سرشناسه:موسسه فرهنگی هنری جام طهور،1395
عنوان و نام پدیدآور:دائرة المعارف طهور: ادب و اخلاق/ واحد تحقیقات موسسه فرهنگی هنری جام طهور .
ناشر چاپی : موسسه فرهنگی هنری جام طهور،http://www.tahoor.com
مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1395.
مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و کتاب
موضوع: ادب و اخلاق
ص: 1
امام علی (ع) جمله ای دارد راجع به بخیل. بخیل یکی از آن آدم هایی است که خود واقعی اش را گم کرده یعنی «خود» ش شده پول و ثروت. آدمی که پول و ثروت برای او اصالت پیدا می کند و هدف می شود و به تعبیر روانشناسی امروز در پول تثبیت و تحکیم می شود یعنی در پول غرق می شود و نقش می بندد، چنین آدمی «من» واقعی او شده پول، و غیر از پول «من» دیگری ندارد چون «من» اصلی را گم کرده و از دستش رفته است. نتیجه این است که خودش را برای پول می خواهد نه پول را برای خودش. یعنی از جان، حیات، سلامت و عمر خودش مایه می گذارد برای پول، ولی از پول حاضر نیست مایه بگذارد برای سلامت، سعادت و حتی عمر خودش.
می فرماید: «عجبت للبخیل یستعجل الفقر الذی منه هرب و یفوته الغنی الذی ایاه طلب؛ در شگفتم از بخیل که شتابان در طلب فقری است که از آن می گریزد، و بی نیازیی که در طلب آن است از دستش می رود»، در ادامه می فرماید: «یعیش فی الدنیا عیش الفقراء و یحاسب فی الآخرة حساب الاغنیاء؛ در دنیا مانند بینوایان زندگی می کند و در آخرت مانند توانگران حساب پس می دهد» (نهج البلاغه، حکمت 126). در دنیا مثل یک آدم فقیر و بدبخت و مفلوک زندگی می کند چون خودش را صرف پول می کند و حاضر نیست پول را صرف خودش بکند. لباس کهنه می پوشد، غذای ساده مثل نان و پنیر می خورد. از این آدم باید پرسید برای چه تو چنین کاری می کنی؟ ایثار که نمی خواهد بکند. اگر آدمی بود که ثروت را صرف خودش نمی کرد ولی صرف دیگران می کرد، او اهل ایثار بود، اما صحبت در بخیل است که فقط می خواهد جمع بکند.
امیرالمؤمنین می گوید اصلا فقر یعنی چه؟ یعنی نداشتن. آدم وقتی که نداشته باشد، غذای خوب، مسکن خوب، مرکب خوب، لباس خوب گیرش نمی آید. تو بدبخت که الآن هم گرفتار همان هستی. تو یک عمر نان و پنیر می خوری برای اینکه مبادا فقیر بشوی و مجبور باشی نان و پنیر بخوری. تو حالا هم به نان و پنیر افتاده ای. یک عمر نان و پنیر می خورد که مبادا فقیر بشود بخواهد نان و پنیر بخورد! این همین است که انسان خودش را گم کرده یعنی خود واقعی اش را از دست داده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 177-178
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فقر بخیل تربیت
در "قرآن کریم" آیه 26 سوره انفال آمده است: «واذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فی الارض تخافون ان یتخطفکم الناس فاواکم و ایدکم بنصره و رزقکم من الطیبات لعلکم تشکرون؛ به یاد آرید زمانی را که جمعیتی اندک بودید و مردمی ناتوان در زمین به شمار می آمدید. بیم آن داشتید که مردم دیگر شما را از میان بردارند. پس خدای متعال شما را مأوی داد و با یاری خودش یاری و تأیید و تقویت نمود و شما را از نعمت های پاکیزه و خوب برخوردار کرد. همه این ها برای این است که شما شاکر و سپاسگذار باشید».
به طور کلی "قرآن کریم" همواره کوشش می کند که اعتماد مسلمین و مؤمنین را به ایمانشان جلب کند، یعنی می خواهد به آن ها بفهماند که ایمان داشتن و مسلمان درست و واقعی بودن چه آثار و نتایج خوبی دارد. خیلی کوشش می کند که توجه ما را به این نکته جلب کند و هرگز نتایج خوب ایمان و مسلمانی را تنها محول نمی کند به دنیای دیگر و به اصطلاح حواله به نسیه نمی کند که به مردم بگوید بیایید چنین عمل کنید، زحمات عبادت را تحمل کنید و نتیجه ایمانتان را فقط در دنیای دیگر از ما بخواهید. مثلا بگوید که ایمان بذری است که محصولش انحصارا در دنیای دیگر به انسان می رسد. این یک منطق است ولی منطق "قرآن" این نیست. البته منطق "قرآن" یک منطق مادی هم نیست که بگوید بذری که این جا می پاشید محصولش را همین جا می برید و استفاده می نمایید. این طور نیست که نظر فقط به منافع مادی، آن هم در دنیا باشد. به انسان ها ثابت می کند که در همین دنیا آثار و نتایج خوبی می برید، نتایج آن مختص به آخرت و آن دنیا نیست لذا می فرماید: «واذکروا اذ انتم قلیل ...»؛ فراموش نکنید آثار ایمان را در دنیا. این ها را ببینید اعتمادتان جلب می شود، اطمینان بیشتری پیدا می کنید.
ص: 2
البته مخاطب، مسلمانان روزهای صدر اسلام هستند. می فرماید که خداوند شما مردم را قبل از این که به "اسلام" گرایش و به خدا ایمان پیدا کنید، در آن وقتی که ضعیف بودید و کفار می خواستند شما را از بین ببرند، در وضع نوینی قرار داد و به حال شما بهبودی بخشید. شما جماعتی اندک بودید، از برکت "اسلام" و ایمان، کثیر شدید و بر عده تان افزوده شد. به یاد آرید زمانی را که ناتوان بودید و روی شما حساب نمی شد، ولی اکنون به خاطر "اسلام" و مسلمانی روی شما حساب می شود. نه تنها دیگران روی شما حساب نمی کردند، بلکه ضعف و ناتوانی شما به قدری زیاد شده بود که خودتان هم روی خودتان حساب نمی کردید. نزدیک بود مردمی حمله کنند و شما را بربایند مثل کرکسی که گنجشکی را برباید. ولی پس از ایمان و به کار بستن دستورات "اسلام" و "قرآن" شما را مأوی داد. ببینید! آثارش را خدا در همین دنیا ظاهری می کند. در همین دنیا شما را تقویت کرد و از نعمت های پاکیزه ای که محروم بودید در همین دنیا به شما داد. البته باید دانست که هدف نهایی این نیست. این مقدمه است برای توجه به خدا و نعمت های الهی. این، آغاز نعمت هاست برای هدفی که آن، شکر و سپاسگذاری خداست.
آثار دنیوی ایمان از نظر قرآن
"قرآن کریم" در آیات خود می خواهد ما را توجه بدهد که اگر ایمان ما ایمان واقعی باشد و اگر عمل ما عمل اسلامی باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان باشد، مشمول انواعی از عنایت های الهی خواهیم بود و موفقیت ها خواهیم داشت. یکی از این نعمت ها روشن بینی است که در اثر تقوا حاصل می شود و این خودش چه موفقیت بزرگی است که یک فرد یا جامعه روشن بین باشد. گاهی قرآن بر همین اساس داستان نقل می کند، یعنی جریان هایی از تاریخ مسلمین نقل می کند که به موجب این جریان ها نشان می دهد که در صدر اول، خداوند چگونه پیامبر خودش را و به تبع، مؤمنینی را که همراه او بودند، چون بر راه حق و بر راه خدا و بر راه تقوا بودند مؤید و موفق کرد و از چه مضایق و تنگناهایی نجات داد و بر عکس دشمنان آن ها را با آن همه قدرت و سطوت با آن همه طنطنه و طمطراق نیست و نابود کرد. همه این ها را به صورت درس عملی بیان می کند.
ص: 3
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 11-13 و 25 سطر 7-20
کلی__د واژه ه__ا
دنیا ایمان اسلام قرآن انسان نعمت خدا
باید بدانیم همانطور که در بیرون خود روشنایی و تاریکی می بینیم و بیرون وجودمان تاریک یا روشن می شود، در درون و ضمیر خود نیز روشنایی و تاریکی احساس می کنیم. ضمیر بعضی روشن است و گویی در آن چراغی نصب شده است و به عکس ضمیر بعضی تاریک است در اثر خاموشی چراغ باطن؛ و این قطعا حقیقتی است. افراد روشن ضمیر اولین چیزی که دارند این است که بهتر از دیگران خوبیها و بدیها را احساس می کنند، عیبها و نقصها را می بینند و اعتراف می نمایند. ولی افرادی که درونی تاریک دارند، واضح ترین و بزرگترین عیب خود را نمی بینند و منحصر به این نیست. نکته ای را فیلسوفان توجه کرده اند و آن اینکه انسان بیرون خودش را از آئینه و عینک وجود خودش می بیند. ما یکدیگر یا جهان را با عینک وجود خودمان می بینیم. اگر این عینک، سفید و بی غبار باشد اشیاء و جهان را همانطور که هست سفید و روشن می بینیم و اگر تیره و سیاه باشد جهان را تیره و سیاه می بینیم و این نکته بسیار جالب است. مولوی می گوید:
چون تو برگردی و برگردت سرت *** خانه را گردنده بیند منظرت
امتحان کن، دور خودت بچرخ، بعد بایست، می بینی تمام اطرافت می چرخد، در حالیکه اینطور نیست بلکه سر تو می چرخد. اگر انسان باتقوا و روشن و پاک و صاف باشد، کوچک را کوچک، سفید را سفید و سیاه را سیاه خواهد دید. اگر چه این مطلب یک مقدار شوخی است ولی یادم هست خطیب بسیار فاضل و مبرز مرحوم اشراقی قمی از خطبای تقریبا درجه اول ایران که هم فاضل بود و هم سخنور، یک وقتی در قم بالای منبر، افتاده بود تو دنده انتقاد از قمیها. (خیلی انسان معتقد و خوبی هم بود) می خواست بگوید این مردم عوام قم ما خیلی خرافاتی هستند و از جمله می گفت قمیها به گربه سیاه خیلی احترام می گذارند و فکر می کنند که گربه سیاه از ما بهتران است لذا وقتی گربه سیاه می آید فورا از بهترین غذاهاشان و گوشت خالص برایش می اندازند. بر عکس برای گربه های دیگر اهمیتی قائل نیستند. آن مقداری هم که باید شرعا به او داد به آنها نمی دهند، لذا همه گربه های دیگر در قم منقرض شده اند و فقط گربه سیاه ها مانده اند. هر چه نگاه می کنی در این شهر گربه سیاه می بینی، آن هم چاق و چله.
ص: 4
از منبر آمد پائین. طلبه خیلی خوشمزه ای بود خرم آبادی. اتفاقا مرحوم اشراقی عینک سیاه به چشمش زده بود. وقتی آمد نشست، آن طلبه به همان زبان خرم آبادی و خیلی ساده و لطیف گفت: قربانت! ما که تو این شهر گربه سیاه نمی بینیم، تو عینک سیاه به چشمت زده ای همه گربه ها را سیاه می بینی. خیلی مرحوم اشراقی خندید. حالا حساب این است: آدم عینک سیاه که به چشمش بزند -اگر چه آن داستان شوخی بود- همه گربه ها را سیاه می بیند. قرآن می گوید: تقوا داشته باشید تا عینک درونتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 22-24
کلی__د واژه ه__ا
جهان انسان بینش داستان اخلاقی تربیت
در قرآن کریم در آیه 29 سوره انفال آمده است: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقواالله یجعل لکم فرقانا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما مایه تمیز ( خوب و بد ) را قرار می دهد». همانطور که در این آیه ذکر شده، رعایت تقوا باعث می شود که انسان در دنیا روشن بینی پیدا کند، چون تقوا انسان را روشن می کند. باید بدانیم همانطور که در بیرون خود روشنایی و تاریکی می بینیم و بیرون وجودمان تاریک یا روشن است، در درون و ضمیر خود نیز روشنایی و تاریکی احساس می کنیم. یعنی ضمیر بعضی روشن است و گویی در آن چراغی نصب شده است و بر عکس، ضمیر بعضی تاریک است در اثر خاموشی چراغ باطن؛ و این قطعا حقیقتی است.
ص: 5
افراد روشن ضمیر اولین چیزی که دارند این است که بهتر از دیگران خوبیها و بدیها را احساس می کنند، عیبها و نقصها را می بینند و اعتراف می نمایند. ولی افرادی که درونی تاریک دارند، واضح ترین و بزرگترین عیب خود را نمی بینند. قرآن کریم می گوید تقوا داشته باشید تا عینک درونیتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید. اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل کنید، خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می دهد؛ یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می دهید یعنی به شما روشنی می بخشد.
پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می شود و به همین جهت روشن بین می شود. وقتی که روشن بین شد، اولا خودش را خوب می بیند، خوب اندازه گیری می کند، زیادتر از آنچه هست نمی بیند، کمتر از آنچه هست نیز نمی بیند، تیرگیها و عیبهای خودش را خوب می بیند و ثانیا در اثر این روشن بینی، به حکم اینکه انسان طوری ساخته شده که جهان را با عینک وجود خودش می بیند، وقتی تقوا داشته باشد و عینک وجودش پاک باشد، جهان را بهتر می بیند، بهتر تشخیص می دهد.
واقعا اشخاصی که باتقوا هستند، اگر آنها را با یک فرد دیگری نظیر خودشان که از هر جهت مثل خودشان باشند منهای تقوا در نظر بگیریم، می بینیم قضاوتهای او خیلی بهتر از این دیگری است. این است که می گوییم به اینگونه اشخاص الهام می شود، آدم پاکی است، به او الهام می شود. این اثر تقواست در دنیا.
ص: 6
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 22-24
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق قرآن انسان تقوی خدا روشن بینی
در بعضی از کتب نقل کرده اند که فلان درویش معروف گفت که من در سه وقت از هر وقت دیگر بیشتر خرسند شدم. یکی اینکه یک وقتی در یکی از مساجد سخت بیمار بودم (این ها کسی را هم نداشتند، اغلب مثل سیاح ها بودند) در مسجد خوابیده بودم و از شدت تب و ناراحتی قدرت حرکت کردن نداشتم. خادم مسجد آمد و همه افرادی را که در مسجد خوابیده بودند بلند کرد. از جمله با پا زد به من که بلند شو! ولی من قدرت بلند شدن نداشتم. بعد از چند بار که این کار را تکرار کرد و من بلند نشدم, آمد پایم را گرفت کشید و مرا انداخت در کوچه. آنقدر در نظر او خوار بودم که اینجور مرا مثل یک لش مرده کشید و برد آنجا. خیلی خرسند شدم که نفسم کوبیده شد.
یک وقت دیگر زمستان بود. پوستینم را می گشتم. آنقدر شپش در آن یافتم که نفهمیدم پشم این پوستین بیشتر است یا شپش آن؟ این هم یکی از جاهایی بود که خیلی خرسند شدم از اینکه نفس خودم را پایمال کردم.
