سرشناسه:موسسه فرهنگی هنری جام طهور،1395
عنوان و نام پدیدآور:دائرة المعارف طهور: اصول عقاید/ واحد تحقیقات موسسه فرهنگی هنری جام طهور .
ناشر چاپی : موسسه فرهنگی هنری جام طهور،http://www.tahoor.com
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1395.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب
موضوع: اصول عقاید
ص: 1
آیا انسان پس از مرگ یکباره وارد عالم قیامت می شود و کارش یکسره می گردد، و یا انسان در فاصله مرگ و قیامت یک عالم خاصی را طی می کند و هنگامی که قیامت کبری به پا شد وارد عالم قیامت می گردد؟ (و البته این را هم می دانیم که تنها خدا می داند که قیامت کبری کی به پا می شود حتی پیامبران نیز از این مطلب اظهار بی اطلاعی کرده اند).
مطابق آنچه از نصوص قرآن کریم و اخبار و روایات متواتر و غیر قابل انکاری که از رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) رسیده است استفاده می شود، هیچ کس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قیامت کبری نمی شود، زیرا قیامت کبری مقارن است با یک سلسله انقلابها و دگرگونیهای کلی در همه موجودات زمینی و آسمانی که ما سراغ داریم یعنی کوه ها، دریاها، ماه، خورشید، ستارگان و کهکشانها. هنگام قیامت کبری هیچ چیزی در وضع موجود باقی نمی ماند. بعلاوه در قیامت کبری اولین و آخرین جمع می شوند، و ما می بینیم که هنوز نظام جهان برقرار است و شاید میلیونها و بلکه میلیاردها سال دیگر نیز برقرار باشد و میلیاردها میلیارد انسان دیگر بعد از این بیایند.
همچنین از نظر قرآن کریم - همان طور که از آیات گذشته و یک سلسله آیات دیگر استفاده می شود - هیچکس در فاصله مرگ و قیامت کبری در خاموشی و بی حسی فرو نمی رود، یعنی چنین نیست که انسان پس از مردن در حالی شبیه بیهوشی فرو رود و هیچ چیز را احساس نکند، نه لذتی داشته باشد نه المی، نه سروری داشته باشد و نه اندوهی، بلکه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحله ای دیگر از حیات می گردد که همه چیز را حس می کند، از چیزهایی لذت می برد و از چیزهای دیگر رنج، البته لذت و رنجش بستگی دارد به افکار و اخلاق و اعمالش در دنیا. این مرحله ادامه دارد تا آنگاه که قیامت کبری به پا شود. در آن هنگام در اثر یک سلسله انقلابها و دگرگونیهای بی نظیر که در آن واحد جهان را فرا می گیرد و از دورترین ستارگان گرفته تا زمین ما، همه مشمول آن دگرگونی می شوند، این مرحله یا این عالم که برای هر کسی یک فاصله و حد وسط میان دنیا و قیامت می شود، پایان می پذیرد.
پس از نظر قرآن کریم عالم پس از مرگ در دو مرحله صورت می گیرد، و به تعبیر صحیح تر، انسان پس از مرگ دو عالم را طی می کند: عالمی که مانند عالم دنیا پایان می پذیرد و عالم برزخ نامیده می شود، دیگر عالم قیامت کبری که به هیچ وجه پایان نمی پذیرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- زندگی جاوید یا حیات اخروی- صفحه 20-19
کلی__د واژه ه__ا
روح قرآن برزخ انسان
ص: 2
اگر چیزی میان دو چیز دیگر حائل و فاصله باشد، آن چیز را "برزخ" می نامند. قرآن کریم از زندگی پس از مرگ تا قیامت کبری با کلمه "برزخ" تعبیر کرده است. «حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون *لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ تا آنگاه که یکی از آنها را مرگ فرا می رسد می گوید: پروردگارا! مرا باز گردان، باشد کار شایسته ای در زمینه هایی که نکرده ام انجام دهم. ابدا، این صرفا سخنی است که او گوینده آن است و از جلوی آنها (از حین مرگ) تا روزی که مبعوث شوند برزخ و فاصله ای است». (مؤمنون 99 تا 100)
این آیه تنها آیه ای است که فاصله میان مرگ و قیامت را "برزخ" خوانده است. علمای اسلام از همین جا اقتباس کرده و نام عالم بعد از دنیا و قبل از قیامت کبری را "عالم برزخ" نهاده اند. در این آیه از ادامه حیات بعد از مرگ، همین قدر سخن آمده است که انسانهایی پس از مرگ اظهار پشیمانی می کنند و درخواست بازگرداندن به دنیا می نمایند و به آنها پاسخ منفی داده می شود. این آیه کاملا صراحت دارد که انسان پس از مرگ دارای نوعی حیات است که تقاضای بازگشت (رجوع) می کند ولی تقاضایش پذیرفته نمی شود.
آیاتی که دلالت می کند که انسان در فاصله مرگ و قیامت از نوعی حیات برخوردار است و در آن حال شدیدا احساس می کند، گفت و شنود دارد، لذت و رنج و سرور و اندوه دارد و بالاخره از نوعی زندگانی سعادت آمیز (یا شقاوت آلود) برخوردار است، زیاد است. مجموعا در حدود 15 آیه است که در قرآن کریم به نحوی از انحاء یک جریان حیاتی را یاد کرده است که می رساند در فاصله بین مرگ و قیامت از یک حیات کامل برخوردار است. این آیات بر چند گونه است:
ص: 3
1. آیاتی که جریان یک سلسله گفت و شنودها میان انسانهای صالح و نیکوکار و یا انسانهای فاسد و بدکار را با فرشتگان الهی یاد می کند که بلافاصله بعد از مرگ صورت می گیرد. این گونه آیات زیاد است. آیه 97 از سوره نساء و آیه 100 از سوره مؤمنون.
2. آیاتی که علاوه بر مضمون آیات بالا رسما می گویند که فرشتگان پس از آن گفت و شنودها به صالحان و نیکوکاران می گویند از این پس از نعمتهای الهی بهره گیرید، یعنی آنها را در انتظار رسیدن قیامت کبری نمی گذارند. دو آیه ذیل مشتمل بر این مطلب است: «الذین تتوفاهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون؛ آنان که در حالی که پاکیزه اند فرشتگان آنان را تحویل می گیرند و فرشتگان به آنها می گویند: درود بر شما! همانا به موجب کردارهای شایسته تان وارد بهشت گردید» »(نحل/32). «قیل ادخل الجنه قال یا لیت قومی یعلمون*بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین؛ (پس از مرگ) به او گفته شد: داخل بهشت شو! او گفت: ای کاش مردم من که سخن مرا نشنیدند اکنون می دانستند که چگونه پروردگارم مرا آمرزید و مرا جزء بندگان مکرم خویش قرار داد» (یس/27و26).
در آیات قبل از این آیه جریان محاوره این مرد مؤمن (مومن آل یس) با قومش نقل شده که مردم را به پیروی رسولانی که در شهر انطاکیه مردم را به ترک پرستش غیر خدا و پرستش مخلصانه خدا می خواندند دعوت می کند و سپس ایمان و اعتقاد خویش را اظهار می دارد و از آنها می خواهد که سخن او را بشنوند و به راه او بروند. در این آیات می گوید: ولی آن مردم سخن او را نشنیدند تا آنگاه که او به جهان دیگر رفت. در آن جهان در حالی که مغفرت و کرامت الهی را درباره خویشتن مشاهده کرد، آرزو کرد که ای کاش قوم من که هنوز در دنیایند از وضع سعادتمندانه من در این جهان آگاه می شدند.
ص: 4
بدیهی است که همه این جریانها قبل از قیامت کبری است، زیرا در قیامت کبری همه اولین و آخرین جمع اند و کسی در روی زمین باقی نیست. ضمنا این نکته را باید بدانیم که آنچه پس از مرگ برای اهل سعادت آماده شده، بهشتهاست نه بهشت، یعنی انواع بهشتهاست. بهشتها در آخرت به حسب مقامات قرب الهی متفاوت اند. بعلاوه همان طور که در اخبار و روایات اهل بیت علیهم السلام رسیده است بعضی از این بهشتها مربوط به عالم برزخ است نه عالم قیامت. علیهذا اینکه در دو آیه فوق کلمه بهشت آمده است نباید سبب اشتباه شود که مربوط به قیامت است.
3. دسته سوم آیاتی است که در آن آیات سخنی از گفت و شنود فرشتگان با انسانها در میان نیست بلکه مستقیما از حیات انسانهای سعادتمند و نیکوکار یا انسانهای بی سعادت و بدکار و تنعم دسته اول و عذاب و رنج دسته دوم در فاصله مرگ و قیامت یاد شده است. دو آیه ذیل از این گونه است: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون * فرحین بما آتا هم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه نزد پروردگار خویش زنده اند و روزی داده می شوند، بدانچه خدا از فضل و رحمت خود به آنها عنایت کرده شادمان اند و آرزو می کنند که بشارت شهادت دوستان دنیاشان به آنها برسد تا آنها را با خود در این شهادت شریک بینند» (آل عمران/ 170و 169).
ص: 5
«و حاق بال فرعون سوء العذاب* النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب؛ عذاب ناراحت کننده، آتش، بر فرعونیان احاطه کرد، هر بامداد و شامگاه بر آن عرضه می شوند. آنگاه که قیامت به پا شود (گفته می شود) فرعونیان را در شدیدترین عذاب داخل نمایید. (مؤمن/46و 45).
این آیه کریمه دو نوع عذاب برای فرعونیان ذکر می کند: یکی قبل از قیامت که از آن به "سوء العذاب" (عذاب سخت) تعبیر شده است و آن این است که روزی دو بار بر آتش عرضه شوند بدون آنکه وارد آن گردند، دوم بعد از قیامت که از آن به "اشد العذا" (سخت ترین عذابها) تعبیر شده است که فرمان می رسد که آنها را داخل آتش نمایید. در مورد عذاب اول از بامداد و شامگاه نام برده شده است برخلاف عذاب دوم. همان طور که امیرالمومنین علی علیه السلام در توضیح و تفسیر این آیه فرموده است بدین جهت است که عذاب اول مربوط است به عالم برزخ و در عالم برزخ به تبع عالم دنیا صبح و شام و هفته و ماه و سال هست، برخلاف عذاب دوم که مربوط به عالم قیامت است و در آنجا صبح و شام و هفته و ماه و غیره وجود ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - زندگی جاوید یا حیات اخروی - صفحه 21-5
کلی__د واژه ه__ا
برزخ عذاب الهی
در روایات و اخباری که از رسول اکرم (ص) و امیرالمؤمنین علی (ع) و سایر ائمه اطهار (علیهم السلام) رسیده است درباره عالم برزخ و حیات اهل ایمان و اهل معصیت در این دوره فراوان تأکید شده است. رسول خدا در جنگ بدر پس از فتح مسلمین و کشته شدن گروهی از سران متکبران قریش و انداختن بدنهای آنها در یک چاه حوالی بدر، سر به درون چاه برد و به آنها رو کرده، گفت: ما آنچه را خداوند به ما وعده داده بود محقق یافتیم، آیا شما نیز وعده های راست خدا را به درستی دریافتید؟ بعضی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! شما با کشته شدگان و مردگان سخن می گویید! مگر اینها سخن شما را درک می کنند؟ فرمود: آنها اکنون از شما شنواترند.
ص: 6
از این حدیث و امثال آن استفاده می شود که با آنکه با مرگ میان جسم و جان جدایی واقع می شود، روح علاقه خود را با بدن که سالها با او متحد بوده و زیست کرده بکلی قطع نمی کند.
امام حسین (ع) در روز دهم محرم پس از آنکه نماز صبح را با اصحاب به جماعت خواند، برگشت و خطابه کوتاهی برای اصحاب و یاران ایراد کرد. در آن خطابه چنین گفت: اندکی صبر و استقامت، مرگ جز پلی نیست که شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و کرامت و بهشتهای وسیع عبور میدهد. در حدیث است که مردم خوابند، همینکه می میرند بیدار می شوند. مقصود این است که درجه حیات، بعد از مردن از پیش از مردن کامل تر و بالاتر است. همان طور که انسان در حال خواب از درجه درک و احساس ضعیفی برخوردار است، حالتی نیمه زنده و نیمه مرده دارد و هنگام بیداری آن حیات کامل تر می شود، همچنین حالت حیات انسان در دنیا نسبت به حیات برزخی درجه ای ضعیف تر است و با انتقال انسان به عالم برزخ کامل تر می گردد.
لازم است دو نکته را در اینجا یادآوری کنیم:
الف. مطابق آنچه از روایات و اخبار پیشوایان دین رسیده است در عالم برزخ فقط مسائلی که انسان باید بدانها اعتقاد و ایمان داشته باشد مورد پرسش و رسیدگی واقع می شود، رسیدگی به سایر مسائل موکول به قیامت است.
ب. کارهای خیر بازماندگان مردگان که به نیت اینکه ثواب و اجرش از آنها باشد صورت می گیرد، برای آنها موجب خیر و رفاه و سعادت می شود. مطلق صدقات، اعم از صدقات جاریه - یعنی تأسیس مؤسسات خیریه که سودش برای خلق خدا جریان دارد و باقی می ماند - و یا صدقات غیر جاریه که یک عمل زودگذر است، اگر به این قصد صورت گیرد که اجر و پاداشش برای پدر و یا مادر و یا دوست و یا معلم و یا هر کس دیگر که از دنیا رفته، بوده باشد، مانند هدیه ای برای رفتگان محسوب می شود و موجب سرور و شادمانی آنها می گردد و همچنین است دعا و طلب مغفرت و حج و طواف و زیارت به نیابت از آنها. ممکن است فرزندانی در زمان حیات پدر و مادر خدای ناخواسته آنها را ناراضی کرده باشند ولی بعد از درگذشت آنها طوری عمل کنند که رضایت آنها را به دست آورند، همچنانکه عکس آن نیز ممکن است.
ص: 7
من_اب_ع
مرتضی مطهری- زندگی جاوید یا حیات اخروی- صفحه 25-27
کلی__د واژه ه__ا
چهارده معصوم (ع) برزخ قیامت معاد جسمانی صدقه مردگان ایمان مرگ
از آیات قرآن کریم کاملا این مطلب استفاده می شود که غیر از دنیای قیامت که در آن به حساب کلی افراد رسیدگی می شود، دنیای دیگری در بین این دنیا و دنیای قیامت وجود دارد که آن را اصطلاحا می گویند عالم برزخ. برزخ یعنی حائل و واسطه. عالم برزخ یعنی عالمی که در بین عالم دنیا و عالم آخرت قرار گرفته و لهذا در عالم برزخ هم با اینکه هنوز حساب کلی افراد رسیدگی نشده است و در قیامت باید رسیدگی بشود، افراد مختلفند، بعضی متنعمند و بعضی معذب. این است که فرموده اند: «القبر اما روضه من ریاض الجنه، او حفره من حفر النیران؛ عالم قبر برای انسان یا به منزله باغی است از باغهای بهشت و یا به منزله گودالی است از گودالهای جهنم».
اهل سعادت، از همان آن توفی و مردن، سعادتشان شروع می شود، و اهل عذاب، از همان آن مردن، عذاب برزخیشان آغاز می گردد. این آیه بر همین مطلب دلالت می کند. قرآن نمی گوید که قبل از قیامت، مردم، چه سعید و چه شقی همین طور منتظر نگهداشته می شوند برای محاکمه نهایی و تا آن وقت همه در یک حالت انتظار بسر می برند. و لهذا می فرماید اگر ببینی آن زمان را که فرشتگان می آیند اخذ می کنند، توفی می کنند، تحویل می گیرند به تمام و کمال کافران را و فقط بدنشان می ماند که بعد می پوسد، و اینها را معذب می دارند (عذاب عالم برزخ)، این بدن دیگر در کار نیست ولی معذلک عذابش هست. «یضربون وجوههم و ادبارهم؛ از پیش رو و پشت سر، اینها را می زنند و به آنها می گویند عذاب سوزان را بچشید» (محمد/27).
ص: 8
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 3 - صفحه 119 و 120
کلی__د واژه ه__ا
برزخ بهشتیان عذاب الهی
آیات دیگری ما داریم که در آن آیات مکالمه فرشتگان را با متوفی ها بعد از مردن بیان می کند که فرشتگان سخنی می گویند به آنها و آنها جواب می دهند، باز فرشتگان به آنها جواب می دهند، مکالمه میانشان صورت می گیرد، مثل این آیه که مخصوصا راجع به یک تیپی از اشقیاست که می فرماید: «ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها؛ کسانی که فرشتگان جان آنها را- که ستمگر خویشند- می ستانند، به آنها گویند: (در امر دین) بر چه بودید؟ گویند: ما در زمین مستضعفان بودیم. (فرشتگان) گویند: مگر زمین خدا فراخ نبود که هجرت کنید؟» (نساء/97)
این آیه جزء آیات هجرت است. می فرماید گروهی از مردم که فرشتگان آنها را تحویل می گیرند و از آنها می پرسند «فیم کنتم» شما در دنیا در چه حالی بودید، در چه وضعی بودید؟ آنها که دست خودشان را از همه چیز تهی می بینند، موضوعی را (که واقعا راست بوده) به عنوان یک عذر ذکر می کنند: «قالوا کنا مستضعفین فی الارض» ما یک عده مردم مستضعف (یعنی ضعیف شمرده شده) به حساب نیامده، یک مردم بیچاره ای بودیم، دستمان نمی رسید به دین و خدا و پیغمبر (ص) و دستور و این جور چیزها. البته خود آیه حکایت می کند احادیث هم وارد شده که درباره گروهی از مسلمانان است که در بلاد کفر زندگی می کردند در حالی که مسلمان بودند و وظیفه شان این بود که هجرت کنند بیایند به بلاد اسلام ولی دیگر حال و همت هجرت کردن را نداشتند، همان جا می مانند در حالی که در آنجا وسیله دینی هیچ برایشان موجود نبود، نمی دانستند حالا که مسلمانند چه طور عمل کنند. هر مسلمانی اگر در چنین شرایطی قرار گرفت هجرت کردن برایش واجب است. «قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها» فرشته ها می گویند: آیا زمین خدا فراخ نبود که مهاجرت کنید؟
ص: 9
این یک مکالمه است که قرآن صریحا مکالمه میان فرشتگان و گروهی از مردم که آنها را مستضعفین می نامد بیان می کند. اینها دیگر از شهدا نیستند، از بیچاره ها و بدبخت ها و مستضعفین هستند. قرآن گفته امر اینها با خداست، تکلیف اینها را روشن نکرده است. به هر حال اینها جزء شهدا و سعدا نیستند. این چه چیزی را نشان می دهد؟ آیا نشان نمی دهد که از نظر قرآن، این مستضعفین بعد از مردن از یک نوع حیاتی برخوردار هستند؟
باز درباره یک عده دیگر می گوید: «الذین تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم؛ آنهایی که در حالی که پاکیزه هستند و ملائکه آنها را تحویل می گیرند، ملائکه به آنها درود می فرستند» (نحل/32) این هم یک تیپ آیات که مذاکرات و مکالماتی که میان ملائکه و اموات بلافاصله بعد از مردن است بیان می کند و می تواند دلیلی محکم باشد بر وجود حیات پس از مرگ.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 44-45
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ قیامت قرآن حیات انسان مستضعف فرشتگان
در قرآن آیاتی داریم که راجع به فرد و شخص است، سرگذشت است ولی از این سرگذشت معلوم می شود که قرآن کریم حیاتی بعد از مردن و قبل از قیامت قائل است. یکی از این اشخاص مؤمن آل یاسین است که داستانش در سوره یاسین آمده است. قرآن نقل می کند که دو رسول به قریه ای فرستاده شدند و بعد خدا سومی را در تأیید آنها فرستاد (قرآن فقط می گوید "قریه"، می گویند شهر انطاکیه بوده، رسولان از فلسطین می روند انطاکیه. انطاکیه جزء روم قدیم بوده است و حالا شاید جزء ترکیه یا سوریه باشد). در این میان مردی پیدا می شود مؤمن که به آنها ایمان می آورد و رسالتشان را تبلیغ می کند. چون (سرگذشت این مؤمن) در سوره یاسین ذکر شده اسم او مؤمن آل یاسین شده است. قرآن نمی گوید مؤمن آل یاسین، می گوید: «رجل من اقصی المدینة». درباره مؤمن آل فرعون می گوید: «مؤمن آل فرعون». به قیاس آن، این را هم گفته اند مؤمن آل یاسین، والا در قرآن کلمه مؤمن آل یاسین نداریم.
ص: 10
«و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین، و در این میان مردی از دورترین جای شهر دوان دوان آمد و گفت ای قوم من! از فرستادگان پیروی کنید» (یس/20). تا آنجا می رسد که او می میرد. البته قرآن نه اسم موت می آورد و نه اسم قتل ولی تفاسیر می گویند به چه وضعی او را کشتند، که به هر حال در بحث ما دخالت ندارد. قرآن می گوید: «قیل ادخل الجنة قال یا لیت قومی یعلمون*بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین؛ به او گفته شد وارد بهشت شو، آن وقتی که خودش را در مقابل آن سعادتها دید، گفت: ای کاش این قوم من می دانستند که من الان در چه وضعی هستم که خدا چگونه از گناهان گذشته من درگذشت و چگونه مرا مکرم و مورد احترام ساخت» (یس/26و27).
این آیه این طور حکایت می کند که این (شخص مؤمن) مرد، بعد از مردن او را داخل در یک نوع بهشت کردند (بهشتها هست: بهشت عالم برزخ و غیر عالم برزخ. اگر حیات پس از مرگ را از قرآن استفاده کرده ایم، این مطلب را هم استفاده می کنیم)، او در آن دنیا به فکر مردم این دنیا بود، می گفت ای کاش این را می دانستند. هنوز قیامتی نیست، این قضیه مربوط به قبل از قیامت است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 46 و 45
کلی__د واژه ه__ا
ایمان قرآن برزخ مؤمن آل یاسین داستان قرآنی
میت بعد از آنکه می میرد و وضع خودش را وخیم می بیند تقاضای بازگشت می کند (البته لابد بعضی از اموات این طورند) این معلوم است که مرده، که می گوید: «رب ارجعون* لعلی اعمل صالحا فیما ترکت»؛ «پروردگارا مرا باز گردان، باشد که در آنچه کوتاهی کرده ام (یا در مال و ثروتی که باقی گذاشته ام) کار صالح انجام بدهم.» (مؤمنین/99-100) صور برزخی اعمال مومن در قبر و عالم برزخ جواب می دهند: «کلا انها کلمة هو قائلها»؛ «بس، حرفی است که می زند، اگر هم بازگردد باز مثل اول خواهد بود». بعد می فرماید: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون»؛ «و در پیش روی آنها برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». (از ورای آنها یعنی از جلوی آنها. کلمه "وراء"، هم به معنی پشت سر گفته می شود، هم به معنی پیش رو، در قرآن به هر دو معنا استعمال شده است مثل «و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا»؛ «و در پیش روی آنان پادشاهی بود که کشتی ها را به غصب می گرفت» (کهف/79). آن چیزی که در جلوی انسان باشد، احاطه بر انسان داشته باشد، می گویند ورای انسان است. در این آیه کلمه "وراء" به معنای جلو اطلاق می شود و خبر هم قرینه است: «الی یوم یبعثون»).
ص: 11
کلمه "برزخ" را به این معنا برای اولین بار خود قرآن استعمال کرده و بعد در نهج البلاغه هم آمده است، در اخبار و احادیث هم زیاد آمده، در کلمات علماء هم زیاد آمده. قبلا در لغت کلمه "برزخ" به این معنا نبوده، کلمه "برزخ" در لغت به چیزی گفته می شود که حائل میان چیزی و چیز دیگری باشد. مثلا اگر ما دو اتاق داشته باشیم، یک اتاق آن طرف دیوار و یک اتاق این طرف دیوار که این سالن حائلی باشد میان این اتاق و آن اتاق، می گویند برزخ میان ایندو. بنابراین «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» حکایت می کند که از مردن تا قیامت یک حالتی وجود دارد که آن حالت فاصله میان زندگی این دنیا و قیامت است، حائل میان این دو است. آیا این آیه حکایت نمی کند که انسان بعد از مردن باز هم زنده است، باز هم مستشعر است، باز هم آرزو و تقاضا دارد و تا روز قیامت به همین حال هست؟
آیه دیگر در سوره واقعه می فرماید: «فلولا اذا بلغت الحلقوم* و انتم حینئذ تنظرون* و نحن اقرب الیه منکم ولکن لاتبصرون* فلولا ان کنتم غیر مدینین* ترجعونها ان کنتم صادقین* فاما ان کان من المقربین* فروح و ریحان و جنة نعیم* و اما ان کان من اصحاب الیمین* فسلام لک من اصحاب الیمین* و اما ان کان من المکذبین الضالین* فنزل من حمیم* و تصلیة جحیم»؛ «پس چگونه خواهد بود هنگامی که جانشان به گلو رسد و شما وقت مرگ بر بالین آن مرد حاضرید و می نگرید و ما به او از شما نزدیکتریم ولیکن شما معرفت و بصیرت ندارید. اگر کار بدست شما و طبیعت است و شما را آفریننده ای نیست، پس روح را دوباره بر بدن مردگان بازگردانید، اگر راست می گویید؟ و بدانید آنکه بمیرد اگر از مقربان خداست، آنجا در آسایش و نعمت و بهشت ابدی است و اگر از اصحاب یمین است وی را بشارت دهید که تو را ایمنی و سلامت است، و اما اگر از منکران و گمراهان است نصیبش حمیم جهنم است و جایگاهش آتش دوزخ است». (واقعه/83-94)
ص: 12
اول می گوید: اگر نه این است که این رفتن، اضطراری است و حکم خداست و برای این است که هر کسی به پاداش (و کیفر) عمل و جزای خوب و بد عمل خودش برسد، اگر نه این است که مردن به اصطلاح امروز یک سنت جبری و قطعی است، پس چرا آن وقت که می رسد به حلقوم شما نمی بینید؟ اولا خود این مطلبی است که یک چیزی هست که آن به حلقوم می رسد. حالا نحوه رسیدن چگونه است، واقعا یعنی نقل مکان می کند می رسد به حلقوم یا قطع علاقه اش می رسد به آنجا که از حلقوم می خواهد قطع علاقه بشود؟ ما این را به کمک اخبار و روایات توضیح می دهیم.
مراحل جان کندن و قبض روح:
مطلبی از اخبار و روایات استنباط می شود و آن این است که آدمی که در حال جان کندن است، قبل از آنکه همان نفس، همان جان، همان روح (به هر اسمی بخواهیم بنامیم) به حلقوم برسد، قبل از آن هنوز مردن واقعی نیست، هنوز آن (نفس) در این دنیاست و می شود آن را برگرداند. این حتما یک راز علمی هم دارد که ما نمی دانیم. من الان نمی دانم که راز علمی مطلب چیست و شاید تا این حد باشد که از نظر پزشکی قابل برگرداندن است، مثلا ممکن است قلب ایستاده باشد ولی بعد بشود دو مرتبه همین قلب ایستاده را برگرداند. به این مرحله که رسید که قرآن از آن تعبیر می کند: «اذا بلغت الحلقوم» دیگر حساب برگشتن در کار نیست.
در اخبار این طور وارد شده است که وقتی به حلقوم می رسد، زمان معاینه است، یعنی با اینکه روح در حال جدا شدن و قطع علاقه است، با اینکه نیمی ("نیم" که می گوییم مقصودمان قسمتی است، حالا ممکن است بیش از نیم یا کمتر از نیم باشد، اینها را نمی شود اندازه گیری کرد) از علاقه روح قطع شده و این آدم به صورت نیم مرده در آمده است، هنوز در این دنیاست ولی به حلقوم که رسید، معاینه برایش دست می دهد، یعنی آن وقت آن دنیا را می بیند، وضع خودش را در آن عالم می بیند، اعمال خودش را می بیند و اشیا را به صورت مثالی می بیند، مثال عمل خودش را می بیند، مثال زن و فرزند خودش را می بیند و فرشتگان را می بیند. به هر حال چیزهایی را که تا حالا نمی دید، آن وقت می بیند و در همان حال این دنیا را می بیند، یعنی در مرز میان عالم دنیا و عالم بعد از دنیاست، هم اینجا را می بیند، هم آنجا را، هم زن و بچه و کسانش را می بیند که دور جسدش را گرفته اند دارند گریه می کنند، و هم ملائکه را به صورت خاص یا مطابق آنچه از اخبار استفاده می شود اولیای حق را به صورت خاصی می بیند، هم آنجا را می بیند هم اینجا را. این مرحله، مرحله معاینه است. همین قدر که آدم رسید به آنجا که دروازه آن عالم به رویش باز شد، این همان جاست که قرآن می گوید آن دیگر برگشت ندارد.
ص: 13
قرآن از یک حقیقتی نام می برد که تدریجا از انسان جدا می شود تا می رسد به مرحله ای که به حلقوم می رسد، به آنجا که رسید دیگر برگشتن ندارد. پس معلوم می شود که ماهیت مردن از نظر قرآن واقعا جدایی است. خدا می گوید: چرا آن وقتی که به حلقوم می رسد و شما ناظرش هستید، نفس را برنمی گردانید؟ ما از شما به آن نزدیک تریم «ولکن لاتبصرون» شما نمی بینید. (خدا که اینجا می گوید «ما» مقصود ما و فرشتگانمان است. خدا در این دنیا نیز از ما به ما نزدیک تر است ولی در آن وقت همان طوری که عرض کردم حالت معاینه است، یعنی آن شخص فرشتگان را به خودش نزدیک تر می بیند از شما، هم شما را می بیند و هم آنها را ولی آنها را به خودش نزدیک تر می بیند).
ایمایی است به اینکه او می بیند و شما نمی بینید. «فلولا ان کنتم غیر مدینین» اگر این طور است که شما غیرمدین (یعنی غیرمجزی) هستید که باید این طور باشید که اعمالتان هدر برود و به پاداش و کیفر اعمال نرسید «ترجعونها» چرا حالا آن (نفس) را برنمی گردانید؟ معنی آیه این است: کانه راز اینکه وقتی که نفس می رسد به این مرحله دیگر بازگشت ندارد، از طب و پزشکی هم کاری ساخته نیست و خداوند آن را از دسترس برگرداندن خارج کرده است این است که انتقالش به آن عالم ضروری است و باید برود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 46-49
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح قرآن برزخ انسان خدا اعمال
ص: 14
در آیات 88-96 سوره واقعه در حین انتقال روح به عالم برزخ چون هنوز مسئله قیامت مطرح نیست، بلافاصله انسان ها را تقسیم می کند. مردم را سه دسته می کند: مقربین، اصحاب الیمین و مکذبین (که در اول همین سوره اصحاب الشمال نامیده شده اند). قرآن یک عده را مقربین می نامد، یک عده را اصحاب الیمین یعنی دوستان راست، مثل اینکه امروز اصطلاحا می گوییم دست راستی ها و یک عده را اصحاب الشمال، دست چپی ها.
مقربین از نظر قرآن آن هایی هستند که گوی سعادت را به حد اعلی ربوده اند، اصحاب یمین متوسطین اهل سعادت و اصحاب الشمال اهل شقاوت هستند. به هر حال قرآن این طور تقسیم بندی می کند. «فاما ان کان من المقربین* فروح و ریحان و جنة نعیم* و اما ان کان من اصحاب الیمین* فسلام لک من اصحاب الیمین* و اما ان کان من المکذبین الضالین* فنزل من حمیم* و تصلیة جحیم* ان هذا لهو حق الیقین* فسبح باسم ربک العظیم»؛ «و اما اگر (محتضر) از مقربان باشد، آسایش و راحتی و بهشت پر نعمت (برای او) است و اما اگر از اهل سعادت باشد. پس (گفته شود: تو را از جانب اهل سعادت سلامی است) و اما اگر از تکذیب کنندگان گمراه باشد، پس (وی را) ضیافتی از آب جوشان است و به دوزخ وارد شدن. بی تردید، این همان حقیقت یقینی است. پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی». (واقعه/88تا96)
پذیرایی از انسان ها در بلاد انتقال روح به عالم برزخ:
اما مقربین در روح و ریحان و در یک راحتی و آسایشی هستند. ریحان کلمه ای است که در دنیا علامت یک دسته گلی است که بوی خوش بدهد اما از نظر اخروی حقیقت آن چیست؟ بر ما مجهول است و تفسیر هم نمی شود کرد؛ روحی، ریحانی، جنت پر از نعمتی. اما اصحاب یمین، تفسیرش را نمی گوید: درود از برای تو از ناحیه اصحاب یمین، یعنی خاطرت جمع باشد، وضع آنها هم خیلی خوب است، مثل اینکه وقتی از شما می پرسند آقا پسرتان چطور است؟ می خواهید بگویید خوش است، می گویند به شما سلام می رساند، دست شما را می بوسد، یعنی خوش است «فسلام لک من اصحاب الیمین *و اما ان کان من المکذبین الضالین».
ص: 15
این ها را قدری توضیح می دهد: «فنزل من حمیم». آن پذیرایی موقت و مختصر مهمان را می گویند "نزل". مهمان که وارد می شود، از او دو پذیرایی می کنند: ابتدا یک تنقلی، چیزی و در عصر ما مثلا چای، شیرینی، میوه ای جلویش می گذارند ولی غذایش که تغذیه اساسی اوست ناهار و شامش هست. قرآن می گوید: و اما این ها ابتدا یک نزلی، یک پذیرایی مختصر و کوچکی از حمیم (آب جوشان و داغ) می شوند، بعد هم «و تصلیة جحیم» رساندن آن ها به آتش ها. «ان هذا لهو حق الیقین، فسبح باسم ربک العظیم»؛ «این همانا حق الیقین است، پس به نام پروردگارت که بزرگ است تسبیح بگوی.»
اینجا هم ما می بینیم در حالی که صحبت از جان کندن و جان رفتن است، بلافاصله می گوید: "فاما". "ف" در لغت عرب برای ترکیب به اتصال است، یعنی "بلافاصله". بلافاصله اگر از مقربین است چنین، اگر از اصحاب یمین است چنان، اگر از اصحاب شمال است چنان. پس ما از این آیه هم باز کاملا استنباط می کنیم که قبل از قیامت و بعد از مرگ حیاتی وجود دارد.
آیه دیگر: «یا ایتها النفس المطمئنة* ارجعی الی ربک راضیة مرضیة* فادخلی فی عبادی* و ادخلی جنتی؛ هان ای نفس مطمئنه به سوی پروردگارت که تو از او خشنودی و او از تو خشنود است، بازگرد و در زمره بندگان من درآی و به بهشت من وارد شو» (فجر/30-27). حالت روح آرام و نفس آرام یافته را بیان می کند.
به تعبیر قرآن انسان آرامش واقعی را که دیگر هر گونه اضطراب و تزلزل از او گرفته شود، تنها وقتی پیدا می کند که به ذکر الله برسد، یعنی به خدا برسد. یاد خدا از روی ایمان و معرفت کامل است که آرامش کامل به انسان می دهد: "ای نفس مطمئن! بازگرد به سوی پروردگارت که تو از پروردگارت خشنودی و پروردگارت هم از تو خشنود است".
ص: 16
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 49-51
کلی__د واژه ه__ا
قیامت روح برزخ انسان خدا دوزخیان بهشتیان تقرب به خدا
در تفسیر نعمانی روایتی به سند از امام علی علیه السلام ذکر کرده که حضرت استدلال کرد به آیه قرآن و فرمود: «یقول الله تعالی: یوم یأت لا تکلم نفس الا باذنه فمنهم شقی و سعید، فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق، خالدین فیها مادامت السموات و الارض..... و اما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها مادامت السموات و الارض الا ما شاء ربک عطآء غیر مجذوذ؛ خداوند می فرماید: روزی فرا رسد که هیچ کس جز به اذن او سخن نگوید، پس بعضی از مردم تیره بخت و برخی نیکبخت اند. اما کسانی که تیره بخت شدند، برایشان در آتش ضجه و ناله است. تا آسمان و زمین برپاست در آن ماندگار خواهند بود.... و امام کسانی که نیکبخت شدند، تا آسمان ها و زمین برپاست جاودانه در بهشت خواهند بود مگر پروردگارت بخواهد، که این عطایی قطع ناشدنی است» (هود/108-105)، یعنی «السموات و الارض قبل یوم القیامة، فاذا کانت القیامة بدلت السموات و الارض» در قرآن قبلا هم عرض کردیم صحبت از جنات (بهشتها) است، نه یک بهشت.
می فرماید مردم بر دو قسم هستند: شقی و سعید. اهل شقاوت خالدند مادامی که آسمان و زمین هست و همچنین اهل سعادت هم خالدند. کلمه خلود معنایش 'همیشگی' نیست. یک وقت ما از کلمه خلود ابدیت را می فهمیم. کلمه خلود در اصطلاحی که الان ما داریم معنایش ابدیت است، ابدیت که هیچ انتهایی نداشته باشد (لانهایی) ولی اصل لغت خلود، ابدیت به آن معنا یعنی خصوص آن دوامی که هیچ آخر نداشته باشد نیست، بلکه (خالدند) یعنی باقی می مانند و لهذا اگر یک قیدی در آخرش بخورد تناقض نیست.
ص: 17
در قرآن آمده: «خالدین فیها ما دامت السموات و الارض؛ همیشه هستند تا آسمانها و زمین هست». این 'همیشگی' تناقض نیست که بگوییم اگر همیشگی است یعنی ابدیت است، دیگر "تا" در آن معنی ندارد، یعنی هستند و هستند تا آسمانها و زمین هست.
امیرالمومنین از این آیات چنین استنباط کرده اند که این جنت و ناری که قرآن ذکر می کند «ما دامت السموات و الارض» هستند، قبل از قیامت است، چون اصلا در ابتدای قیامت آسمانها و زمین همه از بین می رود و منهدم می شود: «فاذا کانت القیامة بدلت السموات و الارض» شروع قیامت با تبدیل شدن آسمانها و زمین است. بعد فرمود: و مثل این است «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند» (مؤمنون/100) بعد فرمود: «و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الاخرة و مثله قوله: النار...؛ پاداش و عذابی است که میان دنیا و آخرت و مانند این گفتار او است: آتش ...».
آیه ای است در سوره مؤمن که می فرماید: «و حاق به آل فرعون سوء العذاب، النار یعرضون علیها غدوا و عشیا» و رسید و احاطه کرد به آل فرعون (مقصود اتباع فرعون است، اتباعی که آنچنان به او نزدیک بودند که حکم خاندانش را پیدا کرده بودند) آتش که هر صبحگاهان و هر شامگاهان بر آنها عرضه می شود». در روایات هم خیلی زیاد آمده است که بر اهل برزخ آتش عرضه می شود، آن عذابی که از آتش می کشند از عرضه شدن آتش است، مثل اینکه از نزدیک آن را احساس کنند. بعد قرآن می فرماید: «و یوم تقوم الساعة ادخلوا ال فرعون اشد العذاب؛ و در روزی که ساعت (رستاخیز) بپا می شود آنها را وارد عذاب کنید، در سخت ترین عذابها» (غافر/46). خود آیه هم ایما و اشاره اگر نگوییم صراحتی دارد که آنها قبل از قیامت بر آتش عرضه و در خود قیامت وارد می شوند در آتشی که بدترین آتشها خواهد بود.
ص: 18
اینجا امیرالمؤمنین این طور فرموده است که در قیامت غدو و عشی نیست، صبح و شامی نیست، صبح و شام مربوط به دوره قبل از قیامت است: «و الغدو و العشی لا یکونان فی القیامة التی هی دار الخلود و انما یکونان فی الدنیا و قال الله تعالی فی اهل الجنة: و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا؛ صبح و شام در قیامت که سرای جاودانگی است معنی ندارد ولی در دنیا صبح و شام هست. خداوند درباره بهشتیان می فرماید: روزی آنان صبحگاهان و شامگاهان فراهم است»، مقصود این است که این جنت، جنت برزخ است نه جنت قیامت، و البکرة و العشی انما یکونان من اللیل و النهار فی جنة الحیاة قبل یوم القیامة و قال الله تعالی: لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا؛ صبح و شام از روز و شب درست می شود که در بهشتی پیش از روز قیامت است ولی خداوند درباره بهشت قیامت می فرماید: گرما و سرما را بهشتیان نمی بینند» (دهر/13)، در آنجا (قیامت) خورشید و زمهریر را نمی بینند (وجود ندارد). وقتی که خورشیدی نباشد دیگر صبح و شامی نیست. این مسائل در آنجا وجود ندارد.
بعد هم به آن آیه ای که ما مکرر استدلال کردیم استدلال فرمود: «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون*فرحین بما اتاهم الله من فضله؛ و کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند. آنان به آنچه خدا از فضل خود ارزانی شان داشته خوشحالند» (آل عمران/169 - 170).
این، پایان استدلال ما به آیاتی بود که دلالت می کرد در فاصله مردن و قیامت برای سعدا و اشقیا حیاتی وجود دارد، چون بعضی آیات راجع به سعدا بود، بعضی راجع به اشقیا، و بعضی آیات که به تعبیر 'توفی' بود عموم مردم را یکجا شامل می شد، و معلوم است که اگر آیه همین قدر راجع به سعدا یا اشقیا گفته باشد، نمی شود بگوییم یک متوسطینی هم هستند که فقط اینها در این بین مات و فات می شوند و دیگران این طور نیستند. به اصطلاح، اینجا دیگر قول به فصلی در کار نیست. از این بیان هم می گذریم.
ص: 19
از آیات قرآن اجمالا استنباط می شود یکی اینکه بعد از مردن تا قیامت حیاتی هست، دیگر اینکه قیامت که بپا می شود تمام این عالمی که ما می شناسیم از خورشید و ستارگان و زمین با همه محتویاتش (کوهها و دریاها)، یک دگرگونی عجیب و خاصی پیدا می کند که شاید برای ما قابل تصور نیست که آن دگرگونی چگونه است. قرآن به تعبیرات خاصی این دگرگون شدن ها و زیر و رو شدن ها را بیان می کند، و آن دگرگونی آغاز قیامت است. در عالم قبل از قیامت یعنی عالم برزخ همان طور که از آیات و روایات هم فهمیده می شود یک حساب کلی رسیدگی نمی شود ولی قسمتی از پاداش و کیفرها در همان عالم برزخ به افراد می رسد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری -معاد - صفحه 65-63
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قیامت پاداش الهی عذاب الهی
مطابق آنچه از نصوص قرآن کریم و اخبار و روایات متواتر و غیر قابل انکاری که از رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) رسیده است استفاده می شود، هیچ کس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قیامت کبری نمی شود، زیرا قیامت کبری مقارن است با یک سلسله انقلاب ها و دگرگونی های کلی در همه موجودات زمینی و آسمانی که ما سراغ داریم یعنی کوه ها، دریاها، ماه، خورشید، ستارگان و کهکشان ها. هنگام قیامت کبری هیچ چیزی در وضع موجود باقی نمی ماند. به علاوه در قیامت کبری اولین و آخرین جمع می شوند و ما می بینیم که هنوز نظام جهان برقرار است و شاید میلیونه ا و بلکه میلیاردها سال دیگر نیز برقرار باشد و میلیاردها میلیارد انسان دیگر بعد از این بیایند.
ص: 20
همچنین از نظر قرآن کریم هیچکس در فاصله مرگ و قیامت کبری در خاموشی و بی حسی فرو نمی رود، یعنی چنین نیست که انسان پس از مردن در حالی شبیه بیهوشی فرو رود و هیچ چیز را احساس نکند، نه لذتی داشته باشد نه المی، نه سروری داشته باشد و نه اندوهی، بلکه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحله ای دیگر از حیات می گردد که همه چیز را حس می کند، از چیزهایی لذت می برد و از چیزهای دیگر رنج، البته لذت و رنجش بستگی دارد به افکار و اخلاق و اعمالش در دنیا. این مرحله ادامه دارد تا آنگاه که قیامت کبری به پا شود. در آن هنگام در اثر یک سلسله انقلاب ها و دگرگونیه ای بی نظیر که در آن واحد جهان را فرا می گیرد و از دورترین ستارگان گرفته تا زمین ما، همه مشمول آن دگرگونی می شوند، این مرحله یا این عالم که برای هر کسی یک فاصله و حد وسط میان دنیا و قیامت می شود، پایان می پذیرد.
از نظر قرآن کریم انسان پس از مرگ دو عالم را طی می کند: عالمی که مانند عالم دنیا پایان می پذیرد و "عالم برزخ" نامیده می شود، دیگر عالم قیامت کبری که به هیچ وجه پایان نمی پذیرد. قرآن کریم از زندگی پس از مرگ تا قیامت کبری با کلمه "برزخ" تعبیر کرده است. در سوره مؤمنون 99 و 100 می فرماید: «حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون * لعلی اعمل صالحا فیما ترکت، کلا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون»؛ «تا آنگاه که یکی از آن ها را مرگ فرا می رسد می گوید: پروردگارا! مرا باز گردان، باشد کار شایسته ای در زمینه هایی که نکرده ام انجام دهم. ابدا، این صرفا سخنی است که او گوینده آن است و از جلوی آن ها از حین مرگ تا روزی که مبعوث شوند برزخ و فاصله ای است».
ص: 21
این آیه تنها آیه ای است که فاصله میان مرگ و قیامت را "برزخ" خوانده است. در این آیه از ادامه حیات بعد از مرگ، همین قدر سخن آمده است که انسان هایی پس از مرگ اظهار پشیمانی می کنند و درخواست بازگرداندن به دنیا می نمایند و به آنه ا پاسخ منفی داده می شود. این آیه کاملا صراحت دارد که انسان پس از مرگ دارای نوعی حیات است که تقاضای بازگشت (رجوع) می کند ولی تقاضایش پذیرفته نمی شود. آیاتی که دلالت می کند که انسان در فاصله مرگ و قیامت از نوعی حیات برخوردار است و در آن حال شدیدا احساس می کند، گفت و شنود دارد، لذت و رنج و سرور و اندوه دارد و بالاخره از نوعی زندگانی سعادت آمیز (یا شقاوت آلود) برخوردار است، زیاد است. مجموعا در حدود 15 آیه است که در قرآن کریم به نحوی از انحاء یک جریان حیاتی را یاد کرده است که می رساند در فاصله بین مرگ و قیامت از یک حیات کامل برخوردار است.
لذا با توجه به آیات قرآن غیر از دنیای قیامت که در آن به حساب کلی افراد رسیدگی می شود، دنیای دیگری در بین این دنیا و دنیای قیامت وجود دارد که آن را اصطلاحا می گویند عالم برزخ. برزخ یعنی حائل و واسطه. عالم برزخ یعنی عالمی که در بین عالم دنیا و عالم آخرت قرار گرفته. و به همین جهت در عالم برزخ هم با اینکه هنوز حساب کلی افراد رسیدگی نشده است و در قیامت باید رسیدگی بشود، افراد مختلفند، بعضی متنعمند و بعضی معذب. این است که فرموده اند: «القبر اما روضه من ریاض الجنه، او حفره من حفر النیران؛ عالم قبر برای انسان یا به منزله باغی است از باغهای بهشت و یا به منزله گودالی است از گودالهای جهنم».
ص: 22
اهل سعادت، از همان توفی و مردن، سعادتشان شروع می شود، و اهل عذاب، از همان مردن، عذاب برزخیشان آغاز می گردد. این آیه بر همین مطلب دلالت می کند. قرآن نمی گوید که قبل از قیامت، مردم، چه سعید و چه شقی همین طور منتظر نگهداشته می شوند برای محاکمه نهایی و تا آن وقت همه در یک حالت انتظار بسر می برند و به همین جهت می فرماید اگر ببینی آن زمان را که فرشتگان می آیند اخذ می کنند، توفی می کنند، تحویل می گیرند به تمام و کمال کافران را و فقط بدنشان می ماند که بعد می پوسد، و اینها را معذب می دارند (عذاب عالم برزخ) این بدن دیگر در کار نیست ولی با این حال عذابش هست. «یضربون وجوههم و ادبارهم؛ در حالی که بر صورت ها و پشت هایشان می کوبند؟» (محمد،27). از پیش رو و پشت سر، اینها را می زنند و به آنها می گویند عذاب سوزان را بچشید.
قیامت کبری بر خلاف عالم برزخ که مربوط به فرد است و هر فردی بلافاصله وارد عالم برزخ می گردد، مربوط است به جمع، یعنی به همه افراد و همه عالم، حادثه ای است که همه اشیاء و همه انسانها را در بر می گیرد و واقعه ای است که برای کل جهان رخ می دهد، کل جهان وارد مرحله جدید و حیات جدید و نظام جدید می گردد. قرآن کریم ظهور این حادثه بزرگ را مقارن با خاموش شدن ستارگان، بی فروغ شدن خورشید، خشک شدن دریاها، هموار شدن ناهمواری ها، متلاشی شدن کوه ها و پیدایش لرزش ها و غرش های عالم گیر و دگرگونی ها و انقلابات عظیم و بی مانند بیان کرده است. مطابق آنچه از قرآن کریم استفاده می شود تمامی عالم به سوی انهدام و خرابی می رود و همه چیز نابود می شود و بار دیگر جهان نوسازی می شود و تولیدی دیگر می یابد و با قوانین و نظامات دیگر که با قوانین و نظامات فعلی جهان تفاوتهای اساسی دارد، ادامه می یابد و برای همیشه باقی می ماند.
ص: 23
خداوند در قرآن می فرماید: «و حاق بآل فرعون سوء العذاب* النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب؛ «عذاب ناراحت کننده، آتش، بر فرعونیان احاطه کرد، هر بامداد و شامگاه بر آن عرضه می شوند. آنگاه که قیامت به پا شود (گفته می شود) فرعونیان را در شدیدترین عذاب داخل نمایید» (غافر/ 46و45). این آیه کریمه دو نوع عذاب برای فرعونیان ذکر می کند: یکی قبل از قیامت که از آن به "سوء العذاب" (عذاب سخت) تعبیر شده است و آن این است که روزی دو بار بر آتش عرضه شوند بدون آنکه وارد آن گردند، دوم بعد از قیامت که از آن به "اشد العذاب" (سخت ترین عذاب ها) تعبیر شده است که فرمان می رسد که آنها را داخل آتش نمایید. در مورد عذاب اول از بامداد و شامگاه نام برده شده است برخلاف عذاب دوم.
همان طور که امیرالمؤمنین علی (ع) در توضیح و تفسیر این آیه فرموده است بدین جهت است که عذاب اول مربوط است به عالم برزخ و در عالم برزخ به تبع عالم دنیا صبح و شام و هفته و ماه و سال هست، برخلاف عذاب دوم که مربوط به عالم قیامت است و در آنجا صبح و شام و هفته و ماه و غیره وجود ندارد. در روایات و اخباری که از پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و سایر ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است درباره عالم برزخ و حیات اهل ایمان و اهل معصیت در این دوره فراوان تاکید شده است.
رسول خدا در جنگ بدر پس از فتح مسلمین و کشته شدن گروهی از سران متکبران قریش و انداختن بدن های آن ها در یک چاه حوالی بدر، سر به درون چاه برد و به آن ها رو کرده، گفت: ما آنچه را خداوند به ما وعده داده بود محقق یافتیم، آیا شما نیز وعده های راست خدا را به درستی دریافتید؟ بعضی از اصحاب گفتند: یا رسول الله! شما با کشته شدگان و مردگان سخن می گویید! مگر این ها سخن شما را درک می کنند؟ فرمود: آن ها اکنون از شما شنواترند. از این حدیث و امثال آن استفاده می شود که با آنکه با مرگ میان جسم و جان جدایی واقع می شود، روح علاقه خود را با بدن که سال ها با او متحد بوده و زیست کرده به کلی قطع نمی کند.
ص: 24
امام حسین (ع) در روز دهم محرم پس از آن که نماز صبح را با اصحاب به جماعت خواند، برگشت و خطابه کوتاهی برای اصحاب و یاران ایراد کرد. در آن خطابه چنین گفت: اندکی صبر و استقامت، مرگ جز پلی نیست که شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و کرامت و بهشت های وسیع عبور می دهد. در حدیث است که مردم خوابند، همین که می میرند بیدار می شوند. مقصود این است که درجه حیات، بعد از مردن از پیش از مردن کامل تر و بالاتر است. همان طور که انسان در حال خواب از درجه درک و احساس ضعیفی برخوردار است، حالتی نیمه زنده و نیمه مرده دارد و هنگام بیداری آن حیات کامل تر می شود، همچنین حالت حیات انسان در دنیا نسبت به حیات برزخی درجه ای ضعیف تر است و با انتقال انسان به عالم برزخ کامل تر می گردد. مطابق آنچه از روایات و اخبار پیشوایان دین رسیده است در عالم برزخ فقط مسایلی که انسان باید بدان ها اعتقاد و ایمان داشته باشد مورد پرسش و رسیدگی واقع می شود، رسیدگی به سایر مسایل موکول به قیامت است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 3- صفحه 119-120
مرتضی مطهری- زندگی جاوید یا حیات اخروی- صفحه 7-25 و صفحه 8-27 و صفحه 5-21 و صفحه 19-20،
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت روح قرآن برزخ عذاب الهی پاداش الهی
در هنگام ارتحال و مرگ که انسان آماده کوچ کردن است به او یک محک میزنند که خوبیها از بدیها جدا شود. همینکه به نقطه مرگ رسید و اختیار و اراده دنیویه را از دست داد، در آنجا مواجه میشود با یک عالم خیر محض یا شر محض؛ یا مسلما راه بهشت را در پیش دارد، یا راه جهنم را؛ و دیگر تردید و اختلاط بعد از عالم مرگ معنی ندارد. با آن محک الهی خوبیهای هر کس به سمت عالم خوبیها میرود، و بدیهای هر کس به سمت عالم بدیها. آن عالم، عالم ظهور و بروز مخفیات است و عالم کشف باطن هاست؛ باطنهای خوب به بهشت میرود و باطن های بد به جهنم. و این خلط و آمیزش که بین خوبیها و بدیهاست از بین میرود، آنجا خوب ها با هم هستند و بدها با هم؛ تجزیه میکنند، عینا مانند تجزیه آب که بر اثر عبور یک جرقه الکتریکی به دو گاز مختلف الهویه منقسم میگردد. آن دو گاز از هم جدا نیستند ولی با شرائط مخصوص بر اثر جرقه از هم جدا شده، یک گاز به یک طرف و دیگری که در هویت و جنس با آن تفاوت دارد در طرف دیگر میرود.
ص: 25
شخصی در دنیا بسیار زیباست، ولی ظاهرش آلوده است، لباسش کثیف است، بدنش کثیف است، صورتش قیر اندود است؛ چون شکل و شمایل واقعی او زیباست، باید او را شستشو دهند، لباسش را عوض کنند، او را به حمام ببرند، چرک و کدورت را از او بزدایند تا واقعیتش مشخص گردد. اشخاصی هستند زشت و قبیح المنظر، ولی با آرایش هائی خود را زینت کرده اند و به جای زیبا رویان خود را جا زده اند؛ آنها را هم میبرند به حمام، آرایش ها را می شویند و آن شکل واقعی خودش را نشان میدهد و سپس به او میگویند: برو به سراغ افرادی که همطراز و همقطاران تواند.
اصل بهشت، طهارت است و پاکی؛ و اصل جهنم، قذارت است و آلودگی. مؤمن که میخواهد رهسپار بهشت گردد، حتما باید جنبه های عارضی ظلمانی خود را رها کند و برود وگرنه قادر بر رفتن نیست؛ و کافر که میخواهد به جهنم حرکت کند، حتما باید جنبه های عارضی نورانی خود را رها کند و گرنه تمکن از رفتن بدان صوب را ندارد. یک نکته دیگر ذکرش مهم و قابل توجه است و آن اینکه آنکه باطنش زیبا و جمیل است و بواسطه ایمان واقعی به خدا و تقوی و کردار نیکو پیوسته این باطن را خرم و زنده نگاه می دارد؛ عمل زشتی که از او سر میزند، واقعا زشت نیست، صورت زشتی دارد و بس. چون باطن نیکوی او این عمل را نمی پذیرد و به خود قبول نمی کند و راه نمی دهد؛ اگر یک عملی از روی غضب یا شهوت خود آگاه یا ناخودآگاه از او سر زده است، پیوسته آن باطن این عمل را از خود میراند و دورباش میزند. و شخص متعدی و متجاوز که گرایش باطن او به دنیاست و آن باطن با کردار ناشایسته خود فاسد و عفن شده است، هر چند کار خوبی از او سر زند؛ آن کار، کار خوب نیست، ظاهرش خوب است، ولی باطن او به او اجازه کار خوب نمی دهد و پیوسته آن باطن این عمل خوب را از خود دور میکند و نمی پذیرد. و اگر عمل خوب مرد کثیف الذات در منطق خرد و واقع تجزیه و تحلیل شود، بالاخره بوی ریا و خودنمائی و داعی صیت و آوازه و سمعه از او به مشام میرسد.
ص: 26
در موقعی که انسان میخواهد از دنیا برود، و خداوندی که حق است میخواهد هر موجودی را به اصل خود برگرداند، ملکوت را به ملکوت ببرد، علیین را به علیین، و سجین را به سجین، عالم حق و حقیقت را ظاهر کرده و پرده اعتبار را بر کنار زده، بهشتی ها را به بهشت و هر کدام را در درجات خاص خود قرار دهد، و جهنمی ها را به جهنم و هر کدام را در درکات خاص خود بگذارد؛ در آنجا با محک ملکوتی و جرقه الکتریکی ربانی انسان را تجزیه میکند، خوبیها یکطرف و بدیها به طرف دیگر میروند. خوبیهای عارضی بسوی خوبیهای ذاتی میرود، و بدیهای عارضی بسوی بدیهای ذاتی؛ «یقدم قومه یوم القی_'مة فأوردهم النار» (هود/98)؛ و مفادش آن است که فرعون در روز قیامت در جلو حرکت میکند و پیروان او در عقب او و همه را داخل آتش میکند.
و در سوره انفال میفرماید: «لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه و علی ' بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فی جهنم أولئک هم الخ_اسرون»؛ «خداوند ماده پلید را از ماده پاک جدا میکند، و آن ماده خبیث را بروی هم انباشته میکند و بعضی را روی بعضی قرار میدهد، چون همه یکجا جمع شدند یکمرتبه آنها را در آتش جهنم قرار میدهد؛ چنین افرادی زیان کارانند» (انفال/37). و از آنطرف نیز بالملازمه، ماده طیب و پاک را بروی هم انباشته میکند و چون همگی یکجا مجتمع شدند، یکمرتبه همه وارد بهشت میگردند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 117-112
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ روح نفس دوزخ خیر شر اثبات معاد
ص: 27
عالم برزخ را عالم مثال هم میگویند چون مثال به معنای نمونه و شبیه است و عالم برزخ نیز نمونه ای از عالم قیامت و شبیه به آن است. عالم مثال به اندازه سعه و ظرفیت خود حکایت از قیامت میکند. ظرفیت و سعه عالم مثال همان مقدار سعه عالم صورت است که در آن کم و کیف موجود است و به همین مقدار از انوار نفسیه قیامت کبری و از درجات صدیقین و اصحاب یمین و از درکات منکرین و جاحدین و اصحاب شمال حکایت می نماید.
همچون عکس نمودار در آئینه که آئینه که ظرف تشکل و تصور صورت است به قدر استعداد و ظرفیت خود از انسانی که در مقابل آن ایستاده حکایت میکند و آن را نشان میدهد و فقط قدرت آئینه حکایت صورت است و بس. آئینه رنگ چهره، گریه، خنده، حزن، خوشحالی، بزرگی، کوچکی، زیبائی و زشتی، روشنی و تاریکی، و زوایای متحصله از چهره ها را که بدان چهره ها از هم تمیز پیدا می کنند نشان میدهد؛ ولی آئینه هیچگاه نمی تواند شخصیت، مقام و درجه سعادت و شقاوت و صفات حسنه و سیئه و ملکات پسندیده یا ناپسندیده چون شجاعت، عفت، عصمت، عبودیت، بخل و حسد، و آز و حرص را نشان دهد.
آری آئینه از خود صورت ندارد، رنگ و شکل و کم و کیف ندارد، صورت و رنگ و کم و کیف او تابع شکلی است که در مقابل آن قرار میگیرد. عالم برزخ نیز چنین است، موجودات صوریه و مثالیه که در آن متحقق میگردد تابع زیبائی و زشتی معنوی و سعادت و شقاوت و ایمان و کفر و عدالت و فسق و سائر خصوصیات شخصی است که آن صورت و مثال حکایت از او میکند.
ص: 28
عالم برزخ را «عالم خیال» نیز میگویند؛ خیال یعنی عالمی که در آنجا صورت محض است و هیچ ماده نیست، گرچه صوری که در آنجا موجود است به مراتب از موجوداتی که در عالم ماده است قوی تر و عظیم تر، حرکتش سریع تر، حزن و اندوه و یا مسرت و لذتش افزون تر است؛ چون ماده حاجب فراوانی این خصوصیات است، و عالم برزخ چون از ماده اطلاق دارد، لذا این معانی در آنجا به نحو وفور است؛ و آنجا عالم خیال است، خیال منفصل. چون عالم خیال متصل قوای متخیله انسان است که با بدن خاکی او همجوار و قرین است؛ و خیال منفصل همان قواست در وقتیکه از بدن مفارقت نموده و به عالم صورت محض پیوسته است؛ بنابراین تمام موجودات عالم برزخ را «خیال منفصل» گویند.
همچنانکه عالم برزخ را مثال نیز گویند «مثال منفصل»؛ چون مثال متصل همان برزخی است که در انسان خاکی، بین بدن و طبع او، و بین عالم نفس او موجود است و آن مجموعه قوای ذهنیه اوست و چون انسان از دنیا برود عالم ذهنش به عالم مثال کلی می پیوندد، لذا این را مثال متصل و آنرا مثال منفصل گویند و تمام عالم برزخ، مثال منفصل است.
باید دانست که عالم خیال، یک عالم بسیار وسیعی است از ماده بسیار قوی تر؛ نه آنکه ما فارسی زبانان «خیال» را به معنای امر توهمی و موهومی می پنداریم؛ این اشتباهی است که در لغت ما وارد شده است و لذا بعضی از اهل ظاهر که چنین جملاتی را مانند عالم خیال، از حکمای اعلام دیده اند، تصور نموده اند که آنها عالم برزخ را که همان مثال است قبول ندارند و قائل به یک عالم توهمی و تصوری هستند، و برای آن حقیقتی و واقعیتی قائل نیستند. این تصوری است غلط و بیجا، و ناشی از عدم اطلاع بر اصطلاحات بزرگان. عالم خیال عین عالم برزخ و مثال است و موجوداتش هزاران بار قوی تر و عجیب تر و شدیدتر و آثارش مهمتر از عالم طبع و ماده است.
ص: 29
انسان که از این دنیا میرود، به عالم دیگری به نام برزخ وارد میشود و در آنجا هست تا وقتیکه در صور دمیده شود و مردم از قبرها بیرون آیند، در آن وقت به عالم قیامت وارد میشوند. برزخ به معنای فاصله است، فاصله بین دو خشکی یا دو آب یا دو چیز دیگر را برزخ گویند و چون عالمی که انسان پس از مردن در آنجا بسر میبرد، فاصله ایست بین عالم دنیا و قیامت، آنرا عالم برزخ گویند. برای آنکه خصوصیات عالم برزخ قدری روشن شود، باید توضیح بیشتری در این باره داده شود.
بین این عالم که عالم جسم و جسمانیات است _ که فعلا در آن زندگی مادی خود را می گذرانیم _ و بین عالم اسماء و صفات الهی، دو عالم است: یکی عالم مثال و دیگری عالم نفس. عالم مثال را عالم برزخ، و عالم نفس را عالم قیامت نیز گویند. و انسان تا از این دو عالم نگذرد به مقام اسماء و صفات الهیه نخواهد رسید؛ کما اینکه انسان تا از عالم برزخ نگذرد به عالم قیامت نمی رسد و به مقام اسماء و صفات کلیه الهیه نمی رسد مگر آنکه از نفس و قیامت عبور کند. و مراد از قیامت در اینجا قیامت کبری است؛ چون دو قیامت داریم: یکی قیامت صغری، و آن عبارت است از مردن و وارد در عالم برزخ شدن؛ و بر همین اصل رسول الله (ص) فرمود: «من مات فقد قامت قیامته؛ هر کس بمیرد قیامت او برپا شده است». دیگری قیامت کبری، و آن عبارت است از خروج از عالم برزخ و مثال و داخل شدن در عالم نفس و قیامت. وقتیکه مردم از عالم قبر خارج و بسوی عالم ظهورات نفس کلیه رهسپار میگردند، قیامت کبرای آنان بر پا شده است.
ص: 30
عالم ماده دارای هیولی و طبع و جسم و جسمانیات است و عالم نفس، تجرد مطلق از ماده و آثار ماده است؛ ولی عالم برزخ فاصله بین این دو عالم است؛ یعنی ماده نیست ولی آثار ماده از «کیف» و «کم» و «أین» و غیرها را دارد. ماده، جوهریست که قبول تشکل میکند و صورت جسمیه بر او عارض میگردد، و آثار جسم نیز در او پیدا میشود؛ و بواسطه قبول تشکل و تجسم، آن اعراض انفعالیه ای که در جسم پیدا میشود در ماده نیز پیدا میشود، و مثل همین ماده ای که در این عالم هست و به صور مختلفه درآمده و مردم می بینند، چون خاک و سنگ و آب و درخت و بدن انسان و بدن حیوان و امثالها در می آید.
موجودی که در عالم برزخ است ماده ندارد؛ اما شکل و صورت و حد و کم و کیف و اعراض فعلیه را دارد؛ یعنی دارای اندازه و حدود است، دارای رنگ و بوست. صورت مردمان برزخی رنگ و حد دارد، و در آنجا خوشحالی و مسرت و غضب و نگرانی هست، در آنجا نور هست. بنابراین، موجودات برزخیه دارای صورت جسمیه هستند ولی هیولی و ماده ندارند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 162-159
کلی__د واژه ه__ا
قیامت ماده برزخ ذهن عالم مثال نفس
همه ما افراد بدنی داریم، این بدن محدود است، مشخص و معین و یک قوای باطنیه داریم مثل حس مشترک، قوه حافظه، قوه مفکره، قوه واهمه، قوه متخیله، اینها قوای درونی ماست و ما با این قوا کارهای عجیب می کنیم؛ مثلا در زمان بسیار کوتاهی یک عمارت چهل اشکوبه در ذهن خودمان با تمام لوازم و تجهیزات آن بنا می کنیم. در یک لحظه از مشرق عالم به مغرب آن می رویم، در زمان های کوتاه کارهای طویل المدت را انجام می دهیم.
ص: 31
این گشایش و سعه ای که ذهن ما با قوای خود نسبت به بدن ما و قوای طبیعیه خود دارد چقدر بزرگ است؟ به همین میزان، عالم برزخ نسبت به عالم دنیا سعه و عظمت دارد. چون عالم خواب نمونه ای از برزخ منفصل است، در خواب هایی که انسان در بعضی اوقات می بیند، با آنکه خواب از مرگ خیلی ضعیف تر است و برزخ خواب انسان نیز از برزخ مرگ بسیار ضعیف تر است ولی در خواب هایی که دیده می شود هم موجودات، قوی تر و عظیم تر و عجیب تر و فعالیت ها و حرکت ها و سرعت ها شدیدتر و هم لذت ها و شادی ها و اندوه ها و غصه ها بیشتر است و خوف و هراس بمراتب افزون تر است.
انسان در این دنیا اگر بخواهد از خیابانی عبور کند، باید با دقت به اینطرف و آنطرف بنگرد تا از تصادف با ماشین محفوظ بماند و سپس آرام حرکت کند تا عرض خیابانی طی شود. در عالم خواب و برزخ اینطور نیست؛ یک مرتبه اراده میکنی که برخیزی و بروی به روی آسمان و در آسمان سیر میکنی و بدون بال و پر مادی روی ابرها حرکت نموده و تمام عالم را تماشا میکنی و سپس به پایین می آیی و مانند برق در دریاها و اقیانوس ها شنا میکنی و به یک لحظه آنها را به پایان میرسانی! گرچه اندازه این حرکت ها و سرعت ها نسبت به آن حرکت از عرض خیابان شدید تر و قوی تر است، به همان اندازه کیفیت عالم برزخ به این عالم قوی تر و عظیم تر است و عالم برزخ متصل و ذهن ما نسبت به نفس ما نیز، مثل بدن ما نسبت به برزخ ما، ضعیف و کوچک است و عالم نفس که از حدود و کیفیات صوریه بیرون است و نسبت به عالم ذهن تجرد محض دارد، نسبت به عالم ذهن و مثال متصل، بعینه مثل نسبت عالم ذهن به بدن مادی و طبیعی، دارای عظمت و وسعت است.
ص: 32
بنابراین، عالم قیامت کبری نسبت به عالم برزخ، همین نسبت وسعت و عظمت را دارد. چون عالم برزخ دارای کیفیت و آثار ماده از کم و کیف هست؛ ولی عالم قیامت از صورت نیز مجرد است و اطلاق محض است. این عالم نمونه ای است از عالم برزخ و عالم برزخ نمونه ایست از عالم قیامت و عالم قیامت نمونه ایست از عالم اسماء و صفات کلیه الهیه. همچنین بدن نمونه ایست از قوای ذهنیه و قوای ذهنیه نمونه ایست از نفس ناطقه و نفس ناطقه نمونه ایست از روح کلی به وحدت و کلیت خود. هرچه از این عوالم محدوده رو به جلو برویم و نظر به اطلاق بیفکنیم، عوالم وسیع تر و عظیم تر میگردد و بالعکس هرچه از عوالم اطلاق رو به پایین بیاییم و تنازل کنیم، عوالم ضعیف تر و کوچک تر میشود.
عینا مانند صورتی که در آئینه می افتد، آن صورت فقط حکایتی از شکل و اندازه و رنگ رخسار است، نه از واقعیت و حقیقت آن شخص صاحب صورت. عقل و سخاوت و شجاعت و سایر ملکات معنویه او را نشان نمی دهد و از آن بالاتر نفس ناطقه او را نیز _ که اصولا دارای شکل و صورت نیست _ نشان نمی دهد. بنابراین، آنچه در این عالم ماده مشاهده می کنیم فقط نمونه ایست از عالم برزخ، نه خود عالم برزخ، آن عالم به قدری وسیع است که قابل مشاهده با چشمان ظاهری نیست و با حواس خمسه ظاهره ادراک نمی شود. این حواس برای ارتباط انسان است با عالم طبع و ماده و نیروی ارتباط انسان را با بالاتر از عالم ماده ندارد. بنابراین، حقایق برزخیه اصولا قابل پایین آمدن و نشان دادن در آئینه ماده نیست؛ بلکه عالم ماده آنچه را که در خود از عالم برزخ نشان می دهد فقط به اندازه سعه و گنجایش خود ماده است. همچنین عالم قیامت و حقایق ظاهره عالم نفس، قابل پایین آمدن و نشان دادن در آئینه برزخ و صورت مثالی نیست؛ و آنچه را که برزخ از قیامت نشان میدهد فقط به اندازه خود و درخور گنجایش خود اوست. شما خود را در این فضای وسیع جو آسمان فرض کنید، چقدر بدن شما نسبت به این جو محیط کوچک است؛ به همین نسبت عالم طبیعت و دنیا نسبت به عالم مثال و برزخ کوچک است.
ص: 33
نسبت عوالم قیامت، برزخ و دنیا از نظر امام صادق (ع):
اگر عالم نفس را عرش پروردگار، و عالم مثال را عالم کرسی قرار دهیم، طبق روایتی که از حضرت صادق (ع) وارد شده است؛ نسبت آنها به یکدیگر و به عالم طبع و ماده خوب مشخص میگردد. در "تفسیر عیاشی" از محسن المثنی (المیثمی _ ظ) عمن ذکره، عن أبی عبدالله علیه السلام روایت میکند که: «قال: قال أبوذر: یا رسول الله! ما أفضل ما أنزل علیک؟ قال: ءایة الکرسی؛ ما السموات السبع و الارضون السبع فی الکرسی إلا کحلقة ملقاة بأرض بلاقع (بلاقع جمع بلقع، و بلقع بمعنای زمین قفر است)، و إن فضله علی العرش کفضل الفلاة علی الحلقة؛ ابوذر غفاری از حضرت پیامبر اکرم (ص) سؤال میکند که از میان آیاتی که بر شما نازل شده است کدامیک افضل است؟ حضرت فرمودند: آیة الکرسی؛ تمام آسمان های هفتگانه و زمین های هفتگانه نسبت به کرسی خدا مثل یک حلقه ایست که در بیابان پهناور و قفری انداخته باشند و نسبت فضیلت عرش خدا به کرسی خدا مثل نسبت همان بیابانست نسبت به آن حلقه».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معادشناسی جلد 2- صفحه 163-168
کلی__د واژه ه__ا
دنیا قیامت روح ماده برزخ ذهن خواب
باید دانست که بدن که در میان قبر میرود و بروی آن خاک می ریزند، غیر از صورت مثالی است که به برزخ میرود. سؤال و حساب با بدن مثالی است نه با بدن خاکی؛ بدن خاکی حرکتی ندارد، چشم و گوش و ادراک ندارد، چه در میان قبر بپوسد یا نپوسد. اما بدن مثالی که همان عالم صورت انسانی است، او نمی میرد بلکه زنده است، دیده بصیرت و ادراکش کم نمی شود بلکه افزون میگردد؛ او مورد سؤال و مؤاخذه، و مورد ثواب یا عقاب برزخی قرار میگیرد.
ص: 34
و علت آنکه در بسیاری از روایات به عالم قبر، و نکیر و منکر در عالم قبر، و مؤاخذه در قبر تعبیر شده است برای آنستکه عالم برزخ در دنبال این دنیاست، و قبر هم بدنبال زندگی دنیاست؛ و بدین مناسبت عالم برزخ را که تعلقی به عالم قبر دارد به عالم قبر تعبیر نموده اند. بلی در قیامت، روح با بدن جسمانی مورد مؤاخذه و ثواب و عقاب واقع میگردد و معاد جسمانی از ضروریات مذهب است؛ خداوند تبارک و تعالی در محشر روح را با بدن حاضر میفرماید و به سزای اعمال خود از خیر و شر میرساند.
من_اب_ع
معادشناسی 2، صفحه 170-169
کلی__د واژه ه__ا
نفس ماده برزخ
در اثبات عوالم سه گانه یعنی عالم طبع، عالم برزخ و عالم قیامت، گذشته از براهینی که در علوم الهیه و حکمت متعالیه اقامه شده است، وجدانیات خود ما نیز شاهد بر آن است. ما دارای سه مرتبه از مراتب وجود هستیم:
اول: بدن ما، که از عالم طبع و ماده است و دستخوش تغییر و تحویل و خرابی و آبادی است و پیوسته با تغییرات ماده و ظرف زمان و مکان تغییر می پذیرد. بدن با تمام اعضا و جوارحش از قلب و مغز و کبد و ریه و کلیه و معده و روده و پا و دست و چشم و گوش و هزاران عضو و میلیون ها سلول، حتی در یک لحظه ثبات و قرار ندارد و پیوسته در حرکت جوهری و ذاتی خود حالات جدیدی به خود گرفته و آن حالات، خلیفه و جایگزین حالات قبلی او می گردد.
ص: 35
دوم: مرحله لطیف تر و عالی تر و آن ذهن ماست، که دارای قوای باطنیه از قوه مفکره و متخیله و واهمه و حافظه و حس مشترک است و هزاران صورت و شکل و معنی را در خود می پذیرد و خود نیز چنین صورت ها و معانی را ایجاد می کند. ذهن ما وزن ندارد، سنگینی ندارد، مادی نیست ولی دارای کیفیت و آثار ماده از شکل و صورت و لذت و اندوه و غیرها می باشد. ذهن ما می تواند موجوداتی را که در این عالم به واسطه کثافت ماده نمی توانند پدید آیند در خود به اراده خود پدید آورد. حرکت بدن ما به اراده و دستور ذهن ماست؛ انسان تا صورت کاری را تصور نکند نمی تواند آن را بجای آرد؛ ما وقتی در منزل بودیم صورت مسجد و حرکت بسوی آن را تصور کردیم و فایده آن را در نظر گرفتیم، سپس نفس ما به ما امر نمود تا طبق آن نقشه ای که از مسجد و حرکت و تصور فایده آمدن به مسجد در ذهن ما ترسیم شده بودعمل کنیم و عمل کردیم.
سوم: نفس و حقیقت ماست که از ذهن ما بسیار عالی تر و وسیع تر و لطیف تر است، چون او شکل و صورت هم ندارد، اندازه و کیفیت هم ندارد؛ او همان ماهیتی است که از آن به من و تو و او و ما و شما و ایشان تعبیر می شود. او از قوا بالاتر است و از ملکات و صفات، عالی تر، چون تمام قوای باطنیه و ملکات و صفات در پرتو وجود او وجود دارند و به او قائمند؛ او حقیقتی است مجرد از ماده و مجرد از صورت و آثار ماده. این سه مرحله از وجود ما، نمونه ای از سه مرحله از وجود عالم کلی است؛ بدن ما نمونه ای از عالم هیولی و طبع است، ذهن و مثال متصل ما، نمونه ای از عالم برزخ و مثال منفصل است و نفس ناطقه و حقیقت ما، نمونه ای از عالم نفس کلی و قیامت کبری است.
ص: 36
حقیقت نفس آدمی از نظر امام علی (ع):
و بر همین امر در اشعاری که منسوب به مولی الموالی امیرالموحدین والمؤمنین (ع) است، اشاره شده است:
دوآؤک فیک و ما تشعر *** و دآؤک منک و ما تبصر
و تحسب أنک جرم صغیر *** و فیک انطوی العالم الاکبر
و أنت الکتاب المبین الذی *** بأحرفه یظهر المضمر
فلا حاجة لک فی خارج *** یخبر عنک بما سطر
(دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (ع) طبع سنگی قافیه «راء»)
ترجمه: دوای تو ای انسان در خود توست ولیکن نمی فهمی! و درد تو از خود توست ولیکن نمی بینی!
تو چنین می پنداری که جرم کوچک و تنها بدنی هستی، در حالی که عالم اکبر پروردگار در تو گنجانیده شده است!
تو آن چنان کتاب آشکارای خدای خود هستی که به یک یک از حروفش، حقایق و اسراری را نشان می دهد.
بنابراین تو به خارج از وجود خودت نیازی نداری تا به آنچه در تو، قلم پروردگار نوشته است، تو را آگاه کند.
من_اب_ع
سیدمحمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد2- صفحه 170-173
کلی__د واژه ه__ا
دنیا نفس قیامت برزخ وجود جسم ذهن
سویدبن غفله از حضرت امام علی (ع) روایت می کند که ایشان فرمودند: در وقتی که فرزند آدم می خواهد از دنیا رحلت کند و آخرین روز از روزهای دنیای او و اولین روز از روزهای آخرت اوست، سه چیز برای او به صورت مثالیه خود مجسم می گردد: مال او، فرزندان او، و عمل او. پس او التفات می کند و نظر می نماید به مالش و می گوید: سوگند به خدا که من برای گرد آوردن و جمع آوری تو بسیار حریص بودم و نسبت به از دست دادن و رها نمودن تو بسیار بخیل بودم، در این هنگام تنگدستی و بیچارگی از دست تو برای من چه بر می آید؟ مال در جواب می گوید: فقط کفن خود را از من می توانی دریافت کنی و پس از آن، التفات می کند و نظر می نماید به سوی فرزندان خود و می گوید: سوگند بخدا که من نسبت به شما بسیار دوست بودم و در هر حال حامی و محافظ شما بودم از هر گونه گزند و ناراحتی که بر شما وارد می شد، اکنون در این موقع خطیر از دست شما برای من چه کاری ساخته است؟ آنها در پاسخ می گویند: ما تو را به سوی حفیره و قبرت می بریم و در میان خاک پنهان می کنیم و سپس نظر می افکند بسوی اعمال صالحه و حسناتی که انجام داده و می گوید: من نسبت به بجا آوردن شما بسیار بی رغبت بودم و شما برای من بسیار سنگین بودید، امروز از شما برای نجات من چه کاری ساخته است؟ عمل در پاسخ می گوید: من رفیق تو و قرین تو هستم در میان قبر تو و در روز حشر تو و از تو دور نمی شوم تا من و تو هر دو در مقام عرض در پیشگاه حضرت پروردگار حاضر شویم.
ص: 37
رفتار نکیر و منکر با دوستان خدا:
اگر آن شخصی که در حال احتضار و سکرات مرگ است، مطیع و ولی خدا باشد، کسی به نزد او می آید که از تمام مردم بویش معطرتر و منظرش زیباتر و لباسش فاخرتر است و به او می گوید: بشارت باد ترا به نسیم های جان فزا که از جانب خدا می وزد و گل های خوشبو و بهشت پر نعمت، وارد شدی به عافیت، قدمت مبارک باد، خوش آمدی! ولی خدا می گوید: تو کیستی؟ او در پاسخ می گوید: من عمل نیکوی تو هستم که از دنیا به سوی بهشت می آیم و او می شناسد کسی را که او را غسل می دهد و قسم می دهد افرادی را که جنازه او را حمل می کنند که به سرعت ببرند و زودتر به خاک بسپارند و وقتی که او را وارد در قبرش می کنند، دو ملک به نزد او می آیند و آن دو، دو فرشته بازپرسی و بازجویی کننده از عقاید و کردار او هستند و بطوری به سمت او نزدیک می شوند که موهای بلند خود را به زمین می کشند و زمین را با دندان های نیش خود می کنند و شخم می کنند و صدای آنها چنان مهیب و زننده است که گویی صدای غرش تند و شدید آسمان است و چشمان آنان چنان دهشت انگیز و وحشت آور است که گویی مانند برق زننده ابرهای سیاه آسمان است.
و آن دو می پرسند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ و امام تو کیست؟ او در جواب می گوید: پروردگار من الله است خدای واحد و پیامبر اکرم (ص) پیامبر من است و دین من اسلام است و علی بن ابی طالب و ائمه صلوات الله علیهم امامان من هستند. آنها می گویند: خداوند ثابت بدارد ترا به آنچه موجب خشنودی و محبت تست و این گفتار آنان، گفتار خداست که می فرماید: «ثابت و برقرار می دارد خداوند کسانی را که ایمان آورده اند به گفتار ثابت در دنیا و آخرت». پس تا جایی که شعاع چشم او برسد و نور دیدگان او بدان جا راه یابد، قبر او را برای او توسعه می دهند و دری را از بهشت به روی او باز می کنند و به او می گویند: به خواب خوش بخواب، با چشم های تازه و خنک و شادمان، بخواب مانند خواب جوان سالم برومند متنعم و این گفتار آنان، گفتار خداست که می فرماید: «بهشتیان در آن هنگام بهترین جایگاه و بهترین استراحتگاه و خوابگاه را خواهند داشت».
ص: 38
رفتار نکیر و منکر با دشمنان خدا:
اگر آن شخص تازه مرده، از دشمنان خدا باشد، کسی به نزد او می آید که از تمام افراد مردم لباسش زننده تر و زشت تر و بوی بدنش از همه متعفن تر است و به او می گوید: بشارت باد ترا، به آشامیدنی هایی که چون فلز گداخته پر حرارت است و به نزدیک شدن و مس کردن آتش دوزخ و او نیز کسی را که او را غسل می دهد می شناسد و افرادی را که جنازه او را می برند سوگند می دهد که قدری نگهدارند و از بردن خودداری کنند. پس چون در قبرش وارد گردد، آن دو فرشته وارد شونده می آیند و بندهای کفن او را می گشایند و سپس به او می گویند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ او در جواب می گوید: نمی دانم. آنان می گویند: ندانستی و در راه هدایت قدم ننهادی؟ و چنان با گرز گران ضربه ای به او می زنند که تمام جنبندگان غیر از جن و انس از آن ضربه می ترسند و سپس خداوند دری از جهنم به روی او باز می کند و سپس آن دو ملک به او می گویند: بخواب به بدترین حالات!
و آن قبر به اندازه ای برای او تنگ است و دارای فشار است، مثل تنگی و فشاری که نیزه فرو رفته در پیکان سر خود دارد، تا به حدی که مغز سر او از میان ناخن ها و گوشت هایش خارج شود و در این حال نیز مارهای زمین و عقرب های زمین بر او دست یابند و سایر گزندگان بر او چیره شوند و پیوسته او را بگزند تا وقتی که خدا او را از قبر خارج کرده و برای حساب و کتاب در صحرای قیامت محشور و مبعوث گرداند و او دائما تمنا می کند که زودتر قیامت برپا گردد و از شدت گرفتاری خیال می کند که با بر پا شدن قیامت عذاب او تخفیف خواهد یافت.
ص: 39
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد2- صفحه 173-178
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ مال نکیر و منکر عمل صالح دوزخ برزخ
مرحوم رضوان آرامگاه، آیة الحق و الیقین، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیت الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی، أعلی الله تعالی مقامه الشریف نقل میفرمود که من در یکی از خیابانهای همدان عبور میکردم؛ دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و بسوی قبرستان میبرند، و جمعی او را تشییع می نمودند. ولی از جنبه ملکوتیه او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیقی میبردند، و روح مثالی این مرد متوفی در بالای جنازه او با جنازه میرفت و پیوسته میخواست فریاد کند که ای خدا مرا نجات بده، مرا اینجا نبرند ولی زبانش بنام خدا جاری نمی شد؛ آنوقت رو میکرد به مردم و می گفت: ای مردم مرا نجات دهید، نگذارید ببرند! ولی صدایش به گوش کسی نمی رسید.
آن مرحوم، أعلی الله شأنه میفرمود: من صاحب جنازه را می شناختم، اهل همدان بود و حاکم ستمگری بود. یکی از دوستان ما بنام دکتر حسین احسان، خدایش رحمت کند، بسیار مرد شایسته ای بود، در طهران مطب داشت ولی در زمستانها مدت شش ماه به عتبات مسافرت میکرد و در کربلا مطب داشت و از فقرا مزد نمی گرفت، و خود نیز به بعضی از مستمندان دوا و احیانا مخارج غذا را میداد و زندگی بسیار ساده و مصفائی داشت، تقریبا در حدود پانزده سال است که رحلت نموده است. نقل کرد که: روزی من در کاظمین مشرف بودم و آمده بودم کنار شط (شط که از کاظمین میگذرد و مسافت آن تا حرم مطهر اندک است) در آنجا دیدم جنازه ای را با ماشین آوردند و پیاده کردند و به دوش گرفتند به سمت صحن مطهر، با افرادی که از تشییع کنندگان بودند حرکت دادند.
ص: 40
در عراق رسم چنین است که افرادی که از شیعیان فوت می کنند و دارای اهل و قبیله و عشیره هستند، جنازه آنها را در تابوت نهاده و به روی ماشین سواری می بندند و با افراد مشیعین که آنها نیز در ماشین های سواری متعددی سوار میشوند، به کاظمین علیهما السلام می آورند و در آنجا طواف میدهند، و سپس به کربلا آورده و در آنجا نیز طواف میدهند، و از آنجا به نجف اشرف آورده و طواف میدهند و در وادی السلام نجف اشرف به خاک می سپارند. آن مرحوم می گفت: همینکه آن جنازه را بطرف صحن مطهر میبردند، من هم که عازم تشرف بودم بدنبال جنازه حرکت کردم. مقداری که تشییع کردم، ناگاه دیدم یک سگ سیاه مهیب بر روی جنازه نشسته است.
من بسیار تعجب کردم و با خود گفتم: این سگ چرا روی جنازه رفته است و خود متوجه نبودم که این بدن مثالی متوفی است و سگ خارجی نیست. به افرادی که در اطراف من تشییع می کردند گفتم: روی جنازه چیست؟ گفتند: چیزی نیست، همین پارچه ایست که می بینی! من دریافتم که این سگ، صورت مثالی است و فقط من می بینم و دیگران ادراک نمی کنند. دیگر هیچ نگفتم تا جنازه را به در صحن مطهر رسانیدند، همینکه خواستند تابوت را داخل صحن ببرند برای طواف، دیدم در صحن آن سگ از روی تابوت به پائین پرید و در گوشه ای ایستاد تا آن جنازه را طواف دادند و همینکه می خواستند از در صحن خارج کنند دوباره آن سگ بروی تابوت پرید و بالای آن جنازه رفت. البته معلوم است که صاحب آن جنازه مرد متعدی و متجاوزی بوده است، که صورت ملکوتی او به شکل صورت سگ مجسم شده است؛ و چون آن مرحوم دارای صفای باطن بوده این معنی را ادراک می نموده و دیگران چیزی نمی دیده اند.
ص: 41
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 192-189
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ انسان کافر صورت برزخی نفس عذاب الهی پاداش الهی اعمال
روح انسان بعد از مرگ به عالمی به نام عالم برزخ می رود. عالم برزخ را عالم مثال و عالم خیال نیز می گویند.
خصوصیات صورت مثالی:
عالم مثال، یعنی عالم صورت محض که در آن ماده نیست بلکه خواص و آثار ماده مانند کمیت و کیفیت در آنجا هست. برای آنکه این معنی قدری واضح و روشن شود عرض می کنیم که از باب مثال اگر انسان وجود خود را تحت مطالعه قرار دهد، می بیند که بدنی دارد که این بدن دارای سنگینی است و ثقیل است، چون مادی است تغییر و تبدیل در این بدن راه دارد و نیز انسان صورتی دارد که آن صورت در این بدن است، اما داخل بدن نیست بلکه احاطه بر این بدن دارد و آن صورت این بدن را به شکل خود درآورده است.
شما در آئینه که نگاه می کنید، صورت شما در آئینه نقش می بندد ولی سنگینی شما در آئینه اثری نمی گذارد و آئینه سنگین نمی شود، اگر شما خسته باشید آئینه خسته نمی شود، اگر شما خوشحال باشید یا محزون باشید آئینه خوشحال یا محزون نمی گردد، بلکه آئینه فقط صورتی را از شما حکایت می کند. البته این را از باب مثال گفتیم و الا اولا آن صورت برزخی و ملکوتی غیر از شکل و شمائل خارجی است و ثانیا صورت، در آئینه پیدا نمی شود بلکه آئینه موج را می شکند و انسان بواسطه صیقلی بودن سطح آئینه به علت بازگشت شعاع چشم خودش را می بیند نه آئینه را. یعنی شعاع که از مردمک چشم انسان عبور میکند، چون به آئینه برخورد کند برمیگردد به طرف خود انسان و انسان خودش را می بیند. این صورت را صورت مثالی گویند.
ص: 42
کیفیت ارتباط صورت مثالی با بدن در خواب و بیداری:
در عالم خواب بدن روی زمین افتاده و شما خواب می بینید و صورت مثالی شما در خواب حرکت می کند، بدن هیچگونه حرکتی ندارد اما یک موجودیت و واقعیتی شما برای خود در عالم خواب احساس می کنید، خود را زنده می یابید، خود را عالم و قادر می بینید، حرکت می کنید، تکلم می نمائید، کارهای مختلف انجام می دهید، با آنکه بدن هیچ حس و حرکتی ندارد و از آن کاری سر نزده است. آن صورتی که در خواب موجودیت و شخصیت خود را بدان ادراک می کنید، آن صورت مثالی و ملکوتی شماست و ابدا با بدن که افتاده است کاری ندارد؛ بدن چیز دیگری است و آن صورت متحرک و فعال که تمام موجودیت انسان در خواب به او قائم است، چیز دگر؛ آن صورت صورت مثالی یا خیالی یا برزخی است که در خواب از بدن فی الجمله قطع علاقه می کند. ولیکن در حال بیداری، آن صورت با بدن اتحاد پیدا میکند و کارهائی را که انجام میدهد در قالب بدن منعکس میشود و به دنبال او و به علت متحد بودن با او، بدن نیز همان کارها را انجام میدهد.
بدن ما به حالت نماز در می آید، روزه میگیرد، حج میکند، چون صورت مثالی و ملکوتی این افعال را انجام میدهد. و بطور کلی می توان گفت: آن صورت مثالی که با بدن اتحاد دارد هر اراده ای بکند و هر تصوری بنماید، به امر او و بواسطه اتحاد و عینیت با او، این هیکل خارجی حرکت میکند و به دنبال آن نقش و صورتی که مثال انسان بدان تحقق پیدا کرده است، ماده و بدن حرکت میکند و فعالیت می نماید. در عالم خواب این صورت علاقه خود را از بدن کم میکند و خود مجرد میگردد و بدون بدن واقعیت خود را در خود می یابد. در عالم نفس و قیامت، آن حقیقت نفس هم از صورت مثالی جدا میگردد و نفس انسان به واقعیت خود _ بدون صورت _ تجلی میکند. در دنیا که عالم مثال با بدن انسان اتحاد دارد، نفس انسان هم با بدن و مثال انسان اتحاد دارد و قوای نفس نیز همگی با مثال انسان اتحاد دارند و تمام مراتب وجودی انسان با هم هستند؛ بواسطه مرگ، صورت مثالی از بدن جدا میشود و تجرد خود را بدون ماده ادراک میکند، بعد از عبور از عالم مثال و ورود به عالم قیامت، نفس انسان نیز از عالم صورت جدا میگردد و تجرد حقیقی خود را بدون صورت ادراک می نماید؛ عالم مثال را «قیامت صغری» و عالم نفس را «قیامت کبری» گویند.
ص: 43
در این دنیا که عالم ماده و عالم طبع است بدن و صورت و نفس با هم هستند و سپس به ترتیب از هم جدا میگردند؛ و با هم بودن آنها نه بدین قسم است که هر یک از آنها در پهلو و کنار هم قرار داده شده باشند، بلکه نفس یک نوع سعه و احاطه ای بر صورت مثالی دارد، و صورت مثالی نیز یک نوع سعه و احاطه ای بر بدن دارد. منتهی مردمانی که در دنیا گرفتار طبع هستند، چون بیش از این نمی توانند ادراک کنند که موجودیت آنها همین بدن است، خیال می کنند که موجودیت آنها منحصر در همین بدن است، تصور می کنند که واقعیت نفسانیه یا مثالیه آنها همین بدن است، در حالیکه بدن حکم یک لباس را دارد، حکم یک قالب را دارد، پوست است و در هنگام عوض کردن پوست می افتد؛ دیگر نمی دانند که آن صورت حقیقت دارد. در عالم برزخ و مثال هم همچنین گمان میکند که حقیقت او همان صورت اوست، او نمی داند که صورت از متعلقات نفس است؛ وقتی نفس واقعیت خود را دریافت و به تجرد رسید و بدن و صورت را خلع کرد، می فهمد که حقیقت او نفس او بوده است که بسیار والاتر و بالاتر از عالم صورت بوده و صورت بسیار والاتر و بالاتر از عالم بدن بوده است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 2- صفحه 201-205
کلی__د واژه ه__ا
روح برزخ انسان جسم ماده و صورت اثبات معاد
ص: 44
صورت مثالی و برزخی که ما در نظر می گیریم همین الان با ما هست و اگر نباشد بدن ما حرکت نمی کند و از آن کاری بر نمی آید، ولیکن در داخل بدن نیست و جدا هم از بدن نیست. برای بعضی از افرادی که به دستورات شرعیه عمل می کنند و در راه سیر و سلوک و تهذیب نفس هستند، ممکن است مرگ اختیاری دست دهد و در حالی که زنده هستند هر وقت بخواهند بدن را بگذارند و صورت مثالی آنان از بدن خارج شود و برای بعضی ممکن است صورت مثالی را بگذارند و آن نفس مجرد از صورت بیرون آید و باز دوباره به صورت برگردد و مانند افراد معمولی دیگر، زنده شوند و به حرکت آیند.
بنابراین، گفتار بعضی که تصور کرده اند خداوند عزوجل یک صورت مثالی جدا از انسان برای انسان در عالم برزخ ایجاد کرده و انسان در وقتی که می میرد روحش خارج می شود و در آن بدن مثالی برزخی وارد می شود، صحیح نیست. قالب مثالی، خارج از حقیقت انسان نیست که خدا خلق کند و صورت در آن قالب حلول نماید و روح در آن قالب برود؛ صورت مثالی با انسان اتحاد و معیت دارد و خلع و لبس حاصل می شود. مثل اینکه انسان مثلا با لباسش یک نوع اتحادی دارد، لباس را می کند و می اندازد و سپس بر تن می پوشد، حقیقت انسان در قالبی خارج از خود فرو نمی رود و از قالبی خارج از خود خارج نمی گردد، صورت نیز در بدنی خارج از حقیقت خود داخل نمی شود و از بدنی خارج خود خارج نمی گردد؛ با این بدن است، یک نوع وحدت و معیت با این بدن دارد.
ص: 45
و برخی هم که گمان می کنند اصلا صورت مثالی معنی ندارد، آنچه از انسان بعد از مرگ می ماند اجزای لطیف و بسیار ریز واقع در بدن است که قوام بدن به آنهاست، وقتی که این بدن می میرد و زیر خاک می رود و متلاشی می گردد، آن اجزای بسیار لطیف ابدا از بین نمی رود، آن اجزاء که بسیار کوچک است و حقیقت و قوام انسان به آنهاست و نطفه انسان در اصل خلقت و بدأ آفرینش بدان ها بستگی دارد، زنده می مانند و عذاب و عقاب یا ثواب و پاداش بدان ها تعلق می گیرد، این هم صحیح نیست. چون آن اجزا هر قدر هم کوچک و لطیف باشد، بالاخره اجزای مادی این عالم است و مادی است و بعد از مردن، عالم ماده درهم می پیچد و حساب و کتاب با صورت است که از این دنیا رفته و به تجرد خود رسیده است نه با ماده.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 2- صفحه 205-207
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ انسان جسم ماده و صورت
از جمله ادله ای که میتوان اقامه کرد برای زنده بودن انسان بعد از مرگ، آیه 171-169 سوره آل عمران می باشد: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیآء عند ربهم یرزقون*فرحین بمآ آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم ألا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ ابدا گمان مکن و به هیچ وجه مپندار که آن کسانیکه در راه خدا کشته میشوند، اینها مردگانند، بلکه زندگانند، در پیش خدای خود هستند و در نزد خدای خود روزی می خورند خوشحالند به آنچه خداوند عزوجل از فضل خود بدانها عنایت کرده، و خوشحالند به آن افرادی که هنوز نمرده اند و بدانها ملحق نگردیده اند که چگونه تمام اقسام اندوه و ترس از آنها برداشته شده و به اطمینان رسیده اند». (آل عمران/169-170)
ص: 46
چون بواسطه رسیدن به مقام ولایت که همان عبودیت مطلقه است، هرگونه وحشت و غصه که از لوازم کثرت است و از آثار تفرقه و دوئیت است، از آنها برداشته شده است؛ در آن عالم که میروند _ به علت این گونه سعه و تجردی که دارند _ از روح مؤمنینی که هنوز نمرده اند، اطلاع حاصل می کنند و آنان را بدین مقامی که خدایشان بدانها عنایت فرموده بشارت میدهند.
«یستبشرون بنعمة من الله و فضل و أن الله لا یضیع أجر المؤمنین؛ خوشحالند به نعمتی که خدا بدانها عنایت فرموده است (مراد از این نعمت، همان مرتبه ولایت است که فنای در راه خداست و پروردگار از فضل خود آنان را کامیاب میکند)، و این که خدا پاداش مومنان را تباه نمی کند». (آل عمران/171) و حقیقت این معنی را خوب ادراک می کنند.
در این آیه میفرماید: گمان مکن کشته شدگان در راه خدا مرده اند بلکه زنده اند. نمی فرماید: در روز قیامت خداوند آنها را زنده میکند، بلکه همین که مرده اند زنده هستند؛ و این دلیل بر حیات و زندگی برزخی است.
روزی ارواح پاک در عالم برزخ:
و البته همه در عالم برزخ زنده اند، هر کس می میرد زنده است، ولی خصوصیتی که در آنها هست و قرآن کریم بدان جهت آنها را مزیت میدهد، برای ذیل آن است که میفرماید: «عند ربهم یرزقون، روزی می خورند از جانب خدا و دائما این روزی به آنها میرسد»، «فرحین بمآ آتاهم الله من فضله، و به آنچه از جانب فضلش خدا به آنها عنایت فرموده است خوشحالند».
در علم حکمت متعالیه ثابت است که روزی جواهر مجرده متلالئه، مقارنه با صفات و اسماء الهی است. همینکه در برابر نور اسماء و صفات قرار گیرند و تجلی وحدت ذات مقدس پروردگار در آنها گردد، جواهر وجود آنها متلالی گردد و بهجت و مسرتی به آنها دست میدهد که قابل توصیف نیست.
ص: 47
روزی ارواح مجرده در آن حالت، معارف الهی است. خدا از آن روزی ها به آنها عنایت میفرماید، و از طرفی آنها می فهمند که آن روزی از جانب خدا رسیده، و این ادراک و تعقل، از آن روزی، برای آنها ارزش و لذتش بیشتر است؛ و لذا میفرماید: ''یرزقون''؛ روزی می خورند به معارف الهی، که جوهر وجود آنها را _ بواسطه مقارنه با اسماء و صفات خودش _ جلا میدهد، و اینها دائما در این نعمت متنعم هستند. «فرحین بمآ آتاهم الله من فضله». به بهجت و سرور در می آیند از آنکه خدای به آنها توجه فرموده و در جوهر مجرد وجود آنها تجلی فرموده، و اسماء و صفات ذات حق لم یزلی در آنها ظهور نموده است. این آیه صراحت دارد بر حیات پس از مرگ؛ و علاوه، چون روزی و غذائی را که بعد از مرگ می خورند همان غذای ملکوتی است و صلاحی است که در عالم برزخ است، دلالت دارد بر تنعم ارواح مردگان به روزی های معنوی و ملکوتی.
نظیر این آیه در سوره بقره است: «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات بل أحیآء ول_کن لاتشعرون؛ و نگوئید به کسانی که در راه خدا کشته شده اند آنها مردگانند، بلکه زندگانند؛ لیکن شعور و فهم شما به ادراک این حقیقت نمی رسد» (بقره/154). این آیه نیز دلالت دارد بر زندگی پس از مرگ.
در سوره نوح میفرماید: «مما خطیئاتهم أغرقوا فأدخلوا نارا؛ بواسطه گناهانی که قوم نوح کردند غرق دریا شدند، و پس از غرق وارد در آتش گشتند» (نوح/25)، یعنی همینکه غرق شدند بلافاصله وارد در آتش شدند؛ چون «فاء» در زبان عرب برای ترتیب اتصالی است.
ص: 48
از این آیات مبارکات از سوره فجر نیز می توان این استفاده را نمود: «ی_ا أیتها النفس المطمنئنة * ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة* فادخلی فی عب_ادی * و ادخلی جنتی» (فجر/30-27).
خداوند خطاب میکند به نفوسی که به مقام سکینه و اطمینان رسیده اند: «ای نفس مطمئن شده به ادراک توحید و ولایت، برگرد بسوی پروردگارت در حالیکه هم تو از پروردگارت راضی هستی و هم پروردگارت از تو راضی است؛ پس داخل شو در زمره بندگان و اولیای من و داخل شو در بهشت من». همینکه انسان رجوع میکند به خدا، و رجوع او مرگ است، بلافاصله پس از آن وارد میشود در زمره اولیاء و بندگان خاص خدا و داخل میشود در بهشت.
و نیز در سوره واقعه میفرماید: «فأمآ إن کان من المقربین * فروح و ریحان و جنت نعیم * و أما إن کان من أصح_اب الیمین * فسل_ام لک من أصح_اب الیمین* و أما إن کان من المکذبین الضآلین * فنزل من حمیم * و تصلیة جحیم» (واقعه/94-88).
در این سوره پروردگار عظیم، واقعة سکرات موت را بیان میکند و نزدیکی خود را به انسان در حال سکرات بیان میفرماید، سپس میگوید: «آن کسانی که از مقربین هستند، بلافاصله پس از حال سکرات و مرگ، روح و ریحان و بهشت نعیم خدا به آنها میرسد، یعنی همینکه مردند در این نعمت ها وارد خواهند شد. و آن کسانی که از اصحاب یمین هستند، بلافاصله ثواب و سلام از طرف پروردگار برای آنها خواهد بود؛ و آن گروهی که از اهل تکذیب و گمراهند، پس غذای آنها همان غذاهای دوزخی است که برای میهمانان جهنمی تهیه می کنند، و آبهای داغ مانند فلز گداخته در حلقوم آنها می ریزند و آنها را به آتش میرسانند».
ص: 49
اینها عذاب برزخی هستند قبل از عذاب قیامت. این آیه نیز صراحت دارد بر آنکه بلافاصله پس از مردن، ثواب و عقاب به انسان میرسد؛ البته ثواب و عقاب برزخی نه قیامتی، زیرا آن مرحله دیگری است که مفصلا در پیرامون کیفیت آن بحث خواهد شد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 212-207
کلی__د واژه ه__ا
روح برزخ روزی عذاب الهی پاداش الهی شهادت
مرحوم مجلسی رضوان الله علیه در بحار الانوار روایت کرده است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که در جنگ بدر چون مشرکین مغلوب و کشته شدند و کشتگان را در چاه بدر انداختند، حضرت بر دهانة چاه ایستاده و به کشتگان خطاب کردند: شما چه بد همسایگان و همجوارانی برای رسول خدا بودید؛ او را از منزلش که در مکه بود خارج کردید و طرد نمودید، و سپس همه با هم اجتماع نموده و با او محاربه و جنگ نمودید؛ پس حقا آنچه را که خدا به من وعده داده است دیدم که حق است. عمر ابن خطاب گفت: ای رسول خدا (ص)! خطاب شما با سرهائی که روح از آنها رفته است چه فائده دارد؟! حضرت فرمودند: ساکت شو، ای پسر خطاب! سوگند بخدا که تو از آنها شنواتر نیستی! و بین آنها و ملائکه ای که با گرزهای آهنین آنها را بگیرند هیچ فاصله ای نیست، مگر آنکه من صورت خود را اینطور از آنها برگردانم».
و از امام علی علیه السلام روایت شده است که: چون آن حضرت از قتال اهل جمل در بصره فارغ شد، سوار شد و در میان صفوف حرکت میکرد و آنها را می شکافت تا آنکه رسید به کعب بن سوره . (کعب قاضی بصره بود، و این ولایت را به او عمر بن خطاب داده بود. کعب در میان اهل بصره در زمان عمر و عثمان به قضاوت باقی بود؛ چون فتنه اهل جمل در بصره علیه امیر المومنین علیه السلام برپا شد، کعب قرآنی بر گردن خود حمل نمود و با تمام فرزندان و اهل خود برای جنگ با آن حضرت خارج شد؛ و همگی آنها کشته شدند.) چون حضرت بر جنازه کعب عبور فرمود و او در میان کشتگان افتاده بود، حضرت در آنجا درنگ کرد و فرمود: کعب را بنشانید، کعب را بین دو مرد نشاندند.
ص: 50
حضرت فرمود: ای کعب بن سوره! «قد وجدت ما وعدنی ربی حقا، فهل وجدت ما وعدک ربک حقا؟؛ آنچه را که پروردگار من به من وعده داد، یافتم که تمامش حق بود، آیا تو هم وعیدهای پروردگارت را به حق یافتی؟» و سپس فرمود: کعب را بخوابانید. و کمی حضرت حرکت کرد تا رسید به طلحة بن عبدالله که آنهم در میان کشتگان افتاده بود، حضرت فرمود: او را بنشانید، نشاندند و همان خطاب را عینا به طلحه فرمود، و سپس فرمود طلحه را بخوابانید. یکی از اصحاب بدان حضرت گفت: ای أمیرالمؤمنین در گفتار شما با این دو مرد کشته _ که کلامی را نمی شنوند _ چه فائده ای بود؟ حضرت فرمود: ای مرد! سوگند به خدا آنها کلام مرا شنیدند، همانطوریکه اهل قلیب (چاه بدر) کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را شنیدند. (بحارالانوار طبع آخوندی ج6 ص255) و به همین دلیل در روایات شیعه و سنی زیارت اهل قبور به الفاظ: السلام علیک و السلام علیکم و السلام علی أهل لا إله إلا الله وارد است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 215-212
کلی__د واژه ه__ا
وعده الهی مردگان جنگ بدر جنگ جمل روح
و از جمله ادله بر زندگی در برزخ قول پیامبر اکرم (ص): «القبر روضة من ریاض الجنة، أو حفرة من حفر النیران؛ قبر باغی است از باغهای بهشت یا گودالی است از گودال های آتش» (بحارالانوار ج6 طبع حروفی ص 205)، و عین مضمون این حدیث از حضرت امام سجاد (ع) نیز روایت شده است (بحارالانوار ج6 ص 215-214).
ص: 51
گرچه انسان پس از مرگ به آن بهشت قیامتی یا دوزخ قیامتی نرسیده است، ولیکن مثال و نمونه ای از آنها که همان باغی از باغ های جنان، و یا حفره ای از حفرات نیران است بر او ظاهر خواهد شد. دلیل دیگر بر حیات برزخی، قول رسول خداست که فرمود: «من مات فقد قامت قیامته؛ هر کس بمیرد قیامت او بر پا شده است» (احیاء العلوم ج4 ص 423) و دلیل دیگر قول رسول خداست (ص): «إن أولیآء الله لا یموتون، ولکن ینقلون من دار إلی دار؛ اولیای خدا نمی میرند، ولیکن از خانه ای به خانه دگر انتقال می یابند».
و تمام این وجوه را امام فخر رازی در تفسیر خود، در ذیل تفسیر همین آیه مبارکه: «بل أحیآء عند ربهم یرزقون؛ بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند» (آل عمران/169) بیان میکند. و نیز شیخ طبرسی در تفسیر "مجمع البیان" در ذیل این آیه فرموده است: از رسول خدا (ص) روایت شده است که: چون جعفربن ابیطالب در جنگ موته شهید شد، رسول خدا فرمود من جعفر را دیدم که با دو بال با فرشتگان الهی در بهشت در پرواز بود. اگر به مجرد مردن، روح برزخی و صورت برزخی هم از بین برود، پس دو بال داشتن و طیران با ملائکه در بهشت معنی ندارد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 216-215
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ قیامت دوزخ برزخ
کفار همیشه یک سوال عامیانه در زمینه قیامت از پیغمبر (ص) داشتند، به اصطلاح یک سوال تعجیزی، یعنی محاجه جدل. در قرآن این سوال جدلی اینها مکرر آمده است: تو می گویی قیامتی هست؟ بگو در چه تاریخی، پنج سال دیگر، ده سال دیگر، هزار سال دیگر، ده هزار سال دیگر؟ به اصطلاح تقویمش را برای ما معین کن، بگو در چه سالی و در چه روزی.
ص: 52
در سوره مبارکه اسرا هست که «فسینغضون الیک رؤوسهم و یقولون متی هو قل عسی ان یکون قریبا؛ پس سرهایشان را به سویت تکان داده خواهند گفت: آن در چه زمانی خواهد بود؟ بگو: شاید نزدیک باشد» (اسرا/51). در مقابل این سوال، قرآن همیشه به پیغمبر می گوید بگو علم ساعت در نزد خداست، علم در نزد خداست، من نذیری هستم، به من گفته اند و من می دانم قیامتی هست، اما اینکه چه وقت است، آن در نزد خداست. «و یقولون متی هذا الوعد ان کنتم صادقین؛ می گویند که این وعده کی تحقق می پذیرد اگر راست می گویید؟» (یونس/48).
سوال، سوال عجیبی است، می گوید: "اگر راست می گویید". حال اگر پیغمبر مثلا به اینها گفت در یک میلیون و پانصد و نود و هشت هزار و دویست و چند روز و چند ساعت و چند دقیقه، آیا این جواب است؟ (این می شود مثل جواب ملانصرالدین. به او گفتند کجا وسط زمین است؟ گفت همین جایی که من هستم، می گویی نه، بیا حساب کن) حالا اگر پیغمبر چنین چیزی بگوید شما قبول می کنید؟ آخر یک وقت تو تاریخی را که در یک جای دیگر ضبط شده، داری از پیغمبر می پرسی در چه تاریخی است؟ تا بعد ببینی آیا با آن جور در می آید یا نه. این اساسا سوال ندارد، یعنی سوالی است که فرضا خدا به پیغمبر بگوید که چنین جوابی به اینها بده، آن جواب برای اینها جواب نیست. پیغمبر بگوید چند سال و چند روز دیگر، به چه دلیلی این درست است، به چه دلیلی بعدش نباشد، به چه دلیلی قبلش نباشد؟
ص: 53
معمولا در این موارد قرآن دو گونه جواب می دهد و عجیب هم جواب می دهد. یکی اینکه از نظر کلی وقتی به شکل تقویم و تاریخ سوال می کنند، می گوید بگو این علمی است در نزد خدا، من هم نمی دانم دور است یا نزدیک («أقریب ام بعید»؛ انبیاء/109) ولی می دانم که چنین حقیقتی هست. آنچه برای دعوت شما لازم است این است که بدانید چنین حقیقتی هست، اما تاریخش چه وقت است، این وقت است یا آن وقت، آن که اثری در موضوع ندارد.
جواب دیگری که می دهد براساس این است که هر کسی که می میرد قیامتش لااقل آغاز شده است. آیه عجیبی است، می فرماید: «و یقولون متی هذا الوعد» می گویند این وعده چه زمانی تحقق پیدا می کند، «ان کنتم» (ضمیر جمع آورده است و مخاطب فقط پیغمبر نیست) ای مسلمانان، ای پیغمبر و همه اتباعت! اگر راست می گویید تاریخ دقیقش را برای ما معین کنید. می گوید بگو علم آن در نزد خداست و من فقط نذیری آشکار هستم، من اعلام خطرکننده هستم، من دقیقا می دانم که هست، ولی کی، با خداست.
بعد بلافاصله می فرماید (در میان این آیات، تنها آیه ای است که در ابتدای آن "قل" نیست، چون دنباله آیه پیش است): «فلما رأوه زلفه سیئت وجوه الذین کفروا و قیل هذا الذی کنتم به تدعون؛ چون آن را نزدیک دیدند، چهره این کافران (از کمال ناراحتی) زشت شد و به آنها گفته شد این است همان که می خواستید» (ملک/27). از یک طرف صحبت آینده است که "قیامت" در چه زمانی است، یکدفعه قرآن می گوید که "وقتی آن را نزدیک دیدند". مفسرین در توجیه این آیه عجیب در حیص و بیص افتاده اند که یعنی چه؟ صحبت این است که قیامت در چه زمانی است، قرآن هم می گوید علمش با خداست. بعد پشت سرش می گوید همینکه دیدند چنین شد (از گذشته خبر می دهد).
ص: 54
روی این جهت، بعضی از مفسرین گفته اند شاید مقصود از کلمه «متی هذا الوعد» قیامت نباشد، مقصود از آن وعده، وعده عذاب در دنیا باشد نه عذاب در آخرت، که عذاب در دنیا مانند آنچه در بدر اینها گرفتار شدند. ولی آن با آیه قبل که صحبت از «الیه تحشرون» است جور در نمی آید. برخی گفته اند شاید از نظر اینکه مستقبل محقق الوقوع است، در «فلما رأوه زلفه» لما به معنی متی باشد: هر زمان که آن را نزدیک ببینند چنین خواهد شد، و حال آنکه آنجا لما است نه متی.
جواب صحیح این است که قرآن می گوید آنچه شما اکنون سوال می کنید که قیامت چه زمانی است، هست یا نیست، برای انسان از لحظه مرگ عیان می شود، چون همه بحثها سر این است که آیا انسان با مردن پایان می پذیرد یا از جهانی به جهان دیگر انتقال پیدا می کند؟ برزخ، خودش ابتدا و دروازه قیامت است. مکرر گفته ایم که آیات زیادی در قرآن هست که دلالت بر حیات برزخی می کند که انسان نه تنها در قیامت، بلکه در نشئه دیگری، در عالم برزخ قطعا حیات دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 8 - صفحه 221 تا 224
کلی__د واژه ه__ا
قیامت برزخ خدا وعده الهی عذاب الهی پاداش الهی قرآن
شیخ طوسی از حضرت امام صادق (ع) روایت کرده اند که به خدمت پیامبر اکرم (ص) آمده و گفتند که سعدبن معاذ رحلت نموده است. رسول خدا (ص) با جماعتی از اصحاب بطرف منزل سعد حرکت کردند، و در حالیکه تکیه به در داده بودند امر نمودند تا سعد را غسل دهند، و غسل به پایان رسید. و سپس سعد را حنوط نموده و کفن کرده و حمل نمودند بسوی قبرستان بقیع ، در حالیکه رسول خدا بدون کفش، پای برهنه و بدون ردا بدنبال جنازه تشییع می نمود، و گاهی طرف راست تابوت را می گرفت و گاهی جانب چپ را تا آنکه جنازه سعد را کنار قبر پائین آوردند.
ص: 55
رسول خدا (ص) خود در قبر پائین رفت و برای سعد، لحد معین کرد و او را در لحد گذارد و خشت ها را یکی پهلوی دیگری می چید و میفرمود: به من سنگ بدهید، به من خاک مرطوب بدهید، و با آن خاکها خلل و فرج میان خشت ها را مسدود مینمود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون از قبر فارغ شد و خاک بر روی آن انباشت و روی قبر را تسویه نمود فرمود: «إنی لاعلم أنه سیبلی و یصل البلی إلیه، ولکن الله یحب عبدا إذا عمل عملا أحکمه؛ حقا من می دانم که بزودی خواهد پوسید و کهنگی و اندراس به این قبر خواهد رسید، ولیکن پروردگار دوست دارد که بنده کاری را که انجام میدهد، در آن محکم کاری کند و متقن و استوار نماید».
چون از تسویه قبر فارغ شده و خاک بروی آن ریختند، مادر سعد گفت: گوارا باد بر تو ای سعد در این بهشتی که داخل میشوی! رسول خدا (ص) فرمود: ای مادر سعد! بطور جزم بر خدا حکمی نکن؛ اینک سعد را فشار قبر گرفت! رسول خدا (ص) بعد از فراغ از امر سعد مراجعت کردند و مردم نیز مراجعت نمودند و عرض کردند: ای رسول خدا! ما امروز از شما اموری را مشاهده کردیم که درباره سعد انجام دادی که تا به حال درباره هیچ کس چنین ندیده ایم که انجام داده باشی؛ شما به دنبال جنازه سعد بدون ردا و کفش حرکت کردی!
حضرت فرمود: چون دیدم که فرشتگان سماوی بدون کفش و ردا تشییع جنازه سعد می نمایند، من هم به آنها تأسی کردم. عرض کردند: شما گاهی جانب راست سریر را می گرفتید و گاهی جانب چپ را؟! حضرت فرمود: دست من در دست جبرئیل بود، او از هر جا که شروع میکرد و می گرفت من نیز می گرفتم. عرض کردند: شما خود امر به غسل سعد نمودید و خود بر جنازه او نماز گزاردید و خود برای او لحد قرار دادید و سپس فرمودید که فشار قبر، سعد را در بر گرفت! حضرت فرمود: آری، چون سعد با اهل منزلش به سوء اخلاق رفتار میکرد، این فشار قبر اثر سوء خلق اوست (امالی شیخ طوسی طبع نجف ج2 جزء پانزدهم ص42و41).
ص: 56
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 221-219
کلی__د واژه ه__ا
سعد ابن معاذ بداخلاقی عذاب الهی برزخ
مرحوم ملامحمد نراقی، از علمای بزرگ و جامع علوم عقلیه و نقلیه و حائز مرتبه علم و عمل و عرفان الهی بوده، و در فقه و اصول و حکمت و ریاضیات و علوم غریبه و اخلاق و عرفان از علمای کم نظیر اسلام است. مرحوم نراقی در نجف اشرف سکونت داشته و در آنجا وفات میکند، و مقبره او نیز در نجف متصل به صحن مطهر است. ایشان در همان ایام اقامت در نجف، در ماه رمضانی که بر او می گذرد یک روز در منزلشان برای صرف افطار هیچ نداشتند، عیالش به او میگوید: هیچ در منزل نیست، برو بیرون و چیزی تهیه کن!
مرحوم نراقی در حالیکه حتی یک فلس پول سیاه هم نداشته است، از منزل بیرون می آید و یکسره به سمت وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور میرود؛ در میان قبرها قدری می نشیند و فاتحه میخواند تا اینکه آفتاب غروب میکند و هوا کم کم رو به تاریکی میرود. در اینحال می بیند عده ای از اعراب جنازه ای را آوردند و قبری برای او حفر نموده و جنازه را در میان قبر گذاشتند، و رو کردند به من و گفتند: ما کاری داریم، عجله داریم، میرویم به محل خود، شما بقیه تجهیزات این جنازه را انجام دهید! جنازه را گذاردند و رفتند. مرحوم نراقی میگوید: من در میان قبر رفتم که کفن را باز نموده و صورت او را بروی خاک بگذارم، و بعد بروی او خشت نهاده و خاک بریزم و تسویه کنم؛ ناگهان دیدم دریچه ایست، از آن دریچه داخل شدم دیدم باغ بزرگی است، درخت های سرسبز سر به هم آورده و دارای میوه های مختلف و متنوع است. از در این باغ یک راهی است بسوی قصر مجللی که در تمام این راه از سنگ ریزه های متشکل از جواهرات فرش شده است.
ص: 57
من بی اختیار وارد شدم و یکسره بسوی آن قصر رهسپار شدم، دیدم قصر با شکوهی است و خشت های آن از جواهرات قیمتی است؛ از پله بالا رفتم، در اطاقی بزرگ وارد شدم، دیدم شخصی در صدر اطاق نشسته و دور تا دور این اطاق افرادی نشسته اند. سلام کردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد دیدم افرادی که در اطراف اطاق نشسته اند از آن شخصی که در صدر نشسته پیوسته احوالپرسی می کنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال می کنند و او پاسخ میدهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به یکایک از سؤالات جواب میگوید. قدری که گذشت ناگهان دیدم که ماری از در وارد شد و یکسره بسمت آن مرد رفت و نیشی زد و برگشت و از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نیش مار، صورتش متغیر شد و قدری به هم برآمد، و کم کم حالش عادی و بصورت اولیه برگشت. سپس باز شروع کردند با یکدیگر سخن گفتن و احوالپرسی نمودن و از گزارشات دنیا از آن مرد پرسیدن. ساعتی گذشت دیدم برای مرتبة دیگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پیشین او را نیش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادی برگشت. من در این حال سؤال کردم: آقا شما کیستید؟ اینجا کجاست؟ این قصر متعلق به کیست؟ این مار چیست؟ چرا شما را نیش میزند؟ گفت: من همین مرده ای هستم که هم اکنون شما در قبرگذارده اید، و این باغ بهشت برزخی من است که خداوند به من عنایت نموده است، که از دریچه ای که از قبر من به عالم برزخ باز شده است پدید آمده است. این قصر مال من است، این درختان با شکوه و این جواهرات و این مکان که مشاهده می کنید بهشت برزخی من است، من آمده ام اینجا. این افرادی که در اطاق گرد آمده اند ارحام من هستند که قبل از من بدرود حیات گفته و اینک برای دیدن من آمده اند و از بازماندگان و ارحام و اقربای خود در دنیا احوالپرسی نموده و جویا میشوند، و من حالات آنان را برای اینان بازگو میکنم.
ص: 58
گفتم این مار چرا تو را میزند؟ گفت: قضیه از این قرار است که من مردی هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زکات، و هر چه فکر میکنم از من کار خلافی که مستحق چنین عقوبتی باشم سر نزده است، و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنکه یک روز در هوای گرم تابستان که در میان کوچه حرکت میکردم، دیدم صاحب دکانی با یک مشتری خود گفتگو و منازعه دارند؛ من رفتم نزدیک برای اصلاح امور آنها، دیدم صاحب دکان می گفت: سیصد دینار (شش شاهی) از تو طلب دارم و مشتری می گفت: من پنج شاهی بدهکارم. من به صاحب دکان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر، و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی رفع ید کن و به مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دکان بده.
صاحب دکان ساکت شد و چیزی نگفت؛ ولی چون حق با صاحب دکان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود _ که صاحب دکان راضی بر آن نبود _ حق او را ضایع نمودم، به کیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را معین نموده که هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند، تا در نفخ صور دمیده و خلائق برای حساب در محشر حاضر شوند، و به برکت شفاعت محمد (ص) و آل محمد علیهم السلام نجات پیدا کنم. چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم. همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد، از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد، کیسه کوچکی بود، و گفت: این برنج خوبی است، ببرید برای عیالاتتان. من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ، از دریچه ای که داخل شده بودم خارج شدم، دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه ای نیست؛ از قبر بیرون آمدم و خشت ها را گذارده و خاک انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم. و مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میکردیم و تمام نمی شد، و هر وقت طبخ میکردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد که محله را خوشبو میکرد. همسایه ها می گفتند: این برنج را از کجا خریده اید؟
ص: 59
بالاخره بعد از مدتها یک روز که من در منزل نبودم، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میکند و آن را دم میکند، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد، میهمان می پرسد: این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنج های عنبر بو خوشبوتر است؟ اهل منزل، مأخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف می کنند. پس از این بیان، آن مقداری از برنج که مانده بود چون طبخ کردند دیگر برنج تمام میشود. آری اینها غذاهای بهشتی است که خداوند برای مقربان درگاه خود روزی میفرماید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 227-221
کلی__د واژه ه__ا
برزخ قضاوت ملا محمد نراقی
"مقتل خوارزمی" روایت کرده است که چون حضرت علی اکبر (س) در دفعه اول که یکصد و بیست نفر را به هلاکت رسانیده بود، از میدان مراجعت نمود، در حالیکه عطش بر او غالب شده بود نزد پدر آمد تا قدری استراحت کند و از گرانی عطش برای پدر بیان کند، حضرت سیدالشهداء (ع) گریست و گفت: «واغوثاه، فریاد رسا»! ای فرزند چقدر نزدیک است که به جدت برسی و او ترا به کاسه ای از شربت بیاشاماند که دیگر پس از آن تشنه نگردی. سپس انگشتری خود را بدو داد تا در دهان خود گذارد. گویا علی اکبر هم برای آنکه پدرش بداند که رسول الله (ص) او را سیراب نموده است، در دفعه دوم که جنگ کرد و بدنش پاره پاره شد: با آهنگ بلند به صدا در آمد: سلام من بر تو ای اباعبدالله! اینک جد من رسول خدا مرا به کاسه ای از شربت سیراب نمود که دیگر پس از آن هیچگاه تشنه نخواهم شد، و میگوید: ای حسین یک کاسه ای برای تو ذخیره دارم تا بیائی و به تو بدهم.
ص: 60
برای شهادت چنین مظهر قدس و تقوی جا دارد که ناله پدرش بلند شود که: «علی الدنیا بعدک العفآء، پس از تو خاک بر زندگانی دنیا». چنانکه طبری با سند خود از حمید بن مسلم روایت میکند که: گوش های من آن روز از حسین شنید که می گفت: خدا بکشد جماعتی که ترا کشتند ای فرزند من! چقدر جرأت و بی باکی آنها بر خدا، و بر هتک حرمت رسول خدا زیاد است. ای نور دیده من! پس از تو خاک بر سر دنیا باد. میگوید: و مثل آنکه من نظاره میکنم زنی را که به سرعت از خیمه خارج شد و مانند خورشید تابان می درخشید و فریاد برمی داشت: ای وای برادرم! ای وای پسر برادرم! میگوید: من پرسیدم: این زن کیست! گفتند: این زینب (س) دختر فاطمه (س) دختر رسول خداست. این زن آمد و آمد تا خود را بروی علی اکبر انداخت، و پس از آن حسین (ع) آمد و دست او را گرفت و به خیام حرم برگردانید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 223-221
کلی__د واژه ه__ا
برزخ تاریخ اسلام واقعه کربلا شهادت حضرت علی اکبر (ع)
از جمله آیاتی که بر وجود بهشت و جهنم و ثواب و عقاب در دوزخ اشاره دارد، آیات یکصد و پنجم تا یکصد و هشتم، از سوره هود می باشد که می فرماید: «روزی میرسد که هیچ صاحب نفس و جانداری بدون اذن خدا نمی تواند تکلم کند؛ و در آن روز مردم به دو گروه سعید و شقی قسمت میشوند. اما آن کسانیکه شقی و بد عاقبتند، آنان در آتش خواهند بود و زفیر و شهیق آتش که همان شعله های فروزان و لهیب و زبانه های افروخته آنست آنانرا فرا خواهد گرفت. (و ممکن است گفته شود که زفیر و شهیق جهنم، از خود جهنمیان است چنانکه لفظ لهم بر آن دلالت دارد) آنان در میان آتش تا هنگامیکه آسمان و زمین بر پاست جاودانه زیست خواهند نمود مگر اینکه پروردگار تو بخواهد؛ و حقا که پروردگار تو به هر کاری که اراده کند تواناست. و اما آن کسانیکه سعید و پیروزند، آنان در بهشت خواهند بود و در آنجا تا هنگامیکه آسمان و زمین بر پاست مخلد و جاوید خواهند بود مگر آنکه پروردگار تو بخواهد؛ و این عطای غیر مقطوعی است که به آنان خواهد رسید».
ص: 61
علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش گوید: این آیات راجع به برزخ است، قبل از بر پا شدن قیامت. خلود در آتش، خلود در آتش دنیاست تا وقتیکه آسمانها و زمین هستند؛ و خلود در بهشت، یعنی بهشت دنیوی که ارواح مؤمنان بدانجا انتقال می یابند و مراد از غیر مقطوع بودن عطای بهشتیان، آنستکه این بهشت برزخی متصل میشود به بهشت قیامتی. و این آیات رد کسانی است که عذاب قبر را منکرند، و عقاب و ثواب را در برزخ دنیا قبل از قیام قیامت قبول ندارند (تفسیر علی بن ابراهیم، طبع سنگی 1313، ص 315-314).
و همانطور که در کلام این مرد بزرگ ظاهر است مراد از بهشت و جهنم دنیوی، بهشت و جهنم برزخی است؛ و چون عالم برزخ از تتمه عالم دنیاست و در آنجا از صورت و کم و کیف وجود دارد لذا از آن به دنیا نیز تعبیر کنند. و نیز علی بن إبراهیم قمی در مقدمه تفسیرش در رد کسانیکه انکار ثواب و عقاب را می نمایند، می افزاید که این آیات دلالت دارد بر آنکه عذاب آنها مقرون به دوام آسمانها و زمین است، و این راجع به برزخ دنیاست چون وقتی قیامت برپا گردد آسمانها و زمین دگرگون میشوند.
و دیگر، گفتار خدای تعالی: «النار یعرضون علیها غدوا و عشیا؛ هر صبح و شام بر آتش عرضه می شوند» (غافر/46). چون غدو و عشی، که همان چاشتگاه و شبانگاه است که مشرکین را عرضه بر آتش میدارند، در دار دنیا و عالم برزخ است؛ و اما در قیامت، دیگر چاشتگاه و شبانگاهی وجود ندارد.
و دیگر، گفتار خدای تعالی: «و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا؛ و صبح و شام روزیشان در آنجا برقرار است» (مریم/62). چون بکرة و عشی _ که به معنای صبح و شب است و در آن هنگام روزی بهشتیان به آنها میرسد _ در عالم بهشت دنیا و برزخ است، که ارواح مؤمنین بدانجا منتقل میشوند، و اما در بهشت های خلد، در آنجا صبح و شبی وجود ندارد.
ص: 62
و دیگر، گفتار خدای تعالی: «و من ورآئهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند» (المؤمنون/100). چون این آیه راجع به عذاب و ثواب برزخ است، و حضرت صادق (ع) گفته اند: مراد از برزخ، قبر است که در آنجا _ که بین دنیا و آخرت است _ ثواب و عذاب به اهلش میرسد. و دلیل بر این مدعی همچنین قول ایشان است که فرمود: «و الله ما نخاف علیکم إلا البرزخ؛ سوگند به خدا که ما بر شما نگران نیستیم مگر از عالم برزخ» (و اما در قیامت چون در آنجا شفاعت بدست ماست پس ما اولی هستیم به شفاعت نمودن از شما)».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 240-237
کلی__د واژه ه__ا
بهشت شفاعت برزخ دوزخ گناهکار
از جمله آیاتی که بر وجود حیات برزخی همراه با ثواب و عقاب دلالت دارد این آیات است: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أموات_ا بل أحیآء عند ربهم یرزقون * فرحین بمآ ءاتا'هم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم ألا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ و البته گمان مبر کسانیکه در راه خدا کشته می شوند مردگانند بلکه زندگانند؛ در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند، و به آنچه خدا از فضل و کرم خود به آنها عنایت فرموده است خوشحالند؛ و نیز در بشارت و خوشحالی هستند نسبت به افرادی که در زندگی معنوی به آنان پیوند و ربط داشته اند و هنوز نمرده اند و بدانها ملحق نگردیده اند، که چگونه عنایت خدا شامل حال آنان شده و تمام اقسام غم و غصه و اندوه و خوف از آنان برداشته شده و به مقام سکینه و اطمینان رسیده اند» (آل عمران/170-169).
ص: 63
چون حضرت صادق (ع) این آیه را چنین تفسیر نموده اند که «یستبشرون و الله فی الجنة بمن لم یلحق بهم من خلفهم منالمؤمنین فی الدنیا؛ سوگند به خدا که بشارت و خوشحالی آنان در بهشت است نسبت به مؤمنینی که در دنیا بوده و هنوز به آنها ملحق نشده اند» یعنی چون هنوز دنیا موجود است، پس قیامت برپا نگردیده و بهشت قیامتی به هم نرسیده است. بنابراین مراد از جنت در این کریمه مبارکه جنت برزخی است که با بقاء دنیا ملایمت و سازش دارد.
آیاتی که دلالت بر عالم برزخ و ثواب و عقاب برزخی دارد، استدلال به آن مبتنی و متکی بر آیات دیگری است که در آنها بطور صراحت در وقت قیام قیامت، وجود آسمانها و زمین و ستارگان و کوهها و دریاها و غیر آنها مضمحل و دگرگون قلمداد شده است. در آن هنگام آسمانها از هم می پاشند، زمین شکافته می شود، خورشید سیاه میگردد، ستاره ها فرو میریزند، عالم عالم دیگری می شود.
«إذا السمآء انشقت * و أذنت لربها و حقت؛ در آن وقتیکه که آسمانها شکاف بردارند و یکسره گوش به فرمان خدایشان دهند؛ و حق است که فرمان خدا را بپذیرند» (انشقاق/1و2).
«إذا السمآء انفطرت * و إذا الکواکب انتثرت؛ در آن وقتیکه آسمانها پاره شوند و ستارگان از آسمان فرو ریزند و پخش شوند» (انفطار/1و2).
«إذا الشمس کورت * و إذا النجوم انکدرت؛ در آنوقتی که خورشید نورش را و شعاعش را در خود بگیرد و جمع کند و ستارگان منکدر و تاریک شوند» (تکویر/1و2).
«یوم تبدل الارض غیر الارض و السم_اوات و برزوا لله؛ در آنوقتی که زمین تبدیل شود به غیر زمین و چیز دیگری، و آسمانها تغییر یابند و همه برای خدا ظاهر شوند» (ابراهیم/48).
ص: 64
«یوم یکون الناس کالفراش المبثوث * و تکون الجبال کالعهن المنفوش؛ در آنوقتی که مردم مانند ملخ و پروانه پراکنده اند و کوهها مانند پشم زده شده و ریزه ریزه شده در فضا منتشر شوند» (القارعه/4و5).
«یوم تکون السمآء کالمهل * و تکون الجبال کالعهن؛ در آنوقتی که آسمانها همانند فلز گداخته و ذوب شده، و کوهها مانند پشم وارفته، سست و بی اساس و بی بنیادند» (المعارج/8و9).
این آیات، مظاهر قیامت کبری را بیان میکند، و مقام تجلی نفس را در آنجا؛ و چون نفس بالاتر از صورت و مثال است و حقیقت آن متعین به کم و کیف نیست لذا در آنجا آسمان و زمین و ستاره و کوهی نیست، و آسمان و زمین بصورت دیگری خواهد بود. و بنابراین تمام آیاتی که در آنها نعمت های بهشت یا نقمت های دوزخ مقدر و محدود به دوام آسمانها و زمین شده اند و مستمر به استمرار و دوام وجودی آنها قرار گرفته اند، راجع به بهشت مثالی و برزخی خواهد بود.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 244-240
کلی__د واژه ه__ا
قیامت برزخ بهشتیان شهادت
در برزخ، آسمان هست و زمین هست چون عالم صورت است، و موجودات و نفوس برزخیه اطلاع از دنیا دارند و از آسمانها و زمین مطلعند، البته حیات آنها در ملکوت آسمان و زمین است. و اما آن آیه مبارکه: «النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعة أدخلو´ا ءال فرعون أشد العذاب»؛ «هر صبح و شام بر آتش عرضه می شوند و روزی که رستاخیز برپا شود (فرمان می رسد که) فرعونیان را در سخت ترین عذاب داخل کنید» (غافر/46) از چند جهت میتوان از آن استفاده نمود که راجع به عالم برزخ است نه عالم قیامت کبری:
ص: 65
اول از عنوان "غدو و عشی" زیرا همانطور که ذکر شد در قیامت کبری، روز و شب نیست.
دوم از عنوان ''یعرضون علیها'' زیرا که معنایش اینست که مشرکین را عرضه بر آتش میدارند، و معنی عرضه آن نیست که در آتش می افکنند، بلکه آنست که پهلوی آتش میبرند و در کنار آن قرار میدهند و آتش را به آنان می نمایانند بطوریکه لهیب و شعله آتش، آنانرا فرا نمی گیرد، ولیکن از حرارت آن اجمالا به آنها میرسد و از منظره دهشتناک آن متألم و متأثر میگردند. بهشت و جهنم قیامتی در برزخ نیست بلکه راهروئیست برای قیامت و دریچه ایست برای آن. «یفتح له باب إلی الجنة و یفتح له باب إلی النار»؛ «دری از برزخ بسوی بهشت، و دری از برزخ بسوی جهنم می گشایند و دریچه ای از عالم قبر به آن دو باز میکنند» (کافی ج3 باب المسأله فی القبر ص 240-236).
سوم آنکه در دنبال آیه میفرماید: «و یوم تقوم الساعة أدخلو´ا ءال فرعون أشد العذاب». پس از آنکه هر صبح و شب بر آتش عرضه میشوند، این معنی ادامه دارد تا وقتیکه ساعت قیامت میرسد، در آن هنگام به ملائکه عذاب خطاب میشود که در حال، آل فرعون را در شدیدترین عذابی وارد کنید. پس معلوم میشود که قبل از قیامت، آنها در عذابی بوده اند که آن عذاب در درجه نهایت نبوده است و اینک آن عذاب غائی و نهائی به آنها میرسد. آن محل و عالمی که آل فرعون معذبند _ نه به عذاب نهائی _ آن را عالم برزخ گویند.
اما علت آنکه آیه: «لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا»؛ «و صبح و شام روزیشان در آنجا برقرار است» (مریم/ 62) اختصاص به برزخ دارد، آنستکه صبح و شب و تدریج زمان، از حرکت شمس و قمر و زمین یا فلک الافلاک و نسبت های خاصه بین آنها پیدا میشود، و یا از امتداد حرکت جوهریه که در باطن و ذات موجودات است پدید می آید؛ و در قیامت که آسمان و زمین نیست و اصلا حرکتی نیست، بنابراین نسبت بین آنها نیز که از آن انتزاع زمان میشود وجود ندارد: «متک_ین فیها علی الارآئک لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا»؛ «که در آنجا بر تخت ها تکیه زنند. در آنجا نه (گرمای) آفتاب بینند و نه سرما» (انسان/13).
ص: 66
و نیز میتوان برای اثبات و وجود عالم برزخ، به این آیه تمسک جست: «إذ الاغل_'ل فی أعن_'قهم و السل_'سل یسحبون * فی الحمیم ثم فی النار یسجرون»؛ «آن کسانیکه در آیات خدا مجادله میکنند و تکذیب کتاب خدا را می نمایند و به آنچه خداوند به پیامبرانش ارسال داشته است تکذیب میکنند، پس بزودی خواهند دانست، در زمانی که غل ها و سلسله ها در گردنهای آنان آویخته شود و بسوی حمیم کشانده گردند و سپس در آتش، آتش زده شوند» (غافر/72و71). حمیم چیز گرم را گویند چون آب گرم، هوای گرم و امثال آن، و سحب به معنای کشاندن است، و سجر بمعنای آتش زدن است؛ ''سجر التنور'' یعنی تنور را آتش زد. و ثم همانطور که ذکر کردیم بمعنای تراخی و انفصال است، یعنی پس از مدت و زمانی؛ و بنابراین معنای آیه اینطور میشود: «این افراد جدال کننده و تکذیب کننده، اول در هوای گرم و یا آب گرم کشانیده میشوند، و سپس در آتش افکنده و در آنجا آتش زده میشوند».
معلوم است که مراد از سحب در حمیم، عالم برزخ است که از گرمای آنجا ناراحتند، و مراد از سجر در نار، عالم قیامت است که در آنجا بتمام معنی الکلمه میسوزند و به کیفر نهائی میرسند و نیز میتوان به این آیه استدلال نمود: «حتی إذا جآء أحدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون * ثم ردو´ا إلی الله مولا'هم الحق ألا له الحکم و هو أسرع الح_'سبین»؛ «تا چون زمانی که مرگ یکی از شما فرا رسد، جان او را فرشتگان قبض ارواح ما اخذ نموده و در این عمل هیچ کوتاهی نمی کنند، و سپس باز گردانیده شوند بسوی خداوند که مولای حق آنان است؛ آگاه باشید که منحصرا حکم بدست خداست و او با سرعت ترین حسابگران است» (انعام/62و61).
ص: 67
''ثم'' بمعنای فاصله است، این فاصله همان برزخ است. چون قیام مردم در مقام عرض در نزد پروردگار در عالم برزخ نیست، برزخ مانند دنیاست با تجردی بیشتر، که همان تجرد از ماده باشد؛ و قیام انسان در نزد حق و عالم سؤال و میزان و حساب و مقام عرض، در عالم قیامت است که مقام قیام حقیقت نفس است به ذات خود و واقع خود، نه تنها به صورت و مثال خود. و لذا تعبیر به ثم فرموده است: ''ثم ردوا''. و نفرموده است: ''فردوا''، یعنی بین قبض روح فرشتگان و قیامت کبری فاصله ایست که پس از طی آن فاصله باید بسوی خدا که مولای حق است باز گردند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 248-245
کلی__د واژه ه__ا
قیامت برزخ رستاخیز دوزخ عذاب الهی
در عالم برزخ هیچکس نمی تواند بدون اذن و اجازه حضرت پروردگار سخن گوید؛ و از ابتدای شروع عالم برزخ که انتهای عالم دنیا و نقطه مرگ است -که حائل و فاصله بین دو نشأه دنیا و برزخ است- اختیار از انسان سلب میگردد و دیگر دروغ پردازی و مصلحت اندیشی هائی که در این دنیا برای رسیدن به منافع تخیلی بکار میبرد، در آنجا بدرد نمی خورد. ملائکه قبض روح و نیز فرشتگانی که پس از آن با انسان ملاقات و برخورد دارند، گفتگو با باطن و حقیقت او دارند و با روح ملکوتی او و با صورت مثالی او، نه با زبان ظاهری و افکار مموهه و مشوهه.
فرشتگان مرگ، جان او را ستانده و بدن او را بازماندگان بسوی مکفن و مغسل و مصلی و مدفن میبرند، و روح که با بدن فی الجمله علاقه و ربطی دارد بدنبال بدن حرکت نموده و ناظر بر اوست. شب اول قبر است؛ ملائکه با قالب مثالی و صورت ملکوتی گفت و شنود دارند، نه با بدن مادی. باری، انسان در این عالم دنیا هم که صحبت و تکلم میکند، راه میرود و حرکت مینماید، با همان صورت مثالی این کارها را انجام میدهد، غایة الامر چون بدن با آن صورت مثالی یک نوع اتحادی دارد، انسان تصور میکند این سخن گفتن و راه رفتن و حرکت نمودن به اراده و سیطره بدن بوده است. پس از آنکه انسان از این عالم کوچ کرد و وارد عالم برزخ شد و صورت مثالی از بدن فاصله گرفت و انسان حقیقت و موجودیت خود را در قالب و صورت مثالی دید، آن وقت می فهمد که هر چه میکرده و در عالم دنیا انجام میداده است، با صورت مثالی و قالب ملکوتی بوده است.
ص: 68
یکی شدن دل و زبان در عالم برزخ
فرشتگان در عالم مثال با آن صورت ملکوتی گفتگو دارند؛ آنجا عالم پندار و مصلحت اندیشی نیست، آنجا عالم اعتبار و ترتیب مقدمات تخیلیه برای اخذ نتائج موهومه نیست؛ آن عالم، عالم حقیقت و عالم حق است. دروغ، متعلق به این عالم دنیاست که حق و باطل، شهوت و وهم و غضب و عقل، و سعادت و شقاوت با هم آمیخته اند؛ آنجا عالم، عالم حق است و کار یکسره است؛ این از یک نقطه نظر. از نقطه نظر دیگر، ملائکه در آنجا با باطن انسان گفتگو دارند و انسان با باطن و واقعیت خود پاسخ میدهد، بنابراین نمی تواند به دروغ پردازی مطلب را بر فرشتگان مشتبه کند. اگر کسی در این دنیا دروغ بگوید، واقعیت و وجدان او از چیزی حکایت میکنند و زبان از چیز دگری؛ این اختلاف زاویه بین حقیقت و زبان، مولودش دروغ است. دروغ، عدم مقارنه بین محتوای قلبی و گفتار زبانی است. اما آنجا که دیدگان به واقع باز شده و راه سرپیچی که همان غرائز مختلفه است گرفته شده و واقعیت محض است، تکلم ملائکه با باطن و حقیقت انسان است، یعنی روی سخن فقط با دل انسان است. آنجا عالم ریا و خدعه و مکر و حیله و مصلحت بینی موهومی و اعتبار پردازی نیست تا انسان بخواهد بدین وسائل متشبث گردد و کار خود را با حق تطبیق دهد، و به نحوی افعال سابق خود را به لباسی از تمویه و تشویه ملبس نموده و به صورت حق جا زند.
ممکن است انسان نه به جهت رضای خدا و تطبیق کردار خود با واقع، بلکه به جهت جهات دیگری در این دنیا گناه نکند؛ دروغ نگوید بخاطر اینکه رفیقش می فهمد که دروغ گفته است؛ دزدی نکند به جهت آنکه دزدیش معلوم میشود و رسوا میگردد؛ خیانت نکند، ستم نکند، به علت آنکه موقعیت و شخصیت او در اجتماع فرو میریزد. ولی چنین فردی مسلما اگر در موضع و موقعیتی قرار گیرد که صددرصد یقین داشته باشد که از دروغ و اختلاس و ظلم و خیانت او احدی اطلاع پیدا نمی کند و آبرویش نمی رود، دیگر رادع و مانعی از ارتکاب این جرائم ندارد. این اختلاف روش ها برای اختلاف ظاهر و باطنی است که در این دنیا، انسان خود را مواجه با آن می بیند. در عالم برزخ اختلاف ظاهر و باطن نیست، باطن انسان هر چه هست همان جلوه دارد. خوب است، خوب؛ بد است، بد جلوه میکند. قلب انسان هر چه را بیان میکند و اعتقاد و إذعان دارد زبان ملکوتی او نیز همانرا صحه میگذارد و بر آن شهادت میدهد.
ص: 69
آیاتی که در قرآن کریم به روشنی دلالت بر تجسم أعمال به صورت های ملکوتیه خود دارد، یکی این آیه مبارکه است: «إن الذین یأکلون أموا'ل الیت_ا'می' ظلما إنما یأکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا؛ آن کسانی که اموال یتیمان را از روی ظلم و ستم میخورند حقیقتا در شکم های خود آتش میخورند، و بزودی در سعیر و آتش جهنم خواهند سوخت» (نساء/ 10). در این آیه مبارکه خوردن مال یتیم را از روی ستم، خوردن آتش تعبیر نموده است و بطور حصر میفرماید: فقط و فقط آتش میخورند و شکمهای خود را از آتش انباشته می کنند.
و دیگر آیه: «و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم* یوم یحمی' علیها فی نار جهنم فتکوی' بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم ه_ذا ما کنزتم لانفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون؛ آن کسانی که طلا و نقره را اندوخته و ذخیره می نمایند و در راه خدا انفاق نمی کنند، ای پیغمبر آنان را از عذاب سخت و دردناک خدا بترسان* روزی خواهد رسید که آن طلاها و نقره ها را در آتش دوزخ گرم کنند و با آنها پیشانی ها و پهلوها و پشت های آنان را داغ کنند، و ملائکه به آنها گویند که این طلاها و نقره های آتشین را بچشید اینها همان چیزهائی است که شما برای خود ذخیره نموده اید» (توبه/ 34-35). و چنانکه ملاحظه میشود در این آیه مبارکه طلا و نقره داغ شده و داغ کننده را عین ذخائر و گنج هائی شمرده است که در دنیا ذخیره میکرده اند.
ص: 70
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 251-249 و 295-296
کلی__د واژه ه__ا
روح قرآن برزخ انسان رذایل اخلاقی نفس فرشتگان
در عالم برزخ به انسان میگویند: «من ربک؟ پروردگارت کیست؟» انسان همان را که در دنیا رب و مقصود خود داشته و به او توسل می جسته است بیان میکند و در پاسخ ذکر می نماید.
إله انسان کیست؟
إله، یعنی کسی که قلب انسان متوجه اوست، همیشه با اوست، طواف دور حرم او میکند، و در مواقع خلوت و جلوت دل را پر کرده و انسان همیشه در اندیشه او و در خاطره اوست؛ این مقصود و معبود انسان است، این مألوه و معبود انسان است. یکی معبود و مقصودش زن اوست، هر چه تکاپو دارد برای اوست. یکی خدایش فرزند اوست، یعنی خدای آسمان و زمین و پیامبر و قرآن، همه را در قبال محبت فرزند، ناچیز میداند و تنها یکپارچه به فرزندش عشق می ورزد و عشق به او را در خواست هایش از ذکر خدا و پیامبر و قرآن مقدم میدارد. یکی معبودش تجارت اوست، یکی معبودش ثروت اوست، یکی معبودش آقائی و شخصیت اوست، یکی معبودش علم و دانش اوست، یکی معبودش ایمان و دین اوست، یکی معبودش نفس و جان اوست. اینها خدایانی هستند که بطور متفرق و متشتت در دنیا، بعنوان مقصود و معبود برای بنی نوع آدم جلوه نموده و هر آدمی یکی از آنها را انتخاب و طبق ذوق و سلیقه خود، برای معبودیت اختصاص داده است.
یوسف علیه السلام علی نبینا وآله و علیه الصلوة و السلام به دو رفیق زندانی خود گفت: «ی_اص_احبی السجن ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار؛ ای دو رفیق زندانی ام! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه ی قهار؟» (یوسف/39). ارباب متفرقون، یعنی صاحبان ولایت بر دل انسان که بر اساس عالم کثرت و اعتبار و تفرق، حکومت تخیلیه خود را پایه گذاری کرده اند. ارباب متفرقون، یعنی همین حکام ظالم و رؤسای ستمگر و طواغیت زمان که انسان را به طاعت و عبودیت خود میخوانند.
ص: 71
انسان ممکن است نماز بخواند و روزه هم بگیرد و مسجد هم بسازد، ولی وقتی اینها قیمت دارد که دلالت بر ربط با خدا کند؛ یعنی وقتی هم که در منزل تنهاست، غسل جنابت را بکند و نمازش ترک نشود. وقتی هم که پشت ترازو می ایستد و در موقع فروش جنس بر مشتری جاهل و دهاتی که هیچ حساب هم سرش نمی شود اجحاف نکند و از او زیادتر نستاند و کمتر ندهد؛ چون خدا هست، نیمه شب هم در رختخواب خدا هست، از خواب که بر می خیزد خدا هست. علاقه به زن و فرزند و ثروت و آبرو، باید در طول علاقه و محبت به خدا باشد نه در عرض آن. در این صورت چون از او بپرسند: «من ربک؟ خدایت کیست؟» در پاسخ گوید: «الله جل جلاله ربی» . فرشتگان میگویند: خوش آمدی! خیرمقدم! (قدمت خیر قدوم، نزلت خیر مقام، أهلا و سهلا؛ فرشتگان میگویند: خوش آمدی! خیرمقدم!).
و اما آن کسانی که در ظاهر میگویند خدای ما خدای آسمانها و زمین است، ولیکن در عمل اعتقادی به او ندارند و شهادت آنها فقط لقلقه لسان است؛ پیوسته دم از ایمان و شرافت و تقوی و عدالت میزنند اما در مقام عمل همه این امور را به یک پول سیاه میفروشند، خدایشان و خداوندانشان در ترازوی واقع و سنجش حقیقت، درهم و دینار و طلا و نقره و شکم آنهاست؛ همانطور که پیامبر اکرم (ص) از مردم آخرالزمان خبر میدهد که: «ءالهتهم بطونهم و نسآؤهم قبلتهم و شرفهم الدراهم والدنانیر؛ معبودهای آنان شکم های آنانست، و زنهای آنها قبله گاه آنانند، و شرف آنان منوط به داشتن درهم و دینار است» (بحارالانوار ج22 ص453 و ج77 ص 97).
ص: 72
در عالم برزخ چون از خدایشان پرسش کنند: «من ربک؟» در پاسخ، حقیقت امر را بیان میکند. میگوید: بطنی، بطنی؛ شکمم، شکمم. میگویند: وای بر تو اینک به خدای خود متوسل، و از شکمت حاجت بخواه تا از عذاب ما نجات یابی! به دیگری میگویند: «من ربک؟» در پاسخ میگوید: زن من. میگویند: اینک از زنت بخواه که از تو دستگیری کند! به دیگری میگویند: «من ربک؟» پاسخ میدهد: پسرم؛ من پیرمرد بودم زحمت کشیدم پول تهیه کردم به پسرم دادم به خارج رفت که مهندس و دکتر شود ولی بی انصاف ایمان خود را از دست داد و به آثار کفار در آمد، هر چه کردیم دیگر از روش غلط خود بازنگشت؛ و در لفافه میگوید: کشور، دکتر و مهندس میخواهد و برای خدمت به جامعه لازم است، ولی دروغ میگوید. دکتر و مهندس نه برای خدمت به اجتماع است، بلکه برای خالی نمودن جیب مستمندان و ضعفاء و اندوختن ثروتهای بیکران. میگویند: اینک برو آقازاده دکتر و مهندست را بیاور تا تو را از چنگال افکار پریشان _ که در این عالم بصورت فرشتگان عذاب تجلی نموده اند _ رهائی بخشد! بعضی در پاسخ «من ربک؟» میگویند: تجارت من، چک من، سفته من، عنوان و اعتبار من، جاه و ریاست من، غرور علم و دانش من. اینها همه خدایانند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 255-252
کلی__د واژه ه__ا
قیامت اخلاق خدا نیت فضایل اخلاقی ایمان
شیخ صدوق، حدیثی نقل میکند از امام صادق (ع) که چون مومن وفات کند هفتاد هزار فرشته او را تا محل قبرش تشییع کنند، و چون در قبرش گذارند نکیر و منکر که دو فرشته سؤالند نزد او می آیند و او را می نشانند و به او میگویند: من ربک؟ و ما دینک؟ و من نبیک؟ مؤمن در پاسخ میگوید: پروردگار من الله است و پیغمبر من محمد است و دین من اسلام است.
ص: 73
آن دو فرشته به اندازه ای که شعاع مد بصر یعنی کشش نور چشم این مؤمن است، قبر او را گشاد می کنند و از بهشت برای او طعام می آورند و روح و ریحان را برای او وارد می کنند؛ و این است مفاد گفتار خداوند عزوجل که میفرماید: «فأمآ إن کان من المقربین * فروح و ریحان و جنت نعیم؛ و اگر (محتضر) از مقربان باشد، آسایش و راحتی و بهشت پر نعمت (برای او) است» (واقعه/89-88)، یعنی در قبرش، یعنی در آخرت و قیامت.
پس حضرت فرمود: و اگر کافری وفات کند او را هفتاد هزار ملک زبانیه که از جهنم هستند تشییع کنند تا کنار قبرش. و آن شخص تازه گذشته، تشییع کنندگان و حاملان جنازه خود را سوگند میدهد به صدائی که تمام موجودات غیر از جن و انس می شنوند و میگوید: ای کاش برای من یک بار بازگشت به دنیا بود تا من از جمله ایمان آورندگان بودم! و میگوید: «ارجعون* لعلی أعمل صالحا فیما ترکت؛ مرا به دنیا بر گردانید امید است که من با أعمال صالحه ای که انجام دهم آنچه از من ترک شده است تدارک نمایم» (مؤمنون/100-99). آن ملائکه زبانیه او را پاسخ دهند که: «کلا إنها کلمة هو قآئلها؛ حاشا، این سخنی است که او گوینده ی آن است» (مؤمنون/100). (ابدا ابدا هیهات! بازگشتن به دنیا امری محال است، این کلمه ای است که تو اکنون میگوئی، و عمل نمیکردی، حالا هم اگر بازگردی عمل نخواهی کرد!).
و در این حال فرشته ای ندا کند که: «لو ردو لعادو لما نهوا عنه؛ اگر او به دنیا باز گردانیده شود هر آینه به همان اعمال زشتی که از آن نهی شده بود عود خواهد نمود» (انعام/28). و چون او را در میان قبر قرار دهند و مردم از دور او کنار روند و مفارقت نمایند، نکیر و منکر در وحشتناکترین صورتی به نزد او آیند و او را بنشانند و سپس از او بپرسند: من ربک؟ و ما دینک؟ و من نبیک؟ زبانش در ادا کردن پاسخ سنگین شود و قدرت بر جواب نیاورد؛ آن دو فرشته چنان ضربه ای بر او زنند از عذاب خدا، که تمام اشیاء از آن ضربه به دهشت افتند. دو باره از او پرسند: من ربک؟ و ما دینک؟ و من نبیک؟ فیقول: لا أدری «پس گوید که نمیدانم.» و به او میگویند: «لا دریت و لا هدیت و لا أفلحت؛ نفهمیدی و راه نیافتی و رستگار نشدی»، و پس از آن دری از آتش به روی او بگشایند و از حمیم دوزخ برای او فرود آورند؛ و این است گفتار خداوند: «و أمآ إن کان من المکذبین الضآلین * فنزل من حمیم و تصلیة جحیم؛ و اما اگر از تکذیب کنندگان گمراه باشد، پس (وی را) ضیافتی از آب جوشان است، و به دوزخ وارد شدن» (واقعه/94-92)، در قبر یعنی در آخرت و قیامت (امالی صدوق طبع سنگی ص 175-174).
ص: 74
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 260-256
کلی__د واژه ه__ا
مرگ برزخ مؤمن کافر نکیر و منکر عذاب الهی پاداش الهی فرشتگان
جابر میگوید: حضرت ابوجعفر امام باقر (ع) گفتند که پیامبر اکرم (ص) گفته اند: عادت من چنین بود که من به شتران و گوسفندان نظاره میکردم در وقتی که آنها را می چرانیدم _ و هیچ پیامبری از طرف خدا مبعوث نشده است مگر آنکه گوسفند چرانی نموده است _ و من در زمان قبل از نبوت که به آنها نظاره مینمودم و آنها در جایگاه خود مستقر و متمکن بودند و هیچ چیز در اطراف آنها نبود که آنها را تهییج کند و آنها را بترساند، ناگهان میدیدم که آنها یکباره از جای خود حرکت کرده و به هوا جستن می کنند. با خود می گفتم این چه داستانی است؟ و بسیار در شگفت می ماندم. تا آنکه جبرئیل (ع) برای من چنین گفت: چون کافر بمیرد چنان ضربه ای بر او زنند که تمام مخلوقاتی که خدا آفریده است از آن ضربه به دهشت درآیند، مگر دو طائفه جن و انس.
آنگاه با خود گفتم: این وحشت و هراس شتران و گوسفندان در اثر همان ضربه ایست که به کافر خورده است، پس پناه میبریم به خداوند از عذاب قبر. در بعضی اوقات می بینید سگ ها یکمرتبه به صدا در می آیند، مرغان غوغا می کنند، خروس ها فغان می کنند، اسب ها شیهه می کشند؛ چون ارتباط آنان با عالم صورت و مثال زیاد است. با صورت واقعی انسان که مقام تجلی نفس و روح باشد ارتباط ندارند، ولی ارتباط آنان با انسان در عالم خیال است. فرشتگان میگویند: خدا ترا در دنیا آورد، ماه و خورشید و شب و روز را مسخر تو گردانید و آنچه روی زمین است برای تو آفرید؛ یک عمر گذراندی با خود چه آورده ای؟ با فطرت الهی وارد دنیا شدی، چرا کور خارج شدی؟ این زندگی دشوار فعلی تو نتیجه کدام غفلت است؟ «و من أعرض عن ذکری فإن له و معیشة ضنکا و نحشره و یوم القی_امة أعمی؛ و هر که از یاد من روی بگرداند بی تردید زندگی سختی خواهد داشت و روز رستاخیز نابینا محشورش می کنیم» (طه/124). در بعضی از روایات وارد شده است که مراد از معیشت ضنک عذاب عالم برزخ است.
ص: 75
مجلسی رضوان الله علیه در ذیل خبر مروی از حضرت سجاد (ع) که درباره عذاب قبر بیان فرموده اند و از جمله عذاب ها معیشت ضنک را شمرده اند، گوید: و این خبر دلالت دارد بر آنکه مراد از معیشت ضنک در آیه مبارکه، همان عذاب قبر است و مؤید این معنی آنست که قیامت را بعد از آن در آیه ذکر کرده است و بسیاری از مفسرین این چنین تفسیر نموده اند؛ و نمی توان گفت که مراد از معیشت ضنک بدی حال است در دنیا، چون می بینیم بسیاری از کافران در دنیا معیشت راحت و طیب و گوارا دارند؛ و بسیاری از مؤمنان به خلاف آنانند (بحارالانوار، ج6 از طبع حیدری ص215).
در "امالی " شیخ طوسی نامه ای را که امام علی (ع) به اهل مصر می نویسند و با محمدبن ابی بکر ارسال میدارند ذکر میکند. این نامه بسیار مفصل و حاوی مطالب آموزنده و بیدارکننده ای است. در آن نامه مفصلا از مرگ و عواقب آن سخن به میان آمده تا آنکه حضرت می نویسند: «و إن المعیشة الضنک التی حذر الله منها عدوه، عذاب القبر؛ آن زندگانی سخت، که خداوند دشمنش را نسبت به آن هشدار داده است عذاب قبر است» (امالی شیخ، طبع نجف ج1 ص27).
من_اب_ع
علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 188-189
کلی__د واژه ه__ا
عمل صالح برزخ انسان عذاب الهی پاداش الهی قرآن
از مرحوم آیة الحق آیة الله العظمی حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان الله علیه، افراد بسیاری از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور میرفت و زیارتش دو، سه و چهار ساعت به طول می انجامید و در گوشه ای می نشست به حال سکوت؛ شاگردها خسته می شدند و برمی گشتند و با خود می گفتند: استاد چه عوالمی دارد که اینطور به حال سکوت می ماند و خسته نمی شود.
ص: 76
عالمی بود در طهران، بسیار بزرگوار و متقی و حقا مرد خوبی بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی رحمة الله علیه، ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضی در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند. از قول ایشان نقل شد که من مدتها میدیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام می نشینند. با خود می گفتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه ای روح مردگان را شاد کند؛ کارهای لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت. این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمی ترین رفیق خود از شاگردان استاد. مدت ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش میرفتم، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم ولیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم؛ این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود میخواستم بخوابم؛ در آن اطاقی که بودم در طاقچه پائین پای من کتاب بود، کتابهای علمی و دینی؛ در وقت خواب طبعا پای من بسوی کتابها کشیده میشد. با خود گفتم برخیزم و جای خواب خود را تغییر دهم، یا نه لازم نیست؛ چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، این هتک احترام به کتاب نیست.
در این تردید و گفتگوی با خود بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم. صبح که به محضر استاد مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم، فرمود: علیکم السلام صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن بسوی کتابها هم هتک احترام است. بی اختیار هول زده گفتم: آقا شما از کجا فهمیده اید، از کجا فهمیده اید. فرمود: از وادی السلام فهمیده ام .
ص: 77
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 267-265
کلی__د واژه ه__ا
روح محمدتقی آملی وادی السلام میرزا علی قاضی
در کتاب "کافی"، مرحوم کلینی روایت کرده است جابر که گفت حضرت علی بن الحسین امام سجاد (ع) گفتند ما نمی دانیم با مردم چگونه رفتار کنیم؛ اگر آنچه از پیامبر اکرم (ص) به ما رسیده است برای آنها بگوئیم می خندند؛ و اگر ساکت بمانیم طاقت نمی آوریم، ضمرة بن معبد گفت: برای ما بگو آنچه را که به تو رسیده است.
حضرت فرمود: آیا میدانید در وقتیکه دشمن خدا را روی سریر به سمت قبرستان، برای دفن میبرند چه میگوید؟ جابر میگوید: ما گفتیم: نه نمیدانیم. حضرت فرمود: دشمن خدا به حمل کنندگان جنازه اش میگوید: آیا نمی شنوید شکایتی را که من اکنون به شما میکنم از شیطان؟ دشمن خدا مرا گول زد و در مهالک و مخاطر وارد کرد و دیگر دست مرا نگرفت و بیرون نیاورد؛ و شکایتی به شما دارم از برادرانیکه من با آنها بر اساس قواعد اخوت و برادری رفتار کردم ولیکن آنها مرا مخذول و بی یاور گذاردند؛ و شکایتی به شما دارم از فرزندانی که من از آنها حمایت کرده و پشتیبان و مدافع ایشان بودم ولیکن آنها مرا بی یاور و مخذول گذاردند. و دیگر شکایتی که من به شما دارم از خانه ای که تمام اموال خود را دادم و آن را تهیه کردم و اینک مسکن غیر من شده است؛ پس قدری شما با من مدارا کنید و اینطور با عجله مرا نبرید!
ص: 78
ضمره گفت: ای ابوالحسن! اگر مرده ای را که حمل می کنند (چنان جان دارد که بتواند) این سخن را بگوید، ممکن است بپرد بر گردن حاملین خود و به آنان حمله ور شود.
حضرت سجاد (ع) به مقام مقدس الهی عرضه داشتند: بار پروردگارا! اگر ضمره این سخن را از روی استهزاء و تمسخر به حدیث رسول الله (ص) گفت، او را به دست غضب اسف بار خود بگیر.
جابر گوید: چهل روز در دنیا درنگ کرد و سپس مرد. یکی از غلامان او که در تجهیزش حضور داشت پس از انجام دفن خدمت حضرت سجاد (ع) رسید و در حضور آن حضرت نشست. حضرت فرمود: ای فلان از کجا آمده ای؟ گفت: از جنازه ضمره؛ همینکه قبر را انباشتند و تسویه نمودند، من صورت خود را روی قبر گذاشتم و سوگند به خدا صدایش را شنیدم؛ به همان لهجه و لحنی که در دنیا داشت، و من در حال حیاتش او را بدان صدا می شناختم، و چنین می گفت: ای وای بر تو ای ضمرة بن معبد! امروز تمام دوستان، تو را رها کردند و تنها گذاردند و عاقبت مسیر تو بسوی جهنم شد؛ آنجا مسکن و خوابگاه شب و استراحتگاه روز تو خواهد بود.
جابر گوید: حضرت علی بن الحسین (ع) فرمود ما از خداوند طلب عافیت میکنیم؛ این است پاداش کسی که حدیث رسول خدا (ص) را مسخره کند (فروع کافی طبع سنگی ج1 ص64).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 269-267
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح ضمرة ابن معبد تمسخر امام سجاد (ع) عذاب الهی پاداش الهی پیامبر اکرم
ص: 79
چون فاطمه بنت اسد، مادر امام علی علیه السلام وفات کرد امیر المومنین علیه السلام به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد. رسول خدا فرمود: ای أباالحسن! چه شده است؟ امیرالمؤمنین عرض کرد: مادرم مرده است. رسول خدا فرمود: و مادر من هم بوده است، و شروع کرد به گریستن و می گفت: وا اماه! سپس فرمود: ای علی این پیراهن مرا بگیر و او را در آن کفن کن، و این ردای مرا بگیر و او را در آن کفن کن، و زمانیکه از کفن فارغ شدید مرا خبر دهید! چون کفن نموده و جنازه را بیرون آوردند رسول خدا چنان نمازی بر او گذارد که مانند آن بر هیچکس، نه قبل از آن و نه بعد از آن، نگذاردند و پس از آن در قبر رفته و بر زمین قبر به پشت خوابیدند.
و چون فاطمه را در قبر گذاردند، رسول خدا فرمود: «یا فاطمة! فاطمه گفت: لبیک یا رسول الله؛ آنچه را که پروردگارت به تو وعده داد، آیا دیدی که حق است؟ فاطمه گفت: آری، ای رسول خدا! خدایت تو را جزا دهد و گفتگو و مناجات رسول الله در درون قبر بطول انجامید. چون رسول خدا خارج شد، عرضه داشتند: شما با فاطمه امروز کاری کردید که با هیچکس نکردید؛ اولا در لباس های خودتان او را کفن نمودید. ثانیا در قبر او داخل شدید. ثالثا این گفتگو و مناجات طویلی را که نمودید و این نماز مفصلی که بر او گذاردید، هیچ ما بخاطر نداریم که با شخص دیگری نموده باشید.
ص: 80
رسول الله فرمود: اما کفن نمودن او را در لباس خود، به جهت آن بود که چون من روزی گفتم: مردم در روز قیامت در عالم حشر برای مقام عرض از قبرهای خود عریان محشور میشوند، فاطمه صیحه ای زد و گفت: وا سوأتاه! «ای وای از رسوائی کشف قبائح !» پس من لباس خود را بدو دادم و از خداوند در نمازی که بر فاطمه گزاردم خواستم که آن کفن را کهنه نگرداند تا زمانی که فاطمه در بهشت وارد شود؛ و خداوند دعای مرا مستجاب نمود. و اما داخل شدن من در قبرش، به جهت آن بود که من روزی گفتم: چون میت را داخل قبر گذارند و مردم از کنار قبر برگردند، دو ملک منکر و نکیر می آیند و از او سؤال می کنند؛ فاطمه گفت: واغوثاه بالله! «ای پناه به خدا!» من مکررا در قبر از پروردگار خود مسألت نمودم تا آنکه روضه و دری از قبر او به بهشت گشود، پس قبر او باغی از باغ های بهشت شد (بصائرالدرجات طبع سنگی ص81).
من_اب_ع
مرتضی مطهری - معادشناسی 2 - صفحه 274-269
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت اخلاق فاطمه بنت اسد برزخ
عالم دنیا، عالمی است که در آن سعادت و شقاوت، حق و باطل، دروغ و راست، و خلوص و آلودگی در هم آمیخته است؛ اما آن عالم، عالم صدق محض است، واقعیت محضه است. تدلیس و تلبیسی که احیانا در این جهان میشود، در آنجا راه ندارد و حقیقت اشیاء آنطور که هست در آنجا ظهور پیدا میکند؛ کسی نمی تواند خود را به غیر از آنچه که هست معرفی کند و جلوه دهد. ذوات و ملکات و اخلاق و أعمالی که انسان در دنیا انجام داده است آنجا به صورت واقعی خود جلوه می کنند و ظاهر با باطن در آنجا اختلافی ندارد؛ تو گوئی همه ظاهر است و باطنی نیست یا باطن است و ظاهری ندارد؛ یعنی یک حقیقت واحده است.
ص: 81
راه سعادت و راه شقاوت برای کسی در این دنیا تا هنگام موت مشخص نیست ولی به مجرد مردن راه انسان یکسره میشود؛ یا بهشت و یا جهنم، یا سعادت است و یا شقاوت. بنابراین، موجوداتی که در آن عالم مشهود انسان میگردند، با صورتهای واقعیه خود جلوه دارند. اعمالی که انسان انجام داده، به صورت های واقعی ملکوتی برزخی برای انسان جلوه می کنند و مجسم میشوند؛ ملکاتی را که انسان در دنیا کسب کرده و اخلاقی را که واجد شده است، در آنجا به صورت واقعیه ملکوتیه مشهودند. افراد انسان به صورت های واقعیه خود متصور میگردند و شکل میگیرند و به قالب صوری و مثالی خود در می آیند. اعمال انسان در آنجا یا به صورتی مجسم میگردد زیبا و با قدی رعنا و سخنی دلربا؛ انسان به او میگوید تو کیستی که من تا به حال صورتی از تو زیباتر، با لباسی عالی تر و بوئی خوشتر نیافته ام؟ در پاسخ میگوید: من همان عمل تو هستم، عمل صالحی که در دنیا انجام دادی و با تو هستم تا روز بازپسین. و صورتی مجسم میگردد قبیح و زشت، زننده و مشمئز کننده و خسته کننده با تعفن خاص خود؛ انسان به او میگوید: تو کیستی که من تا به حال صورتی مانند تو، بدین زنندگی و زشتی ندیده ام و بوئی را چون بوی تو عفن نیافته ام؟ در پاسخ میگوید: من همان عمل تو هستم، عمل زشت و قبیحی که در دنیا انجام دادی و با تو هستم تا روز قیامت.
پیکر و روح اعمال انسان:
انسان در این دنیا میتواند بخوبی بفهمد که اعمالی که از او سرمیزند دو وجهه دارد: اول، وجهه ظاهر که همان پیکره و جسد عمل است. دوم، وجهه باطن که همان روح و جان عمل است. جان عمل، همان اختیار و خلوص و نیت پاک و تقرب به خدای متعال، یا خدای ناکرده سمعه و ریا و خودنمائی و تظاهر غلط و تعدی است که انسان عمل را با آن نیت انجام میدهد. انسان ممکن است در این دنیا نماز بخواند، ولی گاه ممکن است برای خدا بخواند و گاه ممکن است برای خودنمائی، و به دو نیت مختلف ممکن است انجام داده شود، پس روح نماز دو تا شد درحالیکه پیکره نماز که همان عمل ظاهری است واحد است.
ص: 82
از روح و باطن اعمال، غیر از عالم الغیب کسی خبر ندارد؛ ممکن است کسی نماز بخواند و رفیق پهلوی او هم نتواند بفهمد که آیا این نماز را خالصا لوجه الله الکریم انجام داده و یا به جهت انگیزه و داعیه دیگری بجای آورده است. روزه میگیرد، زکات میدهد، پل میسازد، مسجد بنا میکند، نشر کتاب می نماید؛ اعمالی که ظاهرش بسیار چشمگیر است ولی از باطن آنها کسی خبر ندارد، زیرا ممکن است این اعمال را برای رضای خدا انجام داده باشد، و ممکن است برای حب جاه و شهرت بجا آورده باشد. ظاهر عمل خوب است، ولی دو باطن متضاد و متفاوت دارد. اگر برای خدا انجام داده باشد، این عمل مقرب است و باطنش نیکو و دل انگیز است و آن باطن پسندیده، روح او را سبک میکند و نفس او را راحتی می بخشد و رفع حجاب های ظلمانی و نورانی از او میکند و رفته رفته او را به حریم امن و امان خدا میرساند. و اگر برای غیر خدا انجام داده باشد باطن این عمل، متعفن و خراب و فاسد است و به عوض اینکه او را به بهشت کشاند به جهنم نزدیک میکند چون ریا است و ریا حرام است؛ ریا، بت پرستی و انسان پرستی و شرک است و این عمل روح او را افسرده و نفس او را خسته و سنگین میکند و از قدرت طیران او در فضای عالم قدس می کاهد و رفته رفته او را از حریم قرب دورتر نموده و بالنتیجه به جهنم که مظهر عالم بعد است می کشاند.
و به همان درجه ای که انسان در دنیا از عمل زشت خسته و ملول میشود و از عمل پسندیده مبتهج میشود و لذت میبرد، در عالم برزخ _ که مخفیات ظهورش افزایش می یابد و سرائر انکشافش بیشتر میگردد و قالب ماده ای که می افتد صورت های برزخی اعمالی که انسان انجام داده، با ملاحظه جان و روح ملکوتی آنها، ظهور میکند، و هر عمل متناسب با آن عالم برای انسان تجلی می نماید _ بواطن اعمال هزاران مرتبه اثرش قوی تر خواهد شد و انسان دست به گریبان با این آثار قویه و شدیده خواهد شد. و بنابراین از ظاهر گناه و پیکره عمل که بگذریم، باطن و جان دروغ و زنا و غش در معامله و غضب و شهوت بی مورد و بخل و حسد و کینه توزی و عبودیت در مقابل غیر حق، با حقائق و واقعیات خود موجودیت خود را إعلام میدارند؛ همچنانکه اعمال صالحه از نماز و زکات و دستگیری از مستمندان و تواضع در برابر حق و عزت و شرف و حیا و عصمت و عبودیت معبود مطلق، با حقائق و واقعیات خود موجودند. و مثل آنکه عالم عوض میشود و پیکره دگرگون میگردد؛ و کأنه آن ستون هائی که آن عالم را بر آن ستونها بنا کرده اند، غیر از ستونهای این عالم است؛ آن ستون ها ستون های عجیبی است، فضای آن عالم هم فضای دیگری است .
ص: 83
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 283-280
کلی__د واژه ه__ا
بهشت روح برزخ اعمال عذاب الهی پاداش الهی دوزخ
افرادی که در این دنیا زندگی می کنند همه به صورت انسانند ولی اخلاق آنان متفاوت است؛ آن اختلاف اخلاق و ملکات و تفاوت غرائز، موجب اختلاف شکلها و صورت ها گردیده است؛ و این مسأله از دقیق ترین مسائل علوم الهیه و کیفیت نزول وحدت در عالم کثرت است. بطوریکه اگر فرض کنیم علوم مادیه به سرحدی ترقی یابد که بتواند روابط ماده با معنی را کشف کند، در اینصورت از اشکال مختلفه انبیاء و ائمه و اولیاء خدا پی به حقیقت مقام باطن آنها خواهد برد، و از اشکال و سیمای متفاوت هر فردی از افراد پی به غرائز و ملکات و اخلاقیات او خواهد برد؛ همچنانکه برای انبیاء و ائمه و اولیای خدا این معنی ثابت است که با ملاحظه و مشاهده هر فرد یکباره اخلاقیات و ملکات او را در می یابند؛ و حقا می توان گفت که این معجزه قرآن کریم است آنجا که میفرماید: «و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المؤمنون؛ و بگو ای پیغمبر! که شما هر چه عمل کنید به زودی خدا و رسول خدا و مؤمنان عمل شما را خواهند دید» (توبه/105).
منشأ اختلاف و کثرت صور حیوانی:
اختلاف شکل و صور حیوانات نیز مبنی بر اختلاف غرائز و ملکات و صفات آنهاست؛ یک حیوان به صورت گربه است، یکی به شکل سگ، یکی به شکل روباه، یکی به شکل گرگ، یکی به شکل شیر، یکی به شکل فیل و هکذا سائر اصناف حیوان از درندگان و خزندگان و حشرات و مرغان هوا و ماهی های دریا و حتی مگس و پشه و امثالها. این اختلاف در اثر اختلاف کمیت و کیفیت غرائز و صفات آنهاست.
ص: 84
اختلاف کیفیت سازمان روحی و ملکوتی آنها، موجب اختلاف کیفیت صور و اشکال و کم و کیف بدن مادی و جسم طبیعی آنها شده است و بدن طبیعی هر حیوان _ که یک نوع اتحاد با نفس آن حیوان دارد _ متشکل به شکل نازل نفس آن حیوان شده است، بطوریکه اگر با نردبان معرفت از بدن یک حیوان بالا رویم به نفس ملکوتی او خواهیم رسید و آن نفس را کما هی حقها ملاحظه و مشاهده خواهیم نمود؛ و نیز اگر نفس ملکوتی حیوانی را که ابدا شکل ظاهری و بدن جسمانی و طبیعی او را ندیده ایم به ما ارائه دهند، می توانیم در صورت وجدان نیروی معرفت، شکل ظاهری آن حیوان را کما هو حقه ترسیم نموده و توصیف کنیم. و شاید اشعار قصیده معروف فیلسوف و عارف بزرگوار، مرحوم میر فندرسک افاده معنای عامی را دهد که شامل این مسأله مبحوث عنها نیز گردد، آنجا که میفرماید:
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی *** صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر بر نردبان معرفت *** بر رود بالا، همان با اصل خود یکتاستی
این سخن را در نیابد هیچ وهم ظاهری *** گر ابو نصرستی و گر بوعلی سیناستی
جان اگر نه عارض استی زیر این چرخ کبود *** این بدنها نیز دائم زنده و برپاستی
هرچه عارض باشد او را، جوهری باید نخست *** عقل بر این دعوی ما شاهد گویاستی
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 286-284
کلی__د واژه ه__ا
نفس اخلاق ماده ماده و صورت اعمال
ص: 85
صورت حیوان نازله ملکوت است:
گربه ای را که ملاحظه میکنید با این شکل و قیافه، به علت آنست که دارای یک صورت ملکوتی خاصی است که اگر آن صورت ملکوتی را بخواهیم به لباس مادی ملبس کنیم غیر از این شکل و قیافه گربه نخواهد شد. صورت ملکوتی سگ، درندگی و غضب و وفا و نیز احترام به غنی گذاردن و فقیر را دندان گرفتن است و لذا لباس مادی و جسمی طبیعی او بدین شکل است. خرس را چون از آن عالم نزول داده اند طبعا دارای چنین شکل و صورتی شده است. گوسفند را ببینید، در چشم این حیوان نگاه کنید، یک دنیا حکایت از سلامت نفس او میکند؛ و لذا خوردن گوشتش در اسلام جائز است. خوک که حیوانی است شهوت ران و بی عفت و بی عصمت، صورت روحانیش چنین است، و بنابراین چون بواسطه خوردن گوشت او، از آن ملکات و اخلاق به شخص خورنده و آکل انتقال می یابد لذا در شریعت اسلام استفاده از گوشت آن حرام است.
بر اساس همین معیار و مناط، نمی توان محرمات در اسلام را فقط منوط به اشیائی دانست که ضرر جسمی داشته باشند بلکه بالاتر از ضرر جسمانی ضرر روحی است و انتقال خواص معنوی مأکول است که به آکل متوجه میگردد. اسب روحا با صفا و با وفا و ذاتا نجیب است و بدین شکل متشکل شده، در چشمانش بنگرید یک دنیائی از معنی و آرامش و صبر و تحمل می یابید. سوسمار و بزمجه را نیز شاید در بیابانها دیده باشید، از چشمانش حقد و حسد و کینه نمودار است و آن سرسختی که در او ملاحظه می شود کاملا از دیدگانش مشهود است.
ص: 86
اما انسان طرفه معجونی است که از تمام این غرائز و صفات در او به ودیعت نهاده شده است؛ اگر به دنبال عقل رود و تمام غرائز و ملکات خود را مقهور و مغمور این ملکه قدسیه سازد، به صورت حقیقی انسان در عالم برزخ متصور میگردد و اما اگر عقل را مقهور و منکوب نمود و طبق تمایلات نفسانیه دنبال غضب و شهوت و قوای واهمه رفت، به صورت همان حیوانی محشور میگردد که آن صفت فصل ممیز آن حیوان بوده است؛ چون انسانیت انسان به عقل و قوه ناطقه است و فصل ممیز انسان همان ملکه الهیه عاقله است و اگر انسان خود را بدین مقام نرسانید، خود را به مقام واقعی خود که انسانیت است نرسانیده و خواهی نخواهی در صف و رتبه پائین تر از انسان _ که شیاطین یا حیواناتند _ در خواهد آمد و در عالم برزخ به صورت برزخی آن شیطان یا آن حیوان، موجودیت خود را احراز میکند.
حکایت نشان دادن صور برزخی حاجیان توسط امام صادق علیه السلام:
محمد بن حسن صفار در کتاب "بصآئر الدرجات " روایت کرده است ابوبصیر گفت: در خدمت حضرت امام صادق علیه السلام به حج مشرف شدیم و در هنگامیکه در حال طواف بودیم عرض کردم: فدایت شوم ای فرزند رسول الله (ص)! یغفر الله لهذا الخلق؟ «آیا خداوند تمام این خلق را می آمرزد؟» حضرت فرمود: ای أبوبصیر اکثر افرادی را که می بینی از میمون ها و خوک ها هستند! ابوبصیر میگوید: به محضرش عرض کردم: به من نیز نشان بده. ابوبصیر میگوید: حضرت به کلماتی تکلم نمود و پس از آن دست خود را بر روی چشمان من کشید، من دیدم آنها را که به صورت خوک و میمون بودند، و این امر موجب دهشت من شد و لذا آن حضرت دوباره دست بر چشم من کشید و من آنها را به همان صورت های اولیه مشاهده کردم و سپس فرمود: «ای أبا محمد! شما در میان بهشت خوشحال و مسرور خواهید بود و در بین طبقه های آتش شما را میجویند و یافت نخواهید شد؛ سوگند به خدا که سه نفر از شما در آتش با هم نخواهید بود، و سوگند به خدا دو نفر از شما هم نخواهید بود، و سوگند به خدا یک نفر هم نخواهد بود».
ص: 87
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 290-287
کلی__د واژه ه__ا
نفس
پیامبر اکرم (ص) فرمودند که من در شب معراج در حال معراج به جماعتی برخورد کردم که در جلوی آنها سفره هائی از گوشت های پاکیزه و طیب و سفره هائی از گوشت های خبیث بود و آنها گوشت های طیب را رها کرده و از گوشت های خبیث میخوردند. از جبرئیل سؤال کردم: اینها چه کسانی هستند؟ جبرائیل گفت: جماعتی از امت تو هستند که غذای حلال را رها نموده و از غذای حرام میخورند.
رسول خدا فرمود: از آنجا عبور کردم به جماعتی برخورد کردم که لب های کلفتی مانند لب های شتر داشتند و گوشت های بدن های آنها را قیچی کرده و در دهانهایشان قرار میدادند. من گفتم: اینان چه دسته ای هستند، ای جبرئیل؟ جبرائیل گفت: افرادی که پیوسته در صدد عیب جوئی از مردم برآمده و با زبان و اشاره به عیب ظاهر و باطن مردم می پردازند.
رسول خدا (ص) فرمود: و از آنجا مرور کردم به گروهی برخورد کردم که صورتهای آنان و سرهای آنان با سنگ کوبیده می شد. گفتم: ای جبرئیل! این گروه چه کسانند؟ گفت: افرادی که نماز عشاء را ترک می کنند.
سپس گذشتیم از آنجا تا رسیدیم به جماعتی که آتش در دهانهای آنها فرو میرفت و از دبرهای آنان خارج می شد؛ پس گفتم: ای جبرئیل: اینان کیانند؟ گفت: اینان افرادی هستند که اموال یتیمان را از روی ظلم و ستم میخورند، اینان در حقیقت در شکمهای خود آتش میخورند و بزودی به آتش سعیر، آتش گرفته و در آن سوخته خواهند شد.
ص: 88
از آنجا عبور کرده رسیدیم به اقوامی که از بزرگی شکم هرچه میخواستند از زمین برخیزند نمی توانستند. گفتم: ای جبرئیل! اینان چه دسته ای هستند؟ جبرئیل گفت: اینها کسانی هستند که ربا میخورند و نمی توانند از جای خود برخیزند مگر مانند برخاستن کسی که شیطان زده شده و عقل خود را بکلی از دست داده است؛ و اینها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبحگاه و شبانگاه بر آتش عرضه می شوند، و پیوسته درخواست می کنند که ای پروردگار ما! ساعت قیامت چه موقع میرسد و دیگر نمیدانند که آن ساعت تلخ تر و دهشتناک تر است.
و از آن محل عبور کردیم به زنانی که به پستان های خود آویخته شده بودند رسیدیم. پرسیدم: ای جبرئیل! اینان چه گروهی از زنانند؟ جبرئیل گفت: اینان زنانی هستند که اموالی را که از شوهرهایشان باقی مانده و متعلق به فرزندان آن شوهران است به فرزندان غیر آن شوهرها میدهند، و در حقیقت ارثیه یتیم های آنها را صرف غیر آنها می نمایند (تفسیر علی بن ابراهیم طبع سنگی سنه 1313 ص 371و370).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 295-293
کلی__د واژه ه__ا
ربا معراج حرام خواری ظلم نماز عیب جویی
غزالی در "احیاء العلوم" از پیامبر اکرم (ص) روایاتی آورده است: «إیاکم و الظلم فإن الظلم ظلمات یوم القیمة؛ از ظلم اجتناب کنید زیرا که ستم، تاریکی های روز قیامت است» (احیاء العلوم ج3 ص219).
«الجنة قیعان و إن غراسها لا إله إلا الله؛ بهشت زمین هائی است و نهال هائی که در آن نهاده میشود و آن لا إله إلا الله است» (مرحوم مجلسی در بحار طبع آخوندی ج7 ص229).
ص: 89
«الغضب قطعة من النار؛ غضب پاره ای از آتش است» (احیاء العلوم ج4 ص22 و ص79).
و نیز روایت میکند از رسول خدا (ص): «من شرب فی ءانیة من ذهب أو فضة فکأنما یجرجر فی بطنه نار جهنم؛ هر کس در ظروف طلا و نقره چیزی بیاشامد مانند آنست که در شکم او آتش جهنم به غلیان و صدا در آید» (احیاء العلوم ج1 ص30).
و نیز از رسول الله (ص) روایت میکند: «إذا مررتم بریاض الجنة فارتعوا! قیل و ما ریاض الجنة؟ قال: مجالس الذکر؛ زمانیکه مرور کردید به باغهای بهشت، در آن بگردید و استفاده کنید از میوه های آن! عرض کردند: مراد از باغهای بهشت چیست؟ فرمود: مجالس ذکر خداوند عزوجل» (احیاء العلوم ج1 ص30).
و نیز از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که در وقتیکه عبادة بن صامت را برای جمع آوری صدقات فرستادند به او گفتند: ای ابو ولید از خدا بترس! در روز قیامت بر گردن خود شتری را حمل نکنی که پیوسته نعره کشد، یا گاوی را که صدای خود را بلند کند، یا گوسپندی را که فریاد برآورد! عباده گفت: ای رسول خدا آیا چنین هم میشود؟ رسول خدا فرمود: آری سوگند به آن خدائی که جان من در دست قدرت اوست، مگر آن کسی که مورد رحمت خدا واقع شود. عباده گفت: پس سوگند به آن کسی که تو را به حق مبعوث گردانیده است من دیگر ابدا اخذ صدقات نخواهم نمود».
رسول خدا میخواهند به عباده بفهمانند که اگر کسی در اخذ صدقات به مردم ظلم کند و بیشتر از مقدار معین بستاند یا از افرادی که صدقه بر آنان تعلق نمی گیرد صدقه بستاند، این عمل او در روز بازپسین به صورت شتر یا گاو و گوسفند نعره زننده ای است که به دوش خود حمل مینماید.
ص: 90
و نیز از رسول الله روایت میکند که: «ریح الولد من ریح الجنة؛ بوی فرزند متولد شده، از بوی بهشت است» (احیاء العلوم ج2 ص194).
امام صادق (ع) روایت می کند که: رسول خدا (ص) فرمودند در آن هنگامی که مرا در آسمان معراج دادند من داخل بهشت شدم، دیدم در آنجا زمین های بسیاری را که سفید و روشن افتاده و هیچ در آنها نیست، ولیکن فرشتگانی را دیدم که بناء می سازند، یک خشت از طلا و یک خشت از نقره، و چه بسا دست از ساختن بر میدارند. من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهی مشغول ساختن میشوید و گاهی دست بر میدارید؟ فرشتگان گفتند: وقتیکه نفقه ما برسد ما می سازیم و وقتیکه نفقه ای نمیرسد دست بر میداریم و صبر می کنیم تا آنکه نفقه برسد. رسول خدا به آن فرشتگان گفتند: نفقه شما چیست؟ گفتند: نفقه ما گفتار مؤمن است در دنیا، که بگوید: «سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلا الله و الله أکبر»پس چون مؤمن بگوید، ما بنا می کنیم؛ و زمانیکه از گفتن دست بردارد ما نیز باز می ایستیم».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 301-296
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قیامت ذکر دوزخ
در بسیاری از روایات که در تکلم با افرادی بعد از مرگشان سخن به میان می آید، چه خود ائمه اطهار علیهم السلام آنان را دیده و با آنها سخن گفته اند و چه به دیگران نیز نمایانده اند و چه افراد دیگری احیانا با مردگانی سخن گفته و آنها را مشاهد نموده اند، تمام این تکلم ها راجع به عالم برزخ و مثال بوده و برخورد و ملاقات در مکاشفات صوریه و مثالیه صورت گرفته است و در بعضی از اوقات آنانرا به صورت های عادی دیده اند، و در برخی به صورت های برزخی نورانی یا ظلمانی.
ص: 91
شیخ مفید در "اختصاص" روایت کرده است که شنیدم از حضرت امام جعفر صادق (ع) که میفرمود: در وقتی که من با پدرم عازم تشرف به مکه بودیم و پدرم در جلوی من بود، چون به موضعی رسیدیم که آنرا ضجنان گویند، ناگهان مردی پدیدار شد که به گردنش سلسله و زنجیر بود و آنها را با خود می کشید. روی به من آورد و گفت: مرا آب بده، مرا آب بده! پدرم فریاد به من آورد که آبش نده، خدا او را آب ندهد! و در پی او مرد دیگری بود که پیوسته دنبال او بود؛ زنجیرش را کشید و با آن زنجیر او را در پائین ترین نقطه از نقاط آتش انداخت. (اختصاص طبع سربی ص275 تا ص277 و بصائرالدرجات طبع سنگی ص 81و80).
شیخ محمد بن حسن صفار در "بصآئر الدرجات" روایت کرده است که گفت: بر امیرالمؤمنین (ع) وارد شدم و دیدم که در نزد آن حضرت مردی با صورتی شکسته و لباسی ژنده نشسته و حضرت با او مشغول گفتگو بودند. چون آن مرد برخاست عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! این مرد که بود؟ فرمود: یوشع بن نون وصی موسی (ع) (بصائرالدرجات طبع سنگی ص 80).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 312-310
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ
شیخ مفید در "مجالس" از امام علی (ع) روایت کرده است که گفت: امیرالمومنین (ع) نزدیک کوه بود در صفین، چون هنگام نماز مغرب فرا رسید به مکانی دور دست رفته و در آنجا ندای اذان در داد، و چون از اذان فارغ شد مردی به نزد او آمد و به کوه نزدیک میشد. چون پیش آمد دیدیم مردی است که موهای سر و صورتش سپید و صورتی روشن دارد. گفت: سلام خدا بر تو باد ای امیرالمؤمنین! و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد. آفرین بر وصی خاتم النبیین و پیشوای پیشتازان سفیدرو و نشانه دار بهشت، و آفرین بر عزیزترین امین درگاه الهی و مرد پر بهره و فیضی که به ثواب صدیقان فائز شده و سید و سالار اوصیای پیامبران است.
ص: 92
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: و علیک السلام حال شما چطور است؟ آن مرد گفت: حالم خوب است، و من در انتظار روح القدس هستم و به خاطر ندارم هیچکس در راه رضای خداوند عزوجل امتحانش از تو بزرگتر و ثوابش از تو نیکوتر باشد، و نه مکانت و منزلت او در نزد خدا رفیع تر و بلند پایه تر. ای برادر من! بر این مشکلات و رنج هائی که دست به گریبان هستی پایداری و استقامت داشته باش تا آنکه حبیب را ملاقات نمائی! من اصحاب و یاران خود را دیدم که دیروز از دست بنی اسرائیل چه به آنها میرسید؛ بدن آنها را با اره می بریدند و بدن آنها را روی تخته های چوب میخکوب نموده و حمل میکردند. سپس با دست خود اشاره به اهل شام نموده گفت: اگر این صورتهای مسکین و متنکر میدانستند که چه عذاب سخت و پاداش بدی برای آنها به جهت نبرد با تو معین گردیده است، البته دست از جنگ بر میداشتند. و پس از آن با دست خود، نیز اشاره به اهل عراق نموده گفت: اگر این چهره های روشن میدانستند که چه پاداش و اجر بزرگی به جهت اطاعت از فرمان تو برای آنها مهیا گردیده است، دوست داشتند که بدن آنها را با قیچی های آهن پاره پاره کنند و در یاری از تو ایستادگی و مقاومت بنمایند. و سپس گفت: و السلام علیک و رحمة الله و برکاته، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد». سلام خود را نمود و از نظرها پنهان شد.
در این حال عمار بن یاسر و ابوالهیثم بن التیهان و ابو ایوب انصاری و عبادة بن صامت و خزیمة بن ثابت و هاشم مرقال و جماعتی دیگر از پیروان خاص و حواریین امیرالمؤمنین (ع) که گفتار آن مرد را شنیده بودند برخاستند و عرض کردند: ای امیر مؤمنان! این مرد که بود؟ حضرت امیرالمؤمنین (ع): این مرد شمعون بن صفا وصی حضرت عیسی (ع) بود که خداوند او را فرستاده بود تا مرا در جنگ و نبرد با دشمنان خودش تأیید و تقویت نماید. تمامی آن یاران گفتند:
ص: 93
فداک ءابآؤنا و أمهاتنا، و الله لننصرک نصرنا لرسول الله صلی الله علیه و ءاله، و لا یتخلف عنک من المهاجرین و الانصار إلا شقی!، پدران ما و مادران ما فدای تو باد؛ سوگند بخدا چنان جنگی در رکاب تو خواهیم نمود و چنان یاری و نصرتی از تو خواهیم کرد که از رسول خدا (ص) مینمودیم؛ و هیچیک از مهاجرین و انصار دست از یاری تو بر نخواهند داشت مگر آن کسی که شقی بوده باشد». امیرالمؤمنین (ع) درباره آنها دعای خیر نموده و کردار آنان را به ستودگی یاد فرمود. (مجالس مفید، طبع سربی - نجف ص 62-60).
در بسیاری از روایات که در تکلم با افرادی بعد از مرگشان سخن به میان می آید، چه خود ائمه اطهار علیهم السلام آنان را دیده و با آنها سخن گفته اند و چه به دیگران نیز نمایانده اند و چه افراد دیگری احیانا با مردگانی سخن گفته و آنها را مشاهد نموده اند، تمام این تکلم ها راجع به عالم برزخ و مثال بوده و برخورد و ملاقات در مکاشفات صوریه و مثالیه صورت گرفته است و در بعضی از اوقات آنانرا به صورت های عادی دیده اند، و در برخی به صورت های برزخی نورانی یا ظلمانی.
شیخ مفید در "اختصاص" روایت کرده است که شنیدم از حضرت امام جعفر صادق (ع) که میفرمود: در وقتی که من با پدرم عازم تشرف به مکه بودیم و پدرم در جلوی من بود، چون به موضعی رسیدیم که آنرا ضجنان گویند، ناگهان مردی پدیدار شد که به گردنش سلسله و زنجیر بود و آنها را با خود می کشید. روی به من آورد و گفت: مرا آب بده، مرا آب بده! پدرم فریاد به من آورد که آبش نده، خدا او را آب ندهد! و در پی او مرد دیگری بود که پیوسته دنبال او بود؛ زنجیرش را کشید و با آن زنجیر او را در پائین ترین نقطه از نقاط آتش انداخت. (اختصاص طبع سربی ص275 تا ص277 و بصائرالدرجات طبع سنگی ص 81و80).
ص: 94
شیخ محمد بن حسن صفار در "بصآئر الدرجات" روایت کرده است که گفت: بر امیرالمؤمنین (ع) وارد شدم و دیدم که در نزد آن حضرت مردی با صورتی شکسته و لباسی ژنده نشسته و حضرت با او مشغول گفتگو بودند. چون آن مرد برخاست عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! این مرد که بود؟ فرمود: یوشع بن نون وصی موسی (ع) (بصائرالدرجات طبع سنگی ص 80).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 315-312
کلی__د واژه ه__ا
روح شمعون ابن صفا امام علی (ع) اولیای الهی
مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه روایت کرده است که: صخر بن حرب _ که همان ابوسفیان است _ به سمت پیامبر اکرم (ص) آمده و در نزد آن حضرت نشست و گفت: ای محمد (ص)! این امر ولایت بعد از تو برای ماست یا برای شخص دیگریست؟ حضرت فرمود: ای صخر! امر ولایت امت پس از من برای آن کسی است که نسبت او با من مانند نسبت هارون (ع) است با موسی (ع)؛ در این وقت خداوند تعالی این آیه را فرستاد: «عم یتسآءلون*عن النبإ العظیم*الذی هم فیه مختلفون*کلاسیعلمونثم کلا سیعلمون؛ درباره ی چه چیز از یکدیگر می پرسند؟ (یعنی اهل مکه از تو درباره خلافت علی بن ابی طالب پرسش می کنند؟)، درباره آن خبر بزرگ، همان که همواره در آن اختلاف دارند، (بعضی از آنها ولایت و خلافت او را تصدیق دارند و بعضی تکذیب می کنند)، چنین نیست (که می پندارند)، بزودی خواهند دانست (که خلافت او پس از تو حقی است که خواهد بود). باز هم چنین نیست (که می پندارند)، زودا که بدانند (بزودی خواهند دانست که خلافت و ولایت او حق است در آنوقتی که از آنها در قبرهایشان از این مسأله سؤال شود)» (نبا/1تا5).
ص: 95
پس هیچ مرده ای باقی نخواهد ماند نه در مشرق عالم و نه در مغرب عالم و نه در خشکی و نه در دریا، مگر آنکه منکر و نکیر از او بعد از مرگش درباره ولایت امیرالمؤمنین پرسش کنند؛ به مرده میگویند: «من ربک؟ و ما دینک؟ و من نبیک؟ و من إمامک؟؛ پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ پیغمبرت کیست؟ امامت کیست» (بحارالانوار طبع آخوندی (حروفی) ج6 ص216).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معادشناسی 2- صفحه 260-259
کلی__د واژه ه__ا
قرآن برزخ ولایت نکیر و منکر امام علی (ع)
معاد بازگشت انسان است بسوی خدا و اقرار و اعتراف به مقام توحید و عظمت و وحدانیت و صفات جمال و جلال اوست. بنابراین عالم معاد و قیامت در عرض این عالم نیست، بلکه احاطه بر این عالم دارد. چون مقام توحید پروردگار و صفات و اسماء حسنای او احاطه بر همه عوالم دارد و ادراک عالم قیامت و ظهور نفس و آثار نفس نیز احاطه بر این نشأه و این عالم دارد. بنابراین، اینکه می پرسند: قیامت چه موقع بر پا میشود؟ یا جای قیامت کجاست؟ آیا در زمین است؟ در یکی از کرات آسمانی است؟ آنجائی که خداوند عزوجل، بهشت و جهنم را برای مؤمنین و کافرین قرار داده کجاست؟ محلش کجاست؟ زمانش کی خواهد بود؟ جواب اینگونه سؤالات، از طی مباحث اخیره شاید برای بعضی خود به خود روشن شده باشد، ولی برای اینکه مطلب کاملا منقح گردد و بطور واضح همه استفاده نمایند ناچاریم مقدمه ای را ذکر نمائیم، و پس از بیان این مقدمه معلوم میشود که زمان قیامت کی میباشد و مکان بهشت و جهنم کجاست. کما اینکه از پیغمبر اکرم (ص) سؤال میکردند: ساعت قیامت چه موقع است؟ قیامت کی بر پا میشود؟ این وعده که شما میدهید کی میرسد؟ و در اذهان مردم و عامه طبقات همینطور این سؤال از آن زمان هست.
ص: 96
و آن مقدمه اینست: این عالمی که ما در آن زیست می کنیم، عالم ماده و طبع است. یعنی موجودات این عالم دارای ماده هستند و دارای طبایع مختلف. و لازمه عالم ماده، زمان و مکان است. یعنی هیچ ماده ای که خارج از زمان و مکان باشد وجود ندارد، و زمان و مکان از عوارض لاینفک این جوهر مادی است. و لذا اسم این عالم را جهان طبع و ماده گذارده اند. یک عالم دیگر داریم که در آن ماده نیست، و طبایع وجود ندارند. آن عالم، عالم مثال و برزخ است که در آنجا حقیقت و ملکوت موجودات بسیار قوی تر و عجیب تر و شریف تر و عالم تر و قادرتر است؛ و آن جهان بطور کلی از این جهان بسیار قوی تر است از تمام جهات. ولی آن عالم بر این عالم احاطه دارد؛ دنبال این عالم نیست که این عالم طبع و ماده سپری شود؛ و چون سپری گردد، آن زمانی که بدنبال این زمان است عالم بزرخ و مثال باشد.
از عالم مثال و برزخ بالاتر، عالم نفس است که در آنجا موجودات خیلی عجیب تر و قوی ترند. علمشان، ادراکشان، قدرتشان بیشتر از عالم برزخ است. و آن عالم نیز دنبال عالم برزخ نیست که بگوئیم در زمانی که عالم برزخ سپری شود در آن زمان عالم قیامت طلوع میکند؛ چون اصولا عالم قیامت زمانی نیست، مافوق زمان است. بنابراین عالم قیامت که ظهور تجلیات نفس است احاطه بر عالم برزخ دارد. عالم برزخ احاطه بر این عالم دارد؛ و عالم قیامت احاطه بر عالم برزخ. بنابراین الان، عالم برزخ و قیامت موجود است. ولی الان که میگوئیم صحیح نیست، چون الان یعنی این زمان، و اشاره کردیم به عالم طبع که زمان دارد؛ باید بگوئیم: عالم برزخ موجود است، عالم قیامت موجود است.
ص: 97
و اینکه میگوئیم الان عالم قیامت موجود است، از باب ضیق عبارت است. چون عبارتی غیر از این برای رسانیدن این معنی نمی توانیم استخدام کنیم؛ فقط میتوانیم بگوئیم: عالم قیامت موجود است و دنبال این عالم نیست بلکه احاطه بر این عالم دارد. و اگر بجای الان لفظ فعلا استعمال کنید، باز همین اشکال هست؛ چون اینها عباراتی هستند که یک معنی را میرسانند، بالاخره عوالم تو در تو است، و یکی بر دیگری سیطره و احاطه دارد. این عالم مورد نظر و سیطره عالم برزخ است؛ و عالم برزخ مورد نظر و سیطره عالم قیامت است. چون آن عوالم سیطره بر این عالم دارند، تمام جهات این عالم زیر نظر آن عوالم است، ولی عکسش اینطور نیست؛ عالم برزخ سیطره و احاطه بر عالم قیامت ندارد، و عالم طبع سیطره و احاطه بر عالم برزخ ندارد. موجوداتی که در عالم طبع و ماده اند سیطره ای بر عالم مثال و صور ملکوتی ندارند، و موجوداتی که در عالم مثال و ملکوت اسفل هستند سیطره ای بر عالم ملکوت اعلی و نفس ندارند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2- صفحه 150-147
کلی__د واژه ه__ا
نفس قیامت برزخ خلقت اثبات معاد
برای اینکه رابطه و نسبت میان عالم برزخ و دنیا روشن شود به این مثال توجه می کنم: شما میدانید مثلا ما فعلا که اینجا نشسته ایم محلی است، مسجدی است. فرض کنید در پشت این محل و این مسجد یک باغ است آنطور که برای ما از باغهای برزخی شرح داده اند؛ از بهشت برزخی یا جهنم برزخی. و این دیوار، دیواری است طولانی، یعنی این دیوار که بین ما و این باغ و یا این گلخن و جهنم فاصله دارد طولانی است. به ما میگویند: شما باید از اینجا حرکت کنید و بروید در آن باغ! و این سیری است که تمام افراد بشر بدون استثناء باید بکنند؛ همه باید وارد عالم برزخ گردند.
ص: 98
اگر انسان در اثر تعلیمات الهیه و متابعت از دستورات خدا، تزکیه نفس کرد و به مقام طهارت رسید و سرش را پاک کرد، بطوریکه بتواند موجودات عالم ملکوت را در اینجا ببیند؛ او همینطوریکه در این مسجد نشسته است یکسره به سراغ دیوار میرود، و دیوار را با کلنگی و با چکشی میزند، میزند، میزند تا بالاخره آنرا سوراخ میکند، و کم کم سوراخ را توسعه میدهد بطوریکه بتواند از داخل آن وارد باغ شود. در این دنیاست، ولیکن به برزخ رسیده است و راهش، راه مجاهده با نفس است؛ که آنچه را که خدا میگوید پیروی کند، و آنچه را که نفس اماره امر میکند انسان از آن پرهیز نماید. این کلنگ ها و چکش هائی را که میزند و از هر ضربه ای یک تکه سنگی می افتد و یا یک قطعه آجر و یا سیمانی جدا می شود، حکم آن أعمال صالحه ای است که انسان در دنیا انجام میدهد و با هر یک از اعمال صالحه یک رفع حجابی می شود؛ تا بالاخره این دیوار برداشته میشود و انسان وارد باغ می گردد.
افرادی که این کار را نمی کنند، اعمال صالحه ای انجام نمیدهند بطوریکه بتوانند این دیوار را بشکافند و وارد آن باغ شوند، یا اعمال صالحه ای انجام میدهند اما کم و بیش، چکشی میزنند به دیوار، اما نه مرتب، زمان هم که دارد میگذرد؛ چون این دیوار، زمان است که بین ما و آن باغ واقع شده است، و امتداد طول این دیوار امتداد زمان است، بنابراین آن زمان اینها را از جلوی آن دیوار میبرد کنارتر و آن طرفتر، و هرچه زمان میگذرد اینها با زمان در طول دیوار حرکت می کنند. می آیند جلو؛ و عوض آنکه دیوار را بشکافند، جلو میروند و طول دیوار را طی می کنند. یا اینها موفق می شوند بالاخره پس از یک سال، دو سال، ده سال، و کمتر و بیشتر آن دیوار را بشکافند و وارد عالم برزخ شوند؛ یا اینکه موفق نمی شوند و این طی زمان اضطرارا آنها را به امتداد دیوار جلو میبرد، تا آنکه دیوار زمان آنها به پایان میرسد، یعنی مرگشان میرسد؛ آنجا بالاخره نقطه ای است که باید وارد برزخ گردند.
ص: 99
دیده اید در بعضی از کارخانجات ریلی روی زمین می سازند و سپس چند چرخ با تسمه حرکت میکند و دائما به روی این ریل میگردد. و اگر یک صندلی و یک صندوق یا چیز دیگری را بخواهند به آخر کارخانه ببرند روی این ریل میگذارند، و حرکت تسمه و چرخها از سقف کارخانه که به این ریل متصل است موجب حرکت این چیز خواهد شد تا به انتهای کارخانه برسد. شما خود را روی این ریل ببینید که در کنار دیوار زمان و به موازات آن کشیده شده است. و این تسمه عالم غیب، چرخهای زمان را به حرکت در آورده و بالنتیجه صندلی شما را که بر روی آن نشسته اید حرکت میدهد و پیوسته به جلو می آورد. الآن فرضا اگر وقت ظهر باشد، صندلی ما در مقابل یک نقطه از این دیوار است؛ یک ساعت که بگذرد، صندلی جلوتر میرود و در مقابل نقطه ای دیگر قرار میگیرد و دائما پیوسته بدون اختیار و اراده شما جلوتر میرود؛ دائما این چرخها در حرکت است و انسان را خواهی نخواهی به جلو میبرند، تا هنگامیکه مرگ انسان فرا رسد و دیوار به پایان رسد و به نقطه آخر کارخانه منتهی گردد. این دیوار سد بین ما و شما و بین عالم برزخ است.
افرادی که دیوار را بشکافند، و از روی ریل از داخل دیوار به درون باغ وارد شوند، وارد در برزخ شده اند؛ و افرادی که نشکافند و همینطور از روی صندلی خود تکان نخورند، ریل پیوسته آنها را به جلو میبرد، و اینها پیوسته منتظر برزخند که بعد از این عالم برایشان پیدا شود. دیگر نمیدانند که آن برزخ روبروی آنهاست، و یک دیوار بیشتر فاصله نیست؛ از روبرو باید رفت نه از درازای دیوار! ولی چون همت شکستن این سد را ندارند چرخ زمان پیوسته آنها را به جلو میبرد؛ تا هنگام مرگ برسد، و دیوار خراب گردد و وارد برزخ شوند.
ص: 100
بنابراین، برزخ در پشت این دیوار زمان موجود است. حورالعین در پشت این دیوار حاضرند، درخت ها، آب ها، نسیم ها، ارواح طیبه و طاهره، و عذاب ها و نقمت ها همه حاضرند؛ اما یک دیوار هست، یک حجاب هست، یک پرده ای است که مانع از رؤیت میشود. آن مردانی که در راه خدا به امر خدا حرکت می کنند، وارد میشوند؛ افرادی که حرکت نمی کنند وارد نمی شوند تا اینکه مرگ آنها فرا رسد؛ و آنان نیز راه به برزخ را طی کرده اند تا به زمان مرگ رسیدند و مرگ در حقیقت آنان را به مرگ نرسانده است، بلکه موجب اطلاع آنان از احوالات برزخ شده است؛ کما اینکه الان برزخ هست و اطلاعی ندارند، دیوار فاصله است. این راجع به برزخ. اما راجع به قیامت نیز مطلب از همین قرار است.
فرض کنید آن کسانی که وارد برزخ شده اند، پشت آنها باز هم باغی است به نام قیامت، به نام تجلیات نفس؛ ولی باز هم بین آن باغ و بین این باغ برزخی، دیواری فاصله است. اگر آن کسانی که در عالم مثال وارد شده اند بتوانند با تزکیه نفس و مجاهده با نفس اماره «قد أفلح من زک_ی ها؛ بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد.» (شمس/9) خود را از لوث عالم صورت پاک کنند و سر خود را تطهیر نمایند، و غیر خدا را در عالم وجود خود داخل نکنند و تمام کارها و افکار و حرکات و سکنات آنها طبق امر خدا باشد، آن حجاب قیامتی هم از جلوی چشم آنها برداشته میشود، و با اینکه در دنیا هستند و روی زمین طبع و عالم زمان زیست می کنند، از برزخ وارد عالم نفس و قیامت شده و آن بهشت هائی که در عالم قیامت وعده داده شده است همه در نزد آنان حاضر و مشهود است. افرادی که این کار را نمی کنند، رفته اند در برزخ؛ اما نمی توانند بروند در قیامت؛ آنان باز هم باید آن دیواری که در جلوی آنان قرار دارد و بین آنان و قیامت فاصله شده است را طی کنند تا برسند به زمانی که در نفخ صور در عالم قیامت حاضر شوند.
ص: 101
بنابراین، قیامت در عرض برزخ نیست؛ در طول آنست. ولیکن انکشاف عالم قیامت و معرفت بر خصوصیات و احوال و خواص و آثار آن عالم متوقف بر نفخ صور و اضمحلال عالم برزخ است. برزخ و قیامت انسان در خود اوست و میتواند در دنیا به آن برسد. بنابراین افرادی که در دنیا هستند، میتوانند هم به برزخ برسند و هم به قیامت، و مشاهده کنند که عالم برزخ بر این عالم طبع احاطه دارد، و عالم قیامت بر عالم برزخ و دنیا بر هر دو احاطه دارد. پس از بیان این مطلب معلوم میشود که اگر از ما سؤال کنند که زمان قیامت چه موقع است؟ جواب آن چیست. جواب آن اینست که قیامت حاضر است، حاضر! از یک چشم به هم زدن به انسان نزدیکتر است. و رضوان خدا از یک چشم به هم زدن به انسان نزدیکتر است. چون برزخ انسان در خود انسان است، و چون قیامت انسان در خود انسان است.
نفس انسان احاطه بر عالم مثال و صورت انسان دارد و مثال و صورت احاطه بر بدن دارد، و بنابراین از همه چیز به انسان حتی از یک چشم بر هم نهادن هم نزدیکتر، همان برزخ و قیامت انسان است. غایة الامر برای رسیدن و ادراک کردن این معنی، این دیوار باید طی شود، آن دیوار برزخی باید طی شود، باید در صور دمیده شود. اینها برای طول مسافت است نه بعد راه. کسیکه نمی تواند الان این دیوار را بشکافد و فورا به مقصود برسد، طول این دیوار را باید طی کند. حالا این دیوار در چه مدت طی میشود؛ پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال، صد سال؛ باید زندگی کند تا بفهمد برزخ چیست. بعد میرود در برزخ؛ فورا که نمی تواند برود در قیامت، چون اسیر عالم مثال و صورت است. باید برود دنبال آن دیواری که بین برزخ و قیامت است، آنقدر راه برود تا برسد به آخر آن دیوار. درحالیکه اگر بتواند فورا دیوار را بشکافد و به رضوان خدا و آن نعمت هائی که خداوند عزوجل در قیامت وعده داده است برسد، دیوار را می شکافد و خود را در قیامت می بیند.
ص: 102
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معادشناسی 5- صفحه 156-150
کلی__د واژه ه__ا
دنیا نفس قیامت کمال عمل صالح برزخ انسان
قرآن کریم، دلیل اینکه انسان ها نمی توانند قیامت و برزخ خویش را در عین اینکه به آنها نزدیک بوده و احاطه بر آنها دارد، را این چنین بیان می کند: «و لولا کلمة سبقت من ربک إلی أجل مسمی لقضی بینهم؛ اگر کلمه ای از خدای تو سبقت نمیگرفت و جلو نمی افتاد، که مردم را تا اجل مسمی در دنیا نگهدارد و مرگ آنانرا تا آن زمان تأخیر اندازد، هر آینه بین مردم فورا حکم میشد (و تمام افراد بشر خود را در قیامت میدیدند)» (شوری/14).
بین ما و قیامت فاصله نیست. علت اینکه بین ما و قیامت جدائی افتاده، آن کلمه خدا و خواست خداست که آمده و جلوگیری کرده است. آن کلمه کدام است؟ «و لکم فی الارض مستقر و متاع إلی حین؛ و تا مدتی در زمین قرارگاه و معیشتی خواهید داشت» (البقره/36). چون افراد بشر از نسل آدم در دنیا آمدند، خداوند مقدر فرمود که باید در روی زمین متمکن شوند و تا زمان معین از ثمرات زمین تمتع و بهره برداری نمایند. این حکم خدا و تقدیر خدا بر سکونت بشر در روی زمین، همان کلمه الهیه ای است که انسان را در دنیا تا زمان خاص و مشخص نگهداشت. و اگر این کلمه خاص نبود (لقضی بینهم)، فورا بین انسانها حکم میشد: بین انسانها با یکدگر، و بین انسانها با اعمال خودشان؛ و بنابراین فورا انسان در بهشت و یا در جهنم بود و هیچ فاصله ای بین او و عالم ملکوت أعلی و بهشت و دوزخ وجود نداشت. چون لغت «سبق» آنجائی استعمال میشود که بین چیزی و چیز دیگری فاصله باشد.
ص: 103
مثلا شما میگوئید: من از رفیقم سبقت گرفتم؛ یعنی در راه، رفیق را عقب گذاردید و سبقت گرفتید بسوی مکان معین؛ و در نتیجه این پیشی گرفتن، بین شما و رفیقتان فاصله افتاد! و گرنه سبقت معنی ندارد اگر پیوسته با رفیقتان با یک سرعت در مسیر حرکت میکردید، با هم بودید بدون جدائی و فاصله! سبقت کلام خداست که نمیگذارد به حساب مردم رسیدگی شود، و آن «کلمه الهیه» است که باید تا زمان معین در زمین بمانید: (و لکم فی الارض مستقر و مت_اع إلی حین). اگر این کلمه نبود الآن مهلت نبود، بلکه فورا به حساب مردم رسیدگی میشد و بین آنان حکم خدا صادر می گشت، و تمام افراد بشر خود را در ملکوت میدیدند؛ اعم از ملکوت بهشت و یا جهنم.
در قرآن کریم آیاتی وارد است که وقتی افراد مجرم در روز بازپسین محشور میگردند، خداوند از آنها سؤال میکند: چقدر شما در روی زمین درنگ کردید؟ آنها در پاسخ میگویند: درنگ ما در عالم برزخ _ که عالم زمین نیز به آن گفته میشود _ بسیار کم بوده است. در حالیکه عذاب خدا در برزخ بر آنها شدید بوده، و هنگام حشر نیز مشکلاتی داشتند، و در دنیا هم خیلی زندگی کردند؛ و مجموع اینها زیاد است. اما آنها میگویند: ما یک ساعت بیشتر درنگ نکردیم. این یک ساعت یعنی چه؟ یعنی چون به عالم قیامت وارد میشوند و احاطه آن عالم را بر برزخ و دنیا می بینند، چنان مشاهده می کنند که از شدت ارتباط و اتصال عوالم به یکدیگر که در حقیقت یک عالم واحدی بیش نیست، درنگ آنها در دنیا و برزخ یک ساعت بیشتر نبوده است. قرب عوالم را در آنجا به خوبی حس می کنند.
ص: 104
«یس_لونک عن الساعة أیان مرسی_اها * فیم أنت من ذکراها´ * إلی ' ربک منتهاها´ * إنما´ أنت منذر من یخشاها * کأنهم یوم یرونها لم یلبثو´إلا عشیة أو ضحاها؛ «ای پیامبر! از تو سؤال می کنند از تعیین ساعت و موقعی که میخواهد قیامت بر پا شود، که تحقق و وقوعش چه موقع است؟ ای پیغمبر ما! به ساعت قیامت چکار داری؟ انتهای ساعت بسوی پروردگار تو است! و به تحقیق که تو برای ترسانیدن و بیم دادن و برحذر داشتن افرادی آمده ای که از قیام قیامت در خوف و خشیت هستند. و چون در قیامت آیند و آن مناظر را مشاهده کنند، مثل آنکه یک شب یا یک روز بیشتر توقف نکرده اند» (النازعات/42تا46).
آنقدر آن عالم را به این عالم پیوسته و چسبیده و نزدیک می بینند «کأنهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا إلا ساعة من نهار؛ مثل آنکه افراد انسان در روزی که می بینند آنچه را که آنها را از آنها بر حذر داشته اند و بیم داده اند، یک ساعت از یک روزی را بیشتر در عالم دنیا و برزخ توقف ننموده اند؛ و به زودی به قیامت رسیده اند» (احقاف/35).
«قال کم لبثتم فی الارض عدد سنین * قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم فس_أل العآدین * ق_ال إن لبثتم إلا قلیلا لو أنکم کنتم تعلم_ون؛ خداوند به اینها میفرماید: شما چند سال در روی زمین درنگ کردید؟! آنها جواب میدهند: ما یک روز، یا مقداری از یک روز را درنگ کردیم؛ خداوندا! از حسابگران بپرس که ما واقعا درست میگوئیم! خداوند میفرماید: آری شما درنگ نکردید مگر زمان بسیار اندکی، اگر شما اهل علم و دانش این معنی بودید!» (مؤمنون/112تا114).
ص: 105
«و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة کذالک کانوا یؤفکون * و ق_ال الذین أوتوا العلم و الاءیمان لقد لبثتم فی کت_اب الله إلی یوم البعث فه_ذا یوم البعث ول_کنکم کنتم لا تعلمون؛ و در روزی که ساعت قیامت فرا میرسد، مردم مجرم سوگند یاد می کنند که غیر از یک ساعت درنگ نکرده اند؛ اینطور آنها عادت و روششان بوده که دروغ بگویند (چون در دنیا زندگی کرده اند، برزخشان بسیار سخت بوده و طول کشیده است). آن کسانی که به آنها علم و ایمان داده شده است به مجرمان میگویند: شما در کتاب تکوین الهی تا روز رستاخیز درنگ کردید (دنیا، و انتقال از دنیا به برزخ، و درنگ در برزخ، و انتقال از آن به قیامت). و این روز رستاخیز است؛ ولیکن شما اینطور بودید که نمیدانستید!» (الروم/ 55 و 56).
آمدید در اینجا و این وسعت عجیب و احاطه شگفت انگیز را نسبت به دنیا می بینید و گمان دارید که یک ساعت فاصله بیشتر نبوده است؛ در حالیکه درنگ بسیار بوده و زمان های طولانی و قرون و أحقابی گذشته است، ولیکن این شدت سعه و احاطه و اتحاد عوالم، این زمان بسیار طولانی را در نظر شما به صورت یک ساعت تقلیل داده است!
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 5 - صفحه 166-162
کلی__د واژه ه__ا
قیامت روح قرآن انسان خدا زمان موجودات
خداوند کریم درباره نفخ صور و زنده شدن اهل زمین و آسمان می فرماید: «و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض الا من شاء الله ثم نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون* و اشرقت الارض بنور ربها و وضع الکتاب و جیء بالنبیین و الشهداء و قضی بینهم بالحق و هم لایظلمون؛ در صور دمیده می شود و تمام کسانی که در زمین هستند از شدت خوف و وحشت هلاک می شوند مگر کسانی که خداوند بخواهد و مشیت او مردن آن ها را مقدر ننموده باشد، و پس از آن بار دیگر در صور دمیده می شود، پس ناگهان و بدون فاصله، همه زنده و بی درنگ ایستاده و در انتظار امر و فرمان خدا می باشند* و زمین به نور پروردگارش روشن می گردد، و کتاب قرار داده می شود، و پیامبران و شهیدان را می آورند، و بین آنان به حق حکم می شود و ایشان ابدا مورد ستم و ظلم واقع نخواهند شد» (زمر/ 68-69).
ص: 106
این دو بار دمیده شدن در صور، از باب تشبیه مطالب عالیه عقلیه و معانی کلیه تجردیه به مطالب محسوسه و جزئیه است. چون معمولا سلاطین بخواهند افواج خود را برای نبرد حرکت دهند اول بوق تهیا و آماده باش می زنند، و پس از آن برای بار دوم بوق حرکت به طرف مقصدی که منظور است. نفخ اولی که در صور دمیده می شود و همه مردم می میرند، همان فنا در ذات خداست؛ زیرا که تمام موجودات بدون استثنا باید به خدا رجوع کنند. «و إلی الله المصیر؛ و تمام بازگشتن ها منحصرا به سوی خداست» (آل عمران/ 28 و نور/ 42 و فاطر/ 18). «ألا إلی الله تصیر الامور؛ آگاه باشید که منحصرا امور به سوی خدا بازگشت می کند» (شوری/ 53). «و لله غیب السماوات و الارض و إلیه یرجع الامر کله؛ و عوالم غیب آسمان ها و زمین اختصاص به خدا دارد و تمام امور بازگشتنش به سوی اوست» (هود/ 23). «یا أی_ها الانسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان! تو حقا با سعی و کوشش و زحمت به سوی پروردگارت رهسپار هستی و به شرف ملاقات او خواهی رسید» (انشقاق/ 6). «و أن إلی رب_ک المنتهی؛ و محل انتهای جمیع، به سوی پروردگار تو می باشد» (نجم/ 42) و امثال این آیات کریمه که در قرآن مجید بسیار است، و دلالت دارند بر آنکه تمام موجودات باید فانی در ذات خدا گردند. به واسطه صور دوم که صور احیاء است بقاء بالله پیدا می کنند، و بشر و نفوس عالیه فرشتگان سماویه بعد از نیل به فنا مشرف به مقام بقا شده و به بقای ذات مقدس حضرت احدیت باقی خواهند بود.
ص: 107
حال باید دید مراد از «من فی السماوات و من فی الارض» چه کسانند؟ مراد از «من فی الارض» افرادی هستند که از این دنیا رفته و در عالم برزخ اند، نه کسانی که الان روی زمین زنده اند؛ زیرا اگر با صور اول موجودات روی زمین هلاک گردند و با صور دیگر در قیامت حاضر شوند، اینها یک موت و حیات بیشتر پیدا نکرده و عالم برزخ را طی نکرده اند. در حالی که طبق تصریح آیه 100 سوره مومنون: «و من ورآئهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». تمام موجودات باید برزخ را طی کنند، یا طولانی یا کوتاه طی عالم برزخ ضروری است. بنابراین اگر با آن نفخی که دمیده می شود، موجودات روی زمین نیز هلاک شوند و سپس در قیامت حاضر گردند، برزخ آنها از دست می رود و طفره پیدا می شود؛ و این خلاف مفاد قرآن کریم است که برای تمام افراد انسان عبور از برزخ را «إلی یوم یبعثون» مقرر داشته است.
روی این بیان باید گفت: مراد از «و من فی الارض» کسانی هستند که از دنیا رفته و در برزخ در انتظار عالم قیامت هستند. زیرا عالم برزخ از تتمه دنیاست، و عالم برزخ را عالم زمین گویند و عالم قبر نیز گویند، و برزخ را بهشت دنیا نیز نامند، و عالم آخر دنیا و دنباله دنیا نیز گویند؛ و بر این اساس به عالم برزخ در این آیه شریفه تعبیر به ارض شده و به ساکنان آن تعبیر به «من فی الارض» گردیده است. پس افرادی که از دنیا رفته و در عالم برزخ در صورت های مثالی هستند، به واسطه نفخ اول در صور همه هلاک می شوند، یعنی صورت های مثالی و قالب های برزخی را خلع می کنند و می ریزند. اما آن کسانی که در آسمان ها هستند: «فصعق من فی السماوات» مراد ارواح سعدا و مقربین و ارواح ملائکه و ارواح موجودات مجرده قدسیه و جواهر متلالی عوالم بالاست که یا اصلا عبور از برزخ را نداشته اند و یا از برزخ عبور نموده و به علت عدم گرفتاری در برزخ و محدد شدن به عالم صورت، در عالم نفس وارد و ارواح آنها در آسمان ها قرار گرفته است.
ص: 108
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- ج 4 صفحه 167-171
کلی__د واژه ه__ا
قیامت نفخ صور قرآن برزخ موجودات خدا دنیا
رسول الله (ص) فرمودند: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا؛ مردمی که در این دنیا زندگی می کنند همه خوابند وقتی بمیرند تازه بیدار میشوند». عالم برزخ عالم بیداری است ولی همین عالم برزخ نسبت به قیامت خواب است؛ زیرا که در قیامت بیداری محض است، در عالم برزخ که بین دنیا و قیامت واقع است و واقعا از آثار و کیفیات و سائر خصوصیات بین دو عالم واقع است، از نظر قدرت حیات و قوت علم و قدرت، عالمی است بین دو عالم و برزخی است بین النشأتین. حیات و علم و قدرت در آن عالم به مراتب از دنیا قوی تر و به مراتب از عالم قیامت ضعیف تر و بنابراین، ادراکات نسبت به دنیا قوی تر است. پس نسبت به دنیا در حکم عالم بیداری است نسبت به عالم خواب، و در حکم عالم خواب است نسبت به قیامت.
اهل دوزخ در روز قیامت به پروردگار میگویند: «قالوا ربنآ أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل إلی خروج من سبیل؛ خداوندا دو مرتبه ما را میراندی و دو مرتبه زنده گردانیدی، پس ما اعتراف کردیم به گناهانمان، آیا در این حال برای ما راهی بسوی خلاصی و خروج هست؟» (غافر/11).
مراد از دو بار میراندن، میراندن از دنیا است بسوی برزخ و میراندن از برزخ بسوی قیامت؛ و مراد از دوبار زنده کردن، زنده کردن در برزخ است به ارتحال از دنیا به برزخ، و زنده کردن در قیامت است به ارتحال از برزخ به قیامت. چون انسان که از دنیا میرود و وارد برزخ میگردد نسبت به نشأة دنیا مرده و نسبت به نشأة برزخ زنده شده است، و در وقت نفخ صور که از برزخ بیرون میرود و وارد قیامت میگردد نسبت به نشأة برزخ مرده و نسبت به نشأة قیامت زنده شده است؛ پس میان مرگ از عالم طبیعت و میان حیات برزخی تلازم است کما آنکه میان مرگ از عالم برزخ و میان حیات نفسی و قیامتی تلازم است.
ص: 109
پس هر موتی مستلزم حیاتی خواهد بود؛ دو موت در پیش داریم و دو حیات. و بطور کلی در سلسله مدارج و معارج کمال، وصول به هر درجه از درجات تکامل ملازم سپری شدن درجه قبل است و تمام مراتب سابق به صورت معدات باید زائل و فانی گردد. و لذا در قرآن مجید این حیات قیامتی را به عنوان قیام نام میبرد یعنی ایستادن و برپا نمودن، چون همه عوالم درنوردیده شده و اینک نوبت قیام و حیات نفسی و قیامتی است؛ «یوم تقوم الساعة؛ روزی که قیامت برپا شود» (روم/12) و لفظ قیام الساعة در روایات بسیاری وارد است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- صفحه 26- 28
کلی__د واژه ه__ا
معاد مرگ قیامت کمال برزخ انسان فلسفه
شیخ الرئیس ابوعلی سینا قائل به عالم برزخ نیست و استدلال میکند که عالم برزخ مجرد، معنی ندارد؛ دو عالم بیشتر نداریم: یکی عالم طبع و ماده، و دیگری عالم معنای مجرد. گر چه از بعضی از استدلالاتش در «شفا» استفاده میشود که عالم خیال را مجرد گرفته است؛ و اگر ما عالم خیال را مجرد بگیریم، حتما باید قائل به عالم برزخ شویم و هیچ مفری و چاره ای نداریم؛ ولیکن نسبت به عالم برزخ، علاوه بر آنکه تصریح بر وجودش نکرده است، تصریح بر عدمش میکند. بنابراین در معاد جسمانی دچار اشکال میشود؛ که این قوا و صوری که انسان از کمالات برای خود کسب کرده است و یا اینکه از مکتسبات أعمال ناشایست، عالم صورتش در عذاب واقع میشود؛ این حتما باید هنگامی باشد که بدن باشد، چون صورت قائم به بدن است و تجرد ندارد، و وقتی بدن از بین رفت، صورت هم به تبع آن از بین میرود، و فقط نفس مجرد میرود در عالم خود و در موطن و محل خود، و در آنجا غرق در ملتذات عقلانیه میگردد و یا از فقدان کمالات عقلانیه در عذاب قرار میگیرد. بنابراین دیگر معاد جسمانی تصور ندارد، و لذا در «شفا» تصریح میکند بر اینکه: ما دلیلی عقلی بر معاد جسمانی نداریم، و از نقطه نظر برهان نمی توانیم إقامه دلیل کنیم، ولی چون رسول صادق مصدق (ص) خبر داده است، از نقطه نظر شرع مسلم است.
ص: 110
در «شفا» میگوید: «لازمست دانسته شود که معاد بر دو قسم است: یک قسم آن در شرع نقل شده است، و راهی برای اثبات آن جز از طریق شرع و تصدیق اخبار پیغمبر اکرم (ص) نیست و آن معادی است که برای بدن است، در وقت برانگیخته شدن؛ و خیرات بدن و شرور بدن معلوم است و احتیاج به تعلم و آموختن ندارد. و به تحقیق که در شریعت حقه ای که آنرا پیغمبر ما و آقای ما و مولای ما محمد (ص) برای ما آورده است، حال سعادت و شقاوت بدنیه بطور مبسوط و مفصل بیان شده است.
و قسم دیگر از معاد با عقل ادراک میشود و با قیاس برهانی پایه ریزی میگردد؛ و این قسم از معاد، نیز از جانب نبوت تصدیق شده و به امضاء رسیده است؛ و آن سعادت و شقاوتی است که نسبت به نفوس ثابت شده است و متحمل آنها خود نفوس بشریه می باشد؛ گرچه أوهام و افکار ما فعلا از تصور آن کوتاه است و از ادراک حقیقت آن به جهت عللی که ذکرش را خواهیم نمود قاصر است.
و بنا بر آنچه ذکر شد، بوعلی سینا از منکران معاد جسمانی نیست؛ بلکه ثبوت آن را از راه شرع پذیرفته است؛ همچنانکه ثبوت معاد نفسانی را از راه برهان و قیاس و نیز از راه تأیید و تصدیق شرع و إخبار نبوت قبول نموده است. و بنا بر همین مطلب مرحوم سبزواری میفرماید: و شیخ الرئیس معاد جسمانی را انکار نکرده است؛ و حاشا از او که چنین مدعی باشد؛ بلکه او از طریق برهان اثبات این معنی را نکرده است؛ و هر کس در «الهیات شفا» نظر کند صدق گفتار ما را خواهد یافت.
ص: 111
و اما راجع به معاد نفسانی و سعادت و شقاوت نفوس مفصلا بحث فرموده، و بعد از ذکر مقدماتی میفرماید: «و چون این مقدمات و اصول مقرر شد، پس لازم است که عنان قلم را به آن منظوری که در نظر داشتیم منعطف نمائیم، پس میگوئیم: کمال اختصاصی نفس ناطقه انسان که به آن تام و تمام و کامل میگردد، آنست که خودش یک عالم عقلی گردد که در آن صورت های تمام موجودات ترسیم شود، و نظام عقلانی جمیع موجودات در آن منتقش گردد، و خیری که در همه موجودات ساری و جاری است نیز در آن صورت بندد. و آن نفس ناطقه خودش از مبدأ کل ابتدا شود و بدون واسطه بوجود آید. و اولا در جوهر شریفه عالم ارواح مطلقه ساری شود، و پس از آن در عالم ارواحی که به نحوی از انحاء به بدن ها تعلق دارد جاری گردد، و سپس در اجسام عالم بالا، چه در هیئات آنها و چه در قوام وجودی آنها راه یابد، و پس از آن همینطور مرتبا در موجودات ساری و جاری گردد، تا بالاخره در خودش تمام هیئت عالم وجود و جهان هستی را استیفا کند و بیابد. پس در اینصورت به یک عالم عقلانی منقلب خواهد شد، که مشابه و موازی تمام عالم موجود خارجی است؛ و پیوسته در مشاهده حسن مطلق و خیر مطلق و جمال حق مطلق می باشد، و همواره متحد با اوست و به مثال و هیئت او منتقش است و در سلک و راه او منخرط، و وجودش به جوهره او تبدیل گردیده است».
و سپس میگوید: و چون این کمالات نفسانیه با کمالات معشوقه ای که برای سائر قواست قیاس گردد، در مرتبه ای و درجه ای واقع میشود که قبیح است بگوئیم این افضل است و یا اتم است. بلکه از نقطه نظر فضیلت و تمامیت و کثرت و سائر آنچه به آنها التذاذ مدرکات نفسانی تمام میشود، به هیچ وجه من الوجوه نسبتی با سائر ملتذات سائر قوا برقرار نمی توان کرد. و سپس دنبال این مطلب را بطور کافی و شافی میگیرد و بحث را ادامه میدهد.
ص: 112
این بود کلام بوعلی؛ و عرض شد که عدم اقامه برهان برای معاد جسمانی مبتنی بر عدم تحقیق و اثبات تجرد قوه خیال و عالم برزخ است، و بطور کلی مبتنی بر عدم قبول عالم مثال مجرد است؛ و اما اگر عالم مثال را پذیرفتیم، هیچ إشکالی دیگر در بین نخواهد بود؛ عالم صورت یعنی عالم مثال. ملتذاتی که نفس در عالم مثال پیدا میکند همان ملتذات عالم صورت است، و میتواند از بدن جدا شود و پیوسته آن صورت را انسان با خود داشته باشد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معاد شناسی 6 - صفحه 62 تا 68
کلی__د واژه ه__ا
نفس معاد جسمانی برزخ انسان جسم ابوعلی سینا خیال
از امام صادق (ع) که: چون مؤمن را در میان قبر میگذارند و دو فرشته فتان نکیر و منکر از رب او و دین او و پیغمبر او سؤال می کنند و مؤمن در جواب پاسخ صحیح میدهد به آنها؛ «فیفسحان له فی قبره مد بصره؛ یعنی برای آن مؤمن به اندازه ای که بینائی چشمش کشش دارد قبر او را می گشایند و وسعت میدهند». البته این وسعت و گشایش، گشایش خارجی نیست کما آنکه قبر، قبر خارجی نیست بلکه مراد از قبر، عالم برزخ مؤمن و مراد از گشایش، اتساع و گشادی معنوی مثالی است و این گشایش تابع مستقیمی است از مقدار شعاع نور چشم مؤمن تا هر جا که چشمش ببیند قبرش را وسیع می کنند، البته مقدار شعاع نور چشم معنوی اصحاب یمین و ابرار و مقربین و مخلصین تفاوت دارد.
ص: 113
شعاع نور چشم هر فرد از این اصناف با فرد دیگر حسب اختلاف عمل و درجه ورع تفاوت دارد. شعاع نور چشم اصحاب یمین مراتب عالم نفس و سعه وجودی آن است که آسمانها و زمین را احاطه کرده است، و شعاع نور چشم مقربین از اینها گذشته و از اسماء حسنای الهی بهره میگیرد و شعاع نور چشم مخلصین و لواداران مقام حمد و صاحبان شفاعت کبری که مقام محمود است، از اسماء و صفات الهیه میگذرد و منتهی به ذات مقدس حی قیوم میگردد و فانی در ذات او میشود، اینجا دیگر قرب و بعد برداشته میشود و جهات از بین میرود و کسی جز ذات حضرت ربوبی از این وسعت و گشادی خبر ندارد و نمی تواند این سعه را بفهمد و ادراک کند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معاد شناسی - صفحه 29 و 30
کلی__د واژه ه__ا
برزخ
علت عدم رجوع اهل برزخ به دنیا چیست؟ در هنگامیکه آنان عذاب خداوند را مهیا می بینند و دیگر اختیار عمل کردن به خیر و شر را ندارند؟ آیا آنها واقعا از خداوند درخواست رجوع نمی کنند؟ که اینچنین نیست، و آیا عیاذا بالله خداوند از نزول رحمت به آنها در این حال دریغ نموده است؟ این هم که صحیح نیست؛ چون رحمت واسعه حق تعالی بی دریغ بر عالم امکان افاضه میگردد. پس در صورتی که دعای اهل برزخ و تقاضای آنان نسبت به رجوع به دنیا صادق باشد و امکان ترقی و تکامل برای آنان در دنیا در این رجوع امکان پذیر باشد، خداوند رحیم به چه سبب دعای آنان را مستجاب نمی نماید و تقاضای آنان را رد میکند؟
ص: 114
علت عدم رجوع اهل برزخ به دنیا و پاسخ این مسأله این است که این تقاضا و درخواست گرچه به صورت تمنای صادق از آنها صادر میشود ولی در حالی است که قوای مختلفه از شهوت و غضب و وهم را از دست داده و به علت خرابی بدن و اندراس و کهنگی عالم طبع، از کشمکش قوای متضاده و امیال مختلفه حقا در وجود آنها گرایش به گناه و تجاوز و تعدی و ظلم به زیردست وجود ندارد؛ و با طلوع نور توحید و ظهور آن در مرایای جلال و عظمت و کبریائیت حضرت حق عز و جل دیگر مجالی برای دکان خودپسندی و آئین استکبار و خودگرائی و خودمنشی و بلندپروازی و بلندپنداری برای آنها باقی نمی ماند، و در این صورت در شرائط فعلیه واقعا به جرائم خود در دنیا معترف و درخواست رجوع و تدارک را می نمایند. لیکن دنیا عالم طبع است، عالم کون و فساد است، عالم بروز قوای مادیه و شهوات و خواسته های غریزی و امیال طبیعی است، دنیا محل ظهور حس تفوق و تکبر و جمع ثروت و ازدیاد زن و فرزند و اعتبارات است؛ و اگر چنین نباشد دنیا نیست، و بنا به فرض آنها میخواهند به دنیا برگردند چون محل ترقی و تکامل انحصار به دنیا دارد.
ظالمان بر فرض که به دنیا بازگردند به همان اعمال سابق خود بازگشت میکنند. اگر خداوند آنها را به دنیا عودت دهد، نفوس آنان با همان موجودیت های فعلیه خود به دنیا بر میگردند، نه آنکه خداوند یک نفوس زکیه نقیه طاهره ای خلق کند و آنها را با آن نفوس به دنیا آورد؛ زیرا در این صورت دیگر آنها، آنها نیستند موجودات دیگری هستند که ربطی به آنان ندارد، و شیئیت موجودات به صور ملکوتیه آنهاست و موجودیت و شخصیت هر انسان به نفس ناطقه اوست؛ نفس ناطقه خود او، نه به بدن و جسم او، و نه به صورت های نوعیه و کلیة دیگر. و اگر آنان با همان نفوس خود که موجب تشخص آنان است به دنیا برگردند بواسطه هجوم امیال و غرائز و به علت ظهور و بروز همان خواسته های طبعی و طبیعی و به سبب عودت و بازگشت همان موجودیت فعلیه از غضب و شهوت و وهم و حس خودخواهی، برای بار دیگر دست میزنند به همان کرداری که سابقا در دنیا انجام میداده اند؛ «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و إنهم لک_اذبون؛ و اگر بازگردانده شوند، بی شک به همانچه از آن نهی شده بودند، باز می گردند، و بی تردید ایشان دروغگویند» (انعام/28).
ص: 115
پس صدق گفتار آنان در عالم برزخ و شرائط برزخی است، نه نسبت به دنیا و شرائط آن. اما نسبت به دنیا گفتاری است که صددرصد مخالف واقع است و با دستیابی به آن شرائط معلوم میشود که چگونه آنها به گناه و تجاوز و استکبار و شرک عودت نموده و در دعوای طهارت و تدارک اعمال زشت خود دروغگو بوده اند و لذا خطاب «کلا إنها کلمة هو قآئلها؛ حاشا، این سخنی است که او گوینده ی آن است» (مومنون/100) به آنها زده میشود.
من_اب_ع
سید محسن تهرانی- معاد شناسی- 34 تا 36
کلی__د واژه ه__ا
نفس برزخ
معاد رجوع به خداست و آن در عرض این عالم نیست، بلکه در طول این عالم است؛ و برای روشن شدن این مقصود و وضوح این مرام میگوئیم:
تلقی عوامانه از روابط دنیا، برزخ و قیامت
مردم عامی چنین می پندارند که در یک زمانی خداوند عزوجل آدم را در بهشت خلق فرمود، و بعد شیطان را به آدم مسلط کرد و بعد آدم را از بهشت بیرون کرد و در زمان بعد، آدم به روی زمین آمد، و همینطور پیوسته زمانی به دنبال زمان دیگری تا به زمان ما رسید و ما متولد شدیم و در امتداد زمانی، عمری می کنیم و سپس می میریم، و به دنبال آن در یک زمان بعدی برزخی داریم، و چون آن زمان سپری شد در زمان بعد به قیامت میرویم. عالم مثال که قبل از این عالم بوده، زمانی بوده است و در عرض این عالم؛ و عالم برزخ هم که بعد از این عالم است، زمانی است و در عرض این عالم؛ یعنی ما که در این دنیا قطعات زمان را یکی پس از دیگری طی می کنیم، چون تمام شد به دنبال آن و در ردیف همین سلسله از زمان به برزخ وارد می شویم؛ و باز همینطور پس از آنکه در همین ردیف از زمان، برزخ تمام شد، ما وارد قیامت میگردیم. و در قیامت هم به همین منوال زمان است یکی پس از دیگری تا خدا خدائی کند زمان است.
ص: 116
اینطور نیست. و بسیاری از اشکالات و اشتباهاتی که مردم دارند و در ذهنشان هست، چه بر زبان بیاورند یا نیاورند، ناشی از اینست که مطلب را اینطور فهمیده اند، در حالیکه اینطور نیست. میگویند: خوب، بعد از قیامت چه میشود؟ یک میلیون سال دیگر گذشت، بعدا چه میشود؟ دو میلیون سال دیگر گذشت، بعدا چه میشود؟
قیامت در عرض این عالم نیست، و تمام این سؤالات بیجاست. بیان این حقیقت: عوالم تو در توست؛ یعنی عالم برزخ یک عالمی نیست به دنبال زمانی این عالم؛ یک عالمی است که بر این عالم ماده و طبیعت ما احاطه دارد، و الآن هم هست، نه اینکه بعدا بوجود می آید؛ عالم نفس و قیامت بر ما احاطه دارد، بر عالم طبیعت و ماده و بر عالم برزخ هر دو احاطه دارد. پس عالم نفس و قیامت موجود است؛ نه اینکه بعدا موجود می شود، به دنبال زمانی این عالم.
شما زمانی را که ما متولد شدیم و بعدا در اثر حرکت زمان می آئیم جلو تا از دنیا میرویم، این را تمام یک کاسه فرض کنید، عالم برزخ عالمی است که بر تمامی این، محیط است. عالم قیامت نیز بر این عالم و بر عالم برزخ، بر هر دو احاطه دارد. پس اگر ما بخواهیم به برزخ برسیم، نه اینکه باید عمرمان را بگذرانیم و وقتی که بخواهیم بمیریم، برویم داخل برزخ؛ چون برزخ، الآن موجود است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 6- صفحه 190-192
کلی__د واژه ه__ا
دنیا قیامت برزخ زمان تربیت
ص: 117
ما اگر بخواهیم بر برزخمان اطلاع پیدا کنیم نباید سیر عرضی کنیم _ به عرض زمان _ بلکه باید سیر طولی کنیم و به طرف بالا یعنی به سمت مقام تجرد و عوالم معنی حرکت کنیم حرکت معنوی، تا برسیم به برزخ و از آنجا نیز سیر طولی کنیم، برویم به بالا تا برسیم به قیامت؛ خواه این کار را بعد از مردن انجام دهیم و خواه قبل از مردن و در زمان حیاتمان انجام دهیم.
اگر کسی در دنیا به مقام تجرد برسد و مرگ اختیاری پیدا کند بطوریکه از عالم صورت هم بگذرد، به قیامت میرسد. اگر کسی در دنیا بواسطه تهذیب نفس و متابعت از شریعت و دستورات رسول خدا (ص) و مراعات جنبه های معنوی اعمال شرعیه و امور عبادیه و حصول ملکه تقوی، کاری کند که از عالم شهوت و هوس و آمال بیرون آید و از محبت دنیا عبور کند، این سیر إلی الله میکند؛ و لازمه این سیر در اولین منزل، رسیدن به برزخ است؛ و هیچ جای شبهه و تردید نیست؛ پس برزخ خود را ادراک میکند.
برزخ یعنی چه؟ یعنی همان عالم صورت، یعنی تجرد از ماده؛ خود را مجرد از ماده می بیند و موجودات برزخی را که دارای صورت هستند ولی دارای ثقل و ماده نیستند، ادراک می نماید. اگر از آنجا باز هم با تهذیب نفس و به دستور رسول الله حرکت کرد و جلو آمد، نه در عرض زمان، بلکه سیر طولی نمود بسوی بالا، بسوی پروردگار، به قیامت میرسد، و قیامتش را با تمام آثار و خصوصیات ادراک میکند. لذا در حدیث وارد است که: «لن یلج ملکوت السموات من لمیولد مرتین»؛ «داخل در ملکوت آسمان ها نمی گردد کسی که دوبار متولد نشده باشد».
ص: 118
اگر انسان در زمان حیات اختیارا موفق به ادراک این عوالم شد، شد؛ اگر نشد، بعد از مرگ اضطرارا میرسد و ادراک میکند. یعنی وقتی نفس انسان علاقه خود را با بدن قطع کرد و مرگ انسان رسید، انسان داخل برزخ می شود به سیر طولی خود؛ و نیز پس از گذراندن برزخ وارد در قیامت می شود به سیر طولی خود. این حقیقت سیر إلی الله است؛ چون ما به سبب مردن نزد خدا می رویم؛ مگر نمیگوئیم: «إنا لله و إنآ إلیه راجعون؟» (ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم) (بقره/ 156)، مگر آیاتی که در قرآن نمی فرماید: «إلی الله تحشرون، إلیه تحشرون، إلیه تقلبون»؛ «بسوی خداوند محشور می شوید! بسوی خداوند قلب و واژگون می شوید!».
خداوند همیشه و همه جا همه هست
خداوند کجاست؟ او مکان ندارد، او زمان ندارد، همه جا هست، و همیشه هست. پس بسوی او محشور می شویم یعنی در سیر طولی و تقرب، بالا می آئیم تا جائی که او را محیط بر همه مینگریم. ما زنده شدیم، متولد شدیم، پدرجان برای ما اسم گذاری کرد، در روز هفتم عقیقه نمود و ارحام و دوستان را دعوت کرد و ولیمه داد، ما کم کم بزرگ شدیم، دوسال و چهار سالمان شد، و بعد به مدرسه رفتیم و به سن بلوغ و جوانی و پیری رسیدیم و مردیم و مرتبا بسوی خدا میرویم و بعد به عالم برزخ میرویم و بعد به قیامت، اینها همه در عرض عالم است تا برسیم به خدا؛ پس خداوند در گوشه عالم واقع شده است؟! عجب خدای مظلومی! و ما عجب آدمهای ظالمی هستیم! چون خدائی که بر هر چیز محیط است و با همه چیز هست و با همه چیز معیت دارد و هیچ لحظه ای در عالم نیست که خدا نباشد _ مگر در همین آیه نخواندیم: «واعلموا أن الله یحول بین المرء و قلبه» «و بدانید که خدا میان انسان و دل او حایل و مانع (از نفوذ باطل) می شود» (انفال/ 24).
ص: 119
تمام افراد بشر که در عالم هستند هر نیتی که بخواهند برای عملی بکنند، قبل از آن نیتشان خداست _ ما همه این کارها را از دست خدا میگیریم و آن وقت خدا را چنان عقب میزنیم و در آن زاویه آخر عالم قرار میدهیم و محصل آنکه خدا را یک موجود بی خاصیت و بی اراده و ضعیف که هیچ کاری از دستش بر نمی آید و تمام کارها از او گرفته شده و به امور تکوین سپرده شده است، و در آن گوشه عالم و در این گوشه، یعنی در دو گوشه اول و آخر قرار میدهیم، و معنای ازل و ابد را هم دو زمان اول و آخر می گیریم؛ به به از این قرار و از این حساب !! نه؛ این حرف ها جملگی غلط است. خداوند هست، همیشه هست، همه جا هست، با همه هست؛ قیامت هست؛ برزخ هست؛ عوالم مافوق قیامت _ که اسماء و صفات کلیة الهیه است _ هستند؛ ذات مقدس خداوند هست.
من_اب_ع
سید محمد حسین حسینی طهرانی - معاد شناسی جلد 6 - صفحه 192 تا 195
کلی__د واژه ه__ا
قیامت برزخ انسان خدا سیر و سلوک اثبات معاد
از بعضی از روایات استفاده میشود که سؤال در قبر اختصاص به کسانی دارد که ایمان خود را خالص نموده و از مؤمنینِ صِرف هستند و یا کفر خود را خالص نموده و از کفّارِ صرف هستند، و سایر فرق و دسته جات را در قبر سؤالی نمی شود و از مؤاخذه و سؤال آنان صرف نظر میشود. شیخ کلینی در کافی از ابوعلی اشعری روایت می کند که: «امام جعفر صادق (ع) فرمودند: در قبر از کسی سؤال نمی شود مگر آن کسی که ایمان خود را کاملاً خالص نموده باشد و یا آن کسی که کفر خود را خالص نموده باشد, و امّا بقیّه افراد از سؤال قبر آنها صرف نظر میشود» و باید معنا را چنین دانست: از سؤال قبرِ مستضعفین متوسّطین بین ایمان و کفر صرف نظر شده است (بحارالانوار، ج 6 ص 260).
ص: 120
شیخ مفید، به این معنی که در قبر از سؤال متوسّطین بین ایمان و کفر صرف نظر می شود و سؤال اختصاص به مؤمنین محض یا کفّار محض دارد تصریح فرموده و گفته است که: راجع به این مسائل و سؤال در قبر و کیفیّت آن دلیل عقلی نداریم بلکه دلیل منحصر در ادلّه سمعیّه است و آنها اینچنین دلالت دارند. و نیز در آیه 97 سوره نساء آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّ_اهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ؛ کسانی که فرشتگان جان آنها را -که ستمگر خویشند- می ستانند، به آنها گویند: (در امر دین) بر چه بودید؟» دلالتی است اجمالاً بر سؤال در عالم قبر که همان سؤال در عالم برزخ است و أخبار وارده دلالت بر آن دارد؛ و شاهد بر این، قول خداوند تبارک و تعالی است: «الَّذِینَ تَتَوَفَّ_اهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا کُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءِ بَلَی إِنَّ اللَهَ عَلِیمُ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ* فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَ_الِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ* وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا مَاذَآ أَنزَلَ رَبُّکُمْ قَالُوا خَیْرًا لِّلَّذِینَ أَحْسَنُواْ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِینَ؛ همانان که فرشتگان جانشان را می گیرند در حالی که بر خود ستمکار بوده اند پس از در تسلیم درمی آیند [و می گویند] ما هیچ کار بدی نمی کردیم آری خدا به آنچه می کردید داناست* پس از درهای دوزخ وارد شوید و در آن همیشه بمانید و حقا که چه بد است جایگاه متکبران* و به کسانی که تقوا پیشه کردند گفته شود پروردگارتان چه نازل کرد می گویند خوبی برای کسانی که در این دنیا نیکی کردند [پاداش] نیکویی است و قطعا سرای آخرت بهتر است و چه نیکوست سرای پرهیزگاران». (نحل/ 28-30)
ص: 121
در این آیات هم همانطور که ملاحظه می شود سؤال فرشتگان از مردم ظالم و مردم با تقوی، در عالم برزخ است که حجاب مُلکی مرتفع شده و با روح ملکوتی آنان به گفتگو می پردازند. و این نوع خطاب فقط مورد خطاب را ظالمان یا اهل تقوی و ایمان قرار می دهد، تأیید می کند روایاتی را که أخیرا ذکر شد و در آنها سؤال قبر را منحصر به مؤمنین خالص یا کفار خالص معین کرده و از سؤال سایر افراد صرف نظر کرده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 9 ص 104-108
کلی__د واژه ه__ا
قرآن روایات مؤمن کافر برزخ پرسش
حضرت استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی نقل کردند از مرحوم آیة الحق عارف عظیم الشأن آقای حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان الله علیه که میفرموده است: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندی ها فوت کرد. این دختر در مرگ مادر بسیار ضجه میکرد و جدا متألم و ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله کرد که تمام جمعیت مشیعین را منقلب نمود. تا وقتی که قبر را آماده کردند و خواستند مادر را در قبر گذارند فریاد میزد که من از مادرم جدا نمی شوم؛ هر چه خواستند او را آرام کنند مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند اجبارا دختر را جدا کنند، بدون شک جان خواهد سپرد. بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی آنرا از تخته ای بپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هروقت خواست از آن دریچه و سوراخ بیرون آید.
ص: 122
دختر در شب اول قبر، پهلوی مادر خوابید؛ فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفید شده است. گفتند: چرا اینطور شده است؟ گفت: هنگام شب، من که پهلوی مادرم خوابیده بودم، دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب میداد؛ سؤال از توحید نمودند جواب داد: خدای من واحد است، و سؤال از نبوت کردند جواب داد: پیغمبر من محمد بن عبدالله (ص) است. سؤال کردند: امامت کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: لست له بإمام؛ من امام او نیستم. در اینحال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید. من از وحشت و دهشت این واقعه به این حال که می بینید درآمده ام.
مرحوم قاضی رضوان الله علیه میفرمود: چون تمام طائفه دختر، سنی مذهب بودند و این واقعه طبق عقائد شیعه واقع شد، آن دختر شیعه شد و تمام طائفه او که از افندی ها بودند همگی به برکت این دختر شیعه شدند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 9 - صفحه 108 تا 110
کلی__د واژه ه__ا
مرگ برزخ ایمان امامت تشیع تسنن
می گویند: چون عالم برزخ از تتمه عالم دنیا محسوب می گردد و لذا از صورت و کم و کیف برخوردار است، مؤمنینی که از خانه نفس خود بیرون آمده و خروج از بیت را تحصیل کرده اند و به هجرت پای نهاده ولی هنوز به مقام کمال خود که وصول به حقیقت در اسماء و صفات الهیه و بالاخره عالم فنای مطلق در ذات مقدس اوست نرسیده اند، در عالم برزخ کامل می شوند و در هنگام قیامت با کمال واقعی خود محشور می گردند و بر همین اساس در تکمیل نفوس ناقصه که از دنیا رحلت کرده اند و به مقام فعلیت خود نرسیده اند، روایاتی وارد است که اولاد مؤمنین که در سن کودکی از دنیا رفته اند، در عالم برزخ به وسیله حضرت ابراهیم خلیل (ع) و یا به وسیله حضرت زهراء (س) تربیت می شوند.
ص: 123
در کتاب "امالی" شیخ صدوق، ضمن روایت طویلی که درباره معراج رسول الله (ص) بیان می کند با سند متصل خود از عبدالرحمن بن غنم این فقره را ذکر می کند که: «قال: لما أسری بالنبی صلی الله علیه و ءاله، مر علی شیخ قاعد تحت شجرة و حوله أطفال. فقال رسول الله صلی الله علیه و ءاله: من هذا الشیخ یا جبرئیل؟قال: هذا أبوک إبراهیم علیه السلام. قال: فما هؤلا´ء الاطفال حوله؟قال: هؤلاء أطفال المؤمنین حوله یغذوهم»؛ «می گوید: چون رسول خدا (ص) به معراج رفت، عبورش افتاد به پیرمردی که در زیر درختی نشسته بود و در اطراف او کودکانی گرد آمده بودند. رسول خدا (ص) سؤال کرد: ای جبرئیل! این پیرمرد کیست؟ جبرئیل گفت: این شیخ، پدر تو ابراهیم (ع) است. رسول الله (ص) سؤال کرد: این اطفال در اطراف او کیانند؟ جبرئیل گفت: این ها اطفال مؤمنان هستند که حضرت إبراهیم به آنها غذا می دهد».
از ابوبصیر از حضرت امام صادق (ع): «قال: إن أطفال شیعتنا من المؤمنین تربیهم فاطمة علیها السلام»؛ «حضرت فرمودند: به درستی که اطفال شیعیان ما را از مؤمنین، حضرت فاطمه (س) تربیت می کند» (بحارالانوار، ص 299).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- صفحه 112 و 118-120
کلی__د واژه ه__ا
نفس کمال برزخ تربیت مؤمن
انسان که از دنیا میرود و روحش در قالب مثالی شکل و صورت به خود میگیرد علاقه خود را بکلی از بدن نمی گیرد، مانند خواب که روح علاقه خود را کم میکند و بدن در حال خواب سرد میشود ولی بکلی قطع علاقه نمی کند و روح بر میگردد و بدن نیز گرم میشود، ولی در حال مرگ روح بیشتر قطع علاقه میکند. و لذا در وقت خروج نفس، انسان بدن خود را می بیند و به دنبال او تا قبر میرود، و بواسطه همین علاقه جزئیه می بینیم قبور ائمه اطهار علیهم السلام و قبور علمای بالله و اولیای خدا منشأ اثر و نزول برکات و قضاء حاجاتست، و گرنه معلوم است که مخاطب به سلام ها و درودها و صلوات، ارواح برزخیه آنها هستند نه ابدان مقبوره. و بر همین میزان بدن نیز مؤدب به آدابی است. بدن را نباید در مزبله بیندازند یا در بیابان رها کنند، احترام به این بدن احترام به روح است؛ و بر همین اصل از عالم برزخ به عالم قبر تعبیر نموده اند، و گرنه عالم برزخ هزاران برابر از دنیا بزرگتر است تا چه رسد به قبر، ولی بجهت نفس همین ارتباط تعبیر به عالم قبر نموده اند و از سؤالات برزخیه تعبیر به سؤال عالم قبر نموده اند؛ و مرده مؤمن را باید احترام نمود بدنش هم دارای احترام است.
ص: 124
قبر باید به اندازه بدن او باشد، مرده را در میان قبر راحت بخوابانند، قبر را به اندازه کافی گود کنند. در جائی که کسی میخواهد از دنیا برود کاری نکنند که از نزول ملائکه جلوگیری کند؛ آدم جنب داخل نشود، قرآن قرائت کنند، پای محتضر را به سمت قبله دراز کنند، دعای عدیله بخوانند، سوره یس و صافات بخوانند، آهن یا چیز سنگین روی شکم او نگذارند، افرادی که وارد میشوند اگر با وضو باشند چه بهتر است چون اینجا محل نزول فرشتگان و ارواح مقدسه معصومین است. چون از دنیا رفت برای تشییع او مؤمنین اجتماع کنند و او را با سه آب سدر و کافور و آب خالص سه بار غسل دهند و در سه پارچه یا پنج جامه کفن کنند و بر کفن، جوشن کبیر و اسماءالله را بنویسند و مؤمنین نیز شهادت خود را بر کفن او مرقوم دارند.
بعد او را وارد در قبرستان کنند و تا هنگام ورود در قبر تدریجا نزدیک به قبر بنمایند، اگر مرد است بدن را از پائین قبر و اگر زن است از پهلوی قبر داخل کنند، و در میان قبر صورت او را برهنه نموده و روی خاک گذارند، کنایه از آنکه خداوندا بهترین جاهای بدن خود را که موجب شرف و آبروی من بود اینک در مقابل مقام عظمت و جلال تو به روی خاک می نهم، و بر او تلقین بخوانند و جریدتین در زیر بغل های او بگذارند، در چهارگوشه قبر او تربت سیدالشهداء بریزند دستبندی و گلوبندی از تربت برای او قرار دهند و روی چشم ها را تربت بگذارند، و در روی جریدتین که از چوب تر است با انگشت شهادت بر توحید و رسالت و ولایت را بنویسند. این آداب گرچه با بدن مقبور و افتاده او انجام میگیرد ولی روحش خوشحال میشود و این احترامات، ادب نسبت به روح اوست؛ چون عمری این بدن آلت دست نفس بوده و برای رساندن به کمال، او را خدمت کرده است لذا مورد احترام قرار میگیرد.
ص: 125
به به! چه خوب است انسان را با آداب مستحبه غسل دهند و کفن و دفن بنمایند، و واقعا اگر انسان بداند که مؤمنان اینطور از روی محبت با جنازه او رفتار می کنند، اشتهای مردن میکند. بعضی از دوستان و برادران ایمانی و اخلاء روحانی ما که رحلت کردند و ما در تجهیز آنان شرکت کردیم، من واقعا اشتهای مردن کردم.
در سابق در تشییع جنازه همسایگان و اقرباء و ارحام و آشنایان و دوستان همه می آمدند در منزل؛ با تشکیلاتی آب گرم میکردند در همان منزل با سلام و صلوات و روضه و گریه و دعا و قرآن جنازه را پاکیزه می شستند و طیب و طاهر نموده و غسل میدادند و از کافور حنوط نموده و از همان کفنی که آن متوفی از مکه یا کربلا تهیه نموده و در آب زمزم یا فرات شسته بود و به خانه کعبه یا حرم های مشاهد مشرفه مالیده و متبرک کرده بود و سپس تمام آن را به نوشتن اسماء الله مزین و به شهادت چهل مؤمن بر ایمان او ممهور و موشح نموده بود کفن میکردند؛ خوشا بحال چنین افرادی با چنین نیت های پاک و عقائد استوار.
اما در اجتماعات مدرن اکنونی انسان بیچاره مسکین 90 سال دارد و میترسد نام مرگ یا وصیت را در نزد او ببرند؛ چندین مرض دارد: چشم آب آورده، مرض قند هر لحظه تهدیدش میکند، فشار خون و مرض کلیه و اعصاب و تورم غده پرستات و بواسیر؛ سکته هم کرده ولی در عین حال دلش و خاطراتش باز هم بطرف دنیاست. منزل هم دیگر تحمل این مریض را نمی کند. آقازاده داد و بیداد میکند: ببرید پدرم را به بیمارستان! بیهوشانه او را به بیمارستان میبرند به این دست و آن دست هی سوزن فرو می کنند و دیگر رگ ها را پیدا نمی کنند؛ رگها بسته شده است. بیمارستان و طبیب معالج هم برای آنکه یک صورت حساب مفصل تهیه کنند این بیچاره در حال احتضار را از این سالن به آن سالن برای آزمایش و عکسبرداری می کشانند تا با بدن آلوده به الکل و نجس جان میدهد نه کسی او را رو به قبله کشیده و نه بر او دعا و قرآن خوانده و نه سلامی و صلواتی. فورا او را به سردخانه بیمارستان و از آنجا به بهشت زهرا (قبرستان محل) میبرند و نه کسی میگوید لا إله إلا الله. غسال او معلوم نیست با چه نیتی غسل میدهد. و آقازاده محترم یک دوربین عکاسی بدوش انداخته قدم میزند. نزدیکان و ارحام هم میترسند در مرده شویخانه بروند که ببینند غسال چه قسم غسل میدهد؛ تازه اگر هم بروند چیزی نمیدانند؛ زنهای رحم و قوم و خویش هم میترسند در مغسل زنها بروند. مردها زیر درخت ها و سایبان نشسته سیگار می کشند و دائما می پرسند: تمام شد؟ تمام شد؟ که زودتر ماشین را روشن کرده پشت فرمان نشسته و قبرستان را ترک کنند.
ص: 126
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 184 تا 187
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح آداب خاکسپاری برزخ
روایاتی که درباره عذاب قبر و ثواب قبر وارد شده است راجع به بدن برزخی است که به مناسبت ارتباط عالم برزخ هر کس به قبر آن کس، از آن تعبیر به عذاب قبر شده است. در "علل الشرایع" مرحوم صدوق از امیرالمومنین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: «قال: عذاب القبر یکون من النمیمة والبول و عزب الرجل عن أهله؛ فرمود: عذاب قبر از سخن چینی و پرهیز نکردن از بول و دوری مرد از زنش پیدا میشود که رختخواب خود را جدا نموده و در غذا و خواب از او دوری کند» (علل الشرایع ص 309).
و نیز با سند متصل خود روایت میکند از حضرت صادق (ع) از پدرش از پدرانش علیهم السلام که: «قال: قال رسول الله صلی الله علیه وءاله: ضغطة القبر للمؤمن کفارة لما کان منه من تضییع النعم؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فشار قبر برای مؤمن کفاره تضییع نعمت هائی است که نموده است» (علل الشرایع ص 309).
کلینی روایت میکند از از أبوبصیر: «قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: أیفلت من ضغطة القبر أحد؟ قال: فقال: نعوذ بالله منها؛ ما أقل من یفلت من ضغطة القبر!؛ میگوید: من به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: آیا کسی از فشار قبر رهائی پیدا میکند؟ حضرت فرمودند: پناه به خدا از فشار قبر؛ چقدر افرادی که از فشار قبر رهائی پیدا کنند کم هستند».
ص: 127
و سپس فرمودند: چون عثمان، رقیه دختر رسول خدا (ص) را کشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر کنار قبر او ایستادند و درحالیکه سر خود را به آسمان بلند نموده و اشگ از چشمانشان جاری بود به مردم فرمودند: من رقیه دخترم را به یاد آوردم و نیز به یاد آوردم آنچه را که به او رسیده بود پس دلم شکست و خواستم که خدا او را از فشار قبر برهاند و عرض کردم: «اللهم هب لی رقیة من ضغطة القبر. فوهبها الله له؛ بار پروردگارا به خاطر من رقیه را از فشار قبر برهان. پس خداوند او را بخاطر پیامبر رهانید». و حضرت صادق به دنبال این قضیه فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای تشییع جنازه سعد از منزل خارج شدند در حالیکه هفتاد هزار فرشته جنازه وی را تشییع مینمودند؛ و پس از دفن، حضرت رسول الله (ص) سر خود را بطرف آسمان بلند نموده و فرمودند: «مثل سعد یضم؟ آیا فشار قبر، شخصی مانند سعد را با این سابقه درخشانش در اسلام میگیرد»؟ أبوبصیر میگوید: عرض کردم: فدایت شوم ما چنین می پنداشتیم که سعد از بول اجتناب کامل نمیکرد! حضرت فرمود: «معاذ الله، إنما کان من زعآرة فی خلقه علی أهله؛ پناه به خدا چنین نیست، بلکه فشار قبر سعد به علت سوء خلقی بود که با اهل خانه خود داشت». حضرت صادق فرمودند: مادر سعد گفت: گوارا باد ای سعد برتو در این بهشتی که وارد شدی! رسول خدا فرمود: ای مادر سعد! بر خدا حکم جزمی منما.
درخواست پیامبر برای دفع فشار قبر دخترش رقیه
ص: 128
و نیز کلینی روایت میکند با إسناد خود از أبوبصیر از یکی از صادقین علیهما السلام. «حضرت فرمود: چون رقیه دختر رسول الله صلی الله علیه وآله وفات کرد، رسول خدا فرمود: ای دخترم! بپیوند به سلف صالح ما عثمان بن مظعون و اصحاب او؛ و فاطمه علیها السلام بر کناره قبر ایستاده بود و چنان گریه میکرد که اشگهای چشم او در قبر فرو میریخت، و رسول خدا صلی الله علیه وآله در حالی که ایستاده دعا مینمود آن اشگها را با لباس خود پاک میکرد. رسول خدا فرمود: من از ضعف رقیه خبر دارم و از خداوند عزوجل خواهش کردم که او را از فشار قبر خلاصی بخشد».
و نیز کلینی روایت میکند از یونس که من از حضرت صادق (ع) پرسیدم راجع به شخصی که به دار آویخته اند سؤال کردم که «آیا او را هم عذاب قبر میدهند؟ حضرت فرمود: آری خداوند عز وجل به هوا امر میکند که او را در فشار خود بگیرد». و در روایت دیگر حضرت صادق علیه السلام در پاسخ گفتند که: خداوند زمین و هوا یکی است؛ خداوند بسوی هوا وحی میکند که او را در فشار بگیرد، و هوا چنان او را در فشار قرار میدهد که از فشار قبر سخت تر باشد.
علت گذاشتن چوب تر در زیر بازوهای میت
کلینی روایت میکند با إستناد خود از زراره که میگوید: به حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کردم: چرا برای میت جریده میگذارند؟ (جریده چوب تازه ای است که از درخت می چینند به طول یک ذراع _ قریب نیم متر _ و چون میت را میخواهند کفن کنند زیر بازوهای او در داخل کفن میگذارند). حضرت فرمودند: برای آنکه تا هنگامیکه آن جریده مرطوب است عذاب از او برداشته میشود، و در این زمان کسی از او حساب نمی کشد. حضرت فرمودند: عذاب قبر پیوسته نیست بلکه در یک روز و در یک ساعت انجام میگیرد، فقط به اندازه مدتی که میت را در قبر میگذارند و مردم مراجعت می کنند؛ و آن دو چوب تر را برای همین مدت از زمان میگذارند، و بعد از اینکه آنها خشک شوند دیگر عذاب و حسابی إن شاءالله نخواهد داشت.
ص: 129
و کلینی با سند دیگر روایت میکند از حریز و فضیل و عبدالرحمن که گفتند: از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد به چه علتی برای مرده جریده میگذارند؟ حضرت فرمود: برای آنکه تا مدتی که جریده، تر است عذاب از او فاصله میگیرد. اینها همه شواهد برای ارتباط بدن مثالی به بدن واقع شده در قبر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 188 تا 193
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق برزخ عذاب الهی پاداش الهی اثبات معاد مردگان
و از جمله دلایل نپوسیدن بدن پیامبران و ائمه طاهرین و اولیای خدا و بعضی از اخیار و ابرار در قبر ارتباط اجساد آنهاست با بدن و صورت مثالی آنهاست در عالم برزخ. در بعضی از مقابری که به طور سرداب حفر شده و جنازه ها را در آن سرداب پهلوی یکدیگر قرار می دهند، دیده شده است که جنازه بعضی از علماء بالله پس از مرور نیم قرن تازه است.
البته مقام روح و نفس غیر از بدن است؛ جنازه می خواهد در قبر بپوسد یا نپوسد، بدن لباسی است که کنده شده است و روح در مقام شامخ خود متنعم به نعم الهیه است و اگر فرض شود بدن قطعه قطعه شود یا سوخته گردد و خاکسترش را به باد دهند یا به دار آویزند و چندین سال بر فراز دار بماند و کهنه گردد و کبوتر در شکم میت لانه بگذارد، چنانچه بدن فقیه و متکلم اسلام قاضی نورالله شوشتری را در زیر شلاق های خاردار ریز ریز کردند و بدن فقیه عالی قدر اسلام شهید اول را به دار آویختند و سپس سوزاندند و خاکسترش را به باد دادند و بدن حضرت زیدبن علی بن الحسین را چهار سال بر بالای چوبه دار نگاه داشتند؛ ولی با همه این احوال به اندازه سر سوزنی از ثواب های آن متوفی کم نخواهد شد بلکه به واسطه ارتباط برزخ با بدن مثالی، همین وقایع ممکنست موجب إعلای درجه و ترفیع مقام آن شهیدان راه حق و ولایت گردد. ولی با همه این احوال بدن هایی که در میان قبر است ممکن است نپوسد و درجه تقوی و طهارت روح تأثیر در این لباس داخل قبر افتاده نموده و او را تازه نگاهدارد.
ص: 130
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 193-194
کلی__د واژه ه__ا
ایمان روح برزخ انسان جسم تقوی اولیای الهی شهادت
جنازه شیخ صدوق محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، که از اعاظم علمای اسلام و کم نظیر و شاید در فنون خود بی نظیر باشد و بسیاری از علماء او را بر شیخ کلینی از نقطه نظر احاطه و دقت مقدم می دارند، از فحول علما و صاحب کتاب «من لایحضره الفقیه» یکی از کتب اربعه شیعه و قریب به سیصد جلد کتاب دیگر است. در سنه 381 هجریه قمریه رحلت می کند و در ری مدفون می گردد.
این مرد مقداری از عمر خود را در زمان غیبت صغری گذرانیده است و به دعای امام زمان (ع) به دنیا آمده است؛ چون پدرش فرزند نداشت تقاضای فرزند کرد و حضرت امام زمان به او وعده دو پسر دادند، یکی محمد که بزرگ تر بود و دیگری حسین و هر دوی آنها از علما و اخیار و ابرار بودند بالاخص محمد که امتیاز داشت.
این عالم جلیل همین ابن بابویه ای است که در جنوب طهران در راه حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) مدفون است، و پس از حضرت عبدالعظیم و امامزاده حمزه، طهرانی ها در پناه او به سر می برند. سابقا یک بقعه مختصر و متروکی داشته است و در زمان فتحعلی شاه قاجار که باران شدت پیدا می کند در قبر ایشان شکافی پدیدار می شود و افرادی که برای تعمیر می روند می بینند یک سردابی است و یک آدم خوابیده است و بدن سالم به تمام معنی.
ص: 131
خبر را به طهران می آورند و به گوش فتحعلی شاه می رسد و او با جماعتی از علما و اعیان حرکت می کند به سمت ابن بابویه و شاه می خواهد خودش برود داخل سرداب و جنازه صدوق را ببیند بزرگان مانع می شوند و می گویند: شما نروید دیگران بروند و برای شما خبر بیاورند. فتحعلی شاه خودش وارد نمی شود، یکی پس از دیگری علما و اعیان داخل می شوند و خبر می آورند و اخبار همه متفقا این بود که یک آقایی خوابیده است، کفن شده بوده است ولی کفنش ریخته و بدنش عریان عریان، فقط در روی عورت او به شکل ساتری عنکبوت تار تنیده است و روی کفن ریخته شده و پودر شده، یک چیزی است مثل طناب پیچیده دور بدنش و گویا از همان ریسمان هایی است که دور کفن روی بدن می پیچیده اند. این بدن بلند قامت و بسیار خوش هیکل و زیباست، محاسنش حنایی است و دست هایش حنایی است و کف پاهایش حنایی است و به ناخنش زردی رنگ حنا موجود است.
این واقعه در سنه 1238 هجریه قمریه اتفاق افتاده است. فتحعلی شاه دستور می دهد آن سوراخ را بگیرند و این قبه و بارگاه فعلی را بر مزار او بنا می کند.
آقا سیدمحمدباقر خوانساری در "روضات" می نویسد: بعضی از افرادی که خودشان در معیت فتحعلی شاه رفته بودند، به اصفهان آمده و برای بعضی از اساتید ما قضیه را شرح دادند و شیخ عبدالله مامقانی در "تنقیح" می نویسد: مرحوم آقا سید ابراهیم لواسانی که ساکن طهران بود و خودش داستان را عیانا مشاهده نموده بود، در چهل سال پیش برای من نقل کرد که من خودم دیده ام و مامقانی می گوید: این قضیه در نزد من جای تردید نیست.
ص: 132
از زمان شیخ صدوق تا حال 1015 سال است و تا زمان کشف این واقعه 857 سال می گذرد. برای این قضیه جز ارتباط عالم برزخ با بدن مقبور در زمین، چه محمل دیگری می توان یافت؟
آقای دکتر در کتابش می نویسد: اینکه می گویند بدن صدوق تر و تازه است، برای آن است که ریاضت می کشید؛ افرادی هم که چربی نخورند و گوشت نخورند بدن های آنها خشک می شود و اگر در محفظه ای قرار دهند که با هوا و رطوبت تماس نداشته باشد ممکن است که چند صباحی بدن بماند. آقا جان بیا ایمان بیاور به خدا و عالم غیب! صدوق اهل گوشت و چربی خوردن هم بود، ریاضت هم نمی کشید و چاق هم بود، قریب هزار سال است که مرده، بدن تر و تازه است، زیر زمین مرطوب هم هست. «الذین یؤمنون بالغیب»؛ «آنان که به غیب ایمان می آورند» (بقره/3). عجیب مرض مهلکی است غرب زدگی بلکه غرب پرستی، این آقایان غرب زده تمام اصول عالم غیب را می خواهند با فرمول توجیه کنند و در چهارچوب علوم تجربی زندانی نمایند، زهی جهالت.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 194-198
کلی__د واژه ه__ا
ایمان برزخ شیخ صدوق غیب
در کتاب "تنقیح المقال" مامقانی نقل میکند از حائری از سید نعمة الله جزائری در کتاب «انوار نعمانیه» که او میگوید: جماعتی از مردمان معتمد و موثق برای من نقل کردند که چون شاه اسمعیل بغداد را به تصرف خود درآورد برای زیارت قبر حضرت سید الشهداء (ع) کربلا آمد. و چون از بعضی از مردم شنیده بود که به حر بن یزید ریاحی طعن میزنند، به سمت قبر حر آمد و دستور داد قبر حر را نبش کنند. چون قبر حر را نبش کردند، دیدند که به همان هیئت و کیفیتی که کشته شده است خوابیده است، و بر سر او دستمالی دیدند که با آن سر حر بسته شده بود.
ص: 133
شاه اسمعیل نورالله مضجعه چون در کتب سیر و تواریخ خوانده بود که در واقعه کربلا که سر حر مورد اصابت قرار گرفت و حضرت سید الشهداء علیه السلام دستمال خود را بر سر حر بستند و حر با همان دستمال دفن شده است، برای باز کردن و برداشتن دستمال تصمیم گرفت. چون آن دستمال را باز کردند خون از سر حر جاری شد بطوریکه از آن خون قبر پر شد و چون دستمال را بستند خون باز ایستاد و چون دوباره باز کردند خون جاری شد. و هر چه کردند که بتوانند آن خون را به غیر از همان دستمال بندبیاورند و از جریانش جلوگیری کنند میسر نشد. و از اینجا دانستند که این قضیه موهبت الهی است که نصیب حر شده است و به سبب حسن حال حر و سعادتمندی اوست که چنین کرامتی برای او مانده است. شاه اسمعیل دستور داد قبه ای بر مزار او بنا کردند و خادمی را بر آن گماشت تا آن بقعه را خدمت کند. این مسائل همگی دلالت بر ارتباط عالم برزخ با این عالم دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 9 - صفحه 198 و 199
کلی__د واژه ه__ا
واقعه کربلا حر ابن یزید ریاحی
ارواح مؤمنین که از دار دنیا میروند در عالم برزخ به صورت های برزخیه ممثل و مصور میگردند. ارواح کافران به صورت شیاطین و ملکاتی که در آنهاست و آن ملکات ناشی از صفات بهیمیه آنها می باشد، در عالم برزخ به همان صورت های مثالیه و برزخیه ممثل میشوند. ولی مؤمنین که از دنیا رخت بر می بندند پس از مرگ به صورت انسانند نه به صورت های دیگر.
ص: 134
شیخ طوسی در کتاب "امالی" خود روایت میکند از ابن ظبیان که میگوید: من در خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) بودم که فرمود: مردم در باره ارواح مؤمنین پس از مرگ چه میگویند؟ عرض کردم: میگویند: آنها پس از مرگ در حواصل طیور خضر (سنگدان و چینه دان مرغان سبز رنگ) قرار میگیرند. حضرت فرمود: سبحان الله! مؤمن در نزد خدا گرامی تر از آن است که روح او را در سنگدان مرغی قرار دهد؛ ولیکن چون وقت ارتحال مؤمن میرسد، رسول خدا (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) به نزد مؤمن می آیند، و با آنها ملائکه مقرب پروردگار هستند. پس اگر خداوند زبان مؤمن را به شهادت به توحید پروردگار و به نبوت پیامبر (ص) و به ولایت اهل بیت گویا کند، بر این معنی رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین شهادت میدهند و فرشتگان مقرب هم با شهادت آنها شهادت میدهند. و اگر زبان مؤمن در آن حال بسته باشد، خداوند پیامبر خود را از محتویات ضمیر آن مؤمن آگاه میکند، پس رسول خدا بر آن گواهی میدهد، و بر اساس شهادت پیامبر علی و حسن و حسین _ که بر تمام آنها صلوات و رحمت خدا باشد _ گواهی میدهند، و افرادی که از فرشتگان حضور دارند آنها نیز گواهی میدهند. و چون پروردگار روح آن مؤمن را بسوی خود قبض کند، آن روح را در بهشت میبرد و در صورتی مثل صورت خود آن مؤمن قرار میدهد بطوریکه در بهشت میخورند و می آشامند؛ و چون روح تازه و شخص تازه ای از دنیا بر آنها وارد شود، آنها را به همان صورت هائی که در دنیا داشتند می شناسد.
ص: 135
و نیز در "کافی" با إسناد متصل خود از ابوبصیر از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: ارواح مؤمنان در بهشت در کنار درختی در صورت اجسام بشریه قرار دارند و بدین صورت ها یکدیگر را می شناسند و با یکدیگر گفتگو دارند. چون یک روح تازه بر آنها وارد شود، میگویند: فعلا او را از پرسش واگذارید، چون از مقام هول و ترس عظیمی رهائی یافته است. و سپس از او می پرسند: فلان کس چه کرد؟ و فلان کس چه کرد؟ اگر در پاسخ بگوید: او زنده بود، ارواح امید خیر و رحمت و سعادت درباره او دارند؛ و اگر بگوید: هلاک شده است، ارواح میگویند: به پستی و خواری گرائید، به پستی و خواری گرائید. چون اگر از اهل بهشت بود مسلما با آنها بود و چون در میان آنها نیامده معلوم میشود در جهنم رفته است.
و نیز در "کافی" با سند متصل خود از أبوبصیر از حضرت صادق علیه السلام روایت میکند که: میگوید: درباره ارواح مؤمنان از آن حضرت سؤال کردم، فرمودند: در حجره هائی در بهشت سکونت دارند، از غذای بهشتی میخورند و از آشامیدنی های آن می آشامند و میگویند: بار پروردگار ما! ساعت قیامت را برای ما به پا دار، و بر آنچه به ما وعده فرمودی وفا کن، و آخرین فرد ما را به اولین فرد ما ملحق گردان.
من_اب_ع
lمرتضی مطهری - کتاب آشنایی با قرآن 9 - صفحه 215 تا 218
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ مؤمن کافر
ص: 136
بر اساس روایات وارده ارواح مؤمنین اهل خود را دیدار و ملاقات می کنند، روح مؤمن با همان صورتی که متصور است به دنیا نزول نموده و اقوام و ارحام و اهل بیت و افرادی را که به آنها علاقمند است، ملاقات می کند و از حالات و سرگذشت آنها اطلاع می یابد.
در کتاب "کافی" با سند خود از حفص بن البختری روایت می کند که حضرت صادق (ع) فرمودند: «مؤمن، اهل خود را می بیند و آنچه را که موجب محبت اوست می بیند، لیکن چیزهایی که موجب کراهت او می گردد از نظر او پوشیده می شود و کافر نیز اهل خود را می بیند و آنچه موجب ناراحتی و کراهت اوست مشاهده می کند، ولیکن چیزهایی که موجب محبت اوست از نظر او پوشیده می گردد. حضرت فرمودند: بعضی از مؤمنان در هر هفته یک بار در روز جمعه به زیارت و ملاقات اهل خود می رسند و بعضی دیگر بر حسب مقدار عمل خود می توانند آنان را ملاقات و زیارت کنند.»
و در "کافی" با سند خود از ابوبصیر روایت کرده که حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند: «هیچ روح مؤمن و کافری نیست مگر آنکه در حین زوال شمس به دیدار اهل خود می رود و اگر دید که اهلش به اعمال نیکو اشتغال دارند، سپاس و حمد خدای را بر این نعمت بجای می آورد و چون کافر ببیند که اهل او بر اعمال نیک مشغولند، برای او موجب حسرت و ندامت خواهد شد.»
و در "کافی" با سند خود از اسحاق بن عمار از حضرت اباالحسن موسی بن جعفر (ع) روایت می کند که: از حضرت أبی الحسن الاول راجع به ارواح درگذشتگان پرسش کردم که آیا آنها اهل خود را ملاقات و دیدار می کنند؟ حضرت فرمودند: بلی. گفتم: در چه مقدار از زمان دیدار می کنند؟ حضرت فرمود: در هر جمعه و در هر ماه و در هر سال یکبار برحسب منزلت و مکانت مؤمن. گفتم: در چه صورتی آنها برای دیدار اهل خود می روند؟ حضرت فرمود: در صورت پرنده لطیفی که خود را به روی دیوارها می اندازد، بر دیوارهای آنها فرود می آید و بر آنها اشراف می یابد؛ پس اگر آنها را در خیر و خوبی مشاهده کند خوشحال می شود و اگر آنها را در بدی و حاجتمندی بنگرد اندوهگین و غمناک می گردد».
ص: 137
و در "کافی" با سند خود از عبدالرحیم قصیر روایت می کند: «به آن حضرت عرض کردم: آیا مؤمن اهل خود را دیدار و زیارت می کند؟ فرمود: بلی، از پروردگارش إذن می طلبد و او به آن مؤمن اذن می دهد و دو فرشته نیز همراه او گسیل می نماید، آن مؤمن به صورت بعضی از پرندگان به سراغ اهل خود آمده و در خانه اش قرار می گیرد، بطوری که نظر به اهلش می کند و کلام آنها را می شنود».
البته در اینجا که حضرت می فرماید به صورت پرنده و طیر بر دیوارها می نشیند، منظور این نیست که واقعا روح مؤمن تعلق به صورت مرغی و حیوانی می گیرد و انسان ممکن است بعضی از اوقات مرغی را که بر روی دیوار خانه می بیند واقعا روح مرده او باشد؛ بلکه حضرت تمثیل می کنند بدین طریق که همان طور که مرغ ها بر روی دیوارهای شما خود را می اندازند و به آسانی رفت و آمد می کنند، همین طور هم روح مؤمن می آید و سرکشی میکند و از اهل خود و احوالات آنها اطلاع پیدا میکند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 220-223
کلی__د واژه ه__ا
دنیا روح برزخ مؤمن کافر
پیام ارواح به بازماندگان
در جامع الاخبار آمده است که رسول خدا (ص) فرمود: سوگند به آنکه جان محمد در دست قدرت اوست، اگر بازماندگان مرده موقعیت و محل مرده را میدیدند و سخن او را می شنیدند، هر آینه از مرده خود غافل میشدند و او را فراموش میکردند و بر نفس های خود میگریستند. تا جائی که چون مرده را بر روی تابوت حمل می کنند روحش بر فراز تابوت گرداگرد آن به پرواز و گردش در می آید و پیوسته ندا درمیدهد: ای اهل من! ای فرزندان من! دنیا با شما بازی نکند همان قسمی که با من بازی کرد؛ مال دنیا را از طریق حلال و غیر حلال جمع آوری کردم و سپس همه را برای غیر خود گذاردم، پس عیش و راحتی و گوارائی آن مال برای دیگران است و عواقب حساب و تبعات آن برای من؛ پس بترسید و حذر کنید از مثل آنچه بر من وارد شده است. آنقدر ارتباط ارواح آن دنیا با این دنیا قوی است که چنانچه عمل خیری در اینجا انجام گیرد به ارواح متصله و مرتبطه آن عالم سرایت میکند.
ص: 138
در "امالی" صدوق با سند متصل خود از حضرت صادق (ع) روایت می کند که فرمودند: رسول خدا (ص) فرمودند حضرت عیسی بن مریم (ع) از کنار قبری عبور کردند، دیدند که صاحب آن قبر را عذاب می کنند و سپس در سال آینده از کنار آن قبر عبور نمودند، دیدند که صاحب آن قبر را عذاب نمی کنند. گفت: بار پروردگارا! من در سال قبل از اینجا عبور کردم، دیدم صاحبش معذب است و در این سال عبور کردم، دیدم عذاب از او برداشته شده است.
خداوند عزوجل وحی فرستاد بسوی حضرت عیسی: ای روح الله! از این مرد یک فرزندی به مقام بلوغ رسیده، آن فرزند صالح و نیکوکردار است؛ راهی را برای مردم استوار و هموار نمود و یتیمی را مسکن و مأوی داد، پس من به برکت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم.
و بر همین اساس است که رسول خدا (ص) در حدیث متفق علیه بین شیعه و عامه فرماید: «من سن سنة حسنة فله أجر من عمل بها، و من سن سنة سیئة فله وزر من عمل بها؛ کسی که سنت نیکوئی در بین مردم بگذارد، برای اوست ثواب تمام افرادی که به آن سنت عمل کرده اند، و کسی که سنت ناپسندی در بین مردم بگذارد، برای اوست گناه تمام افرادی که به آن سنت عمل کرده اند».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- کتاب آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 224 تا 228
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح عذاب الهی پاداش الهی اعمال برزخ
مرحوم آیة الحق عارف بالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند: من در سابق الایام به زیارت قبر غیر معصوم و امام نمیرفتم، چون تصور میکردم که فقط از قبور ائمه علیهم السلام که به مقام طهارت مطلقه رسیده اند بسط و گشایش حاصل میشود، ولی از قبور غیر آنها اثری مترتب نیست تا در سفر اولی که به عتبات عالیات با جمعی از تلامذه روحانی خود به جهت زیارت مشرف شدیم؛ یک روز در ایام اقامت در کاظمین علیهما السلام برای تماشای بنای مدائن و ایوان شکسته کسری _ که حقا موجب عبرت بود _ از بغداد به صوب مدائن رهسپار شدیم و پس از تماشای مدائن و بجای آوردن دو رکعت نماز در آن ایوان که مستحب است، به سمت قبر سلمان _ که در قرب آن ایوان قرار دارد _ به راه افتادیم و ما در کنار قبر سلمان نه به جهت زیارت بلکه به جهت رفع خستگی و استراحت با جمیع احباب و دوستان نشسته بودیم که ناگهان سلمان از ما پذیرائی نمود و خود را به صورت واقعیه خود نشان داد و به حقیقت خود تجلی نمود. چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذره ای از کدورت و چنان واسع و زلال بود که ما را در یک عالم از لطف و محبت و سعه و صفا فرو برد؛ و چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنی ما را داخل کرد که حقا مانند فضای بهشت پر لطف و صفا و چون ضمیر منیر عارف بالله، مانند آب صافی، زلال و مانند هوا لطیف بود.
ص: 139
من از اینکه به جهت زیارت در کنار قبر او نیامده بودیم شرمنده شدم و سپس به زیارت پرداختیم؛ و از آن پس نیز به زیارت قبور غیر ائمه طاهرین علیهم السلام هم، از علماء بالله و مقربان و اولیاء خدا میروم و مدد میگیرم و به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان میروم، و به شاگردان خود توصیه نموده ام که از این فیض الهی محروم نمانند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 9 - صفحه 228 تا 229
کلی__د واژه ه__ا
سلمان فارسی زیارت اولیای الهی
یکی از مسائل مهم در بحث شفاعت این است که بدانیم شفاعت چه موقع واقع میشود؟ البته مراد از شفاعت همان شفاعتی است که عذاب را بر میدارد. از جمله آیاتی که میتوان از آن، زمان وقوع شفاعت را دریافت، این آیات واقع در سوره مدثر است: «کل ن_ف_س بما کسبت رهینة*إلاأصح_اب الیمین*فی جن_ات یتسآءلون*عن المجرمین*ما سلککم فی سقر؛ هر نفسی در گرو اعمالی است که کسب کرده است، مگر اصحاب یمین که آنان در بهشت هائی استقرار دارند، و با مجرمان گفتگو دارند، که چه چیز شما را در دوزخ وارد کرده و در آنجا مجتمع نمود؟!» (مدثر/38تا42) «آنها میگویند: چون چنین و چنان بودیم، و چنین و چنان کردیم، شفاعت شفیعان درباره ما ثمری نبخشید؛ «فما تنفعهم شف_اعة الش_افعین»؛ (مدثر/48).
این آیات دلالت داشت که اوصاف کسانی که مورد شفاعت قرار میگیرند چیست و اوصاف کسانی که از شفاعت محرومند کدام است؟ و اینک میگوئیم: علاوه بر دلالت بر اصل شفاعت، دلالت دارند بر اینکه شفاعت شافعان، در رهائی از گرو و رهن نفوس و اقامت و خلود در زندان دوزخ فائده میبخشد، و اما سائر اهوال روز رستاخیز و مشکلات و سختیها و احوال برزخ همه به جای خود باقی بوده و دلیلی بر وقوع شفاعت در آنها نداریم و ممکن است بگوئیم از این آیات استفاده میشود که شفاعت انحصار در استخلاص از گرو آتش جهنم دارد.
ص: 140
میتوان از این آیات نیز استفاده کرد که این گفتگوها بین اهل بهشت و اهل دوزخ بعد از استقرار اهل بهشت در بهشت، و اهل دوزخ در دوزخ رد و بدل میشود، و در وقتی صورت میگیرد که شفاعت نسبت به گروهی از مجرمان تعلق گرفته و آنان را از آتش خارج نموده است؛ زیرا اولا میفرماید: «فی جن_ات یتسآءلون» که دلالت بر استقرار دارد، و ثانیا میفرماید: «ما سلککم فی سقر؟» چون سلوک، هر وارد شدنی را نمیگویند، بلکه یک نوع وارد شدنی است که با نظم و پیوستگی و اجتماع صورت گیرد، و ثالثا میفرماید: «فما تنفعهم شف_اعة الش_افعین»، و کلمه ما برای نفی حال است، یعنی در آن حال و در آن وقت، شفاعت شفیعان برای آنان سودی ندارد.
در تفسیر علی بن ابراهیم در ذیل این آیه: «و من ورآئهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند» (مؤمنین/100) وارد است که: «علی بن ابراهیم گفته است برزخ چیزی را گویند که بین دو چیز واقع است و آن ثواب و عذابی است که بین دنیا و آخرت است و این آیه رد بر کسی است که عذاب قبر و ثواب و عذاب قبل از روز قیامت را انکار کرده است و این همان قول حضرت صادق (ع) است که فرمود: سوگند به خدا که من بر شما ترسی ندارم، مگر از عذاب برزخ؛ اما در روز قیامت که امر به ما واگذار میشود، ما بر شما ولایت داریم و شما را مورد شفاعت قرار میدهیم!» از این روایت نیز به طور صراحت بدست میآید که شفاعت، بمعنای برداشتن عذاب به شفاعت، قبل از قیامت نیست.
ص: 141
اما آن روایاتی که وارد است که در حال مرگ، پیامبر اکرم (ص) و أئمه طاهرین (س) حاضر میشوند، و در قبر حاضر میشوند، و مؤمن را بر شدائد احوالی که در پیش دارد کمک میکنند؛ این از باب شفاعت نیست، بلکه از قبیل تصرفات و حکومتی است که به اذن خداوند متعال به آنها تفویض شده است. قول اصحاب اعراف که ائمه طاهرین هستند در مواجهه خود با دوزخیان که: «أهؤلاء الذین أقسمتم لا ینالهم الله برحمة ادخلوا الجنة لاخوف علیکم و لاأنتم تحزنون؛ آیا این بهشتیاناند که شما در دنیا سوگند یاد میکردید که خداوند آنان را مورد رحمت خود قرار نمیدهد؟! همه شما داخل در بهشت شوید، که هیچ ترس و هیچ اندوهی برای شما نیست!» (اعراف/49). این خطاب «داخل بهشت شوید»، خطاب حکومتی است که از والیان و امامان صادر میشود و میتوان از جهتی این آیه ذیل را نیز از این قبیل دانست: «یوم ندعوا کل أناس بإم_امهم فمن أوتی کت_ابه و بیمینه فاولئک یقرون کتابهم و لایظلمون فتیلا؛ روز قیامت، روزی است که ما هر یک از مردم را به واسطه امامشان میخوانیم، پس آن کسی که نامه عملش به واسطه جنبه راست او که امام حق است داده شود، آنان نامه عمل خود را میخوانند، و هیچ به آنان ستم نمیشود» (اسراء/71). وساطت امام در خواندن و دادن نامه عمل به توسط امام، از قبیل حکومت موهوبه و واگذار شده است و از مجموع این بحث به دست آمد که زمان وقوع شفاعت در آخرین موقف از مواقف قیامت است که با شمول غفران خداوند یا برای جلوگیری از دخول در آتش، و یا به اخراج بعضی از کسانی که در آتش رفته اند، به واسطه اتساع رحمت حضرت حق و ظهور کرامت میباشد.
ص: 142
نبودن شفاعت در برزخ
در "کافی" با سند متصل خود از عمرو بن یزید روایت میکند که میگوید: «قلت لابی عبدالله علیه السلام: إنی سمعتک و أنت تقول: کل شیعتنا فی الجنة علی ما کان فیهم. قال: صدقتک، کلهم والله فی الجنة. قال: قلت: جعلت فداک، إن الذنوب کثیرة کبار. فقال: أما فی القیامة فکلکم فی الجنة بشفاعة النبی المطاع أو وصی النبی، ولکنی والله أتخوف علیکم فی البرزخ. قلت: و ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حین موته إلی یوم القیمة؛ عمرو بن یزید میگوید: به حضرت امام جعفر صادق (ع) عرض کردم: من شنیدم که شما می گفتید: تمام شیعیان ما با هر کرداری که دارند در بهشت هستند. حضرت فرمود: این قول تو را تصدیق میکنم، سوگند به خدا که همه در بهشتند. عرض کردم: فدایت شوم! گناهان، بسیار و بزرگ است. حضرت فرمود: اما در قیامت پس همه شما در بهشتید بواسطه شفاعت پیامبر مطاع یا به شفاعت وصی آن پیامبر؛ ولیکن من از برزخ شما نگرانم و در هراس می باشم. عرض کردم: برزخ چیست؟ فرمود: برزخ عبارت است از عالم قبر از وقتی که انسان می میرد تا زمانی که قیامت بر پا میشود» (کافی ج1 ص 66).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 9 - صفحه 380-377
مرتضی مطهری - کتاب آشنایی با قرآن 9 - صفحه 240 تا 241
کلی__د واژه ه__ا
شفاعت برزخ آخرت عذاب الهی پاداش الهی
در "امالی" شیخ طوسی با سند متصل خود روایت میکند از عبدالله بن سلیمان از حضرت امام محمد باقر علیه السلام میگوید: از حضرت باقر علیه السلام درباره زیارت اهل قبور پرسش کردم. فرمود: چون روز جمعه باشد آنانرا زیارت کن؛ چون هر کس از آنان در ضیق و تنگی باشد در بین طلوع صبح صادق و طلوع آفتاب گشایش می یابد، و لذا در این موقع در هر روز، از کسی که به زیارت او رفته باشد، علم و اطلاع پیدا میکند، ولیکن چون آفتاب طلوع کند آنها یله و رها میشوند و دیگر قادر بر جهت گیری در امور دنیا و زیارت اهل خود نیستند.
ص: 143
عرض کردم: آیا آنها از افرادی که به زیارت قبور آنها میروند علم پیدا می کنند و خوشحال میشوند؟ فرمود: آری، و نیز از بازگشت زائرین از قبور به محلهای خود وحشت می کنند». زیارت اهل قبور بسیار فائده دارد، بالاخص زیارت قبور علماء و شهداء و مقربان درگاه خدا. زیارت قبور ائمه علیهم السلام حکم دخول در آب کر دارد که زائر را پاک و از هر آلودگی منزه می سازد. چون نتیجه زیارت ارتباط با روح متوفی است و زیارت کننده از آن روح مدد میگیرد؛ بنابراین هر چه روح متوفی پاکتر و عالی تر باشد، زائر بهره بیشتر و وافرتری خواهد برد.
روح متوفی به قبر خود ارتباط بیشتری دارد و لذا زیارت ارواح در سر قبورشان اثر بیشتری دارد. و لذا مؤمن زائر بواسطه دریچه قبر، خود را به روح آن معصوم و مقرب درگاه خدا مرتبط نموده و بدینوسیله با تمام فسحت عالم معنی و ارواح ارتباط پیدا میکند و بهره میگیرد. مشهور است که در سر قبر علماء حاجت بیشتر برآورده است، و اصولا در جاهائی که مردمان بزرگ و اولیاء خدا دفن شده اند نورانیت و وحدت بیشتر است؛ و محسوس است که آن بقاع و اماکن روشنی و سعه خاصی دارد و گرفتگی و تاریکی ندارد، به خلاف قبور کفار که تاریک است و خسته کننده و موجب قبض و تنگی میگردد. در "مستدرک الوسآئل" از سید علی بن طاووس در "مصباح الزآئر" نقل کرده است که چون قصد زیارت قبور مؤمنان را داری سزاوار است که در روز پنجشنبه باشد؛ و اگر نه در هر وقتی که بخواهی مطلوب و مرغوب است.
ص: 144
کیفیت زیارت اهل قبور
و طریق زیارت این است که رو به قبله بنمائی و دست خود را بر قبر گذاری و بگوئی: «اللهم ارحم غربته، وصل وحدته، و ءانس وحشته، و ءامن روعته، وأسکن إلیه من رحمتک رحمة یستغنی بها عن رحمة من سواک، و ألحقه بمن کان یتولاه؛ ثم اقرأ إن_آ أنزلن_'ه فی لیلة القدر، سبع مرات؛ بار پروردگارا! بر غربت او ترحم نما، و تنهائی او را به مقام جمع خودت ارتباط بده، و موجبات انس را بر وحشت او قرار بده، و ترس او را تبدیل به ایمنی بگردان، و از رحمت خود برای او رحمتی فرست که از رحمت غیر تو بی نیاز گردد، و او را به کسی که او را دوست دارد و در تحت ولایت اوست ملحق گردان. و سپس سوره مبارکه قدر را هفت بار بخوان ».
و نیز گوید: راجع به زیارت مؤمنین روایت دیگری از محمد ابن مسلم وارد شده است که میگوید به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: آیا ما مردگان را زیارت بنمائیم؟ حضرت فرمود: آری. عرض کردم: آیا آنها از رفتن ما به قبرهایشان مطلع میشوند؟ فرمود: سوگند بخدا آری، از آمدن شما بر سر قبرهایشان خبردار میشوند و خوشحال میگردند و با شما انس میگیرند. عرض کردم: در وقتی که ما به سر قبورشان رفتیم چه بگوئیم؟ حضرت فرمود: بگو: «اللهم جاف الارض عن جنوبهم، و صاعد إلیک أرواحهم، و لقهم منک رضوانا، و أسکن إلیهم من رحمتک ما تصل به وحدتهم و تؤنس وحشتهم؛ إنک علی کل شیء قدیر؛ بار پروردگارا! زمین را از اطراف پهلوهای آنان بگستران، و ارواح آنانرا بسوی خود بالا بر، و مقام رضوان و خشنودی خود را بدانها برسان، و از رحمت خود رحمتی را در آستانه آنها فرود آور که با آن تنهائیشان تبدیل به جمعیت گردد و وحشت آنها تبدیل به انس شود؛ بدرستیکه تو بر هر کاری توانائی».
ص: 145
و چون در بین قبرها هستی یازده مرتبه سورة قل هو الله أحد را قرائت کن و ثوابش را به روح آنان هدیه کن، روایت شده است که کسی که این عمل را بجای آورد خداوند به عدد مردگان به او ثواب و پاداش دهد.
در "وسائل الشیعة" از عبدالله بن سنان روایت میکند که: «قلت لابی عبدالله علیه السلام: کیف التسلیم علی أهل القبور؟ فقال: نعم، تقول: السلام علی أهل الدیار من المؤ منین و المسلمین؛ أنتم لنا فرط، و نحن إن شآء الله بکم لاحقون؛ به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: سلام کردن بر اهل قبور چگونه است؟ فرمود: آری، میگوئی: سلام بر اهل این خانه ها از مؤمنین و مسلمین؛ شما زودتر از ما جلودار بوده و به پیش رفته اید، و ما نیز إن شآءالله به شما ملحق خواهیم شد».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 226 تا 232
کلی__د واژه ه__ا
دعا برزخ انسان زیارت مردگان
در روایات عدیده وارد است که ارواح مؤمنین در وادی السلام جمع می شوند. وادی السلام که وادی امن و امنیت و سلامت است. «سل_ام علیکم طبتم فادخلوها خالدین»؛ «ندای فرشتگان است به مؤمنان که «سلام خدا بر شما باد، پاک و پاکیزه شدید و اینک در بهشت های جاودان وارد شوید.» (زمر/73) و ظهور آن وادی در این دنیا، سرزمینی است در نجف اشرف که وادی ولایت است در ظهر کوفه؛ یعنی در پشت کوفه، چون در سابق الایام قبل از دفن جسد مطهر حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نجف اشرف، نجف شهری نبوده است، بلکه بیابانی بوده یک فرسنگ از کوفه دورتر و لذا نجف را ظهر کوفه گویند.
ص: 146
در "کافی" با سند خود روایت می کند از احمدبن عمر می گوید: خدمت آن حضرت عرض کردم برادر من در بغداد است، و نگرانم که در همان جا بمیرد. فرمود: باک نداشته باش، هر جا که خواهد بمیرد، چون هیچ مؤمن در شرق زمین و یا در غرب زمین باقی نمی ماند مگر آنکه خداوند روح او را در وادی السلام با ارواح مؤمنین دیگر قرار می دهد. عرض کردم: وادی السلام کجاست؟ فرمود: در پشت کوفه و آگاه باش مثل اینکه من منظره اجتماع ارواح را می بینم که حلقه حلقه نشسته اند و با یکدیگر گفتگو دارند.
حکایت تکلم امیرالمؤمنین با ارواح مؤمنین در وادی السلام
و نیز در "کافی" با سند خود از عبادة (عبایة) اسدی از حبة عرنی روایت می کند که می گوید: من با امیرالمؤمنین (ع) به سوی ظهر کوفه، از کوفه خارج شدیم. حضرت در وادی السلام توقف کرد و گویا مثل اینکه با اقوامی تخاطب و گفتگو داشت، من به متابعت از قیام او ایستادم تا خسته شدم و سپس نشستم به قدری که ملول شدم و پس از آن ایستادم به قدری که همانند مرتبه اول خسته شدم و سپس باز نشستم به قدری که ملول شدم و سپس ایستادم و ردای خود را جمع کردم و عرض کردم: ای امیرمؤمنان! من از طول این قیام بر شما شفقت آوردم؛ آخر یک ساعتی استراحت نمایید و سپس ردا را به روی زمین گستردم تا آن حضرت به روی آن بنشیند.
حضرت فرمود: ای حبه! این قیام و وقوف نبود مگر تکلم با مؤمنی و یا مؤانست با او. عرض کردم: ای امیر مؤمنان! آیا مردگان هم تکلم و مؤانست دارند؟ فرمود: بلی، اگر پرده از جلوی دیدگان تو برداشته شود، آنها را می بینی که حلقه حلقه نشسته و با عمامه خود یا چیز دگری پشت و ساقه های پای خود را به هم بسته و بدین طریق نشسته و گفتگو دارند. عرض کردم: آیا آنها اجسامی هستند یا ارواحی؟ حضرت فرمود: بلکه ارواح هستند، و هیچ مؤمن در زمینی از زمین های دنیا نمی میرد مگر آنکه به روح او گفته می شود که به وادی السلام ملحق شود و وادی السلام بقعه ای از بهشت عدن است.
ص: 147
ولایت امیرالمؤمنین (ع) علت تجمع ارواح مؤمنین در قبرستان وادی السلام نجف
در کتاب "المحتضر" شیخ حسن بن سلیمان که از معاریف شاگردان شهید اول است از ابن نباته در حدیث طولانی روایت کرده است که: امیرالمؤمنین (ع) از کوفه خارج شد و همین طور می رفت تا به غریین رسید و از آنجا نیز گذشت و ما به دنبال او رفتیم تا به او رسیدیم و دیدیم که به پشت بروی زمین دراز کشیده و جسد مبارکش به زمین بود و هیچ زیراندازی نداشت.
قنبر عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! اجازه می دهی من لباسم را برای شما در روی زمین پهن کنم؟ فرمود: نه، آیا اینجا مگر غیر از خاک و تربت مؤمن، یا مزاحمت با مؤمن در نشیمنگاه اوست؟ اصبغ میگوید: ای امیرالمؤمنین! خاک مؤمن را میدانیم و می شناسیم که در اینجا بوده و یا آنکه بعدا خواهد بود، لیکن معنای مزاحمت با مؤمن در نشیمنگاهش را نفهمیدیم.
حضرت فرمود: ای فرزند نباته! اگر پرده از برابر چشم های شما کنار برود، می بینید ارواح مؤمنین را در این ظهر (در ظهر کوفه که وادی السلام است) که حلقه وار به گرد خود نشسته و با یکدگر به سخن و گفت و شنود مشغولند؛ در این ظهر روح هر مؤمن و در وادی برهوت روح هر کافری است. مؤمنین که در وادی السلام هستند در التذاذ و مسرت به سر می برند و از جام و کأس محبت و ولایت سرمست و سرشار در عشق و بهجت و سرورند و لذا مرور زمان برزخی را تا قیام قیامت حس نمی کنند. ولی کفار که دستشان از علم و معرفت کوتاه و جانشان از جام سرشار آب زلال ولایت سیراب نگشته است در خشک زار برهوت یمن اجتماع دارند.
ص: 148
ذره ذره کاندرین ارض و سماست *** جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را جاذبند *** نوریان مر نوریان را طالبند
طی زمان اگر امر نسبی باشد این مسئله را خوب می رساند که چقدر گذشت زمان برای اهل برهوت سخت و پر ماجرا و دراز و کوبنده است که تو گویی هر لحظه از آن سال هاست و برای اهل وادی السلام که وادی ایمن است، چقدر راحت و زودگذر و لطیف، تو گویی که سالی از آن در یک لحظه طی می شود. آری، در مجالس انس و خلوت با محبوب، گذشت زمان محسوس نیست و در آن مقام وحدت، که ارواح از زنگار کثرات و تعلقات پاک شده و در مقام صفا و مودت و مؤانست درهم و با هم آمیخته شده و چون شیر و شکر و شهد و انگبین درهم فرو رفته اند، گذشت زمان _ که از آثار ماده است _ و ادراک طی تدریج آن در آنجا راه ندارد و شاید معنای طی زمان برای اولیای خدا نیز همین باشد. و به عکس در زندان های فراق و جدایی از محبوب و تعلقات، هر لحظه سالی می گذرد و توغل به کثرات و توهم این تعلقات، زمان را در قوای متخیله طولانی نموده و هر ساعت آن را چون شب یلدا دراز و پیوسته شخص منتظر را چشم به راه طلوع سپیده صبح امید و وصل و خلوت و انس میدارد.
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست *** بر من چو عمر می گذرد پیر از آن شدم
البته افرادی که به مقام قرب حضرت احدیت عزوجل رسیده و چشم بصیرت آنان باز شده باشد، همان طور که اموات به صورت هایی مجسم می شوند و زندگان را می بینند، آنها هم می توانند مردگان را ببینند و با آنها تکلم کنند. انسان باید کاری کند که در برزخ گرفتار نباشد و خدای ناکرده به واسطه جحود و انکار اگر ایمان از او سلب گردد به وادی برهوت گرفتار می گردد؛ بلکه مؤمن باید به واسطه اعمال صالحه، پیوسته طریق قرب را بپوید تا روحش پس از مرگ در وادی السلام آرام و ایمن باشد و در روز قیامت با شفاعت محمد و اهل بیتش علیهم السلام به بهشت برین رفته و در آنجا مخلد بماند. چون شفاعت در برزخ نیست و اگر مؤمن نیز کردارش ناپسند باشد در برزخ گوشمالی خواهد شد.
ص: 149
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 232-237 و 239
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت روح برزخ مؤمن زمان وادی السلام
قرآن درباره رسیدن هر کس به نتیجه اعمالش می فرماید: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا و یحذرکم الله نفسه والله رئوف بالعباد؛ روزی که هر کس هر آنچه از نیک و بد کرده است حاضر می یابد و آرزو می کند کاش میان او و کار بدش فاصله ای دور بود، و خدا شما را از (کیفر) خود برحذر می دارد، و خدا به بندگان رئوف است» (آل عمران/30).
انسان که از دنیا میرود، پرونده عملش بسته میشود، مگر افرادی که بعد از خود بواسطه صدقه جاریه مانند وقف امور خیریه و اثر علمی و دینی که مردم از آن بهره مند شوند و فرزند صالح که باقیات صالحات او باشد از خود یادگاری بگذارند. نفس موجودیت انسان که نتیجه مجموع اعمال صالحه یا قبیحه اوست، با انسان باقی است و انسان با یار و قرین شدن با او یا خرسند است یا معذب؛ اگر نفس موجودیت خوب باشد پیوسته انسان از او التذاذ میبرد، و اگر از یاد خدا اعراض کند خداوند موجودیت او را بصورت شیطانی بر او می گمارد تا یار و قرین او باشد.
در "کافی" با سند متصل خود ضمن روایتی درباره برزخ و سؤال دو فرشته منکر و نکیر، از بشیر دهان از حضرت صادق (ع) روایت میکند که: چون مؤمن از سؤال آنها راجع به توحید پاسخ میگوید، آنها در مقام پرسش از رسول خدا (ص)، سؤال می کنند: چه میگوئی درباره این مردی که از میان شما برخاست؟ مؤمن میگوید: آیا از محمد رسول خدا صلی الله علیه وآله از من پرسش می کنید؟ آن دو فرشته میگویند: آیا تو گواهی میدهی که او رسول خدا بوده است؟ مؤمن میگوید: گواهی میدهم که او رسول از جانب خدا بوده است. آن دو فرشته میگویند: بخواب، خواب خوش و راحت، خوابی که در آن اضطراب فکری و رؤیای خسته کننده نباشد؛ و قبر او را به قدر نه ذراع می گشایند، و دری از آن قبر به بهشت باز می کنند بطوریکه محل و منزل خود را در بهشت می بیند.
ص: 150
و اما اگر آن شخص متوفی کافر بوده باشد، آن دو فرشته بر او وارد میشوند و شیطان در مقابل او قیام دارد، چشم های شیطان مانند مس می باشد. آن دو فرشته میگویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ و درباره این مردی که در بین شما ظهور نموده عقیده ات چیست؟ کافر میگوید: نمیدانم؛ در این حال بین او و بین آن شیطان را یله و رها می کنند پس شیطان در قبر او نود و نه مار گزنده بر او مسلط می نماید؛ از آن مارهائی که اگر یکی از آنها به روی زمین بدمد دیگر ابدا درختی روئیده نخواهد شد؛ و دری از قبرش بسوی جهنم گشوده میشود بطوریکه محل و ماوای خود را در آتش می بیند».
قرآن در خصوص قرین بودن عمل کافر با او می فرماید: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین*و إنهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون أنهم مهتدون*حتی إذا جاءنا قال یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین فبئس القرینو؛ کسی که از یاد خداوند رحمن اعراض کند، ما می گماریم بر او شیطانی را که پیوسته با او قرین و ملازم است؛ و آن شیاطین پیوسته آنانرا از راه خدا باز میدارند و آنان چنین گمان می کنند که راه یافتگانند. تا زمانی که بر ما وارد شود میگوید: ای کاش فاصله بین من و تو که شیطان قرین من هستی، به اندازه فاصلة مغرب از مشرق بود، پس چه بد قرینی هستی». (زخرف 36/37/38)
این شیطان، در حقیقت ظهور و بروز نفس اماره و موجودیت اوست که در دنیا بواسطه پرده ها و حجاب ها دیده نمی شد و اینک که در برزخ حجب کنار رفته است مشاهده میشود و انسان آرزوی دوری از او را میکند. و اگر مؤمن باشد و عملش زیبا باشد، آن قرین و ملازم به صورت انسان نیکو و خوش بو و خوش لباس در برابر انسان جلوه میکند. «قد أفلح من زک_اها * و قد خاب من دس_اها؛ فلاح و رستگاری از آن کسی است که نفس خود را رشد و نمو دهد، و خیبت و پشیمانی از آن کسی است که با نفس خود دسیسه و خدعه بازی کند» (شمس9/10).
ص: 151
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 241 تا 244
کلی__د واژه ه__ا
ایمان عمل صالح نتیجه اعمال برزخ
خداوند به انسان دو رسول عنایت فرموده: یکی عقل که رسول باطن است و همیشه با انسان است و دیگر رسول ظاهر که پیامبر اوست و انسان را به دعوت رسول باطن وا میدارد و ترغیب می نماید. بنابراین، اگر انسان راه حق را طی ننمود و سرپوش روی رسول باطن گذارد و رسول ظاهر را هم رد کرد، تقصیر خود اوست. «ذالک بما قدمت أیدیکم و أن الله لیس بظلام للعبید؛ این نتائج عمل، همان است که دست های شما پیش فرستاده است و خداوند نسبت به بندگان خود ستم نمی کند» (آل عمران/182) و (انفال/51).
انسان میگوید: بار پروردگارا چرا جزای مرا این چنین مقرر داشتی؟ در پاسخ میگوید: این اعمال خود شماست که قبلا فرستاده اید و در دستگاه منظم و دقیق ما ثبت و ضبط شده؛ این واکنش و عکس العمل خود شماست، نفس عمل شماست که در این عالم بدین صورت در آمده است، نه آنکه من ظلم نمودم و شما را به عقوبتی بیش از عمل شما مبتلا ساختم؛ نفس عمل شما در دنیا خراب بود حالا آن خرابی ظهور کرده؛ و اعمال صالحه مؤمن در دنیا خوب بود حالا آن خوبی ظهور نموده است.
وقتی چیزی بسیار کوچک است انسان با این چشم های عادی نمی تواند آنرا ببیند؛ میکرب را با چشم غیر مسلح به سلاح میکروسکوپ نمی توان دید، ولی وقتی که در زیر ذره بین های قوی آن را یک هزار برابر یا بیشتر بزرگ می نمایند قابل رؤیت میشود. در این عالم ماده و طبع، اعمال انسان از نقطه نظر صحت و فساد، ریا و خودنمائی و خودآرائی و شخصیت طلبی و حب نفس، یا برای تقرب به خدا و وصول به مقام لقاء و رضوان، مختفی است. این جهات در شکم اعمال و در بطون اعمال است و مختفی است. ظاهر عمل بروز و ظهور دارد ولی جان و روح آن پنهان است؛ چون لطیف و دقیق و ریز و ذره بینی است که از افکار عامه دور میباشد. در آن عالم، باطن جلوه میکند، هزار برابر میشود، آن وقت انسان از اعمال بدش میخواهد فرار کند و از آن مشمئز میگردد، و از اعمال خوبش مسرور میشود، آنقدر مسرور و خوشحال میگردد که خودش تعجب میکند. اصولا گمان نمی کند که صورت حقیقیة اعمال حسنه او اینقدر دلربا باشد، از اعمال خود که به صورت های ملکوتی زیبا ظهور نموده اند سؤال میکند: تو کیستی؟ در پاسخ میگوید: من نمازی هستم که خوانده ای، من زکاتی هستم که ادا کرده ای، من حجی هستم که بجا آورده ای، من صدقه ای هستم که در خفا برای رضای خدا به فقیر داده ای، من آن اعانتی هستم که از زیر دست نموده ای، من آن ادبی هستم که نسبت به بزرگان انجام داده ای، من آن مقام عبودیتی هستم که برای خداوند نموده ای.
ص: 152
در کتاب "محاسن" برقی با سند خود از ابوبصیر نقل میکند از یکی از صادقین علیهما السلام {امام باقر (ع) و امام صادق (ع)} که چون بنده مؤمن بمیرد در قبر او با او شش صورت داخل میشوند که یکی از آنها از همه سیمایش نیکوتر و هیئتش جمیل تر و بویش پاکیزه تر و صورتش نظیف تر می باشد. یکی از آن صورت ها در طرف راست او می ایستد، و دیگری در طرف چپ، و دیگری در مقابل او، و دیگری پشت سر او، و دیگری در نزد پای او، و آن صورتی که از همه نیکوتر است در بالای سر او می ایستد. در این حال اگر از جانب راست مانعی برای او رسد آن صورتی که در طرف راست است آن مانع را دفع میکند؛ و همینطور در هر یک از جهات ششگانه اگر مانعی برسد آن صورتی که در آن جهت است دفع می نماید. آن صورتی که از همه نیکوتر است به آن صورت های دیگر میگوید: کیستید شما؟ خدا شما را جزای خیر دهد از من. آن صورتی که در طرف راست است در پاسخ میگوید: من نماز هستم، و صورتی که در طرف چپ است میگوید: من زکات هستم، و صورتی که در مقابل و روبروی اوست میگوید: من روزه هستم، و صورتی که در پشت سر اوست میگوید: من حج و عمره هستم، و صورتی که در نزد دو پای اوست میگوید: من بر و نیکوئی هستم که از طرف تو به برادرانت رسیده است. و سپس این صورت ها به آن صورت نیکوتر میگویند تو کیستی؟ تو که از همه ما صورتت زیباتر، و بویت پاکیزه تر، و هیئت و شکلت جالب تر است. در پاسخ آنها میگوید: من ولایت آل محمد صلوات الله علیهم أجمعین هستم ("محاسن" ج 1 ص 288).
ص: 153
خدا کند که پیوسته انسان در تحت ولایت محمد و آل محمد (ص) باشد که هر چه هست در این ولایت است، ریسمان متصل بین انسان و خداست، اگر یک سر این ریسمان به دست انسان باشد، آنها انسان را از حضیض ناسوت و أسفل سافلین به اوج لاهوت میرسانند، و گرنه انسان در چاه طبع و نفس اماره گرفتار، و شیاطین انسان را به ظلمات و بدبختی می کشانند و به هزاران گرفتاری که هر کدام از دیگری خراب تر و بدتر است میرسانند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 245 تا 248
کلی__د واژه ه__ا
نفس برزخ انسان ولایت عذاب الهی پاداش الهی اعمال
بهشت و دوزخ برزخی
انسان که از دنیا میرود در بهشتی و یا جهنمی داخل میشود که آن را بهشت و جهنم برزخی گویند که نسبت به بهشت و جهنم قیامت خیلی ضعیف تر است، و لذا در بعضی از روایات وارده چنین تعبیر شده است که در عالم قبر و برزخ دری به بهشت قیامتی یا جهنم قیامتی او می گشایند؛ و به همان میزانی که از بازشدن در و تماشای آن منظره های جالب و حیرت انگیز انسان لذت میبرد، و یا از رؤیت دود و دخان و آتش و سعیر و زقوم و حمیم و ثعبان و أفاعی در رنج و اضطراب می افتد، به همان میزان این بهشت یا جهنم برزخی نمونه و اثری از قیامت است، و بر این اساس موجودیت بهشتی یا جهنمی خود را به دست آورده است.
و در بعضی از روایات این را بهشت دنیا نامیده اند؛ و مرحوم مجلسی رضوان الله علیه در کتاب عدل و معاد از "بحارالانوار" از آن به بهشت و جهنم دنیا تعبیر نموده و بابی را به این عنوان منعقد ساخته است.
ص: 154
بهشت حضرت آدم (ع)
و علتش آنستکه عالم برزخ از تتمه عالم دنیاست. و لذا از بهشتی که آدم ابوالبشر (ع) در آنجا بود نیز به بهشت دنیا تعبیر شده است، چون از مقدمات دنیا و متصل به آن و موجب آمادگی و تهیه آمدن به دنیا بوده است.
در «علل الشرائع» با سند از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که «میگوید از آن حضرت درباره بهشت آدم سؤال کردم، فرمود: بهشتی بود از بهشت های دنیا که در آن خورشید و ماه طلوع داشتند، و اگر از بهشت های خلد بود هیچگاه از آن خارج نمی شد».
و پس از آنکه برزخ سپری شد و در صور دمیده شد، آنوقت انسان به بهشت قیامتی میرود. انسان که در برزخ وارد میشود با موجودیت و فعلیت خود وارد میشود. در این دنیا خودیت و ملکات او مختفی است، ظاهر او و ظاهر کردار او پیداست؛ در عالم برزخ این مختفیات یک درجه ظهور پیدا میکند و أعمالش به صورت ملکوتی که دارد ظاهر میگردد، و ملکاتش که روی خودیت و شخصیت او اثر گذاشته اند با انسان در برزخ ظهور می نماید.
«و یوم یعض الظالم علی ' یدیه یقول ی_الیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا * ی_اویلتی ' لیتنی لم أتخذ فلانا خلیلا * لقد أضلنی عن الذکر بعد إذ جآءنی و کان الشیطان للاءنسان خذولا * و قال الرسول ی_ارب إن قومی اتخذوا هذا القرءان مهجورا؛ در روز قیامت شخص ستمگر انگشت ندامت به دندان میگزد و میگوید: ای کاش که من راهی با رسول خدا پیدا نموده بودم، ای کاش که من فلان را دوست و خلیل خود نمیگرفتم! او مرا از قرآن و ذکر خدا، بعد از آنکه بسوی من آمد، باز داشت؛ و البته شیطان موجب خذلان انسان است. و رسول خدا میگوید: بار پروردگار من! حقا امت و قوم من این قرآن را مهجور داشتند و از آن دوری کردند» (فرقان/27 تا 30).
ص: 155
در این آیات که شیطان را خذول و منحرف کننده معرفی میکند و در عین حال، فلان را گمراه کننده از ذکر و قرآن می شمارد، معلوم میشود که فلان، محل ظهور شیطان و نفس اماره و بالاخره فلان، مرکز و محور تجلیات نفس خود او بوده است؛ پس در حقیقت و معنی، انسان از خودش و موجودیتش گلایه دارد، آن خودی و شخصیتی که تمام مصائب و ابتلائات و امتحانات بوسیله او بر انسان وارد میگردد و محور پذیرش یا عدم قبول سعادت و سخن حق است.
این نفس، همان قرین سوئی است که در آنجا انسان تقاضا دارد بین او و خودش به قدر فاصله مشرقین جدائی بوده باشد و درباره او «قدأفلح من زکی'ها؛ بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد» (شمس/9) فرموده است. و یا همان نفس ملکوتی و رحمانی و زیبا و جمیل و سریع الاءدراک و محل لطف و کانون محبت و تراوش خیرات است که درباره او «وقد خاب من دساها؛و بی گمان آن که خود را بیالود، محروم گشت» فرموده است (شمس/10).
انسان که در میان قبر میرود این نفس نیز با انسان قرین و ملازم است و از او سؤال میکند تو کیستی که من تا به حال به زیبائی و محبت و انس با تو ندیده ام؟ در پاسخ میگوید: من عمل خودت هستم، من مجموعه منتجه کردار و رفتار خودت هستم، من ظهور ملکات و سجایا و خودیت تو هستم. من از دنیا با تو به اینجا آمده ام و از اینجا تا روز قیامت نیز با تو خواهم بود و وقتی که سر از قبر در می آوری من با تو وارد محشر شده و در پیشگاه عرض و مقام عدل الهی خواهیم رفت.
ص: 156
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 9 - صفحه 261 تا 265
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح قرآن دوزخ اعمال اثبات معاد برزخ
در "أمالی" صدوق روایت میکند که قیس بن عاصم گفت: من با جماعتی از بنی تمیم بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به عنوان وفود و میهمانی وارد شدیم. چون من داخل بر آن حضرت شدم دیدم صلصال بن دلهمس نیز در حضور آن حضرت نشسته است. عرض کردم: ای پیغمبر (ص) خدا! ما را موعظه ای فرما که از آن نفع ببریم چون ما قومی هستیم که در صحرا زندگی می کنیم و خدمت شما کمتر میرسیم! پس رسول خدا فرمود: «ای قیس! به درستی که با هر عزتی ذلتی است، و با زندگی مرگ است، و با دنیا آخرت است، و برای هرچیزی حسابگری است، و بر هر چیزی مراقب و پاسداری است، و برای هر کار نیکوئی ثوابی است، و برای هر کار زشتی عقابی است، و برای هر أجلی کتاب و تقدیری است. و ای قیس! حتما و حقا بدون شک با تو قرینی است که با تو دفن میشود و او زنده است، و تو نیز با او دفن میشوی و مرده هستی. پس اگر آن قرین کریم باشد تو را از گزند حوادث مصون خواهد داشت و گرامی خواهد داشت، و اگر لئیم باشد تو را دستخوش خطرات و آفات نموده به طوفان بلا خواهد سپرد. و او در روز قیامت محشور نمی گردد مگر با تو، و تو نیز برانگیخته نخواهی شد مگر با او، و از تو بازپرسی نخواهد شد مگر از او، پس او را صالح قرار بده چون اگر صالح باشد با او انس خواهی گرفت، و اگر فاسد باشد از هیچ چیز وحشت نداری مگر از او؛ و آن کردار و عمل تو است».
ص: 157
قیس عرض کرد: یا نبی الله! دوست دارم که این مواعظ شما در ابیاتی از شعر درآید تا ما با این أشعار بر افرادی از عرب که به ما حکومت کنند افتخار کنیم، و آنها را حفظ نموده و از نفائس ذخائر خود قرار دهیم. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به یکی از حضار امر فرمودند که برود و حسان بن ثابت (حسان بن ثابت از اصحاب رسول خدا بوده و مردی ادیب و شاعر و معروف است که رسول الله درباره او فرمودند: «یا حسان ما تزال مویدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک؛ ای حسان تا زمانی که با زبانت ما را نصرت می کنی به وسیله روح القدس تایید می شوی» و اشعاری نغز درباره غدیرخم و ولایت امیر المومنین علیه السلام سروده است ولی در آخر عمر از طرفداران عثمان شد و مات عثمانیا) را بیاورد. قیس میگوید: همینکه منتظر آمدن حسان بودیم در این برهه از زمان من در تفکر فرو رفتم که این مواعظ را خود به شعر درآورم. شعرها را ساخته و پرداخته و جزما آماده ساختم و قبل از اینکه حسان برسد عرض کردم یا رسول الله من شعرها را خودم سرودم و چنین گمان دارم که مطابق پسند شما باشد و برای آن حضرت خواندم.
ابن ابی الحدید در "شرح نهج البلاغه" میگوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در خطبه آخر عمر شریفشان فرمودند: «ای گروه مردمان بدانید که حقا فیما بین احدی از مردم و بین خدا نسبی نیست، و امری نیست که بواسطه آن، خیری را به خود متوجه سازد و یا شری را از خود دور گرداند، مگر عمل. آگاه باشید! که هیچ مدعی چنین ادعائی نکند و هیچ تمناکننده ای چنین تمنائی ننماید که من بواسطه نسب یا امر دیگری غیر از عمل، ناجح و رستگار خواهم شد. سوگند به آن خدائی که مرا به حق برانگیخته است، چیزی انسان را نجات نمیدهد مگر عمل با رحمت خدا. من هم اگر گناه میکردم و مخالفت امر خدا مینمودم، از درجه خود ساقط شده و به پستی میگرائیدم. بار پروردگارا! حقا که من مطلب را رسانیدم و از عهده تبلیغ و اداء این حقیقت برآمدم».
ص: 158
مجلسی رضوان الله علیه از کتاب "صفات الشیعة" صدوق (ره ) نقل میکند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از فتح مکه به بالای کوه صفا رفته و فریاد برآوردند: ای پسران هاشم! ای پسران عبدالمطلب! تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب جمع شدند. حضرت آنانرا مخاطب ساخته و فرمود: «من به شما إعلام میکنم بدرستیکه حقا من فرستاده خدا هستم بسوی شما، و بدرستیکه حقا من بر شما شفیق و مهربانم. نگوئید: محمد از ماست؛ سوگند بخدا که دوستان و محبان من از شما و از غیر شما نیستند مگر پرهیزکاران! من چنین شما را نیابم و نشناسم که در روز قیامت نزد من آئید؛ در حالیکه دنیا را برگردن های خود حمل نموده و می کشید، و مردم دیگر بیایند در حالیکه آخرت را حمل نموده و با خود بیاورند. آگاه باشید! من حقا از عهده بیان و تبلیغ آنچه راجع به شما فیمابینی و بین الله بوده برآمدم و راه عذر را بر شما بستم و حجت را تمام کردم. و بدرستیکه حقا برای من عمل من است و برای شما عمل شما». و درباره لزوم اجتناب از معصیت، حضرت صادق علیه السلام چه نغز و شیرین سروده اند:
تعصی الاءله و أنت تظهر حبه *** هذا لعمرک فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته *** إن المحب لمن یحب مطیع
«تو معصیت خدا را میکنی در حالیکه اظهار محبت او را می نمائی؛ سوگند به جان تو که در میان کارها این یک کار تازه و شنیدنی است. اگر در محبت به خدا صادق باشی باید متابعت و اطاعت او را بنمائی، چون شخص محب طبعا مطیع حبیب خود خواهد بود».
ص: 159
من_اب_ع
کتاب آشنایی با قرآن 9 صفحه 265 تا 271
کلی__د واژه ه__ا
قیامت آخرت پند و اندرز
بهشت برزخی بهشت خلد نیست چون در بهشت خلد، خلود است و کسی که در آن برود دیگر بیرون نمی آید؛ همانطور که قریبا درباره بهشت آدم گذشت که اگر بهشت خلد بود دیگر او را بیرون نمیکردند. درباره بهشت عدن آمده است که بهشت برزخی است، چون در آنجا روزی بهشتیان به صبح و شب تقسیم شده است و در بهشت قیامتی صبح و شب نیست. «جن_ات عدن التی وعد الرحم_ن عباده و بالغیب إنه کان وعده مأتیا * لا یسمعون فیها لغوا إلا سل_اما و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا؛ بهشت های عدنی هستند که خداوند رحمن به بندگان خود وعده غیبی داده است، و البته وعده خدا آمدنی است. در آن بهشت ها ابدا کلام لغو و بیهوده ای نمی شنوند مگر سلام و سلامتی که از ناحیه خدا به آنها میرسد، و از برای آنان روزی آنان در هر صبح و شبی خواهد بود» (مریم/61،62).
در "تفسیر علی بن ابراهیم قمی" وارد است که میفرماید: "جنات عدن بهشت هائی در دنیاست قبل از قیام قیامت، و دلیل آن اینکه در این آیه لفظ بکره و عشی _ که صبح و شب است _ بکار برده شده و صبح و شب در آخرت و در بهشت های خلد نیست. بلکه حقا صبح و شب متعلق به بهشت های دنیوی است که ارواح مؤمنان بدانجا انتقال می یابد و در آنجا خورشید و ماه طلوع دارند".
ص: 160
در اخبار مستفیضه وارد است که ارواح مؤمنان در وادی السلام و ارواح کافران و معاندان در برهوت یمن است. برهوت نام چاهی است در سرزمین حضرموت که در جنوب یمن است؛ البته از باب تعلق و ربط عالم برزخ با عالم قبر است؛ یعنی آن صور برزخیه به آن مکان هائی از دنیا ربط و تعلق دارند که خسته کننده تر و پرآفت تر و پست تر و زننده تر و کثیف تر است. در آن چاه، مارهای سیاه، عقرب ها، جغدها و حیوانات وحشی آنقدر فراوانند که کسی قدرت عبور ندارد، از همه گذشته گرمای سوزان که دقیقه ای از آن قابل تحمل نیست.
در "کافی" با سند خود روایت میکند که "قال امیرالمؤمنین (ع): شر بئر فی النار برهوت الذی فیه ارواح الکفار؛ بدترین چاه در آتش، برهوت است که در آن ارواح کافران است".
از حضرت صادق (ع) از پدرانش علیهم السلام روایت است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: بدترین آبها در بسیط زمین آب برهوت است و برهوت همان است که در حضرموت است، و در آنجا جغدهائی که ارواح کفار بدانها تعلق پیدا کرده است وارد میشوند. و نیز در "کافی" با سند خود از سکونی از حضرت صادق علیه السلام روایت میکند که "رسول خدا (ص) فرموده است: بدترین یهود در عالم یهود بیسان است و بدترین نصاری، نصارای نجران و بهترین آب در روی زمین آب زمزم است و بدترین آب در روی زمین آب برهوت است؛ و برهوت نام یک وادی است در حضرموت که جغدهای ارواح کفار بدانجا وارد میشوند".
مجلسی فرموده است (نقلا از جزری در نهایه): تعبیر به جغدها بر اساس تعبیر عامه مردم است که چنین می پندارند که روح میت بالاخص روح کشته به صورت جغدی در می آید و طلب خون قتیل میکند و چون قصاص کنند آن جغد به پرواز در می آید و اسلام این معنی را نفی کرده است. آنگاه فرموده است: در این روایت رسول خدا (ص) از ارواح کفار تعبیر به هام و صدی نموده است، چون در لسان عامه مردم عرب چنین تعبیری رائج بوده است، و اگر چه چنین گمانی باطل است.
ص: 161
و نیز در "کافی" با سند خود روایت کرده است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که فرمود: «در پشت یمن یک وادی است که به آن وادی برهوت گفته میشود، و در آن وادی سکونت ندارد مگر مارهای سیاه و از پرندگان فقط جغد؛ در آن وادی چاهی است به نام بلهوت که هر صبحگاه و شامگاه ارواح مشرکین را به آنجا میبرند تا از آبی که چون فلز گداخته گرم و چون چرک مخلوط شده با خون است بیاشامند».
در بصائرالدرجات آمده است که "یک مرد اعرابی به محضر امام محمد باقر علیه السلام آمد، حضرت فرمود: ای اعرابی از کجا آمدی؟ اعرابی گفت: از احقاف عاد آمده ام، و گفت: یک وادی سیاه و تاریکی را دیدم که در آنها بوم ها و جغدها بودند و به اندازه ای بزرگ بود که نهایت آن دیده نمی شد. حضرت فرمود: «آیا میدانی آن چه وادی است؟ عرض کرد: سوگند بخدا نمیدانم. حضرت فرمود: آن وادی برهوت است که در آن روح هر کافری است».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 271 تا 276
کلی__د واژه ه__ا
بهشت روح قرآن برزخ انسان عالم برهوت عذاب الهی پاداش الهی
در روایتی وارد است که: ارواح مؤمنین در شب های جمعه در صخره بیت المقدس مجتمع می شوند. در تفسیر علی بن ابراهیم در ذیل آیه «فریق فی الجنة و فریق فی السعیر»؛ «گروهی در بهشت و گروهی در دوزخند.» (شوری/7)، روایت مفصلی را، راجع به نبرد امیرالمؤمنین (ع) با معاویه اطلاع ملک روم از این قضیه، بیان میکند و میگوید که: ملک روم نامه ای به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و نامه دیگری به معاویه نوشت که اعلم اهل بیت خود را بفرستید تا من از آنها سؤالاتی کنم، و سپس در انجیل نظر کنم و پس از آن به شما خبر دهم که کدامیک از شما به امر خلافت سزاوارترید. معاویه یزید را فرستاد، و امیرالمؤمنین امام حسن مجتبی (ع) را فرستادند. و سپس قضیه را مفصلا شرح میدهد تا میرسد به آنکه میگوید:
ص: 162
از جمله سؤالاتی که از امام حسن (ع) نمود این بود که ارواح مؤمنین پس از مرگ کجا جمع می شوند؟ حضرت فرمود: «اجتماع می کنند در نزد سنگ بیت المقدس در شب جمعه و بیت المقدس عرش نزدیک خداست. و از آنجا خداوند زمین را پهن کرد و بگستراند و به بیت المقدس زمین را در هم می پیچد، و از آنجا محشر به پا میگردد و از آنجا پروردگار ما بر فرشتگان و آسمان استیلا پیدا نموده و محیط شد».
سپس ملک روم از ارواح کفار و محل اجتماع آنان پرسش کرد. حضرت فرمود: «اجتماع می کنند در وادی حضرموت در پشت شهر یمن و سپس خداوند بر می انگیزد آتشی را از طرف مشرق و آتشی را از طرف مغرب، و به دنبال آنها دو باد تند را بر می انگیزد، پس مردم محشور میگردند».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 276-278
کلی__د واژه ه__ا
روح برزخ بیت المقدس جمعه ویژگی های امام امامت
در "بصآئر الدرجات" محمد بن حسن صفار با سند خود از ابن جبله از عبدالله بن سنان روایت کرده است که او می گوید از حضرت صادق (ع) درباره حوض کوثر سؤال کردم. حضرت فرمود: حوض وسیعی است ما بین بصری و صنعاء، آیا دوست داری آن را ببینی؟ عرض کردم: فدایت شوم بلی. حضرت دست مرا گرفت و مرا از مدینه بیرون برد و سپس پای خود را به زمین زد، پس ناگاه دیدم نهری جاری است که اصلا حاشیه و کنارش به چشم نمی خورد مگر همان جایی که من ایستاده بودم و آن جایی که من و آن حضرت ایستاده بودیم شبیه جزیره ای بود. در این حال نظرم افتاد به نهری که جاری بود، که از یک جانبش آب زلالی که از برف سفیدتر بود جاری بود و از جانب دیگرش شیری که از برف سفیدتر بود جاری بود و از وسط این نهر شرابی که از یاقوت زیباتر بود جاری بود و من هرگز زیباتر از چنین خمری که بین آب و شیر باشد مشاهده ننموده بودم.
ص: 163
عرض کردم: فدایت شوم! این نهر از کجا خارج می شود و مجرایش کجاست؟ حضرت فرمود: اینها چشمه هایی هستند که خداوند وصف آنها را در بهشت در قرآن مجید بیان فرموده است: چشمه ای است از آب و چشمه ای است از شیر و چشمه ای است از شراب که در این نهر جاری است و بر اطراف این نهر درخت هایی سرسبز و خرم بود و به شاخه های آنها حوریه های بهشتی خود را آویخته بودند و گیسوان و موهای سر آنها به اندازه ای زیبا و دل انگیز بود که من در عمرم هیچگاه چیزی را به آن لطیفی و نیکویی ندیده بودم و به دست های آنان ظرف هایی بود که من به آن نیکویی و زیبایی ندیده بودم؛ آن ظرف ها از ظرف های دنیا نبود. حضرت به یکی از آن حوریه ها نزدیک شده و اشاره فرمود که قدری آب به ما بده. من آن حوریه را تماشا می کردم با آن کیفیتی که خم شده و می خواست آب از نهر بردارد، دیدم درخت هم با او خم شد. حوریه ظرف را در نهر فرو برده و از آن پر کرده و به حضرت داد. حضرت از آن نوشیدند و ظرف را به او دادند و اشاره فرمودند که قدری دیگر آب به ما بده. آن حوریه خم شد تا آب بردارد و درخت هم با او خم شد و حوریه ظرف را در نهر فرو برده و از آن پر کرده و به حضرت داد و حضرت به من دادند. من از آن نوشیدم و سوگند بخدا که هیچ آشامیدنی به آن گوارایی و به آن لذت نچشیده بودم.
ص: 164
و بوی آن مانند بوی مشک فرح آور و دل انگیز بود. چون در آن کاسه نظر کردم در آن سه رنگ از شراب دیدم. عرض کردم: فدایت شوم! من چنین چیزی مانند امروز ندیده بودم و اصلا گمان نمی کردم که امر از این قرار باشد. حضرت فرمود: این کوچک ترین چیزی است که خداوند برای شیعیان ما مقدر فرموده است. چون مؤمن وفات یابد، روحش به این نهر متوجه می گردد و در باغ های اطراف این نهر به تفرج و تفریح مشغول میگردد و از آشامیدنی های این نهر می آشامد و دشمن ما چون وفات یابد روحش به وادی برهوت تعلق می گیرد و در عذاب برهوت مخلد و جاودان می ماند و از زقوم آن می خورد و از حمیم آن می آشامد، پس از این وادی، به خدا پناه ببرید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 278-280
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مؤمن حوض کوثر عالم برهوت امام صادق (ع)
مرگ از نظر اسلام
در عین اینکه نظر سطحی، مرگ انسان را نابودی وی فرض میکند و زندگی انسان را تنها همین زندگی چند روزه که در میان زایش و درگذشت محدود میباشد، میپندارد، اسلام مرگ را انتقال انسان از یک مرحله زندگی به مرحله دیگری تفسیر مینماید. بنظر اسلام انسان زندگانی جاویدانی دارد که پایانی برای آن نیست و مرگ که جدائی روح از بدن میباشد وی را وارد مرحله دیگری از حیات میکند که کامروائی و ناکامی در آن بر پایه نیکوکاری و بدکاری در مرحله زندگی پیش از مرگ استوار میباشد. پیغمبر اکرم (ص) میفرماید (گمان مبرید که با مردن نابود میشوید بلکه از خانه ای به خانه دیگری منتقل میشوید) (بحار، ج 3، ص 161 از اعتقادات صدوق).
ص: 165
برزخ
طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده میشود انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیز عمومی یک زندگانی محدود و موقتی دارد که برزخ و واسطه میان حیات دنیا و حیات آخرت است (بحار، ج 2، باب البرزخ).
انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتی که داشته و اعمال نیک و بدی که در این دنیا انجام داده مورد بازپرسی خصوصی قرار میگیرد و پس از محاسبه اجمالی طبق نتیجه ای که گرفته شد به یک زندگی شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده با همان زندگی در انتظار روز رستاخیز عمومی بسر میبرد (بحار، ج 2، باب البرزخ). حال انسان در زندگی برزخی بسیار شبیه است بحال کسیکه برای رسیدگی اعمالی که از وی سرزده به یک سازمان قضائی احضار شود و مورد بازجوئی و بازپرسی قرار گرفته به تنظیم و تکمیل پرونده اش بپردازند، آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت بسر برد. روح انسان در برزخ، بصورتی که در دنیا زندگی میکرد، بسر میبرد اگر از نیکان است از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقربان درگاه خدا برخوردار میشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال میگذراند. خدای متعال در وصف حال گروهی از اهل سعادت میفرماید: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون* فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون* یستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا یضیع اجر المؤمنین؛ البته گمان مبر ای پیغمبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند بلکه زنده اند و پیش خدای خودشان در مقام قرب روزی داده میشوند* از آنچه خدا از فضل خود بایشان داده شاد هستند و به کسانی از مؤمنین که بدنبالشان میباشند و هنوز به ایشان نرسیده اند مژده میدهند که هیچگونه ترس و اندوهی برایشان نیست* مژده میدهند با نعمت و فضل وصف نشدنی خدا و اینکه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضایع و تباه نمیکند» (آل عمران/ 169-171).
ص: 166
و در وصف حال گروهی دیگر که در زندگی دنیا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمیکنند، میفرماید: «حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ تا آن دم که به یکی از آنان مرگ میرسد میگوید خدایا مرا (به دنیا) برگردانید شاید در ترکه خود کار نیکی انجام دهم نه هرگز این سخنی است که او میگوید به سخنش گوش داده نمیشود و در پیششان برزخی است که تا روز رستاخیز ادامه دارد» (مؤمنون/ 99-100).
تکامل غایت آفرینش و روز قیامت
در میان کتب آسمانی، قرآن کریم تنها کتابی است که از روز رستاخیز به تفصیل سخن رانده و در عین اینکه تورات نامی از این روز به میان نیاورده و انجیل جز اشاره مختصری ننموده ،قرآن کریم در صدها مورد با نامهای گوناگون روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتی را که جهان و جهانیان در این روز دارند، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل بیان نموده است. و بارها تذکر داده که ایمان به روز جزا (روز رستاخیز) هم تراز ایمان به خدا و یکی از اصول سه گانه اسلام است که فاقد آن (منکر معاد) از آئین اسلام خارج و سرنوشتی جز هلاکت ابدی ندارد. و حقیقت امر نیز همین است زیرا اگر از جانب خدا حسابی در کار، و جز او پاداشی در پیش نباشد، دعوت دینی که مجموعه ای از فرمانهای خدا و اوامر و نواهی او است، کمترین اثری دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبلیغ در اثر، مساوی خواهد بود بلکه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت، زیرا پذیرفتن دین و پیروی از مقررات شرع و آئین، خالی از کلفت و سلب آزادی نیست و در صورتیکه متابعت آن اثری در بر نداشته باشد هرگز مردم نیز بار آنرا نخواهند پذیرفت و از آزادی طبیعی دست بر نخواهند داشت. و از اینجا روشن میشود که اهمیت تذکر و یادآوری روز رستاخیز، معادل با اهمیت اصل دعوت دینی است. و هم از اینجا روشن میشود که ایمان به روز جزا مهمترین عاملی است که انسان را به ملازمت تقوی و اجتناب اخلاق ناپسندیده و گناهان بزرگ وادار میکند چنانکه فراموش ساختن یا ایمان نداشتن به آن ریشه اصلی هر بزه و گناهی است. خدای متعال در کتاب خود میفرماید: «ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ کسانیکه از راه خدا بیرون رفته و گمراه میشوند، برای ایشان عذابی است سخت در مقابل اینکه روز حساب را فراموش کردند» (ص/ 26).
ص: 167
چنانکه پیدا است در آیه کریمه، فراموشی روز حساب منشأ هر گمراهی گرفته شده است. تأمل در آفرینش انسان و جهان و همچنین در غرض و هدف شرائع آسمانی در پیش بودن چنین روزی (روز رستاخیز) را روشن میسازد. ما وقتیکه در کارهائی که در آفرینش تحقق میپذیرد، دقیق میشویم میبینیم که هیچ کاری (که بطور ضرورت به نوعی از حرکت نیز مشتمل است) بدون غایت و هدف ثابت انجام نمی یابد و هرگز خودکار بطور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب میباشد. حتی در کارهائی که بنظر سطحی بی غرض شمرده میشوند مانند افعال طبیعی و بازیهای بچگانه و نظایر آنها اگر بدقت نگاه کنیم غایتها و غرضهائی مناسب نوع کار می یابیم چنانکه در کارهای طبیعی که عموما از قبیل حرکت میباشد غایتی که حرکت بسوی آنست غایت و غرض آنست و در بازیهای بچگانه مناسب نوع بازی غایتی است خیالی و وهمی که مطلوب از بازی همانا رسیدن بدان است.
البته آفرینش انسان و جهان کار خدا است و خدا منزه است از اینکه کار بیهوده و بی هدف انجام دهد و دائما بیافریند و روزی دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزی دهد و بمیراند و همچنین درست کند و بهم زند بی اینکه از این آفرینش غایت ثابتی را بخواهد و غرض پابرجائی را تعقیب کند. پس ناچار برای آفرینش جهان و انسان، هدف و غرض ثابتی در کار است و البته سود و فائده آن بخدای بی نیاز نخواهد برگشت و هر چه باشد بسوی آفریده ها عاید خواهد شد، پس باید گفت که جهان و انسان بسوی یک آفرینش ثابت و وجود کاملتری متوجهند که فنا و زوال نپذیرد. و نیز وقتیکه از نظر تربیت دینی، در حال مردم دقیق میشویم میبینیم که در اثر راهنمائی خدائی و تربیت دینی، مردم به دو گروه نیکوکاران و بدکاران منقسم میشوند، با اینحال در این نشأه زندگی و تمیز و امتیازی در کار نیست بلکه بالعکس و علی الاغلب پیشرفت و موفقیت از آن بدکاران و ستمکاران میباشد و نیکوکاری توأم با گرفتاری و بدگذرانی و هر گونه محرومیت و ستمکشی می باشد.
ص: 168
در این صورت مقتضای عدل الهی آنست که نشأه دیگری وجود داشته باشد که در آن نشأه هر یک از دو دسته نامبرده جزای عمل خود را بیابند و هر کدام مناسب حال خود زندگی کنند. خدای متعال در کتاب خود باین دو حجت اشاره نموده میفرماید: «و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین* ما خلقناهما الا بالحق ولکن اکثرهم لایعلمون؛ ما آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها است بیهوده نیافریدیم* آنها را جز به حق و از روی حکمت و مصلحت خلق نکردیم ولکن اکثر این مردم آگاه نیستند» (دخان/ 38-39). و در جای دیگر که هر دو حجت را در یک آیه جمع نموده، میفرماید: «ام حسب الذین اجترحوا السیئآت ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون* و خلق الله السمآوات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لایظلمون؛ آیا کسانیکه به جرم و جنایتها پرداخته اند، گمان میبرند که ما آنان را مانند کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک انجام داده اند، قرار خواهیم داد بطوریکه زندگی و مرگشان برابر باشد، بد حکمی است که میکنند خدا آسمانها و زمین را آفرید بحق (نه بیهوده) و برای اینکه هر نفس به آنچه با عمل خود کسب کرده جزا داده شود بی اینکه به مردم ستم شود» (جاثیه/ 21-22).
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبائی- شیعه در اسلام- صفحه 161-168
کلی__د واژه ه__ا
مرگ برزخ قیامت قرآن اسلام انسان آفرینش هدف ایمان
ص: 169
در یکی از مشاهدات رؤیایی رسول اکرم (ص) نقل شده که فرموده است: دیدم مردی عذاب بر او احاطه کرده بود، وضویش آمد نجاتش داد. مردی را دیدم که فرشتگان عذاب پیرامونش را گرفته بودند، نمازش آمد نجاتش داد. مردی را دیدم که از سوز عطش، زبانش از دهانش بیرون افتاده بود، کنار هر حوضی که می رفت راهش نمی دادند، روزه ی ماه رمضان آمد و سیرابش کرد. مردی را دیدم متحیر و سرگردان بود و به جرگه ی صلحا که می رفت راهش نمی دادند، غسل جنابتش آمد آرامش کرد. مردی را دیدم که آتش شعله ور به سمت او هجوم می آورد، او با دستش آن را از صورتش دور می کرد، صدقه اش آمد و آن را خاموش کرد. مردی را دیدم که از صراط می خواست عبور کند می لغزید و گاهی به شکم روی صراط می افتاد و خودش را می چسباند و مثل خزنده ها حرکت می کرد و گاهی هم پرت می شد و آویخته می شد، دیدم صلوات بر محمد و آل محمد آمد و او را نجات داد. یعنی آثار این اعمال را سبک نشمارید. همین ها که به نظر ما کوچک می آیند، نجات بخش ما در روز جزا خواهند بود.
در مشاهده ی رؤیایی دیگر باز از آن حضرت نقل شده که فرمود: در عالم رؤیا دیدم (البته می دانیم که خواب انبیاء علیهم السلام هم مرتبه ای از وحی است)
دو نفر پیشم آمدند و گفتند: برخیز برویم، با هم آمدیم. دیدم مردی روی زمین خوابیده و مرد دیگری بالای سرش ایستاده و سنگی بزرگ در دست دارد و آن را بر سر آن مرد کوبید و مغز او متلاشی شد. او ناله ای کرد و سنگ به کنار افتاد. آن مرد رفت آن سنگ را برداشت تا برگردد سر این آدم به حالت اولش بازگشت و دوباره آمد و زد به سر او و مغزش متلاشی شد. فریاد کشید. باز سنگ افتاد و رفت که برگردد، باز سرش به حالت اولش برگشت و علی الدوام عذاب او این بود.
ص: 170
مرد دیگری را دیدم که نشسته و یک نفر هم بالای سرش ایستاده بود، در حالی که یک حربه ی آهنی را می انداخت به چاک دهان و سوراخ بینی و گوشه ی چشم او و می کشید تا لب گوشش پاره می کرد او هی فریاد می کشید و بعد می آمد این سمت او، می ایستاد و باز عصا می انداخت به چاک دهان و سوراخ بینی و گوشه ی چشم این سمت او می کشید تا گوشش پاره می کرد و او فریاد می کشید. عذاب او هم علی الدوام این بود.
تنوری پر از آتش دیدم، مردان و زنانی در میان آن که آتش از زیر پاهایشان شعله می کشد و سراپایشان را می گیرد و آنها فریاد می کشند.
مردی را دیدم میان دریاچه ی خون دست و پا می زد و می خواست خود را به کنار برساند، در کنار دریاچه کسی ایستاده بود و سنگ هایی در دست داشت، او همین که نزدیک می شد به ساحل برسد، آن مرد، سنگ ها را به سمت او پرتاپ می کرد او دهان خود را باز می کرد و سنگ ها را به دهان می گرفت و بر می گشت. دوباره دست و پا می زد در میان خون و می خواست به ساحل برسد و باز آن مرد سنگ به دهان او می انداخت. این هم عذاب او بود در میان دریاچه ی خون.
آنگاه آن فرشته ای که همراهم بود به من گفت: آن که سنگ بر مغزش می کوبیدند آدمی است که عالم به احکام قرآن بود اما عمدا زیر پا می گذاشت؛ به آنچه که می دانست عمل نمی کرد و عمدا می خوابید و نمازش قضا می شد، او عذابش در برزخ همین است تا قیامت برپا شود.
ص: 171
آن کس که حربه ی آهنی به چاک دهانش می افکنند، آدمی است که صبح از خانه بیرون می آید و دروغ هایی می سازد و تحویل مردم می دهد، پناه بر خدا می بریم از اینکه امثال بنده که سخنگو در بالای منابر هستیم از این گروه باشیم و دروغ هایی (معاذالله) به خدا و رسول و امامان علیهم السلام نسبت بدهیم که بدترین نوع دروغ هاست؛ مخصوصا در ذکر مصائب اهل بیت علیهم السلام برای آقایان مداحان محترم مسئولیت سنگینی بر دوششان هست و همچنین اصناف دیگر از تاجران و کاسبان و صاحبان بنگاه های معاملاتی که زمینه برای دروغ سازی کثیرا پیش می آید و آدمی را مبتلا به عذاب الیم در برزخ می سازد.
سپس فرشته گفت: آنها که میان تنور آتش دیدی، مردان و زنان بی عفتند که از پایین پایشان آتش شعله می کشد و سراپای وجودشان را می سوزاند، در برزخ عذابشان همین است تا قیامت برپا شود.
آنکس که دیدی در میان دریاچه ی خون دست و پا می زد و سنگ می خورد، او هم نمونه ای از گروه رباخوار خونخوار است و عذابش در برزخ همین است تا صحنه ی عذاب محشری اش پیش آید و مبتلا به عذاب الیم و عظیم جهنم گردد.
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 7- صفحه 170-172
کلی__د واژه ه__ا
برزخ پیامبر اکرم نتیجه اعمال رؤیا عذاب الهی رذایل اخلاقی
آگاهی تفصیلی نسبت به حقایق مربوط به قیامت و جهان پس از مرگ که عالمی است برتر و بالاتر از این جهان، برای اهل دنیا غیر ممکن است، ولی این امر مانع از آگاهی اجمالی نسبت به آن نخواهد بود! آنچه از آیات و روایات اسلامی استفاده می شود، این است که صراط پلی است بر دوزخ در مسیر بهشت که نیکان و بدان بر آن وارد می شوند. نیکان به سرعت از آن می گذرند و به نعمتهای بی پایان حق می رسند، و بدان سقوط کرده، سرازیر دوزخ می شوند!
ص: 172
حتی از پاره ای از روایات استفاده می شود که سرعت عبور مردم از آن بستگی به میزان ایمان و اخلاص و اعمال صالح آنها دارد. در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: 'منهم من یمر مثل البرق، و منهم من یمر مثل عدو الفرس، ومنهم من یمر حبوا، ومنهم من یمر مشیا، ومنهم من یمر متعلقا قد تأخذ النار منه شیئا وتترک شیئا!' «بعضی مانند برق از آن می گذرند، و بعضی همچون اسب تیزرو، بعضی با دست و زانوها، بعضی همچون پیادگان، و بعضی به آن آویزان می شوند ( و می گذرند) گاه آتش دوزخ از آنها چیزی را می گیرد و چیزی را رها می کند».
چرا باید از روی جهنم به سوی بهشت رفت؟ در اینجا نکات لطیفی است. از یکسو بهشتیان با مشاهده دوزخ قدر عافیت بهشت را بهتر می دانند، و از سوی دیگر وضع صراط در آنجا تجسمی است از وضع ما در اینجا، باید از روی جهنم سوزان شهوات گذر کرد و به بهشت تقوا رسید، و از سوی سوم تهدیدی است جدی برای همه مجرمان و آلودگان که سرانجام گذرگاهشان از این راه باریک خطرناک است. لذا در حدیث «مفضل بن عمر» می خوانیم که می گوید از امام صادق (ع) درباره «صراط» سوال کردم، فرمودند صراط همان طریق به سوی معرفت و شناخت خداوند متعال است. سپس افزود: 'هما صراطان صراط فی الدنیا، و صراط فی الاخره، فاما الصرط الذی فی الدنیا فهو الامام المفروض الطاعه، من عرفه فی الدنیا و اقتدی بهذا مر علی الصراط الذی هو جسر جهنم فی الاخره، ومن لم یعرفه فی الدنیا زلت قدمه عن الصراط فی الاخره ، فتردی فی نار جهنم' «دو صراط است، صراطی در دنیا و صراطی در آخرت، و اما صراط در دنیا همان امام واجب الاطاعه است، هر کس او را بشناسد و به هدایت او اقتدی کند از صراطی که پلی است بر جهنم در آخرت می گذرد، و هر کس او را در دنیا نشناسد قدمش بر صراط آخرت می لرزد و در آتش جهنم سقوط می کند».
ص: 173
در تفسیر امام حسن عسکری (ع) این دو صراط (صراط دنیا و آخرت) به صراط مستقیم معتدل بین «غلو» و «تقصیر» و «صراط آخرت» تفسیر شده است. این نکته نیز قابل توجه است که در روایات اسلامی عبور از این راه پرخطر مشکل شمرده شده است. در حدیثی از رسول خدا (ص) (و هم از امام صادق (ع) آمده است: 'ان علی جهنم جسرا ادق من الشعر واحد من السیف' «بر دوزخ پلی است باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر»! صراط «مستقیم» و حقیقت «ولایت» و «عدالت» در این دنیا نیز چنین است، باریکتر از مو، و تیزتر از شمشیر، چرا که خط مستقیم خط باریکنی بیش نیست، و بقیه هرچه هست خطوط انحرافی در چپ و راست است. و طبیعی است که صراط قیامت که تجسم عینی از این صراط است چنین باشد. ولی با این حال همانگونه که قبلا نیز اشاره شد گروهی با سرعت در سایه ایمان و اعمال صالح از این جاده خطرناک می گذرند. بدون شک ارتباط با پیغمبر اکرم(ص) و خاندان رسول الله (ص) می تواند عبور از این جاده مخوف را آسان سازد.
در حدیثی از پیغمبر اکرم(ص) می خوانیم: 'اذا کان یوم القیامه و نصب الصراط علی جهنم لم یجز علیه الا من کان معه جواز فیه ولایه علی بن ابی طالب (ع)'! «روز قیامت هنگامی که صراط روی جهنم قرار داده شود تنها کسانی از آن عبور می کنند که اجاره ای داشته باشند و در آن اجازه ولایت علی بن ابی طالب (ع) بوده باشد». نظیر همین معنی به تعبیر دیگر درباره بانوی اسلام فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آمده است. بدیهی است ولایت علی (ع) و فاطمه (ع) از ولایت پیغمبر (ص) و علاقه به قرآن و اسلام و سایر پیشوایان معصوم جدا نیست، در واقع تا ارتباطی از نظر ایمان و اخلاق و عمل با این پیشوایان بزرگ برقرار نباشد عبور از صراط ممکن نیست، و در این زمینه روایات متعددی وارد شده است، ( علاقمندان برای آگاهی بیشتر می توانند به بحارالانوار جلد 8 فصل صراط، مخصوصا روایات 12، 13، 14، 15، 16، 17 مراجعه کنند).
ص: 174
آخرین سخن در اینجا درباره بعد تربیتی ایمان به چنین صراطی است. گذرگاهی مخوف، لغزنده، خطرناک، باریکتر از مو، تیزتر از شمشیر، گذرگاهی که مواقف و ایستگاههای متعددی دارد و در هر موقف از چیزی سوال می کنند. در یک جا از نماز، جای دیگری از امانت و صله رحم، جائی از عدالت و مانند آن، گذرگاهی که اجازه عبور از آن بدون ولایت پیامبر(ص) و امیرمومنان علی(ع) و تخلق به اخلاق آنها امکان پذیر نیست، و بالاخره گذرگاهی که هرکس به مقدار نور ایمان و عمل صالحش توانائی عبور از آن را دارد، و اگر کسی نتواند به سلامت از آن بگذرد سقوطش در دوزخ حتمی است، و هرگز به کانون نعمتهای معنوی و مادی پروردگار، یعنی بهشت راه نخواهد یافت. توجه به این معانی، و ایمان به آن بدون شک بازتاب گسترده ای در اعمال انسان و تربیت او خواهد داشت، و او را به دقت هرچه بیشتر در انتخاب راههای زندگی، و جداسازی دقیق حق از باطل، و تخلق به اخلاق اولیاء الله وادار می سازد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 6- از صفحه 191 تا 194
کلی__د واژه ه__ا
روایات احادیث دوزخ قیامت ولایت معاد
در احادیث اسلامی به طور بسیار گسترده ای درباره عالم برزخ و ویژگیهای آن سخن به میان آمده است. این روایات به قدری زیاد است که مرحوم خواجه طوسی در تجرید العائد ادعای تواتر آنها را کرده است، آنجا که می گوید: 'و عذاب القبر واقع بالامکان و تواتر السمع بوقوعه' «عذاب قبر واقعیت دارد، چرا که عقلا ممکن است، و روایات متواتر نیز از وقوع آن خبر می دهد. در اینجا به نمونه های روشنی از این روایات اشاره می کنیم:
ص: 175
1- در حدیثی آمده است: 'القبر اما روضه من ریاض الجنه او حفره من حفر النیران' «قبر باغی از باغهای بهشت یا حفره ای از حفره های دوزخ است». این حدیث را «ترمذی» در «صحیح» خود از پیغمبر اکرم (ص) نقل کرده، و مرحوم «علامه مجلسی» در «بحارالانوار» در یک جا از امیرالمومنان علی (ع) و در یک جای دیگر امام علی بن الحسین (ع).
2- در روایت معروفی از پیغمبر اکرم(ص) می خوانیم: هنگامی که اجساد کشتگان مشرکان مکه را در جنگ بدر در چاهی ریختند در کنار چاه ایستاد و این جمله ها را فرمود: 'یا اهل القلیب هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانی وجدت ما وعدنی ربی حقا ؟ قالوا: یا رسول الله ! هل یسمعون ؟ قال ما انتم باسمع لما اقول منهم ولکن الیوم لایجیبون!' «ای اهل چاه! آیا آنچه را که پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من که وعده پروردگارم را ( در مورد پیروزی) حق یافتیم! گروهی عرض کردند: ای رسول خدا آیا آنها می شنوند؟ فرمود: شما نسبت به آنچه من می گویم از آنها شنواتر نیستید، ولی آنها امروز پاسخ نمی دهند»! همین مضمون با تعبیرات دیگر در روایت متعدد دیگر آمده است: از جمله در یک حدیث می خوانیم پیامبر(ص) گروهی از مشرکان را به نام خطاب کرد و گفت: یا اباجهل! یا عتبه! یا شیبه! یاامته! هل وجدتم ما وعد ربکم حقا؟ فانی قد وجدت ما وعدنی ربی حقا، فقال عمر: یا رسول الله اما تکلم من اجساد لاارواح فیها ؟ فقال والدی نفسی بیده ما انتم باسمع لما اقول منهم غیر انهم لا یستطیعون جوابا!: «فرمود: ای ابوجهل! ای عتبه! ای شیبه! ای امته! آیا آنچه را خداوند به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من آنچه را که خداوند به من وعده داده بود حق یافتم، عمر گفت: ای رسول خدا! با اجسادی سخن می گوئی که روح در آنها نیست؟ فرمود: سوگند به کسی که جانم بدست او است شما نسبت به آنچه می گویم از آنها شنواتر نیستند؛ فقط آنها نمی توانند پاسخی بگویند». این احادیث نه تنها دلالت بر وجود عالم برزخ و نوعی حیات برای انسان بعد از مرگ جسمانی دارد، بلکه دلیل براین است که آنها نوعی ارتباط با این جهان نیز دارند، و حداقل بعضی از سخنان را می شنوند.
ص: 176
3- در نهج البلاغه از امیرالمومنان علی (ع) می خوانیم: هنگام مراجعت از جنگ صفین در کنار قبرستانی که پشت دروازه کوفه بود ایستاد و با این کلمات با ارواح مردگان سخن گفت: 'انتم لنا فرط سابق، و نحن لکم تبع لاحق ، اما الدور فقد سکنت ، و اما الازواج فقد نکحت ، و اما الاموال فقد قسمت، هذا خبرر ما عندنا فما خبرما عندکم؟' «شما بر ما پیشقدم شدید، و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد، خانه هایتان را دیگران ساکن شدند! همسرانتان به ازدواج دیگران درآمدند! و اموالتان تقسیم شد! اینها خبرهائی است که نزد ما است نزد شما چه خبر؟ سپس رو به یاران کرد و فرمود: 'اما لو اذن لهم فی الکلام لا خبروکم ان خیر الزاد التقوی' «آگاه باشید اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود به شما خبر می دهند که بهترین زاد و توشه در سفر آخرت پرهیزگاری است». این حدیث نیز گواه بر آن است که علاوه بر اینکه عالم برزخ برای ارواح مردگان واقعیت دارد، نوعی ارتباط با این جهان نیز دارند.
4- باز در نهج البلاغه در خطبه های متعدد با صراحت سخن از برزخ به میان آمده، در خطبه ای می خوانیم: امام (ع) اشاره به گروهی از پیشینیان کرد و فرمود: 'اولئکم سلف عایتکم...سلکوا فی بصطون البرزخ سبیلا' «آنها پیش از شما به کام مرگ فرو رفتند و در دوران عالم برزخ وارد شدند» و در خطبه دیگری در توصیف «اهل ذکر» می فرماید: 'فکانما قطعوا الدنیا الی الاخره وهم فیها، فشاهدوا ماوراء ذلک فکانما اطلعوا عیوب اهل البرزخ فی طول الاقامه فیه' «با اینکه آنها در دنیا هستند گوئی فاصله میان دنیا و آخرت را پیموده و به آخرت پیوسته اند، آنها ماوراء دنیا را مشاهده کردند، گوئی به جهان برزخ می نگرند، و از اسرار آن در طول اقامت در آن با خبر شده اند».
ص: 177
5- در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است که فرمود 'و الله ما اخاف علیکم الا البرزخ' «به خدا سوگند من تنها از برزخ بر شما می ترسم»! (اشاره به اینکه مومنان در قیامت مشمول شفاعت پیامبر(ص) و امامان معصومند، ولی حساب برزخ جدا است».
6- در حدیث دیگری از همان امام (ع) می خوانیم که فرمود: 'البرزخ القبر، و هو الثواب و العقاب بین الدنیا والاخره' «برزخ همان عالم قبر است و ثواب و عقابی است که در میان دنیا و آخرت وجود دارد».
7- در حدیث دیگری در تفسیر در المتثور از رسول خدا (ص) می خوانیم که فرمود: هنگامی که روح مومن قبض شود بندگان خدا که اهل رحمتند به استقبال او می آیند، و می گویند، مراقب تازه وارد باشید، استراحت کند، چون در زحمت شدیدی بوده، سپس از حال بعضی از دوستان و آشنایان سئوال می کنند، و هنگامی که متوجه می شوند بعضی از آنها قبل از این تازه وارد از دنیا رفته اند می گویند: 'انا لله و انا الیه اجعون' او را به دوزخ برده اند (لذا در اینجا اثری از او نیست!)
8- روایات بسیاری از شادی ارواح مومنین به وسیله اعمال نیک بازماندگان خبر می دهد، از جمله در حدیثی از امام صادق(ع) آمده: 'ان المیت لیفرح بالترحم علیه والاستغفارله کما یفرح الحی بالهدئه' «میت به خاطر رحمت و استغفار برای او خوشحال می شود، همانگونه که افراد زنده با هدایا خوشحال می شوند».
9- در حدیث دیگری از امام صادق(ع) می خوانیم: 'من انکر ثلاثه اشیاء فلیس من شیعتنا: المعراج والمساله فی القبر والشفاعه' «کسی که سه چیز را انکار کند از شیعیان ما نیست: معراج، سئوال در قبر، و شفاعت». روشن است که سئوال در قبر بخشی از عالم برزخ است.
ص: 178
10- این احادیث را با حدیثی از کنزالعمال از رسول خدا(ص) پایان می دهیم (گرچه احادیث در این زمینه بسیار زیاد و متواتر است) حضرت اشاره به شهدای احد کرد و فرمود: 'ایها اناس زوروهم و اتم هم وسلموا علیهم ، فوالذی نفسی بیده لا یلسلم علیهم مسلم الی یوم القیامه الا ردوا علیه السلام' «ای مردم آنها را زیارت کنید، و به سراغ آنها روید، و سلام بر آنها بفرستید، سوگند به کسی که جانم به دست اوست مسلمانی تا روز قیامت بر آنها سلام نمی فرستد مگر اینکه سلام او را پاسخ می گویند». در همان کتاب در این زمینه احادیث متعدد دیگری نقل شده است.
ضمنا از اینجا روشن می شود کسانی که زیارت اهل قبور را انکار می کنند و آنها را موجوداتی همچون سنگ و چوب می پندارند تا چه حد از احادیث اسلامی بیخبر و از تعلیمات رسول الله (ص) دورند. اصولا تمام روایاتی که سخن از سئوال و فشار و عذاب قبر می گوید، و روایاتی که از رسیدن نتیجه کارهای نیک و بد انسان از مرگ به او خبر می دهد، و روایاتی که از تماس ارواح با خانواده های آنها و مشاهده وضع حال آنعا بحث می کند، و روایاتی که در مورد حوادث شب معراج و تماس پیامبر(ص) با انبیاء و پیامبران سخن می گوید، همه اینها گواه بر وجود عالم برزخ است، بدون تصور چنین عالمی تمام روایات مزبور و مانند آن نامفهوم خواهد بود.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 456 تا 461
ص: 179
کلی__د واژه ه__ا
روایات برزخ احادیث بهشت دوزخ آخرت حیات اخروی
«برزخ» به معنی چیزی است که در میان دو شیء حایل شود، سپس این معنی توسعه یافته و به هر امری که در میان دو چیز یا دو مرحله قرار گیرد، اطلاق شده است. در اینجا منظور از «برزخ»، جهانی است که میان دنیا و عالم آخرت قرار دارد یعنی هنگامی که روح از بدن جدا می شود، پیش از آنکه بار دیگر در قیامت به بدن اصلی باز گردد، در عالمی که میان این دو عالم است و برزخ نامیده می شود قرار خواهد داشت. برای اثبات عالم برزخ، دلیل عمده ما دلائل نقلی و آیات و روایات است، هرچند این مسئله از طرق عقلی، یا حسی ( از طریق تماس و ارتباط با ارواح ) نیز امکان پذیر است. قرآن مجید گرچه بحث زیادی در مورد برزخ ندارد، و نسبتا از کنار این مسأله ساده گذشته است، ولی با این حال، تعبیرات صریح و روشنی در آیات متعدد در این زمینه دارد که می تواند اصول کلی مربوط به جهان برزخ را برای ما روشن سازد. با این اشاره به قرآن باز می گردیم و به ایات زیر گوش جان فرا می دهیم:
1- حتی إذاجاء احدهم الموت قال رب ارجعون- لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها ومن رائهم برزخ الی یوم یبعثون (مومنون/ 99 - 100)
2- ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتاهم الله من فضله ویستبشرون بالدین لم یلحقوا بهم من خلفهیم الاخوف علیهم ولا هم یحرنون ( آل عمران/ 169-170)
ص: 180
3- ولا تقولوا یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون ( بقره/ 154)
4- النار یعرضون علیها غدوا وعشیا ویوم تقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب – واذیتحاجون فی النار فیقون الضعفاء للذین استکبروا انا کنا لکم تبعا فهل مغنوی عنا نصیبا من النار (مومن/ 46-47)
5- مما خطیئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم یجدوا لهم من دون الله انصارا (نوح /25)
6- قیل ادخل الجنه قال یا لیت قومی یعلمون - بما غفرلی ربی وجعلنی من المکرمین (یس/26-27)
7- ویوم تقوم الساعه یقسم المجرمون مالبثوا غیر ساعه کذلک کانوا یوفکون (روم/ 55)
8- قالوا ربنا امتنا اثنین واحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل (مومن/ 11)
ترجمه:
1- تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرا رسد می گوید: پروردگار من! مرا بازگردان شاید در آنچه ترک کردم ( و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم (به او می گویند) چنین نیست این سخنی است که او به زبان می گوید (و اگر باز گردد برنامه اش همچون سابق است) و پشت سر آنها برزخی است تا روزی که برانگیخته می شوند.
2- (ای پیامبر) هرگز گمان مبر آنها در راه خدا کشته شده اند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند – آنها به خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به آنها بخشیده است خوشحالند و به خاطر کسانی که ( مجاهدانی که ) بعد از آنان محلق نشدند (نیز) خوشوقتند ( زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان می بینند و می دانند) که نه ترسی بر آنها است و نه غمی خواهند داشت.
ص: 181
3- و به آنها که در راه خدا کشته می شوند مرده مگوئید، بلکه آنها زندگانند ولی شما نمی فهمید.
4- عذاب آنها آتش است که هرصبح و شام بر آن عرضه می شوند و روزی که قیامت برپا می شود دستور می دهد آل فرعون را در سخت ترین عذابها وارد کنید، به خاطر بیاور هنگامی را که در آتش دوزخ با هم محاجه می کنند، ضعفاء به مستکبران می گویند: ما پیرو شما بودیم آیا ( امروز) سهمی از آتش به جای ما پذیرا می شوید؟!
5- ( آری سرانجام) همگی به خاطر گناهانشان غرق شدند و در آتش دوزخ وارد شدند و جز خدا یاورانی برای خود نیافتند!
6- (سرانجام او را شهید کردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت: ای کاش قوم من می دانستند – که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامی داشتگان قرار داده است.
7- و روزی که قیامت برپا شود گنهکاران سوگند یاد می کند که جز ساعتی (در عالم برزخ) درنگ نکردند! اینچین آنها از درک حقیقت محروم می شدند.
8- آنها می گویند پروردگارا! ما را دوبار میراندی و دوباره زنده کردی اکنون به گناهان خود معترفیم، آیا راهی برای خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟!
تفسیر و جمع بندی
برزخ و ویژگیهایش
نخستین آیه، بحث را از چگونگی وضع کفار و ظالمان و مجرمان آغاز کرده، می فرماید: آنها همچنان به راه نادرست خویش ادامه می دهند «تازمانیکه مرگ یکی از آنان فرا رسد، در این حال می گوید: پروردگارا! مرا برگردانید شاید عمل صالحی انجام دهم در آنچه ترک کردم» (و گذشته تاریک خودم را جبران نمایم) (حتی إذاجاء احدهم الموت قال رب ارجعون- لعلی اعمل صالحا فیما ترکت)، اما به زودی با جواب منفی آمیخته با دلیل و برهان روبرو می شود، به او می گویند: «چنین نیست، این سخنی است که او به زبان می گوید» (و اگر بازگردد همان برنامه های سابق را تکرار می کند) (کلا انها کلمه هو قائلها) سپس می افزاید: «و پیش روی آنها برزخی است تا روزی که مبعوث می شوند» (و من رائهم برزخ الی یوم یبعثون).
ص: 182
آغاز این آیه اشاره به منزلگاه اول یعنی منزلگاه «مرگ» است، و پایان آن اشاره به منزلگاه دوم یعنی «برزخ» است. گرچه بعضی اصرار دارند که برزخ را در اینجا به معنی حائلی که در میان انسان و درجات عالی بهشت قرار دارد تفسیر کنند، ولی جمله «الی یوم یبعثون» ( تا روز رستاخیز) قرینه روشنی است بر اینکه عالم برزخ مرحله ای قبل از روز رستاخیز و بعد از مرگ است. بعضی نیز برزخ را به معنی مانعی برای بازگشت به این دنیا تفسیر کرده اند، این معنی نیز با ذیل آیه که می گوید این برزخ تا روز قیامت ادامه دارد سازگار نیست (دقت کنید).
به این ترتیب آیه فوق به وضوح اشاره به وجود چنین عالمی در میان دنیا و آخرت می کند. تعبیر به «وراء» گاه به معنی «پشت سر» و گاه به معنی «پیش رو» است، چرا که این واژه از ماده وری (بر وزن سعی) به معنی پوشانیدن است، و کسانی که مثلا در یک طرف دیوار قرار دارند طرف دیگر که برای آنها پوشیده نیست «وراء» محسوب می شود، بنابراین انسان در هر سمت دیوار باشد، طرف مقابل «وراء » است. در روایتی از امام صادق (ع) می خوانیم که فرمود: «من از برزخ درباره شما می ترسم». راوی سوال کرد: «برزخ چیست؟» فرمود: «برزخ همان قبر است از آن زمانی که انسان می میرد تا روز قیامت». و در حدیث دیگری از امام علی بن الحسین (ع) آمده است: «قبر باغی از باغهای بهشت، یا حفره ای ازحفره های دوزخ است».
ص: 183
دومین آیه، نخست روی را به پیامبر (ص) کرده، با صراحت می گوید: «هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند» (و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون).
و در سومین آیه روی سخن را به همه مومنان کرده، صریحا می گوید: «به آنها که در راه خدا کشته شدند مرده مگوئید بلکه آنها زنده اند ولی شما نمی فهمید» (و لا تقولوا یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون).
هر دو آیه از دلائل روشن وجود عالم برزخ است (هر چند تنها در مورد شهیدان سخن می گوید) زیرا در هر دو مورد سخن از زنده بودن شهیدان و حتی روزی گرفتن آنها و حضورشان در محضر قرب خدا است. عجب اینکه بعضی از مفسران بدون توجه به تعبیراتی که در این آیات و آیات بعد از آن آمده که همگی حکایت از حیات شهداء ( حیات به معنی واقعی کلمه) می کند دست به توجیهاتی زده اند که حیات را به مفهوم مجازی آن منعکس می کند، مانند زنده بودن نام و آثار آنها، زنده بودن هدایت و طاعت و دین آنها، و یا زنده شدن روز قیامت از قبور! آیا آنها دقت نکرده اند که قرآن می گوید شهداء نزد پروردگارند. روزی داده می شوند به خاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به آنان داده خوشحالند ترسی از آینده و غمی از گذشته ندارند.
این تعبیرات چگونه با آن مفاهیم مجازی سازگار است؟ به علاوه می فرماید: شما زندگانی آنها را درک نمی کنید، اگر حیات به معنی نام و نشان و هدایت و دین باشد برای همه قابل درک است. ظاهر این است این دسته از مفسران نتوانسته اند حیات برزخی را دقیقا هضم کنند، و «چون ندیدند حقیقت، راه افسانه زدند» ولی همانگونه که فخررازی در تفسیر خود می گوید: غالب مفسران براین هستند که حیات در اینجا حیات حقیقی است.
ص: 184
مرحوم طبرسی در مجمع البیان هر چند چهار تفسیر برای آیه ذکر می کنند، ولی تفسیر اول را که حیات حقیقی است به عنوان تفسیر صحیح آیه برمی گزیند. دیگر از عجائب اینکه به نقل تفسیر «المیزان» بعضی از مفسران آیه را مخصوص «شهدای بدر» می دانند و می گویند شامل سایر شهیدان نمی شود! ( باید توجه داشت که شأن نزول آیه اول طبق تصریح مفسران شهدای احد است و شأن نزول آیه دوم شهدای بدر ولی به هر حال شأن نزول محدودیتی برای مفهوم آیه در هیچ مورد ایجاد نمی کند و آیه همه شهدا را به طور مطلق در بر می گیرد).
جالب اینکه مرحوم علامه طباطبائی بعد از اشاره به این تفسیر می افزاید: بعضی از مفسران در تفسیر آیه قبل از این آیه (یعنی آیه 153 بقره) که دستور به استعانت جستن از صبر می دهد، از خداوند صبر و شکیبائی در برابر این سخنان لا طائل نموده است! ولی به هرحال آیه تنها از شهدای راه خدا سخن می گوید بی آنکه غیر آنها را نفی کند، اینجا است که این سئوال مطرح می شود: اگر حیات برزخی برای همه انسانها است، پس شهیدان چه فضیلتی بر دیگران دارند؟! پاسخ این سوال روشن است، فضیلت آنها در نوع حیات آنها است، حیاتی در جوار رحمت و در پیشگاه خدا، قرب و غرق انواع نعمتها و روزی های الهی، مسلما حیات برزخی دیگران آمیخته با این برکات نیست.
چهارمین آیه در واقع نقطه مقابل آیات شهداء است چرا که از عذاب «فرعونیان» در برزخ سخن می گوید، می فرماید: «سرانجام عذابهای شدید بر آل فرعون نازل شد» (و حاق بال فرعون سوء العذاب) سپس این عذاب الهی را چنین شرح می دهد: «عذاب آنها همان آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند، و روزی که قیامت بر پا می گردد خداوند دستور می دهد که آل فرعون را در سختترین عذابها وارد کنید» (النار یعرضون علیها غدوا وعشیا ویوم تقوم الساعه ادخلوا آل فرعون اشد العذاب).
ص: 185
روشن است که این آتشی که در این آیه به آن اشاره شده که آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه می شوند دوزخ برزخی است، چرا که در پایان آیه مجازات آنها در قیامت به طور جداگانه آمده است، و لذا غالب مفسران این آیه را به عالم برزخ و عذاب قبر تفسیر کرده اند. قابل توجه اینکه در مورد عذاب برزخی آل فرعون می گوید: «آل فرعون هر صبح و شام بر آتش عرضه می شوند» ولی در مورد عذاب اخروی آنها می فرماید: «دستور داده می شود آنها را داخل شدیدترین عذاب کنند». از تفاوت این دو تعبیر (عرضه داشتن و داخل کردن) چنین استفاده می شود که منظور از آتش همان آتش دوزخ است، منتها در جهان برزخ از دور آن را مشاهده می کنند و ناراحت می شوند و در عالم قیامت از نزدیک و با ورود در آن. این مجازات در برزخ، صبح و شام است و در قیامت مستمر و دائم.
حدیثی که از پیامبر اکرم(ص) در این زمینه نقل شده به وضوح این معنی را تأیید می کند، می فرماید: «هنگامی که یکی از شما از دنیا برود جایگاه او صبح و شام به او عرضه می شود، اگر از اهل بهشت باشد جایگاهش در بهشت، و اگر از اهل دوزخ باشد جایگاهش در دوزخ ، و به او گفته می شود این جایگاه تو است هنگامی که خداوند تو را در قیامت مبعوث می کند».
از این روایات استفاده می شود که مسأله مخصوص به آل فرعون نیست بلکه همگان را شامل می شود. آیا برزخیان تنها از طریق مشاهده جهنم و بهشت شکنجه می بینند، یا شاد می شوند؟ یا این دو در ظاهر وجود آنها نیز اثر می گذارد؟ همانگونه که اگر انسانی از نزدیک گودال آتشی رد شود گرمای آتش گاهی صورت او را می سوزاند، و یا اگر از نزدیک باغ خرم و سرسبزی بگذرد و نسیم روح افزا و خوشبوی آن او را به نشاط می آورد، و یا از هر دو طریق پاداش و کیفر می بینند؟ (روحانی و جسمانی البته منظور جسم مثالی و برزخی است) احتمال سوم از همه مناسبتر است.
ص: 186
این نکته نیز قابل توجه است که ظاهر آیه می گوید: آل فرعون بر آتش عرضه می شوند، ولی بعضی از مفسران گفته اند این تعبیر کنایه از عکس آن است یعنی آتش بر آنها عرضه می شود، همانگونه که گفته می شود: «من شتر را بر حوض آب عرضه داشتم» یعنی آب را بر او عرضه کردم (تعبیری که در حدیث از پیغمبراکرم(ص) بود نیز همین معنی را تأیید می کند، زیرا می فرمود: محل آنها در بهشت و دوزخ بر آنها عرضه می شود).
در پنجمین آیه که سخن از «مومن آل یس» است ( همان مرد با ایمانی که شرح سرگذشت او در سوره «یس» آمده، او به یاری رسولان مسیح (ع) که به شهر «انطاکیه» آمده بودند برخاست، و مردم را نصیحت کرد و اندرز داد که از این رسولان پیروی کنند، ولی قوم لجوج و گنهکار نه تنها به سخنان این مومن پاکباز توجهی نکردند، بلکه بر او شوریدند و شهیدش کردند) می فرماید: «به او گفته شد وارد بهشت شو، گفت: ایکاش قوم من می دانستند که پروردگارم مرا آمرزید و در صف گرامی شدگان قرار داد» (قیل ادخل الجنه قال یا لیت قومی یعلمون- بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین).
روشن است که این جنت، بهشت قیامت نیست، بلکه بهشت برزخی است، زیرا مومن آل یس در اینجا آرزو می کند که قومش در دنیا از سرنوشت او آگاه شوند، و بدانند چگونه خداوند او را مشمول غفران قرار داده و گرامی داشته است؟ مرحوم «طبرسی» در «مجمع البیان» می گوید: این آیه دلالت بر نعمتهای قبر (برزخ) می کند، چون مومن آل یاسین این سخن را هنگامی بیان کرد که قوم او زنده بودند، و هنگامی که نعمت در قبر تصور شود عذاب قبر نیز ممکن است. در بسیاری از تفاسیر آمده است که این مرد با ایمان شخصی بنام «حبیب نجار» بود و اینکه «مومن آل یس» در بعضی از روایات نامیده شده ظاهرا به خاطر آن است که مرد با ایمانی بوده که شرح حال او در سوره «یس» آمده است، و لذا بعضی گفته اند که «آل» در اینجا زائد است و به معنی «مومن یس» می باشد.
ص: 187
ششمین آیه آشاره به وضع مجرمان در قیامت می کند و می فرماید: «آن روز که قیامت برپا شود گنهکاران سوگند یاد می کنند که جز ساعتی توقف نکردند» (و یوم تقوم الساعه یقسم المجرمون مالبثوا غیر ساعه) سپس می افزاید: «آنها در گذشته این گونه از درک حقیقت محروم می شدند» (کذلک کانوا یوفکون) گرچه در این آیه سخن از محل توقف آنها به میان نیامده ، ولی آیه بعد از آن گواه بر این است که منظور توقف در جهان برزخ است، چرا که می گوید: «کسانی که علم و ایمان به آنها داده شده به مجرمان می گویند: شما به فرمان خدا تا روز رستاخیز درنگ کردید، و حالا روز رستاخیز است، ولی شما نمی دانستید»! ( و قال الذین اوتو العلم و الایمان لقد لبثتم فیکتاب الله یوم البعث و هذا یوم البعث و لکنکم کنتم لا تعلمون).
این تعبیر نشان می دهدد که توقف آنها تا روز قیامت ادامه دارد، و این جز در مورد برزخ صحیح نیست. جمعی از مفسران بزرگ همین تفسیر را برگزیده اند که آیه اشاره به حیات برزخی می کند، در حالی که بعضی آن را اشاره به توقف در دنیا می دانند که مجرمان آن را بسیار کم می شمرند، همچون ساعتی زودگذر ، و گاه آیه 46 سوره نازعات را نیز گواه برآن گرفته اند که می فرماید: 'کانهم یوم یرونها لم یلبثوا الا عشیه وضحاها' «آن روز که قیامت را مشاهده می کنند گوئی توقفشان (در دنیا) جز شامگاه یا صبحگاهی بیشتر نبوده است»! ولی هیچ نشانه روشنی در همین آیه وجود ندارد، که منظور توقف در دنیا باشد، بلکه در آن نیز احتمال توقف در عالم برزخ وجود دارد. از این گذشته آیه مورد بحث با توجه به اینکه پایان این توقف را روز قیامت ذکر می کند نمی تواند تفسیری جز «برزخ» داشته باشد. در اینجا این سوال پیش می آید که چگونه آنها مدت طولانی عالم برزخ را این گونه کوچک و کم می شمرند؟
ص: 188
پاسخ این سوال با توجه به یک نکته روشن است، و آن اینکه: هنگامی که به انسان وعده شیرین و جالبی داده شود و آتش شوقش برای وصول به آن لحظه برافروخته تر گردد ساعات و دقایق بر او بسیار دیر می گذرد، و گاه یک ساعت به منزله روزها و سالها است، به عکس هنگامی که وعده مجازات دردناکی داده شود انسان میل دارد چرخ زمان متوقف گردد، و گاه روزها و ماهها به قدری در نظرش به سرعت می گذرد که گوئی لحظه ها و دقایقی بیشتر نبوده است، و چنین است سرنوشت مجرمان در قیامت!
درست است که در عالم برزخ نیز از عذاب الهی بی نصیب نیستند اما عذاب برزخی کجا، و عذاب عالم قیامت کجا؟! این احتمال نیز وجود دارد که عالم برزخ بعد از آغاز عذاب قبر برای گروهی حکم خواب را دارد، و طبیعی است که آنها بعد از قیام قیامت که به منزله بیداری است ندانند چه مقدار توقف کرده اند؟ و از آنجا که در برزخ همه حقایق بر انسان منکشف و آشکار نمی شود، جای تعجب نیست که این گونه امور بر آنها مخفی بماند، البته در قیامت که «یوم البروز» است حقایق به خوبی آشکار می گردد.
در هفتمین آیه مورد بحث از زبان کفار چنین نقل می کند که در قیامت به پیشگاه خداوند عرضه می دارند: «پروردگارا! ما را دو بار میراندی، و دو بار زنده کردی، اکنون به گناهان خود معترفیم، آیا راهی برای خروج (از دوزخ) وجود دارد»؟ (قالوا ربنا امتنا اثنین واحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل). دلالت این آیه بر وجود جهان برزخ از این نظر است که تصور دو مرگ و دو حیات بدون قبول عالم برزخ ممکن نیست، مرگ از این زندگی دنیا و سپس حیات برزخی و باز مرگ از حیات برزخی و سپس زندگی در عالم آخرت. این به خاطر آن است که در پایان این جهان و به اصطلاح به هنگام نفخه صور، نه تنها انسانها که همه فرشتگان و ارواح مردگان که در قالبهای مثالی در جهان برزخ هستند به مقتضای 'فصعق من فی السماوات و من فی الارض' (زمر/ 68) می میرند، و کسی جز ذات پاک خدا در آن روز زنده نمی ماند، بنابراین بعد از حیات برزخی نیز مرگی وجود دارد. و اما حیات عالم دنیا از این حساب خارج است، چون در آیه شریفه سخن از دو حیات بعد از مرگ است، حیات دنیا بعد از مرگ نیست. ولی بعضی احتمال داده اند که منظور از مرگ اول، قبل از وجود انسان در دنیا در زمانی که خاک بود می باشد، بنابراین زندگی اول نیز زندگی این دنیا خواهد بود، و مرگ دوم در پایان این جهان است و حیات دوم در رستاخیز، شبیه چیزی که در آیه 28 بقره آمده است 'کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیا کم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون' «چگونه به خدا کافر می شوید درحالی که مرده بودید، شما را زنده کرد، بعد می میراند، و بار دیگر زنده می کند، سپس به سوی او باز می گردید». ولی روشن است که تعبیر به «مرگ اول» صحیح است، اما «میرانیدن» صحیح نیست، به تعبیر دیگر زمانی که انسان خاک بود مرده بود، نه اینکه خداوند او را میرانده بود، چون میرانیدن حتما باید بعد از حیات باشد، بنابراین تعبیر آیه مورد بحث جز با تفسیر اول (عالم برزخ) تطبیق نمی کند، مگر اینکه برای میراندن معنی مجازی در نظر گرفته شود، و آن هم بدون قرینه جایز نیست. بعضی نیز به این آیه استدلال برای حیات در قبر کرده اند، حیاتی که بعد از مدت کوتاهی به مرگ می انجامد ( و در واقع آن هم نوعی حیات برزخی موقت است).
ص: 189
نتیجه بحث
از مجموع آیات هفتگانه فوق قرآن مجید درباره عالم برزخ (جهانی که فاصله میان این دنیا و عالم آخرت است) تا حد زیادی روشن می شود و به فرض که بعضی از این آیات جای گفتگو داشت باشد صراحت آیات دیگر (مانند آیات نخستین) جائی برای تردید باقی نمی گذارد. به علاوه تعبیر از مرگ به «توفی» (قبض ارواح) در آیات متعدد قرآن اشاره زنده و روشنی به وجود جهان برزخ است. منتها در آیات قرآن شرح زیادی درباره جزئیات جهان برزخ به چشم نمی خورد، و تنها اصل وجود این جهان و بخشی از پاداشهای نیکوکاران و مجازاتهای بدکاران در آن آمده است، ولی در اخبار و روایات اسلامی تفاصیل زیادی در این زمینه وجود دارد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 443 تا 456
کلی__د واژه ه__ا
قرآن برزخ تفسیر مرگ بهشت دوزخ قیامت حیات اخروی
صرف نظر از گفتگوهائی که درباره جزئیات عالم برزخ در میان دانشمندان اسلام وجود دارد، در اصل چنین عالمی همگی اتفاق نظر دارند، جز اندکی که قابل ملاحظه نیستند. دلیل این اتفاق نظر وجود آیات قرآنی و روایات فراوان است، آیاتی که با صراحت درباره حالات انسان بعد از مرگ و پاداشها و کیفرها سخن می گوید و ارتباط آنها با این جهان و امثال این امور بحث می کند. بنابراین اصل وجود عالم برزخ جای بحث و گفتگو نیست، مهم آن است که بدانیم زندگی برزخی چگونه است؟
در اینجا تصویرهای مختلفی از سوی دانشمندان ارائه شده که روشنترین آنها که با احادیث اسلامی هماهنگی دارد این است: روح انسان بعد از پایان زندگی دنیا در جسم لطیفی قرار می گیرد که از بسیاری از عوارض جسم مادی برکنار است، ولی از آن نظر که شبیه این جسم مادی عنصری است به آن «بدن مثالی» یا «قالب مثالی» گویند که نه کاملا مجرد است و نه مادی محض، بلکه دارای یکنوع «تجرد برزخی» است (دقت کنید).
ص: 190
البته همانگونه که درک حقیقت زندگی عالم آخرت برای ما اسیران زندان عالم ماده غیر ممکن است، آگاهی از جهان برزخ به طور کامل نیز ممکن نیست، چرا که مرتبه ای از این جهان، یا به تعبیر دیگر جهانی است محیط بر این جهان نه محاط در این جهان. ولی به گفته بعضی از دانشمندان می توان آن را تشبیه به حالت خواب کرد. در خوابهای راستین، روح انسان از قالب به نقاط مختلف پرواز می کند، مناظری را می بیند، از نعمتهائی بهره می گیرد و لذت می برد، و گاه مناظر هولناکی را مشاهده می کند و سخت متألم می گردد و فریاد می کشد و از خواب بیدار می شود. آیه 'الله یتوفی الا نفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها' (آیه 42/زمر) نیز این حقیقت را تأکید می کند.
مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار تصریح می کند که تشبیه عالم برزخ به حالب خواب و رویا در بسیاری از اخبار وارد شده است. سپس می افزاید: حتی امکان دارد که نفوس قویه عالیه دارای جسدهای مثالی متعددی باشند و به این ترتیب روایاتی که می گوید به هنگام احتضار و جان دادن مردم، امامان بر بالین هر کس حاضر می شوند نیاز به توجیه و تفسیری نخواهد داشت. بعضی تصریح می کنند که قالب مثالی در باطن بدن هر انسانی وجود دارد منتها به هنگام مرگ از این بدن جدا می شود و زندگی برزخی خود را آغاز می کند. در خوابهای مغناطیسی که روح به نقاط مختلف می رود و فعالیت دارد، و بالاتر از آن، بعضی ارواح قویه در حال بیداری نیز می توانند از طریق سفرهای روحی به مناطق دور دست روند. و از اسرار آنها خبر دهند، این فعالیت نیز با قالب مثالی انجام می گیرد.
ص: 191
کوتاه سخن اینکه: جسم مثالی چنانکه از نامش پیداست شبیه این بدن است ولی این ماده کثیف عنصری را ندارد، جسمی است لطیف نورانی و خالی از مواد و عناصر شناخته شده این جهان مادی. در اینجا اشتباهی برای بعضی رخ داده و شاید به خاطر این اشتباه، جسم مثالی را انکار کرده اند، و آن اینکه اعتقاد به وجود چنین جسمی موجب اعتقاد به مسأله «تناسخ» خواهد شد؛ زیرا تناسخ چیزی جز این نیست که روح واحد منتقل به جسمهای متعدد گردد. ولی اگر قالب مثالی را در باطن این بدن عنصری بدانیم انتقال به بدن دیگری مطرح نخواهد بود، و جائی برای سوال تناسخ باقی نمی ماند. به علاوه به گفته «شیخ بهائی»: «تناسخ که تمام مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند این است که ارواح بعد از خراب و ویرانی بدن منتقل به بدنها و اجسام دیگری در همین عالم دنیا شوند، اما اعتقاد به تعلق ارواح در عالم برزخ به اجساد مثالی تا پایان مدت برزخ، و سپس انتقال به بدنهای نخستین در قیامت هیچگونه ربطی به مسأله تناسخ ندارد».
مرحوم «کلینی» در «فروع کافی» روایاتی نقل می کند که با صراحت از جسم مثالی خبر می دهد، از جمله: در روایت معتبری از امام صادق(ع) نقل می کند که یکی از یارانش می پرسد: عده ای معتقدند که ارواح مومنین در چیننه دان پرندگان سبز رنگی در اطراف عرش قرار می گیرند!! امام فرمود: 'لا، المومن اکرم علی الله من ان یجعل روحه فی حوصله طیر، ولکن فی ابدان کابانهم' «نه، چنین نیست، مومن گرامی تر است نزد خدا از اینکه روحش را در چینه دان پرنده ای قرار دهد، بلکه ارواح در بدنهای شبیه بدنهای سابق خواهند بود».
ص: 192
در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم: 'فاذا قبضه الله عزوجل صیر تلک الروح فی قالب کقالبه فی الدنیا' «هنگامی که خداوند قبض روح مومن می کند او را در قالبی همچون قالبش در دنیا قرار می دهد».
در حدیث دیگری از امام صادق (ع) می خوانیم هنگامی که از ارواح مومنان از آن حضرت سوال شده شد فرمود: 'فی حجرات فی الجنه یاکلون من طعامها ویشربون من شرابها، وقولون ربنا ! اقم الساعه لنا، وانجزلنا ما وعدتنا!' «آنها در حجره هائی از بهشت، از طعام و شراب آن متنعم می شوند و می گویند: پروردگارا! قیامت را برای ما بر پا کن، و وعده هائی را که به ما داده ای وفا نما».
روشن است که منظور از بهشت در اینجا بهشت برزخی است که در مرحله ای بسیار پائین تر از بهشت قیامت قرار دارد، و لذا آنها آرزوی قیام قیامت می کنند، ضمنا از اینکه آنها در برزخ مکانی دارند معلوم می شوند که دارای قالب مثالی هستند زیرا جسم این دنیا را رها کرده اند.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 462 تا 465
کلی__د واژه ه__ا
برزخ حیات اخروی بهشت دوزخ مرگ بدن انسان روح
قرآن مجید توضیحات زیادی درباره ویژگیهای عالم برزخ بیان نکرده تنها می گوید: برزخی هست و گروهی در آن در رحمت الهی غرقند، و گروهی در عذابند، ولی جزئیات آن چگونه است مشخص نشده، شاید به این دلیل که سیره قرآن بیان اصول کلی است و جزئیات را به سنت واگذار می کند. آنچه از سنت در این زمینه استفاده می شود امور زیر است:
ص: 193
الف سوال قبر
از روایات بسیاری استفاده می شود که هنگامی که انسانی را در قبر گذاشتند دو فرشته از فرشته های الهی به سراغ او می آیند و از اصول و عقاید او، توحید و نبوت و ولایت و حتی طبق بعضی از روایات از چگونگی مصرف کردن عمر در طرق مختلف، و طریق کسب اموال و مصرف آنها، از او سئوال می کنند، چنانچه از مومنان راستین باشد به خوبی از عهده جواب برمی آید و مشمول رحمت و عنایات حق می شود، و اگر نباشد در پاسخ این سئوالات در می ماند و مشمول عذاب دردناک برزخی می شود. از این دو فرشته در بعضی از روایات به عنوان «ناکر» و «نکیر» و در بعضی «منکر» و «نکیر» یاد شده است.
در حدیثی از امام علی بن الحسین (ع) می خوانیم: «در هر جمعه در مسجد، پیامبر اکرم(ص) مردم را با این سخنان موعظه می کرد و انذر می داد به گونه ای که مردم محتوای آن را حفظ کردند و نوشتند، می فرمود: 'ایها الناس اتقوا الله واعملوا انکم الیه ترجعون......' «مردم! تقوای الهی را پیشه کنید و بدانید به سوی او باز می گردید.... سپس در بخش دیگری از کلمات شریف و تکان دهنده اش به ورود دو فرشته منکر و نکیر برای سوال قبر اشاره کرده، می فرماید: 'الا وان اول ما یسئلانک، عن ربک الذی کنت تعبده، و عن نبیک الذی ارسل إلیک، و عن دینک الذی کنت تدین به، وعن کتابک الذی کنت تتلوه ، و عن إمامک الذی کنت تتولاه، ثم عن عمرک فیما افنیته و مالک من این إکتسبته و فیما اتلفته فخذ حذرک، و انذر لنفسک، واعد للجواب قبل الامتحان والمسأله والاختیار،فإن تک مومنا تقیا عارفا بدینک متبعا للصادقین موالیا لاولیاء الله لقاک الله حجتک، و انطق لسانک بالصواب، فأحسنت الجواب فبشرت بالجنه والرضوان من الله والخیرات الحسان، واستقبلتک الملائکه بالروح والریحان، وإن لم تکن کذلک تلجلج لسانک و دحضت حجتک و عمیت عن الجواب ، وبشرت بالنار و استقبلتک ملائکه العذاب!....' «بدان نخستین چیزی که آن دو فرشته از تو سئوال می کنند: پروردگارت را که می پرستیدی، و از پیامبر که به سوی تو فرستاده شده، و از دینی که به آن پایبند بودی، و از کتابی که آن را می خواندی، و از امامی که ولایتش را پذیرفته بودی، سپس از عمرت سئوال می کنند که در کدام راه برباد دادی، و از اموالت که از کجا آوردی و در کجا مصرف کردی؟ جانب احتیاط را نگه دار و درباره خود بیندیش! و قبل از آزمایش و سئوال و امتحان، پاسخ را آماده کن، که اگر با ایمان و متقی و آگاه به دین و پیرو صادقین و مولی اولیاء الله باشی، خداوند پاسخ لازم را به تو تلقین می کند، و زبانت را به حق می گشاید، و جواب خواهی داد، و در این هنگام از سوی خدا بشارت جنت و رضوان و خیرات فراوان به تو داده می شود، و فرشتگان الهی با روح و ریحان از تو استقبال می کنند، و اگر چنین نباشد زبانت به لکنت می افتد و دلیلت باطل می شود و از دادن پاسخ فرو می مانی و نابینا می شوی، و بشارت به آتش داده می شوی، و فرشتگان عذاب به استقبال تو می آیند.»!
ص: 194
در اینجا سوالی مطرح است و آن اینکه سوال از روح در قالب مثالی و برزخی می شود، یا از همین جسم مادی عنصری؟ به این ترتیب که روح موقتا (البته نه به طور کامل بلکه به همین مقدار که قادر به پاسخ سوال باشد) به او باز می گردد و مورد سوال قرار می گیرد. آنچه از بعضی از روایات استفاده می شود این است که روح نوعی تعلق و ارتباط با همین جسم مادی عنصری پیدا می کند به مقداری که سئوالات را درک کند و بتواند آن را پاسخ گوید. درحالی که مرحوم علامه مجلسی در تحقیقی که پیرامون احادیث این باب داد در یکی از عباراتش می گوید: 'فالمراد بالقبر فی اکثر الاخبار مایکون الروح فیه فی عالم البرزخ' «مراد به قبر در اکثر اخبار، چیزی است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد».
این نکته نیز قابل ذکر است که از قرائن موجود در روایات برمی آید که سوال و جواب قبر یک سوال و جواب ساده معمولی نیست که انسان هرچه مایل باشد در پاسخ آن بگوید، بلکه سوالی است که پاسخ آن از درون جان انسان، از باطن عقائد هرکس می جوشد، و تلقین اموات کمکی به جوشش آن است نه اینکه بتواند مستقلا اثر بگذارد، گوئی جوابی است از عمق تکوین و حقیقت باطن.
ب- فشار قبر
این مسأله نیز در احادیث فراوانی آمده است، حتی استفاده می شود که فشار قبر برای همه بدون استثناء وجود دارد، منتهی در بعضی شدید است و کیفر اعمال محسوب می شود، و در بعضی ملایمتر و به منزله کفاره گناهان و جبران کوتاهیها است.
ص: 195
در حدیثی از پیغمبر اکرم (ص) می خوانیم: هنگام دفن صحابی معروف «سعدبن معاذ» فرمود: 'انه لیس من مومن الا وله ضمه!' «هیچ مومنی نیست مگر اینکه فشاری در قبر دارد».
در حدیث دیگری از امام صادق (ع) از رسول الله (ص) آمده است: 'ضغطه القبر للمومن کفاره لما کان منه من تضییع النعم' «فشار قبر برای مومن کفاره ضایع کردن نعمتها از ناحیه او است»! ولی از حدیث دیگری استفاده می شود که بعضی از مومنان مطلق فشار قبر ندارند، و حتی فشار قبر سعدبن معاذ به خاطر کج خلقی او با خانواده اش بود (انه کان فی خلقه مع اهله سوء) لذا در اخباری آمده است کسانی که بعضی از اعمال خیر (مانند انجام چند حج یا مداومت بر بعضی از سور قرآن یا بعضی از اذکار) داشته باشند از فشار قبر در امانند. به هرحال به نظر می رسد که فشار قبر اولین نقطه کیفرهای عالم برزخ است.
آیا فشار بر این جسم مادی عنصری وارد می شود و از آنجا به روح منتقل می گردد (به خاطر رابطه ای که به هرحال میان این جسم و روح وجود دارد) یا بر همان بدن مثالی وارد می شود؟ باز همان دو نظر سابق در اینجا جاری است، و از آنجا که ورود در این جزئیات مشکل مهمی را حل نمی کند، به اختصار از آن می گذریم. همین اندازه می گوئیم اصل وجود فشار قبر طبق روایات زیادی مسلم است حتی در روایتی آمده است که سئوال کردند اگر کسی چندین روز به دار آویخته شده باشد، فشار قبر درباره او چگونه است؟ امام (ع) فرمود: «به هوائی که بر او احاطه دارد دستور داده می شود که از هر طرف بر او فشار وارد کند»!
ص: 196
ج- از چه اموری سئوال می شود؟
از اخبار متعددی که در زمینه سوال قبر وارد شده استفاده می شود که در قبر از دو گروه سوال می شود: گروهی که ایمانی خالص دارند، و گروهی که صاحب کفر خالصند، و اما افراد مستضعفی که در میان این دو قرار گرفته اند، سوالشان به روز قیامت موکول می شود.
در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم که فرمود: 'لا یسال فی القبر الا من محض الایمان محضا او محض الکفر محضا والاخرون یلهون عنهم' «در قبر سوال نمی شود مگر از کسانی که ایمان خالص یا کفر خالص دارند، و متعرض سایر اشخاص نمی شوند». همین معنی در حدیث دیگری از امام باقر(ع) نقل شده که یکی از اصحاب از آن حضرت می پرسد: 'من المسئولون فی قبورهم؟' «چه کسانی در قبر از آنها سوال می شود»؟ امام در پاسخ می فرماید: 'من محض الایمان و من محض الکفر' «کسانی که ایمان خالص یا کفر خالص دارند». راوی سوال می کند بقیه مردم چه می شوند؟ فرمود: (در آنجا) «متعرض آنها نمی شوند» راوی می پرسد: از چه سوال می شوند؟ امام می فرماید: 'عن الحجه القائمه بین اظهرکم' «از آن حجتی که در میان شما قائم است».
بعضی چنین می پندارند که تنها سوال از عقائد می شود نه از اعمال، و جمله 'من محض الکفر و من محض الایمان' را به صورت «جارو مجرور» می خوانند، نه «موصول وصله» و در این صورت مفهومش این می شود: «تنها از ایمان خالص و کفر خالص سوال می شود». ولی باتوجه به اینکه دو روایت بالا با صراحت سخن از اشخاص است، نه اعمال، روشن می شود که تفسیر دوم مناسب نیست، به علاوه در روایتی که قبلا از امام علی بن الحسین (ع) خواندیم، آمده بود که حتی از ساعات عمر و اموالی که انسان به دست آورده است در آن موقع سئوال می شود.
ص: 197
د- رابطه روح با این جهان
در اینجا نیز روایات متعددی وجود دارد که نشان می دهد روح به هنگام انتقال به عالم برزخ به کلی از دنیا بریده نمی شود، بلکه گهگاه با آن ارتباط بر قرار می کند. در جلد سوم کافی یک باب تحت عنوان 'ان المیت یروز اهله' «مردگان به دیدار خانواده خود می آیند» ذکر کرده، و پنج روایت در آنجا آورده است که نشان می دهد، افراد با ایمان و حتی افراد بی ایمان گهگاه به دیدار خانواده خود می آیند. مومنان تنها خوبیها و خوشیهای خانواده خود را می بینند و خوشحال می شوند، و کافران تنها بدیها و ناخشنودیها را (و غمگین می شوند) 'عن الصادق علیه السلام: ان المومن لیروز اهله فیزی ما یحب ویتر عنه مایکره ، وان الکافر لیزوز اهله فیری مایکره ویستره عنه ما یحب'.
دانشمندانی که از طرق علمی و تجربی با ارواح ارتباط می گیرند، آنها نیز با صراحت می گویند: ارواح انسانها بعد از مرگ به کلی از این عالم بیگانه نمی شوند، بلکه از وضع این جهان کم و بیش آگاهند، و هم ارتباط با آنها امکان پذیر است (در اینجا مشاهدات و نقلهای فراوانی است که ذکر آنها ما را از مقصدمان دور می سازد).
هه- بهره گیری ارواح از اعمال نیک دیگران
این نکته نیز قابل توجه است که روایات زیادی که در منابع مختلف اسلامی آمده است نشان می دهد که اعمال خیری که برای گذشتگان انجام داده می شود به صورت هدایائی به آنها می رسد، این مطلب از یک سو دلالت بر وجود عالم برزخ دارد، از سوی دیگر دلیل بر ارتباط آنها با این جهان است.
ص: 198
در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا(ع) می خوانیم: 'ما من عبد زار قبر مومن فقرء علیه انا انزلناه فی لیله القدر سبع مرات الا غفرالله له ولصاحب القبر' « هیچ مومنی نیست که زیارت قبر مومنی کند و هفت مرتبه انا انزلناه را بر او بخواند مگر اینکه خدا او و صاحب قبر را می آمرزد»، بلکه از پاره ای از روایات استفاده می شود که «حضرت مسیح (ع) از کنار قبری گذشت و صاحب آن را در عذاب الهی دید، سال دیگر که از آنجا می گذشت آرامشی بر او مشاهده کرد، هنگامی که از پیشگاه خداوند سئوال کرد خطاب آمد که این به خاطر کار خیری است که فرزند صالح او انجام داد، جاده ای را اصلاح و یتیمی را پناه داد». حتی از روایات متعددی استفاده می شود که اگر انسان سنت حسنه ای در میان مردم بگذارد، یا سنت سیئه ای، آثارش به او می رسد و همچنین صدقات جاریه (کارهای نیک که اثر مستمر دارد) برکاتش به او واصل می گردد.
در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم که فرمود: 'ست خصال ینتفع بها لمومن من بعد موته: ولد صالح یستغفرله ومصحف یقرء فیه ، وقلیب یحقره، وغرس یغرسه ، وصدقهماء یجریه، و سئه حسنه یواخذ بها بعده' «شش چیز است که مومن بعد از مرگش از آن بهره می گیرد، فرزنده شایسته ای که استغفار برای او کند، و قرآنی که مردم در آن بخوانند، و چاه آبی که حفر کرده است، و درختی که نشانده، و آب جاری که در اختیار مردم بگذارد، و سنت نیکی که بعد از وی به آن عمل کند.»
ص: 199
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 466 تا 473
کلی__د واژه ه__ا
احادیث روایات برزخ مرگ آخرت حیات اخروی
قصه ای در تفسیر روح البیان آمده که یکی از کسانی که به مقام عالی معرفت رسید در اوایل عمر از منحرفین تبهکاربود! از او پرسیدند علت توبه ات چه بود؟ گفت: همانگونه که می دانید در جوانی من ارتشی بودم و بسیار تبهکار. زنی گرفتم و خدا از آن زن به من دختری داد که شدیدا مورد علاقه ام شد، تازه به راه افتاده بود. وقتی برای شراب خوردن می نشستم می آمد در بغل من می نشست و کاسه ی شراب را با دست خود می زد و روی لباسم می ریخت. به سن دو سالگی که رسید از دنیا رفت و من از مرگ او سخت پریشان و غمگین گشتم. تا یک شب جمعه نیمه شعبان هم بود، برحسب عادتم شراب نوشیدم و خوابیدم. در عالم خواب دیدم در قبرستانی هستم و همه ی اهل قبور محشور شده اند و من هم در میانشان هستم. ناگهان صدای مهیبی از پشت سرم شنیدم. وقتی برگشتم جانوری عظیم الجثه و سیاه که از آن تعبیر به اژدها یا افعی بزرگ می کنند دهان باز کرده و نعره زنان به سوی من می آمد. من از وحشت پا به فرار گذاشتم، او هم به سرعت مرا تعقیب کرد، در بین راه به پیری خوشرو و خوشبو رسیدم، به او التجا بردم و یاری خواستم، گفت: بسیار متاسفم که از من کاری ساخته نیست و نمی توانم در مقابل این جانور مقاومت کنم. ولی برو جلوتر شاید راه نجاتی پیدا شود. رفتم به دریایی از آتش رسیدم که شعله های آتش از آن بالا می جهید. از شدت ترسی که از آن جانور داشتم خواستم خودم را در آن دره ی آتش بیندازم، صدایی شنیدم که گفت برگرد؛ تو اهل اینجا نیستی. برگشتم و باز بنا کردم به دویدن. آن جانور هم دنبال من می دوید تا دوباره به آن پیر رسیدم. باز گفتم: به داد من برس؛ از دست این دشمن مرا برهان؛ گفت من ضعیفم، نمی توانم با این جانور مهیب در بیفتم. برو بالای این کوه؛ آنجا امانت هایی از مسلمانان هست. شاید تو هم آنجا امانتی داشته باشی و آن، نافع به حال تو گردد. بالای کوه رفتم، دیدم آنجا حجره ها و اتاق هایی هست، اما درهای آنها بسته و پرده ها آویخته است. تا به آنجا رسیدم، صدایی بلند شد و گفت: درها را باز کنید، پرده ها را بالا بزنید و بیرون بیایید. شاید در میان شما کسی باشد که بتواند این مرد را از دست دشمن برهاند. دیدم همه ی درها باز شد و پرده ها بالا رفت و کودکانی بیرون آمدند که مانند ماه تابان می درخشیدند. یکی فریاد زد: بیایید که نزدیک است دشمن به او برسد. دیدم دختر خودم است که در دو سالگی مرده بود! تا چشمش به من افتاد به سمت من دوید و با دست خود به آن جانور اشاره کرد و او برگشت و از من دور شد. بعد آمد مرا گرفت و بر زمین نشاند و در دامن من نشست. نگاهی به چهره ی من کرد و دست بر محاسن من کشید و گفت پدر: «الم یأن للذین آمنوا تخشع قلوبهم لذکر الله» (حدید/16)، از خواندن این آیه که از زبان آن بچه شنیدم، تکان خوردم و دگرگون شدم و سخت گریستم! گفتم دخترم؛ مگر شما هم قرآن بلدید؟! گفت: بله؛ ما از شما بهتر قرآن می خوانیم و می فهمیم. گفتم: این جانوری که پشت سر من می آمد چه بود؟ گفت: آن جانور، سیئات و گناهان تو بود که خودت آن را تقویت کرده و مسلط بر خودت ساخته ای؛ آن پیر هم که دیدی حسنات تو بود که خودت تضعیفش کرده ای و بیچاره و ناتوان است و نمی تواند درباره ات کاری انجام بدهد. گفتم: شما اینجا چه می کنید؟ گفت: ما اطفال مسلمانان هستیم که در کودکی از دنیا بیرون آمده ایم، ما را اینجا نگه داشته اند که از پدران و مادرانمان شفاعت کنیم. به اینجا که رسید دفعتا با ترس و هراس از خواب بیدار شدم و از همان لحظه دگرگون گشتم و هر چه وسایل گناه بود از خانه و زندگی ام بیرون ریختم و توبه کار شدم.
ص: 200
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره توبه/ جلد اول- از صفحه 261 -263
کلی__د واژه ه__ا
شفاعت برزخ والدین شراب توبه
همه از مرگ گریزانند و هر کسی از آن بیزار. بهترین مژده برای بیماری که دچار بیماری باشد آن است که تو نخواهی مرد و تلخ ترین خبر، خبر مرگ است. آرزوی هر کسی آن است که مرگ نداشته باشد. اگر مرگ وجود نداشت چه می شد؟ اگر انسانها همیشه می زیستند، اگر جانوران نمی مردند، اگر گیاهان رفتنی نبودند و ماندنی بودند چه می شد؟ و بطور کلی اگر در میان سلسله زندگان مرگی نبود، چه می شد و جهان چگونه می بود؟ اگر انسانهای گذشته نمی مردند، هر انسانی صدها پدر و صدها مادر داشت. پدرانی ضعیف و مادرانی ناتوان همگی در بستر افتاده بودند، کار فرزندان آنها جز غذا دادن، جز دارو خورانیدن، جز تنقیه کردن، جز پرستار بودن جز ناله شنیدن، نبود. برای انسانهای آینده وقتی نمی ماند که بکار خویش بپردازند، زندگی برای هر انسانی تلختر از زهر بود و امیدی هم به آمدن روزگاری چون شکر نبود، زمان هر چه افزوده می شد تلخی افزوده می گشت، رنج فراوان تر می شد زندگی جان کندن بود و بس.
اگر انسانها زنده می بودند علمی نبود، دانشی در بشر یافت نمی شود، ترقی و تکاملی وجود نداشت. خدمتگذاری به نیاکان، به فرزندان اجازه نمی داد که در راه تکامل، قدمی بردارند و پژوهش کنند. جهل و نادانی سرتاسر گیتی را فرا می گرفت. و اگر فرزندان، به کمک پدران و مادران نمی شتافتند جهان یک پارچه ناله بود و بس، آه بود و بس، دشنام بود، نفرین بود، زاری بود، خشم بود. اگر انسانهای گذشته زنده می بودند و نمی مردند ستمکاران گذشته حاکم مطلق بودند، ظلم همگانی و ابدی بود، بجز چند تن معدود، محرومیت سراسر جهان را فرا می گرفت و هر انسانی که قدم در جهان می گذارد، بایستی ستمکش شود و رنج برد آن هم ستمی جاویدان و رنجی بی پایان. اگر انسانهای گذشته نمی مردند، راه ثروتمند شدن برای انسانهای آینده بسته بود و پیشینیان ثروتها را احتکار می کردند و استثمارچی آیندگان می شدند. اگر انسانها نمی مردند، آب موجود در جهان برای زندگان کافی نبود و تشنگی جهانی می شد و بیشتر مردم توانائی آنرا نداشتند که با جرعه آبی لبی تر کنند فریاد العطش العطش جهان را فرا می گرفت. آب که کم می گشت، کشاورزی نابود بود و غذائی یافت نمی شد که آدمی را سیر کند. همگی از تشنگی و گرسنگی می سوختند. درندگان و خزندگان به شهر و روستا هجوم می آورند، انسانها را می دریدند و می گزیدند و مرگی در کار نبود.
ص: 201
آیا در چنین جهانی آسایشی وجود داشت؟ آیا برای گیتی بجز نام دوزخ، نامی می توانست گذاشت؟ اگر جانوران نمی مردند، اگر جانوران گذشته همگی زنده می بودند، اگر هزاران دایناسور و ماموت به جانوران اضافه می شد، چه می شد؟ اگر هر ماده ای ازلی بود چه می شد؟ و اگر ابدی بود چه می شد؟ پس مرگ برای بشر سعادت می آورد، سعادتی که نظیر نخواهد داشت. مرگ برای گذشتگان سعادت است، برای آیندگان سعادت است، خوشبختی است، آسایش است. آیا طبیعت می تواند چنین سعادتی را بفهمد و سپس آن را پدید آورد؟ آیا ماده می تواند سود و زیان را تشخیص دهد؟ از یکی بگریزد و به دیگری پناه برد؟ آیا مرگی که بشر خردمند و دانشمند از سود آن غافل است، طبیعت نابخرد و ماده نادان می توانست آنرا سودمند شناخته و پدید آورد؟
آری مرگ حیات می آورد و کسی که مرگ را آفریده می داند که مرگ، حیات آور است و ضد، ضد خود ایجاد می کند. او این را پیش از پیدایش هر پدیده ای می دانسته و می داند. او بودها را می شناخته همچنانکه بودها را می شناسد. سودها را می شناسد، چنانچه زیانها را می شناسد و چیزی از او پوشیده نیست. این گونه دانش، این گونه خردمندی، این گونه قدرت ویژه موجودی است مقدس و منزه که دارای دانشی نامتناهی، قدرت نامتناهی و حکمت نامتناهی است.
من_اب_ع
سید رضا صدر- نشانه هایی از او جلد 2- صفحه 180-177
کلی__د واژه ه__ا
مرگ انسان حیوانات
یکی از اصول جهان بینی اسلامی که از ارکان ایمانی و اعتقادی دین اسلام است، اصل ایمان به زندگی جاوید و حیات اخروی است. ایمان به عالم آخرت شرط مسلمانی است، یعنی اگر کسی این ایمان را از دست بدهد و انکار کند از زمره مسلمانان خارج است.
ص: 202
پیامبران الهی - بدون استثناء - پس از اصل توحید، مهمترین اصلی که مردم را به آن متذکر کرده اند و ایمان به آن را از مردم خواسته اند، همین اصل است که در اصطلاح متکلمان اسلامی به نام "اصل معاد" معروف شده است.
در قرآن کریم به صدها آیه برمی خوریم که به نحوی از انحاء درباره عالم پس از مرگ و روز قیامت و کیفیت حشر اموات و میزان و حساب و ضبط اعمال و بهشت و جهنم و جاودانگی عالم آخرت و سایر مسائلی که به عالم پس از مرگ مربوط می شود بحث کرده است، ولی در دوازده آیه رسما پس از ایمان به خدا از "ایمان به روز آخر" یاد کرده است.
مرگ چیست؟ آیا مرگ نیستی و نابودی و فنا و انهدام است یا تحول و تطور و انتقال از جایی به جایی و از جهانی به جهانی؟ این پرسشی است که همواره برای بشر مطرح بوده و هست و هر کس مایل است پاسخ آن را مستقیما بیابد و یا به پاسخی که داده شده ایمان و اعتقاد پیدا کند. ما مسلمانان به حکم اینکه به قرآن کریم ایمان و اعتقاد داریم پاسخ این پرسش را از قرآن کریم می گیریم و به آنچه در این زمینه گفته است ایمان و اعتقاد داریم. قرآن کریم پاسخ ویژه ای با تعبیر خاصی درباره ماهیت مرگ دارد. قرآن در این مورد کلمه "توفی" را به کار برده و مرگ را توفی خوانده است. توفی و استیفاء هر دو از یک ماده اند (وفاء). هرگاه کسی چیزی را به کمال و تمام و بدون کم و کسر دریافت کند و به اصطلاح آن را استیفاء نماید، در زبان عربی کلمه توفی را به کار می برند. "توفیت المال" یعنی تمام مال را بدون کم و کسر دریافت کردم. در چهارده آیه از آیات قرآن کریم این تعبیر در مورد مرگ آمده است. از همه آنها چنین استنباط می شود که مرگ از نظر قرآن تحویل گرفتن است، یعنی انسان در حین مرگ، به تمام شخصیت و واقعیتش در تحویل مأموران الهی قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. از این تعبیر قرآن مطالب زیر استنباط می شود:
ص: 203
الف. مرگ نیستی و نابودی و فنا نیست، انتقال از عالمی به عالم دیگر و از نشئه ای به نشئه دیگر است و حیات انسان به گونه ای دیگر ادامه می یابد.
ب. آنچه شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد و "من" واقعی او محسوب می شود، بدن و جهازات بدنی و هر چه از توابع بدن به شمار می رود نیست، زیرا بدن و جهازات بدنی و توابع آنها به جایی تحویل نمی شوند و در همین جهان تدریجا منهدم می گردند. آن چیزی که شخصیت واقعی ما را تشکیل می دهد و "من" واقعی ما محسوب می شود، همان است که در قرآن از آن به "نفس" و احیانا به روح تعبیر شده است.
ج. روح یا نفس انسان که ملاک شخصیت واقعی انسان است و جاودانگی انسان به واسطه جاودانگی اوست از نظر مقام و مرتبه وجودی در افقی مافوق ماده و مادیات قرار گرفته است. روح یا نفس، هر چند محصول تکامل جوهری طبیعت است، اما طبیعت در اثر تکامل جوهری که تبدیل به روح یا نفس می شود، افق وجودی اش و مرتبه و مقام واقعی اش عوض می شود و در سطح بالاتری قرار می گیرد، یعنی از جنس عالمی دیگر می شود که عالم ماورای طبیعت است. با مرگ، روح یا نفس به نشئه ای که از سنخ و نشئه روح است منتقل می شود و به تعبیر دیگر، هنگام مرگ، آن حقیقت مافوق مادی بازستانده و تحویل گرفته می شود. قرآن کریم در برخی آیات دیگر که درباره خلقت انسان بحث کرده و مربوط به معاد و حیات اخروی نیست، این مطلب را گوشزد کرده که در انسان حقیقتی هست از جنس و سنخ ماورای جنس آب و گل. درباره حضرت آدم (ع) می فرماید: «و نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در او دمیدم» (حجر/29).
ص: 204
با مشخص شدن ماهیت مرگ، بی پایه بودن اعتراضها برملا میگردد، درحقیقت این اعتراضها از نشناختن انسان و جهان، به عبارت دیگر از یک جهان بینی ابتر و ناقص پیدا میشود. الحق اگر مرگ پایان زندگی باشد، دیگر میل و آرزوی جاویدان ماندن فوق العاده رنج آور است، و چهره مرگ در آینه اندیشه روشن و دور نگر انسان بی نهایت وحشت زا است. و البته کسی که دنیا را مدرسه و دارالتکمیل بداند و به حیات دیگر و نشئه دیگر مؤمن باشد، دیگر زبان به اعتراض نمی گشاید که یا نمی باید ما را به دنیا بیاورند یا اکنون که آورده اند نباید بمیرم، چنانکه خردمندانه نیست کسی بگوید طفل یا نباید به مدرسه فرستاده شود و یا اگر به مدرسه رفت هیچوقت نباید مدرسه را ترک گوید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - زندگی جاوید یا حیات اخروی - صفحه 10-2
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 235
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح جهان بینی اسلامی
در قرآن کریم آمده است: «ان الذین توفیهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها فاولئک مأویهم جهنم و ساءت مصیرا؛ همانا کسانی که در حالی که ستمگر بر خود بودند فرشتگان (مأموران خدا) آنان را به تمام و کمال دریافت کردند فرشتگان به آنها گفتند: در چه وضعی بسر می بردید؟ آنان گفتند: ما مردمی زبون و زیردست و محکوم محیط بودیم. فرشتگان به آنها گفتند: آیا زمین خدا فراخ نبود که بدانجا کوچ کنید؟ پس جایگاه آنها جهنم است و بدسرانجامی است» (نساء/97).
ص: 205
این آیه درباره مردمی است که در محیط نامساعدی بسر می برند و دیگران، آن محیط را به دلخواه خود اداره می کنند و اینان محکوم جریانات محیط خود هستند و همین را که محیط فاسد است، محیط نامساعد است، از ما که کاری ساخته نیست برای خویشتن عذری می پندارند. اینان به جای اینکه محیط را تغییر دهند و اگر توانایی تغییر محیط را ندارند، خود را از منجلاب چنان محیط فاسدی نجات دهند و به محیط مساعدتری منتقل شوند، در همان محیط فاسد به زندگی ادامه می دهند و تسلیم جریانات محیط می شوند و در فسادهای آن غرقه می گردند.
فرشتگان خدا پس از آنکه آنها را قبض روح کرده و تحویل می گیرند با آنها به گفتگو می پردازند و عذر آنها را غیرموجه می شمارند، زیرا حداقل کاری که از آنها ساخته بود -هجرت و کوچ کردن به محیط دیگر- انجام ندادند، فرشتگان به آنها یادآوری می کنند و به این وسیله به آنها می فهمانند که خود شما مسئول ستمهایی هستید که بر شما رفته است، یعنی خود شما مسئول گناهان خود هستید. قرآن کریم در این آیه کریمه به ما یادآوری می کند که بیچارگی و ناتوانی در یک محیط، عذر موجه به شمار نمی رود مگر آنکه حتی راه مهاجرت و کشاندن خود به نقطه دیگر نیز بسته باشد.
چنانکه می بینیم در این آیه کریمه از مرگ که در چشم ظاهر نیستی و نابودی و تمام شدن است به توفی یعنی تحویل و دریافت تعبیر شده است. این آیه گذشته از اینکه از مرگ با کلمه توفی تعبیر کرده است، رسما از یک جریان مکالمه و احتجاج میان فرشتگان و انسان در لحظات پس از مرگ سخن می گوید. بدیهی است که اگر واقعیت انسان باقی نباشد و همه واقعیت انسان لاشه بی حس و بی شعور باشد، مکالمه معنی ندارد. این آیه می فهماند که پس از آنکه انسان از این جهان و از این نشئه می رود، با چشم و گوش و زبان دیگر با موجودات نامرئی به نام فرشتگان به گفت و شنود می پردازد.
ص: 206
من_اب_ع
مرتضی مطهری- زندگی جاوید یا حیات اخروی- صفحه 13-16
کلی__د واژه ه__ا
تفسیر قرآن انسان مرگ فرشتگان هجرت محیط
آقای طباطبائی از استادشان مرحوم آقای حاج میرزا علی آقای قاضی که از بزرگان عصر ما بود و در بیست سال پیش فوت کرد و مرد بسیار بزرگواری بود و البته فوق العاده بود و شاگردهای خیلی خصوصی داشته است نقل می کردند که او همیشه مرگ و دنیا را تشبیه می کرد، می گفت انسان وقتی که می خوابد و بعد بیدار می شود، در حال خواب، دو رشته بیداری (بیداری قبل از خواب و بیداری بعد از خواب) از همدیگر بریده می شوند، وقتی که بیدار می شود دومرتبه زندگی اش همان رشته قبل از خواب را دنبال می کند، یعنی این دو بیداری به یکدیگر وصل می شوند.
ایشان گفته بود که انسان وقتی که می میرد یکمرتبه احساس می کند که یک زندگی با زندگی قبل از آمدن به دنیا پیوند خورده و به هم وصل شده است، در این بین مدتی که در دنیا زندگی کرده است حالت آن وقتی است که خواب بوده است. علتش این است که از نشئه ای به نشئه ای آمده، به نشئه اول بازمی گردد. مثل اینکه انسان بیدار است حالتش حالت یک نشئه است، می خوابد، مثل این است که نشئه دیگر پیدا می کند، وقتی بیدار می شود به نشئه ماقبل بازگشت می کند و می بیند این دو با همدیگر متصل شد. مثلا اگر بازاری است و در بازار بوده و با چک و سفته و معامله و خرید و فروش سر و کار داشته، اینها در عالم خواب «زدوده شده»، وقتی که بیدار می شود ایندو مثل نخی که بریده شده باشد دومرتبه به همدیگر گره می خورد و اتصال پیدا می کند.
ص: 207
اشعاری است در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (ع) یا از امام حسین (ع) که سیدالشهداء (ع) با خودشان آن ها را زمزمه می فرمودند:
فان ت_کن الدنی_ا تعد نفیس_ه *** ف_دار ثواب الله اع__لی و انب_ل
اگرچه دنیا خیلی زیبا و دوست داشتنی شمرده می شود که انسان نمی خواهد از آن دل بکند، اما خانه آخرت هزاران درجه بالاتر و عظیم تر است. کسی اسیر دنیا می شود که با عوالم دیگر آشنایی نداشته باشد.
و ان تکن الأموال للرک جمعها *** فما بال متروک به المرء ینج_ل
اگر مال و ثروت دنیا آخرش برای گذاشتن و رفتن است چرا انسان تا زنده است بخل و امساک داشته باشد؟! چرا تا زنده است جود و بخشش نکند، کمک و دستگیری نکند؟!
و ان تکن الأبدان للموت انشأت *** فقتل امرء بالسیف فی الله أفضل
اگر این بدن های ما عاقبت می میرند و هرچه هم خودمان را از شمشیرها دور نگه داریم، آخرش یک تب، یک میکروب ما را از بین می برد، آری اگر این بدن برای مردن است پس چه از این زیباتر که این بدن در راه خدای متعال قطعه قطعه بشود.
حالا شما حالت روحی این کسی را که این شعرها را با خودش زمزمه می کند مجسم بکنید آن وقتی که عملا دارد در کربلا بدنش قطعه قطعه می شود. درست حالت انسانی است که خودش را در اختیار یک آرایشگر قرار داده است و آرایشگر دارد او را زیبا می کند. او وقتی که می بیند این خون که عاقبت روی زمین می ریزد، اکنون دارد در راه خدا می ریزد، این پیشانی در راه خدا شکاف می خورد، این سینه در راه خدا تیر زهر آلود در آن فرو می رود احساس زیبائی می کند. در قسمت مقدم بدنش، شمردند صدها اثر زخم از تیر و نیزه و غیر این ها بود، یعنی صدها افتخار، صدها زینت، صدها مدال بر سینه حسین چسبیده بود. برای او زینت است، افتخار و مدال است. از نظر آن دیگری جنایت است. او جنایت می کند، جنایت او برای این که برادری می کند افتخار و مدال است.
ص: 208
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 92 و 93
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 161- 162
کلی__د واژه ه__ا
مرگ انسان خدا خواب
پدیده مرگ موضوعی است که می توان از نقطه نظرهای گوناگونی درباره آن بررسی و گفتگو کرد. از نظر علوم زیستی و پزشکی، مرگ عبارتست از تعطیل سازمان فعال بدن انسان، که حافظ حیات او می باشد. این دیدگاه به بدن فقط از لحاظ ساختار جسمانی و بعبارت دیگر از نقطه نظر مادی و از منظر حواس خمسه می نگرد و علایم مرگ را توقف فعالیت مغز و قلب و اندامها و از بین رفتن حرارت جسم می داند و معمولا به خروج چیزی بنام روح یا نفس اشاره نمی کند.
• مرگ از نظر فلسفه اما از نظر فلسفه، مرگ عبارتست از جدا شدن دائمی روح یا نفس که بطور طبیعی و بسبب درهم ریختن نظم طبیعی بدن و نارسائی آن ایجاد شود. فلاسفه، مرگ و خروج روح یا نفس را از بدن به کسی تشبیه می کنند که خانه اش خراب شده و ناگزیر است آنرا ترک کند و به جائی دیگر پناهنده شود. اما علاوه بر این گونه مرگ -که به آن مرگ طبیعی می گویند- فلاسفه مرگهائی را که نه بسبب زوال نظم طبیعی آن بلکه بسبب حوادث و یا افعال عمدی و غیر عمدی افراد بشر حاصل می شود نوع دیگری از مرگ دانسته و بنام مرگ اخترامی (غیر طبیعی) می شناسند که بسبب خرابی خانه نفس و روح، یعنی بدن، بر اثر حادثه روح از آن جدا و مرگ نامیده می شود.
ص: 209
• تعریف ملاصدرا از مرگ
ملاصدرا (979-1045) برای مرگ تعریف تازه ای آورد و پس از رد عقیده زیست شناسان و پزشکان -که مرگ را معلول تباهی بدن می دانند- با اشاره به دو نوع مرگ طبیعی و اخترامی، مرگ را رهایی روح از قید بدن بسبب کمال خود و بینیازی به بدن دانسته و در توضیح فلسفی این مطلب می گوید: نفس انسان در آغاز از ماده یعنی جسم و بدن سر برآورده ولی با تکیه بر مسیر رشد و تکامل مادی بدن، راه جداگانه ای برای تکامل خود را در پیش می گیرد. تکاملی که با آغاز پیری و رشد منفی بدن، از توقف باز نمی ایستد و همچنان به رشد تکاملی خود ادامه می دهد، یعنی برخلاف بدن پیری و آنتروپی ندارد و نابود شدنی نیست.
این نوع تکامل بر اصل قانون فلسفی دیگری بنام حرکت جوهری اشیاء بنا شده است که یکی از اصول ابتکاری ملاصدرا است و ثابت می کند که همه اشیاء در جهان مادی و محسوس آرام ندارند و گام بگام در حرکت یکطرفه و پیشرونده ای می باشند و از نقص رو به کمال طبیعی خود می روند. برخلاف جهان ایستای ارسطوئی، جهان ملاصدرا پویا و پرجوشش و جنبش است و با این پویش، همه اشیاء در جهان ما راه تکامل را می پویند و نفس انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست. بر اساس اصل جهانی «حرکت در وجود و جوهر» اشیاء است که، نفس انسان همراه بدن روزبروز راه تکامل خود را می پوید و سرانجام پس از طی دوره تکامل و رسیدن به کمال خود در هنگامیکه شمارش معکوس پرواز و رهایی آن از بدن فرا برسد بدن را رها کرده، مانند ماهواره ای که از موشک خود جدا شود، در فضای غیر مادی متعلق به خود وارد می شود و زندگی غیر مادی خود را که برای آن ساخته شده آغاز می کند که عرفا به آن مرگ می گویند.
ص: 210
بنظر ملاصدرا روح یا نفس انسان گرچه با مرگ خود از بدن جدا می شود و آنرا مانند جامه ای کهنه و خالی بجا می گذارد، اما در آن جهان دیگر نیز دارای بدنی است که از ماده ساخته نشده ولی همانند بدن دنیوی اوست و همان صورت و مشخصات را داراست. بگونه ای که در آن جهان همه یکدیگر را خواهند شناخت و تمام خصلتها و محتوای ذهن در خیال خود را نیز بهمراه دارند. با وجود آنکه نفس در آغاز حیات خود تکیه بر حمایت و هدایت بدن دارد، اما بمحض آنکه شکل غیر مادی (مجرد) بخود گرفت رابطه نفس و بدن معکوس می شود و نفس حامی و نگهبان بدن و بتعبیر ملاصدرا «حامل» بدن می گردد و این تصور که نفس در طول زندگی خود نیازمند بدن است صحیح نیست.
نفس گرچه همراه با تکون بدن موجود می شود و باصطلاح «جسمانیه الحدوث» است ولی بمحض قوام گرفتن، عهده دار حفظ و رشد و تکامل بدن می گردد. بنظر ملاصدرا، برخلاف تصور برخی، بدن تابع نفس است، نه نفس تابع بدن. اما نفس ناچار است تا رسیدن به کمال خود با بدن همراهی کند. رشد بدن متوقف می شود ولی رشد و کمال نفس ادامه دارد و بالاتر از آن، هر چه به کمال نفس افزوده شود بر پیری و ضعف و نقص بدن افزوده می گردد، تا آنجا که نفس قید تن را رها نموده و آزاد می شود و بدن را بصورت مرده ای باقی می گذارد.
فلاسفه پیش از او بدن را به کشتی تشبیه می کردند و نفس را ناخدای آن می انگاشتند که همراه با ساختن و بوجود آمدن کشتی بر آن سوار می شود و آنرا هدایت می نماید. ولی ملاصدرا بدن را به کشتی بادبانی و نفس را به باد تشبیه می کند و می گوید: «مسلم است که باد، کشتی را حرکت می دهد و راه می برد نه کشتی، باد را و بدینگونه است که نفس انسان، راننده و مدیر بدن است چه همانگونه که اگر باد نباشد کشتی از حرکت باز خواهد ایستاد، وقتی نفس به کمال خود رسیده و از بدن بی نیاز باشد آنرا رها می کند و بدن را بیجان بیحرکت بجا خواهد گذاشت، پس حیات بدن از نفس است و نفس تابع بدن نیست».
ص: 211
• مرگ از منظر عرفان اسلامی
اما مرگ در نگاه عرفان اسلامی منظری بسیار زیباتر و باشکوهتر دارد، زیرا نه فقط برخلاف نظر ماده گرایان و حسگرایان، مرگ نابودی و فنا نیست، بلکه گامی به مرحله کاملتر زندگی و آغاز حیاتی دوباره و بتعبیری دیگر: در حکم تولد دوباره انسان است، همانند تولد کودک و خروج از حالت جنینی به حالت مستقل بشری، از این منظر، جهان مادی برای انسان در حکم رحم مادر برای فرزند است. مولوی عارف بزرگ فارسی زبان در اشعار خود، تبدل کودک را در جنین از شکل ماده بیجان به حالت نباتی، «مردن» از ماده و «تولد» در وضع نباتی معرفی می کند و خروج از حالت نباتی پس از آن را مردن و ورود به حالت حیوانی و جنبش را زندگی حیوانی و تکامل او از حیات حیوانی و خروج به حیات انسانی را مردن تعبیر می کند. وی پس از این مراحل مرگ انسان را مردن از بشر بودن و آغاز زندگی فرشته وار می دانسته و سرانجام نتیجه می گیرد که هرگز انسان از مردنها کم نمی شود بلکه برای او کمال و مرتبه ای افزونتر از پیش نصیب می گردد.
بر این اساس برخلاف نظر سطحی مردم ظاهربین، «حیات» انسان منحصر به زندگی در بدن و در این جهان نیست بلکه «حیات» بصورت زنجیره ای دارای درجات و مراحلی است که خروج از هر مرحله، «مردن» از آن مرحله و ورود به مرحله بعد، «زندگی» و تولدی دوباره است و در واقع انسان مانند آن کودک دبستانی است که اگر معنای دبیرستان را نداند، خروج از فضای دبستان بنظر او مرگ و ماتم است. ولی وقتی وارد فضای دبیرستان شود، نظر او عوض می گردد و خروج او از دبیرستان و پس از طی مراحل تحصیل در آن، در حکم مردن از آن جهان و ورود او به دانشگاه آغاز زندگی جدید و تولدی دوباره برای او است. بر اساس نظر عرفا در صورت شایستگی و تلاش انسان این مرگ و تولد آنقدر تکرار می شود تا انسان در سیر تکاملی خود تا به آستان خدا برسد و نه کرسی فلک را در زیر پای خود ببیند.
ص: 212
• موت و حیات از نظر قرآن مجید
در قرآن مجید و در آیات بسیاری که درباره موت و حیات دارد مرگ را مرحله ای از چرخه حیات معرفی میکند و در چند آیه به همین مضمون عرفانی و فلسفی اشاره نموده است. از جمله در سوره روم آیه 28 می فرماید: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون؛ شما (انسانها) مرده بودید و خداوند زنده تان کرد و سپس شما را میمیراند و سپس زنده میسازد و سرانجام بسوی او باز خواهید گشت».
مقصود از مردن در اول آیه مراحل جمادی و نباتی و رحم و حالت جنینی است و حیات اول زندگی عادی بشری در این جهان و موت دوم، همان مرگ عادی بشری در این جهان است و دو مرحله بعد حیات مربوط به پس از مرگ و ادامه زنجیره تکاملی این جهان و آن جهانی است. در سوره غافر آیه 11 نیز همین مضمون آمده و از زبان گناهکاران معذب در جهنم می فرماید: خداوندا: ما را دو بار زندگی و دو بار مردن دادی...
تحلیل فلسفی حقیقت مرگ و حیات در قرآن مجید باید نخست از معنای «حیات» و فهم عمق آن در قرآن آغاز شود تا مفهوم مرگ نیز بهتر درک گردد. یکی از صفات خداوند «حی» (یعنی زنده و دارای حیات) است و معنای فلسفی حیات و حی موجودیت همراه با دانش و هوشمندی است و چون در فلسفه و عرفان اسلامی مسلم است که وجود در خداوند، مطلق و بیمرز و بیحد و اندازه است و از اینرو وجودی یکتا (احدی) و دارای کمال مطلق (صمدی) می باشد از اینرو نتیجه می شود که همه موجودات -یا بتعبیری حیاتها و هستیهای با دانش و هوشمند (و یا حتی بدون آن)- فروغی از آن خورشید جهانتاب یعنی وجود و حیات ازلی خداوند می باشند.
ص: 213
در انسان این ویژگی وجود دارد که علاوه بر هستی مادی و حیات درجه دو که در همه موجودات هست، حیاتی ویژه نهفته داشته باشد که در قرآن از آن به «روح خدا» تعبیر شده از جمله در سوره حجر پس از آنکه به ماده اولیه خلقت انسان (که خاک و گل و عناصر اصلی شیمیائی است) اشاره می کند می افزاید که در انسان اولیه و در آن ماده جسمانی از روح خود دمیدم «و نفخت فیه من روحی». گرچه در معنای گسترده و کمی مبهم روح نباید بی دقتی کرد، اما با تکیه بر معارف و مطالب عرفان اسلامی که مخلوق اول و منشأ موجودات جهان و گسترش نعمت وجود را (نفس رحمانی) می نامد و در مدارک قرآنی اولین مخلوق خدا «روح خدا» که روح اعظم نامیده شده می باشد. بنابرین می توان نفخه روح الهی و حلول آن در انسان را از نظر فلسفی و عرفانی به افاضه وجود درجه یک یا حیات حقیقی تفسیر نمود.
