود، و آدم و همسرش از پدر و مادری متولد نشده، بلکه از زمین تکون یافته اند. چیزی که هست آیات قرآنی بیان نکرده که چگونه آدم از زمین خلق شد، آیا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته؟ و آیا خلقتش به تکوین الهی آنی بوده، بدون اینکه مدتی طول کشیده باشد پس جسد ساخته شده از گل، مبدل به بدنی معمولی و عادی و دارای روح انسانی شده؟ و یا آنکه در زمانهایی طولانی این دگرگونی صورت گرفته، و استعدادهایی یکی پس از دیگری در او تبدل یافته، و نیز صورتهایی یکی پس از دیگری به خود گرفته، تا آنکه استعدادش برای گرفتن روح انسانی به حد کمال رسیده، آن گاه آن روح در او دمیده شده است، و کوتاه سخن نظیر نطفه در رحم علل و شرایطی یکی پس از دیگری در او اثر کرده است؟ هیچ یک از این احتمالات در قرآن کریم نیامده است.
تنها روشن ترین آیه ای که در باره خلقت آدم در قرآن دیده می شود آیه «إن مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون» (آل عمران/ 59) است، چون این آیه شریفه در پاسخ از احتجاج مسیحیان بر پسر بدون عیسی برای خدا نازل شده، مسیحیان احتجاج می کردند به اینکه او بدون پدری از جنس انسانی، به دنیا آمده، و حال آنکه هر کس به دنیا بیاید از پدری متولد می شود، پس پدر عیسی باید خدا باشد، آیه شریفه در پاسخ آنان می فرماید صفت عیسی (ع) مانند صفت آدم است، که خدای تعالی او را از خاک زمین خلق کرد، بدون اینکه پدری داشته باشد، که از نطفه او متولد شود، پس چرا مسیحیان نمی گویند آدم پسر خدا است.
ص: 1618
و اگر مراد از خلقت از خاک، منتهی شدن خلقت آدم به خاک باشد، همانطور که همه جانداران متولد از نطفه نیز خلقتشان منتهی به زمین می شود، در این صورت معنای آیه چنین می شود که صفت عیسی که پدر ندارد مانند صفت آدم است که خلقتش منتهی به خاک می شود، هم چنان که همه مردم نیز چنینند.و معلوم است که در این صورت دیگر آدم خصوصیتی ندارد، تا به خاطر آن عیسای بدون پدر را با وی مقایسه کنند، و در نتیجه آیه شریفه بی معنا می شود، یعنی احتجاج علیه نصاری و پاسخ به دلیل آنان نمی شود.
با این بیان روشن می گردد که تمامی آیات قرآنی که از خلقت آدم از تراب، و یا گل یا امثال آن خبر می دهد، همه بر مدعای ما دلالت می کند، یعنی می فهماند که خلقت او آنی، و بدون گذشت زمان، و بدون پدر و مادر بوده، و گرنه دیگر برای آدم خصوصیتی نمی ماند، که تنها خلقت او را به رخ ما بکشد، و بفرماید من او را از خاک یا گل خلق کرده ام، چون در این صورت تمامی حیوانات و انسانها نیز خلقتشان به گل و خاک منتهی می شود. پس اگر فرموده: «إنی خالق بشرا من طین؛ من یک فرد بشر را از گل آفریدم.» (ص/ 71) و یا می فرماید: «و بدأ خلق الإنسان من طین؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد.» (سجده/ 8) همه دلالت دارد بر اینکه خلقت آدم با خلقت سایر افراد بشر و سایر جانداران فرق داشته است.
من_اب_ع
ص: 1619
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 4 ص 228، جلد 3 ص 259، جلد 16 ص 380-387
کلی__د واژه ه__ا
شبهه انسان تکامل خلقت داروین باورها در قرآن استدلال
روایاتی درباره قصه خلقت آدم و سجده ملائکه و اباء ابلیس در کتاب قصص الانبیاء، از ابی بصیر روایت کرده که گفت به امام صادق (ع) عرض کردم: «آیا ملائکه سجده کردند؟ و جبهه های خود بر زمین نهادند؟» فرمود: «آری، از ناحیه خدا مأمور به این تکریم و احترام از آدم شدند.» و در کتاب تحف العقول آمده که «سجده ملائکه برای آدم (شرک نبود)، بلکه اطاعت خدا، و محبتی بود که ملائکه نسبت به آدم ورزیدند.» و در کتاب احتجاج، از موسی بن جعفر، از پدران بزرگوارش (ع) روایت آمده، که فرمود: «مردی یهودی از امیرالمؤمنین (ع) از معجزات رسول خدا (ص)، پرسید، که آن جناب در مقابل سایر انبیاء چه معجزاتی داشت؟ مثلا همین آدم (آن قدر بزرگ بود که) خدا ملائکه را وادار کرد تا برای او سجده کنند، آیا از محمد (ص) نیز چنین احترامی کرد؟» علی (ع) فرمود: «درست است همین طور بود، ولکن سجده ملائکه برای آدم اطاعت و عبادت آدم نبود، و ملائکه آدم را در مقابل خدا نپرستیدند، بلکه خدای تعالی آنان را بر اینکار وا داشت، تا اعترافی باشد از ملائکه بر برتری آدم، و رحمتی باشد از خدا برای او، ولی محمد (ص) را فضیلتی بالاتر از این داد، خدای جل و علا با آن بزرگی و جبروتی که دارد، و با تمامی ملائکه اش، بر محمد صلوات و درود فرستاد، و صلوات فرستادن مؤمنین بر او را عبادت خود خواند، و تو ای یهودی تصدیق می کنی که این فضیلت بزرگتر است.»
ص: 1620
در تفسیر قمی نقل شده است که: «خدا آدم را آفرید سپس چهل سال تصویر (مجسمه) آدم باقی ماند و شیطان از کنار آن عبور می کرد و می گفت برای مطلب مهمی آفریده شده ای (یا برای چه مطلبی آفریده شده ای؟) سپس عالم (مراد امام است) فرمود شیطان گفت: اگر خدا به من دستور دهد برای این سجده کنم سرپیچی خواهم کرد.» تا آنجا که می فرماید: «سپس خداوند متعال به ملائکه فرمود: برای آدم سجده کنید، همگی سجده کردند ولی ابلیس آن حسدی را که در دل داشت ظاهر ساخت و از سجده کردن امتناع ورزید.»
در تفسیر این کلام خدا «فبدت لهما سوآتهما؛ برهنگی آنان برایشان نمایان شد.» (طه/ 121) فرمود: «عورت آن دو (آدم و حواء) دیده نمی شد بعدا آشکار شد.» و فرمود: «درختی که آدم از خوردن آن ممنوع گردید (سنبله) بود (ظاهرا اشاره به خوشه گندم است).» این آیات، مقام و عظمت و جلالی را که خدا به آدم داده بیان می کند که به یاد بیاور ای محمد «اذ قلنا للملائکه اسجدوا لآدم؛ و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید.» (طه/ 116) وقتی که ما به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید، ظاهر آیه نشان می دهد که امر خدا متوجه همه ملائکه حتی جبرئیل و میکائیل بوده است.
آیات دیگر چون «فسجد الملائکه کلهم اجمعون* الا ابلیس؛ پس فرشتگان همگی یکسره سجده کردند جز ابلیس که خودداری کرد.» (حجر/ 30- 31) در همه ملائکه سجده کردند جز ابلیس همین مطلب را تأیید می کند که امر متوجه همه بوده است. بعضی دیگر معتقدند مخاطب این امر گروهی از ملائکه بودند که شیطان از آنها بود.
ص: 1621
مصداق مسجود ملائک در مورد اینکه در این سجده چه کسی مسجود ملائک قرار گرفت؟ چند احتمال وجود دارد:
احتمال اول) شخص آدم: مؤید این احتمال ظاهر آیات قرآن کریم است که در آنها سخن از سجده ی ملائک برای آدم به میان آمده و متفاهم عرفی از آدم، شخصی حقیقی و معین است و مفسرانی چون طبرسی و رازی این رأی را پذیرفته اند. ولی این احتمال پذیرفتنی نیست; چون آدم در این داستان به عنوان شخص حقیقی مطرح نیست، بلکه به منزله ی شخص حقوقی و الگوی انسان هاست; بر اساس آیه 11 سوره اعراف، در مسئله خلقت، تمام انسان ها مخاطب قرار می گیرند. در روایتی از امام صادق (ع) آمده است: «خداوند نام تمامی حجت های خویش را به آدم (ع) آموخت و سپس از جریان گفتگویی که میان خداوند، ملائکه و آدم واقع شد، فرشتگان به منزلت و مقام حجج الهی پی بردند و دانستند آنان سزاوار خلافت در زمینند.»
احتمال دوم) انسان کامل: این احتمال موافق با ذوق عرفانی و مؤید به بعضی از روایات است; ولی روایات دلالت بر حصر ندارند، لذا این احتمال نیز قابل قبول نیست.
احتمال سوم) تمامی انسان ها: این احتمال، مختار صاحب المنار است، و وجه این احتمال آن است که سر سجده ی ملائکه، در خلافت انسان نهفته است و تعلیم «اسماء» منشأ خلافت انسان است و مقصود از تعلیم اسماء آن است که خداوند در انسان نیرویی به نام عقل به ودیعت نهاده است که انسان با به کار بستن آن می تواند مظهر اسماء خداوند باشد; لذا انسان با ابتکار و خلاقیت خود مظهر خالقیت خداوند و با آزادی و اختیار خود مظهر اختیار و حاکمیت خداوند است و به وسیله ی این نیرو می تواند بی نهایت علم تحصیل کند; و واضح است که این نیرو در تمامی انسان ها وجود دارد; بنابراین، همگان خلیفه ی خداوندند، زیرا پس از آن که خداوند فرمود من خلیفه ای روی زمین قرار می دهم، ملائکه گفتند: آنان باعث فساد و خون ریزی می شوند; معلوم می شود که ملائکه از گفتار خداوند عمومیت خلافت را فهمیدند وگرنه به انسان های وارسته چنین نسبتی نمی توان داد. برخی از تعابیر علامه طباطبایی نیز همین احتمال را افاده می کند و شهید صدر نیز همین معنا را تأیید کرده و در تبیین اندیشه سیاسی خود از آن بهره برده است.
ص: 1622
دیدگاه علامه طباطبایی علامه طباطبایی می فرماید: «سجده ملائکه برای جمیع بنی آدم و برای عالم بشریت بوده است. در حقیقت اینکه سجده ملائکه برای جمیع بنی آدم و در حقیقت خضوع برای عالم بشریت بوده، و اگر حضرت آدم (ع) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیش نبوده، بلکه از این باب بوده که آدم (ع) نمونه کامل انسانیت بوده، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است، هم چنان که خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبی پروردگار می کند قبله گاه مردم قرار گرفته است.» و این معنا از چند جای داستان آدم و ابلیس استفاده می شود:
اول: از قضیه خلافتی که آیات 30 تا 33 سوره بقره متعرض آن است، چون از این آیات بر می آید که مأمور شدن ملائکه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده، و خلافت مزبور به طوری که ما استفاده کردیم و در تفسیر آن آیات بیان نمودیم مختص به آدم (ع) نبوده، بلکه در همه افراد بشر جاری است. پس سجده ملائکه سجده بر جمیع افراد انسان است.
دوم: از آنجا که ابلیس گفت: «فبما أغویتنی لأقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لآتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم؛ گفت پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندی من هم برای [فریفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها می تازم.» (اعراف/ 16- 17) چون قبل از این آیه ذکری از بنی آدم به میان نیامده بود، و ابلیس ابتداء و بدون اینکه حرفی از بنی آدم در بین باشد متعرض اغوای بنی نوع بشر گردید و در سوره 'حجر' هم از او چنین حکایت شده که گفت: «رب بما أغویتنی لأزینن لهم فی الأرض و لأغوینهم أجمعین؛ پروردگارا به خاطر اینکه مرا گمراه کردی هر آینه در زمین لذات مادی و زمینی را در نظر آنان زینت می دهم و به طور مسلم همه شان را گمراه می کنم.» (حجر/ 39) و نیز در سوره «ص» گفته است «فبعزتک لأغوینهم أجمعین؛ پس به عزت تو قسم تمام آنها را گمراه می کنم.» (ص/ 82) و اگر جمیع افراد بشر مسجود ابلیس و ملائکه نبودند جا نداشت که ابلیس اینطور در مقام انتقام از آنان برآید.
ص: 1623
سوم: علاوه بر همه اینها خطاباتی که در سوره بقره و سوره طه خداوند با آدم داشته عین آن خطابات را در این سوره با جمیع افراد بشر دارد، و همه جا می فرماید: «یا بنی آدم.»
احتمال چهارم) مقام انسانیت: این احتمال را مفسر متأله جوادی آملی ابراز نموده و گفته اند: «آنچه مسجود ملائک قرار گرفت مقام انسانیت بود و چون مقام انسانیت دارای مراتب، و سجود ملائک مقول به تشکیک است، هر که در مرتبه ی عالی انسانیت باشد، درجه ی عالی از سجود ملائک را بهره مند است و هر که از مرتبه ای ضعیف و یا متوسط انسانیت بهره مند باشد به همان میزان مسجود ملائکه است.»
وجه این نظر آن است که:
الف) حقیقت انسانیت نهفته در خلافت است; زیرا وقتی انسان خلیفه ی خدا قرار گرفت، مسجود ملائکه واقع شد.