دیگر اینکه یک وقتی سوار کشتی بودم. یک آدم بطال و آکتور برای سرگرمی دیگران بازی در می آورد. همه را دور خودش جمع کرده بود و افسانه می گفت. از جمله می گفت بله یک وقتی رفته بودیم به جنگ با کفار. روزی اسیری گرفتم. می خواست نشان بدهد که چگونه آن اسیر را می بردم به اطراف نگاه کرد، از من بی دست و پا تر و بی شخصیت تر پیدا نکرد، ناگهان آمد جلو ریش مرا گرفت. کشید به طرف جلو و گفت این طور می بردم. مردم هم خندیدند. خیلی خوشحال شدم.
ص: 7
این ها صحیح نیست. این ها همان افراط در اخلاق بعضی از روش های ملامتیه و صوفیانه است که اسلام چنین چیزی را نمی پذیرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 151-152
کلی__د واژه ه__ا
نفس اسلام اخلاق شخصیت انسانی صوفیان
نظریه ای وجود دارد که می گوید در مکتب اخلاق کاری کنید تا بشر بتواند زیباییهای معنوی کارهای اخلاقی را درک کند، زیبائی فداکاری، زیبایی استقامت، زیبائی انصاف دادن نسبت به دیگران درباره خود، زیبائی گذشت، زیبائی حلم، زیبائی تحمل، زیبائی جود، زیبائی سخا را درک بکند. اگر این زیباییها را درک بکند همان طور که زیباییهای حسی را درک می کند (در این صورت به سوی این اعمال جذب می شود). مثلا وقتی یک قالی زیبا را می بیند، عاشق و شیفته اش می شود و آن را به قیمت گرانتر از قیمت اصلی می خرید. چرا؟ چون زیبائی اش را درک می کند. کاری بکنید که مردم زیباییهای مکارم اخلاقی را درک بکنند، فکرشان در زیبایی محدود نباشد به مسائلی که مربوط به امور جنس است، هزاران زیبائی دیگر را که در طبیعت وجود دارد، زیبائیهایی که خیال درک می کند احساس نماید، و بعد برود بالاتر و اوج بگیرد، زیباییهای کارهای نیک را، زیبایی نیک کرداری را درک بکند و در مقابل، زشتی و بدی و منفوریت کارهای بد را حس بکند. کاری بکنید که اصلا دروغ در نظرش زشت و یک شیء متعفن و گندناک باشد، شیئی که اساسا ذوق او از آن تنفر دارد و اصلا ذائقه اش را اصلاح کنید که ذائقه او از غیبت کردن تنفر داشته باشد. آیا باور می کنید که اخلاقیون یعنی آنهایی که فی الجمله خودشان را تربیت کرده اند واقعا ذائقه شان از غیبت کردن تنفر دارد، ذائقه شان از دروغ گفتن تنفر دارد، ذائقه شان از خیانت کردن به مردم تنفر دارد، ذائقه شان از ظلم و تجاوز به حقوق مردم تنفر دارد. اصلا ذائقه آنها این اعمال را نمی پسندد، نمی خواهد و دور می اندازد. ذائقه را درست کنید ولی ذائقه عقلی، ذائقه فکری، ذائقه معنوی، ذائقه که درست بشود انسان خود به خود همین جور می شود. راهش چیست؟ البته راه دارد.
ص: 8
هر حس فطری را با تربیت خیلی خوب می شود پرورش داد. ما در عمر خودمان واقعا دیده ایم افرادی را که ذائقه آنها این جور شکفته شده است. ذائقه آنها از ذکر و یاد خدا لذت می برد که از هیچ غذای مطبوعی و از هیچ لذت جسمی آن قدر لذت و حظ نمی برد. ذائقه چنین انسانی به گونه ای است که از عبارت لذت می برد، از هدایت و ارشاد مردم لذت می برد، از خیانت کردن به مردم تنفر دارد، از غیبت تنفر دارد. اگر خدا هم به او بگوید من تو را به خاطر غیبتهایت عذاب نمی کنم و به خاطر راستگویی ات پاداش نمی دهم، از این ساعت تکلیف ما از دوش تو برداشته شده، خودت مختار و آزادی، می خواهی غیبت بکن می خواهی غیبت نکن، باز هم غیبت نمی کند، چون ذائقه اش رسیده به حدی که از غیبت کردن و تهمت زدن و فحشاء و از هر کار زشتی تنفر دارد، زیبایی عدالت را درک می کند، زیبائی احسان را درک می کند، زشتی فحشاء را درک می کند، زشتی بغی (به تعبیر قرآن) را درک می کند. عجب تعبیری قرآن دارد. می گوید معروف و منکر یعنی زشت. «ان الله یأمر بالعدل و الإ حسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون؛ همانا خدا فرمان به عدل و احسان می دهد و به بذل و عطاء خویشاوندان امر می کند و از کارهای زشت و منکر و ظلم نهی می کند و به شما از روی مهربانی پند می دهد، باشد که موعظه خدا را به یاد آورید». (نحل/ 90) این مطلبی بود که متکلمین اسلامی و به دنبال آنها فقهای اسلامی در باب حسن و قبح گفته اند.
ص: 9
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 110-108
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان رذایل اخلاقی حسن عقلی قبح عقلی زیبایی معنویت اخلاق تربیت
بعضی اعتقاد دارند که اساسا اخلاق مربوط به روح زیبا است نه اینکه کار، فی حد ذاته زیباست. اخلاق یعنی آنجا که روح انسان حالتی پیدا می کند که خود روح زیبا می شود. اگر کار، زیبا است به تبع روح زیباست. در آن نظر مقابل این کار فی حد ذاته زیبا است و روح زیبایی خود را از کارش کسب می کند، ولی طبق این نظر روح، زیباست و کار، زیبایی خودش را از روح کسب می کند. این نظر مربوط به افلاطون است. در نظر او انسانی که دیگران او را در حد اعلی ستایش می کنند، انسان کامل یعنی انسانی که در ناحیه روح در نهایت درجه زیباست و زیبایی به همراه خودش جاذبه و کشش دارد، عشق و طلب می آفریند، حرکت می آفریند ستایش می آفریند.
افلاطون پایه اخلاق را بر عدالت قرار داده است یعنی اخلاق را مساوی با عدالت می داند و عدالت را مساوی با زیبایی. او می گوید: با اینکه بشر عدالت، زیبایی و حقیقت را می شناسد، هیج کدام قابل تعریف نیست. ولی باز کوشش کرده یک تعریف ناقصی برای عدالت به دست بدهد. گفته است: عدالت عبارت است از هماهنگی اجزاء با کل. حتی عدالت اجتماعی را هم که تعریف می کند می گوید: عدالت اجتماعی یعنی اینکه هر فردی هر مقدار که استعداد دارد، کار بکند و به اندازه کار خودش پاداش بگیرد و تمام افراد باید این جور باشند.
ص: 10
اگر جامعه از چنین افرادی تشکیل شد، آنوقت اجزاء این جامعه همه هماهنگ هستند. نه اینکه یکی زیاد کار بکند و دیگری کم کار بکند و محصول کار اولی را به دومی بدهند، یا یکی اساسا کار نکند و بعد محصول کار دیگران را به خودش اختصاص بدهد. در این صورت علاوه بر اینکه افراد عادل نیستند، جامعه هم عادل نیست. جامعه ای که عادل نباشد، زیبا نیست و جامعه ای که عادل و زیبا نباشد، قابل بقا نیست.
او در باب عدالت چنین حرفی دارد و می گوید: اخلاق یعنی دستگاه روحی انسان که مجموعه ای است از اندیشه ها، تمایلات و خواسته ها، اراده ها و تصمیمها. این اجزا -مثل یک اتومبیل- باید با همدیگر تناسب داشته باشد. ولی گفتیم خود تناسب را کسی نمی تواند بیان کند که فرمولش چیست. همین قدر می گوید: تناسب و توازن و هماهنگی کامل میان عناصر روحی انسان.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 111-110
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان زیبایی جامعه افلاطون عدل
هر کدام از نظریات اخلاقی قسمتی از حقیقت اخلاق را دارد نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این است که اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش می کند، ناآگاهانه هم یک سلسله دستورهای الهی را پیروی می کند. وقتی که شعور ناآگاهش تبدیل به شعور آگاه بشود که پیامبران برای همین آمده اند، آن وقت دیگر تمام کارهای او میشود اخلاقی.
دیگر نه فقط همان یک عده کارهای معین اخلاقی است، بلکه خوابیدن او هم می شود یک کار اخلاقی، غذا نخوردن او هم می شود یک کار اخلاقی؛ یعنی وقتی برنامه زندگی ما بر اساس تکلیف و رضای حق تنظیم شد، آن وقت خوردن ما، خوابیدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگی و مردن ما یکپارچه می شود اخلاق، یعنی یکپارچه میشود کارهای مقدس.
ص: 11
در قرآن کریم از قول حضرت ابراهیم (ع) می فرماید: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین؛ همانا نماز و طاعت و کلیه اعمال من و حیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهانهاست» (انعام/ 162). همه چیز می شود الله، همه چیز میشود اخلاق.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 133-132
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان عبادت
در فلسفه اسلامی مسئله کمال و سعادت مطرح است. ابن سینا در اشارات و بعضی دیگر این مسئله را طرح کرده اند. آنها معتقدند که سعادت را از کمال و کمال را از سعادت نمی شود تفکیک کرد. هر کمالی خود نوعی سعادت است. ولی کانت اینها را از یکدیگر تفکیک می کند، بعد هم خودش می گوید این، کار بسیار مشکلی است که ما تکلیف را، به قول او از زیبایی جدا کنیم، اخلاق را از سعادت جدا کنیم و حال آنکه همه فلاسفه دنیا اخلاق را ملازم با سعادت می دانند.
مثلا فارابی که درباره سعادت زیاد بحث می کند و چند کتاب در این زمینه نوشته و اسم یک کتابش تحصیل السعاده است که اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توأم می بیند؛ یا از نظر اخلاقیونی مثل صاحب جامع السعادات و صاحب معراج السعاده که کتابهایشان کتابهای اخلاقی است.
اصلا مفهوم سعادت رکن اخلاق است. ولی کانت می گوید اخلاق سر و کارش با سعادت نیست، سر و کارش با کمال است. بعد خودش به خودش اعتراض می کند که اگر بنا بشود اخلاق از سعادت جدا گردد کار اخلاق خیلی دشوار می شود؛ یک آدم اخلاقی با اطمینان به اینکه دارد از سعادت دور می شود باید فرمان حس اخلاقی خودش را بپذیرد. او این کار را کار بسیار دشواری می داند. می گوید قبول دارم دشوار است ولی تنها راه صعود به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را.
ص: 12
اینجا یک ایراد خیلی واضحی است به جناب کانت که این که سخن از انتها به ملکوت می گویی، آیا انسان وقتی به ملکوت اعلی برسد سعادتمند است یا شقاوتمند؟ آیا کمال که انسان را به ملکوت می رساند، به سعادت می رساند یا به شقاوت؟ ناچار می گوید به سعادت. از این جا معلوم می شود آن سعادتی که او می گوید، سعادت حسی است یعنی خوشی مادی دنیوی، والا اساسا نمی شود سعادت را از کمال جدا کرد و همچنانکه بوعلی و امثال او گفته اند، سعادت و کمال غیرقابل انفکاکند. کانت هم در آخر امر نتوانست این دو را از هم جدا بکند. برای اینکه حرفش را توجیه بکنیم باید بگوییم مقصود او از سعادت آن چیزی است که قدمای ما آن را سعادت حسی می نامند. آن ها هم قائل به دو سعادتند: سعادت حسی و سعادت غیرحسی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 71-72
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کمال انسان فلاسفه کانت سعادت
کار یک قهرمان که زور و بازو دارد قابل مدح و ستایش است ولی اسمش اخلاق نیست. در اخلاق عنصر اختیار و اکتساب یعنی غیر غریزی بودن خوابیده است. اگر انجام کاری برای انسان غریزه بود یعنی طبیعی و فطری و مادرزاد بود و انسان آن را تحصیل نکرده و به اختیار خودش به دست نیاورده بود، آن کار، با شکوه و عظمت و قابل مدح است ولی در عین حال اخلاق نیست؛ مثل محبت پدر و مادر نسبت به فرزند و مخصوصا محبت مادرانه.
احساسات مادر نسبت به فرزندش، احساساتی بسیار عالی و بسیار باشکوه و عظمت است، قابل ستایش به معنی قابل مدح است، ولی یک مادر به دلیل اینکه احساسات دوستانه بسیار شدیدی نسبت به فرزند خودش دارد ما نمی توانیم احساسات او را اخلاقی بدانیم، به دلیل اینکه همین مادر نسبت به کودک دیگری که مثلا فرزند همسایه اش می باشد (حال نمی گوییم فرزند هوویش که احیانا ضد او احساسات به خرج می دهد) بی تفاوت است.
ص: 13
این احساسات، احساس غیردوستی است اما این غیرمنحصر است به فرزند خویش، و به علاوه او این احساسات را کسب و تحصیل نکرده، به اختیار خودش بدست نیاورده بلکه قانون حکیمانه خلقت این احساسات بسیار شدید را به او داده است برای اینکه نظام امور درست بشود، چون اگر چنین نبود هیچ مادری بچه خودش را پرستاری نمی کرد. بنابراین احساسات مادر احساسات غیردوستانه است ناشی از یک عاطفه، و از دائره «خود» یعنی «فرد» خارج است، ولی نمی شود این احساسات را احساسات اخلاقی و کار مادر را اخلاق نامید. احساسات پدر و احساساتی خویشاوندی و ارحام و نیز هموطن دوستی و ملیت دوستی هم همین گونه است. احساساتی را که انسان کسب نکرده نمی شود اخلاق به حساب آورد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 42-44
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان اختیار احساسات ستایش
کانت در باب عقل نظری یعنی در آن چه که اسمش را می گذاریم فلسفه و حکمت الهی هر چه کاوش کرده آخرش به شک رسیده، یعنی به جایی نرسیده است؛ ولی وقتی آمده به عالم اخلاق، به نظرش رسیده است که در این جا مفتاح همه چیز را کشف کرده است: مفتاح مذهب را کشف کرده، مفتاح آزادی و اختیار را کشف کرده، مفتاح بقاء و خلود نفس را کشف کرده، مفتاح معاد را کشف کرده، مفتاح اثبات خدا را کشف کرده است.
می گوید: اگر ما بخواهیم از راه عقل نظری -یعنی همان که ما امروز به آن می گوییم فلسفه- اثبات کنیم که انسان مختار و آزاد است، نمی توانیم.
ص: 14
عقل نظری آخرش به جایی می رسد که آدم بگوید انسان اختیار ندارد و یک موجود مجبور است؛ ولی از راه حس اخلاقی که امری است درونی و وجدانی و انسان با علم حضوری آن را کشف می کند به این جا می رسیم که انسان آزاد و مختار است. (علم حضوری یعنی انسان درون خودش را مستقیما می بیند. ادراک مستقیم درون خود)
وی می گوید: اگر ما از راه فلسفه وارد بشویم، آخرش می رسیم به این جا که انسان یک موجود مجبور است، ولی وقتی به حس اخلاقی و وجدان خودمان مراجعه می کنیم، در وجدان خودمان انسان را آزاد و مختار می یابیم.