با این تحلیل انسان دارای امانت و موهبتی الهی شده و به نص قرآن مجید به مقام خلافت الهی رسیده است و از اینرو همه فرشتگان مأمور شدند که به انسان اولیه (که نماد انسان بود) سجده کنند. بعقیده مسلمین منشأ کرامت ذاتی انسانی همین مقام خلافت الهی است و حقوقدانان سکولار و مذاهب دیگر که انسان را خلیفه خدا ندانند، نمی توانند هیچ منشأ واقعی و منطقی برای کرامت ذاتی انسان بیان کنند و برای او حقوق اولیه و ذاتی تعریف نمایند. زیرا اگر مقام خلافت الهی نباشد، بین انسان و دیگر حیوانات فرقی نیست.
ص: 214
• نتایج حقوقی بحث نتیجه ای که از این تفسیر می توان استخراج کرد: اولا انسان پس از آنکه وجود و حیات خود را بدست آورد غیرمنطقی است که آنرا از دست بدهد و معدوم شود، زیرا که وجود از نظر فلسفی همواره نقیض عدم است و از یک شی هرگز نقیض آن زاییده نمی شود. پس آنچه را که بشر «مرگ» می داند، در واقع تغییر شکل حیات و تبدیل منزل و تغییر فضای زیستن اوست و موت معنای سلبی ندارد بلکه مفهومی وجودی است و می بینیم که در قرآن آمده است که خداوند، خالق مرگ و زندگی است. می دانیم که «عدم» قابل خلقت نیست و هنگامیکه پای خلقت در میان بیاید دیگر عدم رخت بربسته و وجود بجای آن نشسته است.
ثانیا وجود و حیات انسان، متعلق به او نیست و امانت یا ودیعه ای الهی است که به وی تفویض شده و انسان در جریان طبیعی آفرینش -که مانند قطاری ما را از این منزل به آن منزل ببرد- حق ندارد در آن تصرف کند و از اینروست که خودکشی یا قتل دیگران (جز با اذن خداوند و بموجب قانون خود او) بهیچوجه جایز نیست و گناه شمرده میشود. مباحثی مانند اتانازی و قتل دیگران از روی ترحم و خیرخواهی (که از نظر اسلامی ممنوع است) مباحثی مربوط به حوزه فلسفه و حقوق است نه حوزه اخلاق؛ و می دانیم که قطع خودسرانه حیات خود یا دیگران ولو با انگیزه خیرخواهانه از نظر حقوق اسلامی و بر اساس تعلق اصل حیات و وجود اشیاء به خداوند و قبول مالکیت او بر جان و مال انسانها ممنوع است. و انسان همزمان، هم دارای حق حیات است و هم مکلف به حفظ و نگهداری و پاسبانی آن زیرا حیات و وجود خود را، خودش نساخته تا مالک واقعی آن باشد. بلکه بودیعه و امانت دریافت کرده و لذا نمی تواند در آن تصرف کند و خود را برخلاف جریان طبیعت از مرحله ای از هستی به مرحله دیگر بیندازد.
ص: 215
در اسلام بر اساس اعتقاد به ادامه حیات پس از مرگ، خودکشی یا قتل عمد دیگران در جهان دیگر مشمول عقوبتها و مجازاتهای سختی است و اگر انسان مالک وجود خود بود میتوانست و حق داشت خودکشی کند بدون آنکه مشمول مجازات باشد. از نظر فلسفی نیز سلب وجود خود یا دیگران بمعنای بر هم زدن نظم طبیعی جهان و نادیده گرفتن سرنوشتها و مقدرات الهی است. رنج و درد کشیدن بشر در برخی مقاطع زندگی جزئی از قوانین این جهان، مستوجب دریافت نتایجی مثبت در این جهان یا در آخرت است مانند امتحان دشواری که محصلی می دهد تا به مدارجی برسد و یا ورزشکاری که به خود سختی می دهد تا نیرومند شود و دخالت از روی ترحم به این افراد، در برابر نظم و برنامه عملی که برای آنها مقرر شده، غلط و مستلزم توبیخ یا مجازات است.
باید افزود که مالکیت حقیقی خداوند تنها بر جان و حیات انسان نیست، بلکه بر جان تمام جانداران اعم از نبات و حیوان و همه عرصه زندگی بشر در این کره خاکی است. و بهمین دلیل از نظر اسلام کشتن جانداران (حیوان یا گیاه) (جز برای حفظ حیات خود یا برای دفاع از خطرات) جایز نیست. از نظر حقوقی اثبات شده است که مالکیت محدود بشر بر دستاوردهای مادی و ثروتهای طبیعی مالکیت درجه دو و مجازی است و در واقع اموال او نیز مانند جان او امانتی نزد اوست و بنص قرآن مجید همه چیز یعنی جهان و هرچه در آن هست ملک مطلق خداست. بر اساس نص صریح قرآن مجید انسان جانشین خدا بر روی زمین و امانتدار اوست و باید زمین را آباد سازد و حق ندارد به بهانه پیشرفت فناوری یا زیست فناوری (بیوتکنولوژی) زمین و فضای اطراف آنرا تخریب کند. همه تغییراتی که به طبیعت آسیب رسانده یا برساند (و نتیجه اختراعات بشر و چیزهای بنام ماشینها یا انواع سوختها و موادشیمیائی مضر می باشد)، از نظر قرآن ممنوع است. زیرا برخلاف وظیفه انسان و مأموریت او برای آباد سازی جهان و نگهبانی از آن می باشد. تا بشر بتواند بهترین و راحتترین صورت زندگی کند و مراحل کمال و تکامل خود را طی کند و برای ورود سرافراز به مرحله بالاتر که منتظر اوست آماده شود.
ص: 216
من_اب_ع
پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
کلی__د واژه ه__ا
مرگ فلسفه اسلامی ماهیت فلاسفه قرآن عرفان انسان تفسیر
• مسئله معاد پیش از ملاصدرا:
مسئله معاد را می توان یکی از مسائل گمشده فلسفه و متافیزیک دانست. پیش از ملاصدرا این مسئله را از مسائل علم کلام می دانستند، با آنکه معاد یکی از شاخه های مسئله نفس و فنا یا خلود آن پس از مرگ می باشد که در چارچوب موضوع و مسائل فلسفه قرار دارد. غیر فلسفی ترین پاسخها به این مسئله، انکار معاد و جهان یا جهانهای دیگر است که ادیان و حکمای اشراقی به آن اشاره کرده اند.
• تفسیر ملاصدرا از معاد:
ملاصدرا توانست این مسئله را در قالب مسئله ای فلسفی مطرح و در دنبال مباحث مربوط به نفس انسانی و قوا و ادراکات او قرار دهد. بر اساس اعتقادات اسلامی و قرآنی، جهان ماده فرجامی دارد که در آن ماده شکل عوض می کند یا بکلی از بین می رود. ولی در واقعه ای دوباره (که آنرا می توان انفجار بزرگ یا بیگ بنگ دوم نامید) انسان و اشیاء بصورتی خاص ظاهر می شوند. ملاصدرا در یک نظریه جدید اظهار کرد که حشر یا حضور دسته جمعی بشر در روز واپسین مخصوص انسان نیست و همه موجودات را شامل می شود. این نظریه از تفسیر معاد با نظریه های فرجام تبدل ماهیت فیزیکی جهان سازش بیشتری دارد.
قیامت یا روز برهم ریختن نظم و شکل طبیعت، صحنه حشر، یعنی حضور همه افراد بشر و اشیاء را بدنبال دارد. بگفته ملاصدرا زمان، سبب تفرق مردم در طول زمان است وقتی زمان و مکان که دو عامل پراکندگی بشر هستند از بین برود همه یکجا جمع خواهند شد. در فلسفه ملاصدرا، جهان آخرت عالمی دیگر است که بجز ماده و جرم و جسم و زمان (که مخصوص ماده است) فرقی با این جهان ندارد و صورت و شکل اشیاء بظاهر فرقی نمی کند. این جهان را جهان مثالی نامیده اند که به خواص انرژیهای محض شباهت بیشتری دارد. جهان مثالی یکی از جهانهای سه گانه ای است که ملاصدرا در جهانبینی خود -همانند صوفیان- به آن معتقد است: عالم ماده -عالم مثال (یا خیال)- عالم عقل و معقولات.
ص: 217
• جهانهای سه گانه:
این جهانها، سه منطقه جدا از هم نیستند بلکه تقسیم بندی آنها بر اساس قوت و ضعف و کمال و نقص آنها و -به تعبیر ملاصدرا- به نزدیکی یا دوریشان نسبت به منبع وجود محض یعنی خداوند است. در این نظریه، جهان عقلی کاملتر از جهانهای دیگر است و بر جهانهای پایینتر خود احاطه کامل دارد. این احاطه بمعنای احاطه هندسی نیست بلکه مفهوم فلسفی دارد، یعنی همه جنبه های مثبت جهان پایینتر را داراست. جهان مادی، نارسا میباشد و موجودات آن اسیر زمان و مکان و جسمانیت و محدودیتهای طبیعی و فیزیکی بسیار است. عالم بالاتر عالم مثال است (که همانند قوه خیال در انسان) محدودیت زمانی و مکانی و جسمانی ندارد و موجودات در آنجا زندگی کاملتری دارند و درجه وجودی آنان بالاتر است. عالم عقل از آنهم نامحدودتر و کاملتر است.
• بدن مثالی:
بنظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و یا نابودی جهان گرچه جسم ظاهری خود را از دست می دهد ولی دارای جسمی دیگر می شود مانند بدن سابق او که همه مشخصات بدن دنیوی او را داراست. همچنین در آن قالب جدید، داده های علمی و اطلاعاتی خود را که در قوه خیال او ذخیره شده (و پیش از این گفتیم که قوه خیال را غیر مادی می داند) بهمراه دارد، در نتیجه «من» انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملکات و تمنیات دنیوی او بصورت بدنی دارای نفس ظاهر می شود و همه افراد انسان در آن عالم یکدیگر را بهمان صورت (بدون ماده) و خصلت دنیایی خواهند دید، و یکدیگر را بخوبی خواهند شناخت.
ص: 218
عده ای از متکلمان که معاد جسمانی را پذیرفته بودند گمان می کردند که در روز معاد بایستی نفس با سیر قهقرائی بسوی وضعیت سابق مادی خود برگردد. ملاصدرا این اندیشه را عامیانه دانسته و بگونه ای استدلال می کند تا ثابت کند که نفس بدون بازگشت قهقرائی به وضع مادی سابق، دارای بدن شود، بدنی که وی معتقد است که مانند لباسی است که در زیر لباس رو پوشیده باشند، در باطن این بدن ظاهری قرار دارد و قالب نفس انسان است و این بدن که از مواد شیمیایی و آلی ظاهری (که یاخته های آن روز بروز عوض می شود) ساخته شده، چون ثباتی ندارد قابل آن نیست که متعلق نفس مجرد باشد. ملاصدرا معتقد بود که راه حل او برای اثبات جسمانی معاد انسانها با قرآن منطبق است ولی عده ای از فلاسفه بعد از ملاصدرا با تردید یا انکار با آن روبرو شده و معتقد به نیاز این نظریه شجاعانه و مبتکرانه به تکمیل هستند و ممکن است پیشرفت علم در آینده جهان به این تکامل اندیشه بشر نسبت به حیات و جاودانگی پس از مرگ کمک کند.
• مخالفت ملاصدرا با مسئله تناسخ:
ملاصدرا نسبت به مسئله تناسخ بشدت مخالف بوده و آنرا با دلائل فلسفی رد می کند و مطالبی را که به برخی از حکمای پیش از سقراط نسبت داده اند توجیه می نماید. وی میگوید بدن حقیقی انسان که پس از مرگ با نفس انسان قرین است از اندیشه و کردار انسان اثر پذیرفته و شکل عوض می کند؛ افرادی که خصلتهای حیوانی ملکه آنها می شود بصورت همان حیوان درمی آیند و در آخرت و حشر هم با همان شکل متجسد و مجسم می گردند. وی می گوید مقصود حکمای قدیم و برخی مذاهب معتقد به تناسخ همین تغییر شکل نهاد درونی انسان بوده است.
ص: 219
• متافیزیک مرگ:
یکی از مسائل مباحث فلسفی نفس، موضوع مرگ است که ملاصدرا آنرا از علوم طبیعی به فلسفه وارد ساخته و درباره آن بحث کرده است. ملاصدرا مرگ را اعراض نفس از بدن و ترک آن می داند. وی عقیده زیست شناسان و پزشکان که مرگ را معلول تباهی و خرابی بدن و درهم ریختن نظم طبیعی آن می دانند و به کسی تشبیه می کنند که خانه اش خراب شود و ناچار بجای دیگری پناه ببرد، نمی پذیرد و می گوید: مرگ بر دو گونه است: مرگ طبیعی و مرگ با حادثه اتفاقی (مرگ اخترامی). در مرگ طبیعی، نفس در سیر کمالی خود هنگامی که نیازی به بدن نبیند آنرا رها می کند و ما آنرا مرگ طبیعی می گوییم. وی بدن را به کشتی و نفس را به بادی که کشتی را می برد تشبیه می کند و میگوید همانگونه که اگر باد نباشد کشتی هم از حرکت باز خواهد ایستاد، وقتی نفس از بدن جدا شود حیات هم از میان خواهد رفت.
• تفسیر ملاصدرا از مرگ
ملاصدرا با اشاره به حدیثی از پیامبر (ص) که در آن آمده است «تمام بدن را خاک خواهد خورد جز بن مایه تن را که بدن انسان از آن آفریده شده است»، می گوید انسان پس از مرگ قوه خیال را که «بن مایه» انسان و حاوی تمام صورتها (و داده ها)ی انسان دنیوی است و غیر مادی و غیر وابسته به جهان مادی است با خود می برد و شخصیت همین انسان دنیوی را با تواناییها و قوای بیشتر در آخرت بازسازی می نماید. مرگ بدن را نابود نمی کند، بلکه آنرا پراکنده می سازد و با حفظ اصل و مایه آن صفات آنرا از او می گیرد و هر گاه بخواهد می تواند آن صفات را به مایه اصلی بدن بازگرداند.
ص: 220
• مرگ در ادبیات عرفانی
مرگ در ادبیات عرفانی اسلامی و ایرانی -بویژه در مثنوی مولوی جلال الدین- تولدی تازه و دروازه ای برای ورود به جهانی دیگر دانسته شده که بهتر است بجای مرگ، نام آنرا زندگی بگذارند. مولوی تبدیل جنین انسان از ماده بیروح به حالت نباتی و سپس حیوانی و انسانی را مرحله بمرحله مردن یا تولدی تازه می نامد و می گوید که انسان تکامل یافته می تواند با مردن بصورت فرشته درآید یا حتی از فرشتگان هم بالاتر برود.
من_اب_ع
سید محمد خامنه ای- حکمت متعالیه و ملاصدرا- انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا 1383-
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
کلی__د واژه ه__ا
حکمت متعالیه معاد مرگ ملاصدرا فلسفه اسلامی جهان انسان
در روایت آمده است که حضرت علی (ع) در پای دیواری نشسته بود، متوجه شد که دیوار شکسته است و ممکن است فرو ریزد، فورا برخاست و از آنجا دور شد. مردی اعتراض کرد که از قضاء الهی می گریزی؟ یعنی اگر بنا باشد تو بمیری خواه از کنار دیوار خراب فرار کنی یا فرار نکنی خواهی مرد و اگر بنا نباشد صدمه ای به تو متوجه گردد باز هم در هر صورت محفوظ خواهی بود، بنابراین فرار از زیر دیوار شکسته چه معنی دارد؟ حضرت در پاسخ وی فرمود: «افر من قضاء الله الی قدره؛ از قضاء الهی بسوی قدر الهی فرار می کنم. معنای این جمله این است که هر حادثه که در جهان پیش می آید مورد قضا و تقدیر الهی است. اگر آدمی خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند، قضاء خدا و قانون خدا است، و اگر از خطر بگریزد و نجات پیدا کند آن هم قانون خدا و تقدیر خدا است. اگر انسان در محیط میکروب دار وارد شود و بیمار گردد قانون است و اگر هم دوا بخورد و از بیماری نجات یابد نیز قانون است. بنابراین اگر انسان از زیر دیوار شکسته برخیزد و کنار برود، کاری بر خلاف قانون خدا و قضاء الهی انجام نداده است و در چنین شرایطی قانون خدا این است که از مرگ مصون بماند، و اگر در زیر دیوار بنشیند و با سقوط دیوار نابود گردد این نیز قانون آفرینش است.
ص: 221
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 146
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قضا و قدر
شرور در جهان امور عدمی اند. ما، نادانی، فقر و مرگ را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میکروبها و آفتها را بد می دانیم. اینها ذاتا نیستی نیستند، بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند.
"نادانی" فقدان و نبودن علم است. علم، یک واقعیت و کمال حقیقی است، ولی جهل و نادانی، واقعیت نیست. وقتی می گوییم: "نادان، فاقد علم است" چنین معنی نمی دهد که وی صفت خاصی به نام "فقدان علم" دارد و دانشمندان آن صفت را ندارند. دانشمندان قبل از اینکه دانش بیاموزند، جاهلند، زمانی که تحصیل علم می کنند چیزی از دست نمی دهند، بلکه منحصرا چیزی بدست می آورند. اگر نادانی، یک واقعیت حقیقی بود، تحصیل علم چون همراه با از دست دادن نادانی است صرفا تبدیل یک صفت به صفت دیگر می بود، درست مانند آنکه جسمی، شکل و کیفیتی را از دست می دهد و شکل و کیفیت دیگری پیدا می کند.
"فقر" نیز بی چیزی و ناداری است نه دارایی و موجودی. آنکه فقیر است چیزی را به نام ثروت فاقد است نه آنکه او هم به نوبه خود چیزی دارد و آن فقر است و فقیر هم مانند غنی از یک نوع دارایی بهره مند است، چیزی که هست غنی دارای ثروت است و فقیر دارای فقر. "مرگ" هم از دست دادن است نه بدست آوردن. لذا جسمی که صفت حیات را از دست می دهد و به جمادی تبدیل می شود تنزل یافته است نه ترقی.
ص: 222
اما گزندگان، درندگان، میکروبها، سیلها، زلزله ها و آفتها از آن جهت بد هستند که موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی می شوند یا مانع و سد رسیدن استعدادها به کمال می گردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بیماری نمی شدند بد نبودند، اگر آفتهای نباتی موجب نابودی درختان یا میوه آنها نمی شدند بد نبودند، اگر سیلها و زلزله ها تلفات جانی و مالی ببار نمی آوردند بد نبودند. بدی در همان تلفات و از دست رفتن ها است. اگر درنده را بد می نامیم نه به آن جهت است که ماهیت خاص آن، ماهیت بدی است بلکه از آن جهت است که موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است.
در حقیقت، آنچه ذاتا بد است همان فقدان حیات است. اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نکند، یعنی موجب فقدان حیات کسی نشود، بد نیست، و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد است. از نظر رابطه علت و معلولی، غالبا همان فقدانات واقعی، یعنی فقر و جهل، سبب اموری مانند میکروب و سیل و زلزله و جنگ و غیره می شوند که از نوع بدیهای قسم دوم می باشند، یعنی موجوداتی هستند که از آن جهت بدند که منشأ فقدانات و نیستیها می شوند. ما در مبارزه با این نوع از بدیها باید اول با بدیهای نوع اول مبارزه کنیم و خلاهایی از قبیل جهل و عجز و فقر را پر کنیم تا بدیهای نوع دوم راه پیدا نکند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 163-161
کلی__د واژه ه__ا
علم خیر شر جهل
ص: 223
یکی از اندیشه هایی که همواره بشر را رنج داده است، اندیشه مرگ و پایان یافتن زندگی است. آدمی از خود می پرسد :چرا به دنیا آمده ایم و چرا می میریم؟ منظور از این ساختن و خراب کردن چیست؟ آیا این کار لغو و بیهوده نیست؟ منسوب به خیام است:
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست *** بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست *** از بهر چه ساخت وز برای چه شکست؟
جامی است که عقل آفرین می زندش *** صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گرد هم چنین جام لطیف *** می سازد و باز بر زمین می زندش
دارنده که ترکیب طبایع آراست *** از بهر چه افکند و را در کم و کاست؟
گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود؟ *** ور نیک نیامد این صور، عیب که راست؟
ترس از مرگ و نگرانی از آن، مخصوص انسان است. حیوانات درباره مرگ، فکر نمی کنند. آنچه در حیوانات وجود دارد غریزه فرار از خطر و میل به حفظ حیات حاضر است. البته میل به بقا به معنای حفظ حیات موجود، لازمه اندیشه او را به خود مشغول می دارد، چیزی جدا از غریزه فرار از خطر است که عکس العملی است آنی و مبهم در هر حیوانی در مقابل خطرها. کودک انسان نیز پیش از آنکه آرزوی بقا به صورت یک اندیشه در او رشد کند به حکم غریزه فرار از خطر، از خطرات پرهیز می کند.
"نگرانی از مرگ" زاییده میل به خلود است و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست، می توان این میل را دلیلی بر بقای بشر پس از مرگ دانست. این که ما از فکر نیست شدن رنج می بریم خود دلیل است بر اینکه ما نیست نمی شویم. اگر ما مانند گل ها و گیاهان، زندگی موقت و محدود می داشتیم، آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما بوجود نمی آمد. وجود عطش دلیل وجود آب است. وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه است. گویی هر استعداد، سابقه ای ذهنی و خاطره ای است از کمالی که باید به سوی آن شتافت. آرزو و نگرانی درباره خلود و جاودانگی که همواره انسان را به خود مشغول می دارد، تجلیات و تظاهرات نهاد و واقعیت نیستی ناپذیر انسان است. نمود این آرزوها و نگرانیها عینا مانند نمود رؤیاهاست که تجلی ملکات و مشهودات انسان در عالم بیداری است.
ص: 224
آنچه در عالم رؤیا ظهور می کند تجلی حالتی است که قبلا در عالم بیداری در روح ما وارد شده و احیانا رسوخ کرده است و آنچه در عالم بیداری به صورت آرزوی خلود و جاودانگی در روح ما تجلی می کند که به هیچ وجه با زندگی موقت این جهان متجانس نیست، تجلی و تظاهر واقعیت جاودانی ماست که خواه ناخواه از "وحشت زندان سکندر" رهایی خواهد یافت و "رخت بر خواهد بست و تا ملک سلیمان خواهد رفت". مولوی این حقیقت را بسیار جالب بیان کرده آنجا که می گوید:
پیل باید تا چو خسبد اوستان *** خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب *** خر زهندستان نکرده است اغتراب
ذکر هندستان کند پیل از طلب *** پس مصور گردد آن ذکرش به شب
این گونه تصورات و اندیشه ها و آرزوها نشان دهنده آن حقیقتی است که حکما و عرفا آن را "غربت" یا "عدم تجانس" انسان در این جهان خاکی خوانده اند.
اشکال مرگ از اینجا پیدا شده که آن را نیستی پنداشته اند و حال آنکه مرگ برای انسان نیستی نیست، تحول و تطور است، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است. به تعبیر دیگر، مرگ نیستی است ولی نه نیستی مطلق بلکه نیستی نسبی، یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر. انسان مرگ مطلق ندارد. مرگ، از دست دادن یک حالت و بدست آوردن یک حالت دیگر است و مانند هر تحول دیگری فنای نسبی است. وقتی خاک تبدیل به گیاه می شود، مرگ او رخ می دهد ولی مرگ مطلق نیست، خاک، شکل سابق و خواص پیشین خود را از دست داده و دیگر آن تجلی و ظهوری را که در صورت جمادی داشت ندارد، ولی اگر از یک حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت دیگری زندگی یافته است. مولوی نیکو گفته است:
ص: 225
از جمادی مردم و نامی شدم *** وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم *** پس چه ترسم کی زمردن کم شدم؟
جمله دیگر بمیرم از بشر *** تا بر آرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو *** کل شیء هالک الا وجهه
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 227-229 و 225
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح کمال انسان جاودانگی ترس
انتقال از این جهان به جهان دیگر، به تولد طفل از رحم مادر بی شباهت نیست. این تشبیه، از جهتی نارسا و از جهتی دیگر رساست. از این جهت نارساست که تفاوت دنیا و آخرت، عمیق تر و جوهری تر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است. رحم و بیرون رحم، هر دو، قسمت هایی از جهان طبیعت و زندگی دنیا می باشند، اما جهان دنیا و جهان آخرت دو نشئه و دو زندگی اند با تفاوت های اساسی، ولی این تشبیه از جهتی دیگر رساست، از این جهت که اختلاف شرایط را نشان می دهد. طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف، تغذیه می کند، ولی وقتی پا به این جهان گذاشت، آن راه مسدود می گردد و از طریق دهان و لوله هاضمه، تغذیه می کند. در رحم، شش ها ساخته می شود اما بکار نمی افتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود، ششها مورد استفاده او قرار می گیرد. شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچک ترین استفاده ای از مجرای تنفس و ریه ها نمی کند و اگر فرضا در آن وقت این دستگاه لحظه ای بکار افتد، منجر به مرگ او می گردد، این وضع تا آخرین لحظه ای که در رحم است ادامه دارد، ولی همین که پا به بیرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس بکار می افتد و از این ساعت اگر لحظه ای این دستگاه تعطیل شود خطر مرگ است.
ص: 226
اینچنین، نظام حیات قبل از تولد با نظام حیات بعد از تولد تغییر می کند، کودک قبل از تولد در یک نظام حیاتی و بعد از تولد در نظام حیاتی دیگر زیست می نماید. اساسا جهاز تنفس با اینکه در مدت توقف در رحم ساخته می شود، برای آن زندگی یعنی برای مدت توقف در رحم نیست، یک پیش بینی و آمادگی قبلی است برای دوره بعد از رحم. جهاز باصره و سامعه و ذائقه و شامه نیز با آن همه وسعت و پیچیدگی، هیچکدام برای آن زندگی نیست، برای زندگی در مرحله بعد است. دنیا نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندام ها و جهازهای روانی انسان ساخته می شود و او را برای زندگی دیگر آماده می سازد. استعدادهای روانی انسان، بساطت و تجرد، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی "من" انسان، آرزوهای بی پایان، اندیشه های وسیع و نامتناهی او، همه، ساز و برگ هایی است که متناسب با یک زندگی وسیع تر و طویل و عریض تر و بلکه جاودانی و ابدی است. آنچه انسان را "غریب" و "نامتجانس" با این جهان فانی و خاکی می کند همین هاست. آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت "نی" داشته باشد که او را از "نیستان" بریده اند، "از نفیرش مرد و زن بنالند" و همواره جویای "سینه ای شرحه شرحه از فراق" باشد تا "شرح درد اشتیاق" را بازگو نماید همین است. آنچه سبب شده انسان خود را "بلند نظر پادشاه سدره نشین" بداند و جهان را نسبت به خود "کنج محنت آباد" بخواند و یا خود را "طایر گلشن قدس" و جهان را "دامگه حادثه" ببیند همین است. مرگ، نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولد است، همچنانکه تولد یک نوزاد نیز نسبت به دنیا تولد، و نسبت به زندگی پیشین او مرگ است. تفاوت بین دنیا و آخرت را می توان از جنبه های زیر مورد بررسی قرار داد:
ص: 227
مانند عالم رحم و دنیا
برای نشان دادن تفاوت هایی که بین این دو نوع زندگی وجود دارد مثالی در دست نیست زیرا هر مثالی که بیاوریم از دنیا خواهد بود و تابع قوانین دنیاست، ولی از برای تقریب می توان -با کمی مسامحه- دنیا و آخرت را به عالم رحم و دنیا تشبیه نمود. طفل در رحم، نوعی زندگی دارد و پس از تولد، از نوعی دیگر از زندگی برخوردار می گردد. یک جنبه مشترک این دو زندگی این است که در هر دو، تغذیه هست اما نحوه تغذیه جنین با تغذیه کودک پس از تولد فرق دارد. طفل در رحم مادر همچون یک گیاه زندگی می کند، از خون مادر از راه بند ناف مانند ریشه گیاه غذای خود را می گیرد، نه با ریه ها تنفس انجام می دهد و نه معده اش فعالیتی دارد، ولی به محض اینکه به این جهان پا می نهد نظام زندگیش بر هم می خورد، نشئه دیگری پیدا می کند و نظامی دیگر بر حیاتش حاکم می گردد و جهانش عوض می شود.
در اینجا یک لحظه هم نمی تواند مثل سابق زندگی کند، در اینجا باید تنفس کند و از راه دهان غذا بخورد. اگر قبل از تولد، هوا وارد ریه اش و غذا وارد معده اش می شد، می مرد. حالا بر عکس، اگر لحظه ای چند هوا وارد ریه اش نشود و ساعتی چند غذا وارد معده اش نگردد می میرد. بعد از تولد اگر کسی بخواهد همان وضع سابق را برای طفل ادامه دهد، مثلا او را در محفظه ای قرار دهد و از همان راه بند ناف خون به او تزریق کند و در عوض، مجرای دهان و بینی او را مسدود نماید، ممکن نیست، زیرا نظام زندگی طفل عوض شده است و باید از نظام نوین استفاده کند.
ص: 228
قرآن کریم می فرماید: «أفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون؛ آیا گمان بردید که ما شما را (با اینهمه تجهیزات و ساز و برگ ها) عبث آفریدیم و غایت و هدفی متناسب با این خلقت و این ساز و برگ ها در کار نیست و شما به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟» (مؤمنون/115).
اگر انسان با اینهمه تجهیزات و ساز و برگ ها بازگشتی به سوی خدا، به سوی جهانی که میدان وسیع و مناسبی است برای این موجود مجهز، نداشته باشد درست مثل این است که پس از عالم رحم، عالم دنیایی نباشد و تمام جنین ها پس از پایان دوره رحم فانی گردند، اینهمه جهازات باصره و سامعه و شامه و مغز و اعصاب و ریه و معده که به کار رحم نمی خورد و برای زندگی گیاهی رحم زائد است، لغو و عبث آفریده شود و بدون استفاده از آنها رهسپار عدم گردد. آری، مرگ، پایان بخشی از زندگی انسان و آغاز مرحله ای نوین از زندگی او است.
از نظر ثبات و تغییر
در این جهان، حرکت و تغییر هست. کودک، جوان می گردد، کامل می شود، به پیری می رسد و سپس می میرد. در این جهان، نوها کهنه می شود و کهنه ها از بین می رود، ولی در جهان آخرت پیری و کهنگی وجود ندارد، مرگی هم در کار نیست. آنجا جهان بقاء است و اینجا جهان فناء، آنجا خانه ثبات و قرار است و اینجا خانه زوال و فنا.
از نظر موت و حیات
در این جهان، موت و حیات، مرگ و زندگی با هم آمیخته است ولی آن جهان سراپا زندگی است. در اینجا جماداتی و حیواناتی وجود دارند و هر کدام به دیگری تبدیل می گردند. جسمی که اکنون بدن ماست و حیات دارد زمانی مرده و جماد بوده است و بار دیگر نیز حیات از آن جدا می گردد و به حالت جمادی بر می گردد. زندگی و مرگ در دنیا مخلوط به هم اند. اما در آخرت چنین نیست، آنجا یکپارچه حیات است، زمین آخرت، جواهر و سنگریزه های آن، درخت و میوه آن همگی حیات دارند، آتش آنجا هم دراک و فعال است.
ص: 229
قرآن کریم می فرماید: «و ان الدار الاخرة لهی الحیوان؛ همانا منحصرا خانه آخرت خانه ای است که زنده است» (عنکبوت/64). آخرت یک موجود زنده و یک حیوان و جاندار است. عضوها و اندام ها در این جهان، شعور و درک ندارند ولی در آن جهان پوست بدن و ناخن هم فهم دارد و حتی سخن می گوید. زندگی در جهان آخرت خالص است، آمیخته به موت نیست، از عنصر کهنگی و فرسودگی و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثری نیست، بر آن جهان، جاودانگی حکمفرماست. در قیامت بر دهان ها مهر زده می شود و هر عضوی خودش کارهایی را که انجام داده است بازگو می کند. از زبان پرسش نمی شود تا با دروغگویی پرده پوشی کند. هر عضوی در آنجا ناطق می گردد، خودش کارهای خود را شرح می دهد. قرآن کریم می فرماید: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون؛ امروز بر دهانهایشان مهر می زنیم و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان گواهی می دهند که چه انجام داده اند» (یس/65).
در جای دیگر، مکالمه و مشاجره انسان ها را با اعضاء و جوارح خودشان ذکر می کند: «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء؛ و به پوست (بدن) خود می گویند: چرا بر ضد ما شهادت دادید؟ گویند: همان خدایی که هر چیز را به سخن می آورد، ما را به سخن آورد.» (فصلت/21). پس از بیان این مطلب که در قیامت گوش و چشم مجرمین و دیگر اندام هایشان علیه آنها گواهی می دهند، مشاجره ای را که بین آنان در می گیرد، چنین شرح می دهد: «و به پوست های بدنشان می گویند چرا به ضرر ما شهادت دادید؟ پاسخ می دهند: خدا ما را ناطق ساخت، خدایی که هر چیز را به سخن آورده است».
ص: 230
از نظر سرنوشت
تفاوت بین نظام دنیا و نظام آخرت از این نظر اینست که سرنوشت ها در دنیا تا حدی مشترک است ولی در آخرت هر کس سرنوشتی جداگانه دارد. منظور این است که زندگی دنیا اجتماعی است و در زندگی اجتماعی همبستگی و وحدت حکمفرماست، کارهای خوب نیکوکاران در سعادت دیگران مؤثر است و کارهای بد بدکاران نیز در جامعه اثر می گذارد و به همین دلیل است که مسؤولیت های مشترک نیز وجود دارد. افراد یک جامعه مانند اعضاء و جوارح بدن، کم و بیش جور یکدیگر را باید بکشند، اختلال یکی از آنها موجب زوال سلامت از عضوهای دیگر می گردد، مثلا اگر کبد خوب کار نکند، ضرر آن به عضوهای دیگر هم می رسد. به واسطه سرنوشت مشترک داشتن افراد اجتماع است که اگر یک نفر بخواهد گناهی مرتکب شود بر دیگران لازم است مانع او گردند.
رسول اکرم (ص) تأثیر گناه فرد را بر جامعه ضمن مثلی بیان کرده اند که گروهی سوار کشتی بودند و کشتی در دریا حرکت می کرد، یکی از مسافران، در جایی که نشسته بود مشغول سوراخ کردن کشتی شد، دیگران به عذر اینکه جایگاه شخص خودش را سوراخ می کند متعرض او نشدند و کشتی غرق شد، ولی اگر دستش را گرفته و مانع کارش می شدند هم خود جان به سلامت می بردند و هم او را نجات می دادند.
در دنیا خشک و تر با هم می سوزند و یا با هم از سوختن مصون می مانند. در جامعه که گروهی زندگی مشترک دارند و در آن، هم بدکار هست و هم نیکوکار، گاهی بدکاران از ثمره کار نیکوکاران منتفع می گردند و گاهی مردم بیگناه از صدمه گناهکاران آسیب می بینند. ولی جهان دیگر چنین نیست، در آنجا محال است که کسی در عمل دیگری سهیم گردد، نه کسی از ثمره کار نیکی که خودش در آن سهمی نداشته است بهره مند می شود و نه کسی از کیفر گناهان دیگران معذب می گردد. آخرت خانه جدایی و "فصل" است، بین خوب و بد جدایی می اندازد، ناپاکان را از پاکان منفصل می کند.
ص: 231
آخرت خانه جدایی و "فصل" است، بین خوب و بد جدایی می اندازد، ناپاکان را از پاکان منفصل می کند، گناهکاران را بانگ می زنند که: «و امتازوا الیوم ایها المجرمون؛ از مردم پاک جدا شوید ای ناپاکان» (یس/59). در آنجا پدر از پسر، و پسر از پدر جدا می گردد، هر کس جزای عمل خودش را دریافت می کند. «و لا تزر وازرة وزر اخری؛ هیچکس بار دیگری و گناه دیگری را به دوش نمی گیرد» (انعام/164، اسراء/15، فاطر/18، زمر/7).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 230-232 و 251-258 و 267
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ آفرینش انسان آخرت اثبات معاد قرآن
در بحث از پدیده مرگ، به این نکته باید توجه داشت که پدیده های "موت" و "حیات" نظام متعاقبی را در جهان هستی بوجود می آورند. همواره مرگ یک گروه، زمینه حیات را برای گروهی دیگر فراهم می سازد. لاشه جانورانی که می میرند بی مصرف نمی ماند؛ از آنها گیاهها یا جانداران تازه نفس و پرطراوت دیگری ساخته می شود. صدفی می شکند و گوهر تابناکی تحویل می دهد؛ بار دیگر از همان جرم و ماده، صدفی نو تشکیل می گردد و گوهر گرانبهای دیگری در دل آن پرورش می یابد. شکستن صدف و گوهر تحویل دادن، بی نهایت مرتبه تکرار می گردد و بدینوسیله فیض حیات در امتداد بی پایان زمان گسترش می یابد. اگر مردمی که در هزار سال قبل می زیستند نمی مردند نوبت زندگی به انسانهای امروز نمی رسید، همچنانکه مردم امروز اگر جا تهی نکنند، امکان وجود برای آیندگان نخواهد بود. اگر گلهای سال گذشته از رویه زمین برچیده نشده بودند گلهای باطراوت و جوان سال جدید، میدانی برای خودنمایی نمی یافتند.
ص: 232
ماده برای پذیرش حیات، از لحاظ مکان، ظرفیت محدودی دارد ولی از لحاظ زمان ظرفیتش نامتناهی است. این جالب است که جرم عالم هر اندازه از نظر فضا وسیع باشد، وسعتی هم از لحاظ زمان دارد و هستی در این بعد نیز گسترش بی نظیر دارد. ماده جهان با سیر طبیعی و حرکت جوهری خویش، گوهرهای تابناک روحهای مجرد را پدید می آورد. روح مجرد، ماده را رها می کند و به زندگی عالی تر و نیرومندتری ادامه می دهد و ماده مجددا گوهر دیگری در دامن خویش می پروراند. در این نظام، جز تکامل و توسعه حیات چیزی نیست و این توسعه در نقل و انتقالها انجام می گیرد.
ممکن است کسی بگوید قدرت خداوند، غیرمتناهی است، چه مانعی دارد که هم اینها که هستند برای همیشه باقی بمانند و هم برای آیندگان فکر جا و زمین و مواد غذایی بشود؟! اینها نمی دانند که آنچه امکان وجود دارد از طرف پروردگار افاضه شده و می شود، آنچه موجود نیست همان است که امکان وجود ندارد. فرض جای دیگر و محیط مساعد دیگر به فرض امکان، زمینه وجود انسانهای دیگری را در همانجا فراهم می کند، و باز در آنجا و اینجا اشکال سر جای خود باقی است که بقاء افراد و دوام آنها راه وجود و ورود را بر آیندگان می بندد.
این نکته، مکمل پاسخی است که تحت عنوان "مرگ، نسبی است" می باشد. حاصل جمع این دو نکته این است که ماده جهان با سیر طبیعی و حرکت جوهری خویش، گوهرهای تابناک روحهای مجرد را پدید می آورد، روح مجرد، ماده را رها می کند و به زندگی عالی تر و نیرومندتری ادامه می دهد و ماده مجددا گوهر دیگری در دامن خویش می پروراند. در این نظام، جز تکامل و توسعه حیات چیزی نیست و این توسعه در نقل و انتقالها انجام می گیرد.
ص: 233
حکمت وجود مرگ از نظر باباافضل کاشانی
بابا افضل کاشانی، آن مرد دانشمند، استاد یا استاد خواجه نصیرالدین طوسی، در یک رباعی عالی، فلسفه مرگ را بیان کرده است، می توان آن را پاسخی به رباعی معروف خیام دانست، و شاید این رباعی در جواب آن رباعی است. رباعی منسوب به خیام این است:
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست *** بشکستن آن، روا نمی دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست *** از بهر چه ساخت وز برای چه شکست؟
بابا افضل می گوید:
تا گوهر جان در صدف تن پیوست *** از آب حیات، صورت آدم بست
گوهر چو تمام شد، صدف چون بشکست *** بر طرف کله گوشه سلطان بنشست
در این رباعی، جسم انسان، همچون صدفی دانسته شده که گوهر گرانبهای روح انسانی را در دل خود می پروراند. شکستن این صدف، زمانی که وجود گوهر کامل می گردد، ضرورت دارد تا گوهر گرانقدر از جایگاه پست خود به مقام والای کله گوشه انسان ارتقاء یابد. فلسفه مرگ انسان نیز این است که از محبس جهان طبیعت به فراخنای بهشت برین که به وسعت آسمانها و زمین است منتقل گردد و در جوار ملک مقتدر و خدای عظیمی که در تقرب به او هر کمالی حاصل است، مقام گزیند: «ان المتقین فی جنات و نهر* فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ پرهیزکاران در بهشت ها و در کنار رودخانه ها جای دارند. در جایگاهی حق نزد پروردگاری مقتدر» (قمر/54-55). و این است معنای: «انا لله و انا الیه راجعون؛ ما متعلق به خداییم و ما به سوی وی بازگشت داریم» (بقره/156).
ص: 234
حکمت وجود مرگ از نظر مولوی
مولوی ایراد "چرا می میریم؟" و پاسخ آن را به صورت نغزی در یکی از داستانهای مثنوی آورده است:
گفت موسی ای خداوند حساب *** نقش کردی، باز چون کردی خراب؟
نر و ماده نقش کردی جانفزا *** وانگهی ویران کنی آن را، چرا؟
گفت حق: دانم که این پرسش تو را *** نیست از انکار و غفلت وز هوی
ورنه تأدیب و عتابت کردمی *** بهر این پرسش تو را آزردمی
لیک می خواهی که در افعال ما *** باز جویی حکمت و سر قضا
تا از آن واقف کنی مر عام را *** پخته گردانی بدین هر خام را
پس بفرمودش خدا ای ذو لباب *** چون بپرسیدی بیا بشنو جواب
موسیا تخمی بکار اندر زمین *** تا تو خود هم وادهی انصاف این
چونکه موسی کشت و کشتش شد تمام *** خوشه هایش یافت خوبی و نظام
داس بگرفت و مر آنها را برید *** پس ندا از غیب در گوشش رسید
که چرا کشتی کنی و پروری *** چون کمالی یافت آن را می بری؟
گفت یارب ز آن کنم ویران و پست *** که در اینجا دانه هست و کاه هست
دانه لایق نیست در انبار کاه *** کاه در انبار گندم، هم تباه
نیست حکمت این دو را آمیختن *** فرق، واجب می کند در بیختن
گفت این دانش ز که آموختی؟ *** نور این شمع از کجا افروختی؟
گفت تمییزم تو دادی ای خدا *** گفت پس تمییز چون نبود مرا؟
در خلایق روحهای پاک هست *** روحهای تیره گلناک هست
این صدفها نیست در یک مرتبه *** در یکی در است و در دیگر شبه
ص: 235
واجب است اظهار این نیک و تباه *** همچنان کاظهار گندمها ز کاه
فلسفه مرگ از نظر آیات قرآن
فلسفه مرگ انسان نیز این است که از محبس جهان طبیعت به فراخنای بهشت برین که به وسعت آسمانها و زمین است منتقل گردد و در جوار ملیک مقتدر و خدای عظیمی که در تقرب به او هر کمالی حاصل است، مقام گزیند: «ان المتقین فی جنات و نهر * فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ محققا پارسایان در باغ ها و (کنار) نهرهایند. در جایگاه صدق، نزد پادشاهی با اقتدار» (قمر/ 54-55). و این است معنای: «انا لله و انا الیه راجعون؛ ما متعلق به خداییم و ما به سوی وی بازگشت داریم» (بقره/ 156).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 242-238
کلی__د واژه ه__ا
روح ماده انسان جسم مرگ
منسوب به خیام است:
ترکیب پیاله ای که در هم پیوست *** بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست *** از بهر چه ساخت وز برای چه شکست؟
جامی است که عقل آفرین می زندش *** صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزه گرد هر چنین جام لطیف *** می سازد و باز بر زمین می زندش
دارنده که ترکیب طبایع آراست *** از بهر چه افکند و را در کم و کاست؟
گر نیک آمد، شکستن از بهر چه بود؟ *** ور نیک نیامد این صور، عیب که راست؟
و نیز منسوب به اوست:
گر آمدنم به خود بدی نامدمی *** ور نیز شدن به من بدی کی شدمی
ص: 236
به زآن نبدی که اندرین دیر خراب *** نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
چون حاصل آدمی در این شورستان *** جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت *** و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
بر شاخ امید اگر بری یافتمی *** هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند به تنگنای زندان وجود *** ای کاش سوی عدم رهی یافتمی
حکمت وجود مرگ از نظر خیام
خیام که خود از ایرادگیران از مرگ است (البته منسوب به او است) نکته ای را یادآور می شود که ضمنا جواب به اعتراضهای خود اوست. وی می گوید:
از رنج کشیدن، آدمی حر گردد *** قطره چو کشد حبس صدف، در گردد
گر مال نماند سر بماناد بجای *** پیمانه چو شد تهی، دگر پر گردد
از تهی شدن پیمانه نباید اندیشه کرد، که بار دیگر ساقی پیمانه را پر می کند. هم او می گوید:
برخیز و مخور غم جهان گذران *** بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی *** نوبت به تو خود نیامدی از دگران
شاعر، این جهت را به حساب بی وفایی دنیا می گذارد. آری، اگر تنها همین شخصی که اکنون نوبت اوست مقیاس باشد باید بی وفایی نامیده شود؛ اما اگر حساب دیگرانی را هم بکنیم که باید بیایند و دوره خود را طی کنند، نام عوض می شود و بجای بی وفایی باید بگوییم انصاف و عدالت و رعایت نوبت.
ایراد گیری بر مرگ و تشبیه آن به شکستن کوزه های کوزه گر و آرزوی اینکه مبدأ هستی و کارگردان نظام آفرینش درس خود را از کوزه گر بیاموزد، آنچنان کودکانه است که لایق بحث نیست. این گونه اندیشه ها احیانا تفنن شاعرانه و نوعی خیالبافی ظریف هنرمندانه است که ارزش هنری دارد و بس.
ص: 237
به احتمال قوی گوینده اشعار منسوب به خیام چنین منظوری داشته است و یا از طرز فکر محدود ماتریالیستی ناشی شده است، ولی در فلسفه کسی که می گوید: «کما تنامون تموتون، و کما تستیقظون تبعثون»؛ آنطور که به خواب می روید می میرید و آنطور که از خواب برمی خیزید زنده می شوید. (حدیث نبوی)، همه اشکالها حل است. چنین کسی نه تنها از مرگ نمی ترسد بلکه همچون علی (ع) مشتاق آن است و آن را رستگاری می شمرد، وقتی علی (ع) ضربت خورد فرمود: "«فزت و رب الکعبه» به خدای کعبه رستگار شدم ".
من_اب_ع
مرتضی مطهری - عدل الهی ص - 243-241 و 229-225
کلی__د واژه ه__ا
مرگ فلسفه خیام حدیث پیامبر اکرم امام علی (ع) ماتریالیسم
فلسفه کسی که با تفکر الهی به مرگ می اندیشد، می گوید: «کما تنامون تموتون، و کما تستیقظون تبعثون؛ آنطور که به خواب می روید می میرید و آنطور که از خواب برمی خیزید زنده می شوید» (حدیث نبوی) همه اشکالها حل است. چنین کسی نه تنها از مرگ نمی ترسد بلکه همچون حضرت علی (ع) مشتاق آن است و آن را رستگاری می شمرد. این است منطق کسانی که گوهر گرانبهایی را که در دل جسم بوجود می آید می شناسند.
اما کسی که در تنگنای اندیشه های نارسا و محدود ماتریالیستی گرفتار است البته از مرگ نگران است، زیرا از نظر او مرگ، نیستی است. او رنج می برد که چرا این تن (که به گمان او تمام هویت و شخصیت از همین تن است) منهدم می گردد، لهذا اندیشه مرگ، باعث بدبینی او به جهان می گردد. چنین کسی باید در تفسیری که نسبت به جهان می کند تجدید نظر کند و باید بداند که خرده گیری او مربوط به تصور غلطی است که از جهان دارد.
ص: 238
میرداماد، آن فیلسوف بزرگ الهی می گوید: "از تلخی مرگ مترس، که تلخی آن در ترسیدن از آن است".
سهروردی، فیلسوف الهی اشراقی اسلامی می گوید: "ما حکیم را حکیم نمی دانیم مگر وقتی که بتواند با اراده خود، خلع بدن نماید". که خلع بدن برای او کار ساده و عادی گردد و ملکه او شده باشد. نظیر این بیان از میرداماد حکیم محقق و پایه گذار حوزه اصفهان نقل شده است. این است منطق کسانی که گوهر گرانبهایی را که در دل جسم بوجود می آید می شناسند.
خاطره ای از استاد مطهری در مورد تصور غلط از جهان
استاد مطهری بیان می کند که تفکر ماتریالیستی از تصور غلط ناشی می شود که از جهان به وجود آمده است سپس این خاطره را بیان می کند: این بحث مرا به یاد داستان کتابفروش ساده دلی در مدرسه فیضیه می اندازد. در سالهایی که در قم تحصیل می کردم، مرد ساده لوحی در مدرسه فیضیه، کتابفروشی می کرد. این مرد بساط خویش را می گسترد و طلاب از او کتاب می خریدند. گاهی کارهای عجیبی می کرد و سخنان مضحکی می گفت که دهان به دهان می گشت. یکی از طلاب نقل می کرد که روزی برای خریدن کتابی به وی مراجعه کرده پس از ملاحظه کتاب، قیمت را پرسیدم، گفت نمی فروشم، گفتم چرا؟ گفت اگر بفروشم باید یک نسخه دیگر بخرم و سر جای این بگذارم. می گفت از سخن این کتابفروش خنده ام گرفت، کتابفروش اگر دائما در حال داد و ستد و مبادله نباشد کتابفروش نیست و سودی نمی برد. گویی آن کتابفروش از مکتب شعری خیام پیروی می کرد آنجا که می گوید:
ص: 239
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید *** بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان *** به زانچه فروشند چه خواهند خرید؟!
خیام آنجا که می گوید:
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید *** بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز میفروشان کایشان *** به زانچه فروشند چه خواهند خرید؟!
بر می فروش خرده می گیرد که چرا می را می فروشد؟ البته این خرده گیری به زبان شعر است نه به زبان جد، لطف و زیبایی خود را نیز مدیون همین جهت است. اما وقتی که این منطق را با مقیاس "جد" می سنجیم می بینیم که چگونه یک میخواره کار میفروش را با کار خودش اشتباه می کند. برای میخواره، می، هدف است، اما برای میفروش، وسیله است. میفروش کارش خریدن و فروختن و سود بدست آوردن و باز از نو همین عمل را تکرار کردن است. کسی که کارش این است، از دست دادن کالا او را ناراحت نمی کند بلکه خوشحال می شود زیرا جزئی از هدف وسیع اوست.
عارفی کو که کند فهم، زبان سوسن *** تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد؟
من_اب_ع
مرتضی مطهری - عدل الهی - ص 245-243
کلی__د واژه ه__ا
مرگ فلسفه مرتضی مطهری
آیا بر جهان آخرت همین قوانین طبیعی و اصول و نوامیسی که بر جهان دنیا حکومت می کند، حکم فرماست؟ آیا بین زندگی این جهان و آن جهان، تفاوت یا تفاوت هایی وجود ندارد؟ آیا نشئه آخرت عین نشئه دنیاست، تنها فرقی که دارد این است که زمانا بعد از این نشئه است؟ مسلما بین دو جهان، تفاوت هایی است، اگر مشابهت هایی وجود دارد وجود تفاوت هم حتمی است. دو نشئه و دو عالم است و دو نوع زندگی است، با قوانینی متفاوت. البته منظور این نیست که عدل الهی جزء قوانین دنیاست و جزء قوانین آخرت نیست، پس در آنجا ظلم روا است، خیر، مطلب دیگری است. وضع زندگی در آخرت با وضع آن در دنیا متفاوت است. در هر دو تا حیات هست ولی نه یک جور. زندگی در آنجا قوانین و نظاماتی دارد غیر از آنچه که در اینجا هست. به عبارت دیگر، دنیا و آخرت دو نوع جهان و دو نشئه اند. برای به دست آوردن تفاوت های این دو جهان، باید به توصیف هایی که از ناحیه متون دینی در این باره رسیده است مراجعه کنیم. به طور خلاصه این تفاوت ها عبارتند از:
ص: 240
ثبات و تغییر:
در این جهان، حرکت و تغییر هست. کودک، جوان می گردد، کامل می شود، به پیری می رسد و سپس می میرد. در این جهان، نوها کهنه می شود و کهنه ها از بین می رود، ولی در جهان آخرت پیری و کهنگی وجود ندارد، مرگی هم در کار نیست. آنجا جهان بقاء است و اینجا جهان فناء، آنجا خانه ثبات و قرار است و اینجا خانه زوال و فنا.
زندگی خالص و ناخالص:
دومین تفاوت، این است که در این جهان، موت و حیات، مرگ و زندگی با هم آمیخته است ولی آن جهان سراپا زندگی است. زندگی در جهان آخرت خالص است، آمیخته به موت نیست، از عنصر کهنگی و فرسودگی و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثری نیست، بر آن جهان، جاودانگی حکم فرماست.
کشت و درو:
سومین تفاوت دنیا و آخرت این است که اینجا خانه کشت کردن و تخم پاشیدن است و آنجا خانه بهره برداری و درو کردن. در آخرت، عمل نیست، مقدمه نیست، هر چه هست محصول و نتیجه است، مانند روزی است که نتیجه امتحانات دانش آموزان اعلام می گردد. دنیا فصل کشت کردن و آخرت فصل محصول برداشتن است.
سرنوشت اختصاصی و مشترک:
چهارمین تفاوتی که بین نظام دنیا و نظام آخرت سراغ داریم این است که سرنوشت ها در دنیا تا حدی مشترک است ولی در آخرت هر کس سرنوشتی جداگانه دارد. منظور این است که زندگی دنیا اجتماعی است و در زندگی اجتماعی همبستگی و وحدت حکم فرماست، کارهای خوب نیکوکاران در سعادت دیگران مؤثر است و کارهای بد بدکاران نیز در جامعه اثر می گذارد و به همین دلیل است که مسئولیت های مشترک نیز وجود دارد.
ص: 241
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 251
کلی__د واژه ه__ا
دنیا آخرت جامعه شناسی دین عذاب الهی پاداش الهی ابدیت
پس از اینکه هیچیک از تذکرات به حال سرسخت های قریش، رؤسا و ملأ قریش سود نبخشید، این آیه تقریبا بیان یأس آمیزی است درباره آنها، می فرماید: «هل ینظرون الا الساعة ان تأتیهم بغتة و هم لا یشعرون؛ آیا جز رستاخیز را چشم به راهند که ناگهان به سراغشان آید در حالی که بی خبرند؟»
«ینظرون» به معنای ینتظرون است. کلمه 'نظرش' تنها به معنی نگاه نیست، به معنی مهلت هم هست. در خود قرآن آمده است: «و ان کان ذو عسرة فنظرة الی میسرة؛ و اگر (بدهکار) تنگدست بود پس مهلتی باید تا گشایشی یابد» (بقره/280). این آیه در باب مدیون و دائن است که اگر مدیون در مشقت است و ادای دین برای او سخت است بر دائن است که او را تا وقتی که تمکنی پیدا کند و در یسر قرار گیرد مهلت بدهد و فعلا که در عسر و مشقت است بر او فشار نیاورد تا دستش به اصطلاح باز بشود. پس آنجا کلمه "نظرش" به معنی مهلت و انتظار است.
در اینجا هم همین معنی را دارد. «هل ینظرون» یعنی آیا انتظار می برند؟ آیا منتظر چیزی جز مرگ یا قیام قیامت خواهند بود؟ یعنی دیگر چیزی نمانده که به اینها گفته نشده باشد و دیگر امیدی به حال اینها نیست. اینها حالتشان این است که انتظار نمی کشند جز اینکه مرگ و یا قیامت کبری بیاید (این در واقع زبان حالشان است نه اینکه خودشان جز این انتظار نمی کشند).
ص: 242
اینکه عرض می کنیم 'مرگ' یا 'قیامت کبری' به این دلیل است که کلمه «الساعة» آمده است. این کلمه در قرآن کریم معمولا به معنای قیامت می آید. در مورد مرگ هم 'قیامت' گفته می شود، از باب اینکه هر کسی که بمیرد قیامت او بپا شده است: «اذا مات المرء قامت قیامته» وقتی که انسان می میرد قیامت او بپا شده و شروع شده است. البته یک قیامت کبری و قیامت عمومی داریم که حساب دیگری دارد. می فرماید اینها دیگر هیچ انتظاری بر ایشان نیست مگر آنکه قیامت بغتة و به طور ناگهانی آنها را بگیرد. حال یا مقصود این است که مرگ بغتة آنها را (در کام خود) بگیرد و یا قیامت کبری بغتة پیدا شود (چون درباره قیامت کبری هم در قرآن هست که بغتة پیدا می شود در حالی که مردم انتظار چنین چیزی را ندارند و در فکر چنین چیزی نیستند). اینها هیچ توجه و آگاهی ندارند و نمی دانند که این قیامت است که دارد می رسد و یا مرگ اینهاست که دارد می رسد. اگر مقصود مرگ باشد ممکن است مراد همان مرگ دسته جمعی اینها باشد که به وسیله مسلمین کشته شدند و در واقع 'ساعت' و قیامت اینها در "بدر" بپا شد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 15-13
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت قرآن انسان تفسیر سوره زخرف قریش
قرآن کریم "مردن" را "توفی" تعبیر می کند. ما هم در اصطلاح خودمان می گوییم فلانی وفات کرد. چرا ما به "مردن" می گوییم "وفات"؟ کلمه "فوت" که ما به کار می بریم، از ماده توفی نیست و غیر از لغت "وفات" است. بعضی ها خیال می کنند کلمه "فوت کرد" با "وفات کرد" یکی است. نه، فوت یک معنی دارد و وفات معنی دیگر، و این معنی در لغت فوت نیست، در لغت وفات است. قرآن راجع به مردن، کلمه "توفی" را به کار می برد که از ماده "وفات" است نه از ماده "فوت". "فوت" معنایش از دست رفتن است. می گوییم: "نماز من فوت شد"؛ یعنی از دستم رفت. یا می گوییم: "فلان عمل از من فوت شد"؛ "فلان شخص از مکه آمد و من می خواستم به دیدن او بروم ولی در اثر گرفتاری این دیدن از من فوت شد". "از من فوت شد" یعنی از دستم رفت.
ص: 243
ما اگر به "مردن" کلمه فوت را اطلاق می کنیم که قرآن اطلاق نمی کند به اعتبار این است که مرده را از دست رفته تلقی می کنیم. نسبت به ما همین طور است، یعنی کسی که می میرد، از دست ما می رود. وقتی می گوییم "فلانی فوت شد" یعنی از دست ما رفت. ولی قرآن مکرر کلمه "توفی" را به کار می برد. "توفی" با "وفات" از یک ریشه است. "توفی" درست نقطه مقابل "فوت" را می رساند، یعنی چیزی را قبض کردن و تمام تحویل گرفتن. مثلا اگر شما از کسی طلبکار باشید و طلبتان را از او بگیرید، می گویند استیفا کرد. "استیفا" هم از این لغت است. اگر تمام طلبتان را بگیرید نه اینکه نیمی از آن را بگیرید و نیمی را نگیرید، می گویند توفی کرد یعنی استیفا کرد. پس "توفی" و "استیفا" به معنی از دست رفتن نیست؛ برعکس، چیزی را به تمام و کمال تحویل گرفتن است.
قرآن همیشه "مردن" را "کامل تحویل گرفتن" تعبیر می کند به همین دلیل می فرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خدا نفوس را در وقت مردن به تمام و کمال تحویل می گیرد» (زمر/42). آیه ای در سوره سجده وجود دارد: «و قالوا أإذا ظللنا فی الارض أإنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون؛ و گفتند آیا وقتی (مردیم و) در زمین ناپدید شدیم، در آفرینش تازه ای خواهیم شد؟ بلکه آن ها به لقای پروردگارشان کافرند» (سجده/10)، یعنی آیا آن وقتی که ما گم شدیم در زمین (فقط همان بدنش را می بیند) و پراکنده شدیم، هر ذره مان به جایی رفت که پیدا شدنی نبود، بار دیگر خلق می شویم، زنده می شویم، محشور می شویم؟ قرآن می گوید: بلی! اینها لقاء پروردگار را که در معاد است منکرند. به اینان جواب بده: «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند، آنگاه به سوی پروردگارتان بازگردانده می شوید» (سجده/11). بگو اشتباه کردی که آن پراکنده شده را خودت دانستی. تو آن نیستی. آنچه که تو، تو هستی به آن، چیزی است که فرشته ما او را تحویل گرفته و با خودش برده است.
ص: 244
از این آیه و آیاتی نظیر آن، کاملا فهمیده می شود که در قرآن، مردن، وفات است نه فوت؛ از وفات هم کمی بالاتر، "توفی" است. یعنی "مردن" از دست رفتن نیست، نسبت به ما از دست رفتن است، اما از نظر شخص متوفی تحویل داده شدن است، تحویل گرفته شدن است از یک عالم دیگر. فرشتگان الهی می آیند او را تحویل می گیرند و می برند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 116،114
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قرآن خدا
اینکه اشخاصی می گویند در کجای قرآن کریم مسئله روح مطرح است، در خیلی جاهای قرآن مطرح است. از جمله جایی که مردن را توفی تلقی می کند، می گوید ما تحویل گرفتیم و به تمام و کمال هم تحویل گرفتیم، نه اینکه بگوید شخصیت انسان عبارت است از روح و بدن، نیمی از آن را تحویل می گیریم، نیم دیگرش را رها می کنیم تا تکه تکه شود. اصلا آن تکه تکه شده را جزء شخصیت انسان حساب نمی کند.
تعبیر "توفی" مکرر در قرآن آمده است. در یک جا می فرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند» (زمر/42) در جای دیگر می فرماید: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو فرشته مرگ بر شما گمارده شده و جانتان را می ستاند» (سجده/11). در یک جا می فرماید: «ان الذین توفاهم الملائکه ظالمی انفسهم؛ کسانی که فرشتگان جان آنها را - که ستمگر خویشند - می ستانند» (نساء/97)، در اینجا هم که می فرماید: «و لو تری اذ یتوفی الذین کفروا الملائکه؛ کاش می دیدی آن دم که فرشتگان جان کافران را می ستانند» (انفال/50).
ص: 245
بنابراین در قرآن مسئله روح مطرح است و مردن از نظر قرآن فوت نیست، از باب اینکه شخصیت انسان تنها بدن و تشکیلات و ترکیبات بدنی نیست و الا از نظر بدنی در اینکه مردن، فوت و متلاشی شدن و از دست رفتن است شکی نیست، ولی قرآن می گوید :مردن مساوی است با تحویل گرفتن به تمام و کمال شخصیت انسان بدون اینکه ذره ای از آن مانده باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 3 - صفحه 116،117
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح جسم شخصیت انسانی
شیخ کلینی از امام صادق (ع) روایت کرده که علی (ع) را درد چشمی عارض شد، حضرت رسول (ص) به عیادت آن حضرت تشریف بردند در حالی که فریاد علی از درد بلند بود، فرمودند که آیا این صیحه از جزع و بی تابی است یا از شدت درد است؟ امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: یا رسول الله من هنوز دردی نکشیده ام که سخت تر از این درد باشد. رسول اکرم (ص) در این وقت جریان سخت و هولناک قبض روح کافر را نقل کرد. علی (ع) چون این را شنید برخاست و نشست و گفت: یا رسول الله اعاده فرما بر من این حدیث را که درد مرا فراموشی داد. آن گاه عرض کرد: یا رسول الله آیا از امت شما کسی به این نحو قبض روح می شود؟ فرمود: بلی، حاکمی که جور کند و کسی که مال یتیم را به ظلم و ستم بخورد و کسی که شهادت دروغ بدهد.
شیخ صدوق در کتاب «من لایحضره الفقیه» روایت کرده که چون "ذر" فرزند ابوذر غفاری از دنیا رفت ابوذر در کنار قبر وی ایستاد و دست بر قبر کشید و گفت: خدایت رحمت کند، به خدا سوگند که تو نسبت به من نیک رفتار بودی و اکنون که از دستم رفته ای از تو خشنودم، به خدا قسم که از رفتن تو باکم شده ای؟ ولی گریه کرده ام که حال تو چگونه بوده است و بر تو چه گذشته است؟ ای کاش می دانستم که چه گفتی و چه گفته شد به تو؟ بار خدایا من حقوقی را که تو برای من بر فرزندم واجب فرموده بودی بخشیدم پس تو نیز حقوق خود را بر او ببخش که تو، به جود و کرم سزاوارتری.
ص: 246
امام صادق (ع) از پدران بزرگوارشان روایت کرده اند که حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: فشار قبر برای مؤمن کفاره تقصیرهایی است که از وی سر می زند. علی بن ابراهیم در ذیل آیه کریمه 100 سوره مومنون: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» (مومنون/آیه 100)؛ «و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». از حضرت صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «و الله ما اخاف علیکم الا البرزخ فاما اذا صار الامر الینا فنحن اولی بکم»؛ «به خدا قسم من نگران شما نیستم جز برای عالم برزخ، اما وقتی که کار به ما واگذار شود ما سزاوارتر هستیم نسبت به شما»، یعنی شفاعت مربوط به ما بعد برزخ است، در برزخ شفاعت نیست.
به طور کلی در باب عقاب گناهانی از قبیل دروغ، غیبت، تهمت، خیانت، ستم، خوردن مال مردم، شرابخواری، قمار، سخن چینی، دشنام، ترک نماز، ترک روزه، ترک حج، ترک جهاد و غیره، در خود قرآن کریم و در روایات متواتر آنقدر رسیده که از حد احصاء بیرون است، هیچ یک از آنها مخصوص کافران یا مسلمانان غیر شیعه نیست. در روایات معراجیه به موارد بسیاری بر می خوریم که رسول اکرم (ص) می فرماید: گروههای گوناگونی از امت خودم را، اعم از زن و مرد، در حالتهای مختلف از عذاب دیدم که به موجب گناهان مختلف معذب بودند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 421
کلی__د واژه ه__ا
مرگ برزخ گناه فلسفه احکام رذایل اخلاقی
مرگ و میرهای اشخاص انواع و اقسام دارد:
1- مرگ طبیعی- شخصی عمر طبیعی خود را به پایان می رساند و به طور طبیعی می میرد. این گونه مرگها قهرا عادی تلقی می شود، نه افتخار آمیز است و نه ملامت خیز، و حتی تأسف زیادی به دنبال خود نمی آورد و قهرا اینگونه مردنها "نفله شدن" هم تلقی نمی شود.
ص: 247
2- مرگ اخترامی در اثر بیماریها، مثلا حصبه، و با و غیره، یا در اثر حوادث یا سوانحی از قبیل زلزله و سیل و حوادثی از این قبیل. این گونه مرگها هر چند ملامت یا افتخاری ندارد، اما "نفله شدن" هست، و قهرا موجب تأسف.
3- مرگهائی که پای یک جنایت در کار است. یعنی مرگهائی که از طرف مقتول هیچ عملی صورت نگرفته است و قاتل صرفا به موجب هوی و هوس خود که وجود طرف را مزاحم منافع خود تشخیص می دهد او را هدف قرار می دهد. در روزنامه ها مکرر می خوانیم که فلان زن فرزند خردسال شوهرش را سر به نیست کرد، فقط به خاطر اینکه مورد علاقه شوهرش بوده است و می خواسته قلب شوهر منحصرا در تملک خودش باشد. یا فلان مرد به دلیل اینکه فلان زن عشق او را نپذیرفته است او را کشته است. یا در تاریخ می خوانیم که فلان حکمران همه فرزندان حکمران دیگر را قتل عام کرده است که در آینده رقابت نکنند. در اینگونه جریانها در ناحیه قاتل، جنایت و خباثت وجود دارد و عملش نفرت انگیز تلقی می شود و در ناحیه مقتول، مظلومیت، بی دخالتی، نفله شدن، هدر رفتن وجود دارد و عکس العملش در انسانهای دیگر تأسف و ترحم است. بدیهی است که اینچنین مردن در عین اینکه تأسف انگیز و ترحم خیز است، تحسین آمیز نیست، افتخار شمرده نمی شود، زیرا مقتول به هیچ وجه دخالتی نداشته است. حسادت، عداوت و حقارت طرف موجب شده که بی سبب کشته شود.
4- مرگهائی که خود آن مرگها "جنایت" است از قبیل خود کشیها. اینگونه مرگها که نفله کردن و هدر دادن خود است، بدترین مرگها است. کسانی که در تصادف اتومبیل کشته می شوند و خود مقصرند، مرگشان از این قبیل مرگها است و همچنین کسانی که در راه یک گناه به هر شکل و به هر صورت باشد کشته شوند.
ص: 248
5- مرگهائی که "شهادت" است: مرگی شهادت است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظنی یا یقینی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن کریم "فی سبیل الله" از آن استقبال کند. شهادت دو رکن دارد: یکی اینکه در راه خدا و فی سبیل الله باشد. هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید. دیگر اینکه آگاهانه صورت گرفته باشد. معمولا در مورد شهادت، جنایت هم هست. یعنی عملی که از جهت انتسابش به مقتول، شهادت است و مقدس است، از جهت انتسابش به قاتل جنایت و پلیدی است. شهادت، به حکم اینکه عملی آگاهانه و اختیاری است و در راه هدفی مقدس است و از هر گونه انگیزه خود گرایانه منزه و مبرا است، تحسین انگیز و افتخارآمیز است و عملی قهرمانانه تلقی می شود. در میان انواع مرگ و میرها تنها این نوع از مرگ است که از حیات و زندگی برتر و مقدس تر و عظیم تر و فخیم تر است.
یک تلقی غلط از شهادت امام حسین علیه السلام
غالب ذاکران امام حسین (ع) با آنکه آن حضرت را با لقب مقدس شهید یاد می کنند و سیدالشهدا می خوانند، در اثر اینکه تحلیلی در این مسائل ندارند، تلقی شان از مرگ اباعبدالله، نفله شدن و هدر رفتن است.
بسیاری از مردم ما صرفا بر مظلومیت اباعبدالله و بی جرمی و بی دخالتی آن حضرت می گریند، و تأسفشان از اینست که امام حسین مانند کودکی که قربانی هوس یک جاه طلب می شود نفله شد و خونش هدر رفت. در صورتی که اگر اینچنین باشد آن حضرت مظلوم و بی تقصیر هست، همچنانکه همه قربانیان آنگونه جنایات مظلوم و بی تقصیرند، ولی دیگر شهید نیست تا چه رسد که سید الشهداء باشد.
ص: 249
امام حسین (ع) صرفا یک قربانی هوسهای جاه طلبانه دیگران نیست. شک ندارد که از آن جهت که این فاجعه به کشندگان او انتساب دارد، جنایت است، هوس است، جاه طلبی است. ولی از آن جهت که به شخص او انتساب دارد شهادت است؛ یعنی ایستادگی آگاهانه و مقاومت هوشیارانه در راه هدف مقدس است. از او بیعت و امضا و تسلیم می خواستند و او با توجه به همه عواقب زیر بار نرفت. به علاوه او سخت معترض بود و سکوت در آن شرائط را گناهی عظیم تلقی می کرد. تاریخ آن حضرت، مخصوصا بیانات آن حضرت گواه روشن این مطلب است. شهادت، قداست خود را از اینجا کسب می کند که فدا کردن آگاهانه تمام هستی خود است در راه هدف مقدس.
قرآن کریم، سه مفهوم مقدس را در بسیاری از آیات خود، توأم آورده است: "ایمان"، "هجرت" و "جهاد". انسان قرآن، موجودی است وابسته به ایمان و وارسته از هر چیزی دیگر. این موجود وابسته به ایمان برای نجات ایمان خود هجرت می کند و برای نجات ایمان جامعه و در حقیقت برای نجات جامعه از چنگال اهریمن بی ایمانی جهاد می نماید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی- صفحه 73-70
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قرآن انسان خدا شهادت
می دانیم که مکتب هایی در جهان بوده اند - شاید همین الان هم باشند - که رابطه انسان را با جهان و به تعبیر دیگر رابطه روح را با بدن، از نوع رابطه زندانی با زندان، و رابطه آدم در چاه افتاده با چاه و رابطه مرغ با قفس می دانسته اند. قهرا از نظر این مکتب ها، مردن خلاصی و آزادی است، خودکشی مجاز است. می گویند "مانی" مدعی معروف پیغمبری چنین نظریه ای داشت. طبق این نظریه، ارزش مرگ، ارزش مثبت است، مرگ برای هر کس باید امر مطلوبی باشد، مرگ هیچکس تأسف ندارد، آزادی از زندان و بیرون آمدن از چاه و شکسته شدن قفس تأسف ندارد، شادی دارد.
ص: 250
نظریه دیگر اینست که مرگ، عدم و نیستی است، فنای کامل است، "نابودی" است. برعکس، زندگی، وجود و هستی است، "بود" است، بدیهی و بلکه غریزی است که هستی بر نیستی، بود بر نبود، ترجیح دارد. زندگی هر چه باشد و به هر شکل باشد بر مرگ ترجیح دارد. مولوی به جالینوس طبیب معروف اسکندرانی، نسبت می دهد که گفته است: من زندگی را به هر حال و به هر شکل بر مرگ ترجیح می دهم هر چند شکل زندگی منحصر به این شود که در شکم استری باشم و سرم از زیر دم استر برای تنفس بیرون باشد.
آن چنانکه گفت جالینوس راد *** از هوای این جهان و این مراد
راضیم کز من بماند نیم جان *** کز درون استری بینم جهان
طبق این نظریه ارزش مرگ، صد درصد منفی است.
نظریه دیگر اینست که مرگ، نیستی و نابودی نیست، انتقال از جهانی به جهانی دیگر است، اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع رابطه زندانی با زندان و در چاه افتاده با چاه و مرغ با قفس نیست، بلکه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه و کشاورز با مزرعه است. درست است که دانش آموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احیانا از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصیل و تکمیل مشغول است، ولی یگانه راه زیست سعادتمندانه در اجتماع، گذراندن موفقیت آمیز دوره مدرسه است و نیز درست است که کشاورز، خانه و زندگی و خانواده را رها کرده و در مزرعه مشغول کشاورزی است اما مزرعه و کار در مزرعه است که وسیله معشیت خودش، او را در همه سال در آغوش خانواده فراهم می کند.
ص: 251
رابطه دنیا با آخرت و رابطه روح با بدن چنین رابطه ای است. مردمی که جهان بینی شان درباره روابط انسان و جهان چنین جهان بینی باشد، اگر عملا توفیقی به دست نیاورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی و کارهای مستحق کیفر گذرانده باشند، بدیهی است که برای اینها مرگ به هیچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نیست، بلکه منفور و مخوف است اینها از مرگ می ترسند، زیرا از خود و کرده های خود می ترسند.
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** هان ز خود ترسانی ای جان هوشدار
زشت، روی توست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
من_اب_ع
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی- صفحه 95-96
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ آخرت زندگی مانی روح بدن انسان
اگر کسی مرگ را انتقال از جهانی دیگر بداند، جانش در هنگام مرگ در پی بازگشت به وطن اصلی اش است. او مانند دانش آموزی است که دور از خانه یک سره تحصیل کرده و مانند کشاورزی می باشد که سخت کوشیده است، بدیهی است که چنین دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد، دلش برای وطن، برای خویشان و دوستان می طپد، و همچنین آن کشاورز دائما در اندیشه آن روزی است که کارش به پایان برسد و محصول خویش را به خانه خود ببرد. این دانش آموز در عین اینکه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله می کشد، با آن مبارزه می کند، زیرا نمی خواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد و هم چنین آن کشاورز هرگز کار و وظیفه خود را فدای آن آرزو نمی کند.
ص: 252
اولیاء الله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان دیگر که نامش مرگ است، برای آنها یک آرزو است، آرزوئی که لحظه ای قرار برای آنها باقی نمی گذارد و به گفته حضرت علی (ع): اگر نبود که خداوند اجل معین برای آنها نوشته است طرفة العینی روحهای آنها در بدنهایشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقی نمی ماند. در عین حال اولیاء الله هرگز به استقبال مرگ نمی روند، زیرا می دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل، همین چیزی است که نامش را عمر گذاشته ایم، می دانند هر چه بیشتر بمانند بهتر کمالات انسانی را طی می کنند، بکلی با مرگ مبارزه می کنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب می کنند. می بینیم که طبق این نوع بینش، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولیاء الله، با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هیچوجه منافات ندارد. اولیاء الله در دو صورت، و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند.
یکی آنگاه که احساس کنند که وضعی دارند که دیگر هر چه بیشتر بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند، بر عکس به جای تکامل، تناقص می یابند. امام سجاد (ع) می فرماید: «الهی و عمرنی مادام عمری بذلة فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر».
صورت دوم، شهادت است. اولیاء الله مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب می کنند، زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد، هم عمل و تکامل است. همانطور که حدیث نبوی بیان میدارد، هر عمل نیکی نردبان تکامل بالاتر دارد جز شهادت و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاء الله است. این است که می بینیم مثلا امام علی (ع) آنگاه که می بیند مرگش به صورت شهادت نصیبش شده از خوشحالی در پوست نمی گنجد. امام علی در فاصله ضربت خوردن تا وفات، جمله های زیادی دارد که در کتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است. یکی از آن جمله ها در همین زمینه است: «و الله ما فجانی من الموت و ارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد؛ به خدا سوگند، وارد شونده ای از مرگ ناگهان بر من سر نرسید که آن را ناخوش دارم، و سرزده ای وارد نشد که او را نشناسم؛ و داستان من با مرگ، داستان کسی است که در تاریکی جویای آب بوده و به آب رسیده و در پی گمشده ای بوده و به آن دست یافته». حافظ به همین جمله ها نظر دارد آنجا که می گوید:
ص: 253
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند *** اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی *** آن شب قدر که این تازه براتم دادند
در سحر نوزدهم رمضان، تا ضربت دشمن، فرق علی را می شکافد، اولین یا دومین جمله ای که از او شنیده می شود اینست که: «فزت و رب الکعبه؛ سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم».
خداوند در سوره جمعه می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین * و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین * قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون؛ بگو: ای یهودیان! اگر گمان می کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید (تا به لقای محبوبتان برسید)* ولی آنان هرگز تمنای مرگ نمی کنند بخاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را بخوبی می شناسد!* بگو: این مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می شوید آن گاه شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد!» (جمعه/6تا8).
آیه قبل از این آیه، مثلی برای علمای یهود بود. روح آن آیه این بود که اینها با آنکه تکلیف و مسؤولیت تورات به آنها داده شده و آن کتاب آسمانی به آنها تعلیم داده شده است عملا حامل آن کتاب نیستند، به این معنی که آنها در عمل پیرو این کتاب نیستند و دستورهای این کتاب را به کار نمی بندند. آن مثل به همین مناسبت در آن آیه کریمه آورده شده است. علمای یهود و بلکه شاید غیرعلمایشان هم از همین امتیاز ظاهری که ما اهل کتاب و اهل تورات هستیم استفاده می کردند که قرآن فرمود: شما همان اندازه اهل تورات هستید که اگر الاغی را از کتاب بار بزنند اهل آن کتاب است. آنها می خواستند از این مقدار انتساب استفاده های دیگری هم بکنند و قرآن کریم ادعاهای دیگری از قول آنان در آیات دیگر نقل فرموده است. از جمله ادعا می کردند: «نحن ابناالله و احبائه؛ ما پسران خدا و دوستان (ویژه ی) او هستیم» (مائده/18).
ص: 254
قرآن در اینجا روی کلمه اولیا الله تکیه کرده است. قرآن چنین استدلال می کند که شما اگر در ادعای خودتان که اولیاالله هستید راست می گویید پس مرگ را آرزو کنید: «فتمنوا الموت»، اگر راست می گویید مرگ باید برای شما مانند یک امر آرزویی باشد. قرآن در ادامه می فرماید: «و لایتمنونه ابدا» ولی هرگز اینها آرزوی مرگ نخواهند داشت، چرا؟ «بما قدمت ایدیهم» به موجب آنچه دستهایشان پیش فرستاده است. بعد می فرماید: «والله علیم بالظالمین» خدا به ستمکاران آگاه است. معنای «بما قدمت ایدیهم» این است که خودشان می دانند چه پیش فرستاده اند، یعنی می دانند چه اعمالی مرتکب شده اند و ضمنا می دانند که اگر انسان بمیرد بر همان اعمال خودش وارد می شود و آینده اش به آنچه که قبلا پیش فرستاده بستگی دارد. خودشان می دانند و خدا هم به ستمکاران آگاه است. یک وقت است که انسان خودش می داند که چه کرده است ولی می توان آن دستگاهی را که مراقبت می کند اغفال کرد ولی وقتی خدا مراقب باشد دیگر امکان اغفال کردن نیست. بعد قرآن اشاره می فرماید که نه تنها مرگ برای اینها یک امر آرزویی نیست بلکه این کسانی که به زعم خود اولیاالله هستند و مدعی «نحن ابنا الله و احبائه» هستند خیلی هم از مرگ فرار می کنند و می ترسند. به آنها بگو: چه فایده ای از فرار؟ این مرگی که شما از آن فرار می کنید ملاقی شما خواهد بود و یک روز با شما روبرو خواهد شد و فرار کردنی نیست. (ملاقی یعنی ملاقات کننده، روبرو شونده).
ص: 255
این خود مرگ. اما بعد از مرگ خواه ناخواه بازگردانده می شوید به آن حقیقتی که دانای غیب و شهادت است، آن کسی که آنچه ظاهر کرده اید می داند و آنچه را هم که مستور و مخفی کرده اید می داند. او در موقع حسابرسی که به خود شخص افهام می شود که چه کرده است شما را به آنچه عمل می کردید خبر خواهد داد. شبیه این آیه که «یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» (جمعه/6) آیه ای است در سوره مبارکه بقره: «قل ان کانت لکم الدار الاخره عندالله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین؛ بگو اگر سرای آخرت در پیشگاه خدا تنها به شما اختصاص دارد نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید» (بقره/94). آنها ادعای بالاتر داشتند، می گفتند اساسا خدا خانه آخرت را برای ما ساخته است، به مردم دیگر مربوط نیست، اگر خدا در آن عالم به هر کس دیگر چیزی بدهد از مال ما به او داده است، اگر غیر یهودی به بهشت برود از طفیلی ما و صدقه سر ماست، یک قسمت از آن چیزهایی که مال ماست به او داده اند. در آیات دیگر از اینها نقل می فرماید که می گفتند خدا هرگز ما را معذب نمی کند، ما هرگز اهل جهنم نیستیم. قرآن می گوید اگر چنین است پس شما باید عالم آخرت را خیلی دوست داشته باشید، پس چرا این قدر از مرگ می ترسید؟
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 7 - صفحه 72-73 و 77-76
ص: 256
مرتضی مطهری - قیام و انقلاب مهدی - صفحه 95 تا 98
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح عمر قوم یهود آرزو
ابتدا باید خود مرگ را قطع نظر از خصوصیات دیگر درنظر بگیریم. آیا مرگ فی حد ذاته یک امر مطلوب و یک امر آرزویی است که هر کس اعم از اولیاءالله و غیر اولیاءالله باید آن را امری مطلوب و محبوب بداند یا نه؟ این خودش مسئله ای است. در این جا چند مکتب وجود دارد. مکتب هایی در دنیا بوده اند و الآن هم به شکل دیگری وجود دارند که معتقدند مرگ فی حد ذاته برای هر فردی باید امری مطلوب و مورد آرزو باشد، چرا؟ زیرا این مکتب ها معتقدند رابطه انسان با جهان رابطه زندانی است با زندان یا به تعبیر دیگر رابطه روح با بدن، رابطه زندانی است با زندان، رابطه "در چاه افتاده" است با چاه، رابطه مرغ است با قفس. انسان از همان اولی که به دنیا می آید که کم و بیش می توان گفت حرف افلاطون هم چنین است، یک مرغ ساخته و پرداخته شده عالم ملکوت است. بعد این مرغ را در این جا در قفس زندانی کردند. معلوم است وقتی یک انسان آزاد به زندان می افتد، خروج از زندان باید یک امر آرزویی برای او باشد. اگر رابطه انسان و جهان این چنین باشد، آیا مردن تأسف دارد؟ این که در زندان باز شود و زندانی از زندان بیرون بیاید که تأسف ندارد، به چاه افتاده را از چاه بیرون بکشند و یا مرغ را از قفس آزاد کنند که تأسف ندارد.
ص: 257
چنین مکاتبی مخصوصا در دنیای قدیم وجود داشته است. مانی این مدعی پیغمبری معروف که ضمنا انسان نابغه ای هم بوده است چنین فلسفه ای داشت. او براساس همین فکر و فلسفه، مرگ را برای هر کس فی حد ذاته امری مطلوب می دانست. در این مکتب برای هر فردی بدون استثنا مرگ باید یک امر آرزویی باشد، چرا که این فرد و آن فرد ندارد، همه روح های مردم مرغ های در قفس است و زندانی های در زندان. او در ایران قدیم، مذهبی آورد که ثابت شده است ریشه هایی در مذاهب مختلف دارد و ریشه تعلیماتش بیشتر در مسیحیت است ولی پوشش ظاهری اش از مذهب زرتشتی است و در چندین مذهب دیگر هم ریشه داشته است. می گویند: پادشاهی که مانی را کشت به او گفت: من تو را به حکم فلسفه خودت الآن باید اعدام کنم و هیچ خدمتی به تو بالاتر از این نیست که تو را از این زندان بدن آزاد کنم. من قصد سوئی ندارم، فقط می خواهم روحت را از زندان بدنت آزاد کنم!
این مکتب براساس دو اصل است: یکی جاودانگی روح و دیگر این که روح انسان قبل از این که به این دنیا بیاید یک موجود ساخته و پرداخته کاملی بوده و در این دنیا نقص پیدا کرده و بازگشت او بازگشت به کمال اول است. مکتب دیگری که درست نقطه مقابل این مکتب است و مکتبی مادی است، می گوید: حیات و زندگی در همین دنیا شروع می شود و به همین دنیا هم پایان می پذیرد؛ مرگ نیستی است و حیات، هستی. هستی بر نیستی و بود بر نبود در هر شکلی ترجیح دارد، زندگی به هر شکلی بر مرگ به هر شکلی ترجیح دارد. اصلا "بود" نمی تواند از "نبود" کمتر باشد و نیستی نمی تواند بر هستی ترجیح داشته باشد. مرگ در مکتب مانی ارزش صددرصد مثبت داشت و در این مکتب ارزش صددرصد منفی دارد. پهلوان را زنده خوش است، پهلوان باید زنده بماند. اصل اول، زنده ماندن است، هر چیز دیگر در درجه بعد است.
ص: 258
از جالینوس نقل می کنند که گفته است: «من زندگی به هر شکل را بر مرگ ترجیح می دهم، فقط من زنده باشم و نفسم بیرون بیاید». مولوی به این شکل نقل کرده که جالینوس گفته است: «اگر راه زنده ماندن من منحصر در این باشد که مرا در شکم یک قاطر کنند و سرم را از زیر دم قاطر بیرون بیاورند تا نفس بکشم، من این طور زندگی را بر مرگ ترجیح می دهم، چون بالاخره زندگی، زندگی است و مرگ، مرگ است». دیگر کیفیت زندگی برای او مطرح نیست، اصل زندگی برایش مطرح است. در این مکتب مسلم است که همیشه زندگی مورد آرزوست و مرگ به هیچ شکل نمی تواند مورد آرزو باشد و ارزش مرگ صددرصد ارزش منفی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد7- صفحه 65-67
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ حیات انسان جاودانگی
مرگ برای بعضی از انسان ها یک امر آرزویی است و برای بعضی از انسان های دیگر امری ضد آرزوست. بعضی از انسان ها حق دارند که مرگ را آرزو کنند، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از انسان های دیگر ضد منطقی است. این مکتبی است که از یک طرف قائل به جاودانگی روح است و می گوید: انسان با مرگ فانی نمی شود ولی از طرف دیگر، مثل مکتب مانی نمی گوید: انسان قبل از این که به این دنیا بیاید کامل بود و موجود کاملی را آوردند و در این جا زندانی کردند و انسان فقط باید زندانش را بشکند و برود. متأسفانه در تعبیرات شعرای ما از این نوع تعبیرات زیاد آمده با این که مقصودشان این نبوده است. قفس شکستن و زندان شکستن و از چاه بیرون آمدن در تعبیرات شعرای ما زیاد آمده است، با این که تابع مکتب مانی نبوده اند.
ص: 259
این مکتب بر این اساس است که روح یک امر جاودانه است، ولی معتقد نیست که روح انسان به صورت یک موجود کامل بود و او را مثل یک زندانی به زندان آوردند و یک موجود آزاد را در چاه انداخته و یا مرغ آزاد را در قفس کردند، بلکه روح انسان در این دنیا ناقص است، به این معنا که یک امر بالقوه است که قابل تکامل و کامل شدن است، یعنی رابطه انسان با جهان، رابطه کشاورز است با مزرعه و رابطه کودک است با مدرسه، نه رابطه زندانی با زندان. این موجود ضعیف، وجودش از نقطه ی صفر آغاز شده و باید در این دنیا رشد و تکامل پیدا کند.
دنیا برای انسان مانند مدرسه است برای دانش آموز و مانند مزرعه است برای کشاورز، که در این مدرسه است که باید تکلیف انجام بدهد و به مسئولیت های خود متوجه باشد و باید خود را در این مدرسه کامل کند تا وقتی از مدرسه بیرون می آید کامل باشد. یا آن کشاورز کارش در صحرا زحمت کشیدن است، ولی می داند که همین کاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است که زندگی ایام سالش را تأمین می کند. اگر می خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتی که در خانه استراحت می کند زندگی خوبی داشته باشد، فقط باید عمل کشاورزی را خوب انجام دهد. همچنین می توان گفت: مثل انسان با جهان، مثل بازرگان است با بازار. بازار برای یک بازرگان به عنوان محل کار و محل به دست آوردن سود محبوب و مطلوب است.
بیشتر تعبیراتی که عرض کردم تعبیرات امام علی(ع) است. فرمود: «إن الدنیا... مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله؛ دنیا محل فرود وحی خدا و تجارت خانه اولیای خداست.» (نهج البلاغه- حکمت 131) یا پیامبر اکرم(ص) فرمود: «الدنیا مزرعه الاخرة؛ دنیا کشتگاه و محل زراعت آخرت است» (کنوز الحقایق، باب دال(.
ص: 260
آیا برطبق این مکتب، مرگ یک امر آرزویی است یا یک امر ضد آرزوست؟ هیچ کدام. برای کسی که در این مدرسه و دانشگاه هیچ کاری انجام نداده است، بیرون آمدن از آن که جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن حاصلی برای او نداشته، نه تنها یک امر محبوب و مطلوب نیست، بلکه مایه سرشکستگی و ملامت است. یا آن کشاورزی که کار نکرده است به قول شاعر حالش چنین است:
هر که محصول خود بخورد و خبید *** وقت خرمنش خوشه باید چید
برای آن کسی که دنیا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت که به فسق و فجور و کارهای بد گذرانده است، مرگ هرگز نمی تواند یک امر آرزویی باشد. او نه تنها عمل خوبی به تعبیر قرآن پیش نفرستاده است، بلکه هر چه فرستاده، عمل بد است. طبعا چنین افرادی همیشه باید از مرگ وحشت داشته باشند و مانند جالینوس خواهند بود. آن ها گرچه از نظر تئوری و مکتب با او اختلاف دارند ولی در عمل مانند او خواهند بود، یعنی برای چنین آدمی هم در عمل چنین خواهد بود که زندگی به هر صورت ولو بخواهد در شکم استری باشد و سرش از زیر دم استر بیرون باشد بر مرگ ترجیح دارد.
این همان است که می فرماید: «و لن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین؛ ولی به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند، هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد و خدا به (حال) ستمگران آگاه است» (بقره/95
مولوی می گوید:
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
ص: 261
زشت روی توست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ برگ
مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست *** آینه صافی یقین همرنگ روست
می گوید تو که از مرگ می ترسی در واقع از خودت می ترسی، چون مرگ هر کس همرنگ خود اوست، مرگ هر کس مانند آینه ای است که در وقت مرگ چهره ی شخص را به خودش نشان می دهد. اگر چهره ات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت می کنی. بعد می گوید: مثل تو مثل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان می گذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینه ای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فورا آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آن جا نیست.
یا تشبیه می کند به مرغی که در قفس است و گربه هایی در اطراف آن کمین کرده اند. وقتی این مرغ می بیند که گربه ها چشم هایشان را به او دوخته اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربایند، هیچ گاه آرزوی بیرون رفتن نمی کند، چون می داند که باز همین قفس بهترین زندگی ها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربه ها انتظار او را می کشند خیلی بهتر است.
برای آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مزرعه است و آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مدرسه است ولی در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همان طور که دانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آن جا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است، آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسئولیت خود را به حد اعلا انجام داده است. یا مثلا بازرگانی که به خارج رفته و در آن جا معامله کرده و سود برده است، بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است، مصداق این شعر حافظ است:
ص: 262
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم، مرجع تقلید زمان خودش بود. بسیار مرد باحقیقتی بوده است. همان شبی که ایشان ساعت یازده و نیم فوت می کنند که حال ایشان هم به حسب ظاهر هیچ علامتی از فوت نداشته است، همین شعر را می خواندند:
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
واقعا هم همین طور است، اگر کسی در دنیا طوری زندگی کرده است که آن چه که پیش فرستاده خیر و برکت است، دیگر برای او دنیا یک زندان است، چون کارهایش را کرده و به قول امروزی ها مسئولیتش را انجام داده است. قرآن کریم نمی گوید: اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن می گوید: تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی، حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاءالله هستی، مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمی آید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد7- صفحه 67-72
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ اسلام روح عمل صالح حیات دین مانوی
کاخ آمال و آرزوهای انسان سخت سست بنیاد است. آدمی از تار و پود امل و آرزو در خیال خود نقشه ها می سازد و یکمرتبه یک حادثه کوچک همه آنها را نقش بر آب می کند، فکر و عقیده و امل و آرزوی او را به کلی عوض می کند. فرض کنید آدمی را که سالم در کوچه و خیابان راه می رود و در سر نقشه ها می پروراند، یکمرتبه پزشکان با کمال تأسف به او خبر بدهند که مبتلا به سرطان است و چاره پذیر نیست، فکر کنید چه غوغایی در جهان آمال و آرزوها و افکار و نقشه های این آدم پیدا می شود، مانند شهری که سیل در آن افتاده باشد و همه کوچه ها و خانه ها را گرفته باشد دیوارها و خانه ها یکی پس از دیگری فرو می ریزد، بلکه مانند شهری که بمب اتمی در آن انداخته باشند همه با هم زیر ورو می شوند.
ص: 263
گاهی مشاهده یک منظره وحشتناک بدون آنکه منتهی به مرگ بشود افکار و عقاید آدمی را عوض می کند، مثلا هواپیما سقوط می کند و او جان به سلامت می برد و یا آنکه کشتی طوفانی می شود و او به کمک امواج به ساحل می رسد ولی خاطره آن منظره وحشتناک که مرگ را در جلو چشم خود می دیده هیچگاه از ذهنش محو نمی شود. سستی و بی بنیادی کاخ امل و آرزو در این گونه مواقع خوب ظاهر می گردد. آری اگر کاخ روحیه آدمی کاخ امل و آرزو باشد سست بنیاد است، تصور مرگ و فکر نزدیک شدن مرگ مانند بمبی آن را فرو می ریزد، ولی اگر این کاخ، کاخ ایمان و عقیده و علم باشد، تصور مرگ و بلکه خود مرگ کوچکترین تأثیری در آن نخواهد داشت. کاخ ایمان بنیادی محکم دارد، مانند کاخ امل و آرزو سست بنیاد نیست.
افلاطون می گوید: "سقراط، حکیم الهی و بزرگوار جهان در آخرین لحظات حیات و دم مرگ باز هم دست از افاضه و تعلیم بر نمی داشت. حتی در روز آخر و لحظات آخر عمرش که ساعتی بعد می بایست جام زهر را بنوشد و شاگردان دورش جمع بودند همچنان به افاضه و تعلیم و بیان اینکه آدمی با مردن تمام نمی شود و بعد از آن مرگ باقی می ماند ادامه می داد. ما شاگردان عقده گلویمان را گرفته بود ولی به ملاحظه استاد که ما را از گریه منع می کرد جرئت نمی کردیم صدا به گریه بلند کنیم. بالاخره درس خود را به اتمام رسانید و سپس جام زهر را با کمال گشاده رویی نوشید".
ص: 264
من_اب_ع
مرتضی مطهری - حکمتها و اندرزها صفحه 185-188
کلی__د واژه ه__ا
مرگ ذهن افلاطون
آری مرگ تا شکل و صورت عدم و نیستی و فنا دارد آدمی از آن وحشت دارد زیرا آن چیزی که وحشتناک است عدم و نیستی است، فنا و زوال است، ولی همینکه تغییر شکل و قیافه داد و به صورت انتقال و جابجا شدن درآمد دیگر وحشتناک نیست، بلکه برای مردان خدا که جز در راه حق گام بر نداشته اند مرگ قیافه ای جذاب و گیرنده دارد. مردان خدا به استقبال مرگ می روند. هنگامی که آن ضربت محکم فرق حضرت علی (ع) را می شکافد، بدون ذره ای تزلزل، مثل کسی که سالها به دنبال مطلوب و محبوبی هست و ناگاه به وصال آن می رسد می گوید: «قسم به پروردگار کعبه که فائز شدم». در بستر مرگ به مردم می گوید: «به خدا قسم که این حادثه برای من مکروه و ناگوار نبود، حتی غیرمترقبه هم نبود، بلکه بالاتر، من انتظار این حادثه را داشتم مانند جوینده ای که مطلوب خود را می جوید و مانند کسی که در شب تار به دنبال چاه آب و سرچشمه ای می گردد و در آن تاریکی آن را پیدا می کند.»
نه تنها مرگ و معاینه مرگ نتوانست رشته افکار و نیات علی را پاره کند بلکه محکم تر کرد. کاخ نیات و افکار و منویات علی از آمال و آرزوهای شخصی بنا نشده بود که آن ضربت بتواند خراب کند. در بستر مرگ هم می بیند همان افکار عالی و نورانی خود را دنبال می کند. در فاصله ضربت خوردن و وفات سخنان و وصایایی دارد، آخرین سخنانش این بود:
ص: 265
علی بن ابیطالب (ع) به یگانگی خدا و رسالت پیغمبر (ص) گرامی گواهی می دهد، خدا را شریکی نیست و او محمد (ص) را فرستاد تا پرچم هدایت را بر افرازد و دین حق را به بشر عرضه بدارد هر چند مشرکان ناراضی باشند. نماز من و هر عبادت من، زندگی و مردن من همه برای خداوند رب العالمین است. فرزندم حسن! تو را و جمیع خاندان و فرزندانم و هر کس از امروز تا پایان جهان که این نوشته به او می رسد سفارش می کنم به تقوا و اینکه کوشش کنید اسلام را تا دم آخر برای خود حفظ کنید، همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید. از پیغمبر (ص) شنیدم که اصلاح میان مردم از اینکه همیشه نماز بخوانید و روزه بگیرید با فضیلت تر است و چیزی که این امت را هلاک می کند فساد کردن و دو بهم زدن است. ملاحظه خویشاوندان و ارحام را داشته باشید که صله رحم حساب خدا را آسان می کند. خدا را خدا را درباره یتیمان، به طور دائم مراقب آنها باشید، خدا را خدا را در مورد قرآن، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشی بگیرند، خدا را خدا را درباره همسایگان که پیغمبر آنقدر درباره آنها توصیه کرد که گمان کردیم آنها را در ارث هم شریک خواهد ساخت، خدا را خدا را در مورد حج خانه خدا، نکند آنجا را خالی بگذارید، خدا را خدا را درباره نماز که بهترین عمل و عمود دین است، خدا را خدا را در مورد زکات که خشم الهی را فرو می نشاند، خدا را خدا را در مورد روزه ماه رمضان که سپر از آتش جهنم است، خدا را خدا را در مورد جهاد با مال و با جان و با زبان ولی البته جز امام به حق و یا آن کس که به امر اوست کسی حق جهاد با کفار را ندارد، خدا را خدا را در مورد ذریه پیغمبر که مظلوم واقع نشوند. ملاحظه و رعایت آن عده از صحابه را که بدعتی در دین ایجاد نکرده اند بکنید. زنان و همچنین بردگان را در نظر داشته باشید که پیغمبر درباره اینها سفارش کرد. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که (ترک آن) موجب می شود ظلم بر شما مسلط شود و آنوقت دعا کنید و دعای شما مستجاب نگردد. فرزندانم! شما را وصیت می کنم به مهربانی با یکدیگر و به کمک به یکدیگر و شما را بر حذر می دارم از تفرق و قطع علاقه به یکدیگر، همیشه در کارهای خیر و در اقامه تقوا معاون یکدیگر باشید، در کارهای شر یکدیگر را یاری نکنید. باز توصیه می کنم شما را به تقوای الهی. خداوند شما را حفظ کند و دین پیغمبر را در میان شما محفوظ بدارد. شما را به خدا می سپارم ".
ص: 266
بعد از این بیانات، کلمه مبارکه "لا اله الا الله" را چندین بار بر زبان آورد تا جان به جان آفرین تسلیم کرد و به ملاء اعلی ملحق گشت.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - حکمتها و اندرزها - صفحه 184 و 185
کلی__د واژه ه__ا
مرگ وصیت امام علی (ع)
آیات عموم که از آنها می شود تفسیر مرگ را از زبان قرآن دانست، یکی آن آیاتی است که از مرگ به "توفی" تعبیر می کند که این آیات زیاد است:
«الذین تتوفیهم الملائکه ظالمی انفسهم»؛ «همان کسانی که فرشتگان جانشان را می گیرند و آنان بر خود ستم روا داشته اند.» (نحل/28)
«الذین تتوفیهم الملائکة طیبین»؛ «کسانی از مؤمنان که پاکند، چون فرشتگان جانشان را بگیرند.» (نحل/32)
«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها»؛ «خداوند نفس ها را در وقت مردن و (نفس) زنده ها را که هنوز نمرده اند و وقت خوابیدن می گیرد.» (زمر/42)
«و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون»؛ «خدا قاهر است در بالای بندگان و برای شما نگهبانان می فرستد تا آن وقتی که مردن یکی از شما می رسد، همان رسل و فرستاده های ما او را توفی می کنند (می میرانند).» (انعام/61)
«حتی اذا جائتهم رسلنا یتوفونهم»؛ «تا آن که فرشتگان ما به سراغشان می آیند و جانشان را می گیرند.» (اعراف/37)
«اعبد الله الذی یتوفیکم»؛ «خدا را می پرستم که به هنگام جان شما را می گیرد.» (یونس/104)
«و قالو اءاذا ضللنا فی الارض ائنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون* قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم»؛ «و گویند: آیا چون در خاک زمین ناپدید شدیم، آیا آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟ بلکه ایشان لقای پروردگارشان را منکرند. بگو فرشته مرگ که بر شما گماشته شده است، روح شما را می گیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می شوید.» (سجده/10و11)
ص: 267
از این آیات زیاد داریم که مرگ را تعبیر به "توفی" کرده است. "توفی" از ماده "وفی" است، همان ماده ای که وفا و استیفا از آن ماده است. "توفی" از ماده فوت نیست. ما فارسی زبان ها گاهی فوت را با وفات مترادف می پنداریم. فوت از دست رفتن است، اگر تعبیر فوت می کرد، مرگ به همان معنای تباهی و تمام شدن و از دست رفتن بود. وفات از ماده وفا و استیفاست و به اتفاق تمام لغت ها "توفی" یعنی استیفا کردن و تحویل گرفتن یک چیز به تمام. «الله یتوفی الانفس حین موتها» یعنی «خدا نفس ها را در وقت مردن به تمام و به کمال می گیرد» و همچنین آیات دیگری که در این زمینه هست همان مفهوم قبض را می دهد. در قرآن کلمه "قبض" نیامده و ما در عرف خودمان می گوییم عزرائیل روح را قبض کرد، قابض الارواح است ولی قبض با توفی که در قرآن آمده هر دو یک معنی را می دهند.
از آیات قرآن به طور کلی، چه درباره سعدا و چه درباره اشقیا این چنین استنباط می شود که مردن به طور کلی "توفی" است. "توفی" یعنی استیفا کردن، قبض به صورت کامل کردن، تحویل کامل گرفتن که از ماده "وفی" است و در آیات زیادی از قرآن آمده است: «الله یتوفی الانفس حین موتها» یا «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم» که خود این تعبیر، بیان ماهیت مرگ است: مرگ یعنی تحویل گرفتن و بردن. کلمه "نفس" هم که در قرآن آمده است در عربی یعنی خود. وقتی می خواهند بگویند خود این چوب، می گویند نفس این چوب. "جائنی زید نفسه" یعنی زید آمد، خودش آمد (همان عین خودش نه چیزی دیگری). اگر قرآن به آن چیزی که از انسان گرفته می شود تعبیر "نفس" می کند، از آن نظر است که از نظر قرآن خود واقعی انسان همان است که گرفته و برده می شود.
ص: 268
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 40-41 و 62
کلی__د واژه ه__ا
مرگ نفس قرآن انسان خدا تفسیر لغت شناسی
در دو جای قرآن کریم این مطلب آمده است که مبادا گمان کنید که آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده هستند، خیر، زنده اند. در یک آیه که در سوره بقره است، این طور می فرماید: «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون؛ به آنها نگویید مرده ها، آنها زنده اند ولی شما مستشعر نیستند، شما درک نمی کنید، شما خیال می کنید مرده اند، واقعا آنها زنده هستند.» (بقره/154)
کسانی که نمی خواستند قبول کنند که انسان در فاصله مردن تا قیامت یک حیاتی دارد و یا به علل دیگری گفته اند شاید مقصود از این زندگی زندگی مجازی است نه زندگی حقیقی، یعنی اینکه قرآن می گوید: «گمان مبر که شهدا مرده هستند بلکه زنده هستند و شما نمی دانید» مقصود این است که نامشان زنده است، به اصطلاح فلاسفه جدید وجود فی نفسه شان مرده است ولی وجودشان برای مردم، وجودشان در دل مردم زنده است. البته این یک تعبیر مجازی است که در مواردی به کار می رود، مثل اینکه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «و العلماء باقون ما بقی الدهر؛ مردم دیگر می میرند ولی علماء زنده هستند»، «اعیانهم مفقودة و امثالهم فی القلوب موجودة؛ وجود عینی شان نیست اما مثالها و وجود ذهنی شان در دلها موجود است» (نهج البلاغه، حکمت 147). از این هم تعبیر به حیات می شود. یا حافظ می گوید:
ص: 269
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق *** ثبت است بر جریده عالم دوام ما
و یا سعدی می گوید:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز *** مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
بعضی گفته اند این آیات این طور است (و مقصود از این زندگی زندگی مجازی است) ولی دیگران جواب داده اند که با «لکن لا تشعرون» جور در نمی آید. اگر مقصود از اینکه اینها زنده هستند یعنی نام نیکشان در میان مردم زنده است، پس مردم هم کاملا می دانند که نام نیکشان زنده است، اما قرآن نوعی زندگی را بیان می کند که به مردم می گوید: «ولی شما نمی فهمید، شما درک نمی کنید»، واقعا زنده اند ولی شما درک نمی کنید. بعلاوه، آیه دیگری قرینه این آیه هست که دیگر هیچ گونه از این جور احتمالات را نمی شود در آن داد و طبعا مفسر این آیه هم هست و آن این است: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» (آل عمران/169) نگویید به آنها اموات، آنها زنده اند و در نزد پروردگار مرزوقند، به آنها روزی می رسد، نعمتها به آنها می رسد که استفاده می کنند، «فرحین بما آتاهم الله من فضله» شادمانند به آنچه خداوند از فضل خود به آنها عنایت کرده است، «و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم» (آل عمران/170) و دائما در صدد و جستجو و طلب بشارتند درباره دوستانشان که هنوز به آنها ملحق نشده اند، یعنی آنها دوستانی دارند که هنوز در این دنیا زنده هستند و منتظرند که کی این بشارت به آنها برسد که فلان دوست شما هم شهید شد و به شما ملحق خواهد شد.
ص: 270
حیات شهدا دلیلی است بر وجود حیات پس از مرگ:
این آیه اگر چه در مورد خصوص شهداست ولی به هر حال صراحتش در مطلب به نظر می رسد انکارناپذیر است که قرآن می خواهد بگوید شهدا بعد از مردن زنده هستند، مستشعرند، شادمانند، مرزوقند و آگاهند، حتی آگاهند از دنیایی که از آن عبور کرده اند. ممکن است کسی راجع به این آیه بگوید شاید فقط شهدا این جورند. البته معلوم است که انسان نمی تواند احتمال بدهد که از نظر قرآن مردم دو صنف اند، غیر شهدا هر که هست همه نیست و نابود و معدوم می شوند تا قیامت، در سکوت مطلق فرو می روند، نه عذابی و نه نعمتی، و فقط شهدا این جور هستند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 44-42
کلی__د واژه ه__ا
قرآن خدا روزی حیات اخروی پاداش الهی شهادت
آیات دیگری ما داریم که در آن آیات مکالمه فرشتگان را با متوفی ها بعد از مردن بیان می کند که فرشتگان سخنی می گویند به آنها و آنها جواب می دهند، باز فرشتگان به آنها جواب می دهند، مکالمه میانشان صورت می گیرد، مثل این آیه که مخصوصا راجع به یک تیپی از اشقیاست که می فرماید: «ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها؛ کسانی که فرشتگان جان آنها را- که ستمگر خویشند- می ستانند، به آنها گویند: (در امر دین) بر چه بودید؟ گویند: ما در زمین مستضعفان بودیم. (فرشتگان) گویند: مگر زمین خدا فراخ نبود که هجرت کنید؟» (نساء/97)
ص: 271
این آیه جزء آیات هجرت است. می فرماید گروهی از مردم که فرشتگان آنها را تحویل می گیرند و از آنها می پرسند «فیم کنتم» شما در دنیا در چه حالی بودید، در چه وضعی بودید؟ آنها که دست خودشان را از همه چیز تهی می بینند، موضوعی را (که واقعا راست بوده) به عنوان یک عذر ذکر می کنند: «قالوا کنا مستضعفین فی الارض» ما یک عده مردم مستضعف (یعنی ضعیف شمرده شده) به حساب نیامده، یک مردم بیچاره ای بودیم، دستمان نمی رسید به دین و خدا و پیغمبر (ص) و دستور و این جور چیزها. البته خود آیه حکایت می کند احادیث هم وارد شده که درباره گروهی از مسلمانان است که در بلاد کفر زندگی می کردند در حالی که مسلمان بودند و وظیفه شان این بود که هجرت کنند بیایند به بلاد اسلام ولی دیگر حال و همت هجرت کردن را نداشتند، همان جا می مانند در حالی که در آنجا وسیله دینی هیچ برایشان موجود نبود، نمی دانستند حالا که مسلمانند چه طور عمل کنند. هر مسلمانی اگر در چنین شرایطی قرار گرفت هجرت کردن برایش واجب است. «قالوا الم تکن ارض الله واسعه فتهاجروا فیها» فرشته ها می گویند: آیا زمین خدا فراخ نبود که مهاجرت کنید؟
این یک مکالمه است که قرآن صریحا مکالمه میان فرشتگان و گروهی از مردم که آنها را مستضعفین می نامد بیان می کند. اینها دیگر از شهدا نیستند، از بیچاره ها و بدبخت ها و مستضعفین هستند. قرآن گفته امر اینها با خداست، تکلیف اینها را روشن نکرده است. به هر حال اینها جزء شهدا و سعدا نیستند. این چه چیزی را نشان می دهد؟ آیا نشان نمی دهد که از نظر قرآن، این مستضعفین بعد از مردن از یک نوع حیاتی برخوردار هستند؟
ص: 272
باز درباره یک عده دیگر می گوید: «الذین تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم؛ آنهایی که در حالی که پاکیزه هستند و ملائکه آنها را تحویل می گیرند، ملائکه به آنها درود می فرستند» (نحل/32) این هم یک تیپ آیات که مذاکرات و مکالماتی که میان ملائکه و اموات بلافاصله بعد از مردن است بیان می کند و می تواند دلیلی محکم باشد بر وجود حیات پس از مرگ.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 44-45
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ قیامت قرآن حیات انسان مستضعف فرشتگان
میت بعد از آنکه می میرد و وضع خودش را وخیم می بیند تقاضای بازگشت می کند (البته لابد بعضی از اموات این طورند) این معلوم است که مرده، که می گوید: «رب ارجعون* لعلی اعمل صالحا فیما ترکت»؛ «پروردگارا مرا باز گردان، باشد که در آنچه کوتاهی کرده ام (یا در مال و ثروتی که باقی گذاشته ام) کار صالح انجام بدهم.» (مؤمنین/99-100) صور برزخی اعمال مومن در قبر و عالم برزخ جواب می دهند: «کلا انها کلمة هو قائلها»؛ «بس، حرفی است که می زند، اگر هم بازگردد باز مثل اول خواهد بود». بعد می فرماید: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون»؛ «و در پیش روی آنها برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند». (از ورای آنها یعنی از جلوی آنها. کلمه "وراء"، هم به معنی پشت سر گفته می شود، هم به معنی پیش رو، در قرآن به هر دو معنا استعمال شده است مثل «و کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا»؛ «و در پیش روی آنان پادشاهی بود که کشتی ها را به غصب می گرفت» (کهف/79). آن چیزی که در جلوی انسان باشد، احاطه بر انسان داشته باشد، می گویند ورای انسان است. در این آیه کلمه "وراء" به معنای جلو اطلاق می شود و خبر هم قرینه است: «الی یوم یبعثون»).
ص: 273
کلمه "برزخ" را به این معنا برای اولین بار خود قرآن استعمال کرده و بعد در نهج البلاغه هم آمده است، در اخبار و احادیث هم زیاد آمده، در کلمات علماء هم زیاد آمده. قبلا در لغت کلمه "برزخ" به این معنا نبوده، کلمه "برزخ" در لغت به چیزی گفته می شود که حائل میان چیزی و چیز دیگری باشد. مثلا اگر ما دو اتاق داشته باشیم، یک اتاق آن طرف دیوار و یک اتاق این طرف دیوار که این سالن حائلی باشد میان این اتاق و آن اتاق، می گویند برزخ میان ایندو. بنابراین «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» حکایت می کند که از مردن تا قیامت یک حالتی وجود دارد که آن حالت فاصله میان زندگی این دنیا و قیامت است، حائل میان این دو است. آیا این آیه حکایت نمی کند که انسان بعد از مردن باز هم زنده است، باز هم مستشعر است، باز هم آرزو و تقاضا دارد و تا روز قیامت به همین حال هست؟
آیه دیگر در سوره واقعه می فرماید: «فلولا اذا بلغت الحلقوم* و انتم حینئذ تنظرون* و نحن اقرب الیه منکم ولکن لاتبصرون* فلولا ان کنتم غیر مدینین* ترجعونها ان کنتم صادقین* فاما ان کان من المقربین* فروح و ریحان و جنة نعیم* و اما ان کان من اصحاب الیمین* فسلام لک من اصحاب الیمین* و اما ان کان من المکذبین الضالین* فنزل من حمیم* و تصلیة جحیم»؛ «پس چگونه خواهد بود هنگامی که جانشان به گلو رسد و شما وقت مرگ بر بالین آن مرد حاضرید و می نگرید و ما به او از شما نزدیکتریم ولیکن شما معرفت و بصیرت ندارید. اگر کار بدست شما و طبیعت است و شما را آفریننده ای نیست، پس روح را دوباره بر بدن مردگان بازگردانید، اگر راست می گویید؟ و بدانید آنکه بمیرد اگر از مقربان خداست، آنجا در آسایش و نعمت و بهشت ابدی است و اگر از اصحاب یمین است وی را بشارت دهید که تو را ایمنی و سلامت است، و اما اگر از منکران و گمراهان است نصیبش حمیم جهنم است و جایگاهش آتش دوزخ است». (واقعه/83-94)
ص: 274
اول می گوید: اگر نه این است که این رفتن، اضطراری است و حکم خداست و برای این است که هر کسی به پاداش (و کیفر) عمل و جزای خوب و بد عمل خودش برسد، اگر نه این است که مردن به اصطلاح امروز یک سنت جبری و قطعی است، پس چرا آن وقت که می رسد به حلقوم شما نمی بینید؟ اولا خود این مطلبی است که یک چیزی هست که آن به حلقوم می رسد. حالا نحوه رسیدن چگونه است، واقعا یعنی نقل مکان می کند می رسد به حلقوم یا قطع علاقه اش می رسد به آنجا که از حلقوم می خواهد قطع علاقه بشود؟ ما این را به کمک اخبار و روایات توضیح می دهیم.
مراحل جان کندن و قبض روح:
مطلبی از اخبار و روایات استنباط می شود و آن این است که آدمی که در حال جان کندن است، قبل از آنکه همان نفس، همان جان، همان روح (به هر اسمی بخواهیم بنامیم) به حلقوم برسد، قبل از آن هنوز مردن واقعی نیست، هنوز آن (نفس) در این دنیاست و می شود آن را برگرداند. این حتما یک راز علمی هم دارد که ما نمی دانیم. من الان نمی دانم که راز علمی مطلب چیست و شاید تا این حد باشد که از نظر پزشکی قابل برگرداندن است، مثلا ممکن است قلب ایستاده باشد ولی بعد بشود دو مرتبه همین قلب ایستاده را برگرداند. به این مرحله که رسید که قرآن از آن تعبیر می کند: «اذا بلغت الحلقوم» دیگر حساب برگشتن در کار نیست.
در اخبار این طور وارد شده است که وقتی به حلقوم می رسد، زمان معاینه است، یعنی با اینکه روح در حال جدا شدن و قطع علاقه است، با اینکه نیمی ("نیم" که می گوییم مقصودمان قسمتی است، حالا ممکن است بیش از نیم یا کمتر از نیم باشد، اینها را نمی شود اندازه گیری کرد) از علاقه روح قطع شده و این آدم به صورت نیم مرده در آمده است، هنوز در این دنیاست ولی به حلقوم که رسید، معاینه برایش دست می دهد، یعنی آن وقت آن دنیا را می بیند، وضع خودش را در آن عالم می بیند، اعمال خودش را می بیند و اشیا را به صورت مثالی می بیند، مثال عمل خودش را می بیند، مثال زن و فرزند خودش را می بیند و فرشتگان را می بیند. به هر حال چیزهایی را که تا حالا نمی دید، آن وقت می بیند و در همان حال این دنیا را می بیند، یعنی در مرز میان عالم دنیا و عالم بعد از دنیاست، هم اینجا را می بیند، هم آنجا را، هم زن و بچه و کسانش را می بیند که دور جسدش را گرفته اند دارند گریه می کنند، و هم ملائکه را به صورت خاص یا مطابق آنچه از اخبار استفاده می شود اولیای حق را به صورت خاصی می بیند، هم آنجا را می بیند هم اینجا را. این مرحله، مرحله معاینه است. همین قدر که آدم رسید به آنجا که دروازه آن عالم به رویش باز شد، این همان جاست که قرآن می گوید آن دیگر برگشت ندارد.
ص: 275
قرآن از یک حقیقتی نام می برد که تدریجا از انسان جدا می شود تا می رسد به مرحله ای که به حلقوم می رسد، به آنجا که رسید دیگر برگشتن ندارد. پس معلوم می شود که ماهیت مردن از نظر قرآن واقعا جدایی است. خدا می گوید: چرا آن وقتی که به حلقوم می رسد و شما ناظرش هستید، نفس را برنمی گردانید؟ ما از شما به آن نزدیک تریم «ولکن لاتبصرون» شما نمی بینید. (خدا که اینجا می گوید «ما» مقصود ما و فرشتگانمان است. خدا در این دنیا نیز از ما به ما نزدیک تر است ولی در آن وقت همان طوری که عرض کردم حالت معاینه است، یعنی آن شخص فرشتگان را به خودش نزدیک تر می بیند از شما، هم شما را می بیند و هم آنها را ولی آنها را به خودش نزدیک تر می بیند).
ایمایی است به اینکه او می بیند و شما نمی بینید. «فلولا ان کنتم غیر مدینین» اگر این طور است که شما غیرمدین (یعنی غیرمجزی) هستید که باید این طور باشید که اعمالتان هدر برود و به پاداش و کیفر اعمال نرسید «ترجعونها» چرا حالا آن (نفس) را برنمی گردانید؟ معنی آیه این است: کانه راز اینکه وقتی که نفس می رسد به این مرحله دیگر بازگشت ندارد، از طب و پزشکی هم کاری ساخته نیست و خداوند آن را از دسترس برگرداندن خارج کرده است این است که انتقالش به آن عالم ضروری است و باید برود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 46-49
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح قرآن برزخ انسان خدا اعمال
ص: 276
در آیات 88-96 سوره واقعه در حین انتقال روح به عالم برزخ چون هنوز مسئله قیامت مطرح نیست، بلافاصله انسان ها را تقسیم می کند. مردم را سه دسته می کند: مقربین، اصحاب الیمین و مکذبین (که در اول همین سوره اصحاب الشمال نامیده شده اند). قرآن یک عده را مقربین می نامد، یک عده را اصحاب الیمین یعنی دوستان راست، مثل اینکه امروز اصطلاحا می گوییم دست راستی ها و یک عده را اصحاب الشمال، دست چپی ها.
مقربین از نظر قرآن آن هایی هستند که گوی سعادت را به حد اعلی ربوده اند، اصحاب یمین متوسطین اهل سعادت و اصحاب الشمال اهل شقاوت هستند. به هر حال قرآن این طور تقسیم بندی می کند. «فاما ان کان من المقربین* فروح و ریحان و جنة نعیم* و اما ان کان من اصحاب الیمین* فسلام لک من اصحاب الیمین* و اما ان کان من المکذبین الضالین* فنزل من حمیم* و تصلیة جحیم* ان هذا لهو حق الیقین* فسبح باسم ربک العظیم»؛ «و اما اگر (محتضر) از مقربان باشد، آسایش و راحتی و بهشت پر نعمت (برای او) است و اما اگر از اهل سعادت باشد. پس (گفته شود: تو را از جانب اهل سعادت سلامی است) و اما اگر از تکذیب کنندگان گمراه باشد، پس (وی را) ضیافتی از آب جوشان است و به دوزخ وارد شدن. بی تردید، این همان حقیقت یقینی است. پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی». (واقعه/88تا96)
پذیرایی از انسان ها در بلاد انتقال روح به عالم برزخ:
اما مقربین در روح و ریحان و در یک راحتی و آسایشی هستند. ریحان کلمه ای است که در دنیا علامت یک دسته گلی است که بوی خوش بدهد اما از نظر اخروی حقیقت آن چیست؟ بر ما مجهول است و تفسیر هم نمی شود کرد؛ روحی، ریحانی، جنت پر از نعمتی. اما اصحاب یمین، تفسیرش را نمی گوید: درود از برای تو از ناحیه اصحاب یمین، یعنی خاطرت جمع باشد، وضع آنها هم خیلی خوب است، مثل اینکه وقتی از شما می پرسند آقا پسرتان چطور است؟ می خواهید بگویید خوش است، می گویند به شما سلام می رساند، دست شما را می بوسد، یعنی خوش است «فسلام لک من اصحاب الیمین *و اما ان کان من المکذبین الضالین».
ص: 277
این ها را قدری توضیح می دهد: «فنزل من حمیم». آن پذیرایی موقت و مختصر مهمان را می گویند "نزل". مهمان که وارد می شود، از او دو پذیرایی می کنند: ابتدا یک تنقلی، چیزی و در عصر ما مثلا چای، شیرینی، میوه ای جلویش می گذارند ولی غذایش که تغذیه اساسی اوست ناهار و شامش هست. قرآن می گوید: و اما این ها ابتدا یک نزلی، یک پذیرایی مختصر و کوچکی از حمیم (آب جوشان و داغ) می شوند، بعد هم «و تصلیة جحیم» رساندن آن ها به آتش ها. «ان هذا لهو حق الیقین، فسبح باسم ربک العظیم»؛ «این همانا حق الیقین است، پس به نام پروردگارت که بزرگ است تسبیح بگوی.»
اینجا هم ما می بینیم در حالی که صحبت از جان کندن و جان رفتن است، بلافاصله می گوید: "فاما". "ف" در لغت عرب برای ترکیب به اتصال است، یعنی "بلافاصله". بلافاصله اگر از مقربین است چنین، اگر از اصحاب یمین است چنان، اگر از اصحاب شمال است چنان. پس ما از این آیه هم باز کاملا استنباط می کنیم که قبل از قیامت و بعد از مرگ حیاتی وجود دارد.
آیه دیگر: «یا ایتها النفس المطمئنة* ارجعی الی ربک راضیة مرضیة* فادخلی فی عبادی* و ادخلی جنتی؛ هان ای نفس مطمئنه به سوی پروردگارت که تو از او خشنودی و او از تو خشنود است، بازگرد و در زمره بندگان من درآی و به بهشت من وارد شو» (فجر/30-27). حالت روح آرام و نفس آرام یافته را بیان می کند.
به تعبیر قرآن انسان آرامش واقعی را که دیگر هر گونه اضطراب و تزلزل از او گرفته شود، تنها وقتی پیدا می کند که به ذکر الله برسد، یعنی به خدا برسد. یاد خدا از روی ایمان و معرفت کامل است که آرامش کامل به انسان می دهد: "ای نفس مطمئن! بازگرد به سوی پروردگارت که تو از پروردگارت خشنودی و پروردگارت هم از تو خشنود است".
ص: 278
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 49-51
کلی__د واژه ه__ا
قیامت روح برزخ انسان خدا دوزخیان بهشتیان تقرب به خدا
قرآن کریم همین طوری که حیات را یک امر وجودی می داند و رسول و مأمور و فرشته برای آن قائل است، برای مردن هم فرشته مخصوص و فرشتگان مخصوص قائل است. اگر مردن تمام شدن حیات می بود، دیگر این حرف ها که ما فرستادگان و فرشتگانی داریم و آنها را می فرستیم که بگیرند و بیاورند معنی نداشت. بله، (درباره) هر چه حیات است می گفت ما فرشتگان خودمان را می فرستیم، به این عالم روزی می دهند، حیات می دهند، آن ساعتی که حیات ندادند، مردن است، مردن یعنی حیات ندادن. اما قرآن مسئله مرگ را یک امری ما فوق مردن و فقدان حیات تلقی می کند، یعنی آن را یک نوع حیات، یک نوع انتقال، یک تطور حیات و تنور حیات تلقی می کند. "میرانده شد" مثل این است که بگوییم بچه ای از مادر متولد شد، وضعی تبدیل به وضع دیگر شد، حیاتی تبدیل به حیات دیگر شد، نه اینکه حیاتی بود و به کلی سلب شد.
کمال آدمی با دل کندن از دنیا و حرکت بسوی مرگ
«إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما ملک مطلق خدا هستیم؛ و تحقیقا ما بسوی او بازگشت کنندگانیم» (بقره/156).
از جمادی مردم و نامی شدم *** وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم *** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر *** تا برآرم از ملایک بال و پر
ص: 279
وز ملک هم بایدم جستن ز جو *** کل شیء هالک إلا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم *** آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گویدم کانا إلیه راجعون
(مثنوی طبع میرخانی ج3 ص300)
بشر تا به موطن اصلی خود نرسد آرام نمی گیرد. موطن انسان حرم خداست؛ آنجا جای آرامش دل است. برای کسب و کار و تحصیل زاد معرفت به دنیا آمده و سپس باید برگردد و باید با سرمایه و بهره مراجعت کند.
دلا تا کی در این کاخ مجازی *** کنی مانند طفلان خاک بازی
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ *** که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چرا زان آشیان بیگانه گشتی *** چو دونان جغد این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر زآمیزش خاک *** بپر تا کنگر ایوان افلاک
«خلقتم للبقآء لا للفناء؛ برای ابدیت و باقی بودن آفریده شده اید، نه برای زوال و نابودی!» (رساله خطی معاد به نام الانسان بعد الدنیا تألیف علامه طباطبائی ص2)؛ انسان اصولا نیستی ندارد، و عدم محض به او راه ندارد. مردن و زنده شدن، خلع و لبس است. حرکت به برزخ و از برزخ به قیامت، سیر کمالی و صعود انسان به پیشگاه خداوند متعال و قابلیت حضور در محضر علم و قدرت و حیات غیر متناهی است؛ پس مرگ کمال انسان است، نه فتور و ضعف و نقصان. چقدر عالی قضیه مرگ را حضرت سید الشهداء (ع) توصیف فرموده است:
لئن کانت الدنیا تعد نفیسة *** فدار ثواب الله أعلی و أنبل (1)
و إن کانت الابدان للموت أنشئت *** فقتل امری بالسیف فی الله أفضل (2)
ص: 280
و إن کانت الارزاق شیئا (قسما - خ ل) مقدرا *** فقلة سعی المرء فی الرزق أجمل (3)
و إن کانت الاموال للترک جمعها *** فما بال متروک به المرء یبخل (4)
(احقاق الحق ملحقات ج11 ص637)
1 _ سوگند بخدا که اگر هر آینه چنین است که دنیا زیبا و نفیس به شمار می آید، پس خانه ثواب خدا بلند مرتبه تر و پرفیض تر می باشد.
2 _ و اگر بدنهای افراد بشر برای مرگ آفریده شده است، پس کشته شدن با شمشیر در راه خدا افضل است.
3 _ و اگر برای روزی های مردم چیز معینی مقدر شده است، پس کوشش کمتر نمودن برای جلب روزی جمیل تر است.
4 _ و اگر بالاخره جمع آوری اموال برای گذاردن و رفتن است، پس چرا انسان در انفاق چیزی را که باید بگذارد بخل بورزد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 51
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 285-283
کلی__د واژه ه__ا
مرگ کمال حیات انسان جاودانگی خدا اثبات معاد فرشتگان
آیه در سوره 'الم سجده' است که از زبان کافران نقل می کند: «وقالوا أإذا ضللنا فی الأرض أإنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون؛ گفتند آیا آن وقت که ما در زمین گم شدیم، باز هم بار دیگر خلق می شویم؟ بلکه به لقای پروردگارشان کافرند» (سجده/10). در بعضی آیات دیگر، کفار تکیه شان روی این مسأله است که مگر می شود یک استخوان پوسیده را دو مرتبه آورد زنده اش کرد؟ «وضرب لنا مثلا ونسی خلقه قال من یحیی العظام وهی رمیم؛ و برای ما مثلی زد در حالی که خلقت خود را فراموش کرد، گفت چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می کند؟» (یس/78).
ص: 281
در این آیه صحبت نابودی شخصیت است، می گوید مردیم، نیست شدیم، گم شدیم. نیست دو مرتبه بر می گردد؟ نیست را دو مرتبه خلق می کنند؟ به نظر می رسد این آیه با آیات دیگر از نظر اشکال کفار این تفاوت را دارد که آن اشکال آنها را نقل می کند که تکیه شان بیشتر بر عدم بقای شخصیت و نیست شدن است، نه مشکل بودن زنده کردن این مرده که خاک و استخوان است، می گوید ما گم شدیم، نیستیم، اصلا ما را نمی شود پیدا کرد.
قرآن اینجا چه جواب می دهد؟ در آنجاها می گوید خدا قادر است این ذراتی که شما می گویید جمع کند یا این ذرات را از نو زنده کند، ولی اینجا که صحبت از گم شدن و سلب شخصیت و نیستی است جوابی می دهد که به حسب ظاهر به این ایراد نمی خورد. آنها می گویند: «ء اذا ضللنا فی الارض ائنا لفی خلق جدید»، آیه می گوید: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند» (سجده/11).
شما گفتید ما که گم شدیم و نیست شدیم، دو مرتبه از نو ایجاد می شویم؟ به اصطلاح اعاده معدوم می شود؟ بگو شما گم نمی شوید، شما را ملک الموت (که موکل به شماست) تحویل گرفت، یعنی اشتباه کردی که خیال کردی آن چیزی که گم شده تو آن هستی، گیرم گم شدی، آن چیزی که تو فکر می کنی گم شده، آن تو نیستی، تو آن چیزی هستی که ملک الموت گرفت و برد، و الا این جواب اصلا به آن ایراد نمی خورد.
ص: 282
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 54-53
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی قرآن انسان خدا
چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داریم که یکی از آن ها به نام خطبه "الغراء" معروف است. در این خطبه مثل سایر خطبه های مفصل موضوعات مختلفی هست: توحید و غیر توحید و مواعظ و از آن جمله در مواعظ، حضرت، مسئله مرگ و مردن را یادآوری می کند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتی که در حال جان دادن است و اقاربش اطرافش را گرفته اند و مأیوسند و گریه می کنند و او قسمتی از حواسش تعطیل شده و قسمتی از حواسش کار می کند. تعبیر حضرت این است:
«فهل دفعت الاقارب، او نفعت النواحب، و قد غودر فی محلة الاموات رهینا؛ آیا نزدیکان می توانند از او دفاع کنند یا این نوحه گری ها سودی به حال او می بخشد، پس از آن که او در محله اموات (قبرستان) گرو واقع شد؟»
«و فی ضیق المضجع وحیدا؛ در تنگنای گور تنها ماند.»
«قد هتکت الهوام جلدته؛ حشرات زمین پوستش را پاره پاره کردند.»
«وابلت النواهک جدته، و عفت العواصف آثاره؛ هلاک کنندگان کارهای جدی او را از بین بردند، بادهای تند آثار و ساختمان های او را از بین بردند.»
«و محا الحدثان معالمه؛ نشانه هایی که در دنیا از خودش باقی گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محو کرد.»
«و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها؛ بدن ها پس از آن طراوت، پوسیده و خاک شده می شود.»
«و العظام نخرة بعد قوتها؛ استخوان های او پوسیده می شود، پس از آن که یک روزی نیرومند بود.»
ص: 283
«و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها؛ (اینجا مقارنه ای شده میان اجساد و ارواح) بدن ها و استخوان ها در قبر پوسید ولی روح ها در گرو سنگینی کارها و اعمال خودش است.»
«موقنة بغیب انبائها؛ در حالی که یقین کرده است به خبرهای غیبی که در دنیا به او می دادند و آن وقت باور نمی کرد، حالا یقین پیدا کرده که آن چه گفته اند راست بود.»
«لا تستزاد من صالح عملها، و لا تستعتب من سیی ء زللها»؛ در آن وقت به او نمی گویند یک مقدار عمل صالح بیشتر کن، چون دیگر آن جا جای عمل نیست و کارهای بدی هم که کرده است، دیگر این جا فایده ندارد که بگوید: ببخشید وتوبه و استغفار می کنم، فایده ای ندارد .»(نهج البلاغه/خطبه 83)
غرضم این دو جمله است که می فرماید: «صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها و استخوان ها پوسیده است ولی روح ها در گرو اعمال هستند، در حالی که در آن جا یقین کرده اند به چیزهایی که در دنیا یقین نمی کردند. (آیا) این درست نمی رساند که در نظرامیرالمؤمنین(ع) مسئله روح یک مسئله است و مسئله جسد مسئله دیگری، آدم وقتی که مرد، بدنش می پوسد و روحش در دنیای دیگری باقی است، آن وضعی دارد و این وضعی؟
توصیف " محتضر " در نهج البلاغه:
خطبه 109 هم راجع به میت در حال احتضار است، می فرماید: «یردد طرفه بالنظر فی وجوههم؛ در حال احتضار چشمهایش را این طرف و آن طرف بر می گرداند، به چهره بازماندگانش نگاه می کند.» در نهج البلاغه این طور آمده که گوشش نمی شنود. از جمله های این جا شاید جای دیگر هم استفاده شود که میت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از کار می افتد. حالا من نمی دانم چه فلسفه ای دارد و چگونه است؟
ص: 284
«یری حرکات السنتهم و لا یسمع رجع کلامهم؛ می بیند (اطرافیان) زبان هایشان حرکت می کند، اما صدایشان را نمی شنود.»
«ثم ازداد الموت التیاطا به؛ باز مرگ، چنگ های خودش را بیشتر فرو می برد.»
«فقبض بصره؛ دید را هم از او می گیرد.»
«کما قبض سمعه؛ همچنان که شنوایی را از او گرفته بود.»
«و خرجت الروح من جسده؛ و روح از جسد او بیرون می رود.»
«فصار جیفة بین اهله؛ بعد از آن یک مرتبه همین انسان موجود زنده به یک مردار در میان خانواده تبدیل می شود.»
بعد از تعطیل حواس (آیا) از این تعبیر «وخرجت الروح من جسده» استنباط نمی شود که از نظر امیرالمؤمنین(ع) ماهیت حقیقی مرگ، خروج روح از بدن است؟
توصیف" ملک الموت "در نهج البلاغه:
خطبه مختصر دیگری هست که حضرت راجع به توصیف ملک الموت سخن می گوید و ابهام ها را (یعنی عجزی که بشر از توصیف ملک الموت دارد) ذکر می کند که ما ملک الموت را نمی توانیم توصیف کنیم تا چه رسد خدای ملک الموت را. می فرماید:«آیا هرگز وجود ملک الموت را وقتی که برای قبض روح داخل خانه کسی می شود احساس کرده ای؟ هرگز به چشمت دیدی کی ملک الموت آمده؟»
«هل تحس به اذا دخل منزلا؟ آیا احساس می کنی او را وقتی داخل منزلی شود؟»
«ام هل تراه اذا توفی احدا؟ آیا در وقتی که قبض روح می کند، تو او را می بینی؟» هرگز نمی بینی. بالاتر، ملک الموت نه تنها می آید در منزل قبض روح می کند (بلکه) جنین را در رحم قبض روح می کند. می گوید: راستی تصور تو درباره ملک الموت چیست؟ آیا واقعا ملک الموت یک جسمی است که می آید داخل خانه ها می شود و آیا جسمی است که داخل رحم مادر می شود و در آن جا روح را قبض می کند، از یکی از اعضا و جوارح داخل می شود؟
ص: 285
«بل کیف یتوفی الجنین فی بطن امه؟ این که جنین گاهی می میرد و (ملک الموت) او را در شکم مادر قبض روح می کند، چگونه است؟»
«ایلج علیه من بعض جوارحها؟ آیا ملک الموت یک جسمی است که از بعضی از اعضاء و جوارح این زن وارد می شود و قبض روح می کند؟»
«ام الروح اجابته باذن ربها؟ یا نه، او نمی رود، لزومی ندارد او برود تا روح را بگیرد، او می خواهد و روح به اجازه پروردگار، خواسته او را اجابت می کند؟»
«ام هو ساکن معه فی احشائها؟ یا نه، اساسا ملک الموت در بیرون و جای دیگری نیست که بخواهد بیاید آن جا، همیشه همراه همان زن است؟» یعنی این هم خودش یک فرضی است در باب ملک الموت که همیشه همراه همه است.
بعد می فرماید: «کیف یصف الهه من یعجز عن صفة مخلوق مثله؟ بشری که قدرت ندارد یک مخلوق خدا را توصیف کند، چگونه می تواند ادعا کند خدا را آن چنان که هست توصیف کند؟» (نهج البلاغه/خطبه 112).
غرضم این جمله است: «ام الروح اجابته باذن ربها؟ یا اینکه نه، او می خواهد و روح اجابت می کند؟» آیا باز این تعبیر نمی رساند که امیرالمؤمنین(ع) در باب مردن و روح این طور می اندیشیده است؟ این سه مطلب از نهج البلاغه صراحت زیادی بر مسئله روح دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 112-113
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ روح توبه نهج البلاغه یقین نتیجه اعمال عزرائیل
مرگ چیست؟
آیا مرگ نیستی و نابودی و فنا و انهدام است یا تحول و تطور و انتقال از جایی به جایی و از جهانی به جهانی؟ این پرسشی است که همواره برای بشر مطرح بوده و هست و هر کس مایل است پاسخ آن را مستقیما بیابد و یا به پاسخی که داده شده ایمان و اعتقاد پیدا کند. ما مسلمانان به حکم اینکه به قرآن کریم ایمان و اعتقاد داریم پاسخ این پرسش را از قرآن کریم می گیریم و به آنچه در این زمینه گفته است ایمان و اعتقاد داریم. قرآن کریم پاسخ ویژه ای با تعبیر خاصی درباره ماهیت مرگ دارد. قرآن در این مورد کلمه "توفی" را به کار برده و مرگ را توفی خوانده است. توفی و استیفاء هر دو از یک ماده اند (وفاء). هرگاه کسی چیزی را به کمال و تمام و بدون کم و کسر دریافت کند و به اصطلاح آن را استیفاء نماید، در زبان عربی کلمه توفی را به کار می برند. "توفیت المال"؛ یعنی تمام مال را بدون کم و کسر دریافت کردم. در چهارده آیه از آیات قرآن کریم این تعبیر در مورد مرگ آمده است. از همه آنها چنین استنباط می شود که مرگ از نظر قرآن تحویل گرفتن است، یعنی انسان در حین مرگ، به تمام شخصیت و واقعیتش در تحویل مأموران الهی قرار می گیرد و آنان انسان را دریافت می کنند. از این تعبیر قرآن مطالب زیر استنباط می شود:
ص: 286
الف. مرگ نیستی و نابودی و فنا نیست، انتقال از عالمی به عالم دیگر و از نشئه ای به نشئه دیگر است و حیات انسان به گونه ای دیگر ادامه می یابد.
ب. آنچه شخصیت واقعی انسان را تشکیل می دهد و من واقعی او محسوب می شود، بدن و جهازات بدنی و هر چه از توابع بدن به شمار می رود نیست، زیرا بدن و جهازات بدنی و توابع آنها به جایی تحویل نمی شوند و در همین جهان تدریجا منهدم می گردند. آن چیزی که شخصیت واقعی ما را تشکیل می دهد و من واقعی ما محسوب می شود، همان است که در قرآن از آن به "نفس" و احیانا به روح تعبیر شده است.
ج. روح یا نفس انسان که ملاک شخصیت واقعی انسان است و جاودانگی انسان به واسطه جاودانگی اوست از نظر مقام و مرتبه وجودی در افقی مافوق ماده و مادیات قرار گرفته است. روح یا نفس، هر چند محصول تکامل جوهری طبیعت است، اما طبیعت در اثر تکامل جوهری که تبدیل به روح یا نفس می شود، افق وجودی اش و مرتبه و مقام واقعی اش عوض می شود و در سطح بالاتری قرار می گیرد، یعنی از جنس عالمی دیگر می شود که عالم ماورای طبیعت است. با مرگ، روح یا نفس به نشئه ای که از سنخ و نشئه روح است منتقل می شود و به تعبیر دیگر، هنگام مرگ، آن حقیقت مافوق مادی بازستانده و تحویل گرفته می شود. قرآن کریم در برخی آیات دیگر که درباره خلقت انسان بحث کرده و مربوط به معاد و حیات اخروی نیست، این مطلب را گوشزد کرده که در انسان حقیقتی هست از جنس و سنخ ماورای جنس آب و گل. درباره حضرت آدم (ع) می فرماید: «و نفخت فیه من روحی، از روح خود در او دمیدم» (حجر/29). اگر کسی مرگ را انتقال از جهانی دیگر بداند، جانش در هنگام مرگ در پی بازگشت به وطن اصلی اش است. او مانند دانش آموزی است که دور از خانه یکسره تحصیل کرده و کشاورزی می باشد که سخت کوشیده است. بدیهی است که چنین دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد، دلش برای وطن، برای خویشان و دوستان می طپد، و همچنین آن کشاورز دائما در اندیشه آن روزی است که کارش به پایان برسد و محصول خویش را به خانه خود ببرد. این دانش آموز در عین اینکه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله می کشد، با آن مبارزه می کند، زیرا نمی خواهد تحصیلش را نیمه تمام بگذارد و همچنین آن کشاورز هرگز کار و وظیفه خود را فدای آن آرزو نمی کند.
ص: 287
پدیده های "موت" و "حیات" نظام متعاقبی را در جهان هستی بوجود می آورند. همواره مرگ یک گروه، زمینه حیات را برای گروهی دیگر فراهم می سازد. لاشه جانورانی که می میرند بی مصرف نمی ماند. از آنها گیاهها یا جانداران تازه نفس و پرطراوت دیگری ساخته می شود. صدفی می شکند و گوهر تابناکی تحویل می دهد، بار دیگر از همان جرم و ماده، صدفی نو تشکیل می گردد و گوهر گرانبهای دیگری در دل آن پرورش می یابد. صدف شکستن و گوهر تحویل دادن، بینهایت مرتبه تکرار می گردد و بدینوسیله فیض حیات در امتداد بی پایان زمان گسترش می یابد. اگر مردمی که در هزار سال قبل می زیستند نمی مردند نوبت زندگی به انسانهای امروز نمی رسید، همچنانکه مردم امروز اگر جا تهی نکنند، امکان وجود برای آیندگان نخواهد بود. اگر گلهای سال گذشته از رویه زمین برچیده نشده بودند گلهای با طراوت و جوان سال جدید، میدانی برای خودنمایی نمی یافتند. ماده برای پذیرش حیات، از لحاظ مکان، ظرفیت محدودی دارد ولی از لحاظ زمان ظرفیتش نامتناهی است. این جالب است که جرم عالم هر اندازه از نظر فضا وسیع باشد، وسعتی هم از لحاظ زمان دارد و هستی در این بعد نیز گسترش بی نظیر دارد. ماده جهان با سیر طبیعی و حرکت جوهری خویش، گوهرهای تابناک روحهای مجرد را پدید می آورد. روح مجرد، ماده را رها می کند و به زندگی عالی تر و نیرومندتری ادامه می دهد و ماده مجددا گوهر دیگری در دامن خویش می پروراند.
در این نظام، جز تکامل و توسعه حیات چیزی نیست و این توسعه در نقل و انتقالها انجام می گیرد. فلسفه مرگ انسان نیز این است که از محبس جهان طبیعت به فراخنای بهشت برین که به وسعت آسمانها و زمین است منتقل گردد و در جوار ملیک مقتدر و خدای عظیمی که در تقرب به او هر کمالی حاصل است، مقام گزیند: «ان المتقین فی جنات و نهر * فی معقد صدق عند ملیک مقتدر؛ محققا پارسایان در باغ ها و کنار نهر هایند/ در جایگاه صدق نزد فرمانروای توانا (قمر/54-55). و این است معنای: «انا لله و انا الیه راجعون؛ ما متعلق به خداییم و ما به سوی وی بازگشت داریم» (بقره/156).
ص: 288
اشکال مرگ از اینجا پیدا شده که آن را نیستی پنداشته اند و حال آنکه مرگ برای انسان نیستی نیست، تحول و تطور است، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است. به تعبیر دیگر، مرگ نیستی است ولی نه نیستی مطلق بلکه نیستی نسبی؛ یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر. انسان مرگ مطلق ندارد. مرگ، از دست دادن یک حالت و بدست آوردن یک حالت دیگر است و مانند هر تحول دیگری فناء نسبی است. وقتی خاک تبدیل به گیاه می شود، مرگ او رخ می دهد ولی مرگ مطلق نیست. خاک، شکل سابق و خواص پیشین خود را از دست داده و دیگر آن تجلی و ظهوری را که در صورت جمادی داشت ندارد، ولی اگر از یک حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت دیگری زندگی یافته است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - زندگی جاوید یا حیات اخروی - ص 10-2
مرتضی مطهری - عدل الهی - ص 238 و ص 241
مرتضی مطهری - قیام و انقلاب مهدی - ص96و 95
کلی__د واژه ه__ا
مرگ نفس ماده جسم زندگی
مردنها و درگذشتها چند نوع است:
الف- مردن طبیعی یا موت طبیعی (نه اخترامی) یعنی یک کسی عمر طبیعی خود را کرده و تمام شده.
ب- موت اخترامی به وسیله عوامل طبیعی مثل جوانمرگ شدن ها در اثر حصبه و وبا و طاعون و غیره، یعنی به وسیله امراض و میکروبها.
ج- موت اخترامی به وسیله حوادث و سوانح مثل زلزله و سیل و تصادف اتومبیل و غیره که در آنها عمد کسی در کار نبوده است و خود مقتول هم تقصیری نداشته است.
ص: 289
د- موت اخترامی به وسیله حوادث و سوانح که مقتول در آن تقصیر داشته مثل اینکه مست بوده و سوار اتومبیل شده و تصادف کرده و مرده است ولی شخص دیگر تقصیر نداشته.
ه- موت اخترامی به وسیله حوادث و سوانح که هم مقتول و هم شخص دیگر تقصیر داشته است مثل غالب کشته شدن ها به واسطه لجاجتها و تعصبها و جهالتها و مستیها و مانند اینکه دو نفر در کاباره به خاطر یک زن هر جائی یکدیگر را می کشند.
و - موت اخترامی به قتل عمد که مقتول هیچگونه تقصیری نداشته و صرفا جنایت قاتل سبب شده، مثل اینکه شخصی به یک بهانه ای شخصی را هدف قرار می دهد و می کشد، یا کسی راه خود را می رود و دیگری از روی هوس او را هدف قرار می دهد، یا آنکه روی غرض با پدر یا برادر یا خویشاوند او را هدف قرار می دهد. برای آنکه دل اقوامش را بسوزد آن بی تقصیر را می کشد، یا به خاطر اینکه کینه نسبت به پدر مرحوم او را در دل دارد او را بی تقصیر می کشد، یا به خاطر اینکه نفس وجود او را مزاحم خود می بیند مثل اینکه با بودن او فلان زن عشق او را نمی پذیرد و یا فلان مقام برای او مسلم نمی شود بدون آنکه خود آن شخص دخالتی داشته باشد در مزاحمت عشقی یا مقامی او، او را می کشد.
ز- کشته شدن در راه سربازی و فداکاری و شهادت که مقتول خود را در راه عقیده و هدف خود فدا می کند و عمد دارد ولی در راه هدف مقدس عالی خود کشته می شود و به عبارت دیگر مرگ انتخابی که انسان آگاهانه مرگ را برای تحقق بخشیدن به هدفش انتخاب می کند.
ص: 290
ح- البته نوعی دیگر مرگ انتخابی هست که خودکشی و فرار از مقابله با حوادث است که ضعف است.
اینها اقسام مردن و کشته شدن است که بعضی اسف انگیز است و بعضی نیست، بعضی در حقیقت سزای مقتول است و بعضی نیست، بعضیها صرف نفله شدن و ضایع شدن است و بعضی نیست. قسم اول را می توان گفت از جنبه شخصی متوفی اسف انگیز نیست گو اینکه از لحاظ اجتماع در بعضی افراد ممکن است ضایعه باشد. در قسم دوم نفله شدن و ضایعه است و موجب تأسف است ولی کسی مورد ملامت نیست، و همچنین قسم سوم. در قسم چهارم مجازات مقتول است در واقع، و همچنین در قسم پنجم، به علاوه اینکه در این قسم اول شخص دیگر نیز مورد ملامت است و در قسم دوم و سوم و چهارم و پنجم نفله شدن و ضایع شدن و هدر رفتن موجود است و در قسم چهارم و پنجم تأسف بر اخلاق عمومی است که چرا منحط و پائین است. در قسم ششم تأسف از نفله شدن مقتول و تأسف از اخلاق فاسد قاتل است. در این قسم انسان متأسف است که بی جهت شخص بی تقصیری نفله شد و هدر رفت. ولی در قسم هفتم در عین اینکه از جنبه قاتل و اخلاق و روحیه او جای تأسف و تأثر است، از جنبه مقتول جای تحسین و تعظیم و سرمشق گرفتن است.
معمولا ذاکرین سعی دارند شهادت امام حسین (ع) را از قسم ششم جلوه دهند که شخصی مظلوم و بی تقصیر و بی جهت کشته و نفله شد و ضایع گشت و هدر رفت و حال آنکه شهادت امام حسین (ع) از قسم هفتم است، نه از قسم ششم. و معمولا تذکر حادثه سید الشهدا از قبیل اظهار تأسف است، آنهم اظهار تأسف از نفله شدن سیدالشهدا که افسوس که آقا نفله شد، و حال آنکه غلط ترین غلطها اینست که ما امام حسین (ع) را نفله شده حساب کنیم. امام حسین (ع) به عکس به هر قطره خون خود یک دنیا ارزش داد. کسی که موجی ایجاد کرد که قرنها پس از او پایه های کاخ ستمگران را متزلزل کرد و از جا کند و حتی در قرون خود ما غالب حوادث داغ در محرم ایجاد می شود، خون او هدر رفته است؟! کسی که میلیونها نفر نمازخوان و روزه گیر و فداکار ساخت هدر رفت؟!
ص: 291
سه مرحله شهادت امام حسین علیه السلام
امام حسین (ع) سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست یزیدیان، شهادت شهرت و سمعه و نام نیک به دست بعدی ها بالاخص متوکل عباسی، و شهادت هدف به دست اهل منبر. سومی بزرگترین مرحله شهادت است و جمله ای که زینب به یزید فرمود: «کد کیدک و اسع سعیک»؛ هر حیله ای داری بکار بر، و هر کوششی توانی بکار گیر، شامل هر سه دسته می شود.
مکتب امام حسین (ع) مکتب گناهکارسازی نیست بلکه ادامه مکتب انبیا است که در سوره الشعراء ذکر شده و با تجدید ذکرش در هر سال و هر وقت باید به صورت زنده ای باقی بماند زیرا نبوت ختم شده و این مکتب به منزله منبع وحی و الهام انبیاء است یعنی به پیغمبران وحی می شده از طرف خدا که در مواقع لازم قیام کنند، حالا مکتب حسینی باید وحی کننده و الهام دهنده مردان بزرگ باشد که بعدها به صورت مصلحین قیام می کنند نه به صورت انبیاء، زیرا نبوت ختم شده.
هربارت سپنسر به نقل فروغی می گوید بزرگترین آرمان نیکان اینست که در آدم سازی شرکت کنند یعنی مکتب صالح سازی بیاورند. مکتب حسین (ع) نه تنها مکتب گناهکارسازی «نبود»، از صالح سازی هم بالاتر بود، مکتب مصلح سازی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- صفحه 53 تا 55 و 49
کلی__د واژه ه__ا
مرگ ایثار منبر هدف شهادت ویژگی های امام
روحیه اصحاب امام حسین (ع) و عشق صادق آنها و اینکه آنها مرگ را "ایثار و اختیار" کردند
ص: 292
این خصوصیت در میان همه شهداء کربلا بوده که «آثروا الموت» یعنی اختیارا مردن را بر زندگی ننگ آور ترجیح دادند. احدی نبود که راه نجات نداشته باشد. گاهی اتفاق می افتد که جمعیتی مرد یا زن و مرد و اطفال ناگهان در جائی گرفتار می شوند و به وضع بسیار فجیعی کشته می شوند، ولی خصوصیت حادثه کربلا در میان حوادث فجیع دیگر جهان اینست که همه آنها با آنکه راهی برای نجات داشتند منتها با قبول ذلت و بی ایمانی، طریق ایمان و فدا و ایثار و تعظیم حق را ترجیح دادند. آنها جمال اخلاق و زیبائی شهادت و کمال عبودیت را درک کرده بودند. قضیه امان عباس بن علی (ع) و قصه محمد بن بشر الحضرمی و حل بیعت کردن سیدالشهداء از عموم و قضیه قاسم و قضیه غلام سیاه، همه گواه موت اختیاری است.
خصوصیت دیگر صحابه اباعبدالله این بود که خودشان را قبل از شهادت حضرت و بنی هاشم به شهادت رساندند و این، دلیل بر کمال ایمان اینها به قائدشان بود. اصحاب اباعبدالله نه برای مزد و اجرت می جنگیدند و نه از ترس و بیم، فقط برای ایمان و عقیده و حریت می جنگیدند. از عجائب اینست که در هیچ موطنی اینها در مقام عذر و توجیه برای تسلیم و سلامت بیرون آمدن برنیامدند.
عقاد می گوید: «و لم یخطر لا حد منهم ان یزین له العدول عن رأیه ایثارا لنجاتهم و نجاته، و لو خادعوا انفسهم قلیلا لزینوا له التسلیم و سموه نصیحة مخلصین یریدون له الحیاة» ( و به اندیشه هیچکدام آنها خطور نکرد که برای نجات خودشان و آن حضرت بازگشت از این حرکت را در نظر حضرتش جلوه دهند، و اگر می خواستند خود را بفریبند می توانستند تسلیم در برابر دشمن را در نظر حضرتش جلوه دهند و نامش را نصیحت و خیرخواهی گذارند و چنین و انمود کنند که اخلاص می ورزند و ادامه زندگی را برای حضرتش آرزو دارند)، آنطور که ابن عباس و دیگران کردند «و لیکنهم لم یخادعوا انفسهم و لم یخادعوه وراء اصدق النصیحة له ان یجنبوه التسلیم و لا یجنبوه الموت، و هم جمیعا علی ذلک» (و لیکن نه خودشان را فریفتند و نه آنحضرت را از روی خیرخواهی صادقانه خود که او را از تسلیم دور می داشتند و از مرگ نه، و همگی بر این حالت بودند)، با آنکه عیال و اطفال را می دیدند و عاقبت آنها را می دانستند و این خیلی عجیب است و دلیل بر اینست که مکتب حسینی مکتب عشق بود (مناخ رکاب و منازل عشاق؛ محل فرود سواران و قرار گرفتن عاشقان).
ص: 293
شود آسان به عشق کاری چند *** که بود نزد عقل بس دشوار
من_اب_ع
مرتضی مطهری - حماسه حسینی 2 - صفحه 99 و 100
کلی__د واژه ه__ا
شهادت
شک نداریم یکی از مظاهر کمال انسان، طرز مواجهه او با مرگ است، چون ترس از مرگ یک نقطه ضعف بزرگ در انسان است و بسیاری از بدبختیهای بشر ناشی از ترس از مرگ است مانند تن به پستیها و ذنائتها دادن و هزاران بدبختی دیگر. اگر کسی از مرگ نترسد، سراسر زندگیش عوض می شود و انسانهای خیلی بزرگ، آن انسانهایی هستند که در مواجهه با مرگ، در نهایت شهامت و بلکه بالاتر از شهامت با لبخند و خوشروئی به سراغ مرگ رفته اند. اگر مرگ در راه انجام مسئولیت فرا رسد، برای انسان سعادت است: «انی لا اری الموت الا سعادة، و لا الحیاة مع الظالمین الا برما؛ من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمگران را جز خستگی نمی بینم». مواجهه با مرگ به این شکل را کسی نمی تواند ادعا کند، جز اولیاء حق، آنها که مرگ برایشان جز انتقال از خانه ای به خانه دیگر و یا به تعبیر امام حسین (ع) جز عبور از روی یک پل، چیز دیگری نیست.
امام حسین (ع) صبح عاشورا به اصحابش فرمود: «ما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البوس و الضراء الی الجنان؛ مرگ پلی است که شما را از سختی و فشار به سوی بهشت های رحمت رهنمون می شود». مرگ جز یک پل که از رویش می گذرید، چیز دیگری نیست، اصحاب من! ما یک پلی پیش رو داریم که باید از روی آن عبور کنیم، این پل نامش مرگ است، از این پل که رد شدیم، دیگر رسیده ایم به آنجا که قابل تصور نیست. لحظه به لحظه که مرگ نزدیکتر می شود، چهره اباعبدالله خندانتر و متبسمتر می شود. یکی از کسانی که همراه عمر سعد و وقایع نگار قضایا بود، در لحظات آخر حیات امام حسین ع که دیگر جنگها تمام شده بود و ایشان در همان گودال قتلگاه، بی حال افتاده بودند، برای اینکه ثوابی کرده باشد، رفت نزد عمر سعد و گفت: اجازه بده من یک جرعه آب برای حسین بن علی ببرم، چون او به هر حال رفتنی است، این آب را بخورد یا نخورد، برای تو تأثیری ندارد. عمر سعد اجازه داد، ولی وقتی این مرد رفت، آن لعین ازل و ابد -شمر- داشت برمی گشت، در حالیکه سرمقدس را همراه داشت. همین مردی که برای امام آب برده بود، می گوید: والله لقد شغلنی نور وجهه عن الفکرة فی قتله؛ بشاشت چهره اش نگذاشت که اصلا درباره کشته شدنش فکر کنم، یعنی در حالیکه سرامام حسین بریده می شد، لبش خندان بوده است.
ص: 294
انسان کامل یعنی انسانی که حوادث روی او اثر نمی گذارد. علی (ع) آن کسی است که مراحل و مراتب اجتماعی را از پائین ترین شغل از جنبه اقتصادی مثل عملگی تا عالیترین مناصب اجتماعی که زمامداری و خلافت است طی کرده است. 'علی الوردی' می گوید علی (ع) فلسفه کارل مارکس را نقض کرد، برای اینکه علی در کوخ همانجور زندگی می کرد که در کاخ، و در کاخ همانطور زندگی می کرد که در کوخ (مقصود کاخ واقعی نیست)، یعنی علی (ع) در پست عملگی همانطور فکر می کند که در پست خلافت. به این دلیل، اینها را انسان کامل می گویند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 121 و 122 و 123
کلی__د واژه ه__ا
مرگ انسان شهادت عاشورا کمال انسان کامل
امیرالمؤمنین (ع) در نهج البلاغه می فرماید: «فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیر فی الظلمات، و ارتبک فی الهلکات، و مدت به شیاطینه فی طغیانه، و زینت له سیی ء أعماله؛ فالجنة غایة السابقین، و النار غایة المفرطین؛ کسیکه در این دنیا از اصلاح نفس خود غافل گردد و به غیر خود مشغول شود (خواه به افساد غیر یا به اصلاح) چنین کسی در تاریکیهای عمیق فرو رفته و متحیر خواهد شد، و در وادی هلاک سقوط خواهد نمود. بطوریکه خلاصی از آن نباشد، و ابلیسان و راهزنان شیطانی پیوسته او را در طغیان و سرکشی می کشانند و زشتی کردار او را به صورت فریبنده در نزد او جلوه می دهند؛ پس بهشت نهایت سفر افرادی است که از طغیان و زینت اعراض کرده و به نفس خود و اصلاح آن مشغول شده اند و گوی سبقت را از همگنان ربوده اند، و آتش نهایت سیر زیان کاران و کوتاه نظران و تقصیرکاران است» (خطبه 157) (شرح نهج البلاغه، محمد عبده، مطبعة عیسی البابی الحلبی، مصر، ج 1 ص 286).
ص: 295
و در جای دیگر می فرماید: «الدنیا دار غرور و فنآء، و ملتق_ی ساع_ة و وداع، و الناس متصرفون فیها بین ورد و صدر، و صآئرون خبرا بعد أثر. غایة کل متحرک سکون، و نهایة کل متکون أن لا یکون؛ فإذا کان ذلک کذلک، فلم التهالک علی هالک؟ و اعلموا أنما الدنیا تطلب لثلاث: للعز و الغنی و الراحة؛ فمن قنع عز، و من زهد استغنی، و من قل سعیه استراح؛ دنیا خانه غرور و فنا و محل برخورد و ملاقات است یکساعت با همدیگر و سپس وداع و مفارقت از هم. مردم پیوسته در حرکت می آیند و می روند و دائما دو دروازه دنیا باز، دسته ای وارد و دسته دیگر خارج می شوند. و بعد از آنکه در دنیا اثری بودند تبدیل به خبر می گردند. (یعنی چه؟ یعنی دیگر از وجود آنان اثری نیست. از قدرت آنها، از علم آنها، از حیات دنیوی آنها، از تمام صفات و آثار آنان اثری نیست؛ خبر است. یک روز اثر بودند امروز خبر شدند، شناسنامه عوض می شود، آقای... أیده الله تبدیل به مرحوم آقای... رحمه الله می شود، امروز می گویند: خدایش شفا دهد، برای او حمد بخوانید، فردا می گویند: خدایش رحمت کند برای او فاتحه بخوانید. هست اینطور یا نه؟!
برادر! پدر ما کو؟ جد ما کو؟ اجداد ما کجا رفتند؟ همه آنها خبر شدند. یک روز اثر بودند، چه اثر مهمی؛ دنیا را زیر گام خود تکان می دادند، فریاد أنانیت آنان گوش فلک را کر می کرد؛ اینها همه اثر بود. می آمدند در این مساجد می نشستند به نصائح و مواعظ گوش می دادند، همه اثر بودند. امروز همه خبر شدند، همه و همه. ما هم امروز اثریم؛ می گوئیم، می شنویم، در فعالیت هستیم؛ فردا خبریم، می گویند: خدایشان رحمت کند، دیروز اثر بودند امروز خبر شدند. این قرعه ای نیست که فقط بنام آنان زده شود، شتری است که در هر خانه می خوابد و از همه کس استقبال خواهد نمود.)
ص: 296
نهایت هر متحرکی سکون است؛ و آخر هر موجودی که لباس حیات و کون پوشیده أن لا یکون است. پس چون مطلب از این قرار است، به چه دلیل، به چه مجوز عقلی شخص خود را برای رسیدن به چیزهای فانی و خراب در کام هلاک بیفکند و برای وصول به این امور فانیه و زائله در خودکشی و تهالک سبقت گیرد؟
بدانید ای مردم! که دنیا برای سه چیز مورد رغبت و طلب واقع می شود: برای عزت و برای غنی و بی نیازی و برای راحتی؛ کسیکه قناعت پیشه گیرد پیوسته عزیز است، و کسیکه در امور دنیویه بی رغبت باشد و اظهار تمایل و درخواست نکند همیشه بی نیاز است، و کسیکه سعی و کوشش خود را برای وصول به دنیا کم کند راحت است».
دین از طرف خدا آمده تا به انسان بگوید: ای انسان! تو مهمل نیستی، تو یک موجود متفرد و جدا از جمیع موجودات نیستی، تو متفرق نیستی، تو به تمام عالم متصلی، تو به پروردگارت مرتبطی، یک جزء و یک فرد از مجموعه عالم کون هستی، برای مقصدی آمده ای، و در این دنیا به جهت خاصی زندگی می کنی، و از اینجا هم به جای دیگر خواهی رفت؛ «رحم الله امرأ علم من أین و فی أین و إلی أین؛ خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده، و الان در کجاست، و به کجا خواهد رفت.»
در روایت است که چون أمیرالمؤمنین (ع) این آیه از سوره قیامت را قرائت میفرمود: «أیحسب الانس_ان أن یترک سدی؛ آیا انسان گمان می کند که مهمل و سر به خود رها شده است؟» (قیامت/ 36)، اشکهایش از دیدگانش فرو میریخت و این آیه را تکرار میفرمود.
ص: 297
تمام فیض و رحمت پروردگار از عوالم غیب شامل حال فردی است که خود را در عالم هستی و سرای آفرینش مهمل و عبث نمی بیند، خود را می بیند که از نزد خدا آمده و در این دنیا برای مأموریتی با برنامه خاصی وارد شده است، باید بدان عمل کند و از این دنیا هم شادان بسوی خدا حرکت کند، خوب برود، با شوق و محبت بسوی مقام رضوان خدایش ارتحال کند.
اگر انسان این معنی را خوب بفهمد و طبعا کردارش نیز بر همین پایه و فکر متین قرار گیرد، مرگش آنقدر آسان می شود که از موئی که از میان ماست بکشند آسانتر است.
وابستگی و مرگ
وقتی عزرائیل برای قبض روح بنده مؤمن می آید و او را بعلت انس با فرزندان و بستگان و ارحام و متعلقات، در حرکت به آن عالم سنگین می بیند و مؤمن در پذیرش قدری تأنی و تأمل دارد، آن ملک مقرب به نزد پروردگار رب ودود برمی گردد و علت تأنی مرد مؤمن را عرض می کند، خطاب می رسد بر کف دستت بنویس بسم الله الرحمن الرحیم و نشانش بده.
عزرائیل بر کف دست راست خود می نویسد، بسم الله الرحمن الرحیم و آن را به مؤمن نشان می دهد که ناگاه مؤمن خود را در عالم دیگر در بحبوحات بهشت می بیند، و کیفیت حرکت و مرگ خود را ادراک نمی کند. این حال مؤمن است.
اما پناه به خدا از سکرات کافر؛ یک عمر در جهت معاکس با عالم حیات گام برداشته و برای زخارف و زینت های دنیا عمر خود را تباه کرده، برای جاه و اعتبار، ساعات و دقائق هستی خود را سپری نموده، پروردگار رحیم و رئوف را در بوته نسیان سپرده و با دشمنان او که او را به عالم اعتبار و نیستی گرایش می دهند نقد عمر باخته است؛ در اینحال هر یک از این تعلقات مانند زنجیری آهنین که دل او را به خود بسته اند او را به سوی خود می کشند، هزاران تعلق با هزاران زنجیر؛ کجا می تواند به آسانی کوچ کند؟ اگر تمام ذرات و سلولهای پیکرش را ریش ریش کنند باز حاضر نمی شود به اختیار برود، اینجاست که خطاب: «خذوه فغلوه* ثم الجحیم صلوه؛ (گویند) بگیرید او را و در غل کشید* آنگاه میان آتشش اندازید» (حاقه/ 30-31) او را در می یابد و دهشت زده او را به عالم تاریک و غربت می برند.
ص: 298
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- صفحه 43-38
کلی__د واژه ه__ا
امام علی (ع) تربیت دنیا انسان مرگ قرآن خدا
کمال انسان و کمال موجودات عالم طبع به این است که در همین زمان معلوم و اجل محدود که برای آنها مقدر شده است خود را کامل کنند. نمی توانند از دایره این زمان پا بیرون نهند و بر اجل خود پیشی گیرند و یا آن را تمدید نموده و به تأخیر اندازند. هیچ گاه موجودات مادی و طبعی که دارای ماده و طبع هستند نمی توانند از این قانون کلی خارج شده و زوال و فنا و محدودیت اجل و زمان زندگی خود را تبدیل به بقا و دوام و استمرار و ابدیت بنمایند. این حقیقت مستفاد از آیات صریحه قرآن است، و اما در خصوص انسان می فرماید: «و لکل أمة أجل فإذا جآء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لایستقدمون؛ برای هر گروه و جمعیتی یک زمانی است، چون زمان آن ها برسد و اجل آنان را دریابد، نمی توانند آن اجل و مدت را به عقب ببرند یا به جلو بیاورند و در نتیجه یا خود زودتر از اجل بمیرند یا پس از اجل مرگ را دریابند.» (اعراف/ 34) و نظیر این آیه است: «ما تسبق من أمة أجلها و ما یست_خرون؛ هیچ امت و گروهی نمی توانند از اجل خود پیشی گیرند و نمی توانند اجل خود را به تأخیر اندازند.» (حجر/ 5)
انواع اجل
«اجل» دو معنی دارد: یکی به معنی مدت و زمان؛ اجل فلان کس پنجاه سال است یعنی مدت عمر او این مقدار است. «لکل أمة أجل» یعنی برای هر گروهی مهلت و زمان خاصی است، و دیگری به معنای رأس و سرآمد مدت؛ اجل دین یعنی نقطه سرآمد آن که باید در آن نقطه دین پرداخته شود. «فإذا جآء أجلهم» یعنی زمانی که رأس مدت زندگی آنها بیاید. در سوره سبأ آمده است: «قل لکم میعاد یوم لا تستاخرون عنه ساعة و لا تستقدمون؛ (در اینجا میعاد به معنی رأس المدت و زمان رسیدن وعده است) ای پیغمبر بگو: برای شما وعده روزی خواهد رسید که در آن سررسید نمی توانید ساعتی را تأخیر اندازید و نه آنکه ساعتی به جلو بیفتید.» (سبأ/ 30) آن روز که رسید، عمر سپری شده است و اجل رسیده است. معنی دو نوع اجل در قرآن مجید: اجل و اجل مسمی ولیکن در اینجا لطیفه ای است در قرآن مجید که بسیار شایان دقت و توجه است، در یکی از آیات قرآن می فرماید: «هو الذی خلقکم من طین ثم قضی أجلا و أجل مسمی عنده؛ پروردگار آن کسی است که شما را از گل آفرید، و سپس اجلی قرار داد ولیکن اجل مسمی در نزد خداست.» (انعام/ 2)
ص: 299
از اینجا معلوم می شود که دو اجل داریم. یک اجل، اجلی است که خدا برای ما معین فرموده و یک اجل، اجل مسمی که آن در نزد پروردگار است، و چون از طرفی طبق آیه کریمه «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق؛ آنچه در نزد ماست فانی و خراب و آنچه در نزد پروردگار است باقی خواهد بود.» (نحل/ 96) بنابراین چون اجل مسمی در نزد خداست حتما از چیزهاییست که باقی بوده و دست خوش بوار و عدم و فنا قرار نخواهد گرفت؛ بنابراین مدت عمر ما که اجل ماست سپری می شود ولیکن اجل مسمی باقی می ماند. باید دید چگونه دو اجل داریم؟ فرقش چیست؟ چرا یکی از آن دو فانی و دیگری باقی است؟
اجل دنیوی
برای سنجش این موضوع می گوییم در سوره یونس آمده است: «إنما مثل الحیوة الدنیا کمآء أنزلناه من السمآء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام حتی إذآ أخذت الارض زخرفها و ازینت و ظن أهلهآ أنهم قادرون علیها أتناها أمرنا لیلا أو نهارا فجعلناها حصیدا کأن لم تغن بالامس کذالک نفصل الایات لقوم یتفکرون؛ همانا مثل زندگانی دنیا مانند آبی است که ما آن را از آسمان به پایین می فرستیم و گیاهان زمین از اقسام نباتاتی که خوراک انسان و چارپایان است با آن آب مخلوط شده، نباتات و گیاهان سرسبز و شاداب گشته، تا سرحدی که زمین بهره کافی خود را می برد و به انواع نبات و گیاه مزین می گردد، و صاحبان و ساکنان زمین چنین می پندارند که دیگر یکباره تمام قدرت و مکنت آنها بر زمین متمرکز شده و دیگر عاملی نیست که بتواند این بهره کافی و این وفور نعمت و خرمی و شادابی را از آنان بگیرد. ناگهان امر ما در شب یا روز بدان زمین می رسد و چنان آن ها را از بین می برد و همه را درو شده و از زمین جدا شده قرار می دهد که گویی اصلا دیروز در این زمین چیزی نروییده بود. این طور (ای پیامبر گرامی) ما آیات خود را مفصلا بیان می کنیم برای مردمی که تفکر کنند و بیندیشند» (یونس/ 24) در این آیه می فرماید زندگی و حیات انسان در دنیا هم همین طور است. یعنی نطفه های سرد در آتش گردان صلب پدر و سپس در رحم مادر قرار می گیرد و با کمال حرارت دوران تکامل خود را در رحم طی نموده و سپس به دنیا پا می گذارد و به دنبال علم و قدرت و جاه و مال و فرزند و انواع و اقسام تعینات و اعتباریات می رود تا از هرجهت دارای علم و تجربه و قوه تشخیص و ادراک و معرفت می گردد و به تمام اقسام فعالیت ها در زمین قادر می شود، و خلاصه آن که از نقطه نظر حیات دنیوی به نقطه اوج می رسد که ناگهان در عین آن که ابدا بر ذهنش خطور نمی کند که مرگ او می رسد، مرگ او را در می یابد؛ عزرائیل می آید و طومار حیات او را چنان در هم می پیچد و آثار و خصایص او را به باد فنا می دهد که «کأن لم تغن بالامس»، گویی اصلا چنین شخصی نبوده و به هیچ وجه در زمین اقامت نکرده و سکونت نداشته است. در این آیه مبارکه خدا می فرماید: «أتناها أمرنا لیلا أو نهارا؛ امر ما در شب یا روز می رسد و حیات را پایان می دهد.» پس معلوم می شود که پایان حیات در دنیا به امر خداست، و امر خدا مال خداست و در نزد خداست و همان اجل مسمی است. پس، از بین رفتن عمر و آمدن اجل، مترتب است بر اجل مسمی و امر الهی؛ او وقتی بیاید به این اجل خاتمه می دهد و برای انسان به هیچ وجه مهلتی نیست.
ص: 300
از اینجا کیفیت دو اجل واضح و روشن می شود: اجل دنیوی زمانی همین مدتی است که دوران عمر آدمی را تشکیل می دهد و با طی زمان طی می شود، و نحوه وجودش تدریجی و بالاخره از بین می رود و با فوت آدمی مهلتش سر می آید. اجل مسمی اجل عندالله و امر الهی است که در عالم زمان نیست و بوار و هلاک او را درنمی یابد، بلکه پیوسته در نزد خداست و ثابت است و بر اساس آن اجل این اجل دنیوی پی ریزی می شود. مثلا اول ظهر ما نماز گزاردیم و سپس دعا خواندیم، آن زمان ها سپری شد و ما را به این زمان فعلی تحویل داد که فعلا با دوستان عزیز به گفتگو اشتغال داریم. این زمان هم می گذرد و لحظه به لحظه در چرخ طی و تدریج زمان ما را به جلو می برد، ساعات، روزها، ماه ها، سال ها، تا به آخرین نقطه اجل می سپارد؛ آن همان روز میعاد و میقات است.
اجل مسمی
اما اجل مسمی و الهی که ثابت است و به طی زمان طی نمی گردد آن ضرب الاجل عمر انسان است از اول تا به آخر که در عالم معنی و ملکوت معین شده و گذشت و عبور در آن جا نیست، و بر آن اساس و ثبوت اصلی شالوده عمر زمانی و دنیوی پی ریزی می شود. آن اجل در عالمی فسیح و وسیع تر از نشأت دنیاست، و عالم ملکوت است که تمام موجودات این عالم ماده و طبع بر آن اساس و آن اصل در این عالم نزول نموده به وجود می آیند. آن عالم الگو و حقیقت است و این عالم مثال و نمونه و مجاز. همین گذشت عمری را که در اینجا از نقطه نظر تدریج ماده، زائل و منتهی به حدی می بینیم، اگر با فهم و ادراک عالی تر بنگریم یا بالحس و المشاهده ادراک عالم ملکوت را بنماییم، آن اجل ثابت و مسمی را در آنجا ثابت و موجود خواهیم یافت و ابدا قابل فنا و زوال نخواهیم یافت. شاهد بر این معنی آنکه می فرماید: «من کان یرجوا لقآء الله فإن أجل الله لات؛ کسی که امیدوار به ملاقات و دیدار خداست پس حقا اجل خدا خواهد آمد و به شرف لقای حضرت معبود مشرف خواهد شد.» (عنکبوت/ 5)
ص: 301
اجل خدا همان اجل مسمی است و همان امر الهی است. یعنی کسانی که امید لقای حضرت پروردگار را دارند باید به عالم ملکوت برسند و آن اجل مسمی و خصوصیات آن را از مبدأ تا منتهی دریابند، و یا به مرگ اختیاری و یا به مرگ اضطراری از اجل دنیوی عبور نموده و به عالم ملکوت برسند و لقای خدا بدون طی عالم ملکوت و ادراک ثابتات که از جمله اجل مسمی است، از مستحیلات است.
به عبارت دیگر می توان گفت: اجل مسمی و اجل دنیوی یک حقیقت و امر واحدی است، غایة الامر به دو نظر و به دو وجهه نگریسته می شود: یک وجهه و طرف آن، عالم طبع و ماده است که عمر گذران است، و وجهه و طرف دیگر آن، عالم ملکوت و ثابت است، که آن راه عبور به اسماء و صفات حضرت رب ودود و بالاخره فنا در ذات مقدس ربوبی است، و اجل مسمی که در عالم ملکوت است از منازل راه وصول به آن امید که همان لقای خدا باشد خواهد بود.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 1- صفحه 53-52 و 63-58
کلی__د واژه ه__ا
اجل مسمی انسان باورها در قرآن اجل وعده الهی اثبات معاد کمال
مساله مرگ از مسائل مشکله به شمار می رود. افراد بشر زحمت ها کشیده، رنجها برده اند که بتوانند زندگی را در دنیا جاودان کنند، مساله مرگ را حل نموده و این مشکله را بردارند؛ هیچکس موفق نشده است. قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء و دانشمندان، حکماء و فیلسوفان و اندیشمندان و متفکران، در طی قرون عدیده و گذشت ایام با تمام قوای مادی و معنوی و فکری کوشیدند و تمام همت و نیروی خود را مصرف نمودند بلکه بتوانند این معما و معضله را حل کنند تا بشر بتواند در دنیا دائما زیست کنند و در انتظار دهشتناک مرگ نباشد؛ نشد. فیلسوف شرق و رواج دهنده مکتب مشائین: شیخ الرئیس بوعلی سینا، از جمله اشعار معروف و مشهور اوست که:
ص: 302
از قعر گل سیاه تا اوج زحل *** کردم همه مشکلات گیتی را حل
بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل *** هر بند گشاده شد مگر بند اجل
و نیز حکیم خیام که خود را مدعی کشف معضلات و حل غوامض علوم می داند گوید:
خیام که خیمه های حکمت می دوخت *** در کورة غم فتاد و ناگاه بسوخت
مقراض اجل طناب عمرش ببرید *** دلال امل به رایگانش بفروخت
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در همان ایامی که ضربت خورده بودند در ضمن خطبه ای می فرماید: «أیها الناس! کل امری لاق ما یفر منه فی فراره، الاجل مساق النفس. و الهرب منه موافاته. کم اطردت الایام أبحثها عن مکنون هذا الامر، فأبی الله إلا إخفآءه؛ هیهات! علم مخزون؛ ای مردم! تمام افراد بشر در زندگی خود برخورد می کنند با چیزی که از آن فرار می کرده اند که همان مرگست. و اجل و مدت زندگی همان زمانی است که نفس او را به مرگ سوق می دهد و رهبری می کند، و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آنست. چه بسیار روزها گذشت که من در صدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم ولی خداوند او را به اراده جدیه خود مخفی داشت؛ هیهات! این دانشی است که در خزانه علم الهی مخفی است» (خطبه 149 نهج البلاغه).
عجیب است که انسان با فرار از مرگ چگونه خود را به مرگ نزدیک می کند. از خیابان تند می دود به ماشین نخورد، همان سرعت موجب تصادف و مرگ او می گردد. در ظاهر فرار از مرگ است و در واقع استقبال از مرگ. چه بسا به طبیب مراجعه می کند که مرضش معالجه شود، با اندک اشتباه طبیب می میرد. به بیمارستان می رود تا با عمل جراحی قدری در دنیا بیشتر زیست کند چه بسا در زیر کارد جراح جان می سپرد. مثال برای این موضوع بسیار است بلکه می توان گفت تمام ساعات و لحظاتی که بر انسان می گذرد، در آن ساعات و لحظات می کوشد تا خود را از چنگ مرگ نجات دهد و موجودیت خود را حفظ کند و آنچه برای ادامه حیات او مفید است بجا آورد و آنچه موجب قطع و زوال حیات اوست از خود دور کند.
ص: 303
این غریزه تمام افراد بشر است ولیکن با وجود این غریزه که صد در صد تلاش خود را مصروف به بقاء خود می کند حتی در خواب هم دارای این حس خویشتن داری است، اما در متن واقع هر لحظه خود را به مرگ نزدیکتر نموده و با همین فعالیت ها که منطبق بر زمان گذران است و طی این زمان از اراده و اختیار او بیرون است، خواهی نخواهی با دست خود، خود را به جلو می برد و لحظه به لحظه اجل و مرگ خود را استقبال نموده دائما به او نزدیک می گردد. اینست که مولا می فرماید: «و الهرب منه موافاته؛ فرار از او عین وصول و دریافت اوست».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 56-53
کلی__د واژه ه__ا
مرگ
گویند بامداد روزی مردی وحشت زده خدمت حضرت سلیمان (ع) علی نبینا وآله و علیه الصلاة و السلام رسید. حضرت سلیمان دید از شدت ترس رویش زرد و لبانش کبود گشته، سؤال کرد: ای مرد مؤمن! چرا چنین شدی؟ سبب ترس تو چیست؟ مرد گفت: عزرائیل بر من از روی کینه و غضب نظری کرده و مرا چنانکه می بینی دچار دهشت ساخته است. حضرت سلیمان فرمود: حالا بگو حاجتت چیست؟ عرض کرد: یا نبی الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائید مرا از اینجا به هندوستان ببرد، شاید در آنجا از چنگ عزرائیل رهائی یابم! حضرت سلیمان به باد امر فرمود تا او را شتابان بسمت کشور هندوستان ببرد. روز دیگر که حضرت سلیمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائیل برای دیدار آمده بود گفت: ای عزرائیل برای چه سببی در بنده مؤمن از روی کینه و غضب نظر کردی تا آن مرد مسکین، وحشت زده دست از خانه و لانه خود کشیده و به دیار غربت فراری شد؟
ص: 304
عزرائیل عرض کرد: من از روی غضب به او نگاه نکردم؛ او چنین گمان بدی درباره من برد. داستان از این قرار است که حضرت رب ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض کنم. قریب به آن ساعت او را اینجا یافتم، و در یک دنیا از تعجب و شگفت فرو رفتم و حیران و سرگردان شدم؛ او از این حالت حیرت من ترسید و چنین فهمید که من بر او نظر سوئی دارم در حالیکه چنین نبود، اضطراب از ناحیه خود من بود. باری با خود می گفتم اگر او صد پر داشته باشد در این زمان کوتاه نمی تواند به هندوستان برود، من چگونه این مأموریت خدا را انجام دهم؟ لیکن با خود گفتم من بسراغ مأموریت خود می روم، بر عهده من چیز دگری نیست. به امر حق به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در آنجا یافتم و جانش را قبض کردم (دفتر اول مثنوی طبع میرخانی ص26).
از حضرت امام علی (ع) روایت است که چون خداوند اراده فرمود پیامبرش ابراهیم (ع) را قبض روح کند، ملک الموت را به سوی او فرو فرستاد. ملک الموت چون به ابراهیم رسید عرض کرد: «السلام علیک یا إبراهیم، سلام بر تو باد ای ابراهیم» ابراهیم گفت: «و علیک السلام یا ملک الموت؛ أ داع أم ناع؟ بر تو سلام باد ای فرشته مرگ؛ آمدی مرا به سوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اضطرار شربت مرگ را بنوشم؟» عزرائیل گفت: ای ابراهیم! بلکه آمده ام که تو را به اختیار به سوی خدایت ببرم، پس اجابت کن دعوت خدایت را و تسلیم مرگ باش؛ خدایت تو را به خود خوانده است! ابراهیم گفت: «فهل رأیت خلیلا یمیت خلیله؟ آیا دیده ای دوست و یار مهربانی، یار مهربان و دوست خود را بمیراند»؟ چگونه خدای حاضر می شود خلیلش را که ابراهیم است بکشد؟
ص: 305
عزرائیل به سوی بارگاه حضرت رب العزة بازگشت و در مقابل او قرار گرفت و در بین دو دست جلال و جمال در مقام اطاعت و تسلیم درنگ کرد و سپس عرضه داشت: ای پروردگار من! شنیدی آنچه را که یار مهربان و خلیلت ابراهیم گفت؟ خداوند جل جلاله به ملک الموت خطاب کرد: ای عزرائیل! به سوی ابراهیم رهسپار شو و به او بگو: «هل رأیت حبیبا یکره لقآء حبیبه؟ آیا هیچ دیده ای که یار مهربانی از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد و لقای او را مکروه دارد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟» «إن الحبیب یحب لقآء حبیبه، حقا که حبیب دوست دارد محبوب خود را ملاقات کند».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 58-56
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 71-70
کلی__د واژه ه__ا
مرگ خدا حضرت ابراهیم (ع) عزرائیل
ترس از مرگ، غریزی و طبیعی هر موجود جاندار است، از کوچک ترین طبقات موجودات زنده مانند حشرات و بلکه از جاندارهای تک سلولی گرفته تا بزرگ ترین و زورمندترین حیوانات مانند فیل و شیر همه از مرگ فرار می کنند، آنجا که می بینند پای مرگ در میان است راه فرار پیش می گیرند. فکر مرگ و تصور مرگ وحشتناک ترین تصورات است. آدمی از هیچ چیزی به اندازه مرگ نمی ترسد بلکه از هر چیز دیگر که می ترسد به خاطر مرگ می ترسد، از آن جهت می ترسد که آن چیز موجب مرگ وی گردد، اگر پای مرگ در میان نبود آدمی از چیزی وحشت نداشت. قوی ترین مردان جهان آن وقت که خود را در چنگال مهیب مرگ دیده اند اظهار عجز و ناتوانی کرده اند، کوچک و حقیر گشته اند، فکرشان و عقیده شان عوض شده.
ص: 306
مأمون خلیفه مقتدر عباسی آن وقت که آخرین لحظات عمر خود را طی می کرد و دانست که دیگر آفتاب عمرش به لب بام رسیده دستور داد او را در میان خیمه گاهها و خرگاههای سپاهیانش ببرند، شب بود و دشت وسیع از آتشهایی که نقطه به نقطه از طرف سپاهیان روشن شده بود جلوه خاصی داشت، دید تمام آرزوهایش بر باد رفته، این قدرتها و عزتها نمی تواند سودی به او برساند، با کمال عجز و لابه دست به آسمان بلند کرد و گفت: "ای آنکه ملک تو دائم و ثابت و همیشگی است رحم کن بر آنکه ملکش از دستش می رود."
سلطان سنجر سلجوقی در آخرین لحظات زندگی خود این اشعار را با خود زمزمه می کرد:
به ضرب تیغ جهانگیر و گرز قلعه گشای *** جهان مسخر من شد چو من مسخر رای
بسی قلاع گشودم به یک نمودن دست *** بسی مصاف شکستم به یک فشردن پای
چو مرگ تاختن آورد هیچ سود نداشت *** بقا بقای خدای است و ملک ملک خدای
بازگشت نفس انسان و به سر رسیدن اجل دنیوی و رسیدن به اجل مسمی و انتقال از ماده به عالم مثال و صورت، مرگ است. البته حقیقت مرگ امری محسوس نیست که بتوان آن را با حس ادراک کرد، چون مرگ انتقال از عالم طبع و حس است به عالم مافوق حس که آنرا برزخ و مثال گویند، بنابراین با حس ادراک نمی شود. مرگ حرکت از عالم طبع و ماده است و بنابراین با حس که خود از طبع و ماده است چگونه ادراک شود؟
جهل و مرگ:
ص: 307
شیخ الرئیس بوعلی سینا در رسالة الشفآء من خوف الموت راجع به حقیقت مرگ و علت ترس از آن مطالبی دارد که ما عین ترجمه آنرا در اینجا می آوریم: اما کسیکه مردن را جاهل است و نمی داند که حقیقتش چیست، پس من برای او بیان می کنم و روشن می سازم که مرگ بیشتر از آن نیست که نفس انسانی آلات خود را که آنها را استعمال می نمود ترک می کند _و آن آلات همان اعضای او هستند که مجموعه آنها را بدن می نامند_ همچنانکه شخص صنعتکار آلات کار خود را ترک می کند. چون نفس انسان جوهری است غیر جسمانی، و عرض نیست و قبول فساد و خرابی نمی کند. و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقی خواهد بود به بقائی که در خور اوست، و از کدورات عالم طبیعت صفا می یابد و به سعادت تامه خود نائل می آید و ابدا راهی به زوال و فناء و انعدام او نیست. چون جوهر از آن حیث که جوهر است فانی نمی شود و ذاتش باطل نمی گردد، و آنچه باطل می شود همان اعراض و خواص و نسبت ها و اضافات و اموری است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو می باشد.
و اما جوهر روحانی که ابدا قبول استحاله و دگرگونگی نمی کند و در ذات خود تغییر نمی یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را می کند، پس چگونه تصور می شود که معدوم گردد و متلاشی شود؟ و اما کسی که از مرگ می ترسد به علت آنستکه نمی داند بازگشت او بسوی کجاست. یا آنکه گمان می کند چون بدن او منحل شود و ترکیب آن باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل میگردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمیداند؛ بنابراین در واقع از مرگ نمی ترسد بلکه جاهل است به امری که سزاوار است او را بداند. بنابراین علت خوف او همان جهل اوست، و همین جهل است که علما را به طلب علم و سختی راه آن واداشته و برای وصول به آن، لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده اند.
ص: 308
آگاهی و مرگ:
بنابراین واقعیت، مرگ برای مرد عارف و مؤمن بیدار ایجاد اضطراب و دهشت و وحشت نمی کند؛ بلی برای افرادی که از تجرد نفس بواسطه انغمار در عالم ماده و شهوات دور شده و خدای خود را نشناخته اند به علت عدم انس و آشنائی با عوالم قرب ایجاد وحشت می کند و جهالت آنها پیوسته آنها را هراسان و مضطرب می دارد. ولی مرد مؤمن که از راه حق قدمی فراتر ننهاده و کردار و صفاتش را بر حق و امر حق تطبیق نموده و در این دنیا پشت به عالم غرور نموده و از آن تجافی کرده و میل و رغبت خود را به دار خلود و ابدیت نموده است و عاشق لقای خدا بوده است، این عاشق مرگ است، عاشق تجرد است؛ چون محب خداست، مؤمن به فردانیت اوست. هر روز آرزو می کند که لباس بدن را خلع و به نور تجرد مخلع گردد، بلکه پیوسته می کوشد تا هر روز یک درجه از غرور و مجاز او کم گردد و یک درجه به ادراک معنی و حقیقت نزدیکتر شود، تا سرحدی که تمام امور دنیوی و فانی در نزد او به سراب بطلان و نیستی مدفون شده و تجلی عالم انوار و حقیقت بر او متحقق گردد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 67-65
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 183 و 184
کلی__د واژه ه__ا
مرگ ماده انسان ترس خدا اجل مأمون
خداوند عزوجل خطاب به یهود می کند: «قل إن کانت لکم الدار ا لاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت إن کنتم ص_'دقین * و لن یتمنوه أبدا بما قدمت أیدیهم و الله علیم بالظ_'لمین؛ ای پیغمبر! به قوم یهود (که مدعی هستند افراد مقرب در نزد خدا بوده و آخرت و بهشت منحصرا در تملک ایشان است) بگو: اگر سرای جاودانی و بهشت در نزد خداوند فقط برای شماست و برای دیگران از آن بهره ای نیست، پس اگر در این دعوی راست می گوئید تمنی و درخواست مرگ را بنمایید و ابدا آنها چنین تمنایی نخواهند نمود، به واسطه آن اعمال و کردار ستمگرانه ای که به جا آورده و زودتر از خود به جلو فرستاده اند و البته خدا به ستمگران داناست.» (بقره/94-95) یعنی آنکه عمل صالح انجام داده و به حقوق دیگران تجاوز ننموده و از مقام عبودیت و بندگی خدا منحرف نشده، طبعا با خدا ربط و آشنایی پیدا نموده است و این انس و ربط موجب گرایش و محبت لقاء و دیدار اوست و چون مرگ عبور برای لقاء و دیدار است پس باید عاشق مرگ باشد، چون عاشق محبوب، عاشق راهی است که او را به معشوق رهبری کند.
ص: 309
و نیز می فرماید: «قل ی_ا أیها الذین هادوا إن زعمتم أنکم أولیآء لله من دون الناس فتمنوا الموت إن کنتم ص_'دقین * و لا یتمنونه أبدا بما قدمت أیدیهم و الله علیم بالظ_'لمین؛ ای پیغمبر بگو: ای مردمانی که یهودی شده اید! اگر چنین می پندارید که شما فقط اولیای خدا هستید نه سایر افراد مردم، پس تمنی و آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید! و ابدا چنین تمنایی نخواهند نمود به علت گناهان و تجاوزاتی که نموده اند و به خود و دیگران ستم نموده اند و خداوند به ظالمین داناست.» (جمعه/6-7)
آن کسی که به عالم غرور دل می بندد و عالم هستی را فقط از دریچه چشم شهوت و غضب و استثمار و تعین و حکومت های ناروا ملاحظه می کند، یعنی در عین جهل فرو رفته و با عالم واقع در همان متن واقعیت فاصله گرفته، از خدا دور شده و سر تسلیم در مقام عبودیت او فرود نیاورده، ابدا عاشق خدا نیست؛ دعوای کاذب دارد. او از اولیای خدا نیست، چون ولی، عاشق مولای خود است. او محب نیست، چون محب مشتاق زیارت و لقای محبوب است. یهود که مدعی هستند فرزندان برجسته آدمند و آنها در قیامت به آتش نمی سوزند مگر ایام مختصری و همان چهل روزی که تمرد حضرت هارون (ع) وصی موسی (ع) را نموده و گوساله پرست شدند، در این دعوی دروغ می گویند؛ چون آثار محبت در پیکره وجود و در سراسر عمل ظاهر می شود و کردار، معرف صفات و ذات و طرز تفکر است. آنها عاشق دنیا هستند، مشتاق جمع آوری مال و ثروت اند و لذا عاشق هر راهی هستند که آنها را به معشوقشان برساند گرچه قتل نفوس و نهب اموال محترمه باشد. آنها عاشق حیات و زندگی عالم غرورند نه ابدیت و سرمدیت.
ص: 310
یافتم من مرگ خود، خود زندگی است *** زندگیم سر به سر پایندگی است
اقتلونی اقتلونی یا ثقات *** إن فی قتلی حیوة فی حیوة
گویند این رباعی از بابا افضل کاشی است و اصل آن این است:
آزمودم مرگ من در زندگی است *** چون روم زین زندگی پایندگی است
اقتلونی اقتلونی یا ثقات *** ان فی قتلی حیوة فی حیوة
و در مثنوی طبع سنگی میرزا محمودی صفحه 294 موجود است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد1- صفحه 68-70
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ خدا مؤمن آخرت قوم یهود بندگی
امام علی (ع) می فرماید: و الله لابن أبی طالب ءانس بالموت من الطفل بثدی أمه؛ سوگند به خدا که همانا فرزند ابوطالب انسش به مرگ بیشتر است از انس کودک به پستان مادرش» (نهج البلاغه خطبه 5 و از طبع مصری با تعلیقه عبده، ج1 ص41). این جمله آن حضرت از فقرات خطبه ای است که بعد از رحلت رسول خدا (ص) ایراد فرموده است، در وقتیکه زبیر و ابوسفیان و جماعتی از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک می نمودند (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید بیست جلدی ج1 ص219-218).
حضرت از نیتهای بسیاری از آنان که مقصودشان صرفا حکومت ظاهری و ریاست دنیوی بوده مطلع و همه را رد کرد، و در خطبه اش فرمود: هنوز موقعیت حکومت الهی برای من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه ای است که گلوگیر شود و یا مانند میوه ای است که در غیر موقع رسیدن، آنرا از درخت بچینند. من برای برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمی کنم، و برای حرص به مملکت داری حاکم نمی شوم؛ و تقیه و سکوت من هم بر اساس خوف از مرگ نیست. و سپس این جمله غراء را میفرماید و بدنبالش می گوید: «بل اندمجت علی مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطوی البعیدة؛ ولی من چنان بر علوم مخفیه دست یافتم و حقائق اسرار با وجود من درهم آمیخت که اگر لب بگشایم و پرده بردارم دلهای شما مانند ریسمانهای بلند در چاههای عمیق به تکان خواهد افتاد» (نهج البلاغه/5). (طوی و طویة به معنی چاه است و ممکن است در عبارت «فی الطوی البعیده» طوی بر وزن علی باشد. و طوی بمعنی مشک است؛ در این صورت البعیده صفت به حال متعلق موصوف است، أی فی الطوی البعیدة محلها و مقرها؛ یعنی مثل مشکهایی که در چاههای بعیدة القعر والمحل، مقر و محلش باشد).
ص: 311
«علاقه و شوق امیرالمؤمنین به خدا او را مشتاق مرگ می کند و عشق لقای خدا او را مانند انس طفل به پستان مادر مأنوس با مردن میدارد، و لذا در وقتیکه شمشیر ابن ملجم مرادی بر فرقش نشست صدا زد: بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، فزت و رب الکعبة؛ سوگند به پروردگار کعبه که فائز شدم و گوهر مقصود را بدست آوردم.
ابن اثیر جزری در کتاب «اسد الغابة» با سلسله سند خود روایت می کند از عثمان بن صهیب از پدرش که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «قال لی رسول الله صلی الله علیه و ءاله و سلم: من أشقی الاولین؟ قلت: عاقر الناقة. قال: صدقت. قال: فمن أشقی ا لا خرین؟ قلت: لا علم لی یا رسول الله. قال: الذی یضربک علی هذا، و أشار بیده إلی یافوخه. و کان یقول: وددت أنه قد انبعث أشقاکم فخضب هذه من هذه، یعنی لحیته من دم رأسه؛ رسول خدا (ص) به من فرمود: شقی ترین پیشینیان کیست؟ عرض کردم: آنکه از قوم ثمود بود و شتر صالح پیامبر را پی کرده و او را کشت. پیامبر اکرم (ص) فرمود: راست گفتی. پس بگو شقی ترین پسینیان کیست؟ عرض کردم: ای رسول خدا نمی دانم! حضرت رسول (ص) فرمود: آنکه بزند بر این موضع، و اشاره به یافوخ امیرالمؤمنین فرمود. (و یافوخ موضعی است در جلوی سر بین استخوان جلوی سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) و امیرالمؤمنین (ع) می فرمود: دوست دارم که شقی ترین شما برانگیزد و _ دست به محاسن خود می کشیده و اشاره به سرش می نموده و می فرمود: _ اینجا را از اینجا به خون خضاب کند!» (اسدالغابه احوالات امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ج4 ص34 و 35 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقة ص74 آورده است).
ص: 312
و نیز ابن اثیر روایت می کند با اسناد متصل خود از ابوالطفیل که: إن علیا جمع الناس للبیعة، فجآء عبد الرحمن بن ملجم المرادی فرده مرتین، ثم قال علی: ما یحبس أشقاها؟ فوالله لیخضین هذه من هذه. ثم تمثل:
اشدد حیازیمک للموت *** فان الموت لاقیکا
ولاتجزع من القتل *** اذا حل بوادیکا
(اسدالغابه ج4 ص35)
ابوالطفیل گوید که علی امیرالمومنین (ع) مردم را برای بیعت با خود جمع نمود و سپس فرمود: چه جلوگیر شده شقی ترین امت را؟ سوگند به خدا هر آینه این محاسن را به خون سر خضاب خواهد نمود و سپس بدین شعر تمثل نمود:
ای علی کمربندهای خود را برای مرگ محکم کن چون حقا مرگ تو را خواهد رسید.
و از کشته شدن مهراس در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.
مالک اشتر می گوید: من همیشه امیرالمومنین (ع) را می دیدم که در موقع نماز رنگش متغیر می شد و روحش به ملاء اعلی می رفت و با خدای خود ملاقات می فرمود و هیچ ندیدم از جنگها و شدائد متزلزل باشد و از مرگ بهراسد گویی مرگ برای او مفهومی نداشت.
اصبغ ابن نباته می گوید: پس از ضربت خوردن که به خدمتش مشرف شدم خود را روی پای مبارکش انداخته گریه می کردم فرمود: ای اصبغ برخیز برای چه گریه می کنی من راه بهشت در پیش دارم. عرض کردم: می دانم تو عاشق لقاء خدا هستی و راه بهشت در پیش داری من بر فقدان و مهاجرت تو گریه می کنم من بر خود مینالم.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 75-71
ص: 313
کلی__د واژه ه__ا
مرگ حکومت پیامبر اکرم
مردن را قرآن مجید به حق تعبیر نموده است، یعنی یک واقعیت است نه یک حادثه تخیلی و موضوع توهمی. «و جآءت سکرة الموت بالحق ذ'لک ما کنت منه تحید؛ و آمد سکرات مرگ به حق، و این همان امری است که تو از آن دوری می جستی» (ق/19).
و در آیات قبل و بعد از این آیه می فرماید: «و سوگند که حقا ما انسان را آفریدیم و از اندیشه های او و وساوس نفس او (که پیوسته با او وسوسه می کند) باخبریم، و ما نسبت به او از رگ گردن او به او، نزدیکتریم. در آن هنگامیکه دو فرشته بزرگوار ما که از طرف راست و چپ نشسته و بر اعمال خیر و شر او اطلاع دارند، هر فعلی که از نیک و بد انجام دهد تلقی نموده و بگیرند و ضبط کنند. هیچ گفتاری از او سر نزند مگر آنکه آن دو فرشته رقیب و عتید مراقب و حاضر بوده و در ضبط آن دریغ ننمایند. و سکرات مرگ به حق و واقعیت خود خواهد رسید، و این همانست که از او دوری می گزیدی. و در صور دمیده خواهد شد، و اعلان احضار خلائق در پیشگاه مقدس خدا زده خواهد شد؛ و این همان میعاد روز معهود و موعود است. و هر صاحب نفسی و انسانی در پیشگاه خدا و محضر عدل او بیاید در حالیکه با او یک راهنما و یک گواه خواهد بود. سوگند که حقا تو از این مسأله غافل بودی و ما پرده غفلت را از برابر دیدگان تو برداشتیم و حجاب بصیرت را کنار زدیم، و امروز دیدگان تو بسیار تیزبین و حساس شده (و بصیرت تو تمام عوالم و منازل و مراحل بعد از مرگ را ادراک می کند و به حقیقت آنها پی می برد)». بنابراین از کیاست و فطانت است که انسان ادراک معنی و مفهوم واقعی مرگ را بنماید و خود را مستعد آن بنماید.
ص: 314
مجلسی (ره) در کتاب العدل و المعاد، از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است مسندا از حضرت باقر (ع) روایت کرده است که «قال: سئل رسول الله صلی الله علیه و ءاله و سلم: أی المؤمنین أکیس؟ قال: أکثرهم ذکرا للموت و أشدهم استعدادا له؛ از رسول خدا (ص) سؤال نمودند کدامیک از مؤمنین باکیاست تر و بافراست ترند؟ حضرت فرمودند: آن کسی که بیشتر یاد مرگ کند و خود را برای آن بهتر مستعد و آماده سازد» (بحار ج6 از طبع آخوندی ص126). و نیز از کتاب «روضة الواعظین» از رسول خدا (ص) (همان مصدر ص130) روایت کرده است که فرمود: «أکیس الناس من کان أشد ذکرا للموت؛ زیرک ترین و بافطانت ترین افراد بشر کسی است که یاد نمودن او از مرگ قوی تر و شدیدتر باشد».
خطبه ای هست که امام علی (ع) در آن، خلقت همه طیور ولی بیشتر خلقت طاووس را توصیف کرده است، یعنی عجایب خلقت طاووس را به عنوان دلیلی بر وجود خداوند بیان کرده است. در آخر خطبه می فرماید: «سبحان من ادمج قوائم الذرة و الهمجة الی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة ووای علی نفسه الا یضطرب شبح مما اولج فیه الروح، الا و جعل الحمام موعده؛ منزه است آن که قوائم و پاها در درون مورچه ها و مگسهای ریز تا آن بزرگترهاشان (که ماهیها و فیلهای بزرگ است) قرار داد و بر خود قرار داده که هیچ جسمی از اجسامی که روح را در آنها قرار داده است حرکت نکند مگر اینکه مرگ را هم موعد آنها قرار داده است» (یعنی سنت الهی است که در هر جا روح را قرار داده است مرگ را هم قرار بدهد) (نهج البلاغه، خطبه 165).
ص: 315
اینجا ما می بینیم تعبیر 'روح' آمده است ولی به تعبیر «اولج فیه الروح» یعنی روح را وارد و داخل کرد. دلالت اینجا همین مقدار است که می فرماید روح را داخل کرد. ولی ممکن است کسی مناقشه کند که اینجا از بیرون رفتن و استقلال روح سخنی نیست، فقط سخن از وارد کردن روح است. شاید در اینجا مقصود از روح همان حیات باشد و مثلا بگوییم مقصود این است که با مردن شخص، حیات هم بکلی فانی می شود و از بین می رود، خصوصا اینکه همه حیوانات از کوچکترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان را هم داخل کرده است. البته نه اینکه بخواهم بگویم این یک اشکال واردی است، ممکن است در این دلالت کسی مناقشه کند ولی این مناقشه هم مناقشه صحیحی نیست، برای اینکه می گوید همه حیوانات دارای روح هستند از کوچکترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان و راجع به خروج روح ساکت است، نه اینکه چیزی بر خلافش دیده می شود.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 89-86
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 115
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح خدا مؤمن حیوانات یاد خدا
موت اگر به معنای همین امر معلوم و مشهود، از خراب بدن و قطع سلسله فعالیت باشد، برای احدی از جمیع اصناف و طبقات مردم قابل تردید نیست و از اوضح واضحات و بدیهیات است. پس کدام موت است که ذکرش مؤثر و استعداد و آمادگی اش مفید و یقین به آن از فضایل و کمالات انسان و بالاخص گروندگان به خدا و عدالت است؟ معلوم است که مراد همان منازل و مراحلی است که انسان پس از مرگ طی می کند و در آنجا عکس العمل کردار انسان به انسان می رسد. اینست که موجب شک و تردید می گردد و برای آن، انبیاء و اولیا دچار تکالیف سخت و ابلاغات دشوار می شوند و حکما و فلاسفه الهیه برای اثبات تجرد و بقا نفس براهین و ادله اقامه می کنند و به مرحله اثبات و قطع می رسانند و علت این شک و تردید اینست که انسان می خواهد تمام آن منازل و مراحل و واکنش اعمال خود را در این دنیا حس کند و با اعضا و قوای مادی حسی حقیقت آنها را دریابد و چون این امری است محال، لذا شک و تردید پیش می آید. اما محالیت آن بدین جهت است که طبق فرض، آن منازل و مراحل باید بعد از مرگ پیش آید نه قبل از آن و الا معاد نبوده و منازل بعد از مرگ تحقق پیدا نکرده، بلکه منزلی بوده است از منازل دنیا مانند سایر امور روزمره که در تاریخ و حوادث زندگی برای انسان پیش می آید.
ص: 316
و دیگر آنکه طبق ادله متقنه تجرد و بقا نفس ناطقه، آنچه را که انسان پس از مردن ادراک می کند، با حواس ظاهریه و قوای مادیه که در دنیا و عالم بدن بکار می بندد نیست، بلکه با قوای مجرده پس از خراب بدن و بقا نفس است. آن وقت چطور ممکن است تصور شود که آنچه باید با قوای مجرده فعلیه بعد از مردن و خراب بدن ادراک شود، آنها را با حواس ظاهریه و قوای مادیه ادراک کرد و آنها را به طور ملموس و مشهود وجدان نمود. بنابراین بشر می کوشد که اسرار پس از مرگ (یعنی اسراری که باید حقیقتش بعد از مردن یافت شود) را در زمان زندگی و حیات (یعنی قبل از مرگ) بفهمد و نخواهد فهمید. کما آنکه بشر که در ذات مقدس حضرت احدیت -جل و عز- شک و تردید پیدا می کند، بعلت آن است که می خواهد آن وجود اعلی و ارفع را با حس ادراک کند و مفروض مسئله آن است که آن وجود مقدس موجود محسوس نیست پس چگونه با حس لمس شود و مشهود گردد؟ یا می خواهد آن را با قوای متخیله و متفکره بیابد و مفروض مسئله آن است که آن وجود سبحان، خالق ازلی سرمدی و غیرمتناهی است پس چگونه تصور می شود که در ذهن بگنجد یا قوای مفکره بشر او را تسخیر نموده و زنجیر کند؟ این خلاف فرض مسئله است.
و همان طور که باید اجمالا معتقد به وجود خدا بود ولیکن حقیقت معرفت به ساحت اقدسش حاصل نمی شود مگر بعد از مرحله فنا و نیستی در ذات او، همین طور باید اجمالا معتقد به وجود عوالم پس از مرگ که قلب و وجدان شهادت می دهد بوده و حقیقت معرفت و علم به خصوصیات و کیفیاتش را به معرفت و علم پس از مرگ حواله نمود و غیر از این چاره ای نیست. چون معنی مرگ عبور از عالم طبیعت است به عالم تجرد که مافوق طبیعت و ماده است و این معنی حاصل نمی شود مگر با زوال حرکت و خاموش شدن حواس ظاهریه و باطنیه، بنابراین با چشم مادی و حرکات مادیه ادراک نمی شود و ما می خواهیم مرگ را با این چشم ببینیم و ورود در عالم دیگر را با این چشم ادراک کنیم، با بدن مادی و فکر مادی ادراک کنیم! لذا چون این معنی غیر قابل قبول و تحقق است، افراد بشر دچار شک و تردیدند که پس از مرگ چه خواهد شد؟ و آیا بعد از مرگ حسابی است، کتابی است؟ یا این که انسان همین مجموعه مادی است و با پدید آمدن مرگ متلاشی می شود، روحی هم ندارد، نفس هم در بین نیست، معدوم می شود.
ص: 317
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد1- صفحه 89-91
کلی__د واژه ه__ا
مرگ نفس انسان اعمال آخرت اثبات معاد ماوراء الطبیعه شناخت
شیخ صدوق در کتاب خصال از امام صادق (ع) روایت میکند که آن حضرت فرمود: «لم یخلق الله عزوجل یقینا لا شک فیه أشبه بشک لا یقین فیه من الموت؛ خداوند نیافریده است امر مسلم و واقعی و یقینی ای را که هیچ شکی در آن نیست، شبیه تر به امر مشکوکی که گوئی هیچ یقین در آن نیست، مانند مرگ».
یقین و مرگ:
مردن امری است حق و یقین، هیچ شبهه و اشکال در آن نیست؛ ولی به اندازه ای شبیه به امر مشکوک است که بسیاری از افراد بشر بر موازین امور مشکوکه و مشتبهه با آن رفتار می کنند که گوئی اصلا اساس یقین و ریشه واقعیتی ندارد. هیچ موجودی مانند مرگ نیست. با آنکه تمام افراد بشر مرگ برادران و خواهران و پدران و مادران و فرزندان و ارحام و دوستان و افراد هم سبک و همقطار و همطراز خود را در مقابل چشمان خود به رأی العین می بینند که چگونه تمام زحمات و رنجهائی که برای دنیا کشیده اند برای آنها کوچکترین اثری نگذاشته و همه را از دست داده و خود تنها به درون خاک خفته اند، در عین حال اینها هم در اعمال و کردار به عین اعمال آنها بوده و سپس مانند آنها به همان دیار رهسپار خواهند شد؛ ولی مثل آنکه خداوند مرگ را برای اینها ننوشته، مرگ برای همان افرادی بوده است که مرده اند. برای زندگان گوئی مرگ نیست و آنها هم که مرده اند در زندگی خود خیال همین فرضیه را می نمودند و می گفته اند مرگ برای کسانی است که مرده اند. ولی برای آنان این حکم صورت نبست، برای زندگان فعلی نیز چنین خواهد بود. این یقینی است که به شک بسیار شبیه است؛ به اندازه ای شبیه است که گوئی اصلا در عالم، مرگ یقینی واقع نشده و همه افرادی که مرده اند مرگشان مشکوک بوده است. در حالیکه چنین نیست و مطلب صد در صد بعکس است؛ تمام مردنها یقینی بوده و فردی از افراد را مرگ مشکوک نبوده است و در مثل گویند: این شتری است که در آستانه هر خانه خواهد خوابید.
ص: 318
علت حقیقی ترس و فرار مردم از مرگ:
حال باید دید به چه علت قضیه مرگ در اذهان بعکس جلوه نموده و یقین و شک در آن جای خود را با هم عوض نموده اند. زندگی دنیا یک رویه ای دارد و یک آستری، که از آن در لسان علم و قرآن، به ظاهر و باطن تعبیر می شود. رویه و ظاهرش، طراوت و زیبائی و دل بدان بستن و در لذات و شهوات غرق شدن گرچه توأم با صحت و سلامت باشد؛ اما باطنش، اخلاق، وجدان، نیت پاک و چشم پاک و گفتار پاک، خدمت، ایثار، عبودیت خدا و علم و تقوی و معرفت اسرار است.
محبت دنیا و مرگ:
کسانیکه در دنیا زندگی می کنند و دل به ظاهر دنیا می دهند و ابدا با باطن کاری نداشته و از وجدان خود که در حقیقت مربوط با خداست نیرو نمی گیرند، و حواس خود را جمع نمی کنند بلکه سرسری و بدون حساب و مسؤولیت و بدون تعهد زندگی می نمایند، پیوسته در دل آنان محبت دنیا و آثار آن رو به فزونی می رود تا به جائیکه گوئی هیچ محبوبی و مقصودی غیر از آن نمی پندارند. مردن برای این افراد بسیار سخت است. چون یک عمر زندگی کرده و آن عمر سرمایه وجودی او بوده و ساعات عمر را برای بدست آوردن امور دنیویه از مال و جاه و اعتبار مصرف کرده و برای داخل کردن موقعیت و هستی وجودی خود در دل مردم فعالیت نموده و زحمت کشیده، برای اولاد رنج برده و متحمل مشکلات شده، سرمایه ای گرد آورده و بدان اعتماد کرده، در سرما و گرما ایام و ساعات عمر خود را برای بدست آوردن این امور مصرف نموده است؛ خلاصه تمام دوران عمر خود را که منطبق است بر قطعات زمان از سالها و ماهها و روزها و ساعت ها و دقیقه ها و لحظه ها، برای بدست آوردن این چیزها مصرف کرده است. بنابراین به هر یک از آنها قهرا محبت پیدا نموده است و هر یک از آنها مانند زنجیری دل و خواست او را به خود می بندد؛ حالا می خواهد از دنیا برود، دل خود را متصل به هزاران زنجیر می بیند که از هر طرف او را به این امور دوخته است. اموال او هر یک دل او را بسوی خود می کشند، دوستان و احباب به سمت خود می کشند، اولاد و زن و عشیره به سمت خود می کشند، آرزوهای دراز که در خیال خود پروریده و بر اثر توهم و تخیل، موجودیت تخیلی و موهومی پیدا کرده به سمت خود می کشند؛ و این شخص می خواهد برود، حرکت کند، یعنی چه؟ یعنی بار سفر آخرت بندد، وداع کند! رجوعی نیست، دیگر حتی برای یک لحظه روی این عالم را نمی بیند، و تمام این اندوخته ها و محبوب ها و مقصودها به خاک نسیان سپرده می شود.
ص: 319
و حتی در مقابل دیدگان خود می بیند که عشقی که با بدن خود می ورزید و برای خراش پوست دستش به طبیب متوسل می شد، باید تمام بدن را در خاک ببیند و طعمه ماران و موران زمین کند، و محل و مدفن او جای آمد و شد خزندگان زیر زمین گردد. سوراخهای بدن او محل رفت و آمد مارها و عقربها شود، و خاک سنگین بر روی پیکر او انباشته گردد و خود در میان آن تبدیل به خاک و خاکستر شود. همه اینها را در مقابل دیدگان خود مجسم می بیند. و از طرفی هم بر اساس وجدان و عقل حرکت نکرده، راه آخرت را روشن ننموده، با ناموس خدا آشنائی پیدا نکرده، با علوم باطنیه و موجبات تجرد نفس پیوسته در جنگ و جدال و قهر بوده، از راه عدالت منحرف و به حقوق خود و سائر افراد مردم که در نزد مبدأ اصیل عالم، خداوند عزوجل محترمند تجاوز کرده و در مقام عبودیت خدا نبوده، سر به سجده تسلیم و خاکساری در مقابل ظاهرکننده این مظاهر عجیب و این مناظر شگفت عالم نگذارده، ایثار نکرده، دستگیری از بیچارگان و درماندگان ننموده، و با اعمال صالحه جان خود را به حیات آن عالم زنده نکرده، و برای تاریکیها و عقبات و کوره راههای طبعی چراغی نیفروخته است.
با این حال و کیفیت می خواهد از دنیا برود! با این مشکلاتی که از هر سو بدو روی آورده و او را احاطه نموده و درهم پیچیده است؛ حیرت زده، خسران زده و زیانکار، با زیان و ندامت و حسرتی که از سر تا قدم او می بارد می خواهد کوچ کند. بانگ رحیل زده شده و دیگر وقت درنگ و تدارک نیست. بالاخص اگر به این امور فانیه دنیا با رنج و زحمت رسیده باشد و آنها را با مشقت تحصیل کرده باشد، در این صورت علاقه بیشتر بوده و بالنتیجه دل کندن از آنها مشکلتر است. چون به موازات و به نسبت مستقیم، هرچه کوشش و تحمل زحمت برای بدست آوردن چیزی بیشتر شود به همان میزان محبت به آن بیشتر و دلبستگی به آن شدیدتر و دل کندن از آن ناهموارتر است. با این خصوصیات اگر به کسی بگویند: یک سال دیگر می میری یا مثلا ده سال دیگر می میری، دنیا در چشم او تاریک می شود؛ گوئی تمام عذاب ها را بر او وارد کرده و کوهها را بر سر او خراب می نمایند.
ص: 320
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 97-91
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ زهد
اگر به مؤمن که ربط با خدای خود پیدا کرده و در اثر تهذیب نفس و تزکیه اخلاق به مدینه فاضله رسیده، و از ظاهر عالم غرور به باطن دار خلود هجرت کرده، و با موجودات عالم تجرد و معنی به علت عبودیت خدا مربوط گشته، و در اطاعت فرمان خدا در صیقل زدن نفس اماره بسوء با گذشت و ایثار و انفاق و اطعام و جهاد و صلاة و صیام و انصاف با خلق و احسان و دستگیری از مستمندان و غیره کوتاهی نکرده است؛ اگر بگویند: در یک روز دیگر یا مثلا در یک ساعت دیگر می میری در پاسخ می گوید: الحمدلله، از اینجا رخت بر می بندم به ملک خلود، و از غرور به عالم ابدیت، و از سراچه حدود به عوالم لایتناهی، و از خارج حرم به داخل حرم لقاء احرام می بندم و جان خود را در قدم محبوب ازلی فدا می کنم.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست *** روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
روزها حرف من اینست و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود *** به کجا می روم آخر ننمائی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست *** به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
ص: 321
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم *** آنکه آورده مرا باز برد در وطنم
(پایان دفتر چهارم «مثنوی» میرخانی ص420)
در آنجا عالم فضای واسع است، عالم عظیم است. غصه نیست، خستگی نیست، مرض اعصاب نیست، دغدغه نیست، دشمن نیست، تهدید نیست. آنجا عالم حیات است، حیات محض است، مرکز نشر حیات به عوالم است، جمال مطلق است، تلؤلؤ نورانیت موجودات پاک و مجرد است، ارواح پاک فرشتگان و انبیاء و ائمه و اولیای خداست. آنجا معدن عظمت و عز قدس است، و نور محض و عرفان خالص است لذا مؤمن هیچ نگرانی ندارد بلکه از چنین مرگی استقبال میکند و پیشواز میرود. اگر فرضا مؤمنی در دنیا در نهایت آسایش و ابهت و عظمت زیست کرده و تمام انواع جمال و اقسام لذات شرعیه برای او میسور بوده است به او بگویند می میری، باز خوشحال می شود زیرا می گوید: «و الاخرة خیر و أبقی'؛ حال آن که آخرت بهتر و پایدارتر است» (الاعلی/17). آن عالم لقاء و عرفان است، آنجا محل ادراک حقائق و کشف دقائق بدون پرده و حجاب است لذا با اخبار به مرگ، زود حرکت می کند و سبک و سبکبار میرود و اگر فرضا کافری که رابطه خود را با باطن و معنی قطع کرده است، تمام اقسام مصائب و بلاها و رنجها و مرض ها و فقرها و تنگدستیها به وی رو آورده باشد، به او بگویند می میری راضی نمی شود؛ زیرا می داند در جائی می رود از اینجا تنگ تر و سخت تر و تاریکتر و ناخوشایند تر؛ چون در آن عوالم غریب است، غریب محض.
ص: 322
باطن مؤمن از ظاهرش بهتر، و باطن کافر از ظاهرش آلوده تر است. مؤمن آرزوی لقای خدا را دارد، و راه برای او باز است. زیرا می بیند نتیجه زحمات عمرش در این راه، در ناموس عالم هستی ضایع و باطل نشده، و اینک که پا از این مرحله بیرون گذارد همه در مقابل دیدگانش مهیا و آماده است. مزد و ثواب، اجر و پاداش، بهشت و رضوان، لقاء حضرت محبوب، همه و همه حاضرند؛ آنچه در دنیا برای او مخفی بوده در اینجا آشکارا شده است. و همین پرده و حجاب تن که تا اندازه ای ولو فی الجمله مانع از رسیدن به اقصی مراتب تجرد بود از بین میرود و با مرگ، خود را در آغوش خوشبختی و کامیابی از جمال حضرت ازلی می بیند، و در آن لقاء و وصل ممتد و سرمد بسر میبرد، لذا همانند شب زفاف و عروسی و لیلة الوصال است. حافظ گوید:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد *** زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود *** عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
صبح امید که شد معتکف پرده غیب *** گو برون آی که کار شب تار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل *** نخوت باد دی و شوکت خار آخر
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 100-97
کلی__د واژه ه__ا
مرگ انسان خدا موجودات
مرحوم علامه تهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز بنام حاج مؤمن که قریب پانزده سال است به رحمت ایزدی واصل شده است. بسیار مرد صافی ضمیر و روشن دل و با ایمان و تقوی بود، و این حقیر با او عقد اخوت بسته بودم و از دعاهای او و استشفاع از او امیدها دارم. می گفت: خدمت امام زمان (عج) مکرر رسیده ام. و بسیاری از مطالب را نقل می کرد و از بعضی هم إبا می نمود. از جمله می گفت: یکی از ائمه جماعت شیراز روزی به من گفت: بیا با هم برویم به زیارت امام رضا (ع)، و یک ماشین دربست اجاره کرد و چند نفر از تجار در معیت او بودند. حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه (ع) توقف کردیم. و برای من حالات عجیبی پیدا می شد و ادراک بسیاری از حقائق را می نمودم. یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعده هائی به من داد.
ص: 323
حرکت کردیم به طرف تهران و سپس به طرف مشهد مقدس. از نیشابور که گذشتیم دیدیم یک مردی به صورت عامی در کنار جاده به طرف مشهد میرود و با او یک کوله پشتی بود که با خود داشت. اهل ماشین گفتند این مرد را سوار کنیم ثواب دارد، ماشین هم جا داشت. ماشین توقف کرده چند نفر پیاده شدند و از جمله آنان من بودم، و آن مرد را به درون ماشین دعوت کردیم. قبول نمی کرد، تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود به شرط آنکه پهلوی من بنشیند و هرچه بگوید من مخالفت نکنم. سوار شد و پهلوی من نشست، و در تمام راه برای من صحبت میکرد و از بسیاری از وقایع خبر می داد و حالات مرا یکایک تا آخر عمر گفت. و من از اندرزهای او بسیار لذت می بردم و برخورد به چنین شخصی را از مواهب پروردگار و ضیافت حضرت رضا (ع) دانستم تا کم کم رسیدیم به قدمگاه و به موضعی که شاگرد شوفرها از مسافرین «گنبدنما» میگرفتند.
همه پیاده شدیم. موقع غذا بود، من خواستم بروم و با رفقای خود که از شیراز آمده ایم و تا بحال سر یک سفره بودیم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بیا با هم غذا بخوریم. من خجالت کشیدم که دست از رفقای شیرازی که تا بحال مرتبا با آنها غذا می خوردیم بردارم و این باره ترک رفاقت نمایم، ولی چون ملتزم شده بودم که از حرفهای او سرپیچی نکنم لذا بناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه ای رفتیم و نشستیم. از خرجین خود دستمالی بیرون آورد، باز کرده گویا نان تازه در آن بود با کشمش سبز که در آن دستمال بود، شروع به خوردن کردیم و سیر شدیم؛ بسیار لذت بخش و گوارا بود. در اینحال گفت: حالا اگر می خواهی به رفقای خود سری بزنی و تفقدی بنمائی عیب ندارد. من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم در کاسه ای که مشترکا از آن می خورند خون است و کثافات، و اینها لقمه بر میدارند و می خورند و دست و دهان آنها نیز آلوده شده و خود اصلا نمی دانند چه می کنند؛ و با چه مزه ای غذا می خورند. هیچ نگفتم، چون مأمور به سکوت در همه احوال بودم.
ص: 324
به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشین، دیدی رفقایت چه می خوردند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بود و نمی دانستی؛ غذای حرام و مشتبه چنین است. از غذاهای قهوه خانه ها مخور؛ غذای بازار کراهت دارد. گفتم: إن شاء الله تعالی، پناه می برم به خدا. گفت: حاج مؤمن! وقت مرگ من رسیده، من از این تپه می روم بالا و آنجا می میرم. این دستمال بسته را بگیر، در آن پول است، صرف غسل و کفن و دفن من کن. و هر جا را که آقای سید هاشم صلاح بداند همانجا دفن کنید. (آقای سید هاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند.) گفتم: ای وای! تو می خواهی بمیری؟! گفت: ساکت باش! من می میرم و این را به کسی مگو. سپس رو به مرقد مطهر حضرت ایستاد و سلام عرض کرد و گریه بسیار کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
از تپه بالا رفت و من حیرت زده و مدهوش بودم، گوئی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود. به بالای تپه رفتم، دیدم به پشت خوابیده و پا رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است؛ گوئی هزار سال است که مرده است. از تپه پائین آمدم و به سراغ حضرت آقا سید هاشم و سائر رفقا رفتم و داستان را گفتم. خیلی تأسف خوردند و از من مؤاخذه کردند چرا به ما نگفتی و از این وقایع ما را مطلع ننمودی؟ گفتم: خودش دستور داده بود، و اگر می دانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمی گفتم. راننده ماشین و شاگرد و حضرت آقا و سائر همراهان همه تأسف خوردند، و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پائین آورده و در داخل ماشین قرار دادیم و به سمت مشهد رهسپار شدیم. حضرت آقا می فرمود: حقا این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا شرف صحبتش را نصیب تو کرد، و باید جنازه اش به احترام دفن شود.
ص: 325
وارد مشهد مقدس شدیم. حضرت آقا یکسره به نزد یکی از علمای آنجا رفت و او را از این واقعه مطلع کرد. او با جماعت بسیاری آمدند برای تجهیز و تکفین؛ غسل داده و کفن نموده و بر او نماز خواندند و در گوشه ای از صحن مطهر دفن کردند، و من مخارج را از دستمال می دادم. چون از دفن فارغ شدیم، پول دستمال نیز تمام شد نه یک شاهی کم و نه زیاد، و مجموع پول آن دستمال دوازده تومان بود.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 104-100
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق روح غیب تزکیه نفس داستان اخلاقی اولیای الهی آموزش تربیت
مرحوم شیخ محمد حکیم هیدجی از علمای تهران بود که تا آخر عمر حجره ای در مدرسه منیریه متصل به قبر امامزاده سیدناصرالدین داشت، و فعلا آن مدرسه به واسطه توسعه خیابان خراب شده است. مردی حکیم و عارف و منزه از رویه اهل غرور، و مراقب بوده، ضمیری صاف و دلی روشن و فکری عالی داشته است. حکیم هیدجی تا آخر عمر به تدریس اشتغال داشت. هر کس از طلاب علوم دینیه هر درسی می خواست او می گفت؛ شرح منظومه سبزواری، أسفار ملاصدرا، شفا، إشارات و حتی دروس مقدماتی عربیت مانند جامع المقدمات را می فرمود. هیچ دریغ نداشت و برای دروس دینیه همه را می پذیرفت. عالم متقی آقای آخوند ملاعلی همدانی که فعلا از علمای برجسته همدان هستند، شاگرد مرحوم هیدجی بوده و حکمت را نزد او تتلمذ نموده اند.
می گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال میدانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدا انکار می نموده و رد می کرده است. یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چکار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟ هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده ایم؛ سر خود نمی گوئیم! پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه. پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إنا لله و إنآ إلیه ر'جعون و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.
ص: 326
حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه میکند؟ می گویند مردی را در حجره بردید، غریب بود و او را کشتید و سم دادید یا خفه کردید. بیخودانه دویدم و طلاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بسم الله الرحم_'ن الرحیم، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ اما تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!
پیرمرد گفت: آقاجان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبد هم می خواهد، چه می خواهد، چه می خواهد... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می شود؟! از همان شب حکیم هیدجی رویه خود را تغییر می دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می دهد و نیمی را برای تفکر و ذکر و عبادت خدای جل و عز. شبها از بستر خواب پهلو تهی می کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منور و سرش از غیر او منزه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است. و از دیوان شعر فارسی و ترکی او می توان حالات او را دریافت. حاشیه ای بر شرح منظومه سبزواری دارد که بسیار مفید است.
ص: 327
در آخر دیوانش وصیت نامه او را طبع نموده اند. بسیار شیرین و جالب است. پس از حمد خدا و شهادت و تقسیم اثاثیه و کتابهای خود می گوید: «از رفقا تقاضا دارم مردم عمامه مرا روی عماری نگذارند، های و هوی لازم نیست، و برای مجلس ختم من موی دماغ کسی نشوند زیرا که عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه یافته است. دوستان من خوش باشند زیرا من از زندان طبیعت خلاص و به سوی مطلوب خود میروم و عمر جاودان می یابم و اگر دوستان از مفارقت ناراحتند إن شاء الله خواهند آمد و همدیگر را در آنجا زیارت می کنیم. دوست داشتم پولی داشتم و به رفقا می دادم که در شب رحلت من مجلس سوری تهیه کرده و سروری فراهم آورند، زیرا که آن شب، شب وصال من است. مرحوم رفیق شفیق آقای سید مهدی رحمة الله علیه به من وعده میهمانی و ضیافت داده إن شاء الله به وعده خود وفا خواهد نمود».
تمام طلاب مدرسه منیریه میگفته اند که: مرحوم هیدجی هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز می داد و به اخلاق دعوت می نمود، و بسیار شوخی و خنده می نمود، و ما در تعجب بودیم که این مرد که شبها پیوسته در عبادت بود چرا امشب این قدر مزاح می کند و به عبارات نصیحت ما را مشغول میدارد؛ و ابدا از حقیقت امر خبر نداشتیم. هیدجی نماز صبح خود را در اول فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید. پس از ساعتی حجره را باز کردند دیدند رو به قبله خوابیده و رحلت نموده است. رحمة الله علیه .
ص: 328
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 108-104
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تزکیه نفس عبادت داستان اخلاقی حکیم هیدجی مرگ
دوستی داشتم صاحب ضمیر و روشن دل و متقی و دلسوخته و حقا از عاشقان حسینی بود، بسیار با فهم، به نام حاج هادی خان صنمی ابهری؛ 82 سال عمر کرد و پنج سال است رحلت کرده؛ مدت رفاقت من با او قریب هجده سال طول کشید و من با او صیغه اخوت خوانده بودم و به استشفاع از او امیدمندم. نقل می کرد: در یک سفر که به عتبات عالیات مشرف شدم و چند روزی در نجف اشرف زیارت می کردم، کسی را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم تا برای دل سوخته من تسکینی حاصل گردد. روزی به حرم مطهر مشرف شده زیارت کردم و مدتی هم در حرم نشستم خبری نشد. به امام علی (ع) عرض کردم: مولی جان! ما مهمان شمائیم، چند روز است من در نجف می گردم کسی را نیافتم حاشا به کرم شما! از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار خویش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سید محمدکاظم یزدی درآمدم. و در صحن مدرسه روی سکوئی که در مقابل حجره ای بود نشستم. ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانی شیخی خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل، و از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت. و همینکه خواست داخل حجره اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه اش مانند دو حلقه نور می درخشد. درون حجره رفت و در را بست. من شروع کردم به گریه کردن و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! پس از چند روز یک مرد یافتم، او هم به من اعتنائی نکرد. فورا شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا. از جا برخاستم و به طبقه فوقانی رفته و به حجره اش وارد شدم. هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتی گریه کردیم، و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتی یکدیگر را تماشا می کردیم. و سپس از هم جدا شدیم.
ص: 329
این شیخ روشن ضمیر مرحوم شیخ مرتضی طالقانی اعلی الله مقامه الشریف بوده است که دارای ملکات فاضله نفسانی بوده است، و تا آخر دوران زندگی در مدرسه زیست نمود. و هر فرد از طلاب هر درسی که می خواستند می گفت؛ «جامع المقدمات»، «مغنی»، «مطول»، «شرح لمعه»، «مکاسب» شیخ، «شرح منظومه»، «اسفار». و قاعده اش این بود که طلاب میخواندند و او معنی می کرد و شرح میداد.
طلاب مدرسه سید می گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضی همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرم بود و با همه مزاح می کرد و شوخی های قهقهه آور می نمود. و هرچه طلاب مدرسه می خواستند بروند در حجره های خود می گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچکدام از آنها خبر از مرگش نداشتند. هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پائین آمد و به حجره خود رفت، هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه ای روی خود کشیده و جان تسلیم کرده است.
خادم مدرسه سید می گوید: در عصر همان روزی که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: «أنت تنام اللیلة و تقعد بالصبح و تروح إلی الخلوة و تجیء یم الحوض تتوضأ یقولون: شیخ مرتضی مات؛ تو امشب می خوابی و صبح از خواب بر می خیزی و می روی دست به آب برای ادرار و می آئی کنار حوض وضو بگیری می گویند: شیخ مرتضی مرده است». چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ با او به عربی تکلم کرده است. خادم می گوید: من اصلا مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهی تلقی کردم. صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضوء گرفتن بودم، دیدم طلاب مدرسه می گویند: شیخ مرتضی مرده است. ''رحمة الله علیه رحمة واسعة''.
ص: 330
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی *** تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانی ستانم پر بها *** او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
در کتاب «معانی الاخبار» شیخ صدوق روایت می کند از محمد ابن إبراهیم از احمد بن یونس معاذی از احمد بن محمد بن سعید کوفی از محمد بن محمد بن اشعث از موسی بن اسمعیل از پدرش از جدش از حضرت امام صادق (ع) که: حضرت امام حسن (ع) دوستی داشتند که شوخ و مزاح بود و چند مدتی بود که خدمت آن حضرت نرسیده بود، روزی به محضر آن حضرت مشرف شد. حضرت فرمودند: حالت چطور است؟ عرض کرد: یابن رسول الله! روزگار خود را می گذرانم به خلاف آنچه خودم می خواهم و به خلاف آنچه خدا می خواهد و به خلاف آنچه شیطان می خواهد! حضرت امام حسن (ع) خندیدند و فرمودند: چگونه است این حال؟ عرض کرد: به جهت آن که خداوند عزوجل دوست دارد که اطاعتش بنمایم و ابدا معصیتش را بجا نیاورم و من اینطور نیستم. و شیطان دوست دارد که معصیت خدای را بجای آورم و ابدا اطاعتش نکنم و من اینطور نیستم. و من خودم دوست دارم که هرگز نمیرم و اینطور نیستم. در این حال مردی برخاست و عرض کرد: «یابن رسول الله! ما بالنا نکره الموت و لا نحبه؟؛ چرا مرگ برای ما ناخوشایند است و ما آن را دوست نداریم؟» حضرت امام حسن (ع) فرمودند: «لانکم أخربتم ءاخرتکم و عمرتم دنیاکم، و أنتم تکرهون النقلة من العمران إلی الخراب؛ به علت آنکه شما آخرت خود را خراب و دنیای خود را آباد کردید، بنابراین ناگوار دارید که از عمران و آبادی به خرابی منتقل شوید» («معانی الاخبار» باب نوادر المعانی ص389 روایت بیست و نهم).
ص: 331
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 111-108
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ انسان اعمال داستان اخلاقی شیخ مرتضی طالقانی اولیای الهی
در کتاب «جامع الاخبار» روایت می کند که مردی از ابوذر غفاری سؤال کرد: «ما لنا نکره الموت؟ قال: لانکم عمرتم الدنیا و خربتم ا لا خرة؛ فتکرهون أن تنتقلوا من عمران إلی خراب؛ چرا مردن برای ما ناپسند است؟ ابوذر در پاسخ گفت: به علت آنکه شما دنیای خود را آباد نموده و آخرت خود را خراب کرده اید؛ و البته بر شما ناگوار خواهد بود که از محل آباد و معمور به محل خراب و ویران کوچ کنید».
«قیل له: فکیف تری قدومنا علی الله؟ قال: أما المحسن فکالغآئب یقدم علی أهله، و أما المسء فکالابق یقدم علی مولاه». از ابوذر سؤال شد: حال ما در هنگام ورود بر خدا چطور خواهد بود؟ ابوذر گفت: مردم دو دسته هستند: نیکوکاران و زشت کرداران. اما ورود شخص نیکوکار در نزد خدا مانند ورود کسی است که مدتی از خانه و اهل خود دور شده و به سفر و غیره غیبت طولانی نموده؛ وقتی که چنین شخصی به خانه بر میگردد و ملاقات اهل و بستگان خود را می کند چه نشاط و سرور و التذاذ زائد الوصفی به او دست می دهد، همینطور نشاط و سرور بی حد به چنین شخص نیکوکاری رخ می دهد که بر خدای محسن خود وارد شده و مورد انعام و مکرمت و احسان لایتناهای او واقع می گردد، و از جمال بی نقاب شاهد ازلی متمتع می شود. و اما ورود شخص زشت کردار نزد خداوند مانند ورود غلام فراری است که با جرم و جنایت از دست مولای خود گریخته باشد. وقتی آن بنده را بگیرند و به نزد مولا بیاورند چه حالی بر آن غلام متمرد و متجری دست خواهد داد که خود را در زیر چنگال غضب و خشم بی حد مولا ملاحظه می کند؛ همینطور وقتی شخص زشت کرداری که از ساحت عبودیت پروردگار عزیز تجاوز کرده و به حقوق او و به حقوق مخلوقات او تجاسر و تعدی نموده و سرکشی و بلندپروازی کرده است، در نزد خدا، خدای مهربان و لطیف و منتقم، حاضر شود، حالت شرم و خجالت بی حدی عارض او می شود و از طرفی هم خود را مورد هر گونه جزا و عذاب می نگرد.
ص: 332
قیل: فکیف تری حالنا عندالله؟ قال: اعرضوا أعمالکم علی کتاب الله تبارک و تعالی: إن الابرار لفی نعیم* و إن الفجار لفی جحیم». «به ابوذر گفته شد: پس حال ما را در نزد خدا چگونه می بینی؟ ابوذر گفت: خودتان احوال و اعمال خود را بر کتاب خدا عرضه کنید خواهید دانست؛ در قرآن کریم وارد شده است که: حقا مردمان پاکیزه و صالح العمل در نعمتهای جاودانه، و حقا مردمان زشت کردار و فاجر در میان طبقات آتش دوزخ خواهند بود».
«قال الرجل: فأین رحمة الله؟ قال: إن رحمت الله قریب من المحسنین؛ مرد سؤال کننده از ابوذر پرسید: پس رحمت خدا کجاست؟ ابوذر در پاسخ گفت: بدرستیکه رحمت خدا به افراد نیک و نیکوکار نزدیک است» (بحارالانوار ج6 ص137 از کتاب جامع الاخبار). نه اینکه شخصی هر گونه تعدی بنماید و هر جرم و جنایتی انجام دهد و در عین حال خود را مورد رحمت خدا پندارد؛ این رجاء، رجاء کاذب است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 120-118
کلی__د واژه ه__ا
دنیا خدا ابوذر غفاری نیکی گناهکار
عامه و خاصه از رسول خدا (ص) روایت کرده اند که آن حضرت فرمود: «الجنة محفوفة بالمکاره و الصبر، فمن صبر علی المکاره فی الدنیا دخل الجنة؛ و جهنم محفوفة باللذات و الشهوات، فمن أعطی نفسه لذتها و شهوتها دخل النار». («مصباح الفلاح» طبع سنگی، تألیف آخوند ملامحمد جواد صافی گلپایگانی ص30و31)
بهشت و صبر:
«راه بهشت مشحون و مملو است از ناگواریها و شکیبائی در برابر آنها، کسی که در دنیا بر مشکلات راه خدا صبر کند و با نفس خود مجاهده کند و در مقابل ناملایمات شکیبائی ورزد داخل بهشت می شود؛ ولی راه جهنم پر است از شهوات و لذات، کسی که در مقابل خواسته های نفس اماره سر تسلیم فرود آورد و آنچه نفسش از شهوات از او بخواهد به او بدهد عاقبتش آتش دوزخ خواهد بود».
ص: 333
از این حدیث شریف میتوان استفاده کرد که تمام اعمالی که انسان انجام میدهد باید بر اساس حق باشد و عمل نمودن طبق حق قدری مشکل است. مثلا انسان می خواهد به فقرا اطعام کند، از یتیم دستگیری بنماید؛ این محتاج به فعالیت است، زحمت است، محتاج صرف مال و آسایش است. می خواهد از مریضی عیادت کند، باید راهی را بپیماید و برای او هدیه ای ببرد، لحظاتی در مقابل او بنشیند، مریض را در حال ناراحتی و مرض ببیند و ناله او را بشنود، شکایت او را گوش کند، با بیانی نرم و ملایم او را دلداری دهد و دعوت به صبر و تحمل کند. اگر در اثر شدت یا طولانی شدن دوران مرض، تحمل مریض کم شده و جمله ناهنجاری بگوید، با کمال آرامش و بزرگواری اغماض کند و اصولا عیادت مریض کند گرچه با او سالهاست که جدائی و تنافر دارد. البته اینها مشکل است و انسان باید به نیروی عقل و تقوی بر خواسته های نفس مسلط شود تا بتواند کاری بکند. انسان می خواهد نماز شب بخواند، شب است، در خواب خوش فرو رفته، نسیم ملایم می وزد؛ از خواب برخاستن و بستر آرام و راحت را ترک کردن مشکل. در ماه رمضان، در روزهای گرم و طولانی، روزه گرفتن مشکل است. جهاد کردن در راه خدا و از وطن دور شدن و جان خود را هدف تیر و شمشیر قرار دادن مشکل است. حج کردن و ترک خانمان نمودن و سر و پا برهنه دنبال کعبه واقعی در زمین مکه حرکت کردن مشکل است. طواف کردن، سعی نمودن، به عرفات کوچ کردن و در شب به مشعر آمدن و مناسک منی همه مشکل است. با اخلاق نیکو با مردم سر و کار داشتن و عفو و إغماض نمودن و از تعدی و تجاوز آدم جاهل گذشتن مشکل است. رحمت بر زیر دست آوردن، و با مهربانی با فقرا و ضعفاء رفتار کردن، و با آنها درآمیختن و نشستن و برخاستن و بر سر یک سفره حاضر شدن مشکل است. در مقابل شتم و سب و لعن و هرزه گوئی مردم، شکیبا بودن و جام تحمل و صبر را لبریز نکردن و با جاهلان به مسالمت رفتار نمودن مشکل است.
ص: 334
خلاصه آنکه اگر انسان بخواهد در دنیا شرافتمندانه زیست کند و کردار خود را بر پایه فضیلت و پاکی قرار دهد، و در مقام عبودیت و تسلیم اوامر حق متعال فتور ننموده و سستی نورزد، و در سراء و ضراء با مردمان خدا شرکت کند و با ریاضات شرعیه نفس خود را ادب کند، سراسر زندگی انسان مواجه با ناگواریها شده و باید مرد خدا با قدم راستین در این میدان مجاهده گام بردارد چون اینها راه بهشت و رضوان و مقدمه طهارت و تهذیب نفس است و تا نفس پاک نشود و مهذب نگردد، وصول به بهشت امکان پذیر نخواهد بود.
جهنم و شهوات:
ولی جهنم مملو است از شهوات و لذات بی بند و بار، و دروغ و غیبت، و خیانت و فسق و فجور، و قمار و شرب خمر، و تعدی به اموال و نوامیس مردم، و تجاوز به حقوق زن و فرزند و همسایه و شریک و رفیق و عالم و امام و پیامبر (ص). چشم بی بند و بار باز است، هرچه را بخواهد می بیند و از این روزنه دل هر چه بخواهد تمنی می کند و نفس آمره انسان برای موافقت خواهش دل بهر زشتی که دیده و دل خواسته امر می کند، تا بالاخره نفس خود را از زشتیها اشباع می نماید؛ اینها همه از نتائج جهنم است. راه دوزخ، راه عنان گسیختگی و راه بی بند و باری و راه عدم تعهد و فقدان مسؤولیت است. باری، کسی که در دنیا روی میزان صحیح مشی ننماید و براساس وظائف انسانیت عمل نکند و خود را مهمل پنداشته و بی حساب و کتاب فرض کرده، و خود را از این عالم شگفت انگیز و این جهان عجیب با این نظم بدیع، جدا دیده و سرسری رفتار کند، در دستگاه انتظام این عالم مسؤول بوده و مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت و به پاداش و کیفر اعمال خود خواهد رسید. اینست معنی جهنم.
ص: 335
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 124-120
کلی__د واژه ه__ا
بهشت گناه نفس اماره صبر عذاب الهی پاداش الهی
انسان می میرد و از این عالم منتقل می شود به آن عالم؛ در دنیا هر عملی که کرده نتیجه اش ثابت و حاضر است. کسانیکه می گویند چه کسی رفته است به آخرت خبر بیاورد که بهشتی است و جهنمی، آنجا حورالعین است، مالک دوزخ است، خازن بهشت است؟ آقا! در این دنیا خوش باش؛ اینها همه افسانه است؛ انبیاء درهم آمیخته اند برای آنکه بشر سرکش و متجاوز را بدینوسیله مهار کنند و در جامعه عدالت اجتماعی برقرار نمایند؛ این منطق، منطق افراد کوتاه نظر و سطحی بین است.
اختیار و آخرت:
زیرا اولا: حس مسؤولیت برای انسان مختار و عاقل، جزء سرشت اوست، ربطی به انبیاء ندارد. عالم سرسری نیست و این نظام شگفت بر حق منطبق است، و انسان جزئی از این عالم وسیع و عجیب است، و اختیار انسان او را در عالم تکوین بر سر دو راه خیر و شر محدود و مقید می سازد؛ و این همان معنای تعهد و مسؤولیت انسان -مانند هر موجودی از موجودات حتی هر ذره ای از ذرات- در دستگاه آفرینش است. انسان را از این امر کلی خارج نمودن و او را عبث و مهمل پنداشتن و بی هدف معرفی کردن، لطمه و شکست به اساس این عالم وارد نمودن است و مرجعش به انکار اصل مبدأ و اصالت عالم هستی است.
و ثانیا: انکار وحی و عدم امکان ربط با عالم غیب و انکار عالم متافیزیک، امروزه نزد مفکرین عالم رونقی نداشته و جزء اباطیل شمرده می شود، و دانشگاههای عالم برای وصول به این حقائق راههایی را در صددند که بپیمایند و نزدیک شدن به حکمت الهیه و عرفان ربوبی، روزنه امیدی از درخشش نور حقیقت را بر دلهای آنان نوید میدهد. در حکمت متعالیه بر اساس براهین قاطعه، وجود عوالم غیب و ملکوت مبرهن گردیده و در مکتب تفکر جای ایراد و اشکال نگذارده است.
ص: 336
معراج و آخرت:
پیامبر اکرم ما صلی الله علیه وآله وسلم که به معراج رفته و این همه مشاهدات عجیب خود را در کیفیت و خصوصیت بهشت و دوزخ و افراد معذب و منعم بیان کرده اند، ما راستگوتر از پیامبر سراغ نداریم، و آنچه فرموده است حق است و او برای ما خبر آورده است. از این گذشته پیامبر که رفته است و دیده است و خبر آورده است، با چشم مادی ندیده است. چون چشم حسی مادی فقط می تواند اجسام و آثار آن را بنگرد، نه عالم معنی و صورتهای معنوی را؛ و ادراک بهشت و جهنم و خصوصیات آنها در مراحل و منازل مختلفه و عالم قدس احتیاج به چشم قلب دارد. پس این کسانیکه می گویند کسی نرفته و خبر بیاورد، منظورشان آنستکه از مردگان کسی بازنگشته تا آنچه با چشم دیده، با زبانش به ما بگوید و این منطق غلط است. چون مرده ای اگر فرضا باز گردد، او نیز آنچه را با چشم دل دیده است بازگو می کند، و زبانش که تکلم می کند حکایت از زبان دل اوست. برای مرده محالست که با چشم حسی واقع در سرش ببیند تا خبر آورد و بنابراین اگر مرده بیاید و تکلم کند و خبر دهد، مسلما با چشم دل دیده است و با زبان دل به زبان حس گفتگو دارد. و این معنی در انبیاء عظام و پیغمبر ما صلی الله علیه و آله وسلم صادق است، زیرا آنها رفته اند و خبر آورده اند.
معراج یعنی حرکت و سفر از این عالم حس به عالم برزخ و عالم قیامت و اسماء و صفات الهیه و ورود در حرم حضرت کبریائی و حریم مقام عز و عظمت؛ و معراج حضرت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم جای شبهه و تردید نیست.
ص: 337
و ثالثا: اینکه می گویند کسی نرفته تا خبر بیاورد، این جمله در مقام استدلال، کافی برای رفع مسؤولیت نیست و انسان را برای هر عمل خودسرانه آزاد و یله نمی گذارد زیرا کسی نرفته تا خبر بیاورد، نه اینکه کسی رفته تا خبر بیاورد که نیست؛ و بین این دو معنی فرق بسیار است. اگر کسی رفته بود و خبر بعدم بهشت و دوزخ آورده بود، این کافی بود؛ ولی نرفتن کسی و خبری نیاوردن دلیل بر عدم آنها نیست، زیرا در مقام امکان، ممکنست واقعا چنین قضایائی باشد ولی کسی که رفته یا از دنیا رخت بربسته، خبری نیاورده باشد. پدران و مادران و ارحام و دوستان ما رفتند و اصلا خبری نیاوردند، نه از بودنش و نه نبودنش، پس از کجا معلوم شد که نیست؟ پس اصل تحقق قیامت و حساب و کتاب امری ممکن است و نیز دلیل و برهانی بر عدمش اقامه نشده است، در اینحال به چه مجوز عقلی انسان حق دارد خود را یله و رها ببیند؟
بوعلی سینا می گوید: «کل ما قرع سمعک من الغرآئب فذره فی بقعة الاءمکان ما لم یذدک عنه قآئم البرهان. (این عبارت معروف شیخ است که در بسیاری از کتب از او نقل شده است و مراد از امکان در اینجا احتمال عقلی است نه امکان ذاتی) «هر چیز که به گوشت خورد و برهان و دلیلی بر امتناعش اقامه نشد، آن را در بوته امکان باقی گذار». و در اینجا که قیامت امکان تحقق دارد و صادق شاهد و مصدق مؤید رسولنا الاکرم و نبینا الاعظم صلی الله علیه و آله و سلم اخبار بر تحقق و وقوع می دهد، نفس احتمال منجز، و دفع ضرر محتمل از مستقلات عقل است.
ص: 338
امام صادق (ع) در ضمن بحث با یک مرد ملحد طبیعی مذهب که قائل به مبدأ عالم و قادر و زنده برای جهان نبود بدین طریق برای اثبات معاد و وجود حساب و کتاب وارد شده و او را محکوم کردند. حضرت به آن مرد مادی مسلک فرمودند: اگر أحیانا و فرضا خدائی نباشد و معادی نباشد و مؤاخذه در بین نباشد، در آخر کار نتیجه ما و شما مساوی خواهد بود و ما ضرری نکرده ایم؛ اما اگر فرضا خدائی و معادی و حسابی در بین باشد پس فرق بسیار است میان ما و شما؛ ما در نعمت خدا و شما در عذاب و دوزخ. (احتجاج طبرسی ج2 ص75) برای رفع این احتمال هیچ گریزی از متعهد شدن در برابر اعمال و کردار و عقائد نیک نخواهد بود.
و رابعا: هر کدام از ما به نوبه خود در دوران زندگی خوابی از مرده دیده ایم که او کم و بیش حال خود را بیان کرده است و چه بسا خبرهائی داده که هیچکس اطلاع نداشته است، مثلا گفته است من فلان مبلغ به فلان کس که ساکن فلان محل است قرض دارم، قرض مرا بدهید؛ چون بدین نشانی مراجعه شده معلوم شده است که همان مقدار بدون کم و زیاد مقروض بوده و چه بسا خود شخص طلبکار نیز اطلاع نداشته و پس از مراجعه به دفتر محاسبات خود معلوم کرده است و سپس خواب همان شخص مرده را دیده و گفته است راحت شدم، و از دهنده قرض اظهار تشکر و امتنان نموده است.
اینها ارتباطاتی است که نفس انسان با عالم مثال پیدا می کند و یا در خواب و یا در هوشیاری مطالبی را از آنجا اخذ نموده و برای این عالم حس می آورد. چه بسا افراد روشن دل و پاک نیتی در عالم بیداری محض با عالم برزخ سر و کاری پیدا کرده، با ارواح تکلم نموده، کیفیت محاسبات عالم قبر که همان عالم برزخست را برای ما بیان کرده اند و این افراد اولا آنقدر حائز مقام عدالت و تقوی و صدق بوده اند که در هزار هزار احتمال، یک احتمال دروغ در آنها نمی رود. و ثانیا این افراد گرچه نسبت به قاطبه مردم و عامه آنها مردمی اندک اند ولی فی حد نفسه افراد کثیری بوده اند. و ثالثا کیفیت اخبار اینها نیز از نقطه نظر بیان واقع، با یکدیگر مشابه و بصور و اشکال مختلفی هر یک برای ما از آن پرده غیب داستانهائی بیان کرده اند.
ص: 339
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 141-134
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت انسان آخرت معراج پیامبر اکرم
مرحوم محدث قمی صاحب تألیفات نافعه مانند سفینة البحار و الکنی و الالقاب و غیرها که در ورع و تقوی و صدق ایشان بین قاطبة اهل علم، ایرادی نبوده است؛ افراد موثقی از خود او بدون واسطه نقل کردند که او میگفت: روزی در وادی السلام نجف أشرف برای زیارت اهل قبور و ارواح مؤمنین رفته بودم. در این میان از ناحیه دور نسبت بجائی که من بودم ناگهان صدای شتری که میخواهند او را داغ کنند بلند شد، و صیحه می کشید و ناله میکرد؛ بطوریکه گوئی تمام زمین وادی السلام از صدای نعره او متزلزل و مرتعش بود. من با سرعت برای استخلاص آن شتر بدان سمت رفتم. چون نزدیک شدم دیدم شتر نیست، بلکه جنازه ای را برای دفن آورده اند و این نعره از این جنازه بلند است؛ و آن افرادیکه متصدی دفن او بودند أبدا اطلاعی نداشته و با کمال خونسردی و آرامش مشغول کار خود بودند. مسلما این جنازه از مرد متعدی و ظالمی بوده است که در اولین وهله از ارتحال به چنین عقوبتی دچار شده است، یعنی قبل از دفن و عذاب قبر، از دیدن صور برزخیه، وحشتناک گردیده و فریاد برآورده است.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 144-141
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق شیخ عباس قمی داستان اخلاقی عذاب الهی برزخ
ص: 340
مرحوم آیت الله آقای سید جمال الدین گلپایگانی رضوان الله علیه از این قبیل مطالب أخبار بسیاری داشت. ایشان از علماء و مراجع تقلید عالیقدر نجف أشرف بودند و از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله نائینی، و در علمیت و عملیت زبانزد خاص بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق و برای احدی جای تردید نبود. در مراقبت نفس و اجتناب از هواهای نفسانیه مقام اول را حائز بود. از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائما صحیفه مبارکه سجادیه در مقابل ایشان در اطاق خلوت بود، و همینکه از مطالعه فارغ می شد بخواندن آن مشغول می گشت. آهش سوزان، و اشکش روان، و سخنش مؤثر، و دلی سوخته داشت. متجاوز از نود سال عمر کرد، و فعلا نوزده سال است که رحلت فرموده است.
در زمان جوانی در اصفهان تحصیل می نموده و با مرحوم آیت الله آقای حاج حسین بروجردی هم درس و هم مباحثه بوده است، و آیت الله بروجردی چه در اوقاتیکه در بروجرد بودند و چه اوقاتی که در قم بودند، نامه هائی به ایشان می نوشتند و درباره بعضی از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد می نمودند. حقیر در مدت هفت سال که در نجف أشرف برای تحصیل مقیم و مشرف بودم، هفته ای یکی دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعت می نشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، در عین حال از واردات قلبیه خود در دوران عمر چه در اصفهان و چه در نجف اشرف مطالبی را برای من نقل می فرمود؛ مطالبی که از خواص خود بشدت مخفی می داشت.
ص: 341
منزلش در محله حویش بود و در اطاق کوچکی در بالاخانه بسر می برد و اوقاتش در آنجا می گذشت و هر وقت به خدمتش مشرف می شدم و از واردات و مکاشفات و یا از حالات و مقامات بیانی داشت، بمجرد آنکه احساس صدای پا از پله ها می نمود گرچه شخص وارد از أخص خواص او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول می شد تا شخص وارد چنین پندارد که در این مدت ما مشغول مذاکره و بحث علمی بوده ایم.
میفرمود: من در دوران جوانی که در اصفهان بوده ام، نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم، و آنها مربی من بودند. به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه بروم بیرون اصفهان، و در قبرستان تخت فولاد قدری تفکر کنم در عالم مرگ و ارواح، و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت میکردم و تفکر می نمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده، و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان می آمدم.
میفرمود: شبی بود از شبهای زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم می آمد. من برای تفکر در أرواح و ساکنان وادی آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم. در اینحال در مقبره را زدند، تا جنازه ای را که از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شود؛ و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قاری قرآن مشغول تلاوت شد. من همینکه دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.
ص: 342
عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید، و فریادهائی از این مرده بر می خاست که گوئی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد. نمی دانم اهل چه معصیتی بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحق عذاب بود؟ و أبدا قاری قرآن اطلاعی نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید و اشاره می کنم به صاحب مقبره که در را باز کن من می خواهم بروم، او نمی فهمید؛ هرچه می خواستم بگویم زبانم قفل شده و حرکت نمیکرد! بالاخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد! هرچه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد. بناچار خود را بدر اطاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم، و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان می آمدند حجره و استمالت میکردند و به من دوا میدادند و جهانگیرخان برای من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو می برد، تا کم کم قدری قوه گرفتم.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 147-145
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق عبادت داستان اخلاقی سید محمدرضا گلپایگانی عذاب الهی برزخ
ص: 343
مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی میفرمود: من وقتی از اصفهان به نجف أشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را بصورتهای برزخیه خودشان میدیدم؛ بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم. یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم، از امام علی (ع) خواستم که اینحال را از من بگیرد، من طاقت ندارم. حضرت گرفت و از آن پس مردم را بصورتهای عادی می دیدم. و نیز می فرمود: یک روز هوا گرم بود، رفتم به وادی السلام نجف أشرف برای فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، رفتم در زیر طاقی که بر سر دیوار روی قبری زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدری استراحت نموده و برگردم. در اینحال دیدم جماعتی از مردگان با لباسهای پاره و مندرس و وضعی بسیار کثیف به سوی من آمدند و از من طلب شفاعت میکردند؛ که وضع ما بد است، تو از خدا بخواه ما را عفو کند. من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هرچه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو می کنید؟ بروید ای متکبران!
ایشان میفرمودند: این مردگان شیوخی بودند از عرب که در دنیا متکبرانه زندگی می نمودند، و قبورشان در اطراف همان قبری بود که من بر روی آن نشسته بودم و میفرمودند: روزی نشسته بودم، ناگاه وارد باغی شدم که بسیار مجلل و با شکوه بود و مناظر دلفریبی داشت. ریگهای زمین آن بسیار دلربا بود، و درخت ها بسیار با طراوات و خرم، و نسیم های جان فزا از لابلای آنها جاری بود. من وارد شدم و یکسره به وسط باغ رفتم، دیدم حوضی است بسیار بزرگ و مملو از آب صاف و درخشان، بطوریکه ریگهای کف آن دیده می شد. این حوض لبه ای داشت و دختران زیبائی که چشم آنها را ندیده، با بدنهای عریان دور تا دور این حوض نشسته و به لبه و دیواره حوض یک دست خود را انداخته و با آب بازی می کنند، و با دست آبهای حوض را بروی لبه و حاشیه می ریزند. و آنها یک رئیس دارند که از آنها مجلل تر و زیباتر و بزرگتر بود، و او شعر میخواند و این دختران همه با هم رد او را می گفتند و جواب میدادند. او با آواز بلند یک قصیده طولانی را بندبند میخواند، و هر بندش خطاب به خدا بود که به چه جهت قوم عاد را هلاک کردی، و قوم ثمود را هلاک کردی، و فرعونیان را غرق دریا کردی، و و و...؟ و چون هر بند که راجع به قوم خاصی بود تمام می شد این دختران همه با هم می گفتند: به چه حسابی به چه کتابی؟ و همینطور آن دختر رئیس، اعتراضات خود را بیان میکرد و اینها همه تأییدا و تأکیدا پاسخ میدادند. من وارد شدم، ولی دیدم اینها همه با من نامحرمند، لذا یک دور استخر که حرکت کردم از همان راهی که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم.
ص: 344
مرحوم آقا سید جمال یک شاگرد مؤمن از شاگردان قرآن کریم بود، و یک تربیت شده به چندین واسطه از مکتب رسول خدا (ص)؛ ولی چون این مکاشفه قبل از وصول به مقام کمال روحی برای ایشان رخ داده است و در سر وجود ایشان مسأله هلاکت قوم عاد و ثمود و نوح بدست عوامل غیبیه کاملا حل نشده بوده است، لذا در عالم معنی بصورت اعتراض حوریه های بهشتی تجلی نموده است، و گرنه در عالم معنی و تجرد اعتراضی نیست و تمام اهل ملا أعلی در تسبیح و تقدیس وجود و صفات و افعال حضرت احدیت هستند.
و نکته مهم که بشارتی برای آن مرحوم بوده است اینکه ایشان آن حوریه ها را بر خود نامحرم دیده است؛ و این یک مژده روحی است که از این منزل که محل شبهه و اعتراض است عبور خواهد نمود و به منزلگاه تسبیح و تقدیس مطلق ذات حضرت احدیت عزوجل خواهد رسید. کما آنکه در مکاشفاتی که در اواخر عمر برای ایشان حاصل شده است این معنی بخوبی روشن و مشهود است که به این مقام نائل شده اند؛ رحمة الله علیه رحمة واسعة .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 147-145
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق روح تزکیه نفس مکاشفه سید محمدرضا گلپایگانی
خدای متعال درباره شباهت و تفاوت مرگ و خواب می فرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری إلی أجل مسمی إن فی ذ'لک لای_ات لقوم یتفکرون؛ خداست که جانها را می گیرد در وقت مرگ آنها، و نیز آن جانهائی را که در خواب رفته و مرگ آنها نرسیده است. پس آن جانهائی را که حکم مرگ را بر آنها جاری کرده در نزد خود نگاه میدارد و دیگر به بدن باز نمی گرداند، ولیکن آن جانهائی که در خواب رفته و هنوز مرگشان نرسیده است آنها را رها نموده تا هنگام بیدار شدن به بدن برگردند و تا اجل مسمی و زمان معین در بدن باقی باشند؛ و در این امر نشانه هائی از قدرت و توحید اوست برای مردمانی که در آیات سبحانیه او تفکر بنمایند» (زمر/42).
ص: 345
این آیه مبارکه صراحت دارد بر آنکه مرگ و خواب از جنس واحدند و یک حکم را دارند. در حال مرگ و در حال خواب در هر دو حال خداوند جان را می گیرد، لیکن آن کسیکه اجلش رسیده است، آن جان را نگاهداشته و آنکه اجلش نرسیده است، جان را در موقع بیداری به او بر میگرداند و این مسأله بسیار شایان دقت است.
اولا: گرفتن جان را که مشترک بین خواب و مرگ است به لفظ «توفی» بیان کرده است نه به لفظ «قبض» چون معنای توفی، به تمام معنی گرفتن و اخذ نمودن است ولیکن معنای قبض، گرفتن و ربودن است. در حال مرگ و خواب خداوند جان را می گیرد به واقعیت و حقیقت گرفتن؛ ولی در حال مرگ علاوه بر این قبض می کند یعنی می رباید که دیگر حاضر به بازگشت نیست و در حال خواب به همان توفی اکتفا نموده و سپس جان را رها می کند. و نیز در آیه دیگر که در خصوص خواب وارد شده است به لفظ توفی تعبیر شده است: «و هو الذی یتوفاکم بالیل و یعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه لیقضی أجل مسمی ثم إلیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعملون؛ و اوست آن خدائی که شما را در شب توفی می کند و بسوی خود میبرد، و از همه کردار و افعال شما در روز مطلع است و بعد از توفی در خواب، شما را در روز بر می انگیزد تا هنگامیکه آن وقت اجل مسمی سرآید. سپس به سوی اوست بازگشت شما و سپس آگاه می سازد شما را به آنچه انجام داده اید» (انعام/60).
ص: 346
و ثانیا: آنچه را که خداوند توفی می کند جانهای آدمی است: یتوفی الانفس، و جان و نفس همان روح است. بنابراین در حال مرگ و خواب روح انسان از این عالم به عالم دیگر میرود نه بدن انسان. در حال خواب بدن انسان روی زمین است و روح انسان سیر در عوالم دیگر می کند و سپس بر میگردد، و در حال مردن بدن روی زمین یا زیر زمین است و روح به عوالم دیگر میرود و بر نمی گردد. و شاهد بر این معنی آنکه در این آیه آمده است «یتوف_اکم»، «خداوند شما را میگیرد و توفی می کند» و نفس انسان حقیقت انسان است که در مجاورات و گفتگوها به من و تو و او و ما و شما و آنها تعبیر می شود و اگر کسی گفت: من چنین کردم و چنان گفتم، مراد از لفظ من روح و جان اوست نه بدن او و حقیقت أنا و أنت و هو و کم و غیر آنها از ضمائر عربی روح است که خداوند آنرا در حال مردن اخذ میکند. و شاهد دیگر آنکه در سوره انشقاق می فرماید: «ی_اأی_ها الاءنس_ان إنک کادح إلی ربک کدحا فمل_اقیه؛ ای انسان! حقا که تو با سعی و کوشش و تعب راه پر رنجی را بسوی پروردگارت درمی نوردی و بالاخره به شرف ملاقات او خواهی رسید» (انشقاق/6).
این خطاب، خطاب به حقیقت انسان است که روح است نه بدن او. روح را خداوند از عوالم تجرد آفریده و بدن را برای استکمال قوا به او عنایت فرموده تا از این عالم حرکت کند و پس از طی عوالم دیگر دائما بسوی خدا رفته و به مقام لقاء حضرتش نائل آید. و شاهد دیگر آنکه در سوره مؤمنون خداوند جهنمی ها را مورد خطاب قرار داده است که: «ق_ال کم لبثتم فی الارض عدد سنین * قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم فسئ_ل العآدین * ق_ال إن لبثتم إلا قلیلا لو أنکم کنتم تعلم_ون؛ شما چقدر در روی زمین درنگ کردید؟ آنها در پاسخ میگویند: ما یک روز یا مقداری از یک روز را توقف کردیم. خداوند میفرماید: اگر شما اهل علم و بینش بودید میدانستید که درنگ نکردید مگر زمان اندکی را» (مؤمنون/112تا114).
ص: 347
در این آیات به حیات و زندگی روی زمین به لفظ «لبث» که همان معنی توقف و درنگ را دارد تعبیر نموده است. و درنگ کردن درباره کسی صادق است که راهی را طی می کند و آن راه طولانی بوده و در بین راه توقفی دارد، مثل آنکه انسان قبل از این عالم مراحلی را طی کند تا بدین عالم بیاید و مدتی درنگ کند و سپس از این عالم کوچ نموده و ارتحال کند. و این راجع به روح و جان آدمی است که در عوالم ذر بوده و سپس به عالم ماده آمده و در روی زمین لباس ماده را پوشیده و سپس این لباس را کنده و رها نموده و به عالم برزخ و قیامت رهسپار شده است؛ روح، لباس کهنه بدن را خلع می کند و یا به خلعت الهیه مخلع میگردد و یا به عقوبت و واکنش اعمال خود مبتلا می شود. بنابراین صحیح است که توقف او را در دنیا به لفظ «لبث» در این گفت و شنودها تعبیر نمود؛ و اگر خطاب با انسانی بود که قوامش به بدن بوده و با خراب بدن فانی و نابود می شد، نباید به لفظ درنگ و توقف تعبیر نمود بلکه باید بلفظ سکونت یا اقامت و امثال اینها بازگو کرد.
من_اب_ع
محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 161-157
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح خدا
در کتاب «معانی الاخبار» روایت می کند از محمد بن قاسم مفسر از حضرت امام عسگری (ع) که آن حضرت فرمود: پدرم حضرت امام هادی (ع) به عیادت یکی از اصحابش که در بستر مرض افتاده بود تشریف آورد، دید آن مرد گریه می کند و از ترس مرگ در جزع و فزع است. حضرت فرمود: ای بنده خدا! تو از مرگ در هراس و گریه ای برای آنکه معنای مردن را نمیدانی و سپس فرمود: من از تو سؤالی می کنم جواب مرا بگو! اگر فرضا تمام بدن تو را چرک و کثافات فرا گیرد و از بسیاری این چرکها و کثافات و پلیدی هائی که بر تو نشسته در رنج و آزار باشی، و در عین حال قرحه و دمل هائی در بدن تو پدیدار شود و مرض جرب و سودای خشک پیکر تو را فرا گیرد، و بدانی اگر در حمام بروی و تمام اینها را بشوئی تمام این مرضها و کثافات از بین میرود و بدن تو پاک و پاکیزه می شود، آیا دوست داری که به حمام بروی و شستشوئی بنمائی و تمام این چرک ها و آفات را از خود دور کنی؟ یا آنکه رفتن به حمام را ناپسند داری و حاضر نیستی بدانجا گامی نهی، و با تمام این آفات و عاهات صبر می کنی و می سازی؟
ص: 348
مریض عرض کرد: یابن رسول الله! دوست دارم به حمام بروم و تمام این آلودگیها و پلیدیها را بزدایم. حضرت فرمود: مرگ برای انسان مؤمن در حکم همین حمام است، و برای تطهیر و شستشو است. آنچه از گناهانی که انجام دادی و بواسطه طول مرض و سائر امور هنوز از بین نرفته و باقی است، بواسطه مرگ تمام آنها از بین میرود و از بدیها و گناهان پاک و پاکیزه بیرون می آئی. ای مرد! بدان که چون بر مرگ وارد شوی و از این دریچه عبور نمائی، از هر گونه اندوه و غصه و آزار و رنجی نجات خواهی یافت، و در دامان هر گونه سرور و فرح و انبساطی قرار خواهی گرفت. در این حال چنان این سخنان در آن مریض اثر کرد که دلش آرام گرفت و از طپش ایستاد، و با نهایت خرسندی و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرین تسلیم نمود و رحلت کرد (معانی الاخبار ص290).
و نیز در کتاب «معانی الاخبار» با همین سند روایت می کند مرحوم صدوق از حضرت امام علی النقی (ع) که فرمود: از پدرم حضرت امام جواد (ع) سؤال شد که چرا این مسلمانان از مرگ ناراحتند و آنرا ناپسند دارند؟ حضرت فرمود: چون به حقیقت مرگ جاهلند، روی این زمینه مرگ را مکروه دارند. و اگر آنها مرگ را بشناسند و از اولیای خدا باشند بسیار مرگ را دوست میدارند، چون میدانند که آخرت برای آنها بهتر از دنیاست. سپس حضرت به سؤال کننده فرمود: ای بنده خدا! چرا کودک و آدم دیوانه از خوردن داروئی که برای صحت و عافیت بدن او مفید است خودداری می کند، و از استعمال دوائی که درد و رنج او را برطرف می کند اجتناب می ورزد؟ عرض کرد: چون مریض دیوانه و کودک به منافع و خواص دارو جهل دارند. حضرت فرمود: سوگند به آن خدائی که محمد (ص) را براستی برای مقام پیامبری برگزیده، فائده مرگ برای کسی که خود را مستعد و آماده مردن کند بیشتر است از منفعت این دارو برای این شخص مریض. مردم اگر بدانند که بواسطه مرگ چه نعمتهای بزرگی را درمی یابند، هر آینه مرگ را دوست میدارند بیشتر از مقدار دوستی ای که شخص عاقل با احتیاط داروی دافع آفت و جالب سلامت خود را دوست دارد. (معانی الاخبار ص289 و 290).
ص: 349
و نیز در کتاب «معانی الاخبار» از حضرت محمد بن علی الجواد (ع) روایت میکند که: از حضرت امام سجاد (ع) سؤال شد که مرگ چیست؟ حضرت فرمود: مرگ برای مؤمن مانند کندن لباسهای چرکین جانور گذارده، و مانند باز کردن غلها و بندهای سنگین، و تبدیل کردن آنهاست به فاخرترین لباس ها با پاکیزه ترین و مطبوع ترین بوها، و سوار شدن بر بهترین و راهوارترین مرکب ها و وارد شدن در شایسته ترین منزلها. و مرگ از برای کافر مانند کندن لباسهای فاخر و انتقال از منزل مألوف و مأنوس خود، و تبدیل کردن آنهاست به چرکین ترین لباس ها و خشن ترین آنها و به وحشتناک ترین منزل ها و شدیدترین عذاب ها (معانی الاخبار ص289 و 290). باری، منظور از بیان این روایت اینستکه بعد از مرگ، روح زنده است و معذب و یا متنعم است، و عینا مانند خوابی که انسان میکند و در حال خواب دیدن یا مسرور است به دیدن مناظر دلفریب و یا مغموم است به مشاهده صحنه های دهشت انگیز؛ و هر دوی آنها از یک مقوله هستند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 165-161
کلی__د واژه ه__ا
مرگ امام هادی (ع) کتاب معانی الاخبار امام جواد (ع) امام سجاد (ع)
کتاب معانی الاخبار روایت میکند از امام جواد (ع) که چون از آنحضرت از حقیقت مرگ سؤال شد، در پاسخ فرمودند: مرگ همین خوابی است که هر شب به سراغ شما می آید؛ با این اختلاف که مدتش طولانی است و انسان در این خواب بیدار نمی شود مگر روز قیامت. افرادی که در حال خواب، خواب می بینند و در آن حال به انواع فرح که به وصف و اندازه نیاید شادخاطر میگردند، یا به انواع دهشتها و وحشتها که قابل توصیف و تقدیر نباشد دچار میگردند؛ چگونه است حال سرور و شادمانی آنها یا حال دهشت و اضطراب آنها در خواب؟ همینطور است مرگ و احوالاتی که در آنحال بر انسان پیش می آید؛ پس آماده مرگ شوید!
ص: 350
این روایت صریح است بر اینکه خواب و مرگ یکی است، منتهی مرگ قدری عمیق تر است و سنگین تر و خواب قدری سطحی تر است و سبکتر. پس میتوان گفت که مرگ خوابی است سنگین؛ و خواب مرگی است سبک. تمام فلاسفه و حکمای بزرگ جهان متحیرند که حقیقت خواب چیست، کما اینکه همه متحیرند که حقیقت مرگ چیست؛ و هیچیک از آنها تا بحال نتوانسته است به اسرار خواب پی برد و از حقیقت آن پرده بردارد، کما اینکه هیچیک از آنها نتوانسته است به اسرار مرگ پی برد و به واقعیت آن دست یابد. فرقی که میان آن دو می توان گذاشت این است که در حال خواب بدن می افتد، و اعمالی که بدن انجام میدهد سبکتر می شود؛ خون آرام تر می گردد، اعصاب استراحت بیشتری دارند، قلب و سائر اعضای رئیسه و غیر رئیسه و جوارح و أمعاء خفیف تر حرکت کرده و بکار خود ادامه میدهند، بدن تا حدودی حرارت خود را از دست میدهد و لذا در حال خواب آدمی بیشتر سرما می خورد و باید روی خود ملحفه ای بکشد؛ اما در مواقع بیداری چنین نیست، چرا؟ برای اینکه در حال خواب روح علاقه خود را نسبت به بدن کم می کند، اما قطع علاقه نمی کند، بلکه فی الجمله علاقه باقی است و بواسطه همین اندازه علاقه اجمالی است که بدن اعمال خود را انجام میدهد.
در وقت مردن روح علاقه خود را بکلی قطع می کند و در عالم تجرد محض و مطلق میرود. همینطور که در وقت خواب روح حرکت می کند به عالم تجرد فی الجمله که همان عالم ملکوت أسفل و عالم صورت و مثال است و بدن به زمین می افتد، در وقت مردن نیز روح حرکت می کند به همان عالم یا به ملکوت أعلی و عالم معنی و عالم نفس و بدن را یله و رها می گذارد. پس خواب، مرگ چند ساعت است و مرگ، خواب دائمی و همیشگی. و بین مرگ چند سال و چند صد سال و چند هزار سال تفاوتی نیست، کما اینکه بین خواب یک دقیقه و یک ساعت و چند ساعت تفاوتی نیست.
ص: 351
و همینطور که در درجات خواب اختلاف مشاهده می شود، بعضی خوابشان سبک است، با یک حرکت مختصر یا صدای مختصری بیدار می شوند، و بعضی خوابشان سنگین است، و بعضی سنگین تر که با حرکت شدید و با غرش صدای طیاره و رعد نیز بیدار نمی شوند؛ همچنین بعضی از مردم مرگشان سبک است، به مجرد دعوت بسوی مقام عز ذوالجلال و حرکت برای قیامت کبری زنده می شوند و کوچ می کنند، و بعضی مرگشان سنگین و سنگین تر تا بحدی که باید در صور دمیده شود تا جانها بیدار شود و زنده گردد و در قیامت کبری حاضر شود. یا به عبارت دیگر میتوان گفت: انسان در حال حیات و زندگی خوابهای موقت و کوتاهی می کند و سپس بیدار می شود، ولی در حال مرگ یک خواب طولانی می کند، و پس از آن بیدار شده و زنده می گردد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 168-165
کلی__د واژه ه__ا
تفاوت خواب مرگ انسان روح روایات
کرم ابریشم و دورانهای مختلفی که بر این حیوان می گذرد بسیار موجب عبرت و شگفت است. افرادی که دورانهای مختلفه آنرا بچشم دیده اند از دوران ابتدائی تا دوران نهائی، می توانند عبرت ها بگیرند و یک دوره درس معاد را در این حیوان مشاهده کنند. تخم این حیوان سفید رنگ و قدری از دانه خشخاش بزرگتر است. در فصل بهار همینکه درخت توت برگهایش جوانه می زند این تخم باز می شود و کرم ریز سیاه رنگی به اندازه ضخامت ته سنجاق و به درازای چند میلیمتر از آن خارج می گردد، و از برگ توت تغذیه می کند و کم کم بزرگ می شود، و بعد در خواب فرو می رود. خوابش تقریبا دو شبانه روز طول می کشد. در حال خواب پاهایش روی زمین و دستها و سرش بلند است، و ابدا راه نمی رود و غذا نمی خورد. اگر دست به او زنیم مختصر حرکتی می کند که فقط معلوم می شود زنده است. بعد از دو شبانه روز بیدار می شود، بدین طریق که پوست عوض می کند؛ پوست سابق خود را می گذارد و از میان آن با پوست تازه و بدنی تازه و نو خارج می شود. در این حال قدری بزرگتر و رنگش سفیدتر است و سپس مشغول خوردن غذای مختص بخود یعنی برگ توت می گردد تا مدت چندین روز، کم کم بزرگ تر می شود و رنگش بازتر می گردد. برای مرتبه دوم به خواب میرود و دو شبانه روز به همان کیفیت اول می خوابد و پس از دو شبانه روز بیدار می شود و باز پوست عوض کرده و با بدن شاداب تر و تازه تر بسراغ برگ توت میرود. چندین روز دیگر تغذیه می کند و باز بخواب می رود و پس از گذشتن دو شبانه روز بیدار می شود و پوست جدیدی عوض می کند. در این حال بسیار شکلش با سابق تفاوت دارد، بندهای بدنش مشخص و سرش مشخص و شکل پاها و دستها معلوم، و حتی در موقع نفس کشیدن، شکل ورود و خروج نفس در ریه او که در ناحیه پشت او _ و به منزله ستون فقرات انسان است _ قرار دارد، مشهود و معلوم می گردد و مشغول خوردن غذا می شود، و بطوری برگ توت را می جود که صدای آن مانند برش اره موئی به گوش می خورد. و چندین روز به همین منوال می گذرد.
ص: 352
این حیوان معصوم باز به خواب میرود مانند خوابهای سابق و سپس بیدار می شود و پوست عوض می کند. در اینحال که معلوم است حیوان به مرحله بلوغ خود رسیده است، رنگش کاملا سفید کمی مایل به آبی رنگ، ضخامتش تقریبا به اندازه ضخامت یکدانه نخود و هسته خرما، و طول قامتش تقریبا هفت یا هشت سانتیمتر می باشد. مدتی از غذای خود می خورد تا به مرحله کمالش می رسد. حالا دیگر می خواهد این زندگی و حیات را وداع گوید. این حیوان کم کم برای خود قبری می سازد، و در حال ساختن این قبر کم کم مشغول مردن می شود؛ سکرات موت بر او غلبه می کند و کاملا گیج می شود. قبر او عبارت است از پیله او که با لعاب دهان خود -که مانند نخ نازکی دائما و متصل بهم بیرون می آورد- بنا می کند. این قبر برای او لازم است چون اگر خود را در میان آن مخفی نکند در اول وهله مورچه که بزرگترین دشمن اوست او را پاره پاره نموده و به لانه خود میبرد و گنجشکان نیز یکباره او را بلعیده و فاتحه اش را می خوانند، و یا در زیر دست و پا له می شود.
این پیله یا قبر را در میان شاخه های درخت توت یا در همان صندوق و ظرفی که او را در آن گذارده اند بنا می کند، و به اندازه ای ظریف و لطیف است که آدمی خود را بدان محتاج دیده و بنام ابریشم برای تهیه لباس از آن بهره برداری می نماید. باری! هنگام سکرات موت و رسیدن حال مرگ، شروع به خارج کردن لعاب دهان خود کرده و دائما به دور خود می تند تا در مدت تقریبا یک شبانه روز این پیله دور او را کاملا احاطه کرده و کم کم این کرم بلند قامت کوتاه می شود، و تا هنگامی که پیله تماما تنیده شد تقریبا قامتش به اندازة ثلث قامت اصلی او می شود. در وقتی که پیله کاملا تنیده شد حیوان در داخل آن می خوابد؛ خوابی طولانی که به مدت تقریبا بیست روز طول می کشد. اما در این مدت دیگر این حیوان به شکل کرم نیست، چنان در خودش جمع شده و سر و پاها و دستهایش در بدنش فرو رفته و به اندازه ای کوتاه شده که هیچ شباهت با آن کرم سابق ندارد. درازایش تقریبا یک سانتیمتر، و اگر پیله را بشکافند می بینند این حیوان بصورت یکدانه لوبیای سوخته یا بصورت یک دانه تخم زنبور درآمده و بتمام معنی خشک شده و مرده است. این حیوان به هیچ چیز شبیه نیست جز یک موجود جامد مرده، اما مرده نیست؛ در داخل پیله چه سیرها دارد، چه حرکتهائی در جوهره وجودش موجود است که در هر لحظه او را از مرحله ای به مرحله دیگر کشانده و از حالی به حال دیگر تحویل داده و در مقام سیر تکاملی وجود او پیوسته او را به اعلی مدارج نزدیک می سازد تا اینکه کم کم زنده می شود و سر از این خواب گران بر میدارد، و قبر خود را با لعاب دهان خود می شکافد و از پیله و قبر خارج شده و در صحرای محشر حاضر می شود.
ص: 353
ولی عجیب شکلی پیدا کرده و عجیب سیمائی به هم زده است! آن کرم دراز در این هنگام یک پروانه است. دو بال بزرگ دارد، دو بال کوچکتر روی آن دو بال قرار دارد، دو چشم دارد روشن و درخشان بعین چشم پروانه، دو شاخ دارد مانند دو شاخ پروانه، پاهایش که سابقا عقب بود الان در زیر سرش قرار گرفته، شکمش مانند شکم پروانه قسمت فوقانیش ضخیم و قسمت تحتانیش باریک شده است. به اندازه ای بدن و بالهایش ظریف و لطیف شده اند که اگر کسی با دست خود مختصر اشاره ای کند آثار گرد لطیف آنها بر روی دست او خواهد نشست. سبحان الله چه خبر است؟ این چه موجودی است؟ این چه تطور و چه تکاملی است؟این یک نمونه و مثال از مردن و تطورات آن و زنده شدن است.
گرچه حالاتی که برای این حیوان بیان کردیم مثال از برای مردن نیست بلکه مجرد تشبیه است؛ چون تمام دوران هائی را که این کرم طی کرده است همه آنها متعلق به عالم طبع و ماده بوده و به عالم برزخ و صورت نرفته است؛ ولی این تشبیه برای تطورات انسان و موت و حیات بعدی او بسیار مفید است. این تشبیه برای دوران موت انسان و خفتن او در میان قبر و تمام شکل و اندام اولیه خود را از دست دادن و چشم و گوش و جوارح را بخاک فنا سپردن، و برای نشان دادن آنکه این تغییرات دلالت بر فقدان حیات نمی کند بسیار جالب و قابل توجه و ملاحظه است. همین انسان در قیامت به صورت و شکل دیگری که همان صورت واقعیه نفس ناطقه اوست حضور پیدا می کند، منتهی قیامت این کرم بعد از بیست روز است و قیامت انسان بیشتر. همینطور که این کرم خوابید و بیدار شد، انسان می خوابد و بیدار می شود. همینطور که این کرم مرد و زنده شد، انسان می میرد و زنده می شود.
ص: 354
من_اب_ع
محمد حسینی تهرانی-معادشناسی 1- صفحه 173-168
کلی__د واژه ه__ا
قیامت ماده برزخ انسان ابدیت نشانه های خدا آفرینش معاد
وقتی انسان می خوابد بدن را زمین می گذارد، ولی عالم مثال و ذهن او بر زمین نمی افتد. ذهن او بیدار است. حرکت می کند، مساله فکری حل می کند، عبادت می کند، داد و ستد می نماید، نکاح می کند، بر هوا پرواز و در دریا شنا می کند و بالاخره هزاران کار انجام میدهد بصورتهای مختلف که ما از آن تعبیر به خواب دیدن و طیف و رؤیا می نمائیم. در بعضی از خوابها آنقدر عصبانی و ناراحت می شود و دعوی و جنگ راه می اندازد و ترس و دهشت او را فرا می گیرد؛ و در بعضی دگر آنقدر حال انبساط و سرور به او دست میدهد و در تفرج و ملایمت و مسالمت به حد اعلا میرسد. چون از خواب بیدار می شود، گمان می کند که این کارها را بدنش انجام داده است و با این بدن خاکی پرواز کرده و داد و ستد نموده و جنگ و جدال راه انداخته و مسافرتهای طولانی نموده است. از رفیقش که بیدار بوده است سؤال می کند من چه کردم، کجا رفتم، چند نفر را کشتم، چه شادیها نمودم؟ رفیق در پاسخ می گوید: هیچ، هیچ؛ بدنت روی زمین بدون حرکت افتاده و ابدا کاری و حرکتی و گفتاری از تو سر نزده است.
آری این کارها را بدن او نمی کرده است، خطبه ها را زبان گوشتی او نمی خوانده است، مناظر عجیب و غریب خواب را چشم ظاهری واقع در کاسه سر او نمی دیده است، این صداها و غرش ها را دو گوش گوشتی و استخوانی او نمی شنیده است. در عالم خواب روح او با بدن ملکوتی و مثالی او حرکت میکرده و این کارها را بدن مثالی و صورت انجام میداده است و ابدا به بدن مادی و گوشتی ربطی نداشته است. در حال بیداری هم کارهائی را که انسان انجام میدهد، روح با همان صورت ملکوتی بجای می آورد، منتهی چون عالم طبع قوی و عالم مثال ضعیف است، لذا روح نمی تواند تمام کارهائی را که میخواهد بکند با بدن انجام دهد، و غلبه عالم طبع مانع از بسیاری از خواسته های روح میگردد.
ص: 355
در حال بیداری بسیاری از کارها را روح با صورت مثالی انجام داده و پیکر و بدن را به تبعیت آن حرکت میدهد، مانند تمام کارهائی را که بدن انجام میدهد. ولی بسیاری از کارها را با بدن انجام نمی دهد و فقط با صورت مثالی بجای می آورد. مثل آنکه نشسته است ولی با قوای ذهینه خود حرکت می کند برای مکه مکرمه، در میقات احرام می بندد، وارد مکه می شود، طواف می کند، نماز طواف را میخواند، سعی بین صفا و مروه می کند، تقصیر می نماید، و اعمال حج را از احرام و وقوف به عرفات و مشعر و قربانی و رمی جمار و سرتراشی و بقیه مناسک آن انجام میدهد و مراجعت می کند. تمام این اعمال را با صورت ملکوتی خود در حال بیداری انجام داده و ابدا بدن او از جای خود حرکت نکرده است. چون در حال بیداری افراد انسان غالبا توجه واقعی خود را به بدن مصروف میدارند، نمی توانند تمام کارهای نفس را با بدن انجام دهند، ولی در عالم خواب که توجه به بدن ضعیف می شود و روح انسان حقیقت خود را به صورت مثالی ادراک می کند بدون ملاحظه و توجه به بدن مادی، تمام کارها را در قالب مثال و صورت انجام میدهد. در حال بیداری توجه به بدن غلبه دارد و لذا انسان حقیقت خودش را بدن می پندارد؛ و در حال خواب توجه به صورت و قالب مثالی غلبه دارد و لذا انسان حقیقت خود را همان صورت و بدن مثالی می پندارد. در بیداری هنگامیکه تصور رفتن به مکه را می کنید، خودتان اینجا هستید؛ تصور مکه و انجام مناسک آنرا نموده اید. در عالم خواب خودتان به مکه رفته اید؛ چون صورت مثالی در خواب حقیقت انسان است، نه آنکه خودتان اینجا هستید و تصور رفتن به مکه را در خارج از وجود خود نموده اید.
ص: 356
و بر این اساس انسان در عالم خواب میتواند کارهای مهمی انجام دهد که در عالم بیداری قادر بر آن نیست. چون در بیداری انسان میخواهد با بدن مادی خود کار کند و چنین قدرتی برای او نیست که هر چه را بخواهد انجام دهد؛ ولی در حال خواب بدن مادی را می اندازد و با بدن صوری و مثالی که قدرتش هزار مرتبه بیشتر است کار می کند، و کارهای عجیب می کند؛ به آسمان پرواز می کند، در یک لحظه از مشرق به مغرب میرود، در اقیانوس اطلس شنا می کند و عرض آن را می پیماید، از دیوار عبور می کند، از دریچه تنگ و کوچک که به اندازه وسعت یک ناخن اوست عبور می کند، در یک لحظه یک ختم قرآن می کند، و أمثال این امور که البته در حال بیداری از بجا آوردن آنها عاجز است.
در حال مرگ چون بدن را بکلی خلع می کند و در آن حال تجرد قوی تر است و روح آزادتر و قدرت بیشتر، لذا کارهایش عجیب تر است. در یک لحظه ممکن است علم به جمیع جهات از عوالم طبیعت و کیفیات آنها پیدا کند و به تمام اهل و عشیره خود مرور کرده و از حالات آنها مطلع شود و تمام هدیه هائی را که دوستان و ارحام برای او بصورت خیرات و مبرات میفرستند و بصورت رحمت و نور غذای معنوی اوست همه را قبول نموده و از آنها متمتع شود و به علوم کلیه الهیه فائز گردد و از حالات نفوس مردم و بهشتیها و جهنمیها و کیفیت وقوف و حساب و میزان آنها باخبر گردد. و نظیر این احاطه علمیه برای اولیای خدا در همین دنیا در حال زندگی و بیداری پیدا می شود و چه بسا ممکنست برای سالکین راه خدا که هنوز به مقام تجرد مطلق نرسیده اند در بیداری و یا در خواب بطور حال نه بعنوان ملکه و دوام پیدا شود.
ص: 357
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 179-175
کلی__د واژه ه__ا
ذهن
علامه تهرانی میگوید: این حقیر در اوقاتیکه در نجف أشرف به تحصیل اشتغال داشتم، عصر پنجشنبه ای بود که برای زیارت اهل قبور به وادی السلام رفتم. در بین قبرها که می گردیدم، برخورد کردم به مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی که از علمای برجسته و از زهاد و عباد و از متخصصین فن حدیث و رجال و استاد حقیر در این دو فن و صاحب کتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» و کتاب «أعلام الشیعة» _ که از نفائس کتب مدونه عصر حاضر است- بودند.
آن مرحوم متجاوز از صد سال عمر کرد و اکنون چند سالی است که از رحلتش می گذرد، و با حقیر نسبت سببیت (ایشان پدر عیال دائی زاده ما بودند، چون مرحوم آقامیرزامحمد طهرانی صاحب کتاب مستدرک البحار رحمة الله علیه دائی پدر ما بودند و فرزند آن مرحوم که بنام آقامیرزامهدی شریف عسگری طهرانی است، صبیه مرحوم شیخ آقابزرگ را تزویج کرده اند) داشت، و از مشایخ إجازه حقیر است. مردی بود متواضع، لین العریکة، کثیرالمعونة، قلیل المؤونة، نرم، سلیم، بزرگوار، جلیل، و با پدر من سوابق ممتدی داشت و محضر جد من مرحوم آقا سید إبراهیم طهرانی را ادراک کرده بود و داستانهائی از آن مرحوم نقل می نمود. به من بسیار اظهار محبت می کرد و من هفته ای یا دو هفته ای یکبار به منزل ایشان میرفتم و بسیار استفاده می نمودم. باری، در وادی السلام که به خدمتش رسیدم و سلام کردم، با یکدیگر فاتحه میخواندیم و میرفتیم تا رسیدیم به محلی که در یک سطح چهار گوش زمین را با آجر بنائی کرده بودند و سنگهائی از قبور بر آن نصب بود. فرمود: بیا اینجا فاتحه بخوانیم! اینجا قبر پدر من و مادر من و دائی من و بعضی دگر از أرحام من است.
ص: 358
نشستیم و برای هر یک از آنها فاتحة جداگانه خواندیم. و سپس روایتی نقل کرد که حاصلش این بود که: هر کس در عصر پنجشنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند، خداوند جل و عز طبقهائی از نور به قلب آنان افاضه میکند و آنها را خشنود میگرداند و حاجات این کس را بر می آورد. ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنجشنبه برسد و بیایم اینجا و فاتحه بخوانم. پس از آنکه برخاستیم و براه افتادیم در راه فرمود: من طفل بودم و منزل ما در طهران، پامنار بود، و چند روز بود که مادر بزرگ من یعنی مادر پدر من از دنیا رفته بود و مجالس ترحیم برقرار شده و خاتمه یافته بود.
یک روز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر یک سائلی در کوچه سؤال میکرد و مادر هم که در مطبخ مشغول طبخ بود صدای سائل را شنید و برای خیرات به روح مادر بزرگ من که مادر شوهرش بوده و تازه از دنیا رحلت کرده بود میخواهد مقداری از غذا به سائل بدهد ولی ظرف تمیز در دسترس نبوده، به عجله برای آنکه سائل از در منزل رد نشود مقداری از آن آلبالو پلو را در طاس حمام که در دسترس بود ریخته و به سائل میدهد، و از این موضوع کسی خبر نداشت. نیمه شب پدر من از خواب بیدار شده و مادر مرا بیدار کرد و گفت: امروز چکار کردی؟ چکار کردی؟ مادرم گفت: نمی دانم! پدرم گفت: الان مادرم را در خواب دیدم و بمن گفت: من از عروس خودم گله دارم، امروز آبروی مرا در نزد مردگان برد؛ غذای مرا در طاس حمام فرستاد. تو چکار کرده ای؟ مادرم می گفت: هر چه فکر کردم چیزی بنظر نیامد، ناگهان متوجه شدم که این آلبالو پلو را به سائل چون به قصد هدیه برای روح تازه گذشته داده ام و در آن عالم غذای آن مرحومه بوده است، چون بصورت نامطلوبی به سائل داده شده است، به همان طریق آنرا در عالم ملکوت برای مادر شوهرم برده اند و او از این کار گله مند است.
ص: 359
آری، او شکوه دارد که چرا غذای مرا که صورت ملکی اش آلبالو پلو به سائل است و صورت ملکوتی اش یک طبق نور است که برای روان متوفی میبرند، در طاس حمام ریخته! و اهانت به سائل، اهانت به روح متوفی بوده است. هر احسانی که انسان میخواهد بکند باید با کمال احترام و بزرگداشت سائل و فقیر، و با توقیر و تجلیل آنها انجام یابد. هر کاری که انسان می کند و با سعه و اختیار میتواند برای او سودمند باشد، باید در حال زندگی و حیات بکند و الا چون دستش کوتاه شود، قدرت ندارد که ظرف غذای خود را که بصورت طاس حمام است عوض کند و غذای ملکوتی خود را در ظرف بلورین صرف کند.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 191-188
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان احترام داستان اخلاقی صدقه تربیت مردگان
محمدبن ادریس حلی روایت می کند از امام صادق (ع) که آنحضرت فرمودند: خبر مرگ یکی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) به آنحضرت رسید، و پس از آن، خبر دیگری رسید که آن مرد نمرده است؛ حضرت نامه ای برای آن مرد نوشتند که:
«بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد، خبری از ناحیه تو برای ما آمد که موجب تشویش و فزع و جزع برادران تو شد. پس از آن، خبر دگری آمد و خبر اول را تکذیب نمود، و این خبر موجب سرور و روشنی چشم و فرح ما شد. لیکن این سرور و فرح سریع الانقطاع است، و بزودی تصدیق خبر اول به این سرور رسیده و آنرا در بر خواهد گرفت. پس آیا تو در این زمینه و موقعیت مانند کسی هستی که مرگ را چشیده باشد و سپس زنده شده باشد؟ آیا مانند کسی هستی که از خدا تقاضای رجوع به دنیا را کرده باشد و خدا حاجت او را برآورده و به دنیا برگردانیده، و در اینحال او خود را مستعد و آماده نموده که از اموال خود آنچه موجب خرسندی و خشنودی اوست برداشته و با خود به محل قرار همیشگی و منزل جاودانی ببرد، و برای خود ابدا دارائی و ثروتی غیر از آن نبیند؟ بدان که شب و روز -که پیوسته بدنبال هم میگردند- با نهایت سعی و جد و جهد می کوشند که عمرها را کوتاه کنند، و اموال را فانی و خراب بنمایند، و اجلها را درنوردیده و آخرین نقطه آنرا برسانند. هیهات، هیهات! چقدر دور است افهام مردم غافل از این واقعیت. روز و شب چقدر بر قوم عاد و ثمود و طوائف کثیر دیگری طلوع کرده و وارد شدند و چهره خود را بدان گروه نشان دادند، تا در نتیجه همه آنها را مرگ دریافته و به خدای خودشان وارد شدند و در مقابل اعمال خود قرار گرفتند. روز و شب پیوسته تر و تازه بوده و این همه اموری که در دنیا انجام می گیرد از خرابی ها و کهنگی ها و مرض ها و مرگ ها، و دائما این روز و شب از مقابل آنها می گذرند و بر آنها مرور می کنند، هیچگاه آنها را کهنه نمی کنند؛ و پیوسته این دو آماده اند که آنچه را بر سر سابقین وارده کرده اند بر لاحقین نیز وارد کنند، و آن مرگ ها و فسادها و بوارهائی را که بر سر گذشتگان فرود آورده اند بر آیندگان نیز فرودآرند. بدان که تو عینا نظیر برادران و شبیهان خود هستی که دنیا را ترک کرده و پس از مدتی زندگی، غزل وداع را خوانده اند. مثل تو مثل جسد و پیکری است که تمام قوای آن بیرون رفته و در آن جز آخرین نفسهای کوتاه باقی نمانده است، پیوسته در انتظار ملک الموت نشسته، و هر لحظه گوش به داعی حق فرا داده است. پس ما پناه میبریم به خدا از آنچه در مقام اندرز و نصیحت می گوئیم ولی در مقام کردار و عمل کوتاهی می کنیم (کتاب «السرائر» طبع سنگی ص20 از باب مستطرفات)».
ص: 360
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 194-192
کلی__د واژه ه__ا
مرگ پند و اندرز اصحاب امام علی (ع)
از فرمایشات امیرالمؤمنین (ع) است که: «فإن الغایة أمامکم، و إن ورآءکم الساعة تحدوکم تخففوا تلحقوا، فإنما ینتظر بأولکم ءاخرکم؛ ای مردم! لقاء خدا، نتیجه اعمال، بهشت و دوزخ، در جلوی شماست و مرتبا بسوی آن حرکت می کنید و بدان نزدیک می شوید و آن ساعت مرگ و اجل پشت سر شماست و با آواز حدی شما را میراند و به آن غایتی که در پیش دارید می رساند، بار خود را سبک کنید تا برسید، پیشینیان که رفته اند در انتظار شما هستند» (نهج البلاغه خطبه 21 و از طبع مصری با تعلیقه محمد عبده ج 1 ص 58). همانطور که برای شتر در راههای طولانی و بیابانهای گرم، برای آنکه طول راه را حس نکند و این مسافت را طی کند ساربانان آواز حدی می خوانند تا بالاخره شتر را به مقصد رسانیده، بارش را بر زمین گذارند؛ امیرالمؤمنین (ع) اجل را به آواز حدی تشبیه می فرماید که از پشت سر دائما در گوش انسان می نوازد تا بالاخره او را وارد در این منزل بگرداند.
وابستگی و مرگ
«تخففوا تلحقوا؛ بار خود را سبک کنید تا برسید»، میفرماید: ارواح انبیاء و ائمه و اولیاء و پاکان همه رفتند و در منازل خود در بهشتها مسکن گزیدند، ارواح مخلصین و مقربین همه در مقصود آرمیدند و قافله به منزل رسید؛ ای بندگان خدا! شما چرا معطلید؟ بار گناه، علاقه های مادی و شهوی فراوان شما را خسته و معطل نموده و منضجر و کسل کرده است آنها را بریزید، ریشه علائق را ببرید، خود را سبک کنید تا بدین قافله رحمت و لقاء الهی خود را برسانید و عقب نیفتید.
ص: 361
«فإنما ینتظر بأولکم ءاخرکم؛ پیشینیان که رفته اند در انتظار شما هستند». میفرماید: قیامت بر پا نمی شود و بعث و حشر و نشر انجام نمی گیرد مگر آنکه بازماندگان به گذشتگان ملحق شوند. پس بواسطه اعمال سیئه و زشتیهائی که نموده اید نتوانستید خود را به ارواح پاکان برسانید و آنها را در ترقب و انتظار نگاهداشته اید؛ با اعمال نیکو و اخلاق پسندیده و ملکات فاضله و عقائد حسنه خود را به قافله طیبین و طاهرین برسانید و آنها را از انتظار بیرون آورید. و اگر فرضا در دنیا عمر طولانی کنید، اگر این عمر توأم با پاکی دل و نیت و اخلاق و کردار شما باشد، در حال حیات، ارواح شما به عالم بالا و ملأ اعلی متعلق شده، و به مقام طهارت و قرب رسیده، و به ارواح پاکان پیوسته اید.
سید رضی (ره)، جامع نهج البلاغه در ذیل این خطبه می گوید: این جملات، از کلام خدا و رسول خدا (ص) گذشته، با هر کلامی اگر قیاس شود و میزان گردد هر آینه برتر و عالیتر خواهد بود و گوی سبقت را در میدان مسابقه خواهد ربود. و اما خصوص جمله اخیر آنحضرت که میفرماید: «تخففوا تلحقوا»، پس کلامی از این مختصرتر و پر معنی تر و عمیق تر در میان کلمات، به گوش احدی نرسیده است و از این جمله زلال تر و دلنشین تر و سیراب کننده تر در میان کلمات حکمت آمیز، کسی به خاطر نیاورده است. (شرح نهج البلاغه، محمد عبده طبع مصری ص 58).
چقدر امیرالمؤمنین (ع) یاد مرگ میکرده، و اصحاب خود را بدین موضوع توجه میداده و در ملأ عام خطبه ها میخوانده است. سید رضی (ره) می گوید: در بسیاری از اوقات آنحضرت اصحاب خود را بدین جملات مخاطب قرار داده میفرمود: «آماده مرگ شوید و مستعد و مجهز گردید، خدای شما را رحمت کند؛ بانگ رحیل در میان شما سر داده شده است و اعتماد و دلبستگی خود را به دنیا کم کنید و بسوی خدا با آنچه در نزد شماست از اعمال صالحه و توشه های پسندیده منقلب گردید؛ چون در روبروی شما گردنه ای است سخت و منازلی است مخوف و هولناک که ناچار باید بر آنها وارد شد و در آنجا اقامت جسته و درنگ نمود و بدانید که مرگ به شما نظر انداخته و دائما این نظر بسوی شما نزدیک می شود و مثل آنکه شما در چنگالهای مرگ گرفتارید و آن چنگالها در شما فرو رفته است و در این باره، امور بسیار سخت و از پا درآورنده ای شما را پوشانیده و دربر گرفته و مشکلات طاقت فرسائی به شما احاطه نموده است. پس علاقه و محبت دنیا را ببرید و ریشه آنرا در وجود خویش نابود کنید و به توشه تقوی اعتماد کرده و از آن کمک بجوئید».
ص: 362
ابن حجر هیثمی مکی در الصواعق المحرقه می گوید: «از علی بن ابیطالب در حالیکه در فراز منبر مسجد کوفه بود سؤال کردند از آیه شریفه 23 سوره احزاب: «رجال صدقوا ما ع_اهدوا الله علیه؛ به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند»، فرمود: این آیه نازل شده است درباره من و درباره عمویم حمزه و درباره پسر عمویم عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب؛ اما عبیده پس در جنگ بدر شهید شد و به رحمت ایزدی پیوست و حمزه در جنگ احد شربت شهادت نوشید و اما من پس در انتظار شقی ترین امت بسر می برم که این را از این خضاب کند -و اشاره فرمود به محاسنش و به سرش- و فرمود: این عهدی است که حبیب من پیامبر اکرم با من استوار نموده است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 198-194
کلی__د واژه ه__ا
امام علی (ع) اجل انسان تربیت یاد مرگ دنیا خطابه
در قرآن کریم در خصوص نحوه قبض روح داریم که: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم إلی ربکم ترجعون؛ بگو (ای پیغمبر) که شما را می میراند و جان شما را می گیرد آن فرشته مرگی که بر شما گماشته شده است و مأموریت قبض روح شما را دارد، و پس از آن بسوی پروردگارتان بازگشت خواهید نمود.» (سجده/11) در این آیه مبارکه خداوند جل و عز قبض روح مردم را نسبت به ملک الموت که همان عزرائیل است داده است.
در آیه ای دیگر خداوند نسبت قبض روح را مستقیما به خودش میدهد: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند است فقط که همیشه جانها را در هنگام مرگ می گیرد.» (زمر/42)
ص: 363
در آیه دیگر نسبت قبض روح را نه به یک فرشته خاص بلکه به فرشتگان داده است: «و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی إذا جآء أحدکم الموت توفته رسلنا و هم لایفرطون؛ و اوست آن خداوندی که سیطره دارد بر بندگانش، و از مقام عالی خود آنها را در تحت عبودیت مسخر داشته و برای حفظ و حراست آنها فرشتگانی را می گمارد و بسوی آنان گسیل میدارد، تا زمانیکه مرگ یکی از شما مقدر گردد فرشتگانی که برای انجام این مأموریت فرستاده ایم جان او را می گیرند و در این امر کوتاهی نمی نمایند» (انعام/61).
در آیه چهارم نسبت سلام و تحیت به ملائکه ای که قبض روح مردم پاک و پاکیزه را می کنند میدهد: «الذین تتوف_اهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون؛ آن دسته از مردمی که پاک و پاکیزه اند، ملائکه قبض روح از طرف خدا به آنها سلام و تحیت فرستاده می گویند: سلام علیکم، داخل در بهشت شوید در مقابل افعال نیک که بجای آورده اید» (النحل/32).
در آیه دیگر از همین سوره میفرماید: در هنگام قبض روح مردم ظالم و ستم پیشه، چون میخواهند آن مردم از در آشتی و مسالمت با آن فرشتگان رفتار کنند و زشتیها و بدیهای خود را انکار بنمایند، برای آنان فائده ای ندارد. «الذین تتوف_اهم الملائکة ظالمی أنفسهم فألقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلی إن الله علیم بما کنتم تعملون؛ آن دسته از مردمی که به نفس های خود ستم روا داشته اند، با فرشتگان قبض روح از راه مسالمت و صلح وارد شده و اظهار میدارند که ما مردمی نبودیم که مرتکب عمل بدی شده باشیم. بلی، بدرستیکه خداوند به آنچه در دنیا بجای می آورده اید داناست» (النحل/28).
ص: 364
و پس از آنکه فرشتگان این خطاب را به آنها می کنند، آنها را دوباره مخاطب ساخته می گویند: «فادخلوا أبواب جهنم خ_الدین فیها فلبئس مثوی المتکبرین؛ پس داخل شوید از درهای جهنم، و در جهنم مخلد و جاودان خواهید بود؛ پس بد جایگاهی است منزل و محل مستکبران و خودپسندان!» (النحل/29).
در این آیات همانطور که ملاحظه می شود، در بعضی نسبت قبض روح را به خدا داده است و در بعضی به ملک الموت و در بعضی به ملائکه، و آن ملائکه نیز به طریقی، قبض روح طیبین و پاکان را مینمایند و بطریق دیگری قبض روح ظالمین و ستمکاران را می کنند. جمع بین این آیات را چه قسم باید کرد؟ اگر خود خدا قبض روح می کند عزرائیل و سائر فرشتگان چه می کنند؟ و اگر عزرائیل می کند سائر فرشتگان چه عملی انجام می دهند؟ و نسبت این فعل به ذات مقدس حضرت ربوبی عزوجل چه معنی دارد؟ و اگر فرشتگان می کنند ملک الموت چکاره است؟ و نسبت قبض روح به خدا نیز چه معنی دارد؟ این یک مسأله ای است که باید روشن شود؛ زیرا علاوه بر آنکه در قرآن کریم تناقض نیست، این آیات اصل مهمی از اصول متقنه توحید را بیان می کنند.
مراتب توحید:
برای توضیح این معنی می گوئیم که دین مقدس اسلام براساس توحید است؛ توحید در ذات و توحید در صفات و توحید در افعال. توحید در ذات یعنی در تمام عوالم وجود، یک وجود مستقل قائم بالذات بیش نیست و آن وجود، ذات مقدس حضرت معطی الوجود جل و علا است، و بقیه موجودات وجودشان ظلی و تبعی است و معلولی و ناقص و ممکن. توحید در صفات یعنی در تمام عوالم وجود و هستی یک علم مطلق و حیات مطلقه و قدرت مطلقه بیش نیست و همچنین سائر صفات؛ و این صفات اختصاص به ذات مقدس حضرت حی قدیم عالم قادر دارد، و صفاتی که از علم و قدرت و حیات در بقیه موجودات مشاهده میگردد همه از پرتو علم و قدرت و حیات حضرت واجب الوجود است، و آنها استقلالی ندارند بلکه نسبت به صفات الهیه در حکم سایه و صاحب سایه و در حکم پرتو مشعشع از منبع روشنائی و قدرت و علم و حیات است. و توحید در افعال یعنی در تمام جهان هستی و عالم وجود یک فعل مستقل قائم بالذات بیش نیست، و تمام افعالی که از موجودات ممکنه صورت می گیرد همه پرتو آن فعل مستقل بالذات که قائم به وجود واجب الوجود است بوده، و در عین آنکه نسبت با ممکنات دارد نسبت با حضرت پروردگار جل و عز دارد. یعنی کاری که از موجودات سر میزند ظهور و طلوعی است از فعل حضرت رب عزوجل، و آن کار حقیقة متعلق به خداست، و به امر خدا و اذن خدا در آن موجود به ظهور می پیوندد و طلوع میکند، و بر این اساس ظهور، با آن موجود نیز نسبت پیدا میکند.
ص: 365
کیفیت ظهور نور فعل الهی در مظاهر عالم امکان و پیدایش موجودات (افعال موجودات عین فعل خداست به دو نسبت)
پس در حقیقت و واقع امر، فعلی که از یک موجود به وقوع می پیوندد، در عین آنکه منسوب به اوست منسوب به خداست، غایة الامر نه در عرض هم، بلکه در طول هم چون آن موجود و خدا هر کدام مستقلا آن فعل را انجام نداده اند و نیز برای وقوع آن فعل با یکدیگر شرکت نکرده اند، بلکه اولا و بالذات آن فعل از مصدر فعل و وجود که ذات مقدس خداست صادر شده و هویدا گشته و سپس در این مورد ثانیا و بالعرض پیدا شده است. بنابراین باید گفت که حضرت ملک الموت که آئینه وار و مرآت صفت، دلالت بر ذات مقدس حضرت رب ودود می کند، و سائر فرشتگان قبض ارواح که آئینه و مرآت حضرت ملک الموت هستند، همگی با ذات مقدس حضرت باری تعالی شأنه العزیز اتحاد بلکه عینیت دارند و در مقام فعل ابدا جدائی و بینونت میان آنها متصور نیست. فعل قبض ارواح از ذات مقدس حضرت خالق پیدا می شود و در اول وهله در آئینه وجود ملک الموت ظهور پیدا کرده و سپس از ملک الموت به فرشتگان دگر علی حسب اختلاف درجاتهم و مراتبهم طلوع و ظهور نموده تا بالاخره در گروه فرشتگانی که از همه درجه و سعه وجودی آنها کمتر است پدیدار میگردد. و چون این افعال نسبت به یکدیگر طولیت دارد نه عرضیت، لذا همه آنها حقیقة فعل واحدند. پس ذات مقدس پروردگار در فعل قبض ارواح مستقل است و ابدا یار و معینی در این عمل برای او فرض نمیتوان کرد، گر چه این فعل بدست ملک الموت و همچنین بدست سائر ملائکه ای که زیردست ملک الموت هستند صورت گیرد.
ص: 366
و بنابراین اساس کلی مشاهده می شود که قرآن مجید، موضوعاتی را که مورد بحث قرار میدهد از موت و حیات و رزق موجودات و حوادث آسمانی یا حوادث زمینی، در عین آنکه بوضوح نسبت به علت های سفلی یا علوی خود میدهد، نسبت به ذات مقدس پروردگار میدهد و او را در این افعال وحید می داند (برای بحث و اطلاع بیشتر میتوان به تفسیر المیزان جلد اول ص72 تحت عنوان «تصدیق القرءان لقانون العلیه العامه» و ص 406 از همین جلد تحت عنوان «کلام فی استناد مصنوعات الانسان الی الله سبحانه» مراجعه کرد).
رابطه فعل خدا و موجودات در قرآن کریم
خداوند متعال در قرآن کریم در موضوع خلقت و آفرینش با آنکه بسیاری از مصنوعات انسان نسبت بخود انسان دارد، در عین حال به ذات مقدس خود نسبت میدهد: «و الله خلقکم و ما تعملون؛ خداوند است که شما را آفرید، و آنچه از دست شما حاصل شود و نسبت عمل با شما داشته باشد آن نیز آفریده خداست.» (الصافات/96) در آیه دیگر میفرماید: «ذ'لکم الله ربکم لا إل_ه إلا هو خ_الق کل شیء فاعبدوه؛ ای مردم! اینست خدا که پروردگار شماست و هیچ معبودی و مقصودی جز او نیست. آفریننده و پدید آوردنده هر چیزی است؛ بنابراین او را پرستش کنید.» (الانعام/102) و در آیه سومی میفرماید: «قل الله خ_الق کل شیء و هو الواحد القه_ار؛ بگو خداست که آفریننده هر چیزی است، و اوست خداوند واحد قهار که تمام موجودات در مقابل عظمت او ناچیزند.» (الرعد/16)
و نیز آیه 62 از سوره زمر و آیه 62 از سوره غافر و آیه 24 از سوره حشر مانند همین آیات مذکوره بر آنچه ذکر شد دلالت دارند. و همچنین در موضوع ملکیت و ملکیت، با آنکه ملک و ملک تمام موجودات را صرفا به خود نسبت میدهد؛ مانند: «لله ملک السم_اوات و الارض و ما فیهن؛ اختصاص به خدا دارد صاحب اختیاری آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست.» (المائده/120) و مانند بسیاری از آیات قرآن که در آنها لفظ «و لله ما فی السم_اوات و ما فی الارض» استعمال شده است، یعنی «از برای خداست و اختصاص بذات مقدس او دارد آنچه در آسمانها و زمین است.» ولی در عین حال نسبت ملک و صاحب اختیاری به آل إبراهیم داده است: «فقد آتینآ آل إبراهیم الکت_اب و الحکمة و آتین_اهم ملکا عظیما؛ بتحقیق که به آل إبراهیم دادیم کتاب آسمانی و حکمت را، و به آنها ملک و حکومت عظیمی عنایت فرمودیم.» (النساء/54) و راجع به داود (ع) می فرماید: «و شددنا ملکه و و آتین_اه الحکمه و فصل الخطاب؛ ما قدرت و حکومت او را محکم کردیم و به او حکمت و فصل خطاب مرحمت کردیم.» (ص/20) و نسبت ملکیت به افراد انسان داده است؛ مانند بسیاری از آیات قرآن که در آنها لفظ «ما ملکت ایمانکم و یا ایم_انهم» استعمال شده است، و مانند: «و ما ملکت یمینک ممآ أفآء الله علیک؛ و کنیزانی که خدا از غنیمت جنگی در اختیار تو قرار داده است.» (الاحزاب/50) و از همین قبیل است آیات مورد بحث که نسبت قبض روح را در عین آنکه صرفا بخود داده است به ملک الموت و سائر ملائکه قبض ارواح داده است. عینا مانند خورشید که در آئینه بزرگی بدرخشد و از آن آئینه به آئینه های کوچکتری که متعدد و کثیر بوده منعکس گردد، در اینحال نور و تشعشع اولا و بالذات اختصاص به خورشید دارد و ثانیا و بالعرض به این آئینه ها انتساب پیدا می کند.
ص: 367
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 1- صفحه 210-201
کلی__د واژه ه__ا
توحید قرآن انسان موجودات خدا مرگ فرشتگان
در هنگام مرگ اراده ازلی حضرت حق در ملک الموت ظهور پیدا می کند و از او به یکایک از ملائکه قبض روح بر حسب اختلاف آنها در قبض روح مؤمن و کافر و منافق و عادل و فاسق که به اشکال و صور مختلفه ای هستند ظاهر میگردد. پس این ظهورات در طول هم قرار دارند نه آنکه در عرض هم مجتمع گردند و سپس بالاستقلال یا بالاجتماع قبض روح کنند. ملک الموت مظهر اسم القابض یا الممیت است و فرشتگان دگر مظاهر جزئیه این اسم هستند.
در کتاب «احتجاج» شیخ طبرسی (ره) روایتی را بسیار مفصل نقل می کند از زندیقی که به خدمت حضرت امام علی (ع) آمده و اشکالات بسیاری داشت، و از جمله اشکالاتش این بود که در قرآن مجید مطالب و اخبار متناقضی است و اگر آنها را جواب دهید من در دین شما داخل میگردم. و از جمله اعتراضاتش همین ادعای تناقض در آیات توفی و قبض ارواح و عامل آن بود. میگوید: اجد الله یقول: «قل یتوف_اکم ملک الموت الذی وکل بکم، بگو: فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند» (سجده/11) و خداوند در جای دیگر میگوید: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند» (زمر/42)، «الذین تتوف__اهم الملائکة طیبین؛ همانان که فرشتگان جانشان را در حالی که پاکیزه اند می ستانند» (نحل/32) و آنچه نظیر و شبیه این آیات در قرآن است. در بعضی قبض روح را برای خود معین فرموده و در بعضی برای ملک الموت و در بعضی برای ملائکه (احتجاج طبرسی طبع مطبعه نعمان- نجف ج1 ص364).
ص: 368
حضرت فرمودند: اما آنچه از تناقض در این آیات و آیه «توفته رسلنا؛ فرشتگان ما جانش را می ستانند» (انعام/61) و آیه «الذین توفاهم الملائکة ظالمی أنفسهم؛ کسانی که فرشتگان جان آنها را -که ستمگر خویشند- می ستانند» (نساء/97) بیان کردی، پس بدان که خداوند تبارک و تعالی اجل و اعظم است که خودش بدست خود در این امور مباشرت کند؛ فعل فرستادگان خدا و فرشتگان، فعل خداست چون آنها به امر خدا عمل می کنند.
فرشتگان و مرگ:
پس خداوند از میان فرشتگان عده ای را برگزیده تا سفیر و واسطه بین حضرت او و مخلوقاتش بوده باشند، و آنها همان عده ای هستند که خدا درباره آنها می فرماید: «الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس؛ خدا از میان فرشتگان رسولانی برمی گزیند و از مردم نیز» (الحج/75).
پس کسانیکه از اهل طاعت خدا باشند، متولی و متصدی قبض روح آنان ملائکه رحمت خواهند بود، و کسانیکه از اهل معصیت باشند متولی قبض روح آنان ملائکه نقمت و عذاب خواهند بود و ملک الموت، اعوان و کمک کارانی دارد از ملائکه رحمت و از ملائکه نقمت که به امر او قبض روح می کنند، و فعل آنها فعل اوست و هر چه بجای آورند منسوب به اوست. و بنابراین، فعل ملائکه فعل ملک الموت بوده و فعل ملک الموت فعل خداست. چون خداست که می میراند و قبض ارواح و نفوس می کند بدست هر کدام از فرشتگانی که بخواهد، و عطا می کند و منع می کند و ثواب میدهد و عذاب می کند بدست هر یک از بندگانش که بخواهد. و بدرستیکه فعل امناء خدا عین فعل خداست، همچنانکه میفرماید: «و ما تشآءون إلا´أن یشآء الله» (انسان/30 و تکویر/29) «و هیچ چیز را اراده نمی کنید و اختیار نمی نمائید مگر آنکه خدا او را اراده فرموده و اختیار می نماید» (احتجاج/ج1 ص367).
ص: 369
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 212-210
کلی__د واژه ه__ا
نفس قرآن انسان خدا اعمال مرگ فرشتگان
عمل ملک الموت در قبض ارواح یک فعل مادی نیست، او یک موجود مجرد و معنوی است و معنی و تجرد اصلا با ماده و آثار و احکام ماده مشابهت ندارد.
مرگ و باطن:
قبض روح از باطن انسان است نه از ظاهر و آنچه را که ملک الموت قبض می کند، روح آدمی است و عزرائیل که خودش یک موجود ملکوتی است، با قوه ملکوتی و معنوی روح را می رباید نه با نیروی مادی. از باب مثال عرض می شود: من که الساعه با شما سخن می گویم و همه شما سخنان مرا می شنوید و ادراک می کنید، آیا بین ادراک و تعقل شما و ادراک و تعقل رفیقتان تزاحمی است؟ آیا تضادی است؟ آیا می توان گفت که: چگونه معنای واحدی برای هزار نفر در آن واحد قابل ادراک است؟ آری اگر من بخواهم در اینجا بنشینم و تمام افراد شما هم در همین مکان خاص که من نشسته ام بنشینید، امکان پذیر نیست، چون مکان مادی است و ظرفیت یک موجود مادی را دارد به اندازه گشایش خود. اما قوه مفکره و متخیله و حافظه، مادی نیست و القای معنای واحد برای افرادی متعدد مانعی ندارد. اگر فرض شود که به وسیله همین بلندگو سخنان مرا در دنیا منتشر کنند، باز هم تمام افراد بشر ادراک می کنند و ابدا تصادم و تضادی در بین ادراک و تفاهم آنها بوجود نخواهد آمد. بنابراین، عمل حضرت حق عزوجل و ملک الموت و سایر فرشتگان چون عمل مادی نیست، بلکه عمل واحدی است که از آئینه ها و دریچه های مختلف که هر یک معاکس دیگری هستند ظهور و بروز نموده، ابدا تنافی و تضادی در آن تصور نمی شود.
ص: 370
در کتاب «من لایحضره الفقیه» از امام صادق (ع) روایت کرده است که: «قیل لملک الموت علیه السلام: کیف تقبض الارواح و بعضها فی المغرب و بعضها فی المشرق، فی ساعة واحدة؟ فقال: أدعوها فتجیبنی. قال: فقال ملک الموت علیه السلام: إن الدنیا بین یدی کالقصعة بین یدی أحدکم یتناول منها ما شآء. و الدنیا عندی کالدرهم فی کف أحدکم یقلبه کیف یشآء؛ از ملک الموت علیه السلام سؤال شد: چگونه قبض ارواح آدمیان را در یک ساعت می کنی در حالی که بعضی در مغرب عالم و بعضی دگر در مشرق عالم هستند. ملک الموت در پاسخ گفت: من فقط آنها را می خوانم و آنها جواب مرا می دهند. سپس حضرت صادق فرمود: پس از این پاسخ ملک الموت (ع) گفت بدرستی که تمام این جهان در مقابل من، مانند یک کاسه ای است که در نزد یکی از شما باشد و هر چه از آن کاسه بخواهد غذا تناول کند، تناول می کند و تمام این دنیا در نزد من مانند یک درهمی است که در دست یکی از شماست و آنرا هر قسم که بخواهد می گرداند و پشت و روی آن را می نگرد» (من لایحضره الفقیه، باب غسل المیت، طبع نجف، ج1، ص80).
همچنین در کتاب «من لایحضره الفقیه» روایت کرده است که از حضرت صادق (ع) درباره این آیات سؤال شد: از قول خدا عزوجل: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خدواند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند» (زمر/42) و از قول خدا عزوجل: «قل یتوف_'کم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند» (سجده/11) و از قول خدا عزوجل: «الذین تتوف_'هم الملائکة طیبین؛ همانا که فرشتگان جانشان را در حالی که پاکیزه اند می ستانند» (نحل/32) و «الذین تتوف_'هم الملائکة ظالمی أنفسهم؛ همانان که فرشتگان جانشان را در حالی که ستمگر خویشند بستانند» (نحل/28) و از قول خدا عزوجل: «توفته رسلنا؛ فرستادگان ما جانش را می ستانند» (انعام/61) و از قول خدا عزوجل: «و لو تری إذ یتوفی الذین کفروا الملائکة؛ کاش می دیدی آن دم که فرشتگان جان کافران را می ستانند» (انفال/50) و به تحقیق که در یک ساعت در جمیع آفاق عالم آنقدر از مردمان می میرند که عدد آنها را غیر از خداوند عزوجل کسی نمی تواند به شمارش درآورد، این چگونه متصور است؟
ص: 371
حضرت صادق (ع) در پاسخ فرمودند: خداوند تبارک و تعالی برای ملک الموت یاران و مددکارانی گماشته است که آنها ارواح را قبض می کنند. مانند صاحب الشرطة (یعنی رئیس پلیس) که برای او یاران و کمک کارانی از افراد انسان قرار داده شده است، و آن رئیس پلیس آن اعوان و یاران خود را در پیش آمدها برای انجام اموری که بعهده دارند می فرستد. بنابراین «تتوفاهم الملائکة، و یتوفاهم ملک الموت من الملائکة مع ما یقبض هو، و یتوفاها الله عزوجل من ملک الموت»؛ «فرشتگان رحمت و غضب، قبض روح مؤمنین و ظالمین را می کنند یعنی روح آنها را به نزد خود می گیرند و جذب می کنند و ملک الموت روح آنها را بواسطه آن فرشتگان می گیرد و به نزد خود جذب می کند با روح آن افرادی را که خودش بلاواسطه می گرفته و به خود جذب می نموده است و خداوند عزوجل آن ارواح را بواسطه ملک الموت می گیرد و جذب می نماید» (من لایحضره الفقیه، باب غسل المیت، طبع نجف، ج1، ص82). از این روایت استفاده می شود که روح بعضی را ملک الموت بدون واسطه فرشتگان جزئیه می گیرد و خودش بنفسه متصدی و مباشر قبض روح آنان می گردد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد1- صفحه 214-215
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح ماده فرشتگان عزرائیل نفس
روایتی را شیخ صدوق علیه الرحمة در «کتاب توحید» نقل می کند: مردی بخدمت امیرالمؤمنین امام علی (ع) آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من در کتاب خدای که بر پیغمبرش فرستاده است شک نموده ام. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «ثکلتک أمک، و کیف شککت فی کتاب الله المنزل؟؛ مادرت بر تو بگرید و در سوگ و عزای تو اشکبار باشد، چگونه در کتاب فرستاده از ناحیه خدا شک نمودی»؟ گفت: من در کتاب خدا چنین یافتم که بعضی از آیات آن تکذیب بعض از آیات دیگر آن را میکند، پس چگونه من در آن شک نکنم؟ حضرت فرمودند: کتاب خداوند عزوجل آیاتش به هم پیوسته و مربوط است و آیاتش تصدیق یکدیگر را می کند و ابدا بعضی از آیات آن تکذیب آیه دیگری را نمی نماید. ولی سهمیه تو از روزی های معنوی و عقلانی به آن پایه نرسیده است که بتوانی از عقلت و فهمت استفاده کنی. بیاور شکوک خود را از کتاب خدا و بیان کن.
ص: 372
حضرت امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: و آنچه بیان کردی از آیات قبض روح مانند قوله: «قل یتوف_کم ملک الموت الذی وکل بکم ثم إلی ربکم ترجعون (سجده/11) و قوله: الله یتوفی الانفس حین موتها (زمر/42) و قوله: توفته رسلنا و هم لا یفرطون (انعام/61) و قوله: الذین تتوف_اهم الملائکة ظالمی أنفسهم (نساء/97) و قوله: تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سل_ام علیکم (نحل/32)؛ بگو جان شما را فرشته مرگی که مأمور شما است دریافت می کند و اگر به سوی خدایتان بر می گردید. گفتار خدا که او خدایی است که هنگام مرگ جان ها را می گیرد و آیه ی که فرستادگان ما جان ها را دریافت می کنند و کوتاهی نمی کنند و آیه ی که جان های ستمگران به خویش را فرشتگان می گیرند و آیه ی ملائکه با حالت آرامش و متناسب جان های آنان را می گیرند و به آنان سلام می گویند.»
پس بدان که خداوند تبارک و تعالی تدبیر امور خود را به هر کیفیتی که بخواهد می کند و از مخلوقات خود هر کدام را که بخواهد به هر کاری که بخواهد می گمارد. اما ملک الموت، خداوند او را بر قبض روح بندگان خاص خود که اراده کرده است گماشته تا بالمباشره ارواح آنان را قبض کند و دسته ای از فرشتگان خاص خود را برای قبض روح افرادی از بندگان خود که اراده فرموده است قرار داده است. فرشتگانی را که خداوند عزوجل نام آنان را برده، آنان را مأمور افراد معین و مشخصی از مخلوقات خود فرموده است. خداوند تبارک و تعالی تدبیر امور را به هر کیفیتی که اراده کند و مشیتش تعلق گیرد می نماید.
ص: 373
و شخص دانشمند و صاحب علم را چنین قدرتی نیست که بتواند هر علمی را برای تمام افراد مردم شرح و تفسیر کند؛ چون در میان مردم از نقطه نظر ادراک و تعقل بعضی مستعد و قوی هستند و برخی دگر ضعیف و نا قابل و همچنین اقسام علوم همه در یک پایه نیستند بلکه بعضی از علوم قابل تحمل اند و برخی دگر قابل تحمل نیستند و از عهده و طاقت عامه مردم خارج است، مگر افراد اندکی که از اولیاء و خواص خدا بوده و خداوند برای آنان ادراک آن علوم را آسان نموده و برای تفهم و تعقل و تحمل آن علوم آنان را نیرو بخشیده و یاری فرموده است و برای تو ای مرد همین قدر کافی است که بدانی ذات مقدس حضرت پروردگار زنده کننده و میراننده است و اوست که قبض ارواح می کند بر دست هر کدام از بندگان و مخلوقات خود که بخواهد، خواه آنها از طایفه فرشتگان باشند یا از غیر فرشتگان. آن مرد گفت: سختی و شدت را از من برداشتی، خداوند سختی و شدت را از تو بردارد ای امیرمؤمنان! و مسلمین را به دست تو نفع رساند. در اینجا همانطور که ملاحظه می شود امیرالمؤمنین (ع) یک جمله را اضافه فرموده اند و آن لفظ "غیرهم" است؛ یعنی به دست غیر ملائکه نیز قبض روح می کند. باید دید این جمله چه معنایی دارد؟ از این جمله نمی توان عبور کرد و آن را نادیده گرفت. این جمله را ولی کارخانه خدا فرموده، او خبر داده است که قبض روح بدون تصدی و مباشرت فرشتگان نیز صورت می گیرد. این جمله دو احتمال دارد: احتمال اول آنکه لفظ "غیرهم" عطف بر ملائکه باشد و ظاهر کلام نیز این را اقتضا می کند. یعنی خداوند قبض روح را به دست بعضی از مخلوقات خود که از صنف ملائکه نیستند نیز می کند. آن مخلوقات موجوداتی هستند از ملائکه بالاتر حتی از حضرت ملک الموت برتر و شریف تر و گرامی تر و آنها را در منطق قرآن «عالین» گویند.
ص: 374
عالین در قرآن:
وقتیکه خداوند تبارک و تعالی انسان را آفرید به شیطان امر کرد به او سجده کند، شیطان سجده نکرد و خداوند او را مورد مؤاخذه قرار داده، فرمود: «أستکبرت أم کنت من العالین؛ چرا سجده نکردی؟ آیا تکبر ورزیدی یا از عالین بودی؟» (ص/75) و چون امر به سجده به جمیع ملائکه تعلق گرفت معلوم می شود که عالین از ملائکه نبودند که مأمور به سجده نشدند، بلکه همانطور که از اسمشان پیداست موجوداتی بودند عالی رتبه و رفیع القدر و المنزله. آنها چه کسانی هستند که به واسطه علو قدر و ارتفاع مقام، مأمور به سجده به آدم نشدند؟
اجمال مطلب آنکه طبق آیات قرآن آنان از مخلصین هستند که شیطان را به ساحت قدس آنها دسترس نیست. عالین عبارتند از ارواح طیبین و طاهرین از انبیا و اولیا و ائمه طاهرین که در مقام امن و امان الهی وارد شده، «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ در جایگاه صدق، نزد پادشاهی با اقتدار» (القمر/54) قرار گرفته و به درجات اخلاص و قرب الهی فائز گشته اند. آنها افرادی هستند که در سیر تکاملی خود به سوی ذات مقدس پروردگار به اسمای کلیه الهیه رسیده و به صفات کلیه الهیه متصف و به فنای مطلق در ذات خداوند عزوجل فائز و از اخلاص عبور کرده و خالص شده اند و چون آنها فانی در اسماء و صفات کلیه الهیه گشته اند و لازمه این درجه از فناء، ظهور و طلوع آن اسماء و صفات است در آئینه وسیع وجود آنان، بنابراین به اذن خدا و به امر خدا می توانند زنده کنند و بمیرانند و روزی دهند و سایر افعالی که از خدا سر میزند از وجود آنان ظهور نموده و به اذن و به اراده خدا انجام دهند. آنها مظهر تام و کامل اسمای الهیه هستند و به ظهور اسم المحیی زنده می کنند و به ظهور اسم الممیت می میرانند.
ص: 375
و اما احتمال دوم آنستکه لفظ «غیرهم عطف بر من یشآء» بوده باشد و در این صورت حاصل معنی چنین می شود که خداوند عزوجل قبض روح می کند توسط هر کس از مخلوقات خود که بخواهد از ملائکه و قبض روح می کند بدون توسط ملائکه و در این صورت ممکن است مراد از غیر ملائکه، وجود مقدس خود خدا بوده باشد گرچه مرجع این معنی همان عالین است که خداوند توسط آنها قبض ارواح می فرماید. چون عالین افرادی هستند که فانی در ذات الهی شده و متحقق به اسمای کلیه الهیه گردیده، بنابراین حقا می توان فعل آنها را عین فعل خدا دانست و از قبض ارواح توسط آنان به قبض ارواح توسط خدا تعبیر نمود.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 1- صفحه 221-226 و 234
کلی__د واژه ه__ا
قرآن اخلاص اراده الهی انسان مرگ فرشتگان
آیات قرآن صراحت دارد بر آنکه حضرت عیسی (ع) مرده را زنده میکرد و کور مادرزاد را بینا مینمود و مرض پیسی را شفا میداد؛ «و أبری الاکمه و الابرص و أحیی الموتی بإذن الله؛ و به اذن خدا کور مادرزاد و پیس را شفا می دهم و مردگان را زنده می کنم» (آل عمران/49) چون آن حضرت مانند اسرافیل که مظهر اسم المحیی است و به بدنها جان میدمد، مظهر این اسم حضرت پروردگار بوده است و حضرت موسی (ع) که عصای خود را انداخت و اژدها شد مظهر همین اسم بوده است.
و از پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) و بعضی از ائمه علیهم السلام که در اخبار، روایت زنده کردن مردگان آمده است از همین قبیل است و زنده شدن مرغان از فراز کوهها به دعای حضرت ابراهیم (ع) از همین قبیل بوده است. و می توان گفت که اشاره امام رضا (ع) به آن نقش شیر در روی پرده در مجلس مأمون و زنده شدن آن و پاره کردن و خوردن آن شخص مسخره از قبیل اسم المحیی و الممیت بوده است. و این مسأله بسیار شایان دقت است، و نظیر این معجزه از امام کاظم (ع) وارد شده است.
ص: 376
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 229-227
کلی__د واژه ه__ا
قرآن حضرت موسی (ع) اسرافیل حضرت ابراهیم (ع) حضرت عیسی (ع)
داستان زنده شدن شیر و دریدن حاجب مأمون را در کتاب «عیون اخبار الرضا» در باب چهلم روایت کرده به این مضمون که: حاجب مأمون که مأمور بود در مجلس، امام رضا (ع) را تحقیر کند به آن حضرت گفت: مردم برای تو معجزاتی اثبات می کنند که برای احدی از مردم غیر از تو اثبات نکرده اند؛ گوئی معجزه ای مانند معجزه حضرت ابراهیم که مرغان کشته شده را زنده کرد آورده ای؟! اگر راست می گوئی پس امر کن به این دو شیر و آنها را زنده کن و بر من مسلط گردان! و مقصود حاجب دو صورت شیری بود که روبروی هم بر مسند مأمون نقش کرده بودند. حضرت به غضب درآمده و به آن دو صورت صدا زدند: بگیرید این فاجر را! و این مرد فاجر را طعمه خود قرار دهید و از او عین و اثری باقی نگذارید! آن دو شیر برجستند و آن مرد را پاره کرده طعمه خود قرار دادند و استخوانهای او را خرد کرده و جویدند و او را خوردند و خون او را لیسیدند و مردم تماشا میکردند و همه در تحیر و حیرت فرو رفته بودند و پس از آن خدمت حضرت ایستادند و عرض کردند: ای ولی خدا در روی زمین! آیا امر می کنی که با مأمون نیز این عمل را انجام دهیم؟ مأمون از استماع این سخن غش کرد و حضرت فرمودند: بایستید! و آنها بحال خود برگشتند.
ص: 377
ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب» در ضمن حالات حضرت موسی بن جعفر (ع) روایت کرده است که هارون الرشید مردی را طلب کرد که امر امامت آن حضرت را باطل سازد و آنحضرت را در مجلس خجالت دهد. برای این منظور مرد ساحری را حاضر کردند، چون سفره گستردند بر روی نان عملی انجام داد که هر وقت خادم آنحضرت اراده می کرد گرده نانی را برگیرد آن نان از دستش می پرید، و هارون الرشید از این منظره در نهایت خنده و سرور درآمد. در این حال حضرت بی درنگ سر خود را بطرف نقش شیری که در پرده کشیده شده بود بلند کرده و فرمودند: «یا أسد الله خذ عدو الله؛ ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر»، ناگهان آنصورت مانند یک حیوان درنده قوی پنجه ای جستن کرد و آن مرد ساحر را دریده و طعمه خود ساخت. هارون و ندیمانش همگی بیهوش شده و به روی زمین افتادند و از شدت ترس عقلها از سرهایشان پرید. و چون پس از زمانی بهوش آمدند هارون به حضرت گفت: به حقی که من بر تو دارم از تو میخواهم که به این صورت شیر امر کنی که این مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای موسی ریسمانها و عصاهائی را که از جادوگران فرعون بلعیده بود بازگردانید این صورت هم آن مرد بلعیده شده را برخواهد گردانید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 229-228
کلی__د واژه ه__ا
امامت معجزه هارون الرشید مأمون
چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: من درباره مرحوم استاد العلماء العاملین و قدوة اهل الحق و الیقین و السید الاعظم والسند الافخم و طود اسرار رب العالمین آقای حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی رضوان الله علیه و مطالبی که از ایشان احیانا نقل می شد و احوالاتی که بگوش می رسید در شک بودم. با خود می گفتم آیا این مطالبی که اینها دارند درست است یا نه؟ این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چنین و چنان از حالات و ملکات و کمالاتی میگردند راست است یا تخیل؟ مدتها با خود در این موضوع حدیث نفس میکردم و کسی هم از نیت من خبری نداشت تا یکروز رفتم برای مسجد کوفه برای نماز و عبادت و بجای آوردن بعضی از اعمالی که برای آن مسجد وارد شده است.
ص: 378
مرحوم قاضی رضوان الله علیه به مسجد کوفه زیاد میرفتند، و برای عبادت در آنجا حجره خاصی داشتند، و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند، و بسیاری از شبها را به عبادت و بیداری در آنها به روز می آوردند. می گوید: در بیرون مسجد به مرحوم قاضی رحمة الله علیه برخورد کردم و سلام کردیم و احوالپرسی از یکدیگر نمودیم و قدری با یکدگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد، در اینحال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد در طرف قبله در خارج مسجد در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قدری رفع خستگی کرده و سپس به مسجد برویم. با هم گرم صحبت شدیم، و مرحوم قاضی رحمة الله علیه از اسرار و آیات الهیه برای ما داستانها بیان میفرمود و از مقام اجلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه، و در اینکه یگانه هدف خلقت انسان است مطالبی را بیان می نمود و شواهدی اقامه می نمود.
من در دل خود با خود حدیث نفس کرده و گفتم که واقعا ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همین منوال بگذرد وای بر ما؛ اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بر ما! و از طرفی هم نمی دانیم که واقعا راست است تا دنبال کنیم. در اینحال مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالبا مردم آنها را می بینند ولی تا بحال شنیده نشده است که کسی را گزیده باشند. همینکه مار در مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم، مرحوم قاضی رحمة الله علیه اشاره ای به مار کرده و فرمود: «مت بإذن الله!؛ بمیر به اذن خدا!»، مار فورا در جای خود خشک شد.
ص: 379
مرحوم قاضی رضوان الله علیه بدون آنکه اعتنائی کند شروع کرد به دنباله صحبت که با هم داشتیم، و سپس برخاستیم رفتیم داخل مسجد؛ مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و من هم مقداری از اعمال مسجد را بجای می آوردم، و در نظر داشتم که بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف مراجعت کنم. در بین اعمال ناگاه بخاطرم گذشت که آیا این کاری که این مرد کرد واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است؟! این خاطره سخت به من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم، و فورا آمدم بیرون مسجد در همان محلی که با مرحوم قاضی رضوان الله علیه نشسته بودیم، دیدم مار خشک شده و بروی زمین افتاده است؛ پا زدم به آن دیدم ابدا حرکتی ندارد. بسیار منقلب و شرمنده شدم برگشتم به مسجد که چند رکعتی دیگر نماز گزارم، نتوانستم؛ و این فکر مرا گرفته بود که واقعا اگر این مسائل حق است، پس چرا ما ابدا بدانها توجهی نداریم.
مرحوم قاضی رحمة الله علیه مدتی در حجره خود بود و به عبادت مشغول، بعد که بیرون آمد و از مسجد خارج شد برای نجف، من نیز خارج شدم. در مسجد کوفه باز به هم برخورد کردیم، آن مرحوم لبخندی بمن زده و فرمود: «خوب آقا جان! امتحان هم کردی، امتحان هم کردی؟» باری، این عمل بواسطه اسم الممیت پروردگار صورت تحقق پذیرفته است و بدان قبض روح انجام گرفته است.
ص: 380
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 233-230
کلی__د واژه ه__ا
میرزا علی قاضی
محمد بن یعقوب کلینی (ره ) در کتاب «کافی» روایت میکند از حضرت ابی جعفر الباقر (ع) که فرمود: «کان علی بن الحسین علیهما السلام یقول: إنه یسخی نفسی فی سرعة الموت و القتل فینا، قول الله: «أولم یروا أنا نأتی الارض ننقصها من أطرافها» و هو ذهاب العلمآء؛ امام سجاد (ع) میفرمود: گفتار خداوند که می فرماید: آیا نمی بینند که ما به روی زمین می آئیم و زمین را از اطراف آن کم می کنیم، که منظور مردن علماست، جان مرا در استقبال مرگ و کشته شدن و سرعت در مردن به حال جود و سخا در می آورد» (کافی جلد اول اصول، کتاب فضل العلم، باب فقد العلماء، طبع حیدری (سنه 1381) ص38؛ و آیه مذکوره در آن آیه 41، از سوره الرعد است) یعنی خداوند خودش قبض روح علماء امت را میکند و همین امر موجب می شود که چون من متذکر میگردم که قبض روح من بدست خود خدا انجام می گیرد، دیگر نه آنکه مرگ برای من سنگینی ندارد بلکه جان من مشتاقانه به مرگی که با سرعت به سمت ما خاندان پیش می آید می شتابد و در رها کردن و تسلیم کردن خود سخاوتمندانه جود و ایثار میکند.
از اینجا معلوم می شود که حضرت «اطراف» را در آیه شریفه جمع «طرف» به کسر طاء و سکون راء، یا جمع «طرف» به فتح طاء و راء گرفته اند، چون در این دو صورت به معنی بزرگ و کریم الابوین است که حضرت استفاده عالم و بزرگوار را از او کرده اند. چقدر قبض روح بدست خود پروردگار لذت بخش است که چون حضرت این آیه را از قرآن کریم می خوانند یا متذکر آن می شوند، نفس شریفشان خود بخود می خواهد قفس تن را رها کند و مشتاقانه به حرم عز پروردگار که خود خدا مباشرت در وارد کردن مخلصین از بندگان خود را بدان دارد رهسپار شود. بنابراین، هم خود خدا قبض روح میکند توسط عالین از خواص از اولیای خود و هم فرشته مقرب پروردگار حضرت ملک الموت و هم فرشتگان جزئیه.
ص: 381
در روایت «کافی» حضرت زین العابدین فرمود: چون من یاد میکنم که خود خدا جان علما را بدست خود میگیرد، نفس من سخاوتمندانه بدنبال مرگ و قتلی که بسوی ما خاندان می آید شتاب میکند.
به تیغم گر کشد دستش نگیرم *** وگر تیرم زند منت پذیرم
کمان ابروی ما را گو مزن تیر *** که پیش دست و بازویت بمیرم
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 236-234 و 243
کلی__د واژه ه__ا
مؤمن مرگ
افراد مؤمن دارای درجات مختلفند؛ آنها که ایمانشان ضعیف است، ملائکه ای که قبض روح آنها را می نمایند از فرشتگان ضعیف هستند که فقط در هنگام نزع روح میتوانند بر آن مؤمن غلبه کنند و او را قبض کنند و ببرند و افرادی که ایمانشان قوی تر است، دیگر آن ملائکه ضعیف قدرت بر قبض روح آنان را ندارند و ملائکه قوی تر لازم است تا بتوانند بر ارواح آنان غالب آمده و آنها را بربایند. و همچنین بر هر دسته از مؤمنین، هر چه ایمانشان قویتر گردد و روحشان عالی تر شود، ملائکه قوی تری بر آنها غلبه و حکومت می کنند، تا ایمان مؤمن به سرحدی برسد که دیگر ملائکه جزئیه قدرت بر قبض روح او را نداشته باشند. در اینجا خود حضرت عزرائیل که از فرشتگان مقرب است قبض روح میکند و بدون واسطه فرشتگان جزئیه متصدی ربودن ارواح آنها میگردد و آن درجه از مؤمنینی که به مقام مخلصین رسیده باشند، بدست ذات مقدس خود پروردگار عزوجل قبض روح آنها صورت می گیرد. حال باید دید چرا قبض روحی که برای افراد صورت می گیرد مختلف است؟ و آیا چرا قبض روح مردم مؤمن با مردم کافر، مردم شایسته و نیکوکار با مردم نکوهیده و زشت کردار تفاوت دارد؟ چرا برای قبض روح مؤمن بصورت زیبا و برای کافر بصورت کریه و زشت؟ چرا برای قبض روح مردم پاکدل به یک صورت و برای پیمبران به یک صورت عالی، و خلاصه برای انواع و اصناف مردم به صورت های مختلفه ظاهر می شود؟
ص: 382
از کتاب «جامع الاخبار» روایت شده است که حضرت ابراهیم خلیل (ع) به ملک الموت گفت: آیا میتوانی با آن صورتیکه روح فاجر را قبض میکنی خودت را بمن بنمائی؟ ملک الموت عرض کرد: تو طاقت و تحمل این را نداری. حضرت ابراهیم (ع) فرمود: بلی؛ دارم! ملک الموت عرض کرد: صورت خود را از من بگردان و سپس مرا ببین. حضرت ابراهیم بدین طریق به ملک الموت نظر کرد، ناگهان دید مرد سیاه چهره ای با موهای راست شده و بوی متعفن و با لباسهای سیاه بطوری که از دهان و از دو سوراخ بینی او دود و آتش زبانه می کشد در مقابل او حاضر است. ابراهیم غش کرده، و سپس به هوش آمد و فرمود: اگر شخص فاجر در هنگام موت غیر از این منظره (صورت تو را بدین کیفیت) نبیند، هر آینه از نقطه نظر عذاب و شدت برای او کافی است. بنابراین، عزرائیل که میتواند برای قبض روح فاجر خود را بصورتی در آورد که ابراهیم خلیل از هول و هراس او غش کند، طبعا نیز میتواند در هنگام قبض روح مؤمن پاکیزه دل از نقطه نظر جمال و دلربائی خود را به شکلی درآورد که محتضر قدرت تحمل نداشته و از شدت لذت و جذابیت او خود بخود جان تسلیم کند.
زنهای مصری در خور استعداد و توان آنها نبود که جمال یوسفی را تحمل کنند، و همینکه نظرشان بر یوسف افتاد دلباخته شده و دستهای خود را بجای ترنج بریدند و گفتند: حاش لله! این بشر نیست؛ نیست او مگر فرشته ای بزرگوار و عالی رتبه؛ «فلما رأینه أکبرنه وقطعن أیدیهن وقلن حاش لله ما هٰذا بشرا إن هٰذا إلا ملک کریم؛ پس چون زنان او را دیدند (حیران وی شده) بزرگش یافتند (و از شدت هیجان) دست های خود را بریدند و گفتند: پاک است خدا! این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست» (یوسف/31).
ص: 383
اگر جمال ملکی هوش را از سر برباید، جمال ملکوتی چه میکند؟ کافیست که در یک لحظه جان را برباید. بنابراین بعید نیست که بگوئیم برای قبض روح ارواح طیبه، آنقدر عزرائیل با جمال دل آرائی و بوی عطر دل ربائی جلوه میکند که دیگر برای مؤمن تاب و توانی نگذاشته، در یک لحظه مرغ روح او به پرواز در می آید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 238-236
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ انسان حضرت ابراهیم (ع) عزرائیل
عزرائیل و اعوان او از فرشتگان دیگر ماهیت های مختلفه ندارند تا هر وقت بخواهند وجودشان در قالب یک ماهیت بوجود آید، بلکه چون از موجودات ملکوتیه و مجرده هستند، بنابراین عینا مانند آئینه صاف و روشن بوده و خود بین و خود نما نیستند، بلکه غیر نما هستند و در مقابل روح هر شخص محتضری واقع شوند، عکس کمالات یا زشتی های او در آنها پیدا می شود لذا شخصی که در حال جان دادن است، صورت ملکوتیه و صفات و اخلاق خود را چه نیکو باشد و چه ناپسندیده باشد، در صورت و جمال آنها مشاهده می کند و در واقع حسن و جمال، یا قبح و زشتی نفس ناطقه خود را در آنها می بیند.
به این ترتیب، چون افراد طیب از مؤمنین در صفات و کمالات مختلف هستند، در بعضی حال عبادت غالب است، در بعضی جود و سخاوت، در بعضی علم و معرفت، در بعضی ایثار و شجاعت، در بعضی عطوفت و مودت و در بعضی صلابت و حمیت؛ لذا جمال ملکوتی آنان مختلف و به اشکال زیبای متفاوت است و در برخی که محبت خدا اشتداد دارد، صورت ملکوتیه بسیار جذاب و دلرباست. از همین نقطه نظر، تشکل و تصور ملائکه قبض ارواح برای آنها متفاوت و در عین آنکه همه زیبا هستند و لیکن از نقطه نظر کیفیت و چگونگی حسن به اشکال و صورت های مختلفه برای آنها تجلی دارند. بر همین قیاس، افراد خبیث از کافران و منافقان، در صفات و ملکات متفاوتند. در بعضی حال انکار و جحود غالب است، در بعضی عناد و ستیزگی، در بعضی بخل و امساک، در بعضی تحجر و خشونت، در بعضی جمود و استکبار و در بعضی فرعونیت و استبداد. لذا نفس ملکوتی آنان نیز متفاوت و به اشکال زشت و نا زیبای متفاوت است و در بعضی که عناد و استکبار با خدا در آنها شدید است صورت ملکوتیه بسیار زشت و قبیح و دلخراش است. از همین جا تشکل و تصور ملائکه قبض ارواح برای آنها متفاوت است، و در عین آنکه همه زشت و منکر هستند و لیکن از نقطه نظر کیفیت و چگونگی قبح و زشتی به اشکال و صورت های مختلفه بر آنها ظهور می کنند. علت تمام این اختلافات آنست که ملک الموت و فرشتگان زیر دست او همگی از باطن و ملکوت انسان، قبض روح او را می نمایند و لذا در هر کس هر ملکه و صفتی بوده باشد، در آنها متجلی شده و از آن تجلی به حواس شخص محتضر اثر گذارده و از آئینه منعکس، وجود خود آنها را مشاهده میکند و در حقیقت خود را و ملکوت خود را در آنها مشاهده می نماید. البته این صورت ملکوتیه در انسان هست، در همین دنیای گذران هم در باطن انسان هست؛ لیکن به واسطه اعمال نیکو یا اعمال زشت، به واسطه ایمان یا کفر تغییر پیدا می کند و ممکن است از صورتی به صورت دیگر مبدل شود. ولی آنچه تغییر و تبدیل پیدا می کند در همین دنیاست که خانه عمل است نه خانه حساب. اما در حال موت دیگر قابل تغییر نیست و نتیجه و خلاصه رد و بدل شدن و تغییر و تبدیل پیدا نمودن این صورت های ملکوتیه در حال زندگی و حیات، همان حصول صورت ملکوتیه ثابته و لا یتغیر در حال مرگ است. مولوی در «مثنوی» خود این حقیقت را بیان کرده است:
ص: 384
مرگ هر یک ای پسر، همرنگ اوست *** آینه صافی یقین همرنگ روست
پیش ترک آئینه را خوش رنگی است *** پیش زنگی آینه هم زنگی است
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** ز خود ترسانی ای جان، هوشدار
زشت روی تست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
از تو رستست ار نکویست ار بد است *** نا خوش و خوش هم ضمیرت از خود است
این نکته را باید دانست که ملائکه موجودات خاص هستند در مقابل شیطان و انسان و حیوان و سایر موجودات و از ماهیت خود به ماهیت دیگری تبدیل نمی شوند و هیچگاه لباس مادی نمی پوشند. در موقع قبض روح، طیبین اصلا احساس جان دادن نمی کنند؛ بلکه به مجرد رؤیت رخ زیبای عزرائیل و سیمای پر جذبه و پر شکوه او قالب تهی می کنند و ناگهان خود را در بهشت می بینند. فرض کنید شما در یک ماشین سوار هستید، این ماشین شما را از خیابان ها عبور می دهد و در هر خیابان مشاهده یک چیز ناملایمی می نمائید، تا آنکه ناگهان دری باز می شود و این ماشین داخل می شود، می بینید عجب باغی است، عجب مناظر دلفریب دارد، عجب مردم مهربان و انیس دارد، عجب غذاهای گوارا و آب های خنک و زلال دارد، عجب صداها و نواهای جان پرور و نغمه های دلنشین دارد! و شما در ورود این باغ ابدا احساس نا ملایمتی ننموده اید، بلکه چه بسا هنگام ورود، انتقال خود را ادراک ننموده اید و با کمال نرمی و ملایمت خود را در میان باغ یافته اید. اینست کیفیت قبض روح مردمان مؤمن و اما کیفیت قبض روح اولیای خدا بدست خدا از دریچه نفوس علیین که از مخلصین هستند، از شرح و بسط خارج است.
ص: 385
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 1- صفحه 238-243
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ نفس اخلاق انسان عالم ملکوت کفر عزرائیل
ملک الموت که قبض روح انسان را می نماید، از عالم طبع و ماده که ما او را عالم خارج می گوئیم به انسان نزدیک نمی شود؛ چون ملک الموت موجودی است غیرمادی. او ملک است و افراد ملائکه مادی نیستند بلکه موجودات مجرده هستند و بنابراین قرب و بعد آنها قرب و بعد مکانی نیست و ملک الموت از عالم ماده برای قبض روح بسوی انسان نمی آید، بلکه از ملکوت انسان روح او را می گیرد؛ چون نفس انسان از عالم ملکوت است، فرشتگان همه از عالم ملکوتند، ملک الموت خودش هم از عالم ملکوت است؛ و در عالم ملکوت، پرده و حجاب ماده نیست؛ حجاب ماده اختصاص به عالم طبع و ماده دارد. در عالم ماده که احتیاج به زمان و مکان است، موجودات در پس پرده حجاب زمان و مکان از هم مستور و پوشیده می شوند.
ما از دیروز خبری نداریم و از فردا خبری نداریم، چون حجاب زمان بین ما و آنها فاصله انداخته است. و ما از پشت دیوار مسجد اطلاعی نداریم، چون حجاب مکان بین ما و آن فاصله شده است. خفای موجودات، بعضی از بعض دگر، اختصاص به موجودات مادی دارد؛ و در موجودات روحانیه و ملکوتیه، حجاب ماده غیر معقول است. بنابراین، ملک الموت که روح انسان را قبض میکند و نفس او را می گیرد، چون هم کیفیت وجود او و هم کیفیت وجود نفس، هر دو ملکوتی هستند بنابراین قبض روح از باطن انسان تحقق پیدا میکند. قبض روح در خارج نیست که قابل رؤیت و ادراک بواسطه حواس ظاهری که ما را به عالم طبع و ماده متصل می سازد باشد. خود انسان قبض روح خودش را با حواس ظاهریه ادراک نمی کند، و افرادی که در اطراف شخص محتضر هستند از آمدن ملک الموت و قبض روح او ابدا اطلاعی ندارند.
ص: 386
خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «أفبه_ذا الحدیث أنتم مدهنون* وتجعلون رزقکم أنکم تکذبون؛ پس آیا شما این سخن را سبک می گیرید؟ و نصیب خود را این قرار می دهید که آن را تکذیب کنید؟» (واقعه/81و82). آیا به چنین گفتاری که کلام خداست و قرآنی کریم در کتاب مستور است، شما خدعه می کنید و با او سرسری رفتار می کنید، و روزی معنوی خود را تکذیب آن قرار داده اید، و بجای آنکه از این خوان گسترده معنویات و حقائق، کام تشنه خود را سیراب و از زلال ماء معین معارف قرآن، تمام جهات نقص خود را تدارک کنید، تکذیب آنرا پیشه خود ساخته و از این جام غرور و دهشت خیز تکذیب خود را می خواهید سیراب کنید.
«فلو لا إذا بلغت الحلقوم* و أنتم حینئذ تنظرون* و نحن أقرب إلیه منکم ول_کن لا تبصرون* فلولا إن کنتم غیر مدینین* ترجعونهآ إن کنتم ص_ادقین؛ پس چرا وقتی که (جان) به گلوگاه می رسد، و شما در آن هنگام (تنها) نظاره گرید، و ما به آن (محتضر) از شما نزدیک تریم ولیکن شما نمی بینید، پس اگر شما مجازات شدنی نیستید (و معادی در کار نیست)، چرا او را برنمی گردانید اگر راست می گویید؟» (واقعه/83تا87).
اگر شما خدا را قبول ندارید و کلام خدا که قرآن کریم است را سست و بی ارج تلقی می کنید، و اگر شما بعث و معاد و ثواب و عقاب را انکار دارید، و بهشت و رضوان، و دوزخ و غضب را سخریه می پندارید؛ پس چرا در وقتیکه جان یکی از شما به گلویش رسیده و در آستان جان کندن است، و شما در آن هنگام سرگرم نگاه کردن هستید و نمی دانید که ما از نفس آن محتضر بخود او نزدیکتر هستیم، جان او را بر نمی گردانید؟ پس اگر شما خود را در تحت سیطره عالم غیب و حکومت پروردگار و جزا نمی یابید و در تحت قانون کلی و ناموس الهی مدیون حس نمی کنید، و تمام قدرت را منحصر در این عالم ماده و طبع جستجو می نمائید، بنابراین چرا جان او را در آنوقت حساس برنمی گردانید و از ارتحالش جلوگیر نمی شوید؟ اگر در گفتار خود راست می گوئید و بر این ممشی استوار هستید، او را بر گردانید.
ص: 387
آری، ما در آن هنگام از خود او به وی نزدیکتریم، ملک الموت و فرشتگان هم که به مأموریت خود عمل می کنند بندگانی هستند از عالم امر و به دیدگان مردم عادی دیده نمی شوند. «بل عباد مکرمون* لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون؛ فرشتگان بندگان بزرگوار و مکرم ما هستند، و از گفتار خدا و اراده او سبقت نمی گیرند و به امر خدا عمل می کنند» (الانبیاء/26و27).
امر در مقابل خلق است. یعنی آنان بالاتر و برتر از عالم ماده و طبعند و موجودات ملکوتی هستند و در عالم امر خدا به امر خدا عمل می نمایند. و بر این اساس، ملک الموت و اعوان و یاران او نیز از عالم امر بوده و فعلشان که قبض روح است از عالم امر و باطن است.
و لو تری إذ فزعوا فلا فوت و أخذوا من مکان قریب؛ ای پیغمبر! کاش میدیدی آن وقتیکه مردم ظالم و ستمگر را می خواهند قبض روح کنند و ناله و فریاد آنها بالا میرود که از چنگال مرگ فرار کنند، ولی أبدا گریزگاهی برای آنان نیست، و از مکان نزدیک ارواح آنها را فرشتگان مرگ می ربایند» (سبإ/51).
مراد از مکان نزدیک در این آیه کریمه همان باطن انسان است که فرشتگان از آنجا برای ربودن حقیقت او که همان نفس اوست تصرف می کنند. این باطن به شخص محتضر به اندازه ای نزدیک است که از اعضای پیکر او بلکه از حواس او مانند باصره و سامعه و لامسه نزدیکتر است و این موضوع شاید با اندکی توجه روشن شود. فرض کنید شما که اینجا نشسته اید، افکاری دارید و نیت هائی در دل خود می گذرانید؛ آیا رفیق پهلوی دست شما از آنها خبر دارد؟ آیا بدون ابراز و اظهار شما خودش میتواند از باطن شما خبر حاصل کند؟ الان با خود در ذهن خود فرض کنید که اینجا خانه کعبه است، و شما غسل کنید و مشغول طواف شوید و بعد از هفت شوط طواف، نماز طواف را در مقام حضرت ابراهیم (ع) بخوانید و سپس در کناری نشسته و خانه را تماشا کنید چون نظر به خانه خدا ثواب دارد. بعد از اینکه این کارها را در ذهن خود انجام دادید بدون آنکه دست و پای شما حرکتی کند و بدون آنکه حتی بدن شما مختصر تکانی بخورد و حتی بدون آنکه مختصر استمدادی از نیروی چشم و گوش خود در دیدن این مناظر و شنیدن اصوات ازدحام و غوغای مردم در اطراف کعبه کرده باشید، از رفیق پهلوی خود بپرسید: آقا من چه کردم؟ در پاسخ میگوید: هیچ نکرده ای. شما می گوئید: من در قوای متصوره و عالم خیال خود طواف کردم نماز خواندم و مدتی بخانه خدا نظاره کردم. در پاسخ میگوید: من که از باطن شما خبر ندارم؛ چشم من این بدن شما را می بیند، و این بدن ابدا حرکتی نکرده و کاری انجام نداد.
ص: 388
در حال احتضار که ملک الموت قبض روح میکند، کیفیت گرفتن جان از همین قبیل است. فرض کنید خوابیده اید، خوابهای وحشتناکی دیده اید که اثرش در روان شما تا چند روز ظاهر بوده، یا خوابهای فرح انگیز دیده اید که اثرش تا مدتی نیز در روان شما ظاهر بوده است، و به اندازه ای این خوابها عجیب بوده که ممکنست اثر بعضی از آنها در طول مدت عمر شما مؤثر باشد؛ ولی از رفیق خود که بیدار بوده و در پهلوی بستر شما نشسته است، در هنگام بیداری اگر بپرسید: من چه خواب دیدم؟ میگوید: من نمیدانم. میگوئید: من چنین و چنان در خواب دیدم، چگونه تو نمیدانی؟ میگوید: من عالم السر و الخفیات نیستم تا از درون و خواب تو با خبر گردم. عالم مرگ و حالات احتضار و مشاهدات شخص محتضر از این قبیل است. سرورها و وحشتهائی که انسان در حال جان دادن دارد، دیگری اطلاع پیدا نمی کند؛ ترس ها و گشایش ها و سائر کیفیات ادراکات محتضر نیز چنین است. دیدار ملک الموت و بازشدن درهای بهشت یا درهای جهنم و سکرات و سائر حالاتی که در هنگام رحیل برای انسان مشهود میگردد همه روحی است نه جسمی.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 257-249
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح ماده قرآن انسان نفس عزرائیل
مردم در هنگام قبض روح به سه گروه تقسیم می گردند:
اول: دسته مقربین هستند که از دنیا و آخرت عبور کرده و به مقام قرب پروردگار خود رسیده و در حرم امن و امان الهی آرمیده اند. جای آنها در بهشت نعیم است و غذای آنان روح و ریحان. نسیم های جان پرور از ناحیه حرم الهی بر آنان می وزد و بوی عطر و ریحان حرم انس و لقای حضرت معبود، مشام آنها را عطر آگین و در جذبات ربانیه سرمست میدارد.
ص: 389
دوم: اصحاب یمین هستند که مانند مقربین نتوانسته اند به آن ذروه اعلا از مدارج و معارج قرب فائز گردند ولی مردم صالح العمل و خوش کرداری بوده اند که عالم غرور نتوانسته است آنها را در کام ضلالت و گمراهی فرو برد و از ناحیه راست که کنایه از سعادت و نجات است دعوت شده اند. عمر خود را در دنیا به صدق و امانت گذرانیده و دلهای خود را به زنگار شرک، آلوده نکرده اند. و طبق ادراکات عقلی و فطری و شرعی خود رفتار کرده، با صفا و محبت خدا عالم غرور را ترک گفته اند. پس آنها وارد در اسم سلام پروردگار خود شده، و ای پیغمبر از آن ناحیه از آنان بر تو سلام باد.
سوم: اصحاب شمال هستند که در اینجا از آنها تعبیر به مکذبین و ضالین شده است. آنها افرادی هستند که مست عالم غرور شده و عمر خود را به استکبار و خودستائی گذرانیده و از معنویات و حقائق به کنار افتاده، اوقات خود را به تکذیب انبیاء و اولیای خدا و تکذیب مبدأ و معاد و سرسری پنداشتن جهان هستی گذرانیده اند. غذای آنان در قیامت فلز گداخته خواهد بود «فنزل من حمیم ؛ پس (وی را) ضیافتی از آب جوشان» (واقعه/93). نزل بمعنای غذائی است که برای مهمان آماده می کنند و حمیم به معنای فلز ذوب شده است و دیگر، ورود و پیوستن در آتش افروخته شده است.
این مطالب حق است بحدی از درجه یقین که ابدا جای انکار نیست و در رتبه شهود و احساس است؛ «إن ه_ذا لهو حق الیقین* فسبح باسم ربک العظیم؛ بی تردید، این همان حقیقت یقینی است. پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی» (واقعه/95و96). پس ای پیغمبر (ص)، نام خداوند بزرگ خود را به سبوحیت و قدوسیت یاد کن و او را منزه و مبری از هرچه خلاف مقتضای مقام عدل و رحمت و جمال و جلال اوست بدان، و از هر نقص و عیب و عجز و جهل و آثار آنها او را پاک و پاکیزه بدان.
ص: 390
از این آیات که بطور تفصیل طبقات مردم را در حال نزع روان بیان میکند استفاده می شود که در هر حال چه انسان از مقربین باشد یا از مردم صالح یا از مردم شقی، خداوند از انسان بخود انسان نزدیک تر است و چون نزع روان بدست خدا انجام می گیرد یا بدست فرشتگان مرگ که به امر خدا نزع می کنند، آنها نیز به انسان نزدیک بوده و قبض ارواح از باطن صورت می گیرد.
کیفیت قبض روح کافر از نظر قرآن
کافرانی که در مقابل پیغمبر اکرم (ص) قرار گرفته بودند، خداوند آنها را اینچنین مستحق عذاب دنیا و آخرت می داند. این بدان جهت است که اینها با تشخیص این که رسول اکرم (ص) کیست و سخنش چیست عناد می ورزیدند. از این جهت است که این مخالفت اینها کفر به معنی واقعی است. حالا قرآن کریم وضع قبض روح اینها را بیان می کند که با چه شدتی است و آغاز معذب شدن اینهاست. می فرماید: و اگر مشاهده کنی آنگاه که فرشتگان الهی، اینها را قبض می کنند و تحویل می گیرند چگونه از پیش رو و پشت سر می زنند و به اینها می گویند اکنون این عذاب سوزان را بچشید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 254-253
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن - صفحه 114
کلی__د واژه ه__ا
دوزخیان بهشتیان مرگ تقرب به خدا
پیامبر اکرم (ص) راجع به حالاتی که ظالمین در حال سکرات موت دارند؛ میفرماید: «و ای کاش میدیدی آنوقتی را که ستمکاران در سکرات و غمرات مرگ فرو رفته و غوطه می خورند و فرشتگان قبض روح دستهای خود را برای ربودن جان آنها باز کرده و به آنها بدین کلمات خطاب می کنند: خارج کنید جانهای خود را! امروز است که در مقابل گفتار غیر عادلانه ای که درباره خدا گفته اید و بواسطه استکبار و بلندپروازی که در برابر آیات الهیه نموده اید، به عذاب سختی که جان شما را ذلیل و حقیر و پست گرداند جزا داده خواهید شد. و به تحقیق که شما به نزد ما تنها آمده اید، همچنانکه در اول وهله که شما را خلق کردیم تنها بودید و آنچه را که ما به شما از روی تفضل در دنیا عطا کردیم همه را پشت سر انداخته اید و آن یاران و مددکارانی که چنین می پنداشتید که با شما شرکت می کنند، نمی بینیم با شما آمده باشند. بتحقیق که بین شما و آنها بریدگی و شکاف ایجاد شد، و آنچه را که گمان می کردید به فریاد شما برسد، از شما فاصله گرفته و در وادی انفصال و جدائی نابود و گم شد». این آیات بیان میکند که تمام جهاتی که مورد اعتماد و اتکاء انسان در دنیا بوده، همه در وقت مرگ نابود می شوند. عمده اتکاء و اعتماد انسان در دنیا به دو چیز است:
ص: 391
یکی به مال است، از طلا و نقره و اسبهای بسته شده و تجارت ها و درهم و دینار و خانه های مسکونی و امثال اینها، که انسان رفع حوائج زندگی خود را با آنها می کند.
دوم، فرزند و زن و رفیق و آشنا و قوم و خویش و شریک و امثال اینها که برای رفع حاجات خود بدانها متوسل می گردد. از این رفیق یک حاجت می طلبد، از آن رفیق یک حاجت، از مادرش یک حاجت، از فرزندش یک حاجت، از رئیس و حاکم و بزرگ محله یک حاجت، از ثروتمند و قدرتمند یک حاجت؛ و بالاخره در مواقع نیاز بدانها متوسل می گردد، و هر کاری که از دست آنها بر آید درباره او انجام میدهند.
از این دو دسته بیشتر نیست. وقتی که انسان می خواهد رحلت کند، ملائکه خطاب به او نموده می گویند: «و لقد جئتمونا فرادی کما خلقن_اکم أول مرة» (انعام/94) این دو دسته را اجمالا پشت سر انداخته و تنها آمدید، همچنانکه وقتی خواستیم شما را به دنیا بیاوریم تنها بودید. وقتی از رحم مادر پا به دنیا گذاشتید، نه مال داشتید از درهم و دینار و خانه و زراعت و تجارت، نه چک و سفته و اعتبار؛ چون فارغ بودید، نه پدر می شناختید نه مادر نه برادر، نه حاکم و محکوم، نه رئیس و مرؤوس، نه مطیع و مطاع؛ کأنه «لم یکن شیئا مذکورا؛ چیز قابل ذکری نبود» (انسان/1). شما کجا بودید آنجا؟ چقدر پاک بودید آنجا! آمدید در اینجا خود را آلوده کردید، حال که می خواهید برگردید باید تمام آنها را فراموش کرده و در بوته نسیان بسپارید، و تنها بسوی ما مراجعت کنید. و سپس آن فرشتگان این اجمال مطلب را برای انسان تفصیل میدهند: و توضیح آنکه یکی از آن دو دسته ای که مورد اعتماد شما بودند، مال بود که بر آن تکیه می زده و اساس زندگی خود را بر آن می نهادید، ولی در حال حاضر همه را پشت سر انداخته و با ندای وداع ابدی آنها را ترک گفتید (و ترکتم ما خولن_'کم ورآء ظهورکم؛ انعام/94). هر چه مال به شما دادیم، ما دادیم؛ برای آنکه از آن فائدة صحیح ببرید و آنرا در مصالح خود صرف کنید، در راه ترقی و تکامل روحی و رقاء مراتب انسانیت صرف کنید. شما از آن سوء استفاده نموده، آن را در راه مضار خود صرف کردید، و با آن خود را ضعیف نموده و بالاخره در تهلکه انداختید، و حال همه آنها را ترک گفته اید؛ این حساب اموال شما.
ص: 392
اما آن یاران و فرزندان و زنها و رفیقان و آشنایانی که بدانها اعتماد داشتید در مواقع ضرورت و عسرت از شما مدد کنند و برای انجام مقاصد به نیروهایتان اضافه کنند و جفت و قرین شما گردند و نسبت به کارهائی که از عهده شما به تنهائی خارج بود یار و مددکار شما باشند، آنها نیز با شما در اینجا نیامده اند؛ ما آنها را با شما نمی بینیم «و ما نری معکم شفعآءکم الذین زعمتم أنهم فیکم شرک_اء» (انعام/94) چرا آنها نیامدند؟ چرا پدر، مادر، زن، فرزند، معتمد محل، رئیس و معاون را با خود نیاوردید؟ چرا شریک شما با شما نیامد؟ چرا هرچه ما نظاره می کنیم و بدقت می نگریم کسی را با شما نمی یابیم؟ اینجا عالمی است که شما را تنها می بینیم، تنها به تمام معنی الکلمه، تک و تنها.
آنگاه فرشتگان علت و سبب آنکه انسان نمی تواند مال و یاران را با خود از اینجا بدانجا کوچ دهد بیان می کنند: «لقد تقطع بینکم»، بین شما و آنها جدائی افتاد. چون شما از این نشأه به نشأة دیگر کوچ می کنید، از این شهر به دیار دیگر می روید که اسباب و آلات این دیار در آن وارد نمی شود و رسوم و عادات اینجا در آنجا رخنه و راه پیدا نمی کند. آن عالم، عالم ملکوت است؛ این عالم، عالم ملک. آن عالم، علوی است؛ این عالم، سفلی است. آنجا خانه حقیقت است، اینجا خانه مجاز. آنجا محل استقرار است، اینجا محل عبور. آنجا بر اساس حقائق با انسان معامله می شود، اینجا عالم اعتبار و مصلحت اندیشی و محافظه کاری است. آنجا جای تحقق و واقعیت است، اینجا جای آرزو و تخیل. آنجا عالم فعلیت است، اینجا عالم استعداد و قابلیت. آنجا حساب است بدون عمل، اینجا عمل است بدون حساب. بنابراین، چون این عالم با آن عالم موضوعا و حکما تفاوت دارد، بین شما و اساس اعتبارات شما در این عالم جدائی حاصل شده است و بنابراین: «و ضل عنکم ما کنتم تزعمون»، آنچه در دنیا می پنداشتید در اینجا هم بدرد شما بخورد و دستی از شما بگیرد، گم شد و اثری از آن نماند.
ص: 393
در دنیا می پنداشتید که آخرت هم به دنبال دنیا و متشکل به شأنی از شؤون دنیاست؛ وصیت کردید جناب آقای فلان مقبره مرا آئینه کاری کند و سنگ مرمر قیمتی بر روی قبر نهد، و فرش و اثاث مقبره را آبرومندانه تهیه کند، دو گلدان هم پیوسته روی قبر بگذارد، یک دست مبل ممتاز هم گرداگرد آن بچیند، یک دسته گل تازه هم هر شب جمعه نثار قبر من بنماید. اینها بدرد نمی خورد؛ اینها زینت های عالم غرور است نه عالم ملکوت. مرده بسوی ملکوت میرود؛ چیزی باید برای او هدیه کرد که بکار او آید. فرزندان صالح العمل، صدقه جاریه، علمی که از خود باقی گذارده و مردم از او بهرمند می شوند، انفاق به فقرا و مستمندان، دستگیری از بیچارگان، تربیت و رسیدگی به یتیمان، نشر علم و تقوی در میان جامعه مردم، اقامه نماز و قرائت و تدبر قرآن و طلب غفران برای او مفید است. و این زینت ها علاوه بر آنکه فائده ندارد، برای او ضرر هم دارد. دسته گل بردن برای مرده و نثار قبر او نمودن بدعت و حرام است. زینت کردن قبور بدین اشکال مذکور، حرام یا حداقل مکروه است به کراهت شدیده؛ و اینها مرده را رنج میدهد. این تجملات مقبره ها بدین کیفیت خلاف دستور اسلام است. ولی ما چون در دنیا هستیم خیال می کنیم شئون آخرت هم همانند شئون دنیاست؛ و این غلط است.
می گوید: مرا در مقبره دفن کنید، من از زمین بدون سقف می ترسم! خیال می کند آنجا هم مثل اینجاست که اگر او را در اطاق سقف دار دفن کنند، محفوظ است؛ اما اگر او را روی زمین هموار به خاک بسپارند باران و برف او را آزار میدهد و حرکت مردم بر روی مزار او، او را آزرده می کند. زهی جهالت! روح را فرشتگان به عالم برزخ بردند و بدن در میان قبر خوراک ماران و موران شد. تمام افراد بشر را این جهالت از پا در آورده، و قرآن کریم فریاد کرده است: «و ضل عنکم ما کنتم تزعمون»؛ آن خیالات و اوهام شما نابود شد و در تیه ضلال به خاک عدم کشیده شد. آری، منزل آخرت هم سقف میخواهد، فرش میخواهد، آئینه و گل میخواهد؛ ولی سقفش سپر آتش است و آن اجتناب از محرمات است، فرشش استقرار در محل امن است و آن تقوی است، آئینه اش صفای باطن است تا جلوه گاه اسماء و صفات خدا گردد، گلش نسیم معطر رحمت از جانب بهشت است و آن تجلی به جمال الهی است .
ص: 394
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 270-264
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ آخرت مال فرشتگان برزخ
امام علی (ع) درباره تمرد مردم از دعوت پیامبر اکرم (ص) و میل آنها به جیفه دنیا بیان میفرماید، و پس از آن میفرماید: «و من عشق شیئا أعشی بصره و أمرض قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة؛ آری! کسیکه عاشق چیزی شود، آن معشوق او را کور می کند و دل او را رنجور و مریض میگرداند، بنابراین او با چشم ناسالمی نگاه میکند». تا میرسد به آنکه درباره این شخص کوردل و مریض القلب مطالبی را می فرماید که ما عین آن عبارات شریفه را در اینجا نقل کردیم و معنایش اینست: «دست بر نمی دارد از کارهائی که میکند، بجهت ملاحظه خدا، به منع منع کننده ای، و نصیحت پذیر نمی گردد برای خدا به اندرز اندرز دهنده ای؛ در حالیکه می بیند افرادی را که بواسطه فریب دنیا غافلگیر و بازداشت شدند _ چنان بازداشتی که نه میتوانند کارهای خود را فسخ نموده و بهم زنند، و نه میتوانند بازگشت نموده و مراجعت نمایند _ چگونه در آستان زندگی آنان فرود آمد امری که آمدن آنرا باور نداشتند و به تمام معنی جاهل بودند (یعنی علامت های مردن و نشانه های جان سپردن)، و فرا گرفت آنانرا از فراق و وداع دنیا آنچه که از آن در ایمنی و امان بودند، و وارد شدند بر آخرت با ملاحظه و مشاهده آن با وعده هائی که داده شده بودند. بنابراین آنچه وارد شد بر آنها از شدائد و سختی های موت و عذابهای بعد از موت در وصف نگنجد.
ص: 395
دو چیز ناگهان با هم در آنها پدیدار گشت، یکی سکرات و بیهوشی مرگ و دیگری پشیمانی و حسرت از دست دادن فرصت و موقعیت تهیه زاد و توشه سفر آخرت. و این سکرات به اندازه ای شدید بود که از ورود آن، اعضاء و جوارحشان سست شده و رنگهای سیما و بدن آنها تغییر کرد. سپس مرگ لحظه به لحظه شروع کرد به زیاد شدن و پیکر آنها را فرا گرفتن، پس بین او و گفتارش جدائی و بریدگی پیدا شد (و زبان از کار افتاد ولی هنوز چشم و گوش از کار نیفتاده)؛ و تحقیقا که او در میان اهل خود می باشد و با دیدگانش می بیند و با گوشهایش می شنود، عقلش نیز تمام و صحیح است و ادراکاتش بجا و به موقع است. در اینحال در عالمی از فکر فرو میرود که در چه چیزهائی عمر گرامی خود را به باد داده، و به چه چیزهائی روزگار پر بهای خود را به پایان رسانیده است. و بخاطر می آورد اموال خود را که چگونه انباشته، و در راه بدست آوردن آن دقت و تأمل نکرده و سرسری پنداشته، و آنها را از مواردی که حلیت آن روشن بوده و از مواردی که شبهه ناک بوده از هر جا به دستش رسیده گرد آورده است.
آری، آثار و عواقب جمع این اموال برای جان او لازم و غیر منفک گردیده، و در آستانه وداع و فراق این اموال وارد شده است. به خوبی ادراک میکند که این اموال را گذارده تا برای دیگران باشد و از پس مرگ او از آن استفاده کنند و بدان وسیله در نعمت فرو روند و بهره ها گیرند، و بنابراین عیش هنی و گوارا برای آنان است و بار گران «وزر و وبال» آن بر عهده او، و چنان بسته شده زنجیرهای گرو آن اموال است که خلاصی از آن متعذر و محال بنظر میرسد. در اینحال بخاطر چیزهائی که به هنگام مرگ برایش بخوبی پدیدار شده است، به شدت انگشت ندامت خود را در برابر عمر از دست داده به دندان میگزد؛ و نسبت به آنچه در ایام عمرش بدان رغبت داشت سخت بی اعتنا می گردد. و تمنا می کند که ای کاش آن کسی که در وقت جمع آوری اموال به من غبطه برده و حسد می ورزید، صاحب آن اموال شده بود نه من. مرگ نیز کم کم پیش تر می آید و در تصرف در بدن او قدمی فراتر می نهد تا جائی که بر گوش او هم غلبه میکند و گوشش به پیروی از زبانش که قدرت خود را از دست داده و از گفتار افتاده بود، از قدرت می افتد و شنوائی خود را از دست میدهد. و در اینحال در میان اهل خود که اطراف او گرد آمده اند بطوری است که نه با زبان می تواند سخنی بگوید و نه با گوش سخنی بشنود؛ ولی با چشمش که هنوز از کار نیفتاده است دائما در چهره اطرافیان خود نگاه میکند و پیوسته دیدگان خود را به اینطرف و آنطرف میگرداند؛ و آنچه را که آنها می گویند، حرکت زبانهای آنها را با چشم می بیند ولی برگشت صدای آنها را با گوش نمی شنود. و مرگ پیوسته قدم جلوتر می گذارد و با او چسبندگی بیشتری پیدا می کند تا آنکه چشم او نیز بدنبال گوشش بسته می شود، و جانش از کالبدش بیرون میرود، و بصورت مرداری در بین اهل خود در می آید. بطوریکه تمام اهل و نزدیکان او از او به وحشت افتند و از کنار او دور شوند؛ و آن مرده مسکین نیز نمی تواند با گریه خود به گریه آنان کمک دهد، و سخن یکی از آنان را که در سوگ او به ناله و فغان سخنانی را به او خطاب می نماید پاسخ گوید. سپس جنازه او را بر میدارند بسوی گوری که برای او می کنند، و او را در میان زمین به عملش می سپارند. و از او دور می شوند و از زیارت و دیدار او منقطع میگردند. تا زمانی که مدت معینه عمر دنیا که در کتاب قضای الهی نوشته شده سر آید، و امر خدا به مقدرات خود برسد، و آخرین از مخلوقات به اولین آنها بپیوندند، و امر خدا و فرمان او طبق اراده و مشیت او برای تجدید آفرینش در قیامت برسد؛ در اینحال آسمانها را به حرکت درآورد و آنرا بشکافد...».
ص: 396
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 1 - صفحه 275-272
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ عمر دنیاپرستی انسان نتیجه اعمال رذایل اخلاقی امام علی (ع)
«أیها الناس! إنما الدنیا دار مجاز، و الاخرة دار قرار؛ ای مردم! دنیا سرای گذر است و آخرت خانه قرار و همیشگی». (حضرت علی (ع) خطبه 203 نهج البلاغه)
ای مردم! دنیا محل عبور است و شما در آنجا درنگ ندارید و پیوسته در حرکت هستید. الان در اینجا که ما نشسته ایم، نفس ما درنگ ندارد؛ بدن ما نشسته است ولیکن نفس در حرکت است. در این ساعت همگی حرکت کرده ایم، یک ساعت به جلو آمدیم، یک ساعت از زمان تولد ما گذشت و به زمان مرگ نزدیک شدیم، و در تمام لحظات این ساعت در حرکت بودیم و بدون لحظه ای توقف مسیری را طی نمودیم. در این حرکت برای ما اختیاری نیست، چه خود در حرکت باشیم و راه برویم، یا بنشینیم و سکونت داشته باشیم، بخوابیم یا بیدار باشیم، در هر حال این مسیر طی می شود، تا آنکه به آن نقطه معهود که زمان مرگ ماست برسیم. اما آخرت جای سکونت و آرامش است، محل درنگ و اقامت است. در این دنیا که در حرکتیم و خسته، و مانند آدم راه پیموده می خواهیم لباس خود را در منزل درآورده و استراحت کنیم؛ لذا در نقطه مرگ که حرکت سفر ما پایان می پذیرد، لباس کهنه بدن را خلع و از آثار و تبعات آن رها شده، با جامه تجرد مخلع و آماده سکونت و استراحت خواهیم بود.
ص: 397
«فخذوا من ممرکم لمقرکم»، بنابراین از این راه تجاوز و سفر، برای آن خانه اقامت و استراحت توشه ای بردارید و ساز و برگی ببرید که در آنجا شما را بکار آید و مناسب آنجا باشد. چون در آنجا که عالم فعلیت و اقامت است تهیه غذا و توشه و وسائل استراحت محال است، چون تهیه این مواد را نمودن بواسطه حرکت است و آن در این دنیاست که محل استعداد و قابلیت و ظهور مراتب پائین از فعلیت است. کاری کنید که فعلیت شما خوب باشد و کارنامه قبولی بدست شما آید. در آن موقع شناسنامه شما را عوض می کنند و اسم دگری برای شما می گذارند؛ کاری کنید که آن اسم، مؤمن و صالح و متقی باشد نه کافر و طالح و متجری. اگر به طریق اول باشد آن درنگ پیوسته توأم با سرور و نشاط و بهجت و لذت خواهد بود و اگر بطریق دوم باشد آن اقامت مشحون به انواع گرفتاریها و اندوه ها و مرارت ها خواهد بود.
«و لا تهتکوا أستارکم عند من یعلم أسرارکم»، حجاب های عفت و پرده های عصمت و مصونیت خود را از دستبرد شیطان و نفس اماره محفوظ دارید و آنها را ندرید، و در پیشگاه با عظمت خدائی که بر اسرار خفیه و رازهای پنهان شما آگاه است آنها را پاره نکنید.
«و أخرجوا من الدنیا قلوبکم من قبل أن تخرج منها أبدانکم»، و دل های خود را از دنیا خارج کنید قبل از آنکه بدنهای شما بیرون رود. یعنی کارهائی که می کنید بر اساس حق باشد نه نفس اماره، در اینصورت آن خواست و میل، خود به خود و رفته رفته بکلی زائل می شود و دل آدمی پاک و صاف میگردد و بجای آن حق و میل و رضای خدا می نشیند، و با عالم ابدیت مشابهت دارد؛ اما دلی که به هوای نفس خو گرفته باشد با آن عالم مشابهتی ندارد و در وقت مرگ که همان زمان خروج بدن است دچار نگرانیها و کشمکشها و اضطراب ها خواهد شد که قابل بیان و توصیف نیست.
ص: 398
«ففیها اختبرتم و لغیرها خلقتم»، در این دنیا برای اکتساب ملکات حمیده و عقائد پاک و افعال حسنه آمده اید، و لذا شما را در بوته امتحان و آزمایش می گذارند و در هر ساعت مورد امتحان قرار میدهند تا تقدیم خواست باطن شما بر رضای خدا یا عکس آن مشخص گردد. ولیکن علت آفرینش شما برای این دنیا نیست بلکه برای غیر آن از عالم ابدیت و فعلیت محضه و آرمیدن در حرم امن و لقای خداست.
«إن المرء إذا هلک قال الناس: ما ترک؟ و قالت الملائکة: ما قدم؟»، انسان وقتی که می میرد مردم می گویند: از خود چه باقی گذارده است؟ و فرشتگان می گویند: چه برای خود پیش فرستاده است؟ چون مردم دنیا نظر بدنیا دارند و شخصیت و اعتبار را بر محور تعینات دنیوی از زن و فرزند و مال و شغل و عشیره و یاران میدانند، لذا از کیفیت موقعیت، در این مرز اعتبار سخن می گویند و تجلیل و بزرگداشت آنها از او بر این محور دور میزند، و به اختلاف این اصل در احترام و تکریم به او که غیر از جنازه او چیزی نمی پندارند، اختلاف می پذیرند. اما فرشتگان الهی نظر به ملکوت دارند و مقام و منزلت او را در آنجا بر اساس تقوی و فضیلت و معارف الهیه و علوم سرمدیه میدانند، لذا از موقعیت او در این حرم به گفتگو می پردازند و احترام آنها نسبت به او با این اساس سنجیده می شود، و به اختلاف این اصل در تجلیل و بزرگداشت او _که همان نفس ناطقه ملکوتیه است و غیر از آن چیزی نمی دانند_ به اختلاف درجات و مراتب و سکونت دادن او را در منازل مختلفه مشغول میگردند.
ص: 399
«لله ءابآؤکم! فقدموا بعضا یکن لکم قرضا؛ و لا تخلفوا کلا فیکون قرضا؛ علیکم»، ای مردم! شما را به پدرانتان سوگند! کمی برای سعادت خود برای آخرت پیش بفرستید که آن در نزد پروردگار منان بعنوان قرض، ذخیره و محفوظ بوده و خداوند آنرا به اضعاف مضاعفه به شما در روز نیاز رد خواهد نمود؛ و همه را در دنیا پشت سر خود نگذارید که سنگینی و وبال آن دامنگیر شما خواهد بود. مالهائی را که انسان در دنیا ذخیره میکند و به هر یک از آنها علاقه ای بهم میزند، تمام آن علاقه ها جمع شده و با جان او عقد می بندند و پیوند ناگسیختنی برقرار می کنند و در وقت رحلت که می خواهد کوچ کند و قدرت بر حمل این اموال و تعلقات را با خود ندارد، آثار عقد و پیوند که جان او را در قید و بند درآورده است او را به شدت می کوبد و بر روان او سنگینی میکند، گوئی تمام این اموال و تعلقات را بر شانه او گذاشته و او را مأمور حمل آن نموده اند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 280-276
کلی__د واژه ه__ا
مرگ نهج البلاغه آخرت امام علی (ع)
در کتاب معانی الاخبار مرحوم شیخ صدوق روایت می کند: امام کاظم (ع) برای عیادت مردی که در سکرات مرگ غوطه ور شده و دیگر قادر بر پاسخ کسانیکه با او تکلم می کردند نبود، وارد شدند. اطرافیان به آن حضرت عرض کردند: یابن رسول الله! دوست داریم کیفیت مرگ و کیفیت احوال این محتضر را که مصاحب ماست بدانیم. حضرت فرمود: مرگ مانند دستگاه تصفیه است، و مؤمنین را از گناهانی که نموده اند تصفیه و پاک می کند؛ بطوریکه آخرین دردی که آنها تحمل می کنند، کفاره آخرین روز و گناهی است که در آنها باقی مانده است و کافران را تصفیه میکند از حسناتی که در دنیا أحیانا انجام داده اند؛ بطوریکه آخرین لذت و راحتی که در دنیا به آنها میرسد، پاداش و جزای آخرین کار نیکی است که بجای آورده اند.
ص: 400
و اما حال این رفیقتان که در سکرات است این است که مانند کسی که گناهان او را در غربال ریخته و غربال کرده باشند، از گناه بیرون آمده است و از آثام و اوزار تصفیه شده است، و پاک و پاکیزه شده، مثل لباس چرکینی را که بشویند و از چرکها پاکیزه گردد. و الآن صلاحیت پیدا کرده که با ما أهل بیت رسول خدا در سرای جاودانی ابدی معاشر و همنشین باشد. (معانی الاخبار طبع حیدری ص 289 باب معنی الموت). آری، سکرات مرگ همانطور که برای کفار و اهل جحود و انکار و معاصی کبیره که متعلق به حقوق الناس باشد بسیار شدید است، همینطور برای مؤمنین و اهل یقین و غیر متجاوزین بحقوق مردم آسان و لذت بخش است بحدی که آنها میل به برگشت بدنیا نمی کنند، و اگر احیانا آنها را در رفتن به آخرت و رجوع به دنیا مختار کنند آنها رفتن به آن عالم ابدی را ترجیح میدهند.
حکایت ملاقات مؤمنی با اهل بیت و ملک الموت در هنگام مرگ
یکی از اقوام شایسته ما که از اهل علم سامرا بوده و سپس در کاظمین و فعلا در تهران سکونت دارد برای من نقل کرد که: در ایامی که در سامرا بودم مبتلی شدم به مرض حصبه سخت و هرچه در آنجا مداوا نمودند مفید واقع نشد. مادرم با برادرانم مرا از سامرا به کاظمین برای معالجه آوردند، و در کاظمین نزدیک به صحن مطهر یک اطاق در مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجه من پرداختند؛ مؤثر واقع نشد و من بیهوش افتاده بودم. از معالجه اطبای کاظمین که مأیوس شدند یک روز به بغداد رفته و یک طبیب سنی مذهب را برای من به کاظمین آوردند. همینکه نزدیک بستر من آمد و می خواست مشغول معاینه گردد من در اطاق احساس سنگینی کردم، و بی اختیار چشم خود را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است. بی اختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم. گفت: چه می کنی، چه می کنی؟ من دکترم، من دکترم! من صورت خود را به دیوار کردم و او مشغول معاینه شد و دستوراتی داد و نسخه ای نوشته و رفت. نسخه را تهیه کرده و به تمام دستورات او عمل کردند ابدا مؤثر واقع نشد؛ و من لحظات آخر عمر خود را می گذراندم. تا آنکه دیدم حضرت عزرائیل وارد شد با لباس سفید و بسیار زیبا و خوشرو و خوش منظره و خوش قیافه. پس از آن پنج تن پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بترتیب وارد شدند و همه نشستند و به من تسکین دادند، و من مشغول صحبت کردن با آنها شدم و آنها نیز با هم مشغول گفتگو بودند. در اینحال که من به صورت ظاهرا بیهوش افتاده بودم، دیدم مادرم پریشان شده و از پله های مسافرخانه بالا رفت روی بام، و رو کرد به گنبد مطهر امام موسی بن جعفر (ع) و عرض کرد: یا موسی بن جعفر! من بخاطر شما بچه ام را اینجا آوردم، شما راضی هستید بچه ام را اینجا دفن کنند و من تنها برگردم؟ حاشا و کلا! حاشا و کلا! (البته این مناظر را این آقای مریض با چشم دل و ملکوتی خود میدیده است نه با چشم سر؛ آنها بهم بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال است).
ص: 401
همینکه مادرم با حضرت موسی بن جعفر مشغول تکلم بود دیدم آنحضرت به اطاق ما تشریف آوردند و به حضرت رسول الله عرض کردند: خواهش می کنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید. حضرت رسول الله (ص) رو کردند به عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی که خداوند مقرر فرماید؛ خداوند بواسطه توسل مادرش عمر او را تمدید کرده است. ما هم میرویم إن شاء الله برای موقع دیگر. مادرم از پله ها پائین آمد و من نشستم، و آنقدر از دست مادر عصبانی بودم که حد نداشت و به مادر می گفتم: چرا اینکار را کردی؟! من داشتم با أمیرالمؤمنین میرفتم، با پیغمبر میرفتم، با حضرت فاطمه و حسنین میرفتم؛ تو آمدی جلو ما را گرفتی و نگذاشتی که ما حرکت کنیم.
من_اب_ع
علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 285-281
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ اخلاق گناه مؤمن آخرت کافر پیامبر اکرم
یکی از سروران عزیز ما که فعلا از اعاظم اهل نجف اشرف است و حقا مرد بزرگواری است، نقل فرمود برای من که: ما از نجف اشرف عیال اختیار کردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت و ملاقات ارحام عازم ایران شدیم، و پس از زیارت حضرت ثامن الائمه (ع) به وطن خود که شهری است در نزدیکی های مشهد رهسپار گردیدیم. آب و هوای آنجا به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدت کرد؛ و هر چه معالجه کردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد و من در بالین او بودم، و بسیار پریشان شدم و دیدم عیال من در این لحظه فوت میکند و من باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش خجل و شرمنده گردم، و به من بگویند دختر نوعروس ما را برد و در آنجا دفن کرد و خودش برگشت.
ص: 402
حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد. فورا آمدم در اطاق مجاور ایستادم و دو رکعت نماز خواندم و توسل به حضرت امام مهدی (ع) پیدا کردم و عرض کردم: یاولی الله! زن مرا شفا دهید، ای ولی کارخانه خدا! این امر از دست شما ساخته است؛ و با نهایت تضرع و التجاء متوسل شدم. آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و مشغول گریه کردن است و زار زار می گرید. تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟ من نفهمیدم چه میگوید، و تصور کردم که صحبت عادی میکند و حالش سخت است. بعد که قدری آب به او دادیم و غذا به دهانش گذاردیم قضیه خود را برای من نقل کرد و گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار متجمل و زیبا و آراسته بود، به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
بعدا امیرالمؤمنین (ع) تشریف آوردند و با من بسیار ملاطفت و مهربانی کردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟ گفتم: بلی خیلی دوست دارم با شما به نجف بروم. من برخاستم لباس خود را پوشیدم و آماده شدم که با آنحضرت به نجف اشرف برویم، همینکه خواستم از اطاق با آنحضرت خارج شوم دیدم که حضرت امام زمان آمدند و تو هم دامان امام زمان را گرفته ای. حضرت امام زمان به امیرالمؤمنین عرض کردند: این بنده به ما متوسل شده، حاجتش را برآورید. حضرت میرالمؤمنین (ع) سر خود را پائین انداخته و به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن که متوسل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین و امیرالمؤمنین از من خداحافظی کردند و رفتند. چرا نگذاشتی من بروم؟
ص: 403
اینها حقائق است؛ ناقل این قضیه و عیالشان که از صالحات است هر دو فعلا حیات دارند. در روایات کثیری وارد شده است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالین شخص محتضر در سکرات موت حاضر می شوند، و اگر مؤمن و دارای ولایت باشد او را با خود به بهشت میبرند.
ای که گفتی فمن یمت یرنی *** جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من *** مردمی تا ببینمی رویت
امیرالمؤمنین (ع) با چشم ملکوتی و گوش ملکوتی و دل ملکوتی انسان تماس می گیرند و او را با خود به ملا اعلی می برند. به به از این ملاقات و زیارت برای مؤمن؛ حقا چقدر شادی آفرین است.
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین *** اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل *** بیار ای باد شبگیری، نسیمی زان عرق چینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست ،حاکم اوست *** حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجائی ساقیا برخیز *** که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم (دیوان حافظ طبع پژمان ص145 غزل 323)
آری، بر سر بالین خود امیرالمؤمنین هم در وقت مرگ، ارواح طیبه آمدند و آنحضرت را دعوت به ارتحال نمودند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 288-285
کلی__د واژه ه__ا
مرگ شفا امام مهدی (عج) احتضار
در روایت است در «عیون اخبار الرضا» از حضرت امام عسگری (ع) و آن حضرت از پدران خود از امام صادق (ع) روایت می کند که قبض روح برای کفار مانند گزیدن افعی ها، و نیش زدن عقرب هاست یا از آن شدیدتر. به حضرت صادق (ع) عرض شد بعضی از گروه مردمان میگویند: برای کفار جان دادن سخت تر است از بریدن با اره ها، و قیچی کردن با قیچی ها، و خورد کردن با قطعه سنگها، و گرداندن میله آسیاها بر کاسه چشمها. حضرت فرمودند: بله همینطور است ولی نه برای همه کافران؛ بلکه برای بعضی از آنها و بعضی از فاجرها. آیا نمی بینید که بعضی از کافران و فاجران چه شدائدی را در سکرات مرگ می بینند؛ آن عذابهائی را که فرشتگان مرگ به آنها می کنند از این شدائد سکرات سخت تر است، نه از عذابهای آخرت که به آنها خواهد رسید بلکه شدائد سکرات جزء عذابهای دنیوی محسوب میگردد و برای بعضی از آنها از این عذابها دشوارتر است. باری، این قسم عذابها در سکرات مرگ اختصاص به ستمگران و حاکمان جائر و کفار بی رحم و بی انصاف دارد. اما افراد مؤمن که دل به خدا داده و تسلیم امر او هستند و عالم وجدان و آخرت را برای خود آباد کرده اند و از دائره انصاف قدمی بیرون نگذارده اند و به حقوق غیر تعدی و تجاوز ننموده اند و برای إعلاء کلمه مقدسه حق و توحید به اندازه قدرت خود کوشیده اند و از زمره محبان خدا شده و در صف پاکان و مخلصان قرار گرفته اند، قبض روح آنان به قدری آسان است که از آسان هم آسانتر است.
ص: 404
در کتاب «امالی» شیخ طوسی روایت میکند از حضرت امام جعفر صادق (ع) که: «قال: قال علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام: قال الله عزوجل: ما من شیء أتردد عنه ترددی عن قبض روح المؤمن یکره الموت و أنا أکره مسآءته؛ فإذا حضره أجله الذی لا یؤخر فیه، بعثت إلیه بریحانتین من الجنة تسمی إحداهما المسخیة والاخری المنسیة؛ فأما المسخیة فتسخیه عن ماله و أما المنسیة فتنسیه أمر الدنیا؛ حضرت علی بن الحسین (ع) فرمودند که خداوند عزوجل میفرماید: من در هیچ امری تردد و درنگ نکردم مانند درنگ کردن و ترددی که در قبض روح مؤمن کردم؛ چون آن مؤمن از مرگ کراهت داشت و من هم کراهت داشتم به او ناراحتی برسانم. پس زمانی که اجل محتوم آن مؤمن رسید، من دو شاخه گل معطر از بهشت برای او فرستادم، یکی از آنها مسخیه نام داشت و دیگری منسیه. اما مسخیه، پس او را نسبت به مالش بی اعتنا نموده از همه آنها می گذرد؛ و اما منسیه، پس او را از تمام امور و شئون دنیا به فراموشی و نسیان می اندازد» (بحارالانوار طبع آخوندی ج6 ص152).
متن این روایت را در کتاب «کافی» از رسول خدا (ص) که: «قال رسول الله صلی الله علیه و ءاله: لو أن مؤمنا أقسم علی ربه عزوجل أن لا یمیته، ما أماته أبدا؛ ولکن إذا حضر أجله بعث الله عزوجل ریحین إلیه _ الحدیث؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله: اگر مومنی خدایش را سوگند دهد که او را نمیراند خداوند هیچ گاه او را نمی میراند ولی هرگاه اجلش فرا رسید خداوند دو نسیم به سویش می فرستد» (فروع کافی کتاب الجنائز طبع حیدری ج3 ص127 و معانی الاخبار طبع حیدری ص142).
ص: 405
باری، در این روایت مراد از تردید و درنگ، تردید خداست در مراتب اسماء جزئیه، والا تردید در ذات مقدس او جل و عز معقول نیست؛ و تردید در اسماء جزئیه درنگ نمودن در مقام عمل کردن و به فعلیت درآوردنست. خلاصه این مؤمن میخواهد از دنیا برود ولی میل ندارد، خدا هم میل ندارد بدون اختیار و رضایت او، او را قبض روح کند. خدا میفرماید: من دو شاخه ریحان از بهشت میفرستم به دست ملک الموت، اسم یکی از آندو مسخیه است از ماده «سخاء» و بنابراین مسخیه یعنی به سخاوت درآورنده؛ و چون مؤمن او را در دست میگیرد بوی عطر او چنان مشام جان او را معطر و مست میکند که از تمام اموال خود میگذرد و دیگر أبدا علاقه ای در وجود او نسبت به مال نخواهد بود و دیگری منسیه یعنی به فراموش درآورنده، چون از ماده «نسیان» است؛ و چون او را به دست مؤمن میدهد بوی عطر او نیز او را از هرچه غیر خداست از امور دنیوی مانند زن و فرزند و عشیره و اعوان و یاران و حشمت و اعتبار و غیر ذلک به فراموشی می اندازد.
آری، این دو شاخه ریحان بوی خدا میدهند. و کسی که از عطر حرم خدا به مشام او برسد چنان مست و مدهوش میگردد که در مقابل جمال حضرت احدیت او، چیزی در کانون وجودش قابل ارزش نیست و همه را فدای قدم محبوب میکند.
اگر ز کوی تو بوئی بمن رساند باد *** به مژده جان گرامی بباد خواهم داد
و در روایت وارده از «کافی» و «معانی الاخبار» به جای «ریحانتین»، «ریحین» آورده است؛ یعنی از جانب بهشت دو نسیم می وزد، اما چه نسیمی؟! جان پرور، روح افزا، پر نشاط که با وجود آن نسیم و وزش آن بر مشام جان هرچه هست از دست میرود.
ص: 406
همای اوج سعادت به دام ما افتد *** اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه *** اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع *** بود که پرتو نوری به بام ما افتد
ز خاک کوی تو هر دم که دم زند حافظ *** نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
(دیوان حافظ طبع پژمان (سنه 1318) ص83)
و عبارت: ریحانتین یا ریحین (مسخیه و منسیه) دلالت دارد بر آنکه از جانب حضرت رب ودود، دو نسیم از جذبات جمال و جلال بر او می وزد و او را یکسره وارد در جزائر خالدات رحمت و انس میکند. مسخیه همان جذبه جمال است که با طلوع آن دیگر چیزی برای مؤمن نقش ندارد؛ تمام اموال و سرمایه هستی او که به او تکیه زده با پیدایش آن جذبه همه از دست میرود، و منسیه همان جذبه جلال است که با ظهور آن دیگر قدر و قیمتی برای دنیا و آثار آن از دلبستگی و علاقه به شئون زندگی نمی ماند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 36-27
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ مؤمن کافر عذاب الهی امام صادق (ع) روح
در کتاب محاسن از ابوحمزه میگوید: از امام صادق (ع) شنیدم که میفرمود خداوند تبارک و تعالی میفرماید: من تردد و درنگ در کاری که من بجا آورنده آن بودم نکردم مانند تردد و درنگی که درباره مؤمن نمودم؛ چون من زیارت و دیدار او را دوست دارم و او مرگ را دوست ندارد؛ بنابراین من همیشه مرگ را از او می گردانم و دور میکنم و اگر در تمام روی زمین مخلوقی نباشد مگر یک نفر مؤمن، من به او اکتفا میکنم و او را برای خود انتخاب می نمایم بدون توجه به احدی از مخلوقات خود، و من از جوهره ایمانی که به من دارد یک ماده انسی برای او قرار میدهم که با وجود آن دیگر احتیاج به انس گرفتن با احدی از مخلوقات من نداشته باشد».
ص: 407
در همان کتاب از محمدبن علی حلبی «قال: قال أبو عبدالله علیه السلام: قال الله تبارک و تعالی: لیأذن بحرب منی مستذل عبدی المؤمن. و ما ترددت عن شیء کترددی فی موت المؤمن، إنی لاحب لقآءه و یکره الموت فأصرفه عنه. و إنه لیدعونی فی الامر فأستجیب له لما هو خیر له، و أجعل له من إیمانه أنسا لا یستوحش فیه إلی أحد». و این روایت در مفاد مانند روایت سابق است مگر آنکه در اولش میفرماید: خداوند میفرماید کسی که بنده مؤمن مرا پست و خوار گرداند اعلان جنگ با من نموده است؛ من در چیزی مانند مرگ مومن تامل نمی کنم، چرا که من دیدارش را دوست دارم ولی او از مرگ بدش می آید و من هم مرگ را از او دور می کنم. و در جمله ماقبل آخر دارد: بنده مؤمن دعا میکند و از من چیزی میخواهد ولی من چیزی بهتر از آنچه که میخواهد به او میدهم و ایمانش را مایه ی انس او قرار می دهم که در پرتو ایمانش به هیچ کسی پناه نبرد.
از نکات مهم این روایت قوت دلالت اوست بر مقام و منزلت مؤمن، آنهم با چه لحن عالی و عبارات لطیفه که حاکی از معانی دقیقه و اسرار مخفیه است. عبارت: «لیأذن بحرب منی» دلالت دارد بر آنکه اهانت به مؤمن اهانت به خداست، آن هم اهانتی که قابل آمرزش نیست و بزرگترین گناه محسوب میگردد؛ چون اعلان جنگ با خداست. عبارت: «و إنه لیدعونی فی الامر» دلالت دارد بر آنکه هیچگاه دعای مؤمن رد نمی شود، و آنقدر مؤمن در نزد خداوند تبارک و تعالی ارزش دارد که در هر حال و هر شرط، به هر کیفیت و به هر مقدار اگر چیزی از خدا بخواهد، حضرت معبود، آن را یا بهتر از آن را به او عنایت میفرماید. عبارت: «ما ترددت عن شیء أنا فاعله» از عبارات بدیعه و تعبیرات طریفه ایست که از خداوند عزوجل غیر از این مورد دیده و شنیده نشده است، و تا چه سرحد مقام لطف و رحمت خدا را نسبت به مؤمن نشان میدهد، و رفت و آمد و سرکشی کردن خدا را به حال مؤمن عینا مانند عاشقی که دائما از حال معشوق خود تفقد می نماید و راضی نیست مختصر ضرری به او برسد، و در عین حال راضی نیست اندک مقداری ناراحت شود، و بین این دو مرحله خود را در تنگنا می بیند و راه چاره میجوید، نشان میدهد.
ص: 408
مؤمن که پیوسته در راه لقای خداوند عزوجل وارد در معرکه مناجات و راز و نیاز شده و قدم به دائره محبت نهاده و به آثار و لوازم محبت شدید و سرگردانی و بی خبری از هر چیز جز زیارت و دیدار محبوب، تن در داده و بالاخره به تمام این آثار راضی شده و با حضرت پروردگار رابطه خاص در مرحله خلوت و صفا پیدا کرده است، آنقدر در نزد خداوند محبوب و گرامی شده است که در این هنگام خدا عاشق او شده، و با او به دقیق ترین اسرار و رموز محبت رفتار میکند. چقدر این عبارت مشابهت دارد با حدیث قدسی دیگر که میفرماید: «أنا جلیس من جالسنی، أنا ذاکر من ذکرنی، أنا غافر من استغفرنی، أنا مطیع من أطاعنی؛ من همنشین کسی هستم که با من مجالست کند، من یاد کننده کسی هستم که مرا یاد کند، من آمرزنده کسی هستم که از من آمرزش طلبد، من اطاعت کننده کسی هستم که از من اطاعت کند».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 35-32
کلی__د واژه ه__ا
مرگ انسان خدا مؤمن موجودات
ابوبصیر می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، آیا هنگام جان دادن، مؤمن از قبض روح خود ناراحت است؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که چنین نیست. عرض کردم: چگونه تصور میشود که چنین نباشد؟ حضرت فرمود: چون زمان قبض روح مؤمن می رسد، پیامبر اکرم و اهل بیت رسول خدا، حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و جمیع ائمه علیهم السلام در نزد او حاضر می شوند. و لیکن شما اسم فاطمه را نبرید و نقل ننموده مخفی بدارید. (شاید به علت آن باشد که مردم عامی کیفیت حضور را نمی فهمند و انکار کنند که چگونه ممکن است زن با آنکه نامحرم است حاضر شود) و دیگر آنکه حاضر می شوند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل علیهم السلام. در این حال امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) عرض می کند: ای رسول خدا! این مؤمن از آن کسانی بوده است که محبت و ولایت ما را داشته است؛ بنابراین من هم او را دوست دارم. رسول خدا (ص) می فرماید: ای جبرائیل! این مؤمن از کسانی است که علی و ذریه او را دوست دارد، بنابراین من هم او را دوست دارم. جبرائیل عین همین عبارت را به میکائیل و اسرافیل می گوید: یعنی این شخص علی و ذریه او را دوست دارد من هم او را دوست دارم و سپس همگی با هم به ملک الموت می گویند: این از کسانی است که دوست دار محمد و آل او را و دارای ولایت علی و ذریه اوست، بنابراین با او طریق رفق و مدارا پیش دار.
ص: 409
ملک الموت در پاسخ می گوید: سوگند به آن خدایی که شما را برگزید و در مقام و منزلت عالی گرامی داشت و محمد صلی الله علیه وآله و سلم را از میان جمیع خلایق به نبوت انتخاب فرموده و به رسالت اختصاص داد، من نسبت به او مهربان ترم از یک پدر مهربان و شفقت من درباره او افزون تر است از شفقت یک برادر شفیق. در این حال ملک الموت در مقابل آن شخص محتضر قرار می گیرد و به او می گوید: آیا از عهده بیرون آمدی و گردن خود از بار عهده خارج کردی و کلید فک و آزادی را گرفتی؟ و آیا تو از عهده امانت بیرون آمدی و آنچه به گروگان در برابر این امانی سپرده بودی باز گرفتی؟ مؤمن در پاسخ می گوید: بلی. ملک الموت می گوید: به چه وسیله خود را از عهده خارج کردی و رهان را فک نموده و گروی خود را پس گرفتی؟ مؤمن می گوید: به محبت محمد و آل محمد و به ولایت علی بن ابی طالب و ذریه او. ملک الموت می گوید: خداوند در مقابل این محبت و ولایت دو چیز به تو عنایت فرمود: اول آنکه از هر چه می ترسیدی و در بیم و هراس بودی، خدا تو را در امان قرار داده و دوم آنکه به هر چه میل و آرزو و امید داشتی، خدا به تو عنایت فرمود؛ حال چشمان خود را باز کن و ببین در مقابل تو چیست.
مؤمن دیدگان باطن و ملکوتی خود را می گشاید و به یک یک از حاضرین، رسول خدا و ائمه طاهرین و فرشتگان مقرب الهی نگاه می کند و با دقت به یکی پس از دیگری نظر می اندازد و برای او دری به سوی بهشت باز می شود و نظر به سوی آن می کند. ملک الموت به او می گوید: اینجا جایی است که خدا برای تو معین فرموده و این افراد حاضرین از رسول خدا و ائمه طاهرین و فرشتگان مقربین رفقا و همنشینان تو هستند. آیا دوست داری که به آنها بپیوندی و با آنها باشی یا دوست داری به دنیا برگردی؟ مؤمن می گوید: نه نه، دوست ندارم، ابدا نمی خواهم به دنیا برگردم و مرا دیگر حاجتی به دنیا نیست و با چشم و ابرو اشاره می کند که نه چنین میلی ندارم.
ص: 410
حضرت صادق می فرماید: آیا شما در حال سکرات مؤمن ندیده اید که در آن لحظه آخر چشمان خود را به سمت بالا باز می کند و ابروی خود را بالا می اندازد؟ در این حال ندا کننده ای از درون عرش پروردگار جل جلاله ندایی به او می کند، که علاوه بر آنکه خود او می شنود تمام کسانی که در حضور او هستند می شنوند: «ی_'´أیتها النفس المطمنءنة» محمد و وصیه والائمة من بعده «ارجعی ´ إلی ربک راضیة» بالولایة «مرضیة» بالثواب «فأدخلی فی عب_'دی » مع محمد و أهل بیته «وادخلی جنتی » غیر مشوبة؛ ای نفسی که در برابر محبت و ولایت و پذیرش امارت و امامت محمد و وصیش و ائمه طاهرین بعد از وصیش آرام گرفتی و سکونت دل حاصل کردی و در مقام امن و امان آنها در آمدی! رجوع کن به پروردگارت در حالی که راضی هست به ولایت و مورد پسند و اختیار خدا واقع شدی به افاضه ثواب؛ پس داخل شو در زمره بندگان خاص من، محمد و اهل بیت او و داخل شو در بهشت خالص و پاک، بدون مختصر شائبه کدورت و ناراحتی و رنجی که تو را آزار دهد.» (بحارالانوار، طبع آخوندی ج6، ص162 و 163)
در بهشت نور محض و آزادی محض و آسایش محض است. آری در آن بهشت، نور محض، آزادی محض، آسایش محض است. در دنیا هر راحتی که برای انسان باشد مشوب به نوعی از ناراحتی است؛ سلامت آمیخته با مرض است، راحتی مخلوط با گرفتاری است، نور مشوب با تاریکی است، امان ممزوج با نگرانی است، فراغت توأم با دغدغه و اضطراب و تشویش است. ولی در بهشت تمام این جهات منفیه که موجب تنغص عیش میشود وجود ندارد، آنجا راحتی خالص و نور محض است و بر همین اساس، دیگر حاضر به بازگشت به دنیا نیستند و آن فراغت و انس و الفت با علیونی ها را نمی خواهند با گرفتاری و برخورد و معاشرت با سجینی ها احیانا معاوضه کنند.
ص: 411
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 2- صفحه 37-41
کلی__د واژه ه__ا
بهشت محبت مؤمن ولایت احتضار چهارده معصوم (ع) فرشتگان
در شب عاشورا اصحاب سید الشهداء (ع) گفتند: ما بر نمی گردیم. حضرت فرمود: من بیعت خود را از شما برداشتم. «ألا و إنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعا فی حل؛ لیس علیکم منی زمام. هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا؛ آگاه باشید که من اجازه دادم به شما در رفتن، همه شما بروید و من گره بیعت را از شما باز کردم و دیگر تعهدی بر شما ندارم. اینک شب است، سیاهی آن شما را از انظار پوشانیده است، از این پوشش استفاده کنید و مانند شتر راهواری شب را برای سلامت خود استخدام کنید» (ارشاد مفید طبع سنگی ص250).
هر یک از اهل او از بنی هاشم و نیز از اصحاب در پاسخ چیزی گفتند و اظهار شرمندگی نمودند، و از جمله زهیر بن القیس برخاست، فقال: والله لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتی أقتل هکذا ألف مرة، و أن الله عزوجل یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلا´ء الفتیان من أهل بیتک؛ زهیر گفت: سوگند به خدا که دوست دارم کشته شوم و سپس زنده گردم و پس از آن دوباره کشته شوم و همین طور کشته شوم تا هزار بار و بدینوسیله خداوند کشته شدن را از تو و از این جوانان اهل بیت تو بردارد» (همان مأخذ ص251). در روز عاشورا برای جنگ در راه فرزند پیغمبر از یکدیگر سبقت می جستند، و زندگی برای آنها تلخ بود، و جان در بدن آنها سنگینی می کرد، و بعضی با تقاضا و تمنی اجازه نبرد می خواستند.
ص: 412
در تاریخ طبری گوید: «عابس بن شبیب شاکری که از اصحاب حضرت سید الشهداء (ع) بوده و از معاریف شجاعان روزگار بود، در مقابل آن حضرت ایستاد و عرض کرد: در روی کره زمین از نزدیکان و ارحام من، یا از آشنایان و غیر نزدیکان، هیچکس در نزد من عزیزتر و گرامی تر از تو نبوده است؛ و اگر می توانستم این ستمی را که این قوم بر تو روا می دارند، با چیزی عزیزتر و گرامی تر از جان خودم از تو دور کنم، البته می نمودم. سلام بر تو، شهادت می دهم که من بر منهاج و هدایت تو و پدرت هستم؛ آنگاه در حالیکه بر پیشانی او ضربتی رسیده بود با شمشیر برهنه به سوی لشگر حرکت کرد و صدا زد: ألا رجل؟ آیا مردی هست که به نزد من بیاید؟ همگی از دور او فرار کردند؛ چون به شجاعت او پی برده و می دانستند که شجاع ترین مردم است.
عمر بن سعد فریاد برآورد: او را با سنگ سنگباران کنید. لشگریان گرداگرد او از هر طرف او را هدف سنگهای خود قرار دادند و پیوسته به سویش پرتاب می کردند. عابس چون چنین دید، زره از بدن خود افکند و کلاه خود را انداخت و با شمشیر برهنه بر مردم حمله کرد و بیشتر از دویست نفر که یکجا به او حمله می بردند، همه را متواری ساخته و فرار داده و جریحه دار می نمود. در این حال لشگر از چهار طرف او را در پره گرفت و آنقدر سنگ زدند تا جان تسلیم کرد. (رضوان الله علیه) پس از کشته شدن، جماعت بسیاری در تسریع بریدن سر او و ربودن آن نزاع کردند. عمربن سعد گفت: این مرد را شخص واحدی نکشته است؛ بلکه تمام لشگر در خون او شریک بوده است، و بدین گفتار از بین آنها رفع تنازع و تخاصم نمود».
ص: 413
وجود مقدس سید الشهداء چقدر عاشق مرگ بوده است، در خطبه ای که در مکه مکرمه هنگام عزیمت به کوفه ایراد فرمود: «و ما أولهتی إلی أسلافی اشتیاق یعقوب إلی یوسف؛ چقدر مشتاق و واله پدران و گذشتگان خود هستم و تا چه سرحد، من به وله و حیرت در آمدم از شوق دیدار آنها؛ مانند اشتیاقی که یعقوب به فرزند گمشده اش یوسف داشت » (لهوف طبع سنگی ص53).
و در وقتی که حر بن یزید ریاحی سر راه حضرت را گرفت و حتی حضرت را از عدول و انحراف در مسیر منع نمود، حضرت برای خطبه قیام فرمود در میان یارانش، و سپس حمد خدای را به جای آورده و ثنای او را گفت و نام جدش رسول خدا (ص) را برد و بر آن حضرت درود فرستاد و سپس فرمود: بدرستیکه از وقایع و حوادث ناگوار آنچه بر ما وارد شده است همه می دانید، و بدرستی که دنیا دگرگون شده و با چهره منکر و زشت، خود را نشان داده است، و خوبی ها و محاسن دنیا پشت کرده، و شتابان بگذشته است و از واقعیت و حقیقت آن چیزی نمانده است مگر اندکی، که به اندازه آب مختصری است که در وقت خالی کردن ظرف یا کوزه در ته آن می ماند، و عیش پست و زندگی توأم با ذلت و دنائت است؛ مانند چراگاه وخیمی که هر چه بوده درو شده و از آن سبزه و خرمی و حبوبات کاشته شده در آن چیزی نمانده و به صورت زمین بی حاصل و بهره ای درآمده است. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود، و از باطل دست کشیده نمی شود، تا اینکه مؤمن رغبت به لقای خدای خود به حقانیت بنماید؟ پس در این صورت و با وجود چنین شرائط، مرگ را برای خود نمی یابم مگر سعادت، و زندگی را با ستمگران مگر ملالت و کسالت و خستگی و افسردگی».
ص: 414
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 46-41
کلی__د واژه ه__ا
حر ابن یزید ریاحی شهادت عاشورا زهیر ابن القیس عابس ابن شبیب
الحاق مطیعین به اولیای خدا، نص آیه قرآن است و مفاد روایات کثیری که در این باب وارد شده است که: در هنگام سکرات مرگ پرده را از جلوی چشم مؤمن بر می دارند، و روح مقدس حضرت پیامبر اکرم (ص) و حضرت امام علی (ع) و حضرت صدیقه کبری (س) و حسنین و سایر ائمه (ع) به صورت مثالی و برزخی خود در نزد او حاضر میشوند و آنها میگویند: ما رفقای تو هستیم بیا با هم برویم در آن بهشت ها سکنی گیریم و در همه احوال با هم، هم صحبت و همنشین باشیم با هم در یک قصر در مقام امن زندگی کنیم و به تماشای یکدگر در جلوات الهیه مشغول شویم؛ «علی سرر متق_ابلین؛ بر تخت ها روبه روی هم قرار گیرند» (حجر/47 و صافات/44).
در کتاب «فروع کافی» مرحوم کلینی روایت میکند از سدیر صیرفی میگوید: عرض کردم به حضرت امام جعفر صادق (ع) فدایت شوم، ای پسر رسول خدا! آیا مؤمن در وقت قبض روحش ناراحت میشود و در آن حال از مرگ کراهت دارد؟ حضرت فرمود: نه سوگند به پروردگار! زمانی که ملک الموت برای قبض روح او حاضر شود، مؤمن جزع می کند و ناله سر میدهد. ملک الموت میگوید: ای ولی خدا جزع مکن؛ سوگند به آن خدائی که محمد (ص) را به رسالت برانگیخت، من نسبت به تو از یک پدر مهربان، مهربان تر و احسانم بیشتر است اگر فرضا پدرت در این حال حاضر بود و کاری از دست او ساخته بود. چشمت را باز کن و نگاه کن!
ص: 415
حضرت فرمود: در آن حال متمثل میشود برای او رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و ائمه طاهرین از ذریه حسین علیهم السلام. و پس از آن به مؤمن گفته میشود اینست رسول خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و ائمه طاهرین علیهم السلام، و اینان رفیقان تو هستند. حضرت فرمود: مؤمن در اینحال چشمان خود را باز میکند و نگاه میکند به آنان. و یک منادی از جانب حضرت رب العزة روح او را ندا میکند بدین کلمات: «ی_اأیتها النفس المطمنئنة» إلی محمد و أهل بیته «ارجعی إلی ربک راضیة» بالولایة «مرضیة» بالثواب «فادخلی فی عب_ادی» یعنی محمدا و اهل بیته «و ادخلی جنتی» فما شیء أحب إلیه من استلال روحه و اللحوق بالمنادی؛ ای نفسی که به مقام اطمینان به نبوت محمد و اهل بیت او رسیدی، باز گرد بسوی پروردگارت در حالی که راضی هستی به مقام ولایت، و مرضی هستی به درجات و پاداش ها؛ پس داخل شو در زمره بندگان من یعنی محمد و اهل بیت او، و داخل شو در بهشت من. و در آن حال هیچ چیز برای او محبوب تر از آن نیست که روحش آزاد شود و از بدن خارج گردیده و به آن ندا کننده بپیوندد» (فروع کافی کتاب الجنائز، باب ان المؤمن لایکره علی قبض روحه، طبع سنگی، ج1، ص35و36 و طبع حیدری ج3 ص128و127).
در تفسیر عیاشی از عبدالرحیم روایت است که: «حضرت امام باقر (ع) فرمودند: هرآینه هر کدام از شما چون جانش به گلویش برسد، در آن حال ملک الموت بر او فرود می آید و به او میگوید: آنچه را که امید داشتی به تو بخشیده شد، و آنچه را که از آن خوف داشتی در امن و امان واقع شدی؛ و دری از بهشت برای او بسوی منزلش باز میشود و به او گفته میشود که نگاه کن بسوی مسکن خود در بهشت، و نگاه کن اینها رسول خدا و علی و حسن و حسین علیهم السلام رفقای تو هستند؛ و اینست قول خدای تعالی: آن کسانی که ایمان آوردند و در سابق رویه آنان عمل به تقوی بوده است، برای آنانست بشارت در زندگی دنیا و در آخرت». اینها همه نتیجه اطاعت است؛ و این وهله اول ملاقات و معیت است.
ص: 416
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 103-100
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قرآن خدا مؤمن امام باقر (ع) عزرائیل
مفسرین بحثی را طرح کرده اند که «خلق الموت و الحیوه» یعنی چه؟ خدا، هم مرگ را آفرید و هم حیات را. حیات امری است وجودی، قابل آفرینش هست، مرگ نیستی است، فقدان حیات است، نیستی که دیگر قابل آفرینش نیست. مثل این است که ما نور داریم و سایه، سایه همان نبودن نور است، یک امری نیست که قابل خلق و ایجاد باشد. پس چطور در اینجا این تعبیر آمده است که «الذی خلق الموت و الحیوه؛ همان که مرگ و زندگی را بیافرید»؟ (ملک/2).
این سوال دو جواب دارد. یک جوابش این است که به اصطلاح می گویند: عدمها و نیستی هایی که فرضا نیستی باشد از نوع عدم و ملکه است، باز قابل آفرینش است ولی به تبع. جواب دیگرش این است که مرگ در بیان قرآن صرفا نبود حیات و نیستی نیست، بلکه مرگ تطور است، یعنی انتقال از نوعی از حیات به نوع دیگر از حیات است. در واقع تولدی است از حیاتی به حیات دیگر. در سوره واقعه آیات 60 تا 61 آمده: «نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین* علی ان نبدل امثالکم و ننشئکم فیما لا تعلمون» (واقعه/60-61) ما مرگ را مقدر کرده ایم، مرگ قضا و قدر ماست، تقدیر ماست. مرگ یک ضرورتی که از روی یک امر چاره ناپذیری «باشد»، یک فنایی که دیگر چاره ناپذیر باشد نیست. ما در این جهت مغلوب نیستیم (یعنی از روی اراده و از روی غلبه خود این کار را کردیم) که شما را به مثل شما تبدیل کنیم (گفته اند این اشاره به همان مساله حرکت جوهریه است. مخصوصا ملاصدرا در تفسیر سوره واقعه در اینجا داد سخن داده است) و شما را انشا کنیم و به وجود بیاوریم و منتقل کنیم در جهانی که آن جهان را نمی شناسید، یعنی این مرگ که از نظر شما که در این دنیا هستید فنا و نیستی و تباه شدن است، در واقع و نفس الامر نیستی و تباه شدن نیست، بلکه انتقال از نشئه ای به نشئه دیگر است.
ص: 417
پیغمبر اکرم (ص) در ابتدای بعثتشان وقتی که عده ای را که ظاهرا همان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب بودند جمع کردند این جمله ها را فرمودند: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون؛ همین طور که می خوابید می میرید، یعنی مرگ جز یک خواب برای بشر نیست، و بعثت، قیامت، حشر جز یک بیداری بعد از یک خواب طولانی نیست. همین طور که خوابیدن نیستی و فنا نیست، مردن هم نیستی و فنا نیست، «خلقتم للبقا لا للفنا».
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 8 - صفحه 136 تا 137
کلی__د واژه ه__ا
مرگ حدیث
در هنگام ارتحال و مرگ که انسان آماده کوچ کردن است به او یک محک میزنند که خوبیها از بدیها جدا شود. همینکه به نقطه مرگ رسید و اختیار و اراده دنیویه را از دست داد، در آنجا مواجه میشود با یک عالم خیر محض یا شر محض؛ یا مسلما راه بهشت را در پیش دارد، یا راه جهنم را؛ و دیگر تردید و اختلاط بعد از عالم مرگ معنی ندارد. با آن محک الهی خوبیهای هر کس به سمت عالم خوبیها میرود، و بدیهای هر کس به سمت عالم بدیها. آن عالم، عالم ظهور و بروز مخفیات است و عالم کشف باطن هاست؛ باطنهای خوب به بهشت میرود و باطن های بد به جهنم. و این خلط و آمیزش که بین خوبیها و بدیهاست از بین میرود، آنجا خوب ها با هم هستند و بدها با هم؛ تجزیه میکنند، عینا مانند تجزیه آب که بر اثر عبور یک جرقه الکتریکی به دو گاز مختلف الهویه منقسم میگردد. آن دو گاز از هم جدا نیستند ولی با شرائط مخصوص بر اثر جرقه از هم جدا شده، یک گاز به یک طرف و دیگری که در هویت و جنس با آن تفاوت دارد در طرف دیگر میرود.
ص: 418
شخصی در دنیا بسیار زیباست، ولی ظاهرش آلوده است، لباسش کثیف است، بدنش کثیف است، صورتش قیر اندود است؛ چون شکل و شمایل واقعی او زیباست، باید او را شستشو دهند، لباسش را عوض کنند، او را به حمام ببرند، چرک و کدورت را از او بزدایند تا واقعیتش مشخص گردد. اشخاصی هستند زشت و قبیح المنظر، ولی با آرایش هائی خود را زینت کرده اند و به جای زیبا رویان خود را جا زده اند؛ آنها را هم میبرند به حمام، آرایش ها را می شویند و آن شکل واقعی خودش را نشان میدهد و سپس به او میگویند: برو به سراغ افرادی که همطراز و همقطاران تواند.
اصل بهشت، طهارت است و پاکی؛ و اصل جهنم، قذارت است و آلودگی. مؤمن که میخواهد رهسپار بهشت گردد، حتما باید جنبه های عارضی ظلمانی خود را رها کند و برود وگرنه قادر بر رفتن نیست؛ و کافر که میخواهد به جهنم حرکت کند، حتما باید جنبه های عارضی نورانی خود را رها کند و گرنه تمکن از رفتن بدان صوب را ندارد. یک نکته دیگر ذکرش مهم و قابل توجه است و آن اینکه آنکه باطنش زیبا و جمیل است و بواسطه ایمان واقعی به خدا و تقوی و کردار نیکو پیوسته این باطن را خرم و زنده نگاه می دارد؛ عمل زشتی که از او سر میزند، واقعا زشت نیست، صورت زشتی دارد و بس. چون باطن نیکوی او این عمل را نمی پذیرد و به خود قبول نمی کند و راه نمی دهد؛ اگر یک عملی از روی غضب یا شهوت خود آگاه یا ناخودآگاه از او سر زده است، پیوسته آن باطن این عمل را از خود میراند و دورباش میزند. و شخص متعدی و متجاوز که گرایش باطن او به دنیاست و آن باطن با کردار ناشایسته خود فاسد و عفن شده است، هر چند کار خوبی از او سر زند؛ آن کار، کار خوب نیست، ظاهرش خوب است، ولی باطن او به او اجازه کار خوب نمی دهد و پیوسته آن باطن این عمل خوب را از خود دور میکند و نمی پذیرد. و اگر عمل خوب مرد کثیف الذات در منطق خرد و واقع تجزیه و تحلیل شود، بالاخره بوی ریا و خودنمائی و داعی صیت و آوازه و سمعه از او به مشام میرسد.
ص: 419
در موقعی که انسان میخواهد از دنیا برود، و خداوندی که حق است میخواهد هر موجودی را به اصل خود برگرداند، ملکوت را به ملکوت ببرد، علیین را به علیین، و سجین را به سجین، عالم حق و حقیقت را ظاهر کرده و پرده اعتبار را بر کنار زده، بهشتی ها را به بهشت و هر کدام را در درجات خاص خود قرار دهد، و جهنمی ها را به جهنم و هر کدام را در درکات خاص خود بگذارد؛ در آنجا با محک ملکوتی و جرقه الکتریکی ربانی انسان را تجزیه میکند، خوبیها یکطرف و بدیها به طرف دیگر میروند. خوبیهای عارضی بسوی خوبیهای ذاتی میرود، و بدیهای عارضی بسوی بدیهای ذاتی؛ «یقدم قومه یوم القی_'مة فأوردهم النار» (هود/98)؛ و مفادش آن است که فرعون در روز قیامت در جلو حرکت میکند و پیروان او در عقب او و همه را داخل آتش میکند.
و در سوره انفال میفرماید: «لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه و علی ' بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فی جهنم أولئک هم الخ_اسرون»؛ «خداوند ماده پلید را از ماده پاک جدا میکند، و آن ماده خبیث را بروی هم انباشته میکند و بعضی را روی بعضی قرار میدهد، چون همه یکجا جمع شدند یکمرتبه آنها را در آتش جهنم قرار میدهد؛ چنین افرادی زیان کارانند» (انفال/37). و از آنطرف نیز بالملازمه، ماده طیب و پاک را بروی هم انباشته میکند و چون همگی یکجا مجتمع شدند، یکمرتبه همه وارد بهشت میگردند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 117-112
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ روح نفس دوزخ خیر شر اثبات معاد
ص: 420
در روایات بسیاری داریم که وقتی مؤمن می خواهد از دنیا برود، شیطان به سراغ او می آید و به هر وسیله ای هست، با نویدها و وعده ها می خواهد او را متزلزل نموده و ایمانش را بگیرد، ولی مؤمن واقعی خوب او را می شناسد و ابدا به وعده های او تسلیم نشده و گول نمی خورد. در کتاب «کافی» کلینی روایت می کند از علی بن محمد بن بندار از احمد بن ابی عبدالله از محمد بن علی از عبدالرحمن بن ابی هاشم از ابی خدیجه از امام صادق (ع) که فرمودند: «تمام کسانی که در آستانه مرگ قرار گیرند، ابلیس یکی از شیاطین مأمور خود را مأموریت می دهد که به نزد او برود و او را امر به کفر کند و آن قدر در دین او تشکیک کند و او را به شبهه و شک اندازد تا آنکه جانش خارج شود و هر کسی که مؤمن باشد، آن شیطان بر او غلبه نمی کند و شبهاتش در دل او جای نمی گیرد. بنابراین هر وقت شما بر بالین افراد محتضر از مؤمنین حاضر می شوید، به آنها تلقین شهادت به توحید و نبوت کنید تا بگویند: لاإله إلا الله محمد رسول الله تا آنکه جان بسپارند».
البته معلوم است که شیطان، وسوسه در باطن انسان می کند و از راه قوه خیال در او تصرف می نماید و یک مناظر زیبا و دل فریب را جلوه می دهد و یک سلسله نیات و خواطر نفسانیه را به یاد انسان می آورد، تا آنکه انسان از محبت لقای خدا منصرف شود و از درجات و مقامات علوی و رضوان خدا غفلت ورزد و باز به دنیا و زینت های آن دل ببندد و در این صورت رشته پیوند ضمیرش با امور ابدیه و موجودات مجرده روحانیه، مثل خدا و رسول خدا و ائمه و خلفای آن حضرت صلوات الله علیهم اجمعین گسیخته می گردد و وجهه دلش به سمت امور غرور و زخرف دنیا و آرزو های پیشین منعطف می شود و در این حال که وجهه اش به دنیا برگشته است جان می دهد. ولی مؤمن که دل به ابدیت سپرده و عاشق لقای محبوب و دلباخته مقام جمال او و تماشای مظاهر رحمت از نفوس قدسیه الهیه و ارواح طیبه دلباختگان حضرت اوست، کجا بدین وساوس توجه می کند؟
ص: 421
تمام این مناظر فریبنده و وساوس شیطان را دام فریب و شبکه صید می بیند و به آنها به دیده حقارت و تنفر می نگرد و ابدا وجهه باطن خود را بدان منعطف ننموده، یکسره در انتظار فرمان دخول و پرواز در آسمان توحید مطلق و سیر در اسماء و صفات حضرت رب ودود است و در همان حالی که دل خود را بدان آسمان متوجه نموده روحش به عالم خلد می خلد و بنابراین مطلب، حضرت صادق (ع) می فرماید: به میت خود دائما تلقین شهادتین کنید، تا او را در این وجهه تقویت و مدد کنید و صولت شیطان را در هم شکنید. در اطاق شخص محتضر، جنب داخل نشود، انسان با وضو وارد گردد، قرآن بخوانید، "یاسین" و "صافات" بخوانید، دعای "عدیله" بخوانید، اطاق را معطر کنید، چون محل نزول ملائکه است و آنها از بوی عطر خشنود می شوند و شیاطین از بوی عطر می گریزند، از قرآن می گریزند، از ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم» می گریزند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 2- صفحه 123-126
کلی__د واژه ه__ا
توحید مؤمن شیطان وسوسه شهادتین احتضار
سویدبن غفله از حضرت امام علی (ع) روایت می کند که ایشان فرمودند: در وقتی که فرزند آدم می خواهد از دنیا رحلت کند و آخرین روز از روزهای دنیای او و اولین روز از روزهای آخرت اوست، سه چیز برای او به صورت مثالیه خود مجسم می گردد: مال او، فرزندان او، و عمل او. پس او التفات می کند و نظر می نماید به مالش و می گوید: سوگند به خدا که من برای گرد آوردن و جمع آوری تو بسیار حریص بودم و نسبت به از دست دادن و رها نمودن تو بسیار بخیل بودم، در این هنگام تنگدستی و بیچارگی از دست تو برای من چه بر می آید؟ مال در جواب می گوید: فقط کفن خود را از من می توانی دریافت کنی و پس از آن، التفات می کند و نظر می نماید به سوی فرزندان خود و می گوید: سوگند بخدا که من نسبت به شما بسیار دوست بودم و در هر حال حامی و محافظ شما بودم از هر گونه گزند و ناراحتی که بر شما وارد می شد، اکنون در این موقع خطیر از دست شما برای من چه کاری ساخته است؟ آنها در پاسخ می گویند: ما تو را به سوی حفیره و قبرت می بریم و در میان خاک پنهان می کنیم و سپس نظر می افکند بسوی اعمال صالحه و حسناتی که انجام داده و می گوید: من نسبت به بجا آوردن شما بسیار بی رغبت بودم و شما برای من بسیار سنگین بودید، امروز از شما برای نجات من چه کاری ساخته است؟ عمل در پاسخ می گوید: من رفیق تو و قرین تو هستم در میان قبر تو و در روز حشر تو و از تو دور نمی شوم تا من و تو هر دو در مقام عرض در پیشگاه حضرت پروردگار حاضر شویم.
ص: 422
رفتار نکیر و منکر با دوستان خدا:
اگر آن شخصی که در حال احتضار و سکرات مرگ است، مطیع و ولی خدا باشد، کسی به نزد او می آید که از تمام مردم بویش معطرتر و منظرش زیباتر و لباسش فاخرتر است و به او می گوید: بشارت باد ترا به نسیم های جان فزا که از جانب خدا می وزد و گل های خوشبو و بهشت پر نعمت، وارد شدی به عافیت، قدمت مبارک باد، خوش آمدی! ولی خدا می گوید: تو کیستی؟ او در پاسخ می گوید: من عمل نیکوی تو هستم که از دنیا به سوی بهشت می آیم و او می شناسد کسی را که او را غسل می دهد و قسم می دهد افرادی را که جنازه او را حمل می کنند که به سرعت ببرند و زودتر به خاک بسپارند و وقتی که او را وارد در قبرش می کنند، دو ملک به نزد او می آیند و آن دو، دو فرشته بازپرسی و بازجویی کننده از عقاید و کردار او هستند و بطوری به سمت او نزدیک می شوند که موهای بلند خود را به زمین می کشند و زمین را با دندان های نیش خود می کنند و شخم می کنند و صدای آنها چنان مهیب و زننده است که گویی صدای غرش تند و شدید آسمان است و چشمان آنان چنان دهشت انگیز و وحشت آور است که گویی مانند برق زننده ابرهای سیاه آسمان است.
و آن دو می پرسند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ و امام تو کیست؟ او در جواب می گوید: پروردگار من الله است خدای واحد و پیامبر اکرم (ص) پیامبر من است و دین من اسلام است و علی بن ابی طالب و ائمه صلوات الله علیهم امامان من هستند. آنها می گویند: خداوند ثابت بدارد ترا به آنچه موجب خشنودی و محبت تست و این گفتار آنان، گفتار خداست که می فرماید: «ثابت و برقرار می دارد خداوند کسانی را که ایمان آورده اند به گفتار ثابت در دنیا و آخرت». پس تا جایی که شعاع چشم او برسد و نور دیدگان او بدان جا راه یابد، قبر او را برای او توسعه می دهند و دری را از بهشت به روی او باز می کنند و به او می گویند: به خواب خوش بخواب، با چشم های تازه و خنک و شادمان، بخواب مانند خواب جوان سالم برومند متنعم و این گفتار آنان، گفتار خداست که می فرماید: «بهشتیان در آن هنگام بهترین جایگاه و بهترین استراحتگاه و خوابگاه را خواهند داشت».
ص: 423
رفتار نکیر و منکر با دشمنان خدا:
اگر آن شخص تازه مرده، از دشمنان خدا باشد، کسی به نزد او می آید که از تمام افراد مردم لباسش زننده تر و زشت تر و بوی بدنش از همه متعفن تر است و به او می گوید: بشارت باد ترا، به آشامیدنی هایی که چون فلز گداخته پر حرارت است و به نزدیک شدن و مس کردن آتش دوزخ و او نیز کسی را که او را غسل می دهد می شناسد و افرادی را که جنازه او را می برند سوگند می دهد که قدری نگهدارند و از بردن خودداری کنند. پس چون در قبرش وارد گردد، آن دو فرشته وارد شونده می آیند و بندهای کفن او را می گشایند و سپس به او می گویند: پروردگار تو کیست؟ و پیغمبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ او در جواب می گوید: نمی دانم. آنان می گویند: ندانستی و در راه هدایت قدم ننهادی؟ و چنان با گرز گران ضربه ای به او می زنند که تمام جنبندگان غیر از جن و انس از آن ضربه می ترسند و سپس خداوند دری از جهنم به روی او باز می کند و سپس آن دو ملک به او می گویند: بخواب به بدترین حالات!
و آن قبر به اندازه ای برای او تنگ است و دارای فشار است، مثل تنگی و فشاری که نیزه فرو رفته در پیکان سر خود دارد، تا به حدی که مغز سر او از میان ناخن ها و گوشت هایش خارج شود و در این حال نیز مارهای زمین و عقرب های زمین بر او دست یابند و سایر گزندگان بر او چیره شوند و پیوسته او را بگزند تا وقتی که خدا او را از قبر خارج کرده و برای حساب و کتاب در صحرای قیامت محشور و مبعوث گرداند و او دائما تمنا می کند که زودتر قیامت برپا گردد و از شدت گرفتاری خیال می کند که با بر پا شدن قیامت عذاب او تخفیف خواهد یافت.
ص: 424
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد2- صفحه 173-178
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ مال نکیر و منکر عمل صالح دوزخ برزخ
مرحوم رضوان آرامگاه، آیة الحق و الیقین، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیت الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی، أعلی الله تعالی مقامه الشریف نقل میفرمود که من در یکی از خیابانهای همدان عبور میکردم؛ دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و بسوی قبرستان میبرند، و جمعی او را تشییع می نمودند. ولی از جنبه ملکوتیه او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیقی میبردند، و روح مثالی این مرد متوفی در بالای جنازه او با جنازه میرفت و پیوسته میخواست فریاد کند که ای خدا مرا نجات بده، مرا اینجا نبرند ولی زبانش بنام خدا جاری نمی شد؛ آنوقت رو میکرد به مردم و می گفت: ای مردم مرا نجات دهید، نگذارید ببرند! ولی صدایش به گوش کسی نمی رسید.
آن مرحوم، أعلی الله شأنه میفرمود: من صاحب جنازه را می شناختم، اهل همدان بود و حاکم ستمگری بود. یکی از دوستان ما بنام دکتر حسین احسان، خدایش رحمت کند، بسیار مرد شایسته ای بود، در طهران مطب داشت ولی در زمستانها مدت شش ماه به عتبات مسافرت میکرد و در کربلا مطب داشت و از فقرا مزد نمی گرفت، و خود نیز به بعضی از مستمندان دوا و احیانا مخارج غذا را میداد و زندگی بسیار ساده و مصفائی داشت، تقریبا در حدود پانزده سال است که رحلت نموده است. نقل کرد که: روزی من در کاظمین مشرف بودم و آمده بودم کنار شط (شط که از کاظمین میگذرد و مسافت آن تا حرم مطهر اندک است) در آنجا دیدم جنازه ای را با ماشین آوردند و پیاده کردند و به دوش گرفتند به سمت صحن مطهر، با افرادی که از تشییع کنندگان بودند حرکت دادند.