ب) مدار خلافت علم به اسمای حسنای الهی است و این علم مقول به تشکیک است و آدمی به هر میزانی که به صراط مستقیم هدایت یابد، به همان میزان اسماء حسنای الهی در او از قوه به فعلیت می رسد و علم به اسماء حسنای الهی در او متحقق می شود و به تبع آن، خلافت الهی در او ظهور می کند; بنابراین کسانی که در حد انسانیت هستند تنها از استعداد خلافت بهره دارند و کسانی که در کمال انسانی و الهی ضعیف یا متوسط اند، ظهور خلافت نیز در آنان ضعیف و یا متوسط است و انسان کامل، چون از عالی ترین مرتبه ی علم به اسماء حسنای الهی بهره دارد، از برترین مرتبه ی خلافت بهره مند است.
ص: 1624
ولی به نظر می رسد تمامی انسان ها از مرتبه ای از خلافت بهره دارند، ولی انسان های هدایت یافته در درجه ای عالی تر و انسان کامل در اعلی درجه خلافت قراردارد; به این دلیل که چون در مسأله ی خلقت انسان سخن از جعل خلافت به میان آمده معلوم می شود که خلافت ناظر به مقام تکوین نیز هست، و در مرتبه ی تکوین، تمام انسان ها از خلافت الهی بهره مندند; ولی هر کس که بر اساس صراط تشریع خداوند مشی کند، تشریع را با تکوین وفق داده و طبق سنت تکوینی و تشریعی خداوند رفتار کرده است، لذا در درجه ی عالی تری از خلافت قرار دارد.
مؤید دیگری نیز بر این رأی وجود دارد و آن این که میان سجده ی ملائکه و اهداف خلقت، ربط وثیق وجود دارد; زیرا اهداف، مبین سر خلقت، توانایی ها و کارآمدی بشر است; جنبه هایی که به خاطر آن ها بشر سزاوار خلافت و سجود ملائک می شود. به طور کلی در آیات و روایات چهار هدف برای خلقت انسان ذکر شده است:
1. خلقت پیامبر و ائمه (ص).
2. پرستش خدای متعال.
3. شناخت خداوند.
4. اظهار قدرت، حکمت، تدبیر و علم خداوند.
در اهداف خلقت مباحثی مطرح است، اما از آن نظر مورد استشهاد ماست که مرتبط با خلافت و خضوع ملائک است و از اهداف ذکر شده، خلافت و مسجودیت به صورت امر مشکک قابل استظهار است; مرتبه ی عالیه ی آن برای پیامبر و امام به عنوان مظهر اسم اعظم الهی و مرتبه ی متوسط برای سایر مؤمنان و مرتبه ی دانیه ی آن برای سایر افراد بشر; چون هر بشری در نظام تکوین مظهر قدرت و حکمت و تدبیر و علم خداوند است.
ص: 1625
پاسخ استدلال به شبهه ابلیس ابلیس از سجده بر آدم (ع) سر باز زد، خدای تعالی خطاب به شیطان فرمود: «آنگاه که به تو فرمان دادم چه چیزی تو را از سجده بر آدم (ع) باز داشت؟» شیطان در پاسخ گفت: «من از او برترم؛ زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدی.» (اعراف/ 12) این پاسخ در واقع شبهه ای از سوی شیطان است. اصل شبهه این است که شیطان از آتش و آدم از خاک آفریده شده و چون آتش بر خاک برتری دارد، سجده شیطان که برتر است بر آدم نامعقول است. می توان پاسخ داد که فضیلت و برتری تنها با فضل خدا به دست می آید نه اینکه ماده و اصل موجودی آتش باشد یا خاک. فضیلت یکی از عطایای خداوند متعال است که به هر کس که می خواهد، عطا می کند. از سویی دیگر فضیلت اکتسابی هم در سایه عمل به تکلیف، انجام اعمال صالح و ترک افعال زشت و ناشایست به دست می آید. بنابراین حضرت آدم هم از لحاظ آفرینش و تکوین و هم از لحاظ فضیلت های اکتسابی از طریق تعلم اسماء الهی بر ملائک و بر شیطان برتری داشت چنانکه خدای تعالی می فرماید: «و لقد کرمنا بنی آدم؛ ما بنی آدم را برتری دادیم.» (اسرا/ 70)
چرا ابلیس بر آدم (ع) سجده نکرد؟ انگیزه ابلیس در این مخالفت کبر، غرور و تعصب خاصی بود که بر فکر او چیره شده بود. او می پنداشت که از آدم برتر است و نمی بایست دستور سجده برآدم به او داده شود، بلکه او باید مسجود آدم باشد. و علت کفر او نیز همین بود که فرمان حکیمانه پروردگار را نادرست شمرد، و نه تنها عملا عصیان کرد بلکه در اعتقاد نیز معترض بود. بدین ترتیب خودبینی و خودخواهی محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد. در راستای پاسخ به سؤال فوق در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که دلیل مخالفت شیطان را مشخص می کند.
ص: 1626
الف) شیطان خود را از نظر «سنخ جنس بالاتر» از آدم می دانست. چنانچه قرآن می فرماید: «قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ شیطان گفت من از او بهترم که مرا از آتش (نورانی سرکش) و او را از گل (تیره پست) آفریدی.» (ص/ 76) و نیز آیه «قال ء اسجد لمن خلقت طینا؛ شیطان گفت آیا من سجده کنم برای کسی که تو او را از گل خلق کردی؟» (اسری/ 61)
ب) کبر و غرور مانع سجده شد. چنانچه قرآن می فرماید: «فسجد الملائکة کلهم اجمعون* الا ابلیس استکبرو کان من الکافرین؛ پس به فرمان خدا تمام فرشتگان بدون استثناء سجده کردند، مگر شیطان که غرور و تکبر ورزیده و از زمره کافران گردید.» (ص/ 73- 74)
ج) و یا بگوییم روحیه کفر گرایی و فسق جویی او سبب شد اطاعت امر خدا نکند در نتیجه از کافرین و فاسقین محسوب و سبب اخراجش از درگاه ایزدی نیز شده. «ففسق عن امر ربه؛ از فرمان پروردگارش سرپیچید.» (کهف/ 50، ص/ 74)
د) سوء اختیار سبب شد که اطاعت از پروردگارش نکند، چون او جن بود و جن نیز مانند انسان از اختیار برخوردار است. «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه؛ آنها همگی سجده کردند جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش بیرون شده.» (کهف / 50)
به هر حال به طور خلاصه باید گفت: مقصود از سجده فرشتگان اطاعت امر الهی، تکریم و خضوع در برابر آدم است و کسی که مسجود ملائک قرار گرفت آدم به عنوان نماد انسان ها است و خلافت امر تشکیکی و دارای مراتب می باشد مرتبه ادنای آن را تمامی انسانها دارا بوده و عالیترین مرتبه آن مربوط انسان کامل است که پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع) می باشند و آیات و روایات وارده در مورد اهداف خلقت نیز مؤید این مطلب است.
ص: 1627
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تسنیم- جلد 3 صفحه 274، 39 و 57
علامه محمدحسین طباطبایی- المیزان، ترجمه ی محمد باقر موسوی- جلد 1 ص 19، 184، 178 _ 188، ص 193، جلد 8 ص - 61 و 24
عبدالله حیدری- مقاله سجده بر آدم (ع)- مجله صباح- شماره نه و ده
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 184
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) سجده شبهه عبادت خلیفة الله فرشتگان
دیدگاه علامه طباطبایی در مورد بهشت آدم علامه طباطبایی می فرماید: «سیاق این سه دسته آیات، و مخصوصا آیه ای که در صدر داستان قرار گرفته، و می فرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت.» (بقره/ 30) این معنا را دست می دهد که آدم در اصل، و در آغاز برای این خلق شده بود،که در زمین زندگی کند، و نیز در زمین بمیرد، و اگر خدای تعالی او را (چند روزی) در بهشت منزل داد، برای این بود که امتحان خود را بدهند، و در نتیجه آن نافرمانی عورتشان هویدا بگردد، تا بعد از آن به زمین هبوط کنند.»
وی می فرماید: «قصه اسکان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آنها، مثلی است برای مجسم ساختن وضع انسان به نظر نزدیک می آید که قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت، و سپس فرود آوردنش به خاطر خوردن از درخت، به منزله مثل و نمونه ای باشد، که خدای تعالی وضع آدمیان را قبل از نازل شدن به دنیا، و سعادت و کرامتی که در منزل قرب و حظیره قدس داشت، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقای پاک، و دوستان روحانی، و جوار رب العالمین، که داشت، به آن مثل مجسم ساخته است. باشد، و نتوانیم با آن عمل، نسبت به بندگان صالح خدا، و یا قبور اولیاء او، و یا آثار آنان اظهار محبت کنیم، چون چنین منعی از راه دلیل عقلی و یا نقلی نرسیده است. این نکته را هم باید دانست: که از ظاهر جمله: «و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الأرض مستقر و متاع إلی حین؛ فرمود فرود آیید که بعضی از شما دشمن بعضی [دیگر]ید و برای شما در زمین تا هنگامی [معین] قرارگاه و برخورداری است.» (اعراف/ 24) و جمله «فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون؛ در آن زندگی می کنید و در آن می میرید و از آن برانگیخته خواهید شد.» (اعراف/ 25) برمی آید: که نحوه حیات بعد از هبوط، با نحوه آن در قبل از هبوط، فرق می کند، حیات دنیا حقیقتش آمیخته با حقیقت زمین است، یعنی دارای گرفتاری، و مستلزم سختی، و بدبختی است، و لازمه این نیز این است که انسان در آن تکون یابد، و دو باره با مردن جزو زمین شود، و آن گاه برای بار دیگر از زمین مبعوث گردد. در حالی که حیاه بهشتی حیاتی است آسمانی، و از زمینی که محل تحول و دگرگونی است منشأ نگرفته است.»
ص: 1628
علامه طباطبایی در آخر می فرماید: «بهشتی که آدم قبل از هبوط در آن بوده بهشت جاودان نبوده بلکه بهشت برزخی بوده که غرائز بشری در آنجا ظاهر و هویدا می شده است. از داستان بهشت آدم به تفصیلی که در سوره 'بقره' آمده، چنین برمی آید که قبل از اینکه آدم در زمین قرار گیرد خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده، و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدین وسیله طبیعت بشری را آزموده معلوم کند که بشر جز به اینکه زندگی زمینی را طی کرده و در محیط امر و نهی و تکلیف و امتثال تربیت شود، ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نائل گردد، و جز با پیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد. از اینجا نیز معلوم می شود که هیچکدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کرده اند وارد نیست، برای اینکه بهشت آدم بهشت جاودان نبوده تا اشکال شود به اینکه بهشت جای اولیای خدا است نه جای شیطان، و یا اشکال شود به اینکه بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی شود پس آدم چطور بیرون آمد؟ و نیز بهشت دنیایی و مادی نبوده تا مانند سرزمین های دیگر دنیا جای زندگی دنیوی باشد و اداره آن زندگی تنها به وسیله قانون و امر و نهی مولوی ممکن باشد، بلکه بهشت برزخی و جایی بوده که سجایا و اخلاق و خلاصه غرایز بشری، نه فقط آدم (ع)، ظاهر و هویدا می شده است.»
ص: 1629
به هر حال از دیدگاه علامه طباطبائی بهشت حالت برزخی داشته است و اصولا بهشت آدم، بهشت خلد و جاوید نبوده است.
دنیایی بودن بهشت آدم از دیدگاه روایات علامه طباطبایی در بخش بحثی از نظر روایات، روایتی از امام صادق (ع) نقل می کند که به واسطه آن و شواهد دیگر می افزاید که بهشت آدم (ع) از بهشتهای دنیا بوده است. آن روایت بدین صورت نقل گردیده است. در تفسیر قمی از پدرش و او بدون سند روایت آورده، که شخصی از امام صادق (ع) از بهشت آدم پرسید، که آیا از بهشت های دنیا بوده؟ و یا از بهشتهای آخرت؟ امام در پاسخ فرمود: «از بهشت های دنیا بوده، آفتاب و ماه در آن طلوع می کردند، و اگر از بهشت های آخرت بود، آدم تا ابد از آن بیرون نمی شد.» و نیز فرمود: «خدای تعالی آدم را در بهشت منزل داد، و همه چیز را به غیر از یک درخت برایش مباح کرد، و چون مخلوقی از خدا بود، که بدون امر و نهی و غذا و لباس و منزل و ازدواج نمی توانست زندگی کند، چون جز به توفیق خدا نفع و ضرر خود را تشخیص نمی داد، لاجرم فریب دستورات و سوگند ابلیس را خورد، ابلیس نزد او و همسرش آمده گفت: «اگر از این درخت که خدا شما را نهی کرده، بخورید، فرشته می شوید، و برای همیشه در بهشت باقی می مانید، ولی اگر از آن نخورید، خدا از بهشت بیرونتان خواهد کرد، و سپس سوگند خورد، برای آن دو، که من خیرخواه شمایم.»
ص: 1630
هم چنان که خدای عز و جل داستان را حکایت کرده، می فرماید: «ما نهاکما ربکما عن هذه الشجره، إلا أن تکونا ملکین، أو تکونا من الخالدین* و قاسمهما: إنی لکما لمن الناصحین؛ پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز [برای] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید و برای آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 20- 21) آدم این سخن را از او پذیرفته از آن درخت خوردند، و شد آنچه که خدای تعالی حکایت کرده: «فبدت لهما سوآتهما؛ لباسهای بهشتی که خدا بر تن آنان پوشانده بود، بیفتاد.» (اعراف/ 22) و شروع کردند به پوشاندن خود از برگ بهشت، «و ناداهما ربهما: أ لم أنهکما عن تلکما الشجره؟ و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است.» (اعراف/ 22)
بعد از این عتاب که خدا به آنان کرد، گفتند: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا ما به خود ستم کردیم، و اگر تو ما را نیامرزی، و رحم نکنی، حتما از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) پس خدای تعالی به ایشان فرمود: «فرود شوید، در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگرتان باشید، و شما در زمین قرارگاه، و تا مدتی معین زندگی دارید» آن گاه امام فرمود: «یعنی تا روز قیامت در زمین خواهید بود.» سپس فرمود: «آدم بر کوه صفا هبوط کرد، و همسرش حوا به کوه مروه، و به مناسبت اینکه آدم صفی خدا بود، صفا را صفا، و به مناسبت اینکه حوا مرئه و زن بود، کوه مروه را مروه خواندند. آدم چهل روز به سجده بود، و بر بهشتی که از دست داده بود می گریست، تا آنکه جبرئیل بر او نازل شد، و گفت «آیا جز این بود که خدا تو را به دست قدرت خود آفریده و از روح خود در تو دمید؟ و ملائکه را به سجده بر تو وا داشت؟» آدم گفت: «همین طور بود.» جبرئیل گفت: «پس چرا وقتی تو را نهی کرد از خوردن آن درخت، نافرمانی کردی؟» آدم گفت: «آخر ابلیس به دروغ برایم سوگند خورد.»