یعنی کانت آزادی و اختیار را با حس درونی و با ضمیر اثبات می کند. البته این حرف تازه ای نیست. خیلی افراد دیگر هم اختیار را از راه حس درونی اثبات می کنند.
مولوی می گوید:
این که گویی این کنم یا آن کنم *** این دلیل اختیار است ای صنم
پس از نظر کانت، انسان به حکم وجدانش -نه به حکم دلیلهای فلسفی- یک موجود مختار و آزاد است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 72-73
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان وجدان فلسفه اختیار کانت عقل نظری
ویلیام جیمز در کتاب دین و روان بحثی درباره فرق مذهب و اخلاق محض (اخلاق منهای مذهب) می کند، می گوید: اساس در مذهب یا اخلاق این است که ما چگونه خلقت و جهان هستی را تلقی می کنیم؟ آیا این هستی و کائنات را با سختی و رنج تلقی کرده، پاره ای از آن را قبول داشته و قسمتی از آن را قبول نداریم؟ یا آنکه برعکس، آن را با آغوش باز و دلی آکنده از عشق و محبت استقبال می نماییم؟
ص: 15
اخلاق محض، قوانین کلی جهان را که حاکم بر کائنات می داند از روی علم و اطلاع اطاعت می کند، اما این اطاعت با یک سنگینی و ملال همراه است که در قلب خود هیچگونه حرارت و شوقی ندارد، و هیچوقت احساس اینکه این قوانین مانند یوغی است به گردن او، از او جدا نمی شود.
اما در مذهب، بر عکس، این اطاعت سرد و غم انگیز، جای خود را به استقبال و پذیرش گرم که همه چیز زندگی را پر از لطف و شوق و صمیمیت و نشاط می سازد وا می گذارد. جان جانان جهان که فیلسوف رواقی، خود را به آن تسلیم می کند احترام و تعظیم را متوقع است، اما خدای مسیحی (خدای مذهب) محبت و عشق را طالب می باشد.
اینجاست که می بینیم که این دو دسته در دو محیط مختلف از عواطف و احساسات واقع اند که در مقابل یکدیگر، یکی به سردی قطب، و دیگری به گرمی و حرارت خط استواست، گو اینکه نتیجه ای که هر یک از آنها بدست می آورند یعنی "تسلیم محض و بدون چون و چرا" یکی باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 100-99
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق جهان فلسفه مذهب ویلیام جیمز احساسات
مسئله دروغ مصلحت آمیز که سعدی شاعر ایرانی هم آورده است و در فقه ما آمده است. آیا دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است یا نه؟ سعدی می گوید: دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است، و آن داستانی هم که ذکر کرده است، نشان می دهد که درک سعدی از این مسئله درک خوبی بوده است. می گوید: شخصی را آورده بودند پیش پادشاهی. پادشاه فرمان داد که بروند گردنش را بزنند. او وقتی مأیوس شد از اینکه زنده بماند شروع کرد به فحش دادن، ولی پادشاه نمی شنید، پرسید چه می گوید؟ وزیر گفت: می گوید: «الکاظمین غیظ و العافین عن الناس؛ فرو برندگان خشم و عفوکنندگان مردم» (آل عمران/ 134)، آیه در مقام توصیف متقین است. یک کسی که آن جا دنبال این بود که نقطه ضعفی در این وزیر پیدا کند و او را معلق نماید و خودش به جای او وزیر بشود گفت: در حضرت پادشاهان نشاید امثال ما را دروغ گفتن. او دارد به پادشاه فحش می دهد، تو می گویی دارد آیه قرآن می خواند؟! شاه گفت: دروغ او از راست تو بهتر است (البته این ها داستان است که او ساخته برای اینکه حقیقتی را گفته باشد) دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است. یعنی او با یک دروغ، جانی را نجات داد و تو با یک راست، جانی را بیشتر به خطر می اندازی.
ص: 16
اساسا آیا این درست است که دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است؟ در این جا باید بین دروغ مصلحت آمیز و دروغ منفعت خیز فرق گذاشت. خیلی افراد، دروغ منفعت خیز را با دروغ مصلحت آمیز اشتباه می کنند یا می خواهند اشتباه بکنند. دروغ مصلحت آمیز یعنی دروغی که فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستی را پیدا کرده است، یعنی دروغی که با آن انسان حقیقتی را نجات می دهد. ولی دروغ منفعت خیز یعنی انسان دروغ می گوید که خودش سودی برده باشد. مسئله مصلحت با مسئله منفعت نباید اشتباه بشود.
مصلحت، دائر مدار حقیقت است. مصلحت و حقیقت دو برادر هستند که از یکدیگر جدا نمی شوند. مصلحت یعنی رعایت حقیقت را کردن نه رعایت سود خود را کردن، که این منفعت است. افرادی دروغ می گویند، دروغی به منفعت خودشان. می گوئید چرا دروغ گفتی؟ می گوید دروغ مصلحتی گفتم. برای اینکه شندرغاز بیشتر سود ببرد دروغ می گوید و می گوید دروغ به مصلحت گفتم. این مصلحت نیست، دروغی است مثل همه دروغهای دیگر. پس این مطلب اشتباه نشود: دروغ مصلحت آمیز غیر از دروغ منفعت خیز است. مسئله دیگر این است که همین طور که کانت این سخنش را جوری گفته است که لازمه اش این است که راست را همیشه باید گفت بدون توجه به نتیجه اش و دروغ را هرگز نباید گفت بدون نتیجه اش (چون به قول کانت فرمان وجدان، مطلق است و آن فرمان عقل است که مشروط است؛ فرمان وجدان، اگر و مگر و مصلحت و از این حرفها سرش نمی شود). همین طور عده ای و بیشتر زرتشتیها این را بر سعدی عیب گرفته اند که سعدی بدآموزی کرده است.
ص: 17
در مقاله ای که یکی از فضلای خودمان نوشته بود آمده بود در هندوستان بعد از آنکه انگلستان آن جا را احتلال کرد و مدارس آن جا زیر نظر آن ها اداره می شد گفته بودند سعدی را درس ندهید برای اینکه او بدآموزی کرده، گفته است دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است و این، بچه ها را از حالا در راستگویی سست می کند. ببینید چه مردم خوبی هستند! این در دلشان به حال مردم هند سوخته است که نمی خواهند بچه هایشان آنگونه تربیت بشوند بلکه می خواهند راستگو باشند و حتی دروغ مصلحت آمیز هم نگویند. ولی رندان فهمیدند که این ها جلوی تدریس سعدی را در مدرسه ها گرفتند نه برای این است، بلکه برای آن است که سعدی در دیباچه کتاب گلستان می گوید:
ای کریمی که از خزانه غیب *** گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم *** تو که با دشمنان چنین نظر داری (گبر= مجوس، ترسا= مسیحی)
از اول تو سر بچه ها می کنند که ترساها دشمن خدا هستند. اینها نمی گفتند که به بچه های فارسی زبان در هندوستان سعدی را درس ندهید برای این شعرش، می گفتند سعدی را درس ندهید چون بدآموزی کرده، گفته دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است و این بچه هایتان را فاسد می کند. اصلا تعلیمات سعدی به درد نمی خورد! زرتشتیها هم برای همین کلمه سعدی گفته اند سخنان او به درد نمی خورد. سعدی صددرصد ایرانی افتخار ایرانی، در کمال صراحت می گوید گبر و مجوس دشمن خداست. به این دلیل ورداوود می گفت سعدی به درد نمی خورد، او بدآموزی می کند چون گفته دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است. اینجا هم رندان زود فهمیدند که عیب سعدی این نبوده، عیب او این بوده که گفته: «گبر و ترسا وظیفه خورداری» و گبر را دشمن خدا دانسته است. منتها از این، سخن نمی گویند، آن جا می خواهند دق دلشان را سر سعدی بیرون بیاورند.
ص: 18
به علاوه اساسا خیلی عجیب است این حرف از جناب کانت و از هر کس که چنین حرفی زده باشد. چطور ممکن است انسان معتقد باشد به این مطلب که راست را باید گفت ولو اینکه راست فلسفه خودش را به کلی از دست بدهد؛ راستی را که منشأ جنایتها در دنیا می شود باید گفت، دروغی را که جلو جنایتها را در عالم می گیرد و جان ها و حقیقتهایی را نجات می دهد نباید گفت! آیا وجدان چنین حکمی می کند؟! اگر کسی درباره راست و دروغ تجربه داشته باشد این حرف را نمی زند. گاهی بعضی از حرفها را یک آدمهایی می زنند که در آن زمینه تجربه ندارند. مثلا آدمی که در عمرش پایبند راستگویی نبوده و همیشه دروغ گفته است، اگر از او بپرسید آیا چنانچه مصلحت ایجاب کند می توان دروغ گفت؟ می گوید هیچ وقت نباید دروغ گفت، اصلا نباید دروغ گفت؛ چون به عمرش راست نگفته که بعد ببیند در مواردی واقعا از راستی مفسده برمی خیزد. چون اینجور نیست؛ حرفش هم با واقعیت تطبیق نمی کند. یک آدمی که تجربه دارد یعنی در عمرش راستگو بوده است، یک راستگوی واقعی می فهمد که در مواردی راستی فلسفه خودش را از دست می دهد.
در فقه اسلامی هم غیبت و دروغ هر کدام موارد استثنائی دارند و حق هم این است. مثلی می آورند که شخصی از دکان مرغ فروشی، خروسی خرید -به قیمتهای قدیم- دو قران، خروس خیلی خوبی که بیشتر از این هم می ارزید. رفت خانه اش. تا وارد شد زنش گفت این چیست که آورده ای؟ گفت: خروس. گفت: یک آدم باغیرت هم خروس می آورد در خانه؟! آدمی که زنش در خانه اش است. زود صورتش را پوشید و خودش را مخفی کرد، گفت من هرگز حاضر نیستم در خانه ای که جنس نر وجود داشته باشد زندگی کنم. یا این باید باشد یا من، دیگر از کنج خانه بیرون نمی آیم. مرد گفت: خروس که عیبی ندارد، انسان را گفته اند. گفت: نه، آدم باغیرت خروس هم در خانه نمی آورد. خیلی خوشحال شد، گفت: الحمدلله چقدر زن ما باعفت و باعصمت است. خروس را برد نزد مرغ فروش و گفت: اگر ممکن است این را بگیرید و دو قران ما را پس بدهید. گفت: چرا؟ اتفاقا این خروس بیشتر می ارزد، دو قران و ده شاهی می ارزد، ما ده شاهی هم به شما تخفیف دادیم. گفت: به هر حال من نمی خواهم. گفت: اگر خیال می کنی ممکن است به تو دروغ گفته باشم بدان که حتما بیشتر می ارزد. گفت: نه، به آن علت هم نیست، می دانم بهتر است ولی نمی خواهم. گفت: جرا نمی خواهی؟ گفت: حالا چه کار داری که من چرا نمی خواهم. این هم لج کرد و گفت: تا علتش را نگویی من خروس را از تو پس نمی گیرم. گفت: پس یک قران به من بده. گفت: تا راستش را نگویی، ده شاهی هم بگویی من از تو قبول نمی کنم. باید حقیقت را بگویی.
ص: 19
گفت: حقیقت این است که زن من خیلی باعفت و عصمت است و حاضر نیست یک خروس را در خانه راه بدهد. مرغ فروش زود خروس را گرفت و دو قران را به او داد و گفت: این دو قران را بگیر ولی یقین داشته باش که زنت زن بدعملی است. اگر زن باعفت و عصمتی بود این جور حرف نمی زد. این حرف حرف یک زنی است که اصلا عفت و عصمت ندارد که این جور گزاف و گز نکرده به اصطلاح پاره می کند. زنی که واقعا باعفت و عصمت باشد هیچ وقت از خروس رو نمی گیرد. اینکه انسان آن جا هم که راستی واقعا فلسفه خودش را صددرصد از دست می دهد و از راستی انسان دریای خون جاری می شود، بگوید در این جا هم باید راست گفت، همان رو گرفتن از خروس است. منتها در اینجا اسلام سخن دیگری هم گفته است که نکته خیلی بزرگی است. می گوید برای اینکه روحت عادت نکند به دروغ گفتن، در آن جا که اجبار پیدا می کنی چیزی به ذهنت خطور بده و به زبانت چیز دیگری بیاور و تا اجبار نباشد نمی توانی چنین کنی.
همانطور که بیان شد دروغ منفعت خیز را با دروغ مصلحت آمیز اشتباه نکنید. فقه اسلامی می گوید: آن جا که مصلحت است و از یک راستی مفسده ها برای جامعه بپا می شود (مثلا جاسوسهای دشمن در پی افراد مظلومی دارند خانه به خانه می گردند. از تو می پرسند. می گویی من آدم راستگویی هستم باید به آنها اطلاع بدهم کجا هستند. تو جانی هستی نه راستگو) آنجا که مجبور هستی به خاطر یک مصلحت و نه به خاطر منفعت دروغ بگویی، برای اینکه ذهنت کج نشود و عادت نکند به انحراف، یک چیزی به ذهنت خطور بده و به زبانت چیز دیگری بیاور. مثلا وقتی می گوید ندیدی؟ بگو نه، ولی مقصودت از نه در ذهنت خطور بده یک چیز دیگری را. مستقیم ذهنت را با دروغ مواجه نکن که ذهنت عادت نکند به دروغ گفتن. اسم این «توریه» است.
ص: 20
امام علی (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که فرمود: «لایستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لایستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه؛ ایمان بنده استوار نمی شود مگر اینکه قلبش استوار گردد و قلبش استوار نمی گردد مگر اینکه زبانش استوار گردد» (سفینة البحار، ج 2، ص 510: نهج البلاغه فیض الاسلام، خ 174، ص 567) حالا بعضی هم دائما دروغ می گویند و اسمش را می گذارند توریه. ما با این جور افراد کاری نداریم، حقیقت را می گوییم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 82-88
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان توریه داستان اخلاقی حدیث فلسفه
اخلاق هندی، اخلاق عاطفی است یعنی تکیه گاه در اخلاق هندی، عاطفه است. همچنان که در اخلاق مسیحی هم شاید بتوان گفت: یگانه تکیه گاه، عاطفه و محبت است. گاندی در کتابی که از او منتشر کرده اند، به نام «این است مذهب من» و یکی از فرنگی ها مقدمه بسیار جامعی بر آن نوشته و خلاصه کتاب را در آن مقدمه آورده است، می گوید:"من از مطالعه «اپانیشادها» به سه اصل رسیدم. یک اصل این که: در همه دنیا یک معرفت، یک شناخت وجود دارد و آن، شناخت ذات است (در ترجمه، کلمه ذات را نوشته اند لکن علامه شهید مطهری می فرمایند: «من حدسم خیلی قوی است که به جای ذات، کلمه نفس ترجمه می کردند») در عالم فقط یک معرفت وجود دارد و آن معرفت نفس است، یعنی خودشناسی. در باب معرفت، تکیه گاه فرهنگ هندی، معرفة النفس است یعنی این که انسان خود را باید بشناسد، خود را باید کشف کند. تمام ریاضت های هندی هم برای رسیدن به این مطلب است. می گوید: این را فهمیدم که یک اصل این است که در همه جهان یک معرفت و یک شناخت وجود دارد و آن شناخت و کشف کردن خود است.