ص: 425
در عراق رسم چنین است که افرادی که از شیعیان فوت می کنند و دارای اهل و قبیله و عشیره هستند، جنازه آنها را در تابوت نهاده و به روی ماشین سواری می بندند و با افراد مشیعین که آنها نیز در ماشین های سواری متعددی سوار میشوند، به کاظمین علیهما السلام می آورند و در آنجا طواف میدهند، و سپس به کربلا آورده و در آنجا نیز طواف میدهند، و از آنجا به نجف اشرف آورده و طواف میدهند و در وادی السلام نجف اشرف به خاک می سپارند. آن مرحوم می گفت: همینکه آن جنازه را بطرف صحن مطهر میبردند، من هم که عازم تشرف بودم بدنبال جنازه حرکت کردم. مقداری که تشییع کردم، ناگاه دیدم یک سگ سیاه مهیب بر روی جنازه نشسته است.
من بسیار تعجب کردم و با خود گفتم: این سگ چرا روی جنازه رفته است و خود متوجه نبودم که این بدن مثالی متوفی است و سگ خارجی نیست. به افرادی که در اطراف من تشییع می کردند گفتم: روی جنازه چیست؟ گفتند: چیزی نیست، همین پارچه ایست که می بینی! من دریافتم که این سگ، صورت مثالی است و فقط من می بینم و دیگران ادراک نمی کنند. دیگر هیچ نگفتم تا جنازه را به در صحن مطهر رسانیدند، همینکه خواستند تابوت را داخل صحن ببرند برای طواف، دیدم در صحن آن سگ از روی تابوت به پائین پرید و در گوشه ای ایستاد تا آن جنازه را طواف دادند و همینکه می خواستند از در صحن خارج کنند دوباره آن سگ بروی تابوت پرید و بالای آن جنازه رفت. البته معلوم است که صاحب آن جنازه مرد متعدی و متجاوزی بوده است، که صورت ملکوتی او به شکل صورت سگ مجسم شده است؛ و چون آن مرحوم دارای صفای باطن بوده این معنی را ادراک می نموده و دیگران چیزی نمی دیده اند.
ص: 426
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 192-189
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ انسان کافر صورت برزخی نفس عذاب الهی پاداش الهی اعمال
مجلسی در "بحارالانوار" مرسلا روایت میکند از رسول خدا (ص) که فرمودند: «چون پروردگار تبارک و تعالی از بنده خود راضی باشد، به فرشته مرگ میگوید: ای ملک الموت از نزد من بسوی فلان کس برو، و روح او را برای من بیاور؛ دیگر اعمال شایسته ای که بجا آورده کافی است، من او را امتحان نموده ام و در منزلگاه خوبی که مورد محبت من بوده است او را یافته ام. ملک الموت از بارگاه عز جلال الهی نازل میشود، با پانصد فرشته که با آنها شاخه های گل و دسته های ریشه دار گل زعفران است. هر یک از آن فرشتگان او را بشارت میدهند به بشارتی غیر از آنچه فرشته دیگر بشارت بدان داده است. در آن هنگام، فرشتگان همه شاخه های گل و شاخه های زعفران را در دست میگیرند و برای خروج روح او از طرفین به دو صف طولانی صف می بندند.
چون ابلیس که رئیس شیاطین است چشمش به این منظره می افتد، دو دست خود را به روی سرش گذارده و فریاد می کشد. پیروان او که او را در چنین حالی می بینند میگویند: ای بزرگ ما چه حادثه ای روی داده است که چنین برافروخته شدی؟ او میگوید: مگر شما نمی بینید که این بنده خدا چه اندازه مورد کرامت و احترام واقع شده است؟ کجا بودید شما از اغوای او؟ آنها میگویند: ما کوشش خود را درباره او نمودیم، چون از ما اطاعت نکرد مؤثر واقع نشد». البته پانصد فرشته در این روایت، به اندازه سعه و قابلیت شخص مؤمن است، و اگر أحیانا درجات او در نزد خداوند تبارک و تعالی بسیار عالی باشد چه بسا هزار فرشته یا ده هزار و یا هفتاد هزار فرشته بفرستد.
ص: 427
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 197-195
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ روح خدا ابلیس پاداش الهی رستگاری
بریر بن خضیر همدانی از اصحاب بزرگوار امام حسین علیه السلام، و از قبیله همدان و قاری قرآن بود و در مسجد کوفه می نشست و در مکتب علمی خود درس قرآن و احکام می آموخت. بریر با عبدالرحمن عبدربه انصاری، صبح عاشورا در خیمه نظافت ایستاده بودند تا سید الشهداء علیه السلام بیرون آید و آنها برای نظافت و استعمال نوره یکی پس از دیگری وارد شوند، بریربن خضیر در این موقعیت شروع کرد با عبدالرحمن به شوخی و مزاح. عبدالرحمن به او گفت: دست از مزاح بردار، سوگند به خدا که این ساعت، موقع مزاح و باطل نیست. بریر در پاسخ گفت: سوگند به خدا که تمام عشیره و قوم من میدانند که من اهل مزاح و سخن درهم و باطل نبوده ام، نه در سن جوانی و نه در سن کهولت؛ ولیکن قسم بخدا که الآن آنقدر خوشحال و مسرورم به آنچه ما به آن برخورد خواهیم کرد. سوگند بخدا که بین ما و ملاقات حوریان بهشتی هیچ فاصله ای نیست، مگر یک حمله که از طرف این قوم بشود و ما جان خود را در نصرت فرزند پیامبر اکرم (ص) فدا کنیم، و چه بسیار دوست دارم که این امر زودتر صورت گیرد (بحارالانوار طبع کمپانی ج10 ص192).
وعده وصل چون شود نزدیک *** آتش عشق شعله ور گردد
قوم إذا نودوا لدفع ملمة *** و القوم بین مدعس و مکردس
ص: 428
لبسوا القلوب علی الدروع و أقبلوا *** یتهافتون علی ذهاب الانفس
(ترجمه: گروهی که هرگاه برای مقابله با سختی ای فراخوانده شوند و آنان در هر شرایطی باشند دل هایشان را برروی زره هایشان قرار می دهند و آماده جان فشانی می شوند).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 198-197
کلی__د واژه ه__ا
شهادت عاشورا عبدالرحمن عبدربه بریر ابن خضیر همدانی
صورت مثالی و برزخی که ما در نظر می گیریم همین الان با ما هست و اگر نباشد بدن ما حرکت نمی کند و از آن کاری بر نمی آید، ولیکن در داخل بدن نیست و جدا هم از بدن نیست. برای بعضی از افرادی که به دستورات شرعیه عمل می کنند و در راه سیر و سلوک و تهذیب نفس هستند، ممکن است مرگ اختیاری دست دهد و در حالی که زنده هستند هر وقت بخواهند بدن را بگذارند و صورت مثالی آنان از بدن خارج شود و برای بعضی ممکن است صورت مثالی را بگذارند و آن نفس مجرد از صورت بیرون آید و باز دوباره به صورت برگردد و مانند افراد معمولی دیگر، زنده شوند و به حرکت آیند.
بنابراین، گفتار بعضی که تصور کرده اند خداوند عزوجل یک صورت مثالی جدا از انسان برای انسان در عالم برزخ ایجاد کرده و انسان در وقتی که می میرد روحش خارج می شود و در آن بدن مثالی برزخی وارد می شود، صحیح نیست. قالب مثالی، خارج از حقیقت انسان نیست که خدا خلق کند و صورت در آن قالب حلول نماید و روح در آن قالب برود؛ صورت مثالی با انسان اتحاد و معیت دارد و خلع و لبس حاصل می شود. مثل اینکه انسان مثلا با لباسش یک نوع اتحادی دارد، لباس را می کند و می اندازد و سپس بر تن می پوشد، حقیقت انسان در قالبی خارج از خود فرو نمی رود و از قالبی خارج از خود خارج نمی گردد، صورت نیز در بدنی خارج از حقیقت خود داخل نمی شود و از بدنی خارج خود خارج نمی گردد؛ با این بدن است، یک نوع وحدت و معیت با این بدن دارد.
ص: 429
و برخی هم که گمان می کنند اصلا صورت مثالی معنی ندارد، آنچه از انسان بعد از مرگ می ماند اجزای لطیف و بسیار ریز واقع در بدن است که قوام بدن به آنهاست، وقتی که این بدن می میرد و زیر خاک می رود و متلاشی می گردد، آن اجزای بسیار لطیف ابدا از بین نمی رود، آن اجزاء که بسیار کوچک است و حقیقت و قوام انسان به آنهاست و نطفه انسان در اصل خلقت و بدأ آفرینش بدان ها بستگی دارد، زنده می مانند و عذاب و عقاب یا ثواب و پاداش بدان ها تعلق می گیرد، این هم صحیح نیست. چون آن اجزا هر قدر هم کوچک و لطیف باشد، بالاخره اجزای مادی این عالم است و مادی است و بعد از مردن، عالم ماده درهم می پیچد و حساب و کتاب با صورت است که از این دنیا رفته و به تجرد خود رسیده است نه با ماده.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 2- صفحه 205-207
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ انسان جسم ماده و صورت
داستان مرگ مأمون داستان عجیبی است. مسعودی در مروج الذهب می نویسد که مأمون در یکی از جنگهایش (گویا با روم جنگیده بود. آن زمان، استانبول فعلی و قسطنطنیه قدیم مرکز روم بوده است و این قسمت سوریه و اطراف آن تقریبا مرز دنیای اسلامی شمرده می شد، بعد در دوره های سلاطین عثمانی و سلطان محمد فاتح بود که اینها فتح کردند و خلافت شرقی مسیحیت را برچیدند) با یک لشکر فوق العاده جراری لشکرکشی کرده بود، در حدود صد هزار نفر سپاهش شمرده می شدند. دشتی را در همین قسمتهای شمال سوریه نام می برد به نام «پرسوس» که دشت بسیار باصفایی بود. وقتی مأمون برمی گشت، این دشت باصفا را دید، خیلی خوشش آمد، دستور داد همین جا اطراق شود.
ص: 430
چشمه بسیار بزرگی آنجا بود و آب بسیار سردی از زمین می جوشید. این چشمه به قدری باصفا بود که آن ریگهای زیر کاملا پیدا بود. دستور داد تخت و خرگاهش را همان جا زدند. نشسته بود و غرق در خیالات و افکار خودش بود. در این بین، در همان جلوی چشمه که استخر مانندی بود ناگهان یک ماهی سفید بسیار زیبایی پیدا شد. مأمون هوس کرد همین ماهی را بگیرند و کباب کنند. گفت: غواص بیاید این را بگیرد. فورا مردی آمد و خودش را در آب انداخت و این ماهی را در همان داخل آب گرفت (غواص خیلی ماهری بود) و به دست مأمون داد. چون حیوان هنوز زنده بود یک تکانی به خودش داد و دوباره پرید در آب. دو مرتبه غواص پرید که ماهی را بگیرد، و گرفت. ولی همین آب که از بدن این ماهی به بدن مأمون پاشید (چون سرد بود یا وضع دیگری داشت) بعد از آن یک حالت رعشه ای در او پیدا شد یعنی احساس لرز کرد. ماهی را گرفتند و بعد دستور داد کباب کردند. مأمون احساس کرد که حالش خوش نیست، سرما سرمایش می شود، و کم کم تب کرد. طبیب آوردند و بستری شد. دم به دم بر تبش افزوده می شد. هر چه رویش لحاف و چیزهای گرم کننده می انداختند، می گفت: بیشتر مرا بپوشانید سرمایم می شود. هر چه می انداختند دیگر فایده نمی کرد.
'بختیشوع' و 'ابن ماسویه' دو طبیب درجه اول بودند که همراهش بودند، آمدند و او را کاملا معاینه کردند. چیزی تشخیص ندادند و نتوانستند بفهمند. بعد از مدتها یک عرق خاصی و یک رطوبت لزج و چسبنده ای از بدنش بیرون آمد، یک حالت عجیبی که باز آنها نفهمیدند چیست. آن ماهی که اساسا خورده نشد. یک یا دو شبانه روز به همین حال بود. اینها هرچه کوشش کردند که این بیماری را تشخیص بدهند نتوانستند. معالجاتی کردند ولی موثر واقع نشد. دیگر کم کم خود مأمون هم احساس کرد قضیه خطری است. این دو طبیبش نصرانی بودند. یک نبضش به دست یکی بود و نبض دیگرش به دست دیگری. یک نفر آمد به بالین مأمون و به او گفت که ذکر خدا بگو، شهادتین بگو. ظاهرا ابن ماسیه گفت: حالا وقت حرف زدن نیست. مأمون بدش آمد و فکر کرد که این چون مسیحی است نمی خواهد او دم مرگ شهادت بگوید. همین طور که دستش به دست او بود، دستش را کشید و با مشت محکم به سینه پزشک کوبید که تو چرا چنین حرفی زدی؟
ص: 431
بالاخره معالجات موثر نشد. شب شد. مأمون گفت که این تخت مرا بگیرید و ببرید بالای آن تپه روی بلندی. بردند روی بلندی. از بالای آن بلندی به تمام لشکرگاه مشرف بود. شب بود و هر گروهی در یک جا جمع شده و آتشی روشن کرده بودند. آنها هم بی خبر که الان به سر مأمون بدبخت چه آمده است. مأمون نگاه کرد دید تمام این دشت، چند فرسخ در چند فرسخ، همین طور آتش و چراغ روشن است، دید این دشت را سپاهیان مأمون پر کرده اند. حالا یک چنین لشکری و یک چنین قدرتی دارد و اینچنین در مقابل یک بیماری که ریشه اش معلوم نیست عاجز و ناتوان است. می گویند: در همان حال سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «یا من یبقی ملکه ارحم من لا یبقی ملکه؛ ای کسی که ملکش باقی است رحمی بکن به این بدبختی که ملکش فانی است». ولی این حالتش مثل حالت فرعون در دم آخر است، «الان و قد عصیت قبل، آیا حالا ایمان می آوری؟ در حالی که پیش از این نافرمانی کردی» (یونس/ 91).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 202-204
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق بیماری داستان اخلاقی مأمون تربیت
مرحوم مجلسی رضوان الله علیه در بحار الانوار روایت کرده است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که در جنگ بدر چون مشرکین مغلوب و کشته شدند و کشتگان را در چاه بدر انداختند، حضرت بر دهانة چاه ایستاده و به کشتگان خطاب کردند: شما چه بد همسایگان و همجوارانی برای رسول خدا بودید؛ او را از منزلش که در مکه بود خارج کردید و طرد نمودید، و سپس همه با هم اجتماع نموده و با او محاربه و جنگ نمودید؛ پس حقا آنچه را که خدا به من وعده داده است دیدم که حق است. عمر ابن خطاب گفت: ای رسول خدا (ص)! خطاب شما با سرهائی که روح از آنها رفته است چه فائده دارد؟! حضرت فرمودند: ساکت شو، ای پسر خطاب! سوگند بخدا که تو از آنها شنواتر نیستی! و بین آنها و ملائکه ای که با گرزهای آهنین آنها را بگیرند هیچ فاصله ای نیست، مگر آنکه من صورت خود را اینطور از آنها برگردانم».
ص: 432
و از امام علی علیه السلام روایت شده است که: چون آن حضرت از قتال اهل جمل در بصره فارغ شد، سوار شد و در میان صفوف حرکت میکرد و آنها را می شکافت تا آنکه رسید به کعب بن سوره . (کعب قاضی بصره بود، و این ولایت را به او عمر بن خطاب داده بود. کعب در میان اهل بصره در زمان عمر و عثمان به قضاوت باقی بود؛ چون فتنه اهل جمل در بصره علیه امیر المومنین علیه السلام برپا شد، کعب قرآنی بر گردن خود حمل نمود و با تمام فرزندان و اهل خود برای جنگ با آن حضرت خارج شد؛ و همگی آنها کشته شدند.) چون حضرت بر جنازه کعب عبور فرمود و او در میان کشتگان افتاده بود، حضرت در آنجا درنگ کرد و فرمود: کعب را بنشانید، کعب را بین دو مرد نشاندند.
حضرت فرمود: ای کعب بن سوره! «قد وجدت ما وعدنی ربی حقا، فهل وجدت ما وعدک ربک حقا؟؛ آنچه را که پروردگار من به من وعده داد، یافتم که تمامش حق بود، آیا تو هم وعیدهای پروردگارت را به حق یافتی؟» و سپس فرمود: کعب را بخوابانید. و کمی حضرت حرکت کرد تا رسید به طلحة بن عبدالله که آنهم در میان کشتگان افتاده بود، حضرت فرمود: او را بنشانید، نشاندند و همان خطاب را عینا به طلحه فرمود، و سپس فرمود طلحه را بخوابانید. یکی از اصحاب بدان حضرت گفت: ای أمیرالمؤمنین در گفتار شما با این دو مرد کشته _ که کلامی را نمی شنوند _ چه فائده ای بود؟ حضرت فرمود: ای مرد! سوگند به خدا آنها کلام مرا شنیدند، همانطوریکه اهل قلیب (چاه بدر) کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را شنیدند. (بحارالانوار طبع آخوندی ج6 ص255) و به همین دلیل در روایات شیعه و سنی زیارت اهل قبور به الفاظ: السلام علیک و السلام علیکم و السلام علی أهل لا إله إلا الله وارد است.
ص: 433
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 215-212
کلی__د واژه ه__ا
وعده الهی مردگان جنگ بدر جنگ جمل روح
در بسیاری از روایات که در تکلم با افرادی بعد از مرگشان سخن به میان می آید، چه خود ائمه اطهار علیهم السلام آنان را دیده و با آنها سخن گفته اند و چه به دیگران نیز نمایانده اند و چه افراد دیگری احیانا با مردگانی سخن گفته و آنها را مشاهد نموده اند، تمام این تکلم ها راجع به عالم برزخ و مثال بوده و برخورد و ملاقات در مکاشفات صوریه و مثالیه صورت گرفته است و در بعضی از اوقات آنانرا به صورت های عادی دیده اند، و در برخی به صورت های برزخی نورانی یا ظلمانی.
شیخ مفید در "اختصاص" روایت کرده است که شنیدم از حضرت امام جعفر صادق (ع) که میفرمود: در وقتی که من با پدرم عازم تشرف به مکه بودیم و پدرم در جلوی من بود، چون به موضعی رسیدیم که آنرا ضجنان گویند، ناگهان مردی پدیدار شد که به گردنش سلسله و زنجیر بود و آنها را با خود می کشید. روی به من آورد و گفت: مرا آب بده، مرا آب بده! پدرم فریاد به من آورد که آبش نده، خدا او را آب ندهد! و در پی او مرد دیگری بود که پیوسته دنبال او بود؛ زنجیرش را کشید و با آن زنجیر او را در پائین ترین نقطه از نقاط آتش انداخت. (اختصاص طبع سربی ص275 تا ص277 و بصائرالدرجات طبع سنگی ص 81و80).
شیخ محمد بن حسن صفار در "بصآئر الدرجات" روایت کرده است که گفت: بر امیرالمؤمنین (ع) وارد شدم و دیدم که در نزد آن حضرت مردی با صورتی شکسته و لباسی ژنده نشسته و حضرت با او مشغول گفتگو بودند. چون آن مرد برخاست عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! این مرد که بود؟ فرمود: یوشع بن نون وصی موسی (ع) (بصائرالدرجات طبع سنگی ص 80).
ص: 434
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 312-310
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ
مرگ اشخاص انواع و اقسام دارد:
1- مرگ طبیعی - شخصی عمر طبیعی خود را به پایان می رساند و به طور طبیعی می میرد این گونه مرگها قهرا عادی تلقی می شود، نه افتخارآمیز است و نه ملامت خیز.
2- مرگ اخترامی در اثر بیماریها، مثلا حصبه، وبا و غیره، یا در اثر حوادث یا سوانحی از قبیل زلزله و سیل و حوادثی از این قبیل. این گونه مرگها هر چند ملامت یا افتخاری ندارد، اما ' نفله شدن ' هست، و قهرا موجب تأسف.
3- مرگهائی که پای یک جنایت در کار است. یعنی مرگهائی که از طرف مقتول هیچ عملی صورت نگرفته است و قاتل صرفا به موجب هوی و هوس خود که وجود طرف را مزاحم منافع خود تشخیص می دهد او را هدف قرار می دهد. بدیهی است که اینچنین مردن در عین اینکه تأسف انگیز و ترحم خیز است، تحسین آمیز نیست، افتخار شمرده نمی شود، زیرا مقتول به هیچ وجه دخالتی نداشته است. حسادت، عداوت و حقارت طرف موجب شده که بی سبب کشته شود.
4- مرگهائی که خود آن مرگها ' جنایت ' است از قبیل خودکشیها. اینگونه مرگها نفله کردن و هدر دادن خود است که بدترین مرگها است.
5- مرگهائی که ' شهادت ' است: مرگی شهادت است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظنی یا یقینی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن کریم «فی سبیل الله» از آن استقبال کند. شهادت دو رکن دارد: یکی اینکه در راه خدا و فی سبیل الله باشد. هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید. دیگر اینکه آگاهانه صورت گرفته باشد. معمولا در مورد شهادت، جنایت هم هست. یعنی عملی که از جهت انتسابش به مقتول، شهادت است و مقدس است، از جهت انتسابش به قاتل جنایت و پلیدی است. شهادت، به حکم اینکه عملی آگاهانه و اختیاری است و در راه هدفی مقدس است و از هر گونه انگیزه خودگرایانه منزه و مبرا است، تحسین انگیز و افتخارآمیز است و عملی قهرمانانه تلقی می شود. در میان انواع مرگ و میرها تنها این نوع از مرگ است که از حیات و زندگی برتر و مقدستر و عظیمتر و فخیم تر است.
ص: 435
از نظر اسلام، هر کس به مقام و درجه ' شهادت ' نائل آید که اسلام با معیارهای خاص خودش او را شهید بشناسد، یعنی واقعا در راه هدفهای عالی اسلامی، به انگیزه برقراری ارزشهای واقعی بشری کشته بشود به یکی از عالیترین و راقیترین درجات و مراتبی که یک انسان ممکن است در سیر صعودی خود نائل شود نائل می گردد. از نوع تعبیر و برداشت قرآن درباره شهدا و از تعبیراتی که در احادیث و روایات اسلامی در این زمینه وارد شده است می توان منطق اسلام را شناخت و علت قداست یافتن این کلمه را در عرف مسلمانان دریافت.
شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی، یعنی برای شخص شهید یک موفقیت است، بلکه بزرگترین موفقیت است، آرزو است، بلکه بزرگترین آرزو است. امام حسین (ع) فرمود: جدم به من فرموده است که تو درجه ای در نزد خدا داری که جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد. پس شهادت امام حسین برای خود او یک ارتقاء است و عالیترین حد تکامل است. اگر مرگ به صورت شهادت باشد، واقعا یک موفقیت است و برای شهید جشن و شادمانی دارد. به همین جهت سید بن طاووس می گوید اگر نبود که دستور عزاداری به ما رسیده است، من روز شهادت ائمه را جشن می گرفتم.
اولیاء الله در دو صورت، و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر می کنند. یکی آنگاه که احساس کنند که وضعی دارند که دیگر هر چه بیشتر بمانند توفیق بیشتری در طاعت نمی یابند، بر عکس به جای تکامل، تناقص می یابند. امام سجاد (ع) می فرماید: «الهی و عمرنی مادام عمری بذلة فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر.» صورت دوم، شهادت است. اولیاء الله مرگ به صورت شهادت را بلاشرط از خدا طلب می کنند. زیرا شهادت هر دو خصلت را دارد، هم عمل و تکامل است، بلکه همانطور که حدیث نبوی بیان میدارد، هر عمل نیکی در نردبان تکامل، بالاتر هم دارد جز شهادت. و از طرف دیگر انتقال به جهان دیگر است که امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولیاء الله است.
ص: 436
اینست که می بینیم مثلا امام علی (ع) آنگاه که می بیند مرگش به صورت شهادت نصیبش شده از خوشحالی در پوست نمی گنجد. و می گوید: «و الله ما فجانی من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد؛ به خدا قسم هیچ امر مکروه و خلاف انتظاری برای من رخ نداده است. همان رخ داده که می خواستم، به آرزوی خود که شهادت است رسیدم. مثل من مثل کسی است که شب تاریک در جستجوی آب در صحرائی می گردد و ناگاه چاه آبی و یا سرچشمه ای پیدا می کند. مثل من مثل جوینده ای است که به مطلوب خود نائل شده باشد.» مرگ به صورت شهادت، جمع میان دو چیز است؛ از یک طرف ولی الله از این جهان به جهان دیگر منتقل شده و از طرف دیگر فرصت عمر را از دست نداده است، چرا که شهادت یعنی تبدیل کردن عمر به بهترین شکل عمل، یعنی به صورت یک عمل و به صورت یک تکلیف و یک مسؤولیت، عمر را به پایان رساندن، که دیگر انسان نمی تواند چنین فرض کند و بگوید که اگر من شهید نشوم و در دنیا عمر کنم ممکن است کار بالاتری انجام دهم، کار بالاتری نیست.
پیغمبر (ص) فرمود: هر صاحب عمل نیکی، فوق عمل برش، بری هست، مگر شهادت که دیگر مافوق این بر، بری نیست (بحارالانوار، ج74، ص60)، یعنی کسی نمی تواند بگوید من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم، برای اینکه می خواهم به جای شهادت کار بالاتری در این دنیا انجام بدهم. پیغمبر فرمود کار بالاتری وجود ندارد. این است که در مقابل آرزوی مرگ به صورت شهادت، دیگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می بینیم که اولیاءالله همیشه مرگ به صورت شهادت را آرزو می کنند. آن جمله ای که علی (ع) فرمود که 'اگر هزار ضربت شمشیر بر من وارد شود و شهید شوم آن را بر مرگ در بستر ترجیح می دهم'، معنایش همین است.
ص: 437
در نهج البلاغه آمده است که پیغمبر اکرم (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «یا علی! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهید از دنیا خواهی رفت». علی (ع) می فرماید وقتی که در احد هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم متأثر شدم. رفتم خدمت رسول اکرم (ص) و عرض کردم یا رسول الله! آیا شما به من نفرمودید که من شهید خواهم شد، پس چرا من شهید نشدم؟ فرمود: یا علی! تو شهید خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو با شهادت از دنیا خواهی رفت. بعد پیغمبر اکرم می فرماید: یا علی! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: «لیس هذا من مواطن الصبر هذا من مواطن البشری و الشکر» (نهج البلاغه، خطبه 156)، بفرمایید که شهادت چقدر باصفاست، اینجا که جای صبر نیست. صبر در یک امر مکروه است، شهادت آرزوی من است، محبوب من است، عطیه الهی است.
نوشته اند در وقتی که حضرت امام حسین (ع) به طرف کربلا حرکت می کرد، مکرر افراد به ایشان برخورد می کردند و هر کس هم برخورد می کرد می گفت آقا نرو خطر جانی دارد. حضرت هم به هر یک از این ها جوابی می داد، و البته جواب ها همه در همین حدود بود که نه، من باید بروم. یکی از آن ها وقتی که با حضرت ملاقات کرد گفت: مصلحت نیست، نروید. فرمود: من به تو همان جوابی را میدهم که یکی از صحابه رسول خدا به شخصی که می خواست او را از شرکت در جهاد اسلامی منع کند، داد. آنوقت حضرت سیدالشهداء این شعرها را برای او خواندند:
ص: 438
سأمضی و ما بالموت عارعلی الفتی *** اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحین بنفس_ه *** و ف_ارق مثبورا و خالف مجرم_ا
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم *** کفی بک ذلا ان تعش و ترغما
ترجمه: خواهم رفت. مرگ برای انسان جوانمرد ننگ نیست اگر در راه حق جهاد کند و در حالی که مسلم است کوشش به خرج بدهد (نیتش حق باشد و در حالی که مسلم است مجاهده و جهاد کند) و با مردان صالح، مواسات و همگانی و همدردی نماید، و بر عکس، راه خودش را از مردم بدبخت هلاک شده و مجرم و گناهکار جدا کند.
من یا زنده می مانم یا می میرم. از این دو خارج نیست. این راهی که من می روم هر دو طرفش برای من خیر و سعادت است. اگر زنده بمانم مورد مذمت نیستم چون من از مرگ فرار نکردم و از این آزمایش موفق بیرون آمدم، از مرگ نترسیدم و زنده ماندم. چنین زندگی برای من ننگ و مذموم نیست. اگر هم بمیرم مورد ملامت نیستم.
«کفی بک ذلا ان تعش و ترغما؛ (همه این سه شعر برای این مصراع آخر است) برای تو این ذلت و بدبختی بس که زنده بمانی و دماغت به خاک مالیده باشد دیگر بدبختی و ذلتی بالاتر از این زندگی نیست.»
مقام شهید:
درباره مقام شهیدان روایات عجیبی در منابع اسلامی دیده می شود که حکایت از عظمت فوق العاده ارزش کار شهیدان می کند. در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم: «المجاهدون فی الله قواد اهل الجنة!؛ مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشتند!»، در حدیث دیگری از امام باقر (ع) می خوانیم: «ما من قطرة احب الی الله من قطرة دم فی سبیل الله، او قطرة من دموع عین فی سواد اللیل من خشیة الله، و ما من قدم احب الی الله من خطوة الی ذی رحم، او خطوة یتم بها زحفا فی سبیل الله!؛ هیچ قطره ای محبوبتر در پیشگاه خدا از قطره خونی که در راه او ریخته می شود، یا قطره اشکی که در تاریکی شب از خوف او جاری می گردد، نیست، و هیچ گامی محبوبتر در پیشگاه خدا از گامی که برای صله رحم برداشته می شود، یا گامی که پیکار در راه خدا با آن تکمیل می گردد نمی باشد».
ص: 439
از رسول خدا (ص) درباره مقام شهیدان نقل شده که: «و الذی نفسی بیده لو کان الانبیاء فی طریقهم لترجلوا لهم لما یرون من بهائهم و یشفع الرجل منهم سبعین الفا من اهل بیته و جیرته؛ سوگند به کسی که جانم در دست او است که وقتی شهیدان وارد عرصه محشر می شوند اگر پیامبران در مسیر آنها سوار بر مرکب باشند پیاده می شوند، به خاطر نور و ابهت آنان و هر یک از آنها هفتاد هزار نفر را از خاندان و همسایگان خود شفاعت می کند!».
در روایات اسلامی آمده است که چند گروه شهید از دنیا می روند. از پیامبر گرامی اسلام نقل شده: «اذا جاء الموت لطالب العلم و هو علی هذا الحال مات شهیدا؛ کسی که در طریق تحصیل علم از دنیا برود شهید مرده است!». امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید: «من مات منکم علی فراشه و هو علی معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بیته مات شهیدا؛ کسی که در بستر از دنیا رود اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعی پیامبر او و اهلبیتش را داشته باشد شهید از دنیا رفته است!». در حدیث دیگری از امام صادق (ع) می خوانیم: «من قتل دون ماله فهو شهید؛ کسی که برای دفاع از مال خود در برابر مهاجمین ایستادگی کند و کشته شود شهید است». امام رضا (ع) از رسول خدا (ص) چنین نقل می کند: «اول من یدخل الجنة الشهید؛ نخستین کسی که داخل بهشت می شود شهید است».
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 21 صفحه 408-407
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 161-160
ص: 440
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 7 صفحه 79-78
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحات 70-72 و 64-63 و 98-97
کلی__د واژه ه__ا
شهادت مرگ انسان هدف خدا چهارده معصوم (ع) احادیث جهاد
در کافی از ابی المغرا روایت کرده است که او گفت: یعقوب احمر برای من حدیث کرد و گفت که ما بر حضرت امام جعفر صادق (ع) وارد شدیم که آن حضرت را بر رحلت فرزندش اسماعیل تعزیت و تسلیت گوییم. حضرت برای اسماعیل طلب رحمت کرد و پس از آن گفت: پروردگار تبارک و تعالی خبر مرگ پیغمبرش را به او داد، و گفت: «إنک میت و إنهم میتون؛ قطعا تو خواهی مرد و آنها (نیز) خواهند مرد» (زمر/ 30) و نیز فرمود: «کل نفس ذآئقة الموت؛ هر کسی مرگ را می چشد» (آل عمران/ 185 و انبیا/ 35 و عنکبوت/ 57) و سپس حضرت شروع به سخنانی نمود و فرمود: تمام اهل زمین می میرند به طوری که یک تن در روی زمین باقی نمی ماند، و اهل آسمان می میرند حتی یک نفر از آنها باقی نمی ماند مگر ملک الموت و حملة عرش و جبرائیل و میکائیل. حضرت فرمود: در این حال ملک الموت می آید تا در نزد پروردگار عزوجل حضور پیدا نموده می ایستد و به او گفته می شود (در حالی که خدا داناتر است) که باقی مانده است؟ ملک الموت می گوید: ای پروردگار من! هیچ کس باقی نمانده است مگر ملک الموت و حملة عرش و جبرئیل و میکائیل. به او گفته می شود که: به جبرئیل و میکائیل هم بگو بمیرند. فرشتگان در این حال می گویند: ای پروردگار! اینان دو رسول تو و دو امین تو هستند. خداوند می فرماید: من حکم مردن را بر هر که دارای نفس باشد که زنده و دارای روح است نوشته ام. ملک الموت پس از انجام مأموریت خود می آید تا در نزد پروردگار خود حضور یافته و می ایستد. به او گفته می شود (در حالیکه خدا داناتر است) که باقی مانده است؟ ملک الموت می گوید: ای پروردگار من! باقی نمانده است مگر ملک الموت و حملة عرش. خداوند می فرماید: بگو حملة عرش نیز بمیرند. در این حال ملک الموت با حالت اندوه و غصه می آید، و در حالی که سر خود را پایین انداخته و چشمان خود را برنمی گرداند در نزد خدا حضور می یابد. به او گفته می شود: که باقی مانده است؟ می گوید: ای پروردگار من! غیر از ملک الموت کسی باقی نمانده است! به او گفته می شود: بمیر ای ملک الموت! پس می میرد. در این حال خداوند زمین را به دست قدرت خود می گیرد، و آسمان ها را به دست قدرت خود می گیرد و می گوید: «أین الذین کانوا یدعون معی شریکا؟ أین الذین کانوا یجعلون معی إلها اخر؟؛ کجا هستند آن کسانی که با من در کارهای من شریک می پنداشتند؟ کجا هستند آن کسانی که با من خدای دیگری قرار می دادند؟»
ص: 441
همچنین امیرالمؤمنین (ع) نیز می فرماید: «و ینفخ فی الصور فتزهق کل مهجة، و تبکم کل لهجة، و تدک الشم الشوامخ، و الصم الرواسخ؛ فیصیر صلدها سرابا رقرقا، و معهدها قاعا سملقا؛ فلا شفیع یشفع، و لا حمیم یدفع، و لا معذرة تنفع؛ و در صور دمیده می شود، و به پیرو آن هر صاحب نفسی می میرد، و هر زبان گویایی لال می گردد، و بناهای عظیم و رفیع فرو می ریزند، و چیزهای صلب و سخت، بی بنیان و پوچ می گردند؛ امور محکمه و مستحکمه و واقعیات این عالم چون سراب بی اعتبار واهی جلوه می کنند، و محل و موطن این امور هموار و مستوی می گردد؛ در آن هنگام هیچ شفیعی نیست که به درد انسان خورد و شفاعت کند، و هیچ یار مهربانی نیست که از انسان دفاع کند، و هیچ پوزش و عذرخواهی ای نیست که بکار آید.»
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- ج 4 صفحه 146-148
کلی__د واژه ه__ا
قیامت فرشتگان مرگ خدا قرآن احادیث نفس
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در خطبه های خود، در نشست ها و جلسه ها، در سر و علن مردم را بیدار باش می دهد: ای مردم! این روزگار دراز، این ساعات دهر، این طلوع ها و غروب ها، برای شما فقط همین چند لحظه زندگی است، اگر در این لحظات کاری از پیش بردید چه بهتر، وگرنه خسران دایم دامن گیر شما خواهد بود! وصیتی، در حاضرین برای فرزندش امام حسن (ع) می نویسد که حقا از عجایب و غرایب، اندرزها و پندها در بردارد و با نکات دقیق و عمیق بیان شده که در صفحه روزگار و در امتداد تاریخ ها و گذشت زمان ها از اعاظم دهر، نظیر و یا مشابه آن را نمی توان یافت. در ضمن موعظه خود پس از ضربت خوردن می فرماید: «و أنا بالا مس صاحبکم، و أنا الیوم عبرة لکم، و غدا مفارقکم؛ غفر الله لی و لکم؛ و من دیروز مصاحب و همنشین با شما بودم، و امروز عبرت برای شما هستم، و فردا از میان شما مفارقت می کنم؛ خداوند مرا و شما را بیامرزد.»
ص: 442
«إن تثبت الوطأة فی هذه المزلة فذاک، و إن تدحض القدم فإنا ک_نا فی أفیآء أغصان و مه_اب ریاح، و تحت ظل غمام،اضمحل فی الجو متلفقها، و عفا فی الا رض مخطها؛ اگر در این لغزش گاه، قدم استوار بماند (و از این جراحت بهبود یابم) پس امر همان است، و اگر قدم بلغزد (و از این دنیا بروم) پس جز این نیست که در سایه های شاخه های درختان سرسبز و محل وزش نسیم های جان فزا و در زیر سایه ابرهایی نشسته ایم که در جو آسمان آن ابرهای به هم چسبیده از بین رفته و اثری از آن نمانده است، و محل عبور و مخط آن بادها در روی زمین نمانده و مندرس شده است.»
«و إنما کنت جارا جاورکم بدنی أیاما، و ستعقبون منی جثة خلاء، ساکنة بعد حراک، و صامتة بعد نطق. لیعظکم هدوی، و خفوت اطرافی، و سکون اطرافی؛ و به درستی که من فقط همسایه ای بودم که بدن من چند روزی با شما همسایه شد، و از این پس از من چیزی جز بدنی بدون روح، و جسمی ساکن بعد از حرکت، و جثه ای ساکت پس از سخن گفتن نخواهید یافت. باید این فروکش کردن من شما را پند دهد و موعظه کند، و این به هم افتادن و سکون چشم های من، و بدون حرکت درآمدن دست و پا و جوارح من برای شما عبرتی عظیم و اندرزی بزرگ باشد.»
«فإنه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ، و القول المسموع؛ و بنابراین، این حالت من برای عبرت گیرندگان، از هر سخن بلیغ و رسایی و از هر گفتار شنوایی مؤثرتر و اندرز دهنده تر است.» (نهج البلاغه/ خطبه 149)
ص: 443
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 4 صفحه 149-150
کلی__د واژه ه__ا
نهج البلاغه تفکر انسان مرگ عبرت معاد دنیا
اولین ذکری که میگوئیم لا اله الا الله است، در موقع اسلام آوردن لا اله الا الله است، وقت مردن هم لا اله الا الله است. ولی افسوس که انسان معنای این ذکر را نمی فهمد و با تأمل و دقت تفسیرش را پی جوئی نمی کند و به زبان نمی آورد، وقتیکه از دنیا رفت و جنازه اش را برداشتند بر جنازه او میخوانند: لا اله الا الله. یعنی ای مرده مسکین، حالا فهمیدی که لا اله الا الله است؟ فهمیدی که غیر از خدا معبودی نیست؟! مؤثری نیست؟! در زندگی هرچه به تو گفتند: لا اله الا الله، نفهمیدی! و از استکبار و شخصیت طلبی بیرون نیامدی! و از استقلال منشی و ربوبیت قدمی به جاده عبودیت ننهادی! اینک بر تو مسلم و واضح و روشن شد که: لا اله الا الله.
مستحب است انسان چون به قبرستان وارد میشود سلام کند؛ به که؟ به اهل لا اله الا الله. به آن کسانی که از زمره لا اله الا الله و اهل توحید شده اند و با ظهور جلالت و عظمت حضرت احدیت به قبض روح، همه چیز خود را تسلیم حق نمودند و از فرعونیت و خودپرستی برون آمدند، و طوعا أو کرها اقرار و اعتراف به وحدانیت ذات حق تعالی و تقدس نمودند، و در این قبرستان همگی بدون تفاوت خفته اند؛ زن و مرد، پیر و جوان، بچه و بزرگ، عالم و عامی، غنی و فقیر، رئیس و مرئوس، متعین و بدون شهرت؛ همه صفا نموده، و فعلا نه جنگی و و دعوائی، نه خودفروشی و استکباری؛ همه در یک ردیف خسبیده اند، سکوت محض که دلالت بر لا اله الا الله دارد، فضای قبرستان را پر کرده است.
ص: 444
از امیرالمؤمنین (ع) روایت است که چون وارد قبرستان شدی بگو: بسم الله الرحمن الرحیم السلام علی أهل لا إله إلا الله من أهل لا إله إلا الله یا أه_ل لا إله إلا الله بحق لا إله إلا الله کیف وجدتم قول لا إله إلا الله من لا إله إلا الله. یا لا إله إلا الله بحق لا إله إلا الله اغفر لمن قال لا إله إلا الله و احشرنا فی زمرة من قال لا إله إلا الله محمد رسول الله علی ولی الله (بحارالانوار ج22 ص 302).
پیرمردی روشن ضمیر که فعلا نیز حیات دارد می گفت: در ماه رمضانی که حال خوشی داشتم یک شب نور توحید را در همه موجودات مشاهده میکردم که همه چیز لا اله الا الله بود. در آن حال دیدم که گربه ای از این دیوار بر آن دیوار جستن کرد و پرید؛ گربه لا اله الا الله بود و پرش او نیز لا اله الا الله بود.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 6- صفحه 33 تا 35
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اسلام روح توحید انسان ذکر
رسول الله (ص) فرمودند: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا؛ مردمی که در این دنیا زندگی می کنند همه خوابند وقتی بمیرند تازه بیدار میشوند». عالم برزخ عالم بیداری است ولی همین عالم برزخ نسبت به قیامت خواب است؛ زیرا که در قیامت بیداری محض است، در عالم برزخ که بین دنیا و قیامت واقع است و واقعا از آثار و کیفیات و سائر خصوصیات بین دو عالم واقع است، از نظر قدرت حیات و قوت علم و قدرت، عالمی است بین دو عالم و برزخی است بین النشأتین. حیات و علم و قدرت در آن عالم به مراتب از دنیا قوی تر و به مراتب از عالم قیامت ضعیف تر و بنابراین، ادراکات نسبت به دنیا قوی تر است. پس نسبت به دنیا در حکم عالم بیداری است نسبت به عالم خواب، و در حکم عالم خواب است نسبت به قیامت.
ص: 445
اهل دوزخ در روز قیامت به پروردگار میگویند: «قالوا ربنآ أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل إلی خروج من سبیل؛ خداوندا دو مرتبه ما را میراندی و دو مرتبه زنده گردانیدی، پس ما اعتراف کردیم به گناهانمان، آیا در این حال برای ما راهی بسوی خلاصی و خروج هست؟» (غافر/11).
مراد از دو بار میراندن، میراندن از دنیا است بسوی برزخ و میراندن از برزخ بسوی قیامت؛ و مراد از دوبار زنده کردن، زنده کردن در برزخ است به ارتحال از دنیا به برزخ، و زنده کردن در قیامت است به ارتحال از برزخ به قیامت. چون انسان که از دنیا میرود و وارد برزخ میگردد نسبت به نشأة دنیا مرده و نسبت به نشأة برزخ زنده شده است، و در وقت نفخ صور که از برزخ بیرون میرود و وارد قیامت میگردد نسبت به نشأة برزخ مرده و نسبت به نشأة قیامت زنده شده است؛ پس میان مرگ از عالم طبیعت و میان حیات برزخی تلازم است کما آنکه میان مرگ از عالم برزخ و میان حیات نفسی و قیامتی تلازم است.
پس هر موتی مستلزم حیاتی خواهد بود؛ دو موت در پیش داریم و دو حیات. و بطور کلی در سلسله مدارج و معارج کمال، وصول به هر درجه از درجات تکامل ملازم سپری شدن درجه قبل است و تمام مراتب سابق به صورت معدات باید زائل و فانی گردد. و لذا در قرآن مجید این حیات قیامتی را به عنوان قیام نام میبرد یعنی ایستادن و برپا نمودن، چون همه عوالم درنوردیده شده و اینک نوبت قیام و حیات نفسی و قیامتی است؛ «یوم تقوم الساعة؛ روزی که قیامت برپا شود» (روم/12) و لفظ قیام الساعة در روایات بسیاری وارد است.
ص: 446
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- صفحه 26- 28
کلی__د واژه ه__ا
معاد مرگ قیامت کمال برزخ انسان فلسفه
خداوند متعال (فرقان/25تا29) در خصوص درخواست ستمگران برای بازگشت دوباره به دنیا می فرماید: «و روزی است که آسمان با ابرها شکافته شود و فرشتگان به تدریج فرود آیند. در آن روز حکومت و سلطنت بر اساس حق است برای خداوند رحمت آفرین، و روزی است که بر کافران و پنهان کنندگان حقائق بسیار دشوار است، و روزی است که مرد ظالم و ستمگر به شدت دست خود را به دندان بگزد و بگوید: ای کاش من با پیغمبر خدا راهی برقرار کرده بودم! ای وای کاش! من فلان کس را دوست و یار خود نگرفته بودم! حقا مرا از یاد خدا محروم ساخت و مرا به وادی گمراهی سپرد پس از آنکه ذکر خدا بر من وارد شده بود، و شیطان خذلان کننده انسان است».
اینجاست که ناله انسان بلند میشود که خدایا مرا برگردان به دنیا تا از اعمالی که از من فوت شده تدارک کنم، خطاب میرسد این لقلقه کلامی بود که در دنیا با خود داشتی. مگر در دنیا نبودی و حجت بر تو تمام نشد؟ مگر خورشید و ماه بر تو طلوع و غروب نداشت؟ مگر مهلت تمام نشد؟ مگر حقائق به تو نرسید! مگر عاجز بودی؟ مگر از مستضعفین بودی؟ مگر از سرمایه های عمر و علم و قدرت و فراغت و امنیت و اختیار به اندازه کافی و وافی در اختیار نداشتی؟ چرا عمل نکردی؟ چرا با غفلت میخوابیدی و با غفلت بیدار میشدی؟ مگر خواب و بیداری نمونه ای از مرگ و حیات نبود؟ مگر ما به تو نگفتیم که از خواب که برمی خیزی بگو: «الحمد لله الذی أحیانی بعد ما أماتنی و إلیه النشور؛ حمد مختص خدائی است که مرا زنده گردانید بعد از آنکه میرانیده بود، و در پیشگاه او و نزد او تمام مخفیات آشکارا، و پنهانها هویدا میگردد» «الحمد لله الذی رد علی روحی لاحمده و أعبده؛ حمد مختص خدائی است که روح مرا به من بازگردانید تا حمد او را به جای آورم و عبادت او را بنمایم».
ص: 447
هزاران بار ما مردیم و زنده شدیم، آیا این مقدار کافی نبود؟ صدها بار در تشییع جنائز شرکت کردیم و در مجالس ختم و ترحیم حضور به هم رسانیدیم، و صدای ناله آن مسکین در قبر نهفته را با گوش های دل خود شنیدیم که خدایا مرا برگردان، برای تدارک اعمال، برای تنبه و هشیاری، برای پیمودن راه لقای محبوب مطلق و شرف زیارت اسماء حسنای او، آیا این کافی نبود؟
«إذا أنت حملت جنازة فکن کأنک المحمول و کأنک سألت عن ربک الرجوع إلی الدنیا ففعل، فانظر ماذا تستأنف؟»، از حضرت صادق (ع) روایت شده است که: «چون جنازه ای را بسوی قبرستان حمل میکنی تو خود را چنین پندار که جنازه محمول هستی، و چنین پندار که تو از پروردگارت مسألت نموده ای که تو را به دنیا برگرداند و خداوند دعای تو را مستجاب نموده و به دنیا بازگردانیده است، حال ببین چگونه در اعمال خود استیناف میکنی و تدارک مافات می نمائی!».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- صفحه 32-34
کلی__د واژه ه__ا
مرگ خدا غفلت پشیمانی ظلم
علت عدم رجوع اهل برزخ به دنیا چیست؟ در هنگامیکه آنان عذاب خداوند را مهیا می بینند و دیگر اختیار عمل کردن به خیر و شر را ندارند؟ آیا آنها واقعا از خداوند درخواست رجوع نمی کنند؟ که اینچنین نیست، و آیا عیاذا بالله خداوند از نزول رحمت به آنها در این حال دریغ نموده است؟ این هم که صحیح نیست؛ چون رحمت واسعه حق تعالی بی دریغ بر عالم امکان افاضه میگردد. پس در صورتی که دعای اهل برزخ و تقاضای آنان نسبت به رجوع به دنیا صادق باشد و امکان ترقی و تکامل برای آنان در دنیا در این رجوع امکان پذیر باشد، خداوند رحیم به چه سبب دعای آنان را مستجاب نمی نماید و تقاضای آنان را رد میکند؟
ص: 448
علت عدم رجوع اهل برزخ به دنیا و پاسخ این مسأله این است که این تقاضا و درخواست گرچه به صورت تمنای صادق از آنها صادر میشود ولی در حالی است که قوای مختلفه از شهوت و غضب و وهم را از دست داده و به علت خرابی بدن و اندراس و کهنگی عالم طبع، از کشمکش قوای متضاده و امیال مختلفه حقا در وجود آنها گرایش به گناه و تجاوز و تعدی و ظلم به زیردست وجود ندارد؛ و با طلوع نور توحید و ظهور آن در مرایای جلال و عظمت و کبریائیت حضرت حق عز و جل دیگر مجالی برای دکان خودپسندی و آئین استکبار و خودگرائی و خودمنشی و بلندپروازی و بلندپنداری برای آنها باقی نمی ماند، و در این صورت در شرائط فعلیه واقعا به جرائم خود در دنیا معترف و درخواست رجوع و تدارک را می نمایند. لیکن دنیا عالم طبع است، عالم کون و فساد است، عالم بروز قوای مادیه و شهوات و خواسته های غریزی و امیال طبیعی است، دنیا محل ظهور حس تفوق و تکبر و جمع ثروت و ازدیاد زن و فرزند و اعتبارات است؛ و اگر چنین نباشد دنیا نیست، و بنا به فرض آنها میخواهند به دنیا برگردند چون محل ترقی و تکامل انحصار به دنیا دارد.
ظالمان بر فرض که به دنیا بازگردند به همان اعمال سابق خود بازگشت میکنند. اگر خداوند آنها را به دنیا عودت دهد، نفوس آنان با همان موجودیت های فعلیه خود به دنیا بر میگردند، نه آنکه خداوند یک نفوس زکیه نقیه طاهره ای خلق کند و آنها را با آن نفوس به دنیا آورد؛ زیرا در این صورت دیگر آنها، آنها نیستند موجودات دیگری هستند که ربطی به آنان ندارد، و شیئیت موجودات به صور ملکوتیه آنهاست و موجودیت و شخصیت هر انسان به نفس ناطقه اوست؛ نفس ناطقه خود او، نه به بدن و جسم او، و نه به صورت های نوعیه و کلیة دیگر. و اگر آنان با همان نفوس خود که موجب تشخص آنان است به دنیا برگردند بواسطه هجوم امیال و غرائز و به علت ظهور و بروز همان خواسته های طبعی و طبیعی و به سبب عودت و بازگشت همان موجودیت فعلیه از غضب و شهوت و وهم و حس خودخواهی، برای بار دیگر دست میزنند به همان کرداری که سابقا در دنیا انجام میداده اند؛ «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و إنهم لک_اذبون؛ و اگر بازگردانده شوند، بی شک به همانچه از آن نهی شده بودند، باز می گردند، و بی تردید ایشان دروغگویند» (انعام/28).
ص: 449
پس صدق گفتار آنان در عالم برزخ و شرائط برزخی است، نه نسبت به دنیا و شرائط آن. اما نسبت به دنیا گفتاری است که صددرصد مخالف واقع است و با دستیابی به آن شرائط معلوم میشود که چگونه آنها به گناه و تجاوز و استکبار و شرک عودت نموده و در دعوای طهارت و تدارک اعمال زشت خود دروغگو بوده اند و لذا خطاب «کلا إنها کلمة هو قآئلها؛ حاشا، این سخنی است که او گوینده ی آن است» (مومنون/100) به آنها زده میشود.
من_اب_ع
سید محسن تهرانی- معاد شناسی- 34 تا 36
کلی__د واژه ه__ا
نفس برزخ
خداوند متعال در قرآن کریم در خصوص رابطه اجل موجودات و غایتمندی آفرینش می فرماید: «ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما الا بالحق و أجل مسمی والذین کفروا عما أنذروا معرضون؛ ما آسمانها و زمین را و آنچه را در بین آنهاست نیافریدیم مگر به حق و اجل مسمی؛ و کسانی که کفر ورزیده اند روی میگردانند از آنچه را که به آنها بیم داده شده است» (احقاف/3).
و نیز نظیر این آیه است: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات والارض و ما بینهما الا بالحق و اجل مسمی و ان کثیرا من الناس بلقاء ربهم لکفرون. (روم/8)؛ آیا مردم در نفوس خود اندیشه نمی نمایند، که خداوند آسمانها و زمین و آنچه را که در بین آنهاست، نیافریده است مگر به حق و اجل مسمی؟ و بدرستیکه بسیاری از مردم به لقاء پروردگارشان کافرند».
تمام موجودات زمینی و آسمانی دارای آماری معین و حدی محدودند؛ اما اجل مسمی که نزد خداست، به مفاد: «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق؛ آنچه در نزد شماست نابود می شود، و آنچه در نزد خداست باقی میماند» (نحل/96). آن اجل مسمی نفاد و نابودی ندارد؛ و این اجل های متعارف، نمودی و ظاهری و مقام نازلی از آن اجل مسمی است. و در حقیقت، اجل، واقعیتی است واحد که دو جهت دارد: یک جهت به طرف عالم طبع و فساد و کثرت است، و جهت دیگر به طرف عالم تجرد و ثبات و وحدت؛ این جهت را اجل و آن جهت را اجل مسمی گویند.
ص: 450
این دو آیه ای که ذکر شد، اینطور می فهماند که خلقت آسمانها و زمین و ما بینهما به حق است و به اجل مسمی است. و «باء» بحق و اجل مسمی، یا برای سببیت است و یا برای مصاحبت؛ یعنی ما آنها را به سبب حق و اجل مسمی، و یا با مصاحبت حق و اجل مسمی آفریدیم. اجل مسمی همان زندگی جاویدان عندالله است، زندگی پیروزمندانه و مظفرانه و سعادت آمیز، و زندگی تام و تمامی که زوال و فناء و نیستی و نابودی و تباه و فساد و خرابی ندارد و همچون زندگی دنیوی مخلوط و مشوب به دردها و رنج ها و مصیبت ها نیست، بلکه یکسره نور و تجرد و واقعیت و حقیقت است. و این حیات دنیوی مرتبه نازل و درجه ضعیفی است از آن، چون به واسطه تقید و تعین آن حقیقت به لباس قید و کثرت، و تحدد آن به حدود و قیود این عالم طبع، آن حقیقت پائین آمده و در لباس حدود و تعینات تجلی نموده است.
و آیه شریفه: «و إن من شیء إلا عندنا خزآئنه و ما ننزله إلا بقدر معلوم؛ و هیچ چیزی از اشیاء نیست مگر آنکه خزائن آن در نزد ماست، و ما آن چیز را از آن خزائن پائین نمی آوریم مگر به اندازه معلوم و مشخص» (حجر/21) این مطلب را مبین میکند؛ و چون منبع حیات جمیع موجودات، همان خزانه های غیر محدوده در نزد خداست، و خلقت و آفرینش آنها نزول از آن خزینه ها و منبع های وسیع و مطلق و مجرد و غیر مقدر به قدرات است، و آن منابع اصلی و حقیقی مصدر پیدایش این موجودات کثیر می باشد، و آن اطلاق، اصل این تعینات و آن اجمال، سرمنشأ این تفاصیل و آن وحدات، منبع این کثرات است؛ لامحاله باید آن خزائن مملو و سرشار از حیات تامه غیر محدوده بوده باشد. این از یک سوی بحث.
ص: 451
رابطه غایتمندی آفرینش و حرکت به سوی معاد:
و از سوی دیگر، میدانیم که این عالم عبث و بیهوده و لغو پیدایش نیافته است؛ اگر ما به جنبه نفاد و زوال و فناء و فساد و آلام و رنجها و مصائب و مرگ ها توجه کنیم و دنباله این را آن حیات ابدی و سرمدی نگیریم و این را راه وصول به آن حقیقت ثابت نگیریم، بنابراین خلقت عالم بیهوده و عبث خواهد بود و اما اگر این حرکت ها بسوی مقصدی، و این پویائی ها برای مطلبی، و این جستجوها برای مقصودی، و این فراق ها برای وصالی، و این مجازها برای حقیقتی، و این جنبش ها برای سکونی، و بالاخره این سیرها برای رسیدن به منزلگهی است؛ پس منزلگاه این عالم متحرک همان معاد آنست، که در آنجا میرود و میرسد و می آرامد.
ما برای عدم بطلان عالم، برهان فلسفی و عقلی داریم که بالاخره در هر جائی که حرکتی باشد، هدفی و منتهائی است. و چون اثبات کرده ایم که اساس عالم بر حق است، بنابراین نمی تواند باطل، غایت و نتیجه اساس حق بوده باشد. چون باطل و بیهوده و عبث و لغو، چیزی است که دارای غرض و غایتی نیست، و اما حق چنانچه در حرکت باشد، بسوی حق حرکت میکند و به حق میرسد و آن حق، غایت ارادی آن فعل بوده است؛ فعل ارادی متحرک را به مراد محرک میرساند و نفس محرک که علت فاعلی تحریک است، علت غائی آن نیز می باشد. و بنابراین، محال است که غایت و مراد از فعل (آن فعلی که اصل وجود آن، پویائی و حرکت است) نفس خود فعل بوده باشد؛ پس نمی تواند غرض از عالم خلق، خود عالم خلق بوده باشد، با فرض آنکه عالم خلق را پویا و جویا و سیار و متحرک در ذات خود می بینیم. و بنابراین اصل، حتما باید این حرکت رو به سوی سکون مطلق، و این جوشش رو به سمت آرامش، و این غلغله رو به طرف سکوت، و این تغییر و تبدیل رو به طرف ثبات و استقرار بوده باشد؛ والا لغویت و بطلان این عالم را مستلزم است.
ص: 452
آری، نسبت به موجوداتی که ابدا دارای حرکت نیستند، نه حرکت ذاتی و نه حرکت عارضی، بلکه از اول وجودشان در ابتدای آفرینش با ثبات و استقرار و تجرد آفریده شده اند و از نقصان به سوی کمال در حرکت نیستند، معاد نیست. چون بدئی نیست که عودی داشته باشد، و نزولی نیست تا صعودی را به دنبال آرد، و حرکتی نیست تا طالب سکونی شود و آن اختصاص به اسماء و صفات کلیه الهیه، و اسم اعظم، و روح که از همه فرشتگان افضل است، و مخلصین که مهیمن بر عالم کثرت و واسطه فیض از مبدا واجب به ماهیات و قوالب امکانیه هستند دارد؛ و ما در این رشته سخن خواهیم گفت.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9صفحه 27-23
کلی__د واژه ه__ا
اجل مسمی آفرینش روح ابدیت قرآن معاد
انسان که از دنیا میرود و روحش در قالب مثالی شکل و صورت به خود میگیرد علاقه خود را بکلی از بدن نمی گیرد، مانند خواب که روح علاقه خود را کم میکند و بدن در حال خواب سرد میشود ولی بکلی قطع علاقه نمی کند و روح بر میگردد و بدن نیز گرم میشود، ولی در حال مرگ روح بیشتر قطع علاقه میکند. و لذا در وقت خروج نفس، انسان بدن خود را می بیند و به دنبال او تا قبر میرود، و بواسطه همین علاقه جزئیه می بینیم قبور ائمه اطهار علیهم السلام و قبور علمای بالله و اولیای خدا منشأ اثر و نزول برکات و قضاء حاجاتست، و گرنه معلوم است که مخاطب به سلام ها و درودها و صلوات، ارواح برزخیه آنها هستند نه ابدان مقبوره. و بر همین میزان بدن نیز مؤدب به آدابی است. بدن را نباید در مزبله بیندازند یا در بیابان رها کنند، احترام به این بدن احترام به روح است؛ و بر همین اصل از عالم برزخ به عالم قبر تعبیر نموده اند، و گرنه عالم برزخ هزاران برابر از دنیا بزرگتر است تا چه رسد به قبر، ولی بجهت نفس همین ارتباط تعبیر به عالم قبر نموده اند و از سؤالات برزخیه تعبیر به سؤال عالم قبر نموده اند؛ و مرده مؤمن را باید احترام نمود بدنش هم دارای احترام است.
ص: 453
قبر باید به اندازه بدن او باشد، مرده را در میان قبر راحت بخوابانند، قبر را به اندازه کافی گود کنند. در جائی که کسی میخواهد از دنیا برود کاری نکنند که از نزول ملائکه جلوگیری کند؛ آدم جنب داخل نشود، قرآن قرائت کنند، پای محتضر را به سمت قبله دراز کنند، دعای عدیله بخوانند، سوره یس و صافات بخوانند، آهن یا چیز سنگین روی شکم او نگذارند، افرادی که وارد میشوند اگر با وضو باشند چه بهتر است چون اینجا محل نزول فرشتگان و ارواح مقدسه معصومین است. چون از دنیا رفت برای تشییع او مؤمنین اجتماع کنند و او را با سه آب سدر و کافور و آب خالص سه بار غسل دهند و در سه پارچه یا پنج جامه کفن کنند و بر کفن، جوشن کبیر و اسماءالله را بنویسند و مؤمنین نیز شهادت خود را بر کفن او مرقوم دارند.
بعد او را وارد در قبرستان کنند و تا هنگام ورود در قبر تدریجا نزدیک به قبر بنمایند، اگر مرد است بدن را از پائین قبر و اگر زن است از پهلوی قبر داخل کنند، و در میان قبر صورت او را برهنه نموده و روی خاک گذارند، کنایه از آنکه خداوندا بهترین جاهای بدن خود را که موجب شرف و آبروی من بود اینک در مقابل مقام عظمت و جلال تو به روی خاک می نهم، و بر او تلقین بخوانند و جریدتین در زیر بغل های او بگذارند، در چهارگوشه قبر او تربت سیدالشهداء بریزند دستبندی و گلوبندی از تربت برای او قرار دهند و روی چشم ها را تربت بگذارند، و در روی جریدتین که از چوب تر است با انگشت شهادت بر توحید و رسالت و ولایت را بنویسند. این آداب گرچه با بدن مقبور و افتاده او انجام میگیرد ولی روحش خوشحال میشود و این احترامات، ادب نسبت به روح اوست؛ چون عمری این بدن آلت دست نفس بوده و برای رساندن به کمال، او را خدمت کرده است لذا مورد احترام قرار میگیرد.
ص: 454
به به! چه خوب است انسان را با آداب مستحبه غسل دهند و کفن و دفن بنمایند، و واقعا اگر انسان بداند که مؤمنان اینطور از روی محبت با جنازه او رفتار می کنند، اشتهای مردن میکند. بعضی از دوستان و برادران ایمانی و اخلاء روحانی ما که رحلت کردند و ما در تجهیز آنان شرکت کردیم، من واقعا اشتهای مردن کردم.
در سابق در تشییع جنازه همسایگان و اقرباء و ارحام و آشنایان و دوستان همه می آمدند در منزل؛ با تشکیلاتی آب گرم میکردند در همان منزل با سلام و صلوات و روضه و گریه و دعا و قرآن جنازه را پاکیزه می شستند و طیب و طاهر نموده و غسل میدادند و از کافور حنوط نموده و از همان کفنی که آن متوفی از مکه یا کربلا تهیه نموده و در آب زمزم یا فرات شسته بود و به خانه کعبه یا حرم های مشاهد مشرفه مالیده و متبرک کرده بود و سپس تمام آن را به نوشتن اسماء الله مزین و به شهادت چهل مؤمن بر ایمان او ممهور و موشح نموده بود کفن میکردند؛ خوشا بحال چنین افرادی با چنین نیت های پاک و عقائد استوار.
اما در اجتماعات مدرن اکنونی انسان بیچاره مسکین 90 سال دارد و میترسد نام مرگ یا وصیت را در نزد او ببرند؛ چندین مرض دارد: چشم آب آورده، مرض قند هر لحظه تهدیدش میکند، فشار خون و مرض کلیه و اعصاب و تورم غده پرستات و بواسیر؛ سکته هم کرده ولی در عین حال دلش و خاطراتش باز هم بطرف دنیاست. منزل هم دیگر تحمل این مریض را نمی کند. آقازاده داد و بیداد میکند: ببرید پدرم را به بیمارستان! بیهوشانه او را به بیمارستان میبرند به این دست و آن دست هی سوزن فرو می کنند و دیگر رگ ها را پیدا نمی کنند؛ رگها بسته شده است. بیمارستان و طبیب معالج هم برای آنکه یک صورت حساب مفصل تهیه کنند این بیچاره در حال احتضار را از این سالن به آن سالن برای آزمایش و عکسبرداری می کشانند تا با بدن آلوده به الکل و نجس جان میدهد نه کسی او را رو به قبله کشیده و نه بر او دعا و قرآن خوانده و نه سلامی و صلواتی. فورا او را به سردخانه بیمارستان و از آنجا به بهشت زهرا (قبرستان محل) میبرند و نه کسی میگوید لا إله إلا الله. غسال او معلوم نیست با چه نیتی غسل میدهد. و آقازاده محترم یک دوربین عکاسی بدوش انداخته قدم میزند. نزدیکان و ارحام هم میترسند در مرده شویخانه بروند که ببینند غسال چه قسم غسل میدهد؛ تازه اگر هم بروند چیزی نمیدانند؛ زنهای رحم و قوم و خویش هم میترسند در مغسل زنها بروند. مردها زیر درخت ها و سایبان نشسته سیگار می کشند و دائما می پرسند: تمام شد؟ تمام شد؟ که زودتر ماشین را روشن کرده پشت فرمان نشسته و قبرستان را ترک کنند.
ص: 455
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 184 تا 187
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح آداب خاکسپاری برزخ
روایاتی که درباره عذاب قبر و ثواب قبر وارد شده است راجع به بدن برزخی است که به مناسبت ارتباط عالم برزخ هر کس به قبر آن کس، از آن تعبیر به عذاب قبر شده است. در "علل الشرایع" مرحوم صدوق از امیرالمومنین علیه السلام روایت شده است که فرمودند: «قال: عذاب القبر یکون من النمیمة والبول و عزب الرجل عن أهله؛ فرمود: عذاب قبر از سخن چینی و پرهیز نکردن از بول و دوری مرد از زنش پیدا میشود که رختخواب خود را جدا نموده و در غذا و خواب از او دوری کند» (علل الشرایع ص 309).
و نیز با سند متصل خود روایت میکند از حضرت صادق (ع) از پدرش از پدرانش علیهم السلام که: «قال: قال رسول الله صلی الله علیه وءاله: ضغطة القبر للمؤمن کفارة لما کان منه من تضییع النعم؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فشار قبر برای مؤمن کفاره تضییع نعمت هائی است که نموده است» (علل الشرایع ص 309).
کلینی روایت میکند از از أبوبصیر: «قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: أیفلت من ضغطة القبر أحد؟ قال: فقال: نعوذ بالله منها؛ ما أقل من یفلت من ضغطة القبر!؛ میگوید: من به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: آیا کسی از فشار قبر رهائی پیدا میکند؟ حضرت فرمودند: پناه به خدا از فشار قبر؛ چقدر افرادی که از فشار قبر رهائی پیدا کنند کم هستند».
ص: 456
و سپس فرمودند: چون عثمان، رقیه دختر رسول خدا (ص) را کشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر کنار قبر او ایستادند و درحالیکه سر خود را به آسمان بلند نموده و اشگ از چشمانشان جاری بود به مردم فرمودند: من رقیه دخترم را به یاد آوردم و نیز به یاد آوردم آنچه را که به او رسیده بود پس دلم شکست و خواستم که خدا او را از فشار قبر برهاند و عرض کردم: «اللهم هب لی رقیة من ضغطة القبر. فوهبها الله له؛ بار پروردگارا به خاطر من رقیه را از فشار قبر برهان. پس خداوند او را بخاطر پیامبر رهانید». و حضرت صادق به دنبال این قضیه فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برای تشییع جنازه سعد از منزل خارج شدند در حالیکه هفتاد هزار فرشته جنازه وی را تشییع مینمودند؛ و پس از دفن، حضرت رسول الله (ص) سر خود را بطرف آسمان بلند نموده و فرمودند: «مثل سعد یضم؟ آیا فشار قبر، شخصی مانند سعد را با این سابقه درخشانش در اسلام میگیرد»؟ أبوبصیر میگوید: عرض کردم: فدایت شوم ما چنین می پنداشتیم که سعد از بول اجتناب کامل نمیکرد! حضرت فرمود: «معاذ الله، إنما کان من زعآرة فی خلقه علی أهله؛ پناه به خدا چنین نیست، بلکه فشار قبر سعد به علت سوء خلقی بود که با اهل خانه خود داشت». حضرت صادق فرمودند: مادر سعد گفت: گوارا باد ای سعد برتو در این بهشتی که وارد شدی! رسول خدا فرمود: ای مادر سعد! بر خدا حکم جزمی منما.
درخواست پیامبر برای دفع فشار قبر دخترش رقیه
ص: 457
و نیز کلینی روایت میکند با إسناد خود از أبوبصیر از یکی از صادقین علیهما السلام. «حضرت فرمود: چون رقیه دختر رسول الله صلی الله علیه وآله وفات کرد، رسول خدا فرمود: ای دخترم! بپیوند به سلف صالح ما عثمان بن مظعون و اصحاب او؛ و فاطمه علیها السلام بر کناره قبر ایستاده بود و چنان گریه میکرد که اشگهای چشم او در قبر فرو میریخت، و رسول خدا صلی الله علیه وآله در حالی که ایستاده دعا مینمود آن اشگها را با لباس خود پاک میکرد. رسول خدا فرمود: من از ضعف رقیه خبر دارم و از خداوند عزوجل خواهش کردم که او را از فشار قبر خلاصی بخشد».
و نیز کلینی روایت میکند از یونس که من از حضرت صادق (ع) پرسیدم راجع به شخصی که به دار آویخته اند سؤال کردم که «آیا او را هم عذاب قبر میدهند؟ حضرت فرمود: آری خداوند عز وجل به هوا امر میکند که او را در فشار خود بگیرد». و در روایت دیگر حضرت صادق علیه السلام در پاسخ گفتند که: خداوند زمین و هوا یکی است؛ خداوند بسوی هوا وحی میکند که او را در فشار بگیرد، و هوا چنان او را در فشار قرار میدهد که از فشار قبر سخت تر باشد.
علت گذاشتن چوب تر در زیر بازوهای میت
کلینی روایت میکند با إستناد خود از زراره که میگوید: به حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کردم: چرا برای میت جریده میگذارند؟ (جریده چوب تازه ای است که از درخت می چینند به طول یک ذراع _ قریب نیم متر _ و چون میت را میخواهند کفن کنند زیر بازوهای او در داخل کفن میگذارند). حضرت فرمودند: برای آنکه تا هنگامیکه آن جریده مرطوب است عذاب از او برداشته میشود، و در این زمان کسی از او حساب نمی کشد. حضرت فرمودند: عذاب قبر پیوسته نیست بلکه در یک روز و در یک ساعت انجام میگیرد، فقط به اندازه مدتی که میت را در قبر میگذارند و مردم مراجعت می کنند؛ و آن دو چوب تر را برای همین مدت از زمان میگذارند، و بعد از اینکه آنها خشک شوند دیگر عذاب و حسابی إن شاءالله نخواهد داشت.
ص: 458
و کلینی با سند دیگر روایت میکند از حریز و فضیل و عبدالرحمن که گفتند: از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد به چه علتی برای مرده جریده میگذارند؟ حضرت فرمود: برای آنکه تا مدتی که جریده، تر است عذاب از او فاصله میگیرد. اینها همه شواهد برای ارتباط بدن مثالی به بدن واقع شده در قبر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 188 تا 193
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق برزخ عذاب الهی پاداش الهی اثبات معاد مردگان
در "امالی" شیخ طوسی با سند متصل خود روایت میکند از عبدالله بن سلیمان از حضرت امام محمد باقر علیه السلام میگوید: از حضرت باقر علیه السلام درباره زیارت اهل قبور پرسش کردم. فرمود: چون روز جمعه باشد آنانرا زیارت کن؛ چون هر کس از آنان در ضیق و تنگی باشد در بین طلوع صبح صادق و طلوع آفتاب گشایش می یابد، و لذا در این موقع در هر روز، از کسی که به زیارت او رفته باشد، علم و اطلاع پیدا میکند، ولیکن چون آفتاب طلوع کند آنها یله و رها میشوند و دیگر قادر بر جهت گیری در امور دنیا و زیارت اهل خود نیستند.
عرض کردم: آیا آنها از افرادی که به زیارت قبور آنها میروند علم پیدا می کنند و خوشحال میشوند؟ فرمود: آری، و نیز از بازگشت زائرین از قبور به محلهای خود وحشت می کنند». زیارت اهل قبور بسیار فائده دارد، بالاخص زیارت قبور علماء و شهداء و مقربان درگاه خدا. زیارت قبور ائمه علیهم السلام حکم دخول در آب کر دارد که زائر را پاک و از هر آلودگی منزه می سازد. چون نتیجه زیارت ارتباط با روح متوفی است و زیارت کننده از آن روح مدد میگیرد؛ بنابراین هر چه روح متوفی پاکتر و عالی تر باشد، زائر بهره بیشتر و وافرتری خواهد برد.
ص: 459
روح متوفی به قبر خود ارتباط بیشتری دارد و لذا زیارت ارواح در سر قبورشان اثر بیشتری دارد. و لذا مؤمن زائر بواسطه دریچه قبر، خود را به روح آن معصوم و مقرب درگاه خدا مرتبط نموده و بدینوسیله با تمام فسحت عالم معنی و ارواح ارتباط پیدا میکند و بهره میگیرد. مشهور است که در سر قبر علماء حاجت بیشتر برآورده است، و اصولا در جاهائی که مردمان بزرگ و اولیاء خدا دفن شده اند نورانیت و وحدت بیشتر است؛ و محسوس است که آن بقاع و اماکن روشنی و سعه خاصی دارد و گرفتگی و تاریکی ندارد، به خلاف قبور کفار که تاریک است و خسته کننده و موجب قبض و تنگی میگردد. در "مستدرک الوسآئل" از سید علی بن طاووس در "مصباح الزآئر" نقل کرده است که چون قصد زیارت قبور مؤمنان را داری سزاوار است که در روز پنجشنبه باشد؛ و اگر نه در هر وقتی که بخواهی مطلوب و مرغوب است.
کیفیت زیارت اهل قبور
و طریق زیارت این است که رو به قبله بنمائی و دست خود را بر قبر گذاری و بگوئی: «اللهم ارحم غربته، وصل وحدته، و ءانس وحشته، و ءامن روعته، وأسکن إلیه من رحمتک رحمة یستغنی بها عن رحمة من سواک، و ألحقه بمن کان یتولاه؛ ثم اقرأ إن_آ أنزلن_'ه فی لیلة القدر، سبع مرات؛ بار پروردگارا! بر غربت او ترحم نما، و تنهائی او را به مقام جمع خودت ارتباط بده، و موجبات انس را بر وحشت او قرار بده، و ترس او را تبدیل به ایمنی بگردان، و از رحمت خود برای او رحمتی فرست که از رحمت غیر تو بی نیاز گردد، و او را به کسی که او را دوست دارد و در تحت ولایت اوست ملحق گردان. و سپس سوره مبارکه قدر را هفت بار بخوان ».
ص: 460
و نیز گوید: راجع به زیارت مؤمنین روایت دیگری از محمد ابن مسلم وارد شده است که میگوید به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: آیا ما مردگان را زیارت بنمائیم؟ حضرت فرمود: آری. عرض کردم: آیا آنها از رفتن ما به قبرهایشان مطلع میشوند؟ فرمود: سوگند بخدا آری، از آمدن شما بر سر قبرهایشان خبردار میشوند و خوشحال میگردند و با شما انس میگیرند. عرض کردم: در وقتی که ما به سر قبورشان رفتیم چه بگوئیم؟ حضرت فرمود: بگو: «اللهم جاف الارض عن جنوبهم، و صاعد إلیک أرواحهم، و لقهم منک رضوانا، و أسکن إلیهم من رحمتک ما تصل به وحدتهم و تؤنس وحشتهم؛ إنک علی کل شیء قدیر؛ بار پروردگارا! زمین را از اطراف پهلوهای آنان بگستران، و ارواح آنانرا بسوی خود بالا بر، و مقام رضوان و خشنودی خود را بدانها برسان، و از رحمت خود رحمتی را در آستانه آنها فرود آور که با آن تنهائیشان تبدیل به جمعیت گردد و وحشت آنها تبدیل به انس شود؛ بدرستیکه تو بر هر کاری توانائی».
و چون در بین قبرها هستی یازده مرتبه سورة قل هو الله أحد را قرائت کن و ثوابش را به روح آنان هدیه کن، روایت شده است که کسی که این عمل را بجای آورد خداوند به عدد مردگان به او ثواب و پاداش دهد.
در "وسائل الشیعة" از عبدالله بن سنان روایت میکند که: «قلت لابی عبدالله علیه السلام: کیف التسلیم علی أهل القبور؟ فقال: نعم، تقول: السلام علی أهل الدیار من المؤ منین و المسلمین؛ أنتم لنا فرط، و نحن إن شآء الله بکم لاحقون؛ به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: سلام کردن بر اهل قبور چگونه است؟ فرمود: آری، میگوئی: سلام بر اهل این خانه ها از مؤمنین و مسلمین؛ شما زودتر از ما جلودار بوده و به پیش رفته اید، و ما نیز إن شآءالله به شما ملحق خواهیم شد».
ص: 461
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 226 تا 232
کلی__د واژه ه__ا
دعا برزخ انسان زیارت مردگان
قرآن درباره رسیدن هر کس به نتیجه اعمالش می فرماید: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا و یحذرکم الله نفسه والله رئوف بالعباد؛ روزی که هر کس هر آنچه از نیک و بد کرده است حاضر می یابد و آرزو می کند کاش میان او و کار بدش فاصله ای دور بود، و خدا شما را از (کیفر) خود برحذر می دارد، و خدا به بندگان رئوف است» (آل عمران/30).
انسان که از دنیا میرود، پرونده عملش بسته میشود، مگر افرادی که بعد از خود بواسطه صدقه جاریه مانند وقف امور خیریه و اثر علمی و دینی که مردم از آن بهره مند شوند و فرزند صالح که باقیات صالحات او باشد از خود یادگاری بگذارند. نفس موجودیت انسان که نتیجه مجموع اعمال صالحه یا قبیحه اوست، با انسان باقی است و انسان با یار و قرین شدن با او یا خرسند است یا معذب؛ اگر نفس موجودیت خوب باشد پیوسته انسان از او التذاذ میبرد، و اگر از یاد خدا اعراض کند خداوند موجودیت او را بصورت شیطانی بر او می گمارد تا یار و قرین او باشد.
در "کافی" با سند متصل خود ضمن روایتی درباره برزخ و سؤال دو فرشته منکر و نکیر، از بشیر دهان از حضرت صادق (ع) روایت میکند که: چون مؤمن از سؤال آنها راجع به توحید پاسخ میگوید، آنها در مقام پرسش از رسول خدا (ص)، سؤال می کنند: چه میگوئی درباره این مردی که از میان شما برخاست؟ مؤمن میگوید: آیا از محمد رسول خدا صلی الله علیه وآله از من پرسش می کنید؟ آن دو فرشته میگویند: آیا تو گواهی میدهی که او رسول خدا بوده است؟ مؤمن میگوید: گواهی میدهم که او رسول از جانب خدا بوده است. آن دو فرشته میگویند: بخواب، خواب خوش و راحت، خوابی که در آن اضطراب فکری و رؤیای خسته کننده نباشد؛ و قبر او را به قدر نه ذراع می گشایند، و دری از آن قبر به بهشت باز می کنند بطوریکه محل و منزل خود را در بهشت می بیند.
ص: 462
و اما اگر آن شخص متوفی کافر بوده باشد، آن دو فرشته بر او وارد میشوند و شیطان در مقابل او قیام دارد، چشم های شیطان مانند مس می باشد. آن دو فرشته میگویند: پروردگارت کیست؟ دینت چیست؟ و درباره این مردی که در بین شما ظهور نموده عقیده ات چیست؟ کافر میگوید: نمیدانم؛ در این حال بین او و بین آن شیطان را یله و رها می کنند پس شیطان در قبر او نود و نه مار گزنده بر او مسلط می نماید؛ از آن مارهائی که اگر یکی از آنها به روی زمین بدمد دیگر ابدا درختی روئیده نخواهد شد؛ و دری از قبرش بسوی جهنم گشوده میشود بطوریکه محل و ماوای خود را در آتش می بیند».
قرآن در خصوص قرین بودن عمل کافر با او می فرماید: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین*و إنهم لیصدونهم عن السبیل و یحسبون أنهم مهتدون*حتی إذا جاءنا قال یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین فبئس القرینو؛ کسی که از یاد خداوند رحمن اعراض کند، ما می گماریم بر او شیطانی را که پیوسته با او قرین و ملازم است؛ و آن شیاطین پیوسته آنانرا از راه خدا باز میدارند و آنان چنین گمان می کنند که راه یافتگانند. تا زمانی که بر ما وارد شود میگوید: ای کاش فاصله بین من و تو که شیطان قرین من هستی، به اندازه فاصلة مغرب از مشرق بود، پس چه بد قرینی هستی». (زخرف 36/37/38)
این شیطان، در حقیقت ظهور و بروز نفس اماره و موجودیت اوست که در دنیا بواسطه پرده ها و حجاب ها دیده نمی شد و اینک که در برزخ حجب کنار رفته است مشاهده میشود و انسان آرزوی دوری از او را میکند. و اگر مؤمن باشد و عملش زیبا باشد، آن قرین و ملازم به صورت انسان نیکو و خوش بو و خوش لباس در برابر انسان جلوه میکند. «قد أفلح من زک_اها * و قد خاب من دس_اها؛ فلاح و رستگاری از آن کسی است که نفس خود را رشد و نمو دهد، و خیبت و پشیمانی از آن کسی است که با نفس خود دسیسه و خدعه بازی کند» (شمس9/10).
ص: 463
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 241 تا 244
کلی__د واژه ه__ا
ایمان عمل صالح نتیجه اعمال برزخ
خداوند به انسان دو رسول عنایت فرموده: یکی عقل که رسول باطن است و همیشه با انسان است و دیگر رسول ظاهر که پیامبر اوست و انسان را به دعوت رسول باطن وا میدارد و ترغیب می نماید. بنابراین، اگر انسان راه حق را طی ننمود و سرپوش روی رسول باطن گذارد و رسول ظاهر را هم رد کرد، تقصیر خود اوست. «ذالک بما قدمت أیدیکم و أن الله لیس بظلام للعبید؛ این نتائج عمل، همان است که دست های شما پیش فرستاده است و خداوند نسبت به بندگان خود ستم نمی کند» (آل عمران/182) و (انفال/51).
انسان میگوید: بار پروردگارا چرا جزای مرا این چنین مقرر داشتی؟ در پاسخ میگوید: این اعمال خود شماست که قبلا فرستاده اید و در دستگاه منظم و دقیق ما ثبت و ضبط شده؛ این واکنش و عکس العمل خود شماست، نفس عمل شماست که در این عالم بدین صورت در آمده است، نه آنکه من ظلم نمودم و شما را به عقوبتی بیش از عمل شما مبتلا ساختم؛ نفس عمل شما در دنیا خراب بود حالا آن خرابی ظهور کرده؛ و اعمال صالحه مؤمن در دنیا خوب بود حالا آن خوبی ظهور نموده است.
وقتی چیزی بسیار کوچک است انسان با این چشم های عادی نمی تواند آنرا ببیند؛ میکرب را با چشم غیر مسلح به سلاح میکروسکوپ نمی توان دید، ولی وقتی که در زیر ذره بین های قوی آن را یک هزار برابر یا بیشتر بزرگ می نمایند قابل رؤیت میشود. در این عالم ماده و طبع، اعمال انسان از نقطه نظر صحت و فساد، ریا و خودنمائی و خودآرائی و شخصیت طلبی و حب نفس، یا برای تقرب به خدا و وصول به مقام لقاء و رضوان، مختفی است. این جهات در شکم اعمال و در بطون اعمال است و مختفی است. ظاهر عمل بروز و ظهور دارد ولی جان و روح آن پنهان است؛ چون لطیف و دقیق و ریز و ذره بینی است که از افکار عامه دور میباشد. در آن عالم، باطن جلوه میکند، هزار برابر میشود، آن وقت انسان از اعمال بدش میخواهد فرار کند و از آن مشمئز میگردد، و از اعمال خوبش مسرور میشود، آنقدر مسرور و خوشحال میگردد که خودش تعجب میکند. اصولا گمان نمی کند که صورت حقیقیة اعمال حسنه او اینقدر دلربا باشد، از اعمال خود که به صورت های ملکوتی زیبا ظهور نموده اند سؤال میکند: تو کیستی؟ در پاسخ میگوید: من نمازی هستم که خوانده ای، من زکاتی هستم که ادا کرده ای، من حجی هستم که بجا آورده ای، من صدقه ای هستم که در خفا برای رضای خدا به فقیر داده ای، من آن اعانتی هستم که از زیر دست نموده ای، من آن ادبی هستم که نسبت به بزرگان انجام داده ای، من آن مقام عبودیتی هستم که برای خداوند نموده ای.
ص: 464
در کتاب "محاسن" برقی با سند خود از ابوبصیر نقل میکند از یکی از صادقین علیهما السلام {امام باقر (ع) و امام صادق (ع)} که چون بنده مؤمن بمیرد در قبر او با او شش صورت داخل میشوند که یکی از آنها از همه سیمایش نیکوتر و هیئتش جمیل تر و بویش پاکیزه تر و صورتش نظیف تر می باشد. یکی از آن صورت ها در طرف راست او می ایستد، و دیگری در طرف چپ، و دیگری در مقابل او، و دیگری پشت سر او، و دیگری در نزد پای او، و آن صورتی که از همه نیکوتر است در بالای سر او می ایستد. در این حال اگر از جانب راست مانعی برای او رسد آن صورتی که در طرف راست است آن مانع را دفع میکند؛ و همینطور در هر یک از جهات ششگانه اگر مانعی برسد آن صورتی که در آن جهت است دفع می نماید. آن صورتی که از همه نیکوتر است به آن صورت های دیگر میگوید: کیستید شما؟ خدا شما را جزای خیر دهد از من. آن صورتی که در طرف راست است در پاسخ میگوید: من نماز هستم، و صورتی که در طرف چپ است میگوید: من زکات هستم، و صورتی که در مقابل و روبروی اوست میگوید: من روزه هستم، و صورتی که در پشت سر اوست میگوید: من حج و عمره هستم، و صورتی که در نزد دو پای اوست میگوید: من بر و نیکوئی هستم که از طرف تو به برادرانت رسیده است. و سپس این صورت ها به آن صورت نیکوتر میگویند تو کیستی؟ تو که از همه ما صورتت زیباتر، و بویت پاکیزه تر، و هیئت و شکلت جالب تر است. در پاسخ آنها میگوید: من ولایت آل محمد صلوات الله علیهم أجمعین هستم ("محاسن" ج 1 ص 288).
ص: 465
خدا کند که پیوسته انسان در تحت ولایت محمد و آل محمد (ص) باشد که هر چه هست در این ولایت است، ریسمان متصل بین انسان و خداست، اگر یک سر این ریسمان به دست انسان باشد، آنها انسان را از حضیض ناسوت و أسفل سافلین به اوج لاهوت میرسانند، و گرنه انسان در چاه طبع و نفس اماره گرفتار، و شیاطین انسان را به ظلمات و بدبختی می کشانند و به هزاران گرفتاری که هر کدام از دیگری خراب تر و بدتر است میرسانند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 245 تا 248
کلی__د واژه ه__ا
نفس برزخ انسان ولایت عذاب الهی پاداش الهی اعمال
خداوند در آیه 13 سوره قیامت می فرماید که به انسان خبر داده می شود، «بما قدم و اخر؛ بدانچه پیش فرستاده و بعد فرستاده». آنچه را که مقدم داشته و آنچه را که مؤخر داشته است. مفسرین این جمله را چند گونه معنی کرده اند. البته هر یک از آن معانی در جای خودش درست است ولی در اینکه این آیه ناظر به کدام یک از آنها باشد کمی بحث است. یک معنی که شاید اکثر مفسرین گفته اند و بهتر است این است، انسان دو گونه اعمال دارد: اعمالی که پیش از خود می فرستد و اعمالی که بعد از او می آید. اعمال پیش از خودش و اعمالی که از پشت سر خود برایش می آید. این اصطلاح که انسان اعمالی را که در دنیا مرتکب می شود «پیش می فرستد» اصطلاح خود قرآن است.
در سوره مبارکه حشر خواندیم: «یا ایها الذین امنوا اتقوالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا دارید، و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است» (حشر/ 18). پیش فرستاده ها یعنی اعمالی که انسان انجام می دهد. هر عملی که انسان مرتکب می شود یک پیش فرستاده است یعنی عملش قبل از خودش به آن دنیا می رود، بعد خودش به دنبال عمل می رود. اینها پیش فرستاده ها هستند. ولی انسان بعضی کارها مرتکب می شود –چه خوب و چه بد– که خودش رفته ولی حساب عملش، دفتر عملش، ستون عملش همچنان باز است و آن عبارت است از سنتها و آثاری که بعد از خود باقی می گذارد.
ص: 466
در سوره یس می خوانیم: «انا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدموا و آثارهم؛ ما مردگان را زنده خواهیم کرد و آنچه را که پیش فرستاده اند ثبت می کنیم و علاوه بر آنچه پیش فرستاده اند آثار آنها را نیز ثبت می کنیم» (یس/ 12). (اثر شیء آن چیزی است که بعد از رفتنش پیداست. انسان وقتی که از جایی رد می شود آن جای پایش را اثرش می گویند (آنچه که بعد از رفتن پیدا می شود). آنچه را که پیش فرستاده اند و آنچه که بعد از رفتنشان وجود دارد، آثاری که بعد از گذشت آنها وجود دارد ثبت می کنیم.
سخن پیامبر (ص)
انسان گاهی (اگر اهل خیر باشد) کاری می کند که بعد از مردنش آن کار و عمل او دارد کار می کند. همین حدیث پیامبر اکرم (ص) را در این زمینه بخوانم بهتر از همه است. فرمود: «اذا مات ابن آدم انقطع عنه عمله الا عن ثلاث؛ فرزند آدم که می میرد دفتر عملش بسته می شود مگر از ناحیه سه چیز که هنوز دفتر عملش باز است». یعنی بعد از خودش این ستونها هنوز باز است:
صدقه جاریه یکی کار خیری که بعد از او جریان داشته باشد. صدقه بیشتر در مورد امور مالی گفته می شود؛ یک خدمت مالی که انسان به مردم می کند که بعد از مردن خودش هم وجود دارد و ادامه دارد و مردم از آن استفاده می کنند. مثلا کسی می آید یک مؤسسه بهداشتی تأسیس می کند برای رضای خدا؛ یک مؤسسه فرهنگی علمی با متد و اسلوب خوب، برای خدا. بعد از مردنش هم که مردم آنجا تعلیم و تربیت خوب پیدا کنند، باز این یک کار زنده است که ادامه دارد. کسی مسجدی را تأسیس می کند و امثال اینها، اینها را صدقه جاریه می گویند. پیامبر اکرم فرمود: یکی از ستونهایی که در عمل انسان باز می ماند صدقات جاریه است. این شامل کار خوب و کار بد هر دو می شود. یک وقت کسی مؤسسه ای تأسیس می کند که مردم از آن فیض می برند؛ تا آن مؤسسه باقی است حسنه برای او ثبت می شود. کسی هم مؤسسه ای تأسیس می کند که مردم به آن وسیله زیان می بینند و ضرر می برند دنیایی یا معنوی و آخرتی، سبب گمراهی مردم می شود؛ تا آن مؤسسه باقی است سیئه برای او ثبت می شود.
ص: 467
یادم است بچه بودم، پیرمردی بود به نام حاجی احمدعلی در دو سه فرسخی فریمان، محلی به نام نعمان. از او نقل می کردند. یکی از مالکین خیلی بزرگ مشهد که پدرش اهل خیر بود و کارهای خیر می کرده -و اینها مالک همان محل بودند و این پیرمرد نماینده مالک بود- آمده بود یک سینما در مشهد تأسیس کرده بود و این حاجی پیرمرد که به مشهد رفته بود آن مالک به او گفته بود: حاجی بیا می خواهم تو را ببرم، یک کاری کرده ام ببین کار من را می پسندی یا نه. بعد او را برده بود و ساختمان این سینمایی را که تازه تأسیس کرده بود نشانش داده بود که این سالن برای چیست، آنجا برای چیست، اینجا برای چیست، بعد پرسیده بود چطور است اینجا؟ گفته بود که بد نیست ولی بیخود شما این را اینجا درست کردی. گفت: کجا می خواستم درست کنم؟ گفت: بهتر بود این را در نعمان درست می کردی. (نعمان ده یا مزرعه ای بود). گفت: حاجی چه می گویی؟! این به چه درد نعمان می خورد؟! گفت: ما آنجا کاهدان نداریم، این برای کاهدان خیلی خوب است که در آن کاه بریزیم. گفته بود: چه می گویی؟ شوخی می کنی، این حرفها چیست که می زنی؟! گفته بود: نه، من از وقتی به اینجا آمدم در فکری هستم که مرحوم حاجی پدر شما می آمد مسجد می ساخت، آب انبار می ساخت، مدرسه می ساخت، بعد از خودش اینجور چیزها باقی گذاشته، حالا شما آمده ای این را ساخته ای. این چیست؟ پدر بیامرزی برای خودت درست کرده ای؟ والله این را اگر در نعمان ما ساخته بودی اقلا به درد کاهدان می خورد؛ دیگر گناهی مرتکب نشده بودی.
ص: 468
بعد فرمود: «او ورقة علم یعمل بها؛ یکی از اثرهایی که بعد از انسان باقی می ماند ورقی از علم است». (ورقه یعنی برگ، همین ورق که ما می گوییم. کتاب از مجموع ورقها تشکیل می شود). ولو به اندازه یک ورق، نوشته ای که مردم از آن منتفع شوند. انسان خودش می میرد، نوشته اش باقی می ماند. مادامی که این نوشته هست و مردم فیض می برند، باز برای او حسنه نوشته می شود. و دیگر فرمود: فرزند صالحی از خود باقی بگذارد که بعد از مردنش برای او طلب مغفرت کند، حال یا با دعا و یا کاری کند که به اصطلاح معروف موجبات پدر آمرزیدگی برای خودش فراهم کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 208-204
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ اخلاق قرآن انسان اعمال داستان اخلاقی
قرآن در آیات 26 تا 30 سوره قیامت حالت احتضار و جان دادن را بیان می کند، ببینید به چه شکلی بیان می کند: «کلا»، از این مقوله سخن مگو، یعنی وارد مقوله دیگر باش. «اذا بلغت التراقی» آنگاه که نفس، جان، روح به چنبرهای گردن برسد. مقصود این است که حالت حس و حرکت از همه بدن سلب بشود و تنها در این قسمت آثار حیات باقی باشد و به طور کلی این جمله کنایه است از آن حضور یعنی قرب و نزدیکی تمام شدن. آن وقتی که کسانی که در دور و بر این شخص محتضر هستند احساس می کنند که این دیگر رفته است، نیمی از حیاتش رفته است، در ظاهر بدنش دیگر آثار حیات احساس نمی شود. «و قیل من راق»، یعنی با کمال یأس گفته می شود دیگر حالا کیست که بتواند این را چاره کند؟ «و ظن انه الفراق» و خود شخص محتضر، کسی که در حال جان دادن است، بداند که لحظه جدایی است. جدایی بدترین دردها شمرده می شود. شاعر عرب می گوید:
ص: 469
یقولون ان الموت صعب علی الفتی *** مفارقة الاحباب والله اصعب
(ترجمه: می گویند مرگ بر جوان سخت است *** ولی به خدا سوگند جدایی از دوستان سخت تر است)
سعدی می گوید:
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود *** من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن *** من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
در زمینه سختی جدایی خیلی سخن گفته شده است. حتی می بینیم که در تعبیرهای شاعرانه، سعدی می گوید که در جدایی جان از بدن خیلی سخن شنیده ایم ولی من جدایی محبوب را که دیدم این معنا را احساس کردم و به چشم خودم دیدم. ولی همه اینها باز نوعی تعبیر شاعرانه است یعنی آن حقیقت را آدم نمی تواند احساس کند که آن جدا شدن واقعی، آنجا که جان با بدن خداحافظی می کند و می رود چگونه است؛ قابل تصور نیست. نظامی اشعاری بسیار شیرین و عالی دارد، می گوید:
شنیدستم که افلاطون شب و روز *** به گریه داشتی چشم جهانسوز
یکی گفتا به او کاین گریه از چیست؟ *** بگفتا چشم کس بیهوده نگریست
از آن گریم که جسم و جان دمساز *** به هم خو کرده اند از دیرگه باز
جدا خواهند شد زین آشنایی *** همی گریم از آن روز جدایی
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 220-218
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قرآن انسان احتضار
گاهی بعضی فکرها و اندیشه های غلط (البته خیلی وقت ها نه از روی سوء نیت بلکه به دلیل اشتباه، سوء استنباط، نه سوء نیت) رواج می یابد. یک معنای مذهبی، یک عقیده مذهبی، یک فکر مذهبی به صورت مذهبی رد می شود یعنی به شکلی بیان می کنند که آدم خیال می کند که آن گونه نادرست است و این گونه درست. ابتدا در اروپا این کار شد، بعد در مشرق زمین، در اثر موج افکار مادی یک عده آمدند گفتند: دوگانگی روح و بدن، اینکه انسان روحی دارد و بدنی، یک فکر اسلامی نیست. با این همه شیوع و رواجی که این فکر در دنیای اسلام پیدا کرده است گفتند که منشأ آن، فکرها و اندیشه هایی است که از خارج جهان اسلام وارد جهان اسلام شده است.
ص: 470
در خیلی کتاب ها نوشته اند که مسئله دوگانگی روح با بدن اصلش مال هندی هاست، بعد، از هندی ها به ملت های دیگر سرایت کرده است و از آن جمله یونانی ها و در متن اسلام هیچ سخنی از دوگانگی روح با بدن نیست ولی بعدها که فرهنگ اسلامی پیدا شد و اندیشه های غیراسلامی (یونانی و غیر یونانی) با اندیشه های اسلامی اختلاط پیدا کرد، این مسئله که روحی هست و بدنی، و انسان وقتی که می میرد روح از بدن او جدا می شود، کم کم در افکار مسلمین رخنه کرد و صورت یک عقیده به خودش گرفت، والا قرآن و اسلام فقط قائل به بدن است و می گوید هرچه هست همین بدن است، فکر و اندیشه هم زاییده همین بدن است، انسان هم که مرد دیگر چیزی از این شخصیتش باقی نیست، در قیامت بار دیگر همین زندگی تجدید می شود، نه اینکه انسان وقتی که می میرد روحش باقی است. انسان وقتی که مرد مثل هر ترکیب دیگر طبیعی و مادی تجزیه می شود و از بین می رود. اگر شما مثلا یک آب را به عناصر اولیه اش تجزیه کنید. بله، از نو باز ممکن است که شما همان عناصر اولیه را بیاورید در لابراتوار، بار دیگر همان آب را بسازید و الا وقتی که آب را تجزیه کردید دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. روی این مطلب، گفتند در قرآن هرجا کلمه روح آمده است مقصود روح به معنایی که الآن ما می گوییم نیست. مقصود از آیه «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی؛ و از تو درباره ی روح می پرسند، بگو روح از (عالم بالا و) فرمان خدای من است» (اسری/85) هم این نیست، مقصود چیز دیگر است.
ص: 471
دوگانگی روح و بدن:
مسئله دوگانگی روح و بدن از ضروریات دین اسلام است. اگر این اعتقاد منحصر می بود به آیه «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی» ممکن بود بعضی بگویند مقصود از این روح، روح انسان نیست، آیات دیگری با زبان دیگری بدون آنکه کلمه روح آمده باشد مطلب را به شکلی بیان کرده است که جز با جدایی روح از بدن و دوگانگی روح و بدن قابل توجیه نیست. مثلا آن آیه که می فرماید: «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون* فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم ...؛ گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند مردگانند، زندگانند و مرزوق در نزد پروردگار؛ یعنی زنده اند و از عنایت پروردگار روزی می خورند. خوشحالند به فضل هایی که بعد از مردن از ناحیه خدا به آنها می رسد و در یک حالت انتظار بسر می برند که دوستانشان که هنوز به آنها نرسیده اند کی به آنها ملحق می شوند» (آل عمران/170-169). آیا از این صریح تر انسان می تواند چیزی پیدا کند؟
یا آیاتی به این مضمون و نزدیک به این مضمون هست: «ان الذین توفاهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الارض قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتها جروا فیها» (نساء/97)، کسانی که ملائکه الهی آنها را توفی می کنند (توفی از ماده فوت نیست، از ماده وفا و استیفا است. یعنی تحویل کامل گرفتن) کسانی که ملائکه الهی می آیند آنها را به تمام و کمال تحویل می گیرند (که همان معنی مردن است). بعد که اینها را تحویل گرفتند و از این دنیا رفته اند، ملائکه با اینها سخن می گویند؛ می گویند: شما در دنیا در چه وضعی به سر می بردید؟ استنطاقشان می کنند، بازپرسی می کنند. اینها برای اینکه عذری برای خودشان بتراشند می گویند: ما مردم بیچاره ای بودیم؛ یعنی اگر می بینید ما عمل صالحی نداریم و کار بدی داریم علتش بیچارگی ما بود، دست ما به جایی نمی رسید، مستضعف بودیم و یک مردمانی بودیم که دستمان به خیر و حقیقت نمی رسید. می دانید که در کجاها زندگی می کردیم؟ آنجایی که ما زندگی می کردیم شرایط هیج مساعد نبود، «قالوا کنا مستضعفین فی الارض»، «قالوا الم تکن ارض الله واسعة فتهاجروا فیها»؛ ملائکه می گویند این هم عذر شد که ما در محیطی زندگی می کردیم که شرایط مساعد نبود؟! آیا زمین خدا فراخ نبود و شما را بسته بودند به همان نقطه ای که بودید که در آنجا دستتان نمی رسید؟ زمین خدا فراخ بود، چرا هجرت نکردید به سرزمینی که شرایط مساعد باشد؟
ص: 472
و باز آیات دیگری در همین زمینه ها داریم، زیاد است. از جمله خود آیه برزخ که با کلمه برزخ آمده است: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند» (مؤمنون/100) یا در آخر سوره قد افلح راجع به افرادی که قبض روحشان انجام می شود می فرماید که آن فرد در آن حال می گوید: «رب ارجعون* لعلی اعمل صالحا فیما ترکت» پروردگارا من را بازگردان. بعد از برده شدن می گوید بازگردان. اگر مردن «نیست شدن» باشد و بعد قیامت صرفا ترکیب جدید بخواهد باشد و در فاصله مرگ تا قیامت نیستی باشد پس چه معنی دارد که قرآن می گوید: همین قدر که قبض روح شدند «قال رب ارجعون. لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها»؛ «می گوید: پروردگارا من را بازگردان، باشد که اگر بازگردانی و حیات دنیایی دوباره ای به من بدهی، اگر من برگردم آنوقت اعمال صالحه ای که انجام ندادم انجام بدهم.» (مؤمنون/100-99). جمله «رب ارجعون» یعنی چه؟ اگر او از اینجا به جایی برده نشده باشد که معنی ندارد این جمله را بگوید. به علاوه اصلا صحبت کردن یعنی چه؟ می گوید بعد از مردن تقاضا می کند و جواب به او داده می شود.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون؛ همین طوری که می خوابید می میرید و همان گونه که بیدار می شوید زنده می شوید». بعد فرمود: «و انما تنتقلون من دار الی دار»؛ انتقال مردم از خانه ای به خانه ای، از عالمی به عالمی، از نشئه ای به نشئه ای است.
ص: 473
یکی از آن آیاتی که کمال صراحت را در این مسئله دارد، همین آیاتی است که در سوره قیامت آیه 26 آمده: «کلا اذا بلغت التراقی؛ نه، چنین نیست، آن گاه که جان به گلوگاه رسید» از آن موضوع، دیگر سخن مگو، بیا وارد موضوع دیگر باش. این بیچاره ای که دنیای نقد او را از خود بیخود کرده و غرق در غفلت و غرور نموده و آخرت و عاقبت کار خود را به کلی به فراموشی سپرده است و برای آینده ای که دارد اصلا فکر نمی کند که چه خبر هست، آن حالت او را در نظر بگیر: آنوقت که رسیده است به چنبرهای گردن. چه رسیده؟ پس معلوم می شود که یک چیزی هست که دارد تدریجا علایقش بریده می شود، ارتباط تدبیری اش (به اصطلاح) از قسمت هایی از بدن بریده شده است. وقتی ما می گوییم جان بیرون رفت، نه معنایش بیرون آمدن است مثل اینکه جسمی از جسم دیگر بیرون بیاید. وقتی که تدریجا رابطه تدبیری اش بریده می شود، آن همان بیرون آمدن اوست. و از همه بدن در آن واحد رابطه بریده نمی شود. مثلا اگر بدن به یک علت خاصی فلج بشود، یک نوع رابطه تدبیری بریده می شود نه اینکه روح از آنجا خارج شده بود و مثل جسمی که از جایی خارج بشود خارج شده است؛ این معنی ندارد. «و قیل من راق»؛ «در آن وقتی که کسانی که دور و بر (شخص محتضر) هستند، مأیوسانه می گویند: کیست که دیگر بتواند این را نجات و شفا بدهد؟» (قیامت/27).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد10- صفحه 220-224
ص: 474
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت اسلام روح جسم غفلت هجرت
«و ظن انه الفراق؛ و دانست که آن، هنگامه ی جدایی (از دنیا) است» (قیامت/28). «ظن» الان در فارسی و در اصطلاح امروز بیشتر به معنی «گمان» گفته می شود ولی در زبان عربی به خود معنای یقین هم استعمال می شود. بعضی گفته اند اینجا همان معنی یقین است: یقین پیدا می کند که آن جدایی است. بعضی می گویند که نه، انسان روی علاقه شدیدی که خودش به دنیا دارد هنوز نمی خواهد باور کند که وقت جدایی است ولی قرائن نشان می دهد که ظن و گمان بیشتر به این است که دیگر کارش تمام است. غرضم این کلمه «جدایی» است: «و ظن انه الفراق» دیگر حال جدایی است. این جدایی یعنی چه؟ کی از کی جدا می شود؟ تا انسان شخصیتی نداشته باشد که بخواهد جدا بشود این جمله معنی پیدا نمی کند. از بدنش جدا می شود، از کسان خودش جدا می شود، اگر پدر و مادری دارد، فرزندانی دارد، مال و ثروتی دارد، از همه اینها جدا می شود. درد این جدایی بالاترین دردهای جداییهای عالم است. آن وقتی که آدم این اندام خودش را که یک عمر با او انس دارد ترک می کند، انسان با تن خودش انس دارد. به قول افلاطون:
از آن گریم که جسم و جان دمساز *** به هم خو کرده اند از دیرگه باز
آنوقت می بیند که خودش از خودش (به یک معنا) دارد جدا می شود، خودش از بدن خودش دارد جدا می شود و از هرچه با او خو گرفته است دارد جدا می شود. علائقی که انسان دارد مثل ریشه هایی است که یک درخت در یک زمین دوانده باشد. حال اگر درخت را با یک نیرویی بکشند، مثلا به یک اتومبیل ببندند و این اتومبیل آن را بکشد و بخواهد این درخت را از ریشه بیرون بیاورند، چه وضعی پیدا می کند؟ این علائق روحی و معنوی که انسان به این طرف دارد، حکم آن ریشه ها را دارد که به زور بخواهند بکشند. یا مثل یک میوه کال است که آن را به دست می گیرند و به زور می خواهند از درخت خودش جدا کنند؛ چه بر سر آن می آید خدا می داند. البته این علائق در وقتی که انسان حالت آن میوه نارس را دارد که تمام بستگی اش به این طرف است و از این طرف هیچ آزادی ندارد (مزاحم است والا هنگامی که انسان حالت میوه رسیده را داشته باشد) احتیاجی نیست که بخواهند بکشند. شعر معروفی هست که شعر خوبی است. اگرچه ممکن است کمی شکل عامیانه داشته باشد ولی معنی خیلی خوبی است؛ می گوید:
ص: 475
تکلف گر نباشد خوش توان زیست *** تعلق گر نباشد خوش توان مرد
چون این تعلقات علقه و چنگ است.
بدترین جداییها
بدترین فراقها و جداییها، فراقها و جداییهای همین انسانهای «بل تحبون العاجلة؛ (شما دنیای) زودگذر را دوست می دارید». (قیامت/20) است، انسانهایی که دنیای نقد تمام فکر و ذکر و هوش و حواس و علاقه و تمایلات اینها را به خود منحصر کرده. نه خدایی، نه فردایی، نه قیامتی، نه انس با حقی، نه انس با پیغمبری، اصلا به آن طرف هیچ ارتباط و وابستگی ندارد. قرآن می گوید: «والتفت الساق بالساق؛ و (محتضر از سختی جان دادن) ساق هایش به هم پیچید» (قیامت/29) این را هم مفسرین دو جور گفته اند. بعضی گفته اند مقصود همان است که این پاها چون بی حیات و شل می شود روی یکدیگر می افتد. جمله «التفت الساق بالساق» آن حالت را می گوید. ولی اکثر این معنا را گفته اند –که به نظر من این معنا درست است- و آن این است: وقتی که دو کشتی گیر خیلی با یکدیگر درگیر می شوند و همدیگر را خاک می کنند این پاهایشان چنان در همدیگر پیچیده که آدم وقتی که نگاه می کند نمی فهمد این پا مال این است یا مال آن. این از این طرف فشار می آورد می خواهد آن را خاک کند، او از آن طرف فشار می آورد می خواهد این را خاک کند. بدترین حالات انسان (البته انسان غیرمؤمن، انسان غیرصالح) آن وقتی است که یک نوع کشتی گیری و یک نوع تلازم و تهاجم میان شدتهای ناشی از جدا شدن از دنیا و شدتهای ناشی از اقبال آخرت برای او پیدا می شود.
ص: 476
خیلی عجیب است: از یک طرف نگاه می کند یک آینده ای برای خودش می بیند «هول المطلع»، آینده ای که خود آن آینده برای او یک فشاری دارد الی ماشاء الله. از طرف دیگر خود جدا شدن از اموری که می خواهد از آنها جدا بشود باز یک شدائدی دارد به جای خود. قبل از این حالت که احساس می کند می خواهد برود همین شدائد جدا شدن است. بعد که مرد، شدائد آن دنیاست. یک حالتی انسان دارد که آن را «حالت معاینه» می نامند و می گویند حالتی است که انسان بین دنیا و آخرت است، یک پایش به این طرف است یک پایش به آن طرف. اینجاست که دو حالت سختیهای جدا شدن از اینجا و سختیهای رو آوردن آنجا ایندو به همدیگر پیچیده اند و در یکدیگر ادغام شده اند: «و التفت الساق بالساق».
«الی ربک یومئذ المساق؛ آنروز، روز رانده شدن به سوی پروردگار توست» (قیامت/30) مطلب چیست؟ می فرماید مطلب سوق دادن و بردن به نزد پروردگار است، یعنی یک کار اختیاری نیست. مطلب این است که حساب حساب کشتی گیری نیست حساب دیگری است، یک مسیر قطعی است برای همه مردم و آن رانده شدن به پیشگاه پروردگار است و آن است که باید محقق بشود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 10- صفحه 225-228
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ قرآن انسان خدا احتضار
مرگ از نظر اسلام
در عین اینکه نظر سطحی، مرگ انسان را نابودی وی فرض میکند و زندگی انسان را تنها همین زندگی چند روزه که در میان زایش و درگذشت محدود میباشد، میپندارد، اسلام مرگ را انتقال انسان از یک مرحله زندگی به مرحله دیگری تفسیر مینماید. بنظر اسلام انسان زندگانی جاویدانی دارد که پایانی برای آن نیست و مرگ که جدائی روح از بدن میباشد وی را وارد مرحله دیگری از حیات میکند که کامروائی و ناکامی در آن بر پایه نیکوکاری و بدکاری در مرحله زندگی پیش از مرگ استوار میباشد. پیغمبر اکرم (ص) میفرماید (گمان مبرید که با مردن نابود میشوید بلکه از خانه ای به خانه دیگری منتقل میشوید) (بحار، ج 3، ص 161 از اعتقادات صدوق).
ص: 477
برزخ
طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده میشود انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیز عمومی یک زندگانی محدود و موقتی دارد که برزخ و واسطه میان حیات دنیا و حیات آخرت است (بحار، ج 2، باب البرزخ).
انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتی که داشته و اعمال نیک و بدی که در این دنیا انجام داده مورد بازپرسی خصوصی قرار میگیرد و پس از محاسبه اجمالی طبق نتیجه ای که گرفته شد به یک زندگی شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم گردیده با همان زندگی در انتظار روز رستاخیز عمومی بسر میبرد (بحار، ج 2، باب البرزخ). حال انسان در زندگی برزخی بسیار شبیه است بحال کسیکه برای رسیدگی اعمالی که از وی سرزده به یک سازمان قضائی احضار شود و مورد بازجوئی و بازپرسی قرار گرفته به تنظیم و تکمیل پرونده اش بپردازند، آنگاه در انتظار محاکمه در بازداشت بسر برد. روح انسان در برزخ، بصورتی که در دنیا زندگی میکرد، بسر میبرد اگر از نیکان است از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقربان درگاه خدا برخوردار میشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین و پیشوایان ضلال میگذراند. خدای متعال در وصف حال گروهی از اهل سعادت میفرماید: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون* فرحین بما آتاهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون* یستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا یضیع اجر المؤمنین؛ البته گمان مبر ای پیغمبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند بلکه زنده اند و پیش خدای خودشان در مقام قرب روزی داده میشوند* از آنچه خدا از فضل خود بایشان داده شاد هستند و به کسانی از مؤمنین که بدنبالشان میباشند و هنوز به ایشان نرسیده اند مژده میدهند که هیچگونه ترس و اندوهی برایشان نیست* مژده میدهند با نعمت و فضل وصف نشدنی خدا و اینکه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضایع و تباه نمیکند» (آل عمران/ 169-171).
ص: 478
و در وصف حال گروهی دیگر که در زندگی دنیا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمیکنند، میفرماید: «حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون؛ تا آن دم که به یکی از آنان مرگ میرسد میگوید خدایا مرا (به دنیا) برگردانید شاید در ترکه خود کار نیکی انجام دهم نه هرگز این سخنی است که او میگوید به سخنش گوش داده نمیشود و در پیششان برزخی است که تا روز رستاخیز ادامه دارد» (مؤمنون/ 99-100).
تکامل غایت آفرینش و روز قیامت
در میان کتب آسمانی، قرآن کریم تنها کتابی است که از روز رستاخیز به تفصیل سخن رانده و در عین اینکه تورات نامی از این روز به میان نیاورده و انجیل جز اشاره مختصری ننموده ،قرآن کریم در صدها مورد با نامهای گوناگون روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتی را که جهان و جهانیان در این روز دارند، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل بیان نموده است. و بارها تذکر داده که ایمان به روز جزا (روز رستاخیز) هم تراز ایمان به خدا و یکی از اصول سه گانه اسلام است که فاقد آن (منکر معاد) از آئین اسلام خارج و سرنوشتی جز هلاکت ابدی ندارد. و حقیقت امر نیز همین است زیرا اگر از جانب خدا حسابی در کار، و جز او پاداشی در پیش نباشد، دعوت دینی که مجموعه ای از فرمانهای خدا و اوامر و نواهی او است، کمترین اثری دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبلیغ در اثر، مساوی خواهد بود بلکه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت، زیرا پذیرفتن دین و پیروی از مقررات شرع و آئین، خالی از کلفت و سلب آزادی نیست و در صورتیکه متابعت آن اثری در بر نداشته باشد هرگز مردم نیز بار آنرا نخواهند پذیرفت و از آزادی طبیعی دست بر نخواهند داشت. و از اینجا روشن میشود که اهمیت تذکر و یادآوری روز رستاخیز، معادل با اهمیت اصل دعوت دینی است. و هم از اینجا روشن میشود که ایمان به روز جزا مهمترین عاملی است که انسان را به ملازمت تقوی و اجتناب اخلاق ناپسندیده و گناهان بزرگ وادار میکند چنانکه فراموش ساختن یا ایمان نداشتن به آن ریشه اصلی هر بزه و گناهی است. خدای متعال در کتاب خود میفرماید: «ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ کسانیکه از راه خدا بیرون رفته و گمراه میشوند، برای ایشان عذابی است سخت در مقابل اینکه روز حساب را فراموش کردند» (ص/ 26).
ص: 479
چنانکه پیدا است در آیه کریمه، فراموشی روز حساب منشأ هر گمراهی گرفته شده است. تأمل در آفرینش انسان و جهان و همچنین در غرض و هدف شرائع آسمانی در پیش بودن چنین روزی (روز رستاخیز) را روشن میسازد. ما وقتیکه در کارهائی که در آفرینش تحقق میپذیرد، دقیق میشویم میبینیم که هیچ کاری (که بطور ضرورت به نوعی از حرکت نیز مشتمل است) بدون غایت و هدف ثابت انجام نمی یابد و هرگز خودکار بطور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب میباشد. حتی در کارهائی که بنظر سطحی بی غرض شمرده میشوند مانند افعال طبیعی و بازیهای بچگانه و نظایر آنها اگر بدقت نگاه کنیم غایتها و غرضهائی مناسب نوع کار می یابیم چنانکه در کارهای طبیعی که عموما از قبیل حرکت میباشد غایتی که حرکت بسوی آنست غایت و غرض آنست و در بازیهای بچگانه مناسب نوع بازی غایتی است خیالی و وهمی که مطلوب از بازی همانا رسیدن بدان است.
البته آفرینش انسان و جهان کار خدا است و خدا منزه است از اینکه کار بیهوده و بی هدف انجام دهد و دائما بیافریند و روزی دهد و بمیراند و باز بیافریند و روزی دهد و بمیراند و همچنین درست کند و بهم زند بی اینکه از این آفرینش غایت ثابتی را بخواهد و غرض پابرجائی را تعقیب کند. پس ناچار برای آفرینش جهان و انسان، هدف و غرض ثابتی در کار است و البته سود و فائده آن بخدای بی نیاز نخواهد برگشت و هر چه باشد بسوی آفریده ها عاید خواهد شد، پس باید گفت که جهان و انسان بسوی یک آفرینش ثابت و وجود کاملتری متوجهند که فنا و زوال نپذیرد. و نیز وقتیکه از نظر تربیت دینی، در حال مردم دقیق میشویم میبینیم که در اثر راهنمائی خدائی و تربیت دینی، مردم به دو گروه نیکوکاران و بدکاران منقسم میشوند، با اینحال در این نشأه زندگی و تمیز و امتیازی در کار نیست بلکه بالعکس و علی الاغلب پیشرفت و موفقیت از آن بدکاران و ستمکاران میباشد و نیکوکاری توأم با گرفتاری و بدگذرانی و هر گونه محرومیت و ستمکشی می باشد.
ص: 480
در این صورت مقتضای عدل الهی آنست که نشأه دیگری وجود داشته باشد که در آن نشأه هر یک از دو دسته نامبرده جزای عمل خود را بیابند و هر کدام مناسب حال خود زندگی کنند. خدای متعال در کتاب خود باین دو حجت اشاره نموده میفرماید: «و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما لاعبین* ما خلقناهما الا بالحق ولکن اکثرهم لایعلمون؛ ما آسمان و زمین و آنچه را که در میان آنها است بیهوده نیافریدیم* آنها را جز به حق و از روی حکمت و مصلحت خلق نکردیم ولکن اکثر این مردم آگاه نیستند» (دخان/ 38-39). و در جای دیگر که هر دو حجت را در یک آیه جمع نموده، میفرماید: «ام حسب الذین اجترحوا السیئآت ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون* و خلق الله السمآوات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لایظلمون؛ آیا کسانیکه به جرم و جنایتها پرداخته اند، گمان میبرند که ما آنان را مانند کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک انجام داده اند، قرار خواهیم داد بطوریکه زندگی و مرگشان برابر باشد، بد حکمی است که میکنند خدا آسمانها و زمین را آفرید بحق (نه بیهوده) و برای اینکه هر نفس به آنچه با عمل خود کسب کرده جزا داده شود بی اینکه به مردم ستم شود» (جاثیه/ 21-22).
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبائی- شیعه در اسلام- صفحه 161-168
کلی__د واژه ه__ا
مرگ برزخ قیامت قرآن اسلام انسان آفرینش هدف ایمان
آنچه می میرد تن است نه روان
ص: 481
از نظر اسلام، انسان آفریده ای است که از تن و روان (روح و بدن) تشکیل یافته است. تن انسان، خود یکی از ترکیبات ماده و محکوم قوانین می باشد، یعنی حجم و وزن دارد و زندگانی او در زمان و مکانی است و از سرما و گرما و غیر آن ها متاثر می شود و تدریجا کهنه (پیر) و فرسوده می گردد و بالاخره، چنان که روزی به امر خدای متعال پیدایش یافته، روزی نیز تجزیه شده، از بین می رود. ولی روان، مادی نیست و هیچ یک از خاصیت های نام برده ماده را ندارد، بلکه صفت علم و احساس و فکر و اراده و صفات دیگر روحی، مانند مهر و کینه و شادی و اندوه و بیم و امید و مانند آن ها، از آن اوست و چنان که روان، خاصیت های نام برده ماده را ندارد، صفات روحی نیز از این خاصیت ها دورند، بلکه قلب و مغز (و) سایر اجزای بدن در فعالیت های بی شمار خود، فرمان بردار روان و صفات روانی می باشد و هیچ یک از اجزای بدن را به عنوان مرکز فرماندهی نمی توان تعیین کرد.
خدای متعال می فرماید: «ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طین * ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین * ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین؛ ما برای نخستین بار انسان را از ماده ای که از گل گرفته شده بود، ساختیم، پس از آن، او را نطفه ای قرار دادیم که در جایگاه آرامی قرار می گیرد، پس از آن، نطفه را به صورت قطعه خونی در آوردیم و سپس آن را مانند گوشت جویده شده (مضغه) ساختیم و از مضغه، استخوان ها را خلق کردیم و بر استخوان ها، گوشت پوشانیدیم (صورت بدن را درست کردیم) پس از آن، او را آفرینش اساسی و بی سابقه دیگری دادیم» (مؤمنون/12تا14).
ص: 482
معنی مرگ از نظر اسلام
روی اصل نام برده، معنی مرگ از نظر اسلام نه این است که انسان هیچ و نابود شود، بلکه این است که روان انسان که فناناپذیر است، علاقه و رابطه خود را از تن قطع کند و در نتیجه، تن از بین برود و روان، بدون تن، به زندگی خود ادامه دهد. خدای متعال می فرماید: «وقالوا اءذا ضللنا فی الارض أءنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون * قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم؛ منکرین معاد می گویند: چگونه می شود که پس از این می میریم و بدن های ما در زمین متلاشی شده، گم می شود، دوباره با آفرینش تازه ای موجود شویم؟ در پاسخ آنان بگو: فرشته مرگ که به شما موکل است، شما را از تن ها دریافت می دارد» (سجده/10و11)، و متلاشی شدن تن ها، شما را نابود نمی کند. پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: شما نابود نمی گردید، بلکه از خانه ای به خانه دیگر منتقل می شوید.
برزخ
اسلام معتقد است که انسان پس از مردن به طرز خاصی زنده می باشد، اگر نیکوکار است، از نعمت و سعادت برخوردار و اگر بدکار است، معذب خواهد بود و هنگامی که قیامت برپا شود، برای حساب عمومی حاضر می شوند. عالمی که انسان، پس ازمرگ تا روز قیامت در آن زندگی می کند برزخ نامیده می شود. خدای متعال می فرماید: «و من ورآئهم برزخ الی یوم یبعثون؛ به دنبال مردم، پس از مرگ تا روز قیامت، برزخ است» (مومنون/100) و نیز می فرماید: «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ چنین مپندار که کشتگان راه خدا، مرده و نابود می شوند، بلکه آنان زنده هستند و پیش خدای خود، روزی می خورند» (آل عمران/169).
ص: 483
من_اب_ع
علامه طباطبایی- اصول عقاید و دستورات دینی 1 - 4- صفحه 215 تا 217
کلی__د واژه ه__ا
معاد مرگ قیامت روح ماده برزخ انسان
در خیلی جاهای قرآن مسئله روح مطرح است. از جمله جایی که مردن را توفی تلقی می کند، می گوید ما تحویل گرفتیم و به تمام و کمال هم تحویل گرفتیم، نه اینکه بگوید شخصیت انسان عبارت است از روح و بدن، نیمی از آن را تحویل می گیریم، نیم دیگرش را رها می کنیم تا تکه تکه شود. اصلا آن تکه تکه شده را جزء شخصیت انسان حساب نمی کند. تعبیر "توفی" مکرر در قرآن آمده است. در یک جا می فرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند» (زمر/42) در جای دیگر می فرماید: «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، (روح) شما را می گیرد سپس شما را بسوی پروردگارتان بازمی گردانند» (سجده/11). در یک جا می فرماید: «ان الذین توفاهم الملائکه ظالمی انفسهم؛ کسانی که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند» (نساء/97). در جای دیگر نیز می فرماید: «و لو تری اذ یتوفی الذین کفروا الملائکه؛ و اگر ببینی کافران را هنگامی که فرشتگان (مرگ)، جانشان را می گیرند و بر صورت و پشت آنها می زنند و می گویند بچشید عذاب سوزنده را (به حال آنان تأسف خواهی خورد)!» (انفال/50).
بنابراین در قرآن مسئله روح مطرح است و مردن از نظر قرآن فوت نیست، از باب اینکه شخصیت انسان تنها بدن و تشکیلات و ترکیبات بدنی نیست، و الا از نظر بدنی در اینکه مردن، فوت و متلاشی شدن و از دست رفتن است شکی نیست، ولی قرآن می گوید مردن مساوی است با تحویل گرفتن به تمام و کمال شخصیت انسان بدون اینکه ذره ای از آن مانده باشد. خداوند ارواح را به هنگام مرگ و خواب می گیرد.
ص: 484
در قرآن اشاره می کند که: «الله یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الأخری إلی أجل مسمی إن فی ذلک لایت لقوم یتفکرون؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند، و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد، سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه میدارد، و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز می گرداند تا سرآمد معینی، در این امر نشانه های روشنی است برای کسانی که تفکر می کنند» (زمر،42)، برای اینکه روشن سازد همه چیز انسانها و از جمله حیات و مرگشان به دست خدا است می گوید: خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند (الله یتوفی الانفس حین موتها). و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد (و التی لم تمت فی منامها).
و به این ترتیب خواب برادر مرگ است و شکل ضعیفی از آن، چرا که رابطه روح با جسم به هنگام خواب به حداقل می رسد و بسیاری از پیوندهای این دو قطع می شود. بعد می افزاید: ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه می دارد (به گونه ای که هرگز از خواب بیدار نمی شوند) و ارواح دیگری را که فرمان ادامه حیاتشان داده، به بدنهایشان باز می گرداند تا سرآمد معینی (فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی). آری در این مسأله آیات و نشانه های روشنی است برای کسانی که تفکر می کنند (ان فی ذلک لایات لقوم یتفکرون).
ص: 485
از این آیه امور زیر به خوبی استفاده می شود:
1 - انسان ترکیبی است از روح و جسم، روح گوهری است غیر مادی که ارتباط آن با جسم مایه نور و حیات آن است.
2- به هنگام مرگ خداوند این رابطه را قطع می کند، و روح را به عالم ارواح می برد و به هنگام خواب نیز این روح را می گیرد، اما نه آنچنان که رابطه به کلی قطع شود، بنابراین روح نسبت به بدن دارای سه حالت است: ارتباط تام (حالت حیات و بیداری) ارتباط ناقص (حالت خواب) قطع ارتباط به طور کامل (حالت مرگ).
3- خواب چهره ضعیفی از مرگ است، و مرگ نمونه کاملی از خواب!
4- خواب از دلائل استقلال و اصالت روح است، مخصوصا هنگامی که با رؤیا آنهم رؤیاهای صادقه توأم باشد این معنی روشنتر می شود.
5- بعضی از ارواح هنگامی که در عالم خواب رابطه آنها با جسم ضعیف می شود گاه به قطع کامل این ارتباط می انجامد به طوری که صاحبان آنها هرگز بیدار نمی شوند، و اما ارواح دیگر در حال خواب و بیداری در نوسانند تا فرمان الهی فرا رسد.
6- توجه به این حقیقت که انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه مرگ قرار می گیرد درس عبرتی است که اگر در آن بیندیشد برای بیداری او کافی است.
7- تمام این امور به دست قدرت خداوند انجام می گیرد، و اگر در آیات دیگر سخن از قبض روح به دست ملک الموت و فرشتگان مرگ آمده، به عنوان این است که آنها فرمانبران حق و مجریان اوامر او هستند و تضادی میان این دو وجود ندارد.
ص: 486
به هر حال این که در پایان آیه می فرماید: در این موضوع نشانه های روشنی است برای کسانی که اندیشه می کنند منظور نشانه هائی از قدرت خداوند و مسأله مبدأ و معاد و ضعف و ناتوانی انسان در برابر اراده او است. و از این آیه حاکمیت الله بر وجود انسان و تدبیر او از طریق نظام مرگ و حیات و خواب و بیداری مشخص می شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری-آشنایی با قرآن جلد 3- صفحه 116-117
تفسیر نمونه ج 19 ص 479-475
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح ماده قرآن جسم خواب فرشتگان نشانه های خدا
در تفسیر مرگ، در قرآن آیاتی وجود دارد که از مرگ به «توفی» تعبیر می کند که این آیات زیاد است:
«الذین تتوفاهم الملائکة ظالمی انفسهم»؛ کسانی که فرشتگان جان آنها را -که ستمگر خویشند- می ستانند» (نحل/28).
«الذین تتوفیهم الملائکة طیبین»؛ همانان که فرشتگان جانشان را در حالی که پاکیزه اند می ستانند» (نحل/32).
«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند، و نیز روح کسی را که نمرده است، به هنگام خواب قبض می کند، پس آن روح را که مرگ را بر او مقدر کرده نگاه می دارد، و دیگری را تا سرآمدی معین باز می فرستد» (زمر/42).
«و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لایفرطون؛ و او بر بندگان خود غالب است و بر شما محافظانی می فرستد، تا وقتی که مرگ یکی از شما فرا رسد، فرستادگان ما جانش را می ستانند و در انجام وظیفه کوتاهی نمی کنند» (انعام/61). خدا قاهر است در بالای بندگان و برای شما نگهبانان می فرستد تا آن وقتی که مردن یکی از شما می رسد، همان رسل و فرستاده های ما او را توفی می کنند (می میرانند).
ص: 487
«حتی اذا جائتهم رسلنا یتوفونهم؛ تا آن گاه که فرستادگان ما سوی ایشان آیند که جانشان بگیرند» (اعراف/37).
«اعبد الله الذی یتوفیکم و امرت ان اکون من المؤمنین؛ خدایی را می پرستم که جان شما را می ستاند و فرمان یافته ام که از مؤمنان باشم» (یونس/104).
«و قالو اءذا ضللنا فی الارض اءنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون* قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم» و گفتند: آیا وقتی مردیم و در زمین ناپدید شدیم، در آفرینش تازه ای خواهیم شد؟ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند» (سجده/10و11).
از این آیات زیاد داریم که مرگ را تعبیر به «توفی» کرده است. «توفی» از ماده «وفی» است، همان ماده ای که وفا و استیفا از آن ماده است. «توفی» از ماده فوت نیست. ما فارسی زبان ها گاهی فوت را با وفات مرادف خیال می کنیم. فوت از دست رفتن است، اگر تعبیر فوت می کرد، مرگ به همان معنای تباهی و تمام شدن و از دست رفتن بود. وفات از ماده وفا و استیفاست و به اتفاق تمام لغت ها «توفی» یعنی استیفا کردن و تحویل گرفتن یک چیز بتمامه. «الله یتوفی الانفس حین موتها»؛ یعنی خدا نفس ها را در وقت مردن بتمامه و بکماله می گیرد و همچنین آیات دیگری که در این زمینه هست همان مفهوم قبض را می دهد. در قرآن کلمه «قبض» نیامده و ما در عرف خودمان می گوییم عزرائیل روح را قبض کرد، قابض الارواح است، ولی قبض با توفی که در قرآن آمده هر دو یک معنی را می دهند.
ص: 488
در یکی از این آیات مسئله خواب را با مردن در یک ردیف می شمارد، می فرماید: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها»؛ خدا نفسها را در وقت مردن و نفس زنده ها را که هنوز نمرده اند در وقت خوابیدن می گیرد، آن که مرد دیگر نفسش برنمی گردد و آن که خوابیده است آن را دو مرتبه می فرستد. معلوم می شود از نظر قرآن یک چیزی هست که نام او «نفس» است. «فیمسک التی قضی علیها الموت»؛ آن که حکم مرگ بر او شده است، نگهش می دارد «و یرسل الاخری الی اجل مسمی»؛ و آن دیگری (یعنی خوابیده) را می فرستد تا یک وقت مقدر و تعیین شده که آن هم برای همیشه باید گرفته شود (زمر/42).
خداوند در جای دیگر قرآن می فرماید: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون؛ بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور شده (روح) شما را می گیرد سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید» (سجده /11).
تعبیر تازه و جالب در اینجا تعبیر «یتوفاکم» از ماده «توفی» (بر وزن ترقی) است. به گفته "راغب" در "مفردات"، «وافی» در اصل به معنی چیزی است که به حد کمال برسد، بنابراین «توفی» به معنی گرفتن چیزی است به طور کامل، این تعبیر به وضوح این حقیقت را می رساند که مرگ به معنی فنا و نابودی نیست، بلکه نوعی کامل از قبض و دریافت و گرفتن روح آدمی به طور کامل می باشد و این خود دلیل زنده ای است که روح آدمی بعد از مرگ باقی می ماند. بسیاری از مفسران بزرگ به این مسأئله توجه کرده و بر آن تأکید نموده اند، و گرنه فنا و نابودی چیزی نیست که «توفی» (دریافت کامل) در مورد آن صادق باشد. در بعضی از موارد، این «توفی» (دریافت) را به خدا نسبت می دهند: «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ می گیرد و دریافت می کند» (زمر/42) و در جای دیگر می خوانیم «ولکن اعبد الله الذی یتوفاکم؛ ولی من خدائی را پرستش می کنم که (روح) شما را به هنگام مرگ می گیرد» (یونس/ 104). البته هرگز تضادی بین این سه تعبیر که در قرآن مجید آمده (خدا جان شما را می گیرد، فرشته می گیرد، ملائکه و فرشتگان می گیرند) وجود ندارد، چرا که همه فرمانبر خدا هستند، پس فاعل اصلی اوست و فرشتگان قبض ارواح نیز رئیسی دارند که ملک الموت نامیده می شود و فرشتگان دیگر قبض ارواح مأموران اویند.
ص: 489
آیات قرآنی قبض روح را به سه عامل مستند نموده است:
1- خداوند متعال، «الله یتوفی الانفس حین موتها؛ خداوند نفس ها را در هنگام مرگ می گیرد» (زمر آیه 42).
2- ملک الموت (عزرائیل علیه السلام)، «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو به آنان ملک الموت که بر شما موکل شده است، ارواح شما را میگیرد» (سجده آیه 11).
3- فرشتگان که در بعضی از آیات از آنها به رسولان نیز تعبیر شده است؛ «تتوفاهم الملائکة؛ ملائکه جانشان را می گیرد» (نحل آیه 28 و 32).
4- رسولان الهی «توفته رسلنا؛ رسولان ما او را می گیرند» (انعام آیه 61).
بدیهی است که این آیات با نظر به فاعل حقیقی که خدا است و وسایلی که ملک الموت عزرائیل (ع) و دیگر فرشتگان میب اشند، مخالفتی با یکدیگر ندارند و منظور از ملائکه دیگر، همانگونه که از امیرالمؤمنین (ع) آمده است یاران ملک الموت در امر قبض ارواح می باشند. روایت از امیرالمؤمنین (ع) چنین آمده است: «انه سئل عن قول الله تعالی: الله یتوفی الانفس حین موتها و قوله: قل یتوفاکم ملک الموت و قوله عزوجل: توفته رسلنا و قوله تعالی: تتوفاهم الملائکة فمرة یجعل الفعل لنفسه و مرة لملک الموت و مرة للرسل، و مرة للملائکة؟ فقال علیه السلام: ان الله تبارک و تعالی اجل و اعظم من ان یتولی ذلک بنفسه، و فعل رسله و ملائکته فعله لانهم بامره یعلمون. فاصطفی من الملائکة رسلا و سفرة بینه و بین خلقه، و هم الذین قال الله فیهم: (الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس؛ حج آیه 75). فمن کان من اهل الطاعة تولت قبض روحه ملائکة النقمة، و لملک الموت اعوان من اهل المعصیة تولت قبض روحه ملائکة النقمة، و لملک الموت اعوان من ملائکة الرحمة و النقمة یصدر ون عن امره وفعلهم فعله، و کل ما یاتونه منسوب الیه، و اذا کان فعلهم فعل ملک الموت ففعل ملک الموت فعل الله لانه یتوفی الانفس علی ید من یشاءو یعطی و یمنع و یثیب و یعاقب علی ید من یشاء و ان فعل امنائه فعله کما قال: «و ما تشاءون الا ان یشاء الله». (انسان آیه 30 و تکویر آیه 29).
ص: 490
از امیرالمؤمنین (ع) از کلام خداوندی سؤال شد که می فرماید: "خدا است که نفس ها را، جانها یا ارواح را در موقع فرا رسیدن مرگ می گیرد و بگو: آن ملک الموت جان های شما را می گیرد که بر شما موکل شده است و رسولان ما او را میگیرند و فرشتگان آنان را می گیرند؟ " این اختلاف در عامل قبض روح چیست؟ آن حضرت پاسخ داد: خداوند تبارک و تعالی بزرگ تر و با عظمت تر از آن است که قبض روح انسان را خود به طور مستقیم انجام بدهد و کار رسولان و فرشتگانش، کار خود خدا است، زیرا آنان به دستور خدا عمل می کنند، پس خداوند متعال از فرشتگان، رسولان و از انسان ها سفرایی را بین خود و مخلوقاتش برگزید و درباره آنان است، که خداوند می فرماید: «خدا از فرشتگان و از مردم رسولانی را برمی گزیند». پس هر کسی که از اهل طاعت باشد، قبض روح او را فرشتگان رحمت به عهده می گیرند و هر کسی که از اهل معصیت باشد، قبض روح او را فرشتگان عذاب انجام می دهند و برای ملک الموت یارانی از فرشتگان رحمت و عذاب است که از امر او پیروی می کنند و کار آن فرشتگان کار ملک الموت است و هرچه انجام بدهند منسوب به ملک الموت است و حال که کار آن فرشتگان کار ملک الموت است، پس کار ملک الموت هم کار خدا است، زیرا خدا است که نفس ها را با دست هر که می خواهد می گیرد و او است که به وسیله هر کس که بخواهد عطا می فرماید و جلوگیری می کند و پاداش می دهد و عقاب می نماید و کار امنای خداوندی کار خدا است، چنان که فرموده است: «و شما نمی خواهید مگر آنچه را که خدا می خواهد». امیرالمؤمنین (ع) در جملات مورد تفسیر، پس از غیر قابل درک بودن قبض روح انسان ها به وسیله ملک الموت که مخلوقی است و مخلوقی را قبض روح می نماید، نتیجه بسیار مهمی را متذکر می شوند. و آن اینست: حال که شما نمی توانید جریان قبض روح را بفهمید چگونه می خواهید خدا را توصیف کنید؟
ص: 491
در روایتی از امام صادق (ع) چنین آمده است: «قیل لملک الموت علیه السلام: کیف تقبض الارواح و بعضها فی المغرب و بعضها فی المشرق فی ساعة واحدة؟ فقال: ادعوها فتجیبنی؟قال:و قال ملک الموت علیه السلام: ان الدنیا بین یدی کالقصعة بین یدی احدکم فیتناول منها ما شاء،و الدنیا عندی کالدر هم فی کف احدکم یقلبه کیف یشاء؛ (به ملک الموت علیه السلام گفته شد: چگونه ارواح انسان ها را در یک ساعت زمان می گیری در حالی که بعضی از آنان در مغرب است و بعضی در مشرق؟ ملک الموت پاسخ داد: من ارواح را می خوانم آن ها مرا اجابت می کنند. امام علیه السلام فرمود: و ملک الموت علیه السلام گفت: دنیا در برابر من مانند کاسه ایست در برابر یکی از شماها که هرگونه بخواهد از محتویات آن بر می دارد و دنیا در نزد من مانند درهمی در دست یکی از شما است که هر گونه بخواهد آن را می گرداند.
من_اب_ع
کمال الدین ابن میثم بحرانی- شرح نهج البلاغه ج 3- ص 90
سید محمد حسین طباطبائی- تفسیر المیزان جلد 20- صفحه 360
مرتضی مطهری- مجموعه آثار جلد 4- صفحه 645
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ روح خدا عزرائیل خواب
رعایت صبر در برابر حوادث ناگوار زندگی -مانند بلایای طبیعی، از دست دادن مال و منال و از دست دادن عزیزان- یکی از شاخه های صبر و استقامت می باشد که از اهمیت بسزایی برخوردار است. اینگونه رخدادها، بخشی از سرگذشت اجتناب ناپذیر بشراند که حتی برخوردارترین مردمان نیز از آنها، مصون نمی مانند. در این پیشامدها که البته بطور قهری و بدون میل و اراده ی انسان در زندگی او رخ می دهد، دو گونه عکس العمل از مردم بروز می کند: بعضی در برابر مصیبت، مقاومت خود را از دست داده و دچار شکستگی روحی می گردند و گروهی دیگر بار مصیبت را تحمل کرده و با توجه به جریان طبیعی این جهان، خود را از هنگامه ی مصیبت، سالم و سربلند خارج می سازند. مطالعه سیره و منش افراد صبور، می تواند در رعایت صبر و شکیبایی به دیگران مفید باشد. در این بحث چند نمونه ای از صبر و بردباری عده ای از بانوان ذکر می گردد.
ص: 492
داستان زن ابوطلحه انصاری
ابوطلحه انصاری یکی از یاران رسول خداست، زنی باایمان داشت به نام ام سلیم، این زن و شوهر، پسری داشتند که مورد علاقه هر دو بود، ابوطلحه پسر را سخت دوست می داشت، پسر بیمار شد، بیماریش شدت یافت، به مرحله ای رسید که ام سلیم دانست که کار پسر تمام است. ام سلیم برای این که شوهرش در مرگ فرزندش بیتابی نکند او را به بهانه ای به خدمت رسول اکرم (ص) فرستاد و پس از چند لحظه طفل جان به جان آفرین تسلیم کرد. ام سلیم جنازه بچه را در پارچه ای پیچید و در یک اطاق مخفی کرد، به همه اهل خانه سپرد که حق ندارید ابوطلحه را از مرگ فرزند آگاه سازید. سپس رفت و غذایی آماده کرد و خود را نیز آراست و خوشبو نمود. ساعتی بعد که ابوطلحه آمد و وضع خانه را دگرگون یافت، پرسید: بچه چه شد؟ ام سلیم گفت: بچه آرام گرفت. ابوطلحه گرسنه بود، غذا خواست، ام سلیم غذایی که قبلا آماده کرده بود حاضر کرد و دو نفری غذا خوردند... ابوطلحه آرام گرفت، ام سلیم گفت: مطلبی می خواهم از تو بپرسم، گفت: بپرس گفت: آیا اگر به تو اطلاع دهم که امانتی نزد ما بود و ما آن را به صاحبش رد کرده ایم ناراحت می شوی؟ ابوطلحه گفت: نه هرگز، ناراحتی ندارد، امانت مردم را باید پس داد. ام سلیم گفت: سبحان الله، باید به تو بگویم که خداوند فرزند ما را که امانت او بود از ما گرفت و برد. ابوطلحه از بیان این زن تکان سختی خورد و گفت: به خدا قسم من از تو که مادر هستی سزاوارترم که در سوگ فرزندمان صابر باشم. از جا بلند شد و... دو رکعت نماز به جا آورد، به حضور رسول اکرم (ص) رفت و ماجرا را از اول تا آخر برای آن حضرت شرح داد. رسول اکرم فرمودند:... خدا را سپاس می گزارم که در امت من مانند صابره (زن صابر و شکیبا) بنی اسرائیل قرار داد. یکی از اصحاب پرسید: ای رسول خدا! صبر صابره بنی اسرائیل چگونه بود؟ حضرت فرمود: در بنی اسرائیل زن و شوهری بودند، این زن و شوهر دو پسر عزیزی داشتند روزی شوهر به زنش گفت: غذایی درست کن تا چند نفر از مردم را دعوت کنم. زن مطابق دستور شوهر غذایی تهیه کرد و مهمانها آمدند. این زن و شوهر مشغول پذیرایی مهمانان بودند و دو پسرشان با هم بازی می کردند که ناگهان در چاه منزل افتادند و مردند. مادر وقتی متوجه شد که بچه ها در چاه افتاده و مرده اند جنازه آنها را در پارچه ای پیچید و در اطاقی گذاشت، هیچ گونه سر و صدایی نکرد که مبادا وضع مهمانی شوهرش مختل گردد و به هم بخورد. وقتی شوهرش از پذیرایی مهمانها فارغ شد آمد نزد او و گفت: بچه ها کجایند. زن گفت: در خانه هستند و زن نیز خود را آراسته و خوشبو نمود... شوهر باز پرسید: فرزندانم کجا هستند؟ زن نیز گفت: در خانه هستند. آنگاه مرد فرزندانش را صدا زد آنها از اطاق دیگر خارج شدند و شتابان به طرف پدرشان آمدند زن از این قضیه تعجب کرد و گفت: سبحان الله به خدا قسم که هر دو مرده بودند، ولی خداوند به خاطر صبر من اینها را زنده کرد.
ص: 493
صبر صفیه در شهادت برادرش حمزه
در روایت است که صفیه دختر عبدالمطلب به احد رفته تا جسد مثله شده (دریده شده) برادرش حمزه را ببیند. پیامبر (ص) به زبیر (پسر صفیه) فرمود: برو مادرت را برگردان که وضع دلخراش جسد مثله شده یعنی گوش و دماغ بریده و شکم پاره شده برادرش حمزه را نبیند. زبیر رفت و به مادرش گفت: ای مادر! پیامبر خدا (ص) فرمود: برگرد! صفیه گفت: شنیده ام که برادرم را مثله کرده اند او در راه خداوند عزوجل راضی بود که به چنین وضعی شهید شود چرا من راضی نباشم؟ من هم این مصیبت را به حساب خدا می گذارم و برای خدا صبر می کنم. وقتی زبیر آمد خدمت پیامبر (ص) و گفته مادرش را به حضرت خبر داد پیامبر (ص) فرمود: مانعش نشوید تا او برود سر نعش برادرش. آنگاه به صفیه اجازه دادند کنار نعش برادر برود. صفیه رفت به جنازه برادر نگاه کرد و بر او نماز خواند و استرجاع نمود یعنی گفت: «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما از خدائیم و به سوی او باز می گردیم» (بقره/ 156) و برای برادر شهیدش طلب مغفرت کرد.
سخن مادر داغدیده ای در شهادت فرزندش
جوانی از انصار به نام خلاد در غزوه بنی قریظه شهید شد. مادرش در شهادت فرزندش خوشحالی می کرد. مردم به او اعتراض کردند که چرا در شهادت فرزندت رسم ماتم برپا نمی کنی؟ مادر گفت: من به مصیبت فرزندم گرفتار شدم ولی دلم نمی خواهد که دوستان او را ناراحت کنم. پیغمبر (ص) برای فرزند او دعا کرد و به او فرمود: که دو پاداش دارد زیرا اهل کتاب او را شهید کردند.
ص: 494
بانویی که برادر، پدر، شوهر و پسرش در احد شهید شدند
از انس بن مالک روایت شده است که وقتی در جنگ احد شایع شد که پیغمبر (ص) کشته شد داد و فریاد مردم مدینه بلند شد. عده ای از زنهای مدینه به طرف احد رفتند. از جمله آنها زنی از زنهای انصار بود که چهار شهید داشت و معلوم نبود که برای شهدا خودش آمد یا این که برای جستجوی حال پیغمبر (ص). وقتی از کنار جنازه چهار شهیدش عبور کرد گفت: اینها چیست؟ گفتند: جنازه برادر و پدر و شوهر و پسرت می باشد، زن بدون این که کنترلش را از دست دهد و جزع و فزع کند گفت: پیغمبر خدا کجا است؟ گفتند: پیامبر جلوی شما است زن رفت و خودش را به حضرت رساند و به گوشه لباس پیامبر چنگ زد و می گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا! تو زنده باشی تمام مشکلات برای ما آسان است.
گفتگوی مادر دو شهید با پیامبر (ص)
یکی از بانوانی که دو فرزندش در احد شهید شد سمراء دختر قیس است. وقتی رسول خدا را ملاقات کرد حضرت او را در شهادت دو پسرش تسلیت گفت. سمراء به پیغمبر (ص) عرض کرد: هر مصیبتی بعد از تو آسان است (یعنی اگر تو سالم باشی تمام مصیبت ها قابل تحمل است) بعد گفت: به خدا قسم این گرد و غباری که در جنگ احد به صورت تو نشست برای من از مصیبت دو فرزندم سخت تر است.
در شهادت فرزندم به من تبریک بگویید
ص: 495
روایت شده است که صلت بن اشیم یکی از رزمندگانی بود که با فرزندش در جنگ احد شرکت داشت. او به فرزندش گفت: پسر عزیزم! تو از من جلوتر به میدان نبرد برو و با کفار و مشرکین بجنگ تا شهید شوی و من تو را به حساب خدا بگذارم (یعنی تو جلوتر برو تا شهید گردی و من بعد از تو شهید شوم تا دو اجر ببرم یکی داغ فرزند، و دگر اجر شهادت). این فرزند بر حسب فرمان پدر به میدان نبرد شتافت و به دشمنان اسلام حمله کرد تا این که به درجه رفیع شهادت نایل گردید. وقتی زنها برای تسلیت به نزد مادر این جوان می رفتند مادرش به زنها می گفت: اگر آمدید که به من در شهادت فرزندم تبریک و تهنیت بگویید مرحبا به شما و خوش آمدید و اگر برای غیر تبریک آمدید برگردید و بروید.
داستان پیرزنی در مرگ تنها فرزند خویش
در روایت است که پیرزنی از طایفه بنی بکر بن کلاب که به عقل معروف بود، فرزندی داشت که مدت زیادی مریض بود. این پیرزن به بهترین وجه از او پرستاری می کرد تا این که فرزند وفات کرد و زن با کمال آرامش در خانه نشست و خویشان او به حضور او رفتند. زن رو کرد به یکی از بزرگان قوم خود و گفت: سزاوار است کسی که از نعمت سلامتی برخوردار است برای توفیق خودش قبل از مردنش کوتاهی نکند و سخنان ارزشمندی در این زمینه گفت، سپس اشعاری گفت که مضمونش این است «فرزند من مونسم بود و خداوند او را برد پس اگر من صبر کنم نزد خدا اجر دارم و اگر صبر نکنم و گریه نمایم برای من فایده ای ندارد». آن بزرگ گفت: ما همیشه از زنها به هنگام مصیبت، جزع و فزع می شنیدیم. این روش تو برای زنها پندی است که دیگر به هنگام مصیبت بی تابی نکنند واقعا تو صبر نیکویی نمودی، اصلا این عمل تو شباهت به زنها ندارد و زنها هرگز نمی توانند در این طور مواقع خود را کنترل کنند. سپس آن زن سخنانی گفت که خلاصه اش این است: «صبر هم ظاهرش نیکو و هم عاقبتش پسندیده است ولی جزع و بیتابی هم ظاهرش ناپسند است و هم در پیشگاه خدا گناه است و اگر صبر و جزع به صورت دو مردی درآیند صبر به صورت مرد زیبا و کریمی است و همین بس است در فضیلت صبر که خداوند به صابران وعده های بزرگی داده است».
ص: 496
بانویی که سه پسرش در جنگ خیبر شهید شدند
در روایت است که سه برادر در جنگ خیبر شهید شدند وقتی که خبر شهادت آنها به مادرشان رسید مادر آنها گفت: فرزندانم در حال فرار و پشت کردن شهید شدند یا در حال روبرو شدن با دشمن؟!! گفتند: فرزندانت در حال مقاومت رو در روی دشمن شهید شدند. آن بانوی محترمه و شکیبا گفت: حمد و ستایش خدا را که فرزندانم به فوز عظیم نایل شدند و به شرافت و عزت رسیدند. جان من و پدر و مادرم به فدای ایشان (و هیچ گونه گریه و ناله ای از آن بانوی محترم صادر نشد).
جزع و فزع اجر را از بین می برد
بیهقی از ابوالعباس سراج روایت کرده: فرزند یکی از اصحاب فوت نمود و من برای تسلیت به منزلشان رفتم و به مادر بچه دلداری دادم و به او گفتم: در مرگ فرزندت تقوا و صبر و بردباری پیشه کن. مادر بچه در جواب من گفت: مصیبت من در مرگ فرزندم بالاتر و با عظمت تر از این است که با داد و فریاد و بی تابی آن را فاسد کنم. (یعنی اگر جزع و بی تابی کنم اجر من از بین می رود).
سخنان حکمت آمیز مادری در مرگ فرزندش
ابان بن تغلب (ره) می گوید: زنی را دیدم که تازه فرزندش مرده بود، چشمان فرزند را بست و پارچه ای به روی او انداخت و گفت: فرزند عزیزم! چیزی که باقی است جزع و بی تابی ندارد و برای آن چیزی که فردای قیامت به خاطر مصیبت تو خداوند عنایت می کند گریه کردن معنی ندارد. فرزند عزیزم! تو می چشی آنچه را که پدرت چشید و به زودی مادرت نیز می چشد (یعنی پدرت فوت نمود و تو نیز وفات نمودی و من هم به دنبال شما خواهم آمد). همانا بالاترین راحتی ها برای این بدن خوابیدن است و خواب هم برادر مرگ است. چه فرق می کند تو در بستر خودت بخوابی یا بستر غیر خودت زیرا فردای قیامت سؤال و جواب و بهشت و جهنم است، پس اگر تو از اهل بهشت باشی، مرگ هیچ گونه ضرری برای تو ندارد و اگر از اهل آتش باشی، مرگ هیچ گونه نفعی برایت ندارد اگر چه از تمام مردم بیشتر عمر کنی. پسر عزیزم! اگر مرگ برای فرزندان آدم بهترین چیز نبود هرگز خداوند پیغمبرش را قبض روح نمی کرد و دشمنش ابلیس را زنده باقی نمی گذاشت.
ص: 497
بانویی که فرزندش در چاه آب غرق شد
شخص محترمی می گوید: من به اتفاق یکی از دوستانم به طرف بیابان سوزان حجاز مسافرت کردیم و راه گم کردیم. از سمت راست جاده خیمه ای را از دور دیدیم و به همان نشان رفتیم تا به خیمه رسیدیم، دیدیم که زنی در درون خیمه نشسته است. سلام نمودیم؛ آن زن جواب سلام ما را داد و گفت: شما کیستید؟ گفتیم: ما مسافریم و راه گم کرده ایم. زن گفت: شما صورتتان را از من برگردانید تا من حق ضیافت شما را ادا کنم. ما صورتمان را از او برگرداندیم و او برای ما پلاسی پهن نمود و گفت: روی این پلاس بنشینید تا فرزندم بیاید و از شما پذیرایی کند. موقع آمدن فرزندش نزدیک شد. او چند بار از داخل خیمه پرده یک طرف را بالا زد و به بیابان نگاه کرد، ولی یک بار که پرده را بالا زد ناراحت شد و گفت: شتر فرزندم می آید ولی دیگری بر آن سوار است. وقتی سوار نزدیک خیمه رسید به صدای بلند گفت: ام عقیل خدا در مورد فرزندت به تو اجر مرحمت کند. زن پرسید مگر فرزندم مرد؟! جواب داد بلی، در کنار چاه آب بود شترها به هم ریختند و او در چاه افتاد. زن مصیبت زده خود را نگهداشت و گفت: تو فعلا بیا و از مهمانها پذیرایی کن سپس گوسفندی آورد و به او داد تا ذبح کند، زن در حال مصیبت و داغداری برای ما غذا تهیه کرد، پس از صرف غذا نزدیک آمد و گفت: هیچ کدام از شما قرآن می دانید؟ گفتم: بلی. زن گفت: برای تسلای خاطر من در مصیبت فرزندم چند آیه بخوان! من گفتم: خداوند می فرماید: «و بشر الصابرین* الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون* أولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و أولئک هم المهتدون؛ ای پیامبر! به صابرین بشارت بده* آنها که هنگامی که مصیبتی به آنها برسد می گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم* اینها کسانی اند که الطاف و رحمت خدا شامل حال آنان شده و آنها هستند هدایت یافتگان» (بقره/ 155-157). زن با هیجان گفت: تو را به خدا قسم، این که خواندی قرآن بود؟ گفتم: آری و الله از قرآن است. زن گفت: درود بر شما و از جای برخاست، چند رکعت نماز خواند سپس گفت: «اللهم انی فعلت ما امرتنی به فانجز لی ما وعدتنی به؛ خدایا! من امر تو را اطاعت کردم و در مرگ فرزندم صبر می کنم، تو نیز درباره من به وعده خود وفا کن» و گفت: اگر بنا باشد کسی برای دیگری بماند لازم بود پیغمبر (ص) برای امت بماند و از دنیا رحلت نفرماید. وقتی ما از خیمه آن زن بیرون آمدیم گفتم: من هرگز زنی از این کامل تر ندیدم که خدایش را به اکمل صفات جمال و جلال یاد کرده است. چون او به طور یقین دانست که مرگ را نمی شود دفع کرد و از دستش رها شد و گریخت و نیز به یقین می دانست که جزع و بیتابی نیز در مرگ فرزند فایده ای ندارد و گریه هم میت را برنمی گرداند. بنابراین خودش را به صبر جمیل آراسته نمود و مصیبت مرگ فرزندش را به حساب خدا گذاشت که ذخیره نافعی برای روز فقر و نیازمندی اش (یعنی روز قیامت) باشد.
ص: 498
صبر بانویی در مرگ دلخراش دو فرزند و شوهرش
بیهقی از ذوالنون مصری روایت کرده است که می گوید: من مشغول طواف خانه خدا بودم، ناگهان دو کنیز را دیدم که یکی از آنها اشعار ذیل را انشا کرد و گفت:
صبرت و کان الصبر خیر مطیة *** و هل جزع منی یجدی فاجزع
صبرت علی ما لو تحمل بعضه *** جبال برضوی اصبحت تتصدع
ملکت دموع العین ثم رددتها *** الی ناظری فالعین فی القلب تدمع
«صبر کردم در حالی که صبر بهترین مرکوب است. و اگر جزع و بی تابی فایده ای می داشت بی تابی می کردم بر مصیبتی». «صبر کردم که اگر مقداری از آن مصیبت بر کوه رضوی وارد می شد کوه با آن عظمت متلاشی می شد و طاقت تحمل آن را نداشت». «اشکهای چشمم را کنترل کردم و آنها را به داخل دیدگانم برگرداندم و چشم دل گریان شد».
ذو النون مصری می گوید. من به او گفتم: از چه چیز نالان هستی ای کنیز! گفت: مصیبتی بر من وارد شد که هرگز بر هیچ کس وارد نشد. گفتم: آن مصیبت چیست؟ کنیز گفت: من دو جوان داشتم که جلوی من مشغول بازی بودند و پدرشان نیز گوسفندی را ذبح کرد سپس یکی از دو فرزندانم به دیگری گفت: ای برادر! به تو نشان دهم چگونه پدر ما سر این گوسفند را برید؟ آن گاه حرکت کرد و موهای سر برادرش را گرفت و سر او را از بدن جدا و فرار کرد. پدرش قاتل را تعقیب کرد که او را بگیرد وقتی او را پیدا کرد که درنده ای او را دریده و خورده بود. پدر وقتی صحنه را دید به طرف منزل بازگشت، ولی او نیز در بین راه از تشنگی و گرسنگی مرد.
ص: 499
سخن حکیمانه مادری در مرگ فرزند خود
از بعضی اصحاب حکایت شده است که زنی فرزندش فوت شد و در مصیبت آن صبر و بردباری پیشه کرد و گفت: طاعت خدا را که صبر و بردباری است بر طاعت شیطان که جزع و بی تابی است ترجیح می دهم.
من_اب_ع
حسین جناتی- آرام بخش دل داغدیدگان- ترجمه مسکن الفؤاد (شهید ثانی)- صفحه 160-189
کلی__د واژه ه__ا
داستانهای اخلاقی صبر تاریخ زن تربیت مصیبت مرگ
بیماری ها، آسیب های جسمی، خسارت های مالی، فقدان عزیزان، محرومیت ها و... بخشهای رنگارنگی از سرگذشت اجتناب ناپذیر بشراند که حتی برخوردارترین مردمان نیز از حوادثی از این قبیل مصون نمی مانند. در این پیشامدها که البته بطور قهری و بدون میل و اراده ی انسان در زندگی او رخ می نماید، دو گونه عکس العمل از مردم بروز می کند: بعضی در برابر مصیبت، مقاومت خود را از دست داده و دچار شکستگی روحی می گردند و گروهی دیگر بار مصیبت را تحمل کرده و با توجه به جریان طبیعی این جهان، خود را از هنگامه ی مصیبت، سالم و سربلند خارج می سازند. جزع و بی تابی فایده ای ندارد، بلکه ضررهایی هولناک و ایمان سوز به دنبال دارد، ولی صبر و بردباری خودش دارای ثواب و اجری عظیم است، چنانچه امام صادق (ع) می فرمایند: «و کذلک الصبر یعقب خیرا، فاصبروا و وطنوا أنفسکم علی الصبر توجروا؛ همین طور صبر خیر را به دنبال می آورد. پس صبر کنید و مهیا کنید خود را برای صبر تا مزد داده شوید». امام صادق (ع) می فرمایند: «ان العبد لیکون له عندالله الدرجة لایبلغها بعمله، فیبتلیه الله فی جسده او یصاب بماله او یصاب فی ولده، فان هو صبر بلغه الله ایاه؛ برای بنده، مقامی و رتبتی در نظر گرفته شده است که با عمل بدان نمی تواند رسید، پس خدا او را به بلیه ئی در پیکرش یا خسارتی در مالش یا حادثه ئی برای فرزندانش مبتلا می سازد، اگر صبر کرد خدا بدان مقام می رساندش».
ص: 500
عثمان بن مظعون که از مسلمانان باسابقه ی صدر اسلام و از مهاجران به حبشه و مدینه بود، فرزند جوان خود را در مدینه از دست داد، سنگینی بار مصیبت بقدری او را بستوه آورد که تصمیم گرفت همیشه ی عمر، خانه نشین شده به عبادت بپردازد و یکباره دست از فعالیت های اجتماعی بردارد. افسردگی ناشی از این مصیبت، چنان بود که ترجیح می داد دیگر هرگز جلوه های زندگی را نبیند. رسول اکرم (ص) به سراغ او رفت و او را از این عمل نهی کرده و فرمودند: «لارهبانیة فی الاسلام؛ در اسلام، گوشه گیری و ترک دنیا عمر را به عبادت های فردی سر کردن نیست»، «انما رهبانیة امتی الجهاد؛ رهبانیت و ترک دنیا در امت من باید به صورت جهاد در راه خدا انجام گیرد». در این بحث مختصری از حالات بزرگان و گذشتگان و صبر و بردباری به هنگام مرگ فرزندان که یکی از سخت ترین مصیبت ها می باشد ذکر می گردد. توجه به سیره این افراد شکیبا ،می تواند کمکی در صبر کردن بر اینگونه مصیبت ها باشد.
صبر رسول خدا (ص) بر مرگ فرزندشان
هنگامی که ابراهیم فرزند پیامبر اکرم (ص) از دنیا رفت، ایشان بر مرگ ابراهیم اشک می ریخت به او گفتند که شما ما را از گریه کردن نهی کردی اما خود شما اشک می ریزید؟. پیامبر (ص) در جواب فرمود: «تدمع العین و یحزن القلب و لا نقول ما یسخط الرب؛ چشم می گرید و قلب اندوهناک می شود ولی چیزی که خدا را به خشم آورد نمی گویم». و در جای دیگر می خوانیم که فرمود: «لیس هذا بکاء ان هذا رحمة؛ این گریه (بی تابی) نیست، این رحمت (گریه عاطفی) است». اشاره به اینکه در سینه انسان قلب است نه سنگ، و طبیعی است که در برابر مسائل عاطفی واکنش نشان می دهد و ساده ترین واکنش آن جریان اشک از چشم است، این عیب نیست این حسن است، عیب آنست که انسان سخن بگوید که خدا را به غضب آورد.
ص: 501
صبر امام سجاد (ع) بر مرگ فرزندشان
در روایت است که عده ای نزد امام سجاد (ع) بودند که خادم آن حضرت سیخ کباب را با عجله از تنور بیرون آورد ولی سیخ از دستش افتاد و به سر بچه امام سجاد (ع) اصابت کرد و مرد. امام سجاد (ع) از منزل شتابان بیرون آمد وقتی بچه را دید که مرده است رو کرد به غلام خود و فرمود: «انت حر لوجه الله؛ تو در راه خدا آزادی!» زیرا تو عمدا این کار را نکردی. سپس حضرت شروع به تجهیز و کفن و دفن فرزندش نمود.
صبر امام باقر (ع) بر مرگ فرزندشان
زراره نقل می کند: فرزند حضرت باقر (ع) سخت بیمار شد. امام (ع) در یک طرف خانه بود هر کس به او نزدیک می شد میفرمود دست به بچه نزنید ضعف و ناتوانیش زیاد می شود؛ انسان در این حال (حال احتضار) از همیشه ضعیف تر است هر که به او دست بزند بضررش کار کرده است. پس از فوت شدن بچه، حضرت دستور داد دو چشم و چانه اش را ببندند. آنگاه فرمود تا وقتی امر خدا نیامده ما ناراحت هستیم ولی وقتی امر خدا رسید دیگر جز تسلیم کار دیگری نداریم. امر کرد روغن آوردند روغن زد و سرمه کشید و غذا خواست خودش با دیگران غذا خوردند. فرمود این صبر جمیل است و دستور داد بچه را غسل دهند. و جبه ای از خز و ردای خزی با عمامه خز پوشید خارج شد و بر او نماز خواند.
گفتار ابوذر در مرگ فرزندان خویش
ص: 502
فرزندان ابوذر در سن کودکی وفات می کردند به او می گفتند فرزندانت باقی نمی مانند ابوذر می گفت: «الحمد لله الذی یأخذهم من دار الفناء و یدخرهم فی دار البقاء؛ خدای را سپاس که فرزندانم را از دار فانی می برد و در دار باقی آنها را ذخیره می نماید». مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه روایت می کند که وقتی ذر پسر ابوذر وفات کرد ابوذر (ره) سر قبر او ایستاد و دستش را بر خاک قبر مالید و گفت: «رحمک الله یا ذر؛ خدا رحمت کند تو را ای ذر!» به خدا قسم تو برای من فرزند خوبی بودی، حال تو از من جدا شدی من از تو خشنودم، به خدا قسم که من از رفتن تو ناراحت نیستم و نقصانی به من نرسید و به غیر از حق تعالی به احدی نیاز ندارم و اگر هول مطلع (یعنی جاهای هولناک عالم پس از مرگ نمی بود) خیلی خوشحال بودم که من به جای تو رفته باشم (ولی می خواهم چند روزی تلافی گذشته را بنمایم و تهیه آن عالم را ببینم). به تحقیق که اندوه از برای تو مرا مشغول ساخته است از اندوه بر تو (یعنی همیشه در غم آنم که عبادات و طاعاتی که برای تو نافع است انجام دهم و این معنی مرا بازداشته است که غم مردن و جدایی تو را بخورم). و الله برای مردن و جداشدنت گریه نکرده ام بلکه گریه ام بر حالت تو که چه بر تو خواهد گذشت بوده است. ای کاش می دانستم که چه گفتی و به تو چه گفتند. خداوندا حقوقی را که من بر او داشتم و تو بر او واجب نمودی من همه را به او بخشیدم پس تو هم حقوق خود را به او ببخش! زیرا تو به جود و کرم از من سزاوارتری.
ص: 503
مرگ هفت فرزند در یک روز
هفت فرزند از عبدالله بن عامر مازنی در یک روز به مرض طاعون مردند و او می گفت: «انی مسلم مسلم؛ من مسلمانم و در برابر این مصیبت ها تسلیم امر پروردگار هستم». آری مسلمان باید در برابر مصیبت ها و مشکلات تسلیم مقدرات الهی باشد و چون چرا و اعتراض و جزع و فزع ننماید.
سخنان حکمت آمیز معاذ در مرگ فرزند خویش
عبدالرحمن بن تمیم می گوید: روزی به اتفاق دوستان به منزل معاذ رفتیم دیدیم که او کنار سر فرزندش نشسته و فرزندش در حال احتضار به سر می برد، وقتی آن صحنه را مشاهده کردیم نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم همگی گریستیم و یک نفر در میان ما با صدای بلند گریه می کرد، معاذ او را منع کرد و گفت: ساکت باش! به خدا قسم که او می داند من به این مصیبت راضی هستم و ارزش این در نزد من بهتر است از تمام جنگ هایی که همراه رسول خدا (ص) با دشمنان اسلام جنگیده ام زیرا من از خود آن حضرت شنیدم که می فرمود: هر کس در مرگ فرزند عزیز خویش برای رضای خدا صبر کند خداوند متعال به میت، خانه و قرارگاهی بهتر از خانه و قرارگاه خودش می دهد و به مصیبت دیده نیز صلوات، رحمت، مغفرت و رضوان عطا می فرماید! عبدالرحمن بن تمیم می گوید: ما هنوز در منزل معاذ بودیم که هنگام اذان ظهر روح فرزند او از بدنش جدا شد. رفتیم مسجد نماز خواندیم و بلافاصله برگشتیم دیدیم که خود معاذ فرزندش را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد و آماده حرکت دادن به طرف قبرستان می باشد بدون این که منتظر حاضر شدن برادران و همسایگان شود. ما به معاذ گفتیم: خدا تو را رحمت کند چرا صبر نکردی که ما از نماز فارغ شویم و در تجهیز برادرزاده خود حاضر گردیم؟ معاذ گفت: مأموریم که مردگان را چه شب بمیرند و چه روز منتظر نگذاریم و زودتر کفن و دفن آنها را فراهم کنیم. عبدالرحمن می گوید: وقتی بچه را به قبرستان بردند، خود معاذ و شخص دیگری داخل قبر شدند، وقتی معاذ خواست از قبر بیرون بیاید من دستم را دادم که او را از قبر بیرون آورم، معاذ از گرفتن دست من امتناع ورزید و گفت: نمی خواهم دست مرا بگیرید زیرا خودم قوت بالا آمدن را دارم و خوش ندارم که افراد نادان مرا ببینند که شما زیر بال مرا گرفتید و گمان کنند که مصیبت مرا از پا درآورده و سست کرده است.
ص: 504
گفتار پدر دو شهید به هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندانش
وقتی که خبر شهادت فرزند عمربن کعب هندی را که در شنبر به شهادت رسید به پدرش رساندند پدر بدون این که ناراحتی کند گفت: «الحمد لله الذی جعل من صلبی ما اصیب شهیدا؛ حمد و ستایش خدای را که فرزندی از صلب مرا به درجه رفیع شهادت رساند». پس از چندی فرزند دیگرش در جرجان به شهادت رسید وقتی خبر شهادت این فرزندش را نیز به او دادند گفت: «الحمد لله الذی توفی منی شهیدا آخر؛ حمد و ستایش مخصوص آن خدایی است که فرزند دیگری را از من به شهادت رساند».
داستان شگفت انگیز صبر پدری در مرگ فرزند خویش
مردی از طایفه قریش عده ای از برادران و دوستان خود را به مهمانی دعوت کرد از قضا اسب یا الاغ یکی از آنها، بچه میزبان را لگد زد و بچه مرد. میزبان این قضیه را از مهمانان مخفی کرد و به خانواده اش نیز سپرد که سر و صدا و گریه و ناله سر ندهند تا به خوبی از مهمانان پذیرایی گردد سپس مشغول خدمت و پذیرایی آنها شد، وقتی مهمانان با فراغت و آرامی غذایشان را خوردند شروع به تجهیز، غسل و کفن فرزند خود کرد. مهمانان ناگهان مواجه با تابوت فرزند او گشتند، قضیه را جویا شدند؟ میزبان جریان را بازگو کرد. آنها همگی از صبر و بزرگواری آن مرد تعجب کردند.
داستان شگفت انگیز حکیم و نابینای مفلوج
ابوالعباس به نقل از یکی از حکما می گوید: من به قصد رفتن به رباط از منزل بیرون رفتم در بین راه به سایبانی برخورد کردم، زیر آن رفتم تا چند لحظه ای استراحت کنم ناگهان دیدم مردی نابینا که از دست و پا فلج بود در آنجا است و می گوید: «لک الحمد سیدی و مولای اللهم احمدک حمدا یوافی محامد خلقک کفضلک علی سائر خلقک اذ فضلتنی علی کثیر ممن خلقت تفضیلا؛ حمد و ستایش مخصوص تو است ای آقا و مولای من. خدایا! تو را آن چنان ثنا می گویم که از ثناهای مخلوقت برتر و بالاتر باشد همان گونه که خودت بر مخلوقاتت برتری داری زیرا تو مرا بر بسیاری از بندگانت برتری و فضیلت دادی و مرا مشمول الطاف خاص خود گردانیدی». حکیم می گوید: با خود گفتم: از او سؤال کنم آن فضیلت چیست که او می گوید «خدا به من داده است» تا از گفته او الهام گیرم. بنابراین به نزدیک او رفتم و سلام کردم او جواب سلام مرا داد. گفتم: خدا تو را مورد رحمت خویش قرار دهد سؤالی دارم آیا جواب مرا می دهی؟ گفت: اگر آگاه باشم بلی. گفتم: خدا تو را رحمت کند کدام فضیلت است که خدا به تو داده است و تو در برابر آن خدا را شکر می کنی؟ گفت: آیا حالت مرا نمی بینی گفتم بلی می بینم. گفت: به خدا سوگند اگر خداوند تبارک و تعالی بر من آتش فرو ریزد که مرا بسوزاند و به کوهها امر کند که مرا نابود کنند و به دریاها دستور دهد که مرا غرق نماید و به زمین فرمان دهد که مرا فرو برد هرگز از او ناراحت و نگران نخواهم شد بلکه محبتم به او زیادتر و شکرم بیشتر می شود. سپس نابینا رو به من کرد و گفت: من با تو کاری دارم آیا انجام می دهی؟ گفتم: بلی، گفت: من بچه ای داشتم که اوقات نماز به نزدم می آمد و موقع افطار به من غذا می داد و از دیروز تا حالا او را نیافتم شما از او جستجو کنید اگر او را پیدا کردید به نزد من بیاورید؟ من با خود گفتم: برآوردن حاجت او باعث تقرب به خدا است پس حرکت کردم و به جستجوی فرزند او رفتم ناگهان به ریگزاری رسیدم دیدم درنده ای بچه او را دریده و مشغول خوردن است. گفتم: «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما برای خدائیم و به سوی او باز می گردیم» (بقره/ 156). به فکر فرو رفتم که چگونه خبر مرگ این بچه را به آن بنده صالح خدا، پدر داغدیده اش بدهم؟ به هر صورت به نزد آن نابینا رفتم پس از سلام گفتم: خدا تو را رحمت کند اگر از تو سؤالی کنم جواب مرا می دهی؟ گفت: اگر آگاهی داشته باشم جواب خواهم داد. گفتم: آیا منزلت تو در نزد خدا بالاتر است یا پیامبر خدا حضرت ایوب (ع)؟ نابینا گفت: البته حضرت ایوب (ع) مقامش در پیشگاه خداوند بالاتر و عظیم تر است. گفتم: حضرت ایوب (ع) را خداوند متعال به سختی و بلاها مبتلا نمود و او در برابر آن همه بلاها صبر و استقامت پیشه کرد، ای مرد عزیز! فرزندت را درنده بیابان خورد، خداوند در این مصیبت اجر بزرگ به تو عنایت کند. نابینای مفلوج وقتی خبر مرگ فرزند خود را شنید گفت: «الحمد لله الذی لم یجعل فی قلبی حسرة من الدنیا»؛ حمد و ستایش مخصوص آن خدایی است که هیچ حسرتی از دنیا در قلبم قرار نداد». سپس فریادی زد و به رو افتاد من لحظه ای کنارش نشستم بعد او را حرکت دادم، دیدم که از دنیا رفت گفتم: «إنا لله و إنا إلیه راجعون»، در فکر بودم که چگونه در امر تجهیز او اقدام نمایم؟ ناگهان دیدم قافله ای به طرف رباط می روند به آنها اشاره کردم که بیایند مرا کمک کنند آنها آمدند و در غسل دادن او مرا یاری کردند سپس با پارچه ای که نزد آنها بود میت را کفن کردیم. آنان رفتند و من سر قبر او نشستم و به قرائت قرآن پرداختم تا اینکه پاسی از شب گذشت و خوابم برد. در خواب دیدم که همین مرد نابینا با صورت و قیافه بسیار زیبا در باغ سرسبزی با لباس سبز ایستاده است و مشغول تلاوت قرآن می باشد. به او گفتم: آیا تو همان رفیق من نیستی که اکنون از دنیا رفتی؟ گفت: بلی، گفتم: چه چیز تو را به این مقام عالی رساند؟ گفت: با صبر در برابر بلاها و شکر در مقابل نعمت ها به این درجه نایل شدم.
ص: 505
سخنان حکیمانه پدری بعد از دفن فرزند خویش
از شعبی حکایت شده است که می گوید: مردی را دیدم که فرزند خویش را پس از وفات دفن کرد و بعد از این که خاک بر او ریخت کنار قبرش ایستاد و گفت: ای فرزند عزیزم! تو هبه خوب و عطیه نمونه و ودیعه خداوند و امانت کمک کاری بودی، مالک اصلی و آن کسی که تو را عطا کرده بود امانت خود را به نزد خود بازیافت و به جای تو صبر به من عنایت کرد و مرا از اجر و پاداش تو محروم نکرد. تو قبل از من به سوی پروردگار و در جوار رحمت حق شتافتی و او سزاوارتر است به تفضل نسبت به تو تا من.
من_اب_ع
حسین جناتی- آرام بخش دل داغدیدگان- ترجمه مسکن الفؤاد (شهید ثانی)- صفحه 140-159
سید علی خامنه ای- گفتاری در باب صبر- صفحه 52-58
موسوی خسروی- زندگانی حضرت سجاد و امام محمد باقر (ع)- صفحه 213
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 9 صفحه 352
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ صبر مرگ فرزند داستانهای اخلاقی تربیت چهارده معصوم (ع)
فرجام انسان فرجام انسان، با پدیده مرگ یا جدایی روح و روان از جسم و تن آغاز می شود و سپس، با پیوستن دوباره آنها، پی گرفته می شود. این واقعه و پیامدهای آن، بازتاب زیادی در متون دینی اسلامی و زرتشتی دارد.
مرگ در باور اسلامی مرگ در روایت اسلامی، امری است گریزناپذیر که توسط «الله» برای همه انسان ها، مقدر شده است. خداوند در آیات مختلف می فرماید: «ماییم که میان شما مرگ را مقدر کرده ایم و بر ما سبقت نتوانید جست.» (واقعه/ 60) و «ماییم که خود زندگی می بخشیم و به مرگ می رسانیم و برگشت به سوی ماست.» (ق/ 43) و «هر کجا باشید شما را مرگ درمی یابد...» (نساء/ 78) «بگو آن مرگی که از آن می گریزید، قطعا به سراغ شما می آید.» (جمعه/ 8) و «هر جانداری، چشنده مرگ است.» (انبیاء/ 35 و عنکبوت/ 57 و آل عمران/ 145)
ص: 506
«بگو اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، هرگز این گریز، برای شما، سودی نمی بخشد.» (احزاب/ 16) بنا به این روایت، فرشته گماشته شده توسط «الله» (ملک الموت، عزرائیل)، میراندن انسان ها را با ستاندن روح از کالبد به انجام می رساند. در قرآن و روایات به این موضوع اشاره شده: «بگو فرشته مرگی که بر شما گمارده شده، جان تان را می ستاند؛ آنگاه، به سوی پروردگارتان، بازگردانیده می شوید.» (سجده/ 11) و «و اوست که بر بندگانش، قاهر و غالب است؛ و نگهبانانی بر شما می فرستد، تا هنگامی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، فرشتگان ما، جانش بستانند؛ در حالی که کوتاهی نمی کنند.» (انعام/ 61)
قابل ذکر است که روایت اسلامی، در عین حال، مرگ را با پدیده خواب انسان، قابل مقایسه می داند: «خدا، روح مردم را هنگام مرگشان، به تمامی، باز می ستاند؛ و نیز، روحی را که در موقع خوابش نمرده است قبض می کند؛ پس، آن نفسی که مرگ را بر او، واجب کرده، نگاه می دارد و آن دیگر نفس ها را تا هنگامی معین، به سوی زندگی دنیا باز پس می فرستد.» (زمر/ 42) نیز «مرگ همان خوابی است که هر شب به سراغ شما می آید؛ با این تفاوت که مدت آن طولانی است و آدمی تا روز قیامت از آن بیدار نمی شود.» (شیخ صدوق/ 1361، 289) باور اسلامی تأکید دارد که سکرات موت کافران، بس دشوار است و آن مؤمنان، نیک آسان. در قرآن و روایات آمده: «و اگر ببینی آنگاه که فرشتگان، جان کافران را می ستانند؛ بر چهره و پشت آنان می زنند و گویند: عذاب سوزان را بچشید.»
ص: 507
«همان کسانی که فرشتگان، جانشان را در حالی که پاکند، می ستانند؛ و به آنان می گویند: درود بر شما باد! به پاداش آنچه انجام می دادید، به بهشت درآیید.» (نحل/ 32) همچنین در روایت آمده: «فرشته مرگ، هنگام قبض روح مؤمن، همانند ایستادن عبد ذلیل نزد مولایش، نزد او می ایستد و به مؤمن نزدیک نخواهد شد تا اینکه ابتدا سلام کرده و او را به بهشت، بشارت دهد.» (شیخ صدوق/ من لایحضره الفقیه، ج 1، 81)
مرگ در باور زرتشتی مرگ در باور زرتشتی، نیز امری ناگزیر و قرین زندگی پس از تازش اهریمن است. در دینکرد سوم آمده: «... آنکه در گوهر خود نامیراست ولی دارای کالبد جداشدنی است، آن یکسره، مردمیان هستند که به یوبه روانشان، نامیرایند، ولی کالبدشان در هنگامه آمیختگی با تازش اهریمن جدایی پذیر است.» (دینکرد سوم/ 1، 89)
روایت زرتشتی مرگ انسان را همچون بیماری و پلیدی، پدیده ای می داند که ارمغان شوم تازش اهریمن است. در بندهش به این مورد اشاره شده است: «اهریمن اندیشید که همه آفریدگان هرمزد را از کار افگندم، جز کیومرث. پس، استویهاد را با یک هزار دیو مرگ کردار، به کیومرث، فراز هشت.» (بندهش/ 53) و «... مرگ به تن کیومرث، در شد و همه آفریدگان را تا به فرشگرد، مرگ برآمد.» (بندهش/ 81)
به دیگر سخن، این روایت، اهورا مزدا را از میراندن آفریده هایش بر کنار می داند و آنان را در صورت عدم مداخله اهریمن، به خودی خود، بی مرگ می شمارد. یعنی، مرگ، در روایت زرتشتی، مانند هر پدیده بد و ناخوشایند دیگری، دستاورد اهریمن و تازش رشک ورزانه او به گیتی است.
ص: 508
این روایت، یکی از دیوهای آفریده اهریمن، به نام «استویهاد» را عامل اجرای آن می داند. «استویهاد، وای بدتر است، او است که جان را بستاند... چون دست بر مردم مالد، بوشاسپ آید و چون سایه افگند، تب آید و چون او را به چشم بینند، جان را از میان برد. او را مرگ خوانند.» (بندهش/ 121) و البته معتقد است که در نتیجه دخالت دیوان در جدایی روان از تن، سکرات مرگ برای هیچکسی، اعم از پرهیزگار و گناهکار، خوشایند نخواهد بود. در روایت داراب هرمزد چنین آمده: «... که چون روان از تن جدا شود، اهرمن گجسته و دیگر دیوان کوشند که آن روان را بگیرند و به دوزخ برند و آن روان از اهرمن دروند و دیوان چنان ترسد که میش از گرگ ترسد؛ و از نزدیک وی بگریزد و روان می شود و اهرمن گجسته و دیوان از پس آن روان می دوند؛ چون کسی متحیر و عاجز که از دشمنی بترسد، همچنان بیم باشد... چندان رنج و دشخواری و بیم و ترس در آن سه روز بدان روان می رسد که دوزخی را در دوزخ به مدت سه هزار سال بدو نرسد.» (روایت داراب هرمزد/ 1، 148)
مقایسه مرگ در باور اسلامی و زرتشتی مرگ، مظهر قدرت «الله» بر همه مخلوقات است، اما در باور زرتشتی، مرگ، ابزار ویرانگری اهریمن به شمار می آید. از همین رو، مرگ، با همه ناخوشایندی اش، در سخنان عارفانه اسلامی، جایگاه تواندی داشت و در آن زرتشتی، نه. بر همین اساس است که در روایت اسلامی، سخن از یک «مرگ همگانی»، در آستانه معاد به میان می آید، چنانکه در قرآن می فرماید: «و در صور دمیده می شود، پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است، بیهوش (هلاک) درمی افتد؛ مگر کسی که خدا بخواهد، سپس بار دیگر در آن دمیده می شود و به ناگاه آنان بر پای ایستاده، می نگرند.» (زمر/ 68) در برابر، روایت زرتشتی، سخنی از «مرگ همگانی» به میان نمی آورد و هرگز از آن، به عنوان پدیده ای برای ابراز قدرت اهورا مزدا، یاد نمی کند. بر عکس، این روایت می گوید که در آستانه رستاخیز، مردمان نامیرا می شوند.
ص: 509
در بندهش می خوانیم: «ده سال پیش از آنکه سوشیانس آید، مردمان به ناخوردن، ایستند و نمیرند.» (بندهش/ 145) بدون تردید این امر در چارچوب جهان بینی زرتشتی و روندی که به امحاء هرگونه پلیدی منتهی می شود، منطقی است؛ زیرا، هر چه به «پایان دوران» نزدیک تر می شویم، مظاهر بدی و از جمله مرگ، رفته رفته، از گیتی رخت برمی بندند.
من_اب_ع
سید مجتبی آقایی- مقاله بررسی تطبیقی آخرت شناسی اسلامی و زرتشتی- فصلنامه هفت آسمان- شماره سی و پنجم
دینکرد سوم، دفتر اول و دفتر دوم- ترجمه فریدون فضیلت- انتشارات فرهنگ دهخدا- 1381
جعفر سبحانی- منشور اصول عقاید امامیه- انتشارات مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق- 1385
شائول شاکد- از ایران زرتشتی تا اسلام- ترجمه مرتضی ثاقب فر- انتشارات ققنوس- 1381
علی محمد قاسمی- برزخ، پژوهشی قرآنی و روایی- انتشارات مؤسسه امام خمینی- 1385
گزیده های زادسپرم- ترجمه محمدتقی راشد محصل- مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی- 1366
دوشن گیمن- دین ایران باستان- ترجمه رؤیا منجم- انتشارات فکر روز- 1375
علی نظری منفرد- معاد، روز رستاخیز- انتشارات دارالفکر- 1383
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی دین زرتشتی اسلام باورها انسان مرگ نتیجه اعمال
پیری در نظر یونانیان
یونانیانی که عاشق زندگیند، از پیری بیمناک و از رسیدن آن بیش از اندازه غمگین می شوند. ولی، حتی در اینجا نیز، با پیری مزایایی همراه است که موجب تخفیف آلام آن می گردد. زیرا که جسم پیر و فرسوده، چون سکه ی کهنه ای که به ضرابخانه بازگردد، قبل از اضمحلال حیات تازه و شادابی را می بیند که از سلاله ی وی پدید آمده، مرگ و فنا را می فریبد، و بار اندوه او را سبک می سازد. در تاریخ یونان مواردی هست که از گستاخی و بی اعتنایی خودخواهانه ی جوانان نسبت به پیران حکایت می کند. اجتماع یونان، که سوداگری و فردگرایی و تجددطلبی از خصایص آن است، چندان توجهی به پیران ندارد، زیرا محترم شمردن این گروه لازمه ی جوامعی محافظه کار و مذهبی چون اسپارت است؛ ولی دموکراسی، که به نیروی آزادی قید و بندها را سست می سازد، بر جوانان تکیه می کند و نو را بر کهنه رجحان می نهد. تاریخ آتن نشان می دهد که در موارد گوناگون، فرزندان اموال پدران خویش را، بدون اثبات جنون و سفاهت آنان، تصاحب کرده اند. ولی سوفکل، که به چنین وضعی گرفتار شده است، قسمتهایی از آخرین نمایشنامه ی خود را در محکمه می خواند، و بدان سبب نجات می یابد.
ص: 510
کفالت پدران و مادران پیر
قانون آتن کفالت پدران و مادران پیر را بر عهده ی پسرانشان می گذارد، و عقاید عمومی، که همیشه از قانون ترسناک تر است، در رفتار جوانان نسبت به پیران حفظ ادب و رعایت احترام را واجب می شمارد. بر افلاطون مسلم است که هر جوان اصیل و نجیب زاده ای طبعا در حضور بزرگتران سخن نمی گوید، مگر آنکه از او بخواهند تا سخنی گوید. در آثار ادبی یونان، چون محاورات اولیه ی افلاطون و رساله ی ضیافت گزنوفون، از جوانان مؤدب و مهربان وصف های فراوان شده است، و درباره ی فداکاریهای فرزندان داستانهای دل انگیزی چون داستان اورستس و آگاممنون، و داستان آنتیگونه و اودیپ روایت شده است.
اعمال دینی پس از مرگ
چون کسی وفات یافت، بازماندگان وی کوشش بسیار دارند که موجبات آسایش روح وی را فراهم سازند، و تا آنجا که ممکن است نگذارند عذابی بر او وارد شود. جسد مردگان را یا در خاک دفن می کنند یا می سوزانند، وگرنه روح او آرامش نخواهد یافت و در جهان سرگردان خواهد ماند و سرانجام از بازماندگان فراموشکار و غافل خویش انتقام خواهد گرفت. چنین روحی ممکن است مثلا به صورت شبح ظاهر شود و بر آدمیان و گیاهان بیماری و بلا و آفت وارد سازد. در دوران پهلوانی، رسم بر آن است که مردگان را بسوزانند، و در عصر طلایی، آنان را به خاک می سپارند. دفن اموات از رسوم مردم موکنای است، و تا دوران مسیحیت ادامه می یابد؛ سوزاندن اجساد آیینی است که ظاهرا به وسیله ی آخایاییان و دوریها به یونان وارد می شود، و عادات بدوی این اقوام مانع آن است که مقابر، به نحو شایسته، مورد توجه قرار گیرند. آتنیان اجرای یکی از این دو رسم را چنان ضروری می دانند که پس از نبرد آرگینوسای سرداران فاتح جنگ را اعدام می کنند، زیرا طوفانی سخت نگذاشته است که آنان اجساد ملوانان آتنی را از آب گرفته، به خاک سپارند.
ص: 511
روش تدفین مردگان
روشی که یونانیان در تدفین مردگان دارند، آداب کهن را تا زمانهای آینده ادامه می بخشد. جنازه را، پس از شستشو، با روغنهای عطر آگین تدهین می کنند؛ تاجی از گل بر سرش می نهند؛ و بهترین جامه ای را که خانواده اش توانسته است بخرد، بر او می پوشانند. سپس یک اوبولوس در میان دندانهایش می گذارند تا آن را به خارون، زورقبان افسانه ای، بدهد و در عوض، از رود ستوکس گذشته، به سرزمین مردگان برسد. جنازه را در تابوتی که از چوب یا گل پخته ساخته شده است قرار می دهند؛ ضرب المثل: «یک پایس در تابوت است» هم اکنون زبانزد مردم یونان است. مراسم سوگواری نیز دارای تفصیلاتی است، جامه ی سیاه می پوشند؛ تمام یا قسمتی از موی سر خود را برای اهدا به مرده می تراشند؛ و در روز سوم، تابوت را در میان جمعی از مشایعین در خیابانهای شهر گردش می دهند. زنان شیون و زاری می کنند و بر سینه ی خویش می کوبند؛ گاهی نوحه سرایان و زاری کنندگان حرفه ای را نیز در این موقع استخدام می کنند. بر خاک گور شراب می ریزند تا عطش روح مرده را فرو نشاند؛ گاهی نیز حیوانی را بر آن قربانی می کنند تا خوراک روح مهیا باشد. عزاداران دسته گل و شاخه ی سرو روی مزار می گذارند و سپس به خانه باز می گردند تا به یاد شخصی درگذشته مجلسی ترتیب دهند. در این مجلس مرده را جز به نیکی نباید یاد کرد، زیرا عقیده بر این است که روح وی در آنجا حاضر خواهد بود. اینکه می گویند درباره ی مردگان بد نباید گفت، و نیز شاید مدایحی که بر سنگ قبرها می نویسند، از اینجا سرچشمه می گیرد. فرزندان، در مواقع معین، بر سر تربت پدران خویش می روند و شراب و طعام به آن تقدیم می دارند. پس از جنگ پلاتایا که مردمان بسیاری از شهرهای یونان را به خاک کشید، اهالی پلاتایا عهد می کنند که هر ساله برای کشتگان آن جنگ طعام و شراب فراهم سازند، و در شش قرن بعد، یعنی در عصر پلوتارک، هنوز به پیمان خود وفا دارند.
ص: 512
سرنوشت روح پس از مرگ
روح پس از مرگ از بدن جدا می شود و به صورت سایه ای غیرمادی در سرزمین مردگان ساکن می گردد. در آثار هومر، فقط ارواحی مورد مجازات واقع می شوند که مرتکب گناهی بسیار شنیع شده یا به مقدسات اهانت ورزیده باشند. سایر ارواح، چه گناهکار و چه بی گناه، باید به نحوی یکسان در سرزمین تاریک پلوتون تا ابد سرگردان باشند. در جریان تاریخ یونان، طبقات فقیرتر چنین معتقد می شوند که سرزمین مردگان جایگاهی است برای کفاره و جبران گناهان. اشیل، در یکی از نمایشنامه های خود، زئوس را در حالی نشان می دهد که مشغول محاکمه ی مردگان است و گنهکاران را مجازات می کند؛ ولی در این کتاب از جزای نیکوکاران خبری نیست. از جزایر سعادت یا کشتزار الوسیون، که بهشت جاویدان ارواح چند تن از پهلوانان است، به ندرت سخنی به میان آمده. تصور سرنوشت شومی که در انتظار تقریبا همه ی مردگان است، به ادبیات یونانی رنگ تیره ی خاصی بخشیده و زندگی مردم یونان را، که در زیر آسمانی چنان تابناک زیست می کنند، تاریک و غم آلود ساخته است.
من_اب_ع
ویل دورانت- تاریخ تمدن- ج 2- یونان باستان- تهران 1359- انتشارات علمی و فرهنگی
پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه یونانیان
کلی__د واژه ه__ا
پیری مرگ فلسفه یونان باستان تاریخ فرهنگ آداب خاکسپاری
زیباترین منظر دوست
راه های شناخت مبدأ فاعلی، هر کدام زیبایی های خاص و شیرینی های ویژه ای دارد که عقل و جان انسان ها را به نشاط و حیات، می خواند. اما مهم ترین و لذت بخش ترین آنها راه شهود است؛ زیرا شهود، عبارت از دیدن و دیدن، بسیار فراتر از فهمیدن است. وقتی انسان حقیقت را می بیند، آرامش و طمأنینه بر او سایه می گسترد. بسیاری از انسان ها لذت دیدن را در رؤیای صادق خویش، تجربه کرده اند که چگونه بدان، دل می بندند و بر آستان آن سر می سایند. شهود از سه راه به دست می آید: حالت منامی، حالت موتی و حالت قیامتی؛ چون انسان، گاهی در خواب و گاهی با مردن و گاهی در قیامت کبری حقیقت هایی را مشاهده می کند.
ص: 513
1_ حالت منامیه
هر کدام از ما در عمر خویش، خواب های خوبی دیده یا از دیگران، شنیده ایم. در عالم خواب، چشم و گوش و دیگر حواس انسان، تعطیل و ارتباط او با خارج، کم و راه مزاحمت بیرونی، بسته است و چون روح، تنها و فارغ می ماند و غیر از خاطرات خود چیزی به همراه ندارد، کم کم دیدنی هایی را می تواند ببیند. اگر در بیداری، چنین شود که آدمی اعضا و جوارح خود را از ناحیه ی برون مرزی، حفاظت کند که نه بیگانه ای بیاید و نه آن را بخواهد و نه تنها هر چیزی را نبیند بلکه آنچه را می بیند نیز حساب شده بنگرد و بگوید: «منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن»، در این صورت چیزهایی که دیگران در رؤیا می بینند و می شنوند، او در بیداری مشاهده می کند. این حالت را حالت منامیه گویند که شاید نمونه ای از آن، جریان سیدالشهداء (ع) در مسیر کربلا باشد که ناگهان این آیه را تلاوت کردند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم» (بقره/ 156). سؤال شد: چرا آیه ی استرجاع را تلاوت کردید؟ امام حسین (ع) فرمودند: هم اکنون شنیدم ندایی را که این قافله در حرکت است و مرگ او را دنبال می کند. حالت منامیه برای اولیای سالک و واصل حق، میسر است که در عین بیداری، راه را بر همه مزاحمت های بیرونی بسته اند و هر آنچه دیگران در رؤیای صادق خویش می بینند، اینان در بیداری می نگرند. چنین کسانی میان خواب و بیداری نیز 'جمع سالم' کرده اند؛ زیرا با تعطیل حواس در خواب یا تعدیل آنها در بیداری، روح آدمی توان شهود برخی از حقایق مثال منفصل را پیدا می کند و با تمامیت نصاب لازم در استعداد مبدأ قابلی، فیض تام مبدأ فاعلی ظهور کرده و در لوح چنین انسان سالک، گوشه ای از اسرار غیبی پدید می آید.
ص: 514
2_ حالت موتیه
حالت دوم، حالت موتیه و شهود برزخ است. همه ی انسان ها در پی رحلت از دنیا، چیزهای فراوانی می بینند. اگر دنیا را به شایستگی پشت سرگذاشته باشند، منظره های دلپذیر و فرشته های بشیر و مبشر و... را می نگرند و اگر عمر خویش را با گناه و نافرمانی تباه کرده اند، با منظره های هولناک و منکر و نکیر، رو به رو می شوند. اما آنان که حالت موتیه را به دست آورده و پیش از مرگ اجباری، خود را با موت ارادی رها ساخته اند، دیدار آن حقایق در همین دنیا میسر است. در سخنان اهل بیت (ع) اشاره های فراوانی به این حالت، آمده است. از جمله: «عبادالله زنوا أنفسکم من قبل أن توزنوا و حاسبوها من قبل أن تحاسبوا؛ پیش از آن که شما را وزن کرده و به حسابتان رسیدگی کنند، به وزن و محاسبه ی خویش بپردازید». ت_و نیک و بدخود ه_م از خود بپرس چ_را ب_ای_دت دی_گ_ری م_حتسب و همچنین: «موتوا قبل أن تموتوا؛ پیش از مرگ طبیعی با مرگ ارادی بمیرید و بار بربندید». حالت موتیه برای کسانی میسر است که میان دنیا و برزخ، جمع سالم کرده اند. دیگران باید بمیرند و حقایق پس از مرگ را ببینند. اما صاحبان این مقام، پیش از مرگ طبیعی آن حقایق را مشاهده می کنند.
3_ حالت قیامتیه
بخش سوم که بسیار برتر از مرحله های پیشین است، حالت قیامتیه است. آنچه در قیامت پیش خواهد آمد، اسراری است که باید پس از مرگ و سپری شدن دنیا و نیز عبور از برزخ و ظهور کامل حق و فروافتادن پرده ها و آشکار شدن سریره ها برای همه نمایان شود و قرآن کریم از چنان روزی چنین یاد می کند که: «یوم تبلی السرائر؛ آن روز که رازها (همه) فاش شود» (طارق/ 9). اما کسانی که حالت قیامتیه را نایل شده و میان دنیا و آخرت جمع سالم کرده اند، در همین دنیا بر شهود اسرار قیامت قادرند.
ص: 515
آنچه خوبان همه دارند...
اولین گام های حالت قیامتی، مرحله «کأن» است که انسان سالک کوی حق، گویی «مالک یوم دین؛ صاحب روز جزاست» (حمد/ 4) را می بیند. مثلا درباره ی مقام احسان، چنین آمده است که: «الإحسان أن تعبد الله کأنک تراه؛ احسان، عبادت توست برای خدا، آن گونه که گویی او را می بینی». اما کسی که بسان امیرالمؤمنین (ع) میان عقل و نقل و شهود و خواب و بیداری و دنیا و آخرت، جمع سالم کرده و به بالاترین مرتبه آن راه یافته است، «کأن» را پشت سرانداخته و به مقام «أن» رسیده است. از این رو با قاطعیت می گوید: «ما کنت أعبد ربا لم أره؛ خدایی را که ندیده ام، لحظه ای نیز نپرستیده ام» و هم اوست که می گوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر پرده ها فروافتد و نادیدنی ها آشکار شود، چیزی بر یقین کنونی من افزوده نخواهد شد» و این ارشاد به نفی موضوع است، یعنی برای من اصلا پرده و حجابی میانه ی دنیا و آخرت وجود ندارد، نه آنکه واقعا بین من و اسرار معاد، پرده است ولی اگر آن پرده برافتد یقینم افزوده نمی گردد؛ زیرا با فرض وجود حجاب حتما در ظرف برطرف شدن آن، حقیقت محجوب، شفاف تر می شود. پس راه شناخت خدای سبحان به گونه های مختلف برای همگان باز است و اگر چه به کنه ذات و صفات ذات برای وجودهای ناقص و متناهی و محدود، راهی نیست، اما آن اندازه که هستی هر ممکن اجازه دهد، آثار و افعال و صفات حق را می توان مشاهده کرد. امیرالمؤمنین (ع) به همین حقیقت، اشاره کرده و می فرمایند: «لم یطلع العقول علی تحدید صفته ولم یحجبها عن واجب معرفته؛ آن مقدار شناخت خدا که لازم است، محجوب نیست و آن میزان که لازم نیست، مقدور هم نیست». به دیگر سخن، تحدید وصف الهی و رسیدن به کنه حد آن برای عقول محدود، ناممکن است لیکن اصل شناخت آن حقیقت، محجوب و ممنوع نیست.
ص: 516
مست تماشای دوست
حصول معرفت حق، انسان را به سرور دایم می رساند و چون زمام و عنان خویش را به دست حبیب می نگرد، از این که چه پیش آید، نگران نیست. رسول خدا (ص) به این مقام، رسیده است که در تمام عمر، کسی از او لیت و لعل نشنید و این گونه سخن که «کاش چنین بود» و «کاش چنان نبود» از وی نقل نشد و از اهل بیت او، زینب کبری (س) است که در پاسخ شماتت ابن زیاد (که دیدی خدا در کربلا با برادرت چه کرد) عارفانه و با کمال صلابت، پاسخ فرمود که: «ما رأیت إلا جمیلا؛ جز زیبایی، ندیدم». این سخن را در پی دیدن صحنه هایی بر زبان می راند که تاریخ به تلخی و جانگدازی آنها، نه صحنه ای دیده است و نه خواهد دید. اما او با شهود ملکوتی خود، پروردگار هستی را دیده و زمام عالم و آدم را در دست او می بیند و آثار جمیل محض را با جمال می نگرد و زیبایی هدف والای شهادت را با بصیرت دل مشاهده می نماید.
من_اب_ع
جوادی آملی- تفسیرموضوعی- ج 14 صفحه 66
کلی__د واژه ه__ا
قرآن قیامت انسان حقیقت مشاهده خواب مرگ اولیای الهی
ثواب کسی که در فاصله ظهر پنجشنبه تا ظهر جمعه بمیرد
نعن أبان بن تغلب عن أبی عبد الله ع قال من مات ما بین زوال الشمس من یوم الخمیس إلی زوال الشمس من یوم الجمعة أعاذه الله من ضغطة القبر؛ ابان بن تغلب از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که در فاصله میان ظهر روز پنجشنبه تا ظهر روز جمعه از دنیا برود، خداوند او را از فشار قبر مصون می دارد».
ص: 517
ثواب رو به قبله کردن محتضر
«عن زید بن علی عن أبیه عن جده عن أمیر المؤمنین ع قال دخل رسول الله ص علی رجل من ولد عبد المطلب و هو فی السیاق و قد وجه لغیر القبلة فقال وجهوه إلی القبلة فإنکم إذا فعلتم ذلک أقبلت علیه الملائکة و أقبل الله علیه فلم یزل کذلک حتی یقبض؛ زیدبن علی از قول پدر و جد بزرگوارش (ع)، از امیر مؤمنان علی (ع) روایت کرده است که: رسول خدا (ص) بر مردی از فرزندان عبدالمطلب که در حال احتضار (مرگ) گشته، و رو به قبله نبود وارد شد حضرت فرمود: او را رو به قبله کنید زیرا اگر چنین کنید، خداوند و فرشتگان (از سر رحمت) به او روی آورند، تا زمانی که درگذرد».
ثواب تلقین محتضر
«عن إسحاق بن عمار عن الصادق جعفر بن محمد عن أبیه عن آبائه ع أن رسول الله ص قال لقنوا موتاکم لا إله إلا الله فإن من کان آخر کلامه لا إله إلا الله دخل الجنة؛ اسحاق بن عمار از امام صادق (ع)، و آن حضرت از پدران بزرگوارش (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: کلمه «لا إله إلا الله» را به محتضران تلقین کنید، زیرا کسی که آخرین زمزمه او «لا إله إلا الله» باشد، راهی بهشت خواهد شد».
ثواب کسی که جنازه مؤمنی را غسل دهد
1- «عن سعد الإسکافی عن أبی جعفر ع قال أیما مؤمن غسل مؤمنا فقال إذا قلبه- اللهم هذا بدن عبدک المؤمن و قد أخرجت روحه منه و فرقت بینهما فعفوک عفوک إلا غفر الله له ذنوب سنة إلا الکبائر؛ سعد اسکاف از امام محمد باقر (ع) روایت کرده است که فرمود: مؤمنی نیست که جنازه مؤمنی را غسل دهد، و به هنگام پهلو به پهلو کردن او بگوید: بار الها! این بدن بنده تو است که روح را از آن جدا کردی و در میان آن دو جدایی انداختی، پس او را بیامرز، او را بیامرز، مگر اینکه خداوند گناهان یک سال او را -به جز گناهان کبیره- می آمرزد».
ص: 518
2- «عن عبد الله بن سنان عن أبی عبد الله ع قال من غسل میتا مؤمنا فأدی فیه الأمانة غفر الله له قال و کیف یؤدی فیه الأمانة قال لا یخبر بما یری؛ عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که جنازه مؤمنی را غسل دهد و حق امانت را درباره او ادا کند، خداوند او را می آمرزد. راوی پرسید: چگونه حق امانت را ادا کند؟! حضرت فرمود: آنچه را که می بیند، فاش نکند».
ثواب کسی که برای فرزندان از دست رفته خود از خدا پاداش بخواهد
1- «عن جابر عن أبی جعفر محمد بن علی ع قال من قدم أولادا یحتسبهم عند الله حجبوه من النار بإذن الله عز و جل؛ جابر از امام محمد باقر (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که فرزندانی را از دست دهد و در مقابل از خدا توقع اجر و پاداش داشته باشد، به خواست خداوند فرزندان از دست رفته اش در میان او و آتش دوزخ حجاب می شوند (و او را از جهنم دور می سازند)».
2- «عن عمرو بن عنبسة السلمی قال سمعت رسول الله ص یقول أیما رجل قدم ثلاثة أولاد لم یبلغوا الحنث أو امرأة قدمت ثلاثة أولاد فهم حجاب یسترونه من النار؛ عمرو بن عبسه سلمی روایت کرده است که از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: هر مرد یا زنی که سه فرزند نابالغ خود را از دست بدهند، آن فرزندان به منزله حجاب او از آتش دوزخند».
3- «عن أبی ذر الغفاری ره قال ما من مسلمین یقدمان علیهما ثلاثة أولاد لم یبغوا الحنث إلا أدخلهم الله الجنة بفضل رحمته؛ ابوذر غفاری (ره) گوید: هیچ پدر و مادری نیست که داغ سه فرزند نابالغ ببینند، مگر آنکه خداوند آن پدر و مادر را با رحمت (بی منتهای) خود، وارد بهشت می کنند».
ص: 519
4- «عن علی بن میسر عن أبیه عن أبی عبد الله ع قال ولد واحد یقدمه الرجل أفضل من سبعین ولد [ولدا یبقون بعده یدرکون القائم؛ علی بن میسر، از پدرش، از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: داغ فرزندی که آدمی ببیند بهتر از هفتاد فرزند است که از خود باقی گذارد و همه آنها قائم آل محمد (عج) را درک کنند».
ثواب حمل کردن تابوت از هر چهار طرف آن
«عن سلیمان بن صالح عن أبیه عن أبی عبد الله ع قال من أخذ بقائمة السریر غفر الله له خمسا و عشرین کبیرة فإذا ربع خرج من الذنوب؛ سلیمان بن صالح، از قول پدرش از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که یک طرف تابوت (مؤمنی) را حمل کند، خداوند بیست و پنج گناه کبیره او را می آمرزد، و چنانچه چهار طرف آن را (به ترتیب) حمل کند، از تمام گناهانی که کرده است (به استثنای حق الناس) پاک می شود.
ثواب انتخاب کفنهای خوب
«عن أحمد بن محمد بن عیسی یرفعه إلی أبی عبد الله ع قال أجیدوا أکفان موتاکم فإنها زینتهم؛ احمدبن محمدبن عیسی -بی آنکه از راویان پیش از خود نام ببرد- از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: برای درگذشتگان خود کفنهای خوب انتخاب کنید، زیرا کفن زینت آنها است».
ثواب فشار قبر برای مؤمن
«عن السکونی عن أبی عبد الله جعفر بن محمد الصادق عن أبیه عن آبائه عن أمیر المؤمنین ع قال قال رسول الله ص ضغطة القبر للمؤمن کفارة لما کان منه من تضییع النعم؛ سکونی از امام صادق (ع)، و آن حضرت از پدران بزرگوارش (ع)، از امیر مؤمنان علی (ع) روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: فشار قبر برای مؤمن کفاره نعمتهایی است که از دست داده است».
ص: 520
ثواب نابینایی که خدا را ملاقات کند در حالی که صبور و امیدوار به پاداش خدا و دوستدار آل محمد علیهم السلام باشد
1- «أبی حمزة الثمالی عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر محمد بن علی ع قال من لقی الله مکفوفا محتسبا موالیا لآل محمد ع لقی الله عز و جل و لا حساب علیه؛ ابوحمزه ثمالی و محمدبن مسلم، هر دو از امام محمد باقر (ع) روایت کرده اند که فرمود: نابینایی که خدا را ملاقات کند در حالی که در مقابل آن امید به پاداش او داشته و دوستدار آل محمد (ع) باشد، خداوند را در حالی ملاقات می کند که حسابی بر او نباشد».
2- «و روی لا یسلب الله عز و جل عبدا مؤمنا کریمتیه أو إحداهما ثم یسأله عن ذنب؛ و روایت شده است که: خداوند یک یا دو چشم بنده ای را نمی گیرد مگر آنکه از گناهان او بازپرسی نکند».
ثواب استرجاع (گفتن إنا لله و إنا إلیه راجعون) به هنگام مصیبت
1- «عن معروف بن خربوذ عن أبی جعفر ع قال سمعته یقول ما من مؤمن یصاب بمصیبة فی الدنیا فیسترجع عند مصیبته حتی تفجأه المصیبة إلا غفر الله له ما مضی من ذنوبه إلا الکبائر التی أوجب الله علیها النار قال و کلما ذکر مصیبة فیما یستقبل من عمره فاسترجع عندها و حمد الله غفر الله له کل ذنب اکتسبه فیما بین الاسترجاع الأول إلی الاسترجاع الثانی إلا الکبائر من الذنوب؛ معروف بن خربوذ از امام محمد باقر (ع) روایت کرده است که فرمود: هیچ مؤمنی نیست که در دنیا دچار مصیبت بشود و هنگام رویاروئی با آن مصیبت، استرجاع کند (إنا لله و إنا إلیه راجعون بگوید) مگر آنکه خداوند تمام گناهان گذشته او را می بخشد -جز گناهان کبیره- که خداوند، آتش دوزخ را کیفر آنها قرار داده است. و نیز فرمود: و هر گاه در آینده عمر خود به یاد آن مصیبت می افتد و این ذکر را بر زبان آرد و خدا را سپاس گوید، خداوند همه گناهان او را -در فاصله دو استرجاع- می بخشد بجز گناهان کبیره».
ص: 521
2- «عن علی بن سیف عن أخیه عن أبیه سیف بن عمیرة عن أبی عبد الله ع قال من ألهم الاسترجاع عند المصیبة وجبت له الجنة؛ علی بن سیف، از برادرش، از پدرش سیف بن عمیره، از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که هنگام مصیبت، استرجاع به او الهام شود، بهشت برای او واجب می شود».
من_اب_ع
شیخ صدوق- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال- صفحه 195
محمدبن علی ابن بابویه- پاداش نیکی ها و کیفر گناهان- صفحه 491
کلی__د واژه ه__ا
پاداش الهی روایات راویان حدیث چهارده معصوم (ع) تربیت انسان مرگ
خداوند در سوره جمعه می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین * و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین * قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون؛ بگو: ای یهودیان! اگر گمان می کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید (تا به لقای محبوبتان برسید)* ولی آنان هرگز تمنای مرگ نمی کنند بخاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را بخوبی می شناسد!* بگو: این مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می شوید آن گاه شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد!» (جمعه/6تا8).
در اینجا به اصطلاح منطقیین یک نوع قیاس تشکیل داده شده است و آن قیاس استثنایی است. در منطق در باب استدلال می گویند قیاس بر دو قسم است: قیاس اقترانی و قیاس استثنایی. در قیاس استثنایی، میان دو چیز (مقدم و تالی) ملازمه قائل می شوند، می گویند اگر فلان چیز وجود داشته باشد (مقدم) فلان چیز هم وجود دارد (تالی). قیاس استثنایی چند شکل پیدا می کند که طبق بعضی از شکلهای آن، استدلال صحیح است و طبق بعضی دیگر استدلال صحیح نیست. یکی از شکلهایی که قیاس استثنایی نتیجه می دهد این است که از نفی تالی نفی مقدم را نتیجه بگیرند. مثلا طبیب می گوید اگر این بیماری حصبه باشد فلان علامت حتما باید وجود داشته باشد. ولی این علامت وجود ندارد (نفی تالی)، پس نتیجه می دهد این بیماری حصبه نیست (نفی مقدم).
ص: 522
قرآن در اینجا چنین قیاسی تشکیل داده است: «ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت» شما اگر اولیاالله هستید باید آرزوی مرگ داشته باشید «و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم» ولی هرگز آرزوی مرگ ندارید، پس شما اولیاالله نیستید. سوالی که در اینجا مطرح است در ملازمه میان مقدم و تالی است. در قیاس استثنایی عمده این است که این ملازمه محرز و ثابت باشد. مثلا آنجا که طبیب می گوید اگر این بیماری حصبه باشد باید فلان علامت را داشته باشد، باید حتما تایید شده باشد که بیماری حصبه آن علامت را دارد. ما در اینجا از آیه چنین استنباط می کنیم که لازمه اینکه یک شخص از اولیاالله باشد، آرزوی مرگ داشتن است. حال آیا اینکه لازمه ولی الله بودن، آرزوی مرگ داشتن است درست است یا درست نیست؟ این مطلب صددرصد درست است ولی در اینجا توضیحی باید بدهیم تا ریشه این دوست داشتن و نحوه این دوست داشتن به دست بیاید.
مرگ برای اولیاء الهی یک امر آرزویی است و برای بعضی از انسانهای دیگر امری ضدآرزوست. بعضی از انسانها حق دارند که مرگ را آرزو کنند، ولی آرزوی مرگ برای بعضی از انسانهای دیگر ضدمنطقی است. این مکتبی است که از یک طرف قائل به جاودانگی روح است و می گوید انسان با مرگ فانی نمی شود ولی از طرف دیگر مثل مکتب مانی نمی گوید که انسان قبل از اینکه به این دنیا بیاید کامل بود و موجود کاملی را آوردند و در اینجا زندانی کردند و انسان فقط باید زندانش را بشکند و برود. متاسفانه در تعبیرات شعرای ما از این نوع تعبیرات زیاد آمده با اینکه مقصودشان این نبوده است. قفس شکستن و زندان شکستن و از چاه بیرون آمدن در تعبیرات شعرای ما زیاد آمده است با اینکه تابع مکتب مانی نبوده اند. این مکتب بر این اساس است که روح یک امر جاودانه است ولی معتقد نیست که روح انسان به صورت یک موجود کامل بود و او را مثل یک زندانی به زندان آوردند و یک موجود آزاد را در چاه انداخته و یا مرغ آزاد را در قفس کردند، بلکه روح انسان در این دنیا ناقص است، به این معنا که یک امر بالقوه است که قابل تکامل و کامل شدن است، یعنی رابطه انسان با جهان، رابطه کشاورز است با مزرعه و رابطه کودک است با مدرسه، نه رابطه زندانی با زندان. این موجود ضعیف، وجودش از نقطه صفر آغاز شده و باید در این دنیا رشد و تکامل پیدا کند.
ص: 523
دنیا برای انسان مانند مدرسه است برای دانش آموز و مانند مزرعه است برای کشاورز، که در این مدرسه است که باید تکلیف انجام بدهد و به مسؤولیتهای خود متوجه باشد و باید خود را در این مدرسه کامل کند تا وقتی از مدرسه بیرون می آید کامل باشد. یا آن کشاورز کارش در صحرا زحمت کشیدن است، ولی می داند که همین کاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است که زندگی ایام سالش را تامین می کند. اگر می خواهد چه در مدت زراعت و چه در مدتی که در خانه استراحت می کند زندگی خوبی داشته باشد فقط باید عمل کشاورزی را خوب انجام دهد. همچنین می توان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان است با بازار. بازار برای یک بازرگان به عنوان محل کار و محل به دست آوردن سود محبوب و مطلوب است. بیشتر این تعبیرات از امیرالمومنین (ع) است. فرمود: «ان الدنیا. .. مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله؛ بدرستیکه دنیا... محل فرود وحی خدا، و تجارتخانه اولیاء خداست» (نهج البلاغه، حکمت 131) یا پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «الدنیا مزرعه الاخر؛ دنیا کشتگاه و محل زراعت آخرت است».
آیا برطبق این مکتب مرگ یک امر آرزویی است یا یک امر ضد آرزوست؟ هیچکدام. برای کسی که در این مدرسه و دانشگاه هیچ کاری انجام نداده است بیرون آمدن از آن که جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن حاصلی برای او نداشته، نه تنها یک امر محبوب و مطلوب نیست بلکه مایه سرشکستگی و ملامت است. یا آن کشاورزی که کار نکرده است به قول شاعر حالش چنین است:
ص: 524
هر که محصول خود بخورد و خبید *** وقت خرمنش خوشه باید چید
برای آن کسی که دنیا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت که به فسق و فجور و کارهای بد گذرانده است مرگ هرگز نمی تواند یک امر آرزویی باشد. او نه تنها عمل خوبی به تعبیر قرآن پیش نفرستاده است بلکه هر چه فرستاده، عمل بد است. طبعا چنین افرادی همیشه باید از مرگ وحشت داشته باشند و مانند همان جالینوس خواهند بود. آنها گرچه از نظر تئوری و مکتب با او اختلاف دارند ولی در عمل مانند او خواهند بود، یعنی برای چنین آدمی هم در عمل چنین خواهد بود که زندگی به هر صورت ولو بخواهد در شکم استری باشد و سرش از زیر دم استر بیرون باشد بر مرگ ترجیح دارد. این همان است که می فرماید: «و لن یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین؛ ولی به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد، و خدا به (حال) ستمگران آگاه است» (بقره/ 95). مولوی می گوید:
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
زشت روی توست نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ برگ
مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست *** آینه صافی یقین همرنگ روست
می گوید تو که از مرگ می ترسی در واقع از خودت می ترسی، چون مرگ هر کس همرنگ خود اوست، مرگ هر کس مانند آینه ای است که در وقت مرگ چهره شخص را به خودش نشان می دهد. اگر چهره ات زشت و کثیف است، وقتی که آن را ببینی ناچار از خودت وحشت می کنی. بعد می گوید مثل تو مثل همان آدم زشت و کثیفی است که از بیابان می گذشت و در عمرش آینه ندیده بود. آینه ای به پشت افتاده بود. تا آینه را برداشت و طرف دیگر آن را نگاه کرد فورا آینه را شکست که عجب چیز بدی پیدا کردم! فکر نکرد او خودش است و چیز دیگری در آنجا نیست. یا تشبیه می کند به مرغی که در قفس است و گربه هایی در اطراف آن کمین کرده اند. وقتی این مرغ می بیند که گربه ها چشمهایشان را به او دوخته اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربایند هیچ گاه آرزوی بیرون رفتن نمی کند، چون می داند که باز همین قفس بهترین زندگیها برای اوست و از آن فضای وسیع که در آن، گربه ها انتظار او را می کشند خیلی بهتر است. برای آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مزرعه است و آن کسی که در جهان بینی اش دنیا برای او مدرسه است ولی در این مدرسه خوب عمل کرده، انتقال به آن جهان امری مطلوب است، همان طور که دانشجویی که برای تحصیل به خارج رفته و در آنجا به خوبی درس خوانده و کار کرده و دانشنامه گرفته است آرزوی بازگشت به وطن دارد چون مسؤولیت خود را به حد اعلا انجام داده است یا مثلا بازرگانی که به خارج رفته و در آنجا معامله کرده و سود برده است بازگشت به محل زندگی خودش برای او مطلوب است. کسی که برای او انتقال از این جهان به جهان دیگر امری مطلوب است مصداق این شعر حافظ است:
ص: 525
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم *** راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
اگر کسی در دنیا طوری زندگی کرده است که آنچه که پیش فرستاده خیر و برکت است، دیگر برای او دنیا یک زندان است، چون کارهایش را کرده و به قول امروزیها مسؤولیتش را انجام داده است. قرآن نمی گوید اگر تو انسان هستی باید مرگ را آرزو کنی. برای هر انسانی مرگ آرزو نیست. قرآن می گوید تو اگر گناهکار و فاسد و کثیفی، حق داری بترسی، ولی اگر از اولیاالله هستی مرگ برای تو به صورت یک امر آرزویی درمی آید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 72-73 و 77-76
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی- صفحه 95 تا 98
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ قرآن نتیجه اعمال آخرت قیاس اولیای الهی
خداوند در سوره جمعه می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین * و لایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین * قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون؛ بگو: ای یهودیان! اگر گمان می کنید که (فقط) شما دوستان خدائید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گویید (تا به لقای محبوبتان برسید)* ولی آنان هرگز تمنای مرگ نمی کنند بخاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را بخوبی می شناسد!* بگو: این مرگی که از آن فرار می کنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده می شوید آن گاه شما را از آنچه انجام می دادید خبر می دهد!» (جمعه/6تا8).
ص: 526
حال که مرگ برای اولیاالله یک آرزوست، آیا آنها در صدد تحقق بخشیدن به این آرزو هستند یا در عین اینکه مرگ برای آنها یک امر آرزویی است با آن مبارزه هم می کنند؟ نکته این است که هم آرزویش را دارند و هم با آن مبارزه می کنند (مگر در دو صورت)، چرا؟ برای اینکه مثل آنان همان مثل دانشجوست: دانشجویی که در خارج از کشور است تا آن آخرین لحظه ای که هنوز فرصت کار کردن و پیشرفت دارد با بیرون رفتن از این محل مبارزه می کند با اینکه آرزوی آن را دارد، مگر آن ساعتی که احساس کند که دیگر در اینجا کاری برایش نمانده است، یعنی آنچه باید انجام می داده، انجام داده است. این است مضمون این فراز از دعای مکارم الاخلاق که امام زین العابدین (ع) به خداوند عرض می کند: «الهی و عمرنی مادام عمری بذله فی طاعتک فاذا کان مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک؛ خدایا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگیم چراگاه شیطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر» (بحارالانوار، ج/73 ص.62).
اولیاالله در عین اینکه مرگ برایشان آرزوست همیشه از خدا طول عمر می خواهند زیرا برای اولیاالله و غیراولیاالله در همین فرصت عمر است که انسان مراتب قرب به حق را طی می کند. می دانند از اینجا که رفتند، دیگر در آنجا درجه شان همان است که هنگام رفتن از این عالم داشته اند و به همین جهت خودکشی هیچ وقت حتی برای اولیاالله مجاز نیست، چرا؟ زیرا خودکشی یعنی فرصت عمل را به دست خود از بین بردن، فرصت انجام تکلیف و مسؤولیت را به دست خود از بین بردن. امام زین العابدین (ع) به خداوند عرض می کند که خدایا به من طول عمر بده مادامی که عمر من مبذول در راه توست و سرمایه ای است که در راه تو بذل می شود، از آن ساعت که این سرمایه چراگاه شیطان است آن را نمی خواهم. اگر بناست من زنده بمانم ولی آن زندگی برای من مایه خیر و برکت یعنی خدمت در راه تو نباشد، بذله در راه تو نباشد که دیگر در آن صورت زندگی برای من تکامل نیست نقص است خدا اینچنین زندگی را نمی خواهم. پس در این مکتب مرگ برای همه مردم یک امر آرزویی نیست.
ص: 527
برای بعضی از مردم منفور است و باید هم منفور باشد، چون مرگ در واقع ورود بر خود و بر حقیقت خود است و برای بعضی از مردم امری آرزویی است. ولی باید توجه داشت که برای آنها که مرگ یک امر آرزویی است این طور نیست که بخواهند این فرصت را از دست بدهند، چرا که عمر برای آنها فرصت است، می خواهند در این فرصت حداکثر تقرب به حق و تکامل را حاصل کنند. مرگ در دو حالت، بلاشرط مطلوب اولیاالله است، فقط در دو حالت است که مرگ برای اولیاالله بلاشرط مطلوب می شود. حالت اول اینکه بداند که بعد از این اگر زنده هم بماند کاری ندارد که انجام بدهد. کسانی که می خواهند روی اصول مادی خودکشی را توجیه کنند، آنها هم بر اساس همین مسؤولیت این حرف را می زنند. دو سال پیش بود که یک نفر که نمی خواهم نامش را ببرم که با اینکه مرد دانشمندی است ولی چرت و پرت هم احیانا زیاد می گوید در دفاع از خودکشی یک آدم پلیدی که در حدود سی سال پیش خودکشی کرده است، گفته بود که یک انسان مسؤول وقتی که احساس می کند مسؤولیتش را انجام داده و دیگر کاری ندارد، باید هم خودکشی کند، عمر را برای مسؤولیت می خواهد ولی وقتی می بیند که دیگر چیزی در چنته ندارد باید هم خودکشی کند. اینجا است که حدیثی هست که جز معماهای احادیث است و در همین زمینه مورد بحث ماست.
این حدیث در تعابیر مختلفی از پیغمبر اکرم (ص) و از امیرالمومنین (ع) و از حضرت امام حسن مجتبی (ع) و از بعضی ائمه دیگر وارد شده است. عبارتی که می خوانم تعبیری است که از حضرت امام مجتبی (ع) رسیده است. در همان حالی که ایشان مسموم بودند مردی به نام جناده خدمت ایشان رسید. راوی می گوید ایشان در بستر افتاده بودند در حالی که خون قی می کردند. احساس کردم که دیگر لحظات آخر است. عرض کردم نصایحی به من بفرمایید. جملاتی فرمودند که یک جمله اش این است: «و اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا واعمل لاخرتک کانک تموت غدا» برای دنیایت آنچنان عمل کن که گویی همیشه در این دنیا هستی، یعنی آنچنان فکر کن که نمی میری، جاوید زندگی می کنی، و برای آخرتت چنان عمل کن که گویی اصلا عمری برای تو باقی نمانده و همین فردا می خواهی بمیری.
ص: 528
بعضی در معنای این حدیث درمانده اند. گفته اند این دستور به اهمال کاری در امر دنیا و جدی چسبیدن به کار آخرت است. بعد دیدند که اهمال کاری در امر دنیا با تعلیمات دیگر اسلام جور در نمی آید و لذا گفتند مقصود این است که در کار دنیا مثل آدمهایی باش که فکر می کنند همیشه هستند و می گویند حال که ما همیشه هستیم، به اندازه کافی وقت داریم پس کارهایمان را بعد انجام می دهیم، ولی برای آخرتت جدی باش. بعضی برعکس، گفته اند که مقصود این است که کار دنیاست که خودت باید انجام بدهی، آخرت را خدا کریم است! کار دنیا که می رسد جدی بچسب: ما در این دنیا هنوز خیلی باید باشیم، حالا که هستیم خانه باید داشته باشیم، زندگی باید داشته باشیم، فردا که نمی میریم. مدتی باید زندگی کنیم، بالاخره آدم زنده وسایل می خواهد، آخرت هم مال خداست، خدا کریم است.
برخلاف این دو نظر این حدیث از آن احادیث معجزه آساست که دستور به جدی بودن در هر دو مورد است. حضرت می خواهد بفرماید تو آن کسی هستی که در خانه ای زندگی می کنی و بعد هم از آن خانه می خواهی منتقل به خانه دیگری بشوی و در آنجا زندگی کنی، ولی نمی دانی از این خانه که در آن زندگی می کنی فردا منتقل می شوی یا پنج سال دیگر یا ده سال دیگر. اگر بدانی فردا از اینجا منتقل می شوی که دیگر برای اینجا کاری نمی کنی، تمام کارهایت را برای آنجا متمرکز می کنی. اگر مثلا گوشه ای از این خانه یک ذره گچ بخواهد، می گویی ما که فردا می خواهیم برویم، دیگر چرا بیاییم اینجا را گچ کنیم؟ بیاییم برای آنجا که فردا می خواهیم برویم کاری انجام دهیم. اما اگر بدانی که تا پنج سال دیگر در اینجا باید زندگی کنی و بعد از پنج سال به آنجا می روی، می گویی حالا کارهای اینجا را انجام دهیم، هر وقت خواستیم آنجا برویم کارهایش را هم انجام می دهیم. این حدیث می گوید هیچ کدام از ایندو را نکن. وقتی برای اینجا فکر می کنی، فکر کن که از کجا معلوم است که ما فردا بمیریم، شاید زنده باشیم. مثلا می خواهی برنامه ای بریزی برای اینکه مدرسه ای تاسیس کنی، باغی درست کنی و ده سال هم باید برای آن کار کنی. اگر بگویی من که شاید فردا بمیرم پس این کار را برای چه کسی انجام دهم، درست نیست، بلکه فکر کن که انشاالله زنده هستی. یا می خواهی درسی را شروع کنی و شش سال وقت می خواهد. اینجا فکر کن انشاالله زنده هستی، چرا فکر کنی که فردا می میری، فکر کن که زنده هستی.
ص: 529
اما اگر گناهی مرتکب شده ای و می خواهی توبه کنی، حق مردم را می خواهی بدهی، نمازهایت را می خواهی قضا کنی، خودت را می خواهی اصلاح کنی، نگو انشاالله من ده سال دیگر زنده هستم، بگو شاید فردا بمیرم. پس برای بعضی کارها انسان باید بگوید که انشاالله زنده هستم و برای بعضی کارها باید بگوید شاید بمیرم. اولیاالله همیشه این طور فکر می کنند و از یک نظر جمع میان ضدین می کنند که جمع میان ضدین به معنی واقعی نیست. از یک نظر فکر می کنند که همیشه زنده هستند و از یک نظر فکر می کنند که شاید فردا بمیرند. خلاصه بحث تا اینجا این است که این آیه که می فرماید: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت؛ بگو ای کسانی که یهودی شدید! اگر گمان دارید که شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس تمنای مرگ کنید اگر راست می گویید» (جمعه/6) یک قیاس استثنایی است که اساسش یک ملازمه است: اگر شما اولیاالله هستید مرگ را آرزو کنید. در اینجا دو شبهه در اذهان پیدا می شود. یکی اینکه بعضی که توجه نمی کنند این سخن در مورد اولیاالله است می گویند: طبق این آیه مرگ باید برای همه مردم یک امر آرزویی باشد، پس آیا خدا آدم را در این دنیا آورده تا همیشه آرزوی مرگ داشته باشد؟ نه، قرآن نمی گوید همه مردم، بلکه می گوید مرگ برای اولیاالله یک آرزوست.
شبهه دوم این است که آیا اولیاالله فقط باید آرزوی مرگ داشته باشند و آرزوی طول عمر نباید داشته باشند؟ اگر چنین است پس چرا خود اولیاالله در دعاها از خدا طول عمر خواسته اند و به ما هم دستور داده اند که از خدا طول عمر بخواهید؟ «اللهم اجعل فیما تقضی و تقدر من الامر المحتوم و فیما تفرق من الامر الحکیم فی لیله القدر من القضاء الذی لایرد و لایبدل ان تکتبنی من حجاج بیتک الحرام، المبرور حجهم، المشکور سعیهم، المغفور ذنوبهم، المکفر عنهم سیئاتهم و اجعل فیما تقضی و تقدر ان تطیل عمری فی خیر و عافیه؛ بار خدایا در مقدراتت در شب قدر مرا از حج گزاران قرار بده از آنانی که حجشان مقبول و تلاششان قدردانی شده و گناهان و اشتباهاتشان بخشیده شده باشد به من عمر طولانی در خیر و عافیت بده» (بحارالانوار، ج/97 ص 375، با اندک اختلاف).
ص: 530
در بخش آخر این دعا به خداوند عرض می کند: از تو می خواهم عمرم را زیاد کنی ولی در خیر و عافیت. هم خودشان آرزوی طول عمر دارند و هم از ما خواسته اند که از خداوند عمر طولانی بخواهیم. نیز اگر مرگ مورد آرزوست چرا خودکشی مانند کشتن هر انسان دیگر گناه کبیره و نتیجه اش عذاب مخلد است؟ چرا اگر کسی ولو به همین خیالات، خودش را بکشد، نفس محترمی را کشته است و قرآن فرموده است که تا ابد در عذاب الهی است؟ بنابر این در عین اینکه مرگ برای اولیاالله یک امر مورد آرزوست معنایش این نیست که آنان مجازند این فرصت را از دست بدهند، بلکه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهی تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند. و در دو مورد است که برای اولیاالله مرگ به طور مطلق یک امر آرزویی می شود و دیگر از خدا طول عمر نمی خواهند. یکی آنجا که احساس کنند دیگر بعد از این فرصت کار نیست.
مساله شهادت
دوم مساله شهادت است. مرگ به صورت شهادت، جمع میان هردوست. از یک طرف ولی الله از این جهان به جهان دیگر منتقل شده و از طرف دیگر فرصت را از دست نداده است، چرا که شهادت یعنی تبدیل کردن عمر به بهترین شکل عمل، یعنی به صورت یک عمل و به صورت یک تکلیف و یک مسؤولیت، عمر را به پایان رساندن، که دیگر انسان نمی تواند چنین فرض کند و بگوید که اگر من شهید نشوم و در دنیا عمر کنم ممکن است کار بالاتری انجام دهم، کار بالاتری نیست. پیغمبر فرمود: هر ذی بری یعنی هر صاحب عمل نیکی، فوق عمل برش، بری هست، مگر شهادت که دیگر مافوق این بر، بری نیست، یعنی کسی نمی تواند بگوید من آرزوی شهادت در راه خدا را ندارم، برای اینکه می خواهم به جای شهادت کار بالاتری در این دنیا انجام بدهم. پیغمبر فرمود کار بالاتری وجود ندارد. این است که در مقابل آرزوی مرگ به صورت شهادت، دیگر خواستن طول عمر معنی ندارد و ما می بینیم که اولیاالله همیشه مرگ به صورت شهادت را آرزو می کنند. آن جمله ای که علی (ع) فرمود که اگر هزار ضربت شمشیر بر من وارد شود و شهید شوم آن را بر مرگ در بستر ترجیح می دهم، معنایش همین است.
ص: 531
آن کسانی که اولیاالله واقعی هستند آن دنیا را به رای العین دارند می بینند و از آنچه پیش فرستاده اند، خشنودند. در نهج البلاغه آمده است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمومنین علیه السلام فرمود: یا علی! مرگ تو به صورت شهادت است و تو شهید از دنیا خواهی رفت. علی (ع) می فرماید وقتی که در احد هفتاد نفر از مسلمین شهید شدند و من از شهادت محروم شدم متاثر شدم. (ایشان در این زمان یک جوان سی ساله است، کسی که بیش از سه چهار سال از ازدواجش نگذشته و دو پسر کوچک هم در خانه دارد. باید این قرائن و شواهد مادی را هم درنظر گرفت). رفتم خدمت رسول اکرم (ص) و عرض کردم یا رسول الله! آیا شما به من نفرمودید که من شهید خواهم شد، پس چرا من شهید نشدم؟ فرمود: یا علی! تو شهید خواهی شد و شهادت برای تو مقدر است و تو با شهادت از دنیا خواهی رفت. بعد پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: یا علی! صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ عرض کردم: «لیس هذا من مواطن الصبر، ولکن من مواطن البشری و الشکر؛ آنجا جای صبر نیست بلکه جای شادی و سپاس است» (نهج البلاغه/ خطبه 156). بفرمایید که شهادت چقدر باصفاست، اینجا که جای صبر نیست. صبر در یک امر مکروه است، شهادت آرزوی من است، محبوب من است، عطیه الهی است.
ابراهیم (ع) در میان پیغمبران به خلت معروف است. پیغمبران در عین اینکه همه پیغمبر هستند شوون روحی آنها و یا به قول اهل معرفت مظهریت آنها برای صفات الهی تفاوت دارد. یکی مظهر بکا و خوف است و دیگری مظهر محبت و عشق است و مانند آن. مثلا کار ابراهیم یک وجهه دارد و کار ی حیی بن زکریا یا عیسی بن مریم علیهم السلام وجهه دیگری دارد. ابراهیم خلیل الله، پیغمبر عشق است، پیغمبر محبت است و به همین جهت لقبش هم خلیل الله است. یک شب ابراهیم در حالی که در صحرا دنبال گله گوسفندش است صدایی می شنود: سبوح قدوس، ربنا و رب الملائکوالروح. این صدا را که می شنود از خود بی خود می شود. یک دفعه می گوید که بود؟ که بود که نام محبوب من را برد؟ یک بار دیگر تکرار کن، ثلث این گوسفندانم را به تو می دهم. بار دیگر تکرار می کند. هیجانش بیشتر می شود، می گوید بار دیگر تکرار کن ثلث دیگر گوسفندانم را هم به تو می دهم و هیجانش بیشتر می شود. .. ابراهیم علیه السلام در وقت مرگ باز با خدا مغازله و عشق بازی می کند. در هنگام قبض روح می گوید: « هل رایت خلیلا یمیت خلیله؟؛ آیا دیده ای خلیل و دوست روح دوست خود را قبض کند؟» فرشته از ناحیه خدا به او می گوید: «هل رایت خلیلا یکره لقا خلیله؛ آیا دیده ای دوستی لقای دوست خود را مکروه بشمارد؟!». در همان حال هم در حال مغازله است، در همان حالی که دارد می رود، بازدارد حرف می زند و عشق بازی می کند. به قول حافظ:
ص: 532
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت *** رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان *** تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
به هر حال این خود حقیقتی غیرقابل انکار است و فقط برای اولیاالله است که مرگ به صورت یک آرزوی واقعی درمی آید. مرگ به صورت شهادت برای اولیاالله، دیگر به صورت یک مرگ آرزویی غیرمشروط است که هرگز با آن مبارزه نمی کنند. شهادت، هم انتقال از جهانی به جهان دیگر است و هم خودش درجه است، خودش بالا رفتن است. البته این حرف هم گفته می شود که اگر انسان قائل به دنیای دیگر هم نباشد، باز زندگی کمیت دارد و کیفیت دارد و انسان زندگی را برای ارزشهایش می خواهد. مساله ارزشها در زندگی مساله درستی است ولی پایه همه ارزشها یک ارزش است و آن توحید است. اگر این یک ارزش وجود نداشته باشد دیگر ارزشی در دنیا معنی ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 7 - صفحه 72-73 و 77-76
مرتضی مطهری - قیام و انقلاب مهدی - صفحه 95 تا 98
کلی__د واژه ه__ا
دنیا آخرت شهادت قوم یهود اولیای الهی دعا آرزو مرگ حدیث
از نظر فعلیت و حرکت
آخرت، جهان فعلیت محض است و دنیا جهان حرکت، یعنی جهان آمیختگی استعداد با فعلیت. فعلیت های محض از یکدیگر تأثیر نمی پذیرند و با یکدیگر ترکیب نمی شوند ولی فعلیت های آمیخته تأثیرپذیرند و قابل ترکیب شدن هستند. از این رو در دنیا "جامعه" به وجود می آید که نوعی ترکیب و وحدت انسان هاست، و در آخرت "جامعه" مفهوم ندارد. در دنیا تأثیر و تأثر تدریجی و فعل و انفعال هست ولی در آخرت نیست، در دنیا اگر کسی با نیکوکاران بنشیند از مجالست با آنان نیکی می پذیرد و اگر با بدان بنشیند گمراه می گردد.
ص: 533
مولوی می گوید:
می رود از سینه ها در سینه ها *** از ره پنهان صلاح و کینه ها
فردوسی می گوید:
به عنبر فروشان اگر بگذری *** شود جامه تو همه عنبری
اگر بگذری سوی انگشت گر *** از او جز سیاهی نیابی دگر
ولی در جهان دیگر اگر انسان تا ابد با نیکوکاران بنشیند درجه اش بالا نمی رود و اگر هم با بدکاران بنشیند تنزل نمی کند، آنجا مجالست و همنشینی مؤثر نیست و هیچ چیز اثر نمی گذارد. در آنجا صلاح و کینه ها از سینه ها به سینه ها راه نمی یابد. در آنجا نه از مجالست با عنبرفروش بوی خوش عائد می شود و نه از همنشینی انگشت گر (ذغال فروش) غبار سیاهی عارض می گردد. در آنجا مبادله وجود ندارد، نه مبادله طبیعی و نه مبادله قراردادی، مبادله و دادوستدها اختصاص به این جهان دارد.
در دنیا "جامعه" به وجود می آید که نوعی ترکیب و وحدت انسان هاست، و در آخرت "جامعه" مفهوم ندارد، در دنیا تأثیر و تأثر تدریجی و فعل و انفعال هست ولی در آخرت نیست، زندگی دنیا زندگی اجتماعی است ولی زندگی آخرت زندگی اجتماعی نمی باشد. البته منظور از اینکه زندگی جهان دیگر، اجتماعی نیست، این نیست که در آنجا هر کسی منفرد و تنهاست و کسی غیر از خود را نمی بیند و با غیر خود سر و کار ندارد. منظور این است که همبستگی ها و تأثیر و تأثرها و تعاون و تضادها و بده و بستان های روحی و اخلاقی و معنوی که در این جهان هست و در نتیجه جامعه، یعنی ترکیب حقیقی از افراد تحقق می یابد و سرنوشت ها به هم گره می خورد، در آن جهان وجود ندارد، و الا در هر یک از بهشت و جهنم، اجتماع و گرد هم زیستن هست، با این تفاوت که در اجتماع نیکوکاران انس و الفت و صفا و صمیمیت برقرار است و به تعبیر قرآن کریم برادروار بر صندلی هایی روبروی هم می نشینند؛ «اخوانا علی سرر متقابلین؛ برادروار بر تخت ها روبه روی هم قرار گیرند.» (حجر/47)، اما در اجتماع بدکاران تنفر و بیزاری از یکدیگر و ناسزاگویی حکمفرماست، «کلما دخلت امة لعنت اختها؛ هر بار که گروهی داخل شود، همکیشان خود را لعنت کند» (اعراف/38)، «ان ذلک لحق تخاصم اهل النار؛ بی تردید این جدال اهل جهنم یک واقعیت است» (ص/64).
ص: 534
از نظر مکافات عمل
دنیا موسم کشت است و آخرت فصل درو. ولی گاهی برخی از اعمال در همین دنیا، نتایج خود را نشان می دهد و به اصطلاح کشته ها درو می گردد. البته این دریافت ثمره عمل و درو کردن کشته، نوعی از جزای الهی است ولی جزای کامل نیست، محاسبه دقیق و مجازات کامل در آخرت انجام می گیرد. دنیا خانه عمل است و احیانا جزا هم در آن دیده می شود ولی آخرت صد در صد خانه جزا و حساب است، در آنجا مجالی برای عمل نیست. کارهایی که مربوط به مخلوق خداست، خواه نیکی و خدمت به خلق باشد یا بدی و صدمه به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آنکه چیزی از جزای اخروی آنها کاسته گردد. بدی کردن با والدین، در همین جهان کیفر دارد مخصوصا اگر آن بدی العیاذ بالله - کشتن والدین باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان فاسق و یا کافر هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بی عکس العمل نمی ماند.
کارهایی که مربوط به مخلوق خداست، خواه نیکی و خدمت به خلق باشد یا بدی و صدمه به مردم، غالبا در همین دنیا پاداش و کیفری دارد بی آنکه چیزی از جزای اخروی آنها کاسته گردد. بدی کردن با والدین، در همین جهان کیفر دارد مخصوصا اگر آن بدی العیاذ بالله - کشتن والدین باشد. حتی اگر پدر و مادر انسان فاسق و یا کافر هم باشند باز هم بدی نسبت به آنها بی عکس العمل نمی ماند.
منتصر عباسی پدرش متوکل را کشت و پس از مدت کوتاهی خودش نیز کشته شد، در حالی که متوکل مرد بسیار خبیث و ناپاکی بود، متوکل در محافل انس و سرگرمیش امیرالمؤمنین علی (ع) را به مسخره می گرفت، دلقک هایش خود را به قیافه آن حضرت می ساختند و تقلید در می آوردند و مسخرگی می کردند و در اشعار خویش به او اهانت می کردند. گویند منتصر از او شنید که حضرت فاطمه (س) را دشنام می دهد، از بزرگی پرسید که مجازاتش چیست؟ وی پاسخ داد قتلش واجب است ولی بدان که هر کس پدرش را بکشد عمرش کوتاه خواهد شد. منتصر گفت من باکی ندارم که در اطاعت خدا عمر من کوتاه گردد. پدرش را کشت و پس از وی هفت ماه بیشتر زنده نماند.
ص: 535
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 230-232 و 251-258 و 267
کلی__د واژه ه__ا
دنیا قرآن انسان اعمال آخرت قوه و فعل حرکت مکافات عمل
انسان یک زندگی و مرگ طبیعی دارد که در آن، با حیوانات و حتی گیاهان شریک است، انسان دارای حرکت، تخیل، توهم، تغذیه، نمو و مانند آن است که بعضی مشترک بین انسان و گیاهان و برخی دیگر مشترک بین انسان و حیوان است. بودن اینها دلیل بر حیات طبیعی و از نبود آنها تعبیر به مرگ طبیعی می شود. اینها نشانه کمال نیست مگر در حد کمال گیاهی یا کمال حیوانی.
برای انسان مرگ و زندگی دیگری نیز وجود دارد که در اختیار خود اوست، انسان می تواند با سوء اختیار و انتخاب بد، خود را بمیراند، و یا با حسن اختیار و انتخاب نیک، خود را زنده کند.
قرآن کریم از کسانی که با سوء اختیار، خود را می میرانند به عنوان کافر یاد می کند، یعنی کسی که، حیات معنوی را از دست داده یا در جهت فراهم کردن حیات معنوی گامی برداشته یا در مقام دفع و رفع آن برآمده، یا بعد از دسترسی به آن، سقوط کرده است. نظیر آنها که معاذالله بعد از اسلام مرتد می شوند. اینها مرگ هایی در اثر سوء اختیار است.
گاهی نیز انسان قبل از آن که بمیرد با انتخابی نیک، خود را می میراند. آن که می گوید: بار دیگر من از انسانیت می میرم و از فرشته شدن سر برمی آورم، مثنوی معنوی مولوی، دفتر سوم:
از جمادی مردم و نامی شدم *** وزنما مردم به حیوان سر زدم
ص: 536
مردم از حیوانی و آدم شدم *** پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله دیگر ب__میرم از بش___ر *** ت_ا ب__رآورم از ملایک ب__ال و پ__ر
ناظر به این مرگ اختیاری است که انسان به حسن اختیار می میرد. این گونه از مرگها زمانی تحقق می یابد که انسان بتواند غرایز خودخواه و خودکام را بمیراند و خوی درندگی و منیت طلبی را درهم بکوبد و چنانچه این خوی غرور و خودخواهی را درهم کوبید و با حسن اختیار خود، از چنگال حیوانیت نجات یافت، مرگ نیکی که با این کیفیت به دست آمده، موت ارادی نام دارد و در این حد است که انسان به مرز فرشته ها راه پیدا می کند. این مطلب در بعضی از کتابهای فقهی نظیر کتاب شریف جواهر و عروه و در احکام روزه های مستحبی ذکر شده است که: در فضیلت روزه، همین بس که انسان شبیه فرشته می شود.
ائمه معصومین- سلام الله علیهم- با مخاطبین خود به گونه های مختلف سخن گفته اند، گاهی فرموده اند: روزه بگیرید تا از درد گرسنگی مستمندان، باخبر بشوید، این تعلیل برای افراد بسیار ضعیف است، چرا باید از احوال آنها بی خبر بود تا در ماه مبارک رمضان، آن هم در اثر احساس گرسنگی از آنان یاد کنیم؟ گاهی نیز می فرمایند روزه بگیرید تا دراثر فشار تشنگی و گرسنگی، به یاد گرسنگی و تشنگی قیامت باشید، این تعلیل برای متوسطین است، چرا در ایام سال از قیامت غفلت کنیم تا با فشار گرسنگی و تشنگی به یاد معاد باشیم؟ گروه دیگر، کسانی هستند که روزه می گیرند تا در حد فرشته ها قدم بردارند و می گویند:
ص: 537
تو فرشته شوی از جهد کنی از پی آنک *** برگ توت است به تدریج کنندش اطلس
انسان بزرگتر از آن است که وقت خود را به خوردن و آشامیدن صرف کند، ارزش او بالاتر از آن است که برای خوردن، زندگی کند. البته این که فرموده اند نخورید تا فرشته بشوید یعنی مطلق تصرفات گیاهی و حیوانی را ترک کنید، تا فرشته منش باشید. اگر در جهان طبیعت، یک برگ توت به کارگاه کرم ابریشم راه پیدا کند حریر و پرنیان می شود، چگونه یک انسان فرشته نشود. درصورتی که می تواند برتر از فرشته ها قدم بردارد.
بنابراین گره سوم کسانی هستند که با حسن اختیار، مرده اند و با مرگ ارادی از عالم حیوانی و نباتی چشم پوشیده اند. چه این که گاهی انسان باسوء اختیار خود می میرد، نظیر آیاتی که کافران را مرده می داند و یا وجود مبارک حضرت امیر (ع) درباره عالم بی عمل می فرماید: «ذلک میت الاحیاء» یعنی دانای بی عمل در بین زنده ها، یک جنازه عمودی است. فرق او با سایر اموات در این است که آنها جنازه افقی روی زمین هستند و این جنازه عمودی روی زمین است وگرنه هر دو مرده اند. عالم بی عمل، مرداری چون سایر مرده ها است. و در انتخاب هریک از این دو مسیر زنها و مردها مختارند، هر کسی که راه بهتر را انتخاب کند و زودتر طی کند، موفق تر خواهد بود.
من_اب_ع
آیت الله عبدالله جوادی آملی- زن در آئینه جلال و جمال- صفحه 356-357
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کمال انسان اختیار مرگ
ص: 538
آورده اند: وقتی بیماری هارون خلیفه ی عباسی شدت کرد، دستور داد طبیب آوردند و برای اینکه طبیب مرعوب قدرت او واقع نشود و نظر خود را آنگونه که تشخیص داده بگوید سفارش کرد ادرار او را در شیشه ای بگیرند و با ادرار دیگران از افراد سالم و بیمار که در شیشه های جداگانه گرفته اند به طبیب ارائه کنند بدون اینکه او شیشه ی مخصوص خلیفه را بشناسد. طبیب ضمن وارسی به شیشه ی او که رسید گفت: به صاحب این شیشه بگویید وصیت خود را بکند که رفتنی است هارون وقتی شنید بنا کرد این دو بیت را خواندن:
«طبیب با طب و داروی خود نمی تواند جلوی مرگ فرا رسیده را بگیرد»
«چگونه است که طبیب با همان دردی که خود متخصص درمان آن بوده است می میرد»
وقتی فهمید که رفتنی است دستور داد پارچه هایی بیاورند که از بین آنها کفن خود را برگزیند. یکی را انتخاب کرد و کنار بسترش گذاشت. آن را پشت و رو می کرد و این دو آیه را می خواند: «ما اغنی عنی مالیه*هلک عنی سلطانیه؛ عجب! نه ثروتم از من دردی درمان می کند و نه قدرتم» (حاقه/ 28-29)
عبدالملک مروان نیز که بیست سال به حکومت جائرانه و سفاکانه ی خویش ادامه داد و روی منبر مسلمانان می نشست و می گفت:
«من قال لی اتق الله ضربت عنقه؛ هرکس که به من بگوید از خدا بترس گردنش را می زنم.»
پیمانه ی عمرش که پر شد در قسمت بالای قصرش میان بستر مرگ افتاده بود. در همان حال نگاهش به مرد رختشویی افتاد که کنار نهر آبی که از پائین قصرش می گذشت نشسته بود و مشغول رختشویی بود. آتش حسرت از درونش زبانه کشید و گفت: «دوست دارم [ای کاش] من هم مثل این، یک آدم رختشویی بودم و روزانه قوت خودم را از همین راه بدست می آوردم و خلافت را به عهده نمی گرفتم و بار این همه مظالم را به دوش نمی کشیدم.»
ص: 539
این سخن به گوش مرد فقیری به نام ابوحازم رسید، او گفت: «خدا را شکر می کنم که آنها را طوری قرار داده که موقع مردن آرزو می کنند که جای ما باشند ولی ما آرزو نمی کنیم که جای آنها باشیم».
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 21-23
کلی__د واژه ه__ا
مرگ تاریخ اسلام ظلم هارون الرشید عبدالملک ابن مروان طاغوت داستان اخلاقی
حضرت امام صادق (ع) به عقبه که راوی حدیث است فرمود: «لا یقبل الله من العباد یوم القیامه الا هذا الامر الذی انتم علیه؛ روز قیامت جز همین مذهبی که شما دارید قبول نخواهند کرد» ایمان به خدا و نبوت و امامت دارید و دوستدار علی و آل علی (ع) هستید. همین را به عنوان مذهب حق و راه نجات می پذیرند. غیر این را نمی پذیرند. بعد فرمود: «و ما بین احدکم و بین أن یری ما تقربه عینه الا ان تبلغ نفسه الی هذه ثم اهوی بیده الی الورید؛ بین شما و بین صحنه هایی که دیدن آن سبب روشنایی چشمتان خواهد شد فاصله ای نیست جز اینکه جانتان به اینجا برسد [اشاره به حلق خود کرد]» یعنی به محض رسیدن جان به گلو، با صحنه های شادی آفرین مواجه خواهید شد. امام علیه السلام این جمله را فرمود و سکوت کرد. راوی می گوید: من با خود گفتم: آیا انسان مؤمن دم جان دادن چه می بیند که شادمان می شود؟ ولی هیبت امام مانع از این شد که بپرسم. معلی کنار من نشسته بود؛ آهسته با دست خود فشاری به بازوی من داد که از آقا بپرس چه می بیند؟! من گفتم: آقا بفرمایید چه می بینید؟ باز امام علیه السلام فرمود: می بیند. تا ده بار پرسیدم و در هر بار امام علیه السلام می فرمود: می بیند. آخرین بار گریه ام گرفت و گفتم: یابن رسول الله! من می خواهم دینم را از شما بگیرم. بفرمایید انسان مؤمن در حالت احتضار چه می بیند؟ فرمود: به خدا قسم وقتی جان به گلو رسید، رسول خدا و علی مرتضی علیه السلام را می بیند (ای خدا کی شود آن لحظه را ببینم که سرم به آستانشان، چشمم به جمالشان جان می دهم). بعد فرمود: «یدخلان جمیلا علی المؤمن فیجلس رسول الله (ص) عند رأسه و علی علیه السلام عند رجلیه؛ رسول خدا و امیرالمؤمنان علیهم السلام کنار محتضر حاضر می شوند. رسول اکرم (ص) بالای سر او و امیرالمؤمنان علیه السلام کنار پای او می نشینند.»
ص: 540
آنگاه رسول خدا به محتضر می فرماید: «یا ولی الله ابشر انا رسول الله؛ ای دوست خدا! بشارت که من رسول خدا هستم». من برای تو بهترم از آن چه که در دنیا گذاشته و آمده ای! (البته این مشاهداتی است که شخص محتضر با چشم برزخی، ابدان برزخی آن بزرگواران را مشاهده می کند) سپس رسول خدا (ص) بر می خیزد و امیرالمؤمنین (ع) بالای سر محتضر می نشیند و می فرماید: «یا ولی الله ابشر انا علی ابن ابی طالب الذی کنت تحبه اما لا نفعنک؛ ای دوست خدا! بشارت که من علی بن ابی طالبم. من همان علی هستم که در دنیا دوستم داشتی. اینک وقت آن رسیده که من نافع به حالت باشم».
بعد امام صادق (ع) فرمود: این جریان در قرآن آمده است. راوی گفت: در کجای قرآن؟! فرمود: در سوره ی یونس آنجا که می فرماید: «الذین آمنوا و کانوا یتقون* لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة لا تبدیل لکلمات الله ذلک هو الفوز العظیم؛ کسانی که ایمان آورده و تقوا داشته اند مژده در زندگی دنیا و آخرت از آن آنهاست. تبدیلی در کلمات خدا نیست. این، آن پیروزی بزرگ است.» (یونس/ 63-64)
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 56-59
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مرگ قرآن برزخ امام صادق (ع) احتضار
نمرودیان ابراهیم خلیل (ع) را در میان خرمنی از آتش انداختند و آنگاه: «قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم؛ ما به آتش گفتیم: ای آتش! برای ابراهیم سرد و سالم شو، آتش هم مبدل به گلستان شد.» (انبیاء/ 69) حضرت ابراهیم (ع) نمرود را موعظه کرد و به او گفت: دیدی خدایی که من به او دعوت می کنم چه قدرتی دارد سر ستیز داشتن با آن خدا، به صلاح شما نیست که محکوم به عذاب خواهی شد! اما نمرود با غرور و استکبار تمام گفت: من لشگریانی دارم که کسی به پای قدرت من نمی رسد. اگر خدای تو هم لشگریانی دارد، برای مقابله با من بیاورد.
ص: 541
ابراهیم (ع) فرمود: بسیار خوب! نمرود لشگریان خود را جمع کرد، در حالی که با سلاح های زمان خود مجهز بودند. ابراهیم (ع) تنها کنار ایستاده بود. نمرود متکبرانه نگاهی به قدرت وسیع خود کرد و با تحقیر به حضرت ابراهیم نگاه کرد و گفت: اینانند لشگریان من، حال لشگر خدای تو کو؟ ناگهان فضا پر از پشه های ریز شد و به جان لشگریان نمرود افتاد و آنها مانند ملخ پراکنده شده و پا به فرار گذاشتند!
خوب با پشه ی ریز چه می توان کرد؟ نه با شمشیر و نه با توپ و تانک نمی شود با آنها مبارزه کرد، همه فرار کردند. نمرود هم به قصر خود فرار کرد و گفت درها را ببندید که پشه ای به اینجا نیاید! اما یک پشه ی ریز از لای در وارد شد و روی لب بالای نمرود نشست و آن را گزید. لب ورم کرد و بالا آمد. پشه روی لب پایین نشست و آن را گزید و ورم کرد. دوباره از سوراخ بینی او بالا رفت و در مغز او شروع به کاوش کرد. سردرد شدیدی به نمرود عارض شد که اطباء از علاج او عاجز شدند و گفتند: تنها راهش این است که یک چیز سنگین بر سر او بکوبند تا پشه آرام گیرد. مادامی که می کوبیدند پشه آرام می شد اما دوباره شروع می کرد!! عاقبت مقرر شد کسانی که وارد می شوند به جای سلام و عرض ادب جلو آمده با چکش مخصوصی به سر نمرود می زدند و سر جای خود می نشستند و هر که محکم تر می کوبید نمرود از او خشنود تر می شد!! آنقدر چکش بر سر او کوبیدند تا سرانجام این مستکبر مغرور ذلیلانه جان داد. این یک نمونه از عجز و ناتوانی بشر. البته به شداد و نمرود و فرعون مهلت داده فرمود: «من به آنان مهلت می دهم که مکر و کید من متین و محکم است». «...حتی اذا فرحوا بما اوتوا؛...تا هنگامی که به آنچه داده شده اند شادمان شدند.» (انعام/ 44)،...فاخذنام بغتة......؛ ناگهان ایشان را اخذ کردیم...، مدت مهلت که منقضی شد بی درنگ اخذشان می کنیم!»
ص: 542
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 6- صفحه 81-83
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی ویژگی های پیامبران عذاب الهی حضرت ابراهیم (ع) طاغوت نمرود صفات خدا
قصه ای راجع به شداد از مستکبران نامی تاریخ آمده است که حضرت هود پیامبر (ع) او را دعوت به ایمان و توحید کرد. او گفت: اگر من ایمان بیاورم، خدای تو به من چه می دهد؟ فرمود: بهشت. گفت: بهشت چیست؟ حضرت هود قدری از اوصاف بهشت برای او تعریف کرد که خانه های عالی و قصرهای مجلل و اشجار مثمره و انهار جاریه و ... او گفت: خوب من خودم می توانم اینها را در دنیا ایجاد کنم. حالا چرا خودم را به رنج بیفکنم و از لذت ها محروم بمانم. برای اینکه بعدا به آن بهشت برسم من در همین زندگی فعلی، بهشت را می سازم و در آن زندگی می کنم. با این فکر و خیال خام شروع به ساختن بهشت کرد و خدا هم به او مهلت داد. در قرآن آمده است: «و املی لهم أن کیدی متین؛ من به آنها [مستکبران] مهلت می دهم، به یقین نقشه پنهان من قوی و حساب شده است.» (اعراف/ 183)
او با کمال اطمینان و آسودگی خاطر مشغول ساختن بهشت شد. از همه ی پادشاهانی که تحت سیطره اش بودند خواست آنچه جواهرات در اختیار دارند برای او بفرستند تا در بنای آن شهر بهشتی به کار رود؛ در ناحیه ی شام قسمتی از زمین را که خوش آب و هوا بود انتخاب نمود؛ هزاران معمار و بنا مشغول کار شدند. قصرهای مجلل و باشکوه، اشجار و انهار و حتی درخت های طلایی از طلای خالص، از شاخه های آنها مشک و عنبر آویختند. نهرها که در آن آب جاری بود، در کف نهرها به جای ریگ و سنگ ریزه، جواهرات ریختند. زیباترین زنان را از همه جا در آنجا جمع کردند. بنا به نقل، تقریبا سیصد سال خدا به او مهلت داد تا شهری بی نظیر از هر جهت تأسیس کرد که قرآن کریم در سوره ی فجر اشاره ای به آن دارد: «أرم ذات العماد* التی لم یخلق مثلها فی البلاد؛ شهری که مانند آن در دنیا [تا آن زمان] ساخته نشده بود.» (فجر/ 7-8)
ص: 543
پس از اینکه ساختمان آن به پایان رسید و بنا شد خودش با تمام خدم و حمشش به سوی آن بهشت خود ساخته اش حرکت کند و آنجا با کمال آرامش خاطر به عیش و نوش بپردازد، دستور داد جشن گرفتند و در روز معینی با تشریفات خاص و شکوه و جلالی تمام و تجهیزاتی غیر قابل وصف و لشگریانی مجهز حرکت کردند. همین که نزدیک آن شهر بهشتی رسیدند، ناگهان آهویی در میان بیابان پیدا شد که خیلی جالب و چشمگیر بود. چشم شداد او را گرفت و مجذوب آن شد. دنبالش با اسب تاخت و از لشگریانش مقداری جدا شد.؛ وقتی به خود آمد که خود را تنها وسط بیابان دید و آهو هم گم شد. در این حین ناگهان شخص اسب سواری مقابلش پیدا شد و با هیبت و سطوتی تمام به شداد فرمان ایست داد. او هم ایستاد. آن شخص گفت: تو خیال کردی که می توانی از چنگال مرگ بگریزی و با آسودگی در این بهشتی که ساخته ای مسکن گزینی؟ شداد که سخت ترسیده بود و تنش به شدت می لرزید گفت: تو کیستی که در این موقع مزاحم من شده ای؟ گفت: من ملک الموتم، در هم شکننده ی تمام خوشی ها و لرزاننده ی بنیان کاخ آمال و آرزوهای جباران عالم، آمده ام جانت را بگیرم. او که خود را در حین چنین تنگنای غیر قابل فرار دید، به زاری و التماس افتاد و گفت: به من همین قدر مهلت بده که یک بار بهشتم را ببینم و بعد جان بدهم. من زحمت ها کشیده ام، خون دل ها خورده ام تا اینجا را ساخته ام، بر من سخت گران است که محصول زحمات خود را ندیده بمیرم. گفت: خیر، مهلت یک نفس کشیدن هم به تو نمی دهم! همان دم جسد بی جانش با ذلت و خواری تمام روی زمین افتاد و حسرت یک بار دیدن بهشتش را به جهنم برد.
ص: 544
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 7- صفحه 69-72
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ قرآن اراده الهی عذاب الهی طغیان شداد داستان تاریخی
امام امیرالمؤمنین علی (ع) در خطبه بعد از 108 نهج البلاغه ذکر حال مغرورین از اهل دنیا که بهره مند از وعظ هیچ واعظی از انبیاء و اولیای خدا نمی شوند، در حالی که با چشم خود می بینند که چگونه صاحبان عزت و سطوت در برابر سلطان مرگ به زانو در آمده و رفته اند، آنچنان که دیگر راه فسخ و رجوع و بازگشتی برای آنها باقی نمانده است که به دنیا بازگردند و جبران مافات نمایند، می فرماید: «چگونه بدیشان نازل شد آنچه که جهل به آن داشتند (از تفاصیل مرگ و شدائد هول انگیز آن) و به سراغشان آمد از جدایی دنیا چیزی که از آن (به زعم خود) در امان بودند و وارد آخرت گشتند به همانگونه که قبلا وعده داده می شدند. پس سختی هایی که بر ایشان فرود آمد (در هنگام مرگ) به وصف درنمی آید، سختی جان دادن و اندوه از دست رفتن (محبوبات)، دست به دست به هم داده و بر آنها هجوم آوردند، در نتیجه اعضاء و جوارحشان سست گردید و رنگ هایشان دگرگون شد. پس از آن، ورود مرگ در آنان رو به ازدیاد و شدت نهاد، تا آنکه میان هریک از آنها و گفتارش حائل گردید (زبان از سخن بازماند) درحالتی که او در بین کسان خویش (افتاده و) با دیده اش (با اضطراب به آنان) می نگرد و با کوشش (آه و ناله ی آنها را ) می شنود، عقلش به جا و درک و شعورش برقرار است. به فکر می رود که عمر خود را در چه فنا کرده و روزگار خویش را چه سان نابود ساخته است و به یاد می آورد اموالی را که جمع کرده و در راه به دست آوردن آنها چشم (از حلال و حرام) بر هم نهاده و آنها را از مأخذی که بعضا حلیت و حرمت آن آشکار و (بعض دگر) متشبه بوده فراهم نموده است. طبعا آثار شوم جمع آوری آن اموال گریبانگیر وی گردیده و (الحال) اشراف بر فراق آن همه گرد آورده ها پیدا کرده است (که باید بگذارد و برود) تمام آن اموال می ماند تا دیگران پس از او به خوشگذرانی در میراث وی بپردازند و از آن کام گرفته و برخوردار گردند. نتیجه آنکه گوارایی (و لذت ثروت او) مال دیگران بوده و بار سنگین (آثار شوم آن) بر پشت او باشد؛ در حالی که مرد (مسکین) در گرو آن اموال مانده (از حساب و بازپرسی نسبت به آن رهایی ندارد و راه خلاصی از وبال آن به توبه و اعمال صالحه بر او) بسته شده است. پس بر اثر آنچه هنگام مرگ بر وی آشکار گشته (از زیان و تهی دستی نسبت به سعادت اخروی) و از شدت پشیمانی بر کار خود دست خود را می گزد و به آنچه در ایام عمرش به آن تمایل و رغبت داشت، بی رغبت می شود (از دنیا و همه چیز آن متنفر می گردد) و آرزو می کند ای کاش آن کسی که (وی) در امر دنیا به او رشک می برد و به داشتن آن بر او حسد می ورزید، همو این اموال را جمع کرده بود، نه این (و الا هم بار سنگین و وبال این اموال بر دوش او می بود، نه بر دوش این). پس پیوسته و دمادم، مرگ در جسدش شدت می یابد و راسخ می گردد، تا آنکه گوش او هم مانند زبانش از کار می افتد (دیگر صدا و سخنی هم نمی شنود ) و در میان کسانش چنان می شود که نه با زبانش سخن می گوید و نه با گوشش می شوند و (تنها) چشم خود را به نظر کردن در چهره های آنان می چرخاند، حرکات زبان آنها را می بیند (ولی) کلام آنها را نمی شنود. باز هم شدت چسبندگی مرگ بیشتر می شود تا آنکه چشمش را هم می گیرد، چنانکه گوشش را گرفته بود (دیگر چیزی را نمی بیند) و جان از جسدش خارج می گردد (در آن حال) او مرداری می شود در میان کسانش که از وی وحشت می نمایند و از نزدیک شدن به او دوری می کنند! نه گریه کننده ای را همراهی می نماید و نه خواننده ای را پاسخ می دهد. پس از آن (جنازه ی) او را حمل می کنند به سوی شکافی یا محلی از زمین (قبر) می آورند و او را در آن تنها گذارده و به عملش می سپارند و از دیدارش دست می کشند.»
ص: 545
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 9- صفحه 198-201
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح نهج البلاغه جهل احتضار پند و اندرز دنیاپرستی اعمال
گرچه نام مرگ برای بسیاری هول انگیز و وحشتناک است ولی در جهان بینی اسلامی این موضوع چهره دیگری دارد، چرا که مرگ گذرگاهی است به جهان دیگر، و در حقیقت یک تولد ثانوی محسوب می شود. نوزاد به هنگام تولد سخت گریه می کند شاید گمان می کند دارد از بین می رود و نابود می گردد در حالی که وارد جهانی بسیار وسیعتر از شکم مادر می شود. در عین حال گذشتن از این دروازه برای همه خوشایند نیست، تنها برای کسانی خوشایند است که زاد و توشه کافی همراه خود برای این سفر بزرگ فراهم کرده باشند، و به همین دلیل اگر بدکاران و مجرمان – حتی با اعتقاد به زندگی پس از مرگ- از آن وحشت کنند عجب نیست.
چنین نگرشی درباره مرگ از یک سو به انسان قدرت جهاد و ایثار و فداکاری می دهد و ترس از مرگ او را به ذلت و زبونی و خواری نمی کشاند و از سوی دیگر هشداری است به انسانها در برابر گناهان و وسیله موثری است برای تربیت آنها. قرآن مجید روی این مسأله زیاد تکیه کرده و با تعبیرات مختلفی این رویداد مهم را که به هرحال برای تمامی افراد بدون استثناء رخ می دهد حقیقت آن را شکافته و گفتنی ها را پیرامون آن گفته است. با این اشاره به قرآن باز می گردیم و به آیات زیر گوش جان می سپاریم. با این اشاره به مرحله نخست یعنی مرحله مرگ توجه می کنیم و به آیات پرمعنای زیر گوش جان فرا می دهیم ( توجه داشته باشید هرآیه ناظر به یکی از ابعاد این موضوع است).
ص: 546
1- کل نفس ذائقه الموت و انما توفون اجورکم یوم القیامه (آل عمران/185)
2- الله یتوفی الا نفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی فضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی(زمر/42)
3- قل یتوقیکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون (سجده/11)
4- الذین تتوفاهم الملائکه ظالمی انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلی ان الله علیم بما کنتم تعملون(نحل/28)
5- الذین تتوفاهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون (نحل/32)
6- قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنموا الموت ان کنتم صادقین- و لا یتمننونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین (جمعه /6-7)
7- تبارک الذی بیده المک و هصو. شی کل شی قدیر- الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکو ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور ( ملک/1-2)
8- و جاءت سکره الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید (ق/19)
9- کلا اذا بلغت التراقی و قیل من راق- و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق الی ربک یومئذ المساق (قیامت/26 تا 30)
10- حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون- لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمه هو قائلها (مومنون/ 99 و 100)
ترجمه:
1- هرکس مرگ را می چشد و شما پاداش خود را به طور کامل در روز قیامت خواهید گرفت.
2- خداوند ارواح را به هنگام «مرگ» قبض می کند و ارواحی را که نمرده اند نیز به هنگام «خواب» می گیرد سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه می دارد و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز می گرداند تا سرآمد معینی.
ص: 547
3- بگو: فرشته مرگ که بر شما مأمور شده (روح) شما را می گیرد سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید.
4- همانها که فرشتگان ( قبض ارواح) روحشان را می گیرند در حالی که به خود ظلم کرده بودند در این هنگام آنها تسلیم می شوند (و می گویند) ما کار بدی انجام نمی دادیم. آری خداوند به آنچه انجام می دادید عالم است.
5- همانها که فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را می گیرند در حالی که پاک و پاکیزه اند به آنها می گویند سلام بر شما باد وارد بهشت شوید به خاطر اعمالی که انجام می دادید!
6- بگو ای یهودیان! اگر گمان می کنید که شما دوستان خدا غیر از مردم هستید آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید ! (تا به لقای محبوبتان برسید) ولی آنها هرگز تمنای مرگ نمی کنند به خاطر اعمالی که از پیش فرستاده اند و خداوند ظالمان را به خوبی می شناسد.
7- پر برکت و زوال ناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست او است و بر همه چیز قادر است- همان کسی که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک بهتر عمل می کنید و او شکست ناپذیر و بخشنده است.
8- و سرانجام سکرات مرگ به حق فرا می رسد (و به انسان گفته می شود) این همان چیزی است که از آن می گریختی!
9- چنین نیست، او هرگز ایمان نمی آورد تا جان به گلوگاهش رسد – و گفته شود آیا کسی هست این بیمار را از مرگ نجات دهد؟ ! – و یقین به فراق از دنیا پیدا کند- و ساق پاها (از شدت جان دادن) بهم می پیچد- ( آری) در آن روز مسیر همه سوی ( دادگاه) پروردگارت خواهد بود.
ص: 548
10- (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه می دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرا رسد. می گوید پروردگار من! مرا باز گردانید!- شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم (به او می گویند) چنین نیست این سخنی است که به زبان می گوید (و اگر باز گردد برنامه اش همچون سابق است).
تفسیر و جمع بندی
1- مرگ یک قانون عمومی است
نخستین آیه سخن از عمومیت قانون مرگ می گوید، سرنوشتی که برای همه انسانها، همه موجودات زنده، بلکه حتی برای موجودات غیر زنده حتمی است، می فرماید: «هرانسانی (سرانجام) مرگ را می چشد» (کل نفس ذائقه الموت ).
این تعبیر در سه آیه قرآن مجید آمده است و تکرار آن اشاره ای است به قطعی بودن مرگ، و ضمنا هشداری است به همه انسانها که از این سرنوشت قطعی غافل نشوند. و از آنجا که مرگ دریچه ای است به سوی عالم بقاء، بلافاصله بعد از آن می افزاید: «پاداش عمل خویش را به طور کامل فقط در قیامت خواهید گرفت» (و انما توفون اجورکم یوم القیامه). اشاره به اینکه دنیا جای عمل است نه حساب و جزا، و آخرت جای حساب و جزا است نه عمل، هرچند در دنیا و عالم برزخ اجر و پاداشهای محدودی وجود دارد، ولی مسلما اجر و پاداش کامل تنها در سرای آخرت است. این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر فوق اشاره به این باشد که در قیامت تنها وسیله نجات آدمی اعمال پاک اوست، وگرنه مال و جاه و مقام و فرزند و عشیره و قبیله، گره ای از کار کسی نمی گشایند، شبیه 'یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم' (روزی که مال و فرزندان سودی نمی بخشند مگر کسی که در پیشگاه خدا با قلب سلیم (از شرک و اعتقادات فاسد) حاضر شود» (شعراء /89)
ص: 549
ولی تفسیر اول مناسبتر به نظر می رسد و بسیاری از مفسران آن را برگزیده اند. اصولا انسان در هر چیز شک تردید کند، در مرگ نمی تواند شک و تردید داشته باشد، تمام اهل آسمانها و زمین می میرند، و همه موجودات زنده در کام مرگ فرو می روند، همه بدون استثناء اجل و سرآمدی دارند که لحظه ای در آن تأخیری نیست، و آنچه مردم درباره یکدیگر یا زعمای خود، دعای خلود و جاودانگی دارند تعارفهای بی محتوائی بیش نیست. کدام خلود؟ و کدام جاودانگی؟ در حالی که همه انبیاء و اولیاء این راه را پیمودند. و همگی بدون استثناء از این گذرگاه گذشتند. ضمنا از این آیه استفاده می شود که اولا روح آدمی با مرگ او نمی میرد، چرا که می گوید هر نفسی مرگ را می چشد، و معنی چشیدن این است که روح باقی است و مرگ را درک می کند، و ثانیا از آن استفاده می شود که روح غیر از بدن است، چرا که با مرگ آن باقی است.
در حدیثی آمده است که وقتی آیه شریفه 'کل من علیها فان' «تمام کسانی که بر روی زمین هستند فانی می شوند» (رحمان/26) نازل شد ملائکه گفتند 'مات اهل الارض' «فرمان مرگ اهل زمین صادر شد!» و هنگامی که آیه 'کل نفس ذائقه الموت' نازل شد، فرشتگان گفتند «فرمان مرگ ما نیز صادر شد!». درست است که واژه «نفس» گاهی بر خداوند نیز اطلاق شده است مانند سخن عیسی (ع) در برابر خداوند، 'ولا اعلم ما فی نفسک' ( مائده/116) ولی واضح است که در آیه مورد بحث، تعبیر 'کل نفس' اشاره به مخلوقات است نه خالق.
ص: 550
2- حقیقت مرگ
در حالی که بسیاری مرگ را به عنوان فنا و نیستی و پایان یافتن همه چیز می پندارند، و به همین دلیل از آن سخت بیمناکند و در وحشتند، قرآن مجید حقیقت آن را به عنوان «توفی» (قبض کردن و دریافت داشتن روح انسان به وسیله ذات پاک پروردگار ، یا به تعبیر دیگر انتقال از عالمی حقیر و کوچک به جهانی بزرگ و والا) تفسیر کرده است. در دومین آیه می فرماید: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می کند» (الله یتوفی الا نفس حین موتها) سپس برای اینکه نمونه ای از مرگ را در زندگی این جهان ارائه دهد، می افزاید: «و نیز ارواحی را که نمرده اند به هنگام خواب می گیرد) (والتی لم تمت فی منامها) سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه می دارد (و هرگز از خواب بیدار نمی شوند) و ارواح دیگری را ( که هنوز باید زندگی این دنیا را ادامه دهند) «بازمی گرداند تا سرآمد معینی (فیمسک التی فضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی) و در این نشانه های روشنی است (از قانون مرگ و حیات و حقیقت این دو پدیده) «برای کسانی که تفکر می کنند» ( ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون).
هدف قرآن بیان این حقیقت است که: همان گونه که در عالم خواب روح انسان نابود نمی شود، بلکه موقتا رابطه آن با بدن ضعیف می گردد، و به همین دلیل می تواند در عوالمی سیر کند، همین طور با مردن نیز فنائی در کار نیست، بلکه آزاد شدن روح و سیر در عوالم بزرگ دیگر است. «یتوفی» از ماده «وفی» در اصل به معنی کمال است، و لذا «درهم وافی» به معنی درهم کامل است. (کامل از نظر وزن و از نظر مقدار نقره) و به این تریب توفی به معنی دریافت کامل است، و با توجه به اینکه گیرنده و دریافت کننده خدا است مفهوم این جمله گام نهادن انسان بعد از مرگ به جهانی بالاتر و والاتر است.
ص: 551
این دیدگاه درباره مرگ بسیاری از مفاهیم و محاسبات را دگرگون می سازد، و همین است که آن را به عنوان دریچه ای به سوی عالم بقا معرفی می کند. این نکته نیز قابل توجه است که آیه فوق با هماهنگ شمردن «خواب» و «مرگ» به همه انسانها هشدار می دهد چگونه از مرگ غافل می شوید در حالی که برادر مرگ در هر شبانه روز به سراغ شما می آید و آن را به خوبی لمس می کنید! در حال خواب از این جهان بیگانه می شوید و از تمام زندگی و مقام و هستی خود موقتا جدا می گردید، مرگ نیز یک خواب جاودانی است، و خواب یک مرگ موقت، و شاید جمله آخر 'ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون' اشاره به تمام این جهات باشد.
3- فرشتگان قبض ارواح
گرچه در آیه گذشته قبض ارواح به خدا نسبت داده شده بود ولی از آیات دیگر قرآن استفاده می شود که این کار به وسیله فرشتگان صورت می گیرد، در سومین آیه مورد بحث آمده است که به پیغمبر اکرم(ص) دستور می دهد در مقابل انکار معاد از سوی مشرکان «بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور شده، قبض روح شما می کند، سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید.» (قل یتوقیکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم الی ربکم ترجعون).
قابل توجه اینکه در اینجا سخن از فرشته مرگ در میان است، فرشته ای که برای این کار مأموریت دارد، در حالی که در آیات قبل، قبض کننده ارواح، خدا معرفی شده و در آیه 42 زمر، مجموعه ای از فرشتگان ( الذین تتوفاهم الملائکه) و در آیه 61 انعام رسولان الهی (توفته رسلنا).
ص: 552
کمی دقت در آیات فوق، نشان می دهد که هیچ گونه تضادی در میان آنها نیست، زیرا قبض کننده اصلی ذات پاک خدا است، و سپی در عالم اسباب «فرشته بزرگ مرگ» (عزائیل) مجری این فرمان است، و او نیز به وسیله «گروهی از فرشتگان» و رسولان الهی که اشاره به همان فرشتگان است، این مأموریت را انجام می دهد. اصولا حوادث مهم این جهان به وسیله فرشتگان صورت می گیرد که همه سر بر فرمان خدایند، و مجری فرمان اویند، و مرگ که یکی از حوادث مهم این جهان است، از این قانون مستثنی نیست. جمله 'ثم الی ربکم ترجعون' (سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید) اشاره به این است که مرگ مقدمه ای است برای بازگشت به سوی حق در این سیر صعودی، همانگونه که تولد دریچه ای است به سوی عالم فنا و سیر نزولی روح انسان و تعبیر به 'ثم' ممکن است اشاره ای به وجود برزخ باشد.
4 و 5- حال مومنان و ظالمان در لحظه مرگ
مومنان و ظالمان، نیکوکاران و بدکاران از همان لحظه مرگ از هم جدا می شوند و حالات متفاوتی دارند، یا به تعبیر دیگر نتائج اعمال و عقائدشان از همان لحظه کم کم ظاهر و آشکار می گردد. «آیه چهارم و پنجم» اشاره پر معنائی به همین حقیقت است. نخست می فرماید: «کافران کسانی هستند که فرشتگان (قبض ارواح) روحشان را می گیرند، در حالی که به خود ظلم و ستم کرده اند، در این هنگام تسلیم می شوند و اظهار ایمان می کنند (ایمانی همچون ایمان فرعون به وحدانیت خداوند در لحظه غرق شدن)، و می گویند ما کار بدی انجام نمی دادیم (الذین تتوفاهم الملائکه ظالمی انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء ). این سخن نشان می دهد که آنها تسلیم کامل نشده اند، و نمی دانند این انکار در برابر خداوند عالم الغیب و گواهان از ملائکه بیهوده است، لذا در پایان آیه می افزاید: « آری خداوند دانا است به آنچه انجام می دادید) (بلی ان الله علیم بما کنتم تعملون) سپس به آنها دستور داده می شود: «اکنون که چنین است داخل درهای جهنم شوید و جاودانه در آن بمانید» ( فادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها).
ص: 553
از آنچه گفته شد روشن می شود که اظهار تسلیم در اینجا به معنی اظهار توحید است و تسلیم در برابر حق (همانگونه که جمعی از مفسران گفته اند) ولی از آنجا که هنوز حال و هوای دنیا در سر آنها است، و به قوانین حاکم بر مراحل بعد از مرگ آشنا نشده اند سوابق سوء خود را انکار می کنند، و در مقام دروغ و فریب برمی آیند، اما به زودی متوجه می شوند که آنجا جای خلافگوئی نیست!
در اینکه منظور از «جهنم» در اینجا، جهنم عالم برزخ است یا قیامت؟ دو احتمال داده اند آنچه مناسب لحظات مرگ است، دخول در جهنم برزخی است، در حالی که تعبیر به خلود و جاودانگی قرینه ای بر جهنم قیامت است، مگر اینکه گفته شود در عالم بزرخ وارد ابواب و درهای جهنم می شوند، نه خود جهنم و خلود، توصیفی است برای کافران به هنگام ورود در دوزخ، نه در ابواب دوزخ.
جمله 'بلی ان الله علیم بما کنتم تعملون' به نظر می رسد که از سخنان فرشتگان مرگ باشد که به آنها هشدار می دهند: بیهوده در مقام انکار برنیائید چرا که علم بی پایان خدا پرده از اعمالتان برمی دارد. به هرحال آیه فوق شبیه چیزی است که در آیه 27 سوره محمد(ص) آمده است، می فرماید: «حال آنها چگونه خواهد بود هنگامی که فرشتگان ( قبض ارواح ) به صورت و پشت آنها می زنند» و (قبض روحشان می کنند ) 'فکیف اذا توفتهم الملائکه یضربون وجوههم و ادبارهم'.
آری، ملائکه با سیلی و مشت برصورت و پشتشان، از آنها استقبال می کنند، و شاید اعترافشان به توحید و سخنان حق به خاطر مشاهده همین صحنه است، نه از روی اخلاص. در مقابل آنها فرشتگان رحمتند که برای قبض ارواح مومنان می آیند چنانکه در دومین آیه می خوانیم: «پرهیزگاران کسانی هستند که ملائکه (قبض اواح) روحشان را می گیرند. در حالی که از نظر عقیده و گفتار و کردار، پاک و پاکیزه اند. و به آنها می گویند سلام برشما باد (سلامی که نشانه سلامت و امن و امان است) وارد بهشت شوید به خاطر اعمالی که انجام می دادید» (الذین تتوفاهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون)، و در واقع پاداش پاکی و تقوی چیزی جز این نیست که فرشتگان الهی با سلام و درود از آنها استقبال کنند و از آنها به بهشت دعوت نمایند، دعوتی آمیخته با لطف و محبت و احترام! در اینجا نیز ممکن است بهشت اشاره به بهشت برزخ بوده باشد یا بهشت قیامت که بهشت برزخی درهای آن محسوب می شود. به هرحال این یکی از ابعاد مرگ است که کیفیت آن نسبت به صالحان و بدکاران کاملا متفاوت می باشد.
ص: 554
6- دلیل ترس از مرگ
چهره مرگ معمولا برای افراد وحشتناک است و دلیل آن اجمالا یکی از دو چیز است یا مرگ را پایان همه چیز، و مرادف معنی فنا دانستن، و یا آلودگی به گناهان و دلبستگی به دنیاست، اما کسی که مرگ را تولد جدید و سرآغازی برای انتقال به جهان وسیعتر و زندگی والاتر می داند و کوله باری بزرگ از اعمال صالح برای این سفر فراهم کرده و دلبستگی خاصی به دنیا ندارد برای چه از مرگ بترسد؟
در «ششمین آیه» اشاره ظریفی به این موضوع نموده می فرماید: «بگو ای یهودیان! اگر گمان می کنید که شما دوستان خدا هستید و دیگران نیستند پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید» (تا به لقای محبوبتان برسید) (قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنموا الموت ان کنتم صادقین)، سپس می افزاید: «ولی آنها هرگز تمنای مرگ نمی کنند به خاطر اعمالی که از پیش فرستادند، و خداوند ظالمان را به خوبی می شناسد» (و لا یتمننونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین).
قابل توجه اینکه محاطب در این آیه، یهود هستند و این ظاهرا به خاطر دو نکته است: نخست اینکه یهود همیشه – و حتی امروز – خود را نسل برگزیده خداوند می پنداشتند، و برای خود یک سلسله امتیازات خیالی و پنداری نسبت به دیگران قائل بودند، گاه خود را فرزندان خدا می شمردند! و گاه اولیاء و دوستان خاص او، و گاه می گفتند: آتش دوزخ هرگز دامن ما را فرو نمی گیرد هرچند گناهکار باشیم مگر چند روز محدود! قرآن به آنها می گوید: اگر در این اعتقاد خود صادق هستید چرا این همه از مرگ وحشت دارید؟ مگر دوست از بقای خود می ترسد؟ و مگر انتقال از زندان به یک باغ خرم و سر سبز وحشتناک است؟!
ص: 555
شبیه همین معنی در آیه 94 سوره بقره آمده است: 'قل ان کانت لکم الدار الاخره عند الله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین' «بگو اگر سرای آخرت در نزد خدا مخصوص شما است نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می گوئید»! دیگر اینگه آنها مردم دنیا پرست و دلبسته عالم ماده بودند، به علاوه دامانشان با گناهان زیاد و خونهای بی گناهان آلوده بود، به همین دلیل شدیدا از مرگ هراسان بودند. لذا در قرآن در آیه 96 بقره مبی گوید: 'ولتجد نهم احرص الناس علی حیاه' «آنها را حریص ترین مردم بر زندگی پست مادی می یابی» و در آیه 95 همین سوره می گوید: 'ولن یتمنوه ابدا بما قدمت ایدیهم' «آنها هرگز آرزوی مردن نمی کنند به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده اند».
به این ترتیب قرآن مجید هم علل ترس از مرگ را به روشنی بیان کرده است، و هم طرق نجات از این ترس و وحشت عمومی را. بعضی از مفسران آیه فوق را درباره یهود نوعی مباهله دانسته اند که یکی از طرق مبارزه با مدعیان دروغین است، و آن اینکه برای اثبات صدق مدعای خود از پیشگاه خدا تقاضا کنند که اگر دروغگو هستند رسوا شوند (و اگر شرائط مباهله در آن جمع باشد اثر می کند). شاهد این سخن آنکه در روایات آمده است اگر این مدعیان دروغین یعنی یهود در برابر پیامبر(ص) تمنی مرگ می کردند بلافاصله همانجا آب دهانشان گلوگیرشان می شد و می مردند!
7- فلسفه مرگ و حیات
ص: 556
زندگی انسان به هرحال محدود است، و هر حیاتی با مرگ همراه خواهد شد. در اینجا نخستین سوالی که پیش می آید این است که هدف از این حیات و مرگ چیست؟ قرآن مجید در هفتمین آیه مورد بحث به این مطلب پرداخته چنین می گوید: «زوال ناپذیر و پربرکت است کسی که حکومت جهان هستی به دست او است، و بر همه چیز قادر است- همان کسی که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک بهتر عمل می کنید و او عزیز و غفور است» (تبارک الذی بیده المک و هصو. شی کل شی قدیر- الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکو ایکم احسن عملا و هو العزیز الغفور).
در اینجا نخست آفرینش مرگ و حیات را به عنوان نشانه ای از قدرت بی پایانش معرفی می کند، سپس می فرماید: هدف از این آفرینش آزمایش حسن عمل است، آزمایشی که به معنی پرورش انسانها و هدایت آنها به سوی مسیر قرب پروردگار است. از این آیه چند امر استفاده می شود:
اولا: مرگ و حیات هردو مخلوقند، اگر مرگ به معنی فنا و نیستی مطلق بود مخلوق بودن آن معنی نداشت، این به خاطر آن است که مرگ انتقالی است از جهانی به جهان دیگر، و لذا یک امر وجودی است و قابل آفرینش.
ثانیا: مرگ قبل از حیات است یا به خاطر اینکه اشاره به مرگ دنیا و حیات جهان آخرت است، یا اینکه مرگ اشاره به مرحله خاک بودن انسان و حیات آفرینش ازخاک است، و یا هر دو.
ثالثا: دنیا به عنوان یک میدان آزمایش معرفی شده، میدانی برای آزمایش «بهترین افراد از نظر عمل»، و طبعا کارت قبولی و نتیجه این آزمون در سرای دیگر آشکار می شود.
ص: 557
رابعا: معیار ارزش انسان در پیشگاه خدا حسن عمل او است. بدیهی است اعمال نیکو از عقائد پاک، و قلب مومن، و نیت خالص، سرچشمه می گیرد، چرا که همیشه عمل بازتابی است از این امور. شاید به همین دلیل در حدیثی از پیغمبر اکرم(ص) می خوانیم که در تفسیر جمله 'احسن عملا' «منظور این است کدامیک از شما از نظر عقل و خرد کاملتر، و از جهت خدا ترسی قویتر و دارای آگاهی فزونتر نسبت به اوامر و نواهی الهی هستید، هرچند اعمال مستحب شما کمتر باشد»! و از اینجا روشن می شود تفسیرهای مختلفی که برای 'احسن عملا' ذکر کرده اند مانند: اعمال خالص تر، عقل بیشتر، زهد فزونتر، یاد مرگ کردن و بیشتر آماده این سفر شدن، همه با یکدیگر ارتباط دارد، و تفسیرهای مختلفی محسوب نمی شود، چرا که همه شاخ و برگ و ریشه و ساقه و میوه یک شجره است.
خامسا: ارزش واقعی از آن «کیفیت عمل» است نه «کمیت» و حجم آن، و ای بسا عمل کوچکی با کیفیت بالا از نظر خلوص و ایمان و معرفت، بر اعمال کثیر و فراوان برتری داشته باشد، و لذا در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است که فرمود: «هدف این نیست کدامیک بیشتر عمل می کنید، بلکه منظور این است کدامیک صحیحتر و خالص تر عمل می نمائید».
سادسا: افعال الهی دارای هدف و به اصطلاح «معلل بالاغراض» است، برخلاف گفته ناآگاهان و بیخبران که افعال خدا را بی هدف معرفی کرده اند.
سابعا: از آنجا که در این میدان آزمایش عظیم ممکن است انسان احساس تنهائی و ناتوائی کند، و یا بر اثر لغزشها مأیوس گردد، در پایان آیه با توصیف خداوند به عزیز و غفور به این نگرانیها پایان می دهد، و به انسان می گوید: تنها نیستی، از عظمت آزمایش مترس، دل بر خدای نه، و اگر لغزشی از تو سر زد دست به دامن عفو و غفرانش بزن.
ص: 558
8 و 9 مقدمات و سکرات مرگ
از آیات قرآن استفاده می شود که مرگ همراه شدائد و وحشت گیج کننده ای است و به همین دلیل در هشتمین آیه مورد بحث، می فرماید: «سرانجام سکرات مرگ به حق فرا می رسد» (و جاءت سکره الموت بالحق) و در این هنگام به انسان گفته می شود: «این همان چیزی است که از آن فرا می کردی»! ( عاقبت دامان تو را می گرفت) (ذلک ما کنت منه تحید).
«سکره» از ماده «سکر» به گفته ارباب لغت، حالتی است که میان انسان و عقل او ایجاد می شود، و غالبا در مورد شراب به کار می رود، هرچند گاهی در مورد حالتی که از شدت عشق آتشین و سوزان دست می دهد نیز گفته می شود. ولی در «مقاییس اللغه» آمده است که اصل این ماده به معنی «حیرت» است. بعضی نیز آن را به معنی «شدت» تفسیر کرده اند، و ظاهر این است که همه آنها ناظر به یک معنی است با تعبیرات مختلف. پیدایش حالتی شبیه مستی در لحظه مرگ، یا به خاطر طبیعت آن است که انتقال از جهانی به جهان دیگر ناشناخته از جهات مختلف می باشد، درست همچون حالت هیجانی که نوزادان را به هنگام انتقال از عالم جنین به عالم دنیا دست می دهد. یا به خاطر مشاهده اوضاع و شرائط بعد از مرگ، و قرار گرفتن در برابر نتیجه اعمال و ترس از سرنوشت نهائی است. و یا به خاطر جدائی از دنیا و افراد و کسان و اشیاء مورد علاقه او.
ص: 559
از روایات استفاده می شود که حتی انبیاء و مردان خدا که نه دلبستگی به دنیا داشتند، و نه وحشتی از آینده، و به همین دلیل از آرامش خاصی در این لحظه برخوردار بودند از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بی نصیب نبودند، چنانکه در حالات پیامبر(ص) می خوانیم که در واپسین لحظات عمر مبارکش دست در ظرف آبی می کرد و به صورت می کشید و لا اله الا الله می گفت، و می فرمود: 'ان للموت سکرات' «مرگ سکرات و شدائدی دارد». از علی(ع) نیز نقل شده که فرمود: «مرگ شدائد و سختیهائی دارد، شدیدتر از آنچه در وصف بگنجد، یا با معیار عقل مردم دنیا سنجیده شود».
«غمره» اشاره به شدائد و سختیهائی است که وجود انسان را فرا می گیرد. گاه سکرات مرگ با امور دیگری همراه می شود که شدت آن را مضاعف می کند همان گونه که در کلام امیرمومنان علی(ع) آمده است: «سکرات مرگ و حسرت و اندوه از دست دادن آنچه را داشتند بر آنها هجوم می آورد». اینها همه از یکسو، از سوی دیگر این نکته نیز از آیات استفاده می شود که جدائی روح از بدن به طور تدریجی صورت می گیرد، و این خود مزید بر وحشت است که اگر ناگهان و در یک لحظه بود تحملش آسانتر بود. چنانکه در نهمین آیه مورد بحث می خوانیم: «چنین نیست (که این لجوجان می گویند آنها هرگز ایمان نمی آورند) تا جان به گلوگاهشان برسد و گفته شود: آیا کسی هست که این بیمار را از مرگ نجات دهد» (کلا اذا بلغت التراقی و قیل من راق) در این هنگام یقین به فراق (از دنیا) پیدا می کند (و از شدت جان دادن) ساق پاهایش به هم می پیچد» (و ظن انه الفراق و التفت الساق بالساق) همین معنی در سوره واقعه آیه 83 به تعبیر دیگری منعکس شده است، می فرماید: «پس چرا هنگامی که جان به گلوگاه می رسد» ( توانائی بر باز گرداندن آن ندارید)؟! ( فلولا اذ بلغت الحلقوم)، و شما در این حال نظاره می کنید (و کاری از دستتان ساخته نیست) (و انتم حینئذ تنظرون).
ص: 560
«تراقی» جمع «ترقوه» به معنی استخوانهائی است که اطراف گلو را فرا گرفته، و رسیدن جان به گلوگاه کنایه از آخرین لحظات عمر است، به نظر می رسد هنگامی که جان از تن انسان بیرون می رود، اعضائی که از مغز و قلب دورترند زودتر از کار می افتند. جمله 'التفت الساق بالساق' ممکن است اشاره به همین باشد (در تفسیر مجمع البیان از کار افتادن پاها یکی از تفسیرهای آیه شمرده شده). ضمنا رسیدن جان به حلقوم نیز تعبیر دیگری از همین معنی است. البته هنگامی که جان به گلوگاه برسد دستگاه تنفس از کار می افتند، و با از کار افتادن دستگاه تنفس کمبود اکسیژن سبب خفگی و از کار افتادن مغز می شود. در این هنگام حاضران جزع و فزع و بیتابی می کنند، و برای بازگرداندن او تلاشهای بیهوده ای به کار می برند، ولی کاری از دست کسی ساخته نیست، چیزی نمی گذرد که انسان محتضر برای همیشه از این دنیا جدا می شود، جسم بی جانش در گوشه ای قرار می گیرد، گوئی هرگز اهل این دنیا نبوده است! و عجب اینکه طی این مراحل که گاه طولانی و گاه با سرعت طی می شود برای همه وجود دارد. پادشاهان و جباران ستمگر می میرند. همان گونه که مستضعفان و مظلومان می میرند، بلکه جان دادن آنها دردناکتر است، چرا که جدا شدن از اموال و مقاماتی که یک عمر برای آن تلاش کردند و چشم پوشیدن از آنها برای این دلبستگان به دنیای مادی کار آسانی نیست.
10- تمنای بازگشت و جبران!
ص: 561
در لحظه مرگ و جدائی از دنیا هنگامی که چشم برزخی گشوده می شود و قسمتی از اسرار پشت پرده غیب بر انسان آشکار می گردد و نتیجه اعمال خویش را با چشم می بیند، دست خود را خالی از حسنات، و پشت خویش را سنگین از بار گناهان مشاهده می کند، از گذشته خویش به شدت نادم و پشیمان می گردد، و به فکر جبران می افتد، در اینجا چنان که در دهمین آیه مورد بحث آمده رو به سوی فرشتگان قبض ارواح کرده و متوسل به درگاه خدا می شود، صدا می زند پروردگار من! مرا باز گردانید»! (حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون)، «شاید گذشته خود را جبران کنم، و عمل صالحی در برابر آنچه ترک کردم بجا آورم» (لعلی اعمل صالحا فیما ترکت).
اما سنت پروردگار چنین اجازه ای را به هیچ کس نمی دهد، نه نیکوکاران راه بازگشت و افزایش عمل نیک را دارند، و نه بدکاران راهی به سوی توبه و جبران، لذا به طور قاطع به او پاسخ داده می شود: «نه! هرگز راه بازگشت وجود ندارد». «کلا» سپس می افزاید: «این سخنی است که او با زبانش می گوید و نه با دل» ( کلا انها کلمه هو قائلها).
تمام مجرمانم و جانیان به هنگامی که گرفتار چنگال مجازات می شوند چنین سخنانی بر زبان جاری می کنند، ولی به محض اینکه امواج بلا فرو بنشیند. غالبا برنامه های سابق تکرار می شود. قابل توجه اینکه مخاطب در «رب» ذات پاک پروردگار است، ولی در 'ارجعون' ( مرا بازگردانید) ضمیر به صورت جمع آمده. مفسران گفته اند: این به خاطر احترام و تعظیم نسبت به مقام حق است، و یا واقعا مخاطب، فرشتگان پروردگارند که به صورت گروهی برای قبض ارواح می آیند. این معنی نیز ممکن است که نخست دست به دامن لطف پروردگار می زند، و سپس روی خود را به فرشتگان کرده و تقاضای بازگشت می کند. شبیه همین معنی در آیه 10 سوره منافقون نیز آمده است که می فرماید: «از آنچه به شما روزی داده ایم در راه خدا انفاق کنید پیش از آنکه مرگ یکی از شما فرا رسد و بگوید: پروردگار من! چرا (مرگ) مرا مدت کمی به تأخیر نینداختی تا صدقه دهم و انفاق کنم و از صالحان باشم» (وانفقوا مما رزقنا کم من قبل ان یاتی احد کم الموت فیقول رب لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین).
ص: 562
در اینجا در ذیل این آیه نیز به صورت دیگری به آنها پاسخ منفی داده می شود، می فرماید: «خداوند هرگز مرگ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد تأخیر نمی اندازد، و خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است» (ولن یوخر الله نفسا اذا جاء اجلها والله خیبر بما تعلمون). از آیه 28 سوره انعام نیز استفاده می شود که مجرمان همین سخن را در کنار دوزخ می گویند.
نتیجه بحث
از مجموع آنچه در آیات و عناوین دهگانه بالا آمد نگرشی را که قرآن بر مسأله مرگ از روایای مختلف دارد، به خوبی روشن می شود. قابل توجه اینکه قرآن در تمام این موارد روی آثار تربیتی آن تکیه کرده است چرا که قرآن یک کتاب کامل تربیتی است و به هنگام ذکر اصول و فروع دین و مسائل اجتماعی و تاریخی و غیر آن، همه جا ناظر به بعد تربیتی آن است، یعنی واقعیتها را به وضوح مطرح می کند، و از آن برای کنترل نفس سرکش و دعوت به سوی تقوی و پرهیزکاری و پیمودن مسیر قرب خدا با ظرافت و دقت خاصی بهره می گیرد، و چه زیبا و جالب است ظرافتها و ریزه کاریهای قرآن در تمام این زمینه ها.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 417 تا 437
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قرآن تفسیر قیامت آخرت بهشت دوزخ
در روایات اسلامی نکته های جالبی در زمینه دلائل ترس و وحشت از مرگ دیده می شود که بسیار جالب و آموزنده است:
ص: 563
1- مردی از امام حسن مجتبی (ع) پرسید: یابن رسول الله! ما بالنا نکره الموت ولا نحبه؟' «چرا ما مرگ را ناخوشایند می دانیم و دوست نداریم؟» امام فرمود: 'انکم اخربتم آخرتکم، و عمرتم دنیاکم، و انتم تکرهون النقله من العمران الی الخراب!' «این به خاطر آن است که شما آخرت خود را ویران ساختید و دنیای خود را آباد کردید، لذا اکراه دارید که از آبادی به سوی ویرانی روید».
2- امام صادق(ع) می فرماید: مردی خدمت پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: 'مالی لا احب الموت؟!' «چرا من مرگ را دوست ندارم؟» پیامبر فرمود: 'الک مال؟' «آیا ثروتی داری»؟ عرض کرد: آری. فرمود: 'فقدمته؟' «آیا از پیش فرستاده ای؟» عرض کرد: نه! فرمود: 'فمن ثم لا تحب الموت' «از اینجا است که مرگ را دوست نداری».
3- در حدیث دیگری می خوانیم که امام هادی (ع) (علی بن محمد) به عیادت یکی از یاران رفت و او را مشاهده کرد که پیوسته می گرید و از ترس مرگ بیتابی می کند، امام به او فرمود: 'یا عبدلله! تخاف من الموت لانک لا تعرفه' «بنده خدا! تو از مرگ می ترسی به خاطر آنکه حقیقت مرگ را نمی شناسی» سپس امام(ع) مرگ را به حمام تمیزی تشبیه فرمود که انسان آلوده ای وارد آن می شود و او را از هرگونه غم و اندوه و ناراحتی شستشو می دهد و به سرور و شادمانی می رساند.
4- امام زین العابدین علی بن الحسین (ع) می گوید: 'لما اشتد الامر بالحسین بن علی بن ابی طالب.....کان الحسین و بعض من معه تشرق الوانهم ، و تهدا جوارحهم ، وتسکن نفوسهم ، فقال بعضهم لعض انظروا لا یبالی بالموت!' «هنگامی که کار بر امام حسین (روز عاشورا ) سخت شد، او و بعضی از یارانش (لحظه به لحظه) چهره هایشان برافروخته تر، و اعضای بدنشان آرام تر و خونسردیشان بیشتر می شد، بعضی به بعضی دیگر گفتند ببینید اینها اصلا اعتنائی به مرگ ندارند»! این احادیث در زمینه شرح علت ترس از مرگ به قدر کافی گویا است و نیازی به شرح ندارد.
ص: 564
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)- جلد 5- از صفحه 440 تا 442
کلی__د واژه ه__ا
احادیث روایات مرگ ترس گناه
گرچه از آن نظر که ایمان و اعتقاد ما به قیامت از ایمان به قرآن و گفتار پیامبران سرچشمه می گیرد لزومی ندارد که درباره قیامت به ذکر برهان و استدلال بپردازیم و یا شواهد و قرائن علمی بیاوریم، ولی نظر به اینکه خود قرآن کریم - لااقل برای نزدیک کردن مطلب به اذهان - به ذکر یک سلسله استدلال ها پرداخته است و خواسته است افکار ما از راه استدلال و به طور مستقیم هم با جریان قیامت آشنا شود، ما به طور اختصار آن استدلال ها را ذکر می کنیم.
استدلال های قرآن یک سلسله جواب هاست به منکران قیامت. این جواب ها برخی در مقام بیان این است که مانعی در راه قیامت نیست و در حقیقت پاسخی است به کسانی که قیامت را امر ناشدنی فرض می کردند. برخی آیات دیگر یک درجه جلوتر رفته و می گوید در همین جهان چیزهایی شبیه به قیامت وجود داشته و دارد و با دیدن چنین چیزها جای انکار و استبعاد نیست. برخی آیات از این هم یک درجه جلوتر رفته و وجود قیامت را یک امر ضروری و لازم و نتیجه قطعی خلقت حکیمانه جهان دانسته است. بنابر این مجموع آیاتی که در آنها درباره قیامت استدلال شده است، سه گروه است و به ترتیب ذکر می کنیم.
1. در سوره یس آیه 78 و 79 می گوید: «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم* قل یحییها الذی انشأها اول مرة و هو بکل خلق علیم؛ برای ما مثلی آورد و خلقت خود را فراموش کرد، گفت این استخوان های پوسیده را کی زنده می کند؟ بگو همان کس که اولین بار آن را ابداع کرد و او به هر مخلوقی آگاه است». این آیه پاسخ به مردی از کافران است که استخوان پوسیده ای را در دست گرفته، آمد و آن استخوان را با دست خود نرم کرد و به صورت پودر درآورد و سپس آن را در هوا متفرق ساخت، آنگاه گفت چه کسی می تواند این ذرات پراکنده را زنده کند؟ قرآن جواب می دهد همان کس که اولین بار او را آفرید. انسان گاهی با مقیاس قدرت و توانایی خود، امور را به شدنی و ناشدنی تقسیم می کند، وقتی چیزی را ماوراء قدرت و تصور خود دید گمان می برد آن چیز در ذات خود ناشدنی است. قرآن می گوید با قیاس به توانایی بشر البته این امر ناشدنی است، ولی با مقایسه با قدرتی که اولین بار حیات را در جسم مرده آفرید چطور؟ با قیاس به آن قدرت امری است ممکن و قابل انجام. آیات زیادی در قرآن کریم آمده که در همه آنها با تکیه به قدرت الهی درباره قیامت بحث می کند. مفاد همه این آیات این است که مشیت خدای عادل حکیم چنین اقتضا دارد که قیامت وجود داشته باشد و هیچ مانعی در راه این مشیت نیست. همان طور که اولین بار معجزه حیات و خلقت از این مشیت سر زد و جهان را و انسان را و حیات را آفرید، بار دیگر در قیامت انسان را زنده می کند.
ص: 565
2. گروه دوم آیاتی است که به ذکر نمونه می پردازد. این گروه به نوبه خود به دو دسته تقسیم می شود:
الف. آیاتی که جریان خاصی را در گذشته شرح می دهد که مرده ای از نو زنده شده است، مانند آیاتی که در داستان حضرت ابراهیم (ع) آمده است که به خداوند گفت: پروردگارا! به من چگونگی زنده کردن مردگان را بنمایان. در پاسخ او گفته شد: مگر به آن ایمان نداری؟ او گفت: چرا، این تقاضا برای این است که قلبم مطمئن گردد. به او گفته شد: چهار مرغ را بگیر و سرهای آنها را ببر و بدنهای اینها را تکه تکه بکن و هر قسمتی را بر کوهی قرار بده و سپس آن مرغها را بخوان، خواهی دید به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوی تو خواهند آمد.
ب. آیاتی که به یک امر خارق العاده و استثنایی مانند داستان ابراهیم استناد نکرده است، بلکه نظام موجود و مشهود را که همواره زمین و گیاهان در فصل پاییز و زمستان می میرند و سپس در بهار زنده می گردند مورد استناد قرار می دهد، می گوید همان طور که مکرر در طول عمر خود مشاهده می کنید که زمین پس از طراوت و حیات و شادابی به سوی مردگی و افسردگی می رود و بار دیگر با تغییر فصل شرایط عوض می شود و زمین و درختان و گیاهان حیات خود را از سر می گیرند، در نظام کل جهان، جهان رو به خاموشی و سردی و افسردگی خواهد رفت، خورشید و ستارگان همه متلاشی و پراکنده خواهند شد، تمام جهان یکسره می میرد، اما این مردن همیشگی نیست، بار دیگر همه موجودات جهان زندگی را در وضعی دیگر و با کیفیتی دیگر از سر می گیرند.
ص: 566
توضیح آنکه ما انسان ها اکنون در روی زمینی زندگی می کنیم که در ظرف سیصد و شصت و پنج روز یک دوره موت و حیات را طی می کند و چون عمر ما معمولا پنجاه و شصت و احیانا تا صد سال و یا بیشتر ادامه می یابد، ده ها بار این نظام موت و حیات را مشاهده می کنیم و از این رو از اینکه زمین می میرد و حیات خویش را از سر می گیرد تعجب نمی کنیم، اما اگر فرض کنیم که عمر ما انسانها برابر بود فقط با چند ماه - آنچنانکه بعضی حشرات چنین اند - و فرض کنیم که سواد و خواندن هم نمی دانستیم و از طریق نوشته به تاریخ زمین و گردش های سالانه اش آگاه نبودیم، در آن صورت چون خود ما شاهد و ناظر موت زمین و تجدید حیات آن نبودیم هرگز باور نمی کردیم که زمین مرده بار دیگر زنده شود. مسلما برای یک پشه که در بهار پدید می آید و در پاییز و زمستان می میرد تصور تجدید حیات یک باغ غیر قابل تصور است. آیا کرمی که در یک درخت و پشه ای که در یک باغ زندگی می کند که همه دنیای او همان درخت و همان باغ است، می تواند تصور کند که این درخت و یا این باغ جزء و تابع یک نظام عظیم تر است به نام مزرعه و سرنوشتش بسته به سرنوشت آن مزرعه است و باز آن مزرعه به نوبه خود تابع یک نظام دیگر است به نام شهرستان و آن، جزء و تابع نظامی دیگر به نام استان و نظام استان تابع نظام کشور و نظام کشور تابع نظام کلی زمین و نظام زمین تابع نظام خورشیدی؟ ما چه می دانیم، شاید همه منظومه خورشیدی ما و همه ستارگان و کهکشانها و هر چه ما آن را به نام نظام طبیعت می شناسیم تابع یک نظام کلی تر باشد و همه میلیونها و میلیاردها سالی که از جریان طبیعت سراغ داریم به منزله قسمتی از یک فصل و یا به منزله یک روز از یک فصل از یک گردش کلی تر باشد و این فصل که فعلا فصل حیات و زندگی است تبدیل به فصلی دیگر خواهد شد که فصل خاموشی و افسردگی است و باز آن نظام کلی تر که همه منظومه شمسی ما و ستارگان و کهکشان ها جزئی از آن است حیات و زندگی را به شکلی دیگر از سر خواهد گرفت.
ص: 567
پیامبران از خرابی و خاموشی همه جانبه جهان و سپس زندگی جدید و حشر مردگان زمین در یک نظام جدید ما را از جانب خدا آگاه ساخته اند و ما که به دلایلی متعدد صدق گفتار آنها را دانسته ایم به آنچه آنها گفته، از آن جمله تجدید حیات کلی جهان پس از یک دوره خاموشی، ایمان و اعتراف داریم. قرآن از آن جهت نظام موت و حیات روی زمین را مثال می آورد که ما آن را به عنوان نمونه کوچکی از یک حیات کلی تر بشناسیم و در کار قیامت استبعاد نکنیم و آن را خارج از مجموعه نظامات و سنن آفرینش ندانیم. قرآن کریم می گوید قیامت تجدید حیات است و تجدید حیات چیزی است که نمونه کوچک آن را در روی زمین می بینیم. در حدیث است که پیغمبر اکرم فرمود: «اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکر النشور؛ هر وقت بهار را دیدید بسیار از قیامت یاد کنید»، یعنی بهار مثالی و الگویی از قیامت است. مولوی می گوید:
این بهار نو ز بعد برگریز *** هست برهان بر وجود رستخیز
آتش و باد، ابر و آب و آفتاب *** رازها را می برآرند از سراب
در بهاران سرها پیدا شود *** هر چه خورده است این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش *** تا پدید آید ضمیر و مذهبش
رازها را می کند حق آشکار *** چون بخواهد رست تخم بد مکار
و هم او در دیوان شمس می گوید:
فرو شدن چو بدیدی برآمدن بنگر *** غروب، شمس و قمر را چرا زیان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست *** چرا به دانه انسانت این گمان باشد
ص: 568
آیاتی که به نظام موجود و مشهود موت و حیات استناد کرده زیاد است، از آن جمله: «و الله الذی ارسل الریاح فتثیر سحابا فسقناه الی بلد میت فاحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور؛ خداست آن که بادها را فرستاد، پس ابری را پراکنده و دگرگون کرد، سپس آن ابر را به سوی سرزمین مرده ای راندیم و آنگاه زمین را که مرده بود زنده کردیم، زنده شدن در قیامت نیز چنین است» (فاطر/9). نیز در سوره حج آیات 5 - 7 می فرماید: «و تری الارض هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج* ذلک بان الله هو الحق و انه یحی الموتی و انه علی کل شیء قدیر* و ان الساعه آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور؛ زمین را می بینی در حالی که افسرده و مرده و ساکن است، اما همینکه باران بر آن فرود آوردیم، به جنبش آید و برآید و از هر نوع گیاه بهجت افزا برویاند. آن بدان جهت است که منحصرا ذات خدا حق است و او مرده ها را زنده می کند و او بر همه چیز تواناست و قیامت آمدنی است بدون شک و خداوند آنان را که در قبرها خوابیده اند بر می انگیزاند».
آیات دیگر از این قبیل که قیامت را خارج از نظام موت و حیات عالم هستی که نمونه کوچکش را در زمین می بینیم، نمی داند فراوان است و ما به همین دو آیه قناعت می کنیم. تفاوت این گروه آیات با گروه اول در این است که تنها به قادر بودن خداوند تکیه نمی کند بلکه نمونه مشابه می آورد که در جهان محسوس قدرت خداوند به همین صورت تجلی کرده و عمل نموده است.
ص: 569
ج. گروه سوم آیاتی است که قیامت را امر ضروری و حتمی معرفی می کند و نبود آنرا مستلزم یک امر ناروا (محال) درباره ذات خداوند می داند. این مطلب از دو راه بیان شده است: یکی از راه عدل الهی و اینکه خداوند به هر مخلوقی آنچه را که استحقاق دارد و شایسته آن است عنایت می کند، دیگر از راه حکمت خداوند و اینکه ذات اقدس الهی مخلوقات را برای غایت و هدفی آفریده است، حکمت الهی ایجاب می کند که موجودات را به کمال لایق و غایت ممکنشان سوق دهد. قرآن کریم می گوید: اگر قیامت و حیات جاوید و سعادت جاوید و پاداش و کیفر اخروی نباشد بر ضد عدل خداوندی است و نوعی ظلم است و ظلم بر خداوند نارواست، و هم میگوید اگر حیات جاوید و پایان ثابت و ابدی در کار نباشد خلقت عبث و پوچ است و عبثکاری بر خداوند نارواست. آیاتی که با تکیه بر عدل خداوندی و یا حکمت خداوندی، بازگشت به خدا و حیات جاویدان را امری حتمی و تخلف ناپذیر خوانده است بسیار است. اکنون دو مورد از حکمت او: دو سوره قرآن می آوریم که در هر دو مورد، هم بر عدل الهی تکیه شده است و هم بر حکمت او:
1. در سوره مبارکه "ص" پس از ذکر این مطلب که کسانی که از راه خدا منحرف شده اند، به موجب اینکه روز حساب را فراموش کرده اند عذاب شدید خواهند داشت، در آیه 27 و 28 درباره روز حساب (روز قیامت) چنین می فرماید: «و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار* ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار؛ ما آسمان و زمین را باطل و پوچ نیافریده ایم، آن (اندیشه اینکه خلقت بر پوچی است) گمان کسانی است که با حقیقت از در عناد آمده اند، پس وای بر چنین کسان از آتش. آیا ما کسانی را که (به خدا و معاد و پیامبر) ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند مانند تباهکاران قرار خواهیم داد یا پرهیزکاران را مانند اهل فسق و فجور قرار خواهیم داد» (ص/27-28)؟ چنانکه می بینیم در آیه اول از این دو آیه به حکیم بودن خدا و حکیمانه بودن خلقت و در آیه دوم به عدل الهی و عادلانه بودن آفرینش استناد شده است.
ص: 570
2. در سوره مبارکه جاثیه آیه 21 و 22 چنین آمده است: «ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون* و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لایظلمون؛ آیا آنان که مرتکب کارهای بد می گردند گمان کرده اند که آنها را مانند مردمی که ایمان آورده اند و کار شایسته کرده اند قرار می دهیم در حالی که زندگی و مردگی شان یکسان است؟ حکمی که رانده اند بد حکمی است و خداوند آسمانها و زمین را به حق (نه به باطل و پوچی) آفریده است و برای اینکه هر کسی به جزای (پاداش یا کیفر) آنچه کسب کرده برسد و آنان هرگز مورد ظلم قرار نخواهند گرفت». در آیه اول از این دو آیه به اصل عدل اشاره شده است و در آیه دوم به اصل حکمت و در ذیل آیه دوم بار دیگر عدل الهی به عنوان غایت و هدف از قیام قیامت ذکر شده است.
من_اب_ع
زندگی جاوید یا حیات اخروی، صفحه 45-37
کلی__د واژه ه__ا
ایمان حکمت عدل الهی قرآن حیات انسان خدا حضرت ابراهیم (ع)
اعمال انسان
ما انسان ها کارهایمان بر دو قسم است؛ کارهای عبث و بیهوده که نتیجه ای بر آنها مترتب نیست، یعنی هیچ تأثیری در رساندن ما به کمالات که در استعداد ما هست و به عبارت دیگر در رساندن ما به سعادت واقعی ندارد و دیگر کارهای بخردانه و عقل پسند که نتایج خوب و مفیدی به بار می آورد و ما را به کمال لایقمان می رساند. نوع اول را کارهای لغو و باطل و پوچ و نوع دوم را کارهای اصیل و حکیمانه می نامیم. پس کار حکیمانه ما انسان ها عبارت است از کاری که ما را به کمال لایقمان برساند. کار حکیمانه خداوند چطور؟ آیا کار حکیمانه خداوند نیز عبارت است از کاری که او را به سرحد کمال سوق دهد و کار عبث خدا عبارت است از کاری که او را به سوی کمال سوق ندهد؟ نه. او غنی و بی نیاز است، آنچه او می کند فضل و جود و بخشش و اعطاء است. او کاری را برای رفع نیازی از خود و برای رسیدن به کمال و سعادتی انجام نمی دهد.
ص: 571
حکمت الهی
کار حکیمانه خداوند عبارت است از کاری که مخلوق را به کمال لایق خود برساند و نسبت دادن کار عبث به خداوند به این معنی است که مخلوقی را بیافریند بدون آنکه آن مخلوق را به کمال ممکن و لایقش برساند. این است که مفهوم حکمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق می کند متفاوت است. حکمت در انسان عبارت است از خردمندی و گام برداشتن در مسیر کمال انسانی و حکمت در مورد ذات باری عبارت است از رساندن مخلوقات به کمال لایقشان و به عبارت دیگر، حکمت درباره خداوند عبارت است از آفرینش اشیاء بر اساس سوق دادن آنها به سوی غایات و کمال لایق آنها.
از آنجا که حکمت در مورد انسان عبارت است از انجام دادن کار برای رسیدن خود انسان به کمالات خویش، هیچ ضرورتی ندارد که میان کار انسان و نتیجه ای که انسان از آن کار می خواهد بگیرد رابطه واقعی وجود داشته باشد، یعنی ضرورتی ندارد که آن کار طبیعتا متوجه آن نتیجه باشد و آن نتیجه کمال آن کار محسوب گردد. آنچه ضرورت دارد این است که نتیجه کار برای انسان کمال و نفع محسوب شود، مثلا انسان از خاک و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غیره ابزار می سازد و از آن نتیجه حکیمانه می گیرد، مثل اینکه صندلی می سازد یا خانه می سازد و یا اتومبیل می سازد و یا جامه فراهم می کند. صندلی برای چوب، و خانه برای سنگ و آجر و گچ و آهن، اتومبیل برای مجموعه ای از فلز و غیره، کمال محسوب نمی شود و این مواد به سوی این صور و شکل ها حرکت نمی کنند، ولی نتیجه ای که انسان از آنها می گیرد از قبیل نشستن روی صندلی و سکنی در خانه و حرکت با اتومبیل و پوشیدن جامه برای انسان یک کمال و حداقل یک امر نافع محسوب می گردد. ولی میان کار خدا و نتیجه ای که بر آن مترتب می شود رابطه واقعی و طبیعی برقرار است، یعنی غایت و نتیجه هر کار عبارت است از کمال واقعی خود آن کار. خداوند آفریده خود را که فعل او و کار اوست به سوی کمال خود آن آفریده سوق می دهد، آنچنانکه می بینیم که هر دانه ای و بذری به سوی غایت و کمال خویش در حرکت است.
ص: 572
مساله ای که اکنون طرح می شود این است که دنیا و طبیعت مساوی است با تغییر و دگرگونی و عدم ثبات، یعنی در طبیعت هر مقصود و غایتی که در نظر بگیریم خود آن به نوبه خود ناثابت و تغییرپذیر است. به عبارت دیگر، هر چیز موقت و پایان پذیر است، همه مراحل طبیعت "منزل" است و خاصیت منازل بین راه را دارد، هیچ کدام مقصد نهایی نیست. اینجاست که فکر بیهودگی و پوچی در آفرینش برای گروهی پیدا شده است، می گویند جهان حکم قافله ای را دارد که دائما در حرکت است و منزل عوض می کند و هیچگاه به مقصد واقعی نمی رسد، هر مقصد به نوبه خود یک منزل است، زیرا طبیعت از آن نیز عبور می کند و آن را پشت سر می گذارد.
بدیهی است که یک حرکت و یک سفر آنگاه معنی و مفهوم پیدا می کند که یک مقصد واقعی در انتظار باشد، اما اگر همه مقصدها عبارت باشد از منزل ها و رفتن ها و رسیدن ها نداشته باشد، این حرکت و این سفر جز بیهودگی ها چیزی نیست. اگر بناست پشت سر هر هستی نیستی باشد و هر آبادی به دنبال خود خرابی بیاورد و هر رسیدن برای جا خالی کردن باشد، پس آنچه بر نظام جهان حاکم است جز سرگشتگی و تکرار مکررات چیزی نیست، پس هستی بر پوچی ایستاده است. پاسخی که قرآن می دهد این است که آری، اگر تنها طبیعت و دنیا بود و بس، اگر همه زادن ها برای مردن و همه روییدن ها و سبز و خرم شدن ها برای زرد و خشک و متلاشی شدن و همه نو شدن ها برای کهنه شدن بود، جای این اشکال و شبهه بود. اما این گونه اظهار نظرها درباره هستی از "دید ناقص" سرچشمه می گیرد، از آنجا ناشی می شود که هستی در قالب محدود دنیا و طبیعت، محصور فرض شود، اما هستی به دنیا و طبیعت محدود و محصور نمی شود، دنیا "روز اول" است، روز اول "روز آخر" به دنبال خود دارد، دنیا "رفتن" است و آخرت "رسیدن".
ص: 573
امام علی (ع) می فرماید: «الدنیا دار مجاز و الاخره دار قرار؛ دنیا خانه عبور و آخرت خانه اقامت است» (نهج البلاغه/خطبه 203). آخرت است که به دنیا معنی می دهد، زیرا مقصد است که به حرکت و تکاپو معنی و مفهوم می دهد. اگر جهان آخرت که جهان جاودانگی است نبود، جهان مقصد نهایی نداشت که واقعا مقصد باشد نه «مرحله» و «منزل»، گردش روزگار چیزی از نوع سرگشتگی بود و به اصطلاح قرآن خلقت و آفرینش «عبث» و «باطل» و «لعب» بود. اما پیامبران آمده اند که جلو این اشتباه اساسی را بگیرند و ما را به حقیقتی آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستی را در نظر ما پوچ و بی معنی می کند و اندیشه پوچی را در مغز ما رسوخ می دهد. با رسوخ اندیشه پوچی و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خود ما به صورت موجودی پوچ و بی معنی و بی هدف درمی آییم. یکی از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پنداری و پوچ بودن نجات می بخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی می دهد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- زندگی جاوید یا حیات اخروی- صفحه 50-54
کلی__د واژه ه__ا
کمال قرآن انسان خدا حکمت الهی طبیعت
کانت از مسئله وجدان، بقاء و خلود نفس را اثبات می کند. می دانید که یکی از مسائل مهم بشریت همیشه این بوده است که آیا روح یا نفس انسان بعد از مردن، باقی و جاویدان و در عالم دیگری سعادتمند و یا شقاوتمند است یا نه؟ نفس یا روح انسان با مردن انسان تمام و فانی می شود؟ این یکی از مهمترین مسائل فکری و فلسفه دنیاست. امروز اگر شما به همین دنیای به اصطلاح ماشینی اروپا بروید باز فلاسفه بزرگ اروپا را می بینید که بعضی از آنها مادی هستند و بعضی روحی.
ص: 574
کانت معتقد است که با براهین فلسفه نمی شود بقاء و خلود نفس را اثبات کرد ولی وجدان انسان می گوید نفس باقی و خالد است، همیشه هست و در دنیای دیگری پاداش یا کیفر می بیند. می گوید دلیلش این است: وجدان انسان مدام به او فرمان می دهد صداقت را، امانت را، درستی را، عدالت را. انسان در عمل همیشه می بیند که صداقت و امانت و درستی و عدالت و غیره لزوما در این دنیا پاداش ندارد و نیز این ها از نظر رسیدن به پاداشهای دنیوی برای انسان قید و بند است. اگر آدم این قید و بندها یعنی صداقت و امانت و عدالت و غیره را از میان بردارد، به آسانی به پاداشهای دنیوی می رسد. در این جا یک مثال را ذکر می کنیم:
امام علی (ع) و معاویه رو در روی همدیگر قرار می گیرند. علی مردی است پایبند عدالت، مخالف با تبعیض، رشوه، دروغ گفتن، فریب دادن. تمام سیاستش بر این اساس است و معاویه مردی است که پایبند هیچیک از این حرفها نیست. او می خواهد به هدف و مقصود برسد، اگر با عدالت بهتر می شود رسید، عدالت، اگر نه، تبعیض، رشوه، مال مردم خوردن، از این گرفتن به آن دادن، فریب دادن و نیرنگ زدن، دروغ گفتن. قهرا او موفق می شود و علی شکست می خورد. همه انسان ها این را احساس می کنند که این ها برای انسان قید و محدودیت ایجاد می کند. با این حال باز آن اندرون و ضمیر انسان فرمان می دهد به صداقت، امانت، عدالت و غیره. او دست از فرمان خودش برنمی دارد. این برای چیست؟
ص: 575
کانت می گوید محال است که انسان در درون خودش ناآگاهانه مطمئن نباشد به پایان نیک این امور که اینها گم نمی شود و هدر نمی رود. در عمق وجدان و ضمیر انسان، ناآگاهانه این اعتقاد و ایمان هست. ای بسا به ظاهر انکار می کند، می گوید ما نمی دانیم واقعا قیامتی هست، معاد هست و آیا بعد از مردن خبری هست یا نه؟ ولی ناآگاهانه در درون خودش به این حقایق ایمان دارد، و لهذا صد بار اگر راست بگوید و بدی ببیند، عدالت کند و ظلم ببیند، بار صد و یکم باز صداقت و عدالتش را رها نمی کند. این برای آن است که در عمق ضمیر و وجدان و به علم حضوری این مطلب را احساس می کند که زندگی منحصر به این جا نیست، دوره دنیا نظیر دوره زندگی یک جنین است که تولدی دیگر در پیش روی او هست. (تعبیر از خود اوست) پس احساس تکلیف متضمن ایمان به پاداش است، یعنی متضمن ایمان به خلود و بقاء نفس است. ایمان به خلود نفس یعنی احساس اینکه من باقی هستم و پاداشم را از جهان می گیرم، گم نمی شود. این خودش متضمن ایمان به خالق است. ایمان به خلود «من» مستلزم ایمان به خالق است.
این است که کانت از همین وجدان اخلاقی، نه فقط دستورهای اخلاقی را استنباط می کند، بلکه این، پایه فلسفه اوست در همه ماوراء الطبیعه و از همین جا آزادی و اختیار را اثبات می کند، از همین جا بقاء و خلود نفس و عالم آخرت را اثبات می کند، از همین جا وجود خدا را اثبات می کند و این است که می گوید دو چیز است اعجاب آور و هیچ چیزی به اندازه آن ها برای انسان اعجاب آور نیست، یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ما قرار گرفته است و دیگر وجدانی که در ضمیر ما قرار دارد. این برای آن است که او در ضمیر انسان به خیلی چیزها معتقد است و بسیاری از اصول را از ضمیر و باطن انسان کشف می کند. گاهی علما و عرفای ما یا علمای آنها به جای «عقل» کلمه دل را به کار می برند که در این موارد مقصود از «دل» همین وجدان است.
ص: 576
کانت گفته است که ژان ژاک روسو صاحب کتاب «امیل» و کتاب «اعترافات» و کتاب «قرارداد اجتماعی» جمله ای دارد در مورد خدا. گفته است: دل منطقی دارد که «سر» آن منطق را درک نمی کند یعنی گاهی انسان چیزهایی را به حسب وجدان خودش احساس می کند که فکرش به آن جا نمی رسد و بعد می گوید: راست گفته روسو و نیز می گوید راست گفته پاسکال (پاسکال یکی از نوابغ ریاضی اروپاست و می گویند فوق العاده نابغه بوده است) که دل برای خود دلیلهایی دارد که «سر» یعنی عقل اساسا از آن دلیلها خبر ندارد.
کانت می گوید: حرف اینها درست است. مقصودش این است که برای اثبات وجود خدا انسان نباید همواره دنبال دلیل عقل برود. آن ها یک سلسله ادله است، ولی دل برای خودش دلیلهایی دارد غیر از دلیلهای عقل. راه دل و ضمیر، یک راه است به سوی خدا و راه عقل راه دیگری است به سوی خدا. یکی می خواهد از آن راه برود، و یکی از راه دیگر.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 74-77
کلی__د واژه ه__ا
انسان وجدان کانت خیر شر
کلمه معاد بیانگر یک باور دینی است، باوری که جزء جدا نشدنی هر دین آسمانی بوده و در کنار توحید (یعنی ایمان به مبداء و پروردگار واحد برای هستی) و نبوت (یعنی ایمان به فرستادگان الهی) رکن سوم ادیان توحیدی می باشد. معاد در عرف دینی به معنای ایمان به حیات جاویدان و پاداش و جزای اعمال پس از مرگ است و اهمیت آن به حدی است که مشکل بتوان دینی توحیدی را فرض کرد که این گزاره از آن حذف شده باشد.
ص: 577
کلمه معاد که یک کلمه عربی است از ماده «عود» مشتق شده، این سه حرف در لغت به دو صورت استفاده شده، یکی «عود» که نوعی چوب است و جمع آن عیدان می شود و عود که یک ماده خوشبو می باشد هم از اشتقاقات و افراد همین لفظ است و دیگری «عود» با فتحه «عین» و سکون «واو» که به معنای بازگشتن می باشد و ریشه کلمه معاد همین معنای دوم است.
همه اصحاب لغت برای ماده «عود» معنای دوم را ذکر کرده اند و معاد را از آن مشتق دانسته اند مثلا: خلیل بن احمد فراهیدی (از علمای بزرگ صرف، نحو و لغت، صاحب کتاب العین و از پیشگامان علم لغت و ابداع کننده علم مفردات لغت) در این زمینه می گوید: «العود: یعنی تکرار دوباره کاری بعد از شروع آن مثلا می گویند: بدا ثم عاد، یعنی شروع کرد سپس بازگشت و تکرار کرد».
صاحب کتاب مقابیس اللغة نیز پس از نقل عبارت بالا از العین خلیل می افزاید «در همین باب است کلمه معاد که عبارت است از هرچیزی که بازگشت به سوی او باشد و جهان آخرت هم محل بازگشت مردم است.» نیز کتاب الصحاح جوهری چنین آورده است: «عاد یعود عودا: رجع یعنی بازگشت و رجوع کرد.» و درباره کلمه معاد می گوید: «معاد: محل بازگشت و رجوع است و آخرت هم محل بازگشت مردم است.» (نقل ها با ترجمه به فارسی و اندکی تصرف)
به نظر می رسد در این که کلمه معاد از معنای بازگشتن استقاق یافته شکی نباشد اما به لحاظ ساختاری وزن صرفی این کلمه «مفعل» است یعنی در اصل «معود» بوده که در جریان قواعد اعلال عربی به معاد تغییر یافته. این وزن بین اسم زمان، اسم مکان و مصدر میمی (مصدری که بر وزن مذکور ساخته شده و معنای مصدری می دهد) مشترک است و با توجه به تعبیراتی که در بالا از کتاب های لغت نقل شده می توان نتیجه گرفت که از این کلمه معنای ظرفی (اسم مکان و زمان) اراده شده نه معنای مصدری.
ص: 578
پس با توجه به آنچه تاکنون گفته شد می توان نتیجه گرفت کلمه معاد اسم زمان و مکان (این کلمه به هر دو معنای قابل استفاده است) از ماده «عود» به معنای بازگشت است یعنی محل بازگشت. در انتها به نکته مهم اشاره خواهیم کرد:
سوالی که ممکن است ذهن محقق را به ذهن خود مشغول کند این است که بازگشتی که در معنای معاد می باشد بازگشت از چه چیز به چه چیست؟ و از کجا به کجا یا اگر تکرار کاری مورد نظر است تکرار در چه کاری؟ باید گفت در این مسائل بین اندیشمندان دینی اختلافاتی وجود دارد که در جای خود مفصلا بحث شده است.
من_اب_ع
خلیل بن احمد فراهیدی- العین- صفحه 586
ابی الحسن احمدبن فاوس بن زکریا- معجم مقابیس اللغة- جلد 4 صفحه 181
ابی الحسن احمدبن فاوس بن زکریا- الصحاح- جلد 2 صفحه 448
کلی__د واژه ه__ا
اصول دین معاد لغت شناسی ادبیات عرب
شهید مطهری در کتاب معاد که مجموعه سخنرانی های ایشان در این باب است ادعا می کنند که کلمه «معاد» یک اصطلاح شرعی نیست بلکه اصطلاح متشرعه است. در توضیح دقیقتر این معنا باید گفت: منظور از «اصطلاح شرعی» که در مقابل «اصطلاح متشرعه» استفاده می شود دو عنوان از عناوین علم «اصول فقه» است، این عناوین پیرامون این محور بحث می کنند که آیا اصطلاحاتی که در مجاورت دینی استفاده می شوند (حتی اسامی عبادات مانند صومف صلاة و...) توسط خود شارع انتخاب شده یا خیر، بعدها به مرور زمان و استفاده مسلمانان این اصطلاح گذاری صورت گرفته است؟
ص: 579
استاد شهید مطهری معتقدند کلمه معاد که از اصطلاحات دینی ما می باشد اصطلاح شرعی نیست بلکه توسط متکلمین خلق شده تعبیر ایشان این گونه است:
«یک مطلب را باید قبلا عرض کنم و آن این است که اتفاقا در تعبیرات قیامت، ما کلمه 'معاد' نداریم. از همه اسمهای قیامت معروفتر معاد است ولی این اصطلاح، اصطلاح شرعی نیست، یعنی اصطلاح متشرعه است، آن هم به مفهوم خاصی.
در قرآن کریم، ما کلماتی نظیر معاد داریم مثل 'مآب' ولی کلمه معاد را نداریم. در دعاها و احادیث هم من الان یادم نیست که در جایی از قیامت با کلمه معاد تعبیر شده باشد. کلمه معاد را ظاهرا متکلمین خلق کرده اند.
این کلمه می تواند کلمه درستی هم باشد یعنی با تعبیرات قرآن منطبق باشد اما چون معاد یعنی مکان عود یا زمان عود (اسم مکان و زمان است)، آنها که این کلمه را گفته اند به این اعتبار گفته اند که قیامت را یا زمان عود به معنی اعاده معدوم می دانسته اند، یا زمان عود ارواح به اجساد. در قرآن ما کلماتی شبیه کلمه معاد داریم، کلمه معاد نداریم ولی کلمه 'مرجع' یا 'رجوع' و کلمه 'مآب' داریم.
'عود' یعنی بازگشت. 'عود' را در جایی می گویند که یک چیزی از یک اصلی آمده باشد، دو مرتبه به آن اصل برگردد، می گویند عود کرد. 'رجوع' هم همین طوراست، 'رجوع' هم یعنی بازگشت، باید کی آمدنی باشد تا بازگشت صدق کند، و لهذا اگر در قرآن درباره قیامت کلمه 'عود' نداریم، کلمه 'رجوع' داریم اما آنچه در قرآن کلمه 'رجوع' و امثال آن آمده، به معنای بازگشت به خداست، یعنی تعبیر قرآن این است.
ص: 580
در قرآن هیچ جا رجوع ارواح به اجساد نیامده، یا هیچ جا رجوع به معنای (بازگشت) بعد از معدوم شدن نیامده، بلکه تعبیر این است: «انا لله؛ ما از آن خدا هستیم.» «و انا الیه راجعون؛ و ما به سوی او بازگشت می کنیم.» (بقره/ 157) پس کلمه معاد را هم اگر ما به کار ببریم، اگر به معنی عود الی الله استعمال کنیم، آن وقت با تعبیرات قرآنی، خوب منطبق می شود. یا این تعبیر: «و ان الی ربک المنتهی؛ و همانا نهایت و تمامیت و پایان به سوی پروردگار است.» (نجم/ 42) یعنی به سوی او همه چیز پایان می یابد، «ان الی ربک الرجعی؛ بازگشت تو سوی پروردگار توست.» (علق/ 8) و امثال این تعبیرات.» (معاد شهید مطهری/ صفحه 21-22)
در جای دیگر ایشان در صفحه 149 کتاب معاد می فرمایند: «با اینکه این کلمه معاد در قرآن کریم نیامده، پس چطور شده این حرف را اندیشمندان مسلمان زده اند؟ اینها که این حرف را زده اند از اینجا زده اند (منشاش را می خواهم بگویم بدون اینکه بخواهم آن را صحیح بدانم) گفته اند از یک طرف قرآن به دلایلی معتقد به بقای روح است و در کمال صراحت بیان می کند که انسان در فاصله مردن تا قیامت باقی است با اینکه بدنش متلاشی است، روح انسان باقی است، یا متنعم است و یا معذب، که این فاصله را خود قرآن 'برزخ' نامیده است.
به هیچ وجه نمی شود انکار کرد که قرآن نمی خواهد بگوید انسان وقتی مرد، به کلی فاقد شخصیت و هویت و ادراک و شعور و همه چیز (می شود) که نه متلذذ است و نه معذب، هست و هست تا وقتی که در میلیونها سال یا میلیاردها سال بعد قیامت می آید، آن وقت از نو زنده می شود و در این فاصله واقعا مرده مرده است، نه، این را قائل نیست. پس گفتند قرآن دو مطلب را بیان کرده: از یک طرف حیات انسان بعد از مردن تا قیامت، و از طرف دیگر زنده شدن جسم متلاشی شده انسان در قیامت.
ص: 581
آنگاه گفته اند درست است که قرآن نگفته عود ارواح به اجساد، ولی جمع میان این دو تعبیر قرآن لابد باید این طور باشد که ارواح به اجساد برمی گردند.
این دیگر استنباط بوده، لابد قرآن که از این طرف می گوید شما نمی میرید و هستید تا قیامت و در عالم برزخ زنده هستید، و از آن طرف می گوید در قیامت تمام دنیا دگرگون می شود، و می گوید از قبرها بیرون می آیید، با همین بدن کار دارد. از طرفی به یک موجود زنده ای به نام روح در فاصله مردن تا قیامت قائل است، حالا اسم آن را هر چه می خواهید بگذارید و از طرف دیگر می گوید همین بدن متلاشی شده دو مرتبه زنده می شود. هر کسی که دو نفر نمی شود، روحش جدا باشد، بدنش جدا.
در نتیجه این طور گفته اند: «پس لابد منظور قرآن این است که روح به جسم عود می کند.» کلمه معاد از این 'لابد' پیدا شده است. البته چون 'لابد' استنباط است، هیچ دلیل ندارد که ما الزاما قائل به آن شویم.»
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 21-22 و 149
کلی__د واژه ه__ا
معاد مرتضی مطهری لغت شناسی باورها در قرآن
کلمه معاد در اصطلاح دینی بیان کننده یک باور دینی است. می دانیم که باورهای دینی به طور کلی دو دسته هستند:
الف: باورها و اعتقادات اصلی و زیر بنایی
ب: اعتقادات فرعی و روبنایی؛
عقیده و باوری که معاد عهده دار بیان آن است از دسته اول بوده و در کنار باورهای «توحید» و «نبوت» اصول سه گانه و جدایی ناپذیر ادیان توحیدی را تشکیل می دهند، منظور از این اصول سه گانه به شرح ذیل می باشد:
ص: 582
الف: توحید: یعنی ایمان به آفریدگار و پروردگار یکتای دانای حی قادر متعال برای جهان هستی.
ب: نبوت: ایمان به پیامبران و برگزیدگان الهی که برنامه سعادت بشری را به او اعلام می کنند.
ج: معاد: ایمان به روز واپسین و حیات جاودان انسانها پس از مرگ و جزا و پاداش اعمال آنها. چنانکه در بالا اشاره شد این سه اصل زیربنای فکری و اعتقادی هر دین آسمانی و توحیدی را تشکیل می دهند و انکار هر یک به منزله انکار آن دین است، اسلام نیز که مدعی است آخرین دین آسمانی می باشد از این قاعده مستثنی نیست. به تعبیر دیگر نمی توان فرض کرد دین توحیدی ای باشد که یکی از اصول بالا از آن حذف شده باشد چه اسلام چه دین دیگری.
البته این بدان معنا نیست که در ادیان غیر توحیدی مفهومی ولو مشابه در بعضی وجوه با آنچه در ادیان توحیدی تحت عنوان «معاد» مطرح شده، وجود ندارد ولی باید دانست تلقی این ادیان و فرق مذهبی اساسا با برداشت و تصویری که ادیان آسمانی از مساله معاد ارائه می کنند متفاوت است.
آنچه مسلم است در اصل اعتقاد به چنین واقعه ای در آینده زندگی بشری نه بین متفکران اسلامی اختلافی هست نه بین اسلام و دیگر ادیان آسمانی مثل یهودیت و مسیحیت.
در کیفیت معاد و شرح وقایع آن نیز در کلیات شباهت های بی نظیری بین آنها یافت می شود که نشان از سرچشمه واحد آنها دارد (هر چند بسیاری از ادیان آسمانی از گزند بدخواهان تحریف گر مصون نمانده اند) لیکن در جزئیات وقایع معاد نه تنها در بین ادیان اختلاف وجود دارد بلکه گاهی در یک مساله حتی در بین اندیشمندان یک مذهب نیز اختلاف دیدگاه بوده هر یک برداشتی در آن زمینه ارائه کرده است.
ص: 583
این اختلاف نظرها در مباحثی نظیر تلقی های ادیان و متفکرین نسبت به حقیقت معاد، حقیقت مرگ وقایع پس از مرگ و عالم برزخ، وقایع قیامت، شفاعت، معاد جسمانی و روحانی و مباحثی از این دست بروز کرده و متفکرین را بر آن داشته در این مباحث وارد میدان تحقیق و تفکر شوند و با جمع بندی میان اشارات عقلی و ادله نقلی سعی در برداشتن پرده از حقیقت این واقعه سرنوشت ساز برای حال و آینده بشر کنند.
نکته قابل توجه اینکه معاد به عنوان یک گزاره دینی مورد توجه اندیشمندان فعال در حوزه فلسفه دین نیز قرار گرفته است. این اندیشمندان در صدد هستند صرف نظر از اعتقادات مذهبی شخص خود که می تواند حتی منکر هر دینی هم باشد به بررسی عقلی و خردگرایانه گزاره های دینی پرداخته و آنها را بررسی کنند. (هرچند عملا حوزه فعالیت این دانشمندان به گزاره های دین مسیحیت اختصاص یافته)
ایشان در زمینه معاد نیز به مطالب قابل توجهی دست یافته اند که از جمله تحقیقاتی که در این زمینه کرده اند به عناوین زیر اشاره کرد:
«بررسی حقیقت انسان و اینکه یک موجود کاملا مادی است یا جنبه روحانی هم دارد؟»
و نیز «بررسی روح انسانی» همچنین «تحقیق درباره گزاره های غیر مادی ذهن انسان مثل محبت و خشم، معتقد بودن و....» و دیگر عناوینی که در ضمن آن درباره معاد به تحقیق پرداخته اند و در این مختصر مجال ذکر آن نیست.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- اصول عقاید و دستورات دینی- جلد 1- 4 صفحه 213- 215
ص: 584
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 14
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی معاد اعتقاد توحید
مساله معاد از نظر اهمیت، بعد از مساله توحید و نبوت مهمترین مساله دینی و اسلامی است. پیامبران و خصوصا پیامبر اکرم (ص) آنچنان که از قرآن کرم درباره ایشان استفاده می شود، آمده اند برای اینکه مردم را به این دو حقیقت مومن و معتقد کنند: یکی به خدا (مبدا) و دیگر به قیامت (مقصد). 'ایمان' به مساله معاد برای یک مسلمان لازم است، یعنی در ردیف مسائلی نیست که چون از ضروریات اسلام است و ایمان به پیغمبر ضروری است، پس ایمان به آن هم به تبع ایمان به پیغمبر ضروری است.
این سوال ممکن است برای بسیاری ایجاد شود که چرا علمای اسلام معاد را از اصول دین قرار داده اند ولی سایر ضروریات را خیر؟ به عبارت دیگر منظور ایشان این است که: شهادتین که انسان به آن مسلمان می شود دو چیز بیشتر نیست: 'اشهد ان لااله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله'. دیگر چرا مساله معاد را جزء اصول دین قرار داده اند؟
منظور این افراد این است که وقتی انسان به پیغمبر ایمان داشته باشد، به هر چه پیغمبر گفته باشد ایمان پیدا می کند (البته در صورتی که برایش ثابت شود که پیغمبر گفته، مخصوصا اگر ثبوت این که این مطلب گفته پیامبر است به حد ضرورت و بداهت برسد)، در نتیجه باید بگوییم اصول دین دو چیز بیشتر نیست توحید، نبوت (البته بحث دو اصل دیگر: 'عدل' و 'امامت' که شیعه معتقد است چون اصول مذهب است مساله جداگانه ای فرض می کنیم)، معاد فرع و طفیلی نبوت است، چون ما به نبوت اعتقاد داریم و پیغمبر از معاد خبر داده، به معاد هم اعتقاد داریم، همچنانکه چون پیغمبر فرموده اند نماز واجب است به نماز هم اعتقاد داریم، نماز هم از ضروریات است، روزه همه از ضروریات است، حج هم از ضروریات است.
ص: 585
در جواب این سوال باید گفت: این ایراد وارد نیست، چون علت اینکه مسلمین معاد را جزء اصول دین قرار داده اند این بوده که اسلام درباره معاد یک اعتقاد اضافه از ما خواسته است، یعنی نخواسته ما فقط آن را به عنوان یکی از ضروریات اسلام، به تبع قبول نبوت قبول کنیم، بلکه خواسته که خود ما هم مستقلا به آن ایمان و اعتقاد داشته باشیم، ولو فرضا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشیم، به معاد اعتقاد داشته باشیم.
دقت شود این که گفته شد: 'ولو فرضا' ما به نبوت اعتقاد نداشته باشیم نه اینکه از آن صرف نظر شده، بلکه منظور این است که معاد یک مساله ای است که اسلام از ما خواسته مستقلا به آن ایمان داشته باشیم و به همین جهت قرآن بر روزه استدلال نمی کند، فقط به آن امر می کند و می خواهد به گفته پیامبر عمل شود در مقابل بر قیامت استدلال می کند، چه آن نوع استدلالی که پایه آن خود توحید است، و چه آن استدلالی که پایه آن نظام خلقت است.
در اینجا باید گفت ضروری بودن یک مساله در اسلام به دو معناست: یکی اینکه در اسلام بعضی مسائل وجود دارند که باید به آنها اعتقاد داشت؛ 'باید' در این مسائل به این معنا است اعتقاد به آنها از اعتقاد به پیغمبر جدا نیست، یعنی این که انفکاک پذیر نیست که انسان به پیغمبر و اسلام، ایمان و اعتقاد داشته باشد ولی به این چیز ایمان نداشته باشد. مثلا درباره روزه ماه رمضان می گویند که روزه ماه رمضان از ضروریات اسلام است. این بدان معناست که اگر کسی منکر روزه باشد، از اسلام خارج است، ولی اگرکسی روزه نگیرد و بدون عذر روزه بخورد، این آدم، فاسق است.
ص: 586
دلیل این مطلب این است که اسلام، ایمان به وحدانیت خدا و ایمان به پیغمبر است و امکان ندارد که کسی به گفته پیغمبر ایمان داشته باشد، ولی روزه را منکر باشد، زیرا روزه یکی از احکام و وظایف دینی این دین است و از واضحات و بدیهیات آن است، به عبارت دیگر نمی شود انسان درذهن خودش میان قبول گفته های پیغمبر و قبول نگردن روزه تفکیک کند. ولی خود مساله اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ایمان واعتقاد نیست، یعنی در قرآن هیچ جا وارد نشده: 'کسانی که به روزه ایمان می آورند' و از مردم خواسته شده باشد به آن به صورت جداگانه معتقد شوند بکه ایمان به آن در ضمن ایمان به رسالت پیامبر لحاظ شده است.
اما گذشته از اینکه مساله معاد و قیامت مثل روزه از ضروریات اسلام است، (یعنی نمی شود کسی معتقد به پیغمبر باشد ولی منکر معاد باشد) در تعبیرات قرآن تعبیر ایمان به قیامت، ایمان به یوم آخر آمده است، مانند این آیه: «ان الذین آمنوا والذین هادوا و النصاری و الصابین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ همانا کسانی که ایمان آوردند و هر یهودی و نصرانی و صابئی (یکی از ادیان توحیدی و بعضی نیز ستاره پرست گفته اند) که ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد و اعمال صالح انجام دهند پاداش ایشان نزد خدا محفوظ است و نه ترسی دارند و نه اندوهگین می شوند.» (بقره/ 62)
یعنی پیغمبر مساله معاد را به عنوان یک چیزی عرضه کرده است که مردم همان طوری که به خدا ایمان و اعتقاد پیدا می کنند، به آخرت هم باید ایمان واعتقاد پیدا کنند، به عبارت دیگر معنی اعتقاد این می شود که همین طوری که خداشناسی لازم است (یعنی انسان در یک حدی مستقلا با فکر خودش باید خدا را بشناسد)، در مساله معاد نیز انسان باید معاد شناس باشد، یعنی پیغمبر نیامده است که در مساله معاد بگوید: «چون من می گویم معادی هست شما هم بگویید معادی هست»، آنچنان که در مساله معاد می گوید: «من گفتم روزه واجب است شما هم بگویید روزه واجب است.»
ص: 587
قرآن به عنوان منبع اول عقاید اسلامی به این مطلب علاقه نشان می دهد که افراد در باب معاد تحقیق و تفکر داشته باشند و به همین خاطر در باب معاد کلمه ایمان آمده و در غیر معاد تعبیر ایمان نیامده است. قرآن مایل است که ما به آخرت ایمان داشته باشیم، یعنی در کنار ایمان به پیغمبر و ایمان به نبوت می خواهد ما اعتقاد و ایمان به آخرت داشته باشیم و گرنه آن را در این ردیف ذکر نمی کرد. نه تنها این کار صورت نگرفته بلکه افکار را هدایت و رهبری و دعوت کرده که معاد را بشناسد، معرفت وایمان به معاد پیدا کنند و این همان معنای دوم ضروری بودن یک مساله در اسلام است.
این مطلب موجب این شده است که معاد در کنار توحید و نبوت اصل سوم از اصول دین اسلام تلقی شود هر چند اکثر منابع ما را درباره معاد خصوصا در مورد جزئیات سخنانی تشکیل می دهد که توسط ایشان یا اوصیای پاک ایشان به ما رسیده چه در قالب آیات قرآن و چه در ضمن روایاتی که از ایشان نقل شده، لیکن نحوه برخورد شارع مقدس و پیامبر اکرم با این موضوع غیر از برخوردشان با موضوعات دیگربوده و از عموم مردم خواسته در این مورد به قدر توانایی خود اندیشه کنند و خود به شناخت برسند و این خود از اهمیت این مطلب پرده برمی دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 13- 15
کلی__د واژه ه__ا
معاد اصول دین ایمان مذهبی اسلام
ص: 588
آخرت شناسی دین سیک به معادشناسی دین هندویی بسیار نزدیک است. دین سیک مانند دین هندویی به نظریه کارما و تولد دوباره معتقد است. مانا یا آتمن انسان، فناناپذیر است و پس از مرگ طبق کارماهای گذشته خود به بدن تازه دیگری درمی آید. اگرچه در دین سیک به گونه ای دقیق اشاره نشده که چه نوع کارما با چه نوع تولدی انطباق دارد، اما این اندازه روشن است که تولد در شکل های متفاوت نتیجه و مناسب با کارماهای گوناگون است. اینکه دین سیک به تولدهایی به اشکال متفاوت قائل است از این متن به روشنی معلوم می شود: «ای پروردگارم چه کسی عظمت تو را درمی یابد؟ هیچ کس نمی تواند گناهان مرا برشمارد. بارها به صورت درخت متولد شده ام یا به صورت حیوان، بارها به شکل مار و بارها بسان پرنده پرواز کردم...» به هر حال، تولد دوباره به هر شکلی نتیجه اعمال غیراخلاقی و ناپسند است. اگر کسی در زندگی اش اعمال نیک انجام دهد، با اتحاد با خداوند از دور تولد و مرگ نجات می یابد.
گاهی اوقات به نظر می رسد که دین سیک، تا حدی به شیوه مکتب پورانی دین هندویی یا ادیان سامی، به محاسبه نهایی اعمال خوب یا بد انسان پس از گردش از سوی خداوند و مقدر کردن رهایی یا تولد دوباره او معتقد است. گاهی اشاراتی به جهنم و شهر «یمه: yama» نیز در دین سیک یافت می شود. به هر حال روشن نیست که آیا جهنم و دوزخ به معنای مکان مشخصی برای گناهکاران است یا به ورطه رنج و آلام اشاره دارد که شخص پس از تولد مجدد باید آن را تحمل کند. از آنجا که دین سیک به تولد مجدد معتقد است، تفسیر دوم به نظر قابل قبول تر است، در هر صورت افرادی که به اعمال پسندیده و عشق و ایمان به خداوند، اشتغال دارند از چرخه تولد و مرگ رهایی می یابند. چنین افرادی با خدا متحد شده و به سعادت کامل دست می یابند.
ص: 589
سرنوشت نهایی بشر
روشن است که در دین سیک، سرنوشت نهایی انسان، آزادی از زنجیره تولد و مرگ و اتحاد با خداوند است؛ بنابراین هر دو جنبه مثبت و منفی را داراست: نفیا آزادی از چرخه تولد و تولد دوباره و اثباتا اتحاد با خدا. اما اینکه دقیقا معنای اتحاد با خدا چیست، چندان روشن نیست. گفته می شود که مقام و مرتبه ای است ورای توصیف انسانی و تنها می تواند تجربه ای شخصی و شهودی باشد. با این همه، کوششهایی برای توصیف این مقام از طرف گوروهای سیک صورت گرفته و به دو طریق به تفسیر آن پرداخته اند: گاه به سادگی به مفهوم تشبه به خداوند و گاه به معنی یکی شدن. به هر حال آنچه مسلم است این است که با رسیدن به آزادی، تناسخ و تمام رنجهای بعدی آن برای همیشه متوقف می شود. اگرچه اتحاد محدود در این زندگی حاصل می شود، اتحاد واقعی تنها پس از مرگ صورت می گیرد و همچنین هنگامی که روح انسان از تمام امیال پاک شده باشد.
آیین سیک برای رسیدن به رهایی این راه ها را پیش می نهد: انجام دادن اعمال نیک و کوشش برای تهذیب نفس از تمام تمایلات ناپسند، تکرار اسم خداوند در قلب، پناه بردن به گورو و غیره. اما علیرغم همه این تلاش ها رهایی بدون لطف خداوند میسر نیست. لطف او حتی برای شکل دادن به کوشش های خالصانه فرد برای آزادی ضروری است. اما در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن اینکه چگونه و چرا خداوند لطف ازلی خود را به یکی ارزانی می دارد و به دیگران نه؟ پاسخ این است که این موضوع تا حد زیادی یک راز است. انسان شناخت کاملی از مقدرات خداوند ندارد. با همه اینها به عنوان دستورالعمل کلی برای کسب لطف خداوند اشاره می شود که کوشش انسان بر اساس عشق و ایمان به خداوند چنین لطفی را ایجاب می کند. همچنین به نظر می رسد تا آنجا که به مسأله نیل به رهایی مربوط می شود، گورو (معلم دین سیک) نقش مهمی در دین سیک دارد و بدون کمک او، سعادت و رهایی در دین سیک تصورپذیر نیست. بیعت با گورو برای رهایی ضروری است و بدون یاری او مصاحبت با سانت (مرشد روحانی)، رهایی ممکن نخواهد بود....
ص: 590
من_اب_ع
مرضیه (لوئیز) شنکایی- دین شناسی تطبیقی- کدرنات تیواری- صفحه 218-214
کلی__د واژه ه__ا
انسان مرگ ادیان اعمال حیات روح خدا
دین هندوئی، مانند تمام ادیان دیگر معتقد است که زندگی بشر با مرگ جسمانیش تمام نمی شود. روح فناناپذیر بشر حتی بعد از مرگ جسمانی او نیز به حیات خود ادامه می دهد. اما پس از مرگ بدن چه اتفاقی برای روح می افتد؟ روح پس از مرگ جسمانی به چه شکلی یا حالتی پایدار می ماند؟ هندوئیسم پاسخی برای این پرسشها دارد که با پاسخ ادیان سامی بسیار متفاوت است. هندوئیسم در این مورد داستانی دارد که کاملا آن را از ادیان سامی متمایز می گرداند. این داستان درباره تناسخ یا تولد دوباره است. بر طبق ایمان هندو، روح پس از مرگ بدن کنونی بر حسب اعمال گذشته خود، به بدن جدید دیگری وارد می شود. روح برای تولد مجدد از بدن قدیمی به بدن تازه انتقال می یابد.
عبارت معروف «گیتا» در این باره چنین است: «درست همانطور که آدمی جامه های کهنه خود را بیرون می آورد و جامه تازه ای بر تن می کند، ارواح تجسد یافته نیز بدن های کهنه را به دور افکنده و بدنهای جدیدی می یابند.»
این نظریه تولد دوباره، واقعا از ویژگی های بسیار مهم دین هندویی است. زنژ آن را وجه مشخصه دین هندویی می داند و می گوید: «آنچه دقیقا دین هندویی و دین بودایی منشعب از آن را از ادیان سامی متمایز می کند، پذیرش بی چون و چرای نظریه تولد مجدد، تجسد دوباره و تناسخ ارواح است.»
ص: 591
مفهوم تولد دوباره، در دین هندویی اساسا با عقیده به «کارما» پیوند تنگاتنگ دارد. اعتقاد به «کارما» به این معناست که هر کس هر چه می کارد همان را درو می کند. در واقع هر کس باید نتایج آنچه را عمل می کند ببیند. هیچ عملی به هدر نمی رود و بدون جواب نمی ماند، بلکه ثمره خود را دیر یا زود به بار می آورد و عامل آن باید بدون تردید، آن را درو کند. اگر کسی نتایج اعمال خود را در این زندگی به دست نیاورد، باید در زندگی پس از مرگ منتظر نتایج اعمال خود باشد.
بنابراین تولد مجدد نتیجه اعمال زندگی گذشته فرد است، نتایجی که در آن زندگی قادر به تحمل آنها نبوده است. تا زمانی که فرد ثمرات اعمال خود را به تمامی دریافت نکرده باشد باید در زنجیره بی وقفه تولد و تولد دوباره اسیر باشد. کارماها، سمسکاراهایی (سمسکارا (sams kara)؛ نیروی فاعل و دین نیکی است به مفهوم انباشتن و صورت بخشیدن که از ضبط تجارب حسی ما در حس باطن که در مرحله ابتدائی واسانا (vasana) نامیده می شود و پذیرنده و منفعل است به وجود آمده، پس از انباشته شدن از حالت منفعلی به حالت فاعلی درمی آید، در حالی که خصوصیات انفرادی هر تجربه حسی پایدار باقی می ماند.) را به وجود می آورند که موجب می شوند روح تولد دوباره بیابد.
روح همراه با همه سمسکاراها و کارماهای گذشته خود به بدن دیگری وارد می شود. چگونگی تولد مجدد مشروط به ماهیت اعمالی است که شخص در زندگی گذشته خود انجام داده است. تبیین زندگی خویش یا ناخوشی که فرد در حیات کنونی خود از آن برخوردار است باید بر اساس اعمال خوب یا بدی استوار باشد که او در زندگی پیشین خود انجام داده است. فقط نیشکاماکارما (فعلی که بدون دلبستگی انجام شده) سمسکارا، تولید نمی کند و بنابراین عامل این افعال ناچار نیست دوباره تولد یابد. او به 'موکشایارهایی' دست می یابد که مرتبه روحانی کمال محض است. تمام اعمالی که با دلبستگی انجام شود، سبب حلول روح از بدنی به بدن دیگر می شود و این زنجیره تا زمانی که فرد درگیر چنین اعمالی است، ادامه می یابد. تنها زمانی که آدمی ثمرات چنین کارماهایی را به طور کامل به دست آورد، آن وقت از زنجیره تولد و تولد مجدد آزاد می شود و به رهایی نهایی دست می یابد.
ص: 592
با این همه، به ندرت می توان اثری از عقیده به تولد مجدد را در «وداها» یافت. به نظر می آید که «وداها» عقیده به بهشت و دوزخ را می پذیرند، اما عقیده به تناسخ را قبول ندارند. تنها زمانی که به «اوپانیشادها» می رسیم به این نظریه تولد دوباره برمی خوریم که بعدها نقشی بسیار محوری در دین هندوئی بازی می کند. وداها، معتقدند که انسان در نتیجه اعمال نیک یا بدی که در زندگی زمینی انجام داده به بهشت یا دوزخ می رود. اگرچه مطالب اندکی درباره عذاب های دوزخ در وداها بیان شده، از بهشت و لذات آن سخن بسیار رفته است. لذت های بهشتی معمولا به صورت مادی تصویر می شود. در آنجا روح، بدن ظریف تر و جدیدی پیدا کرده و از تمام نقص ها مبرا می شود. غذاها و نوشیدنی های بهشتی برای خوردن و آشامیدن وجود دارد. شادی و شعف و فعالیتی بدون محدودیت، نسیم ملایم و لطیف و آب گوارا و جویهایی از شیر و غیره وجود دارد. همه چیز در آنجا فراوان است و هیچ چیز کمیاب نیست. در آنجا نه بیماری وجود دارد و نه پیری و نه نقص و عیبی. همه در آنجا در کمال سعادت و شادی به سر می برند.
عقیده به داوری نهایی پس از مرگ که ما آن را به طرز چشم گیری در ادیان سامی می یابیم، اولین بار در «برهمنه ها» آمده است. در آنجا اشاره می شود که اعمال بشر در ترازویی سنجیده می شوند و افراد به تناسب سنگینی اعمال نیک و یا بدشان پاداش داده یا مجازات می شوند. (برای مثال اگر عمل نیک بر بد فزونی یابد یا اعمال بد بر خوب) در حضور «یاما» (خدای سرزمین مردگان) مؤمنان از غیر مؤمنان جدا می شوند و افراد مؤمن به بهشت و گروه دوم به جهنم روانه می شوند.
ص: 593
اصل اعتقاد تولد دوباره برای اولین بار در سنت هندوئی در «بریهدار آرانیاکا اوپانیشاد» مطرح می شود، در آنجا سه گروه از هم تمیز داده می شوند. آنانکه به ازلیت «آتمن» اعتقاد دارند، کسانی که آئین قربانی ودایی را به نحو احسن انجام می دهند و کسانی که از هر دو طریقه سر باز می زنند، گروه اول از گردونه تولد و مرگ رهائی می یابند، گروه دوم دوباره به شکل انسان زاده می شوند و گروه سوم محکوم به زندگی به صورت حشرات و خزندگان می شوند.
به هرحال در اینجا نیز توصیفی از مکان های گوناگونی را می یابیم که روح قبل از تولد مجدد باید در آنها سرگردان بماند. وصف آن چنین است:
گروه اول، افرادی که آتش، اجسام کثیف آنها را تطهیر می کند و از میان شعله آتش، روز، به سوی عالم خدایان عبور می کنند و سپس به جهان روشنایی می رسند. فردی روحانی آنها را به سوی برهمن هدایت می کند. برای آنها بازگشتی نیست. اما افراد گروه دوم از میان دود و بخار، شب، به سوی دنیای پدران عبور می کنند و سرانجام به ماه می رسند. در آنجا به غذای خدایان تبدیل می شوند. اما هنگامی که از آنجا عبور کردند به قلمرو فضا، از فضا به هوا، از هوا به باران و از باران به زمین فرود می آیند. اما کسانی که هیچ یک از این دو راه را نمی شناسند به خزندگان و حشرات موذی و اژدها بدل می شوند.
اینکه این جزئیات تا چه اندازه مهم و واقعی است می تواند محل بحث باشد اما جدا از هر گونه بحث و اختلاف نظری می توان گفت که در اینجا با تصویری روشن از تولد دوباره رو به رو هستیم.
ص: 594
از این رو از مرحله تألیف اوپانیشادها به بعد، آخرت شناسی هندوئی، عمدتا شامل اعتقاد به حلول ارواح از بدنی به بدن دیگر است، اما در نظر هندوهای عوام، تصور بهشت و دوزخ نیز وجود دارد و به درستی معلوم نیست که چگونه هندوها عقیده به بهشت و دوزخ را به مفهوم تولد دوباره ربط می دهند.
سرنوشت بشر از دیدگاه هندوئیسم
مطابق دین هندوئی سرنوشت بشر به طور کلی همان رسیدن به «موکشا» است، اگرچه عقیده به بهشت و دوزخ به عنوان منزلگاه نهایی آدمی تماما از آن حذف نمی شود. با رسیدن به «موکشا»، انسان از دور تولد و مرگ رهایی یافته و به مرتبه روحانی محض می رسد. «موکشا» به معنی رهایی یا آزادی است که در مقابل «بانرهان» یا اسارت قرار دارد. بردگی و اسارت همان زندانی بودن در چرخه دائمی تولد و مرگ است و بنابراین آزادی از این دور و تسلسل را رهایی می نامند.
در جریان های مختلف سنت هندوئی به گونه ای یکسان و به روشنی معلوم نمی شود که انسان پس از رسیدن به «موکشا» واقعا به چه مقامی دست می یابد و یا دقیقا ماهیت «موکشا» چیست. غالبا گفته می شود که ماهیت یا مقام «موکشا» چنان است که نمی توان آن را به هیچ زبانی بیان کرد. «موکشا» در ذات خود از موقعیتی یگانه و منحصر به فرد برخوردار است و تنها از طریق تجربه مستقیم می توان آن را شناخت.
به هر حال تقریبا در همه نظام های تفکر هندوئی اعتقاد بر این است که «موکشا» نفیا رهایی از هر گونه قید و بندی و اثباتا نیل به مقام و مرتبه روحانی محض است که ورای محدودیت های زمان و مکان، و مرتبه صلح و آرامش کامل و طمأنینه قلبی است. موکشا نیل به زندگی روحانی، ابدی، فناناپذیر و آزاد است.
ص: 595
می دانیم که بنابر اعتقاد هندوها، هر فردی در کنه وجود خود از روحی برخوردار است که بسان بارقه ای الهی در اوست. روح بالقوه از تمام جهات کامل، و آزاد از هر نوع محدودیتی است. اینکه روح واقعیت و ماهیت الهی واقعی خود را از دست می دهد و مقید می شود، ناشی از جهل است؛ اما زمانی که رهایی از قیود دنیوی حاصل می شود، بار دیگر روح ماهیت حقیقی خود را درک کرده، به کمال ذاتی خویش نایل می شود، به عقیده برخی دست یابی به این کمال همانا رسیدن به عدم تناهی است.
برای مثال «شانکارا» روح فردی را برابر با برهمن نامتناهی می داند، و بنابراین به نظر وی هنگامی که روح پس از آزادی به ماهیت واقعی خود دست یافت، در واقع به مرتبه نامتناهی آغازین خود می رسد. اما برخی دیگر نیز مانند «رامانوجا» معتقدند که در مقایسه با برهمن یا خدا، روح بشر همیشه محدود و متناهی خواهد بود و از این رو حتی بعد از آزادی نیز همانند خدا نامتناهی نمی شود.
البته از لحاظ کیفی به مرتبه ای مشابه خداوند می رسد، اما هرگز مثل و مانند او نمی شود. در تصور «رامانوجا» و «بهگودگیتا» از «موکشا» چیزی شبیه عقیده مسیحیان درباره اتحاد ازلی با خداوند می توان یافت. روح فردی پس از رهایی، از لحاظ طبیعت شبیه و مانند خداوند می شود و در قرب ابدی و اتحاد با او به سر می برد.
البته در دین هندویی، آزادی به معنای خلاصی از تمام قیود دنیوی و مخصوصا رهایی از دایره تولد و مرگ است. اما لزوما به معنای انقطاع بی درنگ از بدن جسمانی نیست. این هندویی به همراه دین بودایی، معتقد به «جیوان- موکتی» یعنی آزادی از این زندگی است. لحظه ای که فرد هوای نفس را رها ساخت، یعنی از هرگونه جاذبه دنیایی (نیشکاما) خود را رهانید، حتی علیرغم حضورش با جسم مادی در این عالم، او به راستی به انسانی از عالم دیگر یعنی عالم روحانی مبدل و آزاد می شود. آزادی لزوما به معنی رهایی از تن نیست. بلکه به معنی رهایی از امیال و هواهای نفس است.
ص: 596
در این صورت انسان علیرغم حضورش در این دنیا، دیگر به این عالم تعلق ندارد. از این رو اگرچه در دین هندوئی در تحلیل نهایی، آزادی به معنای رهایی از قیود دنیا (سمسارا) است، لزوما رها کردن ناگهانی آن نیست. آنچه ضروری است عدم تعلق خاطر به این دنیا است، نه فرار از آن.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، در دین هندوئی اسارت معلول جهل یا (اویدیا) و بنابراین به طور طبیعی، آزادی ثمره معرفت (جنانا) است. اگرچه در متن برخی نظام های هندویی، حتی این گفته که «موکشا» ثمره معرفت یا «جنانا» است، نادرست شناخته می شود. به عقیده آنها «جنانا» همان «موکشا» است، زیرا «موکشا» چیزی غیر ادراک ماهیت واقعی خود فرد نیست. به یک معنا انسان با دستیابی به «موکشا» چیز جدیدی به دست نمی آورد. او به سادگی مالک چیزی می شود که همیشه آن را داشته است. «موکشا» مانند یافتن گردنبندی است که بر گردن انسان بسته است. در هر صورت با از بین رفتن جهل و متعاقب آن کسب معرفت، آدمی به «موکشا» دست می یابد. با این همه در دین هندویی نقش اعمال اخلاقی و عشق و ایمان به خداوند در رسیدن به آزادی نادیده گرفته نمی شود، بلکه هندوئیسم به اهمیت و تأثیر تمام راههای سه گانه: جنانا (معرفت)، بهکتی (عشق به خدا) و کارما (اعمال اخلاقی) در تحقق «موکشا» واقف است و به توصیه آنها می پردازد.
کتاب مقدس و مشهور هندوئی، «بهگود گیتا» بارها بر نقش «نیشکاماکارما» در دستیابی به «موکشا» تأیید می کند و همچنین برای نیل به آزادی از اهمیت تسلیم بی چون و چرا به خداوند سخن می گوید. «رامانوجا»، فیض و رحمت خداوند را که تنها با عشق و ایمان به او به دست می آید، شرط لازم نیل به «موکشا» می داند. حتی «شانکارا» که «جنانا» را تنها راه نیل به «موکشا» می داند، اهمیت اعمال اخلاقی و عشق به خداوند و اخلاص را در این مورد نادیده نمی گیرد و حتی بر اهمیت آنها در هموار کردن راه «جنانا» تأکید می کند.
ص: 597
در اینجا در پرتو آنچه در مورد مفهوم اسارت و آزادی هندویی گفته شد، می توان به تقابل آشکار میان نگرش مسیحی و هندوئی پی برد. دین هندوئی، جهل را علت اسارت و معرفت را ابزار اصلی یا طریق نیل به آزادی می داند؛ اما در مسیحیت، معرفت (خوردن میوه درخت معرفت علی رغم اینکه خداوند آدم را از این کار منع کرده بود)، علت اصلی هبوط آدم است. اما این اختلاف خدشه ای بر تشابه ذاتی میان این دو دین وارد نمی کند. اینکه مسیحیت، معرفت را علت هبوط آدم می داند، به این معنا نیست که رستگاری بشر منوط است به بازگشت به حالت جهل. در اینجا نکته مهمتر، هبوط آدم یا اسارت اوست که در سرپیچی از اراده خداوند، نهفته است، تا خوردن میوه درخت معرفت.
بنابراین رستگاری شامل خشنود ساختن خداوند و کسب لطف و رحمت او با انجام دادن اعمال اخلاقی مانند عشق و مهربانی و نیز تسلیم صادقانه به خدا است. در هندوئیسم نیز این طرق اخلاقی و مذهبی برای نیل به رستگاری توصیه می شوند، زیرا در اینجا اسارت در ذات خود، ناشی از توجه نکردن به ماهیت حقیقی خود به عنوان موجودی الهی و روحانی است.
ایجاد شکافی غیر ضروری و ناخواسته میان انسان و خدا، علت واقعی اسارت آدمی است و می توان آن را با معرفت واقعی به موجودات، با اعمال اخلاقی، با عشق و مهربانی و با نیایش و تسلیم به خداوند پر کرد.
من_اب_ع
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه دکتر مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 38-31
کلی__د واژه ه__ا
ص: 598
معاد هندوئیسم جسم روح نتیجه اعمال انسان قیامت
اعتقاد به معاد، نه تنها مشکلات روحی و روانی انسانها را حل می کند، بلکه این عقیده در تعدیل و رهبری غرائز انسانی، بر روش فضائل اخلاقی، و تامین عدالت اجتماعی نقش موثری ایفا می کند. این سه عنوان از آثار اجتماعی اعتقاد به زندگی پس از مرگ است و هر کدام را گونه ای تشریح می کنیم.
1- تعدیل و رهبری غرائز
مسئله تعدیل غرائز، مهمترین مسئله در فصول زندگی انسانها، خصوصا طبقه جوان می باشد. به عنوان مثال تمایلات جنسی در دختر و پسر در فصل بلوغ، تجلی می کند و در آغاز جوانی، به اوج قدرت می رسد. درست است که بقای نسل انسان در گرو این غریزه است، ولی موضوع قابل توجه این است که غریزه جنسی در برخی از فصول زندگی انسانها، برای خود حد مرزی نمی شناسد.
در این موقع، اعتقاد به معاد و بازخواستهای الهی این غریزه را مهار کرده و صاحب آن را به صورت انسانی وظیفه شناس تحویل اجتماع می دهد. انسانی چون یوسف (ع) که در اطاق خلوت، در برابر زن جوان و بسیار زیبا که از او درخواست گناه می کند و می گوید: «هیت لک؛ آماده باش» سرسختانه مقاومت می کند و زن متجاوز را، پند و اندرز می دهد و می گوید «معاذالله؛ به خدا پناه می برم.» (یوسف/ 23)
در تاریخ زندگی انسانهای با ایمان، سرگذشتهای آموزنده ای وجود دارد، که ما را به اهمیت اعتقاد به معاد رهنمون می باشد. حسن غضب و خشم، از نظر قدرت کمتر از غریزه جنسی نیست، گاهی حس انتقام به اوج خود می رسد و می خواهد در راه انتقام هر نوع مانعی را، از پیش پای خود بردارد. در این موقع جز دوری از مخالفت با دستورات الهی و ترس از دوزخ، چیزی نمی تواند آتش خشم انسانها را خاموش سازد، و همچنین است دیگر غرائز اصیل انسانی.
ص: 599
2- پرورش فضائل اخلاقی
در نهاد ما یک سلسله فضائل اخلاقی وجود دارد که تحت شرایطی پرورش یافته و باور می گردند. ارشاد و راهنمائی علمای اخلاق، هر چند در پرورش فضائل اخلاقی موثر است ولی راهنمائی آنان، از دایره سخن گفتن و مذاکره دوستانه، گام فراتر نمی گذارد.
ولی مذهب و اعتقاد به پاداش و کیفرها، فضیلتهای اخلاقی را مانند انسان دوستی، ضعیف نوازی، مهربانی به یتیمان، دستگیری از درماندگان و... در انسان زنده می سازد و از این جهت دانشمندان، مذهب را پشتوانه اخلاق می دانند.
قرآن مجید با روش خاصی به این نکته اشاره می کند و انکار مبدا و معاد را مایه کشته شدن عواطف انسانی می داند، تا آنجا که دل او سخت و پرقساوت می گردد و مهربانی و ترحمی نسبت به یتیم و مستمند و بی نوا ندارد، چنانکه می فرماید: «ارایت الذی یکذب بالدین* فذلک الذی یدع الیتیم* ولا یحض علی طعام المسکین؛ آیا دیدی کسی را که روز جزا را انکار می کند، او همان کسی است که (با کمال بی رحمی)، یتیم را طرد می نماید، و افراد را به اطعام مستمندان دعوت و ترغیب نمی نماید.»(ماعون/ 1- 3)
3- تامین عدالت اجتماعی
برخورد اصطکاک در منافع، جزء جدا نشدنی زندگی اجتماعی انسانی است که در آن افراد نیرومند و ناتوان، مستعد و عقب مانده، زندگی می کنند و افراد نیرومند و مستعد پیوسته می خواهند همه چیز را به خود اختصاص دهند، برای ترمیم این قسمت چاره ای جز این نیست که قوانینی وضع گردد که حافظ حقوق تمام طبقات باشد، ولی باید توجه داشت که اگر قانونگذاری مهم است، اجراء آن از اصل قانونگذاری اهمیت بیشتری دارد.
ص: 600
در جامعه های کنونی، قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه مجریه، تا حدودی توانسته اند به جامعه نظم و آرامش نسبی، بخشند و در مواقع فوق العاده با تاسیس حکومتهای پلیسی و نظامی، جلو بسیاری از بی نظمی ها را بگیرند.
ولی جان سخن اینجاست که اینگونه نظامات مادی فقط می توانند به خلافکاریهای عیان، پایان بخشند ولی از تخلفات پنهانی که از دید نیروهای قضائی و انتظامی دور است نمی توانند جلوگیری کنند.
گذشته بر این هرگاه خود صاحب منصبان قدرتهای سه گانه (مقننه، مجریه، قضائیه) بخواهند از مقام و موقعیت خود سوء استفاده کنند، چه عاملی می تواند جلو تصمیمات آنان را بگیرد، اینجا است که حکومتهای مادی در گسترش عدالت اجتماعی، کاملا در بن بست قرار گرفته و جز یک موفقیت نسبی چیزی عایدشان نمی شود.
ولی در اجتماعی که زیربنای نظم آن را، ایمان و ترس از خدا تشکیل می دهد این مشکل خود به خود حل شده است و کیفرهای جانکاه آن، بهترین ضامن اجراء قوانین است.
شیخ جعفر سبحانی بیان می کند: در سفری که از ایالات متحده دیدنی به عمل آوردم در مجالس دوستان، از صنایع گسترده و تکنولوژی وسیع و دانشگاههای بی حد و حساب و امنیت فرد و اجتماعی آمریکا توصیفهای زیادی می شنیدم دوستان غالبا از نقطه نظر خاصی سخن می گفتند، و هدف آنان انتقاد از شرق و شرقی بود که فرسنگها از تمدن درخشان غرب عقب مانده است، نه تمدنی دارند و نه فرهنگ، نه آسایشی دارند و نه امنیت و.... من نیز در مواقع مناسب از شیوه زندگی غربی انتقاد می کردم و تمدن آنان را یک تمدن ماشینی، نه انسانی می خواندم هر چند انتقادهای من در ذائقه دوستان تلخ بود. روزی که ما نیویورک را به عزم قاهره ترک گفتیم فردای آن روز (چهارشنبه 27 تیرماه سال 56 ) حادثه ای رخ داد که آب پاکی روی دست آن لاف زنان و گزاف گویان ریخت، و آنان را که پیوسته از امنیت و آسایش و ادب و اخلاق و رعایت حقوق ملت مغرب زمین، سخن می گفتند، رسوا کرد.
ص: 601
نشریات جهان و ایران نوشتند: در خاموشی برق نیویورک که بدون سابقه رخ داد مردم عادی کوچه و بازار این شهر، به مغازه ها حمله کردند و در مدت کوتاهی سرمایه های مغازه داران را به غارت بردند و پلیس سه هزار نفر از آنها را دستگیر و بازداشت کرد و موضوع تا چند روز مورد بحث محافل بود.
آیا ملتی پیشرفته تر، و صنعتی تر از ملت آمریکا داریم؟ چگونه این مردم به ظاهر مودب و ثروتمند در فرصت خاصی تمام اصول انسانی و اخلاقی را زیر پا گذاردند و به غارتگری و تاراج اموال یکدیگر پرداختند؟! در آمریکا، صاحبان هتلها و دوستان کرارا به ما اخطار می کردند که در اطاق را از پشت ببندیم و تا افراد را نشناسیم، درب را به روی آنان باز نکنیم. آیا در مشرق زمین، که معتقدات مذهبی تا حدی به قوت خود باقی است و مردم این سامان، به کیفرها و جزاهای اخروی معتقد هستند، در خاموشی برق شهر را تاراج می کنند؟!
متاسفانه هنوز رهبران جهان به ارزش مبانی مذهبی و نقش آن در تامین عدالت و گسترش امنیت اجتماعی پی نبرده اند و تاسف آور آنکه رهبران شرق با داشتن چنین سرمایه عظیم به دنبال روشهای غربی هستند و هر روز برای رسیدن به امنیت و عدالت اجتماعی نظامات مادی را گسترش داده و به تشکیلات پلیسی خود توسعه می دهند، در صورتی که هزینه هائی را که در این مورد مصرف می نمایند اگردر مورد تحکیم مبانی دینی و گسترش فضائل اخلاقی و ریشه کن کردن برنامه های ضد انسانی مصرف کنند به اهداف انسانی خود زودتر نائل می گردند.
ص: 602
من_اب_ع
جعفر سبحانی- الهیات و معارف اسلامی- صفحه 440 -443
کلی__د واژه ه__ا
اعتقاد معاد زندگی اجتماعی فضایل اخلاقی غریزه جنسی جهان بینی اسلامی انسان
عقیده به زندگی پس از مرگ و اعتقاد به کیفر و پاداش اعمال، نقش بزرگی در آرامش روانی و امنیت اجتماعی ما دارد. در واقع آرامش روانی یکی از آثار فردی و امنیت اجتماعی از آثار اجتماعی اعتقاد به معاد است. در توضیح اثر فردی اعتقاد به معاد که آرامش روانی است باید بگوئیم: بشر هرچند در پرتو قدرت صنعت و تکنیک، درهای فضا را به روی خود گشوده و انسانهایی را به ماه فرستاده و بازگردانیده است و از قلب و کلیه مصنوعی به جای طبیعی آن استفاده می کند ولی در برابر این پیروزی چشمگیر علمی به آرامش خاطر و تعادل روانی که زیربنای یک زندگی سعادتمندانه را تشکیل می دهد نه تنها دست نیافته است بلکه به موازات پیشرفت صنعت و دانش های مادی، مشکلات روانی وی افزایش یافته است.
عوامل و مشکلات روحی و روانی انسان امروز کم و یکی دو تا نیست اما علل اصلی و عمده این اضطراب روحی را سرفصلهای زیر تشکیل می دهد.
1- مادیگری بی حد و حساب
جهان سرمایه داری برای فزونی کالاهای خود وسایل ارتباط جمعی را در تمام نقاط جهان، به استخدام خود درآورده است و در اکثر طبقات نسبت به مظاهر مادی، از ویلا و ماشین و تجملات زندگی و... اشتهای کاذبی پدید آورده است که به هیچ وجه اشباع نمی گردد. بیشتر مردم روی زمین را گروهی تشکیل می دهند که فضای روح و روان آنان را اندیشه مادیگری پر کرده و هدفی جز ثروت اندوزی و بهره گیری مادی و لذائذ جسمانی ندارند.
ص: 603
ناگفته پیداست که بسیاری از آرزوهای انسان جامه عمل نمی پوشد و در نتیجه یکنوع ناراحتی و تشویش روانی بر انسان مسلط می گردد. چه بسا در صورت شدت به صورت یک عارضه شدید روانی که اعصاب و روان شخص را درهم می کوبد درآید.
به علاوه لذات مادی یک خصوصیت مشترک دارند و آن اینکه پس از مدتی تکراری و روزمره می شوند و انسان به نوعی تحول و تازگی احساس نیاز می کند و در این سیر طولانی و بی پایان لذات مادی که هر روز تکراری می شوند و لذات جدیدی جای آن را می گیرد و شخص چون تشنه ای که جویای آب است و تنها آب شور در کام او می ریزند، در نهایت از فرط تشنگی به بیهودگی و پوچی رسیده و چه بسا زندگی خویش و دیگران را به خطر اندازد.
2- مصائب و شدائد
عامل دومی که موجب بروز ناراحتی های عصبی و روانی در انسان مادی گرای امروز شده، موضوع شدائد و مصائب است. هر فردی در طول زندگی خود با محرومیت ها، شکست ها، فقدان عزیزان و بلاهای آسمانی و... روبرو می گردد و فشار هر یک از این عوامل بر روح و روان انسان به اندازه ای است که گاهی انسان را به فکر خودکشی و درهم شکستن قفس زندگی می اندازد.
3- اندیشه فنا و مرگ
بالاتر از همه مشکلات انسان امروز این اندیشه جانکاه است که موجب بروز ناراحتی های بسیار می باشد. چرا که هر فردی می داند که پس از مدتی رشته زندگی او گسسته خواهد شد و شربت تلخ مرگ را خواهد نوشید. برای انسانی که با زندگی سراسر خوشی و لذت خو گرفته و بعد از مرگ برای او زندگی جدیدی فرض ندارد، خیلی سخت است که از این زندگی جدا شود و اندیشه این جدایی فردا، زندگی امروز را بر او تلخ تر از زهر می کند.
ص: 604
اعتقاد به معاد اثرات نامطلوب این عوامل سه گانه را از بین می برد و کاملا خنثی می کند زیرا:
اولا: در مکتب اعتقاد به خدا و معاد، دنیا و تمام وسائل زندگی آن، ارزش وسیله ای دارند نه هدفی، آنها برای انسان ساخته شده اند نه انسان برای آنها. بنابراین دلیلی ندارد در خود چنین اشتهای کاذبی پدید آورد و حرص و آز خود را روزافزون سازد، سپس گرفتار اثرهای نامطلوب و واکنش های روحی آن گردد.
به عبارت دیگر انسان با ایمان، زندگی جهان را معبر و گذرگاهی بیش نمی داند، اگر در این گذرگاه وسیله لذت بیشتر تأمین نگردد هرگز ناراحت نمی شود و پیوسته به زندگی جاودانه می اندیشد نه زندگی موقت.
ثانیا: مذهب در تعالیم خود برای گروه متجاوز و اسراف گر و حد و مرز نشناس کیفرهای سخت تعیین کرده است و اندیشه جزاهای اخروی، ریشه هر نوع آرزوهای باطل و گرایش های بی حد و حساب را در دماغ انسان می سوزاند و دست انسان را در آلودگی به دنیا تنها در محدوده خاصی آزاد می گذارد و در قلمرو زندگی یک چنین انسان معتقد به معاد، عوامل آزاردهنده کمتر پیدا می شود.
اعتقاد به معاد شکل مصائب و شدائد را به گونه ای روشن حل کرده است زیرا گذشته از اینکه حوادث جهان، نتیجه تقدیر خداوند حکیم است. هر نوع صبر و بردباری در برابر مصائب دارای پاداش بزرگ نیز می باشد و همین پاداش بزرگ مصیبتها را در نظر انسان کوچک و سبک جلوه می دهد.
در مکتب اعتقاد به معاد، عامل سومی، به نام (اندیشه فنا) وجود ندارد و در نظر پیرو این مکتب رشته زندگی پس از مرگ گسسته نمی شود و مرگ دروازه ابدیت و فرشته ای که مأمور گرفتن جانهاست، پاسدار آن می باشد. چیزی که هست انسان باید برای زندگی پس از مرگ توشه ای بیاندوزد و از عواملی که مایه ناراحتی در سرای دیگر است بپرهیزد.
ص: 605
من_اب_ع
جعفر سبحانی- الهیات و معارف اسلامی- صفحه 437-439
کلی__د واژه ه__ا
اعتقاد معاد آرامش روانی زندگی فردی پاداش الهی نتیجه اعمال قیامت انسان
به نظر نمی رسد که اندیشه های یهود درباره زندگی پس از مرگ چندان روشن باشد، با وجود این، یهودیت آخرت شناسی خاص خود را دارد و بر اساس آن به نظر نمی رسد که زندگی پس از مرگ جسمانی به پایان می رسد. یهودیت معتقد به رستاخیز مردگان و جهان آخرت است که ارواح برخاسته از گور، در آن سهیم خواهند بود. اما با وجود این عقیده دیگری در یهود وجود دارد که بر طبق آن به نظر می رسد امتیاز برخاستن از گور و زندگی پس از مرگ فقط باید از آن درستکاران باشد و شریران باید برای همیشه با مرگ جسمانی خود نابود شوند (بلاشک این از موارد تحریف یافته آموزه های موسی (ع) است)، همانگونه که موسی بن میمون، متفکر بزرگ یهودی می گوید: «عمل نیکی که برای درستکار ذخیره می شود، زندگی پس از مرگ او را در عالم بعدی تشکیل می دهد، حیاتی که مرگی همراه آن نیست و جهان خیری که شری در آن وجود ندارد... مجازات افراد شریر آن است که آنان شایسته چنین حیاتی نخواهند بود، بلکه کاملا با مرگ خود از بین می روند، کسی که استحقاق چنین حیاتی را نداشته باشد وجود مرده ای است که هرگز زندگی نخواهد کرد بلکه به دلیل شرارت خود همانند حیوانات از حیات دیگر محروم و نابود خواهد شد.»
در این دیدگاه جهان آینده در زندگی پس از مرگ جهانی است که فقط برای نیکان و پرهیزگاران در نظر گرفته شده است که در آنجا آنان اجازه خواهند یافت برای همیشه در قرب خداوند و فرشتگان در شادی و نعمت زندگی کنند که کم و بیش مانند زندگی در بهشت است. بنابراین به نظر نمی رسد که هیچ گونه تصوری از جهنم در این دیدگاه وجود داشته باشد. بدکاران برای همیشه با مرگ خود نابود می شوند. در واقع به نظر نمی رسد که در خود کتاب مقدس هیچ گونه تصور روشنی از جهنم و بهشت وجود داشته باشد، بلکه این تصور مربوط به تحولی است که بعدها رخ داده است. همانطور که «هرتزبرگ» در کتاب خود «یهودیت» می گوید: «در کتاب مقدس پهنه زندگی انسان همین دنیاست. هیچگونه نظریه ای درباره بهشت و دوزخ وجود ندارد و تنها ایده در حال رشدی از رستاخیز نهایی مردگان در آخر زمان در آن وجود دارد. نظریه رستاخیز در دوران بعد از کتاب مقدس مطرح شد و دیدگاه هنجار، به دیدگاهی تبدیل شد که فریسیان به آن اعتقاد داشتند مبنی بر اینکه رستاخیز مردگان تحقق خواهد یافت. در نتیجه اندیشه داوری درباره فرد در زندگی پس از مرگ بعد از برخاستن از قبر، و انتقال به بهشت یا دوزخ نضج گرفت.»
ص: 606
مطلب پیش به خوبی نشان می دهد که تصور بهشت یا دوزخ در دین یهودی تا حدی مربوط به تحولی متأخر می شود. به هر حال دین یهود آنگونه که آن را می شناسیم به نظر می رسد که باورهای قاطع به اموری مانند روز داوری نهایی، رستاخیز مردگان و بهشت و جهنم دارد و به نظر می رسد که اینها ایمان کلی همه یهودیان باشد. «سعدیا» در قرن نهم میلادی اظهار داشت که اصل اعتقادی رستاخیز را تمام یهودیان باور دارند و بیشتر آنان آن حادثه را، با آخرالزمان یکی می دانند. او در کتاب «الامانات و الاعتقادات» می نویسد: «نویسنده این کتاب اعلام می کند که تا آنجا که به اصل اعتقادی رستاخیز مردگان مربوط می شود (که سرور ما از وقوعش در آن دنیا به ما خبر داده تا اعمال مجازات را میسر گرداند) موضوعی است که امت ما درباره آن کاملا اتفاق نظر دارند. در نتیجه ما هیچ یهودی را نمی شناسیم که با این عقیده مخالف باشد.» نویسنده در همان کتاب در جای دیگر می گوید: «خداوند همچنین ما را مطلع کرده که در طول اقامت موقت ما در این عالم عمل، گزارشی از اعمال هر کس را نگاه می دارد. لیکن او جزای آن اعمال را برای عالم دیگر نگاه داشته که عالم جزاست، آن عالم دیگر او را به وجود خواهد آورد؛ زمانی که تمام موجودات ذی شعور که حکمت او آفرینش آنها را مقدر فرموده به کمال خود برسند. در آنجا او از همه انسانها بر طبق اعمالشان بازخواست خواهد کرد.»
این نقل قول به خوبی نشان می دهد که دین یهود به روز داوری نهایی اعتقاد دارد، روزی که خداوند به اعمال نیک و بد همه رسیدگی خواهد کرد و همه بر طبق آن مجازات و کیفر خواهند یافت. اشاره روشنی از عقیده به بهشت و دوزخ در کلمات «ربی یوحنان بن زکائی» خطاب به ملاقات کنندگانش به هنگام بیماری، وجود دارد. وقتی آنان به ملاقات ربی بیمار آمدند، او شروع به گریه کرد، در آن وقت ملاقات کنندگان پرسیدند چرا مرد حکیمی مانند او گریه می کند؟
ص: 607
او جواب داد: «اگر در مقابل پادشاهی از نوع انسان حاضر می شدم می گریستم، حتی اگر خشم او، در صورتی که از من خشمگین بود، دائمی نبود؛ اگرچه زندان او (در صورتی که مرا زندانی می کرد) تا ابد مرا در خود نگاه نمی داشت؛ اگرچه نمی توانست مرا به مرگ ابدی محکوم کند و اگرچه می توانستم با سخنان خود و دادن رشوه به او خشم او را فرو نشانم؛ و حالا در پیشگاه شاه شاهان حاضر می شوم، آن قدوس سبوح که حیات و بقا ابدی دارد. اگر او از من عصبانی است، خشم او ابدی است. اگر مرا زندانی کند، زندانش ابدی است. او می تواند مرا به مرگ ابدی محکوم کند و من نمی توانم خشم او را نه با سخنان خود و نه با رشوه دادن به او فرو نشانم. به علاوه، دو راه پیش پای من است، یک راه به باغ عدن و یک راه به جهنم. و نمی دانم به کدامین راه هدایت می شوم. در این صورت آیا نباید بگریم؟»
اما نظری در دین یهود وجود دارد که طبق آن دوره ای که افراد شریر در جهنم می مانند تنها دوازده ماه طول می کشد. بنابراین ایمان دین یهود به موضوعات آخرت شناسی خیلی روشن و واضح نیست، با این همه از آنچه تاکنون مشاهده کردیم، می توان استنباط کرد که دست کم در دوره بعد از کتاب مقدس، آخرت شناسی یهود معمولا ایمان به روز داوری، رستاخیز مردگان، سنجش اعمال انسانها به دست خداوند و فرستادن آنان به بهشت یا جهنم بر طبق میزان یا ترازوی اعمال نیک یا بد آنها بوده است.
ص: 608
اما افزون بر این به نظر می رسد که دیدگاه دیگری نیز در دین یهود درباره زندگی پس از مرگ وجود دارد و آن این است که پس از زنده کردن تمام مردگان در روز جزاء خدا همه آنها را جز شمار اندکی که به دیگران صدمه زده اند، شفا می بخشد. با وجود این روشن نیست که منظور از شفا در اینجا چیست؟ شاید منظور از آن برطرف کردن نقص ها، کاستیها یا امراضی است که فرد در طول زندگی اش داشته است. انسانی که با تمام نقص ها و بیماریهایی که در این عالم داشته، به فرمان خدا عمل کرده، هنگامی که پس از مرگ، حیات دوباره می یابد، بلافاصله پس از رستاخیز، خداوند بیماریهایش را شفا می دهد. فقط گروه اندکی که بسیار ناصالح بوده اند از این لطف و رحمت محروم می مانند.
اما روشن نیست که آیا شفا دادن، آمرزش را هم شامل می شود یا نه؟ اگر این طور باشد آن گاه مهم اینکه کیفر و مجازات، در ایمان یهود به چه معناست، دشوار خواهد شد و اگر نه، در این صورت انسان قادر نخواهد بود مدلول های کامل مفهوم شفابخشی خداوند را دریابد.
سرنوشت بشر
در مجموع از تصویر کلی آخرت شناسی یهود می توان استنباط کرد که سرنوشت نهایی بشر این است که در بهشت سکونت گزیند که در آنجا تا ابد در شادی و سرور کامل با خداوند و فرشتگانش به سر خواهد برد. در این زندگانی نهایی که درستکاران به آن دست می یابند، نه جسم انسانی وجود دارد و نه هیچ کارکرد جسمانی. موجودات انسانی در آنجا به صورت های روحانی محض خود در صلح و آرامش و آسودگی کامل زندگی می کنند. خداوند، وجودی روحانی است و هر انسانی، بارقه ای الهی در کنه روح خود دارد و در زندگیش در بهشت تا ابد به شکل روحانی محض زندگی می کند. بهشت تنها شامل جمعی از ارواح است. این ارواح در آنجا به صورت ابدی و مداوم در جوار خداوند به سر می برند.
ص: 609
ابن میمون در این باره می گوید: «در دنیای آینده هیچ چیزی که به ابدان مربوط باشد مانند نشستن، ایستادن، خوابیدن، مرگ، غم و شادی، و غیره اتفاق نمی افتد. از این روی حکیمان اولیه می گفتند: نه خوردن و نه آشامیدن در جهان آینده وجود دارد و نه آمیزش جنسی، اما انسانهای پرهیزگار با تاجهایی بر سر نشسته اند و از درخشندگی «شخینا» (نوری که از یهوه در بهشت تجلی می کند) لذت می برند. روشن است که در آنجا هیچ بدنی وجود ندارد، زیرا در آنجا نه خوردن وجود دارد و نه نوشیدن؛ و گفته حکیمان که «درستکاران در آنجا می نشینند» تمثیل است، درستکاران در آنجا نه کار می کنند و نه استراحت. این گفته که تاج هایشان بر سرشان است به این معنی است که دانشی را که آنان دارا بودند و به واسطه آن به دیدار جهان آخرت نایل شدند در آنجا با آنان همراه است و این دانش همان تاج آنها است.»
اما گناهکاران در زندگی زمینی خود مستوجب تحمل عذاب الهی می گردند، آنانی که احکام تورات و فرمانها را رعایت نکرده اند به دوزخ فرستاده می شوند. اما باز هم، همان طور که قبلا بیان شد، روشن نیست که آیا عذاب جهنم ابدی یا موقت؟ گاهی به نظر می رسد که مانند دین زرتشتی، دین یهود نیز به زندگی نهایی توأم با سعادت برای همه معتقد است؛ این نظر گاه در این باور یهود تأیید می شود که می گویند روزی مسیح (ع) به زمین خواهد آمد که عالم به عالم واحدی تبدیل خواهد شد که در آن فقط درستکاری و خیر وجود خواهد داشت. مسیحیان، عیسی را همان مسیحای نجات بخش می خوانند اما یهودیان چنین باوری ندارند و هنوز منتظر ظهور مسیحای نجات بخش هستند که قوم بنی اسرائیل را از تمام محدودیت ها و مشکلات و آلامش نجات می دهد.
ص: 610
من_اب_ع
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 146-140
کلی__د واژه ه__ا
معاد مرگ یهودیت رستاخیز شر نتیجه اعمال انسان
دین زرتشتی نیز مانند ادیان دیگر به فناناپذیری روح آدمی که با مرگ جسمانی نابود نمی شود باور دارد. بنابراین، دین زرتشتی دارای مبحث آخرت شناسی بسیار زنده و جذابی است. این آخرت شناسی کاملا با ایمان زرتشتی مبنی بر آزادی کامل بشر همخوانی دارد. انسان پس از مرگ چنان زندگی خواهد داشت که با اعمال درست یا نادرستی که در زندگی زمینی خود انجام داده است مطابقت داشته باشد. انسان درستکار در بهشت جای می گیرد که پر از چیزهای دلپذیر و زیباست و انسانهای بدکار به آتش دوزخ گرفتار می شوند که مکان رنج و آلام وحشتناک است.
در دین زرتشتی با بسط جزئیات آخرت شناسی، اعتقاد بر این است که روح پس از مرگ جسمانی انسان به مدت سه روز با بدن می ماند و به اندیشه درباره اعمال خود می پردازد. روز چهارم از بدن جدا گشته و به مکان داوری سفر می کند. فرشته اعظم خداوند گزارش کاملی از همه اعمال انسان بر زمین نگاه می دارد و با استناد به گزارش او، خداوند کردار خوب یا بد روح را در ترازو می سنجد. آنانکه اعمال خوبشان بر اعمال بدشان سنگینی می کند به بهشت فرستاده می شوند و کسانی که اعمال بدشان بر اعمال خوبشان سنگینی می کند به جهنم فرستاده می شوند. اگر اعمال خوب و بد کم و بیش برابر باشند، روح به نوعی برزخ فرستاده می شود. روح برای رفتن به بهشت یا دوزخ باید از روی پلی به نام چینرات عبور کند. برای روحی که عازم بهشت است، عبور از آن پل بسیار راحت است. بعلاوه، دختران زیباروی که روح را تا بهشت همراهی می کنند به او خیر مقدم می گویند. اما روح شریر، تجربه ای کاملا متفاوت خواهد داشت. برای او پل، باریک و عبور از آن مانند راه رفتن بر لبه شمشیر دشوار می شود، به علاوه خوکی پیر او را عذاب می دهد و سرانجام از پل به زیر افتاده و در اعمال دوزخ جای می گیرد. بعدها خواهیم دید که این آخرت شناسی به شدت مشابه آخرت شناسی یهودی و مسیحی است و البته شباهت آن به آخرت شناسی اسلامی نیز پنهان نیست.
ص: 611
اما بر طبق دین زرتشتی تقدیر بهشت یا دوزخ برای ارواح ابدی نیست. ارواح بر حسب اعمال خویش تنها تا زمانی که عالم به هدف نهائی خود برسد، در بهشت یا دوزخ به سر می برند. در زمانی معین در آینده، دنیا به پایان نهائی خود می رسد. در لحظه پایان جهان، اهورامزدا به هدف نهائی خود که محو و نابودی هر گونه اثری از شر بر زمین و برقراری حکومت خیر کامل در سراسر آن است دست یافته است. در آن لحظه ارواح، از دوزخ بیرون آورده شده و از گناهان خود پاک می شوند و پس از تطهیر به ارواح درستکار پیوسته و دور جدیدی روی زمین آغاز خواهد شد که در آن هیچگونه شر و رنجی وجود نخواهد داشت. در آن عالم تمام ارواح بی آنکه پیر شوند یا فساد پذیرند تا ابد باقی خواهند ماند و تنها خیر و نیکی وجود خواهد داشت و اثری از شر و بدی نخواهد بود.
سرنوشت نهائی بشر
دیدیم که در آخرت شناسی زرتشتی، انسان در زندگی بعدی خود دقیقا بر حسب کردارهایش جایی برای شاد بودن یا رنج بردن می یابد. هیچ قدرتی نمی تواند او را از عواقب اعمال رهایی دهد. در این جا به نظر می رسد دین زرتشتی به چیزی شبیه قانون کارمای هندو، اما بدون باور به سامسارای وابسته به آن معتقد است. قانون کیفر اعمال دقیقا در طرح مودنظر اهورامزدا اجرا می شود. بنابراین سرنوشت آدمی به نظر می رسد که شامل زندگی در بهشت یا در دوزخ بر حسب اعمال اوست: «دروغ مجازات طولانی به دنبال می آورد. و حقیقت به زندگی برتر و کاملتر منتهی می شود.» (یستا- ج 11 ص 30)
ص: 612
اما همچنین دیدیم که بر طبق این دین تقریر بهشت و دوزخ، سرنوشت نهائی آدمی نیست. انسان برای همیشه محکوم به عذاب برزخ نیست. مفهوم سرنوشت نهایی بشر آکنده از خوشبینی زایدالوصفی است. حتی گناهکاران در نهایت، فرصت خواهند داشت عضو دنیای پر از خیر، شادی و سعادت باشند. رنج و عذاب دوزخ موقتی است. این عذاب ممکن است بسیار طولانی باشد، اما ابدی نیست. بنابراین دین زرتشتی در تحلیل نهائی به همه پیروان خود نوید رهایی و زندگی بسیار خوش و عالی می دهد. سرنوشت نهائی بشر قطعا نیک و عالی خواهد بود، زیرا اهورامزدا اساسا از سرشتی نیک برخوردار است، اما بر عهده خود انسان است که آیا دوست دارد در دستیابی به سرنوشت نهایی شتاب بخشد یا با اعمال نادرست و گناه آلود خود آن را به تأخیر اندازد.
من_اب_ع
مرضیه (لوئیز) شنکایی- دین شناسی تطبیقی- کدرنات تیواری- صفحه 118-120
کلی__د واژه ه__ا
دین زرتشتی مرگ حیات اخروی روح انسان اعمال معاد
از آنجا که روح آدمی فناناپذیر است، مرگ پایان نهائی و کامل حیات انسان نیست. زندگی پس از مرگ هم وجود دارد که عناصر اصلی آن عبارتند از روز داوری، رستاخیز مردگان و انتقال افراد به بهشت یا دوزخ بر طبق اعمال نیک یا بد آنها بر روی زمین.
بنابراین توصیف مسیحیت از زندگی پس از مرگ اساسا با تبیین یهودیت یا اسلام یا حتی دین زرتشتی تفاوت ندارد. اما جزئیات این مسأله یکسان نیست.
چنانکه در جای خود گفته شده است هنگامی که جسم آدمی با مرگ نابود می شود، روح باقی می ماند و زمانی که عالم به پایان نهایی خود می رسد، رستاخیز مردگان روی می دهد. در این رستاخیز، ارواح تمام انسانها با بدنهای آنها متحد شده، افراد انسانی دوباره با تمام ویژگی های خود زنده می شوند. اینکه دقیقا چه زمانی پایان دنیا و در پی آن رستاخیز مردگان فرا می رسد تنها برای خداوند معلوم است و به خواست و اراده او بستگی دارد؛ اما کتاب مقدس اشاره می کند که پایان نهائی با ظهور دوباره عیسی به عنوان داور اعمال همه انسان ها و تعلیم جهانی انجیل به وسیله او بعد از گرویدن کامل یهودیان به آیین مسیحیت و وقوع رویدادهای خارق العاده و غیر عادی در طبیعت روی می دهد.
ص: 613
آخر دنیا، نشان دهنده فرا رسیدن روز نهائی داوری خواهد بود. در روز داوری همه ارواح با اجساد خود متحد شده، در برابر خداوند برای ارزیابی اعمالی که در طول زندگی زمینی شان انجام داده اند، حاضر می شوند. کسانی که اعمالشان بر طبق تعالیم عیسی بوده به بهشت و کسانی که بی تقوا و گناهکار بوده اند به دوزخ فرستاده می شوند. دوزخ مکان کیفر ابدی و جایگاه جدایی دائمی از خداوند است، در حالی که بهشت مکان یا وضع و حالت سعادت آمیز از طریق قرب و نزدیکی به اوست.
مسیحیت در پاسخ به این سؤال که «چه چیزی در دوره میانی، یعنی در طی دوره میان مرگ فرد و روز داوری بر روح فرد عارض می شود و ارواح در طول این مدت کجا آرمیده اند؟» به دو نوع داوری معتقد است: داوری خاص و داوری عام. داوری عام، داوری نهائی است که در پایان جهان واقع می شود و درباره همه انسان ها صورت می گیرد. اما قبل از آن، داوری خاص وجود دارد، یعنی داوری در مورد فرد خاص که بلافاصله پس از مرگ جسمانی او انجام می گیرد.
این تصور وجود دارد که اگر کسی در راه عشق به خدا و همنوعان خود بمیرد، از گناهان خود پاک شده، بی درنگ به بهشت می رسد و همچنین روح انسانی که زندگی گناه آلودی داشته و آن را در سرپیچی از خداوند به سر کرده، سریعا به دوزخ فرستاده می شود. آن ارواحی که گرچه به گناه آلوده شده اند، اما خالصانه توبه و اظهار ندامت کرده اند، در ابتدا برای پاک شدن به برزخ و سپس به بهشت فرستاده می شوند.
ص: 614
برزخ در مسیحیت زیستگاه ارواح کسانی است که به گناه آلوده بوده اند اما با توبه مرده اند و برای تطهیر در آنجا نگاه داشته می شوند تا شایستگی قرب خداوند را بیابند.
سرنوشت بشر
«رستگاری»، «فناناپذیری»، «حیات ابدی» و «نجات» واژه هایی است که در مسیحیت اغلب برای اشاره به ماهیت سرنوشت نهائی بشر به کار می روند. بنابراین برای ادراک سرنوشت نهائی انسان، در واقع باید معنای یک به یک یا همه این واژه ها را ادراک کنیم. دو کلمه «رستگاری» و «نجات» بیشتر بار معنایی منفی دارند تا مثبت.
این دو کلمه به مفهوم خلاصی از چیزی یا آزاد بودن از چیزی هستند. دو کلمه دیگر، یعنی «حیات ابدی» و «فناناپذیری» بیشتر به حالتی مثبت اشاره دارند تا خلاصی از چیزی، اما مفهوم مسیحی سرنوشت نهائی را باید از تلفیق هر دو معنای مثبت و منفی درک کرد. سرنوشت نهائی انسان در خلاصی از وضعیت کنونی و رسیدن به مرتبه ای است که می توان آن را مرتبه زندگی ابدی یا فناناپذیر نامید. موقعیت کنونی، موقعیت ابتلا به رنج و آلام است. این موقعیت عمدتا از دوری و بیگانگی ما از خدا و هبوط به زمین به سبب کیفر خداوند برای عصیان و نافرمانی ناشی می شود. در مسیحیت همه این ها در هبوط آدم یعنی نخستین انسان نماد یافته است.
بنابراین رستگاری ما در خلاصی از رنج نهفته است. برای این کار انسان باید راه عیسی را دنبال کند. رهایی از رنج به یک معنا متضمن رهایی از دنیاست، زیرا به نشانه کیفر بود که خداوند، آدم و فرزندانش را برای رنج بردن به این جهان فرستاد. رستگاری حقیقی انسان، در احیای شأن و منزلت اولیه وی در اقامتگاه روحانی او در باغ «عدن» در جوار خداوند است.
ص: 615
در حقیقت زندگی ابدی در مسیحیت به معنای همنشینی ابدی با خداوند یا پیوستن با اوست. و معنای دیگر آن متضمن عضویت در ملکوت خداوند است.
باور مسیحیان به بهشت و دوزخ، انسان را به پذیرش این نکته وا می دارد که ملکوت خداوند واقعا در آسمان قرار دارد و قلمرویی ورای این عالم است. با وجود این الهیات مسیحی پروتستان، رهایی از دنیا را به عنوان عنصر ضروری زندگی ابدی تلقی نمی کند. به اعتقاد آنها، ملکوت خداوند در همین عالم تجلی خواهد نمود و لازم نیست از این جهان بگریزد. تنها به پیروی از عیسی نیاز است و زندگی ابدی روی خود زمین نمایان خواهد شد....
با دستیابی به زندگی ابدی، انسان کمال روحانی آغازین خویش را باز می یابد، با این همه بشر هماره محدود باقی می ماند، اما از همه رنجها و گناهان آزاد و از شادی و آرامش کامل در جوار خداوند بهره مند خواهد شد و این را زندگی ابدی یا فناناپذیر می نامند؛ اما باید متوجه بود که دستیابی به این موهبت هدیه ای جادویی نیست که همه در آن به یکسان سهیم باشند، بلکه جایزه ای است که با کوشش های اخلاقی خود انسان به دست می آید.
این درست است که از دیدگاه بشر، زندگی ابدی را هر کسی می تواند تنها با عشق خالصانه خداوند، و همنوعان خویش به دست آورد، اما در نهایت این امر، ثمره لطف الهی است و بدون آن رستگاری هرگز ممکن نیست. البته این لطف کوشش های فردی حاصل می شود و ارزان به دست نمی آید و از این رو برای نیل به رستگاری کوشش و مجاهده امری است ضروری و حتمی.
ص: 616
من_اب_ع
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 170-164
کلی__د واژه ه__ا
معاد مسیحیت نتیجه اعمال بهشت دوزخ رستاخیز
نظر دین جین درباره زندگی پس از مرگ مشابه به دیدگاه دین هندویی است. انسان از روحی فناناپذیر در درون خود برخوردار است که با مرگ جسمانی نمی میرد. بلافاصله پس از مرگ بدن جسمانی، روح به بدن جدیدی نقل مکان می کند. انتقال به بدن جدید با تمام شرایط آن، به «کارماهای» زندگی قبلی بستگی دارد. هر چیزی از حیات خانوادگی، وضعیت جسمانی، موقعیت اقتصادی و اجتماعی و... جدید به کارماهای گذشته فرد وابسته است و بر اساس آنها تعیین می شود. کارماهای کاملا بد مانند آن کارماهایی که با اغراض گناه آلود، خدعه، احساس دلبستگی شدید و غیره انجام گیرند، به تولد انسانی منتهی می شوند. گوتراکارما و ناماکارماهایی وجود دارند که به ترتیب تولد خانوادگی و ساختمان بدنی را تعیین می کنند.
این موارد موجب تولد در خانواده هایی پایین می شوند: بدگوئی نسبت به دیگران، خودستایی، پوشاندن صفات نیک دیگران، نسبت دادن فضایلی به خود که واقعیت ندارد و مانند اینها، همین طور کژاندیشی و فساد، شخصیت به داشتن جسمی معیوب و بیمار منجر می شود، در حالیکه صفات متضاد آنها به داشتن بدنی با وضعیت جسمانی خوب می انجامد.
از این رو دین جین به تفصیل به بیان علت های خاص انواع تولد دوباره می پردازد. در دین جین، اشاراتی به تولد در بهشت یا جهنم شده است، اما احتمالا این اشارات شاید به سادگی به معنای تولد در شرایط سعادت آمیز یا نامطلوب زندگی باشد. در هر صورت، اگر روح به واسطه اعمالی که از روی دلبستگی و علاقه در زندگی قبلی انجام داده، آثاری از «کارماها» به جا گذاشته باشد، باید دوباره تولد یابد.
ص: 617
بر طبق آیین جین علایق کاسایاهایی (مواد چسبنده) هستند که اتم های ماده (پود کالا) را به خود جذب می کنند و بنابراین روح که اسیر امیال و علایق ناپسند شده و تحت تأثیر آنها عمل می کند، مجبور به تولد دوباره به صورت مادون انسانی و یا انسانی بر طبق اعمال خود می شود. فقط روحی که بدون دلبستگی «کارماها» یا اعمال را انجام داده است، راه ایمان درست و معرفت درست و رفتار درست را دنبال و زندگی همراه با گوشه نشینی و ترک تعلق را پیشه کرده، دوباره متولد نخواهد شد. چنین روحی از همه تعلقات آزاد می شود.
آزادی مرتبه روحانی نیل به کمال است. در این مرتبه روح ماهیت لایتناهی و روحانی اصلی خود را باز می یابد و مجبور نیست دوباره متولد شود؛ در نتیجه از تمام آلام رهایی یافته و به آرامش مطلق دست می یابد.
سرنوشت نهایی بشر
سرنوشت نهایی بشر بر طبق دین جین، «موکشا» یا «کیوالیا» است. چون اسارت نتیجه ارتباط روح با ماده است، طبیعتا موشکا جدایی کامل روح از ماده است. این جدایی تنها زمانی کامل است که:
الف) ماده ای که با روح درآمیخته کاملا نابود شود.
ب) از هرگونه نفوذ (یا سوراخ) بیشتر ماده کاملا جلوگیری شود.
پس به نظر می رسد که جایی برای «جیوان موکتی» در دین جین وجود ندارد. موکشا به مفهوم واقعی زمانی میسر است که قالب جسمانی نابود شود و امکان انتقال به بدن دیگری وجود نداشته باشد.
به تعبیر سلبی، موکشا قطع کامل تولد و تولد دوباره و همه آلام ناشی از آن است و به طور اثباتی، نیل به مقام کامل مطلق و آرامش است. در مرتبه موشکا، روح دوباره مقام اصلی قدرت و علم و... نامتناهی را باز می یابد. بنابراین، «کوالی» (یعنی فردی که به کیوالیا رسیده)، قادر مطلق و عالم به همه چیز است. تا زمانی که انسان در قید اسارت است فقط قادر است به معرفت نسبی (ساپکشا جنانا) دست یابد، ولی کوالی به معرفت کامل (نیراپکشا جنانا) دست می یابد.
ص: 618
درست همانطور که خورشید با کنار رفتن ابرها با درخشش کامل خود نورافشانی می کند، همین طور روح پس از رسیدن به موکشا، ماهیت اصلی کمال و معرفت خود را باز می یابد و کاملا از جهل که علت تمام آلام و مصایب است آزاد می شود و به چهار کیفیت نامحدود (آنانتاچا توستایا): قدرت، معرفت، ایمان و آرامش نامتناهی دست می یابد؛ بنابراین روح به خداگونگی (الوهیت) دست می یابد.
در اینجا می توانیم به طور روشن ببینیم که تصور پیروان دین جین از موکشا نه تنها منفی نیست، بلکه کاملا مثبت است، موکشا نه فقط پایان رنج و آلام، بلکه علاوه بر آن دستیابی به سعادت و آرامش نامتناهی است.
دین جین برای نیل به موکشا راه های مشخصی پیشنهاد می کند. به طور کلی، با پیروی از راه هایی که به نام «سامیاگ دارشان» (ایمان درست)، «سامیاگ جنانا» (دانش درست)، و «سامیاگ چاریترا» (رفتار درست)، خوانده می شوند انسان می تواند به موکشا دست یابد. این سه راه در دین جین به «تری راتنا» (سه گوهر) معروفند.
من_اب_ع
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 96-94
کلی__د واژه ه__ا
روح جسم جینیسم معاد انسان ادیان
کنجکاوی انسانها درباره یک موضوع همیشه به خاطر کسب آگاهی از یک حقیقت و برطرف کردن پرده های جهل نسبت به آن موضوع است اما اهمیت آگاهی داشتن نسبت به موضوعات مختلف همیشه یکسان نیست چرا که گاهی کسب آگاهی از یک حقیقت صرفا یک نوع فضیلت محسوب می شود هرچند با زندگی انسان ارتباطی مستقیم نداشته و علم و جهل نسبت به آن در حیات مردم مؤثر نباشد.
ص: 619
مثلا آگاهی از اینکه عمیقترین چاههای نفت جهان در کجاست یک نوع اطلاع از حقیقتی است که برای انسان کمالی شمرده می شود و چنین آگاهی بسان آگاهی از بلندترین قله های جهان و با اطلاع از فاصله «اورانوس» و «نپتون» از خورشید است که با زندگی انسان تماسی ندارد.
اما در بعضی موارد موضوعی که انسان را به کنجکاوی واداشته و شخص در صدد کسب آگاهی نسبت به آن برآمده ارتباطی مستقیم و محکم با زندگی انسان داشته داشته و نقشی پر اهمیت در آن بازی می کند و صرفا یک کمال نیست که ندانستن آن ضرری به انسان نمی زند. مثلا اینکه شخص بداند چه اقداماتی باید انجام دهد تا خانه اش طعمه حریق نشود یا اینکه شخص برای آمادگی در مقابل زلزله چه تمهیداتی باید بیاندیشد و امثال اینها که کنجکاوی شخص نسبت به آنها به خاطر نقش مهمی است که در زندگی انسان بازی می کند.
گاهی اهمیت این مسأله به حدی است که جزء مهمترین مسائل زندگی انسان می شود و علم و آگاهی و جهل نسبت به آن می تواند با سعادت و شقاوت انسان گره بخورد. بحث درباره معاد از جمله مسائلی است که با وجود و زندگی انسان کاملا تماس دارد و بشر پیوسته می خواهد از صحت و استواری آن آگاه گردد.
انسان هماره خواهان پاسخ به سه پرسش زیر است:
1- از کجا آمده ام؟ (سرآغاز هستی)
2- برای چه آمده ام؟ (هدف زندگانی)
3- به کجا خواهم رفت؟ (سرانجام حیات)
و به عبارت دیگر حس کنجکاوی او را وادار می کند که راز هستی و معمای خلقت را درک کند و پیوسته می خواهد سرآغاز و سرانجام هستی را بداند و هدف از خلقت را بدست آورد.
ص: 620
دانشمندان در مقام پاسخ به این سؤال ها به دو گروه تقسیم شده اند و در نتیجه دو مکتب مختلف به وجود آمده که به هر دو اشاره می کنیم:
مکتب مادیها
این دسته از متفکران دائره هستی را به جهان ماده و انرژی منحصر ساخته اند و برای بشر مبدأی جز ماده و حیاتی جز حیات چندساله دنیا قائل نبوده و برای خلقت مجموع جهان و آفرینش خود انسان هدف و غایتی معتقد نیستند.
اگر از آنان سؤال شود که آغاز هستی کجاست؟ در پاسخ می گویند: اساس هستی را اتم های بیشمار جهان ماده تشکیل می دهد، همین اتم هاست که با نظم مخصوصی به هم پیوسته شده و سرانجام به یک رشته از موجودات درک و شعور بخشیده اند.
اگر از آنان بپرسید سرانجام زندگی چیست؟ و پایان زندگی انسان به کجا ختم می شود؟ پاسخ می شنوید: مرگ پایان زندگی است و مرگ انسانها نابودی کامل آنهاست.
و اگر از آنها بپرسید که آیا برای اصل خلقت به طور عموم خصوصا و آفرینش انسان هدف و غایتی وجود دارد؟ در پاسخ می گویند: چون ماده و انرژی قدیمی و ازلی است و پیوستگی و ترکیب اتم ها زیر نظر یک فرد دانا و توانا انجام نگرفته طبعا برای آفرینش تا چه رسد به انسان هیچ نوع هدف و غرضی در کار نیست و مرگ پایان زندگی اوست و پس از آن حیات مجددی در کار نیست.
در قرآن به افکار و منطق این گروه اشاره شده و این نشان از آن دارد که تفکرات مادی گرایانه از خصوصیات عصر جدید نیست، قرآن کریم می فرماید: «و قالوا ان هی الا حیاتنا الدنیا و ما نحن بمبعوثین؛ می گویند زندگی همین زندگی دنیاست و ما هرگز به زندگی مجدد باز نخواهیم گشت.» (انعام/ 29)
ص: 621
مکتب خداپرستان
این مکتب به پرسشهای سه گانه، بر خلاف منطق مادیها پاسخ می گویند.
متفکران خداپرست برای وجود انسان و برای ماده و انرژی، سرآغازی معتقد است و می گوید این جهان از وجود خدای دانا و توانا، محیط و نامتناهی سرچشمه گرفته است.
همچنانکه می گوید: جهان و انسان، برای هدف و غرضی آفریده شده اند و درباره سرانجام انسان می گوید: مرگ دریچه ای است برای زندگی مجدد و معبر و گذرگاهی است برای حیات نوین. اینها پاسخ هایی است که مکتب الهی به این پرسش ها می دهند.
بشر در طول زندگی هزاران ساله خود در مقام اقناع خویش، به یکی از دو مکتب یاد شده پناه برده و خود را راضی کرده است اما بدیهی است که بی توجهی در انتخاب یکی از این دو راه، کار عاقلانه ای نیست چرا که پیروان هر گروه مدعیند که سعادت و خوشبختی تنها در پیروی از تفکرات همان گروه است و عقل در چنین مواردی حکم می کند که باید دقت کامل نمود تا راه صحیح را انتخاب کرد چرا که در صورتی که راه صحیح را انتخاب نکند قطعا به هدف خود از زندگی که همانا سعادت و خوشبختی است دست نخواهد یافت.
من_اب_ع
جعفر سبحانی- الهیات و معارف اسلامی- صفحه 337-335
کلی__د واژه ه__ا
اعتقاد معاد هدف خلقت انسان جهان بینی
«مراقبه و محاسبه»، دو عامل مهم تربیت است، یک معنی مراقبه این است که انسان بداند که کسی مراقب اوست و در همه حال، احوال او را زیر نظر دارد، و از آن بالاتر اینکه اسرار درون او نیز در برابر وی آشکار است. توجه به این حقیقت، انسان را در یک حالت بیدارباش دائم نگه می دارد و توجه به «محاسبه» و اینکه تمامی اعمال او از کوچک و بزرگ و نیک و بد حسابرسی می شود، و پاسخ عادلانه ای به هر کدام داده خواهد شد، سبب می شود که انسان خود را در انجام کارها آزاد مطلق نبیند، و هیچ کاری را ساده و کوچک نشمرد، و به همان اندازه که نیروی مراقبت و حسابرسی دقیق است او هم در انجام کارها دقیق و سختگیر باشد.
ص: 622
امروز در بعضی از کشورها جاده بیابانی و حرکت اتومبیلها در آن، با دوربینهای مخفی کنترل می شود، و پلیسهای راهنمائی که در مرکز خود نشسته اند با دقت مراقب آنها هستند، و اتومبیلهای متخلف را از طریق بی سیم با ماموران گشتی، با پست بازرسی متوقف ساخته، جریمه می کنند. توجه به این مراقبت و آن جریمه سبب می شود که نظم خاصی بر جاده ها حتی بر بیابانها حکمفرما گردد.
جائی که مراقبت های انسانی که در آن خطا راه دارد و حسابرسی او چنین اثری داشته باشد، ایمان به مراقبت دائم خداوندی که از اسرار درون و برون آگاه است، و ایمان به دادگاه عدلی که «مثقال ذره» نیز در آن مورد محاسبه قرار می گیرد، و هیچ تخلف و توصیه ای در آن راه ندارد، عمق تاثیرش در انسان ناگفته پیدا است.
روشن است این مطلب تدریجا از صورت فعل به عادت، و از عادت تبدیل به ملکه می شود، و حقیقتی که نامش «وجدان اخلاقی» و «تقوای الهی» است در انسان با ایمان راسخ می گردد.
اصولا فلسفه وجود دادگاهها و کیفرهای معمولی، و همچنین پاداشها و تشویقهای عادی نیز همین برقراری نظم و حاکمیت قانون و تربیت انسان است، با این تفاوت که دادگاههای معمولی این جهان گاه دارای تجدید نظر، و غالبا در برابر توصیه و رشوه آسیب پذیر است، به علاوه پیچ و خم قوانین، استثنائها و تبصره ها، و ارائه مدارک دروغین در بسیاری از موارد سبب می شود که مجرم از چنگال عدالت بگریزد، و گاه با استفاده کردن از مسائل تشریفاتی دادگاهها می تواند مجازات خود را سالها به تاخیر اندازد، ولی دادگاه رستاخیز هیچ یک از این ضعفها را ندارد، بلکه همانگونه که بعدا اشاره خواهد شد پاداشها و کیفرها در آنجا شباهت زیادی به آثار و خواص طبیعی اشیاء دارد، آیا اثر یک داروی شفا بخش یا سم کشنده را می توان به ارائه مدارک دروغین و توصیه و رشوه، عوض کرد؟! قطعا ایمان به چنین دادگاهی اثرش در تربیت و پاکی انسان به مراتب از دادگاههای معمولی دنیا بیشتر است.
ص: 623
از سوی دیگر ایمان به چنین دادگاهی روح ایثار و فداکاری را در انسان زنده می کند، زیرا به حکم «ما عندکم ینفذ و ما عندالله باق؛ آنچه نزد شما است فانی می شود و آنچه نزد خدا است باقی می ماند.» (نحل/ 96) زندگی این دنیا یک زندگی گذرا و ناپدار و فانی است، در حالی که آنچه برای آن چهان ذخیره شود پایدار و جاویدان خواهد ماند، کدام عاقل است که در معامله «کالای اندک» به «نعمت های بسیار» بلکه بی پایان، تردید به خود راه دهد؟ اینجاست که ایمان به معاد می تواند سرچشمه انواع انفاقها و گذشتها و ایثارها گردد.
از سوی سوم این ایمان به انسان روح شجاعت و شهامت و صبر و استقامت می بخشد، کسی از مرگ می ترسد که «ان هی الا حیاتنا الدنیا؛ چیزی جز زندگی این دنیا در کار نیست.» اما آن کس که معتقد است «ان الدار الاخرة لهی الحیوان؛ زندگی حقیقی تنها در سرای دیگر است.» (عنکبوت/ 64) چه ترسی از مرگ دارد؟!
آن کس که شهادت در راه خدا را دریچه ای برای یافتن به جوار رحمت حق، و رسیدن به مقام قرب او، و مواهب توصیف ناشدنی بهشت می داند، چگونه ممکن است از بذل جان و مال در راه او دریغ داشته باشد، و یا از انبوه لشکر دشمن بهراسد؟!
اینکه می بینیم در جنگهای صدر اسلام، و جنگهای تحمیلی اخیر رزمندگان دلیر سپاه اسلام ایستادگی بی نظیر و شجاعت اعجاب انگیزی از خود نشان می دادند، و علی رغم برتری دشمن از نظر تجهیزات تعداد و نفرات بر او غالب می شدند همین است که ایمان به معاد از آنها انسان دیگری می ساخت، انسانی که هرگز از مرگ نمی ترسید، و شهادت در راه خدا را افتخار خود می دید.
ص: 624
کوتاه سخن اینکه هر قدر درباره این رابطه و پیوند (رابطه ایمان به معاد و تربیت انسان) بیشتر بیندیشیم به اهمیت آن بیشتر واقف می شویم، و اصولا همانگونه که بارها گفته شد تکیه قرآن روی این مساله در آیات بی شمار به خاطر همین مطلب است.
ممکن است گفته شود: آنچه گفتید رابطه میان «عمل» و «ایمان» را مشخص می کند نه «اخلاق» و «ایمان» را. ولی همانگونه که در بالا نیز اشاره شد «عمل» بر اثر تکرار تدریجا به صورت «حالت» و سپس «عادت» و بعدا به صورت «ملکه اخلاقی» در می آید!
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- صفحه 405- 407
کلی__د واژه ه__ا
تربیت جهان بینی اسلامی ایمان مذهبی معاد تزکیه نفس اعتقاد
آثار تربیتی اعتقاد به معاد
نه تنها در آیات قرآن بلکه در روایات اسلامی نیز بازتاب گسترده ای پیدا کرده است و رابطه عمیق و ریشه دار و مستمر اخلاق و ایمان را با یکدیگر روشن می سازد، به عنوان نمونه به روایات زیر توجه کنید:
1- علی (ع) در نهج البلاغه می گوید: «والله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا، او اجر فی الاغلال مصفدا، احب الی من ان الفی الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشی ء من الحطام؛ به خدا سوگند، اگر شب را به روی خارهای جانگداز «سعدان» بیدار به سر برم، و (روزها) در غل و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم خوشتر است از اینکه خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده، و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم.» (نهج البلاغه خطبه 224)
ص: 625
علی (ع) بعد از این جمله ها داستان معروف برادرش «عقیل» را به میان می آورد، که از شدت فقر و پریشانی به او پناه آورده بود، و تقاضا داشت بر خلاف قانون عدل اسلامی چیزی اضافه بر سهمش از بیت المال به او بدهد.
اما امام قطعه آهنی را در آتش تفتیده می کند، و نزدیک دست او می برد، و هنگامی که ناله عقیل بلند می شود، به او می فرماید: تو چگونه از این آتشی که حکم بازیچه را دارد فریاد می کشی؟ اما مرا به سوی آتشی می کشانی که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است! (نهج البلاغه خطبه 224 با تلخیص)
امواج نیرومند و تکان دهنده ایمان به معاد و تاثیر آن در اجرای عدالت و مقاومت دربرابر هرگونه انحراف و گناه، در این کلمات به وضوح به چشم می خورد، و نمونه زنده ای است از تجلی ایمان به رستاخیز و دادگاه عدل الهی در اعمال انسان.
2- در حدیثی از امیرمومنان علی (ع) می خوانیم: «من ایقن بالخلف جاد بالعطیة؛ کسی که که یقین به جانشین (و پاداش قیامت) داشته باشد در بخشش سخاوتمند خواهد بود.» (نهج البلاغه کلمه قصار 138)
این حدیث نیز به خوبی نشان می دهد که ایمان به معاد، انسان را سخاوتمند و بخشایشگر می سازد.
3- در غررالحکم از همان حضرت در عبارتی صریح و آشکار می خوانیم که فرمود: «اجعل همک لمعادک تصلح؛ هم خود را در معاد قرار ده تا صالح شوی.»
4- در حماسه های کربلا و عاشورا نیز می خوانیم که امام حسین (ع) روز عاشورا یاران خود را مخاطب ساخته فرمود: «صبرا بنی الکرام فما الموت الا فنظرة تعبربکم عن البوس والضراء الی الجنان الواسعة والنعیم الدائمة فایکم بکره ان ینتقل من سجن الی قصر؛ استقامت کنید ای بزرگ زادگان! چرا که مرگ (و شهادت) تنها پلی است که شما را از ناراحتیها و رنجها به سوی باغهای وسیع و نعمتهای جاویدان بهشت عبور می دهد، کدامیک از شما ناخشنودید که از زندانی به قصری منتقل شوید؟»
ص: 626
این سخن را امام حسین (ع) در حالی بیان فرمود که هر قدر دایره محاصره او و لشکریانش تنگتر می شد و مشکلات میدان جنگ شدیدتر می گشت چهره هائی برافروخته و حالتی آرامتر داشتند. در اینجا بعضی از یارانش به بعضی دیگر اشاره کرده، می گفتند: «انظروا لایبالی بالموت؛ بنگرید او به مرگ اعتنا نمی کند و هراسی از آن ندارد.»
امام (ع) این معنی را شنید و سخنان فوق را بیان فرمود، و سپس افزود: پدرم از رسول خدا چنین نقل کرد: «ان الدنیا سجن المومن و جنة الکافر، و الموت جسر هولاء الی جناتهم و جسرهولاء الی جحیمهم ما کذبت ولا کذبت؛ دنیا زندان مومنان و بهشت کافران است و مرگ پلی است برای گروه اول به سوی بهشت، و پلی است برای گروه دوم به سوی دوزخ (این یک حقیقت است) نه دروغ می گویم، و نه به من دروغ گفته شده است.» (بحارالانوار ج44 ص 297)
رمز حماسه های عاشورا و شجاعت بی نظیر امام حسین (ع) و یارانش را که در تاریخ با خطوط زرین و درخشان ثبت شده است باید در همین راستا، در ایمان قوی و مستحکم آنان نسبت به معاد و زندگی جاویدان آخرت جستجو کرد.
5- تاثیر ایمان به معاد در حسن اعمال به قدری روشن و آشکار است که امیر مومنان علی (ع) تعجب می کند از کسی که ایمان به آخرت دارد و در حسن اعمال خویش نمی کوشد می فرماید: «عجبت لمن یعلم ان للاعمال جزاءأ کیف لا یحسن عمله؛ در تعجبم از کسی که می داند که اعمال جزا دارد عملش را نیکو به جا نمی آورد.» (غررالحکم ج2 ص 495 )
ص: 627
6- این سخن را با حدیث پرمعنائی از بنیانگذار اسلام پیغمبر اکرم (ص) پایان می دهیم: آنجا که در نشانه ها و علائم اهل یقین فرمود: از نشانه های آنها این است: «ایقن بان الجنة حق فاشتاق الیها، وایقن بان النار حق فظهر سعیه للنجاة منها، و ایقن بان الحساب حق فحاسب نفسه؛ آنها به بهشت ایمان دارند لذا مشتاق آنند (و برای رسیدن به آن تلاش در نیکیها دارند) و به آتش دوزخ یقین دارند، لذا برای رهائی از آن سعی می کنند (و گرد گناه نمی گردند) و یقین دارند که حساب روز قیامت حق است، لذا به حساب خویش می رسند.» (پیش از آنکه به حساب آنها برسند) (تحف العقول ص 23)
احادیث در این زمینه بسیار فراوان است و آنچه در بالا گفته شد، تنها گوشه کوچکی از آنها محسوب می شود، و همگی تاکید بر تاثیر عمیق ایمان به سرای آخرت در تربیت انسان دارد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- صفحه 408- 411
کلی__د واژه ه__ا
معاد ایمان مذهبی جهان بینی اسلامی روایات داستان تاریخی
در آیه 110 سوره کهف رابطه نزدیکی در میان ایمان به آخرت و عمل صالح، منعکس شده است، می فرماید: «فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا؛ هرکس امید لقای پروردگارش را دارد باید عمل صالح انجام دهد، و کسی را در عبادت پروردگارش شریک نکند.»
در واقع ایمان به آخرت طبق این آیه دو بازتاب در انسان می تواند داشته باشد، یکی عمل صالح و دیگر اخلاص در عبودیت. جالب اینکه در این آیه از روز قیامت به عنوان روز «لقاءالله» (دیدار خدا) یاد شده و می دانیم این دیدار معنوی و شهود باطنی اوج تکامل انسانهاست که یادآوری آن می تواند انگیزه ای در انسان برای اخلاص کامل و عمل صالح باشد.
ص: 628
این نکته نیز قابل توجه است که به جای یقین به معاد، امید و رجاء آن، ذکر شده است اشاره به اینکه مساله معاد چنان است که حتی امید و رجاء آن می تواند، منبع چنین آثاری باشد. ضمنا استفاده از فعل مضارع معنای استمرار و تداوم را می فهماند (یرجو) و به دنبال آن فرمان به عمل صالح و اخلاص همه اشاره به این است که آن امید به خدا همچنین از کلمه لقاء در آیه و عمل صالح، به صورت مستمر و دوش به دوش یکدیگر پیش می روند.
این نکته ظریف را نیز می توان از آیه استفاده کرد که قرآن در حقیقت بندگان را به مسافرانی تشبیه می کند که بعد از مدتی جدایی و دوری به دیدار محبوب نائل می شوند و مسلما باید از این سفر ره آوردی داشته باشند و کاری کنند که لایق این دیدار گردند، و از دیدار یار شرمنده نشوند.
در بعضی از تفاسیر در شان نزول این آیه می خوانیم: شخصی خدمت پیامبر (ص) عرض کرد که من جهاد در راه خدا را دوست دارم، ولی درعین حال میل دارم موقعیت من در میدان نبرد دانسته شود، آیه فوق نازل شد و تاکید بر اخلاص کرد.
در شان نزول دیگری آمده است که مردی خدمت پیامبر (ص) عرضه داشت: «ای رسول خدا! من صدقه می دهم، و صله رحم به جا می آورم، و این کار را جز برای خدا نمی کنم، ولی هنگامی که مردم از عمل من سخن می گویند و ستایش می کنند شادمان می شوم.» پیامبر (ص) ساکت شد و سخنی نگفت تا اینکه آیه فوق نازل شد. این شان نزولها به خوبی نشان می دهد که اساس عبادت و عمل صالح را اخلاص کامل تشکیل می دهد. اخلاصی که هیچ گونه شائبه ریا و خودنمائی و شرک در آن نباشد.
ص: 629
آیه دیگری که در این زمینه می تواند بیان کننده آثار ایمان به معاد باشد. آیه 8 تا 10 سوره انسان این آیه ها که اشاره دارد به داستان معروف سه روز روزه نذر خاندان پیغمبر (ص) و بخشیدن غذای افطار خود به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر»، این حقیقت را به خوبی آشکار می سازد که این ایثار و گذشت بی نظیر از ایمان به معاد سرچشمه گرفته است، می فرماید: «انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاءأ ولاشکورا انا نخاف من ربنا یوما عبوسا فمطرابرا؛ (آنها می گویند) ما شما را فقط برای خدا اطعام می کنیم، و هیچ پاداش و تشکری از شما نمی خواهیم، ما از پروردگارمان ترسانیم در آن روزی که عبوس و شدید است.» و به همین دلیل برای جلب رضای او تا آنجا که در توان داریم ایثار می کنیم.
آری کسی که از خدا و روز جزا می ترسد نه تنها از اضافات زندگی خود در راه او انفاق می کند، بلکه آنچه را شدیدا به آن نیازمند است در راه آن محبوب بی مانند می دهد، آن هم با اخلاص کامل، نه انتظار پاداشی دارد، و نه حتی اظهار تشکری با زبان، و این نشان می دهد که ایمان به آن روز بزرگ چه انگیزه نیرومندی برای توجه به نیکها و خلوص نیت است.
قابل توجه اینکه در آیه گذشته سخن از تاثیر رجاء و امید قیامت در اخلاص و عمل صالح بود، و در اینجا سخن از تاثیر ترس و بیم از آن روز است که جمعا دو رکن اصلی انگیزه حرکتها را تشکیل می دهد؛ رجاء و خوف.
ص: 630
در آیه ای دیگر در سوره یس از زبان مرد مومنی که به حمایت از رسولان مسیح (ع) در انطاکیه برخاسته بود و مردم آن سامان را به پیروی از آن رسولان دعوت می کرد چنین نقل می کند: او ضمن دعوت مردم به پیروی از این رسولان چنین گفت: «و مالی لا اعبد الذی فطرنی و الیه ترجعون؛ چرا من کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و همه به سوی او بازگشت می کنید.»
در حقیقت در کلام خود دو دلیل برای لزوم پرستش پروردگار ذکر کرده است: نخست اینکه آفریننده ماست و تمام هستی ما و علم و دانش و قدرت ما همه از اوست، و دیگر اینکه جهان دیگری در پیش است که همه به آن می پیوندند و به سوی خدا و دادگاه عدلش باز می گردند.
قابل توجه اینکه در مورد خالقیت و بخشندگی موهب، مطلب را به خودش نسبت می دهد و در مورد معاد و بازگشت قیامت به آنها که در مورد اول شکل شکر نعمت دارد، و در مورد دوم تهدید مخالفان به عذاب الهی در قیامت.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- صفحه 388- 391
کلی__د واژه ه__ا
اخلاص عمل صالح معاد ایمان مذهبی داستان قرآنی اثبات معاد
اعتقاد به زندگی پس از مرگ نه تنها در تهذیب نفوس و اخلاص قلوب و پرورش اخلاق و پاکی اعمال موثر است، بلکه در بهبود حال انسان در همین زندگی دنیا نیز اثر عمیقی دارد. می دانیم مهمترین چیزی که انسان از آن رنج می برد، و شربت زندگی را در کام او ناگوار می سازد، و اعصاب او را در هم می کوبد، انواع نگرانیها است که زندگی آدمی را احاطه کرده. نگرانی از گذشته و فرصتهای از دست رفته و زیانهائی که دامنگیر انسان شده.
ص: 631
نگرانی از آینده و پایان زندگی و از دست دادن دوستان و بستگان و فرزندان و اموال و ثروتها و قوای جسم و جان. و نگرانی ازحوادث گوناگون پیش بینی نشده که همچون طوفانی آرامش زندگی را برهم می زند.
به همین دلیل دانشمندان آگاه می گویند: بشر امروز با پیشرفت علم طب و فنون جراحی در عین اینکه بر بسیاری از بیماریها فائق شده، و حتی قسمتی را به کلی ریشه کن ساخته، ولی از بیماریهای روانی بیش از گذشته رنج می برد، لذا آمار اینگونه بیماران روز به روز در حال گسترش است. تا آنجا که به قول یکی از اساتید معروف جامعه شناسی دانشگاه پرینستون «دونالد لایت» «تنها در آمریکا در حال حاضر حدود پنج میلیون نفر! زندگی می کنند که در دوران عمرشان لا اقل یکبار اقدام به خودکشی کرده اند، و با تمام کوششهائی که از سوی انجمنهای مبارزه با خودکشی در این زمینه به عمل آمده اثر قابل ملاحظه ای حاصل نشده است، اینها کسانی هستند که به خاطر یاس و احساس پوچی حیات و تنهائی و بی اعتقادی به زندگی و دلهره و اضطراب، و تشویش ناشی از بحرانهای اجتماعی، دست به این کار می زنند، و این امری نیست که با وسائل فوق قابل علاج باشد.»
با اینکه عصر ما از یک جهت عصر راحتی انسان است ساعات کار نسبت به گذشته کم شده، بارها از دوش انسان برداشته شده و بر دوش چرخهای عظیم کارخانجات افتاده، و حتی در درون خانه ها وسائل برقی کارهای مشکل و سنگین را بر عهده گرفته، خانه ها مدرن تر و مجهزتر، وسائل نقلیه بسیار مرتب و راحت تر شده و سفرهائی که در سابق بسیار سخت بود را به صورت یک وسیله موثر تفریحی در آمده، و بالاخره انواع وسائل سرگرمیهای مطبوع و مدرن و سالم رنگ تازه ای به زندگی او بخشیده است. با این حال انتظار می رود انسان عصر ما در آرامش کامل فرو رود، و از سلامت کامل جسم و روح برخوردار باشد، ولی به روشنی می بینیم اضطراب و نگرانی، او را بیش از همیشه رنج می دهد. بیماران روانی روز به روز بیشتر، خودکشی در حال گستردگی، و پناه بردن به مشروبات الکی و مواد مخدر در افزایش است.
ص: 632
عامل اصلی این امر عمدتا احساس پوچی و بی هدف بودن زندگی، احساس نداشتن پناهگاه در مشکلات طاقت فرسا، تصویر وحشتناک از چهره مرگ، و بدبینی آزار دهنده و گاه ترس از آینده جهان، و آینده زندگی شخصی است. بدون شک ایمان به سرای دیگر، و زندگی جاویدان در آن عالم توام با آرامش و عدالت می تواند به این نگرانیها پایان دهد.
پرفسور «یونگ» استاد معروف روانکاری که از دستیاران مشهور فروید است در یکی از سخنان خود می گوید: دو سوم بیمارانی که از سراسر جهان به من مراجعه کرده اند افراد باسواد و موفقی هستند که درد بزرگ یعنی پوچی و بی معنی بودن زندگی آنها را رنج می دهد، علت این است که بشر قرن بیستم به خاطر پیشرفت تکنولوژی و کوته نظری و تعصب، مذهب را از دست داده، و سرگشته در جستجوی روح خویش است، و تا مذهبی نیاید آسایش ندارد، چرا که بی مذهبی سبب بی معنی بودن و پوچی زندگی می شود.
به قرآن باز می گردیم و از آن کمک می گیریم: در سوره یونس اشاره لطیفی به این معنی می بینیم، آنجا که می گوید: «الا ان اولیاءالله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون* لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الاخرة؛ آگاه باشید اولیاء و دوستان خدا، نه ترسی (از آینده) دارند و نه غمی (از گذشته) آنها در زندگی دنیا و در آخرت شاد و مسرورند.» (یونس/ 62 و 64)
آری آنها کسانی هستند که به خدا دل بسته اند و به آن اقیانوس بزرگ جهان هستی پیوسته، و زندگی دنیا را گذرگاهی برای زندگی جاویدان جهان آخرت می دانند، و به این جهت نه احساس تنهائی دارند، و نه احساس پوچی در زندگی.