ص: 1631
مراد بهشت دنیوی بهشت برزخی است علامه می فرماید مراد از اینکه گفته شد بهشت حضرت آدم از بهشت های دنیا بوده، این است که از بهشت های برزخی بوده، که در مقابل بهشت خلد است و در بعضی از قسمتهای این روایات اشاره به این معنا هست، مثل اینکه در روایت بالا فرمود: «آدم بر صفا، و حوا بر مروه هبوط کرد.» و نیز مانند این تعبیر که فرمود: «مراد به (متاع إلی حین) تا روز قیامت است، در نتیجه مکثی که مردگان در برزخ، و رسیدن روز قیامت دارند، مکث زمینی است و در همین زمین زندگی می کنند.» هم چنان که آیه: «قال کم لبثتم فی الأرض عدد سنین؟* قالوا: لبثنا یوما أو بعض یوم، فسئل العادین* قال: إن لبثتم إلا قلیلا، لو أنکم کنتم تعلمون؛ گفت: در زمین چقدر از نظر عدد سال مکث کردید؟ گفتند: یا یک روز، و یا پاره ای از یک روز، باید از شمارگران بپرسی، گفت: شما جز اندکی مکث نکردید اگر دانا می بودید.» (مؤمنون/ 112- 114)
نیز آیه «و یوم تقوم الساعه، یقسم المجرمون: ما لبثوا غیر ساعه، کذلک کانوا یؤفکون، و قال الذین أوتوا العلم و الإیمان: لقد لبثتم فی کتاب الله، إلی یوم البعث، فهذا یوم البعث، و لکنکم کنتم لا تعلمون؛ و روزی که قیامت برپا می شود، مجرمان سوگند می خورند که غیر از ساعتی مکث نکرده اند آن روز نیز مانند دنیا کارشان بی دلیل حرف زدن است، و کسانی که علم و ایمانشان داده بودیم، در پاسخ گفتند: شما در کتاب خدا تا روز قیامت مکث کردید، و این همان قیامت است، و لکن شما نمی دانید.» (روم/ 56) نیز این معنا را افاده می کند، (چون در هر دو آیه وقتی سؤال از زندگی برزخ می کنند، می پرسند: چقدر در زمین مکث کردید.)
ص: 1632
پس معلوم می شود زندگی برزخی در همین زمین است. علاوه بر اینکه عده ای از روایات از اهل بیت (ع) دلالت دارد بر اینکه بهشت آدم در آسمان بوده، و او با همسرش از آسمان نازل شدند، از این هم که بگذریم کسانی که انس ذهنی به روایات دارند، از اینکه بهشت نامبرده در آسمان باشد، و آدم از آنجا به زمین هبوط کرده باشد، با اینکه در زمین خلق شده و در آن زندگی کرده باشند، هیچ تعجب نمی کند، هم چنان که در روایات در عین اینکه آمده که بهشت در آسمان است، در عین حال آمده که سؤال قبر در قبر است، و همین قبر یا روضه ایست از ریاض بهشت، و یا حفره ایست از حفره های دوزخ، و از این قبیل تعبیرات.
در مورد اسکان دائمی یا موقت آدم در بهشت در مورد اینکه بهشتی که حضرت آدم در آن بوده محل اسکان دائمی وی بوده یا آنکه به صورت موقت، از آیات قرآن استفاده می شود که حضرت آدم (ع) برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود از جمله: «و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره/ 30) ولی در آغاز خداوند آدم و همسرش (حوا) را در بهشت ساکن کرد که یکی از باغ های سرسبز پرنعمت این جهان بود، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت: «و قلنا یا ادم اسکن انت و زوجک الجنه؛ و گفتیم ای آدم تو با همسرت در بهشت سکونت کن.» (بقره/ 35) شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن در روی زمین هیچ گونه آشنایی نداشت و تحمل زحمت های آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسؤولیت ها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرپیچی از آن سبب رنج و ناراحتی می باشد. آدم (ع) می بایست در آن محیط (بهشت این جهان) چگونگی زندگی در زمین را یاد بگیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد و شاید علت این که آدم (ع) برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی به او داده می شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد.
ص: 1633
بنابراین حضرت آدم و حوا برای زندگی کردن در زمین خلق شده بودند و بهشت آنها موقتی بود و آن بهشت نیز طبق نقل روایت باغی از باغ های همین دنیا بود. پس از همان زمان که وی در بهشت ساکن بود قرار بر این نبود که انسانها همگی در بهشت باشند تا در اثر خطای آدم از بهشت رانده شوند بلکه از همان ابتدا قرار بر آمدن انسانها به زمین بوده است. حتی بنابر روایات حضرت آدم و حوا تنها 6 ساعت در بهشت بودند. (بحارالانوار ج11 ص 188 روایت 45)
مکان بهشت آدم از نظر تورات، رودی در بهشت آدم جریان داشته که به چهار نهر تقسیم می شده است: نهر فیشون، نهر جیحون، نهر حدقل، نهر فرات. بهشت عدن که مسکن آدم (ع) بوده است، بنا به عقیده بعضی از محققین در شمال بین النهرین، در دشت فرات میان شهرهای عنه و هیت قرار داشته و بعضی دیگر، آن را در ملتقای فعلی دجله و فرات میان شهرهای اور و اورید و نزدیک به خلیج فارس می دانند. اسنادی در بین سنی هاست که می گویند حضرت آدم (ع) از جنت خلد رانده نشد بلکه از باغ های موجود در کره زمین رانده شد. ولی نظر علمای شیعه این است که بهشت مقصود که حضرت آدم (ع) در آن می زیسته است بهشت اخروی نبوده است، در بهشت اخروی امکان خروج و ورود شیطان نمی باشد پس یا یک بهشت برزخی بوده است، یا از نوعی بوده است که ما به درستی از آن با خبر نیستیم.
شاید بتوان گفت بهشت معهود حضرت آدم (ع) با بهشت موعود آدمیان تفاوت دارد. زیرا بهشت موعود نتیجه اعمال خود انسان است و شیطان در آن راه ندارد. اما از جهت سرسبزی و آسایش و برخی ویژگی های دیگر، بهشت حضرت آدم (ع) با بهشت موعود تناسب دارد، لذا در این باره گفته شده است از آیات قرآن استفاده می شود که حضرت آدم (ع) برای زندگی در روی زمین، همین زمین معمولی آفریده شده بود از جمله: «و اذ قال ربک للملائکة انی جاهل فی الارض خلیفة» (بقره/ 30) ولی در آغاز خداوند آدم و همسرش (حوا) را در بهشت ساکن کرد که یکی از باغ های سرسبز پرنعمت این جهان بود، محیطی که در آن برای آدم هیچ گونه ناراحتی وجود نداشت. «و قلنا یا ادم اسکن انت و زوجک الجنة؛ و گفتیم ای آدم تو با همسرت در بهشت سکونت کن.» (بقره/ 35) شاید علت این جریان آن بوده که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچ گونه آشنایی نداشت و تحمل زحمت های آن بدون مقدمه برای او مشکل بود، بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسؤولیت ها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتی.
ص: 1634
آدم (ع) می بایست در آن محیط (بهشت این جهان) چگونگی زندگی در زمین را یاد بگیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد و شاید علت این که آدم (ع) برای خلافت زمین آفریده شده بود مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی به او داده می شود جنبه تمرین و آموزش داشته باشد. بنابراین حضرت آدم و حوا برای زندگی کردن در زمین خلق شده بودند و بهشت آنها موقتی بود و آن بهشت نیز طبق نقل روایت باغی از باغ های دنیا بود.
از بهشتی که آدم بوالبشر در آنجا بود نیز به بهشت دنیا تعبیر شده است، چون از مقدمات دنیا و متصل به آن و موجب آمادگی و تهیه آمدن به دنیا بوده است. یکی از راویان حدیث می گوید از امام صادق (ع) راجع به بهشت آدم پرسیدم امام (ع) در جواب فرمود: «جنه من جنات الدنیا یطلع فیها الشمس و القمر و لو کان من جنان الاخره ما خرج منها ابدا؛ باغی از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه بر آن می تابید، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بیرون رانده نمی شد.» و از اینجا روشن می شود که منظور از هبوط و نزول آدم به زمین نزول مقامی است نه مکانی یعنی از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائین آمد. این احتمال نیز داده شده که این بهشت در یکی از کرات آسمانی بوده است هر چند بهشت جاویدان نبوده، در بعضی از روایات اسلامی نیز اشاره به بودن این بهشت در آسمان شده است ولی ممکن است کلمه سماء (آسمان) در این گونه روایات اشاره به 'مقام بالا' باشد، نه 'مکان بالا'. ولی به هر حال شواهد فراوانی نشان می دهد که این بهشت غیر از بهشت سرای دیگر است چرا که آن پایان سیر انسان است و این آغاز سیر او بود، این مقدمه اعمال و برنامه های او است و آن نتیجه اعمال و برنامه هایش.
ص: 1635
محل هبوط آدم (ع) در بسیاری از روایات، کوه سراندیب (سیلان یا سریلانکا) را در جنوب هندوستان، به عنوان محل هبوط و اقامتگاه اولیه آدم (ع) ذکر کرده اند. در این جزیره کوهی است که پرتغالیها آن را کوه آدم نامیده اند و گفته می شود در آن کوه، جای پای آدم است. ارتفاع این کوه 7420 پاست و می گویند گیاهی در این جزیره می روید که آدم با خود از بهشت آورده است. منشأ این فکر که محل فرود آدم در جنوب هندوستان بوده، پندار بعضی از مفسران است که بر اساس آنچه در سفر پیدایش تورات آمده که در بهشت چهار نهر جریان داشته که نخستین آن، فیشون بوده است؛ فکر کرده اند رود فیشون، نهر هند است و بهشت عدن در هندوستان بوده و آدم و حوا پس از خروج از هندوستان به جنوب جزیره سراندیب (سیلان) هبوط کرده اند.
به هر حال به طور خلاصه باید بگوئیم که اولا منظور از بهشت که حضرت آدم (ع) مدتی در آن ساکن بود و بعد از آن اخراج شد، غیر از بهشت اخروی است، بلکه یک بهشت دنیایی بود که در آن بر اثر گستردگی نعمت، هیچگاه رنج گرسنگی و تشنگی را تحمل نمی کرد و برهنه نمی ماند و آفتاب زدگی نداشت، اما به دنبال وسوسه های شیطان و عصیان امر پروردگار، از شجره ممنوعه (که در بعضی از تفاسیر به درخت انگور، خرما، لیمو، خوشه گندم و… تفسیر شده است، که روی مصالحی از نزدیک شدن به آن و خوردن از آن نهی شده بود) خورد و به دنبال آن از بهشت اخراج شد. این در حالی بود که خداوند متعال قبلا به آدم و همسرش هشدار داده بود که به این درخت نزدیک نشوند و فریب شیطان را نخورند که موجب خروج آنها از بهشت خواهد شد.در آیات مربوط به حضرت آدم و خروج او از بهشت شواهد و دلائل بسیاری وجود دارد که به روشنی می رساند که لحن آیات ارشادی و نصیحت گرانه بوده است و پی آمد نهی، خروج از بهشت و ورود در مشقت و رنجهای دنیوی می باشد.
ص: 1636
در فلسفه اسلامی و آنچه از بعضی آیات و روایات بر می آید. سه عالم داریم:
1- عالم ماده: که دارای آثار مادی است. مانند تغییرات در صورت و اشغال مکان و متاثر شدن در دایره زمان و..
2- عالم مثال: مادی نیست ولی آثار مادی را دارند. مثلا خواب میبیند که به زیارت خانه خدا رفته و بسیار احساس شعف و خوشی دارد. در حالی که پس از بیداری متوجه می شود که بدنش هیچ حرکتی نداشته و یا رویای بد می بیند. حال این خواب خوش یا رویای بد گاهی در جسم هم اثر می گذارد. مثلا عرق می کند یا داد و فریاد می زند. و یا بدنش سنگین می شود. اینها آثار مادی خوابی است که در عالم مثال براش پیش آمده «و من ورائهم برزخ ای یوم یبعثون؛ پشاپیش آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته خواهند شد.» (مومنون/ 100) بعد از این دنیا حائلی است تا روزی که همه برانگیخته می شوند.
3- عالم مجرد (عالم قیامت): نه مادی است نه اثر مادی دارد. بلکه مجرد محض است اما بدن به مقتضای تجرد را دراست نه این بدن مادی. لذا با ایاتی که اثبات جسمانی معاد می کند منافات ندارد. یعنی انسانها زنده می شوند نه با این بدن مادی بلکه با بدنی که شایسته حیات قیامتی است.