ص: 21
اصل دوم این که: هر کس خود را شناخت، خدا را شناخته است و جهان را. این هم حرف درستی است. این هر دو اصلی که می گوید در کلمات پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هست، در کلمات امیرالمؤمنین در نهج البلاغه نیست ولی در غرر و درر آمدی است. می فرماید: «معرفةالنفس لتفع المعارف» (غرر و درر آمدی، صفحه 768، فصل 80، حدیث 151)؛ «شناخت خود از هر شناختی سودمندتر است.» راجع به این که هر کس که خود را شناخت، خدا را شناخته و جهان را، جمله ها از پیغمبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) هست به همین مضمون: «هر که خود را شناخت خدا را شناخته است.»
اصل سوم که گاندی می گوید: من این سه اصل را از مطالعه اپانیشادها کشف کردم این است که در همه دنیا یک نیرو و یک نیکی وجود دارد و بس. آن نیرو، نیروی تسلط بر خویشتن است. هر کس بر خود مسلط شود – به تعبیر او – بر جهان مسلط شده است و در همه جهان یک نیکی وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران است، مانند دوست داشتن خود. این است که می گوییم اخلاق هندی بر پایه دوست داشتن بنا شده است.
در مسیحیت هم می بینیم که لااقل به حسب ادعا بر محبت تأکید شده است (هندی ها که شرقی هستند، دروغ و نفاقشان کم تر است و مسیحی ها که غربی هستند، اغلب نعل وارونه می زنند. این است که درباره آن ها می گوییم به حسب ادعا) مبشران و مبلغان مسیحیت، حرفشان همواره این است که ما پیام آور محبتیم، مسیح (ع) پیامبر محبت بوده است، محبت بورز، مهر بورز، تا آن جا که می گویند:"اگر یک نفر به طرف راست صورتت سیلی زد، طرف چپ صورتت را بیاور." طبق این نظریه، اخلاق، یعنی نیکی کردن به معنی محبت ورزیدن، دوست داشتن دیگران.
ص: 22
گاندی جمله ای دارد: من از مطالعه اوپانیشادها یعنی قدیمیترین کتاب های مذهبی و عرفانی هند، سه دستور فرا گرفتم و آن ها دستورالعمل من در زندگی شد. یکی این که: در جهان فقط یک شناسایی وجود دارد و آن شناسایی (خود) است. دوم این که: هر کس خود را شناخت خدا را شناخته است و جهان را و سوم این که: در همه دنیا یک نیرو (نیروی تسلط بر خویشتن) و یک نیکی (دوست داشتن دیگران) وجود دارد.
پس در اوپانیشادهای مربوط به چندین هزار سال پیش نیز می بینیم که یکی از کهن ترین مسایل و اندرزهایی که از بشر به میراث مانده است، خودشناسی است و امروز – مخصوصا در یک قرن اخیر و در زمان حاضر – مسئله انسان و انسان شناسی و علوم مربوط به انسان، مهم ترین و باارزشترین علوم بشری شمرده می شود.
یکی از قدیمی ترین دستورهای حکیمانه جهان که هم به وسیله انبیای عظام به بشر ابلاغ شده است و هم حکیمان بزرگ جهان آن را به زبان آورده اند و اعتبار خودش را همیشه حفظ کرده و بلکه تدریجا ارزش آن بیشتر کشف شده است، این جمله معروف است که: "ای انسان خودت را بشناس."
در اخبار و احادیث ما این تعبیر مکرر آمده است، هم از رسول اکرم (ص) روایت شده و هم به تعبیرات مختلف در کلمات امیرالمؤمنین علی (ع) آمده است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (غرر الحکم و درر الکلم، فصل 7، حدیث 301)؛ «هر کس خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته است یا می شناسد» و یا تعبیراتی شبیه و نظیر این تعبیر مثلا «ای انسان! خود طبیب خود باش» که البته مقصود طب جسمانی و پزشکی نیست ولی این دستور هست.
ص: 23
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 40-42 و 153-154
کلی__د واژه ه__ا
نفس اسلام اخلاق خودشناسی محبت
یکی از نظریات درباره ملاک اخلاقی بودن که از قدیمی ترین نظریات است، نظریه عاطفی است. گروهی رمز اخلاقی بودن را در عواطف بشر می دانند و می گویند کار عادی و معمولی کاری است که از انگیزه های خودخواهانه و میلهای طبیعی انسان سرچشمه بگیرد و هدف از آن کار هم رساندن سودی به خود و یا رسیدن خود شخص به لذتی باشد. هر کار که از چنین میلهایی سرچشمه بگیرد و برای چنین هدفهایی باشد، کار عادی و معمولی است و اخلاقی نیست مثل اکثر کارهائی که مردم انجام می دهند.
یک نفر کارگر که صبح به دنبال کار می رود برای اینکه مزدی بگیرد و با آن مزد هزینه زندگی خودش را تأمین بکند، کار او یک کار عادی و معمولی است. همچنین کار یک کارمند که شغل اداری دارد یا در شرکتی کار می کند و یا کار یک بازرگان که دنبال تجارت و سود می رود، تا آن جا که مربوط به شخص خودش و زندگی خودش هست و از یک میل که مربوط به شخص خودش هست ناشی می شود و هدف، لذتی است که به خودش برسد یا دفع رنجی است که از خودش بشود (مثل مراجعه انسان به پزشک که برای دفع رنج یا دفع خطری است که از خودش می شود) یک کار طبیعی است.
کارهای اخلاقی انسان ها کارهایی است ناشی از این که آن انسان ها غیر را هم دوست می دارند؛ یعنی تنها خودشان را دوست ندارند، به سرنوشت دیگران هم مانند سرنوشت خودشان علاقه مند هستند و از اینکه به غیر، سود یا لذتی برسد همان اندازه شادمان می شوند که به خودشان سودی برسد و خودشان به لذتی برسند و البته این درجات دارد. گاهی عاطفه غیردوستی آنچنان در بعضی از انسان ها اوج می گیرد که از اینکه به دیگران لذت یا سود برسانند خوشحال می شوند تا اینکه به خودشان لذت یا سود برسانند؛ یعنی از اینکه بپوشانند بیشتر خوشحال می شوند تا بپوشند، از اینکه بخورانند بیشتر لذت می برند تا بخورند و از اینکه آسایش برسانند خوشحالترند تا خودشان به آسایش برسند.
ص: 24
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 37-38
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه احساسات
حیواناتی که از یک نظر پلیدند؛ آن پلیدی منافات ندارد با ترحم به آن ها. مثلا سگ به دلیل میکروبی که در لعاب دهانش یا در همه بدنش هست، می گوئیم پلید است یعنی با او مانند شیئی که دارای یک میکروب خطرناک است رفتار می کنیم. این منافات ندارد با اینکه در عین حال این حیوان قابل ترحم باشد و هست. انسان حیوان گرسنه یا تشنه ای را می بیند. یک نفر ممکن است بی تفاوت باشد، یک نفر دیگر او را تیمار می کند. در حدیث است که مردی در بیابان می گذشت، سگی را دید که از شدت تشنگی زبانش را به خاکهای نمناک می مالد. در آن جا چاه آبی بود. خف خودش را یعنی کفش خودش را به دستار یا شالی بست و فرستاد داخل چاه و از آن آب کشید و بعد ظاهرا با دست خودش به این حیوان آب داد و او را سیراب کرد و از مرگ نجات داد. وحی رسید به پیغمبر زمانش که خدا کار این انسان را شکر کرد، یعنی قدر این کار را دانست (یعنی این کار نزد خدا قدر دارد): «شکر الله له و ادخله الجنه؛ خدا قدر کار این شخص را شناخت یعنی عملا شناخت به این معنی که به او پاداش داد. او را به بهشت برد». همین حدیث است که سعدی در بوستان آورده:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت *** برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش *** چو حبل اندر آن بست دستار* خویش (دستار: یعنی شال سرش را)
ص: 25
به خدمت میان بست و بازو گشاد *** سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد *** که داور گناهان او عفو کرد
سعدی می گوید: کله دلو کرد ولی حدیث می گوید: کفش خودش را دلو کرد. رمز مطلب در کجاست که این کار نزد خدا و خلق خدا ارزش دارد؟
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 17-18
کلی__د واژه ه__ا
اعمال انسان شعرا حدیث اخلاق
کارهایی که ما به آنها می گوییم کار اخلاقی، فرقشان با کار عادی این است که قابل ستایش و آفرین و تحسین اند. به عبارت دیگر بشر برای این گونه کارها ارزش قائل است. تفاوت کار اخلاقی با کار طبیعی در این است که کار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است، یعنی یک کار ارزشمند و گرانبها است و بشر برای خود این کار، قیمت قائل است.
آن قیمتی هم که برایش قائل است نه از نوع قیمت و ارزشی است که برای کار یک کارگر قائل است که ارزش مادی به اصطلاح ایجاد می کند و استحقاق مبلغی پول یا کالا در مقابل کار خودش پیدا می کند، بلکه یک نوع ارزش مافوق این ارزش هاست که با پول و کالای مادی قابل تقویم نیست.
آن سربازی که جان خودش را فدای دیگران می کند، کارش کار باارزشی است ولی ارزش آن از نوع ارزشهای مادی نیست که مثلا بگوئیم فلان عمله کارش ساعتی بیست و پنج تومان ارزش دارد، معمار هشتاد تومان، مهندس صد و پنجاه تومان، آن دیگری پانصد تومان و خیلی بالا باشد. کارهای اخلاقی در ذهن و وجدان بشر دارای ارزش قیمت است، گران بها است ولی نوع ارزشش با ارزشهای مادی -مقیاس را هر اندازه بالا بگیرید- متفاوت است. آن یک ارزش دیگری است. ارزشی است مافوق ارزشهای مادی.
ص: 26
به عنوان مثال قضایایی که از امام علی (ع) نقل می شود قابل این نیست که بگوییم این کار علی را حساب بکنید ببینید چند میلیون تومان و دلار است. البته ارزش و قیمت دارد ولی نوع ارزش اساسا با این ارزش ها متفاوت است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 14-13
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان وجدان فضایل اخلاقی
اسلام "تن پروری" به معنی نفس پروری و شهوت پرستی را شدیدا محکوم کرده است، اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را که برای بدن زیان بخش باشد حرام شمرده است. اسلام آنجا که یک امر واجب (مانند روزه) احیانا برای بدن مضر تشخیص داده شود، تکلیف آن را ساقط می کند، بلکه چنین روزه ای را حرام می داند. هر اعتیادی که برای بدن مضر باشد، از نظر اسلام حرام است. آداب و سنن بسیاری در اسلام به خاطر بهداشت و سلامت بدن وضع شده است. ممکن است افرادی میان "پرورش بدن" که امری بهداشتی است و "تن پروری" به معنی نفس پروری که امری اخلاقی است فرق نگذارند و خیال کنند اسلام که با تن پروری مخالف است با بهداشت بدن مخالف است، پس لاقیدی در حفظ سلامت و بلکه کارهایی که مضر به بهداشت و سلامت بدن است، از نظر اسلام کار اخلاقی است و این اشتباهی فاحش و خطرناک است. تقویت و سلامت بدن و بهداشت آن کجا و تن آسانی و تن پروری کجا؟ نفس پروری و شهوت پرستی که در اسلام محکوم است، همان طوری که بر ضد روح پروری است و موجب بیماری روح و روان می گردد، بر ضد بهداشت و پرورش صحیح جسم نیز هست و منجر به بیماری جسمی می گردد، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به بیماری جسمی می گردد، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به افراط کاری ها می شود و افراط کاری ها منشأ اختلالات اساسی در جهازات بدنی.
ص: 27
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان در قرآن- صفحه 29-30
کلی__د واژه ه__ا
نفس اسلام اخلاق جسم شهوت بهداشت
آزادی جنسی از نظر دین مبین اسلام مردود است چرا که آزادی در مسائل جنسی سبب شعله ورشدن شهوات به صورت حرص و آز می گردد، از نوع حرص و آزهایی که در صاحبان حرمسراهای رومی و ایرانی و عرب موجود بود. ولی ممنوعیت و حریم بین زن و مرد، نیروی عشق و تغزل و تخیل را به صورت یک احساس عالی و رقیق و لطیف و انسانی تحریک می کند و رشد می دهد و تنها در این هنگام است که مبدأ و منشأ خلق هنرها و ابداعها و فلسفه ها می گردد. طرفداران آزادی جنسی از آن جهت به این اصل که تکیه گاه و اساس اصل حقوق فردی به شمار رفته، تکیه کرده اند که به گمان آنها این سلسله مسائل فاقد جنبه اجتماعی می باشد زیرا به عقیده آنها آزادی جنسی یک فرد به حقوق دیگران ضربه نمی زند فقط آنجا که فرزند و اطمینان پدری و فرزندی به میان می آید، حق شوهر پیدا می شود و لازم می گردد که زن از باردار شدن از غیر شوهر قانونی خود، خودداری کند و تا زمانی که وسائل ضد آبستنی در کار نبود لازم بود برای صیانت این حق مرد، زن عفاف و تقوا را رعایت کند تا نسبت به شوهر خود وفادار بماند فعلا با وسائل موجود چنین ضرورتی در کار نیست.
برخلاف تصور بسیاری از فلاسفه غرب آن چیزی که مبنا و اساس حق آزادی و لزوم رعایت و احترام آن می گردد میل و هوی و اراده فرد نیست، بلکه استعدادی است که آفرینش برای سیر مدارج ترقی و تکامل به وی داده است، اراده بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را در مسیر ترقی و تعالی بکشاند، اما آنجا که بشر را به سوی فنا و نیستی سوق می دهد و استعدادهای نهانی را به هدر می دهد احترامی نمی تواند داشته باشد. اخلاق نوین جنسی بزرگترین عامل آشفتگی غرائز و مانع رشد طبیعی استعدادهاست و تنها راه رشد طبیعی استعدادها و از آن جمله استعدادهای جنسی رعایت مقررات اسلامی است. ابتدا باید ببینیم آن چیزی که آزادی را به اصطلاح حق مسلم بشر قرار می دهد چیست؟ بسیار اشتباه است اگر خیال کنیم معنی اینکه انسان آزاد آفریده شده این است که: به او میل و خواست و اراده داده شده است، و این میل باید محترم شناخته شود مگر آنجا که با میل ها و خواستهای دیگران مواجه و معارض شود و آزادی میل های دیگران را به خطر اندازد، ما ثابت می کنیم که علاوه بر آزادیها و حقوق دیگران، مصالح عالیه خود فرد نیز می تواند آزادی او را محدود کند. بزرگترین تیشه ای که به ریشه اخلاق زده شده به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است!