ص: 633
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی-پیام قرآن- صفحه 411- 413
کلی__د واژه ه__ا
اعتقاد معاد آسایش آرامش روانی پوچ گرایی اثبات معاد هدف
در آیه 249 سوره بقره سخن از تاثیر ایمان به معاد در استقامت و پایمردی و مقاومت در مقابل دشمن در میدان جهاد است، سخن از زبان گروهی از مومنان بنی اسرائیل است که همراه «طالوت» (فرمانده الهی لشکرشان) به مبارزه با «جالوت» پادشاه ستمگر زمان برخاستند، و پس از یک امتحان سخت، گروهی عقب ماندند و تنها اقلیتی پا به میدان جهاد گذاشتند، این اقلیت به دو دسته تقسیم شدند، بعضی گرفتار وحشت و ترس گشتند و گفتند: «قالوا لاطاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده؛ ما امروز قدرتی برای مبارزه با جالوت و لشکریانش نداریم.»
در مقابل این گروه کسانی که می دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد و به روز قیامت ایمان داشتند. «و قال الذین یظنون انهم ملاقوالله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله والله مع الصابرین؛ گفتند: چه بسا گروه اندکی که به فرمان خدا بر گروه عظیمی غلبه کردند، و خدا با صابران است.»
کلمه «یظنون» هر چند غالبا به معنای گمان داشتن به کار می رود ولی به گفته بسیاری از مفسران در اینجا به معنی «یقین به روز قیامت» است و باید هم چنین باشد، چون این سخن از سوی کسانی اظهار می شد که از کوره امتحانات مختلف درآمده، و با ایمان راسخ قدم به میدان جهاد گذارده بودند.
البته نباید فراموش کرد که «ظن» معنی وسیعی دارد که شامل یقین نیز می شود، در کتاب مفردات راغب آمده: «ظن» به معنی اعتقادی است که از دلائل و نشانه ها حاصل می شود، و هرگاه آن اعتقاد قوی باشد به علم منتهی می شود و هرگاه ضعیف باشد از حد وهم تجاوز نمی کند. بعضی از مفسران نیز گفته اند که ظن در اینجا به همان معنی گمان است، ولی لقاءالله در اینجا به معنی قیامت نیست بلکه به معنی شهادت در راه خداست، یعنی این سخن کسانی بود که گمان به شهادت پرافتخار داشتند.
ص: 634
ولی این معنی بسیار بعید به نظر می رسد چرا که تناسبی با مساله «غلبه گروه اندک بر گروه کثیر ندارد» و از این گذشته «لقاء الله» در آیات قرآن معمولا به معنی قیامت است، نه مرگ و نه شهادت.
به هر حال مسلم است کسانی که به قیامت ایمان دارند هرگز مرگ را پایان زندگی نمی دانند، بلکه سرآغاز زندگی برتر می شمارند، چنین اشخاصی نه تنها از مرگ نمی ترسند بلکه با شجاعت و شهامت به استقبال آن می روند.
در آیه ای دیگر از زبان ساحران فرعونی به هنگام ایمان آوردن به موسی (ع) و به دنبال تهدید شدید فرعون به کشتار بیرحمانه آنان چنین می خوانیم: «فاقض ما انت قاض انما تقضی هذه الحیاة الدنیا انا آمنا بربنا لیغفر لنا خطایانا و ما اکرهتنا غلبه من السحر واله خیر و ابقی؛ آنها با صراحت به فرعون گفتند: هر حکمی می خواهی بکن تو تنها در این زندگی دنیا می توانی فرمان دهی ولی ما به پروردگارمان ایمان آورده ایم تا گناهان ما و آنچه را از سحر بر ما تحمیل کردی ببخشد، و خدا بهتر و باقی تر است.» (طه/ 72)
در اینجا ایمان به قیامت و ناچیز شمردن زندگی دنیا سبب شد که ساحران فرعونی بزرگترین ایثار و فداکاری و گذشت را از خود نشان دهند، تمام جوائز فرعونی و منافع مادی را زیر پا بگذارند و به استقبال مرگی فوق العاده دردناک و آمیخته با انواع شکنجه ها بروند و با صراحت و شهامت و در برابر تهدیدهای آن طاغوت جبار بایستند، و شهد شهادت را با شجاعت بنوشند.
ص: 635
آری هنگامی که جرقه های ایمان به معاد به اعماق جان می رسد، آن را چنان شعله ور می سازد که دیگر هیچ تهدیدی در برابر آن کارگر نیست، و هر چیز جز خدا و لقای آخرت و نعیم جاودانش در نظر انسان بی ارزش و ناچیز است. همین ایمان نیرومند و شعله ور سبب شد که ساحران مادی زبون و چاپلوس دیروز به انسانهای قوی و شجاع و پر استقامت امروز مبدل شوند.
تعبیر به «الحیاة الدنیا» (زندگی پست این جهان) اشاره جالبی است به ایمان آنها به زندگی جاویدان و والای سرای دیگر. آیات بعد از این آیه نیز با صراحت بیشتری ایمان آنها را به سرای آخرت و دادگاه عدل الهی و بهشت و دوزخ و درجات مختلف بهشتیان و انواع نعمت های بهشتی و جاودانگی آن روشن می سازد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- صفحه 391- 393
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد ایمان مذهبی پایداری دشمن تقرب به خدا داستان قرآنی
• مسئله معاد پیش از ملاصدرا:
مسئله معاد را می توان یکی از مسائل گمشده فلسفه و متافیزیک دانست. پیش از ملاصدرا این مسئله را از مسائل علم کلام می دانستند، با آنکه معاد یکی از شاخه های مسئله نفس و فنا یا خلود آن پس از مرگ می باشد که در چارچوب موضوع و مسائل فلسفه قرار دارد. غیر فلسفی ترین پاسخها به این مسئله، انکار معاد و جهان یا جهانهای دیگر است که ادیان و حکمای اشراقی به آن اشاره کرده اند.
• تفسیر ملاصدرا از معاد:
ص: 636
ملاصدرا توانست این مسئله را در قالب مسئله ای فلسفی مطرح و در دنبال مباحث مربوط به نفس انسانی و قوا و ادراکات او قرار دهد. بر اساس اعتقادات اسلامی و قرآنی، جهان ماده فرجامی دارد که در آن ماده شکل عوض می کند یا بکلی از بین می رود. ولی در واقعه ای دوباره (که آنرا می توان انفجار بزرگ یا بیگ بنگ دوم نامید) انسان و اشیاء بصورتی خاص ظاهر می شوند. ملاصدرا در یک نظریه جدید اظهار کرد که حشر یا حضور دسته جمعی بشر در روز واپسین مخصوص انسان نیست و همه موجودات را شامل می شود. این نظریه از تفسیر معاد با نظریه های فرجام تبدل ماهیت فیزیکی جهان سازش بیشتری دارد.
قیامت یا روز برهم ریختن نظم و شکل طبیعت، صحنه حشر، یعنی حضور همه افراد بشر و اشیاء را بدنبال دارد. بگفته ملاصدرا زمان، سبب تفرق مردم در طول زمان است وقتی زمان و مکان که دو عامل پراکندگی بشر هستند از بین برود همه یکجا جمع خواهند شد. در فلسفه ملاصدرا، جهان آخرت عالمی دیگر است که بجز ماده و جرم و جسم و زمان (که مخصوص ماده است) فرقی با این جهان ندارد و صورت و شکل اشیاء بظاهر فرقی نمی کند. این جهان را جهان مثالی نامیده اند که به خواص انرژیهای محض شباهت بیشتری دارد. جهان مثالی یکی از جهانهای سه گانه ای است که ملاصدرا در جهانبینی خود -همانند صوفیان- به آن معتقد است: عالم ماده -عالم مثال (یا خیال)- عالم عقل و معقولات.
• جهانهای سه گانه:
ص: 637
این جهانها، سه منطقه جدا از هم نیستند بلکه تقسیم بندی آنها بر اساس قوت و ضعف و کمال و نقص آنها و -به تعبیر ملاصدرا- به نزدیکی یا دوریشان نسبت به منبع وجود محض یعنی خداوند است. در این نظریه، جهان عقلی کاملتر از جهانهای دیگر است و بر جهانهای پایینتر خود احاطه کامل دارد. این احاطه بمعنای احاطه هندسی نیست بلکه مفهوم فلسفی دارد، یعنی همه جنبه های مثبت جهان پایینتر را داراست. جهان مادی، نارسا میباشد و موجودات آن اسیر زمان و مکان و جسمانیت و محدودیتهای طبیعی و فیزیکی بسیار است. عالم بالاتر عالم مثال است (که همانند قوه خیال در انسان) محدودیت زمانی و مکانی و جسمانی ندارد و موجودات در آنجا زندگی کاملتری دارند و درجه وجودی آنان بالاتر است. عالم عقل از آنهم نامحدودتر و کاملتر است.
• بدن مثالی:
بنظر ملاصدرا انسان پس از مرگ و یا نابودی جهان گرچه جسم ظاهری خود را از دست می دهد ولی دارای جسمی دیگر می شود مانند بدن سابق او که همه مشخصات بدن دنیوی او را داراست. همچنین در آن قالب جدید، داده های علمی و اطلاعاتی خود را که در قوه خیال او ذخیره شده (و پیش از این گفتیم که قوه خیال را غیر مادی می داند) بهمراه دارد، در نتیجه «من» انسان پس از مرگ با تمام اوصاف و ملکات و تمنیات دنیوی او بصورت بدنی دارای نفس ظاهر می شود و همه افراد انسان در آن عالم یکدیگر را بهمان صورت (بدون ماده) و خصلت دنیایی خواهند دید، و یکدیگر را بخوبی خواهند شناخت.
ص: 638
عده ای از متکلمان که معاد جسمانی را پذیرفته بودند گمان می کردند که در روز معاد بایستی نفس با سیر قهقرائی بسوی وضعیت سابق مادی خود برگردد. ملاصدرا این اندیشه را عامیانه دانسته و بگونه ای استدلال می کند تا ثابت کند که نفس بدون بازگشت قهقرائی به وضع مادی سابق، دارای بدن شود، بدنی که وی معتقد است که مانند لباسی است که در زیر لباس رو پوشیده باشند، در باطن این بدن ظاهری قرار دارد و قالب نفس انسان است و این بدن که از مواد شیمیایی و آلی ظاهری (که یاخته های آن روز بروز عوض می شود) ساخته شده، چون ثباتی ندارد قابل آن نیست که متعلق نفس مجرد باشد. ملاصدرا معتقد بود که راه حل او برای اثبات جسمانی معاد انسانها با قرآن منطبق است ولی عده ای از فلاسفه بعد از ملاصدرا با تردید یا انکار با آن روبرو شده و معتقد به نیاز این نظریه شجاعانه و مبتکرانه به تکمیل هستند و ممکن است پیشرفت علم در آینده جهان به این تکامل اندیشه بشر نسبت به حیات و جاودانگی پس از مرگ کمک کند.
• مخالفت ملاصدرا با مسئله تناسخ:
ملاصدرا نسبت به مسئله تناسخ بشدت مخالف بوده و آنرا با دلائل فلسفی رد می کند و مطالبی را که به برخی از حکمای پیش از سقراط نسبت داده اند توجیه می نماید. وی میگوید بدن حقیقی انسان که پس از مرگ با نفس انسان قرین است از اندیشه و کردار انسان اثر پذیرفته و شکل عوض می کند؛ افرادی که خصلتهای حیوانی ملکه آنها می شود بصورت همان حیوان درمی آیند و در آخرت و حشر هم با همان شکل متجسد و مجسم می گردند. وی می گوید مقصود حکمای قدیم و برخی مذاهب معتقد به تناسخ همین تغییر شکل نهاد درونی انسان بوده است.
ص: 639
• متافیزیک مرگ:
یکی از مسائل مباحث فلسفی نفس، موضوع مرگ است که ملاصدرا آنرا از علوم طبیعی به فلسفه وارد ساخته و درباره آن بحث کرده است. ملاصدرا مرگ را اعراض نفس از بدن و ترک آن می داند. وی عقیده زیست شناسان و پزشکان که مرگ را معلول تباهی و خرابی بدن و درهم ریختن نظم طبیعی آن می دانند و به کسی تشبیه می کنند که خانه اش خراب شود و ناچار بجای دیگری پناه ببرد، نمی پذیرد و می گوید: مرگ بر دو گونه است: مرگ طبیعی و مرگ با حادثه اتفاقی (مرگ اخترامی). در مرگ طبیعی، نفس در سیر کمالی خود هنگامی که نیازی به بدن نبیند آنرا رها می کند و ما آنرا مرگ طبیعی می گوییم. وی بدن را به کشتی و نفس را به بادی که کشتی را می برد تشبیه می کند و میگوید همانگونه که اگر باد نباشد کشتی هم از حرکت باز خواهد ایستاد، وقتی نفس از بدن جدا شود حیات هم از میان خواهد رفت.
• تفسیر ملاصدرا از مرگ
ملاصدرا با اشاره به حدیثی از پیامبر (ص) که در آن آمده است «تمام بدن را خاک خواهد خورد جز بن مایه تن را که بدن انسان از آن آفریده شده است»، می گوید انسان پس از مرگ قوه خیال را که «بن مایه» انسان و حاوی تمام صورتها (و داده ها)ی انسان دنیوی است و غیر مادی و غیر وابسته به جهان مادی است با خود می برد و شخصیت همین انسان دنیوی را با تواناییها و قوای بیشتر در آخرت بازسازی می نماید. مرگ بدن را نابود نمی کند، بلکه آنرا پراکنده می سازد و با حفظ اصل و مایه آن صفات آنرا از او می گیرد و هر گاه بخواهد می تواند آن صفات را به مایه اصلی بدن بازگرداند.
ص: 640
• مرگ در ادبیات عرفانی
مرگ در ادبیات عرفانی اسلامی و ایرانی -بویژه در مثنوی مولوی جلال الدین- تولدی تازه و دروازه ای برای ورود به جهانی دیگر دانسته شده که بهتر است بجای مرگ، نام آنرا زندگی بگذارند. مولوی تبدیل جنین انسان از ماده بیروح به حالت نباتی و سپس حیوانی و انسانی را مرحله بمرحله مردن یا تولدی تازه می نامد و می گوید که انسان تکامل یافته می تواند با مردن بصورت فرشته درآید یا حتی از فرشتگان هم بالاتر برود.
من_اب_ع
سید محمد خامنه ای- حکمت متعالیه و ملاصدرا- انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا 1383-
بنیاد حکمت اسلامی صدرا
کلی__د واژه ه__ا
حکمت متعالیه معاد مرگ ملاصدرا فلسفه اسلامی جهان انسان
یکی از سؤالاتی که درباره مسأله معاد مطرح می شود این سؤال است که چگونه ابدی بودن بهشت و جهنم را باور داشته باشیم؟
در ابتدا باید بگوئیم که این سؤال در طول تاریخ اعتقادات اسلام سابقه دیرینه دارد و در زمان امام باقر (ع) در محافل علمی آن روزگار مطرح بوده و دانشمندان اسلامی برای آن جوابهای متعددی را داده اند.
از متن سؤال این مطلب روشن است که شخص پرسشگر نسبت به اصل وجود بهشت و جهنم یقین دارد و تنها مسأله و شبهه ای که برای او هست بر می گردد به ابدی بودن آنها، اما اگر شخصی در اصل وجود بهشت و جهنم شبهه ای داشته باشد باید ابتدا به ادله اثبات آن ها که در جای خود به صورت مفصل توضیح داده شده رجوع کند و بعد اگر در ابدی بودن آنها سؤالی بود، به آن بپردازد. اما ما در اینجا به مسأله ابدی بودن بهشت و جهنم می پردازیم.
ص: 641
با مراجعه به آیات قرآن می
بینیم که در آیات متعددی به ابدی بودن بهشت و جهنم اشاره شده است. از باب نمونه به چند آیه اشاره می شود: «قل أذلک خیر أم جنة الخلد التی وعد المتقون کانت لهم جزاء و مصیرا؛ بگو آیا عقوبت است یا بهشت جاویدان که پرهیزگاران به آن وعده داده شده اند که پاداش و سرانجام آنان است.» (فرقان/ 15) که در اینجا جنة الخلد اشاره صریح بر ابدی بودن بهشت دارد و نیز از آیه شریفه «و أدخل الذین ءامنوا و عملوا الصالحت جنات تجری من تحتها الأنهار خلدین فیها بإذن ربهم تحیتهم فیها سلام؛ آنان را که ایمان آورده و کردار شایسته انجام داده اند در بهشتی داخل می کنند که نهرها از زیر باغ های آنها روان و به اذن پروردگارشان در آنجا جاویدان خواهند بود.» (ابراهیم/ 23) و صدها آیه شریفه دیگر که از آنها می توان در ابدی بودن بهشت استفاده کرد.
علاوه بر آیاتی که بر ابدی بودن بهشت و جهنم دلالت دارد احادیث بسیاری هم در این رابطه وارد شده است از جمله حدیثی از پیامبر (ص) : ابن عباس می گوید: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: اگر می دانستید خداوند متعال چه چیزهایی در ماه رمضان برای شما آماده کرده است شکر او بسیار می گفتید... شب چهارم... در بهشت خلد هفتاد هزار قصر...» تا می رسد «روز بیست و هشتم در بهشت خلد و در بهشت جنة المأوی...» تا آخر حدیث.
آنچه از این حدیث می توان استفاده کرد این است که پیامبر (ص) در دو جا اشاره به بهشت جاویدان فرمودند و این مطلب به ابدی بودن بهشت اشاره دارد و با وجود ابدی بودن بهشت عده ای نیز در آن ابدی خواهند بود چرا که از عدل خداوند به دور است عده ای که عمری را در اطاعت خداوند بودند و امید به رحمت الهی دارند و با وجود خداوندی حکیم در آن دارالآخرة سرگردان یا وارد جهنم شوند.
ص: 642
در مورد ابدی بودن جهنم در قرآن مجید آیات بسیاری وجود دارد که بر ابدی بودن آن دلالت دارد از جمله آیه 128 سوره انعام، که می فرمایند: «قال النار مثوئکم خالدین فیها إلا ما شاء الله إن ربک حکیم علیم؛ خداوند گوید اکنون آتش منزلگاه شما است و همیشه در آن خواهید بود.» که آیه صریحا ابدی بودن و همیشگی بودن آن را می رساند و نیز در آیه ای دیگر چنین فرمودند: «ثم قیل للذین ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون إلا بما کنتم تکسبون؛ پس به کسانی که ستم ورزیدند گفته می شود: عذاب جاوید ابدی را بچشید.» (یونس/ 52)
در این زمینه نیز صدها آیه شریفه وجود دارد که اشاره دارد بر اینکه عده ای در جهنم ابدی خواهند بود و این از اقتضاء عدل الهی است زیرا که در جهان آخرت منزلی بین بهشت و جهنم نیست و عدل الهی این مطلب را می طلبد که افرادی را که عمری در عناد و لجبازی به سر کردند و منکر تمام این واقعیت ها بودند را جدا و محلی غیر از محل افراد باتقوا و متقی قرار دهد.
نکته ای که اشاره به آن در این جا خالی از لطف نیست این است که از آن جایی که اصل اعتقاد به قیامت و بهشت و دوزخ و اساسا عالم غیب است عمده ادله ای که درباره شبهات این باب است به بیانات شریف قرآن کریم و روایات معصومین (ع) بر می گردد.
اما این بدان معنا نیست که انسان دیگر توانایی تفکر و استدلال در این حیطه را ندارد بلکه می تواند با استفاده از بیانات شرع و تفکر در این زمینه به برخی اسرار و رموز عالم غیب و قیامت پی ببرد. در رابطه با شبهه مذکور نیز این چنین است و سعی شده علاوه بر ادله نقلی فوق از ادله عقلی نیز بهره گرفته شود.
ص: 643
اثر وضعی عمل: اساس اشکال و شبهه حاصل از این پندار می باشد که ما کیفرهای الهی در جهان دیگر را مثل کیفرهای قراردادی این دنیا قرار داده ایم که قانون گذار با مدنظر قرار دادن اندازه جرم، کیفری را برابر آن مشخص و تعیین کرده در نتیجه با این دید دنیوی این سؤال در ذهن ایجاد میشود که آیا بین جاودانگی در جهنم و عمل های انجام شده برابری وجود دارد؟ آیا انسانی که مثلا 90 سال در این جهان مشغول معصیت و شرک می شود جزایش برابر با خلود جهنم است؟
عقل دنیوی این نابرابری را در ظاهر نمی تواند درک کند که برای پاسخ به چند نکته اشاره می کنیم:
الف: عقل حکم می کند کیفر افراد به اندازه جرم آن ها باشد به عبارت دیگر عقل حکم می کند که که هرگز نباید کیفر تمام نافرمانی ها و جنایت یکی باشد. مثلا کیفر کسی که دشنام می دهد با کیفر کسی که مرتکب قتل میشود نباید یکسان باشد و نیز کیفر قاتلی که بر اثر بی توجهی و بدون مقدمه و نقشه قبلی بر اثر عملی مثل رانندگی مرتکب قتلی میشود نمی تواند کیفرش برابر کسی که با قصد قبلی و نقشه شیطانی اقدام به ترور یک شخص می کند برابر باشد و همچنین کیفر یک چنین شخصی نمی تواند با کیفر یک فرد خودکامه که برای حفظ قدرت و حکومت طاغوتی خود صدها و بلکه هزاران نفر را می کشد برابر باشد و همه این مطالب بیان شده را که اسلام آنها را وضع کرده مورد قبول هر عقل سلیمی است.
ص: 644
ب: در این جهان افراد قانون گذار برای اعمال نیک پاداش هایی و برای اعمال بد و جرم ها کیفرهایی را تعیین کردند و بعد افراد و گروه بعدی آمده اند و آن قوانین نخست را یا تشدید یا تضعیف و یا حذف کرده اند که البته قوانین در هر منطقه ای و محیطی که قانون آن منطقه اجرا می شود عادلانه تلقی شده زیرا رابطه کیفر و پاداش با عمل یک رابطه قراردادی است که به نحوه تشخیص و قرار داد قانون گذار آن منطقه و محیط بستگی دارد مثلا ممکن است عملی در یک محلی جرم محسوب و جزای اعدام داشته باشد در حالی که در منطقه دیگری اصلا جرمی محسوب نشود.
تمام این دگرگونی ها از یک اصل سرچشمه می گیرد و آن قرار دادی و تشخیصی بودن کیفرها و پاداشهای دنیوی می باشد در صورتی کیفر و پاداش در جهان دیگر (آخرت) یک رابطه «تکوینی» است یعنی سوختن در آتش اثر طبیعی عمل و خاصیت خود گناه و معصیت می باشد اثری که از گناه و عمل جدا نبوده و از آن جدا شدنی نیست و به دیگر سخن هر گناهی در آن جهان دنباله ای دارد که ناگزیر از آن جداشدنی نیست.
ج: رابطه کیفر با گناه چه در این جهان و چه در جهان آخرت هرگز رابطه زمانی نیست مثلا یک لحظه هوسرانی و فریب نفس خوردن و نزدیکی با زنی که آلوده به بیماری مثلا ایدز است یک عمر بدبختی و محرومیت از زندگی را به دنبال دارد یا به هنگام رانندگی یک لحظه چرت بی هنگام برابر است با یک عمر نقص عضو یا فوت. در حالی که نفس عمل چند لحظه طول نمی کشد ولی برابر است با یک عمر پشیمانی و مثالی دیگر اینکه ما مثلا موقع کشت دو نوع تخم در دست داشته باشیم که یکی گل و دیگری خار باشد و ما در یک طرف باغچه تخم گل بپاشیم و در طرف دیگر تخم خار بپاشیم اشعه خورشید و ریزش باران های طبیعی، آنها را پرورش می دهد در طول فصل برداشت ما از یک طرف باید گل بچینیم و از یک طرف خار. هرگز در اینجا به ذهن ما خطور نمی کند که یک لحظه خار کاشتن چرا چنین پی آمد ممتد و طولانی را داشته.
ص: 645
حال با توجه به این نکات پاسخ روشن است که اگر عمل ما در این جهان، بذری باشد که کیفرها و پاداش ها نتیجه طبیعی و اثر وضعی آن شمرده شود هیچ کس جز عامل، مسؤول کیفر خود نیست زیرا اوست که با کمال توجه و آگاهی از پی آمد عمل خویش دست خود را به گناه آلوده کرده و بذر خار کاشته است در این صورت باید در جهان دیگر میوه کردار خود را بچیند و حدیث «الدنیا مزرعة الآخرة؛ دنیا کشتزار آخرت است.» نیز بیان همین مطلب می باشد.
بنابراین هر نوع کیفری خواه کوچک و خواه بزرگ و خواه ممتد و خواه غیر ممتد، هرگز جنبه قراردادی با عمل را ندارد که فرد گناهکار آن را یک قرارداد ظالمانه تلقی کند بلکه یک رابطه تکوینی و طبیعی است و هر عملی بسان یک علت و یک سبب معلول خاصی را به دنبال دارد و فردی که در تمام عمر خود مشغول معصیت و شرک به ذات الهی باشد و تمام عمر خود را با معاصی طی کرده همین معاصی خود آتش جهنم است که فرد خود آنها را کسب کرده است. به عبارت دیگر ابدی بودن جهنم نه تنها استبعادی ندارد بلکه امثال آن بارها در دنیا اتفاق می افتد و ما آن را امری طبیعی می دانیم.
اما نکته ای را لازم است در پایان متذکر شویم و آن اینکه همه افرادی که وارد جهنم می شوند تا ابد در جهنم نمی مانند بلکه عده ای بعد از طی مدتی که خدا می داند بر اساس روایات و آیات از جهنم آزاد و وارد بهشت می شوند و عده ای هم که در منابع معرفی شده آمده در آن ابدی خواهند بود.
ص: 646
من_اب_ع
الله جوادی آملی- معاد در قرآن- جلد 5 صفحه 354
سید محمدحسین طباطبایی- المیزان
کلی__د واژه ه__ا
عدل الهی بهشت دوزخ جاودانگی قیامت باورها در قرآن نتیجه اعمال انسان
در باب معاد جسمانی شبهه ای نموده اند که به نام شبهه «آکل و مأکول» (خورنده و خورده شده) معروف شده و در کتب و دفاتر ثبت و ضبط شده است؛ و محصل این شبهه این گونه است:
خداوند چگونه تمام مردگان را زنده می کند و در محشر حاضر می نماید، با آنکه در این دنیا همه آکل و مأکول یکدیگرند؟ بلکه موجودات مادی که دائما صورت های آنها تغییر می کند، همه آکل و مأکول یکدگرند؛ دانه در زیر زمین مواد خاکی را می خورد و تبدیل به خود می کند و درخت می شود، آتش درخت را می خورد و به صورت هیزم و ذغال می کند، و نیز هیزم و ذغال را تبدیل به خاکستر می نماید، خاکستر در زیر زمین تبدیل به خاک می شود، و خاک برای بار دیگر به صورت درخت و زراعت و انسان و حیوان در می آید؛ و دائما و پیوسته در چرخ حرکت زمان، در روی این زمین و عالم طبع، ماده تبدیل به صورتهای مختلف گردیده، و در شکل و سیمای اشیاء متفاوت به نام های مختلف: چون انسان و گاو و گوسفند و درخت و آب و هوا و گاز و غیرها تجلی و ظهور می کند.
بدن فردی از افراد انسان چون زید مثلا در زیر زمین می پوسد و قوه و مواد غذائی درخت و زراعتی که بر روی آن کاشته اند می گردد، و این مواد زراعتی به صورت دانه گندم و جو و عدس و ماش و غیرها می شود، و نیز این میوه های درخت چون سیب و گلابی و گردو و بادام و غیرها را انسان می خورد و تبدیل به ذرات موجوده در بدن او می گردد و جزء بدن شخص دیگری چون حسن می شود. و حسن می میرد و بدن او در زیر زمین تبدیل به مواد خاکی و مواد غذایی برای سائر درخت ها و زراعت ها می شود، و همچنین افراد دیگری از میوه های آن درخت ها و یا از دانه های آن زراعت ها و سبزی های بستان ها و از گوسفند و شتر و گاو و پرندگان آسمان و ماهی های دریا که از آن مواد غذائی تغذی کرده اند می خورند و تبدیل به اجزاء و اعضاء و ذرات بدن آنها می گردد. و به همین منوال دائما در زمین و این عالم طبیعت پیوسته آکل، مأکول دیگری بوده و مأکول نیز به صورت آکل در می آید.
ص: 647
در عالم حشر اگر تمام افراد بشر محشور شوند، لازمه اش آن است که افراد کثیری دارای یک بدن مشترک باشند، و نمی شود بدن های مستقلی داشته باشند، چون این امر غیر ممکن است.
فرض کنید کافری گوشت بدن مؤمنی را خورد، و این گوشت بدن مؤمن، جزء اجزاء بدن کافر شد، خداوند تبارک و تعالی چون بخواهد آنان را محشور کند، اگر آن مأکول مؤمن یعنی خورده شده را مستقلا محشور کند، پس آن آکل یعنی خورنده کاملا محشور نشده است؛ نیمی از بدنش رفته است؛ چون شخص آکل نیمی از بدنش تشکیل شده است از مؤمنی که توسط او خورده شده است.
اگر خداوند آن شخص را که مأکول است حشر فرماید، و آن را تام و با عیار کامل حشر کند، این شخص آکل که کافر است، به تمام معنی حشر نشده، نیمش محشور نگردیده است. و اگر شخص آکل را حشر کند، شخص مأکول که مؤمن است به تمام معنی حشر نشده و مقداری از آن جا مانده است، چون مأکول در شکم آکل آمد و جزء اجزاء وجودی شخص آکل قرار گرفت. این یک اشکال.
اشکال دوم که زائیده همین اشکال است آنکه: خداوند اگر بخواهد آنها را خلق کند، کدام یک را مقدم بدارد؟ اگر آکل را مقدم بدارد، جواب این است که چرا مأکول را مقدم نداشت؟ و اگر مأکول را مقدم بدارد، جواب این است که چرا آکل را مقدم نداشت؟ پس معاد هر کدام از آنها ترجیح بلا مرجح است و معاد هر دو با هم غیر ممکن است؛ و الا لازم می آید چند نفس انسانی به یک بدن تعلق پیدا کنند.
ص: 648
شبهه دیگری نیز در اینجا هست، و آن اینکه: آن شخص مؤمن که الان خوراک شخص کافر شده است، خدا که می خواهد آنها را محشور فرماید و به سزای اعمال خود برساند، اگر بدن کافر را عذاب کند، نیمی از بدن مؤمن را که الان جزء بدن کافر است نیز عذاب کرده است؛ و اگر به ملاحظه این نیمه از بدن مؤمن، بدن کافر را مورد نعمت قرار دهد، در این صورت شخص کافر با بدن او مورد نعمت و رحمت واقع شده است؛ و بدن واحد را هم که نمی توان در آن واحد هم مورد رحمت قرار داد و هم مورد غضب، هم در بهشت متنعم گردانید و در عین حال در دوزخ سوزانید. و همچنین اگر بدن مؤمن را نعمت دهد، نیمی از بدن کافر را که الان جزء بدن مؤمن است، نیز نعمت داده است؛ و اگر به ملاحظه این نیمه از بدن کافر، بدن مؤمن را عذاب کند، در این صورت شخص مؤمن را با تمام بدنش مورد عذاب قرار داده است.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 6 صفحه 82- 86
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی شبهه آکل و مأکول حشر فلسفه
مرحوم ملاصدرا در دفع این شبهه فرموده است: «جواب از شبهه آکل و مأکول با توجه به انچه قبلا بیان کردیم روشن می شود.»
سپس به ذکر آن مطلب پرداخته این چنین می فرمایند: «شخصیت هر انسانی که با آن مشخص و معین می گردد به نفس اوست نه به بدن او؛ و آن بدنی که در تشخص انسان دخالت دارد یک امر مبهمی است که تحصلی ندارد مگر به نفسش، و از این حیثیت هیچ تعین و تشخصی ندارد و هیچ ذات ثابتی ندارد و از اینکه مثلا بدن زید محشور شود لازم نمی آید آن جسمی که مأکول حیوان درنده ای یا انسان دیگری واقع شده است محشور گردد؛ بلکه هر چیزی که نفس زید به آن تعلق گیرد، آن به عینه بدن اوست که با آن بدن بوده است.
ص: 649
بنابراین آنچه در اعتقاد به حشر بدن ها در روز قیامت لازم است، آن است که بدن هائی از قبرها برانگیخته می شوند به طوری که اگر کسی هر یک از آن ها را ببیند می گوید این فلان کس است و خود اوست، و آن بهمان کس است و خود اوست؛ یا اینکه می گوید این بدن فلان است و آن بدن بهمان است؛ بنابراین از این لازم نمی آید که با تبدل بدن زید، هویت آن تبدل پیدا کند؛ همچنان که که اگر کسی در خلقت سیما و چهره اش، زشتی و دگرگونیی باشد و یا اینکه دستش بریده باشد و یا کر و کور و پیر باشد، لازم نمی آید با همان نقصان و دگرگونی که در خلقت سابقه اش بوده است محشور گردد و در روایات به این مطلب تصریح شده است.
سپس ملاصدرا بدون ذکر پاسخ متکلمین به این شبهه درباره پاسخ آن ها این گونه گفته است: «و اما متکلمین همگی بدون استثناء، به طریقی به این شبهه پاسخ گفته اند که به جهت ضعف آن، نیازی به ذکر آن نیست» این بود کلام ملاصدرا در دفع این شبهه.
اما مرحوم حکیم سبزواری نیز در دفع این شبهه بر همان روش و منوال ملاصدرا تمسک نموده است و میف رماید:
و شبهة الاکل و المأکول *** یدفعها من کان من فحول
إذ صورة بصورة لا تنقلب *** علی الهیولی الانحفاظ منسحب
بیت اول: و شبهه آکل و مأکول را، کسی که از بزرگان علماء باشد دفع می کند.
بیت دوم: چون صورتی به صورت دیگر تبدیل نمی شود، و الا لازم می آید در ماهیت انقلاب پدیدار شود؛ بلکه دو صورت مختلف بر روی ماده محفوظیتشان جاری و ثابت است. چون همان صورت سابقه بر روی ماده منحفظ و ثابت است در وقتی که صورت فعلیه بر روی ماده واقع می شود.
ص: 650
اگر گفتیم چوب تبدیل به خاکستر شد مراد این نیست که آن صورت چوب با حفظ این که چوب است تبدیل به صورت خاکستر شده است، چون بنابراین فرض، تحول واقعی در ماهیت چوب لازم می آید. بلکه مراد این است که آن صورت چوب که سابقا بر روی ماده ای سوار بود، اینک آن صورت چوب از ماده جدا شده و آن ماده صورت خاکستر به خود گرفته است و لباس خاکستر پوشیده است. در زمان اول، ماده لباس صورت چوب را در بر نموده بود، و در زمان دوم ماده لباس صورت خاکستر را در بر کرده است.
گوشت را که انسان می خورد و تبدیل به بدن او می گردد، آن گوشت با حفظ حالت و خصوصیات قبلی تبدیل به بدن او نشده است بلکه در مراحل هضم خصوصیات جدید پیدا کرده است؛ و نیز بدن مؤمن از جهت آنکه صورت خاصی دارد، جزء بدن کافر نگردیده است؛ چون صورت خاص ماده، نه تنها حقیقت ماده نیست؛ بلکه از مانع از این است که ماده صورت های دیگر را قبول کند.
حالا فرض کنید که انسان، انسان دیگری را بخورد؛ یا بدون واسطه، مثل اینکه مثلا کافری مؤمنی را بکشد و بخورد و یا با واسطه، مثل اینکه کافری از گوشت گوسفند یا از زراعت و میوه ای که از جسد مرده انسان مؤمنی رشد کرده است، استفاده نماید؛ آن انسان مؤمن تا هنگامی که توسط آن انسان کافر خورده نشده است، تشخصش به همان نفس ناطقه و صورت انسانیتش بود که بر ماده قائم بود. وقتی شخص کافر بدن این انسان مؤمن را خورد، آن ماده را خورده است، نه صورت انسانی را؛ و آن ماده صورت انسان خورنده به خود گرفت؛ این صورتی است غیر از آن صورت. آن صورت مؤمن به جای خودش هست، و این صورت کافر هم به جای خودش هست. و بنابر آنچه در فلسفه متعالیه ثابت شده است، نفس ناطقه مجرد است، و بعد از مردن موجود است و به همان فعلیت خود باقیست، و ابدا تغییری نمی کند.
ص: 651
یعنی: آن انسان مؤمنی که بدنش مأکول انسان کافر شده است، تا وقتی که غذای شخص خورنده نشده است همان زید مؤمن است و شما او را به نام زید می شناسید بعد که غذای شخص آکل می شود، آن صورت مشخص فردی تبدیل به غذا نمی گردد، بلکه آن صورت إلی الابد باقی است؛ آنچه غذای آکل می شود ماده زید است که صورت فرعون کافر روی آن تعلق می گیرد. و این صورت، صورت دیگری است که بعد از آن صورت به وجود آمده، و ابدا ربطی به صورت زید ندارد. و آنچه این دو موجود را (یعنی زید مؤمن و فرعون کافر را) در خارج متشخص می کند و زید و فرعون می گرداند، همانا صورت انسانیت و ایمان و کفر و نفس ناطقه آنهاست، و اینها از همدگر جدا هستند و هیچوقت با هم مخلوط نمی شوند؛ زید، فرعون نیست، و فرعون، زید نیست.
زرده تخم مرغ جوجه نیست، و جوجه زرده نیست؛ زرده رفت جوجه پیدا شد. موجودیت و شیئیت تخم مرغ و جوجه به آن ماده مشترک بین آنها نیست؛ زیرا آن ماده مشترک امر مبهمی است و محال است خود به خود در عالم خارج پیدا شود و تحقق یابد. یعنی شما در خارج هیچ ماده ای را نمی توانید پیدا کنید که صورت نداشته باشد، مثلا یک ماده ای که نه انسان باشد و نه گاو و نه گوسفند و نه چوب و نه درخت و نه آب و نه هوا و نه خاک و نه گاز و نه غیر اینها. پس آن ماده در تحقق خودش نفس ابهام است و عدم تحصل؛ و آنچه موجود را تحصل می بخشد صورتی است که بر ماده تعلق می گیرد.
ص: 652
به عبارت دیگر معاد زید ابدا ربطی به ماده ندارد؛ زیرا ماده زید ربطی به حقیقت زید ندارد، و ربطی به عمل خوب و بد، و ایمان و کفر او ندارد. مادة المواد یک ماده ای است که در تمام مادیات ساری و جاری است و اصلا جنبه تشخص ندارد، قابل اشاره نیست تا اینکه انسان با آن گفتگو کند و آن را مورد مؤاخذه و یا ثواب قرار دهد و موجودات و افراد بشر را بر آن اساس تقسیم و دسته بندی کند.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی جلد 6 صفحه 86 - 89 و 93- 95
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی شبهه آکل و مأکول فلسفه قیامت
بعضی از متکلمین جواب این شبهه را بدین قسم داده اند که: این اشکال وقتی وارد است که خداوند بخواهد در روز بازپسین تمام بدن آکل و تمام بدن مأکول را زنده فرماید، در این صورت این اشکال به جا خواهد بود که اگر بدن آکل را محشور کند، تمام بدن مأکول و اگر مأکول را محشور فرماید، تمام بدن آکل محشور نشده است؛ و بنابراین یا بدن آکل (خورنده) و یا بدن مأکول (خورده شده) محشور نشده است.
ولی آنچه خداوند از این دو بدن خلق می فرماید تمام بدن آن ها نیست بلکه تنها همان اجزاء اصلی آن ها را که قوام وجودی این دو بدن به آن بستگی دارد محشور می کند؛ چون هر شخصی در بدنش یک اجزاء اصلی وجود دارد، و یک اجزائی هم بر آن اجزاء اصلی اضافه می گردد، و این اجزاء زائد همیشه از اجزاء اصلی بیش تر است.
ص: 653
مثلا: طفلی که از مادر متولد می شود، یک بدن موجود خارجی دارد که دارای تشخصاتی است، و دارای صفات خاص و مشخصاتی از نقطه نظر شکل و اندام و رنگ و غیر ذلک می باشد، که هر چه بعدا با تغذیه از مواد مختلف، بدنش رشد کند و بزرگ شود، آن مشخصات اولیه تغییر نمی پذیرد. اگر این طفل مثلا در وقت تولد سه کیلوگرم باشد، بعدا که در اثر رشد به جوانی می رسد و وزنش به صد کیلوگرم می رسد، باز شکل و اندام و طرز استخوان بندی و رنگ بدن و خطوط کف دست و کف پا و سایر جهاتی که از مشخصات اصلی او بوده به هیچ وجه تغییر و تبدل پیدا نمی کند. و اگر این شخص بیمار گردد یا به سن کهولت و پیری برسد و آن وزن صد کیلو به پنجاه کیلو گرم برسد، باز در این خصوصیات و مشخصاتی که از اختصاصات اوست تغییری حاصل نمی شود.
پس آنچه بر بدن اضافه می شود و یا از آن کسر می گردد همان اجزاء زائد غیر اصلی است، و اما اجزاء اصلی به طور پیوسته در بدن باقی است، و هیچگاه دستخوش زوال و فناء و نابودی نمی گردد؛ و به همین جهت شکل و شمائل افراد تغییر نمی کند و پیوسته مردم به همان خصوصیات، از یکدیگر متمایز و شناخته می شوند.
در روز حشر، خداوند تبارک و تعالی همان اجزاء اصلی بدن آکل و بدن مأکول را زنده می کند و همانطور که گفته شد آن اجزاء همیشه ثابت و باقی هستند و قابل فنا و نیستی نمی باشند؛ زیرا قوام و هستی بدن ها به آن اجزاء است؛ و اما زیادی ها و اجزاء زائد که همیشه در بدن انسان، ورود و خروج دارند؛ تبدیل به غذا می شوند، تبدیل به خون، و سپس تبدیل به گوشت و استخوان می گردند و پس از آن دوباره بر اثر بیماری کهولت یا... که بدن تحلیل می رود به نحوی از بدن خارج می شوند؛ اینها همه خارج از بدن است.
ص: 654
بدن انسان حکم مجرائی را دارد که از یک طرف پیوسته در آن آب وارد می شود و از طرف دیگر خارج می گردد ولی آن مجرا همیشه ثابت است ولو آبی در آن جریان نداشته باشد و اگر شخصی بخواهد جوی آب را برگرداند کافیست آب را در آن به جریان در آورد زیرا اساس مجرا که خود جوی است باقیست.
آنچه انسانیت انسان را از نقطه نظر بدن و طبیعت تشکیل می دهد، همان اجزاء اولیه است و آن همیشه ثابت و باقی است، چه در آکل باشد و چه در مأکول؛ و اجزاء دیگر حکم همان آب را دارد که از یک طرف مجرای بدن داخل، و از مجاری دیگر که از جمله آن تمام سلول های بدن است خارج می شوند.
انسان آکل که انسان مأکول را خورد، اجزاء اصلی و زیادی بدن مأکول وارد بدن آکل می شود، غذا می شود و هضم می شود و به صورت عصاره و خون و گوشت و... در می آید، ولی اجزاء اصلی او جزء اجزاء اصلی آکل قرار نمی گیرد، و اجزاء زیادی بدن آکل جزء قوام بدن آکل نیست و آن شخص آکل و خورنده،به وسیله اجزاء اصلیش محشور می شود. و در مأکول نیز قضیه از همین قرار است، خداوند اجزاء اصلی بدن او را محشور می فرماید و این اجزاء، جزء قوام بدن آکل نمی شود؛ چرا که اجزاء زیادی بدن مأکول جزء بدن آکل می شود، نه اجزاء اصلی آن. در اینصورت هیچگونه اشکالی لازم نمی آید. و به این ترتیب به شبه پاسخ داده اند.
ص: 655
به این دسته از متکلمین اشکال شده است که اگر این اجزاء اصلی شخص مأکول که فعلا اجزاء زیادی شخص آکل شده است، مبدأ موجود دیگری باشد؛ مثلا بدن مأکول در شکم آکل تبدیل به نطفه ای گردد که آن مبدأ پیدایش شخص دیگری قرار گیرد، چون در این صورت اجزاء اصلی مأکول، اجزاء اصلی یک انسان دیگری شده است، باز اشکال باز می گردد.
متکلمین جواب می دهند که خداوند متعال می تواند اجزاء اصلی مأکول را حفظ کند به طوری که آنها جزء اجزاء اصلی موجود دیگری واقع نشوند؛ و خداوند قدرت دارد که آنها را حفظ کند به طوری که جزء بدن دیگری نشوند تا چه رسد به جزء اصلی آن، یعنی از میان اجزاء مأکول چه اصلی چه زیادی که باهم داخل بدن آکل می شوند، اجزاء زیادی در بدن او بمانند و غذای شخص آکل شوند، ولی اجزاء اصلی جذب بدن آکل نگردند و بدون آنکه توقف و استقراری در بدن او داشته باشند و بدون تغییر و تبدیل به بدن او، به طور سالم از بدن آکل خارج شده و محفوظ بمانند، پس این اجزاء سالم وارد شده و سالم خارج می شوند.
و آن موجودی که در بدن آکل به صورت نطفه پدیدار می شود و مبدأ تکون انسان دیگر است، حتما از اجزاء زیادی بدن مأکول بوده است نه اصلی آن؛ و خداوند چنین توانائی و قدرت را دارد که بتواند در این کشمکش ها و ورود و خروج ها فقط آن اجزاء اصلیه را حفظ کند، و نگذارد دستخوش تحول قرار گیرد؛ و نه جزء اصلی بدن آکل گردد و نه جزء اصلی بدن دیگر که از نطفه آکل به وجود آمده است؛ و همینطور این اجزاء اصلی باقی بماند تا روز قیامت، بدون آن که در جریان خورد و خوراک انسان ها جزء اصلی یا زیادی بدنی از بدن ها شود.
ص: 656
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 6 صفحه 139- 144
کلی__د واژه ه__ا
معاد شبهه آکل و مأکول علم کلام حشر بدن انسان تدبیر الهی
آیا اعتقاد به معاد بی فایده است؟
برخی در مواجهه با اعتقاد به حیات پس از مرگ و معاد این سؤال را مطرح می کنند که اساسا این اعتقاد چه فایده و ثمره ای در زندگی ما دارد؟ و در حالی که می بینیم افرادی که معتقد به معاد نیستند زندگی شادتر و آزادتری دارند؟
در پاسخ به این شبهه که ممکن است در ذهن بعضی به وجود آید باید گفت: اعتقاد به آخرت از جمله اموری است که در عقاید و رفتار و اخلاق انسان نقش به سزایی دارد، به گونه ای که حتی اعتقاد به توحید این چنین تأثیری را ندارد.
اعتقاد به آخرت و معاد سومین رکن از ارکان اعتقادی اسلام محسوب می شود. به گونه ای که اگر کسی معاد را نپذیرد گویا آن دو رکن دیگر یعنی توحید و نبوت را هم نپذیرفته است و اصلا داخل در دین اسلام نشده است. آثار ایمان به معاد و یاد آن در زندگی دنیوی را بررسی می کنیم.
1- درک ناپایداری زندگی دنیوی
تأثیری که اعتقاد به قیامت و آخرت و یادآوری آن در شئون فکری انسان دارد این است که آدمی خود را و همه چیز را با یک دید واقع بینانه می نگرد و انسان خود را جزیی از اجزای این جهان گذران می داند که مجموعا به سوی یک جهان جاوید و ابدی در سیر و حرکت هستند.
ص: 657
در نتیجه دیگر نسبت به این دنیا دلبستگی پیدا نخواهد کرد و دنیا برای او حکم یک ابزار جهت نیل به هدفی والاتر که همانا سعادت جاودان اخروی می باشد را پیدا می کند
البته خود عدم دلبستگی به دنیا آثار فردی ،اجتماعی و روحی روانی بسیاری را در پی دارد که در جای خود به طور مفصل توضیح داده شده است.
2- تعدیل غرایز و پرورش فضایل
انسان با این نظر واقع بینانه که نسبت به دنیای ناپایدار دارد احساسات و غرایز درونی خود را تعدیل نموده و با توجه به مقصود و هدفی که در پیش دارد آنها را محدود می سازد. اعتقاد به معاد و کیفرهای الهی انسان را فردی وظیفه شناس می کند. چرا که آدمی با اعتقاد به آخرت و توجه به عذابهای دردناک، نمی تواند بی تفاوت بگذرد.
چنین انسانی حتی اگر بهره کمی از عقل داشته باشد با مقایسه دنیای زودگذر و آخرتی که جاویدان است، بعید است دنیا را ترجیح بدهد بلکه در این معامله متوجه آخرتی می شود که زندگی جاویدان را در پی دارد و سعی در به دست آوردن راحتی و آسایش آن خواهد داشت، مگر انسانی که کاملا غافل است و در پی به دست آوردن مصالح و دفع مفاسد خود نیست و کاملا سرگرم لذایذ زودگذر دنیوی شده است.
در حقیقت اعتقاد به معاد و یاد مرگ و قیامت پرده غفلت را از پیش روی انسان بر می دارد و او را متوجه حیات جاودانه آخرت می کند تا گرفتار گناه و جنایت و فساد نشود که در صورت ابتلاء به این امور شقاوت ابدی و عذاب اخروی را برای خود کسب کرده است.
ص: 658
به عبارت دیگر وقتی انسان با یاد آخرت تربیت یافت، طبق همین باور و اعتقاد همه اخلاق و کردار و عقاید خود را پایه ریزی می کند ولی انسانی که از یاد مرگ و قیامت غافل است دلیلی ندارد، مقید به قانون باشد و در نتیجه ممکن است به هر جنایتی دست زند.
در نتیجه یاد مرگ و قیامت و آخرت و باور داشتن آنها نه تنها غرایز انسانی را تعدیل می کند و جلو تجاوزات غریزی آدمی را می گیرد بلکه باعث پرورش و رشد فضایل او هم می گردد چون کسی که همیشه به یاد قیامت است همه اعمال و رفتارش را تحت مراقبت قرار می دهد و سعی و کوشش خود را در مسیر جلب رضایت خداوند متعال قرار می دهد.
3- تأمین عدالت اجتماعی
انسان موجودی مدنی الطبع است، یعنی به گونه ای خلق شده که می بایست در اجتماعی زندگی کند و از خصوصیات اجتماعی بودن تضاد و برخورد منافع است.
در اجتماعی که افراد نیرومند و ناتوان با هم زندگی می کنند افراد قدرتمند دائما می خواهند همه چیز را به خود اختصاص بدهند و غالبا از حد خود تجاوز کرده حقوق دیگران را پایمال می کنند برای ترمیم این نقص چاره ای نیست جز وضع قوانینی که حقوق همه طبقات اجتماع محفوظ بماند. لکن به کار بستن این قوانین از تشریع و وضع آن مهمتر است. امروزه قوه قانونگذاری و قوه قضایی و قوه مجریه تا حدودی توانسته اند نظم و آرامش نسبی را در اجتماعات انسانی محقق کنند، ولی این تنها مربوط به تبهکاری و فسادهای ظاهری است.
ص: 659
نسبت به خلافکاری های پنهانی این راه بی نتیجه است به علاوه این که اگر مجریان این قوانین بخواهند از مقام خود سوء استفاده کنند چه عاملی می تواند سد راهشان شود اینجاست که حکومت های بشری در تأمین عدالت اجتماعی به بن بست می رسند ولی اجتماعی که زیربنای برنامه های آن را ایمان و ترس از خدا تشکیل می دهد این چنین نیست زیرا کیفر گناه و یا عذابهای اخروی بهترین ضامن اجرای قوانین خواهند بود.
در آخر لازم است که نکته ای را متذکر شویم و آن این که: تصور مرگ و جهان پس از مرگ و مسئله قیامت و بندگی را بر انسان تلخ نمی کند و او را از فعالیت و کوشش در امور زندگانی باز نمی دارد چرا که علت فعالیت انسان در امور زندگی حس احتیاج است و با یاد مرگ و قیامت حس احتیاج از بین نمی رود. بله یاد آخرت و قیامت باعث می شود که از زیاده روی در شهوت پرستی جلوگیری شود و او در طریقی قرار گیرد که دائما می داند هر کار نیکی انجام دهد، روزی وجود دارد که پاداش آن کار خیر خود را ببیند، پس سعی و کوشش خود را به همین طریق معطوف می نماید.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- مجموعه مقالات- جلد 2 صفحه 130- 134
محمدتقی مصباح یزدی- جاوید- صفحه 285 _ 289
جعفر سبحانی- معاد انسان و جهان- صفحه 17-19
عبدالله جوادی آملی- معاد در قرآن- جلد 4 صفحه 22- 34
کلی__د واژه ه__ا
اصول دین معاد اعتقاد یاد مرگ تربیت جهان بینی اسلامی
ص: 660
توضیح شبهه:
فلسفه و فایده عقوبت ها و مجازات ها چند چیز است یا تنبیه متجاوز و مجرم، یا عبرت گرفتن دیگران و یا تشفی خاطر و تسلی قلب ستمدیده. ولی هیچ یک از این فلسفه ها و یا فایده ها در باب مجازات اخروی مطرح نیست زیرا آنجا جای تکرار جرم از جانب مجرم و یا انجام جرم از ناحیه دیگران نیست، بلکه آنجا جای حساب و پاداش است و جای عمل نیست. انگیزه تشفی و تسلی خاطر هم در مورد خدا صادق نیست زیرا خداوند «تبارک و تعالی» مانند انسان نیست که دچار عقده و حس انتقام جویی شود تا بخواهد از راه عقوبت مجرم، خاطر خود را تسکین دهد.
ممکن است گفته شود: هر چند حس انتقام جویی و تشفی قلب در مورد خدا مطرح نیست اما در مورد بندگان خدا که مورد ستم و تجاوز واقع شده اند مطرح است، در پاسخ می توان گفت: همه جرم ها و گناهان که از قبیل حق الناس نیست، فلسفه عقوبت در حق الله چیست؟
در مقابل این شبهه چند پاسخ می توان داد:
الف) خداوند بر اساس حکمت و رحمت خود، برای هدایت و نجات بشر شریعت و آیینی فرستاده است و در آن تکالیفی را برای بشر مقرر فرمود و انبیا و اوصیای انبیا را مأمور ابلاغ آن کرده است و با توجه به این که می دانست همه افراد به راحتی و بدون انگیزه خارجی به اطاعت و تسلیم تن نخواهند داد، بر اساس حکمت خود به مطیعان و مؤمنان وعده ثواب و به عاصیان و کافران وعده عذاب داده است.
ص: 661
با توجه به این که تخلف از وعده عقلا و شرعا قبیح و نارواست چاره ای نیست جز این که خداوند در عالم آخرت به این وعده ها و وعیدها جامه عمل بپوشاند. از این گذشته آیات الهی از عذاب کفار و مشرکان و ظالمان خبر داد اگر خداوند به کلی از عذاب صرف نظر کند لازمه اش کذب است که خداوند از آن مبراست.
به تعبیر دیگر خداوند از این روی که به ایمان و اطاعت، وعده ثواب و پاداش نیک داده و به کفر و معصیت وعید عقاب و سزای سخت داده و چنان که فرموده: به وعده خویش عمل خواهد نمود حال اگر چنین نکند لازمه اش این است که دروغ گفته باشد. «تعالی الله عن مثل ذلک.»
ب) از آیات قرآن استفاده می شود که جزا و سزای اخروی مقتضای عدل الهی است. اگر پاداش و کیفر اخروی نباشد، عدل الهی مخدوش خواهد بود.
توضیح این که: خداوند مردم را به ایمان و نیکوکاری دعوت کرده است و مردم در پذیرش این دعوت دو دسته شده اند، برخی این دعوت را پذیرفته و نظام فکری و اخلاقی خود را بر آن تطبیق داده اند و برخی دیگر نپذیرفته و به بدکاری و فساد پرداخته اند.
از طرف دیگر می بینیم که این جهان به گونه ای نیست که بشود صد در صد نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر داد، بلکه برخی نیکوکاری ها هست که حیات انسان با آن پایان پیدا می کند و مجالی برای پاداش نیست چنان که برخی از گناهان هست که امکان عقوبت آن در دنیا نیست مانند کسی که هزاران انسان را به ناحق می کشد. پس مقتضای عدل الهی آن است که نشئه دیگری وجود داشته باشد تا هر یک از این دو دسته جزای عمل خود را بیابند.
ص: 662
ج) بهترین پاسخی که می توان به شبهه یاد شده داد این است که مجازات اخروی از نوع مجازات های قراردادی و اعتباری دنیوی نیست بلکه از نوع مجازاتهای تکوینی و حقیقی است. از قرآن کریم و روایات فراوان استفاده می شود که هر چند اعمال نیک و بد انسان در این دنیا ظاهرا از بین می رود ولی جنبه های ملکوتی و نتایج واقعی افعال اختیاری انسان در باطن انسان مستقر می شود و هر جا که برود همراه اوست و سرمایه زندگی شیرین یا تلخ آینده او می باشد.
به تعبیر دیگر اعمال خوب با صورتهای بسیار زیبا و لذت بخش تجسم می یابند و به صورت کانون بهجت و لذت در می آیند و اما اعمال بد انسان با صورتهای بسیار زشت و وحشت زا و آزاردهنده تجسم می یابند و به صورت کانون درد و رنج و عذاب در می آیند.
بنابراین، هر کس در قیامت با همان اعمال و اخلاق و اعتقادی که از دنیا به همراه خود برده است زندگی می کند. اینها سرمایه های خوب و یا بد و همراهان نیک یا زشت همیشگی انسان در جهان جاودان است. پس کیفرهای اخروی از نوع مجازاتهای قراردادی نیست که بخواهیم آن را از راه تنبیه مجرم و یا عبرت دیگران و یا تشفی دل توجیه کنیم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 239- 252
سید محمدحسین طباطبایی- شیعه در اسلام- صفحه 161 - 165
مرتضی مطهری- حیات اخروی- صفحه 32_ 30 و 50
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- جلد 3 صفحه 121_119
ص: 663
کلی__د واژه ه__ا
مجازات نتیجه اعمال خدا انسان تکلیف عدل الهی
از جمله سؤالاتی که در زمینه معاد پرسیده می شود سؤال در مورد کفاریست که در این دنیا اعمال خیری داشته یا کارهایی مانند اکتشاف، اختراع، تحقیق در زمینه های علمی و... انجام می دهند که در راه خدمت به جامعه بشریست.
در پاسخ به این سؤال ابتدا باید مقدمه ای درباره اقسام کفر و جهل بیان کنیم در علمای دین با توجه به محتوای آیات و روایات می گویند: کفر بر دو نوع است: یکی کفر از روی لجبازی و عناد که کفر جحود نامیده می شود و دیگری کفر از روی جهالت و نادانی و آشنا نبودن به حقیقت. در مورد اول آنچه از آیات و روایات به طور یقین می توان برداشت کرد این است که چنین کافری مستحق عذاب است.
همچنان که عقل هر انسانی نیز حکم می کند کسی که حق را شناخته و می داند حق با فرستاده الهی است اما از روی لجبازی و عناد به مخالفت با او می پردازد و شمشیر دشمنی از رو بسته به گمراه کردن مردم اقدام می کند مستحق عذاب و کیفر است.
ولی در مورد دوم باید گفت: جهل و نادانی نیز دو گونه است گاهی از روی تقصیرکاری، جستجو نکردن و بی اعتنایی به حق نیست بلکه شخص به خاطر شرایط زمانی، مکانی، محیطی و مانند آن دچار گمراهی شده به گونه ای که اگر با حق مواجه می شد آن را می پذیرفت. در این صورت به این شخص جاهل قاصر گویند که مورد عفو و بخشش خداوند قرار می گیرد. پس در هر قضاوتی ابتدا باید حساب قاصر و مقصر را از هم جدا کنیم. خداوند در قرآن می فرماید: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجت تمام نشده)، بشر را عذاب کنیم.» (اسراء/ 15)
ص: 664
بخش دیگر این سؤال که بایستی کمی با دقت بررسی شود صحبت از عمل خیریست که کفار انجام می دهند. باید بدانیم که هر عمل دو جنبه دارد. یکی بعد مفید یا مضر بودن آن به حال دیگران و در اجتماع بشری. و دیگری بعد انتساب عمل به فاعل و انگیزه های نفسانی و روحی او در انجام آن عمل.
بعد اول در دفتر تاریخ ثبت می گردد و عمل مفید مورد ستایش افراد و عمل مضر مورد نکوهش آنان خواهد بود. ولی بعد فاعلی و انگیزه ای عمل در دفاتر علوی و ملکوتی خداوند ثبت و ضبط می شود.
ولی آن چه مهم است کیفیت عمل است نه کمیت آن. اعمال کافران ظاهری آراسته و فریبنده دارد. ولی چون برای هدف های مادی فردی انجام شده نه برای خدا، چهره ملکوتی ندارد. درست است که برای خداوند فرق ندارد که عامل، خدا را می شناسد یا نه و عمل را به چه نیتی انجام می دهد؟ ولی برای آن فرد تفاوت دارد، که اگر انگیزه اش خدایی باشد، عملش حسن فعلی و فاعلی پیدا می کند و به بالا صعود می کند و اگر انگیزه اش منافع مادی باشد تنها حسن فعلی پیدا می کند و به سوی ملکوت خدا بالا نمی رود تا عملش صورتی پیدا کند که در آن جهان مایه سعادت و لذت و سرور او باشد.
پس اشتباه است که بپنداریم اعمال کسانی که ایمان به خدا و قیامت ندارند به سوی خدا صعود می نماید و وجه علیینی دارد. البته عملی که به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد در ردیف عملی که انگیزه فقط برای خود است، نیست. با این حال نمی توان آن را از نظر ارزش با کاری که به خاطر رضای خدا و انگیزه الهی انجام می گیرد، برابر دانست. ولی بعید نیست که خداوند چنین کسانی را بی اجر نگذارد.
ص: 665
چنان که در روایات آمده است که خداوند کسانی مثل حاتم طایی را به خاطر کارهای خیری که در دنیا کرده اند عذاب نخواهد کرد، یا در عذاب آنها تخفیف خواهد داد.
به عنوان نمونه علامه مجلسی روایتی را نقل می کند از امام موسی کاظم (ع) که فرمودند: «در بنی اسرائیل مردی مؤمن همسایه کافری داشت که آن فرد کافر نسبت به همسایه مؤمن خود نیکی و نیک رفتاری می کرد. وقتی از دنیا رفت خداوند برای او خانه ای از نوعی گل بنا کرد که مانع او از گرمای آتش بود و روزی او از خارج محیطش که آتش بود به او می رسید. به او گفته شد این به سبب نیکی و نیک رفتاری تو نسبت به همسایه مؤمنت می باشد.» مرحوم مجلسی پس از نقل این روایت می گوید: این روایت دلیل است که عذاب برخی از جهنمیان از کفار به خاطر اعمال نیکشان برداشته می شود.
به عبارت دیگر علاقه به خیر و احسان و عدل از آن جهت که خیر و عدل و احسان است بدون هیچ شائبه ای، نشانه ای از علاقه و محبت به خداوند است چرا که او سرچشمه خوبی هاست. بنابراین بعید نیست که این گونه افراد واقعا در زمره اهل کفر محشور نگردند، هر چند لسانا منکر شمرده می شوند.
اکنون یک قسم دیگر را بررسی می کنیم. و آن این است که غیر مسلمانانی که موحد و معتقد به قیامت هستند و برای خدا کار می کنند وضعشان چگونه است؟ مثل ادیسون و پاستور که افرادی مذهبی بوده اند و برای رضای خدا گام برداشته اند.
ص: 666
طبعا این چنین مسیحیان متدین از آن جهت که مسلمان نبوده اند، از برنامه های اسلام بی بهره بوده اند. مثلا شراب می نوشیدند و نماز های پنجگانه نمی خواندند. طبعا از مزایای برنامه های اسلام هم محروم بوده اند. فرق میان چنین شخص نیکوکاری با مسلمانان نیکوکار این است که کافر نیکوکار از آن جهت که دارای برنامه صحیح نیست، موفقیتش ناچیز است. مثل بیماری است که خودسرانه دارو می خورد و تحت مراقبت پزشک نیست. ممکن است داروی شفابخش بخورد و یا مضر و کشنده.
پس معلوم می شود که ایمان به انبیاء در هدایت و قبولی اعمال تأثیر بسیار زیادی دارد. و نباید انتظار داشت که یک کافر نیکوکار از آن جهت که نیکوکار است هم ردیف یک مسلمان نیکوکار باشد، اگر چه استحقاق پاداش و بهشت را دارد.
از مجموع مطالب بالا بر می آید که همه غیر مسلمانان از نظر پاداش داشتن در قبال اعمال خیر یکسان نیستند.
میان غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد نیست و غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد است ولی از موهبت ایمان به نبوت محروم است، تفاوت عظیم است. دسته دوم ممکن است با شرایطی به بهشت بروند، چون امکان انجام یک عمل مقبول عندالله را دارند. ولی برای دسته اول ممکن نیست، چون مشرک و منکر خدا به واسطه شرک و انکار، باب نجات را برای ابد به روی خود بسته است. ولی همان طور که گفته شد عمل خیر آنها به دلیل اینکه حسن فعلی دارد احیانا موجب تخفیف در عذاب آنها خواهد شد. ولی اهل کتاب در شرایطی هستند که می توانند ولو به طور ناقص عمل صالح انجام داده و نتیجه آن را بیابند.
ص: 667
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 336 - 337
علامه محمد باقر مجلسی- بحار الانوار- جلد 3 صفحه 377
کلی__د واژه ه__ا
کفر نتیجه اعمال کافر قیامت خیر
انتقال از این جهان به جهان دیگر، به تولد طفل از رحم مادر بی شباهت نیست. این تشبیه، از جهتی نارسا و از جهتی دیگر رساست. از این جهت نارساست که تفاوت دنیا و آخرت، عمیق تر و جوهری تر از تفاوت عالم رحم و بیرون رحم است. رحم و بیرون رحم، هر دو، قسمت هایی از جهان طبیعت و زندگی دنیا می باشند، اما جهان دنیا و جهان آخرت دو نشئه و دو زندگی اند با تفاوت های اساسی، ولی این تشبیه از جهتی دیگر رساست، از این جهت که اختلاف شرایط را نشان می دهد. طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف، تغذیه می کند، ولی وقتی پا به این جهان گذاشت، آن راه مسدود می گردد و از طریق دهان و لوله هاضمه، تغذیه می کند. در رحم، شش ها ساخته می شود اما بکار نمی افتد و زمانی که طفل به خارج رحم منتقل شود، ششها مورد استفاده او قرار می گیرد. شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچک ترین استفاده ای از مجرای تنفس و ریه ها نمی کند و اگر فرضا در آن وقت این دستگاه لحظه ای بکار افتد، منجر به مرگ او می گردد، این وضع تا آخرین لحظه ای که در رحم است ادامه دارد، ولی همین که پا به بیرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس بکار می افتد و از این ساعت اگر لحظه ای این دستگاه تعطیل شود خطر مرگ است.
ص: 668
اینچنین، نظام حیات قبل از تولد با نظام حیات بعد از تولد تغییر می کند، کودک قبل از تولد در یک نظام حیاتی و بعد از تولد در نظام حیاتی دیگر زیست می نماید. اساسا جهاز تنفس با اینکه در مدت توقف در رحم ساخته می شود، برای آن زندگی یعنی برای مدت توقف در رحم نیست، یک پیش بینی و آمادگی قبلی است برای دوره بعد از رحم. جهاز باصره و سامعه و ذائقه و شامه نیز با آن همه وسعت و پیچیدگی، هیچکدام برای آن زندگی نیست، برای زندگی در مرحله بعد است. دنیا نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندام ها و جهازهای روانی انسان ساخته می شود و او را برای زندگی دیگر آماده می سازد. استعدادهای روانی انسان، بساطت و تجرد، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی "من" انسان، آرزوهای بی پایان، اندیشه های وسیع و نامتناهی او، همه، ساز و برگ هایی است که متناسب با یک زندگی وسیع تر و طویل و عریض تر و بلکه جاودانی و ابدی است. آنچه انسان را "غریب" و "نامتجانس" با این جهان فانی و خاکی می کند همین هاست. آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت "نی" داشته باشد که او را از "نیستان" بریده اند، "از نفیرش مرد و زن بنالند" و همواره جویای "سینه ای شرحه شرحه از فراق" باشد تا "شرح درد اشتیاق" را بازگو نماید همین است. آنچه سبب شده انسان خود را "بلند نظر پادشاه سدره نشین" بداند و جهان را نسبت به خود "کنج محنت آباد" بخواند و یا خود را "طایر گلشن قدس" و جهان را "دامگه حادثه" ببیند همین است. مرگ، نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولد است، همچنانکه تولد یک نوزاد نیز نسبت به دنیا تولد، و نسبت به زندگی پیشین او مرگ است. تفاوت بین دنیا و آخرت را می توان از جنبه های زیر مورد بررسی قرار داد:
ص: 669
مانند عالم رحم و دنیا
برای نشان دادن تفاوت هایی که بین این دو نوع زندگی وجود دارد مثالی در دست نیست زیرا هر مثالی که بیاوریم از دنیا خواهد بود و تابع قوانین دنیاست، ولی از برای تقریب می توان -با کمی مسامحه- دنیا و آخرت را به عالم رحم و دنیا تشبیه نمود. طفل در رحم، نوعی زندگی دارد و پس از تولد، از نوعی دیگر از زندگی برخوردار می گردد. یک جنبه مشترک این دو زندگی این است که در هر دو، تغذیه هست اما نحوه تغذیه جنین با تغذیه کودک پس از تولد فرق دارد. طفل در رحم مادر همچون یک گیاه زندگی می کند، از خون مادر از راه بند ناف مانند ریشه گیاه غذای خود را می گیرد، نه با ریه ها تنفس انجام می دهد و نه معده اش فعالیتی دارد، ولی به محض اینکه به این جهان پا می نهد نظام زندگیش بر هم می خورد، نشئه دیگری پیدا می کند و نظامی دیگر بر حیاتش حاکم می گردد و جهانش عوض می شود.
در اینجا یک لحظه هم نمی تواند مثل سابق زندگی کند، در اینجا باید تنفس کند و از راه دهان غذا بخورد. اگر قبل از تولد، هوا وارد ریه اش و غذا وارد معده اش می شد، می مرد. حالا بر عکس، اگر لحظه ای چند هوا وارد ریه اش نشود و ساعتی چند غذا وارد معده اش نگردد می میرد. بعد از تولد اگر کسی بخواهد همان وضع سابق را برای طفل ادامه دهد، مثلا او را در محفظه ای قرار دهد و از همان راه بند ناف خون به او تزریق کند و در عوض، مجرای دهان و بینی او را مسدود نماید، ممکن نیست، زیرا نظام زندگی طفل عوض شده است و باید از نظام نوین استفاده کند.
ص: 670
قرآن کریم می فرماید: «أفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون؛ آیا گمان بردید که ما شما را (با اینهمه تجهیزات و ساز و برگ ها) عبث آفریدیم و غایت و هدفی متناسب با این خلقت و این ساز و برگ ها در کار نیست و شما به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟» (مؤمنون/115).
اگر انسان با اینهمه تجهیزات و ساز و برگ ها بازگشتی به سوی خدا، به سوی جهانی که میدان وسیع و مناسبی است برای این موجود مجهز، نداشته باشد درست مثل این است که پس از عالم رحم، عالم دنیایی نباشد و تمام جنین ها پس از پایان دوره رحم فانی گردند، اینهمه جهازات باصره و سامعه و شامه و مغز و اعصاب و ریه و معده که به کار رحم نمی خورد و برای زندگی گیاهی رحم زائد است، لغو و عبث آفریده شود و بدون استفاده از آنها رهسپار عدم گردد. آری، مرگ، پایان بخشی از زندگی انسان و آغاز مرحله ای نوین از زندگی او است.
از نظر ثبات و تغییر
در این جهان، حرکت و تغییر هست. کودک، جوان می گردد، کامل می شود، به پیری می رسد و سپس می میرد. در این جهان، نوها کهنه می شود و کهنه ها از بین می رود، ولی در جهان آخرت پیری و کهنگی وجود ندارد، مرگی هم در کار نیست. آنجا جهان بقاء است و اینجا جهان فناء، آنجا خانه ثبات و قرار است و اینجا خانه زوال و فنا.
از نظر موت و حیات
در این جهان، موت و حیات، مرگ و زندگی با هم آمیخته است ولی آن جهان سراپا زندگی است. در اینجا جماداتی و حیواناتی وجود دارند و هر کدام به دیگری تبدیل می گردند. جسمی که اکنون بدن ماست و حیات دارد زمانی مرده و جماد بوده است و بار دیگر نیز حیات از آن جدا می گردد و به حالت جمادی بر می گردد. زندگی و مرگ در دنیا مخلوط به هم اند. اما در آخرت چنین نیست، آنجا یکپارچه حیات است، زمین آخرت، جواهر و سنگریزه های آن، درخت و میوه آن همگی حیات دارند، آتش آنجا هم دراک و فعال است.
ص: 671
قرآن کریم می فرماید: «و ان الدار الاخرة لهی الحیوان؛ همانا منحصرا خانه آخرت خانه ای است که زنده است» (عنکبوت/64). آخرت یک موجود زنده و یک حیوان و جاندار است. عضوها و اندام ها در این جهان، شعور و درک ندارند ولی در آن جهان پوست بدن و ناخن هم فهم دارد و حتی سخن می گوید. زندگی در جهان آخرت خالص است، آمیخته به موت نیست، از عنصر کهنگی و فرسودگی و مرگ و فنا در آنجا خبر و اثری نیست، بر آن جهان، جاودانگی حکمفرماست. در قیامت بر دهان ها مهر زده می شود و هر عضوی خودش کارهایی را که انجام داده است بازگو می کند. از زبان پرسش نمی شود تا با دروغگویی پرده پوشی کند. هر عضوی در آنجا ناطق می گردد، خودش کارهای خود را شرح می دهد. قرآن کریم می فرماید: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون؛ امروز بر دهانهایشان مهر می زنیم و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان گواهی می دهند که چه انجام داده اند» (یس/65).
در جای دیگر، مکالمه و مشاجره انسان ها را با اعضاء و جوارح خودشان ذکر می کند: «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء؛ و به پوست (بدن) خود می گویند: چرا بر ضد ما شهادت دادید؟ گویند: همان خدایی که هر چیز را به سخن می آورد، ما را به سخن آورد.» (فصلت/21). پس از بیان این مطلب که در قیامت گوش و چشم مجرمین و دیگر اندام هایشان علیه آنها گواهی می دهند، مشاجره ای را که بین آنان در می گیرد، چنین شرح می دهد: «و به پوست های بدنشان می گویند چرا به ضرر ما شهادت دادید؟ پاسخ می دهند: خدا ما را ناطق ساخت، خدایی که هر چیز را به سخن آورده است».
ص: 672
از نظر سرنوشت
تفاوت بین نظام دنیا و نظام آخرت از این نظر اینست که سرنوشت ها در دنیا تا حدی مشترک است ولی در آخرت هر کس سرنوشتی جداگانه دارد. منظور این است که زندگی دنیا اجتماعی است و در زندگی اجتماعی همبستگی و وحدت حکمفرماست، کارهای خوب نیکوکاران در سعادت دیگران مؤثر است و کارهای بد بدکاران نیز در جامعه اثر می گذارد و به همین دلیل است که مسؤولیت های مشترک نیز وجود دارد. افراد یک جامعه مانند اعضاء و جوارح بدن، کم و بیش جور یکدیگر را باید بکشند، اختلال یکی از آنها موجب زوال سلامت از عضوهای دیگر می گردد، مثلا اگر کبد خوب کار نکند، ضرر آن به عضوهای دیگر هم می رسد. به واسطه سرنوشت مشترک داشتن افراد اجتماع است که اگر یک نفر بخواهد گناهی مرتکب شود بر دیگران لازم است مانع او گردند.
رسول اکرم (ص) تأثیر گناه فرد را بر جامعه ضمن مثلی بیان کرده اند که گروهی سوار کشتی بودند و کشتی در دریا حرکت می کرد، یکی از مسافران، در جایی که نشسته بود مشغول سوراخ کردن کشتی شد، دیگران به عذر اینکه جایگاه شخص خودش را سوراخ می کند متعرض او نشدند و کشتی غرق شد، ولی اگر دستش را گرفته و مانع کارش می شدند هم خود جان به سلامت می بردند و هم او را نجات می دادند.
در دنیا خشک و تر با هم می سوزند و یا با هم از سوختن مصون می مانند. در جامعه که گروهی زندگی مشترک دارند و در آن، هم بدکار هست و هم نیکوکار، گاهی بدکاران از ثمره کار نیکوکاران منتفع می گردند و گاهی مردم بیگناه از صدمه گناهکاران آسیب می بینند. ولی جهان دیگر چنین نیست، در آنجا محال است که کسی در عمل دیگری سهیم گردد، نه کسی از ثمره کار نیکی که خودش در آن سهمی نداشته است بهره مند می شود و نه کسی از کیفر گناهان دیگران معذب می گردد. آخرت خانه جدایی و "فصل" است، بین خوب و بد جدایی می اندازد، ناپاکان را از پاکان منفصل می کند.
ص: 673
آخرت خانه جدایی و "فصل" است، بین خوب و بد جدایی می اندازد، ناپاکان را از پاکان منفصل می کند، گناهکاران را بانگ می زنند که: «و امتازوا الیوم ایها المجرمون؛ از مردم پاک جدا شوید ای ناپاکان» (یس/59). در آنجا پدر از پسر، و پسر از پدر جدا می گردد، هر کس جزای عمل خودش را دریافت می کند. «و لا تزر وازرة وزر اخری؛ هیچکس بار دیگری و گناه دیگری را به دوش نمی گیرد» (انعام/164، اسراء/15، فاطر/18، زمر/7).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 230-232 و 251-258 و 267
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ آفرینش انسان آخرت اثبات معاد قرآن
بحث در این است که اگر کسی بدون اینکه دین حق را بپذیرد عمل نیکی انجام دهد که دین حق آن را نیک می داند آیا برای او در مقابل عمل نیکی که انجام داده است اجر و پاداشی هست یا نه؟ مثلا دین حق احسان به خلق را توصیه و تأکید کرده است. خدمات فرهنگی از قبیل تأسیس مدارس و آموزشگاه ها و تألیف و تعلیم و تدریس، خدمات بهداشتی از قبیل طبابت، پرستاری، تأسیس مؤسسات بهداشتی و غیره، خدمات اجتماعی از قبیل اصلاح ذات البین، کمک به مستمندان و از کارافتادگان، حمایت حقوق زیردستان، درگیری با متجاوزان و زورگویان و تقویت صفوف محرومان و بالاخره اقامه عدل که غایت و هدف بعثت پیامبران است، فراهم کردن موجبات تسلی خاطر دلشکستگان و مصیبت زدگان و امثال اینها از این قبیل است، هر دینی و هر پیغمبری به اینها توصیه کرده است. به علاوه عقل و وجدان هر کسی به حسن و خوبی چنین اعمالی حاکم است. اکنون می گوییم اگر شخص غیر مسلمانی اینچنین خدماتی انجام داد، آیا برای او پاداشی هست یا نه؟ دین حق می گوید امین باشید و دروغ نگویید، آیا اگر غیر مسلمانی اعمالش منطبق بر همین دستور باشد، پاداشی دریافت خواهد کرد یا نه؟ به عبارت دیگر آیا خیانت کردن و امین بودن، در مورد غیر مسلمان مساوی است یا نه؟ آیا زنا و نماز در مورد او برابر است (سواء صلی ام زنی) یا نه؟ این است مسأله ای که مورد بحث ماست.
ص: 674
طرز تفکر روشنفکر مآبها
معمولا کسانی که داعیه روشنفکری دارند با قاطعیت می گویند هیچ فرقی میان مسلمان و غیر مسلمان، بلکه میان موحد و غیر موحد نیست. هر کس عمل نیکی انجام دهد، خدمتی از راه تأسیس یک مؤسسه خیریه و یا یک اکتشاف و اختراع و یا از راه دیگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. می گویند خداوند عادل است و خدای عادل میان بندگان خود تبعیض نمی کند. برای خداوند چه فرق می کند که بنده اش او را بشناسد یا نشناسد، به او ایمان داشته باشد یا نداشته باشد، خداوند هرگز به خاطر اینکه یک بنده ای با او رابطه آشنایی و دوستی ندارد، عمل نیک آن بنده را نادیده نمی گیرد و اجر او را ضایع نمی گرداند، و به طریق اولی اگر بنده ای خدا را بشناسد و عمل نیک انجام دهد ولی فرستادگان او را نشناسد و با آنها رابطه آشنایی و پیمان دوستی نداشته باشد خط و بطلان روی عمل نیک او نمی کشد.
طرز تفکر مقدس مآبها
نقطه مقابل اینها دسته دیگری هستند که تقریبا همه مردم را مستحق عذاب می دانند و برای کمتر انسانی عمل مقبول و فرجام نیک معتقدند. اینها یک حساب ساده ای دارند، می گویند مردم یا مسلمانند و یا غیر مسلمان، غیر مسلمان ها که تقریبا سه ربع مردم جهان را تشکیل می دهند به این جهت که مسلمان نیستند اهل دوزخند، مسلمانان نیز یا شیعه اند و یا غیر شیعه، غیر شیعه که تقریبا سه ربع مجموع مسلمانان را تشکیل می دهند به این جهت که شیعه نیستند اهل دوزخند، شیعیان نیز اکثریتشان -در حدود سه ربع- تنها اسم تشیع دارند و اقلیتی از آنها به اولین وظیفه خود که "تقلید" از یک مجتهد است آشنا هستند تا چه رسد به سایر وظائف که صحت و تمامیت آنها موقوف به این وظیفه است، اهل تقلید هم غالبا اهل عمل نیستند. علیهذا بسیار اندکند کسانی که اهل نجات می باشند. این بود منطق دو طرف، منطق آنان که تقریبا می توان گفت صلح کلی هستند، و منطق اینان که می توان گفت مظهر غضب الهی بشمار می روند و غضب را بر رحمت سبقت می دهند.
ص: 675
منطق قرآن کریم
منطق سومی هست و آن منطق قرآن کریم است. قرآن کریم در این مسأله به ما فکری مغایر با آن دو فکر می دهد که کاملا مخصوص قرآن است. نظر قرآن نه با اندیشه گزاف روشنفکر مآبان ما تطبیق دارد و نه با تنگ نظری خشک مقدسان ما. نظر قرآن بر منطقی خاص استوار است که پس از وقوف بر آن هر کسی اعتراف می کند که سخن صحیح در این زمینه جز آن نیست و این مطلب، ایمان ما را به این کتاب شگفت و عظیم زیاد می کند، می رساند که معارف عالی آن، مستقل از افکار زمینی مردم است و سرچشمه ای آسمانی دارد. از نظر قرآن اخلاص شرط قبولی عمل است. از نظر قرآن، شخصیت واقعی ما و "من" حقیقی ما همان روح ماست، روح ما با هر عمل اختیاری، از قوه بسوی فعلیت گام بر می دارد و اثر و خاصیتی متناسب با اراده و هدف و مقصد خود کسب می کند، این آثار و ملکات جزء شخصیت ما می شود و ما را به عالمی متناسب خود از عوالم وجود می برد. پس حسن و قبح فعلی، یا خوبی و بدی اعمال، از نظر بعد اول بستگی به اثر خارجی آن عمل دارد، و حسن و قبح فاعلی، یا خوبی و بدی از نظر بعد دوم بستگی به کیفیت صدور آن از فاعل دارد. در حساب اول، قضاوت ما درباره یک عمل از لحاظ نتیجه خارجی و اجتماعی آن است، و در حساب دوم، قضاوت ما از نظر تأثیر داخلی و روانی عمل در شخص فاعل است. وقتی یک فرد، بیمارستانی بوجود می آورد یا اقدام نیکوکارانه دیگری در امور فرهنگی یا بهداشتی یا اقتصادی یک کشور انجام می دهد، شک نیست که عمل او از نظر اجتماعی و در مقیاس تاریخ، خیر است، یعنی کار مفید و نافع برای خلق خداست.
ص: 676
در این حساب تفاوتی نمی کند که هدف فاعل از ایجاد بیمارستان یا مؤسسه خیریه دیگر چه باشد؟ خواه هدفش ریاکاری و تظاهر و اشباع غرائز نفسانی باشد یا انسانی و عالی و غیرفردی و مافوق مادی، در هر صورت از لحاظ اجتماع یک مؤسسه خیریه بوجود آمده است. قضاوت تاریخ در مورد اعمال مردم همیشه از همین جنبه و در همین بعد است. تاریخ هرگز به نیت اشخاص کاری ندارد. وقتی سخن ازشاهکارهای هنر و صنعت در اصفهان به میان می آید کسی کاری ندارد که مثلا پدیدآورنده مسجد شیخ لطف الله یا مسجد شاه یا سی و سه پل چه نیتی و هدفی داشته است، تاریخ پیکر را می بیند و نام عمل را "عمل خیر" می گذارد.
اما در حساب "حسن فاعلی" نظر به اثر اجتماعی و خارجی فعل نیست، در این حساب نظر به نوع ارتباط عمل با فاعل است، در این حساب مفید بودن عمل کافی نیست برای اینکه عمل، "عمل خیر" محسوب گردد. در اینجا حساب این است که فاعل با چه نیت و چه منظور و هدفی و برای وصول به چه مقصدی اقدام کرده است. اگر فاعل، دارای نیت و هدف خیر باشد و کار خیر را با انگیزه خیر انجام داده باشد کارش خیر است یعنی حسن فاعلی دارد و عملش دو بعدی است، در دو امتداد پیش رفته است: در امتداد تاریخ و زندگی اجتماعی بشری، و در امتداد معنوی و ملکوتی، ولی اگر آن را با انگیزه ریا یا جلب منفعت مادی انجام داده باشد، کارش یک بعدی است، تنها در امتداد تاریخ و زمان پیش رفته ولی در امتداد معنوی و ملکوتی پیش نرفته است و به اصطلاح اسلامی عملش به عالم بالا صعود نکرده است، و به تعبیر دیگر در اینگونه موارد، فاعل به اجتماع خدمت کرده و آن را بالا برده است ولی به خودش خدمت نکرده است بلکه احیانا خیانت کرده است، روحش بجای اینکه با این عمل، تعالی یابد و بالا رود تنزل یافته و سقوط کرده است.
ص: 677
البته مقصود این نیست که حساب حسن فاعلی از حسن فعلی بکلی جداست و انسان از نظر نظام روحی و تکامل معنوی نباید کاری به کارهای مفید اجتماعی داشته باشد، مقصود این است که کار مفید اجتماعی آنگاه از نظر نظام روحی و تکامل معنوی مفید است که روح با انجام آن عمل یک سیر و سفر معنوی کرده باشد، از منزل خودخواهی و هواپرستی خارج شده و قدم به منزل اخلاص و صفا گذاشته باشد. نسبت حسن فعلی به حسن فاعلی نسبت بدن به روح است. یک موجود زنده، ترکیبی است از روح و بدن، باید در پیکر عملی که حسن فعلی دارد، حسن فاعلی دمیده شود تا آن عمل زنده گردد و حیات یابد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 336-335 و 273-272
کلی__د واژه ه__ا
انسان خدا نیت عذاب الهی پاداش الهی قرآن
رسالت پیامبر اسلام (ص) با همه رسالت های دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه، قانون اساسی بشریت است، مخصوص یک اجتماع تندرو یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست. اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه طرحهای جزئی و کار آمد در همه موارد. آنچه در گذشته انبیاء انجام می دادند که برنامه مخصوص برای یک جامعه خاص از جانب خدا می آورند، در دوره اسلام علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلامی برنامه های خاصی تنظیم می کنند و آن را به مرحله اجرا می گذارند.
ص: 678
قرآن کریم کتابی است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب دیگر آسمانی را که مبارزه با انواع انحراف ها و بازگشت به تعادل است در بر دارد. این است که قرآن خود را "مهیمن" و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی می خواند: «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمنا علیه؛ ما این کتاب را به حق فرود آوردیم در حالی که تأیید و تصدیق می کند کتب آسمانی پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست» (مائده/48).
دو رسالت اصلی پیامبران
در رسالت پیامبران دو چیز، اصل اصل همه چیز دیگر است. یکی مساله توحید و اقسام توحید است و از آن جمله توحید در عبادت (غیر خدا را پرستش نکردن) و دوم مسأله معاد یعنی بازگشت همه مردم به سوی خداوند و به یک اعتبار بازگشت همه مردم به سوی اعمال و رفتار و کردار خودشان است. اگر بخواهیم از دید دیگری به این مطلب نظر کنیم این طور باید بگوییم که همه رسالت انبیا در دو چیز خلاصه می شود که یکی مربوط به خداست و دیگری مربوط به انسان است و هر دو هم به یک اصل برمی گردد. آنچه که مربوط به خداست، یگانگی حق است از هر جهت، که انسان باید این یگانگی را درک کند و بر اساس این یگانگی حق عمل کند. آنچه مربوط به انسان است این است که انسان یک موجود فانی نیست، موجودی باقی است و سعادت و شقاوت جاویدان او را اعمال و رفتار او در این دنیا باعث می شود، هر گونه در این دنیا عمل کند در آنجا نتیجه اش را خواهد گرفت.
ص: 679
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ختم نبوت- صفحه 23-22
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 140
کلی__د واژه ه__ا
معاد اسلام قرآن خدا رسالت پیامبران
این سخن همیشه مطرح بوده است که آیا معاد، جسمانی است یا روحانی؟ یعنی انسان ها که محشور می شوند، آیا صرفا روحشان محشور می شود بدون اینکه هیچ جسمی در کار باشد؟ اصلا جسمی در کار نیست و فقط روح محض است، فقط همان چیزی است که درک می کند و تعقل و تفکر می کند، دیگر از جسم چیزی در کار نیست و یا اینکه جسم محشور می شود، یعنی انسان با بدن محشور می شود و دارای بدن است؟ البته شق سومش هم که واضح و روشن است که هم جسمانی و هم روحانی، هر دو، یعنی هم لذت ها و بهجت های روحانی، و هم لذت ها و بهجت های جسمانی.
از نظر تعلیمات اسلامی نمی شود در این جهت تردید کرد که معادی که در اسلام هست هم جسمانی است و هم روحانی. مقصود چیست؟ اما اینکه عرض می کنیم که جسمانی است، یعنی مطابق آنچه که ما از قرآن کریم استنباط می کنیم آنجا روح محض نیست که هر چه لذت باشد منحصرا لذت روحی باشد و رنج و درد هم منحصرا رنج و درد روحی باشد. بعضی این جور فکر می کنند که آنچه در آن جهان وجود دارد لذات و آلام روحانی است. البته آنها از ارزش قیامت نکاسته اند، خیال نکنید اگر کسی آن را گفت از ارزش قیامت کاسته است که پس آنجا چیزی نیست. ما که آنچه برایمان اهمیت دارد امور جسمانی مثل خوردن و نوشیدن و نکاح است، خیال می کنیم اگر اینها نبود پس دستمان خالی است و هیچ چیز نیست.
ص: 680
ولی آنهایی که نظر محققانه تر داشته اند گفته اند بدون شک لذات و آلام روحانی به جای خود هست، که در خود قرآن روی آنها عجیب تکیه شده است، ولی ما از منطق قرآن این مطلب را درک می کنیم که لذات و آلامی از سنخ لذات و آلام جسمانی هم قطعا وجود دارد، گو اینکه آن هم از نظر درجه طرف مقایسه نیست، یعنی از نوع لذت ذائقه، از نوع لذت نوشیدن، از نوع لذت جنسی، از این نوع لذات هم که ما اینها را لذات جسمانی می دانیم در آن جهان قطعا وجود دارد و نص آیه قرآن است. داعی هم ما نداریم که اینها را مثل بعضی ها تأویل بکنیم، مثلا اگر اینجا دارد که «بصحاف من ذهب و اکواب؛ در ظروفی زرین و در جامهایی نوشیدنی ها داده می شود» (زخرف/71)، بگوییم مقصود از این ظروف زرین و مقصود از این جام ها امور معنوی است، نه، امور معنوی به جای خود هست، ولی ما هیچ داعی هم نداریم که اینها را انکار بکنیم.
بوعلی سینا که حکیم و فیلسوف بوده است، با برهان عقل و فلسفه خودش تا اینجا رسیده است که معاد روحانی قطعا وجود دارد، یعنی انسان که می میرد دیگر مات و فات نمی شود، روح انسان بدون شک باقی می ماند، و لذات و آلام روحانی در دنیای دیگر وجود دارد. می گوید تا اینجا را ما با دلیل علم و فلسفه درک کردیم ولی چون صادق مصدق، یعنی پیغمبر اکرم (ص)، به ما خبر داده است که جسمانی هم آنجا وجود دارد، ما به آن ایمان داریم. البته دیگران بعد از او آمده اند بالاتر از این گفته اند، گفته اند نه، ما دلیل هم در تأیید صادق مصدق می آوریم.
ص: 681
بنابراین جزء معتقدات ما این است که معاد وجود دارد و در عالم معاد، هم نوع لذات و آلام جسمانی وجود دارد، هم نوع لذات و آلام روحانی، و نمونه هر دو نوع را هم (عرض می کنم 'نمونه' چون از نظر درجه قابل مقایسه نیست) ما در همین دنیا کم و بیش مشاهده می کنیم، یعنی ما، هم نوع لذات و آلام جسمانی را در این دنیا درک کرده ایم و هم ما اگر درک نکرده باشیم، افرادی که حد بالاتری دارند نوع لذات و آلام روحانی و آن عالی ترین لذات و آلام روحانی را درک می کنند، و هر دوی اینها در عالم معاد و در بهشت و جهنم قطعا وجود دارد ولی با اختلاف درجه خیلی شدید. حتی همین امور جسمانی اش هم از نظر درجه با جسمانی های اینجا متفاوت است، یعنی مثلا آن لذتی که ذائقه انسان از خوردن یک لقمه در آنجا می برد با آن لذتی که از یک غذای دنیایی و مادی می برد قابل مقایسه نیست و لهذا افرادی که در این دنیا غذای بهشتی خورده اند مدعی چنین چیزی هستند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 42-36
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی معاد روحانی قرآن انسان خدا
استاد مطهری می گوید: «به نظر من اگر افرادی یافت شوند که نیکی به انسان های دیگر و حتی نیکی به یک جاندار اعم از انسان یا حیوان را (زیرا «لکل کبد حراء اجر؛ هر جگر سوخته ای را اجری است») بدون هیچ چشم انتظاری انجام دهند و حتی در عمق وجدان خود از آن جهت خدمت نکنند که چهره خود را در آیینه وجود محرومین می بینند، یعنی ترس از اینکه روزی چنین سرنوشتی داشته باشند عامل محرک آنها نباشد، بلکه طوری انگیزه احسان و خدمت در آنها قوی باشد که اگر بدانند هیچ گونه سودی عاید آنها نمی شود و حتی یک نفر هم از کار آنها آگاه نمی گردد و احدی به آنها یک "بارک الله" هم نخواهد گفت باز هم آن کار خیر را انجام می دهند، و تحت تأثیر عادت و امثال آن هم نباشند، باید گفت در عمق ضمیر این انسان ها نوری از معرفت خداوند هست و به فرض اینکه به زبان، انکار کنند در عمق ضمیر اقرار دارند، انکارشان در واقع و نفس الامر انکار یک موهومی است که آن را به جای خدا تصور کرده اند و یا انکار یک موهوم دیگری است که آن را به جای بازگشت به خدا و قیامت تصور کرده اند، نه انکار خدا و معاد واقعی.
ص: 682
علاقه به خیر و عدل و احسان از آن جهت که خیر و عدل و احسان است، بدون هیچ شائبه چیز دیگر، نشانه ای است از علاقه و محبت ذات جمیل علی الاطلاق، علیهذا بعید نیست که این گونه کسان واقعا و عملا در زمره اهل کفر محشور نگردند، هر چند لسانا منکر شمرده می شوند. و الله اعلم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 377
کلی__د واژه ه__ا
معاد عدل خدا عمل صالح مرتضی مطهری شناخت
غیر مسلمانان که موحد و به قیامت معتقدند و برای خدا کار می کنند وضعشان چگونه است؟ در میان اهل کتاب مردمی یافت می شوند که نه مسیح را فرزند خدا می دانند و نه عزیر را، و نه ثنوی و آتش پرستند، نه می گویند «المسیح ابن الله» و نه می گویند «عزیر ابن الله»، و نه می گویند اهریمن خدای بدی ها، به روز رستاخیز هم معتقدند. سرنوشت اعمال آنان چیست؟
در اینجا بحث درباره آن عده از مکتشفین و مخترعین و خدمتگزاران به بشریت که مادی و منکر خدا هستند و طبعا انگیزه های عملی آنها از حدود مادیات فراتر نمی رود نیست، بحث درباره آن نیکوکارانی است که به مبدأ و معاد ایمان دارند و طبعا می توانند در عمل آهنگ بالا کنند و برای مقصدی ماوراء مادیات عمل نمایند. گفته می شود که ادیسون و پاستور از این گونه مردمانند، گفته می شود آنان مردمی مذهبی بوده اند و دارای انگیزه های خداپرستانه بوده اند، یعنی آنان در کارهایشان درست مانند متدینین مسلمان، برای رضای الهی و به انگیزه خدایی اقدام می کرده اند، اینها در حقیقت مسیحیانی هستند که مسیحی نیستند، زیرا اگر مسیحی واقعی باشند و به اصول موجود مسیحیت مؤمن و معتقد باشند، مسیح را خدا می دانستند و طبعا امکان نداشت که موحد واقعی باشند، دانشمندان امروز مسیحی شاید کمتر به خرافات تثلیث معتقد باشند.
ص: 683
برای پاسخ به این قسمت باید دید ایمان به نبوت و امامت از چه نظر لازم است؟ و چرا باید شرط قبول اعمال باشد؟ به نظر می رسد دخالت ایمان به انبیاء و اولیاء خدا در پذیرش اعمال از دو جهت است: یکی اینکه معرفت آنان برمی گردد به معرفت خدا. در حقیقت شناختن خدا و شؤون او بدون معرفت اولیاء خدا کامل نمی گردد، به عبارت دیگر اینکه: شناختن خدا بطور کامل شناختن مظاهر هدایت و راهنمایی است. دیگر اینکه شناختن مقام نبوت و امامت از این نظر لازم است که بدون معرفت آنان، بدست آوردن برنامه کامل و صحیح ممکن نیست.
همه غیر مسلمانان از نظر مأجور بودن در قبال اعمال خیر، یکسان نیستند، میان غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد نیست و غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد هست ولی از موهبت ایمان به نبوت محروم است تفاوت عظیم است. برای دسته اول امکان انجام یک عمل مقبول عند الله نیست ولی برای دسته دوم هست. این دسته ممکن است با شرایطی به بهشت بروند، ولی برای دسته اول ممکن نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 382-378
کلی__د واژه ه__ا
معاد ایمان خدا قیامت اسلام
«و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین؛ و آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازی نیافریده ایم.» (دخان/ 38) در واقع برهان بر وجود قیامت است، برهان بر قیامت و معاد از طریق توحید که این مطلب مکرر در آیات قرآن به عبارات مختلف آمده است. قرآن این طور می فرماید: ما عالم را به باطل نیافریده ایم، به حق آفریده ایم. ما در خلق آسمانها و زمین نخواسته ایم که لاعب باشیم، بازی کنیم، لعبی در کار نیست، عبثی در کار نیست. این چند تعبیر در قرآن آمده است. در خلقت، باطل در کار نیست، حق است، این آسمان و زمین به حق آفریده شده اند نه به باطل. ما که خلق کننده هستیم در خلق عالم لاعب یعنی بازی کننده نبوده ایم. «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون؛ (باز کلمه 'عبث' آمده است) شما خیال کرده اید که مرجوع نمی شوید پس عبث آفریده شده اید؟» (مؤمنون/ 115) این چند کلمه همه در مورد قیامت آمده، یعنی قرآن این طور می گوید که اگر قیامتی نباشد معنایش این است که هستی بر باطل است، هستی بازیچه است، هستی بیهودگی است. اما در اینجا کلمه 'لاعب' آمده است. (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین)
ص: 684
اینجا باید مطلبی را توضیح بدهیم. به چه می گویند 'بازی'؟ این کلمه 'لعب' باید روشن بشود تا بعد مطلب آیه قرآن روشن بشود. بچه یا بزرگ که معمولا بازی بیشتر کار کودک است می آید مشغول بازی می شود. کاری را شروع می کند. مثلا می آید اتاقک می سازد، شتر یا اسب درست می کند. بازیش که تمام می شود خرابش می کند می رود. باز دفعه دیگر همان را درست می کند. شما اگر درست در کار این بچه دقت کنید که چه هدفی در این کارش نهفته است، هیچ هدفی، هیچ حکمتی در کار خود آن بچه پیدا نمی کنید، یعنی اثری واقعا بر آن مترتب باشد، هرگز اثری بر آن مترتب نیست. فرض کنید می روند فوتبال بازی می کنند. چندین بار توپ از این طرف می رود آن طرف و از آن طرف می رود این طرف، به این دروازه وارد می شود، به آن دروازه وارد می شود. شما از نظر نفس کار در نظر بگیرید، به روح آن بچه کار نداشته باشید، به خود کار توجه کنید. حالا این توپ به این دروازه برود یا به آن دروازه، چه اثری بر این کار مترتب است؟ هیچ. البته هر لعبی اگر دقت کنید لعب نسبی است یعنی از نظر آن کار بازیچه است، ولی این بچه چرا این کار را می کند؟ او در عالم خیال خودش به هدفی می رسد. فقط از نظر خیال این بچه (یا بزرگ) بازی نیست، یعنی از این راه قوه خیال او به هدف و مقصد خیالی خودش می رسد.
مثال دیگری عرض می کنم. فلاسفه بحثی دارند در باب لعب و لهو و این جور چیزها. اغلب ما عادت هایی داریم که نوعی عبث و لعب است. یک کسی عادتش این است که انگشتانش را می شکند، دیگری عادتش این است که با تسبیح بازی کند، یکی با انگشترش بازی می کند، یکی با محاسنش بازی می کند. اگر از کسی که این بازی را می کند بپرسید این کار را برای چه می کنی؟ می گوید هیچ چیز. راست است، خود این کار برای 'هیچ چیز' صورت می گیرد یعنی در این کار 'هیچ چیز' است. اما نیرویی در این هست که می خواهد خودش را به جایی برساند، یعنی قوه خیال و واهمه او با همین 'هیچ چیز' تفننی می کند، ولی خود کار 'هیچ چیز' است. حالا می آییم سراغ کار حکیمانه. کارهایی که ما انجام می دهیم که این ها را 'حکیمانه' تلقی می کنیم بعد می بینید همین کارهای حکیمانه ما از یک نظر حکیمانه است و از یک نظر همه کارهای حکیمانه دنیا لعب است «انما الحیوة الدنیا لعب و لهو؛ زندگی دنیا جز بازیچه و بیهودگی نیست.» (محمد/ 36)
ص: 685
چطور؟ کار حکیمانه چگونه است؟ مثلا می آییم در زمینی خانه ای می سازیم دارای هال، مهمانخانه، آشپزخانه، حمام و... هر که از ما بپرسد این کار را برای چه می کنی، دیگر نمی گوییم هیچ چیز، می گوییم معلوم است، می خواهم زندگی کنم، انسان که می خواهد زندگی کند جا لازم دارد. چرا این طور می سازی؟ آدم مهمان برایش می آید، مهمانخانه می خواهد، حمام می خواهد،... این جا این کار شکل حکیمانه به خودش می گیرد، یعنی روی یک نقشه عقلانی و روی اثر و فایده ای که بر این کار برای آن شخص مترتب است صورت می گیرد. اینجا دیگر 'خیال' این کار را نکرده، 'عقل' این کار را کرده است و چون هدف درستی از این کار دارد، ما این کار را 'حکیمانه' می گوییم. باز هم این کار حکیمانه نسبت به 'کننده' حکیمانه است، از نظر کسی که این کار را می کند و از نظر انتساب این کار به شخصی که این کار را انجام می دهد حکیمانه است، ولی از نظر مجموع آجرها و سنگ ها و گچ ها و آهن هایی که در این خانه به کار رفته چطور؟ یعنی اگر ما خودمان را مجزا کنیم و توجهی به اینها بکنیم، برای اینها چه کار حکیمانه ای صورت گرفته؟ از نظر این آجرها که قبلا خاک بود و هنوز در کوره نرفته بود و به صورت آجر در نیامده بود و امروز به صورت آجر درآمده و جرم این دیوار را تشکیل می دهد چگونه است؟ یعنی اگر او به جای ما باشد و اگر او شاعر به ذات خودش باشد، برای او فرق نمی کند، باز برای او کاری است لعب، یعنی از نظر طبیعت و ذات آن اشیا لعب است. از نظر کننده، این کار حکیمانه است نه از نظر خود آن کار. به تعبیر دیگر، ما با این کار خودمان این در و دیوار را به کمال خودشان سوق نداده ایم، این ها را در خدمت منفعت خودمان قرار داده ایم. اگر کار ما کار درستی باشد، یعنی اگر ما در نظام عالم حق داشته باشیم که چنین حقی هم داریم که این اشیا را در خدمت خودمان قرار بدهیم از نظر خودمان به سوی کمالی حرکت کرده ایم و کار حکیمانه انجام داده ایم اما این اشیا را به سوی کمال خودشان سوق نداده ایم.
ص: 686
مثال دیگری ذکر می کنیم درست در جهت عکس این (مثال): پدر و مادری با یکدیگر زندگی می کنند، عمل زناشویی انجام می دهند و بچه ای پیدا می شود. اینجا قضیه برعکس است. از نظر این ها که یک لذت موقت و آنی نصیبشان شده چیز دیگری است. ولی نتیجه ای به دست آمده که این ها در واقع آن را انجام نمی دهند بلکه مسخرند برای انجام دادن آن، یعنی این کار مقدمه پیدایش یک موجود است، زمینه پیدایش یک موجود را فراهم می کند که وجودش از نقص شروع می شود و به کمال منتهی می گردد، یعنی از نظر آن بچه ای که به وجود می آید، این ها زمینه را فراهم کردند که موجودی از نقص به کمال برسد. این خیلی فرق دارد با ساختمانی که شخصی می سازد. یا یک نفر کشاورز که می آید بذری را در زمین می پاشد مقصد او مقصد خاصی است ولی بالاخره کار او در مسیر خلقت قرار می گیرد، یعنی او با کار خودش یک دانه گندم را تبدیل به یک بوته گندم می کند، یک شاخه را تبدیل به یک درخت می کند ولی اینجا 1 درصد آن به او مربوط است، 99 درصد آن به او مربوط نیست، به دستگاه خلقت مربوط است: «أفرأیتم ما تمنون* انتم تخلقونه أم نحن الخالقون؛ آیا آن نطفه که می ریزید ملاحظه کرده اید؟ آیا شما آن را خلق می کنید یا ما آفریننده ایم؟» (واقعه/ 58 -59) «أفرأیتم ما تحرثون* انتم تزرعونه أم نحن الزارعون؛ آیا در آنچه می کارید اندیشیده اید؟ آیا شما آن را می رویانید یا ما رویاننده ایم؟» (واقعه/ 63-64)
ص: 687
اگر اشیا را از آن جهت که با خدا نسبت دارند به خدا نسبت بدهیم، هیچ فعلی از افعال خدا شبیه ساختن خانه برای انسان نیست. اگر کمی شبیه باشد که شبیه بودن هم تعبیر درستی نیست شبیه عمل کشاورز است، یعنی خداوند هر چه را که خلق می کند خلق کردن او عبارت است از رساندن اشیا به کمال لایق خودشان. حال نهایت امر در خلقت چیست؟ آیا نهایت امر نیستی است؟ یعنی هستی برای نیستی است؟ پایان هستی نیستی مطلق است؟ یا پایان هستی، هستی است؟ پایان هستی رسیدن به حق مطلق و رفتن به سوی حق مطلق است؟ اگر کسی گمان کند که خدا این عالم را خلق کرده، بعد هم معدوم می کند، درست همان کار بچه می شود که اتاقک را درست می کند و بعد خراب می کند، دایما درست می کند و دایما معدوم می شود، چون در این شکل دیگر چیزی وجود ندارد، مگر این که فرض کنیم خدا العیاذ بالله مثل بچه ای است که می خواهد تفنن کند، او را یک موجود متفنن بدانیم که برای تفنن خودش کار بیهوده ای را انجام می دهد، موجود می کند معدوم می کند، یعنی اشیاء غایت ندارند، تمام و متمم ندارند، به سوی کمال خودشان نمی روند.
اما به دلیل اینکه خداوند متعال حکیم است و لاعب و بیهوده کار نیست باید بدانیم وجهه تمام این هستی ها یک هستی دایم لایزال لایزول است، یعنی عالم بقا. اگر عالم بقایی نبود و عالم فقط عالم فنا بود هستی لعب بود، ولی این عالم فنا جدا از عالم بقا نیست، رویه ای از عالم بقاست. همه چیز یک وجهه 'بقایی' دارد حتی همین زمین و زمان ما. «یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار؛ روزی که زمین به زمین دیگر و آسمان ها (به آسمان های دیگر) مبدل شود، و (مردم) در برابر خدای یگانه قهار ظاهر شوند.» (ابراهیم/ 48) هر چیزی یک وجهه زمانی دارد و یک وجهه دهری: «ما عندکم ینفد و ما عندالله باق؛ آنچه نزد شماست تمام شدنی است و آنچه نزد خداست ماندنی است.» (نحل/ 96) اشیا نسبت به شما فانی هستند و نسبت به خداوند باقی. این است که می گوید اگر بقایی نباشد و اگر ابدیتی نباشد و اگر معادی نباشد و اگر بازگشت به خدا نباشد (دیگر در بازگشت به خدا نیستی معنی ندارد، در بازگشت به هستی مطلق که نمی تواند نیستی وجود داشته باشد) و اگر هستی همین یک رویه نیستی را می داشت یک چیز لغو بیهوده ای بود، اما این چنین نیست. این است که استدلال می کند بر قیامت به دلیل اینکه ما که زمین و آسمان را باطل نیافریده ایم (باطل یعنی بی غایت و بی هدف)، ما که بازیگر نبودیم که مثل بچه ها بخواهیم بازی کنیم یک چیزی را خلق کنیم، ما که بیهوده کار نیستیم.
ص: 688
گفتیم اینجا از راه توحید استدلال بر معاد است، یعنی اگر کسی خدا را بشناسد به عنوان یک موجود کامل الذات، به عنوان یک موجود منزه از لعب و عبث و فعل باطل (خودش حق است، فعلش هم حق است) و به عنوان یک موجود حکیم، آن وقت می داند که قیامت و عالم بقا نمی تواند نباشد. این است که می فرماید: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین.»
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 127-122
کلی__د واژه ه__ا
باورها در قرآن انسان توحید تدبیر الهی خدا اثبات معاد هدف آفرینش
منکرین معاد می گفتند: «ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین» (دخان/35) جز همین یک مرگی که ما به چشم خودمان می بینیم مرگ دیگری و طبعا حیات بعد از مرگ و حیات بعد از آن مرگ دوم «احییتنا اثنتین» (غافر/11) وجود ندارد، تو چرا این حرف ها را می زنی که روزی خواهد آمد که عده ای می گویند خدایا ما را دو بار میراندی، دو بار زنده کردی، در دنیا میراندی آوردی به برزخ، در برزخ میراندی شد قیامت، این دو مرحله موت و دو مرحله بلکه سه مرحله حیات یعنی چه؟ به اینها بگو «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعبین؛ و ما آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو است به بازی نیافریدیم.» (دخان/38) این حرف شما انکار معاد نیست، انکار توحید است. ولی آنها خودشان را به خدا معتقد نشان می دادند، به دلیل اینکه خدایی هست قیامت هم هست.
ص: 689
در آیات آخر سوره آل عمران می خوانیم: «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب *الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار؛ به راستی در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز برای خردمندان نشانه هایی است. آنان که خدا را ایستاده و نشسته و خوابیده یاد می کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند که پروردگارا! این (جهان) را بیهوده نیافریده ای، پاکی برای توست، پس ما را از عذاب آتش نگاه دار» (آل عمران/190-191) این است که عالم برای یک مسلمان واقعی تنها آینه توحید نیست، آینه معاد هم هست «ربنا ما خلقت هذا باطلا» بعد «سبحانک فقنا عذاب النار». به دنبال آن فورا مسئله قیامت و جهنم و اینها را مطرح می کند: «ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار؛ پروردگارا! به یقین تو هر که را به آتش وارد کنی خوارش کرده ای و ستمگران را هیچ یاوری نخواهد بود.» (آل عمران/192) اینکه اینها وقتی که به عالم نگاه می کنند می گویند پروردگارا تو عالم را باطل و بیهوده نیافریدی یعنی از نظام عالم حقیقت می بینند و در حقیقت، حاقه را می بینند که عین متن حق و حقیقت است. این است که اگر دنیا را از آخرت مجزا کنیم جز یک لعب و بازی و بازیچه چیز دیگری نیست و برای اهل دنیا کارهای حکیمانه شان هم بازی است. آیه «انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد؛ به راستی زندگی دنیا بازی و سرگرمی و زینت و فخر فروشی شما به یکدیگر و فزون خواهی در اموال و فرزندان است.» (حدید/20) همین مطلب را بیان می کند. مولوی داستان خوبی در تفسیر این آیه دارد، می گوید:
ص: 690
کودکان هر چند در بازی خوشند *** شب کسان شان سوی خانه می کشند
شب شد و شد گرم بازی طفل خرد *** دزد ناگاهش لباس و کفش برد
آنچنان سرگرم به این کار بیهوده خودش هست که آنچه برایش لازم می آید که کفش و لباس است اساسا از یادش می رود.
شب شد و بازی و او شد بی مدد *** رو ندارد که سوی خانه رود
بعد می گوید: «نی شنیدی انما الدنیا لعب» حکایت همین است. «ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون؛ ما آنها را جز به حق نیافریدیم، ولی بیشترشان نمی دانند.» (دخان/39) اول کلمه «لاعب» را آورد، اینجا نقطه مقابل لاعب، «حق» را ذکر می کند. خیر، آسمان ها و زمین (مجموع آسمان ها و زمین چون عالم علوی و سفلی است به صیغه تثنیه آورده شده، نفرمود «ما خلقناهن» چون آسمان ها جمع است، بلکه به اعتبار اینکه همه آسمان ها و زمین مجموع عالم علوی و سفلی را تشکیل می دهد به صورت تثنیه ذکر می کند) ما این دو را (آسمان و زمین را) نیافریدیم الا بالحق. این ''ب'' در ''بالحق'' را در اصطلاح ادبی ''باء ملابست'' می گویند. در تعبیر فارسی این طور باید بگوییم: مگر توأم باحق. حق توأم با اینهاست. نه صرفا می گوید برای حق، اصلا حق توأم با اینهاست. از ذات حق جز حق صادر نمی شود، از ذات حق باطل صادر نمی شود، «ولکن اکثرهم لا یعلمون؛ ولی اکثر این مردم اینها را نمی فهمند و نمی دانند.»
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 5- صفحه 127-129
ص: 691
کلی__د واژه ه__ا
معاد آفرینش توحید انسان انکار معاد ایمان خدا عذاب الهی پاداش الهی اثبات معاد باورها قرآن
در قرآن کریم آمده: «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین؛ به یقین، روز جدایی وعده گاه همه ی آنهاست» (دخان/40). از عناوینی که قرآن به قیامت داده است کلمه "یوم الفصل" است. فصل یعنی جدایی، البته نه جدایی به معنی فراق، جدایی به معنی ممتاز ساختن. عالم ما عالم امتزاج و اختلاط و ترکیب است، نور و ظلمت در اینجا با یکدیگر مخلوط هستند، سعادت و شقاوت، سعید و شقی در سرنوشت یکدیگر مؤثرند، سعید در سرنوشت شقی مؤثر است، شقی در سرنوشت سعید ممکن است مؤثر واقع بشود، ولی وقتی که آنجا رفتند دیگر عالم، عالم بدن نیست، عالم اضداد نیست، عالم ترکیب نیست، آنجا دیگر عالم امتیاز و جدایی است. در اینجا اگر انسان با عطرفروش بنشیند معطر می شود و به قول فردوسی اگر با آدم ذغالی و ذغال فروش هم بنشیند سیاه می شود، البته این تمثیل است، یعنی بودن با صالحان در انسان اثر می گذارد، بودن با طالحان هم در انسان اثر می گذارد، عالم عالم تأثیر و تأثر است:
صحبت صالح تو را صالح کند *** صحبت طالح تو را طالح کند
می رود از سینه ها در سینه ها *** از ره پنهان صلاح و کینه ها
به همین معنا ما می گوییم این عالم عالم اسباب است، یعنی این عوامل اثر می گذارد. همین قدر که انسان از این دنیا رفت به آن دنیا، «تقطعت بهم الاسباب؛ و روابط و سبب ها بریده گردد»، (بقره/166)، تمام این عوامل مؤثر که یا در جهت خوبی اثر می گذاشت یا در جهت بدی، از او جدا می شوند و انسان تحت تأثیر هیچ عاملی قرار نمی گیرد مگر عامل باطن خودش و باطن اعمال خودش. آنجا دیگر طبعا نیکان از بدان جدا می شوند «و امتازوا الیوم ایها المجرمون؛ (ندا آید:) ای تبهکاران! امروز (از مومنان) جدا شوید» (یس/59).
ص: 692
با اینکه آنجا به یک معنا روز جمع است، اولین و آخرین با هم جمع می شوند، یعنی معیت پیدا می کنند، یعنی آن جدایی که مثلا مردم این زمان با مردم ده قرن پیش و مردم صد قرن بعد داشتند از میان می رود، ولی آن ارتباط و آن تأثیر و تأثری که به موجب آن با مردم همزمان و هم مکان خودشان مجموعا یک واحد مرکب اجتماعی را به وجود می آورند به کلی از بین می رود و لهذا هم روز جمع است و هم روز فرق، از یک نظر جمع است و از نظر دیگر فرق و امتیاز. این است که تعبیر می فرماید: «ان یوم الفصل». تعبیر عجیبی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 131-129
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا همنشینی
آنچه که قرآن کریم بر روی آن خیلی تاکید دارد قیامت کبری است که از آینده مجهول، و از زمان آن، کسی جز ذات اقدس الهی مطلع و آگاه نمی باشد. در آن قیامت که مطرح است فقط این نیست که مردگان همان طور که در قرآن اشاره شده است زنده شوند بلکه اتفاقات بزرگ و مهم دیگری رخ می دهد تا محشر آماده باشد. این اتفاقات تغیرات کلی در نظام عالم، از خورشید تا ستارگان و هر آنچه که در زمین است رخ میدهد. قرآن مثال هایی در مورد این اتفاقات آورده است مانند: یکی مثل پشم زده شده باشد و دیگری همانند غبار پراکنده باشد، نور از خورشید گرفته شود ستارگان منکدر شوند. در کل تمامی چیزهای که در زمین و آسمان موجود است دگر گون میشود و در نظام هستی دگرگونی رخ می دهد. از ابتدا یکسری انسان هایی بوده اند که منکر این گونه اتفاقات بوده اند و می گفتند مگر میشود مرده زنده شود و یا از میان خروارها خاک بیرون بیاید. در پاسخ قرآن آنها را به اندیشیدن در خلقت خودشان که چگونه خودشان از نیستی به هستی رسیده اند و یا نظام موجود مرگ و حیات که همان بهار و پائیز است رهنمود می ساخته.
ص: 693
قرآن کریم می فرماید: «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین» (دخان/40)، میقات (یعنی) وعده گاه. در اصل در مورد وعده گاه زمانی گفته می شود و احیانا در مورد وعده گاه مکانی، که میقات های حج را که ما "میقات" می گوییم برای این است که در واقع وعده گاه مسلمین است که بیایند در آنجا محرم بشوند.
این تعبیر قرآن کریم هم تعبیر عجیبی است: یوم الفصل وعده گاه عمومی همه مردم است. گویی نظیر آنچه قرآن در باب توحید می گوید: «و اذ اخذ ربک من بنی ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی؛ و آنگاه که پروردگار تو از پسران آدم، از پشت هایشان، نسل و نژاد آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که»: آیا من پروردگار شما نیستم؟ (آنها به زبان فطرت) گفتند: چرا!» (اعراف/172)، یعنی در عمق فطرت همه مردم توحید هست و مردم در عمق فطرتشان بلی را به زبان تکوین گفته اند، همچنین در عمق فطرت مردم چنین میعادگاهی وجود دارد.
یک وقت هست مردم می آیند جمع می شوند در جایی که اصلا انتظارش را نداشته اند، ولی یک وقت مردم در جایی می آیند جمع می شوند که وعده گاه است، البته همه مردم که ایمان نداشتند ولی وعده گاه همه مردم است چون در عمق فطرت همه مردم این مطلب هست که (دنیا) عبث نیست، باطل نیست، لعب نیست، بالاخره به جایی خواهد رسید که این سرگشتگی ها همه به پایان برسد.
«ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین؛ قیامت میقات و وعده گاه عموم مردم است». در کلمه «یوم الفصل» اسباب منقطع و بریده می شود، مخصوصا اسبابی را ذکر می کند که مردم طمع می بندند. «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون؛ آن روزی که هیچ دوستی برای هیچ دوستی سود نمی تواند داشته باشد، هیچ دوستی نمی تواند دوست خودش را بی نیاز کند و به او کمک برساند» (دخان/40و41).
ص: 694
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 131
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا
دلیل اینکه برخی از افراد بشر حیات و زندگی را لغو می پندارند، به این جهت است که آرزوی جاوید ماندن دارند و این آرزو را غیر قابل تحقق می پندارند. اگر آرزو و میل به جاوید ماندن نبود، حیات و زندگی را لغو و بیهوده نمی دانستند؛ هر چند منتهی به نیستی مطلق گردد. حداکثر اینست که آنرا یک خوشبختی موقت و یک دولت مستعجل می شناختند و هرگز فکر نمی کردند که نیستی از چنین هستی بهتر است، زیرا فرض این است که عیب این هستی کوتاهی آن است، عیبش اینست که بدنبال خود نیستی دارد. پس همه عیب ها از ناحیه نیستی و کوتاهی پدید می آید و چگونه ممکن است که اگر به جای آن مقدار محدود هستی نیز نیستی می بود بهتر بود؟!
آری اکنون در خود آرزوی جاوید ماندن را می یابیم و این آرزو فرع به تصور جاوید ماندن است، یعنی تصوری از جاودانگی و زیبائیش و جاذبه اش داریم و این جاذبه در ما آرزوئی بزرگ بوجود آورده است که برای همیشه بمانیم و برای همیشه از موهبت حیات بهره مند گردیم. اگر یک سلسله افکار ماتریالیسم به مغز ما هجوم آورد که این اندیشه ها و آرزوها همه بیهوده است و از واقعیت جاودانگی خبری نیست، حق داریم مضطرب و ناراحت شویم و رنج و وحشت عظیمی در ما پدید آید. آرزو می کنیم که ای کاش نیامده بودیم و با این رنج و وحشت روبرو نمی شدیم. پس تصور لغو و بیهوده بودن هستی، معلول ناهماهنگی میان یک غریزه ذاتی و یک تلقین اکتسابی است. اگر آن غریزه نبود چنین تصوری در ما پدید نمی آمد، همچنانکه اگر افکار غلط ماتریالیستی به ما تلقین نمی شد، باز هم این تصور در ما پدید نمی آمد.
ص: 695
انسان و ساختمان واقعی و پنهان انسان به گونه ای است که آرزوی جاوید ماندن را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به کمالی که استعداد آن را دارد بوجود آورده است و چون این ساختمان و استعدادهای موجود در آن، بیش از زندگی محدود چند روزه دنیاست و اگر زندگی، محدود به حیات دنیوی گردد، همه آن استعدادها لغو و بیهوده است، انسان غیر مؤمن به حیات ابدی میان ساختمان وجود خود از یک طرف و اندیشه و آرزوی خود از طرف دیگر ناهماهنگی می بیند. با زبان سر می گوید پایان هستی نیستی است و همه راهها به فنا منتهی می شود؛ پس حیات و زندگی لغو و بیهوده است، ولی با زبان استعدادها که رساتر و جامع تر است می گوید نیستی در کار نیست، راهی بی پایان در پیش است، اگر زندگی من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوی جاودان ماندن آفریده نمی شدم. از این رو قرآن کریم اندیشه نفی قیامت را با بیهوده دانستن آفرینش مرادف می شمرد: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون؛ آیا پنداشته اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و بازگشت شما به سوی ما نیست؟» (مؤمنون/115).
آری، کسی که دنیا را مدرسه و دار التکمیل بداند و به حیات دیگر و نشئه دیگر مؤمن باشد، دیگر زبان به اعتراض نمی گشاید که یا نمی باید ما را به دنیا بیاورند یا اکنون که آورده اند نباید بمیریم، چنانکه خردمندانه نیست که کسی بگوید طفل یا نباید به مدرسه فرستاده شود و یا اگر به مدرسه رفت هیچوقت نباید مدرسه را ترک گوید.
ص: 696
من_اب_ع
مرتضی مطهری-عدل الهی- ص 236-235
کلی__د واژه ه__ا
معاد انسان خدا ماتریالیسم قرآن
مسأله اینکه آیا اعتقاد به رستاخیز فطری هست یا فطری نیست بستگی دارد به اینکه ما اعتقاد به رستاخیز را در چه شکلی طرح کنیم. یک وقت در آن شکل طرح می کنیم که خود قرآن کریم در اکثر آیات طرح کرده است. معنی و مفهومی که قرآن به رستاخیز می دهد رجوع و بازگشت به پروردگار است (انا لله و انا الیه راجعون). اگر به این معنی و مفهوم باشد جواب این است: بله، اعتقاد به رستاخیز فطری است.
ولی اغلب، این امر را به یک صورت ناقص طرح می کنند که آن معنی و مفهوم واقعی خودش را ندارد. برخی اینطور به نظرشان می رسد که همانطور که یک صنعتگر، یک چیزی را می سازد بعد آن را خراب می کند و بار دوم همان را می خواهد بسازد خداوند نیز چنین می کند. کسی هم که -طبق آیه «ویقول الانسان ءاذا ما مت لسوف اخرج حیا؛ و انسان می گوید: آیا وقتی مردم، راستی از گور زنده بیرون آورده خواهم شد؟» (مریم/66)- چنین حرفی زده تصورش یک چنین چیزی بوده است، نه تصور به شکل واقعی که از معاد باید داشته باشد؛ شنیده بوده است که مردم در معاد بار دیگر زنده می شوند و این زنده شدن را یک نوع بازگشت به دنیا تلقی می کرده است – که اکثر مردم اینطور تلقی می کنند – نه بازگشت به خدا.
اگر تصور ما از معاد این باشد که نوعی بازگشت جدید به همین دنیاست قدر مسلم اعتقاد به معاد یک امر فطری نیست، اما اگر تصورمان از معاد این باشد که واقعیت و حقیقتش بازگشت به خداست، آن وقت یک امری می شود مربوط به رابطه انسان و خدا، که این، امری فطری است.
ص: 697
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- ص 43-42
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا معاد
یک سؤال مطرح است که آیا مسائلی که قرآن کریم از زبان نوع انسان بیان می کند فطری است یا خیر؟ مثلا قرآن می فرماید: «و یقول الانسان أاذا ما مت لسوف اخرج حیا؛ و انسان می گوید: آیا وقتی مردم، راستی از گور زنده بیرون آورده خواهم شد؟» (مریم/66). آیا از اینجا دانسته نمی شود که اعتقاد به رستاخیز فطری نیست؟ این سؤال از نظر کلی سؤال خوبی است یعنی سؤالی است که باید روی آن کار کرد و دید که آیا مجموع آنچه که قرآن از زبان نوع انسان نقل می کند مربوط به یک سلسله امور فطری انسان است یا نه؟ به هر حال این سؤال به صورت کلی قابل بحث و قابل طرح است و باید مجموع آیاتی که در این زمینه هست جمع آوری بشود. ولی آنچه که راجع به خصوص آیه: «و یقول الانسان ءاذا ما مت لسوف اخرج حیا» می توان گفت این است که اولا باید ببینیم این «ویقول الانسان» از زبان نوع است یا اشاره به یک انسان خاص است. احتمال دارد که شأن نزول آیه ناظر به یک جریان خاصی باشد؛ یعنی یک انسان خاصی چنین حرفی زده است. قرآن با تعجب و با انکار می فرماید ببینید این انسان دارد چنین حرفی می زند. اگر اینطور باشد آن وقت از زبان نوع نیست از زبان فرد است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- ص 42-41
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان فطرت معاد
ص: 698
از جمله ضروریات دین مقدس اسلام و از ضروریات قرآن این است که معاد، جسمانی است. یعنی چه معاد جسمانی است؟ کسانی که قائل به معاد هستند دو گروهند: بعضی معاد را صرفا روحانی می دانند، یعنی معتقدند که انسان بعد از اینکه می میرد روحش باقی است و جسمش فانی می شود و روحش هم که باقی است به معنی این است که جوهر روح انسان همان قدرت عقل انسان و علم انسان است. آن جوهر عقلی علمی در انسان باقی می ماند باقی می ماند و تا ابد هم همان باقی است و اگر انسان در این دنیا دارای علم و معرفت و فضائلی باشد این علم و معرفت و فضائل در روح او هستند و همینها سبب سعادت او در عالم دیگرند الی الابد، و بر عکس اگر روح انسان در این دنیا پر از جهل باشد، آن هم جهل مرکب، و پر از عناد باشد و پر از صفات زذیله روحی باشد، بعد از اینکه از این دنیا رفت، در آن دنیا برای همیشه معذب است به همین عذابهای روحانی.
در این دنیا هم ما نعیم روحانی داریم و عذاب روحانی یعنی کسی که روحی دارد مملو از معارف و خصلتهای خوب، او الان هم در همین دنیا ملتذ است و لذت می برد، از چه لذت می برد؟ از همین سرمایه های معنوی خودش لذت می برد. یا یک نفر که اهل الله است در حالی که مشغول ذکر خداوند است غرق در لذت است و آن لذت یک لذت معنوی و روحانی است و هیچ لذت جسمانی نیست، و کسانی که در همین دنیا لذتهای روحانی را به تعبیر بوعلی سینا چشیده اند (نه فقط دانسته اند) هرگز لذت های جسمانی را با لذت های روحانی برابر نمی شمارند.
ص: 699
عذاب های روحانی نیز همان رنج های روحی است که انسان در همین دنیا هم احساس می کند یعنی انسان ممکن است از نظر جسمی هیج ناراحتی نداشته باشد، هیچ دردی نداشته باشد، هیچ نقصی نداشته باشد مع ذلک در آنچنان رنجی به سر ببرد که برایش قابل تحمل نباشد و احیانا خودکشی کند، مثل رنجی که حسود از حسادت خودش می برد. انسان اگر خدای ناخواسته به بیماری حسادت گرفتار باشد، دیگری برای خودش دارد زندگی می کند، موفقیت هایی کسب می کند، این از موفقیت او رنج می برد، یک رنج جانکاه غیر قابل تحملی. بدیهی است که این رنج، جسمی نیست، با هیج قرص و آمپولی هم نمی شود آن درد را از بین برد چون نه دستش درد می کند نه استخوانش، نه سرش، نه قلبش و نه ریه اش و نه عضو دیگرش، روحش مألم است، روحش درد می کشد.
اینها می گویند باز تا وقتی که انسان در دنیا هست، به دلیلی اینکه روح اشتغال به بدن دارد و سرگرم به تدبیر بدن است نه لذات روحانی را به طور خالص می تواند درک کند نه رنجهای روحانی را، چون این یک اصل است و اصل درستی هم هست: روح انسان در اثر یک اشتغال، از چیز دیگر انصراف پیدا می کند. مثلا انسان اگر درد خیلی شدیدی داشته باشد چنانچه توجه شدید (او) به یک امری جلب شود آن دردش را احساس نمی کند. اگر یک حادثه ناگهانی برای او پیش بیاید، مثلا فرزندش بیفتد، فریاد می کند آی بچه افتاد، به طوری که از خودش غفلت می کند. ممکن است در هما حال دندانش هم شدید درد کند، یک ساعت آنجا مشغول آن کار است اصلا احساس نمی کند دندانش درد می کند، بعد که به خود می آید دندانش شروع می کند به درد کردن، در صورتی که از نظر عوامل جسمانی، آن عامل درد بوده ولی این اشتغال زیاد مانع از احساس درد بوده است.
ص: 700
اینها مدعی هستند که روح انسان در دنیا چون به هر حال اشتغال به بدن دارد، نمی تواند به درون خودش توجه کامل داشته باشد و به همین جهت نه می تواند لذات روحانی را به آن خلوص کامل درک کند و نه می تواند رنج های روحی را به آن خلوص کامل درک کند. معتقدند که انسان بعد از اینکه بمیرد چون روح به خود باز می گردد و اشتغال به بدن ندارد آن لذت های روحانی اش، اگر اهل لذت روحانی باشد، مضاعف می شود یک بر صد هزار بلکه قابل توصیف نیست، رنجهای روحی اش هم - اگر کسی اهل رنج روحی باشد - مضاعف می شود یک بر صد هزار بلکه اصلا نمی شود حساب کرد. این است که لذت روحانی برای اهل لذت آنچنان شدید است که در اینجا قابل توصیف نیست و رنج روحانی هم آنچنان شدید است که قابل توصیف نیست.
جوان خیلی پاک و خوبی بود که گاهی یک حالات معنوی خوبی داشت و گاه برای من نقل می کرد. می گفت مثلا در نماز شب گاهی یک حالت خیلی خوشی به من دست می داد و گاه اتفاق می افتاد که آن حالت چند لحظه ای از من گرفته می شد. می گفت من جهنم را آن وقت احساس می کردم که اصلا جهنم یعنی چه؟ این گرفته و فراق آن حالت، آنچنان مرا در تنگنا قرار می داد که اصلا یک دقیقه اش برای من قابل تحمل نبود. این برای این است که روح در آن وقت یک حالت تجردی پیدا می کند، ارتباطش با بدن ضعیف می شود و به همین جهت آن ذکر الله و آن مواهب معنوی آنچنان لذیذ است که وقتی برای امتحان - به هر جهتی هست - چند لحظه ای گرفته می شود دردش آنچنان شدید است که اصلا قابل توصیف نیست. حاضر است همه دردهای مادی دنیا را تحمل کند و آن را تحمل نکند. کسانی که قائل به بهشت معنوی و معاد روحانی هستند مقصودشان این است که انسان بعد از آنکه مرد این بدن برای همیشه از بین رفته است و دیگر انسان با این بدن سروکار ندارد.
ص: 701
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 68-65
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی معاد روحانی قرآن عذاب الهی پاداش الهی
بهشت در معاد هم جسمانی است و هم روحانی، و البته برای افرادی که کامل هستند، بهشت جسمانی در مقابل آن نعیم های روحانی ارزشی ندارد، ولی اکثریت مردم (حتی اکثریت صلحا، متقین، زهاد) به آن مقام نرسیده اند که بهشت روحانی را درک کنند و برای آنها بهشت جسمانی ارزش نداشته باشد. اکثر مردم، هم بهشت روحانی دارند و هم بهشت جسمانی. در جهنم هم همین طور است. اقلیتی از مردم اهل نعیم روحانی هستند و اعتنایی به نعیم جسمانی ندارند و اقلیتی هم فقط بهشت جسمانی دارند و از بهشت روحانی نصیبی ندارد. پس به هر حال قطعا ما بهشت جسمانی داریم، یعنی نمی توان آن را انکار و به شکلی تأویل کرد.
بله، اینقدر ما می دانیم که آنچه در آن عالم هست با آنچه در این عالم هست در عین اینکه در جسمانی بودن شریکند تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند؛ یعنی آن عالم عین عالم دنیا و طبیعت نیست، اگر عین عالم دنیا و طبیعت می بود، مثل عالم طبیعت، تکلیف هم در آنجا بود، ولی آنجا تکلیف نیست؛ به دلیل اینکه امکان تکلیف نیست، امکان تغییر دادن وضع و حالت نیست و به قول فلاسفه آنجا عالم قوه نیست، عالم فعلیت محض است. در آنجا مثلا توالد و تناسل نمی تواند وجود داشته باشد، خوردن هست ولی خوردن آنجا با خوردن اینجا فرق می کند. آن لذاتی که از خوردن حاصل می شود هست اما نه مثل خوردن اینجاست که این جور جذب و دفع باشد و در نتیجه مثلا سلامت و بیماری باشد. این گونه چیزها نیست. آن نتیجه ای که از این امر پیدا می شود یعنی لذت خوردن، لذت آشامیدن، لذت جنسی، لذت مصاحبت ها در آنجا وجود دارد ولی با تفاوت هایی که با لذات اینجا هست. البته ما تفاوت ها را نمی توانیم کاملا درک کنیم.
ص: 702
باید بدانیم که این جنبه های جسمانی در آنجا وجود دارد و البته جنبه های روحانی هم به طریق اولی وجود دارد، چون ما می بینیم قرآن کریم در بسیاری از موارد، نعمت های جسمانی را ذکر می کند: «جنات تجری من تحتها الانهار؛ بهشت هایی که از پای درختانش نهرها جاری است» (توبه/72)، اما بعد از ذکر همه نعمت های جسمانی می فرماید: «و رضوان من الله اکبر؛ و اما بالاتر از همه، خشنودی حق است» (توبه/72).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 70-68
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان جسم روحانیت
در آیه 12 سوره واقعه آمده: «و جنت النعیم؛ مقربان در جناتی از نعیم هستند». «جنة نعیم» (واقعه/89) هم ما داریم. اگر «جنة نعیم» فرموده بود، یک بهشت بیشتر نبود. ولی وقتی که «جنات النعیم» می گوید (بهشت هایی از نعیم) از انواعی از بهشت ها را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان می کند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم، بهشت های روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشت های مادی است. آنها اموری است غیر قابل توصیف، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است. اول می فرماید: «فی جنات النعیم» یعنی بهشت های قابل توصیف و بهشت های غیرقابل توصیف، درباره آن بهشت های غیر قابل توصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است» (سجده/17).
اسامی بهشت های نامبرده شده در قرآن
باید دانست بهشت هائی که در قرآن از آنها نام برده شده است چهار تا است: جنت عدن و جنت فردوس و جنت نعیم و جنت مأوی؛ هم چنان که در روایت وارد است: «قال أبو جعفر علیه السلام: أما الجنان المذکورة فی الکتاب فإنهن جنة عدن، و جنة الفردوس، و جنة نع_ی_م، و جنة المأوی. و إن لله تعالی جنانا محفوفة بهذه الجنان؛ ترجمه: امام باقر علیه السلام: بهشت هایی که در قرآن مطرح اند عبارتند از: بهشت عدن، بهشت فردوس، بهشت نعیم، بهشت ماوی و برای خداوند بهشت هایی دیگر است که با این بهشت ها محاصره شده اند» («علم الیقین » فیض کاشانی، طبع سنگی وزیری، ص 224).
ص: 703
اما جنة النعیم در بسیاری از آیات قرآن نام برده شده است؛ مانند: «والسابقون الس_ابقون * أولئک المقربون * فی جن_ات النعیم؛ پیشی گیرندگان در أعمال صالحه، پیشی گیرندگان در غفران و رحمت خداوند هستند. و ایشانند مقربان خدا که در بهشت های نعیم هستند» (واقعه/10-12). «جنة نعیم» (واقعه/89) هم ما داریم. اگر «جنة نعیم» فرموده بود، یک بهشت بیشتر نبود. ولی وقتی که «جنات النعیم» می گوید (بهشت هایی از نعیم) از انواعی از بهشت ها را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان می کند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم، بهشت های روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشت های مادی است. آنها اموری است غیر قابل توصیف، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است. اول می فرماید: «فی جنات النعیم» یعنی بهشت های قابل توصیف و بهشت های غیرقابل توصیف درباره آن بهشت های غیر قابل توصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است» (سجده/17) و مانند: «أیطمع کل امریء منهم أن یدخل جنة نعیم * کلا؛ آیا هر فرد از ایشان چنین طمعی دارد که در بهشت نعیم داخل شود؟ نه، چنین نیست» (المعارج/38-39).
و اما جنت عدن نیز در بسیاری از آیات قرآن نام آن برده شده است مانند: «و مس_اکن طیبة فی جن_ات عدن ذالک الفوز العظیم؛ و (خداوند شما را داخل میکند) در مسکن های پاک و پاکیزه ای که در بهشت های عدن است؛ و اینست فوز عظیم !» (الصف/12). و اما جنت فردوس در دو جای قرآن نام آن برده شده است؛ اول در سوره کهف: «إن الذین ءامنوا و عملوا الص_الح_ات کانت لهم جن_ات الفردوس نزلا * خ_الدین فیها لا یبغون عنها حولا؛ حقا آن کسانیکه ایمان آورده اند و أعمال صالحه بجای می آورند، برای آنان بهشت های فردوس مهیا و به عنوان پذیرائی و کرامت آنان خواهد بود؛ در آن بهشت ها بطور جاودان می مانند و هیچگونه تغییر و جابجائی از آن را طلب نمی کنند» (107 و108). دوم در سوره مؤمنون: «أولئک هم الوارثون * الذین یرثون الفردوس هم فیها خ_الدون؛ (مؤمنان که چنین و چنانند) ایشانند فقط وارثان؛ آنانکه فردوس را به ارث برند. و ایشان در آن بهشت فردوس بطور جاودان زیست می نمایند» (10و11).
ص: 704
و جنت مأوی نیز در دو مورد از قرآن آمده است؛ اول در سوره سجده: «أما الذین آمنوا و عملوا الص_الح_ات فلهم جن_ات المأوی نزلا بما کانوا یعملون؛ اما آن کسانیکه ایمان آورده اند و اعمال صالحه انجام میدهند، پس برای آنان بهشت های مأوی به عنوان پذیرائی و پاداش کارهائی که در دنیا بجای می آورده اند مهیا و آماده می باشد» (سجده/19) و دوم در سوره نجم: «عند سدرة المنتهی * عندها جنة المأوی؛ در نزد سدرة المنتهی، که آخرین درخت است. و در نزد آن سدرة و درخت، بهشت مأوی است» (نجم/14و15). «باری، جنة الخلد، بهشتی غیر از این بهشت ها نیست که قسیم آنها باشد، بلکه مقسم آنهاست و همانطور که اشاره شد اضافه جنت به خلد برای تحقق معنای جاودانی بهشت است. ولیکن جنة النعیم بهشت ولایت است؛ و هر جا که در قرآن نامی از نعمت برده شده است، مراد ولایت است.
من_اب_ع
سید محمد حسین حسینی طهرانی- معاد شناسی- ج 10- قسمت دهم- 211-209
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 95-94
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا
کسانی که می خواهند روی اصول مادی خودکشی را توجیه کنند، آنها هم بر اساس همین مسؤولیت این حرف را می زنند. دو سال پیش بود که یک نفر که نمی خواهم نامش را ببرم که با اینکه مرد دانشمندی است ولی چرت و پرت هم احیانا زیاد می گوید در دفاع از خودکشی یک آدم پلیدی که در حدود سی سال پیش خودکشی کرده است، گفته بود که یک انسان مسئول وقتی که احساس می کند مسؤولیتش را انجام داده و دیگر کاری ندارد، باید هم خودکشی کند، عمر را برای مسؤولیت می خواهد ولی وقتی می بیند که دیگر چیزی در چنته ندارد باید هم خودکشی کند. اینجاست که حدیثی هست (من در کتاب سیری در نهج البلاغه آن را طرح کرده ام) که جزء معماهای احادیث است و در همین زمینه مورد بحث ماست. این حدیث در تعابیر مختلفی از پیامبر اکرم (ص) و از امام علی (ع) و از امام حسن (ع) و از بعضی ائمه دیگر وارد شده است. عبارتی که می خوانم تعبیری است که از حضرن امام مجتبی (ع) رسیده است.
ص: 705
در همان حالی که ایشان مسموم بودند مردی به نام "جناده" خدمت ایشان رسید. راوی می گوید ایشان در بستر افتاده بودند در حالی که خون قی می کردند. احساس کردم که دیگر لحظات آخر است. عرض کردم نصایحی به من بفرمایید. جملاتی فرمودند که یک جمله اش این است: «و اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا واعمل لاخرتک کانک تموت غدا؛ برای دنیایت آنچنان عمل کن که گویی همیشه در این دنیا هستی، یعنی آنچنان فکر کن که نمی میری، جاوید زندگی می کنی، و برای آخرت چنان عمل کن که گویی اصلا عمری برای تو باقی نمانده و همین فردا می خواهی بمیری» (بحارالانوار، ج44/ص138).
بعضی در معنای این حدیث درمانده اند. گفته اند این دستور به اهمال کاری در امر دنیا و جدی چسبیدن به کار آخرت است. بعد دیدند که اهمال کاری در امر دنیا با تعلیمات دیگر اسلام جور درنمی آید و لذا گفتند مقصود این است که در کار دنیا مثل آدمهایی باش که فکر می کنند همیشه هستند و می گویند "حال که ما همیشه هستیم، به اندازه کافی وقت داریم پس کارهایمان را بعد انجام می دهیم"، ولی برای آخرتت جدی باش. بعضی برعکس، گفته اند که مقصود این است که کار دنیاست که خودت باید انجام بدهی، آخرت را خدا کریم است! کار دنیا که می رسد جدی بچسب، ما در این دنیا هنوز خیلی باید باشیم، حالا که هستیم خانه باید داشته باشیم، زندگی باید داشته باشیم، فردا که نمی میریم، مدتی باید زندگی کنیم، بالاخره آدم زنده وسایل می خواهد، آخرت هم مال خداست، خدا کریم است.
ص: 706
برخلاف این دو نظر این حدیث از آن احادیث معجزه آساست که دستور به جدی بودن در هر دو مورد است. حضرت می خواهد بفرماید تو آن کسی هستی که در خانه ای زندگی می کنی و بعد هم از آن خانه می خواهی منتقل به خانه دیگری بشوی و در آنجا زندگی کنی، ولی نمی دانی از این خانه که در آن زندگی می کنی فردا منتقل می شوی یا پنج سال دیگر یا ده سال دیگر. اگر بدانی فردا از اینجا منتقل می شوی که دیگر برای اینجا کاری نمی کنی، تمام کارهایت را برای آنجا متمرکز می کنی. اگر مثلا گوشه ای از این خانه یک ذره گچ بخواهد، می گویی ما که فردا می خواهیم برویم، دیگر چرا بیاییم اینجا را گچ کنیم؟ بیاییم برای آنجا که فردا می خواهیم برویم کاری انجام دهیم. اما اگر بدانی که تا پنج سال دیگر در اینجا باید زندگی کنی و بعد از پنج سال به آنجا می روی، می گویی حالا کارهای اینجا را انجام دهیم، هر وقت خواستیم آنجا برویم کارهایش را هم انجام می دهیم.
این حدیث می گوید هیچکدام از این دو را نکن. وقتی برای اینجا فکر می کنی، فکر کن که از کجا معلوم است که ما فردا بمیریم، شاید زنده باشیم. مثلا می خواهی برنامه ای بریزی برای اینکه مدرسه ای تاسیس کنی، باغی درست کنی و ده سال هم باید برای آن کار کنی. اگر بگویی من که شاید فردا بمیرم پس این کار را برای چه کسی انجام دهم، درست نیست، بلکه فکر کن که انشاءالله زنده هستی یا می خواهی درسی را شروع کنی و شش سال وقت می خواهد. اینجا فکر کن انشاءالله زنده هستی، چرا فکر کنی که فردا می میری، فکر کن که زنده هستی. اما اگر گناهی مرتکب شده ای و می خواهی توبه کنی، حق مردم را می خواهی بدهی، نمازهایت را می خواهی قضا کنی، خودت را می خواهی اصلاح کنی، نگو انشاءالله من ده سال دیگر زنده هستم، بگو شاید فردا بمیرم. پس برای بعضی کارها انسان باید بگوید که انشاءالله زنده هستم و برای بعضی کارها باید بگوید شاید بمیرم.
ص: 707
اولیاءالله همیشه این طور فکر می کنند و از یک نظر جمع میان ضدین می کنند که جمع میان ضدین به معنی واقعی نیست. از یک نظر فکر می کنند که همیشه زنده هستند و از یک نظر فکر می کنند که شاید فردا بمیرند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 76-73
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ انسان اعمال آخرت زندگی اولیای الهی
معمولا دعوت پیامبران در هر دو جبهه توحید و معاد با یک نوع مقاومتی روبرو می شد، هم در جبهه توحید و هم در جبهه معاد و در هر کدام به یک شکل خاص. در جبهه معاد اغلب به صورت یک استبعاد بود. مگر چنین چیزی ممکن است؟ انسان بعد از اینکه مرد، دیگر مرد و تمام شد، فانی و نیست شد. خیال می کردند مردن برای انسان فنا و نیستی است. وقتی که انسان مرد و نیست شد و اعضای بدنش متفرق گردید و هر جزئی به جایی پراکنده شد، مگر می توان باور کرد که باز همین انسان مبعوث و محشور بشود؟
قرآن کریم می فرماید: «زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا». «زعم» را معمولا به "گمان کرد" ترجمه می کنند. در زبان عربی چند لفظ دیگر هم داریم که معانی آنها به معنای 'زعم' نزدیک است، مثل 'حسب' و 'ظن'. 'زعم' با 'ظن' و با 'حسب' فرق می کند. 'زعم' را معمولا در جایی می گویند که اظهار یک ادعا باشد، غیر از این است که مثلا انسان در مورد چیزی فقط در ذهن خودش گمان می کند و خیالی در ذهنش می چربد. معنی 'زعم' این نیست که اینها در دل خودشان خیال می کنند و این خیال در ذهنشان می چربد، اگر مقصود این می بود کلمه 'ظن' به کار برده می شد، بلکه 'زعم' یعنی چیزی را که به آن یقین ندارند اظهار می دارند. در واقع 'زعم' در اینجا یعنی ادعا می کنند.
ص: 708
در نهج البلاغه، حضرت راجع به عمرو عاص که بحث می کنند می فرمایند: «عجبا لابن النابغه! یزعم لاهل الشام ان فی دعابه» (نهج البلاغه/خطبه 84) یعنی شگفتا و عجبا از پسر نابغه که مقصود عمروعاص است که در برابر مردم شام چنین ادعا می کند، نه اینکه در دل خودش گمان می کند. او در عیب جویی از من چنین ادعای پوچی می کند که من صلاحیت خلافت ندارم، برای اینکه من انسان خوشرو و مزاحی هستم و انسانی که خلیفه است باید عبوس و خشمگین باشد تا مردم از او بترسند!
ادعاهایی را که بی مبنا و براساس تخیلات پوچ باشد 'زعم' می گویند. " به زعم فلان کس' یعنی به ادعای خیالی و پوچ او، ادعایی که هیچ اصل و مبنایی ندارد. بنابراین معنای «زعم الذین کفروا» این است که کافران ادعا می کنند، ولی ادعایی که هیچ مبنا و اصلی ندارد، ادعای پوچ. کافران چه ادعا و چه اظهاری می کنند؟ «زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا» چنین ادعا می کنند که هرگز مبعوث نخواهند شد و هرگز بعث و برانگیختن و حشری نخواهد بود (تغابن/7).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 141-140
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قرآن انسان خیال
قرآن کریم در مقابل منکرین معاد جوابی می دهد که این جواب دو جنبه دارد، در عین اینکه تکرار مدعاست اقامه برهان بر مدعا هم هست. توضیح (جنبه اول) این است که اگر کسی چیزی را مشاهده کرده است که دیگران مشاهده نکرده اند و دیگران دائما او را تکذیب می کنند چه راهی برای بیان دارد جز اینکه دائم قسم بخورد که والله من راست می گویم؟ مثلا کسی ادعا می کند که من شب که اینجا خوابیده بودم، نیمه شب صدایی شنیدم و هنگامی که بلند شدم دیدم افرادی برای دزدی آمده اند. مرا که دیدند فرار کردند و رفتند. کسی می آید و می گوید آقا تو بیخود می گویی. چنین فردی چه راهی برای اثبات این مطلب دارد جز اینکه دائم قسم بخورد که به خدا من راست می گویم؟
ص: 709
خود پیامبر اکرم (ص) عین همین تعبیر را دارند. ایشان در اوایل بعثت مردم را در تپه "صفا" که یکی از دو طرف سعی صفا و مروه است جمع کردند. در مکه رسم بر این بود که وقتی حادثه مهمی پیش می آمد و می خواستند به مردم اعلام کنند، آن کسی که می خواست اعلام کند به کوه صفا می رفت. پیامبر اکرم (ص) که در دوران قبل از رسالت هم به عنوان امین و صادق و راستگو و مرد فوق العاده و متینی شناخته می شدند بالای تپه صفا رفته و مردم را فراخواندند. مردم جمع شدند. به آنها فرمودند: اگر به شما خبر بدهم که من پشت کوهستان مکه رفته ام و دیده ام که یک لشکر جرار قصد حمله به مکه را دارند آیا قبول می کنید؟ (مقصود امری است که برای خودم مشهود است) همه گفتند: البته، ما از تو جز راستی و درستی ندیده ایم، تو صادق و امین هستی و سخنت را می پذیریم. وقتی از آنها اقرار گرفتند فرمودند: پس من به شما خبر می دهم که ورای این زندگی شما زندگی دیگری هست و آن زندگی دیگر چنین و چنان است، من آنچه را که دیده ام به شما می گویم. ابولهب که عموی پیامبر بود یکدفعه دستهایش را به هم کوبید و گفت: برای یک چنین مطلبی ما را جمع کردی؟! ما خیال کردیم صحبت پول و زندگی است.
غرض این است که وقتی کسی حقیقتی را مشاهده کرده است و آنچه را که می داند به مردمی که نمی دانند اطلاع می دهد آنگاه که مردم او را تکذیب کنند، راهش این است که مرتب قسم بخورد که مطلب همین طور است که من می گویم و اشتباهی در آن نیست و عین حقیقت است. از این نظر قرآن جواب را به همین شکل می دهد: «زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا قل بلی و ربی لتبعثن ثم لتنبؤن بما عملتم وذلک علی الله یسیر» (تغابن/7) کسانی که کافر شدند، پنداشتند که هرگز برانگیخته نمی شوند. بگو به پروردگارم قسم که چنین است، البته و البته به پروردگارم قسم که شما مبعوث خواهید شد و تمام کارهایی که امروز انجام می دهید در آینده یک به یک به اطلاع شما خواهد رسید و به حساب اعمال شما رسیدگی خواهد شد و این امر مستبعدی نیست. خداست، وقتی که خدا می گوید، بر خدا همه کارها آسان است. این یک جنبه قضیه است.
ص: 710
جنبه دوم قضیه این است که برهان مطلب هم گفته شده است. توضیح اینکه به هر اسمی از اسم های خداوند می توان قسم خورد ولی در اینجا به 'رب' قسم خورده شده است. اگر فرموده بود 'بلی والله' قسم بود و اگر فرموده بود 'بلی والرحمن' باز قسم بود ولی می فرماید: «بلی و ربی» یعنی بله، سوگند به ذات خداوند که پروردگار من است و پروردگار همه عالم است. این 'پروردگار' یعنی آن ذاتی که اشیا را در رسیدن به کمال و غایتی که استعداد رسیدن به آن را دارند پرورش می دهد. پروراندن یعنی چه؟ حقیقت پروراندن چیست؟ فراهم کردن مقدمات و وسایل برای چیزی که استعداد رسیدن به کمال و غایتی را دارد به طوری که آن چیز به نهایت خودش برسد.
یک تخم گل می تواند همان ابتدا فاسد شود، جوانه از زمین که بیرون آمد می تواند به خاطر نرسیدن آب یا امر دیگری از بین برود. ولی پروراندن گل این است که کمالات و استعدادات گل به نهایت برسد، تا آنجا که ممکن است شکوفه کند و گل بدهد. خداوند که 'رب العالمین' است، یعنی استعدادهایی را که در ذات موجودات هست به فعلیت می رساند. استعداد انسان و بلکه هر موجودی در دنیا پایان نمی پذیرد. انسان استعداد بقا دارد و خدای رب العالمین و پرورش دهنده موجودات، انسان را تا آنجایی که می تواند برود می برد. پس در ضمن یک قسم برهان مطلب هم گفته شده است. خداوند متعال مکرر در قرآن می فرماید خلقت 'عبث' نیست، بیهوده و بدون هدف و غایت نیست، چنین نیست که اشیا در وسط راه معلق و فانی شوند. خدای متعال در نهایت امر هر موجودی را به هر حدی که باید برسد می رساند و حد نهایی انسان جاودانگی و باقی ماندن است. پس اینکه فرمود: 'سوگند به پروردگارم که پروردگار همه جهانیان است شما مبعوث می شوید' یعنی بعث شما شانی از شوون ربوبیت حق تعالی است.
ص: 711
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 144-142
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن خدا ایمان پیامبر اکرم
مسأله معاد از نظر اهمیت، بعد از مسأله توحید مهمترین مسأله دینی و اسلامی است. پیامبران (و بالخصوص از آنچه که از درباره پیامبر اکرم (ص) استفاده می شود) آمده اند برای اینکه مردم را به این دو حقیقت مؤمن و معتقد کنند: یکی به خدا (مبدأ) و دیگر به قیامت.
مسأله معاد برای یک مسلمان ایمان به آن لازم است، یعنی در ردیف مسائلی نیست که چون از ضروریات اسلام است و ایمان به پیغمبر ضروری است، پس ایمان به آن هم به تبع ایمان به پیغمبر ضروری است. ما بعضی چیزها داریم که باید به آنها معتقد بود؛ به این معنا که اعتقاد به آنها از اعتقاد به پیغمبر منفک نیست. باید به این معناست نه به معنی تکلیف. به معنی این است که انفکاک پذیر نیست که انسان به پیغمبر و اسلام، ایمان و اعتقاد داشته باشد ولی به این چیز ایمان نداشته باشد. مثلا درباره روزه ماه رمضان می گویند که روزه ماه رمضان از ضروریات اسلام است. اگر کسی روزه نگیرد و بدون عذر روزه بخورد، این آدم، فاسق است، ولی اگر کسی منکر روزه باشد، از اسلام خارج است، چرا؟
برای اینکه اسلام ایمان به وحدانیت خدا و ایمان به پیغمبر است و امکان ندارد که کسی به گفته پیغمبر ایمان داشته باشد، ولی روزه را منکر باشد، چون اینکه در این دین روزه هست از ضروریات و از واضحات است، یعنی نمی شود انسان در ذهن خودش میان قبول گفته های پیغمبر و منها کردن روزه تفکیک کند. ولی خود مسأله اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ایمان و اعتقاد نیست، یعنی در قرآن هیچ جا وارد نشده: "کسانی که به روزه ایمان می آورند".
ص: 712
اما گذشته از اینکه مسأله معاد و قیامت مثل روزه از ضروریات اسلام است (یعنی نمی شود کسی معتقد به پیغمبر باشد ولی منکر معاد باشد) در تعبیرات قرآن کلمه ایمان به قیامت، ایمان به یوم آخر آمده است، یعنی پیغمبر مسأله معاد را به عنوان یک چیزی عرضه کرده است که مردم همان طوری که به خدا ایمان و اعتقاد پیدا می کنند، به آخرت هم باید ایمان و اعتقاد پیدا کنند، که معنی آن این می شود که همین طوری که خداشناسی لازم است (یعنی انسان در یک حدی مستقلا با فکر خودش باید خدا را بشناسد)، در مسأله معاد نیز انسان باید معادشناس باشد، یعنی پیغمبر نیامده است که در مسأله معاد بگوید چون من می گویم معادی هست شما هم بگویید معادی هست، مثل اینکه من گفتم روزه واجب است شما هم بگویید روزه واجب است. نه، ضمنا افکار را هدایت و رهبری و دعوت کرده که معاد را بشناسند، معرفت و ایمان به معاد پیدا کنند.
حقیقت معاد
«عود»: رجوع و برگشتن. راغب آن را باز گشتن بعد از انصراف می داند آیات قرآن مؤید اوست زیرا محل استعمال آن در قرآن نوعا در بازگشت به شیء اول است مثل «و من عاد فینتقم الله منه؛ هر که بازگردد خدا از وی انتقام می کشد» (مائده/95) «و إن عدتم عدنا؛ اگر با فساد بازگردید به انتقام بازگردیم» (اسراء/8). ولی در مجمع ذیل آیه اول فرموده: «عود» به معنی رجوع است، عیادت مریض برگشتن به سوی اوست برای استفسار حال، ترکه های سبز را عود گویند که پس از بریدن دوباره عود می کنند و می رویند. قاموس و اقرب نیز معنای اولی آنرا رجوع مطلق گفته اند. «اعاده» به معنی برگرداندن است: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة أخری؛ از زمین خلقتان کردیم، در آن بر می گردانیمتان و از آن بار دیگر شما را بیرون می آوریم» (طه/55)
ص: 713
و لغت «معاد»: مصدر میمی و اسم زمان و مکان است و آن در آیه ی «إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد» (قصص/85) اسم مکان و مراد از آن چنانکه گفته اند مکه است یعنی: آنکه قرآن را بر تو فرض کرده که بخوانی و تبلیغ کنی حتما تو را به شهر خویش باز خواهد گرداند.
شیخ الرئیس ابن سینا در رساله ی اضحویه ی خود می نویسد که: «معاد را در لغت عربی از عود گرفته اند، و عود بازآمدن است. و معنی معاد جای، یا حالتی است که چیزی در او باشد، و از آن جدا شود، و باز به او باز آید. و خواص، این لفظ را از این معنی به معنی دیگر نقل کرده اند: و آن جایی است یا حالتی، که مردم پس از مرگ در آن جای بگیرند؛ یا آن حالت او را باشد. و باید دانست که مشهورترین گفتار در میان مردم آن است که: آن چیزی که پس از مرگ مردم را خواهد بود، او را خود بوده بود، و بدین زندگی از او جدا شده باشد. و مشهورترین گفتار این است که: بیشترین این امت پیشینه برآنند که جان های مردم، پیش از قالب در آن جهان- که دوم این جهان است- بوده است، و پس از مرگ باز بدانجا باز می گردد. و چون بدانجا بازگردد، اگر نیک بخت است؛ بهترین حالت او را باشد، و آن را بهشت خوانند. و اگر بدبخت باشد؛ بدترین حالتی او را باشد، و آن را دوزخ خوانند. و گروهی بسیار از مردم برآنند که: پدر و مادر مردم از آن جهان بیامدند، و بپیوستند، و دیگر بار بدان جهان خواهند شد. و در کتب بنی اسرائیل این سخن بسیار است. و همچنین قرآن مجید بدین معنی اشارت کرده و گفته است: «یا أیتها النفس المطمئنة*ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة؛ و لفظ باز آمدن درست نباشد، مگر که از آنجا آمده باشد.» (فجر/27و28).
ص: 714
مبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولی و رسیدن به انجام و ذکر شب قدر و روز قیامت
مبدأ، فطرت اولی است و معاد عود به آن فطرت است، «فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛ پس حق گرایانه، به سوی این آیین روی آور، [با همان] فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. تغییری در آفرینش خدا نیست. آیین پایدار همین است» (روم/30) که اول خدا بود و هیچ نه، «کان الله و لم یکن معه شیء؛ خدا بود و هیچ چیز با او نبود.» (مصباح الشریعة، ص421). پس خلق را از نیست هست گردانیده، «و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا؛ و خودت را نیز پیش از این من آفریدم که چیزی نبودی» (مریم/9). و به آخر خلق نیست شوند و خدا هست بماند، «کل من علیها فان*و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الإکرام؛ هر آن کس که بر روی زمین است فناپذیر است. و تنها ذات با شکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند.» (الرحمن/26-27)
پس چنانکه هست شدن خلق بعد از نیستی مبدأ خلق است، نیست شدن بعد از هستی معادشان باشد. چه آمدن و رفتن چون مقابل یکدیگرند هر یک عین دیگری تواند بود، «کما بدأنا أول خلق نعیده؛ چنان که نخستین بار [مخلوقات را] بیافریدیم آن را باز می گردانیم» (انبیاء/104). و از این جاست که به حکم مبدأ خدا بگوید و خلق جواب دهد، «ألست بربکم قالوا بلی؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟ [آنها به زبان فطرت] گفتند: چرا!» (اعراف/172) و به حکم معاد خدا بگوید و هم خدا جواب دهد، «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار؛ امروز فرمانروایی از آن کیست؟ از آن خداوند یکتای قهار است» (غافر/16). و خلق چون اول از خدا وجود یافته اند و نبوده اند پس به آخر هست شده اند، پس وجود به خدای بسپارند، «إن إلی ربک الرجعی؛ مسلما بازگشت، به سوی پروردگار تو است» (علق/8). پس نیست شوند، «کل شی ء هالک إلا وجهه؛ جز ذات او همه چیز فانی است.» (قصص/88)، منه المبدأ و الیه المعاد. نیستی اول بهشتی است که آدم در آنجا بود، «اسکن أنت و زوجک الجنة؛ تو و همسرت در این باغ منزل کنید» (بقره/35). و هستی بعد از نیستی آمدن به دنیاست، «اهبطوا منها جمیعا؛ همه از آن پایین روید» (بقره/38). و نیستی دوم که فناء در توحید است بهشتی است که معاد موحد آنجاست، «ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة*فادخلی فی عبادی*و ادخلی جنتی؛ به سوی پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خشنود است. پس به جمع بندگانم در آی. و در بهشت من داخل شو.» (فجر/28-29-30).
ص: 715
آمدن از بهشت به دنیا توجه از کمال به نقصان است و بیفتادن از فطرت، و لا محاله صدور خلق از خالق جز بر این نمط نتواند و رفتن از دنیا به بهشت توجه از نقصان به کمال است و رسیدن با فطرت، و لا محاله رجوع خلق با خالق جز بر این نسق صورت نبندد، «الله یبدأ الخلق ثم یعیده ثم إلیه ترجعون؛ خداوند آفرینش را آغاز می کند و سپس آن را باز می گرداند و سپس شما به سوی او بازگردانده می شوید.» (روم/11). پس اول نزول و هبوط است، و دوم عروج و صعود. اول افول نور، دوم طلوع نور، «الله نور السماوات و الأرض؛ خدا نور آسمان ها و زمین است.» (نور/35). به این سبب عبارت از مبدأ به شب کرده اند و آن شب قدر است و عبارت از معاد به روز و آن روز قیامت است، در شب قدر، «تنزل الملائکة و الروح فیها بإذن ربهم من کل أمر؛ در آن شب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان از برای هر کاری فرو می آیند» (قدر/4). در روز قیامت، «تعرج الملائکة و الروح إلیه فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة؛ فرشتگان و روح، در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوی او بالا می روند" (معارج/4).
و چون کمال مبدأ به معاد است همچنانکه کمال شب به روز است و کمال روز به ماه و کمال ماه به سال، پس اگر مبدأ شب قدر است معاد روز قیامت است و اگر شب قدر نسبت به ماه دارد، «لیلة القدر خیر من ألف شهر*تنزل الملائکة و الروح؛ شب قدر از هزار ماه بهتر است. در آن شب فرشتگان و روح فرو می آیند.» (قدر/3-4). روز قیامت نسبت به سال دارد، «یدبر الأمر من السماء إلی الأرض ثم یعرج إلیه فی یوم کان مقداره ألف سنة مما تعدون؛ امور [جهان] را از آسمان به سوی زمین تدبیر می کند، سپس [نتیجه آن] در روزی که مقدار آن هزار سال از سال هایی است که شما می شمرید، به سوی او بالا می رود [و دنیا پایان می یابد].» (سجده/5). و به وجهی اگر مبدأ نسبت به روز دارد، «خمرت طینة آدم بیدی اربعون صباحا؛ گل آدم را به دستم چهل روز آمیختم (خمیر کردم)». معاد نسبت به سال دارد که، «ما بین النفختین اربعون عاما؛ میان دو دمیدن (در صور) چهل سال (فاصله) است»، و اگر شب قدر بر هزار ماه تفصیل دارد، "لیلة القدر خیر من ألف شهر"، روز قیامت به قدر پنجاه هزار سال است، «فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة*فاصبر صبرا جمیلا؛ در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوی او بالا می روند. پس صبری زیبا پیشه کن.» (معارج/4-5).
ص: 716
موسی (ع) که مراد مبدأ است و صاحب تنزیل و صاحب غربست که موقع افول نور باشد، و ما کنت بجانب الغربی إذ قضینا إلی موسی الأمر، «اول ما کتاب الله تعالی التوراة؛ اول چیزی که خدای بزرگ نگاشت تورات بود.». و عیسی (ع) که مراد معاد است و صاحب تأویل صاحب شرق است که موضع طلوع نور باشد، «و اذکر فی الکتاب مریم إذ انتبذت من أهلها مکانا شرقیا؛ و در این کتاب از مریم یاد کن، آن گاه که از کسان خود در ناحیه شرقی [بیت المقدس] خلوت گزید.» (مریم/16)، «و إنه لعلم للساعة؛ و همانا وجود او (عیسی) دانشی برای [فهم] رستاخیز است» (زخرف/61)، و محمد (ص) که جامع هر دو است بوجهی متوسط است و به وجهی از هر دو مبرا. اما جامع. به حکم اینکه در مبدأ منزلتی دارد که، «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین؛ من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود»، «لکل شی ء جوهر و جوهر الخلق محمد صلی الله علیه و آله؛ برای هر چیزی جوهری است و جوهر آفرینش محمد «ص» است.»،؛ و در معاد هم مرتبتی دارد که شفیع روز حشر است، «ادخرت شفاعتی لاهل الکبائر من امتی؛ شفاعت خود را برای اهل گناهان بزرگ از امتم ذخیره کرده ام.». و اما متوسط، به حکم آنکه از وسط عالم روی به مغرب باید کرد تا روی به قبله موسی باشد و به مشرق تا به قبله عیسی باشد و به میان هر دو تا قبله محمد مصطفی (ص) باشد که «ما بین المشرق و المغرب قبلتی؛ قبله من میان مشرق و مغرب است.». و اما از هر دو مبرا به حکم، «لا شرقیة و لا غربیة» (نور/35)، است، «إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون؛ قطعا در اینها آیاتی است برای مردمی که تفکر کنند» (زمر/42).
ص: 717
من_اب_ع
ابن سینا- رساله اضحویه- ص 33
حسن زاده آملی- آغاز و انجام- متن- ص 9
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 14-13
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد آفرینش قرآن انسان اصول دین اثبات معاد لغت شناسی
چرا اسلام معاد را از اصول دین قرار داده اند ولی سایر ضروریات را از اصول دین قرار نداده چون خیلی اشخاص این سؤال را می کنند، می گویند شهادتین که انسان به آن مسلمان می شود دو چیز بیشتر نیست: "اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله".
دیگر چرا مسأله معاد را جزء اصول دین قرار داده اند؟ خوب، آدمی که به پیغمبر ایمان داشته باشد، به هر چه پیغمبر گفته (اگر برایش ثابت شود که پیغمبر گفته، مخصوصا اگر ثبوتش به حد ضرورت و بداهت برسد) ایمان پیدا می کند، پس ما باید بگوییم اصول دین دو چیز بیشتر نیست (حالا دو اصل دیگر (عدل و امامت) را که شیعه می گویند، آن به جای خود مسأله علیحده ای است): توحید، نبوت، معاد فرع و طفیلی نبوت است، چون ما به نبوت اعتقاد داریم و پیغمبر از معاد خبر داده، به معاد هم اعتقاد داریم، همین طوری که چون پیغمبر گفته اند نماز واجب است به نماز هم اعتقاد داریم، نماز هم از ضروریات است، روزه هم از ضروریات است، حج هم از ضروریات است.
این ایراد وارد نیست، چون علت اینکه مسلمین معاد را جزء اصول دین قرار داده اند این بوده که اسلام درباره معاد یک امر علاوه ای از ما خواسته، یعنی نخواسته ما فقط آن را به عنوان یکی از ضروریات اسلام، به طفیل قبول نبوت قبول کرده باشیم، خواسته که خود ما هم مستقلا به آن ایمان و اعتقاد داشته باشیم، ولو مثلا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشیم، به معاد اعتقاد داشته باشیم. این که "ولو" می گویم نه اینکه از آن صرف نظر می کنم، می خواهم بگویم یک مسأله ای است که خواسته ما مستقلا به آن ایمان داشته باشیم و لهذا قرآن استدلال می کند بر قیامت، استدلال نمی کند بر روزه، می گوید روزه را پیغمبر گفته، ولی استدلال می کند بر قیامت، چه آن نوع استدلالی که پایه آن خود توحید است، و چه آن استدلالی که پایه آن نظام خلقت است.
ص: 718
قرآن علاقه نشان می دهد که افراد در باب معاد تحقیق داشته باشند و لهذا در باب معاد کلمه ایمان آمده و در غیر معاد نیامده است. در باب ملائکه هم ایمان آمده است. این علامت آن است که خواسته اند که ما در اینجا تحقیقی داشته باشیم به طوری که بتوانیم عن معرفه اعتقاد پیدا کنیم که یک حقایقی به نام ملائکه وجود دارد. همچنین قرآن مایل است که ما به آخرت ایمان داشته باشیم، یعنی در کنار ایمان به پیغمبر و ایمان به نبوت می خواهد ما اعتقاد و ایمان به آخرت داشته باشیم والا آن را در این ردیف ذکر نمی کرد. چرا آن را در این ردیف ذکر کرده؟ پس طالب تحقیق در اینجاست.
در اینکه مسائل معاد در درجه اول مسائل تعبدی است هیچ بحثی نیست. ما درباره این مسائل تعبدی می خواهیم ببینیم چقدر می توانیم تحقیق کنیم و این تحقیق هم مطلوب است. اگر اشخاصی بگویند شما حق تحقیق کردن ندارید، ما در مقابل آنها چنین می گوییم. اگر کسی گفت: "در باب قیامت کسی حق تحقیق کردن ندارد، قرآن یک چیزی گفته، ما هم باید بگوییم آمنا و سلمنا، هر کس گفت چرا؟ می گوییم سؤال بدعت است. همین طوری که عده ای در قدیم می گفتند 'السؤال بدعة' اینجا حق سؤال و جواب نداری" (ما می گوییم) نه، این طور نیست، از ما تحقیق خواسته اند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 15-14 و 31
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد قرآن اصول دین تحقیق
مسئله معاد به دلیل پیچیدگی و مبهم بودنش از ابتدا مورد تفسیر و تأویل های گوناگون قرار گرفته و به همین دلیل نظریات گوناگونی در خصوص آن اظهار شده که مهمترین آنها 5 نظریه می باشد که عبارتند از:
ص: 719
1- تفسیر معاد به اعاده معدوم
2- تفسیر معاد به عود (بازگشت) ارواح به اجساد
3- تفسیر معاد به عود ارواح به خداوند (معاد روحانی)
4- تفسیر معاد به عود ارواح به خداوند با کیفیت جسمانی (معاد جسمانی)
5- تجدید حیات مادی دنیا به شکل دیگر: این دسته مانند پیروان تفسیر معاد به اعاده معدوم، معاد را یک امر مادی و طبیعی می دانند ولی بدون اینکه بگویند بازگشت ارواح به اجساد، چون به نظر ایشان ارواحی اصولا وجود ندارد تا بخواهد به اجساد عود کند، بلکه به زعم ایشان خود همین حیات مادی تدریجا به شکل دیگری تجدید می شود.
تفسیر معاد به اعاده معدوم
بعضیها خیال کرده اند معاد یعنی اعاده معدوم. متکلمین قدیم چقدر روی این قضیه بحث می کردند که اعاده معدوم محال نیست، برای اینکه فکر می کردند معاد یعنی اعاده معدوم، قیامت یعنی اعاده معدوم، یعنی اول فرض می کردند که اشیاء معدوم می شوند (معدوم مطلق) آنوقت می گفتند آیا اگر چیزی معدوم مطلق شد، بار دیگر امکان دارد وجود پیدا کند و یا این از محالات است؟ این البته چیزی است که اصلا لزومی ندارد ما روی آن بحث کنیم. ما چه دلیلی داریم بر اینکه اشیاء معدوم می شوند تا بعد بیاییم روی مسأله اعاده معدوم بحث کنیم که اعاده معدوم محال است یا ممکن؟ ما نه دلیل علمی داریم و نه دلیل شرعی که اشیاء معدوم می شوند بالکلیه و معنی قیامت یعنی اعاده آن معدومات. یکی از مسائلی که فلاسفه با متکلمین گلاویز بودند، مسأله اعاده معدوم است. فلاسفه می گویند اولا اشخاص معدوم نمی شوند تا بخواهند اعاده شوند، آنها می گویند معدوم می شوند. بعد آنها (متکلمین) می گویند اعاده معدوم ممکن است، اینها می گویند اعاده معدوم محال است.
ص: 720
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 25-20
کلی__د واژه ه__ا
معاد فلسفه علم کلام روح حیات جسم اثبات معاد
بعضی معاد را به این شکل توجیه می کنند: معاد یعنی عود ارواح به اجساد، یعنی انسان وقتی که می میرد روحش از بدنش مفارقت می کند و این روح جدای از بدن هست در یک عالمی (که آن عالم را عالم برزخ می گویند) تا وقتی که بناست قیامت شود، ولی وقتی که قرار شد قیامت شود، آن وقت روح ها برمی گردند به بدن های خودشان، هر روحی به بدن خودش بر می گردد. این طور آمده اند مطلب را تعبیر کرده اند.
نحوه وضع اصطلاح «معاد»:
یک مطلب را باید قبلا عرض کنم و آن این است که اتفاقا در تعبیرات قیامت، ما کلمه 'معاد' نداریم. از همه اسم های قیامت معروفتر معاد است ولی این اصطلاح، اصطلاح شرعی نیست، یعنی اصطلاح متشرعه است، آنهم به مفهوم خاصی. در قرآن کریم، ما کلماتی نظیر معاد داریم مثل "مآب" ولی کلمه معاد را نداریم. در دعاها و احادیث هم من الان یادم نیست که در جایی از قیامت با کلمه معاد تعبیر شده باشد. کلمه معاد را ظاهرا متکلمین خلق کرده اند. این کلمه می تواند کلمه درستی هم باشد یعنی با تعبیرات قرآن منطبق باشد اما چون معاد یعنی مکان عود یا زمان عود (اسم مکان و زمان است)، آنها که این کلمه را گفته اند به این اعتبار گفته اند که قیامت را یا زمان عود به معنی اعاده معدوم می دانسته اند، یا زمان عود ارواح به اجساد.
ص: 721
در قرآن، ما کلماتی شبیه کلمه معاد داریم، کلمه معاد نداریم ولی کلمه 'مرجع' یا 'رجوع' و کلمه 'ماب' داریم. 'عود' یعنی بازگشت. "عود" را در جایی می گویند که یک چیزی از یک اصلی آمده باشد، دو مرتبه به آن اصل برگردد، می گویند عود کرد. 'رجوع' هم همین طور است، "رجوع" هم یعنی بازگشت، باید یک آمدنی باشد تا بازگشت صدق کند، و لهذا اگر در قرآن درباره قیامت کلمه "عود" نداریم، کلمه " رجوع " داریم اما آنچه در قرآن کلمه "رجوع" و امثال آن آمده، به معنای بازگشت به خداست، یعنی تعبیر قرآن این است.
در قرآن هیچ جا رجوع ارواح به اجساد نیامده، یا هیچ جا رجوع به معنای بازگشت بعد از معدوم شدن نیامده، بلکه تعبیر این است: «انا لله؛ ما از آن خدا هستیم»، «و انا الیه راجعون؛ و ما به سوی او بازگشت می کنیم» (بقره/156). پس کلمه معاد را هم اگر ما به کار ببریم، اگر به معنی عود الی الله استعمال کنیم، آنوقت با تعبیرات قرآنی، خوب منطبق می شود. یا این تعبیر «و ان الی ربک المنتهی» و اینکه نهایت و تمامیت و پایانی به سوی پروردگار است، یعنی به سوی او همه چیز پایان می یابد (نجم/42)، «ان الی ربک الرجعی؛ مسلما بازگشت، به سوی پروردگار تو است» (علق/8) و امثال این تعبیرات.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 22-21
کلی__د واژه ه__ا
معاد روح قرآن انسان
محدثین متشرعه مثل مرحوم مجلسی ادعا می کنند که اجماع همه اهل ادیان است بر معاد به معنی عود ارواح به اجساد، ولی عده ای می گویند نه، ما اجماع داریم ولی نه اجماع به صورت عود ارواح به اجساد، بلکه به معنی عود به سوی پروردگار. حالا این عود به سوی پروردگار، آیا مستلزم عود ارواح به اجساد است یا شکل دیگری، بعد باید ببینیم ولی آنچه که قرآن گفته است، از قیامت تعبیر کرده به وقتی، به روزی یا به نشئه ای که در آن نشئه انسان ها به خدا بازگشت می کنند، یعنی چه انسان ها به خدا بازگشت می کنند؟ اصلا آمدن از خدا یعنی چه و بازگشت به سوی خدا یعنی چه؟ ولی هر چه هست، قرآن کریم این طور گفته است، حتی از قیامت تعبیر به 'لقاء الله' کرده است، منکرین قیامت را منکرین لقاء پروردگار نامیده «الذین کذبوا بلقاء الله؛ کسانی که لقای خدا را دروغ شمردند»، (انعام/31) یا «بل هم بلقاء ربهم کافرون؛ بلکه آنها به لقای پروردگارشان کافرند» (سجده/10)، تعبیرات قرآن چنین تعبیراتی است.
ص: 722
از نظر بعضی، مسأله قیامت و مسأله معاد یعنی عود کردن روح ها بار دیگر به همان بدن هایی که بوده اند و پوسیده اند و متفرق و خاک شده اند. بعضی دیگر معاد را به همان معنی عود الی الله می گیرند ولی می گویند عود ارواح الی الله، جسم که عودی ندارد به سوی خدا، برای جسم معنی ندارد بگوییم به سوی خدا باز می گردد، روح است که می تواند درجات و مراتبی را طی کند که به حسب آن درجات و مراتب به نشئه ربوبی نزدیکتر باشد و بنابراین قیامت یعنی بازگشت ارواح به سوی خدا. صرف این مطلب را بخواهیم بگوییم، می شود معاد روحانی مطلق که این بر خلاف ضرورت تعلیمات انبیاست، یعنی در تعلیمات انبیاء درست است که گفته اند عود به سوی پروردگار، ولی برای این عود شکل هم معین کرده اند، آن شکلی که معین کرده اند صد در صد روحانی نیست.
مسئله معاد ارمغان تعالیم انبیاء:
مسأله معاد در میان قدمای فلاسفه اصلا مطرح نبوده، یعنی اصلا معاد را انبیاء آورده اند نه فلاسفه. حتی ارسطو خودش قائل به فنای روح است و ابدا معتقد به بقای ارواح و عود ارواح و این حرف ها نیست و روح را یک موجود فانی و قابل فنا می داند. حکمای اسلامی از قبیل بوعلی سینا طور دیگری معتقدند، بوعلی می گوید که از نظر برهان علمی و برهان عقلی، ارواح باقی می مانند و بازگشت می کنند به سوی خداوند و سعادت و شقاوت آنها هم سعادت و شقاوت معنوی و عقلانی است، یعنی لذت ها و الم ها، لذت ها و الم های عقلانی است (یعنی از نوع لذتی است که عقل می برد و از نوع رنجی است که عقل می برد، نه از نوع لذت و المی که انسان از راه جسم می برد).
ص: 723
ولی بعد می گوید این راهی است که ما از طریق علمی می توانیم طی کنیم، این قدر می دانیم که روح انسان فانی نمی شود و باقی می ماند و در جهان دیگری یا معذب است یا متنعم، ولی آن مقداری که ما از راه دلیل علمی می توانیم بفهمیم این است که فقط عقل انسان (یعنی قوه عاقله انسان) باقی می ماند، سایر قوای انسان هر چه هست، همه معدوم می شوند و قوه عاقله به صورت یک امر مستقل و یک شیء مستقل و یک شخصیت مستقل که شخصیت واقعی انسان هم همان عاقله اش هست باقی می ماند. ولی بعد می گوید لکن معاد جسمانی هم چیزی است که پیامبر اکرم (ص) به آن خبر داده است، صادق به آن خبر داده است، ما معاد جسمانی را هم قبول می کنیم به اعتبار اینکه مخبر صادق به آن خبر داده است. پس در واقع این طور می گوید که دلیل علمی و عقلی، ما را فقط در حد معاد روحانی راهنمایی می کند ولی اینکه معاد جسمانی باشد، چیزی است که ما از راه عقل نمی توانیم کشف کنیم ولی چون مخبر صادق خبر داده (اخبر به الصادق) ما قبولش داریم (بوعلی را من واقعا مؤمن به پیغمبر می بینم، عجیب هم به پیغمبر ایمان دارد).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 23-22
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی روح انسان ابوعلی سینا
بعضی دیگر آمده اند نظریه ای ابراز داشته اند که معنی آن این است: در عین اینکه معاد عود به پروردگار است نه عود ارواح به اجسام (اجسام یعنی این اجساد، این بدن های خاک شده)، ولی در عین حال خودش کیفیت جسمانی دارد. اینها کسانی هستند که بر خلاف اعتقاد امثال بوعلی و ما قبل بوعلی که فقط عقل انسان یک قوه مستقل و مجرد از بدن است، اعتقاد دارند قوای حیاتی انسان دو طبقه است: طبقه جسدی و طبقه غیر جسدی، و انسان دارای بدنی است که آن را بدن مثالی و بدن برزخی نامیده اند و آن بدن الان با این بدن متحد است، الان وجود دارد و وقتی که انسانی می میرد، این بدن حکم یک تفاله ای را دارد و آن حکم جوهر را دارد و این بدن است که دائما متحلل و فانی می شود، متغیر و فانی می شود و بدل پیدا می کند.
ص: 724
می گویند این بدن نسبت به آن بدن، حکم موی سر و ناخن و این جور فضولات را دارد. همین طوری که یک انسان در طول عمر چندین بار این بدن را عوض می کند، مثلا به صورت زوائدی که پوسته های بدن باشند یا به صورت ناخن یا به صورت مو، به صورت انواع فضولات، و این بدن دائما عوض می شود، مردن حکم این را دارد که یکمرتبه و یکجا آن بدن که بدن حقیقی انسان است این بدن را که حکم لباسی را برای آن بدن دارد رها می کند و دور می اندازد و آن بدن با این بدن فرق می کند. این بدن بالذات مرده است و حیات برای آن حالت عارضی دارد ولی آن بدن بالذات زنده است، حیات جزء ذاتش است و عین ذاتش است و بنابراین برای آن بدن، دیگر مردن تصور ندارد. پس در عین اینکه (معاد) عود ارواح به کمال خودش است ولی به این شکل جسمانی است. این هم یک فرضیه ای است در اینجا، که ببینیم آیا با تعبیرات قرآن جور درمی آید یا جور در نمی آید؟ خیلی هم مشکل است، با بعضی تعبیرات قرآن فوق العاده خوب جور در می آید ولی منطبق کردنش با بعضی تعبیرات دیگر مشکل است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 25-24
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان ماده و صورت
قرآن کریم همین طوری که حیات را یک امر وجودی می داند و رسول و مأمور و فرشته برای آن قائل است، برای مردن هم فرشته مخصوص و فرشتگان مخصوص قائل است. اگر مردن تمام شدن حیات می بود، دیگر این حرف ها که ما فرستادگان و فرشتگانی داریم و آنها را می فرستیم که بگیرند و بیاورند معنی نداشت. بله، (درباره) هر چه حیات است می گفت ما فرشتگان خودمان را می فرستیم، به این عالم روزی می دهند، حیات می دهند، آن ساعتی که حیات ندادند، مردن است، مردن یعنی حیات ندادن. اما قرآن مسئله مرگ را یک امری ما فوق مردن و فقدان حیات تلقی می کند، یعنی آن را یک نوع حیات، یک نوع انتقال، یک تطور حیات و تنور حیات تلقی می کند. "میرانده شد" مثل این است که بگوییم بچه ای از مادر متولد شد، وضعی تبدیل به وضع دیگر شد، حیاتی تبدیل به حیات دیگر شد، نه اینکه حیاتی بود و به کلی سلب شد.
ص: 725
کمال آدمی با دل کندن از دنیا و حرکت بسوی مرگ
«إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما ملک مطلق خدا هستیم؛ و تحقیقا ما بسوی او بازگشت کنندگانیم» (بقره/156).
از جمادی مردم و نامی شدم *** وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم *** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر *** تا برآرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو *** کل شیء هالک إلا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم *** آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون *** گویدم کانا إلیه راجعون
(مثنوی طبع میرخانی ج3 ص300)
بشر تا به موطن اصلی خود نرسد آرام نمی گیرد. موطن انسان حرم خداست؛ آنجا جای آرامش دل است. برای کسب و کار و تحصیل زاد معرفت به دنیا آمده و سپس باید برگردد و باید با سرمایه و بهره مراجعت کند.
دلا تا کی در این کاخ مجازی *** کنی مانند طفلان خاک بازی
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ *** که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چرا زان آشیان بیگانه گشتی *** چو دونان جغد این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر زآمیزش خاک *** بپر تا کنگر ایوان افلاک
«خلقتم للبقآء لا للفناء؛ برای ابدیت و باقی بودن آفریده شده اید، نه برای زوال و نابودی!» (رساله خطی معاد به نام الانسان بعد الدنیا تألیف علامه طباطبائی ص2)؛ انسان اصولا نیستی ندارد، و عدم محض به او راه ندارد. مردن و زنده شدن، خلع و لبس است. حرکت به برزخ و از برزخ به قیامت، سیر کمالی و صعود انسان به پیشگاه خداوند متعال و قابلیت حضور در محضر علم و قدرت و حیات غیر متناهی است؛ پس مرگ کمال انسان است، نه فتور و ضعف و نقصان. چقدر عالی قضیه مرگ را حضرت سید الشهداء (ع) توصیف فرموده است:
ص: 726
لئن کانت الدنیا تعد نفیسة *** فدار ثواب الله أعلی و أنبل (1)
و إن کانت الابدان للموت أنشئت *** فقتل امری بالسیف فی الله أفضل (2)
و إن کانت الارزاق شیئا (قسما - خ ل) مقدرا *** فقلة سعی المرء فی الرزق أجمل (3)
و إن کانت الاموال للترک جمعها *** فما بال متروک به المرء یبخل (4)
(احقاق الحق ملحقات ج11 ص637)
1 _ سوگند بخدا که اگر هر آینه چنین است که دنیا زیبا و نفیس به شمار می آید، پس خانه ثواب خدا بلند مرتبه تر و پرفیض تر می باشد.
2 _ و اگر بدنهای افراد بشر برای مرگ آفریده شده است، پس کشته شدن با شمشیر در راه خدا افضل است.
3 _ و اگر برای روزی های مردم چیز معینی مقدر شده است، پس کوشش کمتر نمودن برای جلب روزی جمیل تر است.
4 _ و اگر بالاخره جمع آوری اموال برای گذاردن و رفتن است، پس چرا انسان در انفاق چیزی را که باید بگذارد بخل بورزد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 51
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 285-283
کلی__د واژه ه__ا
مرگ کمال حیات انسان جاودانگی خدا اثبات معاد فرشتگان
صرف خلقت یک موجود را در نظر بگیریم، یعنی یک موجودی که استعداد دارد برای مخلوق شدن، امکان موجودیت برایش هست، مثلا اگر یک سنگی امکان موجودیت دارد و آن را عالم خلقت به وجود بیاورد و امکان بقائش هم یک مدت محدود باشد، بعد این سنگ فانی شود و از بین برود، اگر هیچ قیامتی هم نباشد می شود گفت این خلقت عبث است؟ مقصود از عبث چیست؟ مقصود از نقطه مقابلش چیست؟ خلقت چگونه باید باشد که عبث نباشد؟ ما خلقت را چطور باید فرض کنیم که عبث نباشد؟ اینجا به دو نحو می شود مطلب را بیان کرد. اگر شما راه سومی دارید بیان کنید.
ص: 727
بعضی مطلب را این طور بیان می کنند که خلقت آنوقت عبث نیست که منتهی به بقا شود. خلقتی که آخر و نهایتش فناست، این خلقت عبث است. اگر موجودی که آفریده شد برای بقا بود و برای این بود که همیشه می خواهد بماند و همیشه از ناحیه پروردگار فیض بگیرد، این یک هستی است در مقابل نیستی، و دوام است و بنابراین عبث نیست، ولی اگر صرف (این است که) یک موجود خلق می شود، بعید هم نیست می شود، یک هستی ای است، پشت سرش هم نیستی و هیچ ارتباطی هم میان این موجود و یک موجود دیگری نیست که بگوییم این موجود آفریده شده برای موجود دیگری که آن می تواند باقی بماند، این عبث است.
خلقت برای بازگشت به پروردگار است، اشیاء آفریده شده اند و آمده اند در این عالم برای اینکه بازگردند به سوی پروردگار و برای اینکه به ابدیت بپیوندند و برای اینکه هیچ وقت فانی نشوند، منتها باید قائل شویم که تمام عالم به سوی ابدیت می رود و هیچ چیزی فانی نمی شود و همه فناها نسبی است و همه اشیاء و از جمله انسانها همان طور که از بعضی آیات قرآن استنباط می شود به نحوی به سوی پروردگار بازگشت می کنند. اشیاء آفریده شده اند که کمال خودشان را در این عالم طی کنند، و پیمودن راه کمالشان همان و ملحق شدن به خداوند همان و باقی بودن به بقای خداوند همان. پس در آیه «أفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون؛ پس آیا پنداشته اید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید؟» (مؤمنون/ 115) می خواهد نفی نیستی بکند. نفی عبث کردن نفی نیستی است، اشعار به این است که عبث نیست یعنی نیستی نیست، باطل نیست یعنی نیستی نیست، هر چه هست حق است، یعنی هر چه هست هستی است و بقاء و دوام است برای همه ما.
ص: 728
نسبت انسان و عبث نبودن خلقت:
بعضی هم برای موجودات دیگر به این شکل می گویند که لازم نیست ما قائل شویم و حتی از قرآن هم شاید نتوانیم استنباط کنیم که هیچ چیزی نیست نمی شود و همه چیز به سوی پروردگار باز می گردد. مقصود (از موجودی که نیست نمی شود) انسان و احیانا حیوانات است (اگر «و اذا الوحوش حشرت؛ و آنگاه که درندگان گرد آورده شوند.» (تکویر/5) مقصود وحوش و حیوانات باشد)، اینها به سوی پروردگار باز می گردند ولی اینها زبده موجوداتند، یعنی در آن پیوستگی ای که میان نظام کلی عالم هست، حرکات این نظام منتهی می شود به این موجودات و اینها غایت خلقت و برای همیشه باقی هستند.
بنابراین، بقاء و ابدیت انسان توجیه کننده خلقت انسان، و خود انسان توجیه کننده خلقت سایر موجودات عالم است. پس هیچ چیز عبث نیست، چون هر چیزی برای یک حکمتی و فایده ای در نظر گرفته شده است و آخرین فایده ها و اثرها که سر به ابدیت و بقاء و همیشگی می زند انسان است. حالا لازم نیست بگوییم (مقصود) خصوص انسانهایی است که روی این زمین اند، بلکه در کهکشانها هم هر موجودی که استعداد ابدیت و بقای ابدی دارد. ما از آن نظامات خبر نداریم، آن نظامات هم بالاخره برای این است که در طبیعت سیر تکاملی پیش بیاید و بالاخره طبیعت، موجودات ابدی و ابدیت را تحویل دهد. پس وجود خورشید عبث نیست، ماه هم عبث نیست، زمین هم عبث نیست، برای اینکه همه اینها گهواره ای هستند برای این موجودی که باید به ابدیت بپیوندد. این یک بیانی است و بعید هم نیست این بیان درست باشد که قرآن گفته است اگر قیامت و ابدیتی نباشد پس خلقت لعب و عبث و باطل است، از راه مسأله غایت و غائیت است.
ص: 729
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 74-72
کلی__د واژه ه__ا
معاد ماده قرآن انسان خلقت خدا
یک سلسله آیات در قرآن کریم هست و مضمون آنها این است که قرآن با تعبیرات تقریبا چهارگانه ای که در این زمینه هست، مسأله عبث و بیهودگی در خلقت را نفی می کند. گاهی تعبیر قرآن این است که خلقت عبث نیست و گاهی تعبیر این است که لعب و بازی نیست و ما لاعب نیستیم، گاهی تعبیر این است که لهو نیست و گاهی تعبیر قرآن این است که اساس خلقت بر باطل نیست، به حق است. آنگاه همه اینها را که بیان می کند، در توجیه اینکه خلقت بر عبث نیست، بر باطل نیست، لعب نیست، لهو نیست، همان چیزی را ذکر می کند که ما امروز "معاد" می نامیم و خود قرآن با تعبیرات دیگر بیان کرده است. جامعترین تعبیرات قرآن این است که بازگشت همه چیز به سوی خداست. کأنه این (طور) است که اگر بازگشت اشیاء به سوی خدا نباشد، اگر اشیاء به سوی خدا برنگردند، این خلقت اساسا عبث است، باطل است، پس لعب است، لهو است، که این در واقع استدلال از عرض بوجود خداوند بر معاد است.
و بعضی از آیاتی که در همین زمینه است استدلال از معاد است بر نبوت، بر عکس آنچه که معمولا از نبوت بر معاد استدلال می کنند و می گویند باید معاد باشد تا تشریع و تکلیف که به وسیله انبیاء بیان شده است لغو از آب در نیاید، مثل اینکه ما می گوییم قانون جزایی که یک امر قراردادی ماست باید ضامن اجرایی داشته باشد، می گوییم باید جهان دیگری باشد تا مسأله تکلیف موضوع پیدا کند، بر عکس، از بسیاری از آیات قرآن می توان استفاده کرد که چون بازگشت مردم به سوی خداست و این واقعیت وجود دارد، پس نبوتی باید باشد که مردم را به آنچه که هست ارشاد و هدایت کند، یعنی معاد را مبنا برای نبوت قرار می دهد، نه نبوت را مبنا برای معاد.
ص: 730
عمده این است که باید بحث کنیم که به چه بیانی اگر بازگشت اشیاء به سوی خدا نباشد خلقت عبث، باطل و بیهوده است؟ ممکن است کسی بگوید: نه، ما خدا را قبول داریم، خدا هست، خدا هم عالم را خلق کرده و آخر و نهایت خلقت هم همین است که الان ما داریم می بینیم، بنای عالم بر همین است که اشیائی بیایند، معدوم و نیست شوند و بکلی از صفحه عالم محو شوند و باز اشیاء دیگری بیایند و اشیاء دیگری و... چه به این شکل بگوییم که اشیاء به تمام معنا معدوم می شوند و اشیاء دیگری می آیند یا بگوییم شکل و صورت اشیاء معدوم می شود ولی ماده و پایه اشیاء ثابت است، به هر حال دیگر مسأله معاد و بازگشت به سوی خدا نیست، این اشیاء همه اشیاء موقتی هستند، همین موقت ها موجود باشند، چرا لغو باشد؟ همین گیاه ها و جمادها و حیوان ها و انسان ها یک مدت محدودی باشند. مسلما این مبحث به همان مبحث معروف غایت و غایات مربوط می شود، یعنی اینکه قرآن می گوید اگر بازگشت به سوی خدا نباشد خلقت عبث است، می خواهد بگوید اگر آن غایت وجود نداشته باشد خلقت عبث است. از خود آیات قرآن هم این مطلب را می شود فهمید که معاد غایت خلقت است، این به سوی اوست و اگر او نباشد این، یک مقدمه ای است که نتیجه نداشته باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 86-85
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا هدف آفرینش
ص: 731
یکی از نظریات معاد، نظر درباره معاد محدثین ماست. محدثین ما به قول خودشان به معاد جسمانی معتقدند. البته ما هم می گوییم معاد جسمانی ولی آنها به شکل خاصی تعبیر می کنند. آنها معتقدند هیچ فرقی بین دنیا و آخرت نیست غیر از دفعه دوم بودن، یعنی همین وضع زندگی ای که شما امروز دارید می بینید، همین خورشید در وضعی که هست، ماه در وضعی که هست، زمین در وضعی که هست، همین عالم مجموعا در وضعی که هست، همینها بار دیگر با همین نظامات و با همین خصوصیات تکرار می شود، فرقش با حالا این است که آن دفعه دوم است و این دفعه اول.
بعضی گفته اند آن معادی که با عقل می شود قبول کرد، تنها معاد روحانی است و بس. معاد جسمانی از نظر عقل و علم قابل توجیه نیست. نمی خواهند بگویند محال است، می گویند ما راهی برای اثباتش نداریم. همان جمله معروفی است که بوعلی سینا روی عقاید و مبانی ای که خودش راجع به روح (یعنی تنها عقل نه سایر قوای روحی، قوه عاقله را مجرد و قوه مستقل می دانسته اند) داشته گفته است، معتقد شده که انسان که می میرد، تنها روح او (که فقط همان عقل اوست) باقی می ماند و بقیه قوا همه امور مادی و جسمانی است: خیال قوه جسمانی است، حس قوه جسمانی است، حافظه قوه جسمانی است، تمام این قوا جسمانی است.
روح انسان هم سعادت و شقاوت دارد، هر اندازه حقایق بیشتر و صحیح تر و عالی تری را درک کرده باشد و هر اندازه ملکات بیشتری کسب کرده باشد سعادت بیشتری دارد و هر اندازه که در جهل و مخصوصا در جهل مرکب فرو رفته باشد، شقاوت و رنج روحی بیشتری دارد. ولی اینها گفته اند: اما انبیا مطالب دیگری در باب معاد گفته اند و آن غیر از این است که ما می گوییم و ما در آن مسایل فقط متعبد به قول شارع هستیم.
ص: 732
ما یک دفعه الان وجود داشتیم، دفعه دیگر هم بعد وجود پیدا می کنیم. چون اکثر، قائل به روح هم بوده اند، گفته اند که چون روح انسان در وقت مردن از بدن جدا می شود و از طرف دیگر ما داریم که مرده ها از قبرها زنده می شوند، پس لابد معنایش این است که روحها به این بدنها عود می کنند. معاد جسمانی از نظر آنها یعنی معاد صد در صد مادی با همه خصایص و خصوصیات.
بعد می گوییم پس چرا در این دنیا پیری و مردن هست و در آنجا پیری و مردن نیست؟ چرا در اینجا تکلیف هست و در آنجا تکلیف نیست؟ چرا آنجا جاودانی است؟ اگر این عالم عین آن عالم است و آن عالم عین این عالم، پس چرا این چیزهایش فرق می کند؟ چرا خدا در آنجا مردم را مکلف نمی کند که بار دیگر او را اطاعت کنند و در آنجا لیاقت سعادت پیدا کنند؟ می گویند خدا این طور خواسته است، چون به مشیت گزافی (بی مبنا) قائل اند. خدا مشیتش این طور قرار گرفته که اینجا دار تکلیف و دار فنا و دار حرکت و تغییر و دار عمل باشد و آنجا دار جزا باشد و تکلیف وجود نداشته باشد، تغییر و حرکت و پیری وجود نداشته باشد، مرگ و نیستی هم وجود نداشته باشد، والا از نظر جنس این عالم و جنس آن عالم هیچ تفاوتی نیست. خدا این طور خواسته، در مقابل مشیت خدا هم حرفی نمی شود زد.
برخی در نقد نظر محدثین می گویند که مشیت گزافی با توحید سازگار نیست. اگر این جهان جهان تکلیف است، چون وضعش طوری است که انسان در اینجا می تواند مکلف باشد و باید مکلف باشد و باید عمل کند و باید با عمل، خودش را تکمیل کند و اگر آن جهان جهان جزای اعمال است، نمی شود در آنجا تکلیف وجود داشته باشد، اگر می شد در آنجا هم خداوند تکلیف می کرد. اگر در اینجا پیری و فرسودگی و کهنگی هست و در آنجا نیست، چون نظام دو نظام است، سنخ دو سنخ است، نشئه دو نشئه است، نه اینکه همین طور به گزاف گفته اند اینجا این طور باشد، آنجا آن طور باشد. سنخ وجود این عالم یک سنخ وجود است و سنخ وجود آن عالم سنخ دیگری او وجود است.
ص: 733
باز بنا به نص قرآن کریم همان طوری که در آن عالم تغییر نیست، پیری نیست، فرسودگی نیست، مردن نیست، بی حسی نیست، این حالتی هم که ما آن را حالت بی حیاتی و حالت جمادی می نامیم نیست، چون ما از قرآن این طور استنباط می کنیم که هر چه در آن عالم هست حی و ناطق و گویاست «و ان الدار الاخره لهی الحیوان؛ و حیات حقیقی همانا سرای آخرت است» (عنکبوت/64). سنگی هم که در آنجا وجود دارد ذی حیات است، حی است، آب آنجا هم حیات دارد، بدن آنجا هم زنده است. اینجا ما یک بدن مرده ای داریم و یک روح زنده ای و آنجا بدن ما هم زنده است و لهذا دست ما در آنجا شهادت می دهد.
قرآن این طور بیان می کند: «الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون؛ بر دهانشان مهر می زنیم که به دهانشان می گوییم حرف نزنند، دستهایشان با ما حرف می زند. خود همین پاها وجود دارد ولی حرف می زند و شهادت می دهد» (یس/65)، این امر را به اینکه شهادت به زبان حال و تأویل است نمی شود حمل کرد.
قرآن صراحت دارد، چون می گوید اینها (گناهکاران) به اعضاء اعتراض می کنند، اعضاء به آنها جواب می دهند. دیگر زبان حال معنا ندارد. «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا؛ به پوستهای خودشان می گویند: شما چرا علیه ما شهادت دادید؟»، «قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء؛ گویند همان خدایی که همه چیز را به سخن آورده ما را به سخن آورده است» (فصلت/21).
ص: 734
حدیث می گوید که اینجا پوست کنایه از عورت است. قرآن چون تأدب دارد که نام اسافل اعضاء را نمی برد، در اینجا تعبیر به "جلود" کرده است. آنها می گویند پس مسأله قیامت و دنیا صرف مکرر شدن این نظام نیست. اگر این نظام مکرر می شد، محال بود خاصیت خودش را از دست بدهد. اگر آن نظام عین این نظام می بود پیری و مردن و حتی تکلیف و حتی همین جمادات و مردگی و تمام اینها وجود داشت.
قرآن می گوید: «یوم تبدل الارض غیر الارض؛ روزی که زمین به زمین دیگر مبدل شود» (ابراهیم/48). زمین هست و زمین نیست، زمین غیر زمین می شود، هم زمین است و هم غیر زمین، مثل اینکه زمین هست ولی یک تغییراتی در این زمین پیدا می شود. آنوقت راجع به همین زمین می گوید: «و اشرقت الارض بنور ربها؛ و زمین به نور پروردگارش نورانی است» (زمر/69).
می گوید این زمین (که الان در ذات خودش یک موجود ظلمانی است، که اگر نور خورشید به آن نرسد تاریک است) به نور پروردگارش نورانی است. وقتی که مطلب به اینجا رسیده است که نظام آن عالم نظام دیگری است، راجع به آخرت گفته اند: پس قطعا نظام آخرت، این نظام دنیا نیست، پس آن یک عالم دیگری است از سنخ عالم روح (ولی روح نه به معنای آن عقلی که بوعلی سینا می گفته، روح با تمامی قوایی که دارد).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 193-190، صفحه 190-191
کلی__د واژه ه__ا
عقل معاد معاد جسمانی روح قرآن انسان خدا سعادت محدثان ابوعلی سینا
ص: 735
کسانی که به معاد جسمانی نایل هستند و دنیا و آخرت را از دو سنخ می دانند بر قدرت آفرینندگی نفس تأکید دارند و آنگاه مطلبی می گویند که این مطلب را علم امروز هم تأیید می کند. می گویند این عالمی که تو الان با این خصوصیات داری می بینی و اسمش را عالم جسمانی می گذاری، تو خیال می کنی که همه این خصوصیاتی که الان برای این عالم درک می کنی، اینها بیرون از وجود تو وجود دارد؟ بیشتر این خصوصیات را تو الان در باطن خودت داری خلق می کنی، همان طوری که علم امروز می گوید ما الان این عالم را ملون و با یک رنگ هایی می بینیم ولی آیا عالم در ذات خودش رنگ دارد؟ وقتی علم خیلی دقیق می شود (می بیند) اصلا رنگی در متن عالم وجود ندارد. در اثر برخوردی که این عالم با ما دارد رنگ ادراک می شود. ما نمی دانیم چطور می شود ولی این قدر می دانیم که ما در درون خودمان رنگ را می آفرینیم.
آقای مهندس بازرگان هم در کتاب "ذره بی انتها" مکرر ذکر کرده اند که ما شاخص ترین مشخصات این عالم را ابعاد جسمانی آن می دانیم، در صورتی که علم امروز می گوید آن چیزی که اصل این عالم است، در ذات خود شاید اصلا بعد نداشته باشد و شاید خود بعد هم از ساخته های روح و ذهن ما باشد. حتی ما خیلی نمی توانیم میان آنچه که از این عالم درک می کنیم مرز قایل بشویم که چقدر آن روحی است و چقدر آن جسمی؟
ص: 736
لذت هایی که ما درک می کنیم، درست است که یک عامل محرکی در بیرون دارد ولی نفس لذت را ما در درون خودمان خلق می کنیم. لذت در ماده وجود ندارد، محرکش در ماده وجود دارد. حتی لذت های جسمانی نه لذت های روحانی هم مخلوق روح ماست، منتها در اینجا که هستیم محرکی از بیرون باید وجود داشته باشد. وقتی محرک در بیرون بود، آن وقت زمینه را درست می کند برای اینکه ما این لذت را در درون خودمان خلق کنیم. در آن وقتی که «یوم تبدل الارض غیر الارض؛ روزی که زمین به زمین دیگر تبدیل می شود.» (ابراهیم/48) می شود، همه آن چیزهایی که امروز با روح خودمان با (کمک) عامل مادی خارج ایجاد می کنیم، آن وقت با حکومت روح ایجاد می کنیم، ایشان در ادامه می گویند: شما خیال کرده اید که روح جسم نیست؟ روح هم خودش جسم دارد و ما الان دارای دو جسم هستیم: یک جسم جسم مادی و جسم دیگر جسم روحی و جسم روحی ما دارای ابعاد است و مفاهیم ریاضی را که ما در ذهن خودمان تصور می کنیم و ابعاد برایش خلق می کنیم و در عالم ذهن تقسیم می کنیم، واقعا ما بعد ریاضی را در ذهن خودمان خلق می کنیم و رویش حساب می کنیم، نه اینکه آن که در ذهن ماست بعد ندارد و فقط تصوری است از بعد، تصور بعد غیر از خود بعد است. ما هر جا که درباره ریاضیات فکر می کنیم و همه ابعادی را که تصور می کنیم، نه این است که ابعاد خارج را می بینیم، بلکه همان ابعاد ابعادی است که ذهن ما قدرت خلاقیت آن را دارد و آن ابعاد را در خودش خلق می کند.
ص: 737
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 193-194
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی روح علم جسم ذهن نفس
اشخاصی مانند ملاصدرا معتقد به معاد جسمانی هستند، اما همه معاد جسمانی را برده اند در داخل خود روح و عالم ارواح؛ یعنی گفته اند این خصایص جسمانی در عالم ارواح وجود دارد. این فاصله ای که قدما از قبیل ابو علی سینا میان روح و جسم قائل بوده اند و فقط عقل را روحی می دانستند و غیر عقل را روحی نمی دانستند، این فاصله وجود ندارد. اما البته این مطلب هم مشکل را حل نکرده است، یعنی ما این را با مجموع آیات قرآن کریم نمی توانیم تطبیق کنیم. با اینکه حرف خیلی خوبی است و آن را با دلایل علمی هم می شود تأیید کرد ولی معاد قرآن را با این مطلب نمی شود توجیه کرد، چون معاد قرآن تنها روی انسان نیست، روی همه عالم است. قرآن اساسا راجع به عالم ماده بحث می کند نه تنها انسان:
«اذا الشمس کورت* و اذا النجوم انکدرت* و اذا الجبال سیرت؛ آنگاه که خورشید درهم پیچیده شود، و آنگاه که ستارگان تیره شوند، و آنگاه که کوه ها به راه افتند» (تکویر/1-2-3).
«یوم تبدل الارض غیر الارض و و السموات و برزوا لله الواحد القهار؛ روزی که زمین به زمین دیگر و آسمان ها (به آسمان های دیگر) مبدل شوند و (مردم) در برابر خدای یگانه قهار ظاهر شوند» (ابراهیم/48) یعنی فقط روح ما را نمی گوید، بلکه قرآن ارض؛ یعنی همین زمین را دارد می گوید و همچنین سایر آیاتی که در قرآن هست.
ص: 738
اینجا چیزهایی بوده است که علم قدیم قاصر بوده و نمی توانسته از اینجا یک قدم جلوتر برود، یعنی نه اینکه امثال ملاصدرا اینجا که رسیده اند کمیت شخصشان لنگ بوده، نه، اینجا که رسیده اند علم قدیم به شکلی بوده که اجازه نمی داده است یک قدم جلوتر بروند، ولی علم امروز در اینجا جلوی ما را باز کرده است. در میان قدمای ما فقط مرحوم آقا علی مدرس با اینکه در عصر قدیم هم هست (متعلق به زمان ناصرالدین شاه است) و ظاهر هم این است که توجه به علم جدید نداشته ولی در عین حال در این زمینه حرفهایی زده که بوی این مطلب می آید.
چرا علم قدیم اجازه نمی داده است؟ در علم قدیم این حرفها نمی توانسته مفهوم داشته باشد که خورشید یک روزی پیر شود و از بین برود، ماه پیر شود و از بین برود، زمین ما ساقط شود. چون بر اساس فلکیات قدیم بوده و افلاک یک حقایق ازلی و تا ابد بوده اند و زمین هم یک موجودی بوده که برای همیشه باید در مرکز عالم باقی بماند. خراب شدن عالم به طور کلی، برای آنها نمی توانسته از نظر علمی مفهوم داشته باشد، هر وقت می گفتند تعبدا می گفتند ولی از نظر علمی نمی توانستند توجیه کنند. حالا که قرآن می گوید: «و الارض جمیعا قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه؛ زمین در آن روز در قبضه خداست و آسمانها به دست قدرت الهی در هم پیچیده می شود» (زمر/67).
تمام عالم به سوی قیامت می رود و نظامات عوض می شود و تغییر می کند و عالم می رود به سویی که در آنجا انسانها دیگر پیری ندارند، فرسودگی ندارند، مردن ندارند، تکلیف نمی تواند آنجا وجود داشته باشد، اجل و مهلت مقرر و از این حرفها نمی تواند وجود داشته باشد، وسوسه نمی تواند وجود داشته باشد و در آنجا حیات بر موت غلبه می کند یا به تعبیر ما در آنجا روح بر جسم غلبه می کند، نظام جنبه های حکومت روح بر جسم است نه جسم بر روح.
ص: 739
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 195-194
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی ماده قرآن دانشمندان
1-می دانیم که اجزاء بدن انسان بارها از زمان کودکی تا هنگام مرگ عوض می شود، حتی سلول های مغزی با اینکه از نظر تعداد کم و زیاد نمی شوند باز از نظر اجزاء عوض می گردند، زیرا از یک طرف تغذیه می کنند و از سوی دیگر تحلیل می روند و این خود باعث تبدیل کامل آنها با گذشت زمان است، خلاصه اینکه در مدتی کمتر از ده سال تقریبا هیچ یک از ذرات پیشین بدن انسان باقی نمی ماند. ولی باید توجه داشت که ذرات قبلی به هنگامی که در آستانه مرگ قرار می گیرند همه خواص و آثار خود را به سلول های نو و تازه می سپارند، به همین دلیل خصوصیات جسمی انسان از رنگ و شکل و قیافه گرفته، تا بقیه کیفیات جسمانی، با گذشت زمان ثابت هستند و این نیست مگر به خاطر انتقال صفات به سلول های تازه، بنابراین آخرین اجزای بدن هر انسانی که پس از مرگ تبدیل به خاک می شود دارای مجموعه صفاتی است که در طول عمر کسب کرده و تاریخ گویائی است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر!
2-درست است که اساس شخصیت انسان را روح انسان تشکیل می دهد، ولی باید توجه داشت که روح همراه جسم پرورش و تکامل می یابد، و هر دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند و به همین جهت همانطور که دو جسم از تمام جهت با هم شبیه نیستند دو روح نیز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت. به همین دلیل هیچ روحی بدون جسمی که با آن پرورش و تکامل پیدا کرده نمی تواند فعالیت کامل و وسیع داشته باشد. و به همین دلیل در رستاخیز باید همان جسم سابق باز گردد، تا روح با پیوستن به آن فعالیت خود را در یک مرحله عالی تر از سر گیرد و از نتائج اعمالی که انجام داده بهره مند شود.
ص: 740
3-هر یک از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمی او را در بر دارد یعنی اگر راستی هر یک از سلول های بدن را بتوانیم پرورش دهیم تا به صورت یک انسان کامل در آید آن انسان تمام صفات شخصی را که این جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود. مگر روز نخست یک سلول بیشتر بود؟ همان یک سلول نطفه تمام صفات او را در بر داشت و تدریجا از راه تقسیم به دو سلول تبدیل شد، و دو سلول به چهار سلول و به همین ترتیب تمام سلول های بدن انسان به وجود آمدند. بنابر این هر یک از سلول های بدن انسان شعبه ای از سلول نخستین می باشد که اگر همانند او پرورش بیابد انسانی شبیه به او از هر نظر خواهد ساخت که عین صفات او را دارا باشد.
آیات قرآن صریحا می گوید: آخرین ذراتی که در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز قیامت به همان بدن باز می گردد بنابر این اگر انسان دیگری، از او تغذیه کرده، این اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلی بر می گردد، تنها چیزی که در اینجا خواهد بود این است که لابد بدن دوم ناقص می شود، ولی باید گفت در حقیقت ناقص نمی شود بلکه کوچک می شود، زیرا اجزای بدن او در تمام بدن دوم پراکنده شده بود که به هنگامی که از او گرفته شد به همان نسبت مجموع بدن دوم لاغر و کوچک تر می شود، مثلا یک انسان شصت کیلوئی چهل کیلو از وزن بدن خود را که مال دیگری بوده از دست خواهد داد و تنها بدن کوچکی به اندازه کودکی از او باقی می ماند. ولی آیا این موضوع می تواند مشکلی ایجاد کند؟ مسلما نه، زیرا این بدن کوچک تمام صفات شخص دوم را بدون کم و کاست در بر دارد و به هنگام رستاخیز همچون فرزندی که کوچک است و سپس بزرگ می شود پرورش می یابد، و به صورت انسان کاملی محشور می گردد، این نوع تکامل و پرورش به هنگام رستاخیز هیچ اشکال عقلی و نقلی ندارد.
ص: 741
منظور از معاد جسمانی این نیست که تنها جسم در جهان دیگر بازگشت می کند، بلکه هدف این است که روح و جسم باهم مبعوث می شود. جمعی از فلاسفه پیشین تنها به معاد روحانی معتقد بودند، و جسم را مرکبی می دانستند که تنها در این جهان با انسان است، و بعد از مرگ از آن بی نیاز می شود، آن را رها می سازد و به عالم ارواح می شتابد. ولی عقیده علمای بزرگ اسلام این است که معاد در هر دو جنبه روحانی و جسمانی صورت می گیرد، در اینجا بعضی مقید به خصوص جسم سابق نیستند و می گویند: خداوند جسمی را در اختیار روح می گذارد، و چون شخصیت انسان به روح او است این جسم جسم او محسوب می شود! در حالی که محققین معتقدند همان جسمی که خاک و متلاشی گشته، به فرمان خدا جمع آوری می شود، و لباس حیات نوینی بر آن می پوشاند، و این عقیده ای است که از متون آیات قرآن مجید گرفته شده است. شواهد معاد جسمانی در قرآن مجید آن قدر زیاد است که به طور یقین می توان گفت آنها که معاد را منحصر در روحانی می دانند کمترین مطالعه ای در آیات فراوان معاد نکرده اند و گرنه جسمانی بودن معاد در آیات قرآن به قدری روشن است که جای هیچگونه تردید نیست.
آیات آخر سوره یس به وضوح بیانگر این حقیقت است چرا که مرد عرب بیابانی تعجبش از این بود که این استخوان پوسیده را که در دست دارد چه کسی می تواند زنده کند؟ و قرآن با صراحت در پاسخ او می گوید: «قل یحییها الذی انشاها اول مرة؛ بگو همین استخوان پوسیده را خدائی که روز نخست آن را ابداع و ایجاد کرد زنده می کند» (یس/79). تمام تعجب مشرکان و مخالفت آنها در مساله معاد بر سر همین مطلب بود که چگونه وقتی ما خاک شدیم و خاکهای ما در زمین گم شد، دوباره لباس حیات در تن می کنیم؟ «و قالوا ء اذا ضللنا فی الارض ء انا لفی خلق جدید (سجده/10). آنها می گفتند چگونه این مرد به شما وعده می دهد وقتی که مردید و خاک شدید بار دیگر به زندگی باز می گردید «ایعدکم انکم اذا متم و کنتم ترابا و عظاما انکم مخرجون» (مؤمنون/35).
ص: 742
آنها به قدری از این مساله تعجب می کردند که اظهار آن را نشانه جنون و یا دروغ بر خدا می پنداشتند: «و قال الذین کفروا هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید* افتری علی الله کذبا ام به جنة؛ کافران گفتند مردی را به شما نشان دهیم که به شما خبر می دهد هنگامی که کاملا خاک و پراکنده شدید دیگر بار آفرینش جدیدی می یابید. آیا (این مرد) بر خدا دروغ بسته یا جنونی در اوست؟» (سبا/7و8). به همین دلیل عموما استدلالات قرآن درباره امکان معاد بر محور همین معاد جسمانی دور می زند. بعلاوه قرآن کرارا خاطر نشان می کند که شما در قیامت از قبرها خارج می شوید (یس 51- قمر 7). قبرها مربوط به معاد جسمانی است. داستان مرغ های چهارگانه ابراهیم، و همچنین داستان عزیر و زنده شدن او بعد از مرگ، و ماجرای مقتول بنی اسرائیل همه با صراحت از معاد جسمانی سخن می گوید. توصیف های زیادی که قرآن مجید از مواهب مادی و معنوی بهشت کرده است همه نشان می دهد که معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق می پذیرد، و گرنه حور و قصور و انواع غذاهای بهشتی و لذائذ مادی در کنار مواهب معنوی معنا ندارد.
به هر حال ممکن نیست کسی کمترین آگاهی از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسمانی را انکار کند، و به تعبیر دیگر انکار معاد جسمانی از نظر قرآن مساوی است با انکار اصل معاد! قرآن بلافاصله به آنها که مسئله معاد جسمانی را با تعجب می نگریستند و یا آنرا غیر ممکن می پنداشتند با بیان روشنی پاسخ داده، می گوید: آیا آنها ندیدند خدائی که آسمان ها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را بیافریند؟ «او لم یروا ان الله الذی خلق السموات و الارض قادر علی ان یخلق مثلهم» ولی آنها نباید عجله کنند این رستاخیز و قیامت اگر چه دیر آید سرانجام می آید خداوند برای آنها سرآمدی قطعی قرار داده است، و تا این زمان موعود فرا نرسد قیامت بر پا نخواهد شد «و جعل لهم اجلا لا ریب فیه فابی الظالمون الا کفورا؛ اما این ظالمان و ستمگران با شنیدن این آیات نیز به همان راه انحرافی خود ادامه می دهند و جز راه کفر و انکار نمی پویند» (اسراء/99).
ص: 743
استدلال بعمومیت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد یکی از دلائلی است که قرآن کرارا روی آن تکیه کرده است از جمله در آخر سوره یس که چند دلیل برای اثبات معاد جسمانی بیان شده یکی از آنها همین مساله عمومیت است. بدون شک هر جا قرآن سخن از بازگشت انسان ها و رستاخیز به میان آورده منظور بازگشت این انسان با روح و جسم در آن جهان است، و آنها که معاد را منحصر به جنبه روحانی آن کرده اند و تنها قائل به بقای ارواحند به هیچ وجه آیات قرآن را مورد بررسی قرار نداده اند، مثلا روشن است که آیات 5- 7 سوره حج با صراحت سخن از معاد جسمانی می گوید و گرنه، معاد روحانی چه شباهتی به دوران جنینی و زنده شدن زمین های مرده به وسیله نمو گیاهان دارد؟ مخصوصا آخرین جمله آیات مورد بحث که به صورت نتیجه نهائی آمده به وضوح این مطلب را ثابت می کند آنجا که می گوید: «و ان الله یبعث من فی القبور؛ و خداوند کسانی را که در قبرها هستند برمی انگیزاند چرا که قبر جایگاه جسم است نه روح» (حج/7).
بنابراین جزء معتقدات ما این است که معاد وجود دارد و در عالم معاد، هم نوع لذات و آلام جسمانی وجود دارد، هم نوع لذات و آلام روحانی، و نمونه هر دو نوع را هم ما در همین دنیا کم و بیش مشاهده می کنیم، یعنی ما، هم نوع لذات و آلام جسمانی را در این دنیا درک کرده ایم و هم ما اگر درک نکرده باشیم، افرادی که حد بالاتری دارند نوع لذات و آلام روحانی و آن عالی ترین لذات و آلام روحانی را درک می کنند، و هر دوی اینها در عالم معاد و در بهشت و جهنم قطعا وجود دارد ولی با اختلاف درجه خیلی شدید.
ص: 744
من_اب_ع
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 2- ص 310-301
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 12- ص 301-299
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 14- ص 26
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 18- ص 490-488
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 42-36
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی قیامت روح قرآن انسان خدا ماده و صورت
مسئله دیگر در دنیای آخرت، مسئله بقای ماده و زندگی جسمانی است. می گویند: در عالم آخرت ماده و زندگی جسمانی باقی است، البته این همان حرف قائلین به معاد جسمانی است، کسانی که قایل به معاد روحانی شدند، دیگران حرف شان را قبول نکردند به این معنا که گفتند: تنها معاد روحانی مسئله قیامت را حل نمی کند؛ یعنی اگر ما بخواهیم به آن چه که قرآن می گوید ایمان داشته باشیم، قرآن برای قیامت جنبه جسمانی و مادی قایل است و همین طور هم هست، سراسر قرآن پر است از جنبه های جسمانی بهشت و جنبه های جسمانی جهنم.
تفاوت ماده و جسم:
یک سؤال به وجود می آید که اگر ماده هم با تمام خصوصیات باقی باشد، آن وقت چگونه می توانیم آن نظاماتی را که در آن جا هست (که از جمله همین مسئله است که مرگ و پیری نیست) توجیه کنیم؟ ولی قدما میان ماده و جسم تفکیک می کردند و می گفتند: جسم عبارت است از آن حقیقتی که این ابعاد را ایجاد می کند، ماده یک حقیقتی است که از آن مخفی تر و مستورتر است و با تجزیه نمی شود آن را به دست آورد، بلکه وجود آن را با دلیل عقل کشف می کنیم، ماده یک واقعیتی است که آن واقعیت جز استعداد و قابلیت برای حرکت و تغییر چیز دیگری نیست، آن دنیا دنیای جسمانی است ولی دنیای مادی نیست، "دنیای جسمانی است" یعنی همین طور که در این جا ابعاد جسمانی داریم، آن جا هم ابعاد جسمانی داریم ولی مادی نیست یعنی استعداد و قوه (به معنی استعداد) برای حرکت و تغییر، استعداد برای چیز دیگر شدن، امکان برای این که چیزی باشد و چیز دیگر بشود از او گرفته می شود. قدر مسلم این است که زندگی جسمانی در آن دنیا هست، حالا ماده به این معنا هست یا نیست محل حرف است و باید بگوییم نیست، به جهت این که اگر باشد آن جا باید دار عمل باشد، معلوم می شود در عین این که جسم هست ولی آن جا امکان تغییر دادن خود و تغییر دادن وضع خود وجود ندارد. در آن جا هر چه هست ابداع است یعنی هر موجودی هر مرتبه ای از وجود که دارد، بر حسب مرتبه وجود خودش می تواند اشیایی را ابداع و ایجاد کند اما نمی تواند خودش را از حالی به حال دیگر تغییر بدهد. اصل دیگر "زوال و لغو اصل کهولت" که مسلم در آخرتی که برای ما بیان کرده اند همین طور است، در آن جا پیری، نیستی و کهنگی نیست، مسئله دیگر، در نشئه آخرت این مسئله می باشد: "مصدر انرژی شدن اشیاء و قدرت خلاقه یافتن انسان "، عرض کردم که همین طور هم هست و تا به آن جا رسیده اند که می گویند انسان در آن جا "حی قیوم لایموت" می شود و قدرت خلاقه پیدا می کند. اصل دیگر این که آن جا نزد خداست، این هم مطلب بسیار اساسی است که از آخرت تعبیر می کنند به این که نزد خداست، این هم نشان می دهد که نشئه آن جا با نشئه این جا یک تفاوتی دارد، آن جا به خدا نزدیک تر است، انسان اگر آن جا باشد به خدا به نحوی نزدیک تر است و این جا کأنه عالمی است دورتر، مثل این که این عوالم با خداوند یک سلسله مراتبی دارد و وقتی ما رو به آن طرف می رویم، رو به سوی خدا می رویم. اجمالا معلوم شد آخرتی که قرآن به ما معرفی می کند مجموعا یک وضعی دارد که با وضع این دنیایی که ما الآن داریم متفاوت است، یک تفاوت هایی هست و به همان تعبیری که عرض کردم آن یک نشئه است، این نشئه دیگر، یک نظاماتی بر آن حکومت می کند که لااقل اندکی با نظاماتی که در این دنیا حکومت می کند تفاوت دارد و لهذا آن جا آخرت شده، این جا دنیا.
ص: 745
مبهم و مشکل بودن مسئله بقای شخصیت در آخرت
هر چه انسان در آخرت می گیرد، درو کردن آن چیزی است که در این جا کاشته است و همان "خود" و عین شخصی که در این دنیا عمل کرده است، عین او، خود او و شخص او در آخرت می گیرد (یا پاداش می گیرد یا کیفر)، اعمالش که بر می گردد، به شخص او بر می گردد، یعنی مسئله بقای شخصیت که آن که در آخرت است واقعا همین شخص است، این را خیال نمی کنم هیچ کس انکار داشته باشد و بگوید دنیایی وجود دارد و افراد و اشخاص در این جا معدوم می شوند بعد دنیای دیگری به وجود می آید، در آن جا هم یک چیزهایی صورت می گیرد اما دیگر این اشخاص در آن جا وجود ندارند. نه، این دیگر از ضروریات است. خیال نمی کنم احدی در این جهت تردید داشته باشد که واقعا همین "من" که در این جا هستم، همین "من"در آن جا هستم (سعید یا شقی). این بقای "من" را ما چطور توجیه می کنیم؟ آن هایی که قایل به روح بودند، اعم از آن هایی که می گفتند: روح دو مرتبه به همین دنیا بر می گردد یا آن هایی که می گفتند: دیگر روح بر نمی گردد، روح به دنیای آخرت می رود و هرگز بر نمی گردد، مشکل از این نظر بر ایشان حل شده بود، می گفتند: شخصیت من به این بدن من نیست، شخصیت من به آن روح من است که با مردن من از من جدا می شود، این بدن من هر وضعی که به سرش بیاید به شخصیت من ارتباط ندارد، مثل این است که وقتی لباس من را از تن من کنده باشند، بعد هر وضعی به سرش بیاید، کسی دیگر بپوشد، آن را بردارند با قیچی تکه تکه کنند، در تیزاب بیندازند و اصلا به کلی از بین برود، در شخصیت من تأثیر ندارد. این بدن بعد از مردن من هر چه به سرش بیاید، در بقای شخصیت من تأثیری ندارد، من او هستم منتها آن هایی که می گفتند: بعد ما باید دو مرتبه به این بدن برگردیم، دچار اشکالات دیگری می شوند، نه از ناحیه بقای شخصیت بلکه از نظر دیگر. می گفت: این بدن من بعد خاک می شود، دو مرتبه جزء گیاه می شود، دو مرتبه جزء بدن حیوان یا یک انسان دیگری می شود یا اگر بدن حیوان شد، حیوان جزء بدن انسان می شود؛ یعنی بدن من بار دیگر بدن کسی دیگر می شود، باز بار دیگر جزء بدن کسی دیگر می شود و... بسا هست این ذراتی که امروز مثلا به صورت انگشت در این جا وجود دارد بعد از مثلا صد سال و هزار سال دیگر به صورت ماده ای که چشم یک کس دیگر را تشکیل می دهد به وجود بیاید، آن وقت اگر بنا بشود که روح ها برگردد به بدن های اول، این بدن هایی که تا حالا پیکر صدها و هزارها روح قرار گرفته، به بدن کدامیک از این ها بر گردد؟ شبهه معروف "آکل و موکول" که می گفتند همین بود. آن هایی که می گفتند: روح به این بدن بر نمی گردد، روح به عالم آخرت می رود و عالم آخرت خودش یک عالم جسمانی است، گو این که مادی نیست، دیگر از این اشکال فارغ بودند، می گفتند دیگر واقعا به این بدن کاری نیست، به هر حال از نظر مسئله بقای شخصیت، نه این دسته دچار اشکال می شدند نه آن دسته، چون می گفتند شخصیت ما به روح ماست ولی فرض این است که باز آن فرضیه ها فی حد ذاته اشکالات دیگری داشت و آن این بود که قرآن در عین این که مردن را انتقال روح از این بدن به عالم دیگر تلقی می کند، ولی در عین حال نص صریح قرآن است که مردم در قیامت از همین قبرها برانگیخته می شوند، این مسئله را چطور حل کنیم؟
ص: 746
من_اب_ع
مرتضی مطهری-معاد- صفحه 212-214
کلی__د واژه ه__ا
دنیا معاد مرگ قیامت روح جسم شخصیت انسانی
مراحل وجودی انسان: طبع و ماده، ذهن و برزخ، روح و نفس انسان دارای سه مرحله است: اول بدن او که به عالم طبع و ماده تعبیر می شود، دوم قوای فکریه و تخیلیه که از آن به عالم مثال و صورت تعبیر می شود، سوم روح و نفس او که از آن به عالم نفس تعبیر می گردد. این سه مرحله از هم جدا نیستند بلکه داخل یکدیگرند، نه مثل آنکه یک نخود را با یک لوبیا پهلوی هم قرار دهیم و نه مانند آنکه یک قاشق را داخل استکان و استکان را داخل ظرفی بگذاریم، بلکه بدن منفک از صورت و صورت منفک از روح نیست، بدن مندک در صورت و صورت مندک در نفس است.
تشبیه: یک دانه گردو یا یک دانه بادام جسمی دارد و روغنی دارد و عصاره ای دارد. مرحله اول جسم اوست که همان پیکر او را تشکیل می دهد، مرحله دوم روغن است که خارج از جسم نیست بلکه در تمام اعضا و اجزای این جسم است و حکم جان او را دارد، مرحله سوم جوهره و اسانس است که او نیز خارج از روغن نیست بلکه در تمام ذرات روغن منتشر و حکم جان و روح آن را دارد. ولی این تشبیه از دو جهت با مورد بحث که اندکاک بدن در صورت و صورت در نفس باشد تفاوت دارد. جهت اول آنکه در دانه بادام، عصاره و جوهره مندک در روغن و روغن مندک در دانه بادام است اما در مورد بحث به عکس؛ جسم مندک در صورت و مثال و مثال مندک در نفس است. جهت دوم آنکه در دانه بادام عصاره واقعا داخل روغن و روغن در حقیقت داخل در اجزای دانه است، اما در مورد بحث دخول نیست بلکه روح، إحاطه و سعة به مثال دارد و مثال احاطه و سعه به بدن دارد و از باب ضیق تعبیر می گوییم که بدن داخل در مثال و مثال داخل در نفس است.
ص: 747
باری، در این تشبیه می گوئیم که بدن انسان مانند جسم دانه بادام است و عالم مثال و صورت انسان مانند روغن بادام و عالم نفس و روح انسان مانند جوهره و عصاره بادام.
بدن انسان را که طبع و ملک اوست، همة ما می بینیم و او را حس می کنیم. مثال او که همان عالم ذهن اوست، مجرد و عالم ملکوت پایین اوست. نفس او که همان روح اوست، تجردش بیشتر و عالم ملکوت بالای اوست. روح و نفس ناطقه انسان از تولد تا زمان مرگ عوض نمی شود بلکه باقی است و شخصیت انسان را معین می کند، ولی البته تکاملی دارد و از مراحل استعداد و قابلیت به مرحله تعین و فعلیت می رسد. عالم ذهن و مثال انسان که آن را عالم برزخ نیز گویند، تغییر و تبدیل پیدا نمی کند بلکه مراحلی را از تکامل می پیماید. بدن انسان دائما در تغییر و تبدیل بوده، هر روز اجزایی را از دست می دهد و اجزای دگری را به خود اضافه می کند و غذا بدل ما یتحلل است که باید دائما به آن برسد و جای اجزای از بین رفته را پر کند و تدارک بنماید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد1- صفحه 173-175
کلی__د واژه ه__ا
روح برزخ جسم تفکر وجود
حافظ اشعاری دارد که از آنها بوی انکار قیامت فهمیده می شود که اساسا معلوم نیست آخر کاری و قیامتی باشد و آدم نباید فکرش را به این جور چیزها متوجه کند، مثل این شعر معروفش:
ص: 748
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن *** تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد که ایام نماند *** گونه دل باش و نه ایام چه خواهد بودن
باده خور، غم مخور و پند مقلد منیوش *** اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دسترنج تو همان به که شود صرف به کام *** دانی آخر که به ناکام چه خواهد بودن
یا در آن شعری که می گوید:
دانی که چیست دولت، دیدار یار دیدن *** در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
آنجا که می گوید:
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار *** کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل *** چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
پس یوم الجمعی که روز رسیدن به یکدیگر است و یوم الحشری که روز رسیدن همه به یکدیگر است، در کار نیست: «چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن». تا اینجا شعرها جهان بینی حافظ را تقریبا نشان می دهد. در این جهان بینی تنها چیزی که باقی مانده، انکار خداست که صریح دیده نمی شود اگر نه، چیزهایی که تقریبا در همان حد است، وجود دارد، انکار معاد یا خود همان شک در این جهت، چیزی است که با توحید هم سازگار نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 68
کلی__د واژه ه__ا
حافظ انکار معاد مرتضی مطهری
محور جهان بینی عرفانی «وحدت وجود» است. این نکته را مخصوصا توجه بفرمایید (این اشتباه را خیلی ها کرده اند) چون بیان فلسفی وحدت وجود در دوره های متاخر پیدا شده، همان طور که عرض کردم به وسیله محیی الدین و شاگردانش پیدا شد یعنی قبلا نامی از وحدت وجود و از این اصطلاح در میان عرفا نبود، بعضی خیال کرده اند که در عرفان قبل از محیی الدین اصلا وحدت وجود نبوده و به قول برخی وحدت شهود بوده نه وحدت وجود، وحدت وجود اساسا یک فکری است که بعدها پیدا شده. ولی این درست نیست، قبل از محیی الدین هم وحدت وجود بوده منتها به نام «وحدت وجود» نبوده، عرفای دیگر آن را به بیان دیگر ذکر می کردند بدون آنکه نام «وحدت وجود» به آن بدهند، نه صرف وحدت شهود است و نه وحدت وجود، منتها وحدت وجود بیان فلسفی همان مطلبی است که اینها از قدیم در بینش های خودشان به آن معتقد بوده اند، که این خودش یک داستانی است اگر بخواهیم با کسانی که چنین خیالی کرده اند بحث کنیم. مثلا عطار تحث تاثیر محیی الدین نیست چون تقریبا معاصر با محیی الدین است و شاید کمی جلوتر از محیی الدین باشد و به فرض اینکه معاصر با محیی الدین باشد، فلسفه و فکر محیی الدین به او نرسیده بود. اگر کسی آثار عطار را بخواند می بیند وحدت وجود بدون آنکه نام آن آمده باشد به شدت در کلمات عطار آمده است. اساس و محور بینش عرفانی همان وحدت وجود است.
ص: 749
یکی دیگر مساله وحدت تجلی است، یعنی اینکه جهان با یک تجلی حق به وجود آمده است. در مقابل نظریه فلاسفه و متکلمین که به شکل دیگر است، بعد توضیح می دهیم.
مساله دیگر در جهان بینی عرفانی این است که راز خلقت جهان (آنها «خلقت» تعبیر نمی کنند، «تجلی» تعبیر می کنند) عشق است، جهان از عشق به وجود آمده و با نیروی عشق باز می گردد. اینها تکیه می کنند بر یک حدیث قدسی که: «کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف؛ من گنجی پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم، خلق را آفریدم تا شناخته شوم» و این مطلب را که «فاحببت ان اعرف» (یعنی اصلا اینکه من خواستم خلق کنم چون می خواستم که معروف باشم) پایه حرفهایشان قرار داده اند و خیلی سخنان در این زمینه گفته اند در صورتی که ما می دانیم در بیان فلاسفه، حتی فلاسفه الهی، مساله علم است، علم عنایی، و در واقع در آنجا باز عقل و علم نقش خودش را بازی می کند، اما در عرفان عشق نقش اساسی را در خلقت بازی می کند.
مساله دیگر، حیات و تسبیح عمومی موجودات و به تعبیر آنها سریان عشق در جمیع موجودات است. ذره ای در جهان نیست که از آنچه که آنها «عشق به حق» می نامند خالی باشد.
مساله دیگر عدل و زیبایی و توازن کامل جهان است. البته این «جهان» که آنها می گویند، آنطوری که ما مغایر با ذات حق می بینیم، آنها نمی بینند، به شکل دیگری می گویند، بعد عرض می کنم، ولی به هر حال جز جمال و زیبایی و جز عدل در جهان چیز دیگری حکمفرما نیست، یعنی عالم مظهر جمال و جلال حق است و نقص و نبایستی در کار جهان وجود ندارد.
ص: 750
مساله دیگر بازگشت اشیاء به حق است. اشیاء از همان مبدا که به وجود آمده اند، از همان جا که آمده اند به همان جا باز می گردند، معاد در تعبیر عرفانی. دراین زمینه، مولوی شعر خیلی خوبی دارد، می گوید:
جزءها را رویها سوی کل است *** بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا، به دریا می رود *** از همانجا کامد آنجا می رود
از سر که سیلهای تندرو *** وز تن ما جان عشق آمیز رو
البته اینها هر موجودی را مظهر اسمی از اسماء حق می دانند و می گویند اشیاء از اسمی که به وجود آمده اند به همان اسم باز می گردند. پس مساله دیگر مساله معاد است با تعبیر خاص عرفا آنها. اینها که عرض کردم مربوط به کل جهان بود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 84 تا 86
کلی__د واژه ه__ا
ماده انسان خدا محیی الدین عربی وجود
در قیامت جنبه وجه اللهی عالم مشاهد و محسوس است و وجه خلقی باطل و سراب است. «فسبح_ان الذی بیده ملکوت کل شیء و إلیه ترجعون؛ پس پاک و منزه است آن کسی که ملکوت و جان هر موجودی به دست اوست، و بازگشت شما بسوی او خواهد بود» (یس/83).
روند در جائی که این طبیعت و اسباب و مسببات بدون اثر است، می فهمند که حقیقت از چه قرار است «کان الله و لم یکن معه شیء؛ خداست و چیزی با خدا نبوده است». و معلوم است که افعالی که به خدا نسبت داده میشود برای ثبات است و همیشگی است، در عالم الوهیت ماضی و مضارع معنی ندارد، بنابراین جمله «والان کما کان» از خود این حدیث شریف استنتاج میشود و نیازی به حدیث دیگر نداریم. خداوند پیوسته بوده و چیزی با خدا نبوده است و هم اکنون چنین است، چیزی با خدا نیست. چگونه موجودات سرابیه باطله در مقابل وجود و ذات حضرت حق جل و علا اظهار وجود کنند، که غیرت حضرت حق و اسم جلالش بنیادشان را بر خواهد کند؟
ص: 751
خداوند همیشه بوده و خواهد بود و صفات خدا پیوسته با اوست. خداوند در ذات خود و در اسماء و صفات خود و در افعال خود واحد است و همیشه این توحید با او بوده و خواهد بود. خداوند در همه عوالم واحد است و موحد، و تأثیر صفات او در عالم توحید، در قیامت تنها نیست؛ در اینجا واحد است و در قیامت نیز واحد است. چیزی با خدا نبوده و نخواهد بود والان کما کان. پس زید و عمرو کیستند؟ علل و اسباب چیست؟ همه هر چه هستند از آن کمترند که با هستیش نام هستی برند.
«ی_ا´أی_ها الناس أنتم الفقرآء إلی الله و الله هو الغنی الحمید؛ ای مردم! شما همگی نیازمندان و محتاجانید بسوی خدا! و خداوند تنها اوست که بی نیاز است؛ و اوست تنها کسی که محمود و پسندیده و مورد ستایش و تعریف است» (فاطر/15).
در وقت ظهور نور توحید، مشاهده میشود که این کوههای سخت، به قدر یک پر کاه از خود قدرت و عظمت ندارند، در حالیکه اگر واقعا مانند «عهن منفوش؛ پشم زده شده» (قارعه/5) در هوا متلاشی میشدند باز وجودی داشتند. ولی جبال و همه موجودات بدون استثناء موجودیت و شخصیت خود را در قبال ظهور نور توحید از دست میدهند. و در عالم طلوع نور توحید، شمع های نیم سوخته ضعیف چه نوری دارند؟ چون عالم عوض میشود همه موجودات، هستی خود را می بازند. عینا مانند قطعات بزرگ یخ که بر دره ها و عقبات و توچال ها، در فصل زمستان با نهایت صلابت از خود اظهار وجود نموده، ولی همینکه آفتاب تموز بر آنها بتابد رفته رفته آب شده و بکلی شخصیت خود را از دست میدهند.
ص: 752
طلع الشمس أیها العشاق *** فاستنارت بنوره الا فاق
«ای عاشقان و دلباختگان لقاء و جمال حضرت احدیت! اینک بدانید که خورشید طلوع کرده است! و تمام افق ها به نور او روشن و منور گردیده اند!»
چه خوب و عالی بیان میکند قرآن کریم اضمحلال اسباب و علل و امور اعتباریه را در این فقره: «لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون؛ بین شما و آنها جدائی افتاد. و آنچه را که گمان میکردید که امروز برای شما مؤثر باشد در بوته نابودی قرار گرفت و از شما پنهان شد» (انعام/94).
«و لو تری إذ الظ_المون فی غمرات الموت و الملائکة باسطوا أیدیهم أخرجوا أنفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق و کنتم عن آی_اته تستکبرون * و لقد جئتمونا فرادی کما خلقن_اکم أول مرة و ترکتم ما خولن_اکم ورآء ظهورکم و ما نری معکم شفعآءکم الذین زعمتم أنهم فیکم شرک_اء لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون؛ ای پیغمبر! کاش میدیدی آن وقتی را که مردم ظالم و ستمگر در غمرات و سکرات مرگ غوطه میخورند و ملائکه قبض ارواح دستهای خود را برای قبض روح آنها باز کرده، و چنین به آنان خطاب می کنند: نفس های خود را خارج کنید! امروز به عذاب بد و سختی خواهید رسید! و پاداش شما خواهد بود، در مقابل آنکه شما بر خدا سخن ناشایسته و غیر حق گفتید! و از پذیرش آیات او استکبار نموده و به ترفع نفس خود، آیات را نمی پذیرفتید! همانطوریکه شما را در مبدأ آفرینشتان تنها ایجاد کردیم، امروز نیز بسوی ما تنها آمده اید؛ و آنچه ما برای تمتع از دنیا از اسباب و اموال به شما دادیم پشت سر انداختید؛ و آن یاران و مددکاران دنیا را که چنین می پنداشتید که از شما دستی بگیرند و کمکی نمایند، امروز نمی بینیم که با شما آمده باشند و با شما باشند! بین شما و آنها جدائی افتاد و پنهان شد از شما آنچه را که می پنداشتید!» (انعام/93و94).
ص: 753
این دو فقره اخیر بسیار شگرف است که چگونه در عالم ظهور حقیقت و تمثل فرشتگان، تمام اموال پشت سر می افتد، و یاران و ارحام و اقرباء و عشیره و رئیس و حاکم و مرئوس و رعیت، همه و همه در آنجا گم میشوند و مختصر اثری از آنها نمی ماند. انسان یک عمر با موجودات دنیویه عشقبازی کرد، و حالا معلوم میشود همه عروسک بوده و سراب بوده اند. یک عمر بهترین سرمایه های وجودی خود را که علم و حیات و قدرت او بود، در راه عشقبازی با باطل و سراب و انسان های مقوائی و توخالی و عالم بی اعتبار صرف کرد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 27-23
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح قرآن انسان خدا فرشتگان
صدوق (ره) در کتاب «خصال» روایت کرده است که او گفت: ما جماعتی بودیم که از شرائط و علامات قیام قیامت بحث و مذاکره می کردیم. رسول خدا (ص) که در غرفه ای نزدیک به ما بود، بر ما اشراف نموده و از بحث ما مطلع شد و سپس فرمود: «لا تقوم الساعة حتی تکون عشر ءایات: الدجال، و الدخان، و طلوع الشمس من مغربها، و دآبة الا رض، و یأجوج و مأجوج و ثلا ث خسوف: خسف بالمشرق و خسف بالمغرب و خسف بجزیرة العرب، و نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس إلی المحشر، تنزل معهم إذا نزلوا و تقیل معهم إذا قالوا» («خصال» طبع حیدری ص 36 تا 42).
ساعت قیامت فرا نمیرسد مگر آنکه ده آیه از آیات الهیه به ظهور می پیوندد: دجال، و پیدایش دودی در آسمان، و طلوع خورشید از مغرب، و پیدا شدن دابة الارض، و خروج یأجوج و مأجوج، و سه شکاف و فرو رفتگی در زمین: یک فرو رفتگی در ناحیه مشرق و یک فرو رفتگی در ناحیه مغرب و یک فرو رفتگی در جزیرة العرب، و آتشی از آخر و نهایت عدن پیدا می شود که مردم را بسوی محشر سوق میدهد؛ هر جا که مردم پائین آیند آن هم با مردم پائین می آید، و هر جا که مردم قیلوله کنند (یعنی برای استراحت قبل از ظهر بیارمند) آن هم با آنان قیلوله می نماید و دهمی آن نزول حضرت عیسی (ع) است.
ص: 754
و شاهد دیگر آنکه در «خصال» صدوق با سند متصل خود روایت می کند از حذیفه می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: ده آیه قبل از قیامت به وقوع خواهد پیوست: پنج آیه در جانب مشرق، و پنج آیه در جانب مغرب و سپس رسول خدا قضیه دابه، و قضیة دجال، و طلوع خورشید از سمت مغرب و قضیه عیسی بن مریم (ع) و یأجوج و مأجوج را و اینکه بر ایشان غلبه پیدا میکند و آنها را در دریا غرق میسازد را ذکر فرمود؛ و بقیه آیات را ذکر نفرمود.
این روایتی را که با این اسناد ذکر کردیم، راجع به فقرات مختلفه آن درباره دجال و نزول عیسی بن مریم و آمدن یأجوج و مأجوج و انحلال زمین و غیرها، روایات بسیاری وارد شده است، با سندهای مختلف و مضامین متفاوت، و می توان اجمالا آنها را از آیات قرآن کریم نیز استنتاج کرد:
«هل ینظرون إلا أن تأتیهم الملائکة أو یأتی ربک أو یأتی بعض آی_'ت ربک یوم یأتی بعض آی_'ت ربک لا ینفع نفسا إیم_'نها لم تکن آمنت من قبل أو کسبت فی إیم_'نها خیرا قل انتظروا إنا منتظرون؛ چرا این مردم ایمان نمی آورند و منتظرند که فرشتگان آسمانی بسوی آنان فرود آید، و یا آنکه پروردگار تو بسوی آنان بیاید، و یا پاره ای از آیات پروردگار تو بسوی آنها بیاید و مشاهده این غرائب را بنمایند. در روزی که برخی از آیات پروردگار تو بیاید و بر مردم ظهور کند، در آن وقت که به علت مشاهده آن آیات خود را مضطر و مجبور به ایمان و اذعان و اعتراف مینگرند؛ در آن روز، برای نفوسی که سابقا ایمان نیاورده اند و یا ایمان آورده ولی با ایمان خود کسب فضیلت ننموده و کار خیری نکرده اند، ایمان هیچ فائده و اثری ندارد؛ ایمان اضطراری مثمر ثمر و مفید فائده نخواهد بود. ای پیامبر! به این دسته از مردم بگو: شما به انتظار آمدن چنین روزی باشید؛ ما هم در انتظار مواعید پروردگار و مشاهده آمدن چنین روزی که ایمان برای شما دردی را دوا نمی کند هستیم» (انعام/158).
ص: 755
در این آیه شریفه پیداشدن آیات پروردگار منحصر در این آیات ظاهریه که فعلا پیدا شده است از زمین و آسمان و باد و ابر و نزول باران و امثالها نیست؛ زیرا که اینها و مشابه اینها را مردم دیده و می بینند و ایمان نمی آورند، بلکه دنبال مشاهده یک نوع آیات خاصه خارق عادت می روند، و در جستجوی یک نوع عجائب و غرائبی هستند که آنها و امثال آنها را به چشم ندیده اند. بنابراین، آن آیات یک نوع آیات استثنائی است که قدرت حضرت پروردگار را در زاویه های خرق عادات و امور غیر متعارف و نامأنوس نشان می دهد، و دیگر در برابر ظهور چنین آیاتی، منکران و کافران و مشرکان و معاندان نمی توانند سرپیچی کنند. می توان این آیه شریفه را بر نزول حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام و طلوع شمس از ناحیة مغرب و یا بعضی از نشانه ها و علائم خارق العاده تطبیق کرد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 4- صفحه 69 تا 73
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا نشانه های قیامت پیامبر اکرم
معاد یعنی عود بسوی خدا، یا زمان عود و یا محل عود بسوی خدا؛ چون از ماده عاد یعود به معنای بازگشتن است و بنابراین معنای مطابقی معاد، جزای اعمال و پاداش نیست. آری لازمه بازگشت و رجعت بسوی خدا اطلاع و انکشاف اعمال و آثار مترتبه بر آن از بهشت و دوزخ است. «کما بدأکم تعودون؛ همانطوریکه خداوند شما را ایجاد کرد و از مبدأتان فرود آورد، شما باز میگردید و رجوع و عود می کنید» (اعراف/29).
ص: 756
بنابراین معاد رجوع به خداست. انسان باید به مبدأش رجوع نماید و البته در این رجوع حقایقی برای انسان منکشف می گردد و آن حقایقی که در این عالم بر انسان مخفی بود و سلسله علل و معلولات و اسباب و مسببات، انسان را در یک زنجیر تعین و تقید محبوس کرده و نگذاشت که انسان جمال احدیت را در تمام موجودات روشن و واضح مشاهده کند. در این عالم حس و محسوسات، افکاری که بر انسان غالب می شود و غرائز انسان که از حال تعادل خارج می شود مانند شهوت و غضب و وهم، او را در یک عالمی از پندار فرو می برد که بین او و ادراک حقیقت فاصله می اندازد؛ این پندار مخالف با واقع است. از اینجا که آهنگ رحیل می کند و بار سفر می بندد، این پندارها می سوزد و از بین می رود و آن حقائق بر او منکشف می شود. این پندارها اوهام این عالم است که بر خلاف اصالت واقع در او پدید آمده بود و جنبه وجه خلقی دارد؛ و آن حقائق راجع به آن عالم است و جنبه وجه اللهی دارد. حقیقت موجودات یکی بیش نیست؛ چون تشخص ملازم با وحدت است و هر شخصی از موجودات و اشیاء یکی است و جنبه وجه خلقی و وجه اللهی دو اعتبار است که منافات با تشخص آنها ندارد؛ و چون یکی از آنها ظاهر باشد دیگری مختفی است؛ مگر برای افرادی که به مقام جمع الجمعی رسیده و حفظ باطن و ظاهر را به ملاک باطن و ظاهر کاملا می نمایند.
باری، یک وقت انسان در این عالم، موجودات را به نظر استقلال می نگرد که هر یک از آنها مؤثرند و یک وقت آنها را به این نظر نمی نگرد بلکه به این نظر می نگرد که قائم به خدا هستند و خدا قیوم آنهاست و جز پروردگار در هیچیک از عوالم، موجودی قیوم آنها نیست. این همان وجه اللهی و وجه ربی است که میفرماید: «و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الإکرام؛ و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی می ماند» (الرحمن/27). و در دنیا تا انسان گرفتار هوای نفس اماره و آرزوهای دراز و خیالات باطل و افکار شیطانی است؛ اینها مانع میشوند از اینکه آن وجه ربی بر انسان ظهور کند و آدمی حقیقت امر را ادراک کند.
ص: 757
حضرت سجاد امام زین العابدین (ع) در دعای ابوحمزه ثمالی میفرماید: «و أن الراحل إلیک قریب المسافة، و أنک لا تحتجب عن خلقک إلا أن تحجبهم الاعمال (الامال _ خ ل ) دونک؛ (بار پروردگارا!) و آن مسافری که بار سفر بسته و بسوی تو در سیر و حرکت افتاده است با پیمودن مسافت نزدیکی به تو خواهد رسید و بدرستیکه حقا تو نسبت به بندگانت در پرده و حجاب نیستی مگر آنکه اعمالی که از آنها سر زده (و یا آرزوهای آنان) موجب محجوبیت آنان نسبت به تو گردیده است» (مفاتیح الجنان ص187 به نقل از مصباح المتهجد و در مصباح ص402 از طبع سنگی).
برای افرادی که با قدم راسخ در صراط مستقیم به دنبال معرفت خدا روند، آن حقائق مکشوف و قیامت آنها در دنیا برای آنان ظهور و بروز دارد، و عوالمی را که سائر افراد بشر بعد از مردن یکی پس از دیگری طی می کنند، آنها همه را در دنیا طی می نمایند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 106-103
کلی__د واژه ه__ا
معاد قیامت قرآن انسان خدا خداشناسی
دمیدن در صور و خوف و هراس ناشی از آن در قیامت
قرآن کریم در خصوص دمیده شدن در صور در هنگام وقوع قیامت می فرماید: «و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السم_اوات و من فی الارض إلا من شآء الله و کل أتوه دخرین * و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب صنع الله الذی أتقن کل شیء إنه خبیر بما تفعلون * من جآء بالحسنة فله خیر منها و هم من فزع یومئذ آمنون* و من جآء بالسیئة فکبت وجوههم فی النار هل تجزون إلا ما کنتم تعملون؛ و در روزی که در صور دمیده شود، تمام کسانیکه در آسمان ها و کسانیکه در زمین هستند به فزع و هراس و ترس می افتند، مگر افرادی را که خداوند بخواهد. و همه با حال ذلت و انکسار بر خداوند وارد میشوند. و در آن حال می بینی که کوه ها جامدند، و چنین گمان میکنی که آرام و بدون حرکت در جای خود ایستاده اند، ولی چنین نیست و آنها مانند ابرهای سریع السیر در گردش و حرکت هستند. و این صنع و حکمت خداست که هر موجودی را متقن و مستحکم نموده و بر اساسی راستین و استوار قرار داده است، و حقا که پروردگار به آنچه شما بجا می آورید خبیر و داناست. هر کس کار پسندیده و نیکوئی انجام دهد آن عمل از او مقبول و مورد پسند واختیار بوده و در پاداش، از آن کردار بهتر و والاتر به او داده خواهد شد؛ و این گروه از فزع و هراس آن روز ایمن خواهند بود. کسانیکه کار زشت و نکوهیده ای انجام دهند، با چهره و سیمای خود به رو در آتش می افتند و چنین خطاب به آنها میشود که: این جزا و پاداش مگر غیر از کردار و افعالی است که خود شما در دنیا انجام میداده اید؟» (نمل/87-88-89-90). این آیه مبارکه به آیه نفخ فزع معروف است؛ یعنی بواسطه دمیده شدن در صور، تمام افرادی که در آسمان ها و در زمین هستند در خوف و هراس و خشیت و ترس می افتند.
ص: 758
دمیده شدن در صور و مرده و زنده شدن موجودات
آیه ای در سوره زمر داریم: «و نفخ فی الصور فصعق من فی السم_اوات و من فی الارض إلا من شآء الله ثم نفخ فیه أخری فإذا هم قیام ینظرون * و أشرقت الارض بنور ربها و وضع الکت_اب و جیء بالنبی___ن و الشهدآء و قضی بینهم بالحق و هم لا یظلمون؛ و در صور دمیده می شود و تمام کسانیکه در آسمان ها و در زمین هستند هلاک میشوند مگر افرادی را که خداوند بخواهد. پس بار دیگر در صور دمیده میشود، در این هنگام تمام موجودات هلاک شده زنده می شوند و به حال قیام و وقوف درآمده، در انتظار امر پروردگار هستند. در آن وقت زمین به نور پروردگار خود روشن میشود، و کتاب و نامه عمل حاضر و قرار داده می شود، و پیغمبران و گواهان را برای ادای شهادت می آورند، و در میان آنها به حق قضاوت و داوری خواهد شد، و ایشان مورد ظلم و ستم واقع نمی شوند» (زمر/68-69).
این آیه مبارکه به آیه نفخ صعق معروف است. صور صعق یعنی در بوقی دمیده میشود که بدان جهت همه هلاک میگردند، چون صعق به معنای هلاکت است. ولی از این آیه اخیره استفاده میشود که دو صور داریم، یعنی به دو گونه نفخ، در آن دمیده میشود: یک نفخی که تمام زندگان آسمان ها و زمین بواسطه آن نفخ و دمیدن می میرند. دوم نفخی که تمام مردگان آسمان ها و زمین بواسطه آن پس از مردن زنده می شوند. چون می فرماید: «ثم نفخ فیه أخری»، پس از نفخ اول نفخ دیگری در صور به وجود می آید. اما صعق و فزع ظاهرا هر دو یک معنی دارد و هر دو برای ارائه یک حالت خاص آمده اند. فزع آن خوف و خشیتی را گویند که غالبا منتهی به مرگ است، و صعق هم بمعنای هلاکت است که از ترس و دهشتی خاص ناگهان بر انسان وارد گردد. پس مفاد صدر دو آیه: آیه وارده در سوره نمل و آیه وارده در سوره زمر، همان دمیدن در صور است که بواسطه آن همه زندگان در خوف و هراس افتاده و هلاک میشوند. و مفاد ذیل آیه دوم: آیه وارده در سوره زمر، زنده شدن مردگان است بعد از هلاک شدن و فانی شدن.
ص: 759
شیخ طبرسی در «مجمع البیان» گوید: و گفته شده است که اسرافیل در صور سه مرتبه میدمد: نفخه اولی نفخه فزع است، و نفخه ثانیه نفخه صعق است که بواسطه آن تمام افراد آسمان ها و زمین هلاک میشوند، و نفخه ثالثه نفخه قیام و حضور در پیشگاه رب العالمین است و در این حال همه مردم از قبور خود بر می خیزند.
وقوع صیحه آسمانی و حاضر شدن مردم در پیشگاه خداوند در قرآن مجید
خوف و ترسی که مردم در دنیا بواسطه نفخ در صور پیدا می کنند به «صیحه» تعبیر شده است: «إن کانت إلا صیحة واحدة فإذا هم خ_امدون؛ یک صیحه واحد بیش نخواهد بود که ناگهان بر اثر آن تمامی مردم خاموش و پژمرده و بی حرکت و بی اثر خواهند شد» (یس/29). و در آیه دیگر وارد است: «ما ینظرون إلا صیحة واحدة تأخذهم و هم یخصمون * فلا یستطیعون توصیة و لا إلی أهلهم یرجعون؛ یک صیحه واحد بیش نیست که ناگهان بر اثر آن تمام افراد در نزد ما حضور پیدا می کنند، پس در آن هنگام هیچکس قادر بر وصیت نیست و نمی تواند بسوی اهل خود برگردد» (یس/49-50).
حتی در روایت وارد است که در وقتیکه ساعت قیام قیامت فرا میرسد، چنان ناگهانی و دفعی است که دو مرد فروشنده و خریدار مشغول مبایعه هستند؛ فروشنده مثلا پارچه و لباس را برای خریدار باز کرده است، آنان مهلت جمع کردن و پیچیدن را نداشته و قیامت فرا می رسد. و مردی لقمه را برداشته تا به دهان خود گذارد، هنوز لقمه به دهانش نرسیده که قیامت می رسد. و مردی حوض منزل خود را که سوراخ شده و آب از آن می رود مشغول سد ثغور و گرفتن روزنه های آن است که مواشی خود را از آن آب دهد، هنوز مواشی را آب نداده قیامت در میرسد. شاید مراد از گفتار کسی که طبرسی قول او را نقل کرده است از نفخ فزع همان صیحه ای باشد که در دنیا زده می شود، و مردم در اثر آن هلاک میشوند. اما صیحه ای که در هنگام قیامت زده می شود دو صیحه بیشتر نیست: یک صیحه که مردم برزخی را برای ورود به قیامت می میراند، و یک صیحه برای خود مردم برزخی است که پس از مردن بواسطه آن زنده می شوند. و بنابراین نفخ فزع و نفخ صعق راجع به مردمان برزخی است نه اهل دنیا، و یک نفخ بیشتر نیست؛ و اما نفخ دیگر راجع به احیاء و زنده شدن مردگان است. و علی کل تقدیر، نفخی که به علت آن مردم می میرند و زنده می شوند دو نفخ بیشتر نیست: یک نفخ اماته و دیگر نفخ احیاء؛ دمیدن برای میراندن، و دمیدن برای زنده کردن.
ص: 760
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی ج 4- صفحه 125 تا 130
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا نفخ صور عذاب الهی پاداش الهی
قرآن کریم می فرماید: «یوم یکشف عن ساق و یدعون إلی السجود فلا یستطیعون* خ_اشعة أبص_ارهم ترهقهم ذلة و قد کانوا یدعون إلی السجود و هم س_المون؛ روزی که کار (بر کافران) سخت و دشوار شود و آنها (به تمسخر) به سجده فراخوانده شوند ولی نتوانند. دیدگانشان (هراسان) به زیر افتد و ذلت و خواری وجودشان را فرا گیرد در حالی که (در دنیا) به وقت تندرستی به سجده دعوت می شدند (ولی ابا می کردند)» (قلم/42-43).
از این گذشته هر عملی را که انسان در دنیا انجام دهد، عکس العملش در آخرت در نزد انسان هست. دروغی که در اینجا بگوید، ظهور و بروز آن دروغ در آنجا به صورت یک دروغ خواهد بود. خدعه، مکر، حیله که در دنیا با خدا می کنند، در آنجا نیز به صورت بروز همین افعال از آنها سر میزند و لذا مشرکین که در آنجا انکار شرک خود را می نمایند و «و الله ربنا ما کنا مشرکین؛ به خدایی که پروردگار ماست (سوگند) ما مشرک نبودیم» (انعام/23) می گویند، برای آنست که دروغ آنها در دنیا در آنجا ظهوری پیدا کند، و سوگندهای آنان به دروغ نمونه و بروزی داشته باشد و عدم استطاعت بر سجده در آنجا، ظهور استنکاف از سجده در دنیاست. و با وجود آنکه عظمت و قدرت پروردگار ظهور کرده است و لازمه آن غایت خشوع و تذلل و سجده است؛ ولی معذلک چون در نفوس مشرکین، تسجیل عدم سجده شده و بهیچوجه خود را در دنیا حاضر برای سجده حضرت معبود نمی دیدند، این حالت نفسانی در آنها بصورت بروز و ظهور عدم قدرت بر سجده جلوه نموده، و آنانرا دعوت به سجده می کنند و نمی توانند بجای آرند.
ص: 761
افرادی که در دنیا سجده نمیکردند، نماز نمی خواندند، خود را حاضر برای عبودیت در مقابل پروردگار نمی دیدند، روح بلندمنشی و استکبار مانع از به خاک افتادن و چهره بر زمین سائیدن آنان نسبت به مقام عز و عظمت خدا در دنیا میشد؛ در آنجا نیز نمی توانند سجده کنند، نماز بخوانند، در مقابل خدا با وجود ظهور قدرت و وحدت، اختیارا خضوع و خشوع نمایند و قلبا اعتراف و اقرار به مسکنت خود و عظمت حضرت او بنمایند چون در این دنیا اختیارا اقرار به وحدت ذات مقدس خدا نکرده اند، در آنجا نیز با وجود ظهور توحید و بسط مقام وحدت، هرچه میخواهند لفظ شهادت به توحید را بر زبان آرند نمی توانند. چقدر عالی و روشن این حقائق در سوره ابراهیم بیان شده است: «و لا تحسبن الله غ_افلا عما یعمل الظ_المون إنما یؤخرهم لیوم تشخص فیه الابص_ار * مهطعین مقنعی رءوسهم لا یرتد إلیهم طرفهم و أفئ_دتهم هوآء؛ ای پیامبر! گمان مکن که خداوند از آنچه مردم ظالم و ستمگر بجای می آورند، غافل و بی خبر است که آنها را مهلت میدهد! همانا حساب و کتاب آنانرا تأخیر می اندازد، برای آنکه در روزی که چشمها از شدت خوف و ترس خیره میشود، به حساب آنان رسیدگی کند؛ در آن روزی که چشمها به نقطه ای دوخته شده و ابدا قادر بر حرکت نیستند. در آن روز سخت، ستمکاران همه شتابان و هراسان سر به بالا نموده، و چشمها واله و حیران و خیره مانده و دلهایشان خالی شده است (یعنی خود را باخته و در قلبهایشان هیچ اتکاء و اعتمادی به حضرت حق نیست)» (ابراهیم/42و43).
ص: 762
باری، دلها خالی است. چون در این دنیا از محبت و معرفت خدا خالی بوده است و به باطل که وزن و اصالتی ندارد گرویده بوده؛ باطل در آنجا مضمحل می گردد و دل خالی می ماند. «و أنذر الناس یوم یأتیهم العذاب فیقول الذین ظلموا ربنآ أخرنآ إلی أجل قریب نجب دعوتک و نتبع الرسل أولم تکونوا أقسمتم من قبل ما لکم من زوال؛ ای پیامبر! بترسان مردم را، و بیم بده از روزی که عذاب الهی به سراغ آنها خواهد آمد. در آنروز، مردم ستمگر و ظالم میگویند: بار پروردگارا! قدری به ما مهلت بده و تا زمان کوتاهی، عذاب ما را به تأخیر بینداز، تا ما دعوت تو را اجابت کنیم و از پیامبران و فرستادگانت پیروی نمائیم! (و به آنان چنین پاسخ داده میشود که:) آیا شما همان مردمی نبودید که در دنیا بارها سوگند یاد می کردید که برای شما زوالی نیست (و پیوسته جاودان زیست خواهید نمود)؟» (ابراهیم/44). «و سکنتم فی مس_'کن الذین ظلموا أنفسهم و تبین لکم کیف فعلنا بهم و ضربنا لکم الامثال؛ و شما در محل و مسکن افرادی که به خود ظلم و ستم نمودند، منزل گرفتید، و برای شما روشن شد که چگونه ما با آنها رفتار کردیم. و ما برای شما مثال ها زدیم!» (ابراهیم/45). «و قد مکروا مکرهم و عند الله مکرهم و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال؛ و آنها در دنیا مکرهای خود را نمودند، و مکرهای آنان در نزد خداست؛ و اگر چه مکرهای آنان به اندازه ای بزرگ و با اساس باشد که کوهها از آن به تزلزل در آیند» (ابراهیم/46). «فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله إن الله عزیز ذو انتقام؛ پس گمان مکن که آنچه را که خداوند به پیغمبرانش وعده داده است، خلاف می نماید! خداوند دارای مقام عزت است، و صاحب انتقام است (که بر حسب تعدی و تجاوز تبهکاران، آنانرا به سزای کردار زشتشان میرساند)!» (ابراهیم/47).
ص: 763
«یوم تبدل الارض غیر الارض و السم_اوات و برزوا لله الواحد القهار؛ روزی است آن روز قیامت که زمین تبدیل به غیر زمین میگردد، و آسمانها تبدیل به غیر آسمانها میشوند، و همه مردم در پیشگاه خداوند واحد قهار ظهور و حضور دارند» (ابراهیم/48).
آری، زمین در آن روز پاک است و صاف، و به نور پروردگار خود منور و روشن، زمینی است که دیگر در آن گناه کرده نمی شود. این زمین واژگون می گردد و شکافته می شود، و ثقل های خود را بیرون می افکند و آنجا محل پاداش و جزای اعمال است. و اگر کسی به اندازه یک ذره کار خوب یا بد نموده باشد، آن عمل در نزد او حاضر است، و آن را در می یابد و می بیند. آن کسانی که در دنیا با پای اصطبار و استقامت، قدم راستین در میدان ایمان و تقوی و صدق و مجاهده با نفس اماره و سرکوب نمودن این دیو سرکش نمودند، و دین خود را در هزاهز و فتنه ها حفظ کردند؛ اعمالشان و نیاتشان و مصائبشان در نزد خداوند، و در بطن این عالم کون محفوظ است و بدان ها خواهد رسید؛ و آنانکه خدا و عالم آفرینش و رسل و کتب الهیه را سرسری پنداشتند و به بازی گرفتند، و برای خود تعهد و مسؤولیتی قائل نبودند، و خودسرانه در این عالم پهناور به لعب و لهو مشغول شدند، هر چه به زبان آمد گفتند و هر عمل برایشان مقدور بود کردند، و عنان گسیخته به هتک محرمات الهیه پرداختند؛ آنان نیز عملشان و نیاتشان در نزد خداوند محفوظ است و تازیانه عدل آنانرا تعقیب خواهد نمود.
ص: 764
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5 صفحه 139-134
کلی__د واژه ه__ا
ایمان قرآن انسان خدا اعمال وعده الهی شرک سجده عذاب الهی پاداش الهی اثبات معاد
در روز قیامت آنچه در درون هاست به ظهور می رسد، نعمت ها و شقاوت ها که محصول نفوس انسانهاست ظهور می کنند: «ی_'´أی_ها الإنس_آن إنک کادح إلی ربک کدحا فمل_اقیه؛ ای انسان! بدان که تو با نهایت زحمت و سعی و کوشش، با سرعت بسوی پروردگارت میروی! و بالاخره باید به ملاقات او برسی!» (انشقاق/6). این آیه راجع به مؤمنین نیست. لقای خدا که در این آیه و در بسیاری از آیات قرآن کریم آمده است، راجع به انسان است؛ انسان هر که باشد: مؤمن، کافر، متقی، فاجر، عادل، فاسق، هر که هست باید بسوی خدا حرکت کند و به ملاقات او نائل آید. نور خدا از دریچه عالم وحدانیتش می تابد و تمام درون را روشن میکند؛ و آثار نعمت های الهیه از بهشت، و حورالعین، و جنات تجری من تحتها الانهار، و نسیم های دل انگیز، و عطرهای روح افزا، و رضوان من الله اکبر، آن قدر نعمت هائی که در قیامت وعده داده شده است؛ همه و همه در اثر طلوع نور توحید، در مظاهر جمال به انسان میرسد.
«و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین؛ در روز بازپسین در بهشت، آنچه را که نفوس اشتها داشته باشند و چشمها از آن لذت برند، خداوند برای انسان مهیا فرموده است» (زخرف/71). این نعمت ها همه در باطن نفوس مختفی بوده، و در حقیقت مؤمن پنهان بوده؛ لیکن «لا یجلیها لوقتها إلا هو؛ روشن نمی کند و به انسان نشان نمیدهد در موقعش مگر خداوند تبارک و تعالی» (اعراف/187).
ص: 765
«و أشرقت الارض بنور ربها؛ این مواضع و مواقع را در صقع نفوس، نور خدا روشن میکند» (زمر/69). مردم معصیت کار و گناهکار هم همینطور هستند. دائما برای خود آتش درست می کنند و نمی فهمند. مست شهوتند، مست غضبند، مست غفلتند و نمی فهمند. و آن حسی که در وجودشان هست و این آتش ها را با آن باید ادراک کنند کرخ و سر شده است. آن حس، بیکار و بی قوه و بی اثر مانده است. آن حس _که حس معنوی است و مجرد است؛ و به آن، حس گفتن از ضیق عبارت است- عاطل و باطل در زاویه خمود خمیده و در زندان تعطیل تنیده است. چون نور خدا ظاهر گردد و بر این حسهای مرده و مست و خواب تابش کند و آنانرا زنده و بیدار و هشیار نماید، معلوم میشود که چه خبر است؟ عینا مانند یک بیابان که در یکطرفش کثافات و قاذورات و مواد عفن، و در طرف دیگرش گل و یاسمن و ریحان است؛ اما چون شب است و سرد است، و آفتاب نیست و نور و گرمی نداده است، نه بوی کثافات از آن طرف به مشام میرسد و نه بوی ریاحین از این طرف. وقتی آفتاب از افق سر به در آرد و بر این زمین های خشک و سرد و تاریک بتابد، تمام این موجودات به حرکت در می آیند و آثار و خواص نهفته و کامله در وجودشان را نشان میدهند. از آنطرف بوی تعفن می آید، و از اینطرف بوی گل و ریحان به مشام میرسد.
ظهور باطن، و خفاء ظاهر؛ لازمه اش ظهور حقائق است و ارتفاع حجب ماهیات و پرده های هویات، و رسیدن «کل إلی غایة الغایات، و نهایة النهایات، الذی هو بدأ البدایات؛ و هو الله سبحانه و تعالی؛ تمام موجودات به پایان و فرجام نهایی تمام هستی می رسند فرجامی که سرآغاز تمام هستی است یعنی خدای سبحان و متعال»، همه به خدا میرسند که اوست آخرین سرمنزل مقصود تمام موجودات. «و إلیه تقلبون؛ شما بسوی خدا وارونه و واژگون میشوید!» (عنکبوت/21) یعنی بر میگردید، و تمام آثار و خصوصیات شما قلب و دگرگون میشود؛ چیز دیگری میگردید! گویا عالم قیامت که ظهور حق است، انسان را قلب میکند، عوض میکند. طلوع قیامت، تمام شؤونات زندگی را بصورت دیگر که اصلا در فکر انسان نمی گنجد در می آورد، و بطور دیگر مجسم میکند و در مر آی او قرار میدهد.
ص: 766
«و إلیه ترجعون؛ بسوی خدا بازگشت می کنید» (بقره/245) این جمله از کلام الهی در بسیاری از آیات آمده است: «و إلیه المصیر؛ صیرورت (یعنی چگونگی امور) همه بسوی خداست» (مائده/18) این جمله نیز در چند آیه دیگر آمده است: «ألا إلی الله تصیر الامور؛ چگونگی و بازگشت تمام امور بسوی خداست» (شوری/53). «إنا لله و إنآ إلیه راجعون؛ بدرستیکه حقا ما ملک مطلق خدائیم، و بدرستیکه حقا ما بسوی او از بازگشتگانیم» (بقره/156).
خوشا به حال آن کسانی که خوب حرکت کنند، و همین طور که در قرآن کریم و روش پویندگان راه حق ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین آمده است، آماده سفر شده و از قافله راه حق عقب نمانند. هر کس به هر درجه ای از سعادت رسیده، در اثر متابعت آنها بوده، و هر کس به شقاوت رسیده بر اثر مخالفت آنها بوده است. چون آنان وجه الله هستند و متحقق به حق و واقعیت. و معلوم است که هرچه انسان به آنان نزدیکتر شود به متن واقع و حقیقت نفس الامر نزدیک شده، و هر کس دور شود از اصالت واقع و نفس الامر دور شده است. و معیار تشخیص، وجدان خود انسان است. انسان هر کار صحیحی بکند، در وجدان خود میتواند با عمل ائمه علیهم السلام تطبیق کند؛ و هر کار خطائی کند نیز با همین قیاس میزان میکند و قبح او را در می یابد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 173-169
کلی__د واژه ه__ا
مرگ نفس قرآن انسان خدا
در آیات مربوط به نفخ صور در هنگام وقوع قیامت مراد از «من فی الارض» برزخیانی هستند که در عالم صورت محبوسند و نتوانسته اند خود را از عالم برزخ خارج کنند، و اینان اصحاب شمال هستند. و مراد از «من فی السم_اوات» فرشتگان و ارواح شهداء و سعدائی است که از برزخ گذشته ولی هنوز فنای در ذات احدیت پیدا ننموده اند، و اینان اصحاب یمین هستند. حال باید دید که مراد از استثناء چیست؟ و افراد مستثنی چه کسانی هستند؟
ص: 767
همه می میرند «إلا من شآء الله؛ مگر آن کسانی را که خدا بخواهد». (زمر/68) لابد باید آنها کسانی باشند که از فرشتگان و از ارواح اصحاب یمین و خوبان بالاتر و برتر بوده، و باید آنقدر تاب و توان داشته باشند تا صیحه شدیدی که از صور برمی خیزد و مردم برزخ را می کشد در قلب و گوش آنها هیچ اثر نگذارد؛ آن صیحه ای که ملک الموت را می میراند و جبرائیل و میکائیل و تمام فرشتگان مقرب را هلاک می کند در آنان بلا اثر باشد؛ نه آنها را بکشد و نه به وحشت و فزع اندازد. همانطور که گفتیم، این استثناء در دو آیه از سوره نمل و زمر آمده است.
حال در هر یک از این دو آیه جداگانه بحث و مراد از استثناء را از قرائن و امارات محفوفه به حول و قوه خدا نشان خواهیم داد. اما در آیه 87 سوره نمل: «و یوم ینفخ فی الصور ففزع من فی السم_اوات و من فی الارض إلا من شآء الله و کل أتوه داخرین؛ و روزی که در صور دمیده شود پس هر که در آسمان ها و هر که در زمین است به هراس افتد، مگر آن کس که خدا بخواهد. و جملگی خاضعانه به سوی او می آیند». (نمل/87) معنای «إلا من شآء الله» از آیات بعد استفاده میشود، چون بعد از ذکر یک آیه دیگر میفرماید: «من جآء بالحسنة فله خیر منها و هم من فزع یومئذ آمنون * و من جآء بالسیئة فکبت وجوههم فی النار هل تجزون إلا ما کنتم تعملون؛ «کسی که حسنه بیاورد، برای او پاداش و جزائی بهتر از آن حسنه خواهد بود و ایشان از فزع و هراس آن روز در امانند؛ و کسی که سیئه بیاورد پس با صورت و چهره خود به رو در آتش افکنده میشود، و به آنها خطاب میرسد: این جزا و پاداش مگر غیر از نفس عمل شماست؟» (نمل/89-90).
ص: 768
در این آیات می فرماید کسی که حسنه انجام دهد از فزع و هراس در ایمنی است، پس کسانی که در تحت استثناء «إلا من شآء الله» واقع شوند و فزع آنها را شامل نگردد، افرادی هستند که حسنه آورده باشند. و مراد از حسنه در این جا، مطلق حسنه است نه یک کار خوب و یا یک صفت و اخلاق خوب. چون اولا اگر مراد از حسنه، فی الجمله خوبی باشد، دیگر استثناء در آیه فزع معنی ندارد و همه باید از فزع در امان باشند، زیرا که احدی از افراد بشر نیست مگر آنکه فی الجمله حسنه و عمل خیری از او سر زده باشد. و ثانیا در اینجا حسنه در مقابل سیئه قرار داده شده است، و خداوند بر سیئه وعده جهنم داده؛ پس کسی که حسنه را با سیئه توأم نماید و نیکی و بدی را با هم در آمیزد از فزع آن روز در امان نمی باشد. و ایمنی را که خداوند مختص اهل حسنه قرار داده است حتما باید اختصاص به افرادی داشته باشد که حسنه را بطور مطلق انجام داده باشند؛ یعنی کسانی که ذاتشان نیکو و پاکیزه و کردار و صفات و اخلاقشان بطور کلی پاک و طیب بوده باشد؛ و اینان مورد استثناء از فزع در نفخ صور هستند.
و از طرفی می دانیم خداوند سیئه و زشتی از اعمال را خبیث شمرده و محلش را دوزخ مقدر نموده است: «و یجعل الخبیث بعضه علی بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فی جهنم؛ خداوند بعضی از خبیث را روی بعضی دیگر می گذارد و انباشته و متراکم می کند، و یکجا و یکپارچه در دوزخ می اندازد» (انفال/37).
ص: 769
و نیز فرموده است: «الخبیث_ات للخبیثین و الخبیثون للخبیث_ات و الطیب_ات للطیبین و الطیبون للطیب_ات؛ زن های خبیثه برای مردان خبیث، و مردان خبیث برای زن های خبیثه هستند؛ و زن های طیبه برای مردان طیب، و مردان طیب برای زن های طیبه هستند» (نور/26) یعنی تمام سیئات و خبیثات حکم واحدی دارند.
و نیز هر کفر و نفاق و شرکی را پلیدی و رجس و نجاست شمرده است: «و أما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا إلی رجسهم و ماتوا و هم ک_افرون؛ و اما افرادی که در دل های آنان از امراض روحی است، پس پلیدی به پلیدی آنان افزوده می شود و در حال کفر، از دنیا میروند» (توبه/125). «إنما المشرکون نجس؛ حقا این است و جز این نیست که مشرکین نجس میباشند» (توبه/28). و نیز بعضی از مراتب ایمان را شرک شمرده است: «و ما یؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون؛ اکثریت این افرادی که ایمان می آورند در حقیقت شرک به خدای دارند» (یوسف/106).
و بنابراین، اکثریت مؤمنان از قذارت و نجاست شرک خفی در مصونیت نخواهند بود. پس آن کسانی که به تمام معنی کلمه از شرک خالص شده اند افرادی هستند که ابدا دل به غیر خدا نداده و سکونت و آرامشی غیر از حضرت او ندارند، و برای ذات مقدس کبریائی جل و عز هیچ شریکی در ذات و اسماء و صفات و افعالش قرار نمیدهند؛ و اینست معنای ولایت. افرادی که چنین باشند، طیب الذات و طیب الفعل می شوند؛ یعنی سر و حقیقت آنها از دستبرد شیطان و نفس اماره پاک و پاکیزه گشته و در حرم امن و امان الهی، بدون هیچ دغدغه و اضطراب، خوش و خرم آرمیده اند. و بازگشت کریمه شریفه: «الذین تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سل_ام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون؛ همانا که فرشتگان جانشان را در حالی که پاکیزه اند می ستانند و می گویند: سلام بر شما، به پاداش آنچه می کردید به بهشت درآیید». (نحل/32) راجع به این کسان می باشد. چون طیبین به معنای طیب الذات و پاکیزه نهاد است؛ یعنی به ولایت که همان سپردن تمام امور جزءا و کلا به خداست، آنان پاک و پاکیزه شده اند. و سلام فرشتگان بر آنها همان معنای امان و امنیت است که در آیه فزع آمده است.
ص: 770
بنابر آنچه ذکر شد به دست آمد که مراد از «من شآء الله» کسانی هستند که تمام امور خود را به خدا سپرده و به مقام توکل و تفویض و تسلیم رسیده، و از آنها عبور نموده ذات خود را فانی در ذات حضرت احدیت نموده و هیچ شائبه ای از استکبار و فرعونیت و اظهار هستی در بقایا و زوایای نفس خود باقی نگذارده اند؛ و اینست معنای ولایت.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی- جلد 4- صفحه 175 و 179
کلی__د واژه ه__ا
ایمان قیامت قرآن انسان خدا وعده الهی ولایت عذاب الهی پاداش الهی نفخ صور
معاد عبارتست از رجوع انسان بسوی خدا؛ چون معاد به معنای محل رجوع یا زمان یا اصل رجوع نمودن است، و بواسطه آن عود و بازگشت انسان بسوی خدا تحقق می پذیرد. و از اینجا بدست می آید که انسان باید از نزد خدا آمده باشد تا عود و برگشتش بسوی خدا باشد؛ چون سیر و پیمودن راهی را که انسان نرفته است، برگشت نمی گویند؛ بنابراین ما از نزد خدا آمده ایم و به همان جائی باید بازگشت کنیم که از همانجا آمده ایم. «کما بدأکم تعودون؛ همانطور که خداوند عزوجل شما را از جائی ابتداء کرد و بدء و نشأ شما را از آنجا سرشت و آفرید و مقدر فرمود، به همانجا بازگشت خواهید کرد» (اعراف/29). «کما بدأنآ أول خلق نعیده؛ همانطور که ما اول خلقت را بدا و ابتدا کردیم و از جائی که اولین نقطه نزولش بود پائین آوردیم (و این عالم را بر پا نموده و بیافریدیم)، همینطور این خلقت را به همان نقطه صعود میدهیم و به همانجا باز میگردانیم» (انبیاء/104).
ص: 771
بنابراین انسان و حیوانات و موجودات دیگر همه دارای معادند و به همانجائی که ابتدای خلقت آنها از آنجا بوده، بازگشت و مراجعت می نمایند و یکی از موجودات و مخلوقات، انسان است و او هم دارای معاد است و چون انسان با تمام موجودیت و مراتب هستی خود نزول کرده و با همگی شراشر وجودش پائین آمده است لذا باید با تمام موجودیت و شراشر وجودش دوباره صعود نموده و بازگشت کند والا معاد او به تمام معنی الکلمه تحقق نپذیرفته است. انسان با تمام موجودیت خود نزول کرد و در عالم کثرت پیدا شد و لباس طبع و ماده را در بر نمود. همین انسان با تمام این مجموعه که عبارتند از بدن و مثال و نفس، از ظاهر و باطن و از ملک و ملکوت باید عود کند وگرنه اگر بنا بشود مقداری از انسان در اینجا بماند و مقدار دگر برگردد، انسان با تمام موجودیت خود بازگشت نکرده است. «ثم إلی مرجعکم فأنبئکم بما کنتم تعملون؛ و سپس بازگشت شما بسوی من است و بنابراین من شما را به آن اعمالی که بجا آورده اید آگاهی و تنبه خواهم داد» (لقمان/15).
جهانی که ما در آن زیست می کنیم، دنیای عبث و جزاف و بازی نیست. انسان خودش را به نفهمی بزند یا نزند، اعمالش در عالم ضبط و ثبت است؛ و بلکه همین به نفهمی زدن نیز ضبط است. بنابراین انسان از محاسبه و مکاتبه و محاکمه بر کنار نیست؛ چون انسان تکلم میکند، می بیند که دستگاه مسجله (ضبط صوت) کلماتش را حرف به حرف ضبط میکند و اگر انسان کاغذ را یا صفحه کتاب را ورق زند، صدای آن صفحه و آن ورق نیز منعکس میگردد. پس انسان نمی تواند در عالم کون و تکوین چیزی را مخفی کند. پس بازگشت انسان به خداست، و او را از جمیع کرداری که بجا آورده است مطلع و آگاه می نماید.
ص: 772
«ی_ا بنی إنهآ إن تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة أو فی السم_اوات أو فی الارض یأت بها الله إن الله لطیف خبیر» (لقمان/16)، حضرت لقمان که یکی از حکمای بزرگ بوده و بنا بر بعضی از روایات دارای منصب نبوت نیز بوده است، ضمن پندها و سفارشهائی که به فرزندش میکند، اینست که میگوید: «ای فرزند دلبند من! اگر (عمل تو) به اندازه سنگینی یک دانه از خردل به وجود آید و لباس هستی در بر کند، و در سنگی بوده باشد، یا در آسمانها باشد، و یا در زمین باشد؛ خداوند آن را می آورد و در یوم الجمع که روز قیامت است حاضر می سازد؛ و خداوند حقا به تمام موجودات و عالم آفرینش لطیف و نافذ و خبیر و مطلع است».
پس با وجودی که یک دانه خردل که در میان سنگی بوده و در پشت کوهی قرار گرفته باشد یا در عمق دریائی یا در فضای جو و در آسمانها بوده باشد و هر موجودی که در ثقل و سنگینی به اندازه این دانه و این حبه از خردل بوده باشد، از حیطه علم و قدرت و احاطه وجودی و حیاتی حضرت احدیت مستور و خارج نباشد؛ انسان چگونه می تواند ادعا کند که وجودش و کردارش و عقائدش و صفاتش از حیطه علم و قدرت خدا مستور است؟ و چگونه هستی خود را انکار میکند؛ و معلوم است که این هستی و وجود فعلی در عالم تکوین ملازم و مستلزم ضبط و ثبت و تحقق معاد است؟
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معادشناسی 5- صفحه 256-253
کلی__د واژه ه__ا
ص: 773
معاد انسان خدا ماده و صورت لقمان حکیم
خداوند تبارک و تعالی دارای قدرت است و انسان را زنده میکند؛ و آن وقت انسان می فهمد که در این دنیا عبث خلق نشده بود و روی حساب و کتاب دقیق بوده است. خواه معاد را انکار کند یا نکند. بگوید که: این معادی را که پیغمبران میگویند، کسی نرفته است که خبر آورد؛ چه کسی به آخرت سفر کرده و خبر آورده که چنین و چنان است؟ انسان از نقطه نظر مدارک حسی می بیند که می میرد، بدنش زیر زمین میرود و می پوسد، و روحش هم که قابل دیدن نیست که بگوئیم زنده است؛ پس حقیقت انسان همین بدن عنصری اوست که آن هم از بین میرود و متلاشی میگردد و از روح هم که خبری نیست؛ پس معادی نیست، خبری نیست. «إن هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین؛ غیر از زندگی دنیا چیزی نیست؛ ما زنده می شویم و می میریم، و برای ما بعث و نشور و حشری نخواهد بود» (مؤمنون/37). دهریین و مادیین چنین می گفتند که: هیچ خبری نیست، معادی نیست. پس آنچه پیامبران گفتند، برای مصالح مجتمعات بشری بوده است؛ برای تنظیم جوامع و جلوگیری از تجاوزات و تعدیات مردم است، که یک مترسکی که همان عذاب و کیفر جهان بازپسین است پیوسته در مرأی و مسمع مردم میگذاردند و دائما در برابر قوای متخیله و واهمه آنها جلوه میدادند که از سبعیت و بهیمیت بشر تا اندازه ای کاهش دهند. مانند باغبانان و برزگران که در مزارع خود برای چشم ترس مرغان و کلاغان مجسمه ای قرار میدهند و مترسکی میگذارند که مبادا به حبوبات و میوه ها و گلها تجاوز شود. پیامبران نیز خدا و قیامت را بهترین وسیله برای چشم ترس بشر پنداشتند، و برای بر سر جای خود نشاندن مردم و عدم تعدی بر اموال و اعراض و نفوس و نوامیس یکدیگر، به آنها خدا و معاد را تلقین کردند؛ وگرنه خبری نیست؛ این مطالب و این احکام عریض و طویل بر اساس معاد واقعی و بر اساس خدای حقیقی اتکاء و اعتماد ندارند. چطور وقتی که انسان مرد، بدنش پوسیده و متلاشی شد، و در زیر زمین مضمحل و فانی شد و گم شد و اثری از آن نماند؛ خداوند این ذرات را جمع میکند و دوباره حیات میدهد؟ چطور میشود؟ این محصل کلام طبیعیون است که در انکار معاد علیه الهیون بیان کرده اند.
ص: 774
جواب آنستکه غیر از پندار و استبعاد و ترتیب مقدمات شعری و مغالطه ای چیزی بیان نکردید! چرا جای تعجب است؟ شما نظری به اصل خلقت و ابتدای آفرینش خودت بنما و ببین از چه بودی! این کارها را خدا کرده است یا نه؟ آیا می توانیم انکار کنیم؟ آن خدائی که چنین کارهائی میکند نمی تواند مرده زنده کند؟ در اینصورت زنده کردن مردگان از قدرت خدا چه بعد و استبعادی دارد؟ «ی_ا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنا خلقن_اکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقة لنبین لکم و نقر فی الارحام ما نشآء إلی أجل مسمی ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا أشدکم و منکم من یتوفی و منکم من یرد إلی أرذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شی_ا و تری الارض هامدة فإذا أنزلنا علیها المآء اهتزت و ربت و أن_بتت من کل زوج بهیج * ذالک بأن الله هو الحق و أنه یحیی الموتی و أنه علی کل شیء قدیر * و أن الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور؛ ای مردم! اگر از بعث و برانگیخته شدن انسان، و زنده شدن و قیام او در پیشگاه خدای عزوجل در شک هستید، بدانید که: ما ابتدای آفرینش شما را از خاک قرار دادیم؛ و پس از آن از نطفه، و سپس از علقه، و پس از آن از مضغه با خلقت کامل شده یا کامل نشده (و البته قبل از اینکه صورت بندی کنیم کامل نبود و بدون صورت بود، بعد صورت آفریدیم و خلقتش کامل شد) تا برای شما (قدرت خویش را) روشن و آشکار کنیم؛ و آنچه بخواهیم در رحم مادر مستقرش می نمائیم تا زمان مشخص و معینی که باید پا از رحم به دنیا گذارد. و سپس شما را به صورت طفلی از رحم بیرون می آوریم. و پس از آن شما را (همینطور مرحله به مرحله جلو می بریم) تا به مقام رشد و استحکام خود برسید. بعضی از شما (قبل از پیری) وفات می یابد و بعضی دیگر به پست ترین مراحل زندگانی و ضعیف و ناچیزترین دوران عمر بازگشت می نماید تا آنجا که بعد از علم و آگاهی، چیزی نداند. و زمین را می بینی ساکت و صامت و بی حرکت و خموش؛ چون ما بر آن، آب از آسمان فرود آریم، به اهتزاز و جنبش در می آید و نمو میکند و بارور میگردد و از هر جفت با بهجت و طراوتی میرویاند. اینها همه دلیل بر اینست که فقط خداوند حق است، و آن خداوند مردگان را زنده میکند، و او بر هر چیزی تواناست؛ و اینکه ساعت بر پا شدن قیامت آمدنی است و در آن شکی نیست؛ و اینکه خداوند تمام کسانی که در قبرها هستند مبعوث میگرداند». (الحج/5-6-7).
ص: 775
آری تمام این حوادث و وقایع دلیل بر وحدانیت و حقانیت ذات مقدس اوست. اشکالاتی که امروزه مادیون می کنند چیز تازه ای نیست؛ همین استبعاد است که از چندین هزار سال قبل آلت دست مادیین بوده است. «و قالوا أإذا ضللنا فی الارض أإنا لفی خلق جدید بل هم بلقآء ربهم ک_افرون؛ و میگویند: آیا در آن وقتی که ما در اعماق زمین گم بشویم، آیا ما در آفرینش تازه ای قرار خواهیم گرفت؟ چون خاک بدن را میخورد و مشابه خود میکند، پس با این حال که ما در زیر زمین خاک می شویم، و خاک هم که از خاک تمایزی ندارد؛ آیا ما خلقت نوینی پیدا می کنیم؟ بلکه آنها به لقای پروردگارشان کافرند» (سجده/10).
«قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم إلی ربکم ترجعون؛ ای پیغمبر! جواب آنان را چنین بده که فرشته مرگی که بر شما گماشته شده است، به تمام معنی الکلمه شما را میگیرد، و پس از آن بسوی پروردگارتان بازگشت می نمائید!» (سجده/11).
بدنتان رفت در زیر زمین و متلاشی شد، حقیقت شما که متلاشی نمی شود. شما جریاناتی داشتید: خاک بودید، نطفه شدید، پس از آن علقه و بعدا مضغه و سپس استخوان، و بعد از انشاء خلق آخر و به قوه ناطقه و روح انسانیت در آمدن، به صورت طفلی خارج شدید! و به مقام قدرت و شدت رسیدید و حد نصاب را حائز شدید، و اینک از دنیا انتقال پیدا کردید به برزخ. بدن شما در زیر زمین رفت؛ هستی شما و موجودیت شما که زیر زمین نرفت و نمیرود. ملک الموت آن را که واقعیت شماست میگیرد و می برد. در برزخ شما را نگاه میدارند، و چون قیامت بر پا میشود، بین روح و بدن جمع می کنند و شما با همین بدن جسمانی در قیامت حاضر خواهید شد. عود دادن روح را به بدن، برای خداوند از آب خوردن ما آسانتر است و نباید در مقابل قدرت و عظمت نامحدود و غیرمتناهی ذات اقدس او، این را غیر قابل قبول شمرد! و با مجرد استبعاد محال و ممتنع دانست.
ص: 776
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 283-281، صفحه 263-261، صفحه 258-257
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا ماده و صورت انکار معاد
حضرت ارمیا (ع) از پیغمبران است و با وجودی که همه پیغمبران بر توحید دعوت می کنند و همه دارای درجه عصمتند، ولی در مقامات و مراتب متفاوتند. بعد از آنکه بخت نصر، بیت المقدس را خراب کرد و هفتاد هزار نفر را در آنجا کشت و تمام آن نواحی را به تصرف در آورد و قراء و قصبات را با خاک یکسان نمود و بعد از آنکه سقف های قریه پائین آمده و مردگان به صورت استخوان های از هم متلاشی شده درآمده بودند؛ ارمیا از کنار قریه حرکت می کرد. (و در بعضی از روایات که این قضیه را به عزیر نسبت می دهد صحیح نیست، این روایات سندی ندارد و از روایات آحاد است، و این قضیه مسلما متعلق به ارمیا است).
ارمیا که حرکت می کرد، عبورش در میان بیابان به قریه ای افتاد. دید که سقف های این قریه فرود آمده و خراب شده، و اهل قریه همه مرده اند و استخوان هایشان از هم متفرق و جداجدا شده و بدن های آنان در این قریه افتاده است. «قال أنی یحی ه_'ذه الله بعد موتها؟ از روی تعجب و بزرگ شمردن مطلب گفت: چگونه خداوند این افراد کثیر را که بدین صورت درآمده اند بعد از مردنشان زنده می کند و حیات جدید می بخشد؟ ارمیا انکار زنده شدن نمی کند؛ چون پیغمبر است؛ ولی مطلب مهم است که واقعا انسان را در حیرت می اندازد.
ص: 777
این قضیه زنده شدن برای ارمیا از دو نقطه نظر جای تحیر داشت: یکی از نقطه نظر اینکه استخوان ها از هم جدا شده و در شرف پوسیدن است؛ این ذرات مختلفه را خداوند چطور گرد می آورد و در آنها روح و زندگی میدمد؟ دیگری از نقطه نظر طول مدت؛ چون تا زمانی که قیامت برپا گردد و خدا بخواهد این مردگان را زنده کند، هر یک از ذرات آنها در گوشه ای از دنیا افتاده و باد آنها را پراکنده می کند. این دو نقطه نظر موجب تعجب و استعلام ارمیا شد، و این گفتگوئی بود که با خود داشت، و خطوری بود که بر قلبش نشست.
«فأماته الله مائة عام» خداوند او را صد سال میرانید؛ همان جائی که این تعجب را نمود، خدا به او گفت: بمیر! صد سال مرد. الاغش هم که با او بود مرد. جسد خود او و جسد الاغش به روی زمین افتاده است و مقداری انجیر یا انگور و مقداری عصیر، آب انگور، چون مسافر بود از شهر با خود آورده بود، توشه راهش همان انجیر یا انگور و عصیر بود. «ثم بعثه و قال کم لبثت قال لبثت یوما أو بعض یوم قال بل لبثت مائة عام» خداوند جل و عز پس از صد سال او را زنده کرد و به او خطاب فرمود: چقدر در اینجا درنگ کردی؟ ارمیا نگاهی به اینطرف و آنطرف کرد و گفت: یک روز یا مقداری از یک روز! چون وقتی خداوند او را میرانید صبح بود، و حالا که پس از صد سال زنده اش نموده بعد از ظهر است؛ ارمیا پنداشت خسته بوده و یک شب در اینجا خوابیده است و بنابراین توقفش یک روز بوده است و سپس گفت: شاید شب نخوابیده باشم و از صبح تا عصر در اینجا به خواب رفته باشم، و در اینصورت توقفش مقداری از روز بوده است.
ص: 778
خداوند به او خطاب کرد: بلکه درنگ تو در اینجا صد سال است، صد سال. «فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه» نگاهی به خوراکی و آشامیدنی که با خود آورده بودی بینداز و ببین ابدا تغییر نکرده است! با آنکه زودترین چیزی که خراب می شود و متعفن می گردد همان انگور یا انجیر و آب انگور است که بسیار لطیف بوده و تحمل گرما و تغییرات جوی را ندارد. «و انظر إلی حمارک و لنجعلک آیة للناس» حالا نگاهی به الاغت بکن، و بدانکه ما تو را یک آیت الهیه برای مردم قرار داده ایم؛ یک آیه و علامت برای قدرت و عظمت و جلال خود. «و انظر إلی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما» و نگاهی به استخوان ها بنما، و ببین چگونه ما آنها را از زمین بلند کرده و به هم متصل نموده و سپس گوشت به روی آنها می پوشانیم.
نگاه کن به الاغ! نگاه کرد و دید خداوند در یک لحظه تمام این ذرات را به هم پیوسته و ذرات استخوان ها از اینطرف و آنطرف جمع شدند و روی آن گوشت و پوست آمد؛ الاغ برخاست و ایستاد. ببین چگونه ما تو را زنده کردیم و استخوانهایت را به هم پیوستیم و به روی آن گوشت پوشانیدیم؛ و تو را درست و مستوی نمودیم. (ظاهرا اولین جائی که از خود ارمیا زنده شد چشم او بود درحالیکه مانند (غرقی البیض) سفیدة تخم مرغ بود). آیا اینها مورد تعجب نیست که در یک طرفة العین خدا چنین کند؟ ارمیا را با استخوان های پوسیده و شکسته و خرد شده و نیز الاغش را که درهم متشتت و متفتت بود گرد آورده، و زنده و سالم و مستوی القامه در برابر نظر خود او قرار دهد. جواب به دو استبعادی که ارمیا نموده بود داده شد. هم جواب طول مدت که صد سال گذشته است و هم جواب تشتت و تفرق اجزای مردگان که خداوند در مقابل دیدگان ارمیا اجزاء را جمع نموده و ذرات مختلفه را به هم پیوسته و حیات داده است. و علاوه بر این دو نقطه نظر، ما این عمل را برای آنکه آیتی برای مردم باشد انجام دادیم.
ص: 779
جملات «فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر إلی حمارک» برای رفع استبعاد طول مدت است؛ که انگور و عصیر خراب نشده و الاغ پوسیده زنده می شود. «و لنجعلک آیة للناس» برای عبرت مردم و مشاهده مردم و تاریخ است، که صد سال گذشته و نسل عوض شده و ارمیائی که یک زمان زنده بود و در روی زمین حرکت می کرد و دارای اثر بود و تبدیل به خبر شده و در صفحات تاریخ جای گرفته است، هم اکنون دوباره تبدیل به اثر شده و از لابه لای کتاب ها و ورق ها در مقابل چشم مردم به روی زمین حرکت می کند. و جمله «و انظر إلی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما؛ برای رفع استبعاد تفرق و تشتت اعضاء و اجزای مردگان است، که برای خداوند قدیر و علیم، این امور موجب سنگینی و سختی و صعوبت نیست. «فلما تبین له قال أعلم أن الله علی کل شیء قدیر» چون زنده شدن مردگان بدین طرز برای او واضح و روشن شد، گفت: می دانم که خداوند بر هر چیز تواناست. نفرمود: الآن دانستم، زیرا که ارمیا پیغمبر است و از اول می دانسته است که خدا قادر است، ولیکن این دانش سابق، بواسطه تبین و وضوح فعلی موجب سکون خاطر او شد (بقره/259).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی ج 4- صفحه 241 تا 246
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی قرآن انسان خدا پیامبران داستان قرآنی حضرت ارمیا (ع)
استدلالی که مادیون و دهریون بر عدم معاد می کنند متکی بر یک مسأله علمی نیست و همانطور که ذکر شد از مجرد استیعاد تجاوز نمی کند. گفتار آنانکه: چگونه می شود پروردگار مردگان را زنده کند و بعد از عدم، لباس وجود بپوشاند، این امر، امر بدیعی است و موافق عقول نیست؛ و شبهاتی که در این باره می نمایند؛ مبتنی بر مقدمات علمیه و براهین منطقیه نیست.
ص: 780
در علم منطق و میزان، این مسأله روشن و مبرهن است که برای مسائل یقینی علوم باید مقدمات استنتاج آنها نیز یقینی باشند. یعنی برای آنکه انسان بتواند نتیجه یقینی از مقدمات استدلال بگیرد، باید تمام مقدمات وارد در آن یقینی باشد، در اینصورت آن استدلال را قیاس و برهان گویند، و نتیجه حاصله را به عنوان اصل مسلم در علوم مورد استفاده و استدلال و استشهاد قرار میدهند و سائر مسائل علمی را بر آن مبتنی می نمایند. اما اگر مقدمات یک مسأله و یا یکی از آنها یقینی نباشد، بلکه بر اساس خرص و تخمین از ظنیات و شکیات و وهمیات بنا نهاده شود، آن نتیجه، نتیجه برهان نخواهد بود.
مقدماتی را که طبیعیون برای اثبات عدم معاد اقامه می کنند، از نوع مقدمات تخیلیه و شعریه تجاوز نمی کند، و بنابراین، مسأله برهانی نبوده بلکه مسأله شعری و یا خطابی است؛ و این مسأله در علوم فاقد ارزش و اعتبار است. قیاس برهانی باید از یکی از شش مقدمات یقینیه که اولیات، مشاهدات، فطریات، تجربیات، متواترات و حدسیات باشد تشکیل شود، وگرنه نتیجه تابع اخس مقدمتین بوده و بالمآل وهمی و یا ظنی است و در کتب علمیه جا و موضع برای خود پیدا نمی کند.
در قرآن مجید انکار منکرین معاد به عنوان مسأله ظنی بیان شده است: «و قالوا ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنآ إلا الدهر و ما لهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون؛ و چنین گفتند که قضیه و واقعه ای نیست مگر این زندگانی و حیات دنیوی که ما زندگی می کنیم و می میریم، و ما را نمی میراند مگر دهر و طبیعت. و برای آنان پشتوانه این گفتارشان، علم و دانائی نیست بلکه مجرد ظن و گمان است» (جاثیه/24).
ص: 781
مادیون و دهریون دلیلی بر عدم امکان ذاتی یا عدم امکان وقوعی و یا عدم وقوع عالم قیامت ندارند. و آلت دست آنها در کتب و مباحثات غیر از استبعاد و درهم بافتن مطالب شعریه و خطابیه چیزی نیست. و بطور کلی آنها در تمام این آیات انفسیه و آفاقیة الهیه که آسمان و زمین را پر کرده است، با نظر سطحی عبور نموده و درس عبرت نمی گیرند و تفکر نمی کنند؛ و این آیات عریض و طویل که همه جا را فرا گرفته است برای آنان جز آلت بازی و ملعبه ای بیش نیست. «و کأین من آیة فی السم_آو ات و الارض یمرون علیها و هم عنها معرضون؛ و چه بسیار آیه و علامت و نشانه (برای توحید خدا و اسماء حسنای او و صفات علیای او و آیات قیامت و نظائر و اشباه آن از موت و حیات و خلع و لبس و غیرها) در آسمانها و در زمین موجود است که این مردم مبتلا به گمان و پندار، بر آن آیات مرور می کنند و بدون گرفتن درس و عبرت، اعراض می نمایند» (یوسف/105).
پس آنچه زیر بنای پذیرش آیات الهیه و وصول به حقائق و واقعیات است همانا حالت اذعان و تسلیم دل و عدم تجبر و استکبار درونی و سنگرگیری در برابر حق است. این انقیاد و سلامت قلب، ادله و براهین علمیه و آیات وجدانیه الهیه را بر زمین ذهن و ناحیه نفس می نشاند، و محل قبول را آماده برای قبول میکند؛ وگرنه تمام ادله و براهین فلسفیه و آیات الهیه برای شخص معاند و قلب منکر بلانتیجه و بدون اثر خواهد بود.
ص: 782
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 289 تا 291 و 295
کلی__د واژه ه__ا
معاد قیامت علم منطق انکار معاد دهریون ماتریالیسم
قرآن درباره برچیده شدن نظام دنیوی و بازگشت انسان به خداوند می فرماید: «إن کل من فی السم_اوات و الارض إلا آتی الرحم_ن عبدا * لقد أحصاهم و عدهم عدا * و کلهم آتیه یوم القی_امة فردا؛ هیچیک از صاحبان نفوسی که در آسمان و زمین هستند چاره ای ندارند مگر آنکه با حال عبودیت به خداوند رحمن وارد شوند. خداوند تعداد یکایک آنها را میداند و شمارش صحیح و دقیق نموده است، و تمام آنها باید در روز قیامت منفردا بدون هیچ تعین و واسطه بر خدا وارد شوند» (مریم/93-95).
برای مردم دنیا صیحه زده میشود: «و ما ینظر هؤلاء إلا صیحة واحدة ما لها من فواق» (ص/15)، این مردم متمرد و متجاوز و مشرک بهیچوجه تسلیم حق نمی شوند و در انتظار و ترقب چیزی نیستند، مگر یک صیحه که بگوش آنها بخورد و آنانرا از اینجا ببرد؛ و برای حرکت آنان، به اندازه فاصله زمان دوشیدن شتر تا دوشیدن بار دیگر آن، مهلت داده نمی شود.
«یوم یکون الناس کالفراش المبثوث*و تکون الجبال کالعهن المنفوش؛ آن روز، روزی است که مردم مانند پروانه های پراکنده در فضا پراکنده میشوند، و کوهها مانند پشم زده شده، خرد و بی اعتبار میگردند» (قارعه/4-5).
و در آیات 6 تا 14 سوره نازعات می فرماید: «روزی میرسد که یک لرزه و تکان سخت عالم را فرا میگیرد؛ و بدنبال آن یک لرزه و تکان دیگر. دل ها در آنروز همه ترسان و در اضطراب است؛ چشم ها به حال انکسار و ذلت؛ و کسی قدرت ندارد با آن هول و خشیت سر خود را بلند نماید. (منکرین معاد و بعث) میگویند: آیا ما بازگردانده میشویم به حالت اولیه خود و بعد از مردن دوباره زنده میشویم و خدا ما را از قبرها برای حساب و کتاب بیرون می آورد؟ آیا در صورتی که ما (در میان قبرها) به صورت استخوانهای پوسیده درآئیم، باز خدا ما را زنده و برای حساب حاضر میکند؟ و بنابراین، این حضور ما یک حضور توأم با شرمندگی و خسران و زیان خواهد بود! یک زجره و یک تکان به آنها زده میشود، که ناگهان همه از میان قبرها بیرون ریخته و در صحرای قیامت حاضر میشوند؛ در آن زمینی که مسطح و مستوی است، کوه و تپه ندارد، پستی و بلندی ندارد، در آنجا که هیچ چیز روئیده نشده است، همه حاضر میشوند».
ص: 783
«یوم ترجف الارض و الجبال و کانت الجبال کثیبا مهیلا؛ روزی که زمین و کوهها به لرزه در می آید؛ و این کوههای سخت و صلب که مانند میخ در زمین فرو رفته است، چنان در هم کوفته و خرد خواهد شد که بصورت شن روان در می آید» (مزمل/14).
و نیز در آیات 1 تا 6 سوره انشقاق می فرماید: «خواهید دید آن زمانی را که آسمان شکافته شود، و فرمان پروردگار خود را بپذیرد و استماع کند و مطیع و منقاد گردد؛ و حق است که فرمان خدای خود را بپذیرد و بدان تسلیم شود. و آن زمانی را که زمین کشیده شود، و آنچه در درون خود دارد بیرون بریزد و از همه چیز خالی شود، و به فرمان پروردگار خود گوش فرا دهد؛ و حق است که فرمان خدای خود را بپذیرد و مطیع و منقاد آن گردد. ای انسان! تو با سعی و زحمت بسوی پروردگار خودت کوشا و در حرکت هستی! و به شرف لقای او میرسی».
در آیات 1 تا 7 سوره انفطار می فرماید: «خواهید دید آن زمانی را که آسمان پاره شود، و آن زمانی را که ستاره ها پراکنده گردند و فرو ریزند، و آن زمانی را که دریاها شکافته شود، و آن زمانی را که قبرها شکافته گردد و آنچه در میان آنهاست بیرون آید؛ در آن وقت مردم میدانند برای خود چه پیش فرستاده اند، و از این به بعد چه میفرستند! ای انسان! چه تو را به پروردگار کریم خودت غره نمود؟ آن خدائی که ترا آفرید، و سپس ترا به چنین شکل و شمائل آراست، و از علم و کمال و سائر مواهب تو را بهره مند گردانید».
ص: 784
در آیات 1 تا 14 سوره تکویر می فرماید: «در آن وقتی که آفتاب بگیرد و تاریک شود، و در آن وقتی که ستارگان تیره و کدر گردند، و در آن وقتی که کوهها به سیر و حرکت در آیند، و در آن وقتی که شترهای ماده آبستن به بچه ده ماهه ای که در شکم دارند رها شوند و با وجود نفاست و ارزش به آنها اعتنائی نشده و معطل بمانند، و در آن وقتی که حیوانات درنده و وحشی محشور شوند، و در آن وقتی که دریاها و اقیانوس ها به صورت فلز گداخته به جوش درآید، و در آن وقتی که نفوس با یکدیگر تزویج کنند، و در آن وقتی که از دختران زنده به گور شده معصوم پرسیده شود که به چه گناهی کشته شده اند، و در آن وقتی که پرونده ها و دیوان های نامه عمل را باز می کنند و در معرض میگذارند، و در آن وقتی که آسمان را برمیدارند و کنار میگذارند (و در یک عالم دیگری به حساب و جزای انسان میرسند)، و در آن وقتی که تنور دوزخ را برافروزند و آتش آن مشتعل گردد، و در آن وقتی که بهشت را نزدیک نموده آماده و مهیا سازند؛ نفس انسان میداند که چه با خود آورده و در آنجا حاضر کرده است».
بعد میفرماید: «فلا أقسم بالخنس * الجوار الکنس * و الیل إذا عسعس * و الصبح إذا تنفس * إنه لقول رسول کریم؛ پس سوگند به آن ستارگانی که مختفی هستند، و در آسمان سیر و حرکت نموده و سپس درجایگاه خود پنهان میشوند، و سوگند به شب تار در آن هنگامیکه جهان را تاریک کند، و به روز روشن و سپیده صبح در آن هنگامیکه دم زند و تنفس نموده ظهور کند؛ که این قرآن گفتار رسولی از طرف خداست که آن، جبرائیل امین و بسیار بزرگوار است» (تکویر/15).
ص: 785
در آیات 1و 2 سوره حج آمده است که: «ای مردم! از پروردگار خود بپرهیزید که تکان و زلزله ساعت پیدایش قیامت چیز بزرگی است؛ در آن روز می بینی که هر زن شیرده ای از شدت ترس و دهشت طفل شیرخوار خود را فراموش میکند، و هر زن آبستنی جنین خود را سقط می نماید، و می بینی که مردم همه مستند، و حال آنکه آنها مست نیستند ولیکن عذاب خدا شدید است».
و در آیات 7 تا 15 سوره قیامت می فرماید: «در آن زمانی که چشم ها از وحشت و اضطراب خیره بماند، و ماه تابان منخسف و تاریک شود، و خورشید و ماه به هم بچسبند و در هم فرو روند؛ در آن زمان انسان میگوید راه فرار از کجاست؟ نه چنین نیست، ابدا ابدا، هیچ راه فرار و خلاصی نیست! در آن زمان، محل اقامت و درنگ، در نزد پروردگار تست؛ در آن زمان به انسان می آگاهانند که چه پیش فرستاده است، و چه از این به بعد میفرستد. آری! و اگر چه انسان عذر تراشی های خود را کنار نگذارد باز بر نفس خود بصیر و داناست و از اعمالی که انجام داده مطلع است».
«فإذا نفخ فی الصور نفخة واحدة * و حملت الارض و الجبال فدکتا دکة واحدة * فیومئذ وقعت الواقعة؛ در آن وقتی که در صور با یک دم دمیده شود، و زمین و کوهها چنان به حرکت و گردش درآیند و چنان یکباره در هم کوفته گردند که هیچ تمیزی بین زمین و کوه نباشد و همه با هم یکسان شوند؛ در آن روز واقعه قیامت پدید خواهد آمد» (الحاقه/13).
ص: 786
اولیاء خدا که همان مقربین و سابقین و مخلصین هستند، از تمامی این منازل و مراحل فارغند، چون همه اینها را طی کرده اند. صیحه دنیوی و تکویر شمس و خسوف قمر و اندکاک آنها درهم و انکدار نجوم و تسییر جبال و تعطیل عشار و تسجیر بحار و نشر صحف و تسعیر نار و ازلاف جنت و علم بما قدم و ما أخر و... همه را طی نموده و عبور کرده اند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معادشناسی جلد 4- صفحه 276 تا 282
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی قیامت قرآن انسان خدا
قرآن کریم نحوه روابط را در هنگام نفخ صور اینچنین توضیح می دهد: «فإذا نفخ فی الصور فلا أنساب بینهم یومئذ و لا یتسآءلون؛ چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا گردد، در اینصورت بین مردم روابط نسبی نخواهد بود؛ و بین افرادی که خویشاوندی در دنیا دارند گفتگوئی نیست» (مومنون/101).
چون عالم عوض میشود، و روابط این عالم از شؤون این عالم است؛ آن عالم شؤون دیگری دارد، عالم حقیقت است و اعتبار نیست، عالم واقعیت است و روابط بر اساس ماده و طبع نیست. در آنجا افرادی که از نقطه نظر معنی و واقعیت و ارتباط نفوس روحانیه با هم ارتباط دارند با همدیگر مجتمع میشوند، گرچه از جهت ماده و طبع و نیز از جهت روابط اعتباریه با یکدیگر بیگانه باشند. در این عالم حق و باطل درهم آمیخته و روابط بر اساس جلب منافع مادیه و اعتباریه است؛ و در آن عالم، حق از باطل جدا و روابط بر میزان قرب و بعد نفوس از یکدگر است. در اینجا احترام از بزرگان برای دفع ضرر و نیات مختلفی است که در همینجا نتیجه اش عائد انسان میشود؛ در آنجا بزرگی نیست، انسان از پدرش و پسرش فرار میکند، و گرفتاریهای خود او برای او مجال و حال برخورد با دگران را نمی گذارد.
ص: 787
«فإذا جآءت الصآخة * یوم یفر المرء من أخیه * و أمه و أبیه * و ص_احبته و بنیه * لکل امری منهم یومئذ شأن یغنیه؛ چون صدای کوبنده بلند شود و روز بازپسین برسد، روزی است که انسان از برادرش فرار میکند، و از مادرش و پدرش و از زوجه اش و فرزندانش فرار میکند. و برای هر کس در آن روز شأن و کاری است که او را به خود مشغول ساخته و مجال برخورد با دیگران را نمیدهد» (عبس/33-34-35-36-37).
در آنجا هر کس به خدا آشناتر باشد و به رسول خدا آشناتر باشد نسبش شریف تر است. در روایات داریم که وقتی حضرت امام زمان (عج) ظهور کنند، مردم از باب قرابت خویشاوندی و رحمیت ارث نمیبرند، بلکه مانند صدر اسلام بر اساس قرابت معنوی و اخوت دینی ارث میبرند. با اینکه گفتیم ظهور امام زمان مرتبه نازله ای است از رجعت، و رجعت مرتبه نازله ای است از قیامت؛ بنابراین در قیامت بهیچوجه قرابت و خویشاوندی موجب نجات و دستگیری از انسان نخواهد بود. «الا خلآء یومئذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقین؛ دوستان و موالی در آن روز، بعضی با بعضی دشمنند مگر پرهیزکاران» (زخرف/67). دوستی هائی که مردم در این دنیا بر غیر میزان خدا و قرب و محبت خدا با یکدیگر دارند چون بر اساس حق نیست، در آن عالم بروز و ظهور حقائق تبدیل به دشمنی میگردد و به صورت دشمنی ظهور دارد، مگر روابطی که بر میزان حق و تقرب حضرت باری تعالی در بین مردم باشد، که آن در آن عالم نیز بصورت مودت و دوستی است.
ص: 788
اگر حقیقت دوستی هائی که مردم دنیا با یکدگر دارند بررسی شود ملاحظه میشود که بر محور پیمان ها و تعهدات و امور اعتباریه دیگر و یا بر اساس قرابت و خویشاوندی و اتحاد خون بوجود می آید. و چون تمام این امور برای تسکین خاطر و جلب منفعت دنیوی است، بنابراین تا دم مرگ بیشتر باقی نمانده و تاب مقاومت نمی آورد. بچه تربیت میکند برای آنکه در هنگام پیری از او دستگیری کند، از آقا احترام میکند تا از او استفاده کند، پسرش را دوست دارد برای آنکه فرمانش را ببرد؛ اما اگر بزرگ شد و فرمان نبرد، و فرزند در حال پیری از او دستگیری نکرد، به کسی که سلام کرده امروز جواب سلامش را نداد، زن حاضر برای توقعات مرد نبود، مرد حاضر برای خواهش های زن نبود؛ در این صورت باز هم محبت باقی است، یا تبدیل به یک صحنه از آتش عداوت و جدائی میشود؟
تمام دوستی های مردم دنیا چون بررسی شود، و از ریشه ای که دارد جستجو به عمل آید، و از علل و سبب پیدایش و از علل و اسباب فقدانش نیز تفحص گردد معلوم میشود غیر از دوستی هائی که اولیاء خدا و متقیان دارند بقیه همگی بر اساس شهوت و غضب و مال پرستی و جان دوستی و لذائذ مادی جنسی و خوراکی و حب جاه و ریاست و سائر امور اعتباریه وهمیه است. چون قیامت بر پا شود و اصولا این اساس به هم بخورد و واژگون گردد «و إلیه تقلبون؛ و به سوی او بازگردانده می شوید» (عنکبوت/21) این دوستی ها تبدیل به عداوت میشود؛ دوستانی که از شدت محبت بر سر هم قسم میخوردند، در روز بازپسین اگر به هم نزدیک شوند مشت بر سر هم میکوبند، و با ندائی که از ته جان بر می خیزد میگوید: دور شو از من! پدر مشت میکوبد بر سر فرزند و فرزند بر سر پدر، زن بر سر شوهر و شوهر بر سر زن، شریک بر سر شریک، راننده بر سر سرنشین و سرنشین بر سر راننده، غلام بر سر مولی و مولی بر سر غلام.
ص: 789
اما متقیان و أخلاء ایمانی بدون هیچ توقع و ترقب و انتظاری از هم، همدیگر را دوست دارند. سعی در قضاء حوائج هم می کنند بدون انتظار پاداش، پهلوی هم در مجالس نماز و مساجد و مجالس ذکر می نشینند و یاد خدا می کنند بدون هیچگونه توقع و انتظاری؛ اجتماع می کنند نه اجتماع شیطانی؛ مسجد می سازند نه مسجد ضرار بلکه مسجد ایمان و تقوی.
«لمسجد أسس علی التقوی من أول یوم أحق أن تقوم فیه فیه رجال یحبون أن یتطهروا؛ آن مسجدی که از اولین روز بنیادش بر اساس تقوی و پاکی و عصمت و مصونیت از گناه پایه گذاری شده است سزاوارتر است اینکه در آن به عبادت قیام کنی! در آن مسجد مردانی هستند که دوست دارند پاک و پاکیزه گردیده و به مقام طهارت برسند» (توبه/108). در چنین مساجدی دوستان خدا با هم اجتماع می کنند؛ یکدگر را تماشا می کنند، داد و ستد معنوی و رد و مبادله حقائق و معارف می کنند، و چنان با یکدگر صمیم و محب هستند که هیچ چیز نمی تواند اساس محبت آنها را بر هم زند. و چون برای خداست جاودانی است، و زمان و مدت آن در اثر انقراض دنیا پایان نمی پذیرد. به خلاف دوستی های دنیوی که آخرین مدتش، اولین مرحله مرگ است. و در هنگام جان دادن، ملائکه قبض روح، «لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون؛ و همانا روابط شما از هم گسیخته و آنچه را که (پشتیبان خود) می پنداشتید از دستتان رفته است» را در گوش آنان مینوازند.(انعام/94)
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی جلد 4- صفحه 290 تا 294
ص: 790
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا ماده و صورت خویشاوندی
از جمله آیات الهیه که دلالت بر معاد دارد، داستان اصحاب کهف و رقیم است. این داستان از مشهورات بین اهل ملل و نحل و تواریخ است و قرآن کریم شرحی از آن را به قدری که شاهد برای مسأله معاد است بیان کرده است. جمله این آیات از آیه 6 تا آیه 26 از سوره کهف آمده است. خداوند در ضمن بیان این قضیه که سیصد و نه سال تمام آنانرا به خواب عمیق فرو برد و سپس بیدار نمود صریحا میفرماید: «و کذ'لک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها؛ و اینچنین ما مردم را بر احوال آنان مطلع نمودیم تا بدانند که وعده خدا حق است، و حقا که در ساعت قیامت تردید و شکی نیست » (الکهف/ 21).
در ابتدا خدا میفرماید: «فلعلک ب_'خع نفسک علی '´ ءاث_'رهم إن لم یؤمنوا به_'ذا الحدیث أسفا * إنا جعلنا ما علی الارض زینة لها لنبلوهم أیهم أحسن عملا * و إنا لج_'علون ما علیها صعیدا جرزا؛ شاید که تو بواسطه أسف خوردن بر عدم ایمان این مردم میخواهی خود را به هلاکت در افکنی! ما آنچه در روی زمین آفریدیم زینتهائی است که بر آن قرار دادیم تا بیازمائیم که عمل کدامیک بهتر است. و ما بالاخره روی زمین را پاک و خالی و چون سنگ صاف بی محتوی و بی نقوش و صور خواهیم کرد» (الکهف/ 6-8).
و از اینجا شروع میفرماید به متن قصه اصحاب کهف: «أم حسبت أن أصح_'ب الکهف و الرقیم کانوا من ءای_'تنا عجبا؛ آیا تو چنین می پنداری که قصه اصحاب کهف و رقیم، از آیات عجیبه ما بوده است ؟» (کهف/ 9). و سپس شروع میفرماید به شرح این داستان:
ص: 791
اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در یک مجتمع وثنی که عبادت اوثان و اصنام در آن رائج و دارج بوده است نشو و نما یافته، و چون دین توحید در آن مجتمع راه پیدا کرد، ایمان آورده و تنها خداوند خالق زمین و آسمان را پرستیده، و از عبادت ارباب انواع تجبری سر باز زدند. و سپس مردم با آنها معامله سخت نموده و با شدت و تضییق و عذاب، آنها را وادار به عبادت اوثان و ترک دین توحید و آئین یگانه پرستی نمودند، بطوریکه هر که از آنها بر مخالفت خود اصرار می ورزید به سخت ترین وجهی او را می کشتند. این جوانمردان از روی بصیرت، ایمان به خدا آوردند و خداوند بر هدایت آنها افزود، و درهای علم و معرفت را به روی آنان گشود و از انوار الهیه به قدری که آنانرا صاحب یقین گرداند بر آنها مکشوف ساخت و دل های آنها را به خود مرتبط گردانید، بطوریکه غیر از خدا از هیچ موجودی ترس و هراس نداشتند، و ناگواری های سخت و حوادث ناپسند آنانرا به وحشت نمی انداخت.
آنان میدانستند که اگر در چنین اجتماعی زیست کنند _این اجتماع جاهلی مستکبر_ هیچ چاره ندارند به جز آنکه طبق سیره آنان رفتار کنند، و به کلمه و گفتار حق سخن نگویند و به شریعت حق رفتار ننمایند. و چون راه توحید و ترک شرک را یافته بودند، دانستند که فقط یگانه راه نجات آنان اعتزال و کناره گیری از مجتمع جاهلی است. بنابراین، از هم آهنگی با مجتمع شرک و جاهلی امتناع نموده، و با دلی محکم و ایمانی مستحکم بدون هیچ پروائی برای إعلان توحید حق تعالی و تقدس قیام نمودند، و ردا علی القوم جهارا اعلان کردند: «ربنا رب السم_'و'ت و الارض لن ندعوا من دونه إل_'ها لقد قلنآ إذا شططا * ه_'ؤلاء قومنا اتخذوا من دونه ءالهة لو لا یأتون علیهم بسلط_'ن بین فمن أظلم ممن افتری ' علی الله کذبا؛ پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است. ما غیر از او هیچ خدائی را نمی خوانیم و عبادت نمی کنیم؛ و در غیر اینصورت گفتار ما یاوه و بدون معنی خواهد بود. این جماعت اقوام ما، کسانی هستند که غیر از خدا برای تدبیر امور خویش مؤثری قائل می باشند. آنان چرا برای آلهه و ارباب خود که به پرستش آنها قیام می کنند، دلیل روشن و حجت واضحی اقامه نمی کنند؟ پس چه کسانی ظلم و ستم آنها از اینها افزون است که بر خدای خود افتراء و دروغ می بندند؟» (کهف/ 14-15).
ص: 792
و سپس با خود گفتند: «و إذ اعتزلتموهم و ما یعبدون إلا الله فأوا إلی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی لکم من أمرکم مرفقا؛ و چون شما از این جماعت وثنی مذهب، و از اربابانشان و آلهه و خدایانشان کناره گرفتید، پس بسوی کهف پناه برید و آنجا را مأوای خود قرار دهید؛ تا آنکه خداوند از رحمت خود بر شما افاضه کند، و برای شما در امر خودتان سهولت و مرافقتی مقدر فرماید» (کهف/ 16).
پس از آن داخل کهف رفتند، و در مکان واسعی در داخل آن جای گرفتند و سگ آنان نیز دو دست خود را در دهانه کهف دراز نموده بود و چون میدانستند که اگر قوم از مکان آنان اطلاع پیدا کنند، آنانرا می کشند و به شکنجه و عذاب میگیرند، لذا در مقام دعا نسبت به خدای خود چنین خواستند: «فقالوا ربنآ ءاتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من أمرنا رشدا؛ پس گفتند: ای پروردگار ما! از نزد خودت رحمتی بر ما ارزانی دار! و در امر ما رشد و موفقیت و وصول به مطلوب را مقدر و مهیا فرما!» (کهف/ 10)، «فضربنا علی '´ ءاذانهم فی الکهف سنین عددا؛ و ما بنا بر دعا و درخواست آنان، سالیانی بر گوشهای آنان زدیم که بخفتند و به راحتی فرو رفتند» (کهف/ 11)، و سگ آنان هم با خودشان به خواب رفت، و مدت سیصد و نه سال قمری که سیصد سال شمسی می شود به خواب رفتند: (ثل_'ث مائة سنین و ازدادوا تسعا، کهف/ 25).
تا آنکه میفرماید: «و کذ'لک بعثن_'هم لیتسآءلوا بینهم قال قآئل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا ربکم أعلم بما لبثتم؛ و اینچنین ما آنها را برانگیختیم و بیدار کردیم برای آنکه در میان خود به گفتگو و مکالمه پردازند. یک نفر از آنان به دیگران گفت: شما چقدر درنگ کرده اید؟ آنان در پاسخ گفتند: یک روز یا مقداری از یک روز! چند نفر دیگر از آنان در پاسخ گفتند: خداوند و پروردگار شما داناتر است به مقدار درنگ شما!» (کهف/ 19). و نیز مطلب را قرآن کریم ادامه میدهد تا آنکه میفرماید: «و کذ'لک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها؛ و اینچنین ما مردم را و اهل مدینه و شهر را بر احوال آنها آگاه کردیم تا بدانند که وعده خداوند حق است، و آمدن ساعت قیامت و فرا رسیدن موعد معهود جای شک و تردید نیست» (کهف/ 21).
ص: 793
و از اینجا به دست می آید که داستان اصحاب کهف، و پنهان شدن آنها در مغاره و خوابیدن سیصد و نه سال و برانگیختن آنانرا پس از این مدت طولانی، و آمدن به شهر برای خرید طعام، و اطلاع مردم بر این داستان؛ همه و همه برای اعلام و اعلان قضیه معاد و کیفیت آن، و عدم استبعاد آن بوده است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 318-313
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد اخلاق توحید قرآن خدا اصحاب کهف داستان قرآنی
بعضی انکار معاد را کردند و گفتند که معاد نداریم؛ «ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنآ إلا الدهر؛ جز زندگی دنیوی ما هیچ نیست؛ می میریم و زنده می شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند». (غیر از این خورد و خوراک و آشامیدنی و خواب و اطفاء شهوت و غیرها چیزی نیست، یک زندگی و عیش حیوانی بیش نیست، و پس از آن انسان می میرد و روزگار انسان را هلاک میکند؛ و هیچ سر و حقیقتی ماوراء این نیست). «إن هم إلا یظنون؛ خدا میفرماید: اینها غیر از گمان و تخمین مطلبی ندارند» (جاثیه/24).
بعضی میگویند معاد داریم، اما معاد روحانی، نه معاد جسمانی؛ چون انسان دارای عقل و نفس است، و عقل و نفس از مجردات هستند و این نفس مجرد حرکت میکند به مبدا خود، بدن هم می رود در زیر زمین و در قبر صور متبدله و متغیره ای به خود میگیرد؛ پس معاد فقط روحانی است. بعضی میگویند معاد فقط جسمانی است، و اصلا روحانی نیست؛ و آنچه عود میکند بسوی خدا همین بدن و لذات بدنی است، مثل خوردن و اطفاء شهوت نمودن و تماشا کردن و امثال اینها؛ و اما آن کمالات عقلانیه و فناء در اسماء و صفات و ذات حضرت حی قیوم و ذوالجلال را انکار کرده اند. و آن رزق ها و غذاهای عقلیه را که اختصاص به روح دارد و صدها هزار برابر عالی تر و برتر از این غذاهای جسمی است نادیده گرفته اند. بعضی میگویند هر دو معاد را داریم، هم «روح» معاد دارد و هم «جسم» معاد دارد. مرحوم فیلسوف شهیر حاج ملا هادی سبزواری (رض) میفرماید:
ص: 794
من قصر المعاد فی الروحانی *** قصر کالحاصر فی الجسمانی
و جامع بینهما جا فآئزا *** و قصبات السبق کان حآئزا
آن دسته ای که میگویند معاد فقط روحانی است، همانند آن دسته دیگری که میگویند معاد فقط جسمانی است، کوتاهی و تقصیر کرده اند. و آن دسته ای که قائل به هر دو قسم از معاد شده اند، رستگارند و گوی سبقت را از میدان همگان ربوده اند.
و راجع به همین معاد روحانی، حکیم سبزواری قدس الله نفسه میفرماید:
إن الذی بالعقل بالفعل انتقی *** فهو لعالمالعقول مرتقی
منه یصیر عالما عقلیا *** به یضاهی عالما عینیا
و هیئة الوجود بالشراشر *** تزینه کالاول فی ا لا خر
کونا أشدیة أضعفیه *** خالف و المهیة المهیه
فالعالم الاکبر کان حاویا *** کأن غدا کل له مرآئیا
ترجمه: از میان عقول، آن عقلی که از قوه به مقام عقل بالفعل انتخاب و اختیار میشود، آن عقل بعد از موت و مفارقت از بدن، به عالم عقول بالا میرود.
و بعضی از اقسام عقل بالفعل، عالم عقلی میگردد که بدین جهت مشابه و همانند عالم عینی میشود. (و این کلام اشاره به آن است که در تعریف حکمت فرموده اند: «الحکمة صیرورة الاءنسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی فی هیئته لا فی مآدته؛ حکمت عبارت است از گردیدن انسان عالم عقلی، که مشابه است با عالم عینی در هیئتش نه در ماده اش»).
و هیئت عالم وجود بتمامه و کماله، این عقل را زینت میدهد؛ و همانطوری که در وهله اول که در حرکت در قوس نزول بود، در وهله دیگر که همان ارتقاء در قوس صعود است خواهد بود.
ص: 795
این عقل بالفعل انسانی که همان عالم عقلی است، عینا همان عالم خارجی و عینی است و ماهیتش همانست، و فقط از جهت اشدیت و اضعفیت با یکدگر تفاوت دارند، که این معنی منافاتی با وحدت در طبیعت آنها ندارد. (چون چنانکه مبرهن است اشیاء به تمام ماهیتها در ذهن حضور پیدا می کنند و بانفسها در آنجا پدید می آیند، نه آنکه امثال و اشباحی از آنها در ذهن پیدا شود).
پس این انسان در بردارد عالم اکبر را، و حاوی ما سوی الله است، و گویا تمام موجودات عوالم آفرینش از ملک و ملکوت، آئینه ها و مظاهر او هستند. (و به همین معنی اشاره فرموده است حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) در اشعار معروف و مشهور خود، که: أ تزعم أنک جرم صغیر *** و فیک انطوی العالم الاکبر یعنی ای انسان آیا تو چنین گمان میکنی که یک جرم و جسم کوچکی هستی در حالیکه در وجود تو عالم بزرگ و بزرگترین عوالم، منطوی و پیچیده شده است).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 56 تا 58 و 68 تا 70
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی معاد روحانی قرآن انسان خدا ملا هادی سبزواری
اجمالا در کیفیت فرضیه هائی که در معاد جسمانی نقل شده است، مرحوم حکیم سبزواری (قده) فرموده است:
و بعضهم قد صححوا الجسمانی *** بالجرم من أفلاک أو دخان
یکون موضوعا لتصویراتهم *** من نآئراتهم و تنویراتهم
و بعضهم صحح بالتناسخ *** و أخذ جنس کل خلق راسخ
و فرقة بحفظ أجزا فردة *** تصیر ذی بالوصل ذات وحدة
ص: 796
و قال الاشراقی بالمثال *** و الانفس الانفس فی الاقوال (منظومه سبزواری از ص 337 تا 341).
میفرماید: «بعضی از فلاسفه تصحیح تصویر معاد جسمانی را به حلول نفس بعد از مفارقت از بدن به اجرام سماویه از افلاک یا اجرام دخانیه نموده اند، که آنها محل صورت های آتش ها و نورهای اهل جهنم و اهل بهشت بوده باشد.
و بعضی به تناسخ تصحیح نموده اند، به اینکه هر یک از اخلاق های راسخ و ملکات انسان، هر نوع از انواع حیوانات را که آن خلق و ملکه در آن راسخ است، استخدام میکند. (مثلا: مورچه محل بروز ملکه حرص، و خوک محل بروز ملکه شره و بی عفتی، و موش محل بروز ملکه سرقت است. و تناسخ به تمام اقسامه باطل است، و برهان فلسفی برای بطلان آن اقامه می شود.)
و بعضی از متکلمین گفته اند که پس از مرگ، اجزاء فرده لاتتجزی از انسان باقی ماند، و آن اجزاء را حضرت باری تعالی در معاد بواسطه اتصال دادن، لباس وحدت می پوشاند و به صورت های پیشین در دنیا مصور میگرداند و برای بار دیگر نفس به آن تعلق میگیرد. (و اشکالات وارده بر این فرضیه بسیار است که خواهد آمد).
و اشراقیون معاد جسمانی را برای نفوس متوسطین از اهل سعادت و اصحاب یمین و اصحاب شمال، به عالم مثال تصحیح کرده اند که آنرا عالم اشباح نیز میگویند. و در تمام این اقوال نفوس همانند، و تغییری نمی کنند».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد شناسی 6- صفحه 76 تا 78
کلی__د واژه ه__ا
معاد معاد جسمانی فلسفه
ص: 797
مرحوم صدر المتألهین قدس الله نفسه در دفع این شبهه فرموده است: «جواب از شبهه آکل و مأکول روشن میشود به آنچه ما سابقا بیان کردیم که شخصیت هر انسانی که با آن مشخص و معین می گردد به نفس اوست نه به بدن او؛ و آن بدنی که در تشخص انسان دخالت دارد یک امر مبهمی است که تحصلی ندارد مگر به نفسش، و از این حیثیت هیچ تعین و تشخصی ندارد و هیچ ذات ثابتی برای آن نیست و لازم نمی آید از اینکه مثلا بدن زید محشور شود آن جسمی که مأکول حیوان درنده ای یا انسان دیگری واقع شده است محشور گردد؛ بلکه هر چیزی که نفس زید به آن تعلق گیرد، آن بعینه بدن اوست که با آن بدن بوده است.
بنابراین آنچه در اعتقاد به حشر بدن ها در روز قیامت لازم است، آنست که بدن هائی از قبرها برانگیخته می شوند بطوریکه اگر کسی هریک یک از آنها را ببیند می گوید این فلان کس است و بعینه خود اوست، و آن بهمان کس است و بعینه خود اوست؛ یا اینکه می گوید این بدن فلان است و آن بدن بهمان است؛ بنا بر آنچه تحقیق آن گذشت. و از این لازم نمی آید که وجود بدن زید و هویت آن تبدل پیدا نکند؛ همچنانکه لازم نمی آید که اگر کسی در خلقت سیما و چهره اش، قبح و زشتی و دگرگونی ای باشد و یا اینکه دستش بریده باشد و یا کر و کور و پیر باشد، به همان قسمی که از نقصان و دگرگونی خلقت سابقه بوده است محشور گردد و به این مطلب در روایات وارده تصریح شده است. و اما متکلمین همگی بدون استثناء، از این شبهه به طریقی پاسخ گفته اند که به جهت رکاکت و ضعف آن، نیازی به ذکر آن نیست» این بود کلام ملا صدرا در دفع این شبهه.
ص: 798
مرحوم حکیم سبزواری قدس سره نیز در دفع این شبهه بر همان نهج و منوال ملا صدرا مشی نموده است و میفرماید:
و شبهة ا لا کل و المأکول *** یدفعها من کان من فحول
إذ صورة بصورة لا تنقلب *** علی الهیولی الانحفاظ منسحب
و شبهه آکل و مأکول را، کسی که از فحول علماء باشد دفع میکند؛ چون صورتی به صورت دیگر منقلب نمی شود، والا لازم می آید در ماهیت انقلاب پدیدار شود؛ بلکه دو صورت مختلف بر روی ماده محفوظیتشان جاری و ثابت است. چون همان صورت سابقه بر روی ماده منحفظ و ثابت است در وقتی که صورت فعلیه بر روی ماده واقع میشود.
و اگر گفتیم آب تبدیل به هوا شد مراد این نیست که آن صورت آبی بما أنها مآئیة تبدیل به صورت هوائی شده است، چون بنا بر این فرض، انقلاب واقعی در ماهیت آب لازم می آید. بلکه مراد اینست که آن صورت آب که سابقا بر روی ماده ای سوار بود، اینک آن صورت آب از ماده منخلع شده و آن ماده صورت هوائی به خود گرفته است و به لباس هوائی ملبس گردیده است. در زمان اول، ماده لباس صورت آبی را در بر نموده بود، و در زمان دوم ماده لباس صورت هوائی را در بر کرده است. و نیز اگر چیز سفیدی سیاه گردد، سپیدی سیاهی نشده است؛ بلکه موضوع ورود سپیدی و سیاهی که همان ماده است، خلع و لبس کرده است؛ خلع سپیدی کرده، و لبس سیاهی نموده است.
و گوشت را که انسان میخورد و در کبد تبدیل به شیره غذائی و کیموس میگردد، آن صورت گوشتی، کیموس نشده است؛ و بدن مؤمن از جهت آنکه صورت خاصی دارد، جزء بدن کافر نگردیده است؛ چون صورت خاص، شرط مادیت ماده نیست؛ بلکه از موانع ماده است از قبول صورت دیگر؛ و صورت های غیر خاص و مطلق نیز از مصاحبات اتفاقیه ماده هستند نه از لوازم. و اگر بدن با وجود صورت بدنی، کیموس گردد، باید ما آنرا در روزهائی که بدن است به صورت شیره غذای کبدی و کیموس مشاهده کنیم، و چنین نیست؛ بلکه هر صورتی در حد خود و مرتبه خود، همان صورت است و غیر از آن نیست.
ص: 799
حالا فرض کنید که انسان، انسان دیگری را خورد؛ یا بدون واسطه، مثل اینکه مثلا کافری مؤمنی را بکشد و بخورد؛ و یا با واسطه، مثل اینکه کافری از گوشت گوسفند یا از زراعت و میوه ای که از جسد مرده انسان مؤمنی نیرو گرفته است، تغذی نماید؛ آن انسان مؤمن تا هنگامی که مأکول آن انسان کافر آکل نبوده است، تشخصش به همان نفس ناطقه و صورت انسانیتش بود که بر ماده قائم بود. وقتی شخص آکل بدن این انسان مأکول را خورد، آن ماده را خورده است، نه صورت انسانی را؛ و آن ماده صورت انسان خورنده به خود گرفت؛ این صورتی است غیر از آن صورت. آن صورت مؤمن به جای خودش هست، و این صورت کافر هم به جای خودش هست. و بنا بر آنچه در فلسفه عالیه ثابت شده است، نفس ناطقه مجرد است، و بعد از مردن موجود است و به همان فعلیت خود باقیست، و ابدا تغییری نمی کند.
یعنی: آن انسان مؤمنی که بدنش مأکول انسان کافر شده است، تا وقتیکه غذای شخص خورنده نشده است همان زید مؤمن است و شما او را صدا میزنید به زید، میگوید: بله. میگوئید: موجودیت و تشخص تو به چیست؟ میگوید: به زیدیت من؛ من زیدم. بعد که غذای شخص آکل میشود، آن صورت زیدیت تبدیل به غذا نمی گردد، بلکه آن صورت إلی الابد باقی است؛ آنچه غذای آکل می شود مادة زید است که صورت فرعون کافر روی آن تعلق میگیرد. و این صورت، صورت دیگری است متعاقب آن صورت، و ابدا ربطی به صورت زید ندارد. و آنچه این دو موجود را _ یعنی زید مؤمن و فرعون کافر را _ در خارج متشخص میکند و زید و فرعون میگرداند، همانا صورت انسانیت و ایمان و کفر و نفس ناطقه آنهاست، و اینها از همدگر جدا هستند و هیچوقت با هم مخلوط نمی شوند؛ زید، فرعون نیست، و فرعون، زید نیست.
ص: 800
زردة تخم مرغ جوجه نیست، و جوجه زرده نیست؛ زرده رفت جوجه پیدا شد. موجودیت و شیئیت تخم مرغ و جوجه به آن ماده مشترک بین آنها نیست؛ زیرا آن ماده مشترک امر مبهمی است و ابدا تحصلی در خارج ندارد، و خود به خود در عالم خارج محال است پیدا شود و تحقق گیرد. یعنی شما در خارج هیچ ماده ای را نمی توانید پیدا کنید که صورت نداشته باشد، مثلا یک ماده ای که نه انسان باشد و نه گاو و نه گوسفند و نه چوب و نه درخت و نه آب و نه هوا و نه خاک و نه گاز و نه غیر اینها. پس آن ماده در تحقق خودش نفس ابهام است و عدم تحصل؛ و آنچه موجود را تحصل می بخشد صورتی است که بر ماده تعلق میگیرد.
معاد ابدا ربطی به ماده ندارد؛ زیرا ماده ربطی به زید ندارد، و ربطی به عمل خوب و بد، و ایمان و کفر او ندارد. مادة المواد یک ماده ای است که در تمام مادیات ساری و جاری است و اصلا جنبه تشخص ندارد، قابل اشاره نیست تا اینکه انسان با آن گفتگو کند و آنرا مورد مؤاخذه و یا ثواب قرار دهد و موجودات و افراد بشر را بر آن اساس تقسیم و دسته بندی کند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 86 تا 89 و 93 تا 95
کلی__د واژه ه__ا
انسان ماده و صورت شبهه آکل و مأکول
در حکمت متعالیه به ثبوت رسیده است که شیئیت اشیاء به صورت آنهاست نه به ماده آنها؛ یعنی آنچه اشیاء را تشخص میدهد و لباس تعین در بر میکند و «چیز» را «چیز» میکند و موجودات را از هم متمایز و جدا جدا می نماید، فصل و صورت آنهاست، نه ماده آنها. چون همه موجودات طبیعیه در ماده اشتراک دارند و یک ماده بحت بسیط، بدون تشخص و تعین، سراسر موجودات را فرا گرفته است که به آن ماده اولیه و هیولای اولی' و ماده المواد گویند. این ماده برای تحصل و تشخصش احتیاج به امری دارد که به آن ماده شکل دهد و تعین دهد و اسم دهد مانند انسان، حیوان، درخت، سنگ، آب، و هوا و غیرها.
ص: 801
پس انسانیت انسان بستگی به همان انسانیت او دارد نه به ماده او؛ چون ماده در هر حال موجود است و به آن انسان نمی گویند. وقتی ماده انسان شد به آن انسان میگویند و شخصیت انسان و اسم انسان بر او تعلق میگیرد؛ و همچنین حیوان و درخت تا وقتی که صورت و نام آنها بر ماده فرود نیاید، به ماده، حیوان و درخت نمی گویند؛ پس درخت بودن درخت و حیوان بودن حیوان، منوط و مربوط به آن چیزیست که روی ماده سوار می شود، و بدین جهت آن ماده حیوان و درخت می شود و آن چیز را صورت حیوانی یا صورت درختی گویند.
اگر آن صورت از روی ماده رفت و صورتی دیگر ماده به خود گرفت، ماده از بین نرفته است بلکه در هر دو حال ماده مشترکی وجود داشته است؛ ولی در صورت اول که مثلا چوب بود تشخص آن بدین صورت بود و به آن چوب می گفتند؛ وقتی چوب تبدیل به ذغال شد تشخص آن ماده به ذغال شده است. و بنابراین آنچه موجب تشخص موجودات میشود، فصل ممیز و صورت آنهاست، نه ماده آنها. آنچه زید را زید میکند زیدیت اوست، نه ماده. آنچه مؤمن را مؤمن، و کافر را کافر میکند ایمان و کفر است، نه ماده. مثلا اگر من بگویم: چوب را بیاور! چوب چیست؟ چوب آن چیزی است که الان چوب است، الان به او چوب میگویند، و شما به هر کس بگوئید: این چیست؟ میگوید چوب است. این چوب اگر سابقا خاک بوده و تبدیل به چوب شده است، و یا بعدا آنرا می سوزانند و تبدیل به ذغال می شود، و ذغال را آتش میزنند تبدیل به آتش میگردد، و پس از آن خاکستر می شود؛ آن صورت هائی که قبلا داشته و بعدا این ماده آن صورت ها را به خود میگیرد، مربوط به چوب بودن این چوب نیست، چوب در وقتی که چوب است چوب است، نه قبل از آن و نه بعد از آن. و چوب بودن آن مربوط به ماده اش نیست، زیرا ماده قبل از آن و پس از آن بوده ولی چوب نبوده است.
ص: 802
البته یک ماده ای در همه احوال وجود داشته است، و بدون آن هیچیک از اقسام خاک و چوب و ذغال و آتش و خاکستر در خارج تحقق نمی یافتند؛ آن ماده در همه اینها مشترک است؛ ولی چوب بودن چوب قائم به آن ماده نیست، چون آن ماده در این چوب هست، در ذغال بعدی هم هست، در آن آتش هم هست، در آن خاکستر هم هست؛ ولیکن آنچه این ماده را فعلا چوب کرده و صورت خشبیت و حطبیت به آن میدهد، فصل ممیز چوب است، و پس از آن آنچه به آن صورت فحمیت و ناریت و رمادیت میدهد، فصل ممیز همانهاست.
تخم مرغی را که انسان میخورد، فعلا مرکب از سفیده و زرده است؛ بعد از آن این تخم مرغ در زیر بال و پر مرغ تبدیل به خون بسته می شود و سپس تبدیل به جوجه میگردد؛ وقتی تبدیل به جوجه شد، دیگر تخم مرغ نیست، زرده و سپیده نیست؛ جوجه است. البته در آن تخم مرغ و در این جوجه یک ماده مشترکی هست، نه اینکه آن تخم مرغ بکلی از بین رفته است و یک جوجه ای جدیدا جدا خلق شده است؛ همان تخم مرغ تبدیل به جوجه گردیده است؛ ولی تخم مرغ تا وقتی که زرده و سفیده است، جوجه نیست؛ وقتی جوجه شد، زرده و سفیده نیست.
این صورتها یکی به دنبال دیگری روی این ماده در می آید و متعاقب یکدیگر است؛ ولی آنچه موجود را مشخص میکند و اسم میدهد و دارای خواص و اثر می نماید و ماهیات را از هم منفک و متمایز میگرداند، ماده اش نیست، صورتش میباشد. آنچه تخم مرغ را تخم مرغ میکند، زرده و سفیده است در این حالت فعلی و خصوصیات فعلی؛ بعد که جوجه میشود، این موجودیت مبتنی بر اساس این تشخص فعلی که همان جوجه بودن است می باشد. و بنابراین، محال است که دو تا صورت با هم مجتمع گردند؛ هم تخم مرغ باشد و هم جوجه. حتما باید صورتی برود، تا صورت دیگری بر روی ماده پدیدار گردد. و بطور کلی موجودیت و تشخص و هستی هر موجود در عالم خارج، منوط به صورت اوست، نه به آن ماده مشترکه.
ص: 803
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 6- صفحه 89 تا 93
کلی__د واژه ه__ا
انسان ماده و صورت
ما که از مادر متولد شدیم و دورانی را طی نمودیم یکی پس از دیگری، تمام این صور مختلف و حالات متفاوت، در عالم واقع و عالم هستی موجود است؛ تا مدرسه رفتیم، جوان شدیم، پیر شدیم، و به مرحله موت نزدیک می شویم، و از این دنیا میرویم، تمام این تغیرات و تبدلات در عالم واقع و در جهان نفس الامر و هستی موجود است ولی ما اطلاع نداریم. چرا؟ برای اینکه ما موجودی هستیم زمانی، و موجودی هستیم مکانی؛ چون از آثار و شرائط تشخص طبیعت ما زمان است و مکان است، و یکی از اعراض تسعه که بر جوهر وجود ما عارض شده است أین (مکان) و یکی دیگر متی (زمان) است. یعنی چون تشخص فعلی ما منوط به زمان و مکان است، پس ما این زمان حال را ادراک می کنیم؛ زمان و مکان هر دو از شرائط تشخص بوده و بنابراین موجودیت فعلیه و شخصیت طبیعی ما به این دو قائم است.
بنابراین از جلوی دیدگان، دیروز رفت، پریروز رفت، آن مکان هائی که در دنیا موجود است غیر از مکان ما و چیزی که بدن ما شاغل آنست، همه از ما دور و مهجورند؛ و در امکنه ای که دیروز و پریروز در آنجا بودیم الان دیگر آنجا نیستیم و نمی توانیم بوده باشیم. ولی اینکه میگوئیم: رفت، معنایش این نیست که نابود شد، هلاک و معدوم شد و در عالم وجود گم شد؛ بلکه همه به جای خودش هست؛ ما را از آنجا و از آن زمان برداشتند و روی قطعات زمان جلو آوردند تا اینکه به این نقطه از زمان و در این مکان نشاندند، و آنچه گذشت از نظر ما پنهان شده و از ادراک و احساس ما مخفی است.
ص: 804
بنده حقیر با این تشخص و با قید تحیز در این مکان و با قید موجودیت در این زمان، الان مشهود برای تمام حضار این مجلس هستم، در مرأی و منظر و مسمع شما هستم، و در این مسأله شکی نیست. ساعت قبل من، الان نیست؛ ولی ساعت قبل من در ساعت قبل هست. امروز من که گذشت، در این لحظه نیست، ولی امروز گذشته من در آن ظرف زمان گذشته هست، و دیروز من و پریروز من و ماه گذشته من و سال گذشته من، همینطور بروید بطرف عقب، هر کدام از آن تشخص ها و خصوصیت ها در آن زمان و در آن مکان و مقارن با آن اعراض و خصوصیات، در جهان هستی و عالم واقعیت و حقیقت موجود است؛ غایة الامر، منتهای ادراک و نحوه تعقل بطوری نیست که الان بتوانیم زمان سابق را ادراک کنیم و یا زمان لاحق را بیابیم؛ وگرنه همه و همه در عالم هستی و جهان وجود و تکوین موجود و حاضر است.
برای روشن شدن این مطلب یک مثال میزنیم: شما فرض کنید: یک ریسمان ده متری را برداشته و هر یک متر از آن را به یک رنگ مخصوصی در بیاورید! مثلا اولش را رنگ سفید و دومش را سیاه و سومش را سبز و همینطور تا آخر ریسمان. یک ملخ و یا یک مورچه که فقط جلوی خودش را می بیند و قدری از اطراف خودش را، در لب این ریسمان قرار دهید! این ملخ یا مورچه، چه می بیند؟ فقط ریسمان سفید را می بیند و دیگر چیزی نمی بیند، چون مد شعاع دیدگانش آنقدر تیز و حاد نیست که بتواند تا آخر ریسمان را با رنگ های مختلف آن ببیند و حتی در پشت این یک متری که رنگ سپید دارد، رنگ سیاه را هم نمی بیند. ریسمان را آهسته از جلوی چشم این حیوان عبور دهید، بطوریکه رنگ سفید بگذرد و رنگ سیاه در برابر چشمانش قرار گیرد، در این حال چه می بیند؟ فقط و فقط رنگ سیاه را می بیند. اگر از او بپرسیم ریسمان سفید چه شد؟ میگوید: گم شد و فانی و ضایع شد، هرچه به اینطرف و آنطرف نظر میکند دیگر ریسمان سفیدی نمی بیند، و نه ریسمان سبزی که بعد از این قطعه مقابل قرار دارد. او میگوید غیر از ریسمان سیاه هیچ چیز در عالم نیست.
ص: 805
و چون ریسمان را قدری به جلو ببریم که قطعه سبز در مقابل او واقع شود میگوید: آن ریسمان سیاه معدوم شد و هلاک شد و اینک غیر از ریسمان سبز مطلقا چیزی نیست؛ و از این به بعد هر چه ریسمان را به جلو ببریم و رنگ های دیگر در برابر او قرار گیرد، او همان رنگ را موجود و دیگر رنگ ها را -چه در اینطرف ریسمان و چه در آنطرف ریسمان- مطلقا انکار میکند؛ رنگ هائی را که سابقا ندیده است بطور کلی منکر است و رنگ هائی را که دیده و از نظر او گذشته و پنهانست همه را معدوم و هالک می داند.
اگر به او بگوئیم: آن رنگ ها چه شد؟ میگوید: معدوم شد و از بین رفت. اگر بگوئیم: هست، میگوید: نیست. میگوئیم: به چه دلیل نیست؟ میگوید: چون من هر چه چشمهای خود را باز میکنم و به اینطرف و آنطرف میدوزم و خیره می شوم اصلا ریسمانی غیر اینکه الان در برابر من است نمی بینم.
ملخ یا مورچه چون روی ادراکات خودش گفتگو دارد راست میگوید: نمی بیند، چون ادراکش فقط مد بصر اوست، مثلا به اندازه دیدن یک متر است؛ اما شما یک چشم می اندازید علاوه بر ده متر، صد متر و هزار متر طرفین این ریسمان را هم می بینید؛ تمام این ریسمان که دارای الوان مختلف است، در آن واحد و در لحظه واحد در پیش شماست؛ شما نمی توانید بگوئید: آن ریسمان سفید گم شد، زرد گم شد، سیاه گم شد؛ همه هست و ادراک شما بر همه سیطره دارد و هیمنه دارد بر تمام اجزاء وجودی این ریسمان.
ص: 806
پشه کی داند که این باغ از کی است *** کو بهاران زاد و مرگش در دی است
میفرماید: این پشه که در بهار متولد میگردد و از تخم بیرون می آید و در دی ماه می میرد، حال که در این باغ می پرد، از اصل و اساس این باغ کجا خبر دارد؟ این باغ را کی ترتیب داده اند؟ و درخت ها را در صد سال قبل کاشته اند و قنات را در دویست سال قبل جاری کرده اند؛ و کجا خبر دارد از آینده این باغ که چند صد سال دیگر و یا هزار سال دیگر عمر میکند؟ پشه فقط به موازات زندگی خود از باغ خبر دارد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 6- صفحه 98 تا 102
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش ماده زمان مکان موجودات
شبهه آکل و مأکول بر مبنای أصالة الماده است، و اصالت ماده یعنی اینکه شیئیت شی ء بر ماده آن قائم باشد؛ و این کلام به اندازه ای سست است که اطفال به آن می خندند و بلکه حیوانات بدان اعتنائی ننموده و عبور می کنند. اگر قندی را در سرکه بیندازید و به کودک بدهید، دیگر نمی خورد با آنکه ماده همان ماده است؛ آن طفل میداند که شیئیت قند به صورت قند بودن است، نه به ماده آن. و اگر کاه و یونجه ای را به سرکه آلوده کنید! حیوان دیگر نمی خورد، چون آن حیوان به صورت توجه دارد نه به ماده.
إذ صورة بصورة لا تنقلب *** علی الهیولی الانحفاظ منسحب
ص: 807
در روز بازپسین همه اجساد و بدن ها محشور می شوند، آکل و مأکول محشور می شوند بتمامهما و کمالهما. شبهة آکل و مأکول بر اساس اصالت ماده است؛ ماده چیزی نیست، امر مبهمی است، اسم ندارد، تحصل ندارد، موجودیت و شخصیت ندارد؛ بلکه حقائق اشیاء به صورت های آنهاست و این صورت ها در روی ماده ثابت است و با یکدگر خلط و مزج نمی شود، و صورت منقلب به صورت دیگری نمی گردد و هیولا و ماده، آن صورت ها را با همان تشخص و تعین حفظ میکند و این انحفاظ پیوسته ساری و جاری است.
ففی وعآء الدهر کل قد وقی *** ما عندکم ینفد عنده بقی
گرچه صورت ها از نزد ما پنهان است و حجاب ماده و مدت و زمان و مکان نمی گذارد در لحظه واحد، تمام صورت ها را ادراک کنیم، ولیکن در ظرف روزگار و عالم دهر و جهان هستی و تکوین، تمام صورت ها، تمام نفوس، تمام اشیاء و تمام موجودات و اعمال، هر یک بجای خودش ثابت و موجود است، و همه محفوظ است.
عمامه با حنک افتاده و با گرد موجوده در کنار آن به جای خودش هست. آن کسانی که در سه سال قبل با چائی تلخ خود یک حبه قند خورده اند، آن منظره و آن کیفیت محفوظ است. آن کسی که گناه کرده، عین مجلس گناه، و آن کسی که اطاعت نموده، عین مجلس طاعت محفوظ است. این اعمال با خصوصیاتش و با دقائق و ظرافتش و با نیت و منظوری که به عمل آورده شده است، چنان ضبط و ثبت است که اگر هزاران فرد از افراد بشر بخواهند اینطور صحیح و دقیق با حفظ شرائط و مقدمات و تقدم و تأخر، ضبط کنند نمی توانند.
ص: 808
ولی لازمه وجود، وجود است و عدم قبول تبدل به عدم؛ در ظرف دهر و در عالم هستی و حقیقت، تمام اینها را نگاهداری می کنند و از آن پاسداری می نمایند، گرچه در نزد ما نفاد و هلاکت پیدا کند و از بین برود، اما در پیش خداوند عالم السر و الخفیات از بین نمیرود. آن عملی را که ما انجام داده ایم، از نزد ما پنهان شد، اما در نزد خداوند علیم و خبیر حاضر است.
لا یعزب عنه مثقال ذرة فی السم_اوا ت و لا فی الارض؛ از خداوند پنهان نمی شود، به اندازه سنگینی یک ذره در آسمانها و نه در زمین» (سبا/3).
مگر نمی فرماید: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق؛ هر چیز که در نزد شماست خرابی و بوار و هلاکت شاملش میشود، و آنچه در نزد خداوند است باقی است» (نحل/96).
همین اعمالی را که انجام میدهیم دو صورت دارد و دو وجهه دارد: وجهه طبیعی و ظاهری که منسوب به ماست، و وجهه ملکوتی و باطنی که مال خداست. وجهه ظاهری پیوسته دستخوش هلاک و فناء و اضمحلال است؛ ولی وجهه باطنی که وجه اللهی است و ملکوتیست، پیوسته ثابت و در عالم خارج عندالله متحقق است.
تبلی إذا غطا زماننا انخزل *** مراتب السیال مع کل عمل
زمانی که پرده زمان ما پاره گردد، آنوقت اعمالی را که انجام داده ایم با تمام موجودات تدریجیه ای که در این عالم متعاقبا پدیدار و پنهان شده است، دفعة واحدة برای ما ظاهر و آشکارا میگردد.
وقتی که اختیارا و یا اضطرارا مرگ طبیعی و یا موت اختیاری دست دهد آنوقت معلوم میشود در پشت پرده چیست؟ چه کارها که انجام داده ایم و دائما می انگاشتیم که از بین رفت؛ فلان کس از کار ما آگاه نشد، اینکار را نفهمیدند، فلان کار را نفهمیدند، فلان کار را کردیم و الحمدلله کسی نفهمید؛ خدا را به عقب انداختیم و سبقت گرفتیم؛ و هیچ نفهمیدیم، نفهمیدیم؛ حالا آمدیم اینجا، پرده هم از برابر دیدگان پس رفته است و هیچ گمان نمی کردیم که این همه انباشته ایم. فریاد انسان بلند میشود: خدایا چه خبر است؟ این چه عالمی است؟ این چه کتابی است ؟
ص: 809
فذلک الکتاب لن یغادرا *** شیئا صغآئرا و لا کبآئرا
در کتاب علم الهی از هیچ کوچک و بزرگی چشم پوشی نمی شود و همه هستی علم خداست. (از حکیم سبزواری)
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد شناسی 6- صفحه 113 تا 116
کلی__د واژه ه__ا
قرآن خدا ماده و صورت شبهه آکل و مأکول فلسفه
در رد شبهه آکل و ماکول می توان از آیات زیر استفاده نمود: «و یوم نسیر الجبال و تری الارض بارزة و حشرن_اهم فلم نغادر منهم أحدا*و عرضوا علی ربک صفا لقد جئتمونا کما خلقناکم أول مرة بل زعمتم ألن نجعل لکم موعدا*و وضع الکت_اب فتری المجرمین مشفقین مما فیه و یقولون ی_اویلتنا مال هذا الکت_اب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلا أحصب ها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا یظلم ربک أحدا؛ و روزی میرسد که ما در آن روز، کوه ها را سیر می دهیم و می گردانیم، و تو ای پیامبر! زمین را ظاهر و روشن می بینی! و ما همه مردم را حشر می کنیم و از یک نفر از آنان دریغ نمی نمائیم. و تمام مردم به صورت صف در پیشگاه پروردگار تو عرضه می شوند و به آنان چنین خطاب می شود که شما در نزد ما تنها آمده اید به همان قسمی که ما در وهله اول شما را آفریدیم؛ بلکه شما چنین پنداشتید که ما برای شما وعده گاهی قرار ندادیم! و کتاب و نامه عمل را قرار می دهند، پس تو ای پیامبر! می بینی که مردم مجرم از آنچه در آن موجود است به دهشت و وحشت می افتند! و می گویند: ای وای بر ما! چه شده است که این کتاب از ضبط و ثبت هیچ کوچک و بزرگی دریغ ننموده است و همه را احصاء و شمارش کرده است! و آن اعمالی را که بجای آورده اند همه را حاضر می نگرند. و پروردگار تو به احدی از مردم ستم روا نمیدارد» (کهف47-49).
ص: 810
تمام اعمالی را که انسان انجام داده، خودش انجام داده است؛ و عین آنها در برابرش حاضر است. آنوقت همه می دانند که پروردگار ظلمی ننموده؛ و این اعمال به این صورت های قبیحه و زننده، عین اعمالی است که به دست خود انسان انجام گرفته و انسان پیش فرستاده است. جهنم را به دست خودش افروخته است، و بهشت را به دست خودش کاشته، و نسیم های بهشتی را به دست خودش بر مشام خود وزانده، و آتش دوزخ را به دست خودش با جرقه اش افروخته است.
زاهد من آلادما جهنمده اود اولماز *** اولار که یانولار اودی بوردان آپارولار
میفرماید: «ای زاهد مرا فریب مده؛ در جهنم آتش نیست؛ آنها که می سوزند، آتش را از اینجا با خود میبرند».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 116 تا 118
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا عذاب الهی پاداش الهی
بسیاری از متکلمین مانند فخر رازی و همقطارانش، در باب اعتقاد در حشر اجساد، معاد را مادی طبیعی با همین ماده کثیف ظلمانی میدانند؛ و برای توضیح مرام آنها عین عبارات صدرالمتألهین را نقل می کنیم: معاد در نزد آنان عبارتست از جمع اجزاء مادیه متفرقه اعضاء اصلیه ای که بنظر آنها باقی می ماند، و تصویر آن بار دیگر به صورتی مانند صورت سابق، تا آنکه نفس برای بار دیگر به آن تعلق گیرد. و متوجه نشده اند که این فرضیه محصلش حشر در دنیاست، نه در نشأت آخرت، و بازگشت است به دار دنیا و خانه اول که خانه عمل است و خانه تحصیل است، نه بازگشت بسوی دار آخرت که خانه جزاء و تکمیل است. و این عقیده مرجعش به تناسخ است، پس استحاله تناسخ کجا رفت؟ و چه شد معنای گفتار خدای تعالی:
ص: 811
«نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین * علی أن نبدل أمث_الکم و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ ما در میان شما مرگ را مقدر نمودیم _ و البته ما در امر خود عقب نخواهیم افتاد _ برای آنکه مثل ها و مانندهای شما را تغییر دهیم و تبدیل کنیم و شما را در عالمی که خصوصیات آنرا نمیدانید ایجاد و انشاء نمائیم (واقعه/60-61). و گفتار دیگر خدای تعالی:
«نحن خلقن_اهم و شددنا أسرهم و إذا شئنا بدلنا أمث_الهم تبدیلا؛ ما ایشان را بیافریدیم و بنیان و مجموعه آنها را استوار و محکم ساختیم؛ و زمانیکه بخواهیم، مثل ها و شکل ها و مانندهای ایشان را البته تبدیل خواهیم نمود» (انسان/28).
و بر افراد صاحب بصیرت پوشیده نیست که نشأت دوم که نشأت آخرت است، طوری دیگر است از وجود که مباینت با این طور دنیوی -که از خاک و آب و گل خلق شده است- دارد؛ و موت و بعث، ابتدای حرکت رجوع بسوی خدا یا قرب به اوست؛ نه بازگشت بسوی خلقت مادیه و بدن خاکی کثیف ظلمانی. و فخر رازی در تفسیر کبیر خود استدلال کرده است بر آنچه به نظر خود از حشر و معاد فهمیده و تصور آن را نموده است، به آیاتی از قرآن کریم که درباره قیامت و بعث وارد شده است و آنرا با آنچه خود فهمیده و موافق رأیش و طبعش بوده است تطبیق نموده است: وی گفته است: در سوره واقعه آیاتی است که اشاره است به جواب شبهه منکرین معاد، که آنها از اصحاب شمال و اهل مجادله هستند، آنجا که گفته اند:
ص: 812
«أئذا متنا و کنا ترابا و عظ_اما أإنا لمبعوثون * أوآباؤنا الاولون؛ آیا در زمانیکه ما بمیریم و بصورت خاک و استخوان درآئیم، آیا ما مبعوث خواهیم شد؟! آیا پدران پیشین ما نیز مبعوث خواهند شد؟!» (واقعه/47-48). و خداوند در پاسخ آنان برای امکان این معاد به چهار وجه استدلال نموده است:
اول، گفتار خدای تعالی: «أفرأیتم ما تمنون * أأنتم تخلقونه أم نحن الخ_القون؛ پس شما به من خبر دهید از منی ها و نطفه هائی که در رحم ها میریزید! آیا شما آنها را می آفرینید یا ما آفرینندگان آنها هستیم؟» (واقعه/58-59).
دوم، گفتار خدای تعالی: «أفرأیتم ما تحرثون * أأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون؛ پس شما بمن خبر دهید از آن زراعت هائی که میکارید! آیا شما آن زراعت ها را رشد میدهید و سرسبز می کنید یا اینکه ما رشد دهنده و سرسبز کنندگانیم؟!» (واقعه/63-64).
سوم، گفتار خدای تعالی: «أفرأیتم المآء الذی تشربون * أأنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون؛ پس شما مرا آگاه کنید از آبی که می آشامید! آیا شما آن را از ابرها پائین آوردید یا ما پائین آورندگانیم؟!» (واقعه/68-69).
و چهارم، گفتار خدای تعالی: «أفرأیتم النار التی تورون * أأنتم أنشأتم شجرتها أم نحن المنشئ_ون؛ پس شما مرا آگاه کنید از آتشی که می افروزید و با آتش گیرانه روشن می کنید! آیا شما درخت آنرا انشاء و ایجاد نمودید یا ما انشاء و ایجاد کنندگانیم؟!» (واقعه/71-72).
و سپس مطالبی را از فخر رازی در تفسیر این آیات و تطبیق آن با مرام خودش، نقل کرده است که حقا از مفاد و مضمون آیات خارج، و می توان گفت تحریف معنوی در آیات است. و ما برای عدم تطویل از ذکر آنها خودداری کردیم. و پس از آن ملاصدرا فرموده است: این تقریب نهایت چیزیست که فهم اهل کلام بدان رسیده، و آخرین مرحله ای است که نظر علماء رسوم در اثبات نشأت آخرت و حشر اجسام و نشر ارواح و نفوس بدان رسیده است. و با قطع نظر از جهات خدشه و منعی که در استدلال اوست و با قطع نظر از تحریف آیات قرآن از معانی خود و از اغراضی که به این آیات تعلق دارد و بر آن اساس این آیات آورده شده و برای افاده آن جهات است -کما اینکه اشاره خواهیم نمود- آنچه را که این مرد تقریر و تصویر کرده است اصولا به هیچ وجه من الوجوه اثبات نشأت آخرت و بیان ایمان به روز قیامت نیست. چون آنچه از تصویر کلام و تحریر مرامش معلوم میشود اینست که: ممکن است اجزاء متفرقه و پراکنده شده در مکانهای متعدد و جهات مختلفه از دنیا، مجتمع گردند و منضما بعضی با بعضی دیگر در مکان واحدی قرار گیرند؛ و سپس یک صورتی که مماثل صورت سابق معدوم باشد بر آن افاضه شود؛ و پس از آن، روح از عالم تجرد و قدس خود، بعد از گذشت دورانهای بسیاری که در آنها در روح و راحت بوده است، برای مرتبه دیگر به این عالم دنیا بازگشت کند و به این بدن کثیف (مادی) ظلمانی تعلق گیرد.
ص: 813
عالم آخرت روز قیامت نامیده شده است، چون در آن روز روح از این بدن طبیعی بر می خیزد و قیام میکند در حالیکه در وجود خود از او مستغنی است و به ذات خودش و پدید آورنده اش و ابداع و انشاء کننده اش اعتماد دارد و قائم است. بدن اخروی در آنجا قائم به روح است، و روح در این دنیا قائم به بدن طبیعی است؛ چون روح در اینجا ضعف وجودی دارد و در قیامت، قوت وجودی دارد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 129 تا 134
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا متکلمان
یکی از اشکالاتی که بر معاد جسمانی وجود دارد شبهه آکل و مأکول است و روشن شد که این شبهه از اصل صحیح نیست؛ و با توجه به حقیقت اشیاء، که شیئیت آنها به صورت آنهاست نه به ماده آنها، در واقع شبهه نیست، بلکه یک نوع مغالطه است. همچنانکه گفتیم، چون تشخص و موجودیت اشیاء به صورت است و صورت هم همیشه در عالم کون محفوظ است، بنابراین شبهه آکل و مأکول از ریشه و بن مندفع است.
بعضی از متکلمین که در حکمت الهیه و علوم عقلیه تضلعی نداشته اند، جواب این شبهه را بدین قسم داده اند که: این اشکال وقتی وارد است که در روز بازپسین خداوند بخواهد تمام بدن آکل و تمام بدن مأکول را زنده فرماید، در اینصورت این اشکال بجاست که اگر بدن آکل را محشور کند، تمام بدن مأکول محشور نشده و اگر مأکول را محشور فرماید، تمام بدن آکل محشور نشده است؛ و بنابراین یا بدن زید آکل مؤمن و یا بدن عمرو مأکول کافر محشور نشده است. ولی آنچه خداوند از این دو بدن خلق میفرماید همان اجزاء اصلیه آنهاست که قوام وجودی این دو بدن و زید و عمرو به آن بستگی دارد؛ چون هر شخصی در بدنش یک اجزاء اصلیه ای وجود دارد، و یک اجزائی هم بر آن اجزاء اضافه میگردد، و این اجزاء فضلیه همیشه از اجزاء اصلیه افزون تر است.
ص: 814
مثلا: طفلی که از مادر متولد می شود، یک بدن موجود خارجی دارد که دارای تشخصاتی است، و دارای صفات خاص و مشخصاتی از نقطه نظر شکل و اندام و رنگ و غیر ذلک می باشد، که هر چه بعدا بواسطه تغذیه از مواد مختلفه، بدنش رشد کند و بزرگ شود، آن مشخصات اولیه تغییر نمی پذیرد. اگر این طفل مثلا در وقت تولد سه کیلوگرم باشد، بعدا که در اثر رشد به جوانی می رسد و وزنش به صد کیلوگرم می رسد، باز شکل و اندام و طرز استخوان بندی و رنگ بدن و خطوط کف دست و کف پا و سائر جهاتی که از مشخصات او بوده بهیچوجه تغییر و تبدیل نمی کند. و اگر این شخص بیمار گردد یا به سن کهولت و پیری برسد و آن وزن صد کیلو به پنجاه کیلو گرم پائین بیاید، باز در این خصوصیات و مشخصاتی که از اختصاصات اوست تغییری حاصل نمی شود.
پس آنچه بر بدن اضافه می شود و یا از آن کسر می گردد همان اجزاء فضلیه است، یعنی زیادی ها؛ و اما اجزاء اصلیه بطور مستدام و پیوسته در بدن باقی است، و هیچگاه دستخوش زوال و فناء و بوار نمی گردد؛ و به همین جهت شکل و شمائل افراد بشر تغییر نمی کند و پیوسته مردم به همان خصوصیات، از یکدیگر متمایز و شناخته می شوند.
در روز حشر، خداوند تبارک و تعالی همان اجزاء اصلیه بدن آکل و بدن مأکول را زنده میکند و همانطور که گفته شد آن اجزاء همیشه ثابت و باقی هستند و قابل فنا و نیستی نمی باشند؛ زیرا قوام و هستی بدن ها به آن اجزاء است؛ و اما زیادی ها و اجزاء فضلیه که به صورت فضولاتی همیشه در بدن انسان، ورود و خروج دارند: تبدیل به غذا می شوند، تبدیل به خون میگردند، و سپس تبدیل به گوشت و استخوان و پس از آن، به علت آنکه بدل مایتحلل می باشند، تبدیل به گاز می شوند و در فضا منتشر می گردند؛ اینها همه خارج از بدن است.
ص: 815
بدن انسان حکم مجرائی را دارد که از یک طرف پیوسته در آن آب وارد می شود و از طرف دیگر خارج می گردد. آنچه انسانیت انسان را از نقطه نظر بدن و طبیعت تشکیل میدهد، همان اجزاء اولیه است و آن همیشه ثابت و باقی است، چه در آکل باشد و چه در مأکول؛ و اجزاء دیگر حکم همان آب را دارد که از یک طرف مجرای بدن داخل، و از مجاری دیگر که از جمله آن تمام سلول های بدن است خارج می شوند.
انسان آکل که انسان مأکول را خورد، اجزاء اصلیه و فضلیه بدن مأکول در بدن آکل داخل می شود، غذا می شود و تحلیل می رود و بصورت عصاره و خون در می آید، ولی اجزاء اصلیه او جزء اجزاء اصلیه آکل قرار نمی گیرد، و اجزاء فضلیه بدن آکل جزء قوام بدن آکل نیست و آن شخص آکل و خورنده، اجزاء اصلیه اش محشور میشود. و در مأکول نیز قضیه از همین قرار است، خداوند اجزاء اصلیه بدن او را محشور می فرماید و این اجزاء، جزء قوام بدن آکل نمی شود؛ اجزاء فضلیه بدن مأکول جزء بدن آکل می شود، نه اجزاء اصلیه آن. در اینصورت هیچگونه اشکالی لازم نمی آید. اینطور جواب داده اند.
به این دسته از متکلمین اشکال شده است که اگر این اجزاء اصلیة شخص مأکول که فعلا اجزاء فضلیه شخص آکل شده است، مبدأ موجود دیگری باشد؛ مثلا بدن مأکول در شکم آکل تبدیل به نطفه ای گردد که آن مبدأ تکون شخص ثالثی قرار گیرد، چون در این صورت اجزاء اصلیه مأکول، اجزاء اصلیه یک ذی نفس دیگری شده است، باز اشکال عود میکند.
ص: 816
متکلمین جواب میدهند که خداوند متعال می تواند اجزاء اصلیه مأکول را حفظ کند بطوریکه آنها جزء اجزاء اصلیه موجود دیگری واقع نشوند؛ و خداوند قدرت دارد که آنها را حفظ کند بطوریکه جزء بدن دیگری نشوند تا چه رسد به جزء اصلی آن، و از میان اجزاء مأکول که جملگی داخل در بدن آکل می شوند، اجزاء فضلیه در بدن او بمانند و غذای شخص آکل شوند، ولی اجزاء اصلیه غذای آکل نگردند و بدون آنکه توقف و استقراری داشته باشند و بدون تغییر و تبدیل به بدل مایتحلل و غذا، سالما از بدن آکل خارج شده و محفوظ بمانند، پس این اجزاء سالما وارد شده و سالما خارج میشوند. و آن موجودی که در بدن آکل به صورت نطفه پدیدار میشود و مبدأ تکون انسان ثالث است، حتما از اجزاء فضلیه بدن مأکول بوده است نه اصلیه آن؛ و خداوند چنین توانائی و قدرت را دارد که بتواند در این کشمکش ها و ورود و خروج ها فقط آن اجزاء اصلیه را حفظ کند، و نگذارد دستخوش تحول قرار گیرد؛ و نه جزء اصلی بدن آکل گردد و نه جزء اصلی بدن ثالث که از نطفه آکل به عمل آمده است؛ و همینطور این اجزاء اصلیه در شکم های مردم در احقاب مختلفه بگردد و وارد و خارج شود تا روز قیامت، بدون آنکه جزء بدنی از بدنها شود.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 139 تا 144
کلی__د واژه ه__ا
قیامت انسان خدا ماده و صورت شبهه آکل و مأکول
ص: 817
متکلمین در پاسخ به شبهه آکل و ماکول در مسئله معاد جسمانی، بیان داشتند که حشر انسان ها براساس اجزاء اصلی بدن انسان هاست نه اجزاء اضافی و فرعی. زیرا در جریان آکل آنچه از ماکول جذب بدن آکل می شود، اجزاء اصلیه آنهاست نه اجزاء اضافی. اما بر این پاسخ آنها اشکال وارد شده است که اگر اجزاء اضافی بدن ماکول واسطه ای شود برای تولید و به وجود آمدن اجزاء اصلی یک نفس جدید، آنگاه تکلیف چیست؟
ایشان در جواب اینگونه پاسخ می دهند که قدرت خداوند نخواهد گذاشت که اجزاء اضافی و فرعی بدن ماکول تبدیل به اجزاء اصلی بدن آکل شده و یا در تولید یک نفس جدید دخالتی داشته باشد، ایشان با این پاسخ ها خواسته اند از اشکال سر باز زنند و فرار کنند، نه اینکه پاسخ دهند؛ برای اینکه حقا اگر سست تر از خانه عنکبوت در دنیا مثالی داشته باشد همین جواب آقایان است، زیرا:
اولا، اینکه شاید خداوند آن اجزاء اصلیه را حفظ کند و لعل اینکه جزء آکل قرار نگیرند، با لعل و لیت و کأن مطلب درست نمی شود، و شاید و احتمال میرود و امثال آنها بنا را درست نمی کند. کسیکه در مسائل فلسفی بالاخص اصول عقائد وارد می شود باید برهان اقامه کند، و صغری و کبرای برهان باید یقینی باشد؛ چون نتیجه تابع أخس مقدمتین است؛ با لیت و لعل و شاید و گمان دارم که نمی شود یک اصل اعتقادی را پایه گذاری کرد. اینها شبیه خطابه است که با قیاس و برهان ربطی ندارد، و در علوم این گونه طرحها ابدا راه ندارد و به پشیزی خریدار ندارد.
ص: 818
و ثانیا، ما بیائیم سر آن آدم أبوالبشر که با حوا ازدواج کرد و از نسل او این جماعت بنی آدم در جهان پراکنده شدند (و بث منهما رجالا کثیرا و نسآء، آیه 1 سوره نساء) آیا این نسل کثیر و این فرزندان بسیار تا روز قیامت، همه از اجزاء اصلیه آدم و حواء بودند، یا از اجزاء فضلیه و زیادیها؟ اگر از اجزاء اصلیه او بودند، پس معلوم می شود که یک جزء اصلی از آدم خارج شد و فرزندش گشت. حال چون خداوند بخواهد آدم را در قیامت محشور فرماید، منهای اجزاء اصلیه ایست که از او جدا شده و فرزندان او را تا روز قیامت تشکیل داده اند؛ در اینصورت در اجزاء اصلیه آدم نقصان است، پس اجزاء اصلیه آدم هم محشور نشده اند چون به فرزندان او منتقل شده اند.
از این گذشته، این آدم چقدر باید بزرگ و تنومند باشد که تا روز قیامت بچه هائی بصورت نطفه گرچه در کوچکی بقدر یک ذرة نامرئی باشند از او خارج گردند و از صلب او بیرون بریزند و تعداد این بچه ها و این نسل بی نهایت بوده باشد؛ این آدم تحقیقا از کوه ابوقبیس بزرگتر خواهد بود؛ بلکه از بزرگترین کوه های جهان؛ چون هر بچه را اگر بقدر یک ذره فرض کنید، باید در بدن آدم بی نهایت ذره موجود باشد که تا بصورت اجزاء اصلیه به فرزندانش، به نحو انقباض و تراکم تا روز قیامت منتقل شوند. در اینصورت بدن آدم بی نهایت بزرگ خواهد بود در حالیکه می دانیم آدم بوالبشر چنین بدنی نداشت.
بنابراین، متکلمین ناچارند که بگویند: اولاد آدم از اجزاء اصلیه خود آدم نیستند، بلکه از اجزاء فضلیه و زیادی هستند. آدم خودش یک اجزاء اصلیه ای داشت، از زیادی ها و اضافات او اولاد او پدید آمدند، کما اینکه در این افراد بشر اولادی که پدید می آیند از اجزاء اصلیه آنان نیست، بلکه از اجزاء فضلیه است. بنابراین، خداوند که اینها را محشور می کند از اجزاء اصلیه اینها در داخل آکل چیزی نیست، و او خودش یک وجود مستقلی است که از اجزاء فضلیه اینها پیدا شده است. اگر این جواب را بگویند، که بالاخره هم باید ملتزم بشوند به این گفتار، به اینها گفته میشود: ما بین اجزاء اصلیه و فضلیه تفاوتی نمی بینیم! و اصولا اینکه شما اجزاء اصلیه و فضلیه درست کرده اید! یعنی چه؟ چون شما در گیر افتاده اید و در مخمصه واقع شده اید، فرض کرده اید که آدم یا اولاد او یک اجزاء اصلیه ای داشتند و یک اجزاء فضلیه! ما می پرسیم: این اجزاء اصلیه کدامست؟ و اجزاء فضلیه کدام؟ به ما نشان بدهید!
ص: 819
میگویند: اجزاء اصلیه آن اجزاء اولین است که اصل انسان از آنها بوده است. می گوئیم: کدامست؟ آیا آن طفل نوزادی است که بدنیا می آید؟ میگویند: آری! میگوئیم: این طفل قبلا که در شکم مادر بود چیزهائی به او اضافه شد تا این کودک کامل شد و به دنیا آمد، آن اجزاء اصلیه جنین و طفل در رحم چه بوده است؟ می گویند: اجزاء اصلیه اش همان قطره نطفه بوده؛ چون در رحم قرار گرفت دائما اضافاتی بر آن زیاده شد و رشد کرد تا بدین سرحد رسید. میگوئیم: آیا اجزاء اصلیه، تمام نطفه بوده است؛ یا مقداری از آن؟ می گویند: یک ذره از نطفه بوده است که آن را اسپرم گویند.
بنابراین انسانی که در دنیا یا در حال موت وزن بدنش یکصد کیلوگرم است و خداوند او را حشر می فرماید و می خواهد عذاب کند و یا ثواب دهد، باید فقط یک اسپرم از آن را یعنی یک ذرة نامرئی (یکی از چند میلیون ذره در یک قطره ) از آنرا زنده فرماید؛ و سؤال و جواب و عرض و صراط و کتاب و حشر و نشر و بهشت و دوزخ همه با این یک اسپرم است، از او یک بدن می سازند و مورد پاداش قرار میدهند.
شما را به خدا سوگند! آیا شریعت و فلسفه اسلام، این قدر تنگ است که ما برای دفاع از آن ناچار شویم خود را در این مضیقه ها و لای این چرخ دنده ها و این فرضیه های من درآوردی غلط قرار دهیم؟! آیا انسان را مادی و آنهم یک ذرة نامرئی اسپرم در روز قیامت قرار دادن، لعب و بازی به مقدسات مقام انسان و جزاء و شریعت و خداوند و عوالم غیب نیست؟! بعلاوه، شما بیائید اجزاء اصلیه را از فضلیه جدا کنید! این نطفه که همان یک ذرة اسپرم است چون در شکم مادر میرود و اجزائی را به خودش ضمیمه میکند، آن اجزاء مثل خودش می شود نه آنکه آن اسپرم با همان خصوصیت و با همان شخصیت و با همان صورت بحال خودش باقی بماند و سپس چیزهائی به آن اضافه گردد؛ نه، اینطور نیست.
ص: 820
شما فرض کنید: یک استکان آب دارید و آنرا داخل در طشت آبی میریزید، در اینصورت آن یک استکان صورت وجودی را حفظ نمی کند و بالاجبار از دست می دهد و با آب دوم و سوم و مجموعه آب یکصد استکان و بیشتر که آب طشت را تشکیل داده است، مجموعا یک شکل واحد به خود می گیرند. شما دائما یکی یکی به استکان های آب اضافه نمائید، می بینید که آن صورت و حجم استکان اول در این طشت مشخص نیست! با آب دوم و سوم و چهارم بطوری ممزوج می گردد که بهیچوجه اثری از آن نیست، بلکه تمام آب ها حدود وجودی و شخصیت خود را از دست داده و فقط بصورت یک طشت آب با شکل و حجم مخصوص درآمده اند.
عینا حال نطفه که مبدأ وجود انسان است اینچنین می باشد، آن اضافاتی که به یک قطره نطفه بلکه به یک اسپرم از آن، زیاده می گردند جزء اصل میشوند و آن حد اولیه رها می گردد و دائما و پیوسته نطفه در اثر تحولات و تبدلات، حالات جدیدی به خود می گیرد تا جنین متولد می گردد. «بل هم فی لبس من خلق جدید؛ آری آنها در آفرینش جدید در تردیدند» (ق/15).
در عالم خلقت این موجودات همواره در حرکتند و هر روز یک لباس تازه ای می پوشند، (و خلقا بعد خلق) و حالتی بعد از حالتی پیدا می کنند. پس بنابراین، آن اجزاء اصلیه وجود انسان که اجزاء اضافی و فضلیه ای در آن داخل شد یک مجموعه واحد بدون تمیز شدند، اجزاء فضلیه بعینه بصورت اجزاء اصلیه درآمدند و از آنها شدند و جزء آن خانواده گشتند. بدن طفل که قبلا جنین و قبل از آن به صورت نطفه بود، و رشد کرد و استخوان بندیش کامل شد؛ آن نطفه اولین که بصورت نطفه بود از بین رفت، صورتش را از دست داد، دیگر نطفه نیست، اسپرم نیست، در لحظه ثانی صورت دیگری به خود گرفت، چیز دیگری شد بزرگتر، و حقیقتش نطفه نیست، علقه است و به شکل و صورت خون بسته شده، در لحظه ثالث چیز دیگری شد، و حالا که بچه شده است و وزنش سه یا چهار کیلوگرم است، تمام اجزاء بدن او در همدیگر آمیخته شده و مخلوط و ممزوج شده است. بدن طفل به یک صورت واحد در آمده است، به همین شکلی که ملاحظه می شود. نه اینکه آن نطفه ای که مبدأ پیدایش و تکون این طفل بوده است الآن در وجود این بچه در یک گوشه قرار گرفته و در کنار قلبش یا در کنار مغزش و کبدش پنهان شده است.
ص: 821
این کلام غلط است؛ هم از نقطه نظر تئوری و فرضیه علمی غلط است، و هم از نقطه نظر علوم تجربی، و هم از نقطه نظر فلسفه و علم. چون نطفه، صورت اولش را از دست داد و صورت دیگری به خود گرفت، پس عقلا معنی ندارد که آن نطفه به حدودش و مشخصاتش باقی باشد. بنابراین اصولا تفکیک و تجزیه بین اجزاء اصلیه و فضلیه حرفی است من درآوردی، و پایه ای ندارد. و ملاحظه می کنید که بنا بر این فرضیه، باید مؤمن که همان اسپرم و نطفه در نزد آقایان متکلمین است هزاران بار بلکه میلیون ها بار جزء غذای آکلین و خورندگان گردد، و از مجاری بول و مدفوع دفع شود و خداوند آن را سالم نگاه دارد! آیا این استهزاء و سخریه به عالم آفرینش و کاخ هستی نیست؟!
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 144 تا 150
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی ماده انسان شبهه آکل و مأکول حضرت آدم (ع)
متکلمین برای پاسخ به شبهه آکل و ماکول و حل مسئله معاد جسمانی، اجزاء بدن انسان را به اجزاء اصلی و اضافی تقسیم نمودند اما می توان از ایشان پرسید که آیا این اجزاء اصلیه و فضلیه و تفکیک آنها بدینصورت، در آیه ای و یا در روایتی وارد شده است، که اینطور شما با سماجت دنبال کرده اید و بدینصورت مفتضحانه کشانیده اید؟! اما باید اذعان کرد که این فرضیه ایشان بر هیچ مبنای فلسفی، علمی و عقلی بنیان گذاری نشده است. از حیث علمی باید گفت که: بین اجزاء اصلیه و فضلیه انسان هیچ تفاوتی نیست؛ مثلا این دستی که انسان دارد، این پائی که انسان دارد، این چشم و این گوش و این کبد و کلیه و قلب و مغز و شریان و ورید و حتی مو و ناخن انسان، حکایت از شخصیت و وحدت او می کنند، و این امر بسیار عجیب است بلکه از اعجب امور و از اعاجیب مسائل است.
ص: 822
انسان چنین می پندارد که آنچه نماینده انسان است و او را بوجود می آورد فقط میتواند نطفه باشد، و نطفه چیزی است که به تمام معنی حکایت از وجود انسان می کند و لذا نطفه در خارج تبدیل به فرزند می شود. اگر نطفه از انسان من حیث المجموع برداشته شود، لازمه اش آنست که بچه ای که از شخص نابینا در رحم مادر پرورش پیدا میکند و متولد می شود کور باشد؛ در حالیکه می بینیم آنقدر افراد نابینا ازدواج می کنند و بچه های بینا با چشمان درخشان از آنها پدیدار می گردد که به حساب در نمی آید؛ و بچه کور، کور نمی شود. از شخص چلاق و افلیج یا کسی که دست و پایش بریده شده است، بچه های سالم و تام الخلقه بوجود می آیند. پس آن نطفه چه خصوصیتی دارد که از آدم کور و از آدم دست و پا بریده گرفته میشود، و آدم بینا و با اعضاء و جوارح سالم در خارج بوجود می آید؟
چهارده قرن است که مسلمین و چهار هزار سال است که کلیمی ها فرزندان خود را ختنه می کنند، و در این مدت نوزادان غیر مختون متولد می شوند، با آنکه نطفه از پدر مختون گرفته شده است. و داستان پرده بکارت دختران عجیب تر است، یعنی از زمانی که تاریخ نشان می دهد، دختران که متولد می شوند دارای پرده بکارت هستند، با آنکه مادرانشان در حین انعقاد نطفه بدون پرده می باشند؛ و شاید در تمام دوران نسل بنی آدم که مقدار آنرا خدا می داند مطلب از این قرار بوده است.
ص: 823
اگر متکلمین بگویند: اجزاء اصلیه انسان فقط نطفه است که حکایت از تمام وجود او می کند، می گوئیم: پس چرا الآن در خارج دست و پا و چشم و غلاف آلت رجولیت و پرده بکارت و غیرها همه به این اطفال منتقل شده اند، با آنکه در وجود آباء و اجداد و نیاکان آنها چنین چیزهائی نبوده است؟ از این مطلب بگذریم، اجزاء فضلیه را شما چه می گوئید؟ اگر بگوئید: اجزاء اصلیه عبارت از جزء اصلی در مغز است و یا جزء اصلی در قلب و یا در کبد است، و اجزاء فضلیه سائر اعضاء و جوارح است، و مو و ناخن از اجزاء فضلیه است، ما یک جزئی که شما مسلما فضلیه می گیرید مانند همین پوست بدن و ناخن را در تحت مطالعه و تحلیل و تجزیه و تدقیق قرار می دهیم، و بدست می آید که در این ناخن و در این پوست، تمام خصوصیات و مشخصات وجودی صاحبش منعکس شده است. یعنی چه؟
یعنی آن غذائی را که انسان خورد، این سیب، این گلابی، این نان، این سبزی خوردن، این گوشت گوسفند را که انسان می خورد، دیگر در بدن انسان بصورت غذاهای اولیه نیست؛ سیب و گلابی نیست؛ نان و گوشت گوسفند نیست؛ چون در بدن آمد و تحلیل رفت؛ جزء بدن انسان شد؛ و گوشت و استخوان و رگ و پی شد؛ آن صورت ها از بین رفت؛ الآن پنیر نیست؛ الآن ماست و شیر نیست؛ الآن بدن شماست و حکایت از شما می کند. وقتی همان اجزاء فضلیه آمد در بدن و تبدیل به گوشت و ماهیچه و سلول شد، دیگر گوشت شماست و جزء اجزاء اصلیه شماست؛ و بدون هیچ تفاوتی با سائر سلول ها در یک ردیف و یک طراز قرار دارند. اگر یک تکه از گوشت بدن شما را ببرند و آنرا ببرند در لابراتوار، و ذراتش را تجزیه کنند، در تمام عالم می گویند: این گوشت متعلق به بدن فلانی است؛ و محال است گوشت بدن فرد دیگری باشد، یا مانند گوشت بدن دیگری باشد، یا با گوشت بدن دیگری اشتباه شود. چون تخصیص به شما پیدا کرده و خصوصیات بدن شما در این گوشت منعکس شده و نماینده شما شده است.
ص: 824
ما فعلا دستگاهی نداریم، لابراتوار و آزمایشگاه و تخصیصگاهی نداریم که بتواند این گوشت را مشخص کند که مال بدن شماست، و از تمام گوشت های افراد عالم متمایز و جدا و مشخص سازد. این دستگاه خیلی عجیب است، و هنوز هم علم بشر به اینجا نرسیده است که چنین ماشینی و لابراتواری بسازد، ولی از نقطه نظر براهین کلی علمی و فلسفی مطلب ثابت، و جای تردید و گفتگو نیست. در این تکه گوشت یا در این تکه استخوان یا در این تکه ناخن و غیرها، تمام وجود شما هست؛ یعنی چشم هست، گوش هست، دست و پا هست، قلب و مغز و کبد هست، شریان و ورید هست، و همه چیز هست؛ عجیب است عجیب؛ ببینید خدا چکار کرده است؟!
ما می پنداریم که فقط تمام خصوصیات وجودی انسان در نطفه منعکس است؛ یعنی همان یک ذره اسپرم، انسان را نشان می دهد؛ با اینکه هر ذره ای از ذرات بدن انسان، چه گوشت و چه استخوان و چه رگ و پی و چه مو و ناخن، نمایش دهنده یک انسان تام الخلقه و تمام عیار هستند. و در بدو امر شاید برای ما بسیار موجب تعجب باشد که چگونه هر ذره از بدن انسان نمایشگر انسانست؛ ولی ممارست در این امر و ورود به علم ثابت می کند که تمام بدن انسان حکم نطفه را دارد و حکایت کننده از تمام وجود انسان است، بطوری که اگر بشر بتواند یک ذره و یک سلول از گوشت بدن را بردارد، و همانطوری که نطفه در رحم مادر پرورش پیدا می کند، و دورانی را می گذراند و تبدیل به طفل می گردد، این تکه گوشت را در جای مناسبی با درجه حرارت خاص و عاری از آفات پرورش دهند، و دورانی را بگذراند و راه تکامل خود را بدست آرد؛ کم کم تبدیل به علقه و کم کم به مضغه و کم کم استخوان و سپس گوشت بر روی آن پوشیده می شود و روح در آن دمیده می گردد، و بصورت طفل و نوزادی کامل پا به عرصه وجود می گذارد.
ص: 825
پس همانطوری که باغبان در بعضی از گیاهان احتیاج به تخمکاری ندارد و یک تکه از آن گیاه را می برد و قلمه میزند و پس از مدتی می بینید سراسر باغ پر از قلمه شده و همه رشد کرده اند و زنده اند، ممکن است تکامل سلسله علوم تجربی بشری به جائی رسد و زمانی فرا رسد که شخصی بیاید و یک تکه از گوشت زنده بدن انسان را که بریده و برداشته است قلمه بزند، و از یک سیر گوشت یک میلیون بچه درست کند. و اگر بنا بشود اجزاء اصلیه از اجزاء فضلیه جدا باشند، نباید این چشم و این دست و این ناخن حکایت از یک انسان کامل کند، در حالیکه حکایت می کند.
از این مطالبی که ذکر شد استفاده می شود که در استخوان انسان، انسان هست، و در گوشت انسان، انسان هست و در ناخن انسان، انسان هست، و اگر نبود تبدیل به بچه نمی شد. از اینکه در تمام اجزاء و ذرات بدن، انسان هست استفاده می شود که اجزاء فضلیه ای که از خارج داخل بدن انسان می شوند، عینا مانند استکان های آبی است که ما به نوبت در درون طشت می ریزیم و همگی یک شکل واحدی به خود می گیرند. این استکان های آب وقتی که در طشت داخل نشده دارای صفاتی است، مثلا به شکل استوانه است، چون این آب استوانه شکل را در طشت ریختید دیگر استوانه نیست، شکل دیگر پیدا می کند. و همینطور مرتبا استکان های آبی را که در طشت سرازیر می کنید، شکل استوانه ای خود را از دست می دهند و یک حد و شکل و حتی رنگ دیگری به خود می گیرند، مثلا اگر آب طشت زرد رنگ باشد و آب استکان ها سفید باشد آب زرد رنگ می شود، آب سفید سپیدی خود را حفظ ننموده و چون با آب طشت ممزوج می شود، با آب طشت در تمام خصوصیات یکی می شود.
ص: 826
اجزاء فضلیه قبل از اینکه داخل بدن انسان شود، حدود خاصی دارد؛ گندم است؛ جو است؛ برنج است؛ سبزیجات است؛ لبنیات است و امثال اینها؛ ولی وقتی در معده می رود دیگر گندم و جو و برنج نیست؛ آنجا تبدیل می شود به یک ماده دیگر؛ چون از ترشحات بزاق و ترشحات معدی به آن اضافه می گردد. بعد از آنکه هضم معدی تمام شد و وارد روده گردید و کبد می خواهد از رگ های ماساریقا (کلمه ای است عربی از ریشه یونانی، نام رگ هایی است که کبد به وسیله آنها غذا را جذب می کند) آنرا به خود جذب کند، جوهرش به کبد می رود و تفاله آن در روده ها حرکت می کند و پیوسته روده ها باقیمانده جوهره غذا را نیز می مکند و به بدن می رسانند، و بعد از آنکه کلیه نیز کار خود را انجام داد و قوه غذا را به بدن رسانید و فضولات و سمومات را از راه ادرار خارج کرد، و پس از آنکه در ریه آن جوهره که به نام خون است تصفیه شد و به قلب رسید و مواد غذائی را به تمام بدن رسانید و در هر عضوی از اعضاء از جنس همان عضو و تبدیل به همان عضو شد؛ از آن نطفه درست می شود. در تمام این حالات آن صورت اولیه غذا بکلی دگرگون شده و فعلا تبدیل به اجزاء بدن انسان شده است.
نطفه حقیقت انسان است؛ آن قطعه پنیر و لیوان شیر و گندم را شما در خارج از بدن صد هزار سال بگذارید بچه و نوزاد انسانی نمی شود؛ و اما وقتی در بدن انسان وارد شد و بصورت نطفه در آمد، آن نطفه تبدیل به بچه می شود؛ چون آن جزء فضلی که به صورت غذا در بدن آمد فعلا تبدیل به اجزاء اصلیه شده و جزء انسان شده است. بنابر آنچه گفته شد معلوم شد که جدا کردن اجزاء اصلیه از اجزاء فضلیه، هم از نقطه نظر علوم تجربی و هم از نقطه نظر علم و فلسفه غلط است. و اینکه بگوئیم خداوند در روز بازپسین اجزاء اصلیه بدن مرده را محشور می کند و اجزاء فضلیه در بدن آکل که تمام بدن مأکول بوده اند، ربطی به اجزاء اصلیه آکل ندارند، اصولا بدون پایه بوده و در منطق علم دارای ارزش نیست.
ص: 827
این قسم استدلالات آقایان متکلمین برای دل خوش کنک است؛ چون می خواهند از طرفی از عهده جواب اشکال برآیند و از طرف دیگر چون تخصص در علوم و معارف الهیه ندارند، با همین حرف ها سر و ته مطلب را هم می آورند و مهر و موم می کنند و بیش از این مقدار هم به خود اجازه دقت و تأمل نمی دهند و نتیجه این بحث آن شد که پاسخ دادن از شبهه آکل و مأکول، به اجزاء اصلیه و فضلیه، جواب تمامی نیست و علاوه بر اینکه إشکال را دفع نمی کند، خود موجب اشکال ها و ایرادهای دیگری نیز خواهد بود.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 150 تا 158
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی انسان خدا ماده و صورت متکلمان شبهه آکل و مأکول
بعضی دیگر از متکلمین به شبهه آکل و مأکول جواب دیگری داده اند، و آن اینکه این شبهه وقتی تمام است که خداوند عین بدن آکل و عین بدن مأکول را بخواهد محشور فرماید، ولی اگر مثل آن بدن را خلق کند و روح را به آن بدن متعلق گرداند اشکالی لازم نمی آید. آیات وارده در قرآن کریم هم دلالت بر این دارند که روح به بدنی مثل این بدن تعلق می گیرد و محشور می شود. از جمله آیات این آیه است: «علی ' أن نبدل أمث_الکم و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ ما در میان شما مرگ را مقدر کردیم تا آنکه مثل های شما را تبدیل کنیم و شما را در آن چیزهائی که نمیدانید ایجاد و انشاء نمائیم» (واقعه/61). و از جمله این آیه: «نحن خلقن_'هم و شددنا´ أسرهم و إذا شئنا بدلنا´ أمث_'لهم تبدیلا؛ ما ایشان را آفریدیم و بنیان وجودی و کیان آنها را استوار نمودیم، و زمانی که بخواهیم مثل های آنان را البته تبدیل می نمائیم» (انسان/28).
ص: 828
در این آیات امثال عبارتست از یک بدن عنصری مادی دیگری که خداوند می آفریند و مورد سؤال قرار می دهد. این پاسخ متکلمین نیز تمام نیست؛ زیرا اولا، این آیات قرآنیه در رد منکرین حشر آمده است و آنان منکر خلقت این بدن ها بوده اند، نه مثل آنها؛ و قرآن برای دفع آنان می فرماید که خلقت امثال آنان برای خداوند سخت و مشکل نیست: «أو لیس الذی خلق السم_اوات و الارض بق_ادر علی ' أن یخلق مثلهم؛ آیا آن کسی که آسمانها و زمین را آفریده است چنین توانائی را ندارد که امثال آنانرا بیافریند؟» (یس/81). اگر مراد از مثل و امثال خود انسان نباشد، حجت بر منکرین حشر تمام نیست؛ زنده کردن این بدن مرده تعجب دارد، ولی ایجاد مثل نمودن و روح را به بدن دیگری معلق نمودن مورد تعجب نیست. قرآن میگوید این بدن زنده میشود: «منها خلقن_اکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة أخری '؛ از زمین شما را آفریدیم و در زمین برمیگردانیم و برای مرتبة دیگر از زمین بیرون می آوریم » (طه/55)، و ثانیا، این بدن طاعت نموده و یا معصیت کرده است، و این برود و بیارامد و بدن دیگری مورد بازخواست واقع گردد؟
گنه کرد در بلخ آهنگری *** به شوشتر زدند گردن مسگری
مراد از امثال در این آیات همان بدن است، و امثال به معنای اطوار و احوال است یعنی طورا بعد طور و حالا بعد حال. ما بدن های آنان را به احوالات و اطوار مختلف در می آوریم؛ همانطور که نطفه در رحم مادر قرار می گیرد و اطواری و امثالی را طی میکند تا کامل می شود، ما نیز پس از مرگ اطواری را بر انسان می گذرانیم تا بالاخره به صورتی که مردم نمی دانند و نمی شناسند می آفرینیم و البته آن انسانی را که خداوند محشور میفرماید همین بدن است با اطوار عالیه که مادیت و کثافت و جهات طبیعیه را ندارد؛ بدن روشن و نورانی. و البته این خلقت اطوار و امثال بدن منافات ندارد با آیاتی که دلالت میکند بر آنکه خداوند خود مردگان را زنده میکند، زیرا خلقت اطوار بدن عین خلقت خود بدن است؛ مثل آیه: «أو لم یروا أن الله الذی خلق السم_اوات و الارض و لم یعی بخلقهن بق_ادر علی ' أن یح__ی الموتی ؛ و آیا این منکران و کافران نمی بینند که خداوندی که آسمانها و زمین را بیافرید و در خلقت آنها عاجز و خسته نشد، قدرت دارد که مردگان را زنده کند» (احقاف/33). و در آیه قرآن مثل به معنای خود نیز آمده است: «لیس کمثله شیء» (شوری/11)؛ یعنی لیس کنفسه شیء. «مانند خود خداوند چیزی نیست »، نه اینکه مانند مثل خداوند چیزی نیست .
ص: 829
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 158 تا 161
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا ماده و صورت شبهه آکل و مأکول
مرحوم صدرالمتألهین درباره جوابی که متکلمین برای دفع شبهه آکل و مأکول داده اند به حشر اجزاء اصلیه و عدم حشر اجزاء فضلیه، فرموده است که این پاسخها آنقدر رکیک و سست است که بهتر است ما از ذکر آنها و جواب و رد آنها خودداری کنیم. و مرحوم حکیم سبزواری فرموده است: «و فیه ما لا یخفی علی اولی النهی؛ بر صاحبان خرد پوشیده نیست ضعف پاسخهائی را که متکلمین داده اند». و در حاشیه برای توضیح این گفتار فرموده است:
اما اولا، بخاطر اینکه کلام متکلمین مبتنی است بر آنکه شیئیت شیء به ماده آن است نه به صورت آن، و این گفتار جدا سخیف است؛ زیرا که لازمه اش آنست که منی انسان باشد، و بیضه (تخم پرنده) پرنده باشد، و هسته خرما نخل و درخت خرما باشد، و مثل اینها.
و اما ثانیا، زیرا در اینصورت دیگر قیامت، عالم آخرت نیست بلکه عالم دنیاست، و غایت نیست بلکه مغیا است؛ چون آخرت نشأت دیگری است که در طول دنیاست، و غایت هر چیزی کمال آن چیز است، و کمال نفس به آنست که عقل گردد، و کمال صورت طبیعیه به آنست که صورت صرف و خالص از جهات قوه شود، و صورت دنیویه تبدیل به صورت برزخیه، و صورت برزخیه تبدیل به صورت اخرویه گردد؛ همچنانکه شرحش گذشت.
و اما ثالثا، چون لازمه اش آنست که حق تعطیل شود و از رسیدن حق به مستحق آن منع به عمل آید؛ زیرا که میدانیم بر اجزاء مادیه استعدادات قبول صورت های مختلف و گوناگونی جاری و طاری میگردد، و استدعاء صادق همانست که با زبان استعداد گویا باشد، و لازمه گفتار متکلمین این می شود که حق متعال حق استعدادات را ندهد، با آنکه خود، بندگان خود را از تعطیل حقوق نهی نموده است.
ص: 830
و اما رابعا، به دلیل اینکه اکثر شبهات وارده بر معاد جسمانی مثل شبهه تناسخ و شبهه آکل و مأکول و شبهه عدم وفا نمودن مواد به نفوس غیر متناهیه و امثال این شبهات، همه بنا بر این قول است. و نیز غیر از آنچه گفتیم و شمردیم در زوایای این مسأله و این گفتار چیزهائی از اشکالات و ایرادات پنهان و مختفی است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 161 و 162
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی آخرت شبهه آکل و مأکول متکلمان
از جمله اشکالات بر معاد جسمانی اینست که اگر بهشت و جهنم موجود و جسمانی باشند، مکان آنها جاست؟ و در کدام جهت از جهات عالم، پیدایش آنها می باشد؟ پس اگر پیدایش آنها یا پیدایش یکی از آنها بالاتر از محددالجهات (فلک الافلاک و آخرین فلک) است، پس لازم می آید که در لامکان مکان باشد و در لاجهت جهت باشد. و اگر داخل در طبقات آسمان ها و زمین باشد یا در بین طبقه ای و طبقه دیگر بوده باشد، پس لازمه اش یا تداخل است و یا انفصال بین آسمانی با آسمان دیگر؛ و تمام این لوازم مستحیل است؛ و علاوه بر این با قول خدای تعالی: «و جنة عرضها السم_اوات و الارض؛ و بهشتی که عرض آن آسمان ها و زمین است» (آل عمران/133) منافات دارد.
این تقریر شبهه است؛ و اما راه دفع آن، برای کسی که تدبر کند در اصولی که ما روشن و مبین کرده ایم، مکشوف است. و اما متکلمین چون به خانه ها از درهای خود وارد نشده اند، در گنجایش فهم آنان نیست که بتوانند از امثال این اشکال تفصی جویند، و لذا گاهی در جواب گفته اند: خلا جائز است، و گاهی پاسخ داده اند که بهشت و جهنم هنوز آفریده نشده اند، و گاهی به اینکه آسمان ها به قدری که بهشت در میان آنها جا گیرد، شکافته شده اند؛ و ای کاش به دین عجوزه ها قناعت می کردند و به تقلید اکتفا می نمودند و از گفتن آنکه «ما نمیدانیم، خدا و رسول اعلمند» استنکاف نمی کردند.
ص: 831
و سپس فرموده: مشکلترین شبهه منکرین معاد جسمانی و مهمترین اشکالات منکرین بهشت و جهنم _ که در شریعت حقه ای که مقام نبوت آورده است و در فن حکمتی که بر اساس اصول و مبانی متین و استوار بنا شده است، به تحقق و ثبوت آن دو حکم شده است _ تعیین مکان آن دو است، و ملتزم شدن به اینکه باید آن دو در جهتی از جهات امتدادیه وضعیه بوده باشند و در زمانی از زمان های متصرم و متدرج وقوع یابند، و لازم است که حتما آنها داخل حجاب های آسمان ها و زیر حیطه فلک محدد الجهات و عرش متمادیات قرار گیرند. و جواب از اصل این شبهه برای قلع و قمع صورت و ماده آن، همانطور که از تأسیس اصول مبرهنه در این مقام استفاده میشود، آنست که بر منهاج بحثهای متألهین و طریق کسانیکه با گام های معرفت و یقین بسوی خداوند راه پیموده اند پاسخ گفته شود بدین طریق که این حجت شما مبتنی است بر اینکه برای بهشت و دوزخ، مکانی از جنس مکان های این دنیا بوده باشد، لیکن اصل اثبات مکان بدین کیفیت برای بهشت و جهنم باطل است؛ و بنابراین، شبهه از اساس ویران، و از ریشه و بن بریده شده است.
و از چیزهائی که واضح می کند این مطلب را آنست که همانطور که در سابق اشاره شد، عالم آخرت، عالم تام و تمامی است که هیچ چیز از جوهره آن از آن خارج نیست؛ و چیزی که حالش و کیفیتش اینچنین است در مکان نخواهد بود؛ کما آنکه مجموع این عالم نیز در مکانی نیست که بتوان به آن اشاره وضعیه از خارج یا از داخل آن نمود. و سر این مطلب آنست که مکان هر چیز به حسب نسبت آن چیز و اضافه آن چیز با چیز دیگری که در وضع با آن مباین، و در اضافه و نسبت، خارج از آن بوده باشد مقرر می گردد؛ و خارج از این عالم چیزی که با او همجنس بوده باشد نیست، و گرنه عالم تام و تمامی نخواهد بود؛ و نیز داخل آن چیزی که از جمیع آن جدا باشد هنگامی که من حیث المجموع در نظر گرفته شود _ متصور نیست. و چون این عالم را تام و کامل فرض نمودیم، دیگر نه از داخل آن و نه از خارج آن نمی توان به آن اشاره حسیه کرد، پس أین و وضع (یعنی مکان و نسبت با چیزی) ندارد.
ص: 832
و بر همین اساس معلم الفلاسفه حکم فرموده است که عالم بتمامه مکان ندارد. و از اینجا روشن شد که عالمی که تام و تمام است دیگر طلب مکان برای آن نمودن باطل است. و این مغالطه دعوای مکان، از قیاس جزء بر کل و اشتباه میان ناقص و کامل ناشی شده است. و بر فرض که از این مطلب بگذریم و از این برهان عالی فرود آئیم، اگر پرسنده ای چنین بپرسد که آیا دار آخرت و دار دنیا هر دو در سلک واحد به رشته درآمده اند، و در ریسمان واحد، سر و ته هم بسته شده اند و مجموع آن دو، عالمی واحد هستند تا در اینصورت دنبال مکان برای آنها بودن صحیح باشد؛ یا اینکه هر یک از آنها عالمی بتمامه هستند و در ذات و جوهره با یکدیگر مباینت دارند، به طوری که دنیا با آخرت در یک ریسمان کشیده نشده باشند و خانه واحدی مجموع آنها را تشکیل نداده باشد، تا اینکه در اینصورت، دنبال مکان آنها گشتن غیر صحیح باشد؟
تو می دانی که از این دو فرضیه، حق با فرضیه و شق دوم است؛ مگر اینکه مراد از وحدت دو عالم در اینجا قسم دیگری از وحدت بوده باشد؛ چون عوالم و نش_آت در قوام و معنی متداخل در یکدگر هستند، اما در امتداد و وضع چنین نیستند؛ با آنکه هر کدام از آنها به تنهائی عالم تامی هستند. آیا نمی بینی که اهل عالم بر این قول اتفاق دارند که میگویند: «این عالم و آن عالم» بر حسب آنچه از اسلاف و نیاکان، این گفتار را به میراث برده اند؛ و اگر بنا بود که مجموع آن دو، عالم واحدی می بود، البته این گفتار باطل بود. و نمی توان گفت که این گفتارشان مانند گفتار دیگرشان است که می گویند عالم عناصر و عالم افلاک و عالم حیوان؛ چون این نوع گفتارها برای تشبیه و از راه مجاز است. زیرا اگر هر یک از دنیا و آخرت عالم تامی نبودند، در عالم وجود عالم تامی یافت نمی شد؛ چون مجموع این دو عالم در سلک و رشته واحد کشیده نمی شوند؛ مگر آنکه یکی از آنها باطن دیگری، و آن دیگری ظاهر اولی بوده باشد _ همچنانکه به آن اشاره رفت _ و این گفتار دیگری است که در آن پیچیدگی است.
ص: 833
و چون با وجود مباینت هر یک از آنها با دیگری در وجود، نمی شود عالم دیگری شامل هر دوی آنها شود، پس لامحاله هر یک از آن دو، عالم تامی خواهند بود؛ همچنانکه در زبان شریعت به هر یک از آنها اطلاق عالم شده است: «إن لله سبحانه عالمین الدنیا و ا لا خرة؛ از برای خداوند سبحانه و تعالی دو عالم است: دنیا و آخرت». و نیز از چیزهائی که واضح میکند گفتار به این را که آخرت از جنس این عالم نیست، آنست که آخرت نشأه ای است باقی که انسان در آن با خداوند تکلم میکند، و این عالم نشأه ای کهنه و خراب است که اهلش فانی و ذوات اهلش هالک و نابودند و به آنها نظری نمی شود و البته اختلاف لوازم دلالت بر اختلاف ملزومات دارد. و اما مکالمه انبیاء با خداوند تعالی و مخاطبه سید الرسل (ص) در شب معراج با خداوند، از جهت ظهور سلطان آخرت و غلبه آن نشأه بر این نشأه بوده است، که بر دلهای آنان سیطره داشت.
و از چیزهائی که دلالت بر این مرام میکند گفتار خدای تعالی است: «و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ شما را در هیاتی که نمی دانید باز آفرینیم» (واقعه/61). چون این کلام صریح است در اینکه نشأة آخرت غیر از نشأة دنیاست. و بالجمله، نحوه وجود آخرت غیر از نحوه وجود دنیاست. و اگر آخرت از جنس جوهره دنیا بود، صحیح نبود که گفته شود دنیا خراب می گردد و آخرت محل قرار است؛ چون دنیا از اصل وجود و جوهرش دنیاست، نه با عوارض شخصیه و مشخصات خارجیه؛ وگرنه هر سالی، بلکه هر روزی به تنهائی دنیای دیگری بود، به جهت تبدل اشکال و هیئات و تشخصات طاریه بر دنیا. و اگر آخرت از جنس دنیا بود، اعتقاد به آخرت تناسخ بود؛ و معاد عبارت بود از آبادانی و عمارت دنیا بعد از خرابیش، با آنکه تمام عقلاء مجتمعا گفته اند که دنیا مضمحل میگردد و فانی می شود و دیگر بازگشت نمی کند و ابدا تعمیر و آبادانی ندارد.
ص: 834
پس بر اساس این کلام، ثابت و محقق شد که دنیا و آخرت از نقطه نظر جوهر وجود و ذات هستی منسلک در سلک واحد، و بسته به ریسمان واحد نیستند؛ و در اینصورت معنی ندارد که برای آخرت محلی و مکانی جستجو کرد. و کسی که در مواضع مختلف این کتاب نظر کند نیازی به زیادی تفتیش و مؤونة تفحص ندارد. و ما گفتار خود را در اینجا بطور مبسوط و گسترده آوردیم به جهت مراعات و شفقت به حال اهل ظاهر که مقصدشان در مناسک و عبادات رسیدن به شهوات بطن و وصول به شهوات فرج در آخرت است که بطور لذت بخش تر و با دوام تر کامیاب شوند؛ و ایشان در حقیقت طالبین دنیا هستند و در نزد خود چنین می پندارند که طلب ثواب آخرت و تقرب به خدای تعالی را می نمایند.
بعضی از اشکالاتی که بر معاد جسمانی نموده اند اینست که مقدار جرم زمین و حجم آن معین و مشخص است و این مقدار با تعیین فرسنگ اندازه گیری شده است و حتی به میل و ذراع نیز محدود گردیده است، و از طرفی تعداد نفوس غیر متناهی هستند؛ بنابراین، این مقدار جرم محدود گنجایش حشر بدن های غیر متناهی از آن را ندارد.
مرحوم صدرالمتألهین از این اشکال اینچنین پاسخ داده است که جواب حق با استفاده از اصولی که گذشت اینست که اعتباری به خصوصیت بدن نیست، و تشخص انسان و آنچه که در شخص محشور اعتبار دارد مطلق جسمیت است، هر جسمیتی که بوده باشد. و بدن انسان در آخرت از نفس انسان برحسب صفاتی که دارد بوجود می آید، نه اینکه نفس انسان از ماده بحسب هیئت ها و استعدادهای ماده پدیدار گردد، همچنانکه در دنیا اینچنین است. و پاسخ دیگری هم میتوانید بدهید، و آن اینکه ماده واحده گاهی میشود که مقدار حجم و عدد آن افزایش می یابد؛ چون مادة المواد و هیولای اولیه، قوه محضه و قابلیت صرف است، و فی حدنفسه در ذات خود، مقدار ندارد و اختصاص به حد معین و عدد معینی ندارد، بلکه مقادیر و انقسامات از خارج آن بر آن عارض میشود، و خود هیولی در ذات خود قابل انقسامات غیر متناهی است.
ص: 835
و علاوه بر این، از شرائط آن برای آنکه به صورت بدن در آید، این نیست که صورت ارضیه در آن باقی بماند، بلکه جائز است که از صورت ارضیه انقلاب پیدا کند به جسم های دیگری بر حسب مشیت خدای تعالی و نیز علاوه بر این، لازم نیست که تمام نفوس با بدن محشور گردند؛ چون بعضی از نفوس چنانند که چون از عالم اجسام مفارقت کنند یکسره به عالم قدس بالا میروند و در سلک و زمره مقربین قرار میگیرند؛ لیکن عمده جواب، همان پاسخ نخستین است .
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 166 تا 174
کلی__د واژه ه__ا
بهشت معاد جسمانی قرآن انسان خدا آخرت ملاصدرا دوزخ فلسفه
می توان برای معاد جسمانی حتی بصورت بدن عنصری مادی طبیعی نیز تصویری ارائه نمود. برای ارائه این تصویر از معاد لازم است هفت مقدمه بیان گردد:
مقدمه اول: شیئیت اشیاء و امور به صورت آنهاست نه به ماده آن ها، یعنی آنچه موجودات خارجیه را موجودیت و تشخیص و تخصص میدهد و موجود را موجود می کند و اسم خاصی بر آن نهاده و آنرا از سایر اشیاء جدا می کند، صورت آنهاست. معنای صورت نه این شکل و صورت های ظاهریست، بلکه آن خصوصیتی است که به ماده مبهمه تعلق گرفته و آنرا از سایر موجودات متمایز میگرداند. زیرا اصل ماده که صورت به آن تشخیص می بخشد در همه اشیاء به نحو مشترک وجود دارد.
مقدمه دوم: صورت اشیاء و حتی افعال انسان که مشخص و معین آنهاست از بین نمی روند و با مردن و فناء ماده در عالم طبع، صورتها محفوظ و بدون هیچ تغییر و تحولی در جهان هستی باقی و ثابت هستند.
ص: 836
مقدمه سوم: هر موجودی که در خارج قابل مشاهده است ظاهری دارد و باطنی و یا به عبارت دیگر جسمی دارد و روحی، ملکی دارد و ملکوتی. به عنوان مثال، تمام افراد بشر از حیث باطن و ادراکاتشان و عقایدشان و صفات و ملکات اخلاقی شان از یکدیگر متفاوت می باشند در حالیکه ما از حیث ظاهر امور نمی توانیم آنها را ادراک کنیم.
مقدمه چهارم: ما تا هنگامیکه در بند و گرفتار هوی و هوس باشیم نمی توانیم امور باطنی را ادراک کنیم، اما هنگامیکه به سوی خداوند حرکت کنیم حواس باطنی ما بیدار خواهند شد، به تعبیر حضرت مولانا:
پنج حسی هست جز این پنج حس *** آن چو زر سرخ و این حس همچو مس
صحت این حس ز معموری تن *** صحت آن حس ز ویرانی بدن
صحت این حس مجوئید از طبیب *** صحت آن حس بجوئید از حبیب
اما اگر آدمی در پرتو تهذیب و تقرب به حق نتوانست باطن را به ظهور رسانده و یا آنرا ادراک کند در جهان آخرت که عالم تبلی السرائر است مخفیات آشکار می شود، اعمال انسان ها در دنیا در آخرت به صورت های ملکوتی شان ظهور می کنند، گناهان و معاصی کبیره بصورت آتش و سلسله و زقوم و حمیم ظهور می نمایند. در قیامت که محل ظهور نور توحید و حقیقت است تمام اعمال ظهور و بروز دارند و آنچه از پاداش ها و عقوبات به انسان می رسد، نتیجه خود عمل بلکه خود اعمال انسان است.
مقدمه پنجم: معاد به معنای رجوع به خداوند است بنابراین در عرض این عالم نیست بلکه معاد در مرتبه ای بالاتر و در طول این عالم قرار دارد این تلقی که عالم دنیا زمانی، زمانش تمام می شود و بعد از اتمام آن وارد عالم برزخ می شویم و بعد از تمام شدن برزخ، ما وارد قیامت می شویم، یک تلقی عوامانه است. حقیقت مطلب این است که عوالم تو در توست، بلکه عالم برزخ بر دنیا و عالم قیامت بر برزخ و دنیا احاطه دارد. پس هم عالم برزخ و هم قیامت موجود هستند، نه اینکه در آینده موجود می شوند. ما اگر بخواهیم آگاهی پیدا کنیم به برزخ و قیامت باید مسیر طولی کنیم یعنی به سمت مقام تجرد و عوالم معنا حرکت کنیم. اگر کسی در دنیا به واسطه تهذیب و پیروی از شریعت و مراعات جنبه های معنوی اعمال شرعیه و حصول ملکه تقوی از عالم شهوت و آمال بیرون آید و از محبت دنیا عبور کند به برزخ خویش می رسد و اگر از آنجا باز هم با تهذیب نفس را ادامه داده و از عالم صورت و برزخ نیز عبور نماید وارد قیامت خویش شده و قیامت را با تمام آثار و خصوصیاتش ادراک میکند. اگر انسان در زمان حیات بطور اختیاری موفق به ادراک این عوالم نشد، بعد از مرگ به نحو اضطراری به ادراک آن نائل می شود.
ص: 837
مقدمه ششم: عالم حشر یعنی عالم جمع. تمام موجودات این عالم به سوی خداوند در حرکت اند، یعنی به همان نقطه ای می روند که از همانجا ابتداء آفرینش آنها بوده و نزولشان بدین عالم از آن نقطه بوده است. تمام موجودات اعم از حیوان، نبات و جمادات و نفوس انسان، ملائکه و انبیاء و تمام موجودات مجرد عالم علوی معاد دارند و معاد آنها عبارت است از فناء در همان اسمی از اسماء ذات حق که از آن به وجود آمده اند. این حرکت انسان و سایر موجودات از عالم کثرت به سوی مقام وحدت را حشر گویند یعنی عالم جمع عالمی که انسان در آن جمع می شود و در خود فرو میرود و پیچیده می گردد و فانی و مضمحل می شود.
مقدمه هفتم: عالم نشر به معنای باز کردن و گستردن است. پس از عالم حشر، عالم نشر داریم. یعنی بعد از اینکه انسان فانی شد دوباره باز می شود و برمیگردد، عالم نشر یعنی عالم زندگی و حیات، یعنی پس از آنکه موجودات در سیر الهی الله و به سمت معاد به فناء رسیده و می میرند دو مرتبه از فناء به بقاء حرکت می کنند و مانند نامه و طاقه پارچه درهم پیچیده دوباره باز می شوند و احاطه وجودی و احاطه علمی بر اعمال خود پیدا می کنند و مورد حساب و جزاء و عرض و سئوال قرار می گیرند.
چون این مقدمات هفتگانه روشن شد، حال میگوئیم: پس از آنکه انسان به مقام فناء رسید، به مقام بقاء میرسد، و کوچکترین درجه آن، اینست که به کثرات خود، احاطه وجودیه و علمیه پیدا کند.
ص: 838
یعنی بر عالم زمان و مکان سیطره پیدا میکند و از زمان تولد خود را تا هنگام مرگ با همین بدن عنصری با تمام افعالی که انجام داده است می یابد، و سیطره وجودیه بر تمام کردار خود از اعمال صالحه و کردار ناشایست پیدا میکند، یعنی بدن مادی عنصری خود را نه تنها در یک لحظه، بلکه در طول مدت عمر با تمام آثار و خصائص و لوازم می یابد و وجدان میکند. و همانطور که الآن روح ما بر بدن ما در این لحظه احاطه دارد، در آن وقت روح انسان بر بدن انسان در تمام مدت عمر، با تمام خصوصیات و مقارنات احاطه وجودیه پیدا میکند و به تمام معنی الکلمه مسیطر و مهیمن بر خود و بر بدن عنصری خود، با کردارش، به نحو علم حضوری خواهد بود.
و همانطور که گفتیم، چون در عالم قیامت، انسان و کردارش به صورت ملکوتی خود جلوه دارند، و حقائق اشیاء منکشف میگردد، و از طرفی بهشت و جهنم، ثواب و عقاب، نفس توفیة اعمال و اشباع شدن از حقائق افعال و تجسم روح و واقعیت آنهاست، بنابراین، انسان بر تمام بدن عنصری با آتشهائی که افروخته است یا گل و سمنی که کاشته است احاطه پیدا می نماید؛ و این احاطه تنها علم و احاطه تصوریه نیست، بلکه چون روح مجرد است، احاطه وجودیه است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی-معاد شناسی 6- صفحه 209 تا 210
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی انسان خدا ماده و صورت
خداوند متعال در خصوص کیفیت آگاهی نفس از اعمال خود در روز قیامت می فرماید: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا و یحذرکم الله نفسه والله رءوف بالعباد؛ در روزی که هر نفسی آنچه را که از اعمال خیر انجام داده است حاضر شده می یابد، و آنچه را که از اعمال بد بجا آورده است دوست دارد که بین آنها و بین او فاصله دور و درازی بوده باشد، و خداوند شما را از خودش بر حذر می دارد که مبادا کاری کنید که در چنین روزی سرافکنده باشید، و خداوند به بندگانش رئوف و مهربان است» (آل عمران/ 30).
ص: 839
از این آیه مبارکه استفاده می شود که بالاخره انسان چنین روزی را در پیش دارد که تمام اعمال خود را در پیش خود حاضر شده می بیند و می یابد، و مشاهده و محسوس وجدان می کند، و اعمال زشتی را نیز که انجام داده است، چون ملازم با نفس اوست و اثر نفس اوست، آنها را نیز حاضر می یابد، و از شدت قبح و ناراحتی و سرافکندگی دوست دارد که بین او و بین آن اعمال زشت فاصله بسیاری بوده باشد. اما مع الاسف فاصله ای نیست و آن اعمال، ملازم و ملاصق با او هستند، چون به اراده و اختیار او انجام گرفته است و از آثار و نتایج و موالید خود اوست، و لذا با اوست.
در هنگام معاد بدن عنصری با تمام خصوصیات و لوازم و آثار و نیات و خفایا و زوایای کردار در پیشگاه پروردگار حاضر می شود. و نه تنها بدن در آن واحد، بلکه یک بدن سیال از نقطه تولد تا نقطه مرگ؛ تمام این دوران برای انسان حاضر است. و نه اینکه این دوران را انسان در مدتی که مثلا پنجاه سال عمر کرده است، پنجاه سال می بیند و پنجاه سال طول می کشد تا انسان تمام جریانات و اعمالی را که در پنجاه سال انجام داده است ببیند؛ بلکه در یک لحظه بر تمام این اعمال پنجاه ساله احاطه پیدا می کند. و علتش هم این است که آن انسان، مافوق زمان است و ادراکی که انسان در آن عالم نسبت به موجودات زمانی میکند، دیگر احتیاج به زمان ندارد؛ بدین معنی که تجردی که نفس در آن مراحل پیدا می کند، کافیست برای اینکه در یک لحظه ادراک کند. بلکه در آنجا «لحظه» هم نیست، و این تعبیرات از باب ضیق عبارت است. در یک لحظه، و در یک آن دهری، انسان احاطه پیدا می کند بر تمام زمان و زمانیات، از جمله اعمالی که خودش انجام داده است.
ص: 840
مقام حشر و نشر در قیامت
و این بعد از مقام فناء فی الله است که آن مقام جمع و حشر است، و در مقام بقاء بالله است که آن را فرق و نشر گویند. در مقام فناء هیچ خبری نیست؛ یعنی وقتی که نفس حرکت میکند در عالم جمع و حشر بسوی خداوند متعال، فقط تحیر است و بی خبری است از جمله ما سوی؛ و جز استغراق در ذات مقدس پروردگار هیچ نیست. و بعد از آنکه به امر پروردگار بقاء بعد از فناء پیدا کرد، که این را مقام جمع الجمع نیز گویند، در آنجا احاطه پیدا می کند بر تمام عوالم زمان و زمانیات، از جمله اعمالی که از او صادر شده است از زمان تولد تا وقت مردن. و نه اینکه این اعمال را در نامه ای می نویسند و به دست او می دهند، بلکه حقیقت این اعمال را به انسان ارائه میدهند.
نامه عمل، عبارت از کتاب تدوینی و نوشتنی نیست، که در فلان روز چه کرده ای! و در فلان ساعت چه کاری انجام داده ای! نامه عمل، کتاب تکوین است که در عالم خارج و عالم کون و هستی مدون است؛ کتاب تحقق است. در آن کتاب هستی و کون و وجود، آنچه از انسان مکون شده است، حاضر می شود. خود نفس عمل، حقیقتش در کتاب تکوین است و برای انسان مشاهد می شود. نه بدین معنی که انسان عملش را می بیند، مانند کسی که مثلا پرده سینما را می بیند و در آن جریاناتی را می بیند، از جمله اعمالی را که خودش انجام داده است؛ نه، اینطور نیست.
ص: 841
علمی که انسان به اعمالش پیدا می کند، علم حضوری است، نه حصولی؛ یعنی آن معلوم، خارج از حیطه نفس خودش نیست، از علوم نفس است و نفس احاطه بر آن علوم و بر خودش دارد؛ چون در مقام تجرد، اشراق کرده و به مقام بقاء رسیده و از فناء بیرون آمده و بعد الفناء، بقاء بالله پیدا نموده است. لذا با آن حالت تجرد، سیطره پیدا می کند بر عالم کثرت خودش. و همانطور که ما الآن بر تمام قوای خود احاطه داریم، یعنی تمام قوای ما برای ما موجودیت دارد: الآن ذهن ما برای ماست، عقل ما برای ماست، حس مشترک ما، قوه حافظه و قوه واهمه ما، همه برای ماست، و ما نسبت به این قوای خود علم حضوری داریم، نه علم حصولی؛ همینطور در آنجا انسان نسبت به جمیع اعمالش علم حضوری پیدا می کند و مهیمن و مسیطر بر حقیقت اعمالش می گردد، از زمانی که متولد شده تا هنگام مرگ. و تمام این زمان طولانی و دراز را با تمام جزئیاتش و حالاتش و لحظاتش، از اعمال خیر و از اعمال شر و نیات و افکار و اخلاق و ملکات و عقائدش، در یک لحظه واجد می شود، و آن لحظه هم، لحظه ای نیست که از بین برود چون آنجا عالم زمان نیست، تدریج و تغییر و تبدل نیست؛ واجدیت است. بسیار عالم شگفت آوری است که انسان مسیطر و مهیمن بر خود و بر جمیع اعمال خودش بشود و ببیند چه خبرها هست! و چه کارهائی را انجام داده است! و این را عالم عرض می گویند.
ص: 842
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 213 تا 217
کلی__د واژه ه__ا
معاد قیامت قرآن انسان خدا ماده و صورت نامه اعمال
کلمه حق و حقیقت و تحقق و حاقه و از این قبیل همه از یک ماده است و یک مقصود را می فهماند. «الحاقه» یک کلمه است و هم یک آیه است و هم در عین حال نیم جمله نیست و حتی یک جمله به صورت آن یک جمله ها نیست، تمام هست ولی جمله نیست که از جنبه ادبی بگوییم یک چیزی در تقدیر است، این خبر است از برای مبتدای محذوف.
سبک سخن قرآن این گونه است؛ از اول می آید در عالم وحی بر پیغمبر (ص) و بعد که پیغمبر بر مردم القاء می کند -در هر دو مرحله- شما می بینید که این کلمه، این حقیقت یکدفعه نمودار می شود: الحاقه، جز اینکه این کلمه این تصور را در ذهنها ایجاد کند هدف دیگری ندارد. حال چه؟ کمی به زبان ساده، به زبان ادبی بحث می کنیم. جمله برای این است که تصدیق به وجود بیاورد. مثل اینکه می گویید من اینجا هستم؛ من فردا می خواهم چنین کاری را بکنم. جمله برای این است که طرف به مطلبی تصدیق کند. این است که در جمله باید مفردهایی به کار برده شوند که این مفردها تصورها هستند و تصورها را که با یکدیگر به نوعی ترکیب می کنند تصدیق به وجود می آید. ولی گاهی هدف از اول این است که تصور یک مطلب در ذهن طرف بیاید؛ مسئله، مسئله تصدیق نیست؛ اول القاء نفس آن تصور و خود آن تصور است. یک وقت بر قلب مبارک پیغمبر روشن می شود به آن گونه ای که ما نمی دانیم حقیقتش به چه شکل است. الحاقه: فقط توجه دادن به این حقیقت، مجسم کردن این حقیقت، ایجاد این تصور -که آن مافوق تصور است- در ذهن او. یا وقتی که خود پیغمبر کلام را بر مردم القاء می کند می گوید: الحاقه آن حقیقت ثابت؛ آن حقی، آن تحققی و آن واقعیتی که هیچ گونه بطلان و پوچی ولو به طور نسبی در او راه ندارد، آن حقیقتی که این دنیا حقانیت خودش را از او کسب کرده است. همین قدر می گوید: «الحاقة» حقیقت. ذهنها متوجه حقیقت، حاقه و حق می شود. وقتی که این تصور را در اذهان ایجاد کند -که من الآن کلمه ای ندارم که بخواهم به جای کلمه حاقه بگذارم جز همان کلمه حق، ثابت، حقیقت- فورا برای آن کسی که به او القاء شده است، این سؤال مطرح می شود: او چیست؟ این است که پشت سرش می فرماید: «ما الحاقة» آن چیست؟ منطقیین می گویند «ما» سئوال از حقیقت شیء است:
ص: 843
اس المطالب ثلاثة علم *** مطلب ما مطلب هل مطلب لم
(ترجمه: پایه تمام پرسش ها این سه محور است 1- سوال از چیستی یک شی 2- سوال از هستی یک شی 3- سوال از هدف و غایت یک شی)
سؤال این است که حقیقتش چیست؟ آن چیست؟ به دنبالش می آید: «و ما ادریک ما الحاقة» تو چه می دانی چیست؟ مگر تعریف شدنی است؟ مگر می شود برای آن جنس و فصل ذکر کرد و حد و رسم بیان کرد و با تعریف آن را ذکر کرد؟ تو چه می دانی؟ مطلب بالاتر و عظیم تر و فخیم تر است از اینکه درباره چیستی و به اصطلاح «مطلب ما»ی آن صحبت بشود. پس سخن باید درباره «مطلب هل» آن باشد یعنی این که وجود دارد. حال ما یک اثر وجودیش را بیان می کنیم، کوچکترین اثرش و اثر پیش از خودش را. (یک وقت یک شیء یک اثر دارد، اثری که خود شیء هست بعد اثرش را ایجاد می کند؛ و یک وقت یک شیء که می خواهد بیاید پیشاپیش آثارش آشکار می شود) چه اثری؟
می فرماید: سرنوشت قومی که این حاقه را - که به تعبیر دیگر به آن قارعه می گوییم - تکذیب کردند؛ ببینید مردمی با تکذیب این حاقه چه سرنوشتی پیدا کردند! «و ما ادریک ما الحاقة» از این چیستها چیزی به دست شما نمی آید چون او مافوق این چیستی هاست؛ اما شما به این مطلب توجه بکنید که چگونه اقوامی در اثر تکذیب این حقیقت به سرنوشتهای شومی گرفتار شدند، یعنی هر قومی که این حقیقت را انکار کند سرنوشتهای شومی خواهد داشت. سرنوشت انسان در نهایت امر بستگی به قبول این حقیقت و ایمان به این حقیقت و تسلیم در برابر این حقیقت دارد. این حقیقت همان حقیقتی است که ایمان به آن سرنوشت انسان است. بعد که می فرماید: «و ما ادریک ما الحاقة» می فرماید: «کذبت ثمود و عاد بالقارعة؛ ثمود و عاد، آن حادثه کوبنده را تکذیب کردند» (حاقه/1-2-3-4). معنایش این است که این حاقه و این حقیقت همان است که ایمان به او سرنوشت انسان است یعنی سرنوشت انسان بستگی دارد به اینکه به آن ایمان داشته باشد یا ایمان نداشته باشد.
ص: 844
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 15-12
کلی__د واژه ه__ا
ایمان ماده قرآن انسان سوره الحاقه پیامبر اکرم
گاهی قرآن قصص را که ذکر می کند کمی به تفصیل ذکر می کند مانند اینکه می خواهد قصه را بیان کرده باشد و گاهی به یک قصه اشاره ای می کند فقط برای آنکه انذاری شده باشد و تنبه و تذکری پیدا بشود. قرآن در آیات 4 تا 9 سوره الحاقه داستان ثمود و عاد و قوم فرعون و مؤتفکات را به طور اشاره ذکر می کند و رد می شود آنگاه می فرماید: «فاما ثمود فاهلکوا بالطاغیه» این حاقه که نام دیگرش قارعه (کوبنده) است، این اقوام او را تکذیب کردند. ثمود به وسیله یک طاغیه هلاک شد. طاغیه یعنی یک حقیقت سرکش، یک بلای سرکش تسخیرناپذیر. بدون اینکه قرآن اشاره کند آن بلای سرکش تسخیرناپذیر چیست، همین قدر اشاره می کند و رد می شود.
بعضی از مفسرین احتمال داده اند -ولی دیگران رد کرده اند و بحق هم رد کرده اند- که مقصود از طاغیه در اینجا خود طغیان است؛ مقصود این است که آنها به سبب طغیانشان هلاک شدند. البته این نظر فی حدذاته می تواند درست باشه ولی به چند دلیل درست نیست که دو دلیلش را مفسرین ذکر کرده اند، یکی هم من اضافه می کنم. یکی اینکه به قرینه آیه بعد که «و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه» قهرا بالطاغیه هم باید ردیف آن باشد یعنی باید عذابی باشد که موجب هلاکت آن قوم، آن عذاب باشد نه عمل آنها. دیگر اینکه اگر مقصود از طاغیه طغیان خود آنها می بود باید با «لام» ذکر می شد (للطاغیه) که این را هم بعضی مفسرین گفته اند. سوم -که من اضافه می کنم- این است که جلوتر خود قرآن مطلب را ذکر کرد که منشأ هلاکت آنها تکذیب قیامت بود. دیگر دلیل ندارد که بعد چیز دیگری ذکر بشود.
ص: 845
عرض کردیم اینجا چون در مقام نقل قصه و حکایت نیست فقط آن جنبه های تکان دهنده مطلب را ذکر می کند و به اجمال می گذرد. «و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه؛ و اما عاد با یک باد بسیار تند و سرکش، غیرقابل کنترل و غیرقابل تسخیر هلاک شدند». خدای متعال آن باد را هفت شب و هشت روز بر آنها مسلط کرد، یعنی از صبح یک روز که بعد هفت شب فاصله شد تا پایان روز آخر که می شود هشت روز و هفت شب پی در پی، «حسوما» یعنی آن باد مرتب -مثل اینکه شدت و ضعف پیدا می کرده- اینها را در هم می کوبید.
تو قوم را می دیدی در حالی که صرعی و افکنده شده بودند، یا مانند مصروعها و دیوانه ها اصلا نمی فهمیدند که در این بلای شدید چه بکنند. «کانهم اعجاز نخل خاویه»، برخی گفته اند اشاره است به هیکلها و اندامهای درشت اینها: در آخر که هیکلهای اینها را می دیدی مانند تنه های درخت خرما می دیدی که به زمین افکنده شده است. «فهل تری لهم من باقیه» آیا از اینها دیگر اثری می بینی؟ بقایی می بینی؟ یا آیا بقیه ای از اینها می بینی؟ چگونه اینها کن فیکون شدند!
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 16-15
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا انکار معاد عذاب الهی
خداوند در قرآن درباره قیامت می فرماید: «انهم یرونه بعیدا* و نراه قریبا؛ آنان (کافران) او را دور می بینند ولی ما او را نزدیک می بینیم» (معارج/6 و7).
ص: 846
مقصود از دوری یا نزدیکی قیامت
مقصود از این دوری و نزدیکی چیست؟ آیا مقصود این است که کافران در زمان دورتر می بینند، مثلا آنها معتقدند که قیامت بعد از میلیونها سال پیدا می شود ولی ما معتقدیم زمانش نزدیکتر است مثلا دوهزار سال دیگر؟ آنها که اساسا معتقد به قیامت نیستند، به دورش هم –به آن معنا– معتقد نیستند. دوری و نزدیکی در اینجا معنی و مفهوم دیگری دارد.
وقتی که یک چیزی از نظر احتمال برای انسان خیلی ضعیف باشد، مثلا در هزار احتمال یک احتمال آن را نمی دهد می گوید دور است. مثلا به شخصی می گویید فلان کار را می خواهید بکنید پس فلان مطلب چه می شود؟ می گوید کو یک چنین چیزی! کو حالا! مقصود این است که احتمال آن خیلی ضعیف است. خود ما می گوییم احتمال فلان چیز خیلی بعید است، به احتمال دوری چنین است. این دوری و نزدیکی به حسب ذهن ماست. ما چون احتمالش برایمان خیلی ضعیف است می گوییم فلان چیز به احتمال بسیار دور چنین است. ولی همان مطلب را آن کسی که یقین دارد می گوید احتمال دوری نیست، خیلی هم نزدیک است.