پس حقیقت انسان وجود دارد در قالب بدن مقتضای قیامت. مانند انسانی که پس از 70 سال همان انسان 70 سال فبل است. در حالی که تمام سلولهای بدن او به کرات تغییر کرده و اگر یک مجرم 50 سال قبل را دستگیر کنند به مقتضای همان انسان مجرم 50 سال قبل با او رفتار می شود. با اینکه چندین بار تمام سلولهای بدن او متغییر شده و هم اکنون اثری از سلولهای 50 سال فبل در او مشاهده نمی شود. البته منظور از زنده شدن انسانها این نیست که می میرند و سپس زنده می شوند. بلکه حقیقت انسان از این دنیا به عالم برتر که عالم برزخ و پس از آن عالم قیامت است در حال حرکت است.
ص: 1637
«انا لله و انا الیه راجعون؛ همه برای خدا و به سوی خدا برمی گردند.» (بقره/ 156) «و الی الله تصیر الامور؛ تمام امور به سوی خدا در حرکتند.» (شوری/ 53)
توقفی به نام مرگ نفس یا روح نیست. هرچند این جسم و سلولها پس از مدتی در زیر خاک از بین می روند و آیات فراوان دیگر و نیز روایات ... با این توضیح: ما سه نوع بهشت داریم:
1- بهشت دنیوی مانند استفاده همه از نعمتهای خداوند در دنیا که مادی است.
2- بهشت برزخی که عالم مثال است. که مادی نیست ولی آثار ماده را دارد.
3- بهشت آخرت که روز قیامت است. که نه ماده است نه مثالی بلکه مجرد محض است.
بهشت آدم بهشت مثالی در عالم دنیا بود که با ترک اولی از آن عالم و جایگاه مثالی تنزل نمود به عالم ماده. مانند کسانی که در همین دنیا هستند ولی صورت مثالی (باطنی) افراد را می بینند. و اما زندگی آن حضرت در همین دنیا بود. البته این با بعضی روایات که بهشت را در همین دنیا می دانند منافات ندارد. یعنی می شود در دنیا بود و دارای فضائل و مناقب و بالطبع صاحب نعمتها بود ولی با معصیت یا ترک اولی نعمت از او سلب شود.
این همان هبوط و نزول از مقام معنوی است. بنابر این آیه شریفه: «فاخرجهما الشیطان فیه و قلنا اهبطوا؛ پس شیطان اونها (آدم و حوا) را از بهشت بیرون کرد و ما گفتیم پایین بروید.» (بقره/ 36) هم با نظریه بهشت دنیوی سازگار است که همان استفاده از نعمتهای خداوند است. که در دنیا وجود دارد. بنابر نظریه ای که حضرت آدم در بهشت دنیا بود. البته دیگر رنج کارکردن و تلاش جسمانی نداشتد مانند باغبانی که باید باغبانی کند تا میوه های آن را استحصال و مورد استفاده قرار دهد. زیرا این نوع نعمت برای همه در دنیا مقدور است. بلکه استفاده از بهشت و نعمتهای خدا بود، بدون رنج بردن و فقط با اراده نمودن هر نوع غذا برای او فراهم می شد. تا اینکه با ترک اولی و خوردن ان میوه درخت ممنوعه از آن نعمتهای آماده محروم شده و از آن پس باید با کار و رنج به نعمتها دست پیدا می کرد و هم با نظریه بهشت مثالی در حالی که خودش در همین دنیا بود.
ص: 1638
دربهشت برزخی (مثالی) حضرت در عالم مثالی متنعم به نعمت بهشتی بود اما بدنش در همین دنیا بود و تکلیف هم داشت. مانند بسیار ی از اوتاد و اولیاء الله که در دنیا هستند ولی در اثر ریاضت و بندگی حق روحشان بر عالم ماده چیره می شود و در عالم مثال پرواز می کنند و جسمشان اسیر نفس روحانیشان است. مانند اینکه در آن واحد 1000 نفر در سراسر دنیا امام معصوم را ببینند. با اینکه امام یکی بیشتر نیست ولی در مثالهای مختلف قابل رؤیت برای محبین آن هست. بهشت قیامت. همان بهشت موعود است که انسان با اعمال خود زمینه ساز آن هست و آیات و روایات زیادی بر این امر دلالت دارد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 117 – 195، 211-214، جلد 8 ص 47
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 184-187
مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 31-29 و 29-26
سایت اندیشه قم- مقاله آدم و حوّا در بهشت
سید محمدحسین تهرانی- معادشناسی- جلد سوم- قسمت نهم
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت آدم (ع) بهشت گناه آزمایش الهی دنیا باورها در قرآن
عمر صنف انسان و انسانهای اولیه علامه می فرماید: «در تاریخ یهود آمده است که عمر نوع بشر از روزی که در زمین خلق شده تا کنون، بیش از حدود هفت هزار سال نیست که اعتبار عقلی هم کمک و مساعد این تاریخ است، برای اینکه اگر ما از نوع بشر یک انسان مرد و یک زن را که با هم زن و شوهر باشند فرض کنیم که در مدتی متوسط نه خیلی طولانی و نه خیلی کوتاه با هم زندگی کنند، و هر دو دارای مزاجی معتدل باشند، و در وضع متوسطی از حیث امنیت و فراوانی نعمت و رفاه و مساعدت و... و همه عوامل و شرایطی که در زندگی انسان مؤثرند قرار داشته باشند و از سوی دیگر فرض کنیم این دو فرد در اوضاعی متوسط توالد و تناسل کنند، و باز فرض کنیم که همه اوضاعی که درباره آن دو فرض کردیم درباره فرزندان آن دو نیز محقق باشد، و فرزندانشان هم از نظر پسری و دختری به طور متوسط به دنیا بیایند، خواهیم دید که این انسان که در آغاز فقط دو نفر فرض شده بودند، در یک قرن یعنی در رأس صد سال عددشان به هزار نفر می رسد، در نتیجه هر یک نفر از انسان در طول صد سال پانصد نفر می شود. آن گاه اگر عوامل تهدیدگر را که با هستی بشر ضدیت دارد (از قبیل بلاهای عمومی، یعنی سرما، گرما، طوفان، زلزله، قحطی، و با، طاعون، خسف، زیر آوار رفتن، جنگهای خانمان برانداز و سایر مصائب غیر عمومی که احیانا به تک تک افراد می رسد) در نظر بگیریم و از آن آمار که گرفتیم سهم این بلاها را کم کنیم، و در این کم کردن حداکثر را در نظر بگیریم یعنی فرض کنیم که بلاهای نامبرده از هر هزار نفر انسان نهصد و نود و نه نفر را از بین ببرد، و در هر صد سال که بر حسب فرض اول در هر نفر هزار نفر می شوند، غیر از یک نفر زنده نماند و به عبارت دیگر عامل تناسل که باید در هر صد سال دو نفر را هزار نفر کند تنها آن دو را سه نفر کند، و از هزار نفر تنها یک نفر بماند، آن گاه این محاسبه را به طور تصاعدی تا مدت هفت هزار سال یعنی هفتاد قرن ادامه دهیم، خواهیم دید که عدد بشر به دو بلیون و نیم می رسد، و این عدد همان عدد نفوس بشر امروزی است، که آمارگران بین المللی آن را ارائه داده اند. پس اعتبار عقلی هم همان را می گوید که تاریخ گفته است.»
ص: 1639
نقد دیدگاه دانشمندان ژئولوژی توسط علامه طباطبایی علامه می فرماید: «این اعتقاد، دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح 'ژئولوژی' که معتقدند عمر نوع بشری بیش از ملیونها سال است، و بر این گفتار خود ادله ای از فسیل هایی که آثاری از انسانها در آنها هست، و نیز ادله ای از اسکلت سنگ شده خود انسانهای قدیمی آورده اند، که عمر هر یک از آنها به طوری که روی معیارهای علمی خود تخمین زده اند بیش از پانصد هزار سال است. این ادله ای که آورده اند قانع کننده نیست، دلیلی نیست که بتواند اثبات کند که این فسیل ها، بدن سنگ شده اجداد همین انسانهای امروز است، و دلیلی نیست که بتواند این احتمال را رد کند که این اسکلت های سنگ شده مربوط است به یکی از ادواری که انسانهایی در زمین زندگی می کرده اند، چون ممکن است چنین بوده باشد، و دوره ما انسانها متصل به دوره فسیل های نامبرده نباشد، بلکه انسانهایی قبل از خلقت آدم ابوالبشر در زمین زندگی کرده و سپس منقرض شده باشند، و همچنین این پیدایش انسانها و انقراضشان تکرار شده باشد، تا پس از چند دوره نوبت به نسل حاضر رسیده باشد و اما قرآن کریم به طور صریح متعرض کیفیت پیدایش انسان در زمین نشده، که آیا ظهور این نوع موجود (انسان) در زمین منحصر در همین دوره فعلی است که ما در آن قرار داریم، و یا دوره های متعددی داشته، و دوره ما انسانهای فعلی آخرین ادوار آن است؟
هر چند که ممکن است از بعضی آیات کریمه قرآن استشمام کرد که قبل از خلقت آدم ابوالبشر (ع) و نسل او انسانهایی دیگر در زمین زندگی می کرده اند، مانند آیه شریفه: «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء؛ و زمانی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می خواهم در زمین جانشینی بگذارم، گفتند باز در زمین کسانی می گذاری که در آن فساد کنند و خونها بریزند؟» (بقره/ 30) که از آن برمی آید قبل از خلقت بنی نوع آدم دوره دیگری بر انسانیت گذشته است. در بعضی از روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) هم مطالبی آمده که سابقه ادوار بسیاری از بشریت را قبل از دوره حاضر اثبات می کند. در کتاب توحید از امام صادق (ع) روایتی آورده که در ضمن آن به راوی فرموده: شاید شما گمان کنید که خدای عز و جل غیر از شما هیچ بشر دیگری نیافریده، نه، چنین نیست، بلکه هزار هزار آدم آفریده که شما از نسل آخرین آدم از آن آدم ها هستید»
ص: 1640
پاسخ به مسئله اختلاف رنگ ها علامه در این رابطه می فرماید: «چه بسا گفته باشند که اختلاف رنگ پوست بدن انسانها که عمده آن سفیدی در نقاط معتدله از آسیا و اروپا و سیاهی در ساکنان آفریقای جنوبی، و زردی در ساکنان چین و ژاپن، و سرخی در هنود آمریکائیان می باشد حکم می کند به اینکه هر یک از این نسل ها به مبدئی منتهی شود که غیر از مبدأ آن دیگری است، چون اختلاف رنگها از اختلاف طبیعت خونها ناشی می شود، و بنابراین مبدأ مجموع افراد بشر نمی تواند کمتر از چهار نوع زن و شوهر باشد چرا که چهار نوع رنگ بیشتر وجود ندارد (و از یک نوع زن و شوهر چهار نوع انسان منشعب نمی شود، پس فرضیه آدم و حوا قابل قبول نیست) و چه بسا بر نظریه خود استدلال نیز کرده باشند به اینکه همه می دانیم قاره آمریکا در قرون اخیر کشف شد، (که کریستف کلمب فرانسوی آن را کشف کرد)، و وقتی کشف کرد سرخ پوستان را در آنجا دید، با اینکه همه می دانیم سرخ پوستان هیچ ارتباط و اتصالی با سایر سکنه دنیا نداشتند و نمی شود احتمال داد که ساکنان نیم کره شرقی دنیا با فاصله بسیار زیادی که با آنان داشتند ریشه و منشا واحدی داشته باشند و همه به یک پدر و یک مادر منتهی شوند، ولیکن هر دو دلیل علیل و محل خدشه است.
اما مسأله اختلاف خونها و به دنبالش اختلاف رنگها هیچ دلالتی بر نظریه آنان ندارد، برای اینکه بحث های طبیعی امروز اساس خود را بر این پایه نهاده که انواع کائنات در حال تطور و تحولند و با چنین مبنایی چگونه اطمینان پیدا می شود به اینکه اختلاف خونها و به دنبالش اختلاف رنگها مستند به تطور در این نوع نباشد؟ با اینکه این دانشمندان جزم و قطع دارند بر اینکه تطور و تحول در بسیاری از انواع جانداران از قبیل اسب و گوسفند و فیل و غیر آن واقع شده و این بحث و فحص سرانجام به آثاری باستانی و تحت الارض بسیاری برخورده که کشف می کند چنین تطوری واقع شده علاوه بر اینکه علمای امروز هیچ اعتنایی به اختلاف رنگها نداشته، در جرائد می خوانیم که در این ایام در انگلستان جمعی از دکترهایی که خود را طبیب می دانند در این صدد بر آمده اند که فرمولی تهیه کنند که رنگ پوست بدن انسان را تغییر دهند، مثلا سیاه آن را به سفید مبدل سازند.
ص: 1641
اما مسأله وجود انسانهای سرخ پوست در ماورای بحار با اینکه همین طبیعی دانان می گویند که تاریخ بشریت از میلیونها سال تجاوز می کند هیچ چیزی را اثبات نمی کند، این تاریخ نقلی است که عمر بشر را، شش هزار سال و اندی می داند، و وقتی مطلب از این قرار باشد چه مانعی دارد که در قرون قبل از تاریخ حوادثی رخ داده باشد و قاره آمریکا را از سایر قاره ها جدا کرده باشد، هم چنان که آثار باستانی ارضی بسیاری دلالت دارد بر اینکه دگرگونگیهای بسیاری در اثر مرور زمان در سطح کره زمین رخ داده، دریاها خشکی و خشکی ها دریا شده، و بیابانها کوه و کوه ها مسطح و از همه اینها مهم تر اینکه دو قطب شمال و جنوب و منطقه های زمین دگرگون گشته، دگرگونی هایی که علوم طبقات الارض و هیات و جغرافیا آن را شرح داده است، و با این حرفها و نظریه ها دیگر دلیلی برای آقایان باقی نمی ماند مگر صرف استبعاد اینکه آمریکایی سرخ پوست، با چینی زردپوست در یک پدر و یک مادر مشترک باشند.»