ص: 28
وقتی که از آقای راسل سؤال می شود آیا خود را به هیچ یک از سیستمهای اخلاقی مقید می دانید؟ جواب می دهد: آری، ولی جدا ساختن اخلاق از سیاست کار دشواری است، به عقیده من علم اخلاق بایستی بدین طریق عرضه شود: فرض کنید زیدی بخواهد فلان عمل را که برای خودش مفید بوده و در عین حال به همسایگانش زیان می رساند انجام دهد، اگر زید بدین طریق برای همسایگان خود ایجاد مزاحمت کند آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت: ما به هیچ وجه موافق نیستیم باید کاری کرد که او سوء استفاده نکند. بنابراین ملاحظه می شود که کار ما به یک امر جنائی مختوم می گردد و این قضیه کاملا منطقی و عقلانی است، روش اخلاقی من عبارت از ایجاد هماهنگی بین منافع عمومی و خصوصی افراد اجتماع می باشد (جهانی که من می شناسم، صفحه 65-64).
این روش اخلاقی از لحاظ عملی بودن کمتر از مدینه فاضله افلاطون نیست، راسل در اخلاق، مقدساتی را به رسمیت نمی شناسد، معانی و مفاهیمی که انسان آنها را برتر از منافع مادی شخص خود بداند و به خاطر آنها میل و خواست و اراده خود را محدود کند سراغ ندارد، اخلاقی را که مبتنی بر چنین معانی و مفاهیم باشد اخلاق تابو می خواند، یگانه چیزی را که مقدس می شمارد آزادی خواست و اراده و میل است، آزادی اراده و میل را فقط با مواجه شدن با میل و اراده دیگران در جهت مقابل، قابل تحدید می داند، آنگاه گرفتار این بست می شود که در این صورت چه قدرتی می تواند آزادی شخص را محدود کند و او را در مقابل آزادیهای دیگران وادار به تسلیم و احترام نماید. می گوید: قدرت منع و جلوگیری دیگران، می گوید: من که به خاطر منافع خودم می خواهم منافع دیگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با یکدیگر اتفاق خواهند کرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسلیم خواهم شد و اجبارا منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ خواهم کرد. راسل می خواهد با این بیان منافع خصوصی را حافظ و نگهدار حقوق عمومی معرفی کند، همین جا است که عقیم بودن فلسفه اخلاقی او روشن می گردد.
ص: 29
اما ازدواج و تشکیل اجتماع خانوادگی تا چه حد جنبه فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبه عمومی و اجتماعی؟ بدون شک در ازدواج، تمتع شخصی و مسرت فردی وجود دارد، انگیزه افراد در انتخاب همسر بهره مند شدن از مسرت و لذت بیشتر زندگی است، اکنون باید ببینیم آیا از آن نظر که دو فرد بنام زن و شوهر می خواهند زندگی مشترک و مقرون به خوشی و مسرتی تشکیل دهند و از شیرینی های زندگی بهره مند گردند، بهتر و عاقلانه تر این است که کانون خانوادگی را کانون خوشیها و کامیابیهای جنسی قرار دهند و حداکثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن این کانون صرف کنند و اما اجتماع بیرون، اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت و برخوردهای دیگر باشد، یا بهتر این است که لذائذ و کامیابیهای جنسی از محیط خانوادگی به اجتماع بزرگ کشیده شود، کوچه و خیابان و مغازه ها و محیط های اداری و باشگاهها و تفریحگاههای عمومی همه جا آماده انواع کامیابیهای جنسی نظری و لمسی و غیره بوده باشد؟ اسلام طریق اول را توصیه کرده است، اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد، زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است ، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ، محیط کار و عمل و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود، فلسفه تحریم نظر بازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای بیگانه همین است.
ص: 30
کشورهای غربی که ما اکنون کورکورانه از آنها پیروی می کنیم راه دوم را انتخاب کرده اند. کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کرده اند و جریمه اش را هم می دهند، فریاد متفکرینشان بلند است، آنها وقتی که می بینند برخی کشورهای کمونیستی جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شده اند، به چشم غبطه به آنها می نگرند. اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هر کس بیشتر می خورد و می خوابد و عمل آمیزش انجام می دهد او از مسرت و خوشی بیشتری بهره مند است و به عبارت دیگر اگر استعدادهای بهجت زای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به آنچه حیوانات دارند، البته انتقال کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت. اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه ای که احیانا تا آخرین روزهای پیری که غریزه جنسی فعالیتی ندارد باقی است، برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد، اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی که یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی که یک مرد از مصاحبت یک زن هر جائی می برد تفاوت دارد کوچکترین تردیدی در این جهت نخواهیم کرد که به خاطر بهره مند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر، لازم است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی کرده است و محیط و کانون خانوادگی به این کار و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص دهیم.
ص: 31
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی- صفحه 48-37
کلی__د واژه ه__ا
اسلام آزادی جنسی انسان اخلاق فلاسفه غرب ازدواج اراده
بعضی از محققان تاریخ فلسفه و فرهنگ اسلامی اظهارنظر کرده اند که در فلسفه اسلامی، مطالعات اخلاقی چندان مورد توجه نبوده و متفکران اسلامی کمتر درباره مسائل اخلاقی بحث و فحص کرده اند. صاحبان این نظر معتقدند که اخلاق ذاتا به موضوعات دینی نزدیکتر است و فلاسفه و متکلمان اسلامی امور اخلاقی را در قلمرو دین دانسته اند و از مسائل فلسفی، توجه خود را به منطق و طبیعیات و الهیات محدود و محصور نموده اند. دلیل طرفداران این نظریه این است که کسانی که علوم و معارف اسلامی را طبقه بندی و فهرست کرده اند (مانند ابن خلدون و ابن صاعد اندلسی) به علم اخلاق اشاره نکرده اند. درست است که فارابی در «احصاء العلوم» خود آن را یکی از دو شاخه علم مدنی به شمار می آورد ولی وی در این باره پیرو ارسطوست و علم اخلاق را در فلسفه اسلامی با معانی و مفاهیم خاص آن مورد مطالعه و تحقیق قرار نداده است. و ابن مسکویه نیز که در میان فلاسفه اسلامی به علم اخلاق عنایت خاص ابراز داشته، آراء وی مخلوطی است از نظریات افلاطون و ارسطو و بنابرین دارای مذهب اخلاقی مستقلی نیست. دلیل دیگر این گروه دایر بر اینکه در فلسفه اسلامی بحثهای فلسفی در اخلاق وجود ندارد این است که مسلمین به تعالیم قرآن و حدیث اکتفا می کردند و همین امر آنان را از بکار بردن نظر عقلی یا فلسفه پردازی بی نیاز می ساخت.
ص: 32
توجه متفکران مسلمان به مسائل اخلاقی
اما این نظریه، صائب و جامع نیست. بسیاری از متفکران اسلام، از حکما و متکلمان، مسائل و معانی اخلاقی را مورد بحثهای مفصل قرار داده اند و در این زمینه تألیفات متعدد عرضه کرده اند. ثانیا با اینکه این نظر درست است که تکیه گاه اخلاق در اسلام قرآن و حدیث است، لیکن تطور زمانی و مقتضیات زندگی اجتماعی و سیاسی بحث و نظر درباره امور اخلاقی را ایجاب می کند. در عالم اسلام پیش از آنکه به مطالعات فلسفی توجه و عنایت شود مسأله خیر و شر و صواب و خطا موضوع بحث و گفتگو بوده است. مثلا درباره قتل عثمان این بحث پیش آمد که آیا کشتن وی خطا بوده یا صواب. بعضی آن را بدلیل اینکه وی در حق جماعت مسلمین مرتکب خطا شده بود صواب می شمردند و نظر بعضی دیگر این بود که مسلمین با او به عنوان حاکم شرعی بیعت کرده اند و قتل وی نادرست بوده است. پس همین مسأله و مشکل اخلاقی بحث انگیز است و استناد به نص کافی نیست بلکه تطبیق نص با موارد خاصی که پیش می آید لازم است، و این امر مستلزم بکاربردن نظر عقلی است.
تغییر اخلاق از مبادی تجربی به متافیزیکی
در اینجا برای تصدیق این که فلسفه اخلاقی اسلام استقلال و اصالت دارد باید به دو نکته توجه کرد. یکی اینکه روشی را که ارسطو در علم اخلاق دارد نباید بالضروره ملازم هر نظرگاه اخلاقی دیگر دانست. ارسطو، اخلاق را بر اصول و مبادی متافیزیکی یا دینی بنیاد نمی نهد بلکه در این مورد تجربی مذهب است و از مشاهده امور واقع آغاز می کند، در صورتی که اخلاق در فلسفه افلاطون مبتنی بر متافیزیک است و او خیر را «فی ذاته و مطلق» در نظر می گیرد نه جزئی و نسبی. اما اینکه فلسفه اخلاق مبتنی بر اساس و مبانی مابعدالطبیعی یا دینی باشد، غیرممکن نیست. اعتقاد به وجود خدا و جاودانی نفس مستلزم مسئولیت در رفتار است و همین اعتقاد می تواند مبدأ و مبنای اخلاق باشد.
ص: 33
پس در جواب این سؤال که هرگاه فلسفه اخلاقی بر روش ارسطوئی نباشد یعنی قوانین اخلاقی مبتنی بر اصول متافیزیکی یا دینی باشد آیا باز هم علم اخلاق اصالتا وجود خواهد داشت یا نه، می توان گفت که البته اخلاقی که از اصول دینی سرچشمه گرفته باشد با دین ارتباط و بستگی دارد و علم اخلاق، مانند ستاره شناسی و فیزیک و ریاضیات نیست بلکه موضوع آن انسان و زندگی و رفتار انسانی است و با دین در این امور مشترک است، ولیکن لازمه این امر آن نیست که تفکر و نظر عقلی در شناخت مسائل و امور اخلاقی وجود نداشته باشد و اخلاق صرفا تعبدی و بدون اصول و مبانی برای توجیه و تبیین آن باشد. پس همانطور که سقراط و افلاطون و کانت، فلسفه های اخلاقی خود را براساس متافیزیک بنیاد نهادند اتکاء قوانین اخلاقی به متافیزیک یا دین نه تنها اصالت آن را از میان نمی برد بلکه بالعکس استناد امور اخلاقی به تجربه و واقعیات جزئی، به اصالت و تعالی و پاکی آن خدشه وارد می کند. زیرا طبیعت بشری، که از میلها و خواهشها تکوین یافته، نمی تواند سرچشمه اخلاق و تضمینی برای ارزش یابی آن باشد.
نکته دیگر این است که ممکن است بگویند که اندیشه «سعادت» که محور مطالعات اخلاقی نزد ارسطو و پیروان اوست، محور فکر متفکران اسلامی نیست (صرف نظر از کسانی مانند فارابی و جز او، که اینها هم، برخلاف ارسطو، سعادت را موضوعی متافیزیکی تلقی کردند، در حالی که سعادت در نظر ارسطو بوسیله انتخاب و اختیار از امور واقع و تجربه های جزئی حاصل می شود.) لیکن باید توجه داشت که اندیشه «سعادت» نه موضوع تمام مطالعات اخلاقی است و نه بدون آن، اخلاق غیرممکن است، چنانکه کانت اندیشه «سعادت» را از اخلاق کنار می گذارد.
ص: 34
اعتقادات شرط تحقق اخلاق
بنابراین می توان نتیجه گرفت که استناد اخلاق به اصول اولی صرفا بواسطه ضرورت و کلیت آنها نیست و نه برای اینکه پاکی و تعالی احکام اخلاقی حفظ شود، بلکه تحقق اخلاق با وجود معتقدات میسر است زیرا اعتقاد و ایمان مبدأ یقین و آرامش نفس برای عمل و رفتار است. اخلاق، رفتاری است که از روی اعتقاد صادر شود، و همین اعتقاد و ایمان است که اراده را برمی انگیزد و رفتار اخلاقی را موجب می شود. پس لزوم اصول اعتقادی تنها در فکر اسلامی، ازین جهت که تفکری دینی است، نیست. بلکه بعضی از فیلسوفان نیز، که اخلاق را به میوه درخت و متافیزیک را به تنه آن تشبیه کرده اند، منظورشان ضرورت استمداد ارزشهای اخلاقی از اصول اعتقادی است.
تفاوت فلسفه اخلاق کانت در اسلام
البته میان خود فلسفه های اخلاقی که بر بنیاد اصول اعتقادی قرار دارند، اختلاف هست و این اختلاف به سبب این نیست که اساس بعضی متافیزیک و اساس بعضی دیگر دین است. مثلا اختلاف فلسفه اخلاقی کانت با فلسفه اخلاق اسلامی در این نیست که اساس آن متافیزیک و اساس این دین است؛ بلکه اختلاف آنها بر سر این است که اصول متافیزیکی اخلاق – متافیزیکی – وجود خدا و آزادی اراده و خلود نفس – نزد کانت اصولی است که مسلم فرض شده تا وجود اخلاق قابل توجیه باشد، در حالی که در اعتقاد دینی اینها اصولی است مستقل از اخلاق، و برای عقل نظری استدلال و اثبات وجود آنها ممکن است. پس اخلاق نیست که وجود آنها را اقتضا می کند، در صورتی که در فلسفه اخلاقی کانت ضرورت اخلاقی وجود آنها را ایجاب می کند.
ص: 35
تفاوت اخلاق در تفکر اسلامی با ویلیام جیمز
همچنین رأی ویلیام جیمز در باب اخلاق با تفکر اخلاقی اسلام یکی نیست. بنا بر نظر جیمز، عمل مبدأ مطلق است و نظر و اعتقاد تابع آن است. در صورتی که در اسلام موضوع متافیزیک مستقل از موضوع اخلاق است، و اعتقاد تابع عمل نیست، بدان سان که ویلیام جیمز بیان کرده است. جیمز با کانت در اینکه اساس نظری برای وجود عالم نمی توان یافت هم رأی است، آنگاه می گوید مع ذلک در این عالم در قلمرو عمل این هست که چون اعتقاد به وجود خدا و اعتقاد به خلود نفس برای معتقدان، حیات اخلاقی نیکو و بافضیلتی فراهم می کند، چون این اعتقاد مؤثر است، صادق و حقیقی است. اما در پاسخ ویلیام جیمز باید گفت که در فکر دینی و نیز در حیات اخلاقی، نظر بر عمل سبقت دارد و اعتقاد به وجود خدا مرهون وجود حق او است، صدق، در مطابقت افکار و عقاید ما با وجود عینی متعلقات و موضوعات آنهاست.
خلاصه آنکه، نظر و اعتقاد مقدم بر عمل و رفتار است و مابعدالطبیعه موضوع استدلال عقلی است، و استناد ارزشهای اخلاقی به اصول متافیزیکی یکی از این جهت است که رفتار ناشی از اعتقاد است.
نکته دیگر اینست که قوانین اخلاقی کار عقلی صرف نیست بلکه قواعدی است برای عمل، و فلاسفه اخلاق، و بر رأس آنها ارسطو، برآنند که اخلاق از علوم عملی است و شاید اهتمام به جنبه عملی در قلمرو دین صریحتر است تا در قلمرو فلسفه. پس الزام اخلاقی ممکن نیست فقط از اندیشه محض ناشی شود و خطاست که کار فلسفه را با وضع قواعد نظری پایان یافته بدانیم، زیرا فلسفه اخلاق فقط فکر نیست بلکه اسلوب زندگی است و لازم است که اراده به کمک عقل بر اخلاق و رفتار مسلط باشد و اعجاب و ستایش ما برای سقراط از همین جاست که اخلاق و رفتار او با نظر و فکر فلسفی او منطبق بوده است.