پس در اینجا مسئله دوری و نزدیکی، دوری و نزدیکی زمانی نیست، دوری و نزدیکی از نظر ضریب احتمالات است. می گوید ما او را نزدیک می بینیم. به نظر می رسد مقصود از «ما» خداوند متعال به علاوه فقط ملائکه نیست، بلکه خدا که حق است و همه اهل حق؛ چون ما در آثار مسلم داریم که اهل یقین قیامت را آنچنان نزدیک می دیدند که الآن (یعنی در زمان حال) می دیدند.
ص: 847
نهج البلاغه می فرماید: «و حققت القیامة علیهم عداتها» (نهج البلاغه خطبه 222) اینها در حال عبادت خدا که می ایستند قیامت وعده هایش را درباره شان الآن تحقق بخشیده؛ یعنی الآن بین خودشان و قیامت فاصله ای نمی بینند و الآن همه چیز را شهود و احساس می کنند و می بینند.
این است معنای «انهم یرونه بعیدا* و نریه قریبا». آنها قیامت را دور می بینند چون حقیقت را از پشت پرده زمان مشاهده می کنند؛ (و ما نزدیک می بینیم) مثل آن وقتی است که یک نفر حقیقتی را قبل از وقوعش دارد کشف و شهود می کند. مثالش برای افراد عادی زمانی است که انسان در عالم رؤیا حادثه ای را می بیند. حادثه ای که مثلا دو ماه دیگر عینا می خواهد واقع بشود او آن حادثه را قبلا می بیند؛ گویی «طی زمان» پیدا می کند؛ قبل از اینکه واقع بشود آن را در جای خودش می بیند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 88-86
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا ایمان قیامت
خداوند در آیه 26 سوره معارج درباره یکی از ویژگی های انسان مؤمن می فرماید: «والذین یصدقون بیوم الدین؛ و کسانی که روز جزا را باور دارند». کلمه «دین» یعنی جزا، جزا اعم از کیفر و پاداش است؛ پاداش هم جزاست، کیفر هم جزاست؛ یعنی هبا و هدر نرفتن عمل؛ یک چیزی که به منزله عکس العمل است به انسان برگردد. در مقام تشبیه، عمل انسان را به صوت و رجع الصوت و به تعبیر دیگر به ندا و صدا تشبیه می کنند. دیده اید در برخی محیط ها، در یک شرایط خاص فیزیکی، انسان اگر کلمه ای را تلفظ کند محیط فورا برمی گرداند. این حالت برگشتن صوت را که انسان کلمه ای می گوید بعد این کلمه به سوی خودش برمی گردد، در زبان عربی رجع الصوت یا صدا می گویند. این که الآن ما می گوییم فلان کس را صدا کن، غلط است، باید بگوییم فلان کس را ندا کن. ولی در فارسی می گوییم صدا کن. خواندن کسی صدا نیست. اگر ما بخوانیم بعد فضا – چنانکه در حمام یا در کوه چنین است – آن را برگرداند او صدا می کند؛ ما ندا می کنیم او صدا می کند. در فارسی اگر ما نداها را صدا می گوییم غلط است. این حالت برگشتن را صدا، رجع الصوت و عکس العمل می گویند.
ص: 848
از نظر قرآن همه چیز در عالم حالت برگشتن دارد، عکس العمل دارد، حتی بالاتر از عکس العمل. اگر تعبیر به عکس العمل می کنیم چون تعبیری بالاتر از این نداریم. حالا چقدر فرق است میان اینکه انسان کاری را بکند و خیال کند این کار همین جور که رفت، دیگر دارد می رود و مرتب از او دور می شود؛ و اینکه فکرش این باشد که این کار که الآن از من دور می شود بعد برمی گردد؛ همان حالت موجود در کوه باشد، گرچه آن به سرعت برمی گردد. شما دیده اید زیر گنبد مسجد شاه اصفهان را به گونه ای درست کرده اند که رجع الصوتش مکرر است یعنی اگر انسان یک کلمه در زیر گنبد بگوید – من خودم امتحان کرده ام – بیش از یک بار و تا شش هفت بار تکرار می کند ولی هرچه که تکرار می کند ضعیفتر می شود. مثلا اگر بگویید: علی، فورا می گوید: علی علی ... هرچه انسان بگوید همان را به او پس می دهد؛ بگویی احمق، می گوید: احمق احمق .... هرچه بگویی همان را به خودت تحویل می دهد. تصدیق به روز جزا یعنی تصدیق به بازگشت اعمال، تصدیق به اینکه هر کار که می کنیم خیال می کنیم که کار از ما دور می شود و ما همین قدر یک کاری کردیم یک حرفی زدیم یک عملی انجام دادیم بعد جدا شدیم دور شدیم و آن عمل دائما از ما فاصله می گیرد؛ ولی این طور نیست، بعد بازگشت دارد، چه عمل خوب و چه عمل بد. «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره * و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ هر کسی کوچکترین عمل خیری بکند آن را خواهد دید، روزی به آن خواهد رسید و هر کسی که کوچکترین کار شری بکند روزی آن را خواهد دید و به آن خواهد رسید» (زلزله/7و8).
ص: 849
سه گونه تصدیق
مفسرین گفته اند –و خوب گفته اند– که یصدقون در اینجا یعنی کسانی که تصدیق دارند. ما سه جور تصدیق داریم: یک تصدیق لفظی، یک تصدیق عملی و یک تصدیق ذهنی. یک وقت شما مطلبی را به من می گویید که ما تجربه کرده ایم فلان کار بد است، فلان بیماری را ایجاد می کند. من می گویم: بله. در اینجا حرف شما را تصدیق کرده ام. بسا هست ذهن من تصدیق می کند، می فهمم شما راست می گویید. اما در عمل چطور؟ ممکن است در عمل برخلاف آنچه که خودم به زبان تصدیق کرده ام عمل کنم. تصدیق واقعی تصدیق عملی است نه تصدیق لفظی و تصدیق ذهنی. تصدیق عملی است که مکمل تصدیق ذهنی است؛ یعنی تصدیق تا در مرحله ذهن باقی بماند تصدیق کامل نیست. می فرماید: آنان که یوم الدین را تصدیق می کنند. کدام نوع از تصدیق؟ تصدیق عملی، یعنی عملا هم تصدیق می کنند؛ عملشان بر موازین گواهی دادن و تصدیق کردن و راست پنداشتن قیامت است.
نکته دیگری که در اینجا گفته اند درباره کلمه «یصدقون» است. یصدقون فعل مضارع است. صدق یعنی تصدیق کرد، یصدق یعنی تصدیق می کند. یک تفاوت فعل مضارع با فعل ماضی این است که فعل ماضی بر گذشته دلالت می کند و فعل مضارع بر حال و استقبال. یک فرق دیگر این است که فعل مضارع در مواردی دلالت بر استمرار می کند. اگر بگوییم صدق فلان کس فلان چیز را تصدیق کرد؛ ممکن است این تصدیق در یک لحظه واقع شده باشد. اما اگر بگوییم فلان کس فلان چیز را تصدیق می کند، یعنی دائما و هر وقت که ما بخواهیم او را تصدیق می کند. آن وقت «والذین یصدقون بیوم الدین» یعنی کسانی که دائما قیامت را تصدیق دارند، یعنی عملشان عملی است که همیشه گواهی می دهد؛ تمام وجودشان گواهی می دهد به اینکه قیامتی هست.
ص: 850
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 123-120
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان عذاب الهی پاداش الهی ایمان
اعتقاد به آخرت مساوی با اعتقاد به جاودانگی است. چون فرق دنیا و آخرت یکی همین است که دنیا پایان پذیر است و آخرت پایان ناپذیر و جاودانه. چه انسان اهل سعادت باشد و چه اهل شقاوت. البته بعضی از اهل شقاوت، یک شقاوت موقت دارند و بعد در سعادت جاودانه بسر می برند و بعضی هم شقاوت جاودانه دارند و این است معنای خلود که مکرر به تعبیرات گوناگونی در قرآن آمده است.
اعتقاد به جاودانگی از امتیازات مکتب های الهی است و چنین اندیشه ایست که می تواند جهان را توجیه کند زیرا لازمه مکتبهای مادی که به جاودانگی معتقد نیستند؛ و انسان را همچون حبابی می دانند که پس از ترکیدن هیچ و فانی می گردد؛ پوچی گرایی و بدبینی به هستی است. این مطلب که ثمره طرز تفکر آنهاست، سخت آنان را ناراحت کرده و لذا بعضی از ماتریالیستها نیرنگی بکار برده اند که بتوانند مکتب خود را از پوچی و هیچی نجات دهند. می گویند درست است که فرد فانی می شود ولی از آنجا که جامعه در مسیر تکامل است این فرد راهش ادامه می یابد. اگر من و تو کشته شویم از آنجا که راه ما جاوید است؛ ما جاوید هستیم!!
اینگونه توجیهات واضح است که دست و پایی است که آنها برای دفاع از فلسفه خودشان می زنند. متأسفانه عده ای هم می خواهند مفاهیم قرآن را با همین حرفها تطبیق دهند چنانکه می گویند: «بالاخرة هم یوقنون؛ به آخرت یقین دارند» (بقره/4) یعنی به نظام برتر و به نظام تکاملی جهان ایمان دارند!! یعنی فرد جاودانه نیست؛ نوع جاودانه است. ولی باید به آنها گفت که اگر ما قائل به جاودانگی فرد نباشیم؛ خواهیم گفت نوع هم جاودان نیست. زیرا طبق محاسباتی که دانشمندان فیزیک کرده اند؛ از عمر زمین میلیونها سال می گذرد و روزی خواهد رسید که نه زمینی باقی خواهد ماند و نه انسانی روی آن؛ و در این صورت جاودانگی نوع چه معنا دارد؟!
ص: 851
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1و2- صفحه 139-140
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان آخرت مکاتب دین
نسبت دنیا و آخرت نسبت بدن و روح، یعنی نسبت ظاهر به باطن است، دنیا و آخرت دو جهان کاملا مجزا و منفصل از یکدیگر نیستند، عالم دنیا و آخرت و یا به تعبیر دیگر ملک و ملکوت مجموعا یک واحد است همچون ورق کتاب که دارای دو صفحه است و یا همچون سکه ای که دو طرف دارد. زمینی که در دنیا هست، همین زمین با چهره ملکوتیش در آخرت پیدا می شود. جمادات و نباتات دنیا با وجهه ملکوتیشان در آخرت ظاهر می شوند. اساسا آخرت وجهه ملکوتی دنیاست. شرط اینکه یک عمل، وجهه ملکوتی خوب و "علیینی" پیدا کند این است که با توجه به خدا و برای صعود به ملکوت خدا انجام بگیرد. اگر کسی معتقد به قیامت نباشد و توجه به خدا نداشته باشد، عمل او وجهه ملکوتی نخواهد داشت و به تعبیر دیگر صعود به علیین نخواهد کرد. وجهه ملکوتی عمل وجهه بالاست و وجهه ملکی آن وجهه پایین است.
تا عملی از راه نیت و از راه عقیده و ایمان، نورانیت و صفا پیدا نکند، به ملکوت علیا نمی رسد، عملی به ملکوت علیا می رسد که روح داشته باشد. روح عمل همان بهره اخروی و ملکوتی آن است. قرآن کریم چه زیبا می فرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ به سوی او سخن پاک بالا می رود و کردار شایسته بالا می بردش.» (فاطر/10) این آیه به دو گونه قابل تفسیر است و هر دو گونه در کتب تفسیر ذکر شده است: یکی اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک را کردار شایسته بالا می برد، دیگر اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک، کردار شایسته را بالا می برد و ملکوتی می سازد. دو تفسیر -که هر دو صحیح است و مانعی ندارد که هر دو مقصود باشد- مجموعا این اصل را بیان می کنند که ایمان در مقبولیت عمل و بالا رفتن عمل به سوی بالا تأثیر دارد و عمل، در سیراب شدن ایمان و بالا رفتن درجه ایمان. این اصل در معارف اسلامی اصل مسلمی است. استشهاد ما به این آیه بنا بر تفسیر دوم است گو اینکه از نظر ما مانعی ندارد که آیه کریمه در آن واحد ناظر به هر دو معنی باشد. به هر حال اشتباه است اگر بپنداریم اعمال کسانی که ایمان به خدا و قیامت ندارند، به سوی خدا صعود می نماید و وجهه "علیینی" پیدا می کند.
ص: 852
اگر به ما بگویند که فلان کس از جاده شمال تهران خارج شد و در جهت شمال چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقع نداریم که چنین کسی به قم و اصفهان و شیراز برسد، اگر کسی چنین احتمالی بدهد به او می خندیم و می گوییم اگر او می خواست به قم و اصفهان و شیراز برود باید از جاده جنوب تهران خارج شود و ادامه دهد. محال است که کسی به سوی ترکستان برود و به کعبه برسد. بهشت و جهنم، دو غایت سیر معنوی انسان است. در آن جهان هر کسی خود را در غایت مسیر خود می بیند، یکی بالا است و دیگری پایین، یکی اعلا علیین است و دیگری اسفل سافلین. «ان کتاب الابرار لفی علیین؛ بی تردید کارنامه نیکان در علیین است» (مطففین/18) «ان کتاب الفجار لفی سجین؛ مسلما کارنامه بدکاران در سجین است.» (مطففین/7)
چگونه ممکن است کسی به سوی مقصدی حرکت نکند و یا به سوی مقصدی ضد آن مقصد حرکت کند و آنگاه به آن مقصد برسد؟! حرکت به سوی علیین، فرع آهنگ و اراده رسیدن به آن است و آهنگ و اراده، فرع معرفت و اعتقاد از یک طرف و تمکین و تسلیم از طرف دیگر است. از آنکه به چنین مقصدی اعتقاد ندارد یا تمکین و تسلیم ندارد و بالاخره رغبتی به آن ندارد و به انگیزه رسیدن به آنجا کوچک ترین گامی بر نمی دارد چگونه می توان توقع داشت که سر از آنجا در بیاورد؟ بی شک هر راهی به مقصد خودش منتهی می گردد، تا مقصد خدا نباشد به خدا منتهی نمی گردد.
ص: 853
قرآن کریم می فرماید: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا *و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا؛ هرکس (فقط) طالب دنیای نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به آنان که بخواهیم م ی دهیم، سپس برای وی جهنم را قرار داده ایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن می گردد و هرکس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانی قرار خواهد گرفت.» (اسراء/18-19) یعنی اگر کسی سطح فکرش از دنیا بالاتر نباشد و هدفی عالی تر از دنیا نداشته باشد، محال است که به هدف عالی اخروی نائل گردد، ولی لطف و کرم ما و خدایی ما ایجاب می کند که از همان هدف دنیایی که خواهان آن است به او بهره ای بدهیم. جهان دنیا، جهان طبیعت و ماده است، جهان علل و اسباب است، علل و اسباب دنیوی با هم در تزاحم و جنگند، در این دنیا قسر هم وجود دارد، به همین جهت کسی که هدفش دنیا باشد، تضمینی ندارد که صد در صد به مقصود برسد. تعبیری که قرآن کریم برای تفهیم این نکته انتخاب فرموده این است: هر قدر بخواهیم، به هر کس بخواهیم می دهیم. ولی آنکس که در نظام روحی خودش هدف عالی تری دارد و دل به هدف های کوچک نقد نداده است و به سوی هدف الهی گام بر می دارد و با ایمان جلو می رود، البته وی به هدف خواهد رسید زیرا خداوند ارج گزار است، کار نیکی را که تقدیم او گردد می پذیرد و مزد می دهد. در اینجا سعی و کوشش هم شرط شده است زیرا محال است که کسی بی گام برداشتن، راهپیمایی کند و به هدف برسد.
ص: 854
سپس در آیه بعد می فرماید: «کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک، و ما کان عطاء ربک محظورا؛ ما همه را، هم این گروه را و هم آن گروه را، از فیض پروردگارت مدد می کنیم، فیض پروردگار تو از کسی دریغ نشده است.» (اسراء/20) یعنی ما فیاض علی الاطلاقیم و جهان را مستعد فعالیت ساخته ایم، هر کسی هر تخمی که بپاشد آن را به ثمر می رسانیم، هر کس که به سوی هدفی رهسپار است او را به هدفش می رسانیم. حکمای الهی می گویند: «واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الجهات و الحیثیات» است، به همین جهت واجب الفیاضیه است، از این رو هر کس طالب هر چه باشد، خدا او را مدد می کند.
چنین نیست که اگر کسی طالب دنیا باشد خدا بفرماید تو گمراه هستی و بر خلاف ارشاد و هدایت ما عمل کرده ای پس ما تو را تأیید نمی کنیم. نه، چنین نیست، دنیا طلب هم در دنیا طلبی خویش در حدودی که این سرای اسباب و علل و تمانع و تزاحم امکان می دهد مورد تأیید و حمایت الهی است و از بذل و بخشش بی دریغ او بهره مند می گردد. به عبارت دیگر جهان، سرزمین مستعد و مناسبی است برای کاشتن و روییدن و رشد کردن و درو کردن، بستگی دارد به اینکه انسان چه بذری برای رشد و پرورش انتخاب کند و چه محصولی بخواهد بدست آورد، هر بذری انتخاب کند همان بذر عینا در مزرعه مستعد و مناسب این جهان رشد داده می شود. بلی، یک حمایت مخصوص از برای اهل حقیقت هست که رحمت رحیمیه نامیده می شود، دنیا طلبان از این رحمت محرومند، زیرا خواهان آن نیستند. ولی رحمت رحمانیه خدا در تمام مردم و در تمام مسیرها علی السویه جریان دارد. به قول سعدی:
ص: 855
ادیم زمین سفره عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست
بنابراین تنها حسن فعلی برای پاداش اخروی عمل کافی نیست، حسن فاعلی هم لازم است، حسن فعلی به منزله تن و حسن فاعلی به منزله روح و حیات است و ایمان به خدا و روز رستاخیز، شرط اساسی و لازم حسن فاعلی است و این شرطیت یک شرطیت قرار دادی نیست، یک شرطیت ذاتی و تکوینی است مانند شرطیت هر راه معین برای مقصد معین. ممکن است کسی بگوید برای حسن فاعلی ضرورت ندارد که حتما قصد تقرب به خداوند در کار باشد، اگر کسی عمل خیری را به انگیزه وجدان و به خاطر عطوفت و رحمتی که بر قلبش مستولی است انجام دهد، کافی است که عمل او حسن فاعلی پیدا کند. به عبارت دیگر انگیزه انسان دوستی برای حسن فاعلی کافی است، همین که انگیزه انسان "خود" نباشد حسن فاعلی پیدا می کند اعم از اینکه انگیزه "خدا" باشد یا "انسانیت". این نکته قابل تأمل است. در عین اینکه ما مطلب بالا را تأیید نمی کنیم که فرقی نیست میان اینکه انگیزه خدا باشد یا انسانیت. در عین حال جدا معتقدیم هر گاه عملی به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانیت انجام گیرد در ردیف عملی که انگیزه اش فقط "برای خود" است نیست. البته خداوند چنین کسانی را بی اجر نمی گذارد. در برخی احادیث وارد شده است که مشرکانی نظیر "حاتم" با اینکه مشرکند، به خاطر کارهای خیری که در دنیا کرده اند معذب نخواهند بود و یا تخفیفی در عذاب آنها داده می شود. از روایات زیادی که در دست داریم کاملا می توان این مطلب را استفاده کرد: به طور مثال مجلسی از "ثواب الاعمال" شیخ صدوق از علی بن یقطین از امام کاظم (ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «در بنی اسرائیل مردی مؤمن همسایه ای کافر داشت. آن مرد کافر نسبت به همسایه مؤمن خود همواره نیکی و نیک رفتاری می کرد، وقتی که مرد، خداوند برای او خانه ای از نوعی گل بنا کرد که مانع او از گرمای آتش بود و روزی او از خارج محیط او که محیط آتش بود به او می رسید به او گفته شد: این به سبب نیکی و نیکرفتاری تو نسبت به همسایه مؤمنت می باشد.» (بحار الانوار، چاپ کمپانی، ج 3 ص 377). مرحوم مجلسی پس از نقل این روایت می گوید:« این روایت و امثال آن دلیل است که عذاب برخی از جهنمیان از کفار به خاطر اعمال نیکشان برداشته می شود و آیاتی که درباره کفار وارد شده که تخفیفی در عذابشان داده نمی شود در موردی است که چنین اعمال خیری از آنها صادر نشده باشد.»
ص: 856
پیامبر اکرم (ص) درباره عبدالله بن جدعان که یکی از کفار معروف جاهلیت و از سران قریش است، فرمود: «سبک عذاب ترین اهل دوزخ ابن جدعان است. عرض شد: یا رسول الله چرا؟ فرمود: «انه کان یطعم الطعام؛ او مردم را سیر می کرد.» افرادی این چنین که البته در همه زمان ها کم یا بیش پیدا می شوند، حداقل این است که در عذاب آنها تخفیف داده می شود و یا عذاب از آنها به کلی برداشته می شود. اگر افرادی یافت شوند که نیکی به انسان های دیگر و حتی نیکی به یک جاندار اعم از انسان یا حیوان را -زیرا «لکل کبد حراء اجر؛ بر هر جگر سوخته ای اجر و ثوابی است»- بدون هیچ چشم انتظاری انجام دهند و حتی در عمق وجدان خود از آن جهت خدمت نکنند که چهره خود را در آیینه وجود محرومین می بینند، یعنی ترس از اینکه روزی چنین سرنوشتی داشته باشند عامل محرک آنها نباشد، بلکه طوری انگیزه احسان و خدمت در آنها قوی باشد که اگر بدانند هیچ گونه سودی عاید آنها نمی شود و حتی یک نفر هم از کار آنها آگاه نمی گردد و احدی به آنها یک "بارک الله" هم نخواهد گفت باز هم آن کار خیر را انجام می دهند و تحت تأثیر عادت و امثال آن هم نباشند، باید گفت در عمق ضمیر این انسان ها نوری از معرفت خداوند هست و به فرض اینکه به زبان، انکار کنند در عمق ضمیر اقرار دارند، انکارشان در واقع و نفس الامر انکار یک موهومی است که آن را به جای خدا تصور کرده اند و یا انکار یک موهوم دیگری است که آن را به جای بازگشت به خدا و قیامت تصور کرده اند، نه انکار خدا و معاد واقعی. علاقه به خیر و عدل و احسان از آن جهت که خیر و عدل و احسان است، بدون هیچ شائبه چیز دیگر، نشانه ای است از علاقه و محبت ذات جمیل علی الاطلاق، بنابراین بعید نیست که اینگونه کسان واقعا و عملا در زمره اهل کفر محشور نگردند، هر چند از آنها به عنوان منکر خدا یاد می شود.
ص: 857
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 349 و صفحه 269-270
کلی__د واژه ه__ا
دنیا ایمان نیت آخرت عذاب الهی پاداش الهی اعمال
عدل به مفهوم اجتماعی، هدف نبوت و به مفهوم فلسفی مبنای معاد است. قرآن کریم در موضوع معاد و محاسبه رستاخیز و پاداش و کیفر اعمال می فرماید: «و نضع الموازین القسط لیوم القیامة فلا تظلم نفس شیئا و ان کان مثقال حبة من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین؛ ترازوهای عدالت را در روز رستاخیز می نهیم، به احدی هیچ ستمی نخواهد شد و اگر هم وزن دانه خردل باشد آنرا می آوریم، این بس که ما حسابگر هستیم» (انبیاء/47).
خداوند در جای دیگر اشاره می کند که: «و کل إنسان ألزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیمة کتبا یلقاه منشورا* اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا* من اهتدی فإنما یهتدی لنفسه و من ضل فإنما یضل علیها و لا تزر وازرة وزر أخری و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛ اعمال هر انسانی را به گردنش قرار داده ایم، و روز قیامت کتابی برای او بیرون می آوریم که آنرا در برابر خود گشوده می بیند، (این همان نامه اعمال او است، به او می گوئیم) کتابت را بخوان! کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی، هر کس هدایت شود برای خود هدایت یافته، و آن کس که گمراه گردد به زیان خود گمراه شده است (و ضررش متوجه خود او است) و هیچکس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد، و ما هرگز ( شخص یا قومی را ) مجازات نخواهیم کرد مگر آنکه پیامبری مبعوث می کنیم (تا وظائفشان را بیان کند) (اسراء/13-14-15).
ص: 858
چهار اصل مهم در مورد محاسبه اعمال
دراین آیات به مساله حساب اعمال انسان ها و چگونگی آن در روز قیامت پرداخته می گوید: اعمال هر انسانی را به گردنش قرار داده ایم. طائر به معنی پرنده است، ولی در اینجا اشاره به چیزی است که در میان عرب معمول بوده که به وسیله پرندگان، فال نیک و بد می زدند، و از چگونگی حرکت آنها نتیجه گیری می کردند. مثلا اگر پرنده ای از طرف راست آنها حرکت می کرد آنرا به فال نیک می گرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت می کرد آنرا به فال بد می گرفتند. به همین جهت غالبا این کلمه به معنی فال بد زدن به کار می رود، در حالی که تفال بیشتر به فال نیک زدن گفته می شود.
در آیات قرآن نیز کرارا تطیر به معنی فال بد آمده است مانند: «و ان تصبهم سیئة یطیروا بموسی و من معه؛ هر گاه ناراحتی به فرعونیان می رسید آنرا از شوم بودن وجود موسی و همراهانش می دانستند» (اعراف/131) و در سوره نمل آیه 47 می خوانیم: «قالوا اطیرنا بک و بمن معک؛ مشرکان قوم حضرت صالح (ع) به این پیامبر بزرگ گفتند ما تو و یارانت را شوم می دانیم و به فال بد می گیریم» (نمل/47).
در احادیث اسلامی می خوانیم که از تطیر نهی شده است و راه مبارزه با آن توکل بر خدا معرفی گردیده است. به هر حال، طائر در آیه مورد بحث نیز اشاره به همین معنی است، یا به معنی بخت و طالع که قریب الافق با مساله فال نیک و بد است می باشد. قرآن در حقیقت می گوید: فال نیک و بد، و طالع سعد و نحس، چیزی جز اعمال شما نیست که به گردنتان آویخته است!. تعبیر به الزمناه (ملازم او ساخته ایم) و تعبیر به فی عنقه (در گردن او) همه دلیل بر این است که اعمال انسان و نتائج آن در دنیا و آخرت از او جدا نمی شوند و باید در همه حال عهده دار و مسئول آنها باشد، هر چه هست عمل است و بقیه همه حرف. بعضی از مفسران این احتمال را نیز در اطلاق کلمه طائر بر اعمال انسانی داده اند که اعمال خوب و بد انسان گوئی همچون پرنده ای از وجود او برمی خیزد به همین جهت به آن طائر اطلاق شده است.
ص: 859
قرآن سپس اضافه می کند ما روز قیامت کتابی برای او بیرون می آوریم که آن را در برابر خود گشوده می بیند (و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا). روشن است که منظور از کتاب چیزی جز کارنامه عمل انسان نیست، همان کارنامه ای که در این دنیا نیز وجود دارد و اعمال او در آن ثبت می شود، منتها در اینجا پوشیده و مکتوم است و در آنجا گشوده و باز. تعبیر به نخرج (بیرون می آوریم) و همچنین تعبیر به منشور (گشوده) نیز اشاره به همین معنی است که آنچه در اینجا پنهان و سربسته است در آنجا آشکار و باز می شود.
در این هنگام به او گفته می شود، نامه اعمالت را خودت بخوان! (اقرأ کتابک) کافی است که خودت امروز حسابگر خویش باشی! (کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا) یعنی آنقدر مسائل روشن و آشکار است و شواهد و مدارک زنده که جای گفتگو نیست و هر کس این نامه عمل را بنگرد می تواند قضاوت و داوری کند، هر چند شخص مجرم باشد، چرا که این نامه عمل چنانکه خواهد آمد، مجموعه ای از آثار خود عمل است و یا نفس اعمال، و به این ترتیب چیزی نیست که بتوان آن را حاشا کرد. آیا اگر من صدای خودم را از نوار ضبط صوت بشنوم، یا عکس دقیق خود را به هنگام انجام یک عمل نیک یا بد ببینم می توانم حاشا کنم؟ کیفیت تشکیل نامه عمل در قیامت از این هم زنده تر و دقیقتر است. آیه بعد، چهار حکم اساسی و اصولی را در رابطه با مساله حساب و جزای اعمال او بیان می کند.
ص: 860
1- نخست می گوید هر کسی هدایت را پذیرا شود به نفع خود هدایت یافته و نتیجه اش عائد خود او می شود (من اهتدی فانما یهتدی لنفسه).
2- و هر کس گمراهی را بپذیرد، به زیان خود گمراه شده است عواقب شومش دامن خودش را می گیرد (و من ضل فانما یضل علیها).
3- هیچکس بار گناه دیگری را بر دوش نمی کشد و کسی را به جرم دیگری مجازات نمی کنند (و لا تزر وازرة وزر اخری). وزر به معنی بار سنگین است، و به معنی مسئولیت نیز می آید، چرا که آن هم یک بار سنگین معنوی بر دوش انسان محسوب می شود و اگر به وزیر، وزیر گفته می شود به خاطر آن است که بار سنگینی از ناحیه امیر یا مردم بر دوش او گذارده شده است.
4- سرانجام چهارمین حکم را به این صورت بیان می کند که ما هیچ شخص و قومی را مجازات نخواهیم کرد مگر اینکه پیامبری را برای آنها مبعوث کنیم تا وظائفشان را کاملا تشریح و اتمام حجت کند (و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا).
من_اب_ع
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 12- ص51- 47
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 58،
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا اعمال نتیجه اعمال فال بینی
قرآن در آیه 3 سوره قیامت جمله ای دارد که منظور انسان هایی هستند که هم در زمان پیامبر بوده اند و هم در همه زمان ها هستند: «ایحسب الانسان الن نجمع عظامه؛ آیا انسان گمان می برد که ما استخوان های او را، ذرات پوسیده متفرق شده استخوان او را گرد نخواهیم آورد»؟
ص: 861
حالا چرا این کلمه گفته شده؟ چون منکرین قیامت در آن زمان از طریق استعباد انکار می کردند، می گفتند تو که می گویی قیامت، مگر چنین چیزی ممکن است که این بدن ها و استخوان هایی که می پوسد و ذراتش متفرق می شود و هر ذره اش به جایی می رود، این همه ذرات پوسیده از نو جمع بشود: «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم؛ و برای ما مثلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت: چه کسی این استخوان ها را که چنین پوسیده است زنده می کند؟» (یس/78). آن شخص استخوان پوسیده ای از یک انسانی را از قبرستان پیدا کرد و آمد در مقابل پیغمبر ایستاد، آن استخوان پوسیده را با دست خویش نرم و پودر کرد، آنگاه فوت کرد، بعد گفت: کیست که بیاید اینها را زنده کند؟ چه کسی می تواند چنین کاری بکند؟ قدرت خدا را با قدرت خودش می خواست مقایسه کند: من به عنوان یک بشر – و هر بشر دیگر – قادر به این کار نیستیم، با مقیاس بشری یک کار نشدنی است، پس نشدنی است.
«ایحسب الانسان الن نجمع عظامه» آیا انسان (نمی گوید همه انسانها و نمی گوید چه کسی، بلکه می گوید «انسان» که در هر زمانی نمونه اش پیدا می شود) گمان می برد که ما استخوان های او را بعد از اینکه بپوسد و متفرق بشود گرد نخواهیم آورد و از نو جمع نمی کنیم؟ «بلی قادرین علی ان نسوی بنانه» (قیامت/3). شما غصه جمع کردنش را می خورید که هر ذره ای به جایی پراکنده شده چگونه اینها جمع بشوند؛ قادریم جمع کنیم و قادر هستیم که از نو اینها را ترکیب کنیم؛ بالاتر، قادر هستیم که نه استخوان ساق پا که به نظرت خیلی مهم آمده است، بلکه استخوان سرانگشت ها را که ظریفترین و کاراترین استخوان ها و بلکه کاراترین عضوهای بدن انسان است گرد آوریم.
ص: 862
ارزش سرانگشتهای انسان
انسان به ارزش این انگشت خیلی توجه ندارد، در صورتی که آن چیزی که انسان را از غیر انسان عملا متمایز می کند همین پنج تا سرانگشت و همین انگشت هاست. یعنی اگر این انگشت ها با این وضعش که قدرت گرفتن و دادن و قدرت قبض و بسط و جمع شدن و به شکل های مختلف (در آمدن را دارد) نمی بود ولو مغز انسان هرچه ترقی کرده و عقل انسان هرچه بالا بود، دو چیز دیگر وجود نداشت و امکان نداشت وجود داشته باشد: یکی نوشتن و دیگر صنعت. اگر نوشتن و صنعت را از بشر بگیرید یعنی تمام تمدن را یکجا از بشر گرفته اید، یعنی بشر با حیوانات کاملا علی السویه است.
اگر انسان به جای این سرانگشت ها مثلا سم یا چیزی سم مانند می داشت، همین قدر که قلم به دست بشر داده نمی شد علم نبود، چون قلم است که می تواند فرآورده ها و مکتسبات بشر را –چه مکتسبات علمی و چه مکتسبات فنی– برای نسل بعد یادداشت کند و نسل بعد آنچه را که از نسل قبل آموخته است به نسل بعدش برساند. تمام این تمدن و فرهنگ و زندگی اجتماعی انسانی بلکه تمام انسانیت مولود همین سرانگشت ها و همین انگشت ها با این وضع مخصوص است. قرآن می فرماید: آن جمع کردن ذرات که چیزی نیست، این سرانگشت ها را هم با این همه ظرافت بار دیگر تسویه و تعدیل و ترکیب می کنیم مثل اولش.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 188-186
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا
ص: 863
چرا انسان منکر قیامت می شود و چرا قیامت را استبعاد می کند؟ چرا می آید این جور مسائل را مطرح می کند؟ طرح این گونه مسائل که اصلا معقول و منطقی نیست که وقتی بحثی را راجع به کل جهان و راجع به خدای جهان مطرح کنند که این خدایی که جهان به این عظمت را آفریده و تو در یک قسمت کوچکی از جهان قرار گرفته ای و همه علم و اطلاعات و معلوماتت از جهان نسبت به آنچه که در جهان هست یک قطره هم در مقابل اقیانوس نیست و اصلا قابل مقایسه نیست؛ خدای جهان که خالق جهان است خبر داده که رستاخیزی هست، دیگر جای این مطلب نیست که یک کسی بیاید بگوید که آیا این کار شدنی است یا نشدنی؟
آخر تو شدنی و نشدنی را با مقیاس قدرت و توانایی و علم خودت می گویی. تو حساب کن که این امر با مقیاس (قدرت و علم خدا شدنی است یا نه) اگر فرض کنید پیامبر اکرم (ص) به عنوان یک بشر می گفت که من در ده سال دیگر می خواهم مرده زنده کنم و تو می گفتی که من نمی پذیرم (یک بشر را در مقابل خودت می دیدی) مانعی نداشت. یک بشر از آن جهت که بشر است می تواند توانایی بشر را مقیاس قرار بدهد. ولی وقتی پیغمبر می آید از خدا و از قدرت لایزال الهی خبر می دهد، دیگر برای انسان جای این جور حرف ها نیست. پس مسئله چیز دیگر است و آن این است، انسان گاهی یک نظریه را قبول می کند و یا رد می کند نه به دلیل منطقی بودن یا منطقی نبودن آن؛ اگر نظریه ای را قبول نمی کند نه به دلیل منطقی بودنش است و اگر مخالفت می کند نه به دلیل منطقی نبودنش است. صورتا شکل منطقی به قضیه می دهد، اما اگر باطنش را خوب بشکافید می بینید که به نوعی می خواهد خودش و عمل خودش را توجیه کند، لذا این را به صورت این اصل و این عقیده ذکر می کند. و این چه مسئله مهمی است! می بینید یک کسی می گوید به عقیده من جامعه باید چنین باشد. شروع می کند به استدلال کردن. به عقیده من باید چنین باشد.
ص: 864
حالا صورت قضیه این است که دارد استدلال می کند و دلیل منطقی می آورد ولی اگر باطنش را بشکافی، آنجا که می گوید باید چنین باشد، می بینی خودش یک جوری هست که برای اینکه خودش را توجیه کرده باشد این سخن را می گوید؛ یعنی او به یک شکل ساخته شده، به یک شکل هست، به یک شکل عمل می کند، بعد می خواهد وضع خودش را توجیه کند، می آید می گوید که باید چنین باشد.
یک وقت در کتاب های کسروی (علیه ما علیه) خواندم، مطلب خوبی نوشته بود. او یک مجله به نام «پیمان» و یک روزنامه به نام «پرچم» منتشر می کرد که من کم خوانده بودم یعنی آن زمان ها به دستم نرسید، بعدها که به دستم رسید بعضی از آنها را خواندم. یک جا شکایت و گله کرده بود از افرادی که توقعاتی از ما دارند، مقالاتی می آورند و وقتی که ما درج نمی کنیم ناراحت می شوند. ما یک روش مخصوص به خودمان داریم و اگر یک مقاله متناسب با هدفمان باشد چاپ می کنیم، اگر نباشد نه. بعد نوشته بود آخر حرف های مردم هم که چندان روی اصول نیست. آنگاه این قصه را نوشته بود که یک وقت یک آقایی آمد، دیدیم یک مقاله بلند بالایی نوشته راجع به زن و حقوق زن که اصلا در طول تاریخ درباره این جنس ظلم شده است. مگر چه تفاوتی میان زن و مرد است؟ حجاب یعنی چه؟ و ... در «قانون زوجیت» اینها اساسا باید اصلاح بشود. زن چنین است، زن چنان است. در فضایل زن یک مقاله بسیار مفصل و بلند بالایی نوشته بود و این را آورده بود که ما چاپ کنیم. ما نگاه کردیم و دیدیم به هر حال این به درد مجله نمی خورد، چاپ نکردیم.
ص: 865
دو سه ماه گذشت، باز دیدیم همان آدم آمد و مقاله ای آورد. نگاه کردیم دیدیم تمامش در بدی زن است که این موجود چنین است، هر چه خیانت در عالم است ناشی از اوست، هرچه جنایت در عالم هست دست زن در کار است و ... با خود گفتیم این که سه ماه پیش چنان مقاله ای نوشته بود حالا چرا چنین مقاله ای نوشته؟ درباره اش تحقیق کردیم، دیدیم در آن وقت هنوز زن نگرفته بود، عاشق یک زن شده بود، چون خودش عاشق یک زن شده بود این برایش یک فلسفه شده بود که زن چنین و چنان است. رفته بود زنی گرفته بود، بعد اختلاف پیدا کرده بود، آن زن هم این را خوب اذیت کرده بود، حالا که خوب اذیت شده بود یک فلسفه دوم برای خودش پیدا کرده بود. حال این گونه است که خیلی ها فلسفه ها را از وضع خودشان می سازند نه اینکه فلسفه ای را اول قبول کرده اند بعد وضع خودشان را با آن فلسفه تطبیق می دهند؛ فلسفه ها را برای توجیه وضع خودشان می سازند.
قرآن می گوید بگذار ما ته دل اینها را بگوییم، چرا سرش را فیلسوفانه تکان می دهد و می گوید مگر قیامت شدنی است؟ مگر این استخوان ها را می شود جمع کرد؟ قصه چیز دیگر است: «بل یرید الانسان لیفجر امامه؛ بلکه انسان می خواهد در آینده ی خود بزهکاری کند» (قیامت/5). دلش می خواهد آزاد باشد، دلش می خواهد قیامت دروغ باشد تا هرچه دلش می خواهد آزاد باشد، دلش می خواهد قیامت دروغ باشد تا هر چه دلش می خواهد شلنگ بیندازد، حالا به صورت یک فلسفه ذکر می کند که مگر می شود؟ ته دلت را بگو. بگو اگر قیامت باشد که من نمی توانم هر کاری دلم می خواهد بکنم، حقی هست، حسابی هست، رسیدگی هست. دلم نمی خواهد حقی و حسابی و رسیدگی ای باشد و به تمام جزئیات اعمال انسان برسند. برای اینکه دلش می خواهد حساب و کتابی در عالم نباشد شکل فیلسوفانه به قضیه می دهد: من می گویم منطقا نمی شود چنین چیزی باشد. (بل یرید الانسان لیفجر امامه) بلکه مطلب این است که انسان می خواهد (می گویند اینجا تقدیری هست) قیامتی نباشد؛ دلش می خواهد قیامت نباشد نه عقلش حکم می کند که قیامت نیست، چرا؟
ص: 866
برای اینکه در آینده اش (امام یعنی پیش رو، جلو)، در این عمری که باقی مانده یک شکمی از عزا در بیاورد، فجور کند در آینده ای که در جلو دارد؛ چون همین قدر که فکر قیامت مطرح شد معنایش این است که دو راه در پیش روی من هست، راه حق، درستی، راستی، سایر صفات حسنه و صفات جمیله و راه خیانت و جنایت. از این راه اگر بروم خیر و پاداش است، از آن راه اگر بروم مجازات است. خلاصه حساب و کتاب هست. آدمی که دلش نمی خواهد حساب و کتاب باشد این حرف را می زند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 10- صفحه 188-191
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا علم منطق ایمان معاد اثبات معاد
کفار از پیامبر می پرسیدند چه وقت روز قیامت خواهد بود؟ تاریخش را به من بگو، مثلا چندهزار سال دیگر یا چند میلیون سال دیگر و چند ماه و چند روز و چند ساعت دیگر خواهد بود؟ مثل اینکه بخواهند پیامبر اکرم (ص) را عاجز کنند، کسی بگوید که بیا تاریخ دقیقش را به من بگو. واضح است که این حرف جواب ندارد. چرا جواب ندارد؟
اولا پیغمبر همیشه فرموده است که وقت قیامت را جز خدا کسی نمی داند. حال فرض کنیم خدا بخواهد به پیغمبر بگوید. مثلا اگر گفتند در یک میلیون و صد و پنجاه هزار سال و چند صد و چند سال و چند روز و چند ساعت و چند دقیقه و چند ثانیه بعد واقع خواهد شد؛ به چه دلیل تو می توانی قبول کنی یا می توانی رد کنی؟ یک چیزی را باید سؤال کرد که تو خودت بتوانی آن را بفهمی. بلاتشبیه، که اگر راست باشد بفهمی اگر هم دروغ باشد بفهمی. بلاتشبیه، همان مثل معروف ملانصرالدین است: از ملانصرالدین پرسیدند که وسط دنیا کجاست؟ گفت همین جا که من ایستاده ام. اگر می گویید نه، بروید قدم کنید (و اندازه بگیرید،) ببینید چنین هست یا نیست. کیست که بگوید نه؟! پس اگر کسی این جور سؤال ها را جواب بدهد ملانصرالدین است. می گویید روز قیامت کی است؟ حال ببینید قرآن چگونه جواب می دهد.
ص: 867
پاسخ قرآن به سؤال از زمان قیامت
«فاذا برق البصر» آن وقتی که این چشمها برق می زند یعنی خیره می شود (دیگر به زمان قیامت کار ندارد)، آن وقتی که این چشمها خیره می ماند، وضعی می بیند که وقتی این چشمها را نگاه کنی اضطراب و خیره شدن را در آنها می بینی. آن وقتی است که ماه از نور خواهد افتاد، چهره ماه دیگر بی نور خواهد شد. آن وقتی که ماه و خورشید که این همه با هم فاصله دارند و در مدارهای مختلف حرکت می کنند در یک جا گرد آورده خواهند شد و تمام این نظام ها بهم خواهد خورد. آن روزی که انسان فریاد بکشد فرارگاه کجاست؟
«فاذا برق البصر» آنگاه که چشم خیره و مضطرب گردد «و خسف القمر» و ماه منخسف و بی نور شود «و جمع الشمس والقمر» و ماه و خورشید در کنار یکدیگر قرار بگیرند (یعنی این نظام ها در هم بریزد) آن وقت است که انسان (یعنی همین انسان، این گونه انسان که چنین سخنی بر زبان می آورد) می گوید فرارگاه کجاست؟ «کلا لا وزر» بس کن، پناهگاهی نیست جز یک چیز: «الی ربک یومئذ المستقر» قرارگاه همه بارگاه پروردگار و قضای حتم پروردگار است.
قیامت چه وقت است؟ این وقت:«فاذا برق البصر* و خسف القمر* و جمع الشمس والقمر* یقول الانسان یومئذ این المفر* کلا لاوزر* الی ربک یومئذ المستقر» (قیامت/7-12).
بارگاه پروردگارت قرارگاه همه است. همه بازگشت به ذات او می کنند. «یقول الانسان یومئذ این المفر» انسان در آن روز می گوید فرارگاه کجاست؟ «کلا لا وزر» پناهگاهی نیست. «الی ربک یومئذ المستقر» قرارگاه به سوی پروردگارت است، وعده گاه آنجاست؛ یعنی سخن از پناهگاه نگویید، سخن از وعده گاه و قرارگاه بگویید. قرارگاه، بارگاه پروردگار است.
ص: 868
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 196-195
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا ملا نصرالدین پیامبر اکرم کافر
قرآن درباره زمان قیامت به دلیل اینکه این سؤال جواب ندارد زمان و تاریخ را تعیین نمی کند ولی خصوصیاتی را که در آنجا واقع می شود بیان می کند. زیرا اولا مسئله قیامت به یک اعتبار که علم الساعة است (اگر درباره آن ما بتوانیم «کی» بگوییم) مطلبی است که در قرآن مکرر آمده است که علمی است که خدا آن علم را پنهان کرده است حتی از انبیاء و اولیاء، یعنی جز ذات حق کسی آن را نمی داند؛ یعنی جزو اسرار عالم هستی است که حتی به پیغمبران گفته می شود که علم الساعة را بگویید در نزد خداست.
بعلاوه این گونه سؤالها یک سؤالهایی است که جواب ندارد، به معنی اینکه شما جواب صحیحش را هم که بدهید برای طرف قابل اثبات نیست. به عنوان مثال، در بعضی از کتب تاریخ نوشته اند که امیرالمؤمنین امام علی (ع) در منبر فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی» قبل از آنکه مرا نیابید هرچه می خواهید از من بپرسید، هرچه بپرسید جواب می دهم. شخصی از پای منبر بلند شد و گفت: اگر تو همه چیز را می دانی بگو عدد این موهای ریش من (یا موهای سر و ریش او) چقدر است؟ فرض کنید که موهای ریش او (یا موهای سر و ریش او) پانزده هزار و چهارصد و نود و شش تا باشد. حالا اگر کسی این عدد را گفت مگر این قابل اثبات است و می شود بیاییم یک نفر را بخوابانیم بعد یکی یکی موی سر و ریش او را بشماریم، ببینیم جور در می آید یا جور در نمی آید.
ص: 869
امیرالمؤمنین جواب دیگری واضح و روشنتر داد، فرمود: این که سؤالی نیست که کسی بخواهد بکند. یک جواب واضح من به تو می دهم و آن اینکه تو یک توله (یعنی یک بچه کوچک) در خانه ات داری که عن قریب قاتل فرزند من خواهد بود. به جای یک امری که برای طرف قابل اثبات نیست یعنی اگر انسان بخواهد آن حقیقت را بگوید او می گوید از کجا که این قدر باشد، چیز دیگری در جوابش فرمود که همه مردم بدون اینکه احتیاجی به آن گونه جریان ها داشته باشند بعدها به طور روشن قضیه را درک می کنند.
حالا فرض کنیم که دانستن علم ساعت از اسرار هم نباشد و فرض کنیم که تاریخ زمانی و تقویمی دارد یعنی بشود آن را با تقویم دنیایی تعیین کرد. مثلا بگویند که زمان قیامت ده میلیون و چهارصد و نود و هشت هزار و هشتصد و شصت و پنج سال و بیست روز و هفت ساعت و ده دقیقه و سه ثانیه دیگر است. از کجا برای این طرف می شود ثابت کرد که واقعا چنین تاریخی داشته باشد. کسی بگوید تاریخ آن را بگو، تاریخ واقعی اش را هم بگویند؛ می گوید به چه دلیل؟ این برای او قابل اثبات نیست.
ثانیا: اینکه مسئله قیامت قابل تعیین و تقدیر با زمان دنیا باشد از یک فکر کودکانه برمی خیزد؛ یعنی به معنی زمانی دنیایی اصلا تاریخ ندارد، یک حقیقت مافوق تاریخ است. او روی نادانی خودش خیال می کند که قیامت یک واقعه و یک حادثه ای است نظیر و جزء حادثه های دنیایی و همین طوری که حادثه های دنیایی را با تقویم می شود اندازه گیری کرد آن را هم با تقویم می شود اندازه گیری کرد. پس اصلا خود سؤال پوچ است.
ص: 870
ثالثا: -که این خود مسئله دیگری است– انسان چیزی را باید بپرسد و بداند و دنبال آگاهی و علمی باید برود که در عمل برای او مفید باشد، که می دانید این یک مسئله ای است که در اسلام خیلی مطرح است و امروز روی آن خیلی تکیه می کنند: چیزی را بیاموز که در عمل برای تو مفید است. چیزی که در عمل برای انسان مفید نباشد از یک طرف لغو است ولی از یک جنبه دیگر اگر نگاه کنیم مضر است یعنی به همان اندازه که ذهن انسان را به خود مشغول می کند انسان را از حقیقت و واقعیت باز می دارد؛ که این خودش یک مسئله ای است که در اسلام زیاد مطرح است و اتفاقا در میان مردم عکس قضیه مطرح است.
در احادیثی که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه روایت شده است زیاد روی این مطلب تکیه شده است که: «خذ علم مایعنیک و لاتأخذ علم ما لایعنیک»، یعنی همیشه دنبال اطلاع و آگاهی از چیزی برو که به حالت مفید باشد، آنچه که دانستن و ندانستنش برای تو علی السویه است و آن دانستن اثری برای تو ندارد رهایش کن، دنبال آن نرو، حیف وقت و نیرو و استعداد است که صرف این جور چیزها بشود. مثلا گاهی سؤال می کنند که اسم مادر موسی (ع) چه بوده است؟ بسیار خوب، حالا اسم مادر حضرت موسی هرچه بوده، آیا دانستن و ندانستن آن تأثیری در سعادت ما دارد که اگر بدانیم اسمش چیست یک اثری دارد و اگر ندانیم نه؟ خیر، هیج تأثیری ندارد و مثل هزارها اطلاعات بیهوده و پوچ که افراد دنبال کسب آنها می روند در صورتی که یک ذره به حالشان مفید نیست.
ص: 871
انسان باید در مسئله کسب اطلاع، نهایت صرفه جویی را به کار ببرد. قرآن حتی مخصوصا ابا می کند از اینکه به سؤالات از مسائلی که خود آن سؤال به حال شخص فایده ندارد جواب بدهد؛ برای اینکه او عادت می کند که دنبال این جور سؤالات برود و لهذا شما می بینید در قرآن هرجا قصه، حکایت، تاریخ نقل می کند، از این جزئیات و خصوصیاتی که دانستن و ندانستن آنها به حال انسان فایده ای ندارد احتراز دارد.
در باب قیامت، آنچه برای ما مفید است چیست این است که «و ان الساعة اتیة لاریب فیها؛ بی تردید قیامت در پیش است و شکی در آن نیست»(حج/7). اما اینکه تاریخ و زمانش کی خواهد بود، دانستن و ندانستنش به حال ما فایده ندارد. لهذا قرآن به جای اینکه یک سؤال بی معنی و پوچ را جواب بدهد، جوابی می دهد که جواب واقعی آن سؤال نیست. «یسئل ایان یوم القیامة؛ (از سر انکار) می پرسد: روز قیامت چه وقت است؟ (قیامت/6). ما می گوییم کی، ولی نه کی تقویمی. آنجا که چشم از دیدار خیره می شود؛ همین انسانی که امروز سؤال می کند، وقتی که مواجه می شود، آنچنان حالت تحیر و اضطراب به او دست می دهد که این چشمش پلک نمی زند. آنجا که این ماه نور خودش را از دست می دهد، آنجا که خورشید و ماه از مدارهای خودشان خارج می شوند و در یک جا گرد می آیند، آنگاه که انسان دنبال پناهگاه می گردد: این المفر به کجا می شود پناه برد؟! آنجا که انسان می گوید «به کجا می شود پناه برد» ولی پناهگاهی نیست؛ جز قرارگاه حق، جز در بارگاه پروردگار باراندازی وجود ندارد، تمام اسباب منقطع و بریده می شوند. این است آن چیزی که باید بدانید. اینهاست که باید سؤال کنید.
ص: 872
قرآن همان سؤال را که جواب می دهد، آن سؤالی که فرضا برای آنها درک جواب آن امکان داشته باشد تازه برایشان یک ذره فایده ندارد، مسائلی را طرح می کند که دانستن آن برای آنها فایده دارد: پس بدانید چه وضع و احوالی در آنجا وجود دارد. آن وقت در دنبال آن آیات می فرماید: «ینبؤا الانسان یومئذ بما قدم و اخر» (قیامت/13)، می گویید قیامت چه وقت است؟ قیامت همان وقتی است که به انسان خبر داده می شود از آنچه پیش فرستاده و بعد فرستاده است. قبلا صحبت انسان بود، آن انسان، انسان کلی بود به اعتبار بعضی افراد که سؤال می کنند، اینجا هم که انسان کلی ذکر می کند شخص معین در میان نمی آورد. «ینبؤا الانسان یومئذ بما قدم و اخر». آنچه که باید بدانی این است روزی که به انسان خبر داده می شود و انسان آگاهانیده می شود به تمام آنچه جلو فرستاده است و به تمام آنچه بعد فرستاده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 202-198
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا
آفریدگار مهربان، از روی رحمت بی پایان و لطف و عنایتی که به بندگان خود دارد، برای این که ایشان را به راه راست هدایت فرماید، پیامبران خود را فرستاده تا مردم با پیروی از آنان، دارای عقاید صحیح و اخلاق پسندیده و کردار شایسته شوند و از نادانی و بی بند و باری بیرون آیند. البته پذیرفتن و به کار بستن دین بایستی به اختیار انجام گیرد، زیرا هرگز با اجبار و اضطرار، خوب از بد و نیکوکار از تبه کار جدا نمی شود. به همین جهت، خداوند افراد بشر را در این امر، مختار و آزاد قرار داده است. در این صورت، روشن است که در این جهان، آثار و فواید پر ارزش عمل به مقررات دینی کاملا ظهور نمی کند، نه افراد نیکوکار به پاداش خود می رسند و نه اشخاص تبه کار و ستمگر، کیفر اعمال خود را می بینند، جزای بیشتر تبه کاری ها و ستمگری های آنان داده نمی شود. با توجه به عدالت و رحمت خداوند، عقل حکم می کند که باید جهان دیگری باشد که در آن عالم، مردم به جزای اعمالشان برسند و مرگ، نابودی انسان نیست، بلکه تنها انتقال از این جهان به جهان دیگر است.
ص: 873
معاد یکی از اصول سه گانه دین مقدس اسلام و از ضروریات این دین پاک است. صدها آیه از آیات قرآن کریم و هزاران روایت از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه هدا با صراحت تمام بیان می کند که خدای متعال همه بندگان خود را پس از مرگ، در یک روز معین، دوباره زنده می کند و به حساب اعمالشان رسیده، نیکوکاران را نعمت و لذت می بخشد و بدکاران را به سزای کردار و رفتارشان در عذاب همیشگی جای می دهد. خداوند در قرآن کریم می فرماید که همه پیامبران گذشته، معاد و روز رستاخیز را به مردم تذکر می داده اند. ادیان آسمانی دیگر نیز مانند دین اسلام، معاد را اثبات می کند و گذشته از این ها از قبرهای کهن و باستانی مربوط به هزاران سال پیش که کشف می شود، آثار و علایمی به دست می آید که معلوم می شود انسان اولی و بشر ماقبل تاریخ نیز برای انسان، یک نوع زندگی پس از مرگ قایل بوده است و از این جا می توان فهمید که انسان با فهم ساده خود، روز پاداشی برای نیکوکاران و بدکاران اثبات می کند و چون چنین روزی در این دنیا وجود ندارد، ناگزیر در جهانی دیگر خواهد بود.
من_اب_ع
علامه طباطبایی- اصول عقاید و دستورات دینی 1 - 4- صفحه 57 و 157
کلی__د واژه ه__ا
معاد انسان خدا عذاب الهی پاداش الهی
آیا اینکه خدا در قرآن کریم می فرماید قیامت واقع شده از باب مستقبل محقق الوقوع است یا نه؟ بعلاوه آنهایی که می گویند قیامت واقع شده، یعنی عالم قیامت الان وجود دارد ولی برای ما که هنوز وجود ندارد و در توحید صدوق هست، وقتی که (معصوم) سؤال می کنند آیا بهشت و جهنم مخلوق است یا مخلوق نیست؟ می فرماید بهشت و جهنم مخلوق است یعنی الان هم وجود دارد (توحید صدوق/ص 118)، ولی الان که بهشت و جهنم وجود دارد آیا برای ما هم الان وجود دارد یا برای ما در زمان بعد هست؟ عالم قیامت خودش وجود دارد، نه عالمی است که بعد می خواهد حادث شود، ولی برای همه اشیاء عالم (در زمان بعد وجود دارد)، چون حشر اختصاص به انسان ندارد، شامل همه چیز می شود، این زمین ما هم همین طور که ما روزی می میریم و به قیامت می رسیم روزی می میرد و به قیامت می رسد. آن درخت و آن خوردشید هم همین طور است. پس اینکه می گوییم (قیامت الان) وجود دارد، نه این است که قیامت ما هم الان وجود دارد، نه، ما هر وقت که مردیم آن وقت وارد عالم قیامت می شویم و به همین جهت پیغمبر (ص) فرمود: «من مات قامت قیامته؛ هر کسی که بمیرد قیامتش بپا می شود. یک قیامت مستقل به آن معنا که نیست، چون قیامتی وجود دارد، هر کسی که می میرد به عالم قیامت خودش وارد می شود.
ص: 874
خداوند در قرآن می فرماید: «یسئلک الناس عن الساعة قل إنما علمها عند الله و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا * ان الله لعن الکافرین واعد لهم سعیرا؛ مردم از تو در باره (زمان قیام) قیامت سؤال می کنند، بگو علم آن تنها نزد خدا است، و چه می دانی شاید قیامت نزدیک باشد؟! خداوند کافران را لعن کرده (و از رحمت خود دور داشته) و برای آنها آتش سوزاننده ای آماده نموده است» (احزاب/63-64).
در آیه مورد بحث اشاره به یکی دیگر از برنامه های مخرب منافقان شده است که گاه به عنوان استهزاء و یا به منظور ایجاد شک و تردید در قلوب ساده دلان این سؤال را مطرح می کردند که قیامت با آن همه اوصافی که محمد (ص) از آن خبر می دهد کی بر پا می شود؟ می فرماید: مردم از تو پیرامون زمان قیام قیامت سؤال می کنند. این احتمال نیز وجود دارد که بعضی از مؤمنان نیز روی حس کنجکاوی و یا برای دریافت اطلاعات بیشتر چنین سؤالی را از پیامبر گرامی اسلام (ص) مطرح کرده باشند، اما با توجه به آیاتی که بعد از این آیه می آید معلوم می شود که تفسیر اول به معنی آیه نزدیکتر است. شاهد این سخن آیه دیگری است که در همین زمینه در سوره شوری آمده است:
«و ما یدریک لعل الساعة قریب * یستعجل بها الذین لا یؤمنون بها و الذین آمنوا مشفقون منها و یعلمون أنها الحق؛ تو نمی دانی شاید قیامت نزدیک باشد. اما کسانی که به آن ایمان ندارند برای آن عجله می کنند، ولی مؤمنان از آن بیمناکند و می دانند حق است» (شوری/17و18). سپس در آیه مورد بحث به آنها چنین پاسخ می گوید: بگو ای پیامبر آگاهی بر این موضوع تنها نزد خداست و هیچکس جز او از این موضوع آگاه نیست «قل إنما علمها عند الله؛ (احزاب/63). حتی پیامبران مرسل و فرشتگان مقرب نیز از آن بیخبرند. و به دنبال آن می افزاید: «و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا؛ چه می دانی؟ شاید قیام قیامت نزدیک باشد» (احزاب/63). بنا بر این همیشه برای استقبال از قیام قیامت باید آماده بود و اصولا فلسفه مخفی بودنش همین است که هیچکس خویش را در امان نبیند و قیامت را دور نپندارد، و خود را از عذاب و مجازات الهی بر کنار نداند. سپس به تهدید کافران و گوشه ای از مجازات دردناک آنها پرداخته، می فرماید: «إن الله لعن الکافرین و أعد لهم سعیرا؛ خداوند کافران را از رحمت خود دور ساخته و برای آنان آتش سوزاننده ای فراهم کرده است» (احزاب/64). «خالدین فیها أبدا لا یجدون ولیا و لا نصیرا؛ آنها جاودانه در این آتش سوزان خواهند ماند و سرپرست و یاوری نخواهند یافت» (احزاب/65).
ص: 875
همچنین در سوره شوری می فرماید: «و الذین یحاجون فی الله من بعد ما استجیب له حجتهم داحضة عند ربهم و علیهم غضب و لهم عذاب شدید * الله الذی أنزل الکتاب بالحق و المیزان و ما یدریک لعل الساعة قریب * یستعجل بها الذین لا یؤمنون بها و الذین آمنوا مشفقون منها و یعلمون أنها الحق ألا إن الذین یمارون فی الساعة لفی ضلال بعید؛ آنها که درباره خدا بعد از پذیرفتن دعوت او، محاجه می کنند دلیل آنها نزد پروردگارشان باطل و بی اساس است و غضب بر آنها است و عذاب شدید از آن آنها. خداوند کسی است که کتاب را به حق نازل کرد و میزان (سنجش حق و باطل) را، اما تو چه می دانی شاید ساعت قیام قیامت نزدیک باشد. آنها که به قیامت ایمان ندارند درباره آن شتاب می کنند، ولی آنها که ایمان آورده اند پیوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و می دانند آن حق است آگاه باشید آنها که در قیامت تردید می کنند در گمراهی عمیقی هستند» (شوری/16-17-18).
از آنجا که نتیجه همه اعمال، مخصوصا بروز و ظهور کامل حق و عدالت و میزان در قیامت است در پایان آیه می گوید: تو چه می دانی شاید ساعت قیام رستاخیز نزدیک باشد؟! (و ما یدریک لعل الساعة قریب). همان قیامتی که وقتی برپا شود همگان در دادگاه عدلش حضور می یابند، و در برابر میزان سنجشی که حتی به اندازه سنگینی یک دانه خردل و کوچکتر از آن را دقیقا می سنجند قرار می گیرند. سپس به موضع گیری کفار و مؤمنان در برابر آن، پرداخته می گوید: آنها که به قیامت ایمان ندارند درباره آن شتاب می کنند، و می گویند این قیامت کی خواهد آمد؟! آنها هرگز به خاطر عشق به قیامت و رسیدن به لقای محبوب، این سخن را نمی گویند، بلکه از روی استهزاء و مسخره و انکار چنین تقاضایی دارند، و اگر می دانستند قیامت بر سر آنها چه می آورد هرگز چنین تقاضایی نداشتند. ولی آنها که ایمان آورده اند پیوسته با خوف و هراس مراقب آن هستند، و می دانند پیوسته آن حق است و خواهد آمد (و الذین آمنوا مشفقون منها و یعلمون أنها الحق).
ص: 876
البته لحظه قیام قیامت بر همه پوشیده است، حتی بر پیامبران مرسل و فرشتگان مقرب خدا، تا هم وسیله تربیت مداوم باشد برای مؤمنان، و هم آزمون و اتمام حجتی برای منکران، ولی اصل وقوع آن جای تردید نیست. و از اینجا روشن می شود که ایمان به قیامت و دادگاه بزرگ عدل الهی مخصوصا با توجه به این معنی که هر لحظه احتمال وقوع آن می رود چه تاثیر تربیتی عمیقی در مؤمنان دارد. و در پایان آیه به عنوان یک اعلام عمومی، می فرماید: آگاه باشید کسانی که در قیامت تردید می کنند و با لجاج و عناد در مورد آن به محاجه می پردازند در گمراهی عمیقی هستند (ألا إن الذین یمارون فی الساعة لفی ضلال بعید). چرا که نظام این جهان خود دلیلی است بر اینکه مقدمه ای است بر جهان دیگر، که بدون آن، آفرینش این جهان، لغو و بی معنی است، نه با حکمت خداوند سازگار است و نه با عدالت او. تعبیر به ضلال بعید اشاره به این است که گاه انسان راه را گم می کند اما چندان فاصله با آن ندارد، با مختصر تلاش و جستجو ممکن است راه را پیدا کند، اما گاه چنان فاصله او زیاد است که دیگر پیدا کردن راه برای او مشکل یا غیر ممکن است.
جالب توجه اینکه در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) می خوانیم: مردی با صدای بلند از رسول خدا (ص) در یکی از سفرها سؤال کرد و گفت: ای محمد! ... پیامبر نیز با صدایی بلند همچون صدای خودش فرمود: چه می گویی؟ عرض کرد: «متی الساعة؟؛ روز قیامت کی خواهد بود»؟ پیامبر فرمود: «انها کائنة فما اعددت لها؟؛ قیامت خواهد آمد، برای آن چه تهیه کرده ای»؟ عرض کرد: «حب الله و رسوله!؛ سرمایه من محبت خدا و پیامبر او است». پیامبر فرمود: «انت مع من احببت؛ تو با کسی خواهی بود که او را دوست داری»! (تفسیر مراغی جلد 25 صفحه 32).
ص: 877
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- ص 88،
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 17، ص: 438،
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 17، ص: 439،
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 20، ص: 394-393
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن انسان خدا حدیث پیامبر اکرم
مرگ تقدیر شده است و ناشی از غلبه اسباب زوال بر قدرت و اراده خداوند نیست، از حقیقت خلق آیات ما را به جهان مرگ نزدیک می کند که آن نیز بر ما فرض شده است و ما از اجل خود هیچ آگاهی نداریم. و اگر بر ما وارد شود به هیچ وجه توانایی بر جلوگیری از آن نیستیم، و اگر ما خود آفریننده خویش بوده ایم، چرا چنان نیافریده ایم که مرگ نتواند ما را از میدان زندگی بیرون کند؟
بنا بر این مرگ و زندگی آفریده پروردگار ما است، و هر وقت و هر کجا که بخواهد موجودی را می آفریند یا از صحنه زندگی بیرونش می برد. می گوید: «نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین؛ ما در میان شما مرگ را مقدر ساختیم، و هرگز کسی بر ما پیشدستی نمی کند» (واقعه/60). آری تدبیر امور خلق به جمیع شؤون و خصوصیاتش از لوازم خلقت و افاضه وجود است، وقتی خدای تعالی به انسان هستی می دهد، هستی محدود می دهد، از همان اولین لحظه تکوینش تا آخرین لحظه زندگی دنیائیش، و تمامی خصوصیاتی که در طول این مدت به خود می گیرد و رها می کند، همه از لوازم آن محدودیت است، و جز و آن حد است و به تقدیر و اندازه گیری و تحدید خالق عزوجلش است، که یکی از آن خصوصیات هم مرگ او است، پس مرگ انسان مانند حیاتش به تقدیری از خدا است، نه اینکه خدا نتوانسته انسان را برای همیشه آفریده باشد، و چون او از چنین خلقتی عاجز بوده، و قدرتش همین قدر بوده که آفریده اش مثلا هفتاد سال دوام داشته باشد، قهرا بعد از هفتاد سال دستخوش مرگ شود (العیاذ بالله). و نه اینکه خدا او را برای همیشه زنده ماندن خلق کرده باشد، و لیکن اسباب و عوامل مخرب و ویرانگر بر اراده خدای عزوجل غلبه کرده، و مخلوق او را بمیراند، چون لازمه این دو فرض این است که: قدرت خدای تعالی محدود و ناقص باشد، در فرض اول نتوانسته باشد دوام بیشتری به مخلوق زنده اش بدهد، و در فرض دوم نتوانسته باشد از هجوم عوامل ویرانگر جلوگیری کند، و این در مورد خدای تعالی محال است، برای اینکه قدرت او مطلق و اراده اش شکست ناپذیر است.
ص: 878
از این بیان روشن شد که منظور از جمله ی"نحن قدرنا بینکم الموت" این است که بفهماند اولا مرگ حق است، و در ثانی مقدر از ناحیه او است، نه اینکه مقتضای نحوه وجود یک موجود زنده باشد، بلکه خدای تعالی آن را برای این موجود مقدر کرده، یعنی او را آفریده تا فلان مدت زنده بماند، و در رأس آن مدت بمیرد. و نیز روشن گردید که مراد از جمله "و ما نحن بمسبوقین" -با در نظر گرفتن اینکه کلمه سبق به معنای غلبه و مسبوق به معنای مغلوب است- این است که: ما در عروض مرگ بر یک مخلوق زنده از عوامل ویرانگر شکست نمی خوریم، و چنان نیست که حیاتی دائمی به شما افاضه کنیم، ولی آن اسباب بر اراده ما غلبه کنند، و حیاتی را که ما خواسته ایم همیشه باشد، باطل سازند.
حکمت و غرض از تقدیر مرگ: تبدیل امثال، و انشاء مجدد اموات
آری ما هرگز مغلوب نخواهیم شد و اگر مرگ را مقدر کرده ایم نه به خاطر این است که نمی توانیم عمر جاویدان بدهیم. بلکه هدف این بوده است که گروهی از شما را ببریم و گروه دیگری را جای آنها بیاوریم، «علی أن نبدل أمثالکم و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ و سرانجام شما را در جهانی که نمی دانید آفرینش تازه بخشیم» (واقعه/61). کلمه "امثال" جمع مثل -به کسره میم و سکون ثاء- است، و مثل هر چیزی عبارت است از چیزی که در نوعیت با آن یکی باشد، و ساده تر بگویم: فردی دیگر از نوع آن باشد مانند زید که مثل عمرو است، یعنی فردی دیگر از نوع انسان است، و مراد از جمله "أن نبدل أمثالکم" این است که: شما را با امثالی از بشر تبدیل کنیم، و یا امثال شما را بجای شما تبدیل کنیم، و به هر حال معنای آن این است که: جماعتی از بشر را با جماعتی دیگر، نسلی را با نسلی دیگر عوض و تبدیل کنیم، اخلاف بیایند و جای اسلاف را بگیرند. کلمه "ما" در جمله "و ننشئکم فی ما لا تعلمون" موصوله است، و مراد از آن خلقت است، و جمله عطف است بر جمله "نبدل"، و تقدیر کلام چنین است: «علی ان نبدل امثالکم و علی ان ننشئکم» یعنی ما مرگ را بر این اساس مقدر کردیم که نسلی دیگر مثل شما را جایگزین شما کنیم، و بر این اساس که به شما خلقتی دیگر دهیم که نمی دانید چگونه است، و آن خلقت دیگر عبارت است از هستی آخرتی که از جنس هستی ناپایدار دنیا نیست.
ص: 879
و حاصل معنای دو آیه این است که: مرگ در بین شما به تقدیری از ما مقدر شده، نه اینکه ناشی از نقصی در قدرت ما باشد، به این معنا که ما نتوانیم وسیله ادامه حیات را برای شما فراهم کنیم و نه اینکه اسباب ویرانگر و مرگ و میرآور بر اراده ما غالب شده، و ما را در حفظ حیات شما عاجز کرده باشد، بلکه خود ما شما را بر این اساس آفریدیم که پس از اجلی معین بمیرید، چون خلقت ما بر اساس تبدیل امثال است یعنی طبقه ای بمیرند، و جا برای طبقه ای دیگر باز کنند، اسلاف را بمیرانیم و اخلاف را به جای آنان بگذاریم، و نیز بر این اساس است که بعد از مردن شما خلقتی دیگر ورای خلقت ناپایدار دنیوی به شما بدهیم، پس مرگ عبارت است از انتقال از خانه ای به خانه ای دیگر، و از خلقتی به خلقتی بهتر، نه اینکه عبارت باشد از انعدام و فناء. بعضی از مفسرین احتمال داده اند کلمه "امثال" در آیه شریفه جمع مثل -به دو فتحه- باشد، که به معنای وصف است، و در نتیجه دو جمله "علی أن نبدل" و" ننشئکم ..." هر دو یک معنا را افاده کنند، و آن این است که ما مرگ را بر این اساس مقدر کرده ایم که اوصافتان را دگرگون سازیم، و در آخرت به خلقتی شما را مبعوث کنیم که خودتان نمی دانید، مثلا بعضی از شما را به صفت و شکل سگ محشور کنیم، بعضی دیگر را به صورت خوک و یا اشکال و صور دیگر، بعد از آنکه در دنیا بر صفت انسان بودید، ولی معنای قبلی جامع تر و پرفایده تر است.
ص: 880
مرگ انسان نابودی او نیست با توضیحی راجع به تجرد نفس
یکی از عوامل کفران نعمت انکار روز قیامت است. چرا؟ زیرا نعمتها در نزد کسی که شکر آنها به جای می آورد، عبارت است از مسئولیتها و شکر آنها وفا به حقوق آنهاست. کسی که قیامت را انکار می کند از مسئولیت نعمت می گریزد. پس آن را سپاس نمی گوید. بلکه علت معنوی انکار قیامت فرار از مسئولیت نعمتها و حقوقی است که نسبت به آنها بر ما فرض است. پس از جمله ناسپاسی آن است که گویند هنگامی که اجساد مادر قبور بهیئت خاک در آیند بطوریکه هیچگونه امتیازی نداشته باشد امکان ندارد که بار دیگر خاک بصورت اعضاء و جوارح ما در آید: «و قالوا أإذا ضللنا فی الأرض أإنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم إلی ربکم ترجعون؛ [منکران لجوج] گفتند: آیا زمانی که [پس از مردنمان بدن ما ریز ریز شد و پوسید و] در زمین گم شدیم، آیا به راستی ما در آفرینشی جدید در خواهیم آمد؟ [نه اینکه این لجوجان متکبر فقط منکر قدرت حق باشند] بلکه آنان منکر دیدار [قیامت و محاسبه اعمال به وسیله] پروردگارشان هستند، بگو: فرشته مرگ که بر شما گماشته شده است [روح] شما را می گیرد، سپس به سوی پروردگارتان باز گردانده می شوید» (سجده/10-11). به هر تقدیر این آیات پاسخی است از احتجاج کفار که می گفتند ما بعد از مردن در زمین گم می شویم، و می خواستند این حرف را دلیل بر نبودن معاد بگیرند، و معلوم است که صرف این که ملک الموت انسانها را می میراند جواب از دلیل ایشان نمی شود، خدای تعالی به رسول گرامی خود دستور داده که در پاسخ از استبعاد ایشان به ایشان بگو که حقیقت مرگ بطلان و نابود شدن انسان نیست، و شما انسانها در زمین گم نمی شوید، بلکه ملک الموت شما را بدون اینکه چیزی از شما کم شود، بطور کامل می گیرد، (چون گفتیم کلمه توفی گرفتن بطور کامل را می رساند)، و ارواح شما را از بدنهایتان بیرون می کشد، به این معنا که علاقه شما را از بدنهایتان قطع می کند. و چون تمام حقیقت شما ارواح شماست، پس شما یعنی همان کسی که کلمه "شما" خطاب به او است، (و یک عمر می گفتید من و شما)، بعد از مردن هم محفوظ و زنده اید، و چیزی از شما گم نمی شود، آنچه گم می شود و از حالی به حالی تغییر می یابد، و از اول خلقتش دائما در تحول و دستخوش تغییر بود، بدنهای شما بود نه شما، و شما بعد از مردن بدنها محفوظ می مانید، تا به سوی پروردگارتان مبعوث گشته و دوباره به بدنهایتان برگردید. با این بیان دلیل کفار بر نبودن معاد به کلی باطل می شود، چه دلیل آنان را طوری تقریر کنیم که تنها استبعاد باشد، و یا طوری تقریر کنیم که به صورت برهانی فلسفی در آید، یعنی بگوییم: بدن بعد از متلاشی شدن شخصیتش نیز نابود می شود، یعنی آن خصوصیاتی که به خاطر آن، این بدن زید فرزند عمرو بود از بین می رود، و اگر بخواهد دوباره موجود شود اعاده معدوم لازم می آید، و آن هم محال است.
ص: 881
این صورت برهانی سخن کفار است، و آیه شریفه آن را باطل می کند، چون گفتیم حقیقت انسان عبارت است از جان و روح و نفس او، که با کلمه "من- تو" از آن حکایت می کنیم، و روح آدمی غیر از بدن اوست، و بدن در وجودش و شخصیتش تابع روح است، و روح با مردن متلاشی نمی شود و معدوم نمی گردد، بلکه در حیطه قدرت خدای تعالی محفوظ است، تا روزی که اجازه بازگشت به بدن یافته و به سوی پروردگارش برای حساب و جزاء بر گردد، و با همان خصوصیاتی که خدای سبحان از آن خبر داده مبعوث شود. پس از آنچه گذشت دو مطلب روشن گردید، اول اینکه آیه "قل یتوفاکم ..." متصل است به آیه "أإذا ضللنا فی الأرض ..."، و پاسخی است که اشکال کفار را باطل، و شبهه آنان را درباره معاد دفع می کند. لیکن بعضی از مفسرین که کلمه "توفی" را به معنای مطلق میراندن گرفته اند، و متوجه نکته ای که در این تعبیر هست نشده اند و در تفسیر آیه دچار اشکال شده، و در توجیه اتصال آن به آیه قبل دست و پا کرده اند، و توجیهی کرده اند که عقل سلیم پذیرای آن نیست و آن را نمی پسندد. نکته دوم اینکه این آیه از روشن ترین آیات قرآنی است که دلالت بر تجرد نفس می کند و می فهماند که نفس غیر از بدن است، نه جزو آن است، و نه حالی از حالات آن.
من_اب_ع
علامه طباطبایی- ترجمه المیزان- ج 16- ص: 377، ج 19، ص: 229
کلی__د واژه ه__ا
ص: 882
معاد مرگ روح انسان جاودانگی خدا قرآن
اعتماد به معاد یکی از اصول دین است و فراموشی روز حساب اساس انکار دین می باشد
عده ای هیچ امیدی به "لقاء خدا" و یا همان معاد و بازگشت به سوی خدای تعالی و زنده شدن در روز قیامت ندارند. و معلوم است که با انکار آن روز دیگر حساب و جزائی و وعد و وعیدی و امر و نهیی بر ایشان مطرح نخواهد بود، وقتی این مسائل برای کسی مطرح نباشد، برای او وحی و نبوت و فروعات آن که همان احکام یک دین آسمانی است نیز معنا ندارد. و نیز معلوم است که وقتی جهان بینی یک انسان چنین باشد همه هم و غم او معطوف به زندگی مادی دنیا می شود، چون انسان و هر موجود زنده دیگر به حکم فطرتش می خواهد باقی بماند، و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در این می کند که اولا بماند و فانی نشود، و در ثانی سعادت این زندگیش را تامین نماید. خوب، اگر این انسان، ایمانی به حیات دائمی داشته باشد حیاتی که به پهنای دنیا و آخرت است که هیچ، و اما اگر به چنین حیاتی ایمان نداشته باشد قهرا هم فطرتش در تلاش برای بقاء صرف همین زندگی دنیا می شود، و به داشتن آن راضی گشته، دلش به آرامشی کاذب، آرامش می یابد، و دیگر به طلب آخرت بر نمی خیزد: «إن الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون * أولئک مأواهم النار بما کانوا یکسبون؛ همانا کسانی که دیدار ما را باور ندارند و به زندگی دنیا دل خوش کرده و بدان دل آرام شده اند و کسانی که از آیات ما غافلند، آنها جایشان جهنم است به سزای آنچه می کرده اند» (یونس/7-8). از همین جا روشن می شود که وصف دوم، یعنی اینکه چنین کسانی به زندگی دنیا راضی و مطمئن هستند، از لوازم وصف اول یعنی جمله ی "لا یرجون لقاءنا" می باشد، و جنبه ای تفسیر کننده برای آن دارد. و حرف "باء" در "بالحیاة" و در "اطمأنوا بها" باء سببیت است، و چنین معنا می دهد که منکرین لقاء خدا به سبب زندگی دنیا از لقاء خدا که همان زندگی آخرت است بی نیاز شدند و آرامش خاطر یافتند.
ص: 883
جمله "و الذین هم عن آیاتنا غافلون"، جنبه تفسیر برای وصف قبلی دارد، چون بین آن دو تلازم هست. کسی که از آخرت غافل است و آن را فراموش کرده و همواره به یاد دنیا است قهرا از آیات خدا نیز غافل خواهد بود. و این آیه قریب المضمون با آیه زیر است که می فرماید: «فأعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد إلا الحیاة الدنیا * ذلک مبلغهم من العلم إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله؛ پس روی از کسی که از ذکر ما اعراض می کند و جز زندگی دنیا نمی خواهد بگردان، چون بیش از این معرفت ندارد، محققا پروردگار تو داناتر است به کسی که از راه او گمراه شده.» (نجم/29و30)، چون این آیه نیز دلالت دارد بر اینکه اعراض از ذکر خدا غفلت از آیات او است، و باعث آن می شود که دید آدمی کوتاه گشته، علم او تنها در چهار دیواری تنگ زندگی دنیا و شئون آن دور بزند. آری، کسی که از یاد خدا غافل است خواستش نیز از چهار دیواری زندگی مادی دنیا فراتر نمی رود، و این خود ضلالت از راه خدا است، که در آیه زیر این ضلالت به فراموشی روز حساب تعریف شده، می فرماید: «إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ محققا کسانی که از راه خدا گمراه شدند عذابی شدید دارند، بدان جهت که روز حساب را فراموش کردند.» (ص/26).
پس روشن شد که انکار لقاء الله و فراموشی روز حساب موجب این است که انسان به زندگی دنیا راضی شود و به جای آخرت بدان اطمینان و دلگرمی یافته، علم و معرفتش و خواست و اراده اش منحصر در همین چهار چوب تنگ دنیا شود، و چون مدار و معیار بر حقیقت ذکر، است و اینکه آدمی جدا و واقعا در طلب آخرت و رضای خدا باشد، لاجرم هیچ فرقی نیست بین آن کسی که به کلی منکر معاد و لقاء خداست و بین آن کسی که هم قولا و هم فعلا به زندگی دنیا راضی است و یا اینکه فعلا به زندگی دنیا راضی است اما لفظا قائل به معاد است. و نیز روشن گردید که اعتقاد به معاد یکی از اصول و پایه هایی است که استواری دین بر آن بنا نهاده شده است، چون با سقوط این پایه امر و نهی و وعده و وعید و بلکه اصل نبوت و وحی ساقط می شود، و معلوم است که با سقوط اینها دین الهی به کلی باطل می شود.
ص: 884
اعتقاد به معاد لازمه توحید کامل است
بشر به منظور سپاس از نعمت آفرینش باید آفریدگار یکتا و بی همتا را پرستش نماید که جهان هستی را پدید آورده و بر آن احاطه شهودی دارد. رکن ایمان به توحید آن است که زندگی بشر همیشگی است و به مرگ نابود نمی شود، زیرا بشر غرض از خلقت جهان است، چنانچه به مرگ نابود شود، خلقت جهان موقت و بیهوده خواهد بود و دلیل بر نقص و عجز خالق است بر این اساس زندگی سلسله بشر همیشگی است، هنگام مرگ به عالم دیگر انتقال می یابد و زندگی بشر در دنیا مقدمه برای زندگی همیشگی او در عالم آخرت است: «إلهکم إله واحد فالذین لا یؤمنون بالآخرة قلوبهم منکرة و هم مستکبرون؛ معبود شما معبودی یگانه است، پس کسانی که به آخرت ایمان نمی آورند دل هایشان منکر [حق] است و ایشان متکبرند» (نحل/22). جمله ی "فالذین لا یؤمنون بالآخرة ..." کلامی است در پیرامون رفتار و گفتار کفار و اعمالی که ناشی از ایمان نداشتن به خداست، و اگر اسمی از ایمان نداشتن به خدا نبرد بلکه مساله ایمان نداشتن به روز قیامت را ذکر کرد، بدین جهت بود که آن حجتی که اقامه فرموده بود حجت بر توحید کامل بود، و آن عبارت است از وجوب اعتقاد به معبودی علیم و قدیر که تمامی موجودات را خلق کرد، و همه نعمت ها را ارزانی داشت، اما نه به لغو و باطل، بلکه به حق، تا دوباره به سویش باز گردند و ایشان را بر آنچه که کرده اند محاسبه نموده و بر اساس اوامر و نواهی، که بوسیله فرستادگانش به ایشان ابلاغ فرموده پاداش یا کیفر دهد.
ص: 885
پس توحیدی که بدان سفارش شده عبارت است از اعتقاد به وحدانیت خدای تعالی و ایمان به آنچه فرستادگان او آورده اند و ایمان به روز حساب، و لذا در همین آیات، کافر را عبارت از کسی دانسته که به روز جزا ایمان نداشته باشد، چون ایمان به روز جزا مستلزم ایمان به وحدانیت خدا و رسالت رسولان او است. جمله ی "قلوبهم منکرة"- یعنی دلهایشان منکر حق است. و "و هم مستکبرون" یعنی از حق استکبار می ورزند، و استکبار -بطوری که گفته اند- عبارت از این است که: کسی بخواهد با ترک پذیرفتن حق، خود را بزرگ جلوه دهد، و خود را بزرگتر از آن بداند که حق را بپذیرد. معنای آیه این است که معبود شما واحد است، و آیات واضحه ای بر آن دلالت دارد، و وقتی امر به این درجه از روشنی باشد با هیچ ستری پوشیده نمی شود و جای شکی در آن نمی ماند، پس اینها که به روز جزا ایمان ندارند دلهایشان منکر حق است و نسبت به آن عناد و لجاج دارند، و می خواهند با لجاجت در برابر حق، خود را بزرگتر از حق جلوه دهند، و بهمین جهت بدون هیچ دلیل و حجتی از انقیاد در برابر حق سر بر می تابند.
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 10- ص: 17
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 12- ص: 333
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 19- ص: 227
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد توحید قرآن خدا غفلت عذاب الهی پاداش الهی انکار معاد
ص: 886
وقتی مسلم شد عالم بی هدف نیست، این هم مسلم است که هدف این آفرینش، سرگرمی خدا به امر خلقت نبوده است که این سرگرمی نامعقولی است: «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین * لو أردنا أن نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا إن کنا فاعلین؛ و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو قرار دارد به بازی نیافریده ایم. اگر می خواستیم بازیچه و سرگرمی انتخاب کنیم، چنان چه، [بر فرض محال] کننده [این کار] بودیم، آن را از نزد ذات خود [برابر با شأنمان] انتخاب می کردیم [نه از آسمان و زمین که مملوک ما هستند.]» (انبیاء/16-17). می فرماید: خدا با ایجاد آسمان و زمین و ما بین آن دو نخواسته است بازی کند تا ایشان هم بدون هیچ دلواپسی سرگرم بازی با هواهای خود باشند، هر چه می خواهند بکنند و هر جور خواستند بازی کنند بدون اینکه حسابی در کارهایشان باشد، نه چنین نیست بلکه خلق شده اند تا راه به سوی بازگشت به خدا را طی کنند و در آنجا محاسبه و بر طبق اعمالشان مجازات شوند، پس باید بدانند که بندگانی مسئولند که اگر از رسم عبودیت تجاوز کنند بر طبق آنچه حکمت الهی اقتضا می کند مؤاخذه می شوند و خدا در کمین گاه است. و چون این بیان به عینه حجت بر معاد نیز هست لذا دنبالش وجهه سخن را متوجه مساله معاد کرده، بر آن اقامه حجت نمود و در سایه آن متعرض مساله نبوت نیز گردیده چون نبوت از لوازم وجوب عبودیت و آن هم از لوازم ثبوت معاد است پس می توان گفت که دو آیه اول این آیات به منزله رابط بین سیاق آیات قبل و بعد است. و این آیات در اثبات معاد بیانی بدیع آورده و تمامی احتمالاتی که منافی با معاد است به طوری که خواهید دید نفی کرده است.
ص: 887
این دو آیه نزول عذاب بر اقوام ستمگر گذشته را توجیه می کند، همان اقوامی که قبلا فرمود: "و کم قصمنا من قریة ..." و این دو آیه به طوری که از سیاق قبلی بر می آید مشتمل بر یک حجت برهانی و فلسفی بر ثبوت معاد است، آن گاه در سایه آن برهان، مساله نبوت را هم که غرض اصلی از سیاق کلام در سوره است اثبات می کند. پس حاصل آنچه گذشت این شد که برای آینده بشر معادی است که به زودی در آن عالم به حساب اعمال آنان می رسند پس ناگزیر باید میان اعمال نیک و بد فرق بگذارند و آنها را از هم تمیز دهند و این جز با هدایت الهی صورت نمی گیرد و این هدایت همان دعوت حقی است که مساله نبوت عهده دار آن است و اگر این دعوت نبود خلقت بشر عبث و بازیچه می شد و خدا بازیگر و لاهی، و خدای تعالی منزه از آن است. پس مقام این دو آیه -به طوری که ملاحظه می کنید- مقام احتجاج بر حقیقت معاد است تا با اثبات آن حقانیت دعوت نبوی را هم اثبات کند، برای اینکه دعوت نبوت بنا بر این از مقتضیات معاد است، و نه بر عکس، یعنی معاد از مقتضیات دعوت نبوت نیست. و حجت این دو آیه -به طوری که ملاحظه می فرمایید- بر مساله" لهو" و" لعب" تکیه دارد، که باید قبل از هر کار معنای این دو کلمه روشن شود، کلمه" لعب" به معنای عملی است که با نظمی خاص انجام بشود، ولی غرضی عقلایی بر آن مترتب نگردد، بلکه به منظور غرضی خیالی و غیر واقعی انجام شود، مانند بازی های بچه ها که جز مفاهیمی خیالی از تقدم و تاخر و سود و زیان و رنج و خسارت، که همه اش مفاهیمی فرضی و موهوم است، اثری ندارد. و چون لعب چیزی است که نفس آدمی را به سوی خود جذب نموده، و از کارهای عقلایی و واقعی، و دارای اثر باز می دارد، در نتیجه همین لعب یکی از مصادیق لهو هم خواهد بود.
ص: 888
حال که معنای این دو کلمه روشن شد می گوییم: اگر خلقت این عالم مشهود برای غرضی نبود که به خاطر آن خلق شده باشد، و خدای سبحان مرتب ایجاد کند و معدوم نماید، زنده کند و بمیراند، آباد کند و خراب نماید، بدون اینکه غرضی مترتب بر افعال او باشد که به خاطر آن غرض بکند هر چه را که می کند، بلکه صرفا برای سرگرمی باشد که یکی را پس از دیگری ببیند، که از یک نواختی حوصله اش سر نرود و دچار کسالت و ملال نشود، و یا از تنهایی در آید و از وحشت خلوت رهایی یابد، در این صورت مثل ما خواهد بود که از تکرار یک عمل خسته می شویم، لذا با آن بازی می کنیم، تا ملال و خستگی و کسالت و سستی خود را دفع کنیم. از نظری دیگر همین لعب خدا لهو هم خواهد بود، و لذا می بینیم که در آیه اولی تعبیر به لعب کرده، فرمود: "و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین" ولی در آیه دوم این تعبیر را عوض کرد، و برای اینکه در مقام تعلیل بود لهو را به جای لعب به کار برد تا حجت تمام شود. و اما اینکه آیا لهو از خدا سر می زند یا نه؟ می گوییم: لهو کردن خدا با چیزی از مخلوقات خود محال است، زیرا لهو صورت نمی بندد مگر از کسی که لهو حاجتی از او را بر طرف کند، (هر چند رفع خستگی و ملال باشد)، یا نقیصه ای از نقائص او را دفع کند. پس لهو از جمله چیزهایی است که در غیر اثر می گذارد و مؤثر است، و معنا ندارد که چیزی در خدای تعالی مؤثر باشد، و خدای تعالی به چیزی محتاج شود، که آن چیز از هر جهت محتاج او است. پس اگر فرض کنیم که تلهی و سرگرمی برای خدا جایز باشد، در صورتی تلهی او با چیزی جایز است که، غیر خودش نباشد، و مخلوقات او از آنجا که فعل او هستند، و از ذات خود او صادر و خارج می شوند، غیر او هستند و نمی شود همبازی یا بازیچه او باشند، بلکه باید چیزی باشد که از ذات خود او صادر و خارج نشده باشد، و چنین چیزی وجود ندارد پس خدا لهو ندارد.
ص: 889
با این بیان برهان آیه تمام می شود که می فرماید: "ما آسمان و زمین را برای لعب و لهو خلق نکردیم، و اگر می خواستیم وسیله بازی تهیه کنیم در نزد خود همبازی می گرفتیم". و اما لهو با امر غیر خارج از ذات هر چند که آن نیز فی نفسه محال است، چون مستلزم این است که خدا در ذاتش محتاج به چیزی باشد که مایه سرگرمیش شود، و از آن ناراحتی ها که در نفس خود احساس می کند رهائیش دهد و این مستلزم آن است که ذات او مرکب از دو چیز باشد یکی احتیاجی حقیقی که در ذاتش قرار دارد و دیگری چیزی که آن احتیاج را برآورده کند و چون نقص و احتیاج در ذات او راه ندارد پس لهو هم در او نیست. و لیکن برهان مذکور در تمامیتش متوقف بر لهو نیست، برای اینکه برهان در مقام اثبات این معنا است که لهو و لعب در کار خدا که همان خلق او باشد نیست، و اما اینکه لعب و لهو در ذات خدا نباشد، خارج از غرض برهان و مقام است. و اگر برای نفی احتمال لهو لعب با لفظ "لو" تعبیر کرد، برای این بود که امتناع را برساند و دنبالش هم فرمود: "إن کنا فاعلین"، تا آن را تاکید کند، (دقت فرمایید).
با این بیان روشن می شود که جمله ی "لو أردنا ..." در مقام تعلیل برای نفی در جمله ی "و ما خلقنا ..." است، و جمله ی "من لدنا" معنایش "من نفسنا" و در مرحله ذات ما است، یعنی اگر می خواستیم، بازیچه ای را از مرحله ذات خود می گرفتیم نه مرحله خلق، که فعل ما و خارج از ذات ما است، و جمله ی "إن کنا فاعلین" اشاره مستقلی است به آنچه که لفظ "لو" بر آن دلالت دارد، پس در حقیقت آن را که گفتیم امتناع است تاکید می کند. و با این بیان برهان بر معاد و سپس نبوت تمام می شود، و کلام به سیاق قبلی خود متصل می گردد، و حاصل کلام این است که: مردم به سوی پروردگار خود بازگشت دارند و بر طبق اعمالشان محاسبه و مجازات می شوند که جزایشان یا ثواب است و یا عقاب، پس چون چنین است بر خدا لازم است انبیایی مبعوث کند تا مردم را به راه ثواب دعوت نموده به عمل و اعتقادی راهنمایی کنند که به ثواب و پاداش نیک منتهی گردد، پس معاد، غرض از خلقت و علت نبوت است، و اگر معادی نبود خلقت بدون غرض و هدف می شد، و آفریدن جنبه بازی و سرگرمی به خود می گرفت، و خدای تعالی منزه از بازی و سرگرمی است، زیرا اگر فرضا چنین چیزی بر خدا جایز می بود، لازم بود با چیزی بازی کند که از نفس خودش صادر نشده باشد، و خلاصه مخلوق خود او نباشد، چون محال است مخلوق خود او در او تاثیر کند، و او به وجهی محتاج به غیر خود شود. و وقتی خلقت عالم به منظور لعب نبود، قهرا هدف و غایتی دارد، و آن غایت همان معاد است که مستلزم نبوت و لوازم آن، یعنی تعذیب بعضی از ظالمان یاغی و اسراف گر نیز هست.
ص: 890
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 14- ص: 363 سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج16- ص: 302
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا رحمت الهی اثبات معاد هدف آفرینش
مجرمین در قیامت به سبب عدم اعتقادشان به معاد، فاصله بین مرگ و بعث خود را ساعتی بیش نمی پندارند. اساس زندگی و سیر و حرکت آنان در دنیا بر تردید و شک و تکذیب بدیهیات است و هرچه از دلایل خداپرستی که قلب و افکار بشر را جلب می نماید. مجرم نمی خواهد به آنچه دادگاه درباره او حکم کرده است تسلیم شود؛ و آرزو می کند که هرگز روز مجازات در نرسد. ولی خداوند آنچه مقرر داشته چیز دیگری است. هر روز که می گذرد او را به محاکمه اش نزدیکتر می سازد. اگر بر پشت راهدارترین مرکب ها نشسته بگریزیم باز هم به روز رستاخیز خواهیم رسید. این برخورد ناگهانی مجرم را وا می دارد که سوگند خورد که جز ساعتی یا لحظه ای نیارمیده است. شاید هم در قیاس با موازینی که برای خود جعل کرده درست باشد گاه می پندارد که اصلا قیامت نیامده است یا تا زمان آمدنش فاصله درازی است. بدین گونه به خود دروغ می گوید و خود را از حقیقت دور می دارد و اینها جز آرزویی باطل هیچ نیست: «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة کذلک کانوا یؤفکون» (روم/55). این افتراها و حالی به حالی شدن ها، و میلشان از حق به باطل، هم چنان در ایشان ادامه دارد، و از ایشان جدا شدنی نیست، تا قیام قیامت، برای این که در آن روز هم امر بر ایشان مشتبه می شود، خیال می کنند که بین مرگ و قیامت غیر از یک ساعت از روز درنگ نکرده اند، هم چنان که هر حقی بر آنان مشتبه می شد، و آن را باطل می پنداشتند. پس این که فرمود «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة» حکایت وضع ایشان است، که در مساله ی فاصله بین دنیا و آخرت دچار اشتباه شده، به حدی که پنداشتند که این فاصله ساعتی از یک روز بوده. جمله ی "کذلک کانوا یؤفکون"، یعنی این چنین از حق به سوی باطل می گرایند، به سوی حق دعوت می شوند، و بر ایشان استدلال ها می شود، مع ذلک آن را باطل و خرافی می پندارند.
ص: 891
اما مؤمنان به آخرت یقین دارند و از روز حساب بیمناکند و در تلاش و کوشش اند که خود را از عذاب پروردگارشان در امان نگاه دارند. پس هرگز قیامت آنان را غافلگیر نخواهد کرد و چون مسافری که می داند در فلان روز سفر می کند زاد و توشه راه را فراهم می آورند. «و قال الذین أوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث و لاکنکم کنتم لا تعلمون؛ و کسانی که دانش و ایمان به آنان داده شده است می گویند: بی تردید شما [بر طبق قضا و قدر ثبت شده ] در کتاب خدا [لوح محفوظ] تا روز قیامت درنگ کرده اید و این روز قیامت است، ولی شما [به اینکه قیامت حق است ] معرفت و دانش نداشتید» (روم/56). این آیه حکایت کلام مؤمنین در رد سخن مجرمین است که می گفتند: "ما لبثوا غیر ساعة" چون مجرمین به خاطر روحیه مادی، و فرورفتگی که در نشاه دنیا داشتند، روز قیامت و فاصله آن تا دنیا را محکوم به همان نظام دنیا می دانستند، و با آن مقیاس می سنجیدند، لذا گفتند: "غیر از ساعتی درنگ نکردند" و یک ساعت مقدار کمی از زمان است، گویا خیال می کردند که هنوز هم در دنیا هستند، چون فهم و شعورشان همین قدر بود. لذا اهل علم و ایمان سخن ایشان را رد کرده اند، که درنگ آنان یک ساعت نبوده، بلکه به مقدار فاصله بین دنیا و آخرت بوده است، همان فاصله ای که آیه «و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ و در پشت سرشان فاصله ای است تا روزی که مبعوث شوند.» (مؤمنون/100)، آن را بیان می کند.
ص: 892
اهل علم و ایمان نتیجه گرفتند که این همان روز قیامت است، و لیکن مجرمین از آنجا که همیشه در باره قیامت در شک بودند، و جز به امور مادی دنیوی یقین پیدا نمی کردند، لذا پنداشتند که بیش از یک ساعت از ساعت های دنیا از مردنشان نگذشته است. این است معنای کلام اهل علم و ایمان که گفتند "لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث و لکنکم کنتم لا تعلمون" یعنی شما جاهل و شکاک بودید، یقین به چنین روز نداشتید، و به همین جهت امروز امر بر شما مشتبه شده است. از اینجا معلوم می شود که مراد از علم و ایمان در جمله ی "أوتوا العلم و الإیمان" یقین و التزام به مقتضای یقین است، و اصولا "علم" در زبان قرآن عبارت است از یقین به خدا و آیات او، و "ایمان" به معنی التزام به آنچه یقین اقتضای آن را دارد که خود موهبتی است الهی. و نیز از اینجا روشن می شود که مراد از "کتاب الله"، کتاب های آسمانی، و یا خصوص قرآن کریم است، و اینکه بعضی از مفسرین گفته اند در آیه تقدیم و تاخیری به کار رفته است، و تقدیر آیه: "و قال الذین اوتوا العلم و الایمان فی کتاب الله لقد لبثتم الی یوم البعث" می باشد صحیح و قابل اعتنا نیست. به هر حال هنگامی که مجرمان خود را با واقعیات دردناک روز قیامت روبرو می بینند در مقام عذرخواهی و توبه برمی آیند، ولی قرآن می گوید: «فیومئذ لا ینفع الذین ظلموا معذرتهم و لا هم یستعتبون؛ در آن روز عذر خواهی ظالمان سودی ندارد و توبه آنان نیز پذیرفته نیست» (روم/57). "استعتاب" به معنای طلب عتبی است، و "عتبی" به معنای از بین بردن عتاب است، و معنای آیه این است که: آن روز معذرت خواهی از ظلم سودی به حالشان ندارد، و از ایشان نمی خواهند تا عتاب را از خود زایل کنند.
ص: 893
اعتراف بی حاصل کفار دوزخی به یقینشان به معاد، برای نجات یافتن از عذاب
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قیامت و آگاهی بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانی خویش بیدار می شوند و در فکر چاره می افتند، «قالوا ربنا أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل إلی خروج من سبیل؛ می گویند: پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی و ما در این مرگ و حیات ها همه چیز را فهمیدیم، اکنون به گناهان خود اعتراف می کنیم، آیا راهی برای خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنیا و جبران ما فات) وجود دارد؟!» (غافر/11). سیاق آیه اشعار دارد که کفار این سخن را در حالی که در آتش قرار دارند، می گویند، به دلیل اینکه در آخرش می گویند: "فهل إلی خروج من سبیل- آیا راهی هست که ما از آتش بیرون شویم؟".
کفار قبل از این التماس، نخست اعتراف به گناه می کنند و این خود نوعی سبب خواهی و توسل است، برای نجات از عذاب، اما «ولات حین مناص؛ ولی وقت گریز گذشته بود.» (ص/3)، وقتی این تشبثات را می کنند که کار از کار گذشته، برای اینکه تا چندی که در دنیا بودند نسبت به مساله معاد در شک بودند و ایمانی به بازگشت به سوی خدا نداشتند و به همین جهت آن را انکار نموده و روز حساب را فراموش کردند. و همین فراموشی روز حساب باعث افسار گسیختگی ایشان در گناهان شد که بدون هیچ پروایی به سوی گناهان شتافتند. آری فراموشی روز جزا کلید تمامی گناهان و گمراهی ها است، هم چنان که خدای تعالی فرموده: «إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ آنهایی که از راه خدا گمراه شدند عذابی سخت دارند، به خاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند.» (ص/26). آن گاه وقتی خداوند قبض روحشان کرد که به حساب اماته ای بعد از اماته ای دیگر بود، و سپس زنده شان کرد، که احیایی بعد از احیای دیگر بود، آن وقت شک و تردیدشان درباره بعث و برگشتن به سوی خدا از بین رفت، چون بقای بعد از مرگ و حیات بعد از حیات را عینا دیدند، با اینکه در دنیا مردن را فنا و نابودی می پنداشتند، و می گفتند: «إن هی إلا حیاتنا الدنیا (نموت و نحیا) و ما نحن بمبعوثین؛ زندگی به جز همین زندگی دنیایی ما نیست، و ما هرگز مبعوث نخواهیم شد.» (انعام/29).
ص: 894
و کوتاه سخن آنکه: در آن روز با حاصل شدن یقین، شک و تردیدی برایشان نمی ماند، ولی گناهان و نافرمانی ها باقی مانده است و به همین جهت است که برای خلاصی از عذاب یک بار متوسل به اعتراف به یقین خود می شوند که خدایا دیگر شک و تردید نداریم و یقین پیدا کردیم و قرآن این اعترافشان را چنین حکایت می کند: «و لو تری إذ المجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربهم ربنا أبصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا إنا موقنون؛ و اگر مجرمین را ببینی که در آن روز نزد پروردگارشان سرها به زیر افکنده می گویند: پروردگارا به عیان دیدیم و شنیدیم، حال ما را برگردان تا عمل صالح کنیم که دیگر صاحب یقین شدیم.» (سجده/12)، و باری دیگر متوسل می شوند به اعتراف به گناهان خود، هم چنان که آیه مورد بحث آن را حکایت می کند، به اینکه تا در دنیا بودند خود را در اراده و افعال آزاد و مستقل می دانستند، به طوری که می توانستند بدون هیچ رادعی هر چیزی را بخواهند و هر کاری را بکنند، بدون اینکه حساب و کتابی در نظر داشته باشند، و بدون اینکه صواب و خطایی بفهمند. از این بیان روشن می شود که به چه وجهی جمله ی "فاعترفنا بذنوبنا" را با حرف "فاء" بر جمله ی "أمتنا اثنتین و أحییتنا اثنتین" مترتب کرد و آن را فرع این قرار داد. آری، اعتراف در حقیقت فرع و مترتب بر یقین یافتن به معاد است، چون وقتی این یقین پیدا شود، یقین دیگری به دنبالش پیدا می شود، و آن این است که انحرافهایشان از راه خدا ضلالت و گناه بود.
ص: 895
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 16- ص: 308
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 17- ص: 474
کلی__د واژه ه__ا
ایمان قیامت قرآن انسان خدا مؤمن انکار معاد
چون به آسمان ها و زمین نظر بیفکنی ساده ترین فکری که از ذهن تو می گذرد این است که آن دو را دستی می گرداند و حرکتشان به اختیار خود نیست. پس آن دو مملوک و فرمانبردار ذات باری هستند و خداوند که دارای مشیت مطلقه است مالک آسمانها و زمین است، در خلال عطایا و نعمی بی پایان که بندگانش را ارزانی می دارد این اطمینان را در آنها به وجود می آورد که بی پناه رهایشان نکرده، بلکه بر خود مقرر ساخته که مشمول رحمت خود قرارشان دهد. پس چه بهتر از این که بندگان به او پناه برند و از رحمت و بخشایش او متمتع شوند: «قل لمن ما فی السماوات و الأرض قل لله کتب علی نفسه الرحمة لیجمعنکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه الذین خسروا أنفسهم فهم لا یؤمنون؛ بگو: آنچه در آسمان ها و زمین است برای کیست؟ بگو: از آن خداست. او رحمت را بر خود مقرر داشته و مسلما شما را در روز قیامت که شکی در آن نیست گرد می آورد. کسانی که خویشتن را در زیان افکندند ایمان نمی آورند» (انعام/12).
با این سؤال و جواب برهان بر معاد شروع می شود، و خلاصه آن این است که خدای تعالی مالک است همه آنچه را که در آسمانها و زمین است، و می تواند به هر طوری که بخواهد در آنها تصرف کند، از طرفی هم می فرماید: خدای سبحان متصف است به صفت رحمت، که عبارت است از رفع حوائج محتاجان و رساندن هر چیزی به مستحق آن، و از طرفی دیگر اشاره می کند به اینکه عده ای از بندگانش (از آن جمله انسان) صلاحیت زندگی جاودانه و استعداد سعادت در آن زندگی را دارند، پس خدای سبحان به مقتضای مقدمه اولی، یعنی مالکیتش می تواند در انسان تصرف نماید، و چون انسان به مقتضای مقدمه دومی استحقاق و استعداد زندگی ابدی را دارد، لذا به مقتضای مقدمه سوم او را به چنین زندگی مبعوث خواهد نمود. جمله ی "قل لمن ما فی السماوات و الأرض ..." متضمن یکی از مقدمات حجت است، و جمله ی "کتب علی نفسه الرحمة" متضمن مقدمه دوم و جمله ی "و له ما سکن فی اللیل و النهار ..." متضمن مقدمه دیگری است که به منزله جزئی است از حجت. بنابراین، جمله ی "قل لمن ما فی السماوات و الأرض ..."، دستوری است به پیغمبر (ص) که از مشرکین بپرسد چه کسی مالک آسمانها و زمین است؟ و کیست که می تواند در آنها بخواست و اراده خود بدون اینکه چیزی مانعش شود تصرف کند؟ آن گاه خودش از طرف آنان جواب دهد که آن کس بدون شک خدای سبحان است، برای اینکه غیر خدا حتی بت ها و اربابی که برای آنها قائلند مانند سایر مخلوقات خلقتشان از خدا و امرشان بدست اوست، پس او است مالک تمامی آنچه که در آسمانها و زمین است.
ص: 896
در حقیقت چون مساله مورد سؤال، هم در نظر سائل و هم در نظر مسئول عنه امر واضحی بوده، و خود خصم هم به آن اعتراف داشته، از این جهت احتیاجی به اینکه خصم جواب دهد و به زبان اعتراف کند نبوده، و به رسول گرامیش (ص) دستور داده که او خودش از طرف آنان جواب دهد و بدون انتظار جواب، حجت را تمام نماید. و این قسم اقامه برهان یعنی سؤال از خصم و جواب دادن خود سائل هر دو از سلیقه های بدیعی است که در تنظیم براهین به کار می رود. مثلا منعم به کسی که به او انعام و احسان کرده و او در عوض کفران نعمتش نموده می گوید: چه کسی لباس و آب و نانت داد؟ من بودم که چنین منتی بر تو نهادم و تو در عوض اینطور کفران کردی. خلاصه اینکه، این سؤال و جواب برهانی است که اثبات می کند که مالک علی الاطلاق عالم خدای سبحان است، بنا بر این می تواند در ملک خود به دلخواه خود تصرف نماید، زنده کند، بمیراند، و بعد از مرگ مبعوث کند، بدون اینکه چیزی از موانع از قبیل دشواری عمل و دقیق بودن آن و مرگ و غیبت و به هم خوردن برنامه کار و امثال آن او را از این تصرفات جلوگیر شود.
رد سخن کافران با اثبات امکان بعث و قیامت با بیان مالکیت حقیقیه خداوند
و از آنجا که کفار و مشرکان بیش از همه از مساله معاد وحشت داشتند و به همین دلیل با انواع بهانه ها و لطائف الحیل می خواستند شانه از زیر بار آن خالی کنند، قرآن نیز مشروحا و به طور مؤکد از معاد سخن می گوید. لذا در دنباله آیات مورد بحث از سه راه، منطق واهی منکران معاد را در هم می کوبد: از راه مالکیت خداوند بر پهنه عالم هستی، سپس ربوبیت او، و سر انجام حاکمیتش بر مجموعه جهان، و از تمام این بحثها چنین نتیجه می گیرد که او از هر نظر قدرت و توانایی بر مساله معاد را دارد، و عدالت و حکمتش ایجاب می کند که این جهان، عالم آخرت را به دنبال خود داشته باشد. و جالب اینکه در هر مورد از خود مشرکان اعتراف می گیرد و سخن آنها را به خودشان بازمی گرداند.
ص: 897
نخست می گوید: «قل لمن الأرض و من فیها إن کنتم تعلمون؛ بگو زمین و کسانی که در زمینند از آن کیست، اگر شما می دانید؟! (مؤمنون/84). بعد از آنکه استبعاد ایشان از مساله بعث و سپس انکار آن را نقل کرد، اینک در این جمله شروع کرده است به اثبات امکان آن از راه ملکیت و ربوبیت و سلطنت، و البته روی سخن به وثنی مسلکان است که منکر قیامتند و در عین حال خدا را قبول دارند و او را پدید آورنده عالم می دانند، و رب الارباب و اله آلهه اش می خوانند، و می گویند: تنها آلهه مجازند که خدا را عبادت کنند، ولی ما باید تنها آلهه را عبادت کنیم. آری، در این بیان وجود خدای تعالی مسلم گرفته شده. پس اینکه فرمود: "بگو زمین و آنچه در آن است از آن کیست؟" خطابش به رسول خدا (ص) است. می فرماید: از ایشان بپرس که مالک زمین و آنچه در آن است -چه انسانها و چه غیر انسانها- کیست؟ و معلوم است که مقصود از مالک، مالک قانونی نیست، بلکه مالک حقیقی است که وجود مملوک قائم به وجود آن مالک است، به طوری که به هیچ وجه و هیچ ناحیه آن از وجود مالک بی نیاز و مستقل نیست، به خلاف ملک قانونی و اعتباری که ما افراد بشر اجتماعی ناگزیر شده ایم آن را در میان خود معتبر بدانیم، تا مصالح اجتماع ما تامین شود، چون این چنین ملکی قابل فساد است. یک وقت مورد فروش قرار می گیرد و وقتی دیگر مورد خرید واقع می شود حالا خواهید گفت شما از کجا فهمیدید که مقصود از ملک، ملک تکوینی است نه تشریعی و قراردادی؟ در جواب می گوییم: از اینجا که سیاق کلام سیاق اثبات صحت تمامی تصرفات است، و آن ملکی که مجوز تمامی انحای تصرفات است ملک تکوینی است نه اعتباری.
ص: 898
سپس اضافه می کند آنها بر اساس ندای فطرت و اعتقادی که به خداوند آفریننده هستی دارند: «سیقولون لله قل أفلا تذکرون؛ به زودی خواهند گفت: از آن خداست. بگو: پس آیا متذکر نمی شوید؟» (مؤمنون/85). این جمله پاسخ مشرکین را حکایت می کند، و آن این است که مشرکین اعتراف دارند که زمین و هر که در آن است مملوک خدا است و نمی توانند از اعتراف به این حقیقت شانه خالی کنند، زیرا ملک حقیقی قائم به غیر علت موجده نیست. و چون وجود معلول قائم به وجود علت است و مستقل از آن نیست، به هیچ وجه از آن بی نیاز نیست، و علت موجده زمین و هر که در آن است تنها خدا است، حتی وثنی مسلکها نیز بتها را در این معنا شریک خدا نمی دانند. و جمله ی "قل أفلا تذکرون" بعد از تمامیت جواب، رسول خدا (ص) را امر می کند که مشرکین را به جرم اینکه بعد از شنیدن حجت بر امکان بعث، متذکر نشدند سرزنش فرماید. و معنایش این است که به ایشان بگو: بعد از اینکه معلوم شد که مالک زمین و هر که در زمین است خدا است باز چرا متذکر نمی شوید؟ و فکر نمی کنید که چون او مالک است، می تواند این تصرف را بکند که اهل آن را بعد از میراندن زنده کند؟.
باز به رسول خود دستور می دهد که برای بار دوم از ایشان بپرس و «قل من رب السماوات السبع و رب العرش العظیم؛ بگو چه کسی پروردگار آسمانهای هفتگانه و پروردگار عرش عظیم است؟!» (مؤمنون/86). منظور از "عرش" آن مقامی است که زمام تمامی امور عوالم در آنجا جمع است، و هر تدبیری از آنجا صادر می شود، و اگر کلمه ی "رب" را تکرار فرمود این اشاره است به اهمیت امر عرش، و رفعت محل آن، هم چنان که آن را به وصف عظیم توصیف فرمود. باز آنها روی همان فطرت توحیدی و اعتقادی که به الله به عنوان خالق هستی دارند «سیقولون لله؛ می گویند همه اینها از آن خدا است». با این اقرار آشکار به آنها «قل أفلا تتقون؛ بگو شما که خود به این واقعیت معترفید چرا از خدا نمی ترسید و منکر قیامت و بازگشت مجدد انسان به زندگی می شوید؟!» (مؤمنون/87). این جمله حکایت جواب ایشان است که اعتراف می کنند به اینکه آسمانهای هفتگانه و عرش عظیم از آن خدا است. و معنایش این است: ای رسول ما! به زودی جواب خواهند داد به اینکه همه آنها از آن خدا است، و تو در ملامت و توبیخ ایشان بگو که وقتی آسمانهای هفتگانه محل نزول امر، و عرش عظیم محل صدور آن، از آن خدا است، پس دیگر چرا از خشم او نمی پرهیزید، و منکر بعث می شوید و آن را از اساطیر و افسانه های قرون گذشته خوانده، وقتی انبیای خدا شما را از آن بیم می دهند مسخره شان می کنید، با اینکه او می تواند امر به بعث اموات و ایجاد حیات آخرت را برای انسانها صادر نموده و از آسمان نازلش کند. و یکی از تعبیرهای لطیف قرآن همین تعبیر به کلمه ی "لله" است، برای اینکه برهانی که علیه مشرکین اقامه شد با ملک تمام می شود نه با ربوبیت، چون مشرکین ربوبیت خدا را در عالم قبول ندارند.
ص: 899
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 7- ص: 35 سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 15- ص: 79
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن خدا انکار معاد مالکیت شرک
منکران معاد؛ «ما هیچ حیاتی نداریم، مگر همین حیات دنیا، و دیگر ماورای آن، حیاتی نیست»
بت پرستان قائل بودند که حیات و زندگی بشر منحصر به زندگی در این جهان است و پس از فناء و مرگ برای او زندگی دیگر و حساب بررسی به اعمال او نخواهد بود بلکه گروهی می میرند و نابود می شوند و گروهی دیگر فرزندان آنان زنده می شوند و نسل بشر بدین منوال پیوسته باقی خواهد بود و در اثر مرور زمان هر موجودی را رو به فساد و به زوال می کشاند و هر زنده ای رو به فناء و نابودی سوق می دهد نتیجه آنکه مرگ بشر فناء و نابودی است نه بر اساس انتقال از زندگی دنیوی به عوالم دیگر که منتهی به عالم قیامت و حضور به پیشگاه پروردگار گردد: «و قالوا ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا إلا الدهر و ما لهم بذالک من علم إن هم إلا یظنون؛ و گفتند: جز زندگی دنیوی ما هیچ نیست می میریم و زنده می شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمی کند، آنان را به این [مطلب] هیچ دانشی نیست و جز این نیست که گمان می کنند» (جاثیه/24). راغب گفته: کلمه ی "دهر" در اصل به معنای طول مدت عالم از اول پیدایش تا آخر انقراض آن بوده، و در آیه ی شریفه ی «هل أتی علی الإنسان حین من الدهر» (دهر/1)، به همین معنا است، ولی بعد از آن هر مدت طولانی را هم دهر گفته اند. و معنای این کلمه با معنای کلمه ی "زمان" فرق دارد، برای اینکه کلمه زمان هم به مدت بسیار اطلاق می شود و هم به مدت اندک. و آیه شریفه به طوری که از سیاقش استفاده می شود- چون سیاقش سیاق احتجاج علیه وثنی مذهبان است که صانع را قبول دارند ولی منکر معادند- باید حکایت کلام مشرکین باشد که گفتیم منکر معادند، نه کلام دهری مذهبان که هم مبدأ را منکرند و هم معاد را و تمامی بود و نبود حوادث را کار دهر می دانند، بخاطر اینکه در آیات قبل هیچ سخنی از دهری ها به میان نیامده بود تا بگوییم این آیه هم مربوط به ایشان است.
ص: 900
پس ضمیر "هی" در جمله ی "ما هی إلا حیاتنا الدنیا" به "حیات" برمی گردد، و معنایش این است که: ما هیچ حیاتی نداریم، مگر همین حیات دنیا، و دیگر ما ورای آن، حیاتی نیست، پس آن حیاتی که دین الهی ادعا دارد که بعد از مردن روزی زنده- می شویم و حیات دیگری را از سر می گیریم به نام حیات آخرت، وجود ندارد. و این خود قرینه ای است که این احتمال را تایید می کند که مراد از جمله ی "نموت و نحیا" جمله ی "یموت بعضنا و یحیا بعضنا الآخر" باشد، یعنی همواره بعضی می میریم و بعض دیگر زنده می مانیم، بزرگسالان می میرند و نوباوگان جای آنها را می گیرند و به این وسیله بقاء نسل انسانی استمرار می یابد. این احتمال را جمله ی "و ما یهلکنا إلا الدهر" نیز تا اندازه ای تایید می کند، برای اینکه اشعار به استمرار دارد. بنا بر این، معنای آیه چنین می شود: مشرکین گفتند حیاتی نیست مگر همین حیات دنیایی ما که با آن در دنیا زندگی می کنیم، پس لا یزال بعضی از ما یعنی سالخوردگان می میرند، و بعضی دیگر یعنی اخلاف و نسل های جدید زنده می مانند، و ما را جز دهر و روزگار کسی هلاک نمی کند، این گذشت زمان است که هر نوی را کهنه، و هر سالمی را فاسد، و هر زنده ای را آماده مرگ می سازد، پس مساله مرگ عبارت از انتقال از خانه ای به خانه دیگر که منتهی به بعث و بازگشت به سوی خدا باشد نیست.
و چه بسا که این کلام، گفتار بعضی از جاهلان و عوام از وثنیت عرب باشد، و گر نه- با عقیده وثنیت سازگار نیست، چون عقیده ای که در بین وثنی ها دائر است عقیده تناسخ است، و آن این است که وقتی انسان (البته انسان تکامل نیافته) می میرد، جانش به کالبدی منتقل می شود که در حال خلقت است، حال اگر جانی که از بدن قبلی جدا شده در آن بدن سعادتی کسب کرده بوده، منتقل به بدنی جدید می شود، و در آن بدن متنعم و سعادتمند می گردد، و اگر در بدن اول شقاوت کسب کرده باشد، به بدنی متعلق می شود که در آن معذب باشد، تا کیفر عمل خود را ببیند، و همچنین از این بدن به بدنی دیگر. و این وثنی ها منکر استناد مرگ به وساطت ملائکه نیستند، آنها نیز قائلند که مرگ هم مانند زندگی به وساطت ملائکه انجام می شود. و به همین جهت که گفتیم اعتقاد به تناسخ در بین وثنی ها دائر بوده است. بعضی از مفسرین گفته اند: مراد آیه، همان تناسخ وثنی ها است، و معنایش این است که: وثنی ها می گویند زندگی همین زندگی دنیایی ما است، و ما تا ابد از دنیا بیرون نمی شویم، و اگر در دنیا می میریم بعد از مردن به بدنی دیگر متعلق می شویم، و همچنین بعد از مردن آن بدن باز به بدنی دیگر می رویم، و ما را نابود نمی کند مگر دهر. و این تفسیر بد نیست، و لیکن با گفتاری که در ذیل از ایشان نقل می کند که گفته اند "و ما یهلکنا إلا الدهر" نمی سازد، چون بنا بر قول به تناسخ دیگر هلاکتی در کار نیست، مگر اینکه آن را چنین توجیه کنیم که مرادشان از هلاک کردن دهر این است که دهر وسیله ای است که فرشته موکل بر مرگ از آن استفاده نموده، هر کسی را بخواهد به آن وسیله می میراند.
ص: 901
و نیز اشکال دیگری که در این توجیه است این است که با حجتی که بعدا از ایشان نقل کرده که گفته اند "ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین" نمی سازد، چون ظاهر این کلام این است که گویندگان آن معتقد بوده اند که پدرانشان به کلی معدوم شده اند، و ذواتشان باطل گشته. البته در معنای آیه وجوه دیگری نیز آورده اند که قابل اعتناء نیست، مثل اینکه بعضی از ایشان گفته اند: معنای آیه این است که: ما قبل از اینکه روح در کالبدمان دمیده شود مردگانی بودیم، و سپس هنگامی که روح در کالبد ما دمیده شد زنده شدیم. و این آیه همان را می گوید که آیه ی «و کنتم أمواتا فأحیاکم؛ با آن که بی جان بودید پس شما را جان بخشید» (بقره/28)، آن را خاطرنشان می سازد. و بعضی دیگر گفته اند: مراد از "حیات" بقاء نسل است که مجازا آن را حیات خوانده، و معنایش این است که ما می میریم و نسل ما باقی می ماند- و وجوهی دیگر از این قبیل. جمله ی "و ما لهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون"- یعنی اینکه گفته اند "ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا" که منظورشان از آن انکار معاد بود، سخنی است بدون علم، و تنها پنداری است که پنداشته اند، به دلیل اینکه هیچ دلیلی بر نفی معاد ندارند با اینکه ادله بسیاری بر ثبوت آن هست.
در آیه بعد به یکی از بهانه جوئی های بی اساس این گروه در مورد معاد اشاره کرده، می گوید: "هنگامی که آیات بینات و آشکار ما بر آنها خوانده می شود تنها دلیلی که در برابر آن دارند این است که می گویند: اگر راست می گوئید پدران ما را زنده کنید و بیاورید تا بر صدق گفتار شما گواهی دهند؛ «و إذا تتلی علیهم آیاتنا بینات ما کان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین» (جاثیه/25). این آیه ی شریفه می خواهد همان مضمون جمله قبلی را که می گفت "انکار معاد و منحصر کردن زندگی به زندگی دنیا سخنی است بدون دلیل از مشرکین" تاکید کند. و مراد از "آیات بینات" آیاتی است که مشتمل بر حجت هایی بر اثبات معاد است، و بینات بودن آن حجت ها، همان روشن بودن دلالت آنها بر ثبوت معاد است، به طوری که دیگر شکی باقی نمی گذارد. و اگر جمله ی "ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین" را حجت مشرکین خوانده، و فرموده: حجتی بر انکار معاد نداشتند، مگر این جمله، با اینکه جمله مزبور حجت نیست، بلکه صرف پیشنهاد است، آن هم پیشنهادی گزاف و غیر منطقی (چون به عنوان حجت بر ثبوت معاد اقامه شده) از این باب بوده که خواسته است بفهماند: همه حرفهایشان نظیر این حرف، غیر منطقی است. پس گویی فرموده: حجت مشرکین بر انکار معاد همانا بی حجتی و زورگویی است. و معنای آیه این است که: چون آیات ما که مشتمل بر حجت هایی بر اثبات معاد است، بر این مشرکین منکر معاد تلاوت می شود، در عین اینکه آیاتی است واضح الدلاله، و به روشنی معاد را اثبات می کند، در مقابل غیر از گزافه گویی جوابی ندارند برای اینکه در مقابل می گویند: اگر معاد ممکن باشد باید زنده کردن پدران گذشته ما هم ممکن باشد، و باید شما بتوانید پدران ما را زنده کنید.
ص: 902
در آن دادگاه عدل همه به زانو درمی آیند!
این آیات در حقیقت پاسخ دیگری است به سخن دهریین که منکر مبدأ و معاد بودند و در آیات قبل به گفتار آنها اشاره شد. می فرماید: «قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه و لاکن أکثر الناس لا یعلمون*و لله ملک السماوات و الأرض؛ بگو: خداست که شما را زنده می کند، سپس می میراند، آن گاه به روز رستاخیز که تردیدی در آن نیست گرد می آورد، ولی بیشتر مردم [این را] نمی دانند. و فرمانروایی آسمان ها و زمین از آن خداست" (جاثیه/26-27). سخن گزافی که آوردند هر چند لیاقت آن را نداشت که به آن پاسخ داده شود، و لیکن با این حال رسول گرامی خود را مامور کرد تا در پاسخشان بفرماید: همین زنده کردن پدرانتان که آن را بعید می شمارید، امری است ممکن، و به زودی خدای تعالی آنان را زنده خواهد کرد. و حاصل پاسخ این است که: آن کسی که شما را برای نخستین بار زنده می کند، و بعد می میراند و سپس همه شما در روز قیامت که شکی در آن نیست زنده می کند، خدای سبحان است، و ملک تمامی آسمانها و زمین از آن او است، و در آن به هر طور که بخواهد حکم می راند، و تصرف می کند، پس او می تواند حکم کند به بازگشت مردم به سویش، و آن گاه در شما تصرف نموده همگی شما را در روز قیامت یک جا جمع آورد و در بینتان داوری نموده و سپس جزایتان دهد. بقیه الفاظ آیه روشن است.
ص: 903
او این جهان را مزرعه ای برای قیامت، و تجارتخانه پرسودی برای عالم پس از مرگ قرار داده است، لذا در پایان آیه می افزاید: «و یوم تقوم الساعة یومئذ یخسر المبطلون؛ آن روز که قیامت برپا می شود اهل باطل زیان می بینند» (جاثیه/27). راغب می گوید: کلمه ی "خسر" و "خسران" به معنای کم شدن سرمایه است، و این کلمه را به خود انسان هم نسبت می دهند، می گویند "فلانی خسران یافت" و به فعل او نیز نسبت داده می گویند "تجارت فلانی خسران یافت". و در قرآن کریم آمده: "تلک إذا کرة خاسرة- این برگشتی است خاسرانه" و در دست آوردهای خارج نیز استعمال می شود، مانند مال، و جاه که بیشتر موارد استعمالش هم همین موارد است، و در دست آوردهای نفسی و معنوی نیز استعمال می شود، مانند صحت، سلامت، عقل، ایمان و ثواب. و این قسم خسران همان است که خدای تعالی آن را "خسران مبین" خوانده. آن گاه می گوید: و هر خسرانی که خدای تعالی در قرآن ذکر کرده به همین معنای اخیر است، نه خسران به معنای دست آوردهای مالی و تجارتی. و در معنای کلمه ی "مبطلون" گفته: "ابطال" به معنای فاسد کردن و از بین بردن چیزی است، چه اینکه آن چیز حق باشد و چه باطل، و در قرآن هر دو موردش آمده، درباره ابطال حق می فرماید: «خسر هنالک المبطلون» (غافر/78)، و درباره ابطال باطل می فرماید: «لیحق الحق و یبطل الباطل» (انفال/8). و گاهی هم در مورد گفتن چیزی که حقیقت ندارد استعمال می شود، مانند آیه ی «و لئن جئتهم بآیة لیقولن الذین کفروا إن أنتم إلا مبطلون؛ هر آیت و معجزه ای که برایشان بیاوری، آنهایی که کافرند می گویند آنچه شما می گویید باطل و خالی از حقیقت است» (روم/58).
ص: 904
در این آیه شریفه قیامت مظروف یوم، و یوم ظرف آن شده، با اینکه قیامت خودش یوم است، و هر دو یک چیزند، لذا در توجیهش آنچه به ذهن نزدیک تر است این است که بگوییم: منظور از ساعت (قیامت) فعلیت حوادث آن روز است، فعلیت بعث و جمع خلائق و حساب و جزاء که در این صورت می توان کلمه ی "یوم" را ظرف این حوادث قرار داده. و نیز در باره تکرار کلمه ی "یوم" در"یومئذ" نزدیک تر به ذهن آن است که بگوییم: این کلمه تاکید همان "یوم تقوم الساعة" است. و معنای آیه این است: روزی که ساعت، یعنی روز بازگشت به سوی خدا، بر پا می شود در آن روز مبطلون، آنهایی که حق را باطل جلوه می دادند و از آن اعراض می کردند زیانکار می شوند.
آیه بعد صحنه قیامت را به طرز بسیار گویایی ترسیم می کند، می گوید: "در آن روز هر امتی را می بینی که بر سر زانو نشسته است؛ و تری کل أمة جاثیة". سپس دومین صحنه از صحنه های قیامت را به این صورت بیان می کند که: «کل أمة تدعی إلی کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون؛ هر امتی به سوی کتابش خوانده می شود و به آنها می گویند: امروز جزای آنچه را انجام می دادید به شما می دهند» (جاثیه/28). خطاب در آیه شریفه هر چند متوجه یک نفر است، که همان رسول خدا (ص) است، و لیکن نه به عنوان اینکه رسول خدا (ص) است، بلکه به عنوان کسی که می تواند ببیند، پس خطاب به عموم بینندگان است. و منظور از اینکه فرمود: در آن روز هر امتی را به سوی کتابش می خوانند، این است که هر امتی در برابر نامه عملش قرار می گیرد تا به حسابش رسیدگی شود. به شهادت اینکه دنبالش می فرماید" امروز جزاء داده می شوید هر آنچه کرده اید". و معنای آیه این است که: تو و هر بیننده دیگری می بینید هر امت از امتها را که بر روی زانو می نشینند، به حالت خضوع و ترس، و هر امتی به سوی کتاب مخصوص به خودش، یعنی نامه اعمالش دعوت می شود، و به ایشان گفته می شود: امروز به عنوان جزاء، همان هایی به شما داده می شود که انجام داده اید. و از ظاهر این آیه استفاده می شود که در روز قیامت علاوه بر نامه عملی که فرد فرد انسانها دارند و آیه «و کل إنسان ألزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا» (اسراء/13)، از آن خبر می دهد، هر امتی هم نامه عملی مخصوص به خود دارد.
ص: 905
من_اب_ع
علامه طباطبایی- ترجمه المیزان- ج 18- ص: 266
کلی__د واژه ه__ا
معاد قیامت قرآن انسان تناسخ نامه اعمال شرک انکار معاد
مشرکین معاد را بعید می شمارند اما دلیلی برای انکار آن ندارند
مشرکین دلیلی بر انکار معاد نداشته، فقط آن را استبعاد می کنند و خداوند با اشاره به قدرت مطلقه خود به آنان پاسخ می دهد: «و قالوا أإذا کنا عظاما و رفاتا أإنا لمبعوثون خلقا جدیدا؛ و گفتند: آیا وقتی ما استخوان و خاک شدیم، دگر بار به آفرینش تازه ای زنده خواهیم شد؟» (اسراء/49). در این مساله نفهمیدن و نداشتن درک مشرکین مطرح گردیده است که تحقق معاد را با اینکه از اهم معارف قرآنی است انکار می کردند در حالیکه مساله ی معاد واضح ترین مطلبی است که از راه وحی و هم از راه عقل بر آن استدلال شده است، حتی خدای تعالی آن را در کلام خود چنین وصف کرده که «لا ریب فیه؛ جای شک در آن نیست» (آل عمران/9و25)، (نساء/87)، (انعام/12) و ... و این منکرین هم غیر از بعید شمردن مساله معاد، هیچگونه دلیلی بر انکار خود و بر نبودن معاد در دست ندارند. و بزرگترین چیزی که این استبعاد را در دلهایشان جلوه داده این پندار است که مرگ یعنی نابودی، و بعید است چیزی بعد از نابودی دوباره موجود شود هم چنان که گفته اند: "أ إذا کنا عظاما و رفاتا" آیا بعد از مرگ و فساد بدنهایمان که هیچ اثری از آن نمانده دوباره از نو خلق می شویم و به صورت انسان هایی که بودیم در می آئیم؟ چه برگشتن دوری.
ص: 906
خدای سبحان این استبعادشان را رد نموده و آن را با قدرت مطلقه خود و به رخ کشیدن خلقت نخست، جواب داده که به زودی خواهد آمد. «قل کونوا حجارة أو حدیدا * أو خلقا مما یکبر فی صدورکم؛ بگو: سنگ باشید یا آهن، یا هر مخلوقی از آنچه در خاطر شما بزرگ می نماید [بالاخره برانگیخته خواهید شد]» (اسراء/50-51). از آنجایی که منکرین معاد کلام خود را با تعبیری غرورآمیز چون "أإذا کنا ..."، اداء کرده بودند، خداوند دستور داد تا با امر تسخیری به ایشان بفرماید: اگر سنگ یا آهن و یا هر چه بزرگ تر از آن و دورتر از انسان شدن باشید باز هم خداوند شما را به صورت انسان در خواهد آورد. بنابراین آیه شریفه، اشاره به این است که قدرت مطلقه الهی را تجدید خلقت هیچ چیزی به ستوه نمی آورد، چه استخوانهای پوسیده و توتیا شده، و چه آهن و چه غیر آن. و معنایش این است که به ایشان بگو اگر از هر چیزی باشید سخت تر از استخوان های پوسیده مانند سنگ یا آهن و یا مخلوقی دیگر و در نتیجه استبعادتان چند برابر و از این بیشتر باشد. خداوند به زودی شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانید، و مبعوثتان خواهد نمود.
اما وقتی از استبعادشان جواب دهی آن وقت خواهند گفت: کیست که ما را از صورت گرد و غبار دوباره به صورت انسان اولی در آورد؟ در پاسخ بگو: خدای سبحان، و آن وقت از میان اوصاف خدا آن وصف را برایشان بیان کن که در از بین بردن استبعادشان مؤثرتر باشد و دیگر جایی برای آن باقی نگذارد، و آن وصف این است که: خدا همان کسی است که در مرتبه اول شما را خلق کرد در حالی که آن روز استخوان پوسیده هم نبودید: «فسیقولون من یعیدنا قل الذی فطرکم أول مرة» (اسراء/51). پس اگر به جای اینکه با تعبیر "بگو خدا" بیان کند، فرمود: "بگو آن کس که ..."، برای این بود که با ذکر مثال امکان بعث را اثبات نموده استبعاد منکرین را از بین ببرد.
ص: 907
اما ایراد دیگر آنها این بود که «فسینغضون إلیک رؤسهم و یقولون متی هو قل عسی أن یکون قریبا؛ سرهایشان را به سویت تکان داده خواهند گفت: آن در چه زمانی خواهد بود؟ بگو: شاید نزدیک باشد» (اسراء/51). «انغاض» به این معنا است که کسی سر خود را با حالت غرور و خودخواهی در مقابل دیگری تکان دهد، پس بنا به گفته راغب معنا چنین می شود: و چون حجت خود را به گوششان برسانی و قدرت خدای را بر هر چیز و همچنین بر خلقت اولشان یادآوری کنی تازه سرهاشان را از باب مسخره کردن تکان خواهند داد و خواهند گفت: این قیامت کی است؟! بگو شاید نزدیک باشد، چون امری است که بر همه پوشیده است و راهی به سوی علم بدان نیست و از غیب هایی است که جز خدا کسی نمی داند، و لیکن اوصافش معلوم است، چون خداوند آن اوصاف را بیان کرده، و لذا در آیه بعدی به جای آنکه وقت قیامت را بیان کند اوصاف آن را بیان می فرماید و چنین ادامه می دهد: «یوم یدعوکم فتستجیبون بحمده؛ این بازگشت به حیات روزی خواهد بود که شما را از قبرهایتان فرا می خواند، و چه بخواهید و چه نخواهید دعوت او را اجابت می کنید و حمد خداگویان به زندگی بازمی گردید». «و تظنون إن لبثتم إلا قلیلا؛ و آن روز است که فاصله مرگ و رستاخیز یعنی دوران برزخ را کوتاه خواهید شمرد و گمان می کنید که تنها مدت کمی در عالم برزخ درنگ کردید» (اسراء/52). مقصود از دعوت در این آیه، آن ندای غیبی است که همه را زنده می کند، و استجابت خلق هم همان قبول دعوت الهی و زنده شدن است، و اینکه فرمود: "بحمده" حال است از فاعل"تستجیبون" یعنی استجابت می کنید در حالی که سرگرم حمد خدائید، و زنده شدن و دوباره به وجود آمدن را فعل نیکی از خدا می دانید فعلی که فاعلش باید حمد و ثنا شود، زیرا آن روز روزی است که حقایق برایتان مکشوف می شود، و روشن می گردد که در حکمت الهی واجب بود مردم دوباره زنده شوند و پاداش و کیفر خود را ببینند و خلاصه زندگی دوم بعد از زندگی اول ضروری بود.
ص: 908
و اینکه فرمود: «و تظنون إن لبثتم إلا قلیلا» معنایش این است که آن روز گمان می کنید که در قبرها بیشتر از اندک زمانی نمانده اید، و خلاصه روز قیامت را نسبت به روز مردن خیلی نزدیک می بینید خداوند هم ایشان را در این پندار تصدیق کرده است، هر چند در آیات دیگر پندار ایشان را نسبت به مدتی که خود تخمین زده اند خطا شمرد، و فرموده: «قال إن لبثتم إلا قلیلا لو أنکم کنتم تعلمون؛ خدا می فرماید شما اگر از حال (زندگانی) خود آگاه بودید، می دانستید که مدت درنگتان در دنیا (با آنکه چند سال بود باز) بسیار اندک بود.» (مؤمنون/114) و نیز فرموده: «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة کذلک کانوا یؤفکون * و قال الذین أوتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث؛ و روزی که ساعت قیامت برپا شود بدکاران قسم یاد کنند که (دنیا و قبر و برزخ) ساعتی بیش درنگ نکردند. همین گونه از راستی و حقیقت به ناراستی و دروغ پردازند. و آنان که به مقام علم و ایمان رسیده اند به آن فرقه بدکار گویند شما تا روز قیامت که هم امروز است در عالم علم خدا مهلت یافتید.» (روم/55و56). و اینکه فرمود: "و تظنون إن لبثتم إلا قلیلا" هم تعریض به کفار است که روز قیامت را بعید می شمردند، و آن را استهزاء می کردند، و هم تایید جمله قبل است که می فرمود: "قل عسی أن یکون قریبا" یعنی ما امروز اظهار امید می کردیم که قیامت نزدیک باشد، شما هم به زودی آن را نزدیک می شمارید. و همچنین جمله ی "فتستجیبون بحمده" تعریض بر مشرکین و کفار است که شما از آمدن قیامت تعجب می کردید، و آن را به باد مسخره می گرفتید ولی به زودی آمدنش را حمد و ثنا خواهید کرد.
ص: 909
استبعاد و سپس انکار بعث و معاد از جانب کافران
خداوند این سخن آنها را در جائی دیگر شبیه همان بیان ذکر کرده و می فرماید که: «قالوا أإذا متنا و کنا ترابا و عظاما أإنا لمبعوثون؛ گفتند: آیا چون مردیم و خاک و استخوان شدیم، واقعا باز برانگیخته می شویم؟» (مؤمنون/82). این باور کردنی نیست! «لقد وعدنا نحن و آباؤنا هذا من قبل إن هذا إلا أساطیر الأولین؛ درست همین را قبلا ما و پدرانمان وعده داده شده ایم اینها جز افسانه های پیشینیان نیست» (مؤمنون/83). این سخن نیز اساسش استبعاد است، و اساس دیگری ندارد. کلمه ی "اساطیر" به معنای اباطیل و احادیث خرافی است و مفرد آن "اسطورة" می باشد. و اگر مساله بعث را که یک چیز است با اساطیر که جمع است تعبیر فرموده، از این باب است که همین مفرد (بعث) مجموع وعده هایی است که هر یک آنها اسطوره ای است مانند احیای مردگان و همه را یک جا جمع کردن و محشور نمودن و به حساب همه رسیدن. و نیز مانند بهشت و دوزخ و سایر خصوصیات قیامت. معنای آیه این است که: وعده بعث یک وعده قدیمی است و حرف تازه ای نیست، ما سوگند می خوریم که همین وعده را قبلا نیز به ما و به پدران ما دادند و این وعده جز یک مساله خرافی که انسانهای اول آن را به صورت زنده شدن مردگان، و رسیدگی به حساب اعمال و جمعی را به بهشت و گروهی را به دوزخ بردن، در آوردند چیز دیگری نیست و برهان عقلی بر آن قائم نمی باشد. بلکه برهان بر خرافی بودن آن هست و آن این است که پیغمبران از قدیم الأیام همواره این حرف را به ما می زدند، و ما را از به پا شدن قیامت می ترساندند، در حالی که سال های سال از این وعده خرافی می گذرد و قیامتی قائم نشده. اگر این حرف صحیح است پس چرا واقع نشده؟. از همین جا است که معلوم می شود اولا اینکه گفتند: "من قبل" برای این بوده که زمینه را برای برهانی که بعدا اقامه کردند فراهم سازند. و ثانیا اینکه کلام ایشان سیاق ترقی را دارد، به همین معنا در آیه قبلی که می گفتند: "أإذا متنا و کنا ترابا و عظاما أإنا لمبعوثون" اساس حرف، صرف استبعاد بود که بعید است چنین روزی باشد. ولی در آیه مورد بحث مطلب را ترقی داده و می گویند: اصلا چنین روزی نیست. و در آخر هم دیدید چه برهان سستی بر مدعای خود اقامه کردند.
ص: 910
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 13- ص: 159
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 15- ص: 78
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 20- ص: 258
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 14- ص: 294
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی قیامت خدا انکار معاد کافر شرک
قدرت پروردگار بی نهایت است که وحدت فعل و با کثرت افعال اختیاری بشر به قیاس احاطه علمی او یکسان است زیرا مفاد خلق ایجاد و تدبیر و پرورش مخلوق است که آنرا پی در پی هستی بخشد و بسوی کمال مناسب آن را سوق دهد بر این اساس خلق و ایجاد سلسله بشر حد و شماره آنها زیاده بر تصور است و آفرینش بشر و نظام یکنواخت که در جهان فرمانروا است از نظر مقدمه است که بشر بتواند زندگی نماید و معرض آزمایش قرار بگیرد به قیاس قدرت پروردگار خلقت و تدبیر پرورش یک فرد از بشر در دنیا مانند خلقت و تدبیر بشر از اولین و آخرین در جهان است و به قیاس کبریائی او همه یکسانند و کثرت افراد بشر و یا قلت و وحدت او مطرح نیست و سهولت و یا صعوبت درباره فعل پروردگار مفهوم ندارد و هم چنین وحدت و قلت فعل و یا کثرت آن به قیاس قدرت او یکسان است: «ما خلقکم و لا بعثکم إلا کنفس واحدة إن الله سمیع بصیر؛ آفرینش همه شما و نیز برانگیخته شدن شما بعد از مرگ همانند یک فرد بیش نیست، خداوند شنوا و بینا است» (لقمان/28). این آیه در مقام بیان امکان معاد است، چون مشرکین از این جهت که بسیاری مردگان و در هم و برهم شدن خاک آنها با خاک زمین را می دیدند، و می دیدند که هیچ امتیازی بین خاک فلان شخص با خاک آن دیگری نیست، لذا زنده شدن مردگان را بعید می شمردند. به همین جهت خدای تعالی در این آیه فرموده: «خلقت و بعث همه شما عینا مانند بعث یک فرد است، همانطور که بعث یک فرد برای ما ممکن است، بعث افراد در هم و برهم شده نیز مثل آن ممکن است چون هیچ چیزی خدا را از چیز دیگر باز نمی دارد، و بسیاری عدد او را به ستوه نمی آورد، و نسبت به قدرت او یکی با بسیار، مساوی است»، و اگر در آیه مورد بحث با اینکه گفتگو از مساله بعث بود، خلقت را هم ضمیمه فرمود، برای این است که در ضمن سخن بفهماند خلقت و بعث از نظر آسانی و دشواری یکسانند، بلکه اصلا فعل خدا متصف به آسانی و دشواری نمی شود.
ص: 911
شاهد این معنا اضافه شدن خلق و بعث به ضمیر جمع مخاطب (کم- شما) می باشد، که منظور از آن، همه مردم است، و آن گاه تشبیه همه به یک نفر است، و معنایش این است که: خلقت همه شما مردم با همه کثرتی که دارید، و همچنین بعث شما، مانند خلق و بعث یک نفر است، و شما با همه بسیاریتان با یک نفر مساوی هستید، برای اینکه اگر فرض شود که بعث همه شما و پاداش و کیفر دادن به اعمال همه شما دشوار باشد، لابد به خاطر جهل دشوار می شود، یعنی از آنجایی که هر یک نفر از شما هزاران کار نیک و بد دارد، این کارها با هم مخلوط و مشتبه می شود، و خدا نمی داند کدام کار از کدام یک از شما است. و لیکن بعد از آنکه ثابت شد که خدا جاهل نیست، چون شنوای اقوال و بینای اعمال شماست، و به عبارتی دیگر هر چه از شما سر بزند در برابر او، و زیر نظر او سر می زند، پس دیگر مخلوط و مشتبه شدن اعمال شما برای او فرضی است محال.
اعمال و نیات بی شمار از افراد بی شمار چگونه ضبط شده مخلوط و مشتبه نمی شوند؟
با این بیان جواب اعتراضی که به آیه شده، داده می شود. اعتراضی این است که مناسب با تعلیل برای یکسان بودن بعث یک نفر و یک میلیون نفر به (سمیع و بصیر) نیست، بلکه مناسب برای چنین تعلیلی این است که بفرماید: «إن الله علی کل شیء قدیر» (بقره/20) و یا «إن الله قوی عزیز» (حدید/25) و یا امثال آن، چون قدرت و قوت و عزت و امثال آن با خلقت و بعث ارتباط دارد، نه با" سمیع" و" بصیر" بودن. جوابش این شد که آیه شریفه در مقام پاسخ به اعتراض و اشکالی است که در ذهن مشرکین بود، و آن این است که هزارها عمل از میلیون ها نفوس چطور ضبط می شود، و مخلوط و مشتبه نمی گردد، تا جزاء داده شود. پس اشکال متوجه جمله ی «فننبئهم بما عملوا» (لقمان/23)، در سه آیه قبل است، که آیه مورد بحث از آن جواب می دهد به اینکه چطور گفتارها و کردارهای میلیون ها نفوس بر او مشتبه می شود، با اینکه هر کس هر چه می کند زیر نظر و مشاهده او می کند، و هیچ گفتار و کرداری از نظر او پوشیده نیست. در سه آیه قبل که می فرمود: "فننبئهم بما عملوا" دنباله اش فرمود:"إن الله علیم بذات الصدور" یعنی چون خدا داناست به آنچه که در دلهاست، و معلوم است که بنا بر این تعلیل ملاک در جزاء خوبی و بدی دلهاست، هم چنان که آیه «و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله؛ و اگر اظهار کنید آنچه که در دلهایتان هست، و یا پنهان سازید، خدا با همان شما را محاسبه می کند.» (بقره/284)، همین معنا را می رساند.
ص: 912
بنابراین، آیه شریفه در هر دو حال جواب از اشکال بالا می شود، اما، اگر آن اشکال را هم بر اساس بسیاری منویات، و نهانی های دلها تصویر کنیم، و بگوییم خداوند چطور به حساب این همه منویات خلایق می رسد، و اشتباه نمی کند، آیه مذکور در پاسخ می گوید: «إن الله علیم بذات الصدور؛ خدا دانای به منویات است». و اگر اشکالی بر اساس اعمال و اقوال خارجی طرح شود و گفته شود که خدا چگونه به حساب این همه اعمال از این همه خلایق می رسد و اشتباه نمی کند، آن وقت آیه مورد بحث جواب آن را می دهد که خدا شنوای اقوال و بینای اعمال است، پس اشکال و جوابی که در آیه مورد بحث آمده نظیر اشکال و جوابی است که در آیه ی «قال فما بال القرون الأولی * قال علمها عند ربی فی کتاب لا یضل ربی و لا ینسی؛ (فرعون) گفت پس کار امتهای گذشته به کجا انجامید؟ (موسی) گفت علم آن نزد پروردگار من است پروردگار من نه اشتباه می کند و نه فراموش.» (طه/51-52)، آمده، دقت بفرمایید. بعضی از مفسرین از اعتراض مذکور جواب های دیگری داده اند، که تمام نیست، اگر از خوانندگان کسی بخواهد بدانها واقف شود، باید به تفاسیر مفصل مراجعه نماید.
جواب به شبهه ای در باره معاد، با بیان علم فراگیر و احاطه مطلق خداوند بر اعمال و احوال موجودات
آیا خالق جهان، از اسرار جهان آگاه نیست؟ ساحت پروردگار بر قلوب بشر و بر راز و منویات آنان احاطه قیومیه دارد و به طور حصولی نیست که میان سری و آشکار را تفاوت باشد بلکه علم و احاطه پروردگار از نظر قیومیت است که گوینده و خاطرات درونی او و سخنان وی همه قائم و به او تکیه زده اند. نخست می فرماید: «إن الذین یخشون ربهم بالغیب لهم مغفرة و أجر کبیر؛ کسانی که از پروردگارشان در نهان می ترسند مغفرت و پاداش عظیمی دارند» (ملک/12). سپس برای تاکید می افزاید: «و أسروا قولکم أو اجهروا به إنه علیم بذات الصدور؛ اگر گفتار خود را پنهان کنید یا آشکار، خداوند به آنچه در دلهاست آگاه است» (ملک/13). در این جمله شبهه ای را که ممکن بود در دلها خلجان کند برطرف نموده و آن شبهه به غیر از استبعاد، اساسی ندارد. توضیح اینکه: بعد از آنکه رشته سخن به بیان ربوبیت برای تمامی موجودات کشیده شد، و معلوم شد که همین معنا مستلزم بعث قیامت برای کیفر و پاداش است، و نیز بعد از آنکه سخن از ملک مطلق و قدرت مطلقه خدا و خلقت و تدبیر او به میان آمد، و سخنی از آگاهی خدا و احاطه به احوال و اعمال موجودات نرفت، با اینکه مساله بعث و جزا بدون علم خدا تصور ندارد، لذا جا داشت کسی توهم کند که اعمال موجودات با کثرت بیرون از شماری که دارد چگونه برای خدا ممکن است همه آنها را ضبط کند، مخصوصا نیات درونی انسان ها که راهی برای به دست آوردن آن نیست، چگونه به حساب می آید؟ و این توهم ناشی از این است که انسان هر چیزی را با وضع خودش مقایسه می کند، و با سنگ و ترازوی خودش می سنجد، و چون خودش قادر به چنین آمارگیری و ضبط گسترده ای نیست، تا چه رسد به ضبط نیات درونی که اعمال قلب و پنهان در زوایای دل است، لذا از خود می پرسد خدا چطور این ها را ضبط می کند؟!. آیه ی شریفه این شبهه را دفع نموده، می فرماید: سخن چه آهسته باشد و چه با صوت بلند، نسبت به خدای تعالی یکسان است، چون او دانای به نیات است. سیاق آیه شهادت می دهد به اینکه منظور از این یکسانی، یکسانی همه اعمال ظاهری و پنهانی نسبت به خدای تعالی است چه سخنان و چه اعمال دیگر نه تنها سخنان آهسته و بلند. و اگر آن را در خصوص سخنان ذکر کرد از این جهت بود که معنای پنهان و آشکار در سخنان روشن تر بود، (یک عمل را اگر بخواهیم پنهانی انجام دهیم باید مکانی خلوت پیدا کنیم، و به زحمت بیفتیم، لیکن یک سخن را به آسانی می توان پنهان و آشکار کرد، و بیش از این هزینه ای ندارد که آن را با صدای بلند و یا آهسته و بیخ گوش طرف بگوید).
ص: 913
آیه بعد در حقیقت به منزله دلیلی است برای آنچه در آیه قبل آمد می فرماید: «ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؛ آیا آن کسی که موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟ در حالی که او از دقیقترین اسرار با خبر و نسبت به همه چیز عالم است» (ملک/14). استفهامی است انکاری، که حجتی را بر علم خدا به اعمال ظاهری و باطنی، و سری و علنی خلق در بر دارد. بیان آن حجت این است که اعمال خلق -که یکی از آنها اعمال اختیاری خود او است- هر چند که نسبتی به خود او دارد، و لیکن در حقیقت این خدای سبحان است که آن عمل را اراده و از طریق اختیار بنده اش و اقتضای سایر اسباب ایجاد می کند، پس در حقیقت خالق آن اعمال هم خدا است، چون او است که صاحب عمل را آفریده، و صاحب عمل با همه آثار و اعمالش و روابطی که بین او و بین آثارش موجود است، و او را به آثارش می رساند و آثارش را از او ظاهر می کند، همه و همه مخلوق خدایند، «الله خالق کل شیء و هو علی کل شیء وکیل؛ خدا آفریننده هر چیز است و هر چیزی به او تکیه دارد.» (زمر/62)، «الذی خلق فسوی * و الذی قدر فهدی؛ خدای تعالی کسی است که آفرید، و تمام عیار آفرید، و مقدر و سپس هدایت کرد.» (اعلی/2-3)، پس خدای سبحان محیط به خلایق است، هم به عین و جسم آنها، و هم به آثار و اعمالشان، چه ظاهرش و چه باطنش، چه اینکه پنهان بدارند، و چه آشکار کنند، و چگونه تصور دارد که محیط باشد ولی آگاه نباشد؟! در ضمن در این آیه اشاره ای است به اینکه خلقت خدا تنها شامل جرم موجودات نیست، بلکه آثار و اعمال آنها هم مخلوق او است، برای اینکه در این آیه برای اثبات علم خدا به آثار و احوال و اعمال یک مخلوق استدلال کرده است به اینکه به خود آن مخلوق علم دارد، و اگر آثار و احوال و اعمال یک موجود از وجود خود آن موجود خارج بود، این استدلال تمام نبود. علاوه بر این، احوال و اعمال یک موجود از مقتضیات خود آن موجود است، (و معنای فلان موجود همین است که دارای فلان احوال و اعمال باشد، و گر نه موجودی دیگر می بود) و بنابراین، وقتی خود موجود منسوب به خداست، قهرا احوال و اعمالش هم منسوب به اوست.
ص: 914
تاکید بر صدق و وقوع معاد و جزا
آری آن جزای کاملی که از پروردگار به ما خواهد رسید، حق است، و در موعد مقرر خود خواهد رسید «إنما توعدون لصادق * و إن الدین لواقع؛ که آنچه وعده داده می شوید حتما راست است، و [روز] پاداش حتما واقع شدنی است.» (ذاریات/5و6). ممکن است "ما" مصدریه، و جمله ی "توعدون" از وعده باشد، نه از وعید، هم چنان که وقوع جمله ی "إن الدین لواقع" این معنا را تایید می کند، چون کلمه دین به معنای مطلق جزا است، چه وعده باشد و چه وعید. بعضی هم گفته اند: جمله ی "توعدون" از "ایعاد" مصدر "وعید" است، و تنها شامل عذاب می شود، نه مطلق جزاء هم چنان که آیه «فذکر بالقرآن من یخاف وعید» (ق/45)، نیز مؤید آن است.
و اگر وعده "و یا وعید" را صادق خوانده، با اینکه در حقیقت صادق، وعده و وعید دهنده است، از باب مجاز در نسبت است، همان طور که این مجاز در جمله «فی عیشة راضیة» (الحاقه/21)، نیز به کار رفته، چون در حقیقت صاحب عیش راضی است نه خود عیش. و یا از باب این است که مضافی از آن حذف شده و تقدیرش "وعدة ذو صدق" است، یعنی وعده کسی که دارای صدق می باشد، هم چنان که نظیر این را در جمله ی "فی عیشة راضیة" گفته اند، و کلمه ی "دین" به معنای جزاء است. و به هر حال جمله ی "إنما توعدون لصادق" جواب قسم است، یعنی همان مطلبی است که برای اثبات و تاکید ثبوتش آن سوگندها را خورد. و جمله ی "و إن الدین لواقع" عطف است بر آن، و به منزله تفسیر آن است. و معنای مجموع کلام این است که: به چه و چه سوگند می خورم که آنچه وعده داده شده اید (یعنی آن وعده هایی که در قرآن هست و یا رسول خدا (ص)، به وسیله وحی به شما وعده می دهد که روز جزایی هست و به زودی در آن روز به سزای اعمالتان می رسید، اگر اعمالتان خیر است، به جزای خیرش و اگر شر است به سزای شرش می رسید) صادق است، و روز جزاء آمدنی است.
ص: 915
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 16- ص: 348، ج 18- ص: 548، ج 19- ص: 593
کلی__د واژه ه__ا
اسماء خدا معاد جسمانی کمال قرآن انسان خدا صفات خدا اعمال وعده الهی اثبات معاد
اثبات معاد، به سنت جاریه الهیه بر افاضه رحمت تا تمامیت و کمال موجودات
یکی از سنت های جاری خدای سبحان این است که هستی را به هر چیزی که می آفریند افاضه می کند، و این افاضه خود را به رحمتش آن قدر ادامه می دهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیت برسد، در این مدت آن موجود به رحمتی از خدای تعالی موجود شده و زندگی می کند و از آن رحمت برخوردار می گردد، و این برخورداری هم چنان ادامه دارد تا مدت معین. بعد از آنکه آن مدت به سر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهای اجل معین خود رسید این رسیدن به نقطه نهایی فناء و هیچ شدن آن موجود نیست، زیرا معنای فانی شدنش باطل شدن رحمت الهی ایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنی حیات، قدرت، علم و سایر آثار وجودی او بود، و معلوم است که رحمت الهی بطلان نمی پذیرد. پس، رسیدن به نقطه نهایی اجل به معنای گرفتن و قبض کردن رحمتی است که بسط کرده بود. آری، آنچه خدای تعالی افاضه می کند وجه خدا و جلوه او است، و وجه خدا فنا پذیر نیست: «إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا إنه یبدؤا الخلق ثم یعیده؛ بازگشت همه ی شما به سوی اوست. وعده ی خدا حق است. هموست که آفرینش را آغاز می کند سپس آن را باز می گرداند» (یونس/4). پس، اینکه می بینیم فلان موجود از بین می رود و اجلش بسر می آید، این سرآمدن اجل آن طور که ما می پنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست، بلکه برگشتن آن به سوی خدای تعالی است، به همان جایی که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقی است، پس این موجود نیز باقی است، و آنچه که به نظر ما، هست و نیست شدن می باشد در واقع بسط رحمت خدای تعالی و قبض آن است، و این همان معاد موعود است.
ص: 916
اثبات معاد، به اعمال قسط و عدل الهی، با پاداش دادن به صالح و کیفر دادن
در ادامه ی آیه می فرماید که: «لیجزی الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و الذین کفروا لهم شراب من حمیم و عذاب ألیم بما کانوا یکفرون؛ تا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند به انصاف جزا دهد. و کسانی که کافر شدند، به سزای کفرشان آشامیدنی از آب جوشان و عذابی دردناک خواهند داشت» (یونس/4). عدل و قسط الهی -که یکی از صفات فعل او است- اجازه نمی دهد که در درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسی که با ایمان آوردن در برابرش خضوع نموده، و اعمال صالح کرده و با آن کسی که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفر ورزیده یک جور معامله کند. این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحت سیطره اسباب و علل طبیعی قرار داشتند، اسبابی که به اذن خدا یا سود می رسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود. پس، جز این باقی نمی ماند که خدای تعالی بین این دو طایفه در زمانی که به سوی او بر می گردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤمنین نیکوکار را جزای خیر، و کفار بدکار را سزای بد دهد، تا ببینی آنان از چه چیز لذت می برند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت می شوند. بنابراین، تکیه این حجت بر دو چیز است، یکی بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمان و عمل صالح، و کفر و عمل ناصالح، و دیگری بر کلمه ی "بالقسط"، این نکته را از نظر دور مدار.
ص: 917
احتجاج برای اثبات معاد با استناد به حق و عدالت
خلقت کرات بیکران آسمان و هم چنین گسترش زمین بمنظور ادامه وجود و هستی آنها است گرچه نظام جهان بر اساس حرکت و تحول نهاده شده نیروی هستی از عالم ماوراء طبع پرتو افکنده بر صحنه جهان تابیده و هر لحظه موجودات ریز و کلان جهان را بسوی هدف و غرض از آن سوق می دهد ولی غرض از خلقت این جهان انتقال به عالم ثابت و ابدی دیگری است که مسطوره صفات کبریائی از جمله صفت ابدیت او میباشد؛ «و خلق الله السماوات و الأرض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون» (جاثیه/22). ظاهرا مراد از "سماوات و ارض" مجموعه عالم محسوس است، و حرف "باء" در کلمه ی "بالحق" ملابست را می رساند، و می فهماند که خلقت عالم در جامه حق صورت گرفت و خلاصه باطل و بازیچه نبوده، و حق بودن این عالم کون و فساد به این است که برای خلقت آن غایت و هدفی ثابت و باقی در ما ورای آن باشد. و جمله ی "و لتجزی ..." عطف است بر کلمه ی "بالحق". و"باء" در جمله ی "بما کسبت" برای متعدی کردن فعل، و یا برای مقابله است و معنایش این است که: خداوند آسمان و زمین را به حق خلق کرد و تا هر نفسی در مقابل آنچه کسب و ارتکاب کرده جزاء داده شود، اگر طاعت بوده ثواب، و اگر معصیت بوده عقاب داده شود. و جمله ی "و هم لا یظلمون" حال از جمله ی "کل نفس" است و معنایش این است که: تا هر نفسی به آنچه کرده به عدالت جزاء داده شود. در نتیجه برگشت معنای آیه به این می شود که بگوییم:" و خدا آسمان ها و زمین را به حق و عدالت بیافرید" در نتیجه به حق بودن خلقت اقتضاء می کند که در ماورای این عالم، و بیرون از آن، عالمی دیگر باشد که در آن عالم، موجودات جاودانه شوند. و به عدل بودن خلقت هم این اقتضاء را دارد که به هر نفسی آن جزایی که استحقاق دارد داده شود، به نیکوکار جزایی نیکو، و به بدکار جزایی بد داده شود، و چون این عالم گنجایش آن جزاء را ندارد، قهرا باید جزای مذکور در نشاه ای دیگر باشد.
ص: 918
و با این بیان می توان گفت: آیه شریفه دو حجت بر معاد اقامه نموده: یکی حجتی است که جمله ی "و خلق الله السماوات و الأرض بالحق" بدان اشاره می کند که حجتی است از طریق حق. و دومی حجتی است که جمله ی "و لتجزی" از آن خبر می دهد. حجتی که از طریق عدالت اقامه شده است. پس برگشت این دو حجت به همان دو حجتی است که آیه شریفه ی «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار * أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار؛ ما آسمان و زمین و آنچه را بین آن دو است به باطل خلق نکردیم، این پندار غلط کسانی است که کافر شدند، پس وای بحال کفار از آتش، آیا (هیچ عاقلی احتمال می دهد که) ما مفسدین در زمین و آنان را که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، یکسان قرار دهیم، و یا متقیان را چون فجار قرار دهیم؟» (ص/27-28)، متضمن آن است.
و آیه شریفه مورد بحث با حجتی که در بردارد، پندار کفار را که می پندارند مرگ نیکوکار و بدکار یک جور است باطل می کند، چون داستان مجازات در قیامت، و ثواب دادن در مقابل اطاعت، و عقاب در برابر معصیت، این یکسان بودن مرگ مطیع و عاصی را نفی می کند. و لازمه یکسان نبودن آن این است که پس پندار دیگرشان که خیال می کردند زندگی این دو طایفه مثل هم است نیز باطل باشد، برای اینکه وقتی ثابت شد که در قیامت جزایی در کار است، قهرا باید در دنیا خدا را اطاعت کنند، و این محسن و نیکوکار است که به خاطر داشتن بصیرت در زندگی می تواند آنچه را که وظیفه است انجام دهد، و در نتیجه توشه آخرت خود را برگیرد. و اما مسی و بدکار بخاطر کوری و ضلالتش نمی تواند این راه را پیدا نموده، و آنچه فردا به دردش می خورد انجام دهد، پس محسن و مسی در دنیا هم مثل هم نیستند.
ص: 919
خداوند "متقین" و "فجار" را در یک ردیف قرار نمی دهد
زندگی بشر در این جهان آزمایش که بر حسب خلقت بشر دارای دو نیروی خرد و شهوت است ناگزیر دو دسته خواهند بود گروهی از مردم بدعوت رسولان پاسخ مثبت داده و باعمال صالحه ملتزم بوده اند و گروه دیگر با دعوت رسولان به مبارزه برخاسته به فساد در اجتماع و گناهان سرگرم بوده، این دو گروه هرگز در صلاح ذاتی یکسان نخواهند بود بدیهی است زندگی و رفاه در این جهان بر اساس وسایل طبیعی و اسباب عادی نهاده شده نسبت به اهل ایمان و صلاح و غیر آنها یکسان خواهد بود هر که وسایل طبیعی رفاه زندگی خود را زیاده فراهم آورده در زندگی از رفاه بیشتری نصیب خواهد داشت اهل ایمان و تقوی و صلاح باشد و یا نباشد و چنانچه دسترسی به اسباب طبیعی و وسایل رفاه زندگی نداشته باشد در سختی و تهیدستی زندگی او به پایان خواهد رسید و از طرفی این جهان بر اساس تحول و تبدل نهاده شده است و توأم با ناگواری های پی در پی میباشد: «أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار؛ آیا کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند مانند مفسدان در زمین قرار می دهیم یا پرهیزکاران را چون بدکاران؟!» (ص/28).
تقریر این حجت و برهان این است که: بالضروره و بی تردید انسان هم مانند سایر انواع موجودات کمالی دارد و کمال انسان عبارت است از اینکه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعلیت برسد، یعنی به عقاید حق معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، که فطرت خود او اگر سالم مانده باشد این عقاید حق و اعمال صالح را تشخیص می دهد، و عبارت می داند از ایمان به حق و عمل هایی که مجتمع انسانی را در زمین صالح می سازد. پس تنها کسانی که ایمان آورده و به صالحات عمل کردند، و خلاصه مردم با تقوی، انسان های کامل هستند، و اما مفسدان در زمین یعنی آنها که عقاید فاسد و اعمال فاسد دارند و نام "فجار" معرف آنان است، افرادی هستند که در واقع در انسانیتشان نقص دارند، و مقتضای آن کمال و این نقص این است که در مقابل کمال حیاتی سعید و عیشی طیب باشد و در ازای آن نقص، حیاتی شقی، و عیشی نکبت بار باشد. و معلوم است که زندگی دنیا که هم آن طایفه و هم این طایفه از آن استفاده می کنند، در تحت سیطره اسباب و عوامل مادی اداره می شود، که تاثیر آن اسباب و عوامل در مورد انسان کامل و ناقص، مؤمن و کافر یکسان است (زهرش هر دو را می کشد، آتشش هر دو را می سوزاند، آفتابش به هر دو می تابد)، در نتیجه هر کس عمل خود را نیکو و آن طور که باید انجام دهد، و اسباب مادی هم با عمل او موافقت داشته باشد قهرا زندگی مطلوبی خواهد داشت، و هر کس بر خلاف این باشد، زندگی تنگ و ناراحتی خواهد داشت. و بنابراین اگر زندگی منحصر در همین زندگی دنیا باشد، که گفتیم نسبتش به هر دو طایفه یکسان است، و دیگر حیات آخرت با زندگی مختص به هر یک از این دو طایفه و مناسب با حال او نبوده باشد، با عنایتی که خدای تعالی نسبت به رساندن هر حقی به صاحب حقش دارد، منافات دارد، و با عنایتی که آن ذات اقدس به دادن مقتضای هر چیز به مقتضی اش دارد نمی سازد.
ص: 920
و اگر بخواهی می توانی از بیان قبلی که حجتی است برهانی صرفنظر نموده، حجتی جدلی اقامه کنی، و بگویی: یکسان معامله کردن با هر دو طایفه، و لغو کردن آنچه صلاح این و فساد آن اقتضا دارد، خلاف عدالت خداست. و این آیه شریفه -به طوری که ملاحظه می کنی- نمی خواهد بفرماید: مؤمن و کافر یکسان نیستند، بلکه می خواهد مقابله بین کسانی که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، با کسانی که اینطور نیستند بیان کند، حال چه اینکه ایمان نداشته باشند، و یا ایمان داشته و عمل صالح نداشته باشند، و به همین جهت دوباره مقابله را بین متقیان و فجار قرار داد.
من_اب_ع
آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج 10- ص: 11
آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج 16- ص: 174
آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج 17- ص: 299
آیت الله طباطبایی- ترجمه المیزان ج 18- ص: 262
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد قرآن انسان خدا صفات خدا عذاب الهی پاداش الهی
منکرین معاد می گویند چیزی جز نمود زندگی و مرگ وجود ندارد، و نه حتی خدایی که آنها را مقدر کرده است، و دهر چیزی جز طبیعت نیست، ولی آیا ممکن است طبیعت اراده و حکومتی داشته باشد؟! چرا به آسمانها و زمین و تدبیر بزرگ و دقت تقدیری که در آنها است نگاه نمی کنند؟! آیا عقل ایشان به آنان نمی گوید که با هر تدبیری مدبری است، و هر تقدیر با مقدری همراه است؟ و چنان می نماید که مقصودشان از مرگ بر افتادن یک نسل است، و از حیات پیدایش نسلی پس از ایشان، پس زمان به گمان ایشان گروه اول را می میراند و گروه دوم را پس از ایشان زنده می سازد، و به همین گونه است در دوره های پیوسته ای که از آغاز و انجام آنها خبری نداریم، ولی این پرسشها بر جای می ماند: از کجا آمدم؟ به کجا می روم، و ندا می کند که نمی دانم! و ظاهرا این نظریه ساخته قلبی است که به سبب پرستش هوا مهر و موم شده است، و این آدمی را از هر قید آزاد می کند، و راه را برای پیروی از شهوات تا آخرین نفس زندگی باز می گذارد، و این نظریه بر پایه خلأ عقیدتی ساخته شده است.
ص: 921
در اینجا از گروه خاصی از منکریم یعنی "دهریین" نام می بریم که مطلقا وجود صانع حکیم را در عالم هستی انکار می کردند، در حالی که اکثر مشرکان ظاهرا به خدا ایمان داشتند و بت ها را شفیعان درگاه او می دانستند، می فرماید: "آنها گفتند چیزی جز همین زندگی ما در دنیا در کار نیست، گروهی از ما می میرند و گروهی زنده می شوند" و جای آنها را می گیرند، و نسل بشر همچنین تداوم می یابد «و قالوا ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا». "و چیزی جز دهر و گذشت روزگار ما را هلاک نمی کند" «و ما یهلکنا إلا الدهر». به هر حال قرآن مجید در پاسخ این بیهوده گویان جمله کوتاه و پرمحتوایی بیان کرده که در مورد دیگری از قرآن نیز به چشم می خورد، می فرماید:" آنها به این سخن که می گویند معادی نیست و مبدأ جهان نیز دهر است یقین ندارند، بلکه تنها گمان بی پایه ای دارند" «و ما لهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون». در آیه بعد به یکی از بهانه جوئی های بی اساس این گروه در مورد معاد اشاره کرده، می گوید: "هنگامی که آیات بینات و آشکار ما بر آنها خوانده می شود تنها دلیلی که در برابر آن دارند این است که می گویند: اگر راست می گوئید پدران ما را زنده کنید و بیاورید تا بر صدق گفتار شما گواهی دهند «و إذا تتلی علیهم آیاتنا بینات ما کان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین» (جاثیه/24-25).
زندگی بشر دارای مراتبی است بطور طولی و در حقیقت زندگی بشر در عالم آینده بر اساس گذر از این جهان و انتقال بعالم دیگر است بر این اساس که زندگی بشر طولی است نمیتوان رجوع بدنیا را شاهد بر حیات آنان در عالم دیگر تصدیق نمود زیرا پس از گذر از این جهان بوسیله فرا رسیدن مرگ و انتقال بعالم بالاتر بازگشت بزندگی ناقص امکان ناپذیر است از نظر اینکه حرکت پیوسته بر اساس توجه بسوی کمال است نه بازگشت بسوی ناقص «قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه و لاکن أکثر الناس لا یعلمون؛ بگو: خداست که شما را زنده می کند، سپس می میراند، آن گاه به روز رستاخیز که تردیدی در آن نیست گرد می آورد، ولی بیشتر مردم [این را] نمی دانند» (جاثیه/26). در آیه ی بعدی می فرماید که: «و لله ملک السماوات و الأرض و یوم تقوم الساعة یومئذ یخسر المبطلون؛ و فرمانروایی آسمان ها و زمین از آن خداست، و روزی که رستاخیز برپا شود، در چنین روزی باطل اندیشان زیان می کنند» (جاثیه/27). آیه بعد صحنه قیامت را به طرز بسیار گویایی ترسیم می کند، می گوید: «و تری کل أمة جاثیة؛ در آن روز هر امتی را می بینی که بر سر زانو نشسته است». سپس دومین صحنه از صحنه های قیامت را به این صورت بیان می کند که: «کل أمة تدعی إلی کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون؛ هر امتی به سوی کتابش خوانده می شود و به آنها می گویند: امروز جزای آنچه را انجام می دادید به شما می دهند» (جاثیه/28).
ص: 922
توضیحی درباره کتابت اعمال
بار دیگر از سوی خداوند به آنها خطاب می شود و به عنوان تاکید می گوید: «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق؛ این کتاب ما است که به حق با شما سخن می گوید، و اعمال شما را بازگو می کند!». آن روز که شما هر چه می خواستید انجام می دادید هرگز باور نمی کردید که اعمالتان در جایی ثبت شود، ولی«إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون؛ ما دستور داده بودیم که تمام اعمالی را که انجام می دادید بنویسند» (جاثیه/29). راغب می گوید: کلمه ی "نسخ" به معنای از بین بردن چیزی است به وسیله چیزی که دنبال آن قرار دارد، مانند از بین رفتن سایه به وسیله آفتاب، و از بین رفتن آفتاب به وسیله سایه ای که دنبالش می آید، و از بین رفتن جوانی به وسیله پیری، که به دنبالش می آید. تا آنجا که می گوید: و نسخ کتاب عبارت از آن است که صورت آن کتاب را به کتابی دیگر منتقل سازی، به طوری که مستلزم از بین رفتن صورت اول نباشد، بلکه صورتی مثل آن در ماده ای دیگر پدید آری، مانند نقش کردن خطوط یک مهر در موم های متعدد. و استنساخ به معنای پیشی گرفتن در نسخ چیزی است. و مقتضای آنچه وی نقل کرده این است که مفعول فعل استنساخ در عبارت: "من کتاب را استنساخ کردم" کتاب اصلی باشد، که از آن نسخه برداری کرده ایم، و لازمه این معنا در آیه مورد بحث که می فرماید: «إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون» این است که اعمال ما نسخه اصلی باشد، و از آنها نسخه بردارند. و یا به عبارتی دیگر: اعمال در اصل کتابی باشد و از آن کتاب نقل شود. و اگر مراد از این عبارت این بوده باشد که بخواهد بفرماید: اعمال خارجی که قائم به انسان است، از راه کتابت ضبط می شود، باید می فرمود: «انا کنا نکتب ما کنتم تعملون» یعنی ما همواره آنچه می کنید می نویسیم، چون در این صورت هیچ نکته ای ایجاب نمی کند که اعمال را کتاب و نسخه اصلی فرض کنیم، تا نامه اعمال از آن کتاب استنساخ شود. و اگر کسی بگوید کلمه ی "یستنسخ" به معنای "یستکتب" است، هم چنان که بعضی گفته اند، جوابش این است که هیچ دلیلی بر این معنا نداریم.
ص: 923
و لازمه ی این که گفتیم-بنا بر نقل راغب- باید اعمال، خود کتابی باشد تا از آن استنساخ کنند، این است که مراد از جمله ی «ما کنتم تعملون» اعمال خارجی انسان ها باشد، بدین جهت که در لوح محفوظ است (چون هر حادثه ای، و از آن جمله اعمال انسان ها هم یکی از آن حوادث است، قبل از حدوثش در لوح محفوظ نوشته شده)، در نتیجه استنساخ اعمال عبارت می شود از نسخه برداری آن، و مقدمات و حوادث و عواملی که در آن اعمال دخیل بوده، از کتاب لوح محفوظ. و بنابراین، نامه اعمال در عین اینکه نامه اعمال است، جزئی از لوح محفوظ نیز هست، چون از آنجا نسخه برداری شده، آن وقت معنای اینکه می گوییم "ملائکه اعمال را می نویسند" این می شود که ملائکه آنچه را که از لوح محفوظ نزد خود دارند، با اعمال بندگان مقابله و تطبیق می کنند. و این همان معنایی است که در روایات از طرق شیعه از امام صادق (ع) و از طرق اهل سنت از ابن عباس نیز نقل شده که به زودی- ان شاء الله- در بحث روایتی از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت.
بنابراین توجیه، جمله ی «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق» جزو کلام خدای تعالی است، نه کلام ملائکه. و خطابی است که خدای تعالی در روز جمع، یعنی روز قیامت، به اهل جمع می کند، و امروز آن را در قرآن برای ما حکایت کرده، در نتیجه معنایش این می شود: «یقال لهم هذا کتابنا ...»، یعنی آن روز به ایشان گفته می شود این کتاب ما است که علیه شما چنین و چنان می گوید. و اشاره با کلمه ی "هذا"- به طوری که از سیاق برمی آید- اشاره به نامه اعمال است، که بنا بر توجیه ما در عین حال اشاره به لوح محفوظ نیز هست، و اگر کتاب را بر ضمیر خدای تعالی اضافه کرد، و فرمود "این کتاب ما است" از این نظر بوده که نامه اعمال به امر خدای تعالی نوشته می شود، و چون گفتیم نامه اعمال لوح محفوظ نیز هست، به عنوان احترام آن را "کتاب ما" خوانده. و معنای جمله "ینطق علیکم بالحق" این است که کتاب ما شهادت می دهد بر آنچه که کرده اید، و دلالت می کند بر آن، دلالتی روشن و توأم با حق. و جمله ی "إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون" تعلیل می کند که چگونه کتاب علیه ایشان به حق نطق می کند، و معنایش این است که: چون کتاب ما دلالت می کند بر عمل شما، دلالتی بر حق، و بدون اینکه از آن تخلف کند، چون کتاب ما لوح محفوظ است که بر تمامی جهات واقعی اعمال شما احاطه دارد. و اگر نامه اعمال خلائق را طوری به ایشان نشان ندهد که دیگر جای شکی و راه تکذیبی باقی نگذارد، ممکن است شهادت آن را تکذیب کنند، و بگویند کتاب شما غلط نوشته، ما چنین و چنان نکرده ایم، به همین جهت می فرماید کتاب ما به حق گواهی می دهد، هم چنان که در جای دیگر فرموده: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو أن بینها و بینه أمدا بعیدا؛ روزی که هر فردی از افراد انسان آنچه را که از خیر و یا شر انجام داده، حاضر می بیند، و آرزو می کند ای کاش بین او و بدیهایش فاصله ای دور می بود.» (آل عمران/30).
ص: 924
من_اب_ع
علامه طباطبایی- ترجمه المیزان- ج 18- ص: 270
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان خدا وعده الهی انکار معاد نامه اعمال عذاب الهی پاداش الهی عالم لوح
در جهان بینی قرآن کریم، انسان نه تنها هر روز به معاد که همان عود و رجوع به طرف مبدأ است، نه بازگشت به دنیا نزدیک می شود، بلکه هر لحظه معادی دارد و به آن نزدیک است. در این جهان بینی معاد از مبدأ بریده نیست، گرچه در نگاه نخست مبدأ و معاد در دو قوس قرار گرفته و از معاد با عنوان 'جهان پس از مرگ' یاد می کنیم، لیکن با نگرشی ژرف به نکته ای شکوهمند می رسیم و آن این که هر دو قوس، به یک نقطه می رسد؛ آن سان که از یک نقطه آغاز شده و هردو جلوه ی یک حقیقت است: «هو الأول و الاخر و الظاهر و الباطن؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزی داناست.» (حدید/ 3) ذکر و یاد مبدأ، ذکر و یاد معاد است و خدای سبحان می فرماید: «أیها الذین امنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا؛ ای مؤمنان به یاد خدا باشید و فراوان او را یاد کنید.» (احزاب/ 41)
کلمه ی 'ذکر' در مقابل 'نسیان' به معنای به یاد داشتن است، و آن عبارت است از اینکه آدمی نیروی ادراک خود را متوجه یاد شده کند، حالا یا به اینکه نام آن را ببرد، و یا صفات او را به زبان جاری کند، خلاصه چیزی به زبان بگوید، که حکایت از آن مذکور کند، این یکی از مصادیق ذکر است.
ص: 925
از آنجائی که عوامل غفلت در زندگی مادی بسیار فراوان و تیرهای وسوسه شیاطین از هر سو به طرف انسان پرتاب می گردد برای مبارزه با آن راهی جز 'ذکر کثیر' نیست. 'ذکر کثیر' به معنی واقعی کلمه یعنی 'توجه با تمام وجود به خداوند' نه تنها با زبان و لقلقه لسان. ذکر کثیری که در همه اعمال انسان پرتوافکن باشد، و نور و روشنایی بر آنها بپاشد. به این ترتیب قرآن همه مؤمنان را در این آیه موظف می کند که در همه حال به یاد خدا باشید.
به هنگام عبادت یاد او کنید و حضور قلب و اخلاص داشته باشید. به هنگام حضور صحنه های گناه یاد او کنید و چشم بپوشید، و یا اگر لغزشی رویداد توبه کنید و به راه حق باز گردید. به هنگام نعمت یاد او کنید و شکرگزار باشید. و به هنگام بلا و مصیبت یاد او کنید و صبور و شکیبا باشید. خلاصه یاد او را که در هر صحنه ای از صحنه های زندگی انگیزه واکنش مناسب و الهی است، فراموش ننمائید.
در حدیثی که در 'صحیح ترمذی' و 'مسند احمد' از 'ابوسعید خدری' از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده چنین می خوانیم که از آن حضرت پرسیدند: «ای العباد افضل درجة عند الله یوم القیامة: کدامیک از بندگان در روز قیامت مقامشان از همه برتر است؟!» فرمود: «الذاکرون الله کثیرا؛ آنها که خدا را بسیار یاد می کنند.»
ابوسعید می گوید: عرض کردم یا رسول الله! و من الغازی فی سبیل الله؛ آیا چنین کسانی حتی از جنگجویان راه خدا والا مقام ترند؟! فرمود: لو ضرب بسیفه فی الکفار و المشرکین حتی ینکسر و یختضب دما لکان الذاکرون الله افضل درجه منه!؛ اگر با شمشیرش آن قدر بر پیکر کفار و مشرکین بزند که شمشیرش بشکند و با خون رنگین شود آنها که یاد خدا بسیار می کنند از او برترند.»
ص: 926
چرا که جهاد خالصانه نیز بدون ذکر کثیر خداوند ممکن نیست. با توجه به این مطالب می توان گفت، یاد خدا (مبدأ) یاد معاد است و هر لحظه انسان به جانب او می رود: «إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ می گویند ما از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم.» (بقره/ 156)
اصولا این جمله که از آن به عنوان 'کلمه استرجاع' یاد می شود، عصاره ای است از عالیترین درسهای توحید و انقطاع الی الله و تکیه بر ذات پاک او در همه چیز و در هر زمان، و اگر می بینیم بزرگان اسلام به هنگام بروز مصائب سخت این جمله را با الهام گرفتن از قرآن مجید تکرار می کردند برای این بوده است که شدت مصیبت آنها را تکان ندهد و در پرتو ایمان به مالکیت خداوند و بازگشت همه موجودات به سوی او، این حوادث را در خود هضم کنند.
امیر مؤمنان علی (ع) در تفسیر این جمله می فرماید: «ان قولنا انا لله اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا و انا الیه راجعون اقرار علی انفسنا بالهلک؛ اینکه ما می گوئیم 'إنا لله' اعتراف به این حقیقت است که ما مملوک اوئیم و اینکه می گوئیم 'و إنا إلیه راجعون اقرار به این است که ما از این جهان خواهیم رفت.» و جایگاه ما جای دگر است.
توجه به این واقعیت که همه از او هستیم این درس را به ما می دهد که از زوال نعمتها هرگز ناراحت نشویم، چرا که همه این مواهب بلکه خود ما تعلق به او داریم، یک روز می بخشد و روز دیگر مصلحت می بیند و از ما باز می گیرد و هر دو صلاح ما است.
ص: 927
توجه به این واقعیت که ما همه به سوی او باز می گردیم به ما اعلام می کند که اینجا سرای جاویدان نیست زوال نعمتها و کمبود مواهب و یا کثرت وفور آنها همه زودگذر است، و همه اینها وسیله ای است برای پیمودن مراحل تکامل، توجه به این دو اصل اساسی اثر عمیقی در ایجاد روح استقامت و صبر دارد.
بدیهی است منظور از گفتن جمله إنا لله و إنا إلیه راجعون تنها ذکر زبانی آن نیست، بلکه توجه به حقیقت و روح آن است که یک دنیا توحید و ایمان در عمق آن نهفته است.
و نیز در کلام مجیدش آمده: «الله لا إله إلا هو، له الأسماء الحسنی؛ الله که جز او معبودی نیست، اسمایی نیکو دارد.» (طه/ 8) و نیز آمده: «ذلکم الله ربکم، لا إله إلا هو، خالق کل شیء؛ اینک الله است که پروردگار شماست معبودی جز او که خالق هر چیز است نیست.» (انعام/ 102) و نیز آمده: «الذی أحسن کل شی ء خلقه؛ خدایی را که هر چه را آفرید نیکویش کرد.» (سجده/ 7) و آمده که: «و عنت الوجوه للحی القیوم؛ همه وجوه در برابر حی قیوم خاضع است.» (طه/ 111) و فرموده: «کل له قانتون؛ همه در طاعت وی اند.» (بقره/ 116) و فرموده: «و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه؛ پروردگارت قضا رانده که جز او را نپرستید.» (اسری/ 22- 23) و نیز فرموده: «أ و لم یکف بربک، أنه علی کل شی ء شهید؛ آیا این برای پروردگارت بس نیست، که بر هر چیز ناظر است.» (فصلت/ 53) و نیز فرموده: «ألا إنه بکل شی ء محیط؛ آگاه باش که او بر هر چیز احاطه دارد.» (فصلت/ 54) و نیز فرموده: «و أن إلی ربک المنتهی؛ و به درستی که آخرین منزل هستی، درگاه پروردگار تو است.» (نجم/ 42)
ص: 928
باید توجه داشت که فراموشی الله سبب فراموشی معاد، بلکه موجب فراموشی خود انسان می گردد، به طوری که خویش را فراموش کند؛ چنان که سبب می شود مورد فراموشی عمدی خداوند قرار گیرد: «نسوا الله فأنساهم أنفسهم؛ خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشی کرد.» (حشر/ 19) اصولا خمیر مایه تقوی دو چیز است: یاد خدا یعنی توجه به مراقبت دائمی الله و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالی که هیچ کار صغیر و کبیری وجود ندارد مگر اینکه در آن ثبت می شود، و به همین دلیل توجه به این دو اصل (مبدأ و معاد) در سر لوحه برنامه های تربیتی انبیاء و اولیاء قرار داشته، و تاثیر آن در پاکسازی فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است.
از سوی دیگر فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک او است که هستی مطلق و علم بی پایان و غنای بی انتها از آن او است و هر چه غیر او است وابسته به او و نیازمند به ذات پاکش می باشد، و همین امر سبب می شود که انسان خود را مستقل و غنی و بی نیاز بشمرد، و به این ترتیب واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش کند.
اصولا یکی از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشی است، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهای ذاتی خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشی می سپرد، و این مساوی با فراموش کردن انسانیت خویش است، و چنین انسانی تا سرحد یک حیوان درنده سقوط می کند، و همتش چیزی جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اینها همه عامل اصلی فسق و فجور بلکه این خود فراموشی بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است، و به همین دلیل در پایان آیه می گوید: چنین افراد فراموشکار فاسقند. «أولئک هم الفاسقون؛ آنان همان نافرمانانند.» (حشر/ 19)
ص: 929
این نکته نیز قابل توجه است که نمی گوید خدا را فراموش نکنید، بلکه می گوید مانند کسانی که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به خود فراموشی گرفتار ساخت نباشید، و این در حقیقت یک مصداق روشن حسی را نشان می دهد که می توانند عاقبت فراموش کردن خدا را در آن ببینند.
آیه شریفه مورد بحث به حسب لب معنا، به منزله تاکیدی برای مضمون آیه ی ماقبلش است، گویا فرموده: برای روز حساب و جزاء عمل صالح از پیش بفرستید، عملی که جانهایتان با آن زنده شود، و زنهار زندگی خود را در آن روز فراموش مکنید. و چون سبب فراموش کردن نفس فراموش کردن خدا است، زیرا وقتی انسان خدا را فراموش کرد اسمای حسنی و صفات علیای او را که صفات ذاتی انسان ارتباط مستقیم با آن دارد نیز فراموش می کند، یعنی فقر و حاجت ذاتی خود را از یاد می برد، قهرا انسان نفس خود را مستقل در هستی می پندارد، و به خیالش چنین می رسد که حیات و قدرت و علم، و سایر کمالاتی که در خود سراغ دارد از خودش است، و نیز سایر اسباب طبیعی عالم را صاحب استقلال در تاثیر می پندارد، و خیال می کند که این خود آنهایند که یا تاثیر می کنند و یا متاثر می شوند.
اینجا است که بر نفس خود اعتماد می کند، با اینکه باید بر پروردگارش اعتماد نموده، امیدوار او و ترسان از او باشد، نه امیدوار به اسباب ظاهری، و نه ترسان از آنها، و به غیر پروردگارش تکیه و اطمینان نکند، بلکه به پروردگارش اطمینان کند.
ص: 930
کوتاه سخن اینکه چنین کسی پروردگار خود و بازگشتش به سوی او را فراموش می کند، و از توجه به خدا اعراض نموده، به غیر او توجه می کند، نتیجه همه اینها این می شود که خودش را هم فراموش کند، برای اینکه او از خودش تصوری دارد که آن نیست. او خود را موجودی مستقل الوجود، و مالک کمالات ظاهر خود، و مستقل در تدبیر امور خود می داند.
موجودی می پندارد که از اسباب طبیعی عالم کمک گرفته، خود را اداره می کند، در حالی که انسان این نیست، بلکه موجودی است وابسته، و سراپا جهل و عجز و ذلت و فقر، و امثال اینها. و آنچه از کمال از قبیل وجود، علم، قدرت، عزت، غنی و امثال آن دارد کمال خودش نیست، بلکه کمال پروردگارش است، و پایان زندگی او و نظائر او، یعنی همه اسباب طبیعی عالم، به پروردگارش است.
حاصل اینکه علت فراموش کردن خویش فراموش کردن خدا است. و چون چنین بود آیه شریفه نهی از فراموشی خویشتن را به نهی از فراموش کردن خدای تعالی مبدل کرد، چون انقطاع مسبب به انقطاع سببش بلیغ تر و مؤکدتر است، و به این هم اکتفاء نکرد که از فراموش کردن خدا نهیی کلی کند، و مثلا بفرماید: «و لا تنسوا الله فینسیکم انفسکم؛ زنهار خدا را فراموش نکنید، که اگر بکنید خدا خود شما را از یادتان می برد.» (توبه/ 67)
'نسوا الله فنسیهم' خدای سبحان در آن روز و هر روز دیگر آنان را به فراموشی می سپارد: «فالیوم ننساهم کما نسوا لقاء یومهم هذا؛ زندگی دنیا مغرورشان کرد پس همان گونه که آنان دیدار امروز خود را از یاد بردند و آیات ما را انکار می کردند.» (اعراف/ 51)
ص: 931
مهم ترین اثر یاد معاد، اجرای عدل و برپاداری قسط فردی و اجتماعی است. از این رو امیرمؤمنان (ع) فرمود: «من تذکر بعد السفر استعد؛ کسی که به یاد سفر آخرت باشد خود را آماده محاسبه آن روز خواهد کرد.» نیز فرمود: «و اذکر قبرک فإن علیه ممرک؛ به یاد گورت باش؛ زیرا از آن جا به طرف معاد مرور می کنی.» و برای اصلاح جامعه اسلامی به مالک اشتر فرمود: «و لن تحکم ذلک من نفسک حتی تکثر همومک بذکر المعاد إلی ربک؛ هرگز بر خویشتن تسلط نمی یابی و از خشم نمی رهی تا اندیشه هایت را بسیار به یاد بازگشت به سوی پروردگارت نگردانی.» مهم ترین اثر فراموشی معاد نیز تبهکاری و ستمگری فردی و اجتماعی است.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 525 و 531 و 540
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 17 صفحه 351
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 492
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 19 صفحه 378
عبدالله جوادی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 21
کلی__د واژه ه__ا
یاد مرگ معاد جهان بینی اسلامی باورها در قرآن خدا انسان
خدای سبحان دنیا را راه و قیامت را منزل و خانه پایانی می داند و برای این که هر چه بهتر و بیشتر به یاد خانه باشیم رسولانی راه بلد می فرستد که خانه پایانی همگان را بدانند و به همه زوایای آن آگاه باشند و هر چه درباره ی راه و خانه می گویند طبق وحی بوده و دل سوز به حال منحرفان و بیراهه روندگان باشند. از این رو پیامبر اسلام (ص) از روی مهربانی و دل سوزی به آنان که بیراهه می روند می فرماید: «فأین تذهبون؛ کجا می روید؟!» (تکویر/ 26) خود او بر پایه منطق وحی سخن می گوید: «و النجم إذا هوی* ما ضل صاحبکم و ما غوی* و ما ینطق عن الهوی* إن هو إلا وحی یوحی؛ سوگند به اختر چون فرود می آید. [که] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده. و از سر هوس سخن نمی گوید. این سخن به جز وحیی که وحی می شود نیست.» (نجم/ 1 _ 4)
ص: 932
سوگند به ستاره در حالی که فرود آمد. ستاره اگر فرود و حرکت نداشته باشد راه نما نیست. اختران همانند عقربه های ساعت با فراز و فرود خود طلوع و غروب، مشرق و مغرب و قطب و استوا و بالاخرة جهت را می نمایانند. پیامبر (ص) با آن مقام شامخ اگر با مردم در تماس نباشد نمی تواند مانند اختران راه نما باشد. این پیامبر نه راه را گم کرده است، نه منزل را؛ هم هدف را می شناسد و هم به آن راه نماست وگرنه رسول خدا نخواهد بود. او امام و صاحب شماست. درباره هدف از روی هوا و هوس سخن نمی گوید. او جز به وحی لب نمی گشاید و وقتی می نگرد عده ای عمدا هدف را رها کرده اند از راه دل سوزی به آنها می فرماید: کجا می روید؟!
خدای سبحان به پیامبر (ص) با یک جهان بینی فراگیر و در پیامی جهان شمول می فرماید: «إن هو إلا ذکر للعالمین* لمن شاء منکم أن یستقیم؛ این قرآن عظیم جز پند و نصیحت اهل عالم هیچ نیست، تا هر که از شما بندگان بخواهد راه راست پیش گیرد.» (تکویر/ 27 _ 28) بنابراین، سراسر قرآن، راه راست، راهنما، نور و ظلمت زداست: «کتاب أنزلناه إلیک لتخرج الناس من الظلمات إلی النور بإذن ربهم إلی صراط العزیز الحمید؛ این قرآن کتابی است که ما به سوی تو فرستادیم تا مردم را به امر خدا از تاریکی های جهل و کفر بیرون آوری و به نور برسانی و به راه خدای مقتدر ستوده رهسپار گردانی.» (ابراهیم/ 1)
بنابراین، وقتی روح و روان انسان براساس یاد قیامت پرورش یابد و 'ذکری الدار' (ص/ 46) در نظرش باشد، چنین باوری 'ضمانت اجرایی' می شود که همه عقاید و اخلاق و کردار و رفتار خود را براساس این ویژگی پایه ریزی کند. اگر انسان یاد قیامت را فراموش کند، دلیلی ندارد که مقید به ضابطه و قانون باشد؟ به هر جنایتی دست می زند و به فرموده ی امام حسین (ع) در ظهر عاشورا، در ملاقات با امام سجاد (ع): «استحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکر الله؛ غفلت همه ی وجودشان را فرا گرفت و برآنان چیره گشت و یاد خدا را از یادشان برد.» (مجادله/ 19) و چون یاد معاد همان یاد مبدأ است، با نسیان یاد مبدأ جریان معاد هم فراموش می شود، در حالی که انسان می تواند در پرتو سازندگی یاد قیامت، گذشته از برکات اعتقادی، اخلاقی، رفتاری آتش را بالعیان بنگرد: «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم؛ هرگز چنین نیست اگر علم الیقین داشتید .به یقین دوزخ را می بینید.» (تکاثر/ 5 _ 6) یاد قیامت به معنای علم به قیامت است، و اگر کسی علم حقیقی به قیامت داشته باشد حتما جهنم و جهنمیان را خواهد دید و چنین انسانی گذشته از برکات اعتقادی، اخلاقی و رفتاری، دیگر معصیت نمی کند؛ زیرا خاستگاه گناه، فراموشی قیامت است. کار شیطان آن است که نخست یاد خدا را از قلب انسان می گیرد و سپس در آن تخم گذاری می کند. یاد قیامت حضور دائم قلبی است و به فرموده شیخ طوسی در تفسیر گران سنگ خود، نیت و یاد خدا انبعاث و پرش از جهان طبیعت است، نه لفظ و مفهوم.
ص: 933
استاد علامه طباطبایی می فرمود: ممکن است انسان عمری تحت ولایت شیطان باشد و نداند. در این هنگام باید از عبادت یک عمر خود استغفار کند. اگر واقعا یاد قیامت و 'ذکری الدار' در جان انسان نشسته باشد، چنین انسانی آتش را می بیند.
خود هنر آن دان که دید آتش عیان *** ن_ه گپ دل علی النار الدخ_ان
اگر انسان دود را مشاهده و به وسیله ی آن بر آتش استدلال کند این هنر نیست، بلکه حرف و گپ است. هنر آن است که آتش را ببیند.
جوانی به رسول اکرم اسلام (ص) عرض کرد: من به قیامت یقین دارم. پیامبر (ص) فرمود: هر چیزی نشانه ای دارد، نشانه ی یقین تو چیست؟ گفت: گویا بهشت و اهل آتش را می بینم و صدای دوزخ را همچون زوزه ی سگ می شنوم. رسول اکرم (ص) در برابر ادعای آن جوان نفرمود این شدنی نیست. او سپس از پیامبر خواست دعا کند تا به شهادت نایل آید. حضرت دعا فرمود و او در یکی از جبهه های اسلام علیه کفر به شهادت رسید. او در حقیقت با دو طاغوت مبارزه کرده بود: طاغوت برون، یعنی هجوم آورندگان به مرزهای دین و عقیده، و وطن اسلام و طاغوت درون، یعنی نفس شیطانی.
نقش یاد قیامت در جهاد
کسی که در چنگال آرزوهای دراز و هوای نفس گرفتار باشد هر بهانه واهی را دست آویز قرار داده از جهاد با دشمن می گریزد؛ گاهی هوای گرم فصل تابستان را مساعد نمی بیند و زمانی هوای سرد فصل زمستان را نامساعد تشخیص می دهد و گاهی می گوید زندگی فلج و اقتصاد بیمار است؛ «فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله وکرهوا أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله و قالوا لاتنفروا فی الحر قل نار جهنم أشد حرا لو کانوا یفقهون؛ آنان که خوشحالند که از حکم جهاد در خدمت رسول خدا (ص) تخلف ورزیدند و مجاهدت به مال و جانشان در راه خدا بر آنان سخت ناگوار بود و مؤمنان را هم از جهاد منع کرده و به آنان می گفتند: شما در این هوای سوزان از وطن خود بیرون نروید، آنان را بگو آتش دوزخ بسیار سوزان تر از هوای گرم است، اگر می فهمیدید؛ یعنی کسی که به یاد قیامت است، حرارت ها و سایر دشواری های دنیا برای او قابل تحمل است.» (توبه/ 81)
ص: 934
امیر مؤمنان (ع) هنگامی که سپاهیانش را به جبهه حق علیه باطل دعوت می کرد گروهی می گفتند: اکنون هوا سرد است، صبر کنید تا هوا گرم شود و گاهی می گفتند: اکنون هوا گرم است، در تابستان چه جای نبرد و پیکار است؟ حضرت علی (ع) فرمود: شما که با این بهانه ها از شرکت در جبهه حق علیه باطل خودداری می کنید و با حرارت و برودت دنیا نتوانید صبر کنید با حرارت قیامت چه می کنید؟!
خداوند با ذکر این آیه، مومنان را به جهاد تشویق و به آنان وعده پاداش نیکو داد و در یک داد و ستد، رستگاری را از آنان دانست که از جهاد استقبال می کنند: «إن الله إشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوراة و الإنجیل و القران و من أوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم* التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین؛ خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریده است. همان کسانی که در راه خدا می جنگند و می کشند و کشته می شوند. این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد خود کیست؟ ای اهل ایمان شما به خود در این معامله بشارت دهید که این معاهده ی با خدا، به حقیقت، سعادت و پیروزی بزرگی است. بدانید که تائبان، پرستندگان، سپاس گزاران، روزه داران، نماز با خضوع گزاران، امر به معروف و نهی از منکرکنندگان، نگهبانان حدود الهی و مؤمنان را، ای رسول ما به هر ثواب و سعادت، بشارت ده.» (توبه/ 111_ 112)
ص: 935
ویژگی های یاد شده همه از اوصاف کسانی است که جان و اموال خود را در راه خدا فروختند و جهادگر راه او به شمار آمدند. اینان در حقیقت، تشنگان آب زلال زندگانی جاودانه اند که در راه او این گونه بسیج می شوند و از محدوده ی طبیعت می گذرند. بنابراین، یاد معاد برنامه های پیکار، خون ریختن در میدان نبرد و شهید شدن در راه خدا را تبیین می کند و حق تعالی پاداش شایسته به نیکوکاران عنایت خواهد فرمود: «إن الله لایضیع أجر المحسنین؛ مانا خداوند اجر مومنین را تباه نمی کند.» (توبه/ 120)
گفتنی است که، از نظر قرآن یاد قیامت تنها با جهاد بدنی تحقق نمی پذیرد، بلکه لازم است گروهی، جهادگر سنگر فرهنگی باشند، تا از این طریق مردم را با معارف دینی آشنا سازند: «و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلهم یحذرون؛ و شایسته نیست مؤمنان همگی [برای جهاد] کوچ کنند پس چرا از هر فرقه ای از آنان دسته ای کوچ نمی کنند تا [دسته ای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را وقتی به سوی آنان بازگشتند بیم دهنده باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند.» (توبه/ 122) نباید همه به جبهه ها کوچ کنند، باید گروهی مراکز فرهنگی و مکتبی بروند و وظیفه این گروه مانند وظیفه مرزداران است. مرزبانان در حفظ مرزها می کوشند و اینان موظفند مرز عقیده مردم را از دشمنان مکتب پاک نگه داشته، و آن را به نسل آینده بسپارند و به قوم خود بیاموزند، باشد که مردم خداترس شده، از نافرمانی او حذر کنند.
ص: 936
بنابراین، آغاز و انجام جبهه های نبرد با یاد معاد آمیخته است و جبهه و پشت جبهه را یاد قیامت حفظ می کند. آن کس که به فکر قیامت نیست نه اهل جبهه و جهاد است و نه اهل پشتیبانی از آن. پس انسان مجاهد است که با شرکت در این داد و ستد سودآور، در قیامت وارد بهشت می گردد. از این رو به سوی این هدف والا می شتابد؛ زیرا هم خود را پاک کرده و هم در اصلاح جامعه کوشیده و هم قانون خدا را حفظ و حراست کرده است.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 25- 28
کلی__د واژه ه__ا
جهاد پاداش الهی اثبات معاد قیامت یاد مرگ باورها در قرآن انسان
انسان در یک نگرش، دارای سه بعد است: بعد اعتقادات و باورها، بعد اوصاف و اخلاق، و بعد اعمال و کردار، مطلبی را معتقد می شود، به خلقی متخلق می گردد و عملی را انجام می دهد. بنابراین، اگر انسان معتقد باشد هر آنچه از او صادر می گردد زنده و همراه اوست و او در برابرش مسؤول است، و اگر بر این باور باشد که روزی به همه ی اعمال، اخلاق و عقاید او رسیدگی می شود، قهرا چنین انسانی خود را هر آن در برابر محکمه عدل الهی حاضر می بیند و آگاه است که خداوند مراقب اوست و از او حساب رسی خواهد کرد. مراقب کسی است که رقبه و گردن می کشد و ناظر برکار دیگری است؛ چنان که در جلسه آزمون مراقبان گردن می کشند و تمام رخدادهای آزمون شونده را زیر نظر می گیرند.
ص: 937
به انسان دستور داده اند مراقب شؤون ظاهر و باطن خود باشد؛ یعنی نفس خود را زیر نظر بگیرید و از آن حسابرسی داشته باشد. در این صورت اگر خلاف ها بیش از صواب ها باشد باید نقصان را جبران کرد و اگر صواب ها بیشتر باشد باید شکرگزاری کرد؛ ضرورت مراقبت برای آن است که انسان موجودی است که هر آن احتمال سقوط دارد و از یاد قیامت فاصله می گیرد. خدای سبحان به پیامبر گرامی اسلام (ص) سفارش اکید دارد: «فلا یصدنک عنها من لا یؤمن بها و اتبع هواه فتردی؛ زنهار مردمی که به قیامت ایمان ندارند و پیرو هوای نفسند تو را از آن روز هولناک باز ندارند و غافل نکنند وگرنه هلاک خواهی شد.» (طه/ 16)
کسی که به قیامت ایمان دارد و پیوسته آن را یاد می کند، برنامه های الهی را پیروی می نماید و اوامر او را اجرا می کند در نتیجه رستگار می شود. اگر نه چنین باشد سرنوشتش چیزی جز مرگ و نابودی نیست. اگر موسی از پی هواهای نفس خود رفته بود، مسلما به حضیض سقوط می کرد، چنان که بلعم باعورا بدان گرفتار آمد. خدا بلعم را مورد کرامت خود قرار داده بود و به او اسم اعظم آموخته بود ولی او پیرو هواهای نفس خود شد. خدا نیز هر نعمت که به او داده بود بستد و او را به سگ شبیه نمود. خلاصه آن که یاد خدا به معنی سعادت است و انصراف از یاد خدا به معنی شقاوت است.
در برابر افراد بی ایمان و وسوسه ها و کارشکنیهای آنان محکم بایست، نه از انبوه آنها وحشت کن، و نه از توطئه های آنها ترسی به دل راه ده، و نه هرگز در حقانیت دعوت و اصالت مکتبت از این هیاهوها شک و تردیدی داشته باش.
ص: 938
جمله ی 'و اتبع هواه' نسبت به جمله 'من لا یؤمن' به منزله عطف تفسیری است و چنین معنا می دهد که عدم ایمان به قیامت خود مصداق پیروی هوی است، و چون صالح برای تعلیل است، علیت هوی را برای ایمان نیاوردن افاده می کند، و به دلالت التزام از آن استفاده می شود که ایمان به قیامت حق و مخالف با هوی است، و منجی و مخالف با هلاکت است، بنابراین حاصل کلام این می شود: وقتی قیامت آمدنی و جزاء واقع شدنی باشد، پس مبادا پیروان هوای نفس که به خاطر همین پیرویشان کافر به قیامت گشته، از عبادت پروردگارشان اعراض نمودند، تو را از ایمان به آن منصرف کنند و از یاد آن و یاد شؤونات آن غافل سازند تا هلاک گردی.
شاید جهت اینکه فرمود 'هوایش را پیروی کرد'، و نفرمود 'پیروی می کند'، با اینکه کلمه مضارع 'فتردی' را به آن عطف کرد، این بوده که بفهماند پیروی هوی علت عدم ایمان است. هوای نفس انسان را هم از توجه به مبدأ باز می دارد هم از عنایت به معاد.
اعتقاد به معاد گرچه از نظر قرآن ضروری است و برای فرزانگان ضرورت خضوع در برابر آن را به همراه دارد، لیکن بیشتر مردم گرفتار بیم و امیدند و تا ضرورت پاداش و کیفر مطرح نباشد تن به ایمان و عمل صالح نمی دهند. از این رو بت پرستان حجاز که به وجود خداوند و خالقیت او اعتقاد داشتند، ولی به معاد ایمان نداشتند، به راهزنی و آدم کشی فخر می کردند.
مهم ترین عامل بازدارنده ی بشر از معاصی خدا همان ایمان به مسؤولیت در قیامت است؛ یعنی ایمان به محکمه عدل و داد و یاد آن صحنه ی هولناک کیفر الهی. وقتی یاد قیامت از جان انسان رخت بربست وی گرفتار هلاکت می شود و در عذاب دردناک گرفتار خواهد آمد: «لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ چون روز حساب را فراموش کردند به عذاب سخت معذب خواهند شد.» (ص/ 26)
ص: 939
گفت روز حساب و نگفت روز قیامت، زیرا کسی که فراموش کند که برای تمام حرکات و سکناتش و به ویژه هواهای نفسش در برابر خدا حسابرسی می شود، تعادل و ضابطه های خود را در زندگی از دست می دهد و با حق مخالفت می ورزد و به جای حساب از هوای خود پیروی می کند.
گمراهی از طریق حق از فراموشی 'یوم الحساب' سرچشمه می گیرد و نتیجه اش عذاب شدید الهی است. اصولا فراموشی روز قیامت همیشه سرچشمه گمراهیها است، و هر گمراهی آمیخته با این فراموشکاری است و این اصل تاثیر تربیتی توجه به معاد را در زندگی انسانها روشن می سازد.
روایاتی که در این زمینه در منابع اسلامی وارد شده بسیار قابل دقت است، از جمله حدیث معروفی است که از پیغمبر گرامی اسلام (ص) و هم از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده که فرمودند: «ایها الناس ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتباع، الهوی و طول الامل فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الآخرة؛ ای مردم! وحشتناکترین چیزی که از ناحیه آن بر شما می ترسم دو چیز است: پیروی از هوا و آرزوهای دور و دراز است، اما پیروی هوا شما را از حق باز می دارد، و آرزوهای دور و دراز قیامت را به دست فراموشی می سپارد.»
مولی الموحدین علی (ع) می فرماید: «ذهب المتذکرون وبقی الناسون أو المتناسون؛ از اصحاب خاص رسول خدا (ص) آنان که به یاد معاد بودند رخت بربستند و گروهی مانده اند که یا قیامت از یادشان رفته، یا قیامت را از یاد خود برده اند.» «إنهم یرونه بعیدا* و نراه قریبا؛گروهی که معرفتشان اندک است می پندارند تحقق وعده ی قیامت بسیار دور است، اما آنان که مظهر صفات خدایند و از غیب آگاهند آن را نزدیک می بینند.» (معارج/ 6 _ 7)
ص: 940
به سبب محدودیت افکارشان که زمان را محدود تصور می کنند. آیا دیده ای که کودکی چگونه وعده ای را مستبعد می شمارد که مدت آن چند ساعت بوده باشد؟ کافران نیز چنینند و وعده خدا را دور می بینند، بدان سبب که روش و وسیله دیدن در نزد ایشان محدود است. اما روش ربانی چنان است که در آن رقمهای زمانی به جهت گستردگی آنها متلاشی می شود، و در نتیجه میلیونها سال چندان اهمیتی ندارد که پایان آن دور به نظر برسد ... و چگونه می تواند چنین باشد، در صورتی که مؤمنان از این راه بر عالم جاودانی آگاهی پیدا می کنند؟! «و نراه قریبا؛ و ما آن را نزدیک می بینیم.»
تفاوتی میان اجل موت، یا پیروزی مؤمنان، یا عذاب کافران در دنیا، یا قیام ساعت و وقوع پیدا کردن آخرت وجود ندارد.
دوم به یاد آوردن وقایع و صحنه های عظیمی که همراه با وقوع پیدا کردن وعده خدا صورت پذیر می شود، امری است که نفس را به اهتزاز درمی آورد، و پرده ها و عقده ها را از آن دور می کند، و آن را در برابر ایشان مجسم می سازد.
آنها اصلا باور نمی کنند چنان روزی در کار باشد که حساب همه خلایق را برسند و کوچکترین گفتار و کردار آنها محاسبه شود، آن هم در روزی که پنجاه هزار سال به طول می انجامد، ولی آنها در حقیقت خدا را نشناخته اند و در قدرت او شک و تردید دارند.
آنها می گویند: مگر ممکن است استخوانهای پوسیده، و خاکهایی که هر ذره ای از آن در گوشه ای پراکنده گشته است بار دیگر جمع شود. و لباس حیات در تن بپوشد؟ (همانگونه که قرآن در سایر آیاتش این تعبیرات را از آنها نقل کرده است) وانگهی مگر روز پنجاه هزار سال امکان پذیر است؟!
ص: 941
جالب اینکه علم امروز می گوید مقدار روز در هر کره ای از کرات آسمانی با دیگر کرات متفاوت است، زیرا تابع مقدار زمانی است که آن کره یک بار به دور محور خود می چرخد، و لذا روز در کره ماه به اندازه دو هفته در کره زمین است، حتی می گویند ممکن است با گذشت زمان کره زمین از سرعت حرکت وضعی خود بکاهد و مقدار یک روز معادل یک ماه یا یک سال یا صدها سال شود. نمی گوئیم روز قیامت چنین است بلکه می گوئیم روز معادل پنجاه هزار سال، حتی با مقیاسهای عالم دنیا چیز عجیبی نیست.
اولیای الهی هم اکنون از عذاب جهنم هراس دارند و هراس کنونی سبب می شود که در قیامت شعله آتش را نبینند و صدای زفیر و شهیق جهنم را نشنوند: «لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت أنفسهم خالدون* لایحزنهم الفزع الأکبر و تتلقیهم الملائکة هذا یومکم الذی کنتم توعدون؛ آنان هرگز صدای جهنم را نشنوند و هیچ گاه فزع اکبر و هنگامه بزرگ قیامت محزونشان نخواهد ساخت.» (انبیاء/ 102_ 103) امیر مؤمنان (ع) در این زمینه می فرماید: «اکرم أسماعهم أن تسمع حسیس نار أبدا؛ خدای سبحان گوش آنان را گرامی داشت که صدای جهنم را بشنوند. از این رو هرگز صدای دوزخ هرچند مرحله ضعیف آن را هم نمی شنوند.»
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 38
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 171
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 264
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 18
ص: 942
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 197
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 7 صفحه 121
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 339
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 16 صفحه 365
کلی__د واژه ه__ا
یاد مرگ معاد محاسبه نفس حسابرسی نتیجه اعمال باورها در قرآن
قرآن کریم در معرفی 'أولوالألباب'، یعنی صاحبان خرد ناب و عقل ورزان می فرماید: «إن فی خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لایات لأولی الألباب* ألذین یذکرون الله قیاما و قعودا و جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار* ربنا إنک من تدخل النار فقد أخزیته... و لا تخزنا یوم القیامة؛ نشانه های آنان که دارای عقل دینی و فرهیخته مذهبی هستند در این آیات به شمار آمده است: قطعا در آفرینش آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز برای خردمندان دلایلی است؛ آنان که در حالت ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد می کنند و دایم در فکر خلقت آسمان ها و زمین بوده، می گویند پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدی، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب آتش دوزخ نگاه دار. ای پروردگار ما هر که را تو در آتش افکنی او را سخت خوار کرده ای. او ستمکار بوده و ستمگران را هیچ کس یاری نخواهی کرد... پروردگارا روز قیامت ما را خوار مگردان.» (آل عمران/ 190_ 194)
آنها در آخرین مرحله و پس از پیمودن راه توحید و ایمان به رستاخیز و اجابت دعوت پیامبران و انجام وظائف و مسئولیتهای خویش از خدای خود تقاضا می کنند و می گویند اکنون که ما به پیمان خویش وفا کردیم بار الها آنچه را تو به وسیله پیامبران وعده فرمودی و مژده دادی به ما مرحمت کن، و ما را در روز رستاخیز رسوا مگردان زیرا تو هر چه را وعده دهی تخلف ناپذیر است.
ص: 943
تکیه کردن روی عنوان 'رسوا نشدن' بار دیگر این حقیقت را تاکید می کند که آنها به خاطر اهمیتی که برای شخصیت خویش قائلند، رسوایی را از دردناکترین مجازات ها می دانند و لذا انگشت روی آن می گذارند.
این آیات چنان در جان پیامبر (ص) نشسته بود که شب ها هنگام تهجد به ستارگان پر فروغ و زیبای آسمان می نگریست و بخشی از این آیات را تلاوت می کرد. او هرگز این نبأ عظیم و خبر بزرگ را از یاد نمی برد. نخست یاد حق در دل و بعد نام او را بر زبان داشت. این بدان جهت است که پیامبر اسلام (ص) عقل کل و ختم رسل و خردمندترین فرد بشر از آغاز تا انجام بود. عقل دینی چیزی است که انسان را به بهشت نزدیک و از جهنم دور سازد: «قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» اساس رهبری پیامبر (ص) را دو امر بزرگ مبدأ و معاد به عنوان دو خبر بزرگ و جهانی تشکیل می داد. رهبری جهانی پیامبر (ص) در این دو امر خطیر بر پایه ی عقل و نیروی خردناب استوار بود.
امام صادق (ع) می فرماید: خداوند چیزی به شرافت و عظمت عقل نیافرید. پس از آفرینش عقل به او فرمان اقبال و ادبار داد و عقل اطاعت کرد. آن گاه عقل را صد بخش کرد و نود و نه جزء آن را به رسول اکرم (ص) و یک بخش آن را به دیگران بخشید. از این رو امام صادق (ع) در روایت دیگر فرمود: رسول خدا (ص) با هیچ کس به کنه عقل خود سخن نگفت: 'ما کلم رسول الله (ص) العباد بکنه عقله قط' زیرا هیچ کس توان ادراک و فهم کنه عقل آن حضرت را نداشت. بر این اساس، معرفت او درباره ی مبدأ و معاد فوق تصور بشر معمولی است.
ص: 944
پیامبر (ص) از قبر، برزخ، سؤال قبر، فشار قبر، نشأه قیامت، صراط، حساب، تطایر کتب، دعوت هر کسی در معاد به نام امام و رهبر او، اصحاب یمین، اصحاب شمال، آنان که نامه های کردار خویش را از پشت سر دریافت می کنند و سایر مواقف، حقایق و واقعیت هایی را ادراک می کرد که دیگران از ادراک آن قاصر بودند. گاهی می فرمود: سوره ی 'هود' و 'نبأ' و به نقل دیگری سوره ی 'هود' و 'واقعه' مرا پیر کرد برخی از بزرگان فرمودند: سر تأثیرگزاری سوره ی 'هود' و 'واقعه' دعوت به استقامت رسول اکرم (ص) و همراهان آن حضرت (ص) است: «فاستقم کما أمرت و من تاب معک؛ پس همان گونه که دستور یافته ای ایستادگی کن و هر که با تو توبه کرده [نیز چنین کند] و طغیان مکنید.» (هود/ 112) استاد علامه طباطبایی چنین احتمال دادند که جامع بین سوره ی 'هود' و 'واقعه' همان ذکر معاد است. عنایت به معاد چنان در جان رسول مکرم (ص) اثر گذاشت که او را پیر کرد؛ «یوما یجعل الولدان شیبا؛ زیرا قیامت روزی است که خردسالان را پیر می کند.» (مزمل/ 17)
رسول اکرم (ص) با این همه اعتنای به معاد حتی یک لحظه از جامعه، خدمت به خلق خدا و رهبری آنان غفلت نورزید؛ زیرا انزوای از جامعه و بریدن از مردم در اسلام نکوهیده است. از این رو می فرمود: اگر نهالی در دست یکی از شماست و اجل شما در آستانه فرا رسیدن است و می توانید آن را بکارید و بمیرید، حتما بکارید که پاداش خواهید برد: «إن کان بید أحدکم فسیلة فاستطاع أن یغرسها قبل أن تقوم الساعة فلیغرسها فإن له بذلک أجرا؛ نباید حتی در لحظات پایانی عمر بگوییم چرا درخت بکاریم و دست از عمران و آبادانی زمین بکشیم.» البته غرس درخت مثال است و مقصود هر کار سودمند به حال خلق و جامعه ی است. اهمیت یاد معاد باعث شد که در بسیاری از دعاها توجه به روز واپسین چشمگیر باشد: «إلهی أعوذبک من نفس لاتشبع و من قلب لایخشع و من علم لا ینفع و من صلاة لاترفع و من دعاء لا یسمع»
ص: 945
یکی از همسران پیامبر (ص) نقل می کند: من پیامبر (ص) را در بستر نمی یافتم سپس وی را در گوشه ای در حال تضرع و لابه می دیدم که عرض می کرد: «اللهم لا تنزع عنی صالح ما أعطیتنی أبدا اللهم و لا تردنی فی سوء استنقذتنی منه أبدا اللهم و لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا؛ بار خدایا لحظه ای مرا به حال خودم وامگذار، خدایا فضایلی که به من بخشیدی از من مگیر، و رذایلی که مرا از آنها رهایی بخشیدی برمگردان.» یعنی خدایا ارزش هایی که به موجودی فقیر، چون انسان که ذاتا فاقد هرگونه ارزش و کمالی است، اعطا فرمودی به فقدان مبدل مفرما؛ زیرا موجود فقیر اگر به حال خود رها شود سقوط خواهد کرد. همسر رسول خدا (ص) عرض کرد: ای رسول خدا! خداوند درباره ی شما فرمود: «لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؛ خداوند برای بخشش گناهان سابق و لا حق، این فتح بزرگ را بهره تو کرد.» (فتح/ 2) (مراد ذنب متوهم دشمنان است، نه گناه مصطلح دینی) پس چرا این قدر تضرع و ناله دارید؟ رسول گرامی (ص) در پاسخ فرمود: چون حضرت یونس پیغمبر (ع) لحظه ای به حال خود رها شد و به آن حال مبتلا گردید: «فلولا أنه کان من المسبحین* للبث فی بطنه إلی یوم یبعثون؛ کشتی به خطر افتاد، قرعه زدند به نام یونس (ع) افتاد و چون وی را به دریا افکندند ماهی دریا او را به کام فرو برد. مردمان هم ملامتش می کردند. اگر او به ستایش و تسبیح خدا نمی پرداخت تا قیامت در شکم ماهی می زیست.» (صافات/ 143_ 144)
ص: 946
در اینجا ذکر معروف و پرمحتوایی از قول یونس نقل شده که در آیه 87 سوره انبیاء آمده، و در میان اهل عرفان به ذکر 'یونسیه' معروف است: «فنادی فی الظلمات أن لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین؛ او در میان ظلمتهای متراکم فریاد زد که معبودی جز تو نیست، منزهی تو، من از ظالمان و ستمکاران بودم.» بر خویشتن ستم کردم و از درگاهت دور افتادم، و به عتاب و سرزنش تو که جهنم آتش سوزانی برای من است گرفتار شدم.
این اعتراف خالصانه و این تسبیح توأم با ندامت کار خود را کرد و همانگونه که در آیه 88 سوره انبیاء آمده «فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین؛ ما دعای او را اجابت کردیم و از غم و اندوه نجاتش دادیم و اینگونه مؤمنان را نجات می دهیم.»
مقصود پیامبر (ص) آن است که این ناله و سوز و گداز برای دفع خطر است، نه برای آن که گناهی دامن او را گرفته و قصد رفع آن دارد؛ زیرا اساسا پیامبران از خطا و لغزش معصومند. گناهی که دیگران درباره آن حضرت توهم می کردند بر اثر جنگ هایی بود که عده ای کشته شده بودند و پیامبر را مذنب قلمداد می کردند؛ نظیر آنچه حضرت موسی فرمود: «و لهم علی ذنب فأخاف أن یقتلون؛ من از دیدگاه این مردم گناهکارم. پس در اندیشه ام مبادا به قتل من دست یازند.» (شعراء/ 14)
شخصی از حضرت ختمی مرتبت (ص) تقاضا کرد قرآن را به وی بیاموزد. یکی از یاران پیامبر (ص) مأمور تعلیم او شد و چون دو آیه ی «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره* و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ پس هر که هموزن ذره ای نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید. و هر که هموزن ذره ای بدی کند [نتیجه] آن را خواهد دید.» (زلزله/ 7_ 8) را به وی آموخت، آن شخص به معلم خود گفت: همین آیه بس است. دیگران تعجب کردند که چرا با آن عطش فراوان برای آموختن قرآن به دو آیه بسنده کرد؟! حضرت رسول (ص) فرمود: «انصرف الرجل وهو فقیه؛ او در حالی که فقیه شد بازگشت.» یعنی این شخص عارف به معاد شد که از مهم ترین معارف دینی است.
ص: 947
امیر مؤمنان (ع) هر شب پس از فریضه ی عشا با صدای رسا به نمازگزاران می فرمود: «تجهزوا رحمکم الله؛ بار سفر را ببندید، ره توشه برگیرید، مسافرت نزدیک است.» یاد مرگ، توشه برگرفتن و استغفار همیشگی داشتن از سفارش ها و آموزش های قرآن کریم است: «فأنی لهم إذا جاءتهم ذکرهم* فاعلم أنه لا إله إلا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات و الله یعلم متقلبکم و مثویکم؛ پس از آن که قیامت بیاید در آن حال تذکر و پند، آنان را چه سود خواهد بخشید، هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست و تو بر گناه خود و برای مردان و زنان باایمان آمرزش طلب کن، و بدان که خدا محل انتقال شما به عالم آخرت و مسکن همیشگی شما را می داند.» (محمد/ 18_ 19)
در آیه دیگر فرمود: «إذا جاء نصر الله و الفتح* و رأیت الناس یدخلون فی دین الله أفواجا* فسبح بحمد ربک و استغفره إنه کان توابا؛ چون هنگام فتح و پیروزی خدا فرا رسد، و در آن روز مردم را بنگری که فوج فوج به دین خدا داخل می شوند، در آن هنگام خدای خود را حمد و ستایش کن و پاک و منزه دان و از او آمرزش طلب کن که او خدایی است بسیار توبه پذیر.» (نصر/ 1_ 3) در این آیات، خدای سبحان به زبان اثبات همه را متوجه آخرت ساخته و با لسان سلب فرموده است: «و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا* و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر إنا أعتدنا للظالمین نارا أحاط بهم سرادقها وإن یستغیثوا یغاثوا بماء کالمهل یشوی الوجوه بئس الشراب و ساءت مرتفقا؛ ای پیامبر هرگز از آنان که تابع هوای نفس خود شدند و به تبه کاری پرداختند پیروی مکن و بگو دین حق همان است که از جانب پروردگار شما آمد. پس هر که می خواهد ایمان آرد و هر که می خواهد کافر شود. ما برای کافران ستمکار آتشی مهیا ساخته ایم که شعله های آن مانند خیمه های بزرگ گرد آنان احاطه کند و اگر از شدت عطش شربت آبی درخواست کنند، آبی بسان مس گداخته به آنان دهند که چهره ها را بسوزاند. آن آب بسیار بد شربتی و آن دوزخ بسیار بد آسایشگاهی است.» (کهف/ 28_ 29)
ص: 948
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 44
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 219
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 156
کلی__د واژه ه__ا
معاد سیره نبوی باورها در قرآن توحید اولیای الهی یاد مرگ
صفات برجسته اخلاق در کنار یاد معاد و تذکر قیامت به کمال لازم می رسد؛ زیرا یاد مرگ، و عذاب قیامت انسان را دل شکسته و قلب او را خاشع می سازد. قرآن کریم می فرماید: «و استعینوا بالصبر و الصلوة و إنها لکبیرة إلا علی الخاشعین* الذین یظنون أنهم ملاقوا ربهم و أنهم إلیه راجعون؛ از خدا یاری خواهید و در کارها صابر و شکیبا باشید و نماز به جای آورید، که نماز سخت مهم و بزرگ و کاری دشوار است، مگر بر خداپرستان؛ آن کسانی که می دانند (نه این که گمان داشته باشند) که در پیشگاه پروردگار حاضر خواهند شد و به درگاه عزتش رجوع خواهند کرد.» (بقره/ 45 _ 46)
این مورد اعتقاد به آخرت، موردی است که هر کس باید بدان یقین حاصل کند، هم چنان که در جای دیگر فرموده: «و بالآخرة هم یوقنون؛ آنانند که به آخرت یقین دارند.» (بقره/ 4) با این حال چرا در آیه مورد بحث مظنه و گمان به آن را کافی دانسته؟ ممکن است و جهش این باشد که برای حصول و پیدایش خشوع در دل انسان، مظنه قیامت و لقاء پروردگار کافی است؟ چون علومی که به وسیله اسباب تدریجی به تدریج در نفس پیدا می شود، نخست از توجه، و بعد شک، و سپس به ترجیح یکی از دو طرف شک، که همان مظنه است پیدا شده، و در آخر احتمالات مخالف به تدریج از بین می رود، تا ادراک جزمی که همان علم است حاصل شود.
ص: 949
و این نوع از علم وقتی به خطری هولناک تعلق بگیرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفس می شود، و این غلق و خشوع از وقتی شروع می شود، که گفتیم یک طرف شک رجحان پیدا می کند، و چون امر نامبرده خطری و هولناک است، قبل از علم به آن، و تمامیت آن رجحان، نیز دلهره و ترس در نفس می آورد.
پس به کار بردن مظنه در جای علم، برای اشاره به این بوده، که اگر انسان متوجه شود به اینکه ربی و پروردگاری، دارد که ممکن است روزی با او دیدار کند، و به سویش برگردد، در ترک مخالفت و رعایت احتیاط صبر نمی کند، تا علم برایش حاصل شود، بلکه همان مظنه او را وادار به احتیاط می کند.
یاد مرگ و عذاب آنان را خاشع و خاکسار می سازد. این مسأله یقینی است و هیچ شک و گمانی در آن راه ندارد. بدیهی است کسی که به چیزی گمان داشته باشد سبب خشوع او نخواهد شد. گرچه می توان گفت مرگ، احتضار و قیامت آن قدر دردناک است که ظن و گمان بلکه احتمال آن نیز که ادراکی ضعیف است برای خشوع و خاکساری انسان کافی است؛ یعنی خود ظن و احتمال گرچه ضعیف است، ولی مظنون، و محتمل قوی است.
و بنابراین، این آیه با آیه ی «فمن کان یرجوا لقاء ربه، فلیعمل عملا صالحا؛ هر که امید دیدار پروردگارش دارد، باید عمل صالح کند.» (کهف/ 110) قریب المضمون می شود، چون در این آیه نیز امید به دیدار خدا را در واداری انسان به عمل صالح کافی دانسته است.
ص: 950
آیه راه امیدی بر مؤمنین باز می کند، کسی که آرزوی لقاء رحمت الهی را در دل می پروراند بایستی در دو عمل جدیت بسیار نماید یکی در عمل صالح یعنی عملی که لایق پیشگاه قرب جوار احدیت باشد، و دیگر در خلوص که موحد باشد و در عمل کسی را با خدا شریک نیاورد. برای انسان راهی به سوی حق تعالی نیست مگر همین ایمان کاملی که توأم با عمل صالح و خلوص نیت باشد.
در اینجا عمل صالح برای رضای خدای واحد بی شریک را متفرع شده بر رجاء لقاء پروردگار متعال و بازگشت به سوی، او چون اگر حساب و جزائی در کار نباشد هیچ داعی و ملزمی نیست که افراد را به پیروی از دین و به دست آوردن اعتقاد و عمل صحیح وادار سازد هم چنان که خود خدای تعالی فرموده: «إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ کسانی که از راه خدا گمراه می شوند عذابی شدید دارند به خاطر اینکه روز حساب رای از یاد بردند.» (ص/ 26)
و اگر عمل صالح و شرک نورزیدن در عبادت رب را متفرع بر اعتقاد به معاد نموده بدین جهت است که اعتقاد به وحدانیت خدا با شرک در عمل جمع نمی شوند، و با هم متناقضند. پس اگر اله واحد باشد در همه صفاتش که یکی هم معبودیت است واحد است، و در آن نیز شریک ندارد.
و اگر پیروی از دین را متفرع بر رجاء معاد کرد نه بر یقین به معاد بدین جهت بوده که تنها احتمال بودن معاد کافی است که آدمی را به پیروی از دین وادار سازد چون دفع ضرر محتمل واجب است، هر چند بعضی ها گفته اند: که مراد از لقاء، لقاء کرامت و ثواب است و این تنها مورد رجاء است نه مورد قطع.
ص: 951
و اگر رجاء لقای خدای را متفرع بر جمله 'أنما إلهکم إله واحد' کرد بدین جهت بود که بازگشت بندگان به سوی خدای سبحان از تمامیت معنای الوهیت است، زیرا خدای تعالی هر کمال مطلوب و هر وصف جمیلی را دارد که یکی از آنها فعل حق و حکم به عدل است و این دو اقتضاء می کند که دوباره بندگان را به سوی خود بازگرداند و میان آنان حکم کند.
نکته ای که باید در اینجا ذکر کرد این است که لقای پروردگار که همان مشاهده باطنی ذات پاک او با چشم دل و بصیرت درون است گر چه در این دنیا هم برای مؤمنان راستین امکان پذیر است اما از آنجا که این مساله در قیامت به خاطر مشاهده آثار بیشتر و روشنتر و صریحتر جنبه همگانی و عمومی پیدا می کند، این تعبیر در لسان قرآن معمولا در مورد روز قیامت به کار رفته از سوی دیگر طبیعی است اگر انسان انتظار و امید چیزی را دارد باید خود را برای استقبال از آن آماده کند. آن کس که ادعا می کند من انتظار چیزی دارم و اثری در عمل او نمایان نیست، در واقع مدعی دروغینی بیش نخواهد بود.
به همین دلیل در آیه فوق، فلیعمل عملا صالحا به صورت صیغه امر بیان شده، امری که لازمه رجاء و امید و انتظار لقای پروردگار است.
صفت دیگر نمازگزار تصدیق روز قیامت است. چنان که فرمود: نمازگراران حقیقی کسانی هستند که این ویژگی ها را داشته باشند؛ «الذین هم علی صلاتهم دائمون* و الذین فی أموالهم حق معلوم* للسائل و المحروم* و الذین یصدقون بیوم الدین* و الذین هم من عذاب ربهم مشفقون* إن عذاب ربهم غیر مأمون؛ آنان که در نماز و طاعت الهی عمر می گذرانند و آنان که در مال و دارایی آنها حقی معین و معلوم است، تا به فقیران سائل و تهی دستان آبرومند محروم برسد و آنان که روز قیامت و جزا را تصدیق کنند و آنان که از قهر و عذاب خدای خویش ترسانند، که از عذاب خدا هیچ کس بی سبب ایمن نتواند بود.» (معارج/ 23 _ 28)
ص: 952
تصدیق نمازگزاران به آن روز و حقایقی که در آن است، بر دو گونه است: یکی تصدیق قلب با ایمان و یقین راسخ به این که آخرت حق است و وقوع پیدا خواهد کرد، و دیگر تصدیق اندامها با عمل و کوشش صالح و شایسته که مصداق ایمان است و دلیلی بر راستگویی آن کس که مدعی آن است. اسلام که هر کار شایسته و نیکو را صدقه خوانده، به این کلمه مفهوم حقیقی فراگیر آن را بخشیده است، و رسول الله (ص) گفت: «هر کار خیری صدقه ای است که به غنی یا فقیر داده می شود»، و گفت: «لبخند زدن تو در برابر صورت برادرت صدقه است، و امر کردن به نیکی و معروفت صدقه است، و نهی کردنت از زشتی و منکر صدقه است، و راهنمایی برادرت برای بیرون آوردن دلوش از چاه صدقه است.»
از گفته او: یصدقون بیوم الدین به آن هدایت می شویم که اعمال صالح ایشان مصداقی از ایمان ایشان به آخرت است، پس به ریا یا برای رسیدن به نیکنامی، یا از روی غرور یا برتری جویی در زمین عمل نمی کنند. و نیز از آن چنین دستگیر ما می شود که یوم الدین آن عامل اساسی است که در راه آن صدقه می دهند و به انجام دادن کارهای نیک و شایسته می پردازند. آیا اگر کسی به روز جزا کافر بود، چه چیز او را به صدقه دادن و انفاق و فداکاری کردن برمی انگیخت؟ هیچ چیز، و به همین جهت متوقف ماندن راه احسان و بخشندگی در نزد کافران همان کفر ورزیدن آنان به آخرت است.
ص: 953
این که قرآن تصدیق به آخرت را صفت اساسی نمازگزاران حقیقی شمرده، به خاطر آن است که چون به نماز خواندن برمی خیزند، با دریافت ایمانی خویش در نمودارهای آخرت و پیشامدهای هراس انگیز آن زندگی می کنند. و اگر نمازگزار در آن هنگام که نماز می خواند، با روح و بصیرت خویش در آخرت حضور نداشته باشد، آن نماز چه ارزشی برای او دارد؟
ایمان ایشان به آخرت، نقشی بزرگ و اساسی در زندگی ایمانی و تفکری و عملی ایشان دارد، و همان مقیاس ایشان در قضایای گوناگون است، پس از ترس رسوایی و عذاب آن روز بر گرد گناهان نمی گردند، و به طمع رسیدن به بهشت و رضوان خدا هر چه بیشتر به انجام دادن کارهای نیک و صالح می پردازند، و در سختی و ناراحتی جزع و فزع نمی کنند، بدان سبب که شر حقیقی فقر و از دست دادن دوستان و بیماری نیست، بلکه عذاب و خشم خدا است، و به طمع دست یافتن به خیر عظیم در هنگام ملاقات با خدا، از نیکی کردن به هیچ کس خودداری نمی ورزند، و به عبارت دیگر: برای انسان رسیدن به ثبات ممکن نیست، بلکه بیمناک و دارای شخصیت متغیر و گردنده باقی می ماند تا آن گاه که به آخرت ایمان آورد، چه تنها همین ایمان است که به او اطمینان می بخشد، و خواسته های فطری او را برمی آورد، و او را از آن آگاه می سازد که به طرف آینده ای برتر و خوبتر در حرکت است.
چون یاد معاد هم از زدودن شبهه علمی و هم در غبار روبی شهوت عملی سهم به سزایی دارد سرانجام بسیاری از مباحث قرآن به یاد مرگ و تذکر قیامت پایان می پذیرد. قرآن بر این مسأله چنان پای می فشارد که گاهی با سوگند، بر آن تأکید می ورزد: «زعم الذین کفروا أن لن یبعثوا قل بلی و ربی لتبعثن ثم لتنبئون بما عملتم و ذلک علی الله یسیر...؛ کافران گمان کردند که هرگز پس از مرگ برانگیخته نمی شوند. ای رسول ما به آنان بگو به خدای من سوگند که البته برانگیخته می شوید و سپس به اعمال خود آگاه می گردید و این بر خدا بسیار آسان است. یاد آرید روزی را که خداوند همه شما را به عرصه ی قیامت جمع می کند و آن روز، روز غبن و پشیمانی بدکاران است و هر که به خدا ایمان آرد و نیکوکار شود خدا گناهش بپوشد و در باغهایی که زیر درختانش نهرها جاری است داخل گرداند که در آن بهشت جاودان متنعم باشند و این در حقیقت رستگاری بزرگ خواهد بود و آنان که کافر شده و آیات ما را تکذیب کردند اهل آتش دوزخ و در آن جاویدانند و آن جا بسیار بدمنزلگاهی است.» (تغابن/ 7 _ 10) البته در تحلیل نهایی معلوم می شود علت همه ی ناباوری ها به قیامت و معاد آن است که در حقیقت «و ما قدروا الله حق قدره؛ خداوند را آن گونه که باید بشناسند نشناختند.» (انعام/ 91) زیرا معاد همان رجوع به مبدأ است؛ اگر کسی مبدأ فاعلی جهان، یعنی خدای سبحان را به خوبی بشناسد و به اسمای حسنا و صفات علیای وی آشنا باشد حتما معاد را باور خواهد داشت.
ص: 954
من_اب_ع
عبدالله جوادی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 52
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 8 صفحه 91
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 229
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 577
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 16 صفحه 383
کلی__د واژه ه__ا
یاد مرگ معاد جهان بینی اسلامی اخلاق عمل صالح باورها در قرآن
اموری که سبب می شوند انسان از آخرت غفلت ورزد گذشته از شبهات اعتقادی و پندارهای باطل فکری عبارت است از:
1 _ رفاه طلبی و اسراف و اتراف.
2 _ دل بستن به خوشی و خوش گذرانی های زودگذر، سرگرمی ها، عیش و نوش و هوس رانی.
3 _ ثروت اندوزی های بی حد و مرز.
4 _ دشواری راه و خستگی انسان و....
به طور کلی می توان گفت هم سختی، و هم خوشی سرگرم کننده، دنیاطلبی و ثروت اندوزی های بی حد و مرز، گمراه کننده و بازدارنده از یاد قیامت است.
یکی از نمونه های بارز دنیا طلبی و غرور، جریان قارون است. خداوند می فرماید: قارون یکی از ثروتمندان قوم موسی (ع) بود. ما امکانات و ثروت کلان به او دادیم (و بدین وسیله او را آزمودیم). به او گفته شد: به مال و ثروت خود مغرور مباش که خدا هرگز مردم پرغرور و نشاط را دوست نمی دارد؛ «و ابتغ فیما اتیک الله الدار الاخرة و لا تنس نصیبک من الدنیا؛ و بکوش با آنچه خدا به تو عطا فرموده ثواب و سعادت دار آخرت را تحصیل کنی (به یاد قیامت باش)، لیکن بهره ات از دنیا را هم فراموش مکن.» (قصص/ 77)
ص: 955
«و ابتغ فیما ءاتئک الله الدار الاخرة؛ در آنچه خدا به تو عطا کرده از مال دنیا، خانه آخرت را بطلب، و با آن آخرت خود را تعمیر کن، به اینکه آن مال را در راه خدا انفاق نموده، و در راه رضای او صرف کنی.» (قصص/ 77)
و در نصیحت دوم می افزاید: «و لا تنس نصیبک من الدنیا؛ سهم و بهره ات را از دنیا فراموش مکن.»
یعنی آن مقدار رزقی را که خدا برایت مقدر کرده ترک مکن، (و آن را برای بعد از خودت به جای مگذار)، بلکه در آن برای آخرت عمل کن، چون حقیقت بهره و نصیب هر کس از دنیا همان چیزی است که برای آخرت انجام داده باشد، چون آن چیزی که برایش می ماند همان عمل است.
بعضی از مفسرین، جمله مورد بحث را چنین معنا کرده اند که: فراموش مکن این معنا را که نصیب تو از مال دنیایی (که به تو روی آورده) مقدار بسیار اندکی است، و آن همان مقداری است که می پوشی و می نوشی و می خوری، بقیه اش زیادی است، که برای غیر از خودت باقی می گذاری، پس از آنچه به تو داده اند به قدر کفایت بردار، و باقی را احسان کن.
مال و ثروت بر خلاف پندار بعضی از کج اندیشان، چیز بدی نیست، مهم آن است که ببینیم در چه مسیری به کار می افتد، و اگر به وسیله آن 'ابتغاء دار آخرت' شود، چه چیزی از آن بهتر است؟ اگر وسیله ای برای غرور و غفلت و ظلم و تجاوز و هوسرانی و هوسبازی گردد، چه چیز از آن بدتر؟! این همان منطقی است که در جمله معروف امیر مؤمنان علی (ع) درباره دنیا به روشنی از آن یاد شده است: «من ابصر بها بصرته، و من ابصر الیها اعمته؛ کسی که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرد چشمش را بینا می کند، و کسی که به عنوان یک هدف نگاه کند نابینایش خواهد کرد.» و قارون کسی بود که با داشتن آن اموال عظیم، قدرت کارهای خیر اجتماعی فراوان داشت ولی چه سود که غرورش اجازه دیدن حقایق را به او نداد.
ص: 956
این یک واقعیت است که هر انسان سهم و نصیب محدودی از دنیا دارد، یعنی اموالی که جذب بدن او، یا صرف لباس و مسکن او می شود مقدار معینی است، و مازاد بر آن به هیچوجه قابل جذب نیست و انسان نباید این حقیقت را فراموش کند. مگر یک نفر چقدر می تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چند مسکن و چند مرکب می تواند داشته باشد؟ و به هنگام مردن چند کفن با خود می تواند ببرد؟ پس بقیه خواه و ناخواه سهم دیگران است و انسان امانت دار آنها!
چه زیبا فرمود امیر مؤمنان علی (ع): «یا بن آدم ما کسبت فوق قوتک فانت فیه خازن لغیرک؛ ای فرزند آدم! هر چه بیشتر از مقدار خوراکت به دست می آوری خزانه دار دیگران در مورد آن خواهی بود.» تفسیر دیگری برای این جمله در روایات اسلامی و سخنان مفسران دیده می شود که با تفسیر فوق قابل جمع است و ممکن است هر دو معنی مراد باشد، (چون استعمال لفظ در اکثر از معنی واحد جایز است)، و آن اینکه: در معانی الاخبار از امیر مؤمنان علی (ع) در تفسیر جمله 'و لا تنس نصیبک من الدنیا' چنین آمده است: «لا تنس صحتک و قدرتک و فراغک و شبابک و نشاطک ان تطلب بها الآخرة؛ تندرستی و قوت و فراغت و جوانی و نشاطت را فراموش مکن و به وسیله این (پنج نعمت بزرگ) آخرت را بطلب.» طبق این تفسیر جمله فوق هشداری است به همه انسانها که فرصتها و سرمایه ها را از دست ندهند که فرصت چون ابر در گذر است.
ص: 957
اما قارون فقط به زینت و تجمل دنیوی توجه داشت. دنیاجویان نیز آرزوی مال و ثروت همانند او را داشتند. اما غفلت از یاد قیامت سبب خسف او شد: «فخسفنا به وبداره الأرض فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله وما کان من المنتصرین؛ پس از اندک زمانی او را با خانه اش به زمین فرو بردیم و هیچ کس جز خدا نتوانست او را یاری کند و خود او نیز هیچ گونه کمک دریافت نکرد.» (قصص/ 81)
آری هنگامی که طغیان و سرکشی و تحقیر مؤمنان تهیدست، و توطئه بر ضد پیامبر پاک خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهی از آستین بیرون می آید و به حیات طغیانگران پایان می دهد، چنان آنها را درهم می کوبد که زندگی آنها عبرتی برای همگان می گردد.
در این آیه معنای منع و امتناع نهفته است و حاصل معنا این است که قارون، هیچ جماعتی نداشت که او را از عذاب شدن منع کنند، و خودش هم از ممتنعین نبود، که زیر بار عذاب نرود، و این درست بر خلاف پنداری بود که یک عمر در سر می پرورانید، و خیال می کرد که آن عامل که ثروت و خیر را به سویش جلب نموده و شر را از او دفع می کرد، حول و قوت خودش و جمعیت و خدم و حشمش بود، که آنها را هم به علم خود کسب کرده بود، ولی نه آن جمعش نگهش داشت، و نه آن قوت و نیرویش از عذاب خدا نجاتش بخشید، و معلوم شد که آنچه داشته خدا به او داده بود.
ص: 958
بنابراین حرف 'فاء' در جمله 'فما کان' تفریع این جمله را بر جمله 'فخسفنا به...' می رساند، و چنین معنا می دهد که ما او و خانه اش را در زمین فرو بردیم، پس برایش روشن شد بطلان آنچه ادعا می کرد، و می گفت من خودم مستحق این ثروت هستم، و حاجتی به خدا ندارم، و این نبوغ علمی و نیروی خودم است که جلب خیر و رفع ضرر از من می کند.
«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا؛ ما خانه ی آخرت را برای آنان که در زمین اراده ی علو، فساد و سرکشی ندارند مخصوص می گردانیم.» (قصص/ 83) سرای زنده و جاوید ویژه کسانی است که فخرفروش، مستکبر، تجمل پرست، دنیازده، خوش گذران و عیاش نباشند. قارون با کردار خود سبب شد تا عده ای مقام و دارایی او را آرزو کنند و همچون او سرگرم زینت و زیور گردند. نه تنها برتری جوی و مفسد نیستند که 'اراده' آن را نیز نمی کنند، قلبشان از این امور پاک، و روحشان از این آلودگیها منزه است.
آنچه سبب محرومیت انسان از مواهب سرای آخرت می شود در حقیقت همین دو است، برتری جویی (استکبار) و 'فساد در زمین' که همه گناهان در آن جمع است، چرا که هر چه خدا از آن نهی کرده حتما بر خلاف نظام آفرینش انسان و تکامل وجود بوده، بنا بر این ارتکاب آن نظام زندگی او را بر هم می زند لذا مایه فساد در زمین است. حتی مساله 'استعلاء' و برتری جویی خود یکی از مصادیق 'فساد در ارض' است، ولی اهمیت فوق العاده آن سبب شده است که بالخصوص مطرح گردد. در شرح حال و سرنوشت قارون دیدیم آنچه مایه بدبختی و هلاک و نابودی او شد همان استکبار و برتری جویی بود.
ص: 959
در روایات اسلامی مخصوصا روی این مساله بسیار تکیه شده است، تا آنجا که در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع) می خوانیم: «ان لرجل لیعجبه ان یکون شراک نعله اجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها؛ گاه می شود که انسان از این لذت می برد که بند کفش او از بند کفش دوستش بهتر باشد و به خاطر همین داخل تحت این آیه می شود، (چرا که اینهم شاخه کوچکی از برتری جویی است!)»
جالب اینکه صاحب تفسیر 'کشاف' بعد از ذکر این حدیث جمله ای می گوید که: بعضی از طمعکاران علو را در آیه مورد بحث به فرعون می زنند به مقتضی «إن فرعون علا فی الأرض؛ فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت.» (قصص/ 4) و فساد را به قارون به مقتضای «و لا تبغ الفساد فی الأرض؛ در زمین فساد مجوی.» (قصص/ 77) و می گویند کسی که مثل فرعون و قارون نباشد بهشت و سرای جاویدان از آن او است، و به این ترتیب تنها فرعون و قارون و امثال این دو را از بهشت بیرون می فرستند، و بقیه را از آن خود می دانند! اینها جمله 'و العاقبة للمتقین' که در ذیل این آیه آمده است مورد دقت قرار نداده اند، آن گونه که علی (ع) در آن دقت فرموده.
مطلبی را که باید بر این سخن بیفزائیم این است که این گروه حتی در شناخت فرعون و قارون گرفتار اشتباه شده اند، چرا که فرعون هم علو در ارض کرد و هم مفسد بود «إنه کان من المفسدین؛ همانا او از مفسدین بود.» (قصص/ 4) و قارون نیز فساد در زمین کرد و هم علو و برتری جویی به مقتضای «فخرج علی قومه فی زینته؛ پس [قارون] با کوکبه خود بر قومش نمایان شد.» (قصص/ 79)
ص: 960
در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علی (ع) چنین آمده است که به هنگام خلافت ظاهری شخصا در بازارها قدم می زد، گمشده ها را راهنمایی می کرد، ضعیفان را کمک می نمود و از کنار فروشندگان و کسبه رد می شد و این آیه را برای آنها می خواند: تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الأرض و لا فسادا، سپس می فرمود: نزلت هذه الایة فی اهل العدل و التواضع من الولاة، و اهل القدرة من الناس؛ این آیه درباره زمامداران عادل و متواضع و همچنین سایر قدرتمندان از توده های مردم نازل شده است.» یعنی همانگونه که من حکومت را وسیله برتری جویی خودم قرار نداده ام شما نیز نباید قدرت مالی خود را وسیله سلطه بر دیگران قرار دهید که سرانجام و عاقبت نیک از آن گروهی است که نمی خواهند برتری جویی و فساد کنند.
همانگونه که قرآن در پایان آیه مورد بحث می فرماید: «و العاقبة للمتقین؛ و عاقبت از آن پرهیزکاران است.» 'عاقبت' به مفهوم وسیع کلمه، سرانجام نیک، پیروزی در این جهان، بهشت و نعمتهایش در جهان دیگر است، دیدیم که قارونها و فرعونها چه عاقبتی پیدا کردند با اینکه قدرت آنها بی نظیر بود؟ چون تقوی نداشتند به دردناکترین سرنوشت مبتلا شدند.
سخن را درباره این آیه با حدیثی که از امام صادق (ع) نقل شده پایان می دهیم و آن اینکه هنگامی که امام (ع) این آیه را تلاوت نمود شروع به گریه کرد و فرمود: «ذهبت و الله الامانی عند هذه الایة؛ با وجود این آیه همه آرزوها بر باد رفته است.» و دسترسی به سرای آخرت مشکل است.
ص: 961
یکی از اشتباهات بزرگ بشر این است که بر اثر انکار معاد و نفی روز حساب می انگارد تبه کاران و شایستگان یکسانند: «أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین امنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون؛ آیا آنان که مرتکب اعمال زشت و تبه کاری شدند گمان کردند آنان را مانند کسانی که به خدا ایمان آورده و نیکوکار شدند یکسان قرار می دهیم تا در مرگ و زندگی هم یکسان باشند؟» (جاثیه/ 21) هرگز چنین نیست و داوری باطل و جاهلانه است سر این یکسان انگاری آن است که اگر حیات بعد از مرگ یعنی معاد نباشد و همگان با مردن از بین بروند و معدوم گردند، یکسان خواهند بود؛ زیرا اشیا یا اشخاص معدوم هیچ امتیازی با هم ندارند و پرهیزکار و تبه کار مساوی هم خواهند بود. این دسته یعنی منکران معاد پیرو خواسته های نفسانی بوده و در واقع پروردگارشان هواست: «أفرءیت من اتخذ إلهه هواه؛ ای رسول ما می نگری آن را که هوای نفسش را خدای خود قرار داده است؟» (جاثیه/ 23) منطق این گروه چنین است: «و قالوا ما هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا إلا الدهر و ما لهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون؛ گفتند: زندگی ما جز همین دنیا و حیات طبیعت نیست و کسی ما را نمی میراند و حشر و نشر و قیامتی نخواهد بود. این سخن را نه از روی علم و دلیل، بلکه از روی وهم و خیال می گویند.» (جاثیه/ 24)
منطق مادیون زمان ما نیز همین است؛ چون ندیدند مرده ای زنده شود، می پندارند معاد و قیامت وجود ندارد. دلیل آنان این است که اگر معادی وجود دارد نیاکان ما را زنده کنید: «ما کان حجتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن کنتم صادقین؛ دلیلشان همواره جز این نیست که می گویند اگر راست می گویید پدران ما را [حاضر] آورید.» (جاثیه/ 25) خدای سبحان در پاسخ آنها می فرماید: «قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ بگو خدا [ست که] شما را زندگی می بخشد سپس می میراند آنگاه شما را به سوی روز رستاخیز که تردیدی در آن نیست گرد می آورد ولی بیشتر مردم [این را] نمی دانند.» (جاثیه/ 26) نگویید روزگار و طبیعت ما را از بین می برد؛ زیرا نظام آفرینش محکم و متقن و بر پایه علم و حکمت استوار است. مبدأ این عالم وجود مقدس الله است که به شما حیات می دهد و شما را از این عالم به سرای دیگر منتقل می کند. در حق بودن آن روز تردیدی وجود ندارد و امری ضروری و حتمی است، ولی منکران معاد از روی جهل آن را انکار می کنند: «و لله ملک السموات و الأرض و یوم تقوم الساعة یومئذ یخسر المبطلون؛ فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست و روزی که رستاخیز برپا شود آن روز است که باطل اندیشان زیان خواهند دید.» (جاثیه/ 27) فرمانروایی آسمان و زمین از آن خدای سبحان است. او می تواند آنها را به نظام دیگر تبدیل و به حساب همگان رسیدگی کند. روزی که قیامت قیام کند بر آنان که عمری را به بطالت و بیهودگی گذرانده اند معلوم خواهد شد که خسارت زده و سرمایه باخته اند.
ص: 962
آری در آن روز هر گروهی را به کتاب کردارش فرا می خوانند: «و تری کل أمة جاثیة کل أمة تدعی إلی کتابها الیوم تجزون ما کنتم تعملون؛ و هر امتی را به زانو در آمده می بینی هر امتی به سوی کارنامه خود فراخوانده می شود [و بدیشان می گویند] آنچه را می کردید امروز پاداش می یابید.» (جاثیه/ 28) هر فرقه ای به سوی کتاب و نامه ی عمل خود خوانده خواهد شد و ندا داده می شود که امروز همه به پاداش اعمال خود می رسید. بنابراین، به یاد معاد بودن هم وظیفه فرد است و هم وظیفه جامعه و گروه؛ انسان هم در برابر وظایف فردی مسؤول است و هم در برابر وظایف جمعی، و سعادت او جز با رعایت همه مسؤولیت ها به دست نخواهد آمد.
علت کفر به معاد
از نظر قرآن علت عدم اعتقاد به معاد چند چیز است: یکی شبهه علمی است و دیگری شهوت عملی؛ شبهه علمی آن است که چگونه خداوند اجزای پراکنده را دوباره جمع می کند و به آنها حیات می بخشد. انسان وقتی مرد ذرات بدنش در سراسر زمین پراکنده و گم خواهد شد: «و کانوا یقولون ءإذا متنا و کنا ترابا و عظاما ءإنا لمبعوثون* أو اباؤنا الأولون؛ و می گفتند آیا چون مردیم و خاک واستخوان شدیم واقعا [باز] زنده می گردیم. یا پدران گذشته ما [نیز].» (واقعه/ 47_ 48) خداوند در پاسخ چنین شبهه ای می فرماید: ما به این کار توانمندیم نه تنها استخوان ها (عظام) را که قسمت مهم بدن را تشکیل می دهد برمی گردانیم، بلکه خطوط ظریف سرانگشتان را نیز به حالت اول باز می گردانیم. خدایی که اولین بار آنان را آفرید خلقت دوباره آنها برای او سهل است: «بلی قادرین علی أن نسوی بنانه؛ اینان می پندارند ما دیگر بار استخوان های پوسیده ی آنان را جمع نمی کنیم، آری ما قادریم حتی سر انگشت آنان را با همه ویژگی هایش دوباره درست کنیم.» (قیامت/ 4)
ص: 963
شهوت عملی آن است که اندوخته های علمی را نادیده انگارد و با علم به حقانیت معاد و قیامت عملا دست به شهوت رانی و هواپرستی بزند و از مصادیق «أفرءیت من اتخذ إلهه هواه و أضله الله علی علم» (جاثیه/ 23) باشد. وقتی شهوت جلو علم را گرفت بسان دانشی می ماند که در متون کتاب ها مدفون است. چنین دانشی نجات دهنده شخص نخواهد بود. قرآن نیز چنین انسان هایی را روی گردان از هدایت می داند. سرنوشت چنین انسان هایی را شیطان رقم می زند؛ «أولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا بالاخرة؛ کسانی که متاع آخرت را به کالای چند روزه ی دنیای کم ارزش فروختند.» (بقره/ 86) و کسانی که هدایت را به گمراهی معامله کردند: «أولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی فما ربحت تجارتهم و ماکانوا مهتدین؛ ایشان گمراهی را به جای راه راست خریدند. البته چنین تجارتی سود نخواهد کرد.» (بقره/ 16)
خدای سبحان در عین آن که بخشنده، رؤوف، مهربان، بخشایشگر و پرورش دهنده جهانیان است مالکیت آنان را نیز برعهده دارد: «الحمد لله رب العالمین* الرحمن الرحیم* مالک یوم الدین؛ ستایش خدایی را که پروردگار جهانیان. رحمتگر مهربان. [و] خداوند روز جزاست.» (حمد/ 2_ 4) و کسی نخواهد توانست از تحت مالکیت او خارج شود. او از همه اشخاص حساب رسی می کند. او می خواهد انسان ها بین خوف و رجا باشند. بیم و امید است که انسان را شکوفا می سازد، پرورش نیکو می دهد و نخل او را به ثمر می نشاند. از این رو گاهی تشویق و ترحیب و گاهی ترهیب و تخویف می کند: «أمن هو قانت آناء الیل ساجدا و قائما یحذر الاخرة و یرجوا رحمة ربه؛ آیا کسی که شب را به طاعت خدا به سجود و قیام می پردازد و از پایان کار خود ترسان و به رحمت الهی امیدوار است با آن کس که به کفر مشغول است یکسان است؟ هرگز یکسان نیست.» (زمر/ 9) «إنما یتذکر أولوا الألباب؛ تنها خردمندان متذکر این مطلبند.» (زمر/ 9 و رعد/ 19)
ص: 964
انسان هرگز نمی تواند بدون مراقبت دقیق در اعمال، به پایان کار خویش امیدوار باشد؛ زیرا اگر مراقب آنها نباشد چه بسا در لحظاتی از عمر ایمان وی تباه گردد و چه بسا بر اثر بیداری و هشیاری در لحظاتی از آن بتواند همه ی لغزش های احتمالی خود را ترمیم کند. پس باید به عاقبت کار خویش بیندیشد و به رحمت او هم امیدوار باشد. به ویژه اخلاص در عمل، انسان را نجات می دهد؛ زیرا اخلاص اکسیر اعظم است، حتی دشمن قسم خورده ی انسان، یعنی شیطان برای اخلاص ورزان حساب ویژه باز کرده و آنان را از جرگه گمراهان و فریب خوردگان بیرون برده است: «قال فبعزتک لأغوینهم أجمعین* إلا عبادک منهم المخلصین؛ به عزت و جلال تو سوگند که همه ی خلق را گمراه خواهم کرد، مگر خاصان از بندگانت که دل از غیر بریدند و برای تو خالص شدند.» (ص/ 82 _ 83) شیطان غیر مخلصین را می تواند در حزب و دسته خود قرار دهد: «استحوذ علیهم الشیطان فأنسهم ذکر الله أولئک حزب الشیطان ألا إن حزب الشیطان هم الخاسرون؛ شیطان بر دل آنان سخت احاطه کرده که فکر و ذکر خدا را به کلی از دلشان برده است. آنان حزب شیطانند. ای مردم آگاه باشید که حزب شیطان به حقیقت زیانکاران جهانند.» (مجادله/ 19)
نتیجه این که، شیطان نخست درباره معاد شبهه علمی ایجاد می کند، بعد آن را صورت برهان می بخشد و پس از تثبیت آن، در عمل وسوسه و اخلال می کند و به تدریج انسان را به شهوت های عملی می کشاند. وی برنامه گمراه کننده ی خود را چنین اعلام داشته است: «و قال لأتخذن من عبادک نصیبا مفروضا* و لأضلنهم و لأمنینهم و لامرنهم فلیبتکن اذان الأنعام و لامرنهم فلیغیرن خلق الله و من یتخذ الشیطان ولیا من دون الله فقد خسر خسرانا مبینا* یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان إلا غرورا* أولئک مأویهم جهنم و لا یجدون عنها محیصا؛ خدا لعنتش کند [وقتی که] گفت بی گمان از میان بندگانت نصیبی معین [برای خود] برخواهم گرفت. آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهای دور و دراز خواهم کرد و وادارشان می کنم تا گوشهای دامها را شکاف دهند و وادارشان می کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لی] هر کس به جای خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکاری شده است. [آری] شیطان به آنان وعده می دهد و ایشان را در آرزوها می افکند و جز فریب به آنان وعده نمی دهد. آنان جایگاهشان جهنم است و از آن راه گریزی ندارند.» (نساء/ 118_ 121)
ص: 965
شیطان به خدا گفت: من بخشی از بندگان تو را زیر بار طاعت خود کشیده سخت گمراه می کنم. آنان را به آرزوهای دور و دراز درافکنم و به آنان دستور دهم تا گوش حیوانات ببرند، و امر کنم تا خلقت خدا را تغییر دهند، کتاب و احکام خدا را به دلخواه خود تأویل و تبدیل کنند، و هر کس که شیطان را دوست دارد، و او را سرپرست خود قرار دهد نه خدای خود را، سخت زیان کرده است؛ زیانی که بر هر خردمندی کاملا آشکار است. شیطان انسان را بسیار وعده دهد و آرزومند و امیدوار کند، ولی وعده و نوید شیطان به جز غرور و فریب خلق نیست. جهنم منزلگاه شیطان و پیروان اوست و از آن گریزگاهی نخواهند یافت.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 31 و 49
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 155- 177
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 111 - 118
کلی__د واژه ه__ا
ثروت دنیا آخرت انسان خدا معاد هوای نفس باورها در قرآن
همان طور که بینش توحیدی درجاتی دارد و معرفت توحیدی پیامبر عظیم الشأن (ص) در بالاترین درجه توحید است، معادشناسی هم درجاتی دارد و معرفت آن حضرت راجع به معاد در برترین درجه ی آن جای گرفته است. علت این امر آن است که چون هر فیضی که از جانب خدا می رسد با حفظ درجات است، همچنین هر فیضی که به جانب او رجوع می کند با ترتیب درجات است، نخستین فیض که در قوس نزول از خدای سبحان نشأت گرفته وجود مبارک رسول خدا و ائمه دین (ع) هستند که در آن مقام رفیع نور واحدند؛ چنان که فرمود: 'اول ما خلق الله نوری'، باز در قوس صعود اولین فیضی که به لقاء الله بار می یابد وجود مستفیض حضرت ختمی مرتبت (ص) است. از این رو فرمود: 'أنا أول وافد علی العزیز الجبار'. البته منظور، تقدم رتبی است، نه تقدم زمانی و تاریخی.
ص: 966
می توان گفت کلام مزبور ریشه و پایه قاعده ی 'الواحد لایصدر عنه إلا واحد و الواحد لایرجع إلیه إلا واحد' است.
غایة الامر این وحدت، در قاعده، از نوع وحدت عددی، صنفی، نوعی و جنسی و مانند آن نیست، بلکه وحدت اطلاقی تبعی یا عرضی است که مظهر وحدت اطلاقی اصیل و ذاتی خدا به شمار می رود. بنابراین، فیض منبسط ربوبی که متصف به امکان فقری است از نور واحد انسان کامل آغاز و به همان نور واحد پایان می پذیرد. از این رو انسان کامل مظهر کامل توحید و معاد است؛ در حالی که دیگران چنین نیستند؛ گروهی بر اساس ترس از دوزخ و مواقف هولناک به یاد قیامت هستند، دسته ای بر پایه رغبت به نعمت های بهشت به یاد قیامت بوده، تعدادی هم برای لقاء الله. اما انسان کامل چون پیشوایان دین (ع) همه ی مراحل را داراست. از این رو با حفظ مراتب و در طول یکدیگر به یاد همه ی آنهاست؛ یعنی هم ترس از جهنم، هم شوق به بهشت و هم لقاء الله و رضوان الله: «و فی الاخرة عذاب شدید و مغفرة من الله و رضوان؛ در آخرت عذاب سخت جهنم، آمرزش، رضوان و خشنودی خدا موجود است.» (حدید/ 20) انسان های کامل می گویند: «و هبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر إلی کرامتک؛ گیرم که بتوانم در برابر عذاب آتش جهنم شکیبا باشم، ولی با عذاب فراق چه سازم؟» «إنا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا؛ ما از قهر پروردگار خود به روزی که از رنج و سختی آن، رخسار خلق درهم و غمگین است می ترسیم.» (انسان/ 10)
ص: 967
شناختی که بر اساس ترس از قیامت یا بر پایه رغبت به بهشت باشد، شناختی متوسط و نفسانی است. از این رو درخواست های زاهدانه یا راغبانه در پی دارد. اما کسانی که خدا را به عظمت شناخته اند شناخت آنان از مبدأ و معاد، عقلی است و ترس از هجران و فراق و شوق به وصال مقوم حقیقت آنان گشته و خوف آنان عقلی است؛ آن سان که فرشتگان از خوف خدا تسبیح گوی اویند: «و یسبح الرعد بحمده و الملئکة من خیفته؛ رعد و همه ی فرشتگان از بیم قهر خدا به تسبیح و ستایش او مشغولند.» (رعد/ 13)
همچنین آیه ی «و لمن خاف مقام ربه جنتان؛ و هر کس را که از مقام پروردگارش بترسد دو باغ است.» (الرحمن/ 46) و آیه ی «و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی* فإن الجنة هی المأوی؛ و اما کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت. پس جایگاه او همان بهشت است.» (نازعات/ 40_ 41) ناظر به خوف عقلانی است.
باید بگوییم خوف هم مانند عبادت مراحلی دارد، بعضی ها از عقاب خدا می ترسند، و از ترس عذاب او کفر نمی ورزند و گناه نمی کنند، قهرا لازمه چنین خوفی این است که عبادت صاحبش عبادت کسی باشد که از عذاب خدا می ترسد، عبادت می کند تا گرفتار عذاب او نگردد، در نتیجه عبادتش محضا برای خدا نباشد، و این قسم عبادت عبادت بردگان است که موالی خود را از ترس سیاست و شکنجه اطاعت می کنند، هم چنان که بعضی دیگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگی می کنند، عبادت می کنند تا به رسیدن به آنچه دلخواهشان است رستگار گردند، اینان هم عبادت خدا را محضا لله انجام نمی دهند، عبادتشان یک قسم تجارت است، هم چنان که در روایاتی هم آمده است.
ص: 968
خوف در جمله 'و لمن خاف مقام ربه' ظهور در هیچ یک از این دو قسم خوف، یعنی خوف از عذاب و خوف از فوت لذتهای نفسانی در بهشت ندارد، چون این دو نوع خوف غیر از خوف از قیام و آگاهی خدا نسبت به اعمال بندگان است، و نیز غیر از خوف از مقامی است که خدای تعالی نسبت به بنده اش دارد، چون خوف از آگهی خدا و نیز خوف مقام پروردگار تاثر خاصی است که برای بنده بدان جهت که بنده است، در برابر ساحت عظمت و کبریایی مولایش حقیر و ذلیل است دست می دهد، و باعث می شود آثاری از مذلت و خواری و اندکاک در قبال عزت و جبروت مطلقه خدای تعالی از او ظهور کند.
عبادت خدای تعالی از ترس او (البته ترس به این معنا) عبارت است از خضوع در برابر او بدین جهت که او الله است، ذو الجلال و الاکرام است، نه بدین جهت که جهنم دارد، و نه بدین جهت که بهشت دارد، وقتی عبادت به این انگیزه انجام شود خالصا لوجه الله صورت می گیرد. و این معنای از خوف، همان خوفی است که خدای تعالی ملائکه مکرمین خود را بدان ستوده، و گرنه اگر خوف منحصر در خوف از عذاب و ترک ثواب می بود، با در نظر داشتن اینکه ملائکه معصوم و ایمن از عذاب مخالفت و تبعات معصیتند نباید آنان را به داشتن خوف بستاید، ولی می بینیم ستوده و فرموده: «یخافون ربهم من فوقهم؛ از پروردگارشان که ما فوقشان است می ترسند.» (نحل/ 50)
پس از آنچه گذشت روشن گردید آن کسانی از جن و انس که جمله 'و لمن خاف' اشاره به ایشان است، عبارتند از اهل اخلاص، آنهایی که خاضع در برابر جلال خدای تعالی هستند، و او را بدین جهت عبادت می کنند که او الله (عز اسمه) است، نه بدین جهت که جهنم دارد، و نه به طمع بهشت و ثوابی که می دهد، و بعید نیست این طایفه همان کسانی باشند که در سوره بعدی بعد از آنکه مردم را سه دسته می کند، درباره دسته سوم می فرماید: «و السابقون السابقون أولئک المقربون؛ و (سومین گروه) پیشگامان پیشگام (که در ایمان بر همه پیشی گرفتند) آنان مقربان درگاهند.» (واقعه/ 10- 11)
ص: 969
بنابراین، رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان انسان کامل، معلم فرشتگان و اسوه ی جهان هستی، همه ی مراتب ترس از خدا اعم از وهمی، خیالی و عقلی را داراست، بلکه بیشتر از دیگران نیز داراست.
گروهی از اهل سنت نقل کرده اند: بیم دهنده ترین آیه از قرآن مجید آیه ای است که به حساب و کتاب عمل انسان در روز قیامت مربوط است: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره* و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ پس هر که هموزن ذره ای نیکی کند [نتیجه] آن را خواهد دید. و هر که هموزن ذره ای بدی کند [نتیجه] آن را خواهد دید.» (زلزله/ 7 _ 8)
گفتنی است، صرف داشتن وصف خوف از دوزخ یا شوق به بهشت نقص نیست، بلکه توقف در این مرحله و جمود بر آن، نقص است، نه سیر از نقص به کمال و از فقر به جانب غنا تا رسیدن به مرحله لقاء الله سیر صعودی ادامه یابد و در این راه از هر وسیله استمداد شود مانند آنچه هنگام تغذی گفته می شود: 'قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی' زیرا براساس حرکت جوهری، غذا به صورت کمال علمی و عملی ظهور می کند؛ اندیشه ورزی و فرهیختگی به خوف از هجران خدا و امید به لقای او می انجامد. از این رو حضرت رسول (ص) چون در اوج معرفت پروردگار است، بیش از دیگران از معاد هراسناک و به یاد قیامت است؛ زیرا صحنه معاد واقعا سنگین است و درجه سنگینی آن از تصور بشر عادی خارج است: «إن هؤلاء یحبون العاجله ویذرون وراءهم یوما ثقیلا؛ این مردم غافل همه دنیای نقد عاجل را دوست می دارند و روز سخت سنگین قیامت را به کلی از یاد می برند.» (انسان/ 27) صعوبت تحمل قیامت تنها برای انسان نیست، بلکه آسمان و زمین قدرت آن را ندارد که حقیقت قیامت را تحمل کند: «ثقلت فی السموات و الأرض؛ سنگین است بر آسمان و زمین.» (اعراف/ 187) تحمل این بار گران تنها در عهده ی انسان کامل است.
ص: 970
تأثیرات یاد معاد بر انسان کامل
شیخ بزرگوار، مفید نقل کرده است: وقتی پیامبر (ص) از قیامت خبر می داد، مانند کسی که از تهاجم ناگهانی سپاه نیرومند، مسلح و بداندیش دشمن گزارش دهد، با حالتی جدی و احساس خطر خبر می داد: 'کانه منذر جیش جرار' و گونه های مبارکش سرخ می گشت: 'تحمار وجنتاه'. در حقیقت آن حضرت آتش دوزخ را از نزدیک مشاهده می کرد. بدیهی است کسی که آتش دوزخ را بالعیان مشاهده کند جدا از آن پرهیز دارد. وجود عینی آتش بسی مؤثرتر از وجود علمی آن است: 'لیست الرویة کالمعاینة مع الأبصار'. کسی که آتش قیامت را نبیند سخن او از معاد به منزله اعلام خطر نیست، بر خلاف درد آشنای معاد، که هم علمش نسبت به اصل معاد شهودی است و هم خود آتش را می بیند و گزارش او دردمندانه و شاهدانه است. از این رو رسول گرامی (ص) از خداوند مسألت می داشت: خداوندا ترسی در دل ما قرار ده تا مانع از معصیت و نافرمانی تو شود؛ 'اللهم اقسم لنا من خشیتک ما یحول بیننا وبین معصیتک'. نمی توان گفت: همه ی این مناجات ها، تضرع ها و به یاد قیامت بودن ها جنبه ی آموزش به دیگران دارد و از باب 'إیاک أعنی و اسمعی یا جارة' است، بلکه آنان این لابه ها را درجات نردبان ترقی می شمرند که توقف در منطق آنان زیان آور است و کسی که دو روز او مساوی باشد مغبون است. بنابراین، خشیت از خدا کمال و ترس از غیرخدا نقص است؛ چنان که منافقان نادان از مؤمنان بیشتر از خدا ترس داشتند: «لأنتم أشد رهبة فی صدورهم من الله ذلک بأنهم قوم لا یفقهون؛ این مردم منافق در دلشان از شما بیشتر ترس دارند تا از خدا؛ زیرا اینان مردمی هستند که هیچ شعوری ندارند.» (حشر/ 13)
ص: 971
رسول اکرم (ص) بیش از دیگران از قیامت هراس داشت، زیرا اندازه ی گریز یا گرایش هر فرد، به نسبت شناخت اوست. به همین دلیل حوادث هولناک و سهمگین قیامت باعث پیری زودرس پیامبر شد، از این رو در پاسخ مردی که به آن حضرت عرض کرد: ای رسول خدا! چه زود پیر شده اید؛ فرمود: 'شیبتنی هود و الواقعة؛ سوره ی هود و واقعه مرا پیر نمود'. این سخن به تعبیر استاد علامه طباطبایی ناظر به یاد قیامت است (المیزان/ ج11، ص66) گرچه برخی از بزرگان گفته اند: علت این که رسول اکرم (ص) فرمود: 'سوره ی هود مرا پیر کرد'، امر به استقامت آن حضرت و همراهان اوست که در این سوره ی مبارکه آمده است: «فاستقم کما أمرت و من تاب معک؛ پس همان گونه که فرمان یافته ای پایداری کن و نیز هر که با تو رو به سوی خدا آورده است.» (هود/ 112)
لیکن چون در بعضی از روایات، سوره هود و سوره واقعه در کنار هم ذکر شده است و قدر مشترک این دو سوره، تبیین مسئله ی قیامت است و یکی از اوصاف معاد نیز پیر کردن نوسالان می باشد: «یوما یجعل الولدان شیبا؛ چگونه از روزی که کودکان را پیر می گرداند پرهیز توانید کرد.» (مزمل/ 17) و این وصف هولناک یا برای طولانی بودن آن روز است و یا برای سوانح سنگین و توانفرسای آن، از این رو رسول گرامی (ص) که با عین الیقین بلکه برتر از آن، قیامت و مواقف آن را مشاهده می کرد، مبتلای به پیری زودرس شده است.
البته کسی که معادشناس نیست و قیامت را وعده ی دور می پندارد پیر نمی شود، اما کسی که مظهر خدایی است که می فرماید: «إنهم یرونه بعیدا و نریه قریبا؛ او هم قیامت را نزدیک می بیند، و ثمره ی نزدیک دیدن چنین روز سهمگینی، ظهور آثار پیری زودرس است.» (معارج/ 6)
ص: 972
نکته ی درخور ذکر این که گرچه یاد معاد، در دنیا چنان تأثیری در جسم انسان کامل دارد، لیکن از ثمرات اخروی تأثیر هراس از عذاب الهی در سیره ی علمی و عملی اولیای خداوند این است که باعث می شود آنان در قیامت عذاب جهنم را حس نکنند و شعله های آن را نبینند و صدای زفیر و شهیق آن را نشنوند: «إن الذین سبقت لهم منا الحسنی أولئک عنها مبعدون* لا یسمعون حس یسها وهم فی ما اشتهت أنفسهم خالدون* لا یحزنهم الفزع الأکبر؛ البته کسانی که قبلا از جانب ما به آنها وعده ی نیکو داده شده، از آن (عذاب) دور نگاه داشته شدگانند. صدای دوزخ را نمی شنوند و در آنچه دل هایشان بخواهد جاودانند. آن دلهره ی بزرگتر آنها را غمگین نکند.» (انبیاء/ 101- 103) در سخنان نورانی حضرت امیرالمؤمنین (ع) نیز آمده است که خدای سبحان گوشهای آنها را گرامی داشت و کرامتی بخشید که صدای جهنم را نمی شنوند 'أکرم أسماعهم أن تسمع حس یس نار أبدا'.
شناخت و معرفت پیامبر (ص) به قبر و قیامت به قدری شهودی و عیانی بود که می فرمود: اگر خوف آن نبود که مرده هایتان را دفن نکنید (از ترس عذاب قبر) از خدا می خواستم تا صدای عذاب قبر را که من می شنوم به گوش شما نیز برساند: «فلولا أن تدافنوا لدعوت الله أن یسمعکم من عذاب القبر الذی أسمع منه؛ اگر شما مانند پیامبر عذاب مرده ها را در قبر مشاهده می کردید، هرگز آنها را دفن نمی کردید.» اگر کسی شعله گور را ببیند قطعا از آن می ترسد و مرده را به گودال جهنم نمی فرستد؛ آن گونه که اگر کسی بهشت را ببیند به اشتیاق آن جان در اندامش قرار نمی گیرد و پیامبر (ص) شخصیتی است که هر دو جریان را در معراج مشاهده کرد، بلکه هر لحظه از زندگی پیامبر (ص) یک معراج بود. از این رو بخشی از تربیت پیامبر بر پایه انذار بود: «شاهدا و مبشرا و نذیرا؛ ما تو را [به سمت] گواه و بشارتگر و هشداردهنده ای فرستادیم.» (احزاب/ 45)
ص: 973
سر معادشناسی رسول اکرم
سر این که حضرت رسول اکرم (ص) عالیترین مرتبه ی توحیدشناسی و معادشناسی را داراست این است که هر فیضی که از خدای سبحان نازل می شود با حفظ ترتیب درجات است، چنانکه هر فیضی هم که به سوی خدای سبحان رجوع می کند به ترتیب درجات است. اولین فیض در قوس نزول که از خدای سبحان نشئت گرفته وجود مبارک رسول خدا (ص) است: 'اول ما خلق الله نوری'، و نخستین مستفیضی هم که در قوس صعود به لقاء الله بار می یابد، وجود مبارک آن حضرت است: 'أنا أول وافد علی ربی'.
بنابراین همان گونه که آن حضرت کاملترین موحد و معادشناس است، در خشیت و نورانیت هم احدی به مرتبه ی وجود مبارک او نمی رسد. البته نسبت به خاندان عصمت و طهارت (ع) همه یک نور هستند، زیرا در مقام وحدت نوری، کثرتی نیست تا یکی اول و دیگری دوم باشد. پس رسول اکرم (ص) اولین صادر و اولین وافد است و خاندان نبوی (ع) در مقام وحدت نوری با او متحدند، قهرا همه آنان به عنوان نور واحد و جامع، اولین صادر یا ظاهر و نخستین وافد خواهند بود.
مطلب مزبور، خلاصه ی این نظریه است که: 'الواحد لایصدر عنه إلا الواحد والواحد لا یرجع إلیه إلا الواحد'، منتها نه وحدت عددی یا صنفی یا نوعی یا جنسی و مانند آن، بلکه وحدت اطلاقی که مظهر آن واحد مطلق است. آنگاه که این واحد مطلق را که فیض منبسط است تقسیم کنیم برای آن درجاتی ذکر می شود؛ آن مقطع آغازینش را به نام اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می نامند که هم در قوس نزول پیش کسوتند و هم در قوس صعود. بنابراین هم مبدأشناسی آنان کاملترین قسم مبدأ یابی است و هم معادشناسی آنها راسخترین باورهاست. از ا ین رو سیره ی آموزنده آنان که در سیره ی رسول اکرم (ص) خلاصه می شود، نمای کامل توحید و معاد خواهد بود.
ص: 974
نکته: منظور از سبق و تقدم در این گونه معارف، سبق و تقدم وجودی و رتبی است نه تقدم و سبق زمانی، چون سبق زمانی و تاریخی کمال آور نیست، عمده سبق وجودی و رتبی است که کمال آور است.
بر این اساس گرچه اولین کسی که با رسول اکرم (ص) بیعت می کند یک سبق زمانی دارد که یک کمال اعتباری است، لیکن سبق حقیقی وی در این است که در عصری که توده ی مردم در جاهلیت بسیط یا جاهلیت مرکب بودند، او در عقل بسیط به سر می برد و از هر تیرگی و تاریکی منزه بود و ا ین یک کمال حقیقی است. پس این که حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: 'من اولین کسی هستم که مسلمان شدم'، بدین معناست که من اولین کسی هستم که در آن جو جاهلیت که تشخیص حق و باطل بسیار سخت بود، قدرت تشخیص داشتم؛ اولین کسی بودم که در تیرگی ابر جاهلیت، نور دین را با بینش جان یافتم.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 39
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 9 صفحه 233
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 19 صفحه 182
کلی__د واژه ه__ا
معاد سیره نبوی ترس از خدا قیامت ایمان مذهبی جهان بینی اسلامی باورها در قرآن
خداوند سبحان به پیامبران و بندگان برجسته و خاص خود، نعمتی ویژه عطا فرموده و آن یاد قیامت است: «إنا أخلصناهم بخالصة ذکری الدار* وإنهم عندنا لمن المصطفین الأخیار؛ ما آنان را برای یاد سرای آخرت خالص و پاکدل گردانیدیم، یا آن که ما آنان را از عباد مخلص قرار دادیم؛ چون دارای وصف خالص و ویژه اند و آن، یاد معاد است و آنان نزد ما از برگزیدگان خوبان بودند.» (ص/ 46 _ 47)
ص: 975
پیامبران انسانهای برجسته ای هستند که همواره باید در تمام شئونات زندگی الگوی و اسوه ی انسانها باشند خداوند بعضی ویژگیهای آنها را در آیاتی از سوره ی ص توصیف می کند: مقام 'عبودیت' و بندگی نخستین توصیفی است که برای آنها ذکر شده، و به راستی همه چیز در آن جمع است، بندگی خدا یعنی وابستگی مطلق به او، یعنی در برابر اراده او از خود اراده ای نداشتن، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن.
بندگی خدا یعنی بی نیازی از غیر او، و بی اعتنایی به ما سوی الله، و تنها چشم بر لطف او دوختن، این همان اوج تکامل انسان و برترین شرف و افتخار او است.
سپس اضافه می کند: 'آنها صاحبان دستهای نیرومند و چشمهای بینا بودند' خداوند این پیامبران را به داشتن 'درک و تشخیص و بینش قوی' و 'قوت و قدرت کافی' برای انجام کار توصیف کرده و در آخر به آیه ی فوق اشاره می کند.
وقتی انسان مستغرق در یاد آخرت و جوار رب العالمین شد، و تمامی همش متمرکز در آن گردید، قهرا معرفتش نسبت به خدا کامل گشته، نظرش در تشخیص عقاید حق مصاب می گردد، و نیز در سلوک راه عبودیت حق، تبصر پیدا می کند، و دیگر بر ظاهر حیات دنیا و زینت آن مانند ابنای دنیا جمود ندارد، هم چنان که در شان چنین کسانی در جای دیگر نیز فرموده: «فأعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد إلا الحیاة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم؛ پس از کسانی که از یاد ما اعراض می کنند، و به جز حیات دنیا نظری ندارند، اعراض کن که اینان بیش از چارچوب دنیا علمی ندارند.» (نجم/ 29- 30)
ص: 976
آری آنها پیوسته به یاد جهان دیگر بودند، افق دید آنها در زندگی چند روزه این دنیا و لذات آن محدود نمی شد، آنها در ماورای این زندگی زودگذر سرای جاویدان با نعمتهای بی پایانش را می دیدند، و همواره برای آن تلاش و کوشش داشتند. بنابراین منظور از 'الدار' (سرا) که به طور مطلق ذکر شده سرای آخرت است، گویی غیر از آن سرایی وجود ندارد، و هر چه غیر از آن است.
گذرگاهی به سوی آن! بعضی از مفسران این احتمال را نیز داده اند که مراد از 'دار' در اینجا سرای دنیا باشد، و تعبیر به 'ذکری الدار' اشاره به نام نیکی است که از این پیامبران در این جهان باقی مانده، اما این احتمال (به خصوص با توجه به مطلق بودن 'الدار') بسیار بعید به نظر می رسد، و با کلمه 'ذکری' نیز چندان سازگار نیست.
به هر حال دیگران ممکن است گهگاه به یاد سرای آخرت بیفتند، مخصوصا هنگامی که یکی از دوستانشان از دنیا می رود و یا در مراسم تشییع و یادبود عزیزی حاضر می شوند، ولی این یاد 'خالص' نیست مشوب به یاد دنیاست، اما مردان خدا توجهی خالص و عمیق و مداوم و مستمر به سرای دیگر دارند، گویی همیشه در برابر چشمانشان حاضر است، و تعبیر به 'خالصة' در آیه اشاره به همین است.
هنگامی که انسان قرآن را می خواند یا درباره زندگی بزرگان مطلبی می شنود، نخستین چیزی که باید به شناخت آن دست یابد همانا راز عظمت و بزرگی ایشان است، نه تنها برای آن که آن را بشناسد بلکه برای آن که او نیز اسباب بزرگی را به کار بندد، و سبب عظمت ایشان و والایی مقامشان همان ایمان ناب به آخرت و یاد کردن آن است که فاصله ایشان را از نافرمانی دورتر و پیوندشان را به فرمانبرداری نزدیکتر می کند. مگر نه آن که پروردگار ما در سوره الممتحنه می گوید: «قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الذین معه؛ ابراهیم و کسانی که با وی بودند برایتان نیکو مقتدایی بودند.» (ممتحنة/ 4) سپس آیات ادامه می یابد تا آن جا که خدای تعالی گوید: «لقد کان لکم فیهم أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و من یتول فإن الله هو الغنی الحمید؛ آنها، نیکو مقتدایی هستند برای شما، برای کسانی که به خدا و روز قیامت امید دارند. و هر که رویگردان شود، خدا بی نیاز و ستودنی است.» (ممتحنة/ 6) عوامل دیگر در سرشتن شخصیت ایشان مداخله ای ندارد، بلکه تنها ذکر و یاد آخرت است که در ایشان به نحوی ناب تأثیر می گذارد، پس وقتی به خدای تعالی ایمان آوردند و مسئولیتهای مکتبی خود را بر عهده گرفتند از خلال آن به دنبال آرزوها و طمعهای دنیوی نمی روند، و اگر عوامل دیگر در ساختن شخصیت ایشان مؤثر می بود به چنین مرتبه ای از اخلاص و پاکدلی نمی رسیدند.
ص: 977
اصولا فراموشی روز قیامت همیشه سرچشمه گمراهیها است، و هر گمراهی آمیخته با این فراموشکاری است و این اصل تاثیر تربیتی توجه به معاد را در زندگی انسانها روشن می سازد.
روایاتی که در این زمینه در منابع اسلامی وارد شده بسیار قابل دقت است، از جمله حدیث معروفی است که از پیغمبر گرامی اسلام (ص) و هم از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده که فرمودند: «ایها الناس ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان اتباع، الهوی و طول الامل فاما اتباع الهوی فیصد عن الحق و اما طول الامل فینسی الآخرة؛ ای مردم! وحشتناکترین چیزی که از ناحیه آن بر شما می ترسم دو چیز است: پیروی از هوا و آرزوهای دور و دراز است، اما پیروی هوا شما را از حق باز می دارد، و آرزوهای دور و دراز قیامت را به دست فراموشی می سپارد.» سزاوار است این جمله با آب طلا نوشته شود و در برابر دیدگان همه مخصوصا حکمرانان و قضات و مسئولین امور قرار گیرد.
با توجه به این مطالب بوده که پیامبران بسیار آرزوی شتافتن به سرای آخرت داشته، از آن استقبال می کردند؛ بر خلاف کافران و گمراهان که شدیدا از آن هراسناک بودند. بر این اساس، قرآن چنین می فرماید: «قل إن کانت لکم الدار الاخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنوا الموت إن کنتم صادقین* و لن یتمنوه أبدا بما قدمت أیدیهم و الله علیم بالظالمین* و لتجدنهم أحرص الناس علی حیوة و من الذین أشرکوا یود أحدهم لو یعمر ألف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب أن یعمر و الله بصیر بما یعملون؛ بگو ای پیامبر (ص) اگر سرای آخرت را خداوند ویژه شما ساخته، نه سایر مردم، باید مشتاق و آرزومند مرگ باشید، اگر در این ادعا راست می گویید، و هرگز آرزوی مرگ نکنید. زیرا بر اثر کردار بد، عذاب سخت آخرت برای خود مهیا کرده اند و خدا به همه ی ستمکاران داناست و همه شما مخاطبان قرآنی می یابید که آنان (یهود) به زندگی مادی از همه مردم، حریص ترند برخی از مشرکان آرزوی هزار سال عمر می کنند و اگر هم آرزویشان به حصول پیوندد عمر هزار سال نیز آنان را از عذاب خدا نرهاند و خدا از کردار ناپسند آنان آگاه است.» (بقره/ 94_ 96)
ص: 978
رابطه قیامت با هدف بعثت
هدف پیامبران نورانی کردن مردم و جامعه و نجات آنان از تاریکی و جهالت است: «لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب إن الله قوی عزیز؛ همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات به سوی خلق فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کردیم تا مردم به راستی و عدالت گرایند و آهن را که در آن هم سختی کارزار و هم منافع بسیار برای مردم است نیز برای حفظ عدالت آفریدیم (از مخزن غیب نازل کردیم) تا معلوم شود چه کسی با ایمان قلبی به معارف غیبی خدا و پیامبر او را یاری خواهد کرد، که خدا بسیار قوی و مقتدر و از یاری خلق بی نیاز است.» (حدید/ 25)
یعنی هدف پیامبران قیام مردم به قسط و عدل به وسیله بینات و میزان است و آهن فقط برای حمایت از کتاب آسمانی است، نه برای تحقق بخشیدن اجباری به این هدف. عاملی که سبب تحقق این هدف والاست، یاد معاد و روز حساب است؛ زیرا انسان وقتی بداند موجودی ابدی است و هرگز با مردن از بین نخواهد رفت و بپذیرد که همه عقاید، اخلاق و کردارش زنده است و با او ارتباط دارد و احساس کرد که روزی همه ی آنها ظهور خواهد کرد و او جوابگوی همه ی عقاید و اخلاق و کردار فاسد و باطل خویش است، بهتر به هدف بعثت پیامبران نزدیک می شود. پس یاد معاد است که این هدف را محقق می سازد و فراموشی آن موجب تباهی در عقاید و اخلاق و تبه کاری خواهد بود.
ص: 979
شیخ اشراق در معنای سخن پیامبر (ص) 'حب الوطن من الإیمان' می گوید: وطن انسان جایی است که از آن جا آمده و به آن جا می رود. پس جای دیگر وطن او به حساب نمی آید. از این رو پیامبران فرموده اند: شما فرزندان آخرت هستید و به حضور خدا خواهید رفت.
نقش یاد قیامت در وارستگی انسان
یاد قیامت یکی از عوامل مؤثر در وارستگی انسان است؛ کسی که معاد را فراموش نکند پارسا خواهد بود؛ زیرا همه ی اعمال و رفتارش را تحت مراقبت ویژه قرار می دهد و سعی و تلاش همه جانبه دارد تا آنها را بر خشنودی خداوند استوار ساخته، در مدار شهوات، آرزوهای باطل و هوس های شیطانی نگردد. خدای سبحان به بنده پارسا و پیامبر برگزیده ی خویش داوود (ع) فرمان می دهد تا بر اساس حق و عدم پیروی از هوس داوری کند؛ زیرا هوس پرستی زمینه گمراهی است: «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ ای داوود ما تو را در روی زمین مقام خلافت دادیم تا میان خلق خدا به حق حکم کنی و هرگز از هوای نفس پیروی نکنی، که تو را از راه خدا گمراه می سازد و آنان که از راه خدا گمراه می شوند چون روز حساب و قیامت را فراموش کرده اند به عذاب سخت معذب خواهند شد. سرانجام گمراهی، عذاب دردناک و سبب آن، فراموشی روز حساب است.» (ص/ 26)
ص: 980
امیرالمؤمنین (ع) به این نکته زیبا توجه داده و فرموده است: هراسناک ترین چیزی که می ترسم دامنگیر شما گردد دو چیز است: پیروی از هوای نفس و آرزوی دراز؛ اما زیان پیروی از هوای نفس آن است که راه حق و حقیقت را می بندد و اما زیان آرزوی طولانی آن است که سبب فراموشی آخرت خواهد شد: 'إن أخوف ما أخاف علیکم إثنان: إتباع الهوی و طول الأمل؛ فأما إتباع الهوی فیصدعن الحق و أما طول الأمل فینسی الآخرة'. پس انسان اگر از قید و بند هوا بگریزد، قهرا برنامه های اخروی را با کمک عقل تنظیم می کند.
من_اب_ع
عبدالله جوادی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه22- 24
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 308
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 322
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 373
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 264
کلی__د واژه ه__ا
ویژگی های پیامبران اولیای الهی یاد مرگ معاد قرآن ایمان مذهبی قیامت
از آن جا که هیچ انسانی مانند نبی اکرم (ص) اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد نداشت و ندارد هیچ سیره و روشی ماننده سیره ی آن حضرت آموزندگی نخواهد داشت. خدای سبحان بر اثر اهمیت معاد همواره با واژه های 'یوم' و 'یومئذ'، یعنی روز و آن روز به پیامبر هشدار می دهد که اگر از صراط مستقیم فاصله می گرفتی «إذا لأذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات؛ به تو جزای این جدایی و انفصال را می چشاندیم و عذاب تو را در حیات دنیا و در آخرت مضاعف می گردانیدیم.» (اسراء/ 75) از این رو آن حضرت در سخن ها، استدلال ها و برخوردها چه در جنگ و چه در صلح، در مسجد و غیر آن، همواره معاد را مطرح می فرمود و مردم را به یاد معاد و قیامت متذکر می کرد. رسول گرامی (ص) اسم مبارک 'هو الاخر' را در کنار 'هو الأول' تفسیر می کرد و به عنوان مظهر اسم اعظم تا آن جا که ادراک و فهم مردم به آن می رسید از این امر مهم سخن می راند. آن حضرت می فرمود: شما با نظام کل جهان هماهنگ خواهید بود و همه ی اسمای الهی در معاد ظهور دارد. برخی از آنها سبب خوف، پاره ای مایه ی امید و بعضی باعث ارادت و برخی سبب کراهت است.
ص: 981
وجود انسان و حیات و ممات او از این مجموعه ی انجام یافته جدا نیست و «ألا إلی الله تصیر الأمور؛ به سوی خدا در حرکت است.» (شوری/ 53) و سفره ظاهری آسمان و زمین برچیده خواهد شد: «والأرض جمیعا قبضته یوم القیامة و السموات مطویات بیمینه؛ و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پیچیده به دست اوست.» (زمر/ 67) گاهی می فرمود: «أفضل الإیمان أن تعلم أن الله معک حیث ما کنت؛ بهترین ایمان آن است که بدانی هر جا باشی خدا با توست.» در سیره پیامبر (ص) هر رخداد بزرگ یا کوچکی به وقوع می پیوست و نشانه زوال و نفاد بود، پیامبر آیه ی مبارکه «إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ همه از خداییم و به سوی او بر می گردیم.» (بقره/ 156) را بر لب جاری می کرد و به گفته ی زمخشری وقتی چراغ منزل آن حضرت خاموش می شد و نیز در رخدادهای کوچکتر از آن این آیه مبارکه را تلاوت می فرمود. در سیره ی آن حضرت هر حادثه یک آزمون الهی تلقی می شد. انسان کامل در حوادث شکیبایی خود را از دست نخواهد داد؛ زیرا رخدادهای تلخ و شیرین و سبک و سنگین را مجلای اراده ی الهی می داند و هرگز متزلزل نمی شود چنان که حضرت علی (ع) فرمودند: «النفس الکریمه لا تؤثر فیها النکبات؛ توجه به خدا را در همه حالات خود حفظ می کند. بدیهی است سیره اخلاقی چنین انسانی بسیار آموزنده خواهد بود.»
بینش و نگرشی که پیامبر به ربوبیت پروردگار داشت به او می آموخت که هر مربوبی تحت تدبیر رب خویش است و کمال تدبیر آن است که مربوب به پروردگار و رب خود تقرب پیدا کند: «قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء و لا تکسب کل نفس إلا علیها و لا تزر وازرة وزر أخری ثم إلی ربکم مرجعکم فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون؛ بگو ای پیامبر آیا من کسی غیر خدا را به ربوبیت برگزینم در صورتی که خدا رب همه ی موجودات است و هیچ کس چیزی نیندوخت مگر بر خود و هیچ نفسی بار سنگین دیگری را بر دوش نگیرد و بازگشت همه ی شما به سوی خداست. او شما را به آنچه در آن خلاف کردید آگاه خواهد ساخت.» (انعام/ 164)
ص: 982
در سیره نبی اکرم (ص) اعتنا به مبدأ و اهتمام به معاد در کنار هم قرار گرفته است: «قل أغیر الله أتخذ ولیا فاطر السموات و الأرض و هو یطعم و لا یطعم قل إنی أمرت أن أکون أول من أسلم و لا تکونن من المشرکین* قل إنی أخاف إن عصیت ربی عذاب یوم عظیم؛ بگو آیا غیر خدا را به یاری و دوستی و سرپرستی برگزینم. آفریننده ی آسمان و زمین خداست. او به خلق طعام و روزی می بخشد و خود از طعام بی نیاز است. بگو ای رسول، من مأمورم اول کسی باشم که تسلیم حکم خداست و نیز مرا گفته اند که از گروهی که به خدا شرک آورند نباشم. (خداوند طبق این آیه، فاطر، مدبر و آفریننده مجموعه ی نظام امکانی است، همه ی قوای طبیعی و غریزی از او پدید آمده و پیامبر (ص) طبق این فرمان می گوید) من اگر توحید الهی را به رسمیت نشناسم به عذاب الهی در معاد مبتلا خواهم شد.» (انعام/ 14 15)
در این نگرش پیامبر (ص) محروم ماندن از توحید سبب عذاب در معاد خواهد بود. آن حضرت درباره ی معاد گاهی دو انگشت سبابه دو دست را کنار هم می گذاشت و می فرمود: «أنا والساعة کهاتین؛ من و قیامت مانند این دو انگشتیم.» یعنی من از قیامت دور نیستم و همیشه به یاد آن هستم. گرچه معنای عمیق این همتایی، یعنی تساوی نبوت و معاد و حضور دائمی یکی برای دیگری جایگاه خاص خود را دارد.
مراتب توجه رسول اکرم (ص) به معاد
وجود مبارک رسول اکرم (ص) اسوه برای همه ی سالکان است و چون همگان نمی توانند در درجه ی «یا أیتها النفس المطمئنة؛ تو ای جان آرام یافته، به اطمینان رسیده!» (فجر/ 27) به آن حضرت اقتدا کنند، همه ی مراتب کمال را که هر کدام از آنان می توانند درجه یا درجاتی از آن را تحصیل کنند، داراست. بنابراین آنچه در آیات، روایات و ادعیه ی مربوط به سیره ی پیامبر گرامی (ص) درباره ی ترس از دوزخ و شوق به بهشت نقل شد، بر معنای ظاهری آن حمل می شود، نه آن که از باب 'إیاک أعنی و اسمعی یا جارة' باشد و خود آن حضرت مشمول و مصداق خوف و شوق نباشد، زیرا رسول اکرم (ص) همان طور که مراحل عالی معادشناسی را دارد، مراحل نازل و متوسط را نیز داراست.
ص: 983
نکته ی شایان ذکر این که صرف داشتن خوف یا شوق، نقص نیست بلکه توقف در آنها نقص است. انسان کامل هماره در سیر صعودی است یا آن که در مقام جامعیت ثابت است. بنابراین داشتن مقام نازل به عنوان 'لابشرط' عیب نیست، بلکه به نحو 'بشرط لا' نقص است؛ نظیر نباتیت یا حیوانیت لابشرط که در ضمن مقام جامع انسانیت محققند و این غیر از نباتیت و حیوانیت بشرط لا است. یعنی گاهی تغذیه و تنمیه و تولید و سایر کارهای نباتی و حیوانی، در حد یک گیاه و حیوان است که ارزش محدودی دارد، ولی گاهی کارهای نباتی در مسیر انسانیت بوده و زمینه است برای 'قو علی خدمتک جوارحی واشدد علی العزیمة جوانحی' که یک کمال است، زیرا همین تغذی مثلا بر اساس حرکت جوهری به صورت تفکر عقلی ظهور می کند.
غرض آن که خوف و رجا در انسان کامل، چون در طول لقاء الله است کمال خواهد بود و ا ین غیر از خوف و رجای وهمی و خیالی است که در افراد عادی یافت می شود و سر کمال بودن آن این است که خوف و رجای مزبور در پرتو تکامل عقلی به خوف از هجران دیدار خدا و نیز امید به لقای حق می رسد که در این حال، نقص وهم و خیال و عیب نفسانی بودن را ندارد.
بنابراین خوف و رجایی که تحت رهبری لقاء الله باشد تعدیل شده است و می تواند الگوی برای همه خائفان باشد، از این رو خوف و رجای حضرت رسول (ص) خوف و رجای معقول و مقبول است.
ص: 984
نکته ی شایان ذکر این که به همان نسبت که درک و شناخت رسول اکرم (ص) قویتر است مسئولیت آن حضرت نیز سنگین تر است و در نتیجه پیامد ترک مسئولیت هم، سنگین تر خواهد بود، از این رو هراس آن حضرت از قیامت بیشتر از دیگران است. پس این که اولیای الهی و امامان معصوم (ع) هراسناکتر از دیگران بودند برای این است که معرفتشان از دیگران بیشتر بود و بر اساس آن مسئولیت بیشتری داشتند، چنانکه پی آمد چنین مسئولیتی هم سنگین تر است.
همان گونه که یاد معاد (اصل معاد و قرب و اقتراب آن و نیز قیامت صغرا و کبرا و حشر و حساب و دوزخ و بهشت و لقای حق) درجاتی دارد، یاد هر مرحله ای از معاد، اثر همان مرحله را به همراه دارد. البته گرچه مراحل اولیه آن در عرض هم خواهند بود، ولی مرحله نهایی آن گذشته از آن که از خصوصیت مرحله نهایی برخوردار می باشد همه ی کمالهای مراحل پیشین را نیز خواهد داشت.
ذکر در پرتو فکر و توجه به معاد
حضرت رسول (ص) همان گونه که روزها را با یاد معاد به سر می برد، شبها نیز به ذکر معاد مشغول بود، زیرا شب زنده داری و نماز شب بر آن حضرت واجب بود و در هنگام امتثال این تکلیف الهی با فکر وارد آن می شد؛ اول فکر حق بعد ذکر حق، اول ذکر حق و بعد ذکر حق، اول یاد حق، بعد نام حق. نام حق اگر در سایه یاد حق، و ذکر اگر در پرتو فکر نباشد، سودمند نیست، چنانکه عبادت اگر در سایه تفکر رهبری نشد، نمی تواند سودمند باشد. از این رو بس یاری از سوره های قرآن نیز با یاد معاد آغاز می شود و این بدان معناست که محتوای این سوره در صورتی مفید خواهد بود که به معاد توجه شود.
ص: 985
سر مطلب مزبور آن است که معرفت نظری، اساس امید و هراس عملی است و چون خوف و رجاء آثار فراوانی به همراه دارد و نیز با توجه به این که پیش از آن که بینش شهودی یا عقلی حاصل شود، جهان بینی تام و کامل نیست و در نتیجه نمی توان راه به مقصد برد، قرآن کریم در معرفی 'اولوا الالباب' می فرماید: «یتفکرون فی خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار؛ فرزانگان کسانی هستند که درباره آسمان و زمین می اندیشند و به هدف دار بودن آنها پی می بردند.» (آل عمران/ 191)
نقشه دلربا و شگفت انگیزی که، در گوشه و کنار این جهان و در پهنه هستی به چشم می خورد آن چنان قلوب صاحبان خرد را به خود جذب می کند، که در جمیع حالات خود، چه ایستاده و چه نشسته و یا در حالی که در بستر آرمیده، و به پهلو خوابیده اند بیاد پدید آورنده این نظام و اسرار شگرف آن می باشند، و لذا در آیه فوق می فرماید: 'خردمندان آنها هستند که خدا را در حال قیام و قعود و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند یاد می کنند' و در اسرار آسمانها و زمین می اندیشند یعنی همیشه و در همه حال غرق این تفکر حیات بخشند.
در این آیه نخست اشاره به ذکر و سپس اشاره به فکر شده است یعنی تنها یادآوری خدا کافی نیست، آن گاه این یادآوری ثمرات ارزنده ای خواهد داشت که آمیخته با تفکر باشد همانطور که تفکر در خلقت آسمان و زمین اگر آمیخته، با یاد خدا نباشد، نیز به جایی نمی رسد چه بسیارند دانشمندانی که در مطالعات فلکی خود و تفکر مربوط به خلقت کرات آسمانی این نظام شگفت انگیز را می بینند اما چون به یاد خدا نیستند، و عینک توحید بر چشم ندارند و از زاویه شناسایی مبداء هستی به آنها نگاه نمی کنند، از آن نتیجه لازم تربیتی و انسانی را نمی گیرند. همانند کسی که غذایی می خورد که تنها جسم او را قوی می کند، و در تقویت اندیشه و فکر و روح او اثری ندارد.
ص: 986
ربنا ما خلقت هذا باطلا تفکر و اندیشه، در اسرار آفرینش و زمین به انسان آگاهی خاصی می دهد، و نخستین اثر آن توجه به بیهوده نبودن خلقت است، زیرا جایی که انسان در هر موجود کوچکی، از این جهان بزرگ هدفی می بیند، آیا می تواند باور کند، که مجموعه جهان، بی هدف باشد، در ساختمان مخصوص اعضای پیکر یک گیاه، هدفهای روشنی می بینیم، قلب انسان و حفره ها و دریچه های آن هر کدام برنامه و هدفی دارند، ساختمان طبقات چشم هر کدام به خاطر منظوری است، حتی مژه ها و ناخنها هر یک، نقشی معین بر عهده دارند. آیا ممکن است ذرات یک موجود، هر کدام دارای هدف خاصی باشد، اما مجموعه آن، مطلقا، هدفی نداشته باشد؟!
مفاد 'ربنا ما خلقت هذا باطلا'، نفی بطلان و بی هدفی عالم است. اثبات حق بودن عالم، هدف داشتن را به همراه دارد و هدف جهان همان معاد و حشر اکبر است. بنابراین پرهیز از بطلان یعنی پرهیز از غفلت از معاد، و توجه به حق بودن نظام هستی یعنی توجه به آینده و هدف. غرض آن که آفرینشی حق است که هدف داشته باشد و هدف از آفرینش جهان، معاد است که انسان در معاد به کمال نهایی خود، در هر راهی که انتخاب کرده باشد، بار می یابد.
لذا خردمندان، با توجه به این حقیقت، این زمزمه را سر می دهند که: 'خداوندا! این دستگاه با عظمت را بیهوده، نیافریدی' بار الها! این جهان بی نهایت بزرگ و این نظام شگفت انگیز همه روی حکمت و مصلحت و هدف صحیح آفریده شده اند، همگی نشانه وحدانیت تو است و تو از کردار عبث و بیهوده منزهی.
ص: 987
فقنا عذاب النار صاحبان عقل و خرد پس از اعتراف به وجود هدف در آفرینش بلافاصله، به یاد آفرینش خود می افتند و می فهمند انسان که میوه این جهان هستی می باشد، بیهوده آفریده نشده است و هدفی جز تربیت و پرورش و تکامل وی در کار نبوده او تنها برای زندگی زودگذر و کم ارزش این جهان آفریده نشده است بلکه سرای دیگر در پیش دارد که در آنجا پاداش و کیفر اعمال در برابر او قرار می گیرد، در این موقع متوجه مسئولیتهای خود می شوند، و از خدا تقاضای توفیق انجام آنها را می طلبند، تا از کیفر او در امان باشند و لذا می گویند خداوندا! ما را از عذاب آتش نگاهدار.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 36
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 9 صفحه 249 - 255
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 215
کلی__د واژه ه__ا
سیره نبوی معاد یاد مرگ باورها در قرآن پیامبر اکرم ایمان مذهبی
در بسیاری از آیات قرآن زنده گردانیدن مردگان را در قیامت تشبیه می کند به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از مردن و بی ثمر گردیدن آن در فصل زمستان؛ «و هو الذی یرسل الریاح بشرا بین یدی رحمته حتی إذا أقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد میت فأنزلنا به الماء فأخرجنا به من کل الثمرات کذالک نخرج الموتی لعلکم تذکرون؛ و اوست که بادها را پیشاپیش (باران) رحمتش مژده رسان می فرستد، تا آن گاه که ابرهای گرانبار را بردارند، آن را به سوی سرزمین مرده برانیم و آب از آن فرود آورده، با آن، همه گونه محصولات برآوریم. مردگان را نیز همین گونه بیرون می آوریم، باشد که متذکر شوید.» (اعراف/ 57)
ص: 988
در این آیه ربوبیت خدا را از جهت عود بیان می کند، هم چنان که آیه ی «إن ربکم الله الذی خلق السماوات و الأرض فی ستة أیام؛ همانا پروردگار شما آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید.» (اعراف/ 54) از جهت بداء بیان می نمود.
کلمه ی 'بشرا' در اصل بشر (به دو ضمه) جمع بشیر است، مانند نذر جمع نذیر. و منظور از رحمت در اینجا باران است. و 'بین یدی رحمته' به معنای 'قبل از فرود آمدن باران' است، و در این تعبیر استعاره تخییلیه به کار رفته، به این معنا که باران را به انسانی تشبیه کرده که خانواده و دوستانش انتظار آمدنش را دارند، و جلوتر از او کسی است که آمدن او را بشارت می دهد.
ریاح جمع ریح بادهای ملایم سودمند است که از هر سو می وزد و باد مسموم و تهدید کننده را ریح گویند از جمله تدبیر پروردگار درباره تأمین وسائل زندگی بشر آن است که در فصل بهار بادهای تند از هر سو می وزد و بشارت نزول خیرات و برکات بر زمین به بشر می رسد، کنایه از آن است نظر به احتیاج بشر در فصل بهار پیوسته در انتظار باران به سر می برد، و زندگی بشر و حیوانات و رشد و نمای نباتات و زیستنیها بر نزول باران استوار است.
'بین یدی رحمته' در اینجا منظور از رحمت، باران است زیرا باران، در عرف رحمت نامیده می شود، و تعمیم ریاح و رحمت بر کسی مخفی نیست اگر چه این تمثیل به حسب ظاهر صورت نازله رحمت کلی می باشد. و تسمیه باران به رحمت به این جهت است که این نعمت، برای عالم و آدم و ذوی الحیات، اتم و اکمل نعماء الهی است. زیرا زندگی هر ذی حیاتی از جماد و نبات و حیوان و انسان، به نزول آن می باشد، و این رحمت عامی است به خلق، پس باران از اعظم نعماء الهی و رحمت رحمانیه سبحانی می باشد.
ص: 989
'حتی إذا أقلت سحابا ثقالا سقناه لبلد میت...' اقلال به معنای حمل کردن، و سحاب و سحابه به معنای ابر است، و بین این دو کلمه همان فرقی است که بین تمر و تمرة است. و سنگین بودن سحاب، به اعتبار سنگینی آبی است که حمل می کند، و لام 'لبلد' یا به معنای 'الی' و معنی جمله این است که: ما باران را به سوی سرزمینی مرده روانه کردیم، و یا به همان معنای خودش (برای) است.
در طی وزیدن بادهای تند ابرهای تیره و تاریک که مقدار زیادی از آبهای دریا را فشرده، در برگرفته، و سنگین شده نیروی غیبی ابرهای فشرده را به سوی سرزمین مرده سوق می دهد.
این آیه شریفه برای مساله معاد و زنده کردن مردگان احتجاج به زنده کردن زمین می کند، چون به گفته دانشمندان 'حکم الامثال فیما یجوز و فی ما لا یجوز واحد' وقتی منکرین معاد احیای زمین را در فصل بهار به چشم خود می بینند ناگزیرند معاد را هم قبول کنند، و نمی توانند بین آن دو فرق گذاشته و بگویند احیای زمین بیدار کردن درختان و گیاهان خفته است، و اما معاد، اعاده معدوم است، زیرا انسان مرده هم به تمام معنا معدوم نشده، تا زنده کردنش اعاده معدوم باشد بلکه جانش زنده و محفوظ است، تنها اجزای بدن است که آنهم از هم پاشیده می شود، نه اینکه معدوم شده باشد، بلکه در روی زمین به صورت ذراتی پراکنده باقی است، هم چنان که اجزای بدن نبات در فصل پائیز و زمستان پوسیده و متلاشی می شود، اما روح نباتیش در ریشه آن باقی مانده و در فصل بهار دوباره همان زندگی فعال خود را از سر می گیرد. پس مساله معاد و زنده کردن مردگان هیچ فرقی با زنده کردن گیاهان ندارد، تنها فرقش این است که بعث بشر در قیامت بعث کلی، و بعث نباتات جزئی است «فأنزلنا به الماء فأخرجنا به من کل الثمرات» پروردگار در اثر نزول باران همه گونه میوه ها و رستنیها را بدین وسایل شگفت آور از زمین می رویاند و دانه و هسته های مرده را که درون زمین پنهانند نیروی حیات به آنها دمیده آنها را رشد و نما می دهد.
ص: 990
بسیاری از مفسرین قدماء و متأخرین و اهل حدیث و مروی در اکثر احادیث خاصه و عامه در نزول باران این است که از بحر مسجور که در ما بین زمین و آسمان خدای تعالی خلق فرموده، سیل و آب به ابر می رسد، و ابر مانند غربال، تقاطر نماید به زمین.
علامه مجلسی و فخر رازی گویند که: باران بر سبیل حقیقت از آسمان نازل می شود، چنانچه مکرر خدای تعالی صریحا به لفظ «انزلنا» فرموده، و او سبحانه صادق در اخبار و اعلام است، و هرگاه تسلیم شوید قدرت قادر متعال بر امساک آب در سحاب و سحاب در هوا، پس چه استبعاد و تعجب دارد امساک آب در آسمان و دریای مسجور در هوا و ایضا عدول از ظاهر نص به تأویل وقتی لازم است که اجراء لفظ بر ظاهر غیر ممکن باشد، و اینجا دلیلی بر امتناع سماء قایم نیست. پس لازم شد اجراء لفظ بر ظاهر آن.
«کذلک نخرج الموتی لعلکم تذکرون» رجاء و امید از حالات روانی و به لحاظ عدم احاطه به آینده است، و ساحت پروردگار منزه از نقص است، بلکه رجاء و امید به تناسب حال مخاطب است، که غرض از یادآوری سیر و تحولات عوامل جهان که ظهوری از تدبیر پروردگارند، آن است که قدرت ساحت ربوبی نسبت به همه ی تحولات یکسان است، آفریدگاری که به طور محسوس این چنین محشر و جنبشی هر ساله پدید می آورد، و ذرات و اجزاء پراکنده در اقطار جهان را به هم می پیوندند، و نیروی حیات به آنها می دمد برای سلسله ی بشر نیز که به نیروی اختیار او را مجهز نموده، ناگزیر محشر عمومی و جهانی تشکیل خواهد داد.
ص: 991
به عبارت دیگر هم چنانکه نیروهای بسیاری از عوامل طبیعت پیوسته و هر لحظه به صورت تجدد امثال به نباتات و درختان می رسد تا آنجا که در اثر رشد و نما به صورت میوه مانند بادام و گلابی که غرض اصلی از نباتات است خودنمائی می نماید چنانچه بشر با تمام نیروی علمی و وسایل صنعتی بخواهد بفهمد که کدام ذرات و نیروها و اشعه که به درختان رسیده به صورت میوه و مواد غذائی در آمده است امکان پذیر نخواهد بود.
پروردگار به منظور جلب نظر سلسله بشر طی هر یک از دلایل یگانگی و وحدت تدبیر خود که در زندگی بشر را مبتذل و از هر سو او را فرا گرفته ولی بدان توجه ندارد در عین حال جریان امر طبیعی را با بیانات معجزه آسا یادآوری می نماید و غرض همانا تعلیم و تربیت و رشد فکر بشر است.
از جمله در این آیه غرض از یادآوری وزیدن بادهای گوارا و نزول باران آن است که به بشر تذکر دهد و یادآوری کند که هرگز قطرات آب و هوا و اجزاء خاک و دانه های نهفته در زمین که بهره ای از حس و جنبش و شعور ندارند و از خود بی خبرند چگونه از اقطار جهان به هم می پیوندند و سرگرم فعل و انفعال و تأثیر و تأثر می شوند و هر خردمندی با اندک توجه تصدیق خواهد نمود که نیروی غیبی که از مراتب نازل تدبیر ساحت پروردگار است به صورت نیروی حیات درمی آید و به هر ذره از خاک و دانه و هسته می دمد و به آنها حیات تازه می بخشد بلکه هر سال فصل بهار حیات و نیرو و جنبشی تازه به ذرات خاک و دانه ها و قطرات آبها دمیده و به همه این ذرات نیرو می بخشد و همه را به یکدیگر می پیوندد.
ص: 992
به طور مثال در اثر رشد و نما یک دانه گندم را به صورت یکصد دانه و یا زیاده در می آورد. این صحنه محشری که پروردگار برای خاک و حبوبات و آب و هوا و نور خورشید قرار داده که یک دوره زندگی و حیات بخشی را همه سال تجدید نموده و به وجود می آورد، هر خردمندی با مختصر توجه می فهمد و می یابد که برای سیر و سلوک ارادی و حرکات اختیاری بشر نیز این چنین صحنه ای را در نظر گرفته است به نام محشر عمومی جهان و غرض اصلی دمیدن حیات تازه به اجساد بشر از اولین و آخرین است که همه اجزاء بدن عنصری هر یک را که فزون زیاده بر تصور در معرض تغییرات گوناگون قرار گرفته و در اقطار جهان پراکنده اند هنگام رستاخیز پروردگار همه آنها را گرد هم آورده و به هم خواهد پیوست و نیروی روح که جزو و رکن اصلی و مدبر است به آن نیروی جاذبه مخصوص می دهد مانند نیروی مغناطیسی همه اجزاء و ذرات بدن عنصری خود را در کمترین لحظه ای از اقطار جهان جذب می نماید مانند جاذبه ی شاخص که سایه را به هر سو می کشاند روح نیز بدن خود را در محور و تحت فرمان خود در می آورد هم چنانکه در دنیا پیوسته بر آن احاطه داشته و آن را تدبیر می نمود و اجزاء بدن نیز قوای عامل و فرمانبر آن بودند. و به عبارت دیگر تعلق تدبیری و احاطه روح بر بدن از شئون وجودی آن دو است نظر به این که حرکت و سیر روح به سوی کمال تنها به وسیله نیروی شنوائی و بینائی و سایر قوا و جوارح است و این رابطه و پیوستگی ذاتی است و هرگز خلل پذیر نخواهد بود.
ص: 993
خلاصه اینکه زندگی بشر در این جهان که پیوسته پروردگار به صورت تجدد امثال به وی نیروی حیات تازه می دهد و هر لحظه حیات جدید و لباس دیگری در بر او می نماید مانند نور و اشعه خورشید که پیوسته فانی و نابود می شود تا آنگاه که دوره آزمایشی بشر سپری گردد در جهان دیگر محصول زندگی بشر که عبارت از صورت حقیقی و سیرت روانی او است پس از انقطاع و فناء این جهان به ظهور می رسد و در حقیقت غرض اصلی از خلقت بشر و زندگی او که بر اساس تحول و تجدد فیض است و از نظر اتصال فیض به نظر ثابت و مستقر می رسد همانا تکامل بشر است که به صورت حقیقی و سیرت اکتسابی خود ظهور نماید.
غرض آیه قیاس حیات حقیقی و زندگی همیشگی بشر است به زندگی عالم نبات زیرا غرض از نباتات میوه و محصول آنها است هم چنین غرض اصلی از زندگی سلسله بشر در این جهان محصول آنها از صورت حقیقی و سیرت روانی و ابدی در عالم دیگر است.
و غرض آیه جلب نظر بشر است به این که دمیدن نیروی حیات به زمین و به نباتات و اشجار همه ساله مثال و نمونه ای است از عالم دیگر یعنی از حشر کلی عالم و دمیدن روح بار دیگر به اجساد پراکنده بشر و هم چنین که غرض از حیات زمین و نباتات ظهور محصول و مواد خواربار است برای بشر غرض از زندگی بشر در این جهان نیز ظهور سیرت روان وی که مسطوره صفات ربوبی است.
ص: 994
خداوند در استدلال به این موضوع برای امکان وقوع معاد در جای دیگری می فرماید: «و نزلنا من السماء ماء مبارکا فأنبتنا به جنات و حب الحصید؛ و از آسمان آبی پربرکت نازل کردیم و به وسیله آن، باغ ها و حبوبات درو کردنی را رویاندیم.»(ق/ 9)
کلمه ی 'سماء' به معنای جهت بالا است، و منظور از'ماء مبارک' باران است. و اگر آن را مبارک خوانده به همان جهت است که در بالا نیز در مورد رحمت گفتیم؛ خیرات آن به زمین و اهل زمین عاید می شود. و منظور از 'حب الحصید' حبه و دانه درو شده است.
به این ترتیب به تمام باغهای میوه، و مزارع حبوبات، و دانه های غذائی اشاره می کند. سپس قرآن از میان تمام آنها انگشت روی نخلهای سر به آسمان کشیده و پربار که نمونه ی اتم و اکمل آن است گذارده، می افزاید: «و النخل باسقات لها طلع نضید؛ و نخل های بلند با خوشه های بر هم چیده (رویاندیم).» کلمه باسقات جمع باسقه است، که به معنای طویل و بلند بالا است و نخل باسق یعنی درخت خرمای بلندقامت. و کلمه طلع به معنای خرما در اولین أوان پیدایش آن است. و کلمه نضید به معنای منضود است، یعنی چیده شده و ردیف شده روی هم، چون خرما بر درخت به همین صورت است که گویی دانه دانه روی هم چیده شده اند. و معنای آیه روشن است.
جالب اینکه از یک سو اشاره به نخلهای بلند قامت کرده که از همان زمین مرده و دانه ی ناچیز به طرزی شگفت انگیز و باور نکردنی پرورش می یابند. و از سوی دیگر به میوه های متراکمی که بر فراز آسمان با خود حمل می کنند، میوه هائی شیرین «حیاتبخش» و مغذی، و دارای انواع مواد حیاتی و مورد نیاز سم انسان.
ص: 995
سرانجام نتیجه می گیرد که: همه اینها را به منظور بخشیدن روزی به بندگان آفریدیم، و با این قطره های حیاتبخش باران زمین مرده را زنده کردیم، آری زنده شدن مردگان و خروج آنها از قبرها نیز همین گونه است؛ «رزقا للعباد و أحیینا به بلدة میتا کذلک الخروج» کلمه ی رزق به معنای هر چیزی است که بقاء موجودی بدان ادامه یابد. و کلمه ی رزقا مفعول له است، یعنی علت را بیان می کند، می فرماید: ما این باغها و این دانه های درو شده و نخلهای بلند بالا با طلعهای روی هم چیده را رویاندیم، برای اینکه رزقی باشد برای بندگان. پس کسی که این نباتات را آفرید، تا بندگان را روزی دهد، با آن تدابیر وسیع و محیر العقولی که در آنها به کار برده، دارای علمی بی نهایت و قدرتی است که از زنده کردن انسانها بعد از مردن (هر چند اجزایشان متلاشی و جسمشان در زمین گم شده باشد) عاجز نمی باشد.
در این آیات جمله ی «و أحیینا به بلدة میتا کذلک الخروج» برهانی دیگر برای مساله بعث و معاد است، برهانی است که علیه ادعایی اقامه می شود که منکرین معاد صریحا آن ادعاء را نکرده بودند، بلکه از طی کلامشان استفاده می شود، و آن این است که اصلا زنده شدن مردگان امکان ندارد. و در این جمله با اثبات امکان آن از راه نشان دادن نمونه ای که همان زنده کردن گیاهان بعد از مردن آنها است اثبات می کند که پس چنین چیزی ممکن است، زیرا زنده کردن مردگان عینا مثل زنده کردن گیاهان در زمین است، بعد از آنکه مرده و از رشد افتاده اند.
ص: 996
این آیه به صراحت بازگو کننده ی این حقیقت است که خروج انسانها در قیامت از همان اصولی مایه می گیرد که خروج گیاهان و گلها و دانه های غذائی و درختان با میوه های رنگارنگشان، همان چیزی که هر سال آن را با چشم خود تماشا می کنیم، منتها چون به آن خو گرفته ایم، آن را مسأله ی ساده ای می پنداریم، و چون رستاخیز انسانها را با چشم ندیده ایم گروهی آن را پیچیده و گاه محال می پندارند در حالی که قوانین حاکم بر هر دو یکی است.
من_اب_ع
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 5 صفحه 224
حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد 5 صفحه 325
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 4 صفحه 94
سید محمد حسینی همدانی نجفی- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 374
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 199
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 173
کلی__د واژه ه__ا
طبیعت رستاخیز اثبات معاد انسان مرگ باورها در قرآن
در آیات قرآن به دلایل محکم و منطقی برای اثبات معاد جسمانی استدلال شده است، یکی از این طریق توجه به تحولات زمین به هنگام نمو گیاهان است. در حقیقت قرآن می خواهد صحنه های معاد را که مردم در همین زندگی دنیا با آن سر و کار دارند و پیوسته با چشم خود می بینند و از آن غافلند برای آنها تشریح کند تا بدانند زندگی بعد از مرگ نه تنها امر غیر ممکنی نیست، بلکه دائما صحنه های مشابه آن را در زندگی روزمره با چشم خود مشاهده می کنند.
ص: 997
خداوند به زندگی و حیات گیاهان است پرداخته، می گوید: در فصل زمستان به زمین نگاه می کنی، آن را خشک و مرده می بینی، اما هنگامی که قطره های حیاتبخش باران را بر آن فرو فرستادیم و فصل بهار فرا رسید حرکت و جنبشی سراسر آن را فرا می گیرد و نمو می کند، و انواع گیاهان زیبا را می رویاند؛ «و تری الأرض هامدة فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و أنبتت من کل زوج بهیج؛ زمین را خشکیده می بینی و[لی] چون آب بر آن فرود آوریم به جنبش درمی آید و نمو می کند و از هر نوع [رستنیهای] نیکو می رویاند.» (حج/ 5)
راغب می گوید: وقتی گفته می شود 'همدت النار' معنایش این است که آتش خاموش شد، و از همین باب است 'ارض هامدة' یعنی بدون گیاه و نیز 'نبات هامد' یعنی گیاه خشک. در کلام خدای تعالی هم آمده که می فرماید: 'و تری الأرض هامدة' و قریب به همین معنا است کلام کسی که آن را به 'ارض هالکة؛ زمین هلاک کننده' معنا کرده است.
راغب می گوید: 'هز' به معنای تحریک به حرکت شدید است. وقتی گفته می شود: 'هززت الرمح' معنایش این است که من نیزه را به شدت تکان دادم، و نیز 'اهتز النبات' به معنای این است که گیاه از شدت سرسبزی تکان بخورد باز راغب درباره کلمه ی 'ربت' گفته: 'ربا' به معنای زیاد شد و بلند شد می باشد، هم چنان که در قرآن فرموده: 'فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت و ربت' یعنی وقتی آب را بر آن نازل می کنیم، تکان می خورد و بلند می شود این بود کلام راغب البته با تلخیص.
ص: 998
و أنبتت من کل زوج بهیج' یعنی زمین بعد از آنکه ما بر آن آب نازل کردیم از هر صنف از اصناف گیاهان دارای بهجت، یعنی خوش رنگ، و دارای برگ و گل خندان برویانید. ممکن هم هست منظور از 'زوج' معنای مقابل فرد باشد، برای اینکه در جاهای دیگر کلام خدای تعالی این معنا ثابت شده، که گیاهان نیز ازدواج دارند، هم چنان که برای آنها حیات و زندگی اثبات شده و علوم تجربی امروز نیز با آن موافق است.
هرگونه نباتات و رستنی ها از طریق ازدواج و لقاح رو به رشد و نما می گذارند بالاخره زمین در اثر فصل بهار و فرو باریدن باران و حرارت و نور خورشید دوره حمل و آبستنی را می گذراند و هسته ها که در درون زمین نهفته و پنهانند در اثر اقتضاء ظرفیت زمین با خاک آمیخته با آب و حرارت به صورت شیره خام در آمده رو به رشد و نما گذارده و از زمین سر برون آورند و هر یک هدف مخصوص خود را پیش می گیرند.
حاصل معنا این است که زمین در رویاندن گیاهان و رشد دادن آنها، اثری دارد نظیر اثر رحم در رویاندن فرزند که آن را از خاک گرفته به صورت نطفه، و سپس علقه، آن گاه مضغه، آن گاه انسانی زنده در می آورد.
امام صادق (ع) می فرماید: پیامبر خدا (ص) به جبرئیل (ع) فرمود: ای جبرئیل! به من بنما چگونه خداوند تبارک و تعالی بندگان را در روز قیامت برمی انگیزد. جبرئیل با پیامبر به گورستان بنی ساعده آمد و بر سر گوری گفت: به اذن خدا خارج شو. مردی از گور خارج شد و در حالی که سرش را از خاک می تکاند می گفت: ای وای (گویا تبه کار بوده است). سپس گفت: داخل شو و آن مرد باز داخل شد. سپس پیامبر (ص) را بر سر قبر دیگری آورد و به مرده درون آن قبر گفت: به اذن خدا خارج شو. جوانی از قبر بیرون آمد و در حالی که سرش را از خاک می تکاند گفت: 'أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله و أشهد أن الساعة أتیة لاریب فیها و أن الله یبعث من فی القبور'. سپس جبرئیل گفت: یا محمد (ص) این گونه در روز قیامت برانگیخته خواهند شد.
ص: 999
در آیات بعد به عنوان جمع بندی و نتیجه گیری کلی، هدف اصلی از بیان این دو دلیل را ضمن باز گویی پنج نکته تشریح می کند:
1- نخست می گوید: «ذلک بأن الله هو الحق؛ آنچه (در آیات قبل از مراحل مختلف حیات در مورد انسانها و جهان گیاهان) بازگو شد برای این است که بدانید خداوند حق است.» (حج/ 6)
کلمه ی 'ذلک' اشاره به مطالبی است که در آیه ی قبلی آمده بود، و آن خلقت انسان و گیاه بود. و تدبیر امر آنها از نظر حدوث و بقاء، و هم از نظر خلقت و تدبیر، امری است دارای واقعیت که کسی نمی تواند در آنها تردید کند.
آنچه از سیاق بر می آید این است که مراد از 'حق'، خود حق است، یعنی وصفی نیست که قائم مقام موصوف حذف شده و خبر 'ان' بوده باشد، بلکه می خواهد بفرماید: خدای تعالی خود حق است، حقی که هر موجودی را تحقق می دهد و در همه چیز نظام، حق جاری می کند. پس همین که خدای تعالی حق است و هر چیزی تحققش به او است، سبب شده که این موجودات و نظامهای حقه جاری در آن به وجود آید، و همه اینها کشف می کند از اینکه او حق است.
پس چون او حق است نظامی را که آفریده نیز حق است، بنابراین نمی تواند بیهوده و بی هدف باشد، همانگونه که در جای دیگر می خوانیم: «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا؛ ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان این دو است بیهوده و باطل نیافریدیم، این گمان و پندار کافران است.» (ص/ 27) و چون این جهان بی هدف نیست و از سوی دیگر هدف اصلی را در خود آن نمی یابیم یقین پیدا می کنیم که معاد و رستاخیزی در کار است.
ص: 1000
2- این نظام حاکم بر جهان حیات به ما می گوید: «و أنه یحی الموتی؛ او است که مردگان را زنده می کند.» (حج/ 6)
جمله به هیئت مضارع دلالت بر صفت دائم و مستمر دارد و نظر به این که حیات که ظهوری از وجود است دارای مراتب و درجات بیشمار و ضد آن موت است هر مرتبه ای از حیات آمیخته با مرتبه ای از موت خواهد بود مثلا زمین و خاک خشک مرده را نیروی حیات می بخشد و حد وجودی بیشتری می یابد. بدین جهت به صورت شیره خاک و حرارت در می آید همچنین هسته و دانه درون خاک را حیات می بخشد و به جنین روح می دمد با توجه به این که هر لحظه به طور تجدد فیض و تکرار موهبت پی درپی حیات صورت می گیرد مانند تابش اشعه خورشید که پی درپی و هر لحظه جهان را فرا می گیرد و اجراء حیات در نباتات و در سلسله ی بشر شاهد قطعی است که نظام یکنواخت سراسر جهان را فرا می گیرد. همان کسی که لباس حیات بر تن خاک می پوشاند، و نطفه بی ارزش را به انسان کاملی مبدل می سازد، و زمینهای مرده را جان می دهد او مردگان را حیات نوین می بخشد آیا با این برنامه حیات آفرین مستمر او در این جهان باز می توان در امکان معاد تردید کرد؟.
نظام عالم قیامت کاملترین نظام است
3- هدف دیگر این است که بدانید «و أنه علی کل شیء قدیر؛ خدا بر هر چیز توانا است.» (حج/ 6) و چیزی در برابر قدرت او غیر ممکن نیست.
ص: 1001
مراد این است که آنچه ما بیان کردیم همه به خاطر این بوده که خدا بر هر چیز قادر است، چون ایجاد انسان و نبات و تدبیر امر آنها در ایجاد و ابقاء، مرتبط به وجود و نظامی است که در عالم جریان دارد، و همانطور که ایجاد وجود و نظام عالم، جز با داشتن قدرت میسر نمی شود، همچنین داشتن قدرت بر آن دو کار جز با داشتن قدرت بر هر چیز میسر نمی شود. پس ایجاد انسان و نبات و تدبیر امر آن دو، به خاطر عموم قدرت او است، و به تفسیر دیگر خلقت و تدبیر انسان و نبات کشف می کند از عموم قدرت او.
آیا کسی که می تواند خاک بی جان را تبدیل به نطفه کند و نطفه بی ارزش را در مراحل حیات پیش ببرد، و هر روز لباس تازه ای از زندگی بر او بپوشاند، و زمینهای خشکیده و افسرده بی روح را چنان سر سبز و خرم سازد که قهقهه حیات از سراسر آن برخیزد، آیا چنین کسی قادر نیست که انسان را بعد از مرگ به زندگی جدید باز گرداند؟ وقتی نظام جهان وجود حادثه و یا امری را اقتضا کند که فیض وجود آن را فرا بگیرد علل و اسباب و شرایط و مبادی وجودی آن خواسته تحقق می یابد و از لوازم تشخص و قابلیت آن به شمار می آیند همه آنها از یک سو و از هر سوی دیگر ساحت کبریائی است و در میان خالق و مخلوق صفت قدرت و یا مشیت نخواهد بود بلکه صفت اراده و قدرت را عقل بشر پس از تحلیل حکم می نماید و همه ظهوری از قدرت و قهر کبریائی است که در این نظام تحقق یافته است.
ص: 1002
خلاصه علل و اسباب هر پدیده و حادثه ای که در نظام خارجی تحقق می یابد در صفت متمم قابلیت حادثه و موجود خارجی قرار می گیرد و از سوی نامتناهی دیگر ساحت کبریائی سبب حقیقی است. ایجاد سلسله بشر و اجراء حیات در زمین و در نباتات به طور موجبه جزئیه شاهد قطعی است که پروردگار به طور اطلاق بر هر خواسته ای قدرت دارد و اختصاص به مورد خاصی ندارد و قدرت او نامتناهی است زیرا نظام جهان به طور یکنواخت و مرتبط همه مراتب و انواع موجودات و طبقات آن را فرا می گیرد و هرگز تجزیه پذیر نخواهد بود.
قدیر صفت فعل پروردگار است از نظر اینکه نظام هستی مسطوره ای از قدرت بی حد او است همچنین نظام عالم قیامت کاملترین نظام و غرض بالاصاله است و مفاد قدیر قدرت بطور اطلاق است به این که ایجاد و آفرینش هر موجود و خواسته ای وابسته به قید و شرطی نخواهد بود.
این نظر بر حسب توحید افعالی پروردگار در صورتی است که همه موجودات بر حسب نظر دقیق وابسته به یکدیگر باشند و ارتباط وجودی با اسباب و امکانات داشته باشد یعنی وحدت و اتصال خاصی میان همه آنها فرمانروا باشد در این صورت هر یک از اجزاء و اسباب جدا از مجموع اسباب نخواهد بود و هر موجودی وابسته به مجموع علل و اسباب بوده و مجموع شرایط مشخصات معلول و خواسته اند. در این صورت قدرت به طور اطلاق سبب ایجاد آن خواسته خواهد بود مثلا وجود زید فرزند خالد به طور مقید به همه شرایط باشد یعنی همه اسباب مشخصات وجودی او پیوست باشند بر این تقدیر صادق است که سبب تام وجود زید فقط اراده قاهره و قدرت پروردگار خواهد بود.
ص: 1003
به عبارت دیگر مفاد جمله (علی کل شیء قدیر) قدرت به طور اطلاق است و به هر موجود و خواسته ای تعلق می یابد و هر موجودی را فرا می گیرد ناگزیر بی نهایت خواهد بود و این در صورتی است که مجموع نظام سبب تشخص هر موجود و خواسته ای باشد به عبارت دیگری نقص و وابستگی به علل و امکانات از شؤن موجودات طبیعی و لوازم تشخص هر یک از آنها است و اراده و قدرت ظهور فعل و از شؤن واجب تعالی و به طور اطلاق و فوق زمان و زمانیات است و هر چه را ایجاد نماید واسطه نداشته بلکه ذات کبریائی است از هر سو و موجود امکانی است از سوی دیگر و هیچ یک از صفات مانند اراده و حکمت و صلاح و قدرت در آفرینش وساطت نخواهند داشت و تعلق صفت قدرت کبریائی به ایجاد عالم قیامت نیز از نظر آن است که مجموع نظام جهان که از کرات بالا و زمین پهناور و انواع اقسام موجودات بی شمار صورت گرفته و می گیرد.
به طور مجموع متعلق اراده و قدرت پروردگار قرار گرفته و اراده و قدرت صفت فعل و فوق زمان و ظهور آن وجود مجموع نظام جهان است که دارای مراحل و اجزاء و عوالم و صحنه هائی است از جمله خلقت سلسله بشر که غرض اصلی است. و نظر به این که مجموع عوالم فعل پروردگار و باید ابدی باشد وگرنه خلقت جهان بیهوده خواهد بود و نیز نظر به این که سلسله بشر در اثر امتیاز ذاتی و امانتی که بوی سپرده شده ابدی و همیشگی خواهد بود پس عالم قیامت نیز به طور طفیلی است و پس از پراکندگی این نظام عالم دیگری که محصول و کاملترین عوالم است گسترده خواهد شد.
ص: 1004
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 486
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 8 صفحه 23
سیدمحمد حسینی همدانی نجفی- انوار درخشان- جلد 11 صفحه 30 - 128
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14 صفحه 17
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد طبیعت مرگ زندگی قرآن معاد جسمانی قدرت خدا
ذات احدیت در اظهار قدرت و دوام نعمت خود چنین اظهار نموده و خود را معرفی کرده که اله و مبداء آفرینش آن کسی است که ابرها را به توسط باد به هیجان آورده و آن را حرکت می دهد و از کمال قدرت او چنان است که ابرها را می راند و می کشاند به سوی زمین هایی که مرده هستند و آثار حیات نباتی از آنها پدیدار نیست و ما بگردانیدن ابرها زمین های مرده را سیراب گردانیدیم و آنها زنده شدند پس از آنکه خشک گردیده و مرده بودند: «و الله الذی أرسل الریاح فتثیر سحابا فسقناه إلی بلد میت فأحیینا به الأرض بعد موتها کذالک النشور؛ و خدا کسی است که بادها را روانه کرد، که (همواره) ابری را بر می انگیزند، و (ما) آن را به سوی سرزمین مرده راندیم، و آن زمین را پس از مرگش به آن زنده کردیم.» (فاطر/ 9)
'فسقناه إلی بلد میت' یعنی ما آن ابرها را به سوی سرزمینی بدون گیاه سوق می دهیم، 'فأحیینا به الأرض بعد موتها' پس آن زمین را بعد از مردنش زنده می کنیم، یعنی بعد از آنکه گیاهی نداشت دارای گیاه می کنیم. و نسبت زنده کردن را به زمین دادن نسبتی است مجازی، و نسبتش را به گیاه دادن نسبتی است حقیقی، خلاصه هر چند در اثر آمدن باران گیاه زنده می شود، اما مجازا می گویند زمین زنده شد. و تغذیه و نمو و تولید مثل و هر عمل دیگری که مربوط به این اعمال حیاتی است همه اعمالی است که از اصل حیات سرچشمه می گیرد.
ص: 1005
و به همین جهت بعثت در روز قیامت و زنده شدن مردگان را به احیای زمین تشبیه کرد، تا بفهماند همان طور که زمین در سال یک دوره زندگی را شروع می کند، و در آخر می میرد، یعنی بعد از آنکه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر می گیرد و در پائیز رو به خزان می رود، و در زمستان به کلی از عمل می ایستد. انسانها هم همین طورند، وقتی دوران زندگی شان در زمین به سر رسید، و مردند دوباره در روز قیامت بعد از آنکه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روی زمین منتشر می شوند، لذا فرمود: 'کذلک النشور'.
'فأحیینا به الأرض' در این جا ممکن بود تنها بفرماید: 'فاحییناه؛ ما آن را زنده کردیم'، لیکن این طور نفرمود، بلکه دوباره نام زمین را برد، تا صریح تر سخن گفته باشد، و جایی برای شک و تردید باقی نگذارد.
نظام حساب شده ای که بر حرکت بادها، و سپس حرکت ابرها، و بعد از آن نزول قطره های حیاتبخش باران، و به دنبال آن زنده شدن زمینهای مرده حاکم است، خود بهترین دلیل و خود بهترین گواه بر این حقیقت است که دست قدرت حکیمی در پشت این دستگاه قرار دارد و آن را تدبیر می کند. نخست به بادهای گرم و داغ دستور می دهد از مناطق استوایی به سوی مناطق سرد حرکت کنند و در مسیر خود آب دریاها را بخار کرده به آسمان فرستند، سپس به جریانهای منظم سرد قطبی که دائما در جهت مخالف جریان اول حرکت می کنند دستور می دهد بخارات حاصله را جمع آوری کرده و ابرها را تشکیل دهند.
ص: 1006
باز به همان بادها دستور می دهد ابرها را بر دوش خود حمل کنند و به سوی بیابانهای مرده گسیل دارند، تا قطرات زنده کننده باران از آنها سرازیر گردد. سپس به شرائط خاص زمین و بذرهای گیاهانی که در آن افشانده شده فرمان پذیرش آب و نمو و رویش می دهد، و از موجودی ظاهرا پست و بی ارزش موجوداتی زنده و بسیار متنوع و زیبا، خرم و سرسبز، مفید و پر بار به وجود می آورد که هم دلیلی است بر قدرت او، و هم گواهی است بر حکمت او، و هم نشانه ای است از رستاخیز بزرگ! در حقیقت آیه فوق از چند جهت دعوت به توحید می کند: از نظر برهان نظم، و از نظر برهان حرکت که هر موجود متحرکی محرکی می خواهد، و از نظر بیان نعمتها که از جهت فطری انگیزه ای است برای شکر منعم.
و از جهاتی نیز دلیل بر مساله معاد است: از نظر سیر تکاملی موجودات، و از نظر پدیدار شدن چهره حیات از زمین مرده، یعنی ای انسان صحنه معاد در فصول هر سال در برابر چشم تو و در زیر پای تو است.
توجه به این نکته نیز لازم است که جمله ی 'فتثیر' از ماده 'اثاره' به معنی منتشر ساختن و پراکندن است، و در اینجا اشاره به تولید ابرها بر اثر وزش بادها بر صفحه اقیانوسها می کند، زیرا مساله حرکت ابرها در جمله بعد (فسقناه إلی بلد میت) آمده است.
جالب اینکه در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) چنین می خوانیم: یکی از اصحاب عرض کرد: «یا رسول الله کیف یحیی الله الموتی و ما آیة ذلک فی خلقه؟: ای رسول خدا! چگونه پروردگار مردگان را زنده می کند و نشانه و نمونه آن در جهان خلقت چیست؟! پیغمبر فرمود: اما مررت بوادی أهلک محلا ثم مررت به یهتز خضرا؟؛ آیا از سرزمین قبیله ات گذر نکرده ای در حالی که خشک و مرده بوده، و سپس از آنجا عبور کنی در حالی که از خرمی و سرسبزی گویی به حرکت در آمده؟ قلت: نعم! یا رسول الله؛ گفتم آری ای پیامبر. قال: فکذلک یحیی الله الموتی و تلک آیته فی خلقه؛ فرمود اینگونه خداوند مردگان را زنده می کند و این نمونه و نشانه او در آفرینش است.»
ص: 1007
نظام زندگی بشر و الگویی از آن
کذلک النشور: بیان آن است که پروردگار در صحنه جهان فصل بهار این چنین بعث و برانگیختنی را ارائه می دهد و زمین و آنچه در دل و اعماق آن از هسته ها نهان است شروع به حرکت و رشد می نمایند هم چنین صحنه ای را پروردگار در روز قیامت ارائه خواهد داد به این که زمین که درون و اعماق آن خاک و اعضاء بدنهای بشر از اولین و آخرین پنهان است آنها را حیات تازه بخشیده و بیرون از قبور افکنده و به هر یک از اعضاء و جوارح بدن هر یک از افراد از اولین و آخرین به حالت اول درمی آیند و روح به آنها دمیده می شود و به صحنه قیامت قدم خواهند گذارد.
نظر به این که غرض اصلی از نظام خلقت زندگی بشر است هرگونه نظام چه آشکارا و یا به طور مرموز که بر انواع موجودات و هم چنین بر عوالم اجراء می شود به طور حتم در باره ی سلسله بشر نیز اجراء خواهد شد و از جمله آنچه در زمین و تحولات آن به طور محسوس فرمانروا است که نمونه و الگوئی است از نظام تحول بشر و غرض از دمیدن نیروی حیات در هر سال فصل بهار نباتات و درختان پدید آمدن ثمره و محصول آنها است که نظام زندگی بشر بر آن استوار گردد به همین قیاس غرض از زندگی سلسله بشر در این جهان تکلیف و آزمایش همانا سیر و حرکت جوهری است و از طریق حرکات اختیاری بشر خود را بیابد و در نظام دیگری که محصول و سیرت این جهان است محصول مساعی و صورت حقیقی و اکتسابی او به ظهور برسد.
ص: 1008
نظامهای گوناگون که از شئون تدبیر پروردگار در جهان است در آیات قرآنی بیان نموده و در خارج نیز آنها را اجراء فرموده برای اینکه دانشجویان مکتب عالی حقایقی را از نظام آفرینش درک نمایند و متوجه شوند که غرض تعلیم و تربیت و سوق آنان به سعادت و سپاسگزاری است از جمله نظامی که در سرتاسر جهان فرمانروا است درباره بشر به صورت بهتر نیز اجراء خواهد شد.
غرض آیه قیاس حیات حقیقی و زندگی ابدی بشر است به زندگی عالم نباتات زیرا غرض از نباتات میوه و محصول آنها است هم چنین غرض اصلی در زندگی سلسله بشر در این جهان محصول سیر و حرکات آنها از صورت حقیقی و سیرت روانی است که کسب نموده و در عالم دیگر به ظهور می رسد، و دمیدن نیروی حیات به زمین و به نباتات و درختان همه سال فصل بهار مثال و الگوئی است از عالم دیگر یعنی حشر کلی عالم و از دمیدن روح و حیات به اجساد پراکنده بشر و هم چنین غرض از حیات زمین و نباتات ظهور محصول و مواد خواربار است برای بشر غرض از زندگی بشر در این جهان نیز ظهور سیرت روان وی که مسطوره صفات کبریائی است.
غرض از یادآوری سیر و تحولات عوامل جهان که ظهوری از تدبیر پروردگارند از جمله فرو باریدن باران و دمیدن روح به زمین آن است که قدرت ساحت ربوبی نسبت به همه تحولات یکسان است. آفریدگاری که به طور محسوس محشر و جنبشی هر سال فصل بهار پدید می آورد و ذرات و اجزاء پراکنده در اقطار جهان را مانند اشعه نور خورشید و ذرات خاک و آب و هوا را به هم می پیوندد و نیروی حیات تولید مثل بدانه ها و تغذیه و نمو از مراتب حیات به آنها می دمد و نظام جهان را که مقدمه و زمینه آماده برای زندگی بشر است انتظام می بخشد و او را به نیروی اختیار مجهز نموده که آنچه در سیرت خود نهفته دارد و آنچه را پرورانیده به ظهور برساند. ناگزیر برای این منظور که غرض اصلی و نهائی از خلقت است محشر عمومی و جهانی و نظامی کاملتر از نظام اینجهان تشکیل خواهد داد.
ص: 1009
این صحنه محشر که پروردگار برای خاک و حبوبات و آب و هوا و نور خورشید قرار داده که یک دوره زندگی حیات بخشی را همه سال تجدید نموده و به وجود می آورد هر خردمندی با مختصر توجه می فهمد و می یابد که برای سیر و سلوک ارادی و اختیاری بشر نیز این چنین صحنه ای را در نظر گرفته به نام محشر عمومی جهان و غرض اصلی دمیدن حیات تازه به اجساد بشر از اولین و آخرین است که همه اجزاء بدن عنصری هر یک را که قرون زیاده بر تصور در معرض تحولات گوناگون قرار گرفته و در اقطار جهان پراکنده اند.
هنگام رستاخیز پروردگار همه آنها را گرد هم آورده و به هم خواهد پیوست و نیروی روح که جزء و رکن اصیل و مدبر است به آن نیروی جاذبه مخصوص می دهد مانند نیروی مغناطیسی همه اجزاء و ذرات بدن عنصری خود را در کمترین لحظه ای از اقطار جهان جذب می نماید مانند جاذبه شاخص که سایه را به هر سو می کشاند روح نیز بدن خود را در محور و فرمان خود درمی آورد به اذن و خواست پروردگار و سپس قدم به صحنه قیامت خواهد گذارد.
هم چنانکه نیروهای بی شماری از عوامل طبیعت پیوسته و هر لحظه به صورت تجدد امثال به نباتات و درختان می رسد تا آنجا که در اثر رشد و نمو به صورت میوه و ثمره که غرض از نباتات است خودنمائی می نماید چنانچه بشر با تمام نیروی عملی و وسایل فنی بخواهد بفهمد که کدام ذرات و نیروها و اشعه که به درختان رسیده به صورت میوه و مواد غذائی درآمده و نیروی تغذیه و با تولید مثل به آنها دمیده شده امکان ناپذیر است.
ص: 1010
هم چنین زندگی بشر در این جهان که هر لحظه پروردگار به صورت تجدد امثال به وی نیروی حیات تازه می دمد و هر لحظه حیات جدید و لباس دیگری در بر او می نماید مانند نور اشعه خورشید که پیوسته فانی و نابود می شود تا هنگام که دوره آزمایش بشر سپری گردد در جهان دیگر محصول زندگی بشر که عبارت از صورت حقیقی و سیرت روانی او است پس از فناء این جهان به ظهور می رسد و در حقیقت غرض اصلی از خلقت بشر و زندگی او که براساس تحول و تجدد فیض نهاده شده و از نظر اتصال فیض بنظر ثابت و مستقر می رسد همانا تکامل بشر است که به صورت حقیقی و سیرت که کسب نموده ظهور نماید.
وجه شبه زنده شدن مردگان به زنده شدن زمین
کذلک النشور در بسیاری از آیات تشبیه می گرداند زنده شدن مردگان را در قیامت به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از آنکه در زمستان مرده بود و آثار حیاتی از او نمایان نبود و در این تشبیه اسراری منطوی است زیرا که تشبیه نمودن چیزی به چیز دیگر در صورتی درست می آید که مشبه با مشبه به در جهتی یا جهاتی مثل هم باشند و گر نه تشبیه بی ربط خواهد گردید و در اینجا از چند جهت مردگی زمین با مردگی انسان شباهت دارد:
یکی همین طوری که عین زمین در زمستان باقی است و به فقدان آثار نباتی معدوم نگردیده انسان نیز به مردن آثار حیاتی اگر چه از وی مفقود گردیده لکن اصل وجود و حقیقت انسانیت او در عالم دیگری که فوق این عالم است موجود است.
ص: 1011
دیگر همین طوری که تابستان بذری که در زمین پاشیده می شود به خشکیدن زمین معدوم نگردیده بلکه دانه ها در جوف زمین به قدرت الهی پس از پوسیدگی جوهر آن نشو و نما می کند و از بالای زمین نور و حرارت و آب را به خود می کشاند و خود را برای دوره دیگری از حیات نباتی آماده می گرداند تا موقع بهار زمین را می شکافد و سبز و خرم بیرون می آید و به اضافه بر قوت و شدت آن افزوده می گردد و حیات پاکیزه تری پیدا می نماید.
همین طور است حال مردن انسان که بذر اعمال و افعال و ملکاتی که در ایام حیات دنیوی در مزرعه جانش پاشیده از گفتار و کردار و اعمال و ملکات به مردن فانی نگردیده بلکه در باطنش نمو می نماید. (ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا) و در روز رستاخیز که بهار وجود انسانی و آخر مرتبه سیر بشری است روح با آنچه در آن ذخیره نموده از باطن به ظاهر پدیدار می گردد و به آدمی حیات نوینی بخشوده می شود و به نتیجه اعمال خود خواهد رسید.
و دیگر وجه مناسبت زنده شدن زمین در تابستان به زنده شدن انسان پس از مرگ در عالم برزخ و در قیامت این است که همین طوری که بذری که در زمستان در زمین مدفون گردید پس از انتقالات صورت جمادی آن پوسیده می گردد و در زمین متعفن می شود زیرا که هر صورت دانی چنین است که به مرتبه بالاتری منتقل نخواهد گردید مگر پس از آنکه صورت اولیه آن پوسیده و مندرس گردد شاید همین باشد بیرون آمدن زنده از مرده که در سوره روم آیه 19 فرموده «یخرج الحی من المیت؛ خارج می شود مثل نطفه در رحم.» که از صورت نطفه گی تحولاتی پیدا می نماید تا به مرتبه انسانی می رسد چنین است حکم ترقیات بشر که مسبوق به انتقالاتی خواهد بود این است که به قدرت ایزد متعال اجسادی که در زمین مدفون گردیده بایستی صورت اولیه شان و قوای جسمانیه شان مندرس و مضمحل گردد و در رحم زمین انتقالاتی پیدا نماید تا اینکه قوای روحانی که در قفس جسم طبیعی محبوس و پنهان بوده و در مطبخ طبع نضج گردیده از زمین بدن و قوای جسمانی سر درآورد و از تنگنای عالم دنیا در فضای عالم آخرت متولد گردد.
ص: 1012
پس همین طوری که زمین مرده زمستان از باد بهاری زنده می گردد و حبوبات و اشجار و نباتات پاکیزه تری از آن پدید می گردند انسان مرده و مدفن گردیده در قبر نیز پس از مرگ و مندک گردیدن بدن به نسیم الطاف الهی مانند مغز بادام که از پوست ضخیم آن بیرون آید قوای روحانی او از پشت قوای طبیعی سر برون آرد و زنده می گردد و در فضای وسیع عالم برزخ و مثال حیات پاکیزه تری که قابل دوام باشد پیدا می نماید و در روز قیامت با نفس و بدن و قوای جسمانی و روحانی وارد محشر می گردد.
من_اب_ع
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 19 صفحه 329
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 31
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 25
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18 صفحه 191
کلی__د واژه ه__ا
طبیعت مرگ زندگی معاد انسان قیامت باورها در قرآن
زندگی بزرگترین آیتی از آیات خداوند است که بشر شناخته است، زیرا حیات از چیزهایی که فاقد حیات هستند به وجود می آید. زندگی وجود دارد، خواه در یک نطفه یا در یک دانه خرد. ولی از مجموعه ای از اشیاء مرده منبعث شده است، و تکامل می یابد. زمین مرده است و اکسیژن هم که مایه حیات است مرده است مواد و عناصر شیمیایی هم مرده اند. حتی غذایی که از زمین گرفته می شود نسبت به نبات مرده است. یا از مجموع چند چیز نسبت به زنده نیز در حکم مرده است: «یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی و یحی الأرض بعد موتها و کذلک تخرجون؛ خداوند همواره زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج می کند، و زمین را بعد از مرگ حیات می بخشد، و همین گونه روز قیامت مبعوث و خارج می شوید.» (روم/ 19)
ص: 1013
معنی چنین است که خدا موجود زنده را از اشیاء مرده بیرون می آورد و مرده را از زنده بیرون می آورد به هنگامی که اشیاء مرده تجزیه می شوند از زنده و نطفه ای که اساس است باقی می ماند. همانطور که خدا زمین را به باران زنده می کند، همچنین انسان را در آخرت زنده می نماید خدای تعالی در جای دیگر می فرماید: «خدا رویانید شما را چون نباتی از زمین رویانید.»
مفسران شیعه و سنی درباره اینکه خداوند توانا چگونه زنده را از مرده، و مرده را از زنده خارج می کند و این موضوع در آیات فراوانی از قرآن مجید به چشم می خورد اقوال و آراء فراوانی دارند. گرچه خدای علیم از معنی سخن مبارک خود آگاه تر می باشد، ولی آنچه مؤلف احتمال می دهد این است که کلمه (حی) یعنی زنده و کلمه (میت) یعنی مرده دارای معنی وسیعی هستند. و زنده و مرده بودن هر چیزی مناسب با وضع خلقت و آفرینش او می باشد. مثلا زنده بودن زمین که قرآن مکررا به آن اشاره کرده: سبز و خرم و پر گل و گیاه بودن آن، و مرده بودن آن خشکیده و بدون گل و گیاه بودن آن است و... یا مثلا زنده بودن مؤمن به این است که برای یک حیات و زندگی همیشگی روح افزای اخروی فعالیت می کند. و مرده بودن کافر به این است که همیشه به دنبال تخریب و نابودی دنیوی و اخروی قدم بر می دارد. یا مثلا مرده بودن آن به این است که عقل و احساس و شعور ندارد. و ادامه زنده بودن موجوداتی که دارای احساس و عقل و شعورند به وسیله آب است.
ص: 1014
خلاصه گرچه همانگونه که گفته شد کلمه (حی و میت) دارای معنی وسیعی هستند. و اگر اینطور هم نبودند و هر کدام فقط دارای یک معنی و مصداق بودند. 'صحنه معاد' و 'صحنه پایان دنیا' که یکی خروج 'حی از میت' است و دیگری 'میت از حی' مرتبا در برابر چشم شما تکرار می شود، بنابراین چه جای تعجب که در پایان جهان همه موجودات زنده بمیرند و در رستاخیز همه انسانها به زندگی جدیدی بازگردند؟! اما 'خروج حی از میت' در مورد زمینهای مرده که بارها در قرآن برای مساله ی معاد روی آن تکیه شده، برای همه روشن است که در فصل زمستان زمین به صورت مرده در می آید، نه گیاهی از آن می روید، نه گلی می خندد، و نه شکوفه ای می شکفد، اما در فصل بهار با تعادل هوا و فرو ریختن قطرات حیاتبخش باران جنبشی در زمین پیدا می شود، همه جا گیاهان می رویند، گلها می خندند و شکوفه ها بر شاخها آشکار می شوند، و این صحنه معاد است که در این جهان می بینیم.
اما در مورد خارج ساختن مرده از زنده آن هم چیز پوشیده و پنهانی نیست دائما در سطح کره زمین درختانی می میرند و به چوب خشکیده ای تبدیل می شوند انسانها و حیوانات حیات خود را از دست داده و به جسد بی جانی مبدل می گردند.
و اما در مورد 'بیرون آمدن موجود زنده از مرده' بعضی از مفسران آن را به خروج انسان و حیوان از نطفه تفسیر کرده اند و بعضی به تولد مؤمن از کافر و بعضی به بیدار شدن خفتگان. چون خود خدای تعالی کافر را مرده، و مؤمن را زنده نامیده، و فرموده: «أومن کان میتا فأحییناه و جعلنا له نورا؛ آیا کسی که مرده بود پس او را زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم.» (انعام/ 122)
ص: 1015
ولی ظاهر این است که معنی اصلی آیه هیچکدام از این معانی نیست، چرا که نطفه خود موجود زنده ای است، و مساله ایمان و کفر نیز جزء بطون آیه است نه ظاهر آیه، و موضوع خواب و بیداری جنبه مجازی دارد زیرا حیات و مرگ حقیقی نیست.
ظاهر آیه این است که خداوند همواره موجودات زنده را از موجودات مرده خارج می سازد، و موجودات بی جان را مبدل به جاندار می کند. گرچه طبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حداقل در آزمایشهای بشری و مشاهدات روزمره موردی دیده نشده است که موجودات زنده از موجودات بی جان تولد یابند، بلکه همواره موجودات زنده از تخم یا بذر یا نطفه موجودات زنده دیگری متولد می شوند، ولی مسلما در آغاز که این کره خاکی یک پارچه آتش بود، موجود زنده ای وجود نداشت، بعدا در شرائط خاصی که علم هنوز آن را به درستی کشف نکرده است موجودات زنده از مواد بی جان با یک جهش بزرگ متولد شدند، اما این موضوع در شرائط فعلی کره زمین در آنجا که در دسترس علم و دانش بشر است دیده نمی شود .(البته شاید در اعماق اقیانوسها در پاره ای از شرائط هم اکنون نیز این جهش بزرگ صورت پذیرد)
اما آنچه برای ما محسوس و کاملا قابل لمس و درک است این است که موجودات مرده دائما جزء اندام موجودات زنده می شوند و لباس حیات در تن می پوشانند، آب و غذایی که ما می خوریم موجود زنده ای نیست، اما جزء بدن ما که شد تبدیل به یک موجود زنده می شود، و سلولهای تازه ای بر سلولهای بدن ما افزوده می گردد چنان که طفل شیرخوار از همین راه به جوان نیرومند قوی پیکری تبدیل می گردد.
ص: 1016
آیا این خارج کردن زندگی از دل مرگ، و 'حی' از 'میت' نیست؟! بنابراین می توان گفت: دائما در نظام عالم طبیعت زندگی از دل مرگ و مرگ از دل زندگی بیرون می آید به همین دلیل خدایی که آفریننده طبیعت است قادر به احیای مردگان در جهان دیگر می باشد.
از امام جعفر صادق (ع) روایت شده: «چون خدای تعالی بخواهد که مردگان را زنده کند چهل روز باران خواهد بارید تا بندها و مفاصل گرد آیند و گوشت بروید.»
در این جا برای این آیه تفسیر دیگری هم هست: خدا حیات را از اشیاء مرده بیرون آورد همان گونه که انسان را از خاک بیافرید و شیء مرده را از زنده بیرون می آورد همان گونه که انسان را می میراند.
ولی به نظر می آید که تعبیر قرآنی با این تعبیر سازگاری ندارد. هم چنان که با معلومات ما از دانش جدید هم سازگار نخواهد بود. زندگی در درون زمینهای مرده نشئت می یابد در دل ما به جهت و شادمانی می آفریند و ما را به جلال و عظمت پروردگار بزرگمان راه می نماید. همچنین ما را با قدرت واسعه او که به نیروی آن مردم را از گورهایشان بیرون می آورد، آشنا می سازد. همانگونه که بیان شد آیه بیان صفت فعل پروردگار است که احیاء و همچنین اماته هر دو صفت فعل پروردگارند از نظر اینکه هر موجودی را پروردگار به آن حیات می دمد و آن را زنده می نماید همچنین هر موجود زنده ای را پروردگار نیروی حیات را از آن بازخواهد گرفت و هیچ موجودی به خودی خود زنده نمی شود و نیروی حیات را نمی تواند به خود بدهد و همچنین به خودی خود نمی میرد به این که نیروی حیات را از خود سلب کند بلکه احیاء و اماته فعل پروردگار است و هرگز موجودی فناء و زوال خود را خواستار نخواهد بود.
ص: 1017
از جمله آثار حمد ساحت کبریائی و استحقاق او برای حمد آن است که از موجود فاقد حس و حرکت موجود زنده که واجد حس حیات و زنده است پدید می آورد و می آفریند مثلا ماده تناسلی اسپرماتوزئید را با امکاناتی آن را رشد داده به صورت جنین درآورده به آن روح حیات و حس می دمد و همچنین از موجودی که واجد حس و حرکت و رشد است موجود مردار فاقد حس و حیات پدید می آورد و می آفریند و از انسان زنده ماده تناسلی پدید می آورد.
خلاصه در اثر خلق و آفرینش همه ذرات و موجودات ریز و کلان را فرا گرفته پیوسته صفت احیاء و اماته موجود زنده را به صورت مردار و مرده را به صورت زنده درمی آورد و می آفریند و نظام حرکت و تحول جهان را بر آن استوار می نماید.
از جمله همانگونه که گفتیم از شخص مؤمن که روح ایمان و علاقه قلبی او به آفریدگار وابسته و به نظام آفرینش اعتقاد دارد از او شخص کافر و یا مشرک و یا مرتد بوجود می آورد و همچنین روح که به جنین دمیده قوه ی محض و فاقد حیات ایمان است به او روح حیات و ایمان می دمد و او را مؤمن و معتقد و با تقوی می نماید.
حیات ایمان مرتبه کاملی است که پروردگار به اهل ایمان از علم و قدرت و بینائی خاصی موهبت می فرماید و در اثر معرفت پروردگار و انقیاد و اداء وظایف دینی در سیر و سلوک زندگی با بصیرت بوده و به سود و زیان خود آشنا و نفع خود را از ضرر و صلاح خود را کاملا تمیز می دهد و در زندگی با سعادت و موفقیت همدوش است و واجد نورانیت و صفائی است که در اثر حوادث ناگوار هرگز متزلزل نخواهد شد. و حیات ایمان غیر از حیات و ادراک مردم بیگانه است که فقط علاقه ی قلبی آنان به زندگی دنیا است که احتیاجات خود را تأمین نمایند.
ص: 1018
هیچ ذره و پدیده ای لحظه ای از حرکت و تحول باز نمی ایستد
خلاصه ی تدبیر درباره ی سیر و حرکت ذرات و اجزاء جهان به آن است که هر ذره و آفریده ای نیروی حیات تازه و وجود کاملتری بیابد و از هستی گسترده بهره ی زیادتری برخوردار گردد. هم چنین ماده ی تناسلی به نام اسپرماتوزوئید که موجود نباتی بی حس و حرکت است ولی در آن نیروی حیات ابدی نهفته پروردگار از طریق شبکه های عوامل غیبی و اسباب طبیعی آن را در درون رحم رشد می دهد و به آن نیروی حیات امید می بخشد و به صورت انسانی با اعضاء و جوارح کامل درمی آورد این بهره ای از ارتقاء و جهش حیاتی ماده تناسلی است.
جهان آفرینش مثالی از صفات لایزالی است و نظام تحول و حرکت مادی و معنوی که در سراسر جهان بر حسب قانون استثناء ناپذیری فرمانروا است همه اجزاء آن را از حالت مرداری و خمودی به عالم حیات و حرکت مناسب سوق می دهد و هر پدیده ای را به سوی هدف و غرض از آن رهبری می نماید. سیر و تکامل در همه اجزاء جهان فرمانروا است و هیچ ذره و پدیده ای لحظه ای از حرکت و تحول باز نخواهد ایستاد و میان مراحلی که هر یک از انواع خلقت از آغاز پیدایش تا انجام آن می پیماید یک اتصال و ارتباطی برقرار است همچنانکه زمین در فصل زمستان نیروی حرکت و رشد خود را از دست داده ولی هنگام فصل بهار که باران رحمت فرو می بارد و از طرفی تابش و اشعه خورشید و نیروی جاذبه آن موجودات جهان را به حرکت در می آورد و به ذرات خاک نیرو بخشیده و هسته های درون آن را به حرکت در آورده و حیات می بخشد.
ص: 1019
و اینکه فرمود: 'و کذلک تخرجون' معنایش این است که شما هم این چنین از قبرهایتان بیرون می شوید، خداوند به احیای جدیدی زنده تان می کند، هم چنان که همه ساله زمین را به احیای جدیدی، بعد از مردنش زنده می کند.
بشر که روح او در عالم برزخ استقلال یافته و به زندگی انفرادی خود ادامه می دهد آنگاه که در آستانه عالم قیامت قرار می گیرد روح به بدن و جوارح خود اتصال و احاطه می یابد و روح واجد همه شئون اکتسابی و ودائع و آثاری است که در اعضاء و جوارح عنصری خود نهاده و در اثر جاذبیت روح خاک بدن و جوارح خود را مانند نیروی مغناطیسی از اقطار جهان گرد خود خواهد درآورد. هم چنانکه هر سال فصل زمستان سراسر صحنه جهان به ذرات خاک و هسته ها درون آنها و درختان که همه به صورت مردار و بی حرکت بوده پروردگار در فصل بهار به همه ذرات ریز و کلان آنها نیروی حیات می بخشد و همه را به حرکت و جنبش در می آورد بدینوسیله نظام جهان و زندگی سلسله ی بشر را تأمین می نماید.
به همین قیاس بشر که در آستانه مرگ درآمده و در عالم برزخ در درون قبرها آرمیده هنگام که صحنه جهان واژگون و کرات پراکنده شود ناگهان عالم قیامت گسترده خواهد شد اجساد همه بشر از اولین و آخرین از درون قبرها سر بیرون آورده و به اذن پروردگار روح هر فردی اعضاء و جوارح بدن خود را به سوی خود جذب نموده بر آنها احاطه یافته بار دیگر تبدیل بدن و جوارح خود برای زندگی همیشگی ادامه خواهد داد.
ص: 1020
پروردگار در فصل بهار هر سال صحنه آفرینش را در سراسر جهان ارائه می دهد که خردمندان به طور شهود و عیان با دیده دل نظاره کنند هنگام که صحنه قیامت گسترده می شود همه اجساد بشر که درون قبرها پنهان و آرمیده اند سر از خاک برون خواهند آورد و در صورتی که به هیئت خاک پراکنده اند از اقطار جهان اجزاء خاک اعضاء و جوارح آن گرد آمده و به اذن پروردگار خاک هر یک از اعضاء و جوارح هر فردی مانند سابق به صورت همان عضو خواهد درآمد روح هر فردی اعضاء و جوارح بدن مانند نیروی جاذبه مغناطیسی جذب می نماید و برای زندگی مجدد خواهند برخاست.
البته آیه فوق از نظر بعد معنوی نیز تفسیرهای دیگری دارد، از جمله تولد مؤمن از کافر، و کافر از مؤمن، عالم از جاهل، و جاهل از عالم، صالح از مفسد، و مفسد از صالح است، همانگونه که در بعضی از روایات اسلامی نیز به آن اشاره شده است. این معانی ممکن است از بطون آیه باشد، چرا که می دانیم آیات قرآن ظاهر و باطنی دارد، و نیز ممکن است مرگ و حیات معنی جامع و وسیعی داشته باشد که هم جنبه مادی و هم جنبه معنوی را شامل شود.
در روایتی از امام موسی بن جعفر (ع) در تفسیر آیه یحی الأرض بعد موتها چنین آمده است: «لیس یحییها بالقطر و لکن یبعث الله رجالا فیحیون العدل فتحی الارض لاحیاء العدل، و لاقامة العدل فیه انفع فی الارض من القطر اربعین صباحا؛ منظور این نیست که خداوند زمین را به وسیله باران زنده می کند، بلکه مردانی را برمی انگیزد که اصول عدالت را احیا کنند، و زمین با احیای عدالت زنده می شود، (بدانید) اقامه عدل در زمین از چهل روز باران نافعتر است.»
ص: 1021
روشن است اینکه امام (ع) می فرماید منظور نزول باران نیست نفی انحصار است، یعنی آیه را منحصرا نباید به باران تفسیر کرد چرا که احیای معنوی زمین به عدالت از نزول باران نیز پر اهمیت تر است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 243
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 384
سید محمدحسین حسینی- انوار درخشان- جلد 12 صفحه 396
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 12 صفحه 330
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 10 صفحه 29
کلی__د واژه ه__ا
حیات مرگ معاد طبیعت انسان باورها در قرآن اثبات معاد
قرآن بینشی است بی بینایی چشم ظاهر، و دیداری است بی نگریستن. قرآن به راستی، روش اندیشیدن برای کسی است که خرد می ورزد، و هدایت و عبرت است برای کسی که هشیاری به خرج می دهد و عبرت می گیرد. قرآن می گوید چگونه در مدرسه ی زندگی که در آن معارف پروردگار، و نشانه گذاریهای حق و مشاهد نفس وجود دارد چندان که از لحاظ حکمت و دانش تو را بسنده است، خودآموز شوی. اگر آیات قرآن وسیله بینش برای نگریستن به پیرامون خود قرار دهیم بی گمان طبیعت هزار و یک درس به چندین زبان برای ما می گوید، زبان عاطفه ها و احساسها، زبان دانش و حکمت، زبان ضمیر و وجدان و برتر از تمام اینها زبان شهود و ایمان. به زمین بنگر، آیا سرسپردگی آن را نسبت به پروردگارش نمی بینی و این که چگونه ذره های خاک تشنه بارانند، چنان که گویی زمین به درگاه پروردگارش مناجات می کند و درخواست می کند که زنده اش سازد؟ «و من ءایاته أنک تری الأرض خاشعة فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت و ربت؛ و از (دیگر) نشانه های او این است که تو زمین را افسرده می بینی، و چون باران بر آن فرو فرستیم به جنبش در آید و گیاه آورد.» (فصلت/ 39)
ص: 1022
از نظر تشریف سخن با رسول (ص) که چنانچه نظر افکنی به سطح پهناور از آن جز مذلت و خواری و جز خار و خاشاک نخواهی مشاهده نمود. نه بزرگ نما و قدرت نما، و حق آن است که نسبت به پروردگار خود سرسپرده و سر به زیر باشد که بدون این سرسپردگی خود ممکن نیست از برکتهای پروردگار خویش سود برد، و همچنین است دل سرسپرده که پرتو پروردگار بزرگش بر آن می تابد و آن را با شناخت و ایمان زنده می کند. چنانچه قطرات باران بر آنها فرو ریزد ناگهان بحرکت و جنبش در آیند رو بر شد گذارده سطح زمین یکنواخت سبز و خرم خواهد گشت. همچنین است دلهای پاکیزه که برای نشانه های پروردگار خود به لرزش درمی آید.
«و ربت؛ و گیاه می رویاند.» کشت و برگ و میوه بر زمین نمو می یابد و رویه زمین از سطح نخستین خود بالاتر می آید، و همچنین است هر کس که نسبت به خدا فروتنی کند فراتر می رود و هر که (بدو) سر سپارد رشد می کند و هر که خود را بیالاید می بالد (و به درجات والا می رسد.)
کلمه ی 'خاشعة' از خشوع است که به معنای اظهار ذلت است. به کار بردن تعبیر 'خاشعة' در مورد زمین خشکیده در حقیقت یک نوع کنایه است. آری زمین به هنگامی که خشکیده و فاقد آب می شود از هر گونه گل و گیاه خالی می گردد، و به صورت انسان افتاده و یا مرده بی جانی در می آید، اما نزول باران حیات جدیدی به آن می بخشد آن را به حرکت و نمو و رشد وا می دارد.
ص: 1023
و کلمه ی 'اهتزت' از مصدر 'اهتزاز' است که به معنای حرکت شدید است. و کلمه ی 'ربت' از مصدر 'ربوه' است که به معنای نشو و نما و علو است. و منظور از اهتزاز زمین و ربوه آن، به حرکت در آمدنش به وسیله گیاهانی است که از آن سر در می آورند، و بلند می شوند.
در این آیه شریفه استعاره ای تمثیلی به کار رفته، یعنی خشکی و بی گیاهی زمین در زمستان، و سپس سرسبز شدن و بالا آمدن گیاهانش، به کسی تشبیه شده که قبل افتاده حال و دارای لباس های پاره و کهنه بوده، و خواری و ذلت از سر و رویش می باریده، و سپس به مالی رسیده که همه نارساییهای زندگیش را اصلاح کرده، و جامه های گرانبها بر تن نموده، و دارای نشاطی و تبختری شده است که خرمی و ناز و نعمت از سر و رویش هویداست. و این آیه شریفه در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است.
زمینی خشک و مرده و بی حرکت کجا، و این همه آثار حیات و جلوه های گوناگون آن کجا؟ کدام قدرت است که با نزول چند قطره باران از خاک مرده اینهمه حرکت و جنبش و حیات می آفریند؟ این یکی از نشانه های علم و قدرت بی پایان پروردگار و علائم وجود ذی جود او است. سپس از این مساله ی روشن توحیدی یعنی مساله ی 'حیات' که هنوز اسرارش برای بزرگترین دانشمندان کشف نشده، با یک انتقال سریع و جالب به مساله معاد پرداخته، می گوید: «إن الذی أحیاها لمحی الموتی؛ آن کس که این زمین مرده را زنده کرد هم او مردگان را نیز در قیامت زنده می کند.» (فصلت/ 39)
ص: 1024
مثال و نمونه ای است که هر سال فصل بهار صحنه ای از دمیدن روح را به بدنهای عنصری بشر ارائه می دهد آفریدگاری که زمین خشک را نیرو می دهد و آن را به حرکت و جنبش در می آورد و آنچه درون آن است به عرصه ظهور می رسد به طور بداهت قدرت آن را دارد که اعضاء و جوارح بشر را که به صورت خاک در آمده بار دیگر روح بدمد و آنها را به صورت اعضا و جوارح بیرونی و درونی بار دیگر در آورد و به زندگی ابدی او را بهرمند سازد. و این چنین قرآن بدین سادگی پیچیده ترین معما را که بشر را به حیرت افکنده حل می کند. مگر نه آن که خردها در ساحل زندگی باز ایستاده است و (مردم) از یکدیگر می پرسند: زندگی چیست؟ چگونه پدید آمده؟ و وقتی می رود چگونه باز می گردد؟
آری، به راستی اگر تو بگذاری دیدگاههایت از مانع ظاهر بگذرد و به حقیقت سنتها و قانونها راه یابد، بی گمان در معماهای آفرینش به ژرف کاوی می پردازد. ناگزیر باید نهر حقیقت را از سرچشمه آن نوشید، اما اگر کنار ساحل بایستی و دستهای خود را دراز کنی که آب به دهانت برسد هرگز نخواهد رسید. در دریا غوطه ور شو تا به گوهر دست یابی، پرده را از دیده ات برگیر تا قدرت خدا در سفره سبزی که بهاران (به اذن خدا) از میلیونها گیاه انباشته از رازهای زندگی بر زمین می گسترد، جلوه گر شود.
به راستی گوناگونی گیاهان و سرعت شعله کشیدن زندگی در درون آنها، و سر ریز شدن قدرت از کناره های آنها، همه ما را رهنمون بدین حقیقت است که زنده کردن مردگان بر خدا آسان است، و بشر به نوبه خود مانند گیاهی در میان میلیونها گیاه است. بلکه این امر رهنمون ماست که قدرت الهی حدی ندارد، زیرا شدت گوناگونی، و انبوهی آفریدگان، و عظمت تدبیر، و شتاب دگرگونی، این همه مجالی برای شک در این حقیقت باقی نمی گذارد که به راستی خدا فراخ نیرو است و هرگز چیزی او را ناتوان نمی کند. «إنه علی کل شیء قدیر؛ او بر همه چیز توانا است.» دلائل قدرتش در همه جا نمایان است و همه سال نشانه های آن را با چشم خود می بینید، با این حال چگونه در مساله معاد تردید می کنید؟ و آن را جز محالات می شمرید؟ زهی نادانی و غفلت و بی خبری!
ص: 1025
علی بن فضال نزد امام رضا (ع) آمد و از او پرسید: چرا خدا آفریدگان را به گونه های متفاوت آفریده و همه را از یک گونه نیافریده است؟ حضرتش در پاسخ گفت: «تا پندارها بر این گمان نرود که او ناتوان است، پس هیچ صورتی نیست که در پندار ملحدی (بی باور) ترسیم شود مگر آن که خدای عز و جل پیش از آن آفریده ای را بر آن صورت آفریده باشد، و تا آن که گوینده ای نگوید: آیا خدا می تواند بدین یا آن صورت بیافریند؟ مگر آن که عین همان را در آفرینش خدای تبارک و تعالی بیابد، پس با نگریستن به گونه های آفرینش معلوم می شود که او بر هر چیزی تواناست.»
در بسیاری از آیات زنده شدن مرده ها را در قیامت تشبیه نموده به زنده شدن زمین در فصل بهار پس از خشک شدن آن در فصل زمستان و چون در کلام فصیح باید قدر مشترکی بین مشبه و مشبه به باشد وگرنه تشبیه بی محل می گردد به این اعتبار می توان از آیه چنین استنباط نمود که همین طوری که در فصل زمستان هویت و فعلیت زمین باقی است و معدوم نگردیده منتهی الامر از آثار خارجی مثل روئیدن حبوبات و گیاه ها افتاده و مثل مرده بی اثر گردیده انسان نیز همین طور به مردن هویت و شخصیت وجود او باقی است و معدوم نخواهد گردیده و در وعاء خود باقی است منتهی آثار خارجی از او پدیدار نیست و در قیامت که بهار کمال وجود و فعلیت وی است بامر قادر متعال به جنبش درآید و آنچه در باطن وی نهفته بود با آثار عملش بروز و ظهور خواهد نمود.
ص: 1026
خلاصه اینکه آیه ی شریفه اثبات مبداء و معاد را فرماید:
اما مبداء: مشاهده شود زمین در زمستان مرده و آثاری از او ظاهر نیست، قادر متعال به سبب نزول باران آن را زنده فرماید و انواع ریاحین و گلها هویدا و اشجار سبز و خرم به ظهور میوه جات مختلفه در کم و کیف و رنگ و بو و خاصیت، تدبیر صانع و خالق عالم وجود را مبرهن سازد.
اما معاد: ذات قادر متعال که زمین را بعد از مردنش زنده فرماید البته قادر خواهد بود بر آنکه مردگان را زنده فرماید در روز قیامت برای پاداش و مجازات اعمال از خیر و شر و ثواب و عقاب، و این ملازمه را برهان عقلی حاکم است.
من_اب_ع
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 11 صفحه 335
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 11 صفحه 377
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 14 صفحه 433
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 20 صفحه 292
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 597
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 231
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد طبیعت زمین باورها در قرآن حیات مرگ
در این جهان پهناور دائما موجوداتی می میرند ولی بقایای آنها باقی می ماند، اما در این میان، مرگ انژیها از همه عجیبتر است، چرا که در ظاهر و هنگام مرگ آنها به سوی فنای مطلق می روند، و چیزی از آنها باقی نمی ماند، فی المثل نور خورشید و حرارت آن یک انرژی است که دائما به سوی کره ما و کرات دیگر منظومه شمسی می تابد، و بعد از تابش نابود می شود، و اگر مبدأ تولید کننده آن یعنی خورشید برنامه ی خود را به طور مستمر ادامه ندهد، هرگونه نور و روشنائی و گرما و حرارت محو می گردد.
ص: 1027
ولی دانش امروز ثابت کرده که انرژیها نیز به طور کامل نابود نمی شوند، بلکه می میرند و تغییر شکل می دهند، و هرگاه که در شرائط مناسب جدیدی واقع شوند دوباره حیات خود را از سر می گیرند، و رستاخیز عظیمی برپا می کنند!
عجب اینکه قرآن مجید برای اثبات مسأله ی امکان معاد روی این مسأله ی تمیه کرده، و معاد انرژیهای نوری و حرارتی را در این جهان اشاره ای به رستاخیز عظیم انسانها در جهان دیگر گرفته.
با این مقدمه به سراغ آیات قرآن می رویم تا حقیقت آن واضح و روشن شود:
می گوید اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودی هرگز به چنین استدلالی واهی و سستی دست نمی زدی، ای انسان فراموشکار! به عقب بازگرد، و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزی بودی، و هر روز لباس تازه ای از حیات بر تن تو پوشانید، تو دائما در حال مرگ و معاد هستی، از جمادی مردی نامی شدی، و از جهان نباتات نیز مردی از حیوان سر زدی، از عالم حیوان نیز مردی انسان شدی، اما توی فراموشکار همه اینها را به طاق نسیان زدی حال می پرسی چه کسی این استخوان پوسیده را زنده می کند؟! این استخوان هرگاه کاملا بپوسد تازه خاک می شود، مگر روز اول خاک نبودی؟! لذا بلافاصله به پیامبر اسلام (ص) دستور می دهد که به این خیره سر مغرور و فراموشکار بگو: «قل یحییها الذی أنشأها أول مرة؛ کسی او را زنده می کند که در روز نخست او را ایجاد کرد.» (یس/ 79)
اگر امروز استخوان پوسیده ای از او به یادگار مانده روزی بود که حتی این استخوان پوسیده هم نبود و حتی خاکی هم وجود نداشت، آری آن کس که او را از کتم عدم آفرید، تجدید حیات استخوان پوسیده ای برایش آسانتر است. اگر فکر می کنید این استخوان پوسیده وقتی که خاک شد و در همه جا پراکنده گشت چه کسی می تواند آن اجزا را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آوری کند؟ پاسخ آن نیز روشن است، «و هو بکل خلق علیم؛ او از هر مخلوقی آگاه است.» و تمام ویژگیهای آنها را می داند.
ص: 1028
کسی که دارای چنین 'علم' و چنان 'قدرتی' است مساله ی معاد و احیاء مردگان مشکلی برایش ایجاد نخواهد کرد.
یک قطعه آهن ربا را اگر در میان خروارها خاک که ذرات کوچکی آهن در آن پراکنده است بگردانیم فورا تمام این ذرات را جمع آوری می کند، در حالی که یک موجود بی جان بیش نیست، خداوند به آسانی می تواند تمام ذرات بدن هر انسانی را در هر گوشه ای از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آوری نماید. نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است که از نیات و اعمال آنها نیز آگاه می باشد، و حساب و کتاب آن نزد او روشن است.
بنابراین محاسبه اعمال و نیات و اعتقادات درونی نیز مشکلی برای او ایجاد نمی کند چنان که در آیه 284 سوره بقره آمده است «و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله؛ اگر آنچه را در دل دارید پنهان کنید یا آشکار سازید خدا می داند.» و به همین دلیل موسی (ع) مامور می شود در جواب فرعون که در مساله معاد تردید می کرد و از زنده شدن قرون پیشین و حساب و کتابشان اظهار تعجب می نمود بگوید: «قال علمها عند ربی فی کتاب لا یضل ربی و لا ینسی؛ علم و آگاهی آن در پیشگاه پروردگار من در کتابی ثبت است و پروردگار من نه اشتباه می نماید و نه فراموش می کند.» (طه/ 52)
در آیه ی بعد می فرماید: «الذی جعل لکم من الشجر الأخضر نارا فإذا أنتم منه توقدون؛ همان کسی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید، و شما به وسیله آن آتش می افروزید.» (یس/ 80)
ص: 1029
در تعقیب آیات گذشته که پیرامون معاد بحث می کرد و اشارات پر معنی و زنده ای در آن بر مساله امکان معاد و رفع هر گونه استبعاد بود، در آیات مورد بحث که آخرین آیات سوره یس همان قلب قرآن است، شرح بیشتر و گویاتری درباره همین مساله مطرح می کند و از سه یا چهار طریق جالب آن را تعقیب می نماید.
نخست می فرماید: «الذی جعل لکم من الشجر الأخضر نارا فإذا أنتم منه توقدون؛ آن خدایی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش می افروزید قادر است که بر این استخوانهای پوسیده بار دیگر لباس حیات بپوشاند.»
چه تعبیر عجیب و جالبی که هر قدر در آن بیشتر دقیق شویم معانی عمیقتری به ما ارائه می دهد؟! اصولا بسیاری از آیات قرآن دارای چندین معنی است، بعضی ساده برای فهم عامه مردم در هر زمان و هر مکان، و بعضی عمیق برای خواص، و سرانجام بعضی کاملا عمیق برای زبده های خواص، و یا اعصار و قرون دیگر و آینده های دور. در عین حال این معانی با هم منافاتی ندارد و در آن واحد در یک تعبیر پر معنی جمع است. آیه فوق همین گونه است.
نخستین تفسیری که بسیاری از مفسران پیشین برای آن ذکر کرده اند و معنی ساده و روشنی است که برای عموم مردم قابل فهم می باشد این است که در اعصار قدیم در میان عربها این امر رائج بود که برای آتش افروختن از چوب درختان مخصوص به نام 'مرخ' و 'عفار' که در بیابانهای حجاز می روئیده استفاده می کردند.
ص: 1030
'مرخ' (بر وزن چرخ) و 'عفار' (بر وزن تبار) دو نوع چوب 'آتش زنه' بود که اولی را زیر قرار می دادند و دومی را روی آن می زدند، و مانند سنگ آتش زنه جرقه از آن تولید می شد، در واقع به جای کبریت امروز از آن استفاده می کردند.
قرآن می گوید: 'آن خدایی که می تواند از این درختان سبز آتش بیرون بفرستد قدرت دارد که بر مردگان لباس حیات بپوشاند.'
'آب' و 'آتش' دو چیز متضاد است، کسی که می تواند آنها را در کنار هم قرار دهد قدرت این را دارد که 'حیات' را در کنار 'مرگ' و 'مرگ' را در کنار 'حیات' قرار دهد! آفرین بر آن هستی آفرین که 'آتش' را در دل 'آب' و 'آب' را در دل 'آتش' نگاه می دارد مسلما برای او پوشانیدن لباس زندگی بر اندام انسانهای مرده کار مشکلی نیست.
اگر از این معنی گام فراتر بگذاریم به تفسیر دقیقتری می رسیم و آن اینکه خاصیت آتش افروزی به وسیله چوب درختان، منحصر به چوبهای 'مرخ' و 'عفار' نیست، بلکه این خاصیت در همه درختان و تمام اجسام عالم وجود دارد. (هر چند دو چوب مزبور بر اثر مواد و وضع مخصوصشان آمادگی بیشتری برای این کار دارند) خلاصه اینکه تمام چوبهای درختان اگر محکم به هم بخورند جرقه می دهند حتی 'چوب درختان سبز'.
به همین دلیل گاه آتش سوزیهای وسیع و وحشتناکی در دل جنگلها روی می دهد که هیچ انسانی عامل آن نبوده، فقط وزش شدید بادها و طوفانهایی که شاخه های درختان را محکم به هم کوفته است و از میان آنها جرقه ای در میان برگهای خشک افتاده، سپس وزش باد به آن آتش دامن زده، عامل اصلی بوده است. این همان جرقه الکتریسته است که بر اثر اصطکاک و مالش آشکار می گردد.
ص: 1031
این همان آتشی است که در دل تمامی ذرات موجودات جهان نهفته است، و به هنگام اصطکاک و مالش خود را نشان می دهد، و از 'شجر اخضر'، 'نار' می آفریند! این تفسیر وسیعتری است که چشم انداز جمع اضداد را در آفرینش گسترده تر می کند، و 'بقا' را در 'فنا' واضح تر نشان می دهد. اما در اینجا تفسیر سومی است که از آن هم عمیق تر است، و به کمک دانشهای امروز بر آن دست یافته ایم که ما نام آن را رستاخیز انرژیها گذارده ایم.
توضیح اینکه یکی از کارهای مهم گیاهان مساله ی 'کربن گیری' از هوا، و ساختن سلولز نباتی است (سلولز همان جرم درختان است که اجزاء عمده آن کربن و اکسیژن و ئیدروژن است.) اکنون ببینیم این سلولز چگونه ساخته می شود؟ یاخته های درختان و گیاهان گاز کربن را از هوا گرفته و آن را تجزیه می کنند، اکسیژن آن را آزاد ساخته، و کربن را در وجود خود نگه می دارد، و آن را با آب ترکیب کرده و چوب درختان را از آن می سازد. ولی مساله مهم این است که طبق گواهی علوم طبیعی هر ترکیب شیمیایی انجام می یابد یا باید توأم با جذب انرژی خاصی باشد و یا آزاد کردن آن.
بنابراین هنگامی که درختان به عمل کربن گیری مشغولند، طبق این قانون احتیاج به وجود یک انرژی دارند، و در اینجا از گرما و نور آفتاب به عنوان یک انرژی فعال استفاده می کنند. به این ترتیب به هنگام تشکیل چوبهای درختان مقداری از انرژی آفتاب نیز در دل آنها ذخیره می شود و به هنگامی که چوبها را به اصطلاح می سوزانیم همان انرژی ذخیره شده آفتاب آزاد می گردد، زیرا بار دیگر کربن با اکسیژن هوا ترکیب شده و گاز کربن را تشکیل می دهد، و اکسیژن و ئیدروژن (مقداری آب) آزاد می گردد.
ص: 1032
از این تعبیرات اصطلاحی که بگذاریم به عبارت بسیار ساده این نور و حرارت مطبوعی که در زمستان درون کلبه آن روستایی یا کرسی زغال سوز این شهرنشین را گرم و روشن می سازد همان نور و حرارت آفتاب است که در ضمن چند سال یا دهها سال در چوب این درختان ذخیره شده است، و آنچه را درخت در طول یک عمر تدریجا از آفتاب گرفته اکنون بی کم و کاست پس می دهد! و اینکه می گویند همه انرژیها در کره زمین به انرژی آفتاب باز می گردد یکی از چهره هایش همین است.
اینجاست که به 'رستاخیز انرژیها' می رسیم، و می بینیم نور و حرارتی که در این فضا پراکنده می شود و برگ درختان و چوبهای آنها را نوازش و پرورش می دهد هرگز نابود نشده است، بلکه تغییر چهره داده، و دور از چشم ما انسانها در درون ذرات چوب و شاخه و برگ درختان پنهان شده است، و هنگامی که یک شعله آتش به چوب خشکیده می رسد، رستاخیز آنها شروع می شود، و تمام آنچه از انرژی آفتاب در درخت پنهان بود در آن لحظه حشر و نشورش ظاهر می گردد، بی آنکه حتی به اندازه روشنایی یک شمع در یک زمان کوتاه از آن کم شده باشد!
بدون شک این معنی در زمان نزول آیه بر توده های مردم روشن نبود، ولی همان گونه که گفتیم این موضوع هیچ مشکلی ایجاد نمی کند، زیرا که آیات قرآن دارای معانی چند مرحله ای است، در سطوح مختلف و برای استعدادهای متفاوت.
یک روز از این آیه چیزی می فهمیدند، و امروز ما چیز بیشتری می فهمیم، و شاید آیندگان از این هم فراتر روند و بیشتر درک کنند و در عین حال همه این معانی صحیح است و کاملا قابل قبول و در معنی آیه جمع است. در این زمینه نکته هایی هست.
ص: 1033
1- چرا شجر اخضر؟
گاهی به ذهن می رسد که چرا قرآن در اینجا تعبیر به شجر اخضر (درخت سبز) کرده است؟ در حالی که آتش افروختن با چوب تر بسیار مشکل است، چه خوب بود به جای آن الشجر الیابس (چوب خشک) می فرمود، تا با این تعبیر سازگار باشد! ولی نکته جالب اینجا است که تنها درختان سبزند که می توانند عمل کربن گیری و ذخیره نور آفتاب را انجام دهند، درختان خشک اگر صدها سال در معرض تابش آفتاب قرار گیرند ذره ای به ذخیره انرژی حرارتی آنها افزوده نمی شود، تنها موقعی قادر بر این کار مهم هستند که سبز و زنده باشند.
بنابراین فقط شجر اخضر است که می تواند آتش گیره (وقود) برای ما بسازد، و گرما و نور را به شکل مرموزی در چوب سرد و مرطوب خود نگاه دارد، اما به محض اینکه خشکیدند عمل کربن گیری و ذخیره انرژی آفتاب تعطیل می شود. روی این اصل تعبیر فوق هم ترسیم زیبایی از چهره رستاخیز انرژیها است،
و هم یک معجزه علمی جاویدان از قرآن مجید! از این گذشته اگر به تفسیرهای دیگر که در بالا اشاره کردیم باز گردیم تعبیر شجر اخضر باز هم مناسب و زیبا است، زیرا چوبهای درختان سبز هنگامی که با یکدیگر اصطکاک قوی پیدا کنند جرقه بیرون می دهند، جرقه ای که می تواند مبداء آتش افروزی شود، و اینجا است که به عظمت قدرت خدا پی می بریم که آتش را در دل آب و آب را در دل آتش حفظ کرده.
2- فرق میان آتش گیره و آتش زنه
ص: 1034
'توقدون' از ماده 'وقود' (بر وزن قبور) به معنی روشن شدن آتش است، و 'ایقاد' به معنی آتش افروختن و 'وقود' (بر وزن ثمود) به معنی هیزمی است که برای افروختن آتش مورد استفاده قرار می گیرد.
بنابراین جمله «فإذا أنتم منه توقدون؛ از آن آتش روشن می کنید.» اشاره به هیزمهایی است که با آن آتش می افروزند، و به تعبیر دیگر اشاره به 'آتش گیره' است نه 'آتش زنه'.
توضیح اینکه ما در فارسی 'هیزم' را 'آتش گیره' و 'کبریت' یا فندک را 'آتش زنه' می نامیم، و در لغت عرب هیزم را 'وقود' و کبریت و فندک را 'زند' یا زناد می نامند.
بنابراین قرآن می گوید آن خدایی که برای شما از درخت سبز آتش قرار داد و شما با آن آتش گیره تهیه می کنید (نمی فرماید آتش زنه) هم او قادر است مردگان را به زندگی باز گرداند و این تعبیر کاملا با رستاخیز انرژیها منطبق است.
به هر حال مساله آتش افروختن با چوبهای درختان گرچه یک مساله ساده در نظر ما است، ولی با دقت معلوم می شود که از عجیب ترین مسائل است، چه اینکه موادی که درخت از آن تشکیل شده قسمت مهمش آب و مقداری اجزاء زمین است، و هیچ کدام از آنها قابل اشتعال نیست این چه قدرتی است که از آب و خاک (و هوا) این ماده انرژی زا را که هزاران سال زندگی انسانها با آن پیوند نزدیک داشته است آفریده؟!
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 23 صفحه 257
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه191
ص: 1035
کلی__د واژه ه__ا
انرژی رستاخیز اثبات معاد طبیعت آفرینش انسان باورها در قرآن علوم طبیعی
آتش در جای خود نعمتی مهم و اساسی است که در بسیاری از سرچشمه های زندگی ما دخالت قاطع دارد، چه مصدر کارمایه (انرژی) و وسیله ای برای تولید گرما و روشنی و پختن خوراکها است، و در صنعت از عوامل عمده به شمار می رود، ولی قرآن در این سیاق به توجه دادن ما به این نواحی از اهمیت آتش، آن اندازه توجه ندارد که به سخن گفتن از آن به اعتبار آیتی از آیات او و نعمتی بزرگ بودن توجه دارد که ناگزیر باید در مقابل آن سپاسگزاری شود.
در آیاتی از قرآن یکی از دلایل معاد آفرینش آتش است، آتشی که از مهمترین ابزار زندگی بشر، و مؤثرترین وسیله در تمام صنایع است، می فرماید: «أ فرأیتم النار التی تورون؛ آیا هیچ درباره آتشی که می افروزید اندیشیده اید؟» (واقعه/ 71)
چنان که ملاحظه می شود، خدا توجه ما را به چیزهای خاصی (مینی یاخته و جنین و مرگ و کشاورزی و آب و آتش) جلب می کند، و خصوصیت و تمایز آنها تنها به این نیست که برای انسان از مهمترین و آشکارترین چیزها هستند یا از بزرگترین تجلیات خدا در آفرینش محسوب می شوند، بلکه از آن روی است که چندان مورد توجه و اهتمام ما قرار نمی گیرند و ما را به تذکره و پند گرفتن برنمی انگیزند، و ما به آنها همچون چیزهای فراوان که به آنها عادت کرده ایم نگاه می کنیم، چه از وقتی که به دنیا آمده ایم با آب و آتش و همانندهای آنها سر و کار داشته ایم، ولی آیا هیچ درباره نیازمندی خودمان به آنها اندیشیده ایم؟ و در این که چرا خدا آنها را فراوان در اختیار ما قرار داده است؟ و اگر آنها نباشند چه خواهد شد؟ اگر چنین کنیم، دیدگاه ما نسبت به آنها کاملا عوض خواهد شد. دیری نخواهد گذشت که این گونه چیزها از رازهای زندگی با ما سخن گویند و به ستایش پروردگار بپردازند که آنان را فراوان به وجود آورده و همچون پلی در میان ما و معرفت آفریدگار بزرگ قرار داده است.
ص: 1036
در آیه ی بعد می افزاید: «أ أنتم أنشأتم شجرتها أم نحن المنشؤن؛ آیا شما درخت آن را آفریده اید یا ما آفریده ایم؟» (واقعه/ 72)
'تورون' از ماده 'وری' (بر وزن نفی) به معنی مستور ساختن است و به آتشی که در وسائل آتش افروزی نهفته است و آن را از طریق جرقه زدن بیرون می آورند 'وری' و 'ایراء' می گویند.
توضیح اینکه برای افروختن آتش و ایجاد جرقه نخستین که امروز از کبریت و فندک و مانند آن استفاده می کنند در گذشته گاه از آهن و سنگ چخماق بهره می گرفتند، و آنها را به یکدیگر می زدند و جرقه ظاهر می شد، اما اعراب حجاز از دو نوع درخت مخصوص که در بیابانها می روئید و بنام' مرخ' و' عفار' نامیده می شد به عنوان دو چوب آتش زنه استفاده می کردند، اولی را زیر قرار می دادند و دومی را روی آن می زدند، و مانند سنگ و چخماق جرقه از آن تولید می شد.
پس آیا ما خالق آن آتش بوده ایم یا خدا؟ پس چرا به قدرت خدا ایمان نمی آوریم که آتش را در این درختان سبز ذخیره کرده است، و به آن باور نمی کنیم که او توانایی آن را دارد که مردگان را زنده کند؟
مشکل بشر در قضیه بعث آن است که امور را بنابر قدرت خود مورد مقایسه قرار می دهد، و چون در نفس خود ضعف و عجز احساس می کند، به انکار آخرت می پردازد، ولی اگر به قضیه از طریق اراده خدا که در جهان متجلی است نگاه کند، بعث را امری آسان تصور خواهد کرد، بسا هست که این اندیشه راز پرسشهای ما را از یکدیگر (آیا شما یا ما) مکشوف سازد، پس اگر فرضا پاسخ آن باشد که ما (بشر) می آفرینیم و زراعت می کنیم و به وجود می آوریم و نازل می کنیم، امکان کافر شدن بعث وجود می داشت، در صورتی که پاسخ شناخته در نزد هر انسان آن است که دیگری جز ما این کار را به انجام می رساند، که در این صورت باید بکوشیم تا آن دیگری را بشناسیم و به او ایمان آوریم و نامهای او را بشناسیم و در نتیجه از واقعیت بعث و نشور آگاه شویم.
ص: 1037
بازگشت آتش سرخ از درون درختان سبز
غالب مفسران آیات فوق را به همین معنی تفسیر کرده اند که خداوند می خواهد از آتشی که در چوب اینگونه درختان نهفته شده و از آن به عنوان آتش زنه استفاده می شود استدلال بر نهایت قدرت خود کند، که در 'شجر اخضر' (درخت سبز) آتش و نار آفریده است، در حالی که جان درخت در آب است، آب کجا و آتش کجا؟! آن کس که چنین توانایی دارد که این آب و آتش را در کنار هم بلکه در درون هم نگهداری کند چگونه نمی تواند مردگان را لباس حیات بپوشاند و در رستاخیز زنده کند؟
شبیه همین دلیل برای معاد در آیات آخر سوره 'یس' نیز آمده است، «الذی جعل لکم من الشجر الأخضر نارا فإذا أنتم منه توقدون؛ همان کسی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش می افروزید.» (یس/ 80)
ولی این تعبیر قرآنی می تواند اشاره به دلیل لطیفتری که همان رستاخیز انرژیهاست بوده باشد، و به تعبیر دیگر در اینجا سخن تنها از 'آتش زنه' نیست، بلکه سخن از خود آتش گیر یعنی چوب و هیزم که به هنگام سوختن آن همه حرارت و انرژی را آزاد می کند، نیز هست.
توضیح اینکه از نظر علمی ثابت شده آتشی که امروز به هنگام سوختن چوبها مشاهده می کنیم همان حرارتی است که درختان طی سالیان دراز از آفتاب گرفته، و در خود ذخیره کرده اند، ما فکر می کنیم تابش پنجاه سال نور آفتاب بر بدنه درخت از میان رفته، غافل از اینکه تمام آن حرارت در درخت ذخیره شده، و به هنگامی که جرقه آتش به چوبهای خشک می رسد و شروع به سوختن می کند آن حرارت و نور و انرژی را پس می دهند.
ص: 1038
یعنی در اینجا رستاخیز و معادی برپا می شود، و انرژیها مرده از نو زنده می شوند و جان می گیرند، و به ما می گویند: خدایی که رستاخیز ما را فراهم ساخت قدرت دارد که رستاخیز شما انسانها را نیز فراهم سازد!
جمله ی 'تورون' که به معنی آتش افروختن است گرچه معمولا در اینجا به استفاده از 'آتش زنه' تفسیر شده، ولی هیچ مانعی ندارد که آتش گیره (هیزم) را نیز شامل می شود، زیرا به هر حال آتشی است پنهان که آشکار می گردد.
البته این دو معنی با هم منافات ندارد، معنی اول را عموم مردم می فهمند و معنی دوم که معنی دقیقتری است با گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش آشکار گشته.
پروردگار ما تنها آتش را نیافرید و درخت آن را به وجود نیاورد، بلکه برای آفریدن آن هدفهایی محدود معین کرد: می افزاید: «نحن جعلناها تذکرة و متاعا للمقوین؛ ما این آتشی را که از این درختان خارج می شود وسیله یادآوری برای همگان و نیز وسیله زندگی برای مسافران قرار داده ایم.» (واقعه/ 73) که مردمان را به یاد پروردگارشان اندازد، از آن روی که این نعمت الاهی بزرگی است، به همان گونه که ما را به یاد آتش جهنم می اندازد، پس نخستین و مهمترین هدف آن تزکیه و پاکیزه ساختن نفس انسان است، و در خبری از امام صادق (ع) آمده است که: «این آتش شما جزئی از هفتاد جزء آتش جهنم است که هفتاد بار به آب خاموش شده و دوباره افروخته شده است، و اگر جز این می بود آدمی نمی توانست آن را خاموش کند، و او را در قیامت خواهند آورد و چون بر آتش دوزخش نهند و چنان فریاد می زند که هیچ فرشته مقرب یا پیامبر مرسلی نیست که از ترس این فریاد تکیه بر سر زانوان پایش می کند.»
ص: 1039
اما هدف دیگر آتش بهره برداریهای مادی مختلف از آن در زندگی است، و کشف شدن منافع آن به توسط انسان در جاهای مختلف زندگی و طریقه به کار بردن آن خواه به صورت مستقیم (زبانه ها و شعله ها) و خواه به صورت غیر مستقیم (و به شکل کارمایه).
بازگشت روح به بدنهای بی جان
بازگشت آتش از درون درختان سبز از یک سو یادآور بازگشت روح به بدنهای بی جان در رستاخیز است، و از سوی دیگر این آتش تذکری است نسبت به آتش دوزخ، چرا که طبق حدیثی پیغمبر گرامی اسلام (ص) فرمود: «نارکم هذه التی توقدون جزء من سبعین جزءا من نار جهنم؛ این آتشی که برمی افروزید یک جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است.»
و اما تعبیر به 'متاعا للمقوین' اشاره کوتاه و پر معنی به فوائد دنیوی این آتش است، زیرا در معنی 'مقوین' دو تفسیر آمده، نخست اینکه: از ماده 'قواء' (بر وزن کتاب) به معنی بیابان خشک و خالی است، بنابراین 'مقوین' به کسانی می گویند که در بیابانها گام می نهند، و از آنجا که افراد بادیه نشین غالبا فقیرند گاه این تعبیر در معنی 'فقیر' نیز به کار رفته است.
تفسیر دوم اینکه: از ماده 'قوت' و به معنی 'نیرومندان' است، بنابراین واژه مزبور از لغاتی است که در دو معنی متضاد به کار می رود.
درست است که آتش و درختان 'آتش زنه' و 'آتشگیره' مورد استفاده همگان است، ولی چون مسافران برای دفع سرما و طبخ غذا مخصوصا در سفرهای قدیم به وسیله قافله ها بیش از همه محتاج به آن بودند روی آن تکیه شده است.
ص: 1040
استفاده 'اقویاء' از آتش نیز به خاطر گستردگی زندگی آنها روشن است، مخصوصا اگر این بحث را گسترش به جهان امروز دهیم که چگونه حرارت ناشی از انواع آتشها دنیای صنعتی را به حرکت در می آورد، و چرخهای عظیم کارخانجات را به گردش وامی دارد که اگر این شعله عظیم (که همه از درختان است، حتی آتشی که از زغال سنگ و یا مواد نفتی گرفته می شود آن هم نیز بلاواسطه یا بالواسطه به گیاهان باز می گردد) روزی خاموش شود نه تنها چراغ تمدن که چراغ زندگی انسانها نیز خاموش خواهد گشت.
بدون شک آتش یکی از مهمترین اکتشافات بشر است در حالی که تمام نقش ایجاد در آن را آفرینش بر عهده گرفته، و نقش انسان در آن بسیار ناچیز و بی ارزش است، و نیز بدون شک از زمانی که آتش کشف شد بشریت در مرحله تازه ای از تمدن خود گام نهاد.
آری قرآن مجید در همین یک جمله کوتاه به تمام این حقایق به صورت سربسته اشاره کرده است.
این نکته نیز قابل توجه است که در آیه ی فوق نخست فایده معنوی آتش که تذکر رستاخیز است مطرح شده، و بعد فایده دنیوی آن، چرا که اولی اهمیت بیشتری دارد بلکه اصل و اساس را تشکیل می دهد.
در مورد ذکر این نعمتهای سه گانه (دانه های غذایی- آب- آتش) ترتیبی رعایت شده که یک ترتیب کاملا طبیعی است، انسان نخست به سراغ دانه های غذایی می رود، بعد آنها را با آب می آمیزد، و سپس آن را با آتش طبخ و آماده برای تغذیه می کند!
ص: 1041
من_اب_ع
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 14 صفحه 467
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 23 صفحه 256
کلی__د واژه ه__ا
انرژی طبیعت معاد نعمت های الهی آفرینش
برخی از ادیان هندی تناسخ را به جای معاد در ادیان ابراهیمی پذیرفته اند و به جای معاد به تناسخ ارواح در ابدان دیگر اعتقاد دارند، که از جمله آنها آئین بودا است. اصول عقاید آئین بودا به طور واضح و بی پیرایه در دست نیست و جاهای مبهم و تاریکی در این آئین به چشم می خورد، از جمله از آن موارد مبهم، همین مساله زندگی پس از مرگ است، آنچه از اصول چهارگانه اکتشافی بودا بر می آید، این است که وجود و هستی به طور کلی از خالق گرفته تا مخلوق سراسر رنج و گرفتاری است و راه نجات، منحصر در کشتن آرزوها و تمنیات و امیال و قطع از وجود است. اگر فردی از طریق ریاضت و درونگرائی و تفکر، خود را از شر وجود خلاص نکند به یک نوع تولد جدید مداوم که عبارت از تناسخ و انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است، مبتلا خواهد شد. ولی چنانچه میل به زندگی و حیات را از راه ریاضت و معرفت در خود کشته و نابود سازد. در این صورت راه نجات را پیدا کرده و پس از مرگ به (نیروانا) واصل خواهد شد. پس طبق بیان گذشته مردم یا اهل ریاضت هستند که در این صورت پس از مرگ به (نیروانا) پیوسته و در آن عالم نیستی خاموش می گردند. یا علاقمند به زندگی و دارای امیال و آرزوهای مختلف هستند که در این صورت آن قدر بایستی رنج وجود را از مجرای تناسخ تحمل کنند تا تصفیه شده و راه نجات پیدا کنند.
ص: 1042
حیات پس از مرگ در دین بودایی
دین بودایی نیز مانند تمام ادیان دیگر معتقد است که زندگی آدمی با مرگ جسمانی پایان نمی پذیرد، و حتی پس از مرگ نیز سرنوشت دیگری دارد. اما آن سرنوشت چیست؟ به طور خلاصه بر طبق دین بودایی این سرنوشت؛ یا سرنوشت تولد دوباره یا «نیروانا» است. بنابراین آخرت شناسی بودایی کم و بیش شبیه آخرت شناسی هندویی است، البته به استثنای مفاهیم بهشت و دوزخ که ما گاهی آنها را با دین هندوئی مرتبط می نامیم. بر طبق دین بودایی و همچنین دین هندو، انسان پس از مرگ بدن کنونی خود، بر حسب اعمال خود در زندگی با بدنی دیگر به حیات خود ادامه می دهد. اما فقط کسانی که اعمال از روی دلبستگی انجام داده اند، باید با درآمدن به بدن دیگری دوباره متولد شوند. آنانی که اعملشان را بدون دلبستگی انجام می دهند، لازم نیست دوباره تولد یابند. آنان به «نیروانا» یعنی به مقام یا مرتبه ای از وجود که کاملا روحانی و آزاد از انواع رنج های زندگی جسمانی است، می رسند.
طبق نظر بودا، هر عملی که کسی با حس دلبستگی انجام می دهد، نیروایی را به وجود می آورد (سمسکارا) که موجب تولد دوباره می شوند، اما اعمالی که بدون دلبستگی و وابستگی انجام گیرند، مانند دانه های سرخ شده ای هستند که هیچ گونه گیاهی تولید نمی کنند. بنابراین ملاحظه می کنیم که آخرت شناسی بودایی بسیار ساده، صریح و روشن است. در آن هیچ اشاره ای به بهشت و جهنم وجود ندارد. همه چیز بسیار علمی و واقعی به نظر می آید. اعمالی که از روی دلبستگی انجام می شوند نیرویی بد به وجود می آورند که سبب می شود انسان زندگی دیگری بیابد تا نتایج عمل خود را ببیند. اگر انسان چنین عملی را انجام ندهد و زندگی نوع دوستانه ای را پیشه کند، از زنجیره تولد و تولد دوباره رها می گردد. از این رو زندگی پس از مرگ انسان عمیقا متأثر از نوعی قانون اخلاقی مستقل است.
ص: 1043
در دین بودایی خدایی وجود ندارد که درباره اعمال خوب و بد انسان قضاوت کند و پاداش یا جزای مناسب اعمال او را بدهد. اما علاوه بر همه این نکات، دین بودایی باید بر مسأله ای بسیار مهم روبرو شود، و آن این است که اگر روحی ثابت در بشر وجود نداشته باشد، چه کسی از یک بدن به بدن دیگر انتقال می یابد و به «نیروانا» می رسد. ما دیده ایم که دین بودایی نظریه عدم روح (آن آتماوادا) را در مقابل ما قرار می دهد که بر طبق آن آنچه را ما روح می نامیم، چیزی جز سیلان لحظات متغیر آگاهی نیست. اگر چنین باشد، مسأله تولد دوباره و رهایی چه می شود. چه کسی دوباره متولد می شود و چه کسی به نجات و رستگاری دست می یابد؟ هم چنین مسأله این نیست که شخص واحدی در زندگی آینده دوباره تولد یابد و به «نیروانا» نایل شود، زیرا در صورت فقدان جوهر روحی ثابت، نمی توان به هویت شخصی اعتقاد داشت یا از آن دفاع کرد.
نظریه بودایی گذرا بودن امور به ما این اجازه را نمی دهد که حتی برای یک لحظه فکر کنیم که شخص واحدی همان شخص باقی خواهد بود. بنابراین اینکه بگوئیم انسان طبق اعمال خود در این زندگی، یا تولدی دوباره می یابد و یا رهایی پیدا می کند، چه معنایی دارد؟ از این رو به نظر می رسد که کل باور فرجام شناختی بودایی، غیر واقعی و بی اساس است. اما دین بودایی اجازه نمی دهد کل این موضوع پندار محض باقی بماند و توضیح متقاعدکننده ای در حمایت از عقلانیت باور به تولد دوباره و «نیروانیا» حتی در فقدان جوهر روحانی ثابت، ارائه می دهد. البته جوهر روحانی ثابتی وجود ندارد، فقط یک رشته آنات و لحظات متغیر آگاهی وجود دارد، اما این رشته ای بدون انقطاع است که در آن هر لحظه بعدی معلول لحظه قبلی و مشروط به آن است. بنابراین این رشته دارای نوعی استمرار و یا تداوم بلاانقطاع است. مانند شعله ای است که در شب می سوزد یا مانند رودخانه ای جاری است که هر لحظه بعدی، آب لحظه قبل را در خود ندارد، اما با وجود این در جریان گذرای آب، گونه ای تداوم بلاانقطاع وجود دارد. درست همانطور که هیچ رودخانه ای دقیقا نه همان رودخانه لحظه قبلی است و نه رودخانه ای کاملا متفاوت، همین طور شخصی که می میرد و دوباره متولد می شود، نه کاملا همان شخص است و نه مطلقا شخصی متفاوت (ناچاسوناچاآنو)تغییر وجود دارد، اما تداوم نیز وجود دارد.
ص: 1044
آخرین لحظه اندیشه این زندگی، لحظه اندیشه نخست در زندگی بعدی را ایجاد می کند و این تداوم استمرار دارد. درست همانطور که شعله ای سوزان ممکن است قبل از خاموشی، شعله ای دیگر را روشن کند، به همین طریق آخرین لحظه آگاهی زندگی کنونی، سبب برانگیختن اولین لحظه آگاهی زندگی آینده می شود. بدین معنا زندگی بعدی چیزی جز تداوم همان رشته قبلی نیست و بنابراین تولد دوباره حتی بدون روحی ثابت و پایدار ممکن است. به همان طریق عقلانی بودن «نیروانا» را می توان توضیح داد. با درک این موضوع که اگرچه روح جریان لحظه های متغیر آگاهی است، در این جریان، لحظه قبلی آگاهی، لحظه بعدی آن را مشروط می کند و موجب برانگیختن آن می شود، و این جریان به مشکل استمراری بی وقفه ادامه می یابد، مسأله هویت شخصی خود به خود حل می شود. وقتی نظریه منشأ وابسته به خوبی درک شود، تمام پیچیدگی این راز نیز حل می شود (البته به نظر خود بودائی ها).
سرنوشت نهائی انسان در دین بودا
بر طبق دین بودایی سرنوشت نهایی بشر، «نیروانا» است که ماهیت آن در سومین حقیقت شریف بودا بیان شده است. «دوکا» همه جا هست و مشروط به زنجیره علیت است. اما «دوکا؛ نیرودها» همان «نیروانا» است. بنابراین نیروانا، توقف همه رنجهاست. نیروانا باز ایستادن دروازه زنجیره چرخه علت و معلول و چرخه تولد و مرگ و بنابراین پایان همه رنجهاست. اما نیروانا مقام سلبی محض است، یعنی مرتبه نفی همه رنجها؛ آیا نیروانا جنبه مثبت نیز دارد؟ یا به مرتبه حالتی مثبت از هستی می انجامد که در آنجا نه تنها چیزی انکار می شود بلکه چیزی مثبت نیز به دست می آید؟ این مسأله واقعا در دین بودایی محل بحث و اختلاف است. به نظر می رسد که پیروان «هینایانا» صرفا بر جنبه منفی نیروانا تأیید می کنند، اما به نظر نمی رسد که این مسأله حتی در پرتو تعالیم اصلی بودا صادق باشد.
ص: 1045
البته بودا در جواب سؤال ماهیت نیروانا سکوت اختیار می کرد، اما این سکوت لزوما به عدمی بودن نیروانا اشاره نمی کند، بلکه به سادگی اشاره می کند که نیروانا غیر قابل توصیف است. این در واقع موضوعی است که «شونیاوادیها» هنگامی که نیروانا را «شونیاتا» (سونیا) می خوانند بر آن تأکید می کنند. «شونیاتا» به معنای غیر قابل توصیف است، از این رو نیروانا قطعا مرتبه ای مثبت است، اگرچه معمولا به وصف در نمی آید.
هنگامی که پادشاه ملیندای یونانی از ناگاسند راهب مشهور بودایی خواست تا ماهیت نیروانا را به او نشان دهد، راهب بودایی به او گفت که نیروانا به ژرفای اقیانوس و به بلندای کوه و به شیرینی عسل است. اما این توصیف صرفا برای این بود که به توصیف ناپذیری ماهیت نیروانا اشاره کند. نیروانا، آن گونه که عموما راهبان گوناگون بودایی و بودی ستوه ها معتقدند و به بیان آن می پردازند، مرتبه آرامش و صلح کامل است. آن فقط مرتبه توقف هر صیرورت و پایان همه رنجها نیست، بلکه همچنین مرحله صلح و آرامش کامل است که به یک معنای مرتبه سعادت و سعادت ابدی است، زیرا نیروانا مرتبه نیل به ابدیت و زندگی جاودانه است. فقط نیروانا ابدی است و هر چیز دیگری گذرا است. در متون پالی، داستان گفتگوی میان دو راهب مقدس، «موسیلا» و «ساویتها» نقل می شود که در آن ساویتها به موسیلا می گوید: «توقف صیرورت و شدن، نیربهانا است، اما حقیقت توقف از ویژگی صلح و آرامش برخوردار است.»
اشارات بی شمار دیگری در متون پالی وجود دارد که مؤکدا جنبه منفی محض نیروانا را رد می کند. به نظر می رسد که علت اصلی تغییر نیروانا به عنوان نماد مرتبه ای منفی به دلیل معنای لفظی آن است. نیروانا لفظا به معنای خاموشی کردن یا فرونشاندن است. این خاموشی کردن به دو معنا تفسیر می شود. گاهی به مفهوم فرونشاندن خود هستی است، یعنی به معنای فنای بدن و گاهی به معنای فرو کشتن احساسات و تمایلات است. اینکه هرگز نمی توان آن را به معنای اول گرفت کاملا از راه این واقعیت آشکار است که بودا در همین زندگی به مرتبه نیروانا رسیده است. راهبان بودایی و بودی ستوه های دیگری وجود دارند که گفته می شود در این زندگی به نیروانا درست یافته اند.
ص: 1046
در واقع، توقف زندگی کنونی برای رسیدن به نیروانا ضروری نیست. دین بودایی به «جیوان موکتی» معتقد است. کسی که به رستگاری در همین حیات دست می یابد در دین بودا به «آرهت» نامیده می شود و آرت انسان آرمانی دین بودایی است. او در دنیا زندگی و برای آن کار می کند، اما به آن دلبستگی ندارد. احساسات و تمایلات او به خاموشی گرائیده و هیچ خواسته ای ندارد و به لذات زمینی دل نمی بندد. بنابراین فروکشتن ایمان می تواند فقط قرینه بودایی نیروانا به معنای اخیر در نظر گرفته شود، یعنی به مفهوم فروکشتن تمام خواسته ها و تمایلات. در بیان طبیعت نیروانا، متون بودایی غالبا از تمثیل اطفاء و خاموش کردن شعله آتش مدد می گیرند. اما این هم فقط به خاموشی احساسات و امیال سوزان اشاره دارد و نه خود زندگی. این تمثیل اطفاء شعله آتش تفسیر نیروانا را به عنوان مرتبه ای صرفا منفی بسیار تقویت می کند، اما این تفسیر درست نیست. تمثیل شعله خاموش، صرفا به نفی و انکار شعله سوزان اشاره ندارد، بلکه همچنین به مرتبه مثبت صلح و آرامش کامل دلالت دارد که پس از آن حاصل می شود. به همین دلیل است که بعضی تصور منفی صرف نیروانا را «ارتدادی خطرناک» و تحریف آگاهانه واقعیت قلمداد می کنند. نیروانا مرتبه کاملا مثبت آرامش و صلح ابدی است. بدین ترتیب، بر طبق آیین بودایی سرنوشت نهایی بشر دستیابی به مرتبه ای از وجود است که بشر در آن کاملا آزاد از زنجیره تولد و مرگ و بنابراین مصون از تمام رنجهای متعاقب است، این مرتبه وجودی ابدی است که نیروانا (به زبان پالی، نیبانا) نامیده می شود.
ص: 1047
دو موضوع برجسته در آئین بودا
دو موضوع در آئین بودا زیاد برجسته به نظر می آید:
1. تناسخ: که عبارت است از تعلق گرفتن روح آدمی بعد از مرگ به کالبد انسان دیگر یا حیوان یا نبات یا جامدات. که این عقیده در اکثر ادیان هندوئی به چشم می خورد. در کیش بودایی عقاید و قوانین مختلفی حاکم است؛ از جمله قانون کارما کرمه به معنای کردار، که از برجسته ترین قوانین هندوان است؛ بدین معنا که آدمی نتیجه ی اعمال خود را در دوره های بازگشت مجدد خود در این جهان می بیند؛ کسانی که کار نیک انجام داده اند در مرحله ی بعد، زندگی مرفه و خوشی دارند و آنان که بدکارند، در بازگشت با بینوایی و بدبختی دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند. نام این بازگشت مجدد به دنیا سمسارا به معنای تناسخ است. هندوان معتقدند آدمی همواره در گردونه ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهایی انسان از گردونه ی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پردرد و بلا، پیوستن به نیروانا است که مورد توجه بوداییان واقع شده است.
معنا و اقسام تناسخ
معنای «تناسخ ارواح» این است که ارواح از جسمی به جسم دیگر منتقل میشوند و در اصطلاح هم به همین معناست؛ یعنی «با مرگ یک فرد آدمی، روح او از کالبدش بیرون آمده، به بدن یک فرد دیگر، چه انسان و چه غیر انسان، حلول کند». برای تناسخ اقسام مختلفی ذکر شده است و در یک تقسیم بندی کلی می توان گفت تناسخ مطلق یا ملکی، اعم از نزولی و صعودی، عبارتند از: نسخ (حلول روح شخص متوفی در انسانها)، یا مسخ (حلول روح شخص متوفی در حیوانها)، یا رسخ (حلول روح شخص متوفی در جمادات) و یا فسخ (حلول روح شخص متوفی در نباتات). تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انکار شرع و عقل است.
ص: 1048
بطلان تناسخ
بودا که در پی اصلاح آیین هندوییسم بود، روح را انکار می کرد، ولی در پاسخ به این سؤال که سرانجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم دینی پذیرفت. به عقیده وی، روح انسان در هنگام مرگ به کالبد و یا جسم دیگری انتقال می یابد و یک سلسله تولد و تجدید حیات را طی می کند و پس از هر تولد و زندگی دوباره به بدنی دیگر حلول می کند و این تولدها ممکن است بی انتها و تا ابد ادامه داشته باشد؛ ولی به تناقض گرفتار می آید، زیرا بدون حلول روح از جسمی به جسم دیگر تناسخ امکان ندارد؛ و بر فرض که تناسخ را قبول کردیم کدام دلیل عقلی و منطقی صحیحی بر حقانیت تناسخ دلالت می کند؟!
حدود صد سال پیش مردم هند دویست یا سیصد میلیون نفر بودند که بعد از مرگ، روحشان در کالبد دویست یا سیصد میلیون نفر تازه متولد شده نسخ پیدا کرده است. حال اگر این تعداد را از جمعیت کنونی هند، که بیش از یک میلیارد نفر است، کم کنیم، چیزی حدود هفتصد تا هشتصد میلیون نفر وجود خواهد داشت که طبق قانون تناسخ باید بدون روح باشند، چون قبلا روحی نبوده تا در این تازه متولدان، نسخ پیدا کند. اگر ما قانون تناسخ را قبول کنیم، باید منکر افزایش جمعیت جهان باشیم و در طول هزاران سال که انسان بر کرهی خاکی زندگی میکند، باید تعداد اشخاص وفات یافته با تعداد انسانهای متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، و الا باید بپذیریم که بعضی از اجسام بشری روح ندارند و بعضی از ارواح هم بدون جسم می مانند که هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.
ص: 1049
2. نیروانا: که در اصطلاح آنها به معنای خاموش شدن است. یعنی بر اثر ریاضت انسان به نیستی مطلق می رسد. اما اینکه نیروانا یک امر وجودی است یا عدمی محض مورد اختلاف است. باید دانست که در آئین بودا اعتقاد به بهشت و جهنم و حساب اعمال و جزای آن نیست، حتی کارهای نیک هم برای پاداش اعمال نیست، بلکه تمام دستورات و فرمانها در این آئین صرفا برای تهذیب نفس و تزکیه روح و رسیدن به مقام نیروانا، یعنی نجات از رنجهاست. چنانچه بودا خطاب شاگردان خود گفته: ای شاگردان من، من جایگاهی سراغ دارم که در آنجا از خاک و آب و نور و هوا خبری نیست نه این جهان است و نه آن جهان، آنجائیکه که من وصفش می کنم، عبارت است از پایان وجود. رسیدن به نیروانه هدف بودائیان است، نیروانه یعنی آزادی از سلسله علل پیدایش و رنج جهان، کمال مطلوبی که بر اثر طرق هشت گانه بودائی تحقق می پذیرد، نیروانه یعنی مقامی که تغییر ناپذیر است. پس با توجه به دیدگاه های که ذکر گردید، در آئین اعتقاد به معاد و قیامت آن طوری که رهبران ادیان ابراهیمی معتقدند دیده نمی شود و یا حداقل تفسیر روشنی از نیروانا نکرده اند تا منظور آنها را روشن کند که آیا اینها به معاد و قیامت معتقدند یا نه؟ به همین دلیل آئین بودیسم در جرگه ادیان قائل به معاد قرار نمی گیرد، بلکه جزو قائلین به تناسخ به شمار می آید.
من_اب_ع
سایت حوزه- مقاله انکار معاد و اعتقاد به تناسخ
اسماعیل روشنتن - مقاله تناسخ در آیین بودیسم و نظر اسلام
ص: 1050
زین العابدین قربانی- به سوی جهان ابدی- جلد 1 و 2 صفحه 35-55
حسین توفیقی- آشنائی با ادیان بزرگ- صفحه 40
مهرداد بهار- ادیان آسیایی- صفحه 180
کدرنات تیواری- دین شناسی تطبیقی- ترجمه دکتر مرضیه (لوئیز) شنکایی- صفحه 73-68
سایت اندیشه قم- بخش پرسش و پاسخ
مجله صباح- مقاله بودیسم- شماره 13 و 14
کلی__د واژه ه__ا
معاد مرگ حیات بودا هندوئیسم سرنوشت انسان تناسخ
جاودانگی شرقی
زنی، پسر بچه اش مرده است. مادر غمزده جسد طفل را در آغوش گرفته از این خانه به آن خانه می رود و می گوید: «برای بچه ام دارویی به من بدهید.» مردم جواب می دهند: «کی دیده ای مرده را دارو دهند؟» اما فردی به او توصیه می کند که پیش بودا که در دیری در همین نزدیکی به سر می برد برو، شاید برای فرزندت دوایی داشته باشد. زن پیش بودا می رود و در حالی که در میان حاضران ایستاده می گوید: «والامقام برای بچه ام دارویی به من بدهید.» بودا جواب می دهد: «خوب کردی که برای طلب دارو پیش من آمدی، به روستای خود بازگرد و از خانه ای که در آن کسی نمرده باشد، دانه های ریز خردل بگیر.» زن به ده باز می گردد و در پی دانه های خردل از این خانه به آن خانه می رود، ولی در هر خانه کسی مرده است. زن در می یابد که در ده خانواده ای نیست، مگر این که با مرگ آشناست، لذا خطاب به بچه اش می گوید: «پسر عزیزم، من گمان کردم این چیزی که مردم آن را مرگ می نامند، تنها تو را در ربوده است، ولی تو تنها کسی نیستی که به چنگال مرگ افتاده ای، مرگ قانون مشترک همه انسان هاست.» زن به سوی بودا باز می گردد. بودا از وی سؤال می کند: «آیا دانه های خرد خردل را یافتی؟» زن جواب می دهد: «مرا با آن چه کار؟ من تنها می خواهم از تعالیم تو بهره مند شوم.» هندی ها، چینی ها و ژاپنی ها همه با تعالیم بودا آشنایند و هر یک در زمانی و به مناسبتی در جاودانگی دینی، این تعالیم را اقتباس کرده اند. در این مناطق، سنت های دیگری هم شکوفا گشته است که در آن نگرش های دینی دیگری نسبت به حیات و مرگ پدید آمده است. گو این که هیچ انسانی را از مرگ و حیات گریزی نیست، ولی انسان ها برای فرارفتن از این واقعیت همگانی، چاره هایی مختلف اندیشیده اند که به گونه ای چشمگیر از یکدیگر متمایزند. تحقیقی در سنت های هند، چین و ژاپن و نگاه به رویکردهای دینی آنان نسبت به مرگ، از تنوع موجود در شیوه های شرقی جاودانگی پرده برمی گیرد.
ص: 1051
نجات در آیین هندو
بیش از 3500 سال پیش، مردمی که خود را آریایی می نامیدند، در جست و جوی قلمروهای جدید، زادگاه خود در شمال غربی آسیا و شرق اروپا را ترک کردند؛ گروهی از آنان به شبه قاره هند کوچیدند و در هند به یک جمعیت بومی برخوردند که ابتدا آنها را به سمت جنوب رانده و در نهایت بر آنان چیره شدند. از میان این نزاع، یک فرهنگ شبانی سر برآورد که بر دامداری بنا شده بود، ولی کشاورزی مستقر نیز مکمل آن بود. این فرهنگ، از برخورد جنگجویان با دشمن، تسخیر قلمروها، و حمله به گروه های مجاور برای به چنگ آوردن دام ها، تمجید می کرد. اما آریاییها یک حیات دینی غنی را هم پروردند که بازتاب آن را در «وداها» (متون مقدسی که در آن روزگاران تألیف شد) دیده می شود.
سیستم طبقات اجتماعی در جامعه هند باستان
جامعه هند باستان، سیستمی از طبقات اجتماعی را ابداع کرد که در آن، قدرت سیاسی در کنترل طبقه جنگجویان بود و روحانیون قدرت دینی را در کنترل خود داشتند. تمرکز قدرت اجتماعی در دست جنگجویان و روحانیون نظام طبقاتی هند را به وجود آورد، که در آن روحانیان، جنگجویان، سوداگران، و کارگران، هر یک سلسله ای مجزا از طبقات اجتماعی را تشکیل می دادند. در جامعه طبقاتی هند باستان، برگزاری شعائر، به ویژه قربانی، برای خدایانی که حافظ نظام طبقاتی بودند بر عهده روحانیون بود. جنگجویان، کنترل زمین و گله های گاو را که پایه های قدرت سیاسی آنان را تشکیل می داد بر عهده داشتند.
ص: 1052
طبقه سوداگران که شامل کشاورزان، تجار و پیشه وران بود، حرکت اقتصادی جامعه را بر عهده داشتند، کارگران که در پایین ترین رده سلسله مراتب اجتماعی قرار داشتند بردگان عادی سه طبقه بالاتر قلمداد می شدند و از امتیازات اجتماعی و مشارکت کامل در دین ودایی محروم بودند. وداها، این متون مقدس، پشتیبان این سلسله مراتب اجتماعی بود. وداها که متونی و حیانی بودند نظام اجتماعی را جبلی و ذاتی خلقت فرض می کردند. یکی از اساطیر، خلقت جهان را پیامد یک مرگ در دوران های آغازین می داند. خدایان، پروشه، یا خدای انسانگون را قربانی می کنند تا جهان را از آن بسازند.
چهار طبقه ای که در جامعه سنتی هند وجود دارد، از بدن پروشه ساخته شده اند: از دهانش روحانیون، از بازوانش جنگجویان، از ران هایش سوداگران و از پاهایش پایین ترین طبقه اجتماعی، یعنی طبقه کارگران به وجود آمده است. پس خلقت، در کشتاری آیینی (قربانی)، در مرگ و از هم گسیختگی انسان کیهانی یعنی پروشه ریشه دارد. از اینرو دیگر قربانی های آیینی که روحانیون انجام می دهند، نظام مقدس این جهان را حفظ می کند. این اسطوره سرایی درباره مبدأ خلقت، فقط نظام اجتماعی طبقاتی را تقویت می کند. از آن جا که سلسله مراتب اجتماعی جزئی از طرح اصلی خلقت تصور می شد، حفظ آن ضروری می بود.
دو انگیزه دینی به ظاهر متعارض در تاریخ ادیان سنتی هندو
در طول تاریخ ادیان سنتی هندو، دو انگیزه دینی به ظاهر متعارض، اما در هم تنیده به چشم می آید: حفظ نظام کیهانی و اجتماعی و نیل به نجات از آن. هندوان برای حفظ این نظام، ملزم بودند تا مسؤولیت های دینی و اخلاقی طبقه اجتماعی خود را به انجام رسانند. این مسؤولیت های طبقاتی را «درمه» می نامیدند. «درمه» که گاهی به «درست کاری» ترجمه می شد، مستلزم مجموعه کاملی از تکالیف و مسؤولیت هاست که بسته به موقعیتی که افراد در جامعه داشتند، ملزم به آن بودند. به طور اجمال باید گفت روحانی درمه اش را در قربانی، جنگجو در صحنه جنگ، و سوداگر در تجارت، کشاورزی و یا جمع آوری ثروت انجام می داد. مسؤولیت های آنان بسته به موقعیت اجتماعی آنها تعیین می شد.
ص: 1053
مهم ترین تکلیف دینی
مهم ترین تکلیف دینی، انجام آداب قربانی و یا دادن پول برای آن بود. هر چند طبقه زیرین از حقوق و مسؤولیت های مربوط به قربانی مستثنی بود، اما نجیب زادگان، حاکمان و روحانیون در آن شعائر، تکالیف مختلفی را انجام می دادند. آنان با انجام این تکالیف نه تنها نظام اجتماعی راحفظ می کردند، بلکه ارزش هایی را که در تعیین سرنوشت آنان پس از مرگ اهمیت داشت، کسب می کردند. ولی دیگر فرقه های هندو در پی نجات از این نظام کیهانی بودند که ظالمانه بر آنان تحمیل می شد. از این نجات به «مکشه» اعمال خوب، نتایج خوب و اعمال بد، نتایج بدی به بار می آورد، ولی این نتایج در زندگی بعدی شخص تحقق می یابد، زیرا هر زندگی، جزئی از یک زنجیره علت و معلول و عمل و عکس العمل است.
در حالی که ممکن است انجام تکالیف طبقه ای (درمه) موجب تولد مطلوب شخص شود، هدف بسیاری از معتقدات و رسوم دینی هندو این بوده است که به طور کلی از تولد دوباره پرهیز شود. مکشه، متضمن نجات از کل چرخه تولد، مرگ و تولد مجدد است. ممکن است رهایی از تولد جدید از طریق معرفتی رهایی بخش و یا از طریق سرسپردگی ای رهایی بخش صورت گیرد، ولی مکشه به هر یک از این دو شیوه که تحقق یابد عبارت است از نجات نهایی (که هر چند امکان دارد در این زندگی حاصل آید اما با مرگ به نهایت خود می رسد) نجات از یک نظام جهانی که فکر می کردند نباید آن را حفظ نمود، بلکه زندانی است که باید از آن فرار کرد.
ص: 1054
دیدگاه وندی افلاهرتی
«وندی افلاهرتی» مورخ دین، در جایی یاد آور شده که حتی ممکن است کسی بگوید قسمت اعظم دین هندی (و حتی می توان گفت همه آن) صرف تلاش جهت تحصیل یکی از گونه های جاودانگی می شود. ممکن است جاودانگی از طریق شعائری حاصل شود که انسان ها را به همان راه های خدایان و نیاکان هدایت می کند؛ مثلا در آیین های سنتی تشییع در دین هندو، جاودانگی مردگان، نوعی جاودانگی نیاکانی است که پیوستن متوفا را به جهان نیاکان تضمین می کند. شعائر تلاش هایی جهت حصول اطمینان خاطر از تولد دوباره در مکانی دیگر بود، ولی ممکن است جاودانگی از طریق گونه هایی از معرفت رهایی بخش و سرسپردگی رهایی بخش که روح انسان را از چرخه تولد و باز تولد رهایی می بخشد، حاصل آید. در این موارد تلاش هایی به عمل می آید تا از طریق آزادی اصولی از جهان مانع تولد دوباره شوند که اغلب صورت جاودانگی تجربی حتی در زمان زنده بودن را به خود می گیرد.
نجات و جاودانگی در آیین های ودایی
از پانزده قرن پیش از میلاد مسیح تا زمان حاضر، آیین های هندویی مرگ در بیشتر نقاط هند شکلی همگانی و یکنواخت داشته اند. وداها فرمول این آیین ها را ارائه کرده اند. تفسیرهایی که از وداها به عمل آمده، آن را ساخته و پرداخته کرده و تقریبا در تمام فرقه های دین هندویی عمل می شده است. مشخصه آن سوزاندن جسد است و مجموعه ای از آیین های فوت که بازماندگان میت پس از سوزاندن آن انجام می دهند. این مراسم که «سردها»نام دارد، ورود متوفا را به جهان نیاکان تضمین می کند و بر روابط مستمری که خاندان ها را با هم پیوند می زند مهر تأیید می نهد و همه رخنه هایی را که ممکن است مرگ میان نسل ها پدید آورده باشد می پوشاند.
ص: 1055
مراسم سردها
مطابق رسم سنتی، هندوها جسد افرادی را که در اثر مرض جذام و یا در طفولیت می مردند و نیز جسد مرتاضانی که پیشاپیش، آیین مرگ خویش را انجام داده بودند دفن می کردند، ولی عموما برای خلاصی از جسد ترجیح می دادند که آن را بسوزانند. جسد پیشکشی به آتش تلقی می شد. «آگنی» خدای ودایی آتش قربانی پذیر، جسد را دریافت کرده و اجزای آن را متلاشی می ساخت. جسد به خاکستر تبدیل می شد؛ چشم ها به سمت خورشید متوجه می شد و دم به دست بادها سپرده می شد. آتش متوفا را می سوزاند، اما ممکن بود او از آتش تولدی دوباره یابد؛ اگر آداب دینی صحیح انجام می شد، بدن جدیدی شکل می گرفت که شخص می توانست در جهان دیگر در آن زندگی کند.
شکل گیری بدن جدید را دارای فرایندی طولانی و تدریجی می دانستند. این شکل گیری با اهدای قربانی وار بدن قبلی به زبانه های آتش شروع می شد و از طریق مجموعه ای از تشریفات (که خویشاوندان بازمانده نقشی ضروری در آن ایفا می نمودند) ادامه می یافت. فردای سوزاندن جسد، پسر متوفا از برنج سفید و پخته شده گلوله ای می ساخت. این توپ برنجی که تقریبا به اندازه یک توپ تنیس بود «پیندا» نامیده می شد. پیندا نماینده بدن موقت متوفا بود؛ بازماندگان در طول مدتی که آن شخص به عالم نیاکان انتقال می یافت، باید این بدن را غذا می دادند. از آن جا که گلوله برنجی نماینده یک نیا بود، با آن با حرمت و احترام برخورد می کردند. آن را روی یک محراب کوچک که حدود یک سانت و نیم ارتفاع داشت و از گل ساخته شده بود، قرار داده و آن را با بخور، گل، و نخ های سفیدی که رمز لباس بود، تزئین می کردند. یک چراغ کوچک نیز در کنار آن قرار می دادند. پسر متوفا در حالی که برای میت دعا می خواند، با یک فنجان سفالی، مخلوطی از آب و دانه های کنجد را روی گلوله برنجی می ریخت که دلالت بر تغذیه و تقویت بدن جدید متوفا می کرد. این خدمت به پیندا، که «ساپیندیکارانه» نام داشت، ده روز تکرار می شد، ولی هر روز بر تعداد فنجان های دانه کنجد و آب اضافه می گشت، تا آن که در روز دهم ده فنجان از آن را روی گلوله برنجی می ریختند.
ص: 1056
منظور از این آیین ها آن بود که یک بدن روحانی برای متوفی ساخته و پرداخته کنند؛ روز اول سر، روز بعد گردن و شانه ها، سپس به ترتیب، قلب، سینه، پشت، شکم، ران ها و امعا و احشا، پوست و پایین پاها، زانوها و مو، آلت تناسلی و بالاخره در روز دهم قوه هاضمه او خلق می شد. قوه هاضمه بر این دلالت داشت که بدن روحانی متوفا گرسنه خواهد شد و تنها وقتی گرسنگی او برطرف می شود که بازماندگان متوفا به قربانی کردن و اهدای غذا به میت ادامه دهند. مراسم سردها، آیین فوتی بود که مدت ها پس از مرگ یک خویشاوند ادامه می یافت تا غذای لازم برای بدن روحانی را که اینک خلق شده بود، فراهم کند. در طول ده روز پس از مرگ، متوفا به منزله یک روح در یک حالت بینابین به سر می برد. روح یا «پرتا» هنوز به جهان نیاکان ملحق نشده بود. انتقال آن به رعایت رسوم از سوی بستگان بازمانده بستگی داشت، تا یازدهمین روز مراسم پس از مرگ، روح به جهان نیاکان نمی پیوست. ( «پرتا» به «پیتر» یا «نیا» تبدیل نمی شد.) در آن روز، عزاداران از ناپاکی ناشی از سر و کار داشتن با مرگ رها می شدند و پس از شستشوی آیینی (غسل) در حالی که پاک و مطهر شده بودند به خانه های خود باز می گشتند و در آن جا مراسم نهایی برگزار می شد که نمایانگر ورود متوفا به جمع نیاکان بود.
مراسم آخرین روز
مراسم آخرین روز، ده ساعت طول می کشید و مستلزم رعایت آداب مختلف بود. یازده روحانی به نمایندگی از نیاکان دعوت می شدند. آنان را به صورتی اطعام و اکرام می کردند که گویی نیاکان بهشتی یا «پیتاره» هستند. یکی از روحانیون را به منزله قائم مقام آن روح که در حال تبدیل شدن، به یک نیا بود خدمت می کردند. او چیزی نمی گفت و کاری انجام نمی داد، و خویشاوندان بازمانده، وی را ستایش کرده و برایش پیشکش می آوردند. پیشکش ها، هدایا و غذایی که برای این روحانیان می آوردند، برای حمایت از متوفا در جهان نیاکان، امری ضروری به شمار می آمد. در این تشریفات نهایی، روح به گونه ای سمبلیک در نیاکانش ادغام می شد. مقدار زیادتری از برنج پخته ای را که به روح اختصاص داشت، روی زمین کنار سه گلوله برنجی قرار می دادند. این سه گلوله نمایانگر شجره متوفا بودند: پدر، پدر بزرگ و جد. پسر که آداب را به جای می آورد، در حالی که دعاهایی از وداها می خواند برنج پخته ای را که نشانگر روح بود به سه قسمت تقسیم می کرد و هر قسمت را با گلوله های برنجی نیاکان میت مخلوط می نمود. پسر، هر یک از این سه نیا را با اسم صدا می کرد و در این حال، برنج این آخرین متوفا را با گلوله های برنجی پدرش، پدر بزرگش و جدش مخلوط می کرد. پسر به متوفا خطاب می کرد: «به سوی پدرت برو، به سوی پدربزرگت برو، به سوی جدت برو.» در آخر کار، هر سه گلوله برنجی را به این علامت که متوفا در جمع نیاکان پذیرفته شده است، با هم مخلوط می کردند از این لحظه به بعد، روح، یک نیای مکرم در آسمان می شد. از این رو، آیین «سردها»، بستگان را در بقای متوفا پس از مرگ دخیل می کند. نقش روحانیون وساطت است، اما در نهایت، این خویشان هستند که مسؤول برآوردن نیازهای متوفایند.
ص: 1057
آیین سردها به معنای در خور توجهی، آداب تولد دوباره است. گرچه بچه ها زاده پدران و مادرانند، اما در آیین سردها والدین از بچه ها زاده می شوند؛ این بچه های بازمانده هستند که بدن ها و تغذیه ای را که برای تولد دوباره والدین آنها در جهان دیگر لازم است، فراهم می آورند. ده روز پیشکش های «پیندا» بازتابی از دوران بارداری ده ماهه ای است که مطابق تقویم هندو برای تولد یک انسان ضروری است. در ودای هندو آمده است: «آیا می شود من از طریق فرزندانم جاودانه باشم.» این خواست ممکن است به دو گونه اجابت شود: یکی با زندگی کردن از طریق بازماندگان و دیگری با تولد دوباره در آسمان ها از طریق آداب و مناسکی که در آیین «سردها» صورت می گیرد.