علامه می فرماید: «اینکه بعضی گفته اند نسل حاضر بشر منتهی می شود به چند تن انسان، که هر یک دارای رنگ مخصوصی بوده اند، یکی سرخ پوست، دیگری زرد پوست، سومی سفیدپوست، چهارمی سیاه پوست، و چهار نژاد فعلی بشر منتهی می شود به چهار زن و شوهر، و یا آنکه بعضی از این نژادها قدیمی، و بعضی دیگر بعدها پیدا شده اند، مانند نژاد سرخ و زرد، که در آمریکا و استرالیا پدید آمده اند.
ص: 1642
این سخن نیز باطل است، برای اینکه تمامی آیات قرآنی که متعرض آغاز خلقت بشر است، نسل بشر حاضر را منتهی به یک زن و شوهر می داند، حال چه اینکه مراد از آدم را، آدم شخصی بگیریم، و چه آدم نوعی و طبیعت آدم، و اما چهار زن و شوهر فرضیه ای است که به هیچ وجه آیات قرآنی با آن نمی سازد. علاوه بر این، چهار جفت بودن که مبدأ پیدایش چهار نژاد بشر می باشد، مبنی بر این است که این چهار نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد با هم تباین داشته باشند، و چهار نوع جداگانه باشند، تا مثلا نژاد سیاه منتهی به منشای شود غیر منشا و مبدأ پیدایش نژاد سفید و همچنین آن دو نژاد دیگر و یا قاره های زمین از ازل از یکدیگر جدا بوده باشند، و جداییشان هرگز مسبوق به عدم نبوده باشد، و بطلان این نیز مانند فرضیه های بالا در امروز روشن، و بلکه نزدیک به بدیهی شده است.»
پاسخ طبق آیات قرآن قرآن کریم ظاهر قریب به صریحش این است که نسل حاضر از انسان از طرف پدر و مادر منتهی می شود به یک پدر (به نام آدم) و یک مادر (که در روایات و در تورات به نام حوا آمده) و این دو تن، پدر و مادر تمامی افراد انسان است، هم چنان که آیات زیر بر این معنا دلالت می کند: «و بدأ خلق الإنسان من طین ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ و خلقت انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از چکیده آبی بی مقدار بیافرید.» (سجده/ 8)
ص: 1643
«إن مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون؛ محققا وضع عیسی نزد خدا نظیر وضعی است که آدم داشت و خدا او را از خاک خلق نموده سپس خطاب به خاک فرمود باش و خاک آدم شد.» (آل عمران/ 59)
«و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، قال إنی أعلم ما لا تعلمون* و علم آدم الأسماء کلها؛ چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینی خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم فرمود من چیزی می دانم که شما نمی دانید و [خدا] همه [معانی] نامها را به آدم آموخت.» (بقره/ 30- 31)
«إذ قال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من طین فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ آن زمان که پروردگارت به ملائکه گفت: بشری از گل خواهم آفرید: چون از خلقتش به پرداختم، و از روح خود در او دمیدم همه برایش به سجده بیفتید.» (ص/ 71) به طوری که ملاحظه می شود آیاتی که نقل شد شهادت می دهند بر اینکه سنت الهی در بقای نسل بشر این بوده که از راه ساختن نطفه این بقا را تضمین کند، ولیکن این خلقت با نطفه بعد از آن بود که دو نفر از این نوع را از گل بیافرید، و او آدم و پس از او همسرش بود که از خاک خلق شدند (و پس از آنکه دارای بدنی و جهازی تناسلی شدند فرزندان او از راه پدید آمدن نطفه در بدن آدم و همسرش خلق شدند) پس در ظهور آیات نامبرده بر اینکه نسل بشر به آدم و همسرش منتهی می شوند جای هیچ شک و تردیدی نیست، هر چند که می توان (در صورت اضطرار) این ظهور را تأویل کرد.
ص: 1644
خداوند در سوره انعام می فرماید: «و هو الذی أنشأکم من نفس واحدة فمستقر و مستودع؛ و او کسی است که شما را از یک تن پدید آورد، پس [برخی از شما در دنیا] مستقرند و [برخی] در ودیعتگاه قرار دارند [که هنوز از صلب یا رحم خارج نشده اند].» (انعام/ 98)
علامه می فرماید: «ظاهرا مراد از اینکه فرمود 'و هو الذی أنشأکم من نفس واحدة' این است که نسل حاضر بشر با همه انتشار و کثرتی که دارد منتهی به یک نفر است، و آن آدم است که قرآن کریم او را مبدأ نسل بشر فعلی دانسته است. و مراد از 'مستقر' آن افرادی است که دوران سیر در اصلاب را طی کرده و متولد شده و در زمین که به مقتضای آیه 'و لکم فی الأرض مستقر' (بقره/ 36) قرارگاه نوع بشر است مستقر گشته، و مراد از 'مستودع' آن افرادی است که هنوز سیر در اصلاب را تمام نکرده و به دنیا نیامده و بعدا متولد خواهند شد.
آیه در مقام بیان خلقت تمامی افراد بشر و انشعابشان از یک فرد است، و به همین جهت است که به لفظ 'انشاء' تعبیر کرد نه به لفظ 'خلقت'، چون لفظ انشاء معنای ایجاد دفعی و بدون تدریج را می رساند بر خلاف خلقت و الفاظ دیگری که مرادف آن است که معنای ایجاد تدریجی را می دهد. مؤید معنای آیه «و ما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها؛ هیچ جنبده ای در زمین نیست مگر آنکه روزی وی به عهده خدا است و خدا قرارگاه (زمین) و منزلهای عاریت (ارحام مادران و اصلاب پدران) او را می داند.» (هود/ 8) است که در مقام بیان علم خدا به احوال همه افراد بشر است، و معلوم است که علم خداوند به احوال افراد بشر چه آنان که متولد شده اند و چه آنان که در اصلاب پدرانشان می باشند علمی است دفعی نه تدریجی.
ص: 1645
بنابراین، معنای آیه شریفه این است که 'پروردگار متعال آن کسی است که شما نوع بشر را از یک فرد ایجاد کرده و زمین را تا مدت معینی به دست شما آباد نموده است، و این زمین تا زمانی که شما نسل بشر منقرض نشده اید مشغول به شما و در دست شما است، پیوسته بعضی از شما افراد بشر مستقر در آن و بعضی دیگر مستودع در اصلاب و ارحام و در حال به وجود آمدن در آنند.'
بنابراین آیاتی که گذشت برای اثبات این مطلب کافی است که همه آنها، 'نسل بشر متولد شده از نطفه را' منتهی به دو فرد از انسان به نام 'آدم' و 'همسر او' (حوا) می دانند و درباره خلقت آن دو صراحت دارند به اینکه از تراب بوده (در نتیجه جز این را نمی توان به قرآن کریم نسبت داد که) پس انسانیت منتهی به این دو تن است و این دو تن هیچ اتصالی به مخلوقات قبل از خود و هم جنس و مثل خود نداشتند، بلکه بدون سابقه حادث شده اند.
آیات کریمه قرآن ظاهر قریب به صریح است در اینکه بشر موجود امروزی که ما افرادی از ایشانیم از طریق تناسل منتهی می شوند به یک زن و شوهر معین، که قرآن نام آن شوهر را آدم معرفی کرده، و نیز صریح است در اینکه این اولین فرد بشر و همسرش از هیچ پدر و مادری متولد نشده اند، بلکه از خاک یا گل یا لایه یا زمین، به اختلاف تعبیرات قرآن خلق شده اند. این آن معنایی است که آیات با ظهور قوی خود، آن را افاده می کنند، چیزی که هست ظهور آیات در این معنا به حد صراحت نمی رسد، و نص در این معنا نیست، تا نشود آن را تأویل کرد، از سوی دیگر، مسأله از ضروریات دین هم نیست، تا منکر آن مرتد از دین باشد، بله ممکن است این معنا را از ضروریات قرآن دانست، که نسل حاضر بشر منتهی به مردی به نام آدم است و به هر تقدیر از ظاهر قرآن بر می آید که نسل حاضر بشر منتهی به آدم و همسرش می شود، و آدم و همسرش از پدر و مادری متولد نشده، بلکه از زمین تکون یافته اند.»
ص: 1646
من_اب_ع
محمدتقی مصباح یزدی- جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن- صفحه 425 _ 454
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 ص 383؛ جلد 7 ص 400؛ جلد 4 ص 224- 227
کلی__د واژه ه__ا
انسان نسل حضرت آدم (ع) شبهه نژاد نظریه دانشمندان عمر علوم طبیعی
حضرت عیسی بن مریم، عیسای مسیح، پیامی که برای مردم آورد دو نکته بیشتر نبود. یکی تایید تورات بود، می فرمود: من نیامده ام که چیزی از تورات کم کنم یا زیاد کنم. همان طور که قرآن مجید نقل کرده، حضرت عیسای مسیح قسمت خیلی کمی از احکام شریعت حضرت موسی را تغییر داد، یعنی ایشان پیغمبر صاحب شریعت بود نه اینکه صاحب شریعت نبود، ولی شریعت او اختلاف کمی با شریعت موسی داشت و لهذا خود را مصدق تورات، کسی که برای تایید تورات آمده است، یعنی برای این نیامده است که این کتاب را به کلی نفی کند معرفی کرد.
نکته دیگر اینکه می فرمود به عنوان مبشر آمده، یعنی خود بشارت، رسالت حضرت عیسای مسیح بوده است. توضیح اینکه یک وقت است که پیغمبری در ضمن تعلیماتش، مبشر هم هست، یعنی بشارت هم می دهد به پیغمبری که بعد از او می آید یا مثلا با اسلام نبوت پایان یافته است، ولی مساله بشارت ظهور حضرت مهدی (ع) مطرح شده است. البته جز تعلیمات اسلامی، این مطلب هم هست، اما نه این است که پیغمبر ما آمده است برای دادن این بشارت، که اصلا رکن رسالت پیغمبر این بشارت باشد. حضرت مسیح رکن رسالتش بشارت بوده، یعنی درواقع عیسای مسیح یک رکن رسالتش جنبه پیش قراولی و جنبه مقدمی بوده است برای پیغمبری که بعد از او می آید و اوست که جهان باید منتظر او باشد و اوست که آن شریعت را می آورد.
ص: 1647
این مطلبی است که قرآن با یک لطافت مخصوص بیان کرده است و ما به حکم اینکه قرآن برای حضرت عیسای مسیح عظمت و جلالت قائل است، برای ایشان جلالت قائل هستیم و او را یکی از پنج پیغمبر بسیار بزرگ عالم می شماریم ولی در عین حال این نکته باید مشخص باشد که عیسی (ع) همین دو جنبه را داشت: مصدق و مؤید تورات بود با تغییرات بسیار کمی: «و لا حل لکم بعض الذی حرم علیکم؛ (آمده ام) تا برخی چیزها را که بر شما حرام شده برایتان حلال کنم.» (آل عمران/ 50) و دیگر اینکه مبشر بود، آمده ام برای اینکه به شما آمدن پیامبری را که بعد از من خواهد آمد نوید دهم و لهذا تواریخ در این جهت اتفاق دارند و فرنگیها هم این مطلب را قبول دارند که دوره مأموریت حضرت عیسای مسیح برای ابلاغ رسالت، بسیار کوتاه بوده است.
حضرت عیسی همان طور که خود مسیحی ها هم اعتراف دارند تا سی سالگی رسالت خود را هیچ ابراز نکرد و در سی سالگی رسالت خود را ابراز کرد. بعد یا در سی و سه سالگی به قول بعضی و یا در سی و شش سالگی و حداکثر سی و هفت سالگی، عیسی به قول آنها کشته شد، می گویند بعد از سه سال و یا شش سال و یا هفت سال کشته شد. عیسای مسیح دوره زیادی نداشت، علتش این است که تعلیمات زیادی نداشت که دوره زیادی بخواهد، آمده بود برای تصدیق و تایید تورات و برای اصلاح مردم بر اساس شریعت موسی و بعد هم برای همین بشارت، و لهذا نام کتاب عیسی (ع) انجیل در اصل افاده معنای بشارت می کند. از اینجا می توان فهمید که چقدر مساله بشارت در رسالت عیسی (ع) اساسی بوده و رکن رسالت ایشان بوده که اصلا اسم کتاب ایشان 'بشارت' است که همان جنبه مقدمیت را می رساند.
ص: 1648
آیه 6 سوره صف هم درست همین مطلب را می فهماند که حضرت عیسی (ع) که آمد اساس تعلیماتش این دو امر بود: احیای شریعت موسی (ع) و تایید تورات و اصلاح بنی اسرائیل بر اساس تعلیمات تورات، و دیگر بشارت خاتم الانبیاء (ص). «و اذ قال» یاد کن یا ذکر کن آنگاه که عیسی پسر مریم خطاب به بنی اسرائیل گفت: «انی رسول الله الیکم»؛ من فرستاده خدا هستم به سوی شما، در حالی که «مصدقا لما بین یدی من التورات؛ تایید و تصدیق می کنم کتابی که قبل از من آمده است که آن تورات است.» کتاب موسی و شریعت او را تصدیق و تایید می کنم در حالی که مبشر و نوید دهنده به پیامبری هستم که بعد از من می آید و نام او احمد است. اینجا گفتار حضرت عیسی تمام می شود و دیگر کلام خود قرآن است: «فلما جاهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین» با این همه بشارتی که عیسی به بنی اسرائیل یعنی یهودیها داده بود، وقتی که احمد صلی الله علیه و آله با دلایل بسیار روشن آمد، گفتند: گفتار این فرد یک جادوی آشکار است. در انجیل، مخصوصا در انجیل یوحنا، (این بشارت)، مکرر و با عبارات مختلف آمده است و حضرت علی بن موسی الرضا (ع) در مجمعی که مأمون تشکیل داده بود، همین موضوع را در مباحثه ای یادآوری کردند.