ص: 36
نتیجه گیری:
مسأله اساسی «اخلاق» در فلسفه اسلامی این است که آیا می توان از فکر دینی، فلسفه ای اخلاقی بیرون کشید یا نه؟ در اینجا دو رأی وجود دارد: یکی این است که با اینکه میان دین و اخلاق از جهت غایت یعنی خیر و صلاح انسان وحدت هست، احکام دین تعبدی و در عین حال مبتنی بر اختیار است. انسان در دین بدون نظر به اعتبار اخلاق، مطیع امر خداست. بدین ترتیب، فضائل در دین همان طاعات خداوند و رذائل همان معاصی است. بنابراین رأی اخلاق استقلال خود را از دست میدهد. اما رأی دیگر این است که گاهی بعضی از احکام تعبدی است ولی هدف تعالیم دینی غالبا معانی اخلاقی است و این از پاکی و تعالی این تعالیم نمی کاهد همچنانکه چیزی از اراده الهی اگر برطبق ارزشهای اخلاقی باشد، نمی کاهد. بدین گونه طرح این مسأله، مبارزه بین اشاعره و معتزله را روشن می کند. نظر اشعری نه تنها اخلاق را نفی می کند بلکه خود دین را تضعیف می کند زیرا تعالیم دینی به اخلاق ارزش می نهد و به همین جهت بین خود اشاعره اختلاف پدید آمد.
فخر رازی مسلم گرفت که نظر اشعری جبری است و ایجی در فهم حسن و قبح به معتزله نزدیک شد و بعضی به امکان تعلیل احکام الهی معتقد شدند. همچنین هنگامی که فقها در حد ظواهر رسوم و شعائر و مناسک دینی متوقف میشوند، صوفیه سعی میکنند اخلاق و معانی شریف از آنها استنباط کنند. نه تنها از آن جهت که عبادات را بی مغز میسازد بلکه این نظر ظاهربینانه باعث می شود که بسیاری اشخاص اداء فرایض را مهمل گذارند. بدین سان صوفیه با معتزله در انتخاب و اختیار مفاهیم دینی از طریق معانی اخلاقی، نزدیک می شوند هرچند معتزله بیشتر به اصول و اعتقادات می پردازند و صوفیه به فروع یا عمل توجه دارند؛ روشن است که کمال در ملازمت اصول و فروع یا اعتقاد و عمل با هم است.
ص: 37
پیامد جدایی اخلاق و دین
مع هذا کسانی هستند که دین را از اخلاق دور می خواهند تا اخلاق مستقل بماند و دلیل آنها اینست که تسلط دین بر علوم و مظاهر تفکر انسان نشانه قرون وسطی و دوره انحطاط فکر است، و شکفته شدن علوم نتیجه استقلال آنها بوده و اخلاق نیز چنین است، و انسان ممکن است با فضیلت باشد بدون آنکه متدین باشد. این نظرگاه در عصر جدید شایع شده و انتشار طریقه های منکر دین آن را قوت بخشیده است. اما این نظر شامل تصوری خطا درباره دین و اخلاق هر دو است. و نیازی نیست که به ضرورت استناد اخلاق به معتقدات برگردیم. البته ممکن است کسی مدعی داشتن اخلاق بدون مبنای متافیزیکی یا دینی باشد، لیکن باید توجه داشت که ما هرگونه رفتاری را اخلاق نمی نامیم. اخلاق، رفتاری است که کمال مطلوب (ایدئال) دارد و این کمال مطلوب نمی تواند امری در حد سودجوئی یا رفتاری مبتنی بر عادت باشد. آیا ایثار و فداکاری اخلاقی مبتنی بر ارزش است و ارزش امری اعتقادی و متعالی است. اگر کسی دارای رفتاری متعالی (برتر از سودجوئی) و با کمال مطلوب بود، این رفتار رفتاری اخلاقی است و انکار مبنای متافیزیکی و اعتقادی برای این گونه رفتار، دلیل بر عدم آن نیست. با ایدئال اخلاقی است که مسأله ارزشها توجیه می شود. ارزش با انسان و رفتار خاص انسانی ارتباط دارد، و مستقل از سود و گاهی مغایر و حتی مستفاد با آن است. اخلاق همان اختیار ارزش در برابر سود و نفع است. هرجا که برای آدمی، سودی وجود داشت و او برای امری دیگر از سود گذشت و آن را طرد کرد، معلوم می شود که به آن امر دیگر ارزش نهاده است و این امر، امری متعالی و مافوق سود و نفع دنیوی است. پس کسانی که جدائی اخلاق را از تفکر دینی یا متافیزیکی به ادعای استقلال اخلاق می جویند به نظر می رسد دلیلی ندارند.
ص: 38
من_اب_ع
سیدجلال الدین مجتبوی- مجله فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شماره 2، پائیز 2535- صفحه 113-109 و 126-124
کلی__د واژه ه__ا
فلسفه اخلاق فلسفه اسلامی اصالت دین اخلاق اسلام مکاتب اعتقاد انسان
اخلاق، چنانکه از خود اسلام، یعنی از قرآن و از سنت، صرف نظر از آنچه نزد گروه ها و فرقه های مختلف مطرح بوده، مستفاد می شود دارای مبانی و اصولی است که در عین اینکه از نظریه های فلسفی و کلامی یا ذوقی و عرفانی مستقل است اصول و پایه های بعضی از نظامهای اخلاقی را در خود دارد. اینکه اخلاق در اسلام با اهمیت بسیار تلقی شده نیاز به تفصیل ندارد. تعالیم اخلاقی قرآن یکی از مهمترین و مشروحترین قسمت های آن است و خود پیغمبر، مکارم اخلاق را غایت عالی بعثت خود دانسته است و در قرآن، به هیچ وصفی برتر از این که اخلاقی عظیم دارد، ستایش نشده است. ما پیش از آنکه به مبانی یا اصول اخلاقی در اسلام اشاره کنیم لازم می دانیم که مقام انسان را از دیدگاه اسلام بشناسیم زیرا اخلاق در حقیقت طرح اساسی شخصیت انسان است و بحث اخلاق، همان بحث درباره ارزشهای انسانی است.
مقام انسان در اسلام چگونگی رفتار، در هر نظام اخلاقی (اولاً) مبتنی است بر جهان بینی در آن نظام. کسی که جهان را ناشی از یک اراده حکیمانه می داند با کسی که جهان را ناشی از حرکت کورکورانه و بدون غایت می انگارد، ناگزیر نظرشان در اخلاق متفاوت است. و (ثانیاً) مبتنی است بر انسان شناسی فلسفی در آن نظام، یعنی اینکه مقام انسان در آن نظام چیست و چگونه تلقی می شود. اینکه در اسلام اگر کسی انسانی را بکشد به منزله آن است که همه مردم را کشته است و هر کس انسانی را زنده کند (به حیات معنوی و انسانی) مانند آن است که همه آدمیان را زنده کرده است (مائده/ 32) نشان می دهد که در اسلام، انسان با دید ویژه ای نگریسته می شود.
ص: 39
1- انسان در قرآن
انسان در قرآن، از طرفی مورد ستایش بسیار و از طرف دیگر مورد نکوهش بسیار واقع شده است، به این معنی که بواسطه استعداد فطری خود می تواند راه خیر و کمال را بپوید یا راه شر و نقص را برگزیند زیرا او مکلف و مسئول است. در اسلام هر فرد و هر جماعت مسئول کار خود است. نه کسی را به گناه دیگری می گیرند و نه مردمی را به گناه مردم دیگر (طور/ 16 و بقره/ 134). در قرآن، انسان به عنوان گرامی ترین خلایق وصف شده است: «ما فرزندان آدم را کرامت دادیم و آنها را در دشت و در دریا برداشتیم و از چیزهای پاکیزه به آنها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان خویش برتری دادیم.» (اسراء/ 69) «انسان را به نیکوترین قوامی (سرشت و انگاشتی) آفریدیم.» (تین/ 4) «خدا آنچه را در آسمانها و زمین است مسخر (رام) شما کرد و نعمتهای خویش آشکارا و نهان بر شما ارزانی داشت.» (لقمان/ 20) «خدا کاینات زمین را به خدمت شما گرفت.» (حج/ 65)
لیکن از سوی دیگر انسان به بدیها و مفاسد و شروری موصوف شده که غیر او بدانها وصف نشده است، زیرا خوبی و بدی درباره مخلوق غیرمسئول به کار نمی رود. به همین دلیل این مخلوق مسئول، به کفر و ظلم و طغیان و خسران وصف شده است: «انسان ستم پیشه و ناسپاس است» (ابراهیم/ 34) «اگر انسان خویشتن را بی نیاز دید طغیان می کند» (علق/ 6-7) «انسان در زیان است» (عصر/ 2).
ص: 40
2- کیفیت آفرینش انسان
شاید بتوان مقام انسان را از کیفیت آفرینش انسان چنانکه در قرآن آمده (بقره/ 34-30) دریافت؛ خداوند به فرشتگان خطاب می کند که می خواهم برای خود در زمین جانشین قرار دهم. فرشتگان اعتراض می کنند که می خواهی در روی زمین کسی را قرار دهی که به خونریزی و فساد پردازد و خداوند می گوید من چیزی را می دانم که شما نمی دانید. آنگاه خدا از خاک پست آدم را می آفریند و از روح خود در او می دمد (پس انسان از دو چیز متضاد ساخته شده: یکی پست ترین چیز یعنی گل سیاه متعفن – «حمأ مسنون» (حجر/ 26) – و دیگر روح خدا یعنی عالی ترین موجود قابل تصور). سپس خداوند اسماء را به انسان آموخت (که مراد از علم به اسماء تنها نامهای عده ای از موجودات نبوده، بلکه علمی بوده است توأم با کشف حقیقت و وجود آنها – هر اسم نماینده هر شیء و هر مفهوم است. به عبارت دیگر، منظور مسماهای آن اسمهاست که حقایق هستی و موجودات بوده که علم به آنها برای آدم امکان داشته و این علم در احراز مقام جانشینی و نمایندگی خدا دخالت داشته است و سر عظمت انسان در همین علمی است که به اسماء دارد) و آنگاه به فرشتگان گفت به پای او بیفتید و او را سجده کنید، و فرشتگان چنین کردند.
3- امکان نزول و صعود انسان
از این بیان برمی آید که (اولاً) انسان موجودی است که از پست ترین پستیها تا بالاترین والائیها عرصه ابراز وجود و امکان صعود و نزول دارد. انسان در فاصله بین لجن و خدا قرار گرفته و می تواند هر کدام را انتخاب کند، پس مسئول سرنوشت خویش است و بلکه مسئولیت نمایندگی خدا بر عهده اوست. (ثانیاً) جهت قابلیت انسان برای تعالی، این است که در خود بارقه ای الهی – «و نفخت فیه من روحی» (حجر/ 29) – دارد. (ثالثاً) سر برتری آدمی، همان علم او است به اسماء – به تفصیلی که در معنی اسماء گفته شد. (رابعاً) از آنجا که سر عظمت و شرافت آدمی همان دارا بودن حقایق است، بنابراین سایر شئون دلیل برتری انسانی به انسان دیگر نیست و به عبارت دیگر همه آدمیان از یک سرشت و برابر آفریده شده اند.
ص: 41
4- انسان حامل امانت الهی
بیان دیگر قرآن درباره آفرینش انسان این است که خداوند امانت خود را بر زمین و آسمان و کوهها و موجودات عرضه می کند و همه از گرفتن آن امانت ابا می کنند اما انسان می پذیرد (احزاب/ 72). پس انسان حامل امانت خدا است. در اینکه این امانت چیست سخن بسیار گفته شده و شاید موجه تر دو قول تکلیف و اراده داشتن (اختیار) است که به یکدیگر نزدیکند و اصولاً وجود یکی (تکلیف) مستلزم وجود آن دیگری است. پس امتیاز انسان بر موجودات عالم این است که او مکلف و دارای اراده و اختیار است. لازمه مکلف بودن، داشتن عقل و اراده است و عقل بین هدایت و ضلال فرق می نهد. بنابر این در جهان بینی و انسان شناسی اسلام، انسان هم جانشین و نماینده خدا در روی زمین است و هم امانت دار او است. انسان دارای دو جنبه است یکی جنبه خاکی و دیگر جنبه خدائی؛ هم به خاک و هم به خدا نیازمند است و باید این هر دو نیاز را برآورد. پس آخرت گرائی صرف یا دنیاگرائی محض برخلاف تعادل و نادرست است.
پایه های اخلاق در اسلام اکنون که معلوم شد انسان از نظر اسلام دارای دو خود است، یکی خود الهی و دیگری خود خاکی، می توان گفت که بنیاد اصول یا محورهای اخلاقی در اسلام براساس همین نظر نهاده شده است. انسان، که موجودی است مکلف و مسئول و صاحب اراده و اختیار، باید خود الهی خویش را اکرام کند و خود خاکی – نفس اماره – را مطیع و منقاد سازد. از اینجا دو اصل مهم دیگر نمودار می شود: یکی «تقوا» یعنی حفظ و صیانت خود الهی و رام کردن خود خاکی یا نفس سرکش و دیگری «اعتدال و استقامت» (بر راه راست بودن) تا چنانکه گفته شد نیاز هر دو جنبه وجود انسانی برآورده شود و در عین حال کرامت نفس حفظ گردد. اینک به بیان این سه اصل می پردازیم:
ص: 42
1- کرامت نفس کرامت یا مکرمت از اصول مهم اخلاقی در اسلام است. پیغمبر فرموده است: «من برانگیخته شده ام تا اخلاق کریمانه را تکمیل و تتمیم کنم.» اکنون این سؤال مطرح می شود که چگونه است که در اسلام خود را بزرگ دیدن یا اعجاب به نفس، امری مذموم و مطرود است و از طرفی احساس بزرگی و بزرگواری اصل و محور اخلاق معرفی می شود؟ در جواب می گوئیم ما دو خود داریم: یک خودی که باید آن را نفی کرد و یک خودی که باید آن را حفظ کرد و پرورانید. این «خود» همانست که گفتیم نفس در جوهر خود شریف است. پس بعضی امور و اعمال با گوهر ذاتی نفس سازگار است و بعضی امور و اعمال با آن منافی و ناسازگار است و گوئی آن را آلوده و ملوث می کند. احساس شرافت و کرامت و بزرگواری ذاتی و درونی اساسش همان شرافت جوهر نفس است. و از همین جاست که انسان احساس می کند که بعضی کارها با آن کرامت و بزرگواری سازگار نیست. حتی وجدان اخلاقی را می توان همین احساس دانست. وجدان اخلاقی در واقع می خواهد جلوی کارهائی را که با کرامت و عزت نفس ناسازگار است، بگیرد.