مراسم فوت ودایی ها
مراسم فوت ودایی ها یک فرایند آیینی طولانی و پر طول و تفصیل است و علامت تبدیل شدن روح به نیا، که در روز دوازدهم، این تبدیل کامل می شود. همچنین این فرایند آیینی علامت شروع تعهدی مستمر نسبت به تغذیه و حفظ نیا از طریق قربانی ها و مراسم است، در خانه ها، در معبدها یا در زیارت های خاصی که در حرم های مقدسه صورت می گیرد، زندگان، عمل به آیین سردها را که سبب تکریم و حمایت اموات در جهان نیاکان می شود، ادامه خواهند داد.
من_اب_ع
دیوید چایدستر- شور جاودانگی- مترجم غلام حسین توکلی
کلی__د واژه ه__ا
داستان اخلاقی بودا مرگ جاودانگی هندوستان فرهنگ
آداب و مناسک قربانی در دین هندو
ص: 1058
در متون ودایی باستان، دین هندو بر آداب و مناسک قربانی بنا شده بود. در متون و تفسیرهای مقدس، تعالیم مشروحی درباره چگونگی قربانی ساختن حیوانات و اهدای آن ها به آتش قربانی پذیر وجود دارد. خلقت در اصل، از قربانی ساختن انسانی کیهانی حاصل آمد که پروشه نام داشت. خدایان برای آفرینش نظام طبیعت و جامعه این انسان آغازین را قربانی کردند. نه تنها خورشید، ماه، ستارگان، زمین و آب، بلکه چهار طبقه اجتماعی از قتل و تجزیه پروشه به اجزاء زاده شده اند. خدایان این عمل آفرینش گرانه را به منزله یک قربانی آیینی انجام دادند. در قربانی های آیینی که روحانیان انجام می دهند همان عمل خدایان، دوباره به نمایش درمی آید. به این گمان که به شرکت کنندگان حیات می بخشد و حافظ حیات آنان است.
در دیگر متون ودایی، پروشه با الهه آفرینش یا پرجاپتی یکی می شود. «پرجابتی» از طریق قربانی، همه موجودات را هستی بخشیده است. اینک از طریق آیین قربانی باز هم، حیات تازه به وجود می آید. در مراسم ذبح حیوانات، پرجاپتی هم قربانی کننده است، هم قربانی شونده، هم پذیرای حیوان قربانی شده و هم کل شعائر قربانی. هر یک از بخش های قربانی با قدرت حیات بخش و خلاق خداوند یکی می شود. گرچه این آداب و مناسک را برهمنان به جای می آورند، اما پرجاپتی با حضور خویش در تمام ابعاد قربانی به آن جان می دهد و از بطن مرگ، حیات به وجود می آورد. باری، گمان بر این بود که پیشکش های طعامی که برهمنان روی آتش قربانی پذیر قرار می دادند خدایان را زنده نگه می دارد، و از آنجا که خدایان حافظ نظام درمه اند، آیین تغذیه خدایان ابزاری در حمایت از نظام درمه است.
ص: 1059
پیشکش های مستمری که در محراب قربانی برای خدایان گذاشته می شد، آنان را از مرگ یا «مریتو» برای آنها به وجود می آورد. از نظر دین ودایی، مرگ همواره شر است، اما می توان هم مرگ خدایان و هم مرگ انسان ها را از طریق قربانی آیینی کنترل کرده و تا حدی از آن فرا رفت. مردم می توانند با قربانی کردن هم در این دنیا و هم در دنیای دیگر از مرگ رهایی یابند. جاودان شدن در جریان زندگی دنیوی صرفا به معنای داشتن عمری طولانی و کامل است. آنان مدت زمان یک عمر طولانی را صد سال می دانستند. کسانی که قربانی می دادند عمر خویش را طولانی تر می ساختند. کسانی هم که به برهمنان دست اندر کار در امور قربانی، صدقاتی پرداخت می کردند، عمر خود را طولانی می کردند و با بهره مند شدن از برکت در مال، رمه، و فرزند که امید می رفت مکمل یک عمر طولانی باشد، از جاودانگی بهره مند می شدند.
چیرگی بر مرگ
چیرگی بر مرگ، مخصوص سه طبقه بالای جامعه سنتی هندو بود برهمنان، فرمانروایان و مالکان از افرادی بودند که تولد دوباره داشتند. مطابق منطق مراسم قربانی، قربانی کننده با حیوان قربانی شونده یکی می شد و به جای آن که جریان زندگی را طی کرده و در پایان آن بمیرد، هر بار که مراسم قربانی برگزار می شد قربانی کننده می مرد و دوباره متولد می شد و از طریق این مرگ و زاده شدن های پشت سر هم چیرگی خاصی بر مرگ به دست می آمد. هنگامی که قربانی کنندگان وارد قربانگاه می شدند، فکر می کردند که به مکانی مقدس به نام «لوکه» که بهشت روی زمین است، وارد شده اند. آنان در این مکان نیرویی از عالم بالا کسب می کردند. این قدرت، قدرتی مطلق نبود، زیرا باز هم مرگ به سراغ آنان آمده و به زندگی شان پایان می داد؛ اما گمان بر این بود که این نیروی جاودانی که با ذبح آیینی به دست می آید، طول عمر را زیاد می کند.
ص: 1060
پیشکش های غذایی
پیشکش های غذایی که در طول یک زندگی آیین مند اهدا شده بود، در بقای متوفا پس از مرگ نقش مهمی داشت؛ گویا آن شخص اندوخته ای از غذا را برای مصرف پس از مرگ در آن جهان ذخیره کرده است. هدایای خویشاوندان بازمانده، مکمل آن ذخیره آیینی غذا بود، اما هر شخصی خود می توانست با اجرای آگاهانه قربانی و با تهیه حیوانی برای قربانی اطمینان یابد که تدارک لازم را انجام داده است. افراد علاوه بر ذخیره ساختن غذای قربانی برای حیات دیگر، در جهت کسب فضیلت نیز عمل می نمودند، اگر شخص همه عمر خود را وقف رعایت شعائر می نمود می توانست فضائلی را که در طول حیات کسب کرده به آخرت منتقل نماید. از این رو، آداب قربانی، نه تنها روبرو شدن سمبلیک با مرگ و تولد دوباره بود و قدرت جاودانگی در این جهان را به وجود می آورد، بلکه گمان می شد غذا و فضائلی را که برای داشتن آخرتی موفق لازمند نیز فراهم می سازد.
سوزاندن جسد
سوزاندن جسد هم نوعی قربانی بود و برای شخصی که حیات مذهبی خود را صرف انجام قربانی های آیینی و یا حمایت از آن می نمود «سومین تولد» به شمار می آمد. در سرودهای ودایی مربوط به مراسم مرده سوزان، مرده سوخته شده پیشکشی است به آگنی خداوند آتش مراسم قربانی. بازماندگان از درگاه آگنی می خواستند تا جسم را بسوزاند، اما شخص را آزاد کند تا بتواند به جهان نیاکان سفر کند. زنده ها خطاب به روح متوفا می گفتند: «به پیش برو، به راه های کهنی که پدران قدیم ما از آن گذشتند.» و در پایان بازماندگان به خاطر قدرت نامیرایی خویش که ناشی از آیین مرده سوزان بود، جشن می گرفتند. بازماندگان در یکی از سرودهای مراسم مرده سوزان می گفتند: «ما آمده ایم تا برقصیم و بخندیم و طول عمر خود را بیش تر کنیم.»
ص: 1061
دو مکان برای ادامه حیات
زنده ها که مایل بودند عمری طولانی و سرشار از شادی داشته باشند، برای پس از مرگ نیز عمری طولانی را پیش بینی کرده و برای آن آماده می شدند. آنان که با شرکت در آداب قربانی، خود را آماده ساخته بودند، امید داشتند که در جهانی دیگر به زندگی ادامه دهند؛ برای ادامه حیات دو مکان یا «لوکه» محتمل بود: یکی لوکه نیاکان و یکی لوکه خدایان. لوکه نیاکان، (پیتر لوکه) در پایان راهی قرار داشت که متوفا پس از مراسم مرده سوزی در آن به سفر می پرداخت. فرزندان با قربانی های خود، نیاکان خویش را در این محل تقویت و پشتیبانی کرده و از آنان می خواستند که بازماندگان خود در روی زمین را شفاعت کنند. لوکه خدایان (دوا لوکه) نام داشت و با لوکه نیاکان دارای پیوندی نزدیک بود؛ محل آن در اوج آسمان و «یام» خدای اموات، حاکم بر آن بود.
اولین انسان مرده شده در متون ودایی
مطابق نوشته وداها «یام» اولین انسانی است که مرده است. این یام بود که قبل از همه به رودخانه رسید و برای بسیاری معبری را کشف کرد. یام چون اولین کسی است که راه رسیدن به جهان خدایان را کشف نموده، بر انسان هایی که پس از وی می آیند، حکم می راند و با خود دو سگ چهار چشم همراه دارد که کارشان محافظت از کسانی است که در آن جا پذیرفته می شوند، اما در عین حال نگهبانان خطرناکی هستند که مانع ورود دیگران می شوند. یام در آن طرف رودخانه مرگ، بر یک بهشت آسمانی حاکم است. در آن جا اموات از سوما شربت خدایان می نوشند که بر توان آنان بر جاودانگی می افزاید. ماندگاران در جهان یام، که سلامت خود را باز یافته و با خانواده های خویش وحدت دوباره یافته اند، از خطر تحمل مرگی دوباره در امانند.
ص: 1062
جهنم یا مکان های مجازات در متون ودایی
در نگاه ودایی به جهان دیگر، از جهنم یا مکان های مجازات، تصویرهای مشروحی ارائه نشده است. متون مقدس از سرایی گلی و یا از ورطه ای که ظاهرا زیر زمین بوده و مکانی تیره و تار برای مکافات اخروی می باشد یاد می کنند. افراد در آن جا بی جا و مکانند و سرگردان و متحیر «چونان زنان بی برادر، مانند زنانی پست که خصم شوهران خویشند.» دار مکافات را برای دشمنان، به ویژه برای مردمان شرور، درنظر گرفته اند؛ اما افرادی که از رسوم و شعائر مرسوم تخلف کنند، نیز دارای چنان تقدیری هستند، کسانی که به قربانی ها بی اعتنایی نشان دهند، باید به انتظار آخرتی باشند که در آن، حیواناتی که آنان در این جهان خورده اند، آنان را خورده و ببلعند.
کسانی که بی احترامی به شعائر را به جایی رسانده اند که به برهمنی تف انداخته اند، باید منتظر باشند که پس از مرگ در حوضی از خون زندگی کنند و آن جا نشسته، موی خود را بجوند. این مکافات در انتظار فرمانروایان نیز هست؛ فرمانروایانی که از برهمنان، طلب مالیات یا باج و خراج کرده اند. از این رو، از نظر آنان مکافات های اخروی نتیجه تخلف از نظام آیینی است. در بیشتر موارد، بی اعتنایی به شعائر و یا تخلف از آن، تنها از این رو به مکافات اخروی می انجامد که حیات اخروی به قربانی های آیینی بستگی دارد. یک حیات اخروی موفق در درجه اول مبتنی بر مؤثر بودن آداب قربانی در انتقال غذا و فضیلت به جهان خدایان و نیاکان است. در این رابطه، یکی از متون ودایی وعده می دهد که فرد، پس از مرگ به جهانی خواهد رفت که قبلا به کمک شعائر، آن را آماده ساخته است: «وی در جهانی متولد خواهد شد که ساخته او است.» از این رو، کردارهای نیک به آن دسته اعمال دینی گفته می شود که فضیلت، تغذیه و حمایتی را برای یک فرد به وجود می آورند که او پس از مرگ برای بقای خود در میان خدایان و نیاکان بدان نیاز دارد.
ص: 1063
تعبیرات خاص در مورد مرگ در شعائر ودایی
در آداب قربانی ودایی، تعبیرات خاصی در مورد مرگ ظاهر گشت که در اندیشه هندویی ادوار بعد، از اهمیت برخوردار شد. اولین آنها «کرمه» است. معنای تحت اللفظی این کلمه عمل است و به قدرت آیین قربانی، به ویژه قدرت اعمال آیینی در به وجود آوردن تأثیرات مطلوب اشاره دارد. هم زمان با گسترش مفهوم «کرمه»، در تفکر هندی این مفهوم از آیین به تمام اعمال گسترش یافت. «کرمه» در تحلیل رفتار انسانی یک خاصه اخلاقی را فرض می کرد. این گونه تصور می شد که فرآیند کرمه ای علت و معلول بر تمام اعمال (انسان) حاکم است.
تعبیر دوم در شعائر ودایی که بعدها مهم تلقی شد، تعبیر «برهمن» بود. معنای اصلی این تعبیر «کلمه مقدس» بود و منظور از آن در شعائر ودایی قدرت مقدسی بود که در خدایان، روحانیون و در اعمال، اهداف و دعاهای مربوط به آیین قربانی وجود دارد. برهمن را یک قدرت نامحدود می دانستند که گستره آسمان و گستردگی فضا سمبل آن بود. هر چند برهمن، قدرتی غیر شخصی بود، ولی گمان می شد افراد می توانند با آن وحدت پیدا کنند. مطابق یک متن ودایی، انسان از طریق اتحاد با برهمن هم عرض جهان می شود. با علم به این قدرت عام و دست یابی به آن، انسان ها می توانند بر ترس از مرگ و شاید حتی بر خود مرگ غلبه کنند.
من_اب_ع
دیوید چایدستر- شور جاودانگی- مترجم غلام حسین توکلی
کلی__د واژه ه__ا
هندوئیسم بودا فرهنگ مرگ انسان جاودانگی
ص: 1064
بعضی از گونه های آفریدگان عمرهای بسیار دراز دارند و اعراب برای اشاره به درازی عمر کلاغ را مثل می زنند و می گویند: 'آن گاه که کلاغ پیر شود' بدان سبب که پدران و پسران با پیاپی رسیدن نسلها یک کلاغ را مشاهده می کنند، و زندگی یک فرد بشری برای دیدار همه مراحل زندگی آن کافی نیست، و گونه های دیگری از جانوران دوران زندگی بسیار کوتاه دارند، همچون مگس و پشه از چند روزی بیشتر نیست، و نیز بعضی از حشرات بیش از دو ساعت عمر نمی کنند و آدمی می تواند از ولادت و نهایت زندگی آنها به سادگی آگاه شود و بداند که چگونه به دنیا می آیند و بدون سر و صدا از آن بیرون می روند، و از این عبرت بگیرد که بازگشت او پس از مرگ به زندگی برای خدا همچون آغاز آن آسان است و هیچ چیز خدا را ناتوان نمی سازد و انجام دادن هیچ کاری برای او دشوار نیست.
خداوند در قرآن از این مطلب برای مسأله ی معاد استدلال کرده می فرماید: «أولم یروا کیف یبدئ الله الخلق ثم یعیده إن ذالک علی الله یسیر؛ آیا ندیدند که خدا چگونه آفرینش را آغاز می کند، سپس آن را باز می گرداند؟ به راستی این [کار] بر خدا آسان است.» (عنکبوت/ 19) منظور از رؤیت و دیدن در اینجا همان مشاهده قلبی و علم است، یعنی آیا آنها چگونگی آفرینش الهی را نمی دانند، همان کسی که قدرت بر 'ایجاد نخستین' داشته قادر بر اعاده آن نیز هست، که قدرت بر یک چیز، قدرت بر امثال و اشباه آن نیز می باشد.
ص: 1065
این احتمال نیز وجود دارد که 'رؤیت' در اینجا به همان معنی مشاهده با چشم باشد، چرا که انسان در این دنیا زنده شدن زمین های مرده و روئیدن گیاهان و تولد اطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم دیده است، کسی که قدرت بر چنین کاری دارد می تواند بعد از مرگ مردگان را حیات ببخشد.
روی سخن و خطاب به رسول گرامی (ص) است و مبنی بر ارشاد و بیان طریقه احتجاج با بت پرستان است با اینکه تصدیق دارند که خلق و آفرینش اختصاص به ساحت پروردگار دارد در صورتی که خلق به معنای ایجاد چیزی است که نابود و معدوم بوده و بشر را می آفریند در حالی که نبوده است به همین قیاس پروردگار می تواند بشری که بمیرد بار دیگر او را زنده کند و بیافریند. و محتمل است از آیه استفاده شود احتجاج بدین طریق چگونه بت پرستان نمی اندیشند که پروردگار آغاز که موجودی را بیافریند و هستی به آن ارزانی نموده و آن را فرابگیرد باید پی درپی آن را هستی بخشد تا اینکه هر لحظه باقی بماند در حقیقت موجودی را که مشاهده نمائید ایجاد پس از ایجاد است که هر لحظه مانند تابش نور خورشید تابش نور پی درپی به آن ادامه بیابد و تکرار شود تا موجود از روشنائی برخوردار گردد.
خلاصه از جمله نشانه صفت خالقیت پروردگار آن است که آغاز که وجود و هستی به موجودی افاضه شود مانند تابش نور خورشید است که هر خردمندی به طور محسوس مشاهده می نماید که روشنائی هر جسم و موجودی به تابش پی درپی نور است به آن یعنی ایجاد و تابش نور پی درپی به آن جسم است. و آیه مبنی بر توبیخ است چگونه بت پرستان و بیگانگان مشاهده ننموده و نفهمیده اند که پروردگار بشر را آغاز آفرید و پس از زندگی در این جهان که به آستانه مرگ درآمده و به عالم دیگر انتقال یافت همین طور قدرت آن را دارد بار دیگر آنان را زنده نموده به زندگی همیشگی آنان ادامه دهد همچنان که از طریق رسولان اعلام نموده است به این دلیل محسوس بشر باید آن را تصدیق نماید.
ص: 1066
پروردگار با همان قدرت بی نهایت که بشر را نخستین بار آفریده قدرت آن را دارد بار دیگر پس از مرگ آن را بیافریند و به زندگی همیشگی او ادامه دهد. با توجه به این که آفریدگار قادر و توانا است که بشر را نخستین بار آفرید و نیز خبر داده که پس از مرگ او را بار دیگر خواهد آفرید و زندگی بخشد همچنین صادق و عالم است به آنچه درباره آینده بشر مقدر فرموده بر این اساس به هرچه خبر دهد بشر باید تصدیق نماید و چنانچه تکذیب نماید کفران و ناسپاسی نموده است. و از جمله آیات که مشابه این آیه است مانند «و لقد علمتم النشأة الأولی فلو لا تذکرون؛ و همانا شما پیدایش نخستین خود را دانسته اید [و زنده شدن دوباره مثل آن است]، پس چرا توجه نمی کنید؟» (واقعه/ 62) مبنی بر تهدید بت پرستان و بیگانگان است که چگونه مشاهده ننموده اند که آفریدگار نخستین بار در این جهان بشر را از نیروی و قوه محض آفرید و همچنین موجودات را از قوه و نقص آفریده و بر حسب تأثیر عوامل طبیعی آنها را به سوی کمال رهبری و سوق داده به منظور غرضی که از خلقت آنها است.
هم چنین نسبت به بشر او را به لحاظ رشد بدن جسمانی از طریق وسائل و عوامل و اسباب او را تربیت نموده و به کمال جسمانی رسانیده به همین قیاس نیروی عاقله و روح او را در اثر اعزام رسولان و تأسیس مکتب توحید نیز او را تعلیم و تربیت نموده و مورد آزمایش قرار داده تا به مقامی از فضیلت و انسانیت برساند و در اثر موهبت نیروی اختیار مسؤلیت افعال اختیاری و حرکات ارادی او را به عهده خود او نهاد و بدین وسیله او را کنترل نموده و زندگی محدود و آزمایشی او ناگزیر پایان خواهد پذیرفت و به زندگی و نظام کاملتری وارد خواهد شد و همه افعال اختیاری که حرکت و جوهر وجودی او است مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
ص: 1067
هم چنین از خلقت و قدرت پروردگار چگونه نفهمیدند که آفریدگاری که سلسله موجودات و انواع آنها را و هم چنین بشر را به قدرت بی نهایت خود از کتم عدم به وجود آورده هم چنین می تواند و قادر است که بشر را پس از مرگ بار دیگر زندگی و حیات بخشد. و نظر به این که در آیات قرآنی نیز خبر داده بشر باید تصدیق نماید و به قیاس نخستین بار زندگی بشر را در عالم قیامت معتقد باشد و آن را همیشگی و زندگی ابدی برای بشر قرار داده است. و نیز از جمله (یبدئ الله الخلق ثم یعیده) استفاده می شود که ابداء و نخستین بار خلقت بشر که قوام آن به تدبر درباره ی چگونگی زندگی بشر که غرض و محصول نظام خلقت است زندگی او را به طور محدود و موقت قرار داده و همه ی شؤن وجودی و خصوصیات او را تدبیر نموده و از لحظه خلقت بشر تا آخرین لحظات زندگی او را در نظر گرفته همه به حسن تدبیر و تقدیر و اندازه مخصوص بوده از جمله پایان یافتن زندگی که موت و مرگ او باشد آن نیز از حسن تدبیر و تقدیر پروردگار است.
هم چنین به لحاظ اعاده زندگی او در قیامت و از مشاهده نظام این جهان درباره ی حیات بشر می توان چگونگی زندگی او را در جهان دیگر به آن قیاس نماید که آن نیز به تقدیر پروردگار است. و نیز از جمله ی (یبدئ الله الخلق) استفاده می شود مانند آیه ی «نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین؛ ماییم که میان شما مرگ را مقدر کرده ایم و ما ناتوان نیستیم.» (واقعه/ 60) که زندگی بشر در دنیا به طور محدود و موقت است نه از نظر اقتضاء ذات حیات بشر است که غیر قابل ابدیت و دوام است بلکه از نظر ابداء و تقدیر پروردگار است که حیات و زندگی بشر را به طور محدود ابداء نماید و قرار دهد به منظور اینکه از نقص به کمال برسد و آماده زندگی کاملتری شود و در جهان دیگر از زندگی همیشگی بهره مند گردد بالاخره موت لازم ذاتی بشر نیست بلکه برحسب ابداء و اختراع و تقدیر پروردگار است. و در پایان آیه به عنوان تاکید می افزاید: «إن ذلک علی الله یسیر؛ این کار برای خدا سهل و آسان است.» چرا که تجدید حیات در برابر ایجاد روز نخست مساله ی ساده تری محسوب می شود.
ص: 1068
این جمله مبنی بر تأکید است با بیان گذشته و ذکر دلائل محسوس که پروردگار جهان پهناور و موجودات آن را از کتم عدم به قدرت لایزال خود آفریده و آنها را به سوی کمال سوق می دهد و سلسله ی بشر که غرض از نظام خلقت است او را نیز از نظر آزمایش و سوق به سوی کمال در این جهان محدود و موقت و در اثر دعوت به پیروی از برنامه مکتب الهی او را به سوی کمال معنوی و رشد روانی و فضیلت خلقی و نیل به مقامی از انسانیت رهبری می نماید که او را برای زندگی کاملتری آماده سازد که پس از پایان زندگی حیات سعادتمندانه خود را تأمین نموده باشد.
اینکه تعبیر به 'یسیر' آورد: با قدرت بی نهایت درباره فعل و اثر کبریائی صعوبت و سهولت و سیر مفهوم ندارد زیرا سهولت وقوع و تحقق هر عمل و حادثه ای در اثر وابستگی به عوامل و اسباب آن است که در حیطه قدرت و به شعاع اراده فاعل درآید و چنانچه عوامل آن تحقق نیابد وقوع آن فعل و یا حادثه امکان ناپذیر خواهد بود و در مورد ساحت کبریائی اراده و خواسته او بطور اطلاق و نافذ است و قید و شرطی در آن دخالت نخواهد داشت. البته این تعبیر به تناسب فهم و منطق انسانها است، وگرنه ساده و مشکل در برابر کسی که قدرتش بی انتها است مفهومی ندارد، این قدرتهای محدود ما است که این مفاهیم را آفریده، و با توجه به کارآمد آن، اموری مشکل و اموری آسان شدند.
ص: 1069
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 174
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 234
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 12 صفحه 321
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 9 صفحه 409
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد خلقت باورها در قرآن هدف خدا انسان
خدای علیم با یک دلیل و برهان واضح و روشن، حجت را بر افراد مشرک و کافر تمام می کند و به پیامبر اسلام می فرماید: آیا اینان با چشم حق بین و چشم ظاهری ندیدند و نمی بینند که خدای توانا چگونه خلقت بشر را آغاز نموده. سپس بعد از آنکه از دنیا رفته باشد آن را پس از مدت مقرر و معلومی با همان قیافه ای که از دنیا رفته اعاده می کند و برای محاسبه و مؤاخذه اعمال در محضر عدل پروردگاری حاضرش می نماید!؟ آیا نه چنین است که اعاده چیزی از ایجاد اولیه آن به مراتبی آسانتر خواهد بود؟ چرا. بنابراین: پس آن قدرتی که بشر را از وادی (لا شیء) در وادی (شیئیت) وارد کرده است به طور قطع برای دومین بار به نحو آسانتری می تواند آن را بیافریند: «أولم یروا کیف یبدئ الله الخلق ثم یعیده إن ذالک علی الله یسیر* قل سیروا فی الأرض فانظروا کیف بدأ الخلق ثم الله ینشئ النشأة الاخرة إن الله علی کل شیء قدیر؛ آیا ندیدند که خدا چگونه آفرینش را آغاز می کند، سپس آن را باز می گرداند؟ به راستی این [کار] بر خدا آسان است. بگو: در زمین بگردید و بنگرید چگونه آفرینش را آغاز کرده است. سپس خداوند [همین گونه] جهان دیگر را پدید می آورد. بی تردید خدا بر هر چیزی تواناست.» (عنکبوت/ 19 – 20) در جمله 'أولم یروا...' ضمیر به تکذیب کنندگان از همه امت ها برمی گردد، چه گذشتگان و چه آیندگان، و مراد از رؤیت، نظر کردن علمی است، نه دیدن به چشم، و جمله 'کیف یبدئ الله الخلق ثم یعیده'، در معنای مفعول کلمه 'یروا' است، چون که کلمه 'یعیده'، عطف بر محل 'یبدء' شده، و این گفته ما خلاف گفتار بعضی است که گفته اند: جمله 'یعیده' عطف است بر جمله 'أولم یروا' و به هر حال استفهامی که در آیه شده توبیخی است. و معنای آیه این است که: آیا چگونگی ایجاد و اعاده موجودات را نمی دانند؟ یعنی باید بدانند، که کیفیت آن دو، مثل هم است، و آن عبارت است از پدید آوردن چیزی که نبوده.
ص: 1070
در جمله ی 'إن ذلک علی الله یسیر'، اشاره 'ذلک' به اعاده بعد از ایجاد است، و این جمله می خواهد استبعاد مشرکین را برطرف سازد، و بفرماید: وقتی اعاده عبارت است از ایجاد بعد از ایجاد، برای آن خدایی که خود شما معتقدید که عالم را ایجاد کرده، چرا ممکن نیست که ایجاد بعد از ایجاد هم بکند، و حال آنکه در حقیقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه ای به خانه دیگر، و جای دادن آنها در دار القرار. و اینکه بعضی از مفسرین گفته اند: 'مراد از ابداء و سپس اعاده این است که خلق را ایجاد کند، و بعد مثل آنها را پدید آورد' صحیح نیست، برای اینکه ربطی به مساله معاد ندارد، و آیه شریفه در مقام احتجاج بر مساله معاد است، که عبارت است از اعاده عین آنچه فانی کرده.
اثبات معاد از مشاهده آیات انفسی و آیات آفاقی
در ادامه می فرماید: «قل سیروا فی الأرض فانظروا کیف بدأ الخلق؛ بگو بروید و در روی زمین سیر کنید، (انواع موجودات زنده را ببینید اقوام و جمعیتهای گوناگون را با ویژگیهایشان ملاحظه کنید) و بنگرید خداوند آفرینش نخستین آنها را چگونه ایجاد کرده است؟» (عنکبوت/ 20) این آیه هم چنان بحث معاد را تعقیب می کند. در این آیه خداوند مردم را به 'سیر آفاقی' در مساله معاد دعوت می کند در حالی که آیه ی قبل، بیشتر جنبه ی 'سیر انفسی' داشت.
بیگانگان برای درک چگونگی خلقت و نظام زندگی بشر از طریق سیر و سفر می توانند اوضاع و اختلاف زندگی مردم را به طور کلی به دست آورند که از لحاظ اختلاف سن و روش و مرام و اینکه در حرکت بوده و هر یک به سوی غرضی که برگزیده رهسپارند و نیز از نظر اختلاف افعال صالح و طالح و خیر و شر و عدل و ظلم و ستم بر یکدیگر زمینه ای را برای بشر پیش بینی و آماده می نماید که ناگزیر در عالم دیگر به اندیشه و حرکات ارادی و سیر و تکامل افراد یکایک باید بررسی شود و هر یک سیرت و جزاء اندیشه و حرکات و سیر وجودی خود را بیابد وگرنه خلقت جهان که بر اساس اختلاف در همه شئون زندگی افراد نهاده شده بیهوده بلکه سبب ظلم و تضییع حقوق ستمدیدگان خواهد بود.
ص: 1071
خلاصه از جمله استفاداتی که از مشاهده اوضاع و احوال مختلف اجتماعات بشری می توان به دست آورد آن است که همه افراد بشر بر حسب طبع در سیر و سلوک بوده و هر یک به شعاع قدرت خود به تکاپو می پردازد و هر یک مسیر خاصی در زندگی اتخاذ نموده و در نتیجه معاشرت با یکدیگر هر اجتماعی از گروهی صالح و ستمدیده و گروهی طالح و ستم پیشه تشکیل می شود مشاهده این صحنه اختلاف که در شئون زندگی بشر فرمانرواست به حکم خرد زمینه آماده ای است که در عالم دیگری به این اختلاف از لحاظ اندیشه و عقیده و افعال ارادی و سیر و سلوک هر یک از افراد بررسی شود و نواقصی که جهان عمل و آزمایش در برداشته و قابل تدارک نبوده تکمیل شود.
بالاخره هر خردمندی حکم خواهد نمود که معاشرت اجتماعی سلسله بشر در این جهان مستلزم زندگی کاملتری است که نواقص آن رفع شود.
هر عمل ارادی و حرکت اختیاری به سوی نتیجه و برای غرضی است که کامل تر و شریف تر از عمل است همچنین زندگی اجتماعی بشر در دنیا که بر اساس عمل و خود مختاری و سیر ارادی نهاده شده جهان دیگری را نهفته دارد که به دنبال آن به وجود خواهد آمد و نتایج اختلاف عقیده ها و اعمال صالح و طالح و خیر و شر که شئون زندگی بشر را فرا گرفته به ظهور رسیده و به موقع اجراء گذارده شود. آنگاه ادامه می دهد: «سپس همان خداوندی که قدرت بر ایجاد این همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد، نشاة آخرت را ایجاد می کند.» (ثم الله ینشئ النشأة الآخرة) هر خردمندی با مشاهده اختلافاتی که در همه شئون زندگی بشر فرمانروا است و قوام زندگی بشر نیز بر آن استوار است بلکه زندگی اجتماعی بشر اختلاف انگیز است و جهانی است که غرض از طرح آن، آن است که سرائر و نهفته ها و مکنونات هر یک از افراد بشر به عرصه ظهور درآید و امتیازات ذاتی و وجودی که بر اندیشه و عقیده و حرکات ارادی افراد استوار است به کمال و رشد برسد و هیچگونه ابهامی در روان و اجمالی در باطن و سیرت فردی نباشد.
ص: 1072
از نظر اینکه صحنه گسترده جهان که به منظور امتحان و آزمایش است در آن قطب اختلاف گروهی صالح و نیکوکار و نیک اندیشه که منشأ خیر و اصلاح اجتماع هستند و گروهی نیز ستمگر و ستم پیشه و بی بهره از حقایق و بیگانه از فضیلت انسانی بالاخره جهانی است که در نتیجه آزمایش هر یک از افراد را به مقصدی که برگزیده رسانیده و بعضی را به اقصی درجه ی سعادت و صلاح و همچنین بعضی افراد را به اقصی درجه ی شقاوت می رساند افرادی را در قطبی تربیت می نماید. همچنان که فرعون و هامان و قارون را داریم در قطب مخالف مانند موسی کلیم و هارون (ع) رئوف می پروراند. این چنین صحنه ای پهناور بر حسب آیه ی «لیبلوکم أیکم أحسن عملا؛ تا شما را بیازماید که کدامتان به عمل نیکوتر است.» (هود/ 7 و ملک/ 2) و به حکم خرد عالم دیگری نهفته در کمون خود دارد که امتیازات بی شمار ذاتی افراد را از یکدیگر آشکار نماید و امتیازات اعتقادی و خلقی و جوارحی که جز ساحت کبریائی بر کمون آنها احاطه نخواهد داشت بر عموم آشکار می سازد.
پروردگار به قدرت کامله نظام جهان را بر آزمایش و کسب امتیازات ذاتی و کشف سرایر نهاده که پیچیده ترین معما را به ظهور برساند و به جهانیان ارائه دهد در نتیجه نواقصی که این جهان دارد و باید داشته باشد در جهان دیگر که محصول این عالم و سیرت آن است همه نواقص رفع شود و هر دو عالم به انضمام یکدیگر جهانی ابدی و ظهور ابدیت و سایر صفات کامله واجب را به اقصی درجه امکانی ارائه دهد. آری او با خلقت نخستین، قدرتش را بر همگان ثابت کرده است، اینگونه است که «إن الله علی کل شیء قدیر؛ خداوند بر هر چیزی قادر و توانا است.» هم این آیه و هم آیه ی قبل از آن، امکان معاد را از طریق وسعت قدرت خداوند اثبات می کند، با این تفاوت که اولی پیرامون خلقت نخستین درباره ی خود انسان و آنچه اطراف او است سخن می گوید و آیه ی دوم دستور به مطالعه حالات اقوام و موجودات دیگر می دهد تا حیات نخستین را در چهره های مختلف و در شرائط کاملا متفاوت ببینند و به عمومیت قدرت خدا آشنا شوند و به توانایی او بر اعاده این حیات پی ببرند.
ص: 1073
در حقیقت همانگونه که اثبات توحید گاه از مشاهده' آیات انفسی' است و گاه 'آیات آفاقی' اثبات معاد نیز از هر دو طریق انجام می گیرد. و کلمه (کل شیء) همه موجودات و پدیده که بهره از هستی دارند شامل می شود و استثناء پذیر نیست و از مفهوم عام پدیده ای خارج نخواهد بود این چنین قدرت لایزالی که جوانب عوالم امکانی را فرا گرفته به طور اطلاق بوده و قید و شرطی برای محدود نمودن آن تصور نمی رود و هرچه فرض شود از لوازم شخص موجود و خواسته او است.
امروز این آیه برای دانشمندان معنی دقیق تر و عمیق تری می تواند ارائه دهد و آن اینکه بروند و آثار موجودات زنده ی نخستین را که به صورت فسیل ها و غیر آن در اعماق دریاها، در دل کوه ها، و در لابلای طبقات زمین است ببینند، و به گوشه ای از اسرار آغاز حیات در کره زمین و عظمت و قدرت خدا پی برند و بدانند که او بر اعاده حیات قادر است. ضمنا واژه ی 'نشاه' در اصل به معنی ایجاد و تربیت چیزی است و گاه از دنیا به 'نشاه اولی' و از قیامت به 'نشاه آخرت' تعبیر می شود. این نکته نیز قابل توجه است که در ذیل آیه ی گذشته 'إن ذلک علی الله یسیر' آمده بود و در اینجا 'إن الله علی کل شی ء قدیر'، این تفاوت ممکن است به خاطر آن باشد که اولی یک مطالعه محدود را بیان می کند و دومی یک مطالعه وسیع و گسترده را.
خلاصه کلام اینکه: غرض استناد به قدرت کبریائی آن است که جهان آزمایش که به سلسله بشر اختصاص دارد نمونه ای از قدرت کبریائی است که بشر را رهبری کند به این که پروردگار به همین قیاس می تواند نواقص این جهان آزمایشی و موقت را تکمیل نماید و جهانی را که در کمون دارد به عرصه ظهور و رشد درآورد و صحنه جهان دیگری را به دنبال و پیوست آن کند که هر دو کمال ارتباط و پیوستگی به یکدیگر داشته باشد. و هم چنین از توجه به ظاهر اوضاع و احوال و حرکات وجودی و سیر ذاتی هر یک از افراد بشر که مرموزترین اسرار امکانی است در جهان دیگر کشف و آشکار گردد و نواقص آن که ظهور سیرت بشر است تتمیم و تکمیل گردد. با توجه به این که چنانچه اکتفا به گسترش این جهان شود بدون اینکه به صورت کامل درآورد و پیوست این جهان عالم و صحنه دیگری را که در کمون و نهفته دارد به ظهور رساند نداشته باشد بیهوده بوده و ساحت پروردگار منزه از نقض و امکان است. همچون کشاورزی که هسته و دانه های بی شمار را در زمین پهناوری افشانده و در آن باره کوشش خود را مبذول دارد تا به نتیجه و ثمر نشیند هنگامی که کمون آنچه در آن افشانده به ظهور برسد آن را ترک گفته و رها کند و از محصول بی شمار و بی پایان آن صرف نظر نماید.
ص: 1074
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی-ترجمه المیزان- جلد 26 صفحه 174
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 234
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 12 صفحه 321
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 9 صفحه 409
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد آفرینش انسان هدف باورها در قرآن خدا قدرت
در بررسی آیاتی که در بحث امکان معاد به خلقت نخستین و آفرینش اول انسان استدلال شده است به تعبیری برخورد می کنیم و آن مقایسه ی «مبدأ» حیات و «معاد» است، می فرماید: «و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده و هو أهون علیه؛ او کسی است که آفرینش را آغاز می کند سپس آن را باز می گرداند، و این کار برای او آسانتر است.» (روم/ 27) قرآن در این آیه با کوتاهترین استدلال، مساله امکان معاد را اثبات کرده است، می گوید: شما معتقدید آغاز آفرینش از او است، بازگشت مجدد که از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟
دلیل آسانتر بودن 'اعاده' از 'آغاز' این است که در آغاز اصلا چیزی نبود و خدا آن را ابداع کرد، ولی در اعاده لا اقل مواد اصلی موجود است، قسمتی در لابلای خاکهای زمین، و بخشی در فضا پراکنده می باشد، تنها مساله همان نظام دادن و صورت بندی آن است. ولی توجه به یک نکته در اینجا ضروری است که تعبیر به آسان بودن و سخت بودن از دریچه فکر ما است، و الا برای وجودی که بی نهایت است 'سخت' و 'آسان' هیچ تفاوتی ندارد، اصولا سخت و آسان در جایی مفهوم دارد که سخن از قدرت محدودی در میان باشد که از عهده کاری به خوبی برآید و از عهده کار دیگری به زحمت، اما هنگامی که سخن از قدرت نامحدود در میان است سخت و آسان بی معنی می شود. به تعبیر دیگر برداشتن عظیم ترین کوه های روی زمین برای خداوند به همان اندازه آسان است که برداشتن یک پر کاه! و شاید به همین دلیل بلافاصله در ذیل آیه می فرماید: 'و برای خدا است توصیف برتر در آسمان و زمین.'
ص: 1075
چرا فرموده است اعاده خلق از خلقت ابتدایی بر خدا آسان تر است؟
کلمه ی 'یبدؤا' از 'بدء' است، و 'بدء خلق' همان ایجاد ابتدایی و بدون الگو است، و کلمه ی 'یعیده' از اعاده است، که به معنای انشاء بعد از انشاء است. جمعی از مفسرین جمله ی «یبدأ» را به معنی ماضی تفسیر کرده اند، یعنی خداوند در آغاز آفرینش را ایجاد کرد، ولی چه مانعی دارد که «یبدأ» به همان معنای اصلی مضارع تفسیر شود؟ و با توجه به اینکه فعل مضارع در اینجا دلیل بر استمرار است معنی آیه چنین می شود: «خداوند به طور مداوم آفرینش را ایجاد می کند و باز می گرداند» یعنی جهان هستی مجموعه ای از حیات و مرگ و مبدأ و معاد مستمر است، بنابراین نباید در امکان معاد در قیامت تردید داشت. دائما جهان ما می میرد و نو می شود، و خلقت جدیدی می یابد، و روی این حساب معاد و بازگشت به حیات نوین یک امر کاملا عادی است، و این پاسخ حساب شده ی زیبایی است در برابر منکران.
در جمله ی 'و هو أهون علیه'، ضمیر اولی به اعاده برمی گردد، که از کلمه ی 'یعید' استفاده می شود، و ضمیر دومی (به طوری که از سیاق به ذهن تبادر می کند) به خدای تعالی بر می گردد.
بعضی به این آیه ی شریفه اشکال کرده اند که: «اگر اعاده انسانها در قیامت برای خدا آسانتر باشد، لازمه اش این است که ایجاد آنها بدون الگو در آغاز خلقت دشوارتر باشد، چون هر آسانتری یک دشوارتر دارد، و این با قدرت مطلقه و نامحدود خدا نمی سازد، چون قدرت نامتناهی وضعش نسبت به موارد مختلف نمی شود، و تعلقش بر دشوار و آسان یکسان است، پس کلمه ی أفعل تفضیل (آسانتر) در این جا معنا ندارد.» در جواب از این اشکال وجوهی ذکر کرده اند.
ص: 1076
اول اینکه: ضمیر در 'علیه' به خدا بر نمی گردد، بلکه به خلق بر می گردد، و معنایش این است که: اعاده هر چیزی برای خلق آسانتر از ایجاد ابتدایی است، چون ایجاد ابتدایی الگو ندارد، ولی اعاده هر چند بار هم که باشد آسانتر است چون الگو دارد، و چون اعاده از ابتداء برای خلق آسانتر است دیگر درباره خدای تعالی چه اشکالی دارد.» و این توجیه صحیح نیست، برای اینکه برگشتن ضمیر به خلق خلاف ظاهر آیه است.
دوم اینکه: کلمه ی 'اهون' در این جا از معنای تفضیلی منسلخ است، و همان معنای 'آسان' را می دهد، نه 'آسانتر'، هم چنان که کلمه ی 'خیر' با اینکه در اصل فعل تفضیل است، و معنای 'بهتر' را می دهد در جمله ی «ما عند الله خیر من اللهو؛ آنچه نزد خدا است خوب است نه لهو.» (جمعه/ 11) از معنای تفضیلی منسلخ شده. اشکال این توجیه هم این است که: دلیلی بر آن نیست، و تحکم واضحی است.
سوم اینکه: آسانتر بودن اعاده از انشاء ابتدایی از نظر مقایسه خود آن دو با هم است، نه اینکه نسبت به خدا باشد، و این تفضیل در بین فعلی و فعل دیگر خدا هیچ مانعی ندارد، هم چنان که خودش فرموده: «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ خلقت آسمانها و زمین از خلقت مردم بزرگتر است.» (مؤمن/ 57) این توجیه همان است که از کلام زمخشری هم استفاده می شود که گفته است: 'اگر بگویی چرا در جمله ی 'ثم إذا دعاکم...' اعاده خلق این قدر بزرگ شمرده شده، به طوری که گویی از قیام آسمانها و زمین به امر خدا مهم تر است؟ و آن وقت همین اعاده در جمله ی 'و هو أهون علیه' آسانتر معرفی شده؟ در جواب می گوییم: اعاده انسانها در قیامت فی نفسه بزرگ هست، ولیکن به قیاس با انشاء ابتدایی آسانتر معرفی شده.' اشکال این وجه این است که: کلمه ی 'اهون' مقید به 'علیه' شده، یعنی برای خدا آسانتر است، و این بهترین گواه است بر اینکه مقایسه ای که بین انشاء و اعاده واقع شده نسبت به خدای تعالی است، نه بین خود اعاده و انشاء، پس اشکال هم چنان به قوت خود باقی است.
ص: 1077
توجیه چهارم اینکه گفته اند: تفضیل نسبت به اصول و موازین رایج بین مردم است، نه نسبت به واقع امر، این مردمند که معتقدند تکرار شدن یک عمل هر چند یک بار باشد سبب می شود برای اینکه اعاده اش از بار اولش آسانتر باشد. پس گویا گفته شده، اعاده برای خدا کاری ندارد، چون از نظر اصول و موازین خود شما هم که باشد اعاده از انشاء آسانتر است برای خدایی که عالم را بدون الگو، و برای اولین بار آفریده، این از نظر اصول و موازین خود شماست، وگرنه قدرت او نسبت به ایجاد ابتدایی و اعاده یکسان است. اشکال این توجیه این است که: هر چند در جای خود حرف صحیحی است، و لیکن اشکال در این است که چگونه از آیه استفاده کنیم، با اینکه شاهدی از الفاظ آیه بر آن نیست.
پنجم اینکه گفته اند: (این را نیز صاحب کشاف به عنوان وجهی دیگر آورده) انشاء از قبیل تفضل است، که فاعلش در انجام و ترک آن مخیر است، می تواند چیزی را ایجاد بکند، و می تواند ایجاد نکند، ولی اعاده از قبیل واجب است، که به هیچ وجه نباید ترک شود، برای اینکه اعاده برای جزاء و کیفر و پاداش است، و این بر خدای تعالی واجب است. توضیح اینکه: کارها انجامش به دست فاعل یا محال است، که محال قابلیت آن را ندارد که قدرت به آن متعلق شود، و فاعل آن را بیاورد، و یا به خاطر وجود مانعی مثل قبح ممتنع است، که انجام این نیز برای حکیم مانند محال است، چیزی که هست نه محال عقلی، بلکه محال عارضی، و یا تفضل است که فاعل می تواند آن را بیاورد و می تواند نیاورد، و یا واجب است که در اینگونه کارها فاعل مجبور به آوردن آن است، و نمی تواند در انجام آن اخلال کند.
ص: 1078
حال که این تقسیم روشن شد می گوییم دورترین افعال از محال بودن، فعل واجب است، هم چنان که نزدیک ترین آنها نسبت به تحقق باز واجب است، و چون اعاده واجب است، پس دورترین افعال است از امتناع، و چون چنین است نزدیک ترین افعال است به تحقق، پس اعاده آسانترین کارها است، و چون آسان ترین آنهاست در نتیجه از انشاء نیز آسان تر است. و ما به این جواب چهار اشکال داریم:
اول اینکه: این حرف وقتی صحیح است که خلقت عالم و تحقق موجودات به اولویت بوده باشد، نه وجوب، و حال آنکه در جای خودش ثابت کرده ایم که تحقق اشیاء بر اساس اولویت نیست، بلکه بر اساس وجوب است، و چون چنین است پس انشاء و اعاده هر دو به یک مقدار از امتناع فاصله دارند، یکی از دیگری نزدیک تر نیست.
دوم اینکه: دوری و نزدیکی که زمخشری ذکر کرد صرف تصویر عقلی است، به خلاف سهولت و دشواری که دو صفت وجودی است، یعنی وجود یک چیز از جهت صدورش از فاعل گاهی آسان و گاهی سخت است، و این گونه صفات وجودی دائر مدار اعتبار عقلی نمی شود.
سوم اینکه: انشاء هم مانند اعاده مبتنی بر مصلحت است اینطور نیست که تنها اعاده به خاطر اینکه برای جزاء است مصلحت داشته باشد، بلکه انشاء نیز تا مصلحت صد در صد نداشته باشد از خدای حکیم سر نمی زند، پس از این نظر اعاده و انشاء فرقی با هم ندارند، و به طوری که گفته اند: از جهت دوری و نزدیکی به امتناع یکسانند.
ص: 1079
چهارم اینکه: به مقتضای این وجه اعاده فی نفسه آسان تر از انشاء است، نه به قیاس با قدرت خدای تعالی، پس در حقیقت توجیه پنجم همان توجیه سوم خواهد بود، و اشکالش نیز همان اشکال.
آسان دیگران برای خداوند آسانتر است
آنچه سزاوار است گفته شود این است که جمله مورد بحث که به آن اشکال شده یعنی جمله 'و هو أهون علیه' با جمله بعدی تعلیل شده، و در آن فرموده که چرا اعاده آسان تر است، و آن جمله: 'و له المثل الأعلی...' است، که در حقیقت حجتی است بر آسانتر بودن اعاده. به این بیان که: از جمله ی مذکور برمی آید که هر صفت کمالی که یک یک موجودات آسمان و زمین به آن متصف و ممثل می شوند از قبیل حیات، قدرت، علم، ملک، جود، کرم، عظمت، و کبریایی، و امثال آن، در حقیقت اندکی است که رفیع ترین رتبه آن، و عالی ترین حد آن در خدای سبحان است، زیرا هر موجودی هر قدر هم بزرگ باشد، بالأخره محدود و متناهی است، پس به قدر ظرفیت خود آن صفت را فرا گرفته، و نشان می دهد، ولی خدای تعالی نامحدود و نامتناهی است، هم چنان که خودش فرموده: «و لله الأسماء الحسنی؛ برای خداست اسماء حسنی.» (اعراف/180)
توضیح اینکه هر صفتی از صفات کمال که در موجودی از موجودات زمین و آسمان ببینیم باید بلادرنگ منتقل به صفتی در مقابل آن شویم، چون صفت کمال او از خداست، و مقابل آن از خود اوست، مثلا وقتی موجودی زنده می بینیم، منتقل می شویم به اینکه او در ذات خود مرده است، و یا اگر قادر می بینیم، می فهمیم که او در ذاتش عاجز است، پس صفت کمالی که دارد محدود و مقید به حالی و وصفی است که در غیر آن حال و وضع آن صفت را ندارد. مثلا علم در موجودات و مخلوقات، مطلق و غیر محدود نیست، بلکه محدود و آمیخته با جهل است، جهل به غیر مسائل معلوم، و همچنین حیات، قدرت، ملک، عظمت و غیر آن همه مقید و محدودند. ولی خدای سبحان که افاضه کننده آن صفت کمال است، صفت مذکور در او محدود نیست، بلکه مطلق است، و آمیخته با ضدش نیست بلکه صرف و خالص، است پس با علمش جهلی، و با حیاتش مماتی نیست، پس خدای سبحان از آنچه غیر او بدان متصف می شود از صفات کمال (که آمیخته و محدود است) خزینه و نامحدود و خالصش را دارد.
ص: 1080
تکرار می کنیم، هر صفتی که در خدای تعالی و مخلوقات او پیدا شود، حد اعلایش و افضلش در خدا است، و حد پایین و غیر خالصش در غیر اوست، پس آنچه در غیر اوست مفضول است نسبت به آنچه نزد اوست. حال که این معنا روشن گردید، می گوییم: اعاده ای که متصف به آسانی است (در وقتی که قیاس شود با انشایی که نزد خلق است) نزد خدا اهون است، یعنی آسان محض است، و خالص از صعوبت و مشقت است، به خلاف آسانی نزد خلق، که در عین آسانی خالی از دشواری نیست، پس دیگر لازم نیست که انشاء برای خدا سخت تر از اعاده باشد، برای اینکه مشقت و صعوبت مربوط به فعل است، که فعل هم تابع قدرت فاعل است، هر چه قدرت کمتر باشد، مشقت فعل بیشتر، و هر چه قدرت بیشتر باشد، مشقت فعل کمتر خواهد بود، تا آنجا که قدرت غیر متناهی شود، که در آن صورت دیگر مشقتی تصور ندارد، و چون قدرت خدای تعالی غیر متناهی است، هیچ عملی برای او مشقت ندارد، هم چنان که مستفاد از جمله ی «إن الله علی کل شی ء قدیر؛ همانا خداوند بر هر چیزی تواناست.» (بقره/ 20) همین است، چون وقتی خدا بر هر چیز قادر بود، و قدرتش به هر چیز تعلق گرفت، دیگر متناهی نخواهد بود.
پس حاصل جواب این شد که اعاده خدا آسان ترین اعاده، و انشایش آسان ترین انشاء، و هر کمال دیگرش کامل ترین کمال است. سپس خداوند در ادامه می فرماید: «و له المثل الأعلی فی السماوات و الأرض» گفتیم که این جمله در مقام استدلال و تعلیل جمله ی 'و هو أهون علیه' است، و حاصل آن این است که: هر صفت کمال که در موجودی از موجودات زمین و آسمان باشد چه صفت جمال باشد، و چه جلال، اعلا مرتبه آن، یعنی مطلق غیر مقید، و خالص بدون خلط و شائبه آن در خدا است، پس آسان دیگران برای او آسان تر است.
ص: 1081
سرانجام در پایان آیه به عنوان تاکید یا به عنوان یک دلیل، می گوید: «و هو العزیز الحکیم؛ و او است عزیز و حکیم.» این جمله در مقام تعلیل جمله ی 'و له المثل الأعلی...' است، و معنایش این است که: بدین جهت گفتیم که عالی ترین صفات از آن اوست، که او عزیز است، یعنی واجد است آنچه را که دیگران فاقد آنند، و ممکن نیست چیزی برایش ممتنع باشد، و نیز برای اینکه او حکیم است، و نقص و فتور عارض بر فعل او نمی شود، چون اگر یکی از صفات او که در دیگران نیز هست اعلا نمی بود، قهرا محدود و غیر مطلق، و مخلوط به ضد و آمیخته با نقص و قصور می بود، و به خاطر همین نقص و قصور ذلیل و پست می شد، و حال آنکه او عزیز است، و عزتش علی الاطلاق است، از سوی دیگر اگر نقص در او راه می داشت، این نقص و فتور در فعل او رخنه ایجاد می کرد، و دیگر حکیم علی الاطلاق نمی بود، و حال آنکه حکیم علی الاطلاق است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 259
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 411
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 147
کلی__د واژه ه__ا
خلقت خدا قدرت معاد قیامت باورها در قرآن انسان
خداوند در آیه ی 15 از سوره ق به بیان یکی از دلائل امکان رستاخیز پرداخته، می گوید: «أ فعیینا بالخلق الأول؛ پس آیا در آفرینش نخستین درمانده شدیم؟ [که دوباره نتوانیم بیافرینیم؟]» این آیه از آیاتی است که به عنوان حجت بر علم و قدرت خدای تعالی اقامه شده است. و آن حجت عبارت بود از خلقت آسمانها و زمین و آنچه در آن دو از خلائق و تدابیر است. آن تدبیرهایی که کاملترین تدبیرها و تمام ترین تدبیرها است. همه این مذکورات مربوط می شد به خلقت نخستین و نشأه نخستین، آن گاه این حجت را تکمیل کرد با اشاره به این جهت که: آیا مگر ما از آن خلقت نخستین خسته شدیم؟ و از آن نتیجه می گیرد که آن خدایی که قادر بود عالم را بدون الگو و برای اولین بار خلق کند، قادر است که در نشأه ای دیگر با خلقتی جدیدش بیافریند، و همان علمی که در خلقت نخستین داشت، در خلقت دوم نیز دارد، چون هر دو در خلقت مثل همه، وقتی برایش یکی از این دو خلقت ممکن باشد، دومی هم ممکن است، و برای خلقت دومش مانند اولش نمونه ای نمی خواهد، جز اینکه بگوید 'باش' و همین کافی است که عالم بار دیگر موجود شود، «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن؛ چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود.» (یس/ 82)آن گاه از بیان گذشته اعراض می کند و می فرماید: با اینکه هر دو خلقت مثل هم است، باز هم درباره خلقت جدید در شکند. و سپس اشاره می کند به خلقت نخستین انسان، و اینکه خدا حتی خطورات قلبی او را می داند، و رقبایی بر او گمارده تا با دقیقترین وجه مراقبتش کنند، آن گاه سکرات مرگ او را می گیرد، و بعد از آن یا داخل بهشت می شوند و یا داخل آتش. بعد برای بار دوم به سرگذشت اقوام گذشته که آیات خدا و معاد را تکذیب کردند و دچار خشم الهی و عذاب انقراض گشتند، با اینکه از شما مردم نیرومندتر بودند، اشاره نموده، می فرماید: همان خدایی که آنان را آن طور کیفر داد قادر است شما را نیز کیفر کند.
ص: 1082
آیه می گوید: مگر ما در آفرینش نخستین خسته و عاجزشدیم؟ مگر در آفرینش نخستین از عدم عاجز ماندیم تا نتوانیم بار دیگر انسان را از گور برانگیزیم؟ هرگز چنین نیست: و در آیه به بیان حقیقتی می پردازد که شبهه آنان را درباره بعث از میان می برد. و آن این که قادر بودن بر آفرینش نخستین از عدم و نیستی، به قدرتی بیش از آن نیاز دارد که اجزاء پراکنده بشر را جمع کنیم و بار دیگر در آن روح بدمیم. و این برهانی عقلی بر بازگشت برای رسیدگی به حساب است، هرچند هر دو کار برای خدا با یکدیگر برابر است، و هیچ رنج و تعبی از این بابت به او نمی رسد. و قرآن از این اندیشه در جای دیگری از قرآن به صیغه دیگری چنین سخن گفته است: «أولم یر الإنسان أنا خلقناه من نطفة فإذا هو خصیم مبین* و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم* قل یحییها الذی أنشأها أول مرة و هو بکل خلق علیم* الذی جعل لکم من الشجر الأخضر نارا فإذا أنتم منه توقدون* أ و لیس الذی خلق السماوات و الأرض بقادر علی أن یخلق مثلهم بلی و هو الخلاق العلیم؛ مگر آدمی ندانسته است که ما او را از نطفه ای آفریده ایم پس به ناگاه وی ستیزه جویی آشکار شده است. و برای ما مثلی آورد و آفرینش خود را فراموش کرد گفت چه کسی این استخوانها را که چنین پوسیده است زندگی می بخشد. بگو همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورد و اوست که به هر [گونه] آفرینشی داناست. همو که برایتان در درخت سبزفام اخگر نهاد که از آن [چون نیازتان افتد] آتش می افروزید. آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده توانا نیست که [باز] مانند آنها را بیافریند آری اوست آفریننده دانا.» (یس/ 77- 81)
ص: 1083
این حقایق بر عقل آدمی پوشیده نیست، ولی جهل بشری و گمراهی اندیشه ها و هوای نفس همه از چیزهایی است که حجاب دیدن و دریافتن او می شود، و در این هنگام است که در قدرت خدا بر آفرینش دومی پس از مرگ شک می کند. سبب آن نادانی ایشان نسبت به چگونگی بعث است، ولی این به معنی محال بودن آن نیست آیا اگر هزار سال پیش از این از آهنی سخن می گفتند که در هوا پرواز می کند (که مقصود از آن هواپیماها و موشکها است) آیا آن را قبول می کرد؟ البته نه، ولی اگر از تفصیل آن با او سخن می گفتند، شاید می پذیرفت، مگر چنین نیست؟ و این از طبیعت آدمی است که چیزهایی را که درباره جزئیات آنها اطلاعی ندارد، انکار کند. اما عقل محض و دور از مؤثرها، به مجرد احاطه نداشتن به تفصیلات چیزی منکر آن نمی شود، ولی تا زمانی که نبودن دلایلی را برای آن نمی بیند منکر آن می ماند. و در این جا دلایلی متکی بر باز گشتن برای رسیدگی به حساب است.
کلمه ی 'عی' که مصدر 'عیینا' است (به طوری که راغب می گوید) به معنای ناتوانی و کسالتی است که بعد از انجام کاری و یا سخنرانی عارض می شود. وقتی می گوییم: 'أعیانی کذا' و یا 'عییت بکذا' معنای اولی این است که فلان کار مرا خسته کرد، و دومی این است که من از فلان کار خسته شدم. و مراد از خلق اول، خلقت این نشأه طبیعت با نظامی است که در آن جاری است، و یکی از انواع موجودات آن خلقت همانا انسان است، البته انسان دنیایی. پس وجهی نیست در اینکه ما نیز مانند فخر رازی خلق اول را منحصر در خلقت آسمانها و زمین بدانیم. هم چنان که وجهی نیست که مانند بعضی دیگر از مفسرین آن را منحصر در خلقت انسان بدانیم و بگوییم چون در ذیل آیه آمده که 'کفار در اشتباهی از خلقت جدیدند' و خلقت جدید مربوط به انسانها است لذا خلقت اول هم منحصر در انسان است، برای اینکه خلقت جدید شامل آسمان و زمین نیز می شود، هم چنان که فرموده: «یوم تبدل الأرض غیر الأرض و السماوات و برزوا لله الواحد القهار؛ روزی که زمین و آسمان مبدل به زمینی دیگر و آسمانی دیگر می شود، و مردم همگی برای خدای واحد قهار آشکار می شوند.» (ابراهیم/ 48)
ص: 1084
خلقت جدید به معنای خلقت نشأه جدید است که منظور از آن، نشأه آخرت است. و تعبیر 'الخلق الأول' اشاره به آفرینش نخستین هر انسان یا خصوص حضرت آدم است، و این احتمال که بعضی از مفسیرن داده اند که منظور خلقت اول جهان هستی است تناسبی با بحث ندارد. و استفهام در آیه نیز انکاری است. و معنای آیه این است که: مگر خلقت نخستین، ما را عاجز و ناتوان کرد که نتوانیم برای بار دوم خلق کنیم؟ یعنی: نه، ما از خلق اول عاجز نشدیم، با اینکه خلقت اول آفریدن از هیچ و بدون الگو است، پس چگونه خلقت دوم که اعاده همان خلق است ما را عاجز می کند. این معنا در صورتی است که کلمه ی 'عی' را به معنای عاجز شدن بگیریم، و اگر به معنای تعب و خستگی بگیریم، هم چنان که بعضی آن را ترجیح داده اند، معنا چنین می شود که: مگر ما از خلقت نخستین خسته شده ایم که دیگر بار نتوانیم خلقتی جدید کنیم؟ که در حقیقت صاحبان این پندار خدای تعالی را با خود قیاس کرده اند، چون انسان و همچنین سایر حیوانات وقتی کاری انجام می دهد، و زیاد هم انجام می دهد سرانجام دچار خستگی و کوفتگی بدن می شود، و همین کوفتگی نمی گذارد به کار خود ادامه دهد، و از سر گیرد، ولی اگر از سر می گرفت همان کاری را که از او برمی آمد انجام می داد، لیکن اگر از سر نگرفت چون توانایی نداشت و خسته شده بود، اما چنین نیست که انجام دادن برایش محال باشد، نه، باز هم ممکن است، چون آنچه می کند با آنچه کرده مثل همند.
ص: 1085
این معنای بدی نیست، ولیکن بعضی گفته اند استعمال کلمه 'عی' در معنای عجز فصیح تر است. علاوه بر این، سوق دادن حجت از طریق عجز محال بودن عمل و نفی آن را هم می رساند و مطلوب هم همان است. آیه شریفه می خواهد محال بودن را نفی کند، به خلاف اینکه حجت را از راه خستگی سوق دهیم، چون تنها دشواری عمل را می رساند نه محال بودنش را. و آنهایی که منکر معادند نمی خواهند بگویند این عمل دشوار است، بلکه می خواهند بگویند محال است، و چنین چیزی ممکن نیست.
'بل هم فی لبس من خلق جدید' (ق/ 15) کلمه ی 'لبس' به معنای التباس و اشتباه است، و مراد از خلق جدید، تبدیل نشأه دنیا به نشأه ای دیگر و دارای نظامی دیگر غیر از نظام طبیعی است که در دنیا حاکم است، برای اینکه در نشأه اخری که همان خلق جدید است دیگر مرگ و فنایی در کار نیست، تمامش زندگی و بقاء است. چیزی که هست اگر انسان اهل سعادت باشد نعمتش خالص، نعمت است و نقمت و عذابی ندارد. و اگر از اهل شقاوت باشد بهره اش یکسره نقمت و عذاب است و نعمتی ندارد، به خلاف نشأه اول، و نظام در خلق اول که درست بر خلاف آن است. چون هم نعمتش آمیخته با ناگواریها است و هم عذابش آمیخته با لذت است، چیزی که هست در اول لذت بیشتر از الم، و در دوم الم بیشتر از لذت است.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 515
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 242
ص: 1086
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- ترجمه مجمع البیان- جلد 23 صفحه 255
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 13 صفحه 472
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 15 صفحه 436
امام محمد غزالی- مخزن العرفان- جلد 13 صفحه 273
کلی__د واژه ه__ا
خلقت جهان انسان معاد باورها در قرآن قدرت خدا
قرآن در برخی آیات برای اثبات معاد به توحید الهی تکیه می کند؛ یعنی خداوند یکتا برای بشر روز بازگشت و حساب معین کرده است. او انسان را رها نمی کند. و در این باره چنین می فرماید: «الله لا إله إلا هو لیجمعنکم إلی یوم القیمة لاریب فیه و من أصدق من الله حدیثا؛ خدای یگانه که هیچ خدایی جز او نیست محققا همه را در روز قیامت که هیچ شکی در آن نیست گرد می آورد. این وعده ی خداست و کیست که در گزارش و خبر راستگوتر از خدا باشد.» (نساء/ 87) آغاز این آیه به کلمه توحید زینت یافته و این کلمه در قرآن کریم در بیست و چهار مورد با تعبیرهای مختلف آمده است و آن به معنای نفی معبودهای باطل و اثبات معبود بر حق که همان الله است، می باشد.
الله لا إله إلا هو: ذات اقدس الله است، نیست هیچ معبودی مستحق پرستش و عبادت، مگر ذات احدیت حق سبحانه که مستجمع تمام صفات کمالیه و منزه از کلیه نقایص می باشد. شریک و نظیر و مثل و مانندی ندارد. قادر ازلی، عالم ابدی، حی احدی، موجود سرمدی، مرید کاره، سمیع بصیر، مدرک صمدی. مفاد کلمه توحید است که به دلالت مطابقی و التزامی، دلالت بر جمیع مراتب توحید از توحید ذاتی، صفاتی، عبادتی، افعالی و نظری دارد بلکه به دلالت اقتضایی بر جمیع عقائد حقه و اصول مذهب و احکام دین دارد، به علاوه این جمله به واسطه تقدیم کلمه (الله) و تعبیر به کلمه (هو) که دلالت بر مقام غیب الغیوبی دارد دلالتش قوی تر و تأکیدش بیشتر است چنانچه کلمه (لیجمعنکم) به واسطه لام تأکید و نون تأکید که کانه خداوند قسم یاد می فرماید که جمیع شما را البته جمع خواهد فرمود، دلالتش بر ثبوت و تحقق یوم القیمه بیشتر است.
ص: 1087
«و من أصدق من الله حدیثا؛ و کیست صادق تر از خدای تعالی در قول و وعد.» یعنی نیست از او راستگوتر، و ابدا کذب در ساحت قدسش راه نیست زیرا نقص، و ذات احدیت منزه از نقایص است. پس احدی اصدق از حق تعالی نباشد، چه کذب در خبر او محال است. از نظر توجه آنان به نظام و تدبیر یکنواخت که در همه ذرات و آفریده ها فرمانروا است که شاهد گویائی است بر کمال صفات و صدق فعل و گفتار او و به این وسیله بشر را تهدید نموده که هیچ گاه از سیر و هدف خود غفلت ننماید.
سعادت بشر بر دو رکن استوار است:
1- معرفت و شناخت آفریدگار منعم حقیقی که اساس فطرت و روان را نهاده و شالوده انسانیت را پی ریزی نموده از این رو به حکم خرد یگانگی پروردگار انکار پذیر نخواهد بود.
2- هدف شناسی است یعنی در حیات بشر زندگی ابدی او نهفته است.
در جمله (لیجمعنکم) درباره آن سوگند یاد فرموده که منتهای سیر کاروان بشریت صحنه رستاخیز است که برای خردمند هرگز قابل تردید نیست لا ریب فیه و چنانچه زندگی بشر فانی و زوال پذیر بود به ساحت کبریائی او نقص و امکان راه می یافت. ولی خردمند با توجه به نیروی اختیاری که پروردگار در بشر به ودیعت نهاده تصدیق خواهد نمود که او را مسطوره ئی از صفات لا یزالی قرار داده است مانند سایه ئی که در محور شاخص تا ابد ثابت و پاینده خواهد بود.
همانطور که بیان شد در این آیه وحدانیت خدا دلیل بر معاد است، آن گونه که وجود خدا دلیل بر وحدانیت اوست. پس اصل وجود خدا هم دلیل بر وحدانیت اوست و هم دلیل بر ضرورت معاد؛ چنان که فرمود: «شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملئکة و أولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزیز الحکیم؛ خدا به یکتایی خود گواهی می دهد که جز ذات اقدس او خدایی نیست و فرشتگان و دانشمندان نیز به یکتایی او گواهند. او نگهبان عدل و درستی است. نیست خدایی جز او که بر کار عالم توانا و به هر چیز داناست.» (آل عمران/ 18) بنابراین، الوهیت گواه وحدانیت اوست؛ یعنی خدا بودن با شریک داشتن سازگار نیست؛ زیرا حقیقت نامحدود، برای غیر خود جایی نمی گذارد تا انباز و همتای او در آن جا قرار گیرد. البته تحلیل برهان مزبور نیازمند به مبادی تصوری و تصدیقی است که برخی از آنها مطوی است و نیل به آن سهل نیست.
ص: 1088
برهان 'صرف الشی ی لا یتثنی ولا یتکرر' را که فارابی و دیگر حکیمان مسلمان برای توحید اقامه کردند ریشه در گفته های بلند خاندان عصمت و طهارت (ع) دارد. آیه مزبور دلالت داشت که شما بالضروره و بدون شک در روز قیامت جمع می شوید. بنابراین، وقوع قیامت ضروری و حتمی است و این همان سخنی است که به گونه دیگر گفته شده است: «و أن الساعة اتیة لا ریب فیها؛ [هم] آنکه رستاخیز آمدنی است [و] شکی در آن نیست.» (حج/ 7) یعنی تعبیر دیگری است از آنچه در منطق آن را 'بالضروره' گویند و جهت قضیه مزبور 'بالامکان' نیست، بلکه 'بالضروره' است؛ نظیر این که می گوییم: 'الأربعة زوج بالضرورة'. اصطلاحات منطق در قرآن به کار نرفته، ولی مفاد آنها به کار گرفته شده است.
به پروردگار سوگند قیامت خواهد آمد!
ذیل آیه فوق به صدق سخن حق تعالی اشاره دارد که او راستگوترین گزارشگر و خبر دهنده است و سخن او نیز راست است؛ زیرا کافران سوگند یاد می کردند که خدا مردگان را زنده نمی کند: «و أقسموا بالله جهد أیمانهم لایبعث الله من یموت؛ و با سخت ترین سوگندهایشان به خدا سوگند یاد کردند که خدا کسی را که می میرد بر نخواهد انگیخت.» (نحل/ 38) در مقابل منکران معاد، پیامبر اسلام مأمور می شود که به پروردگارش سوگند یاد کند که قیامت قطعا فرا می رسد و شما آن را خواهید دید: «و قال الذین کفروا لا تأتینا الساعة قل بلی و ربی لتأتینکم؛ و کسانی که کافر شدند گفتند رستاخیز برای ما نخواهد آمد بگو چرا سوگند به پروردگارم که حتما برای شما خواهد آمد.» (سبأ/ 34)
ص: 1089
در این آیه انکار منکرین معاد را به رخ ایشان می کشد، چون با عمومیت ملک خدا و علمش به همه موجودات جایی برای شک و تردید در آمدن آن نیست، تا چه رسد به اینکه به ضرس قاطع آن را انکار کنند، و به همین جهت به رسول گرامی (ص) خود دستور داده که به سخن ایشان جواب گوید، که: بلی و ربی لتأتینکم؛ آری به پروردگارم سوگند، قیامت شما به طور قطع و مسلم خواهد آمد. تکیه روی کلمه 'رب' به خاطر این است که قیامت از شؤون ربوبیت است، چگونه ممکن است خداوند مالک و مربی انسانها باشد و آنها را در مسیر تکامل پیش ببرد اما نیمه کاره رها کند و با مرگ همه چیز پایان گیرد، و زندگی او بی هدف و آفرینش وی هیچ و پوچ شود؟
در آیه دیگر می فرماید: «زعم الذین کفروا أن لن یبعثوا قل بلی و ربی لتبعثن ثم لتنبؤن بما عملتم و ذلک علی الله یسیر؛ کافران گمان کردند که هرگز پس از مرگ برانگیخته نمی شوند. ای پیامبر! به آنان بگو به پروردگارم سوگند که البته برانگیخته می شوید و سپس به نتیجه ی کردار خود آگاه می گردید و این کار برای خدا بسیار آسان است.» (تغابن/ 7) در حقیقت، نخست با لحن قاطع، ادعای بی دلیل منکران قیامت را نفی می کند، لحنی مؤکد و آمیخته با قسم، که حکایت از اعتقاد راسخ گوینده یعنی پیامبر دارد، سپس با جمله و ذلک علی الله یسیر بر آن استدلال می کند، زیرا می دانیم مهمترین شبهه منکران معاد، این بود که چگونه استخوانهای پوسیده و خاک شده به حیات مجدد بازمی گردد، آیه فوق می گوید: وقتی که کار دست خداوند قادر متعال است مشکلی در میان نخواهد بود، چرا که در آغاز آنها را از عدم به وجود آورد و احیای مردگان نسبت به آن ساده تر است.
ص: 1090
دلیل بر اینکه معاد برای خدای تعالی دشواری ندارد، اسماء و صفاتی است که در صدر آیات قبل نام برد، یعنی خلق، ملک، علم، محمودیت، و منزه بودن، که جامع همه آن اسماء و صفات کلمه 'الله' است، که معنایش دارنده تمامی صفات کمال است: «یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الأرض له الملک و له الحمد و هو علی کل شی ء قدیر * هو الذی خلقکم؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است خدا را تسبیح می گویند. فرمانروایی از آن او و ستایش مختص اوست، و او بر هر چیزی تواناست. اوست که شما را آفرید.» (تغابن/ 1- 2) از اینجا روشن می شود که چرا در جمله مورد بحث نفرمود 'و ذلک علیه یسیر'، و چرا نام جلاله را آورد؟ خواست تا به علت حکم اشاره کرده باشد، و فرموده باشد اگر گفتیم: معاد برای خدا آسان است، برای این بود که او الله است، پس جمله مورد بحث یک حجت برهانی است، نه صرف ادعا.
مفسرین گفته اند: آیه مورد بحث سومین آیه ای است که پیغمبر گرامیش را برای وقوع معاد وادار به سوگند به پروردگار خود کرده، یکی دیگر از آن موارد آیه زیر است که می فرماید: «و یستنبئونک أحق هو قل إی و ربی؛ از تو خبر می پرسند که آیا قیامت حق است؟ بگو آری به پروردگارم سوگند.» (یونس/ 53) و یکی دیگرش آیه ای که قبل تر ذکر نمودیم که می فرماید: «و قال الذین کفروا لا تأتینا الساعة قل بلی و ربی لتأتینکم؛ آنها که کافر شدند گفتند قیامت هرگز به سراغ ما نمی آید بگو: چرا، به پروردگارم سوگند که به طور قطع و بدون شک خواهد آمد.» (سبأ/ 3) و سومی آنها آیه مورد بحث ما است.
ص: 1091
بلکه به عقیده بعضی همان سوگند 'و ربی' خود اشاره لطیفی به دلیل معاد است، زیرا 'ربوبیت' خداوند، ایجاب می کند که این حرکت تکاملی انسان را در محدوده زندگی بی ارزش دنیا، عقیم نگذارد، به تعبیر دیگر تا مساله معاد را نپذیریم ربوبیت خداوند در مورد انسان و تربیت و تکامل او، مفهوم نخواهد داشت. بنابراین، خداوند هم خود سوگند یاد کرد: «لیجمعنکم إلی یوم القیمة» (نساء/ 87) و هم به پیامبر (ص) می فرماید که برای آنان سوگند یاد کن. از طرف دیگر در ذیل این آیه با برهانی نقلی روبرو خواهیم بود؛ یعنی برهانی که حد وسط آن این است که خداوند راستگوترین راستگویان 'أصدق الصادقین' است.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 143
سید عبدالحسین طیب- أطیب البیان فی تفسیر القرآن- جلد 4 صفحه 157
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 2 صفحه 530
سیدمحمد حسینی همدانی نجفی- انوار درخشان- جلد 4 صفحه 151
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 16 صفحه 537
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18 صفحه 13
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 24 صفحه 192
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد توحید برهان باورها در قرآن خدا انسان
منکرین معاد بر اثر هوای نفس و تعصب و لجاجت گرفتار تناقضند، از یک سو خالق انسانها را در آغاز خداوند می دانند که همه را از خاک آفریده، اما از سوی دیگر وقتی به مساله آفرینش مجدد انسانها از خاک می رسند آن را مطلبی عجیب و باور ناکردنی می شمرند، در حالی که هر دو مثل یکدیگرند. «و حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد.» می فرماید: «آیا ما از آفرینش نخستین عاجز و ناتوان ماندیم» که قادر بر آفرینش دوم و رستاخیز نباشیم؟! «أ فعیینا بالخلق الأول؛ آیا آن گاه که آنان را آفریدیم در حالی که چیزی نبودند ما از آفرینش آنان عاجز بودیم؟» (ق/ 15) پس چگونه از برانگیزاندن مجدد و بازگشت دادن آنان عاجز خواهیم بود؟ و این یک نوع به اقرار آوردن آنان است، زیرا آنان اعتراف نمودند که خداوند آفریدگار آنان است و سپس منکر برانگیختن مجدد شدند.
ص: 1092
به هر کس که از انجام کاری عاجز باشد می گویند (عیی به)، آن گاه یادآور می شود که آنان از برانگیخته شدن پس از مرگ در شک هستند و می فرماید: آنها در آفرینش نخستین تردید ندارند، زیرا خالق انسانها را خدا می دانند «بل هم فی لبس من خلق جدید؛ ولی آنها با این دلائل روشن از خلق جدید و رستاخیز تردید دارند.» و هر گاه به آیات دیگر قرآن در زمینه معاد مراجعه کنیم می بینیم همین دلائل به اضافه دلائل دیگر به صورت جداگانه در آیات مختلف آمده است، و قرآن با منطق نیرومند و تعبیرات ساده و قاطع و جذابش مساله معاد جسمانی را در برابر منکران به بهترین وجهی اثبات کرده است که اگر خود را از پیشداوریها و تعصب و لجاج و تقلیدهای کورکورانه تهی می کردند بسیار زود در برابر این واقعیت تسلیم می شدند، و می دانستند رستاخیز چیز پیچیده ای نیست.
تحولات بشری از عالمی به عالمی برای استکمال است نه برای فناء
معنای جمله مورد بحث این است که: اگر ما عالم را از آسمان و زمینش گرفته تا همه موجودات در آن را خلق کردیم و به بهترین نظامی تدبیرش نمودیم، با قدرت و علم خود کردیم، این قدرت و علم ما هنوز باقی است و چیزی از آن کم نشده، پس ما عاجز از خلقتی جدید و اینکه خلقت دنیایی عالم را به خلقتی دیگر مبدل کنیم نیستیم، پس دیگر در قدرت ما نباید شک کرد، ولی کفار در همین شک دارند و با داشتن شک نمی توانند به آخرت و خلقت جدید ما ایمان بیاورند. استفهام انکاری بیان آن است که پروردگار قادر توانا هرگز از خلقت جهان از کرات بیکران و زمین پهناور و موجودات بی شمار و هر لحظه درباره تدبیر همه آنها عجز نداشته و با کمال قدرت همه آنها را از کتم عدم پدید آورده و نظام هر یک را و با نظام عمومی آمیخته و با نظام واحد همه را تدبیر می نماید با ظهور قدرت قاهره چگونه قدرت آن را ندارد که بار دیگر پس از فناء آنها عالم آخرت را بیافریند.
ص: 1093
آفریدگار قادر به همین قدرت لایزالی که اجزاء و ذرات بی شمار و موجودات ریز و کلان و کرات بی شمار را از کتم عدم آفریده و پدید آورده و پی در پی هر ذره ای را از گسترش هستی بهره مند می نماید شاهد حتم است بر قدرت بی نهایت او که پس از فناء جهان عالم آخرت را پدید آورد و بیافریند و همانطور که جهان دیگری را خلق نماید نظام کامل و کاملتری را در آن اجراء نماید از نظر اینکه عالم آخرت محصول همه عوالم امکانی و اجزاء آن نیز امتیاز ذاتی از اجزاء و موجودات این جهان خواهد داشت. غرض از خلقت بشر در این جهان آزمایش است که هر یک از افراد به طور کامل به معرض آزمایش درآیند بدیهی است نظام که بر اساس آزمایش باشد محدود و موقت خواهد بود و غرض از آن نیز جهان دیگر که کاملتر است و نظام کاملتری نیز در آن فرمانروا باشد که تناسب با اجزاء و ظهور سیرت هر یک از افراد داشته باشد.
بدین جهت نظام عالم آخرت بر ابدیت و همیشگی است و وجود هیچ یک از افراد فناء و زوال پذیر نخواهد بود هم چنین حیات و زندگی بشر در عالم آخرت ثابت و تغییر یا تحول ناپذیر است بالاخره عالم آخرت کاملترین عوامل امکانی است پروردگار با همین قدرت لایزالی که این جهان پهناور را آفریده که بشر هرگز نتوانسته وجود ذره ای را ارزیابی کند تا چه رسد به جوانب و اطراف جهان آگاهی بیابد چگونه در مقام انکار قدرت کبریائی برمی آید و خلق و گسترش عالم آخرت را محال و خارج از قدرت کبریائی می پندارد. اجزاء بدن انسان و حیوان بلکه تمام موجودات طبیعی مادی در تحلیل دائمی است که علی الدوام اجزاء آن عوض می گردد و شاید ساعتی به یک حال باقی نمی ماند این است که اگر بدل (ما یتحلل) به وی نرسد می میرد سلولهای بدن می میرند و سلولهای تازه جای آن را می گیرند اگر سلولهای تازه نیاید انسان یا حیوان حیات را به درود خواهند گفت.
ص: 1094
نیز به قاعده حرکت جوهری حقیقت موجودات دائما در مرگ و حیاتند حقیقت و جوهر ذات آنها مثل باقی کیفیات و عوارض علی الدوام عوض می گردد لکن چون به تجدد امثال است به حس ادراک نمی شود و در حس هر یک از این کثرات را یکی و یک موجود می بینیم. و نیز در جای خود مدلل گردیده که ممکن همان طوری که محتاج به علت محدثه است که او را از نیستی به هستی آورد همین طور محتاج به علت مبقیه است که دائما افاضه وجود به وی نماید اگر آنی فیض وجود به ممکن نرسد به عدم اصلی خود رهسپار خواهد گردید (اگر آنی کند نازی به هم ریزند قالبها) بلکه اصلا معدوم صرف می گردند. این است که ذات متعال در سوره الرحمن آیه 29 فرموده: «کل یوم هو فی شأن؛ او هر روز به کاری ست.» اگر نبود فیض دائمی خالق عالم دوام وجود و نیز کمالی برای چیزی میسر نبود، لکن چون فیض وجود دائمی است و تخلل عدم تا مدت معینی که در علم ازلی حق تعالی تعیین گردیده بین اجزاء موجودات پدید نمی شود این است که فرموده (بل هم فی لبس من خلق جدید) کفار گمان می کنند که ما به خلقت اول عاجز می شویم و قدرت نداریم در قیامت وجود تازه ای به آنها کرامت نمائیم و اینان از تعدد امثال در اشتباهند و نمی دانند که دائم در موت و حیاتند لکن چون اجزاء رفته و آمده متصل به هم است گمان می کنند از اول تا آخر یکی خواهند بود و هر گاه این آیه را با آن آیه ی «قد علمنا ما تنقص الأرض منهم و عندنا کتاب حفیظ؛ قطعا ما می دانیم که زمین از اجسادشان چه می کاهد، و پیش ما کتابی است که [همه چیز در آن] محفوظ است.» (ق/ 4) جمع کنیم تأیید می نماید آنچه را که راجع به معاد استظهار نمودیم که انسان به مردن فانی نخواهد گردید و آنچه را که زمین از بدن او کم کرده در احاطه ی علمیه ی حق تعالی و در لوح محفوظ ثابت و برقرار است و به مردن از حقیقت او چیزی کاسته نمی گردد بلکه همیشه از مبداء فیاض فیض وجود به وی می رسد و تحولات بشری از عالمی به عالمی برای استکمال است نه برای فناء چنانچه در حدیث است: (خلقتم للبقاء لا للفناء)
ص: 1095
علم فراگیر خدای تعالی در خلقت اول و نزدیک بودن او به انسان
سپس اضافه می کند: «و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید؛ و همانا ما انسان را آفریدیم، و می دانیم که نفس او چه وسوسه ای به او می کند، و ما از رشته رگ ها به او نزدیک تریم.» (ق/ 16) راغب می گوید: کلمه 'وسوسه' به معنای خطور افکار زشت در دل است، و اصل آن از 'وسواس' است که به معنای صدای زیور آلات زنان، و نیز به معنای آهسته سخن گفتن است. و مراد از خلقت انسان، وجود تدریجی او است که مدام تحول می پذیرد و وضع جدید به خود می گیرد، نه تنها تکوین در اول خلقتش. هر چند که تعبیر در آیه تعبیر گذشته است، چون فرموده «و لقد خلقنا الإنسان؛ ما انسان را خلق کردیم.» ولی از آنجایی که انسان (و همچنین هر مخلوق دیگر که حظی از بقاء دارد) همان طور که در ابتدای به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خویش است، همچنین در بقاء خود نیز محتاج به عطای او است.
به خاطر همین نکته ای که گفته شد، جمله 'و نعلم ما توسوس به نفسه' (که علم خدا در آن به صیغه مضارع آمده که مفید استمرار است) عطف شده بر جمله 'و لقد خلقنا الإنسان' که به صیغه ماضی آمده لیکن مفید استمرار است. و همچنین جمله 'و نحن أقرب إلیه من حبل الورید' که آن نیز مفید ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان. و معنایش این است که ما انسان را خلق کردیم و ما همواره تا هستی او باقی است از خاطرات قلبیش آگاهیم، و نیز همواره از رگ قلبش به او نزدیکتریم. و این آیه شریفه از این جهت که بر علم و قدرت خدای تعالی در خلقت اول احتجاج می کند به اینکه پس بر خلقت جدید هم قادر است، متصل به آیه قبل است که می فرمود: 'أ فلم ینظروا إلی السماء...' و نیز از جهتی دیگر که سخن از وسوسه قلبی انسان دارد، اتصالی هم به آیه قبل دارد که می فرمود: 'بل هم فی لبس من خلق جدید'. پس آیه مورد بحث در سیاقی قرار دارد که می فهماند خدای تعالی قادر بر خلقت انسان و عالم به وضع او است حال یا بدون واسطه یا با وساطت فرشتگان حفیظ و نویسنده.
ص: 1096
پس جمله 'و لقد خلقنا الإنسان' با در نظر داشتن اینکه لام در آن لام سوگند است دلالت می کند بر اینکه او قادر است خلق را ثابت بدارد. 'و نعلم ما توسوس به نفسه' در این جمله خفی ترین اصناف علم را ذکر کرده که عبارت است از حضور نفسانی خفی، تا اشاره کند به اینکه علم خدای تعالی همه چیز را فرا گرفته است، گویا فرموده: ما از ظاهر و باطن انسان و حتی از خاطرات قلبیش و از آن وسوسه ای که در امر معاد دارد خبر داریم و می دانیم که در دل خود می گوید: چگونه انسان بعد از مردن و خاک شدن و متلاشی گشتن اجزاء و درهم و برهم شدن بدنش دوباره مبعوث می شود؟ پس از آنچه گفته شد به دست آمد که کلمه 'ما' در جمله 'ما توسوس به' موصوله است، و ضمیر 'به' به انسان برمی گردد، و حرف 'باء' در آن، باء آلت، و یا سببیت است.
اگر وسوسه را به نفس آدمی نسبت داده، نه به شیطان با اینکه منسوب به شیطان نیز هست، برای این بوده که سخن پیرامون علم خدای سبحان و احاطه اش به احوال آدمی بود، و می خواست بفرماید: حتی به آنچه در زوایای دلش می گذرد آگاه است. 'و نحن أقرب إلیه من حبل الورید' کلمه 'ورید' به معنای رگی است که 'از قلب جدا شده' و در تمامی بدن منتشر می شود، و خون در آن جریان دارد. بعضی هم گفته اند: به معنای رگ گردن و حلق است. و به هر معنا که باشد در آیه شریفه آن را طناب خوانده، چون شبیه به طناب است. و اضافه حبل به ورید اضافه بیانیه است. و معنای جمله این است که: ما به انسان از رگ وریدش که در تمامی اعضائش دویده و در داخل هیکلش جا گرفته نزدیک تریم، آن وقت چگونه به او و به آنچه در دل او می گذرد آگاه نیستیم؟
ص: 1097
این جمله می خواهد مقصود را با عبارتی ساده و همه کس فهم اداء کرده باشد وگرنه مساله نزدیکی خدا به انسان مهم تر از این و خدای سبحان بزرگتر از آن است، برای اینکه خدای تعالی کسی است که نفس آدمی را آفریده و آثاری برای آن قرار داده، پس خدای تعالی بین نفس آدمی و خود نفس، و بین نفس آدمی و آثار و افعالش واسطه است، پس خدا از هر جهتی که فرض شود و حتی از خود انسان به انسان نزدیکتر است، و چون این معنا معنای دقیقی است که تصورش برای فهم بیشتر مردم دشوار است، لذا خدای تعالی به اصطلاح دست کم را گرفته که همه بفهمند، و به این حد اکتفاء کرده که بفرماید: 'ما از طناب ورید به او نزدیک تریم'. و یا در جای دیگر قریب به این معنا را آورده بفرماید: «أن الله یحول بین المرء و قلبه؛ خدا بین انسان و قلبش واسطه و حائل است.»
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 515
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 242
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- ترجمه مجمع البیان- جلد 23 صفحه 255
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 13 صفحه 472
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 15 صفحه 436
امام محمد غزالی- مخزن العرفان- جلد 13 صفحه 273
کلی__د واژه ه__ا
خلقت جهان انسان باورها در قرآن معاد قدرت خدا
خداوند بر انسان از جهت آفرینش او منت می گذارد که؛ در اثر خلقت و حسن تدبیر بشر را برای پیمودن راه سعادت و حیات ابد آماده می سازد و بدین طریق سیرت نظام آفرینش به ظهور می رسد و به ثمر می نشیند: «و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین: و همانا انسان را از عصاره ای از گل آفریدیم.» (مومنون/ 12) و ظاهر از لفظ انسان نوع است که بعض افراد آن از اجزائی از آب و گل آفریده شده مانند آدم أبوالبشر و همسرش حوا (ع) بدینصورت که اجزاء خاک و گل به صورت اعضاء و جوارح درونی و بیرونی در آمده و سپس روح موهبت الهی به آن دمیده شده و ظاهر از خلقت تحول به طور تدریج است.
ص: 1098
«ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین؛ سپس او را [به صورت] نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم.» (مومنون/ 13) ثم حرف تراخی است به این که نظام خلقت سلسله بشر پس از آفرینش آدم (ع) و حوا تغییر یافت و از طریق تناسل مقرر شد به این که ماده تناسلی زوج در رحم زوجه ریخته استقرار بیابد و سپس به تدریج رو به رشد نهاده تحولاتی بر آن رخ می دهد. «ثم خلقنا النطفة علقة؛ و پس از گذشت مدتی ماده تناسلی را به صورت علقه و خون بسته در می آورد.» (مومنون/ 14) «فخلقنا العلقة مضغة؛ آنگاه خون بسته را به صورت مضغه و گوشت جویده در می آورد.» (مومنون/ 14) «فخلقنا المضغة عظاما؛ نگاه گوشت جویده در اثر رشد و تحول به صورت استخوان و اسکلت بدن در می آورد.» (مومنون/ 14) «کسونا العظام لحما؛ و در اثر رشد و تحول دیگری گوشت بر استخوانها روئیده و طرح اعضاء و جوارح درونی و بیرونی بدن ریخته و تنظیم خواهد شد.» (مومنون/ 14) «ثم أنشأناه خلقا آخر؛ آنگاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم.» (مومنون/ 14)، در آیه تحول نطفه و ماده تناسلی به صورت علقه و خون بسته و هم چنین تحول و حرکت علقه به صورت گوشت جویده و نیز حرکت و تحول گوشت جویده به صورت استخوان و هم چنین روئیدن گوشت و طرح اعضاء و جوارح درونی و بیرونی به حرف فاء تعبیر شده از نظر تناسب آنها با یکدیگر است زیرا سیر و تکامل ماده تناسلی بر اساس نیروی نباتی است و بر حسب جریان نظام خلقت از صورت نیروی نباتی و رستنی قدم به مرحله بالاتری نهاده و سنخ دیگر و ارجدارتر است و آن نیروی حیاتی نطق و رشد اراده و تعقل به طور قوه و استعداد و هیولی است. به عبارت دیگر نیروی نباتی اعضاء و جوارح که به حد کمال برسد شایسته می شود که روح حیات ابد که اراده و روح تعقل است به آن بدمد و تعلق بیابد و بر آن احاطه و تدبیر نماید و تنزل نیروی روح که حیات ابد است به عالم ماده و طبع بدین معنا خواهد بود.
ص: 1099
بر این اساس گفته شده به این که روح جسمانی الحدوث و روحانی البقاء معرفی شده است یعنی روح موهبت الهی و یگانه امانت است که از عالم ملکوت تنزل داده شده و به عالم ماده و طبع ارتباط ذاتی یافته و از آن در آیه به انشاء سنخ دیگر از خلق و آفرینش تعبیر شده است ولی پس از حرکت و رشد این اعضاء مادی قوه الهی و نیروی زیاده بر تصور است که به طور تدریج قدم به مرحله حیات نطق و فعلیت حقیقی می گذارد و شروع به سیر و نیل به مقامات انسانی آغاز می شود چه به لحاظ تحول و ارتقاء به درجات عالی انسانی که زیاده بر تصور است.
همچنین به لحاظ انحطاط به درکات نازله همجیت و سبعیت و درندگی که برای بشر میسر است و همه این مراحل به طور قوه و استعداد در نیروی روح به ودیعت نهاده شده است و در این نظام سیر و حرکت و آزمایش حقیقت خود را خواهد یافت بدان نصاب خود را خواهد رسانید. خلاصه در نطفه نیروی علقه و مضغه و روئیدن استخوان نهاده شده که به سیر تکاملی عالم طبع این مراحل تحول را می پیماید هم چنانکه در مورد سایر حیوانات و حشرات این چنین است ولی به خصوص نیروی حیات نطق و ادراک که سنخ مغایر با مراحل مادی و تکامل نطفه و علقه است چنانچه روح نطق و ادراک به آن دمیده شود تعلق موجود مجرد مباین با جسمانیت اعضاء است.
بدین نظر خلق دیگر و تبدل به صورت دیگر خواهد بود بدین نظر بشر مرکب از اعضاء و جوارح و دیگر از نیروی روح مجرد است که به بدن تعلق تدبیر و بر آن احاطه دارد و صفات هر یک از بدن و روح مباین با یکدیگر است زیرا اعضاء و جوارح موجود مادی و بی خبر از خود می باشد ولی روح مجرد و نیروی حیات ابد و ادراک و نطق است هنگام که ساختمان اعضاء و جوارح انتظام یابد محل قابل خواهد بود که روح نطق به اذن پروردگار به آن دمیده شود و فردی از انسان که مرکب از اعضاء مادی و روح مجرد یعنی نفس تعلقی است تحقق بیابد.
ص: 1100
این نظر که انسان مرکب از اعضاء مادی و روح مجرد به طور انضمام است صحیح نیست زیرا روح که به جنین دمیده می شود نیروی محض و استعداد است و هیچ گونه فعلیت ندارد هم چنانکه آب و خاک دو صورت فعلیت که هر یک اثری بر آن مترتب می شود و به صورت انضمام و گل در آیند صحیح است ولی روح محض استعداد است و فعلیت ندارد و ظاهر از آیه (أنشأناه خلقا آخر) و هم چنین آیه «و نفخت فیه من روحی؛ و از روح خود در آن دمیدم.» (حجر/ 29) دمیدن روح است به جنین و عبارت از تحول جنین است به مرتبه بالاتر و نیروی نباتی آن به صورت ادراک و نطق و انسان در می آید یعنی نفس (روح) که قوه محض است جسمانی الحدوث می باشد و هر لحظه نفس از روزنه ها که به عالم خارج دارد مانند نیروی شنوائی و بینائی و چشائی و غیرها استفاده می نماید.
انسان یک موجود دارای نیروی تفکر و تعقل و تصور و تصدیق و هم چنین دارای نیروی ماسکه و هاضمه و دافعه است و همه ظهور آثار نفس تعلقی است که با بدن آمیخته و آن را تدبیر می نماید و هر لحظه نفس ناطقه از روزنه هایی که به خارج دارد مانند نیروی شنوائی و بینائی قدرت و احاطه بیشتری کسب می نماید و از بدیهیات به نظریات راه می یابد. تا آنجا که هنگام مرگ و قبض روح تمام حقیقت انسان همان روح مجرد است که پس از قطع تدبیر از بدن استقلال یافته با هر قدرت و احاطه علمی و خلقی که داشته و کسب نموده است.
ص: 1101
بر حسب آیه «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند.» (سجده/ 11) در عالم برزخ روح تحت تدبیر و نظارت ملک الموت و اعوان او قرار خواهد گرفت و بدن عنصری پس از مرگ به منزله فضله ای است که روح از تدبیر آن بی نیاز گشته و استقلال یافته و آن را به کنار افکنده است و بدن نیز به صورت جسمی بی حس و بی حرکت در آمده و محکوم نظام طبع خواهد بود. خلاصه از هنگام دمیدن روح به جنین که به آن نفس ناطقه گفته می شود تا هنگام مرگ انسان موجود واحد و نیروی غیبی و متحد با بدن و تعلقی است که هرگونه آثاری و تأثیر دارد از تصور و تصدیق و تفکر و تعقل و بینائی و شنوائی و نیروی هاضمه و ماسکه و دافعه ظهوری از آثار نفس ناطقه و تعلقی است که موجود واحدی است که رأس آن نفس ناطقه و دنباله آن بدن قوای عامله آن خواهد بود و هنگام که در آستانه مرگ در آید علاقه تدبیر نفس از بدن قطع شده روح مستقل در وجود شده و از تدبیر بدن منصرف و بی نیاز خواهد گشت.
بر حسب آیه «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم» روح که ملک الموت آن را قبض می نماید، همان است که مورد خطاب جمله یتوفیکم و جمله و کل بکم می باشد و عبارت از انسان به تمام حقیقت آن است نه جزئی از مجموع دو جزء. و مراد از جمله و نفخت فیه من روحی روح به جنین دمیده می شود و جنین دارای نیروی نباتی بوده به صورت انسان در می آید نه به طور انضمام روح و نفس به جنین است که اثر آن مغایر با اثر ذات و آثار دیگری باشد. بالاخره انسان حقیقت و موجود واحد است چه هنگام که نفس تعلق به بدن داشته و چه هنگام مفارقت روح از بدن نیز حقیقت انسان همان روح مجرد است که مورد قبض ملک الموت قرار می گیرد. و فرق این دو حالت روح آن است که هنگام دمیدن روح به جنین قوه محض ادراک و شعور بوده و فعلیت نداشته ولی پس از اندک زندگی و استفاده از نیروی شنوائی و بینائی در اندک زمانی نیروی ناطقه شروع به کسب قدرت و احاطه می نماید و به تدریج بر قدرت و احاطه روحی و ادراک کلمات خود می افزاید و جنبه استقلال روح تقویت یافته و افزوده می شود. و بدین منوال در دوره جوانی و کهولت و غیر آن روح از نظر قدرت و احاطه فکری و تعقلی عظمت یافته گرچه باز وجود آن تعلقی است و قوام آن متعلق به بدن عنصری است و همه گونه آثار فکری و طبیعی از آن به ظهور می رسد مانند تفکر و بینائی و شنوائی و هم چنین آثار هاضمه و ماسکه و جاذبه و بدین وسائل روح به تدریج آماده شده و عظمت و قدرت یافته و جنبه استقلال آن تقویت شده که چنانچه روح و رابطه او از بدن قطع شود در وجود مستقل خواهد شد و به عالم برزخ منتقل می شود. در صورتی که روح که به جنین دمیده شده چنانچه سقط شود و یا نوزاد بمیرد از نظر اینکه روح نوزاد حدی از تعقل و تفکر کسب ننموده مرتبه ضعیفی از وجود در برزخ خواهد داشت ولی شخص سالخورده چنانچه بمیرد روح او مستقل و از بدن بی نیاز می گردد.
ص: 1102
جمله «فتبارک الله أحسن الخالقین؛ آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.» (مومنون/ 14) مبنی بر مدح و ستایش ساحت کبریائی است که برکت و رشد بی نهایت و بقاء ابدی نظام خلقت را بر آفرینش سلسله بشر استوار نموده و آن را محصول نظام هستی و بهترین مسطوره صفات ربوبی معرفی نموده و مفهوم خلقت و تحول و پدید آوردن که دارای درجات بی شمار است ساحت پروردگار خود را به طور اصالت خالق و به طور اطلاق خود را آفریدگار معرفی نموده و خلاصه آن را درباره خلقت و آفرینش سلسله بشر ارائه داده است.
به طور تلویح به خلقت بشر و صورت علمی و نقش روانی و اثر عملی و جوارحی وی اشاره نموده و خاطرات و انتقالات علمی از مقوله تصور و یا تصدیق همه را از شئون خالقیت خود معرفی نموده که پرتوی از اشعه خلقت به طور اصالت کبریائی است که بر روح و روان بشر هر لحظه می تابد و به صورت علمی و اعتقادی و اثر جوارحی و حد وجودی روح و فعلیت روان ظهور می نماید و همانطور که رابطه آفریدگار با موجودات نظام هستی و تحول و تبدل آن فقط بر اساس رابطه خلق و آفرینش است صحنه هستی را هر لحظه ربط محض ارائه می دهد. همچنین رابطه روح انسانی با افکار و اندیشه روانی و صورت اعتقادی خود رابطه خلقت و شعاعی از موهبت کبریائی است که صورتهای علمی و اعتقادی را بر روان انسانی افاضه می نماید و آینه روح را درخشان و به صورت خلقت ارائه می دهد و بشر را به لحاظ تصور و تصدیق و صورت علمی و آثار و حرکات جوارحی مسطوره ای از صفت خالقیت خود معرفی می نماید.
ص: 1103
بالاخره حرکات و سیر و سلوک بشر طولی خواهد بود و فقط از طریق اعتقاد و حرکات جوارحی و از مقوله افاضه و آفرینش است که در اثر سیر و حرکت طولی خود را بیابد و سیرت و کمون خود را به صورت فعلیت و کمال در آورد چه طریق سعادت و قرب و تشبه به صفات کبریائی باشد و یا از طریق قطب مخالف و شقاوت و محرومیت به سوء اختبار، خود باشد از نظر اینکه شعاعی از افاضات بی دریغ همه را یکسان فراگرفته و هر یک را به هر مقصدی که خود برگزیده سوق می دهد و به هدفش می رساند.
خلاصه از جمله اسماء حسنی ساحت پروردگار صفت احسن الخالقین است و بشر را بدین موهبت فضیلت بخشیده و پرتوی از صفت آفرینش را به او موهبت فرموده و نمونه صفت خالقیت به طور اصالت و به نحو احسن ساحت کبریائی معرفی نموده که محصول و غرض از جهان هستی و نظام خلقت است و این سنخ از خلقت غرض اصلی است و سایر درجات و مظاهر موهبت هستی طفیلی و به طور تبع می باشد و در جمله «فتبارک الله» برکت و گسترش نعمت اطلاقی و سعه آثار صفات کبریائی را به لفظ جلاله نسبت داده و صحنه امکان را از هر سو به طور ابد فراگرفته از نظر اینکه در خلقت و در آفرینش مجردات مانند صورتهای علمی و طبیعی و حرکات جوارحی سلسله بشر را نمونه صفات کمال واجب خلاصه فرموده است.
پس از رهگذر بشر از جهان طبع و زندگی وی در نظام عمل و آزمایش ناگزیر در آستانه مرگ خواهد در آمد و نظر به این که غرض از عمل و آزمایش عالم آخرت و جزاء است به عالم برزخ و قیامت انتقال خواهد یافت و شئون وجودی که کسب نموده مورد بررسی و رسیدگی قرار می گیرد و نظر به این که سیر و سلوک و تحولات بشر رو به تکامل و حیات ابد است و به مرگ موت گفته می شود از نظر اینکه روح بدن عنصری خود را رها می نماید خود استقلال خواهد یافت و حیات حقیقی و شهود روانی او آغاز می شود بر این اساس عالم برزخ و قیامت عالم شهود است و سرائر خود را می یابد. نظام جهان از کرات آسمان و زمین پهناور و پدیده های آن پیوسته در حرکت حیاتی و جوهری خود به سوی عالم قیامت ادامه می دهد و نظر به این که حیات و ادراک منتها سیر وجود و هستی است هستی گسترده این جهان به سوی نظام آخرت که بر اساس حیات و ادراک است رهسپار می باشد و هر یک از موجودات جهان نیز به سوی غرض حیاتی خود در حرکت بوده و پس از وصول شخصیت آن تحقق یافته به کمال مناسب نائل خواهد آمد و هنگام که نظام متحول جهان طبع گسیخته شود زمان دیگر مفهوم ندارد.
ص: 1104
آنگاه به خواست پروردگار نظام عالم برزخ نیز پایان می پذیرد خاک اعضاء و جوارح هر یک از افراد بشر از اقطار جهان گرد آمده به اذن پروردگار روح هر یک از افراد بشر نیز به بدن سابق خود ارتباط یافته احاطه خواهد نمود و به صحنه قیامت قدم خواهند نهاد و این آخرین مرحله ای است که بشر از عوالم خواهد پیمود و منتهای این صحنه بهشت و یا دوزخ خواهد بود. جالب اینکه در آیات فوق برای اثبات وجود خدا و قدرت و عظمت او از همان دلیلی استفاده شده است که در سوره حج برای اثبات معاد، و آن مساله مراحل مختلف خلقت انسان در عالم جنین است و اتفاقا در ذیل همین آیات مورد بحث چنان که دیدیم گریزی به مساله معاد نیز زده شده است.
آری از یک سو می توان عظمت خدا را از عجائب خلقت انسان در مخفیگاه رحم که هر روز شکل و نقش تازه ای به خود می گیرد شناخت که گویی جمعی نقاش چیره دست، گروهی صنعتگر و ابداع گر ماهر در کنار این قطره آب نشسته اند و شب و روز روی آن کار می کنند و این ذره ناچیز را در زمان بسیار کوتاهی با ظرافت فوق العاده از مراحل و گذرگاههای مختلف حیات می گذرانند. اگر می توانستیم از مراحل رشد و نمو جنین به طور کامل فیلم برداری کنیم و آنها را از مقابل چشم بگذرانیم آن گاه می فهمیدیم چه شگفتیها در این کار نهفته است؟ هر چند پیشرفت فوق العاده جنین شناسی در عصر ما و تحقیقات روز افزون دانشمندان و تجربیات و آزمایشهایشان روی این امر، بسیاری از مسائل را روشن ساخته و هنگامی که انسان در برابر نتیجه این تحقیقات قرار می گیرد بی اختیار جمله فتبارک الله أحسن الخالقین را زمزمه می کند.
ص: 1105
از سوی دیگر این آفرینشهای پی در پی که هر روز چهره تازه ای به خود می گیرد، و اصولا پیدایش یک انسان کامل از یک قطره کوچک آب، بیانگر قدرت خداوند بر مساله معاد و بازگشت انسان به زندگی مجدد است، و به این ترتیب با بیان یک دلیل دو هدف و با یک کرشمه دو کار، انجام شده است.
خدای سبحان در این آیات سرگذشت شاهکار فرآیند آفرینش را در راستای مبدأ و معاد به حکیمانه ترین وجه و زیباترین شیوه بیان داشته است. اگر آدمی از پایین ترین مراتب خرد بهره داشته باشد منکر معاد نمی شود و آن را بعید نمی شمرد. حال ببینیم امام سجاد (ع) فرآیند مذکور را از کدام دریچه می نگرد. آن حضرت، پس از نافله ی شب عرضه می دارد: «اللهم و أنت حدرتنی ماء مهینا من صلب متضائق العظام إلی رحم ضیقة؛ بار خدایا! من قطره آبی بی مقدار بودم که مرا از پشت پدر، از میان آن استخوان های درهم فشرده و راه های باریک به تنگنای رحم مادر، در پس آن پرده ها که بر آن پوشیده ای، فرو افکندی.» مرا از حالی به حالی درآوردی، تا آنگاه که صورتی تمام یافتم و اعضا و جوارح من قوام گرفت، آن سان که در کتاب خود آورده ای: نطفه ای بود، آن را خونی لخته ساختی، سپس چیزی همانند گوشت جویده، سپس استخوان آفریدی و آن استخوان را به گوشت پوشانیدی و مرا چنان که خود خواسته بودی، آفرینش دیگری دادی، تا چون نیازمند روزی تو شدم و از فریادرسی فضل و احسان تو بی نیاز نبودم، از زیاد آمد طعام و آبی که به کنیز خود، همان کس که مرا در درون او در قرارگاه زهدانش نشاندی، روزی می دادی، قوت مرا مقرر داشتی.
ص: 1106
ای پروردگار من! اگر مرا در این حالات به توان خود وا می گذاشتی، یا ناچار می ساختی که از نیروی خویش مدد جویم، نه توانم می بود و نه نیرویی. تو مرا از روی احسان به مهربانی و لطف غذا دادی و آن مهربانی و لطف تا این زمان که هستم همچنان از من دریغ نداشته ای.
ای خداوند! پناه می برم به تو از آتشی که به لهیب آن هر که را از تو فرمان نبرد به سختی بیم داده ای و هر که را در راه خشنودی تو گام نزند به عذاب تهدید کرده ای، از آتشی که روشنایی آن تاریکی است و اندک آن دردناک است و اگر چه دور باشد گویی نزدیک است، از آتشی که شعله هایش یکدیگر را می بلعد و بر یکدیگر می پیچد، از آتشی که استخوان ها را می پوساند و ساکنانش را آب جوشان به کام می ریزد، از آتشی که نه زاری کننده را ابقا کند و نه بر آن کس که از او ترحم جوید رحمت آورد، و یارای آنش نیست که بر خاشعان و تسلیم شدگانش اندکی سبک تر تازد، بلکه آنان را با سوزنده ترین و دردناک ترین شکنجه و سخت ترین کیفر بگدازد. ای خداوند! به تو پناه می برم از کژدم های سهمناک آن، که دهان ها گشوده اند، و از مارهای دهشت افزای آن که نیش ها آخته اند و از آب جوشان که احشاء و امعای دوزخیان را شرحه شرحه کند و دل هایشان را از جای برکند. ای خداوند! از تو راهی می جویم که از آن آتشم دور گرداند و واپس دارد.
ص: 1107
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 115
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 9 صفحه 12
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14 صفحه 206
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 صفحه 27
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 11 صفحه 242
کلی__د واژه ه__ا
خلقت انسان قرآن خدا روح جسم
انسان یک موجود فراموشکار و مغرور است، و این نعمتهایی را که ولی نعمتش به او بخشیده در برابر او به کار می گیرد و به مجادله و مخاصمه بر می خیزد، زهی بیخبری و خیره سری! برای بیخبری او همین بس که او مثلی برای ما زد و به پندار خودش دلیل دندان شکنی پیدا کرد، و در حالی که آفرینش نخستین خود را به دست فراموشی سپرده گفت: «و ضرب لنا مثلا و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم؛ چه کسی می تواند این استخوانها را زنده کند در حالی که پوسیده است؟» (یس/ 78)
در این آیه از داستان معروف مرد عرب مشرکی صحبت می کند که استخوان پوسیده ای را با خود به خدمت پیامبر (ص) آورده بود، او فردی به نام «ابی بن خلیفه»، یا «امیة بن خلف» نام داشت و قطعه استخوانی را به دست گرفته بود و می گفت با این دلیل محکم به مخاصمه به محمد (ص) می روم! و سخن او را درباره معاد باطل می کنم! نزد پیامبر (ص) آمد و صدا زد «چه کسی می تواند این استخوانها را در حالی که پوسیده است از نو زنده کند؟» کدام عقل این ادعا را باور می نماید، و شاید در همین حال برای تأکید سخنان خود قسمتی از آن استخوان را نرم کرد و روی زمین ریخت: 'قال من یحی العظام و هی رمیم'
ص: 1108
به دنبال آن قرآن به پیامبر (ص) (ضمن پنج آیه) دستور می دهد که پاسخ قاطعی از طرق مختلف به او و امقال او بدهد که یکی از آنها همین مسأله آفرینش نخستین است که قرآن آن را به صورت بسیار کوتاه و جالبی مطرح کرده،می گوید: «و نسی خلقه؛ این مرد فراموشکار آفرینش نخستین خود را فراموش کرده.» (یس/ 78) جالب اینکه قرآن مجید با جمله کوتاه 'و نسی خلقه' تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضیح بیشتر و دلائل افزونتر نیز ذکر کرده. می گوید: اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودی هرگز به چنین استدلالی واهی و سستی دست نمی زدی ای انسان فراموشکار! به عقب باز گرد، و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزی بودی، و هر روز لباس تازه ای از حیات بر تن تو پوشانید، تو دائما در حال مرگ و معاد هستی، از جمادی مردی نامی شدی، و از جهان نباتات نیز مردی از حیوان سر زدی، از عالم حیوان نیز مردی انسان شدی، اما توی فراموشکار همه اینها را به طاق نسیان زدی حال می پرسی چه کسی این استخوان پوسیده را زنده می کند؟! این استخوان هر گاه کاملا پوسید تازه خاک می شود، مگر روز اول خاک نبودی؟! لذا بلافاصله به پیامبر اسلام (ص) دستور می دهد که به این خیره سر مغرور و فراموشکار بگو: «قل یحییها الذی أنشأها أول مرة؛ کسی او را زنده می کند که در روز نخست او را ایجاد کرد.»
اگر امروز استخوان پوسیده ای از او به یادگار مانده روزی بود که حتی این استخوان پوسیده هم نبود و حتی خاکی هم وجود نداشت، آری آن کس که او را از کتم عدم آفرید، تجدید حیات استخوان پوسیده ای برایش آسانتر است. انسان تصور کند مثلا ده سال پیش از آنکه به دنیا آید در کجا بوده است، آن وقت خواهد دید که وجود او به صورت مواد خام در آب و خاک و هوا و گیاهان و امثال آنها بوده است، اتفاقا خداوند همه موجودات زنده اعم از حیوان و گیاه را از سه خزانه بزرگ آب، هوا و خاک به وجود می آورد و این از عجایب خلقت است. اولین بار پروردگار استخوان و سایر اعضاء و جوارح بشر را در دوره جنین می آفریند و ماده تناسلی قدر و کثیف را به تدریج به صورت اسکلت و اعضاء درونی و بیرونی در می آورد می تواند به همین قیاس خاک بدن و استخوان و هر یک از اعضاء را بار دیگر بیافریند و نسبت به خلقت چنین تعبیر به انشاء نموده. از نظر اینکه بی سابقه بوده و آغاز خلقت استخوان و اعضای جنین است و در صحنه قیامت تعبیر به احیاء نموده از نظر اینکه همه اعضاء و جوارح و استخوان بشر مرده و خاک آنها دارای مرتبه ای از حیات بوده و همه اعضاء و جوارح در صحنه قیامت دارای ادراک و شعور خواهند بود.
ص: 1109
همچنانکه آیه فرمود «و إن الدار الآخرة لهی الحیوان؛ و حیات حقیقی همانا سرای آخرت است.» (عنکبوت/ 64) پایه جهان آخرت بر حیات و ادراک نهاده شده و کمال و رشد هستی است. و اگر تصور می کنی استخوانهای پوسیده سرانجام پراکنده می شود و هر ذره ای در گوشه ای می افتد،و گمان می کنی کسی نمی تواند اجزا آن استخوان پوسیده و پراکنده را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آوری کند و یا اگر تصور می کنی بازگرداندن تمام صفات نخستین به این ذرات امکان ندارد چون کسی از آن آگاه نیست، اشتباه بزرگی است، چرا که او خالق همه چیز است و «و هو بکل خلق علیم؛ از هر مخلوقی آگاه است.» شاید آیه اشاره به این باشد که گمان نکنید کسی که مرد و حیات دنیا را بدرود گفت در هیچ عالمی و در هیچ نشئه ای از عوالم موجود نباشد تا اینکه بگوئید اعاده معدوم محال خواهد بود چنانچه بعضی چنین توهم کرده اند این طور نیست بلکه هر چه موجود شده و می شود با تمام خصوصیاتش در عالم قضاء و لوح محفوظ که شاید عبارت از احاطه علم حضوری حق تعالی باشد موجود است و گذشته و آینده نسبت به آن مرتبه یکسان خواهد بود.
پس از این بیان معلوم می شود همان انسانی که در دنیا زندگانی می نمود چون در مرتبه ی احاطه علمیه حق تعالی مفقود نشده این است که همان است که در نشأ آخرت ثانیا حیات جدیدی بوی بخشوده و او را زنده می گرداند به زندگی دائمی همیشگی و این مطلب نزد اهلش ظاهر و معلوم خواهد بود اگر چه نزد ظاهر بینان که هنوز فهمشان از مرتبه محسوسات تجاوز ننموده بعید می نماید و چنین سعه روحی ندارند که بتوانند تصور نمایند که انسان پس از مردن و مندک گردیدن اعضاء در عوالم دیگری که فوق این عالم به شمار می آید موجود خواهد بود. خلاصه اینکه کسی که دارای چنین 'علم' و چنان 'قدرتی' است مساله ی معاد و احیاء مردگان مشکلی برایش ایجاد نخواهد کرد.
ص: 1110
یک قطعه آهن ربا را اگر در میان خروارها خاک که ذرات کوچکی آهن در آن پراکنده است بگردانیم فورا تمام این ذرات را جمع آوری می کند، در حالی که یک موجود بیجان بیش نیست، خداوند به آسانی می تواند تمام ذرات بدن هر انسانی را در هر گوشه ای از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آوری نماید. نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است که از نیات و اعمال آنها نیز آگاه می باشد، و حساب و کتاب آن نزد او روشن است. بنابراین محاسبه اعمال و نیات و اعتقادات درونی نیز مشکلی برای او ایجاد نمی کند چنان که در آیه 284 سوره بقره آمده است «و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله؛ اگر آنچه را در دل دارید پنهان کنید یا آشکار سازید خدا می داند.» و به همین دلیل موسی (ع) مامور می شود در جواب فرعون که در مساله معاد تردید می کرد و از زنده شدن قرون پیشین و حساب و کتابشان اظهار تعجب می نمود بگوید: «قال علمها عند ربی فی کتاب لا یضل ربی و لا ینسی؛ علم و آگاهی آن در پیشگاه پروردگار من در کتابی ثبت است و پروردگار من نه اشتباه می نماید و نه فراموش می کند.» (طه/ 52)
در کافی از حضرت امام زین العابدین (ع) روایت کرده فرمود عجب دارم از کسانی که منکر مرگ هستند شب و روز مردگان را مشاهده می کنند و عجب دارم از شخصی که منکر بعث و قیامت و نشأه آخرت است در صورتی که نشأه اولی و ابتداء آفرینش را شاهد و ناظر است. کلمه ی 'انشاء' به معنای ایجاد ابتدایی است. و اگر فرموده: 'اول مرة' با اینکه کلمه ی 'انشاء' آن را افاده می کرد، به منظور تاکید بوده. و جمله 'و هو بکل خلق علیم' اشاره است به اینکه خدای تعالی نه چیزی را فراموش می کند و نه نسبت به چیزی جاهل است، و وقتی او آفریننده این استخوانها در آغاز و در نوبت اول بود و در مدتی هم که این استخوان حیات داشت نسبت به هیچ حالی از احوال آن، جاهل نبود، و بعد از مردنش هم جاهل به آن نبود، دیگر چه اشکالی دارد که دوباره آن را زنده کند؟ با اینکه قدرت خدا نسبت به احیای این 'عظام' ثابت است، و جهل و نسیانی هم در ساحت او راه ندارد.
ص: 1111
در اینکه منظور از نسیان خلقت در این آیه چیست؟ دو احتمال وجود دارد: نخست اینکه انسان آفرینش خود را در آغاز از یک نطفه ی ناچیز و قطره ی آب بی ارزش به فراموشی سپرده که در قدرت خداوند در مسأله ی احیای مجدد تردید می کند. دیگر اینکه: اشاره به آفرینش نوع آدم از خاک است، چگونه ممکن است در آغاز او را از خاک بیافریند و بار دیگر چنین امری محال باشد، چرا که «حکم الامثال فیما یجوز وفیما لا یجوز واحد؛ حکم اشیاء همانند، در ممکن بودن و نبودن یکسان است.» البته «نسیان» در اینجا یا فراموشکاری واقعی و حقیقی است، یا همچون شخص فراموشکار است هر چند فراموش نکرده، چرا که بر طبق تشخیص و آگاهی خود عمل ننمده است و در مقام انکار بر آمده است.
این نوع استدلال به امکان معاد در آیات دیگری نیز آمده است از قبیل: «و یقول الإنسان أ إذا ما مت لسوف أخرج حیا أ و لا یذکر الإنسان أنا خلقناه من قبل و لم یک شیئا؛ آیا انسان به یاد نمی آورد که ما او را قبلا آفریده ایم و حال آنکه چیزی نبوده است.» (مریم/ 67) آن را بازگو می کنند. البته این استفهام یک استفهام انکاری است، یعنی چنین چیزی امکان ندارد اما تعبیر به 'انسان' (مخصوصا با الف و لام جنس) با اینکه مناسب بود به جای آن 'کافر' گفته شود، شاید از این روست که این سؤال در طبع هر انسانی در ابتدا کم و بیش نهفته است که با شنیدن مساله زندگی بعد از مرگ فورا علامت استفهامی در ذهن او ترسیم می شود.
ص: 1112
بلافاصله با همان لحن و تعبیر به آن پاسخ می گوید که: «أ و لا یذکر الإنسان أنا خلقناه من قبل و لم یک شیئا؛ آیا انسان این واقعیت را به یاد نمی آورد که ما او را پیش از این آفریدیم، و او ابدا چیزی نبود؟» تعبیر به 'الانسان' در اینجا نیز ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان با آن استعداد و هوش خداداد نباید در برابر چنین سؤالی خاموش بنشیند، باید خودش با یادآوری خلقت نخستین به آن پاسخ گوید وگرنه حقیقت 'انسانیت' خود را به کار نگرفته است. این آیات مانند بسیاری از آیات مربوط به معاد تکیه روی معاد جسمانی دارد، و الا اگر بنا بود تنها روح باقی بماند و بازگشت جسم به زندگی مطرح نباشد، نه آن سؤال جا داشت و نه این پاسخ.
بعضی از مفسران در اینجا سؤالی مطرح کرده اند که اگر این دلیل درست است که هر کس کاری را انجام داد قدرت دارد مانند آن را نیز انجام بدهد پس چرا ما کارهایی را انجام می دهیم و گاه نمی توانیم عین همان را تکرار کنیم؟ مثلا گاهی قطعه شعری بسیار عالی می سرائیم و یا خط بسیار زیبایی می نویسیم، اما بعدا هر چه تلاش می کنیم مثل آن را نمی توانیم انجام دهیم. پاسخی را که ما برای این سؤال انتخاب کرده ایم این است که درست است که ما اعمال خود را از روی اراده و اختیار انجام می دهیم، ولی گاهی یک سلسله امور غیر اختیاری در بعضی از ویژگیهای افعال ما اثر می گذارد، لرزش نامحسوس دست ما گاه در شکل دقیق حروف مؤثر است، و از این گذشته قدرت و استعداد ما همیشه یکسان نیست، گاه عواملی پیش می آید که تمام نیروی درونی ما را بسیج می کند، و ما می توانیم به اصطلاح شاهکاری بیافرینیم، ولی گاه عوامل محرکه ضعیف است و تمام نیروی ما بسیج نمی شود، به همین دلیل کار مرتبه دوم به خوبی مرتبه اول انجام نمی گیرد.
ص: 1113
ولی خداوندی که قدرتش بی انتها است، این گونه مسائل برای او مطرح نیست، هر کاری را انجام دهد عین آن را بی کم و کاست می تواند تکرار کند. حال اگر کسی بپرسد احتجاج برای اثبات معاد به وقوع مثل آن کافی نیست، زیرا تنها امکان خلقت مثل را می رساند نه اینکه بازگشت خود شخص را اثبات کند و حال آنکه منظور اثبات آن است، و اینکه ثابت کند انسان با همین شخص و هیکلش (نه هیکلی نظیر این) بازگشت می کند، و دلیل مذکور این را نمی رساند؟
جواب یک اشکال
اشکالی وارد شده است که استدلال برای اثبات معاد به وقوع مثل آن (خلقت انسان از هیچ) بازگشت خود شخص را اثبات نمی کند. در جواب، بعضی گفته اند: این آیات در صدد اثبات بازگشت بدنها است، به طوری که مخلوق اولی و شخصیت انسانی دوباره برگردد، نه اینکه عین بدنها دوباره برگردد چون بدنها به تنهایی شخصیت انسانی را تشکیل نمی دهند، بلکه مجموع نفس و بدن آن را تشکیل می دهد، پس اگر نفس عین آن نفس باشد، ولی بدن مثل آن نباشد مضر به وحدت شخصیت نیست، هم چنان که می بینیم شخصیت انسان در همه طول زندگیش محفوظ است، با اینکه بدنش عین بدن اولی یعنی زمان کودکیش نیست، و مرتب و حال به حال اجزای آن در تغیر و تبدل است، و بدن او در حال دوم غیر بدن در حال اول او است، ولی خود انسان باقی است، و شخصیتش در هر دو حال یکی است، چون نفس او یکی است.
ص: 1114
به همین معنا اشاره ای می کند این آیه «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ (کافران) گفتند آیا پس از آنکه ما در زمین نابود شدیم باز از نو زنده خواهیم شد؟ بگو فرشته مرگ که مامور قبض روح شما است جان شما را خواهد گرفت.» (سجده/ 10- 11) یعنی شما در زیر خاکها گم نمی شوید، بلکه در دم جان دادن شما را از بدنهاتان می گیرند و محفوظ نگاه می دارند، نه گم می شوید و نه نابود می گردید.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 118
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17صفحه 166
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 114
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18 صفحه 458
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 5 صفحه 490
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه143
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 13 صفحه 410
سید علی اکبر قرشی- تفسیر أحسن الحدیث- جلد 9 صفحه 111
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان، ج 11، ص: 62
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی جهان بینی اسلامی باورها در قرآن آفرینش قدرت خدا بدن انسان
از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که هضم مساله معاد و رستاخیز مردگان برای بسیاری از مردم کوتاه فکر در اعصار پیشین مشکل بوده است تا آنجا که گاهی مطرح شدن مساله رستاخیز و معاد را در گفتار انبیاء، دلیل بر نادرست بودن دعوت آنها و حتی (العیاذ بالله) دلیل بر جنون و دیوانگی آنان می گرفتند و می گفتند: «أفتری علی الله کذبا أم به جنة؛ این که پیامبر می گوید بعد از آنکه خاک شدید و پراکنده گشتید باز هم زنده خواهید شد، تهمتی است که بر خدا بسته، و یا دیوانه است.» (سبا/ 8) ولی باید توجه داشت چیزی که بیشتر موجب تعجب و شگفتی آنان می شد، مساله ی معاد جسمانی بود، زیرا باور نمی کردند پس از آنکه بدنهای ما خاک گردد، و ذرات خاکش در مسیر باد و طوفان قرار گیرد و به هر گوشه ای از کره زمین افشانده شود بار دیگر این ذرات پراکنده، از آغوش خاک و از میان امواج دریاها و از لابلای ذرات هوا گردآوری شود، و همان انسان نخستین لباس حیات و زندگی در بر پوشد.
ص: 1115
قرآن مجید در آیات مختلف به این پندار نادرست پاسخ گفته و آیه فوق یکی از کوتاهترین و جالبترین تعبیرات را در این زمینه بازگو می کند و می گوید: نگاهی به آغاز آفرینش خود کنید ببینید همین جسم شما که از مقدار زیادی آب و مقدار کمتری مواد مختلف، فلزات و شبه فلزات ترکیب شده است در آغاز کجا بود؟ آبهایی که در ساختمان جسم شما به کار رفته هر قطره ای از آن، احتمالا در یکی از اقیانوسهای روی زمین سرگردان بود و سپس تبخیر گردید و تبدیل به ابرها و به شکل قطرات باران بر زمینها فرو ریختند، و ذراتی که هم اکنون از مواد جامد زمین در ساختمان جسم شما به کار رفته، روزی به صورت دانه گندم یا میوه درخت، یا سبزیهای مختلف بود که از نقاط پراکنده زمین گردآوری شد بنابراین چه جای تعجب که پس از متلاشی شدن و بازگشت به حال نخستین، باز همان ذرات جمع آوری گردد و به هم پیوندند و اندام نخستین را تشکیل دهد؟
اگر چنین چیزی محال بود چرا در آغاز آفرینش انجام شد؟ بنابراین همانگونه که در آغاز، خدا شما را آفریده است در روز رستاخیز نیز بازمی گرداند و این همان مطلبی است که در جمله کوتاه ی در قرآن بیان می شود: 'کما بدأکم تعودون' در «قل أمر ربی بالقسط و أقیموا وجوهکم عند کل مسجد و ادعوه مخلصین له الدین کما بدأکم تعودون؛ بگو پروردگارم به انصاف فرمان داده است و این که نزد هر مسجدی [و هنگام هر نمازی] روی خود را [به سوی او] فرا دارید و خدا را با خالص کردن دین و طاعت برای او بخوانید. همان گونه که شما را پدید آورد بر می گردید.» (اعراف/ 29)
ص: 1116
در آیه بعد چگونگی عکس العمل های مردم را در برابر این دعوت (دعوت به سوی نیکیها و توحید و معاد) بیان می کند و می گوید: «فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة إنهم اتخ ذوا الشیاطین أولیاء من دون الله و یحسبون أنه م مهتدون؛ گروهی را هدایت کرد و گروهی گمراهی بر آنها محقق شد آنها شیاطین را به جای خدا ولی خود گرفتند و می پندارند که راه یافته اند.» (اعراف/ 30) در معنای این جمله و کیفیت ارتباطش به ما قبل چند احتمال است: احتمال اول که سیاق کلام هم ظهور در آن دارد این است که جمله ی 'فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة' حال از فاعل 'تعودون' باشد، و همین حال وجه مشترکی باشد که بازگشت را شبیه به ابتدای خلقت نموده و معنایش این باشد که 'شما در قیامت مانند آن روزی که خدای تان آفرید دو گروه خواهید بود'، نظیر آیه ی «و لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم أول مرة؛ و محققا شما یکا یک (برای حساب) به سوی ما باز آیید بدان گونه که اول شما را بیافریدیم.» (انعام/ 94) که حشر انفرادی مردم را در قیامت به خلقت انفرادی آنان تشبیه می کند.
این است آن معنایی که از ظاهر سیاق استفاده می شود، و اما آنچه را که دیگران احتمالش را داده و گفته اند جمله ی 'فریقا هدی...' حال از خصوص عامل خودش است و وجه شباهت 'عود' به 'بدء' چیز دیگری است که در کلام ذکر نشده، و آن به گفته بعضی، 'تنها بودن در خلقت و حشر' و به گفته بعضی دیگر این است که 'هم خلقت نخستین آنان از خاک بوده و هم حشرشان از خاک خواهد بود'، و به گفته بعضی دیگر این است که 'خلقت دوم آنان برای خدا با خلقت بار اولشان فرقی نداشته و خداوند به هر دو قادر است'. وجوهی است که دلالت آیه بر آنها بسیار بعید است. و ثانیا حذف کردن وجه شباهت با اینکه ذکر آن لازم است، و در عوض ذکر کردن چیزی که مورد حاجت نیست جز خلط و اشتباه فایده ای ندارد. کلمه ی 'بدا' ظهور دارد در ابتدای خلقت دنیوی انسان نه مجموع زندگی او که از کلام بعضی ها استفاده می شود.
ص: 1117
وجوه دیگری که در معنای جمله فوق محتمل است
بعضی از مفسرین آیه را چنین تفسیر کرده اند که: 'شما مبعوث خواهید شد به همان صورتی که می میرید، مؤمن با ایمان خود و کافر با کفر خود'، چون از این کلام بر می آید که کلمه ی 'بدء' را به معنای زندگی دنیا گرفته و خواسته است آیه را چنین معنا کند: 'شما که در دوران زندگی دنیوی تان مخلوق خدا بودید و خداوند فرقه ای از شما را هدایت و فرقه ای را گمراه نمود، در آخرت نیز دو فرقه خواهید بود' و این معنا صحیح نیست، زیرا کلمه ی 'بداء' در اموری که دارای استمرار و امتداد است به معنای آغاز آن و اولین جزء وجود آن است نه تمامی آن.
در آیه ی مورد بحث هم این کلمه در خطاب به انسان واقع شده که موجودی است دارای استمرار، و معنای آن ابتدای وجود انسان است نه سراسر زندگی دنیوی او. علاوه بر اینکه این آیه تتمه آیاتی است که ابتدای خلقت بشر و داستان سجده ملائکه را بیان می کند. پس مراد از 'بدء' در این آیه آغاز آفرینش نوع بشر است که در اول داستان گفته شده، و از آن جمله این بود که پس از اینکه ابلیس را رجم نمود به وی فرمود: «اخرج منها مذؤما مدحورا لمن تبعک منهم لأملأن جهنم منکم أجمعین؛ نکوهیده و مطرود از آن [مقام] بیرون شو که هر کس از آنان تو را پیروی کند، بی تردید جهنم را از همه شما پر خواهم کرد.» (اعراف/ 18) و در این وعده اش بنی نوع بشر را به دو گروه تقسیم کرد: یکی آنان که صراط مستقیم را دریافتند، و یکی آنان که راه حق را گم کردند، این یکی از خصوصیات ابتدای خلقت بشر بود که در عودشان نیز این خصوصیت هست.
ص: 1118
آیات دیگری هست که این خصوصیت را به بیان صریح تری توضیح داده، از آن جمله فرموده است: «قال هذا صراط علی مستقیم* إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین؛ [خدای] گفت: این سنت و راه راستی است بر عهده ی من. که تو را بر بندگان من تسلطی نیست، جز کسانی از گمراهان که تو را پیروی کنند.» (حجر/ 41- 42) خداوند در این آیه به قضای حتمی خود مردم را دو طایفه کرده: یکی آنان که ابلیس نمی تواند گمراهشان کند، و یکی آنان که به اختیار خود او را پیروی می کنند و در نتیجه گمراه می شوند. هم چنان که فرموده: «کتب علیه أنه من تولاه فأنه یضله؛ چنین فرض و لازم شده که هر کس شیطان را دوست و پیشوای خود سازد، او را گمراه کند.» (حج/ 4) و این قضای حتمی به گمراهی آنان، در اثر متابعتی است که از ابلیس می کنند، نه اینکه متابعتشان از ابلیس اثر قضای حتمی خدا باشد. و نیز از آن جمله آیه ی «قال فالحق و الحق أقول لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین؛ (خدا) فرمود: به حق سوگند و کلام من حق و حقیقت است، که جهنم را از تو و پیروانت پر خواهم کرد.» (ص/ 85) است که دلالت دارد بر تفرق به دو فریق.
چون چنین قضایی بوده خداوند در آیه «قال اهبطا منها جمیعا بعضکم لبعض عدو فإما یأتینکم منی هدی فمن اتبع هدای فلا یضل و لا یشقی و من أعرض عن ذکری فإن له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة أعمی؛ گفت همه تان در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگرید از بهشت فرود آیید، پس اگر هدایتی از ناحیه من به سوی شما آمد، (و البته خواهد آمد) هر کس هدایت مرا پیروی کند نه گمراه می شود و نه تیره بخت، و هر کس از کتاب و ذکر من اعراض کند به یقین وی را روزگاری سخت خواهد بود و ما او را در قیامت کور محشور می کنیم.» (طه/ 124) فرموده است: وقتی هدایت من به شما رسید هر کس هدایتم را پیروی کند گمراه و بدبخت نمی شود، و هر کس از ذکر من اعراض نماید در دنیا به زندگی تنگی گرفتار می شود و در آخرت نابینا محشورش می کنیم.
ص: 1119
زجاج می گوید: ارتباط این قسمت با «فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون؛ در آن زندگی می کنید و در آن می میرید و از آن بیرون آورده می شوید.» (اعراف/ 25) است. یعنی پس از مرگ، شما را از خاک خارج می سازد، زیرا زنده کردن شما دشوارتر از خلقت ابتدایی شما نیست. و از آنجا که مشرکین قیامت و حشر و نشر را باور نداشتند، بدینوسیله برای ایشان استدلال کرد. احتمال دیگر اینکه جمله ی 'کما بدأکم تعودون' در مقام تعلیل مضمون کلام سابق باشد. بنابراین احتمال، معنای آن کلام و این جمله چنین خواهد بود: خدا را از روی اخلاص بخوانید که سرانجام مبعوث می شوید و جزای شما داده می شود، هر گاه از نظر عقلی تصور این مطلب برای شما دشوار باشد، به آغاز آفرینش و پیدایش خود توجه کنید و بدانید که همانطوری که خداوند شما را آفرید و از بیابان بی حد و مرز عدم به گلزار هستی آورد، بار دیگر پس از مرگ، به کالبد خاکی شما حیات می بخشد و به آفرینش جدید، شما را مبعوث می کند. پس موقعی که شما را آفرید به قضای حتمی خود، دو دسته تان کرد، و بنا را بر این گذاشت که یک دسته را هدایت کند و دسته دیگر گمراه شوند، و بدانید که به زودی به همان گونه که خلق تان کرد به سویش بازگشت می کنید، در آن روز نیز یک دسته هدایت یافته اند و دسته دیگر کسانی خواهند بود که به خاطر پیروی شان از شیطان دچار ضلالتند، پس میانه رو باشید و خود را خالص کنید تا از آنانی باشید که به هدایت خدا مهتدی شدند، نه از آنان که به ولایت و پیروی از شیطان گمراه گشتند.
ص: 1120
بنابراین احتمال، آیه مورد بحث همان مفادی را می رساند که آیه ی «لکل وجهة هو مولیها فاستبقوا الخیرات أین ما تکونوا یأت بکم الله جمیعا؛ برای هر قومی جهت و قبله ای است که رو به سوی آن می کند بنابر این [به جای مجادله در باره ی قبله] در اعمال خیر از هم سبقت گیرید. هر جا باشید خدا همه شما را [گرد] می آورد.» (بقره/ 148) در مقام بیان آن است، چون این آیه نیز با اینکه می فرماید: 'برای هر کسی وجهه و هدفی است که خواه ناخواه به سوی آن خواهد رفت و از آن تخلف نخواهد کرد، چه آن هدف سعادت باشد و چه شقاوت' در عین حال امر، به سبقت گرفتن در خیرات می کند، و این گرچه به حسب ظاهر تناقض است، زیرا اگر سعادت و شقاوت اشخاص حتمی و قهری است دیگر معنا ندارد که امر به سبقت در خیرات کند، ولیکن با کمی دقت معلوم خواهد شد که می خواهد بفرماید برای هر یک از شما سرنوشت معینی از بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت هست، و ممکن نیست کسی راهی غیر از این دو راه داشته باشد پس در خیرات سبقت گیرید، باشد که از اهل سعادت و بهشت شوید، نه از اهل دوزخ و شقاوت. و همچنین مفاد آیه مورد بحث این است که: شما همانطوری که در ابتدای خلقت به قضای پروردگار دو جور و دو دسته خلق شدید در آخرت نیز به دو فریق به سوی خدا بازگشت خواهید کرد، پس در کارهایتان میانه روی کنید و خود را برای خدا خالص سازید باشد که از فریق هدایت یافتگان باشید نه از آنان که ضلالت شان حتمی شده است.
ص: 1121
احتمال دیگر قولی است که ابومسلم می گوید: هیچ ارتباطی به سابق ندارد. این جمله، خود کلامی مستقل است، یعنی بدانید که همانطوری که خداوند شما را از خاک آفریده است، بار دیگر به خاک بر می گردید. چنان که می فرماید: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة أخری؛ شما را از خاک آفریدیم و بخاک باز می گردانیم و بار دیگر شما را از خاک بیرون می آوریم.» (طه/ 55) برخی گفته اند: یعنی همانطوری که در آغاز خلقت، هیچ نداشتید و برهنه به دنیا آمدید، در قیامت نیز همانطور مبعوث می شوید، از پیامبر گرامی اسلام روایت شده است که در روز قیامت پا برهنه و عریان و بدون ساتر عورت، محشور می شوید. قرآن کریم می فرماید: «کما بدأنا أول خلق نعیده وعدا علینا إنا کنا فاعلین: چنان که در خلقت نخستین، آغاز کردیم، بار دیگر او را باز می گردانیم. این است وعده ما که به دست ما انجام می گیرد.» (انبیاء/ 104) برخی گفته اند: یعنی همانطوری که مرده اید مبعوث می شوید، مؤمن با ایمانش و کافر با کفرش. این معنی از ابن عباس و جابر است.
چند نکته :
این جمله ی کوتاه 'کما بدأکم تعودون' که در حقیقت روشنترین و کوتاه ترین استدلال قرآن بر امکان معاد محسوب می شود، می گوید حیات مجدد را، بر حیات نخستین قیاس کن، و این یک قیاس منطقی در یک امر عقلی است، و آنها که اینگونه آیات را دلیل بر جواز قیاس در احکام تعبدی گرفته اند سخت در اشتباهند، زیرا قیاس در صورتی مجاز است که دلیل حکم اول و علت و فلسفه ی آن روشن باشد، تا وجود آن در حکم دوم نیز ثابت شود؛ همانگونه که در بحث معاد در آیه ی فوق و مانند آن دیده می شود. زیرا می دانیم دلیل بر خلقت نخستین همان قدرت خدا است، و این معنی در خلقت مجدد نیز عینا وجود دارد، اما در احکام فرعی که فلسفه ی آنها روشن نیست و در خود دلیل نیز تصریح به علت آن نشده قیاس معنی ندارد، چرا که قیاسی است ظنی و تخمینی، نه یقینی و عقلی.
ص: 1122
خلاصه آیه کریمه عود و رجوع یعنی سیر کمالی بشر را تشبیه نموده است به آغاز خلقت وی با تفاوت اینکه در آغاز آفرینش سعادت و یا شقاوت هر یک به طور اقتضاء و استعداد بوده ولی هنگام رستاخیز عود و رجوع او پس از سیر کمالی او به طور فعلیت است.
با توجه به این که مفاد جمله (کما بدأکم) آن است که پروردگار در نهاد هر فردی از بشر نیروی رشد یعنی نیروی سیر ارادی و حرکت اختیاری به ودیعت سپرده است و سیر ارادی عبارت از حرکت از طریق ظهور عقیده و افعال اختیاری است به این که طریق هدایت و خداپرستی را برگزیند و یا به سوی ضلالت و خودستائی هر لحظه رهسپار گردد.
به عبارت دیگر آیه (کما بدأکم تعودون) تشبیه نموده رجوع هنگام مرگ افراد بشر را به آغاز خلقت آنان به این که سعادت اهل ایمان و تقوی از آغاز کودکی آنان بوده هم چنانکه شقاوت بیگانگان نیز از نوزادگی بوده است. دانشمندان می گویند حدود پنج میلیارد سال قبل که زمین از خورشید جدا شد یکپارچه آتش سوزان بود میلیاردها سال گذشت تا زمین تدریجا رو به سردی گذاشت، و ابرهای فشرده ای که این کره خاکی را سخت از هر سو محاصره کرده بودند تبدیل به باران شدند، بارانهائی سیلابی که بر زمینهای داغ فرو می ریختو می جوشید و دگر بار تبدیل به ابر می شد و تدریجا این کره ی خاکی را سردتر و سردتر می ساخت.
سرانجام آبها در نقاط پست زمین باقی ماندند و دریاها تشکیل شد، ولی در هیچ جا اثری از حیات نبود. نه گیاهی می روئید. نه پرنده ای بال و پر می زد و آواز می خواند. نه در اقیانوسهای عظیم موجود زنده ای در حرکت بود. چرا که هنوز محیط زمین بسیار داغ و گرم بود و مجالی برای زندگی وجود نداشت. باز هم زمین سردتر شد و به قدرت خداوند اولین جوانه های حیات در دریاها و صحراها نمایان گشت و جانداران گوناگون ظاهر شدند، و سرانجام خداوند انسان را آفرید. بنابراین شکی نیست که انسان در آغاز از خاک آفریده شده و باز هم به خاک برمی گردد، چه مانعی دارد که باز هم از خاک آفرینش مجددی بیاید!؟ منتها انس به زندگی عادی و کوته مگری، و گاه فرو افتادن پرده های لجاج و تعصب بر فکر و اندیشه ی انسان، به او مجال نمی دهد که این حقایق روشن را ببیند و باور کند، یا به آن اعتراف نماید.
ص: 1123
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 92
سیدمحمد حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 295
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 صفحه 144
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 151
کلی__د واژه ه__ا
خلقت اثبات معاد قیامت باورها در قرآن انسان نتیجه اعمال
در آیاتی چند از سوره ی مبارکه عبس خداوند در جمله های کوتاه و گویائی، حقیقت معاد و امکان آن را به بازگو کرده و می فرماید: «قتل الانسان ما أکفره* من أی شیء خلقه* من نطفة خلقه فقدره* ثم السبیل یسره* ثم أماته فأقبره* ثم إذا شاء أنشره؛ مرگ بر این انسان، چقدر حق پوش و ناسپاس است. خدا او را از چه چیزی آفریده؟ او را از نطفه ای آفرید و موزونش ساخت. آن گاه راه [ایمان و اطاعت] را بر او آسان کرد. سپس وی را بمیراند و به گورش برد. سپس هر وقت بخواهد زنده اش می کند.» (عبس/ 17- 22)
در این آیات نخست به آفرینش انسان از نطفه و مراتب تکامل جنین به صورت سربسته اشاره می کند، و بعد مسأله ی مرگ و سپس حیات پس از مرگ را عنوان می نماید، یکی از روابط منطقی میان اینها همان است که از یکی بر دیگری می توان استلال کرد. در این آیات نخست انسان را نفرین می کند، و از اینکه در کفر به ربوبیت رب خود اصرار و مبالغه می ورزد تعجب می کند، و آن گاه به حدوث و بقای او اشاره نموده می فهماند که انسان نه مالک چیزی از آفرینش خویش است، و نه مالک چیزی از تدبیر امورش، بلکه خدای سبحان است که او را از نطفه ای بی مقدار آفریده و سپس اندازه گیری اش کرد، و آن گاه راه را برایش آسان ساخت، و در آخر هم او است که وی را می میراند، و به قبر داخلش می کند، و هر وقت که بخواهد دوباره زنده اش می سازد. پس خدای سبحان یگانه رب و خالق و مدبر امر او است، آن هم نه تنها در حدوثش بلکه در بقایش، و تا آخرین لحظه هستی اش مدبر او است، ولی این انسان کفرانگر، فرمان او را نمی برد، و به هدایت او مهتدی نمی شود.
ص: 1124
اگر انسان تنها و تنها به طعامی که می خورد نگاه کند، که یکی از مظاهر تدبیر خدا، و مشتی از دریای رحمت او است، آن وقت به تدبیر وسیع پروردگارش و لطیف صنع او پی می برد، آن چنان که عقلش مبهوت شود، و هوشش از سر به در رود، در حالی که نعمت های خدا تنها طعام نیست، و در این میان نعمت های دیگری است که از حیطه ی شمار بیرون است. «و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها؛ و اگر نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید [همه] آن را به شمار آورید.» (ابراهیم/ 34)
با این حال این عجب است که انسان تدبیر پروردگار خود را ندیده می گیرد، و شکر نعمتش را به جا نمی آورد، و راستی انسان ظلوم و کفار است، و به زودی آثار خوب و بد شکر و کفران خود را می بیند، که یا سرور و بشارت است، و یا روسیاهی و عذاب. 'من أی شیء خلقه' معنای این جمله با کمکی که مقام می دهد این است که: خدای تعالی انسان را از چه چیز خلق کرده که به خود اجازه طغیان و استکبار را می دهد استکبار از ایمان و اطاعت، و اگر فاعل در فعل 'خلقه' را در این جمله و در جملات بعدی حذف کرده برای این بوده که اشاره کند به اینکه فطرت هر کسی می داند که فاعل فعل خلقت و تقدیر سبیل کسی به جز خدای تعالی نیست حتی مشرکین هم به این معنا اعتراف دارند. و اگر مطلب را در قالب استفهام آورد به این انگیزه بود که عجیب بودن مفاد 'ما أکفره' را تاکید کند (و چون معمولا از چیزی تعجب می شود که علت و سبب روشنی نداشته باشد) استفهام مذکور قهرا می فهماند که اولا این اصرار بشر در کفرش امری عجیب است و سپس می پرسد آیا در این خلقت عجیب علتی بوده که باعث شده اینطور در کفرش افراط کند؟ آن گاه خودش پاسخ می دهد به اینکه انسان هیچ دلیل و عذری ندارد که کفرانگری خود را مستند بدان کند چون او کسی است که از آبی پست خلق شده و چیزی از خلقت و تدبیر امور زندگی و مرگ و بعث خود را مالک نیست.
ص: 1125
'من نطفة خلقه فقدره' نکره آمدن کلمه 'نطفة' به منظور تحقیر آن است، یعنی از نطفه ای خوار و بی مقدارش آفریده، پس کسی که اصل و نسبش آبی چنین پشیز است، حق ندارد با کفر خود طغیان کند، و از اطاعت، استکبار بورزد. 'فقدره' یعنی به او در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانایی داد، پس او نباید از آن حدی که برایش مقدر شده تجاوز کند، چون تدبیر ربوبی از هر سو به وی احاطه دارد، و او نمی تواند خودش مستقلا به خواسته خود برسد، اگر خدا برایش مقدر نکرده باشد.
از نطفه ای نادار، ناتوان، ناچیز، فاقد شکل و اندازه انسانی، او را آفرید و شکل داد آن گاه قوای باطن و ظاهر و هندسه اندام او را تنظیم و تقدیر کرد. آیا این اندام متناسب و زیبا، این رشته اعصاب حسی و حرکتی، این دستگاه گیرنده و اندیشنده مغز، این حواس و مدارک پراکنده و مرتبط، این دستگاه تنفس و قلب و دوران خون، این جهازات تغذیه و تولید این قوا و غرائز و استعدادهای فشرده، این حکمت و قدرت مجسم را این نطفه ناچیز یا فضای رحم بوی عنایت کرده؟ منشأ این آیات حکمت و علم، که هنوز محققین و دانشمندان جز ظواهری از آن را نشناخته اند، کی و کجاست؟
در ادامه همین سخن می افزاید: «ثم السبیل یسره؛ سپس راه را برای او آسان ساخت.» السبیل، اشاره به راه مخصوص است: راه کمال و عمل خیر و بقاء، یا هر گونه راه اندیشه و زندگی و طریق خیر و شر را که خود گزیند، برایش آسان کرد، به راه انداختن و آسان کردن راه با فاصله «ثم» و پس از تکمیل و تقدیر است: بعد از آنکه ساختمان خلق نطفه با تقدیر و تنظیم اعضاء و غرائز خاص حیوانی و استعدادهای انسانی در باطن آن تکمیل شد، این انگیزه های غرائز و قوا، اعضاء و جوارح را به کار می اندازد و پس از احساس به شخصیت خود، با حرکات پیوسته حقیقت و قدرت حرکت خود را می آزماید و به آن پی می برد، همین که با شعور فطری شخصیت خود را مستقل و بی نیاز از محیط رحم دید، برای خروج از آن می کوشد و راه می جوید و آرام نمی گیرد تا به هر سختی و فشار به سوی معبر رحم و ورود در عالم نادیده و نامأنوس دنیا بر می گردد. همین که این تنگنای فشرنده و راه مشکل برایش آسان شد و از آن گذشت با همه بیچارگی و ناتوانی و نیازمندی در راه ادامه حیات و برای رفع آلام و جلب غذا وسیله ای جز ناله و آه ندارد، همین آه و ناله است که دلها را سرشار از مهر و پستانها را سرشار از شیر می نماید و عواطف و دستها را به یاریش بر می انگیزد و به کار می اندازد. سپس غرائز و قوا و ادراکات یکی پس از دیگری بیدار و فعال می گردد تا به بیداری اندیشه و عقل می رسد و خود را آزاد و مختار می نگرد، از این پس در سر راههای مختلف زندگی می رسد و چون راهی را برگزید و به آن روی آورد آن راه برایش باز و آسان می شود و وسائل و عوامل و کمک ها برای پیمودن آن به سراغش می آید. با آنکه همه چیز مبهم و تاریک است، مطالب و مقاصدی که به آن روی می آورد با اندیشه و عقل برایش روشن می شود.
ص: 1126
با آنکه راههای وصول به هدفها و مقاصد گزیده شده بسی پیچیده و مشکل است با قدرت تفکر مقدر شده و جهازات و قوای انگیزنده و وسائل آماده شده پیمودن آن برایش آسان می گردد چنان که عشق و جاذبه به آنچه به حق یا ناحق تشخیص داده همواره افزوده می شود و در راه آن به هر رنج و سختی تن می دهد و هر ناهمواری برایش هموار می شود، و رنجها و ناخوشیها برایش لذت بخش می گردد، بالاتر از همه طریق حق و ابدیت است که با هدایت عقل و پیمبران و انگیزه های فطرت آسان می شود: «ثم السبیل یسره»
این پدیده ای که به هر سو به راه افتاده و در طریق آرزوها و مقاصدی که تشخیص داده همه قوای مادی و معنوی خود و دیگران را استخدام می کند و جهان را پرغوغا کرده، همان نطفه ناچیز ناپایدار و ناتوان بوده: «من نطفة خلقه» این آیات فواصل و مراحل مهم و مورد نظر را که بعضی پیوسته و بعضی ناپیوسته و با فاصله است بیان نموده: خلق، چون پدید آمدن صورت و شکل در ماده اولی «نطفه» و پیوسته به آن است، بدون فاصله آمده. تقدیر چون به اندازه و تدریجی صورت و معنا و هماهنگی قوا و غرائز با اعضاء و جوارح است و با اندک فاصله آغاز می گردد، با فاصله «فاء» ذکر شده: «فقدره». پس از آنکه خلق و تقدیر تکمیل شد آماده حرکت می شود و راه میج وید. ثم، اشاره به فاصله بیشتر میان این دو مرحله است. تقدیر مرحله ای میان خلق اولی، و جهش به سوی تعقل و اختیار و گزیدن راه و حرکت، است. در مرحله تقدیر است که قوا و جهازات و اعضاء پس از تکمیل، آماده برای تحریک سپس جهاندن به عالم عقل و درک جهان بزرگ می شود.
ص: 1127
مراد از اینکه فرمود خدا انسان را إقبار (دفن) کرد
سپس به مرحله پایانی عمر انسان بعد از پیمودن این راه طولانی اشاره می فرماید: «ثم أماته فأقبره؛ بعد او را میراند و در قبر پنهان نمود.» کلمه ی 'اماته' به معنای تحقق دادن به مرگ انسان است، و مراد از 'إقبار' دفن کردن مرده آدمی و پوشاندنش در شکم زمین است، البته این بر اساس غالب است، که عادت مردم بر آن جاری شده، و به همین جهت نسبت در گور کردن را به خدای تعالی داده، چون او (به وسیله کلاغ در داستان هابیل) هدایتشان کرده و یا به دلها الهام کرد که مردگان خود را دفن کنند پس این عمل با خدای تعالی نسبتی دارد، همانطور که به خود مردم هم نسبتی دارد.
بعضی گفته اند: منظور از اقبار این است که خدای تعالی او را صاحب قبر کرد، یعنی دستور داد زنده ها، او را دفن کنند، و با این عمل مرده او را احترام نموده، از اینکه جیفه اش متعفن شود، و مردم از بوی آن متنفر و متاذی گردند جلوگیری نموده. لیکن وجه قبلی با سیاق آیات مناسب تر است، چون آیات در این زمینه سخن دارند که تدبیر تکوینی خدای تعالی را گوشزد کنند، نه تدبیر تشریعی او را، که یکی از آن تشریع حکم غسل و کفن و دفن اموات است.
باید توجه داشت که این مرحله نیز، به مراحل تکوین و تکمیل حیات گذشته انسان پیوسته است. ثم دلالت بر فاصله اماته (میراندن) از مرحله گذشته، و «فاء»، دلالت بر پیوستگی، به قبر اندر آوردن با میراندن دارد، نسبت فاعلی «أماته فأقبره» به مبدء پروردگار و نسبت مفعولی به شخصیت انسانی، مشعر به این است که هم قدرت مدبر و مکمل در همه این مراحل یکی است، و هم شخص متحول و متکامل. و میراندن و به قبر اندر آوردن نیز دو مفصل و مرحله پیوسته به مراحل گذشته، و مقدمه برای ظهور در عالم دیگر می باشد.
ص: 1128
آن شخصیت محفوظ که این تحولات و صورتهای متفاوت بر آن واقع می شود و آن اصل باقی که با تغییر سراسر بدن و اجزاء و اعضاء آن می ماند و همه اطوار و اعمال به آن نسبت داده می شود، چیست؟ اگر آن را صفات و خواص و استعدادهای مکمون گذشته و آثار مکتسبه ای فرض کنیم که در همه مراتب و مراحل محفوظ است و به صورتهای مختلف در می آید، باز این اشکال و سؤال پیش می آید که این صفات و خواص مختلف و پراکنده که بعضی با هم متضادند، چگونه یک حقیقت واحد و مرتبط و قابل اشاره و به صورت واحد شخص می باشند؟ جز این نمی توان تصور کرد که آن شخصیت واحد محفوظ باید صورتی جامع و مقوم باشد که همه خواص و صفات به آن نسبت داده می شود، که از آن در اصطلاح به فصل اخیر تعبیر می شود. این صورت مقوم که نخست استعدادی و مکمون است سپس. از مجموع صفات و اعمال مکتسبه تحقق و فعلیت می یابد. این صورت شعاعی از ادراکات و صفات و آثار مکتسبه است که تحقق یافته و با همه تغییرات و تحولات مادی حافظ وحدت و شخصیت می باشد، مانند تشعشع ذرات اجسام بی جان که پیوسته در حال بروز و تشعشع و تبدل به ماده دیگر است، با این فرق که تشعشع مواد زنده محدود به انواع تشعشع های اجسام غیر زنده نیست، زیرا ابرازات و شعاعهایی که از مبدء ادراکات عقلی و خیالی و صفات نفسانی انسان ناشی می شود از هر جهت مادی و محدود به زمان و مکان نمی باشد، ولی چون منشأ مادی دارد تا ماده آن باقی است با آن مربوط و پیوسته است و همین که ماده یکسره تبدل یافت آن صورت متشکل از درک و صفات معنوی، از ماده بی نیاز و مجرد می شود.
ص: 1129
به تعبیر جامع و صورت منطقی: حیات، مبداء و پدیدآورنده اولین واحد مادی زنده «سلول» است. حیات (هرچه هست) گرچه خود در آغاز بسیط باشد، همه صفات و خواص فطری و اکتسابی را در بر می گیرد و منتقل می نماید. چون مبداء مادی زنده «سلول» فشرده مرموزی از حیات و صفات است و پیوسته در معرض تغییر و تبدل می باشد، باید ماده زنده آلت و وسیله و گنجینه ای برای حیات و خواص آن باشد، تا بدینوسیله خود را ظاهر سازد و از این گنجینه برای تکامل خود کمک گیرد چنان که سراسر مظاهر مادی حیات یک موجود، حالات و اطوار بروز و کمون آن است. این بروز و محصول اکتساب و کمون برای انسان همواره پیش می رود و از مرز تبدلات و تغییرات بدنی در می گذرد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 336
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 137
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 331
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 186
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد آفرینش انسان باورها در قرآن
از وسایل کار آمد برای جنگ با کبر نفس (و بزرگ خویشتنی) نگریستن و توجه به عظمت آفرینش خدا و قایم بودن او به ذات خود است، آیا من متکبر (و بزرگ نما) بزرگترم یا کوه ها، یا زمین، یا خورشید، یا ماه؟! و اصلا من در مقایسه با این آفرینش عظیم کیستم؟! «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ آفرینش آسمان و زمین از آفرینش مردم بزرگتر است، ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (غافر/ 57)
ص: 1130
مراد از 'سماوات و الارض' مجموع عالم است، و معنای آیه بر حسب آنچه مقام افاده می کند این است که: مشرکین به آرزوی خود نمی رسند، و خدا را نمی توانند عاجز کنند، چون خدایی که قادر بر خلقت تمامی عالم است، و همه عالم با آن همه عظمت که در آن است وی را عاجز نکرد، هرگز ممکن نیست یک جزو کوچک از آن (یعنی انسانها) بتوانند او را عاجز سازند. ولیکن بیشتر مردم جاهلند، و به خاطر جهل خود خیال می کنند می توانند با جدالی که به راه می اندازند، و یا با هر نیرنگ دیگر، او را عاجز و خسته کنند. فخر رازی در تفسیر این آیه می گوید: این یک استدلال واضح است برای بیان این حقیقت که خداوند قادر بر اعاده ی حیات انسان است، و نشان می دهد که منکران معاد بدون هیچ گونه دلیل و برهان بلکه تنها به خاطر حسد و جهل و کفر و تعصب راه جدال و انکار می پوئیدند.
مفسران دیگر مانند «طبرسی» در مجمع البیان و «قرطبی» و روح البیان نیز تصریح کرده اند که این آیه ناظر به منکران رستاخیز است می گوید: کسی که قادر بر انجام امور مهمتری مانند آفرینش آسمانهای با عظمت و زمین با آن همه مخلوقات شگرف و شگفت انگیز می باشد چگونه قادر به اعاده ی حیات مردگان نیست. کسی که توانایی دارد این کرات عظیم و کهکشانهای وسیع و گسترده را با آن همه عظمت بیافریند، و اداره و تدبیر کند چگونه از احیای مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ این جهل گروهی از مردم است که به آنها اجازه درک این حقایق را نمی دهد.
ص: 1131
بیایید به ملکوت آسمانها و زمین بنگریم تا نسبت به حجم و اندازه حقیقی خود شناخت یابیم. من یک تن از پنج میلیارد انسانی هستم که بر روی سیاره ما (زمین) راه می روند، و انسان خود یکی از هزاران جاندار است، و جانداران گونه ای از دهها گونه جنس غیر جاندارند، وانگهی تمام آنچه در زمین است جز مساحتی محدود از آن را نگرفته، به علاوه من جز چند سالی بر روی زمین زندگی نمی کنم که اگر با میلیونها سال از عمر زمین مقایسه شود چون چشم بر هم زدنی زود گذر خواهد بود.
آن گاه این زمین تابعی کوچک از خورشید است و حجم آن یک میلیونیم حجم مادر خود، و همواره همچون کودک شیرخواری که از مادرش دور نمی شود، نزدیک خورشید به سر می برد، ولی با وجود این نزدیکی مسافت میان سیاره ما و خورشید در حدود نود و سه میلیون مایل است!! اما خورشید خود عضوی از کهکشانی است که در حدود صد میلیون خورشید را دربر گرفته. اما این کهکشان در این فضای وسیع تنها نیست، بلکه خود یکی از دهها میلیون کهکشانی است که بشر آنها را کشف کرده، و هر چه دستگاههای تازه اختراع می شود میلیونها کهکشان جدید کشف می کنند، تا آنجا که میان دانشمندان کیهان شناس این اندیشه شیوع یافته که می گوید: هستی شاهد ولادت کهکشانهای نو پدیدی است که دستگاههای پیش رفته ما نمی تواند آنها را دنبال کند و ببیند.
پیامبر اکرم ما به زینب، زن عطر فروشی که در خانه او به زیارتش آمد و گفت: نزدت آمده ام تا درباره عظمت خدا پرسش کنم. چنین گفت: جلال خدا بس شکوهمند است، من فقط از پاره ای از آن با تو سخن می گویم. سپس گفت: به راستی این زمین با آنچه در آن و آنچه بر آن است نسبت به زمینی دیگر که زیر آن است همچون چنبره ای است در فلاتی هموار، و این دو (زمین) و آنچه در این دو و بر این دو هست در برابر زمین دیگر که زیر اینهاست چون چنبره ای در فلاتی هموار هستند و سومین... تا به هفتمین رساند، آن گاه این آیه را تلاوت کرد: «خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن؛ هفت آسمان و همانند آنها زمین بیافرید.» (طلاق/ 12)
ص: 1132
پیامبر (ص) به بیان طبقات زمین و فراسوی آن می پردازد و این که یکی از آنها نسبت به آن دیگری که پس از آن می آید چون چنبره ای در فلاتی وسیع است تا آن که درباره آسمان گوید: «و آسمان دنیا و آنچه در آن و بر آن است در مقایسه با آن دیگری که بر فراز آن قرار دارد همچون چنبری در فلاتی هموار و گسترده است و این یک با آن دو آسمان در مقایسه با دومی چون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده است، و این سومین با هر چه در آن و بر آن قرار دارد در پیش چهارمین آسمان همچون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده است، تا به هفتمین می رسد، و این هفتمین و آنچه در همه آنها و بر آنهاست در برابر دریای پوشیده از اهل زمین چون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده باشد.» و پیامبر (ص) در بیان عظمت آفریدگان خدا گوید که برخی از آفریدگان او بزرگتر از برخی دیگرند بدان اندازه که همچون چنبره ای کوچک در بیابانی فراخ باشند، و این نزدیکترین مثل برای گستردگی منظومه های شمسی و کهکشانها و امثال آن است. پس آیا ما را می سزد که بر پروردگار واسعی که وسعت عرش او آسمانها و زمین است تکبر کنیم یا مدعی مقام سبحان او شویم؟
این در افق مکان و دامنه آن بود. اما در مورد زمان و دامنه آن، ما نخستین موجودی نیستیم که پروردگار ما آفریده و آخرین آفریدگان خدای سبحان نیز نخواهیم بود. در حدیث منقول از امام باقر (ع) آمده است که در تفسیر این گفته خدای تعالی: «أ فعیینا بالخلق الأول بل هم فی لبس من خلق جدید؛ آیا از آفرینش نخستین عاجز شده بودیم؟ (نه) بلکه آنها از آفرینش جدید در شکند.» (ق/ 1) گفت: ای جابر تأویل آن این است که چون خدای عز و جل این آفریدگان و این جهان را نابود کند، و اهل بهشت را در بهشت و دوزخیان را در دوزخ سکونت دهد، جهانی دیگر جز این جهان از نو بیافریند و آفریدگانی بدون گروه بندی نرینه و مادینه بیافریند که او را به یکتاپرستی عبادت کنند، و برای آنها زمینی دیگر جز این زمین بیافریند که آنها را بر خود حمل کند، و آسمانی جز این آسمان که بر آنها سایه افکند. شاید تو می پنداری که خدا همین یک جهان را آفریده و گمان می کنی که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است، آری، به خدا سوگند که خداوند یک میلیون جهان و یک میلیون نوع آدم آفریده است که تو در مرتبه آخر از آن جهانها و از آن آدمیانی.»
ص: 1133
بالأخره، یکی از روانشناسان عقیده دارد بهترین وسیله برای تربیت انسان آن است که چون به مرحله بلوغ به مردانگی رسد دو دستگاه بدو دهند که عظمت آفریدگار را به مدد آن دو دستگاه ببیند: دستگاه میکروسکوپ (ریزبین) که با آن شگفتی ظرافت صنع را در آفرینش موجودات بی نهایت کوچک بنگرد، و دستگاه تلسکوپ (دوربین نجومی) تا با آن عظمت قدرت خالق را در آفرینش جرمهای بی نهایت بزرگ ببیند.
آیه اشاره به این دارد که آنهایی که منکر عالم قیامتند و قدرت خدا را محدود به همین حیات دنیوی می دانند و خدا را بر عوالم بعد از مرگ قادر نمی دانند باید بدانند که خلقت اجرام سماوی و ارضی که عظمت و بزرگی و تعداد کرات و موجوداتی که در آن است هم از حیث کمیت و عدد از خوردی و بزرگی که به مراتب بسیار بزرگتر و وسیع تر است از خلقت بشر لکن اکثر مردم عالم به عظمت خلقت آنها نخواهند بود و هم از حیث کیفیت و آثار و قوای مکنونه در آنها که غیر از خدا کسی نمی داند و این مطلب منافی با آن نیست که گفته شده است انسان اشرف مخلوقات است زیرا که اولا آن انسانی که اشرف مخلوقات به شمار می رود انسان کامل است و روی سخن با کفار است که از هر حیوانی پست ترند که «بل هم أضل سبیلا؛ جز مانند ستوران نیستند بلکه گمراه ترند.» (فرقان/ 44) شاهد بر آن است و ثانیا شرافت انسان به جامعیت وی است که آنچه در عالم پراکنده به نظر می آید در نسخه جامعه انسانی به طور وحدت و بساطت موجود است که همان جامعیت و وحدتی که در افراد کاملی که به حد کمال بشری رسیده اند موجود است از بالاترین شاهکارهای خلقت به شمار می رود.
ص: 1134
حال باید از خود پرسید، آیا کسی که این حقایق را با بینش دل خود درمی یابد و همچون شخصی بیناست با کسی که نابیناست برابر است؟ کوردلی بدان درجه که اگر تمام حقایق هستی بدو نزدیک شود هشدار نمی شود و درسهای آنها را فرا نمی گیرد، و او را چون کرم ابریشمی در درون زندان تنگ پیله ای می بینی که بافته و تافته خواهشها و شهوتهای او و وسوسه های شیطان است. «و ما یستوی الأعمی و البصیر و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسیء؛ نابینا و بینا برابر نیستند. نیز آنهایی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند با زشتکاران یکسان نباشند.» (غافر/ 58)
آیا کسی را که عمر خود را در جزیره ای دور افتاده گذرانده و از جهان هیچ چیز نمی داند دیده (یا در نظر گرفته) ای؟ آیا در نتیجه چنین کسی با شخصی که در اتاقی تنگ در کلانترین پایتختها زندگی می کند و خود را از تمام چیزهایی که پیرامون او می گذرد فرو پوشانده است، تفاوتی دارد؟ هرگز... کافری که حقایق هستی او را در برگرفته و او آنها را در نمی یابد و دلش در فضای آنها زندگی نمی کند و بینش درونی او را بیدار و هشیار نمی سازد، بلکه در تیرگی بی خبری و نادانی خود به سر می برد، جز نفس خود و خواهشهای آن را نمی شناسد، کورتر از کسی است که بینایی ظاهری خود را از دست داده است. آیا چنین نیست؟! چه قدر فرق است میان او با کسی که تمام عوالم آفرینش در ضمیر و آگاهی او زنده و فعال است و خود را جزیی از آنها می داند و ناگزیر است که رفتار خود را با قوانین آنها تطبیق دهد، زیرا به پروردگار بزرگ خود ایمان دارد، و کارهای شایسته ای را که پروردگار بدو فرمان داده، همان گونه که به دیگر عوالم نیز امر کرده است، انجام می دهد. «قلیلا ما تتذکرون؛ چه اندک پند می پذیرید.» (غافر/ 59)
ص: 1135
در آخرین آیه مورد بحث با قاطعیت و صراحت خبر از وقوع قیامت می دهد می گوید: «إن الساعة لآتیة لا ریب فیها؛ قیامت می آید، و در آن تردیدی نیست.» (غافر/ 59) و چگونه درباره ی روزی که تمام حقایق عالم دلالت بر آن دارد که جهان بدان پایان می یابد، مورد تردید قرار گیرد؟ و حکمت خداوند که در هر آفریده ای از خرد و بزرگ جلوه گر است ما را با روشنی کافی به روز پاداش رهنمون است. «و لکن أکثر الناس لا یؤمنون؛ ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» پس تو رفتار آنها را پیروی مکن و بگذار هم چنان در سرگرمی خود غوطه خورند، و خود را از سرنوشتی که آنها به سبب کفرشان بدان حقایق سرانجام گرفتارش می شوند، وا رهان.
اینکه می گوید: اکثر مردم ایمان نمی آورند. نه به خاطر آن است که مساله قیام قیامت مطلبی مخفی و مبهم است، بلکه یکی از علل عمده انکار قیامت تمایل به آزادی در بهره گیری بی قید و شرط از دنیا و هر گونه هوسرانی و هوسبازی است، از این گذشته آرزوهای دور و دراز مانع از آن می شود که انسان به فکر قیامت باشد و نسبت به آن اظهار ایمان کند.
من_اب_ع
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 11 صفحه 283
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 13 صفحه 152
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 518
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 330
ص: 1136
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 98
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 13 صفحه 179
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 21 صفحه 375
سید علی اکبر قرشی- تفسیر أحسن الحدیث- جلد 10 صفحه 168
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش نعمت های الهی قدرت خدا مرگ اثبات معاد طبیعت
در اواخر سوره ی بقره داستان عجیبی در یک آیه خلاصه شده که در واقع یک پاسخ تاریخی به منکران معاد است می فرماید: «أو کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال أنی یحی هذه الله بعد موتها فأماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما أو بعض یوم قال بل لبثت مائة عام فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر إلی حمارک و لنجعلک ءایة للناس و انظر إلی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال أعلم أن الله علی کل شیء قدیر؛ یا [داستان] کسی که بر شهری گذشت که بر سقف هایش فرو ریخته بود. [در دل] گفت: خدا چگونه اهل این دیار را پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خدا او را صد سال بمیراند، سپس زنده کرد و گفت: چه مدت [در این حال] بوده ای؟ گفت: یک روز یا بخشی از یک روز بوده ام. فرمود: [نه] بلکه صد سال [در این حال] بوده ای، پس به خوراکی و نوشیدنی خود بنگر که تغییر نیافته، و به درازگوش خویش نگاه کن [که چگونه متلاشی شده] و [بدین سان] تو را برای مردم نشانه [معاد] قرار دهیم، و به این استخوان ها بنگر که چگونه آنها را پیوند می دهیم سپس بر آنها گوشت می پوشانیم. پس همین که [حقیقت] بر او آشکار شد، گفت: [اکنون] می دانم که خداوند بر همه چیز تواناست.» (بقره/ 259)
ص: 1137
'عروش' جمع 'عرش' در اینجا به معنی سقف است، و 'خاویة' در اصل به معنی خالی است و در اینجا کنایه از ویران شدن است زیرا خانه های آباد معمولا مسکونی است و خانه هایی که خالی می شود یا به خاطر ویرانی است و یا بر اثر خالی بودن تدریجا ویران خواهد شد بنابراین جمله 'و هی خاویة علی عروشها' چنین معنی می دهد که خانه های آنان ویران شده بود، به این صورت که نخست سقف آنها فرود آمده و سپس دیوارها به روی آنها افتاده بود، این نوع ویرانی، ویرانی کامل و تمام عیار است، زیرا به هنگام ویرانی معمولا نخست سقف آن ویران می گردد و بعد دیوارها مدتی سر پا می ایستد، سپس روی ویرانه های سقف فرو می غلتد.
از قرائن چنین استفاده می شود که در این ماجرا کسی همراه آن پیامبر نبود، و هنگامی که چشمش به استخوانهای متلاشی شده اهل قریه افتاد، به آنها اشاره کرد و این سؤال را از خویشتن نمود که چگونه خداوند اینها را بعد از مرگشان زنده می کند؟ در اینجا سؤالی پیش می آید که چرا خدای تعالی در آیه مورد بحث نه نام آن شخص را برده، و نه نام قریه ای را که وی از آن گذشت، و نه نام مردمی که در آن ساکن بوده اند، و دچار مرگ دسته جمعی شدند و نه نام مردمی که به حکم جمله ی 'و لنجعلک آیة للناس'، شخص نامبرده به عنوان آیتی خدایی مبعوث بر آنان شد، تا مرده هایشان را زنده کند. با اینکه جا داشت نام آنها را ببرد، چون مقام، مقام استشهاد بود و بردن نام آنان بهتر دفع شبهه می کرد.
ص: 1138
پاسخ این است که معجزه مرده زنده کردن و هدایت کردن به این نحو هر چند امری عظیم است، ولیکن چون در مقامی عملی شده که مردم آن را بعید می شمردند، و امری عظیم و ناشدنی می پنداشتند، بلاغت اقتضا می کرد که متکلم حکیم و توانا، با لحنی از آن خبر دهد که گویی کاری بسیار کوچک و بی اهمیت انجام داده تا اهمیت و شدت استبعاد مخاطب و شنوندگان را بشکند، و به ایشان بفهماند که مرده زنده کردن و امثال آن که به نظر شما امری ناشدنی و عجیب است، برای من امری بی اهمیت و کوچک می باشد، هم چنان که همه بزرگان وقتی سخن از رجال بزرگ و یا امور خیلی مهم دارند، با چنین لحنی ادا می کنند، و مطلب را کوچک و بی اهمیت جلوه می دهند، تا عظمت مقام خود را برسانند و به همین جهت باز می بینیم در آیه ی شریفه بسیاری از جهات قصه را که قوام اصل قصه بدانها بستگی دارد مبهم و مسکوت گذاشته، تا بفهماند که اصل قصه نسبت به درگاه با عظمت خدا، بسیار ناچیز است تا چه رسد به جزئیات آن، و باز به همین جهت در آیات قبلی نام نمرود را که با ابراهیم (ع) خصومت می ورزید، نبرد، و در آیه ی بعدی که در مورد داستان زنده شدن مرغان توسط ابراهیم (ع) است، هم جهات قصه را ذکر نمی کند، نام آن مرغان را نمی برد و اسم آن کوه ها را و عدد اجزای آن گوشت کوبیده را معین نمی کند.
اما اینکه چرا نام ابراهیم (ع) را برده، برای این است که قرآن کریم عنایت دارد که هر جا سخن از آن جناب می رود احترامش کند، و نامش را به بزرگی یاد کند، مثلا می فرماید: «و تلک حجتنا آتیناها إبراهیم علی قومه؛ و این حجت های ما بود که به ابراهیم برای هدایت قومش دادیم.» (انعام/ 83) و نیز می فرماید: «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ ما همچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان می دادیم تا اینکه از صاحبان یقین باشد.» (انعام/ 75) و در همه این موارد عنایتی خاص به ذکر نام ابراهیم (ع) است.
ص: 1139
به خاطر همین نکته ای که خاطر نشان کردیم می بینیم خدای تعالی مساله احیاء و اماته را در غالب موارد قرآن طوری ذکر کرده که خالی از نوعی استهانت و بی اهمیت شمردن نیست، از آن جمله می فرماید: «و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده، و هو أهون علیه، و له المثل الأعلی فی السماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم؛ او خدایی است که خلقت را آغاز نمود و دوباره در معاد آن را بر می گرداند و این عمل برای او آسان ترین عمل است و او در آسمانها و زمین صفاتی بلندتر از این دارد و او مقتدر و فرزانه است.» (روم/ 27)
نیز می فرماید: «قال رب أنی یکون لی غلام قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا؛ زکریا گفت: پروردگارا من از کجا فرزنددار می شوم؟ فرمود: این کار بر من آسان است، هم چنان که قبل از این تو را بیافریدم با اینکه هیچ بودی.» (مریم/ 8) «قال أنی یحیی هذه الله؛ کجا و چگونه خداوند (اهل) این قریه را زنده می کند.» و بنابراین در این جمله، مجازی اعمال شده، زیرا زنده شدن، به خود قریه نسبت داده شده، نظیر مجازی است که در جمله: «و سئل القریة؛ از (اهل) قریه سؤال کن.» (یوسف/ 82) آمده است و با آوردن این جمله خواست عظمت امر را برساند، و نیز قدرت خدای سبحان را عظیم نشان دهد، نه اینکه خواسته باشد این امر را بعید جلوه دهد یعنی استبعادی کند که منجر به انکار معاد باشد، و یا استبعادی که از انکار قلبی معاد ناشی شده باشد، دلیل بر این مدعا گفتار همین شخص است که خدای تعالی از او حکایت کرد که در آخر داستان گفت: «أعلم أن الله علی کل شیء قدیر؛ من می دانم که خدا بر هر چیز توانا است.» و نگفت: 'الان علمت' هم چنان که از همسر عزیز مصر حکایت کرده که بعد از روشن شدن حقیقت گفت: «الآن حصحص الحق؛ حالا دیگر حق روشن و معلوم شد.» (یوسف/ 51)
ص: 1140
علاوه بر اینکه شخص نامبرده پیامبری بوده که از غیب با او سخن می گفته اند و آیتی بوده مبعوث به سوی مردم، و این از انبیاء معصوم ممکن نیست در امر معاد (که خود یکی از اصول دین است) دچار شک و تردید شوند. 'فأماته الله مائة عام ثم بعثه' از ظاهر این جمله بر می آید که خدای تعالی او را قبض روح کرده، و به همان حال صد سال باقیش داشته، و پس از صد سال دوباره روحش را به بدنش برگردانیده است.
سخن بعضی از مفسرین مبنی بر اینکه مراد از موت بی هوشی است و رد آن
بعضی از مفسرین گفته اند: مراد از موت در این آیه همان حالتی است که اطباء آن را بیهوشی می نامند و بیهوشی این است که موجود زنده حس و شعور خود را از دست بدهد، در حالی که تا مدتی بعد از آن، چند روز، یا چند ماه، و یا حتی چند سال، جان در بدنش باقی باشد، هم چنان که ظاهر داستان اصحاب کهف نیز همین است، یعنی خوابیدنشان در سیصد و نه سال همان بیهوشی بوده، که بعدا خداوند دوباره به حالشان آورده، و با سرگذشت آنان بر مساله ی معاد استدلال کرده، پس قصه مورد بحث نظیر قصه ایشان است.
سپس مفسر مزبور گفته: لیکن آنچه تا کنون از اشخاصی که مبتلا به بیهوشی شده اند سابقه داریم، این است که بیش از چند سالی زنده نمی مانند، و آن بیهوشی که صد سال طول بکشد و صاحبش در این مدت زنده بماند سابقه تاریخی ندارد، و امری خارق العاده است، اما همان خدایی که می تواند شخص بیهوش را بعد از دو سه سال، دوباره به هوش آورد، قادر است که بعد از صد سال هم به حال بیاورد، و پذیرفتن مطلبی که نص آیات قرآنی در آن متواتر است و حمل آن آیات بر معنای ظاهریش نزد ما هیچ شرطی به جز این ندارد که آن معنا امری ممکن باشد، و عقل محالش نداند، و می بینیم که خدای تعالی با امکان این بیهوشی صد ساله و به حال آمدن صاحبش بعد از صد سال، استدلال کرده است بر اینکه برگشتن زندگی به مردگان بعد از هزاران سال نیز امری است ممکن، و عقل هم دلیلی بر محال بودن آن ندارد، این بود خلاصه بیانات آن مفسر.
ص: 1141
لیکن ما نفهمیدیم چگونه ممکن است 'مردن' در آیه ی شریفه را حمل بر بیهوشی کرد، و داستان این شخص را با داستان اصحاب کهف مقایسه نمود، چون به فرض اینکه قبول کنیم داستان اصحاب کهف از قبیل بیهوشی بوده، صرف شباهتی که بین این دو داستان هست مجوز آن نمی شود که این را به آن اقتباس کنیم، با اینکه در داستان اصحاب کهف کلمه ی 'اماته' نیامده، تنها فرموده: «فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عددا؛ ما در آن غار ایشان را چند سال به خواب بردیم.» (کهف/ 11) و در آیه مورد بحث صریحا فرموده: خدا او را صد سال میراند. (مترجم المیزان)
آیا این قیاس نیست؟ آن هم قیاسی که اصحاب قیاس نیز آن را حجت نمی دانند، زیرا قیاسی که اصحاب قیاس معتبر می دانند قیاس موضوع بی دلیل است بر موضوعی که دلیل دارد، نه قیاس در جایی که خودش دلیل دارد. به علاوه اگر این ممکن باشد که خدا به عنوان کار خارق العاده مرد بیهوشی را بعد از صد سال به حال آورد، چرا جایز نباشد که به عنوان کار خارق العاده، مرده صد ساله را زنده کند؟ چون بین خارق العاده ها فرقی نیست. معلوم می شود مفسر مزبور زنده کردن مردگان را در دنیا محال می داند، در حالی که هیچ دلیلی بر محال بودن آن ندارد، و به همین جهت است که ذیل آیه ی «و انظر إلی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما» را تاویل کرده است.
سخن کوتاه اینکه: دلالت آیه ی شریفه 'فأماته الله مائة عام...' با در نظر گرفتن جمله ی قبلی 'أنی یحیی هذه الله' و نیز جمله ی بعدی 'فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه و انظر إلی حمارک'، و جمله ی 'و انظر إلی العظام' بر اینکه شخص مزبور واقعا مرده، و بعد از صد سال زنده شده، جای هیچ تردیدی نیست. در ادامه آیه می فرماید: «قال کم لبثت قال لبثت یوما أو بعض یوم قال بل لبثت مائة عام؛ «گفت: چه مدت [در این حال] بوده ای؟ گفت: یک روز یا بخشی از یک روز بوده ام. فرمود: [نه] بلکه صد سال [در این حال] بوده ای.» (بقره/ 259)
ص: 1142
کلمه ی 'لبث' به معنای مکث و باقی ماندن (در جایی و در حالی) است، و اینکه شخص مزبور میان یک روز و پاره ای از یک روز تردید کرد دلالت دارد بر اینکه زنده شدنش در غیر آن ساعتی بوده که از دنیا رفته، مثلا اگر در اواخر روز از دنیا رفته و در اوائل روز بعد زنده شده، و مرگ و زندگی را خواب و بیداری پنداشته و چون اختلاف ساعات آن دو را دیده، تردید کرده که آیا میان این خواب و بیداری یک شب فاصله شده یا نه؟ لذا گفته: 'یوما' اگر یک شب فاصله شده باشد؛ 'أو بعض یوم' اگر یک شب فاصله نشده باشد در اینجا هاتفی به او می گوید: 'بل لبثت مائة عام'.
سپس برای اینکه آن پیامبر، اطمینان بیشتری به این مساله پیدا کند، به او دستور داده شد که به غذا و نوشیدنی که همراه داشته و همچنین مرکب سواری اش نگاهی بیفکند که اولی کاملا سالم مانده بود و دومی به کلی متلاشی شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده کند، و هم قدرت خدا را بر نگهداری هر چه اراده داشته باشد، می فرماید: «فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه لحما؛ به او گفته شد پس حالا نگاه کن به غذا و نوشیدنیت (که همراه داشتی ببین که با گذشت سالها) هیچگونه تغییری نیافته.» سیاق این جمله ها در سرگذشت شخص مزبور عجیب است، برای اینکه سه مرتبه کلمه ی 'فانظر- پس تماشا کن' را تکرار کرده، با اینکه ظاهر کلام اقتضا می کرد به یک دفعه اکتفاء کند، و نیز مساله ی 'طعام' و 'شراب' و 'حمار' را ذکر کرده، در حالی که به ذهن می رسد که هیچ احتیاجی به ذکر این ها نبود.
ص: 1143
نیز جمله ی 'و لنجعلک' را در وسط کلام آورده، با اینکه ظاهر کلام اقتضا می کرد که آن را در آخر کلام یعنی بعد از جمله ی 'و انظر إلی العظام' بیاورد، علاوه بر اینکه بیان آن امری که وی عظیمش می دانست (و می گفت چگونه خدا این مردگان را زنده می کند) با زنده شدن خودش روشن شده بود، دیگر چه حاجت داشت که به وی دستور دهد که به استخوانها نظر کند، اینها سؤالاتی است که در آیه به چشم می خورد، ولیکن تدبر و دقت در اطراف آیه شریفه خصوصیات قصه را معلوم و روشن می کند و در سایه آن، پاسخ این اشکالات هم ظاهر می شود.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 551
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 296
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 1 صفحه 423
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی پیامبران مرگ زندگی معاد
ذکر اوصاف مؤمنان راستین و همچنین پاداش بی نظیری که خداوند به آنها می دهد، این شوق را در دلها زنده می کند که باید به صفوف آنها پیوست، اما از چه راهی؟ و از کدام طریق؟ آیات مورد بحث و قسمتی از آیات آینده، طرق اساسی تحصیل ایمان و معرفت را نشان می دهد، نخست دست انسان را گرفته و به کاوش در اسرار درون و سیر در عالم انفس وا می دارد، و در آیاتی که بعد از آن خواهد آمد او را به جهان برون و موجودات شگرف عالم هستی توجه می دهد و به سیر آفاقی می پردازد.
ص: 1144
نخست می گوید: «و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین؛ ما انسان را از چکیده و خلاصه ای از گل آفریدیم.» (مؤمنون/ 12) آری این گام نخست است که انسان با آن عظمت، با آن همه استعداد و شایستگی ها این افضل مخلوقات و برترین موجودات جهان از خاکی بی ارزش است همان خاکی که در کم ارزش بودن ضرب المثل است، و این نهایت قدرت نمایی او است که از چنین مواد ساده ای چنان موجود بدیعی آفرید. در آیه بعد اضافه می کند: «ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین؛ سپس او را نطفه ای قرار دادیم در قرارگاه امن و امانی.» (مومنون/ 13)
در حقیقت نخستین آیه به آغاز وجود همه انسانها اعم از آدم (ع) و فرزندان او اشاره می کند که همه به خاک باز می گردند و از گل برخاسته اند، اما در دومین آیه به تداوم نسل آدم از طریق ترکیب نطفه نر و ماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه می دهد. و ظاهر سیاق این است که مراد از انسان نوع بشر باشد که در نتیجه شامل آدم (ع) و همه ذریه او می شود. و مراد از خلق خلق ابتدایی است که در آن آدم (ع) را از گل آفریده و آن گاه نسل او را از نطفه قرار داده است این آیه و آیه بعدش در حقیقت شبیه تعبیری است که در آیات 7 و 8 سوره سجده آمده است: «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ آغاز آفرینش انسان را از گل قرار داد و نسل او را از چکیده ای از آب بی ارزش.»
ص: 1145
مؤید این ظاهر، قول خدای تعالی بعد از این جمله است که می فرماید: ثم جعلناه نطفة، چون اگر مراد از انسان، فرزندان آدم (ع) بود و بس، و شامل خود آدم (ع) نمی شد، و مراد از خلقت انسان از گل، این بود که نطفه فرزندان آدم (ع) هم در آغاز گل بوده، باید به قول بعضی می فرمود: «ثم خلقناه نطفة ثم خلقنا النطفة علقة، فخلقنا العلقة مضغة؛ پس خلق کردیم او را نطفه ای پس خلق کردیم نطفه را علقه ای پس خلق کردیم علقه را مضغه ای....» با این بیان روشن می شود اینکه بعضی از مفسرین گفته اند منظور از انسان جنس بنی آدم است. و قول بعضی دیگر که گفته اند منظور از انسان خود آدم (ع) است صحیح نیست.
کلمه خلق (به طوری که گفته اند) در اصل به معنای تقدیر و اندازه گیری بوده، مثلا وقتی می گویند: خلق الثوب معنایش این است که پارچه را برای بریدن اندازه گیری کردم. پس، معنای آیه این می شود که: ما انسان را در آغاز از چکیده و خلاصه ای از اجزای زمین که با آب آمیخته بود اندازه گیری کردیم. ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین. نطفه به معنای آبی اندک است که بسیار اطلاق می شود بر مطلق آب. و کلمه قرار مصدر است که از آن معنای قرارگاه اراده شده تا مبالغه را برساند، و منظور از قرارگاه مکین رحم زنان است که نطفه در آن قرار می گیرد. و کلمه مکین صفت رحم است، و توصیف رحم به مکین یا از این جهت است که تمکن نگهداری و حفظ نطفه را از فساد و هدر رفتن دارد و یا از این باب است که نطفه در آن، تمکن زیست دارد.
ص: 1146
معنای جمله این است که سپس، ما انسان را نطفه ای کردیم که در رحم متمکن باشد، هم چنان که آن را در اول از خلاصه ای از گل درست کردیم. و این تعبیر می رساند که ما طریق خلقت انسان را از آن شکل به این شکل مبدل نمودیم. تعبیر از رحم به قرار مکین (قرارگاه امن و امان) اشاره به موقعیت خاص رحم در بدن انسان است، در واقع در محفوظترین نقطه بدن که از هر طرف کاملا تحت حفاظت است قرار گرفته، ستون فقرات و دنده ها از یک سو، استخوان نیرومند لگن خاصره از سوی دیگر، پوششهای متعدد شکم از سوی سوم حفاظتی که از ناحیه دستها به عمل می آید از سوی چهارم، همگی شواهد این قرارگاه امن و امان است.
بعد به مراحل شگفت آور و بهت آور سیر نطفه در رحم مادر و چهره های گوناگون خلقت که یکی بعد از دیگری در آن قرارگاه امن و دور از دست بشر ظاهر می شود اشاره کرده می فرماید: سپس ما نطفه را به صورت خون بسته ای در آوردیم و بعد این خون بسته را به مضغه که شبیه گوشت جویده است تبدیل کردیم و بعدا آن را به صورت استخوان در آوردیم، و از آن پس بر استخوانها گوشت پوشاندیم (ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما) (مومنون/ 14) این چهار مرحله متفاوت که به اضافه مرحله نطفه بودن، مراحل پنجگانه ای را تشکیل می دهد هر کدام برای خود عالم عجیبی دارد مملو از شگفتیها که در علم جنین شناسی امروز دقیقا مورد بررسی قرار گرفته و پیرامون آن کتابها نوشته اند، ولی روزی که قرآن از این مراحل مختلف خلقت جنینی انسان و شگفتیهای آن سخن می گفت، اثری از این علم و دانش نبود.
ص: 1147
در پایان آیه به آخرین مرحله که در واقع مهمترین مرحله آفرینش بشر است با یک تعبیر سر بسته و پر معنی اشاره کرده می فرماید: «ثم أنشأناه خلقا آخر؛ سپس ما او را آفرینش تازه ای بخشیدیم.» (مومنون/ 14) کلمه ی انشاء به طوری که راغب می گوید به معنای ایجاد چیزی و تربیت آن است، هم چنان که نشا و نشاة به معنای احداث و تربیت چیزی است و از همین جهت به جوان نورس می گویند: ناشئ. در این جمله سیاق را از خلقت، به انشاء تغییر داده و فرموده: ثم أنشأناه خلقا آخر با اینکه ممکن بود بفرماید: ثم خلقناه... و این به خاطر آن است که دلالت کند بر اینکه آنچه به وجود آوردیم چیز دیگری، و حقیقت دیگری است غیر از آنچه در مراحل قبلی بود، مثلا، علقه هر چند از نظر اوصاف و خواص و رنگ و طعم و شکل و امثال آن با نطفه فرق دارد الا اینکه اوصافی که نطفه داشت از دست داد و اوصافی همجنس آن را به خود گرفت.
خلاصه، اگر عین اوصاف نطفه در علقه نیست لیکن در همجنس آن هست مثلا اگر سفید نبود قرمز می باشد و هر دو از یک جنسند به نام رنگ، به خلاف اوصافی که خدا در مرحله اخیر به آن داده و آن را انسان کرده که نه عین آن اوصاف در مراحل قبلی بودند و نه همجنس آن، مثلا در انشاء اخیر، او را صاحب حیات و قدرت و علم کرد. آری، به او جوهره ذاتی داد (که ما از آن تعبیر می کنیم به من) که نسخه آن در مراحل قبلی یعنی در نطفه و علقه و مضغه و عظام پوشیده به لحم، نبود هم چنان که در آن مراحل، اوصاف علم و قدرت و حیات نبود، پس در مرحله اخیر چیزی به وجود آمده که کاملا مسبوق به عدم بود یعنی هیچ سابقه ای نداشت.
ص: 1148
ضمیر در انشاناه (به طوری که از سیاق بر می آید) به انسان در آن حالی که استخوانهایی پوشیده از گوشت بود بر می گردد، چون او بود که در مرحله اخیر خلقتی دیگر پیدا کرد، یعنی، صرف ماده ای مرده و جاهل و عاجز بود، سپس موجودی زنده و عالم و قادر شد پس ماده بود و صفات و خواص ماده را داشت، سپس چیزی شد که در ذات و صفات و خواص مغایر با سابقش می باشد و در عین حال این همان است، و همان ماده است پس می شود گفت آن را به این مرحله در آوردیم و در عین حال غیر آن است، چون نه در ذات با آن شرکت دارد و نه در صفات و تنها با آن، نوعی اتحاد و تعلق دارد تا آن را در راه رسیدن به مقاصدش به کار گیرد، مانند آلتی که در دست صاحب آلت است، و در انجام مقاصدش استعمال می کند، نظیر قلم برای نویسنده. پس تن آدمی هم آلتی است برای جان آدمی.
این همان حقیقتی است که از آیه «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون* قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ گفتند آیا بعد از آنکه در زمین گم شدیم دوباره خلقت جدیدی به خود می گیریم؟ اینان نسبت به دیدار پروردگارشان کافرند، بگو شما (در زمین گم نمی شوید) بلکه ملک الموت همان که موکل بر شما است جان شما را می گیرد.» (سجده/ 10- 11) هم استفاده می شود. پس آنکه ملائکه در حین مرگ او را می گیرند آن انسان است، و آنچه در قبر متلاشی می شود و می پوسد، آن بدن انسان است، نه خود انسان. بزرگ و پر برکت است خدایی که بهترین خلق کنندگان است. «فتبارک الله أحسن الخالقین؛آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.» (مومنون/ 14)
ص: 1149
آفرین بر این قدرت نمایی بی نظیر که در ظلمتکده رحم این چنین تصویر بدیعی با این همه عجائب و شگفتیها بر قطره آبی نقش می زند. آفرین بر آن علم و حکمتی که اینهمه استعداد و لیاقت و شایستگی را در چنین موجود ناچیزی ایجاد می کند، آفرین بر او و بر خلقت بی نظیرش. ضمنا باید توجه داشت که خالق از ماده خلق، و خلق در اصل به معنی اندازه گیری است، هنگامی که یک قطعه چرم را برای بریدن، اندازه گیری می کنند، عرب واژه خلق در باره آن به کار می برد، و از آنجا که در آفرینش مساله اندازه گیری بیش از همه چیز اهمیت دارد این کلمه خلق درباره آن به کار رفته است.
تعبیر به أحسن الخالقین (بهترین آفرینندگان) این سؤال را به وجود می آورد که مگر غیر از خدا آفریدگار دیگری وجود دارد؟! بعضی از مفسران توجیهات گوناگونی برای آیه کرده اند، در حالی که نیازی به این توجیهات نیست، و کلمه خلق به معنی اندازه گیری و صنعت در باره غیر خداوند نیز صادق است، ولی البته خلق خدا با خلق غیر او از جهات گوناگونی متفاوت است: خداوند ماده و صورت اشیاء را می آفریند، در حالی که اگر انسان بخواهد چیزی ایجاد کند تنها می تواند با استفاده از مواد موجود این جهان صورت تازه ای به آن ببخشد مثلا از مصالح ساختمانی خانه ای بسازد، یا از آهن و فولاد، اتومبیل یا کارخانه ای اختراع کند.
از سویی دیگر خلقت و آفرینش خداوند، نامحدود است و او آفریدگار همه چیز است. «الله خالق کل شیء؛ او آفریدگار همه چیز است.» (رعد/ 16) در حالی انسان موجودات بسیار محدودی را می تواند ابداع کند، و گاه توأم با انواع ضعفها و نقصها است که در جریان عمل باید آنها را تکمیل کند، اما خلق و ابداع پروردگار خالی از هر گونه عیب و نقص است.
ص: 1150
از سوی سوم در آنجا که انسان توانایی بر این امر پیدا می کند، آن نیز به اذن و فرمان خدا است که بی اذن او در عالم حتی برگی بر درختی نمی جنبد چنان که درباره حضرت مسیح (ع) در سوره مائده آیه 110 می خوانیم و «إذ تخلق من الطین کهیئة الطیر بإذنی؛ در آن هنگام که تو از گل، صورتی همچون صورت پرنده به اذن من خلق می کردی.» آیه ی بعد از مساله ی توحید و شناخت مبداء به طرز زیبا و ظریفی به مساله ی معاد منتقل می شود، و می گوید: این انسان با همه شگفتیهایش تا ابد زنده نمی ماند، زمانی فرا می رسد که این ساختمان عجیب از هم فرو می ریزد و شما بعد از این زندگی همگی می میرید؛ ثم إنکم بعد ذلک لمیتون؛ بعد از این [مراحل] قطعا خواهید مرد.» (مومنون/ 15)
این جمله بیان آخرین مراحل تدبیر الهی است و می رساند که مرگ از مراحلی است که در مسیر تقدیر به طور وجوب و حتم باید باشد و همه باید آن را طی کنند. و همان طور که قبلا گذشت مرگ یکی از حقایق است، هم چنان که فرموده: «کل نفس ذائقة الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنة؛ هر نفسی چشنده مرگ است و ما شما را با خیر و شر می آزماییم.» (انبیاء/ 35) ولی برای اینکه این تصور پیش نیاید که با مردن انسان همه چیز پایان می گیرد (پس این آفرینش با این همه شکوه و عظمت برای این چند روز زندگی امری بیهوده بوده است) بلا فاصله می افزاید: سپس شما روز قیامت بار دیگر به زندگی باز می گردید و برانگیخته می شوید. (البته در سطحی عالیتر و در جهانی وسیعتر و گسترده تر) «ثم إنکم یوم القیامة تبعثون؛ آنگاه شما در روز رستاخیز برانگیخته خواهید شد.» (مومنون/ 16)
ص: 1151
این همان تمامیت تدبیر و آخرین نقطه در مسیر آدمی است، چون هر که بدانجا قدم بگذارد دیگر بیرون شدنی نیست. پس از آنکه انسان عالم برزخ را گذرانید و مراتب سیر خود را به استکمال رسانید در روز قیامت که آخرین سیر بشر است پس از تحولات بسیاری که از اول تکون وجودش در پشت پدر و (رحم) مادر و ایام سیرش در حیات دنیا و تبدلاتی که علی الدوام عارض آن گردیده تماما به یک صورت وحدانی و فعلیتی که جامع تمامی مراتب وجود وی است از روح و بدن و قوی و مشاعر به پایان رسید در روز قیامت مبعوث می گردد. اینکه آیات را بر هم مترتب گردانیده شاید اشاره به این باشد که این مراتب مترتب برهم اند هر سابقی مقدمه بر مرتبه بالای خود و هر لا حقی نتیجه و ما حصل مرتبه زیرین خود می باشد.
به عبارت دیگر هر موجود دانی را مقام و محلی است در عالی که می کوشد و علی الدوام به دور خود می چرخد تا متصل به وی گردد. و هر موجود عالی را ظهور و بروزی است در دانی این است که تمام موجودات متصل و مرتبط به یکدیگرند و مثل حلقه های زنجیر به هم پیوسته اند. ببین چگونه در این آیات که مراتب بشری را بیان نموده از جوهر خاک آغاز نموده تا منتهای کمال بشری او که در قیامت تحقق می پذیرد. خاک را مقدمه نطفه و نطفه را مقدمه مضغه و نطفه و مضغه را نتیجه و ما حصل جوهر خاک و همچنین و هر مرتبه ما دون را مقدمه بالاتر و بالاتر را ما حصل ما دون گردانیده و کمال انسانی که در قیامت ظهور و بروز پیدا می نماید نتیجه و ما حصل تمام مراتب زیرین خواهد بود.
ص: 1152
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 115
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 9 صفحه 12
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14 صفحه 206
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 صفحه 27
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 11 صفحه 242
کلی__د واژه ه__ا
خلقت انسان باورها در قرآن اثبات معاد آفرینش
آیا انسان اینگونه می پندارد که او را بیهوده رها می کنند؟ او چگونه باور می کند خداوند این جهان پهناور را، با این عظمت، و این همه شگفتیها، برای انسان بیافریند، ولی در آفرینش انسان هدفی نباشد؟ چگونه می تواند باور کرد، که هر عضوی از اعضای انسان برای هدف خاصی آفریده شده باشد، چشم برای دیدن و گوش برای شنیدن، و قلب برای رسانیدن غذا و اکسیژن و آب به تمام سلولهای بدن. حتی خطوط سر انگشتان انسان نیز حکمتی دارد، ولی برای مجموع وجود او هیچ هدفی در کار نیست، و بیهوده و مهمل و بدون هیچگونه برنامه و امر و نهی و تکلیف و مسئولیت آفریده شده است؟
یک فرد عادی اگر مصنوع کوچکی بی هدف بسازد به او ایراد می کنند، و نامش را از زمره انسانهای عاقل حذف می نمایند، چگونه خداوند حکیم علی الاطلاق ممکن است چنین آفرینش بی هدفی داشته باشد؟! و اگر گفته شود هدف همین زندگی چند روزه دنیا است، همین خور و خواب تکراری و آمیخته با هزار گونه درد و رنج، قطعا این چیزی نیست که بتواند آن آفرینش بزرگ را توجیه کند. هر چیز در زندگی آدمی او را به احاطه داشتن تدبیر خدا بر او هدایت می کند، و از فراگیر بودن رعایت خدا نسبت به زندگی او آگاه می سازد، و اگر چنین نمی بود زندگی از میان می رفت یا به صورت جهنمی غیر قابل تحمل در می آمد، و آشکارترین همه آفرینش او است: چگونه لطف حق سبب آن شد که از صلب پدرش که در آن به صورت جانوری منوی و نادیدنی بود به زهدان مادرش بیاید، و سلامت و امنیت آن را چنان تأمین کرد که شکل پاره خون بسته ای پیدا کند، سپس به مراعات و حمایت و پرورش او پرداخت تا آفرینشی استوار و موزون پیدا کرد.
ص: 1153
پس آیا عاقلانه چنان است که بگوییم در آینده او را به حال خود رها خواهد کرد، در صورتی که پیش از این هرگز کسی را به حال خود رها نکرده است، بلکه هیچ چیزی در جهان نیست که بدون هدف و منظوری به حال خود رها شده باشد. بنابراین نتیجه می گیریم که این انسان برای هدف بزرگتری یعنی زندگی جاویدان در جوار قرب رحمت حق، و تکامل بی وقفه و بی پایان، آفریده شده است. قرآن به یکی از استدلالهای خود مبنی بر امکان چنین زندگی جاویدانی پرداخته می فرماید: «أ لم یک نطفة من منی یمنی؛ آیا انسان در آغاز نطفه ای از منی نبود که در رحم ریخته می شود؟!» (قیامت/ 37) سپس این مرحله را پشت سر گذارد و «ثم کان علقة فخلق فسوی؛ به صورت خون بسته درآمد.» (قیامت/ 38) و خداوند او را آفرینش تازه ای بخشید، و موزون ساخت. باز در این مرحله متوقف نماند، «فجعل منه الزوجین الذکر و الأنثی؛ خداوند از همین نطفه دو جفت مرد و زن را آفرید.» (قیامت/ 39)
آیا کسی که نطفه کوچک و بی ارزش را در ظلمتکده رحم مادر، هر روز آفرینش جدیدی می بخشد، و لباس تازه ای از حیات و زندگی در تن او می کند، و چهره ی نوینی به او می دهد، تا سرانجام انسان مذکر یا مؤنث کاملی می شود و از مادر متولد می گردد «أ لیس ذلک بقادر علی أن یحیی الموتی؛ آیا چنین کسی قادر نیست مردگان را زنده کند؟!» (قیامت/ 40) این بیان در حقیقت در مقابل منکرانی است که در مساله معاد جسمانی غالبا دم از محال بودن می زدند، و امکان بازگشت به زندگی را بعد از مردن و خاک شدن نفی می کردند، و قرآن برای اثبات امکان این معنی دست انسان را گرفته و او را به آغاز خلقتش باز می گرداند، مراحل عجیب جنین، و تطورات شگفت انگیز انسان را در این مراحل به او نشان می دهد، تا بداند او بر همه چیز قادر و توانا است، و به تعبیر دیگر بهترین دلیل برای امکان یک شیء وقوع آن است.
ص: 1154
«نطفه» به گفته ی بعضی از ارباب لغت به معنی آب صاف است و به همین جهت «نطف» در مورد لؤلؤ (مروارید) به کار می رود. ولی بعضی آن را به معنی مقدار کمی از آب یا باقیمانده ی آب در ظرف، تفسیر کرده اند. بعضی نیز تصریح کرده اند که نطفه به معنی آب صاف است، کم باشد یا زیاد. بعضی نیز همه ی اینها را جزء معانی نطفه می دانند منتهی نطفه به معنی آب صاف یا آب کم است و «نطفه» به معنی مروارید.
قابل توجه اینکه طبق تحقیقاتی که اخیرا بعضی از دانشمندان کرده اند، این آب کم که نامش نطفه است، قسمتی از آن را بیضه ها ترشح می کند که حاوی «اسپرماتوزوئید» است، قسمت دیگری از کیسه های تخمی که نزدیک غده ی «پروستات» قرار گرفته، قسمت سوم را خود «پروستات» ترشح می کند که وضع ظاهری منی و بوی مخصوصش از آن است، قسمت چهارمی از غدد «کوپر» و غدد «لیتره» که در کنار مجاری ادرار قرار دارند، مترشح می شود. این آبهای پنجگانه با نسبت دقیق و حساب شده ای به هم می آمیزند و آن ماده ی حیات آفرین را تشکیل می دهند، گوینده ی این سخن که یک دانشمند فرانسوی است که اخیرا گرایش زیادی به قرآن و اسلام پیدا کرده و در این زمینه کتاب نوشته است او معتقد است تعبیر به «امشاج» (مختلط) که در قرآن مجید وارد شده، اشاره به این معنی دقیق است که قطعا هنگام نزول قرآن از چشم مردم جهان و دانشمندان آن قرون، پوشیده و پنهان بود.
ص: 1155
به هر حال اطلاق این واژه بر آبی که از مرد هنگام آمیزش جنسی خارج می شود به خاطر تناسب روشنی است که با معنی اصلی دارد. مراحل چهارگانه ای که در این آیه ارائه شده هر یک نومنه ی تازه و پرتوی جدید از حیات و زندگی بعد از مرگ است، که به خوبی می تواتند بیانگر قدرت خالق از یکسو، و امکان مسأله ی معاد و حیات پس از مرگ از سوی دیگر باشد، مخصوصا مسئله ی جنسیت نطفه که آیا مذکر است یا مؤنث؟ از عجیبترین و پیچیده ترین مسائل مربوط به جنین شناسی است که هنوز قوانین حاکم بر آن از چشم تیز بین دانشمندان پوشیده مانده است، همین اندازه می دانیم تا مدت زیادی جنسیت جنین در رحم مادر کاملا نامعلوم و نامشخص است، و در مراحل نهائی آشکار می گردد، و نیز می دانیم قوانین دقیقی بر آن حاکم است که این دو جنس را در حدی متعادل و نزدیک به هم قرار می دهدف ولی جزئیات این مسائل همچنان در پرده ی ابهام پوشیده است.
گرچه در این آیات تنها بعضی از مراحل جنینی ذکر شده ولی در آیات دیگر قرآن مانند آیات آغاز سوره حج، و اوائل سوره مؤمنون، مراحل بیشتری بیان گردیده است. ضمنا به 'ذلک' که اسم اشاره به بعید است در مورد خداوند کنایه از عظمت مقام او است و اشاره به این است که به قدری ذات پاکش والا است که از دسترس افکار بشر بیرون است. در روایتی آمده است هنگامی که آیات «أ لیس ذلک بقادر علی أن یحیی الموتی؛ آیا خداوند با اینهمه توانایی، قادر نیست مردگان را زنده کند؟» نازل گردید. رسول خدا (ص) عرضه داشت: «سبحانک اللهم، و بلی؛ منزهی تو ای خداوند آری چنین قدرتی را داری.»
ص: 1156
همین معنی از امام باقر و امام صادق (ع) نیز نقل شده است با اینکه آغاز خلقت بشر از ماده تناسلی و تحولاتی که بر آن رخ می دهد و همچنین سایر تحولاتی که بر بشر خواه ناخواه رخ می دهد به کمال مادی و جسمانی می رسد و نیز از نظر موهبت نیروی عاقله که بر همه مخلوقات او را فضیلت و برتری داده و او را غرض و محصول جهان خلقت معرفی نموده آیا قدرت آن را ندارد که بار دیگر خاک بدن و جوارح هر فردی را به هیئت اعضاء و جوارح او درآورد و تحت تدبیر روح او را به عالم قیامت احضار نماید. در صورتی که به طور بداهت زندگی و حقیقت بشر به روح و نیروی تعقل و تفکر او است که وجود او ابدی و زوال ناپذیر است و زوال و تحول که برای بشر رخ می دهد از نظر ترکیب اعضاء درونی و برونی او است که به صورت خاک در می آید ولی روح و معلومات و ملکات فاضله و رذایل خلقی او هرگز زوال پذیر نخواهد بود.
خلاصه بشر قوام او به روح تعقل او است که باقی و زوال و تحول ناپذیر می باشد فقط تحول درباره ی اعضاء درونی و بیرونی او است که در زندگی دنیوی نیز پیوسته محکوم به تحول بوده است و هنگام مرگ فقط بدن عنصری او معرض تحول قرار می گیرد نتیجه آنکه بشر موجود ابدی است و حالت مرگ نیز یکی از تحولات او از عالم دنیا به عالم برزخ و قیامت خواهد بود در دنیا حیات و زندگی بشر به طور تعلق به بدن عنصری و به سایر علایق زندگی دنیوی بوده است ولی در آستانه مرگ که درآید روح او استقلال خواهد یافت و به عالم برزخ انتقال می یابد و از بدن عنصری بی نیاز گشته و در عالم قیامت بار دیگر روح به بدن و جوارح خود او احاطه خواهد یافت نتیجه اینکه انسان که قوام او به روح است هرگز زوال پذیر نبوده است.
ص: 1157
براء بن عازب گوید: چون این آیه نازل گشت (آیا چنین کس قادر نیست مردگان را زنده کند) پیامبر عرضه داشت بار خدایا! منزهی تو و حتما می توانی. در پاره ای احادیث نیز آمده است که پیامبر (ص) گریست و گفت: خدایا تو قادری بر این کار.
مصادیق دیگر از انتهاء خلقت و تدبیر به خداوند
در آیاتی دیگر بعد از اشاره به قدرت نمائی خدا «و أن إلی ربک المنتهی* و أنه هو أضحک و أبکی* و أنه هو أمات و أحیا؛ و این که پایان [کار] به سوی پروردگار توست. و هم اوست که بخنداند و بگریاند. و هم اوست که میراند و زنده کرد.» (نجم/ 42- 44) می فرماید: «و أنه خلق الزوجین الذکر و الأنثی* من نطفة إذا تمنی* و أن علیه النشأة الأخری؛ و اوست که دو زوج نر و ماده را آفرید، از نطفه ای آن گاه که ریخته شود. و این که ایجاد عالم دیگر (رستاخیز) بر عهده ی اوست.» (نجم/ 45- 47)
این چند آیه در حقیقت بیان جامع و توضیح جالبی است برای مساله انتهای همه امور به ربوبیت و تدبیر پروردگار، زیرا می گوید: مرگ و حیات شما به دست او است، تداوم نسلها از طریق آفرینش زوجین نیز به تدبیر او است همچنین تمام حوادثی که در طول زندگی انسان رخ می دهد از ناحیه او است، او می گریاند یا می خنداند، می میراند یا زنده می کند، و به این ترتیب سر رشته زندگی از آغاز تا انجام همه به ذات پاکش منتهی می گردد. «و أنه هو أمات و أحیا؛ و این که او می میراند و زنده می کند.» شاید معنی حیات در این جا استمرار و حفظ کردن آن بوده باشد، همچون در این گفته خدای تعالی: «و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا؛ و هر که آن را زنده برجای گذارد، چنین است که گویی همه مردمان را زنده نگاه داشته است.» (مائدة/ 32) و امر مرگ و زندگی به دست خدای متعال است، هر سببهای ظاهری که می خواهد داشته باشد، زیرا که خدا امور را با اسبابها به جریان می اندازد، چنان که زندگی یکی به دست پزشک محفوظ می ماند، یا مرگ او به دست جلادی مقدر می شود. «و أنه خلق الزوجین الذکر و الأنثی من نطفة إذا تمنی»
ص: 1158
پروردگار ما درباره این حقیقت که همه چیز به او منتهی می شود تأکید می کند، و سپس مثالهایی برای آن می زنند که هر چه بهتر آن را در وجود ما استقرار بخشد، چه انسان گاه به کشف قوانینی موفق می شود که زندگی بر وفق آنها جریان پیدا می کند، پس ظواهر و حوادث را به صورت مادی و بر اساس آن که قانون همه چیز است در معرض توضیح و تفسیر قرار می دهد، و می بیند که زاده شدن از همخوابگی آغاز می شود که مرد منی یافته را در زهدان زن می ریزد، و زهدان آماده برای به وجود آمدن جنین بر طبق قوانین و معادلاتی معین به نوبه خود به کار برمی خیزد و از ترکیب تخمک و منی یافته پدید می آید که سپس جنین از آن ساخته می شود، که اگر در آن جنبه مردانگی غلبه داشته باشد، نتیجه آن است که از جنین پس از پایان یافتن دوران زهدانی آن پسری به دنیا آید، و اگر جنبه زنانگی غالب باشد دختری.
سپس در همین حد توقف می کند و به بحث درباره پایان این نمودها نمی پردازد، در صورتی که اگر خوب دقت کنیم در سلسله علتها و آنچه میان خواسته انسان و تحقق عمل فاصله می شود، جاهای خالی می بینیم، پس تو که خواستار پیدا کردن فرزندانی هستی، آیا در صلب خود بر این کار قدرت داری؟ و آیا موفق می شوی که همسری مناسب برای آن پیدا کنی؟ و آیا تضمینی بر آن می یابی که عقیم و سترون نیست، یا گرفتار سقط جنین نمی شود؟ و دهها پرسش از این گونه که در ذهن هر یک از ما که خواستار انجام دادن آن هستیم طرح می شود. و چون در جستجوی ریشه این پرسشها برآییم به این امر واقف می شویم که هدفهای مورد نظر ما که تلاشهای ما نتوانست آنها را برای ما تأمین کند، به سبب آن بوده است که چنان حساب نکردیم که این هراس در اندیشه ما آفریده شده تا دیگر به آنچه می خواهیم دست یابیم. و امام امیر المؤمنین (ع) راست گفت که: «خدا را به از بین رفتن عزیمتها و شکسته شدن همتها شناختم.» بیا و برای مرتبه هزارم دور از توکل بر خدا قلبت را برای انجام نقشه ای به کار انداز و ببین که چگونه گردنه های غیر قابل عبور حساب ناشده بر سر راهت پیدا می شود.
ص: 1159
از همین جا این حقیقت در فطرت مردمان جایگزین شده است که زمام امور به دست ایشان نیست، و در هر عملی که شخص در انجام دادن یا جلوگیری کردن از انجام آن سهیم می شود، اندازه ای غیب وجود دارد. و قدرت خدا بر ایجاد نخستین آدمی از نطفه تا مرگ تأکیدی بر آن است که بار دیگر او را برای جزا برمی انگیزد و زنده می کند. «و أن علیه النشأة الأخری؛ و این که بر عهده او است پدید آوردنی دیگر.» تعبیر به 'علیه' (بر خداوند لازم است) از این نظر است که وقتی پروردگار حلیم انسانها را آفرید، و وظائفی بر دوش آنها گذارد، و به همه آزادی داد، و در این میان افرادی مطیع و غیر مطیع، و افرادی ظالم و افرادی مظلوم وجود داشتند، و هیچ یک در این جهان به پاداش و کیفر نهایی خود نرسیدند، حکمتش ایجاب می کند که 'نشاه دیگری' در کار باشد تا عدالت تحقق پذیرد.
به علاوه شخص حکیم این جهان پهناور را برای زندگی چند روزه با آن همه ناملائمات خلقت نمی کند، حتما باید مقدمه ای باشد بر زندگی گسترده ای که ارزش این برنامه وسیع را دارد، یا به تعبیر دیگر هر گاه نشاه دیگری نباشد آفرینش این جهان به هدف نهایی نخواهد رسید. این نیز قابل توجه است که خداوند چنین وعده ای را به عنوان یک وعده حتمی به بندگانش داده و صدق کلام او ایجاب می کند که وعده هایش تخلف ناپذیر باشد.
من_اب_ع
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 13 صفحه 408
ص: 1160
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 171
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 14 صفحه 189
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 559
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 319
سیدمحمد حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 17 صفحه 238
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش بدن انسان هدف حکمت الهی روح جسم تدبیر الهی
نعمتهای خدا پیاپی به انسان می رسد، ولی او همیشه طمع در چیزی می بندد که در دستهای دیگران است، به جای آن که خود را تسلیم به خدای خود کند که نعمتهای ظاهری و باطنی خود را به او ارزانی داشته است، او را می بینی که به بندگی گردنکشان گردن می نهد، یا در مقابل مترفانی که اندکی روزی به او می دهند سر خضوع و خشوع فرو می آورد. چرا در رحمت خدا را نمی کوبد که بر همه چیز گسترده است؟! آیا پروردگار عادات بخشندگی و تفضل خود را نسبت به او تغییر داده است؟! آیا خدا بر این قادر نیست که او را از آنچه در دستهای بندگان است بی نیاز سازد؟! بزرگترین نعمتهای خدا کتابی است که راه خوشبختی را به او نشان می دهد، و نه تنها او را از مالهای دنیا بی نیاز می سازد، بلکه نسبت به هر چیز از دنیا تا آخرت چنین می کند، ولی او با وجود این کافر نعمت است خدا او را به کفر و کفرانش بکشد!
یکی از نعمتهای پرشمار خداوند آفرینش انسان است از نطفه: «من أی شیء خلقه* من نطفة خلقه فقدره؛ از چه چیز او را آفرید او را از نطفه آفرید و اندازه نهاد.» (عبس/ 18- 19) این قطره آبی که از تیره پشت بیرون می آید، و آن قطره که از استخوانهای سینه بیرون می جهد، با یکدیگر تلاقی می کنند و خدا با آنها در تاریکیهای زهدانها انسان را می آفریند، یعنی در جایی که حتی پدر و مادرش هم نمی دانند در آن جا چه می گذرد، پس پیوسته چشم خدا نگران او است، و دست او وی را از حالی به حال دیگر می گرداند، و چنین است تا به صورت انسانی تمام عیار در آید. خدا چگونه اندازه مواد بدن او را از عناصر گوناگون معین کرد که بعضی از آنها را پروردگار از ستارگانی به زمین آورده است که میلیاردها کیلومتر از ما دورند، و سپس حجم و مقدار هر عنصر را در ساختمان بدن او تقدیر کرد، و او را به نیکوترین صورت مصور ساخت، اندامهای وی را با نظامهای پیچیده ای تنظیم و تقدیر و اندازه گیری کرد که هنوز جز از اندکی از آنها آگاهی نداریم که مربوط به غده های تنظیم کننده رشد اندامها است، و اندازه وزن بدن او را معین و مقدر کرد که نه به اندازه کیلوگرمهای بالا و تنها برسد و نه به آن اندازه که در آغاز بیرون آمدنی از رحم داشت ثابت بماند، و این وزن نهایی را میان شصت و نود کیلوگرم مقرر داشت، و به همین گونه حدی برای بلندی قامت او قرار داد و چنین است که به قامتهای چند متری بر نمی خوریم، به همان گونه که شماره کوتوله ها بسیار اندک است.
ص: 1161
به همین گونه خواهشهای نفسانی و شهوتهای بدنی او را به اندازه قرار داد، و با وجود این، همه اینها او را به پروردگارش راهنمایی نمی کند، و او را بر آن نمی دارد که خود را به خدایش تسلیم کند! آری، آدمی بس کافر نعمت است، بس کافر نعمت است!! او را به شناختن آنچه برایش سود یا زیان دارد هدایت کرد، و به آنچه مایه خوشبختی یا بدبختی او است، و به روزی او که از کجا می آید و چگونه باید آن را به مصرف برساند. انسان بنا بر فطرت و عقل خود، به منظومه ای از غریزه ها و اندیشه ها مجهز است که او را به راههای زندگی رهبری می کنند.
در ادامه همین سخن می افزاید: «ثم السبیل یسره؛ سپس راه (زندگی) را برای او آسان کرد.» (عبس/ 20) آری، پرهیزگاری و فجور را به او الهام کرد، و پیامبران را برانگیخت تا تقوا و پرهیزگاری را یادآور او شوند، و او را از پرداختن به فسق و فجور بیم دهند، و قوانین و شریعتها را به وسیله پیامبران خود برای او فرستاد که راههای سلامت و درستی و پاکی را به او نشان دهند. پس از آن که دوران زندگی وی به پایان رسید، او را ناگزیر مقهور مرگ ساخت تا عبرتی برای آیندگان او باشد، و او را به زندگانی دیگری انتقال داد، که اگر در زندگی دنیوی خود کار نیک و صالح کرده باشد، در این زندگی تازه سعادتمند خواهد بود، و جسم او را در معرض گزیدن و دریدن حشرات و درندگان قرار نداد، بلکه برای او گوری آماده ساخت که به منظور اکرام و احترام وی او را در آن به خاک بسپارند.
ص: 1162
سپس به مرحله پایانی عمر انسان بعد از پیمودن این راه طولانی اشاره می فرماید: «ثم أماته فأقبره؛ سپس او را میراند و به گورش سپرد.» (عبس/ 21) و خدایی که انسان را در میان دستهای قدرت خود گرداند و به گونه های مختلفش درآورد، بر آن توانایی دارد که هر وقت بخواهد وی را به زندگی بازگرداند. بعد به مرحله رستاخیز انسانها پرداخته، می افزاید: «ثم إذا شاء أنشره؛ سپس هر وقت که بخواهد او را بر می انگیزد تا زنده بر سر پا بایستد.» (عبس/ 22) ولی انسانی که خدا این همه نعمت به او ارزانی داشته، پیوسته در بند چالش با قدرت و سلطنت او است، و به اوامر او نافرمانی می کند و به روان کردن آنها بر نمی خیزد.
این آیه، که میراندن و به قبر درآوردن را به یک واحد شخصی نسبت و از مراحل حیات آن شمرده ناظر به همین اصل است، از نظر قرآن مرگ و حالت قبری، حالت سکون و درنگیست پس اطوار گذشته و مقدمه است برای طور آینده، چنان که این قانون درنگ و نشر در همه موجودات زنده از گیاهها تا کاملترین حیوانات جاریست، همه این موجودات زنده پس از بروز و جنبش و گسترش به صورت تخم و ماده اصلی (سلول) در می آیند و هر گروه به تناسب وضع طبیعی خود، در زیر خاک و درون هوا و آب و در زیر پرده های طبیعی که همان قبر آنها است جای و آرام می گیرند تا آن گاه که عوامل محیط مساعد شد به حرکت در می آیند و آثار و صفات مکمونشان به صورت دیگر ظاهر می شود.
ص: 1163
همین قانون عمومی درباره انسان به نسبت وسعت و قدرت حیات و آثارش جاریست. مرحله قبر همان دوره آرامش پیش از نشر و بروز کامل و طور دیگر وجود انسان است، خواه در زیر خاک دفن شود، یا در دریا غرق گردد یا بدنش بسوزد و دود شود. آیه ی 4 سوره انفطار، برانگیخته شدن را به قبرها نسبت داده: «و إذا القبور بعثرت؛ و هنگامی که از قبرها برانگیخته شوید.» زیرا عوامل دگرگون کننده ی طبیعت هر چه مقتدر باشد به مبادی حیات و افناء آن قدرت ندارد چه حیات و خواص و اجزاء مادی پنهان و در بر گیرنده آن مصون تر و نیرومندتر از آن است که یکسره از میان برود.
این نکته نیز قابل توجه است که مساله مرگ در این آیه نیز در عداد نعمتهای الهی ذکر شده، و اگر دقت شود مطلب همین گونه است، چرا که اولا مرگ مقدمه ای است برای آسودگی از رنجهای این جهان، و انتقال به سرای دیگر که عالمی است بسیار گسترده تر، و ثانیا مرگ نسلهای موجود سبب می شود که جا برای نسلهای آینده گشوده شود، و نوع انسان طی نسلها تداوم و تکامل یابد، و در غیر این صورت چنان عرصه بر انسانها تنگ می شد که زندگی کردن در روی زمین غیر ممکن بود. جالب اینکه همین معنی ضمن اشاره لطیفی در سوره الرحمن آیات 26 تا 28 نیز آمده است آنجا که می فرماید: «کل من علیها فان* و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الإکرام* فبأی آلاء ربکما تکذبان؛ تمام کسانی که روی زمین زندگی می کنند می میرند، تنها ذات ذو الجلال و گرامی پروردگارت باقی می ماند، پس کدامین نعمت از نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید.» مطابق این آیات مرگ یکی از نعمتهای بزرگ خدا است.
ص: 1164
آری دنیا با تمام نعمتهایش زندانی است برای مؤمن، و خروج از این دنیا آزاد شدن از این زندان است، و از این گذشته نعمتهای فراوان الهی گاه برای گروهی مایه غفلت و بی خبری می شود، و یاد مرگ پرده های غفلت را می درد و از این نظر نیز نعمتی است و هشداری، از همه گذشته زندگی دنیا اگر ادامه یابد مسلما ملال آور و خسته کننده است، نه همچون زندگی آخرت که سرتاسر نشاط و خوشدلی است.
مرحله رستاخیز انسانها
بعد به مرحله رستاخیز انسانها پرداخته، می افزاید: «ثم إذا شاء أنشره؛ سپس هر زمان که بخواهد او را زنده و برای حساب و جزا محشور می کند.» در مجمع البیان گفته: کلمه ی 'انشار' به معنای زنده کردن بعد از مرگ به منظور تصرف است، هم چنان که جامه را بعد از تا کردن و پیچیدن دوباره باز می کنند، (تا در آن تصرفی کنند) پس مراد از این جمله این است که خدای تعالی هر وقت بخواهد مردگان در قبر را مبعوث می کند، و در این تعبیر اشاره ای هم به این معنا است که روز بعث را جز خدای تعالی کسی نمی داند.
پس از آرامگاه قبر آن گاه که پروردگار اراده کند او را بر می انگیزد و منتشرش می کند، این تحول و طور نهایی که پس از آن رهروان انسانی وارد زندگی و عالم دیگر می شوند، بیش از اراده عام و افاضه حیات اولی و تحولات طبیعی، مستند به اراده خاص خداوند است، این مشیت با فراهم نمودن مقدمات و دمیدن حیات جدید بروز می نماید. همان سان که تحول فصل و آماده شدن هوا و زمین و تابش نور و حرارت معتدل، بذرهای مدفون گیاه و تخمهای مقبور حیوانات را بیدار می کند و بر می انگیزد و باز و منتشر می گرداند: این ساق و شاخه و برگ و گل بوته های کوتاه تا درخت های تنومند و انواع میوه ها مگر همان بذرهای ریز و پنهان نبوده؟ این پروانه لطیف با اعضای دقیق درونی و بیرونی و پر و بال و خط و خالش و این حیواناتی سترگ چون شتر و فیل مگر تخمهای ریزی نبودند که پس از زمانی که در خلال زمین و درون حیوانات دیگر آرمیدند و پس از گذراندن برزخ موت و حیات گذشته و آماده شدن شرائط زندگی و دمیده شدن نفخه حیات به این صورت برانگیخته و منتشر شدند. همین قانون در حیات انسان هم که ماده اولیش از صفات ذاتی و میراثی و استعدادهای نامحدود گذشته فراهم و ساخته شده جاریست.
ص: 1165
همان قدرت پرورش پروردگار که از این غرائز و صفات، بدن و چهره باطن و ظاهر او را نخست پدید آورد و به راهش انداخت، بار دیگر پس از اکتساب و اعمال فکری و عضوی، در این جهان، و درآمدن به صورت نیروی فشرده ای از معنویات و ملکات در می آید که شعاع عمل و قشر غیر مادی او را تشکیل می دهند و پیوسته اند به ماده فشرده ای که همه آثار گذشته ها را در برمی گیرد، سپس از میان این شعاع و قوا، به مشیت الهی از آرامگاه قبر خود را برانگیخته و باز و شکفته و منتشر و مشهود می گردد: «ثم إذا شاء أنشره؛ هنگامی که او بخواهد از قبرها برانگیخته می شوند.» قابل توجه اینکه در مساله مردن و در قبر پنهان شدن تعبیر به 'مشیت الهی' شده است، ولی در اینجا می گوید: هر وقت خدا بخواهد او را زنده می کند، این تفاوت تعبیر ممکن است به خاطر آن باشد که هیچکس از تاریخ وقوع این حادثه بزرگ (قیام قیامت) آگاه نیست، و تنها او است که می داند، ولی در مورد مرگ به طور اجمال معلوم است که انسان بعد از پیمودن یک عمر طبیعی خواه ناخواه می میرد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 336
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 137
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 331
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 186
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش انسان نعمت های الهی باورها در قرآن اثبات معاد حیات مرگ
ص: 1166
رستاخیز و قیامت حقیقتی است فطری. مگر نه آن که نفوس بشر برای جاودانگی جان می کند؟ این کوششهای فراوان که بشر برای جاودانگی مصروف می دارد، دلیل ژرفی احساس به جاودانگی است. ناخوشایندی آدمی از مرگ جز به سبب ایمان او بدین پندار نیست که آمده است تا جاودان باقی بماند، و تنها اولیاء خدایند که معتقدند پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و از این رو از مرگ نمی هراسند، و اگر هدفهای مردم را از کوششهایی گوناگون که به کار می برند شمار کنی هدف ادامه هستی و باقی بودن عمده ترین سهم را در آن میان دارد.
خدای تعالی برای بیان این حقیقت گوید: «و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون؛ بدین پندار که همواره زنده اید کوشکهایی بنا می کنید.» (شعراء/ 129) وقتی بشر دانست که ناگزیر مردنی است، به جستجوی نوعی بقای اعتباری پرداخت، زیرا توانایی بقای حقیقی را نداشت، پس کوشید تا از طریق فرزندان یا آثار و یا حتی مومیایی کردن پیکر مرده و ساختن مقبره های بزرگ هنگام پراکنده شدن وجود خود بدین هدف برسد. هنگامی که شیطان خواست پدر ما آدم و همسرش حوا را بفریبد و از بهشت بیرون آورد، به آن دو گفت: «هل أدلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی؛ آیا تو را به درخت جاودانی و ملکی زوال ناپذیر راه بنمایم؟» (طه/ 120)
بدین سان می بینی که عشق جاودان بودن را در درون ایشان برانگیخت و آنان را به نافرمانی واداشت و با فرزندان آدم نیز چنین می کند، زیرا به راستی از بزرگترین اسباب ارتکاب گناهان همانا عشق به جاودان بودن است. از این جاست که امام علی (ع) وقتی کسی از او پرسید: آن حق که شبیه باطل است کدام است؟ گفت: مرگ، زیرا علاقه به جاودانگی نمی گذارد انسان به مرگ، یعنی آنچه هیچ جانداری را از چنگ آن رهایی نیست، اذعان کند، و پروردگار سبحان ما گفته است: «کل نفس ذائقة الموت؛ همه کس مرگ را می چشد.» (آل عمران/ 185)
ص: 1167
این احساس فطری ژرف نسبت به جاودانگی در این دنیا تحقق نمی یابد، پس با بقای در آخرت به تحقق می پیوندند، و مرگ جز پلی و دنیا جز کشتگاهی نیست، و در واقع آخرت است که زندگی راستین در آن جا باشد. اما جهل بشر به قدرت خدا و پوشیده ماندن چیزهایی که نمی بیند به سبب پرده ای که دیدنیهایش بر آنها می افکند و راه بردن از عالم شهود به غیب، هم چنان به عنوان گردنه اصلی فرا روی بشر باقی می ماند.
از این رو می بینیم که آیات قرآن ما را یادآور نشانه های قدرت خدا می شود، این آسمانهایی که ماهها و خورشیدهای بی شمار دارد، و این افلاک که فراخنای آنها را حد و مرزی نیست، و به سبب فرمانبرداری و سرسپردگی به پروردگار خود سر مویی از مسیر خویش منحرف نمی شود، و این زمینی که شگفتیهایش تمام نمی شود، و این جانداران گوناگونی که در هر یک از آنها آثار عظیم قدرت پروردگار با جبروت ما نمایانگر است، آیا همه و همه دلیل قدرت خدا نیست؟: «أ و لیس الذی خلق السماوات و الأرض بقادر علی أن یخلق مثلهم بلی و هو الخلاق العلیم؛ آیا کسی که آسمانها و زمین را با آن همه عظمت و عجایب و نظامات شگفت انگیز آفریده، توانایی ندارد که همانند این انسانهای خاک شده را بیافریند؟ (و آنها را به حیات زندگی جدیدی باز گرداند) آری می تواند، و او آفریننده آگاه و دانا است.» (یس/ 81)
این جمله که با 'استفهام انکاری' شروع شده در حقیقت سؤالی را در برابر وجدانهای بیدار و عقلهای هشیار مطرح می کند که آیا شما به این آسمان عظیم با آن همه ثوابت و سیارات عجیبش و با آن همه منظومه ها و کهکشانهایش نگاه نمی کنید که هر گوشه ای از آن دنیایی است وسیع؟! کسی که قادر بر آفرینش چنین عوالم فوق العاده عظیم و منظمی است چگونه ممکن است قادر به زنده کردن مردگان نباشد؟! و از آنجا که پاسخ این سؤال در قلب و روح هر انسان بیداری آماده است، در انتظار پاسخ نمی ماند، بلافاصله می گوید: 'آری او چنین قدرتی را دارد' و به دنبال آن روی دو صفت بزرگ خداوند که در رابطه با این مساله باید مورد توجه قرار گیرد(یعنی صفت خلاقیت و علم بی پایان او) تکیه می کند که در حقیقت دلیلی است بر گفتار پیشین که اگر تردید شما از ناحیه قدرت او بر خلقت است او خلاق است. (توجه داشته باشید که خلاق صیغه مبالغه است.)
ص: 1168
اگر جمع و جور کردن این ذرات نیاز به علم و دانش دارد او از هر نظر عالم و آگاه است. آری، بیگمان او قادر است، و دلیل آن گوناگونی آفریده هاست، از پشه بسیار کوچک تا فیل تنومند که شبیه پشه ولی با حجمی بزرگتر است، تا نهنگ که یک چشم آن از فیلی سنگین تر است و با سرعتی بی نظیر دریاها را در می نوردد، تا شگفتیهای دریاها و قلل کوه ها و گیاهان دشتها، تا آن جا که اگر عمر خود را در شناخت نشانه های خدا در کوچکترین گیاه صرف کنی به کنه آن راه نمی بری که: چگونه از زمین آب می گیرد و املاح آن را جذب می کند، و چگونه از خورشید پرتو می گیرد، و چه سان در برابر آفتها و تند بادها از خود نگهداری می کند، و چگونه هدف خود را در این عالم فراخ هستی تحقق می بخشد...؟ آری. اگر این همه و دهها مورد دیگر را که گفته نشد به انجام رساندی هنوز شگفتیهای آن گیاه کوچک پایان نپذیرفته است، و همچنین است جانوری خرد چون مورچه. اگر به کتابخانه ای بزرگ مراجعه کنی، شاید دهها مجلد کتاب درباره گیاهی ناچیز بیابی! و بسا که دچار حیرت و غافلگیر شوی اگر ببینی که همین مورچه را که زیر پا له می کنی از احترام (و توجه علمی) دانشمندان برخوردار شده و تا کنون دهها هزار کتاب و رساله تحقیقی درباره آن به رشته تحریر درآورده اند. این گوناگونی بزرگ که افراد آن به شمار نمی گنجد دلیل خلاقیت و آفرینندگی پروردگار و نشانه آن است که از هیچ چیز در آسمانها و زمین ناتوان نیست و نیک می داند که آنچه را می سازد، چگونه بسازد.
ص: 1169
مراد از خلقت مثل در روز رستاخیز چیست؟
بعضی گفته اند: 'مراد خلقت امثال کفار است یعنی اشخاص دیگر'. ولی این معنا صحیح نیست، برای اینکه با معنای کلمه 'مثل' تا آنجا که از لغت و عرف شناخته شده مغایرت دارد. بعضی دیگر گفته اند: 'مراد از مثل کفار خود کفار است، می خواهد بفرماید خدا قادر است کفار را در قیامت زنده کند، و خلق فرماید، ولی به طور کنایه می فرماید: قادر است مثل ایشان را خلق کند، همان طوری که خود ما به مخاطب خود می گوییم: مثل تو شخصی از فلان چیز بی نیاز است، یعنی تو از آن بی نیازی.'
این معنا نیز به نظر ما درست نیست، برای اینکه اگر تعبیر مورد بحث کنایه بود، باید تصریح به آن نیز ممکن باشد، همانطور که در مثال مذکور می توانستیم به هر دو جور مقصود خود را تفهیم کنیم، یعنی هم بگوییم: 'مثل تو شخصی از فلان چیز بی نیاز است' و هم بگوییم: 'تو از آن بی نیازی' ولی در آیه مورد بحث نمی توانیم بگوییم 'آیا آن کسی که آسمانها و زمین را خلق کرده قادر نیست که ایشان را خلق کند؟' برای اینکه گفتگو در بعث ایشان در قیامت است، نه در خلقت ایشان، چون مشرکین در اینکه خالقشان خدای سبحان است، حرفی نداشتند.
بعضی دیگر گفته اند: 'ضمیر در کلمه 'مثلهم' به آسمانها و زمین برمی گردد، به این اعتبار که عقلای عالم در آسمانها و زمین قرار دارند، و بدین جهت از باب تغلیب ضمیر عقلاء به همه آسمانها و زمین برگشته، و بنابراین مراد از آیه این است که: خدا که خالق عالم است قادر است مثل این عالم را خلق کند.' این وجه نیز به نظر درست نمی آید، برای اینکه مقام، مقام اثبات بعث و زنده کردن انسانها در قیامت است، نه مقام اثبات بعث آسمانها و زمین. علاوه بر این، گفتار در مساله اعاده موجودات قبلی است، نه خلق کردن مثل آنها، چون خلق مثل یک موجود، اعاده عین آن موجود نیست. پس حق مطلب این است که گفته شود: مراد از خلق کردن مثل کفار اعاده ایشان بعد از مردن است برای جزاء، هم چنان که از کلام طبرسی در مجمع البیان نیز استفاده می شود.
ص: 1170
تغیر و تبدل متوالی بدن و عدم تغیر و تبدل نفس و روح
منظور از خلقت مثل انسان ها در قیامت، اعاده آنها است، اما اینکه چگونه منظور از خلقت مثل، اعاده است، این است که انسان موجودی است مرکب از نفس و بدن، و بدن انسان در این نشأه دستخوش تحلیل رفتن و دگرگون شدن است، و پیوسته اجزای آن تغییر می کند، و از آنجا که هر مرکبی با نابودی یک جزءش نابود می شود، در نتیجه انسان در هر آنی، غیر از انسان قبل است، و این شخص آن شخص نیست، در حالی که می بینیم شخصیتش هست، و این بدان جهت است که روح آدمی شخصیت انسان را در همه آنات حفظ می کند، چون روح آدمی مجرد است، و منزه از ماده و تغییرات عارض از طرف ماده است، و باز به همین جهت ایمن از مرگ و فنا است.
از کلام خدای تعالی هم استفاده می شود که نفس آدمی با مردن بدنش نمی میرد و هم چنان زنده و محفوظ است تا روزی که به سوی خدای تعالی برگردد، هم چنان که این معنا را از آیه «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم إلی ربکم ترجعون؛ گفتند آیا پس از آنکه مردیم و تار و پودمان در زمین گم شد دوباره خلقتی جدید به خود می گیریم؟ اینان به لقای پروردگارشان ایمان ندارند. در جوابشان بگو آن ملک الموتی که موکل به شما شده است، شما رای بدون کم و کاست می گیرد، و آن گاه به سوی پروردگارتان رجوع می کنید.» (سجده/ 11) می توان استفاده کرد.
ص: 1171
پس بدنی که بعد از مرگ کالبد آدمی می شود، وقتی با بدن قبل از مرگش مقایسه شود مثل آن بدن خواهد بود، نه عین آن، ولی انسان صاحب بدن لاحق وقتی با انسان صاحب بدن سابق مقایسه شود عین آن خواهد بود نه مثل آن برای اینکه آن روحی که وحدت بدن قبل از مرگ را در تمامی مدت عمر حفظ می کرد، همین روحی است که بعد از مرگ در کالبد لاحق درآمده، هم چنان که بدن های متعدد قبل از مرگ به خاطر یکی بودن روح یکی بود. بدن های بعد از مرگ و قبل از مرگ هم به جهت یکی بودن روح یکی هستند و عین همند.
چون استبعاد مشرکین از زنده شدن استخوانهای پوسیده برگشت می کند به استبعاد از خلقت بدنی جدید، نه از نفس و روحی جدید، به همین جهت خدای سبحان در پاسخ از آن استبعاد، امکان خلقت مثل آنان را ثابت کرد، و متعرض برگشتن عین آنان نشد، چون خلق شدن عین آنان بعد از مرگ، وقتی صورت می گیرد که روح ایشان که نزد خدا محفوظ است به بدنهای جدیدشان متعلق شود و یا تعلق مزبور عین انسانهای موجود در دنیا دوباره موجود می شوند، هم چنان که خدای تعالی فرموده: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض و لم یعی بخلقهن بقادر علی أن یحیی الموتی؛ آیا نمی بینند که خدای یکتاست آن که آسمانها و زمین را بیافرید و در آفریدن آنها در نماند. او می تواند مردگان را زنده کند. بلی او بر هر کاری تواناست.» (احقاف/ 33) و در این کلام شریفش احیا را به عین مردگان نسبت داد، نه به امثال آنها و فرمود: 'علی أن یحیی الموتی' و نفرمود: 'علی ان یحیی امثال الموتی'.
ص: 1172
آسان بودن امر معاد نسبت به خداوند
از کوچکترین یاخته تا بزرگترین کهکشان، هر آفریده ای نقشی ایفا می کند و هدفی را محقق می سازد، در این میان انسان بر تخت سلطه و چیرگی قرار می گیرد، و تمام آنچه را در زمین رام و تسخیر می شود بدو می دهند، و فرصت و امکان زندگی آسوده برای این صاحب سلطه گرامی شده فراهم می آید. مگر نه آن که پروردگار سبحان ما می گوید: «و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الأرض جمیعا؛ و رام شما ساخت آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است به تمامی.» (جاثیة/ 13) و «لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر؛ ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و بر دریا و خشکی سوار کردیم.» (اسراء/ 70) و هنگامی که در وجود انسان بیندیشیم می بینیم که همه چیز در وجود او به هدفی تحقق می بخشد، از عظیم ترین اندام چون مغز و دل تا کوچکترین نسج. پس بیایید بیندیشیم: آیا وجود انسان در زمین، خود هدفی ندارد؟ و آیا آفرینش او بیهوده بوده است؟ پس حکمت خدا که در هر چیزی هویداست کجاست؟ و عدالت او که نشانه های آن را در آسمانها و زمین می بینیم کجاست؟
هرگز... انسان نیز برای هدفی آفریده شده، و آن هدف این است که به سوی خدا تکامل یابد، و در حدیث قدسی معروف آمده است: «چیزها را برای تو، و تو را برای خود آفریدم.» و پروردگار سبحان ما گوید: «أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا و أنکم إلینا لا ترجعون؛ آیا پندارید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید؟» (مؤمنون/ 115) «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین لو أردنا أن نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا إن کنا فاعلین بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون؛ ما این آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است به بازیچه نیافریده ایم اگر خواستار بازیچه ای می بودیم خود آن را می آفریدیم، اگر خواسته بودیم بلکه حق را بر سر باطل می زنیم، تا آن را درهم کوبد و باطل نابود شونده است. و وای بر شما از آنچه به خدا نسبت می دهید.» (انبیاء/ 16- 18) چون خردمندان و صاحبان مغز در آفرینش آسمانها و زمین اندیشیدند، دریافتند که آفرینش بیهوده نیست و از این رو گفتند: «ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار؛ ای پروردگار ما! این جهان را به بیهوده نیافریده ای، تو منزهی، ما را از عذاب آتش بازدار.» (آل عمران/ 191)
ص: 1173
اما کسانی هستند که این حکمت را می دانند ولی معاد را نیز انکار می کنند، مانند فیلسوفانی که از آراء یونانیان قدیم تأثر پذیرفته اند. برای چه؟ برای آن که آنها نمی دانند آفریدگار چگونه آفریدگان را آفریده است، از این رو یکی از آنان گوید: آفرینش صادر از خداست، سبحانه و تعالی، هم چنان که آب چشمه ای از سرچشمه بیرون می آید. پس چگونه این آب دیگر بار به سرچشمه برمی گردد؟ و دیگران گفته اند: چرا برمی گردد، ولی نه برای آن که عذاب بچشد یا بر اعمال خود پاداش یابد، بلکه برای آن که به سرچشمه و منبع خود پیوندد، هم چنان که آبها پس از سیر و سیاحت و گردشی طولانی سرانجام به دریا باز می گردند! این گروه به سبب جهل خود نسبت به چگونگی آفرینش منکر رستاخیز، به صورتی که در کتابهای الهی آمده است شده اند. پروردگار ما در حالی که توانایی خود را در امر آفرینش توضیح می دهد گوید: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید: موجود شو پس موجود می شود.» (یس/ 83)
پس بیرون تراویدن و فیضان یا برآمدن از سرچشمه نیست، و نیز دوره ای وجودی چنان که دهریان و فیلسوفانی که از آنها تأثیر پذیرفته اند می گویند نیست، بلکه در واقع فعلی است ایجاد شده از پروردگار قدرت و توانمندی، پس بر حسب حدیثی نسل به نسل، چون بخواهد، با قدرت عظیم خود مشیت را می آفریند و چیزها را بدان مشیت و اراده به وجود می آورد. همه چیز به یک اشاره و فرمان او بسته است و کسی که دارای چنین قدرتی است آیا جای این دارد که در احیاء مردگان به وسیله او تردید شود؟ آری تعلق اراده او به چیزی همان، و موجود شدن آن همان است! و به تعبیر دیگر: هنگامی که خداوند چیزی را اراده کند بلافاصله تحقق می یابد به طوری که در میان 'اراده' او و 'وجود اشیاء' چیزی فاصله نیست.
ص: 1174
آخرین آیه مورد بحث که آخرین آیه ی سوره 'یس' است به صورت یک نتیجه گیری کلی در مساله ی مبداء و معاد این بحث را به طرز زیبایی پایان می دهد، می گوید: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی ء و إلیه ترجعون؛ پس منزه است خداوندی که ملکوت همه چیز در دست قدرت او است و همه شما به سوی او باز می گردید.» (یس/ 83) با توجه به اینکه 'ملکوت' از ریشه ی 'ملک' بر وزن (حکم) به معنی حکومت و مالکیت است و اضافه ی 'واو' و 'ت' به آن برای تاکید و مبالغه می باشد، مفهوم آیه چنین می شود: حاکمیت و مالکیت بی قید و شرط همه چیز به دست قدرت خدا است، و چنین خداوندی از هر گونه عجز و ناتوانی منزه و مبرا است، و در این صورت احیاء مردگان و پوشیدن لباس حیات بر استخوانهای پوسیده و خاکهای پراکنده مشکلی برای او ایجاد نخواهد کرد چون چنین است بطور یقین همه شما به سوی او باز می گردید و معاد حق است!
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18 صفحه 470
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 167
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 176
کلی__د واژه ه__ا
جاودانگی مرگ حیات قیامت اثبات معاد باورها در قرآن انسان
یکی از نمونه های تاریخی و عینی که قرآن بر آن تکیه می کند، سرگذشت ابراهیم (ع) و داستان «طیور اربعه» (مرغهای چهارگانه) است که بعد از داستان عزیر بلافاصله در قرآن آمده است، می فرماید: «و إذ قال إبراهم رب أرنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لاکن لیطمئن قلبی قال فخذ أربعة من الطیر فصرهن إلیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن یأتینک سعیا و اعلم أن الله عزیز حکیم؛ و آن گاه که ابراهیم گفت پروردگارا! به من بنما که مردگان را چگونه زنده می کنی؟ فرمود: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی از آن جهت که دلم مطمئن شود. فرمود: چهار پرنده بگیر [و بکش] و پاره پاره کن [و درهم بیامیز]، سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را بگذار، آن گاه آنها را فراخوان، [خواهی دید] که شتابان به سوی تو می آیند، و بدان که خدا شکست ناپذیر حکیم است.» (بقره/ 260)
ص: 1175
روزی ابراهیم از کنار شط آبی می گذشت، جیفه و مردار حیوانی را دید که در کنار افتاده است و حیوانات دریا و درندگان صحرا و پرندگان هوا از آن جیفه می خورند و تکه های بدن او از طرف این حیوانات بلعیده می شود. با خود اندیشید که اگر روزی جسد انسانی نیز چنین باشد و اعضاء بدن او میان حیوانات دریا و صحرا و هوا پراکنده گردد، در روز قیامت خدا این بدن را چگونه و از کجا جمع آوری و زنده می کند؟ البته ابراهیم از پیامبران أولوالعزم بود و به معاد جسمانی یقین داشت ولی در عین حال برای اینکه یقین او به مرحله بالایی برسد از خدا درخواست نمود که زنده شدگان مردگان را در روز قیامت را به او نشان بدهد و او به چشم خود این موضوع را ببیند. خطاب رسید که آیا ایمان نیاورده ای؟ او گفت: بلی ایمان آورده ام ولی می خواهم دلم آرام گیرد و به سکون و طمأنینه برسم.
گاهی انسان به چیزی یقین دارد و استدلالهای عقلی وجود آن چیز را مدلل کرده است ولی آن آرامش خاطر و سکون را ندارد چون استدلال عقلی ممکن است یقین بیاورد به گونه ای که انسان نتواند حرفی بزند ولی کار دل چیز دیگری است و او با مشاهده و مکاشفه آرام می گیرد. و لذا ایمان بعضی افراد معمولی که از طریق دل است قوی تر از ایمان بعضی از افرادی است که ایمان آنها متکی به استدلالهای عقلی است. به هر حال ابراهیم که به معاد یقین داشت خواست بر یقین خود بیفزاید چون یقین قابل افزایش است و مراحلی دارد و ابراهیم خواست از علم الیقین به عین الیقین و حق الیقین برسد. خدا نیز درخواست او را اجابت کرد و دستور داد که چهار پرنده را برگیرد و پیش خود بیاورد و قطعه قطعه کند. این چهار پرنده طبق روایات، عبارت بودند از طاووس و خروس و کبوتر و کلاغ که هر کدام مظهر یک صفت بودند. طاووس مظهر زیبایی و غرور و خروس مظهر شهوترانی و کبوتر مظهر بازیگری و کلاغ مظهر آرزوهای دور.
ص: 1176
دستور رسید که او این چهار نوع پرنده را تهیه کند و آنها را ذبح نماید و تکه تکه سازد و اعضاء آنها را به هم درآمیزد آنگاه هر قسمتی از آن را بالای کوهی قرار دهد (در روایات ده کوه گفته شده) سپس این پرندگان را به سوی خود بخواند. خواهد دید که اعضاء و اجزاء این پرندگان به هم آمدند و زنده شدند و شتابان به سوی او آمدند. ابراهیم چنین کرد و پرندگان را فرا خواند و در میان حیرت و تعجب مشاهده کرد که اجزاء آن پرندگان که گوشت و پوست و استخوانشان به هم مخلوط شده بود، از جاهای مختلف به هم آمدند و به صورت اول برگشتند و به سوی او آمدند.
این نمونه ای بود از قدرت بی پایان الهی در مورد زنده کردن مردگان که ابراهیم آن را بالعیان مشاهده کرد و این معجزه ای از معجزات ابراهیم بود و همانگونه بارها گفته ایم از این گونه معجزه ها فراوان در قرآن آمده است. در پایان آیه خطاب به ابراهیم گفته می شود که بدان که خداوند توانا و فرزانه است او به هر چیز قدرت دارد و این گونه کارها در برابر قدرت او چیز مهمی نیست و هم حکیم است و کارهای او از روی حکمت و مصلحت و با اتقان و استحکام است. در برابر این نقل معروف، یکی از مفسران به نام 'ابومسلم' نظر دیگری ابراز داشته که مفسر مشهور فخر رازی آن را در کتاب خود آورده است و از آنجا که نظریه ابومسلم با اینکه بر خلاف نظریه سایر مفسران است مورد تایید یکی از مفسران معاصر (نویسنده تفسیر المنار) قرار گرفته به نقل آن می پردازیم.
ص: 1177
نامبرده می گوید: آیه هیچگونه دلالتی بر این موضوع ندارد که ابراهیم (ع) مرغانی را کشت و سپس به فرمان خدا زنده شدند، بلکه آیه بیان یک مثال برای روشن شدن مساله رستاخیز است، یعنی: 'ای ابراهیم! چهار پرنده را بگیر و با خود مانوس ساز، به طوری که هر وقت آنها را بخوانی به سوی تو آیند، اگر چه هر کدام را بر سر کوهی بگذاری، این کار چه اندازه برای تو آسان است مساله زنده کردن مردگان و جمع کردن اجزاء پراکنده آنها از نقاط مختلف جهان برای خداوند به همین سادگی است.' بنابراین منظور از فرمانی که خداوند به ابراهیم درباره پرندگان چهارگانه داد، این نبوده است که راستی دست به چنین کاری بزند، بلکه صرفا به منظور بیان یک مثال و تشبیه است، درست مثل این که کسی می خواهد به دیگری بگوید من فلان کار را با سهولت و سرعت انجام می دهم می گوید: تو یک جرعه آب بنوش من این کار را می کنم، یعنی به همین سادگی است نه اینکه واقعا او موظف است جرعه آبی بنوشد!
پیروان نظریه دوم به کلمه ی 'فصرهن إلیک' استدلال کرده اند و گفته اند: این جمله هنگامی که با کلمه ی 'الی' متعدی شود به معنی 'تمایل دادن و مانوس ساختن' است، بنابراین مفهوم جمله این می شود که 'مرغان مزبور را با خود مانوس کن' به علاوه ضمیرهای 'صرهن' و 'منهن' و 'ادعهن' همه به مرغان باز می گردد، این در صورتی صحیح است که ما تفسیر دوم را بپذیریم، زیرا طبق تفسیر اول بعضی از این ضمیرها به خود مرغان بر می گردد و بعضی به اجزای آنها و این مناسب به نظر نمی رسد.
ص: 1178
البته 'پاسخ' این استدلالات را ضمن تفسیر آیه خواهیم گفت، اما آنچه اشاره به آن در اینجا لازم است این است که آیه به روشنی این حقیقت را می فهماند که ابراهیم (ع) تقاضای مشاهده حسی صحنه رستاخیز را کرده بود تا مایه آرامش قلب او گردد، بدیهی است ذکر یک مثال و تشبیه نه صحنه ای را مجسم می سازد و نه مایه آرامش خاطر است، در حقیقت ابراهیم از طریق عقل و منطق به رستاخیز ایمان داشت ولی می خواست از طریق احساس و شهود نیز آن را دریابد. اکنون به تفسیر آیه باز می گردیم، تا این حقیقت روشن تر شود نخست می فرماید: 'به خاطر بیاور، هنگامی را که ابراهیم ع گفت: خدایا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی؟' (و إذ قال إبراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی)
از جمله 'أرنی کیف...' (به من نشان ده چگونه...) به خوبی استفاده می شود که او می خواست با رؤیت و شهود، ایمان خود را قوی تر کند آن هم درباره چگونگی رستاخیز نه درباره اصل آن و لذا در آیات گذشته می گوید که او با صراحت به نمرود گفت: 'پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند.' به همین دلیل در ادامه این سخن، هنگامی که خداوند فرمود: آیا ایمان نیاورده ای؟ (قال أولم تؤمن) او در جواب عرض کرد: آری ایمان آوردم ولی می خواهم قلبم آرامش یابد. (قال بلی و لکن لیطمئن قلبی) گویی خدا می خواست این تقاضای ابراهیم در نظر مردم به عنوان تزلزل ایمان محسوب نشود، لذا از او سؤال شد مگر ایمان نیاورده ای؟ تا او در این زمینه توضیح دهد و سوء تفاهمی برای کسی به وجود نیاید.
ص: 1179
ضمنا از این جمله استفاده می شود که استدلال و برهان علمی و منطقی ممکن است یقین بیاورد، اما آرامش خاطر نیاورد، زیرا استدلال عقل انسان را راضی می کند، و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نکند (درست مثل اینکه استدلال به انسان می گوید: کاری از مرده ساخته نیست ولی با این حال بعضی از افراد از مرده می ترسند. مخصوصا هنگام شب و تنهایی نمی توانند در کنار مرده بمانند، زیرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نکرده اما کسانی که دائما با مردگان سر و کار دارند و به غسل و کفن و دفن مشغولند هرگز چنین ترسی را ندارند.)
به هر حال آنچه عقل و دل را سیراب می کند، شهود عینی است، و این موضوع مهمی است که در جای خود باید شرح بیشتری پیرامون آن داده شود! تعبیر به اطمینان و آرامش نشان می دهد که افکار انسانی قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حرکت و جولان و فراز و نشیب است، اما به مرحله شهود که رسید آرام می گیرد و تثبیت می شود. در اینجا به ابراهیم دستور داده می شود که برای رسیدن به مطلوبش دست به اقدام عجیبی بزند، آن گونه که قرآن در ادامه این آیه، بیان کرده، خداوند فرمود: 'حال که چنین است چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوی تو می آیند.' (قال فخذ أربعة من الطیر فصرهن إلیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن یأتینک سعیا) این را ببین و بدان خداوند توانا و حکیم است. (و اعلم أن الله عزیز حکیم) هم تمام ذرات بدن مردگان را به خوبی می شناسد، و هم توانایی بر جمع آنها دارد.
ص: 1180
جمله 'صرهن' در اصل از ریشه صور (بر وزن غور) گرفته شده که به معنی 'قطع کردن' و 'متمایل نمودن' و 'بانگ زدن' است، که از میان این سه معنی در اینجا همان معنی نخست منظور است یعنی چهار مرغ انتخاب کن و آنها را ذبح نموده و قطعه قطعه کرده در هم بیامیز. زیرا هدف این بوده که نمونه رستاخیز و زنده شدن مردگان را به هنگامی که اجزای بدن آنها متلاشی می شود، و هر ذره ای به گوشه ای می افتد و با دیگر ذرات از بدنهای دیگر می آمیزد، با چشم خود مشاهده کند. آنها که جمله 'فصرهن إلیک' را به معنی مانوس کردن و متمایل کردن مرغان گرفته اند، گویا از مفهوم کلمه 'جزءا' و همچنین هدف اصلی این کار، غفلت کرده اند.
ابراهیم (ع) این کار را کرد، و آنها را صدا زد، در این هنگام اجزای پراکنده هر یک از مرغان، جدا و جمع شده و به هم آمیختند و زندگی را از سر گرفتند و این موضوع، به ابراهیم (ع) نشان داد، که همین صحنه در مقیاس بسیار وسیع تر، در رستاخیز انجام خواهد شد. همه اینها تابع دعوت آن جناب بود، و دعوت آن جناب متوجه روح و نفس آن حیوان شد، نه جسدش، چون جسدها تابع نفس ها هستند نه به عکس، و بدنها فرع و تابع روح هستند نه به عکس، و وقتی ابراهیم (ع) مثلا روح خروس را صدا زد و زنده شد، قهرا بدن خروس نیز به تبع روحش زنده می شود، بلکه تقریبا نسبت بدن به روح (به عنایتی دیگر) همان نسبتی است که سایه با شاخص دارد، اگر شاخص باشد سایه اش هم هست، و اگر شاخص یا اجزای آن به طرفی متمایل شود، سایه آن نیز به آن طرف متمایل می گردد، و همین که شاخص معدوم شد، سایه هم معدوم می شود.
ص: 1181
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 578
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 301
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 1 صفحه 425
یعقوب جعفری- تفسیر کوثر- جلد 2 صفحه 12
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی معجزه مردگان
سرنوشت شومی در جهان دیگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتی که هر انسان عاقلی را در اندیشه فرو می برد، آیاتی از قرآن علت این موضوع را به بیان دیگر تشریح می کند: «ذلک جزاؤهم بأنهم کفروا بآیاتنا و قالوا أ إذا کنا عظاما و رفاتا أ إنا لمبعوثون خلقا جدیدا؛ این کیفر آنها است به خاطر اینکه آیات ما را انکار کردند و گفتند آیا هنگامی که ما تبدیل به استخوانهای پوسیده، و خاکهای پراکنده می شویم آیا بار دیگر آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟» (اسراء/ 98) 'رفات' چنان که 'راغب' در 'مفردات' می گوید: به معنی قطعاتی از کاه است که نمی شکند و پراکنده می شود، ناگفته پیداست که انسان در زیر خاک نخست تبدیل به استخوانهای پوسیده می شود سپس تبدیل به خاک می گردد و این ذرات خاک نیز از هم متلاشی و پراکنده می شوند.
انسان برای چه طغیان می کند؟ آیا برای آن نیست که علم فراوان و اعتراف به برخاستن از گورهای مردم و حساب پس دادن ایشان ندارد؟ پس چگونه، در آن صورت که وسوسه های شیطان او را از ایمان آوردن به این گونه چیزها دور می کند، به این امر ایمان آورد و در روح خود پرسشهایی از این قبیل را مطرح کند که: چگونه و چه وقت و در کجا؟
ص: 1182
برای آن که انسان از شر این وسوسه ها رهایی پیدا کند، و در دام شیطان گرفتار نشود، پروردگار سبحانه و تعالی او را به آنچه در پیرامون وی از آسمانها و زمین آفریده و آفرینش آنها متوجه می سازد قرآن بلافاصله از این گفتار آنها که مسئله معاد جسمانی را با تعجب می نگریستند و یا آن را غیر ممکن می پنداشتند با بیان روشنی پاسخ داده، می گوید: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض قادر علی أن یخلق مثلهم؛ آیا آنها ندیدند خدایی که آسمانها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را بیافریند؟» ولی آنها نباید عجله کنند این رستاخیز و قیامت اگر چه دیر آید سرانجام می آید. خداوند برای آنها سرآمدی قطعی قرار داده است، «و جعل لهم أجلا لا ریب فیه؛ و تا این زمان موعود فرا نرسد قیامت بر پا نخواهد شد.» (اسراء/ 99)
آیا نمی دانند که خدایی که آسمانها و زمین را آفریده بر آن توانایی دارد که مثل آنان را بیافریند؟» آیا طبیعت با همه شکوه و زیبایی، و کوه ها و دره ها و دریاها و نهرها و منظومه های فلکی و کهکشانها و... و... که در آن دیده می شود، گواه بر قدرت خداوند سبحانه و تعالی نیست؟! و آیا آفریننده همه اینها از آن عاجز است که آفرینش آدمی را بار دیگر تجدید کند؟! اما این ظالمان و ستمگران با شنیدن این آیات نیز به همان راه انحرافی خود ادامه می دهند و «فأبی الظالمون إلا کفورا؛ جز راه کفر و انکار نمی پویند.» (اسراء/ 99)
ص: 1183
کفور به معنای جحود و هر دو به معنای انکار از در لجبازی است، و این آیه احتجاجی است از خدای سبحان بر مساله قیامت و زنده شدن بعد از مرگ، علیه کسانی که آن را بعید می شمردند، چون زنده شدن بدن بعد از متلاشی گشتن را محال پنداشته می گفتند: «أ إذا کنا عظاما و رفاتا أ إنا لمبعوثون خلقا جدیدا؛ آیا بعد از آنکه به صورت اسکلتی در آمدیم، و آن اسکلت هم متلاشی و پوسیده شد دوباره با خلقت جدیدی مبعوث می شویم؟» خدای تعالی در پاسخشان می فرماید خلقت بدن در نخستین بار دلیل بر این است که چنین چیزی ممکن است، و وقتی ممکن شد دیگر فرقی میان بار اول و بار دوم نیست، و خلاصه همین که خود شما در این دنیا هستید و بدنی زنده دارید دلیل بر این است که چنین خلقتی محال نیست، و وقتی محال نشد دیگر چه فرقی میان این بار و بار دیگر است.
انسان مبعوث در قیامت عین انسان دنیایی است نه مانند او
در اینجا ممکن است به ذهن برسد که خداوند خلقت بعدی را مثل خلقت قبلی دانسته نه عین آن پس یک فرد بشر در قیامت مثل آن فردی است که در دنیا بوده، نه خود او، در جواب می گوییم تشبیه و مانند بودن تنها در بدن است که مورد انکار منکرین بود، نه جان آدمی که حافظ وحدت و شخصیت انسان هم در این دنیا و هم در آخرت است، و بدان جهت انسان آخرتی عین انسان دنیوی است، نه مانند آن، آری ملاک یکی بودن حسین فرزند تقی در دنیا و آخرت همان نفس انسانی او است که آن هم نزد خدای سبحان محفوظ است و با مردن معدوم و باطل نمی گردد، و وقتی آن نفس به بدن جدید در آخرت تعلق گرفت باز این بدن همان بدن حسین در دنیا خواهد شد هم چنان که در خود دنیا هم چند بار بدنش با همه اجزایش عوض شد و او هم چنان حسین پسر تقی بود.
ص: 1184
خواهی پرسید که چه دلیل قرآنی بر این معنا دارید؟ در جواب می گوییم آیه شریفه ی «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون* قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم؛ و گفتند آیا وقتی در [دل] زمین گم شدیم آیا [باز] ما در خلقت جدیدی خواهیم بود [نه] بلکه آنها به لقای پروردگارشان [و حضور او] کافرند. بگو فرشته مرگی که بر شما گمارده شده جانتان را می ستاند آنگاه به سوی پروردگارتان بازگردانیده می شوید.» (سجده/ 10- 11) که در پاسخ کسانی که گفتند آیا بعد از نابود شدن بدن و متفرق گشتن تار و پود آن دوباره به خلقت جدیدی خلق می شویم؟ فرموده که: شما بعد از مرگ نه متفرق می شوید و نه نابود می گردید، بلکه آن ملک الموتی که موکل بر شما است شما را به تمام و کمال می گیرد و حفظ می کند، و اما آنکه در قبر می پوسد و تار و پودش متلاشی می گردد آن بدن خاکی شما است که تجدید بنای آن برای خدا آسان است، همانطور که بار اول بنا نمود.
این آیه دلیل بر این بود که حقیقت آدمی همان نفس او است که آن هم نزد خدا محفوظ است، و اما دلیل بر اینکه انسان مبعوث در قیامت عین انسان در دنیا است نه شخص دیگری مانند آن، همه آیات قیامت است که آن را بازگشت انسان به سوی خدا می داند، و زنده شدنش را زنده شدن آن انسان و حساب و مجازات و پاداشش را حساب و مجازات و پاداش همان انسان می داند. پس، از آنچه گفته شد معلوم گردید که جمله ی 'یخلق مثلهم' نمی خواهد بفرماید انسان مخلوق در آخرت شخصی نظیر انسان دنیا است، بلکه مقصود همان معنایی است که گفته شد و اگر مانند بودن این بدن و آن بدن را به میان آورد، و نتیجه اش آن شد که پای مماثله به میان آید بدین جهت بود که خواست جواب درست مقابل متن اشکال باشد، چون اشکال ایشان که گفتند: 'آیا وقتی اسکلت و سپس خاک شدیم دوباره به خلقت جدیدی مبعوث می شویم؟' همه مربوط به شؤون بدن مرده بود نه مربوط به حقیقت انسان، و وقتی از حقیقت انسان یعنی نفس آدمی قطع نظر شود مماثله صحیح است، یعنی بدن آخرتی نظیر و مثل بدن دنیایی است هر چند که با در نظر گرفتن نفس، عین همند.
ص: 1185
بعضی از مفسرین گفته اند که: مراد از کلمه ی 'مثلهم' خود آنان است، نه مانند ایشان هم چنان که ما نیز به یکدیگر می گوییم: 'مثل تو کسی چنین کاری نمی کند' یعنی تو هم چنین کاری نمی کنی. و لیکن این توجیه بی اشکال نیست و جای مناقشه در آن هست. و ظاهر این است که در عبارت مذکور مراد از مثل، همان مثل است نه عین و عنایت در این تعبیر به این است که بفهماند کسی که مثل تو است یعنی صفات تو را دارد و روح تو را و خصائص تو را دارد این کار را نمی کند پس تو هم که مثل او هستی نباید چنین کار را بکنی پس در این تعبیر کنایی فعل نفی شده اما با نفی سببش که همان صفت باشد و این جور کنایه آوردن مؤکدتر است از اینکه صریحا بگوید تو این کار را مکن.
جمله ی 'و جعل لهم أجلا لا ریب فیه' ظهور در این دارد که مراد از اجل، همان مرگ است، زیرا کلمه مزبور دو قسم استعمال دارد یکی مدت زندگی از حین ولادت تا مرگ و یکی هم سرآمد زندگی که مقارن با مرگ است، به هر معنا که باشد مرگ را شامل است و اگر در این جمله مرگ را یادآوری می نماید به منظور عبرت گرفتن کفار است تا شاید از جرأت و جسارت بر خدا و تکذیب آیات او دست بردارند و بدانند که خدای تعالی می تواند ایشان را دوباره زنده نموده انتقام کردار زشتشان را بگیرد.
بنابراین، جمله: 'و جعل لهم أجلا لا ریب فیه' ناظر به جمله 'ذلک جزاؤهم بأنهم کفروا بآیاتنا' می باشد که در صدر آیه قرار داشت و آیه آن معنایی را می دهد که آیه ی «و الذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون... أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض... و أن عسی أن یکون قد اقترب أجلهم فبأی حدیث بعده یؤمنون؛ آنان را که آیات ما را دروغ انگاشتند، از راهی که خود نمی دانند به تدریج خوارشان می سازیم... آیا در ملکوت آسمانها و زمین و چیزهایی که خدا آفریده است نمی اندیشند؟... و شاید که مرگشان نزدیک باشد. و بعد از قرآن کدام سخن را باور دارند.» (اعراف/ 182- 185) در مقام افاده آن است. این معنا استظهاری است که علامه طباطبایی از آیه مورد بحث کرده اند.
ص: 1186
بعضی از مفسرین احتمال داده اند که: مراد از اجل، روز قیامت باشد، ولیکن این معنا با سیاق آیه سازگار نیست برای اینکه قبل از این جمله داستان انکار معاد را از ایشان نقل می کرد، و علیه آن احتجاج می کرد که خدا قادر است دوباره زنده شان کند، و در چنین زمینه ای مناسب نیست قیامت را مسلم و 'لا ریب فیه' بگیرد.
بعضی از مفسرین در بیان این استظهار و توجیه علامه گفته اند: «ظاهرا این توجیه (علامه در تفسیر المیزان) به وجهی درست است که اجزاء بدن انسان در مدت حیات دنیوی در تحلیل دائمی است علی الدوام اجزائی می میرد و اجزائی به جای او می آید لکن قبول نداریم که اجزاء تحلیل شده به کلی معدوم شده باشد بلکه به دلیل قوله تعالی در سوره ق آیه 5 در پاسخ قول کفار که می گفتند چگونه ممکن است که ما وقتی مردیم و خاک گردیدیم ثانیا عود نمائیم و البته مقصود آنها عود بدن شخصی خودشان بوده، برای رفع استبعاد آنها پاسخ در آیه بعد فرموده «قد علمنا ما تنقص الأرض منهم و عندنا کتاب حفیظ؛ یعنی ما دانستیم آنچه را از آنها (یعنی از بدن) آنها زمین کم می کند لکن نزد ما است کتابی که حفظ می کند.» (ق/ 4)
شاید مقصود چنین باشد وقتی انسان مرد و اجزاء بدنش را زمین در خود منحل گردانید فعلیت و حقیقت بدنی که روحش در ایام حیاتش به او تعلق داشت فانی نگردیده به طوری که در هیچ نشأه و عالمی باقی نمانده باشد بلکه چون عوالم در طول یکدیگر است اگرچه بدن میت در ظرف زمان از نظر ما نابود گردیده و اثری از وی باقی نمانده لکن در لوح محفوظ و در احاطه علم حضوری حق تعالی به عینه موجود است و همان است که در عالم قیامت که محیط به عالم دنیا است ظهور و بروز می نماید و به مرگ حقیقت انسان که ترکیب شده از جسم و روح است عوض نمی گردد منتهی الامر جسم در هر عالمی به مناسبت همان عالم طوری ظاهر می گردد و چون عوالم در طول یکدیگر است هر عالم ما فوقی جامع و حاوی عالم مادون خود خواهد بود وگرنه فوقیت معنائی ندارد و عالم دنیا عالم دنی و عالم آخرت مافوق آن است این است که متفرقات در عالم دنیا که در زمان متفرقا و متدرجا ظهور و بروز می نمایند مجتمعا در عالم قیامت ظاهر می گردند و وحدت بدن انسان وحدت اتصالی است و اجزاء آن در تحلیل دائمی است که علی الدوام اجزاء زنده بدن می میرند و اجزاء زنده تازه جای آنها را می گیرند بدون تخلل عدم و البته اجزاء زنده مثل همان اجزاء مرده اند و حافظ شخصیت و وحدت هر فردی نفس ناطقه وی است و انسان مادامی که در دنیا حیات دارد گمان می کند از اول عمر تا آخر بدن او یک واحد شخصی است و از توارد امثال اکثر مردم خبر ندارند این است که در آیه فرموده «بل هم فی لبس من خلق جدید؛ بلکه آنها [با این همه دلایل] باز در آفرینش جدید در شکند.» (ق/ 14) لکن چون عالم قیامت مافوق عالم دنیا است و چنانچه گفته شد هر مافوقی دارای مراتب زیرین خود خواهد بود این است که بدن به وحدت شخصیه اخروی جامع تمام مراتب زیرین خود یعنی جامع اجزاء پراکنده بدن دنیوی وی است نه بدن مباین.
ص: 1187
نیز در سوره مؤمن آیه 59 می خوانیم که در این باره می فرماید: «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ محققا و یقینا آفرینش آسمان ها و زمین (با آن عظمتی که دارند) از خلقت بشر (با این کوچکی که دارد) بزرگتر است.» آیا یک چنین خدائی که آسمان ها و زمین و بشر را آفریده قادر نیست که مدت و اجلی برای ایشان قرار دهد که هیچگونه شک و تردیدی در آن نباشد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 13 صفحه 291
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 300
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 98
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 6 صفحه 313
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 97
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 305
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 7 صفحه 366
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 14 صفحه 328
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 10 صفحه 184
محمود طالقانی- پرتوی از قرآن- جلد 3 صفحه 97
یعقوب جعفری- کوثر- جلد 6 صفحه 365
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی نتیجه اعمال انسان قیامت باورها در قرآن مرگ
یکی از راههای اثبات امکان بازگشت به زندگی مجدد در قیامت، توجه به قدرت بی پایان خدا است. زیرا بحث درباره ی معاد، بعد از قبول اصل توحید و قبول صفات ثبوتیه و سلبیه حق است، و می دانیم یکی از صفات ثبوتیه او «قدرت مطلقه» و توانائی بر هر چیز است، و بهترین راه برای اثبات قدرت او بر هر کار، علاوه بر اینکه واجب الوجود دارای هستی نامحدود و طبعا قدرت نامحدود است، ملاحظه ی عظمت جهان آفرینش است. وسعت آسمانها و منظومه ها و کهکشانها، کثرت و عظمت کواکب ثوابت و سیارات، تنوع گوناگون موجودات زنده، اعم از گیاهان و حیوانات، ریزه کاریهای عجیب ساختمان سلولهای زنده و دانه های اتم. همه ی اینها نشانه ی قدرت بی پایان او است، و با قبول چنین اصلی جائی برای این ایراد باقی نمی ماند که چه کسی می تواند استخوان پوسیده را زنده کند، و چگونه ممکن است خاکهای پراکنده جمع شوند و لباس حیات در تن بپوشند؟!
ص: 1188
این عصاره ی مطالبی است که در این مقاله به سراغ آن می رویم، و در آیات متعددی از قرآن مجید به آن اشاره شده است. در یکی از این آیات خداوند منکران معاد را به یک طریق حسی و تجربی دعوت می کند، و به پیامبر می فرماید: «قل سیروا فی الأرض فانظروا کیف بدأ الخلق؛ بگو بروید و در روی زمین سیر کنید، انواع موجودات زنده را ببینید اقوام و جمعیتهای گوناگون را با ویژگیهایشان ملاحظه کنید و بنگرید خداوند آفرینش نخستین آنها را چگونه ایجاد کرده است.» (عنکبوت/ 20) خطاب به رسول (ص) مبنی بر ارشاد است که بیگانگان برای درک چگونگی خلقت و نظام زندگی بشر از طریق سیر و سفر می توانند اوضاع و اختلاف زندگی مردم را به طور کلی به دست آورند که از لحاظ اختلاف سن و روش و مرام و اینکه در حرکت بوده و هر یک به سوی غرضی که برگزیده رهسپارند و نیز از نظر اختلاف افعال صالح و طالح و خیر و شر و عدل و ظلم و ستم بر یکدیگر زمینه ای را برای بشر پیش بینی و آماده می نماید که ناگزیر در عالم دیگر به اندیشه و حرکات ارادی و سیر و تکامل افراد یکایک باید بررسی شود و هر یک سیرت و جزاء اندیشه و حرکات و سیر وجودی خود را بیابد وگرنه خلقت جهان که بر اساس اختلاف در همه شئون زندگی افراد نهاده شده بیهوده بلکه سبب ظلم و تضییع حقوق ستمدیدگان خواهد بود.
خلاصه از جمله استفاداتی که از مشاهده اوضاع و احوال مختلف اجتماعات بشری می توان به دست آورد آن است که همه افراد بشر بر حسب طبع در سیر و سلوک بوده و هر یک به شعاع قدرت خود به تکاپو می پردازد و هر یک مسیر خاصی در زندگی اتخاذ نموده و در نتیجه معاشرت با یکدیگر هر اجتماعی از گروهی صالح و ستمدیده و گروهی طالح و ستم پیشه تشکیل می شود مشاهده این صحنه اختلاف که در شئون زندگی بشر فرمانرواست به حکم خرد زمینه آماده ای است که در عالم دیگری به این اختلاف از لحاظ اندیشه و عقیده و افعال ارادی و سیر و سلوک هر یک از افراد بررسی شود و نواقصی که جهان عمل و آزمایش در بر داشته و قابل تدارک نبوده تکمیل شود. بالاخره هر خردمندی حکم خواهد نمود که معاشرت اجتماعی سلسله بشر در این جهان مستلزم زندگی کاملتری است که نواقص آن رفع شود.
ص: 1189
هر عمل ارادی و حرکت اختیاری به سوی نتیجه و برای غرضی است که کاملتر و شریفتر از عمل است همچنین زندگی اجتماعی بشر در دنیا که بر اساس عمل و خود مختاری و سیر ارادی نهاده شده جهان دیگری را نهفته دارد که به دنبال آن به وجود خواهد آمد و نتایج اختلاف عقیده ها و اعمال صالح و طالح و خیر و شر که شئون زندگی بشر را فرا گرفته به ظهور رسیده و به موقع اجراء گذارده شود.
«ثم الله ینشئ النشأة الآخرة؛ سپس همان خداوندی که قدرت بر ایجاد این همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد، نشاة آخرت را ایجاد می کند.» مقصود از «انشاء» ایجاد نمودن از عدم به وجود است بدون آنکه سببی داشته باشد. ضمنا واژه 'نشاه' در اصل به معنی ایجاد و تربیت چیزی است و گاه از دنیا به 'نشاه اولی' و از قیامت به 'نشاه آخرت' تعبیر می شود. هر خردمندی با مشاهده اختلافاتی که در همه شئون زندگی بشر فرمانروا است و قوام زندگی بشر نیز بر آن استوار است بلکه زندگی اجتماعی بشر اختلاف انگیز است و جهانی است که غرض از طرح آن آن است که سرائر و نهفته ها و مکنونات هر یک از افراد بشر به عرصه ظهور درآید و امتیازات ذاتی و وجودی که بر اندیشه و عقیده و حرکات ارادی افراد استوار است به کمال و رشد برسد و هیچگونه ابهامی در روان و اجمالی در باطن و سیرت فردی نباشد.
از نظر اینکه صحنه گسترده جهان که به منظور امتحان و آزمایش است در آن قطب اختلاف گروهی صالح و نیکوکار و نیک اندیشه که منشأ خیر و اصلاح اجتماع هستند و گروهی نیز ستمگر و ستم پیشه و بی بهره از حقایق و بیگانه از فضیلت انسانی بالاخره جهانی است که در نتیجه آزمایش هر یک از افراد را به مقصدی که برگزیده رسانیده و بعضی را به اقصی درجه سعادت و صلاح و همچنین بعضی افراد را به اقصی درجه شقاوت می رساند افرادی را در قطبی تربیت می نماید هم چه فرعون و هامان و قارون و در قطب مخالف مانند موسی کلیم و هارون (ع) رئوف می پروراند. این چنین صحنه ای پهناور بر حسب آیه ی (لیبلوکم أیکم أحسن عملا) و به حکم خرد عالم دیگری نهفته در کمون خود دارد که امتیازات بی شمار ذاتی افراد را از یکدیگر آشکار نماید و امتیازات اعتقادی و خلقی و جوارحی که جز ساحت کبریائی بر کمون آنها احاطه نخواهد داشت بر عموم آشکار می سازد.
ص: 1190
پروردگار به قدرت کامله نظام جهان را بر آزمایش و کسب امتیازات ذاتی و کشف سرایر نهاده که پیچیده ترین معما را به ظهور برساند و به جهانیان ارائه دهد در نتیجه نواقصی که این جهان دارد و باید داشته باشد در جهان دیگر که محصول این عالم و سیرت آن است همه نواقص رفع شود و هر دو عالم به انضمام یکدیگر جهانی ابدی و ظهور ابدیت و سایر صفات کامله واجب را به اقصی درجه امکانی ارائه دهد. این طرز فکر دلیل قاطعی است بر اینکه قدرت او حساب و اندازه ندارد، وقتی چنین است، نشاة آخرت را هم مانند نشاة اول خلق می کند، پس آیه شریفه در معنای آیه «و لقد علمتم النشأة الأولی، فلو لا تذکرون؛ شما که نشاة اول را می دانید پس چرا متذکر نمی شوید.» (واقعه/ 62) می باشد. چرا که او با خلقت نخستین، قدرتش را بر همگان ثابت کرده است، آری «إن الله علی کل شیء قدیر؛ خداوند بر هر چیزی قادر و توانا است.» با تأکیدی که در بر دارد بیان قدرت بی حد و بی نهایت ساحت پروردگار بر عوالم قدس و بر صحنه امکانی است و ذکر لفظ الله به تناسب آن است که نظام جهان مسطوره صفات کامله و ظهور مقام جمعی آنها است.و کلمه ی (کل شیء) همه موجودات و پدیده ای که از هستی بهره دارند شامل می شود و استثناء پذیر نیست و از مفهوم عام پدیده ای خارج نخواهد بود این چنین قدرت لا یزالی که جوانب عوالم امکانی را فرا گرفته به طور اطلاق بوده و قید و شرطی برای محدود نمودن آن تصور نمی رود و هر چه فرض شود از لوازم شخص موجود و خواسته او است.
ص: 1191
هم این آیه و هم آیه قبل از آن «أ و لم یروا کیف یبدئ الله الخلق ثم یعیده إن ذالک علی الله یسیر؛ آیا ندیدند که خدا چگونه آفرینش را آغاز می کند، سپس آن را باز می گرداند؟ به راستی این [کار] بر خدا آسان است.» (عنکبوت/ 19) امکان معاد را از طریق وسعت قدرت خداوند اثبات می کند، با این تفاوت که اولی پیرامون خلقت نخستین درباره خود انسان و آنچه اطراف او است سخن می گوید و آیه دوم دستور به مطالعه حالات اقوام و موجودات دیگر می دهد تا حیات نخستین را در چهره های مختلف و در شرائط کاملا متفاوت ببینند و به عمومیت قدرت خدا آشنا شوند و به توانایی او بر اعاده این حیات پی ببرند. در حقیقت همانگونه که اثبات توحید گاه از مشاهده 'آیات انفسی' است و گاه 'آیات آفاقی' اثبات معاد نیز از هر دو طریق انجام می گیرد.
غرض استناد به قدرت کبریائی آن است که جهان آزمایش که به سلسله بشر اختصاص دارد نمونه ای از قدرت کبریائی است که بشر را رهبری کند به این که پروردگار به همین قیاس می تواند نواقص این جهان آزمایشی و موقت را تکمیل نماید و جهانی را که در کمون (نهان و در حیطه ی قدرت خود) دارد به عرصه ظهور و رشد درآورد و صحنه جهان دیگری را به دنبال و پیوست آن کند که هر دو کمال ارتباط و پیوستگی به یکدیگر داشته باشد. و هم چنین از توجه به ظاهر اوضاع و احوال و حرکات وجودی و سیر ذاتی هر یک از افراد بشر که مرموزترین اسرار امکانی است در جهان دیگر کشف و آشکار گردد و نواقص آن که ظهور سیرت بشر است، تتمیم و تکمیل گردد.
ص: 1192
با توجه به این که چنانچه اکتفا به گسترش این جهان شود بدون اینکه به صورت کامل درآورد و پیوست این جهان عالم و صحنه دیگری را که در نهان دارد به ظهور رساند نداشته باشد بیهوده بوده و ساحت پروردگار منزه از نقض و امکان است. همچون کشاورزی که هسته و دانه های بی شمار را در زمین پهناوری افشانده و در آن باره کوشش خود را مبذول دارد تا به نتیجه و ثمر بنشیند هنگامی که دانه ی آنچه در آن افشانده به ظهور رسد، آن را ترک کرده و رها کند و از محصول بی شمار و بی پایان آن صرف نظر نماید.
امروز این آیه برای دانشمندان معنی دقیقتر و عمیقتری می تواند ارائه دهد و آن اینکه بروند و آثار موجودات زنده نخستین را که به صورت فسیلها و غیر آن در اعماق دریاها، در دل کوه ها، و در لا به لای طبقات زمین است ببینند، و به گوشه ای از اسرار آغاز حیات در کره زمین و عظمت و قدرت خدا پی برند و بدانند که او بر اعاده حیات قادر است. این نکته نیز قابل توجه است که در ذیل آیه ی گذشته 'إن ذلک علی الله یسیر' آمده بود و در اینجا 'إن الله علی کل شیء قدیر'، این تفاوت ممکن است به خاطر آن باشد که اولی یک مطالعه محدود را بیان می کند و دومی یک مطالعه وسیع و گسترده را.
سپس به ذکر یکی از مسائل مربوط به معاد می پردازد، و آن مساله رحمت و عذاب است می گوید: «یعذب من یشاء و یرحم من یشاء و إلیه تقلبون؛ او در قیامت هر کس را بخواهد و مستحق بداند مجازات می کند، و هر کس را بخواهد و لایق ببیند مورد رحمت قرار می دهد، و به سوی او بازگشت می کنید.» (عنکبوت/ 22) با اینکه رحمت الهی بر غضبش پیشی گرفته اما در اینجا نخست سخن از عذاب می گوید بعد رحمت، چرا که در مقام تهدید است، و مناسب مقام تهدید، همین است.جمله 'تقلبون' از ماده 'قلب' در اصل به معنی دگرگون ساختن چیزی از صورتی به صورت دیگر است، و از آنجا که در قیامت انسان از صورت خاک بیجان به صورت موجود زنده کاملی در می آید، این تعبیر در مورد آفرینش مجدد او آمده است.
ص: 1193
این تعبیر ممکن است اشاره به این نکته نیز بوده باشد که در سرای آخرت انسان آن چنان دگرگون و زیر و رو می شود که باطنش ظاهر می گردد و اسرار درونش آشکار، و به این ترتیب معنی آیه 9 سوره طارق «یوم تبلی السرائر؛ روزی که اسرار درون آشکار می گردد.» را تداعی می کند. در تکمیل این بحث که عذاب و رحمت به دست خدا است، و بازگشت همه به سوی او است، می افزاید: اگر تصور کنید می توانید از قلمرو حکومت خداوند بیرون روید و چنگال مجازات گریبان شما را نگیرد، سخت در اشتباهید چرا که «و ما أنتم بمعجزین فی الأرض و لا فی السماء؛ شما نمی توانید بر اراده خداوند چیره شوید و از دست قدرت او در زمین یا آسمان فرار کنید.» و اگر تصور کنید سرپرست و یاوری از شما دفاع می کند، آن هم اشتباه محض است زیرا «و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر؛ برای شما جز خدا، ولی و یاوری نیست.» (عنکبوت/ 22)
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی- ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن- جلد 19 صفحه 32
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16 صفحه 237
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 12 صفحه 324
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد قدرت خدا باورها در قرآن تربیت انسان
کافرین کفر ورزیدند و آمدن روز قیامت را انکار کردند و گفتند: آیا وقتی که ما پس از مرگ تبدیل به استخوان های پوسیده و خاک شدیم دوباره آفرینش دیگری خواهیم داشت؟ قرآن کریم در پاسخ آنها، از قدرت مطلقه خداوند یاد می کند که توانایی انجام هر کاری را دارد و می فرماید: آیا آنها نمی اندیشند که خداوندی که آسمان ها و زمین را آفرید توانایی آن را دارد که مثل آنها را دوباره زنده کند و بیافریند؟ «ذالک جزاؤهم بأنهم کفروا بایاتنا و قالوا أ ءذا کنا عظاما و رفاتا أءنا لمبعوثون خلقا جدیدا* أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض قادر علی أن یخلق مثلهم و جعل لهم أجلا لا ریب فیه فأبی الظلمون إلا کفورا؛ سزایشان همین است، چرا که آنها آیات ما را انکار کردند و گفتند: آیا وقتی ما استخوان و خاک شدیم باز در آفرینشی جدید زنده خواهیم شد؟ آیا ندانسته اند خدایی که آسمان ها و زمین را آفریده قادر است همانند آنها را بیافریند و برای آنها اجلی معین کرده است که شکی در آن نیست؟ ولی ستمگران، سر باز زده، جز کفر و انکار نخواستند.» (اسراء/ 98- 99)
ص: 1194
این که می فرماید: «مثل» آنها را بیافریند، منظور این نیست که بدن های آنان از بین خواهد رفت و خدا بدن هایی مانند بدن های آنها خواهد آفرید، بلکه منظور این است که خدایی که می تواند آسمان ها و زمین را با این عظمت و پیچیدگی بیافریند از آفرینش دوباره موجوداتی مثل آنها ناتوان نیست، بنابراین کلمه مثل در این جا فقط برای مقایسه آنها با موجودات دیگر است و خدا در قیامت عین همان بدن ها را زنده خواهد کرد و این، آفرینش نو برای همان بدن ها خواهد بود. استدلال به قدرت خدا و آفرینش آسمان ها و زمین برای امکان زنده شدن مردگان در قیامت در آیات دیگر هم آمده و گفته شده آفرینش آسمان ها و زمین مهم تر از آفرینش دوباره انسان هاست و کسی که توانایی آن را دارد به را حتی می تواند این کار را هم انجام بدهد.
«لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ البته آفریدن آسمان ها و زمین بزرگ تر از آفرینش مردم است.» (غافر/ 57) «أ أنتم أشد خلقا أم السماء بناها؛ آیا شما در آفرینش سخت ترید یا آسمان که آن را بر افراشت؟» (نازعات/ 27) در ادامه، اظهار می دارد که خدا برای مردم سر آمد و اجلی قرار داده که در آن شکی نیست. منظور از این اجل روز قیامت است که از نظر خدا و مؤمنان شکی در آن نیست و در آن روز که در علم خدا روزی مشخص و تعیین شده است همه مردم برانگیخته خواهند شد و رستاخیر عظیم به پا خواهد شد. با وجود همه این استدلال ها، ستمگران از پذیرش آن سرباز می زنند و کاری جز انکار و لجاجت ندارند.
ص: 1195
آفرینش شما مشکل تر است یا آسمانها؟
به هر حال این آیه ی شریفه پاسخ منطقی و مقنعی به منکران معاد و روز قیامت می دهد. این پاسخ به قدری منطقی می باشد که جز افراد لجوج و غیر منصف از قبول آن استنکاف نخواهند کرد. آیا نه چنین است که منکران قیامت می بینند خدا است که آسمانها و زمین را آفریده است. آیا می توان انکار نمود: آن خدائی که بتواند آسمان و زمین را با آن عظمتی که دارند بیافریند خواهد توانست همانند بشر را با این کوچکی و حقارتی که دارد خلق نماید و نظیر این پرسش را در آیه 27 سوره نازعات می خوانیم که می گوید: «ء أنتم أشد خلقا أم السماء بنئها؛ به راستی آیا خلقت شما برای خدا سخت تر است، یا آفرینش آسمانی که او بنا نهاده؟»
پاسخ این پرسش، چیزی نیست مگر پذیرفتن و تسلیم حق شدن، چرا که اگر پاسخی غیر از این که گفتیم می بود حتما تاکنون داده شده بود. این خطاب، خطابی است توبیخی به مشرکین، که منکر قیامت بوده و آن را مسخره می کردند، خطابی است هم بر سبیل عتاب، و هم متضمن جواب استبعاد آنان بر بعث که گفتند: «أ إنا لمردودون فی الحافرة* أ إذا کنا عظاما نخرة؛ می گویند: آیا ما به حالت نخستین بازمی گردیم، آن گاه که استخوانهایی پوسیده بودیم؟» (نازعات/ 10- 11) می فرماید خدای تعالی چیزهایی خلق کرده که خیلی بزرگتر از شما است، پس او می تواند دوباره شما را در نشاه دیگر زنده کند، و ایجاد نماید. و نیز متضمن اشاره ای است به دلیل وقوع قیامت، چون در این آیه تدبیر عام عالمی و ارتباط آن به عالم انسانی را خاطر نشان می سازد، و لازمه این تدبیر، ربوبیت خدای تعالی است، و لازمه ربوبیت او صحت نبوت و تکلیف است، و لازمه آن نیز این است که روز جزایی باشد، و آن همان روز بعث و حشر است، و به همین جهت مساله بعث را بر این آیه متفرع نموده، فرمود: «فإذا جاءت الطامة الکبری؛ پس چون آن مصیبت بزرگ در رسد.» (نازعات/ 34)
ص: 1196
پس جمله ی 'أ أنتم أشد خلقا أم السماء' استفهامی است توبیخی به داعی رفع استبعاد منکرین بعث بعد از مرگ، و نیز اشاره به تفصیل خلقت آسمان با جمله ی 'بناها...' دلیلی است بر اینکه مراد تثبیت و مسجل نمودن این معنا است که خلقت آسمان شدیدتر است. این استفهام انکاری و تنبیهی عتاب آمیز، متوجه به همه افراد انسان است از این جهت که طبیعت انسانی خودبین و خوداندیش است، و همین طبیعت انسان را به خوی خود بزرگ بینی (تکبر) و طغیان می کشاند تا آن حد که موجب تباهی همه استعدادهای انسانی و تجاوز به حقوق و فساد نفوس و واژگون ساختن نظام طبیعی اجتماع و منشأ دیگر رذایل خلقی می گردد، و مانند فرعون خود را برتر از عالم و عالمیان می پندارد و باد به بینی می اندازد و نداء «أنا ربکم الأعلی؛ من پروردگار برتر شمایم.» (نازعات/ 24) سر می دهد.
علمای اخلاق علاج این بیماری نفسانی را به وسیله تربیت و رشد فضائل می دانند و راه روشنی برای رشد فضائل ندارند قرآن در این آیه و دیگر آیات آدمی را به تفکر در عظمت و اسرار خلقت هدایت می کند تا چشم بصیرت باز شود و تاریکی خودبینی و کوتاه اندیشی از میان برود، چه منشأ همه رذائل، جهل بسیط و مرکب است و هر چه این دو نوع پرده جهل از برابر ذهن و بصیرت انسانی برداشته شود و چشم انداز دید عقل باز گردد به همان مقیاس خضوع بیشتر می شود و فضائل و مواهب، خود رشد می نماید. آخرین علاج طغیان و کبریائیت، نابودی طاغی و قطع شدن ریشه آن است که به اراده خدا و عکس العمل نظامات عالم و انسانهای ستم زده انجام می گیرد و عبرتی برای دیگران می شود چنان که آیات قبل بیان فرمود. این آیه همه انسانها را به کوچکی و ناچیزی خلقت خود متوجه و هشیار می کند و خلقت انسان را با خلقت آسمان که همین عالم محسوس و بی پایان است مقایسه می نماید:
ص: 1197
پس از توجه به آسمان (عالم بزرگ)، اندیشه انسان متوجه به این می شود که این جهان چگونه پدید آمده؟ فعل «بناها» بدون حروف ربط، بیان و تفصیل خلقت آسمان است که با همه استواری مقهور اراده مبداء قدرت است. خداوند این عالم را با همه استواری و عظمت (مانند هر موجود زنده و غیر زنده و بزرگ و کوچک) پدید آورده و بنا کرده است. «بناها» که بلا واسطه بعد از «سماء» آمده گویا اشاره به تحولیست که در ماده اصلی فضا پیش آمده. این آیه نخست انسان را متوجه به آسمان می نماید که در مقابل چشم هر بیننده است، در این آسمان آنچه نمایان است دست تصرف و اراده سازنده می باشد، اما آنکه چگونه ساخته شده و چه تحولاتی بر آن روی داده؟ خبر آن را قرآن چنین بیان می کند: «بناها» و اما عنصر و ماده اولی این ساختمان و فضا چیست و چه بوده و چگونه پدید آمده؟ برتر از درک بشر است و به قول حکمای الهی از حقایق ابداعی (غیر مسبوق به زمان و ماده) است. همین که عناصر اولی ساخته شد و شکل یافت و به صورت ساختمان درآمد.
این آیه بشر را متذکر گرداند که آیا خلقت شما عظیم تر و در شدت و قوت وجود برترید یا بنا و رفعت و تسویه بین کرات و تنظیم آسمانها یعنی شما وقتی بنای آسمانها و عظمت و بزرگی کرات و سیارات و کهکشانها و تعادل و توازن و موازنه ای که بین موجودات علوی و سفلی بر قرار است تحت نظر و بازرسی قرار دادید و در آن تأمل نمودید و به جسم حقیقت بین در آنان نگریستید و مشاهده نمودید که چگونه تمامی موجودات متصل و مرتبط به یکدیگرند که گویا همگی یک وحدت تشکیل می دهند و همه دست به دست یکدیگر داده و انجام وظیفه می دهند آن وقت خواهید به چشم دل دید که یک قوه ی قاهره الهیه آنها را مسخر نموده و تحت استیلاء و قهاریت خود در آورده و هر یک را درخور خود به کاری وادار نموده تا اینکه این وحدت جهانی به وجود آمده و نیز می یابی سر اینکه چگونه تمامی موجودات ارضی و سمائی به یک نظام حیرت بخشی و به یک قانون تخلف ناپذیری در گردشند و انجام وظیفه می دهند وقتی نظر خود را چنین بالا بردید البته خلقت خودتان که جزئی از مجموعه عالم است کوچک به نظرتان می آید آن وقت به کوچکی و بی مقداری خود و به عظمت و بزرگواری مبداء و مربی عالم اعتراف می نمائید و سر اطاعت فرود می آورید و می فهمید آن کسی که قدرت داشته این بنای عالی و این کاخ مجلل جهانی را از نیستی به هستی آورده البته قدرت دارد که بشر را نیز پس از مرگ و تفرق اجزا در عالم دیگر حیات نوینی به وی عنایت نماید و زندگانی تازه ای به وی کرامت فرماید.
ص: 1198
ذکر دو نکته:
1- معاد جسمانی: آیات ابتدایی از روشن ترین آیات مربوط به اثبات معاد جسمانی است، زیرا تعجب مشرکان از این بود که چگونه ممکن است خداوند استخوانهای پوسیده و خاک شده را بار دیگر به لباس حیات و زندگی بیاراید، پاسخ قرآن نیز در همین رابطه است می گوید: خداوندی که آسمانها و زمین را آفرید، چنین قدرتی را دارد که اجزای پراکنده انسان را جمع آوری کرده، حیات نوین ببخشد. معلوم نیست با این آیات روشن، و آیات فراوان دیگری همانند آن، چگونه بعضی دعوی اسلام دارند، در عین حال معاد را منحصرا روحانی می دانند؟! ضمنا استدلال به عمومیت قدرت خداوند در اثبات مساله معاد یکی از دلائلی است که قرآن کرارا روی آن تکیه کرده است از جمله در آخر سوره 'یس' که چند دلیل برای اثبات معاد جسمانی بیان شده یکی از آنها همین مساله عمومیت قدرت خدا است.
2- کدام آیات: در اینکه منظور از این آیات در جمله کفروا بآیاتنا آیات توحید است یا دلائل نبوت، و یا آیات مربوط به معاد است احتمالات متعددی وجود دارد، ولی با توجه به اینکه این جمله در ضمن بحث معاد واقع شده به نظر می رسد که اشاره به آیات معاد بوده باشد، و در حقیقت مقدمه ای است برای پاسخگویی به منکران معاد.
الله اکبر من در برابر این انبوه کهکشانها کیستم؟
از وسایل کار آمد برای جنگ با کبر نفس (و بزرگ خویشتنی) نگریستن و توجه به عظمت آفرینش خدا و قایم بودن او به ذات خود است، آیا من متکبر (و بزرگ نما) بزرگترم یا کوه ها، یا زمین، یا خورشید، یا ماه؟! و اصلا من در مقایسه با این آفرینش عظیم کیستم؟! «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ البته آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش مردم بزرگتر است.» (غافر/ 57) بیایید به ملکوت آسمانها و زمین بنگریم تا نسبت به حجم و اندازه حقیقی خود شناخت یابیم. من یک تن از پنج میلیارد انسانی هستم که بر روی سیاره ما (زمین) راه می روند، و انسان خود یکی از هزاران جاندار است، و جانداران گونه ای از دهها گونه جنس غیر جاندارند، وانگهی تمام آنچه در زمین است جز مساحتی محدود از آن را نگرفته، به علاوه من جز چند سالی بر روی زمین زندگی نمی کنم که اگر با میلیونها سال از عمر زمین مقایسه شود چون چشم بر هم زدنی زود گذر خواهد بود.
ص: 1199
آن گاه این زمین تابعی کوچک از خورشید است و حجم آن یک میلیونیم حجم مادر خود، و همواره همچون کودک شیرخواری که از مادرش دور نمی شود، نزدیک خورشید به سر می برد، ولی با وجود این نزدیکی مسافت میان سیاره ما و خورشید در حدود نود و سه میلیون مایل است!! اما خورشید خود عضوی از کهکشانی است که در حدود صد میلیون خورشید را دربر گرفته... اما این کهکشان در این فضای وسیع تنها نیست، بلکه خود یکی از دهها میلیون کهکشانی است که بشر آنها را کشف کرده، و هر چه دستگاههای تازه اختراع می شود میلیونها کهکشان جدید کشف می کنند، تا آنجا که میان دانشمندان کیهان شناس این اندیشه شیوع یافته که می گوید: هستی شاهد ولادت کهکشانهای نو پدیدی است که دستگاههای پیش رفته ما نمی تواند آنها را دنبال کند و ببیند.
پیامبر اکرم ما به زینب، زن عطر فروشی که در خانه او به زیارتش آمد و گفت: نزدت آمده ام تا درباره عظمت خدا پرسش کنم. چنین گفت: جلال خدا بس شکوهمند است، من فقط از پاره ای از آن با تو سخن می گویم. سپس گفت: به راستی این زمین با آنچه در آن و آنچه بر آن است نسبت به زمینی دیگر که زیر آن است همچون چنبره ای است در فلاتی هموار، و این دو (زمین) و آنچه در این دو و بر این دو هست در برابر زمین دیگر که زیر اینهاست چون چنبره ای در فلاتی هموار هستند و سومین. تا به هفتمین رساند، آن گاه این آیه را تلاوت کرد: «خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن؛ هفت آسمان و همانند آنها زمین بیافرید.» (طلاق/ 12)
ص: 1200
پیامبر (ص) به بیان طبقات زمین و فراسوی آن می پردازد و این که یکی از آنها نسبت به آن دیگری که پس از آن می آید چون چنبره ای در فلاتی وسیع است تا آن که درباره آسمان گوید: «و آسمان دنیا و آنچه در آن و بر آن است در مقایسه با آن دیگری که بر فراز آن قرار دارد همچون چنبری در فلاتی هموار و گسترده است و این یک با آن دو آسمان در مقایسه با دومی چون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده است، و این سومین با هر چه در آن و بر آن قرار دارد در پیش چهارمین آسمان همچون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده است، تا به هفتمین می رسد، و این هفتمین و آنچه در همه آنها و بر آنهاست در برابر دریای پوشیده از اهل زمین چون چنبره ای در فلاتی هموار و گسترده باشد.»
پیامبر (ص) در بیان عظمت آفریدگان خدا گوید که برخی از آفریدگان او بزرگتر از برخی دیگرند بدان اندازه که همچون چنبره ای کوچک در بیابانی فراخ باشند، و این نزدیکترین مثل برای گستردگی منظومه های شمسی و کهکشانها و امثال آن است. پس آیا ما را می سزد که بر پروردگار واسعی که وسعت عرش او آسمانها و زمین است تکبر کنیم یا مدعی مقام سبحان او شویم؟ این در افق مکان و دامنه آن بود. اما در مورد زمان و دامنه آن، ما نخستین موجودی نیستیم که پروردگار ما آفریده و آخرین آفریدگان خدای سبحان نیز نخواهیم بود. در حدیث منقول از امام باقر (ع) آمده است که در تفسیر این گفته خدای تعالی: «أ فعیینا بالخلق الأول بل هم فی لبس من خلق جدید؛ آیا از آفرینش نخستین عاجز شده بودیم؟ (نه) بلکه آنها از آفرینش جدید در شکند.» (ق/ 15) گفت: ای جابر تأویل آن این است که چون خدای عز و جل این آفریدگان و این جهان را نابود کند، و اهل بهشت را در بهشت و دوزخیان را در دوزخ سکونت دهد، جهانی دیگر جز این جهان از نو بیافریند و آفریدگانی بدون گروهبندی نرینه و مادینه بیافریند که او را به یکتاپرستی عبادت کنند، و برای آنها زمینی دیگر جز این زمین بیافریند که آنها را بر خود حمل کند، و آسمانی جز این آسمان که بر آنها سایه افکند. شاید تو می پنداری که خدا همین یک جهان را آفریده و گمان می کنی که خداوند بشری غیر از شما نیافریده است، آری، به خدا سوگند که خداوند یک میلیون جهان و یک میلیون نوع آدم آفریده است که تو در مرتبه آخر از آن جهانها و از آن آدمیانی.»
ص: 1201
و بالأخره، یکی از روانشناسان عقیده دارد بهترین وسیله برای تربیت انسان آن است که چون به مرحله بلوغ به مردانگی رسد دو دستگاه به او دهند که عظمت آفریدگار را به مدد آن دو دستگاه ببیند: دستگاه میکروسکوپ (ریزبین) که با آن شگفتی ظرافت صنع را در آفرینش موجودات بی نهایت کوچک بنگرد، و دستگاه تلسکوپ (دوربین نجومی) تا با آن عظمت قدرت خالق را در آفرینش جرمهای بی نهایت بزرگ ببیند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 13 صفحه 291
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 300
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 98
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 6 صفحه 313
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 97
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 305
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 7 صفحه 366
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 14 صفحه 328
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 10 صفحه 184
محمود طالقانی- پرتوی از قرآن- جلد 3 صفحه 97
یعقوب جعفری- کوثر- جلد 6 صفحه 365
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی باورها در قرآن قیامت انسان بدن انسان آفرینش
آفرینش آسمانها و زمین بدون هیچ نوع خستگی و عجز!
عذاب کوچکتر در این زندگی گواهی بر عذابی بزرگتر در آخرت است زیرا بنیان خوب جلوه دادن چیزهای بد و متشبث شدن به بهانه ها و فریب نعمتهای خدا را خوردن و اعتقاد به این که خدا هیچ کس را عذاب نمی دهد، فرو می ریزد، هرگز چنین نیست... مگر خدا قوم پیشین عاد را عذاب نداد، و ثمود را که بر جای نماند؟ و همچنین بدان سبب که به ما صورتی آشکار از سختی عذاب خدا را ارائه می دهد، پس اگر عذاب کوچکتر بادی باشد که به فرمان پروردگارش همه چیز را از میان می برد، پس عذاب آخرتش چگونه خواهد بود؟! بنابراین هر چه بیم دهندگان درباره عذاب بزرگ روز دیگر گفته اند شکی در آن نیست، و دیگر اینکه هنگامی که عذاب خدا را که به امتهای پیشین رسیده مشاهده می کنیم، قلبها نرم می شود و آمادگی برای پذیرفتن پندها و موعظه های ربانی پیدا می کند، در صورتی که پیش از آن در غفلت خود سرگردان بوده اند، و با غرور و اشتغال به شهوتهای زودگذر و آرزوها و رؤیاها پرده ای در برابر عقل و بصیرت ایشان کشیده بوده است، و به همین جهت به غار تکذیب به آخرت پناه می بردند و به جعل کردن شبهه هایی درباره آن، تا از سنگینی مسئولیت خود بکاهند، و در چشیدن لذات سرعت به خرج دهند و تا حد ممکن به تسکین شهوات خود بپردازند.
ص: 1202
بیشترین شبهه ها در نزد ایشان این بود که می گفتند: چگونه خدا این استخوانهای پوسیده را که باد آنها را جا به جا می کند به زندگی باز می گرداند؟! و چگونه مردگانی را که نظام ساختمانی بدنشان تباهی پیدا کرده، و یاخته های مغز در آنها مرده است زنده می کند، در صورتی که تا کنون هیچ یک از آنان به زندگی باز نگشته است؟! این شبهه ای ناچیز است، ولی نیروی خود را از عزم بشر برای گریز از ایمان به آخرت به سبب ترس از تحمل مسئولیتهای سنگین آن می گیرد، و اگر این نباشد، در آن هنگام که فجر حقیقت می دمد، به همان گونه که تاریکی شب از میان می رود آن نیز نابود خواهد شد، ولی این بدان شرط است که انسان با غشاء و پوشش شهوات از آن محجوب نماند.
اکنون به قرآن می پردازیم و به گفته ای توجه می کنیم که برای از بین بردن این شبهه در آن آمده و با پرسشی تارهای فطرت را به نوسان در می آورد. نخست می فرماید: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض و لم یعی بخلقهن بقادر علی أن یحیی الموتی بلی إنه علی کل شیء قدیر؛ آیا آنها نمی دانند خداوندی که آسمانها و زمین را آفریده، و از آفرینش آنها هرگز خسته و ناتوان نشده، قادر است که مردگان را زنده کند آری او بر هر چیز تواناست؟!» (احقاف/ 33)
مراد از دیدن در جمله 'أ و لم یروا' علم با بصیرت است. و مصدر 'عی' که کلمه ی 'یعی' از آن مشتق است، به معنای ناتوانی و تعب است، و البته به طوری که گفته اند معنای اول (ناتوانی) فصیح تر است. و حرف 'باء' در کلمه ی 'بقادر' زائد است و فقط به این منظور آورده شده که جمله در موقعیتی قرار داشت که در آن شائبه نفی بود، گویا فرموده: 'أ لیس الله بقادر؛ آیا خدا قادر نیست.' و معنای آیه چنین است: آیا هنوز نفهمیده اند که آن خدایی که آسمانها و زمین را خلق کرد و از خلقت آنها عاجز نشد (و یا خسته نگشت) قادر است که مردگان را زنده کند؟ چون خدای تعالی مبداء هستی و حیات هر چیز است. بله او قادر است، برای اینکه او بر هر چیز قدیر است.
ص: 1203
آفرینش آسمانها و زمین با موجودات رنگارنگ و مختلفش نشانه قدرت او بر هر چیز است، چرا که هر چیز به تصور آید او در این عالم آفریده است، با این حال چگونه ممکن است از تجدید حیات انسانها عاجز باشد؟ این دلیلی است دندان شکن بر مساله امکان معاد. اصولا بهترین دلیل بر امکان هر چیز وقوع آن است، ما که این همه پیدایش موجود زنده و جاندار را از موجودات بی جان می بینیم چگونه می توانیم در قدرت مطلقه او بر مساله معاد تردید به خود راه دهیم؟ این یکی از دلائل متعدد معاد است که قرآن مجید در آیات مختلف از جمله در آیه 81 سوره یس روی آن تکیه کرده است: «أ و لیس الذی خلق السماوات و الأرض بقادر علی أن یخلق مثلهم بلی و هو الخلاق العلیم؛ معاد آن است که این نظام از بین برود و نظام دیگری در جای آن قرار گیرد خدایی که از آفرینش اول ناتوان نشده از آفرینش دوم ناتوان نخواهد بود.» «و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده و هو أهون علیه؛ اوست آن کس که آفرینش را آغاز می کند و باز آن را تجدید می نماید و این [کار] بر او آسانتر است.» (روم/ 27)
انسان نیز جزئی از آفریده هاست، خلقت اولی او دلیل امکان خلقت دوم است، علی الظاهر مناسب بود که بفرماید: خدایی که از خلقت انسان عاجز نشده می تواند او را زنده کند، ولی طرح خلقت آسمانها و زمین شاید به علت مقدمه بودن آنها برای خلقت انسان است، و یا نظر به اولویت است، نظیر «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ قطعا آفرینش آسمانها و زمین بزرگتر [و شکوهمندتر] از آفرینش مردم است ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (غافر/ 57) البته آن حقیقتی است که تنها با چشم دیده نمی شود، بدان سبب که چشم گاهی انحراف پیدا می کند، بلکه با قلبی به آن می نگرند که احساسات همه اندامها در آن گرد می آید.
ص: 1204
آری، بدان سبب که ما در هر افقی از آفاق این آفریدگان گسترده شاهد نو شدن و تجدید زندگی پس از مرگ هستیم، که از آن جمله است بهاری که پس از زمستان می آید و زمین را پس از مرگ آن بار دیگر زنده می کند، و درختان پس از خاموشی و خوابشان بیدار می شوند، و این همه، دلیل بر آن است که آفریدگار جهان چنین قدرتی را دارد. گوناگونی هولناک آفریدگان که بشر از شمارش گونه های آن ناتوان است: از اقسام سنگها و کانیها و خاکها و اشکال بسیار مختلف موجودات زنده، از ویروس تا فیل، و از کوچکترین یاخته زنده موجود در دریا گرفته تا ماهی بزرگ، و از کوچکترین حشره پرنده تا بازها و عقابها، و اختلاف بشر در آفرینش، و از تغییر شکلهای آن از نطفه گرفته تا رسیدن به مرحله کمال، و سپس آنچه که ما به علم از آفرینش بزرگ آسمانها دست یافته ایم، چون زمین خودمان را با آن مقایسه کنیم، همچون ریگی جلوه گر می شود که در صحرایی گسترده قرار گرفته باشد.
این همه گوشه ای از قدرت خدا را به ما نشان می دهد، و او را سبحانه و تعالی هیچ چیز هرگز ناتوان نمی سازد... پس آیا می شود که زنده کردن مردگان برای او ناممکن باشد؟! بلی «إنه علی کل شیء قدیر؛ آری، او بر همه چیز توانا است.» قدرت خدا بر آفریدگانش گسترده است، تا این جا که روا نمی دارد که چیزی را بشر تصور کند مگر این که پروردگارمان آن را آفریده باشد، و برای آن گونه های فراوان به وجود آورده باشد، سبحان ربنا و تعالی!
ص: 1205
به راستی باید پرسید آیا در قدرت خدا قصوری است آیا در خلقت ممکنات مانع و جلوگیری است که از نفوذ قدرت او کاسته می گرداند ماها مانند کرم در وسط سیب می مانیم که شاید گمان کند عالم منحصر به همان محوطه ای است که در آن است ما نیز گمان می کنیم عالم منحصر به عالم جمادات و نباتات و حیوانات است و خبری از عوالم غیر متناهی الهی نداریم همین طور که فیض او بی انتهاء است مستفیض نیز بی انتهاء است کسی که خدا را قادر مطلق داند و به احاطه علمیه او ایمان دارد و نیز ایمان دارد که قرآن از معدن وحی صادر گردیده و تصدیق دارد قوله تعالی را که درباره ی پیامبرش فرموده «ما ینطق عن الهوی* إن هو إلا وحی یوحی؛ و سخن از روی هوی نمی گوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی می شود.» (نجم/ 3- 4) دیگر چه داعی دارد که کلمات وحی را که از محکمات قرآن به شمار می رود حمل بر غیر ظاهرش نماید و یک توجیهات بعیده درباره آن بنماید مگر اینکه بخواهد آیات قرآن را مطابق آراء مادیین و طبیعیین تفسیر و توجیه نماید و این نیست مگر از قصور فهم و عقل که پا از دائره محسوسات بالا نگذاشته و همه چیز را حمل بر معلومات و محسوسات خود نموده.
آیه ای که بدان استدلال می کنیم برای نفی استبعاد منکرین معاد و اثبات زنده شدن مردگان در قیامت و بیان عموم قدرت به همزه استفهامی که در مقام انکار می آورند فرموده (أ و لم یروا) آیا کفار ندانستند که به حقیقت خدا آن کسی است که آسمان ها و زمین را آفریده و هیچ تعب و رنج و زحمتی از خلقت آنها نکشیده کسی که چنین قدرتی دارد که آسمانهای با آن عظمت را که مملو از کرات و سیارات و کهکشانها است و مخلوقاتی در آن است که عدد آن را نمیداند مگر خالق آن و نیز زمین را با سعه آن از کوه ها و اقیانوسها و انواع و اقسام موجودات زمینی، که همه آنها را به یک اراده وحدانی خلقت فرموده در سوره بقره آیه 111، فرموده: «و إذا قضی أمرا فإنما یقول له کن فیکون؛ چون اراده چیزی کند، می گوید: موجود شو. و آن چیز موجود می شود.» (کن) در آیه اشاره به سرعت اجابت ممکنات است که به محض امر تکوینی از نیستی و عدم به هستی و وجود آیند چگونه قدرت ندارد که زنده کند مرده ها را، چنین نیست که گمان کرده اند بلکه خدا بر هر چیزی توانا است.
ص: 1206
این آیه اشاره به عموم قدرت دارد که آنچه را شما به عقل ناقص خود درک نمی کنید نباید انکار نمائید و قدرت خدا را محدود گردانید به محسوسات و آیاتی که خارج از محسوسات است آن را به فهم و سلیقه خودتان تأویل و توجیه نمائید. و باز باید پرسید از تکذیب چه سودی ممکن است حاصل شود؟ آیا اگر خود را از خورشید پوشیده داری، نور آن از میان خواهد رفت؟! و آیا کسی که مرگ را دروغ شمارد، از خطر مرگ در امان خواهد ماند؟! حقیقت این است که با تکذیب آن هر چه بیشتر سبب نزدیک شدن آن به نفس می شود.
در آن هنگام که منکران بعث به گرمی آتش می اندیشند، و با چشم درونی خویش شعله های کوه پیکر آن را می بینند که در جهنم نشانه ای از خشم را جلوه گر می سازند، نزدیک است که قلبهاشان با دم و بازدم آن از جا کنده شود، و در آن روز است که به عذاب ایمان می آورند، ولی این ایمان پس از فوت فرصت است: «و یوم یعرض الذین کفروا علی النار أ لیس هذا بالحق قالوا بلی و ربنا قال فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون؛ و آن روز که کافران را بر آتش عرضه می دارند (و از آنان می پرسیدند که) آیا این درست و به حق نیست؟ (و آنان) می گویند که سوگند به پروردگارمان چنین است، (به ایشان) خواهند گفت که: به سبب کفری که می ورزیدید اکنون عذاب را بچشید.» این آیه، حجت مذکور در آیه قبلی را تایید می کند، و خبر می دهد از آن سرنوشتی که به زودی منکرین معاد در روز قیامت بدان گرفتار می شوند. و تفریع و نتیجه گیری از حقانیت معاد است که هم حجت عقلی بر آن دلالت دارد، و هم خدای سبحان از آن خبر داده، و شک و تردید را از آن نفی کرده است.
ص: 1207
این پایان کار هر کسی است که نسبت به عذاب کافر باشد، و بعث را انکار کند و مستکبرانه بپرسد: چگونه خدا مردگان را زنده می کند؟ تنها تصور لحظه ای که کافران را می آورند تا جهنم را ببینند و شعله های ملتهب آتش آن را مشاهده کنند، برای پذیرفتن و تصدیق آن کفایت می کند، آیا می دانی برای چه؟ بدان سبب که پایه کفر به آخرت بنا شده بر غفلت است و از پی هوا رفتن و حق را ریشخند کردن، پس تصور این عذاب مهیب برای متزلزل کردن اساس کفر کفایت می کند، و شخص را به ضرورت تفکر جدی بر می انگیزد، و از روانه بودن او در خط شهوتها جلوگیری به عمل می آورد، و در نتیجه پرده غرور از برابر چشم او فرو می افتد و با آن مستقیما حقایق را رؤیت می کند.
من_اب_ع
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 11 صفحه 283
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 13 صفحه 152
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 518
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 330
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 98
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 13 صفحه 179
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 21 صفحه 375
سید علی اکبر قرشی- تفسیر أحسن الحدیث- جلد 10 صفحه 168
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش طبیعت قدرت خدا تدبیر الهی اثبات معاد انسان
خداوند در داستان شگفت انگیز اصحاب کهف می فرماید: «وکذلک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعدالله حق و أن الساعة لا ریب فیها إذ یتنازعون بینهم أمرهم؛ بدین سان مردم را به حالشان آگاه کردیم تا بدانند که وعده خدا راست است و در قیامت تردیدی نیست. آن گاه درباره آنها با یکدیگر به گفت و گو پرداختند.» (کهف/ 21) داستان اصحاب کهف را شماری از مفسران شیعه و اهل سنت از امیرمؤمنان (ع) نقل کرده اند که فشرده ای از آن در این جا بازگو می شود.
ص: 1208
ابن عباس گوید: چون خلیفه دوم سرپرستی خلافت را بر عهده گرفت، گروهی از دانشمندان یهود به او گفتند: ما از ویژگی هایی می پرسیم. اگر پاسخ درست شنیدیم به دین اسلام می گرویم و نبوت محمد (ص) را می پذیریم وگرنه دین اسلام باطل است و محمد (ص) پیامبر نیست. عمر گفت: هر چه می خواهید بپرسید. پس از طرح پرسش ها عمر سر به زیر افکند. سپس گفت یا ابالحسن پاسخ آنان جز نزد تو نیست. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: من پاسخ شما را مشروط خواهم داد. گفتند: شرط شما چیست. فرمود: اگر پاسخ شما با مطالب تورات برابر باشد به دین ما درآیید. آنان پذیرفتند. سپس آنان مطالب خود را یکی پس از دیگری پرسیدند و جواب شنیدند. در این هنگام دو تن از دانشمندان آنان شهادتین گفتند، اما یکی از آنان گفت مسأله دیگری دارم: خبر ده از گروهی که 309 سال مردند. سپس خداوند آنان را زنده کرد. قصه آنان چیست. وقتی امیر المؤمنین (ع)خواست سوره ی 'کهف' را قرائت کند، گفت: این آیات را شنیده ام. شما داستان، نام و شمار آنان و نام سگ، غار، پادشاه و شهرشان را بیان کن. علی (ع) به نقل از پیامبر (ص) فرمود: در سرزمین روم شهری بود که آن را افسوس می خواندند.
پادشاه آنان که مرد صالحی بود مرد و امورشان از هم گسیخت. در این هنگام پادشاهی از پادشاهان فارس به نام دقیوس (دقیانوس) که از این امر اطلاع یافت با صدهزار نیرو شهر افسوس را گرفت و پایتخت خویش قرار داد. وی در آن جا قصری به طول یک فرسخ در یک فرسخ بنا کرد و در آن قصر سالن و مجلس بزرگی 500 در 500 ساخت که از آینه، طلا، نقره و... زینت داشت. وی تختی از طلا، هشتاد کرسی در سمت راست، هشتاد کرسی در سمت چپ، تاجی از طلا و پانصد خدمتکار از فرزندان پادشاهان با لباس های زیبا برگزید. در این میان شش نفر جوان از فرزندان دانشمندان را به عنوان وزیر انتخاب کرد، که سه نفر آنان وزیران دست راست و سه نفر دیگر وزیران دست چپ را تشکیل می دادند. در این هنگام دانشمند یهودی پرسید: نام آنان چه بود. امیر المؤمنین (ع) فرمود: نام وزیران دست راست عبارت است از 'تلمیخا'، 'مکسلینا' و 'محسمینا' و اما سه نفر دست چپ نام هایشان 'مرطوس'، 'کینطوس' و 'ساربیوس' بوده که دقیانوس با همگی مشورت داشته و در همه امور نظر آنان را جویا بوده است.
ص: 1209
وقتی دقیانوس بر شوکت، جلال و جبروتش افزوده شد با سرکشی هرچه تمام ادعای ربوبیت کرد و سران قوم را به اطاعت خود فرا خواند. هرکس خدایی او را پذیرا شد مال فراوان به او می بخشید و هر کس از او پیروی نمی کرد می کشت و هر سال یک روز به مردم بار عام می داد. در یکی از روزهای عید که جشن بزرگی برپا کرده و همه بزرگان کشوری و لشکری در مجلس او حاضر بودند به او گزارش رسید که لشگریان فارس برخی نواحی کشور را گشوده و در اختیار گرفته اند. دقیانوس شدیدا افسرده و آثار غم در چهره اش چنان نمودار شد که تاج از ناحیه پیشانی او سقوط کرد. تلمیخا که در جانب راست او نشسته بود با خود گفت اگر دقیانوس پروردگار بود شادمانی و افسردگی و خواب و بیداری و مانند آنها نداشت.
عادت این شش نفر این بود که هر روز برای صرف غذا نزد یک نفر گرد می آمدند. در آن روز نوبت تلمیخا بود. از این رو بهترین خوراکی و نوشیدنی را حاضر کرد و پس از صرف غذا گفت: برادران در دلم چیزی می گذرد که مرا از خوردن، نوشیدن و خواب بازداشته است. گفتند: چیست. تلمیخا گفت: بسیار فکر کردم درباره آسمان و با خود گفتم چه کسی آن را بلند افراشته و بدون ستون از بالا و پایین سرپا نگه داشته است؟ چه کسی آفتاب و ماهتاب نورانی را حرکت می دهد؟ چه کسی آسمان را به وسیله ستارگان آذین بسته است؟ درباره ی زمین بسیار اندیشیدم، گفتم چه کسی آن را بر روی آب محکم و استوار نگه داشته؟ چه کسی... و بسیار فکر کردم درباره ی خودم که چه کسی مرا از شکم مادر بیرون آورده؟ چه کسی مرا تغذیه و تربیت کرده است؟ آیا جز این است که برای همه ی اینها صانع و مدبری غیر از دقیانوس وجود دارد؟ دقیانوس پادشاهی است همچون سایر پادشاهان ستمگر. در این هنگام دوستان جوان بر پای او افتادند و گفتند: خداوند به وسیله تو ما را هدایت کرد. هر چه اشاره کنی فرمان برداریم. تلمیخا مقداری خرما از بوستانش فروخت و با دوستانش سوار بر اسبان از شهر خارج شدند. چون به مقدار سه میل از شهر فاصله گرفتند، تلمیخا گفت: ای برادران ملک از دنیا رفت. از اسب پیاده شوید و پیاده به راه افتید. در آن روز هفت فرسخ راه رفتند و خون از پاهایشان جاری شد تا به چوپانی رسیدند. گفتند: ای چوپان آیا آب یا شیر با تو هست؟ چوپان گفت: هر چه بخواهید نزد من موجود است، ولی چهره هایتان چهره ی پادشاهان است و گمان می کنم از دست دقیانوس گریخته اید. گفتند: از جایی که دروغ را دوست نمی داریم قضیه چنین است. چوپان خود را بر پای آنان انداخت و گفت آنچه در دل شما گذشته است در دل من نیز واقع است. به من اجازه دهید گوسفندان را به صاحبانشان برگردانم و با شما همراه شوم. آنان ایستادند تا چوپان گوسفندان را به صاحبانش بازگرداند و با آنان همراه شد که ناگهان دید سگ گله او را همراهی می کند.
ص: 1210
در این هنگام دانشمند یهودی پرسید: رنگ و نام سگ چه بود؟ علی (ع) فرمود: ای برادر یهود! اما رنگ سگ ابلق مایل به سیاه و نام آن 'قمطیر' بود و چون نگاه جوانان به آن سگ افتاد گفتند: این سگ با صدای پارس خود ما را رسوا خواهد ساخت و با سنگ او را می راندند. اما سگ که با فطرت خود وحدانیت خدا را پذیرفته بود آنان را رها نکرد. از این پس مرد چوپان آنان را به جانب کوهی راهنمایی کرد و در غاری که آن را 'وصید' می خواند جای داد. در برابر آن غار چشمه و درختان میوه وجود داشت. از میوه ها خوردند و از آب چشمه نوشیدند تا شب آنان را فرا گرفت و در غار آرمیدند. خدای سبحان به فرشته ی مرگ فرمان داد تا ارواح آنان را بگیرد و بر هر یک دو فرشته گماشت تا از پهلوی راست به چپ و از چپ به راستشان گرداند. از سوی دیگر، دقیانوس چون از گریختن آنان اطلاع یافت با گروه زیادی درپی ایشان شتافت تا به بالای کوه رسید و چون به جانب غار سرازیر شد و آنان را خفته یافت گفت: اگر می خواستم آنان را شکنجه کنم بهتر از این نمی شد که خود را در این غار زندانی کرده اند. سپس دستور داد بناها در غار را محکم بستند. سپس دقیانوس رو به یاران کرد و گفت اینان به خدایشان که در آسمان هاست بگویند، اگر می تواند نجاتشان دهد.
سپس حضرت علی (ع) فرمود: ای برادر یهود! ایشان سیصد و نه سال در آن جا ماندند. وقتی خدا خواست حیاتشان بخشد فرمان داد اسرافیل در آنان روح بدمد. آنگاه از خواب بیدار شده، دیدند خورشید طلوع کرده است. برخی به برخی دیگر گفتند: دیشب از پرستش خدای آسمان ها بازماندیم و چون به بیرون غار نگریستند دیدند چشمه ی آب فرو رفته و درختان همه در یک شب خشک شده که همگی را به شگفتی واداشت. از طرف دیگر، گرسنگی بر آنان فشار آورده بود. گفتند درهمتان را با یک نفر به شهر بفرستید تا ببیند کدام طعام پاکیزه تر و حلالتر است، تا از آن روزی خود فراهم آورید و باید با دقت و ملاحظه باشد، به طوری که هیچ کس شما را نشناسد. تلمیخا گفت جز من کسی نرود، ولی ای چوپان لباست را به من بده.
ص: 1211
چوپان لباسش را داد و تلمیخا به سوی شهر روان گشت. در میان راه جاهایی را دید که نمی شناخت و راه هایی بود که نمی دانست، تا این که به دروازه ی شهر رسید دید پرچم سبزی آویخته و با خط زرد بر آن نوشته شده: 'لا إله إلا الله عیسی رسول الله و روحه'. تلمیخا به پرچم نگاه می کرد و چشمان خود را می مالید و می گفت: گویا خواب هستم. سپس به شهر وارد شد و درون بازار گشت و از نانوا پرسید: نام شهرتان چیست؟ نانوا گفت افسوس [که در اسلام آن را طرسوس خواندند]. تلمیخا پرسید: نام سلطان این جا چیست؟ گفت: عبدالرحمان. تلمیخا گفت: ای مرد نانوا به من حرکتی بده به بینم خوابم یا بیدار. نانوا گفت: با من سخن می گویی، مگر می شود خواب باشی، تلمیخا پول فلزی (ورق) خود را داد و از او نان خواست. خباز از نقش پول و بزرگی آن تعجب کرد. در این هنگام دانشمند یهودی پرسید وزن هر یک از درهم های تلمیخا چقدر بود. علی (ع) فرمود: هر درهم آنان برابر ده و دو سوم درهم بوده است. خباز گفت: ای مرد، گنجی پیدا کرده ای؟ تلمیخا گفت: پول خرمایی است که فروختم و از این شهر بیرون رفتم. در این هنگام نانوا به خشم آمد و گفت: چرا برخی از آن درهم ها را به من نمی دهی و جان خود را نجات بخشی؟ تو اکنون از مرد میگساری سخن به میان می آوری که ادعای خدایی می کرد و بیش از سیصد سال پیش مرده است.
ص: 1212
تلمیخا در این جا بیچاره و درمانده شد، تا این که او را نزد پادشاه بردند. پادشاه گفت: قضیه چیست؟ خباز گفت: این مرد گنجی به دست آورده است. پادشاه گفت ای جوان! هراس نداشته باش. پیامبر ما عیسی بن مریم دستور داده که از گنج ها بیش از یک پنجم را نگیریم. تو خمس آن را بده و به سلامت بگذر. تلمیخا گفت: ای پادشاه! در کار من خوب بنگر و بیندیش. من به گنجی نرسیده ام. من از اهل همین شهر هستم. پادشاه گفت: از اهل همین شهر هستی؟ گفت: آری. گفت: پس افرادی که می شناسی نام ببر. تلمیخا حدود هزار مرد نام برد و پادشاه هیچ کدام را نشناخت. سپس گفت: آیا در این شهر خانه ای داری؟ تلیمخا گفت: آری با من سوار شو. آنگاه مردم و پادشاه روان شدند وی در خانه ای را نشان داد و گفت این خانه ی من است. سپس در را کوبید. ناگهان پیرمرد فرتوتی پشت درآمد که ابروهایش بر چشمانش ریخته بود و گفت چه کار دارید؟ پادشاه گفت: با امر شگفت انگیزی روبرو شده ایم. این جوان می پندارد این خانه، خانه اوست. پیرمرد گفت: ای جوان تو کیستی. گفت من تلمیخا فرزند قسطنطنین هستم. در این وقت پیرمرد بر پای جوان افتاد و بوسید و گفت: به پروردگار کعبه این شخص جد من است. در این هنگام پادشاه او را شناخت و گفت اینان همان شش نفری هستند که از دست دقیانوس گریختند. آنگاه از اسب پیاده شد و او را بر شانه خود سوار کرد و مردم شروع به بوسیدن دست و پای او کردند و سراغ یاران او را گرفتند. تلمیخا گفت: در غار هستند.
ص: 1213
آنگاه همه به جانب غار روان شدند. چون به نزدیک غار رسیدند، تلمیخا گفت: ای مردم! می ترسم یاران من چون صدای پای اسبان را بشنوند گمان کنند دقیانوس برای دستگیری آنان آمده است. پس به من اجازه دهید جلوتر رفته، آنان را خبر کنم. مردم ایستادند و تلمیخا وارد کهف شد. دوستانش چون او را دیدند به معانقه ی او برخاسته، گفتند: سپاس خدای را که تو را از دست دقیانوس نجات داد. تلمیخا گفت: سخنی از من، خودتان و دقیانوس نگویید. آیا می دانید چقدر در این غار بوده اید؟ گفتند: یک روز یا پاره ای از روز. تلمیخا گفت: بلکه 309 سال درنگ داشته اید. دقیانوس مرده و قرن ها از مرگ او سپری شده است. و اکنون پادشاه شهر با مردم این جا هستند. گفتند: ای تلمیخا! آیا می خواهی ما را مایه ی امتحان جهانیان قرار دهی؟ تلمیخا گفت پس چه می خواهید؟ گفتند: تو و ما از خدا بخواهیم جان ما را بگیرد و زندگی ما را با خودش در بهشت قرار دهد. آنگاه دستان خویش بالا برده، گفتند: پروردگارا! به حق آن آیینی که به ما بخشیدی ارواح ما را بگیر. خداوند فرمان قبض روحشان را داد و در غار را از دیدگان مردم محو کرد. آنگاه دانشمند یهودی شهادتین گفت و دین اسلام برگزید.
در برخی احادیث نیز آمده که زمان ظهور حضرت مهدی (ع) اصحاب کهف زنده می شوند. بنابراین، اصحاب کهف آیت عینی زنده شدن مردگان در روز قیامت به شمار می روند؛ زیرا در بسیاری از روایات اسلامی آمده که خداوند آنان را قبض روح کرد و پس از مدتی نسبتا طولانی حیات تازه بخشید. پس دیگر سخن از نیاز بدن به آب و غذا و امکان زنده ماندن، در این مدت بدون آب و غذا در میان نخواهد بود. بر فرض که واژه 'رقود' به معنای خواب باشد و 'مرقد' را به معنای خوابگاه بدانیم، خواب اصحاب کهف خوابی همسان مرگ خواب ساکن بوده؛ چنان که در قرآن آمده: «یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا؛ ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟» (یس/ 52)
ص: 1214
تذکر: محور اصلی استشهاد بر امکان معاد آیه ناظر به جریان اصحاب کهف است و خبری که مبسوطا نقل شد احراز صدور آن دشوار و اطمینان به نزاهت آن از سرایت اسرائیلیات صعب و اثبات همه ی خصوصیات آن خالی از اعضال نیست.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 126
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی اصحاب کهف اثبات معاد تاریخ
خداوند در آیاتی از قرآن نشان دادن زنده شدن مردگان برای ابراهیم را بیان می کند. داستان عزیر شبیه داستان بنده نیکوکار خدا ابراهیم است که خدا او را به خود هدایت کرد و درباره وی چنین گفت: «و إذ قال إبراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی؛ و در آن هنگام که ابراهیم گفت: پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده می کنی گفت: مگر ایمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی می خواهم اطمینان قلب پیدا کنم.» (بقره/ 260) چه ایمان را درجاتی است، و بالاترین آنها درجه یقین و اطمینان است که شیطان شک را کاملا از جان آدمی دور می کند، و دیگر به هیچ وجه گرفتار تردید نمی شود. و این گونه ایمان در آیه ای دیگر با عنوان «عین الیقین» معرفی شده است. «قال فخذ أربعة من الطیر فصرهن إلیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن؛ گفت: چهار مرغ بگیر و آنها را به خود بگیر و پاره پاره کن و سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار ده و آن گاه آنها را بخوان.» به نامهاشان، یکی پس از دیگری کلاغ، کبوتر، گنجشک، و غیره. «یأتینک سعیا و اعلم أن الله عزیز حکیم؛ که دوان دوان نزد تو خواهند آمد، و بدان که خدا توانا و حکیم است.» (بقره/ 260)
ص: 1215
خدا قادر است و به قدرت خود در زندگی هر چه را که بخواهد انجام می دهد، و او عزیز است و هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نتواند شد، و حکیم است و عبث و بیهوده و بدون هدف هیچ کاری را انجام نمی دهد. خدای سبحان هم وقتی موجودی از موجودات جاندار را ایجاد می کند، و یا زندگی را دوباره به اجزای ماده مرده آن بر می گرداند، این ایجاد نخست به روح آن موجود تعلق می گیرد، و آن گاه به تبع آن، اجزای مادی نیز موجود می شود، و همان روابط خاصی که قبلا بین این اجزا بود مجددا برقرار می گردد، و چون این روابط نزد خدا محفوظ است و مائیم که احاطه ای به آن روابط نداریم.
پس تعین و تشخیص جسد به وسیله تعین روح است، و جسد بلافاصله بدون هیچ مانعی بعد از تعین روح متعین می شود، و به همین مطلب اشاره می کند، آنجا که می فرماید: 'ثم ادعهن یأتینک سعیا' یعنی بلافاصله (وجود پیدا کرده) و با سرعت پیش تو می آیند. و این معنا از آیه شریفه زیر نیز استفاده می شود، آنجا که قرآن گفتار منکرین معاد را نقل کرده و می فرماید: «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید؟ بل هم بلقاء ربهم کافرون، قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم، ثم إلی ربکم ترجعون؛ و گفتند آیا بعد از آنکه در زمین ناپدید شدیم دوباره خلق می شویم؟ (تعجب آنان از این جهت نیست که عقل چنین قدرتی برای ما اثبات نمی کند) بلکه از این جهت است که کفر به معاد جزء دین آنها است، بگو (شما در زمین گم نمی شوید، بلکه) فرشته مرگ که موکل بر شما است شما را به طور کامل تحویل می گیرد و سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید.» (سجده/ 11)
ص: 1216
یک امر خارق العاده
بی شک این حادثه که در مورد مرغان روی داد، یک امر کاملا خارق العاده بود، همانگونه که جریان قیامت و رستاخیز نیز خارق العاده است، و می دانیم که خدا حاکم بر قوانین طبیعت است نه محکوم آنها، بنابراین انجام چنین کارهای خارق العاده ای برای او مساله پیچیده ای نیست. و اصرار بعضی از مفسران روشنفکر، بر اینکه تفسیر مشهور را در اینجا رها کنند و بگویند مطلقا نه ذبحی واقع شده و نه قطعه قطعه کردن، بلکه منظور این است که مرغان را در حال زنده بودن، به خود مانوس و متمایل ساز، و سپس آنها را صدا زن تا به سوی تو آیند، سخن بسیار ضعیف و سستی است که هیچ تناسبی نه با مساله معاد دارد و نه داستان ابراهیم (ع) و مشاهده صحنه کنار دریا، و سپس تقاضای مشاهده صحنه رستاخیز. قابل توجه اینکه به گفته 'فخر رازی' تمام مفسران اسلام، در مورد تفسیر مشهور اتفاق نظر دارند جز ابومسلم که آن را انکار کرده است.
چهار مرغ مختلف
شکی نیست که مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بوده اند زیرا در غیر این صورت هدف ابراهیم (ع) که بازگشت اجزای هر یک به بدن اصلی خود بوده است تامین نمی شد و طبق بعضی از روایات معروف این چهار مرغ طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ بوده اند که از جهات گوناگون با هم اختلاف فراوان دارند و بعضی آنها را مظهر روحیات و صفات مختلف انسانها می دانند، طاووس مظهر خودنمایی، زیبایی و تکبر، خروس مظهر تمایلات شدید جنسی، و کبوتر مظهر لهو و لعب و بازیگری، و کلاغ مظهر آرزوهای دور و دراز!
ص: 1217
تعداد کوه ها
تعداد کوه هایی که ابراهیم اجزای مرغان را بر آنها گذارد در قرآن صریحا نیامده است ولی در روایات اهل بیت (ع) ده عدد معرفی شده اند و به همین دلیل در روایات می خوانیم: اگر کسی وصیت کند جزئی از مال او را در موردی مصرف کنند و مقدار آن را معین نسازد دادن یک دهم کافی است.
این حادثه چه موقع اتفاق افتاد؟ آیا به هنگامی که ابراهیم در بابل بود یا پس از ورود به شام، به نظر می رسد پس از ورود به شام بوده است زیرا سرزمین بابل کوهی ندارد.
معاد جسمانی
بیشتر آیاتی که در قرآن مجید درباره رستاخیز وارد شده توضیح و تشریحی برای معاد جسمانی است، اصولا کسانی که با آیات معاد در قرآن سر و کار دارند می دانند معاد در قرآن جز به شکل معاد جسمانی عرضه نشده است، به این معنی که به هنگام رستاخیز هم این جسم باز می گردد و هم روح و جان، و لذا در قرآن از آن به احیاء موتی (زنده کردن مردگان) تعبیر شده است و اگر رستاخیز تنها جنبه روحانی داشت زنده کردن اصلا مفهومی نداشت. آیه مورد بحث نیز با صراحت تمام موضوع بازگشت اجزای پراکنده همین بدن را مطرح می کند، که ابراهیم (ع) با چشم خود نمونه آن را دید.
روایتی در ذیل آیات محاجه ابراهیم (ع) و درخواست او از خدای تعالی
در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیه آمده که طیالسی و ابن ابی حاتم از علی بن ابی طالب (ع) روایت کرده اند که فرمود: آن کسی که با ابراهیم بر سر پروردگار او مناظره کرد نمرود پسر کنعان بود. و در تفسیر برهان آمده که ابوعلی طبرسی گفته است: در زمان وقوع این مناظره اختلافاتی است، بعضی گفته اند: موقعی بود که ابراهیم (ع) بت ها را شکسته و هنوز در آتش نیفتاده بود، (نقل از مقاتل) و بعضی دیگر گفته اند: بعد از افتادن در آتش بوده، که آتش برایش ملایم و سرد شده و جان سالم به در برد، نقل از امام صادق (ع).
ص: 1218
علامه طباطبایی: هر چند آیه شریفه متعرض زمان وقوع این مناظره نشده، ولی اعتبار عقلی مساعد و کمک این احتمال است که بعد از افتادن در آتش اتفاق افتاده باشد، برای اینکه از داستانهایی که در قرآن کریم درباره ابراهیم (ع) از همان بدو ظهورش و مناظره اش با پدر و قوم خود و بت شکنی اش آمده، این معنا به دست می آید که اولین باری که آن جناب با نمرود ملاقات کرد، هنگامی بود که خبر بت شکستنش به گوش نمرود رسید، و وی دستور سوزاندنش را صادر کرد و معلوم است که در چنین هنگامی جای مناظره نمرود با او درباره خدایی خودش نبوده است، چرا که به جرم شکستن بتها دستگیر شده نه به جرم انکار خدایی نمرود، و اگر مناظره ای با او کرده، حتما بر سر این بوده است که آیا بت ها پروردگار هستند یا خدای تعالی؟
در کتاب معانی الاخبار از امام صادق (ع) روایت آورده که در تفسیر آیه 'و إذ قال إبراهیم رب أرنی کیف تحی الموتی...' در ضمن حدیثی فرمود: این آیه متشابه است، و معنایش این است که ابراهیم از 'کیفیت' پرسید، و کیفیت فعل خدای تعالی حقیقتی است که اگر عالمی (یا پیامبری) از آن آگاه نباشد برایش تعجب آور نیست، و چنان نیست که توحیدش ناقص باشد. در تفسیر قمی از ابن ابی عمیر از ابی ایوب از ابی بصیر از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: ابراهیم (ع) لاشه ای را در کنار دریا دید که درندگان دریایی آن را می خوردند و سپس همان درندگان به یکدیگر می پریدند و یکی دیگری را پاره می کرد و می خورد، ابراهیم (ع) تعجب کرد و عرض کرد: پروردگارا به من بنمایان که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند پرسید مگر ایمان نداری؟ ابراهیم (ع) گفت چرا، ولکن می خواهم قلبم مطمئن شود خداوند فرمود: پس چهار مرغ را بگیر و آنها را قطعه قطعه کن و سپس بر سر هر کوهی قسمتی از آن را بگذار و آن گاه آنها را صدا بزن تا به سرعت نزدت بیایند، و بدان که خداوند بر همه چیز توانا و به حقایق امور دانا است. ابراهیم (ع) یک طاووس و یک خروس و یک کبوتر و یک کلاغ سیاه گرفت، که خدای تعالی دو باره فرمود: 'صرهن' یعنی قطعه قطعه شان کن، و گوشتشان را مخلوط کن، و به ده قسمت تقسیم نموده و هر قسمتی را بر سر یک کوه بگذار، و سپس یکی یکی را صدا کن و بگو: 'به اذن خدا زنده شو'، خواهی دید اجزای بدنش از سر این کوه ها یک جا جمع شده و از نوک پا تا سرش به هم چسبیده و به سویت پرواز می کند، و همین طور هم شد، در این هنگام بود که ابراهیم (ع) گفت: أن الله عزیز حکیم.
ص: 1219
علامه طباطبایی: این معنا را عیاشی هم در تفسیر خود از ابی بصیر از امام صادق (ع) نقل کرده، و از طرق اهل سنت نیز از ابن عباس روایت شده است. اینکه فرمود: ابراهیم (ع) جیفه و لاشه ای را دید و چنین و چنان شد، بیان شبهه ای است که از دیدن لاشه در دلش افتاد، و وادارش کرد که آن سؤال را بکند، برای اینکه دید هر جزئی از بدن لاشه در شکم درنده ای رفت، و تازه خود درندگان هم یکدیگر را خوردند، فکر کرد مرده ای که اجزاء آن اینچنین متفرق شده و هر تکه اش به جایی رفته و حالات گوناگونی به خود گرفته است، و دیگر چیزی از اصلش نمانده، چگونه زنده خواهد شد؟ خواهی گفت: از ظاهر روایت بر می آید که این شبهه همان شبهه معروف آکل و ماکول است، چون در روایت آمده: درندگان یکدیگر را خوردند و بعد از این جمله، تعجب ابراهیم (ع) و سؤالش را نتیجه این مشاهده دانسته است.
در پاسخ می گوئیم در اینجا دو شبهه وجود دارد: شبهه اول اینکه متفرق شدن اجزای جسد و فنای اصل آن و اینکه از آن لاشه نه صورتی باقی مانده و نه مشخصات و خصوصیاتی، تا از سایر جانداران متمایز باشد، و زندگی را دوباره از سر بگیرد. شبهه دوم: همان شبهه آکل و ماکول است و آن این است که می بینیم حیوان و یا انسانی طعمه درنده می شود، و اجزای بدنش جزء بدن آن می گردد، پس دیگر ممکن نیست هر دو حیوان و یا انسان و حیوان را با تمام بدنشان زنده کرد، چون فرض کردیم که هر دو یک بدن شده اند، و یک بدن نمی تواند بدن دو حیوان بشود، و به فرض اینکه یکی زنده شود، دیگری ناقص می ماند، ناقصی که دیگر قابل دوباره زنده شدن نیست.
ص: 1220
پاسخی که خدای تعالی به سؤال آن جناب داده که همان تبعیت بدن از روح باشد، هر چند پاسخی است که در دفع هر دو شبهه کافی است، ولی دستوری که به آن جناب داد و قرآن آن را حکایت کرد که چهار مرغ بگیرد و چنین و چنان کند، متضمن و در بردارنده ماده شبهه دوم نیست، و در آن سخنی از این شبهه به میان نیامده است بلکه تنها مساله متفرق شدن اجزا و اختلاط آن و دگرگون شدن صورت و حالات حیوان آمده است، که همان شبهه اول است، پس آیه شریفه تنها متعرض دفع شبهه اول شده است، هر چند که با دفع شبهه اول شبهه دوم نیز دفع می شود، که بیانش گذشت، و بنابراین، این قسمت از روایت که می گفت: بعضی بعض دیگر را خوردند، دخالتی در تفسیر آیه ندارد.
در این روایت آمده که آن مرغان عبارت بودند از: طاووس، خروس، کبوتر، و کلاغ، و در بعضی از روایات آمده است که عبارت بودند از: عقاب، اردک، طاووس، و خروس، که این روایت را صدوق در کتاب عیون از حضرت امام رضا (ع) نقل کرده است. و از مجاهد، و ابن جریح، و عطا، و ابن زید نیز نقل شده، و در بعضی دیگر آمده است که عبارت بوده اند از: هدهد، و رکاک (که عرب آن را صرد گوید، مرغی است که گنجشک را شکار می کند، و هنگام شکار جیغ می کشد)، طاووس و کلاغ، این روایت را عیاشی از صالح بن سهل از امام صادق (ع) نقل کرده و در بعضی دیگر آمده است که مرغان عبارت بودند از: شتر مرغ، طاووس، وز (دم جنبانک) و خروس این روایت را عیاشی از معروف بن خربوذ از امام باقر (ع)، و نیز از ابن عباس نقل کرده است، و از طرق اهل سنت از ابن عباس نیز آمده که آن چهار مرغ عبارت بوده اند از: طاووس، خروس، کبوتر و غرنوق، (که نوعی مرغ دریایی است) و آنکه همه روایات نامش را برده اند طاووس است.
ص: 1221
در روایت آمده بود که خداوند فرمود: آن گاه آنها را ده قسمت کن، و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار، در اینکه کوه ها ده عدد بودند، مورد اتفاق همه روایاتی است که از ائمه اهل بیت (ع) نقل شده البته در تعداد کمی از روایات چهار کوه و هفت کوه نیز آمده است. و در کتاب عیون با ذکر سند از علی بن محمد بن جهم روایت کرده که گفت: من در مجلس مامون حاضر شدم، و دیدم علی بن موسی الرضا نزد او است. مامون پرسید: یا بن رسول الله آیا عقیده شما این نیست که انبیاء معصوم هستند فرمود:بلی، مامون از حضرت در مورد چند آیه قرآن سؤال کرد که در آن سخن از گناه انبیاء شده، از جمله پرسید: پس چرا ابراهیم (ع) درخواست کرد که 'رب أرنی کیف تحی الموتی' و خدای تعالی از او پرسید: 'أولم تؤمن' و ابراهیم (ع) هم در جواب عرض کرد: 'بلی و لکن لیطمئن قلبی'.
حضرت رضا (ع) فرمود: خدای تبارک و تعالی قبلا به او فرموده بود: من از میان بندگانم یکی را خلیل خود می گیرم، به طوری که اگر از من مرده زنده کردن را بخواهد اجابت خواهم کرد، ابراهیم (ع) به دلش افتاد که خود او خلیل خدا است و لذا گفت: 'رب أرنی کیف تحی الموتی'، و خدای تعالی در جوابش پرسید: مگر ایمان نداری؟ بیان داشت: چرا، ولی می خواهم خاطرم جمع شود که خلیل تو من هستم.
علامه طباطبایی: در سابق آنجا که گفتاری از بهشت آدم داشتیم کلامی درباره علی بن محمد بن جهم و در خصوص همین روایتی که از علی بن موسی الرضا نقل کرده آورده شد، به آنجا مراجعه کنید. این را باید دانست که روایت نامبرده بر این معنا دلالت دارد که مقام 'خلیل بودن' مقامی است که مستلزم استجابت دعا است، کلمه 'خلت' نیز با این معنا می سازد، چون اصل این کلمه به معنای 'حاجت' است، و اگر دوست را هم خلیل می نامند به این جهت است که وقتی صداقت و دوستی به حد کمال رسید، حوائج صدیق خود را بر می آورد، و این معلوم است که وقتی حاجتش را بر می آورد که قدرت و کفایت برآوردن آن را داشته باشد.
ص: 1222
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 578
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 301
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 1 صفحه 425
یعقوب جعفری- تفسیر کوثر- جلد 2 صفحه 12
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی حضرت ابراهیم (ع) داستان قرآنی باورها در قرآن روح جسم قیامت
وقتی ابراهیم (ع) گفت پروردگار من به من نشان ده به طوری که به چشم ببینم چگونگی زنده شدن مرده ها را از مصدر جلال احدیت خطاب می رسد آیا به معاد ایمان نداری. «و إذ قال إبراهم رب أرنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن؛ یاد کن آنگاه که ابراهیم گفت : پروردگارا، به من نشان ده ؛ چگونه مردگان را زنده می کنی ؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده ای ؟» (بقره/ 260) چون امر معاد بسیار مهم و عقول بشر از درک حقیقت آن و کیفیت وقوع و چگونگی آن عاجز است حتی پیامبری مثل ابراهیم خلیل با آن عظمت شأنش و علو مقامش از خدای خود تقاضای رؤیت می کند که از «علم الیقین» به «عین الیقین» برسد و به چشم سر کیفیت وقوع آن را مشاهده نماید و ایمانش به درجه اطمینان رسد این بود که وقتی گفت رب أرنی کیف تحی الموتی و جواب شنید که آیا ایمان نداری گوید: «قال بلی ولکن لیطمئن قلبی؛ پاسخ گوید آری ایمان دارم لکن می خواهم قلبم مطمئن گردد.»
ابراهیم خلیل (ع) از خدای تعالی درخواست دیدن زنده نمودن را کرد، نه بیان استدلالی، زیرا انبیاء (ع) و مخصوصا پیغمبری چون ابراهیم (ع) مقامشان بالاتر از آن است که معتقد به قیامت باشند، در حالی که دلیلی بر آن نداشته و از خدا درخواست دلیل کنند، چون اعتقاد به یک امر نظری و استدلالی احتیاج به دلیل دارد، و بدون دلیل، اعتقاد تقلیدی و یا ناشی از اختلال روانی و فکری خواهد بود در حالی که نه تقلید لایق به ساحت پیغمبری چون آن جناب است، و نه اختلال فکری، علاوه بر اینکه ابراهیم (ع) سؤال خود را با کلمه ی 'کیف' ادا کرد، که مخصوص سؤال از خصوصیات وجود چیزی است، نه از اصل وجود آن، وقتی شما از مخاطب خود می پرسید که 'آیا زید را همراه ما دیدی؟' سؤال از اصل دیدن زید است و چون می پرسی 'زید را چگونه دیدی؟' سؤال از اصل دیدن نیست، بلکه از خصوصیات دیدن و یا به عبارت دیگر دیدن خصوصیات است، پس معلوم شد که ابراهیم (ع) درخواست روشن شدن حقیقت کرده، اما از راه بیان عملی، یعنی نشان دادن، نه بیان علمی به احتجاج و استدلال.
ص: 1223
نکته دوم اینکه: آیه شریفه دلالت می کند بر اینکه ابراهیم (ع) درخواست کرده بود که خدا کیفیت احیا و زنده کردن را به او نشان دهد، نه اصل احیا را، چون درخواست خود را به این عبارت آورد: 'چگونه مرده را زنده می کنی؟' و این سؤال می تواند دو معنا داشته باشد، معنای اول اینکه چگونه اجزای مادی مرده، حیات می پذیرد؟ و اجزای متلاشی دوباره جمع گشته و به صورت موجودی زنده شکل می گیرد؟ و خلاصه اینکه چگونه قدرت خدا بعد از موت و فنای بشر به زنده کردن آنها تعلق می گیرد؟
معنای دوم اینکه: سؤال از کیفیت افاضه حیات بر مردگان باشد، و اینکه خدا با اجزای آن مرده چه می کند که زنده می شوند؟ و حاصل اینکه سؤال از سبب و کیفیت تاثیر سبب است، و این به عبارتی همان است که خدای سبحان آن را ملکوت اشیاء خوانده و فرموده: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء؛ امر او هر گاه چیزی را بخواهد ایجاد کند تنها به این است که به آن بگوید: باش و او موجود شود، پس منزه است خدایی که ملکوت هر چیزی به دست اوست.» (یس/ 83)
منظور ابراهیم (ع)، سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای دوم بوده، نه به معنای اول، به چند دلیل، دلیل اول، اینکه گفت: 'کیف تحی الموتی' بضم 'تاء' که مضارع از مصدر 'احیاء' است یعنی مردگان را چگونه زنده می کنی؟ پس از کیفیت زنده کردن پرسیده، که خود یکی از افعال خاص خدا و معرف او است، خدایی که سبب حیات هر زنده ای است و به امر او هر زنده ای زنده می باشد، و اگر گفته بود: 'کیف تحی الموتی' به فتح 'تاء' یعنی چگونه مردگان زنده می شوند، در این صورت سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای اول یعنی کیفیت جمع شدن اجزای یک مرده و برگشتنش به صورت اول و قبول حیات بوده. تکرار می کنیم که اگر سؤال از کیفیت حیات پذیری به معنای اول بود، باید عبارت آن 'کیف تحی الموتی' به فتح 'تاء' بود نه به ضم آن.
ص: 1224
دلیل دوم اینکه: اگر سؤال آن جناب از کیفیت حیات پذیری اجزا بود، دیگر وجهی نداشت که این عمل به دست ابراهیم (ع) انجام شود، و کافی بود خدای تعالی در پیش روی آن جناب حیوان مرده ای را زنده کند. دلیل سوم اینکه: اگر منظورش سؤال از کیفیت حیات پذیری به نحو اول بود جا داشت در آخر کلام بفرماید: 'أعلم أن الله علی کل شیء قدیر'، نه اینکه بفرماید: 'و اعلم أن الله عزیز حکیم'، چون روش قرآن کریم این است که در آخر هر آیه از اسماء و صفات خدای تعالی، آن صفتی را ذکر کند که متناسب با مطلب همان آیه باشد، و مناسب با زنده کردن مردگان، صفت قدرت است نه صفت عزت و حکمت، چون عزت و حکمت (که اولی عبارت است از دارا بودن ذات خدا هر آنچه را که دیگران ندارند، و مستحق آن هستند، و دومی عبارت است از محکم کاری او) با دادن و افاضه حیات از ناحیه او تناسب دارد نه با قابلیت ماده برای گرفتن حیات و افاضه او (دقت فرمائید). از آنچه گذشت فساد گفتار بعضی از مفسرین روشن شد، که گفته اند: ابراهیم (ع) در جمله 'رب أرنی' از خدای تعالی درخواست علم به کیفیت احیا را کرده، نه دیدن آن را، و پاسخی هم که در آیه شریفه آمده بر بیش از این دلالت ندارد.
ابراهیم به دنبال چه چیزی بود؟
برخی از مفسرین گفته اند ابراهیم (ع) درخواست علم به کیفیت احیا را نموده نه دیدن آن را، و اینک خلاصه گفتار آن مفسر: در این آیه چیزی که دلالت کند بر اینکه خدا دستور زنده کردن به ابراهیم (ع) داده باشد نیامده، و همچنین آیه دلالت ندارد بر اینکه ابراهیم (ع) این کار را انجام داده و آن چهار مرغ را چنین و چنان کرده باشد، چون هر فرمان و امری به منظور امتثال صادر نمی شود، بلکه ممکن است یک خبری را به صورت امر و دستور بیان کنند، مثل اینکه کسی از شما بپرسد جوهر خودنویس را چگونه درست می کنند؟ و شما در پاسخ بگویی فلان چیز و فلان چیز را بگیر و آنها را چنین و چنان کن تا جوهر درست شود و منظور شما در حقیقت امر و دستور نیست، بلکه می خواهی خبر دهی که مرکب را اینگونه درست می کنند.
ص: 1225
مفسر نامبرده آن گاه گفته است: در قرآن چه بسا از خبرها که به صورت امر آمده است و در حقیقت، کلام در این آیه مثلی است برای زنده کردن مرده و معنایش این است که چهار رقم مرغ بگیر، و نزد خود نگه دار، به طوری که هم تو با آنها انس بگیری و هم آنها با تو مانوس شوند، به طوری که هر وقت صداشان بزنی پیش تو بیایند، چون مرغان از سایر حیوانات زودتر انس می گیرند، آن گاه هر یک از آنها را بر سر یک کوهی بگذار، و سپس آنها را یکی یکی صدا کن، می بینی که به سرعت نزدت می آیند، بدون اینکه جدایی کوه ها و دوری مسافت مانع آمدنشان شود، پروردگار تو نیز چنین است، وقتی بخواهد مردگانی را زنده کند، با کلمه 'تکوین' آنها را صدا می زند، و می فرماید: 'زنده شوید'، و زنده می شوند، بدون اینکه تفرق اجزای بدن آنها مانع شود، همانطور که در آغاز خلقت بهمین نحو موجودات را آفرید، و به آسمانها و زمین فرمان داد: «ائتیا طوعا أو کرها أتینا طائعین؛ باید بیائید چه بخواهید و چه نخواهید، و موجودات در پاسخ عرضه داشتند: با رغبت آمدیم.» (فصلت/ 11)
پنج دلیل این گفتار
دلیل اول: در خود آیه است که می فرماید: 'فصرهن' چون معنای این کلمه چنین است: آنها را متمایل کن یعنی میل آنها را به سوی خود ایجاد کن و این همان ایجاد انس است، شاهد ما بر اینکه معنای آن چنین است، متعدی شدن و مفعول گرفتن کلمه به حرف 'الی' است، چون فعل 'صار- یصیر' وقتی با این حرف متعدی شود معنای متمایل کردن از آن فهمیده می شود و اینکه مفسرین گفته اند: به معنای تقطیع و تکه تکه کردن است، و در آیه معنایش این است که مرغان را بعد از سر بریدن قطعه قطعه کن، با متعدی شدن به وسیله حرف 'الی' سازگار نیست، و اما اینکه بعضی گفته اند: کلمه 'الیک' متعلق به جمله 'خذ' است، نه به جمله 'فصرهن' و معنایش این است که چهار مرغ برای خود اختیار کن و آنها را قطعه قطعه کن، معنایی است خلاف ظاهر کلام.
ص: 1226
دلیل دوم: از ظاهر آیه بر می آید هر چهار ضمیر در این کلمات یعنی 'صرهن' و 'منهن' و 'ادعهن' و 'یاتینک' یک مرجع دارند و آن کلمه 'طیور' است، و بنا به گفته ما هر چهار ضمیر به 'طیر' بر می گردد، ولی بنا به گفتار دیگران، لازم می آید این وحدت مرجع، از بین برود، یعنی دو ضمیر اول به طیور و سومی و چهارمی به اجزای آنها بر گردد تا معنا چنین شود: آنها را قطعه قطعه کن، و از مجموع آنها بر سر هر کوهی مقداری را بگذار، آن گاه آنها را تک تک صدا بزن، مثلا اجزاء خروس را صدا بزن، پس آن خروس نزدت می آید. ولیکن این خلاف ظاهر آیه است، که بین ضمیرها تفرقه بیندازیم. بعضی از مفسرینی که نظریه فوق را پذیرفته اند ادله دیگری نیز اضافه کرده اند.
دلیل سوم: نشان دادن کیفیت خلقت، اگر به این معنا باشد که خدا نشان بدهد که چگونه اجزای به باد رفته مرده ای را جمع می کند، و به صورت اولش بر می گرداند چنین منظوری با قطعه قطعه کردن چهار مرغ، و درهم آمیختن آنها با یکدیگر و قرار دادن هر جزئی از مجموع را بر سر کوهی حاصل نمی شود، چون در چنین فرضی چگونه تصور می شود که شخصی حرکت ذره ذره های بدن خروس (را مثلا) و دگرگونگی های آنها را مشاهده کند که دارند به یکدیگر وصل می شوند. و اگر به این معنا باشد که خدا شخص را بر کنه کلمه تکوینی خود که همان اراده الهیه اوست و گوینده آن کلمه و حقیقت آن هم همان هستی موجودات می باشد، آگاهی و احاطه بدهد. چنین چیزی به حکم ظاهر قرآن و اجماع همه مسلمانان از دو جهت امری غیر ممکن است، زیرا نه بشر می تواند به کنه هستی موجودات احاطه یابد، و نه صفات خدا کیفیت می پذیرد، تا ابراهیم نشان دادن آن را درخواست کند.
ص: 1227
دلیل چهارم: جمله 'ثم اجعل...' به خاطر کلمه 'ثم؛ سپس' دلالت بر بعدیت دارد، و این بعدیت با معنایی که ما برای 'صرهن' کردیم، و آن را به معنای مانوس شدن گرفتیم مناسب تر است، و همچنین خود کلمه 'صرهن' با آن معنا سازگار است، نه با سر بریدن و گوشت و استخوان آنها را کوبیدن.
دلیل پنجم: اگر منظور خداوند متعال، آن معنایی باشد که سایر مفسرین گفته اند، مناسب تر آن بود که آیه شریفه با اسم 'قدیر' ختم شود، نه با دو اسم 'عزیز' و 'حکیم' برای اینکه 'عزیز' به معنای قادری است که دسترسی به او ممکن نباشد، این بود نظریه عده ای از مفسرین.
در برابر این نقل معروف، یکی از مفسران به نام 'ابومسلم' نظر دیگری ابراز داشته که مفسر مشهور فخر رازی آن را در کتاب خود آورده است و از آنجا که نظریه ابومسلم با اینکه بر خلاف نظریه سایر مفسران است مورد تایید یکی از مفسران معاصر (نویسنده تفسیر المنار) قرار گرفته به نقل آن می پردازیم. نامبرده می گوید: آیه هیچگونه دلالتی بر این موضوع ندارد که ابراهیم (ع) مرغانی را کشت و سپس به فرمان خدا زنده شدند، بلکه آیه بیان یک مثال برای روشن شدن مساله رستاخیز است، یعنی: 'ای ابراهیم! چهار پرنده را بگیر و با خود مانوس ساز، به طوری که هر وقت آنها را بخوانی به سوی تو آیند، اگر چه هر کدام را بر سر کوهی بگذاری، این کار چه اندازه برای تو آسان است مساله زنده کردن مردگان و جمع کردن اجزاء پراکنده آنها از نقاط مختلف جهان برای خداوند به همین سادگی است!'
ص: 1228
بنابراین منظور از فرمانی که خداوند به ابراهیم درباره پرندگان چهارگانه داد این نبوده است که راستی دست به چنین کاری بزند، بلکه صرفا به منظور بیان یک مثال و تشبیه است، درست مثل این که کسی می خواهد به دیگری بگوید من فلان کار را با سهولت و سرعت انجام می دهم می گوید: تو یک جرعه آب بنوش من این کار را می کنم، یعنی به همین سادگی است نه اینکه واقعا او موظف است جرعه آبی بنوشد! پیروان نظریه دوم به کلمه 'فصرهن إلیک' استدلال کرده اند و گفته اند: این جمله هنگامی که با کلمه 'الی' متعدی شود به معنی 'تمایل دادن و مانوس ساختن' است، بنابراین مفهوم جمله این می شود که 'مرغان مزبور را با خود مانوس کن' به علاوه ضمیرهای 'صرهن' و 'منهن' و 'ادعهن' همه به مرغان باز می گردد، آیه شریفه این است: «و إذ قال إبراهم رب أرنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لاکن لیطمئن قلبی قال فخذ أربعة من الطیر فصرهن إلیک ثم اجعل علی کل جبل منهن جزءا ثم ادعهن یأتینک سعیا و اعلم أن الله عزیز حکیم؛ و آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنما که مردگان را چگونه زنده می کنی؟ فرمود: مگر باور نداری؟ گفت: چرا، ولی از آن جهت که دلم مطمئن شود. فرمود: چهار پرنده بگیر [و بکش] و پاره پاره کن [و درهم بیامیز]، سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را بگذار، آن گاه آنها را فراخوان، [خواهی دید] که شتابان به سوی تو می آیند، و بدان که خدا شکست ناپذیر حکیم است.» (بقره/ 260)
ص: 1229
بی اعتباری این نظریه و پاسخ به دلائل پنجگانه آن
اگر مقدار بیشتری دقت کنید بی اعتباری این نظریه را می فهمید، زیرا سؤال و درخواست ابراهیم (ع) 'أرنی؛ نشانم بده' و جمله 'کیف تحیی الموتی؛ چگونه مردگان را زنده می کنی'، و دستور خدای تعالی به اینکه این عمل به دست خود ابراهیم (ع) انجام گیرد (که بیانش گذشت) هیچ یک از اینها با معنایی که اینها برای آیه ذکر کردند نمی سازد، علاوه بر اینکه کلمه 'جزء' در جمله 'سپس بر سر هر کوهی جزئی از آنها را بگذار' ظهور در جزء تک تک هر مرغی دارد، نه در اینکه یک مرغ را سر آن کوه، و یکی دیگر را سر کوهی دیگر بگذار.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 561
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 2 صفحه 411
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 303
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی حضرت ابراهیم (ع) اثبات معاد مرگ تفسیر
وقتی ابراهیم (ع) گفت پروردگار من به من نشان ده به طوری که به چشم ببینم چگونگی زنده شدن مرده ها را از مصدر جلال احدیت خطاب می رسد آیا به معاد ایمان نداری. «و إذ قال إبراهم رب أرنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن؛ یاد کن آنگاه که ابراهیم گفت : پروردگارا، به من نشان ده ؛ چگونه مردگان را زنده می کنی ؟ فرمود: مگر ایمان نیاورده ای ؟» (بقره/ 260)
معنای کلمه 'صرهن' همان قطعه قطعه کردن است، و اگر با حرف 'الی' متعدی شده و مفعول بگیرد دلیل بر آن نیست که به معنای متمایل کردن باشد، بلکه برای این است که کلمه نامبرده علاوه بر معنای 'قطع کردن' متضمن معنای 'به طرف خود کشیدن' نیز هست، هم چنان که در جمله 'الرفث إلی نسائکم' کلمه 'رفث' متضمن معنای 'افضاء' هم بوده و با حرف 'الی' متعدی شده است.
ص: 1230
ما نیز تمامی ضمیرهای چهارگانه را به طیور بر می گردانیم، و اگر بپرسی چطور ضمیر سومی و چهارمی را به طیور بر می گردانی؟ با اینکه از طیور تنها اجزایش مانده و صورتش به کلی از بین رفته، ما نیز عین این سؤال را از شما می کنیم، که در آیه: «ثم استوی إلی السماء و هی دخان فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین؛ سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن بخاری بود پس به آن و به زمین فرمود خواه یا ناخواه بیایید آن دو گفتند فرمان پذیر آمدیم.» (فصلت/ 11) چگونه ضمیر 'هی' و 'ها' را به آسمان بر می گردانید، در حالی که آن روز از آسمان تنها ماده دودی شکلش وجود داشت و صورت آسمانی به خود نگرفته بود و چگونه ضمیر 'له' در آیه: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که می گوید باش پس [بی درنگ] موجود می شود.» (یس/ 82) را به 'شی ء' بر می گردانید؟ در حالی که قبل از کلمه 'کن' یعنی ایجاد موجودات، چیزی موجود نبوده، تا ضمیر به آن بر گردد.
حقیقت این است که تنها در خطاب های لفظی است که باید مخاطب قبلا وجود داشته باشد، و اما در خطاب های تکوینی قضیه درست بر عکس است، یعنی وجود مخاطب فرع خطاب است، چون خطاب های تکوینی همان ایجاد است، و معلوم است که تا خطاب صادر نشود، مخاطبی پدید نمی آید، چون 'وجود'، فرع بر 'ایجاد' است، هم چنان که در آیه «أن نقول له کن فیکون؛ همین قدر به آن می گوییم باش بی درنگ موجود می شود.» (نحل/ 40) کلمه 'فیکون' اشاره به وجود 'شیء' است که متفرع شده بر کلمه 'کن' که همان ایجاد است.
ص: 1231
می گوئیم سؤال از کیفیت فعل خدای سبحان و احیای او است، نه از کیفیت حیات پذیری ماده و اینکه گفتند: بشر نمی تواند به کنه اراده الهی پی ببرد، چون اراده از صفات اوست (هم به دلیل ظاهر قرآن و هم به اتفاق همه مسلمانان)، در پاسخ می گوئیم: اراده از صفات فعل است نه از صفات ذات، صفتی است مانند خالقیت و رازقیت و امثال آن که از فعل خدا انتزاع می شود. و آن که دست بشر بدان نمی رسد ذات متعالیه خداست، هم چنان که خودش در کلام مجیدش فرمود: «و لا یحیطون به علما؛ احاطه علمی به او نمی یابند.» (طه/ 110)
پس اراده صفتی است که از فعل خدا انتزاع می شود، و آن فعل عبارت است از 'ایجاد' که با وجود هر چیزی متحد است، و عبارت است از کلمه 'کن' در آیه 'ان تقول له کن فیکون'، و خدای سبحان در دنباله این آیه فرموده: این کلمه عبارت است از ملکوت هر چیز: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء؛ پس [شکوهمند و] پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست.» (یس/ 83) از سوی دیگر صریحا فرموده: ملکوت خود را به ابراهیم نشان دادیم، «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم (برای اینکه چنین و چنان شود) و نیز برای اینکه او از صاحبان یقین گردد.» (انعام/ 75) و یکی از ملکوت آسمانها و زمین، همین زنده کردن مرغان نامبرده در آیه است.
حال ببینیم منشا این شبهه و نظائر آن چیست؟ منشا آن این است که این دانشمندان گمان کرده اند که خواستن ابراهیم از طیور و گفتن عیسی (ع) به مردگان هنگام زنده کردن آنها به اینکه 'برخیز به اذن خدا'، و نیز جریان یافتن باد به امر سلیمان و سایر معجزات که در کتاب و سنت از آنها نامبرده شده، اثری است که خدای تعالی در الفاظ این پیامبران قرار داده، یعنی اثر و خاصیت خود الفاظ آنهاست و یا اثری است که خدا در ادراک تخیلی آنان نهاده، و الفاظشان بر آن ادراک تخیلی دلالت می کند، نظیر ارتباط و نسبتی که میان الفاظ عادی ما با معانی آن دارد، و این نکته بر آنان پوشیده مانده که این تاثیر، نه مربوط به الفاظ انبیاء است، نه به اراده آنان که الفاظ حاکی از آن است، بلکه مربوط به اتصال باطنی آن حضرات به قوه قاهره و شکست ناپذیر خدا و قدرت مطلقه و غیر متناهی او است، همه کاره و فاعل حقیقی معجزات، این ارتباط است.
ص: 1232
اما جواب از دلیل چهارمشان این است که: معنای تراخی و تدریج که از کلمه 'ثم' استفاده می شود همانطور که با معنای تربیت مرغان و مانوس کردن آنها تناسب دارد، با معنای ذبح کردن و کوبیدن و جدا کردن اعضای آنها از یکدیگر و گذاشتن هر قسمتی از آن اجزای کوبیده شده را بر سر یک کوه نیز تناسب دارد، و مطلب بسیار روشن است. و اما جواب از دلیل پنجمشان این است که: عین این اشکال به خودشان بر می گردد، برای اینکه حاصل اشکالشان این بوده که خدا کیفیت زنده کردن را با بیان علمی برای ابراهیم (ع) بیان کرده نه با ارائه و نشان دادن حسی. به ایشان می گوئیم در این صورت آیه باید با صفت 'قدرت' ختم شود نه 'عزت' و 'حکمت'، در حالی که در سابق توجه فرمودید که گفتیم مناسب تر همین است که با صفت عزت و حکمت ختم شود نه با صفت قدرت، از همان بیان، این معنا نیز روشن می شود: اینکه بعضی دیگر از مفسرین گفته اند: مراد از درخواستی که در آیه آمده، درخواست دیدن حیات پذیری اجزای مرده است، صحیح نیست.
خلاصه بیان این مفسر این است که: سؤال ابراهیم (ع) (العیاذ بالله) از یک امر دینی نبوده، بلکه سؤال این بوده که از کیفیت زنده نمودن سر در آورد، و علم و آگاهی به اینکه مرده را چگونه زنده می کند، شرط ایمان نیست. پس ابراهیم (ع) از خدا علمی را که ایمان مشروط بر آن است طلب نکرده، به دلیل اینکه سؤال خود را با لفظ 'کیف' آورده و همه می دانیم که این کلمه در مورد سؤال از حال استعمال می شود، نظیر اینکه کسی بپرسد 'کیف یحکم زید فی الناس؛ زید در میان مردم چگونه قضاوت می کند؟' که پرسش کننده در اینکه زید قضاوت می کند، شک ندارد بلکه در کیفیت آن شک دارد، وگرنه اگر در اصل قضاوت شک می داشت می پرسید: 'أ یحکم زید فی الناس؛ آیا زید در بین مردم قضاوت می کند؟'
ص: 1233
اگر خدای تعالی در پاسخ ابراهیم (ع) از او پرسید: 'مگر ایمان نیاورده ای؟' برای این بوده که هر چند ظاهر کلمه 'کیف' سؤال از چگونگی احیاء است، لیکن از آنجایی که گاهی این کلمه در تعجیز هم استعمال می شود، مثلا وقتی کسی ادعا می کند که من می توانم وزنه سی منی را بردارم، به او می گویی بردار ببینم چگونه بر می داری؟ و منظورت این است که به او بفهمانی تو نمی توانی برداری. و نیز از آنجایی که خدای تعالی می دانست ابراهیم ع چنین توهمی نمی کند، و به پروردگارش نمی گوید زنده کن ببینم چگونه زنده می کنی، خواست این احتمال را از کلام او دور کند، و ایمان خالص او در نظر مردم مشوب نشود، و سخنش طوری باشد که هر کسی که آن را می شنود بدون شک پی به خلوص ایمانش ببرد، لذا پرسید: مگر تو ایمان نداری، به اینکه من می توانم مرده زنده کنم؟ او هم در پاسخ عرضه داشت: چرا، ایمان دارم، لیکن می خواهم ایمان خود را بیشتر کنم.
کلمه 'طمانینة'، بنابراین معنا عبارت می شود از آرامش قلب به وسیله مشاهده و اینکه قلب در کیفیت احیا، هزار جا نرود، و احتمالات گوناگون ندهد، البته نداشتن این آرامش قبل از مشاهده، منافاتی با ایمان ندارد، چون ممکن است آن جناب قبل از دیدن احیا، عالی ترین درجه ایمان را به قدرت خدا بر زنده کردن و احیا داشته باشد، و مشاهده زنده شدن مرغان ذره ای بر ایمانش نیفزاید، بلکه فایده دیگری داشته باشد که داشتن آن، شرط ایمان نیست. آن گاه مفسر نامبرده بعد از سخنانی طولانی گفته: آیه شریفه دلالت دارد بر فضیلت ابراهیم (ع) چون وقتی آن جناب درخواستی از خداوند متعال کرد فورا و به آسان ترین وجه درخواستش را اجابت کرد، با اینکه همین اجابت را درباره عزیر بعد از صد سال عملی ساخت.
ص: 1234
خواننده محترم با دقت در خود آیه و در آنچه که ما بیان کردیم به بطلان این چنین تفسیری از این آیه پی می برد، برای اینکه سؤال ابراهیم (ع) از کیفیت زنده کردن مردگان است، که خدا چطور آنان را زنده می کند؟ نه از اینکه اجزای مرده چگونه برای بار دوم حیات می پذیرد و زنده می شود، چون او پرسید: 'کیف تحی؟' (بضم تاء) یعنی چطور زنده می کنی؟ و نپرسید: کیف تحیی؟ (به فتح تاء) یعنی چطور زنده می شوند؟
علاوه بر اینکه زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم (ع)، خود دلیل بر گفته ما است و اگر سؤال از چگونگی زنده شدن مردگان بود، کافی بود خداوند پیش روی ابراهیم (ع) مرده ای را زنده کند (همانطور که در آیه قبلی در قصه 'عزیر' که از آن خرابه گذشت، فرمود: اگر می خواهی ببینی مردگان چگونه زنده می شوند، به استخوانها نگاه کن ببین چگونه آنها را به حرکت در می آوریم، و سپس گوشت بر آنها می پوشانیم.) و دیگر احتیاج نداشت زنده کردن مردگان را به دست خود آن جناب اجرا کند.
این مفسرین نفوس انبیا را در اخذ معارف الهی و مصدریتشان نسبت به امور خارق العاده به نفوس عادی خود قیاس کرده اند، و نتیجه اش این شده که مثلا بگویند زنده کردن مردگان به دست خود ابراهیم و بدون دخالت آن جناب هیچ فرقی به حال آن جناب ندارد، با اینکه این حرف به خاطر و ذهن هیچ کسی که از حقایق بحث می کند و آشنا با آن است خطور نمی کند، ولی این مفسرین به آن جهت که اعتنایی به حقایق ندارند، در چنین اشتباهی واقع شده اند، و هر چه بیشتر در بحث فرو می روند از حق دورتر می شوند. مثلا 'طمانینه' را معنا کرده اند به برطرف شدن اشکالات و احتمالاتی که ممکن است در مساله تکون در دل خطور کند با اینکه این احتمالات بیهوده، تردد و عدم انسجام فکری است که ساحت پیامبری چون ابراهیم (ع) منزه از آن است، علاوه بر اینکه جوابی که در آیه شریفه نقل شده با 'طمانینه' به این معنا تطبیق نمی کند، زیرا ابراهیم (ع) پرسیده بود: 'چگونه مردگان را زنده می کنی؟' و کلمه 'مردگان' را مطلق آورد، و این مطلق اگر نگوئیم منصرف به خصوص مردگان از انسانها است، حداقل انسان و غیر انسان را شامل می شود، و خدای تعالی زنده کردن انسان مرده را به او نشان نداد، بلکه زنده کردن چهار مرغ مرده را نشان داد.
ص: 1235
مفسرین آن گاه به برتری دادن ابراهیم (ع) بر عزیر در آیه قبل؛ 'أو کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها؛ یا [داستان ] کسی که بر شهری گذشت که بر سقف هایش فرو ریخته بود.» (بقره/ 259) پرداخته و می گوید: هر دو قصه که در این دو آیه آمده یک نوع است، یعنی در هر دو، سؤال از کیفیت است، به آن معنایی که خودش برای کیفیت کرده، و گفته است: چیزی که هست ابراهیم (ع) از این نظر نزد خدای تعالی گرامی تر است که پاسخ او فورا داده شد، ولی پاسخ عزیر بعد از صد سال داده شد. و از این حرف معلوم می شود که این مفسر اصلا معنای دو آیه را نفهمیده است، با اینکه هر دو آیه، علاوه بر معانی برجسته و دقیقی که در بر دارند اصلا اجنبی و بیگانه از مساله کیفیت به آن معنایی هستند که وی ذکر کرده، و اگر یک بار دیگر گفتار او را از نظر بگذرانید اشتباهاتش روشن می شود.
علاوه بر اینکه اگر سؤال آن جناب از کیفیت بود، باید آیه شریفه با صفت 'قدرت' ختم می شد، نه با صفت 'عزت' و 'حکمت' هم چنان که آیه زیر که در مقام بیان کیفیت زنده کردن است با صفت قدرت مطلقه خدای تعالی ختم شده «و من آیاته أنک تری الأرض خاشعة، فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت، و ربت، إن الذی أحیاها لمحی الموتی، إنه علی کل شی ء قدیر؛ یکی از آیات او همین است که می بینی زمین مرده و افتاده است، همین که آب رای از آسمان بر آن نازل می کنیم به جنب و جوش در می آید و متورم می شود، چون او بر هر چیز توانا است.» (فصلت/ 39) و نظیر آن آیه، آیه زیر است، که می فرماید: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض، و لم یعی بخلقهن بقادر علی أن یحیی الموتی، بلی إنه علی کل شی ء قدیر؛ آیا ندیدند که خدا همان کسی است که آسمانها و زمین را آفرید و از خلقت آنها خسته نشد، می تواند مردگان را زنده کند؟ بله می تواند، او بر هر چیزی قادر است.» (احقاف/ 33)
ص: 1236
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 561
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد 2 صفحه 411
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 303
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد داستان قرآنی حضرت ابراهیم (ع) یقین مرگ زندگی
یکی از مواردی که در قرآن مجید به عنوان نمونه ی عینی از احیای مردگان در این جهان آمده است سرگذشتی است که مربوط به جمعی از بنی اسرائیل است، ماجرا (آن گونه که از قرآن و تفاسیر بر می آید) چنین بود که یک نفر از بنی اسرائیل به طرز مرموزی کشته می شود، در حالی که قاتل به هیچوجه معلوم نیست. در میان قبائل و اسباط بنی اسرائیل نزاع درگیر می شود، هر یک آن را به طایفه و افراد قبیله دیگر نسبت می دهد و خویش را تبرئه می کند داوری را برای فصل خصومت نزد موسی می برند و حل مشکل را از او خواستار می شوند، و چون از طرق عادی حل این قضیه ممکن نبود، و از طرفی ادامه این کشمکش ممکن بود منجر به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد، موسی با استمداد از لطف پروردگار از طریق اعجاز آمیزی به حل این مشکل می پردازد. بخشی از آیاتی که در بیان این داستان آمده است این گونه می فرماید: «و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فیها و الله مخرج ما کنتم تکتمون* فقلنا اضربوه ببعضها کذالک یحی الله الموتی و یریکم ءایاته لعلکم تعقلون؛ و [یاد کنید] آن گاه که شخصی را کشتید، پس یکدیگر را در آن [قتل] متهم کردید و خدا آنچه را پنهان می داشتید [با ذبح گاو] آشکار ساخت. پس گفتیم: پاره ای از گاو را به مقتول زنید [تا زنده گردد]. آری خداوند مردگان را این گونه زنده می کند و [بدین سان] نشانه های قدرت خود را به شما نشان می دهد، باشد که بیندیشید.» (بقره/ 72- 73)
ص: 1237
در اینجا اصل قصه شروع شده، و کلمه (اداراتم) در اصل تداراتم بوده، و تدارا به معنای تدافع و مشاجره است، شخصی را کشته بودند، و آن گاه تدافع می کردند، یعنی هر طائفه خون او را از خود دور می کرد، و به دیگری نسبت می داد. و خدا می خواست آنچه آنان کتمان کرده بودند، بر ملا سازد، لذا دستور داد: (فقلنا اضربوه ببعضها)، ضمیر اول به کلمه (نفس) بر می گردد، و اگر مذکر آورد، به اعتبار این بود که کلمه (قتیل) بر آن صادق بود، و ضمیر دومی به بقره بر می گردد، که بعضی گفته اند: مراد به این قصه بیان حکم است، و می خواهد مانند تورات حکمی از احکام مربوط به کشف جنایت را بیان کند، و بفرماید به هر وسیله شده باید قاتل را به دست آورد، تا خونی هدر نرفته باشد، نظیر آیه ی «و لکم فی القصاص حیاة؛ قصاص مایه زندگی شما است.» (بقره/ 179) نه اینکه راستی راستی موسی (ع) با دم آن گاو به مرده زده باشد، و به معجزه نبوت مرده را زنده کرده باشد.
احیاء پس از حدوث موت
کذلک یحی الله الموتی: حیات به معنی زنده بودن، و احیاء زنده کردن می باشد، و موت در مقابل حیات و به معنی نبودن و منتفی شدن حیات است. و 'کذلک 'یعنی و مانند این جریان که برای شما نقل کردیم، احیاء اموات باشد، و چون موت در موجودات به سبب دو چیز محقق گردد، قهرا پیدایش حیات نیز با همین دو امر خواهد بود.
اول- حدوث اختلال در اجزاء و مواد شیء که موجب به هم خوردن نظم در وجود گشته، و سبب سلب حیات خواهد بود.
ص: 1238
دوم- حدوث انقطاع در ارتباط فیمابین او و مبداء و خالق او بوده، و سبب محروم بودن موجود از توجه فیض روحی و نفخه الهی باشد.
آری در تمام مراتب موجودات: ظهور و پیدایش حیات به اختلاف مراتب، محتاج به تحقق این دو امر می باشد، اول- وجود نظم تمام در اجزاء و بودن شرائط لازم در مواد. دوم- تحقق ارتباط فیمابین او و مبداء عوالم هستی، با نفخه روحی به اختلاف مراتب. پس منظور از احیاء موتی در این آیه ی کریمه، احیاء در مرتبه دوم یعنی احیاء پس از حدوث موت و سلب حیات باشد، مانند زنده کردن نباتات و حیوانات از مواد و اجزاء مرده، به سبب پیدایش نظم در مواد و شرائط، و تعلق اراده و فیض معنوی الهی. و ضمنا معلوم گردد که، حیات در مراتب همه موجودات علوی و سفلی مقدم بر ممات است، زیرا حقیقت حیات تجلی و ظهور صفت حیات قدیم و واجب حق متعال باشد، و ممات امر عرضی ثانوی است که به موجود زنده حی عارض می گردد. و اما بودن احیاء موتی مانند جریان زدن بعضی از اجزاء بقره به شخص میت مقتول، برای اینکه معلوم شد که عامل مؤثر حقیقی در احیاء آن شخص امر و اراده الهی بود که به وسیله عضوی از بقره صورت گرفت، همچنین در احیاء نباتات و حیوان و انسان نیز امر و تقدیر و تسبیب (اراده نوعی) پروردگار متعال است که طبق سنت ثابت او با بودن مواد و نظم و شرائط داخلی و خارجی صورت می گیرد. و در این جهت فرقی نمی کند که، هر کدام از دو امر گذشته، به نحو جزئی و شخصی منظور گردد مانند بقره مخصوص و مقتول معین، و یا به نحو نوعی و کلی مورد توجه قرار بگیرد، مانند تکون حیوان یا انسان یا نبات از مواد مخصوص با شرائط و زمینه های معین که خداوند متعال تقدیر و امر تکوینی فرموده است.
ص: 1239
عجیب اینکه در اینجا قطعه ای از بدن «مرده» را به بدن «مرده ی دیگری» می زنند تا زنده شود و حقیقت امر را بازگو کند!، چه ارتباطی در میان این دو وجود دارد؟ و این اثر از کجا بر می خیزد؟ مسلما این یک سر الهی است که جز ذات پاک او کسی از آن آگاه نیست، همین اندازه سهولت و آسانی کار را روشن می سازد که مساله ی احیای مردگان در جهان دیگر در پیشگاه قدرت خدا زنده ی دیگر متولد شود، بلکه ممکن است به فرمان خدا جرقه ی حیات و زندگی از تلاقی دو عضو برخیزد!
این جمله «کذلک یحی الله الموتی؛ این گونه خداوند مردگان را زنده می کند.» به وضوح بیانگر این حقیقت است که در آنجا مقتول زنده شد، و یک نمونه ی عینی را برای حیات انسانها پس از مرگ ارائه داد. در اینجا به نویسندگانی همچون نویسنده ی «المنار» برخورد می کنیم که اصرار دارند جمله ای را با این وضوح بر خلاف ظاهر آن، بدون هیچ قرینه ی عقلی و لفظی، و بدون هیچ ضرورتی حمل کنند. او می گوید: ظاهرا چنین بوده که اگر مقتولی نزدیک شهری یافت می شد و قاتل او شناخته نمی شد، هر کس دست خود را با مراسم مذهبی خاصی در آنجا می شست از خون آن مقتول تبرئه می شد، و هر کس نمی شست قاتل شناخته می شد، و معنی احیای موتی در اینجا حفظ خونهائی است که بر اثر این نزاع و کشمکش در معرض ریخته شدن بود، یعنی خداوند به وسیله ی این گونه احکام جلو خونریزی بیشتر را می گیرد!
ص: 1240
باید گفت که، این گونه تفسیرها که نوعی بازی با الفاظ است اصالت «کلام الله» را مخدوش می کند، و اجازه می دهد که به هر آیه ای برای هر مقصدی استدلال کنیم و الفاظ را بر معانی کنائی و مجازی حمل نمائیم بی آنکه قرینه ی قانع کننده ای برای آن وجود داشته باشد، به علاوه هیچ نیاز و ضرورتی برای این کار وجود ندارد، زیرا پیروان مذهب به هر حال ناچارند معجزات و خوارق عادات را بپذیرند. و در این صورت چه نیازی به این توجیهات است. ضمنا انتخاب گاو برای ذبح کردن شاید به این مناسبت است که بنی اسرائیل گاو را برای قربانی انتخاب می کردند.
داستان چه بوده است؟
روایت شده: یکی از مردان نیکوکار بنی اسرائیل که شخصی عالم بود زنی را برای خویشتن خواستگاری نمود و آن زن قبول کرد. پسر عموی آن عالم که شخص فاسقی بود نیز از آن زن خواستگاری نمود ولی آن زن نپذیرفت. آن مرد فاسق راجع به پسر عموی خود حسودی کرد و پس از اینکه کمین نمود آن مرد نیکوکار را ناگهانی کشت. بعدا جنازه اش را نزد حضرت موسی آورد و گفت: این پسر عموی من است که کشته شده. موسی فرمود: چه کسی او را کشته است!؟ گفت: نمی دانم.
چون موضوع آدم کشی در بنی اسرائیل فوق العاده بزرگ به نظر می رسید لذا کشته شدن آن مرد به نظر حضرت موسی به نهایت بزرگ و ناگوار آمد. بنی اسرائیل پس از این جریان نزد حضرت موسی آمدند و گفتند: یا نبی الله! رای تو در این باره چیست؟ مردی در میان بنی اسرائیل بود که دارای ماده گاوی بود. وی پسری هم داشت که نسبت به پدر خود نیک رفتاری می کرد. آن پسر دارای کالا و اجناسی بود. گروهی آمدند تا کالای وی را خریداری نمایند. ولی کلید انبار او زیر سر پدرش بود و پدر هم خواب بود. چون او دوست نداشت پدر خود را از خواب بیدار و ناراحت نماید لذا آن گروه بازگشتند و کالای وی را نخریدند. هنگامی که پدرش از خواب بیدار شد به او گفت: پسر جان راجع به کالای خویشتن چه کار کردی؟ گفت: آنها موجودند. چون کلید زیر سر تو بود من دوست نداشتم تو را بیدار و ناراحت کنم و آنها را بفروشم. پدرش در جوابش گفت: چون تو به من محبت نمودی من هم این گاو را به تو می دهم تا جبران آن استفاده ای که از دست داده ای شده باشد. چون خدا آن نیک رفتاری ها را که آن پسر به پدر خود کرده بود قبول نمود. لذا به حضرت موسی وحی کرد: بنی اسرائیل را مامور کند تا آن گاو را ذبح کنند و قاتل آن مرد مقتول را به دست آورند. هنگامی که حضرت موسی به بنی اسرائیل فرمود: خدا شما را مامور کرده که گاوی را ذبح کنید تعجب کردند و به موسی گفتند: آیا تو ما را تمسخر می کنی؟ ما این جسد مقتول را نزد تو آورده ایم. تو می گوئی: گاوی را ذبح کنید تا قطعه از بدن گاوی را که مرده است به بدن میت دیگری بزنیم تا خدا یکی از آن دو میت را زنده کند، چگونه این موضوع امکان پذیر است!؟
ص: 1241
حضرت موسی به ایشان فرمود: من پناه به خدا می برم که از افراد نادان باشم! من رسول خدا می باشم. چگونه با دستور خدا معارضه می نمایم!؟ سپس به آنان فرمود: آیا نطفه ای که از مرد و زن خارج می شود میت نیستند، در صورتی که وقتی این دو میت با یکدیگر ملاقات کردند خدا به وسیله این ملاقات یک بشر صحیح و سالمی ایجاد می نماید. آیا چنین نیست که دانه ای که شما برای زراعت به زمین خود می پاشید باد می کند و متعفن و میت می شود. بعدا خدای توانا آن را به قدرت کامله خود زنده می کند و این گونه سنبله های نیک منظر از آنها خارج می گردد. و نیز اینگونه درختان بلند قامت و خوش منظر به وجود می آید و... (هنگامی که خدای علیم اوصاف آن گاو را شرح داد) یک چنین گاوی را نیافتند مگر همان گاو که نزد آن جوان نیک رفتار بود. هنگامی که راجع به بهای آن گاو با آن جوان گفتگو کردند او گفت: من پر پوست این گاو طلا می خواهم. وقتی آنان نزد موسی آمدند و جریان را شرح دادند فرمود: چون چاره ای در کار نیست باید آن را خریداری نمائید. سپس ایشان آن گاو را خریدند و ذبح کردند و گفتند: یا نبی الله! اکنون چه دستوری می دهی؟ پس از آن خدای توانا به حضرت موسی وحی کرد: جسد آن قتیل را به بعضی از جسد آن گاو بزنید. آنان دم گاو را به جسد آن قتیل زدند. وقتی زنده شد به او گفتند: ای فلان؟ چه کسی تو را کشت؟ وی گفت: همین پسر عمویم که جنازه مرا نزد موسی آورده مرا کشته است.
ص: 1242
حضرت عسکری (ع) در تفسیر آیه 'و اذ قال موسی لقومه' فرمود: وقتی که مقتول زنده شد گفت خداوندا از تو می خواهم که مرا با دختر عمویم در دنیا باقی گذار که با خوشی و خرمی از زندگانی بهره مند شویم و جزاء و کیفر دشمنان و حسودان را بده و روزی پاکیزه و زیادی به من عطا فرما. خطاب به موسی رسید که به او بگو پیش از کشته شدن او شصت سال از عمرش باقی بود هفتاد سال دیگر به آن افزودیم و یکصد و سی سال عمر با خوشی و سلامت به او عطا نمودیم که در این دنیا با دختر عمویش زندگی کرده با هم بمیرند و در آخرت با هم به بهشت بروند.
چند نکته قابل توجه:
از داستان بقره بنی اسرائیل که این سوره مبارکه به همین مناسبت به سوره ی بقره نامیده شده است چند نکته باعث جلب توجه می شوند و برای انسان عاقل بهترین پند و اندرز خواهند بود:
یکم خدائی که به وسیله جسد و دم آن گاو مرده می تواند جسد مقتول را زنده نماید به طور مسلم فردای قیامت هم می تواند بشر را برای حساب زنده کند. بنابر این، موضوع معاد برای شخص منصف هیچ گونه استبعادی نخواهد داشت.
دوم: خدای توانا جسد انسان مرده را به وسیله دم گاو مرده زنده می کند تا برای مردم معلوم شود تنها مؤثر در موجودات ذات مقدس او می باشد و اسباب در مقابل قدرت او هیچگونه مدخلیتی ندارند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 306
ص: 1243
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 302
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 1 صفحه 365
محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد 1 صفحه 169
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 1 صفحه 186
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 220
کلی__د واژه ه__ا
بنی اسرائیل داستان قرآنی معاد مرگ معجزه حضرت موسی (ع)
یکی از نمونه هایی که در مورد زنده شدن مردگان در قرآن آمده است درباره ی گروهی که هزاران نفر بودند و از ترس مرگ، خانه و دیار خود را ترک کرده، فرار نمودند، ولی این فرار باعث نجات آنها نشد و به فرمان خدا همه گرفتار چنگال مرگ شدند، سپس خداوند آنها را زنده کرد: «أ لم تر إلی الذین خرجوا من دیارهم و هم ألوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم أحیاهم؛ آیا کسانی را که هزاران تن بودند ندیدی آن گاه که از بیم مرگ [و فرار از جهاد] از دیار خود بیرون شدند، پس خدا به آنها گفت: بمیرید [و آنها مردند] سپس زنده شان کرد؟» (بقره/ 243) جمله ی 'أ لم تر إلی الذین...' استفهامی اعجاب انگیز برای جلب نظر هر اندیشنده قابل خطاب است. این رؤیت، به معنای علم و نظری است که مانند دیدن مشهود باشد. مسلم است که جمله ی 'أ لم تر' (آیا ندیدی) در اینجا به معنی آیا نمی دانی است، زیرا در ادبیات عرب هر گاه بخواهند مطلبی را به طور کامل مجسم سازند و آن را به عنوان یک امر واضح قلمداد کنند مخاطب را با جمله ی 'ا لم تر' خطاب می کنند،. گرچه آیه ی فوق اشاره به عدد خاصی نکرده، و تنها واژه 'الوف' که به معنی هزارها است، به کار برده، ولی بعضی از روایات، تعداد نفرات آنها را ده هزار و بعضی هفتاد یا هشتاد هزار ذکر می کند.
ص: 1244
سپس به عاقبت کار آنها اشاره کرده، می فرماید: 'خداوند به آنها فرمود: بمیرید' و به آن بیماری که آن را بهانه قرار داده بودند مردند. پس خدا به آنها گفت: بمیرید [و آنها مردند] سپس زنده شان کرد. 'فقال لهم الله موتوا ثم أحیاهم' امر در این آیه شریفه، امر تکوینی است و منافاتی ندارد که مرگ این گروه از مجرای طبیعی واقع شده باشد، هم چنان که در روایات هم آمده است که به مرض طاعون مرده اند، و اگر تعبیر به امر (بمیرید) کرده و نفرمود 'خدا ایشان را میراند و سپس زنده کرد'، برای این بود که بهتر بر نفوذ قدرت و غلبه امر الهی دلالت کند، چون تعبیر به انشاء در امور تکوینی از تعبیر به خبر دادن مؤثرتر و مؤکدتر است، هم چنان که در اوامر تشریعی تعبیر به اخبار مؤکدتر است از تعبیر به انشاء. و جمله ی: 'ثم احیاهم' تا حدی دلالت دارد بر اینکه خدای تعالی زنده شان کرده تا زندگی کنند، و بعد از زنده شدن مدتی زندگی کرده اند، برای اینکه اگر این احیاء و زنده ساختن، صرفا معجزه ای بوده تا دیگران از آن عبرت بگیرند و یا دلیلی و یا بیانی برای اثبات حقیقتی بوده باشد، باید آن را ذکر می کرد، چون رسم قرآن در بلاغتش همین است، هم چنان که در داستان اصحاب کهف ذکر می کند که بعد از زنده شدن چه کارهایی کردند، علاوه بر اینکه جمله ی بعدش هم که می فرماید: 'إن الله لذو فضل علی الناس...'، اشعاری بر این معنا دارد، چون زنده کردن وقتی فضل می شود که زنده شده چند صباح دیگر زنده بماند.
ص: 1245
حیات مقابل ممات بوده، و عبارت است از زنده بودن که در اثر تحقق نظم تمام در میان اجزاء و شرائط پیدا شود، چنانکه موت در اثر پیدایش اختلال در اجزاء و شرائط حاصل خواهد شد. و حیات در همه مراتب موجودات محقق می گردد. همین طوری که موت با اراده تمام و محیط پروردگار متعال در همه موجودات زنده صورت می گیرد، إحیاء نیز با اراده و قول او صورت خارجی پیدا خواهد کرد. و چون علم خداوند متعال محیط به همه عوالم و جزئیات و کلیات و أشیاء است: با اراده نافذ که توأم با قدرت کامل و احاطه تمام است، همه خواسته های او صورت عمل خواهد گرفت. آری ما هم اگر در موضوعی که به همه اجزاء و خصوصیات آن آگاه بوده و تحت اختیار ما است، بخواهیم تحولی ایجاد کنیم، احتیاجی به اندیشه و مقدمه چینی و تهیه اسباب نخواهیم بود، مانند زدن کلید برق کارخانه معظم و منظمی است که بلافاصله مشغول کار خواهد شد.
در جمله ی 'و لکن أکثر الناس لا یشکرون'، می توانست به جای کلمه 'ناس' ضمیر بیاورد (چون قبلا این کلمه در کلام آمده بود) و بفرماید 'و لکن اکثرهم لا یشکرون'، ولی دوباره کلمه 'ناس' را ذکر کرد تا دلالت کند بر پائین بودن سطح فکر ایشان علاوه بر اینکه اگر ضمیر می آورد معنایش این می شد که بیشتر همان زنده شدگان، شکرگزار نیستند، با اینکه منظور این نبوده، بلکه خواسته است بفرماید: به طور کلی اکثر مردم جهان شاکر نیستند. و این آیه بدون مناسبت با آیات بعدی خود که متعرض فریضه قتال است نیست، چون قتال نیز باعث می شود که مردمی بعد از مردن زنده شوند.
ص: 1246
گفتار یکی از مفسرین مبنی بر اینکه آیه تمثیلی است از قیام و دفاع مردم
یکی از مفسرین هم گفته اند: که آیه ی شریفه مثالی است که خدای تعالی زده و حال امتی عقب مانده و توسری خور اجانب و زیر سلطه و سیطره بیگانگان را مثال می زند، که با قیام و دفاعش از حقوق حیاتی خود و به دست آوردن استقلال در حکومت خویش را تامین نموده، حیاتی نو به دست می آورد، و اینک حاصل گفتار آن مفسر از نظر شما می گذرد. او می گوید اگر این آیه شریفه در مقام نقل داستان قومی از بنی اسرائیل و یا غیر بنی اسرائیل بود، هم چنان که هر دو احتمال در روایاتی آمده، جا داشت نام پیامبر معاصر آن قوم را ببرد، و مثلا بفرماید که این قوم از بنی اسرائیل بودند، هم چنان که روش و مرام قرآن در سایر داستانهایش همین است، پس معلوم می شود در چنین مقامی نیست.
علاوه بر اینکه اگر به راستی و به گفته روایات، چنین قومی در بنی اسرائیل وجود داشتند، و معاصر حزقیل پیغمبر (ع) بودند باید تورات داستانهای حزقیل (ع) را نقل می کرد، و نکرده، پس معلوم می شود روایات نامبرده از همان روایات معروف اسرائیلی است که به دست پلید یهود، جعل و به منظور بی اعتبار کردن احادیث صحیح، داخل در روایات شده است. از این هم که بگذریم ما همه می دانیم که مرگ و حیات در دنیا یکی است انسان یک بار زنده می شود و یک بار می میرد، هم چنان که آیه شریفه: «لا یذوقون فیها الموت إلا الموتة الأولی؛ مرگ را نمی چشند مگر همان مرگ اول را.» (دخان/ 56) و آیه ی «و أحییتنا اثنتین؛ دو بار ما را زنده کردی.» (مؤمن/ 11) بر این معنا دلالت دارند، پس دو حیات در دنیا معنا ندارد، پس آیه ی شریفه در مقام مثل زدن است، و مراد از آن، مجسم نمودن وضع قومی است که دشمنی نیرومند بر آنان حمله ور شده و ذلیل و زیر دستشان کرده، و سلطه خود را در همه شؤون آنان گسترش داده، هر کاری دلش می خواهد می کند، و این مردم ذلیل از استقلال خود دفاع ننموده، با اینکه هزاران نفر بودند و هر کاری می توانستند بکنند، اما از ترس مرگ، از دیار خود بیرون شدند.
ص: 1247
خدای سبحان به ایشان فرمود: به مرگ ذلت و جهل بمیرید که جهل و خمود و ذلت خود نوعی مرگ است، هم چنان که علم و غیرت و زیر بار ظلم نرفتن خود نوعی حیات به شمار می آید، و در کلام مجیدش فرموده: «یا أیها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول إذا دعاکم لما یحییکم؛ هان! ای کسانی که به خدا و رسول ایمان آورده اید دعوت خدای را که شما را به چیزی می خواند که شما را زنده کند، اجابت کنید.» (انفال/ 24) و نیز می فرماید: «أ و من کان میتا فأحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها؛ آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده اش کرده نوری برایش قرار دادیم تا با آن در بین انسانها مشی کند، مثل او مثل کسی است که در ظلمت هایی قرار دارد که بیرون شدن از آن برایش مقدور نیست.» (انعام/ 122)
سخن کوتاه اینکه این هزاران نفر به ذلت و در زیر چکمه های دشمن می میرند، و هم چنان مرده می مانند، تا آنکه خدای سبحان روحیه قیام و دفاع از خویشتن را به آنان القا می کند، و همین مردگان تو سری خور، قیام نموده و حقوق از دست رفته خود را می طلبند، و در آخر استقلال می یابند، و اینها که خدا زنده شان کرده هر چند به حسب اشخاص، غیر آنهایی هستند که خدا آنها را دچار مرگ ذلت بار کرده بود، به جز اینکه همه در حقیقت یک امتند، که در دوره ای مرده بودند و در دوره ای دیگر زنده شدند، و در قرآن کریم مورد دیگری هست که خدای تعالی قومی را واحد خوانده، با اینکه اشخاص آن مختلف هستند مانند آیه شریفه: «و إذ أنجیناکم من آل فرعون؛ ما شما را از خاندان فرعون نجات دادیم.» (اعراف/ 140) که اولین و آخرین بنی اسرائیل را یک قوم دانسته، به آخرین ایشان می فرماید: که ما شما را از فرعون نجات دادیم، با اینکه اولین ایشان را نجات داده بود، و نیز مانند آیه شریفه: «ثم بعثناکم من بعد موتکم؛ سپس شما را بعد از مردنتان مبعوث کردیم.» (بقره/ 56) پر واضح است که اگر نظریه ما درباره این آیه درست نباشد ارتباط آیه که در مقام مثل زدن است، با آیات بعدش که درباره قتال است برقرار نمی شود، و این خلاصه ای از گفتار آن مفسر بود.
ص: 1248
رد گفتار این مفسر
این گفتار به طوری که ملاحظه می کنید زمانی قابل قبول است که اولا یا به طور کلی معجزات و خوارق عادات را منکر شویم، و یا بعضی از انحای آن را (چون مرده را زنده کردن) و این در حالی است که ما معجزه را با دلایل زیادی اثبات می کنیم، علاوه بر اینکه خود قرآن ظهور در این دارد که مرده زنده کردن و امثال آن را اثبات کرده است، و به فرض اینکه ما نتوانیم معجزه را از راه عقل اثبات کنیم، هیچ مسلمانی نمی تواند ظهور قرآن را در اثبات آن، انکار نماید. و ثانیا صاحب این نظریه می خواهد این ادعای خود را که قرآن دلالت دارد بر اینکه بیش از یک زندگی در دنیا ممکن نیست اثبات کند، هم چنان که در مقام اثبات هم برآمده، و به آیات «لا یذوقون فیها الموت إلا الموتة الأولی» (دخان/ 56) و «أحییتنا اثنتین» (مؤمن/ 11) استدلال کرده است.
ولی هرگز نمی تواند اثبات کند، بلکه تمامی آیاتی که دلالت بر احیای مردگان دارد، مانند آیات مربوط به داستانهای ابراهیم و موسی و عیسی و عزیر که دلالتش به نحوی است که قابل انکار نیست، در رد دعوی او کافی است، علاوه بر اینکه حیات دنیا اگر در وسطش مرگی اتفاق بیفتد دو حیات نمی شود، هم چنان که این معنا با کمال خوبی از داستان عزیر که پس از زنده شدن مدتها از مرگ خود بی خبر بود استفاده می شود، چون خود عزیر و امثال او معتقد بودند یک بار به دنیا آمدند و یک بار هم می روند، و اما آن دو آیه ای که به آنها استدلال کرده بود، هیچ دلالتی بر مدعایش ندارد و تنها بر نوعی از حیات دلالت می کند، می خواهد بفرماید زندگی اهل بهشت یک نوع زندگی ای است که مرگ در پی ندارد و با نوع زندگی دنیا فرق دارد.
ص: 1249
ثالثا اینکه گفت: 'اگر این آیه مربوط به سرگذشت قوم معینی بود، باید نام آن قوم را می برد، و پیامبر آن قوم را معین می کرد'، درست نیست، برای اینکه وجوه بلاغت همه جا یک جور نیست، جایی هست که بلاغت اقتضا می کند کلام طولانی شود، و جزئیات واقعه ذکر شود، و جایی دیگر اقتضای کوتاه گویی و حذف جزئیات را دارد. و نظائر این آیه در قرآن هست، مانند آیه ی شریفه ی «قتل أصحاب الأخدود، النار ذات الوقود إذ هم علیها قعود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود؛ دارندگان و اصحاب آن گودالهای آتش پر از هیزم که مؤمنین در آن آتش ها شکنجه می شدند و آنان تماشا می کردند، کشته شدند.» (بروج/ 5) و آیه ی شریفه ی «و ممن خلقنا أمة یهدون بالحق و به یعدلون؛ و بعضی از آنان را که ما خلق کرده ایم، امتی هستند که به سوی حق، هدایت نمود و به معیار حق می سنجند.» (اعراف/ 180) آنان را که ملاحظه می کنید نام این دو قوم را نبرده است.
رابعا اینکه گفت: اگر آیه را حمل بر تمثیل نکنیم ارتباطش با آیات بعد از نظر معنا درست نمی شود صحیح نیست، برای اینکه وقتی همه می دانیم آیات قرآن تکه تکه و به تدریج نازل شده دیگر احتیاج نداریم که با زحمت و با چسب های نچسب بین آنها ارتباط برقرار کنیم، بله بعضی از آیات قرآن هست که به یکدیگر مربوطند، و ارتباطشان روشن است، که شان کلام بلیغ هم همین است. پس حق مطلب این شد، که ظاهر آیه مورد بحث می رساند که در مقام بیان یک سرگذشت است، و ای کاش از این مفسر می پرسیدیم این چه بلاغتی است که گوینده ای کلامی بگوید که ظهور در قصه و واقعه ای دارد ولی منظور خود گوینده آن معنای ظاهری نباشد، بلکه یک معنای خیالی و خالی از حقیقتی باشد که به عنوان تمثیل در قالب یک قصه ریخته باشد؟ علاوه بر اینکه شیوه و روال قرآن کریم همواره بر این است که مثال را طوری بزند تا از غیر مثال مشخص باشد، هم چنان که می بینیم در موارد مثل تعبیرات زیر را می آورد: «مثل الذین حملوا؛ مثل کسانی که [عمل به] تورات بر آنان بار شد.» (جمعه/ 5) «مثلهم کمثل الذی؛ مثل آنان همچون مثل کسانی است که آتشی افروختند.» (بقره/ 17) «إنما مثل الحیاة الدنیا؛ در حقیقت مثل زندگی دنیا بسان آبی است که آن را از آسمان فرو ریختیم.» (یونس/ 24) و تعبیرات دیگری نظیر اینها، که در همه آنها کلمه مثل را می آورد، تا از قصه مشخص باشد.
ص: 1250
بحث روایتی درباره شأن نزول آیه چگونه مردند و چگونه زنده شدند؟
در کافی به سند خود از حضرت باقر (ع) ذیل همین آیه روایت کرده فرمود در ایالت شام شهری بود هفتاد هزار خانوار جمعیت داشت پیوسته در آن شهر مرض طاعون بروز می کرد و ثروتمندان و اغنیاء هنگامی که حس می کردند آن مرض را از شهر خارج می شدند و بی نوایان در اثر بی بضاعتی باقی می ماندند مرگ فراوان به آنها می رسید آنان می گفتند اگر ما هم مانند اغنیاء بضاعتی داشتیم از این شهر بیرون می رفتیم تا مرگ کمتر به ما برسد. ثروتمندان نیز می گفتند اگر ما هم مانند فقراء توقف می نمودیم طاعون بیشتر ما را هلاک می نمود. یکی از سالها بنا گذاشتند تمام آنها از فقراء و اغنیاء خارج و به طرف بیابان رهسپار شوند گذر آنان به شهر مخروبه ای افتاد که اهل آن شهر نیز جلای وطن کرده بودند. در آنجا فرود آمدند و اثاث خود را به زمین گذاشته و اطمینان حاصل کردند که دیگر در این مکان مرض طاعون وجود ندارد. در آن هنگام خداوند امر فرمود به فرشته موکل بر قبض ارواح که تمام آنها را قبض روح کرده و روزگاری طولانی جسد آنها در بیابان افتاده و استخوانهای بدنشان پوسیده و خاک شده بود رهگذران آنها را با پا به اطراف پراکنده می نمودند. عبور کرد از آنجا پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل که نام او حزقیل بود وقتی مشاهده کرد آن استخوانهای پوسیده را رقت نمود بر آنها و گریه کرد و گفت پروردگارا چه شود اگر آنان را زنده کنی چنانچه ایشان را می رانیدی تا این شهر را آباد کنند و با عبادت کنندگان مشغول پرستش ذات مقدست گردند و فرزندانی به وجود آورند. وحی رسید به حزقیل نبی آیا دوست داری اینها را زنده کنم؟ عرض کرد بلی پروردگارا، دستور فرمود دعا کن به این کیفیت و این کلمات را بگو، فرمود حضرت باقر (ع) آن کلمات اسم اعظم خدا بود که خواند او را حزقیل، خداوند دعای او را اجابت نمود. استخوانهای آنها جمع و متشکل شد و روح در آنها دمیده تمام زنده گردیدند مانند روز که وارد به یابان شده بودند یک نفر از آنها نابود نشد و زندگانی طولانی کردند. تسبیح و تقدیس خداوند به جا آوردند. سپس حزقیل نبی گفت گواهی می دهم که خداوند بر هر چیز توانا و قادر بوده است. عیاشی به سند خود از حمران بن اعین روایت کرده گفت عرض نمودم حضور حضرت باقر (ع) خبر بدهید مرا از مفهوم همین آیه آیا خداوند آنها را زنده نمود و مردم دیدند و همان روز ایشان را می رانید یا آنکه پس از زنده شدن به منازل خود برگشته و خوردند و آشامیدند و ازدواج نمودند و بعد مردند؟ فرمود خداوند بعد از مردنشان آنها را به دنیا برگردانید و خوردند و آشامیدند و نکاح کردند و آنچه را خدا خواست در دنیا زندگانی نموده و به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و دفن شدند.
ص: 1251
خلاصه اینکه در این مبارک آیه و بیان این حکایت اسراری و رموزی نهفته چنانچه تمامی قصص و حکایات قرآنی چنین است. اول آیه تهدید و انذار است و بیان اینکه انسان در هر کجای عالم باشد از حیطه ی اقتدار او خارج نیست و تقدیرات الهی درباره ی وی نافذ است و چون بعد از آیات احکام و نوامیس الهی است شاید اشاره دارد به اینکه همانطوری که نمی توان از تحت اقتدار او خارج گردید هر کجا روی ملک او و تمام اجزاء موجودات زیر فرمان اویند. همانطور نمی توان از تحت فرمان او خارج گردید که هر کس از فرمان او سرپیچید به زودی در قهر و غلبه او واقع می گردد و آخر آیه وعده و رجاء و امیدواری است اول وعید است آخر وعده اول را می ترساند از عذاب دنیوی به مرگ بی موقع و هلاکت، آخر امیدوار می گرداند به حیات و زندگانی. قانون قرآن این طور است که هر جا وعده به ثواب دهد در عقب وعید و تهدید به عذاب می دهد و به عکس هر جا تهدید به عذاب نماید در پس آن امیدوار می گرداند به ثواب و رحمت. و سر مهم دیگری که از این آیه استفاده می شود و مورد توجه و نظر ماست این است که از این حکایت به ما بفهماند زنده شدن در قیامت واقع است همان طوری که این جماعت بسیار پس از مردن و پراکنده شدن اجزاء بدن زنده شدند اینطور خداوند اجزاء خاک شده مردگان را در قیامت زنده می گرداند.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 422
ص: 1252
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 219
ناصر مکارم شیرازی- پرتوی از قرآن- جلد 2 صفحه 170
سید محمدابراهیم بروجردی- تفسیر جامع- جلد 1 صفحه 359
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 3 صفحه 245
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان در تفسیر قرآن- جلد 2 صفحه 357
کلی__د واژه ه__ا
مرگ داستان قرآنی حیات انسان باورها در قرآن حضرت حزقیل (ع) اثبات معاد
زمانی که حضرت موسی (ع) از کوه طور به همراه لوحی که در آن فرامین خداوند را نوشته بود بازگشت و گوساله پرستی قوم خود را دید، به آنها گفت: ای قوم شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید، توبه کنید و به سوی خالق خود بازگردید... عده ای از آنها که گفته شده است تعداشان هفتاد نفر بوده است، به حضرت موسی (ع) گفتند: ما تا خود خدا را با چشمانمان نبینیم هرگز سخن تو را [که این الواح همان تورات است که از طرف خدا نازل شده است] باور نمی کنیم. قرآن داستان آنها را اینگونه بیان می کند: «و إذ قلتم یاموسی لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة فأخذتکم الصاعقة و أنتم تنظرون* ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون؛ و چون گفتید ای موسی هرگز برای تو ایمان نیاوریم مگر این که خدا را آشکارا ببینیم. پس صاعقه شما را در حالی که نگاه می کردید بگرفت. سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم، باشد که شکرگزاری کنید.» (بقره/ 56- 57) این دو آیه یکی دیگر از نعمتهای بزرگ خدا را به بنی اسرائیل یادآور می شود، و نشان می دهد چگونه آنها مردمی لجوج و بهانه گیر بودند و چگونه مجازات سخت الهی دامانشان را گرفت ولی بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.
ص: 1253
آیه نخست می گوید 'به خاطر بیاورید هنگامی را که گفتید ای موسی ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد مگر اینکه خدا را آشکارا با چشم خود ببینیم'، این درخواست ممکن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا که درک افراد نادان فراتر از محسوساتشان نیست، حتی می خواهند خدا را با چشم خود ببینند. و یا به خاطر لجاجت و بهانه جویی بوده است که یکی از ویژگیهای این قوم بوده. به هر حال آنها صریحا به موسی گفتند: تا خدا را بالعیان و با همین چشم نبینیم هرگز ایمان نخواهیم آورد! در اینجا چاره ای جز این نبود که یکی از مخلوقات خدا که آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببینند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از این است که حتی بسیاری از مخلوقات خدا را ببیند، تا چه رسد به ذات پاک پروردگار.
صاعقه ای فرود آمد و بر کوه خورد، برق خیره کننده و صدای رعب انگیز و زلزله ای که همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد که بی جان به روی زمین افتادند. چنان که قرآن در دنبال جمله فوق می گوید: «فأخذتکم الصاعقة و أنتم تنظرون؛ سپس در همین حال صاعقه شما را گرفت در حالی که نگاه می کردید.» موسی از این ماجرا سخت ناراحت شد، چرا که از بین رفتن هفتاد نفر از سران بنی اسرائیل در این ماجرا بهانه بسیار مهمی به دست ماجراجویان بنی اسرائیل می داد که زندگی را بر او تیره و تار کند، لذا از خدا تقاضای بازگشت آنها را به زندگی کرد، و این تقاضای او پذیرفته شد، چنان که قرآن در آیه بعد می گوید: «ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون؛ سپس شما را بعد از مرگتان حیات نوین بخشیدیم شاید شکر نعمت خدا را به جا آورید.»
ص: 1254
در تفسیر این آیه حسن بصری و قتاده می گویند: شما را پس از مرگتان زنده کردیم تا بقیه عمر خود را بگذرانید. سدی می گوید آنان پس از به هوش آمدن از خدا خواستند که پیامبر باشند و خدا خواسته آنان را اجابت کرد. همه مفسران جز دسته کمی اتفاق دارند که همه قوم، هلاک شده و مردند جز موسی که فقط بیهوش شد چون در آیه کریمه: «فلما أفاق قال سبحانک تبت إلیک و أنا أول المؤمنین؛ چون به خود آمد گفت منزهی تو به سوی تو باز می گردم و من نخستین مؤمن به تو هستم.» (اعراف/ 143) تعبیر به «أفاق» یعنی به هوش و به خود آمد، شده است.
آنچه به طور اجمال در این دو آیه آمده است به صورت مشروح تر در سوره اعراف در آیه 155 «و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا فلما أخذتهم الرجفة قال رب لو شئت أهلکتهم من قبل و إیای أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا إن هی إلا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدی من تشاء أنت ولینا فاغفر لنا و ارحمنا و أنت خیر الغفرین؛ و موسی از میان قوم خود هفتاد مرد برای وعده گاه ما برگزید، و چون زلزله آنها را گرفت، گفت: پروردگارا! اگر می خواستی آنها و مرا پیش از این هلاک می کردی. آیا ما را به خاطر آنچه سفیهان ما کرده اند هلاک می کنی؟ این جز امتحان تو نیست هر که را خواهی بدان گمراه و هر که را خواهی به آن هدایت می کنی. تو یاور و مولای مایی، ما را بیامرز و بر ما رحمت آور، و تو بهترین آمرزندگانی.» و سوره نساء آیه 153، «یسلک أهل الکتاب أن تنزل علیهم کتابا من السماء فقد سألوا موسی أکبر من ذالک فقالوا أرنا الله جهرة فأخذتهم الصعقة بظلمهم؛ اهل کتاب از تو می خواهند نوشته ای از آسمان بر آنها نازل کنی، البته از موسی، بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما بنمای! پس به سزای ظلمشان صاعقه آنها را گرفت.» بیان شده است.
ص: 1255
به هر حال این داستان نشان می دهد که پیامبران بزرگ خدا در مسیر دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشکلات بزرگی روبرو بودند، گاه معجزات اقتراحی از آنها می طلبیدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر تقاضا می کردند و قاطعانه می گفتند تا چنین درخواستی انجام نگیرد ایمان آوردن محال است! و هنگامی که با عکس العمل شدیدی از ناحیه پروردگار روبرو می شدند باز هم مشکل تازه ای پیش می آمد، که اگر لطف خدا نبود، مقاومت در برابر این بهانه جوئیها امکان نداشت. بیان این داستان از قرآن که مورد قبول یهود و نصارای مخالف اسلام نیز بود خود معجزه ای دیگر از پیامبر عزیز و برهانی است بر مشرکین عرب که زنده شدن پس از مرگ را امری محال می پنداشتند.
کشف و شناسایی قهری
در اینجا ممکن است اشکالی شود که مرگ سبب بالا رفتن پرده ها و کشف حقیقت و شناسایی قهری جهان غیب و خدا می گردد. پس بنی اسرائیل که مردند خواه ناخواه حقیقت برای آنان روشن شد در حالی که بار دیگر به دار دنیا و جهان تکلیف بازگشتند و در عالم تکلیف شناسایی باید از راه فکر و استدلال باشد؟ در پاسخ می گویند: مرگ آنان مانند خواب بود که فقط روح از بدن جدا می شود ولی احوال آخرت را مشاهده نکرده شناسایی قهری بر ایشان دست ندارد.
اشکال دیگر
ممکن است گفته شود که خود این زنده شدن آنان پس از مرگ سبب شناسایی قهری شد؟ در جواب می گویند اینکه غیر خدا کسی نمی تواند مرده را زنده کند خود نوعی استدلال است و معرفت و شناسایی بر پایه آن، معرفتی است کسبی و استدلالی نه قهری. و تنها زنده شدن پس از مرگ چون بیدار شدن از خواب و به هوش آمدن پس از بیهوشی است که سبب علم و شناسایی قهری نمی گردد.
ص: 1256
رجعت و بازگشت
این آیه از آیاتی است که دلالت بر امکان 'رجعت' و بازگشت به زندگی در این دنیا، دارد، چرا که وقوع آن در یک مورد دلیل بر امکان آن در سایر موارد است. بعضی از مفسران اهل تسنن از آنجا که مایل بوده اند 'رجعت و بازگشت به زندگی' را نپذیرند برای آیه فوق توجیهی ذکر کرده اند و گفته اند منظور این است که 'بعد از مردن گروهی از شما در حادثه صاعقه، خداوند فرزندان و نسلهای فراوان به شما داد تا دودمانتان منقرض نشود.' ولی ناگفته پیدا است که این تفسیر کاملا بر خلاف ظاهر آیه فوق است، زیرا ظاهر جمله «ثم بعثناکم من بعد موتکم؛ شما را بعد از مرگتان برانگیختیم.» به هیچ وجه با این معنی سازگار نیست. قول کسانی که رجعت را مانند هر معجزه ای مخصوص پیامبران می دانند، درست نیست چون معجزات به عقیده ما منحصر به پیامبران نیست و ممکن است به دست ائمه و اولیاء نیز انجام شود پس باز گرداندن مردگان که خود، معجزه ای است اختصاص به فرمان انبیاء ندارد.
ابوالقاسم بلخی می گوید: رجعت جائز نیست زیرا مردمی که می دانند بار دیگر باز می گردند و ممکن است توبه کنند بر گناه جرئت پیدا کرده و از انجام آن باک نخواهند داشت، معتقدین به رجعت در جواب بلخی می گویند: چون رجعت برای همه مردم نیست بنابراین هر کسی نمی داند که او خواهد برگشت پس سبب جرئت نخواهد شد. تفسیر قمی ذکر نموده: آیه ی کریمه دلالت دارد بر وقوع رجعت درباره اهل اسلام زیرا از رسول مکرم (ص) روایت شده که هر واقعه ای در بنی اسرائیل رخ داده باشد در امت من نیز واقع خواهد شد.
ص: 1257
امکان رجعت و اقامه برهان بر آن از اموری است که شایسته تذکر می باشد. به لحاظ اینکه مقتضای تجرد روح عاقله انسانی آن است که به همه ی مراتب قوای نفس تنزل یافته و ظهور نماید، و روح نیز تعلقات بسیاری به بدن عنصری خواهد داشت و مرتبه نازله آن تعلق طبیعی است که شؤون اعضاء و جوارح را همواره در اختیار داشته و نسبت به آنها حکمفرمائی دارد. و چون روح ناطقه از عالم امر و از مواهب الهیه است و یگانه وسیله فضیلت عالم بشریت می باشد بدین جهت با بدن عنصری و سائر موجودات نشئه ی طبع تغایر ذاتی داشته و لامحاله در احکام و آثار نیز متفاوت خواهد بود.
از جمله لوازم نشئه ی طبع آن است که حدود وجودیه موجودات همواره در تبدل و وابسته به زمان و مکان و محدود به علل و مبادی مربوطه می باشد، ولی روح ناطقه از عالم امر بوده و فوق دائره نشئه طبع و زمان و مکان می باشد. و قوام روح انسانی به کمالات و ملکاتی است که اکتساب نموده و در بر دارد و به عبارت دیگر حد وجودی روح ناطقه احاطه علمی و کمالات آن است بدین لحاظ قطع تعلق طبیعی روح از بدن و نشئه طبع هیچ گونه تأثیری در حد وجودی روح نخواهد داشت و در نشئه برزخ که عالم انفصال از نشئه طبعست روح با حدود وجودی و احاطه خود باقی خواهد ماند. و رجعت روح ناطقه و تجدد تعلق آن به بدن عنصری خود سبب نقص و یا انقلابی در حقیقت روح نخواهد شد. زیرا به همان حد وجودی و صورت مکتسبه ذاتی که هنگام مرگ داشته دگر بار به بدن خود تعلق خواهد یافت. و رجعت روح از عالم برزخ به نشئه ی طبع در صورتی امتناع دارد که مستلزم انقلاب در حد وجودی روح گردد به این که فعلیت خود را از دست داده و به حد قوه محضه در آید. و به طور انقلاب به فطرت اولیه برگردد، همچنانکه عقیده ی تناسخ بر آن است. و در مورد گروهی که به همراه موسی (ع) به طور رفته و پس از تکذیب دلائل محسوسه دچار مرگ ناگهانی شدند و سپس پروردگار به درخواست موسی آنان را برانگیخت. چون مراتب نفسانیه و حدود وجودیه خود را داشته، این گونه رجعت که مستلزم انقلابی در مراتب روح نباشد امکان پذیر است. و نظر به این که برخلاف سنت جاریه در نظام طبع می باشد فقط به موردی که صلاح نظام، این خارق عادت را اقتضاء کند اختصاص خواهد داشت.
ص: 1258
زندگی مجدد پس از مرگ
کتاب عیون اخبارالرضا از حضرت رضا (ع) روایت نموده: سؤال شد از آن حضرت چگونه موسی کلیم نمی دانست که پروردگار دیده نخواهد شد که این درخواست را نمود «رب أرنی أنظر إلیک؛ بار الها! خود را به من بنمای که تو را بنگرم.» (اعراف/ 143) حضرت فرمود: موسی بن عمران می دانست که ساحت قدس پروردگار منزه است از اینکه دیده شود.
چون خداوند با موسی تکلم فرمود او به سوی قوم خود برگشت و آنان را خبر داد. قوم او گفتند که ما هرگز تصدیق نخواهیم نمود جز آنکه ما نیز بشنویم کلام او را همچنان که تو می شنوی. موسی (ع) از هفتصد هزار قوم خود هفتاد هزار را برگزید و سپس از آنان نیز هفتصد نفر را انتخاب نمود و هفتاد نفر از آنها را برگزیده و به کوه طور برد و در پائین کوه آنان را واداشت و خود به تنهائی بالا رفت و درخواست نمود که پروردگار با او گفتگو نماید و آن هفتاد نفر نیز بشنوند. پس تکلم فرمود و همگی از اطراف و جوانب شنیدند زیرا که پروردگار توسط شجره تکلم فرموده و از آن منتشر می شد. عرضه داشتند به موسی که تصدیق نخواهیم نمود به این که آنچه شنیدیم کلام پروردگار بود جز آنکه آشکارا خدا را ببینیم. و چون این عقیده کفر آمیز را اظهار داشتند صاعقه نازل و همه آن گروه ناگهان هلاک شدند موسی عرضه داشت بار الها چگونه برگردم نزد بنی اسرائیل و چه جواب گویم چنانچه بگویند این گروه را بردی و چون در دعوی خود کاذب بودی آنان را به هلاکت افکندی؟ پروردگار آن گروه را زنده نمود و به همراه موسی برگشتند.
ص: 1259
سپس از موسی درخواست نمودند چنانچه سؤال نمائی که خود پروردگار را ببینی اجابت خواهد نمود و سپس خبر ده که چگونه است تا او را به حقیقت بشناسیم! موسی عرضه داشت بار الها تو به گفتار بنی اسرائیل دانا هستی، پروردگار فرمود سؤال نما آنچه را درخواست کردند و تو را به گفتار آنان مؤاخذه نخواهم نمود. عرضه داشت «رب أرنی أنظر إلیک قال لن ترانی و لکن انظر إلی الجبل؛ بار الها! خود را به من بنمای که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به این کوه بنگر.» (اعراف/ 143) و چون مأمون عباسی در آن مجلس حضور داشت عرضه نمود به حضرت رضا (ع) یا بن رسول الله چه بسیار نعمتهائی را پروردگار به تو موهبت نموده است.
تفسیر برهان از اصبغ بن نباته روایت نموده که ابن کوا سؤال نمود از امیرالمؤمنین (ع) که برخی از پیروان تو گمان بردند که پس از مردن به دنیا خواهند برگشت. حضرت فرمود بلی سؤال نما آنچه شنیده ای ولی از خود چیزی مگو. ابن کوا عرضه داشت آنچه را گفتی تصدیق نخواهم نمود. حضرت فرمود وای بر تو پروردگار گروهی را پیش از رسیدن اجل آنان به سبب گناهان هلاک نمود، و سپس برای آنکه رزق مقدر خود را استیفاء نمایند آنان را به دنیا برگردانید و هر یک به اجل حتمی خود مردند. این گفتار بر ابن کوا گران آمد و تصدیق نکرد.
حضرت آیه ی کریمه «و اختار موسی قومه سبعین رجلا لمیقاتنا» تلاوت نموده و فرمود: پس از آنکه آن هفتاد نفر برگزیده به همراهی موسی به کوه طور رفتند و گفتگوی پروردگار را با موسی شنیدند باز تکذیب نموده درخواست کردند که خدای را با دیدگان ببینند بدین جهت پروردگار آنان را به صاعقه و مرگ ناگهانی کیفر فرمود. و آیه ی کریمه «ثم بعثناکم من بعد موتکم» فرمود که هفتاد نفر همراهان موسی را دگر بار زنده نمود تا با موسی نزد قوم خود برگشتند ابن کوا عرضه داشت شاید که نمرده بودند. حضرت فرمود چنان نیست زیرا در کریمه اخبار فرموده است.
ص: 1260
من_اب_ع
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی- ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن- جلد 1 صفحه 182
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 1 صفحه 170
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1 صفحه 257
ناصر مکارم شیرازی- پرتوی از قرآن- جلد 1 صفحه 161
کلی__د واژه ه__ا
داستان قرآنی مرگ حیات معاد حضرت موسی (ع) بنی اسرائیل
در سوره کهف، داستانی طی چهارده آیه بیان شده، و در ضمن آن چنین آمده است: «و کذالک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها إذ یتنزعون بینهم أمرهم فقالوا ابنوا علیهم بنیانا ربهم أعلم بهم قال الذین غلبوا علی أمرهم لنتخذن علیهم مسجدا؛ و بدین سان [اهل شهر را] بر آنها واقف کردیم تا بدانند که وعده ی خدا راست است و در [وقوع] قیامت تردیدی نیست و این هنگامی بود که [مردم] در میان خود درباره ی امر [معاد] مناقشه داشتند پس [مشرکان] گفتند: بر آنها بنایی بسازید [تا کسی از آنها آگاه نشود]، پروردگارشان به حال آنها داناتر است. ولی کسانی [از موحدان] که بر کار آنها آگاهی و غلبه یافتند گفتند: حتما بر [جایگاه] آنان عبادتگاهی خواهیم ساخت.» (کهف/ 21) که این امر سند زنده ی معاد است.
از این تعبیر به خوبی بر می آید که حداقل یکی از اهداف این خواب عجیب و طولانی که شباهت زیادی به مرگ داشته، برای این بوده که درسی به منکران معاد یا کسانی که از این جهت در شک و تردید بودند بدهد. به خصوص اینکه از جمله ی 'إذ یتنزعون بینهم أمرهم'، چنین استفاده کرده اند که اقوام آن زمان در مسأله معاد (معاد جسمانی) با هم نزاع و اختلاف داشتند، مخالفان سعی داشتند مسأله خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی فراموش شود و این برهان روشن را از دست موافقان بگیرند. (در تفسیر این جمله احتمالات متعددی داده شده که آنچه گفته شد یکی از آنها است) فخر رازی پنج احتمال دیگر در تفسیر آن ذکر نموده است از جمله این که تنازع و اختلاف در عدد اصحاب کهف، و نامهای آنها، یا اینکه در مقدار خوابشان، یا در این که در کنار غار معبدی به سبک معابد کفار بسازند یا موحدان؟ در آیات این سوره قرآن با صراحت می گوید که آنها سیصد و نه سال در خواب فرو رفتند. بدون شک یک چنین خواب طولانی شبیه به مرگ است و بیداری بعد از آن شبیه به حیات بعد از مرگ، و لذا به خوبی می تواند یک نمونه عینی از نظر تاریخی برای مسأله معاد بوده باشد.
ص: 1261
توضیحات: در اطراف این داستان سخنان بسیاری است، آنچه به مبحث ما مربوط می شود چند نکته است:
1- خلاصه این ماجرا
طبق آنچه در قرآن مجید و روایات مشهور اسلامی آمده است چنین است: پادشاه ستمگری بود به نام «دقیانوس» که بر ملتی بت پرست حکمرانی می کرد (بعضی نام او را «دسیوس» ثبت کرده اند.) و در حدود قرن اول تا سوم میلادی می زیسته، و پایتخت او به نام «افسوس» بود، وزرائی داشت که طی یک ماجرا متوجه بی اعتباری آئین بت پرستی او شدند، آنها آزادی از چنگال این آئین خرافی را بر حفظ پست و مقام خود ترجیح داده، به طور پنهانی شهر و دیار خود را به سوی مقصد نامعلومی پشت سر گذاشتند، و پس از مدتی به غاری رسیده آن را پناهگاه خود قرار دادند.
در اینجا خداوند یک خواب طولانی عجیب بر آنها مسلط ساخت، و صدها سال خوابیدند، هنگامی که از این خواب گران بیدار شدند، و از یکدیگر درباره خوابشان سؤال کردند، گمان کردند یک روز یا قسمتی از یک روز بیشتر در خواب نبوده اند! ولی شواهد و قرائن اطراف غار و قیافه های آنها نشان می داد که موضوع غیر از این است و لذا در تردید فرو رفتند. و چون گرسنه بودند یک نفر را به شهر فرستادند تا مخفیانه غذائی برای آنها تهیه کند، ولی سکه هائی را که برای خرید غذا ارائه کردند راز آنها را فاش کرد، طرز رفتار آنها که با عادات و رسوم مردم متفاوت بود، به ضمیمه آنچه در تاریخ معاصر آن مردم درباره ناپدید شدن چند جوان صاحب منصب و عالی مقام شنیده بودند، همه نشان می داد که اینها همانها هستند! جمعیت باخبر شدند و اطراف آنها را گرفتند، ولی آنها به غارشان بازگشتند و برای همیشه چشم از جهان فرو بستند و مردم در آنجا به احترام آنها معبدی بنا کردند.
ص: 1262
2- داستان اصحاب کهف در کتب تاریخی
آیا این داستان در غیر قرآن مجید، نقل شده است یا نه؟ و آیا در تورات و انجیل کنونی اشاره ای به آن دیده می شود؟ پاسخ سؤال اول، مثبت و پاسخ سؤال دوم منفی است. زیرا این ماجرا به گفته مورخان مدتها بعد از میلاد مسیح (ع) رخ داده است، و تاریخ آن را بعضی میان سالهای 249 تا 251 میلادی ذکر کرده اند، بنابراین ممکن نیست اشاره ای به آن در تورات یا انجیل آمده باشد، در کتاب اعلام قرآن می خوانیم: «اروپائیان قصه اصحاب کهف را به طور خلاصه چنین نقل می کنند: در زمان دکیوس (249 تا 251) که مسیحیان را سخت شکنجه می داد هفت تن از جوانان اشراف به غار پناهنده شدند، و دکیوس دستور داد که بر دهانه غار دیواری بکشند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرند، ولی هفت تن در غار به خواب گران فرو رفتند، و 157 سال بعد در زمان «تئودز دوم» بیدار شدند اروپائیان اصحاب کهف را به نام «هفت تن خفتگان افسوس» نامیدند.
در بخش دیگری از این کتاب آمده است: قصه اصحاب کهف نخستین بار در قرن پنجم میلادی به وسیله «ژاک» اهل «ساروک» که خلیفه کلیسای سوریه بوده است در یک رساله سریانی تشریح شده، و این رساله را شخصی به نام «گوگویوس» تحت عنوان «جلال شهدا»، از سریانی به لاتینی ترجمه کرده است. این ماجرا بازتاب وسیعی در تواریخ اسلامی و ادبیات شرقی و غربی پیدا کرده، و حتی در آثار ادبی «روس» و «حبشه» تلویحات و اشاراتی به این داستان وجود دارد. بنابراین سرگذشت مزبور تنها در قرآن مجید نیامده بلکه در آثار تاریخی دیگران نیز به آن اشاره شده است.
ص: 1263
3- محل غار اصحاب کهف
معروف این است که این غار در کنار شهر «افسوس» یکی از شهرهای معروف آسیای صغیر (ترکیه کنونی که قسمتی از روم شرقی قدیم است) قرار داشته، در نزدیکی رود «کایستر» در حدود چهل میلی جنوب شرقی «ازمیر». شهر «افسوس» به خاطر معبد معروف و بتخانه اوطامیس که از عجائب هفتگانه جهان بوده معروفیت جهانی دارد. ولی بعضی غار اصحاب کهف را در نزدیکی نقطه ای از شام به نام «طرطوس» دانسته اند. هم اکنون در نردیکی دمشق محلی وجود دارد که به نام غار اصحاب کهف معروف است، و مردم به دیدن آن می روند. ولی تفسیر اول از همه مشهورتر است.
4- داستان اصحاب کهف از نظر علم امروز
آیا ممکن است کسی عمر طولانی چند صدساله داشته باشد؟ خواه این عمر در بیداری بگذرد یا در خواب عمیق؟ اگر قبول کنیم در بیداری ممکن است، در خواب مشکلات بیشتری پیدا می کند، زیرا مفهوم آن این است که انسان بتواند بیش از سیصد سال بدون خوردن غذا و نوشیدن آب زنده بماند! در حالی که در شرایط معمولی یک انسان برای این مدت، شاید بیش از یکصد تن غذا و یکصد هزار لیتر آب لازم دارد! این ها سؤالاتی است که از نظر علمی در برابر این ماجرا وجود دارد و شاید به همین دلیل کسانی که نتوانسته اند پاسخی برای این سؤالات بیابند فورا راه انکار را پیش گرفته، و این داستان را یک «اسطوره» پنداشته اند. این در حالی است که مطالعات اخیر دانشمندان از یکسو، و اکتشافاتی که درباره زندگی موجودات زنده صورت گرفته از سوی دیگر، به ما می گوید مطلب به این سادگی نیست. برای اینکه طرز تفکر دانشمندان امروز را درباره این مسأله اجمالا بدانیم، نمونه ای از تحقیقاتی که اخیرا در مطبوعات علمی انتشار یافته را ذیلا از نظر می گذرانیم:
ص: 1264
در یکی از این مطبوعات، تحت عنوان آیا آدمی بر مرگ پیروز خواهد شد چنین آمده است: در سال 1930 زیست شناس مشهوری به نام «متالینکف» سعی کرد ثابت کند که حیات ابدی بالقوه در خود طبیعت وجود دارد و وظیفه علم آن است که بر اسرار زندگی جاوید دست یابد. سپس می افزاید: جانداران ساده تر مثل، تک یاخته ای ها در واقع مرگ ناپذیرند، چون به طور لایتناهی از طریق تقسیم یاخته ای زنده می ماند... بنابراین چه جای تعجب که زندگانی جاوید بالقوه در موجودات عالیتر که از میلیونها یاخته تشکیل شده اند مصداق داشته باشد، و ما دانشمندان باید به اسرار آن دست یابیم.
در بحث دیگری از این مقوله تحت عنوان خواب ششصد میلیون ساله می خوانیم: چنین اندیشه هائی پیوسته قوت می گرفت تا اینکه پروفسور «ایتنجر» به مفهوم عملی آن پرداخت؛ او می گوید هم اکنون ما می توانیم از حیات ابدی سخن بگوئیم زیرا در قلمرو تئوری و نظریه، امکان زندگی جاوید اثبات شده است، و در زمینه تکنیک به جائی رسیده ایم که می توانیم این نظریه را عملا پیاده کنیم: سپس از ادامه حیات از طریق انجماد سخن گفته می افزاید: وقتی درجه حرارت بدن خیلی پائین آید جریان زندگی آنقدر کند و آرام می شود که تقریبا از سلطه زمان می گریزد، و هنگامی که درجه حرارت بدن ما، به «صفر مطلق» (صفر مطلق تقریبا 270 درجه سانتیگراد زیر صفر معمولی است) نزدیک می شود با همان مقدار انرژی که در شرایط عادی تنها برای یک ثانیه زیستن کفایت می کند می توان قرنها زندگی کرد!
ص: 1265
سپس از بلورهای نمکی سخن می گوید که مربوط به صد میلیون سال قبل است و در آن فسیلهائی از باکتریهای آن زمان وجود داشته، و نامبرده آن را در محیط مناسبی کشت کرده و زنده شده و تکثیر نسل نموده (یعنی در حقیقت این باکتری بعد از یکصد میلیون سال از خواب بیدار شده اند)، نامبرده بعد از این ماجرا این بلورها را از نقاط مختلف جهان از جمله از مناطقی که مربوط به ششصد میلیون سال قبل! است جمع آوری کرده، و فسیلهای باکتری های آن را کشت می نماید، و با نهایت تعجب می بیند آنها نیز از خواب گران خود برخاستند! و به این ترتیب «رکورد ششصد میلیون سال عمر» را برای این موجودات زنده ذره بینی ثابت می کند! او معتقد است از نظر علمی این امر درباره انسان نیز می تواند وجود داشته باشد و این انجماد درست در لحظه قبل از مرگ صورت می گیرد و با شرایط خاصی حاصل می شود که هیچ گونه لطمه ای بر ارگانهای بدن وارد نشود.