حواریین شاگردان و یاران حضرت عیسی (ع) مدتها پس از آن حضرت 'اناجیل' (انجیل های چهارگانه) را نوشتند و در مورد این کتابها خیلی حرفها هست. قرآن کریم اناجیل نمی گوید، انجیل می گوید؛ چون کتاب عیسی یکی بیشتر نبوده که همان انجیل است. حواریین تعلیمات عیسای مسیح را با فاصله خیلی زیاد نوشتند. اما چگونه؟ اینها از حافظه خودشان نوشتند. منتها مسیحیت برای اینکه می خواهند جنبه قداستش را حفظ کنند، می گویند: با یک نوع الهام الهی نوشته اند. به آنها جواب می دهند که اگر با یک الهام الهی نوشتند، باید همه انجیل ها یک جور از آب دربیاید، پس چرا مختلف و حتی احیانا در بعضی قسمتها متناقض از آب درآمده است؟! پس معلوم می شود که جنبه الهامی وجود نداشته است.
ص: 1649
اخیرا تحقیقاتی شده است از طرف خود فرنگیها و از طرف بعضی از مسلمینی که راجع به مسیحیت مطالعه داشته اند، راجع به بشارتهایی که در کلمات حضرت عیسی یا پیغمبران دیگر آمده است، و مخصوصا بعضی از علمای مسیحی که اطلاعات بسیار عمیقی در مسیحیت داشتند و بعد مسلمان شدند، این اطلاعات را در اختیار مسلمین قرار دادند که گفتیم در میان کتابها البته اطلاعات در این زمینه آن قدر زیاد نیست تا آنجا که ما اطلاع داریم آن که از همه بهتر است همین کتاب انیس الاعلام است. فخرالاسلام یک عالم بزرگ مسیحی بوده و بعد مسلمان شده و یک مسلمان بسیار مخلصی است و به زبان عبری و سریانی هم ظاهرا آشنا بوده است. او متن این بشارتها را به آن زبانهای اولی نقل می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 7 صفحه 13-10
کلی__د واژه ه__ا
حضرت عیسی (ع) رسالت انجیل پیامبران مسیحیت
در مباحثاتی که امام رضا (ع) در مجلس مأمون کردند و شیخ صدوق در کتاب عیون اخبارالرضا نقل کرده، مساله بشارت طرح شده است. یکی از علما بر این کتاب حواشی ای نوشته است و حتی از بعضی از علمای بزرگ چیزهایی را نقل می کند که نشان می دهد آنها در مورد معنی چند لغت اطلاع نداشته اند. مثلا در کلام حضرت رضا (ع) لفظ 'بارقلیطا' یا 'فارفلیطا' آمده است. حضرت می گویند این کلمه در انجیل و یا جای دیگری آمده است. برخی علمایی که بعد آمده اند، گفته اند 'فارفلیطا' عربی است و شاید به معنای فارق بین حق و باطل است، در صورتی که این کلمه معرب یک لفظ یونانی است، معرب 'پاراکلیتوس' است که به این صورت درآمده است.
ص: 1650
در یک جا حضرت به آن عالم یهود خطاب می کند: «یا یهودی اقبل علی اسئلک بالعشر الایات التی انزلت علی موسی بن عمران؛ من تو را قسم می دهم به آن ده معجزه ای که بر موسی نازل شد.» آیا در تورات، خبر محمد (ص) و امت او هست یا نه؟ آیا با عنوان «اتباع راکب البعیر یسبحون الرب جدا جدا تسبیحا» نیامده است؟ و آن وقت به بنی اسرائیل دستور داده شده است: «فلیفرغ بنواسرائیل الیهم و الی ملکهم لتطمئن قلوبهم» دستور داد مخالفت نکنند، «فان بایدیهم سیوفا ینتقمون بها من الامم الکافر فی اقطار الارض؛ در دست آنها شمشیرهایی است که از همه ملتهای روی زمین انتقام خواهند گرفت.» «اهکذا هو فی التوراه مکتوب؟؛ آیا چنین چیزی در تورات هست؟» تصدیق کرد و گفت: بله. بعد خطاب به جاثلیق فرمود: آیا از کتاب شعیا اطلاعی داری؟ گفت: حرف تا حرفش را می دانم. گفت: آیا در آنجا این کلام نیست: «انی رایت صوره راکب الحمار لابسا جلابیب النور و رایت راکب البعیر ضوء مثل ضوء القمر؟؛ در مکاشفه خودش گفت: من آن الاغ سوار (یعنی عیسی) را دیدم در حالی که جلبابها و روپوشهایی از نور به خودش گرفته بود، و آن شترسوار را دیدم در حالی که نورش مانند نور قمر می درخشید؟» گفت: بله، شعیا چنین چیزی گفته است.
بعد خطاب به جاثلیق نصرانی فرمود: «یا نصرانی هل تعرف فی الانجیل قول عیسی (ع): انی ذاهب الی ربکم و ربی، و البارقلیطا جاء؟؛ آیا از این سخن عیسی (ع) اطلاع داری که فرمود: من به سوی پروردگار خودم و پروردگار شما می روم و بارقلیطا خواهد آمد؟» «هو الذی یشهدنی بالحق کما شهدت له؛ او مرا تایید و تصدیق می کند همان طور که الان من به او گواهی دادم.» «و هو الذی یفسر لکم کل شی ء؛ می خواهد بگوید من رسالتم این نیست که حقایق را برای شما بگویم و بیان کنم، من مبشر او هستم.» کسی که حقایق را خواهد گفت اوست. «و هو الذی یبدی فضائح الامم؛ اوست که رسوایی های ملتها را در اثر غلبه و پیروزی ظاهر می کند.» «و هو الذی یکسر عمود الکفر؛ و اوست که ستون کفر را در هم خواهد شکست.» جاثلیق تایید کرد که این کلمات در انجیل آمده است.
ص: 1651
بعد راجع به اینکه انجیل چطور از بین رفت بحث می کنند که خیلی مفصل است تا اینکه همان جمله دوباره تکرار می شود: «قال له الرضا (ع): ان عیسی (ع) لم یخالف السنة و کان موافقا لسنة التوراة؛ به رأس الجالوت خطاب می کند که عیسی با تورات مخالف نبود.» و همان طور که در قرآن کریم آمده، او برای تایید تورات آمده بود نه برای نسخ تورات، «حتی رفعه الله الیه، و فی الانجیل مکتوب: ان ابن البره ذاهب و البارقلیطا جاء من بعده؛ پسر بره (که مراد از بره، ظاهرا مریم است) می رود و بعد از او بارقلیطا خواهد آمد. «و هو الذی یحفظ الاصار و یفسر لکم کل شی ء و یشهد لی کما شهدت له؛ او به من شهادت خواهد داد، همان طور که من به او شهادت دادم، همان طور که من او را تصدیق کردم او هم مرا تصدیق می کند.» (عیون اخبارالرضا، ج2، صص 158 139)
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 7 صفحه 21-16
کلی__د واژه ه__ا
حضرت عیسی (ع) حدیث امام رضا (ع) مسیحیت
آنهایی که می گویند معجزه فعل پیامبر است به اذن خداوند، معتقد هستند، به آیات قرآن کریم استناد می کنند و می گویند قرآن خودش این معجزات را به شخص پیغمبر نسبت می دهد ولی همواره تکیه اش این است: «باذن الله» پیغمبر می کند باذن الله، نه 'خدا می کند نه پیغمبر' و اصلا کلمه «باذن الله» که تو می کنی ولی به اذن من می کنی، صراحت دارد که تو می کنی ولی من خواسته ام که تو بکنی و با عمل تو این قضیه انجام بشود، که بعضی آیات بدین شرح است. مثلا در سوره مؤمن می فرماید که: «و ما کان لرسول ان یأتی بایة الا باذن الله؛ و هیچ رسولی جز به امر خدا نشاید معجزه و آیتی برای امت بیاورد.» (مؤمن/ 78) اینجا وقتی می خواهد نفی استقلال از پیغمبران بکند که خیال نکنید که آنها از پیش خود هر کاری را بخواهند می کنند، هر چه می کنند به اذن پروردگار است، به این تعبیر می گوید: و نرسد پیامبری را و نیست این قدرت (یا این حق) برای هیچ پیغمبری که آیتی (معجزه ای به تعبیر ما) از آیات را بیاورد مگر به اذن پروردگار (او بیاورد ولی به اذن پروردگار). در آیه دیگری که حتی راجع به سحر و این جور مسائل است (قضیه هاروت و ماروت) می فرماید: «فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه؛ مردم می آموختند چیزی را که به این وسیله حتی میان زن و شوهر تفرقه می انداختند.» بعد برای اینکه مردم بدانند که حتی این کارها هم بدون اذن و رضایت پروردگار صورت نمی گیرد می فرماید: «و ما هم بضارین من احد الا باذن الله؛ اینها هم اگر رضای الهی و اذن الهی نمی بود نمی توانستند ضرر به کسی برسانند.» (بقره/ 102)
ص: 1652
درباره حضرت عیسی بن مریم در سوره آل عمران آیه 49 این جور می فرماید: «و رسولا الی بنی اسرائیل؛ پیغامبری که به سوی بنی اسرائیل (یعنی عیسی)» «انی قد جئتکم بایة من ربکم؛ به مردم گفت من برای شما از ناحیه پروردگار معجزه ای آورده ام.» به این ترتیب: «انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله؛ من می سازم برای شما از گل به شکل مرغ و سپس می دمم در آن.» اینجا را بعضی نقطه مقابل استفاده کرده اند، اینجور می گویند: «فیکون طیرا باذن الله؛ بعد به اذن پروردگار مرغ می شود.» 'باذن الله' را به 'فیکون طیر' برمی گردانند، می گویند پس این آیه می گوید ببینید، ساختن از گل کار من، دمیدن کار من، مرغ شدن کار خدا. به مرغ شدن که می رسد می گوید «فیکون طیرا باذن الله». ولی این جواب دارد. جوابش این است که اولا خود کلمه 'باذن الله' نشان می دهند که اگر کار خدا بود دیگر به اذن خدا غلط بود، ثانیا 'فیکون طیرا' به تمام اینها می خورد: «انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله؛ من می سازم از گل به اذن خدا و می دمم به اذن خدا و مرغ می شود به اذن خدا.» یعنی می گوید تمام این کارها را که من می کنم و بعد چنان نتیجه ای پیدا می شود همه به اذن پروردگار است. و از آن بالاتر جمله بعدی است که کاملا توضیح می دهد: «و ابرئ الاکمه و الابرص و احی الموتی باذن الله؛ شفا می دهم کور مادرزاد را و پیس را و زنده می کنم مرده را به اذن پروردگار.» اینجا در کمال صراحت فعل را به خودش نسبت می دهد ولی می گوید به اذن پروردگار.
ص: 1653
متساوی نبودن نفوس دلیل دیگری است بر معجزه
آیه دیگری که از آن بالاشاره می شود استفاده کرد این است: «و قال الذین لایرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکة او نری ربنا لقد استکبروا فی انفسهم و عتوا عتوا کبیرا؛ و کسانی که به لقای ما امید ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند؟ یا پروردگارمان را نمی بینیم؟ به راستی آنها خویشتن را در ضمیر خود بزرگ انگاشتند و طغیان کردند، طغیانی بزرگ.» (فرقان/ 21) این کافران اینجور می گویند که چرا ملائکه بر ما نازل نشد، چرا ما نباید خدای خود را ببینیم؟ بعد از این هر دو ادعا قرآن جمله ای می فرماید: «لقد استکبروا فی انفسهم؛ اینها درباره خودشان ادعای بزرگی می کنند.»
این آیه خودش می فهماند که نزول ملائکه یا رؤیت پروردگار به آن معنا که پیغمبران ادعا می کردند که ما خدا را می بینیم (البته نه با چشم سر) شایسته فقط بعضی از افراد است نه همه افراد. پس نفوس متساوی نیستند و نفوس خاصی هستند که این شایستگی را پیدا می کنند و این هم باز دلالت می کند بر اینکه نفوس پیغمبران دارای یک درجه و مقام خاصی است که به موجب آن درجه و مقام خاص، هم وحی را تلقی می کنند و با ملائکه ارتباط پیدا می کنند و هم کارهای معجزه آسا را انجام می دهند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 142-140
کلی__د واژه ه__ا
پیامبران معجزه خدا باورها در قرآن داستان قرآنی
با توجه به این که نظامی در عالم هست و روی آن نظام قضایا قابل پیش بینی است این مقدار قابل تردید نیست که همین طور است و اگر غیر از این بود احدی حتی پیغمبران برایشان مقدور نبود که از آینده خبردار شوند، یعنی هر کسی هم که از آینده خبردار می شود از طریق نشانه هایی است که از راه علت های قبلی حاصل می شود. اگر علم ما هم به تمام جریان های عالم احاطه پیدا کند تمام اوضاع آینده را می توانیم پیش بینی کنیم. اینکه حادثه ای که بعد می خواهد برای کسی پیش بیاید واقعا پیش آمدنی باشد، یک حقیقتی است. بله، یک بحث خیلی عالی فقط در میان علمای شیعه هست و در غیر علمای شیعه نیست به نام بداء، یعنی تغییر سرنوشت. مثلا جریان اصلی عالم همین بوده که اوضاع چنان جلو می آمده که فردی در لحظه معین زمین بخورد ولی اگر همین فرد یک جریان دیگری به وجود می آورد مثلا صدقه ای می داد ممکن بود همین صدقه جلوی این جریان را بگیرد. یا یک دعا ممکن است جلوی یک جریان را بگیرد.