کرامت و بازیابی شرافت
کرامت بازیافتن جنبه شریف انسان و خود بزرگوار اوست. اینکه در قرآن آمده: «ما فرزندان آدم را کرامت دادیم.» این کرامت امری اعتباری و قراردادی نیست. بلکه خداوند می خواهد بفرماید که ما حقیقت کرامت را در سرشت انسان نهادیم. انسان کریم بالذات است و خداوند از او رفتار کریمانه را می پسندد: «خداوند امور شریف را دوست دارد و پستیها را دشمن است.» حتی در نهج البلاغه که حاوی مواعظ بسیار در مبارزه با نفس اماره است از اکرام نفس نیز سخن رفته است: «نفس خود را بزرگ و محترم بشمار که او را از هر چیز پست برکنار بداری زیرا که در برابر آنچه از «خود» مصرف می کنی هیچ چیز نمی توانی به جایش بگیری – یعنی هر چیزی عوضی دارد جز خود باختن» یا «کسی که احساس کرامت را از دست داد به او اعتماد مکن که از شرش ایمن نیستی».
ص: 43
تفاوت کرامت نفس و نفس کشی
پس ما دو خود داریم: یک خودی که باید آن را از دست داد و یک خودی که باید آن را حفظ کرد. از اینجاست که اسلام با پاره ای از تعالیم اخلاقی، مانند اخلاق مسیحی یا اخلاق عرفانی، که اساسش بر منکوب کردن نفس است سازگار نیست. مبارزه با نفس اماره وقتی به افراط کشیده شود گاهی مبارزه با کرامت نفس هم هست. مضمون بسیاری از داستانهای واقعی یا غیرواقعی که در کتابهای صوفیان نقل شده با کرامت نفس آدمی منافات دارد و اسلام آن را روا نمی شمرد، یعنی آن گونه نفس کشی را که با کرامت و عزت نفس منافات داشته باشد، اسلام نمی پذیرد (البته منظور این نیست که اخلاق عرفانی با اسلام ناسازگار است. در فرهنگ اسلامی، اخلاق عرفانی به اخلاق اسلامی بیشتر از اخلاق فلسفی شبیه است و تا اندازه ای از آن اقتباس شده است. و به همین دلیل اخلاق عرفانی جای اخلاق فلسفی را در عالم اسلامی گرفت. چنانکه اخلاق غزالی و سعدی و نظائر آنان جا باز کرد در حالی که اخلاق فلسفی ابن مسکویه نفوذ و انتشار نیافت.)
2- تقوی برای حفظ و نگهداشت خود والای خویش و جلوگیری از دخالتهای نابجای خود پست خویش همواره باید نیروئی مراقب و در کار باشد و این همان تقوا است. در قرآن، از تقوا بسیار یاد شده است. در کلمات پیغمبر و در نهج البلاغه بر کمتر کلمه ای مانند تقوا تکیه شده است و در خطبه ای طولانی به نام «خطبه متقین» صفات آنان مذکور است. بنابراین، این کلمه در اسلام بسیار شایع و رایج است و عامه مردم نیز آن را فراوان به کار می برند. لفظ «تقوا» را در فارسی معمولاً به پرهیزگاری ترجمه می کنند، ولی این معنی مجازی است و اصلاً بمعنی ترس و پرهیز و اجتناب نیست و ترجمه صحیح آن «خود نگهداری» یا «خویشتن بانی» است. تقوا یکی از اصول بسیار مهم حیات دینی هر فرد مسلمان است. لازمه عقیده و خط مشی معین داشتن این است که در حرکت خود بسوی معین از آنچه او را از هدف باز می دارد خود را نگه داری کند. البته در این طریق لازم است برای حفظ خود از آنچه بامرام و مسلک او منافات دارد، پرهیز کند اما مهمتر این است که در خویشتن حالت و نیروئی پدید آورد و بپرورد که به او مصونیت اخلاقی و روانی بدهد (که اگر هم در محیط آلوده ای واقع شد آلوده نشود). تقوا لازمه هر فعل اخلاقی است، تقوای دینی بنیادی استوار و قابل اعتماد دارد: «کسی که بنای خویش را بر پروا کردن از خدا – تقوای الهی – و رضای او بنیاد نهاده بهتر است یا آنکه بنای خویش بر لب پرتگاهی نهاده که فروریختنی است. (توبه/ 109) در زبان دین گاهی تقوا به حصن و حصار و گاهی به سپر و لباس تعبیر شده و در همه آنها منظور همان صیانت و مصونیت است. تقوا در عین حال که نوعی محدودیت است در واقع آزادی و رهائی از قید هوا و هوس است.
ص: 44
3- اعتدال دیگر از اصول اخلاقی اسلام، اعتدال یا حفظ تعادل و طریق وسط است که رکن اخلاق ارسطوئی نیز هست، و حکمای اسلامی مانند ابوعلی سینا و صدرای شیرازی درباره آن سخن گفته اند و شاید تحلیل آنها غیر از بیان ارسطو است. در قرآن، در آیات متعدد به اعتدال و حد وسط اشاره شده است مانند: «بدین گونه شما را جماعتی معتدل کردیم» (بقره/ 142) و «دستت را به گردنت بسته مدار و آن را بتمامی (به گزاف و زیاده روی) مگشای که نکوهیده و حسرت زده خواهی نشست» (اسراء/ 29) و «کسانی که چون خرج کنند اسراف نکنند و بخل نورزند بلکه میان این دو معتدل باشند» (فرقان/ 67) و «اسراف مکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد» (انعام/ 142).
بیان و تحلیل حکمای اسلامی درباره ملاک حد وسط و اعتدال که چرا فضیلت است؛ این است که تعادل را برگردانده اند به آزادی عقل. اینان معتقدند که تا غرایز و تمایلات متعادل نباشد، توجه نفس به خود مشغول نخواهد بود. نفس اگر بخواهد استیلای کامل بر بدن و امور آن داشته باشد باید میان قوای آن تعادل برقرار کند و مانع تجاوز و تسلط یکی از آنها بر قوا و نیروهای دیگر بشود؛ با حفظ این تعادل می تواند به کار اختصاصی و شایسته خود، یعنی توجه به امور معنوی بپردازد.
من_اب_ع
سیدجلال الدین مجتبوی- مجله فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شماره 2، پائیز 2535- صفحه 133-126
کلی__د واژه ه__ا
فلسفه اخلاق اخلاق فلسفه اسلامی انسان تقوی خلقت انسان در قرآن اسلام اعتدال کرامت نفس
ص: 45
مناسبات دین و اخلاق را از منظرهای متفاوتی می توان نگریست. از یک منظر می توان مناسبات دین و اخلاق را در دو دسته کلی جای داد:
1. نیازها و وابستگیهای دین به اخلاق
2. نیازها و وابستگیهای اخلاق به دین
برخی دین باوران گمان می کنند که دین هیچ گونه نیاز و وابستگی ای به اخلاق ندارد. به نظر آنان چنان می رسد که هرگونه وابستگی دین به اخلاق، نوعی محدودیت برای خداوند است و این محدودیت در دیدگاه دینی آنها جایی ندارد. افلاطون گفت وگوی استادش سقراط را با شخصی به نام اوثیفرون در کتاب اوثیفرون مطرح می کند. اوثیفرون می گوید چیزی که عمل را خوب می سازد امر الهی است. سقراط از او می پرسد: «آیا چون خدا به چیزی امر کرده است آن چیز خوب است، یا چون آن چیز خوب است خدا به آن امر کرده است؟» اوثیفرون پاسخ می دهد که البته چون آن کار خوب است خدا به آن امر کرده است و سقراط نتیجه می گیرد پس اخلاق مستقل از امر الهی است و خداوند بر اساس ملاکهای اخلاقی عمل می کند. از اینجاست که یک مسئله بااهمیت برای دینداران چهره می نماید و آن اینکه در این صورت چارچوبهای اخلاقی، خداوند را محدود می کنند. به همین دلیل بسیاری از آنان تمایل دارند که هرگونه وابستگی و نیاز دین به اخلاق را انکار کنند. همین مشکل، موجب پیدایش مسلک اشعری در جهان اسلام شد.
اگر در پاسخ سؤال سقراط شق دیگر را انتخاب کنیم و بگوییم: «چون خداوند به آن کار امر کرده خوب است»، فورا این سؤال پدید می آید که چرا اگر خداوند به کاری امر کند آن کار خوب است. چه چیزی به اصول اخلاقی نشئت یافته از خداوند (امر الهی یا اراده الهی یا فعل الهی) اعتبار و حجیت می دهد؟ چرا باید از آنچه مورد امر خدا یا اراده الهی قرار گرفته تبعیت کرد؟ در اینجا دینداران به این پاسخ می رسند که چون ذات خداوند خیر است و منشاء خیر می شود بنابراین هر آنچه از آن ذات منشأ یابد، خیر است. اما از کجا و بر چه مبنایی می توان گفت خداوند خیر است؟ راه شناخت خیر بودن خداوند چیست؟ دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا با جمع شواهد و قراین بر خوب بودن خداوند استدلال می کنیم، و یا می گوییم ذات او بر اساس تعریف خوب است. راه اول به این منتهی می شود که پیشاپیش با مفهوم خیر و خوبی آشنا باشیم، آنگاه با جمع شواهد نشان دهیم خداوند خوب است، و این همان استقلال اخلاق از دین است و اتکای دین به اخلاق. راه دوم هم صرفا ما را در دایره مفهوم و ذهنیت نگاه می دارد. یعنی اگر گفتیم خداوند بر اساس تعریف خیر است، چه دلیلی وجود دارد که این خدایی که می پرستیم مصداق همان خدایی باشد که آن چنان تعریفش کرده ایم. برای اثبات این مطلب باید متوسل به قراین و شواهد شویم و باید به راه اول باز گردیم.
ص: 46
در اینجاست که زمینه بیان اتکای دین به اخلاق آماده می شود. اگر از دینداران بپرسید چرا متدین به دین شده اید و خداوند را می پرستید، آنها پاسخ می دهند به دلیل آنکه خداوند رحیم و بخشاینده و مهربان است و ما را دوست دارد و عادل است، و بالاتر اینکه بر ما تفضل می کند، جود او سراسر وجود را فرا گرفته و.... تمام اوصاف، یا بخش اعظم اوصافی که دیندار برای توجیه خداپرستی اش ذکر می کند، اوصافی هستند که باید پیشاپیش با معنا و مفهوم آنها، همچنین لااقل بخشی از مصادیق آنها آشنا باشد و اتصاف به این اوصاف را، با صرف نظر از دین و خدا، خوب بداند و بیان این اتصاف را برای دیگران قانع کننده بیابد، تا بتواند چنان استدلالی اقامه کند. هنگامی که عرب ها در محضر پیامبر اکرم (ص) حاضر می شدند تا پیام دعوت ایشان را بشنوند، آنچه موجب تسلیم شدن و اسلام آوردن آنها می شد آن بود که می دیدند اوصافی که از خداوند بیان می شود، اوصاف اخلاقی قابل فهم و ستودنی و موافق با فطرت آنهاست. یعنی اگر زمینه فطری لازم را نداشتند و اصول اخلاقی دین را موافق با لااقل بخشی از اصول اخلاقی اساسی خود نمی یافتند، هرگز به میثاق الهی گردن نمی نهادند و تسلیم خداوند نمی شدند. بنابراین دست کم به این معنا می توان گفت که اخلاق پشتوانه دین است، در نتیجه، دست کم به همین معنا نیز می توان گفت که اخلاق از دین استقلال دارد.
من_اب_ع
هادی صادقی و حسن معلمی و محمود فتحعلی- مجله قبسات شماره 13- مقاله اقتراح دین و اخلاق
ص: 47
کلی__د واژه ه__ا
دین اخلاق نیازمندی وابستگی امر الهی صفات خدا
رابطه دین و اخلاق در جوامع کنونی دچار چالش هایی شده است. از جمله این چالش ها عبارت است از:
عدم التزام به اخلاق دینی
اخلاق دینی در جوامع دینی گسترش نمی یابد و به همین دلیل، بسیاری از متدینان، التزام عملی به اخلاق دینی ندارند. دروغ گویی، نداشتن وجدان کاری، رشوه خواری و ده ها نمونه دیگر از این قبیل، در جوامع اسلامی، بر این مدعا دلالت دارد. این بحران اخلاقی که در چالش نخست ذکر شده است، بسیار جان سوز و دردناک است و نگارنده از مشاهده آن در برخی جوامع، رنج فراوان برده است؛ ولی باید توجه داشت که اولا، این حادثه کلیت و عمومیت ندارد و همه جوامع اسلامی را شامل نمی شود علاوه بر این که برخی جوامع لائیک و سکولار نیز از پیامدهای فجیع بی بند و باری و بی اخلاقی رنج می برند؛ ثانیا، التزام عملی نداشتن به الزامات اخلاقی، معلول عوامل فراوانی است که باید به آنها با دقت عنایت داشت و ارتباطی با اخلاق دینی ندارند؛ از جمله آن عوامل، می توان به فقدان شأن اجتماعی و حقوقی برای اخلاق، نگاه تکریم آمیز نداشتن به علم اخلاق، تحویل اخلاق به عرفان در پاره ای از عارفان اسلامی، نگاه تک بعدی به دین، حاکمیت علم سکولار در محافل دانشگاهی، بحران تعارض سنت و مدرنیسم و بحران هویت در اثر نفوذ فرهنگ بیگانه اشاره کرد.
تضاد در اخلاق دینی
اخلاق دینی به جهت تعدد ادیان، گرفتار احکام متفاوت و متضاد و متشتت می گردد؛ به همین دلیل، حاکمیت اخلاق سکولار بر اخلاق دینی ترجیح دارد. این چالش نیز قابل حل است؛ برای این که اولا، اخلاق سکولار نیز از رویکردها و ره یافت های مختلفی برخوردار است و به احکام اخلاقی متعارض منجر می شود. این رویکردها تنها در نفی اخلاق دینی مشترک اند؛ ثانیا، در جوامع دینی می توان بر اساس اکثریت قاطع متدینان به یک دین خاص، اخلاق دینی را حاکم قرار داد و از تشتت و تهافت جلوگیری کرد؛ ثالثا، در جوامعی که اکثریت قاطعی وجود ندارد، می توان از مشترکات اخلاقی ادیان مختلف بهره گرفت.
ص: 48
ترجیح اخلاق سکولار بر اخلاق دینی
اخلاق سکولار، بر اساس مبانی اومانیسم، حق مدار و تأمین کننده مصالح افراد و جامعه است؛ ولی اخلاق دینی تنها به تکالیف میان عبد و مولا توجه دارد. این اشکال نیز بی مهری به دین را نشان می دهد؛ چرا که حقوق بدون تکالیف و الزامات، تحقق پذیر نیستند و تفکیک این دو در عالم واقع امکان پذیر نیست؛ علاوه بر این، فقه و اخلاق اسلامی، مشتمل بر حقوق و تکالیف متعدد است و تکالیف اسلام نیز مبتنی بر مصالح واقعی انسان ها وضع گردیده است.
عدم پاسخ گویی اخلاق دینی به مقتضیات زمان
اخلاق دینی برای جهان متغیر، احکام خاصی ندارد و احکام ثابت اخلاق دینی نیز جواب گوی مقتضیات زمان نیست. پاسخ این شبهه این است که اولا، با فرض ثابت های اخلاقی، اخلاق دینی، جوابگوی نیازهای اخلاقی ثابت است و این شبهه مطلقا با اخلاق دینی منافات ندارد؛ ثانیا، همچنان که احکام اسلام در عرصه فقه به احکام ثابت و متغیر تقسیم می گردند و به نیازهای ثابت و متغیر فقهی مردم پاسخ می دهند، احکام اخلاقی نیز به احکام انعطاف پذیر و انعطاف ناپذیر منشعب می شوند؛ به همین دلیل در روایات، آداب از فضایل تفکیک شده اند.