ما هرگز ادعا نمی کنیم که اصحاب کهف در شرایط انجماد زندگی می کردند همین اندازه می گوئیم اگر خواب بسیار عمیق باشد و دستگاههای بدن فوق العاده آهسته کار کنند سوخت و ساز بدن به قدری کم می شود که ممکن است ذخیره های موجود در بدن جوابگوی قرنها زندگی باشد، چرا که این یک خواب طبیعی نبوده، و به فرمان خدا در یک شرایط استثنائی، و یک فضای مخصوص که به گفته قرآن هرگز آفتاب به درونش نمی تابیده، «و تری الشمس إذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات الیمین و إذا غربت تقرضهم ذات الشمال؛ و آفتاب را می بینی که چون برمی آید از غارشان به سمت راست مایل است و چون فرو می شود از سمت چپ دامن برمی چیند.» (کهف/ 17)
ص: 1266
مسأله خوابهای طولانی در عصر ما (با توجه به وضع بسیاری از جانداران که مسلم شده است سرتاسر زمستان در خواب فرو می روند یعنی زمستان خوابی دارند) مسأله ای است حل شده، در این نوع خوابها فعالیت حیاتی تقریبا متوقف می گردد، و تنها شعله بسیار ضعیفی از آن روشن است، ضربان قلب به قدری خفیف می شود که قابل احساس نیست، در این گونه موارد بدن انسان را می توان به کوره های عظیمی تشبیه کرد که به هنگام خاموش شدن تنها شمعک کوچکی از آن در حال اشتعال است، واضح است مقدار مواد انرژی زا را که یک کوره عظیم در یک روز برای سوختن کامل لازم دارد ممکن است خوراک صدها سال یک شمعک کوچک باشد.
دانشمندان می گویند نه تنها جانداران خونسرد که بعضی از حیوانات خونگرم نیز زمستان خوابی دارند، در دوران زمستان خوابی فعالیتهای حیاتی بسیار کند می شود و چربی ذخیره بدن آنها به تدریج مصرف می گردد. هدف بیان کیفیت خواب اصحاب کهف نیست، بلکه هدف در واقع بیان دو امر است: نخست آنکه خواب آنها اجمالا یک خواب عادی و معمولی نبوده، به خصوص اینکه قرآن می گوید: «لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا؛ اگر آنها را در آن حال می دیدی فرار می کردی و سخت می ترسیدی.» (کهف/ 18) دیگر اینکه در این گونه خوابها محاسبات خوابهای معمولی حاکم نیست و ممکن است سوز و ساز بدن به قدری کم شود که مشکل تغذیه به کلی از میان برود.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 210
ص: 1267
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد داستان قرآنی اصحاب کهف خواب مرگ علم
کسانی که عملا نسبت به حق متعهد شده اند و به حقوق مردم تجاوز نمی کنند، خداوند راهنماییشان خواهد کرد، بدان سبب که فطرت سالم دارند و چیزی جز غفلتی که خدا پرده آن را از برابر چشمانشان خواهد درید مانع دیدن حقایق برای ایشان نیست، و ناگهان حقایق را خواهند دید، چنان که عزیر و ابراهیم چنین بودند و خدا آنان را به سوی خود راهنمایی کرد و بر ایشان معلوم داشت که خود بخشنده زندگی و مرگ هر دو است و می تواند مردگان را زنده کند، قرآن از ضرورت ایمان به رستاخیز در نتیجه ایمان داشتن به قدرت واسعه خدا سخن می گوید. اکنون به قرآن مراجعه می کنیم و به قصه عزیر گوش فرا می داریم که خدا او را به سوی خود هدایت کرد: «أو کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال أنی یحیی هذه الله بعد موتها فأماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما أو بعض یوم قال بل لبثت مائة عام؛ یا همچون کسی که بر دهکده ای گذشت که سقف خانه های آن فروریخته بود، گفت: چگونه خداوند پس از مرگ این را زنده می کند؟ پس خدا او را صد سال میراند، سپس او را برانگیخت. گفت: چه مدت درنگ کردی؟ گفت: روزی یا پاره ای از یک روز درنگ کردم. گفت: بلکه صد سال درنگ کردی.» (بقره/ 259)
و با عزیر خر و خوراکش نیز همراه بود، که خر او به صورت استخوان پوسیده درآمده و خوراک او هم چنان تر و تازه دیده می شد بدین گونه خداوند خواست که قدرت و تدبیر مستقیم خود را بر امور زندگی برای بنده اش آشکار سازد، پس به او گفت: «فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه؛ پس به خوراک و نوشابه ات بنگر که از حال خود نگشته است.» یعنی با وجود گذشتن صد سال بر آن هیچ تغییر شکلی بر آن عارض نشده، اما خر به صورت استخوانهای پوسیده درآمده، ولی خدا آن را دوباره زنده خواهد کرد: «و انظر إلی حمارک و لنجعلک آیة للناس؛ و به خرت نگاه کن (و از آن چنین کردیم) که تو را نشانه و حجتی برای مردم قرار دهیم.» که خدا پس از مرگ که صد سال بر آن گذشته است تو را زنده کرد، و در برابر چشمانت خرت را زنده ساخت تا به آن نگاه کنی و به مردمان بگویی که خدا چگونه مردگان را زنده می کند، و بدین گونه خدا زنده کردن خر را به تأخیر انداخت تا عمل زنده شدن در برابر چشمان عزیر صورت پذیر شود. «و انظر إلی العظام کیف ننشزها؛ و به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را به یکدیگر می پیوندیم.» و با دقت بر زیر و بالا و در کنار یکدیگرشان قرار می دهیم، «ثم نکسوها لحما فلما تبین له قال أعلم أن الله علی کل شیء قدیر؛ سپس بر آنها گوشت می پوشانیم. پس چون بر او آشکار شد، گفت: دانستم که خدا بر هر چیز توانا است.» (بقره/ 259) و این حقیقتی است که می بایستی آن را خوب بفهمیم. و آن این که قدرت خدا همچون قدرت ما محدود نیست.
ص: 1268
شرح قصه: پیامبری که خدا او را میراند و سپس زنده کرد
با دقت در این آیه این معنا روشن می شود که شخص نامبرده یکی از بندگان صالح خدا و عالم به مقام او و مراقب اوامر او بوده، بلکه می توان به دست آورد که وی پیامبری بوده که از غیب با وی گفتگو می شده، برای اینکه ظاهر اینکه گفته است: «أعلم أن الله...» این است که بعد از روشن شدن امر، به همان علم و ایمان قبلی خود به قدرت مطلقه خدا برگشته است. و ظاهر اینکه خدای تعالی می فرماید: «ثم بعثه قال کم لبثت...» این است که وی مردی مانوس با وحی و گفتگوی با خدای تعالی بوده، چون از این عبارت پیداست که پاسخ خدای تعالی که فرمود: بلکه صد سال است که مکث کرده ای' اولین بار نبوده که به وی وحی می شده، وگرنه اگر اولین بار بود جا داشت فرموده باشد: همین که خدا او را زنده کرد به او فرمود: چنین و چنان، و یا عبارتی نظیر آن، هم چنان که می بینیم در اولین باری که به موسی (ع) وحی کرد فرمود: «فلما أتاها نودی یا موسی إنی أنا ربک؛ همین که نزد درخت آمد، ندا رسید که ای موسی من همانا پروردگار تو هستم.» (طه/ 11) و در سوره قصص در همین باره همین تعبیر را آورده، می فرماید: «فلما أتاها نودی من شاطئ الواد الأیمن؛ آن گاه که نزد درخت آمد، از لبه وادی دست راست، ندا رسید.» (قصص/ 30)
به هر حال، شخص مزبور پیامبری بوده که از خانه خود بیرون آمده، تا به محلی دور از شهر خودش سفر کند، به دلیل اینکه الاغی برای سوار شدن همراه داشته، و طعامی و آبی با خود برداشته، تا با آن سد جوع و عطش کند، همین که به راه افتاده تا به مقصد خود برود در بین راه به قریه ای رسیده که قرآن کریم آن را قریه خراب توصیف فرموده، و وی مقصدش آنجا نبوده بلکه گذارش به آن محل افتاده، و قریه نظرش را جلب کرده، لذا ایستاده و در سرنوشت آن به تفکر پرداخت، و از آنچه دید عبرت گرفت، که چگونه اهلش نابود شده اند و استخوانهای پوسیده آنها در پیش رویش ریخته است. سپس در حالی که به مردگان نگاه می کند با خود می گوید: «أنی یحیی هذه الله؛ خدا چگونه اینها را زنده می کند؟»
ص: 1269
اگر منظورش زنده و آباد شدن قریه بعد از ویرانیش بود و کلمه 'هذه' در کلامش اشاره به خود قریه بود، حق کلام این بود که بگوید:'انی یعمر هذه الله' خدا چگونه این قریه را آباد می کند و دیگر اینکه وقتی قریه ای ویران شد، دیگر کسی انتظار آباد شدنش را نمی کشد، و اگر هم بکشد آرزو و انتظار محالی نیست تا تصورش امری عظیم باشد. و اگر مورد اشاره اش با کلمه 'هذا' اموات آرمیده در قبرها بود، لازم بود آن را ذکر کند، و بگوید: وی به گورستانی عبور کرد و گفت: خدا چگونه مردگان این گورها را زنده می کند؟ و دیگر نباید سخن از قریه به میان آید، چون قرآنی که از بلیغ ترین کلمات است، قطعا این معانی را رعایت می کند.
به هر حال شخص مزبور در عبرت گیریش تعمق کرد، و غرق در فکر شد و با خود گفت: عجب! صاحبان این استخوانها چند سال است که مرده اند؟ خدا می داند که چه تحولاتی به خود دیده اند، تا به این روز افتاده اند و چه صورتها که یکی پس از دیگری به خود گرفته اند، به طوری که امروز اصل آنها که همان انسانها باشند فراموش شده اند، در اینجا بود که گفت: 'راستی خدا چگونه اینها را زنده می کند؟'، و این گفتارش دو جهت دارد، یکی تعجب از زنده شدن بعد از طول مدت، و جهت دوم تعجب برگشتن اجزا به صورت اولش، با اینکه این تغییرات غیر متناهی را به خود دیده اند. لذا خدای تعالی برایش مشکل را از هر دو جهت روشن کرد. اما از جهت اول از این راه روشن کرد که خود او را بمیرانید و دوباره زنده کرد، و پرسید که چقدر مکث کردی؟ و اما از جهت دوم از این راه که استخوانهایی که در پیش رویش ریخته بود زنده کرد، و جلو چشمش اعضاء بدن آن مردگان را به هم وصل نمود.
ص: 1270
پس خداوند او را صد سال بمیرانید، قبلا گفتیم که مردن و زنده شدنش در دو زمان از روز بود، که این چنین به شک افتاده می گوید: آیا یک روز خوابیدم یا پاره ای از یک روز، و ظاهرا مردنش در طرف های صبح و زنده شدنش در طرف بعد از ظهر بوده، چون اگر به عکس این بود می بایست بگوید 'لبثت یوما' یعنی یک روز خوابیدم. خدای سبحان پاسخش داد: 'بل لبثت مائة عام' یعنی بلکه صد سال خوابیدی، همین که این سخن را شنید سخت تعجب کرد که پس چرا صد سال به نظر یک روز آمد، و در عین حال پاسخ خدا جواب از این تعجب هم بود که پس چرا من یک روز خوابیدم؟ مگر انسان اینقدر می خوابد؟
آن گاه خدای سبحان برای اینکه کلام خود (بلکه صد سال خوابیدی) را تایید نموده و برایش شاهد بیاورد فرمود: 'ببین طعام و شرابت را که متغیر نشده و به الاغت نظر کن'، و این تذکر برای آن بود که وقتی گفت: 'یک روز خوابیدم یا قسمتی از یک روز را' معلوم شد هیچ متوجه کوتاهی و طول مدت نشده، و از سایه آفتاب و یا نور آن و سایر اوضاع و احوال به دست آورده که این مقدار خوابیده و وقتی به او گفته شد تو صد سال است که خوابیده ای، چون امکان داشت که این جواب تردید برایش به وجود بیاورد که چرا هیچ تغییری در خودش، در بدنش و لباسش نمی بیند در حالی که اگر انسان صد سال بمیرد در این مدت طولانی باید وضع بدنیش تغییر کند، طراوت بدن را از دست بدهد، و خاک شده و استخوانی پوسیده گردد.
ص: 1271
خدای تعالی این شبهه را که ممکن بود در دل او پیدا شود، از این راه دفع کرد که دستور داد به طعام و شراب خود بنگر که نه گندیده و نه تغییر دیگری کرده، و نیز به الاغ خود بنگر که استخوانهای پوسیده اش پیش رویت ریخته، و همین استخوانهای الاغ بهترین دلیل است بر اینکه مدت خوابش طولانی بوده و وضع طعام و شرابش بهترین دلیل است بر اینکه برای خدا امکان دارد که چیزی را در چنین مدت طولانی به یک حال نگه دارد: بدون اینکه دستخوش تغییر شود. از اینجا این معنا هم روشن می شود که الاغ او نیز مرده و استخوان شده بود، و گویا اگر از مردن الاغ سخنی به میان نیاورده، به خاطر ادبی است که قرآن همواره رعایت آن را می کند. و سخن کوتاه اینکه: بعد از نشان دادن طعام و شراب و زنده شدن الاغ، بیان الهی تمام شد، و معلوم شد که تعجب وی از طول مدت بیجا بود، چون از او اعتراف گرفت که صد سال مردن با یک روز و یا چند ساعت مردن و سپس زنده شدن فرقی ندارد، هم چنان که در روز قیامت از اهل محشر، نظیر این اعتراف را می گیرد.
پس خداوند برای این شخص روشن کرد که کم و زیاد بودن فاصله زمانی میان احیا و اماته برای خدای تعالی تفاوت نمی کند و در قدرت او که حاکم بر همه چیز است اثری نمی گذارد، چون قدرت او مادی و زمانی نیست، تا وضعش به خاطر عارض شدن عوارض، دگرگون و کم و زیاد شود، مثلا زنده کردن مرده های دیروز برایش آسان و زنده کردن مرده های سالهای پیش، برایش دشوار باشد، بلکه در برابر قدرت او، دور و نزدیک، یکسان و مساوی است، هم چنان که خودش فرمود: «إنهم یرونه بعیدا* و نراه قریبا؛ مردم قیامت را دور می پندارند، ولی ما آن را نزدیک می بینیم.» (معارج/ 6- 7) و نیز فرمود: «و ما أمر الساعة إلا کلمح البصر؛ امر قیامت، بیش از چشم بر هم زدنی نیست.» (نحل/ 77)
ص: 1272
سپس خدای تعالی به شخص مورد بحث فرمود: 'و لنجعلک آیة للناس'، و این جمله که بیانگر یکی از نتایج این قصه است، عطف شده بر نتایجی که در کلام نیامده است، و معنایش این است که: ما انجام دادیم آنچه را که باید انجام می دادیم و این به خاطر آن بود که تا بیان کنیم برای تو این و آن را و همچنین به خاطر این انجام دادیم که تو را آیتی برای مردم قرار دهیم پس این جمله می فهماند که فایده این داستان منحصر در این نبوده که حقیقت مرده زنده کردن را به او نشان دهد، بلکه فوائدی دیگر داشته است که یکی از آنها این بوده که آن پیامبر آیتی برای مردم باشد.
پس غرض از آیه 'و انظر إلی العظام...' بیان حقیقت امر است برای خود او، و غرض از مرده زنده کردن بیان حقیقت است هم برای او، و هم برای همه مردم (و چون همه مردم آنجا حاضر نبودند خود آن پیامبر آیتی است برای مردم)، از اینجا می فهمیم که چرا آیه 'ولنجعلک آیة للناس' جلوتر از آیه: 'و انظر إلی العظام' ذکر شد. از آنچه که بیان شد روشن گردید که چرا کلمه 'انظر' سه بار تکرار شده، برای اینکه معلوم شد، در هر بار غرضی در کار بوده و آن غیر از آن غرضی است که در دفعات دیگر بوده است.
بیان آیات
علاوه بر آن فوائدی که در قصه بود، این حقیقت نیز بیان شده که در قیامت وقتی مردگان زنده می شوند، چه حالی دارند، و پیش خود چه احساسی دارند، در آن روز مثل همین صاحب قصه شک می کنند که چقدر آرمیدیم، هم چنان که خداوند متعال در قرآن فرموده: «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون: ما لبثوا غیر ساعة، کذلک کانوا یؤفکون، و قال الذین أوتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث، فهذا یوم البعث و لکنکم کنتم لا تعلمون؛ و روزی که قیامت به پا شود گنهکاران سوگند خورند که جز ساعتی (در قبر) به سر نبرده اند، در دنیا نیز همین طور سرگردان بودند، و کسانی که علم و ایمان به آنها داده شده، گویند: در کتاب خدای چنین است که تا روز قیامت به سر برده اید، و اینک روز قیامت است، ولی شما نمی دانسته اید.» (روم/ 59)
ص: 1273
گفتیم از سخن این شخص که گفت: 'أنی یحیی هذه الله' دو جهت استفاده می شود، یکی زنده شدن بعد از طول مدت، و دوم برگشتن اجزا به صورت اولیه خود تا اینجا خدای سبحان جواب از جهت اول را روشن ساخت، اینک برای روشن شدن جهت دوم نظر او را به استخوانهای پوسیده متوجه می سازد، و می فرماید: 'و انظر إلی العظام کیف ننشزها'. کلمه ی 'ننشز' از مصدر'انشاز' است که به معنای رشد و نمو دادن می باشد، و ظاهر آیه این است که مراد از کلمه 'عظام' استخوانهای الاغ می باشد، چون اگر منظور استخوانهای اهل قریه بود آیت بودن منحصر در آن شخص نبود، با اینکه ظاهر آیه این است که منحصر در او است، چون می فرماید: 'تا تو را آیتی قرار دهیم'، و اگر منظور استخوانهای اهل قریه بود، آن وقت زنده شدن اهل قریه، همه اهل قریه را آیت می کرد.
از سخنان عجیب، سخنی است که بعضی از مفسرین گفته اند، که مراد از عظام، استخوانهای داخل بدن زندگان است، که 'انشاز' آنها عبارت است از اینکه خدا آنها را نمو می دهد و گوشت بر روی آنها می پوشاند و این خود از آیات بعث است، برای اینکه می فهماند آن خدایی که به این استخوانها جان می دهد، و در نتیجه استخوانها نمو می کند، قادر است که مردگان را زنده کند، چرا که: او بر هر چیزی قادر است، و خدای تعالی در جای دیگر قرآن با نظیر این مطلب بر مساله بعث استدلال کرده، و آن زمین مرده ای است که با فرستادن آب و رویاندن گیاه زنده اش می کند، ولیکن این سخن ادعایی بدون دلیل است. پس از همه مطالب گذشته این معنا روشن شد که تمامی جملات آیه از آنجا که می فرماید: 'فأماته الله' تا به آخر یک جوابند، و تکرار جمله: 'یحیی هذه الله' نیستند.
ص: 1274
علم و جهل پیامبر این داستان قبل از مرگ و بعد از زنده شدن
'فلما تبین له قال: أعلم أن الله علی کل شیء قدیر' این آیه در صدد بیان این است که بعد از آنکه مطلب برای این شخص روشن شد، او به خاطر خود رجوع می کند و به یاد می آورد که قبلا هم به قدرت مطلقه و بی پایان الهی ایمان داشته است و کانه قبلا بعد از آنکه 'کجا خدا اینها را زنده می کند' در قلبش خطور کرده، به علم و ایمانی که به قدرت مطلقه خدا داشته، اکتفاء نموده، و بعد از آنکه با مردن و زنده شدن خود، قدرت خدا را به چشم دیده، دوباره به قلب خود مراجعه نموده و همان ایمان و علم قبلی خود را تصدیق کرده، و به خدای تعالی عرضه داشته که خدایا تو همواره برای من خیرخواهی می کنی، و هرگز در هدایت به من خیانت نمی کنی، و ایمانی که همواره دلم به آن اعتماد داشت (که قدرت تو مطلق است) جهل نبود، بلکه علمی بود که لیاقت آن را داشت که به آن اعتماد شود.
نظائر این مطلب بسیار است، بسیار می شود که آدمی به چیزی علم دارد، لیکن فکری در ذهنش خطور می کند که با آن علم منافات دارد، اما نه اینکه علم به کلی از بین رفته تبدیل به شک می شود، بلکه به خاطر عوامل و اسباب دیگری این فکر به ذهن می آید ناچار خود را به همان علمی که دارد قانع می کند، تا روزی آن شبهه برطرف شود، و بعد از آنکه شبهه برطرف شد، دوباره به همان علم خودش مراجعه نموده، می گوید: من که از اول می دانستم و می گفتم مطلب از این قرار است و آن طور که مقتضای آن شبهه بود نیست و از اینکه علم قبلیش، علمی صائب و درست بود خوشحال می شود. و معنای آیه شریفه این نیست که بعد از زنده شدن تازه علم پیدا کرد به اینکه خدا به هر چیز قادر است، و قبل از آن در شک بوده، برای اینکه:
ص: 1275
اولا: همانطور که قبلا نیز اشاره کردیم صاحب این داستان پیامبری بوده که از غیب با او سخن می گفته اند، و ساحت انبیاء، منزه از جهل به مقام پروردگار است، آن هم مثل صفت قدرت که از صفات ذات است.
ثانیا: اگر بعد از زنده شدن، علم به قدرت خدا پیدا کرده باشد باید گفته باشد: 'علمت' یعنی حالا فهمیدم، و یا تعبیری نظیر این کرده باشد.
ثالثا: صرف علم به اینکه خدا قادر بر زنده کردن مردگان است باعث آن نمی شود که علم پیدا شود به اینکه خدا به هر چیزی قادر است، بله، ممکن است اشخاص ساده لوح که زنده کردن مردگان در نظرشان از تمامی مقدورات مهم تر است، وقتی ببینند که خدا مرده ای را زنده کرد از شدت تعجب و عظمت امر، همه چیز را از یاد ببرند، و حدس بزنند که پس او به هر چیزی قادر است، هر کاری که بخواهد و یا از او بخواهند می تواند انجام دهد، ولیکن چنین اعتقادی حدسی، زائیده مرعوبیت از عظمت صاحب قدرت است، و چنین اعتقادی دائمی و صد در صد نیست، زیرا وقتی (این عمل را مکرر ببینند و در نتیجه) عظمت آن شخص از بین برود، آن اعتقاد هم از بین می رود، و اگر چنین چیزی صحیح بود باید هیچ فردی که زنده شدن مرده را ندیده، چنین اعتقادی نداشته باشد.
به هر حال چنین فکری قابل اعتماد نیست، و حاشا بر کلام خدای تعالی و بر قرآن که چنین اعتقاد و چنین نتیجه ای را نتیجه ای قابل ستایش بداند، و آن را مدح کند، با اینکه می بینیم خدای تعالی بعد از ذکر قصه، اعتقاد آن شخص را ستوده، و فرموده: 'فلما تبین له قال أعلم أن الله علی کل شیء قدیر'، علاوه بر اینکه اصلا چنین اعتقادی خطا است، و لایق به ساحت مقدس انبیاء (ع) نیست.
ص: 1276
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 2 صفحه 551
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2 صفحه 296
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 1 صفحه 423
کلی__د واژه ه__ا
مرگ زندگی پیامبران داستان قرآنی حضرت ارمیا (ع) اثبات معاد
بسیاری از فلاسفه الهی در بحث معاد به سراغ مسأله بقاء روح رفته اند، و آن را از دلائل زنده این مسأله می دانند. بدون شک اعتقاد به بقاء روح نیمی از راه معاد و زندگی پس از مرگ را برای ما هموار می سازد، ولی چنان نیست که اگر کسی اعتقاد به بقای روح نداشته باشد اثبات مسأله ی معاد و رستاخیز برای او مشکل شود، بلکه بحث معاد منهای مسأله ی بقاء روح نیز کاملا قابل اثبات است.
و شاید به همین دلیل قرآن مجید در این همه آیاتی که درباره معاد بحث کرده است کمتر روی مسأله بقای روح تکیه نموده، و به تعبیر دیگر قرآن مجید پیوند خاصی میان مسأله معاد و بقای روح (چنانکه خواهیم دید) برقرار نساخته است، ولی با این حال نمی توان انکار کرد که اثبات مسأله معاد در پرتو مسأله بقای روح روشنتر و آشکارتر خواهد بود.
نیز نمی توان انکار کرد که قرآن مجید اشارات ظریف و زیبایی به مسأله بقای روح دارد، لذا سزاوار است که سیری اجمالی روی مسأله بقای روح داشته باشیم، بی آنکه در این مسأله غرق شویم، چرا که بحثهای مربوط به روح آن قدر گسترده و دامنه دار است که خود نیازمند به تألیف کتاب یا کتابهای جداگانه است. با این اشاره به قرآن مراجعه می کنیم، و به آیات زیر گوش جان می سپاریم:
ص: 1277
1- «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون؛ و کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.» (آل عمران/ 169)
2- «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات بل أحیاء و لاکن لا تشعرون؛ و به کشتگان راه خدا مرده نگویید، بلکه زنده اند ولی شما درک نمی کنید.» (بقره/ 154)
3- «النار یعرضون علیها غدوا و عشیا و یوم تقوم الساعة أدخلوا ال فرعون أشد العذاب؛ هر صبح و شام بر آتش عرضه می شوند، و روزی که رستاخیز برپا شود [فرمان می رسد که] فرعونیان را در سخت ترین عذاب داخل کنید.» (غافر/ 46)
4- «قل یتوفئکم ملک الموت الذی وکل بکم ثم إلی ربکم ترجعون؛ بگو فرشته مرگ که بر شما گمارده شده، جانتان را می ستاند، آن گاه به سوی پروردگارتان بازگردانده می شوید.» (سجده/ 11)
5- «الله یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الأخری إلی أجل مسمی إن فی ذالک لایت لقوم یتفکرون؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند، و [نیز] روح کسی را که نمرده است، به هنگام خواب [قبض می کند] پس آن [روح] را که مرگ را بر او مقدر کرده نگاه می دارد، و دیگری را تا سر آمدی معین باز می فرستد. قطعا در این [امر] برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [از حشر و بعث] است.» (زمر/ 42)
ص: 1278
استقلال ارواح
در نخستین آیه، سخن از شهیدان راه خداست، که گروهی از افراد سست ایمان به حالشان تأسف می خوردند که چگونه مردند و از میان رفتند و به خاک سپرده شدند و دستشان از همه جا کوتاه گشت؟! در اینجا قرآن روی سخن را به پیامبر کرده (تا دیگران حساب خود را بکنند) می فرماید: «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.» (آل عمران/ 169) و به این ترتیب دید مردم را درباره مرگ مخصوصا مرگ شهیدان راه خدا به کلی دگرگون می سازد، و نشان می دهد که آنها در جوار رحمت الهی در حالی که شادی در سراسر وجودشان موج می زند و برای دیگران پیام می فرستند که هیچ غم و اندوهی ندارند، آرمیده اند.
این تعبیرات زنده و روشن به خوبی حکایت از بقای روح و زندگی شهیدان در عالمی بسیار برتر و بالاتر از این جهان می کند. اگر زندگی انسان با مرگ به کلی پایان می گرفت این تعبیرات حتی درباره شهیدان نامفهوم بود، و جز مشتی مجازگوئی چیز دیگری نبود. ولی آنها که نتوانسته اند پیام آیه را درک کنند، گاه به پیروی از همان افراد ضعیف الایمان آغاز اسلام، این گونه تعبیرات را به معنی بقای نام شهیدان و مکتب آنها! و مانند آن، تفسیر کرده اند، در حالی که آیه به وضوح این گونه افکار را رد می کند، و برای شهیدان حیات جاودان قائل است، حیاتی که مسلما جسمانی نیست، چون جسم خونین شهید به خاک سپرده می شود، پس حیاتی است روحانی از طریق بقای روح در برزخ.
ص: 1279
گرچه بعضی (به گفته تفسیر المیزان) اصرار دارند که این آیه مخصوص شهیدان بدر است (یا به تعبیر بعضی دیگر مربوط به شهدای احد) ولی مسلما آیه مفهوم وسیع و گسترده ای دارد و عموم شهیدان را بدون استثناء شامل می شود، و غیر شهیدان را نیز نفی نمی کند.
به هر حال لحن این آیه و آیات بعد از آن همگی حکایت از بقای ارواح آنها، و بهره گیری از ارزاق معنوی در جوار رحمت الهی، و شاد بودن به نعمت و فضل او، دارد، و خط بطلان بر توجیهات و تفسیرهای انحرافی می کشد.
باز هم شهیدان راه خدا
همین معنی در دومین آیه مورد بحث به شکل دیگری آمده است، با این تفاوت که شأن نزول آیه قبل شهدای احد بود، و شأن نزول این آیه شهدای میدان بدر است، ولی محتوای آیه در هر دو جا عمومیت دارد. و نیز با این تفاوت که روی سخن در آیه ی قبل به پیغمبر اکرم (ص) بود و در اینجا به همه مسلمانان است، می فرماید: «به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگوئید، بلکه آنها زندگانند ولی شما نمی فهمید.» (و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون) درست است که آیه ای اول به ضمیمه آیاتی که بعد از آن است تأکیدهای بیشتری روی مسأله حیات روحانی شهیدان دارد، ولی آیه ی دوم نیز کاملا گویا است، به خصوص اینکه می گوید: «آنها زنده اند و شما نمی فهمید!»
باز در اینجا به گفته بعضی از کوته فکران برخورد می کنیم که برای حیات شهیدان به توجیهات مجازی و انحرافی دست زده اند، و حیات را به معنی هدایت یا زنده ماندن نام و مکتب آنها، تفسیر کرده اند، در حالی که هیچ گونه شاهدی بر گفتار خود ندارند. این گروه گویا در تعبیرات این دو آیه به هیچ وجه دقت نکرده اند که برای شهیدان علاوه بر حیات، رزق و روزی، شادی و بشارت، بهره گیری از انواع نعمتهای الهی، و عدم ترس و غم، ذکر می کند، و مخصوصا با صراحت می گوید: شما حیات آنها را درک نمی کنید! اگر مقصود بیان نام و مکتب یا حیات در قیامت بوده باشد هیچ یک از این تعبیرات صحیح به نظر نمی رسد. و به این ترتیب قرآن پایه بحث بقای روح را در اینجا نهاده و آن را از شهیدان آغاز کرده است.
ص: 1280
عذاب آل فرعون در برزخ
در سومین آیه، سخن از یک جمعیت ظالم و ستمگر یعنی «آل فرعون» در میان است که درست نقطه مقابل شهدا هستند، حال آنها را بعد از مرگ چنین بیان می کند: «النار یعرضون علیها عدوا و عشیا و یوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب؛ آنها هر صبح و شام بر آتش عرضه می شوند، و آن روزی که قیامت برپا می گردد دستور داده می شود که آل فرعون را داخل در آتش عذاب کنید.» (غافر 46) پر واضح است که منظور از آتش که آل فرعون صبح و شام بر آن عرضه می شوند آتش برزخی است، چرا که آنها از دنیا رفته اند، و هنوز هم قیامت برپا نشده، به علاوه مجازات آنها در قیامت صبح و شام نیست، بلکه به طور دائم در اشد عذاب خواهند بود. (همان گونه که ذیل آیه گواهی می دهد)
این تعبیر شاهد زنده دیگری بر بقای روح است، چرا که اگر روح باقی نباشد چه چیزی را صبح و شام بر آتش عرضه می کنند؟ آیا تنها جسم بی جان و خاک شده؟ این که تأثیری ندارد، پس باید روح آنها باقی بماند و دارای درک و شعور باشد و در عالم برزخ هر صبح و شام گرفتار عذاب الهی گردد.
تعبیر به «عدو» و «عشی» (صبح و شام) ممکن است به خاطر آن باشد که موقع صبح و شام از مواقع قدرت نمائی طاغوتیان و عیش و نوش آنهاست، درست در همین ساعات گرفتار مجازات الهی می شوند. تعبیر «یعرضون» (عرضه می شوند) مسلما با داخل شدن در آتش که در ذیل آیه آمده تفاوت دارد، و ممکن است اشاره به نزدیک شدن آتش به آنها بوده باشد، در برزخ نزدیک آتش دوزخ می شوند و در قیامت داخل آن! بسیاری از مفسران این آیه را دلیل بر عذاب قبر و برزخ گرفته اند، و مسلم است که عذاب قبر (و برزخ) بدون بقای روح معنی و مفهومی نخواهد داشت.
ص: 1281
در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام (ص) می خوانیم که فرمود: هر یک از شما از دنیا می رود صبح و شام جایگاهش را در قیامت به او عرضه می کنند، اگر بهشتی باشد جایش را در بهشت، و اگر دوزخی باشد در جهنم به او نشان می دهند و به او گفته می شود: این جایگاه تو است در قیامت (و همین امر مایه نشاط یا شکنجه و عذاب اوست) این حدیث نشان می دهد که پاداش و کیفر برزخی منحصر به شهیدان یا آل فرعون نیست و دیگران را نیز شامل می شود.
قبض ارواح
در چهارمین آیه (و آیات مشابه آن) به تعبیر دیگری در این زمینه برخورد می کنیم که می فرماید: «قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم ثم الی ربکم ترجعون؛ به آنها بگو فرشته مرگ که مأمور بر شماست، شما را تحویل می گیرد (روحتان را قبض می کند) سپس به سوی پروردگارتان باز می گردید.» تعبیر تازه و جالب در اینجا تعبیر «یتوفاکم» از ماده «توفی» (بر وزن ترقی) است.
به گفته «راغب» در «مفردات»، «وافی» در اصل به معنی چیزی است که به حد کمال برسد، بنابراین «توفی» به معنی گرفتن چیزی است به طور کامل، این تعبیر به وضوح این حقیقت را می رساند که مرگ به معنی فنا و نابودی نیست، بلکه نوع کاملی از قبض و دریافت، و گرفتن روح آدمی به طور کامل می باشد، و این خود دلیل زنده ای است که روح آدمی بعد از مرگ باقی می ماند. بسیاری از مفسران بزرگ به این مسأله توجه کرده و بر آن تأکید نموده اند، وگرنه فنا و نابودی چیزی نیست که «توفی» (دریافت کامل) در مورد آن صادق باشد.
ص: 1282
قابل توجه اینکه این آیه در پاسخ کسانی است که قیامت را انکار می کردند، و در آیه قبل از آن، از آنان چنین نقل شده: «و قالوا ءاذا ضللنا فی الارض ائنا لفی خلق جدید؛ آنها گفتند آیا هنگامی که مردیم و در زمین گم شدیم آفرینش تازه ای می یابیم؟!» (سجده/ 10)
آیه در پاسخ آنها می گوید: وجود شما تنها جسم شما نیست که با مرگ به طور کلی گم شوید، بلکه گوهر اصلی که روح است از سوی فرشتگان الهی گرفته می شود و در قیامت به سوی خدا باز می گردید و جسم شما نیز در کنار روح محشور می شود. این تعبیر چنانکه گفتیم در آیات متعددی از قرآن، تکرار و تأکید شده است. پیام آیات این است که هرگز به مرگ از دریچه چشم دنیاپرستان مادی نگاه نکنید که آن را به معنی نابودی انسان و نقطه پایان زندگی او می شمرند، و فریاد «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» سر می دهند، بلکه مرگ انتقال از «حیات ادنی» و زندگی پست تر، به «حیات اعلی» و زندگی بالاتر است، آن هم توسط فرشتگان الهی که وسیله این نقل و انتقالند.
در بعضی از موارد، این «توفی» (دریافت) را به خدا نسبت می دهد: «الله یتوفی الانفس حین موتها: خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ می گیرد و دریافت می کند.» (زمر/ 42) و در جای دیگر می خوانیم: «ولکن اعبدالله الذی یتوفاکم: ولی من خدائی را پرستش می کنم که (روح) شما را به هنگام مرگ می گیرد.» (یونس/ 104) البته هرگز تضادی بین این سه تعبیر که در قرآن مجید آمده (خدا جان شما را می گیرد، فرشته مرگ می گیرد، ملائکه و فرشتگان می گیرند) وجود ندارد، چرا که همه فرمانبر خدا هستند، پس فاعل اصلی اوست، و فرشتگان قبض ارواح نیز رئیسی دارند که ملک الموت نامیده می شود، و فرشتگان دیگر قبض ارواح مأموران اویند.
ص: 1283
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 277
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 485
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد انسان قیامت روح قرآن باورها در قرآن
همان گونه که دانش معمای مرگ را نگشوده، معمای خواب را نیز کشف نکرده است، و این دو، دو برادرند، ولی در حالی که انسان با بیرون رفتن بخشی از روحش، یا بر حسب تعابیر (خروج نفسش و بقای روحش) می خوابد، تمام روحش با مرگ بیرون می رود، و اگر کلمه نفس را به عقل تفسیر کنیم، شک نیست که بشر در حالت خواب در وضع خواب آلودگی عقلی به سر می برد.
خداوند در قرآن میان خواب و بیداری، و میان مرگ و زندگی نزد انسان قرینه آورده و مقایسه کرده است. خدا به ما یادآور می شود که اوست که نفس انسان را سلب می کند و در دو حالت خواب و مرگ آن را می گیرد، آن را که در حالت خواب سلب می کند هنگام بیداری به صاحبش بر می گرداند، در حالی که آن دیگری را نزد خود تا روز رستاخیز نگه می دارد: «الله یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الأخری إلی أجل مسمی إن فی ذالک لایت لقوم یتفکرون؛ خداوند روح انسان ها را هنگام مرگشان به تمامی باز می ستاند، و [نیز] روح کسی را که نمرده است، به هنگام خواب [قبض می کند] پس آن [روح ] را که مرگ را بر او مقدر کرده نگاه می دارد، و دیگری را تا سر آمدی معین باز می فرستد. قطعا در این [امر] برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [از حشر و بعث ] است.» (زمر/ 42)
ص: 1284
در حدیث از ابی جعفر (ع) آمده است که گفت: «بنده ای نیست که بخوابد مگر آن که نفسش به آسمان عروج می کند، و روحش در بدنش باقی می ماند، و در میان آن دو پرتوی همچون پرتو آفتاب می شود، اگر خدا به قبض روحها اجازه دهد روح نفس را اجابت می کند (و بدان می پیوندد و به عالم دیگر می رود) و اگر خدا به بازگشت روح اجازه دهد نفس روح را اجابت می کند و در این عالم بدان می پیوندد.» در این آیه به چشم می خورد که وضع انسان را به هنگام خواب، با هنگام مرگ، مقایسه می کند، و تعبیر «توفی» را در هر دو به کار می برد، می فرماید: «خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ قبض می کند، و جانهائی را که نمرده اند نیز به هنگام خواب می گیرد.» (الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها)
«فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی؛ سپس آن را که فرمان مرگ درباره آنها صادر شده نگه می دارد، و دیگری را (که مشمول فرمان مرگ نیست) باز می گرداند، تا سرآمد معینی.» «ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون؛ در این مسأله آیات و نشانه های روشنی است برای آنها که تفکر می کنند.» «انفس» جمع «نفس» به معنی جان است، و جان در اینجا همان روح انسانی است، از آیه فوق استفاده می شود که در هر دو حال روح از انسان گرفته می شود، در حال مرگ و در حال خواب، با این تفاوت که در حال خواب توفی کامل نیست و بار دیگر به بدن فرستاده می شود، ولی در حال مرگ بازگشتی وجود ندارد. (البته گروهی هستند که از حال خواب به حال مرگ منتقل می شوند و هرگز بیدار نمی شوند که در آیه فوق به آنها نیز اشاره شده است.)
ص: 1285
یا به تعبیری که در بعضی از کلمات مفسرین آمده است: «روح دارای سه حالت است، گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن می افتد، و گاه فقط بر ظاهر آن می تابد، و گاه پرتو آن به طور کلی از ظاهر و باطن جمع می شود. اولی حال بیداری است، دومی حال خواب، و سومی حال مرگ است.» برای توضیح بیشتر باید به این حقیقت توجه داشت که حیات انسان بر سه گونه است: «حیات نباتی» که بر اساس آن سلولهای بدن دارای تغذیه و رشد و نمو و تولید مثلند. (مانند همه گیاهان)
«حیات حیوانی» که شامل حس و حرکت نیز می شود، اعم از حرکات غیر اختیاری، مانند ضربان قلب و نبض، یا حرکات اختیاری، مانند راه رفتن یک حیوان و تکان دادن دست و پا. و «حیات انسانی» که مربوط به ادراکات عالیه انسان، و تصمیم و اراده و تحلیل مسائل مختلف، و ابداع و ابتکار و احساس تعهد و مسئولیت است. مسلم است در حال خواب، نوع اول و دوم از انسان گرفته نمی شود، تنها نوع سوم است که آن را از دست می دهد. ضمنا از این آیه به خوبی استفاده می شود که خواب «شکل ضعیفی از مرگ» است، یا به تعبیر دیگر، مرگ «نمونه کاملی از خواب» می باشد، و نیز استفاده می شود که انسان ترکیبی است از جسم و روح، جسم از جهان ماده است و روح گوهری است ماورای جهان ماده عنصری.
نیز معمای خواب و رؤیا و حقایق تازه ای را که انسان در این حال درک می کند تا حدی حل می شود، زیرا در موقع خواب، روح انسانی جدا می گردد و به فعالیت آزادانه تری می پردازد، و به همین دلیل از عوالمی تازه آگاه می شود. در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع) چنین می خوانیم: «ان الروح یخرج عندالنوم، و یبقی شعاعه فی الجسد، فلذلک یری الرؤیا، فاذا انتبه عاد روحه الی جسده باسرع من لحظة: روح به هنگام خواب از بدن خارج می شود و پرتو و شعاع آن در بدن می ماند، لذا انسان خواب می بیند، و هنگامی که بیدار شد، روح سریعتر از یک لحظه به جسد باز می گردد.» به هر حال این آیات هیچ گونه تفسیری جز مسأله ی بقاء روح ندارد، چرا که دریافت چیزی آن هم به صورت کامل به هنگام مرگ، مصداق جسمانی ندارد، حیات گیاهی و حیوانی که با مرگ نابود می شود نمی تواند مصداقی برای عنوان «توفی» باشد، بنابراین نتیجه می گیریم که منظور دریافت روح انسانی است که عامل حیات انسانی می باشد.
ص: 1286
نکاتی چند در این مسأله
1- بقای روح
مسأله بقای روح، رابطه نزدیکی با مسأله استقلال و اصالت روح دارد، زیرا اگر روح مستقل باشد می تواند بعد از مرگ باقی بماند، ولی اگر تابع ماده و از خواص آن بوده باشد (درست مانند حرکات یک ساعت که تابع آن است) در این صورت با نابود شدن جسم مادی، آن هم نابود می گردد. لذا قبل از هر چیز باید به سراغ این اصل برویم که آیا روح آدمی، یک گوهر مستقل است، یا چیزی شبیه خواص فیزیکی و شیمیائی جسم و سلولهای مغزی که با از میان رفتن مغز، آن هم نابود می شود، درست مانند روح حیوانی و نباتی که مجموعه ای از نمو و تغذیه و تولیدمثل و حس و حرکت است، بدیهی است با از میان رفتن جسم نه تغذیه ای باقی می ماند، نه نمو و تولید مثل، و نه حس و حرکت.
ولی ما دلائل فراوانی داریم که نشان می دهد روح انسانی شباهتی با روح نباتی و حیوانی ندارد، بلکه حقیقتی است مستقل، که گاهی به این بدن مادی تعلق می گیرد و گاه از آن جدا می شود. گرچه اثبات بقای روح (همانگونه که قبلا اشاره شد) به تنهائی تمام مقصود را در مباحث معاد اثبات نمی کند. (زیرا بخش مهمی از معاد مربوط به جنبه جسمانیت معاد است)، ولی حداقل نیمی از این راه را برای ما هموار می سازد، و صولت منکران را درهم می شکند.
2- آیا روح مستقل است؟
تا آنجا که تاریخ علم و دانش بشری نشان می دهد، مسأله روح و ساختمان و ویژگیهای اسرارآمیزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندی به سهم خود کوشیده است تا به محیط اسرارآمیز روح گام بگذارد. درست به همین دلیل نظراتی که درباره روح، از سوی علماء و دانشمندان اظهار شده بسیار زیاد و متنوع است. ممکن است علم و دانش امروز ما (و حتی علم و دانش آیندگان) برای پی بردن به همه رازهای روح کافی نباشد، هر چند روح ما از همه چیز این جهان به ما نزدیکتر است. اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفته ایم تفاوت کلی دارد. زیاد هم نباید تعجب کرد که به آسانی از اسرار و کنه این اعجوبه آفرینش و مخلوق مافوق ماده سر درنیاوریم.
ص: 1287
اما به هر حال این مانع از آن نخواهد بود که ما دورنمای روح را با دیده تیزبین عقل ببینیم، و از اصول و نظامات کلی حاکم بر آن آگاه شویم. مهمترین اصلی که باید در اینجا شناخته شود مسأله اصالت و استقلال روح است، در برابر مکتبهای ماده گرا که روح را مادی و از خواص ماده مغزی و سلولهای عصبی می دانند و ماورای آن هیچ! و ما بیشتر در اینجا به همین بحث می پردازیم، چرا که بحث «بقای روح» و «مسأله تجرد کامل یا تجرد برزخی» متکی به آن است.
اما قبل از ورود در این بحث ذکر این نکته را لازم می دانیم که تعلق روح به بدن انسان (آنچنان که بعضی گمان کرده اند) تعلقی از قبیل حلول (فی المثل مانند ورود باد در مشک نیست) بلکه یک نوع ارتباط و پیوندی بر اساس حاکمیت روح بر تن و تصرف و تدبیر آن است که بعضی آن را تشبیه به تعلق «معنی» به «لفظ» کرده اند.
البته این مسأله در لا به لای بحث استقلال روح روشن خواهد شد.
اکنون به اصل سخن باز می گردیم. در این که انسان با سنگ و چوب بی روح فرق دارد شکی نیست، زیرا ما به خوبی احساس می کنیم که با موجودات بی جان و حتی با گیاهان تفاوت داریم، ما می فهمیم، تصور می کنیم، تصمیم می گیریم، اراده داریم، عشق می ورزیم، متنفر می شویم، و... ولی گیاهان و سنگها هیچ یک از این احساسات را ندارند، بنابراین میان ما و آنها یک تفاوت اصولی وجود دارد، و آن چیزی است که روح انسانی می نامیم.
ص: 1288
نه مادیها و نه هیچ دسته ای دیگر هرگز منکر اصل وجود «روح» و «روان» نیستند و به همین دلیل همه آنها روانشناسی (پسیکولوژی) و روانکاوی (پسیکانالیزم) را به عنوان یک علم مثبت می شناسند، این دو علم گرچه تقریبا از جهاتی مراحل طفولیت خود را طی می کنند، ولی به هر حال از علومی هستند که در دانشگاههای بزرگ دنیا وسیله استادان و دانش پژوهان تعقیب می شود، و همان گونه که خواهیم دید «روان» و «روح» دو حقیقت جدای از هم نیستند بلکه مراحل مختلف یک واقعیتند. آنجا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان می شود نام «روان» بر آن می گذاریم و آنجا که پدیده های روحی قطع نظر از جسم مورد بحث قرار می گیرند نام روح را به کار می بریم. خلاصه اینکه هیچ کس انکار نمی کند که حقیقتی به نام روح و روان در ما وجود دارد.
اکنون باید دید جنگ دامنه دار میان «ماتریالیستها» از یک سو و «فلاسفه متافیزیک و روحیون» از سوی دیگر در کجاست؟ پاسخ این است که دانشمندان الهی و فلاسفه روحیون معتقدند غیر از موادی که جسم انسان را تشکیل می دهد، حقیقت و گوهر دیگری در او نهفته است که از جنس ماده نیست اما بدن آدمی تحت تأثیر مستقیم آن قرار دارد. به عبارت دیگر، روح یک حقیقت ماورای طبیعی است که ساختمان و فعالیت آن از ساختمان و فعالیت جهان ماده جداست، درست است که دائما با جهان ماده ارتباط دارد. ولی ماده و یا خاصیت ماده نیست! در صف مقابل، فلاسفه مادی قرار دارند: آنها می گویند: ما موجودی مستقل از ماده به نام «روح» یا نام دیگر سراغ نداریم، هر چه هست همین ماده جسمانی و یا آثار فیزیکی و شیمیایی آن است.
ص: 1289
ما دستگاهی به نام «مغز و اعصاب» داریم که بخش مهمی از اعمال حیاتی ما را انجام می دهند، و مانند سایر دستگاههای بدن مادی هستند و تحت قوانین ماده فعالیت می کنند. فی المثل ما غده هائی در زیر زبان داریم به نام «غده های بزاق» که هم فعالیت فیزیکی دارند و هم شیمیایی، هنگامی که غذا وارد دهان می شود، این چاههای آرتزین! به طور خودکار و کاملا اتوماتیک شروع به کار می کنند، و چنان حسابگرند که درست به همان اندازه که آب برای جویدن و نرم کردن غذا لازم است روی آن می پاشند؟ غذاهای آبدار، کم آب، خشک، هر کدام به اندازه نیاز خود، سهمیه ای از آب دهان دریافت می دارند!
مواد اسیدی خصوصا هنگامی که زیاد غلیظ باشند، فعالیت غده ها را افزایش می دهند، تا سهم بیشتری از آب دریافت دارند، و به اندازه کافی رقیق شوند و به دیوارهای معده زیانی نرسانند! و هنگامی که غذا را فرو بردیم فعالیت چاه ها خاموش می گردد، خلاصه، نظام عجیبی بر این چشمه های جوشان حکومت می کند که اگر یک ساعت تعادل و حساب آنها به هم بخورد، یا دائما آب از «لب و لوچه» ما سرازیر است و یا به اندازه ای زبان و گلوی ما خشک می شود که لقمه در گلوی ما گیر می کند!
این کار «فیزیکی» بزاق است، ولی می دانیم کار مهم تر بزاق کار شیمیایی آن است، مواد مختلفی با آن آمیخته است که با غذا ترکیب می شوند و زحمت معده را کم می کنند. ماتریالیستها می گویند: سلسله اعصاب و مغز ما شبیه غده های بزاقی و مانند آن دارای فعالیتهای فیزیکی و شیمیائی است (که به طور مجموع «فیزیکو شیمیایی» به آن گفته می شود) و همین فعالیتهای «فیزیکو شیمیایی» است که ما نام آن را «پدیده های روحی» و یا «روح» می گذاریم. آنها می گویند: هنگامی که مشغول فکر کردن هستیم یک سلسله امواج الکتریکی مخصوص از مغز ما بر می خیزد، این امواج را امروز با دستگاههائی می گیرند و روی کاغذ ثبت می کنند، مخصوصا در بیمارستانهای روانی با مطالعه روی این امواج، راههایی برای شناخت و درمان بیماران روانی پیدا می کنند، این فعالیت فیزیکی مغز ماست.
ص: 1290
علاوه بر این، سلولهای مغز به هنگام فکر کردن، یا سایر فعالیتهای روانی دارای یک رشته فعل و انفعالات شیمیایی هستند. بنابراین روح و پدیده های روحی چیزی جز خواص فیزیکی و فعل و انفعالات شیمیایی سلولهای مغزی و عصبی ما نمی باشد. آنها از این بحث چنین نتیجه می گیرند:
1- همانطور که فعالیت غده های بزاقی و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نیز نخواهد بود، فعالیتهای روحی ما نیز با پیدایش مغز و دستگاه اعصاب، موجود می شوند، و با مردن آن می میرند!
2- روح از خواص جسم است، پس مادی است و جنبه ماورای طبیعی ندارد.
3- روح مشمول تمام قوانینی است که بر جسم حکومت می کند.
4- روح بدون بدن وجود مستقلی ندارد و نمی تواند داشته باشد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 277
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 11 صفحه 485
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد روح خواب مرگ قرآن انسان
آیاتی که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده (جسم) به دست می آید، در اینجا آیاتی که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده به دست می آید را بیان می کنیم؛ یک جا می فرماید: «منها خلقناکم؛ ما شما را از زمین خلق کردیم.» (طه/ 55) و جایی دیگر می فرماید: «خلق الإنسان من صلصال کالفخار؛ انسان را از لایه ای چون گل سفال آفرید.» (الرحمن/ 14) و نیز فرموده: «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد و سپس نسل او را از چکیده ای از آب بی مقدار قرار داد.» (سجده/ 7- 8) و سپس فرموده: «و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین* ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین* ثم خلقنا النطفة علقة، فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما، فکسونا العظام لحما، ثم أنشأناه خلقا آخر، فتبارک الله أحسن الخالقین؛ ما از پیش انسان را از چکیده و خلاصه ای از گل آفریدیم و سپس او را نطفه ای در قرارگاهی محفوظ کردیم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان کردیم، پس آن استخوان را با گوشت پوشاندیم و در آخر او را خلقتی دیگر کردیم، پس آفرین به خدا که بهترین خالقان است.» (مؤمنون/ 12- 14)
ص: 1291
بیان کرد که انسان در آغاز به جز یک جسمی طبیعی نبود و از بدو پیدایشش صورت هایی گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خدای تعالی همین موجود جسمانی و جامد و خمود را، خلقتی دیگر کرد که در آن خلقت انسان دارای شعور و اراده گشت، کارهایی می کند که کار جسم و ماده نیست، چون شعور و اراده و فکر و تصرف و تسخیر موجودات و تدبیر در امور عالم، به نقل دادن و دگرگون کردن و امثال آن از کارهایی که از اجسام و جسمانیات سر نمی زد نیازمند است، پس معلوم شد که روح جسمانی نیست، به خاطر اینکه موضوع و مصدر افعالی است که فعل جسم نیست. پس نفس بالنسبه به جسمی که در آغاز مبدأ وجود او بوده، (یعنی بدنی که باعث و منشا پیدایش آن بوده) به منزله میوه از درخت و به وجهی به منزله روشنایی از نفت است.
با این بیان تا حدی کیفیت تعلق روح به بدن و پیدایش روح از بدن، روشن می گردد، و آن گاه با فرا رسیدن مرگ این تعلق و ارتباط قطع می شود، دیگر روح با بدن کار نمی کند، پس روح در اول پیدایشش عین بدن بود و سپس با انشایی از خدا از بدن متمایز می گردد و در آخر با مردن بدن، به کلی از بدن جدا و مستقل می شود. این آن مقدار خصوصیاتی است که آیات شریفه با ظهور خود برای روح بیان می کند و البته آیات دیگری نیز هست که با اشاره و تلویح این معانی را می رساند، و اهل بصیرت و تدبر می توانند به آن آیات برخورد نمایند، هر چند که راهنما خداست.
ص: 1292
از جمله آیات قرآن که با صراحت، دلالت بر بقای روح دارد آیه ی «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون؛ نپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنان در پیشگاه پروردگارشان زنده و از روزی برخوردارند.» (آل عمران/ 169) است که درباره حیات شهیدان بعد از مرگ می باشد، و اینکه بعضی احتمال داده اند که مراد از حیات، معنی مجازی آن است و منظور باقی ماندن آثار زحمات و نام و نشان آنها است، بسیار از معنی آیه دور است و با هیچ یک از جمله های آیات فوق، اعم از روزی گرفتن شهیدان و سرور آنها از جهات مختلف، سازگار نمی باشد بنابراین، ارواح شهیدان زنده است و هرگز از بین نمی رود و این معنا جز با اعتقاد به بقای روح و بازگشت آن به خدای 'لایموت' میسر نخواهد بود.
بر این اساس، اگر همه ی ذرات پیکر شهید به کام نابودی کشیده شود و چیزی از آن باقی نماند باز روح ملکوتی او زنده و از روزی ویژه برخودار است و نمی توان گفت تنها ارواح شهیدان زنده و مجرد است و با مرگ از بین نمی رود، ولی ارواح دیگران مادی بوده و با مرگ نابود خواهد شد؛ زیرا ارواح پیامبران و خاصان درگاه پروردگار و پیشوایان دین (ع) از ارواح شهیدان معمولی برتر است. وانگهی اگر ارواح بشر، مجرد نباشد چگونه با شهادت، مجرد می شود؟
اگر گفته شود که ارواح شهیدان مادی است، ولی در حضور پروردگار روزی دریافت می کند. در پاسخ گفته می شود لازم آن، این است که آن حضور هم یک نوع حضور مادی باشد، نه حضور و مقام 'عندیت' پروردگار که از هرگونه ماده و لوازم آن پیراسته و مبراست. این سؤال، خلطی است بین مهمانی های معمولی بشری و بین عندیت پروردگار و مهمانی و رزق حق تعالی و آنچه از معنای عرفی نزد فلان بودن فهمیده می شود مطلبی در نظر گرفته و ساخته و پرداخته شده است تا معنای عندالله بودن شهید با آن مفهوم عرفی تفسیر شود.
ص: 1293
«و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ پشاپیش آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته خواهند شد.» (مؤمنون/ 100) افرادی که در آستانه ی مرگ قرار گرفتند عالمی که برزخ و متوسط بین دنیا و آخرت است در پیش روی خود دارند و این انتقال جز با تجرد روح قابل توجیه نیست؛ زیرا هر فردی در هر حالتی بمیرد خواه چیزی از ذرات پیکرش بماند یا نماند به جهان برزخ خواهد رفت و برزخ که از آن به 'قبر' تعبیر می شود زندگی متوسط بین دنیا و آخرت است؛ یعنی مرگ مرز عدمی بین دنیا و آخرت نیست؛ که انسان با مردن معدوم و سپس در معاد و قیامت دوباره زنده گردد، بلکه همواره زنده است و از نشئه ای به نشئه دیگر منتقل می شود.
تبه کاران به مجرد مردن وارد شعله های آتش می شوند، گرچه در آب دریا و امواج توفنده آن غرق شده باشند: «مما خطیئآتهم أغرقوا فأدخلوا نارا؛ به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشی درآورده شدند و برای خود در برابر خدا یارانی نیافتند.» (نوح/ 25) قوم نوح بر اثر تبه کاری های پیوسته و طغیان های طولانی خود به کام طوفان دریا غرق و وارد آتش شدند. این همان آتش برزخ است که در درون دریای خروشان نیز شعله ور است و اگر روح انسان مجرد نباشد و بعد از رهایی بدن حیات دیگری نداشته باشد عرصه ای برای عذاب وجود نخواهد داشت؛ به ویژه آتش برزخ که در درون دریای خروشان نیز زبانه می کشد. بر این پایه، اگر بدن افراد پارسا درون زبانه های خروشان آتش سوخته شود به مجرد مردن روحشان وارد بوستانی از بوستان های بهشت خواهد شد. نشانه آن آیاتی است که در سوره 'بروج' آمده است: «قتل أصحاب الأخدود* النار ذات الوقود* إذ هم علیها قعود* و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود؛ مرگ بر آدم سوزان خندق. همان آتش مایه دار. آنگاه که آنان بالای آن [خندق به تماشا] نشسته بودند. و خود بر آنچه بر [سر] مؤمنان می آوردند گواه بودند.و بر آنان عیبی نگرفته بودند جز اینکه به خدای ارجمند ستوده ایمان آورده بودند.» (بروج/ 4_ 7) گروهی از مؤمنان به ستم طاغوتیان عصر خود در خندق هایی از آتش معذب و طعمه ی زبانه های آتش شدند و با توجه به این اصل دینی که مؤمنان پارسا پس از مرگ به بوستان های بهشت برزخی منتقل می شوند آن گروه پس از مرگ بدون فاصله وارد بهشت برزخی شدند و این نشانه ی تجرد روح و حیات پایدار آن پس از رهایی از این جهان و انتقال به جهان دیگر با نظام ویژه آن جهان است.
ص: 1294
تو ای جان آرام یافته!
انسان هایی که به قله شامخ اطمینان رسیده و دارای نفس مطمئنه گردیده و از گزند هرگونه وسوسه، آسیب پذیری، نوسان روحی و اضطراب درونی مصون گشته اند هنگام مرگ و پس از آن مورد خطاب ویژه ی حق تعالی قرار می گیرند که خداوند به آنان می فرماید: «یا أیتها النفس المطمئنة* ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة؛ ای جان های آرمیده و مطمئن! به سوی پروردگارتان باز گردید، در حالی که از او خشنود هستید و مورد پسند و خشنودی خداوند نیز قرار گرفته اید.» (فجر/ 27 _ 28) چه تعبیرات جالب و دل انگیز و روحپروری که لطف و صفا و آرامش و اطمینان از آن می بارد! دعوت مستقیم پروردگار، از نفوسی که در پرتو ایمان به حالت اطمینان و آرامش رسیده اند.
دعوت از آنها برای بازگشت به سوی پروردگارشان به سوی مالک و مربی و مصلحشان. عجب دعوتی! عجب میزبانی! و عجب میهمانی! منظور از 'نفس' در اینجا همان روح آدمی است.
چنین نفسی هم اطمینان به وعده های الهی دارد، و هم به راه و روشی که برگزیده مطمئن است، هم در اقبال دنیا و هم در ادبار دنیا، هم در طوفانها، و هم در حوادث و بلاها، و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظیم قیامت نیز آرام است. منظور از بازگشت به سوی پروردگار به عقیده جمعی از مفسران بازگشت به ثواب و رحمت او است، ولی بهتر آن است که گفته شود بازگشت به سوی خود او است، یعنی در جوار قرب او جای گرفتن، بازگشتی معنوی و روحانی نه مکانی و جسمانی. از آنجا که خداوند منزه از ماده و پیراسته از قوانین مادی است، بازگشت به آن مقام والا و آن ذات بی مثال و بی سمت و سو، رجوعی مادی نخواهد بود. پس رجوع کننده (جان انسان) نیز مادی نیست و اگر رجوع کننده محکوم قوانین مادی باشد و خود نیز جز ماده چیز دیگری نباشد رجوع و بازگشت او نیز باید قطعا مادی باشد و لازم این مطلب (معاذ الله) مادی بودن خداوند است که باید سمت معین و جهت خاص داشته باشد، تا امری مادی با رجوعی مادی، به جهت مادی او بازگشت کند، در حالی که پروردگار از هر گونه سمت و سوی مادی منزه است. تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
ص: 1295
بنابراین، می توان از مجرد بودن خداوند پی برد که رجوع به نزد پروردگار رجوعی مادی نیست و همین سخن را به طور گسترده، فراگیر و عام درباره همه ارواح و جان ها می توان جاری کرد؛ زیرا همگان مشمول قانون بازگشت به طرف خداوند هستند: «إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ ما برای خداوندیم و به سوی او باز می گردیم.» (بقره/ 156) البته درجات موجودات و مراتب بازگشت آنها به سوی پروردگار یکسان نیست.
تذکر
1_ تجرد روح هرگز مستلزم حصر برزخ یا معاد روحانی محض نیست؛ زیرا انسان در هر مرحله ای از دنیا، برزخ و معاد دارای بدن خواهد بود.
2_ قلمرو دلالت برهان تجرد روح همانا معاد انسان و هر چیزی است که دارای روح مجرد باشد. پس نمی توان معاد همه جهان آفرینش یا خصوص جهان حرکت و منطقه تحول و دگرگونی ها را با این دلیل اثبات کرد؛ یعنی آنها که دارای روح مجردند می توانند وارد نظام آخرت گردند و نمی توان اثبات کرد که کل نظام موجود تبدیل به نظام خاص دیگر خواهد شد؛ چنان که ادلة تجرد روح و حیات پس از مرگ، آیات ناظر به حقیقت انسان بود، نه هر موجود دیگر.
3_ چون حد وسط این برهان تجرد روح است، و موجود مجرد فقط بر قدرت لایزال الهی تکیه دارد و نیازی به ماده ندارد، پس هیچ گاه از بین نمی رود. بنابراین، بازگشت انسان به خداوند پس از رهایی از دنیا قطعی خواهد بود، نه به عنوان امکان و احتمال، بلکه به عنوان حتم و ضرورت و این همان تعبیر ژرف «لا ریب فیه؛ هیچ شکی در آن نیست.» (بقره/ 2) قرآن حکیم است؛ یعنی عبارت 'لا ریب فیه' در قرآن مفید معنای ضرورت است، نه امکان.
ص: 1296
4_ تجرد روح همان گونه که بیانگر ضرورت معاد و تحقق حتمی قیامت است آن گونه نیز بیان کننده برزخ، و حیات متوسط بین دنیا و آخرت است؛ یعنی برزخ را که خود قیامت کوچک (صغرا) است می توان با تجرد روح توجیه کرد؛ زیرا هویت انسان با مردن از بین نمی رود و برزخ، حد متوسط بین دنیا و آخرت است و طفره در سیر محال است. پس انسان متوفا دوره برزخ را حتما طی می کند.
5_ انسان تنها روح مجرد نیست، بلکه مرکب از روح و بدن جسمانی است و در این میان اصالت از آن روح، و جسم تابع جان است. در همه مراحل دنیا و برزخ و آخرت جنبه اصالت انسان را روح او تشکیل می دهد و بدن در هر مرحله مناسب و تابع نظام آن مرحله است، لیکن اصالت روح و تبعیت بدن در قیامت روشنتر و شفافتر خواهد شد. بنابراین، جسم در هر مرحله متناسب با همان مرحله است جسم دنیوی عوارض و آثار دنیوی را داراست. جسم برزخی نیز متناسب با برزخ و جسم اخروی نیز آثار و ویژگی های متناسب با آخرت را داراست.
امام صادق (ع) می فرماید: «أصل الإنسان لبه؛ اصل انسان جان اوست.» بنابراین، هنگام فرا رسیدن علایم مرگ، اصل انسان، یعنی روح و جان اصیل بدن وی را رها می کند؛ زیرا روح به عالم ملکوت مشتاق تر می شود همراهی جان و کشش و کوشش با او را ندارد و چون روح بدن را رها می سازد، رفته رفته بدن فرسوده می شود. پس چنین نیست که بدن از شدت فرسودگی روح را بیرون راند، تا کسی چنین بسراید:
ص: 1297
جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو *** گفت_ا چ_ه کن_م خان_ه فرو می آی_د
بلکه روح به مثابه سلطانی است که عزم هجرت کرده است و سرپرستی خیمه را رها کرده، آنگاه خیمه تدریجا از بین رفته است. البته محتمل است که این شعر تنها در مورد مرگ های نابهنگام قابل توجیه باشد، نه درباره مرگ های طبیعی. پس مبنای صحیح آن است که جان که اصالت و حقیقت انسان را تشکیل می دهد بدن او را رها می کند. بنابراین، می توان چنین سرود:
م_اه کنعانی من مسند مصر آن تو شد *** وق_ت آن است که بدرود کنی زندان را
بدن و قوای جسمانی سایه ای از روح است و جنبه جسمانی انسان، بعد از مرگ تابع و فرع جنبه ی روحانی آن خواهد بود؛ چنان که در دنیا نیز جسم انسان تابع روح اوست و زمانی فرا می رسد که طبق نظر برخی بدن شایستگی مهمان داری را از دست می دهد و قفس تن شکسته می شود یا زندانی از تنگنای آن به تنگ آمده زندان را رها می سازد.
در تنگ_نای بیضه بود جوجه از قصور *** پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف
روح انسان پرنده وار دیوار بسته و بدنه پوست تخم را می شکند و بر فراز قصرها به پرواز می آید و میوه پس از رسیدن و شاداب شدن شاخه را رها می کند، نه این که شاخه ی درخت، میوه خویش را از خود جدا ساخته و براند. بر این پایه است که روح انسان هرگونه شکل گرفت در آخرت به همان شکل ظهور خواهد کرد و محشور خواهد شد؛ یعنی ویژگی های روانی انسان شاکله او را پایه ریزی کرده، در قیامت به صورت های گوناگون وارد صحنه می شود. حاصل این که، آیاتی که در مقام بیان معاد جسمانی است، همه گویای این حقیقت است که جسم انسان باید تابع مقررات و شرایط آخرتی باشد؛ گرچه بشر همه زوایا و راز و اسرار آن را تفصیلا نمی داند. بنابراین، در معاد جسمانی جسم متناسب با نظام آخرت مراد و هدف آیات است.
ص: 1298
تذکر
1_ نظر نهایی این است که چیزی که وضع آن طبق برهان قطعی روشن نیست چاره ای در آن غیر از تسلیم محض و انقیاد صرف در ساحت قدس وحی الهی که در قرآن و عترت متجلی است نخواهد بود.
2_ اعتبار دلیل نقلی و حجیت آن در هر مسأله مناسب با مطلب همان رشته است؛ اگر آن رشته از معارف اصلی باشد دلیل آن باید مناسب با اصول دین باشد و اگر آن رشته از فقه و حقوق و احکام فرعی باشد دلیل آن مناسب با فروع دین خواهد بود.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 168
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 528
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 171
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 476
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد روح مجردات انسان شهادت باورها در قرآن
ماتریالیسم ها برای اثبت مدعای خود و اینکه روح و فکر و سایر پدیده های روحی همگی مادی هستند، یعنی از خواص فیزیکی و شیمیائی سلولهای مغزی و عصبی می باشند شواهدی آورده اند که در زیر به آنها اشاره می شود:
1- «به آسانی می توان نشان داد که با از کار افتادن یک قسمت از مغز یا سلسله اعصاب یک دسته از آثار روحی تعطیل می شود.»
مثلا آزمایش شده که اگر قسمتهای خاصی از مغز کبوتر را برداریم نمی میرد، ولی بسیاری از معلومات خود را از دست می دهد، اگر غذا به او بدهند می خورد و هضم می کند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بریزند نمی خورد و از گرسنگی می میرد! همچنین در پاره ای از ضربه های مغزی که بر انسان وارد می شود، و یا به علل بعضی از بیماریها، قسمتهائی از مغز از کار می افتد، دیده شده که انسان قسمتی از معلومات خود را از دست می دهد. در جرائد خواندیم که یک جوان تحصیل کرده بر اثر یک ضربه مغزی در یک حادثه تمام حوادث گذشته زندگی خود را فراموش کرد، حتی مادر و خواهر خود را نمی شناخت! هنگامی که او را به خانه ای که در آن متولد و بزرگ شده بود بردند کاملا برای او ناآشنا بود!! اینها و نظایر آن نشان می دهد که رابطه نزدیکی در میان «فعالیت سلولهای مغزی» و «پدیده های روحی» وجود دارد.
ص: 1299
2- «هنگام فکر کردن تغییرات مادی در سطح مغز بیشتر می شود، مغز بیشتر غذا می گیرد، و بیشتر مواد فسفری پس می دهد، موقع خواب که مغز کار تفکر را انجام نمی دهد کمتر غذا می گیرد، این خود دلیل بر مادی بودن آثار فکری است.»
3- مشاهدان نشان می دهد که وزن مغز متفکران عموما بیش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقداری از آن کمتر است)، این نشانه، دیگری بر مادی بودن روح است.
4- اگر نیروی تفکر و تظاهرات روحی دلیل بر وجود روح مستقل باشد باید این معنی را در حیوانات نیز بپذیریم، زیرا آنها هم در حد خود ادراکاتی دارند!
خلاصه آنها می گویند ما احساس می کنیم که روح ما موجود مستقلی نیست و پیشرفتهای علوم مربوط به انسان شناسی نیز این واقعیت را تأیید می کند. از مجموع این استدلالات چنین نتیجه می گیرند که پیشرفت و توسعه فیزیولژی انسانی و حیوانی روز به روز این حقیقت را واضحتر می سازد که میان پدیده های روحی و سلولهای مغزی رابطه نزدیکی وجود دارد.
نقطه های تاریک این استدلال
اشتباه بزرگی که دامنگیر مادیها در اینگونه استدلالات شده این است که «ابزار کار» را با «فاعل کار» اشتباه کرده اند. برای اینکه بدانیم چگونه آنها ابزار را با کننده کار اشتباه کرده اند، اجازه دهید یک مثال بیاوریم (دقت کنید). از زمان «گالیله» به این طرف تحولی در مطالعه وضع آسمانها پیدا شد. گالیله ایتالیائی به کمک یک عینک ساز، موفق به ساختن دوربین کوچولوئی شد ولی البته گالیله بسیار خوشحال بود و شب هنگام که به کمک آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفت انگیزی در برابر چشم او آشکار گردید که تا آن روز هیچ انسان دیگری ندیده بود، او فهمید کشف مهمی کرده است و از آن روز به بعد کلید مطالعه اسرار جهان بالا به دست انسان افتاد! تا آن روز انسان شبیه پروانه ای بود که فقط چند شاخه اطراف خود را می دید، اما هنگامی که دوربین را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظه ای از درختان اطراف خود را در این جنگل بزرگ آفرینش نیز مشاهده کرد.
ص: 1300
این مسأله به تکامل خود ادامه داد تا اینکه دوربینهای بزرگ نجومی ساخته شد که قطر عدسی آنها چندین متر بود. آنها را بر فراز کوههای بلندی که در منطقه مناسبی از نظر صافی هوا قرار داشت نصب کردند، این دوربینها که مجموع دستگاه آنها گاهی به اندازه یک عمارت چند طبقه می شد، عوالمی از جهان بالا را به انسان نشان داد که چشم عادی حتی یکهزارم آن را ندیده بود. حال فکر کنید اگر روزی تکنولوژی بشر اجازه ساختمان دوربینهائی به قطر یکصد متر با تجهیزاتی به اندازه یک شهر دهد، چه عوالمی بر ما کشف خواهد شد؟! اکنون این سؤال پیش می آید که اگر این دوربینها را از ما بگیرند به طور قطع بخشی یا بخشهائی از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمانها تعطیل خواهد شد، ولی آیا بیننده اصلی، ما هستیم یا دوربین است؟! آیا دوربین و تلسکوپ ابزار کار ماست که به وسیله آن می بینیم و یا فاعل کار و بیننده واقعی است؟! در مورد مغز نیز هیچ کس انکار نمی کند که بدون سلولهای مغزی انجام تفکر و مانند آن ممکن نیست، ولی آیا مغز ابزار کار روح است؟ یا خود روح است؟!
کوتاه سخن آنکه: تمام دلائلی که مادیها در اینجا آورده اند، فقط ثابت می کند که میان سلولهای مغزی و ادراکات ما، ارتباط وجود دارد. ولی هیچکدام از آنها اثبات نمی کند که مغز انجام دهنده ادراکات است نه ابزار ادراکات (دقت کنید). و از اینجا روشن می شود اگر جسم مرده چیزی نمی فهمد، به خاطر این است که ارتباط روح آنها با بدن از بین رفته، نه اینکه روح، فانی شده است، درست همانند کشتی یا هواپیمائی که دستگاه بی سیم آن همه از کار افتاده است، کشتی و راهنمایان و ناخدایان کشتی وجود دارند اما ساحل نشینان نمی توانند با آنها رابطه ای برقرار سازند، زیرا وسیله ارتباطی از میان رفته است.
ص: 1301
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 295
کلی__د واژه ه__ا
ماده و صورت روح انسان ماتریالیسم بدن انسان ذهن فلسفه
از ویژگیهای زندگی دنیا وجود اختلاف آراء و افکار است، حتی پیروان یک مذهب غالبا به شاخه های متعددی با عقائد مختلف تقسیم شده اند. گاه این اختلاف آراء و عقائد از اجتماع بزرگ به درون یک خانه و خانواده کشیده می شود، و هر یک از اعضای خانواده پیرو عقیده و مکتبی هستند. بدون شک هر انسانی از وجود این اختلافات در این جهان رنج می برد، و همه آرزو می کنند این اختلافات روزی برچیده شود. مسلما خدائی که انسان را برای تکامل و هدایت آفریده به مقتضای مقام ربوبیتش انسانها را از نیل به چنین خواسته ای محروم نخواهد کرد، و چون این هدف در دنیا به دلائلی که بعد اشاره خواهد شد انجام نمی گیرد، و شواهد موجود نیز بر این معنی گواهی می دهد، حتما جای رفع اختلافات و رسیدن به وحدت، سرای دیگری است.
قرآن مجید تأکید زیادی روی این مطلب نموده است، بیش از ده آیه از قرآن اشاره به این موضوع می کند که محل رفع هر گونه اختلاف سرای دیگر است، و خداوند قطعا این کار را انجام می دهد. با این اشاره به قرآن، مراجعه می کنیم و به آیات زیر گوش جان می سپاریم. در سوره ی نحل آیات 38 و 39 به این مطلب اشاره نموده است: نخست می گوید: «و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت؛ آنها مؤکدا سوگند یاد کردند که خداوند کسانی را که می میرند هرگز مبعوث نمی کند»، و به زندگی جدید باز نمی گرداند.
ص: 1302
این انکار بی دلیل، آن هم انکاری توام با قسمهای مؤکد، نشانه ای از نادانی آنها و بی خبریشان بود، لذا قرآن در پاسخ آنها چنین می گوید: «بلی وعدا علیه حقا و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ این وعده قطعی خداوند است (که همه مردگان را به حیات جدید باز می گرداند تا نتیجه اعمالشان را ببینند) ولی غالب مردم نمی دانند.» و بر اثر ناآگاهی دست به انکار می زنند. تعبیر به 'بلی' (آری) و 'حقا' و سپس ذکر وعده، آن هم وعده ای که بر خدا است همگی نشانه تاکید و قطعیت مساله معاد است. اصولا در مقابل کسی که حقیقتی را با قاطعیت انکار می کند باید با قاطعیت سخن گفت، تا آثار سوء روانی آن نفی قاطع با اثبات قاطع بر چیده شود، و مخصوصا باید روشن کرد که این نفی، از بی اطلاعی و نادانی است تا اثر خود را به کلی از دست دهد.
سپس به بیان یکی از هدفهای معاد، و بعد از آن به ذکر قدرت خدا بر این کار، می پردازد، تا نشان دهد اگر سرچشمه انکار آنها این است که بازگشت به حیات مجدد را از قدرت خدا دور می دانند این اشتباه بزرگی است، و اگر منشا این کار بی هدف بودن معاد است آن نیز اشتباه دیگری است. نخست می گوید: «لیبین لهم الذی یختلفون فیه؛ خداوند مردگان را مبعوث می کند تا برای همگان روشن سازد آنچه را که در آن اختلاف داشتند.» «و لیعلم الذین کفروا أنهم کانوا کاذبین؛ و تا کسانی که این واقعیت را انکار کردند بدانند دروغ می گفتند.»
ص: 1303
چرا که آن جهان، جهان کشف غطاء، و کنار رفتن پرده ها، و آشکار شدن حقایق است، چنان که در سوره ق آیه 22 می خوانیم: «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ به انسان گفته می شود تو در غفلت از چنین روزی بودی، ولی ما پرده را از برابر دیدگانت برداشتیم و امروز بسیار تیزبین هستی.» و در آیه 9 سوره طارق می خوانیم «یوم تبلی السرائر؛ رستاخیز روزی است که اسرار درون آشکار می گردد.» و در آیه 48 سوره ابراهیم می خوانیم «و برزوا لله الواحد القهار؛ در آن روز همگی در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر می شوند.»
بالاخره آن روز، روز شهود، و کشف اسرار، و آشکار شدن پنهانیها، و ظهور و بروز است، و در چنین شرایط و محیطی اختلاف در عقیده معنی ندارد، هر چند ممکن است بعضی از منکران لجوج برای تبرئه خویش به دروغ در بعضی از مواقف قیامت متوسل شوند، ولی آن یک امر استثنایی و زودگذر است! این درست به آن می ماند که مجرمی را در پای میز دادگاه حاضر کنند، او همه چیز را منکر شود، ولی بلافاصله نوار ضبط صوت و دستخط او و سایر مدارک زنده و حسی را به او ارائه دهند، و به اتفاق او تمام آثار جرم را از درون خانه و اطاقش بیرون بیاورند، اینجا است که دیگر جایی برای گفتگو باقی نمی ماند و تسلیم می شود ظهور حقایق در عالم قیامت حتی از این هم واضحتر و آشکارتر است! گرچه حیات پس از مرگ و رستاخیز، اهداف متعددی دارد که در آیات قرآن به طور پراکنده به آنها اشاره شده است: تکامل انسان، اجرای عدالت، هدف دادن به زندگی این جهان، ادامه فیض خداوند و مانند آن. ولی آیه مورد بحث به هدف دیگری اشاره می کند، و آن بر طرف کردن اختلافات و بازگشت به توحید است.
ص: 1304
می دانیم مهمترین اصلی که در عالم حکومت می کند اصل توحید است این اصل فراگیر هم در ذات و صفات و افعال خدا صادق است و هم در مجموعه عالم آفرینش و قوانینی که بر آن حکومت می کند، و هر چیز باید سرانجام به این اصل باز گردد. و لذا ما معتقدیم که این اختلافها و جنگها و ستیزها روزی همگی پایان می گیرد و همه مردم جهان در زیر پرچم حکومت واحدی، حکومت مهدی (ع) جمع می شوند، چرا که آنچه بر خلاف روح عالم هستی یعنی توحید است باید سرانجام روزی بر چیده شود.
ولی اختلاف عقیده ها هرگز به طور کامل در این دنیا، از بین نخواهد رفت چرا که عالم غطاء و پوشش است، ولی سرانجام روزی فرا می رسد که این پوششها و پرده ها از میان خواهد رفت و یوم البروز و یوم الظهور است. بنابراین بازگشت به وحدت و پایان گرفتن اختلافات عقیدتی یکی از اهداف معاد را تشکیل می دهد که در آیات فوق به آن اشاره شده است.
این اختلافات کی پایان می گیرد؟
در آیات فراوانی از قرآن مجید این مساله تکرار و تاکید شده که خداوند در روز قیامت در میان مردم داوری می کند و اختلافات بر طرف می شود. از جمله ی این آیات آیه «ثم إلی ربکم مرجعکم فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون؛ سپس بازگشت شما به سوی پروردگارتان است آن گاه شما را به آنچه در آن اختلاف می کردید آگاهتان می سازد.» (انعام/ 164) که همان معنی را در لباس دیگری عرضه می کند و بعد از نفی معبودهای مشرکان، و اینکه هر کس در گرو اعمال خویش است، و گناه کسی را بر دیگری نمی نویسند، آیه بیان تعریف عالم رستاخیز و محصول عوالم و نشئات امکانی است به این که اسرار و شئون وجودی افراد بشر و حقایق آفرینش که در سایر عوالم پنهان بود در نشئه ی قیامت به حد کمال و ظهور می رسد.
ص: 1305
از جمله سیرت عقیده و خوی و اعمال نیک و بد افراد بشر که حقیقت انسانی است به حد رشد رسیده و محصول جهان خلقت نیز به صفات کامل می رسد و آشکار ترین اقسام خبر و آگهی همانا اظهار حقیقت و مشاهده ی حسی و ظهور وجودی سعادت و شقاوت افراد بشر است که به عالم قیامت اختصاص دارد و اختلافی که در این آیه مورد تهدید و توبیخ قرار داده شده و محور شقاوت و عقوبت معرفی شده است هرگز اختلاف بشر بر حسب طبع و به مقتضای خلقت آنان نیست، زیرا اختلاف ترکیبات بدنی و استعداد فکری و منطقه ی زندگی و نیز اختلاف در تربیت و نشو و نما و آداب و رسوم زندگی همه از لوازم شخصیت های اجتماعات بشری است، و اینگونه عوارض و حالات گوناگون و بی شمار به طور حتم سبب اختلاف روش زندگی و آداب و رسوم آنها می شود، و نیز سبب تفاوت قابل ملاحظه ای در شعور و ادراک فردی و رشد فکری اجتماعی آنان خواهد بود، بالاخره اینگونه اختلافات در اجتماعات بشری بر اساس اختلاف عوارض زندگی است و هرگز مورد پرسش قرار نگرفته و سبب مسئولیت نخواهد بود و در کمالات افراد بشر نیز تأثیری نخواهند داشت.
بر حسب آیه ی «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا؛ این ماییم که معیشت آنها را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم.» (احزاب/ 32) اختلافاتی که انتظام زندگی اجتماعات بشری بر آن استوار است پروردگار به ساحت خود نسبت داده، بلکه مراد از اختلافی که در این آیه و در آیات کریمه ی دیگر مورد تهدید قرار گرفته همانا اختلاف در صراط مستقیم و تفرقه و تجزیه ارکان دین اسلام است که از اصول و ارکان آن تخطی نمایند و به وسیله ی اظهار اندیشه و آراء متشتت سبب تفرقه و پراکندگی اجتماعات اسلامی گردند و بر اهل نظر پوشیده نیست تفرقه و تشتت اجتماعات اسلامی در محور اعراض و تخلف از امر وصایت دور می زند.
ص: 1306
به عبارت دیگر مراد از اختلاف در آیه اختلاف بر حسب لوازم طبع مانند ذکورت و انوثت و طول و کوتاهی و سفیدی و سیاهی و رسوم زندگی نیست بلکه فقط اختلاف در دین و ارکان آن از لحاظ عقیده و عمل است زیرا پروردگار به وسیله نزول آیات قرآنی و رسالت پیامبر اسلام (ص) صراط مستقیم عبودیت و ارکان آن را صریحا بیان نموده و هیچ گونه ابهام و اجمالی در آن راه ندارد ولی بیان و ظهور اختلاف که اختصاص به عالم قیامت دارد سنخ دیگری از ظهور وجودی و امتیاز حقیقی حق از باطل است که هرگز قابل شک و انکار نباشد. در آیه نخست سخن از تبیین اختلافات بود، و در این آیه سخن از انباء (خبر دادن و آگاه ساختن) است، و در واقع دومی علت اولی است، چرا که اخبار الهی در قیامت سرچشمه تبیین حقایق است، یا اینکه «تبیین» مربوط به دیدنیها، و «انباء» مربوط به شنیدنیها است.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 222
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 8 صفحه 299
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 صفحه 230
طیب سید عبدالحسین بهمانی- أطیب البیان- جلد 9 صفحه 339
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 266
کلی__د واژه ه__ا
وحدت قیامت اثبات معاد باورها در قرآن انسان
برهان تجرد روح یک قسمت از اثبات معاد را عهده دار است و اثبات می کند که انسان حقیقتی غیر قابل زوال دارد. پس با رها کردن بدن و مرگ آن، از بین نمی رود و به حیات خود ادامه می دهد. تحلیل این مطلب به فلسفه ارجاع می شود. قرآن حکیم انسان را دارای جسمی مادی و روحی مجرد معرفی می کند و معاد روحانی را دلیل تجرد روح هم ثابت می کند. قرآن بیانگر همه ی معارف و ارزش هایی است که در تأمین سعادت بشر نقش عمده دارد: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء؛ گواه آوریم و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است.» (نحل/ 89)
ص: 1307
وانگهی اگر قرآن بخواهد معارف و ارزش هایی را که در تحصیل سعادت بشر نقش دارد بیان کند ممکن نیست خود انسان را به وی معرفی نکند و مورد شناخت قرار ندهد. آیا می شود بدون این که خود انسان را به انسان بشناساند جهان و خالق آن را به او بشناساند؟ بدیهی است نخست باید انسان را به خود انسان معرفی کند و سپس آفریدگار جهان را. پس نمی شود عامل شناخت برای خودش مجهول باشد. در نتیجه، قرآن در امر شناخت انسان کوتاهی نکرده، و گاهی او رابه طور اجمال و زمانی وی را به تفصیل و به طور شفاف مورد تعریف قرار داده است.
در صدر اسلام از پیامبر (ص) خواستند روح را به آنان بشناساند. چنین پاسخ داده شد که روح از سنخ امر خداوند است: «و یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربی؛ و درباره روح از تو می پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی داده نشده است.» (اسراء/ 85) این پاسخ اجمالی است. اما در پاسخ تفصیلی قرآن می فرماید: 'امر' چیزی است بسیط و دارای وحدت و منزه از تدریج: «و ما أمرنا إلا واحدة؛ فرمان ما جز یک بار نیست [آن هم] چون چشم به هم زدنی.» (قمر/ 50) ترکیب در آن نیست. امر خدا این است که هرگاه چیزی را خواست بیافریند به آن می فرماید: باش: 'کن' و آن چیزی موجود می شود: 'یکون': «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ همانا امر خدا این است که هرگاه چیزی را خواست بیافریند به آن می فرماید باش و او موجود می شود.» (یس/ 82) امر او خدا از وحدت برخوردار است. امر از عالم ملکوت و از جهان خلق در مقابل 'امر' خارج است؛ (گرچه زیر مجموع خلق کلی است: «الله خالق کل شیء؛ خداوند خالق هرچیزی است.» (زمر/ 62) خلق جامع مقابل ندارد و شامل قلمرو 'امر' می شود) زیرا در آیه ی بعد تسبیح خداوند را متفرع بر آن دانسته، می فرماید: «فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء وإلیه ترجعون؛ پس منزه است خدایی که به دست اوست ملکوت هر چیز.» (یس/ 83) بنابراین، هر چیز، دارای ملکوتی است که به دست خداست و چنین می رساند که 'امر' دفعی است: 'کن' و ملکوت از تکثر منزه است و ملکوت عبارت است از ظهور اراده حق تعالی و این امر بر شرایط مادی و استعدادی توقف ندارد. این امر چیزی است که به سوی او بازمی گردد. بنابراین، خدایی که ملکوت و جنبه ی ارتباط تحقق هر چیزی به دست اوست منزه و پیراسته از مادیت، تدریج و نظایر آن است.
ص: 1308
خطاب باش: 'کن' چون تکوینی است زمینه ی پیدایش شی را فراهم می آورد؛ یعنی مخاطب، به مجرد خطاب تکوینی، تحقق پیدا می کند، بر خلاف خطاب های اعتباری که تا مخاطب نباشد خطاب جدی نخواهد بود. بنابراین، روح از سنخ 'امر' پروردگار است که تنها اراده خداوند در پیدایش آن کافی است و نیازی به مبدأ مابین، یعنی ماده که در آن حلول کند ندارد. نفس از ناحیه ی پیشوایان دین نیز معرفی شده است. پیامبر اسلام (ص) می فرماید: «من عرف نفسه، فقد عرف ربه أعرفکم بنفسه، أعرفکم بربه؛ هر کس خود را بهتر بشناسد پروردگارش را بهتر شناخته است، آن سان که اگر خدا را فراموش کند.» «نسوا الله فأنسهم أنفسهم؛ خداوند نیز او را از یاد خود می برد، به طوری که وی خود را فراموش می کند.» (حشر/ 19)
اما آیاتی که به تفصیل دلالت بر بقا و تجرد روح دارد عبارت است از:
«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات بل أحیاء و لکن لا تشعرون؛ درباره ی کسانی که در راه خدا کشته شده اند نگویید مرده اند، بلکه آنان زنده اند، لیکن شما آگاه نیستید.» (بقره/ 154)
بحثی پیرامون تجرد نفس
تدبر در آیه مورد بحث، حقیقتی را روشن می سازد که از مسئله ی حیات برزخی شهیدان وسیع تر و عمومی تر است و آن این است که به طور کلی نفس آدمی موجودی است مجرد، موجودی است ماورای بدن و احکامی دارد غیر احکام بدن و هر مرکب جسمانی دیگر (خلاصه موجودی است غیر مادی که نه طول دارد و نه عرض و نه در چهار دیواری بدن می گنجد) بلکه با بدن ارتباط و علقه ای دارد و یا به عبارتی با آن متحد است و به وسیله شعور و اراده و سایر صفات ادراکی، بدن را اداره می کند.
ص: 1309
دقت در آیات سابق از این آیه، این معنا را به خوبی روشن می سازد چون می فهماند که تمام شخصیت انسان بدن نیست، که وقتی بدن از کار افتاد شخص بمیرد و با فنای بدن و پوسیدن و انحلال ترکیب هایش و متلاشی شدن اجزائش، فانی شود، بلکه تمام شخصیت آدمی به چیز دیگری است، که بعد از مردن بدن باز هم زنده است، یا عیشی دائم و گوارا و نعیمی مقیم را از سر می گیرد. (عیشی که دیگر در دیدن حقایق محکوم به این نیست که از دو چشم سر ببیند و در شنیدن حقایق از دو سوراخ گوش بشنود، عیشی که دیگر لذتش محدود بدرک ملایمات جسمی نیست) و یا به شقاوت و رنجی دائم و عذابی الیم می رسد.
نیز می رساند که سعادت آدمی در آن زندگی و شقاوت و تیره روزیش مربوط به سنحه ملکات و اعمال او است، نه به جهات جسمانی (از سفیدی و سیاهی و قدرت و ضعف) و نه به احکام اجتماعی، (از آقازادگی و ریاست و مقام و امثال آن). پس اینها حقایقی است که این آیات شریفه آن را دست می دهد، و معلوم است که این احکام مغایر با احکام جسمانی است و از هر جهت با خواص مادیت دنیوی منافات دارد و از همه اینها فهمیده میشود که پس نفس انسانها غیر بدنهای ایشان است.
آیاتی که بر مغایرت بین نفس و بدن و تجرد نفس دلالت می کنند. و در دلالت بر این معنا آیات برزخ به تنهایی دلیل نیست، بلکه آیاتی دیگر نیز این معنا را فاده می کند، از آن جمله این آیه است: «الله یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت، و یرسل الأخری؛ خدا است آن کسی که جانها را در دم مرگ و هم از کسانی که نمرده اند ولی به خواب رفته اند می گیرد، آن گاه آنکه قضای مرگش رانده شده نگه می دارد و دیگران را رها می کند.» (زمر/ 42) چون کلمه (توفی) و (استیفاء) به معنای گرفتن حق به تمام و کمال است و مضمون این آیه، از گرفتن و نگه داشتن و رها کردن، ظاهرا این است که میان نفس و بدن دوئیت و فرق است.
ص: 1310
از آن جمله آیات دیگر این آیه است: «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید؟ بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم، ثم إلی ربکم ترجعون؛ و گفتند آیا بعد از آنکه در زمین گم شدیم، دوباره به خلقت جدیدی در می آئیم؟ این سخن از ایشان صرف استبعاد است، و دلیلی بر آن ندارند، بلکه علت آن است که ایمانی به دیدار پروردگارشان ندارند، بگو در دم مرگ آن فرشته مرگی که موکل بر شما است شما را به تمام و کمال می گیرد و سپس به سوی پروردگارتان بر می گردید.» (سجده/ 10- 11) که خدای سبحان یکی از شبهه های کفار منکر معاد را ذکر می کند، و آن این است که آیا بعد از مردن و جدایی اجزاء بدن (از آب و خاک و معدنی هایش) و جدایی اعضای آن، از دست و پا و چشم و گوشش و نابودی همان اجزاء عضویش و دگرگون شدن صورتها و گم گشتن در زمین، به طوری که دیگر هیچ باشعوری نتواند خاک ما را از خاک دیگران تشخیص دهد، دوباره خلقت جدیدی به خود می گیریم؟
این شبهه هیچ اساسی به غیر استبعاد ندارد، و خدای تعالی پاسخ آن را به رسول گرامیش یاد می دهد و می فرماید بگو شما بعد از مردن گم نمی شوید و اجزاء شما ناپدید و درهم و برهم نمی گردد، چون فرشته ای که موکل به شما است، شما را به تمامی و کمال تحویل می گیرد و نمی گذارد گم شوید، بلکه در قبضه و حفاظت او هستید، آنچه از شما گم و درهم و برهم می شود، بدنهای شما است نه نفس شما و یا به گونه آن کسی که یک عمر می گفت (من)، و به او می گفتند (تو).
ص: 1311
امیر مؤمنان (ع) با اشاره به زندگی جاوید آخرت می فرماید: «قد ظعنوا عنها بأعمالهم إلی الحیاة الدائمة و الدار الباقیة کما قال سبحانه و تعالی: کما بدأنا أول خلق نعیده وعدا علینا إنا کنا فاعلین؛ آنان با اعمالشان از دنیا به سوی زندگی دایمی کوچ کرده اند؛ چنان که خداوند سبحان فرمود: همان طور که آفرینش آغازین در اختیار ما بوده اعاده و بازگشت آن نیز همین گونه است و این وعده را قطعا انجام می دهیم.» (انبیاء/ 104)
باز از جمله آنها این آیه است: «و نفخ فیه من روحه؛ و خدا از روح خود در او دمید.» (سجده/ 9) که در ضمن آیات مربوطه به خلقت انسان است و همانطور که در ابتدای بحث مطرح نمودیم در آیه «یسئلونک عن الروح، قل الروح من أمر ربی؛ از تو از روح می پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است.» (اسراء/ 85) بیان می کند که روح از جنس امر خداست و سپس در آیه ی: «إنما أمره إذا أراد شیئا، أن یقول: له کن فیکون، فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء؛ امر او در وقتی که چیزی را اراده کند، تنها این است که به آن چیز بگوید بباش، و بی درنگ موجود شود، پس منزه است آن خدایی که ملکوت هر چیز را به دست دارد.» (یس/ 82- 83) بیان می کند که روح از سنحه ملکوت و کلمه (کن) است.
سپس در آیه: «و ما أمرنا إلا واحدة کلمح بالبصر» (قمر/ 50) او را به وصف دیگری توصیف کرده، و آن این است که اولا یکی است و ثانیا، چون چشم گرداندن فوری است و تعبیر به چشم گرداندن می رساند که امر خدا و کلمه (کن) موجودی است آنی نه تدریجی، که چون موجود می شود، وجودش مشروط و مقید به زمان و مکان نیست. از اینجا روشن می گردد که امر خدا (که روح هم یکی از مصادیق آن است) از جنس موجودات جسمانی و مادی نیست، چون اگر بود محکوم به احکام ماده بود و یکی از احکام عمومی ماده این است که به تدریج موجود شود، وجودش مقید به زمان و مکان باشد، پس روحی که در انسان هست مادی و جسمانی نیست هر چند که با ماده تعلق و ارتباط دارد.
ص: 1312
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 168
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 528
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 171
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 476
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد روح انسان مجردات قرآن باورها در قرآن
الف- خاصیت واقع نمائی (آگاهی از جهان برون)
نخستین سؤالی را که می توان از ماتریالیست ها کرد این است که اگر افکار و پدیده های روحی همان خواص «فیزیک و شیمیائی» مغزند، باید «تفاوت اصولی» میان کار مغز و کار معده یا کلیه و کبد مثلا نبوده باشد، زیرا کار معده «مثلا» ترکیبی از فعالیتهای فیزیکی و شیمیائی است، با حرکات مخصوص خود و ترشح اسیدهائی غذا را هضم و آماده جذب بدن می کند، و همچنین کار بزاق ترکیبی از کار فیزیکی و شیمیائی است، در حالی که ما می بینیم کار روحی با همه آنها متفاوت است. اعمال تمام دستگاههای بدن کم و بیش شباهت به یکدیگر دارند به جز «مغز» که وضع آن استثنائی است آنها همه مربوط به جنبه های داخلی است در حالی که پدیده های روحی جنبه خارجی دارند یعنی ما را از وضع بیرون وجود ما آگاه می کنند.
برای توضیح این سخن باید به چند نکته توجه کرد:
نخست اینکه آیا جهانی بیرون از وجود ما هست یا نه؟ مسلما چنین جهانی وجود دارد، و ایده آلیست ها که وجود جهان خارج را انکار می کنند و می گویند هرچه هست «مائیم» و «تصورات ما»، و جهان خارج درست همانند صحنه هائی است که در خواب می بینیم، چیزی جز تصورات نیست، سخت در اشتباهند، و بهترین گواه اینکه خودشان به هنگام عمل رئالیست می شوند، و آنچه را در محیط کتابخانه خود می اندیشند هنگامی که به کوچه و خیابان و محیط زندگی معمولی قدم می گذارند همه را فراموش می کنند، و همه چیز را واقعی و حقیقی می شمرند!
ص: 1313
دیگر اینکه آیا ما از وجود جهان بیرون آگاه هستیم یا نه؟ قطعا پاسخ این سؤال نیز مثبت است، زیرا ما آگاهی زیادی از جهان بیرون خود داریم، و از موجوداتی که در اطراف ما، یا نقاط دوردست است، اطلاعات فراوانی در اختیار ما هست. اکنون این سؤال پیش می آید آیا جهان خارج به درون وجود ما می آید؟ مسلما نه، بلکه نقشه آن پیش ماست که با استفاده از خاصیت «واقع نمائی» به جهان بیرون وجود خود راه می یابیم.
این واقع نمائی نمی تواند تنها خواص فیزیکی و شیمیایی مغز باشد، درست است که این خواص زائیده تأثرات ما از جهان بیرون، و به اصطلاح معلول آنها است، ولی درست همانند تأثیری است که غذا روی معده ما می گذارد. آیا تأثیر غذا روی معده و فعل و انفعال فیزیکی و شیمیائی آن سبب می شود که معده از غذاها آگاهی داشته باشد؟ پس چطور مغز ما می تواند از دنیای بیرون خود باخبر گردد؟! به تعبیر دیگر برای آگاهی از موجودات خارجی و عینی یک نوع احاطه بر آنها لازم است، و این احاطه کار سلولهای مغزی نیست، سلولهای مغزی تنها از خارج متأثر می شوند، و این تأثر، همانند تأثر سایر دستگاههای بدن، از وضع خارج است، این موضوع را ما به خوبی درک می کنیم.
اگر تأثر از خارج دلیلی بر آگاهی ما از خارج باشد لازم است با معده و زبان خود نیز بفهمیم در حالیکه چنین نیست، خلاصه وضع استثنائی ادراکات ما دلیل بر آن است که حقیقت دیگری در آن نهفته است، که نظامش با نظام قوانین فیزیکی و شیمیائی کاملا تفاوت دارد. یعنی باید قبول کنیم که گوهر دیگری که ما نامش را روح می گذاریم در ما وجود دارد که سبب درک حقایق می شود (دقت کنید).
ص: 1314
ب- وحدت شخصیت
دلیل دیگری که برای استقلال روح می توان ذکر کرد، مسئله وحدت شخصیت در طول عمر آدمی است. توضیح اینکه ما در هر چیز شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدی نداریم که «وجود داریم». «من هستم» و در هستی خود تردید ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضوری» است، نه علم «حصولی» یعنی من پیش خود حاضرم و از خودم جدا نیستم. به هر حال، آگاهی ما از خود از روشنترین معلومات ماست، و احتیاج به استدلال ندارد، و استدلال معروفی که دکارت فیلسوف معروف فرانسوی برای وجودش کرده که: «من فکر می کنم پس هستم» استدلال زاید و نادرستی به نظر می رسد، زیرا پیش از آنکه اثبات وجود خود کند، دو بار اعتراف به وجود خودش کرده! یک بار آنجا که می گوید «من» و بار دیگر که می گوید «می کنم» این از یکسو.
از سوی دیگر این «من» از آغاز تا پایان عمر یک واحد بیشتر نیست، «من امروز» همان «من دیروز» همان «من بیست سال قبل» می باشد. «من از کودکی تاکنون یک نفر بیشتر نبوده ام»، من همان شخصی هستم که بوده ام و تا آخر عمر نیز همین شخص خواهم بود، نه شخص دیگر، البته درس خوانده ام، باسواد شده ام، تکامل یافته ام، و باز هم خواهم یافت، ولی یک آدم دیگر نشده ام، و به همین دلیل همه مردم از آغاز تا پایان عمر مرا یک آدم می شناسند، یک نام دارم، یک شناسنامه دارم و...
اکنون حساب کنیم و ببینیم این موجود واحدی که سراسر عمر ما را پوشانده چیست؟ آیا ذرات و سلولهای بدن ما و یا مجموعه سلولهای مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اینها که در طول عمر ما بارها عوض می شوند و تقریبا در هفت سال یکبار تمام سلولها تعویض می گردند، زیرا می دانیم در هر شبانه روز میلیونها سلول در بدن ما می میرد، و میلیونها سلول تازه جانشین آن می شود، همانند ساختمانی که تدریجا آجرهای آن را بیرون آورند، و آجرهای تازه ای جای آن کار بگذارند. این ساختمان بعد از مدتی به کلی عوض می شود، اگرچه مردم سطحی متوجه نشوند، و یا همانند استخر بزرگی که از یک طرف آهسته آهسته آب وارد آن می شود، و از طرف دیگر خارج می گردد، بدیهی است بعد از مدتی تمام آب استخر عوض می شود، اگرچه افراد ظاهربین توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببینند.
ص: 1315
به طور کلی هر موجودی که دریافت غذا می کند و از سوی دیگر مصرف غذا دارد تدریجا «نوسازی» و «تعویض» خواهد شد. بنابراین یک آدم هفتاد ساله تقریبا ده بار تمام اجزای بدن او عوض شده است، روی این حساب اگر همانند مادیها انسان را همان جسم و دستگاههای مغزی و عصبی و خواص فیزیکی و شیمیائی آن بدانیم باید این «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالی که هیچ وجدانی این سخن را نخواهد پذیرفت. از اینجا روشن می شود که غیر از اجزای مادی، یک حقیقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد که همانند اجزای مادی تعویض نمی شود و اساس وجود ما را همان تشکیل می دهد و عامل وحدت شخصیت ما همان است.
پرهیز از یک اشتباه
بعضی تصور می کنند سلولهای مغزی عوض نمی شوند و می گویند در کتابهای فیزیولوژی خوانده ایم که تعداد سلولهای مغزی از آغاز تا آخر عمر یکسان است؛ یعنی هرگز کم و زیاد نمی گردد، بلکه فقط بزرگ می شوند، اما تولید مثل نمی کنند، و به همین جهت اگر ضایعه ای برای آنها پیش بیاید قابل ترمیم نیستند، بنابراین ما یک واحد ثابت در مجموع بدن داریم که همان سلولهای مغزی است، و این حافظ وحدت شخصیت ماست.
اما این اشتباه بزرگی است، زیرا آنها که این سخن را می گویند، دو مسأله را با یکدیگر اشتباه کرده اند، آنچه در علم امروز ثابت شده این است که سلولهای مغزی از آغاز تا پایان عمر از نظر تعداد ثابت است، و کم و زیاد نمی شود. نه اینکه ذرات تشکیل دهنده این سلولها تعویض نمی گردد، زیرا همانطور که گفتیم سلولهای بدن دائما غذا دریافت می کنند، و نیز تدریجا ذرات کهنه را از دست می دهند، همانند همان استخر آبی که از یکسو آب به آن می ریزد و از سوی دیگر آب از آن خارج می شود، پس از مدتی محتویات آن به کلی تعویض می گردد، اگرچه مقدار آب ثابت مانده است، بنابراین سلولهای مغزی نیز عوض می شوند.
ص: 1316
ج- عدم انطباق بزرگ و کوچک
فرض کنیم کنار دریای زیبائی نشسته ایم چند قایق کوچک و یک کشتی عظیم روی امواج آب در حرکتند، آفتاب را می بینیم که از یکسو غروب می کند و ماه را می بینیم که از سوی دیگر در حال طلوع کردن است. مرغهای زیبای دریائی دائما روی آب می نشینند و برمی خیزند، و در یک سمت آن کوه عظیمی سر به آسمان کشیده است. اکنون، لحظاتی چشم خود را می بندیم و آنچه را دیده ایم در ذهن خود مجسم می نمائیم: کوه با همان عظمت، دریا با همان وسعت، و کشتی عظیم با همان بزرگی که دارد در ذهن ما مجسم می شوند، یعنی همانند تابلوی فوق العاده بزرگی در برابر فکر ما یا در درون روح ما وجود دارند.
حال این سؤال پیش می آید که جای این نقشه بزرگ کجا است؟ آیا سلولهای فوق العاده کوچک مغزی می توانند چنین نقشه عظیمی را در خود جای دهند؟ مسلما نه، بنابراین باید دارای بخش دیگری از وجود باشیم که مافوق این ماده جسمانی است و آن قدر وسیع است که تمام این نقشه ها را در خود جای می دهد.
آیا نقشه یک عمارت 500 متری را می توان روی یک زمین چند متری پیاده کرد؟! مسلما پاسخ این سؤال منفی است، چون یک موجود بزرگتر با حفظ بزرگی خود منطبق بر موجود کوچکی نمی شود، لازمه انطباق این است که یا هر دو مساوی آن باشد یا نقشه کوچکتر باشد. با این حال چگونه ما می توانیم نقشه های ذهنی فوق العاده بزرگی را در سلولهای کوچک مغزی خود جای دهیم؟ ما می توانیم کره زمین را با همان کمربند چهل میلیون متریش در ذهن خود ترسیم کنیم، ما می توانیم کره خورشید را که یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بزرگ تر است، و همچنین کهکشانهائی را که میلیونها بار از خورشید ما وسیعترند همه را در فکر خود مجسم کنیم، این نقشه ها اگر بخواهند در سلولهای کوچک مغزی پیاده شوند طبق قانون «عدم انطباق بزرگ بر کوچک» امکان پذیر نیست، پس باید به وجودی مافوق این جسم اعتراف کنیم که مرکز پذیرش این نقشه های بزرگ می باشد.
ص: 1317
سؤال
ممکن است گفته شود، نقشه های ذهنی ما، همانند «میکروفیلمها» و یا «نقشه های جغرافیائی» است که در کنار آن یک عدد کسری نوشته شده مانند: 1000000/1 و یا 100000000/1 که مقیاس کوچک شدن آن را نشان می دهد و به ما می فهماند که بای این نقشه را به همان نسبت بزرگ کنیم تا نقشه واقعی به دست آید، و نیز بسیار دیده ایم عکسی از کشتی غول پیکری گرفته شده که نمی تواند به تنهائی عظمت آن کشتی را نشان بدهد، و لذا قبل از گرفتن عکس برای نشان دادن عظمت آن انسانی را در عرشه کشتی قرار می دهند و عکس آن دو را با هم می گیرند تا عظمت کشتی از طریق مقایسه روشن شود. نقشه های ذهنی ما نیز تصویرهای بسیار کوچکی هستند که با مقیاسهای معینی کوچک شده اند، به هنگامی که به همان نسبت، آنها را بزرگ کنیم نقشه واقعی به دست می آید، و مسلما این نقشه های کوچک و میکروفیلمها می تواند به نوعی در سلولهای مغزی ما جای گیرد.
پاسخ:
مسأله مهم اینجا است که میکروفیلمها را معمولا یا به وسیله پروژکتورها بزرگ می کنند و روی پرده ای منعکس می نمایند یا در نقشه های جغرافیائی عددی که زیر آن نوشته شده است به ما کمک می کند که نقشه را در آن عدد ضرب کنیم و نقشه بزرگ واقعی را در ذهن خود منعکس نمائیم. حال این سؤال پیش می آید که آن پرده بزرگی که میکروفیلمهای ذهنی ما روی آن به صورت عظیم منعکس می گردد کجا است.
ص: 1318
آیا این پرده بزرگ همان سلولهای مغزی هستند؟ قطعا نه. و آن نقشه جغرافیائی کوچک را که ما در عدد بزرگ ضرب می کنیم و تبدیل به نقشه عظیمی می نمائیم، مسلما محلی لازم دارد، آیا می تواند سلولهای کوچک مغزی باشد؟ به عبارت روشنتر در مثال میکروفیلم و نقشه جغرافیایی آنچه در خارج وجود دارد، همان فیلمها و نقشه های کوچک هستند، ولی در نقشه های ذهنی ما این نقشه ها درست به اندازه وجود خارجی آنها می باشند و قطعا محلی لازم دارند به اندازه خودشان، و می دانیم سلولهای مغزی کوچکتر از آن است که بتواند آنها را با آن عظمت منعکس سازد. کوتاه سخن اینکه ما این نقشه های ذهنی را با همان بزرگی که در خارج دارند تصور می کنیم، و این تصویر عظیم نمی تواند در سلول کوچکی منعکس گردد. بنابراین نیازمند به محلی است و از اینجا به وجود حقیقی ورای این سلولها پی می بریم که نامش را روح می گذاریم.
د- پدیده های روحی با کیفیت مادی هماهنگ نیستند
دلیل دیگری که می تواند ما را به استقلال روح و مادی نبودن آن رهنمون گردد این است که: در پدیده های روحی خواص و کیفیتهائی می بینیم که با خواص و کیفیتهای موجودات مادی هیچ گونه شباهت ندارد، زیرا:
اولا: موجودات «زمان» می خواهند و جنبه تدریجی دارند.
ثانیا: با گذشت زمان فرسوده می شوند.
ثالثا: قابل تجزیه به اجزاء متعددی هستند.
ولی پدیده های ذهنی دارای این خواص و آثار نیستند. صحنه هائی که مثلا از زمان کودکی در ذهن ما نقش بسته با گذشت زمان نه کهنه می شود و نه فرسوده، و همان شکل خود را حفظ کرده است، ممکن است مغز انسان فرسوده شود ولی با فرسوده شدن مغز خانه ای که نقشه اش از بیست سال قبل در ذهن ما ثبت شده فرسوده نمی گردد و از یک نوع ثبات که خاصیت جهان ماورای ماده است برخوردار است.
ص: 1319
روح ما نسبت به نقش ها و عکسها خلاقیت عجیبی دارد و در یک آن می توانیم بدون هیچ مقدمه ای هر گونه نقشی را در ذهن ترسیم کنیم، کرات آسمانی، کهکشانها و یا موجودات زمینی، دریاها و کوهها و مانند آن، این خاصیت یک موجود مادی نیست، بلکه نشانه موجودی وراء مادی است.
به علاوه ما می دانیم مثلا 2+2=4 شکی نیست که طرفین این معادله را می توانیم تجزیه کنیم یعنی عدد دو را تجزیه نمائیم، و یا عدد چهار را، ولی این «برابری» را هرگز نمی توانیم تجزیه کنیم و بگوئیم برابری دو نیم دارد و هر نیمی غیر از نیم دیگر است، برابری یک مفهوم غیرقابل تجزیه است یا وجود دارد و یا وجود ندارد هرگز نمی توان آن را دو نیم کرد. این گونه مفاهیم ذهنی قابل تجزیه نیستند و به همین دلیل نمی توانند مادی باشند زیرا اگر مادی بودند، قابل تجزیه بودند، و باز به همین دلیل روح ما که مرکز چنین مفاهیم غیرمادی است نمی تواند مادی بوده باشد بنابراین مافوق ماده است (دقت کنید).
آیا روح مجرد است؟
آیا روح انسان، فقط مستقل است، یعنی بعد از مرگ جسم و متلاشی شدن آن می تواند به بقای خود ادامه دهد؟ یا علاوه بر استقلال دارای حالت تجرد از ماده نیز می باشد، یعنی خواص عمومی ماده را که عبارت است از زمان و مکان و اجزا ندارد. گروهی از فلاسفه اصرار دارند که روح دارای تجرد است و هیچ گونه کیفیات مادی، برای آن معنی ندارد، و بعضی از دلائل گذشته در مورد استقلال روح نیز به سوی این هدف جهت گیری شده است.
ص: 1320
در حالی که بعضی دیگر، روح را نوعی ماده لطیف می دانند، و به تعبیر دیگر آن را «نیمه مجرد» می دانند، مجرد از ماده کثیف عنصری. فی المثل ما یقین داریم که نور، خواه به صورت امواج در اتر باشد یا به صورت ذرات و «فتون»، نوعی جسم است، ولی مسلما حساب آن از اجسام معمولی جداست و قوانینی که بر اجسام معمولی حاکم است، بر آن حاکم نیست، به همین دلیل از اجسام شفاف عبور می کند و خلأ و ملأ برای آن یکسان است.
آیا راستی روح انسان هم چیزی شبیه به این است؟ یا به کلی مجرد است و ماورای ماده اعم از ماده لطیف و کثیف ولی از آنجا که اثبات تجرد روح، یا ماده لطیف بودن در مباحث مربوط به معاد تأثیر چندانی ندارد، آنچه مهم است همان استقلال روح و بقای آن بعد از متلاشی شدن جسم می باشد، ما از بحث بیشتر در این زمینه خودداری می کنیم، و آن را به مباحث فلسفی موکول می کنیم، همین اندازه می گوئیم: روح مستقل خواه کاملا مجرد باشد یا جسم لطیف، می تواند بعد از فنای این جسم عنصری باقی و فعال باشد و این گامی است به سوی جهان پس از مرگ.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 295
کلی__د واژه ه__ا
وحدت روح انسان فلسفه جسم ذهن مجردات
جهان طبیعت با همه پدیده های آسمانی و زمینی و با همه ی یافته های معدنی و گیاهی، همچنین با همه موجودات حیوانی و انسانی از انسجام و هماهنگی ویژه برخوردار و تشکیل دهنده ی موجود واحد حقیقی (نه اعتباری) است. این واحد حقیقی به سوی هدفی والا در حرکت است و هیچ گونه سکون و آرامشی در آن به چشم نمی خورد؛ زیرا حرکت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بیرون آمدن از آمادگی و رسیدن به کمال. بنابراین، حرکت هدفمند است. متحرک اگر در راستای حرکت به هدف معینی رسید و از آن هدف تجاوز کرد و به هدف دومی و سومی دست یافت معلوم می شود هدف های وسط، مقصد نهایی نبوده و عنوان رهگذر داشته است؛ زیرا لازم هدف حقیقی آن است که متحرک با رسیدن به آن آرام گیرد و ثبات پذیرد.
ص: 1321
بنابراین، کل جهان از ذره تا کهکشان های دوردست دارای هدف نهایی است که با حرکت از قوه به فعل و از تحول و دگرگونی به آرامش و هدف نهایی خواهد رسید و چنانچه به هدف نهایی نایل نیاید لازم آن بی هدف بودن حرکت است؛ چنان که در نظام علت های فاعلی اگر قبل از هر فاعلی مبدئی باشد و پیش از آن مبدأ، فاعل دیگری باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتی نرسد لازم آن، در واقع، بی مبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان امکان است. بر این پایه، لازم است سلسله ی هدف ها به هدف اصیل و نهایی پایان پذیرد.
تنها فرق میان مبدأ فاعلی و هدف نهایی (مبدأ غایی) در این است که امکان دارد یک فعل خاص بر اثر برخورد به مانع به هدف نرسد، ولی ممکن نیست هیچ فعلی بدون فاعل و مبدأ فاعلی یافت شود، لیکن این فرق نسبت به کل جهان طبیعت فرض ندارد؛ زیرا با توجه به انسجام و هماهنگی کامل که نشانه ی واحد حقیقی بودن کل نظام طبیعت است نمی توان تصور مانع و مزاحم کرد؛ زیرا عناصر درونی نسبت به یکدیگر مزاحم خواهند بود، لیکن بیرون از مجموع آن چیزی نیست تا مزاحم مجموع مفروض شود. پس جهان یک پارچه به هدف می رسد و آرام می گیرد. قرآن مجید جایی را که به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنیا و هدف آن معرفی کرده عبارت است از معاد و جهان آخرت: 'وإن الاخرة هی دارالقرار؛ و همانا آخرت جایگاه آرامش است.» (غافر/ 39)
این که قرآن، قیامت را جای قرار و آرامش معرفی می کند بدان جهت است که رسیدن به مقصد، پایان سیر و حرکت است و رسیدن به هدف، موجب آرامش متحرک خواهد بود. از این رو از قیامت به عنوان 'لنگرگاه'، یعنی جایی که کشتی طبیعت پهلو می گیرد، نام می برد: «یسئلونک عن الساعة أیان مرسیها؛ ای پیامبر از تو درباره ی قیامت پرسش می کنند که وقت لنگر گرفتن کشتی دنیا بر آن چه زمانی است.» (اعراف/ 187) امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: همانا دنیا گذرگاه و آخرت قرارگاه است. از گذرگاهتان توشه ای برای قرارگاهتان برگیرید: «إنما الدنیا دار مجاز و الاخرة دار قرار فخذوا من ممرکم لمقرکم؛ دنیا مرحله ی قوه است برای قیامت، و قیامت مرحله ی فعلیت دنیاست. مرحله ی قوه همانند کشتی در حرکت و شدن است، تا وقتی به فعلیت و کمال برسد و آرام گیرد.»
ص: 1322
قرآن به روشنی اعلام می دارد: «إلی ربک یومئذ المستقر؛ قرارگاه نهایی تنها به سوی پروردگار توست.» (قیامت/ 12) بنابراین، دنیا که محل دگرگونی ها، کهنه و نوشدن ها، تغییر و تبدل هاست نمی تواند قرارگاه باشد. ما هر روز با دستان خود گروهی را به گور کرده و با چشمان خود مرگ و میر آنان را می نگریم و...؛ صاحب مجمع البیان گفته است: یعنی آفریدگان در آن روز به حکم و فرمان او باز می گردند، و به گفته ای: مستقر به معنی جایی است که مؤمن و کافر در آن استقرار پیدا می کنند، و این به سوی خدا است نه به سوی بندگان و درست تر اطلاق این کلمه است تا همه معانی ممکن این عبارت، همچون قرار و مصیر و مقر و حکم و امر و... جز آن را شامل شود، و در این آگاهی دادنی به انسان برای آن وجود دارد که دنیا محل خلود و استقرار و آخرین قرارگاه نیست، و بنابراین لازم است که شخصی خود را با این حقیقت مهم هماهنگ سازد، و معنی آیه آن نیست که مستقر در جز آن روز از آن خدا نیست، از آن جهت که اول و آخر همه از آن خدا است: فلله الآخرة و الأولی، ولی حکمت او چنان مقتضی دانسته است که ما در دنیا آزادی داشته باشیم، و در آن روز پرده از برابر چشم به صورتی آشکارتر به کنار می رود و قدرت و سلطنت مطلق خداوند متعال برای ما واضحتر مفهوم می شود، و از علم و احاطه کامل او در آن هنگام که ما را در معرض حساب و جزا قرار می دهد، آگاهتر می شویم، و این را می فهمیم که خدا از هر نیک و بد کوچک و بزرگ ما آگاه است و به حساب آن می رسد.
ص: 1323
انسانها رهروانی هستند که از سر حد عدم حرکت کرده و تا به اقلیم وجود اینهمه راه را آمده اند، و در این اقلیم نیز رو به سوی وجود مطلق و هستی بی پایان خداوند در حرکتند، و هر گاه از مسیر اصلی و صراط مستقیم منحرف نشوند این حرکت تکاملی تا ابد ادامه خواهد یافت و هر روز وارد مرحله تازه ای از قرب خدا می شوند، اما اگر از مسیر خود منحرف شوند سقوط کرده و نابود خواهند شد.
مسیر همه به سوی خداست
در آیه ی 30 از همین سوره آنچه در آیه پیشین آمده بود در تعبیر تازه ای مطرح شده است، بعد از آنکه اشاره به حالات محتضر و لحظات جان دادن و درهم پیچیده شدن طومار زندگی انسان می کند، می فرماید: «إلی ربک یومئذ المساق؛ در آن روز مسیر همه به سوی پروردگارت خواهد بود.» (قیامت/ 30) کلمه 'مساق' مصدر میمی است، که همان معنای مصدر 'سوق' (راندن) را می دهد، و مراد از اینکه در قیامت یا در روز مرگ سوق به سوی خدای تعالی است، این است که بازگشت به سوی اوست، و این تعبیر نشان می دهد که جهت گیری حرکت تکاملی انسان به سوی پروردگار است، یعنی به سوی کمال مطلق، و کمال بی نهایت. و اگر از بازگشت، به مساق تعبیر آورد، برای اشاره به این بود که آدمی در این بازگشت، اختیاری از خود ندارد، مانند حیوانی که دیگری او را می راند، آدمی را هم دیگری به سوی این سرنوشت می برد، و او خود هیچ چاره ای از آن ندارد، پس او به حکم 'إلی ربک یومئذ المساق' از روز مرگش به سوی پروردگارش رانده می شود، تا به حکم 'إلی ربک یومئذ المستقر' در قیامت بر او وارد شود. و اگر درباره اینکه چرا جمله 'الی ربک' جلوتر از جمله 'یومئذ المساق' ذکر شده؟ بگوییم به منظور افاده حصر بوده، آن وقت آیه شریفه می فهماند که غایت و نقطه نهایی هستی برگشتن به خدای تعالی است.
ص: 1324
بعضی گفته اند: مضافی از کلام حذف شده، و جلوتر آمدن جمله 'الی ربک' برای افاده حصر است، و تقدیر کلام 'الی حکم ربک یومئذ المساق' است، یعنی در آن روز او را می رانند تا خدای تعالی درباره اش به حکم خود حکم فرماید، و یا تقدیرش 'الی موعد ربک' است، و موعد پروردگار یا بهشت است، و یا دوزخ. بعضی دیگر گفته اند: منظور از اینکه فرموده 'مساق' به سوی خدای تعالی است، این است که سائق و راننده تنها خدای تعالی است و لا غیر. ولیکن وجه صحیح همان است که گذشت.
در آیه دیگر می فرماید: «یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان تو با تلاش، رنج و کوشش به سوی پروردگارت پیش می روی و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد.» (انشقاق/ 6) همه انسان ها به ملاقات پروردگار خویش خواهند شتافت، با این تفاوت که گروهی اسمای جمالیه الهی را دیدار می کنند، مانند، غفار و رحیم و کریم و طایفه ای اسمای جلالیه خدا را ملاقات می کنند؛ مانند، قهار و منتقم. آنان که از صراط مستقیم به کژراهه رفته اند بر پروردگار قهار و منتقم وارد خواهند گشت. راغب گفته کلمه 'کدح' به معنای تلاش کردن، و خسته شدن است. پس در این کلمه معنی سیر است. و بعضی گفته اند: 'کدح' تلاش نفس است در انجام کاری تا اینکه آثار تلاش در نفس نمایان گردد. و بنابراین، در این کلمه معنای سیر هم خوابیده، به دلیل اینکه با کلمه ی 'الی' متعدی شده، پس معلوم می شود که در کلمه ی 'کدح' در هر حال معنای سیر خوابیده.
ص: 1325
جمله ی 'فملاقیه' عطف است بر کلمه ی 'کادح'، و با این عطف بیان کرده که هدف نهایی این سیر و سعی و تلاش، خدای سبحان است، البته بدان جهت که دارای ربوبیت است، یعنی انسان بدان جهت که عبدی است مربوب و مملوک و مدبر، و در حال تلاشش به سوی خدای سبحان است دائما در حال سعی و تلاش و رفتن به سوی خدای تعالی است، بدان جهت که رب و مالک و مدبر امر اوست، چون عبد برای خودش مالک چیزی نیست، نه اراده و نه عمل، پس او باید اراده نکند مگر آنچه که پروردگارش اراده کرده باشد، و انجام ندهد مگر آنچه را که او دستور داده باشد، پس بنده در اراده و عملش مسئول خواهد بود.
از اینجا معلوم شد اولا: جمله ی 'إنک کادح إلی ربک' خود حجتی است بر معاد، برای اینکه توجه فرمودی ربوبیت خدای تعالی تمام نمی شود مگر با عبودیت بندگان، و عبودیت هم تصور ندارد مگر با بودن مسئولیت، و مسئولیت هم تمام نمی شود مگر با برگشتن به سوی خدا و حساب اعمال، این نیز تمام نمی شود مگر با بودن جزا. و ثانیا: معلوم شد منظور از ملاقات پروردگار منتهی شدن به سوی او است، یعنی به جایی که در آن هیچ حکمی نیست جز حکم او، و هیچ مانعی نیست که بتواند از انفاذ حکمش جلوگیری کند. و ثالثا: اینکه مخاطب در این آیه انسان است اما نه از هر جهت، بلکه از همین جهت که انسان است، پس مراد از این کلمه جنس انسان است، برای اینکه ربوبیت خدای تعالی عام است و شامل همه چیز و همه انسانها می شود.
ص: 1326
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 151
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 181 و 401
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 290
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 152
سیدمحمد حسینی همدانی نجفی- انوار درخشان- جلد 13 صفحه 301
سید علی اکبر قرشی- أحسن الحدیث- جلد 1 صفحه 282
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 256
یعقوب جعفری- تفسیر کوثر- جلد 1 صفحه 407
کلی__د واژه ه__ا
جهان هدف خدا موجودات اثبات معاد انسان
یک مطالعه ی اجمالی در وضع جهان هستی نشان می دهد که همه چیز بر اساس هدف و حکمت و نظم و برنامه ای آفریده شده است. حال اگر نظری به زندگی انسان بیفکنیم و چنین فرض کنیم که «مرگ» برای او پایان همه چیز است، چند روزی در این دنیا با هزاران زحمت و مشکل زندگی کردن، و مقادیری غذا و آب خوردن و نوشیدن، مسلما چنین چیزی نی تواند هدف آفرینش انسان بوده باشد، و به این ترتیب خلقت او عبث و بیهوده و بی محتوا خواهد بود. این چیزی است که با حکمت خداوند حکیم هرگز سازگار نیست. مسأله معاد از دو راه قابل اثبات است: نخست از راه عقلی مانند برهان حکمت و عدالت، که در آن سعی می شود از براهینی با مقدمات عقلی استفاده شود و حتی الامکان از گزاره های دینی استفاده نشود.
البته این بدین معنا نیست که گزاره های دینی خارج از محدوده عقل سخن می گویند بلکه منظور آن است که در این ادله سعی می شود پایه های این ادله بر گزاره هایی قرار بگیرد که یک شخص غیر معتقد به دین هم به آنها معترف باشد، هر چند ممکن است به این ادله در متون دینی هم اشاره شده باشد ولی مبنای پذیرش آن تعبد دینی نیست بلکه اعتراف و تسلیم عقل سلیم در برابر آن است. راه دوم راه نقلی است مانند آیاتی که در آن ها در مورد معاد سخن به میان آمده است. حال با این مقدمه ی کوتاه براهین روش اول را تفصیلا تقریر می کنیم، برای بیان این برهان چند مقدمه لازم است:
ص: 1327
مقدمه اول
کار بی غایت، 'عبث' است مثلا کسی زمینی دارد و می داند دو ماه دیگر در آن ساختمانی احداث خواهد کرد، در عین حال اگر زمین را شخم بزند و در آن بذر بپاشد و توجیه عقل پسندی برای کار خود نداشته باشد، انجام چنین کاری که از غایت عقلانی برخوردار نیست بیهوده و عبث و باطل شمرده می شود زیرا عملیات کاشت، داشت و برداشت محصول، حداقل شش ماه زمان می برد در حالی که او می داند که دو ماه دیگر در این زمین بنا خواهد ساخت و این کشت ضایع خواهد گردید.
مقدمه دوم
غایت خلقت 'لهو و لعب' هم نیست. توضیح این که اعمال بر چند دسته است:
اول اعمالی که به قصد و غرض صحیح و عقلایی انجام می شوند و آن ها را حق می نامیم.
دوم اعمالی که به قصد و غرض غیر عقلایی و ناصحیح انجام می شوند و آنها را باطل می نامیم.
سوم اعمالی که قصد و غرض وهمی دارند مانند بازی بچه ها که در خیال خود خانه می سازند و خرید و فروش می کنند و مانند اعمالی که برای سرگرمی، رفع خستگی و به دست آوردن شادابی انجام می گیرد و غایت آنها هم جز سرگرمی، فراموش کردن غم و غصه و رفع خستگی نیست. اعمال بچه ها را بازی و 'لعب' می نامیم چون غرض عقلایی و صحیح ندارند، و افعال سرگرم کننده و خستگی زدا را 'لهو' می نمامیم چون انسان را مشغول و سرگرم می کنند و این افعال تا حدی که سبب رفع خستگی و تجدید قوا باشند، خوب هستند و مانند بازی بچه ها مفید و لازمند. اما خلقت جهان از باب بازی و سرگرمی نیست، زیرا خداوند از احتیاج، ملالت و خستگی منزه است و این حالات برای واجب الوجود پیش نمی آید تا با مشغول شدن به بازی و سرگرمی، خود را از آنها نجات دهد و کسب شادابی کند. علاوه بر آن اگر خلقت را از باب بازی و سرگرمی بدانیم باید بپذیریم که خداوند برای رفع حاجت درونی خویش به خلقت جهان پرداخته و خلقت که خارج از ذات خداست در ذات او تاثیر گذاشته است؛ چنین چیزی با واجب الوجود بودن و غنای ذاتی خداوند نمی سازد. «و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما لاعبین؛ آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است، به بازیچه نیافریدیم.» (انبیاء/ 16)
ص: 1328
مقدمه سوم
به چند جهت ممکن است کاری عبث باشد یا عبث شود که عبارتند از:
1- فاعل از ابتدا قصد و غایت صحیح ندارد یا اصلا عقل و شعور کافی ندارد، از این رو کارهایش باطل و بدون قصد و غرض عقلایی است مانند کارهایی که یک بچه یا دیوانه انجام می دهد.
2- فاعل برای رسیدن به غایتی صحیح، کار خود را شروع می کند ولی در اثنا از رساندن آن به نتیجه ناتوان می شود و رهایش می کند. از این رو کار، عبث و بی فایده می گردد.
3- گاهی فاعل غایت و هدف صحیح دارد و به قصد هدفی معقول کار خود را شروع می کند و اراده به نتیجه رساندن فعل را دارد ولی موانع خارجی او را بازمی دارند و در نتیجه عمل او بی غایت و عبث می گردد.
هیچ کدام از عوامل یاد شده در مورد خداوند و فعل او متصور نیست، زیرا او قادر مطلق، حق مطلق و شکست ناپذیر است و ضعف درونی، جهل و موانع خارجی در مورد او تصور ندارد تا فعل او را عبث گرداند یا از رسیدن به غایت و نتیجه باز دارد.
مقدمه چهارم
غایت دو گونه است: فعلی و فاعلی. ممکن است کسی واجب الوجود و مبرا بودن از نقص و احتیاج را دلیل بر غایت نداشتن خدا در خلقت بداند؛ بدین معنا که بگوید زمانی ما باید دنبال غایت باشیم که فاعل ناقص و محتاج باشد و بخواهد با فعل خود، نقص و احتیاج را از خود رفع کند و چون خدا بی نیاز مطلق است، پس احتیاج نیست تا در خلقتش غایت داشته باشد.
ص: 1329
این شبهه از آنجا ناشی می شود که فرد غایت را فقط نسبت به فاعل تصور کرده است و حال آن که غایت بر دو گونه است:
اول غایت فاعل، یعنی انگیزه فاعل از انجام آن فعل رفع کدام حاجت و نیازش بوده است و چه عاملی او را به انجام فعل واداشته است. ما در اینجا به دنبال یافتن احتیاج و نقصی در فاعل هستیم تا انجام آن فعل را در راستای رفع آن احتیاج قلمداد کنیم. در افعال واجب الوجود غنی بالذات نباید دنبال چنین غایتی گشت و تصور چنین غایاتی در افعال او مستلزم تصور نقص و احتیاج در ذات اوست.
دوم غایت فعل، در اینجا ما به دنبال غایت فعل هستیم یعنی می خواهیم بدانیم این فعل برای رسیدن به چه غایتی صادر شده است؛ مثلا می خواهیم بدانیم قالیچه ای که بافنده می بافد به چه کار می آید، یا این گیاه که روییده به چه نقطه ای می رسد و چه فوایدی خواهد داشت و برای رسیدن به چه کمالی خلق شده است.
در مورد جهان خلقت غایت فاعلی متصور نیست؛ اما غایت فعل متصور است، بدین معنا که بدانیم جهان برای رسیدن به غایت و هدفی خلق شده است یا غایت و هدفی ندارد و به سمت و سویی روان نیست.
مقدمه پنجم
خلقت بدون وجود آخرت، عبث است. برای نشان دادن این که خلقت بدون وجود آخرت عبث است، چند بیان وجود دارد از جمله:
بیان اول اگر جهان و زندگی منحصر در همین دنیا باشد، ناقص خواهد بود. یا باید همه موجودات سیر تکاملی را بپیمایند و به ابدیت بپیوندند تا خلقت آنها منتهی به نیستی و فنا نباشد و عبث نگردد یا اگر همه موجودات به ابدیت نمی پیوندند، باید مقدمات لازم برای سیر تکاملی موجوداتی باشند که به ابدیت می پیوندند تا خلقت همگی آنان توجیه شود. بنابراین، آفرینش غیر منتهی به ابدیت، آفرینش عبث و ابتر است. صرف این که موجودی خلق شود، مدتی زندگی کند، به مراحل و کمالاتی برسد و آن گاه نابود گردد و موجود دیگری به جای آن بیاید و این سیر همین طور ادامه داشته باشد، این نوع آفرینش عبث و بیهوده خواهد بود.
ص: 1330
به بیان دیگر با توجه به مقدمه اول، اگر ما در خلقت جهان و به خصوص انسان تعمق و تدبر کنیم، می بینیم مؤلفه هایی در هستی قرار دارد که در این دنیا به غایت و نتیجه نمی رسند و اگر زندگی منحصر در همین دنیا باشد، خلقت و آفرینش آن مولفه ها عبث و بیهوده است. مثلا در انسان محبت به جنس مخالف تعبیه شده است و این عشق و محبت او را به انتخاب همسر وا می دارد و با انتخاب همسر آرامش می یابد و تولید نسل می کند. این آرامش یافتن، وجود عشق به جنس مخالف در انسان را توجیه می کند و منطقی بودن آن را آشکار می سازد. اگر عشق به جنس مخالف بود، ولی ازدواج، آرامش یافتن و تولید نسل نبود، آفریدن محبت به جنس مخالف، آفرینش عبثی بود.
عشق به بقا در وجود انسان هست و او را خواستار زندگی همیشگی می گرداند. از آنجا که حکمت اقتضا می کند هیچ غریزه ای بی هدف و غایت خلق نشده باشد و برای آن راه صحیح اشباع وجود داشته باشد، پس باید عالمی باشد که در آن زندگی جاوید باشد تا این عشق و غریزه فطری ارضا گردد وگرنه خلقت آن عبث خواهد بود. وجود وجدان اخلاقی نیز در همه انسان ها ثابت است و این وجدان اخلاقی آنها را به خوبی ها امر و از بدی ها نهی می کند و برای زندگی این دنیای انسان قید و بند می سازد و اگر زندگی فقط همین مرحله باشد، وجود وجدان اخلاقی نه تنها توجیه مثبت ندارد بلکه وجودی منفی هم تلقی می گردد و فقط وجود جهان آخرت توجیه کننده آن است.
ص: 1331
با توجه به مقدمات مذکور معلوم می شود که جهان بدون وجود آخرت، جهان بی غایت و عبث است و چون خدا حق مطلق است و کار عبث انجام نمی دهد و هیچ مانع و رادعی نیز برای تحقق اراده او نیست تا مانع به غایت رسیدن فعل او باشد، پس وجود آخرت به عنوان غایت و توجیه کننده جهان، قطعی است. برهان حکمت محکم ترین برهان برای اثبات آخرت است و در آیات فراوانی با تکیه بر این برهان، لزوم وجود آخرت اثبات شده است.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 155
معاد از دیدگاه عقل و نقل- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- جلد 3 صفحه 36
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 298
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 223
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 صفحه 127
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 239
کلی__د واژه ه__ا
برهان حکمت اثبات معاد هدف خلقت انسان
یکی از صفات مشهور و معروف خداوند «رحمت» است، مسلما رحمت به معنی اعطاء فیض و نعمت به موجودی است که قابلیت و استعداد آن را داشته باشد. و از آنجا که انسان با آن ساختمان مخصوص، و روحی که از برکت نفخه ی الهی در او دمیده شده، استعداد حیات جاویدان و رسیدن به کمالات فراوان دارد، خداوند رحمان رحیم چنین فیض و سعادتی را از او قطع نمی کند، و فیض و رحمت او با مرگ قطع نخواهد شد. این همان چیزی است که از آن به عنوان «برهان رحمت» یاد می کنیم.
ص: 1332
آفرینش انسان با ویژگی هایی که دارد، به روشنی بر اینکه او شایستگی حیات ابدی را داراست دلالت دارد؛ زیرا اولا: اندیشه حیات جاودانی را داراست. ثانیا: خواهان حیات ابدی بوده، و آن را آرزو می کند. ثالثا: انسان بر پایه نظام ایمان و عمل صالح در سطحی فراتر از حیات طبیعی و حیوانی قرار گرفته، و استعداد حیاتی برتر و سعادتی جاودانه را کسب می کند، چنانکه بر پایه نظام کفر و فسق نیز استحقاق حیاتی فروتر از حیات حیوانی را به دست می آورد که آن نیز در قالب حیات دنیوی نمی گنجد، چنانکه امام علی (ع) فرموده: «إن الله لم یرضها ثوابا لأولیائه و لا عقابا لأعدائه.» بنابراین، اگر پس از این حیات موقت و ناپایدار، حیاتی پایدار و ابدی نباشد، شایستگی و استحقاق یاد شده در انسان هیچ گاه به فعلیت نخواهد رسید، و این با عنایت و رحمت الهی سازگار نیست.
رحمت، یعنی برهانی که حد وسط آن رحمت خداست عبارت است از رساندن هر صاحب استعدادی به کمال لایق خود، و رسیدن هر موجودی به هر آنچه آمادگی ذاتی آن را داشته باشد: «ربنا وسعت کل شیء رحمة و علما؛ پروردگارا رحمت و دانش بی پایانت همه چیز را زیر پوشش خود قرار داده است.» (غافر/ 7) بنابراین، رحمت خداوند وصفی عاطفی و انفعالی نیست، بلکه این صفت را بر خود لازم دانسته و تثبیت کرده است و از آن جا که انسان استعداد زندگی سعادتمندانه و جاودانه دارد لازمه ی رحمت خداوند است که آن را به انسان عطا فرماید؛ زیرا خداوند از طرفی قادر و مالک مطلق است و اراده او در انجام این رحمت خلل ناپذیر است و چیزی مانع اصل اراده یا مانع نفوذ اراده ی رحمت او نخواهد بود و از سوی دیگر برای انسان زندگی ابدی و همیشگی در پیش است که در محدوده زندگی زودگذر و چهارچوب تنگ دنیا خلاصه نمی شود و خواهی نخواهی باید به سرای ابد بشتابد. از این رو می فرماید: «قل لمن ما فی السموات و الأرض قل لله کتب علی نفسه الرحمة لیجمعنکم إلی یوم القیمة لاریب فیه الذین خسروا أنفسهم فهم لا یؤمنون؛ ای پیامبر بگو آنچه در آسمان ها و زمین است از آن کیست؟ بگو از آن خداوند و برای رسیدن به خداست. او رحمت را بر خود لازم شمرده و همه شما را در روز قیامت که شکی در آن نیست البته جمع خواهد کرد، ولی کسانی که خود را با فریب دنیا به زیان افکنده ایمان نمی آورند.» (انعام/ 12) البته از نظر قرآن تردیدی در قیامت نیست. شک و تردید از ناحیه کسانی است که خود را بر اثر زرق و برق دنیا به ضرر افکنده اند. قرآن اشاره می کند که خدا بر آنچه در زمین و آسمان است مالکیت مطلق دارد و آنچه را ما به عنوان ملک می نامیم اعتباری بیش نیست و مالکیت های آدمی همه اعتباری و اشارت به آن است که فریب اعتباریات را نخورید. 'بت پرستی مکن این ملک خدایی دارد'.
ص: 1333
اقامه برهان بر معاد با استناد به مالکیت مطلقه خداوند متعال و رحمت او
زندگی ما خود، لحظات و دفعات و امواجی است، همانند کارناوال عظیمی از نور و گرمی و شکوفایی و عظمت و شکوه و جلال. این زندگی را نظمی است لطیف و استوار. چون در آن بنگری از هماهنگی که در میان اجزایش حکمفرماست لذت می بری. اگر به کوچکترین اجزای آن نظر کنی از عجایب صنع باری تعالی در شگفت شوی و دریابی که در تنظیم آن چه دقتی به کار رفته و در حرکت آن چه عظمتی مشهود است. همه اینها به میزان شناخت تو خواهد افزود که آسمان و زمین را پروردگاری است که زمام اختیار آنها در دست دارد و امور آنها را تدبیر می کند و راه می برد. اگر آن را زمامداری نباشد هر جزء آن به گوشه ای افتد، متلاشی و فنا گردد. به راستی چه کسی زمام جهان به دست خواهد داشت جز خداوندی که آن را آفریده است!
«قل لمن ما فی السماوات و الأرض قل لله؛ بگو از آن کیست آنچه در آسمانها و زمین است؟ بگو از آن خداست.» این حقیقتی است که ما را نیاز به اثبات آن نیست. بلکه باید آن را لمس کنیم تا بتوانیم هر چه بیشتر بدان نزدیک شویم. این حقیقت سرچشمه اصلی است و حقایق دیگر از آن بیرون می آیند. از خلال شناخت حقیقت الهیه پی می بریم که خداوند مقرر ساخته که خود صاحب رحمتی واسعه باشد. زیرا اگر رحمت را بر خود مقرر نساخته بود.
با این سؤال و جواب برهان بر معاد شروع می شود، و خلاصه آن این است که خدای تعالی مالک است همه آنچه را که در آسمانها و زمین است، و می تواند به هر طوری که بخواهد در آنها تصرف کند، از طرفی هم می فرماید: خدای سبحان متصف است به صفت رحمت، که عبارت است از رفع حوائج محتاجان و رساندن هر چیزی به مستحق آن، و از طرفی دیگر اشاره می کند به اینکه عده ای از بندگانش (از آن جمله انسان) صلاحیت زندگی جاودانه و استعداد سعادت در آن زندگی را دارند، پس خدای سبحان به مقتضای مقدمه اولی، یعنی مالکیتش می تواند در انسان تصرف نماید، و چون انسان به مقتضای مقدمه دومی استحقاق و استعداد زندگی ابدی را دارد، لذا به مقتضای مقدمه سوم او را به چنین زندگی مبعوث خواهد نمود. جمله ی 'قل لمن ما فی السماوات و الأرض...' متضمن یکی از مقدمات حجت است، و جمله ی 'کتب علی نفسه الرحمة' متضمن مقدمه دوم.
ص: 1334
بنابراین، جمله ی 'قل لمن ما فی السماوات و الأرض...' دستوری است به پیغمبر (ص) که از مشرکین بپرسد چه کسی مالک آسمانها و زمین است؟ و کیست که می تواند در آنها به خواست و اراده خود بدون اینکه چیزی مانعش شود تصرف کند؟ آن گاه خودش از طرف آنان جواب دهد که آن کس بدون شک خدای سبحان است، برای اینکه غیر خدا حتی بت ها و اربابی که برای آنها قائلند مانند سایر مخلوقات خلقتشان از خدا و امرشان به دست اوست، پس او است مالک تمامی آنچه که در آسمانها و زمین است. در حقیقت چون مساله مورد سؤال، هم در نظر سائل و هم در نظر مسئول عنه امر واضحی بوده، و خود خصم هم به آن اعتراف داشته، از این جهت احتیاجی به اینکه خصم جواب دهد و به زبان اعتراف کند نبوده، و به رسول گرامیش (ص) دستور داده که او خودش از طرف آنان جواب دهد و بدون انتظار جواب، حجت را تمام نماید. و این قسم اقامه برهان یعنی سؤال از خصم و جواب دادن خود سائل هر دو از سلیقه های بدیعی است که در تنظیم براهین به کار می رود. مثلا منعم به کسی که به او انعام و احسان کرده و او در عوض کفران نعمتش نموده می گوید: چه کسی لباس و آب و نانت داد؟ من بودم که چنین منتی بر تو نهادم و تو در عوض اینطور کفران کردی.
خلاصه اینکه، این سؤال و جواب برهانی است که اثبات می کند که مالک علی الاطلاق عالم خدای سبحان است، بنابراین می تواند در ملک خود به دلخواه خود تصرف نماید، زنده کند، بمیراند، و بعد از مرگ مبعوث کند، بدون اینکه چیزی از موانع از قبیل دشواری عمل و دقیق بودن آن و مرگ و غیبت و به هم خوردن برنامه کار و امثال آن او را از این تصرفات جلوگیر شود. و چون با اثبات این معنا یکی از مقدمات برهان ثابت شد، از این رو مقدمه دیگر آن را ملحق نموده، می فرماید: 'کتب علی نفسه الرحمة' کتابت به معنای اثبات و حکم حتمی است، و چون رحمت، که عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ایصال هر چیزی به سعادتی که لیاقت و استعداد رسیدن به آن را دارد از صفات فعلیه خدای تعالی است، از این جهت صحیح است این صفت را به کتابت (قضاء حتمی) خود نسبت دهد، و بفرماید: خداوند رحمت و افاضه نعمت و عطاء خیر بر مستحقین را بر خود واجب کرده است.
ص: 1335
هم چنان که در آیه «کتب الله لأغلبن أنا و رسلی؛ خداوند چنین قضا رانده که سرانجام غلبه با من و فرستادگانم خواهد بود.» (مجادله/ 21) فعل را که همان غلبه است نسبت به کتابت داده، و در آیه ی «فو رب السماء و الأرض إنه لحق؛ پس به پروردگار آسمان و زمین قسم که آن حق است.» (ذاریات/ 23) فعل را نسبت به حق داده و صحیح هم هست، زیرا صفتی را که مربوط به ذات باشد، از قبیل صفت حیات و علم و قدرت صحیح نیست که به کتابت و امثال آن نسبت داده شوند، و گفته نمی شود: خداوند حیات و علم و قدرت را بر خود واجب کرده. به خلاف صفات فعلیه خداوند از قبیل رحمت و امثال آن، که می توان آن را به کتابت و قضای خدا نسبت داد، و معنای آن این است که خداوند نعمت را بر بندگان تمام نموده و آنان را در روز قیامت جمع کرده، پاداش اقوال و اعمالشان را می دهد، تا اشخاص با ایمان رستگار و دیگران زیانکار گردند، چون رحمت اقتضای چنین تفضلی را دارد از این جهت بعد از جمله ی 'کتب علی نفسه الرحمة' چنین نتیجه گرفت: 'لیجمعنکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه' و ترتب این نتیجه بر آن مقدمات را با رساترین وجه تاکید فرمود، یعنی هم لام قسم به کار برد، و هم نون تاکید، و هم در آخر صراحتا فرمود: 'لا ریب فیه' سپس اشاره کرد به اینکه در چنین روزی سود و ربح تنها برای مؤمنین است، و غیر مؤمنین را جز خسران عاید نمی شود.
ص: 1336
آری او بخشایش را بر خود مقرر داشته ولی رحمت خدا را حدودی است. حدود رحمت خدا حکمت اوست، پس از آنجا که او به هنگام وضع سنتهای عادله رحیم است بر هر کس هم که خلاف آن سنتها حرکت کند سخت می گیرد. مثلا وقتی خداوند تو را حفظ می کند از این که سنگی عظیم از آسمان بر خانه تو بیفتد و خانه تو را با هر که در آن است درهم کوبد بر تو نیز واجب ساخته که بر مقتضای عدالت رفتار کنی و خانه های مردم را با بمبهای خوشه ای ویران نسازی و اگر تو چنین کنی کیفر عملت را در این دنیا یا در آن دنیا خواهی چشید. البته محاکمه تو پنهانی نخواهد بود تو را در برابر مردم محاکمه علنی می کنند. چه بسا کسی را که تو بر او ستم روا داشته ای بیاورند تا حق خود به تمامی از تو باز ستاند.
او همه ما را در روز قیامت که در آن تردیدی نیست گرد می آورد. آیا کسی در این تردیدی دارد که خدا همان کسی است که هر چیزی را در حدود معینی که بر مقتضای عدالت و حکمت اوست بیافریده و منشأ این آفرینش عادلانه حکیمانه همان رحمتی است که او بر خود مقرر ساخته؟ آیا می توان پنداشت که خداوند آدمیان را یله خواهد کرد تا خود را نابود کنند که جهانی را که در آن زیست می کنند به نابودی کشند بی آنکه پاداش عادلانه ای در انتظارش باشد؟ هرگز.
آیات سوره ی 'حمد' نیز ناظر به همین معناست: 'الحمد لله رب العالمین* الرحمن الرحیم* مالک یوم الدین؛ رحمت بی کران پروردگار موجب تحقق روز پاداش (معاد) خواهد بود که تنها مالک آن روز خداست.» (فاتحه/ 2 _ 4) الرحمن الرحیم یعنی خدایی که بخشنده ی نعمت است بر خلقان و آمرزنده عاصیان در آن جهان. تکرار این دو صفت با وجود قرب عهد به ذکر آن جهت مبالغه است و گفته اند که ایراد این دو صفت در اول بعد از ذکر معبودیت به جهت ذکر نعمتی است که به سبب آن مستحق عبادت شده و در این مقام ذکر آن به جهت استحقاق حمد است پس در واقع تکرار نباشد یعنی ذکر رحمت در 'بسم الله الرحمن الرحیم' نظر به مبداء فطرت است که بی ماده و مدت از کتم عدم به فضای وجود آورده به واسطه آن مستحق عبودیت گشته و در غیر بسمله نظر به بقای وجود است در دنیا و اعاده آن در آخرت تا هر کسی را به مجازات خود رساند عالمان را به جانب قدس و عارفان را به مکان قرب و رفع درجات و این موجب حمد الهی و سبب ستایش پادشاهی است و ذکر مالک یوم الدین که بعد از این آیه است، مؤید این معنی است تا آنکه ذکر این دو صفت در این مقام به جهت بیان ربوبیت باشد چه تربیت عالمیان به رحمانیت است به این وجه که خلق را در دنیا روزی می دهد و به رحیمیت که در آخرت ایشان را می آمرزد و بعد از آن به جهت ترک کفران و طغیان بندگان اختیار صفت مالکیت که مشعر بر سیاست است نموده می فرماید که مالک یوم الدین یعنی خدایی که خداوند روز جزا دادن است و جمیع بندگان را در آن روز به سزای و جزای کردار خودشان رساند به این وجه که مطیع را ثواب دهد و عاصی را عقاب نماید.
ص: 1337
پس با دقت کافی در می یابیم که الوهیت خداوند مقتضی ضرورت معاد است؛ زیرا در روز قیامت زمین و آسمان در قبضه ی قدرت اوست: «و الأرض جمیعا قبضته یوم القیمة و السموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عما یشرکون؛ اوست که در روز قیامت، زمین در قبضه قدرت او و آسمان ها پیچیده به دست سلطنت اوست. آن ذات پاک یکتا منزه از شرک مشرکان است.» (زمر/ 67)
طرح یک شبهه
سؤالی که در اینجا به ذهن خطور می کند این است که قیامت و رستاخیز تنها برای گروهی مایه ی رحمت است، در حالی که برای گروه دیگری مایه ی عذاب است، این مطلب چگونه با رحمت خداوند سازگار می باشد؟ پاسخ این است که خداوند استعداد نیل به رحمت را به همه داده، و سرمایه های لازم را در اختیار همگان گذارده و حال اگر گروهی خودشان سرمایه ها را آتش بزنند، و بر باد دهند، با اینکه هم عقل دارند و هم تحت پوشش تعلیمات وحی قرار گرفته اند مقصر خودشانند، و خودشان کرده اند که لعنت بر خودشان باد! همه ی مواهب حیات چنین است، گروهی از آن بهره می گیرند و گروهی سوء استفاده می کنند، و این امر مانع فیض خدا و رحمت او نخواهد بود.
تذکر
نکات اثباتی که در برهان رحمت وجود دارد، سراسر جهان آفرینش اعم از مجرد و مادی را شامل است و هرگونه ادعایی که در قرآن کریم در رابطه با حشر آسمان، زمین و حیوان مشاهده می شود با برهان حکمت و رحمت و در خصوص بخش مادی آنها با برهان حرکت قابل اثبات است؛ از قبیل: «یوم تبدل الأرض غیر الأرض و السموات و برزوا لله الواحد القهار؛ روزی که زمین به زمین دیگر و آسمان ها [به آسمان های دیگر] مبدل شود، و [مردم] در برابر خدای یگانه قهار ظاهر شوند.» (ابراهیم/ 48) «و الأرض جمیعا قبضته یوم القیمة و السموات مطویات بیمینه» (زمر/ 67) «و ما من دابة فی الأرض و لا طائر یطیر بجناحیه إلا أمم أمثالکم ما فرطنا فی الکتاب من شیء ثم إلی ربهم یحشرون؛ هیچ جنبده ای در زمین و هیچ پرنده ای که با دو بال پرواز می کند جز امتهایی مانند شما نیستند و ما چیزی از این امور را در کتاب فروگذار نکردیم و همه ی اینها به سوی پروردگارشان محشور می شوند.» (انعام/ 38) «ما من دابة إلا هو أخذ بناصیتها إن ربی علی صراط مستقیم؛ هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که خداوند زمام آن را گرفته و تحقیقا خداوند آن را به راه راست تدبیر می کند.» (هود/ 56) گرفتن پیشانی و زمام هر موجودی همان هدایت او به هدف و بر اساس رحمت است.
ص: 1338
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 159
فتح الله کاشانی- منهج الصادقین- جلد 1 صفحه 40
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 25 و 34
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 3 صفحه 28
کلی__د واژه ه__ا
برهان رحمت الهی اثبات معاد استعداد انسان باورها در قرآن
واژه ی فطرت بر وزن جلسه نوع خاصی از خلقت است که به معنای سرشت، خمیره، گوهر صفتی که هر موجود در آغاز خلقتش دارد طبع و دین به کار رفته است. بنابراین، فطرة الله به معنای آفرینش ایزدی است.
فطرة الله چیست؟ رنگ خم هو پیسه ها یکرنگ گردد اندر او
اساسا همه انواع موجودات از جمله انسان دارای خواسته ها، غرایز، امیال و ویژگی های ذاتی، فطری و نفسانی هستند و بر اساس آنها حرکت تکوینی دارند و اگر دچار مانع یا موانع نگردند برابر آن به سرحد کمال می رسند. انسان در میان همه آنها هدف و خواسته ای دارد که با تلاش و کوشش هر چه تمامتر به سوی آن گام برمی دارد آن عبارت است از عشق به 'جهان جاوید' و 'حیات همیشگی'. او دوستدار 'محبوب مطلق' و 'کمال تام' است؛ گرچه در شناخت مصداق جهان جاوید گاهی دچار لغزش می شود و مجاز را به جای حقیقت و سراب را جای سر آب تلقی می کند.
صدرالمتألهین در این باره سخنی دارد که مضمون آن چنین است: 'خداوند حکیم در نهاد جان ها محبت هستی و بقا و نیز کراهت نیستی و فنا را قرار داده است و این کاری است صحیح؛ زیرا هستی و بقا خیر انسان است و خداوند حکیم هرگز، کار باطل نمی کند. پس هر چه در نهاد انسان قرار گرفته باشد حق و صحیح است. بنابراین، 'جاودان طلبی ' انسان دلیل آن است که یک جهان جاویدان که از زوال مصون است وجود دارد؛ یعنی حق و صدق بودن طلب دلیل وجود مطلوب و امکان نیل به آن است. پس اگر جهان ابدی و جاودان مسلم است و دنیا شایستگی ابدیت ندارد، سرای آخرت و معاد ضروری خواهد بود. بنابراین، اگر معاد و آخرت وجود نمی داشت حس جاودان طلبی و محبت ابدیت خواهی در نهاد و نهان انسان ها باطل و بیهوده بود، در حالی که در جهان طبیعت باطل وجود ندارد چون جهان امکان، صنع خدای حکم محض است و این گفته ی حکیمان است'؛ یعنی امکان ندارد مثلا فطرت انسان عطش کام تشنه ی آب باشد و آب در خارج وجود نداشته باشد.
ص: 1339
شاگرد و داماد برومند صدرالمتألهین، یعنی فیض کاشانی همین معنا را ذکر کرده چنین گوید: چگونه ممکن است نفوس انسانی نابود گردد، در حالی که خداوند در طبیعت او به مقتضای حکمتش عشق به هستی و بقا را قرارداده و در نهاد و فطرت جانش کراهت از عدم و فنا را گذاشته است؟ زیرا وجود، خیر محض و صرف نور است. از سوی دیگر ثابت و یقینی است که بقا و دوام در این جهان محال است: «أینما تکونوا یدرککم الموت؛ هر کجا باشید شما را مرگ درمی یابد.» (نساء/ 78) و اگر جهان دیگری وجود نداشته باشد که انسان به آن انتقال یابد، این غریزه و ارتکازی که خداوند در سرشت بشر قرار داده، یعنی 'عشق به هستی و بقای همیشگی' و 'محبت حیات جاویدان' باطل و ضایع خواهد بود، در حالی که خداوند برتر از آن است که کار لغوی انجام دهد.
دلیل این که در حکمت الهی جایی برای لغو کاری، بیهوده گرایی و باطل و بی هدفی وجود ندارد آن است که مدبر کل و پروراننده موجودات، هر موجودی را به همه ی ابزار و آلات دخیل در تکامل او، مجهز کرد و هدایت فرمود: «ربنا الذی أعطی کل شی ی خلقه ثم هدی؛ خداوند به هرچیزی هدایتش را عنایت می کند.» (طه/ 50) و آنچه در جهان آفرینش حکومت می کند حکمت و عنایت خداوند است، نه این که 'طبیعت' به عنوان فاعل مستقل بتواند کارگری انجام دهد؛ زیرا بر اساس توحید افعالی، هر چه در عالم فرض شود، از جمله ی طبیعت، مهره ای از مهره های فاعلیت خداوند حکیم است.
ص: 1340
به شیر شرزه کردی حمله تعلیم *** به آهوی ختن دادی دویدن
بر این پایه، برای اثبات معاد به دو مقدمه نیاز است: یکم این که، خواسته ی نوع انسان و مقتضای سرشت وی 'جاودان خواهی' است. دوم این که، فطرت انسان اشتباه نمی کند و خواسته های او به حق است. او باطل نمی طلبد و یاوه خواه نیست. شایان ذکر است که، برهان فطرت برای اثبات اصل مبدأ محتاج تحلیل و تکمیل است و باید با مبدأ تصدیقی حدسی آن را تتمیم کرد؛ زیرا قبل از اثبات مبدأ هستی نمی توان از حد وسط حکمت و عنایت خداوند استمداد کرد، بلکه باید از راه تجربه و حدس که در نظام طبیعت چیز بیهوده ای یافت نمی شود کمک گرفت.
لیکن در مرحله اثبات معاد، وجود مبدأ حکیم قبلا مبرهن و ثابت است که عنایت او معصوم و مبرا از بیهوده کاری است. از این رو به سهولت می توان تصدیق کرد که حتما جهان جاوید و عالم ابدی وجود دارد که انسان آن را می طلبد (آن سان که گرسنه طعام و تشنه آب می طلبد) و با تلاش و کوشش به دنبال آن می رود. از هر راهی سراغ آن را می گیرد، از هر دستاویزی مدد می جوید و گاهی سرابی را به اشتباه عنوان سرمدی می دهد، و از باب خطا در تطبیق بر مصداق است که انسان گاهی 'زورمداری' خویش را زمینه ی جاودانگی می پندارد و خود را مخلد می خواند و بر آن اصرار می ورزد و به آن تکیه می کند. او در روز سقوط و سرنگونی به روشنی می بیند 'که محال است در این مرحله امکان خلود.' «و أنذر الناس یوم یأتیهم العذاب فیقول الذین ظلموا ربنا أخرنا إلی أجل قریب نجب دعوتک و نتبع الرسل أولم تکونوا أقسمتم من قبل مالکم من زوال؛ ای پیامبر! مردم را از روزی که هنگام عذاب و کیفر اعمالشان فرا می رسد بترسان و آگاهشان ساز که ستمکاران خلق خواهند گفت: پروردگارا! عذاب ما را به تأخیر افکن تا دعوت تو را اجابت کنیم و پیرو رسولان تو باشیم. در این هنگام به آنان پاسخ رسد که آیا شما بارها پیش از این سوگند یاد نمی کردید که ما را هرگز زوال و نابودی نخواهد بود.» (ابراهیم/ 44)
ص: 1341
قرآن در کمال فصاحت اندیشه ی جاودانه بودن و همیشگی زیستن آنان را به تصویر کشیده است؛ انسان زمانی 'زراندوزی' خویش را زمینه جاودانگی و خود را در پناه آن همیشگی می شمارد. قرآن در این زمینه چنین می فرماید: «و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما أظن أن تبید هذه أبدا؛ او روزی در حالی که به جان خویش ستمکار بود مغرورانه به باغ وارد شد و گفت: گمان ندارم هرگز این باغ و دارایی من نابود شود.» (کهف/ 35)
آری او باغ و راغ خویش را مایه ی سرمدیت می پنداشت؛ چنان که برخی مال و سرمایه خود را سبب جاودانگی خویش می پندارند: «الذی جمع مالا و عدده* یحسب أن ماله أخلده؛ کسی که مالی اندوخت و همواره به شمارش آن سرگرم است، می پندارد که مال و دارایی دنیا به وی عمر ابدی خواهد بخشید. هرگز چنین نیست.» (همزه/ 2- 3)
برخی مفسران چون علامه طباطبایی ره برای فطری بودن معاد با استفاده از روایات معصومین (ع) از این آیه بهره جسته اند: «فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛ روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتی است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده و دگرگونی در آفرینش خدا نیست. این است آیین استوار.» (روم/ 30)
به طوری که ملاحظه می کنید، «دین» دو بار در آیه ی فوق تکرار شده که اشاره به مجموع حقایق دینی است، و قابل توجه اینکه دی یک جمله می فرماید: «این آفرینش الهی است» و بعد می افزاید: «دگرگونی در آفرینش خدا نیست» و بار سوم روی این مسأله تأکید کرده می گوید: این آئین پابرجاست. و به این ترتیب سه بار روی فطری بودن دین، برای انسانها در این آیه تکیه شده است. معظم له سپس به تفصیل به تفسیر این آیه پرداخته و به کمک احادیث می گوید: دین چیزی جز سنت حیات و راه و روشی که بر انسان واجب است آن را پیشه خود سازد تا سعادتمند شود نیست. پس هیچ انسانی هدف و غایتی جز هدایت ندارد؛ آن سان که همه ی مخلوقات به سوی سعادت خود و آن هدفی که ایده آل آنهاست هدایت فطری شده اند و طوری آفریده شده و به جهازی مجهز گشته اند که با آن غایت و هدف مناسبند. انسان نیز مانند سایر انواع مخلوقات به فطرتی مفطور است که او را به سوی اکمال نواقص و رفع حوایج هدایت کرده است.
ص: 1342
بر این اساس، هشام بن سالم می گوید از امام صادق (ع) پرسیدم: معنای 'فطرة الله التی فطر الناس علیها' چیست؟ فرمود: دین 'توحید' است. آن حضرت در حدیث دیگر در پاسخ به این سؤال می فرماید: دین حنیف 'ولایت' است و در حدیث سومی امام هشتم از امام باقر (ع) ذیل آیه روایت کرده است: آن فطرت عبارت است از 'لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی امیرالمؤمنین ولی الله'. علامه طباطبایی ذیل این حدیث می فرماید: معنای این که فطرت عبارت است از این سه شهادت، این است که هر انسانی بر اعتراف به خدا و به این که او شریک ندارد مفطور است؛ زیرا با وجدان خود در می یابد که به اسبابی نیازمند است که آنها نیز سبب می خواهد و این همان توحید است و نیز به اعتراف بر نبوت مفطور است؛ زیرا به وجدان خود احساس می کند که ناقص است و این نقص وی را نیازمند دینی ساخته که تکمیلش کند و این همان 'نبوت' است. نیز به 'ولایت' و اعتراف به آن نیز مفطور است؛ زیرا با وجدان خود احساس می کند که اگر بخواهد کردار خود را بر طبق دین تنظیم کند جز در سایه سرپرستی و ولایت خدا نمی تواند و فاتح این ولایت در اسلام همان علی بن ابی طالب (ع) است و برگشت معنای روایت قبلی که آیه را به ولایت تفسیر کرد به همین است؛ چون ولایت مستلزم توحید و نبوت نیز هست و همچنین روایتی که فطرت را به توحید تفسیر می کرد همین معنا را افاده می کند؛ چون معنای توحید این است که انسان معتقد به وحدانیت خدای متعالی باشد؛ خدایی که جامع همه کمال ها و صفات برجسته است و این اعتقاد مستلزم اعتقاد به معاد و نبوت و ولایت نیز هست. از مجموع این آیه استفاده می شود که نه تنها مسأله ی خداشناسی، بلکه اعتقاد به رستاخیز و دادگاه بزرگ عدل الهی نیز در فطرت آدمی نهاده شده است.
ص: 1343
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- حلد 5 صفحه 230
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد فطرت انسان جهان بینی اسلامی باورها در قرآن
می دانیم که یکی از اوصاف خداوند، «عدالت» است، عدالتی که نشانه های آن در جای جای عالم هستی، در آسمانها، در زمین، در وجود خود انسان، در ضربان قلب و گردش خون او، و بالاخره در سراسر این جهان دیده می شود؛ «بالعدل قامت السماوات و الارض؛ آسمانها و زمین با عدالت برپا است.» آیا انسان می تواند یک وصله ی ناجور در این عالم پهناور باشد؟ و از عدالت عمومی جهان برکنار بماند؟! از سوی دیگر تاریخ گذشته ی انسان و حوادث امروز به خوبی نشان می دهد که احقاق حق مظلومان، و کیفر ظالمان، هرگز در این جهان به طور کامل انجام نشده، ممکن است به صورت «قضیه ی جزئیه» این مسأله دیده شود، ولی نه به صورت یک «قضیه ی کلیه» و فراگیر. پس عدالت حاکم بر این عالم که پرتو ی از عدالت خدا است ایجاب می کند روزی فرا رسد که پرونده ی اعمال همه ی انسانها بدون استثناء با دقیق ترین حساب، مورد بررسی قرار گیرد، و این همان روزی است که رستاخیزش می نامیم.
برهان عدالت بر چند مقدمه استوار است:
مقدمه اول
عدالت نیکو، لازم و ضروری است. عدالت یعنی قرار دادن هر چیز در جای مناسب و لایق خود و رعایت استحقاق ها؛ این واژه در مقابل ظلم قرار دارد. عقل حکم به حسن عدالت و قبح ظلم می کند و خداوند که خالق عقل است، از هرگونه ظلم و ستمی مبرا است و به هیچ کس کوچک ترین ظلمی روا نمی دارد و اجازه نمی دهد که ظالمان نیز از کیفر ظلم در امان و مظلومان از شهد عدالت محروم باشند.
ص: 1344
مقدمه دوم
در بین انسان ها ظالم و مظلوم وجود دارد. انسان هایی هستند که ظلم به خود و ظلم به دیگران می کنند و انسان هایی هم هستند که بدون این که مستحق باشند، مورد ظلم و تعدی قرار می گیرند؛ همچنان که انسان هایی نیز وجود دارند که از ارتکاب هرگونه ظلم و ستمی مبرا می باشند و یا در مجموع کارهای پسندیده آنان نسبت به ظلم و ستمی که می کنند، رجحان و برتری دارد و برعکس کسانی نیز هستند که گرچه کارهای پسندیده نیز انجام می دهند، ولی کارهای ناپسند و ظلم آنان بیشتر و نمایان تر است. عدالت اقتضا دارد که هر کدام از اصناف فوق به نتایج کارهای خود برسند و جایگاهی مناسب آن بیابند.
مقدمه سوم
دنیا ظرفیت تمام برای کیفر و پاداش ندارد، زیرا:
1- عذاب و پاداش در دنیا ناخالص هستند و این خلاف غرض است. ما اگر بخواهیم کسی را پاداش دهیم، دیگر طالب رنج او نیستیم، ولی در این دنیا به هیچ صورتی نمی توانیم او را بهره مند سازیم که فقط لذت ببرد و رنج نبیند. در مورد عذاب و کیفر کردن هم، وضع همین طور است. ما می خواهیم که ستمگر را رنج خالص بدهیم که هیچ کم نشود بلکه بر شدت آن افزوده گردد و چنین چیزی در دنیا ممکن نیست.
2- اگر نتایج و عواقب اعمال را کیفر و پاداش بدانیم، در این دنیا می بینیم بسیاری از مواقع این نتایج و عواقب فقط به گناهکار نمی رسد، بلکه دیگران را هم شامل می شود، در حالی که دیگران استحقاق آن پاداش یا کیفر را ندارند و فقط باید کیفر و پاداش شامل صاحب عمل گردد.
ص: 1345
3- اگر پاداش و کیفر اعمال به طور کامل در همین دنیا واقع می شد، شوق پاداش نقد و خوف کیفر حاضر و مشهود، انسان را به انجام کارهای خوب و پرهیز از کارهای زشت می کشاند و آزادی و اختیار تقریبا از او سلب می شد و اصل آزمایش الهی کاری لغو می گشت؛ در حالی که قرآن کریم می فرماید: «آن که مرگ و زندگی را بیافرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما نیکوکارتر است.» (ملک/ 2)
4 بعضی از کارها به قدری بزرگند که دادن پاداش و کیفر آنها در دنیا ممکن نیست مثلا قاتل یک فرد را می توان با کشتن او کیفر داد، ولی قاتل دو نفر به بالا را نمی توان کیفر داد؛ زیرا ما فقط یک بار می توانیم او را بکشیم و این کشتن حداکثر کیفر یک قتل است و دیگر قاتلی نمی ماند تا کیفر قتل های دیگر را ببیند. همچنین امکان پاداش به برخی از اعمال پسندیده نیز در این دنیا وجود ندارد همانند شهادت در راه خدا.
مقدمه چهارم
اگر مرگ نقطه پایان و نیستی باشد، باید بگوییم که در جهان خلقت با ظالم و مظلوم یکسان رفتار شده، با مرگ، پرونده هر دو بسته می شود و این خلاف عدالت است. به عبارت دیگر نمی توان پذیرفت که سرنوشت همه انسان ها اعم از نیکوکار و بدکار، عالم و جاهل و عادل و ظالم، یکسان باشد و همگی مدتی در دنیا مطابق میل و انتخاب خود زندگی کنند و با مرگ، هر دو نیست و نابود شوند. بنابراین مرگ نباید نیستی و پایان زندگی باشد و جهان بعد از مرگ ضروری است تا در آن جهان، عدالت اجرا گردد و هر کس به آنچه استحقاق دارد و کسب کرده، برسد و حق مظلوم از ظالم ستانده شود و ظالم کیفر اعمال خود را ببیند.
ص: 1346
اگر قیامتی نباشد عدالت نخواهد بود
همانطور که در مقدمه گفتیم آفرینش جهان بر پایه حق و عدالت و احسان و حکمت نهاده شده است؛ چنان که امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: 'إنه بالحق قامت السماوات و الأرض' و امام جواد (ع) می فرماید: 'قامت السموات و الأرض بحکمه' و قبل از آنان پیامبر اکرم (ص) فرمود: 'باحسان الله قامت السماوات و الأرضون' و فرمود: 'بالعدل قامت السماوات و الأرض'. از سوی دیگر، پیامبران با همه ی تلاش و کوششی که در راه هدایت بشر انجام دادند و مجاهدت هایی که در راستای تهذیب نفوس و اصلاح جامعه داشتند به موفقیت کامل دست نیافتند و نتوانستند ریشه ظلم و بنیان ستم را براندازند، بلکه همواره در برابر پیامبران و وارستگان پاکدامن گروهی شرارت خواه دست به خونریزی می زدند و دامن به آلودگی و دل به تبه کاری می سپردند و بسیاری از زحمات و دست آوردهای پیامبران را برباد فنا می دادند و متأسفانه به کیفر تلخ و پاداش مناسب خود نرسیدند.
از سوی سوم، جهان طبیعت ظرفیت پاداش کامل انسان ها را ندارد؛ نه پاداش برخی از صالحان که جز به مقام قرب و لقای الهی نمی اندیشند ممکن است و نه کیفر پاره ای از بزهکاران که با گمراه ساختن نسل ها و کشتار هزاران بی گناه دلی سخت تر از سنگ و خویی درنده تر از گرگ و دسیسه ای همسان شیطان و اهرمن دارند در جهان طبیعت میسر است. چگونه می توان در این جهان کسی را که به هزاران نفر ستم روا داشته و حقوق بسیاری از مردم را ضایع کرده و شمار زیادی را از رسیدن به کمال شایسته بازداشته کیفر داد؟ کسی که در این دنیا فقط یک نفر را کشته و حیات او را از بین برده به جزای او خود نیز کشته می شود؛ اما کسی که صدها نفر را قتل عام کرده با او چه معامله ای می توان انجام داد؟ آیا به صرف کشته شدن او داد آنان گرفته می شود؟
ص: 1347
بنابراین، عدل خداوند ایجاب می کند که در پی جهان طبیعت عالمی دیگر و نظامی عادلانه وجود داشته باشد تا در آن عدل و داد برپا و حساب همگان تسویه گردد. داد ستمدیدگان و رنج کشیدگان از گردنکشان و ستمکاران گرفته و فاسدان به پاداش کردار تباهشان برسند. امیرالمؤمنین (ع) در این باره چنین می فرماید: «إن الله تعالی لم یرضها ثوابا لأولیائه، و لا عقابا لأعدائه؛ خداوند دنیا را نه برای پاداش دوستانش پسندید و نه برای کیفر دشمنانش.» اگر روزی برای رسیدگی و داوری بین مردم در جهان هستی نباشد تا بدان به کیفر کردار ناشایست برسند و پاکان در نعمت های جاوید به مقام های شایسته دست یابند و آثار کردار شایسته و حیات پاکیزه دنیوی خود را دریافت دارند لازمه اش برابری ظلم و عدل، ظالم و عادل و صالح و طالح است و این برابری ناموزون هرگز با عدل الهی و نظام احسن ربانی سازگار نیست.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 165
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 299
معاد از دیدگاه عقل و نقل- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 245 و 253
کلی__د واژه ه__ا
عدل الهی اثبات معاد کیفر نتیجه اعمال انسان قیامت
ایمان به ارکان دین از جمله اعتقاد به عالم قیامت و بررسی به اعمال و نیز التزام به پاداشتن فرائض سبب تزکیه و کمال روح می شود و از شائبه ی شرک و شک درباره بررسی به اعمال صالح و طالح به پیشگاه پروردگار مصون خواهد بود زیرا غرض از دعوت و تهدید به مخالفت پروردگار آن است که از عقوبت خائف شود و او را به اطاعت ترغیب نموده و التزام نماید و این تزکیه نفس و کمال و انقیاد روانی است. بدیهی است که دعوت به پیروی از برنامه مکتب قرآن و هم چنین تهدید و انذار متخلفان به منظور سوق آنان به اطاعت و سعادت است و لازم قهری آن ایمن بودن از عقوبت و نیل به ثواب و نعمت های جاودان است و این در صورتی است که بپذیرند و از دعوت به اداء وظایف و تهدید استفاده نمایند و روح و روان خود را به انقیاد آرایش داده صفا و نورانیت بخشد. در آیه ای از قرآن خداوند به این مطلب اشاره نموده؛ سخن از پاکی و تقوی و تزکیه انسانها، به میان می آورد که ثمره اش عائد خودشان می شود، می فرماید: «و من تزکی فإنما یتزکی لنفسه؛ هر کسی پاکی را پیشه کند نتیجه ی آن به خود او باز می گردد.» (فاطر/ 18)
ص: 1348
سپس می افزاید: «و إلی الله المصیر؛ بازگشت همگی به سوی خدا است.» اشاره به اینکه اگر نیاکان و پاکان در این جهان از تمام آثار تقوی و پاکی بهره مند نشوند بازگشتشان به سوی خدا است و در دارالبقاء نتایج اعمال خود را خواهند دید. به هر حال جمله ی 'و إلی الله المصیر'، بازگو کننده ی این حقیقت است که سیر تکاملی انسان با مرگ پایان نمی گیرد و همچنان ادامه خواهد یافت تا به لقاء الله برسد. این جمله مبنی بر تهدید است که رجوع و بازگشت افراد بشر و هم چنین اعمال صالح و طالح و نیک و بد هر یک از آنان به سوی پروردگار است و غرض از نظام تکلیف نیز آزمایش بشر است و منتها سیر آنان نیز به سوی ساحت پروردگار خواهد بود آنان که دعوت را پذیرفته روح و روان خود را تزکیه نموده صفا و نورانیت بخشیده و به ساحت پروردگار تقرب یافته به نعمت های جاودان متنعم خواهند گشت. هم چنین گروهی که در مقام تمرد برآیند بر تیرگی روح و روان خود افزوده زیاده از اینکه از نعمت های بی بهره گشته به عقوبتها و حسرت روانی نیز محکوم خواهند شد.
از آیه استفاده می شود که غرض از بناگذاری مکتب عالی قرآن و دعوت جامعه بشر به پیروی از برنامه اعتقادی و عملی آن همانا تزکیه روان و صفا روح است به این که از طریق به کار بردن دو نیروی روانی و جوارحی واجد تزکیه روح و شعار عبودیت گردد و در حقیقت هر سه نیرو توأم با یکدیگر سعادت بشر را پایه گذاری می نماید و به قرب رحمت کبریائی می رساند و چنانچه تزلزلی در یکی از سه رکن پدید آید پایه های سعادت بشر متزلزل و فرو خواهد ریخت.
ص: 1349
در جای دیگر آمده است: «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما از خداییم و به او بازمی گردیم.» (بقره/ 156) إنا إلیه راجعون دلالت بر حال دارد یعنی هم اکنون در حال رجوعیم، قدم به قدم، لحظه به لحظه به سوی او برمی گردیم، رجوع الی الله ظاهرا رجوع به ابدیت و ثبوت و بقا است، از این جهت نیکان و بدان همه به سوی خدا بر می گردند. مفسر بزرگ مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه می گوید: 'إنا لله' اقرا به عبودیت است که همگی بندگان و مملوک او هستیم، و 'و إنا إلیه راجعون' اقرار به این است که ما مملوک اوئیم، و اینکه می گوئیم: 'و إنا إلیه راجعون'، اقرار به این است که ما از این جهان خواهیم رفت (و جایگاه ما جای دیگر است) قابل توجه اینکه قرآن مجید این جمله را به عنوان یکی از گفتارهای شایسته صابران هنگامی که با مصائب، و بیدار کننده ی دل و جان او در حوادث سخت، و طرد کننده ی افکار شیطانی از حوزه ی روح انسان در این لحظات حساس است.
چرا که از یکسو، اعتراف می کند خودش و هر چه دارد ملک خداست، او نعمت می دهد و او باز می ستاند، و به گفته ی بعضی از مفسران از آنجا که شخص کریم هرگز آنچه را بخشیده باز پس نمی گیرد، گرفتن او به عنوان ذخیره برای جای بهتر است، و این خود مایه ی تسلی خاطر مصیبت زده است. و از سوی دیگر وقتی اعتراف می کند که ما به سوی او باز می گردیم تسلی خاطر دیگری به او می بخشد، زیرا به جائی می رود که مرکز فیض او و لطف و رحمت او و سرای جاویدان و محل لقای او است.
ص: 1350
لذا بعضی گفته اند: این جمله یکی از مواهب عظیمی است که خداوند در اختیار این امت گذارده تا به هنگام بروز مصائب به خوبی از آن الهام گیرند، و چقدر تفاوت بین این آیه و سخنی است که یعقوب پیغمبر بزرگ خدا به هنگام از دست دادن یوسف بیان کرد: «و قال یا أسفی علی یوسف؛ و گفت وا اسفا بر یوسف.» (یوسف/ 84) آری در آن روز هنوز این جمله که به عنوان کلمه ی استرجاع است نازل نگشته بود.
به هر حال این جمله عصاره ای است از توحید کامل و ایمان به معاد، و تکیه بر ذات پاک خداوند در همه حال و در هر زمان. خلاصه اینکه این جمله اعتراف به مبدأ و معاد و بیانگر مسیر حرکت انسان در نظام هستی است و اینکه وجود انسان ناشی از وجود خداوند است و سرانجام نیز پس از طی مراحلی به او باز خواهد گشت.
نقطه نهائی حرکتها
همانگونه که در یک دایره اگر چیزی را از یک نقطه حرکت بدهیم و حرکت ادامه پیدا کند سرانجام به همان نقطه آغاز خواهد رسید، سیر حرکت انسان نیز همانگونه است از خدا شروع می شود و با خدا پایان می یابد و انسان چه بداند و چه نداند عاقبت به همانجا خواهد رسید که حرکت را از آنجا شروع کرده بود. یک حرکت دوری و دایره ای.
امیر المؤمنین می فرماید: 'انا لله' بدان معناست که ما ملک خدا هستیم و او مالک ماست و معنای 'إنا إلیه راجعون' آن است که ما هلاک می شویم؛ یعنی پس از مرگ و هلاکت به مالک خود باز می گردیم و جایگاه ما نزد اوست. آیات قرآن در این باره کم نیست و از مجموعه ی آنها به نکات زیر دست می یازیم:
ص: 1351
الف: برهان حرکت هم توان اثبات مبدأ فاعلی را دارد و هم توان اثبات مبدأ غایی، یعنی منتهی و قیامت را؛ یعنی همان گونه که هر متحرک محرک دارد، هر متحرک نیز هدف خواهد داشت. اما برهان حدوث و قدم مثلا، توان اثبات معاد را ندارد.
ب: برهان حرکت در مقام اثبات مبدأ فاعلی تنها می تواند موجود مجردی که خود دارای حرکت نباشد، ثابت کند، نه واجب ازلی را و در مقام اثبات معاد نیز هدف ثابت و موجود کامل و بدون حرکت را اثبات می کند، نه مرحله نهایی معاد و لقاء الله را؛ زیرا قیامت و معاد نیز مراتبی دارد، و برای اثبات مرحله نهایی آن برهان ویژه لازم است.
ج: تزاحم هایی که احیانا در مسیر حرکت های جزئی واقع می شود محدود است و به کل حرکت نظام آسیبی نمی رساند و از قبیل 'شرور بالعرض' به شمار می رود؛ افزون بر این که قسر دایم محال است. پس سرانجام جهان طبیعت به صورت مجموعه ای یک پارچه به هدف خود می رسد.
د: قلمرو برهان حرکت تنها جهان طبیعت است و برای اثبات معاد موجودات مجرد رسا نیست؛ زیرا آنها حرکت ندارند و بستر حرکت در ذاتشان گسترده نشده است؛ چنان که برهان مزبور برای اثبات مبدأ فاعلی موجودهای مجرد جاری نیست.
آنچه در آیات فوق بر آن تکیه شده (بازگشت و رجوع همه ی انسانها به سوی خدا است) همان چیزی است که با دلائل عقلی نیز می توان به آن رسید، زیرا جامعه ی بشری بسان کاروانی است که از نقطه ی تاریک عدم آغاز به حرکت کرده است و به سوی نور مطلق پیش می رود، این حرکت تحت فرمان خداوند و در سایه ی ربوبیت او قرار دارد. (توجه داشته باشید که این بحثها همه بعد از قبول اصل توحید و صفات است) تعبیر «رب» در بسیاری از این آیات نشان می دهد که این حرکتی است که در پرتو ربوبیت خداوند و به طور حساب شده انجام می گیرد.
ص: 1352
از طرفی اگر نقطه ی پایان این حرکت، مرگ باشد، حرکتی تهی از هدف، فاقد قرارگاه، و یا به تعبیر دیگر حرکتی بی مقصد، خواهد بود، در حالی که یقین است که این حرکت الهی به سوی مقصد مناسب پیش می رود. هنگامی که خوب دقت کنیم می بینیم هر حرکت تماملی برای رسیدن به یک مرحله ی بالاتر و عالیتر صورت می گیرد، و نقطه ی اعلای وجود، ذت مقدس واجب الوجود است، و بنابراین حرکات، همه به سوی اوست، و تا انسان به جوار قرب او نرسد و به مقام شهود ذات پاک در نیاید، و در زمره ی مقربین وارد نشود، آرام نخواهد گرفت، چرا که هدف نهائی حرکت، انجام نشده است. کل این بیان نشان می دهد که باید سیر صعودی انسان با مرگ متوقف نشود، و در جهانی دیگر همچنان ادامه یابد، بنابراین وجود حرکت و هدف، خود دلیل زنده ای است بر مسأله ی حیات بعد از مرگ.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 151
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 20 صفحه 181 و 401
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 290
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 17 صفحه 152
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 13 صفحه 301
علی اکبر قرشی- أحسن الحدیث- جلد 1 صفحه 282
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 256
یعقوب جعفری- تفسیر کوثر- جلد 1 صفحه 407
کلی__د واژه ه__ا
تزکیه نفس اثبات معاد توحید هدف انسان خدا
ص: 1353
برهان صدق
اثبات صانع و نبوت در نخستین مراحل شناخت با برهان عقلی صورت می پذیرد، اما معاد را هم می توان با برهان عقلی و هم با برهان نقلی ثابت کرد. در مقام کنونی حد وسط برهان ضرورت صدق گفتار خداوند است؛ چنان که در آیه ی «الله لا إلاه إلا هو لیجمعنکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه و من أصدق من الله حدیثا؛ خداوند جز او معبودی نیست. قطعا شما را به روز رستاخیز که شکی در [وقوع ] آن نیست گرد خواهد آورد، و چه کسی در سخن راستگوتر از خداست؟» (نساء/ 87) به آن اشاره شده است استفهام تقریری است یعنی که خردمندان به صحت گفتار و سوگند او سر تسلیم فرود آورند.
صدق ملازم با حق است، و حق در صورتی تحقق پیدا می کند که هیچ گونه فقر و احتیاج و محدودیت وجود نداشته، و ذات شیء غنی ذاتی و نامحدود أزلی باشد، و در این صورت هرگز اظهاری بر خلاف حقیقت نخواهد داشت. اصولا هر گونه وعده ای که خداوند درباره ی روز قیامت و غیر آن می دهد نباید جای تردید باشد، زیرا همانطور که گفتیم دروغ یا از جهل سرچشمه می گیرد یا از ضعف و نیاز، اما خداوندی که از همه آگاهتر و از همگان بی نیاز است، از هر کس راستگوتر است و اصولا دروغ برای او مفهومی ندارد.
آری او ذاتا حق و بی نیاز و ثابت و أزلی و ابدی و محیط و قادر مطلق است، و فقر و حاجتی در وجود او نیست که بر خلاف حقیقت و صدق اظهار و سخنی بگوید. نظام و تدبیر یکنواخت که در همه ذرات و آفریده ها حکفرماست، شاهد گویائی است بر کمال صفات و صدق فعل و گفتار او و به این وسیله بشر را تهدید نموده که هیچ گاه از سیر و هدف خود غفلت ننماید. و در آیه ی دیگر می فرماید: «و الذین امنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا وعد الله حقا و من أصدق من الله قیلا؛ آنان را که به خدا گرویدند و کار شایسته انجام دادند به زودی به بهشتی درآوریم که زیر درختانش نهرها جاری است، تا منزلگاه ابدی آنان باشد.» (نساء/ 122)
ص: 1354
وعده ی خدا حق است و کیست که در گفتار راستگوتر از خداست؟ بنابراین، در امر بهشت و معاد و جهان آخرت حق تعالی أصدق الصادقین است. بر این پایه می توانیم چنین استدلال کنیم که حق تعالی در امر معاد و جهان آخرت راستگوترین راستگویان است (صغرا) و هرچه را راستگوترین راستگویان خبر داد یقینا واقع می شود (کبرا). در نتیجه معاد و دوزخ و بهشت یقینا واقع می شود. پس از صدق مخبر (گزارش دهنده) پی به صدق خبر (گزارش و مفاد آن یعنی معاد) خواهیم برد.
راست باشد وعده حق بی سؤال *** کیست از حق راستگوتر در مقال
وعده پروردگار صفت فعل و ظهور آن در آینده است بدین نظر ثابت و حتم خواهد بود (قیل) نیز مانند قول به معنای سخن است و عبارت از اراده پروردگار و ظهور خواسته او است که آنچه را وعده فرماید از فضل بی نهایت او است و هرگز مانند آفریدگار توانا کسی به راستی سخن نگوید و هر چه را وعده فرماید به آن وفا کند زیرا خلف وعده از حاجت و فقر است و ساحت پروردگار منزه از نقص و امکان است. اهمیت معاد سبب شده است خداوند سبحان از هر راه و شیوه درستی اندیشه های بشر را متوجه آن کند؛ گاهی با برهان عقلی و زمانی با دلیل نقلی و احیانا از راه جدال احسن و گاهی با سوگند.
شایان ذکر است، مطلب بلندی از استاد جناب علامه طباطبایی در تفسیر گران سنگ المیزان آمده که خلاصه آن این است: سوگندهای قرآنی اگر از خدا یا از پیامبر (ص) باشد غیر از سوگند دیگران است که در دادگاه و داورگاه یاد می کنند. دیگران وقتی دلیل و شاهد و بینه ندارند سوگند یاد می کنند؛ یعنی سوگند آنان در برابر بینه و شاهد و دلیل است، ولی سوگندهای خدا و پیامبر به خود دلیل، بینه و شاهد است.
ص: 1355
خدا اگر بخواهد بشر را به بینه یا شاهدی بر صحت مطلب آگاهی دهد، به بینه و شاهد سوگند یاد می کند و مثلا می گوید: سوگند به آفتاب که اکنون روز است و اگر بخواهد بگوید: آنان که در برابر پیامبر موضع خصمانه گرفته و ره آورد آسمانی او را نپذیرفته اند بر باطلند به جان پیامبر اکرم (ص) سوگند یاد می کند که آنان بیراهه می روند: «لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون؛ به زندگی و عمر تو، به سیره و شیوه و روش و کردار تو که سرتاسر آموزنده و پربرکت است سوگند، اینان بیراهه می روند و خردمندانه گام بر نمی دارند.» (حجر/ 72) و مست دنیا، جوانی، مقام و ثروت هستند.
شور مستی خواه از جوانی باشد، یا از ثروت، مقام و یا سایر شؤون دنیوی با تعقل و خردمندی سازگار نیست. آنان همگی بی گدار به آب زده اند؛ زیرا اگر سعادت بخواهند، معیار سعادت تویی و اگر طالب انسانیت باشند شاخص بشریت تویی و اگر رادمردی را جویا باشند نمونه جوانمردی تویی. آنان اگر مربی بخواهند اسوه تربیب و تربیت تو هستی و اگر وارستگی و پارسایی بطلبند میزان تقوا تو هستی. سوگند به تو که انسان کامل و سالم و پارسایی اینان ناقص و ناسالم آلوده اند. قسم به تو که جانت در راه هدایت مردم صرف شده، اینان گمراهند. این سوگند مانند آن است که گفته شود: به این آفتاب سوگند اکنون روز است. این است معنای سوگند به بینه و دلیل و اینها همه نشانه اهمیت معاد است.
عشق به زندگی جاوید
ص: 1356
یکی، از غرایز اصیل انسان، حب به بقا و جاودانگی است که دست آفرینش الهی در فطرت او به ودیعت نهاده است. این غریزه حکم نیروی محرک فزاینده ای را دارد که انسان را به سوی ابدیت سوق می دهد و همواره بر شتاب حرکتش می افزاید. اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنین متحرکی جز این نیست که در اوج شتاب حرکت به صخره ای برخورد کند و متلاشی شود آیا ایجاد آن نیروی فزاینده با چنین غایت و سرنوشتی متناسب خواهد بود؟! آیا هیچ عقل سلیمی این ادعا را می پذیرد؟!
هر انسانی در ژرفای فطرت خویش به طور روشن می یابد که به 'زندگی جاوید' عشق می ورزد و از هر گونه زوال و نابودی رنج برد، و از آن می گریزد. کسی که دست به خودکشی می زند برای این است که از حوادث تلخ زندگی برهد و به جهانی وارد شود که احساس رنج نکند و متأثر نشود. خواه به طور تفصیل بداند که بعد از مرگ روح او زنده است یا نداند. چه بسا او این گونه بیندیشد که وقتی مرد به یک شی ی جامد تبدیل می شود و شی جامد بی احساس و درد و رنج است. پس او از اصل هستی ناراحت نیست، بلکه از ناگواری های زندگی که نمی تواند آنها را علاج کند ناخرسند است. بنابراین، اصل اشتیاق به هستی جاودانه خواسته نهانی و نهادی اوست. انسان های گذشته و آینده نیز این چنین عشقی را دارا بوده و هستند، بلکه غیر از انسان سایر موجودات نیز عشق به هستی دارند و به طور غریزی برای پایداری خود می کوشند.
ص: 1357
از سوی دیگر، چون اشتیاق به زندگی جاوید در همه انسان ها (بلکه در همه حیوانات) موجود است، و چون زندگی جاوید و حیات مصون از مرگ در دنیا ممکن نیست و هیچ فردی در این جهان برای همیشه نمی ماند و آنچه به عنوان 'آب زندگانی' نامیده می شود کنایه از معرفت کامل به معارف الهی است، در نتیجه باید مورد اشتیاق و متعلق آن که هستی جاودانه است وجود داشته باشد؛ یعنی جهانی مصون از زوال و محفوظ از پدیده ی مرگ که همان قیامت است موجود باشد.
«و إن الدار الاخرة لهی الحیوان؛ آن جا مرگی نیست و سرتاسر حیات و زندگی است.» (عنکبوت/ 64) البته در سایر موجودات طبیعی معلوم نیست حب بقای ذات آن گونه که در انسان نهاده شده نهادینه شده باشد و این مسأله نیازمند پژوهش است و نمی توان با تحلیلی که درباره خصوص انسان بازگو شد آن را ثابت کرد. وجود چنین میل فطری در انسان هنگامی با حکمت الهی سازگار است که زندگی دیگری جز این زندگی محکوم به فنا و مرگ در انتظار او باشد.
حاصل این که، محبت و عشق به هستی دائم و زندگی جاوید امری وجودی است. این امر وجودی رابط میان محب و محبوب (هستی جاوید) است و بدون وجود خارجی محبوب، چنین عشق و محبتی در نهاد انسان قرار نمی گیرد و از فطریات بشر به شمار نمی آید و می توان گفت وجود چنین محبتی در نهاد انسان حتما برای هدف و غایتی جاوید خواهد بود و آن هدف حتما موجود است.
من_اب_ع
ص: 1358
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 140-150
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 4 صفحه 152 و 217
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 4 صفحه 48
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 6 صفحه 117
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- جلد 3 صفحه 63-37
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد صداقت خدا وعده الهی قسم جاودانگی
همان گونه که اصل اندیشه و اندیشیدن از بشر جدا نشده و هماره با او همراه بوده، اختلاف بین آراء و برخورد اندیشه ها، نبرد مکتب ها، جنگ هفتاد و دو ملت، ندیدن حقیقت و ره افسانه زدن و خلاصه درگیری حق و باطل هم چنان بوده و هست و حق محض تنها در قیامت آشکار خواهد شد. پیش از رسیدن به صحنه ی ظهور حق محض هر کس مدعی است که تا سر زلف سخن به قلم شانه خورده، فردی مانند او نقاب از رخ اندیشه برنداشته است.
از سوی دیگر نمی توان همه ی این افکار و اندیشه ها را حق دانست؛ چون رویاروی یکدیگر است؛ با این که هیچ اندیشه ی حقی هرگز با اندیشه ی حق دیگر به پیکار برنمی خیزد؛ چنان که همه ی نظرهای مناقض یکدیگر را هم نمی توان باطل دانست و بطلان هر دو نیز به معنای رفع دو نقیض خواهد بود که این خود نوعی سفسطه و انکار هر واقعیت است. بنابراین، یکی از اندیشه و راه ها حق و دیگری باطل است، لیکن تا چهره ی واقعی حق روشن نشود چهره ی باطل ناپدید نخواهد شد.
ص: 1359
از سوی سوم دنیا آن ظرفیت را ندارد که فقط ظرف ظهور حق کامل باشد و دیگر باطلی در آن راه پیدا نکند؛ زیرا در این صورت دیگر جایی برای تکلیف و آزمون نخواهد ماند و اختلافی پدیدار نخواهد شد. بنابراین، موقعیتی لازم است که در آن جا در پرتو ظهور کامل حق به عمر هرگونه باطل پایان داده شود و دامنه ی اختلاف و خلاف کوتاه گردد. همچنین باید چهره ی ریاکاران و چند چهره ها و دوگانگی قلب و قالب زهدفروشان و روباه منشان شناخته شود و پرده ها به طور کلی کنار رود تا آنان که حقایق را تحریف یا کتمان می کنند بازشناخته و همه نیرنگ ها و فریب ها با حضور همگان برملا شود، و چنین چیزی جز به فرا رسیدن روز حقیقت (قیامت) ممکن نیست؛ زیرا در آن روز باطن هر کس ظاهر و راز او آشکار خواهد شد: «ذالک الیوم الحق فمن شاء اتخذ إلی ربه مابه؛ آن روز حق است و هستی آن را، ظهور حقیقت تشکیل می دهد. پس هر کس که خواهد به سوی پروردگار خویش بازگشتی اتخاذ کند.» (نبأ/ 39) حق به معنی چیزی است که ثابت است، واقعیت دارد و تحقق می یابد، و این معنی درباره قیامت کاملا صادق است، به علاوه روزی است که حق هر کس به او داده می شود، حقوق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد شد، و حقایق و اسرار درون به ظهور می پیوندد، بنابراین روزی است به تمام معنی حق.
ساحت کبریائی ثابت و ابدی و ازلی است و فعل و اثر او نیز حق و ثابت و مستقر به طور ظلی است و آنچه را آفریده حق و ثابت بوده و عمل بیهوده هرگز به او استناد نخواهد داشت و از جمله فعل و اثر کبریائی او خلقت جهان است که حق به طور ظلی و ثابت است و پیوسته آثار صفات کمال و جمال کبریائی را بدان وسیله در صحنه امکان ارائه می دهد همچنین حسن تدبیر و نظام یکنواخت که سرتاسر جهان را فرا گرفته ثابت و حق و خلل ناپذیر خواهد بود.
ص: 1360
در جمله آثار ثابت او گسترش عالم قیامت که حق ثابت و محصول عوالم امکانی است و چنانچه عالم قیامت به فرض نبود خلقت جهان هستی بیهوده بوده و شاهد بر نقص عوالم امکانی است هم چنانکه شاهد بر نقص و عجز خالق آنها است گذشته از اینکه خلقت سلسله بشر به منظور استکمال و سوق به سعادت به طور اطلاق است وگرنه نقض غرض خواهد بود.
با توجه به این که عوالم امکانی بر حسب اقتصاء ذاتی هر یک نواقصی در بر خواهد داشت و عالم قیامت همه آن نواقص رفع شده صحنه عوالم امکانی نورانیت و درخشندگی خود را که مسطوره ای از صفات کبریائی است ارائه خواهد داد و هیچ یک از عوالم امکانی این چنین اقتضاء و صفای و نورانیت را نخواهند داشت که بهترین صحنه تابناک و درخشان باشد که صفات کبریائی را مانند سراب دائم و ثابت ارائه دهد.
«یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون أن الله هو الحق المبین؛ در آن روز خداوند دین حق آنان را به تمام و کمال به آنان می پردازد و آگاه می شوند که خداوند حق محض و حقیقت آشکار است.» (نور/ 25) نظام امکانی که محصول نظامهای عوالم است در آن نشئه به ظهور کامل می رسد و به طور ثابت خواهد بود آنگاه اهل ایمان به طور شهود خواهند یافت که فعل و آثار متقن کبریائی او حق و ثابت به طور بداهت است و لحظه ای نتوان از آن غفلت داشت و به طوری مظاهر و آثار الهی در آن صحنه بشر را فرا می گیرد که لحظه ای از توجه به آنها غفلت بر انسان رخ نخواهد داد.
ص: 1361
بر طبق آیه ی «لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ [گفته شود:] واقعا که از این [روز] در غفلت بودی، اینک از تو پرده ات را برداشتیم پس دیده ات امروز تیزبین است.» (ق/ 22) در صحنه قیامت از نظر اینکه آثار عظمت کبریائی هر فردی را آن چنان فرا گرفته لحظه ای از آن غفلت نتوان نمود و همه پرده ها و حجابها از روان و دیدگان به کنار رفته غرق بینش و بینائی عظمت کبریائی خواهند گشت.
ساحت پروردگار صحنه ی جزا و سیرت حقیقی این جهان آزمایش را به طور ظهور بگستراند که اهل ایمان به طور شهود حقیقت را بیابند زیرا نظام عمل و حرکت و آزمایش بر اساس کتمان و نهان است و هرگز کسی سیرت و باطن عمل خود را نخواهد یافت ولی نشئه ی قیامت عالم ظهور و شهود است و سیرت هر یک از اعمال درباره افراد بشر در عالم برزخ و قیامت رشد نموده و به طور ظهور تام و کامل و فعلیت که در آن قوه و پنهانی نخواهد بود مانند بیابان پهناور که همه گونه حبوبات و هسته ها درون زمین افشانده شود و با اختلاف فصول سال رو به رشد گذارد و سیرت هر یک از هسته ها آشکار و شکوفا شده به همین قیاس اعمال هر یک از افراد بشر نیز این چنین در قیامت شکوفا خواهد بود.
بروز و افشای حقایق
باید گفت که غرض از گسترش صحنه قیامت کشف و ظهور نهفته ترین اسرار امکانی است و همانا کشف و ظهور سرائر اعتقادی و خلقی و عملی سلسله بشر است که در صحنه قیامت در اثر سیر در برزخ و تکامل در قیامت به ظهور تام می رسد و هر یک از افراد بشر خود را می یابد و از آن نهفته تر و مجهول تر شهود صفات کامل کبریایی است که ظهور و تعین آن به عدم تعین و شهود آن به عین خفا و مکنون است. صحنه ی شهود قیامت مسطوره و آینه حق حقیقی و مرآت و پرتو ظاهر بالذات است و در او شائبه ی خفا نخواهد بود همچنانکه صحنه قیامت اثر گسترده او مورد شهود است و در آن شائبه ی جهل و غفلت نیست ساحت کبریائی نیز حق و ثابت بالذات است و هر موجودی او را اظهار نموده و ارائه می دهد و هیچ آفریده ای ساحت عظمت او را پنهان نخواهد نمود.
ص: 1362
«و الله یقضی بالحق؛ خدا حق است و به حق داوری می کند.» (غافر/ 20) آن روز مقام داوری مخصوص به خدا است، و او هم جز به حق داوری نمی کند، چرا که داوری به ظلم یا از جهل و عدم آگاهی ناشی می شود که او بر همه چیز حتی اسرار ضمائر احاطه دارد، و یا از عجز و نیاز است که همه اینها از ساحت مقدسش دور می شد. داوری او به سبب حکمت او و احاطه کاملی که به مورد حکم دارد، حق است. پس هر چند کسی بکوشد که علت تراشی کند و بهانه هایی بیاورد که از چنگ عدالت بگریزد هرگز نمی تواند، و بر انسان واجب است که حق را بجوید و بدان پایبند باشد، زیرا تنها این، حق جویی است که نزد خداوند به او سود می رساند.
کلمه «بالحق» این معنی را می رساند که وسیله ها و نتیجه های حکم (و داوری خدا) همه حق است. پس پروردگار ما در تعیین موضوع به حق تکیه می کند و در تعیین حکم و اجرای آن نیز به حق متکی است، اما دیگران که ستمگران و مردم نادان در کارشان شرکت می کنند مقیاسی درست در زندگی و داوری ندارند و حتی به بخشی از حق برنمی خورند و دست ندارند.
«الله یحکم بینکم یوم القیمة فیما کنتم فیه تختلفون؛ خداوند در قیامت درباره ی آنچه اختلاف داشتید میان شما حکم خواهد کرد.» (حج/ 69) حق تعالی که عین حق است آن چنان ظهور خواهد کرد که به همه ی اختلاف ها پایان داده می شود و جایی برای اختلاف بین حق و باطل نمی ماند و هیچ کس سخنی را از خداوند مکتوم نمی کند؛ زیرا نمی تواند آن را بپوشاند، و هیچ کس در پیشگاه عدل پروردگار کوچکترین رفتار ناپسند خود را نمی تواند پنهان کند زیرا سیرت و اعمال زشت آنان تجسم یافته و جوارح که وسیله تمرد بوده و نیز فرشتگان که گواه بر خاطرات و رفتار آنان بوده گواهند پروردگار نیز بر همه آنها احاطه دارد: «و لا یکتمون الله حدیثا؛ هیچ چیز بر خدا پوشیده نیست.» (نساء/ 42) و در آن روز که روز جدایی حق از باطل، و روز داوری است، آنچه نزد هر انسان از عقیده و عمل هست برای خدای تعالی فاش و سفره دل آدمی باز می گردد، به طوری که هیچ عقیده و هیچ فعلی از او برای خدا پنهان نماند، و همه غیب ها شهادت و همه سرها علن و آشکار گردد و «لا تخفی منکم خافیة؛ عقاید و افکار پوشیده نمی ماند.» (حاقه/ 18) و این از خصائص قیامت است، آری قیامت «یوم تبلی السرائر؛ در آن روز که اسرار پنهان آشکار می شود.» (طارق/ 9) است، «و یوم هم بارزون لا یخفی علی الله منهم شیء؛ آن روزی که همه (نیک و بد) خلق پدید آید و هیچ کرده آنها بر خدا پنهان نباشد.» (مؤمن/ 16) است، روزی است که سریره ها آشکار و همه مردم برای خدا ظاهر می شوند، و از آنان چیزی بر خدا پوشیده نمی ماند؛ «و أخرجت الأرض أثقالها؛ هر چه در نهان و نهاد زمین است بیرون می آید.» (زلزال/ 2)
ص: 1363
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 9
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 177
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 19 صفحه 665
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 239
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 11 صفحه 347
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 17 صفحه 313
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 20 صفحه 67
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 59
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 161
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 44
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 2 صفحه 308
سید علی اکبر قرشی- تفسیر أحسن الحدیث- جلد 1 صفحه 302
کلی__د واژه ه__ا
حق باطل قیامت اثبات معاد خدا انسان باورها در قرآن
ظهور کامل حق و حقیقت در پیشگاه کبریائی
گرچه ره آورد پیامبران خود در بیان حق، طرد باطل، حل اختلاف، و تهذیب نفس و پیراستن آن تأثیر به سزایی دارد: «لیبین لهم الذی یختلفون فیه؛ تا [خدا] آنچه را در [مورد] آن اختلاف دارند برای آنان توضیح دهد.» (نحل/ 39) لیکن بیان حق غیر از 'تجلی کامل حقیقت' است. از این رو با وجود آمدن همه ی پیام آوران و رهنمودهای آسمانی باز هم اختلاف اندیشه میان اندیشمندان مشهود و نفاق در ریاکاران موجود است، به طوری که نه وفاق مطلق متوقع است و نه اصل نفاق مرتفع. بنابراین، برای ظهور کامل حق و حقیقت روز معینی (قیامت) ضروری است. در طول تاریخ خداوند قومهایی را بعد از سالهایی طولانی محرومیت و اسارت، از طیبات روزیشان داد و آنان را ملت واحدی گردانید و پراکندگیشان را به جمع تبدیل نمود، ولی کفران نعمت کردند و دوباره در مورد حق اختلاف راه انداختند، و این اختلافشان ناشی از عذر نادانی نبود، بلکه عالما و عامدا اختلاف کردند، و «إن ربک یقضی بینهم یوم القیمة فیما کانوا فیه یختلفون؛ پروردگار تو به طور حتم در بین آنان در آنچه اختلاف می کنند حکم خواهد کرد.» (یونس/ 93) هنگام بررسی در پیشگاه کبریائی درباره ی آنان حکم خواهد فرمود و مراد از اختلاف آنان انکار حق و تمرد از دین توحید است نه اختلاف افراد با یکدیگر و نیز مراد از قضاوت پروردگار در قیامت تمییز ذاتی افراد خداپرست از معاند و منکر است به این که به پیروان حق صورت و سیرت سعادت و مغفرت موهبت فرماید و بیگانگان را به شقاوت و محرومیت همیشگی محکوم فرماید.
ص: 1364
قضاء پروردگار در صحنه قیامت عبارت از به کنار رفتن پرده و ظهور سیرت اعمال و کردار بشر است که سیرت انسان از خیر و شر و طاعت و تمرد آشکار می شود و حقایق اشیاء به ظهور می رسد قضا و داوری پروردگار میان مردم عبارت از حضور متخاصمین و طرح دعوی و شهادت گواهان و صدور حکم است بالاخره از هنگام حشر و مبعوث شدن مردم است تا وقتی که کفار بر حسب محکومیت خود وارد دوزخ شده و اهل بهشت نیز وارد بهشت شوند. «الله یحکم بینکم یوم القیمة فیما کنتم فیه تختلفون؛ خدا روز قیامت در مورد آنچه با یکدیگر در آن اختلاف می کردید داوری خواهد کرد.» (حج/ 69)
حق واحد سنجش
نظر به این که عالم قیامت و رستاخیز محصول عوالم و نشئات است یعنی عوالم امکان به صورت حقیقت در می آیند و به صفات قدس آفریدگار تجلی نموده، و تا ابد نمایش می دهند، و نیز سلسله ی بشر غرض از عوالم و محصول جهان هستی است، ناگزیر صحنه ی رستاخیز به منظور بررسی به محصول و سیرت روانی بشر است، و به بهره ای که از شعار عبودیت دارد یعنی محصول سیر و سلوک ارادی او که رشد و نما نموده، و به صورت حقیقی او در آمده است.
هر یک از افراد بشر ناگزیر از عوالم و نشئاتی گذر نموده چنانچه مرتبه ای از عبودیت تحصیل نموده و صورت روانی خود قرار داده، و بدان سیرت درخشان درآمده، در صحنه رستاخیز به همان قدر ارزش وجودی و تقرب در پیشگاه قدس پروردگار خواهد داشت. و چون قیامت صحنه ی ظهور کامل حق است، آنچه در آن عرصه میزان و ملاک قرار می گیرد عبارت است از 'حق'؛ یعنی فرآیند میزان و سنجش اعمال، صراط و... همه با واحد سنجش 'حق' خواهد بود. از این رو خداوند می فرماید: «و الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فأولئک هم المفلحون* و من خفت موازینه فأولئک الذین خسروا أنفسهم بما کانوا بایاتنا یظلمون؛ و در آن روز [معیار] سنجش، حق است پس هر که اعمال وزن شده اش سنگین شد هم آنان رستگارانند. و هر که اعمال وزن شده اش سبک شد، آنان کسانی هستند که خود را ارزان باخته اند، چرا که به آیات ما ستم می کردند.» (اعراف/ 8- 9) هر کرداری سنگین، یعنی با حقیقت باشد، موجب رستگاری است و هر عملی بی وزن، یعنی بی حقیقت باشد، سبب زیان کاری خواهد گشت.
ص: 1365
این دو آیه خبر می دهد از میزانی که عمل بندگان با آن سنجیده می شود یا خود بندگان را از جهت عمل وزن می کند، از آیات دیگری نیز این معنا که مراد از وزن، حساب اعمال است استفاده می شود، مانند آیه «و نضع الموازین القسط لیوم القیامة و کفی بنا حاسبین؛ ترازوهای عدل را در روز قیامت می گذاریم و ما به تنهایی برای رسیدگی به حساب همه خلایق کافی هستیم.» (انبیا/ 47) و از آن روشن تر آیه ی «یومئذ یصدر الناس أشتاتا لیروا أعمالهم فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ و در چنین روزی مردم دسته دسته بیرون می شوند تا کرده های خود را ببینند، پس هر کس به اندازه سنگینی ذره ای خیر کرده باشد، آن خیر را می بیند و هر کس به اندازه سنگینی ذره ای مرتکب شر شده باشد آن را می بیند.» (زلزال/ 8) است، که عمل را ذکر کرده و سنگینی را به آن نسبت داده است.
آیه مورد بحث اثبات می کند که برای نیک و بد اعمال وزنی هست، لیکن از آیه «أولئک الذین کفروا بآیات ربهم و لقائه فحبطت أعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا؛ آنان همان کسانند که آیت های پروردگارشان را و هم چنین معاد را انکار کردند و در نتیجه اعمالشان حبط شده و در قیامت برایشان میزانی به پا نمی کنیم.» (کهف/ 105) استفاده می شود که اعمال حبط شده برایش وزنی نیست زیرا «أفئدتهم هواء؛ دل های آنان خالی و پوک است.» (ابراهیم/ 43) و خالی محض قابل توزین نیست. و تنها اعمال کسانی در قیامت سنجیده می شود که اعمال شان حبط نشده باشد، پس هر عملی که حبط نشده باشد چه نیک و چه بد ثقلی و وزنی دارد، و میزانی است که آن وزن را معلوم می کند.
ص: 1366
این آیات به طوری که ملاحظه می کنید سنگینی را در طرف حسنات و سبکی را در طرف سیئات اثبات می کند. و امثال این آیات این احتمال را در نظر انسان تقویت می کند که شاید مقیاس سنجش اعمال و سنگینی آن، چیز دیگری باشد که تنها با اعمال حسنه سنخیت دارد، به طوری که اگر عمل حسنه بود با آن سنجیده می شود و اگر سیئه بود چون سنخیت با آن ندارد سنجیده نمی شود، و ثقل میزان عبارت باشد از همان سنجیده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجیده نشدن، عینا مانند موازینی که خود ما داریم، چون در این موازین هم مقیاسی هست که ما آن را واحد ثقل می نامیم مانند مثقال و خروار و امثال آن، واحد را در یکی از دو کفه و کالا را در کفه دیگری گذاشته می سنجیم، اگر کالا از جهت وزن معادل آن واحد بود که هیچ، و گرنه آن متاع را برداشته متاع دیگری بجایش می گذاریم، پس در حقیقت میزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و یا قپان و یا باسکول، و اینها مقدمه و ابزار کار مثقال و خروارند که به وسیله آنها حال متاع و سنگینی و سبکی آن را بیان می کند، و همچنین واحد طول که یا ذرع است و یا متر و یا کیلومتر و یا امثال آن، که اگر طول با آن واحد منطبق شد که هیچ، و اگر نشد آن را کنار گذاشته طول دیگری را با آن تطبیق می دهیم، ممکن است در اعمال هم واحد مقیاسی باشد که با آن عمل آدمی سنجیده شود، مثلا برای نماز واحدی باشد از جنس خود آن که همان نماز حقیقی و تمام عیار است، و برای زکات و انفاق و امثال آنها مقیاس و واحدی باشد از جنس خود آنها، و همچنین برای گفتار واحدی باشد از جنس خودش، و آن کلامی است که تمامیش حق باشد و هیچ باطلی در آن راه نیافته باشد، هم چنان که آیه ی «یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از خداوند پروا داشته باشید، حقیقت پروا داشتن.» (آل عمران/ 102) به آن اشاره دارد.
ص: 1367
بنابراین، بسیار به نظر قریب می رسد که مراد از جمله ی 'و الوزن یومئذ الحق' این باشد، که آن میزانی که در قیامت اعمال با آن سنجیده می شود همانا 'حق' است، به این معنا که هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از این رو دارای ثقل است. بر عکس عمل بد از آنجایی که مشتمل بر چیزی از حق نیست و باطل صرف است لذا دارای وزنی نیست، پس خدای سبحان در قیامت اعمال را با 'حق' می سنجد و وزن هر عملی به مقدار حقی است که در آن است. و بعید نیست قضاوت به حقی هم که در آیه ی «و أشرقت الأرض بنور ربها و وضع الکتاب و جی ء بالنبیین و الشهداء و قضی بینهم بالحق و هم لا یظلمون؛ و روشن گردید زمین به نور پروردگارش، و کتاب گذارده شده انبیا و شهدا آورده شده میان آنان به حق حکم می شود، و به آنان ستم نمی شود.» (زمر/ 69) است اشاره به همین معنا باشد. و مراد از کتابی که در آن روز گذارده شده و خداوند از روی آن حکم می کند همان کتابی است که در آیه «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق؛ این است کتاب ما که علیه شما به حق گویا می شود.» (جاثیه/ 29) به آن اشاره شده است.
پناهگاهی نیست
دیگر ریسمانی که به آن درآویزند و پناهگاهی که به آن پناه برند وجود ندارد. با آشکار شدن درون و نهفته های همه ی موجودها، درجات وجودی آنها روشن و به حقایق خود پی خواهند برد. سراب بودن پندارهای باطل روشن می گردد و علل و اسباب دروغین برملا می شود: «و تقطعت بهم الأسباب؛ هر گونه اسباب باطل از ناسپاسان قطع و هیچ رابطه ی باطل بر جای نمی ماند.» (بقره/ 166) معبودهای دروغین اعم از انسان و غیر انسان و فرمانروایان باطل نه تنها در آخرت یاری نخواهند کرد بلکه از پیروان خویش بیزاری خواهند جست، و هر دو گروه عذاب را خواهند دید و وسائل و روابطی که در دنیا میان آنها بود همه بریده و ناپدید خواهد گردید، و آن وقت که مصداق «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا؛ همان روزی که هیچ دوستی از هیچ دوستی نمی تواند حمایتی کند و آنان یاری نمی شوند.» (دخان/ 41) و «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار؛ آن روز که آنان ظاهر گردند چیزی از آنها بر خدا پوشیده نمی ماند امروز فرمانروایی از آن کیست از آن خداوند یکتای قهار است.» (غافر/ 16) آشکار گردید خواهند دید که معبودهای باطل قدرتی نداشته اند پس در این مورد بیزاری و فاصله گرفتن پیشوایان که بزرگترین وسیله و تکیه گاه آنان بود، پدید آمده، و با ظهور حالات آلوده و تاریک و گرفته باطن خود، وجود و سراسر هستی خود را غرق در عذاب و گرفتاری و شدت و سختی دیده، و سپس همه اسباب و وسائل زندگی و خوشی را که داشتند، بریده و جدا گشته می بینند. در اینجا است که متوجه غفلت و تقصیر و انحراف خود از مبداء قوت و قدرت ثابت و پاینده حق متعال می شوند.
ص: 1368
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 9
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 177
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 19 صفحه 665
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 239
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 11 صفحه 347
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 17 صفحه 313
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 20 صفحه 67
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 26 صفحه 59
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 161
محمد تقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 12 صفحه 44
میرزا حسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 2 صفحه 308
سید علی اکبر قرشی- تفسیر أحسن الحدیث- جلد 1 صفحه 302
کلی__د واژه ه__ا
اثبات معاد برهان حقیقت انسان باورها در قرآن قیامت نتیجه اعمال
اگر انسان خداوند و توحید الهی را درست بشناسد در تحقق نبوت و معاد شکی نخواهد داشت؛ زیرا معاد بازگشت انسان به خداست. خدایی که پیامبران را فرستاده است و پیامبرانی که جامعه را به معاد و توحید راهنمایی کرده اند، ممکن نیست خداوند درست شناخته شده باشد و در نبوت و معاد شکی باقی بماند. از این رو معرفت خدا ریشه ی همه ی معارف است.
خدای سبحان مشرکان را از این جهت طرد و رد می کند که خدا را نشناختند: «ما قدروا الله حق قدره إن الله لقوی عزیز؛ این مشرکان مقام خدا را نشناختند که خدا ذاتی است بی نهایت توانا و بی همتا وگرنه بت را خدا نمی خواندند.» (حج/ 74) اینان خدا را درست به عنوان 'رب العالمین' نمی شناختند و باور نداشتند. از این رو مولی الموحدین می فرماید: «و کمال معرفته التصدیق به؛ اگر معرفت خدا کامل باشد به مرحله تصدیق خواهد رسید.» و آدمی از ثنویت و دوگانه پرستی و از وثنیت و بت پرستی دست خواهد کشید. «و ما قدروا الله حق قدره إذقالوا ما أنزل الله علی بشر من شی؛ اینان خدا را نشناختند که گفتند خدا بر هیچ بشری کتاب هدایت نفرستاده و ما پیامبری نمی شناسیم.» (انعام/ 91)
ص: 1369
معنای جمله ی 'ما قدروا الله حق قدره' این است که مردم نمی توانند خدا را آن طور که لایق ساحت او است تعظیم کنند، چون عقل و وهم ایشان و هیچ حسی از حواسشان نمی تواند به ذات خدای تعالی احاطه پیدا کند. و اگر خدا را توصیف می کنند، به آن مقداری است که آیات و دلایل بر عظمت او دلالت دارند. و نیز می توان گفت معنایش این است که: مردم نمی توانند خدا را آن طور که باید و شاید وصف کنند، یا آن طوری که هست بشناسند. پس آیه شریفه صرفنظر از آیات قبلش قابل انطباق بر هر سه معنا می باشد، الا اینکه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آیاتی که در آن خدای تعالی هدایت انبیا را وصف می کرد، و حکم و کتاب و نبوت ایشان را بیان می نمود، و عنایت کامل خدای تعالی را نسبت به حفظ کلمه حق و نعمت هدایت در میان مردم و در تمامی قرون و اعصار خاطرنشان می ساخت، بر معنای اول بهتر منطبق می شود، چون انکار مساله وحی در حقیقت به عظمت خدا پی نبردن و او را از مقام ربوبیت که به جمیع شؤون بندگان عنایت دارد، خارج کردن است.
مؤید این معنا آیه ای است که همین عبارت را دارد، و به علاوه مشتمل بر ذیلی است که عظمت خدا را می رساند، آنجا که می فرماید: «و ما قدروا الله حق قدره؛ خدا را آن طور که حق شناختن او است نشناختند.» (زمر/ 67) آری سرچشمه شرک عدم معرفت صحیح درباره خداوند است، کسی که بداند 'اولا' او وجودی است بی پایان و نامحدود از هر نظر 'ثانیا' آفرینش همه موجودات از ناحیه او است و حتی در بقای خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمندند 'ثالثا' تدبیر عالم هستی و گشودن گره تمام مشکلات و همه ارزاق به دست با قدرت او است، و حتی اگر شفاعتی هم انجام گیرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنی ندارد رو به سوی دیگری آرد. اصلا چنین وجودی با این صفات دوگانگی برای او محال است زیرا دو وجود نامحدود از جمیع جهات عقلا غیر ممکن است سپس برای بیان عظمت و قدرت او از دو تعبیر کنایی زیبا استفاده کرده می گوید: «و الأرض جمیعا قبضته یوم القیامة و السماوات مطویات بیمینه؛ تمام زمین در روز قیامت در قبضه او قرار دارد، و آسمانها پیچیده در دست راست او است.»
ص: 1370
'قبضة' به معنی چیزی است که در مشت می گیرند، و معمولا کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزی است، همانگونه که در تعبیرات روزمره می گوئیم فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من می باشد. 'مطویات' از ماده 'طی' به معنی 'به هم پیچیدن' است که گاه کنایه از گذشتن عمر یا عبور از چیزی نیز می باشد. تعبیر فوق در مورد آسمانها به صورت واضحتری در آیه 104 سوره انبیا آمده است ' «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب؛ در آن روز آسمان ها را همچون طوماری درهم می پیچیم.» کسی که طوماری را درهم پیچیده و در دست راست گرفته کاملترین تسلط را بر آن دارد، مخصوصا انتخاب 'یمین' (دست راست) به خاطر آن است که غالب اشخاص کارهای مهم را با دست راست انجام می دهند و قوت و قدرت بیشتری در آن احساس می کنند.
کوتاه سخن اینکه: همه این تشبیهات و تعبیرات کنایه از سلطه مطلقه پروردگار بر عالم هستی در جهان دیگر است، تا همگان بدانند در عالم قیامت نیز کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است، تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهای دیگر نروند مگر در این دنیا زمین و آسمان به همین صورت در قبضه قدرت او نیست؟
چرا سخن از آخرت می گوید؟
پاسخ این است که در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشکارتر است، و به مرحله ظهور و بروز نهایی می رسد، همگی به روشنی در می یابند که همه چیز از آن او و در اختیار او است. به علاوه ممکن است بعضی به بهانه نجات در قیامت به سراغ غیر خدا بروند، همانگونه که مسیحیان برای مساله پرستش عیسی مسیح (ع) موضوع 'نجات' را پیش می کشند، بنابراین مناسب این است که از قدرت خداوند در قیامت سخن گفته شود. از آنچه گفتیم به خوبی روشن شد که این تعبیرات همگی جنبه کنایی دارد و به خاطر کوتاهی الفاظ ما در زندگی روزمره ناچاریم آن معانی بلند را در قالب این الفاظ کوچک بریزیم و جای این نیست که کسی از اینها احتمال تجسم پروردگار بدهد مگر اینکه بسیار ساده لوح و کوته بین و کوته فکر باشد، چه می توان کرد؟
ص: 1371
الفاظی که درخور بیان مقام عظمت پروردگار باشد در اختیار نداریم، باید از همین الفاظ با استفاده از معانی کنایی که دامنه وسیع و گسترده ای دارند استفاده کنیم. به هر حال بعد از بیانات فوق در آخر آیه در یک نتیجه گیری فشرده و گویا می فرماید: «سبحانه و تعالی عما یشرکون؛ منزه و پاک، و بلند مقام است از شریکهایی که برای او درست می کنند.»
اگر انسانها با مقیاسهای کوچک اندیشه های خود درباره ذات پاک او قضاوت نمی کردند هرگز به بیراهه های شرک و بت پرستی نمی افتادند. و نیز می فرماید: «إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و إن یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدروا الله حق قدره إن الله لقوی عزیز؛ آن کسان که به غیر خدا می خوانید هرگز مگسی خلق نکنند، و گرچه در این باب همکاری کنند، و اگر مگس چیزی از آنان را برباید بازگرفتن از آن نتوانند، طالب و مطلوب ناتوانند خدا را آن طور که حق شناختن او است نشناختند که خداوند توانا و عزیز است.» (حج/ 74) یعنی قوت و عزت خدای تعالی و ذلت و خواری موجودات دیگر اقتضا دارد که هیچ کس به عظمت او راه نیابد، و سنگ و چوب هایی که به اسم الهه و ارباب پرستش می شود با او برابری نکنند. همه اینها شواهدی هستند بر اینکه در میان این سه معنا مناسب تر همان معنای اول است، گو اینکه آن دو معنای دیگر نیز صحیح است و لیکن در تناسب و سازگاری با سیاق آیه مثل معنای اول نیستند، و اما معنای چهارمی که دیگران در تفسیر آیه ذکر کرده و گفته اند 'مراد این است که ایشان آن طور که باید و شاید قدرت ندارند' از همه معانی احتمالی، از سیاق آیه بعیدتر می باشد.
ص: 1372
آنها می گویند: زندگی بشری را اندیشمندان بشری تأمین می کنند و نیازی به پیامبر و کتاب هدایت از طرف خدا نیست. آفرینش انسان و جهان به دست خداوند است و او باید فکر بشر را بپروراند. پرورش بشر همراه با راز آفرینش اوست. رازدان آفرینش باید زوایای وجود او را پرورش دهد و آن را شکوفا سازد و این کار جز از راه فرستادن پیامبران میسر نخواهد بود: «و یعلمهم الکتاب و الحکمة؛ و یاد می دهد کتاب و حکمت را.» (جمعه/ 2) پیامبران الهی بشر را در شاهراه سعادت به کمال لایق می رسانند. قرآن با لحنی قاطع کسانی را که خدا را نشناختند و رو به کفر و شرک آوردند سفیه، جاهل و نادان خطاب کرده است: «قل أفغیر الله تأمرونی أعبد أیها الجاهلون؛ بگو ای نادانان آیا مرا وادار می کنید که جز خدا را بپرستم.» (زمر/ 64) خطاب به پیامبر مکرم (ص) می فرماید: همیشه خدا را پرستش کن و از شکرگزاران باش، اینان که غیر خدا را برگزیدند خدای را چنان که باید نشناختند. آنان شکر بر نعمت توحید نداشتند، «و ما بکم من نعمة فمن الله؛ نعمتی که همانند دیگر نعمت ها از ناحیه خداست.» (نحل/ 53)
امام هشتم (ع) به خداوند عرض می کند: «لک الحمد إن أطعتک، و لا حجة لی إن عصیتک، و لا صنع لی و لا لغیری فی إحسانک و لا عذر لی إن أسأت. ما أصابنی من حسنة فمنک یا کریم؛ خدایا! همه نعمت هایی که به من می رسد بر اساس احسان و تفضل توست و هیچ استحقاق و طلبکاری و نیز تأثیر و علیتی ازناحیه ی من یا دیگری نیست و هر آسیبی به من می رسد بر اثر لغزش و اشتباه من است و من در این لغزش ها معذور نیستم.»
ص: 1373
حاصل این که، اولا، خدا به عنوان هستی محض شریک بردار نیست. ثانیا، همه ی موجودات را به کمال می رساند و راهنمایی می کند. ثالثا، برای انسان معاد و بازگشتی را در نظر گرفته که در این مسیر به کمال لایق برسد. بنابراین، می توان گفت یکی از براهین معاد تحلیل برهان توحید خداوند است؛ زیرا اگر معاد همان مبدأ است و تفاوت به لحاظ صدور و رجوع است اگر موجودی که اول و مبدأ بودن عین آخر و معاد بودن اوست درست شناخته شود، در اثبات ضرورت معاد تأملی نخواهد بود.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 137
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 7 صفحه 374
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 529
کلی__د واژه ه__ا
خداشناسی معاد باورها در قرآن توحید هدف خلقت
بدون معاد زندگی نامفهوم است
برهان حکمت، یعنی برهانی که حد وسط آن حکمت خداست، در آیاتی از قرآن مجید به شکل زنده ای منعکس شده است:
خداوند می فرماید: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم إلینا لاترجعون فتعالی الله الملک الحق لا إله إلا هو رب العرش الکریم؛ آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده ایم؟ و به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟ پس برتر است خداوندی که فرمانروا و حق مطلق است و معبودی جز او نیست و او پروردگار عرش کریم است.» (مؤمنون/ 115- 116)
در این آیات هر سه عامل عبث بودن یا شدن فعل از خداوند نفی شده است. ابتدا خداوند را با وصف 'ملک' توصیف کرده تا به قدرت مطلقه او اشاره کند. در فراز بعد وصف 'الحق' را آورده تا به حق مطلق بودن او اشاره کند که از حق مطلق باطل سر نمی زند و در فراز آخر با عبارت 'لا اله الا هو' وجود هر قدرت دیگری که مانع شود را نفی کرده است. بنابراین هیچ عاملی برای عبث بودن یا شدن فعل خدا و خلقت وجود ندارد.
ص: 1374
توضیح: از یک سو حق تعالی غنی محض است و آفرینش او برای رسیدن به هدف نیست تا از این راه به هستی خود غنا بخشد و به کمال برسد. بدیهی است در غنی محض و صرف کمال، تصور نقص و ناداری روا نیست. پس فرض ندارد که خدای بی نیاز صرف برای رسیدن به سود یا کمال کاری انجام دهد و نیازش را برطرف سازد؛ خواه سود کار مستقیما به او برسد، یا به موجود دیگر؛ زیرا در هر دو حال مستلزم نیازمندی ذات بی نیاز و مایه نقصان اوست؛ اما اگر نفع بخواهد به حضرت او برسد روشن است که مستلزم نیازمندی اوست و اگر بخواهد به موجود دیگری برسد، در این صورت نیز باید گفت پس خدا به هدفش رسیده است و چنانچه این سود را به دیگری نرساند به هدف نرسیده؛ مثلا وصف شما یا کمال جود را نداشت و به وسیله این کار دارای وصف و کمال شد پس غنی محض نخواهد بود. بنابراین، خداوند سبحان جهان را نیافرید تا سودی کند و نیز آن را نیافرید تا بر بندگان جودی کند و خود به هدفی برسد. در نتیجه، در آفرینش جهان چیزی جز خود ذات خدا هدف نیست؛ زیرا «هو الأول و الاخر و الظاهر و الباطن؛ او هم ذاتا اول و هم ذاتا آخر است؛ چنان که ذاتا هم ظاهر و هم باطن است.» (حدید/ 3)
از سوی دیگر، کار آفرینش و فعل خداوند هم بی هدف نیست؛ او حکیم است و از حکیم کار بیهوده سر نمی زند. آفرینش او گزاف و بازیگری نیست: «و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون؛ من جن و انس را جز برای پرستش نیافریدم.» (ذاریات/ 56) یعنی کمال آنان در پرتو عبادت شکوفا می شود و اگر آنان پرستش خدا نکنند به کمال خود نمی رسند و سود آن به خودشان باز می گردد؛ چنان که اگر طغیان پیشه سازند و به درگاه خداوند کافر گردند زیانی متوجه ذات بی نیاز خدا نخواهد شد، بلکه متوجه خود آنها می شود: «إن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعا فإن الله لغنی حمید؛ اگر شما و همه ی اهل زمین کافر شوید خدا از همه بی نیاز است.» (ابراهیم/ 8) «و من کفر فإن الله غنی عن العالمین؛ اگر کافر شوید خدا از همه بی نیاز است.» (آل عمران/ 97) زیرا عبادت بندگان هدف مخلوق است، نه هدف خالق و اگر خدا پرستش نشد خلق به مقصد نرسیده است، نه این که خالق از هدف محروم شده باشد؛ زیرا غنی محض هدفی جدای از ذات نامحدود خود نخواهد داشت و او عین هدف خویش است.
ص: 1375
احتجاج بر مساله معاد با بیان اینکه خلق سماء و ارض باطل نیست
بنابراین، جهان آفرینش که عنوان 'مخلوق خدا بودن' همراه آن است و از مبدئی حکیم پدیده آمده قطعا هدفی دارد که بدون رسیدن به آن، ناقص خواهد بود و آن هدف همانا صحنه قیامت است که ویژگی های فراوان کمال، ثبات و... را دارد و صحنه دنیا چنین نیست؛ زیرا همگان مشاهده می کنند، که سرتاسر دنیا را پدیده های همگون و ناهمگون از قبیل مرگ و زندگی، کمبود و کاستی، درگیری و جدال، محرومیت و ستمگری، ناکامی و تباهی تشکیل داده است و نمی تواند مطلوب حقیقی و هدف واقعی مخلوق باشد. هیچ مانعی هم در کار نیست که به هدف عالی برسد؛ نه مانع بیرونی نه مانع درونی؛ یعنی در عین حال مجموعه ای همگام، هماهنگ و منسجم است و دست مدبر حکیم بر سر آن است که فعل خویش را تدبیر می کند. در نتیجه همه جهان از ذره تا کهکشان و مادی تا مجرد، همه به کمال خویش می رسد و ذره ای باطل وجود ندارد. از این رو می فرماید:
«و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا؛ ما آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست بازیچه و باطل نیافریدیم. این گمان کافران است.» (ص/ 27) اگر امر خلقت آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است (با اینکه اموری است مخلوق و مؤجل، یکی پس از دیگری موجود می شوند، و فانی می گردند) به سوی غایتی باقی و ثابت و غیر مؤجل منتهی نشود، امری باطل خواهد بود، و باطل به معنی هر چیزی که غایت نداشته باشد، محال است تحقق پیدا کند و در خارج موجود شود، علاوه بر این صدور چنین خلقتی از خالق حکیم محال است، و در حکیم بودن خالق هم هیچ حرفی نیست.
ص: 1376
بسیار می شود که کلمه 'باطل' به بازی اطلاق می گردد، و اگر در آیه مورد بحث هم مراد این معنا باشد، معنای آن چنین می شود: 'ما آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است به بازی نیافریدیم و جز به حق خلق نکردیم'، و این همان معنایی است که آیه «و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما لاعبین* ما خلقناهما إلا بالحق؛ و آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازی نیافریده ایم. آنها را جز به حق نیافریده ایم .» (دخان/ 38- 39) آن را افاده می کند. حرف 'باء' در کلمه ی 'بالحق' باء ملابست است، و جمله را چنین معنا می دهد: ما آسمانها و زمین و بین آن دو را نیافریدیم، مگر در حالی که متلبس به حق بودند. بعضی از مفسرین احتمال داده اند که باء برای سببیت باشد، و معنا چنین باشد: ما آنها را به هیچ وسیله و سببی از اسباب نیافریدیم، مگر به سبب حق که همان ایمان و اطاعت و بعث و جزاء است. ولی دوری این احتمال از ذهن برای خواننده عزیز پوشیده نیست.
مضمون این دو آیه شریفه یک حجت برهانی است بر ثبوت معاد، به این بیان که اگر فرض کنیم ماورای این عالم عالم دیگری ثابت و دائم نباشد، بلکه خدای تعالی لا یزال موجوداتی خلق کند، و در آخر معدوم نموده، باز دست به خلقت موجوداتی دیگر بزند، باز همانها را معدوم کند این را زنده کند، و سپس بمیراند، و یکی دیگر را زنده کند، و همین طور الی الأبد این عمل را تکرار نماید، در کارش بازیگر و کارش عبث و بیهوده خواهد بود، و بازی عبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است، و غرض صحیحی به دنبال دارد. در مورد بحث هم ناگزیریم قبول کنیم که در ما ورای این عالم عالم دیگری هست، عالمی باقی و دائمی که تمامی موجودات بدانجا منتقل می شوند، و آنچه که در این دنیای فانی و ناپایدار هست مقدمه است برای انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگی آخرت.
ص: 1377
قرآن در آیه ای که می توان آن را نتیجه جمع بین غنی محض بودن خدا و حکیم بودن او دانست چنین می فرماید: 'و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بینهما إلا بالحق وإن الساعة لاتیة' سوره ی حجر، آیه ی 85؛ ما آسمان و زمین و موجودات میان آن دو را جز به حق نیافریدیم و ساعت موعود قیامت قطعا فرا خواهد رسید؛ یعنی آفرینش نظام هستی اعم از فرشته، جن، انسان، حیوان و... همه همراه حق و برای هدف، یعنی قیامت و بهشت و... خواهد بود و باطل و بیهوده ای در کار نیست.
قرآن کریم در این باره استدلال های گوناگون کرده که جامع ترین آنها درباره ی ضرورت قیامت و حتمی بودن وقوع معاد این آیه است: «و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بینهما إلا بالحق و إن الساعة لاتیة؛ و ما آسمان ها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حق نیافریدیم، و یقینا قیامت آمدنی است.» (طه/ 50) گفت پروردگار ما کسی است که ابزار و جهاز تکامل هر موجودی را به او عطا و سپس به مقصد خویش راهنمایی کرد، و چون هیچ پدیده ای بدون پدیدآورنده نخواهد بود و هر فاعلی که هستی او عین ذاتش نباشد نیازمند فاعل دیگر است، لازمه ی پرورش کامل هر موجود آن است که آن را به همه ابزار و آلات تکامل مجهز کند و پروردگار جهانیان تنها کسی است که این مهم از عهده او برمی آید و همه را در جهت رسیدن به رشد و تکامل، یعنی هدف نهایی می پرورد و راهنمایی می کند و هدف نهایی همه موجودها از جمله انسان، رسیدن به معاد و قیامت است.
ص: 1378
هم نظام حاکم بر آنها حق است و حساب شده، و هم هدف آفرینش آنها حق است، و به همین دلیل این نظم شگرف، و آفرینش دقیق و منظم دلیل روشنی است بر آفریدگار دانا و توانایی که او هم حق است، بلکه حقیقت حق او است، و هر حقی تا آنجا حق است که با وجود بی پایانش هماهنگ است و هر چه جز او است و با او پیوندی ندارد باطل و بیهوده است. ظاهرا جمله اول به منزله دلیلی بر جمله دوم «و إن الساعة لآتیة» بوده باشد چرا که حق بودن این جهان پهناور در صورتی خواهد بود که تنها برای این چند روز زندگی مملو از ناراحتیها آفریده نشده باشد، بلکه هدفی عالیتر که بتواند این آفرینش بزرگ را توجیه کند در نظر باشد، بنابراین حق بودن آفرینش آسمان و زمین و عالم هستی خود دلیلی است بر اینکه رستاخیزی در پیش خواهیم داشت و گرنه آفرینش بیهوده بود.
نکته ای درباره برهان حکمت
قلمرو برهان حکمت همه موجودهای جهان آفرینش اعم از مادی و مجرد است؛ زیرا حرکت و پویایی که لازمه ی برهان حرکت است در این برهان نیست، بلکه مدار استدلال به حکمت، اصل هدف داشتن و استکمال است و به طور کلی خروج از حوزه ی بازیگری، عبث، بیهوده، بطلان، یاوه و لغو است و این حد وسط با گستره ای که دارد شامل موجودهای مجرد نیز می شود. پس انسان هرگز نباید بپندارد که یاوه آفریده شده است: «أیحسب الإنسان أن یترک سدی؛ آیا انسان گمان می کند بی هدف رها می شود.» (قیامت/ 36) «ألیس ذلک بقادر علی أن یحیی الموتی؛ آیا چنین خدای با قدرت و حکمت نمی تواند آدمی را پس از مرگ دوباره زنده کند؟!» (قیامت/ 40) بنابراین، هدف نهایی و حکیمانه خدای سبحان در مقام فعل همان قیامت و معاد و بازگشت به اوست: «إن إلی ربک الرجعی؛ در حقیقت بازگشت به سوی پروردگار توست.» (علق/ 8)
ص: 1379
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 155
معاد از دیدگاه عقل و نقل- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- جلد 3 صفحه 36
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 298
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 18 صفحه 223
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 صفحه 127
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 239
کلی__د واژه ه__ا
هدف خلقت انسان حکمت الهی اثبات معاد باورها در قرآن
برای اثبات ضرورت وقوع معاد، برهان عدالت در قرآن مورد توجه قرار گرفته است. خداوند در آیات بسیاری بر ظالم نبودن خود تکیه کرده و نبودن آخرت را به منزله یکسان قرار دادن مجرم و غیر مجرم شمرده و آن را نفی کرده است. آیات زیر از این زاویه به اثبات معاد پرداخته اند:
«أفنجعل المسلمین کالمجرمین* ما لکم کیف تحکمون؛ آیا مؤ منان را همچون مجرمان قرار می دهیم ؟! شما را چه می شود؟! چگونه داوری می کنید.» (قلم/ 35- 36) «أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستون* أما الذین ءامنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات المأوی نزلا بما کانوا یعملون* و أما الذین فسقوا فمأوئهم النار؛ آیا کسی که با ایمان باشد همچون کسی است که فاسق است؟! نه، هرگز این دو برابر نیستند. اما کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، باغ های بهشت جاودان از آن آنها خواهد بود. این وسیله پذیرایی از آنهاست به پاداش آنچه انجام می دادند؛ اما کسانی که فاسق شدند، جایگاه همیشگی آنها آتش است.» (سجده/ 18- 20)
ص: 1380
آری جهانی دیگر باید تا حساب پاکان از بدکاران جدا شود؛ چنان که می فرماید: «و امتازوا الیوم أیها المجرمون؛ ای ناپاکان گناهکار امروز از مردم پاک جدا شوید؛ زیرا امروز، روز 'فصل' و جدایی است.» (یس/ 59)
در خلایق روح های پاک هست *** روح های تیره ی گلناک هست
این صدف ها نیست در یک مرتبه *** در یکی در است و در دیگر شبه
واجب است اظهار این نیک و تباه *** همچنان کاظهار گندم ها زکاه
نبودن جهانی دیگر غیر از این جهان، پاکان را با بدکاران، درها را با سنگ های سیاه و گندم را با کاه یکی کردن و یکی دانستن است و چنین داوری کردن از خردهای سالم فاصله ها دارد. از این رو خداوند می فرماید: «أم نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار؛ آیا ایمان باورانی که کار شایسته کردند را مانند تبه کاران در زمین، یا پرهیزکاران را مانند فاجران قرار می دهیم؟!» (ص/ 28) بالضروره و بی تردید انسان هم مانند سایر انواع موجودات کمالی دارد و کمال انسان عبارت است از اینکه در دو طرف علم و عمل از مرحله قوه و استعداد درآمده به مرحله فعلیت برسد، یعنی به عقاید حق معتقد گشته و اعمال صالح انجام دهد، که فطرت خود او اگر سالم مانده باشد این عقاید حق و اعمال صالح را تشخیص می دهد، و عبارت می داند از ایمان به حق و عمل هایی که مجتمع انسانی را در زمین صالح می سازد. پس تنها کسانی که ایمان آورده و به صالحات عمل کردند، و خلاصه مردم با تقوی، انسان های کامل هستند، و اما مفسدان در زمین یعنی آنها که عقاید فاسد و اعمال فاسد دارند و نام 'فجار' معرف آنان است، افرادی هستند که در واقع در انسانیتشان نقص دارند، و مقتضای آن کمال و این نقص این است که در مقابل کمال حیاتی سعید و عیشی طیب باشد و در ازای آن نقص، حیاتی شقی، و عیشی نکبت بار باشد.
ص: 1381
معلوم است که زندگی دنیا که هم آن طایفه و هم این طایفه از آن استفاده می کنند، در تحت سیطره اسباب و عوامل مادی اداره می شود، که تاثیر آن اسباب و عوامل در مورد انسان کامل و ناقص، مؤمن و کافر یکسان است (زهرش هر دو را می کشد، آتشش هر دو را می سوزاند، آفتابش به هر دو می تابد)، در نتیجه هر کس عمل خود را نیکو و آن طور که باید انجام دهد، و اسباب مادی هم با عمل او موافقت داشته باشد قهرا زندگی مطلوبی خواهد داشت، و هر کس بر خلاف این باشد، زندگی تنگ و ناراحتی خواهد داشت. و بنابراین اگر زندگی منحصر در همین زندگی دنیا باشد، که گفتیم نسبتش به هر دو طایفه یکسان است، و دیگر حیات آخرت با زندگی مختص به هر یک از این دو طایفه و مناسب با حال او نبوده باشد، با عنایتی که خدای تعالی نسبت به رساندن هر حقی به صاحب حقش دارد، منافات دارد، و با عنایتی که آن ذات اقدس به دادن مقتضای هر چیز به مقتضی اش دارد نمی سازد.
اگر بخواهی می توانی از بیان قبلی که حجتی است برهانی صرفنظر نموده، حجتی جدلی اقامه کنی، و بگویی: یکسان معامله کردن با هر دو طایفه، و لغو کردن آنچه صلاح این و فساد آن اقتضا دارد، خلاف عدالت خداست. و این آیه شریفه (به طوری که ملاحظه می کنی) نمی خواهد بفرماید: مؤمن و کافر یکسان نیستند، بلکه می خواهد مقابله بین کسانی که ایمان آورده و عمل صالح کرده اند، با کسانی که اینطور نیستند بیان کند، حال چه اینکه ایمان نداشته باشند، و یا ایمان داشته و عمل صالح نداشته باشند، و به همین جهت دوباره مقابله را بین متقیان و فجار قرار داد.
ص: 1382
باز این سؤال را در جایی دیگر مطح می کند که آیا هر دو گروه با مردن نابود می شوند و حساب و پاداشی برای هیچ یک نیست؟! «أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین امنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون* و خلق الله السموات و الأرض بالحق و لتجزی کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون؛ آیا آنان که مرتکب گناهان شدند گمان کردند که ما آنان را هم چون کسانی که ایمان آورده و کردار شایسته انجام داده اند قرار می دهیم که حیات و مرگشان یکسان باشد؟ چه بدداوری می کنند: 'پشک نزدیکشان چو نافه ی مشک'. خداوند آسمان ها و زمین را به حق آفریده تا هر کس در برابر کارش پاداش داده شود و به آنان ستمی نخواهد شد.» (جاثیه/ 20- 21) و آیا کسی که مؤمن است مانند فاسق به حساب می آید؟ قطعا چنین نیست و هر کس پاداش مناسب عمل خویش را خواهد دید: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره* و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ هر کس به وزن ذره ای نیکی کند در آن روز آن را می بیند و هر کس به اندازه ی ذره ای بدی کند آن را خواهد دید.» (زلزال/ 7- 8) و به فرموده امیرالمؤمنین (ع) «و ذلک یوم یجمع الله فیه الأولین و الآخرین لنقاش الحساب و جزاء الأعمال؛ قیامت روزی است که خدا همه ی افراد گذشته و آینده را برای حساب رسی و پاداش کردار جمع می کند.»
عدل قانون عمومی آفرینش
هر کس مختصر آشنائی با علوم طبیعی داشته باشد می داند همه ی موجودات این جهان از قانونمندی خاصی برخوردارند، حاکمیت این قوانین حساب شده است که به دانشمندان اجازه می دهد کتب علمی را بر اساس فورمولهای دقیق تنظیم کنند، و حتی مثلا برنامه های دقیق سفرهای فضائی و ورود در کرات دیگر را بر اساس آن مرتب نمایند. به تعبیر دیگر به هر سو می نگریم قانون نظم و عدالت را می یابیم که بر همه چیز سایه افکنده است، و از بزرگترین منظومه های شمسی گرفته، تا کوچکترین ذره ی اتم در زیر پوشش آن قرار دارد.
ص: 1383
از سوی دیگر انسان نمی تواند از قانون عدالت که فرمان آفریدگار در سرتاسر جهان هستی است مستثنی باشد، و وصله ی ناهمرنگی برای جهان خلقت گردد، زیرا این استثناء کاملا بی دلیل است، و به ترتیب یقین می کنیم که برای انسان نیز دادگاهی در نظر گرفته شده که همگان در آن حضور می یابند و سهم خود را از عدالت عمومی عالم هستی می گیرند علمای علم عقائد از قدیم الایام بر این استدلال در مسأله ی اثبات معاد تکیه می کردند، و صحنه هائی از مظالم بشر را ارائه می نمودند که در این دنیا بدون اجرای عدالت پایان گرفته، ظالمانی که تا آخر عمر، مرفه زندگی کرده اند.
آیا ممکن است خداوند عادل به این امر راضی گردد؟ آیا این صحنه ها با عدالت او در تضاد نیست؟! سپس به آسانی نتیجه می گرفتند که باید جهان دیگری در کار باشد تا عدل الهی در مورد انسانها تجلی کند، و هر کس مثقال ذره ای کار خیر کرده ببیند، و هر کس مثقال ذره ای کار شر انجام داده، او هم نیز به نتیجه ی کار خود برسد. بنابراین قیامت مظهر عدل خدا است، و پاسخ به همه ی این چراها.
تذکر
1- هر برهانی به اندازه ی حد وسط خود مدعای خویش را اثبات می کند. بر این پایه، برهان عدالت در مواردی نافذ است که قانون های قراردادی، تکلیف ها، امر و نهی و دستورهای خداوند به نام دین حکم فرماست. بنابراین، نمی تواند در ماورای ماده، مانند جهان فرشتگان که جایی برای عصیان و تبه کاری نیست کاربرد داشته باشد. البته اگرعدل الهی را به معنای ظهور حق مطلق و حقیقت تام بدانیم اثبات آن با برهان 'حقیقت' خواهد بود، نه عدل حقوقی و فقهی.
ص: 1384
2- عدالت خداوند گرچه صفت فعل اوست، نه صفت ذات، ولی بر اثر استناد به 'قدرت' و قادریت خدا، هرگز تخلف پذیر نیست و امکان ندارد خداوند در موردی عدالت را رعایت نکند: «و نضع الموازین القسط لیوم القیمة فلا تظلم نفس شیئا؛ ترازوهای عدل را برای روز قیامت خواهیم نهاد و به هیچ کس ستمی نخواهد شد و چیزی مانع آن نخواهد بود.» (انبیاء/ 47)
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 165
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17 صفحه 299
معاد از دیدگاه عقل و نقل- پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 245- 253
کلی__د واژه ه__ا
عدل الهی اثبات معاد نتیجه اعمال قیامت انسان باورها در قرآن
برخی از مفسران آیات آغازین سوره ی 'قیامت' را دلیلی بر قیامت دانسته اند: «لا أقسم بیوم القیمة * و لا أقسم بالنفس اللوامة * أیحسب الأنسان أن لن نجمع عظامه؛ سوگند به روز قیامت و سوگند به نفس ملامتگر، هر آینه روز قیامت برانگیخته خواهید شد. آیا انسان می پندارد ما استخوان های او را جمع نخواهیم کرد؟» (قیامت/ 1 _ 3) یعنی درون جان انسان شأنی وجود دارد که در برابر زشتی ها و تبهکاری ها، بی عدالتی ها به سرزنش می ایستد و داوری می کند. این وجدان بیدار در برابر همه کژی ها روزی را می جوید که روز داد و دادگری باشد و هر کسی به پاداش و کیفر کردارش از خوب و بد برسد.
پیامبر اسلام (ص) در وجه نام گذاری و حکمت تسمیه نفس به 'لوامه' چنین می فرماید: «لیس من نفس برة و لا فاجرة إلا و تلوم نفسها یوم القیامة؛ إن عملت خیرا قالت هلا ازددت وإن عملت شرا قالت یالیتنی لم أفعل؛ در روز قیامت هیچ نفس نیکوکار و بدکار نباشد مگر این که ملامت کند خود را. اگر عمل نیکو کرده باشد گوید: چرا زیاده تر از آن نکردم و اگر کار بد کرده باشد گوید: ای کاش آن را نمی کردم.»
ص: 1385
آیه فوق نیز می تواند تأیید بر برهان فطرت قرار گیرد، اما این که این آیه و آیه 'و أقم وجهک...' (روم/ 30) هر کدام دلیل مستقلی بر فطرت به حساب آید، خالی از مصادره نیست. به ویژه این که نفسی که در آیه مزبور مقید به لوامه شده از نظر دانشمندان همان روح انسان به شمار می رود، نه فطرت و وجدان و.... از این رو علامه شعرانی ذیل آن چنین پی نویسی می کند: نفس در این جا با اصطلاح حکما موافق است؛ یعنی همان روح انسانی که مناط شخصی اوست؛ مثلا زید عبارت است از روح او که عقایدی دارد و چیزهایی می داند و اخلاق و عاداتی دارد و بالجمله خود اوست. اگر خون او را از رگ هایش بیرون آورند و به تدریج خون دیگری به جای آن تزریق کنند باز حس می کند که خود اوست و همه اجزای بدن او تبدیل می شود باز خود اوست و اگر فرض کنیم او فوت کند و خداوند از بدن او انسان یا حیوان دیگر بیافریند با روح جدیدی، این حیوان یا انسان جدید غیر از شخص اولی است؛ چون روح او جدید است و آن عقاید و افکار و عادات و اخلاق که انسان اولی داشت این ندارد و در حشر و قیامت شرط است که همان روح اولی باقی باشد و همان باز گردد.
محکمه و جدان
همین طور که این آیه اشاره می کند، یکی از دلائل وجود 'معاد' وجود 'محکمه وجدان' در درون جان انسان است که به هنگام انجام کار نیک روح آدمی را مملو از شادی و نشاط می کند، و از این طریق به او پاداش می دهد، و به هنگام انجام کار زشت یا ارتکاب جنایت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شکنجه می کند، به حدی که گاه برای نجات از عذاب وجدان اقدام به خودکشی می کند. یعنی در واقع وجدان حکم اعدام او را صادر کرده، و به دست خودش اجرا می کند! بازتاب 'نفس لوامه' در وجود انسانها بسیار وسیع و گسترده، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است. وقتی 'عالم صغیر' یعنی وجود انسان در دل خود محکمه و دادگاه کوچکی دارد، چگونه 'عالم کبیر' با آن عظمتش محکمه عدل عظیمی نخواهد داشت؟ و از اینجا است که ما از وجود 'وجدان اخلاقی' پی به وجود 'رستاخیز و قیامت' می بریم و نیز از همین جا رابطه جالب این دو سوگند روشن می شود، و به تعبیر دیگر سوگند دوم دلیلی است بر سوگند اول.
ص: 1386
در اینکه مراد از 'نفس لوامه' چیست؟ مفسران تفسیرهای مختلفی برای آن ذکر کرده اند، یک تفسیر معروف همان است که در بالا گفتیم، یعنی 'و جدان اخلاقی' که انسان را به هنگام اعمال خلاف در این دنیا ملامت می کند، و به جبران و تجدید نظر وا می دارد. تفسیر دیگر اینکه منظور ملامت کردن همه انسانها در قیامت نسبت به خویشتن است، مؤمنان به این جهت خود را ملامت می کنند که چرا اعمال صالح کم به جا آورده اند؟ و کافران از این جهت که چرا راه کفر و شرک و گناه پیموده اند؟
دیگر اینکه منظور تنها نفس کافران است که در قیامت آنها را به خاطر اعمال بدشان بسیار ملامت و سرزنش می کند. ولی مناسب با آیه قبل و بعد همان تفسیر اول است آری این دادگاه و جدان آن قدر عظمت و احترام دارد که خداوند به آن سوگند یاد می کند، و آن را بزرگ می شمرد، و به راستی بزرگ است، چرا که یکی از عوامل مهم نجات انسان محسوب می شود، به شرط آنکه و جدان بیدار باشد و بر اثر کثرت گناه ضعیف و ناتوان نگردد. این نکته نیز قابل توجه است که به دنبال این دو سوگند پر اهمیت و پر معنی بیان نشده است که برای چه چیز سوگند یاد شده؟ و به اصطلاح 'مقسم له' محذوف است، این به خاطر آن است که از سیاق آیات بعد مطلب روشن است، بنابراین، آیات فوق چنین معنی می دهد 'سوگند به روز قیامت، و نفس لوامه که همه شما در قیامت برانگیخته می شوید و به سزای اعمالتان می رسید.'
ص: 1387
'محکمه وجدان' یا 'قیامت صغری'
از قرآن مجید به خوبی استفاده می شود که روح و نفس انسانی دارای سه مرحله است:
1- 'نفس اماره' یعنی روح سرکش که پیوسته انسان را به زشتیها و بدیها دعوت می کند، و شهوات و فجور را در برابر او زینت می بخشد، این همان چیزی است که همسر عزیز مصر، آن زن هوسباز هنگامی که پایان شوم کار خود را مشاهده کرد به آن اشاره نمود و گفت: «و ما أبرئ نفسی إن النفس لأمارة بالسوء: من هرگز نفس خود را تبرئه نمی کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدیها فرمان می دهد.» (یوسف/ 53)
2- 'نفس لوامه' که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، روحی است بیدار و نسبتا آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته گاه لغزش پیدا می کند. و در دامان گناه می افتد اما کمی بعد بیدار می شود توبه می کند و به مسیر سعادت باز می گردد، انحراف درباره او کاملا ممکن است، ولی موقتی است نه دائم، گناه از او سر می زند، اما چیزی نمی گذرد که جای خود را به ملامت و سرزنش و توبه می دهد. این همان چیزی است که از آن به عنوان 'و جدان اخلاقی' یاد می کنند، در بعضی از انسانها بسیار قوی و نیرومند است و بعضی بسیار ضعیف و ناتوان ولی به هر حال در هر انسانی وجود دارد دیگر اینکه با کثرت گناه آن را به کلی از کار بیندازد.
3- 'نفس مطمئنه' یعنی روح تکامل یافته ای که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده، و به مقام تقوای کامل و احساس مسئولیت رسیده که دیگر به آسانی لغزش برای او امکان پذیر نیست. این همان است که در سوره والفجر آیه 27 و 28 می فرماید: «یا أیتها النفس المطمئنة* ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة؛ ای نفس مطمئنه! به سوی پروردگارت باز گرد، در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو.» به هر حال این نفس لوامه چنان که گفتیم رستاخیز کوچکی است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک یا بد، بلافاصله محکمه آن در درون جان تشکیل می گردد و به حساب و کتاب او می رسد. لذا گاه در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونی می کند، و روح او لبریز از شادی و نشاط می شود، که لذت و شکوه و زیبایی آن با هیچ بیان و قلمی قابل توصیف نیست.
ص: 1388
به عکس، گاهی به دنبال یک خلاف و جنایت بزرگ چنان گرفتار کابوس وحشتناک، و طوفانی از غم و اندوه می گردد، و از درون می سوزد، که از زندگی به کلی سیر می شود، و حتی گاه برای رهایی از چنگال این ناراحتی خود را آگاهانه به مقامات قضایی معرفی و به چوبه دار تسلیم می کند. این دادگاه عجیب درونی شباهت عجیبی به دادگاه رستاخیز دارد:
1- قاضی و شاهد و مجری حکم در حقیقت در اینجا یکی است همانطور که در قیامت چنین است: «عالم الغیب و الشهادة أنت تحکم بین عبادک؛ خداوندا تو از اسرار پنهان و آشکار آگاهی و تو در میان بندگانت قضاوت خواهی کرد.» (زمر/ 46)
2- این دادگاه وجدان توصیه و رشوه و پارتی و پرونده سازی رائج بشری را نمی پذیرد، همانطور که در باره دادگاه قیامت نیز می خوانیم: «و اتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون؛ از آن روز بترسید که هیچکس به جای دیگری مجازات نمی شود و نه شفاعتی پذیرفته می گردد و نه فدیه و رشوه ای، و نه یاری می شوند.» (بقره/ 48)
3- محکمه وجدان مهمترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاهترین مدت رسیدگی کرده، حکم نهایی خود را به سرعت صادر می کند، نه استیناف در آن هست، و نه تجدید نظر، و نه ماهها و سالها سرگردانی، همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز می خوانیم: «و الله یحکم لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب؛ خداوند حکم می کند و حکم او رد و نقض نمی شود و حساب او سریع است.» (رعد/ 41)
ص: 1389
4- مجازات و کیفرش بر خلاف مجازاتهای دادگاههای رسمی این جهان، نخستین جرقه هایش در اعماق دل و جان افروخته می شود، و از آنجا به بیرون سرایت می کند، نخست روح انسان را می آزارد، سپس آثارش در جسم، و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراک او آشکار می شود، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز می خوانیم: «نار الله الموقدة* التی تطلع علی الأفئدة؛ آتش بر افروخته الهی که از قلبها زبانه می کشد.» (همزه/ 6- 7)
5- این دادگاه وجدان چندان نیاز به ناظر و شهود ندارد، بلکه معلومات و آگاهیهای خود انسان متهم را به عنوان 'شهود' به نفع یا بر ضد او می پذیرد! همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز ذرات وجود انسان حتی دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنان که می فرماید: «حتی إذا ما جاؤها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم؛ چون به کنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهی می دهد.» (فصلت/ 20)
این شباهت عجیب در میان این دو دادگاه نشانه دیگری بر فطری بودن مساله معاد است، زیرا چگونه می توان باور کرد در وجود یک انسان که قطره کوچکی از این اقیانوس عظیم هستی است، چنان حساب و کتاب و دادگاه مرموز و اسرار آمیزی وجود داشته باشد، اما در درون این عالم بزرگ مطلقا حساب و کتاب و دادگاه و محکمه ای وجود نداشته باشد، این باور کردنی نیست.
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 143
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 275
ص: 1390
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 230
کلی__د واژه ه__ا
فطرت اثبات معاد باورها در قرآن انسان وجدان
یکی از مسائلی که در قیامت مطرح است، مسأله داوری خداوند در اختلافات مردم است، خدای تعالی خبر می دهد که روز قیامت، حاکم و داور میان آنها در اموری که مورد اختلاف آنها است او می باشد. می فرماید: پروردگار تو روز قیامت، میان آنها در آنچه پیوسته اختلاف داشتند، داوری خواهد کرد؛ «إن ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون؛ همانا پروردگار تو روز قیامت درباره ی آنچه اختلاف می کردند میانشان حکم خواهد کرد.» (یونس/ 93) بدیهی است هنگامی که خداوند در آن روز رسما میان آنها داوری کند، اختلافات برچیده خواهد شد و حقایق آشکار خواهد گشت.
این آیه اشاره به اختلافهای بنی اسرائیل است، یا اختلافی که بعد از نزول قرآن و ظهور اسلام در میان آنها پیدا شد که گروهی با توجه به نشانه هائی که از اسلام و پیغمبر اکرم (ص) داشتند آن را پذیرفتند، و گروهی به خاطر حفظ منافع شخصی از پذیرش آن سرباز زدند. یا اشاره به اختلافاتی است که در عصر موسی بن عمران (ع) بعد از نجات از چنگال فرعونیان و مشاهده این اعجاز بزرگ، یا به هنگام رفتن موسی به کوه طور و ظهور گوساله سامری، در میان آنها حاصل شد. گرچه بسیاری از مفسران احتمال اول را ترجیح داده اند ولی آیات قبل از این آیه احتمال دوم را ترجیح می دهد. جمع میان هر سه تفسیر هم ممکن است. به هر حال به گفته بعضی از مفسران معروف این گونه اختلافات، در دار دنیا قابل زوال نیست، تنها در آخرت است که خداوند داوری می کند و حق را از باطل و راستگو را از کافر جدا می سازد.
ص: 1391
قضاء پروردگار در صحنه قیامت عبارت از به کنار رفتن پرده و ظهور سیرت اعمال و کردار بشر است که سیرت انسان از خیر و شر و طاعت و تمرد آشکار می شود و حقایق اشیاء به ظهور می رسد قضا و داوری پروردگار میان مردم عبارت از حضور متخاصمین و طرح دعوی و شهادت گواهان و صدور حکم است بالاخره از هنگام حشر و مبعوث شدن مردم است تا وقتی که کفار بر حسب محکومیت خود وارد دوزخ شده و اهل بهشت نیز وارد بهشت شوند. در آیه ای دیگر، تعبیر به حکم آمده است و بعد از آنکه اشاره به گوشه ای از اختلافات بنی اسرائیل می کند، می فرماید: «الله یحکم بینکم یوم القیامة فیما کنتم فیه تختلفون؛ پروردگار تو، روز قیامت در میان شما در آنچه اختلاف داشتید حکم خواهد کرد.» (حج/ 69)
در اینکه اختلاف یهود در چه بود؟ از آغاز آیه استفاده می شود که آنها درباره روز شنبه که روز تعطیل آنها بود، اختلاف داشتند. (اختلاف در اینکه صید در آن روز حرام است یا حلال؟ با اینکه پیامبرشان بر آنها تحریم کرده بودند، و یا اختلاف در ترجیح آن روز بر جمعه و مانند آن.) اصولا بنی اسرائیل به گواهی تاریخشان همیشه کانونی از اختلاف و پراکندگی بودند به عکس امروز که به خاطر حوادثی که اصل موجودیت آنها را تهدید می کند دست به دست هم داده و مخصوصا بر ضد مسلمانان جهان متحد شده اند. به هر حال محکمه عدل الهی روز قیامت برپا می شود و خداوند حاکم قاضی است قضاوت می فرماید؛ چه در امر توحید و چه در امر رسالت و چه در امر خلافت خلفاء و چه در امور دینیه از احکام اسلامیه و وظایف شرعیه و ظلم ظالمین و بدعت های در دین و انکار ضروریات دین و ضروریات مذهب.
ص: 1392
در آیه ای دیگر، آنچه در آیات قبل آمده بود به صورت کلی تر و تحت عنوان دیگر، مطرح شده است، اشاره به اختلافات وسیع و گسترده مؤمنان و اصناف مختلف کفار کرده، و می فرماید: «إن الذین ءامنوا و الذین هادوا و الصبین و النصاری و المجوس و الذین أشرکوا إن الله یفصل بینهم یوم القیامة إن الله علی کل شی ء شهید؛ کسانی که ایمان آورده اند (مسلمانان) و یهود و صائبان (ستاره پرستان) و نصاری و مجوس و مشرکان، خداوند در میان آنها روز قیامت جدائی می افکند (حق را از باطل جدا می سازد)، خداوند بر هر چیز گواه است و از همه چیز آگاه است.» (حج/ 17)
قابل توجه اینکه یکی از نامهای معروف قیامت «یوم الفصل» است، قرآن می گوید: «إن یوم الفصل کان میقاتا؛ به یقین روز داوری زمان وعده است.» (نبأ/ 17) در آیات متعدد دیگری از قرآن نیز همین تعبیر درباره روز قیامت آمده است. «فصل» در اصل به معنی جدائی دو چیز از یکدیگر است و روز قیامت از این جهت یوم الفصل نامیده شده که حق از باطل در آن روز جدا می گردد، و هرگونه اختلاف به وسیله داوری خداوند برچیده می شود و صفوف نیکان و پاکان از بدان و آلودگان جدا می گردد، به گفته مرحوم «طبرسی» در «مجمع البیان» صورت اهل حق سفید و نورانی و چهره اهل باطل سیاه و ظلمانی خواهد بود.
آیا با چنین نشانه های روشنی باز هم جائی برای اختلاف و نزاع در مسأله حق و باطل باقی می ماند. در این آیه به شش گروه از پیروان ادیان معروف که در عصر نزول قرآن وجود داشته و در واقع مذاهب عمده را تشکیل می داده اند اشاره شده است می فرماید: مؤمنان (مسلمین) یهود، صابئین (پیروان یحیی که بر اثر انحرافاتی بعضی از آنها را ستاره پرستان نامیده اند) نصاری (مسیحیان) و مجوس (زرتشتیان) و مشرکان و بت پرستان، سپس می فرماید خداوند در قیامت میان آنها جدائی خواهد افکند و اهل حق را به روشنی از اهل باطل جدا می سازد. اگر امروز برای جدا ساختن اهل حق از اهل باطل نیاز به دلیل و منطق و استدلال است آن روز مطلقا نیازی به این امور نیست، بلکه به مصداق آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است حتی احتیاج به توضیح ندارد، و رنگ رخساره ها خبر از سر درونها می دهد!
ص: 1393
چراغها برافروخته خواهند شد
در آیات بالا با ذکر پنج عنوان مختلف: «انباء»، «تبیین»، «حکم»، «قضاء» و «فصل»، این حقیقت به روشنترین حقایق، جدایی حق از باطل، و روز حکم و داوری نهائی است. چگونه چنین نباشد در حالی که قیامت یوم البروز و یوم الظهور است و «و برزوا لله الواحد القهار؛ و [مردم] در برابر خدای یگانه قهار ظاهر شوند.» (ابراهیم/ 48) روز برطرف شدن حجابها و کشف غطاء است؛ «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ اینک از تو پرده ات را برداشتیم پس دیده ات امروز تیزبین است.» (ق/ 22) در واقع طبیعت عالم دنیا که یک عالم ظلمانی یا نیمه ظلمانی است اجازه نمی دهد که حقایق به طور کامل آشکار و آفتابی گردد، و درست به شب می ماند که انسان هر قدر تلاش و کوشش کند که با چراغ به حقایق دسترسی پیدا نماید باز چهره قسمتی از حقایق نمایان نمی گردد، اما قیامت همانند موقع طلوع آفتاب است، که با درخشش آن همه چیز آفتابی و برملا می شود.
به هنگام شب گروهی ممکن است راه را پیدا کنند ولی گروه دیگری در بیراهه بمانند و نیز ممکن است کسانی که حق را یافته اند هر کدام توصیف محدودی از آن بنمایند، مانند مثال معروفی که می گوید گروهی در تاریکی شب برای شناسائی فیل به سراغ آن رفتند، هر یک عضوی از آن را لمس کردند و بعد که بیرون آمدند توصیفهای متناقضی از آن داشتند، آن کس که دستش به پای فیل رسیده بود می گفت فیل همچون یک ستون است! و دیگری که دستش به خرطوم رسیده بود آن را به لوله بزرگی تشبیه می کرد، و سومی که سینه فیل را لمس کرده بود آن را همانند سقفی می دانست، ولی هنگامی که فیل در روشنائی قرار گرفت اختلافات به کلی برطرف شد، و همه فهمیدند توصیفهای آنها محدود بوده است!
ص: 1394
همانگونه که قبلا اشاره شد انسان این آمادگی را دارد که از امواج اختلاف درآید و در عالم یقین و وحدت گام بگذارد، و خداوندی که او را برای تکامل آفریده است مسلما از این فیض محروم نخواهد کرد. اختلاف یکی از موانع راه تکامل است، اختلاف مزاحم آرامش است، و اختلاف گاه سبب سرایت شک به ریشه اعتقادات انسان است، بنابراین باید در انتظار روزی بود که این موجودات مزاحم برچیده شوند. البته انبیاء و اوصیاء به کمک کتب آسمانی حقایق را تا آنجا که طبیعت زندگی دنیا اجازه می داد روشن ساختند، ولی آنها همچون چراغهائی بودند فرا راه انسان در شب ظلمانی دنیا، لذا چیزی نمی گذشت که باز اختلاف جای وحدت را می گرفت، چنانکه قرآن می گوید: «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید؛ ما قرآن را نازل نکردیم مگر برای اینکه تبیین کنی برای آنها آنچه را آنها در آن اختلاف داشتند.» (نحل/ 64) و در جای دیگر می گوید: «فما اختلفوا إلا من بعد ما جاءهم العلم؛ آنها اختلاف نکردند مگر بعد از آن که علم و آگاهی به سراغشان آمد.» (جاثیه/ 17)
این نشان می دهد که با تمام تلاش و کوشش انبیاء و برطرف شدن نسبی اختلافات باز هم اختلاف به طور کامل برطرف نشد. اصولا هوا و هوسها، حب و بغضها که در این دنیا بر بسیاری از مردم حاکم است خود بزرگترین حجاب است، و تا آنها کنار نروند گامی به سوی وحدت برداشته نخواهد شد. اما در قیامت همه این حجابها می سوزد و نابود می شود، لذا حقایق بدون حجاب آشکار می گردد.
ص: 1395
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 6 صفحه 222
سید محمدحسین حسینی همدانی- انوار درخشان- جلد 8 صفحه 299
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11 صفحه 230
طیب عبدالحسین بهمانی- أطیب البیان- جلد 9 صفحه 339
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 266
کلی__د واژه ه__ا
وحدت انسان قیامت اثبات معاد باورها در قرآن حق باطل
توأمانی اعتقاد به مبداء و معاد
آیه ی «إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم.» (بقره/ 156) ناظر به مبداء و معاد و بیانگر سیر خلقت بشر است. از نگاه قرآن اعتقاد به معاد از لوازم و ضروریات اعتقاد به مبداء است. کسانی که خدا را باور داشته باشند ولی آخرت و معاد را باور نداشته باشند، در خداشناسی نقصان دارند و خدا را چنان که حق اوست نشناخته اند وگرنه ممکن نیست خدا را آن چنان که باید، شناخت و اسما و صفات حسنای الهی را درک کرد ولی به لزوم معاد نرسید. اصولا خداشناسی کامل، انسان را به تصدیق توحید، نبوت و معاد می رساند و اگر کسی منکر یکی از این سه اصل باشد، باید در خداشناسی خود تجدید نظر کند، قرآن کریم انکار توحید، نبوت یا معاد را ناشی از قصور در خداشناسی دانسته است. در سوره حج بعد از یادآوری شرک مشرکان و اثبات ناتوانی خدایان موهومشان می فرماید: «خدا را آن گونه که باید بشناسند، نشناختند، خداوند قوی و شکست ناپذیر است.» (حج/ 74)
ص: 1396
اگر آنان در خداشناسی رعایت حق و قدر خدا را می کردند، تصدیق می نمودند که خداوند باید قوی و شکست ناپذیر باشد و این خدایانی که آنان برای خداوند شریک گرفته اند، ضعیف و مغلوب هستند و نمی توانند شریک خدا باشند و شریک شمردن آنها باطل است.
در مورد منکران نبوت نیز می فرماید: آنها خدا را درست نشاختند که گفتند: «خدا هیچ چیز بر هیچ انسانی نفرستاده است.» اگر دقت می کردند می یافتند که هدایت گری خداوند با فرستادن انبیا کامل می شود و انکار نبوت به معنای انکار اسم 'هادی' خداوند است.
در زمینه معاد نیز فرموده است: «آنها خدا را آن گونه که شایسته است نشناختند در حالی که تمام زمین در روز قیامت در قبضه اوست.» (زمر/ 67) اگر خداشناسی آنان کامل بود باید به حکمت و عدالت خدا اذعان می کردند و باور می داشتند که خداوند روزی همه انسان ها را جمع آوری خواهد کرد و اعمال همه را بدون کم و کاست به آنان نشان خواهد داد و به هیچ کس ظلم و ستمی نخواهد شد و هر کس را به آنچه از پیش فرستاده، خواهد رساند. (زمر/ 69- 70) جالب این جاست که عبارت 'و ما قدروا الله حق قدره' فقط در همین سه مورد در قرآن به کار رفته است.
از اصول دین بودن اعتقاد به معاد
اعتقاد به معاد از اصول اساسی همه ادیان آسمانی است و در اسلام نیز جزو اعتقادات اصولی است. حدود ثلث آیات قرآن راجع به معاد و مباحث مربوط به آن است. قرآن کل زندگی بشر را به دو روز تقسیم کرده است، روز و مرحله زندگی دنیا و روز و مرحله زندگی آخرت، و از آن دو به 'حیاة الدنیا' و 'حیاة الاخره'، 'دارالدنیا' و 'دارالاخره' و 'الاولی' و 'الاخره' تعبیر کرده است.
ص: 1397
اصول اعتقادی در اسلام عبارتند از اصل توحید و یگانی خداوند، اصل نبوت و اصل معاد؛ و هر کس منکر یکی از این سه اصل باشد، از حوزه اسلام خارج است. اعتقاد به بقیه معارف دینی گرچه ممکن است از ضروریات باشد ولی از اصول نیست، در بقیه معارف ممکن است ما نتوانیم آنها را درک کنیم و تعقل نماییم ولی اجمالا به آنها معتقدیم چون رسول خدا آنها را عرضه کرده و اعتقاد و پایبندی به آنها را از ما خواسته است ولی در اصول سه گانه از جمله معاد، ما نه فقط از آن جهت که پیامبر فرموده، بلکه با برهان و دلیل عقلی بدانها معتقدیم و حتی اگر پیامبر هم در این موارد پیامی نداشت، حکم عقل ما را به این اعتقاد فرامی خواند.
قسم خدا برای تاکید معاد
در کمتر مسأله ای قرآن علاوه بر بیان و استدلال، برای تاکید آن قسم هم یاد می کند. معاد از جمله مسائلی است که علاوه بر این که خداوند آیات فراوانی در تبیین استدلالی آن نازل کرده، بر قطعیت آن، قسم هم خورده است. آیات زیر از این نمونه است: آدمی گوید: آیا هنگامی که بمیرم، مرا زنده [از گور] بیرون خواهند آورد؟ آیا آدمی به یاد نمی آورد که ما او را از پیش بیافریدیم و هیچ چیز نبود؟ به پروردگارت سوگند که آنان را با شیطان ها برانگیزیم. (مریم/ 66- 68) خداوند که معبودی جز او نیست؛ به یقین همه شما را در روز رستاخیز که شکی در آن نیست جمع می کند و کیست که از خداوند راستگوتر باشد؟! (نساء/ 87)
ص: 1398
علاوه بر آن در آیاتی نیز به پیامبرش دستور می دهد که بر حتمیت وقوع قیامت قسم بخورد: کافران پنداشتند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، بگو آری به پروردگارم سوگند که همگی برانگیخته خواهید شد. (تغابن/ 7) از تو می پرسند: آیا آن (وعده مجازات) حق است؟ بگو: آری، به پروردگارم سوگند قطعا حق است. (یونس/ 53) کافران گفتند: قیامت هرگز به سراغ ما نخواهد آمد. بگو: آری، به پروردگارم سوگند که به سراغ شما خواهد آمد. (سبأ/ 3)
این آیات نشان از اهمیت فوق العاده معاد از نگاه قرآن دارد که برای تاکید بر آن خداوند خودش یا به زبان پیامبرش بر آن قسم می خورد و به این وجه از آن سخن می گوید.
تأثیر یاد دوزخ در تربیت و سازندگی
ابوبصیر گوید به امام صادق (ع) عرض کردم: یابن رسول الله (ص) مرا بیم ده که دلم قساوت پیدا کرده است. امام صادق (ع) فرمود: یا ابا محمد (کنیه ابوبصیر) آماده ی زندگی دراز باش. همانا جبرئیل با چهره ای عبوس و در هم خدمت پیامبر اکرم (ص) رسید، در حالی که در غیر این روز با چهره ای بشاش و متبسم بر او (ص) متمثل می گشت. وقتی از علت عبوس بودن او جویا شد عرض کرد: حق تعالی وقتی فرمان به تابیدن دوزخ داد هزار سال بر آن دمیدند تا آتش آن سفید گشت. سپس هزار سال دیگر دمیدند تا سرخ شد. آن گاه هزار سال دیگر بر آن دمیدند تا از شدت سرخی به سیاهی و تاریکی گرایید، و آن به گونه ای است که اگر یک قطره از 'ضریع' (چیزی است در دوزخ تلخ، بدبو و سوزان که گویا شبیه آن در دنیا وجود ندارد) در نوشیدنی های اهل دنیا بچکد همه ی اهل دنیا از بوی بد آن خواهند مرد، و اگر یک حلقه از زنجیرهای آتشین که طول آنها هفتاد ذراع است بر اهل دنیا بیفتد همه را (از شدت حرارت) آب خواهد کرد و اگر جامه ای از جامه های اهل آتش در میان اهل زمین و آسمان آویزان گردد بوی آن همه را خواهد کشت. در این وقت رسول خدا (ص) به شدت گریست و جبرئیل نیز گریست، و پس از آن رسول خدا (ص) جبرئیل (ع) را متبسم ندید.
ص: 1399
اشاره: نظام ملکوتی آخرت با نظام ملکی دنیا تفاوت فراوان دارد و برای تبیین نعمت آخرت و نیز تشریح نقمت آن در هر دو طرف پاداش و کیفر تعبیرهای مبالغه آمیز به چشم می خورد. باید توجه داشت که هیچ یک از وصف ها و تعبیرها اغراق نیست؛ زیرا موجود نشئه ی ابد، یعنی آخرت اگر بخواهد در نشئه ی فنا، یعنی دنیا ظهور کند یا متمثل شود به همین وضع است که درباره نعمت بهشت و نقمت دوزخ بیان شده است.
من_اب_ع
گروه نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- معاد از دیدگاه عقل و نقل
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 435
کلی__د واژه ه__ا
معاد خداشناسی اصول دین جهان بینی اسلامی باورها در قرآن اثبات معاد قسم تربیت
قرآن کریم، نوید دهنده زندگی جاوید و حیات ابدی است و پیاده شدن عدالت حقیقی در روز رستاخیر را، به مؤمنان مژده می دهد. از مجموع آیات آیه قرآن، در حدود 1400 آیه، به معاد و خصوصیات آن اشاره شده است، که این خود بیانگر اهمیت آن است. اینک به بخشی از آثار و نتایج عقیده به معاد در جامعه و زندگی انسان، و از زبان قرآن کریم اشاره می کنیم:
سلامت داد و ستد
یکی از کاستیها در داد و ستد کم فروشی است، که در اثر حرص بر ثروت اندوزی و مراعات نکردن حقوق دیگران پدید می آید. انسانی که معتقد به قیامت باشد و کیفر و پاداش آن را باور داشته باشد کم فروشی نخواهد کرد. قرآن کریم در سوره مطففین بیانی دارد که نشان می دهد اگر کم فروشان معتقد به قیامت و حساب آن بودند کم فروشی نمی کردند: «الا یظن اولئک انهم مبعوثون لیوم عظیم؛ آیا آنها گمان نمی کنند که برای روزی بزرگ برانگیخته خواهند شد؟» (مطففین/ 4- 5) بنابراین، اعتقاد به معاد جلوی کم فروشی و هر کار غیر مشروع دیگر در داد و ستد میان مردم را از بین می برد و روابط سالم را بر بازرگانی حاکم می کند.
ص: 1400
بالا بردن روحیه رزمی و دلاوری
یکی از آثار ارزنده عقیده و ایمان به روز واپسین، این است که در بالا بردن روحیه نظامی و سلحشوری تاثیر به سزایی دارد. چون روحیه نظامی جدا از امکانات فیزیکی و مادی، بستگی کامل به نوع بینش و جهان بینی فرد رزمنده دارد. رزمنده ای که کشته شدن در راه خدا را مایه سعادت ابدی و ورود به بهشت و همسایه شدن با رسول خدا (ص) و اولیا و اوصیای خاص او می داند، با کسی که مرگ را جز نابودی و پوچی نمی داند قابل مقایسه نیست.
خداوند در قرآن کریم در این رابطه می فرماید: «إن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوراة و الإنجیل و القرآن و من أوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم؛ خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛ (به این گونه که) در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند؛ این وعده حقی است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است ؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدی که با خدا کرده اید؛ و این است آن رستگاری بزرگ.» (توبه/ 111) چه تعبیری از این زیباتر که خداوند در این آیه از جهاد و شهادت به داد و ستد با خویشتن یاد کرده، و کالای مورد معامله را جان و مال مؤمن مجاهد، و شهادت و جانبازیش در راه خدا دانسته؛ و پاداش این جهاد و جانبازی را بهشت برین و رستگاری بزرگ جاودانی معرفی کرده است.
ص: 1401
قرآن کریم درباره لشکریان طالوت، فرمانروای بنی اسرائیل، آن گاه که با لشکر نیرومند جالوت مواجه شدند، و از زیادی عده و تجهیزات آنان به هراس افتاده بودند، چینن فرمود: «فلما جاوزه هو و الذین آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده قال الذین یظنون أنهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله و الله مع الصابرین؛ هنگامی که او (طالوت) و افرادی که با او ایمان آورده بودند (از بوته آزمایش سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند، (از کمی نفرات خود ناراحت شدند و عده ای) گفتند امروز ما توانایی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم، اما آنان که می دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز ایمان داشتند) گفتند: چه بسیار گروه کوچکی که به اذن خدا بر گروه بسیاری پیروز شدند؛ و خداوند، با صابران است.» (بقره/ 249)
ماجرا از این قرار بود که بنی اسرائیل بر اثر کفران نعمت و قانون شکنی و بهانه جویی پس از رهایی از یوغ استعمار فرعونی، دچار زبونی و ذلت شده، و توسط جالوت، پادشاه جبار فلسطین مورد آزار و اذیت بیشمار قرار گرفته بودند و از خانه و کاشانه خویش بیرون رانده شده بودند؛ بر اثر استغاثه و زاری به درگاه خدا، پروردگار جهان پیامبری به نام اشموئیل را بر آنان مبعوث ساخت؛ و آن حضرت به فرمان خداوند فرمانده لایق و شجاعی به نام طالوت را برای جنگ با جالوت بر ایشان گمارد. لیکن باز مثل همیشه کارشکنی کردند، و جز اندکی، اکثر از جنگ با دشمن سرباز زدند. اما همین عده اندک در میانشان افراد بسیار قویدل و مؤمن راستین و شجاعی بودند، که از جمله آنان نوجوانی مؤ من و شجاع به نام داود بود که بعدها به پیامبری رسید. این عده اندک همدیگر را به پاداش بزرگ معنوی این جهاد مقدس و ارج و منزلت شهید در پیشگاه خدا در روز قیامت نوید داده، و تهییج می کردند، و در نتیجه در اثر ایمان به خدا و روز رستاخیز بر سپاه عظیم جالوت پیروز گشتند!
ص: 1402
روایت است روزی پیامبر (ص) درباره ترغیب مسلمانان به جهاد سخن می گفتند، و رزمندگان اسلام را دربرابر جهاد و شهادت نوید بهشت می دادند. یکی از مسلمانان به نام عمیربن حمام خرما می خورد، با شنیدن سخنان آن حضرت گفت: به به! میان من و بهشت فاصله ای نیست مگر این که به دست آنها (دشمنان) کشته شوم. آن گاه خرماها را پرت کرده، به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید!
برخی مفسران نوشته اند: آیه ایثار درباره هفت رزمنده شهیدی نازل شد که در جنگ احد به شدت مجروح و تشنه شده بودند. هنگامی که کسی آبی به مقدار نوشیدن یک نفر آورد، سراغ هر کدام رفت دیگری را تشنه تر از خود، و سزاوارتر بر نوشیدن آب معرفی کرد. سرانجام هیچکدام آب ننوشیدند، و لب تشنه شهید شدند! روشن است تا این حد از خود گذشتگی و ایثارگری جز در سایه ایمان به خدا و روز جزا ممکن نیست.
تعدیل غرایز
تداوم یک زندگی سالم و طبیعی برای انسان، در گرو بهره برداری متعادل از غرایز و دوری از هر نوع افراط و تفریط در این زمینه است. اما انسان در بخش یا بخشهایی از دوران عمر در معرض طغیان غرایز و لجام گسیختگی آن قرار دارد، و چه بسا که دچار لغزشها و مبتلا به آلودگیها و پلیدیهای اخلاقی شود.
یاد معاد و حسابرسی آن و نیز باور داشتن کیفر و پاداش سرای باقی، غریزه سرکش انسانی را مهار کرده، و انسان را از افتادن در پرتگاه گمراهی و ورطه زشتیها باز می دارد. به راستی اگر کسی در این اندیشه کند که از پس این جهان، دنیای دیگری است، و انسان بار دیگر به صحنه زندگی برمی گردد؛ و باید پاسخگوی همه اعمال و رفتار و کردار ریز و درشت و آشکار و نهان خویش در تمام مدت عمر باشد، و سرنوشت نهایی و سرانجام نیک و بد انسانی بر مبنای همین کردار و رفتار دنیایی رقم می خورد، به طور حتم در او دگرگونی عمیق روحی و اخلاقی ایجاد شده، و موجب تعدیل غرایز و مهار نفس سرکش می گردد.
ص: 1403
رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید: «اذکروا هادم اللذات، فقیل: و ما هو یا رسول الله؟ فقال: الموت... والموت اول منزل من منازل الاخرة، و اخر منزل من من ازل الدنی ا؛ از بین برنده لذتها را یاد کنید، سؤال شد: آن چیست؟ فرمود: مرگ... و مرگ اولین منزل از منازل سرای آخرت، و آخرین مرحله از مراحل (زندگی) دنیاست.» امام جعفر صادق (ع) می فرماید: «ذکر الموت یمیت الشهوات فی النفس و یکسر اعلام الهوی؛ یاد مرگ شهوات نفسانی را می میراند و مظاهر هوا و هوس (و قدرت جولانش )را می شکند.» زیرا یاد مرگ، یاد معاد و محاکمه و پاداش و کیفر در آن را همراه دارد و از این رو عامل مهم کنترل غرایز و هواها در انسان مؤمن است.
ضمانت اجرایی قوانین
اصطکاک و برخورد منافع افراد در جامعه، لازمه زندگی اجتماعی است. جامعه از افرادی نیرومند، ناتوان، مستعد و عقب مانده و... تشکیل یافته است، افراد نیرومند و مستعد، پیوسته می کوشند تا همه امکانات را به خود اختصاص دهند؛ و دیگران را زیر سلطه خود در آورند. از این رو باید قوانینی وضع شود تا حافظ حقوق و منافع تمام افراد جامعه باشد.
تاسیس قوای انتظامی و قضایی در جوامع کنونی، تنها می تواند به بخشی از بی نظمیها و خلافکاریهای آشکار پایان دهد، و توان جلوگیری از همه آنها به ویژه تخلفات پنهانی را ندارد. علاوه بر این، اگر قوای انتظامی و قضایی دچار فساد و انحراف شدند چه عامل و چه مرجعی می تواند از این فساد جلوگیری نماید؟ پس به این نتیجه می رسیم که تامین عدالت اجتماعی با اجرای قوانین سیستمهای بشری تنها یک موفقیت نسبی را به همراه دارد.
ص: 1404
قرآن کریم برای نگهداشتن انسان در مسیر حق و وادار ساختن او به پیروی کامل و همه جانبه از دستورات الهی، به انسان هشدار داده او را از نافرمانی خدای متعال بر حذر می دارد و به استغفار و توبه اش فرا می خواند و انسان را متوجه می سازد که این عالم پایان می پذیرد و قیامت برپا خواهد شد و بازگشت همگان به سوی خدای قادر است. در آن روز حسابگر اوست که از افراد بازخواست می کند و کسانی را که با قوانین الهی مخالفت کرده اند، عذاب کرده به کیفر می رساند.
قرآن کریم در آیات آغازین سوره قیامت پس از آن که بر حتمیت وقوع روز واپسین و بازپرسی عمومی تاکید ورزیده است، در ادامه به علت انکار منکرین معاد اشاره کرده و چنین فرموده: «أ یحسب الانسان ألن نجمع عظامه* بلی قادرین علی أن نسوی بنانه* بل یرید الانسان لیفجر أمامه* یسل أیان یوم القیامة؛ آیا انسان می پندارد که هرگز استخوان هایش را جمع نخواهیم کرد؟ چرا، در حالی که قادریم بر این که سر انگشتان او را هم بازسازیم. [انکار معاد دلیل موجهی ندارد]، بلکه انسان می خواهد در آینده ی خود بدکاری کند. [از سر انکار] می پرسد: روز رستاخیز چه وقت است؟» سوره ی (قیامت/ 3- 6)
مراد این است که انسان منکر معاد می شود و می پرسد معاد چه وقت خواهد بود. علت این انکار این است که می خواهد جلو خود را برای انجام هر کار زشت و نادرستی باز نگهدارد. این می رساند که اعتقاد به معاد جلو انجام کارهای خلاف را می گیرد.
ص: 1405
من_اب_ع
عبدالله ابراهیم زاده آملی- حشمت الله صفرعلی پور- معاد استدلالی (درس اول)
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن فضایل اخلاقی داستان قرآنی یاد مرگ ایمان مذهبی
در میان موجوداتی که در پهنه گیتی زندگی می کنند، ویژگی انسان آن است که به واسطه قدرتی که خداوند، در اختیار او قرار داده، می تواند سایر موجودات را به استخدام خود درآورد و در جهت منافع خود، آن ها را به کار گیرد؛ «و سخر لکم ما فی السموات وما فی الارض جمیعا؛ او آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، همه را از سوی خودش مسخر شما ساخته است.» (جاثیه/ 13) حال، از این جهان هستی و مواهب و نعمت های آن به (دنیا) تعبیر می شود.
دنیا، هدف یا وسیله
دنیا، برای انسان آفریده شده و انسان ها در برخورد با آن دو گونه اند: گروهی آن را هدف قرار داده، دست یابی به زندگی دنیا و مظاهر آن، سراسر فکر و ذهنشان را به خود مشغول ساخته و به هر قیمتی می خواهند به آن برسند. گروهی نیز دنیا را وسیله ای برای رسیدن به زندگی بهتر در سرای آخرت می دانند. به تعبیر امام علی (ع): «الدنیا دار ممر لا دار مقر والناس فیها رجلان: رجل باع نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها؛ دنیا گذرگاه است نه قرارگاه و مردم در آن دو دسته اند: یکی آن که در دنیا خود را می فروشد [و دنیا را هدف مطلوب خود می داند] و خویش را به هلاکت می افکند؛ و دیگری آن که خویشتن را باز می خرد و [از قید دنیاپرستی] آزاد می کند.»
ص: 1406
دنیا سرای ناپایداری است که انسان برای اندوختن زاد و توشه و کسب کمال و معرفت، به آن گام نهاده است. به همین دلیل، خداوند انسان را با انواع آزمایش ها و تمرین های سخت از قبیل انجام کارهای عبادی، پرهیز از خواسته های نفسانی، تحمل سختی ها و گرفتاری ها می پروراند و برای زندگی ابدی سرشار از خیر و برکت آماده می کند.
روزی پیامبر (ص)، در منزل خود بر روی حصیری استراحت می کرد، یکی از اصحاب وارد شد. حضرت برخاست در حالی که اثر حصیر بر پهلوی ایشان مانده بود، آن شخص متاءثر شد و عرض کرد: ای پیامبر خدا! فرش بهتری تهیه نمایید. حضرت فرمود: «ما لی وللدنیا ما مثلی ومثل الدنیا الا کراکب سار فی یوم صائف فاستظل تحت شجرة ساعة من نهار ثم راح وترکها؛ مرا با دنیا چکار! مثل من و دنیا، مثل سواری است که در روز گرمی در زیر سایه درختی ساعتی بیاساید و شامگاه برود و آن را ترک کند.»
امام سجاد (ع)، به نقل از سخنان حضرت مسیح (ع) خطاب به حواریون، فرمود: «انما الدنیا قنطرة فاعبروها ولا تعمروها؛ دنیا، پلی است. پس، از آن عبور کنید و به آبادانی و تعمیر آن نپردازید.»
در تعبیرهای دیگر، از دنیا به عنوان سرای گذر، تجارتخانه، دارالموعظه، مصلی و مانند آن یاد شده است. این تعابیر حکایت از آن دارد که نباید به دنیا به عنوان یک هدف نهایی نگریست، بلکه دنیا ابزاری جهت اندوختن سرمایه عمل صالح و تحصیل معارف الهی و بهره مندی از آن ها در سرای ابدی است.
ص: 1407
امیر مؤمنان (ع)، در نامه ای به شریح قاضی، که خانه ای را به هشتاد دینار خریده بود، او را از دلبستگی و هدف قرار دادن دنیا برحذر داشته، فرمود: اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی قباله ای این گونه می نوشتم که رغبت نکنی آن خانه را به یک درهم معامله کنی:
خریدار: بنده ای خوار. فروشنده: بنده ای در آستانه کوچ. مورد معامله: خانه ای از خانه های فریب آباد در منطقه نیستان خطه تباهان. این خانه از چهارسو به چهار حد محدود است: حد اول، به زمینه انواع آفات منتهی می شود. حد دوم، به کانون انگیزه های هر گونه مصیبت پایان می یابد. حد سوم، به هوس های سقوط آفرین می انجامد. حد چهارم، به شیطان اغواگر می رسد و درب این خانه از حد چهارم باز می شود.
ستایش یا نکوهش دنیا
در شماری از روایات معصومین نوعی از تعریف و تمجید از دنیا به چشم می خورد و در عده ای دیگر، از دنیا نکوهش شده و از بی اعتنایی به آن سخن به میان آمده است. به عنوان مثال درباره تمجید از دنیا آمده است:
دنیا، جایگاه صدق و راستی است.
دنیا، مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان است.
دنیا، محل نزول وحی خدا و تجارتخانه اولیای حق است.
و درباره تقبیح دنیا نیز فرموده اند:
دنیا، منزل سختی و فناست.
دنیا، فریبنده و خطرناک است.
دنیا، مانند ماری است که ظاهری خوش خط و خال ولی باطنی کشنده دارد.
دنیا، سرای غرور، محله فانی شوندگان و کوی هالکان است.
ص: 1408
آیا به راستی میان این دو گونه تعبیر، تناقض وجود دارد؟ و یا وجه جمعی بین این تعابیر به ظاهر متضاد می توان یافت؟
پاسخ این است که دنیا در اصل و ذات خود، مذموم و ناپسند نیست، بلکه ناپسندی دنیا به دلبستگی انسان و نحوه استفاده اش از آن مربوط می شود؛ اگر انسان دنیا را به خاطر دنیا و دست یابی به لذت های آن بخواهد و اموال و املاک، جاه و مقام، قدرت و مکنت در نظرش هدف شود و تا حد پرستش به دنیا علاقه و دلبستگی پیدا کند و از آخرت و مرگ و قیامت وحشت داشته باشد، چنین دنیایی مورد مذمت شدید است. اما اگر دنیا را بدان سبب بخواهد که از ثروت و اموال آن، حاجت نیازمندان را برطرف سازد و یا با جاه و مقام آن، حقی را به صاحبش برساند و در آن اعمال خداپسند انجام دهد، چنین دنیایی نه تنها مذموم نیست که مورد ستایش نیز قرار گرفته است. بنابراین نکوهیده یا پسندیده بودن دنیا، بستگی به چگونگی رویکرد و عملکرد انسان به دنیا دارد. این سخن امیرمؤ منان (ع) نیز به دو گونه نگرش به دنیا توجه می دهد و یکی را می ستاید و دیگری را نکوهش می کند: «وانما الدنیا منتهی بصر الاعمی لا یبصر مما وراءها شیئا والبصیر ینفذها بصره ویعلم ان الدار وراءها فالبصیر منها شاخص والاعمی الیها شاخص والبصیر منها متزود والاعمی لها متزود؛ دنیا، نگاه کوردلان را بن بستی است که فراسویش هیچ نمی بیند، ولی بینشمند [بصیر] با آگاهی از این اصل که سرای راستین او، جهانی دیگر است، فراسوی دنیا را در قلمرو نگاه خویش می آورد. چنین است که بینشمند را نگاه از دنیا و کوردل را نگاه به دنیا است. بینشمند از دنیا و کوردل برای دنیا توشه می گیرد.»
ص: 1409
دنیا، کشتزار آخرت
آنان که از فرصت کوتاه عمر بهره می گیرند و زاد و توشه ای برای آخرت خود فراهم می سازند، کسانی هستند که دنیا را محل کشت و آخرت را محل برداشت می دانند؛ چنان که رسول خدا (ص) فرمود: «الدنیا مزرعة الاخرة». اینان، آنچه را در توان دارند، از عمل صالح و کارهای خیر، در طبق اخلاص می گذارند و برای فردای خویش پیش می فرستند. با توجه به این روایت، آنچه در آخرت نصیب انسان می شود، محصول و تکامل یافته همان بذرهای اعمال نیک و بدی است که در این جا افشانده است. همان طور که محال است انسان جو بکارد و گندم برداشت کند، محال است در دنیا اندیشه ناصواب، خلق و خوی حیوانی و کردار ناشایست داشته باشد و در آخرت از بهشت و مواهب الهی بهره مند گردد.
بنابراین، انسان باید آماده وداع با این جهان و گام نهادن در سرای دیگر باشد و پیش از آن که فرصت از دست برود، با آینده نگری به تهیه ساز و برگ مناسب و آنچه لازمه این سفر پر خوف و خطر است، بپردازد.
در تمثیلی زیبا آورده اند که مرد غریبی وارد شهری شد، دید مردم گرد آمده اند و انجمنی برپاست، همین که وارد آن جمع شد به استقبال او آمدند و او را به پادشاهی خود برگزیدند. مدتی گذشت و آن مرد از این ماجرا در شگفت بود. روزی با یک نفر از اهل شهر که بیش از دیگران با او نشست و برخاست داشت، خلوت کرد و حقیقت پادشاهی و حکومت خود را از او سؤال کرد. آن مرد گفت: در این شهر، هر سال یک نفر غریبه را به پادشاهی برمی گزینند و چون سال پایان گرفت، او را برهنه کرده و بی زاد و توشه در بیابانی خشک رها می سازند. پادشاه از شنیدن این سخن به خود آمد و مخفیانه دستور داد تا در بیابان حومه شهر، قصری مجهز برایش بنا کنند و انبارهای آذوقه در آن فراهم کنند و نیز خدمتکاران مورد اعتماد خود را به آن جا فرستاد. چون مدت یک سال، سپری گردید، مردم شهر اجتماع کردند و او را برهنه و دست خالی در بیابان رها کردند. او به قصر آماده خود وارد شد و نتیجه مآل اندیشی و آینده نگری خود را دریافت کرد.
ص: 1410
زندگی ما در دنیا، همانند پادشاهی یک ساله آن مرد غریب است. پس از مردن، بازماندگان در اولین فرصت ما را از خود جدا می سازند و حتی تاب تحمل جسدمان را برای مدت کوتاهی هم ندارند، آن را در پارچه هایی پیچیده، به دل خاک می سپارند. حال اگر در چند روزه دنیا و فرصتی که در اختیار داریم، به فکر آخرت، قبر و عالم برزخ بوده و زاد و توشه فراهم کنیم در جهان دیگر متنعم خواهیم بود؛ چنان که حضرت علی (ع) فرمود: هر کس در ایام امید [فرصت دنیا] و پیش از فرا رسیدن اجل، به عمل صالح پردازد، اعمالش به او سود می بخشد و فرارسیدن مرگش، زیانی به او نمی رساند و کسی که در آن ایام، پیش از فرا رسیدن اجل، در عمل کوتاهی کند، گرفتار خسران شده و فرا رسیدن مرگش برای او زیان بخش خواهد بود.
من_اب_ع
گروه نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- معاد عرفانی- درس اول
کلی__د واژه ه__ا
دنیا آخرت انسان معاد نتیجه اعمال جهان بینی اسلامی
در بعضی از جوامع بشری، دین و اعتقادات دینی را مقوله ای جدا از زندگی انسان در دنیا گرفته اند و امور دینی را مسائلی شخصی و رابطه فردی انسان با معبود تلقی کرده اند و حال آنکه بنابر اندیشه و اعتقاد اسلامی، ایمان به خدا و روز قیامت در زندگی معمولی انسان نقشی غیر قابل انکار دارد. اصولا بر اساس این عقاید، زندگی معنا، مفهوم، هدف، شکل و چارچوب ویژه ای پیدا می کند که تفاوتهای اصولی و بنیادی با نوع زندگی انسانهایی دارد که دارای چنین عقیده ای نیستند. از جمله:
ص: 1411
تفاوت در بینشها
با وجود ایمان به معاد، زندگی هدفدار می شود و همه اعمال و رفتار انسان مؤمن به معاد به سوی تامین معاد، جهت می یابد. در حالی که انسان غیر مؤمن به معاد، هدفی را برای مجموعه زندگی خود نمی یابد و زندگی برای او هدف دار، جهت دار و معنی دار نیست. او برای رفتار خود چارچوبی نمی شناسد، هرگونه خواست و اراده کرد و دوست داشت عمل می کند یا حتی رفتار خود را مطابق دلخواه بدون احساس محدودیت، تغییر می دهد. قرآن در این باره می فرماید: «بل یرید الانسان لیفجر امامه* یسئل ایان یوم القیامة؛ بلکه انسان می خواهد در پیش روی خود، راه را باز کند (مانعی برای آنچه می خواهد انجام دهد نبیند) از این رو نسبت به قیامت اظهار تردید کرده می پرسد قیامت کی خواهد بود؟!» (قیامت/ 5- 6)
همچنین ایمان به معاد نگاه به زندگی دنیا را نگاه به مرحله ای مقدماتی، گذرا و ناپایدار می سازد و مؤمن به معاد خود را در حال فراهم کردن توشه و لوازم زندگی ابدی و جاودانی برای پس از مرگ می شمارد و حال آنکه منکر معاد زندگی را منحصر به دنیا و دنیا را همه دوره حیات خود می پندارد. زندگی برای او همین مدت محدود، همراه با همه رنجها، سختیها و مشکلات گوناگون است. از این رو، افسردگی، ناامیدی، اضطراب روانی، بلاتکلیفی، احساس پوچی و بی هدفی بر اینگونه زندگی سایه می افکند و اگر رو به لذتهای ناپایدار آن می آورد، به دلیل این است که درمیان این همه ناکامیهای زندگی دنیا، دمی لذت غنیمت است و در واقع روی آوردن به قمار، شراب و شهوات جنسی یک نوع خود فریب دادن و سرگرم شدن است تا این عمر محدود پایان پذیر بی هدف، به هر جهت بگذرد.
ص: 1412
در صورتی که ایمان به معاد، زندگی دنیا را مقدمه ای برای آخرت قرار می دهد که فرد باید در این مزرعه بذری بیفشاند و تاکی بنشاند تا از ثمره کار خود در زندگی بی پایان آخرت، بهره مند شود. در این دیدگاه همه چیز، ابزار رشد، کمال و ترقی انسان می شود و زندگی پرنشاط و امید آفرین خواهد بود.
در بعد اقتصادی و اخلاقی
اعتقاد به معاد در زندگی اقتصادی، آثار و نتایج فراوانی را پدید می آورد. از جمله، شکل گرفتن فعالیتهای اقتصادی انسان در چارچوب احکام شریعت است. مؤمن به معاد می داند از هر درآمدی از او پرسیده می شود که از چه راهی به دست آمده و در چه راهی مصرف گردیده است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «لا یزول قدم عبد یوم القیامة حتی یساءل عن اربع و عن ماله مما اکتسبه و فیما اءنفقه؛ بنده در روز قیامت، قدم از قدم برنمی دارد تا از چهار چیز مورد سؤ ال واقع شود و از مالش که آن را از چه راهی به دست آورده و در چه راهی خرج نموده است.»
تجاوز و تصرف در مال دیگران پایان می پذیرد؛ زیرا کیفر الهی را به دنبال دارد. به ویژه دست درازی به مال یتیمان موقوف می گردد چون هر که مال یتیمی را بخورد آتشی فرو خورده است و به دوزخ افکنده خواهد شد، چنانکه امام صادق (ع) می فرماید: «اگر کسی به اندازه دو درهم (که بسیار ناچیز است) از مال یتیم را غصب کند، مجازات او آتش است.»
تاثیر دیگر اعتقاد به معاد، جلوگیری از کم فروشی و فریب دادن مشتریان در بازار تجارت است. قرآن در این زمینه می فرماید: «ویل للمطففین* الذین اذا اکتالوا علی الناس یستوفون* و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون* الا یظن اولئک انهم مبعوثون* لیوم عظیم؛ وای بر کم فروشان! آنان که وقتی برای خود پیمانه می کنند، حق خود را بطور کامل می گیرند؛ اما هنگامی که می خواهند برای دیگران پیمانه یا وزن کنند، کم می گذارند! آیا آنها گمان نمی کنند که در روزی بزرگ برانگیخته می شوند.» (قیامت/ 1– 5)
ص: 1413
در اینجا به کلمه (ظن) و گمان به مساله قیامت و حساب، اکتفا شده در حالی که اعتقاد به قیامت و معاد باید قطعی و یقینی باشد. این برای اشاره به این حقیقت است که برای اجتناب و پرهیز از کم فروشی، گمان وقوع قیامت نیز کافی است.
همچنین، اعتقاد به معاد در پرورش فضایل اخلاقی همچون نوع دوستی، دستگیری از ضعیفان و محرومان و به طور کلی انفاق و نیز یاد خدا اثر ارزنده ای دارد؛ زیرا در نظر مؤمن به معاد، بازتاب هر عمل خیری به او برمی گردد. چنانچه قرآن کریم می فرماید: «و ما تنفقوا من خیر یوف الیکم و انتم لاتظلمون؛ آنچه از خوبیها انفاق می کنید (پاداش آن) به طور کامل به شما داده می شود و به شما ستم نخواهد شد.» (بقره/ 272)
آیات و روایات مختلفی وجود دارد که آثار مختلف اعتقاد به معاد را بیان می کند. در اینجا اکتفا می کنیم به ذکر آیه ای از قرآن که تاثیر اعتقاد به معاد در ذکر خدا، اقامه نماز و پرداخت زکات، به گونه ای که هیچ تجارت و معامله ای مانع آن نشود را بیان می کند: «رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار؛ مردانی که نه تجارت و نه معامله ای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمی کند؛ آنها از روزی می ترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و رو می شود.» (نور/ 37) در این آیه به خوف از روز قیامت که به منزله علت برای فقره های قبل است، تصریح شده است و بخوبی مطلب را بیان می کند.
ص: 1414
به طور کلی، جامعه ای که معتقد به روز جزا و پاداش است، گرفتار آرزوهای دور و دراز، اعمال زشت و ناپسند نخواهد شد؛ روابط اقتصادی سالمی خواهد داشت و به ارحام و مستضعفان کمک خواهد نمود.
در مقابل، کسانی هستند که تنها زندگی دنیا را هدف نهایی خویش می دانند، مال و ثروت را اصیل دانسته و داشتن آن را سعادت بزرگ و واقعی می پندارند. تعدادی از اینان، گروهی از قوم حضرت موسی (ع) بودند و همین عقیده خود را هنگامی که قارون به میان مردم آمد ابراز داشتند و گفتند: «یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون انه لذو حظ عظیم؛ ای کاش، مانند آنچه به قارون داده شده برای ما هم بود؛ همانا او بهره بزرگی از ثروت را داراست.» (قصص/ 79)
لیکن مؤمنان بنی اسرائیل که معتقد به مبداء و معاد بودند و بینشی صحیح نسبت به مسائل داشته و مال و ثروت را امری فرعی می شمردند، خطاب به آنان گفتند: «ویلکم ثواب الله خیر لمن امن و عمل صالحا و لایلقیها الا الصابرون؛ وای بر شما! پاداش خدا بهتر است برای کسی که ایمان آورده و عمل شایسته انجام دهد و جز صابران، بدین ثواب کسی نائل نمی شود.» (قصص/ 80)
قرآن مجید با صراحت، انکار مبداء و معاد را مایه کشته شدن عواطف انسانی می شمرد تا آنجا که منکران معاد در برابر افراد یتیم، سنگدل می شوند و از آنان دستگیری نمی کنند: «أ رأیت الذی یکذب بالدین* فذالک الذی یدع الیتیم* و لا یحض علی طعام المسکین؛ آیا کسی که روز جزا را پیوسته انکار می کند دیدی؟ او همان کسی است که یتیم را با خشونت می راند و (دیگران را) به اطعام مسکین تشویق نمی کند.» (ماعون/ 1- 3)
ص: 1415
بنابراین عامل اصلی که بتواند تلاشهای انسانها را در جهت صحیح سوق دهد، ایمان به معاد و ترس از انتقام الهی و جهنم است و طبق آیه قرآن تنها افراد متجاوز و گناهکار روز قیامت را انکار می کنند: «و ما یکذب به الا کل معتد اثیم؛ روز جزا را تکذیب نکند، مگر هر تجاوزگر گناهکار.» (مطففین/ 12)
در مسائل نظامی
انسانهای با ایمان معتقدند که اگر در راه خدا کشته شوند، نابود نمی شوند و هر کوششی که با جان و مال خود می کنند به هدر نمی رود و اگر دشمن را بکشند حیاتی جدید پیدا کرده، از زیر بار جور و ستم خارج می شوند و اگر کشته شوند به زندگی حقیقی رسیده اند، پس در هر دو صورت موفق و پیروزند. بلکه مؤمنان معتقدند در بهشت درجه ای است که جز با شهادت به آن نمی توان دست یافت؛ همچنین، انتقال از دوره ای همراه مصیبت و گرفتاری، از دست رفتن نعمتها و تحمل کمبودها و بیماریها است به دوره دیگر که پر نعمت و بی بلا و مصیبت و در عین حال جاودانی است. برای مؤ من انتقال از چنان دوره ای به چنین دوره ای نه تنها ناخرسند کننده نیست؛ بلکه بسیار عاشقانه و مشتاقانه است.
اثر چنین تفکری در صحنه جهاد و مبارزه با دشمنان، این است که عرصه جنگ همچون یاران امام حسین (ع) بر ایشان چون حجله عروسی، محبوب می گردد. تاریخ اسلام پر است از صحنه های جان فدایی رزمندگان جبهه حق؛ حرکتهای عاشقانه آنان در صحنه های نبرد نسبت به شهادت، به گونه ای بوده که ترس از مرگ در نظر آنان مطرح نبوده و با همین روحیه شکست را به دشمن تحمیل می کرده اند و عده کمی بر عده بسیار، پیروز شده اند. قرآن می گوید: «قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین؛ آنها که یقین داشتند به پیشگاه پروردگار خویش می روند گفتند چه بسیار شده که گروهی اندک به خواست خدا بر گروهی بسیار، غلبه کرده اند و خداوند با صابران است.» (بقره/ 249) دسته دیگر از لشکر طالوت که این اعتقاد را نداشتند، گفتند: «لاطاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده؛ ما امروز، طاقت و توان (مقابله) با جالوت و سپاهیانش را نداریم.» (بقره/ 249)
ص: 1416
در مسائل اجتماعی سیاسی
انسان با زندگی اجتماعی می تواند به خواسته های خویش دست یابد و به ناچار، برای ایجاد روابط اجتماعی صحیح، نیاز به قانون دارد و اگر چنین اضطراری نباشد، روابط اجتماعی درستی بین انسانها برقرار نخواهد شد و هر کس و گروهی سعی می کند منافع جامعه را به خود اختصاص دهد؛ لیکن مهم اینجاست که اگر ایمان به مبداء و معاد نباشد خود همین قوانین ضمانت اجرایی نخواهند داشت و سیاستی انسانی، اتخاذ نخواهد شد و اگر باشد، بسیار کم رنگ است. خداوند به نحو اکید و لزوم، خواستار عدالت فردی و اجتماعی، حفظ وحدت و عدم ظلم و تعدی بر یکدیگر است و در قرآن می فرماید: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون؛ خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد و از فحشا و منکر و ستم نهی می کند؛ خداوند به شما اندرز می دهد، شاید متذکر شوید.» (نحل/ 90)
بر این اساس، باید افراد جامعه، جز خوبی به هم روا ندارند و از ارتکاب جرم کناره جویی نمایند؛ با هر یک از افراد به گونه ای رفتار شود که مستحق آن است و در جایی نهاده شود که سزاوار آن است و در نتیجه جامعه ای مستقل، یکپارچه و منسجم ایجاد می شود و وضع افراد بیچاره و درمانده اصلاح می گردد و این نتیجه ایمان به مبداء و معاد است.
صحت این ادعا در غالب جوامع بشری مشهود است و همواره برای منکر معاد، دست یافتن به قدرت هدف است. از این رو، برای رسیدن به آن فساد و خونریزی می کند و خواسته های خود را بر ضعیفان تحمیل می نماید. قرآن در این زمینه می فرماید: «تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا؛ آن سرای آخرت را (تنها) برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و فساد در زمین را ندارند.» (قصص/ 88)
ص: 1417
برای مؤمن به قیامت و رستاخیز، دست یافتن به قدرت هدف نیست، بلکه اگر به آن دست یابد، آن را وسیله تامین آخرت خود و دیگران خواهد نمود. حضرت علی (ع) می فرماید: «اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک... و لاتظلم کما لاتحب ان تظلم... و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک؛ در آنچه بین تو و دیگری است خود را میزان قرار ده... و ستم نکن چنانچه نمی خواهی به تو ستم شود... و از مردم راضی باش به آنچه که تو خشنود می شوی برای آنها از جانب خود.»
بنابراین، ادای حق، ایجاد عدالت در جامعه، ثبات حکومت، یاری نمودن مظلومان، مبارزه با ستمگران و به طور کلی، اطاعت از قوانین دینی و الهی، نتیجه ایمان حقیقی است و هر اندازه اعتقاد انسانها کاملتر باشد، عمل به دستورات اسلام بیشتر است و ثمره آن، اجتماعی سالم و مترقی خواهد بود و انواع ستمها و جنایتها، نتیجه نداشتن ایمان به خدا و معاد است و در همین راستا، نقش مهم و اساسی اعتقاد به رستاخیز، نمایان می شود.
من_اب_ع
گروه نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- معاد از دیدگاه قرآن و روایات- درس اول
کلی__د واژه ه__ا
جهان بینی اسلامی معاد زندگی اجتماعی هدف یاد مرگ باورها در قرآن
عوامل ضرورت بخش
اعتقاد به معاد از دیرپاترین عقایدی است که رد پای آن در سراسر زندگی بشر دیده می شود و کاوش های باستان شناسی اثبات کننده این مدعا است. با توجه به این سابقه و عمومیت معلوم می شود عواملی وجود داشته که به این اعتقاد ضرورت داده است و همین عوامل سبب شده که همه تلاش های شیاطین جن و انس در بی اعتقاد ساختن انسان به معاد ناکام بماند. بعضی از عوامل مهم که معاد باوری را ضرورت می بخشد عبارتند از:
ص: 1418
هدف دار کننده زندگی
انسان همواره درگیر سؤال هایی است که اگر به آنها جواب قانع کننده ندهد،نمی تواند یک زندگی سالم و ثمر بخش داشته باشد. او از خود می پرسد: چرا متولد شده ام؟ چرا باید زندگی کنم؟ آیا مرگ، نیستی و نابودی است؟ و....
بینش انسان و پاسخ هایی که به این سؤال ها می دهد، می تواند هدف دهنده و اطمینان زا یا گمراه کننده و اضطراب زا باشد. اگر کسی معتقد به معاد نباشد و زندگی را فقط در همین دوره کوتاه دنیا بداند، چنین کسی به ناچار گرفتار پوچی و بی هدفی خواهد شد و جز یک زندگی دردآلود نخواهد داشت.
ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی می گوید: راستی اگر انسان این طور فکر کند که مرگ عدم است و بعد از این زندگی، نیستی مطلق است، دیگر برای او اصلا زندگی ارزشی نخواهد داشت. آن چیزی که زندگی انسان را گوارا و لذت بخش می کند و کار او را مفرح می سازد، به دل او حرارت و گرمی می بخشد و افق دیدش را وسعت می دهد، همان چیزی است که از راه وحی و دین به انسان می رسد یعنی اعتقاد به جهان ابدی، اعتقاد به بقای بشر، اعتقاد به این که تو ای انسان، فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگ تری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است. این جهان فقط یک گهواره است برای دوران کودکی تو. دوران با شکوه و عظیم تر، دوران دیگری است.
یونگ، روانشناس معروف غربی گوید: دو سوم بیمارانی که از سراسر جهان به من مراجعه کرده اند، افراد تحصیل کرده و موفقی هستند که درد بزرگ یعنی پوچی و نامفهومی و بی معنی بودن زندگی، آنان را رنج می دهد.
ص: 1419
در چند قرن اخیر با توجه به غرور نشأت گرفته از پیشرفت علوم تجربی و تسلط خیره کننده بشر بر قوای طبیعی، اعتقاد به مبداء و معاد رو به افول نهاده و این سبب بروز بزرگ ترین بیماری بشر شده است و رنج اضطراب، پوچی و نیهیلیسم بشریت را تهدید می کند.
دفع ضرر محتمل
باور داشتن یا نداشتن معاد با سعادت یا شقاوت ابدی انسان ارتباط تنگاتنگ دارد. اگر انسان قیامت را باور داشته باشد و زندگی خود را بر اساس این اعتقاد سامان دهد، چنانچه قیامت در کار باشد که هست او سعادت یافته و چنانچه به فرض قیامت نباشد، او ضرر نکرده است؛ ولی اگر قیامت را باور نداشته باشد و قیامت وجود داشته باشد که دارد او برای همیشه به شقاوت گرفتار آمده است. بنابراین اعتقاد داشتن به قیامت بی ضرر است ولی انکار آن با شقاوت محتمل روبه رو است و دفع ضرر محتمل لازم می باشد.
باور داشتن معاد علاوه بر این که به زندگی معنا و مفهوم می بخشد، آثار مهم دیگری دارد از جمله:
تشویق به پارسایی
کسی که معاد، پاداش و جزا را باور دارد، برای دستیابی به سعادت ابدی و بهره مندی از نعمت های اخروی ترغیب می شود، از این رو در زندگی پارسایی پیشه می کند و برای ورود به جهان آخرت خود را آماده کرده، اعمال و رفتار خود را بر اساس این باور تنظیم می کند. برای انجام کارهای خیر مشتاق و از ارتکاب گناه و کارهای شر منزجز است. به تهیه زاد و توشه می پردازد و چون تقوا به مفهوم عام کلمه یعنی اطاعت از فرامین خدا، انجام اعمال صالح و ترک زشتی ها، برترین توشه آخرت است، سعی خود را صرف تهیه این زاد و توشه می کند و برای آباد ساختن آخرت و نجات یافتن از قهر و غضب خدا، همت می گمارد. این کلام معتقدان ناب به آخرت است که بعد از طعام دادن به نیازمند، یتیم و اسیر محتاج می گویند: «إنا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا؛ ما از پروردگارمان از روز عبوسی سخت هراسناکیم.» (انسان/ 10) و این سخن انسان عاقلی است که بعد از شنیدن دعوت پیامبران می گوید: «و ما لی لا اعبد الذی فطرنی و إلیه ترجعون؛ چرا خدایی را نپرستم که مرا آفریده و به سوی او بازگردانده خواهید شد.» (یس/ 22)
ص: 1420
رهایی از بحران ها
معاد باوری در صورت صادق و خالص بودن در انسان قدرتی شگرف برای نجات از بحران ها و مهلکه ها ایجاد می کند. خداوند در داستان حضرت یوسف با بیان مقدماتی صحنه خلوت یوسف و زلیخا و خواهش و اصرار زلیخا بر کامجویی از آن حضرت را به تصویر کشیده و آن گاه در بیان عامل بازدارنده و نجات دهنده یوسف (ع) از زبان ایشان می فرماید: «معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون؛ پناه بر خدا! که او پروردگار من است، جایگاهم را نیکو داشته؛ به راستی که ستمکاران رستگار نشوند.» (یوسف/ 23) در این بیان حضرت یوسف (ع) به دو عامل بازدارنده اشاره شده است؛ اعتقاد به ربوبیت حق تعالی و اعتقاد به حکومت خدا در آخرت مبداء باوری و معاد باوری.
خدای تعالی نیز این اعتقاد ناب را تنها نگه دارنده او شمرده و اعلام کرده است که اگر این اعتقاد ناب نبود، هیچ عامل دیگری نمی توانست در آن مهلکه، یوسف (ع) را از نزدیک شدن به ارتکاب فحشا و زشتی بازدارد: «و لقد همت به و هم بها لولا ان راءی برهان ربه؛ زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف هم اگر آن برهان نجات بخش پروردگارش را نمی دید (و چشم دلش به رؤیت این حقیقت ناب بینا نمی گشت)، قصد زلیخا می کرد.» (یوسف/ 24)
قاطعیت در مبارزه
مبارزان راه حق در مراحل سخت و مخاطره آمیز ممکن است از مبارزه دست بکشند و بدون این که با نظام حاکم همراه شوند، خود را از میدان مبارزه کنار بکشند، ولی ایمان به معاد چنان عامل قوی، نیرومند و قاطعیت زایی است که آنان را در میدان مبارزه تا آخرین نفس پیکارگر نگه می دارد و از تسلیم شدن یا کنج عزلت گزیدن باز می دارد. به عنوان نمونه فرعون ساحران دربار را برای مبارزه با موسی (ع) فرا خواند. وقتی موسی (ع) با آنان مواجه شد، آنان را از درافتادن با حق و حقیقت بازداشت. انذار موسی (ع) در بعضی از آنان مؤثر افتاد، ولی در نهایت همگی برای مبارزه متحد شدند. در روز مبارزه، با مشاهده معجزه روشن و یقین آور موسی، از غفلت به خود آمده، به خدای موسی ایمان آوردند و موافقت علنی خود با موسی را اعلام کردند. این اقدام ساحران برای فرعون بسیار کوبنده بود؛ از این رو، آنان را به سخت ترین وجه تهدید کرد، ولی جواب شنید: سوگند به آن کسی که ما را آفرید، هرگز تو را بر دلایل روشن که برای ما آمده ترجیح نخواهیم داد. هر حکمی می خواهی بکن که تو تنها در این زندگی دنیا می توانی حکم کنی. ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهان ما و آن سحری که ما را بدان واداشتی بر ما ببخشاید. (طه/ 72)
ص: 1421
ایمان به معاد و زندگی اخروی چنان قدرتی به انسان می دهد که هیچ جبار ستمگری نمی تواند او را به پیمودن راه خلاف حق وادارد.
من_اب_ع
گروه نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- معاد از دیدگاه عقل و نقل- درس اول
کلی__د واژه ه__ا
هدف زندگی معاد انسان داستان قرآنی ایمان مذهبی
اعتقاد به معاد از اصول خدشه ناپذیر ادیان الهی است و اصولا مکاتبی که فاقد این اصل باشند، الهی نیستند. در جهان بینی اسلامی؛ معاد و سرای آخرت از اهداف نهایی آفرینش شمرده شده و قرآن مجید در این باره می فرماید: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم إلینا لا ترجعون؛ آیا گمان کرده اید شما را بیهوده آفریده ایم، و به سوی ما بازنمی گردید؟» (مؤمنون/ 115) از این آیه چنین برداشت می شود که ناباوران به رستاخیز به هدف زندگی انسانی دست نیافته اند و در وادی پوچ گرایی غلتیده اند. چنان که نقش ارزنده اعتقاد به معاد نیز برای مؤمنان به آن آشکار می شود.
اعتقاد به معاد در شکل عام آن یعنی باور داشتن حساب و کتاب، ورود به بهشت و دوزخ، بازگشت به محضر ربوبی و... با همه ابعاد زندگی مؤمن عجین گشته و کمتر عملی را می یابیم که چنین پیوندی با معاد نداشته باشد. نقش سازنده معاد در ابعاد گوناگون زندگی سبب شده که ادیان و مذاهب آسمانی برای تربیت افراد و اصلاح جامعه، تلاشی گسترده جهت پرورش ایمان به معاد در دل مردم، به عمل آورند. به خصوص در قرآن کریم قسمت مهمی از مسائل تربیتی از همین راه تعقیب می شود و شگفت آور نیست که در این کتاب آسمانی در حدود 1200 آیه به مساله معاد و خصوصیات آن پرداخته است.
ص: 1422
ایمان و اعتقاد به معاد، آثار ارزنده ای در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد که به اختصار مورد برسی قرار می گیرد.
در زندگی فردی
اعتقاد به معاد، منشاء گرایش انسان به خصلت های نیک و فضایل اخلاقی است. سخاوت، از خودگذشتگی، انفاق، راستگویی، مبارزه با ستمگران، حمایت از مستضعفان، صبر و پایداری در سختی ها از آثار ایمان به معاد است؛ چرا که مؤمنان به حیات اخروی، برای رسیدن به پاداش بی مانند قیامت از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنند. مولای متقیان (ع) در توصیف پارسایان [و مؤمنان به سرای آخرت] چنین می فرماید: پارسایان، در دنیا اهل فضیلتند: سخن آنان صواب، جامه آنان میانه روی و روش آنان فروتنی است، بر حرام های الهی چشم فرو می بندند و به علم سودمند گوش می سپارند، در سختی و بلا، چنان که گویی در آسایش و راحتی به سر می برند، اگر مدت عمری نبود که خدا برایشان مقرر داشته، به سبب شوقی که به ثواب و بیمی که از عذاب دارند چشم برهم زدنی جان هایشان در بدن هایشان قرار نمی گرفت. تنها آفریدگار در نظرشان بزرگ و جز او در دیدگانشان خرد می نماید. با بهشت چنانند که گویی آن را می بینند و غرق نعمت های آن می باشند و با دوزخ چنانند که گویی آن را می بینند و به عذاب آن گرفتارند.
حضرت علی (ع) و فرزندان و همسرش، سه روز پیاپی روزه نذری گرفتند و هنگام افطار، غذای خود را به یتیم، فقیر و اسیر داده، با آب افطار کردند. درباره دلیل این فداکاری در سوره انسان چنین می خوانیم: «إنا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا؛ ما از پروردگارمان خائفیم در آن روزی که عبوس (گرفته) و سخت است.» (انسان/ 10) کسی که معاد را باور دارد، همواره از خویشتن مراقبت می کند، گرد معصیت نمی گردد و از آلودگی ها اجتناب می کند تا از عواقب شوم آن ها ایمن باشد، چرا که او می داند: «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره* و من یعمل مثقال ذرة شرا یره؛ پس هر کس هم وزن ذره ای نیکی کند، آن را خواهد دید. و هر که هم وزن ذره ای بدی روا دارد آن را خواهد دید.» (زلزله/ 7- 8)
ص: 1423
در زندگی اجتماعی
جامعه از مجموعه افرادی تشکیل شده که با یکدیگر در ارتباط و تعامل هستند. اگر بر روابط افراد جامعه، ایمان به مبداء و معاد حاکم باشد، پیشرفت، سرافرازی و سربلندی جامعه را در بر می گیرد و آثار سازنده ای در پی خواهد داشت. برخی از آثار سازنده ایمان به معاد از این قرارند:
1- تامین امنیت اجتماعی
در کشورهای پیشرفته جهان، برای پیشگیری از دزدی، آدم کشی، جرم و جنایت از دستگاه های پلیسی بسیار قوی و مجهز به مدرن ترین وسائل استفاده می شود. ولی با این حال، شاهد شنیع ترین جنایت ها و مرگ بارترین فجایع و قتل و غارت های دهشتناک هستیم. سبب ظاهری این است که نمی توان برای هر فرد ناظر و مراقبی گماشت و بر فرض امکان، خود مراقب و پلیس هم بشر است و نیاز به مراقب دیگری دارد. در سال، 1357، در نیویورک شبی به طور ناگهانی خاموشی وسیعی پیش آمد، بسیاری از آمریکایی ها از فرصت استفاده کرده، به چپاول و غارت مغازه ها پرداختند، به طوری که تعداد دستگیرشدگان توسط پلیس به سه هزار نفر رسید!
آری، تنها ایمان به خدا و ترس از مجازات دادگاه عدل الهی است که امنیت و آسایش را در جامعه برقرار می کند؛ چرا که این ایمان، نگهبانی از درون انسان است که همواره او را از بدی ها بازمی دارد و به خوبی ها رهنمون می کند. باور به حیات اخروی و ثواب و عقاب آن از (فضیل بن عیاض) که سرکرده راهزنان بود و مسافران از شنیدن نام او بر خود می لرزیدند انسانی متواضع، خدوم و الهی ساخت که عبادت و خدمتگزاری او به خلق خدا، زبانزد همگان بود.
ص: 1424
2- ساماندهی به مسائل اقتصادی
ایمان به سرای آخرت، در ساماندهی مسائل اقتصادی، اعم از تولید مفید، توزیع عادلانه، مصرف متعادل، فقرزدایی و کمک به محرومان و نیز برچیدن مفاسد اقتصادی مانند: اسراف، احتکار، کم فروشی، اجحاف، زراندوزی و... نقش مهمی دارد؛ چرا که تاجر و کاسبی که ایمان به روز قیامت و حساب و میزان دارد و می داند که؛ «روز قیامت همان سکه های اندوخته شده را در آتش جهنم، گرم و سوزان کرده و با آن صورت ها، پهلوها و پشت هایشان را داغ می کنند و به آن ها می گویند: این همان چیزی است که برای خود اندوختید.» و نیز باور دارد که: «روز قیامت حرام خواران به شکل خوک و رباخواران به صورت واژگونه محشور می شوند»، دیگر به دنبال کم فروشی، غش در معامله، اجحاف، زراندوزی و مانند آنها نمی رود و اگر این باور فراگیر شود جامعه ای سالم و نمونه از لحاظ اقتصادی خواهیم داشت.
3- تقویت روحیه نظامی
عقیده به مبداء و معاد، مهم ترین عامل جهاد و فداکاری در راه خداست و بدون آن، هیچ جهادگری در صحنه دفاع قدم نمی گذارد و خود را برنده جنگی که به شهادت منتهی می شود، نمی داند. بدون باور حیات اخروی، با چه انگیزه ای می توان از جهاد و جانبازی استقبال کرد؟
اعتقاد به سرای دیگر، در روز عاشورا، در کلمات امام حسین (ع) و در اشعار و رجزهای او و یارانش به چشم می خورد و به شکل برجسته ای خود را نشان می دهد، به گونه ای که هر قدر دایره محاصره او و لشکریانش تنگ تر می شد و مشکلات میدان جنگ شدیدتر می گشت، چهره آن حضرت برافروخته تر می شد و حالتی آرام تر داشت و در این حال بعضی از یارانش به بعضی دیگر اشاره کرده، می گفتند: «به او بنگرید که از مرگ هراسی ندارد.» امام حسین (ع) این سخن را شنید و خطاب به یاران خود فرمود: «صبرا بنی الکرام فما الموت الا قنطرة تعبر بکم عن البؤس والضراء الی الجنان الواسعة والنعیم الدائمة فایکم یکره ان ینتقل من سجن الی قصر؛ استقامت کنید ای بزرگ زادگان! چرا که مرگ (و شهادت) تنها پلی است که شما را از ناراحتی ها و رنج ها به سوی باغ های وسیع و نعمت های جاویدان بهشت عبور می دهد، کدامیک از شما دوست نمی دارد از زندان به سوی کاخ برود؟» نیز همین اعتقاد راسخ به حیات اخروی بود که سبب می شد رزمندگان اسلام، در شب های عملیات برای باز کردن معبرهای مین و پاک سازی آن ها، داوطلبانه بر یکدیگر سبقت گیرند.
ص: 1425
نتیجه آنکه، برخورداری از روحیه مبارزاتی و شهادت طلبی به نوع جهان بینی، باورها و اعتقادات انسان بستگی دارد؛ رزمنده ای که آینده خود را زندگی ابدی در بهشت و معاشرت با رسول خدا (ص) می داند با سربازی که قتل خود را نابودی و پوچی می داند قابل مقایسه نیست. تاریخ جنگ و جهاد گواه این حقیقت است، چنان که نقل شده است: پس از جنگ بدر که کفار قریش شکستی سخت از مسلمانان خوردند، کسی از آنان پرسید: شما با این همه تجربه جنگی، ابزار و ادوات و نفرات، چرا از مسلمانان شکست خوردید؟ یکی از افراد حاضر در صحنه جنگ در پاسخ گفت: برای اینکه همه ما می خواستیم اول دوستمان بجنگد و کشته شود، ولی آن ها (سپاه اسلام) برای کشته شدن بر یکدیگر پیشی می گرفتند و از مرگ هراسی نداشتند.
4- امانت در حکومتداری
ایمان و باور به حیات اخروی، نقش به سزایی در نحوه حکومت حاکمان جامعه دارد. اگر مدیران و کارگزاران جامعه، اعتقادی راسخ به معاد، حساب و میزان داشته باشند، دیگر پی خودخواهی، خودکامگی، خود بزرگ بینی، ظلم و تجاوز، بی عدالتی، پارتی بازی، رشوه خواری و امثال آن ها نمی روند و جامعه صبغه ای الهی به خود می گیرد. در زمان زمامداری مولای متقیان، علی (ع)، برادر نابینایش، عقیل، خدمت ایشان می رسد و مقداری از گندم بیت المال را تقاضا می کند. امام (ع) در پاسخ، آهنی را داغ کرده، نزدیک بدن او می برد، عقیل از حرارت آهن تفدیده و نوع برخورد امام، فریاد می کشد. امام پس از آن می فرماید: آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده، ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می نالی و من از آتش دوزخ ننالم؟
ص: 1426
در مقابل، زمامداران و کارگزارانی که به سرای اخروی ایمان و باور ندارند و رفاه، قدرت و مکنت خود را منحصر در این دنیا می دانند، برای حفظ قدرت و موقعیت خود از هیچ جنایتی فروگذار نمی کنند؛ تا آن جا که گاه برادرکشی را برای حفظ قدرت خود، مجاز می شمارند و برای کشتن مخالفان خود، هر روز وسیله جدیدی را به کار می گیرند. آن ها در وحشی گری و درنده خویی روی حیوانات را سپید کرده اند.
یاد معاد
ایمان و اعتقاد به معاد، لازم است ولی کافی نیست، بلکه باید همواره به یاد حساب و قیامت باشیم و لحظه، لحظه زندگی خود را با یاد معاد سپری کنیم؛ کسی که برای ریز و درشت کارهایش به یاد حساب و کتاب روز قیامت است، هرگز بی گدار به آب نمی زند؛ زیرا یاد معاد اثر سازنده ای در زندگی او دارد، و حالت مراقبتی به او نسبت به حرکات و سکناتش می دهد. به همین دلیل است که سفارش شده به زیارت اهل قبور بروید، به یاد مردن و نیز رفتگان خود باشید.
امام صادق (ع) می فرماید: «ذکر الموت یمیت الشهوات ویقلع منابت الغفلة ویقوی القلب بمواعد الله ویرق الطبع ویکسر اعلام الهوی و یطفیء نار الحرص و یحقر الدنیا؛ یاد مرگ، شهوت ها [ی غیر مجاز و غیر شرعی] را از بین می برد. ریشه های غفلت را برمی کند، دل انسان را با وعده های الهی محکم می کند، روحیه انسان را از قساوت به لطافت سوق می دهد، یاد مرگ، نشانه ها و انگیزه های هوس را می شکند و آتش حرص را خاموش و دنیا را پیش چشمان انسان، کوچک جلوه می دهد.»
ص: 1427
من_اب_ع
گروه نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- معاد عرفانی- درس دوم
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مذهبی معاد جهان بینی اسلامی هدف زندگی داستان اخلاقی
ملاصدرا می گوید: از جمله اشکالات بر معاد جسمانی این است که اگر بهشت و جهنم موجود و جسمانی باشند، مکان آنها کجاست؟ و در کدام جهت از جهات عالم، پیدایش آنها می باشد؟پس اگر پیدایش آنها یا پیدایش یکی از آنها بالاتر از محددالجهات (فلک الافلاک و آخرین فلک) است، پس لازم می آید که در لامکان مکان باشد و در لاجهت جهت باشد. و اگر داخل در طبقات آسمانها و زمین باشد یا در بین طبقه ای و طبقه دیگر بوده باشد، پس لازمه اش یا تداخل است و یا انفصال بین آسمانی با آسمان دیگر؛ و تمام این لوازم مستحیل است؛ و علاوه بر این با قول خدای تعالی: «و جنة عرضها السم_اوات و الارض؛ و بهشتی که عرض آن آسمان ها و زمین است» (آل عمران/ 133) منافات دارد.
این تقریر شبهه است؛ و اما راه دفع آن، برای کسی که تدبر کند در اصولی که ما روشن و مبین کرده ایم، مکشوف است. و اما متکلمین چون به خانه ها از درهای خود وارد نشده اند، در گنجایش فهم آنان نیست که بتوانند از امثال این اشکال تفصی جویند، و لذا گاهی در جواب گفته اند: خلا جائز است، و گاهی پاسخ داده اند که بهشت و جهنم هنوز آفریده نشده اند، و گاهی به اینکه آسمانها به قدری که بهشت در میان آنها جا گیرد، شکافته شده اند؛ و ای کاش به دین عجوزه ها قناعت می کردند و به تقلید اکتفا می نمودند و از گفتن آنکه «ما نمی دانیم، خدا و رسول اعلمند» استنکاف نمی کردند.
ص: 1428
سپس فرموده: مشکلترین شبهه منکرین معاد جسمانی و مهمترین اشکالات منکرین بهشت و جهنم که در شریعت حقه ای که مقام نبوت آورده است و در فن حکمتی که بر اساس اصول و مبانی متین و استوار بنا شده است، به تحقق و ثبوت آن دو حکم شده است، تعیین مکان آن دو است، و ملتزم شدن به اینکه باید آن دو در جهتی از جهات امتدادیه وضعیه بوده باشند و در زمانی از زمانهای متصرم و متدرج وقوع یابند، و لازم است که حتما آنها داخل حجابهای آسمانها و زیر حیطه فلک محددالجهات و عرش متمادیات قرار گیرند. و جواب از اصل این شبهه برای قلع و قمع صورت و ماده آن، همانطور که از تأسیس اصول مبرهنه در این مقام استفاده می شود، آن است که بر منهاج بحثهای متألهین و طریق کسانیکه با گامهای معرفت و یقین به سوی خداوند راه پیموده اند پاسخ گفته شود بدین طریق که این حجت شما مبتنی است بر اینکه برای بهشت و دوزخ، مکانی از جنس مکانهای این دنیا بوده باشد، لیکن اصل اثبات مکان بدین کیفیت برای بهشت و جهنم باطل است؛ و بنابراین، شبهه از اساس ویران، و از ریشه و بن بریده شده است.
از چیزهائی که واضح می کند این مطلب را آن است که همانطور که در سابق اشاره شد، عالم آخرت، عالم تام و تمامی است که هیچ چیز از جوهره آن از آن خارج نیست؛ و چیزی که حالش و کیفیتش اینچنین است در مکان نخواهد بود؛ کما آنکه مجموع این عالم نیز در مکانی نیست که بتوان به آن اشاره وضعیه از خارج یا از داخل آن نمود. و سر این مطلب آن است که مکان هر چیز به حسب نسبت آن چیز و اضافه آن چیز با چیز دیگری که در وضع با آن مباین، و در اضافه و نسبت، خارج از آن بوده باشد مقرر می گردد؛ و خارج از این عالم چیزی که با او همجنس بوده باشد نیست، وگرنه عالم تام و تمامی نخواهد بود؛ و نیز داخل آن چیزی که از جمیع آن جدا باشد هنگامی که من حیث المجموع در نظر گرفته شود متصور نیست. و چون این عالم را تام و کامل فرض نمودیم، دیگر نه از داخل آن و نه از خارج آن نمی توان به آن اشاره حسیه کرد، پس أین و وضع (یعنی مکان و نسبت با چیزی) ندارد.
ص: 1429
بر همین اساس معلم الفلاسفه حکم فرموده است که عالم بتمامه مکان ندارد. و از اینجا روشن شد که عالمی که تام و تمام است دیگر طلب مکان برای آن نمودن باطل است. و این مغالطه دعوای مکان، از قیاس جزء بر کل و اشتباه میان ناقص و کامل ناشی شده است. و بر فرض که از این مطلب بگذریم و از این برهان عالی فرود آئیم، اگر پرسنده ای چنین بپرسد که آیا دار آخرت و دار دنیا هر دو در سلک واحد به رشته درآمده اند، و در ریسمان واحد، سر و ته هم بسته شده اند و مجموع آن دو، عالمی واحد هستند تا در این صورت دنبال مکان برای آنها بودن صحیح باشد؛ یا اینکه هر یک از آنها عالمی بتمامه هستند و در ذات و جوهره با یکدیگر مباینت دارند، به طوری که دنیا با آخرت در یک ریسمان کشیده نشده باشند و خانه واحدی مجموع آنها را تشکیل نداده باشد، تا اینکه در این صورت، دنبال مکان آنها گشتن غیر صحیح باشد؟
تو می دانی که از این دو فرضیه، حق با فرضیه و شق دوم است؛ مگر اینکه مراد از وحدت دو عالم در اینجا قسم دیگری از وحدت بوده باشد؛ چون عوالم و نش_آت در قوام و معنی متداخل در یکدگر هستند، اما در امتداد و وضع چنین نیستند؛ با آنکه هر کدام از آنها به تنهائی عالم تامی هستند. آیا نمی بینی که اهل عالم بر این قول اتفاق دارند که میگویند: «این عالم و آن عالم» بر حسب آنچه از أسلاف و نیاکان، این گفتار را به میراث برده اند؛ و اگر بنا بود که مجموع آن دو، عالم واحدی می بود، البته این گفتار باطل بود. و نمی توان گفت که این گفتارشان مانند گفتار دیگرشان است که می گویند عالم عناصر و عالم افلاک و عالم حیوان؛ چون این نوع گفتارها برای تشبیه و از راه مجاز است. زیرا اگر هر یک از دنیا و آخرت عالم تامی نبودند، در عالم وجود عالم تامی یافت نمی شد؛ چون مجموع این دو عالم در سلک و رشته واحد کشیده نمی شوند؛ مگر آنکه یکی از آنها باطن دیگری، و آن دیگری ظاهر اولی بوده باشد (همچنانکه به آن اشاره رفت) و این گفتار دیگری است که در آن پیچیدگی است.
ص: 1430
چون با وجود مباینت هر یک از آنها با دیگری در وجود، نمی شود عالم دیگری شامل هر دوی آنها شود، پس لامحاله هر یک از آن دو، عالم تامی خواهند بود؛ همچنانکه در زبان شریعت به هر یک از آنها اطلاق عالم شده است: «إن لله سبحانه عالمین الدنیا و الاخرة؛ از برای خداوند سبحانه و تعالی دو عالم است: دنیا و آخرت.» و نیز از چیزهائی که واضح می کند گفتار به این را که آخرت از جنس این عالم نیست، آن است که آخرت نشأه ای است باقی که انسان در آن با خداوند تکلم می کند، و این عالم نشأه ای کهنه و خراب است که اهلش فانی و ذوات اهلش هالک و نابودند و به آنها نظری نمی شود و البته اختلاف لوازم دلالت بر اختلاف ملزومات دارد. و اما مکالمه انبیاء با خداوند تعالی و مخاطبه سید الرسل (ص) در شب معراج با خداوند، از جهت ظهور سلطان آخرت و غلبه آن نشأه بر این نشأه بوده است، که بر دلهای آنان سیطره داشت.
از چیزهائی که دلالت بر این مرام می کند گفتار خدای تعالی است: «و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ شما را در هیاتی که نمی دانید باز آفرینیم» (واقعه/ 61) چون این کلام صریح است در اینکه نشأة آخرت غیر از نشأة دنیاست. و بالجمله، نحوه وجود آخرت غیر از نحوه وجود دنیاست. و اگر آخرت از جنس جوهره دنیا بود، صحیح نبود که گفته شود دنیا خراب میگردد و آخرت محل قرار است؛ چون دنیا از اصل وجود و جوهرش دنیاست، نه با عوارض شخصیه و مشخصات خارجیه؛ وگرنه هر سالی، بلکه هر روزی به تنهائی دنیای دیگری بود، به جهت تبدل اشکال و هیئات و تشخصات طاریه بر دنیا. و اگر آخرت از جنس دنیا بود، اعتقاد به آخرت تناسخ بود؛ و معاد عبارت بود از آبادانی و عمارت دنیا بعد از خرابیش، با آنکه تمام عقلاء مجتمعا گفته اند که دنیا مضمحل می گردد و فانی می شود و دیگر بازگشت نمی کند و ابدا تعمیر و آبادانی ندارد.
ص: 1431
پس بر اساس این کلام، ثابت و محقق شد که دنیا و آخرت از نقطه نظر جوهر وجود و ذات هستی منسلک در سلک واحد، و بسته به ریسمان واحد نیستند؛ و در این صورت معنی ندارد که برای آخرت محلی و مکانی جستجو کرد. و کسی که در مواضع مختلف این کتاب نظر کند نیازی به زیادی تفتیش و مؤونة تفحص ندارد. و ما گفتار خود را در اینجا بطور مبسوط و گسترده آوردیم به جهت مراعات و شفقت به حال اهل ظاهر که مقصدشان در مناسک و عبادات رسیدن به شهوات بطن و وصول به شهوات فرج در آخرت است که به طور لذت بخش تر و با دوام تر کامیاب شوند؛ و ایشان در حقیقت طالبین دنیا هستند و در نزد خود چنین می پندارند که طلب ثواب آخرت و تقرب به خدای تعالی را می نمایند.
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- جلد 6 صفحه 167- 174
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی بهشت فلسفه اسلامی ملاصدرا آفرینش دوزخ
برخی از اشخاص بر این باورند که ضرورتی ندارد درباره مرگ و معاد بیندیشیم و از مسائلی که راهی برای شناخت آن نداریم، سخنی بگوییم و یا کتابی بخوانیم. عقل و علم ما در محدوده طبیعت می تواند حرکت کند و به محض این که به ماورای طبیعت رسید، متوقف می شود. اصولا تفکر و فرورفتن در این موضوع جز خستگی و افسردگی نتیجه ای ندارد.
در این ورطه کشتی فرو شد هزار *** یکی تخته ای برنیامد کنار
آنها می گویند: ما باید به وجدانیات و قوانین جاری کشور، آداب و سنن ملی و اجتماعی پای بند باشیم. به کسی ستم نکرده و حقی را از احدی ضایع نکنیم. از دروغ و خیانت و دزدی و... پرهیز کنیم. کاری بر خلاف وجدان و عملی بر خلاف قانون انجام ندهیم، تا مورد ملامت وجدان و مکافات قانونی قرار بگیریم. اگر کسی از خدمات اجتماعی و مسؤولیت دریغ نداشته باشد و موازین اخلاقی را رعایت کند، می تواند زندگی شرافتمندانه ای برای خود بیافریند. نیازی به بود و نبود جهان پس از مرگ نداریم و حاضر نیستیم در این باره فکر کنیم. بهتر است درباره مشکلات زندگی اصلا فکر نکنیم و همچون حیوانات به حیات غریزی ادامه داده، دم را غنیمت بشماریم. برای این که خوش باشیم، نباید به مصائب و دشواری های مردمان محروم کاری داشته باشیم. از مرگ و میر عزیزان نباید متأثر شویم. اگر جمعیتی بر اثر زلزله و یا بمب اتمی نابود شوند، به ما ربطی ندارد. ما برای دردها، رنج ها و بدبختی های مظلومان اشک تأثر نمی باریم و...
ص: 1432
هم اکنون زندگی جمعی از خانواده ها در بین جوامع بشری بر این منوال می گذرد؛ حتی برخی از مذهبی ها عملا زندگی خود را بر پایه این عقاید تنظیم کرده اند. ولی به عنوان درآمد پاسخ باید گفت: این گفتارها در حد شعار و حرف مطلوب است! آیا افراد بشر می توانند در جامعه زندگی کنند و از این گونه مسائل کناره گیرند؟! مگر می شود انسان خردمند و با وجدان، بدون عواطف اجتماعی زندگی معقولی داشته باشد؟! مگر امکان دارد انسان کنجکاو و متفکر و آینده نگر، ضروری ترین مسائل اعتقادی و فرهنگی را از تفکرات خود حذف کند؟! مگر می توان درباره مرگ نیندیشید، در صورتی که به قول «موریس مترلینگ» در زندگی و جهان ما فقط یک حقیقت قابل توجه وجود دارد و آن هم مرگ است؟! مگر می شود از چنگ این گونه مسائل فرار کرد؟!
مرگ عبارت است از تولدی جاودانی در گهواره ای از نور و آتش. هر کس بخواهد تصور وجود مرگ را از مخیله خود دور کند، یا از چنگ آن بگریزد، بیشتر خود را در چنگال آن گرفتار می بیند. شبح مرگ مانع از دیدن همه چیز می شود. ما نه تنها نمی توانیم برای دراز مدت از این گونه مسائل خود را خلاص کنیم، بلکه اگر بخواهیم به حیات معقول و زندگی شیرینی دست پیدا کنیم، باید تصویر روشنی از مرگ و حیات داشته باشیم؛ به قول «موریس مترلینگ» تصور ما درباره مرگ باید کامل ترین و واضح ترین تصورات باشد، زیرا مسأله مرگ دقیق ترین و لازم ترین مسأله زندگی ماست. جالب است وی، که برنده جایزه بزرگ ادبی نوبل در 1913 است، می گوید: «مرگ لازم ترین مسأله زندگی بشر است و باید آن را بشناسیم و به مقابله برخیزیم»، ولی برخی مسلمان نماها با ناز و کرشمه می گویند: سخن از مرگ، خوشی زندگی ما را از بین می برد. مانباید به این گونه مسائل فکر کنیم. البته حیات حیوانی چنین چیزی را ایجاب می کند، ولی نباید فراموش کنیم که انسانیم و باید بدانیم از کجا آمده و به کجا می رویم.
ص: 1433
از سوی دیگر نیازهای جسمی بشر محدود به مسکن، خوراک و پوشاک و نیز سرمایه ای است که بتواند نیازهای بشر را در دراز مدت تأمین کند، اما نیازهای روحی او محدودیت ندارد. نیازهای روحی بشر غالبا به صورت سؤال مطرح می شود: از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می روم؟ و ده ها پرسش دیگر. مولوی می گوید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ *** به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟!
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا *** یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
این پرسش ها که از اعماق جان انسان ها بر می خیزد، از سؤالی ذاتی حکایت دارد. حضرت علی (ع) می فرماید: «ان لم تعلم من این جئت لاتعلم الی این تذهب؛ اگر ندانی از کجا آمده ای، نخواهی دانست به کجا می روی.» با عدم توجه به خداوند و مبدأ هستی هرگز نمی توان فهمید برای چه آمده ایم و مقصد نهایی چیست.
عالم پس از مرگ و ده ها پرسش دیگر در این باره قرن هاست که ذهن متفکران را به خود مشغول کرده، آنها برای پیدا کردن پاسخ، تلاش بی وقفه ای را آغاز کرده اند، در صورتی که این پرسش ها را فقط فرهنگ ایمان به قیامت می تواند پاسخ دهد. به قول ماکس مولر، دانشمند غربی، هیچ مکتبی در جهان وجود ندارد که اکثر فلاسفه جهان به اندازه مکتب معاد درباره اش هماهنگ و متفق الرأی باشند. مکتب معاد از دیر زمان تاکنون به مجهولات انسان پاسخ خردپذیر داده است. فرضیه این که پس از مرگ بدن، روح هم می میرد و عالم دیگری وجود ندارد، از اثبات زندگی پس از مرگ مشکل تر و پیچیده تر است. موریس مترلینگ اعتراف می کند: با وجود این که نور حقیقت به طور واضح و کامل بر صحنه زندگی نمی تابد، ولی از روز هم روشن تر است که پس از دوران حیات پرتگاهی وجود دارد و این پرتگاه را کسی درست نشناخته و شاید وحشتناک ترین مهالک بشر می باشد.
ص: 1434
موریس مترلینگ در مواردی به حقایق نزدیک شده، ولی بدون دستیابی به حقیقت، گرفتار تناقض و سردرگمی می شود، زیرا از طریق فلسفه الهی وارد این عرصه نشده است. او خواسته است با فطرت و عقل (بدون کمک از وحی) این مراحل را بپیماید. او در جایی اعتراف می کند: عقیده ما درباره مرگ از حدود فهمیدن سرنوشت جسدمان تجاوز نمی کند و نمی تواند شامل فهم سرنوشت نهایی جهان باشد، ما چیزی را مرده می پنداریم که طرز زندگی اش با ما متفاوت باشد. خداوند متعال نعمت خود را بدین جهت به ما داده تا به آن سوی طبیعت نفوذ کنیم و به کمک پیامبران سرنوشت آینده خود را درست بشناسیم. به قول موریس مترلینگ: خداوندی که بهترین و عالی ترین مواهب زندگی را به ما عطا کرده، قوه عاقله نیرومندی نیز در اختیار ما نهاده که در کمال ایمان و درستی بتوانیم از آن استفاده کنیم یعنی در تمام موارد ابتدا باید اموری را که عاقلانه و واقعی به نظر می رسد، قبول کرد.
مشکل دانشمندان غربی، برخی عقاید خرد گریز است که کلیسا درباره مبدأ و معاد ارائه داده است. علم ستیزی و خردگریزی آبای مسیحیت بر کسی پوشیده نیست وگرنه ادیان الهی خردپذیرترین مسائل را در زمینه توحید و معاد بیان کرده اند و هیچ گونه تضادی بین علم و دین وجود ندارد. باید در توجیه فلسفه زندگی در پی راه حل های معقول و خردپذیر بود. به مجرد این که بگوییم پس از مرگ خبری نیست و یا پیامبران برای کنترل عوام الناس (نه فضلا و جهان دیده ها) مطالبی گفته اند که جلو هرج و مرج را بگیرند، نمی شود جلو وحشت و نگرانی را گرفت. به قول شاعر:
ص: 1435
چو دیوانه آشفته، تازی همی *** مگر بر سرت میر و سالار نیست؟!
از این پرده بیرون سراپرده ای است *** مرا و تو را اندر آن بار نیست؟
من_اب_ع
محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین
کلی__د واژه ه__ا
یاد مرگ معاد جهان بینی زندگی هدف انسان
باید روح را قانع کنیم که ثروت و قدرت نمی تواند آرامش دراز مدت ایجاد کند. فطرت ابدیت طلبی انسان لغو و عبث نیست. باید برای انگیره های درونی و آرمان های بلند توجیه عقلانی پیدا کنیم. موریس مترلینگ خود را به آب و آتش می زند تا برای آینده بشر و این گونه معضلات راه حل های صحیحی پیدا کند. وی که از مطالب خرد ناپذیر کلیسا خسته شده، به دنبال راه حل عقلی می گردد و چنین می نویسد: سوای راه حل هایی که مذاهب برای مسأله مرگ پیشنهاد کرده اند، چهار راه حل دیگر هم می توان در نظر گرفت:
اول این که موجودات بدون این که کمترین اثری از ایشان باقی بماند، به محض مقابله با مرگ نابود شوند؛ دوم این که روح ایشان چنان که در دنیا حضور دارد، در عالم پس از مرگ باقی بماند؛ سوم این که وارد زندگی نوینی شود، بدون این که روح و فکری برایش مانده باشد و بالأخره چهارم این که پس از مرگ، موجود انسانی دارای روح و وجدانی به کلی متمایز از روح و وجدان قبلی اش در دنیای خاکی پیدا کند.
اولا نابودی کامل ممکن نیست. هیچ جسم و هیچ فکری ممکن نیست از جهانی که در آن قرار داریم، خارج باشد و از حیطه زمان و مکان بیرون افتد. یک اتم از وجود ما و یک ارتعاش کوچک اعصاب ممکن نیست معدوم شود، زیرا جایی برای تجمع و تمرکز معدومین وجود ندارد. متفکران بی غرض نمی توانند مرگ انسان را پایان زندگی به گونه مطلق بدانند، همان گونه که نمی توانند نسبت به این گونه مسائل بی اعتنا باشند. هیچ رنج و غصه ای از درد جهل و نفهمیدن سرنوشت آینده انسان بدتر نیست. به گفته متفکر بلژیکی: روح مخصوصا از این جهت رنج می برد که هیچ چیز را نمی فهمد و نمی تواند به احوال جهان معرفت پیدا کند.
ص: 1436
علوم مادی کشفیات خود را درباره ماده و عوارض آن عرضه می دارد. بدیهی است با این گونه ابزارها ماورای ماده را نمی توان شناخت. از این رو بی پایگی سخن کسانی که می گویند چون زندگی بازپسین از طریق علوم مادی به ثبوت نرسیده، بی پایه است و قابل نفی یا اثبات نیست و به فرض آن که واقعیت هم داشته باشد، چرا انسان این گونه مسائل ناراحت کننده را مطرح و خود را دچار وحشت و اضطراب کند و نباید در زندگی سعی کنیم از مرگ که «هادم اللذات» و «منقص الشهوات» (ویران کننده خوشی ها و شکننده عیش و نوش ها) است سخنی به میان بیاوریم، روشن می شود و در پاسخ باید گفت: نبودن و مطرح نکردن یک واقعیت و حادثه ممکن و اجتناب ناپذیر، دردی را دوا نمی کند و از وقوع آن جلوگیری به عمل نمی آورد.
وقتی زلزله شدیدی رخ دهد، ساختمان ها را خراب کرده و آثار ویرانی به بار خواهد آورد؛ چه درباره وقوع آن آگاه باشیم یا نباشیم؛ باز اگر علمی در کار باشد، ممکن است مفید واقع شود. «وأن الساعة آتیة لاریب فیها؛ قیامت بدون شک شدنی است؛ چه بشر بخواهد چه نخواهد.» (حج/ 7) قرآن می گوید: حساب و کتابی در کار است و جزا و پاداشی. البته اگر انسان هم مثل حیوان در چارچوب غریزه محصور بود و یا در زندان «جبر طبیعت» یا «جبر تاریخ» یا جبرهای اجتماعی و اقتصادی، مادی و معنوی گرفتار می شد و برای آزادی اندیشه، انتخاب و ابتکار عمل راهی نداشت، بی گمان در طرح این گونه موضوعات وحشتزا فایده و لزومی به نظر نمی رسید، ولی انسان با عصیان بر تاریخ و طبیعت و قیام بر ضد سنت ها و باورهای اجتماعی و مقتضیات اقتصادی و محیط زندگی، خودمختاری و آزادی خود را به اثبات رسانده و در عمل ثابت کرده است می تواند گره های فردی و اجتماعی را بگشاید، و توان پیش بینی و پیشگیری حوادث را دارد.
ص: 1437
به همین دلیل بشر برخی از مشکلات و مسائل سرنوشت ساز را طرح کرده و حل و فصل می کند. علاوه بر این که ایمان به حیات بازپسین در امور فردی و اجتماعی او، در ابعاد گسترده تأثیر سازنده و مثبت دارد. همان گونه که نفی و انکار آن نیز، تأثیرات زیانباری در زندگی فرد و جامعه می گذارد.
دوم این که انگیزه و عواملی که بشر را به کاوش در معاد وا می دارد، گذشته از سخنان پیامبران، عوامل منطقی و روانی انسان است، زیرا افراد بشر در برابر مقتضیات عقل و فطرت خویش نمی توانند بی اعتنا باشند و به ندای عقل و تمایلات ذاتی پاسخ مثبت ندهند. از این رو بسیاری از کسانی که به زبان، قیامت را انکار کرده و با آن به مبارزه برخاسته اند، در مواقع حساس و خطیر که دستشان از علل طبیعی کوتاه شده است، ناگهان احساس ابدیت را با تمام وجود دریافته اند. آن که در راه عقیده به جهاد پرداخته و در محاکم امپریالیستی به مرگ محکوم گشته، اگر در مکتب خود به قیامت معتقد نباشد، در آن هنگام خطیر، ایمان به ابدیت را در ضمیر خود، خواهد یافت و باور می کند پس از اعدام نمی میرد، بلکه عمری جاویدان به دست می آورد. از طریق همین درک باطنی است که انسان، خود را از حیوان و گیاه بالاتر و بهتر می داند، زیرا آنها عمری کوتاه و محدود دارند، ولی انسان عمرش حد و مرزی ندارد و همواره در ابدیت به سر می برد.
این باور مقدس، در طرز رفتار و شیوه زندگی ملت ها نقش عظیمی ایفا کرده است تا جایی که گفته می شود: تمدن باستانی مصر و آشور و بابل و بسیاری از کشورهای دیگر مولود همین عقیده است، که اگر ایمان به رستاخیز نبود، هیچ کدام از آنها به وجود نمی آمد. آیا باز می توان معتقد بود این عقیده تاریخی از تخیلات منشأ گرفته است؟! اگر ادراک «علیت و معلولیت» عام و خاص (مانند تأثیر یک دارو در رفع یک نوع بیماری و یا تأثیر روغن بادام در رفع یبوست) با قدمتی که در فرهنگ بشری دارد، موهوم و بی اساس باشد، آیا ایمان به معاد هم می تواند از خیالات و اوهام سرچشمه بگیرد؟! در حالی که به دلیل عمومیت این ایمان در جوامع بشری؛ بقای این عقیده در مقابل انقلاب های سیاسی و اجتماعی و دگرگونی های فرهنگی و اعتقادی جهان؛ اتفاق و انعطاف ملل بدون ارتباط و تبانی و آموزش، دربرابر معاد و قیامت؛ عدم امکان تفسیر معقول و منطقی برای ایثار و شهادت، انفاق و از خود گذشتگی، بدون ایمان به حیات پر فروغ اخروی بیانگر اصالت و عمق این عقیده است. این ایمان همگانی، از عوامل عقلی و روانی بشر نشأت گرفته است و به همین جهت به دنبال علل خارجی نباید گشت، زیرا این عقیده از غریزه و طبیعت عقلانی و منطقی بشر برخاسته و با سرشت او آمیخته است. همان حکیمی که به مرغ سقا الهام کرده که در فصل تابستان، مشک را پر از آب کند و به سوی ریگزارهای تفتیده و کویرهای سوزان، پرواز کرده و پرندگان و حیوانات تشنه را سیراب نماید، به انسان هم درک رستاخیز را عنایت کرده، تا زندگی برایش معنا و مفهوم داشته باشد، و تمدن ها و فرهنگ های گوناگون را بر این عقیده ریشه دار استوار سازد. بی شک چنین ایمان عمیق و راسخی نمی تواند از وهم و فریب ناشی شود.
ص: 1438
اوهام (مثل نحسی سیزده و یا شانس و اقبال) با عقل و منطق سازگار نیست و نمی تواند در برابر دگرگونی های زمان، این اندازه پایدار بماند و اکثریت را به خود معطوف دارد! البته در اغلب دوران در میان اکثر ملت ها که به قیامت ایمان دارند، افرادی به چشم می خورند که در اثر پیشامدهای روحی و علل خاصی، این حقیقت را انکار کرده و در شمار خرافات قرار داده اند، قرآن کریم از زبان آنها می گوید: «قالوا ماهی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیی و مایهلکنا إلا الدهر؛ آنان گفتند: حیاتی جز همین زندگی دنیا که همواره می میریم و زنده می شویم وجود ندارد! و غیر از طبیعت و رخ دادهای طبیعی، چیزی موجب هلاکت ما نمی شود.» (جاثیه/ 24) این همان فلسفه مادی گرانه است که از روزگاران بسیار کهن، در میان ملت ها و اقوام جاهلیت طرفداران معدودی داشته و امروزه نیز از سوی مکتب های ماتریالیستی و سرمایه داری پذیرفته شده است! آنها که معتقد به اصالت ماده و اقتصادند و سعادت فرد و جامعه را در ابزار تولید و روابط آن می دانند و با پوزخند و سخریه می خواهند همه حقایق را زیر پا بگذارند و نفی و طرد نمایند، از منطق به دورند، زیرا نفی و اثبات یک ادعا دلیل و برهان لازم دارد، نه هیاهو و جنجال! «ویل لکل همزة لمزة* الذی جمع مالا وعدده* یحسب أن ماله أخلده* کلا لینبذن فی الحطمة* وما أدراک ما الحطمة* نار الله الموقدة* التی تطلع علی الأفئدة* إنها علیهم مؤصدة* فی عمد ممددة؛ وای بر هر عیبجوی مسخره کن! آن که مال و منالی به دست آورده و آن را می شمارد، و گمان می کند ثروت منشأ خلود و حیات ابدی است، ولی موجبات سقوط در دوزخ را فراهم خواهد ساخت.» (همزه/ 1- 9) ماتریالیسم فلسفی مانند ماتریالیسم اخلاقی و عملی با لجاجت و انکار می خواهد تیری به تاریکی بیندازد، شاید به هدف اصابت کند! «و مالهم بذلک من علم إن هم إلا یظنون؛ این گروه بر ادعای خود دلیل و برهان علمی ندارند، بلکه براساس حدس و گمان حرف می زنند.» (جاثیه/ 24) و به اصطلاح کشکی می سایند و پشمی می بافند.
ص: 1439
عقل سلیم هرگز باور ندارد دستگاه شگفت انگیز آفرینش منحصر به ماده و محسوسات باشد و فکر و اراده و عقل و عواطف، از مواد خشک و بی جان پدید آید! چگونه ممکن است فکر و عقل خردمندی که به وجود و شخصیت خود علم دارد، مولود ماده ای باشد که نه خود را می شناسد و نه به وجود خویش توجه دارد، و نه می تواند درکی از خویشتن داشته باشد؟! ماده ای که مقهور اراده و روح بشر است، چگونه می تواند آفریننده عقل و اراده باشد؟! عقل خلاقی که دنیا را ویران و یا آباد می سازد و زمین و زمان را به هم می بافد، گذشته و آینده را به هم پیوند می زند، نقطه ضعف را کشف و نقاط قوت را ضبط می کند، بدی ها را می ریزد و خوبی ها را می گیرد، چگونه مولود ماده و مراحل مختلف آن می تواند باشد؟! در صورتی که آثار و نمودهای آن دو کاملا متفاوت و متضاد است.
تنها به دلیل وجود ارتباط عقل و اندیشه با سلسله اعصاب و مغز، نمی توان گفت فکر و عقل با تمام قدرت و عظمتش زاییده سلول هاست. اگر ما از طریق دستگاه فرستنده سخن می گوییم، نمی توان گفت دستگاه فرستنده حرف می زند! گیرنده و فرستنده فقط ابزاری برای گرفتن و پخش کردن است و فکر و گویایی و احساس ابدیت منحصر در منبع لایزال عقل و اراده است و آن عبارت است از «من» که همواره ثابت می ماند. عبور از سطح ظاهری «من» به عمق باطنی «من»، نمونه ابدیت را در دل آدمی نشان می دهد. هست در دل، زندگی دارالخلود در زبانم گر نمی آید چه سود سطح ظاهری، مانند آیینه ای است که حقایق خارجی را از شکل ها گرفته، تا رنگ ها، حرکت، زمان و فضا را منعکس می سازد. همه قوانین و اصول حاکم بر طبیعت، بر سطح ظاهری شخصیت انسان نیز جاری و حکمفرماست. شما در یک لحظه نمی توانید دایره و مربع را ادراک نمایید، همان گونه که ایجاد دو شکل هندسی در یک زمان و در یک مکان امکان پذیر نیست. از نظر روانی، در آن هنگام که سطح ظاهری «من» شادمان است، نمی تواند افسرده و غمگین هم باشد. مجاورت با طبیعت، این خاصیت را تولید می نماید؛ اما تصور هستی و نیستی مطلق، اندیشه فنا و ابدیت و تفکرات متضاد و درک قوانین کلی (که از قلمرو زمان و مکان بیرون است) از فعالیت های سطح عمیق روح محسوب می شود.
ص: 1440
شاعری متفکر و با ذوق، اشعار دل انگیزی در زمینه ابدیت طلبی بشر سروده است و مکنونات و احساسات لطیف روح بشر را به صورت شعر در آورده، که ترجمه آن را می نگاریم:
- ای نفس من! اگر به حیات ابدی، ایمان و امید نداشتم، هرگز به آهنگ هایی که روزگار می نوازد، گوش نمی دادم.
- اگر این امید حیاتبخش جای خود را به یأس مرگبار می داد، اکنون جریان حیات و هستیم را قطع می کردم و به زیر خاک های تیره و سیاه گورستان رهسپار می گشتم.
- ای نفس! اگر خودم را با اشک های مقدسی که در اشتیاق ابدیت فرو می ریزم، شستشو نمی دادم و پلک چشم هایم را با سایه های اندوه و فراق جهان دیگر، سرمه نمی کشیدم، زندگی کورآسایی داشتم، در حالی که چنگال های هیولای جهل در دیدگانم فرومی رفت.
- ای نفس! زندگانی در دنیا جز شب سیاه و تاریکی نیست. همین که خیمه سیاه شب همه جا را فرا گرفت، به پایان می رسد و سپیده دم ابدیت از افق طلوع می کند، که برای این بامداد، فنا و پایانی وجود ندارد.
- تشنگی و عطش قلبم، دلیلی بر وجود سلسبیل (چشمه زلال ابدیت) است که خود را در کوزه ناچیز مرگ می نمایاند.
- ای نفس! اگر انسان نادانی به تو بگوید: روح آدمی مانند جسمش متلاشی و نابود می گردد و آنچه معدوم شد، دیگر برنمی گردد، در پاسخ بگو برگ گل ها می ریزد و با خاک یکسان می شود، ولی بذرها و هسته های به وجود آورنده گل، همچنان باقی می ماند (و در بهار قیامت دوباره زنده می شود و به صورت گل درمی آید) و به وجود خود ادامه می دهد و این است رمز خلود و سر ابدیت انسان.
ص: 1441
یکی از متفکران غرب می گوید: اگر یک حیات در مقابل و یا در پی این زندگانی ثابت نشود، زندگانی معمایی است حل نشدنی.
من_اب_ع
محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین
کلی__د واژه ه__ا
تدبیر الهی یاد مرگ معاد جهان بینی زندگی انسان هدف
مطالعه همه جانبه حیات بشری و اطلاع لازم و کافی از این پدیده با اهمیت که ملاک همه اهمیت ها با ابعاد و استعدادهای آن سنجیده می شود، حقیقتی را برای ما روشن می سازد که نادیده گرفتن آن، مساوی با نادیده گرفتن خود حیات است. این حقیقت عبارت است از اصالت و پایداری آن سه سؤال نهایی که در طول قرون و اعصار مغز هیچ انسان آگاه و خردمندی را رها نساخته است، مگر این که پاسخ قانع کننده ای برای آنها پیدا کند. آن سه سؤال (که نه دیروز را می شناسد و نه امروز و فردا را) عبارت است از «از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می روم؟» کسی که می گوید: اگر پیدا کردن پاسخ قانع کننده و صحیح برای این سه سؤال ضرورت داشت، این همه مورد بی اعتنایی اکثریت چشمگیر انسان ها قرار نمی گرفت، باید توجه داشته باشد که اکثریت قریب به اتفاق انسان ها در همه جوامع درباره اصل ضروری «تعدیل و تنظیم منطقی صیانت ذات» که اصل الاصول حیات بشری است، همواره بی اعتنایی اسف انگیزی از خود نشان داده و صیانت معقول ذات را به خودخواهی طرد کننده «جز خود» مبدل ساخته و با این تبدیل همه سطور کتاب تاریخ خود را با خون و خونابه نوشته است. آیا شما از این بی اعتنایی شرم آور می توانید عدم ضرورت یا بطلان اصل الاصول را نتیجه بگیرید؟! آیا می توان گفت: این بی اعتنایی اسف انگیز که قطعا در محروم ساختن جویندگان حق و حقیقت از شناخت واقعی انسانی و در مختل کردن حرکت تکاملی انسان ها بزرگ ترین نقش را بازی کرده است، دلیل عدم ضرورت تعدیل و تنظیم منطقی «صیانت ذات» می باشد؟!
ص: 1442
همچنین بریدن سه سؤال فوق از یکدیگر و آماده کردن پاسخ برای بعضی از آنها بدون دیگری، بی شباهت به توقع داشتن شکل مثلث با یک یا دو ضلع نیست! زیرا بدیهی است کسی که نداند از کجا آمده است، قطعا نخواهد فهمید که به کجا خواهد رفت؛ یعنی تعیین هدف اعلای حیات با نظر به همه جوانب آن در پهنه هستی که جلوه گاه قانون است، با قطع نظر از مبدأ واقعی و اصلی حیات و حرکت آن هرگز امکان پذیر نخواهد بود. این همان اصل اساسی است که عارف ترین حیات شناس کاروان طولانی و انبوه انسان ها امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) پی ریزی فرموده است که: «ان لم تعلم من أین جئت لاتعلم الی أین تذهب؛ اگر ندانسته ای که از کجا آمده ای، نخواهی فهمید که به کجا می روی.» نیز کسی که نداند به کجا می رود و پایان و هدف حیاتش چیست، قطعا نخواهد فهمید که برای چه به این دنیا آمده است؛ چنان که اگر نداند از کجا آمده است، باز هیچ راهی برای شناخت این که مقصد حقیقی از زندگی در این دنیا چه بوده است، نخواهد داشت.
به بیانی دیگر، تنها تحول شگفت انگیزی که در مغز و روح این افراد به وجود می آید تحرک کارگاه مطلق سازی است؛ یعنی هر چیزی را که مطلوب می دانند آن را مطلق می سازند تا حس مطلق خواهی خود را اقناع نمایند و از حکیم علی الاطلاق و قیامت فاصله بگیرند، غافل از این که، مکتب خداپرستی و معادگرایی فقط می تواند پاسخ درستی برای آن سه سؤال اصولی ارائه دهد. تا به میزان فاصله گرفتن از قدرت و حکمت مطلق و احساس مطلق خواهی را قانع نمایند و خلأ روانی خویش را برطرف سازند غافل از این که آنان معبودهای متنوعی را در مقاطع مختلف و متناسب برای خروج از بن بست ها ناگزیز انتخاب می کنند تا مگر بتوانند کمبودها و حقارت های خود را با تقلید و پیروی از آنان برطرف سازند. وقتی انسان نداند که مقصد نهایی زندگیش چیست، قطعا از تفسیر و توجیه زندگی خود ناتوان خواهد بود. به همین دلیل آنان که در این دنیا بدون اعتقاد به معاد و ابدیت زندگی می کنند، به هیچ وجه اهمیتی به سؤال: از کجا آمده ام، برای چه آمده ام و به کجا می روم، نمی دهند و از این که اهمیتی به سه سؤال مزبور نمی دهند، نه تب می کنند و نه سرما می خورند. چشم درد هم نمی گیرند و در خور و خواب و خشم و شهوتشان هم خللی به وجود نمی آید.
ص: 1443
چنان که اگر «من» خود را هم نادیده بگیرند، خاری در پایشان نمی خلد و شیشه های سفید عینکشان تیره و تار نمی گردد. تنها تحولی شگفت انگیز که در مغز و درون روح آنان ایجاد می گردد، این است که کارگاه مطلق سازی مغزشان شدیدا به کار می افتد و هر مفهومی را که مورد درخواست خود قرار بدهند، با فعالیت های ذهنی آن را مطلق نموده و از این راه به جای ایمان به مبدأ و معاد (آن مطلق واحد) که می تواند پاسخگوی سه سؤال فوق باشد، مطلق های بی شمار برای خود می سازند!
به عنوان مثال: شخصیتی که آنان را به خود جلب می کند، با این که آن شخصیت پیش از سالیان، بلکه پیش از قرن ها پوسیده و از بین رفته است و چنان سطوح مختلف مغزی و روانی آنان را اشغال می کند که یا خود یک حقیقیت مطلق تلقی می شود و یا سد راه عبور به سوی مطلق حقیقی می گردد. ممکن است مطلقی را که ذهن به وجود می آورد، زیبایی بوده باشد و ممکن است مقام و قدرت، و اگر مقداری با انسان ها سر و کار داشته باشد و یا بخواهد با تمجید و تحسین انسان ها خود را مطرح نماید، مطلقی به نام انسان می سازد و این موجود را که غالبا با بیماری خودخواهی از اطلاق می افتد و خود را به دست زوال و فنا می سپارد و اغلب با دست خود میدان تنازع در بقا را به چنگیزها و تیمور لنگ ها و سزار بورژیاها و بناپارت ها باز می کند، به درجه ای بالاتر از خدایی می رسانند و حس مطلق جویی خود را اشباع می نمایند!
ص: 1444
ولی همه این بازیگری های ذهنی و تسلیت ها و شک و انکارها هیچ خللی در واقعیت به وجود نمی آورد. و نمی تواند برای آن انسان ها که با عقل سلیم و شعور ناب و فطرت پاک صدای ابدیت را در اندرونشان می شنوند، تعیین تکلیف نماید. این انسان های حیات شناس ما بین انسان عادل و وارسته و فداکار در راه خدمت به انسان ها را با اشقیا و جلادان و خودکامگانی که مبنای حیات خود را بر دروغ و نیرنگ استوار ساخته اند، فرق می گذارند. این انسان های رشد یافته نمی توانند حتی لحظه ای بدون اعتقاد به حکمت و هدف، زندگی این دنیا را قابل اعتنا بدانند. اگر این دنیا را گذرگاه و آزمایشگاهی بزرگ برای آمادگی به حیات والاتری که همه موجودیت آنان را به فعلیت برساند، ندانند، کمترین علاقه ای به تماشای آفتاب و مالیدن خاک کره زمین و تنفس و تولید مثلی که درباره حیات چیزی نخواهد فهمید، نشان نمی دادند و آرامگاه زیر خاک تیره را بر این زندگی بی تفسیر ترجیح می دادند، زیرا یک مغز رشد یافته اگرچه در اولین مراحل رشد هم بوده باشد، می داند:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی *** گر نه این روز دراز دهر را فرداستی
یک مسأله با اهمیتی که در جملات مورد تفسیر دیده می شود، جسمانی بودن معاد است که تصورش برای برخی از متفکران دشوار بوده است، زیرا اگر معاد روحانی محض بود، بیرون آمدن از گورها و آشیانه های پرندگان و جایگاه های درندگان و غیر ذلک مفهومی نداشت، زیرا این اجزای بدن جسمانی است که در آن جایگاه ها متلاشی می شوند و به صورت ذرات در می آیند؛ نه ارواح انسان ها که از عالم ماده و مادیات پرواز می کنند. دلائلی را که برای نفی معاد جسمانی آورده اند، مانند «محال بودن برگرداندن معدوم» و «این که معاد جسمانی مستلزم برگرداندن زمان است که خود مستلزم برگرداندن همه کارگاه طبیعت است که زمان از محصولات آن است»، ضعیف و خالی از دقت است، زیرا باید توجه داشت که بر فرض محال اگر متفکران معتقد به امکان ناپذیر بودن معاد جسمانی باشند، این یک حقیقت کاملا جدی و روشن است که بی اعتنایی به سه سؤال بنیادین فوق، یا منتفی ساختن آنها از دیدگاه عقل و وجدان، هیچ مسیری جز آنچه را که اپیکوریان (که معتقدند لذت، اساس هر نوع هدف و آرمان است. البته لذت در این فلسفه به معنای آسایش جسم و پیروی از نیازهای ضروری بدن نیست، بلکه آرامش عقلی و روحانی از ناراحتی ها و رنج هاست) یونان و چارواک های هند و نیهیلیست های (پوچ گرایان) منکر (آیینی که حقیقت اخلاق، ارزش ها و مراتب آنها را انکار می کند و منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلغ شکاکیت و نفی وجود است.) وجود خویشتن پیش پای آدمیان می نهند، باز نخواهد کرد.
ص: 1445
این همان مسیر بی آغاز و بی انتها و بی مقصد هندوئیست ها (به طرفداران بودا و یا جوکی های هندی گفته می شود؛ کسانی که به ریاضت های سخت می پردازند.) (سرخوشان) است که جز گشتن به دور خیالی «من» با انگیزه «من، هدف و دیگران، وسیله» هیچ منطقی را نمی توانند بپذیرند. کسانی که مرگ را پایان همه موجودیت آدمی می دانند و انسان را مانند دیگر حیوانات از خاک آمده ای تلقی می کنند که پس از چند صباح زندگی غیر قابل تفسیر و توجیه رهسپار زیر خاک می شود و از بین می رود و دیگر هیچ، و با این حال انسان ها را به بد و خوب تقسیم می کنند و دم از شایستگی پدیده اخلاق و وارستگی و فضیلت می زنند و میان سقراط و نرون تفاوت می گذارند؛ یا واقعا نمی فهمند که تناقض گویی یعنی چه، و یا به بیماری فراموشی مبتلا هستند که گفته خود را در یک لحظه پیش، در لحظه بعدی فراموش می کنند. با نبودن هدف اعلا برای زندگی، هیچ فرقی میان ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (ص) از یک طرف، و طواغیت خودکامه دنیا از طرف دیگر نمی ماند.
من_اب_ع
محمدتقی جعفری- مقدمه بر کتاب معاد در نگاه عقل و دین از محمدباقر شریعتی سبزواری
کلی__د واژه ه__ا
معاد اعتقاد هدف زندگی پوچ گرایی جهان بینی اسلامی
از ناصر خسرو می خوانیم:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی *** گرنه این روز دراز دهر را فرداستی
به طور خلاصه باید گفت: بدون پذیرش هستی آفرین، هیچ حکمتی برای جهان هستی نمی توان پذیرفت، و بدون پذیرش معاد و ابدیت، حیات انسانی با هیچ معادله ای حل نخواهد گشت. مسأله با اهمیت دیگری که در تحقیق ضرورت معاد و ابدیت لازم است، مسأله تکلیف و احساس و انجام آن است، که در انسان های رشد یافته و شرافتمند و بالغ مانند یک اصل بنیادین برای حیات معقول آنان دیده می شود. همه ما می دانیم که احساس و انجام تکلیف در جوامع بشری از نظر انگیزه و هدف بر سه نوع عمده تقسیم می گردد:
ص: 1446
نوع یکم، احساس و انجام تکلیف به انگیزه ادامه حیات طبیعی محض و با هدف جلب نفع و دفع ضرر [است] که به جرأت می توان گفت اکثریت بسیار چشمگیر مردم در همه اقوام و ملل داخل این نوعند؛ لذا در حقیقت، این مردم هیچ گونه احساسی مستقل درباره تکلیف ندارند، بلکه آنچه برای آنان اهمیت دارد و همواره فکر و حس آرمان گرایی آنان را اشغال می نماید، همان ادامه حیات طبیعی محض است که هیچ تفاوتی با زندگی دیگر حیوانات خشکی و آبی و دوزیستی ندارد. همچنین هدف آنان که بر محور سود و زیان می چرخند و کاری را انجام می دهند، هیچ گونه بار ارزش ذاتی ندارد.
نوع دوم، احساس تکلیف و انجام دادن آن فقط مستند به عادت است که باید تکلیف را بر آن مبنا احساس کند و انجام بدهد. البته با نظر به این که انسان آگاه و عاقل در کارهایی که انجام می دهد، موضوع سود و زیان را منظور می دارد، لذا آغاز عادت به کاری (هرچه باشد) مسبوق به احساس نفع یا دفع ضرری به وسیله آن کار می باشد و کاری که به کلی از انگیزه و هدف عاری بوده باشد، خود زندگی آن را طرد می نماید. ولی ما درباره انجام وظیفه با یک پدیده دیگری هم روبه رو هستیم که طرح آن ضرورت دارد، و آن این است که کارهایی را که کارگران چه در کارگاه های ماشینی که ساخته فکر و دست آدمی است و چه در تولیدات زمینی، اگرچه با ارتکاب ذهنی به انگیزه ادامه حیات طبیعی و دستمزد انجام می دهند، ولی حتی آگاهی دایمی و مشروح و مشخص به انگیزه و هدف مزبور در حین اشتغال به کار ندارند، و در حقیقت به جهت رسوخ مغزی و عضلانی درباره آن کار، مانند اجزایی از ماشین، کار می کنند. این دو نوع از احساس و انجام تکلیف به هیچ وجه دلیل عظمت و ارزش شخصیت انسانی نمی باشد، حتی کسانی که به کارهای فکری با انواع مختلفی که دارند، اشتغال می ورزند، از حسابداری ساده یک مؤسسه تا بزرگ ترین تحقیقات علمی و صنعتی نیز اکثرا مشمول یکی از دو نوع فوق می باشند.
ص: 1447
نوع سوم، احساس و انجام تکلیف مستند به وجدان احساس کننده و انجام دهنده آن است. در این نوع، ارزش ذاتی تکلیف، عامل محرک آدمی است، اگرچه نفعی به دنبال نداشته باشد و یا ضرری را نتواند دفع نماید. نفع و ضرر برای این گونه تکلیف شناسان عرضی و ثانوی بوده و جنبه هدفی ندارند.
این نوع سوم که داخل در منطقه ارزش هاست، درجات مختلفی دارد:
درجه یکم، عبارت است از احساس و انجام تکلیف به انگیزه احترام و استناد آن به وجدان که در تفسیر همین نوع سوم بیان نمودیم.
درجه دوم، که از نظر ارزش عالی تر از درجه یکم است، تنها از احترام به احساس تکلیف و ارزش ذاتی آن سرچشمه نمی گیرد، بلکه مستند به درک مصالح انسانی است که موجب تقرر تکلیف شده است. تفاوت این دو درجه در دو چیز است: یکی این که احساس و انجام تکلیف در درجه دوم هیچ توجهی به لذت ندارد، هر چند که لذت وجدانی و روانی باشد، در صورتی که ممکن است در درجه یکم انگیزه لذت وجدانی و روانی دخالت داشته باشد. تفاوت دوم در این است که احساس و انجام تکلیف در درجه دوم از حالت جبری یا شبه جبری بالاتر می رود و حتی خود ندای وجدان و شکوفایی روح فقط برای نشاط و ارضای خویشتن و دفع اضطراب مخالفت با تکلیف نادیده گرفته می شود و فقط مصالح واقعی که مقتضی وضع و یا احساس تکلیف می شوند، انگیزه دریافت و عمل به تکلیف می باشند. این مصالح واقعی که موجب بروز عاملی محرک به نام تکلیف می گردد، از سنخ منافع و لذایذ «خود طبیعی» که همواره تورم خویشتن را می خواهد، نمی باشد؛ بلکه آن مصالح از تحرکات روح انسانی که تشنه شکوفایی ذات خویشتن است، ناشی می گردد.
ص: 1448
گل خندان که نخندد، چه کند *** آفتاب ارندهد تابش و نور
عاشق از بوی خوش پیرهنت *** ماه تابنده بجز خوبی و ناز
چه نماید، چه پسندد، چه کند
علم از مشک نبندد، چه کند *** پس بدین نادره گنبد چه کند
پیرهن را ندراند، چه کند *** چه نماید، چه پسندد، چه کند
چه نماید، چه پسندد، چه کند
به همین جهت است که می توان گفت: اگر بر فرض، تکلیف و وظیفه رسمی برای چنین انسان رشد یافته ای هم وضع نمی شد، باز این انسان بالغ با نظر به آن تحرکات روحی در راه وصول به مصالحی (که تکلیف، بازگو کننده رسمی آنان می باشد) احساس حرکت ذاتی در خود نموده و به مقتضای آن مصالح واقعی عمل می نمود. ما در طول تاریخ با چنین انسان هایی به طور فراوان (نه به اکثریت انواع فوق) روبرو شده ایم. اینان که مشعل فروزان «حیات معقول» را به دست گرفته اند، برای ارائه فلسفه و هدف اعلای حیات، نمونه های اصلی می باشند.
حال می گوییم: این گونه احساس تکلیف و انجام آن، یعنی چه؟ آیا با قطع نظر از این رشد یافتگان می توانید معنای تکلیف و وظیفه و قانون را جز وسیله سودجویی و خودخواهی چیز دیگری تلقی کنید؟ بدون این که خود را فریب بدهیم، پاسخ این سؤال مثبت نیست و منفی قطعی است. آدمی فقط با این گونه احساس و انجام تکلیف است که می تواند از خودمحوری نجات پیدا کند و موفق به آن حیات والا باشد که واقعا به خود او مستند است. این احساس والاست که اگر دارنده آن، کاری انجام بدهد، می تواند یک قانون کلی برای کارهای شایسته بوده باشد و اگر سخنی بگوید و بتوان آن را به صورت قضیه کلیه درآورد، آن سخن، قانونی برای انسان ها تلقی شود.
ص: 1449
اکنون به نتیجه گیری از مسائلی که پیرامون تکلیف مطرح نمودیم، می پردازیم؛ دو نتیجه فوق العاده با اهمیت را می توان از مسائل مطرح شده، به دست آورد:
نتیجه یکم، عظمت و قداست و شرافت انسانی را بایستی با قرار گرفتن او در گروه آخری سراغ گرفت، که احساس و انجام تکلیف برای آنان فوق خشنودی وجدان و احساس جبر یا شبه جبر در خود تکلیف (مانند احساس وظیفه اکثر سربازان در جبهه جنگ) می باشد.
اینان حیات بدون تکلیف را حیات نمی دانند و آگاهی و هشیاری بدون تکلیف را خواب و خیالی بیش تلقی نمی کنند. این است سخن کوتاه یکی از این رشد یافتگان که می گوید: من خواب بودم. از خواب، هنگامی بیدار شدم که فهمیدم زندگی همان احساس و انجام وظیفه است و بس. اگرچه مسیر تکلیف بسیار سنگلاخ و ناهموار است، ولی چه باک از سپری کردن راه دشواری که پایانش حقیقت است. اینان احرار حقیقی کاروان بشریت، و از چشیدن طعم اختیار (آزادی که در مسیر خیر و کمال مورد بهره برداری قرار می گیرد) برخوردارند. وجود این انسان های بزرگ است که اساسی ترین عامل عینی (نه پنداری و خیالی) امید و حرکت انسان های حساس در صحنه حیات است.یکی از معروف ترین نویسندگان قرن ما درباره علی بن ابی طالب (ع) این مطلب را گوشزد کرده است که: مادامی که شخصیتی مانند فرزند ابی طالب در صف مقدم رشد و تکامل یافتگان بشریت داریم، هرگز یأس و نومیدی را به خود راه نخواهیم داد و پرچم سفید تسلیم به مرگ را بلند نخواهیم نمود.
ص: 1450
نتیجه دوم، عبارت است از ضرورت توجه و اندیشه دقیق در این قضیه بسیار مهم، که عامل چنان احساس و انجام تکلیف که حتی نیازی به امر و نهی ندارد، چیست؟ آیا یک انسان عاقل و هشیار که از شؤون طبیعی بشر و از طبیعت پست گرای وی اطلاع دارد، می تواند عامل مزبور را به طبیعت خودخواه و سودجوی بشری نسبت بدهد؟! چنین نسبتی با نظر به مختص اساسی خود طبیعی که هیچ منطقی جز بهره برداری از حداکثر لذایذ و «من، هدف و دیگران وسیله» نمی فهمد، یک نسبت دروغین، بلکه امکان ناپذیر است؛ بنابراین، هیچ تردیدی نباید کرد در این که عامل چنان احساس والا، فوق طبیعت انسانی بوده و جز خدای بزرگ که فیاض خیر و کمال و رشد است، نمی تواند عامل دیگری داشته باشد. تا آن جا که مطالعات ما اجازه می دهد همه متفکران انسانی، چه در شرق و چه در غرب، در صورتی که این مسأله را دقیقا و همه جانبه تحلیل کرده باشند، به همین نتیجه ای که ما متذکر شدیم، رسیده اند.
به عنوان نمونه «بارتلی سانت هیلر» در مقدمه کتاب علم الاخلاق (الاخلاق الی نیقوماخوس) باکمال صراحت می گوید: از آنچه گفتیم، آشکار می شود آن قانون اخلاق عالی که از وجدان آدمی با عقلش سخن می گوید (که باید به آن قانون عمل نماید) دارای ریشه ای عالی تر و فوق انسان است و احساس شریف و شگفت انگیز احترام ذات نیز از همین قانون درونی سرچشمه می گیرد. و می گوید: از هر ناحیه ای که به علم اخلاق نگریسته شود، برای ریشه اصلی آن هیچ اثر و نشانی از خود بشر دیده نمی شود. اخلاق بدان جهت که فقط تدبیر شؤون انسانی می نماید، مطلوب نیست (اگر چه یکی از فواید اخلاق است) و در آن هنگام که انسان با دقت همه جانبه راه های الهی را در ریشه های اصلی اخلاق جستجو می کند، با کمال وضوح و روشنایی می فهمد که خدای توانا و خدای لطیف است که به وجود آورنده آن ریشه هاست.
ص: 1451
بنابراین و با نظر به این که انسان هنگامی که در اطاعت یا معصیت به قانون عقل، از درون خود احساس اختیار می نماید، به خوبی درمی یابد که در برابر خداوند (به وجود آورنده این قانون) مسؤول است. بدین ترتیب به این نتیجه می رسیم که احساس شریف تکلیف، یک احساس ملکوتی است. این احساس مستند به خداوند حکیم و مهربان است. وقتی که این حقیقت اثبات شد، این نتیجه حتمی را به دست می آوریم که خداوند حکیم و بی نیاز مطلق، آن احساس والا را بدون هدف به انسان ها عنایت نفرموده است. این هدف به قدری با عظمت است که این دنیای گذران ظرفیت تحقق نتیجه آن را ندارد؛ یعنی این دنیا ناچیزتر از آن است که نتیجه و هدف آن احساس والا را بتواند تجسم نماید؛ پس قطعا به دنبال این صحنه گذران، ابدیتی ثابت وجود دارد که نتیجه احساس شریف تکلیف و گذشت از لذایذ و زیر پا گذاشتن خودخواهی ها در راه، انجام آن را تحقق خواهد بخشید.
آیا این دنیا با همه امتیازاتی که دارد، می تواند پاسخگوی احساس تکلیف علی بن ابی طالب (ع) و انجام آن بوده باشد؟! آیا یک دقیقه از دادگری آن بزرگ بزرگان را که قطعا بدون فرا رفتن از همه دنیا امکان پذیر نیست، می توان در این دنیا با امور دنیوی و پاداش های دنیوی معادل قرار داد؟! و بالعکس؛ آیا شقاوت اشقیای بشری را که برای اشباع کامیابی های خود، تا آتش زدن به همه دودمان بشری حاضرند، می توان با مجازات های زودگذر و ناچیز این دنیا معادل قرار داد؟ و به طور کلی روح چنان که با همه سطوح و ابعادش در این دنیا نمی تواند پاداش خود را دریابد، یا به عبارت دیگر نمی تواند نتیجه عظمت ها و شایستگی های خود را در این دنیا دریابد، همچنان نمی تواند طعم نتایج شقاوت و پلیدی ها و کثافت و لجن خود را در این دنیای محدود دریابد. بنابراین، همه انسان ها اعم از متفکر و عامی، یا باید ارزش و عظمت ذاتی احساس تکلیف و انجام آن را که از جوهر روح ملکوتی انسان ها برمی آید، منکر شوند (که در این صورت حقیقتی به عنوان انسانیت سراغ نخواهیم داشت) و یا باید معاد و ابدیت را بپذیرند و آماده ورود به آن بوده باشند.
ص: 1452
من_اب_ع
محمدتقی جعفری- مقدمه بر کتاب معاد در نگاه عقل و دین از محمدباقر شریعتی سبزواری
کلی__د واژه ه__ا
اعتقاد معاد هدف زندگی انسان اعمال حکمت الهی
مسأله ایمان به قیامت، از مسائل ریشه ای و زیر بنایی اعمال و کردار انسانهاست و قسمت عمده ای از مصالح مردم و اجتماع به آن وابسته است. پس از اعتقاد به قیامت، مساله توجه و تنبه همیشگی نسبت به آن، از اهمیت خاصی برخودار است و برای پا برجا بودن و استواری در راه اطاعت خدا و سعادت، لازم و ضروری است.
انسان غالبا در دوران زندگی دنیا، از هدف اصلی غافل می شود و به گونه ای رفتار می کند که گویی، همیشه در دنیا خواهد ماند. یاد مرگ و قیامت، مایه تذکر و تنبه است که هدف را فراموش نکند و اعمال و تصمیمهای خویش را با توجه به هدف تنظیم کند. از این رو، در روایات بسیاری، یاد مرگ و قیامت مورد تشویق قرار گرفته است؛ به طور قطع فرد عاقل، زندگی حقیقی خود را با زندگی خیالی دنیایی عوض نمی نماید. به علاوه، یاد مرگ و قیامت، زندگی دنیا را از انسان سلب نمی کند بلکه به آن معنای دیگر و جهت درست می دهد.
آیات و روایات، با تعبیرات مختلف، انسان را به یادآوری مرگ و قیامت توصیه و از عواقب غفلت و بی توجهی به آن، برحذر می دارد. علی (ع) فرمود: «اذکروا هادم اللذات و منغض الشهوات و داعی الشتات؛ به یاد آورید منهدم کننده لذتها، تیره کننده خواهشها و خواننده به سوی پراکندگی را.» و در جای دیگر با هشدار به اینکه موت فراگیر است، می فرماید خودتان را برای مرگ آماده کنید: «عبادالله! ان الموت لیس منه فوت فاحذروا قبل وقوعه و اعدوا له عدته فانکم طرد الموت فاکثروا ذکر الموت عند ما تنازعکم الیه انفسکم من الشهوات؛ بندگان خدا! هرگز از مرگ، گریزی نیست و نمی توان از آن گذشت. پس بترسید قبل از وقوع آن و هر چه را برای مرگ لازم است آماده کنید، زیرا مرگ، همه شما را فرا می گیرد پس هنگامی که نفستان به طرف شهوتها اشتیاق پیدا می کند مرگ را بسیار یاد کنید.» البته یاد مرگ هنگامی سودمند است که به دنبال آن عمل باشد. علی (ع) فرمود: «طوبی لمن ذکر المعاد و عمل للحساب و قنع بالکفاف و رضی عن الله؛ خوشا به حال کسی که معاد را به یاد آورد، برای روز حساب کار کند و به حد کفاف قانع و از خداوند خشنود باشد.»
ص: 1453
آثار یاد مرگ و قیامت
همان گونه که گفتیم اگر به دنبال یاد مرگ و قیامت، عمل باشد و یا دست کم انسان با توجه خاص و با دیده عبرت به مرگ نظر کند، به طوری که در انسان جنبش ایجاد کند، آثار و ثمره های گوناگونی برای او ایجاد خواهد شد که در روایات به آن اشاره شده و گوشه هایی از آن در اینجا آورده می شود:
1- زنده شدن دل و آسان شدن مرگ: پیامبر اکرم (ص) فرمود: «اکثروا ذکرالموت، فما من عبد اکثر ذکره الا احیی الله قلبه و هون علیه الموت؛ زیاد به یاد مرگ باشید، پس بنده ای که زیاد به یاد مرگ باشد خداوند دل او را زنده و مرگ را بر او آسان می کند.»
2- بی اعتنایی به دنیا و آمرزش گناهان: رسول خدا (ص) در جای دیگر، پس از تأکید نسبت به (یاد مرگ بودن) فرمود: «فانه یمحص الذنوب و یزهد فی الدنیا، فان ذکرتموه عند الغنی هدمه و ان ذکرتموه عند الفقر ارضاکم بعیشکم؛ همانا، بسیار به یاد مرگ بودن، گناهان را پاک می کند و (انسان را) در دنیا زاهد بار می آورد. اگر هنگام بی نیازی به یاد مرگ بیفتید (احساس) بی نیازی را نابود می کند و اگر هنگام فقر به یاد آن بیفتید شما را به زندگی تان، راضی می نماید.» حضرت علی (ع) نیز فرمود: «من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر؛ کسی که مرگ را یاد کند، به کم از دنیا رضایت می دهد.»
3- بیداری از غفلت و نابودی شهوات: امام صادق (ع) فرمود: «ذکر الموت یمیت الشهوات فی النفس و یقلع منابت الغفلة و یقوی القلب بمواعد الله و یرق الطبع و یکسر اعلام الهوی؛ یاد مرگ شهوتها را در نفس می میراند، ریشه های غفلت را می کند، دل را به وعده های خداوند تقویت و طبع را رقیق می کند و نشانه های هوای نفس را می شکند. بنابراین، هر کس بیشتر از دیگران به یاد مرگ باشد، از همه زیرکتر است.» امام صادق (ع) از پیامبر اکرم (ص) چنین نقل می کند: «اکیس الناس من کان اشد ذکرا للموت؛ زیرکترین مردم کسی است که شدیدتر (و بیشتر) به یاد مرگ باشد.»
ص: 1454
زمینه سازهای یاد مرگ و قیامت
چیزهای مختلفی وجود دارد که باعث می شود انسان از خواب غفلت بیدار شده و به یاد مرگ باشد و در پی آن، به تکاپوی اصلاح کار خویش برآید. به برخی از آنها اشاره می شود:
1- تلاوت آیات قرآن: یکی از مرضهای روحی غفلت است و تلاوت آیات قرآن در زمینه های مختلف مانند مرگ، قیامت، بهشت، جهنم و تفکر در آیات ثواب و عذاب، انسان را متنبه می سازد. پیامبر (ص) فرمود: «لاتغفل عن قرائة القرآن فان القرآن یحیی القلب؛ از قرائت قرآن غافل نشو؛ زیرا قرآن، دل را زنده می کند.» همچنین علی (ع) فرمود: «ان احسن القصص و ابلغ الموعظة و انفع التذکر کتاب الله عز و جل؛ نیکوترین داستان، رساترین موعظه و نافع ترین یادآوری، کتاب خدای عز و جل است.»
2- تشییع جنازه: عامل مؤثر دیگر برای یاد مرگ، تشییع جنازه است؛ البته اگر با دیده عبرت همراه باشد. حضرت علی (ع) جنازه ای را تشییع می کرد. هنگامی که جنازه را در قبر گذاشتند، اهل و فامیلهای جنازه، گریه و زاری را شروع کردند. پس حضرت فرمود: «اما والله لو عاینوا ما عاین لاءذهلهم ذلک عن البکاء اما والله ان له علیهم لعودة ثم عودة حتی لایبقی منهم احدا ثم قام فیهم فقال: اوصیکم عبادالله بتقوی الله الذی ضرب لکم الاءمثال و وقت الا جال؛ آگاه باشید! به خدا قسم اگر اینان می دیدند آنچه را او دید، از گریه دست می کشیدند. آگاه باشید! به خدا قسم، همانا مرگ برای ایشان باز می گردد و باز می گردد تا احدی از ایشان را باقی نگذارد. سپس حضرت، میان ایشان ایستاد و فرمود: بندگان خدا شما را به تقوای خدا توصیه می کنم، همان خدایی که برای شما مثلها زده و اجلها را تعیین نموده است.» همچنین پیامبر اکرم (ص) فرمود: «عودوا المرضی واتبعوا الجنائز یذکرکم الاخرة؛ بیماران را عیادت و جنازه ها را تشییع کنید که آخرت را به یادتان می آورد. رسول اکرم (ص) هر بار تشییع جنازه می رفت، غم او را فرا می گرفت، کم سخن می گفت و بسیار (با خود) حدیث نفس می کرد.»
ص: 1455
3- زیارت اهل قبور: اسلام درباره زیارت اهل قبور تاکید و سفارش کرده، به خصوص درباره زیارت قبور امامان معصوم (ع)، پدر و مادر، صلحا و بزرگان. انسان باید توجه داشته باشد که روزی خود به آنها ملحق می شود و توجه کند که زبان حال مردگان که دستشان از دنیا و عمل، کوتاه است، چیست؟ حضرت علی (ع) هنگامی که به زیارت اهل قبور رفته بود، فرمود: «السلام علیکم یا اءهل القبور، انتم لنا سلف و نحن لکم خلف و انا ان شاء الله بکم لاحقون ثم قال: اما اءنهم ان نطقوا لقالوا: وجدنا التقوی خیر زاد؛ سلام بر شما ای اهل قبور! شما پیشینیان ما و ما جانشین شما هستیم و به طور یقین ان شاءالله، ما به شما ملحق می شویم سپس فرمود: آگاه باشید! اگر ایشان سخن می گفتند به یقین می گفتند: ما پرهیزکاری را بهترین توشه یافتیم.» حضرت علی (ع) فرمود: «فاحذروا ضیقه و ضنکه و ظلمته وغربته، ان القبر یقول کل یوم: انا بیت الغربة انا بیت التراب، انا بیت الوحشة، انا بیت الدود و الهوام و القبر روضةمن ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران؛ پس بترسید از تنگی، تاریکی و غربت در قبر، همانا قبر در هر روز می گوید: من خانه غربتم، من خانه خاکم، من خانه وحشتم، من خانه کرم و جانورم؛ و قبر یا باغی از باغهای بهشت است و یا گودالی از گودالهای جهنم.»
مشاهده مرگ و زندگی در جهان طبیعت
اگر انسان با دیدی وسیع، جهان هستی و اطراف خود را بنگرد، منظره های شکوهمندی را می بیند که همگی با زبان بی زبانی، فریاد بر زنده شدن مردگان می زنند و به روشنی انسان را به یاد مرگ و رستاخیز می اندازند. همه ساله در فصل زمستان فعالیت و جنب جوش زمین و گیاهان از بین رفته و گویی که هرگز رنگ سبزی و خرمی را به خود ندیده است و خمودگی و جمود همه جا را فرا می گیرد و در فصل بهار، حیات زمین و گیاهان تجدید شده و جهان غرق در طراوت، تحرک و خرمی می گردد. قرآن کریم در همین زمینه به انسان توجه می دهد و می فرماید: «و تری الارض هامدة فاذا انزلنا علیهاالماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج ذلک بان الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شیء قدیر؛ و زمین را می بینی که خشک و بی گیاه است. پس نگاهی که آب باران را بر آن فرومی فرستیم به حرکت در می آید و نمو می کند و انواع گیاهان زیبا را می رویاند. اینها دلیل بر آن است که خدا حق است؛ مردگان را زنده می کند و بر هر کاری تواناست.» قرآن از این تجدید حیات طبیعی که برای انسانها محسوس است، استفاده کرده و می فرماید: «و الله انبتکم من الارض نباتا ثم یعیدکم فیها و یخرجکم اخراجا؛ خداوند شما را (مانند نباتات) از زمین رویانید. سپس شما را به سوی زمین بر می گرداند و دیگر بار شما را از زمین خارج می سازد.» قرآن در جای دیگر، تجدید حیات انسانها را با گیاهان مقایسه کرده و به انسان تنبه می دهد و می فرماید: «و احیینا به بلدة میتا کذلک الخروج؛ و بدین ترتیب سرزمین مرده را به وسیله آب باران زنده ساختیم.» خروج و زنده شدن مردگان در قیامت نیز، چنین است. به حقیقت جای بسی تعجب است که کسانی اینها را مشاهده کرده و در عین حال، نه تنها به یاد رستاخیز نمی افتند، بلکه آن را انکار می کنند. حضرت علی (ع) فرمود: «عجبت لمن انکر النشاءة الاخرة و هو یری النشأة الاولی؛ تعجب می کنم از کسی که نشأت آخرت را انکار می کند، در حالی که دنیا را می بیند.»
ص: 1456
من_اب_ع
گروه نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- معاد از دیدگاه قرآن و روایات
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مذهبی معاد یاد مرگ انسان نتیجه اعمال قیامت
در بینش توحیدی، زندگی انسان به سه دوره تقسیم می شود، که هر مرحله ای علت طبیعی پیدایش مرحله بعدی است. از این رو این دوران در طول هم قرار دارد، نه در عرض هم. این سه دوره عبارتند از: حیات جنینی، زندگی دنیوی و حیات اخروی. سعادت و تیره روزی هرکدام از این ادوار تا حدود زیادی به اندیشه و نوع عملکردهای دوران قبلی بستگی دارد، به گونه ای که علت خوشبختی و بدبختی زندگی اخروی را در حیات دنیوی می توان پیدا کرد؛ زیرا آخرت نتیجه اعمالی است که در دنیا صورت گرفته است؛ همان گونه که بخشی از سعادت و یا عقب ماندگی در زندگی دنیا، معلول طرز تکوین نطفه و حیات جنینی است. بسیاری از روحیات و صفات مثبت یا منفی نیز در صلب پدر و رحم مادر پایه ریزی می شود، و این مفهوم حدیث «الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه» است.
در هر صورت جهان بازپسین، زاییده دنیای کنونی است و برای هر آغازی، انجامی است. اعمال و گفته ها را نیز ابتدا و انتهایی است. نوع پاداش در قیامت، به نوع اعمال و اندیشه های شکل یافته در زندگی کنونی بستگی دارد؛ از این رو پیامبر (ص) فرمود: «من لامعاش له، لامعاد له؛ هر کس معاش و زندگی مادی ندارد، معاد هم برایش وجود ندارد.» فقر مادی، زاینده فقر معنوی است. بنابراین کسانی که ذلت اسارت استعمار و استبداد را پذیرا باشند، در آخرت نیز معذب خواهند بود؛ ولی آنهایی که برای نجات خویش جهاد و پیکار کنند، در جهان دیگر سرافراز و از نعمت های ابدی برخوردارند. هر کس در این دنیا از نظر بینش اجتماعی و سیاسی کور باشد، در عالم آخرت نیز کور و گمراه است. قرآن می فرماید: «و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا؛ و کسی که در این دنیا کوردل باشد، در آخرت هم کوردل و گمراه تر است.» (اسراء/ 72)
ص: 1457
ملاحظه می شود بینایی و بصیرت این جهان، پایه بینش و روشن بینی جهان آخرت است. هر انسانی که در دنیا از تاریخ و جامعه و طبیعت حاکم بر خویش آگاهی نداشته باشد، بی گمان در زندگی واپسین نیز از بینش و دید، محروم خواهد بود. قرآن می گوید: «کل نفس بما کسبت رهینة؛ هر کسی در گرو دست آوردهای خویش است.» (مدثر/ 38) هر کس در گرو اعمال و مکتسبات خویش است. و نیز می فرماید: «و ان لیس للانسان الا ما سعی* وأن سعیه سوف یری؛ و برای انسان نیست مگر آنچه را که در پرتو سعی و تلاش به دست آورده و بی شک به زودی انسان نتیجه تلاش خود را خواهد دید و عمل و عقیده او در روز جزا عینیت پیدا می کند.» (نجم/ 39- 40)
در آیه ای دیگر می خوانیم: «یوم ینظر المرء ما قدمت یداه ویقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا؛ روزی که انسان آنچه را که پیش فرستاده، مشاهده می کند، و کافر وقتی عمل خویش را می نگرد، می گوید: ای کاش من خاک بودم و مسؤولیتی نداشتم و راه کفر را پیش نمی گرفتم.» (نبأ/ 40) ماتریالیسم دیالکتیک که تکامل اجتماعی را زاییده عوامل تولیدی می داند، معتقد است ابزار تولید (که به وجود آورنده روابط جدیدی است) انسان را می سازد، ولی قرآن انسان را موجودی ابزارساز می داند و دگرگونی های سیاسی و اجتماعی را مولود نظام فکری و روحی جامعه برمی شمرد. آخرت، واکنش اعمال در جهان به حساب می آید که در وضعیت کنونی جهان، پاداش عمومی و واقعی امکان پذیر نیست و مجالی مناسب و منطبق بر ابدیت لازم دارد. بی شک چنین بینشی در رفتار، گفتار، عقیده، اخلاق، اقتصاد و سیاست نقشی مؤثر و سازنده خواهد داشت و فرمولی برای حل همه مشکلات اجتماعی، فردی، ملی و بین المللی خواهد بود. ما فقط به برخی از مسائل اشاره می کنیم، تا معیاری برای انواع مسائل باشد.
ص: 1458
ضرورت برقراری تعادل در جامعه
بدون تردید افراط و تفریط در تمامی مسائل فردی و اجتماعی، دو عامل بدبختی و سیاه روزی به شمار می آید. همه فجایع تاریخی و ننگبارترین رویدادهای بشری، زاییده انحراف انسان از اعتدال و سقوط در افراط و تفریط است. از این رو معلم راستین بشر و الگوی کامل انسانیت امام مجتبی (ع) در لحظه حساس مرگ عالی ترین پیام را به جامعه بشریت فرستاد و زهد و مادی گرایی افراطی را محکوم ساخت و فرمود: «و اعمل لدنیاک کأنک تعیش أبدا واعمل لآخرتک کأنک تموت غدا؛ آن چنان در زندگی مادی کوشا باش، گویا می خواهی تا ابد زندگی کنی، و برای حیات واپسین نیز چنان تلاش کن که گویی فردا می میری.»
این نوع جهان بینی و ایدئولوژی می تواند تعادلی در خواسته های مادی و معنوی بشر به وجود آورد و در نتیجه از فاجعه و خطرات جلوگیری کند. جنگ جهانی دوم که 55 میلیون کشته و بیست میلیون معلول به بار آورد، بی گمان زاده انحراف انسان از مسیر عدالت بود؛ از این رو به میزانی که بر قدرت فناوری افزوده می شود و خطرات، زندگی انسان ها را تهدید می کند، ایمان به زندگی پس از مرگ و حساب و کتاب و بهشت و عذاب، ضرورت بیشتری پیدا می کند، تا اعتدال در اخلاق و عقیده و خواسته های نفسانی و تصمیم گیری ها و اتخاذ روش های سیاسی به وجود آورد و انسان ها را از افراط و تفریط نجات بخشد. پس به علت نیازهای اجتماعی و ضرورت حرکت انسان ها در خط اعتدال، ایمان به معاد نقش عظیمی در کنترل انحرافات بشر و حفظ میانه روی خواهد داشت؛ در غیر این صورت بشر مجهز به تکنولوژی که قدرت تخریبی زیادی به دست آورده است، از نیروی کنترل کننده مناسب بی بهره مانده و فاجعه های بزرگی به وجود خواهد آورد.
ص: 1459
تفسیر منطقی جهاد و شهادت
در هیچ مکتب و مرامی (به ظاهر) توجیه و تفسیری عاقلانه برای جهاد و شهادت وجود ندارد؛ تفسیری که مطابق با وجدان و برهان خردپذیر باشد و با عینیت ها، سازگار؛ نه فقط حماسه و شعار باشد؛ همچون سربازانی که در بقای نظام های ظالمانه و استعماری می جنگند و تحت تأثیر تبلیغات و باورهای نادرست اعتقادی واقع شده اند. احساسات تند ناسیونالیستی عقل را مغلوب و اندیشه را معیوب می سازد و انسان را فدای حاکمان طاغوت پیشه و یا قربانی آرمان های گروهی و تشکیلاتی التقاطی می نماید؛ اینان مانند عاشق پیشه ای هستند که خویش را فدای معشوق می سازد؛ زیرا برای این گونه امیال حد و مرزی وجود ندارد. پسری عاشق زن چهل ساله ای می شود و دختر پانزده ساله ای در عشق مردی هفتاد ساله خودکشی می کند! بی شک هنگامی که لهیب احساسات فرو نشیند و آدمی سر عقل آید، به حماقت و ساده اندیشی و جنون خویش پی خواهد برد.
ناگفته نماند افرادی هستند که بدون باور به زندگی پس از مرگ، در راه خلق و آرمان های مکتبی فداکاری می کنند؛ که بی گمان انگیزه های خاصی آنها را وادار می کند، چون: قهرمان شدن، حکومت خواهی، تلقینات گروهی، شهرت طلبی، مزدوری، وابستگی به بیگانگان و ساده لوحی ها. ناسیونالیست ها شعار «خلق محروم» را وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود قرار می دهند، ولی گروه هایی که (معمولا فریب خورده اند) تحت تأثیر تبلیغات و آرمان های خیالی و شعارهای سیاسی و اجتماعی قرار می گیرند. آنها در این حال علیه حکومت علی (ع) نیز قیام می کنند و گاه به دلیل کینه توزی و انتقامجویی به اعمال متهورانه و جنون آمیز دست می زنند!
ص: 1460
جای تعجب نیست اگر نظریه پردازان مارکسیست و التقاطی ها در زندان ستم شاهی پس از تحلیل و بررسی های تازه به بن بست می رسیدند و در خدمت رژیم طاغوتی قرار می گرفتند و یا عقاید آنها به پوچی و یأس می انجامید. این موضوع را باید در نارسایی و نادرستی مکتب آنها جستجو کرد، نه در خودباختگی و صفات فردی. ولی در بین رزمندگان مسلمان، خودباختگی مشاهده نمی شد، زیرا کسی که به زندگی برتر معتقد است، از مرگ هراسی ندارد و شهادت را وسیله ای برای رسیدن به حیات ابدی می داند. آن که می خواهد از زندان طبیعت (که به مراتب بدتر از زندان های بشری است) آزاد شود، با نشاط است، نه ضعیف و ترسو، ولی کسی که شعارهای بی پایه اقتصادی و سیاسی با زیر بنای مادی را مکتب خود قرار داده است، بی گمان به بن بست خواهد رسید.
آری، برای مکتب های مادی جز شعارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی چیزی دیگر مطرح نیست، و به قول خودشان اگر اسلام آرمان های آنان را برآورد، در خط اسلام قرار خواهند گرفت! مقاومت و فداکاری این گروه به مقتضای انگیزه های فطری و تأثیر ناخودآگاه اعتقاد به زندگی واپسین است، زیرا ایثار اجتماعی با عقل ماتریالیستی قابل توجیه نیست و اگر بخواهد تفسیر صحیحی پیدا کند، بی شک فلسفه ماتریالیسم، انسان را به پوچی می رساند، و یا باید راه «نهیلیسم» (پوچ گرایی) را در پیش بگیرد و یا به اسلام هدایت شود.
من_اب_ع
محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین
کلی__د واژه ه__ا
ص: 1461
انسان نتیجه اعمال دنیا آخرت جهان بینی اسلامی توحید
این باور جهانی و ریشه دار، از چند جهت با انسان ارتباط دارد: یکی از نظر فلسفه تاریخ، که از ارکان «جهان بینی» به شمار می آید؛ وقتی آدمی به رشد جسمی و بلوغ فکری می رسد، قهرمانان خیر و شر را در کشمکش و نزاع می بیند. در این جدال همگانی و پیکار دایمی و تاریخی، نمودهای فضیلت، مغلوب عناصر رذیلت گشته و باطل غالبا بر حق چیره می گردد، و تاریخ به طور مقطعی به سود ستمگران رخ می نماید. برای وجدان حساس و ضمیر بیدار بشر قابل قبول نیست که خداوندان آزادی و عدالت مقهور و قربانی آفرینندگان شرارت و جنایت گردند و با فرا رسیدن مرگ آنان، همه چیز پایان پذیرد، و روزی قرار نباشد به حساب این دو قطب متضاد، رسیدگی شود و «یوم الفصل» (روز جدایی خائن از خادم) فرا نرسد.
آرمان های بی نهایت و اندیشه های بی پایان انسانی دومین دلیلی است که ایمان به رستاخیز را با جان آدمی پیوند می دهد. سقراط می گوید: این بذرهای بی حد و حصر برای رویش و پرورش خود، مزرعه ای بی نهایت و زمینه ای نامتناهی لازم دارد. از این رو باغبان آفرینش برای روییدن بذرهای ابدیت طلبی و مطلق خواهی بشر، سرزمین دیگری را فراهم ساخته، که از ابعاد زمان و مکان کنونی فراتر است، و می تواند پرورشگاه آرمان های نامحدود بشر باشد.
برای پرورش روح ما مکان تنگ است *** بیا به عرصه میدان لامکان برویم
دو روز عمر، تمتع نمی دهد، برخیز *** که همچو خضر پی عمر جاودان برویم
ص: 1462
دل از ملازمت تنگنای تن، بگرفت *** بیا بیا که به خلوتسرای جان برویم
اشباع حس کنجکاوی و حقیقت یابی انسان، در مورد سرنوشت نهایی عالم و آدم و این که پس از ویرانی جهان، آیا سایه سنگین عدم و خاموشی همه جا را فرا می گیرد، یا جنبش و جوشش دیگری در جهان پیدا می شود، حاکی از ارتباط این ایمان با ذات و فطرت بشری است و بالأخره هر متفکر و روشنفکری می داند برای کتاب زندگی بشر سرفصل های بی شماری وجود دارد، که چند بخش آن در حیات دنیا تأمین می گردد، و فصل های مهم و تماشایی آن، پس از مرگ و ظهور قیامت، آغاز و پایان می پذیرد.
بی دلیل نیست که این ایمان عمومی، در سرلوحه مسائل اعتقادی و معارف بشری قرار دارد، اگر چه در مقابل اقیانوس خروشان جوامع انسانی، خار و خس هایی بوده و هست که به خاطر مسخ فطرت و بیماری روحی و یا فرورفتن در حیوانیت و وجود تعصبات گروهی و جریانات انحرافی، تلاش کرده اند این فریاد درونی را خفه کرده و این شعله مقدس را خاموش نمایند؛ غافل از این که خاموش کردن این مشعل، محیط درونی آدمی را تیره و تار می کند، و زمینه را برای یورش خفاشان و شیاطین درونی و برونی، آماده می سازد، تا انسانیت را تباه ساخته و از آنها جانورانی سفاک و عناصری پلید بسازند. اینک نقش خلاق ایمان به معاد و اثرات فردی و اجتماعی آن را مطالعه می کنیم.
نقش ایمان به معاد در زندگی
ماتریالیست ها و هواداران آنها می گویند: ایمان به حیات بازپسین، در امور فردی و جمعی اثرات منفی می گذارد و قدرت تحرک و نشاط را از آدمی سلب کرده و او را به انزوای سیاسی و اجتماعی می کشاند. در این صورت او با اعتقاد به مکافات و انتقام الهی، با استعمار و استبداد نمی جنگد و به امید ورود به بهشت و نجات از دوزخ به ذکر و عبادت می پردازد و از کار و مبارزه دست می کشد و به نیازمندی های مادی و معنوی زندگی که منشأ تلاش و فعالیت است، بی توجه می شود.
ص: 1463
تأثیر معاد در اندیشه و اخلاق
اسلام جهان بینی و رسالت خود را بر سه پایه اساسی: مبدأ، معاد و نبوت بنا گذاشته، انکار هر یک از آنها را مانند نفی دو اصل دیگر می داند. از طرف دیگر پایگاه تعلیم و تربیت اسلامی بر زنده کردن فطرت استوار شده است؛ بنابراین اسلام ایمان به معاد را از ارکان حیاتی انسان می داند که بدون آن، زندگی برای بشر مفهوم درستی ندارد. مقررات دینی قوانین خشک و بی روح نیست، که صرفا به خاطر تقلید و تشریفات در حاشیه زندگی تنظیم شده باشد، بلکه مجموعه ای از احکام، اخلاقیات و اعتقادات است که هماهنگ با طبیعت و سرشت انسان ترتیب یافته است.
در واقع دستورهای مذهب بازتابی از واقعیات طبیعت و آفرینش است. بدون شک انگیزه فعالیت، میل به بقا و عشق به حیات است و انسان برای تأمین لوازم و نیازهای زندگی همچون خوراک، پوشاک و مسکن به تلاش برمی خیزد. آیین بشری، زندگی محدود و منحصر در حیات چند روزه دنیاست. بی شک قوانین بشری که بازتاب نیازها و خواسته های بسیاری از مردم است، برای همین دنیا وضع گردیده، اما قوانین الهی، زندگی انسان، یک زندگی ابدی و بی نهایت است، و خوشبختی و بدبختی او در گرو سعادت و شقاوت زندگی دنیوی اوست؛ از این رو باید یک خط مشی معقول و منطقی برای بشر ترسیم کرد، نه یک استراتژی عاطفی. باید مصلحت واقعی افراد تأمین گردد، نه هوی و هوس آنها. انسان با شعور فطری و وجدانی خود، معاد را باور می کند و بدین وسیله حیات ابدی را می فهمد، که او باید حیات معقولی داشته باشد و یک لحظه از نیازهای آن غفلت نورزد. ولی یک فرد مادی (که منطقی جز تأمین خواسته های حیوانی، و آرمانی جز دستیابی به هواهای نفسانی ندارد) اگر خیلی مترقی باشد، آرزو دارد همه تمایلات حیوانی انسان ها تأمین گردد، و معتقد است نیازی به اخلاق و انسانیت نیست.
ص: 1464
نقش معاد در فکر، روح، اخلاق، اجتماع و اعتقادات فردی، کاملا روشن است؛ زیرا او در امور فکری، خود و جهان را با دیدی واقع بینانه می نگرد و خویشتن را یک موجود چند روزه ای می داند که به همراه کاروان جهانیان به سوی جهانی پاینده و ابدی در حرکت است. با این باور، اندیشه او از محدوده محسوسات آزاد می شود، تا به معقولات برسد و به مسائل غیبی و پنهانی دست پیدا کند. اگر مخترعان و مکتشفان بزرگ جهان فکر خود را در زندان محسوسات حبس می کردند، امروز علوم مادی این قدر پیشرفت نمی کرد؛ نه اتم شکافته می شد و نه میکروب شناخته می گردید، و نه قانون «نسبیت» کشف می شد.
نقش معاد در قلمرو اخلاق و روحیات نیز روشن است، زیرا این واقع بینی و طرز تفکر، احساسات درونی را تعدیل کرده و آن را با خط مشی معقولی که با هدف نهایی سازگار است، محدود می سازد. کسی که معتقد است همچون پر کاهی است که بر روی امواج سهمگین جهان هستی قرار دارد و به طرف هدف نهایی آفرینش می رود، غرائز او همچون: ریاست طلبی، خودخواهی، مال دوستی، شهوت و غضب طغیان نمی کند، تا باعث سرکشی و تجاوز به حدود و حقوق دیگران شود، و انسان برای رسیدن به شکم و شهوت، خود را تبدیل به یک موجود بی اراده نمی سازد، بلکه لحظات حساس زندگی خود را در راه ایثار و فداکاری، خدمات اجتماعی و تلاش های پرثمر صرف می کند، تا ضمن تأمین نیازمندی های محدود خود، در راه حق و سعادت عمومی گام بردارد و حیات ابدی خود را تأمین نماید، و در این راه اگر جانش را فدا کند، چه بهتر؛ زیرا حیات غم انگیز را داده و زندگی پرفروغ و لذتبخش بازپسین را به دست آورده است.
ص: 1465
بنابراین تصور مرگ و جهان پس از آن، نشاط و پویایی را از انسان نمی گیرد، زیرا فعالیت انسان مولود حس احتیاج و عشق به بقاست، و با اعتقاد به قیامت، این نیاز طبیعی از بین نمی رود. ایمان به معاد، دامنه نیاز انسان را به بی نهایت می رساند و دنیا را «کشتگاه» آخرت می سازد. همان گونه که در نظام طبیعت گندم از گندم می روید، و جو از جو، و نباید از مکافات عمل غافل شد، اعمال پلید، مانند: ظلم، استثمار و بی عدالتی که از عقاید کثیف نشأت می گیرد، نتایج زیانباری در زندگی جاودانی می گذارد و در جهان پهناور آخرت مفقود نمی شود. در روز قیامت همه نهان ها آشکار گردیده و انسان پاداش اعمال و کیفر کردارش را می یابد؛ پس طبعا هر چه اعمال خوب و خدمات اجتماعی انسان خالصانه و آگاهانه و بیش تر باشد، بدون شک پاداش آن نیز افزون تر خواهد بود. ایمان به زندگی جاودانی، بر فعالیت و نشاط پر بار انسان می افزاید.
ایمان به زندگی ابدی فطری است
ثابت خواهیم کرد عقیده به جهان بازپسین، یک باور فطری و طبیعی است و بر روح و فکر انسان تحمیل نشده، و نقش منفی ندارد. به همین جهت از نظر جامعه شناسی، اولین فلسفه ای که در اندیشه انسان مسؤول به وجود آمد، فلسفه دنیا و آخرت بود. عقیده به زندگی آخرت از کهن ترین عقایدی است که در فرهنگ و معارف بشر نقش بسته و هیچ فرهنگ و فلسفه ای در تاریخ یافت نمی شود، مگر آن که ایمان به قیامت در آن تأثیر داشته است. اصولا انکار و عصیان علیه این باور نشانه حاکمیت این عقیده در فرهنگ اقوام و ملت هاست. در حقیقت ایمان به حیات بعد از مرگ، پاسخ مثبت به نیاز طبیعی بشری است.
ص: 1466
من_اب_ع
محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین
کلی__د واژه ه__ا
انسان معاد فطرت ماتریالیسم یاد مرگ جهان بینی اسلامی نتیجه اعمال قیامت
در همه مرام ها و مسلک ها افراد نادری وجود دارند که به عشق نجات خلق، تا مرز جان، فداکاری و مقاومت کرده اند. کار این انسان های معدود و استثنایی را نباید همیشه به حساب مکتب و نوع گرایش آنها گذاشت، بلکه خصلت های شخصی و شکوفایی فطرت و وجدان الهی آنهاست که آشکار می شود. از این رو در میان هر گروه و طبقه ای چنین انسان های انگشت شماری هستند؛ آنها در ویتنام علیه تجاوز آمریکا خود را می سوزانند و یا پیروان مذاهب باطل، حماسه های بزرگی در تاریخ به وجود می آوردند. بی گمان مردم ویتنام را شعار «تز و آنتی تز» و یا قانون گذر از کمیت به کیفیت به این گونه فداکاری ها وادار نکرد، بلکه احساس ابدیت و روح استقلال طلبی و زیر بار ذلت نرفتن و دیگر انگیزه های فطری و انسانی آنان را به نثار جان و اهدای خون در راه شرافت و عدالت واداشت.
در کاپیتالیسم (سرمایه داری) نیز فداکاران معدودی بوده اند که به نهضت های آزادی بخش، پیوسته و جانشان را اهدا کرده اند. اقدام این گونه افراد دلیل بر حقانیت مکتب و مرام آنها نیست؛ در غیر این صورت باید همه نظام ها و فلسفه ها صحیح و حق باشد. تهور و بی باکی که پیروان «باب» در جنگ باب المندب نشان دادند، در تاریخ ثبت شده است، ولی نشانه حقانیت مرام پوشالی «بابیه» نیست. از طرفی رشادت ها و حماسه سرایی های انسان ها نیز بی علت نبوده و بر اساس تصادف و اتفاق رخ نداده است. باید ریشه یابی کرده و برای این امور توجیه منطقی و تفسیر علمی پیدا کرد. باید به خویشتن خویش برگردیم و انگیزه ها را در نهاد انسان پیدا کنیم.
ص: 1467
بی گمان انسان هایی که به دلایلی استعدادهای نهانی خود را پرورش داده اند و کشش های معنوی در وجود آنها پرورش یافته است، تحت جاذبه ابدیت خواهی و باور به زندگی ابدی قرار گرفته اند؛ به خصوص در لحظات حساس و شداید طاقت فرسایی که تعصبات کور ناسیونالیستی از بین می رود و فلسفه بافی ها و شعارها، کارایی خود را از دست می دهد. آرمان های انسانی از اعماق باطن، زبانه کشیده و آدمی، ابدیت را با تمام وجود احساس و درک می کند و مرگ را زندگی می شمارد، از این رو تا مرز جان مقاومت و فداکاری می نماید.
امام حسین (ع) به یکی از این روحیات انسان اشاره می کند و لشکر ابوسفیان را به صفات بشری توجه می دهد: «یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم؛ اگر مکتب و دین ندارید و از رستاخیز نمی هراسید، لا اقل در دنیا آزاد مرد باشید.»
خمیره غیرت و آزادگی، در نهاد آدمی هست، مگر این که با تکرار جنایات و اعمال خلاف انسانیت، وجدان و ضمیر ضعیف و مسخ شود. در غیر این صورت به مقتضای کشش های متعالی، انسان هایی که از سلامت فطرت برخوردارند و بر خلاف وجدان، عملی انجام نداده اند (بلکه در راه خدمت به همنوعان خویش گام هایی نیز برداشته اند) می توانند به برخی از کارهای مهم و فوق العاده دست زنند. آزادی خواهان راستین جهان از این گونه اند؛ زیرا در مواقع مقتضی شمیم ابدیت و نسیم آسمانی بر جانشان می وزد و بر خلاف جهان بینی های تحمیلی، به فداکاری های شگفت انگیزی دست می زنند. البته این افراد به ندرت فطرتشان بر فرهنگ و مکتبشان عصیان می کند و به چنین اعمال معنوی اقدام می ورزند. این کارهای سترگ قهرمانانه را باید از بازگشت انسان به فطرت و مکتب الهی دانست؛ نه تأثیرپذیری از مکاتب مادی و بشری. اگر این گونه اشخاص به مکتب صحیح و مطابق با اصول فطرت خویش، می گرویدند، حماسه های بزرگ تری را می آفریدند و تاریخ را دگرگون می ساختند.
ص: 1468
در منطق الهی تفسیر همه فداکاری ها روشن است، زیرا در جهان بینی الهی، ماهیت مرگ انتقال بشر از مرحله ای پست به مرتبه ای عالی تر است و شهادت یعنی حضور در پیشگاه خدا و خلق؛ زیرا با مرگ، پیوند انسان با زندگی مادی قطع می شود، ولی به جای آن، پیوندی با حیات ابدی برقرار می گردد. دنیا از دیدگاه مذهب، گذرگاهی بیش نیست و مرگ وسیله عبور از معبری به مقصدی و از عالمی به عالم برتر می باشد. در ادبیات ما که انعکاسی از عقاید و اندیشه هاست، این مفهوم کاملا مشهود است:
آزمودم، مرگ من در زندگی است *** چون رهم زین زندگی پایندگی است
و پروین اعتصامی می گوید:
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی *** بگفت ای بی خبر مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی برپری، بین *** چه گردون ها و گیتی هاست ملک آن جهانی را
چراغ روشن جان را مکن در حصر تن پنهان *** مپیچ اندر میان خرقه این یاقوت کانی را
در فلسفه اسلامی، مرگ مفهوم نیستی و انهدام ندارد، بلکه یک نوع دگرگونی و تکامل است. این نوع تلقی از مرگ می تواند علل ایثار و شهادت را به بهترین وجه تفسیر نماید در مرگ، زندگی عالی تری نهفته است و انسان ها برای نیل به کمال مطلوب و دست یازی به زندگی عالی تر و نجات از عذاب، راهی غیر از فداکاری و خدمت به خلق ندارند و خیانت باعث عذاب ابدی است.
این عقیده «بلال حبشی» را به پایداری منطقی و عاطفی وا می دارد. او در زیر شکنجه و مفتول های آتشین و زره سرخ و گداخته، حماسه «احد، احد» و الله اکبر می سراید، و «یاسر» و «سمیه» تا شهادت در راه حق پای می فشارند. اما جنگ برای تکامل و واقعیت هستی و رهایی خلق زحمتکش، با اعتقاد به این که مرگ، نابودی است، جز توجیهات خیالی و بافته های پوچ چیز دیگری نیست. برای بقای نام و راه، خود را فدا کردن نمی تواند عقل آدمی را قانع سازد. اگر ندانم نامم و راهم باقی می ماند، یا بدانم که نمی پاید، باز هم جنگ علیه امپریالیسم منطقی است؟ جواب یک نامسلمان منفی است، ولی بی شک پاسخ یک مسلمان مثبت است. بقای نام و راه، چه سودی برای من دارد و چگونه نابودی و محرومیت مرا از زندگی توجیه می کند؟ باید مکتب، عقل و احساس را قانع سازد. مضافا به این که ایمان به حیات پس از مرگ و نیل به پاداش و کیفر می تواند شعاع فداکاری ها را گسترده و به گونه چشمگیری بالا ببرد و بازار جهاد و شهادت را روز به روز گرم تر و با رونق تر سازد، و پیر و جوان و زن و مرد و بی سواد و باسواد را در راه خدا و برای سعادت مردم بسیج کند.
ص: 1469
من_اب_ع
محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ ایثار انسان فضایل اخلاقی جهان بینی مرگ اثبات معاد
هر انسانی طبق تفکرات و باورهایش عمل می کند. اعمال فردی و جمعی زاده عقیده و ایمان است. تحول تاریخ و سرنوشت هر جامعه به دگرگونی عقاید و فرهنگ آنان بستگی دارد، زیرا استثمار اقتصادی و سیاسی را باید نخست در استثمار فکری و فرهنگی آن جامعه یافت. استقلال سیاسی و اقتصادی بدون استقلال فرهنگی امکان پذیر نیست و ساختار اجتماعی الگویی از بافت ذهنی جامعه است. زمینه های فکری و فرهنگی، سازنده شکل عینی و عملی جوامع بشری است. ملای رومی می گوید:
ای برادر تو همه اندیشه ای *** مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل، گلشنی *** ور بود خاری، تو هیمه گلخنی
از این رو ایمان به زندگی واپسین، می تواند بافت فکری جامعه را تغییر دهد. سپس ساختار اجتماعی را بسازد و در شؤون فردی و اخلاقی و اجتماعی اثرات سودمندی به جای گذارد.
«حمزه» عموی پیامبر (ص) پیش از پذیرش اسلام حاضر نبود بدون زره و کلاهخود به جنگ برود، ولی وقتی مسلمان شد و جهان بینی او تغییر کرد، بی زره به میدان کارزار قدم گذاشت. ملای رومی چنین ترسیم می کند:
در جوانی حمزه عم مصطفی *** با زره می شد مدام اندر وغا
اندر آخر حمزه چون در صف شدی *** بی زره سرمست در غزو آمدی
سینه باز و تن برهنه پیش پیش *** در فکندی در صف شمشیر خویش
ص: 1470
خلق گفتندش که، ای عم رسول *** ای هژبر صف شکن شاه فحول
تو که «لا تلقوا بایدیکم الی *** تهلکه» خواندی ز فرمان خدا
پس چرا تو خویش را در مهلکه *** می دراندازی چنین در معرکه
چون جوان بودی و سفت و سخت و زه *** می نرفتی سوی میدان بی زره
چون شدی پیر و ضعیف و منحنی *** پرده های لاابالی می زنی
کی روا باشد که شیری همچو تو *** کشته گردد راست بر دست عدو
این چنین غمخوارگان بی خبر *** پند می دادند او را از عبر
گفت حمزه: چون که من بودم جوان *** مرگ می دیدم وداع این جهان
سوی میدان کس به رغبت کی رود؟ *** پیش اژدرها برهنه کی شود؟
لیک از نور محمد من کنون *** نیستم این شهر فانی را زبون
وآنکه مردن پیش جانش تهلکه است *** نهی «لاتلقوا» بگیرد او به دست
وآنکه مردن پیش او شد فتح باب *** «سارعوا» آید مر او را در خطاب
بیت پنجم اشاره دارد به سوره بقره آیه 195.
مرگ هر یک، ای پسر همرنگ اوست
آنان که زندگی دنیا را آخرین مرحله حیات می دانند، چهره مرگ برای آنها مهیب و وحشتناک خواهد نمود، ولی کسانی که دنیا را گذرگاه و معبری برای رسیدن به ابدیت دانسته و معتقدند با تحقق مرگ، هنگام بهره برداری از ثمرات اعمال می رسد، برای آنها مرگ تجسمی روحبخش و شاعرانه خواهد داشت. یک کشاورز که بذر پاشیده و زحمات طاقت فرسایی کشیده، منتظر است محصولش را بچیند و تصور نتیجه کار برای او دل انگیز و زیباست.
ص: 1471
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست *** پیش دشمن، دشمن و با دوست دوست
ای که می ترسی ز مرگ اندر فرار *** آن زخود ترسانی ای جان هوشدار
زشت روی تست، نی رخسار مرگ *** جان تو همچون درخت و مرگ، برگ
امنیت فکری و روانی
انسان پیوسته نگران است؛ ترس از بیماری و جنگ، و وحشت از سرنوشت آینده. هر چه فناوری پیشرفت کند، وحشت زیادتر می شود، تا آن جا که دنیای ما را دنیای دلهره و اضطراب نامیده اند. شاید ریشه نگرانی ها را بتوان در ترس از مرگ و نابودی یافت. آدمی به خاطر میل به بقا، سخت از مرگ می ترسد. این موضوع از آغاز آفرینش تا کنون انسان ها را رنج می دهد. فلاسفه و متفکران تلاش کرده اند بتوانند چهره زیبایی از مرگ بسازند و به وحشت و اضطراب همنوعان خود خاتمه دهند، ولی موفقیتی به دست نیاورده اند. هیولای مرگ آن چنان هول انگیز است که «استالین» را وادار می کند به مذهب پناه ببرد و تقاضای دعا کند. «موریس مترلینگ» و عده ای از اندیشه گران، با علاقه فراوان در ترسیم چهره زیبای مرگ کوشیده اند، اما هر چه نوشته اند درباره پیش از مرگ و بعد از مرگ است، نه خود مرگ. «اپیکور» یونانی می نویسد: چرا از مرگ هراسانید؟! ترس از مرگ کودکانه است، زیرا تا احساس هست، مرگ نیست و تا مرگ فرا رسد، احساسی باقی نمی ماند.
این جملات برای سرگرمی و اغفال و پوشش واقعیات بد نیست؛ مانند کسی که به خاطر رنج شدید، به میگساری و مواد مخدر پناه می آورد؛ غافل از آن که پس از رفع اثر تخدیر، دردها و غم ها، تجدید و تشدید می شود. «صادق هدایت» راه حل دیگری ارائه می دهد. او می گوید: به مجرد ترس و غم، خودکشی کنید تا راحت شوید. سخن «اپیکور» که می گوید تا احساس هست، مرگ نیست و با مرگ نیز احساس نیست، ما را به یاد شعر معروف می اندازد:
ص: 1472
نمد سبزوار از پشم است *** زیر ابروی مردمان چشم است
آنچه در جوی می رود، آب است *** آنچه در چشم می رود، خوابست
علت نگرانی این است که آیا مرگ بدن، مرگ انسان نیز هست؟ انسانیت انسان باقی می ماند؟ بدون شک با مرگ، احساس از کالبد می رود. این از بدیهیات است، ولی اگر حیات و عذابی برای روان انسان باشد، مشکل ترس و وحشت حل خواهد شد؟! «اپیکور» هم مانند دیگر انسان ها از تماشای دورنمای جهان پس از مرگ سخت نگران است! و کدام دل به یاد جهان بعد از مرگ نمی تپد؟ کدام فیلسوف است که نگران زندگی بعد از مرگش نباشد؟ آیا برای رفع هول و هراس انسان ها جز تسلیم در برابر تعالیم انبیا و ایمان به زندگی پس از مرگ راه دیگری هست؟ برخی می گویند: زندگی، جنایت است و مرگ مجازات آن! باید پرسید آیا این مجازات لحظه ای است، یا ادامه دارد؟ و آیا باور فوق می تواند امنیت روحی در انسان ایجاد کند؟ باید گفت: امنیت خیالی هم نمی تواند بسازد! گروهی گفته اند: زندگی ارتباط روح با بدن و مرگ جدایی آن است؛ باید پرسید: روح چیست؟ اتصال و انفصال چگونه است؟ و پس از جدایی روح از بدن، سرنوشت روان به کجا منتهی می گردد؟! نظریه های بشری آرامش بخش نیست، و غوغای بعد از مرگ را برای ما روشن نمی سازد، بلکه در ابهام باقی می گذارد! آیا مرگ دردآور است؟
برخی از نویسندگان می گویند: در حال جان کندن، حرکت با سکون گلاویز شده و تبدیل حرکت به سکون رنج آور است، ولی مدت آن کوتاه می باشد و به ساعت و دقایقی محدود می شود! ولی آدمی تا در چنگال مرگ قرار نگیرد، حقیقت را درک نمی کند. ما چون از دور، دستی بر آتش داریم، گمان می کنیم با تحمل چند دقیقه دردها پایان می پذیرد. به قول فیزیولوژیستها انسان در حال جان کندن، جنبش و لرزش هایی مخصوص توأم با مقداری الکتریسیته که در عصب دماغی ایجاد می گردد، از خود نشان می دهد. در این حالت نوسانات مختلفی در مغز دیده می شود که نشان دهنده حوادثی است که انسان در طول زندگی انجام داده است. امام علی (ع) می فرماید: آدمی در حال احتضار به تمام چیزهایی که عمرش را بدان سپری کرده، توجه پیدا می کند؛ از این رو فاسق خائن به خود می لرزد و مؤمن از مرگ باکی ندارد.
ص: 1473
مرگ از نظر مذهب، رهایی از زندان طبیعت و پرواز به سوی ابدیت است. میل به خلود و زندگی ابدی و ترس از مرگ، دلیل بر وجود حیات ابدی است؛ زیرا هیچ غریزه و انگیزه ای بدون حکمت در نهاد آدمی گذاشته نشده است. انگیزه تشنگی دلیل بر وجود آب، و گرسنگی نشانه وجود غذاست. آرمان ابدیت خواهی نیز از امتداد حیات بشر، حتی پس از مرگ حکایت دارد. آدم و حوا از همین طریق فریب خوردند. آرزوی حیات ابدی فرع وجود حیات ابدی است و آخرت مرحله نیل به همه آرمان ها و ثمرات اعمال است. امام علی (ع) می فرماید: «و ان الیوم عمل و لاحساب، و غدا حساب و لاعمل». با این عقیده، آدمی اعمال نیک انجام می دهد و توشه ای برای سفر آخرت تهیه می کند و سبکبار از طوفان ها و گردنه ها نجات پیدا می کند. قسمتی از نگرانی های بشر، زاییده مرگ و میرهای عزیزان، نیازمندی ها و دست پیدا نکردن به آرمان ها و خواسته هاست؛ زیرا زندگی کنونی آمیخته با رنج است.
دنیا کانون حرکت و تغییر است. پیری و جوانی، نوش و نیش و فراز و نشیب دارد. تازه هایش کهنه می شود، و بهارش خزانی در پی دارد. به گفته شاعر:
نو ز کجا می رسد، کهنه کجا می رود *** ورنه ورای نظر، عالم بی منتهاست
به همین دلیل آرمان ابدیت خواهی و مطلق طلبی انسان در وضعیت کنونی تأمین نمی شود؛ زیرا دنیا مانند غمخانه ای است که رنج ها و حق کشی ها و غصه ها آن چنان انسان را کلافه می کند که می خواهد خودکشی کند. ضعف پیری و محرومیت های اجتماعی، شکست ها، ناکامی ها، دل و دماغی برای انسان باقی نمی گذارد. در دنیا موت و حیات به هم می آمیزد. سلول های بدن ما می میرند و سلول های جدیدی جایگزین آنها می شوند. در فصل زمستان گیاهان مرده اند و درختان برگ و باری ندارند، ولی همین که فصل بهار رسید، جنبشی در زمین و زمان پدیدار می گردد، اما آخرت، فقط حیات و نشاط است و مرگ و میری در آن جا نیست و همه، نشاط یا عذاب است. «و ان الدار الآخرة لهی الحیوان؛ و فقط زندگی اخروی حیات است و بس.» (عنکبوت/ 64) آثار حیات راستین در آن اوضاع چنین ترسیم می شود: عقل و هوش و چشم و گوش آدمی کیفیت فوق العاده و کارایی اعجاب انگیزی پیدا می کند. پوست بدن و سرانگشتان و حتی ناخن ها از فهم و شعور عجیبی برخوردار می شوند و به سود یا زیان انسان شهادت می دهند.