ص: 1654
حکایتی درباره نقش صدقه و دعا در تغییر سرنوشت
لهذا ما در باب دعا داریم که «ان الدعاء یرد القضاء؛ دعا جلوی قضا و قدر را می گیرد.» البته خود دعا هم به قضا و قدر است ولی آن یک جریان است و این جریان دیگری. بنابراین آن خودش یک جریانی بوده که به آنجا منتهی می شده ولی مانعی هم نیست که یک جریان دیگری بیاید جلوی آن را بگیرد کما اینکه این قضیه معروف است و در اخبار ما وارد شده که عیسی (ع) از جلوی خانه ای می گذشت که در آن خانه عروسی بود، مسیح گفت فردا شب که شما بیایید اینجا می بینید که عروسی تبدیل به عزا شده. فردا شب آمدند دیدند باز هم عروسی است. گفتند چطور شد؟! عیسی گفت حتما جریان دیگری رخ داده است، عمل خیر سرزده است، بنا و مقرر بود که این عروس تلف شود. بعد می آیند و آن خانه را جستجو می کنند، ماری را در آنجا می بینند در حالی که برگی در دهانش است و بعد، از عروس تحقیق و بازپرسی می کنند، معلوم می شود که در همان شب فقیری می آید و کسی به آن فقیر رسیدگی نمی کند، این می بیند کسی به او رسیدگی نمی کند خودش بلند می شود از غذای خودش به او می دهد. وقتی که این را اقرار می کند مسیح می گوید همین کار جلوی این جریان را گرفت.
پس مسیح هم که خبر می دهد گاهی تخلف می شود برای اینکه او یک جریان را می دیده که دارد به آن سو می رود اما یک جریان دیگر از آن سوی دیگر می آید جلوی این را می گیرد (که) از مسیح هم ممکن است پنهان باشد، و لهذا در خبرهایی که پیغمبران و ائمه می دهند گاهی خودشان می گویند این خبرهایی که ما می دهیم صد در صد قطعی نیست. عیسای مسیح همان یک جریان را می دیده، اگر بر تمام جریان ها احاطه پیدا می کرد (خبر او تخلف نداشت) ولی او وقتی که خبر داده یک جریان را داشته می دیده و طبق آن جریان می گفته است. ضرورت ندارد که عیسای مسیح به تمام جریان های عالم آگاه باشد. مثل همین اوضاعی است که گاهی شما می بینید پیش بینی هایی که افراد خیلی زبردست در مسائل عادی می کنند خطا در می آید. بعد می بینید این اشتباه نکرده، جریانی که او می دیده درست دیده، ولی یک جریان دیگری هم بوده که جلوی این جریان را گرفته است. او، هم درست دیده هم نادرست، درست دیده که آن جریان را دیده، درست ندیده که یک جریان مخالف را نمی دیده.
ص: 1655
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 180-179
کلی__د واژه ه__ا
سرنوشت قضا و قدر دعا صدقه داستان اخلاقی بداء تشیع
آیا کسانی که بیان داشته اند که عیسی (ع) پسر خداست، خواسته اند مجازی بگویند یعنی خواسته اند بگویند که این قدر به خدا نزدیک است که یک پسر به پدرش نزدیک است. در اینکه خود حضرت عیسای مسیح چنین چیزی نگفته است شکی نیست. اصلا عقیده ما مسلمانها و نص قرآن کریم این است که عیسی مردم را به یگانه پرستی و خداپرستی دعوت کرده و خودش را فقط بنده خدا معرفی کرده است. در این بحثی نیست، صحبت در این است که این کلمه 'ابن الله' که اینها می گویند، چه می گویند؟ وقتی که ما به معتقدین به 'ابن الله' مراجعه می کنیم می بینیم این مطلبی را که شما می گویید نمی گویند. شما هنوز هم در تعبیرات مسیحیها می بینید می گویند 'خدای ما مسیح'. پدر و پسر و روح القدس را در عین اینکه سه چیز می دانند یکی هم می دانند: خدای ما به آسمان رفت و خدای ما از آسمان خواهد آمد، خدای ما مسیح.
قرآن که در آن زمان با این صراحت این را نفی کرد، خود مسیحی های آن وقت نگفتند ما که واقعا به چنین مطلبی معتقد نیستیم، خودشان از خودشان دفاع نکردند چون واقعا به چنین چیزی معتقد بودند. نگفتند ما این تعبیر را که می گوییم مجاز را می گوییم، ما که نمی گوییم واقعا این پسر خداست. و در عصرهای بعد هم هر زمان علمای مسیحی آمدند با علمای مسلمین مباحثه کردند، از خدایی مسیح و از پسر خدا بودن مسیح یک قدم پایین تر نیامدند.
ص: 1656
در زمان ما ممکن است عده ای پیدا بشوند بگویند ما می گوییم پسر خدا ولی مقصودمان چیز دیگری است. بسیار خوب ما هم حرفی نداریم، در واقع بیایند حرف خودشان را پس بگیرند. ما خیلی خوشحال هم می شویم که عده ای بیایند حرف خودشان را پس بگیرند و بگویند ما دیگر اگر می گوییم 'پسر خدا' یعنی محبوب خدا، مقصودمان بیش از این نیست. ما حرفی نداریم. ولی این عقیده در گذشته واقعا این جور نبوده.
این دیگر متن کتابهای گذشته است، چه کتابهایی که خود آنها نوشته اند و چه مناظراتی که مسلمین با آنها می کرده اند. از جمله آن مناظره معروف امام رضا (ع) است در مجلس مأمون با جاثلیق. جاثلیق معرب همین کاتولیک است. به آن عالم می گفتند جاثلیق. حضرت رضا با یک مهارتی از او یک اقراری گرفتند. چون او مدعی الوهیت مسیح بود، حضرت فرمود که حضرت مسیح بسیار پیغمبر خوبی بود، بسیار صفات خوبی داشت، بسیار چنین بود، یک عیب در کارش بود. (جاثلیق با خود گفت) چطور یک پیشوای مسلمان می گوید یک عیب در مسیح بود؟ مسیح که در قرآن خیلی تنزیه شده است! گفت: چه عیبی؟ فرمود: عیبش این بود که کم عبادت می کرد. گفت: مسیح کم عبادت می کرد؟! مسیح تمام عمرش در حال عبادت بود. فرمود: کی را عبادت می کرد؟ ما باید همان را عبادت کنیم که مسیح او را عبادت می کرد. پس خودت اقرار می کنی که مسیح اصلا کارش عبادت کردن بود، پس چرا به او می گویی خدا؟ مسلم اینها بدعت هاست و حتی خود مستشرقین اروپایی ریشه این معتقدات انحرافی درباره مسیح یعنی ریشه تثلیث را پیدا کرده اند که از کجا آمده است. معتقدند که تثلیث مسیحی از هند آمده، قبل از ثالوث مسیحی ثالوث هندی وجود داشته، و توانسته اند نشان بدهند که ثالوث هندی که آنها اصلا غرق در بت پرستی بودند چگونه وارد دنیای مسیحیت شد و مسیحیت را که در اصل یک دین توحیدی بود آلوده کرد.
ص: 1657
من_اب_ع
کتاب نبوت شهید مطهری، صفحه 275-274
کلی__د واژه ه__ا
حضرت عیسی (ع) مسیحیت خدا فرزند شرک
قرآن کریم از زبان حضرت عیسی (ع) می فرماید: «قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا* وجعلنی مبارکا این ما کنت و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دمت حیا* و برا بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا* والسلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا؛ (عیسی فرمود:) من بنده خدایم، به من کتاب داده و پیامبر ساخته است. و مرا هر جا که باشم مبارک گردانده، و مرا تا زنده ام به نماز و زکات سفارش فرموده است. و مرا نیکوکار به پدر و مادر قرار داده و جبار و شقی نساخته است. و درود بر من روزی که به دنیا آمدم و روزی که می میرم و روزی که زنده برانگیخته می شوم.» (مریم/ 30-33)
بین حضرت عیسی در مسیحیت و امام حسین (ع) در امت اسلام وجه شباهتهایی هست.
از جهت مادر
از آن جمله از حیث مادر که هم حضرت مریم (ع) 'سیدة النساء' (سرور زنان) است و هم حضرت فاطمه زهرا (ع). درباره حضرت مریم قرآن می فرماید: «و اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین؛ و آنگاه که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزیده و پاکیزه ساخته و بر تمام زنان جهان (زمان خودت) برتری داده است.» (آل عمران/ 42) در احادیث نیز وارد شده که نظیر این خطاب برای حضرت زهرا واقع شده است. شاعر می گوید:
ص: 1658
فان مریم احصنت فرجها *** و جاءت بعیسی کبدر الدجی
فقد احصنت فاطم وجهها *** و جاءت بسبطی نبی الهدی
یعنی مریم دامن خویش از آلودگی نگه داشت و عیسی را که ماه تابان شبهای تار است به دنیا آورد. فاطمه نیز روی خود را «از غیر خدا» باز داشت و دو نواده پیامبر هدایت را به دنیا آورد. مریم، صدیقه آن امت است: «ما المسیح ابن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقة کانا یأکلان الطعام؛ مسیح بن مریم جز پیامبر نیست که پیش از او نیز پیامبرانی زیست کرده اند، و مادر او صدیقه (راستین) است که هر دو غذا می خوردند.» (مائده/ 75) حضرت زهرا نیز صدیقه این امت است. درباره هر دو 'بتول عذرا' گفته شده است.
از جهت مدت حمل
شباهت دیگر بین حضرت عیسی و امام حسین، در مدت حمل است. در حدیث است (نفس المهموم، ص 6، و بحار، جلد دهم، باب 11) که مدت حمل سیدالشهداء شش ماه طول کشید و هیچکس شش ماهه متولد نشد که در عین حال بماند مگر حسین و عیسی (ع). در حدیث دیگری آمده است که آیه زیر اشاره است به سیدالشهداء: «و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلثون شهرا حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضیه و اصلح لی فی ذریتی انی تبت الیک و انی من المسلمین؛ و به انسان سفارش کردیم به پدر و مادرش نیکی کند که مادرش با زحمت دوران بارداری و وضع حمل او را گذراند، و دوران بارداری و شیرخوارگی وی سی ماه به طول انجامید تا اینکه به حد بلوغ و رشد خود رسید و چهل ساله شد. گفت: پروردگار من! مرا الهام ده تا نعمتی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای سپاس گزارم و عملی شایسته کنم که مورد پسند تو باشد، و فرزندان مرا صالح گردان، همانا من به درگاهت تو به می کنم و من از مسلمانان هستم.» (احقاف/ 15)
ص: 1659
عیسی «برا بوالدتی» بود و حسین «وصینا الانسان بوالدیه احسانا». عیسی گفت: «انی عبدالله» درباره حسین نازل شد: «انی من المسلمین». 'عمرو بن سعید بن عاص اشدق' حاکم مکه نامه ای نوشت به سیدالشهدا و او را از نفاق و درگیری پرهیز داد. حضرت در جواب نامه اش نوشت: «لم یشاقق الله و رسوله من دعا الی الله و عمل صالحا و قال انی من المسلمین؛ کسی که به سوی خدا می خواند و عمل شایسته می کند و می گوید من از مسلمانانم، با خدا و رسول نزاع نکرده است.» این سخن اشاره است به این آیه کریمه: «و من احسن قولا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین؛ و چه کسی خوش گفتارتر است از آن کس که به سوی خدا می خواند و عمل شایسته می کند و گوید که من از مسلمانانم.» (فصلت/ 33) در باب حمل عیسی نه ساعت و نه روز هم گفته شده است.
از جهت نحوه حمل
ضمنا شباهتی هم در نحوه حمل و وضع هست که هر دو کرها بوده است؛ اما مریم به خاطر اینکه فرشته بر او ظاهر شد و مریم گفت: انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا (من از تو به خدا پناه می برم اگر پرهیزکار باشی) و گفت: یا لیتنی مت قبل هذا (ای کاش قبل از این مرده بودم.) و حضرت زهرا به واسطه اینکه پیامبر اکرم (ص) خبر داده بود که «فرزند او» کشته خواهد شد، و چون به حضرت گفته شد که ائمه معصومین (ع) از ذریه او خواهند بود، راضی شد. در باب حمل حضرت سیدالشهدا اگر تولد آن حضرت در سوم شعبان و تولد امام حسن مجتبی (ع) در نیمه رمضان باشد، ممکن نیست آنچه در بعضی روایات رسیده که فاصله آنها شش ماه و ده روز است درست بیاید. شش ماه و ده روز، با روایاتی منطبق است که تولد حضرت را در آخر ربیع الاول ذکر کرده.
ص: 1660
از جهت مبارک بودن
همچنین در زمینه مبارک بودن نیز بین این دو شباهت وجود دارد. عیسی (ع) می فرماید: «و جعلنی مبارکا؛ مرا مبارک قرار داد.» و درباره امام حسین نیز آمده است: «و جعل الشفاء فی تربته و الاجابة تحت قبته و الائمة فی ذریته؛ خداوند شفا را در تربت او، و اجابت دعا را زیر بارگاه او، و ائمه معصومین (ع) را از نسل وی قرار داده است.»
مبارک بودن وجود امام حسین و حضرت عیسی (ع)
یک شباهت میان امام حسین (ع) و حضرت عیسی (ع) در عقیده ای است که مردم در مسئله 'تفدیه' پیدا کردند و خیال کردند که آنها کشته شدند که گناه دیگران را به گردن بگیرند و دیگران آزاد باشند و تکلیف ساقط شد. اما باید گفت که درباره عیسی اصل کشته شدن دروغ است و درباره سیدالشهداء فلسفه کشته شدن این نبود. شباهت دیگر در زکی و مبارک بودن است، یعنی هر دو وجود برکت خیز فوق العاده شدند. در 'تحف العقول' ص 496 ضمن مناجات های خداوند به عیسی می نویسد: «یا عیسی اوصیک وصیة المتحنن علیک بالرحمة حتی حقت لک الولایة بتحریک منی المسرة، فبورکت کبیرا، و بورکت صغیرا حیث ما کنت؛ ای عیسی به تو سفارش کنم سفارش آنکه مهربان و دلسوز توست، تا به جهت اینکه شادی مرا بجویی سزاوار پیوست با من شوی، تو در بزرگی و کودکی برکت داده شدی هر جا که بودی.»
برکت عبارت است از نمو در خیر. در مفردات راغب می گوید: «و لما کان الخیر الالهی یصدر من حیث لا یحس و علی وجه لا یحصی و لا یحصر قیل لکل ما یشاهد منه زیاده غیر محسوسة هو مبارک و فیه برکة؛ و چون خیر الهی از جایی که محسوس نیست و به صورتی که به شمار و حصر در نمی آید صادر می شود، از این رو به هر افزونی غیر محسوسی که مشاهده شود گفته می شود مبارک است و در آن برکت است.» همان طور که یک زمین مبارک است و همان طور که بعضی آبها پر برکتند مثل آب باران «و نزلنا من السماء ماء مبارکا؛ و از آسمان آبی پر برکت فرو فرستادیم.» (ق/ 9) همان طور که بعضی حیوانها مبارک و پر برکتند مثل گوسفند، همان طور هم بعضی انسانها واقعا 'وجود مبارک' می باشند و درباره آنها تعارف نیست؛ مانند امام حسین.
ص: 1661
بدون شک مکتب حسینی راه نجات این امت است، زیرا کرسی حسین کرسی امر به معروف و نهی از منکر است. آنچنانکه از 'سوره الشعراء' بر می آید، ظهور پیامبران در فترتها به علت شیوع مفاسد بوده است. ولی ما می بینیم مکتب زنده حسین، ظهور حسین است در همه اعصار، یعنی در هر سال و هر محرم امام حسین به صورت یک مصلح عالی ظهور می کند و این فریاد را به گوش می رساند که به امام حسین منسوب است:
سبقت العالمین الی المعالی ***بحسن خلیفة و علو همه
و لاح بحکمتی نور الهدی فی ***دیاجی من لیالی مدلهمة
یرید الجاحدون لیطفئوه ***و یأبی الله الا ان یتمه
با خوش خلقی و بلند همتی از همه جهانیان به مقامات بلند پیشی گرفتم، و نور هدایت در شبهای دیجور با حکمت من درخشید. منکران می خواهند این نور را خاموش کنند و خداوند نخواسته جز اینکه آن را تمام و کامل خواهد کرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی- جلد 2 صفحه 145-147
کلی__د واژه ه__ا
حضرت عیسی (ع) امام حسین (ع) قرآن مادر ولادت اسلام مسیحیت
سؤال و جواب نوح پیغمبر در موقف قیامت: در «کافی» از یوسف بن ابی سعید روایت می کنند که او گفت: من روزی خدمت حضرت صادق (ع) بودم و حضرت به من گفتند: چون روز قیامت بر پا گردد و خداوند تبارک و تعالی خلایق را در آن روز گرد آورد، اولین کسی که او را بخوانند نوح (ص) است. پس به او گفته می شود: آیا تبلیغ نمودی ؟! نوح می گوید: آری. به او گفته می شود: شاهد بر گفتارت کیست؟ نوح میگوید: محمد بن عبدالله (ص)، پس نوح (ص) از مکان خود بر می خیزد و می آید و از مردم سبقت می گیرد تا می آید به نزد محمد (ص)، و او بر روی تلی از مشک قرار دارد و با او علی (ع) است، و این است گفتار خداوند عزوجل: «فلما رأوه زلفة سیئت وجوه الذین کفروا؛ پس چون او را نزدیک ببینند، چهره های کسانی که کافر شده اند بد میشود.» (ملک/ 27) نوح به محمد (ص) می گوید: ای محمد! خداوند تبارک و تعالی از من سؤال نموده است که آیا تبلیغ نمودی!؟ گفتم: آری. گفت: گواه تو کیست!؟ گفتم: محمد. پس محمد میگوید: ای جعفر و ای حمزه! بروید و شهادت دهید که او تبلیغ خود را کرده است! پس حضرت صادق (ع) گفتند: جعفر و حمزه دو نفر گواهی هستند که برای تبلیغ پیامبران گواهی می دهند. پس من عرض کردم: فدایت شوم! پس علی (ع) در آن موقع کجاست؟! حضرت فرمود: منزله و درجه علی از این بالاتر است. (روضه کافی/ ص 276)
ص: 1662
نصایح خضر (ع) به حضرت موسی (ع)
و نیز در «کافی» از حضرت صادق (ع) روایت است: «قال: قال: الخضر لموسی علیه السلام: یا موسی! إن أصلح یومیک الذی هو أمامک! فانظر أی یوم هو، و أعد له الجواب! فإنک موقوف و مسئول! و خذ موعظتک من الدهر، فإن الدهر طویل قصیر. فاعمل کأن_ک تری ثواب عملک! لیکون أطمع لک فی الآخرة؛ فإنما هو ءات من الدنیا کما هو قد ولی منها؛ خضر (ع) به موسی (ع) گفت ای موسی! صالح ترین روز از دو روز تو، آن روزی است که در پیش داری! پس بنگر که آن چه روزی است، و پاسخ پرسش ها را برای آن روز آماده کن! چون حقا تو را برای پرسش در موقف نگاه می دارند، و تو مورد بازپرسی قرار می گیری! پند و اندرز خود را از روزگار بگیر، چون روزگار بلند و کوتاه است. پس آنطور عمل کن که گویا تو پاداش و ثواب آن را می بینی! این قسم از عمل، ترا بهتر مشتاق به آخرت می کند؛ آنچه از دنیا هنوز نیامده است بعینه مانند آنچه گذشته است، می باشد.» (اصول کافی/ ج2- ص 459)
از آنچه گفته شد دانسته می شود که از پیامبران هم سؤال و حساب به عمل می آید، غایة الامر سؤال و حساب هر کس متناسب با خود او و شؤون اوست. حساب انبیا بسیار دقیق تر و عمیق تر و لطیف تر و خطیرتر است، و هر چه درجه و منزله بالاتر رود تکالیف مهم تر و عظیم تر می شود، و غیر از ذات اقدس حضرت احدیت سبحانه و تعالی همه ممکن الوجودند. انبیا نیز بشرند و بر اساس تکلیف و مجاهده با نفس به این مقامات رسیده اند. و هر جا که تکلیف باشد سؤال و حساب هم هست. و عصمت آنها منافات با تکلیف ندارد، زیرا عصمت، اراده و اختیار آنها را سلب نمی کند، و تا اراده و اختیار باقی است مجاهده و تکلیف نیز هست و سؤال و حساب نیز هست. عصمت موجب سلب اراده از آنها نیست و فعل آنان را اضطراری و اجباری نمی کند؛ بلکه قدر و منزلت ایشان به آنست که در عین اختیار، ارادۀ عمل خطا و گناه را نکنند و گرنه عمل اضطراری شرافتی ندارد. استاد ما علامه طباطبایی مد ظله العالی دربارۀ عدم منافات عصمت انبیا با تکالیف الهیه فرموده اند: عصمت معصوم و حکم ننمودن او مگر به حق، او را از توجه تکالیف الهیه به او (به امر و نهی) باز نمی دارد. چون عصمت سبب سلب اختیار نمی شود، و تا هنگامیکه اختیار باقی است جایز است بلکه واجب است که به او تکالیف الهیه متوجه گردد؛ همچنان که به غیر معصوم از سایر افراد بشر تکلیف متوجه می گردد و اگر بنا بود توجه تکلیف به معصوم نشود، نسبت به او واجب و حرامی متحقق نمی شد و طاعتی از معصیتی متمایز نمی گشت، پس در این صورت معنای عصمت که همان مصونیت از معصیت است لغو می شود.
ص: 1663
سؤال و جواب عیسی بن مریم در موقف قیامت
دربارۀ سؤال از حضرت عیسی بن مریم (ص) و جواب آن پیامبر اولوالعزم در قرآن کریم آیاتی وارد است: «و یاد بیاور ای پیامبر! زمانی را که خداوند به عیسی بن مریم می گوید: آیا تو به مردم گفتی که مرا و مادرم را دو خدا و معبود بگیرید از سوی خدا؟! عیسی می گوید: پاک و منزه هستی تو ای خداوند! در خور و توان من نیست که بگویم چیزی را که برای من حق نیست. اگر من اینچنین بود که گفته بودم، هر آینه حقا تو می دانستی! تو از آنچه در اراده و ذهن من است خبر داری! ولی من از آنچه در علم تو و معلوم تو است خبر ندارم. بدرستی که حقا تو به پنهان ها و رازها علم بسیار داری و بسیار داننده ای! من نگفتم به آنها مگر چیزی را که تو مرا به آن امر کردی، که این که خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست عبادت کنید! و تا وقتی که من در میان آنها بودم، شاهد و گواه بر آنها بودم. پس چون مرا به سوی خود بردی، تنها تو فقط رقیب و پاسدار بر آنان بودی، و تو بر هر چیز شهید و گواهی و حاضر و ناظری! اگر آنان را عذاب کنی (حق توست، چون) آنها بندگان تو هستند! و اگر مورد غفران و آمرزش خود قرار دهی، پس حقا تو تنها عزیز و مستقل و حکیم می باشی! خداوند می فرماید: این روز، روزی است که راستی و استواریی راستان به آنها فایده می بخشد. از برای آنان باغهاییست که در زیر درخت های انبوه و سر به هم آوردۀ آن نهرهایی جاری است، که صادقان و استواران در آنها بطور جاویدان زیست می کنند. خداوند از آنها راضی است و آنها نیز از خداوند راضی هستند؛ واینست فوز و سعادت بزرگ.»
ص: 1664
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 8- صفحه 317 تا 323
کلی__د واژه ه__ا
قیامت پیامبران انسان حسابرسی تکلیف عصمت عذاب الهی پاداش الهی
در حدیث است و شاید از پیامبر اکرم (ص) باشد که حواریین عیسی (ع) از او سؤال کردند: «یا روح الله! من نجالس؛ ما با کی همنشینی کنیم؟
فرمود: «من یذکرکم الله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه و یرغبکم فی الخیر عمله؛ با کسی بنشینید که وقتی او را می بینید به یاد خدا بیفتید. در سیمای او، در وجناتش خداترسی و خداپرستی را بیابید، با آن کسی که علاوه بر این، یزید فی علمکم منطقه؛ سخن که می گوید از سخنش استفاده می کنید، بر علم شما می افزاید. یرغبکم فی الخیر عمله؛ وقتی به عملش نگاه می کنید، به کار خیر تشویق می شوید. با چنین کسانی نشست و برخاست کنید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 128
کلی__د واژه ه__ا
حضرت عیسی (ع) همنشینی تقوی عمل صالح علم
یوحنا ابن زبدی معروف به 'یوحنای حواری و یوحنای انجیلی و یوحنای الهی' صاحب یکی از اناجیل اربعه، پدرش زبدی و مادرش سالومه بود و برادرش یعقوب حواری (کبیر). گویند که مسیح به خاطر طرفداری شدید آن دو از حق، آنان را 'بوآنرجس' یعنی پسران رعد لقب داده بود. مکاشفات حضرت مسیح را می نوشت و ظاهرا محبوب ترین شاگردان مسیح بوده است. برادرش یعقوب و خود و پدرش به ماهیگیری اشتغال داشتند. او مردی حلیم و مهربان بود و زمانی که حضرت مسیح به دست یهود گرفتار شد، او با پطرس، مسیح را همراهی کرد و دیگر شاگردان فرار کردند و در هنگام صلیب نمودن حضرت مسیح، او حاضر بود و صبح زود به قبر مسیح وارد شد و بعد از صعود نمودنش، هر چه او را حبس و تهدید به قتل کردند و او را تازیانه زدند، باز در اورشلیم به جرأت، مژده انجیل میداد و جان خود را در راه آن حضرت گذاشته بود.
ص: 1665
او بر طرف راست حضرت مسیح می نشست و ظاهرا از همه حواریون، جوان تر بود. سابقا هم یکی از شاگردان یحیی تعمید (غسل تعمید) دهنده 'یوحنا' بود و به ارشاد یحیی به حضرت مسیح گروید! در آخرین شام در خدمت حضرت مسیح بود و حضرت در حالت مرگ، مادرش مریم را، به او سپرد. در مجلس شورای نخستین که در اورشلیم بود، او حاضر بود. سالهای زیادی در اورشلیم سکونت داشت و همه او را یکی از ارکان کلیسا می دانستند. بعد از وفات پولس، در «افسس یا افوس» بود، در آسیای صغیر جائی که تأثیرات عظیمه شخصی و رسالتی او مبسوط گشت. احتمالا در سال 59 میلادی، دومیشان امپراطور، او را به جزیره ' پطمس ' تبعید کرد ولی بعد به ' افسس ' بازگشت و زمانی طولانی در آنجا به سر برد تا پیر و از کار افتاده شد و در سال 100 میلادی در سن 94 سالگی در گذشت و در حوالی آن شهر دفن شد. او فقط سفری به رم داشت و همان تبعیدش به «پطموس» که در بالا گفته شد به عقیده اکثریت مسیحیان، او انجیل خود را بعد از انتشار همه انجیل های دیگر، در اواخر قرن اول میلادی نوشته و هفت معجزه از 33 معجزه مسیح در انجیل «یوحنا» ذکر شده است در صورتی که سایر مصنفان انجیل، فقط یکی از آنها را ذکر کرده اند. در انجیل یوحنا، مسیح چون منادی و «شافع معین من جانب الله» و «ابن الله»، متجلی است و مطالبی را که به حیات تازه و اتحاد با مسیح و تولد نو، و قیامت و عمل ر