ص: 1474
با این دیدگاه، مسلمان مکتبی از مرگ نمی هراسد و از غوغای پس از آن نیز نگران نیست و همچون امام علی می گوید:به خدا سوگند! من هیچ ترسی ندارم که مرگ بر من وارد شود، یا من بر مرگ وارد شوم. به خدا قسم! پسر ابوطالب به مرگ، از کودک به پستان مادر، مأنوس تر است. وقتی دنیا جای عمل، و آخرت مرحله عکس العمل باشد، ترسی نیست؛ زیرا آن هنگامی است که هر فرد به پاداش عمل خویش می رسد. نه گناه کسی را به حساب دیگری می گذارند، و نه پاداش کسی را به دیگری می دهند، و نه چهره ها در زیر نقاب ریا و تزویر مخفی می ماند و نه حقی از کسی ضایع می شود. با این دیدگاه مرگ برای انسان های خادم، نگران کننده نیست، ولی برای خائنان بسی دشوار و وحشتناک است. ناگفته نماند عوامل داخلی و خارجی دیگری نیز در ایجاد وحشت و اضطراب مؤثرند؛ نداشتن علم و ایمان به آینده ای روشن، فقدان اتکا به یک قدرت مقدس و حاکم بر سرنوشت انسان و جهان، بدبینی و بداندیشی درباره همه چیز و همه کس، بی پاسخ ماندن سه سؤال حساس و حیاتی: از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ و به کجا می روم؟
عجز و نارسایی مکتب های بشری در حل این معما، و بالأخره مصایب و ناکامی ها، همه در افزایش دلهره و تشویش انسان دخالت دارند. فقط ایمان به خدا و معاد است که می تواند مشکلات درونی و برونی را حل کند و طوری تفسیر نماید، که انسان عاشقانه، حوادث و ناملایمات را پذیرا گردد و کمال خود را در مصایب و فراز و نشیب ها ببیند. سعدی می گوید:
ص: 1475
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد *** ساقیا باده بده کاین غم و هم شادی از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است *** به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست
شاعر دیگر می سراید:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد *** ای عجب من عاشق این هر دو ضد
با هوایش در تموز و دی خوشیم *** ماهی آبیم و مرغ آتشیم
رضا و تسلیم در برابر ناکامی ها و مصایب به امید دستیابی به حیات ابدی و لقای الهی شورانگیزترین حالات عرفانی انسان است و برای زندگی بسیار مفید می باشد؛ زیرا با از دست رفتن مال و مقام و شهرت و موقعیت، ضعف اعصاب و رعشه و نگرانی ها به سراغ آدمی نمی آید؛ همان گونه که او با دستیابی بر کرسی قدرت خود را گم نمی کند، و در هر حال این سرود جاودانی را زمزمه می کند:
یکی درد و یکی درمان پسندد *** یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد
یکی از نویسندگان غربی در خاطرات خود می نویسد: از آن هنگام که خود را شناختم، همواره یک پرسش مرا رنج می داد و با خود می اندیشیدم که نباید سرانجام کار انسان ها مانند خزندگان و چرندگان، فنا و نیستی باشد. بشری که با قدرت عقل و اراده، زمین و آسمان را مسخر و فرمانبردار خود ساخته، انسانی که تسلط و سیادت خویش را بر کائنات تثبیت نموده، چگونه با فرارسیدن مرگش همه چیز خاتمه پیدا می کند؟! و به یک مشت سنگ و خاک و سولفات و نیترات کربنات مبدل می شود؟! این برداشت عامیانه با فلسفه خلقت و آفرینش انسان و جهان نمی سازد.
ص: 1476
باید برای خصوص انسان با ویژگی ها و امتیازات خاصی که دارد، پایان بهتر و فرجام عالی تری پیش بینی شود. برای حل این مشکل به کلیسا رفتم و این مسأله را با پدران روحانی در میان گذاشتم. به کنیسه سری زدم و بالأخره به محافل علمی و فلسفی غرب مراجعه کردم. از مکاتب مادی و علمی جهان کمک گرفتم، [ولی] هیچ کدام نتوانستند این عقده را برایم بگشایند، تا [این که] روزی از کنار مسجد مسلمان ها عبور می کردم. دیدم آیات قرآن با موسیقی روح بخشی پخش می شود. مفهوم کلمات را نمی فهمیدم، ولی آهنگ جملات بسیار جذاب و گیرا بود؛ به طوری که مرا میخکوب ساخت. وارد مسجد شدم. از مسلمان ها تقاضا کردم این آیات را برایم معنا کنند. یک نفر جلو آمد و آیات تلاوت شده را ترجمه کرد. دیدم اشاراتی به عاقبت و فرجام انسان ها دارد و در هر صفحه از قرآن، از معاد و ابدیت فرو گذاری نمی کند و به صورت معقول و منطقی ابدیت را به اثبات می رساند. پس از بررسی آیات معاد، به مقصود نایل شدم و حقیقت را دریافتم.
من_اب_ع
محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین
کلی__د واژه ه__ا
ایمان مذهبی معاد جهان بینی اسلامی انسان یاد مرگ ترس
معاد مصدر میمی است از فعل «عاد لکذا»، یا «عاد إلی کذا»، یعنی: «صارإلیه»، بدان چیز (یا بدان حال) بازگشت. پس معاد یعنی بازگشتن شیء یا شخص به حالتی (تعینی) که از پیش داشته است. به معنای «مرجه» و «مصیر» نیز هست. در این صورت –بیشتر – اسم مکان خواهد بود.
ص: 1477
ابن منظور می گوید: «عادالشیء، یعود، عودا و معادا، أی: رجع» و در معنای حقیقی «رجوع»، بازگشت «تعین سابق» ضرورت دارد؛ یعنی شخص اگر در مکانی یا حالتی یا وضعی و تعینی باشد و دوباره به همان چگونگی بازگردد به آن «رجوع» گفته می شود. معنای حقیقی «عود» (معاد) نیز همین است.
1- صدرالمتأهلین:
إن محققی المسلمین- و من یحذو حذوهم- یقولون بحدوث الأرواح و ردها إلی البدن، لا فی هذا العالم بل فی الآخرة؛ و التناسخیة بقدمها وردها إلیه فی هذا العالم، و، و ینکرون الآخرة و الجنة النار الجسمانی.
-محققان مسلمان- و هر کس با آنان همرأی است- معتقدند به حدوث ارواح و بازگشت آنها به بدن، لیکن نه در این جهان، بلکه در جهان دیگر. تناسخیان معتقدند به قدم ارواح و بازگشت آنها به بدن در همین جهان؛ اینان سرای دیگر و بهشت دوزخ جسمانی را انکار می کنند.
2- صدرالمتأهلین:
الحق ان المعاد فی المعاد، هو بعینه بدن الانسان المشخص الذی مات، باجزائه بعینها، یبحث. لو راه احد یقول: انه بعینه هو الذی کان فی الدنیا. و من انکر هذا فقد انکر الشریعة، و من أنکر الشریعه فهو کافر عقلا و شرعا و من أقر بعود مثل البدن الاول بأجزاء أخر فقد أنکر المعاد حقیقه و لزمه أنکار شیء کثیر من النصوص القرآنیة.
حق این است که آنچه در معاد باز می گردد، بعین، همین بدن مشخص انسانی است که مرده است. با همان اجزا (ی عنصری)، نه مانند آن، به گونه ای که هر کس او را ببیند میگوید: این همان کسی است که در دنیا می زیست. هرکس منکر اینگونه معاد باشد منکر شریعت شده است. و منکر اینگونه معاد باشد منکر شریعت شده است. و منکر شریعت -از نظر عقل و شرع- کافر است. و هرکس بگوید بدنی مانند بدن نخست، لیکن با اجزائی دیگر، باز خواهد گشت نیز در حقیقت معاد را انکار کرده است؛ چنین کسی شماری از نصوص قرآنی را نیز باید انکار کند.
ص: 1478
3- خواجه نصیر الدین طوسی:
وجوب ایفاء الوعد والحکمة یقتضی وجوب البعث، والضرورة قاضیة بثبوت الجسمانی من دین النبی صلی الله علیه وآله مع امکانه.
لزوم وفای خداوند به وعده (های خویش به زبان پیامبران و کتابهای آسمانی)، و حکمت (خلقت، و هدفدار بودن آن)، مقتضی وجوب بر انگیختن مردگان است. و به ضرورت دین محمدی، معاد جسمانی ثابت است؛ و امری است ممکن (و مستلزم محالی، مثلا، اعاده ی معدوم نیست).
4- علامه حلی در شرح:
استدل علی ثبوت المعاد الجسمانی بأنه امر معلوم بالضرورة من دین النبی-صلی الله علیه و آله-و القرآن دل علیه فی آیات کثیرة، مع أنه ممکن، فیجب المصیرإلیه. و انما قلنا بانه ممکن. لأن المراد من العادة، جمع الاجزاء المتفرقة، و ذلک جائز بالضرورة.
خواجه ی طوسی بر ثبوت معاد جسمانی استدلال کرده است به اینکه امری است ضروری (و قطعی) در دین اسلام، و آیات بسیاری از قرآن بر آن دلالت دارد. و خود، امری است ممکن (قابل شدن)، پس واجب است پذیرفته شود. و این رو می گوییم «ممکن» است، که مقصود از باز گرداندن (در معاد)، گردآوری اجزای پراکنده است. و این کار بدیهی است که قابل شدن است.
درباره ی اعتقاد به معاد جسمانی، این اندازه کافی نیست که بگوییم در آن جهان، جسم برزخی باز می گردد، و معاد با آن (جسم برزخی مثالی) واقع می شود؛ بلکه لازم است معتقد باشیم به بازگشت بدن عنصری دنیوی، چنانکه همین معنی در اذهان مسلمانان –بلکه همه ی اهل ادیان- مرکوز است.
من_اب_ع
مرتضی پویان- معاد جسمانی در حکمت متعالیه- صفحه 111-114
کلی__د واژه ه__ا
ص: 1479
معاد معاد جسمانی روح ماده قرآن انسان
مقام علمی، و فهم فلسفی و عرفانی این استاد مسلم فلسفه، و عرفان شناس، یعنی آیت الله علامه سید ابوالفتح رفیعی قزوینی، و همچنین بیان رسای ایشان درباره ی مطالب فلسفی و عرفانی، زبانزد فاضلان و مطلعان از فلسفه و عرفان اسلامی است. ایشان درباره ی «معاد»، چهار قول را یادآور می شوند، و در بیان قول چهارم چنین می گویند:
قول چهارم، مذهب صدرالحکماء است که می فرماید: «نفس بعد از مفارقت از بدن عنصری، همیشه خیال بدن دنیوی خود را نمی نماید، چون قوه ی خیال در نفس، بعد از موت باقی است.. و همینکه خیال بدن خود را نمود، بدنی مطابق بدن دنیوی از نفس صادر می شود؛ و نفس با چنین بدنی- که از قدرت خیال بر اختراع بدن فراهم شده است- در معاد محشور خواهد شد، و ثواب و عقاب او با همین بدن است».
در حقیقت در نزد این مرد بزرگ، بدن اخروی بمنزله ی سایه و پرتوی است از نفس، تا نفس که باشد و این بدن چه باشد، یا نورانی است و یا ظلمانی، به تفصیلی که در کتب خود، با اصول حکمیه، تقریب و تقریر فرموده است. لیکن در نزد این ضعیف، التزام به این قول بسیار صعب و دشوار است، زیرا که -بطور قطع- مخالف با ظواهر بسیاری از آیات، و مباین با صریح «اخبار معتبره» است.
چند توضیح:
چند نکته در اینجا هست، و از بیان علامه رفیعی قزوینی بدست می آید، که خوب است اشاره ای به آنها بشود:
ص: 1480
(1)- آنچه از بیان «معاد مثالی»، روشن است این است که بدن مثالی، اختراع خود نفس و تخیل نفس است، و قیام آن به نفس، قیام صدوری است، و ربطی به خدای متعال و قدرت الیه ندارد.
(2)- این مطلب متوقف است بر اصل هشتم از اصول یازده گانه، یعنی «اصل تجرد خیال»، که این اصول و ادله ی آنها، همه جای نقد و بازنگری جدی دارد، بویژه که اصول متاخر، متوقف بر اثبات 3 و 4 اصل نخستین است. و اثبات آنها مبتنی بر ادله ی کشفی مورد ادعاست، نه ادله ی عقلی صرف. در صورتی که در فلسفه، باید استناد ادله و براهین به صرف عقل باشد.
(3)- رد کردن مطلب فلسفی، هرچند با اصول حکمی تقریر و تقریب شده باشد، به صرف مخالفت با ظواهر آیات و اخبار.
(4)- مخالفت قطعی معاد مثالی با ظواهر قرآن و اخادیث.
(5)- حجیت ظواهر، در باب اصول و معارف.
(6)- صرف استناد به اخبار و بدست فراموشی نسپردن آنها، و اعتناء داشتن به معارف اخبار، دلیل هیچ نوع «اخباری» بودن نیست.
علامه رفیعی قزوینی، در حدود 50 سال پیش نیز، در مقاله ای که برای درج در «یادنامه ی ملاصدرا»، زیر عنوان «شرح حال صدرالمتأهلین شیرازی و سخنی در حرکت جوهریه»، مرقوم داشته اند، به موضوع مردود بودن «معاد مثالی» اشاره کرده اند:
تحقیقات مختصات مرحوم صدرالدین متأهلین که ابتکار فرموده، یا آنکه اگر سابقین گفته اند، مبرهن نموده است، یکی مسئله ی اصالة الوجود است، که نحو تحقیق و تشریح کامل، دوم توحید خاصی به نحو صحیح برهانی... دوازدهم، تحقیق معاد جسمانی، به نحوی که خود اختیار نموده، هر چند مرضی حقیر نیست...
ص: 1481
من_اب_ع
مرتضی پویان- معاد جسمانی در حکمت متعالیه- صفحه 220-223
کلی__د واژه ه__ا
معاد نفس ملاصدرا خیال سید ابوالحسن رفیعی قزوینی فلسفه
آیت الله حاج شیخ جعفر سبحانی تبریزی، عالم فاضل و پرکار، جامع معقول و منقول، و صاحب آثار مفید و فراوان، از جمله شرح حالی منقح برای دو بزرگ تاریخ تشیع و اسلام، جناب شیخ کلینی و جناب صدرالمتأهلین -بعنوان مقدمه بر شرح اصول کافی ملاصدرا- مرقوم داشته اند. در این شرح، که از فیلسوف فاضل ملاصدرا تجلیل کامل بعمل می آورند و به بحث معاد «اسفار» و برخی اصول آن اشاره می کنند، در مقام نتیجه گیری می گویند: أقول إن الحکیم، المؤسس، إنمااختار ما اختار، من تعلق النفس بالبدن المثالی، أو البدن الاخروی، الذی هو أکمل من المثالی، و لکنها غیالبدن العنصری، الذی شهد الکتاب العزیز بعوده و بعثه.
عقیده ی من این است که فیلسوف مؤسس، این نظریه ای را که در باب معاد انتخاب کرده است، یعنی تعلق روح به بدن مثالی –یا بدن اخروی که کاملتر از بدن مثالی است- این بدن غیر از «بدن عنصری» است که قرآن کریم بازگشت آن و بر انگیخته شدن آن از قبر شهادت داده است...
سپس اشاره می کنند به دو شبهه که برای ملاصدرا رخ داده است و او را به آن معاد کشانده است. آنگاه آن دو شبهه را جواب می دهند و مردود می شمارند.
آقای سبحانی می گوید:
البته صدرالمتأهلین خیلی تلاش کرد که بگوید معادی را که آورده عین قرآن است و از قرآن استخراج شده، و آیات را بر آن تطبیق داد [و تأویل کرد]...با این حال معاد مرحوم آخوند (ملاصدرا)، با اکثر آیات قرآنی تطبیق نمی کند... معادی را که مرحوم صدرالمتأهلین گفته، در واقع نوعی معاد برزخی است [نه معاد حصری]، جسم جسم برزخی [یعنی: تمثلی و تخیلی و بدون جرم] است. میوه، میوه ی برزخی است؛ و خلاصه یک سلسله صور غیبیه هستند که ماده ندارند و فقط صورت دارند. مرحوم علامه طباطبائی این معاد را قبول نداشت...
ص: 1482
آیت الله سبحانی در تفسیر موضوعی خویش به نام «منشور جاوید» در جلد نهم که مربوط به «معاد» است، مباحثی مفید و لازم در این باره آورده است، و «معاد قرآنی» و «معاد فلسفی» را زیر دو عنوان قرار داده است که کاری است علمی و درست. در این کتاب درباره معاد مثالی «اسفار»، بحثی مفصل آورده شده است. مؤلف پس از نقل نظریه ی فارابی و ابن سینا به نقل نظریه صدرالمتأهلین شیرازی درباره معاد می پردازد، و سرانجام اینچنین می گوید:
یک چنین تصویری از معاد، اگر مقتضای برهان عقلی است [یعنی: این نظریه پردازان و فیلسوفان با عقل فلسفی تا اینجا رسیده اند] سخن در آن نیست، ولی اگر به خاطر جمع بین برهان و شریعت است، بخشی از آیات قرآنی پذیرای چنین معاد نیست، بلکه چشم انداز این بخش از آیات، بدن طبیعی و عنصری است نه مثالی، که از طبیعت فقط صورت آن را دارا باشد نه جرم و ماده ی آن را.
من_اب_ع
مرتضی پویان- معاد جسمانی در حکمت متعالیه- صفحه 230-232
کلی__د واژه ه__ا
معاد ماده قرآن ملاصدرا
صدر المتأهلین در پاره ای از کتاب های مهم خویش مطالبی آورده است، که می تواند تأییدهایی قوی بر ایستار و حیانی وی، در امر معاد جسمانی بشمار آید. ایشان با مردود شناختن تأویل آیات و اخبار معاد عنصری، و تأکید کردن بر درستی اعتقادات مردم درباره ی قیامت و معاد (که همان حشر جسمانی عنصری است)، یکبار دیگر به اهمیت شناختی «طرح قرآنی» معاد جسمانی و انحصار صحت در آن تصریح می کند بر لزوم تحصیل اعتقادات صحیح، و اینکه ائمه طاهرین «ع» بر این امر تأکید کرده اند، نکوهش می کند انباشتن نفس را از علوم باطله و عقاید سخیفه و نادرست، که موجب عذاب ابدی است.
ص: 1483
در کتاب «المبدأ و المعاد» (1)
ملاصدرا، در کتاب «المبدأ و المعاد»، زیر عنوان «إزلة وهم و إنارة فهم ← وهم زدایی و فهم افروزی» می فرماید:
إن الذی صرف النصوص الواردة فی باب أخبار الاخره عن ظاهرها و مؤداها، و حول الایات الداله علی أحوال القبر و البعث عن منطوقها و و فحواها و زعم انها عقلیه او وهمیه محضه و لیس لها وجود عینی جهل او تجاهل. انه لوکان الامر کما توهم و أوهم، لزم أن یکون تشریع الشرائع للاضلال والغوایه لا للارشاد و الهدایه. و لم یعلم أن أولئک الهداة الصادقین المعصومین عن الغلط و الخطأ قرروا: أن الذی قرر فی نفسه القائد الفاسدة، و رسخ فی ذاته العلوم الباطلة، کانت نفسه ظالمة جاهلة معذبة أبدا، إذهی لاتزول الملکات التی هی آثار الأفعال و الأعمال قطعا.
و ظاهر أن أکثر الناس یحملون هذه النصوص علی ظواهرها و معانیها الحقیقة، و یعتقدون حقیتها، فلو لم یکن مفهوماتها الظاهرة و معانیها الاولیه حقه، لکانت ضلالات و جهالات. و من اعتقدها کان معذبا أبدا لما قرروه؛ فیلزم أن ما اکتسبه الصلحاء و الأتقیاء لنیل الرجات بوجب حرمانهم عن الجنات و اللذات، و أن لا یکونوا فی الجنة أبدا، و لم یکن لهم لذات قطعا؛ و هذا قول شنیع و قد صرحوا بخلافة و أجمع الکل علی أن الصالح المتقی فی الجنة أبدا، و أن لم یحصل فی الدنیا شیئا من غوامض العلوم و دقائق الأسار.
فعلم مما ذکر، أن وجود الجنة و النار، و سائر أحوال الآخر، علی الوجه الذی یفهم الجمهور و العوام، و یصل إلیه إفهام الإنام، حق مطابق للواقع، بحسب الاعتقاد به یقینا. و من أنکر شیئا منها، فقد رکب شططا و «کان أمره فرطا» (کهف/28)
ص: 1484
کسی که نصوص اخبار آخرت را از ظاهر و مراد آنها برمی گرداند، و ظاهر و فحوای آیات مربوط به احوال قبر و برانگیختن مردگان را دگرگون می نماید، و گمان می کند امور اخروی فقط عقلی یا توهمی (=تخیلی، مثالی است، و وجود خارجی (عینی) ندارد، نادان است یا خود را به نادانی می زند. اگر واقع آنگونه بود که اینگونه کسان می پندارند و پندار دیگران می دهند، باید شرایع الهی برای گمراه سازی و انحراف مردم آمده باشد، نه برای رهنمونی و هدایت.
و این تأویلگران ندانسته اند که هادیان صادق و معصوم –که هرکس عقاید فاسد را در قلب خود بپذیرد، و علوم، در جان او جایگزین شود، نفس او ظالم و جاهل خواهد بود و تا ابد معذب خواهد گشت. زیرا عقاید فاسد و علوم باطل هیچگاه از نفس او جدا نخواهد شد، و ملکاتی که از آثار افعال و کردار شخص فاسد العقیده در نفس نقش می بندد، بقطع نابود نخواهد گشت.
و روشن است که بیشترین مردم، نصوص یاد شده را، بر همان ظاهر آنها و معانی حقیقی (لغوی) آنها حمل می کنند، و به حقانیت آنها اعتقاد دارند. اکنون اگر معانی ظاهری و مفهوم های نخستین آنها (هر چه از آنها در آغاز شنیدن یا خواندن می فهیم)، حق نبود، باید همه ی آنها سرمایه ی انواع گمراهی و جهل باشد. باید هر کس به آنها معتقد شود و همیشه معذب باشد -چنانکه در تعالیم حتمی دین رسیده است- نیز از چنین وضعی (یعنی اینکه ظاهر این آیات و اخبار حجت و مراد قطعی نباشد)، لازم می آید که همه اعمال نیکی که مردمان صالح و متقی –برای رسیدن به درجات اخروی- انجام می دهند، سبب محروم شدن آنان از بهشت و لذات بهشتی باشد؛ و هرگز صالحان متقی وارد بهشت نشوند، و به هیچگونه لذتی دست نیابد. و این سخنی شنیع است، که اولیای دین برخلاف آن تصریح کرده اند. و همه ی امت –از عالم و جاهل- اتفاق دارند که انسان صالح و متقی برای همیشه در بهشت خواهد بود، اگر چه در دنیا اطلاعی از مسائل پیچیده ی علوم و فنون بدست نیاورده باشد.
ص: 1485
از آنچه گفتیم دانسته شد که وجود بهشت و دوزخ و دیگر احوال آخرت، همانگونه که توده های عوام می فهمند فهمشان به آن می رسد، حق است و مطابق واقع است بر حسب همان اعتقاد یقینی به آن. و هرکس یک چیز از آنهمه را انکار کند، پریشانگویی کرده (و سخن کفر گفته) است، و کارش تباه (و برون از هنجار) گشته است.
در کتاب «مبدأ و المعاد» (2)
إنما العتقاد فی حشر الأبدان یوم الجزاء، هو أن یبعث أبدان من القبور، إذا راه أحد –کل واحد واحد منها- یقول: هذا فلان بعینه، و هذا فلان بعینه، من غیر شک و ریب، و یکون اعتقاده بأن هذا فلان بعینه اعتقادا صحیحا مطابقا لما هو الواقع، لا أن یکون الأبدان مثلا و أشباها بلا اشخاص، بل الأ بدان الإنسانیه یجب أن یکون مما یصدق علیها ذوات الأناسی وحقائقها، دون أمثالها و أظلالها.
اعتقاد ما درباره ی محشور شدن بدن ها (انسان ها) در روز جزا، این است که بدن ها از قبرها بیرون می آیند، بطوری که هرکس هر کدام از آنان را ببیند می گوید: این خود فلانی است، این خود آن دیگری است، بدون کمترین شک و تردیدی. صحیح و مطابق واقع است، نه اینکه بدن های مثالی و شبحی اشخاص باشد، بلکه بدن های انسان ها باید (در معاد و رستاخیز) آنچنان باشد که بر آنها صدق کند که این خود آن انسان های دنیا و حقیقت آنهاست، نه بدن های مثالی و ظلی (سایه ای و شبحی).
این سخنان صریحتر از آن است که توضیح بخواهد، زیرا تصریح شده است که بدن ها از قبر بیرون می آیند (نه اینکه از خیال نفس به صورت مثالی تولید شوند)، و خود بدن دنیوی و حقیقت آنند، زیرا اگر بخواهد حقیقت دنیوی انسان به آخرت بازگردد، به حتم باید با بدن دنیوی باشد. و روشن است که بدن مثالی کاری به قبر ندارد، و انسان به آخرت بازگردد، بحتم باید با بدن دنیوی باشد. و روشن است که بدن مثالی کاری به قبر ندارد، و –بنابر تجرد خیال- زاییده ی قوه ی خیال است.
ص: 1486
من_اب_ع
مرتضی پویان- معاد جسمانی در حکمت متعالیه- صفحه 256-262
کلی__د واژه ه__ا
معاد جسمانی قرآن انسان خدا ملاصدرا انکار معاد کتاب المبدأ و المعاد
کفار و بت پرستان درباره ی تکذیب عالم قیامت سخنانی چند گویند از جمله اشاره به رسول صادق اسلام (ص) نموده که شخصی را معرفی نمایم که از جمله سخنان افسانه او آن است که چنانچه بشر بمیرد با اینکه اعضاء و جوارح بدن او پوسیده و پراکنده شده بار دیگر زنده شده به زندگی خود ادامه خواهد داد و این چنین سخنانی را به پروردگار نسبت می دهد که بشر پس از مرگ و نابودی بار دیگر زنده شده به زندگی خود ادامه خواهد داد این سخنان او بر پایه عقل و خرد و فکر مستقیم نمی باشد. در نخستین آیه سوره به عنوان یک استفهام آمیخته با تعجب می فرماید: «عم یتساءلون؛ آنها از چه چیز از یکدیگر سؤال می کنند؟». سپس بی آنکه در انتظار پاسخ آنها باشد خود به پاسخگویی پرداخته می افزاید: «عن النبإ العظیم؛ آنها از خبر بزرگ و پر اهمیت سؤال می کنند». «الذی هم فیه مختلفون؛ همان خبری که پیوسته در آن اختلاف دارند» (نبأ/1-2-3). مشرکین در اصل انکار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها در طرز انکار آن بوده، بعضی آن را محال می دانستند و به خاطر محال بودنش منکر بودند، هم چنان که از سخنی که قرآن کریم از ایشان حکایت کرده این معنا استفاده می شود، و آن سخن این است: «هل ندلکم علی رجل ینبئکم إذا مزقتم کل ممزق إنکم لفی خلق جدید؛ آیا شما را رهنمایی بکنم به مردی که به شما خبر آورده که بعد از آنکه به کلی متلاشی شدید دوباره با خلقتی جدید موجود می شوید.» (سبأ/7)، بعضی دیگر آن را محال نمی دانستند، بلکه تنها به نظرشان بعید می رسیده، از این جهت انکارش نموده، به حکایت قرآن می گفتند: «أیعدکم أنکم إذا متم و کنتم ترابا و عظاما أنکم مخرجون * هیهات هیهات لما توعدون؛ آیا به شما وعده می دهد که وقتی مردید و خاک و استخوان گشتید دوباره از خاک خارج می شوید؟ هیهات، هیهات که چه وعده ای دور و بعید به شما می دهد.» (مؤمنون/35-36)، بعضی هم نه آن را محال می دانستند، و نه بعید می شمردند، بلکه انکارشان از این جهت بود که در آن شک داشتند، هم چنان که آیه زیر که می فرماید: «بل ادارک علمهم فی الآخرة بل هم فی شک منها؛ نکند علم ایشان به آخرت کامل است، نه، بلکه در مورد آن در شک هستند.» (نمل/66)، با وضع آنان تطبیق می کند. بعضی هم یقین بدان داشتند، و لیکن از در عناد منکر آن می شدند که جمله «بل لجوا فی عتو و نفور؛ ولی آنها در سرکشی و فرار از حقیقت لجاجت می ورزند.» (ملک/21)، حکایت حال ایشان است.
ص: 1487
و آنچه از آیات سه گانه اول سوره و بعد آن به دست می آید این است که وقتی از قرآن شنیدند که در انذار و تهدید ایشان سخن از روز قیامت و جزا و یوم الفصل می آورد، برایشان گران آمده، شروع کرده اند از یکدیگر بپرسند که این چه خبر عجیبی است، که تا کنون به گوش ما نخورده؟ و چه بسا به خود رسول خدا (ص) رجوع کرده و یا از مؤمنین می پرسیدند که روز قیامت چیست و چه خصایصی دارد، و چه وقت واقع می شود؟. «متی هذا الوعد إن کنتم صادقین» (ملک/25)، و چه بسا در مورد بعضی از حقایق قرآنی و معارفی جدید که اسلام متضمن آن بود به اهل کتاب و مخصوصا به یهود مراجعه نموده، در فهم آن معارف از آنان کمک می گرفتند. و خدای تعالی در این سوره تساؤل آنان را به صورت سؤال و جوابی حکایت نموده، می فرماید: «از چه تساؤل می کنند؟» آن گاه خودش پاسخ خود را می دهد که «از خبری عظیم تساؤل می کنند، خبر عظیمی که درباره آن دیدی مختلف دارند»، و آن گاه از تساؤل آنان پاسخ می دهد که «کلا سیعلمون ...» نه، بیهوده از یکدیگر نپرسند که به زودی خواهند دانست ... مفسرین درباره مفردات آیات سه گانه، و تقریب معانی آن وجوهی بسیار گفته اند، که چون هیچ یک از آنها با سیاق سازگار نبود، از ایرادش خودداری نمودیم، و آنچه آوردیم مطلبی است که سیاق، آن را افاده می کند.
سپس می افزاید: «کلا سیعلمون؛ اینچنین نیست که آنها درباره قیامت می گویند و فکر می کنند، و به زودی می فهمند». «ثم کلا سیعلمون؛ باز هم چنین نیست که آنها می پندارند، و به زودی آگاه خواهند شد» (نبأ/4-5). این جمله جلو ایشان را از تساؤل از قیامت می گیرد، تساؤلی که گفتیم منشا آن مختلف بوده. و معنای آیه این است که باید دست از این پرس و جوی ها بردارند، برای اینکه حقیقت امر به زودی برایشان کشف می شود، و این خبر -قیامت- واقع می شود، آن وقت آنچه امروز نمی دانند خواهند دانست، و در این تعبیر تهدیدی هم هست همان تهدیدی که در آیه «و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون؛ و به زودی آنها که ستم کردند می دانند که بازگشتشان به کجا است.» (شعراء/227)، به چشم می خورد، و جمله «ثم کلا سیعلمون» تاکید همان ردع و تهدید سابق است، و لحن تهدید خود قرینه است بر اینکه پرس و جوی کنندگان مشرکین بوده اند، که منکر معاد و جزایند، نه مؤمنین، و نه مشرکین و مؤمنین جمیعا.
ص: 1488
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 13- ص: 159
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 15- ص: 78
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 20- ص: 258
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 14- ص: 294
کلی__د واژه ه__ا
قیامت قرآن خدا انکار معاد شرک
از آن جا که عمده انکار و لجاجت مشرکین متوجه به معاد است، و انکار آن مایه لغویت احکام و شرایع است، و در نتیجه مساله توحید هم لغو می شود، لذا خداوند دنبال احتجاج بر مساله معاد، رسول گرامی اش را از تاثیر دعوتش در آنان مایوس نموده، و دستور می دهد تنها به دعوت کسانی بپردازد که در نفسشان استعداد ایمان و صلاحیت اسلام و تسلیم شدن در برابر حق باشد: «الله الذی یرسل الریاح فتثیر سحابا فیبسطه فی السماء کیف یشاء و یجعله کسفا فتری الودق یخرج من خلاله فإذا أصاب به من یشاء من عباده إذا هم یستبشرون» (روم/48). معنای آیه این است که: خدا آن کسی است که بادها را می فرستد، و بادها ابرها را به حرکت در آورده، و منتشر می کند، و ابرها در جهت جو بالای سر شما گسترده گشته، هر جور که خدای سبحان بخواهد بسط می یابد، و خدا آنها را قطعه قطعه روی هم سوار، و درهم فشرده می کند، سپس می بینی که مقداری باران از شکاف ابرها بیرون می آید، و چون به مردمی که خدا می خواهد، برسد، آن مردم خوشحال می شوند، و به یکدیگر بشارت می دهند، چون ماده حیاتشان و حیات حیوانات و گیاهان به ایشان رسیده.
ص: 1489
«و إن کانوا من قبل أن ینزل علیهم من قبله لمبلسین؛ و البته پیش از آن که باران بر ایشان نازل گردد، [آری] پیش از آن ناامید بودند» (روم/49). در کشاف گفته که جمله ی "من قبله" از باب تکرار، و به منظور تاکید است، مانند تکرار در آیه ی "فکان عاقبتهما أنهما فی النار خالدین فیها" و معنای تاکید در دلالت، و معنای تاکید در قبلیت، این است که دلالت کند بر اینکه عهد مردم به باران طولانی شده بود، چون مدتها بود باران ندیده بودند، در نتیجه نومیدیشان از باران در دلهایشان محکم و جایگیر شده بود، و بدین جهت وقتی باران را دیدند خوشحالی آن مدت کوتاه به اندازه غم و اندوه آن مدت طولانی بود. «فانظر إلی آثار رحمت الله، کیف یحی الأرض بعد موتها إن ذلک لمحی الموتی و هو علی کل شی ء قدیر؛ پس با تأمل به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مردگی اش زنده می کند، بی تردید این [خدای قدرتمند] زنده کننده مردگان است و او بر هر کاری تواناست» (روم/50). کلمه ی "آثار" جمع اثر است، و اثر به معنای باقی مانده ای از چیزی است که بعد از رفتنش بماند، و به هر بیننده بفهماند که قبلا چنین چیزی در اینجا بوده، مانند اثر پا، و اثر ساختمان، لیکن به عنوان استعاره در هر چیزی که متفرع بر چیز دیگری شود، استعمال می شود. و مراد از رحمت خدا بارانی است که از ابرها فرو می ریزد، ابرهایی که به وسیله بادها گسترش یافته، و آثار آن عبارت است از هر چیزی که بر آمدن باران مترتب شود، چون گیاه و درخت و میوه، که در عین اینکه آثار بارانند آثار حیات یافتن زمین بعد از مردنش نیز هستند. و لذا در آیه شریفه فرمود: "نظر کن به آثار رحمت خدا، که چگونه زمین را بعد از مردنش زنده می کند" که در این عبارت باران را رحمت خدا، و کیفیت زنده کردن زمین بعد از مردنش را آثار آن خوانده، پس زنده شدن زمین بعد از مردنش از آثار رحمت خدا است، و نباتات و اشجار و میوه ها از آثار زنده شدن زمین است، با اینکه خود آنها نیز از آثار رحمت هستند، و تدبیر، تدبیری است الهی، که از خلقت باد و ابر و باران حاصل می شود. و در جمله ی "إن ذلک لمحی الموتی" کلمه ی "ذلک" اشاره است به خدای تعالی، که دارای رحمتی است که از آثار آن احیای زمین بعد از مردنش می باشد، و اگر برای اشاره به خدای تعالی کلمه ی"ذلک" را که مخصوص اشاره به دور است به کار برده، به منظور تعظیم بوده، و مراد از"موتی- مردگان" انسان و یا انسان و سایر جانداران است.
ص: 1490
خدایی که زمین موات را (با فرستادن باران) زنده می کند مردگان را نیز زنده خواهد کرد
و مراد از جمله مذکور فهماندن این معنا است که زنده کردن مردگان مثل زنده کردن زمین موات است، چون در هر دو مرگ هست، که عبارت از این است که آثار حیات از چیزی سلب شود، و نیز حیات عبارت از این است که چیزی بعد از ساقط شدن آثار حیات از او دوباره اثر حیات به خود بگیرد، و زمین در فصل بهار دارای اثر حیات می شود، پس در فصل بهار خداوند زمین مرده را زنده کرده، و حیات انسان و حیوان نیز مثل حیات زمین است، و چیزی غیر از آن نیست. خوب، وقتی می بینیم که خدای تعالی می تواند از بین چند چیز مثل هم، یکی را بعد از مردن زنده کند، دیگر چرا نگوییم که می تواند آن چند چیز دیگر را نیز بعد از مردن زنده کند؟ با اینکه بنا به قاعده معروف: "حکم الامثال فیما یجوز و ما لا یجوز واحد- حکم چند چیز مثل هم در یکی که محقق شده با آنکه محقق نشده یکی است". وقتی می بینیم زمین و نبات مرده را زنده کرده، بی درنگ باید قبول کنیم که حیوان و انسان را هم می تواند زنده کند. و جمله "و هو علی کل شی ء قدیر" اثبات احیای مذکور است، به بیانی دیگر می فرماید: چرا خدا نتواند مردگان را زنده کند؟ با اینکه قدرت او عمومی، و غیر محدود، و غیر متناهی است، و وقتی قدرت غیر متناهی شد شامل احیای بعد از موت نیز می شود، و گر نه لازم است قدرت مقید شود و حال آنکه ما آن را مطلق فرض کردیم.
ص: 1491
از آنجا که در آیات گذشته، سخن از بادهای پر برکتی در میان بود که پیشقراولان باران های رحمت زا هستند، در نخستین آیه مورد بحث، اشاره به بادهای زیانبار کرده می گوید: «و لئن أرسلنا ریحا فرأوه مصفرا لظلوا من بعده یکفرون؛ و اگر ما بادی بفرستیم (بادی داغ و سوزان یا سرد و خشک و یا توأم با سموم) و به دنبال آن، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببینند راه کفران را پیش می گیرند، و به این راه هم چنان ادامه می دهند» (روم/51). در آیه شریفه مشرکین را سرزنش می کند به اینکه به سرعت دلهایشان زیر و رو می شود، هنگام نعمت یک جور، و هنگام نقمت جور دیگر، به محضی که آثار نعمت نزدیک می شود، بی درنگ خوشحال می شوند، و چون بعضی از نعمت ها را از ایشان بگیرد بدون هیچ درنگی نعمت های مسلم و روشن را منکر می شوند.
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 14- ص: 363 سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج16- ص: 302
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا رحمت الهی اثبات معاد هدف آفرینش
بار دیگر از آنها درباره حاکمیت بر آسمانها و زمین سؤال کن و «قل من بیده ملکوت کل شیء؛ بگو، چه کسی حکومت همه موجودات را در دست دارد؟!». «و هو یجیر و لا یجار علیه؛ چه کسی به همه بی پناهان پناه می دهد و نیاز به پناه دادن کسی ندارد؟!». «إن کنتم تعلمون؛ اگر راستی از این واقعیتها آگاهید» (مؤمنون/88). کلمه ی "ملکوت" به معنای ملک یعنی سلطنت و حکومت است، چیزی که هست این معنا را با مبالغه افاده می کند. و فرق بین "م_ل_ک" -به فتحه میم و کسر لام- و بین "مالک" این است که مالک آن کسی است که مالی را دارا باشد، ولی م_ل_ک به معنای کسی است که آن مالک را و م_ل_ک او را مالک باشد، پس مالکیت م_ل_ک در طول مالکیت مالک است و او می تواند هم در مال مالک حکم کند، و هم در خود او. خدای تعالی ملکوت خودش را تفسیر کرده و فرموده: «إنما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء؛ امر او هر گاه چیزی را بخواهد این است که بگوید باش پس بی درنگ موجود شود، پس منزه است آن خدایی که به دست او است ملکوت هر چیز.» (یس/82و83). پس ملکوت هر چیزی این است که از امر خدا و به کلمه "کن" هستی یابد. و به عبارت دیگر ملکوت هر چیزی وجود او است به ایجاد خدای تعالی. پس "بودن ملکوت هر چیز به دست خدا" کنایه ی استعاری است از اینکه ایجاد هر موجودی که بتوان کلمه "شی ء- چیز" را بر آن اطلاق نمود مختص به خدای تعالی است، هم چنان که فرموده: «الله خالق کل شیء؛ خدا خالق هر چیزی است.» (زمر/62). پس ملک خدا محیط به هر چیز است و نفوذ امرش و ممضی بودن حکمش بر هر چیزی ثابت است. و چون ممکن است کسی توهم کند که عموم ملک و نفوذ امر خدا با اخلال بعضی از اسباب و علل در امر او منافات ندارد، ممکن است بعضی از علل و اسباب در پاره ای مخلوقات اثری بگذارد که خدای اراده نکرده و یا پاره ای از مخلوقات را از آنچه خدا اراده کرده منع کند، از این جهت جمله "بیده ملکوت کل شیء" را با جمله "و هو یجیر و لا یجار علیه" تکمیل کرد. و این جمله در حقیقت توضیح اختصاص ملک است و می فهماند که این اختصاص به تمام معنای کلمه است، پس هیچ چیزی از موجودات هیچ مرحله ای از ملک را ندارد و هر موجودی هر چه را مالک است در طول ملک خدا است نه در عرض آن تا به مالکیت خدا خلل وارد کند، و یا اعتراض کند، پس حکم و ملک تنها از آن او است.
ص: 1492
دیگر بار زبان به اعتراف می گشایند و «سیقولون لله قل فأنی تسحرون؛ می گویند ملکوت و حاکمیت و حمایت و پناه دادن در این عالم منحصر به خدا است بگو با این حال چگونه می گوئید پیامبر ص شما را سحر کرده و مسحور او شده اید؟». (مؤمنون/89). بعضی از مفسرین گفته اند: مراد از "سحر" این است که چیزی در خیال انسان بر خلاف آنچه که هست جلوه کند، که بنا به گفته اینان کلمه ی "تسحرون" استعاره یا کنایه خواهد بود، و معنایش این می شود که: به زودی جوابت می دهند که ملکوت آسمانها و زمین برای خداست. وقتی جواب دادند ایشان را توبیخ کن که پس تا کی حق در خیال شما باطل جلوه می کند؟ وقتی ملک مطلق برای خدای سبحان است، پس او می تواند نشاة آخرت را ایجاد نموده، اموات را برای حساب و پاداش و کیفر دوباره زنده کند، و برای او جز یک امر و فرمان "کن" مئونه ای ندارد. این را هم باید دانست که این احتجاجات سه گانه همان طور که امکان بعث را اثبات می کند، همچنین یگانگی خدا را در ربوبیت اثبات می نماید، چون ملک حقیقی بدون جواز تصرف، معقول نیست و مالکی هم که همه تصرفات برای او جایز است همان رب است.
سرانجام به عنوان یک جمع بندی و نتیجه گیری فشرده و کوتاه می فرماید: نه سحر است و نه جادو و نه چیز دیگر، «بل أتیناهم بالحق و إنهم لکاذبون؛ بلکه ما حق را برای آنها آوردیم و روشن ساختیم و آنها دروغ می گویند» (مؤمنون/90). این جمله اعراض و اضراب از نفیی است که از حجت های گذشته در آیات سابق فهمیده می شد و معنای آن این است که: وقتی حجتهای مذکور دلالت بر مساله بعث کرد و خود مشرکین هم صحت آن را قبول دارند، پس آنچه رسولان ما وعده می دهند باطل نیست، بلکه ما به زبان رسولان خود حق را برای آنان آوردیم، و مشرکین که گفتار رسولان را تکذیب می کنند و بعث را نفی می نمایند، دروغ می گویند.
ص: 1493
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 7- ص: 35 سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 15- ص: 79
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن خدا انکار معاد مالکیت شرک
آورنده ی خبر بعث و جزا خدا است، که آفریدگار ایشان و مدبر امر ایشان و کسی است که مرگ و ایجاد بعد از مرگ را برایشان مقدر کرده، او می داند که از آغاز خلقتشان تا منتها الیه امرشان چه حوادثی بر آنان جریان می یابد، و نیز توبیخ می کند به اینکه آن کتابی که ایشان را از معاد خبر می دهد قرآن کریم است، که از بازیچه دست شیطان ها شدن و اولیای گمراه آنان مصون است. سپس خاطر نشان می سازد که اختلاف احوالی که این طوایف دارند، از روز مرگشان شروع می شود. در مرحله اول می گوید: «نحن خلقناکم فلو لا تصدقون؛ ما شما را خلق کرده ایم، چرا آفرینش مجدد را تصدیق نمی کنید؟!» (واقعه/57). سیاق این آیه سیاق گفتگو در باره ی قیامت و جزا است، در زمینه ای سخن می گوید که مشرکین قیامت و جزا را انکار و تکذیب کرده بودند، و در چنین زمینه ای جمله ی "فلو لا تصدقون" تحریک و تشویق به تصدیق مساله معاد و ترک تکذیب آن است، و به طوری که از حرف "فاء" که بر سر جمله مذکور درآمده استفاده می شود جمله قبلی تعلیل این جمله است، و خلاصه می فهماند اینکه شما را تشویق می کنیم به تصدیق معاد، و دست برداشتن از تکذیب و انکار آن، علتش این است که آخر ما خالق شما هستیم، (ما شما را آفریده ایم، پس چرا گفته ما را درباره معاد تصدیق نمی کنید؟).
ص: 1494
خواهید گفت: به چه جهت خلقت خدا ایجاب می کند که مردم جزا و آمدن قیامت و وجود معاد را تصدیق کنند؟ جواب می گوییم به دو جهت: اول اینکه وقتی خدای تعالی پدید آورنده انسان ها از هیچ و پوچ باشد او می تواند برای بار دوم هم ایشان را خلق کند، هم چنان که در جای دیگر همین مطلب را آورده می فرماید: «قال من یحی العظام و هی رمیم * قل یحییها الذی أنشأها أول مرة و هو بکل خلق علیم؛ آن منکر معاد پرسید: چه کسی این استخوان های پوسیده را زنده می کند؟ بگو: همان کسی زنده می کند که برای اولین بار و بدون سابقه و الگو آنها را بیافرید، و او به هر خلقی دانا است.» (یس/78و79). جهت دوم اینکه: وقتی پدید آورنده مردم و مدبر امورشان و کسی که خصوصیات و امرشان را او تقدیر و اندازه گیری می کند خدای تعالی است، پس او به آنچه با آنها می کند و حوادثی که برایشان پیش می آورد داناتر است، و چون داناتر است وقتی به ایشان خبر می دهد که به زودی مبعوثشان می کند، و بعد از مردن بار دیگر زنده شان نموده جزای اعمالشان را چه خیر و چه شر می دهد، دیگر چاره ای جز تصدیقش ندارند، پس هیچ عذری برای تکذیب کنندگان خبرهایی که او در کتابش داده باقی نمی ماند، و یکی از آن خبرها بعث و جزا است، هم چنان که خودش فرمود: «ألا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر؛ آیا کسی که آفریده و با اینکه این آفریننده لطیف و با خبر است نمی داند؟» (ملک/14)، و نیز فرموده: «کما بدأنا أول خلق نعیده وعدا علینا إنا کنا فاعلین؛ همانطور که ما انسان را برای اولین بار خلق کردیم، او را دوباره اعاده می دهیم، این وعده ای است که وفای به آن را بر خود واجب کرده ایم، و ما هر چه گفته ایم کرده ایم.» (انبیاء/104).
ص: 1495
پس حاصل مفاد آیه این شد که: ما شما را خلق کرده ایم، و می دانیم که با شما چه می کنیم، و به زودی آنچه بنا داریم درباره شما انجام خواهیم داد، و اینک به شما خبر می دهیم که به زودی زنده تان می کنیم، و در برابر آنچه می کردید جزایتان خواهیم داد، با این حال چرا خبرهایی را که در کتاب نازل بر شما به شما می دهیم تصدیق نمی کنید؟ در این آیه و آیات بعدیش التفاتی از غیبت به خطاب بکار رفته، چون قبلا مردم غایب فرض شده بودند، می فرمود: «هذا نزلهم یوم الدین؛ این پذیرایی از ایشان است در روز جزا»، ولی در ابتدای آیات مورد بحث مردم مخاطب قرار گرفته اند، روی سخن به ایشان کرده می فرماید: "نحن خلقناکم"، و این دگرگون کردن سیاق برای این بوده که در آیات مورد بحث بنای توبیخ آنان را داشته، و در توبیخ، خطاب مؤکدتر از غیبت است، و گفتن اینکه شما چنین و چنانید مؤثرتر از گفتن ایشان چنین و چنانند می باشد.
در آیه بعد به دلیل دوم اشاره کرده می فرماید: «أفرأیتم ما تمنون؛ آیا از نطفه ای که در رحم می ریزید آگاه هستید؟!» (واقعه/58). کلمه ی "تمنون" مضارع جمع حاضر از مصدر امناء است، و "امناء" به معنای ریختن نطفه است، که منظور از آن در اینجا ریختن در رحم زنان است، و معنای آیه این است که: به من خبر دهید در خلقت انسانها شما پدران و مادران غیر از ریختن نطفه چه نقشی دارید؟. آیا شما آن نطفه را به صورت انسانی مثل خود در می آورید، یا خالق آن ماییم و تبدیلش به صورت بشر به دست ما صورت می گیرد؟؛ «أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون» (واقعه/59). سپس به بیان دلیل سوم پرداخته، می گوید: «نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین؛ ما در میان شما مرگ را مقدر ساختیم، و هرگز کسی بر ما پیشدستی نمی کند» (واقعه/60). آری ما هرگز مغلوب نخواهیم شد و اگر مرگ را مقدر کرده ایم نه به خاطر این است که نمی توانیم عمر جاویدان بدهیم. «علی أن نبدل أمثالکم و ننشئکم فی ما لا تعلمون؛ بلکه هدف این بوده است که گروهی از شما را ببریم و گروه دیگری را جای آنها بیاوریم، و سرانجام شما را در جهانی که نمی دانید آفرینش تازه بخشیم» (واقعه/61).
ص: 1496
چگونه علم به دنیا و خصوصیات آن مستلزم اذعان به معاد است
در آخرین آیه مورد بحث سخن از چهارمین دلیل معاد است می فرماید: «و لقد علمتم النشأة الأولی فلولا تذکرون؛ شما نشئه اولی (این جهان) را دانستید چگونه متذکر نمی شوید که نشئه و عالم دیگری بعد از آن است» (واقعه/62). مراد از "نشاه اولی" دنیا است، و مراد از "علم به آن"، علم به خصوصیات آن است، که مستلزم اذعان به نشاه ای دیگر و جاودانه است، نشاه ای که در آن به اعمال جزا می دهند، برای اینکه از نظام حیرت انگیز عالم دنیا این معنا به طور یقین به دست می آید که لغو و باطلی در عالم هستی نیست، و قطعا برای این نشاه فانی غایت و هدفی است باقی، و نیز از ضروریات نظام دنیا این است که می بینیم هر موجودی به سوی سعادت نوعیه اش هدایت شده، و انسان ها هم باید از طریق بعث رسل و تشریع شرایع و توجیه امر و نهی به سوی سعادتشان هدایت شوند، و این نیز صورت نمی گیرد مگر اینکه در برابر اعمال نیک پاداشی و در مقابل اعمال زشت کیفری مقرر شود، و چون دنیا برای پاداش و کیفر تنگ است، ناگزیر باید در عالمی دیگر که همان نشاه آخرت است صورت بپذیرد. و اما اینکه چگونه ممکن است انسان ها یک بار دیگر زنده شوند، دلیل این امکان نیز در همین نشاه دنیا است، چون در این نشاه دیدند و فهمیدند که آن خدایی که این عالم را از کتم عدم به هستی آورد، و چنین قدرتی داشت، او بر ایجاد بار دومش نیز قادر است: «قل یحییها الذی أنشأها أول مرة؛ بگو این استخوان های پوسیده را همان کسی زنده می کند که بار اول ایجادش کرد.» (یس/79)، و این خود برهانی است بر امکان معاد، و بر طرف کردن استبعاد منکرین آن. و کوتاه سخن اینکه: با علم به نشاه دنیا برای انسان ها علمی نیز به مبادی این برهان پیدا می شود، برهانی که امکان بعث را اثبات می کند، و استبعادی را که منکرین نسبت به آن دارند برطرف می سازد، پس با اثبات امکان دیگر استبعاد معنایی ندارد.
ص: 1497
من_اب_ع
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 10- ص: 17
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 12- ص: 333
سید محمدباقر موسوی همدانی- ترجمه المیزان ج 19- ص: 227
کلی__د واژه ه__ا
قرآن خدا انکار معاد اثبات معاد عذاب الهی پاداش الهی شرک هدف آفرینش
در تفسیر قمی در ذیل آیه ی «هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق ...» می گوید: پدرم از ابن ابی عمیر، از عبد الرحیم قصیر، از امام صادق (ع) برایم حدیث کرد که گفت: من از آن جناب از معنای «ن و القلم» پرسیدم، فرمود: خدای تعالی قلم را از درختی که در بهشت است و نامش "خلد" می باشد خلق کرد، و سپس به نهری که در بهشت است دستور داد تا مداد شود، پس نهر منجمد و سفیدتر از برف شد، و هم شیرین تر از شهد، آن گاه به قلم فرمود: بنویس. پرسید: پروردگارا چه بنویسم؟ فرمود: بنویس آنچه را که شده و آنچه را که تا قیامت خواهد شد. پس قلم، همه را در رقی سفیدتر از نقره، و صاف تر از یاقوت بنوشت، پس خدای تعالی آن را در هم پیچید، و در رکن عرش قرار داد، و سپس دهانه قلم را مهر و موم کرد، در نتیجه دیگر تا ابد گویا نخواهد شد. پس کتاب مکنونی که نسخه ها همه اش از آنجاست همین کتاب است، مگر شما عرب نیستید؟ پس چرا معنای کلام را نمی فهمید؟ مگر شما به یکدیگر نمی گویید این کتاب را استنساخ کن، مگر جز این است که کتاب از نسخه اصلیش استنساخ می شود؟ این همان است که خدای تعالی می فرماید «إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون». اینکه فرمود: "پس قلم، همه را در رقی ..." تمثیل لوح مکتوبی است که حوادث در آن ضبط شده به "رق" و کلمه "رق" بطوری که راغب گفته به معنای هر چیزی است که بر روی آن نوشته شود و شبیه به کاغذ باشد. و اینکه فرمود: "آن را در هم پیچید و در رکن عرش قرار داد" تمثیلی است که در آن عرش خدا به تخت سلطنتی تشبیه شده که دارای پایه و رکن است. و اینکه فرمود "سپس دهانه قلم را مهر و موم کرد ..." کنایه است از اینکه آنچه در آن رق نوشته شده، قضاء حتمی است که رانده شده، و دیگر تغییر و تبدیل نمی پذیرد. و اینکه فرمود "مگر شما عرب نیستید ..." اشاره به مطلبی است که در تفسیر آیه مذکور خاطرنشان کردیم، و ان مطلب این معنا را توضیح می دهد.
ص: 1498
و در الدر المنثور است که ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که گفت: خدای تعالی "نون" را که عبارت بود از یک دوات بیافرید، و قلم را نیز خلق کرد، پس به قلم گفت بنویس. قلم پرسید: چه بنویسم؟ گفت: بنویس آنچه را که تا روز قیامت خواهد شد، چه اعمالی که به عنوان خیر و احسان صورت می گیرد، و چه اعمالی که به منظور فجور انجام می شود، چه رزقی که از حلال داده می شود، و چه آنکه از حرام مصرف می گردد، آن گاه حالت و شئون هر یک از اینها را نیز ثبت کن که: چه وقت در دنیا خلق و ظاهر می شود، و چقدر در دنیا می ماند، و چه وقت و چه جور از دنیا بیرون می شود. آن گاه خدای تعالی بر هر یک از بندگانش حافظانی و بر کتابش خازنانی گماشت تا آن را حفظ کنند، و همه روزه عمل آن روز را از آن خازن گرفته استنساخ می کنند، و چون آن رزق تمام شود آن دستور هم تمام می شود، و اجل منقضی می گردد آن وقت حافظان نزد خازنان آمده عمل آن روز کسانی را که اینان موکل بر آنند مطالبه می کنند خازنان می گویند: ما برای رفقای شما نزد خود عملی نمی یابیم، حافظان برمی گردند و متوجه می شوند که رفقایشان مرده اند. ابن عباس گفت: مگر شما عرب نیستید؟ می شنوید که حافظان می گویند «إنا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون». استنساخ وقتی صورت می گیرد که کتابی باشد تا از آن نسخه بردارند. این خبر بطوری که ملاحظه می فرمایید آیه شریفه را جزء کلام ملائکه حفظه شمرده است. و نیز در همان کتاب است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در ذیل این آیه گفته است: حفظه از ام الکتاب آنچه را که بنی نوع بشر عمل می نمایند استنساخ می کنند، چون هر انسانی همان را عمل می کند که ملائکه از ام الکتاب استنساخ کرده اند. و از کتاب سعد السعود ابن طاووس نقل شده که بعد از آنکه مساله دو فرشته موکل بر هر بنده را ذکر کرده، گفته است: و در روایتی آمده که این دو ملک هر صبح و شام که می خواهند نازل شوند، اسرافیل عمل آن بنده را از لوح محفوظ استنساخ نموده بدست آن دو می دهد، و چون هر صبح و شام صعود می کنند، و نامه عمل آن روز بنده را می برند، به دست اسرافیل می دهند، و وی آن نامه را با نامه ای از لوح محفوظ استنساخ کرده بود مقابله می کند، تا معلوم شود هر دو نسخه با هم برابرند و وی درست استنساخ کرده است.
ص: 1499
مرحله نهایی دادرسی قیامت
در آیه ی بعد مرحله نهایی دادرسی قیامت را بیان می کند، آنجا که هر گروهی به نتیجه اعمال خود می رسند، می فرماید: «فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیدخلهم ربهم فی رحمته ذلک هو الفوز المبین؛ اما کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پروردگارشان آنها را در رحمت خود وارد می کند. این پیروزی آشکار است» (جاثیه/30). این آیه ی شریفه حال مردم در قیامت را به طور مفصل و جدا جدا بیان می کند، چون مردم از نظر سعادت و شقاوت و ثواب و عقاب مختلفند. سعید که در آن روز که دارای پاداش و ثواب است، عبارت است از کسی که ایمان آورده و عمل صالح کرده باشد. و شقی آن کسی است که کفر ورزیده و استکبار کرده باشد، و به دنبالش مرتکب گناه هم شده باشد. و مراد از "رحمت" افاضه الهیه است که به هر کس برسد سعادتمند می شود، و یکی از نتایج آن بهشت است. و "فوز مبین" به معنای رستگاری روشن است. و بقیه الفاظ احتیاجی به تفسیر ندارد. و در آیه بعد سرنوشت گروه دیگری را که نقطه مقابل این گروهند یادآور شده، می فرماید: «و أما الذین کفروا أفلم تکن آیاتی تتلی علیکم فاستکبرتم و کنتم قوما مجرمین؛ اما کسانی که کافر شدند به آنها گفته می شود مگر آیات من بر شما خوانده نمی شد و شما استکبار می کردید و تسلیم حق نمی شدید، و قومی مجرم و گناهکار بودید» (جاثیه/31).
آن روز که اعمال سوء انسان آشکار می شود
در ادامه می فرماید: «و إذا قیل إن وعد الله حق و الساعة لا ریب فیها قلتم ما ندری ما الساعة إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین؛ هنگامی که گفته می شد وعده الهی حق است و در قیامت هیچ شکی نیست شما می گفتید: ما نمی دانیم قیامت چیست؟ ما تنها گمانی در این باره داریم و به هیچوجه یقین نداریم» (جاثیه/32). مراد از وعده ای که می فرماید حق است همان روز موعودی است که خداوند به زبان پیامبرانش در خصوص قیامت و جزاء وعده آن را داده، در نتیجه جمله ی "و الساعة لا ریب فیها" عطف تفسیری است برای کلمه ی "وعد الله". و ممکن است منظور از کلمه "وعد" معنای مصدری آن باشد، نه به معنای موعود. و معنای اینکه کفار گفتند "ما ندری ما الساعة" این است که معنای این حرف برای ما نامفهوم است، با اینکه اهل فهم و درایت بودند. پس این تعبیر کنایه است از اینکه این حرف اصلا حرف غیر معقولی است، چون اگر معقول بود ما می فهمیدیم. و معنای اینکه گفتند: "إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین" این است که این دعوی شما چیزی است که ما بدان یقین نداریم، بلکه تنها درباره آن گمانی داریم، گمانی که نمی توانیم به آن اعتماد کنیم. پس در اینکه دنبال آیاتی که بر آنان تلاوت می شد می گفته اند: "ما ندری ما الساعة" منتهی درجه و زشت ترین لجبازی را در برابر حق کرده اند.
ص: 1500
آیه بعد سخن از مجازات و کیفر آنها می گوید، کیفری که شباهت با مجازاتهای قراردادی دنیای ما ندارد، می فرماید: «و بدا لهم سیئات ما عملوا؛ در آنجا سیئات اعمالشان برای آنها آشکار می شود». زشتیها و بدیها تجسم می یابند، جان می گیرند، و در برابر آنها آشکار می شوند، و همدم و همنشین آنها هستند، و دائما آزارشان می دهند! «و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن؛ و سرانجام آنچه را استهزا می کردند بر آنها واقع می شود» (جاثیه/33). اضافه کلمه ی "سیئات" به جمله ی "ما عملوا" اضافه بیانیه است که در این صورت این معنا را افاده می کند که اعمالشان همه سیئه و بد بود. و ممکن هم هست مانند اضافه در "خاتم فضة" که به معنای انگشتری از نقره است، به معنای "من- از" باشد، آن وقت می فهماند که بعضی از اعمالشان بد بوده. و مراد از جمله ی "ما عملوا" جنس عملهای ایشان است. و معنای جمله این است که: در آن روز اعمال بدشان، و یا بدی های از اعمالشان برایشان ظاهر می شود. در نتیجه آیه شریفه در معنای آیه ی «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء؛ روزی که هر فردی از افراد آنچه از خوبی و بدی که کرده حاضر می بیند.» (آل عمران/30)، می باشد. پس این آیه شریفه نیز از آیاتی است که بر تمثل و تجسم اعمال دلالت دارد. ولی بعضی گفته اند کلمه ی "جزاء" در کلام حذف شده، و تقدیر آن "و بدا لهم جزاء سیئات ما عملوا" می باشد. و معنای جمله ی "و حاق بهم ما کانوا به یستهزؤن" چنین است: عذابی که آن را در دنیا وقتی به زبان انبیاء و رسل از آن زنهار داده می شدند مسخره می کردند، بر سرشان بیامد.
ص: 1501
و از همه دردناکتر اینکه از سوی خداوند رحمن و رحیم به آنها خطاب می گردد: «و قیل الیوم ننساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا و مأواکم النار و ما لکم من ناصرین؛ و به آنها گفته شود: امروز شما را فراموش می کنیم، همان گونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید، و جایگاه شما آتش است و برای شما هیچ یاوری نخواهد بود» (جاثیه/34)، "نسیان" در این آیه کنایه است از اعراض و بی توجهی. و نسیان خدا در قیامت از کفار به این است که خدا از ایشان اعراض می کند، و آنان را در شدائد و اهوال قیامت وا می گذارد. و نسیان کفار نسبت به روز قیامت به این است که در دنیا از یاد قیامت و آماده شدن برای آن روز اعراض می کردند. بقیه الفاظ آیه روشن است. اما چرا و به چه دلیل شما گرفتار چنین سرنوشتی شدید؟ «ذلکم بأنکم اتخذتم آیات الله هزوا و غرتکم الحیاة الدنیا؛ این به خاطر آن است که آیات خدا را به سخریه گرفتید و زندگی دنیا شما را مغرور کرد». و در پایان آیه بار دیگر آنچه را که در آیه قبل آمده بود به تعبیر دیگری تکرار و تاکید کرده، می گوید: «فالیوم لا یخرجون منها و لا هم یستعتبون؛ امروز آنها از آتش دوزخ خارج نمی شوند، و هیچگونه عذری از آنها پذیرفته نیست» (جاثیه/35). در این آیه روی سخن را از کفار که تا اینجا مورد خطاب بودند برگردانید، و خطاب را متوجه رسول گرامی خود نمود. در این جمله خلاصه ای از عذاب در آن روز را بیان می کند، و آن عبارت است از خلود در آتش، و پذیرفته نشدن عذرشان.
ص: 1502
من_اب_ع
علامه طباطبایی- ترجمه المیزان- ج 18- ص: 270
کلی__د واژه ه__ا
خدا نتیجه اعمال وعده الهی نامه اعمال عذاب الهی پاداش الهی عالم لوح
هر چند ایمان عاملی است بسیار مهم در پاسداری از حریم جان و باطن انسان و او می تواند در پرتو این موهبت آسمانی خود را از لغزش ها و انحرافات و پرتگاه های عقیدتی و فکری و رفتاری مصون نگه دارد. اما ارتباط انسان با ایمان خویش ارتباطی دو سویه است همانند لباس آدمی که او را از سرما و گرما و خطرات احتمالی مصون نگه می دارد اما همین لباس را باید با دقت و مراقبت نگهداری کرد تا بتواند نقش خویش را کامل و درست ایفا کند.
به عبارت ساده تر باید لباس را از معرض آسیب ها و آفات دور نگه داشت تا بتوان از آن انتظار داشت تا حافظ انسان در مقابل گرما و سرما باشد. ایمان نیز این چنین است که افزون بر رسالتی که بر عهده دارد و تأثیرات سازنده و شگرفی که بر زندگی مادی و معنوی انسان دارد باید که از آفات و آسیب ها مصون بماند تا در عرصه ایفای نقش خویش ناکام ماند. این کار یعنی آسیب شناسی موضوع «ایمان» و انسان با ایمان باید با الهام از فرهنگ حیات بخش قرآن کریم الفبای پاسداری از ایمان را فرا بگیرد تا بتواند با به کار بستن آنها در زندگی فردی و اجتماعی شاهد شکوفایی غنچه های معنویت و توحید در دل و جان خویش باشد. محورهایی که در موضوع مؤمن و پاسداری از ایمان از دیدگاه قرآن مطرح است عبارتند از:
ص: 1503
* مؤمن و مراقبت و پاسداری از ایمان خویش
* مؤمن و پاسداری از حریم دین و آئین
* مؤمن و تلاش برای پاکسازی حریم ایمان - راه دستیابی به امنیت و هدایت
* مؤمن و پای بندی به یاد خدا در متن زندگی و پیشگیری از خسارت
* مؤمن و تلاش برای دستیابی به ایمان حقیقی
* مؤمن و عضویت در حزب الله در پرتو انتخاب سخت
* مؤمن و برنامه ریزی برای فراگیری تخصصی دین
* مؤمن و بهره گرفتن از وسیله ای مناسب برای رسیدن به توحید و حرم امن الهی
* مؤمن و هجرت برای بندگی خالصانه
* مؤمن، مسئولیت در برابر خود و خانواده
* مؤمن و پایداری در جبهه نبرد با دشمنان
* مؤمن و پرهیز از دوستی ها و روابط ایمان سوز
ایمان و عمل صالح و زندگی جاودانه در بهشت
قرآن در سوره بقره آیات 81 و 82 می فرماید: بلی من کسب سیئة و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون* والذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فیها خالدون؛ آری کسانی که مرتکب گناه شوند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود و آنها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، آنان اهل بهشتند و همیشه در آن خواهند ماند.»
پیام آیه این است که: اولا انسان ها در تعیین سرنوشت خویش آزادند و می توانند در پی کسب گناه و انحراف باشند و یا در پی کسب ایمان و عمل صالح. ثانیا نتیجه طبیعی هر کاری و فرجام منطقی هر انتخابی را انسان باید بپذیرد. انتخاب بد و برگزیدن شیوه ارتکاب گناه، فرجامش دوزخ است و انتخاب خوب و برگزیدن راه ایمان و پاکی و درستی، فرجامش بهشت است. ثالثا جاودانه زیستن در آنچه نتیجه اعمال محسوب می شود امری روشن و بدیهی است، آن کس که تا بی نهایت در اندیشه بدی و کج کرداری و گناه است بایسته است که تا بی نهایت در آتش دوزخ بماند و آن کس که تا بی نهایت در اندیشه خوبی و درست کرداری و پاکی و بندگی است، او نیز بایسته است که برای همیشه در بهشت ماندگار شود، از همین رو است که از هر دو گروه در قرآن تعبیر به اصحاب شده است، یاران همیشگی دوزخ و یاران همیشگی بهشت. جمع بندی این پیام ها این است که انتخاب در دنیا هر چند در ظرف محدودی صورت می پذیرد ولی دامنه اش تا بی نهایت امتداد پیدا می کند از این رو دقت و تدبیر و اندیشه در انتخاب رمز سعادت ابدی است.
ص: 1504
من_اب_ع
سید محمد حسین طباطبایی- تفسیر المیزان
شیخ صدوق- امالی
شیخ صدوق- معانی الاخبار
شیخ کلینی- اصول کافی
راغب اصفهانی- مفردات
کلی__د واژه ه__ا
ایمان انسان اخلاص پاسداری اختیار باورها قرآن
استاد مطهری می نویسد: من در تماسهایی که با جوانان و دانشجویان داشته و دارم با طرح این پرسش زیاد روبرو شده ام، گاهی می پرسند آیا مخترعین و مکتشفین بزرگ با اینهمه خدمات شایانی که نسبت به بشریت انجام داده اند به جهنم می روند؟ آیا پاستور و ادیسون و امثالشان جهنمی هستند و مقدسین بیکاره ای که عمری را به بطالت در گوشه مسجد بسر برده اند بهشتی هستند؟ آیا خدا بهشت را فقط برای ما شیعه ها ساخته است؟
به خاطر دارم روزی یکی از همشهریهای من که مرد مسلمان و متدینی است به تهران آمده بود و با من ملاقات داشت همین مسأله را مطرح می کرد. این مرد سری به بیمارستان جذامیها در مشهد زده بود و از مشاهده پرستاران مسیحی ای که صمیمانه (لااقل به عقیده او) به جذامیها خدمت می کردند به هیجان آمده و تحت تأثیر قرار گرفته بود و در همان حال این مسأله در ذهنش طرح و دچار شک شده بود.
توجه دارید که پرستاری از جذامی، کاری سخت و منفور و بسیار دشوار است. وقتی که این بیمارستان در مشهد تأسیس شد پزشکان، کمتر حاضر می شدند در آنجا خدمت کنند و کسی هم برای پرستاری آنها راضی نمی شد. در روزنامه ها برای استخدام پرستار دعوت بعمل آمد، در سراسر ایران حتی یک نفر هم به این دعوت پاسخ مثبت نداد، چند تن از دختران به اصطلاح "تارک دنیا" ی مسیحی از فرانسه آمدند و پرستاری جذامیها را به عهده گرفتند.
ص: 1505
این مرد که اعمال بشر دوستانه و مراقبت صمیمانه آنان را نسبت به جذامیهایی که حتی مطرود پدر و مادر خویشند دیده بود سخت تحت تأثیر آنان قرار گرفته بود. نقل می کرد که پرستاران مسیحی لباسهای بلند و گشادی پوشیده اند و غیر از چهره و دستها جایی از بدنشان نمایان نیست، هر کدام تسبیح بلندی -که شاید هزاردانه باشد- دارند، هر وقت از کار فراغت پیدا می کنند مشغول ذکر می شوند. آنگاه این مرد با فکری پریشان و لحنی مضطرب می پرسید آیا این حرف درست است که مردم غیر مسلمان وارد بهشت نمی گردند؟ البته ما فعلا به این مطلب کاری نداریم که آن دختران مسیحی روی چه انگیزه ای آمده اند؟ آیا واقعا لله و فی الله و محض انساندوستی دست به چنین کاری زده اند یا انگیزه ای دیگر در کار است؟ و البته نمی خواهیم بدبین باشیم، همچنانکه زیاد هم خوشبین نیستیم، غرض ما این است که این حوادث و جریانها افراد ما را در جریان یک پرسش جدی قرار داده است. در چند سال پیش در یک انجمن برای سخنرانی دعوت شده بودم. در آن انجمن طبق معمول خودشان از شرکت کنندگان درخواست می شد که اگر سؤالاتی دارند بنویسند تا در موقع مناسب جواب داده شود. آن سؤالات را در دفتری ثبت کرده بودند و آن دفتر را در اختیار من قرار دادند که موضوع سخنرانی خود را از میان آنها انتخاب کنم. من دیدم سؤالی که بیش از هر سؤال تکرار شده است همین است که آیا خداوند هر غیر مسلمانی را به جهنم می برد؟ آیا پاستور و ادیسون و کخ اهل عذاب خواهند بود؟ از آن وقت من به اهمیت این مسأله از نظر اینکه افکار را تا چه حد به خود متوجه کرده پی بردم.
ص: 1506
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 323
کلی__د واژه ه__ا
قیامت انسان اسلام
شرط اینکه یک عمل، وجهه ملکوتی خوب و "علیینی" پیدا کند این است که با توجه به خدا و برای صعود به ملکوت خدا انجام بگیرد. اگر کسی معتقد به قیامت نباشد و توجه به خدا نداشته باشد، عمل او وجهه ملکوتی نخواهد داشت و به تعبیر دیگر صعود به علیین نخواهد کرد. وجهه ملکوتی عمل وجهه بالاست و وجهه ملکی آن وجهه پایین است، تا عملی از راه نیت و از راه عقیده و ایمان، نورانیت و صفا پیدا نکند، به ملکوت علیا نمی رسد، عملی به ملکوت علیا می رسد که روح داشته باشد، روح عمل همان بهره اخروی و ملکوتی آن است. قرآن کریم چه زیبا می فرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ به سوی او سخن پاک بالا می رود و کردار شایسته بالا می بردش.» (فاطر/10) این آیه به دو گونه قابل تفسیر است و هر دو گونه در کتب تفسیر ذکر شده است یکی اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک را کردار شایسته بالا می برد، دیگر اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک، کردار شایسته را بالا می برد و ملکوتی می سازد.
دو تفسیر -که هر دو صحیح است و مانعی ندارد که هر دو مقصود باشد- مجموعا این اصل را بیان می کنند که ایمان در مقبولیت عمل و بالا رفتن عمل به سوی بالا تأثیر دارد و عمل، در سیراب شدن ایمان و بالا رفتن درجه ایمان. این اصل در معارف اسلامی اصل مسلمی است. استشهاد ما به این آیه بنا بر تفسیر دوم است گو اینکه از نظر ما مانعی ندارد که آیه کریمه در آن واحد ناظر به هر دو معنی باشد. به هر حال اشتباه است اگر بپنداریم اعمال کسانی که ایمان به خدا و قیامت ندارند به سوی خدا صعود می نماید و وجهه "علیینی" پیدا می کند. اگر به ما بگویند که فلان کس از جاده شمال-تهران خارج شد و در جهت شمال چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقع نداریم که چنین کسی به قم و اصفهان و شیراز برسد، اگر کسی چنین احتمالی بدهد به او می خندیم و می گوییم اگر او می خواست به قم و اصفهان و شیراز برود باید از جاده جنوب تهران خارج شود و ادامه دهد. محال است که کسی به سوی ترکستان برود و به کعبه برسد. بهشت و جهنم، دو غایت سیر معنوی انسان است. در آن جهان هر کسی خود را در غایت مسیر خود می بیند، یکی بالا است و دیگری پایین، یکی اعلا علیین است و دیگری اسفل سافلین. «ان کتاب الابرار لفی علیین؛ بی تردید کارنامه نیکان در «علیین» است» (مطففین/18)، («ان کتاب الفجار لفی سجین؛ مسلما کارنامه بدکاران در «سجین» است» (مطففین/7)
ص: 1507
چگونه ممکن است کسی به سوی مقصدی حرکت نکند و یا به سوی مقصدی ضد آن مقصد حرکت کند و آنگاه به آن مقصد برسد؟! حرکت به سوی علیین، فرع آهنگ و اراده رسیدن به آن است و آهنگ و اراده، فرع معرفت و اعتقاد از یک طرف و تمکین و تسلیم از طرف دیگر است. از آنکه به چنین مقصدی اعتقاد ندارد یا تمکین و تسلیم ندارد و بالاخره رغبتی به آن ندارد و به انگیزه رسیدن به آنجا کوچک ترین گامی بر نمی دارد چگونه می توان توقع داشت که سر از آنجا در بیاورد؟ بی شک هر راهی به مقصد خودش منتهی می گردد، تا مقصد خدا نباشد به خدا منتهی نمی گردد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 370-371
کلی__د واژه ه__ا
ایمان عمل صالح تسلیم عذاب الهی پاداش الهی باورها قرآن
قرآن می فرماید: «یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون؛ ای بندگان من امروز بر شما بیمی نیست و شما غمگین نخواهید شد» (زخرف/68)، در قیامت از طرف خداوند به متقین خطاب می شود: «یا عباد؛ ای بندگان من»، وقتی اتقیا با یکدیگر دوست باشند ملاکش خدا و عبودیت خداوند است نه مطامع که عبد آن مطامع باشند. به آنها از ناحیه ذات حق خطاب می رسد به عنوان «یا عباد؛ ای بندگان من»، این خودش یک پیام دوستی و یک پیام دوستانه از خدا به این دوستان در راه خداست. می بینید اینجا که صحبت خلت و دوستی در راه خداست صحبت پیام دوستانه ای است که از طرف خدا می رسد، از طرف آن ملاک دوستی می رسد، به آنها پیام فرستاده می شود که: «لاخوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون؛ دیگر نه بر شما خوفی مسلط خواهد شد و نه هرگز غمناک خواهید بود».
ص: 1508
«خوف» و «حزن» با یکدیگر فرق دارند. خوف در مورد نگرانیها و شک و تردیدهاست. در مورد بدی احتمالی در آینده خوف گفته می شود و در مورد بدی قطعی، اعم از اینکه در حال حاضر باشد یا در آینده قطعی باشد، انسان دچار حزن می شود. بنابراین انسان دو حالت مختلف دارد، یک حالت در مورد خطرات احتمالی که نامش «خوف» است، یکی هم در مورد ناراحتیهای فعلی و یا قطعی آینده که نامش «حزن» است. به آنها گفته می شود که «لاخوف علیکم الیوم» از امروز به بعد دیگر نه نگرانی بر شما مسلط خواهد شد و نه هرگز غباری از غم و اندوه بر خاطر شما خواهد نشست، بلکه سرور دائم و حبور دائم است.
روح اسلام
متقین و بندگان چه کسانی هستند؟ مشخصات آنها را بیان می کند: «الذین امنوا بایاتنا و کانوا مسلمین؛ همان کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و تسلیم بودند» (زخرف/69)، «الذین امنوا بایاتنا»، آنها که به آیات پروردگار ایمان دارند و اعتراف و تصدیق «و کانوا مسلمین». مکرر این مطلب را گفته ایم و در بخش آخر کتاب عدل الهی هم در این قضیه زیاد بحث کرده ایم که یکی از معارف قرآن کریم که در خود قرآن کریم روی آن تکیه شده و احادیث زیادی در این زمینه داریم، این است که روح اسلام یعنی تسلیم اما مقصود تسلیم تن نیست که انسان تنش تسلیم باشد. حتی مقصود تسلیم عقل هم نیست، یعنی تسلیم عقل لازم هست ولی کافی نیست چون تسلیم عقل یعنی اینکه یک چیزی را انسان با فکر بپذیرد. وقتی دلیل یک مطلب برای انسان اقامه شد عقل انسان می پذیرد. اسلام یعنی مطیع محض خدا بودن.
ص: 1509
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 29 و 30
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا
مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی رضوان الله علیه که هیچ وقت این جور حرفها را نمی زد، نمی دانم یکدفعه چطور شد که مجاز شد که بگوید، داستانی یک وقت نقل کرد، یک لطف و عنایت و کرامتی نسبت به ایشان رخ داده بود که در نجف خیلی سخت مریض می شود، یک مرضی که تقریبا مشرف به موت می شود و بعد در همان حال -که می گفت از این پهلو به آن پهلو هم دیگر خودم نمی توانستم بشوم (طبیب هم بود و مرضش را می شناخته است)- او را می آورند در حرم مطهر و متوسل می شود. بعد در حرم او را ارجاع می کنند به حضرت حجت. (من الان یادم رفته که گفت در بیداری یا در خواب، ولی بالأخره ارجاعش می کنند) بعد می آید. گفت که آخرهای شب بود، تابستان هم بود و در اتاق باز بود، من در بستر بیدار بودم ولی کسان من همه در حیاط بودند. (اصلا ساکن نجف بود، بعد آمده بود ایران). یک شبحی را دیدم از در وارد شد و از طرف دست راست آمد تا رسید بالای سر من. (مذاکراتی را هم می گفت که بسیاری از آنها یادم نیست.) غرضم اینجاست. گفت لقمه ای به من داد و گفت بگیر بخور. من آن لقمه را خوردم، و این تعبیر او بود (اگر کسی او را می دید می فهمید که چگونه آدمی است که هیچ وقت در حرف او یک سر سوزن کم و زیاد وجود نداشت) گفت لقمه ای خوردم که مانند آن، لذیذ در عمرم نخورده بودم و نخورده ام و این لقمه را خوردم اما همین که خوردم خوردن همان و احساس اینکه رمق به تمام بدنم آمد همان. پا شدم نشستم. بعد بلند شدم رفتم در حیاط. فریاد آنها بلند شد، دیدند مرده زنده شد!
ص: 1510
غرضم این جهت است که همان لقمه ای هم که انسان از نوع لقمه جسمانی (در آنجا) تناول کند، باز از نظر درجه شبیه این نیست و لهذا همیشه تعبیرات دنیایی از رساندن آن معانی اخروی ناقص است.
امیرالمؤمنین می فرماید: «و کل شی ء من الدنیا سماعه اعظم من عیانه و کل شی ء من الاخرة عیانه اعظم من سماعه؛ دنیا هر چه که آدم می شنود، وقتی می بیند، می بیند شنیده اش بزرگتر بوده از آنچه دیده، آخرت بر عکس است، هر چه انسان بشنود، وقتی که ببیند می بیند آنچه که می بیند خیلی بیشتر است از آنچه که شنیده، یعنی با الفاظ دنیا نمی شود آخرت را بیان کرد» (نهج البلاغه، خطبه 114).
قرآن هم روی همین جهت، اول می گوید: «یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب؛ کاسه های زرین و سبوهایی برگرد آنها می گردانند». ما با این تعبیرات آشنا هستیم، ولی برای اینکه کسی خیال نکند که نظیر همینهایی است که ما در مجالس خودمان داریم، بعد می گوید: «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین؛ و در آنجا هرچه دلخواه آنهاست و مایه لذت دیدگان است وجود دارد» (زخرف/71) اشاره به اینکه الفاظ برای افاده آن معنا کوتاه است، همین قدر بدانید که آنچه که نفوس مایل باشند و آنچه که چشم از آن لذت می برد در بهشت هست، دو تعبیر است: مشتهیات نفوس، شهوات نفوس را می گوید، «ما تلذ الاعین» چیزی که چشم از آن لذت می برد، موضوع 'زیبایی' است. زیبایی، خودش یک امر روحی و معنوی است، زیبایی دیگر امر جسمی نیست. آنچه که چشمها از آن لذت و بهجت می برند. دیگر نمی گوییم چی، آنچه که چشم لذت و بهجت می برد. بعضی مفسرین گفته اند 'عین' در اینجا اعم است از عین رأس و عین قلب.
ص: 1511
آنچه که بینش انسان و دیدن انسان از آن لذت می برد، که در یک آیه دیگر در سوره 'الم سجده' خواندیم: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی داند، هیچ نفسی نمی داند که چه چیزها که مایه روشنایی چشمهاست در آنجا پنهان است، یعنی امکان ندارد انسان در این دنیا بفهمد» (سجده/17). اگر یک جنین در رحم می تواند لذات و آلام این دنیا را درک کند، یک انسان دنیایی هم می تواند لذات و آلام آن جهان را درک کند. پس غیر از اینکه تعبیری بیان کنند و بعد بگویند مطلب بالاتر از این حرفهاست راه دیگری نیست.
حدیث نبوی است که: «و فیه ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطرت علی قلب بشر؛ یعنی آنجا چیزهایی است که نمونه اش را نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 44-42
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان حدیث میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی
در قرآن کریم در آیات 70-72 سوره زخرف آمده است: «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ* یُطَافُ عَلَیْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَأَکْوَابٍ وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ* وَتِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ شما با همسرانتان شادمانه داخل بهشت شوید* سینی هایی از طلا و جام هایی در برابر آنان می گردانند و در آنجا آنچه دلها آن را بخواهند و دیدگان را خوش آید (هست) و شما در آن جاودانید* و این است همان بهشتی که به (پاداش) آنچه می کردید میراث یافتید». «و انتم فیها خالدون» عبارت، اول مغایب بود: «یطاف علیهم بصحاف من ذهب»، قبلش هم خطاب بود: «ادخلوا الجنة» وارد بهشت بشوید شما و همسرانتان.
ص: 1512
بعد یکمرتبه آهنگ کلام از خطاب به غیبت می آید، یعنی اول، کلام به این صورت است که مخاطب خود بهشتی ها هستند، بعد یکدفعه مثل اینکه با دیگری سخن گفته می شود، کأنه مردم دیگر بدانید که اوضاع از چه قرار است، «یطاف علیهم بصحاف من ذهب»، کأنه ما داریم برای دیگران توصیف می کنیم، آنها که در آن هستند و می دانند، برای دیگران داریم می گوییم، دو مرتبه خطاب به آنها: «و انتم فیها خالدون». بالاترین لذت روحی همین است که خطاب به آنها برسد که شما برای ابد در اینجا هستید.
«و تلک الجنة التی اورثتموها بما کنتم تعملون» بعد که اعلام جاوید ماندن را از طرف خدای صادق به آنها می دهند که این مژده یک مژده ای است که اگر در آنجا مرگی وجود می داشت هر کسی از همان مژده قالب تهی می کرد وقتی به آنها می گفتند: «و انتم فیها خالدون» آنوقت علت و دلیلش را ذکر می کنند، یعنی ما اینجا قرعه نکشیدیم یک عده را بیاوریم بهشت و یک عده را ببریم جهنم، محصول دار تکلیف و دنیای شماست. «تلک الجنة التی اورثتموها» آن نمی گوید این همان بهشتی است (چون مردم در آنجا با آن آشنا بودند نه با این، او را آن می دانستند، و بعلاوه مقام عالی اش را می خواهد بگوید) آن همان بهشتی است که شما وارثش هستید، وارث این بهشت هستید به موجب اعمال خودتان «بما کنتم تعملون». تکیه به آنها می شود: این اعمال شماست و به موجب اعمال خودتان وارث این بهشت هستید.
من_اب_ع
ص: 1513
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 5 صفحه 45-44
کلی__د واژه ه__ا
قرآن تفسیر بهشت نتیجه اعمال بهشتیان
در قرآن تعبیر وارث 313614538 شدن در چند جا هست، از جمله در سوره مبارکه «قد افلح المؤمنون» تعبیر "ارث" به کار برده شده، می گوید مؤمنین وارث فردوس اند، وارث بهشت هستند. در آیات 1 تا 9 آن سوره می خوانیم: «قد افلح المؤمنون * الذین هم فی صلاتهم خاشعون * و الذین هم عن اللغو معرضون * و الذین هم للزکاة فاعلون * و الذین هم لفروجهم حافظون* الا علی علی ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین * فمن ابتغی وراء ذلک فاولئک هم العادون * و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون * و الذین هم علی صلواتهم یحافظون؛ به راستی که مومنان رستگار شدند. آنان که در نمازشان خاشع اند. و آنان که از بیهوده رویگردانند. و آنان که زکات می پردازند. و کسانی که شرمگاه خود را حفظ می کنند. مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانی که مالک آنها شده اند که در این صورت بر آنان ملامتی نیست. پس کسانی که سوای این را بجویند، آنان حتما متجاوزند. و آنان که امانت ها و پیمان خود را رعایت می کنند. و آنان که بر نمازهایشان محافظت دارند». (مؤمنون/1تا9) بعد می فرماید: «اولئک هم الوارثون * الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون» (مؤمنون/10تا11) اینها هستند که وارث بهشت هستند.
اینجا می فرماید این بهشتی است که وارثش شما هستید. مفسرین در اینجا بحث کرده اند که یعنی چه شما وارث هستید؟ ارث را در کجا می گویند؟ ارث را در جایی می گویند که یک چیزی مال کس دیگر باشد، او برود و آنچه که مال او هست به دیگری منتقل بشود. بعضی گفته اند که این از آن نظر است که هر کسی خانه ای در بهشت دارد، یعنی برای هر کسی جا در بهشت معین شده، ولی آنهایی که به موجب اعمال بد خودشان محروم می مانند و جهنمی می شوند از خانه اصلی خودشان جدا می شوند، آنچه که به آنها داده نشده به اینها داده می شود و اینها وارث آنها می شوند. این خیلی به نظر بعید می آید، چون اصلا تمام بهشت را می گوید شما وارث این بهشت هستید. بعضی گفته اند که اصلا "اورث" مفهوم ارث ندارد، اعطاء است، یعنی این بهشتی است که به شما اعطا شده. این هم بعید به نظر می رسد که با کلمه "ارث" بیان شده باشد. علتش یک چیز دیگر است، چون ما این تعبیر را درباره خود خدا داریم: «انا نحن نرث الارض و من علیها؛ ماییم که زمین را با هر که در آن است به میراث می بریم» (مریم/40).
ص: 1514
این نکته ای است، درست توجه کنید. مالک اصلی همه چیز در حاق واقع، در دنیا و آخرت خداست (در این حرفی نیست) یعنی هیچ وقت خدا چیزی را از ملک خودش خارج نکرده اگر به دیگری داده، و این تعبیر از امیرالمؤمنین است در حدیث توحید صدوق که خداوند تملیک کرده به اشخاص مثلا قوه را، قدرت را، استطاعت را، اما این تملیک معنایش این نیست که از ملک خودش خارج کرده "و هو املک" در عین حال خودش مالکتر است. ما می بینیم که در عین حال، قیامت با دنیا یک تفاوتی دارد. لااقل عالم دنیا عالم حجاب است، یعنی مالکیت خداوند برای ما ظهور ندارد، یعنی ما آنچه که احساس می کنیم اسباب و مسببات ظاهری را می بینیم نه آن حقیقت را، حقیقت را نمی بینیم. اگر کسی حقیقت را الان ببیند باز می بیند مالک همه چیز خداست. اما وقتی که ما وارد قیامت می شویم، می بینیم همه مالکیتها باطل و ضایع شد و همه برگشت به مالک اصلی «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار؛ امروز فرمانروایی از آن کیست؟ از آن خداوند قهار است» (غافر/16).
آن عارف گفت: «الیوم کما...» الان هم همین طور است. بله، از دیده یک نفر آدم عارف الان هم همین طور است، ولی او از دیده کسانی می گوید که چشمشان آنجا باز می شود. آن وقت این مالکیتهای ظاهری همه می میرد، همه باطل می شود، مالکیت حقیقی خداوند ظاهر می شود، خداست که وارث همه چیز است. پس چون این تعبیر "ارث" در مورد خود خدا به کار برده شده است، معنایش ظهور حقیقت است. حال برای آن کسانی که از طریق الوهیت چیزهایی را در آنجا واجد می شوند می گوید: «و تلک الجنة التی اورثتموها» به همان معنا که خدا وارث اینهاست در قیامت، این بندگان وارث هستند، یعنی مالک حقیقی اینها می شوند به مالکیت پروردگار. پس در واقع این جور می خواهد بگوید: ما که مالک همه چیز هستیم، تو هم مالک اینها و بلکه همه چیز هستی.
ص: 1515
یک چیزی نقل می کنند که نامه ای از خداوند به اهل بهشت می رسد: «من الحی القیوم الذی لا یموت الی الحی القیوم الذی لا یموت» ما قیوم واقعی هستیم و تو هم به قیومیت ما اینجا قیوم و مالک واقعی خواهی بود. پس اینجا که تعبیر "ارث" می کند، برای این است که می خواهد بگوید مالکیت شما شأنی از شئون مالکیت خداوند است، همان وراثت الهی که به خداوند می رسد (و) معنایش این است که همه حجابها از بین می رود و حقیقت آشکار می شود، به شما هم می رسد. «تلک الجنة التی اورثتموها بما کنتم تعملون؛ و این همان بهشتی است که به (پاداش) آنچه می کردید وارث آن شده اید» (زخرف/72).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 47-45
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن خدا مؤمن ارث
قرآن در سوره زخرف آیه 77 می فرماید: جهنمیان خطاب می کنند به مالک جهنم «و نادوا یا مالک؛ فریاد می کنند ای مالک»! «لیقض علینا ربک» (دیگر نمی گویند «ربنا») پروردگارت کار ما را تمام کند.
از قرآن کریم چنین استنباط می کنیم که آن موجود و آن ملک و فرشته ای که اختیاردار جهنم است نامش 'مالک' است. این نامگذاری مثل نامگذاریهای دنیا نیست که نامگذاری می کنند تا با همدیگر اشتباه نکنند، نام (در) آنجا یعنی صفت، یعنی حقیقت، غیر از نامگذاری اینجاست (که) به یکی می گوییم 'حسن'، حسن یعنی نیک، ولی ما به او می گوییم 'حسن' نه به اعتبار اینکه نیک است، اسم گذاشته ایم، قرارداد کرده ایم، ممکن است خیلی هم زشت باشد ما به او بگوییم 'حسن'. اسم گذاری است، غیر از این است که صفت و حقیقت باشد.
ص: 1516
در اخبار هم زیاد وارد شده که آن فرشته مأمور جهنم نامش 'مالک' است و متقابلا خادم بهشت نامش 'رضوان' است، و این نکته ای و لطیفه ای دارد. چطور شده که آنجا نگفته اند مالک بهشت، گفته اند 'رضوان'، ولی اینجا گفته اند مالک جهنم؟ این برای آن است که در آنجا سخن، سخن خشنودی و رضای پروردگار است، او باب رضوان الهی است، یعنی آن کسی که از خودخواهی و خودپرستی و مالکیت نفس گذشته و تسلیم امر پروردگار و راضی به رضای پروردگار است، او می شود بهشتی. این 'مالک' که در اینجا گفته می شود، مظهری است از آن خودخواهی های انسان و مالکیت انسان خودش را و خودپرستی های انسان. این است که نام این شده "مالک" و نام آن شده "رضوان".
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 50-49
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن دوزخ
قرآن کریم چه زیبا می فرماید: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ بسوی او سخن پاک بالا می رود و کردار شایسته بالا می بردش» (فاطر/ 10). این آیه به دو گونه قابل تفسیر است و هر دو گونه در کتب تفسیر ذکر شده است: یکی اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک را کردار شایسته بالا می برد، دیگر اینکه سخن پاک و اعتقاد پاک، کردار شایسته را بالا می برد و ملکوتی می سازد. دو تفسیر - که هر دو صحیح است و مانعی ندارد که هر دو مقصود باشد - مجموعا این اصل را بیان می کنند که ایمان در مقبولیت عمل و بالا رفتن عمل بسوی بالا تأثیر دارد و عمل، در سیراب شدن ایمان و بالا رفتن درجه ایمان. این اصل در معارف اسلامی اصل مسلمی است.
ص: 1517
استشهاد ما به این آیه بنابر تفسیر دوم است گو اینکه از نظر ما مانعی ندارد که آیه کریمه در آن واحد ناظر به هر دو معنی باشد. به هر حال اشتباه است اگر بپنداریم اعمال کسانی که ایمان به خدا و قیامت ندارند، به سوی خدا صعود می نماید و وجهه "علیینی" پیدا می کند. اگر به ما بگویند که فلان کس از جاده شمال تهران خارج شد و در جهت شمال چند روز به سفر خود ادامه داد هرگز توقع نداریم که چنین کسی به قم و اصفهان و شیراز برسد، اگر کسی چنین احتمالی بدهد به او می خندیم و می گوییم اگر او می خواست به قم و اصفهان و شیراز برود باید از جاده جنوب تهران خارج شود و ادامه دهد. محال است که کسی به سوی ترکستان برود و به کعبه برسد.
بهشت و جهنم، دو غایت سیر معنوی انسان است. در آن جهان هر کسی خود را در غایت مسیر خود می بیند، یکی بالا است و دیگری پایین، یکی اعلا علیین است و دیگری اسفل سافلین. «ان کتاب الابرار لفی علیین؛ کارنامه نیکان در «علیین» است» (مطففین/ 18). «ان کتاب الفجار لفی سجین؛ مسلما کارنامه بدکاران در «سجین» است» (مطففین/ 7). چگونه ممکن است کسی به سوی مقصدی حرکت نکند و یا به سوی مقصدی ضد آن مقصد حرکت کند و آنگاه به آن مقصد برسد؟! حرکت به سوی علیین، فرع آهنگ و اراده رسیدن به آن است، و آهنگ و اراده، فرع معرفت و اعتقاد از یک طرف، و تمکین و تسلیم از طرف دیگر است. از آنکه به چنین مقصدی اعتقاد ندارد یا تمکین و تسلیم ندارد و بالاخره رغبتی به آن ندارد و به انگیزه رسیدن به آنجا کوچک ترین گامی برنمی دارد چگونه می توان توقع داشت که سر از آنجا در بیاورد؟ بی شک هر راهی به مقصد خودش منتهی می گردد، تا مقصد خدا نباشد به خدا منتهی نمی گردد.
ص: 1518
قرآن کریم می فرماید: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلاها مذموما مدحورا * و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا؛ هر کس (فقط) طالب دنیای نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به آنان که بخواهیم می دهیم، سپس برای وی جهنم را قرار داده ایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن می گردد. و هر کس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانی قرار خواهد گرفت» (اسراء/ 18 و 19). یعنی اگر کسی سطح فکرش از دنیا بالاتر نباشد و هدفی عالی تر از دنیا نداشته باشد، محال است که به هدف عالی اخروی نائل گردد، ولی لطف و کرم ما و خدایی ما ایجاب می کند که از همان هدف دنیایی که خواهان آن است به او بهره ای بدهیم.
در اینجا نکته ای هست: جهان دنیا، جهان طبیعت و ماده است، جهان علل و اسباب است، علل و اسباب دنیوی با هم در تزاحم و جنگند، در این دنیا "قسر" هم وجود دارد، لهذا کسی که هدفش دنیا باشد، تضمینی ندارد که صد در صد به مقصود برسد. تعبیری که قرآن کریم برای تفهیم این نکته انتخاب فرموده این است: "هر قدر بخواهیم، به هر کس بخواهیم می دهیم". ولی آنکس که در نظام روحی خودش هدف عالی تری دارد و دل به هدفهای کوچک نقد نداده است و به سوی هدف الهی گام برمی دارد و با ایمان جلو می رود، البته وی به هدف خواهد رسید زیرا خداوند ارجگزار است، کار نیکی را که تقدیم او گردد می پذیرد و مزد می دهد. در اینجا سعی و کوشش هم شرط شده است زیرا محال است که کسی بی گام برداشتن، راهپیمایی کند و به هدف برسد.
ص: 1519
سپس در آیه بعد می فرماید: «کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک، و ما کان عطاء ربک محظورا؛ ما همه را، هم این گروه را و هم آن گروه را، از فیض پروردگارت مدد می کنیم، فیض پروردگار تو از کسی دریغ نشده است» (اسراء / 20) یعنی ما فیاض علی الاطلاقیم و جهان را مستعد فعالیت ساخته ایم، هر کسی هر تخمی که بپاشد آن را به ثمر می رسانیم، هر کس که به سوی هدفی رهسپار است او را به هدفش می رسانیم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 372
کلی__د واژه ه__ا
قرآن اعمال نتیجه اعمال تفسیر باورها
غیر مسلمانان که موحد و به قیامت معتقدند و برای خدا کار می کنند وضعشان چگونه است؟ در میان اهل کتاب مردمی یافت می شوند که نه مسیح را فرزند خدا می دانند و نه عزیر را، و نه ثنوی و آتش پرستند، نه می گویند «المسیح ابن الله» و نه می گویند «عزیر ابن الله»، و نه می گویند اهریمن خدای بدی ها، به روز رستاخیز هم معتقدند. سرنوشت اعمال آنان چیست؟
در اینجا بحث درباره آن عده از مکتشفین و مخترعین و خدمتگزاران به بشریت که مادی و منکر خدا هستند و طبعا انگیزه های عملی آنها از حدود مادیات فراتر نمی رود نیست، بحث درباره آن نیکوکارانی است که به مبدأ و معاد ایمان دارند و طبعا می توانند در عمل آهنگ بالا کنند و برای مقصدی ماوراء مادیات عمل نمایند. گفته می شود که ادیسون و پاستور از این گونه مردمانند، گفته می شود آنان مردمی مذهبی بوده اند و دارای انگیزه های خداپرستانه بوده اند، یعنی آنان در کارهایشان درست مانند متدینین مسلمان، برای رضای الهی و به انگیزه خدایی اقدام می کرده اند، اینها در حقیقت مسیحیانی هستند که مسیحی نیستند، زیرا اگر مسیحی واقعی باشند و به اصول موجود مسیحیت مؤمن و معتقد باشند، مسیح را خدا می دانستند و طبعا امکان نداشت که موحد واقعی باشند، دانشمندان امروز مسیحی شاید کمتر به خرافات تثلیث معتقد باشند.
ص: 1520
برای پاسخ به این قسمت باید دید ایمان به نبوت و امامت از چه نظر لازم است؟ و چرا باید شرط قبول اعمال باشد؟ به نظر می رسد دخالت ایمان به انبیاء و اولیاء خدا در پذیرش اعمال از دو جهت است: یکی اینکه معرفت آنان برمی گردد به معرفت خدا. در حقیقت شناختن خدا و شؤون او بدون معرفت اولیاء خدا کامل نمی گردد، به عبارت دیگر اینکه: شناختن خدا بطور کامل شناختن مظاهر هدایت و راهنمایی است. دیگر اینکه شناختن مقام نبوت و امامت از این نظر لازم است که بدون معرفت آنان، بدست آوردن برنامه کامل و صحیح ممکن نیست.
همه غیر مسلمانان از نظر مأجور بودن در قبال اعمال خیر، یکسان نیستند، میان غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد نیست و غیر مسلمانی که به خدا و قیامت معتقد هست ولی از موهبت ایمان به نبوت محروم است تفاوت عظیم است. برای دسته اول امکان انجام یک عمل مقبول عند الله نیست ولی برای دسته دوم هست. این دسته ممکن است با شرایطی به بهشت بروند، ولی برای دسته اول ممکن نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 382-378
کلی__د واژه ه__ا
معاد ایمان خدا قیامت اسلام
در مسئله جاوید ماندن مردم در قیامت، در بهشت، در جهنم: «خالدین فیها» برای ابد در بهشت هستند و برای ابد در جهنم هستند، دنبال هر دو دارد: «الا ما شاء» (انعام/128) آنجا این سؤال مطرح شده که بسیار خوب، نسبت به جهنمی ها استثنا درست است، خدا وقتی نخواهد، آنها را بیرون می آورد، ولی نسبت به بهشتی ها چرا گفته «الا ما شاء»؟ جوابش این است که «الا ما شاء» نظر به این ندارد که خلود وجود ندارد. این توهم برای شما پیدا نشود که چون در آنجا خلود هست دیگر به اراده خدا مربوط نیست، خدا بخواهد هست، نخواهد هم هست، نه، خلود قطعا هست، بهشت خالد قطعا هست، اما ما نباید اینطور فکر کنیم که دیگر آنجا قطعا هست، خدا بخواهد و نخواهد هست، کار از کار گذشته، دیگر از دست او کاری ساخته نیست، همین قدر که رفتیم در بهشت دیگر کسی نمی تواند بیرونمان کند، دیگر به خدا ارتباط ندارد، تا اینجا به او مربوط بود، از اینجا به آن طرف، دیگر به او مربوط نیست.
ص: 1521
این است که قرآن می گوید "الا" یعنی آن هم بسته به مشیت الهی است. درست است که مشیت الهی هرگز اقتضا نمی کند بیرون رفتن از بهشت را، ولی اگر به فرض او بخواهد، بهشت هم نخواهد بود. او نمی خواهد که بهشت نباشد، او خواسته است که بهشت باشد ولی باز هم بودن بهشت قائم به مشیت اوست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 5- صفحه 88
کلی__د واژه ه__ا
بهشت ایمان جاودانگی اراده الهی باورها قرآن
در اصول کافی از زراره نقل می کند که گفت: «با برادرم حمران -یا برادر دیگرم بکیر- بر امام باقر (ع) وارد شدیم، من به امام گفتم: ما افراد را با شاقول اندازه می گیریم، هر کس مانند ما شیعه باشد، خواه از اولاد علی و خواه از غیر آنها، با او پیوند دوستی (به عنوان یک مسلمان و اهل نجات) برقرار می کنیم و هر کس با عقیده ما مخالف باشد ما از او (به عنوان یک گمراه و اهل هلاک) تبری می جوییم.
امام فرمود: ای زراره! سخن خدا از سخن تو راست تر است، اگر آنچه تو می گویی درست باشد، پس سخن خدا آنجا که می فرماید: «الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا»؛ «مگر مردان و زنان و کودکان مستضعفی که نمی توانند چاره ای بیندیشند و نه راه به جایی برند» (نساء/98) کجا رفت؟! پس «المرجون لامر الله»؛ «به مشیت خدا وا گذارده شده است» (توبه/106) چه شد؟! آنها که خدا درباره آنها می فرماید: «خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا»؛ «(آنان) کار شایسته و ناشایسته را به هم امیختند» (توبه/102) کجا رفتند؟ اصحاب الاعراف چه شدند؟! «المؤلفة قلوبهم» (توبه/60) چه کسانی هستند و کجایند؟ حماد در روایت خود از زراره درباره این ماجرا نقل می کند که گفت: در این هنگام کار من و امام به مباحثه کشید، فریاد هر دومان بلند شد که هر کس در بیرون در خانه بود می شنید. جمیل بن دراج از زراره در این ماجرا نقل می کند که امام فرمود: ای زراره! حق است بر خدا که گمراهان (نه کافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.»
ص: 1522
ایضا در کافی از امام موسی بن جعفر (ع) روایت می کند که فرمود: «علی (ع) بابی از ابواب هدایت است، هر که از این در داخل شود مؤمن است و هر که از آن خارج شود کافر است و هر کس که نه به این در داخل شود و نه از آن خارج گردد، در زمره طبقه ای است که کارش واگذار به خداست (مرجون لامر الله).» امام در این حدیث، به طبقه ای تصریح می کند که نه در زمره اهل ایمان و تسلیم و اهل نجاتند و نه در زمره اهل انکار و هلاک.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 396-397
کلی__د واژه ه__ا
ایمان کفر مستضعف گمراهی باورها قرآن
در قرآن کریم چیزی در بهشت نام برده شده است به نام "طوبی" که در آن آیه کریمه می خوانیم: «طوبی لهم و حسن ماب؛ پاکیزه ترین (زندگی) و سرانجام نیکو برای آنهاست» (رعد/29)، و چیز دیگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام 'زقوم' که در دو جای قرآن با کلمه 'شجره' نام برده شده است: «شجرت الزقوم؛ درخت زقوم». اینجا هم کلمه 'شجره' است: «ان شجرت الزقوم *طعام الاثیم؛ مسلما درخت زقوم، خوراک گناه پیشه است» (دخان/43و44).
راجع به 'طوبی' در خود قرآن من یادم نیست که تعبیر به 'شجره' شده باشد، شجره طوبی، ولی در اخبار و روایات ما آمده است که طوبی شجره ای است، درختی است و لهذا الان هم در ذهن همه ما به عنوان یک درخت تلقی می شود، می گوییم 'درخت طوبی'. طوبی از همان ماده 'طیب' است که طیب یعنی پاک و پاکیزه. در قرآن بدون آنکه بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، اینقدر بیان شده است که: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس؛ خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است (و) میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند، شاید متوجه شوند»، بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار؛ و مثل گفتار ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد» (ابراهیم/24تا26).
ص: 1523
در آنجا اینچنین تشبیه شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پرمیوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد، نه، درختی است که همیشه میوه ده است (تؤتی اکلها کل حین باذن ربها).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 137-136
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن درخت طوبی عذاب الهی پاداش الهی
فکری پاک و عقیده ای پاک، که مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاک پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند، و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد، و در این زمینه ما اخبار و احادیث زیاد داریم که مثلا آن تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه (است)، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است.
از طرف دیگر ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است و بعد این طور بیان کرده اند که طوبی درختی است که تنه اش در خانه علی بن ابیطالب است و شاخه اش در خانه همه مؤمنین در هر جای دنیا تا روز قیامت، معلوم است که ما در خانه امیرالمؤمنین که الان جزء مسجد حضرت رسول است یک درخت جسمانی نداشته ایم، آنهم درختی که شاخه های آن تا همه جای دنیا کشیده شده باشد الی الابد. معلوم است که مقصود این روایات هم این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد.
ص: 1524
شجره طوبی، درخت ولایت است
بنابراین بهشت محل پاکی و طهارت، و جای طیب و پاکیزه، و مکان ورود پاکان و طیبان است، شجره طوبی در بهشت است. شجره طوبی درختی است که حقیقتش از طهارت و پاکی است. چون «طوبی» از ماده طاب یطیب طیبا مشتق است و معنایش پاک و طیب و پاکیزه خواهد بود. «الذین آمنوا و عملوا الص_الح_ات طوبی لهم و حسن م_اب؛ کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، پاکیزه ترین (زندگی) و سرانجام نیکو برای آنهاست» (رعد/29). پس واقعیت طوبی، همان نزاهت و قداست است، و چون دارای فروع و شاخه هائی است و طهارت و قداست به انواع و اشکالی متحقق میگردد، در آخرت نیز بصورت درختی است که دارای شاخه و فروع نیکو و با ثمر است. و چون اصل درخت طهارت و قداست، ولایت است که از آن هر خوبی و هر خیری مترشح می شود، و بدون ولایت که ناشی از محبت است هیچ چیز دارای ارزش نیست، فلهذا ریشه و اصل این درخت در خانه ولایت است.
این درخت که درخت ولایت است، از معدن ولایت رشد و نمو میکند، و شاخه های آن که طهارت و رحمت، و عافیت، و ایثار، و انفاق، و عبودیت، و عبادت، و جهاد، و نماز، و روزه، و سائر افعال و صفات پسندیده است، همه از این تنه و ریشه منشعب میگردد، و هر شاخه ای از این ریشه نیرو میگیرد و رشد پیدا میکند. و بنا بر همین اصل در «مجمع البیان» مرحوم طبرسی پس از آنکه از بزرگان مفسرین، نه معنی برای کلمه طوبی روایت میکند، معنای دهمین آنرا به معنای درختی گرفته است که ریشه اش در منزل رسول الله (ص) است، و در خانه هر مؤمنی شاخه ای از شاخه های آنست. و گوید این معنی را عبید بن عمیر و وهب و ابو هریره و شهر بن حوشب گفته اند، و شهر بن حوشب مرفوعا از ابو سعید خدری از رسول الله روایت کرده است. و همین معنی از حضرت باقر (ع) مروی است. و سپس گفته است اصل و ریشه درخت طوبی در بهشت، در خانه رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین (ع)، و شاخه هایش در منازل شیعیان است.
ص: 1525
ثعلبی با اسناد خود از کلبی از ابو صالح از ابن عباس روایت کرده است که: «قال: طوبی شجره أصلها فی دار علی (ع) فی الجنه، و فی دار کل مؤمن منها غصن. و رواه أبوبصیر عن أبی عبدالله (ع)، و روی الحاکم أبوالقاسم الحسکانی بإسناده عن موسی بن جعفر علیهما السلام عن أبیه عن ءابآئه علیهم السلام قال: سئل رسول الله صلی الله علیه وءاله وسلم عن طوبی، قال: شجره أصلها فی داری و فرعها علی أهل الجنه. ثم سئل عنها مره أخری فقال: فی دار علی (ع)، فقیل له فی ذلک؛ فقال: إن داری و دار علی فی الجنه بمکان واحد؛ او گفته است: طوبی درختی است که ریشه آن در بهشت، در خانه علی (ع) است، و در خانه هر مؤمنی شاخه ای از آن می باشد. این روایت را ابو بصیر از حضرت صادق (ع) روایت کرده است، لیکن حاکم ابوالقاسم حسکانی با اسناد خود از حضرت موسی بن جعفر (ع) از پدرش از پدرانش علیهم السلام آورده است که: از رسول خدا (ص) درباره طوبی پرسیدند، فرمود: درختی است که ریشه اش در خانه من است، و شاخه هایش بر اهل بهشت پخش شده است. مرتبه دیگری از رسول الله پرسیدند، فرمود: درختی است که ریشه اش در خانه علی (ع) است. و چون از علت اختلاف این دو پاسخ پرسیدند فرمود: خانه من و خانه علی در بهشت در مکان واحدی است» («مجمع البیان» طبع صیدا، مجلد 3، ص 291).
در «تفسیر علی بن ابراهیم» از پدرش از ابن محبوب از علی بن رئاب از ابو عبیده، از حضرت صادق (ع) روایت میکند که: «قال: طوبی شجره فی الجنه فی دار أمیرالمؤمنین (ع). و لیس أحد من شیعته إلا و فی داره غصن من أغصانها و ورقه من أوراقها یستظل تحتها أمه من الامم؛ طوبی درختی است در بهشت، در خانه امیرالمؤمنین (ع) و هیچیک از شیعیان او نیستند مگر آنکه در خانه اش یک شاخه از شاخه هایش، و یا یک برگ از برگهایش می باشد که در زیر سایه آن، امتی از امت ها می آرمند» («تفسیر قمی» طبع سنگی، ص 341).
ص: 1526
و نیز در همین تفسیر از پدرش از ابن ابی عمیر از هشام بن سالم، از حضرت صادق (ع) در خبر معراج روایت کرده است که رسول الله گفتند: سپس من از بیت المعمور خارج شدم، و دراین حال دو نهر به اطاعت من درآمدند؛ یکی از آن دو نهر، کوثر نامیده شد و دیگری رحمت. من از نهر کوثر آشامیدم، و در نهر رحمت غسل کردم. و سپس این دو نهر به انقیاد من بودند تا من داخل بهشت شدم. و چون داخل شدم دیدم که در اطراف و حاشیه های آن، خانه های من و خانه های ازواج من است. و دیدم که خاک آن مانند مشک بود. و دیدم که یک کنیزکی خود را در نهرهای بهشت فرو می برد و با آب شستشو میکند، گفتم: ای خانم تو از برای کیستی؟! گفت: من برای زید بن حارثه هستم. و چون صبح شد من این بشارت را به زید دادم. و دیدم مرغانی را که به مانند و به شکل شتران خراسانی بودند. و دیدم انارهای بهشت را که به اندازه دلوهای بزرگ بودند. و دیدم یک درخت را که اگر پرنده ای را بخواهند به گرداگرد تنه آن به پرواز درآورند، از شدت عظمت و بزرگی آن درخت، هفتصد سال بیشتر طول می کشد. و در بهشت منزلی نبود مگر آنکه شاخه ای از آن درخت در آن بود. من گفتم: ای جبرائیل! این درخت چیست؟! گفت: این درخت طوبی است که خدا می فرماید: «طوبی لهم و حسن م_اب» («تفسیر قمی» ص 374).
و در «خصال» صدوق با سند خود از حضرت باقر (ع) از حضرت امیرالمؤمنین (ع) روایت میکند که فرمودند: طوبی درختی است در بهشت که ریشه آن در خانه رسول الله است، و هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در خانه او شاخه ای از شاخه هایش می باشد. و آن مؤمن هر چه بر دلش بگذراند و بدان میل کند، آن شاخه آنرا برای او می آورد. و اگر یک مرد سوار، با کمال اهتمام و جدیت، در سایه آن درخت صد سال سیر کند، از آن سایه بیرون نمیرود؛ و اگر کلاغی از تنه و بن آن درخت، به طرف بالای آن به پرواز درآید، به آخرین نقطه اعلای آن نمیرسد مگر آنکه از پیری بدنش سپید گردد. آگاه باشید! و در مثل چنین نعمت هایی رغبت کنید. الخبر. («خصال» طبع سنگی، ج 2، ص 82).
ص: 1527
شجره طوبی، مهریه حضرت فاطمه زهرا (س) است
در «تفسیر عیاشی» از عمرو بن شمر از جابر، از حضرت باقر (ع) از پدرش از پدرانش (ع) روایت کرده است که فرمود: روزی از روزها که رسول خدا (ص) نشسته بود ام ایمن وارد شد و در زیر چادر و روپوش خود چیزی داشت. رسول الله فرمود: ای ام ایمن! در زیر روپوش و عبای خود چه داری؟! ام ایمن گفت: ای رسول خدا! فلانه دختر فلانه را تزویج کردند، و بر او نثار کردند، و من مقداری از نثار او را برداشتم. و پس از این ام ایمن گریه کرد. رسول الله فرمود: چرا گریه میکنی؟! ام ایمن گفت: فاطمه را تو تزویج کردی و چیزی بر او نثار نکردی!؟ رسول الله فرمود: گریه مکن! سوگند به آن کسیکه مرا به حق پیامبر بشیر و نذیر قرار داده است، که بر تزویج فاطمه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل در میان هزاران نفر از فرشتگان حضور داشتند، و خداوند به درخت طوبی امر کرد تا از زینت ها و جواهرات و لباس های سندس و استبرق خود، و از در و زمرد و یاقوت و عطر خود بر آنها نثار کرد، و آن فرشتگان بقدری از آن نثارها برداشتند که ندانستند با آن چکار کنند! و خداوند طوبی را به عنوان مهریه فاطمه به فاطمه بخشید؛ و طوبی در خانه علی بن ابی طالب است (تفسیر عیاشی ج 2، ص 211 و212).
و نیز در «تفسیر عیاشی» از ابان بن تغلب وارد است که: رویه و داب رسول الله چنین بود که فاطمه را بسیار می بوسید؛ و عایشه بر این امر رسول خدا را عتاب کرد و گفت: ای رسول خدا! تو زیاد فاطمه را می بوسی! رسول الله فرمود: ویلک! چون مرا به آسمان معراج دادند، جبرئیل مرا از درخت طوبی مرور داد، و از میوه آن به من داد و من خوردم، و خداوند آن را در پشت من تبدیل به نطفه گردانید؛ و چون به زمین فرود آمدم، با خدیجه مواقعه نمودم و به فاطمه آبستن شد. و من هیچگاه فاطمه را نمی بوسم مگر آنکه بوی درخت طوبی را از او استشمام میکنم. («تفسیر عیاشی» ج 2، ص 212).
ص: 1528
و در «تفسیر فرات بن ابراهیم» چهار روایت به سندهای مختلف از رسول الله و یک روایت مفصل از امیرالمؤمنین درباره درخت طوبی ذکر میکند که حاوی تفصیلات و خصوصیات این شجره طیبه است (تفسیر فرات ص 72 و 73؛ و ص 74 و 75).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 138-137-136
محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی ج دهم- قسمت دهم- صفحه 149-143
کلی__د واژه ه__ا
امام علی (ع) ولایت حدیث درخت طوبی تشیع
خداوند در قرآن در سوره دخان می فرماید: «فی جنات و عیون؛ در باغها، در بهشتها و در میان چشمه ها» (دخان/52)، «یلبسون من سندس و استبرق متقابلین؛ از انواع جامه های دیبا، نازک و ستبر می پوشند، روبروی هم می نشینند و از مجالست با یکدیگر لذت می برند» (دخان/53). «کذلک و زوجناهم بحور عین؛ اینچنین و جفت و قرین قرار می دهیم آنها را به سیاه چشمان خوش چشمی، که ممکن است مقصود همان زوجات دنیاشان باشد که شامل حورالعین آخرت هم می شود» (دخان/54). «یدعون فیها بکل فاکهة آمنین؛ می خواهند و می خوانند هر نوع میوه ای را» (دخان/55). باز تکرار می کند در نهایت امن و امان و آرامش به سر می برند.
«لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی ووقاهم عذاب الجحیم» (دخان/56)، در آنجا دیگر مرگ وجود ندارد، دیگر مرگی نمی چشند. برای اهل بهشت تصور اینکه مرگی وجود داشته باشد نهایت ناراحتی است، برای اهل جهنم تصور اینکه مرگی وجود داشته باشد نهایت بشارت است. به اینها وقتی می گویند مرگی نیست، این بزرگترین عذابهاست، به آنها وقتی می گویند دیگر مرگی نیست بزرگترین بشارتهاست. «و وقاهم عذاب الجحیم» خدای آنها آنان را از عذاب جحیم نگهداری کرده است. (از متقین شروع شد که از ماده 'تقوا' و 'وقوا' و 'وقی' و نگهداری است و تقریبا به اینجا ختم می شود که «و وقاهم» خدا هم آنها را نگهداری کرده است).
ص: 1529
انسان تا در دنیا خودش را از آنچه که موجب جهنم است نگه ندارد در آخرت از جهنم نگهداری نمی شود. «فضلا من ربک؛ همه اینها تفضلات پروردگار توست». اهل بهشت هر چه را که دارند فضل پروردگار می بینند «ذلک هو الفوز العظیم؛ و رستگاری بزرگ این است» (دخان/57).
نکته ای را عرض می کنم و آن این است: برای آن گروه از اهل بهشت که اهل معرفت هستند نعمتهای بهشتی از دو جهت نعمت است: یک جهت خود همین نعمت بودن این نعمت، که نعمت برای انسان نعمت است، همین طور که در دنیا هم، قطع نظر از هر چیزی، میوه خوب، غذای خوب، لباس خوب برای انسان نعمت است. چیزی که برای یک شخص صاحبدل بالاتر است، جنبه کرامت بودن و تفضل بودن آن است، یعنی اگر شما یک شخص فوق العاده مورد احترام و محبوبی داشته باشید چنانچه او هدیه ای برای شما بفرستد، اینجا شما دو لذت دارید که یکی از آن دو صد درجه بیشتر از دیگری است، یکی اینکه این مثلا سیبی که او فرستاده است سیب است مثل همه سیبهای دیگر، دیگر اینکه می گویید این سیبی است که فلان کس فرستاده. این دیگر لذت روحی مطلب است. اهل حقیقت نعمتهای بهشتی را که از خدا می خواهند توجهشان به هدیه بودن و فضل بودن آنهاست، به تفضل بودن و کرامت بودن آنهاست، یعنی از این جهت که احساس می کنند آنچه که دارند هدیه محبوبشان است، هدیه خداست، برای آنها هزاران درجه بیشتر لذت بخش است از خود میوه از آن جهت که میوه میوه است. این است که در آخر به این نکته اشاره می کند: «فضلا من ربک» در حالی که این تفضل پروردگار است، و آنها این «فضلا من ربک» را احساس می کنند، درک می کنند که این فضل اوست، استفاده کنید که فضل اوست.
ص: 1530
یک جامه، یک مداد، یک کتاب و هر چیزی را اگر یک شخص مورد احترام و محبوب به انسان داده باشد، اصلا آدم به چشم دیگری به آن نگاه می کند، افتخار دیگری برای او دارد و برای آنها این جهتش مورد نظر است نه آن جهت های ظاهری و جسمانی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 153-151
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا نتیجه اعمال نعمت های الهی بهشت بهشتیان
قرآن هرگز میان آخرت و دنیا تناقض قائل نمی شود. آیا بین دنیا و آخرت تضاد و تناقض هست یا نیست؟ من یک مثلی برایتان عرض می کنم شما ببینید اسمش تضاد است یا تضاد نیست. خود ما مثلی داریم که می گوییم "چونکه صد آمد نود هم پیش ماست". مولوی مثل دیگری ذکر می کند، مثال می زند به قطار شتر، می گوید شما یک وقت هست که طالب و خریدار یک قطار شتر هستید و یک وقت هست که طالب پشم و پشکل شتر هستید. اگر شما طالب پشم و پشکل شتر هستید خوب پشم و پشکل گیرتان می آید ولی دیگر قطار شتر به تبع گیرتان نمی آید، اما اگر کسی برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشکل هم گیرش می آید می گوید:
آخرت قطار اشتردان عمو *** در تبع دنیاش همچون پشک و مو
شما آخرت را بخواهید نه اینکه آخرت را بخواهید تا دنیا را به شما ندهند دنیا هم هست، اما اگر دنیا را بخواهید دیگر آخرت نیست. اگر قطار شتر می خواهی پشم و پشکل هم فراوان است، اما اگر فقط پشم و پشکل می خواهی دیگر قطار شتر گیرت نمی آید، قطار شتر مال دیگران است.
ص: 1531
رابطه دنیا و آخرت
با وجود تفاوتهایی که بین نظام این جهان و نظام آن جهان است، ارتباط این دو جهان در چیست؟ شک نیست که بین دنیا و آخرت، ارتباط نیز برقرار است، ارتباطی بسیار شدید. ارتباط دنیا و آخرت در این حد است که مانند دو بخش از یک عمر، و دو فصل از یک سال اند، در یک فصل باید کاشت و در فصل دیگر باید درو کرد، بلکه اساسا یکی کشت است و دیگری محصول، یکی هسته است و دیگری میوه آن، بهشت و جهنم آخرت در اینجا پدید می آیند. در حدیث است: «ان الجنة قیعان، و ان غراسها سبحان الله، و الحمد لله، و لا اله الا الله، و الله اکبر، و لا حول و لا قوة الا بالله؛ بهشت فعلا صحرائی خالی است بی کشت و زراعت، همانا اذکار "سبحان الله" و "الحمدلله" و "لااله الاالله" و "الله اکبر" و "لاحول ولاقوة الابالله" درختهایی هستند که در اینجا گفته، و در آنجا کاشته می شوند". در احادیث بسیاری به این ارتباط دنیا و آخرت اشاره شده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 137
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 260
کلی__د واژه ه__ا
انسان آخرت ذکر حدیث
عده ای می گویند بهشت باید بدترین جاهای عالم هستی باشد، زیرا بهشت یک وضع یکنواخت دارد و بعلاوه در بهشت همه چیز را انسان دارد و وقتی همه چیز داشته باشد مثل این است که هیچ چیز نداشته باشد. انسان وقتی نداشته باشد بعد تلاش کند و به دست بیاورد آن وقت برایش لذت دارد والا اگر داشته باشد، مثل یک بچه اعیان می شود که از همان لحظه اولی که چشم به دنیا باز می کند موجبات خوشی برایش فراهم است، هیچ چیز برایش تازگی ندارد و چون هیچ چیز برایش تازگی ندارد لذت برایش مفهوم ندارد. برای آن بچه فقیر که پای برهنه در کوچه حرکت کرده یک جفت کفش خیلی لذت دارد. ولی آنکه اصلا برایش پابرهنگی مفهوم نداشته و درد پا برهنگی را احساس نکرده است لذت کفش داشتن را هم هرگز احساس نمی کند.
ص: 1532
ژان ژاک روسو در کتاب امیل می گوید: کسانی که بچه های خود را غرق در نعمتها بزرگ می کنند، آنها را به شکلی بزرگ می کنند که نسبت به لذت هیچ حساسیت ندارند؛ یعنی از موجبات لذت واقعا لذت نمی برند، ولی نسبت به دردها خیلی حساسیت دارند؛ یعنی کوچکترین درد پدرشان را در می آورد.
برعکس؛ بچه هایی که از اول در میان رنجها و سختیها بزرگ شده اند، نسبت به درد، حساسیت ندارند، چون عادت کرده اند؛ یعنی تحمل سختیها برایشان آسان است و بلکه سختی را اصلا حس نمی کنند. در مقابل، کوچکترین موجبات لذت، حداکثر لذت را برایشان ایجاد می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- ص 118-117
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان لذت خوشبختی زندگی
عده ای می گویند که بهشت هم علی القاعده باید از همه جای عالم هستی خسته کننده تر و بی لذت تر باشد، زیرا همه موجبات لذت در آنجا فراهم است و بلکه آنجا می شود یک زندان و بدترین زندانها. قرآن در یک جا گویی دارد به این نکته جواب می دهد، می فرماید: «ان الذین امنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا* خالدین فیها لایبغون عنها حولا؛ بی گمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند باغ های فردوس جای پذیرایی آنهاست. در آن جاودانه خواهند بود و هرگز آرزوی انتقال از آنجا نمی کنند» (کهف/107و108). (در باب بهشت و نعمتهای بهشت است). یعنی اهل بهشت طالب تحول نیستند، یعنی بهشت برایشان خستگی آور نیست، چرا؟ زیرا اگر بهشت مثل یک باغی می بود در دنیا منتها یک باغ جاوید، یعنی همه چیزش دنیا می بود و انسان در انسانیت خودش همان کیفیت دنیایی خودش را می داشت قطعا چنین چیزی بود، یعنی اگر بهشت را در دنیا برای بشری که در دنیاست بسازند و به فرض محال جاودانگی هم به آن بدهند، همین ایراد وارد است، ولی مسأله این است که بهشت برای بهشتی به عنوان انعامی از نعمتهای الهی است، یعنی حتی بهشت جسمانی و لذات جسمانی هم برای او عنوان کرامت الهی را دارد، بدین معنی که یک موجود تا در حدی از عرفان و معرفت نباشد بهشت برای او نمی تواند معنی پیدا کند.
ص: 1533
برای یک نفر بهشتی، آن اساس لذتها این است که الان مهمان خالق خودش هست، بر سر سفره خالق خودش نشسته است، یعنی با آن حقیقت پیوند خورده است که وقتی به آن حقیقت پیوند خورد دیگر مسأله خستگی و تنوع و تحول و از سر کوی او رفتن به جای دیگر معنی ندارد. به عبارت دیگر هر چیزی غیر از خدا و یا آنچه که عنوان کرامت الهی و لطف الهی و عنایت الهی و سفره الهی داشته باشد، آنچه که غیر از خداست، برای انسان نمی تواند مطلوب جاودانه باشد و تنها خداست که برای انسان مطلوب جاودانه است. امکان اینکه در بهشت، انسان حالت دلزدگی، سیری و تنوع خواهی و اینکه " از اینجا بروم جای دیگر " پیدا کند وجود ندارد، در آنجا جای دیگر معنی ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- ص 119-118
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا پاداش الهی
در آیه 46 سوره الرحمن آمده: «و لمن خاف مقام ربه جنتان؛ برای کسانی که مقام پروردگار خود را بترسند دو جنت است، دو بهشت است». تعبیر قرآن کریم این است: کسانی که از مقام پروردگار بترسند. تعبیر این نیست: کسانی که از پروردگار بترسند. "از پروردگار بترسند" یک معنای اعمی است. از چه چیز پروردگار بترسند؟ کسانی که از عقاب پروردگار هم می ترسند باز از پروردگار می ترسند، اما "کسانی که از مقام پروردگار بترسند" (مقام یعنی جایگاه، مرتبه) معنی دیگری دارد و در آن، مفهوم معرفت خوابیده است. کسانی که خدا را می شناسند و مرتبه الوهیت را درک می کنند و چون مرتبه الوهیت را درک می کنند در آنجا احساس عظمت می کنند و در غیر پروردگار (از خود و هر چه هست، ماسوای پروردگار) احساس حقارت می کنند، در واقع کسانی که به عظمت الهی پی می برند و خشیت و خوف آن عظمت، هیبت الهی در دل آنها جا دارد، برای اینها دو بهشت است.
ص: 1534
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 65-64
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان خدا ترس از خدا
بهشت در معاد هم جسمانی است و هم روحانی، و البته برای افرادی که کامل هستند، بهشت جسمانی در مقابل آن نعیم های روحانی ارزشی ندارد، ولی اکثریت مردم (حتی اکثریت صلحا، متقین، زهاد) به آن مقام نرسیده اند که بهشت روحانی را درک کنند و برای آنها بهشت جسمانی ارزش نداشته باشد. اکثر مردم، هم بهشت روحانی دارند و هم بهشت جسمانی. در جهنم هم همین طور است. اقلیتی از مردم اهل نعیم روحانی هستند و اعتنایی به نعیم جسمانی ندارند و اقلیتی هم فقط بهشت جسمانی دارند و از بهشت روحانی نصیبی ندارد. پس به هر حال قطعا ما بهشت جسمانی داریم، یعنی نمی توان آن را انکار و به شکلی تأویل کرد.
بله، اینقدر ما می دانیم که آنچه در آن عالم هست با آنچه در این عالم هست در عین اینکه در جسمانی بودن شریکند تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند؛ یعنی آن عالم عین عالم دنیا و طبیعت نیست، اگر عین عالم دنیا و طبیعت می بود، مثل عالم طبیعت، تکلیف هم در آنجا بود، ولی آنجا تکلیف نیست؛ به دلیل اینکه امکان تکلیف نیست، امکان تغییر دادن وضع و حالت نیست و به قول فلاسفه آنجا عالم قوه نیست، عالم فعلیت محض است. در آنجا مثلا توالد و تناسل نمی تواند وجود داشته باشد، خوردن هست ولی خوردن آنجا با خوردن اینجا فرق می کند. آن لذاتی که از خوردن حاصل می شود هست اما نه مثل خوردن اینجاست که این جور جذب و دفع باشد و در نتیجه مثلا سلامت و بیماری باشد. این گونه چیزها نیست. آن نتیجه ای که از این امر پیدا می شود یعنی لذت خوردن، لذت آشامیدن، لذت جنسی، لذت مصاحبت ها در آنجا وجود دارد ولی با تفاوت هایی که با لذات اینجا هست. البته ما تفاوت ها را نمی توانیم کاملا درک کنیم.
ص: 1535
باید بدانیم که این جنبه های جسمانی در آنجا وجود دارد و البته جنبه های روحانی هم به طریق اولی وجود دارد، چون ما می بینیم قرآن کریم در بسیاری از موارد، نعمت های جسمانی را ذکر می کند: «جنات تجری من تحتها الانهار؛ بهشت هایی که از پای درختانش نهرها جاری است» (توبه/72)، اما بعد از ذکر همه نعمت های جسمانی می فرماید: «و رضوان من الله اکبر؛ و اما بالاتر از همه، خشنودی حق است» (توبه/72).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 70-68
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان جسم روحانیت
خشنودی خدا بزرگترین نعمت است
قرآن درباره بهشتیان می فرماید: «وعد الله المومنین و المومنات جنات تجری من تحتها الانهارخالدین فیها و مساکن طیبه فی جنات عدن و رضوان من الله اکبر ذلک هو الفوز العظیم؛ خداوند به مردان و زنان با ایمان، بهشت هایی را که از پای درختانش نهرها جاری است، که همیشه در آنند و سراهایی پاکیزه در جنات عدن وعده کرده است، ولی رضوان خدا برتر است، این همان کامیابی بزرگ است.» (توبه/ 72) یعنی بعد از این که نعمت های جسمانی در بهشت را ذکر می کند، می فرماید که اما بالاتر از همه خشنودی حق است.
این 'بالاتر از همه' برای چه کسی است؟ آدمی که اساسا در دنیا خدا را نشناخته و از حب خدا و رضای خدا و خشنودی خدا و عبودیت، چیزی درک نکرده او در معاد هم محجوب است: «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخرة اعمی و اضل سبیلا؛ آن که در این دنیا کور باشد در آن دنیا هم کور است و گمراه تر.» (اسراء/ 72) نمی شود انسان در این دنیا کور باشد و در آن دنیا بینا و این چشمی که در این دنیا باز نشده در آن دنیا بینا شود! این رباعی از فخر رازی است. رباعی خیلی خوب و حکیمانه ای است، می گوید:
ص: 1536
ترسم بروم (یعنی بمیرم) عالم جان نادیده *** بیرون روم از جهان، جهان نادیده
در عالم جان چون روم از عالم تن؟ *** در عالم تن عالم جان نادیده
می گوید چطور از عالم تن به عالم جان بروم، در صورتی که در وقتی که در عالم تن هستم عالم جان را هنوز ندیده ام. پس انسان در عالم تن باید عالم جان را ببیند تا وقتی که از عالم تن رفت، در عالم جان راه داشته باشد.
پس خشنودی خدا یک حقیقت خیلی بزرگتری است. یک ذره آن برای این ها ارزش تمام بهشت های جسمانی را دارد. اما همه مردم که به این مطلب نرسیده اند. خیلی از مردم هستند که اگر الان به آنها بگوییم (نه فقط در مقابل بهشت های آن عالم، بلکه در مقابل یک امر کوچکی در همین دنیا) آیا حاضری با مقداری پول خشنودی خدا را بخری، می گوید نه. خشنودی خدا چی هست؟ ممکن است حتی هزار تومان برایش ارزش قایل نباشد. ولی این وجود دارد. برای چه کسانی؟ برای کسانی که در دنیا به آن رسیده اند، چون اگر انسان در دنیا به آن نرسد دیگر آنجا نمی تواند آن را درک کند و بفهمد.
معنای خوف از مقام خداوند
قرآن می فرماید: «و لمن خاف مقام ربه جنتان؛ و برای هرکس که از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ (در بهشت) است.» (الرحمن/ 46) کسی که از مقام پروردگار خودش بترسد یعنی هیبت مقام پروردگار او را بگیرد، تعبیر 'مقام' آمده است. 'مقام' یعنی مرتبه، عظمت؛ خدا را در مقام الوهیت بشناسد، یعنی عظمت الهی را در مقام خود درک کند. آن وقت آن خوف، خوف از عقاب خدا نیست، بلکه خوف از عظمت الهی است، که امام علی (ع) درباره آن فرمود: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم؛ عظمت الهی در چشمشان جلوه کرده است، دیگر ماسوای حق هر چه هست، شامل دنیا و آخرت، همه در نظرشان کوچک است.» (نهج البلاغه/ خطبه 193) تمام دنیا و تمام بهشت و جهنم در نظرشان چیزی نیست؛ یعنی آن کسی که مقام پروردگار را به عظمت الهی درک کرد، دیگر امکان ندارد چیز دیگری در نظرش بزرگ بیاید.
ص: 1537
بطور کلی انسان چنین ساختمانی دارد که بزرگی و کوچکی برایش نسبی است یعنی یک چیز بزرگ است در مقایسه با یک کوچکتر از خودش. همین قدر که آن را با یک شی بزرگتر مقایسه کند، حتی در چشمش کوچک می شود. مثلا ضبط صوت وقتی که در کنار ضبط صوت کوچکتری هست به نظر بزرگ است؛ اما در مقابل یک بزرگتر از خودش به نظر کوچک می آید. یک آدم بلند قد در مقابل مردم دیگر همیشه بلند قد است، وقتی که با بلند قدتر از خودش راه می رود به چشم انسان کوچک می آید. روح انسان هم همین طور است. این اشیا که بزرگ به نظر می رسند در مقایسه با یکدیگر است ولی در مقایسه با مقام که عین عظمت است و عظمت لایتناهی است، هر عظمت دیگر کوچک به نظر می رسد؛ چون هر چه باشد متناهی است و یک متناهی با نامتناهی نسبت ندارد. اگر انسان او را به عظمت شناخت، دیگر چیزی به نظرش بزرگ نمی آید. سعدی در بوستان قطعه ای دارد:
چنین دارم از پیر داننده یاد *** که شوریده ای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نه خورد و نه خفت *** پسر را ملامت نمودند گفت
از آنگه که یارم کس خویش خواند *** دگر با کسم آشنایی نماند
به حقش که تا حق جمالم نمود *** دگر هر چه دیدم خیالم نمود
قرآن در یک جای دیگر هم این تعبیر را دارد که: «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی* فان الجنة هی المأوی؛ اما کسی که از مقام پروردگارش ترسان بود و خویشتن را از هوس ها بازداشت، پس همانا بهشت جایگاه اوست.» (نازعات/ 40-41) آن کسی که از مقام پروردگار بترسد، معنایش هیبت و عظمت است. این خوف، خوفی است بالاتر از آن خوفها، بالاتر از خوف از عقاب است، بلکه خوف از عقاب نوعی غفلت از خداوند است، یعنی خدا را می شناسد و از خدا می ترسد. غیر خدا هر چه هست در نظرش کوچک است. این است که در آیه سوره الرحمن چون فرموده است که برای کسانی که مقام پروردگار را درک می کنند و خوف مقام پروردگار را دارند دو بهشت است، بعضی از مفسرین گفته اند مقصود از دو بهشت یعنی بهشتی روحانی و بهشتی جسمانی.
ص: 1538
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6-صفحه 73-70
کلی__د واژه ه__ا
رضای خدا ترس از خدا بهشتیان قرآن خداشناسی خدا صفات خدا
خداوند در قرآن می فرماید: «ذواتا افنان» (الرحمن/48) این دو بهشت انواعی از نعم دارند. باز توضیح نمی دهد، (می فرماید) "انواعی". در این توضیح ندادن ها عنایتی هست. در علم "بلاغت" می گویند گاهی یک مطلب به تعمد در ابهام گذاشته می شود تا ذهن شنونده به هر راه برود و ضمنا به او بفهمانند که اگر توصیف شود محدود می شود چون هر مقدار توصیف شود ذهن آن را محدود می کند به همان که شنیده. بدان هر چه توصیف کنند، مطلب بیش از مقداری است که بخواهد توصیف شود.
«ذواتا افنان» این دو بهشت دارای انواعی از نعیم هستند این که می گوید "انواعی از نعیم" یعنی محدودش نکن، پس اگر ما بعد هم توصیف کنیم و نمونه هایی را بگوییم که شما با آن نمونه ها آشنا هستید و می توانید آشنا باشید بدانید که محدود به اینها نیست. پس این «ذواتا افنان» مقدمه است برای اینکه ذهن (نعم آن دو بهشت را) محدود نکند.
در یک آیه می فرماید: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین» (سجده/17) هیچ نفسی نمی تواند بداند که چه مایه های روشنایی چشمی در آنجا پنهان است، یعنی حتی توصیفهایی که در قرآن کریم می کنیم به حسب میزان درک بشر است نه اینکه به میزانی است که آنها هستند، آن قابل توصیف نیست. برای یک نفس در دنیا امکان درک آن مطلب وجود ندارد، «فیهما عینان تجریان؛ در آن دو بهشت دو چشمه جریان دارد» (الرحمن/50). باز مفسرین اینجا همین حرف را زده اند. (می فرماید) دو چشمه ای جریان دارد، یعنی چگونه چشمه هایی هست، (قابل توضیح نیست)، همین قدر بدانید دو چشمه ای هست. این "ای" در "دو چشمه ای" باز علامت ابهام است یعنی دیگر وصفش را از ما نخواهید.
ص: 1539
«فیها من کل فاکهة زوجان؛ از هر میوه ای دو نوع وجود دارد» (الرحمن/52). زوجان یعنی "جفت" که مفسرین گفته اند یعنی دو نوع نه یک نوع. باز قرآن شرح نداده است. قهرا همان احتمال می آید که آنجا که گفتیم «جنتان» (دو بهشت است) قهرا میوه های هر بهشتی هم با میوه های بهشت دیگر فرق می کند، میوه های بهشت روحانی، روحانی است و میوه های بهشت جسمانی، جسمانی است.
نعمتهای بهشت جسمانی
از آیه 54 سوره الرحمن به بعد وصف اهل بهشت است یعنی حالت آنها را بیان می کند که بیشتر حالت اهل بهشت جسمانی بیان شده است یعنی این حالات بیشتر با اهل بهشت جسمانی منطبق است: «متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنا الجنتین دان؛ اهل بهشت تکیه می زنند بر فراشها و بر بساطهایی که بطائن آنها (بطانه یعنی آستر، در مقابل ظهاره) از استبرق است.» (الرحمن/54)
استبرق نوعی حریر را می گویند. لفظ استبرق لفظ به اصطلاح عربی الاصل نیست و از زبان دیگر -که ظاهرا زبان فارسی باشد- در زبان عربی وارد شده است و می گویند معرب "ستبرک" است. ستبر همان است که ما می گوییم و به معنی کلفت است. نوعی دیبا را که ضخیمتر بوده است "ستبرک" می گفتند، بعد که به زبان عربی آمده است "استبرق" گفته اند.
«و جنا الجنتین دان»؛ میوه های هر دو بهشت نزدیک است. میوه را از آن جهت که قابل چیدن است می گویند نزدیک است. مقصود این است که در اختیار کامل اهل بهشت قرار دارد یعنی تلاشی (لازم نیست)، مثل دنیا نیست که دار تلاش و کوشش و بذر پاشیدن و بعد عمل آوردن باشد، تابع اراده است، هر طور که بخواهند آن برای آنها حاضر است.
ص: 1540
«فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان»؛ در آنها دلبرانی هست که به همسران خود چشم دوزند که پیش از آنها دست هیچ انس و جنی به آنها نرسیده است (الرحمن/56). اینجا «فیهن» به صورت جمع آورده شده، گفته اند به اعتبار اینکه برای هر فردی، از این بهشتها وجود دارد یعنی در این بهشتها که برای همه افراد وجود دارد، زنانی هستند -به تعبیری که (مترجم) دارد- فروهشته چشم. این "فروهشته چشم" را دو جور می شود (بیان) کرد: یکی اینکه توصیف جسمانی چشم باشد، همین چیزی که ما می گوییم خمارآلود، چشم خمار که چشم خماری خودش نوعی زیبایی است، آن شعر باباطاهر می گوید:
دل عاشق به پیغامی بسازد *** خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافی است *** قناعتگر به بادامی بسازد
بعضی به این معنا گرفته اند. برخی کنایه از کیفیت روحی گرفته اند یعنی زنانی هستند عاشق این مردها و از غیر اینها چشم بسته اند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 75-73
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا وعده الهی نعمت های الهی بهشتیان
در «جامع الاخبار» از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) گفته اند در بهشت بازاری است که در آنجا هیچ خرید و فروشی نیست مگر صورتهائی از مردان و زنان. هر کس میل و اشتهای صورتی را داشته باشد، در آن بازار داخل می شود و در آنجا مجتمع حورالعین است که به صوتی خوش و دلکش چنان می خوانند که خلائق چنان صدائی را نشنیده اند: «نحن الناعمات فلا نبأس أبدا. و نحن الطاعمات فلا نجوع أبدا. و نحن الکاسیات فلا نعری أبدا. و نحن الخالدات فلانموت أبدا. و نحن الراضیات فلا نسخط أبدا. و نحن المقیمات فلا نظعن أبدا. فطوبی لمن کنا له و کان لنا. نحن خیرات حسان؛ أزواجنا أقوام کرام؛ ما همیشه خوش و خرم هستیم و هیچ وقت غصه دار و اندوهگین نمی شویم. و ما پیوسته سیر و شاداب هستیم و هیچ وقت گرسنه نمی گردیم. و ما همیشه با لباس هستیم و هیچگاه عریان نمی شویم. و ما پیوسته و جاودان زنده هستیم و هیچ وقت نمی میریم. و ما همیشه خرسند هستیم و هیچ وقت خشمگین نمی شویم. و ما پیوسته اقامت داریم و هیچ وقت کوچ نمی کنیم. پس خوشا به حال کسی که ما برای او هستیم و او برای ماست. ما زنان نیکو سیرت و نیکو صورت هستیم؛ شوهرهای ما مردمی بزرگوار و کریم می باشند» («جامع الاخبار» فصل 137، ص 202 از طبع سنگی).
ص: 1541
خداوند درباره زنان بهشتی می فرماید: «وعندهم ق_اصرات الطرف عین * کأنهن بیض مکنون؛ و در نزد بندگان مخلصین خدا زنهائی هستند که چشمان خود را فقط بدانها می اندازند و به دیگری نظر ندارند، و آنان سیاه چشم هستند. و به اندازه ای پیکرشان سفید است که گوئی مانند سپیدی تخم مرغهائی است که پوستش کنده نشده و محفوظ مانده است» (الصآفات/48و49). و در سوره نبأ داریم که: «و کواعب أترابا» (نبأ/33). کواعب جمع کاعبه است، و کاعبه دختر نورس را گویند که هنوز پستانهایش بزرگ نشده و کاملا نروئیده است بلکه فقط ته گرفته و شروع به رشد کردن نموده است. و اتراب جمع ترب به معنای مثل و قرین و شبیه است. یعنی حوریه های بهشتی همه یک سن و سال و همه با هم شبیه و نظیر، دختران نورس می باشند. و یا آنکه زنهای مؤمن دنیا که از دنیا میروند همه در بهشت جوان و زیبا و هم سن و نیکو روی و نیکو خوی برای شوهران خود هستند.
در «مجمع البیان» در ذیل آیه «فیهن خیرات حسان»؛ از رسول الله در شب معراج نقل کرده است که حوریه ها از خدا اذن گرفته و به پیامبر سلام کردند و می گفتند: نحن الخالدات فلا نموت، و نحن الناعمات فلا یبأس؛ أزواج رجال کرام؛ ما جاودانه ها ایم که نمی میریم، اندام های ما نرم است و هیچ گاه طراوت و نشاطمان را از دست نمی دهیم، ما همسران مردانی بزرگوار هستیم» («مجمع البیان» مجلد 5، ص 211). و نیز در تفسیر این آیه گفته است که گفته شده است: این زنان همین زنان دنیوی هستند که بر شوهران در بهشت وارد می شوند و از حورالعین جلیل تر و بهتر می باشند. و گفته شده است که: «لسن بذربات، و لا زفرات، و لا نخرات، و لا متطلعات، و لا متسوفات، و لا متسلطات، و لا طماحات، و لا طوافات فی الطرق، و لا یغرن، و لا یؤذین. و قال عقبه بن عبد الغفار: نسآء أهل الجنه یأخذ بعضهن بأیدی بعض و یتغنین بأصوات لم یسمع الخلا´ئق مثلها: نحن الراضیات فلا نسخط، و نحن المقیمات فلا نظعن، و نحن خیرات حسان، حبیبات لازواج کرام» («مجمع البیان» مجلد 5، ص 211).
ص: 1542
ترجمه: «آن زنان یا حوریان، تند گفتار و حاد اللسان نیستند، و نفس کشیدن آنها با صدا نیست، و صدا در بینی نمی اندازند و خرخر نمی کنند، و اهل تفحص و پی جوئی و سردرآوردن از اسرار مردم نیستند، و تقاضای شوهران را پیوسته به تأخیر نمی اندازند، و بر شوهران خود تسلط ندارند، و بسوی برتران از خود -و یا بسوی منازل مردم- نظر نمی اندازند، و در راهها و کوچه ها رفت و آمد ندارند، و بر شوهران در مورد زنهای دیگرشان حمیت و غیرتی اعمال نمی کنند، و آزار و اذیت نمیرسانند. و عقبه بن عبدالغفار گفته است: زنان اهل بهشت دست در دست یکدگر می اندازند و با صوت خوشی که خلائق همانند آن را نشنیده اند تغنی می کنند که: ما پیوسته خوش و خرم هستیم و هیچ وقت خشمناک نمی گردیم، و ما پیوسته مقیم هستیم و کوچ نمی کنیم، و ما در سیرت و اخلاق نیکو و در شکل و شمائل زیبا هستیم، و ما محبان و حبیبان شوهران بزرگ و بزرگوار خود هستیم.»
خداوند در قرآن می فرماید: «فیهن خیرات حسان * فبأی آلاء ربکما تکذبان * لم یطمثهن إنس قبلهم و لا جان * فبأی آلاء ربکما تکذبان* متکئین علی رفرف خضر و عبقری حسان* فبأی آلاء ربکما تکذبان* تبارک اسم ربک ذی الجلال و الإکرام؛ و در آن باغهای بهشتی زنانی هستند نیکو خلق و زیبا. پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟ زنانی که هیچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته (و دوشیزه اند). پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟ این در حالی است که این بهشتیان بر تختهایی تکیه زده اند که با بهترین و زیباترین پارچه های سبز رنگ پوشانده شده. پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟ پر برکت و زوال ناپذیر است نام پروردگار صاحب جلال و جمال تو. (الرحمن/70تا71و74تا78)
ص: 1543
نخست می فرماید: "در این دو بهشت نیز زنانی هستند نیکو خلق و زیبا" زنانی که جمع میان "حسن سیرت" و "حسن صورت" کرده اند، چرا که "خیر" غالبا در مورد صفات نیک و جمال معنوی به کار می رود و "حسن" غالبا در زیبایی و جمال ظاهر. در روایاتی که در تفسیر این آیه وارد شده صفات نیک بسیاری برای همسران بهشتی شمرده شده که می تواند اشاره ای به صفات عالی زنان دنیا نیز باشد، و الگویی برای همه زنان محسوب شود، از جمله خوش زبان بودن، نظافت و پاکی، آزار نرسانیدن، نظری به بیگانگان نداشتن و مانند آن. خلاصه اینکه تمام صفات کمال و جمالی که در یک همسر مطلوب است در آنها جمع است، و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند، و به همین دلیل قرآن در یک تعبیر کوتاه و پر معنی از آنها به عنوان "خیرات حسان" تعبیر کرده است.
آیه بعد می فرماید: هرگز پیش از این جن و انس دیگری با آنها تماس نگرفته، و دوشیزه اند. البته چنان که از آیات دیگر قرآن استفاده می شود زنان و مردانی که در این دنیا همسر یکدیگرند هر گاه هر دو با ایمان و بهشتی باشند در آنجا به هم ملحق می شوند، و با هم در بهترین شرائط و حالات زندگی می کنند (رعد/23 و مؤمن/8). و حتی از روایات استفاده می شود که مقام این زنان برتر از حوریان بهشت است به خاطر عبادات و اعمال صالحی که در این جهان انجام داده اند. در آخرین توصیفی که در این آیات از نعمتهای بهشتی کرده، می گوید: "ساکنان این دو بهشت در حالی هستند که تکیه بر تختهایی زده اند که با بهترین و زیباترین پارچه های سبز رنگ پوشانده شده است."
ص: 1544
قرآن می خواهد بگوید که در عالم آخرت (در) آنچه که مردان از زنان اخروی بهره می برند -اعم از آنکه آن زنان اخروی خیرات حسان دنیا باشند یعنی زنان دنیاشان باشند یا حورالعین ها باشند- تنها مسأله جنسی مطرح نیست، مسأله روحی هم مطرح است، یعنی چه؟ یعنی زنانی هستند عاشق این مردها، دل در گرو این مردها دارند، یعنی یک حالت یگانگی دارند، از غیر اینها چشم بسته اند، «قاصرات الطرف» یعنی چشمشان فقط و فقط به اینها اکتفا کرده است. در چند سوره به این موضوع اشاره شده یکی همین سوره الرحمن: «فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن إنس قبلهم و لا جان؛ در آن باغهای بهشتی زنانی هستند که جز به همسران خود عشق نمی ورزند و هیچ انس و جن پیش از اینها با آنان تماس نگرفته است». (الرحمن/56) و دیگر سوره صافات: «و عندهم قاصرات الطرف عین؛ و نزد آنها همسرانی زیبا چشم است که جز به شوهران خود عشق نمی ورزند». (صافات/48) و دیگر سوره ص: «و عندهم قاصرات الطرف أتراب؛ و نزد آنان همسرانی است که تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند، و همسن و سالند!» (ص/52).
مسأله این نیست که بگوییم قانون عفاف در این دنیاست، آنجا که عفاف نیست، چه مانعی دارد که یک حوریه مال صد نفر باشد؟ قرآن می گوید این حرفها مطرح نیست چون مسأله فقط مسأله ارضاء جنسی نیست، یک امر روحی هم هست و بشر با این نیاز می رود، حال افرادی بالاتر از این مقامها هستند، آنها سر جای خودشان ولی اکثریت مردم این جزء نیازهایشان است.
«لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان» نه یک زن هر جایی که گاهی پیش این، گاهی پیش آن، هیچ انسی و جنی با او تماس پیدا نکرده است. «کانهن الیاقوت و المرجان» (الرحمن/58) گویی در صفا یاقوت یا مروارید هستند یعنی بدنهای اینها این طور با صفاست. «هل جزاء الاحسان الا الاحسان» (الرحمن/60) آیا جزای نیکی جز نیکی خواهد بود؟ یعنی هر کس که در دنیا نیکی کند نیکی می بیند. در ذیل همین (آیه است) که وارد شده است که آیا جزای توحید و «لا اله الا الله» جز بهشت چیز دیگری می تواند باشد؟ «فیهن خیرات حسان» و در آن بهشتها هم زنانی که خیر و نیکو هستند (وجود دارند)، زنان نیکو خصال و نیکو صورت، یعنی نیکو سیرت و نیکو صورت. خیر، حسن معنوی را می گویند و حسن، حسن صوری را. «خیرات حسان» یعنی زنانی که هم از نظر روحی و معنوی خیرند و هم از نظر زیبایی، پس میشود نیکو سیرت و نیکو صورت، هر دو وجود دارد. بعضی مفسرین گفته اند که اینجا اشاره به زنان دنیاست نه حورالعین ها، زنانی از نوع انسان که اهل بهشت و اهل سعادت هستند.
ص: 1545
در قرآن کریم آمده است: «و فرش مرفوعه؛ بساطها و فراشهایی در آنجا وجود دارد عالی، بلند درجه، بلند مرتبه». (واقعه/34) ظاهر "فراش" این است که مقصود همین بساطها و فرشها باشد؛ ولی (در این صورت) همین قدر می گفتند و کلمه عالی و بلند را ذکر نمی کردند. اما این که "عالی" را ذکر کرده است بعضی گفته اند این کنایه است؛ چون "فراش" در زبان عربی به دو معنا گفته می شود: یک معنایش همسر است یعنی زن برای مرد. آنوقت عالی ای که در اینجا آمده، در تفاسیر آمده است یعنی عالی هستند از نظر قدر، اخلاق و فکر، یعنی بعضی انحطاطهای فکری و روحی (خلقی) که در برخی از زنهای دنیا دیده می شود آنجا دیگر وجود ندارد. دیگر زن آنجا آن نقص و عیبی که در زنهای دنیا هست در او نیست، و اینها همان زنهای دنیا هستند که اهل بهشت می شوند ولی منهای نقصهایی که احیانا در زنهای دنیا وجود دارد.
«انا انشأناهن انشاء؛ همانا آن زنان را به آفرینشی نو آفریدیم». (واقعه/35) کأنه ما آنها را انشاء کرده ایم انشاء کردنی. مثل اینکه از نو ساخته می شوند. «فجعلناهن ابکارا؛ و آن ها را دوشیزه قرار دادیم». (واقعه/36) در آنجا بیوه گی وجود ندارد. «عربا اترابا؛ عشق ورزان (به همسر) و هم سن و سالند». (واقعه/37) عرب جمع "عروب" است. عروب، نصاب هم می گوید (یعنی) شوهر دوست، زنی که به شوهر خود عشق بورزد، چون از جمله لذاتی که یک انسان می برد آن صفا و صمیمت و مهر و مودتی است که در ناحیه همسر خودش ببیند (محبوبیت). "اترابا" همه ترب هستند یعنی هم سن و سال و جوان اند، یعنی صحبت از عجوز و پیر در آنجا نیست.
ص: 1546
پیرزنی آمد خدمت پیامبر اکرم (ص) عرض کرد یا رسول الله! دعا کن خدا مرا به بهشت ببرد. پیامبر فرمود: پیرزن که به بهشت نمی رود، در بهشت پیرزنی وجود ندارد. این پیرزن گریه کنان برگشت. عباس عموی پیغمبر او را دید. بعد به حضرت گفت: یا رسول الله! شما به این پیر زن چه فرموده اید؟ فرموده اید پیرزن به بهشت نمی رود؟ فرمود پیرمرد هم نمی رود. او هم دادش بلند شد. بعد پیغمبر اکرم فرمود آنجا که پیری وجود ندارد، همه جوانند. بعد فرمود پیر زن را صدا کنید بیاید. به او بگویید آنجا تو دیگر عجوز نیستی، جوان هستی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- ص 79-77، ص 118-117
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 23- ص: 185-182
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی ج 10- قسمت دهم
کلی__د واژه ه__ا
بهشت حورالعین قرآن انسان خدا همسر زن بهشتیان نعمت های الهی
در آیه 12 سوره واقعه آمده: «و جنت النعیم؛ مقربان در جناتی از نعیم هستند». «جنة نعیم» (واقعه/89) هم ما داریم. اگر «جنة نعیم» فرموده بود، یک بهشت بیشتر نبود. ولی وقتی که «جنات النعیم» می گوید (بهشت هایی از نعیم) از انواعی از بهشت ها را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان می کند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم، بهشت های روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشت های مادی است. آنها اموری است غیر قابل توصیف، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است. اول می فرماید: «فی جنات النعیم» یعنی بهشت های قابل توصیف و بهشت های غیرقابل توصیف، درباره آن بهشت های غیر قابل توصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است» (سجده/17).
ص: 1547
اسامی بهشت های نامبرده شده در قرآن
باید دانست بهشت هائی که در قرآن از آنها نام برده شده است چهار تا است: جنت عدن و جنت فردوس و جنت نعیم و جنت مأوی؛ هم چنان که در روایت وارد است: «قال أبو جعفر علیه السلام: أما الجنان المذکورة فی الکتاب فإنهن جنة عدن، و جنة الفردوس، و جنة نع_ی_م، و جنة المأوی. و إن لله تعالی جنانا محفوفة بهذه الجنان؛ ترجمه: امام باقر علیه السلام: بهشت هایی که در قرآن مطرح اند عبارتند از: بهشت عدن، بهشت فردوس، بهشت نعیم، بهشت ماوی و برای خداوند بهشت هایی دیگر است که با این بهشت ها محاصره شده اند» («علم الیقین » فیض کاشانی، طبع سنگی وزیری، ص 224).
اما جنة النعیم در بسیاری از آیات قرآن نام برده شده است؛ مانند: «والسابقون الس_ابقون * أولئک المقربون * فی جن_ات النعیم؛ پیشی گیرندگان در أعمال صالحه، پیشی گیرندگان در غفران و رحمت خداوند هستند. و ایشانند مقربان خدا که در بهشت های نعیم هستند» (واقعه/10-12). «جنة نعیم» (واقعه/89) هم ما داریم. اگر «جنة نعیم» فرموده بود، یک بهشت بیشتر نبود. ولی وقتی که «جنات النعیم» می گوید (بهشت هایی از نعیم) از انواعی از بهشت ها را مخصوصا برای اهل اخلاص بیان می کند که در آیات سوره رحمن هم خواندیم، بهشت های روحی و معنوی ای که وجود دارد و درجاتی بالاتر از بهشت های مادی است. آنها اموری است غیر قابل توصیف، بر عکس بهشت مادی که قابل توصیف است. اول می فرماید: «فی جنات النعیم» یعنی بهشت های قابل توصیف و بهشت های غیرقابل توصیف درباره آن بهشت های غیر قابل توصیف همین قدر فرموده: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین؛ کسی نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی در آنجا پنهان است» (سجده/17) و مانند: «أیطمع کل امریء منهم أن یدخل جنة نعیم * کلا؛ آیا هر فرد از ایشان چنین طمعی دارد که در بهشت نعیم داخل شود؟ نه، چنین نیست» (المعارج/38-39).
ص: 1548
و اما جنت عدن نیز در بسیاری از آیات قرآن نام آن برده شده است مانند: «و مس_اکن طیبة فی جن_ات عدن ذالک الفوز العظیم؛ و (خداوند شما را داخل میکند) در مسکن های پاک و پاکیزه ای که در بهشت های عدن است؛ و اینست فوز عظیم !» (الصف/12). و اما جنت فردوس در دو جای قرآن نام آن برده شده است؛ اول در سوره کهف: «إن الذین ءامنوا و عملوا الص_الح_ات کانت لهم جن_ات الفردوس نزلا * خ_الدین فیها لا یبغون عنها حولا؛ حقا آن کسانیکه ایمان آورده اند و أعمال صالحه بجای می آورند، برای آنان بهشت های فردوس مهیا و به عنوان پذیرائی و کرامت آنان خواهد بود؛ در آن بهشت ها بطور جاودان می مانند و هیچگونه تغییر و جابجائی از آن را طلب نمی کنند» (107 و108). دوم در سوره مؤمنون: «أولئک هم الوارثون * الذین یرثون الفردوس هم فیها خ_الدون؛ (مؤمنان که چنین و چنانند) ایشانند فقط وارثان؛ آنانکه فردوس را به ارث برند. و ایشان در آن بهشت فردوس بطور جاودان زیست می نمایند» (10و11).
و جنت مأوی نیز در دو مورد از قرآن آمده است؛ اول در سوره سجده: «أما الذین آمنوا و عملوا الص_الح_ات فلهم جن_ات المأوی نزلا بما کانوا یعملون؛ اما آن کسانیکه ایمان آورده اند و اعمال صالحه انجام میدهند، پس برای آنان بهشت های مأوی به عنوان پذیرائی و پاداش کارهائی که در دنیا بجای می آورده اند مهیا و آماده می باشد» (سجده/19) و دوم در سوره نجم: «عند سدرة المنتهی * عندها جنة المأوی؛ در نزد سدرة المنتهی، که آخرین درخت است. و در نزد آن سدرة و درخت، بهشت مأوی است» (نجم/14و15). «باری، جنة الخلد، بهشتی غیر از این بهشت ها نیست که قسیم آنها باشد، بلکه مقسم آنهاست و همانطور که اشاره شد اضافه جنت به خلد برای تحقق معنای جاودانی بهشت است. ولیکن جنة النعیم بهشت ولایت است؛ و هر جا که در قرآن نامی از نعمت برده شده است، مراد ولایت است.
ص: 1549
من_اب_ع
سید محمد حسین حسینی طهرانی- معاد شناسی- ج 10- قسمت دهم- 211-209
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 95-94
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا
در قرآن در آیه 10 سوره فاطر آمده است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ سخن پاک (عقیده پاک) به سوی پروردگار بالا می رود و عمل پاک سخن پاک را بالا می برد» درباره کار خیر (است) که این آیه را دو جور می شود خواند یعنی دو جور می شود ضمیرها را برگرداند و در آن واحد هر دو درست است: یکی این که عمل است که ایمان را تقویت می کند، و این معنا شک ندارد، درست است. به گونه دیگر: سخن پاک بالا می رود و ایمان است که عمل را بالا می برد، یعنی عمل خالص و عمل پاک مشروط به ایمان پاک است. هر دو درست و حتی آیه می تواند در آن واحد شامل هر دوی این ها باشد. قرآن کریم راجع به سخن پاک یعنی عقیده پاک می گوید او بالا می رود، ولی عقیده ناپاک چطور؟ آن را دیگر نمی گوید بالا می رود، می گوید: «اسفل السافلین؛ او در پایین ترین پایین ها است» (تین/ 5)
همین طور که یک جنین هر کارش بکنند نمی تواند عالم بعد از جنین را آن چنان که هست درک کند مگر به وسیله تمثیلات و تشبیهات، ما هم نمی توانیم آن عوالم را که نرفته ایم درست درک کنیم ولی اجمالا از راهنمایی هایی که اولیای دین کرده اند این قدر می فهمیم که عالم بالاتر از این عالم ما وجود دارد و عالم پایین تر از عالم ما وجود دارد. عالم بالاتر از عالم ما عالمی است که عقاید پاک و اعمال خیر به سوی آن بالا می رود. عالم پایین تر از عالم ما عالمی است که افکار ناپاک، نیت های سوء و شر، عقاید سخیف و باطل، عنادها، کبرها، حسادت ها، ریاکاری ها، عجب ها، پلیدی ها، گناه ها، فسق و فجورها این ها همه تجسم پیدا می کنند و به آنجا سرازیر می شوند.
ص: 1550
پس گویی الان که ما در این جا هستیم در وسط دو عالم قرار گرفته ایم که به یک اعتبار یکی بالاست و دیگری پایین، به یک اعتبار یک عالم در راست ما قرار گرفته است یک عالم در چپ ما (نه چپ انسان، چپ کل عالم)، یک عالم در راست این عالم ما، در راست این حیات طبیعی که ما هستیم قرار گرفته است و یکی در چپ این عالم. آن بالا را راست عالم می گویند، و پایین را چپ عالم. آن بالا همان است که آن را بهشت نامیده اند و دار نعیم و سعادت و سرور است، به آنجا ما می رسیم اگر چنین توفیقی پیدا کنیم، آن دیگری که پایین است، تاریک است، تسفل است، رو به پایین رفتن است و در آنجا عذاب و رنج و درد و شقاوت و بدبختی است. آن را عالم پایین یا شمال این عالم می گویند. (شمال یعنی چپ نه شمال در مقابل جنوب. شمال عالم است یعنی چپ عالم است). در مورد آن اولی همیشه تعبیر یا راست است یا بالا و در مورد این دومی تعبیر یا چپ است یا پایین.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 6 صفحه 111-109
کلی__د واژه ه__ا
انسان قرآن ایمان بهشت دوزخ نتیجه اعمال دنیا
توصیف و تصور نعمتهای بهشتی ممکن نیست حتی اگر بگوییم میوه اش مثلا سیب است، سیبش، چگونه سیبی است و چه تفاوتی با سیبهای این دنیا دارد. مثلا این با حسابهای دنیا جور در نمی آید که حریر آنجا حریری است که یک رشته اش به تمام این دنیا می ارزد. این برای فکر ما اصلا قابل تصور نیست برای اینکه حساب آنجا با حساب اینجا متفاوت است، ولی ناچار باید با همین زبان دنیا به ما بگویند. آقای طباطبائی در اصول فلسفه مثل خوبی آورده بودند. البته ایشان درباره خدا این مثال را آورده بودند که چگونه انسان خدا را گاهی با مفاهیم سلبی می شناسد و خیلی چیزها را با مفاهیم سلبی (می شناسد) یعنی اول یک مفهوم ایجابی می آورد ولی بعد با یک مفهوم سلبی می خواهد آن را بفهماند.
ص: 1551
مثلا یک بابای دهاتی که بزرگترین شهری که در عمرش دیده است فرض کنید شهر نیشابور است، به یک کسی که رفته است بزرگترین شهر دنیا مثل نیویورک را با تشکیلات و نظامات آن دیده است می گوید نیویورک چگونه جایی است؟ می گوید 'شهری است اما نه از این شهرها'. او دیگر بیش از این نمی تواند بگوید یعنی نمی شود به او فهماند که این شهر است، آن هم شهر است، ولی تشکیلات و نظاماتی آنجاست که اصلا شباهتی با اینجا ندارد، مگر اینکه بگوید: 'شهری است نه از این شهرها '. با یک مقدار می شود عظمت آن را به او فهماند. راه دیگری نیست که بشود عظمت آن را به او فهماند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 117-116
کلی__د واژه ه__ا
بهشت سید محمدحسین طباطبایی نعمت های الهی
در قرآن کریم آمده است: «و فرش مرفوعة؛ بساطها و فراشهایی در آنجا وجود دارد عالی، بلند درجه، بلند مرتبه» (واقعه/34). ظاهر 'فراش' این است که مقصود همین بساطها و فرشها باشد؛ ولی (در این صورت) همین قدر می گفتند و کلمه عالی و بلند را ذکر نمی کردند. اما این که "عالی" را ذکر کرده است بعضی گفته اند این کنایه است؛ چون 'فراش' در زبان عربی به دو معنا گفته می شود: یک معنایش همسر است یعنی زن برای مرد. آنوقت عالی ای که در اینجا آمده، در تفاسیر آمده است یعنی عالی هستند از نظر قدر، اخلاق و فکر، یعنی بعضی انحطاطهای فکری و روحی (خلقی) که در برخی از زنهای دنیا دیده می شود آنجا دیگر وجود ندارد. دیگر زن آنجا آن نقص و عیبی که در زنهای دنیا هست در او نیست، و اینها همان زنهای دنیا هستند که اهل بهشت می شوند ولی منهای نقصهایی که احیانا در زنهای دنیا وجود دارد.
ص: 1552
«انا انشأناهن انشاء؛ همانا آن زنان را به آفرینشی نو آفریدیم» (واقعه/35). کأنه ما آنها را انشاء کرده ایم انشاء کردنی. مثل اینکه از نو ساخته می شوند. «فجعلناهن ابکارا؛ و آن ها را دوشیزه قرار دادیم» (واقعه/36). در آنجا بیوه گی وجود ندارد. «عربا اترابا؛ عشق ورزان (به همسر) و هم سن و سالند» (واقعه/37). عرب جمع 'عروب' است. عروب، نصاب هم می گوید (یعنی) شوهر دوست، زنی که به شوهر خود عشق بورزد، چون از جمله لذاتی که یک انسان می برد آن صفا و صمیمت و مهر و مودتی است که در ناحیه همسر خودش ببیند (محبوبیت). "اترابا" همه ترب هستند یعنی هم سن و سال و جوان اند، یعنی صحبت از عجوز و پیر در آنجا نیست.
پیرزنی آمد خدمت پیامبر اکرم (ص) (از جمله شوخیهای پیغمبر که نقل کرده اند یکی همین است) عرض کرد یا رسول الله! دعا کن خدا مرا به بهشت ببرد. پیامبر فرمود: پیرزن که به بهشت نمی رود، در بهشت پیرزنی وجود ندارد. این پیرزن گریه کنان برگشت. عباس ابن عبدالمطلب عموی پیغمبر او را دید. بعد به حضرت گفت: یا رسول الله! شما به این پیر زن چه فرموده اید؟ فرموده اید پیرزن به بهشت نمی رود؟ فرمود پیرمرد هم نمی رود. او هم دادش بلند شد. بعد پیغمبر اکرم فرمود آنجا که پیری وجود ندارد، همه جوانند. بعد فرمود پیر زن را صدا کنید بیاید. به او بگویید آنجا تو دیگر عجوز نیستی، جوان هستی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 118-117
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن پیامبر اکرم همسر
ص: 1553
یکی از ایرادهای خیلی مهمی که بعضی ها به اصطلاح خودشان بر بهشت می گیرند این است که می گویند بهشت اگر همین طوری که قرآن کریم می گوید حقیقت داشته باشد، جای خستگی آوری است، چون انسان باید جایی باشد که یک مقدار داشته باشد، یک مقدار نداشته باشد و به دنبال آنچه که ندارد برود، این جور است که آدم خوش است. یکدفعه انسان در یک محیطی قرار می گیرد که در آن محیط همه چیز را دارد. آنوقت تازه می شود مثل بچه های اعیان و اشراف این دنیا که به قول روسو از همه مردم دیگر از لذت محرومترند، برای اینکه صبح می کند در حالی که تمام وسایل را برای خودش فراهم می بیند، چیزی که نداشته باشد و آرزویش را داشته باشد و بعد به آن برسد و خوشحال بشود ندارد. آن بچه فقیر کفش ندارد، پای لخت خیلی راه رفته، یک جفت کفش که پیدا می کند تا چند شبانه روز آنچنان غرق در وجود و شعف است که حد ندارد. اما آن بچه اشراف و بچه اعیانی که تا چشم باز کرده انواع کفشها را جلوی خودش دیده، هیچ وقت این نداری را احساس نکرده است، لذت کفش داشتن را هیچ وقت احساس نمی کند، لذت لباس نو را احساس نمی کند، لذت اتومبیل سواری، هواپیما سواری را احساس نمی کند، چون هر چه را که فکر کند از همان روز اول داشته است.
این است که زندگیهای اینها زندگیهای کسالت آور می شود. می گویند تازه بهشت می شود مثل زندگی اشراف زاده ها، یک زندگی ای که از اولی که آدم پایش را آنجا می گذارد می بیند همه چیز فراهم است "«فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین؛ آنجا هر چه که نفوس بخواهد و هر چه که چشم لذت ببرد وجود دارد» (زخرف/71)"، تازه می شود زندگی خستگی آور.
ص: 1554
جوابش این است که اگر آنچه که در بهشت هست از نوع آن چیزهایی است که در دنیا هست، مطلب از همین قرار است، یعنی اگر از نوع چیزهایی است که با مطلوب واقعی انسان سنخیت ندارد خستگی آور است، ولی دلیل ندارد انسان به چیزی برسد که آن چیز یا عین خواسته نهایی اوست یا پیوندی با خواسته نهایی او دارد (مثل جنبه کرامت اللهی) و از آن خسته شود. انسان به سوی آن هدفی که واقعا می رود، معنی ندارد وقتی که به آن می رسد از هدف خودش تنفر پیدا کند. از چیزی تنفر پیدا می کند که هدفش نیست. قرآن هم ظاهرا برای همین نکته بوده است که این تعبیر را درباره بهشت می کند: «لایبغون عنها حولا؛ از آن جا انتقال نطلبند» (کهف/108) یعنی برعکس نعمتهای دنیا که آدم وقتی داشته باشد خسته می شود، طالب تحول و تغییر و تجدد می شود و می گوید: «لکل جدید لذة»، آنجا دیگر بحث «لکل جدید لذة» مطرح نیست و تحول و تغییر و خستگی و دلزدگی در آنجا وجود ندارد. به هر حال این مسأله، مسأله بسیار جالب توجهی است.
در انسان همین استعداد بی نهایت بزرگ بودن یا آرزوی کمال بی نهایت را داشتن وجود دارد، اعم از اینکه شما این را به صورت آرزوهای پراکنده در نظر بگیرید یا بگویید نه، انسان در عمق شعور و عمق باطن خودش آرزوی کمال بی نهایت را دارد. عجیب بودن انسان این است: انسان در عمق شعور خودش غیر از خدا (که کمال مطلق است) هیچ چیز را نمی خواهد و این انسان به هیچ محدودی راضی نمی شود، و این گنجایش یک گنجایش فوق العاده ای است که با حسابهای مادی هرگز جور درنمی آید. حالا اگر ما تحلیل فرضی قدما را قبول کنیم، این طور تحلیل فرضی می کنند، می گویند: این انسان فلان چیز را می خواهد، ما به او می دهیم، خسته می شود یا نه؟ بله. یک چیز دیگر می دهیم. از آن خسته می شود یا نه؟ بله. یک چیز دیگر و... خسته می شود. ولی اگر به انسان چیزی بدهیم که ماورای آن دیگر چیزی نیست و آن همه چیز است، آن را داشته باشد همه چیز را دارد، باز هم خسته می شود؟ نه، خسته نمی شود.
ص: 1555
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 171-170
کلی__د واژه ه__ا
بهشت کمال انسان خدا
قرآن در مورد قیامت می گوید: «لایبغون عنها حولا» (کهف/108) چون این توهم در ذهن اشخاص پیدا می شود که حالا ما بهشتها رفتیم، بهشت برای انسان یک سال، دو سال، ده سال، صد سال، هزار سال لذت داشته باشد، بعد عادی می شود، وقتی عادی شد دیگر خستگی آور می شود «و انسان می گوید» عجب جای ملالت آور و خستگی آوری است! قرآن می گوید: «لایبغون عنها حولا» غصه این را نخورید، اگر کسی آنجا بیاید دیگر تحول از آنجا را نمی خواهد.
در اینجا راز مطلب را بهتر روشن می کند، می گوید: سر مطلب این است که مهماندارش خداست. محال است انسان از خدا بیزار شود و غیر او را بخواهد. از هر چیزی بیزاری پیدا می شود برای اینکه انسان می خواهد به خدا برسد، همین قدر که یک ارتباط و اتصالی به او پیدا کرد، آن وقت ارزش بهشت برای او این نیست که آنجا خوردن و پوشیدن و لذت جنسی هست، ارزشش این است که سفره کرامت و پذیرایی اوست، حس می کند و تا ابد هم حس می کند که دارد به دست او پذیرایی می شود. این دیگر خستگی آور نیست. «قد احسن الله له رزقا؛ خداست که برای او رزق و روزی را نیکو گردانیده است» (طلاق/11). این همان مقام رضوان الهی است که اگر کسی به مقام رضوان الهی برسد، به مقامی که خدا از او راضی باشد و او به مقام رضای پروردگار برسد، برای او تنها چیزی که هدف و مقصد است رضوان پروردگار است، که در آیات متعدد قرآن روی این موضوع تکیه شده است «و رضوان من الله اکبر» (توبه/72).
ص: 1556
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 60 و 61
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان خدا قرآن
افرادی هستند که بهشت آنها (چون ما جنات داریم و یک بهشت نیست) بهشتی است که شاید تا ابد به سفره مادی بهشت توجه هم نکنند. آنها حسابشان حساب دیگری است. «یا ایتها النفس المطمئنه * ارجعی الی ربک راضیه مرضیه* فادخلی فی عبادی* و ادخلی جنتی» (فجر/27تا30) ای آن نفس انسان (یا ای نفس آن انسان) که به مقام اطمینان نائل شده است. اطمینان یعنی مقام آرامش. انسان به هر مطلوبی که برسد قرار نمی گیرد و جاذبه تبدیل به دافعه می شود. قرآن در آیه ای تصریح کرده است: «الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب» (رعد/28). "بذکرالله" را که مقدم داشته (می گویند: تقدیم ما هو حقه التاخیر یفید الحصر) یعنی ای بشر بدان جز به یک چیز آرامش برقرار نمی شود، اگر تمام این دنیا را به بشر بدهند، هیچ چیز باقی نماند، ملک زمین، ملک همه آسمان، ملک لایتناهی، باور نکن که بشر به آرامش برسد، فقط با خداست که انسان به آرامش می رسد. در آن آیه می فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه» ای نفسی که به مقام آرامش رسیده ای، یعنی ای نفس به خدا رسیده «ارجعی الی ربک» بازگرد به سوی پروردگارت (یعنی برای تو دیگر کوچکترین عایق و مانعی در کار نیست، آزاد مطلقی از همه ما سوی) در حالی که رابطه تو با پروردگار رابطه رضای طرفینی است.
(تعبیر عجیبی است. خدا برای این بنده چقدر حساب باز کرده است!) ما و تو دیگر از همدیگر راضی هستیم، تو از ما راضی و ما از تو راضی. "راضیه" یعنی تو از ما راضی "مرضیه" ما از تو راضی. دیگر حالا بنده و خدا به جایی رسیده اند که... رضا به معنی پسندیدن است: من تو را پسندیدم، تو مرا پسندیدی، کار تمام است.
ص: 1557
«فادخلی فی عبادی» (این هم جمله عجیبی است) پس داخل شو در زمره بندگان من. بعد از آنکه به مقام نفس مطمئنه رسیده ای و به مقام "راضیه مرضیه" رسیده ای، حالا داخل شو در عباد من. مگر قبلش داخل در عباد او نبوده است؟ چرا، قبلش هم داخل در عباد بوده است، ولی اینجا "عبادی" یک گروه خاص را می گوید. بندگان من یعنی آنهایی که از بندگی غیر از من به کلی آزادند. گروه خاص را می گوید، والا قبلش هم داخل در بندگان بود. بندگان من، آنهایی که فقط بنده من اند، نه بنده دنیا و حتی نه بنده آخرت، نه بنده هوای نفس، نه بنده نعمت، نه بنده بهشت و جهنم، فقط و فقط بنده من اند. «و ادخلی جنتی» و به بهشت من داخل شو (این "بهشت من" یک بهشت دیگری است که پای هر کس به آنجا نمی رسد).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 61 تا 63
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا بندگی
قرآن یک صراحت فوق العاده عجیبی در مساله تجسم اعمال دارد. صراحت قرآن به این صورت است که می گوید تمام اعمالی که انسان در دنیا انجام می دهد، چه خوب و چه بد، که انسان فکر می کند که از عمل خودش گذشته و رد شده (من امروز در اینجا قرار دارم، فلان عمل را، خوب یا بد، چند سال پیش انجام داده ام، چقدر فاصله دارد! قرآن می گوید این جور نیست) تمام آن اعمال را ما تحویل می گیریم، در نزد ما همه آنها محفوظ است. تو یک روز برمی گردی، یک وقت می بینی گذشته و آینده ات به یکدیگر متصل شد، عین اعمال خودت را حاضر و آماده می بینی. جزا به خود اعمال است. این در دنیاست که جزا یک چیز است و عمل چیز دیگر. این در دنیاست که عمل یک چیز است و پاداش چیز دیگر. در دنیا فرض کنید بچه کار خوبی می کند، مثلا نمره خوبی از مدرسه آورده است، پدر به او پاداش می دهد، مثلا یک دوچرخه برایش می خرد. ولی دوچرخه یک چیز است، نمره آوردن چیز دیگر. اما در آن دنیا مساله از این قبیل نیست.
ص: 1558
قرآن می گوید: «انما تجزون ما کنتم تعملون؛ بدانچه می کردید مجازات می شوید». (تحریم/7) و (طور/16) همین نفس عمل شما پاداشی است که خدمتتان تقدیم می شود. قرآن در (کهف/49) می گوید «و وجدوا ما عملوا حاضرا» آنجا تمام اعمال خودشان را حاضر می یابند، خود اعمالشان را حاضر می بینند، با نفس اعمال خودشان روبرو می شوند نه با چیز دیگر. «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا؛ روزی که هر کس هر آنچه از نیک و بد کرده است حاضر می یابد و آرزو می کند کاش میان او و کار بدش فاصله ای دور بود» (آل عمران/30).
مثلا، اینکه قرآن می گوید که در این جهان "خود و خاندانتان را از آن آتشی که آتشگیره اش انسان و سنگ است حفظ کنید" نه خیال کنید یک آتش افروخته ای از بیرون بر انسان وارد می شود، زغال سنگ آورده اند، کنده و هیزم آورده اند (مثل نمرود که می خواست ابراهیم (ع) را بسوزاند)، اول یک دنیایی از آتش به وجود آورده اند، آن وقت انسانها را می اندازند در آتشهایی که بیگانه از وجود آنها هستند تا اینها را بسوزاند. اگر چنین چیزی بود خدا هیچ وقت انسان را نمی سوزاند، بلکه آتشهایی که آن آتشها هم خود شما هستید و ماده قابل احتراق همین خود شما هستید نه چیز دیگر. کما اینکه بهشت هم همین طور است، در بهشت هم هیچ چیز را از بیرون نمی آورند، نه حورش، نه قصورش، نه درختهایش، نه آبهایش، نه شیرهایش و نه هر چیز دیگر، پیغمبر (ص) فرمود همه اینها همان تجسم یافته اعمال خود شما هستند.
ص: 1559
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 93 تا 95
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان اعمال نتیجه اعمال
در هنگام ارتحال و مرگ که انسان آماده کوچ کردن است به او یک محک میزنند که خوبیها از بدیها جدا شود. همینکه به نقطه مرگ رسید و اختیار و اراده دنیویه را از دست داد، در آنجا مواجه میشود با یک عالم خیر محض یا شر محض؛ یا مسلما راه بهشت را در پیش دارد، یا راه جهنم را؛ و دیگر تردید و اختلاط بعد از عالم مرگ معنی ندارد. با آن محک الهی خوبیهای هر کس به سمت عالم خوبیها میرود، و بدیهای هر کس به سمت عالم بدیها. آن عالم، عالم ظهور و بروز مخفیات است و عالم کشف باطن هاست؛ باطنهای خوب به بهشت میرود و باطن های بد به جهنم. و این خلط و آمیزش که بین خوبیها و بدیهاست از بین میرود، آنجا خوب ها با هم هستند و بدها با هم؛ تجزیه میکنند، عینا مانند تجزیه آب که بر اثر عبور یک جرقه الکتریکی به دو گاز مختلف الهویه منقسم میگردد. آن دو گاز از هم جدا نیستند ولی با شرائط مخصوص بر اثر جرقه از هم جدا شده، یک گاز به یک طرف و دیگری که در هویت و جنس با آن تفاوت دارد در طرف دیگر میرود.
شخصی در دنیا بسیار زیباست، ولی ظاهرش آلوده است، لباسش کثیف است، بدنش کثیف است، صورتش قیر اندود است؛ چون شکل و شمایل واقعی او زیباست، باید او را شستشو دهند، لباسش را عوض کنند، او را به حمام ببرند، چرک و کدورت را از او بزدایند تا واقعیتش مشخص گردد. اشخاصی هستند زشت و قبیح المنظر، ولی با آرایش هائی خود را زینت کرده اند و به جای زیبا رویان خود را جا زده اند؛ آنها را هم میبرند به حمام، آرایش ها را می شویند و آن شکل واقعی خودش را نشان میدهد و سپس به او میگویند: برو به سراغ افرادی که همطراز و همقطاران تواند.
ص: 1560
اصل بهشت، طهارت است و پاکی؛ و اصل جهنم، قذارت است و آلودگی. مؤمن که میخواهد رهسپار بهشت گردد، حتما باید جنبه های عارضی ظلمانی خود را رها کند و برود وگرنه قادر بر رفتن نیست؛ و کافر که میخواهد به جهنم حرکت کند، حتما باید جنبه های عارضی نورانی خود را رها کند و گرنه تمکن از رفتن بدان صوب را ندارد. یک نکته دیگر ذکرش مهم و قابل توجه است و آن اینکه آنکه باطنش زیبا و جمیل است و بواسطه ایمان واقعی به خدا و تقوی و کردار نیکو پیوسته این باطن را خرم و زنده نگاه می دارد؛ عمل زشتی که از او سر میزند، واقعا زشت نیست، صورت زشتی دارد و بس. چون باطن نیکوی او این عمل را نمی پذیرد و به خود قبول نمی کند و راه نمی دهد؛ اگر یک عملی از روی غضب یا شهوت خود آگاه یا ناخودآگاه از او سر زده است، پیوسته آن باطن این عمل را از خود میراند و دورباش میزند. و شخص متعدی و متجاوز که گرایش باطن او به دنیاست و آن باطن با کردار ناشایسته خود فاسد و عفن شده است، هر چند کار خوبی از او سر زند؛ آن کار، کار خوب نیست، ظاهرش خوب است، ولی باطن او به او اجازه کار خوب نمی دهد و پیوسته آن باطن این عمل خوب را از خود دور میکند و نمی پذیرد. و اگر عمل خوب مرد کثیف الذات در منطق خرد و واقع تجزیه و تحلیل شود، بالاخره بوی ریا و خودنمائی و داعی صیت و آوازه و سمعه از او به مشام میرسد.
ص: 1561
در موقعی که انسان میخواهد از دنیا برود، و خداوندی که حق است میخواهد هر موجودی را به اصل خود برگرداند، ملکوت را به ملکوت ببرد، علیین را به علیین، و سجین را به سجین، عالم حق و حقیقت را ظاهر کرده و پرده اعتبار را بر کنار زده، بهشتی ها را به بهشت و هر کدام را در درجات خاص خود قرار دهد، و جهنمی ها را به جهنم و هر کدام را در درکات خاص خود بگذارد؛ در آنجا با محک ملکوتی و جرقه الکتریکی ربانی انسان را تجزیه میکند، خوبیها یکطرف و بدیها به طرف دیگر میروند. خوبیهای عارضی بسوی خوبیهای ذاتی میرود، و بدیهای عارضی بسوی بدیهای ذاتی؛ «یقدم قومه یوم القی_'مة فأوردهم النار» (هود/98)؛ و مفادش آن است که فرعون در روز قیامت در جلو حرکت میکند و پیروان او در عقب او و همه را داخل آتش میکند.
و در سوره انفال میفرماید: «لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه و علی ' بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فی جهنم أولئک هم الخ_اسرون»؛ «خداوند ماده پلید را از ماده پاک جدا میکند، و آن ماده خبیث را بروی هم انباشته میکند و بعضی را روی بعضی قرار میدهد، چون همه یکجا جمع شدند یکمرتبه آنها را در آتش جهنم قرار میدهد؛ چنین افرادی زیان کارانند» (انفال/37). و از آنطرف نیز بالملازمه، ماده طیب و پاک را بروی هم انباشته میکند و چون همگی یکجا مجتمع شدند، یکمرتبه همه وارد بهشت میگردند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 117-112
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مرگ روح نفس دوزخ خیر شر اثبات معاد
ص: 1562
از جمله آیاتی که بر وجود بهشت و جهنم و ثواب و عقاب در دوزخ اشاره دارد، آیات یکصد و پنجم تا یکصد و هشتم، از سوره هود می باشد که می فرماید: «روزی میرسد که هیچ صاحب نفس و جانداری بدون اذن خدا نمی تواند تکلم کند؛ و در آن روز مردم به دو گروه سعید و شقی قسمت میشوند. اما آن کسانیکه شقی و بد عاقبتند، آنان در آتش خواهند بود و زفیر و شهیق آتش که همان شعله های فروزان و لهیب و زبانه های افروخته آنست آنانرا فرا خواهد گرفت. (و ممکن است گفته شود که زفیر و شهیق جهنم، از خود جهنمیان است چنانکه لفظ لهم بر آن دلالت دارد) آنان در میان آتش تا هنگامیکه آسمان و زمین بر پاست جاودانه زیست خواهند نمود مگر اینکه پروردگار تو بخواهد؛ و حقا که پروردگار تو به هر کاری که اراده کند تواناست. و اما آن کسانیکه سعید و پیروزند، آنان در بهشت خواهند بود و در آنجا تا هنگامیکه آسمان و زمین بر پاست مخلد و جاوید خواهند بود مگر آنکه پروردگار تو بخواهد؛ و این عطای غیر مقطوعی است که به آنان خواهد رسید».
علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش گوید: این آیات راجع به برزخ است، قبل از بر پا شدن قیامت. خلود در آتش، خلود در آتش دنیاست تا وقتیکه آسمانها و زمین هستند؛ و خلود در بهشت، یعنی بهشت دنیوی که ارواح مؤمنان بدانجا انتقال می یابند و مراد از غیر مقطوع بودن عطای بهشتیان، آنستکه این بهشت برزخی متصل میشود به بهشت قیامتی. و این آیات رد کسانی است که عذاب قبر را منکرند، و عقاب و ثواب را در برزخ دنیا قبل از قیام قیامت قبول ندارند (تفسیر علی بن ابراهیم، طبع سنگی 1313، ص 315-314).
ص: 1563
و همانطور که در کلام این مرد بزرگ ظاهر است مراد از بهشت و جهنم دنیوی، بهشت و جهنم برزخی است؛ و چون عالم برزخ از تتمه عالم دنیاست و در آنجا از صورت و کم و کیف وجود دارد لذا از آن به دنیا نیز تعبیر کنند. و نیز علی بن إبراهیم قمی در مقدمه تفسیرش در رد کسانیکه انکار ثواب و عقاب را می نمایند، می افزاید که این آیات دلالت دارد بر آنکه عذاب آنها مقرون به دوام آسمانها و زمین است، و این راجع به برزخ دنیاست چون وقتی قیامت برپا گردد آسمانها و زمین دگرگون میشوند.
و دیگر، گفتار خدای تعالی: «النار یعرضون علیها غدوا و عشیا؛ هر صبح و شام بر آتش عرضه می شوند» (غافر/46). چون غدو و عشی، که همان چاشتگاه و شبانگاه است که مشرکین را عرضه بر آتش میدارند، در دار دنیا و عالم برزخ است؛ و اما در قیامت، دیگر چاشتگاه و شبانگاهی وجود ندارد.
و دیگر، گفتار خدای تعالی: «و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا؛ و صبح و شام روزیشان در آنجا برقرار است» (مریم/62). چون بکرة و عشی _ که به معنای صبح و شب است و در آن هنگام روزی بهشتیان به آنها میرسد _ در عالم بهشت دنیا و برزخ است، که ارواح مؤمنین بدانجا منتقل میشوند، و اما در بهشت های خلد، در آنجا صبح و شبی وجود ندارد.
و دیگر، گفتار خدای تعالی: «و من ورآئهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند» (المؤمنون/100). چون این آیه راجع به عذاب و ثواب برزخ است، و حضرت صادق (ع) گفته اند: مراد از برزخ، قبر است که در آنجا _ که بین دنیا و آخرت است _ ثواب و عذاب به اهلش میرسد. و دلیل بر این مدعی همچنین قول ایشان است که فرمود: «و الله ما نخاف علیکم إلا البرزخ؛ سوگند به خدا که ما بر شما نگران نیستیم مگر از عالم برزخ» (و اما در قیامت چون در آنجا شفاعت بدست ماست پس ما اولی هستیم به شفاعت نمودن از شما)».
ص: 1564
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 240-237
کلی__د واژه ه__ا
بهشت شفاعت برزخ دوزخ گناهکار
قرآن کریم در سوره حدید آیات 12 و 19 می فرماید: «یوم تری المؤمنین والمؤمن_ات یسعی نورهم بین أیدیهم و بأیم_انهم بشرhکم الیوم جن_ات تجری من تحتها الأنه_ار خ_الدین فیها ذلک هو الفوز العظیم. تا میرسد به این آیه شریفه: «والذین آمنوا بالله و رسله أول_ئک هم الصدیقون والشهدآء عند ربهم لهم أجرهم و نورهم؛ در روز بازپسین می بینی تو ای پیغمبر که نور مردهای مؤمن و زنان مؤمنه در پیشاپیش آنها حرکت میکند، و از طرف راستشان در حرکت است. و برای آنها بشارت است که امروز در بهشت هائی که در زمین آن نهرهائی جاری است جاودانه سکونت خواهید نمود و این فوز و کامیابی بزرگی است. و آن کسانی که به خدا و رسول او ایمان آورده اند آنان از صدیقان و شاهدان در نزد پروردگارشان می باشند که از برای آنهاست پاداش و مزد آنان و نور آنان».
مراد از نور که در پیشاپیش آنان حرکت میکند و از طرف راست که ناحیه سعادت است به آنها میرسد، امامان آنها هستند که بوسیله و به سبب آن نور راه را پیدا میکنند؛ و هر عمل خیری که در دنیا انجام میدهند در پرتو آن نور انجام میدهند. پس ائمه ای که از جانب راستند اهل رحمت و مکرمت و فضل و سعادت و نور هستند، و ائمه ای که از جانب چپ هستند اهل ظلمت و نکبت و ذلت و گرفتاری و نابینائی؛ یک دسته از آن طرف میروند به جانب سعادت، اصحاب یمین میشوند؛ و دسته ای دیگر از این طرف می آیند به جانب شقاوت و اصحاب شمال میگردند؛ اینان نابینایانی هستند که کتاب آنها از پشت سر داده میشود و فریاد واویلایشان بلند است و به سعیر دوزخ میرسند و میسوزند.
ص: 1565
آن طرف لجه های نور در مقابل آنها شتاب میکند و راهشان را پیشاپیش برای بهشت روشن می نماید. و این طرف ظلم_ات بعضها فوق بعض «ظلمت هایی است که بر روی یکدیگر قرار گرفته است» (نور/40) است، در تاریکی های ژرف و سهمگین غرق میگردند. پس هر کس به امام خود پیوسته و ملحق میشود. این دسته ها با تمام خصوصیات ملحق میشوند به امامان خود، مؤمنین ملحق میگردند به ائمه خود که با چشم روشن در عالم نور حرکت میکند و رو به عالم حقیقت میرود؛ چون مؤمن در دنیا که حرکت میکند باطنش رو به خداست، هر عملی انجام میدهد قلبش رو به خداست، نماز که میخواند بدنش رو به کعبه است اما قلبش رو به خداست، روزه میگیرد رو به خداست، کسب میکند، جهاد میکند، رو به خداست، و حتی در بیت التخلیه که میرود وجهه باطنش رو به خداست؛ مگر نداریم که وقتی انسان در بیت الخلاء وارد میشود و در آنجا و در وقت بیرون آمدن دعاهای خاصی میخواند و در آنجا هم ذکر خدا میکند؟ یعنی انسان در آنجا هم با خداست و لحظه ای و آنی نباید از او غفلت ورزد.
وجهه مومن همیشه رو به خداست، رو به جلو است، رو به مسیر است که لحظه به لحظه دارد میرود، مؤمنان میروند به جلو و به ائمه خود ملحق میشوند، و امامان آنان نیز در جلو قرار گرفته اند و وجهه ایشان رو به جلو است؛ «یوم ندعوا کل أناس بإم_امهم» (اسراء/71) به سبب امام مؤمنین، مؤمنان را میخوانند، امام عادل و پیشوای راستین و متعهد و مؤمن جلو میرود؛ آنجائی که عالم نور است. و خودش نور است و نور از وجود او بیرون می جهد. امام نور است، نفس قدسیه امام نور محض است، و در دنبال آنان مؤمنان حرکت می کنند و میرسند و سپس ملحق میشوند. و بنابراین تمام اخبار و روایاتی که وارد شده است در اینکه اگر کسی فلان عمل را انجام دهد با ما خواهد بود، یا اگر بهمان کار را بکند همنشین رسول الله می باشد و همجوار و هم صحبت ائمه میگردد و در بهشت های خلد برین سکنی میگزیند، همه حل میشود؛ زیرا که در عالم لحوق معیت صرف است.
ص: 1566
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 29-25
کلی__د واژه ه__ا
بهشت خدا مؤمن پاداش الهی ایمان امامت
خداوند در سوره دخان آیات 51 تا 57 می فرماید: «إن المتقین فی مقام أمین * فی جنات و عیون* یلبسون من سندس و إستبرق متقابلین* کذلک و زوجناهم بحور عین* یدعون فیها بکل فاکهة آمنین* لا یذوقون فیها الموت إلا الموتة الأولی و وقاهم عذاب الجحیم* فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم؛ پرهیزکاران در جایگاه امن و امانی هستند، در میان باغها و چشمه ها، آنها لباسهائی از حریر نازک و ضخیم می پوشند، و در مقابل یکدیگر می نشینند.، اینچنینند بهشتیان، و آنها را با حور العین تزویج می کنیم، آنها هر نوع میوه ای را بخواهند در اختیارشان قرار می گیرد، و در نهایت امنیت به سر می برند.، هرگز مرگی جز همان مرگ اول (که در دنیا چشیده اند) نخواهند چشید و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ می کند. این فضل و بخششی است از سوی پروردگارت، و این پیروزی بزرگی است». (دخان/51تا57)
در این آیات مواهب و پاداشهای بهشتیان را می شمرد، این پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده:
نخست اینکه: پرهیزگاران در جایگاه امن و امانی هستند. بنابراین هیچگونه ناراحتی و ناامنی به آنها نمی رسد، و در امنیت کامل از آفات و بلاها، از غم و اندوه ها، از شیاطین و طاغوتها به سر می برند.
نعمت دوم اینکه: آنها در میان باغها و چشمه ها به سر می برند، و جایگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده.
ص: 1567
در مرحله سوم به لباسهای زیبای آنها اشاره کرده می افزاید: آنها لباسهائی از حریر لطیف و نازک و ضخیم می پوشند، و در برابر یکدیگر بر تختها جای دارند.
در مرحله چهارم نوبت به همسران آنها می رسد می گوید: آری اینچنینند بهشتیان، و حور العین را به همسری آنها درمی آوریم.
سپس به ذکر پنجمین نعمت بهشتیان پرداخته می افزاید: آنها هر نوع میوه ای را بخواهند تقاضا می کنند در اختیارشان قرار می گیرد و در نهایت امنیت هستند (یدعون فیها بکل فاکهة آمنین). حتی مشکلاتی که در بهره گیری از میوه های دنیا وجود دارد برای آنها وجود نخواهد داشت، میوه ها همگی نزدیک و در دسترسند، بنابراین زحمت و رنج چیدن میوه از درختان بلند در آنجا نیست «قطوفها دانیة؛ انتخاب هر گونه میوه ای را بخواهند به دست آنهاست» (حاقه/23). «و فاکهة مما یتخیرون؛ و میوه از هر چه اختیار کنند» (واقعه/20). بیماریها و ناراحتیهائی که گاه بر اثر خوردن میوه ها در این دنیا پیدا می شود در آنجا وجود ندارد، و نیز بیمی از فساد و کمبود و فنای آنها نیست، و از هر نظر فکر آنها راحت و در امنیتند. به هر حال اگر غذای دوزخیان زقوم است و در درون آنان همچون آب جوشان می جوشد، طعام بهشتیان میوه های لذتبخش و خالی از هر گونه ناراحتی است.
جاودانگی بهشت و نعمتهای بهشتی ششمین موهبت الهی بر متقین است، چرا که آنچه فکر انسان را به هنگام وصال ناراحت می کند بیم فراق است، به همین جهت می فرماید: "آنها هیچ مرگی جز همان مرگ اول که در دنیا چشیدند نخواهند چشید!" (لا یذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی). جالب اینکه قرآن کریم مساله جاودانه بودن نعمتهای بهشت را با تعبیرات مختلف بیان کرده است، گاه می گوید: خالدین فیها "جاودانه در باغهای بهشت خواهند ماند." و گاه می گوید: «عطاء غیر مجذوذ» "این عطائی است قطع نشدنی" (هود/108).
ص: 1568
سرانجام هفتمین و آخرین نعمت را در این سلسله چنین بیان می کند: "و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ کرده است" (و وقاهم عذاب الجحیم). کمال این نعمتها در این است که احتمال عذاب و فکر مجازات بهشتیان را به خود مشغول نمی دارد و نگران نمی کند. اشاره به اینکه اگر پرهیزگاران لغزشهائی هم داشته اند خدا به لطف و کرمش آنها را بخشیده، و به آنها اطمینان داده است که از این نظر نگرانی به خود راه ندهند، و به تعبیر دیگر غیر از معصومین خواه ناخواه لغزشی دارند و تا مشمول عفو الهی نشوند از آن بیمناکند این آیه به آنها از این نظر امنیت کامل می بخشد.
در اینجا سؤالی مطرح است و آن اینکه بعضی از مؤمنان مدت زمانی به خاطر گناهشان در دوزخ می مانند تا پاک شوند و سپس به بهشت می آیند، آیا آیه فوق شامل حال آنها نمی شود؟ در پاسخ می توان گفت: آیه از پرهیزگاران بلند پایه ای سخن می گوید که از همان ابتدا قدم در بهشت می نهند، و اما از گروه دیگر ساکت است. این احتمال نیز وجود دارد که این دسته نیز بعد از ورود در بهشت دیگر بیمی از بازگشت به دوزخ ندارند، و در امن و امانند، یعنی آیه فوق حال آنها را بعد از ورود در بهشت ترسیم می کند.
در آخرین آیه مورد بحث اشاره به تمام این نعمتهای هفتگانه کرده، به صورت یک جمع بندی می گوید: "همه اینها به عنوان فضل و بخششی از سوی پروردگار تو است و این فوز عظیم و پیروزی بزرگی است که شامل حال پرهیزگاران می شود" (فضلا من ربک ذلک هو الفوز العظیم).
ص: 1569
درست است که پرهیزگاران حسنات بسیاری در دنیا انجام داده اند، ولی مسلما پاداش عادلانه آن اعمال ناچیز اینهمه نعمت بی پایان و جاودانی نیست این فضل خدا است که اینهمه پاداش را در اختیار آنها گذارده. از این گذشته، اگر فضل الهی در دنیا شامل حال آنها نبود هرگز نمی توانستند آن حسنات را بجا آورند، او به آنها عقل و دانش داد، او پیامبران الهی و کتب آسمانی را فرستاد، و او توفیق هدایت و عمل را شامل حالشان کرد. آری بهره گیری از این توفیقات بزرگ و رسیدن به آن همه پاداش در پرتو این توفیقات، فوز عظیم و پیروزی بزرگی است که جز در سایه لطف او حاصل نمی شود.
من_اب_ع
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 21- ص 217-209
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان خدا پاداش الهی پرهیزکاران نعمت های الهی
از آیه 22 تا آیه 35 سوره معارج که با جمله «الا المصلین* الذین هم علی صلاتهم دائمون» شروع می شد و به جمله «اولئک فی جنات مکرمون» ختم می شد برخی ویژگی های مؤمنین واقعی ذکر شده است. در این آیات با توجه به آیه ای که پایان این آیات است روشن می شود که چگونه اشخاصی در عالم آخرت در بهشت های الهی جای می گیرند و مکرمند، مورد اکرام و احترامند یعنی مورد عنایت و لطف الهی هستند، آنها که از نظر نماز چنانند، از نظر مال و ثروت و انفاقات چنان، از نظر امانتداری چنان از نظر عفت و پاکدامنی چنان، از نظر ادای شهادت و وفای به شهادت چنان، این چیزهایی که ذکر شد. چنان مردمی در بهشت های الهی قرار می گیرند و مکرمند، پس ایمان و عمل با هم لازم است. کسی به بهشت نمی رود مگر آنکه در ابتدا ایمان داشته باشد و بعد به ایمان جامه عمل بپوشد. پس در واقع طمع های بیجا باید بریده و قطع بشود.
ص: 1570
در ادامه در آیات 36 تا 38 می خوانیم: «فمال الذین کفروا قبلک مهطعین* عن الیمین و عن الشمال عزین* ایطمع کل امری منهم ان یدخل جنة نعیم؛ پس چیست کافران را که به سوی تو می شتابند، دسته دسته از راست و چپ هجوم می آورند؟ آیا هر کسی از آنها طمع دارد که در بهشت پر نعمت در آورده شود؟» معلوم می شود گروهی بوده اند که قرآن اینها را هم کافر می خواند، حال چرا کافر می خواند و چگونه کافرهایی هستند توضیح می دهیم. مردمی بودند که هم ایمان داشتند و هم ایمان نداشتند و البته آن که داشتند در واقع ایمان نبود، ایمان به معنی واقعی نداشتند که آنها را منجر به اطاعت و تسلیم امر خدا و منجر به عمل کند ولی در عین حال دغدغه راست بودن دعوت پیامبر اکرم (ص) را هم شدیدا داشتند با اینکه ایمان نداشتند و در گروه مومنین نبودند باز گروه گروه می آمدند دور پیغمبر می نشستند و در دل خودشان این طمع را به شکلی پرورش می دادند که شاید ما هم از این نعیم هایی که در عالم دیگر هست بهره مند بشویم یعنی می خواستند ایمان نیاورده و عمل نکرده وعده ها و نویدهای پیغمبر درباره آنها صادق بشود، چرا؟ از آیات بعد روشن می شود که یک نوع خودبینی خاصی در این مردم وجود داشته است. بعضی افراد خود و نژادشان را به گونه ای پیش خودشان فرض می کردند که ما فقط به دلیل اینکه ما هستیم مثلا به دلیل اینکه از اولاد ابراهیم هستیم یا در اطراف کعبه پرورش یافته و بزرگ شده ایم از ما بهتر و بزرگتری در عالم وجود ندارد. اگر چنین چیزهایی که پیغمبر می گوید وجود داشته باشد، اگر اینها را به ما ندهند پس به کی می خواهند بدهند؟! یک چنین فکر احمقانه ای. اگر ما به بهشت نرویم پس کی می خواهد به بهشت برود؟! همان معیارهایی را که برای بزرگی و شرافت و استحقاق و لیاقت پیش خودشان داشتند به کار می بردند و آن معیارهایی که اسلام به کار می برد که همه بر مقیاس ایمان و عمل بود اصلا در اینها اثر نمی گذاشت. اینها در جاهلیت به گونه ای پرورش پیدا کرده و بزرگ شده بودند که خودشان را مردان خیلی بزرگ و شریف می دانستند. این افراد امتیازاتی در دنیا کسب کرده بودند و در مقابلشان یک عده بردگان و ضعفا و مردمانی قرار داشتند که خود اینها آنها را اراذل و پست ها می نامیدند و به علاوه با خودشان فکر می کردند اینکه ما این همه امتیازات داریم دلیل بر این است که یک شرافتی داریم که خدا این امتیازات را به ما داده، به همین دلیل که در این دنیا این امتیازات را به ما داده است، در آن دنیا هم امتیازات آن دنیا را قطعا به ما خواهد داد. حالا چهار تا آدمهای اراذل -به قول خود آنها- یعنی پست و منحط و رذل از قبیل غلام و نوکر و سیاه آمده اند ایمان آورده اند، این چه ارزشی دارد؟ اگر بنا بشود چنین چیزهایی وجود داشته باشد، به همین دلیل که آنچه ما امروز داریم به سبب شرافت ذاتی ماست، آنجا هم چنین است.
ص: 1571
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 9- صفحه 140-142
کلی__د واژه ه__ا
بهشت ایمان عمل صالح باورها قرآن
و نیز شیخ صدوق در «معانی الاخبار» با سند متصل خود از حضرت امیرالمؤمنین (ع) روایت میکند که: «إن رسول الله صلی الله علیه و ءاله و سلم قال: یا علی! إن لک کنزا فی الجنة، و أنت ذو قرنیها، و لا تتب_ع النظرة بالنظرة فی الصلوة؛ فإن لک الاولی و لیست لک ا لا خرة؛ حضرت رسول الله (ص) فرمودند: ای علی! برای تو گنجی است در بهشت، و تو ذوالقرنین بهشت هستی، و در حال نماز نظرت اگر به جائی افتاد آن نظر را دنبال مکن؛ چون نظر اول بخشوده شده است ولی حق نظر دیگر را نداری!».
صدوق (ره) در تفسیر و بیان این حدیث فرموده است: مراد از قول رسول خدا (ص) که فرموده است برای تو گنجی است در بهشت، کلیدهای نعمت های بهشت است؛ چون در متعارف سخن مردم گنج عبارت است از اندوخته ای از طلا و نقره، و مردم گنج را گرد می آورند از ترس فقر؛ و طلا و نقره خاصیتش مصرف نمودن در حال نیاز است و در بهشت نیازی نیست، فقر و فاقه ای نیست؛ چون بهشت از جمیع این معانی در سلامت است و از تمام آفات مصون است؛ «و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین؛ و در آنجا از هرچه نفوس اشتها کنند و چشمان لذت برند موجود است» (زخرف/71).
بنابراین، مراد از گنج بهشت همان کلید است و دلیل این مطلب آنکه امیرالمؤمنین (ع) «قسیم الجنة و النار» است؛ علی بن ابی طالب قسمت کننده بهشت و جهنم است؛ چون تقسیم بهشت و دوزخ بر مبنای ایمان و کفر است و رسول خدا (ص) فرموده است: «یا علی حبک إیمان و بغضک نفاق و کفر؛ ای علی محبت داشتن به تو ایمان است و عداوت با تو نفاق و کفر است». پس بنابر این اصل، امیرالمؤمنین (ع) قسمت کننده بهشت و آتش است.
ص: 1572
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 121و 122
کلی__د واژه ه__ا
بهشت حدیث پاداش الهی
در «تفسیر علی بن إبراهیم» با سند متصل خود از مفضل بن عمر آورده است که او گفت: من از امام صادق (ع) شنیدم که در تفسیر آیه: «و أشرقت الارض بنور ربها» (زمر/69) می فرمود: «رب الارض یعنی إمام الارض. قلت: فإذا خرج یکون ماذا؟ قال: إذا استغنی الناس عن ضوء الشمس و نور القمر و یجتزءون بنور الاءمام؛ مراد از رب زمین، امام زمین است. من عرض کردم: و در این صورت، زمانی که امام خروج کند چه خواهد شد؟! حضرت فرمود: در آن صورت مردم از اشراق نور خورشید و نور ماه بی نیاز می شوند، و نور امام برای آنان کافی خواهد بود» (تفسیر قمی طبع سنگی ص581).
و نیز در «تفسیر علی بن إبراهیم» از حضرت صادق (ع) آورده است که: «کان رسول الله صلی الله علیه وءاله وسلم یقول: إذا سألتم الله فاسأ لوا لی الوسیلة»؛ حال رسول الله چنین بود که می فرمود: شما هر وقت در مقام عرض حاجت از درگاه خداوند بر آمدید! برای من از خدا وسیله را بخواهید ما از رسول الله از وسیله پرسیدیم که چیست ؟! فرمود: وسیله درجه من در بهشت است که دارای هزار پله است که تا پله ای از گوهر است، و تا پله ای دیگر از زبرجد است، و تا پله ای دیگر از لؤلؤ است، و تا پله ای دیگر از طلا است، و تا پله ای دیگر از نقره است؛ آن را در روز قیامت می آورند و با منبرهای پیغمبران در موقف قیامت قرار می دهند. و این وسیله و درجه من، در میان منبرهای پیامبران چون ماه در میان ستارگان می درخشد. و هیچ پیامبری و شهیدی و صدیقی در آن روز نیست مگر آنکه می گوید: خوشا به حال آن کسی که این درجه و منبر اوست. در آن حال منادی در محشر به طوری ندا می کند که جمیع پیامبران و صدیقان و شهیدان و مؤمنان می شنوند که: اینست درجه محمد (ص)!
ص: 1573
حضرت رسول الله گفتند: من در آن حال می آیم، در حالی که ازاری را که از نور است به خود بسته ام و بر سر من تاج ملک و افسر کرامت است، و علی بن ابی طالب (ع) در پیشاپیش من است و پرچم من به دست اوست؛ و آن لواء حمد است که بر آن نوشته شده است: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، المفلحون هم الفآئزون بالله؛ نیست معبودی جز الله، محمد است فرستاده خدا، رستگاران همان کسانی هستند که به فوز خدا رسیده اند». و چون بر طائفة پیغمبران گذر کنیم می گویند: این دو نفر دو فرشته ای هستند که تا به حال ما آنها را ندیده ایم! و نشناخته ایم! و چون بر فرشتگان عبور کنیم گویند: این دو نفر دو پیامبر مرسل خدا هستند. من از وسیله و درجه بالا می روم و علی هم به دنبال من می آید، و چون من به درجه اعلا برسم و علی هم پائین تر از من قرار می گیرد، و در دست او لواء من است، هیچ پیغمبری و هیچ مؤمنی در آنجا نیست مگر آنکه سرهایشان را به سوی من بلند می کنند و می گویند: خوشا به حال این دو بنده، چقدر در نزد خداوند گرامی هستند! در این حال منادی ندا می کند به طوری که جمیع پیامبران و جمیع خلائق می شنوند: این است حبیب من: محمد؛ و این است ولی من: علی بن أبی طالب! خوشا به حال کسی که او را دوست داشته باشد، و وای بر کسی که او را مبغوض دارد و بر او دروغ ببندد.
ص: 1574
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 399-396
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن حدیث تفسیر پیامبر اکرم
بهشت برزخی بهشت خلد نیست چون در بهشت خلد، خلود است و کسی که در آن برود دیگر بیرون نمی آید؛ همانطور که قریبا درباره بهشت آدم گذشت که اگر بهشت خلد بود دیگر او را بیرون نمیکردند. درباره بهشت عدن آمده است که بهشت برزخی است، چون در آنجا روزی بهشتیان به صبح و شب تقسیم شده است و در بهشت قیامتی صبح و شب نیست. «جن_ات عدن التی وعد الرحم_ن عباده و بالغیب إنه کان وعده مأتیا * لا یسمعون فیها لغوا إلا سل_اما و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا؛ بهشت های عدنی هستند که خداوند رحمن به بندگان خود وعده غیبی داده است، و البته وعده خدا آمدنی است. در آن بهشت ها ابدا کلام لغو و بیهوده ای نمی شنوند مگر سلام و سلامتی که از ناحیه خدا به آنها میرسد، و از برای آنان روزی آنان در هر صبح و شبی خواهد بود» (مریم/61،62).
در "تفسیر علی بن ابراهیم قمی" وارد است که میفرماید: "جنات عدن بهشت هائی در دنیاست قبل از قیام قیامت، و دلیل آن اینکه در این آیه لفظ بکره و عشی _ که صبح و شب است _ بکار برده شده و صبح و شب در آخرت و در بهشت های خلد نیست. بلکه حقا صبح و شب متعلق به بهشت های دنیوی است که ارواح مؤمنان بدانجا انتقال می یابد و در آنجا خورشید و ماه طلوع دارند".
ص: 1575
در اخبار مستفیضه وارد است که ارواح مؤمنان در وادی السلام و ارواح کافران و معاندان در برهوت یمن است. برهوت نام چاهی است در سرزمین حضرموت که در جنوب یمن است؛ البته از باب تعلق و ربط عالم برزخ با عالم قبر است؛ یعنی آن صور برزخیه به آن مکان هائی از دنیا ربط و تعلق دارند که خسته کننده تر و پرآفت تر و پست تر و زننده تر و کثیف تر است. در آن چاه، مارهای سیاه، عقرب ها، جغدها و حیوانات وحشی آنقدر فراوانند که کسی قدرت عبور ندارد، از همه گذشته گرمای سوزان که دقیقه ای از آن قابل تحمل نیست.
در "کافی" با سند خود روایت میکند که "قال امیرالمؤمنین (ع): شر بئر فی النار برهوت الذی فیه ارواح الکفار؛ بدترین چاه در آتش، برهوت است که در آن ارواح کافران است".
از حضرت صادق (ع) از پدرانش علیهم السلام روایت است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: بدترین آبها در بسیط زمین آب برهوت است و برهوت همان است که در حضرموت است، و در آنجا جغدهائی که ارواح کفار بدانها تعلق پیدا کرده است وارد میشوند. و نیز در "کافی" با سند خود از سکونی از حضرت صادق علیه السلام روایت میکند که "رسول خدا (ص) فرموده است: بدترین یهود در عالم یهود بیسان است و بدترین نصاری، نصارای نجران و بهترین آب در روی زمین آب زمزم است و بدترین آب در روی زمین آب برهوت است؛ و برهوت نام یک وادی است در حضرموت که جغدهای ارواح کفار بدانجا وارد میشوند".
مجلسی فرموده است (نقلا از جزری در نهایه): تعبیر به جغدها بر اساس تعبیر عامه مردم است که چنین می پندارند که روح میت بالاخص روح کشته به صورت جغدی در می آید و طلب خون قتیل میکند و چون قصاص کنند آن جغد به پرواز در می آید و اسلام این معنی را نفی کرده است. آنگاه فرموده است: در این روایت رسول خدا (ص) از ارواح کفار تعبیر به هام و صدی نموده است، چون در لسان عامه مردم عرب چنین تعبیری رائج بوده است، و اگر چه چنین گمانی باطل است.
ص: 1576
و نیز در "کافی" با سند خود روایت کرده است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که فرمود: «در پشت یمن یک وادی است که به آن وادی برهوت گفته میشود، و در آن وادی سکونت ندارد مگر مارهای سیاه و از پرندگان فقط جغد؛ در آن وادی چاهی است به نام بلهوت که هر صبحگاه و شامگاه ارواح مشرکین را به آنجا میبرند تا از آبی که چون فلز گداخته گرم و چون چرک مخلوط شده با خون است بیاشامند».
در بصائرالدرجات آمده است که "یک مرد اعرابی به محضر امام محمد باقر علیه السلام آمد، حضرت فرمود: ای اعرابی از کجا آمدی؟ اعرابی گفت: از احقاف عاد آمده ام، و گفت: یک وادی سیاه و تاریکی را دیدم که در آنها بوم ها و جغدها بودند و به اندازه ای بزرگ بود که نهایت آن دیده نمی شد. حضرت فرمود: «آیا میدانی آن چه وادی است؟ عرض کرد: سوگند بخدا نمیدانم. حضرت فرمود: آن وادی برهوت است که در آن روح هر کافری است».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 271 تا 276
کلی__د واژه ه__ا
بهشت روح قرآن برزخ انسان عالم برهوت عذاب الهی پاداش الهی
در روایتی وارد است که: ارواح مؤمنین در شب های جمعه در صخره بیت المقدس مجتمع می شوند. در تفسیر علی بن ابراهیم در ذیل آیه «فریق فی الجنة و فریق فی السعیر»؛ «گروهی در بهشت و گروهی در دوزخند.» (شوری/7)، روایت مفصلی را، راجع به نبرد امیرالمؤمنین (ع) با معاویه اطلاع ملک روم از این قضیه، بیان میکند و میگوید که: ملک روم نامه ای به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و نامه دیگری به معاویه نوشت که اعلم اهل بیت خود را بفرستید تا من از آنها سؤالاتی کنم، و سپس در انجیل نظر کنم و پس از آن به شما خبر دهم که کدامیک از شما به امر خلافت سزاوارترید. معاویه یزید را فرستاد، و امیرالمؤمنین امام حسن مجتبی (ع) را فرستادند. و سپس قضیه را مفصلا شرح میدهد تا میرسد به آنکه میگوید:
ص: 1577
از جمله سؤالاتی که از امام حسن (ع) نمود این بود که ارواح مؤمنین پس از مرگ کجا جمع می شوند؟ حضرت فرمود: «اجتماع می کنند در نزد سنگ بیت المقدس در شب جمعه و بیت المقدس عرش نزدیک خداست. و از آنجا خداوند زمین را پهن کرد و بگستراند و به بیت المقدس زمین را در هم می پیچد، و از آنجا محشر به پا میگردد و از آنجا پروردگار ما بر فرشتگان و آسمان استیلا پیدا نموده و محیط شد».
سپس ملک روم از ارواح کفار و محل اجتماع آنان پرسش کرد. حضرت فرمود: «اجتماع می کنند در وادی حضرموت در پشت شهر یمن و سپس خداوند بر می انگیزد آتشی را از طرف مشرق و آتشی را از طرف مغرب، و به دنبال آنها دو باد تند را بر می انگیزد، پس مردم محشور میگردند».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 276-278
کلی__د واژه ه__ا
روح برزخ بیت المقدس جمعه ویژگی های امام امامت
قرآن کریم از زبان بهشتیان که در هنگام ورود در بهشت، در مقام حمد و ستایش حضرت حق میگویند: «الحمد لله الذی صدقنا وعده و أورثنا الارض نتبوأ من الجنة حیث نشآء؛ حمد اختصاص به خدا دارد، آن کسی که وعده خود را به ما براستی انجام داد، و ما را وارث زمین گردانید تا هر کجای از بهشت را که بخواهیم مسکن گزینیم» (زمر/74) به روشنی میتوان استفاده نمود که در آنجا ارتباط مخصوصی بین زمین و بهشت است. و شاید گفتار آنان که «صدقنا وعده؛ وعده اش را به ما براستی انجام داد» اشاره باشد به این آیه مبارکه: «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الارض یرثها عبادی الص_الحون؛ و حقا ما بعد از تورات در کتاب زبور داود نوشتیم که زمین را بندگان صالح ما به ارث می برند» (انبیاء/105).
ص: 1578
و معنای وراثت آنستکه انسان مالک چیزی گردد پس از آنکه دیگری مالک بود، و از او به انسان منتقل گردد؛ انتقال سلف به خلف. پس در مفاد میراث، باید چیزی ثابت باشد و کسی بعد از تصرف دیگری آنرا تصرف کند، و آن خلف در تصرف آن، قائم مقام و جانشین سلف گردد. و مقتضای سیاق این آیه، در مقام بیان راستی وعده، این بود که بگوید:«أورثنا الارض نتبوأ منها؛ زمین را به ما ارث داد تا در آن زمین مسکن گیریم» و یا آنکه بگوید: «أورثنا الجنة نتبوأ منها؛ بهشت را به ما ارث داد تا در آن مسکن گزینیم». و چون اینطور بیان نفرموده است، و سیاق عبارت را بدینگونه ریخته است که: «أورثنا الارض نتبوأ من الجنة؛ زمین را به ما ارث داد تا در بهشت مسکن بگیریم» استفاده می شود که در اینجا حتما باید ربط و ارتباط خاصی بین زمین و بهشت بوده باشد. همچنانکه در بقیة آیاتی که زمین به عنوان وراثت داده شده است، مطلب از همین قرار است؛ مثل آیه: «أو لم یهد للذین یرثون الارض من بعد أهلهآ أن لو نشآء أصبن_اهم بذنوبهم؛ آیا کسانی که زمین را بعد از ساکنان آن ارث بردند، ندانستند که اگر ما بخواهیم، آنان را به گناهانشان میگیریم و مأخوذ میداریم؟» (اعراف/100). و مانند آیه:
«و أورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مش_ارق الارض و مغ_اربها التی ب_ارکنا فیها؛ و ما به کسانی که چنین بودند که مورد استضعاف قرار میگرفتند، مشارق زمین و مغارب آنرا که در آنها خیر و برکت خود را قرار داده بودیم، به عنوان ارث دادیم» (اعراف/137). باری، بسیاری از آیات دیگر بر همین نهج ایماء و یا صراحت دلالت دارند بر آنکه بهشت در روی همین زمین است؛ مانند آیه: «و سیعلم الکف_ار لمن عقبی الدار؛ و بزودی کافران خواهند دانست که عاقبت این خانه از آن کیست؟» (رعد/42). و صریح تر، آیه: «و الذین صبروا ابتغآء وجه ربهم و أقاموا الصلواة و أنفقوا مما رزقن_اهم سرا و علانیة و یدرءون بالحسنة السیئة أول_ئک لهم عقبی الدار * جن_ات عدن یدخلونها و من صلح من ءابآئهم و أزواجهم و ذری_اتهم والملائکة یدخلون علیهم من کل باب * سل_ام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار؛ و آن کسانی که به جهت جستجوی رضا و طلب وجه پروردگارشان شکیبائی و استقامت می ورزند، و اقامه نماز می کنند، و از آنچه ما به آنها روزی داده ایم، در پنهان و آشکارا انفاق می نمایند، و با حسنات و نیکوئی ها سیئات و زشتی ها را دفع و طرد می کنند و از خود دور می سازند؛ عاقبت این خانه از آن آنهاست. عاقبت این خانه، بهشت های عدنی است که خودشان در آن داخل می شوند و از پدرانشان و جفت هایشان و فرزندانشان هر کدام که صلاحیت داشته باشند داخل در بهشت عدن می شوند، و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد می شوند و سلام خدا را بر آنان میدهند، بدینگونه که: سلام بر شما باشد، در پاداش آن استقامت ها و شکیبائی ها که نمودید! پس چه خوب است عاقبت این خانه!» (رعد/22تا24).
ص: 1579
در این آیه ملاحظه می شود که جن_ات عدن را در توصیف عقبی الدار آورده است، که بدل و یا عطف بیان برای آن است. و در هرصورت مفادش آن می شود که عقبی الدار، عاقبت این خانه، همان بهشت های عدن است. و چون میدانیم که تحقق معنای دخول، مستلزم خروج فی الجمله ای می باشد، بنابراین مثل این کسانیکه داخل در بهشت می شوند مثل کسانی است که در زمینی سکونت داشته باشند، و سپس در آنجا یک خانه برای سکونت خود بنا کنند، و پس از آن یک اطاق از اطاق های آنرا زینت کنند و داخل آن شوند. در اینصورت میگویند: داخل در این اطاق شدند؛ اطاقی که در این خانه، و خانه ای که در این زمین است. پس دخول در بهشت، دخول در اوج بعد از حضیض، و ارتقاء بعد از کمالات است. و بر این مثابه آیاتی دیگر در قرآن کریم وارد است، مانند: «قال موسی لقومه استعینوا بالله واصبروا إن الارض لله یورثها من یشآء من عباده والع_اقبة للمتقین؛ موسی به قوم خود گفت: به خداوند استعانت جوئید و شکیبائی کنید! زیرا که حقا زمین اختصاص به خدا دارد، که به هریک از بندگانش بخواهد به عنوان ارث میدهد؛ و عاقبت از آن متقیان و پرهیزکاران است!» (اعراف/128). و مانند:
«تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا؛ اینست آن بهشتی که ما به هر یک از بندگان خود که متقی و پرهیزکار باشد، به ارث میدهیم» (مریم/63). و مانند: «و تلک الجنة التی أورثتموها بما کنتم تعملون؛ و اینست آن بهشتی که به شما در پاداش و مزد کرداری که انجام داده اید، به عنوان وراثت میرسد!» (زخرف/72).
ص: 1580
باید دانست که توارث منازل بهشت و دوزخ که در قرآن ذکر شده است به جای خود محفوظ است، ولی هیچ منافاتی ندارد با آنکه این بهشت در زمین باشد و این نحوه توارث در آنجا صورت گیرد. و البته باید دانست که این زمینی که به اهل تقوی به ارث می رسد آن زمین دیگر مثل این زمین نیست؛ زمینی پاک و نورانی، و زمین دیگری خواهد شد: «یوم تبدل الارض غیر الارض؛ روزی است که زمین بصورت غیر این زمین تبدیل می شود» (ابراهیم/48). «و أشرقت الارض بنور ربها؛ و زمین به نور پروردگارش روشن و منور میگردد» (زمر/69)، «و الارض جمیعا قبضته و یوم القی_امة؛ و زمین در قیامت یکسره در دست و قبضه خدا خواهد بود» (زمر/67).
و شاهد بر گفتار ما اینستکه در روز قیامت هر روزی ای که به بهشتیان داده میشود میگویند: این همان روزی ای است که قبلا به ما داده شده است، و به آنان روزی هائی داده شده است که بعضی شبیه به بعض دیگرند: «کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا ه_ذا الذی رزقنا من قبل و أتوا به متش_ابها» (بقره/25).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 74 تا 79 و 81 تا 82
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا وعده الهی پاداش الهی
در تفسیر «مجمع البیان» از رسول خدا (ص) وارد است که: «ما من أحد إلا و له منزل فی الجنة و منزل فی النار؛ فأم_ا الکافر فیرث المؤمن من_زله من النار، والمؤمن یرث الکافر منزله من الجنة. فذلک قوله: أورثتموها بما کنتم تعملون؛ هیچکس نیست مگر آنکه برای او منزلی در بهشت است و منزلی در جهنم؛ پس شخص کافر، منزل جهنمی مؤمن را از او به ارث می برد و شخص مؤمن، منزل بهشتی کافر را از او به ارث می برد. و اینست معنای گفتار خداوند: شما بهشت را در ازاء اعمالی که بجای آورده اید، به عنوان ارث می برید» (مجمع البیان).
ص: 1581
دوم: در کتاب «ثواب الاعمال» صدوق، از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که خداوند هیچیک از خلائق را نیافریده است مگر آنکه برای او منزلی در بهشت و منزلی در آتش خلق کرده است. و چون اهل بهشت در بهشت سکنی گیرند و اهل آتش در آتش مسکن گزینند، یک منادی ندا میکند که: ای اهل بهشت! برخیزید و به جهنم نظر کنید. بر می خیزند و مشرف بر آتش میگردند، در اینحال منزل های آنان را در آتش به قدری بالا می آورند که همه ببینند، و سپس به آنها گفته می شود: این منزل های شما در آتش بود که اگر هرآینه گناه خدا را می نمودید در آنها داخل می شدید!
و اگر فرض کنیم که کسی از شدت سرور و خوشحالی بمیرد، اهل بهشت از شدت سرور و خوشحالی در آن روز باید بمیرند، چون خداوند چنین عذابی را از آنان برداشته است. و سپس ندا می کنند: ای جماعت اهل آتش! سرهای خود را بلند کنید و به منزلهای خود در بهشت نظر افکنید! آنان سرهای خود را بلند می کنند و به منزل های خود در بهشت نظر می اندازند و آن نعمت ها را در آنجا می بینند. و در این حال به آنان گفته می شود: اینست منازل شما در بهشت، که اگر اطاعت خدا را میکردید داخل می شدید. و در اینصورت اگر فرض شود که کسی از شدت غصه و اندوه بمیرد، باید در آنروز اهل جهنم از شدت غصه و اندوه بمیرند. پس بهشتیان منزل های بهشتی جهنمیان را ارث میبرند، و جهنمیان منزلهای جهنمی بهشتیان را ارث میبرند؛ و اینست مفاد گفتار خداوند عزوجل: «أول_ئک هم الوارثون * الذین یرثون الفردوس هم فیها خ_الدون؛ ایشانند ارث برندگان، آن کسانیکه بهشت فردوس را به ارث میبرند، و در آن جاودان می مانند» (مومنون/10-11).
ص: 1582
من_اب_ع
علامه محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 79 تا 81
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان خدا حدیث عذاب الهی پاداش الهی
در «تفسیر علی بن ابراهیم» در ذیل آیه شریفه: «و لقد رآه نزلة أخری* عند سدرة المنتهی؛ و هر آینه به تحقیق که رسول ما، جبرائیل را یکبار دیگر در سدره المنتهی دید» (نجم/ 13تا14) علی بن ابراهیم گفته است: مراد، آسمان هفتم است. و اما رد بر آن کسانیکه منکر شده اند که بهشت و آتش هم اکنون آفریده شده اند گفتار خداوند است که: «عندها جنة المأوی؛ که جنة الماوی در آن جاست». «أی عند سدرة المنتهی. فسدرة المنتهی فی السمآء السابعة و جنة المأوی عندها؛ در نزد آن، یعنی در نزد سدرة المنتهی، جنة المأوی است. پس سدرة المنتهی در آسمان هفتم است و جنة المأوی هم در جنب آنست». پس معلوم می شود که جنة المأوی فعلا موجود است.
از اینجا استفاده می شود که بهشت در آسمان هفتم است. و علامه مجلسی (ره) درباره مکان بهشت فرموده است که: اخبار دلالت دارند بر آنکه بهشت مافوق آسمان های هفتگانه است، و به این عقیده اکثر مسلمانان معتقدند. و این مطالب منافات ندارد با آنکه محل بهشت زمین بوده باشد، زیرا مراد از آسمانهای هفتگانه معلوم نیست که این آسمانهای طبیعی باشد، به علت آنکه تمام این آسمانها با ستارگان از کواکب و سیارات و خورشید و منظومه ها و کهکشانها همه و همه آسمان دنیاست، طبق آیه شریفه: «إنا زینا السمآء الدنیا بزینة الکواکب؛ ما آسمان دنیا را با جلوه های ستارگان زینت بخشیدیم» (صافات/ 6).
ص: 1583
و بنابراین آسمان هفتم و یا مافوق آسمان هفتم که در بطون و طبقات مخفیه و پنهان عالم ملک است، منافات ندارد که در ملکوت زمین باشد. پس ملکوت و باطن زمین ممکن است آسمان هفتم بوده باشد، و آنجا بهشت باشد. و شاهد بر این مطلب آنستکه زمین در آنوقت زمین هست و زمین نیست؛ زمین هست به اعتبار آنکه همین زمین است، و زمین نیست به جهت آنکه مشرق و نورانی شده و به زمین دگری مبدل گشته و در قبضه خداوند قرار گرفته است. شاهد بر این گفتار دو آیه در قرآن کریم است که دلالت دارد بر آنکه عرض بهشت به اندازه آسمان ها و زمین است:
اول: آیه: «و سارعوا إلی مغفرة من ربکم و جنة عرضها السم_اوات و الارض أعدت للمتقین؛ و سرعت کنید بسوی مغفرتی از جانب پروردگارتان و بهشتی که عرضش به اندازه آسمانها و زمین است؛ آن را برای پرهیزکاران مهیا نموده اند» (آل عمران/ 133).
دوم: آیه: «سابقوا إلی مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السمآء و الارض أعدت للذین آمنوا بالله و رسله؛ پیشی بگیرید بسوی مغفرتی از جانب پروردگارتان و بهشتی که عرضش به اندازه آسمان و زمین است؛ آن را برای کسانی که ایمان به خدا و فرستادگان خدا آورده اند مهیا کرده اند» (حدید/ 21).
و از رسول اکرم (ص) می پرسند: «إذا کانت الجنة عرضها کعرض السمآء و الارض فأین تکون النار؟ فقال النبی صلی الله علیه وءاله وسلم: سبحان الله! إذا جآء النهار فأین اللیل؟!؛ اگر عرض بهشت بقدر آسمان و زمین باشد پس آتش کجاست؟ حضرت فرمود: سبحان الله! زمانی که روز بیاید پس شب کجاست؟!» (مجمع البیان جلد 1 ص 504).
ص: 1584
از این گفتار دربار حضرت میتوان استخراج ابوابی از علم و معرفت نمود، و به حقیقت بهشت و دوزخ پی برد. حضرت می خواهد این را برساند که همانطور که روز و شب، دو امر عارض بر روی زمین هستند و با یکدیگر بهیچوجه جمع نمی شوند، چون شب آید جهان را تاریکی فرا میگیرد و نقطه ای از نور نیست، و چون روز آید روشنائی عالم را فرا میگیرد و شب را پس میزند و دیگر شبی نیست؛ همینطور بهشت و جهنم دو امر عارضی بر روی آسمان و زمین هستند. بهشت باطن و ملکوت است، و در عالم قرب است؛ و دوزخ در عالم ظاهر و ملک است، و در عالم بعد است، و این دو ابدا با یکدیگر تزاحم و تصادمی ندارند. موطن بهشت، عالم معنی و حقیقت است، و عالم علم و عرفان و رفع حجاب و کشف مجهولات است؛ و موطن دوزخ عالم باطل و مجاز است، و عالم جهل و نابینائی و حجاب و تراکم مجهولات است؛ و اینها با هم نمی توانند اجتماع کنند.
علم چون بیاید جهل را کنار میزند، و حق چون در آید باطل را می زداید، و حجاب چون پس رود غطاء و پرده را از چهره محبوب برمیدارد. بهشت چون بیاید جهنم را کنار میزند، روز چون بیاید شب را از بین میبرد. پس هم بهشت در آسمانها و زمین است و عرضش و وسعتش به اندازه آنهاست، و هم جهنم؛ لیکن در آن وقتی که بهشت است، و در آن مرتبه ای که بهشت است، و در آن رتبه از قرب و ملکوتی که بهشت هست، جهنم نیست. جهنم در وقت دیگر، و در مرتبه دیگر، و در رتبه بعد ملکوتی است؛ پس هیچگاه با هم تزاحم و تصادم ندارند، کما آنکه هیچگاه با هم جمع نمی شوند. و در مرحله نفوس بشری، طلوع علم و عرفان و کشف حجب نورانی و ظلمانی چون تحقق پذیرد، دیگر در آن صقع و ناحیه از نفوس، جهل و عماء و پرده و غطاء نیست. و در مرحله ظهور نور علم و تابش آن بر هیاکل عالم کثرت و موجودات ارضی و سمائی، تجلی بهشت و جنت است؛ و در مرحله خفاء و عماء که هریک از موجودات ارضی و سمائی به نظر استقلالی نگریسته می شوند ظهور جهنم و دوزخ است.
ص: 1585
و محصل مطلب آنکه: همان بهشتی که عرضش به اندازه آسمانها و زمین است، همان عالم واقع و ملکوت است که با دوزخ تزاحمی ندارد؛ و همان ملکوت زمین است که «و أشرقت الارض بنور ربها، و و الارض جمیعا قبضته و یوم القی_امة، یوم تبدل الارض غیر الارض؛ و زمین به نور پروردگارش روشن گردد، و روزی که زمین به زمین دیگر مبدل شود، و روز قیامت زمین یکجا در قبضه دست اوست» (زمر/ 69 و 67 و ابراهیم/ 48) درباره آن صدق میکند. و از همین بیان روشن می شود جواب اشکال دیگری که: اگر بهشت در آسمان است، پس چگونه عرضش به اندازه آسمانها و زمین است؟ و نیز سخافت و بی پایگی جوابهائی را که در «مجمع البیان» از انس بن مالک، و از قتاده، و از ابوبکر احمد بن علی و دیگران نقل کرده است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 82 تا 86
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان حدیث دوزخ باورها قرآن
آیا بهشت و جهنم الآن آفریده شده اند، یا آنکه بعدا آفریده می شوند؟ از بسیاری از مباحث، چون مسأله تجسم اعمال، و عدم از بین رفتن چیزی در عالم تکوین، و مسأله معاد جسمانی فهمیده می شود که آنها فعلا موجودند؛ و آیه 26 تا 27 در سوره یس («قیل ادخل الجنة قال ی_ا لیت قومی یعلمون * بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین؛ به او گفته شد: در بهشت داخل شو! او گفت: ای کاش طائفه من میدانستند که پروردگار من مرا آمرزید و مورد کرامت خود قرار داد») و آیه 25 در سوره نوح: («مما خطیئتهم أغرقوا فأدخلوا نارا؛ به علت گناهانشان غرق شدند، پس بلافاصله داخل در آتش شدند») صراحت بر این مطلب داشت. و اینک فقط به ذکر چند روایت اکتفا می کنیم:
ص: 1586
«ابوصلت هروی میگوید: به حضرت رضا (ع) عرض کردم ای پسر رسول الله! از بهشت و دوزخ برای من بازگو کن، که آیا آنها امروز آفریده شده اند؟! حضرت فرمود: آری، و رسول خدا (ص) داخل در بهشت شد، و آتش را دید در آن وقتی که او را بسوی آسمان به معراج بردند. من عرض کردم: جماعتی میگویند: آنها امروز در عالم تقدیرند، و هنوز خلق نشده اند! حضرت فرمود: آنان از ما نیستند، و ما از آنان نیستیم. کسیکه خلقت بهشت و جهنم را انکار کند پیغمبر (ص) را تکذیب کرده است و ما را نیز تکذیب کرده است و بهیچوجه در تحت ولایت ما نیست، و در آتش دوزخ مخلد خواهد شد! خداوند عزوجل می فرماید: اینست آن جهنمی که مجرمان آنرا تکذیب می نمایند، که آن مجرمان پیوسته در میان آن جهنم و فلز گداخته دورمیزنند و گردش می کنند.
و رسول خدا (ص) فرمود: چون مرا به معراج آسمان بردند، جبرئیل دست مرا گرفت و داخل در بهشت کرد، و از رطب بهشتی به من داد و من آنرا خوردم و آن رطب در صلب من تبدیل به نطفه شد، و چون به زمین بازگشتم، با خدیجه مباشرت و آمیزش نمودم و او به فاطمه حامله شد؛ پس فاطمه حوریه ای است که انسان است و من هر وقت اشتیاق به بوی بهشت پیدا میکنم بوی دخترم فاطمه را استشمام میکنم».
و بر همین نهج در «تفسیر علی بن ابراهیم» وارد است که: رسول خدا فاطمه را (که بر او و بر پدرش و شوهرش و اولادش هزار هزار تحیت و سلام باد) بسیار می بوسیدند، و این امر بر عائشه سخت و دشوار بود، و پیوسته در اعتراض بود. رسول الله (ص) فرمودند: ای عائشه! چون مرا به آسمان بردند، داخل بهشت شدم، پس جبرئیل مرا به درخت طوبی نزدیک نمود و از میوه های آن به من داد و من خوردم، پس خداوند آن را در پشت من تبدیل به نطفه کرد، و چون به زمین آمدم، با خدیجه مواقعه کردم و به فاطمه آبستن شد. و بنابراین من هیچگاه فاطمه را نمی بوسم مگر آنکه بوی درخت طوبی را از آن استشمام می نمایم.
ص: 1587
در «خصال» از حضرت باقر (ع) صدوق آورده است که: «قال: والله ما خلت الجنة من أرواح المؤمنین منذ خلقها، و لا خلت النار من أرواح الکفار العصاة منذ خلقها عزوجل _ الخبر؛ حضرت فرمودند: سوگند به خدا که بهشت از ارواح مؤمنان از وقتیکه خداوند بهشت را آفریده است خالی نمانده است، و جهنم نیز از وقتیکه خداوند عز وجل آنرا آفریده است، از ارواح معصیت کاران خالی نمانده است» (بحارالانوار ج8 ص 133).
و از «تفسیر نعمانی» در روایت وارده از امیرالمؤمنین (ع) ذکر شده است که آنحضرت فرموده اند: و اما رد بر کسانی که میگویند فعلا بهشت و جهنم آفریده نشده اند، گفتار خداوند تعالی است: «عند سدرة المنتهی * عندها جنة المأوی؛ در نزد آخرین درخت (که نهایت سیر ارواح و نفوس و فرشتگان است) و در نزد سدرة المنتهی بهشت محل سکونت است» (نجم/ 14و15). حال اگر کسی بگوید که اگر در امروز بهشت و دوزخ خلق شده اند، و مسلما محل دوزخ در زمین است و بهشت نیز به تقریبی که از آیات قرآن استفاده شد، در ملکوت زمین است؛ پس چرا مردم آنرا نمی بینند؟
پاسخ آنستکه مردم هنوز چشم بهشت بین و دوزخ بین خود را نگشوده اند، و گرنه می دیدند. و ما در بحث تجسم اعمال به اثبات رساندیم که هیچ عملی در عالم تکوین از بین نمیرود؛ و در نشآت، صورت خود را عوض و بدل میکند، و بهشت و جهنم جز بروز و ظهور حقیقت اعمال چیزی نیست. «و أزلفت الجنة للمتقین * و برزت الجحیم للغاوین؛ و بهشت برای متقیان نزدیک شد، و دوزخ برای گمراهان ظاهر و بارز شد» (شعراء/ 90 و 91)، «و برزت الجحیم لمن یری؛ و دوزخ برای کسی که ببیند، ظاهر و بارز شد» (نازعات/ 36).
ص: 1588
و بنابراین، فقط در روز قیامت چشم واقع بین مردم در اثر تجرد گشوده می شود، و ادراک حقائق می کنند؛ و اگر هم امروز آن چشم گشوده شود بهشت و جهنم را می بینند، همچنانکه برای رسول الله و ائمه معصومین و اولیای خدا گشوده شده است. و کلمه «أزلفت الجنة» خوب بر این معنی دلالت دارد، همچنانکه در آیه دیگری نیز می فرماید: «و أزلفت الجنة للمتقین غیر بعید؛ و بهشت برای متقیان نزدیک گردیده شد، در حالیکه دور نیست» (ق/ 31). چون نزدیک شدن را در مورد چیزی گویند که وجود داشته باشد ولی دور باشد، و اینک او را نزدیک کنند. و البته معلوم است که نزدیک شدن بهشت، به نزدیک شدن ادراک انسان به حقیقت بهشت است، مثل عباداتی را که انجام میدهیم تقربا الی الله، که منظور رفع حجاب و ادراک نزدیکی است، نه آنکه العیاذ بالله ما از خدا دور باشیم و به واسطه عبادت به خدا نزدیک شویم.
من_اب_ع
علامه محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 86 تا 90 و 99 تا 100
کلی__د واژه ه__ا
بهشت پیامبر اکرم نتیجه اعمال حدیث حضرت فاطمه (س) باورها قرآن
خداوند در قرآن کریم نحوه ورود متقیان به بهشت و مصاحبت آنان با دوستان و فرشتگان خویش را چنین توصیف می کند: «و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنة زمرا حتی اذا جاءها و فتحت ابوبها و قال لهم خزنتها سلم علیکم طبتم فادخلوها خالدین* و قالوا الحمد لله الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوا من الجنة حیث نشاء فنعم اجر العاملین* و تری الملئکة حافین من حول العرش یسبحون بحمد ربهم و قضی بینهم بالحق و قیل الحمد لله رب العالمین؛ و مردم پرهیزکار و باتقوا را که در مصونیت خدا درآمده اند، دسته دسته بسوی بهشت برند، تا هنگامیکه بدانجا رسند و درهای بهشت را به رویشان بگشایند، و پاسداران و نگهبانان بهشتی به آنها سلام کنند بدینگونه که سلام باد بر شما! پاک و پاکیزه و طیب هستید! اینکه در بهشت وارد شوید و بطور جاودان زیست کنید! مومنان باتقوا گویند: سپاس و ستایش از آن خداوند است، که وعده خود را با ما بر اساس صدق و راستی استوار ساخت، و ما را وارث زمین گردانید، تا هر کجای از بهشت را که بخواهیم منزل بگیریم، پس چقدر مزد و پاداش عاملین به امر خدا خوب و عالی است. و ای پیغمبر! در آن روز مشاهده میکنی که فرشتگان خدا، گرداگرد عرش خدا اجتماع کرده، و با حمد پروردگارشان او را تسبیح و تقدیس می کنند، و در میان آنان به حق حکم می شود. و همه زبان به حمد می گشایند و میگویند: حمد و ستایش اختصاص به خداوند دارد، که او پروردگار عالمیان است» (زمر/ 73-75).
ص: 1589
در بسیاری از آیات قرآن مجید وارد است که شرط رفتن به بهشت، تقوا و اطاعت از خدا و رسول و دوری از هوای نفسانی و ترس از مقام عظمت و جلال خدا و از موقف عرض در محضر خدا، و دلبستگی و سکون نفس به خدا، و خضوع و خشوع در برابر او، و قلب سلیم است؛ مانند: «ل_'کن الذین اتقوا ربهم لهم جن_'ت تجری من تحتها الانه_'ر خ_'لدین فیها نزلا من عند الله و ما عند الله خیر للابرار؛ ولی آنان که تقوای الهی پیش گرفتند برایشان باغ هایی است که از پای درختانش نهرها جاری است و جاودانه در آن می مانند، که (این) پذیرایی از جانب خداست و آنچه نزد خداست برای نیکان بهتر است» (آل عمران/ 198) و مانند:
«و من یطع الله و رسوله و یدخله جن_'ت تجری من تحتها الانه_'ر و من یتول یعذبه عذابا ألیما؛ و کسیکه از خدا و رسول خدا اطاعت کند، او را در بهشتهائی که در زیر درختانش نهرهائی جاری است داخل میکند؛ و کسیکه از اطاعت روی بگرداند او را به عذاب دردناکی دچار می سازد». (فتح/ 17) و مانند:
«و أم_ا من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی* فإن الجنة هی المأوی؛ و أما آنکس که از مقام و منزلت و ربوبیت پروردگارش در هراس باشد، و نفس خود را از هوی منع کند، حقا که بهشت مأوی و مسکن او می باشد» (نازعات/ 40-41) و مانند:
«إن الذین ءامنوا و عملوا الص_'لح_'ت و أخبتو´ا إلی' ربهم أول_'´نءک أصح_'ب الجنة هم فیها خ_'لدون؛ بی گمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند و به پروردگارشان خاضعانه دل بستند، اهل بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود» (هود/ 23) و مانند:
ص: 1590
«یوم لا ینفع مال و لا بنون* إلا من أتی الله بقلب سلیم؛ روز قیامت روزی است که هیچ مال و هیچ فرزندانی به کار نمی خورند، مگر آنکه با دل پاک و سالم بسوی خدا آید» (شعراء/ 88-89)، و بر همین اساس که بهشت محل پاکی و طهارت، و جای طیب و پاکیزه و مکان ورود پاکان و طیبان است، شجرة طوبی در بهشت است.
رسول الله (ص) فرمودند: من در بهشت داخل شدم، و در آنجا قصری را از یاقوت سرخ دیدم که داخل آن از خارج آن دیده می شد و خارج آن از داخل آن دیده می شد، از شدت نوری که داشت. گفتم: ای جبرئیل! این قصر از آن کیست ؟! گفت: «لمن أطاب الکلام، و أدام الصیام، و أطعم الطعام، و تهجد باللیل والناس نیام؛ برای کسیکه گفتارش را پاکیزه گرداند، و روزه اش را ادامه دهد، و إطعام طعام کند، و شبانگاه که مردم به خواب روند او به تهجد مشغول باشد!».
أمیرالمؤمنین گویند من به رسول الله عرض کردم: در امت تو کیست که چنین طاقتی داشته باشد؟! رسول الله فرمود: ای علی! نزدیک بیا. چون نزدیک شدم فرمود: آیا میدانی پاکیزگی گفتار چیست!؟ گفتم: خدا و رسول خدا داناترند. رسول الله فرمود: «سبحان الله و الحمدلله و لا إله إلا الله و الله أکبر» گفتن است. فرمود: آیا میدانی ادامه دادن روزه کدام است؟! من عرض کردم: خدا و رسول خدا داناترند. فرمود: کسی که ماه رمضان را روزه بدارد، و یک روز از آن را إفطار نکند! فرمود: آیا میدانی اطعام طعام کدام است؟! من عرض کردم: خدا و رسول خدا داناترند. فرمود: کسی که برای عیالات خود روزی حلال طلبد، بطوریکه از فقر و پریشانی آبروی آنان را حفظ کند. فرمود: آیا میدانی شب زنده داری در وقت خواب رفتن مردم چیست؟! گفتم: خدا و رسول خدا داناترند. فرمود: کسی که شب را نخوابد مگر آنکه نماز عشاء را که در آخر انجام داده می شود بجای آرد. و مراد از مردم در این کلام، طائفه یهود و نصاری هستند، زیرا آنها بین نماز مغرب و عشاء میخوابند. و رسول الله فرمود: چون مرا به سوی آسمان سیر دادند، من داخل در بهشت شدم. «در آنجا دیدم زمین هائی را که در آنها فرشتگان، با یک خشت از طلا و یک خشت از نقره مشغول ساختمان بودند؛ و چه بسا می شد که آنها دست از کار می کشیدند. من به آنان گفتم: به چه علت شما از کارتان دست برمیدارید؟! آنان گفتند: دست بر میداریم تا به ما نفقه و مصالح ساختمانی برسد. من گفتم: نفقه شما چیست؟! آنان گفتند: گفتار مؤمن که میگوید: سبحان الله والحمد لله و لا إله إلا الله والله أکبر؛ چون بگوید، ما مشغول ساختمان می شویم و چون از گفتن دست بردارد ما هم از ساختن دست برمیداریم».
ص: 1591
و رسول خدا فرمودند: چون پروردگار من، مرا به آسمانهای هفتگانه سیر داد و بدانجا برد، جبرائیل دست مرا گرفت و بر روی یک فرش مخملی از فرش های مخملی بهشت نشاند، و یک دانه به، به من داد. من آن به را به دو نیمه شکافتم، که ناگاه یک حوریه از میان آن بیرون آمد و در مقابل من برخاست و گفت: السلام علیک یا محمد! السلام علیک یا أحمد! السلام علیک یا رسول الله! من گفتم: و علیک السلام، کیستی تو؟! حوریه در پاسخ گفت: من راضیة مرضیه هستم. خداوند جبار مرا از سه چیز آفریده است: قسمت بالای بدن من از کافور است، و قسمت میانه من از عنبر، و قسمت پائین من از مشک است. و خداوند وجود مرا از آب حیوان خمیر کرده است، و پروردگار من به من گفته است: بوده باش. و بنابراین من برای برادرت و وصیت علی بن أبی طالب هستم. و این قضیه و امثال این قضیه دلالت دارند بر آنکه بهشت موجود است، و عکس همین مطالب نیز درباره جهنم صادق است.
نتیجه و اثر تقوا از نظر امیرالمومنین (ع)
أمیرالمؤمنین (ع) در نتیجه و أثر تقوا می فرماید: «واعلموا أن_ه من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن و نورا من الظلم، و یخلده فیما اشتهت نفسه، و ینزله منزل الکرامة عنده؛ فی دار اصطنعها لنفسه، ظلها عرشه و نورها بهجته، و زوارها ملا´ئکته، و رفقآؤها رسله؛ و بدانید هر که از خدا پروا کند خداوند راهی برای گریز از آشوب ها و نوری برای خروج از تاریکی ها برایش می نهد و در آنچه دلش بخواهد جاویدانش می دارد، و او را در سرای کرامت نزد خود فرود می آرد، سرایی که برای خویشتن ساخته، که سایبانش عرش او، نورش پرتو جمال او، زائرانش فرشتگان او، و دوستان و همنشینانش پیامبران اویند» و خطبه را ادامه میدهد تا آنکه می فرماید:
ص: 1592
«فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران الله فی داره؛ رافق بهم رسله، و أزارهم ملا´ئکته، و أکرم أسماعهم أن تسمع حسیس نار أبدا، و صان أجسادهم أن تلقی لغوبا و نصبا؛ ذلک فضل الله یؤتیه من یشآء والله ذو الفضل العظیم؛ پس با اعمالتان بشتابید تا در خانه خدا با همسایگانش همخانه شوید، همسایگانی که خداوند پیامبرانش را با آنان همنشین ساخت، و فرشتگانش را به زیارت آنان واداشت، و گوش های آنان را گرامی تر از آن داشت که هرگز آوای آتشی را بشنود، و پیکرشان را ایمنی بخشید از آنکه با رنج و خستگی روبه رو گردد. این فضل خداست، آن را به هر کس که بخواهد می دهد، و خداوند دارای فضلی بزرگ است» (نهج البلاغه، خطبه 183).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 10- صفحه 71-73 و 91-94 و 140-142
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان فضایل اخلاقی حدیث تربیت نعمت های الهی
از «مجموعه ورام بن بی فراس» از ابو ایوب انصاری از رسول خدا (ص) آورده است که: «لیلة أسری بی، مر بی إبراهیم علیه السلام: فقال: مر أمتک أن یکثروا من غرس الجنة! فإن أرضها واسعة و تربتها طیبة. قلت: و ما غرس الجنة؟! قال: لا حول و لا قوة إلا بالله؛ در آن شبی که مرا به معراج بردند، حضرت ابراهیم (ع) از نزد من عبور کرد، و گفت: امت خود را امر کن تا در بهشت، زیاد درخت بکارند! چون زمین بهشت بسیار وسیع، و خاک آن بسیار پاک است. من گفتم: درختی که در بهشت کاشته می شود چیست؟ ابراهیم گفت: لا حول و لا قوة إلا بالله است» (بحارالانوار).
ص: 1593
و در «کافی» از جماعتی از اصحاب، از رسول خدا (ص) روایت کرده اند که: «هر کس که بگوید: لا إله إلا الله، در بهشت درختی برای او کاشته می شود از یاقوت سرخ که ریشه اش در مشک سفید است، که از عسل شیرین تر است و از برف سفیدتر و بوی آن از مشک بهتر است. و در آن درخت مانند پستان های دختران دوشیزه می باشد، که از پس هفتاد پارچه و حله نیز برآمده است.
و رسول الله (ص) فرمود: بهترین عبادت گفتار لا إله إلا الله است. و بهترین عبادت استغفار است؛ و بر همین مطلب است گفتار خداوند عزوجل در کتاب خود، پس بدان که هیچ مقصودی و معبودی جز خدا نیست، و بر گناهانت استغفار کن و آمرزش بخواه».
و در «امالی» صدوق روایت میکند از حضرت صادق (ع)، از پدرش، از جدش علیهم السلام که: «حضرت فرمودند: رسول خدا (ص) فرمودند: هر کس بگوید: سبحان الله خداوند برای او درختی در بهشت می کارد، و هر کس بگوید: الحمد لله خداوند برای او درختی در بهشت می کارد، و هر کس بگوید: لا إله إلا الله خداوند برای او درختی در بهشت می کارد، و هر کس بگوید: الله أکبر خداوند برای او درختی در بهشت می کارد.
مردی از قریش گفت: یا رسول الله! بنابراین ما درخت های بسیاری در بهشت داریم! رسول الله فرمود: آری! ولیکن مبادا آنکه آتش هائی بفرستید و آن درخت ها را بسوزانید! و اینست مفاد گفتار خداوند عز وجل: ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند اطاعت کنید و از رسول او اطاعت کنید، و اعمال خود را باطل مکنید».
ص: 1594
من_اب_ع
علامه محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 96 تا 99
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان ذکر حدیث پاداش الهی پیامبر اکرم
معانی الاخبار با إسناد خود از انس بن مالک روایت کرده است که رسول الله (ص) فرموده است: «إن للجنة بابا یدعی الریان، لا یدخل منه إلا الصآئمون؛ بدرستیکه برای بهشت دری است که ریان نامیده می شود، و از آن در کسی وارد نمی شود مگر روزه گیرندگان» (معانی الاخبار، ص 409).
این نکته ناگفته نماند که در قرآن کریم و روایات، ذکری از غرفه های بهشتی به میان آمده است و از مضمون آنها استفاده می شود که محل خاصی است که حائز اهمیت است. غرفه در لغت به اطاقهای فوقانی گویند که بر روی اطاقهای دیگر ساخته می شود و آن درجه و محل عالی و مرتفع از خانه و قصر است و در روایات و آیات کنایه از مقام و درجه عالی در بهشت است که به افراد خاصی عنایت می شود، مثلا در سوره زمر آیه 20 آمده است: «ل_کن الذین اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنیة تجری من تحتها الانه_ار وعد الله لا یخلف الله المیعاد؛ لیکن برای آن کسانی که تقوای پروردگارشان را بجای آورده اند غرفه هائی است که در بالای آنها نیز غرفه هائی بنا شده است و از زیر آن غرفه ها نهرهائی در جریان است. اینست وعده خدا که خدا خلف وعده نمی کند» و در سوره فرقان آیه 75 داریم: «أول_ئک یجزون الغرفة بما صبروا و یلقون فیها تحیة و سل_اما؛ ایشان در اثر شکیبائی و استقامتی که نموده اند پاداش آنان غرفه است که به آنها داده می شود و در آن غرفه پیوسته با تحیت و سلام از نزد خداوند برخورد می شوند».
ص: 1595
یعنی عباد رحمن را در آن غرفه جای میدهند و این مزد صبر و استقامتی است که در طاعت خدا و در اجتناب از معصیت خدا نموده اند، که البته از صبر در نوائب و شدائد منفک نیست و فرشتگان پیوسته از جانب خداوند آنان را با تحیت و سلام و سلامتی از هر ترس و گزندی ملاقات می کنند.
در امالی مرحوم صدوق، از حضرت صادق (ع)، از پدرانش، از امیرالمؤمنین (ع) روایت میکند که: «رسول الله فرمودند: در بهشت غرفه هائی است که از شدت نور و صفا، ظاهرش از درونش دیده می شود و درونش از ظاهرش مشهود است و در این غرفه ها از امت من کسانی مسکن دارند که گفتارشان نیکو و پاکیزه باشد، و إطعام غذا بنمایند، و در سلام کردن دریغ نورزند، و در شب وقتی که مردم خوابند نماز بخوانند». فروغی بسطامی در وصف اهل بهشت چنین سروده است:
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند *** یکجا فدای قامت رعنا کنم ترا
مستانه کاش بر حرم و دیر بگذری *** تا قبله گاه مؤمن و ترسا کنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
بالای خود در آینه چشم من ببین *** تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم *** خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم ترا
زیبا شود به کار گه عشق کار من *** هرگه نظر به صورت زیبا کنم ترا
خدایا زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین *** به جنت می گریزد از درت یا رب شعورش بین
ص: 1596
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 108-110 و 113
کلی__د واژه ه__ا
بهشت اخلاق قرآن انسان فضایل اخلاقی بهشتیان حدیث
بسیاری از گناهان است که اثرش در نفس شدید است، و مرتکبین آن از رحمت خدا بسیار دور می شوند، و وارد است که آنها بوی بهشت را نمی شنوند، با آنکه بوی بهشت از مسیر پانصد سال و یا هزار سال راه به مشام جان میرسد. صدوق در معانی الاخبار از حضرت باقر (ع) آورده است که: رسول الله فرمودند: جبرئیل به من خبر داده است که بوی بهشت از مسیر هزار سال پیدا میشود؛ و عاق والدین آنرا نمی یابد، و نه کسی که قطع رحم کند، و نه پیرمردی که زنا کند، و نه کسی که از روی تکبر و خودپسندی لباس خود را بر زمین کشد، و نه شخص فتنه جو و آشوبگر، و نه شخص منت گذار، و نه جعظری. جابر گوید: پرسیدم مراد از جعظری چیست؟ حضرت فرمود: کسی که از دنیا سیر نشود».
و در حدیث دیگر آمده است: «و لا جیوف و هو النباش، و لا زنوق و هو المخنث، و لاجواض و هو الجلف الجافی، و لا جعظری و هو الذی لایشبع من الدنیا؛ و نه آن کسی که نبش قبر کند، و نه کسی که لواط دهد، و نه آدم سخت دل و سبک مغز، و نه آن کسی که از دنیا سیر نگردد» (معانی الاخبار).
و از نوادر راوندی با اسناد خود، از حضرت صادق (ع) از پدرانش روایت شده است که رسول خدا فرمودند: چون خداوند بهشت عدن را آفرید، خشت های آنرا از طلای متلالی و درخشان، و ملاط آنرا از مشک ذوب شده قرار داد. و سپس به امر خدا بهشت عدن به اهتراز و حرکت آمد، و به سخن در آمد و گفت: «أنت الله لا إله إلا أنت الحی القیوم؛ خوشا به حال کسی که برای او مقدر شده باشد در من داخل شود» چون خداوند تعالی سوگند یاد کرده است که: «و عزتی و جلالی وارتفاع مکانی! لا یدخلک مدمن خمر، و لا مصر علی ربا، و لا قتات و هو النمام، و لا دیوث و هو الذی لایغار و یجتمع فی بیته علی الفجور، و لا قلاع و هو الذی یسعی بالناس عند السلطان لیهلکهم، و لا جیوف و هو النباش، و لاختار و هو الذی لا یوفی بالعهد؛ سوگند به عزت خودم و جلال خودم و بلندی مقام و مرتبت خودم! که داخل در تو نمی شود کسی که به خوردن مسکر مداومت کند، و کسی که بر ربا خوردن اصرار ورزد، و کسی که نمامی و سخن چینی کند، و کسی که دیوث باشد یعنی غیرت بر اهل خود نداشته باشد و در خانه او برای فجور مجتمع شوند، و نه آن کسی که در نزد سلطان نمامی و بدگوئی کند تا مردم را به هلاکت اندازد، و نه جیوف و آن کسی است که نبش قبر کند و کفن ها را بیرون آورد، و نه ختار و آن کسی است که مردم را گول بزند و مکر و خدعه کند و وفا به عهد خود ننماید» (بحارالانوار).
ص: 1597
آری، این حال اینگونه محجوبان و معصیت کاران است؛ و این چه نسبت دارد با حال کسانی که در بهشت ها آرمیده اند و از بوی آن سرمست شده اند، بلکه چه نسبت دارد با آن کسانی که بهشت به سراغ آنان می آید و از بوی آنان مست میگردد؟!
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 110-113
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان گناه رذایل اخلاقی حدیث
قرآن کریم بهشت و اهل آنرا چنین توصیف می کند: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات یهدیم ربهم بایمانهم تجری من تحتهم الانهار فی جنت النعیم* دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلم و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمین؛ کسانیکه ایمان به خدا آورده و عمل نیکو انجام میدهند، خداوند به سبب همان ایمانشان آنان را هدایت فرماید، در بهشت های نعیم که در زیر درختانش نهرهایی جاری است. گفتار آنان در آن بهشت ها در مواجهه خطاب با خداوندشان اینستکه: پاک و مقدس و منزه هستی تو ای پروردگار ما! و تحیت آنها در آن بهشت ها سلام است، و آخرین گفتارشان اینستکه: (الحمدلله رب العالمین) حمد و سپاس اختصاص به خدا دارد، خداوند که پروردگار عالمیان است» (یونس/9و10).
بهشت، جای پاک و پاکیزه است، محل قدس و نزاهت و طهارت است؛ و به عکس، جهنم جای آلوده و کثیف است و محل قذارت و نجاست و غل و غش و پلیدی هاست. و بر همین اصل و اساس، خود بهشت، و درهای بهشت، و مراتب و درجات آن، و خدام و ساکنان آن، و واردین و مقیمان آن؛ چه از جهت گفتار و چه از جهت رفتار، و چه از جهت ملکات و صفات و عقائد، همه پاک و طاهر می باشند. در آنجا فعل زشت و کردار قبیح، و گفتار ناستوده، و نیت آلوده، و مکر و خدعه و فریب، و حرص و طمع و آز، و بخل و کینه، و حقد و حسد، و تملق و چاپلوسی، و دو روئی و دو بینی، و خودخواهی و استکبار، و منیت طلبی نیست. در آنجا کفر و شرک و نفاق، و باطل بینی و باطل گرائی، و بیهوده جوئی و بیهوده پوئی، و لغو و لهو و لعب و عبث و گزاف، و هرزگی و هرزه خواهی نیست. پیوسته حمد و درود و سلام و تحیت و اکرام و تهنیت و تسبیح و تقدیس و تمجید و تهلیل و تکبیر و ذکر و لقاء و زیارت و نظارت و نضارت است. و همیشه خوشی و خرمی و شادی و شادکامی و بهجت و سرور و حبور و خفت و سبکی و پرواز است، و دائما لذت و نعمت و خیر و برکت و عافیت و رحمت و عطوفت و مهر و وداد و محبت و عشق و ذوق و اشتیاق و صمیمیت و خوبی است.
ص: 1598
صدمات و مشکلات دنیوی و بأساء و ضراء و مجاهدت ها برای تکمیل نفوس و قابلیت ورود در این مقام منیع و قدم گذاردن در این محل رفیع است. شدائد سکرات مرگ، و عذاب عالم قبر و برزخ، و سؤال منکر و نکیر، و به درازا کشیدن طی عالم صورت، و نفخ صور، و قیام عندالله، و عالم حشر و نشر، و کتاب و نامه عمل، و حساب و جزاء، و عرض، و صراط، و میزان، و شفاعت، و اعراف و وسیله و غیرها، همه کلاس های تربیتی برای تطهیر و تزکیه، و وصول به مقام قداست و ورود در بهشت است.
جهنم نیز برای غیر مخلدین در آن، نوعی از تطهیر و تزکیه است، که پس از مقداری طعم پاداش زشتی ها را چشیدن، قابلیت عفو و غفران پیدا نموده و از آن بیرون می آیند، و در اثر شستشوی در آب کوثر و بهرمند شدن از چشمه معین ولایت، مورد شفاعت قرارگرفته و راهی به سوی بهشت میگردند.
به به! چه نیکوست این آیه شریفه که گفتار بهشتیان در بهشت پیوسته در تخاطب با خدای خود بوده و به سبح_انک اللهم مترنم هستند؛ و درود و تحیت آنان سلام، و آخرین گفتارشان اختصاص همه مراتب تعریف و تمجید و تحمید به ذات اقدس حضرت ربالعالمین است. یعنی به مقام عرفان حقیقی رسیده و حصر افعال و صفات و اسماء و ذوات را در ذات اقدس حضرت ذوالجلال کرده اند، و نور او را در تمام مظاهر و عوالم ملکوت و ملک متجلی می بینند، و عالم را یکسره یک نور و یک تابش از لمعان خورشید تابناک حضرت احدیت عزوجل مشاهده می کنند.
ص: 1599
پاکیزه بودن گفتار اهل بهشت
إن الله یدخل الذین آمنوا و عملوا الص_الح_ات جن_ات تجری من تحتها الانه_ار یحلون فیها من أساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فیها حریر * و هدوا إلی الطیب من القول و هدوا إلی صراط الحمید؛ خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و اعمال شایسته بجامی آورند، در بهشت هائی داخل میکند که در زیر درخت های انباشته و سر به هم آورده آن نهرهائی جاری است. و در آن بهشت ها به پیرایه زینت از دستنبدهائی که از طلا و از لؤلؤ می باشد زینت می شوند، و لباسشان در آنجا حریر است. و به گفتار طیب و پاک رهبری میگردند، و به راه خداوند حمید هدایت می شوند» (حج/23و24).
در اینجا می بینیم که بهترین هدیه و تحفه بهشتی را همان سخن طیب و گفتار پاک و راه عزت و پسندیده خداوند قرار داده است. و حقا این سخنان واقعی و حقیقی که حکایت از محض واقعیت و حقیقت عرفان می کند، از هر لذتی و بهجتی دلنشین تر و فرح انگیزتر است.
جن_ات عدن یدخلونها یحلون فیها من أساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فیها حریر * و قالوا الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن إن ربنا لغفور شکور * الذی أحلنا دار المقامة من فضله لایمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب؛ در بهشت های عدن داخل می شوند، و در آنجا با دستبندهائی که از طلا و از لؤلؤ است زینت داده میگردند، و لباسشان در آنجا از حریر است. و میگویند: سپاس و ستایش مختص خداوند است، آنکه غم و غصه و اندوه را از ما برداشت؛ و پروردگار ما غفور و شکور است، آنکه ما را در محل اقامت و سکون از فضل خود داخل کرد، بطوریکه هیچگونه مشکلی و هیچگونه سختی و شدتی دیگر ابدا به ما نخواهد رسید» (فاطر/33تا35).
ص: 1600
عنوان حمد خدا، و اسناد از بین بردن اندوه به خدا، و او را به صفت غفور و شکور ستودن، و نسبت ادخال در منزل اقامت را به او دادن، و علاوه عدم مس تعب، و عدم مس لغوب؛ همه و همه دلالت بر مقام توحید و عرفان واقعی این بهشتی ها میکند. چون مشکلات و سختی ها در عالم لقاء حضرت احدیت نیست، و کدورت بدانجا راه ندارد.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی ج 10- صفحه 117 تا 121
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا نتیجه اعمال وعده الهی پاداش الهی
سلام از مراتب و درجات پاکی و طهارت است. اهل بهشت همه پاکند؛ خودشان پاکند، و منازلشان پاک است، و جفت هایشان پاک و پاکیزه اند. اما خودشان، در آیه کریمه سوره زمر داریم: «سل_ام علیکم طبتم فادخلوها خ_الدین؛ (فرشتگان به پاکان میگویند:) سلام بر شماست! پاک و طیب و پاکیزه شدید! پس بطور جاودان در بهشت ها داخل شوید» (زمر/73). و در این آیه تفریع با فاء، دلالت بر پاکی و طهارت منزل دارد، مانند پاکی و طهارت نازل، که خود اهل بهشت باشند.
«سل_ام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار؛ سلام باد بر شما در مقابل شکیبائی و استقامتی که در دنیا نمودید! پس خوب جائی است عاقبت این خانه!» (رعد/24) و در این آیه تفریع با فاء، دلالت بر پاکی و طهارت منزل دارد به سبب و به علت پاکی و طهارت نازل، که در اثر صبر پیدا کرده است. و علاوه بر این فرقی که بین این دو آیه بود، در آیه دوم، سلام از طرف خداوند و در مقام امتنان است، و در آیه اول از ناحیه فرشتگان است که در مقام بشارت به مردم پاکیزه و طیب میدهند. و اما منازل آنها پاک و طاهر است، به دلیل گفتار خداوند در سوره صف: «و یدخلکم جن_ات تجری من تحتها الانه_ار و مس_اکن طیبة فی جن_ات عدن؛ و داخل میکند شما را در بهشت هائی که از زیر درختان سربهم آورده آن نهرهائی جاری است؛ و در مسکن های پاک و پاکیزه در بهشت های عدن» (صف/12).
ص: 1601
و اما جفت هایشان پاک و طاهرند، به دلیل آیه 15 سوره آل عمران: «قل أؤنبئکم بخیر من ذالکم للذین اتقوا عند ربهم جن_ات تجری من تحتها الانه_ار خ_الدین فیها و أزواج مطهرة و رضون من الله والله بصیر بالعباد؛ بگو (ای پیامبر) آیا میخواهید من شما را به چیزی بهتر از این آگاه کنم: برای کسانیکه تقوای خدایشان را در پیش گیرند بهشت هائی است که در زیر درختان سر بهم آورده آن نهرهائی جاری است، که بطور خلود و جاودان در آن زیست می کنند، و جفت های پاک و پاکیزه شده، و رضوان از خدا. و خدا به بندگانش داناست». (آل عمران/15)
در بهشت نه تنها طهارت و قداست، در وجود و نفس و مظاهر است، بلکه نیز در کلام و گفتار است؛ در سخنان بهشتی ها هیچگونه گناه و لغوی نیست: «لا یسمعون فیها لغوا و لا تأثیما * إلا قیلا سل_اما سل_اما؛ در بهشت ابدا سخن لغو و بیهوده، و گفتاری که به گناه اندازد نمی شنوند، مگر گفتار سلام، سلام» (واقعه/25و26).
«لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا؛ در بهشت نمی شنوند هیچ سخن لغو و بیهوده ای را، و هیچ گفتار باطل و دروغی را». (نبا/35).
«فی جنة عالیة * لا تسمع فیها ل_اغیة؛ در بهشت بلند مرتبه ای، که در آن هیچ لغوی را نمی شنوی» (غاشیه/10و11). و میتوان جامع ترین آیات را در این موضوع، این آیه از سوره اعراف دانست:
«ادخلوا الجنة لا خوف علیکم و لا أنتم تحزنون؛ داخل در بهشت شوید! هیچ ترسی برای شما نیست و هیچ اندوه و غصه نیز ندارید» (اعراف/49) چون خوف و ترس درباره پیشامد احتمالی امر ناپسند و ناگوار است، و غصه و اندوه درباره امر ناپسند واقع شده ای است، و خداوند در این آیه هر نقصان وجودی را چه نقصانی واقع و چه نقصانی احتمالی، همه را از بهشتیان نفی میکند. و بنابراین آنها از هر عیب و نقص، و از هر امر عدمی بری و منزه هستند، و در کینونت ذات خود کاملند. و هیچیک از کون و فساد و مزاحمات دنیا، و تأثیر و تأثرها، و فعل و انفعال هائی که موجب نقصان گردد در آنجا نیست. همه انحاء عیوب و غل و غش از آنان برداشته شده، و در رحمت الهیه و غشیان جذبات ربانیه، رستگار، و با امن و سلام، مأمون و سالم می باشند.
ص: 1602
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 127 تا 130
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا وعده الهی سلام
شجره طوبی از آن پاکیزگان
شجره طوبی درختی است که حقیقتش از طهارت و پاکی است . چون «طوبی » از ماده طاب یطیب طیبا مشتق است و معنایش پاک و طیب و پاکیزه خواهد بود.
«الذین ءامنوا و عملوا الص_'لح_'ت طوبی ' لهم و حسن م_آب؛ آنانکه ایمان آوردند و أعمال صالحه بجای آوردند، پاکی و طهارت از آن آنان باد، و بازگشت نیکو.» (رعد/ 29) پس واقعیت طوبی ، همان نزاهت و قداست است ، و چون دارای فروع و شاخه هائی است و طهارت و قداست به انواع و اشکالی متحقق میگردد، در آخرت نیز بصورت درختی است که دارای شاخه و فروع نیکو و با ثمر است . و چون اصل درخت طهارت و قداست ، ولایت است که از آن هر خوبی و هر خیری مترشح می شود، و بدون ولایت که ناشی از محبت است هیچ چیز دارای ارزش نیست ، فلهذا ریشه و اصل این درخت در خانه ولایت است .
این درخت که درخت ولایت است ، از معدن ولایت رشد و نمو میکند، و شاخه های آن که طهارت و رحمت ، و عافیت ، و ایثار، و إنفاق ، و عبودیت ، و عبادت ، و جهاد، و نماز، و روزه ، و سائر افعال و صفات پسندیده است ، همه از این تنه و ریشه منشعب میگردد، و هر شاخه ای از این ریشه نیرو میگیرد و رشد پیدا میکند. و بنا بر همین اصل در «مجمع البیان » مرحوم طبرسی پس از آنکه از بزرگان مفسرین ، نه معنی برای کلمه طوبی روایت میکند، معنای دهمین آنرا به معنای درختی گرفته است که ریشه اش در منزل رسول الله (ص) است ، و در خانه هر مؤمنی شاخه ای از شاخه های آنست . و گوید: این معنی را عبید بن عمیر و وهب و أبو هریره و شهر بن حوشب گفته اند، و شهر بن حوشب مرفوعا از أبوسعید خدری از رسول الله روایت کرده است . و همین معنی از حضرت باقر (ع) مروی است .
ص: 1603
ریشه درخت طوبی در خانه امیرالمؤمنین
و سپس گفته است: ثعلبی با اسناد خود از کلبی از أبو صالح از ابن عباس روایت کرده است که: «او گفته است: طوبی درختی است که ریشه آن در بهشت ، در خانه علی (ع) است ، و در خانه هر مؤمنی شاخه ای از آن می باشد.
این روایت را حاکم أبوالقاسم حسکانی با إسناد خود از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام از پدرش از پدرانش علیهم السلام آورده است که: از رسول خدا (ص) درباره طوبی پرسیدند، فرمود: درختی است که ریشه اش در خانه من است ، و شاخه هایش بر اهل بهشت پخش شده است . مرتبه دیگری از رسول الله پرسیدند، فرمود: درختی است که ریشه اش در خانه علی (ع) است . و چون از علت اختلاف این دو پاسخ پرسیدند فرمود: خانه من و خانه علی در بهشت در مکان واحدی است .»
در «تفسیر علی بن إبراهیم » از پدرش از ابن محبوب از علی بن رئاب از ابوعبیده ، از حضرت صادق (ع) روایت میکند که: «طوبی درختی است در بهشت ، در خانه أمیرالمؤمنین (ع). و هیچیک از شیعیان او نیستند مگر آنکه در خانه اش یک شاخه از شاخه هایش ، و یا یک برگ از برگهایش می باشد که در زیر سایه آن ، امتی از امت ها می آرمند.»
شاخه های درخت طوبی در خانه های مؤمنین
و نیز در همین تفسیر از پدرش از ابن أبی عمیر از هشام بن سالم ، از حضرت صادق (ع) در خبر معراج روایت کرده است که رسول الله گفتند: «سپس من از بیت المعمور خارج شدم ، و در این حال دو نهر به اطاعت من درآمدند؛ یکی از آن دو نهر، کوثر نامیده شد و دیگری رحمت . من از نهر کوثر آشامیدم ، و در نهر رحمت غسل کردم . و سپس این دو نهر به انقیاد من بودند تا من داخل بهشت شدم .
ص: 1604
و چون داخل شدم ، دیدم که در اطراف و حاشیه های آن ، خانه های من و خانه های ازواج من است . و دیدم که خاک آن مانند مشک بود. و دیدم که یک کنیزکی خود را در نهرهای بهشت فرو می برد و با آب شستشو میکند، گفتم: ای خانم تو از برای کیستی ؟! گفت: من برای زید بن حارثه هستم . و چون صبح شد من این بشارت را به زید دادم .
و دیدم مرغانی را که به مانند و به شکل شتران خراسانی بودند. و دیدم انارهای بهشت را که به اندازه دلوهای بزرگ بودند. و دیدم یک درخت را که اگر پرنده ای را بخواهند به گرداگرد تنه آن به پرواز درآورند، از شدت عظمت و بزرگی آن درخت ، هفتصد سال بیشتر طول می کشد. و در بهشت منزلی نبود، مگر آنکه شاخه ای از آن درخت در آن بود. من گفتم: ای جبرائیل ! این درخت چیست ؟! گفت: این درخت طوبی است که خدا می فرماید: «طوبی ' لهم و حسن م_اب». (تفسیر قمی)»
و در «خصال » صدوق با سند خود از حضرت باقر (ع) از حضرت أمیرالمؤمنین (ع) روایت میکند که فرمودند: «طوبی درختی است در بهشت که ریشه آن در خانه رسول الله است ، و هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در خانه او شاخه ای از شاخه هایش می باشد. و آن مؤمن هر چه بر دلش بگذراند و بدان میل کند، آن شاخه آنرا برای او می آورد. و اگر یک مرد سوار، با کمال اهتمام و جدیت ، در سایه آن درخت صد سال سیر کند، از آن سایه بیرون نمی رود؛ و اگر کلاغی از تنه و بن آن درخت ، به طرف بالای آن به پرواز درآید، به آخرین نقطه أعلای آن نمی رسد مگر آنکه از پیری بدنش سپید گردد. آگاه باشید! و در مثل چنین نعمت هایی رغبت کنید _ الخبر.»
ص: 1605
شجره طوبی، مهریه حضرت زهرا (س)
در «تفسیر عیاشی » از حضرت باقر (ع) از پدرش از پدرانش علیهم السلام روایت کرده است که فرمود: «روزی از روزها که رسول خدا (ص) نشسته بود، ام ایمن وارد شد و در زیر چادر و روپوش خود چیزی داشت . رسول الله فرمود: ای ام ایمن ! در زیر روپوش و عبای خود چه داری ؟! ام ایمن گفت: ای رسول خدا! فلانه دختر فلانه را تزویج کردند، و بر او نثار کردند، و من مقداری از نثار او را برداشتم . و پس از این ام ایمن گریه کرد. رسول الله فرمود: چرا گریه میکنی ؟! ام ایمن گفت: فاطمه را تو تزویج کردی و چیزی بر او نثار نکردی !؟ رسول الله فرمود: گریه مکن ! سوگند به آن کسی که مرا به حق پیامبر بشیر و نذیر قرار داده است ، که بر تزویج فاطمه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل در میان هزاران نفر از فرشتگان حضور داشتند، و خداوند به درخت طوبی امر کرد تا از زینت ها و جواهرات و لباس های سندس و استبرق خود، و از در و زمرد و یاقوت و عطر خود بر آنها نثار کرد، و آن فرشتگان بقدری از آن نثارها برداشتند که ندانستند با آن چکار کنند! و خداوند طوبی را به عنوان مهریه فاطمه به فاطمه بخشید؛ و طوبی در خانه علی بن أبی طالب است .
و نیز در «تفسیر عیاشی » از أبان بن تغلب وارد است که: رویه و دأب رسول الله چنین بود که فاطمه را بسیار می بوسید؛ و عائشه بر این امر رسول خدا را عتاب کرد و گفت: ای رسول خدا! تو زیاد فاطمه را می بوسی !
ص: 1606
رسول الله فرمود: ویلک! چون مرا به آسمان معراج دادند، جبرئیل مرا از درخت طوبی مرور داد، و از میوه آن به من داد و من خوردم ، و خداوند آن را در پشت من تبدیل به نطفه گردانید؛ و چون به زمین فرود آمدم ، با خدیجه مواقعه نمودم و به فاطمه آبستن شد. و من هیچگاه فاطمه را نمی بوسم مگر آنکه بوی درخت طوبی را از او استشمام میکنم .
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 10- صفحه 142-148
کلی__د واژه ه__ا
درخت طوبی چهارده معصوم (ع) ولایت تشیع حضرت فاطمه (س) روایات طهارت پاکیزگی
یکی از عوالم بهشتیان، مقام «رضا» است؛ نه تنها رضای خداوند از آنها بلکه رضای آنها از خداوند. و در اینصورت رضایت طرفینی حاصل می شود و هر دو یکدیگر را می پسندند، و گله و گلایه و مؤاخذه از طرفین برداشته می شود. البته مراد از رضا، در اینجا رضای تکوینی نیست؛ زیرا خداوند از همه موجودات راضی است، و چگونه راضی نباشد در حالیکه به امر خود و به اراده خود خلق فرموده است. بلکه مراد رضای تشریعی است. یعنی چون در مقام عمل، بنده به سرحدی رسیده است که گلایه و شکوه را از خدای خود برداشته و تمام افعال او را نیکو و حسن می بیند، در این حال خداوند نیز به همین نهج افعال بنده خود را حسن و نیکو می بیند و امضاء میکند، و سند و قباله رضا و پسندیدگی بین طرفین امضاء می شود.
در سوره توبه آیه 72 می فرماید: «وعد الله المؤمنین و المؤمن_ات جن_ات تجری من تحتها الانه_ار خ_الدین فیها و مس_اکن طیبة فی جن_ات عدن و رضوان من الله أکبر ذلک هو الفوز العظیم؛ خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمنه وعده داده است که آنان را در بهشت هائی که در زیر درختانش نهرهائی جریان دارد وارد کند، که در آن بطور مخلد و ابدی می مانند؛ و در منازل و مسکن های پاک و طیب سکنی دهد در بهشت های عدن. و رضای خداوند شامل حال آنان گردد که آن، از آن بهشتها بزرگتر است؛ و اینست رستگاری و فوز بزرگ».
ص: 1607
و نیز در همین سوره می فرماید: «رضی الله عنهم و رضوا عنه وأعد لهم جن_ات تجری تحتها الانه_ار خ_الدین فیهآ أبدا ذلک الفوز العظیم؛ خداوند از آنان راضی است، و آنان از خداوند راضی هستند. و خدا برای آنها بهشتهائی را که از زیر درختان سر بهم آورده اش نهرهائی جاری است مهیا نموده است، که در آنجاها بطور مخلد و ابدی می مانند؛ و اینست فوز عظیم» (توبه/100).
و این عبارت رضایت طرفینی به لفظ «رضی الله عنهم و رضوا عنه»، در چهار جای از قرآن کریم آمده است: یکی در همین سوره توبه، و دیگری در آیه 119، از سوره مائده: «قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم لهم جنات تجری من تحتها الانهارخالدین فیها ابدا رضی الله عنهم ورضوا عنه ذلک الفوز العظیم؛ خدا فرمود: این، روزی است که راستگویان را راستی شان سود بخشد. برای آنان باغهایی است که از زیر (درختان) آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانند. خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنودند. این است رستگاری بزرگ».
و سومی در آیه 22 از سوره مجادله: «لاتجد قوما یومنون بالله والیوم الاخر یوادون من حاد الله ورسوله ولو کانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فی قلوبهم الایمان وایدهم بروح منه ویدخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها رضی الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون؛ قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند -هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند- دوست بدارند. در دل اینهاست که «خدا» ایمان را نوشته و آنها را با روحی از جانب خود تایید کرده است، و آنان را به بهشتهایی که از زیر (درختان) آن جویهایی روان است در می آورد، همیشه در آنجا ماندگارند، خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند، اینانند حزب خدا. آری، حزب خداست که رستگارانند».
ص: 1608
و چهارمی در آیه 8، از سوره بینه: «جزاوهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه؛ پاداش آنان نزد پروردگارشان باغهای همیشگی است که از زیر (درختان) آن، نهرها روان است، جاودانه در آن همی مانند، خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنود، این پاداش برای کسی است که از پروردگارش بترسد».
فراهم بودن همه خواسته ها برای بهشتیان
باید دانست که در بهشت چون عالم تجرد و اطلاق است، مؤمنین هر چه بخواهند، و هر چه در تحت طلب و مشیت آنان قرار گیرد، و هر چه اشتها کنند، برای آنها حاضر و موجود است. یعنی به مجرد درخواست باطنی و مشیت درونی، برایشان حاضر است؛ حال تا خواست و طلب و اشتهای هر کس چه باشد.
«لهم ما یشآءون عند ربهم ذلک جزآء المحسنین؛ از برای آنهاست در نزد پروردگارشان هر چه را که بخواهند؛ اینست پاداش نیکوکاران» (زمر/34).
«و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین؛ و در بهشت آن چیزی است که نفوس بدان اشتها دارند، و چشمان از آن لذت برند» (زخرف/71).
«و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدعون؛ و از برای شماست در بهشت، آنچه را که نفس های شما بدان اشتها کند، و از برای شماست آنچه را که بخواهید» (فصلت/31).
و اکمل و اجمع آیات در کیفیت وصول به مشتهیات و مطلوبات، این آیه است: «و هم فی ما اشتهت أنفسهم خ_الدون؛ و بهشتیان در آنچه که نفسهایشان میل داشته باشد و اشتها داشته باشد، مخلد و جاودانند» (انبیاء/102). هر نفسی هر کمالی را که داشته باشد، و هر مطلوب و مقصودی را که دنبال کند، و هر چه را که اشتها نماید؛ در همان چیز مهر می شود، و در همان مشتهیات و آن کمال مخلد میگردد، و دیگر راهی برای ترقی و رسیدن به درجات بالاتر ندارد. و بنابراین کسانیکه نظرشان از حور و قصور و نهر و آب و لذت تجاوز نمی کند، و آرزوی لقاء خدا را ندارند، آنان محو جمال حضرت احدیت نمی شوند، و در همان مشتهیات مخلد و در همان معانی جاودان می مانند. بهشت دارای مراتب و درجات مختلفی است، و همه افراد در سطح واحد نیستند. و هر کس با منویات و مشتهیاتش، و به مقدار همتش و سعه صدرش، پیوسته و جاودان است.
ص: 1609
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 148 تا 151
کلی__د واژه ه__ا
انسان خدا وعده الهی پاداش الهی رضای خدا
کرامت های مؤمن در روز جمعه
در «تفسیر علی بن ابراهیم » از پدرش از ابن ابی نجران از عاصم بن حمید، از حضرت صادق (ع) روایت میکند که: هیچ عملی نیست که بنده مؤمن بجا آورد الا آنکه ثواب و مزد آن در قرآن ذکر شده است ، مگر نماز شب؛ چون خداوند به جهت عظمت پاداش و بزرگی مقام و منزلت آن ، پاداش آنرا بیان نکرده است ، و چنین گفته است: «تتجافی' جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقن_'هم ینفقون* فلا تعلم نفس مآ اخفی لهم من قره اعین جزآء بما کانوا یعملون؛ (مؤمنین به آیات ما، شبانگاه ) پهلوهای خود را از خوابگاههایشان تهی میکنند، و پروردگارشان را از روی ترس و امید میخوانند، و از آنچه ما به آنها روزی داده ایم انفاق میکنند؛ پس هیچ نفسی نمیداند که در ازاء کارهائی که در دنیا انجام داده اند، چه چیز برای آنها مخفی گردیده است؛ چیزی که موجب تری و تازگی و روشنی چشم آنهاست .» (سجده/ 16-17)
و سپس حضرت فرمود: «خداوند برای بندگان مؤمن خود، در هر روز جمعه ای یک کرامت مقدر فرموده است . چون روز جمعه گردد خداوند فرشته ای را به نزد مؤمن میفرستد که با او دو حله است . آن فرشته می آید تا در بهشت میرسد و میگوید: اذن بخواهید برای من که میخواهم با فلان مؤمن دیدار کنم !
ص: 1610
به آن مؤمن گفته میشود: اینک فرستاده پروردگار تو، در بهشت ایستاده است ! مؤمن به زنهای خود میگوید: چه لباسی را شما برای من بهتر میدانید؟! زنهای مؤمن در جواب میگویند: ای سید ما و آقای ما! سوگند به آنکه این بهشت را به تو عنایت کرده است ، ما برای تو هیچ لباسی را بهتر و نیکوتر از این دو حله ای که پروردگارت برایت فرستاده است نمیدانیم !
مؤمن یکی از آن دو حله بهشتی را ازار میکند و به کمر می بندد، و یکی را رداء می نماید و به دوش می افکند، و به سوی میعاد الهی رهسپار می شود. و به هیچ چیزی عبور نمی کند مگر آنکه آن چیز از نور این مؤمن روشن و تابناک می شود. و می آید و می آید تا به موعد حضرت رب می رسد.
چون جمیع مؤمنان همه در میعادگاه گرد آمدند، حضرت رب تبارک و تعالی بر آنان تجلی میکند؛ و آنان چون بسوی خدا نظر کنند، همه به سجده به رو به زمین می افتند. خداوند میگوید: «ای بندگان من سر از سجده بردارید! امروز روز سجده و روز عبادت نیست؛ من مؤونه و تکلیف عبادت را از شما برداشتم !»
مؤمنان میگویند: «ای پروردگار ما! از آنچه به ما عنایت فرمودی، چه چیز افضل است ؟! تو به ما بهشت را مرحمت فرمودی!»
خداوند میفرماید: «از آنچه به شما داده ام ، اینک هفتاد برابر اضافه کردم . بنابراین برای هر مؤمنی در هر جمعه ای که بر او بگذرد، هفتاد برابر آنچه دارد اضافه خواهد شد؛ و این است گفتار خداوند که: «و لدینا مزید؛ در نزد ما زیادتی است .» (ق/ 35)
ص: 1611
و این مزایای روز جمعه است؛ که «انها لیله غرآء و یوم ازهر؛ یعنی جمعه ، شبی روشن و نورانی، و روزی روشن و تابناک است ». و بنابراین در جمعه تسبیح و تکبیر و تهلیل و ثناء پروردگار را زیاد بگوئید، و درود و صلوات بر محمد و آل محمد زیاد بفرستید.
در این حال مؤمن از میعادگاه تجلی حق بسوی زنهای خود برمیگردد. و بر چیزی مرور نمیکند مگر آنکه در اثر عبور مؤمن همه روشن و رخشان می شوند، تا میرسد به زنهای خود. زنهای مؤمن میگویند: «سوگند به آنکه بهشت را به ما عنایت کرده است ، ما هیچگاه سیمای تو را زیبا و دلربا و نیکوتر از جمال تو در این ساعت ندیده ایم !» مؤمن میگوید: «من بسوی نور پروردگارم نظر کردم !»
سپس حضرت فرمود: «زنهای مؤمن هیچوقت بر مؤمن نسبت به توجه به زن دیگری غیرت نمی کنند و ناراحت نمی شوند. و هیچگاه حائض نمیگردند. و هیچوقت مورد بی مهری و عدم توجه و فقدان بهره مندی و لذت مؤمن قرار نمی گیرند.»
عاصم بن حمید راوی این حدیث گوید: «من به حضرت عرض کردم: فدایت شوم ! من میخواهم از مطلبی از شما سؤال کنم ولیکن شرم و حیا میکنم ! حضرت فرمودند: بپرس ! عرض کردم: آیا در بهشت غناء (آوازه خوانی و زنهای مغنی و آوازه خوان و مجالس تغنی و طرب و موسیقی) هست ؟
حضرت فرمودند: در بهشت درختی است که خداوند چون به بادهای بهشتی امر کند و به حرکت درآیند، برگهای آن درخت بهم میخورند و در اهتزاز می آیند، و چنان صدای غنای لطیف و عالی می دهند که خلائق همانند آنرا نشنیده اند؛ و این عوض ترک سماع و غنای محرمی است که در دنیا از خوف خدا کرده اند.
ص: 1612
عرض کردم: فدایت شوم ! قدری برای من درباره مؤمن و آثار خصوصی آن زیادتر بیان کنید! فرمود: «ان الله خلق جنه بیده، و لم ترها عین و لم یطلع علیها مخلوق. یفتحها الرب کل صباح فیقول: ازدادی ریحا، ازدادی طیبا! و هو قول الله تعالی: «فلا تعلم نفس مآ اخفی لهم من قره اعین جزآء بما کانوا یعملون»؛ خداوند یک بهشت را به دست خود آفریده است ، و هیچ چشمی آنرا ندیده است ، و هیچ آفریده ای از آن آگاه نگردیده است . و خداوند آنرا هر صبحگاهی باز میکند و به آن میگوید: بویت فراوان باد، عطرت فراوان باد! (یعنی پیوسته و مدام عطرت و رائحه پاک و طیبت را زیادتر کن ) و اینست گفتار خدای تعالی که: هیچ نفسی نمی داند که آنچه برای او مخفی شده است ، در پاداش کرداری که در دنیا انجام می داده است چیست؛ پاداشی که موجب تری و تازگی چشمهاست !»
من_اب_ع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 10- صفحه 154-157
کلی__د واژه ه__ا
بهشت مستحبات جمعه نماز شب نتیجه اعمال مؤمن امام صادق (ع)
باری، شوق و عشق دیدار خدا و نظر به جمال او دیگر مجالی برای عاشقان لقا و دیدار او باقی نمی گذارد تا نظر به غیر او کنند و پیوسته آنان را مدهوش و سرمست تجلیات جمالیه و جلالیه، و انوار قاهره ازلیه و سبحات قدوسیه حضرتش می کند.
حمادبن حبیب کوفی در ضمن حدیثی که احوال حضرت سجاد (ع) را در سفر حج نقل می کند، می گوید: در بین راه چون تاریکی شب رو به انتها گذاشت از جای خود برخاست و گفت: «یا من قصده الضآلون فأصابوه مرشدا! و أمه الخآئفون فوجدوه معقلا! و لجأ إلیه العابدون فوجدوه موئلا! متی راحة من نصب لغیرک بدنه؟! و متی فرح من قصد سواک بهمته؟! إلهی! قدتقشع الظلام و لم أقض من خدمتک وطرا، و لا من حیاض مناجاتک صدرا! صل علی محمد و ال محمد! وافعل بی أولی الامرین بک یا أرحم الراحمین؛ ای کسی که گمگشتگان، به سوی او روی آورده و متوجه به او شدند، پس او را راهنما و دلیل یافتند! و ترسناکان او را قصد کردند، و او را پناه و کهف یافتند! و عبادت کنندگان به او ملتجی شده و پناه آوردند، و او را ملجأ و پناه یافتند! چه وقت به راحتی می رسد کسی که بدن خود را برای غیر تو به زحمت افکند؟! و چه هنگام خوشحالی و سرور کسی است که به همت خود، قصد غیر تو را کند؟! ای پروردگار من! شب سپری شد و تاریکی رو به زوال گذاشت، و من هنوز حاجت خود را از محضر تو نگرفته ام، و از حیاض مناجات تو سیراب نشده و بهره نیافته ام! درود بر محمد و آل محمد بفرست! و از دو امری که درباره من نیت داری، آنرا که به تو سزاوارتر است درباره من عمل کن، ای خداوند رحم آورنده ترین رحم آورندگان.» (منتهی الامال- ج2 ص 9)
ص: 1613
مرا که جنت دیدار در درون دل است *** چه التفات به دیدار حور عین باشد
ورود سری به بهشت
«ألا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آگاه باش که با یاد خدا دلها آرام می گیرد.» (رعد/ 28) و در حدیث قدسی آمده است که: «أنا جلیس من ذکرنی؛ من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند.» (اصول کافی/ص 496) و شاید در همین زمینه باشد روایتی که سیدبن طاووس «ره» در «فلاح السآئل» از صفار از محمد بن عیسی از ابن اسباط از مردی از صفوان جمال روایت کرده است که حضرت صادق (ع) فرمودند: «قال أبو عبد الله علیه السلام: إذا کان یوم القیامة نظر رضوان خازن الجنة إلی قوم لم یمروا به فیقول: من أنتم؟ و من أین دخلتم؟! قال: یقولون: إیاک عنا! فإنا قوم عبدنا الله سرا فأدخلنا الله سرا؛ چون روز قیامت شود، رضوان خازن بهشت نظر می کند به عده ای که در بهشت هستند ولی در موقع آمدن، آنها را ندیده است. می گوید: شما چه کسانی هستید؟! و از کجا وارد شدید؟! آنها می گویند: دست از ما بردار! ما گروهی هستیم که خدا را سرا عبادت کردیم، و بنابراین خدا هم ما را سرا وارد بهشت نمود.» (بحارالانوار/ ص 146)
من_اب_ع
محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 10- صفحه 163 تا 165
کلی__د واژه ه__ا
نیایش امام سجاد (ع) یاد خدا موجودات خدا
قران کریم در وصف بهشت و نعمت های آن می فرماید: «و ان للمتقین لحسن مآب* جنات عدن مفتحة لهم الابواب* متکئین فیها یدعون فیها بفاکهة کثیرة و شراب* و عندهم قاصرات الطرف اتراب* هذا ما توعدون لیوم الحساب* ان هذا لرزقنا ما له من نفاد؛ و حقا از برای متقیان و پرهیزگاران، بازگشت و عودت خوبی است، که آن بهشت های عدنی است که درهایش برای آنان گشوده شده است. در آن بهشت ها بر روی مسند های خود تکیه میزنند، و اراده و طلب میکنند هر گونه میوه های فراوان و آشامیدنیها را. و در نزد آنها جفت هائی است که فقط نظر خود را بدانها دوخته و در غیر آن شوهرها رغبتی ندارند، و همگی با هم قرین و مثل و شبیهند. اینست آنچه که شما برای روز حساب وعده داده شده اید! اینست روزی ما که به شما مرتبا میرسد، و هیچگاه انقطاع و زوال ندارد!» (ص/49تا54).
ص: 1614
حقیقت بهشت، ولایت است که همان عبودیت محضه و بندگی مطلقه الهی است، که در آن نقطه از کینونت، هیچ حجاب و پرده ای فاصل بین بنده و مولی نیست. خداوند بر اریکه عظمت و ابهت و جلال و علم و قدرت و حیات و حکم و حکمت نشسته؛ و بنده بر زمین مسکنت و فقر و ذلت و جهل و عجز و نیستی و نیاز، سر به سجده در قبال چنین رب غفور و رحیم و ودودی نهاده است. و آنچه از نعمت ها در عوالم فیضان دارد، همه از این ناحیه ولایت و بر اثر اظهار عبودیت در قبال اطلاق صفات و اسماء حضرت خداوند است، که در هر نشأه و عالمی به تناسب آن عالم به اشکال و صور مختلف ظاهر گردیده است؛ چه نعمت های این عالم، و چه نعمت های عالم برزخ، و چه نعمت های عالم قیامت.
اقرار و اعتراف به عز مقام کبریائی حضرت باری تعالی شأنه العزیز، و سپردن تمام مراتب هستی و انانیت و شخصیت را به آن حضرت، و طی مراحل و منازل توحید افعالی و صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی به تمام معنی الکلمه درباره آن وجود اقدس؛ درجه اعلا و ارفع بهشت را تشکیل میدهد، و هر درجه و مقام از این پائین تر را، درجات و مقامات پائین تر. و معلوم است که محبت در عالم وجود، یک اندازه قسمت نگردیده است، بلکه به هر موجودی به اندازه ماهیت و ظرفیت خود ریخته شده، و رشحه ای از محبت لایزالی و لم یزلی بدانجا تراوش کرده است.
بنابراین اگر بگوئیم حقیقت بهشت ولایت است، و از آن محبت مترشح میگردد، و این محبت در هر عالمی به قدر آن عالم و به سعة آن عالم به صور مختلف و به اشکال متفاوت متجلی گردیده است و عالم ملک و ملکوت را به وجود آورده است؛ سخنی به گزاف نگفته ایم. هر جا محبت شدیدتر باشد، صفا و خلوص و ایثار و انفاق و عبودیت بیشتر است، و هر جا کمتر باشد کمتر است. پس میتوان یحبهم را اساس پی ریزی عالم دانست، که از آن یحبونه پیدا می شود. و یحبهم و یحبونه پیوسته دست در آغوش یکدیگر نهاده، و جذب و انجذاب ربوبی و عبودی موجب پیدایش عالم شده اند. بندگان از خدا آفریده شده اند و بسوی خدا بر میگردند، و متقیان بازگشت خوبی دارند. رسول الله (ص) مرکز ولایت پنهان، و امیرالمؤمنین (ع) ظهور مقام ولایت است. و بر همین اصل، روایت مستفیضه بلکه متواتری داریم بالتواتر المعنوی، بر اینکه بهشت و آثار بهشت و درجات آن، و حور و قصور آن، و فاکهه و شراب آن، و جن_ات تجری من تحتها الانه_ار آن، و غلمان و فرشته و خازن آن، و بالاخره تمام خصوصیات و خواص آن؛ از ولایت و متعلق به ولایت است، و بر این اصل بنا شده و بر این اساس مردم از آن بهرمند میگردند.
ص: 1615
در «امالی» صدوق از رسول الله (ص) روایت است که: «إن حلقة باب الجنة من یاقوتة حمرآء علی صفآئح الذهب. فإذا دقت الحلقة علی الصفحة طنت و قالت: یا علی!؛ حلقه در بهشت از یاقوت سرخ است که بر روی صفحه های طلا قرار داده شده است. چون حلقه را بر روی صفحه بکوبند، طنین می اندازد و میگوید: یا علی! »
و در «خصائص» نطنزی از ابن مسعود روایت میکند که رسول خدا (ص) فرمودند: «علی بن ابی طالب حلقة متعلقة بباب الجنة، من تعلق بها دخل الجنة؛ علی بن ابی طالب حلقه ای است که به در بهشت آویزان است، هر کس خود را بدان بیاویزد داخل بهشت میگردد».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 169 تا 172
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا نعمت های الهی
و در «خصال» صدوق با سند متصل خود از عطیه از جابر آورده است که رسول خدا (ص) فرمودند: «مکتوب علی باب الجنة: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی أخو رسول الله» قبل أن یخلق الله السموات و الارض بألفی عام؛ بر بالای سر در بهشت نوشته است- دو هزار سال قبل از اینکه خداوند آسمانها و زمین را بیافریند-: نیست معبودی جز خدا، محمد است فرستاده خدا، علی است برادر رسول خدا» (خصال ص 171) و نیز در «خصال» با سند متصل خود از رسول الله (ص) روایت میکند که: «أدخلت الجنة فرأیت علی بابها مکتوبا بالذهب: لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة أمة الله، الحسن والحسین صفوة الله؛ علی مبغضیهم لعنة الله؛ مرا داخل در بهشت کردند، و دیدم با خط زرین بر درش نوشته بود: نیست معبودی جز خدا، محمد است حبیب خدا، علی است ولی خدا، فاطمه است کنیز خدا، حسن و حسین اند برگزیده خدا؛ بر دشمنان آنان باد لعنت خدا» (همان مصدر، ج1 ص 157).
ص: 1616
در «إکمال الدین و إتمام النعمة» صدوق با اسناد خود از ابوطفیل از علی (ع) در ضمن پاسخهای ایشان به مرد یهودی روایت کرده که فرمودند: «و منزل و مقام رسول الله محمد (ص) در بهشت آنست که آن حضرت در بهشت عدن هستند، و آن بهشت در میان همه بهشتهاست و از همه آنها به عرش خداوند رحمن جل جلاله نزدیکتر است. و آن کسانیکه با محمد در این بهشت هستند امامان دوازده گانه می باشند».
«امالی» صدوق، از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: «ده صفت و خصلت از رسول خدا دارم که به هیچکس قبل از من داده نشده است، و به هیچکس بعد از من نیز داده نخواهد شد. رسول خدا به من گفت: ای علی! تو برادر من هستی در دنیا، و برادر من هستی در آخرت! و در روز قیامت موقف تو نزدیکترین موقف به من میباشد! و منزل من و منزل تو در روز قیامت روبروی یکدگر هستند مثل منزل دو برادر! و تو وصی هستی! و تو ولی هستی! و تو وزیر هستی! دشمن تو دشمن من است، و دشمن من دشمن خداست! و دوست تو دوست من است، و دوست من دوست خداوند عز و جل است».
«امالی» شیخ از مفید از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بر منبر کوفه فرمودند: «ای مردم! بدانید که از رسول خدا (ص) برای من ده صفت است که برای من محبوب تر و ارزنده تر است از تمام نقاطی که آفتاب بر آن بتابد.»- و سپس این ده خصلت را یکایک شمردند. و از جمله خصال می فرماید: «و تو وارث من هستی! و تو وصی من بعد از من هستی در وعده هائی که نمودم و در اهل بیت و عائله من! و تو حافظ و پاسدار من هستی در اهل بیت من چون غیبت کنم! و تو امام امت من هستی، و در بین رعیت من قائم به قسط و عدل هستی».
ص: 1617
و در کتاب «بشارة المصطفی» با سند متصل خود از ابن عباس آورده است که: «ساعتی بر اهل بهشت میگذرد که در آن ساعت نور خورشید و ماه را می بینند، و میگویند مگر نه اینست که خداوند به ما وعده داده است که ما خورشید و ماه را نبینیم؟! منادی ندا میدهد: آری خداوند به وعده خود وفا نموده و در این وعده راست بوده است! شما نه خورشید را می بینید و نه ماه را، ولیکن این مردی بود از شیعیان علی بن ابی طالب (ع) که از غرفه ای به غرفه دیگر منتقل شد؛ این نوری که بر شما اشراق کرده است، از نور چهره اوست».
و در «جامع الاخبار» آورده است که امیرالمؤمنین (ع) می گفت: «إن أهل الجنة ینظرون إلی منازل شیعتنا کما ینظر الاءنسان إلی الکواکب؛ اهل بهشت به مسکن ها و منزل های شیعیان ما نظر می کنند همچنانکه مردم به ستارگان نظر می کنند» (جامع الاخبار ص 203).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 172 تا 177
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان حدیث تشیع
زیبائی های زنان بهشتی
خداوند متعال در سوره صافات در خصوص زنان بهشتی می فرماید: «و عندهم ق_اصرات الطرف عین * کأنهن بیض مکنون؛ و در نزد بندگان مخلصین خدا زنهائی هستند که چشمان خود را فقط بدانها میاندازند و به دیگری نظر ندارند، و آنان سیاه چشم هستند. و به اندازه ای پیکرشان سفید است که گوئی مانند سپیدی تخم مرغهائی است که پوستش کنده نشده و محفوظ مانده است». (صافات/48و49)
ص: 1618
و در سورة نبأ داریم که: «و کواعب أترابا» (نبا/33). کواعب جمع کاعبة است، و کاعبة دختر نورس را گویند که هنوز پستانهایش بزرگ نشده و کاملا نروئیده است بلکه فقط ته گرفته و شروع به رشد کردن نموده است. و اتراب جمع ترب به معنای مثل و قرین و شبیه است. یعنی حوریه های بهشتی همه یک سن و سال و همه با هم شبیه و نظیر دختران نورس میباشند. و یا آنکه زنهای مؤمن دنیا که از دنیا میروند همه در بهشت جوان و زیبا و هم سن و نیکو روی و نیکو خوی برای شوهران خود هستند.
ما در دو سوره از قرآن بیشتر از سوره های دیگر، وصف بهشت و نعمتهای آن را می بینیم. یکی سوره الرحمن است که تنها سوره ای است که بعد از بسم الله الرحم_ن الرحیم، به اسمی از اسماء خداوند عزوجل سوره را شروع میکند. و طبق روایت وارده در «مجمع البیان» از حضرت موسی بن جعفر (ع) از پدرانش علیهم السلام از رسول خدا (ص)، عروس قرآن است: (قال: لکل شیء عروس، و عروس القرءان سورة الرحمن جل ذکره).
وصف بهشت های دوگانه مخلصین
خداوند متعال پاداش مقام خوف از پروردگار را چنین توصیف می کند: «و لمن خاف مقام ربه جنتان؛ و از برای کسیکه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است» (الرحمن/46). مراد از خوف از مقام رب، عبادت برای خود خداست نه برای کسب بهشت و نه برای ترس از دوزخ. و بنابراین، این آیه راجع به مقربین و مخلصین است که عبادتشان فقط برای ذات حضرت حق است، و شائبه غیر در آن نیست. و دو بهشت ظاهرا عبارت است از بهشتی که در اثر جزای عمل داده میشود، و بهشتی که طبق «و لدینا مزید» (ق/35) به عنوان زیادی از پاداش عمل، حضرت رب العزة عطا میکند.
ص: 1619
«ذواتآ أفنان؛ آن دو بهشت دارای انواع از میوه ها است و یا دارای برگها و شاخه هائی است» (الرحمن/48) چون ذواتا تثنیة ذات است که نونش به اضافه ساقط شده. و افنان یا جمع فن است به معنای نوع، و یا جمع فنن است که به معنای شاخه است. «فیهما عینان تجریان؛ در آن دو بهشت دو چشمه ای است که جاری است» (الرحمن/50).
«فیهما من کل ف_اکهة زوجان؛ در آن دو بهشت از هر نوع میوهای یک جفت است» (الرحمن/52). یک میوه ای که در دنیا بوده و بهشتیان آنرا از قبل می شناخته اند، و یک میوه ای که در آنجاست و هنوز آنرا ندیده اند و حالا بدان دست می یابند.
«متک_ین علی فرش بطآنءنها من إستبرق و جنی الجنتین دان؛ تکیه زنندگانند بر فرشهائی که داخل آنها از حریر ضخیم است، و میوه چیده شونده آن دو بهشت نزدیک و در دسترس است» (الرحمن/54). فرش جمع فراش است، و فراش به چیزی گویند که مفروش کنند و روی آن بنشینند و یا تکیه زنند. بطائن جمع بطانة است، و بطانه به لباس زیرپوش گویند در مقابل ظهارت که به لباسی گویند که معلوم باشد و روی لباس میپوشند. و استبرق به ابریشم ضخیم گویند. جنا یعنی میوه مجتنی: میوه ای که باید چیده شود. و دان در اصل دانی بوده است (اسم فاعل از دنا یدنو: نزدیک شد) یعنی نزدیک و قریب. و حاصل معنی این میشود که: آنان تکیه میزنند بر فرشهائی که داخل آن از ابریشم ضخیم است، تا چه رسد به ظاهر آن که از ابریشم بسیار بهتر و با ارزشتر است. و میوه های این دو بهشت را که باید بچینند و بخورند، نزدیک است و به مجرد دست بردن بدست آید، و همه دسترس است. مانند: «قطوفها دانیة؛ یعنی میوه های چیدنی آن نزدیک است» (الحاقه/23). چون قطوف جمع قطف است، و قطف به میوه ای گویند که تازه چیده باشند. و مانند: «و دانیة علیهم ظل_الها و ذللت قطوفها تذلیلا؛ و سایه های درختان بهشتی بر سر آنها نزدیک است، و میوه های چیدنی آن، رام و در اختیار آنهاست» (دهر/14).
ص: 1620
«فیهن ق_اصرات الطرف لم یطمثهن إنس قبلهم و لا جآن؛ در روی آن فرشها _و یا در آن بهشتها_ زنانی هستند که نظر خود را فقط به ازواج خود انداخته و ابدا اراده غیر آنها را نمی کنند. و قبل از آن ازدواج، هیچ فردی از انسان و یا از جن، آنان را مس نکرده و بکارت آنها را با نکاح نبرده است» (الرحمن/56). طرف به معنای پلک چشم است. و ق_اصرات الطرف کنایه از زنهائی هستند که نظر خود را کوتاه نموده و به غیر نظر ندارند. طمث عبارت است از نکاح توأم با خون آمدن. و جان عبارت از جن است. و محصل معنی آنستکه: آن زنها و حوریه ها در روی آن فرشها آرمیده _و یا در آن بهشتها هستند_ و ابدا میل به غیر جفتهای خود ندارند، و کمال میل آنان فقط به شوهرهای آنهاست. و آنان باکره هستند، و هیچکس چه از نوع انسان و چه از نوع جن، با آنها آمیزش ننموده و بواسطه نکاح، ازالة بکارتشان را نکرده است.
«کأن_هن الیاقوت والمرجان؛ گویا آنها در درخشندگی و تابناکی همانند یاقوت و مرجان میباشند» (الرحمن/58). «هل جزاء الإحس_ان إلا الإحس_ان؛ مگر پاداش احسان و نیکوئی نمودن، غیر از نیکوئی و احسان میباشد؟» (الرحمن/60) یعنی مؤمنین و مؤمنان که در دنیا به ایمان و اطاعت از خدا و رسول خدا، و پیمودن راه خلوص و تقوی، از مقربین گردیده و از محسنین شده اند، خداوند به پاس احسان آنها بدانها احسان نموده و این نعمتها را ارزانی میدارد.
بهشت های دوگانه اصحاب یمین
«و من دونهما جن_تان؛ و از آن دو بهشت، پایین تر و پست تر، دو بهشت دیگر است» (الرحمن/62). این دو بهشت گر چه شبیه به دو بهشت سابق اند، ولی از جهت منزله و قدر و قیمت، فضل و شرفشان پایین تر و ارزش آنها کمتر است. چون آن دو بهشت قبل، متعلق به اهل اخلاص بود که از مقام پروردگارشان در خشیت و ترس بودند و خدا را به جهت خدا عبادت می نمودند، و طبعا از مخلصین و مقربین می باشند؛ و این دو بهشت متعلق به دسته پائین تر از آنهاست، و آنان اصحاب یمین هستند که خدا را یا به جهت ترس از جهنم و یا به جهت طمع در بهشت عبادت می کنند؛ فلهذا این دو بهشت که نیز یکی از آنها برابر پاداش و دیگری در اثر «و لدینا مزید» است، از جهت رتبه و منزلت از آن دو بهشت کمتر و پائین تر است.
ص: 1621
«مدهآمتان؛ برگهای درختان این دو بهشت، از شدت طراوت و سبزی، رنگشان به سیاهی و پر رنگی میزند» (الرحمن/64). «مدهامة»: مدهامة، اسم فاعل از باب افعیلال از ماده دهم است. و دهمة به رنگ سبزی گویند که از شدت سبزی مایل به سیاهی شود؛ و از همین قبیل است فرس أدهم یعنی مایل به سیاه رنگ. و ادهم و ادهام از باب افعلال و از باب افعیلال، هر دو به یک معنی است، یعنی مایل به رنگ سیاه شدن. و این رنگ در درختان، ابتهاج و کمال رنگ برگ است که از شدت طراوت سبزی آن مایل به سیاهی میگردد.
«فیهما عینان نضاختان؛ در آن دو بهشت، دو چشمهای است که هر دو می جوشند و از ماده و منبع، فوران میکنند» (الرحمن/66) چون نضخ ینضخ نضخا و نضخانا، به معنای اشتداد فوران و جوشیدن آب از چشمه است.
«فیهما ف_اکهة و نخل و رمان؛ در آن دو بهشت، درخت میوه و نخل، و درخت انار است» (الرحمن/68). چون نخل به معنای درخت خرماست نه خود میوه خرما، و بدین قرینه باید مراد از فاکهه و رمان نیز درخت میوه و فاکهه و انار باشد.
«فیهن خیرات حسان؛ در آن بهشتها زنان نیکو سیرت و زیبا هستند» (الرحمن/70). ضمیر فیهن به جنان بر میگردد که جمع است، چون دو بهشت و دو بهشت، مجموعا چهار بهشت میشود و چون غالبا لفظ خیر در معنی استعمال میشود و لفظ حسن در صورت و شمائل، فلهذا معنای خیرات حسان، زنان نیکو اخلاق و طبیعت و سیرت، و نیکو صورت میباشد. و حسان جمع حسناء است که مؤنث است.
ص: 1622
«حور مقصورات فی الخیام؛ حوریه هائی که همگی در خیمه هایشان محفوظ و مصون هستند» (الرحمن/72). خیام جمع خیمة، و آن به معنای چادر است و مقصورات یعنی مصون و محفوظ میشوند از بذل نفوس و خود را تحت اختیار غیر شوهر خود قرار دادن، و هیچگاه برای غیر جفتهایشان در آنها نصیبی نیست.
«لم یطمثهن إنس قبلهم و لا جآن؛ دست هیچ انس و جنی پیش از ایشان به آنها نرسیده است» (الرحمن/74). «متک_ین علی رفرف خضر و عبقری حسان؛ بهشتیان تکیه میزنند بر رفرف سبز، و عبقری نیکو» (الرحمن/76). رفرف پارچه سبز رنگی است که از آن برای نشیمن استفاده میکنند. و عبقری و عباقری، نوعی از فرشهای نفیس است. و حسان جمع حسن است که مذکر است، و بنابراین حسان، هم جمع مذکر و هم جمع مؤنث آید.
«تب_ارک اسم ربک ذی الجل_ال و الإکرام؛ پر خیر و پر برکت است اسم پروردگار تو، که دارای صفت جلال و صفت جمال است» (الرحمن/78). باید دانست که در سوره الرحمن در سی و یک مورد آیه شریفه «فبأی آلاء ربکما تکذبان» تکرار شده است، از جمله در میان همین آیات وارده در بهشت که ما در اینجا آوردیم.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی ج 10- صفحه 178 تا 186
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا پاداش الهی زن بهشتیان نعمت های الهی
گروه های سه گانه در بهشت
بعد از سوره الرحمن دومین سوره ای که ذکر آیات بهشت در آن بسیار آمده است، سوره واقعه است که پس از آنکه مردم را به سه دسته: سابقون و اصحاب میمنه و اصحاب مشأمه تقسیم میکند می فرماید: «والس_ابقون الس_ابقون * أول_ئک المقربون * فی جن_ات النعیم * ثلة من الاولین * و قلیل من الاخرین؛ و سبقت گیرندگان به اعمال صالحه، سبقت گیرندگان به مغفرت و رحمت هستند. آنان مقربان درگاه خدا می باشند که در بهشت های نعیم هستند. جماعتی از آنها از پیشینیان هستند، و گروه کمی از پسینیان» (واقعه/10تا14).
ص: 1623
بهشت نعیم، بهشت ولایت است. و منظور از اولین، امت های گذشته، و منظور از آخرین، امت پیامبر آخر الزمان است. و البته تعداد افراد مقربین در این امت، نسبت به امت های گذشته کم است -گرچه از جهت قوت و مقدار کمال مقدم هستند- ولیکن تعداد افراد اصحاب الیمین در این امت همانند امتهای گذشته زیاد است، چنانکه خواهد آمد. ثلة -به ضم ثاء- به معنای جماعت کثیر مردم، و ثلة -به فتح آن- به معنای گله و جماعت گوسفند است. و در مثل است که: فلان لایفرق بین الثلة و الثلة؛ فلان کس بین گله گوسفند و جماعت انسان فرق نمی گذارد».
وصف جایگاه و نوشیدنی های بهشتیان
«علی سرر موضونة * متک_ین علیها متق_ابلین؛ بر روی تخت های بافته شده هستند. و در حالیکه تکیه بر آنها زده اند همه روبروی یکدیگر قرار گرفته اند» (واقعه/15و16). سریر به معنای تخت است، و غالبا درباره تخت پادشاه استعمال می شود، و جمع آن سرر و أسرة می باشد. و وضن یضن وضنا به معنای بافتن است، و موضونة یعنی بافته شده از الیاف، و این، استعاره از استحکام است و تقابل بهشتیان در جلوس و نشست، کنایه از کمال انس و حسن معاشرت و صفاء باطن آنهاست، که هیچگاه به پشت سر و قفای یکدگر ننگرند، و با عیبجوئی و غیبت نمودن، باطن خود را بر خلاف ظاهر آلوده ننمایند.
«یطوف علیهم ولدان مخلدون * بأکواب و أباریق و کأس من معین * لا یصدعون عنها و لا ینزفون؛ پیوسته اطفال نابالغ نورس و تازه، گرداگرد آنان برای خدمت درگردش آیند، اطفالی که پیوسته و جاودان به همان حالت حداثت سن می مانند (و یا اطفالی که گوشواره بر گوش دارند). با کوزه ها و ابریق ها و کاسه ای مملو از شراب معین که بیاشامند و بیارامند؛ ولی برای آنان در اثر خماری ای که از خمر پیدا می شود هیچگونه صداع و سردردی پیدا نمی شود، و هیچگاه بواسطه سکر حاصل از آن، عقلشان از دست نمیرود» (واقعه/17تا19).
ص: 1624
ولدان جمع ولید است به معنای پسر نورس. مخلد یا از خلود و خلد و خلد است به معنای دوام و بقاء، و یا از خلد و خلدة است -با دو فتحه- به معنای گوشواره. أکواب جمع کوب است، و آن ظرفی است که نه دسته دارد و نه لوله، چون کوزه بدون دسته. و أباریق جمع إبریق است و آن ظرفی است که لوله دارد چون آفتابه. و کأس مفرد است و جمع نیست، و کاسه است، و آن ظرفی است که نه دسته دارد و نه لوله، و به شکل پهن و گسترده است به خلاف کوزه. و علت اینکه کأس را مفرد آورده است، آنست که کأس به کاسه پر از مایع گفته می شود، پس کأس به تنهائی درحکم أباریق و أکواب است. صداع به معنای سردرد است. لا یصدعون عنها یعنی از آن خمرهای بهشتی سردرد پیدا نمی کنند. و أنزف از باب إفعال، فعل لازم و به معنای ذهاب عقل و مستی است. و بنابراین و لا ینزفون معنایش اینستکه در اثر خوردن آن شراب ها، عقلشان زائل نمی گردد.
«و ف_اکهة مما یتخیرون * و لحم طیر مما یشتهون * و حور عین * کأمث_ال اللؤلوء المکنون * جزآء بما کانوا یعملون؛ و هر نوع میوه ای که اختیار و انتخاب کنند، و گوشت پرنده از آنچه اشتها کنند و میل بدان داشته باشند، و حورالعین که مانند لؤلؤ مختفی و پنهان در صدف، هیچگونه طراوت و تازگی شان زائل نشده است. تمام اینها پاداشی است که در اثر آنچه در دنیا بجا می آوردند به آنها داده می شود» (واقعه/20تا24).
ص: 1625
«لا یسمعون فیها لغوا و لا تأثیما * إلا قیلا سل_اما سل_اما؛ آنان در آن بهشت های نعیم هیچگونه سخن لغو و بیهوده ای، و هیچگونه سخنی که رابطه با گناه داشته باشد نمی شنوند، مگر گفتار پی درپی سلام، سلام» (واقعه/25و26). لغو گفتار بی فائده است، و إثم گناه، و تأثیم سخنی است که انسان را به گناه اندازد. قیل مانند قول مصدر است. و سلام نیز مصدر است و معنایش گذشت.
وصف درختان و میوه های بهشتی
«و أصح_اب الیمین مآ أصح_اب الیمین * فی سدر مخضود* و طلح منضود * و ظل ممدود * و مآء مسکوب * و ف_اکهة کثیرة * لا مقطوعة و لا ممنوعة؛ و اصحاب یمین و اهل سعادت؛ نمیدانی چه مقام و درجه ای دارند اصحاب یمین! در درخت سدری که خارهایش گرفته شده است، و درخت موزی که میوه اش از پائین تا بالا چیده شده است، و سایه کشیده و گسترده ای که هیچوقت کم و کوتاه و زائل نگردد، و آبی که پیوسته بدون انقطاع جاری شود و ریخته گردد، و میوه های بسیاری که هیچگاه (بواسطه زمستان و امثال آن) مقطوع نشود، و انسان (به واسطه سیری و یا دوری و یا خاری و یا مرضی) از خوردن آن ممنوع نگردد» (واقعه/27تا33). سدر درخت معروفی است. و خضد یخضد خضدا فعل متعدی و به معنای قطع کردن و از بین بردن خارهای درخت است. و مخضود یعنی سدری که خارهایش گرفته شده است؛ چون درخت سدر خار دارد.
در تفسیر «الدر المنثور» حاکم تخریج و تصحیح کرده، و بیهقی در بحث «بعث» از ابوامامه روایت کرده است که اصحاب رسول الله (ص) می گفتند: ما از عرب های بدوی و سؤالاتشان استفاده می بریم. یک روز یک مرد اعرابی پیش آمد و به رسول خدا گفت: یارسول الله! در قرآن نام درختی برده شده است که اذیت میرساند؛ و من چنین نمی بینم که در بهشت درختی باشد که صاحبش را آزار برساند! رسول خدا (ص) گفتند: آن درخت کدام است؟ اعرابی گفت: درخت سدر، چون خار دارد! رسول الله گفتند: مگر خدا نمی فرماید: «فی سدر مخضود؛ سدری که خارش گرفته شده است»؟! خداوند آن را از هر خاری که دارد پاک میکند و بجای محل هر خار یک میوه ای قرار میدهد که از آن میوه، میوه هائی روئیده می شود، و هر یک از آن میوه ها شکافته می شود و هفتاد و دو رنگ از طعام پدید می آید که هیچیک از طعامها مشابه دیگری نیست! و طلح درخت موز است. و گفته شده است که موز نیست بلکه درختی است که سایه خنک و تازه ای دارد. و نضد ینضد نضدا فعل متعدی است، یعنی متاع را بهم متصل کرد و بعضی را به بعضی چسبانید و یا روی هم ریخت. یعنی درخت موزی که ثمرش از پائین تا بالا روی هم چیده شده است.
ص: 1626
و در «مجمع البیان» وارد است که عامه از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده اند که: مردی در نزد آنحضرت «و طلح منضود» قرائت کرد. حضرت گفتند: «ماشأن الطلح؟ إنما هو «وطلع» کقوله: و نخل طلعها هضیم؛ طلح چه معنی دارد؟! «طلع» است؛ مثل گفتار خداوند: و نخل طلعها هضیم، یعنی درخت خرمائی که غلاف میوه اش شکسته شده و خرماها در درون آن، رو به رشد کردن آورده است». به حضرت گفته شد: آیا تغییر نمیدهید این کلمه را؟ حضرت فرمود: «إن القرءان لا یهاج الیوم و لا یحرک؛ در امروز قرآن، تحرک پیدا نمی کند و جابجا نمی شود و دگرگونی پیدا نمی کند». و این روایت را از آنحضرت، فرزندش حسن (ع) و قیس بن سعد روایت کرده اند.
«و فرش مرفوعة * إنآ أنشأن_اهن إنشآء * فجعلن_اهن أبکارا * عربا أترابا؛ و فرش های عالی! ما آن حوریه ها را البته آفریدیم، و آنان را باکره قرار دادیم! و دارای غنج و ناز، و عاشق و مایل به شوهران خود نمودیم. و همگی همانند هم در سن و جوانی و شادابی هستند» (واقعه/34تا37). فرش جمع فراش است به معنای فرشی که می گسترند و بر روی آن می نشینند، ولیکن ممکن است در اینجا مراد از فرش مرفوعة زنان عالیقدر باشند که در عقول و جمال و کمالشان رفیع القدر بوده باشند؛ و شاهد آنکه زن را فراش میگویند، و مناسب این معنی است که بلافاصله می فرماید: «إنآ أنشأن_اهن إنشآء؛ ما آن زنان را خود آفریدیم و باکره قرار دادیم». و عرب جمع عروب است، و عروب به زنی گویند که به شوهرش پر مهر و محبت و پر عاطفه باشد، و یا دارای ناز و کرشمه باشد. و أتراب جمع ترب -با کسر و سکون- به معنای مثل و شبیه است.
ص: 1627
«لاصح_اب الیمین * ثلة من الاولین * و ثلة من الاخرین؛ آنچه گفته شد، برای اصحاب یمین و اهل سعادت است که جماعت کثیری از آنها از پیشینیان بوده اند، و جماعت کثیری از پسینیان» (واقعه/38تا40). باید دانست که آنچه از گفتار خدا: فی سدر مخضود * و طلح منضود * و ظل ممدود تا اینجا که میرسد: فجعلن_اهن أبکارا، عربا أترابا بیان شده است، همه متعلق به خوبان و اصحاب یمین است؛ و آنچه سابقا بیان شد از گفتار خدا که می فرماید: فی جن_ات النعیم تا گفتارش که: إلا قیلا سل_اما سل_اما، همه آنها متعلق به سابقون و مقربون است. و با دقت در خصوصیات آن مزایا، و خصوصیات آنچه را که برای اصحاب یمین بیان فرموده است، اشرفیت و افضلیت سابقین از اصحاب یمین مشهود میگردد.
توصیف بهشت متقیان
و در سوره قمر، مقام متقیان را مقعد صدق در نزد مالک علی الاءطلاق و حکمران با اقتدار معین کرده است: «إن المتقین فی جن_ات و نهر * فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ محققا پارسایان در باغ ها و (کنار) نهرهایند. در جایگاه صدق، نزد پادشاهی با اقتدار» (قمر/54و55).
و در سوره بینه، آن پاداش ها را که حتی شامل رضایت طرفینی است، بر اساس خشیت و احترام از عز جلال و مقام و موقف حضرت پروردگار معین فرموده است: «إن الذین آمنوا و عملوا الص_الح_ات أول_ئک هم خیر البریة* جزآؤهم عند ربهم جن_ات عدن تجری من تحتها الانه_ار خ_الدین فیهآ أبدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه؛ آنانکه ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، ایشانند فقط بهترین خلائق. پاداش آنان در نزد پروردگارشان بهشت هائی است که از زیر درختان آنها نهرهائی در جریان است، و ایشان در آن بهشت ها جاودانه زیست می کنند. خدا از ایشان راضی است و ایشان از خدا راضی هستند؛ این است مزد و ثواب کسی که از پروردگار خود در خشیت است» (بینه/7و8).
ص: 1628
و در سوره نبأ وارد است که: «إن للمتقین مفازا * حدآئق و أعن_ابا * و کواعب أترابا * و کأسا دهاقا * لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا * جزآء من ربک عطآء حسابا؛ در قیامت برای پرهیزگاران محل فوز و سعه و آسایش است: باغهائی و درختهای انگوری است، و نیز دختران جوان نورس که تازه پستان در می آورند، و همگی مثل و شبیه و قرین یکدیگرند، و نیز کاسه های مملو از شراب بهشتی است. در آنجا ابدا سخن لغو و بیهوده و سخن دروغ نمی شنوند. اینها در مقام پاداش از جانب پروردگار تو ای پیغمبر، در محاسبه به آنان عطا میگردد» (نبا/31تا36). دهق یدهق دهقا به معنای پر کردن و سرشار و مملو نمودن است، و دهاق به معنای سرشار و پر است. و کذاب یکی از مصادر کذب یکذب می باشد، یعنی دروغ گفتن.
از این آیات استفاده می شود که بهشت مقام صدق و امانت و تقوی و برداشتن گلایه از آثار و مظاهر عالم آفرینش که مخلوق خداست، و حفظ مقام جلال و عظمت و ابهت حضرت ذوالجلال است. در آنجا بطلان و لغو و دروغ و گناه نیست، و فتور و نقصان و عیب راه ندارد. شرابش مست میکند ولی مست جمال خدا و صفات خدا و افعال خدا؛ و سردرد نمی آورد، و عقل را هم نمی برد. و آن را شراب طهور گویند که در سوره دهر ذکر شده است. غذای آن ثقل و سنگینی نمی آورد، و نکاح آن فتور و سستی ندارد، همه عشق است و لذت و سرور و حبور. و علتش اینستکه در آنجا نقصان و عدم و نیستی راه ندارد. در دنیا که نکاح و یا خوردن طعامهای لذیذ و یا آشامیدن نوشابه های لذیذ، لذتش و اثرش ضعیف می شود و از بین میرود، به جهت نقصان این عالم است. و اگر فرض کنید جهات نقیصه در اینجا نباشد، هیچگاه بهجت و سرورش تبدیل به گرفتگی و بدی احوال نمی شود، و هر لذت و کیف و عیشی که پیدا شود همان جاودان خواهد ماند؛ بدون ذره ای قصور و فتور و کمی و کاستی.
ص: 1629
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 186 تا 196
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان حدیث پاداش الهی نعمت های الهی بهشتیان
در «جامع الاخبار» از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) گفته اند: در بهشت بازاری است که در آنجا هیچ خرید و فروشی نیست مگر صورتهائی از مردان و زنان. هر کس میل و اشتهای صورتی را داشته باشد، در آن بازار داخل می شود. و در آنجا مجتمع حورالعین است که به صوتی خوش و دلکش چنان میخوانند که خلائق چنان صدائی را نشنیده اند: «نحن الناعمات فلا نبأس أبدا. و نحن الطاعمات فلا نجوع أبدا. و نحن الکاسیات فلا نعری أبدا. و نحن الخالدات فلانموت أبدا. و نحن الراضیات فلا نسخط أبدا. و نحن المقیمات فلا نظعن أبدا. فطوبی لمن کنا له و کان لنا. نحن خیرات حسان؛ أزواجنا أقوام کرام؛ ما همیشه خوش و خرم هستیم و هیچوقت غصه دار و اندوهگین نمی شویم. و ما پیوسته سیر و شاداب هستیم و هیچوقت گرسنه نمی گردیم. و ما همیشه با لباس هستیم و هیچگاه عریان نمی شویم. و ما پیوسته و جاودان زنده هستیم و هیچوقت نمی میریم. و ما همیشه خرسند هستیم و هیچوقت خشمگین نمی شویم. و ما پیوسته اقامت داریم و هیچوقت کوچ نمی کنیم. پس خوشا به حال کسی که ما برای او هستیم و او برای ماست. ما زنان نیکو سیرت و نیکو صورت هستیم؛ شوهرهای ما مردمی بزرگوار و کریم می باشند» (جامع الاخبار فصل 137 ص 202).
در «مجمع البیان» در ذیل آیه «فیهن خیرات حسان» از رسول الله (ص) در شب معراج نقل کرده است که حوریه ها از خدا اذن گرفته و به پیامبر سلام کردند و می گفتند: «نحن الخالدات فلا نموت، و نحن الناعمات فلا نبأس؛ أزواج رجال کرام» (مجمع البیان جلد 5 ص 211).
ص: 1630
و نیز در تفسیر این آیه گفته است که گفته شده است: این زنان همین زنان دنیوی هستند که بر شوهران در بهشت وارد می شوند و از حورالعین جلیل تر و بهتر می باشند. و گفته شده است که «لسن بذربات، و لا زفرات، و لا نخرات، و لا متطلعات، و لا متسوفات، و لا متسلطات، و لا طماحات، و لا طوافات فی الطرق، و لا یغرن، و لا یؤذین. و قال عقبة بن عبد الغفار: نسآء أهل الجنة یأخذ بعضهن بأیدی بعض و یتغنین بأصوات لم یسمع الخلا´ئق مثلها: نحن الراضیات فلا نسخط، و نحن المقیمات فلا نظعن، و نحن خیرات حسان، حبیبات لازواج کرام؛ آن زنان یا حوریان، تند گفتار و حاد اللسان نیستند، و نفس کشیدن آنها با صدا نیست، و صدا در بینی نمی اندازند و خرخر نمی کنند، و اهل تفحص و پی جوئی و سردرآوردن از اسرار مردم نیستند، و تقاضای شوهران را پیوسته به تأخیر نمی اندازند، و بر شوهران خود تسلط ندارند، و بسوی برتران از خود _ و یا بسوی منازل مردم _ نظر نمی اندازند، و در راهها و کوچه ها رفت و آمد ندارند، و بر شوهران در مورد زنهای دیگرشان حمیت و غیرتی اعمال نمی کنند، و آزار و اذیت نمیرسانند. و عقبة بن عبدالغفار گفته است: زنان اهل بهشت دست در دست یکدگر می اندازند و با صوت خوشی که خلائق همانند آن را نشنیده اند تغنی می کنند که: ما پیوسته خوش و خرم هستیم و هیچوقت خشمناک نمی گردیم، و ما پیوسته مقیم هستیم و کوچ نمی کنیم، و ما در سیرت و اخلاق نیکو و در شکل و شمائل زیبا هستیم، و ما محبان و حبیبان شوهران بزرگ و بزرگوار خود هستیم» (مجمع البیان جلد 5 ص 211).
ص: 1631
من_اب_ع
علامه محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 200 تا 201
کلی__د واژه ه__ا
بهشت حورالعین انسان حدیث پاداش الهی زن بهشتیان
شرور و بدیها، امور عدمیه هستند و این امور از ماهیات نفوس پیدا می شود، نه از اصل وجودشان. اصل وجودشان خیر محض است و خداوند خالق خیر است نه خالق شر؛ (والشر لیس إلیک) و اگر عنوان بدی در نظر قاصر و کوتاه معصیت کاران برداشته شود دیگر معصیت نمی کنند، همه طاعت است و این بدیها و زشتیها، در اثر فکر خراب و تجری و گناه پیدا شده است، و جایش جهنم و دوزخ است که باید فقط در آن بسوزد و محترق شود و بگدازد، و این نسبت های دوبینی و دو روئی و شک و شرک، و این همه اسنادهای ستم و ظلم به ذات اقدس حق، همه محترق گردد. بهشت جای پاکان است، و جهنم جای ناپاکان.
هر کس در امتحانات و ابتلائات دنیا، اقرار و اعتراف به توحید حضرت حق کرد، و هر کس به پای مجاهده و صبر و استقامت، پای در مضمار عبودیت حق نهاد، و پرده اوهام از جلوی دیدگانش برداشته شد و به مقام معرفت شهودی و وجدانی حضرت حق رسید؛ دیگر گنهکار نیست، درباره او گناه و عصیان معنی ندارد. و هر کس اقرار و اعتراف وجدانی به وحدانیت حضرت حق ننمود، یا در سکرات مرگ، و یا در قبر و برزخ، و یا در حشر و صراط و میزان و عرض و سائر مواطن باید اقرار کند؛ گرچه در دوزخ می افتد و می سوزد، زیرا دوزخ محل طلب و جذب این آلودگیها و ناپاکیهاست (نعوذ بالله من الجحیم و حرها و شهیقها و زفیرها؛ به خدا پناه می بریم از دوزخ و گرما و شعله ها و زبانه هایش).
ص: 1632
مؤمن و کافر هر دو، دو مظهر خدا هستند؛ مؤمن مظهر رحمت و کافر مظهر غضب. بهشت و دوزخ هر دو ظهور خدا هستند؛ ظهور رحمت و ظهور غضب. اگر با دیده حق بین نگریسته شود همه درست و صحیح و هریک به جای خود، و اگر به دیده غیر صحیح نظر شود در همه عالم اشکال است. اشکال در عالم نیست، بلکه در دیده و نظر است، و با آتش دوزخ مناسب و ملائم است.
جهنم ظهور کثرت و حجاب است
جهنم، ظهور حجاب است و حجاب از توغل در کثرات و غفلت از ذات احد است تبارک و تعالی. «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون * کلا إنهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون؛ ابدا اینچنین نیست، بلکه بر دلهای آنان چرک و زنگار آنچه کسب کرده اند بجای ماند. و ابدا اینچنین نیست، بلکه ایشان حقا در روز قیامت از پروردگارشان محجوب و در پرده هستند» (مطففین/14و15).
جهنم، ظهور و بروز غفلت و جهل و شرک و شک در توحید است، که همه گناهان فکری و عملی از آن انشعاب می پذیرد و فقط اهل توحید که معترف و مقر به حضرت احدیت اند از آن دور می باشند، و بقیه جمیعا باید در آن داخل شوند. «إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم أنتم لها واردون* لو کان ه_ؤلاء آلهة ما وردوها و کل فیها خ_الدون * لهم فیها زفیر و هم فیها لا یسمعون * إن الذین سبقت لهم منا الحسنی أول_ئک عنها مبعدون * لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت أنفسهم خ_الدون؛ بدرستیکه شما و هر چه غیر از خدا می پرستید، چیزهائی است که مانند خار و خاشاک در دوزخ ریخته می شود، و شما در جهنم وارد می شوید. اگر این معبودهای باطل حقیقت خدایان بودند، در دوزخ وارد نمی شدند؛ و همه در جهنم بطور دوام می مانند. برای جهنمیان صدای شعله و نعره آتش بلند است، و ایشان در آتش هیچ نمی شنوند. فقط آن کسانیکه از ما درباره آنان نیکی و خوبی پیشی گرفته است از جهنم دورند، بطوریکه ابدا حتی صدای خفیف و ضعیف آنرا هم نمی شنوند؛ و آنان در آنچه نفوس آنها اشتها و میل دارد مخلد و جاودان می مانند» (انبیاء/98تا102).
ص: 1633
در این آیات بطور وضوح شاهدی است بر آنکه جهنم مظاهر شک و شرک در آخرت است؛ و هر کس غیر از خدا را بپرستد و در کثرات عالم طبع غافلا از حضرت ذوالجلال زیست کند، باید در جهنم بسوزد.
من_اب_ع
سید محمد حسین تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 289 تا 292
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان نتیجه اعمال وعده الهی عذاب الهی پاداش الهی خیر شر
مسأله عفت زن برای مرد یک ارزش ذاتی و اصیل دارد. برتراندراسل از آن کسانی است که علیه این فکر تبلیغ می کند می گوید اصلا فلسفه عفت چیست؟ بعد فلسفه ای برای عفت ذکر می کند؛ می گوید فلسفه عفت منحصرا این است که مرد مثل خود زن، علاقه مند است که بچه اش مشخص باشد. زن بچه اش به هر حال مشخص است چون او می فهمد این بچه ای است که از او متولد شده، به همین جهت برای زن اهمیت ندارد که با یک مرد آمیزش داشته باشد یا با صد مرد. ولی برای مرد اهمیت دارد چون اگر زنش با مردهای متعددی آمیزش داشته باشد نمی داند بچه ای که از او متولد می شود بچه خودش است یا بچه خودش نیست.
می گوید در سابق چون راهی برای این کار نبود فحشاء ممنوع بود یعنی یک زن با غیرشوهر خودش حق تماس نداشت. حالا چون دنیا پیش رفته و مخصوصا وسائل ضد آبستنی پیدا شده چه مانعی دارد که یک زن، زن قانونی یک مرد باشد و عشقش با مرد دیگر باشد ولی متعهد شود که از او آبستن نشود، هر وقت خواست آبستن شود با شوهر قانونی اش تماس داشته باشد؟ مسأله عفت و ارزش عفت مسأله دیگری است، هم برای مرد و هم برای زن. در ارتباط مرد و زن تنها اقناع غریزه جنسی مطرح نیست، آن مسأله وحدت، یگانگی و اتحاد روحی بالاتر است و این بالاتر مطرح است.
ص: 1634
قرآن کریم تعبیری دارد می فرماید: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ و از نشانه های او این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید و میانتان دوستی و مهربانی نهاد» (روم/ 21). در رابطه زوجین مودت و رحمت را مطرح می کند. مودت و رحمت غیر از شهوت است. میان شما وداد و مهربانی قرار داد. وداد و مهربانی یعنی یگانگی. نمی گوید خداست که شما را طوری قرار داد که شهوت زن به وسیله مرد و شهوت مرد به وسیله زن اقناع شود، آن، جنبه حیوانی قضیه است. شک ندارد که آن هست ولی آن جنبه اساسی که پایه زوجیت است آن است که وداد و رحمت گفته می شود و مولوی چقدر عالی همین آیه را تفسیر کرده است! می گوید شهوت از جنبه حیوانی است، رحمت وداد است که جنبه انسانی هم دارد و بعد می گوید به همین دلیل است که همیشه زنها بر مردها غالبند. عملا زن بر مرد غالب است چون مرد محکوم مودت و رحمتی است که به زن باید داشته باشد.
قرآن می خواهد بگوید که در عالم آخرت در آنچه که مردان از زنان اخروی بهره می برند -اعم از آنکه آن زنان اخروی خیرات حسان دنیا باشند یعنی زنان دنیاشان باشند یا حورالعین ها باشند- تنها مسأله جنسی مطرح نیست، مسأله روحی هم مطرح است، یعنی چه؟ یعنی زنانی هستند عاشق این مردها، دل در گرو این مردها دارند، یعنی یک حالت یگانگی دارند، از غیر اینها چشم بسته اند، «قاصرات الطرف؛ در آنها دلبرانی هست که به همسران خود چشم دوزند» (الرحمن/ 56). یعنی چشمشان فقط و فقط به اینها اکتفا کرده است. مسأله این نیست که بگوییم قانون عفاف در این دنیاست، آنجا که عفاف نیست، چه مانعی دارد که یک حوریه مال صد نفر باشد؟ قرآن می گوید این حرفها مطرح نیست چون مسأله فقط مسأله ارضاء جنسی نیست، یک امر روحی هم هست و بشر با این نیاز می رود، حال افرادی بالاتر از این مقامها هستند، آنها سر جای خودشان ولی اکثریت مردم این جزء نیازهایشان است.
ص: 1635
«لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان؛ دست هیچ انس و جنی پیش از ایشان به آنها نرسیده است» (الرحمن/ 74). نه یک زن هر جایی که گاهی پیش این گاهی پیش آن، هیچ انسی و جنی با او تماس پیدا نکرده است، «کانهن الیاقوت و المرجان؛ گویی در صفا یاقوت یا مروارید هستند» (الرحمن/ 58) یعنی بدنهای اینها این طور با صفاست. «هل جزاء الاحسان الا الاحسان؛ آیا جزای نیکی جز نیکی خواهد بود؟ (الرحمن/ 60) یعنی هر کس که در دنیا نیکی کند نیکی می بیند.
در ذیل همین آیه است که وارد شده است که آیا جزای توحید و «لا اله الا الله» جز بهشت چیز دیگری می تواند باشد؟ «و من دونهما جنتان؛ غیر از آن دو باغ دو باغ دیگر نیز هست» (الرحمن/ 62). دو بهشت نازلتر از اینها هم وجود دارد. آنجا داشت: «و لمن خاف مقام ربه؛ و هر کس را که از مقام پروردگارش بترسد» (الرحمن/ 46) مفسرین گفته اند -و درست گفته اند- در آنجا چه بهشت روحانی اش و چه بهشت جسمانی اش مال «لمن خاف مقام ربه» بود، یعنی اهل اخلاص، کسانی که خدا را به هیبت و عظمت شناخته اند، ولی در پایین تر و کمتر از اینها هم دو بهشتی هست اما برای افرادی که از اینها کمتر هستند و گفته اند منظور افرادی است که عبادتشان برای بهشت یا برای فرار از جهنم بوده است.
«مدهامتان؛ دو بهشتی سرسبز» (الرحمن/ 64). اینجا سخن از سرسبزی است. «فیهما عینان نضاختان؛ در آنها دو چشمه جوشان است» (الرحمن/ 66). در آنجا سخن از دو چشمه جاری بود، اینجا هم سخن از دو چشمه دیگر، ولی اینجا تعبیر «نضاختان» دارد یعنی جوشش زن، فواره زن. اما اینجا هم توصیف نمی کند که این چشمه ها چگونه چشمه هایی است. «فیها فاکهة و نخل و رمان؛ در آن دو، میوه و خرما و انار است» (الرحمن/ 68). آنجا داشتیم: «فیهما من کل فاکهة زوجان؛ در آن (دو) بهشت اهل اخلاص از هر میوه ای دو نوعش وجود دارد» (الرحمن/ 52)، در این دو بهشت درجه پایین تر میوه ای است و نخلی و اناری، درخت میوه و درخت نخل و درخت انار. «فیهن خیرات حسان؛ در آنجا زنانی نیکخو و زیبارویند» (الرحمن/ 70). و در آن بهشتها هم زنانی که خیر و نیکو هستند (وجود دارند)، زنان نیکو خصال و نیکو صورت، یعنی نیکو سیرت و نیکو صورت. خیر، حسن معنوی را می گویند و حسن، حسن صوری را، یعنی زنانی که هم از نظر روحی و معنوی خیرند و هم از نظر زیبایی، پس میشود نیکو سیرت و نیکو صورت، هر دو وجود دارد.
ص: 1636
بعضی مفسرین گفته اند که اینجا اشاره به زنان دنیاست نه حورالعین ها، زنانی از نوع انسان که اهل بهشت و اهل سعادت هستند. علاوه بر اینها باز «حور مقصورات فی الخیام؛ حورالعین هایی که منحصرا در خیمه هایی هستند» (الرحمن/ 72) همان مفهوم «فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان؛ در آنها دلبرانی هست که به همسران خود چشم دوزند که پیش از آنها دست هیچ انس و جنی به آنها نرسیده است» (الرحمن/ 56) را با تعبیر دیگر گفته است، یعنی نه هر جایی. این «حور مقصورات فی الخیام» باز مفهوم نه هر جاییی را می دهد. همان کلمه «لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان» تکرار شده. معلوم است که قرآن به جنبه طهارت و عفاف و پاکی خیلی عنایت دارد یعنی این را برای بشر یک ارزش اصیل می داند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 79-76
کلی__د واژه ه__ا
بهشت اخلاق قرآن انسان برتراند راسل آخرت پاکدامنی
قرآن کریم دو شاخه عذاب و نعیم را در کنار یکدیگر ذکر می کند و به عبارت دیگر آنچه که سعدا به آن می رسند و آنچه که اشقیا به آن می رسند غالبا هر دو را در کنار یکدیگر بیان می کند، از جمله اینجا است در قرآن چیزی در بهشت نام برده شده است به نام طوبی که در آیه کریمه می خوانیم: «طوبی لهم و حسن ماب؛ پاکیزه ترین زندگی و سرانجام نیکو برای آنهاست » (رعد/ 29)، و چیز دیگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام زقوم که در دو جای قرآن با کلمه شجره نام برده شده است: «شجرت الزقوم» مانند: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ مسلما درخت زقوم* خوراک گناه پیشه است» (دخان/ 43-44).
ص: 1637
شجره طوبی، در اخبار و روایات ما آمده است که طوبی شجره ای است، درختی است. در سوره ابراهیم بدون آنکه بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، این قدر بیان شده است که: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است* و میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند»، بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار؛ و مثل گفتار و عقاید ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد» (ابراهیم/ 26-24).
در آنجا این چنین تشبیه شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پرمیوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد، نه، درختی است که همیشه میوه ده است «تؤتی اکلها کل حین باذن ربها؛ و میوه اش را به اذن پروردگارش هر دم می دهد». بعد می فرماید :«و یضرب الله الامثال للناس؛ خدا مثالهایی برای مردم ذکر می کند». خداوند مثلها را اینچنین برای مردم ذکر می کند. در جاهای دیگر می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون؛ یعنی با این تمثیلها می خواهیم مردم حقیقت را آنچنان که هست دریابند (حشر/ 21). حقایق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنیایی که هنوز به عالم آخرت نرفته یعنی نه مرده که برود آنجا و نه مردن اختیاری داشته است که آن را درک کرده باشد قابل فهم نیست.
ص: 1638
برای موجودی که اهل این نشئه است آنچه که در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درک کردن نیست مگر در لباس تمثیلها و مثلها و در لباس چیزهایی که با آنچه مردم درک می کنند آن را مجسم و بیان کنند. در آن آیه داشتیم که فکری پاک و عقیده ای پاک، که در آنجا مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاک پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد و در این زمینه ما اخبار و احادیث زیاد داریم که مثلا آن تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه است، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است. ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است.
مقصود این روایات این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد. کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیرین است، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است، غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است و آن کسی که کارها و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد. اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا زقوم می شود با دو تفاوت:
ص: 1639
یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرین و اگر تلخ باشد تلخ، تفاوت دوم این است که انسان واقعیت خودش را در دنیا درک نمی کند. حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند.
انسان در دنیا نسبت به آخرت این دو تفاوت را دارد، یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین است شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است، یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این برقرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده که در مسأله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون * الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم؛ روزی که نه هیچ دوستی از دوست خود مشکلی را دفع می کند و نه ایشان یاری می شوند. مگر کسی که خدا به او رحم کند، همانا او مقتدر و مهربان است» (دخان/ 41-42) که در اخبار داریم مقصود شفاعت است.
ص: 1640
شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد و الا انسان به صورت درخت پیوند نزده صددرصد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند. پس آن هم باز پیوندش مربوط دنیاست. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است بهره مند است. تفاوت دیگر این است که در آخرت انسان با خودش مواجه می شود، واقعا خودش را یک درخت می بیند، درختی که آن قدر میوه دارد الی ماشاء الله و بعضی افراد میوه هایشان در نهایت درجه شیرین و مطبوع و آن دیگری که درختش زقوم است میوه هایش آنچنان تلخ که به تعبیر ما از زهر مار تلختر. ولی در عین حال با همه آن تلخی آنچنان گرسنگی و جوعی دارد که همه آنها را می خورد و شکم خودش را پر می کند، چون همانهایی است که در دنیا خورده. آنچه در آنجا می خورد تجسم آن چیزی است که در دنیا خورده، پس در عالم آخرت، ما درختی در بهشت داریم و درختی در جهنم. انسان ممکن است به صورت آن درخت بهشتی دربیاید، ممکن است به صورت این درخت جهنمی دربیاید، به عبارت دیگر انسان ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت بهشتی باشد و ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت جهنمی باشد. برای کسی قطعی نکرده اند که تو حتما از آن درختی یا حتما از این درختی، نه، هر کسی در این دنیا می تواند خودش را عضوی و جزئی و شاخه ای از آن درخت بکند و می تواند عضوی و جزئی و شاخه ای از این درخت بکند.
ص: 1641
در چند جای قرآن نام زقوم آمده است که در دو جا به تعبیر شجرة الزقوم است، یکی در سوره الصافات، یکی هم در سوره دخان آیه 43. در سوره الصافات می خوانیم: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ درختی است که در اصل و متن جهنم می روید» (الصافات/ 64). آنهایی که اهل به اصطلاح اشاره هستند، در کلمات خودشان این طور بیان کرده اند که جحیم یا جهنم به تعبیر دیگر، تجسم طبیعت در این دنیاست و به عبارت دیگر تجسم ماده پرستی و طبیعت پرستی در این دنیاست که شواهد از خود قرآن کریم در این زمینه زیاد است.
خداوند در سوره القارعه آیه 8 می فرماید: «و اما من خفت موازینه؛ آن که میزانش سبک است». قرآن نمی گوید میزانی که در قیامت است دو کفه دارد، یک طرف اعمال نیک را می گذارند یک طرف اعمال بد را، یک کفه بیشتر ندارد که اعمال خوب را آنجا می گذارند، مثل ترازوهای جدید، هر کسی که میزانش سنگین است: «فهو فی عیشة راضیة؛ پس وی در یک زندگی رضایت بخشی است» (القارعه/ 7). آن که سبک است نه، غرض چیز دیگری است: «فامه هاویة؛ پس جایگاهش هاویه است» (القارعه/ 9). ام در اصل یعنی مادر، مادر را هم مادر می گویند به اعتبار اینکه ما یأم الانسان است، یعنی مقصد بچه است. مادر از آن جهت مادر و ام در عربی گفته می شود که از ماده ام یأم است، چون بچه اساسا به هر طرف که برود آخرش بر می گردد به سوی مادر و مادر مقصد اوست، غایت و هدف و مقصد بچه اوست.
ص: 1642
آنجا دارد: «فامه هاویة؛ مادرش هاویه است»، «و ما ادریک ماهیة؛ تو چه می دانی آن چیست» (القارعه/ 10). هاویه چیست؟ «نار حامیة؛ آتشی است داغ» (القارعه/ 11). حالا چرا اینجا گفته شده که این ام است، مادر است؟ اولا به چه مناسبت جهنم را به مادر انسان جهنمی تعبیر کرده اند؟ برای اینکه این چیزی که امروز به آن رسیده همان مقصدی است که در دنیا داشته، به همان رسیده که در دنیا آن را می خواسته است. به جای دیگر نمی رفته که او را به اینجا آورده باشند، او را به همان جا می برند که به سوی آنجا می رفته است. «فامه هاویة* و ما ادریک ماهیه* نار حامیة». اینجا خود آیه کاملا موضوع را مشخص می کند که چگونه افرادی که تمام هم و مقصد و خواسته و آرزوها و آمالشان، تمام آنچه درباره اش فکر می کنند و می اندیشند مادیات زندگی است و از معنویت هیچ خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز دیگری را قصد نمی کنند، یعنی آنچه که در آنجا هست تجسم همین است که اینها در دنیا داشته اند. آنوقت این درخت از کجا رشد می کند؟ از همین حالتی که انسان در متن دنیا قرار می گیرد.
این درخت که به نام درخت زقوم است که درختی است که در آن اصل و متن جحیم و در آن عمق جهنم می روید، یعنی تمام وجود انسان یک وجود جهنمی می شود، اصلا خودش جهنم است. این درختی که از آن عمق و ریشه قلب خود این انسان رشد و طلوع کرده است، این خود همین آدم است و این انسان خودش در اینجا عین جهنم شده، یعنی در آنجا یک پارچه آتش تجسم یافته است. این است که آنجا می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ درختی است که در اصل و متن جهنم می روید. میوه اش گوی سرهای دیوان است» (الصافات/ 64-65). خلاصه حکم نطفه را دارد که مولد است. آنجا تعبیر این است: «طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ گویا کله های شیطان است».
ص: 1643
در آیه «و قیضنا لهم قرناء؛ برای آنان همدمانی گماشتیم» (فصلت/ 25)، آمده که برای افرادی از شیطانها قرینهایی پیدا می شود که شیطانهایی است که از وجود خود اینها آفریده می شوند. آن سلسله از اخلاق شیطانی اینها که حکم طلع را دارد و مولد است و منشأ پیدایش یک سلسله شیطانهای دیگر و اخلاق فاسده دیگر می شود، یعنی رؤوس شیاطین و سرهای شیاطین، در واقع شیاطین بزرگ در اینجا می رویند و از اینها شیطانهایی و از این شیطانها شیطانهایی و قرینهایی. این است که اینجا می فرماید: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ غذای این گنهکاران از این درخت زقوم است».
در سوره واقعه این طور آمده: «ثم انکم ایها الضالون المکذبون* لاکلون من شجر من زقوم* فمالؤن منها البطون؛ آن گاه شما ای گمراهان تکذیب کننده، قطعا از درختی که از زقوم است خواهید خورد، که شکم ها از آن پر می کنید» (واقعه/ 53-51). مگر در دنیا همین طور نیست؟ در دنیا وقتی انسان از درخت خبیث اخلاق خودش میوه می چیند، در اعمال کثیف فاسد خودش به یکی دو تا قناعت نمی کند، هی تکرار، هی تکرار که خودش را پر می کند، یک نوع گرسنگی و جوعی نسبت به اعمال فاسد پیدا می کند. آنجا هم این طور است. «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم؛ درخت زقوم یا از درخت زقوم غذای گنهکار است»، یعنی از همان میوه هایی که در دنیا کاشته است، در واقع از میوه های وجود خودش، در آنجا می خورد. «کالمهل یغلی فی البطون؛ بعد از خوردن، در شکم مانند فلز گداخته می جوشد» (دخان/ 45). اثرش را بیان می کند، می فرماید حالا که خوردند چطور؟ گرسنگی رفع می شود؟ همان تلخی آن است. خیلی چیزها هست که تلخ است، وقتی آدم می خورد ناراحتی اش فقط در همان ذائقه است، از ذائقه که رد شد دیگر چیزی نیست. نه، وقتی هم که خوردند تازه مثل این است که آدم مس گداخته خورده باشد: «کالمهل یغلی فی البطون؛ مانند فلز گداخته در شکمها غلیان دارد»، «کغلی الحمیم؛ مانند جوشیدن آب جوشان» (دخان/ 46). آب را که روی آتش بگذارید چگونه غلیان پیدا می کند؟ این طور غلیان دارد. در آن آیه می فرماید: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ در همان متن و عمق و وسط جهنم می روید».
ص: 1644
اینجا می فرماید: «خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم؛ به فرشتگان گفته می شود این را بگیرید و بکشید به همان وسط جهنم ببرید» (دخان/ 47)، این دیگر زقوم است، درختش هم آنجا روییده است «ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم؛ از بالا سر او هم از عذاب آب داغ بر فرق او و بر سر او بریزید» (دخان/ 48)، که این دو عذاب است: عذابی که از درون خودش می کشد و عذابی که از بیرون به نحو دیگری بر او می ریزد، که باز خود این هم تجسم گناه گناهکار در دنیاست. رنجهایی که در درون خودش متحمل می شود که اثرش را در این دنیا احساس می کند و رنجها و عکس العمل هایی که عملهای کثیف و بد دارد که از دیگران هم به انسان می رسد. بعد به او می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم؛ بچش، تو همان آقای عزیز و بزرگوار دنیا هستی» (دخان/ 49)، یعنی همان کسی هستی که در دنیا آنچنان مغرور بودی، برای خودت عزتی و شخصیتی و اهمیتی قائل بودی مافوق اینکه سخن خدا را گوش کنی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 164-135
کلی__د واژه ه__ا
بهشت ایمان قیامت اخلاق قرآن خدا اعمال دوزخ تربیت دنیا آخرت
بهشت اقامتگاه ابدی مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است و بهشتیان کسانی هستند که به تصریح قرآن، در ترازوی اعمال، کفه ی کارهای نیک شان از کفه ی بدی هاشان سنگین تر است. در قرآن مجید، بهشتیان به نام ها و صفت هایی همچون اصحاب الیمین و اصحاب الجنه خوانده می شوند. بهشت معادل واژه «الجنة» است و در قرآن مجید با این اسامی و اوصاف به کار رفته است: جنة المأموی، جنات المأوی، جنة النعیم، جنات الخلد، دارالسلام، دارالمتقین، دار المقامة، عدن، الفردوس.
ص: 1645
توصیف بهشت در سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل و در برخی از سوره های دیگر قرآن به صورت گذرا و مجمل بیان شده است و به بسیاری از نعمت های بهشتی همچون میوه ها و باغها و چشمه ساران و زنان پری رو با لباس های حریر و ... و نیز نعمت های معنوی همچون رضوان خداوند و ... اشاره گردیده است. در اینکه آیا آن بهشت موعود، اکنون نیز موجود است یا نه، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر است. اکثر دانشمندان معتقدند که بهشت هم اکنون وجود خارجی دارد و برای اثبات ادعای خود به ظواهر برخی از آیات استدلال می کنند. در روایات مربوط به معراج و روایات دیگر نیز نشانه های روشنی از این موضوع دیده می شود. بنابراین می گویند بهشت در درون و باطن این جهان است اما برای ما قابل دید و درک نیست؛ به عبارت دیگر عالم آخرت و بهشت و دوزخ، بر این عالم احاطه دارد و این جهان همانند جنین در درون آن جهان قرار دارد.
آیات قرآن و روایات اسلامی دلالت دارد که بهشت نیز همانند جهنم، درهایی دارد. امام باقر (ع) فرمود: «بهشت دارای هشت در است که عرض هر در، به اندازه چهل سال راه است». و در قرآن آمده است که جهنم هفت در دارد. شیخ صدوق، از علمای بزرگ شیعه، می نویسد: اعتقاد ما درباره بهشت این است که بهشت دارالبقاء و دارالسلام است. مرگ و پیری، بیماری و ناخوشی، زوال و زمینگیری، غم، فقر و خستگی و فرسودگی در آن نیست.
درجات در بهشت
درجات در بهشت متفاوت است: بعضی از بهشتیان از تسبیح و تقدیس و تکبیر خداوند بهره مندند، بعضی از انواع خوردنی ها، آشامیدنی ها، میوه ها، لباس های زربفت، حریر و سندس و همنشینی با حور العین».
ص: 1646
الجنة و أهل الجنة
1- «الجنة خیر مال، و النار شر مقیل؛ بهشت بهترین عاقبت، و آتش بدترین خوابگاه است».
2- «ألا و إنی لم أر کالجنة نام طالبها، و لا کالنار نام هاربها؛ آگاه باشید که من ندیدم مثل بهشت، که طلب کننده اش در خواب باشد، و نه مانند آتش دوزخ، که گریزان از آن در خواب باشد» (نهج البلاغه/خطبه 28).
3- «إن أهل الجنة کل مؤمن هین لین؛ به راستی که اهل بهشت، هر مؤمن نرمخوی همواری است».
4- «إن الله سبحانه یدخل بصدق النیه و السریرة الصالحة من یشاء من عباده الجنة؛ و خداوند سبحان کسانی را که بخواهد از بندگانش بخاطر صدق نیت و باطن پاک داخل بهشت می کند» (نهج البلاغه/حکمت 42)
5- «الجنة دار الأمان؛ بهشت سرای امان است».
7- «الجنة جزاء المطیع؛ بهشت پاداش فرمانبر است».
8- «الجنة دار الأتقیاء؛ بهشت سرای پرهیز کاران است».
9- «الجنة غایة السابقین؛ و النار غایة المفرطین؛ بهشت آخرین هدف سبقت گیرندگان، و آتش سرانجام افراط کنندگان است» (نهج البلاغه/خطبه 157).
10- «الجنة أفضل غایة؛ بهشت افزونترین غرض و مقصود است».
11- «الجنة مال الفائز؛ بهشت سرانجام کار پیروزمند است».
12- «الجنة جزاء کل مؤمن محسن؛ بهشت پاداش هر مؤمن احسان کننده است».
13- «نیل الجنة بالتنزه عن المأثم؛ رسیدن به بهشت با پاکیزگی، و دوری از گناهانست».
14- «إنک لن تلج الجنة حتی تزدجر عن غیک، و تنتهی، و ترتدع عن معاصیک، و ترعوی؛ به راستی که تو داخل بهشت نخواهی شد، تا آنکه از گمراهی خود باز ایستاده و دور شوی، و از گناهان خود دست کشی و باز گردی».
ص: 1647
15- «إذا آمنت بالله و اتقیت محارمه أحلک دار الأمان، و إذا أرضیته تغمدک بالرضوان؛ هر گاه به خدا ایمان آورده ای، و از حرامهایش دوری نمائی تو را در خانه امان فرود آورده چون او را خوشنود گردانی تو را بخوشنودی فرو پوشاند. (شکی نیست در این که خوشنودی خدا از هر نعمتی بالاتر خواهد بود، رزقنا الله و إیاکم بمحمد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم أجمعین)».
16- «ثمن الجنة العمل الصالح؛ بهای بهشت عمل صالح است» (یعنی هر که بهشت خواهد باید عمل صالح انجام دهد).
17- «ثمن الجنة الزهد فی الدنیا؛ بهای بهشت بی رغبتی در دنیاست».
18- «سادة أهل الجنة الأسخیاء، و المتقون؛ بزرگان اهل بهشت سخاوتمندان، و خویشتن داران است».
19- «سادة أهل الجنة المخلصون؛بزرگان اهل بهشت افراد مخلصند».
20- «سادة أهل الجنة الأتقیاء الأبرار؛ مهتران اهل بهشت خویشتن داران نیکو کار است».
21- «طلب الجنة بلا عمل حمق؛ طلب کردن بهشت بدون عمل حماقت است».
22- «لا تحصل الجنة بالتمنی؛ بهشت با آرزو کردن حاصل نخواهد شد (بلکه نیازمند به عمل است)».
23- «لا یدخل الجنة خب و لا منان؛ بسیار مکر کننده، و بسیار منت گذارنده وارد بهشت نخواهند شد».
24- «لا یفوز بالجنة إلا من حسنت سریرته و خلصت نیته؛ به بهشت پیروز نخواهد گردید مگر کسی که نهان او نیکو بوده، و نیتش خالص باشد».
25- «کل نعیم دون الجنة محقور؛ هر نعمتی غیر از بهشت کوچک است» (نهج البلاغه/حکمت 387).
26- «لن یفوز بالجنة إلا الساعی لها؛ هرگز به بهشت پیروزی حاصل نکند، مگر سعی کننده و کوشا برای آن».
27- «لن یحوز الجنة إلا من جاهد نفسه؛ هرگز بهشت را حیازت نخواهد نمود، مگر کسی که با نفس خود پیکار کند».
ص: 1648
28- «من اشتاق إلی الجنة سلا عن الشهوات؛ هر که مشتاق بهشت باشد، شهوتها را فراموش نماید» (نهج البلاغه/حکمت 31).
29- «نیل الجنة بالتنزه عن المآثم؛ رسیدن به بهشت، به پاکیزگی از گناهان است».
30- «نال الجنة من اتقی عن المحارم؛ به بهشت رسیده است، هر که از حرامها پرهیز نماید».
31- هیهات لا یخدع الله عن جنته، و لا ینال ما عنده إلا بمرضاته؛ تتمه کلامی است از خطبه 129 نهج البلاغه که در باره وزن وکیل بیان داشته) هیهات! خدای را درباره بهشت جاویدانش نمی توان فریفت و جز با اطاعتش رضایتش را نتوان به دست آورد.
من_اب_ع
محمد حسین حائری- دایرةالمعارف الشیعه العامه ج 7- ص 36
علامه طباطبایی- تفسیر المیزان
شیخ طبرسی- مجمع البیان
مرتضی مطهری- قرآن پژوهی- ص 572
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه
دانشنامه رشد
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان بهشتیان نعمت های الهی
در قرآن مجید آنچه درباره انس با حورالعین آمده و ذکر شده از همه جالبتر است. و شاید علتش این باشد که انسان بیشتر به انس و گفتگو و مسامره میل دارد تا به خوردن و آشامیدن. در «تفسیر عیاشی» از جمیل بن دراج از حضرت صادق (ع) آورده است که: «إن أهل الجنه ما یتلذذون بشیء فی الجنه أشهی عندهم من النکاح، لا طعام و لا شراب؛ اهل بهشت در بهشت از هیچ چیز مانند نکاح لذت نمی برند، نه غذا خوردن و نه آشامیدن» («بحار الانوار» طبع حروفی، ج 8، ص 139). و معلوم است که حورالعین موجب انس، و رفع غربت، و ائتلاف و استیناس است به همین خاطر داریم که: «کذلک و زوجن_اهم بحور عین؛ همچنین است ای پیامبر که ما متقین را با حورالعین تزویج می نمائیم» (دخان/54).
ص: 1649
حور جمع حوراء است، و حوراء زن سیاه چشم را گویند که سیاهیش بسیار، و سپیدی آن نیز شدید باشد. و عین جمع عیناء است، و آن زن سیاه چشمی است که سیاهی چشمش در عین حال درشت باشد، و بنابراین معنای عیناء زن درشت چشم و مشکین چشم است. و حور العین زنانی را گویند که چشمهایشان سیاه و درشت، و سیاهی چشم در سپیدی آن خوش و نمایان باشد، یعنی سیاهیش شدید و سپیدیش نیز شدید باشد. و در سوره واقعه داریم :«و حور عین * کأمث_ال اللؤلوء المکنون؛ برای بهشتیان حور العین هستند که آنان مانند لؤلؤی می باشند که در صدف خود باقی است و هنوز دست نخورده است» (الواقعه/22و23).
خداوند در سوره الرحمن آیات 72 تا 75 می فرماید: «حور مقصورات فی الخیام* فبأی آلاء ربکما تکذبان* لم یطمثهن إنس قبلهم و لا جان*فبأی آلاء ربکما تکذبان؛ و در آن باغهای بهشتی زنانی هستند نیکو خلق و زیبا. پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟ حوریانی که در خیمه های بهشتی مستورند. پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟ زنانی که هیچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته (و دوشیزه اند). پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟» (الرحمن/72تا75)
در ادامه توصیف این زنان بهشتی اضافه می کند: "آنها حوریانی هستند که در خیمه های بهشتی مستورند. "حور" جمع "حوراء" و "احور" به کسی می گویند که سیاهی چشمش کاملا مشکی و سفیدی آن کاملا شفاف است، و گاه به زنان سفید چهره نیز اطلاق شده است. تعبیر به "مقصورات" اشاره به این است که آنها تنها تعلق به همسرانشان دارند و از دیگران مستور و پنهانند. "خیام" جمع "خیمه" است، ولی به طوری که در روایات اسلامی آمده خیمه های بهشتی شباهتی به خیمه های این جهان ندارند، از نظر گستردگی و وسعت و زیبایی. این نکته نیز قابل توجه است که "خیمه" طبق آنچه علمای لغت و بعضی از مفسران گفته اند تنها به معنی خیمه های پارچه ای که در میان ما معروف است نمی باشد، بلکه به خانه های چوبی و یا حتی هر خانه مدوری کلمه "خیمه" اطلاق می شود، و گاه گفته شده "خیمه" عبارت است از هر خانه ای که از سنگ و مانند ساخته نشده است. و بار دیگر همان سؤال پر معنی را تکرار کرده می گوید: "کدامین نعمت از نعمتهای پروردگارتان را انکار می کنید؟"
ص: 1650
من_اب_ع
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 23- ص: 185-182
سید محمد حسین حسینی طهرانی- معادشناسی ج دهم- قسمت دهم 203-201 و ص177-175
کلی__د واژه ه__ا
بهشت حورالعین قرآن نعمت های الهی زن بهشتیان
هر یک از سعادت و شقاوت درجات و مراتبی دارد، نه اهل سعادت در یک درجه و مرتبه اند و نه اهل شقاوت، این مراتب و تفاوتها درباره اهل بهشت به عنوان درجات و درباره اهل جهنم به عنوان درکات تعبیر می شود. چنین نیست که همه اهل بهشت از اول به بهشت بروند، هم چنان که همه اهل جهنم خالد نیستند، یعنی برای همیشه در جهنم باقی نمی مانند. بسیاری از بهشتیان آنگاه به بهشت خواهند رفت که دورانهای بسیار سختی از عذاب در برزخ یا آخرت تحمل کنند، یک نفر مسلمان و شیعه باید بداند که فرضا ایمان سالمی با خود ببرد، اگر خدای ناخواسته در دنیا مرتکب فسق ها و فجورها و ظلمها و جنایتها بشود مراحل بسیار سختی را در پیش دارد و بعضی از گناهان خطر بالاتری دارد و احیانا موجب خلود در آتش است.
در «مناقب» ابن شهرآشوب از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده است که: «إن للجنه إحدی و سبعین بابا، یدخل من سبعین منها شیعتی و أهل بیتی، و من باب واحد سآئر الناس؛ بهشت هفتاد و یک در دارد، از هفتاد در آن شیعیان من و اهل بیت من وارد می شوند، و از یک در آن سایر افراد مردم» («بحار الانوار» طبع حروفی، ج 8، ص 139). «هم چنان که در «کافی» از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از منصور بن یونس از اسحاق بن عمار، از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که: «إن للجنه بابا یقال له المعروف، لا یدخله إلا أهل المعروف. و أهل المعروف فی الدنیا هم أهل المعروف فی ا لاخره؛ برای بهشت دری است که به آن معروف گویند، و در آن در داخل نمی شوند مگر اهل معروف و کارهای خیر و پسندیده و نیکوکاران. و اهل معروف در دنیا همان اهل معروف در آخرت هستند» («کافی» ج 4، ص 30).
ص: 1651
و در «امالی» صدوق از وهب بن وهب قرشی، از حضرت صادق، از پدرش، از جدش علیهم السلام روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمودند: «للجنه باب یقال له باب المجاهدین، یمضون إلیه فإذا هو مفتوح، و هم متقلدون سیوفهم، والجمع فی الموقف. الملا´ئکه ترحب بهم. فمن ترک الجهاد، ألبسه الله ذلا فی نفسه، و فقرا فی معیشته، و محقا فی دینه. إن الله تبارک و تعالی أعز أمتی بسنابک خیلها و مراکز رماحها؛ بهشت دری دارد که به آن در مجاهدان گویند، که مردم مجاهد در راه خدا بسوی آن در روانه می شوند و آن در باز است، در حالیکه مجاهدان همگی شمشیرهای خود را به نیام بسته اند، و هنوز خلائق در موقف حساب هستند. فرشتگان به آنها تهنیت و خیر مقدم میگویند» («أمالی» صدوق، مجلس 85، طبع سنگی، ص 344).
کسی که جهاد را ترک کند، خداوند در نفس او لباس ذلت را می پوشاند، و در معیشت او فقر و فاقه را می آورد، و در دین او نابودی و هلاکت را پدید میکند. خداوند تبارک و تعالی امت مرا به سم های اسبانشان، و محل کوبیدن و فرو کردن نیزه هایشان عزت بخشیده است». البته بهشت دارای درجات و مقاماتی است که بعضی از بعضی برتر و بالاتر است. و همین طور خود بهشت های هشتگانه متفاوت هستند. درهای ورود به آنها نیز مختلف است. به همین جهت میتوان برای بهشت درجات و ابواب بسیاری دانست.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «درجات متفاضلات، و منازل متفاوتات. لا ینقطع نعیمها، و لا یظعن مقیمها، و لا یهرم خالدها، و لا یبأس ساکنها؛ بهشت دارای درجات مختلف و متفاوتی است که برخی بر برخی فضیلت دارد، و دارای منزل های متفاوتی است. نعیمش ابدا منقطع نمی شود، و ساکن در آن هیچگاه کوچ نمی کند، و شخص مخلد در آن پیر نمی شود، و ساکن در آن نیازمند و محتاج نمی گردد» (نهج البلاغه/ خطبه 85).
ص: 1652
و در آیات شریفه قرآن داریم که پیامبران هر یک با دیگری در فضیلت مختلف اند. «تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض؛ (ای پیغمبر) ما این پیامبران را، بعضی را بر بعضی فضیلت و برتری بخشیده ایم!» (بقره/ 253).
«و لقد فضلنا بعض النبی_ن علی بعض؛ و به تحقیق که ما بعضی از پیغمبران را بر بعضی دیگر تفضیل و رجحان داده ایم» (اسراء/ 55).
«و ما منآ إلا له مقام معلوم؛ و هیچ یک از ما نیست مگر آنکه برای او مقام و درجه معلومی است» (صافات/ 164).
«و بر همین اساس هر یک از پیامبران و امامان و اولیای خدا، با همه تقرب و خلوص، و با وجود مقام توحید و عرفان الهی، هر یک دارای منزلتی خاص و محل و مقامی مختص به خود اوست. و چقدر این گفتار حکماء شیرین و دلپسند است که گفته اند: «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلا´ئق؛ راههای به سوی خداوند، به تعداد نفوس مخلوقات است». یعنی هر کس از راه نفسانی مختص به خود میرود بسوی خداوند، و بنابراین منازل بهشت نیز مختلف و متفاوت می شود، و هر کس دارای منزلگهی مختص به خود خواهد بود. و بر همین اصل در روایت داریم که رسول الله (ص) فرموده اند: ما در بهشت عدن هستیم، و آن در وسط بهشت هاست، و سائر انبیاء در بهشت های اطراف ما هستند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 424
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی- ج دهم- قسمت دهم- ص 217-215
کلی__د واژه ه__ا
بهشت انسان حدیث پیامبر اکرم
ص: 1653
عده ای می گویند که بهشت هم علی القاعده باید از همه جای عالم هستی خسته کننده تر و بی لذت تر باشد، زیرا همه موجبات لذت در آنجا فراهم است و بلکه آنجا می شود یک زندان و بدترین زندانها. قرآن در یک جا گویی دارد به این نکته جواب می دهد، می فرماید: «ان الذین امنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا* خالدین فیها لایبغون عنها حولا؛ بی گمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند باغ های فردوس جای پذیرایی آنهاست. در آن جاودانه خواهند بود و هرگز آرزوی انتقال از آنجا نمی کنند»، (کهف/107و108).
(در باب بهشت و نعمتهای بهشت است. یعنی اهل بهشت طالب تحول نیستند، یعنی بهشت برایشان خستگی آور نیست، چرا؟ زیرا اگر بهشت مثل یک باغی می بود در دنیا منتها یک باغ جاوید، یعنی همه چیزش دنیا می بود و انسان در انسانیت خودش همان کیفیت دنیایی خودش را می داشت قطعا چنین چیزی بود، یعنی اگر بهشت را در دنیا برای بشری که در دنیاست بسازند و به فرض محال جاودانگی هم به آن بدهند، همین ایراد وارد است، ولی مسأله این است که بهشت برای بهشتی به عنوان انعامی از نعمتهای الهی است، یعنی حتی بهشت جسمانی و لذات جسمانی هم برای او عنوان کرامت الهی را دارد، بدین معنی که یک موجود تا در حدی از عرفان و معرفت نباشد بهشت برای او نمی تواند معنی پیدا کند.
برای یک نفر بهشتی، آن اساس لذتها این است که الان مهمان خالق خودش هست، بر سر سفره خالق خودش نشسته است، یعنی با آن حقیقت پیوند خورده است که وقتی به آن حقیقت پیوند خورد دیگر مسأله خستگی و تنوع و تحول و از سر کوی او رفتن به جای دیگر معنی ندارد. در دنیا که نکاح و یا خوردن طعامهای لذیذ و یا آشامیدن نوشابه های لذیذ، لذتش و اثرش ضعیف می شود و از بین میرود، به جهت نقصان این عالم است. و اگر فرض کنید جهات نقیصه در اینجا نباشد، هیچ گاه بهجت و سرورش تبدیل به گرفتگی و بدی احوال نمی شود، و هر لذت و کیف و عیشی که پیدا شود همان جاودان خواهد ماند؛ بدون ذره ای قصور و فتور و کمی و کاستی.
ص: 1654
در نعمتهای بهشت نقصان راه ندارد
و به عبارت روشن تر، نقصان و عیب و مرض و مرگ و سستی و کژی و کاستی این عالم، معلول ثقل ماده است، ولی در قیامت ماده ثقل ندارد. حورالعین در پرواز می آیند، و به یک طرفه العین بهشتی که وسعتش به اندازه آسمانها و زمین است طی می شود. غذایش ثقل ندارد، و عرق بدن آنها بوی عطر میدهد، و بالاخره تمام جهات نعمت و لذت متراکما موجود است، و آثار و خواص ماده و ثقل و کثافت آن نیست. آنجا بهشت حقیقی حقیقی، بدون جهات عدمیه و نقصان است؛ و بنابراین، لذت آن پیوسته، و دگرگونی و خرابی و تشویش در آن راه ندارد. و در حدیث است که اهل بهشت جملگی جرد و مرد هستند. جرد جمع أجرد، و مرد جمع أمرد است، و هر دو به معنای بی مو، و بدون ریش و محاسن است. یعنی اهل بهشت گرچه پیران فرتوت باشند که از دنیا رفته اند، با کمر خمیده و پشت کوژدار و چشمان درهم هشته و گوش سنگین، ولی در بهشت همگی بصورت جوان نورس که هنوز بر عارضش خط سبزی کشیده نشده است می باشند. و نیز در روایت است که روزی رسول اکرم (ص) که در اوصاف بهشت و نعمت های جاودانی آن بیاناتی داشتند، از روی مزاح و شوخی به یک پیرزن مؤمنه ای که در خدمتش بود فرمود: ولی افسوس که عجائز یعنی پیرزن ها در بهشت وارد نمی شوند. پیرزن شروع کرد به گریستن. حضرت فرمود: گریه مکن! همگی بصورت دختران جوان و با طراوت و استقامت وارد می شوند؛ خداوند آنانرا بدینصورت محشور میکند، و سپس داخل بهشت می فرماید.
ص: 1655
در تفسیر «مجمع البیان» در ذیل آیه 25 سوره بقره «و لهم فیهآ أزواج مطهرة و هم فیها خ_الدون؛ از برای بهشتیان در بهشت زنهای پاکیزه شده ای هست، و آنان در بهشت خلود دارند» (بقره/25) فرموده است که بعضی گفته اند: مراد از ازواج مطهره همین زنهای دنیوی هستند. حسن گفته است: «هن عجآئزکم الغمص الرمص العمش؛ طهرن من قذرات الدنیا؛ آنان همین عجوزه های شما از زنان مؤمنات در دنیا هستند که پیوسته چشمانشان قی آلود و کم سو است، و همیشه از کنار آنها آب میریزد؛ آنها از قاذورات پاک می شوند، و پاکیزه شده در ابدان و در اخلاق و در اعمال وارد بهشت میگردند». هیچ گاه حائض نمی شوند، و نمیزایند، و غائط و بول ندارند؛ از همه کثافات و گناهان پاکیزه اند. و هم یعنی بهشتیان فیها خ_الدون، پیوسته در بهشت دائم و جاودانند، به بقاء خدا که انقطاعی ندارد و نفاد و نیستی برای آن نیست. چون تمامیت نعمت به خلود و بقاء است، کما اینکه نقصان آن به زوال و فناء می باشد («مجمع البیان» طبع صیدا، مجلد 1، ص 65).
نعمت های بهشت، جاودانی است
و بر همین اساس است که در سوره رعد آیه 35، خوردن طعامهای بهشت را دائمی شمرده است، و سایه لطیف درختان آنرا نیز پیوسته و مستمر دانسته است «مثل الجنة التی وعد المتقون تجری من تحتها الانه_ار أکلها دآئم و ظلها تلک عقبی الذین اتقوا و عقبی الک_افرین النار؛ مثال آن بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است، چنین است که از زیر درختان انبوه و سر بهم آورده اش نهرهائی جریان دارد. خوراکی های آن بهشت پیوسته و دائم، و سایه آن نیز پیوسته و دائم است. اینست عاقبت کار کسانی که پرهیزکار شوند؛ و عاقبت کار کافران آتش است» (رعد/35).
ص: 1656
و در «مجمع البیان» اینطور تفسیر کرده است که « اکلها دائم» یعنی میوه هایش مانند میوه های دنیا منقطع نمی شود، و سایه اش زوال نمی پذیرد و خورشید آن سایه را از بین نمی برد. و گفته شده است که به موت و آفت مقطوع نمی شود («مجمع البیان» مجلد 3، ص 296).
و از ابن عباس در تفسیر آیه17 سوره دهر «و یسقون فیها کأسا کان مزاجها زنجبیلا؛ و ابرار در آن بهشت، آشامانیده می شوند از شرابی که در آن زنجبیل مخلوط شده است» (دهر/17) نقل کرده است که او گفته است: هر چه را که خداوند از چیزهای بهشتی در قرآن ذکر کرده و نام برده است، مثل و همانند آن در دنیا نیست، ولیکن به اسمی که شناخته شود آن را نام برده است؛ و چون عرب از زنجبیل خوشش می آید و آنرا چیز طیب و خوبی می شمارد، از این جهت در قرآن از آن ذکر کرده است و بهشتیان ابرار را وعده داده است که در بهشت از کاسه شرابی که ممزوج به زنجبیل شده است، آنان را می آشاماند («مجمع البیان» مجلد 5، ص 411).
بهشت محل زندگانی جاوید است
خلاصه جاودانی بودن لذتهای بهشت، عقلا و شرعا جای شبهه و تردید نیست. و با فرض آنکه آن عالم محل تزاحم و کسر و انکسار و فعل و انفعال ماده نیست، و کون و فساد در آنجا نیست، عالم، عالم ثابتات است؛ دیگر معنی ندارد تصادفات و تعارضات مادی موجب نغص عیش و کسر لذت گردد، و موت یا مرضی و یا چیز دیگری آن لذت را بهم زند.
ص: 1657
آیات قرآن برای مخلد بودن بهشتیان، بسیار فراوان، و همه یک زبان ناطق بر این معنی هستند: «ل_کن الذین اتقوا ربهم لهم جن_ات تجری من تحتها الانه_ار خ_الدین فیها نزلا من عند الله و ما عند الله خیر للابرار؛ لیکن آنانکه تقوای پروردگار خود را بجای آوردند، از برای آنهاست بهشت هائی که در زیر درختان آن نهرهائی جاری است، و در آن بهشت ها جاودان و مخلد می مانند. واینگونه نعمت ها، کرامت و نیکی و طعام و غذائی است که خداوند برای میهمانان خود مقدر کرده است؛ و آنچه در نزد خداست برای ابرار و نیکان مورد پسند و انتخاب است» (آل عمران/198). نزل، همانطور که در «مجمع البیان» آورده است، آن چیزی است که از انواع کرامت و نیکوئیها و غذا و طعام برای میهمان تهیه می کنند.
«الذین آمنوا و هاجروا و ج_اهدوا فی سبیل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عند الله و أول_ئک هم الفآئزون * یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جن_ات لهم فیها نعیم مقیم * خ_الدین فیهآ أبدا إن الله عنده أجر عظیم؛ کسانیکه ایمان آورده اند، و هجرت کرده اند، و در راه خدا با مالهای خود و جانهای خود جهاد کرده اند، درجه و مقام آنان در نزد خداوند از همه برتر و عظیم تر است؛ و ایشانند فقط رستگاران و فائزان. پروردگارشان ایشان را بشارت میدهد به رحمت و رضوان خود، و بهشت هائی که در آنها نعیم جاودانی است. در آن بهشت ها همیشه و بطور جاودان تا ابد مخلدند؛ و حقا در نزد خداوند اجر عظیمی است» (توبه/20تا22).
«و من یؤمن بالله و یعمل ص_الحا یدخله جن_ات تجری من تحتها الانه_ار خ_الدین فیهآ أبدا قد أحسن الله له رزقا؛ و هر کس ایمان به خدا آورد و عمل صالح بجا آورد، خداوند او را در بهشت هائی که در زیر آنها نهرهائی جاری است داخل میکند، و آنان در آن بهشت ها به عنوان ابدیت و همیشگی، مخلدند؛ و خداوند روزی آنان را نیکو قرار میدهد» (طلاق/11).
ص: 1658
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- ص 119-118
سید محمد حسین حسینی طهرانی- معاد شناسی ج دهم- قسمت دهم- 205-197
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان نعمت های الهی
بهشت اقامتگاه ابدی مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است و بهشتیان کسانی هستند که به تصریح قرآن، در ترازوی اعمال، کفه ی کارهای نیک شان از کفه ی بدی هاشان سنگین تر است. در قرآن مجید، بهشتیان به نام ها و صفت هایی همچون اصحاب الیمین و اصحاب الجنه خوانده می شوند. بهشت معادل واژه «الجنه» است و در قرآن مجید با این اسامی و اوصاف به کار رفته است: «جنه المأموی، جنات المأوی، جنه النعیم، جنات الخلد، دار السلام، دارالمتقین، دار المقامه، عدن، الفردوس».
توصیف بهشت در سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل و در برخی از سوره های دیگر قرآن به صورت گذرا و مجمل بیان شده است و به بسیاری از نعمت های بهشتی همچون میوه ها و باغها و چشمه ساران و زنان پری رو با لباس های حریر و ... و نیز نعمت های معنوی همچون رضوان خداوند و ... اشاره گردیده است. در اینکه آیا آن بهشت موعود، اکنون نیز موجود است یا نه، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر است. اکثر دانشمندان معتقدند که بهشت هم اکنون وجود خارجی دارد و برای اثبات ادعای خود به ظواهر برخی از آیات استدلال می کنند. در روایات مربوط به معراج و روایات دیگر نیز نشانه های روشنی از این موضوع دیده می شود. بنابراین می گویند بهشت در درون و باطن این جهان است اما برای ما قابل دید و درک نیست؛ به عبارت دیگر عالم آخرت و بهشت و دوزخ، بر این عالم احاطه دارد و این جهان همانند جنین در درون آن جهان قرار دارد.
ص: 1659
خداوند در سوره مریم آیات 61 تا 63 به توصیف بهشت می پردازد و می گوید:«جنات عدن التی وعد الرحمن عباده بالغیب إنه کان وعده مأتیا * لا یسمعون فیها لغوا إلا سلاما و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا * تلک الجنه التی نورث من عبادنا من کان تقیا؛ باغهایی است جاودانی که خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، هر چند آن را ندیده اند، وعده خدا حتما تحقق یافتنی است. آنها هرگز در آنجا گفتار لغو و بیهوده ای نمی شنوند و جز سلام در آنجا سخنی نیست و هر صبح و شام روزی آنها در بهشت مقرر است. این همان بهشتی است که ما به ارث به بندگان پرهیزگار می دهیم». (مریم/61تا63)
در این آیات، توصیف بهشت و نعمتهای بهشتی شده است که در آیات گذشته از آن یاد شده بود. نخست بهشت موعود را چنین توصیف می کند: باغهایی است جاودانی که خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است، و آنها آن را ندیده اند (ولی به آن ایمان دارند). وعده خدا حتما تحقق یافتنی است.
قابل توجه اینکه در آیات گذشته که سخن از توبه و ایمان و عمل صالح بود و به دنبال آن وعده بهشت،"جنت" به صورت مفرد آمده، اما در اینجا به صورت جمع است (جنات) زیرا بهشت در حقیقت مرکب از باغهای متعدد و فوق العاده پر نعمتی است که در اختیار مؤمنان صالح قرار دارد. توصیف به "عدن" که به معنی همیشگی و جاودانی است دلیل بر این است که بهشت همچون باغها و نعمتهای این جهان نیست که زائل شدنی باشد، زیرا چیزی که انسان را در رابطه با نعمتهای بزرگ این جهان نگران می سازد این است که همه آنها سرانجام زوال پذیرند، اما این نگرانی در مورد نعمتهای بهشتی وجود ندارد.
ص: 1660
کلمه "عباده" به معنی بندگان مؤمن خداوند است نه همه بندگان و تعبیر بالغیب که بعد از آن گفته شده است یعنی از دیده های آنها پنهان است و به آن ایمان دارند، در آیه 29 و 30 سوره فجر نیز می خوانیم «فادخلی فی عبادی *و ادخلی جنتی؛ در سلک بندگانم درآ و در بهشتم ورود نما» (فجر/29و30). این احتمال نیز در معنی "بالغیب" وجود دارد که نعمتهای بهشتی آن چنان است که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و حتی به مغزهای انسانها، خطور نکرده است، و به کلی از حس و درک ما غائب است، جهانی است برتر، وسیعتر و ما فوق این جهان که ما تنها شبحی از آن را از دور با چشم جان می بینیم. پس از آن به یکی دیگر از بزرگترین نعمتهای بهشتی اشاره کرده می گوید: آنها هرگز در آنجا سخن لغو و بیهوده ای نمی شنوند. نه دروغی، نه دشنامی، نه تهمتی نه زخم زبانی، نه سخریه ای و نه حتی سخن بیهوده ای. تنها چیزی که در آنجا مرتبا به گوش می خورد سلام است" (إلا سلاما). سلام به معنی وسیع کلمه که دلالت بر سلامت روح و فکر و زبان و رفتار و کردار بهشتیان دارد. سلامی که آن محیط را، بهشتی کرده و هر گونه اذیت و ایذاء از آن برچیده شده است. سلامی که نشانه یک محیط امن و امان، یک محیط مملو از صفا و صمیمیت و پاکی و تقوا و صلح و آرامش است.
در آیات دیگر قرآن نیز همین حقیقت با تعبیرات مختلفی آمده است، در آیه 73 سوره زمر می خوانیم: «و قال لهم خزنتها سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین؛ خازنان بهشت به هنگام ورود به آنها می گویند: سلام بر شما همیشه خوش و خوشحال باشید، پاک و پاکیزه باشید، بفرمائید وارد بهشت شوید، و جاودانه بمانید» (زمر/73)، در آیه 34 سوره ق می خوانیم: «ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود؛ با سلام و سلامت وارد آن شوید امروز روز خلود و جاودانی است». (ق/34) نه تنها فرشتگان بر آنها درود می فرستند و خود آنها به یکدیگر بلکه خداوند نیز، چنان که در سوره یس آیه 58 بر آنها سلام می فرستند: «سلام قولا من رب رحیم؛ سلام بر شما باد، این سلامی است از پروردگار مهربان به شما بهشتیان». (یس/58) آیا محیطی باصفاتر و زیباتر از این محیط آکنده از سلام و سلامت وجود دارد. و به دنبال این نعمت به نعمت دیگری اشاره می کند می گوید "هر صبح و شام روزی آنها در بهشت در انتظارشان است" (و لهم رزقهم فیها بکرة و عشیا). این جمله دو سؤال را برمی انگیزد: نخست اینکه مگر در بهشت صبح و شامی وجود دارد؟ پاسخ این سؤال در روایات اسلامی چنین آمده است: گرچه در بهشت همواره نور و روشنایی است اما بهشتیان از کم و زیاد شدن نور و نوسان آن شب و روز را تشخیص می دهند.
ص: 1661
سؤال دیگر اینکه: از آیات قرآن به خوبی استفاده می شود که بهشتیان هر چه بخواهند از مواهب و روزیها در اختیارشان همیشه و در هر ساعت وجود دارد، این چه رزقی است که فقط صبح و شام به سراغ آنها می آید؟ پاسخ این سؤال را از حدیث لطیفی که از پیامبر اکرم (ص) نقل شده می توان دریافت آنجا که می فرماید: «و تعطیهم طرف الهدایا من الله لمواقیت الصلاه التی کانوا یصلون فیها فی الدنیا؛ هدایای جالب و نخبه از سوی خداوند بزرگ در اوقاتی که در این دنیا نماز می خواندند به آنها در بهشت می رسد» (تفسیر روح المعانی جلد 16 صفحه 103). از این حدیث استفاده می شود که این هدایای ممتاز که به هیچ وجه نمی توان ماهیت آن را حتی با حدس و تخمین بیان کرد، نعمتهایی است بسیار پر ارزش که علاوه بر نعمتهای معمول بهشتی، صبح و شام به آنها اهدا می گردد.
آیا تعبیر آیه فوق و حدیثی که در بالا ذکر شد دلیل بر این نیست که زندگی بهشتیان یک نواخت نمی باشد، بلکه هر روز و هر صبح و شام موهبت جدید و لطف تازه ای شامل حالشان می شود؟ و آیا مفهوم این سخن آن نیست که در آنجا سیر تکاملی انسان ادامه خواهد داشت هر چند اعمال تازه ای در آنجا انجام نمی دهد، ولی با مرکبی که از معتقدات و اعمالش در این جهان فراهم ساخته سیر تکاملی خود را ادامه خواهد داد. پس از توصیف اجمالی بهشت و نعمتهای مادی و معنوی آن، بهشتیان را در یک جمله کوتاه معرفی کرده می گوید: "این همان بهشتی است که ما به ارث به بندگان پرهیزگار می دهیم" (تلک الجنه التی نورث من عبادنا من کان تقیا. (مریم/63) و به این ترتیب کلید در بهشت با تمام آن نعمتها که گذشت چیزی جز "تقوا" نیست. گرچه تعبیر به "عبادنا" (بندگان ما) اشاره اجمالی به ایمان و تقوا دارد ولی اینجا جایی نیست که به اشاره اجمالی اکتفاء شود، بلکه با صراحت باید این حقیقت بیان گردد که بهشت تنها جای پرهیزکاران است. در اینجا به کلمه "ارث" برخورد می کنیم که معمولا به اموالی گفته می شود که از کسی به دیگری بعد از مرگش انتقال می یابد، در حالی که بهشت مال کسی نبوده و انتقالی ظاهرا در کار نیست. پاسخ این سؤال را از دو راه می توان گفت:
ص: 1662
1-" ارث" از نظر لغت به معنی تملیک آمده است و منحصر به انتقال مالی از میت به بازماندگانش، نمی باشد.
2- در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم: «ما من احد الا و له منزل فی الجنه و منزل فی النار، فاما الکافر فیرث المؤمن منزله من النار، و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنه؛ هر کس بدون استثناء منزلگاهی در بهشت و منزلگاهی در دوزخ دارد، کافران منزلگاه دوزخی مؤمنان را به ارث میبرند، و مؤمنان جایگاه بهشتی کافران را» (نور الثقلین جلد 2 صفحه 31) ذکر این نکته نیز لازم است که "وراثت" به آن معنی که در حدیث آمده براساس پیوندهای نسبی نیست، بلکه بر اثر پیوند مکتبی و عملی تقوا است.
درهای بهشت
همچنین آیات قرآن و روایات اسلامی دلالت دارد که بهشت نیز همانند جهنم، درهایی دارد. حداوند می فرماید «جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذریاتهم و الملائکه یدخلون علیهم من کل باب؛ باغهای جاویدان بهشت که وارد آن می شوند و همچنین پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد می گردند» (رعد،23). البته این تعدد درها نه به خاطر آن است که عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند که اگر بخواهند از یک در وارد شوند تولید زحمت می کند، و نه از جهت آن است که یک نوع تفاوت گروهی و طبقاتی وجود دارد، که هر گروهی موظفند از یک در وارد شوند، و نه برای نزدیکی و دوری راه است، و نه به خاطر زیبایی و تنوع به خاطر کثرت درها! اصولا درهای بهشت همانند درهای دنیا که در مدخل باغها و قصرها و خانه ها می گذارند نیست. بلکه این درها اشاره به اعمال و کارهایی است که سبب ورود به بهشت می شوند، و به همین جهت در پاره ای از اخبار می خوانیم که "بهشت درهایی به نامهای مختلف دارد، از جمله: دری دارد که به عنوان باب المجاهدین (در مجاهدان) نامیده می شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحی که با آن جهاد کردند از آن در وارد بهشت می شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد می گویند!.
ص: 1663
از امام باقر (ع) در حدیثی می خوانیم: «و اعلموا ان للجنه ثمانیه ابواب عرض کل باب منها مسیره اربعین سنه؛ بدانید که بهشت هشت در دارد که عرض هر دری از آنها به اندازه چهل سال راه است» (خصال صدوق- ابواب الثمانیه). این خود نشان می دهد که "در" در این گونه موارد، مفهومی وسیعتر از آنچه در تعبیرات روزانه گفته می شود دارد و جالب اینکه در قرآن می خوانیم که جهنم "هفت" در دارد «لها سبعه أبواب» (حجر/44) و طبق روایات بهشت دارای "هشت" در است، اشاره به اینکه طرق وصول به سعادت و بهشت جاویدان از طرق وصول به جهنم بیشتر است، و رحمت خدا بر غضب او پیشی می گیرد «یا من سبقت رحمته غضبه» (جوشن کبیر). و جالبتر اینکه در مورد برنامه های "اولوا الالباب" در آیات فوق نیز اشاره به هشت برنامه شده بود که هر کدام از آنها در واقع دری از درهای بهشت و طریقی برای وصول به سعادت جاودان است. بستگان بهشتیان به آنها ملحق می شوند.
نه تنها آیه فوق که بعضی دیگر از آیات قرآن نیز صریحا این مطلب را بیان می کند که در جمع بهشتیان، پدران و همسران و فرزندان آنها که صالح بوده اند وارد می شوند، و این در حقیقت برای تکمیل نعمتهای الهی بر آنان است، تا هیچ کمبودی حتی از نظر فراق افراد مورد علاقه خود نداشته باشند، و از آنجا که در آن سرا که سرای نوین و متکاملی است همه چیز تازه و نو می شود آنها نیز با چهره های تازه و نو و محبت و صمیمیتی داغتر و گرمتر وارد می شوند، محبتی که ارزش نعمتهای بهشتی را چند برابر می کند. گر چه در آیه فوق تنها پدران و فرزندان و همسران ذکر شده اند، ولی در واقع همه بستگان در این جمع، جمعند، چرا که حضور فرزندان و پدران بدون حضور برادران و خواهران و حتی سایر بستگان ممکن نیست، و این مطلب با کمی دقت روشن می شود، زیرا هر گاه کسی بهشتی باشد پدر صالح او نیز به او ملحق می شود، و از آنجا که پدر صالح بهشتی است، همه فرزندانش به او می پیوندند و به این ترتیب برادران به هم ملحق می شوند. و با همین محاسبه سایر بستگان نیز در آن جمع حضور خواهند داشت.
ص: 1664
جنات عدن
"جنات" به معنی باغها و "عدن" به معنی "توقف طولانی" است و در اینجا به معنی ابدیت است، و اینکه به "معدن"، معدن می گویند به خاطر توقف طولانی موادی در آن مکان است. از آیات مختلف قرآن استفاده می شود که بهشت برای بهشتیان سرای ابدی و جاویدان است، ولی همان گونه که در ذیل آیه 72 سوره توبه گفتیم از پاره ای از آیات قرآن بر می آید که جنات عدن محل خاصی است از بهشت. که بر سایر باغهای بهشت امتیاز دارد، و تنها سه گروه در آنجا ساکن می شوند: "پیامبران" و "صدیقان" یعنی یاران خاص آنها، و "شهداء". شیخ صدوق، از علمای بزرگ شیعه، می نویسد: اعتقاد ما درباره بهشت این است که بهشت دارالبقاء و دارالسلام است. مرگ و پیری، بیماری و ناخوشی، زوال و زمینگیری، غم، فقر و خستگی و فرسودگی در آن نیست.
درجات در بهشت
درجات در بهشت متفاوت است: بعضی از بهشتیان از تسبیح و تقدیس و تکبیر خداوند بهره مندند بعضی از انواع خوردنی ها، آشامیدنی ها، میوه ها، لباس های زربفت، حریر و سندس و همنشینی با حور العین.
بهشت و بهشتیان در احادیث
در احادیث نیز به توصیف بهشت و بهشتیان پرداخته شده است مانند خطبه امیرالمؤمنین (ع) درباره بهشت که می فرماید: «فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها، لعزفت نفسک عن بدآئع ما أخرج إلی الدنیا من شهواتها و لذاتها و زخارف مناظرها، و لذهلت بالفکر فی اصطفاق أشجار. غیبت عروقها فی کثبان المسک علی سواحل أنهارها! و فی تعلیق کبآئس اللؤلؤ الرطب فی عسالیجها و أفنانها، و طلوع تلک الثمار مختلفه فی غلف أکمامها، تجنی من غیر تکلف فتأتی علی منیه مجتنیها! و یطاف علی نزالها فی أفنیه قصورها بالاعسال المصفقه والخمور المروقه. قوم لم تزل الکرامه تتمادی بهم حتی حلوا دارالقرار، و أمنوا نقله الاسفار. فلو شغلت قلبک أی_ها المستمع بالوصول إلی ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقه، لزهقت نفسک شوقا إلیها ولتحملت من مجلسی هذا إلی مجاوره أهل القبور استعجالا بها. جعلنا الله و إیاکم ممن سعی بقلبه إلی منازل الابرار برحمته» (نهج البلاغه، خطبه 165).
ص: 1665
ترجمه: «و اگر تو چشم دلت را بسوی آنچه از بهشت برای تو توصیف شده است بیندازی، هر آینه مکروه می داری و بی میل و ملول می شوی از آنچه در دنیا از شهوات آن و لذات آن و زینت های مناظر آن به ظهور رسیده، و از بدایع و طرائف زیبائی هائی که در آن به وقوع پیوسته است. و یکسره از دنیا غافل می شوی بواسطه فکرکردن در بهم خوردن برگهای درختان و اشجاری که ریشه های آنها در تل هائی از مشک فرورفته و بر سواحل نهرهای آن روئیده است! و در آویخته شدن خوشه های مروارید تر و تازه در شاخه های بزرگ و کوچک آنها، و در به ظهور رسیدن و طلوع کردن این میوه های مختلف و متفاوت در غلافهای غلاف میوه آنها که بدون هیچ مشقت و سختی چیده می شوند، و طبق میل و خواست شخص چیننده کج شده فرود می آیند و به دست او قرار میگیرند! و پیوسته برای واردین از بهشتیان در پیرامون قصرهای آنها عسل های تصفیه شده و شراب های صاف کرده شده به گردش درمی آورند و برای آنان میگردانند. آنان جماعتی هستند که پیوسته و همیشه، کرامت و مکرمت درباره آنها متصل و پیوسته شده، تا آنها را به خانه قرار و محل امن و اطمینان داخل کرده است، و از نقل و انتقال و مصائب سفرها در ایمنی قرار گرفته اند. و بنابراین، ای گوش دارنده به سخنان من! اگر دل خود را گرایش دهی به وصول به آنچه بر تو وارد می شود و هجوم می آورد از آن مناظر شگفت انگیز، هر آینه از شدت اشتیاق به آنها جانت بیرون می آید، و از این مجلس ما به سوی مجاورت اهل قبور حرکت میکنی، و برای سرعت و عجله به وصول به آن نعمت ها کوچ میکنی! خداوند ما و شما را -به رحمت خود- از افرادی قرار دهد که با دل به سوی منازل ابرار و مساکن نیکان حرکت کنند و در وصول به آن ساعی باشند». و یا مانند:
ص: 1666
«الجنة خیر مال، و النار شر مقیل؛ بهشت بهترین عاقبت، و آتش بدترین خوابگاه است».
و «ألا و إنی لم أر کالجنة نام طالبها، و لا کالنار نام هاربها؛ آگاه باشید که من ندیدم مثل بهشت، که طلب کننده اش در خواب باشد، و نه مانند آتش دوزخ، که گریزان از آن در خواب باشد» (نهج البلاغه/خطبه 28).
و «إن أهل الجنة کل مؤمن هین لین؛ به راستی که اهل بهشت، هر مؤمن نرمخوی همواری است».
و «إن الله سبحانه یدخل بصدق النیه و السریرة الصالحة من یشاء من عباده الجنة؛ و خداوند سبحان کسانی را که بخواهد از بندگانش بخاطر صدق نیت و باطن پاک داخل بهشت می کند» (نهج البلاغه/حکمت 42).
و نیز «الجنة دار الأمان؛ بهشت سرای امان است».
و «الجنة جزاء المطیع؛ بهشت پاداش فرمانبر است».
و «الجنة دار الأتقیاء؛ بهشت سرای پرهیز کاران است».
و «فالجنة غایة السابقین؛ و النار غایة المفرطین؛ بهشت آخرین هدف سبقت گیرندگان، و آتش سرانجام افراط کنندگان است» (نهج البلاغه/خطبه 157).
و «الجنة أفضل غایة؛ بهشت افزونترین غرض و مقصود است».
و «الجنة مال الفائز؛ بهشت سرانجام کار پیروزمند است».
و «الجنة جزاء کل مؤمن محسن؛ بهشت پاداش هر مؤمن احسان کننده است».
و «نیل الجنة بالتنزه عن المأثم؛ رسیدن به بهشت با پاکیزگی، و دوری از گناهانست».
و «إنک لن تلج الجنة حتی تزدجر عن غیک، و تنتهی، و ترتدع عن معاصیک، و ترعوی؛ به راستی که تو داخل بهشت نخواهی شد، تا آنکه از گمراهی خود باز ایستاده و دور شوی، و از گناهان خود دست کشی و باز گردی».
و «إذا آمنت بالله و اتقیت محارمه أحلک دار الأمان، و إذا أرضیته تغمدک بالرضوان؛ هر گاه به خدا ایمان آورده ای، و از حرامهایش دوری نمائی تو را در خانه امان فرود آورده چون او را خوشنود گردانی تو را بخوشنودی فرو پوشاند».
ص: 1667
و «ثمن الجنة العمل الصالح؛ بهای بهشت عمل صالح است». (یعنی هر که بهشت خواهد باید عمل صالح انجام دهد).
و «ثمن الجنة الزهد فی الدنیا؛ بهای بهشت بی رغبتی در دنیاست».
و «ساده أهل الجنة الأسخیاء، و المتقون؛ بزرگان اهل بهشت سخاوتمندان، و خویشتن داران است».
و «ساده أهل الجنة المخلصون؛ بزرگان اهل بهشت افراد مخلصند».
و «ساده أهل الجنة الأتقیاء الأبرار؛ مهتران اهل بهشت خویشتن داران نیکو کار است».
و «طلب الجنة بلا عمل حمق؛ طلب کردن بهشت بدون عمل حماقت است».
و «لا تحصل الجنة بالتمنی؛ بهشت با آرزو کردن حاصل نخواهد شد (بلکه نیازمند به عمل است)».
و «لا یدخل الجنة خب و لا منان؛ بسیار مکر کننده، و بسیار منت گذارنده وارد بهشت نخواهند شد».
و «لا یفوز بالجنة إلا من حسنت سریرته و خلصت نیته؛ به بهشت پیروز نخواهد گردید مگر کسی که نهان او نیکو بوده، و نیتش خالص باشد».
و «کل نعیم دون الجنة فهو محقور؛ هر نعمتی غیر از بهشت کوچک است» (نهج البلاغه/حکمت 387).
و «لن یفوز بالجنة إلا الساعی لها؛ هرگز به بهشت پیروزی حاصل نکند، مگر سعی کننده و کوشا برای آن».
و «لن یحوز الجنة إلا من جاهد نفسه؛ هرگز بهشت را حیازت نخواهد نمود، مگر کسی که با نفس خود پیکار کند».
و «من اشتاق إلی الجنة سلا عن الشهوات؛ هر که مشتاق بهشت باشد، شهوتها را فراموش نماید» (نهج البلاغه/حکمت 31).
و «نیل الجنة بالتنزه عن المآثم؛ رسیدن به بهشت، به پاکیزگی از گناهان است».
و «نال الجنة من اتقی عن المحارم؛ به بهشت رسیده است، هر که از حرامها پرهیز نماید».
ص: 1668
و «هیهات لا یخدع الله عن جنتة، و لا ینال ما عنده إلا بطاعة»، تتمه کلامی است از خطبه 129 نهج البلاغه که در باره وزن وکیل بیان داشته) هیهات! خدای را درباره بهشت جاویدانش نمی توان فریفت و جز با اطاعتش رضایتش را نتوان به دست آورد.
من_اب_ع
علامه شیخ محمد حسین اعلمی حائری- دایرة المعارف الشیعه العامه- ج 7 ص 196و 36
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه ج 3- ص 821-791
مرتضی مطهری- قرآن پژوهی- ص 572
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 10- ص: 197-195، ج 13- ص: 109-105
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا اعمال نتیجه اعمال وعده الهی حدیث نعمت های الهی
گر چه در بسیاری از آیات قرآن، سخن از نعمتهای مادی بهشت است: باغهایی که نهرهای آب جاری از زیر درختان آن در حرکت است، قصرها، همسران پاکیزه، میوه های رنگارنگ، یاران همرنگ و مانند آن. ولی در کنار این نعمتها اشاره به نعمتهای معنوی مهمتری نیز شده است که ارزیابی عظمت آنها با مقیاسهای ما امکان پذیر نیست، مثلا در آیه 72 توبه می خوانیم: «وعد الله المؤمنین و المؤمنات جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها و مساکن طیبة فی جنات عدن و رضوان من الله أکبر ذلک هو الفوز العظیم؛ خداوند به مردان و زنان با ایمان، باغهایی از بهشت وعده داده که از زیر درختانش نهرها جاری است، جاودانه در آن خواهند بود، و مسکن های پاکیزه در این بهشت جاودان دارند، همچنین خشنودی پروردگار که از همه اینها بالاتر است و این است رستگاری بزرگ».
ص: 1669
و در آیه 8 سوره بینة بعد از ذکر نعمتهای مادی بهشت می خوانیم: «رضی الله عنهم و رضوا عنه؛ خداوند از آنها خشنود است و آنها نیز از خدا خشنودند». و به راستی اگر کسی به آن مقام برسد که احساس کند خدا از او راضی است و او هم از خدا راضی، همه لذات دیگر را از یاد خواهد برد، تنها به او دل می بندد، و به غیر او نمی اندیشد، و این لذتی است روحانی که با هیچ زبان و بیانی قابل توصیف نیست. کوتاه سخن اینکه چون معاد هم جنبه "روحانی" دارد و هم "جسمانی" نعمتهای بهشتی نیز هر دو جنبه را دارند، تا جامعیت آنها حاصل شود، و هر کس به اندازه استعداد و شایستگیش بتواند از آنها بهره گیرد. البته برای افرادی که کامل هستند، بهشت جسمانی در مقابل آن نعمیهای روحانی ارزشی ندارد، ولی اکثریت مردم (حتی اکثریت صلحا، متقین، زهاد) به آن مقام نرسیده اند که بهشت روحانی را درک کنند و برای آنها بهشت جسمانی ارزش نداشته باشد.
اکثر مردم، هم بهشت روحانی دارند و هم بهشت جسمانی، در جهنم هم همین طور. اقلیتی از مردم اهل نعیم روحانی هستند و اعتنایی به نعیم جسمانی ندارند و اقلیتی هم فقط بهشت جسمانی دارند و از بهشت روحانی نصیبی ندارد. به هر حال قطعا ما بهشت جسمانی داریم یعنی نمی توان آن را انکار و به شکلی تأویل کرد، قابل تأویل نیست. آنچه در آن عالم هست با آنچه در این عالم هست در عین اینکه در جسمانی بودن شریکند تقاوتهای زیادی با یکدیگر دارند یعنی آن عالم عین عالم دنیا و طبیعت نیست، اگر عین عالم دنیا و طبیعت می بود مثل عالم طبیعت تکلیف هم در آنجا بود ولی آنجا تکلیف نیست به دلیل اینکه امکان تکلیف نیست، امکان تغییر دادن وضع و حالت نیست، به قول فلاسفه آنجا عالم قوه نیست، عالم فعلیت محض است. در آنجا مثلا توالد و تناسل نمی تواند وجود داشته باشد، خوردن هست ولی خوردن آنجا با خوردن اینجا فرق می کند. آن لذاتی که از خوردن حاصل می شود هست اما نه مثل خوردن اینجاست که این جور جذب و دفع باشد و در نتیجه مثلا سلامت و بیماری باشد. این گونه چیزها نیست.
ص: 1670
آن نتیجه ای که از این امر پیدا می شود یعنی لذت خوردن، لذت آشامیدن، لذت جنسی، لذت مصاحبتها در آنجا وجود دارد ولی با تفاوتهایی که با (بذات) اینجا هست. البته ما تفاوتها را نمی توانیم کاملا درک کنیم. باید بدانیم که این جنبه های جسمانی در آنجا وجود دارد و البته جنبه های روحانی هم به طریق اولی وجود دارد چون ما می بینیم قرآن در بعضی موارد بعد از اینکه نعمتهای جسمانی را ذکر می کند «جنات تجری من تحتها الانهار» می فرماید: «و رضوان من الله اکبر؛ و اما بالاتر از همه خشنودی حق است» (توبه/72).
بنابر این بر خلاف آنچه بعضی تصور می کنند، قرآن در همه جا مردم را به نعمتهای مادی بهشت بشارت نداده، بلکه از نعمتهای معنوی نیز کرارا سخن به میان آورده است، که آیات 45 تا 50 سوره حجر نمونه روشنی از آنهاست، بطوری که نخستین خوش آمد و بشارتی را که فرشتگان به بهشتیان در هنگام ورود به این کانون بزرگ نعمت، می گویند بشارت سلامت و امنیت، است.
شسته شدن کینه ها از سینه ها، و صفات زشتی همچون حسد و خیانت و مانند آن که روح اخوت و برادری را به هم می زند، و هم چنین حذف امتیازات تشریفاتی غلط که آرامش فکر و جان را در هم می ریزد، نیز از نعمتهای دیگر معنوی روحانی است که در این آیات به آنها اشاره رفته است. خداوند در سوره حجر آیات 45 تا 48 می فرماید: «إن المتقین فی جنات و عیون * ادخلوها بسلام آمنین * و نزعنا ما فی صدورهم من غل إخوانا علی سرر متقابلین * لا یمسهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین؛ پرهیزگاران در باغهای سرسبز بهشت و در کنار چشمه های آن هستند. (فرشتگان الهی به آنها می گویند) داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. هر گونه غل (حسد و کینه و عداوت و خیانت) از سینه آنها بر می کنیم (و روحشان را پاک می کنیم) در حالی که همه برادرند و بر سریرها روبروی یکدیگر قرار دارند. هرگز خستگی و تعب به آنها نمی رسد و هیچگاه از آن اخراج نمی گردند. بندگانم را آگاه کن که من غفور و رحیمم. (و نیز آنها را آگاه کن که) عذاب و کیفر من عذاب دردناکی است. این نکته نیز شایان توجه است که "سلامت" و "امنیت" که سر آغاز نعمتهای بهشتی قرار داده شده پایه هر نعمت دیگری است، که بدون این دو هیچ نعمتی قابل بهره گیری نیست، حتی در این دنیا نیز سر آغاز همه نعمتها نعمت سلامت و امنیت می باشد.
ص: 1671
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 70-68
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 1- ص: 144 - ج 11- ص: 95- ج 26- ص: 425-241
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن نتیجه اعمال پاداش الهی باورها
باید دانست که در بهشت چون عالم تجرّد و اطلاق است، مؤمنین هر چه بخواهند، و هر چه در تحت طلب و مشیّت آنان قرار گیرد، و هر چه اشتها کنند، برای آنها حاضر و موجود است. یعنی به مجرّد درخواست باطنی و مشیّت درونی، برایشان حاضر است؛ حال تا خواست و طلب و اشتهای هر کس چه باشد.
نعمتهای مخفی بهشتی
عاصم بن حُمید راوی این حدیث گوید: من به حضرت عرض کردم فدایت شوم! من میخواهم مطلبی از شما سؤال کنم و لیکن شرم و حیا میکنم! حضرت فرمودند: بپرس! عرض کردم آیا در بهشت غِناء (آوازه خوانی و زنهای مغنّی و آوازه خوان و مجالس تغنّی و طرب و موسیقی) هست؟ حضرت فرمودند: در بهشت درختی است که خداوند چون به بادهای بهشتی امر کند و به حرکت درآیند، برگهای آن درخت بهم میخورند و در اهتزاز می آیند، و چنان صدای غنای لطیف و عالی میدهند که خلائق همانند آنرا نشنیده اند؛ و این عوض ترک سَماع و غنای محرَّمی است که در دنیا از خوف خدا کرده اند.
عرض کردم: فدایت شوم! قدری برای من درباره مؤمن و آثار خصوصی آن زیادتر بیان کنید! فرمود: «إنَّ اللَهَ خَلَقَ جَنَّةً بِیَدِهِ، وَ لَمْ تَرَهَا عَیْنٌ وَ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَیْهَا مَخْلُوقٌ. یَفْتَحُهَا الرَّبُّ کُلَّ صَبَاحٍ فَیَقُولُ: ازْدَادِی رِیحًا، ازْدَادِی طِیبًا! وَ هُوَ قَوْلُ اللَهِ تَعَالَی: فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَآءَ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ خداوند یک بهشت را به دست خود آفریده است، و هیچ چشمی آنرا ندیده است، و هیچ آفریده ای از آن آگاه نگردیده است. و خداوند آنرا هر صبحگاهی باز میکند و به آن میگوید: بویَت فراوان باد، عطرت فراوان باد! (یعنی پیوسته و مدام عطرت و رائحه پاک و طیّبت را زیادتر کن) و اینست گفتار خدای تعالی که هیچ نفسی نمیداند که آنچه برای او مخفی شده است، در پاداش کرداری که در دنیا انجام میداده است چیست؛ پاداشی که موجب تری و تازگی چشمهاست!» (تفسیر قمی، طبع سنگی، ص 512 و 513؛ و از طبع حروفی، مطبعة النّجف: ج 2، ص 169 و 170).
ص: 1672
در الدر المنثور است که ابن ابی شیبه، عبد بن حمید، ترمذی، ابن جریر، ابن منذر، آجری در کتاب 'شریعت'، دارقطنی در کتاب 'رؤیت'، حاکم، ابن مردویه، لالکائی در کتاب 'السنة'، و بیهقی، از ابن عمر روایت کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: پست ترین منازل بهشت منزل کسی است که همه نظرش به بهشت خود و همسران و نعیم و خدمتگزاران و میز و صندلی های خویش است، که به مسافت هزار سال راه طول دارد، و گرامی ترین اهل بهشت و محترم ترین آنان نزد خدا کسی است که صبح و شام به روی خدا نظر می کند. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ؛ (آری) در آن روز صورتهایی شاداب و مسرور است، یعنی صورت هایی که در آن روز سفید و با صفا است همه روزه به روی خدا نظر می کند» (قیامت/ 22 و 23) (الدر المنثور، ج 6، ص 290).
در حدیث است که اهل بهشت جملگی جُرْد و مُرْد هستند. جُرْد جمع أجْرَد، و مُرْد جمع أمْرَد است، و هر دو به معنای بی مو، و بدون ریش و محاسن است.
من_اب_ع
علامه طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- ج 19- ص221- ج 19- ص 223-222
علامه تهرانی- معاد شناسی- ج دهم- قسمت دهم
کلی__د واژه ه__ا
بهشت حدیث انسان خدا قرآن
بهشت قیامت؛ طلوع عالم نفس، و در مقام بقاء بعد از فناء است. بهشت در روز قیامت، بهشت صوری است، و دارای حور و غلمان و اشجار و اثمار است؛ و اینکه گفتیم بهشت قیامت، طلوع عالم نفس است از عوالم ثلاثه: طبع و مثال و نفس، و انسان به مقام فناء فی الله میرسد و در فناء چیزی نیست جز ذات حضرت حق سبحانه و تعالی، تمام مطالب صحیح و به جای خود محفوظ و مبرهن است، ولیکن موقف بهشت، موقف بقاء بعد از فناء است، و در آنجا تجلیات نفسانیه، منافات با استیلاء و غلبه و سیطره بر عالم صورت و عالم طبع ندارد. و توضیحا یادآور می شود که در سیر حرکت بسوی خدا و تحقق معنای «إنا إلیه راجعون؛ ما از آن خدائیم و به سوی او بازمی گردیم!» (بقره/156) بدون هیچ شبهه نفس انسان از عالم طبع و از عالم صورت و مثال عبور میکند و سپس مندک و فانی در ذات حضرت احدیت میگردد، «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار؛ (و گفته می شود:) حکومت امروز برای کیست؟ برای خداوند یکتای قهار است و بس» !» (غافر/16).
ص: 1673
اینجا عالم فناء است که همه موجودات فانی میگردند و در آنجا نه اسمی است و نه رسمی، و نه صورتی و شکلی، و نه عذابی و نه ثوابی. در آنجا نه انسانی است و نه حیوانی و نه جنی، نه پیامبری و نه فرشته ای، حتی خود ملک الموت به امر خدا قبض روح می شود. و سپس موجودات بقاء پیدا می کنند به بقاء حضرت حق جل وعلا. و در این عالم بقاء، دوباره نفوس بر میگردد و آثار و خواص و تمایزات پیدا می شود، ثواب و عقاب پیش می آید. سؤال و حساب و کتاب و عرض و جزاء و صراط و میزان و تطایر کتب و منبر وسیله و لواء حمد و بالاخره دوزخ و بهشت است. اینجا موجودات به بقاء حق باقی و پاینده اند، اینجا طلوع عالم نفس است در آثار و خصوصیات خود.
«فریق فی الجنة و فریق فی السعیر؛ گروهی در بهشت و گروهی در آتش سعیر هستند» (شوری/7). افرادی هستند که بهشت آنها ( چون ما جنات داریم و یک بهشت نیست) بهشتی است که شاید تا ابد به سفره مادی بهشت توجه هم نکنند. آنها حسابشان حساب دیگری است. «یا ایتها النفس المطمئنه؛ تو ای روح آرام یافته!« (فجر/27) «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه؛ به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است، (فجر/28) «فادخلی فی عبادی؛ پس در سلک بندگانم درآی، (فجر/29) «و ادخلی جنتی؛ و در بهشتم وارد شو! (فجر/30).
ای آن نفس انسان (یا ای نفس آن انسان) که به مقام اطمینان نائل شده است. اطمینان یعنی مقام آرامش. انسان به هر مطلوبی که برسد قرار نمی گیرد و جاذبه تبدیل به دافعه می شود. قرآن در آیه ای تصریح کرده است: «الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آنها کسانی هستند که ایمان آورده اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می یابد! (رعد/28). "بذکرالله" را که مقدم داشته (می گویند: تقدیم ما هو حقه التاخیر یفید الحصر) یعنی ای بشر بدان جز به یک چیز آرامش برقرار نمی شود، اگر تمام این دنیا را به بشر بدهند، هیچ چیز باقی نماند، ملک زمین، ملک همه آسمان، ملک لایتناهی، باور نکن که بشر به آرامش برسد، فقط با خداست که انسان به آرامش می رسد.
ص: 1674
در آن آیه می فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنه» ای نفسی که به مقام آرامش رسیده ای، یعنی ای نفس به خدا رسیده «ارجعی الی ربک» بازگرد به سوی پروردگارت (یعنی برای تو دیگر کوچکترین عایق و مانعی در کار نیست، آزاد مطلقی از همه ما سوی) در حالی که رابطه تو با پروردگار رابطه رضای طرفینی است.
(تعبیر عجیبی است. خدا برای این بنده چقدر حساب باز کرده است!) ما و تو دیگر از همدیگر راضی هستیم، تو از ما راضی و ما از تو راضی. "راضیه" یعنی تو از ما راضی "مرضیه" ما از تو راضی. دیگر حالا بنده و خدا به جایی رسیده اند که... رضا به معنی پسندیدن است: من تو را پسندیدم، تو مرا پسندیدی، کار تمام است. «فادخلی فی عبادی» پس داخل شو در زمره بندگان من. بعد از آنکه به مقام نفس مطمئنه رسیده ای و به مقام «راضیه مرضیه» رسیده ای، حالا داخل شو در عباد من. مگر قبلش داخل در عباد او نبوده است؟ چرا، قبلش هم داخل در عباد بوده است، ولی اینجا "عبادی" یک گروه خاص را می گوید. بندگان من یعنی آنهایی که از بندگی غیر از من به کلی آزادند. گروه خاص را می گوید، و الا قبلش هم داخل در بندگان بود. بندگان من، آنهایی که فقط بنده من اند، نه بنده دنیا و حتی نه بنده آخرت، نه بنده هوای نفس، نه بنده نعمت، نه بنده بهشت و جهنم، فقط و فقط بنده من اند. «و ادخلی جنتی» و به بهشت من داخل شو (این "بهشت من" یک بهشت دیگری است که پای هر کس به آنجا نمی رسد).
ص: 1675
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی ج دهم- قسمت دهم- ص 225-223
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- ص 61 تا 63،
کلی__د واژه ه__ا
بهشت قرآن انسان خدا نتیجه اعمال وعده الهی اولیای الهی ایمان نعمت های الهی
هم از آیات قرآن و هم از روایات به خوبی استفاده می شود که بهشت درهایی دارد، ولی این تعدد درها نه به خاطر آن است که عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند که اگر بخواهند از یک در وارد شوند تولید زحمت می کند، و نه از جهت آن است که یک نوع تفاوت گروهی و طبقاتی وجود دارد، که هر گروهی موظفند از یک در وارد شوند، و نه برای نزدیکی و دوری راه است، و نه به خاطر زیبایی و تنوع به خاطر کثرت درها! اصولا درهای بهشت همانند درهای دنیا که در مدخل باغها و قصرها و خانه ها می گذارند نیست. بلکه این درها اشاره به اعمال و کارهایی است که سبب ورود به بهشت می شوند، و لذا در پاره ای از اخبار می خوانیم که "بهشت درهایی به نامهای مختلف دارد، از جمله: دری دارد که به عنوان باب المجاهدین (در مجاهدان) نامیده می شود، و مجاهدان مسلح به همان سلاحی که با آن جهاد کردند از آن در وارد بهشت می شوند و فرشتگان به آنها خوش آمد می گویند!" (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه جلد 3 ص 995).
از امام باقر (ع) در حدیثی می خوانیم: «و اعلموا ان للجنة ثمانیة ابواب عرض کل باب منها مسیرة اربعین سنة؛ بدانید که بهشت هشت در دارد که عرض هر دری از آنها به اندازه چهل سال راه است» (خصال صدوق- ابواب الثمانیة). این خود نشان می دهد که "در" در این گونه موارد، مفهومی وسیعتر از آنچه در تعبیرات روزانه گفته می شود دارد. و جالب اینکه در قرآن می خوانیم که جهنم "هفت" در دارد «لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم؛ از برای دوزخ هفت در است، و از برای هر دری، از کافران و معاندان مقدار قسمت شده ای معین گردیده است» (حجر/44). و طبق روایات بهشت دارای "هشت" در است، اشاره به اینکه طرق وصول به سعادت و بهشت جاویدان از طرق وصول به جهنم بیشتر است، و رحمت خدا بر غضب او پیشی می گیرد («یا من سبقت رحمته غضبه» جوشن کبیر).
ص: 1676
بنابراین شاید سرش این باشد که چون رحمت خدا بر غضب خدا سبقت دارد، طبق این آیه «إن الذین سبقت لهم منا الحسنی اول_ئک عنها مبعدون؛ آن کسانی که از نزد ما درباره آنان خیر و نیکوئی پیشی گرفته است، از آتش دوزخ دور شدگانند» (انبیاء/101) بنابراین همیشه درهای رحمت و فضل و عافیت و خیر، بر درهای نقمت و نکبت و مسکنت و شر زیاده است و آب که مظهر رحمت خدا در این جهان است، بر آتش که مظهر غضب خداست سبقت دارد، و آنرا خاموش میکند. و جالبتر اینکه در مورد برنامه های "اولوا الالباب" در آیات سوره رعد نیز اشاره به هشت برنامه شده که هر کدام از آنها در واقع دری از درهای بهشت و طریقی برای وصول به سعادت جاودان است.
خداوند در سوره رعد می فرماید: «جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذریاتهم و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب؛ باغهای جاویدان بهشت که وارد آن می شوند و همچنین پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد می گردند» (رعد/23). در این آیه اشاره به عاقبت کار "اولوا الالباب" و اندیشمندان و طرفداران حق کرده می فرماید: "عاقبت نیک سرای دیگر از آن آنهاست" (أولئک لهم عقبی الدار).
آیه بعد توضیحی است برای این سرانجام نیک و عاقبت خیر می گوید: سرانجام کار آنها باغهای جاویدان بهشت است که هم خودشان وارد آن می شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها. و چیزی که این نعمتهای بزرگ و بی پایان را تکمیل می سازد، این است که فرشتگان از هر دری بر آنها وارد می شوند و به آنها می گویند: «سلام علیکم بما صبرتم؛ سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان» (رعد/24). آن صبرها و استقامتهای شما در راه انجام وظائف و مسئولیتها و تحمل شدائد و مصائب بود که این سلامت را به وجود آورد، در اینجا در نهایت امنیت و آرامش خواهید بود، نه جنگ و نزاعی، و نه خشونت و دعوایی، همه جا امن و امان است، و همه چیز به روی شما لبخند می زند و آرامش خالی از هر گونه پریشانی خاطر اینجاست! و در پایان می فرماید: «فنعم عقبی الدار؛ چه پایان نیک و چه عاقبت خوبی» (رعد/24).
ص: 1677
درهای هشتگانه بهشت، تعیین کننده عدد خود بهشت ها نیست
بعضی چنین می پندارند که چون درهای بهشت طبق روایات وارده، هشت در است، فلهذا باید خود بهشت ها نیز هشت عدد باشد، زیرا وصول به هر بهشت مستلزم ورود از در مختص به آن است، چون از غیر در نمی توان و نباید وارد شد؛ «وأتوا البیوت من أبوابها و اتقوا الله لعلکم تفلحون؛ و به خانه ها از درهایش وارد شوید! و تقوای خدا را در پیش گیرید! امید آنکه شما رستگار شوید!» (بقره/189) بر این مطلب دلالت دارد. ولیکن این استدلال تمام نیست، زیرا اولا ممکن است یک خانه و یا یک بهشت، دو در و یا بیشتر داشته باشد. یعنی خانه و بهشت واحد است و وصول به آن مقصد از دو راه و دو طریق باشد. و ثانیا ممکنست این درهای هشتگانه بهشت، همه در یک بهشت باشند، و خداوند از در بهشت های دیگر، به لسان معصومین ذکری به میان نیاورده باشد. همچنانکه از بعضی از روایات استفاده می شود که بهشت بیش از هفتاد در دارد.
روایات وارده درباره درهای بهشت
از جمله آن اخبار، روایت وارد در «خصال» صدوق است با سند متصل خود از حضرت صادق از پدرش از جدش از علی بن ابی طالب (ع) که فرمود: بهشت هشت در دارد: از یک در پیامبران و صدیقان وارد می شوند، و از یک در صالحان و شهیدان، و از پنج در شیعیان و محبان ما وارد می شوند. و من پیوسته بر صراط ایستاده ام و خدا را میخوانم و میگویم: «رب سلم شیعتی و محبی و أنصاری و من تولانی فی دار الدنیا!؛ بار پروردگار من! شیعیان مرا و محبان مرا و یاری کنندگان مرا و کسانی را که از من در دار دنیا متابعت کردند، همه را سلامت بدار!» و در این هنگام ندائی از درون عرش خدا میرسد که: درخواست تو قبول شد، و تو درباره شیعیانت شفیع قرار داده شدی. و هر یک از شیعیان من و افرادی که ولایت مرا پذیرفتند و مرا یاری نمودند و با دشمنان من که با من با گفتار و یا با کردار خود محاربه نمودند محاربه کردند، درباره هفتاد هزار نفر از همسایگان و خویشاوندانش شفاعت میکند. و یک در دیگری هم هست که از آن در سایر مسلمین که گوینده لا إله إلا الله باشند و در دل آنها بقدر ذره ای از بغض ما اهل بیت نباشد، داخل بهشت میگردند. («خصال» طبع حروفی، باب الثمانیه، ص 407 و 408).
ص: 1678
جهنم محل منکرین و مستکبرین است، و بنابراین عامه اگر عدم قبول ولایتشان مستند به انکار و استکبار نباشد بلکه ناشی از قصور بوده و گوینده شهادتین باشند، به بهشت میروند. و روایت مفصلی از «کتاب سلیم بن قیس هلالی» از امیرالمؤمنین (ع) آوردیم که دلالت داشت بر آنکه مقسم هفتاد و سه فرقه که یک فرقه اهل نجات و بقیه اهل هلاکتند کسانی هستند که دارای مکتب و ادعا بوده و خود را پرچمدار میدانند، و اما کسانی که اینطور نیستند آنها خارج از این تقسیم هستند، و آنها اکثریت افراد هر ملتی را تشکیل میدهند. و آنها مستضعفینی هستند که در هر دوره و زمان در تحت تسلط و غلبه مستکبران آن عصر بوده و از خود رأی و دخالت و استقلالی ندارند. و بنابراین عامه و اهل تسنن که چنین نیستند، همه اهل بهشتند؛ غایه الامر از یک در خاص به بهشت میروند و آنان هم درجه و هم مقام با شیعه نیستند.
و نیز در «خصال» با سند خود از جابر از حضرت باقر (ع) روایت کرده است که: «قال: أحسنوا الظن بالله، واعلموا أن للجنة ثمانیة أبواب، عرض کل باب منها مسیرة أربعین سنة!؛ فرمود: گمان و پندار خود را به خدا نیکو کنید، و بدانید که برای بهشت هشت در است، و عرض هر دری به اندازه مسیر چهل سال راه است!» (همان مصدر، ص 408). و در «امالی» صدوق از انس بن مالک روایت کرده است که چون پسری از صحابی کبیر و شریف، عثمان بن مظعون وفات کرد، غصه و اندوه او شدت یافت، تا جائیکه در خانه خود برای محل عبادت مسجدی قرار داد تا در آنجا به عبادت مشغول شود. این داستان به رسول الله (ص) رسید، و حضرت به نزد او آمدند و گفتند: ای عثمان! خداوند برای ما رهبانیت را ننوشته است، و رهبانیت امت من در جهاد فی سبیل الله است. ای عثمان بن مظعون! از برای بهشت هشت در است، و از برای جهنم هفت در. آیا تو را خوشحال نمی کند اینکه از دری از آن وارد نشوی مگر اینکه پسر خودت را در پهلو و کنارت ببینی که دست به دامن تو زده است و خود را شفیع تو بسوی پروردگارت قرار میدهد؟!
ص: 1679
عثمان گفت: آری! پس مسلمین گفتند: یا رسول الله! آنچه برای عثمان است برای ما نیز در مصیبت فرزند هست؟ حضرت فرمود: آری؛ برای هر یک از شما که صبر کند و به حساب خدا بگذارد. پس حضرت فرمود: ای عثمان! کسیکه نماز صبح را در جماعت بخواند، و سپس برای تعقیب به ذکر خدا بنشیند تا آفتاب طلوع کند، از برای او در بهشت فردوس هفتاد مرتبه و درجه است، و ما بین هر درجه تا درجه دیگر به قدر هفتاد سال راهی که اسب لاغر تیز رو میدود فاصله است. و کسی که نماز ظهر را در جماعت بخواند، برای او پنجاه مرتبه و درجه در بهشت های عدن است، که ما بین هر درجه تا درجه دیگر به قدر پنجاه سال دویدن اسب تندرو است. و کسی که نماز عصر را به جماعت بگزارد، برای او پاداش آزادکردن هشتاد نفر از فرزندان اسماعیل است که هر کدام آنها صاحب خانه و زندگی باشند. و کسیکه نماز مغرب را به جماعت بگزارد، اجر و مزد او یک حج مبرور و یک عمره مقبوله است. و کسی که نماز عشاء را به جماعت بخواند، ثواب او بمانند بیداری و شب زنده داری در شب قدر است («امالی» صدوق، ص 40 و 41).
وصف درهای بهشت در معراج رسول خدا
مجلسی (ره) از کتاب «فضائل بن شاذان» و از کتاب «روضه» با اسناد خود مرفوعا از عبدالله بن مسعود روایت میکند از حضرت رسول الله (ص) که فرمود: چون در معراج مرا به آسمان بردند، جبرئیل به من گفت: بهشت و جهنم مأمور شده اند که خود را بر تو عرضه کنند. من بهشت را دیدم و آن نعمت هائی را که در آن بود، و جهنم را دیدم و آن عذاب هائی را که در آن بود. بهشت دارای هشت در بود، و بر فراز هر دری چهار کلمه نوشته بود که هر کلمه آن از تمام دنیا و آنچه در دنیاست، برای کسی که بداند و عمل کند بهتر است. و جهنم دارای هفت در بود، و بر فراز هر دری سه کلمه نوشته بود که هر کلمه ای از آن برای کسی که بداند و عمل کند از دنیا و آنچه در آنست بهتر است.
ص: 1680
کلمات نوشته شده بر فراز درهای بهشت
در این حال جبرئیل به من گفت: بخوان ای محمد که بر بالای درها چه نوشته شده است! و من خواندم. اما بر درهای بهشت: بر بالای در اول نوشته بود: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» «برای هر چیز راهی و چاره ای است، و راه وصول به راحتی و عیش چهار صفت است: قناعت، و بذل کردن حق، و ترک کینه، و مجالست با اهل خیر».
و بر بالای در دوم نوشته بود:«لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» «برای هر چیز راهی و چاره ای است، و راه وصول به سرور و خوشحالی در آخرت چهار صفت است: دست کشیدن بر سر یتیمان، و عطوفت بر بیوه زنان، و کوشش در برآوردن نیازهای مؤمنان، و تفقد از فقیران و مسکینان».
بر بالای در سوم نوشته بود: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» برای هر چیز راهی و چاره ای است، و راه وصول به سلامتی در دنیا چهار صفت است: کم گفتن، و کم خوابیدن، و کم راه رفتن، و کم خوردن».
و بر بالای در چهارم نوشته بود: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» «کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید میهمان خود را گرامی بدارد. و کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید همسایه خود را گرامی بدارد. و کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید پدر و مادر خود را گرامی بدارد. و کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید یا کلام خوب و گفتار خیر بگوید و یا ساکت باشد».
ص: 1681
و بر بالای در پنجم نوشته بود: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» «کسی که بخواهد به او ظلم نشود، باید خود او ظلم نکند. و کسی که بخواهد به او فحش ندهند و ستم ننمایند، باید خود او فحش ندهد و ستم ننماید. و کسی که بخواهد ذلیل و پست نشود، باید کسی را ذلیل و پست نکند. و کسی که بخواهد به دست آویز متین و استواری در دنیا و آخرت چنگ زند، باید بگوید: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله».
و بر بالای در ششم نوشته بود: «لاإله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» «کسی که دوست دارد قبرش وسیع و گشاده باشد، مساجد را بنا کند. و کسی که دوست دارد او را کرم ها در زیر زمین نخورند، در مساجد سکونت کند. و کسی که دوست دارد پیوسته پاک و تازه باشد و نپوسد و کهنه نشود، مساجد را جاروب کند. و کسی که دوست دارد جایگاه خود را در بهشت ببیند، مساجد را با فرش و بساط، فرش کند».
و بر بالای در هفتم نوشته بود: «لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» «سفیدی و روشنائی دل در چهار صفت است: عیادت کردن از مریضان، و تشییع از جنازه ها، و خریدن کفن ها، و رد کردن قرض ها».
و بر بالای در هشتم نوشته بود: « لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله» کسی که دوست دارد از این درها وارد بهشت شود، باید به چهار صفت متمسک گردد: سخاوت، و حسن اخلاق، و صدقه دادن، و نگاهداشتن خود را از اذیت و آزار بندگان خداوند متعال». سپس در اینجا کلماتی را که بربالای درهای هفتگانه جهنم نوشته بود، رسول الله کاملا شرح می دهند، («بحار الانوار» طبع حروفی، ج 8، ص 144 و 145).
ص: 1682
من_اب_ع
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه ج 10- ص183 و ص 193و ص195
سید محمد حسین حسینی طهرانی- معاد شناسی ج دهم- قسمت دهم- ص 109-101
کلی__د واژه ه__ا
بهشت نتیجه اعمال حدیث پاداش الهی
هر یک از پیامبران و امامان و اولیای خدا، با همه تقرب و خلوص، و با وجود مقام توحید و عرفان الهی، هر یک دارای منزلتی خاص و محل و مقامی مختص به خود اوست. و چقدر این گفتار حکماء شیرین و دلپسند است که گفته اند: «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلا´ئق؛ راههای به سوی خداوند، به تعداد نفوس مخلوقات است». یعنی هر کس از راه نفسانی مختص به خود میرود بسوی خداوند، و بنابراین منازل بهشت نیز مختلف و متفاوت می شود، و هر کس دارای منزلگهی مختص به خود خواهد بود. و بر همین اصل در روایت داریم که رسول الله (ص) فرموده اند: ما در بهشت عدن هستیم، و آن در وسط بهشت هاست، و سائر انبیاء در بهشت های اطراف ما هستند. در «عیون» با اسناد تمیمی از حضرت رضا (ع)، از پدرانش علیهم السلام آورده است که رسول خدا (ص) گفته اند: «وسط الجنه لی و لاهل بیتی؛ وسط بهشت برای من و برای اهل بیت من است» («عیون اخبار الرضا» ص 257).
در «تفسیر علی بن ابراهیم» در ذیل آیه 107 سوره کهف («إن الذین آمنوا و عملوا الص_الح_ات کانت لهم جن_ات الفردوس نزلا؛ بی گمان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردند باغ های فردوس جای پذیرایی آنهاست») آورده است که: این آیه درباره ابوذر و مقداد و سلمان فارسی و عمار بن یاسر نازل شده است؛ «جعل الله لهم جنات الفردوس نزلا مأوی و منزلا؛ خداوند بهشت ها را برای آنان محل استقرار و جایگاه قرار داده است» («تفسیر قمی» طبع سنگی، ص 407).
ص: 1683
و در «خصال» صدوق، با سند خود از ابن عباس آورده است که قال: «خط رسول الله صلی الله علیه وءاله وسلم أربع خطط فی الارض و قال: أتدرون ما ه_ذا؟