من_اب_ع
دکتر عبدالحسین خسروپناه- کلام جدید- صفحه 470-468
دکتر عبدالحسین خسروپناه- اخلاق قرآنی
کلی__د واژه ه__ا
دین اخلاق جامعه اسلامی تضاد سکولاریسم فلسفه زمان
این مساله در احادیثی که از شخص پیامبر اکرم (ص) و همچنین از سایر پیشوایان معصوم (ع) رسیده است با اهمیت فوق العاده ای تعقیب شده است: در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع) می خوانیم که فرمود: «لو کنا لانرجو جنة ولانخشی نارا ولاثوابا ولاعقابا لکان ینبغی لنا ان نطالب بمکارم الاخلاق فانها مما تدل علی سبیل النجاح؛ اگر ما امید و ایمانی به بهشت و ترس و وحشتی از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابی نمیداشتیم، شایسته بود به سراغ فضائل اخلاقی برویم، چرا که آنها راهنمای نجات و پیروزی و موفقیت هستند» (مستدرک الوسائل، ج 2 صفحه 283). این حدیث بخوبی نشان می دهد که فضائل اخلاقی نه تنها سبب نجات در قیامت است بلکه زندگی دنیا نیز بدون آن سامان نمی یابد!
ص: 49
در حدیث دیگری از رسول خدا آمده است که فرمود: «جعل الله سبحانه مکارم الاخلاق صلة بینه وبین عباده فحسب احدکم ان یتمسک بخلق متصل بالله؛ خداوند سبحان فضائل اخلاقی را وسیله ارتباط میان خودش و بندگانش قرار داده، همین بس که هر یک از شما دست به اخلاقی بزند که او را به خدا مربوط سازد» (تنبیه الخواطر، صفحه 362). به تعبیر دیگر، خداوند بزرگترین معلم اخلاق و مربی نفوس انسانی و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزدیکی به خدا جز از طریق تخلق به اخلاق الهی مکان پذیر نیست! بنابراین، هر فضیلت اخلاقی رابطه ای میان انسان و خدا ایجاد می کند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزدیکتر می سازد. زندگی پیشوایان دینی نیز سرتاسر بیانگر همین مساله است که آنها در همه جا به فضائل اخلاقی دعوت میکردند، و خود الگوی زنده و اسوه حسنه ای در این راه بودند و به خواست خدا در مباحث آینده در هر بحثی به نمونه های اخلاقی آنها آشنا خواهیم شد؛ و همین بس که قرآن مجید به هنگام بیان مقام والای پیامبر (ص) می فرماید: «وانک لعلی خلق عظیم؛ تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری!» (قلم/ 4)
همچنین در تمام روایاتی که سخن از فلسفه احکام به میان آمده، اشاره به تاثیر عبادت در تهذیب نفوس و پالایش روح و صفای دل شده است؛ از جمله، در کلمات قصار امیر مؤمنان علی (ع) آمده است: «فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک، والصلوة تنزیها عن الکبر و الزکاة تسبیبا للرزق، و الصیام ابتلاء لاخلاص الخلق؛ خداوند ایمان را برای تطهیر دل از شرک واجب فرموده، و نماز را برای پاک شدن از تکبر، و زکات را سبب روزی قرار داده، و روزه را وسیله ای برای پرورش اخلاص بندگان» (نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 252).
ص: 50
شبیه همین معنی با مختصر تفاوتی در خطبه معروف بانوی اسلام فاطمه زهرا (س) دیده می شود آنجا که می فرماید: «فجعل الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک، و الصلوة تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاة تزکیة للنفس و نماء فی الرزق، و الصیام تثبیتا للاخلاص؛ خداوند ایمان را سبب پاکسازی شما از شرک قرار داده است و نماز را وسیله ای برای تطهیر قلوب از کبر، و زکات را موجب تزکیه نفس (از بخل و حرص و دنیاپرستی) و نمو روزی، و روزه را عامل تثبیت خلوص نیت». در حدیث معروفی که درباره نماز از پیامبر اکرم آمده، نماز را تشبیه به نهر آب زلال جاری می کند که بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج بار در آن شست شو کند؛ بدیهی است که بر اثر آن، چیزی از آلودگیها در وی باقی نمیماند. این حدیث نیز دلیل روشنی بر این مدعاست (محجة البیضاء، ج 1 صفحه 339).
و به همین ترتیب، درباره هر یک از عبادات آثاری ذکر شده که شاهد گویای تاثیر عبادت در تهذیب نفوس انسانی است. در حدیث دیگری از امام رضا (ع) درباره آثار عبادت بطور کلی چنین می خوانیم: «فان قال فلم تعبدهم؟ قیل لئلا یکونوا ناسین لذکره و لا تارکین لادبه، و لا لاهین عن امره و نهیه، اذا کان فیه صلاحهم و قوامهم، فلو ترکوا بغیر تعبد، لطال علیهم الامد فقست قلوبهم؛ اگر کسی بگوید: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نیاز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته می شود، این به خاطر آن است که یاد خدا را به فراموشی نسپارند، و ادب را در پیشگاه او ترک نکنند، و از امر و نهی او غافل نشوند، چرا که در آن صلاح و قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زیادی بر آنها می گذرد (و از یاد خدا غافل میشوند) لذا دلهای آنها قساوت پیدا می کند» (عیون اخبارالرضا، مطابق نقل نور الثقلین، ج 1 صفحه 39، حدیث 39). به این ترتیب، روشن می شود که عبادت پروردگار قلب را بیدار، و روح را هشیار میکند، و مایه یاد خداست که آن نیز خمیر مایه اصلاح درون و برون است.
ص: 51
در حدیث دیگری از امام علی بن موسی الرضا (ع) میخوانیم که در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز میفرماید: «مع ما فیه من الایجاب و المداومة علی ذکر الله عزوجل باللیل و النهار لئلا ینسی العبد سیده و مدبره و خالقه، فیبطر و یطغی و یکون فی ذکره لربه و قیامه بین یدیه زاجرا له عن المعاصی و مانعا له عن انواع الفساد؛ علاوه بر این که عبادت، سبب تداوم ذکر خداوند متعال در شب و روز می شود، تا بنده مولی و مدبر و خالقش را فراموش نکند، و نعمتهای الهی مایه مستی و غرور او نشود، و به طغیان بر نخیزد، و یاد پروردگار و قیام در برابر او، وی را از معاصی باز می دارد و مانع انواع فساد میشود» (وسائل الشیعه، ج 3 صفحه 4).
در حدیث دیگری، از امام صادق (ع) در مورد آثار نماز و میزان قبولی آن چنین آمده است: «من احب ان یعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلینظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنکر، فبقدر ما منعته قبلت؛ هر کس میخواهد بداند آیا نماز او قبول شده یا نه ببیند آیا نمازش او را از زشتیها و بدیها باز داشته است یا نه؟ به همان اندازه که او را باز داشته نمازش قبول شده است!» (مجمع البیان، ج 8 صفحه 285، ذیل 45 سوره عنکبوت). این عبارت با صراحت و وضوح، روشن می کند که نماز صحیح و کامل رابطه مستقیم و تنگاتنگی با مسایل اخلاقی و دعوت به خوبیها و نهی از بدیها دارد؛ و آنها که نمازشان این اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته اند و به تعبیر، دیگر نمازی است اسقاط کننده تکلیف نه مورد قبول پروردگار.
ص: 52
در حدیث دیگری از رسول خدا در مورد فلسفه روزه چنین میخوانیم: «ان الصوم یمیت مراد النفس و شهوة الطبع الحیوانی، و فیه صفاء القلب و طهارة الجوارح، و عمارة الظاهر و الباطن، و الشکر علی النعم، و الاحسان الی الفقراء، و زیادة التضرع و الخشوع، و البکاء و جعل الالتجاء الی الله، و سبب انکسار الهمة، و تخفیف السیئات، و تضعیف الحسنات، و فیه من الفوائد ما لا یحصی؛ روزه هوای نفس و شهوت طبیعت حیوانی را میمیراند (و طغیان آن را فرو می نشاند)، و در آن صفای قلب و پاکی اعضاء، و آبادی بیرون و درون انسان، و شکر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونی تضرع و خشوع و گریه است؛ و وسیله ای است برای التجاء به پروردگار، و سبب شکستن دلبستگیها و کم شدن سیئات، و فزونی حسنات است؛ و در آن فوائد بیشماری است» (بحارالانوار، ج 93 صفحه 254). در این حدیث چهارده اثر مثبت برای روزه ذکر شده که مجموعه ای از صفات فضیلت و افعال اخلاقی است. امیرمؤمنان علی (ع) می فرماید: «دوام العبادة برهان الظفر بالسعادة؛ استمرار و پی گیری عبادت، دلیلی بر وصول به سعادت است» (غرر الحکم، شماره 5147)
از روایات بالا و روایات دیگری که در این زمینه در لابه لای کتب معروف روایی وارد شده، رابطه بسیار نزدیک عبادت و پاکسازی روح و صفای دل و تهذیب نفوس را روشن می سازد. مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بی ریاتر و آمیخته با حضور قلب و آداب باشد، این تاثیر قوی تر خواهد بود. این مساله کاملا محسوس است که انسان وقتی عبادتی را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلب انجام می دهد، بعد از آن نورانیت و صفای دیگری در قلب و جان خود احساس میکند، میل او به خوبیها بیشتر میشود و تنفر او از بدیها افزون می گردد؛ خود را به خدا نزدیکتر می بیند و روح خضوع و تواضع و عبودیت و تسلیم در برابر حق را در خود زنده می بیند. این نکته قابل توجه است که همه عبادات یک اثر مشترک دارند و هر کدام یک تاثیر ویژه، اثر مشترک همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسلیم در مقابل حق، و بیداری و هوشیاری و ترک غفلت است. به طور کلی عبودیت نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست؛ عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بی قید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بی مثالی است که از هر عیب و نقص مبراست. بدیهی است چنین عملی بهترین انگیزه توجه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگی و ناپاکی است؛ چرا که انسان سعی می کند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوی از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به «مظهر صفات خدا شدن» می کنند.
ص: 53
در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة؛ عبودیت گوهری است که ربوبیت در درون آن نهفته شده است» (مصباح الشریعه، صفحه 536 طبق نقل میزان الحکمه، واژه عبد). اشاره به این که عبد تلاش و کوشش می کند که خود را در صفات شبیه معبود سازد و پرتوی از صفات جلال و جمال او را در خود منعکس کند، و نیز انسان در سایه عبودیت به جای می رسد که به اذن پروردگار می تواند در جهان تکوین، تدبیر و تصرف کند، و صاحب ولایت تکوینیه شود، همان گونه که آهن سرد و سیاه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان می شود؛ این حرارت و نورانیت از درون ذات او نیست بلکه پرتو ناچیزی از آتش به او افتاده و به این رنگ در آمده است.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- ج 2 صفحه 23 و 336 و 347-343
کلی__د واژه ه__ا
احادیث اخلاق چهارده معصوم (ع) عبادت تزکیه نفس انسان تربیت روح
در یونان باستان و در غرب امروز، نظامهای اخلاقی متعددی پی ریزی شده و به وسیله پایه گذاران آنها، معرفی گردیده است. بیشترین این نظامات، مربوط به دوران پس از رنسانس است که در این دوره شیوه بحث و بررسی در علوم دگرگون گردید و سرانجام پدیده ای به نام «سکولاریزم» و تفکیک دین از حکومت یا به تعبیر صحیح تر «دین زدایی» خود را مطرح کرد. در چنین شرایطی مدعیان جدایی اخلاق از دین نیز، یک رشته اصول اخلاقی را تدوین و عرضه نمودند، که ما در بحث های آینده به تبیین ملاکهای این نظامات خواهیم پرداخت، آنچه که در این جا مورد بررسی قرار می گیرد، تبیین نظام اخلاقی اسلام و ویژگی های اوست. تبیین هر نوع نظام اخلاقی در گرو شناخت انسان است و تا پایه گذار یک سیستم اخلاقی، شناخت درستی از انسان نداشته باشد نمی تواند ارزش را از ضد آن تمییز دهد، و گزاره های سعادت آفرین را از گزاره های بدبختی زا جدا سازد، زیرا هدف از نظامات اخلاقی تبیین راه سعادت و خوشبختی او است؛ تا خود انسان شناخته نشود ملاک سعادت و شقاوت او شناخته نمی گردد. اگر در این بررسی ها با یک رشته سیستم های اخلاقی آشنا شدیم که با یکدیگر اختلاف جوهری دارند، به خاطر اختلاف پایه گذاران آنان در شناخت انسان است، و اختلاف دیدگاهها در شناخت، مایه اختلاف در امور مربوط به ارزشهای اخلاقی خواهد شد.
ص: 54
ملاک فعل اخلاقی در اسلام در این که فعل اخلاقی چیست؟ و چگونه باید آن را از فعل عادی تمیز داد، سخن فراوان است و در عصر یونان باستان تا به امروز میان دانشمندان مورد گفتگو بوده و در نتیجه، مکتب هایی پدید آمده که به تدریج بیان می شوند .آنچه که الان مهم است، تبیین ملاک فعل اخلاقی از نظر اسلام است، و این که در نظام اخلاقی اسلام مرز میان دو فعل (اخلاقی و عادی) چیست؟
1- ریشه در درون داشتن
اخلاق جمع خلق به معنی خوی است و گزینش این لفظ حاکی از آن است که فعل اخلاقی چیزی است که باید ریشه در درون داشته باشد، و مظهری برای یکی از احساسات گرانبهای درونی تلقی گردد، بنابراین فعلی که موضع گیری انسان را نسبت به غرایز بیان نمی کند، نمی تواند فعل اخلاقی باشد. مثلا هرگاه عاملی از خارج کسی را برای ساختن بیمارستان و مرکز علمی تحت فشار قرار دهد و او نیز پاسخ مثبت بدهد یک چنین فعل نمی تواند، یک فعل اخلاقی باشد، زیرا عاملی از درون در پدید آمدن آن مؤثر نبوده، بلکه عاملی از بیرون او را بر این کار واداشته است. البته: این که فعل باید ریشه در درون داشته باشد، قید لازم است، ولی قید کافی نیست قید دیگر (حسن و زیبایی عمل) لازم است که بیان می گردد و برای توضیح شرط دوم، لازم است به تقسیم قضایا در حکمت نظری و عملی به دو قسم خودمعیار و غیر خودمعیار اشاره کنیم، آنگاه به بیان شرط دوم بپردازیم. فلاسفه قضایای حکمت نظری را به دو دسته تقسیم کرده اند:
ص: 55
الف) قضایای بدیهی
ب) قضایای نظری.
مقصود از قضایای بدیهی، آن رشته گزاره ها است که خرد در اذعان به درستی و یا نادرستی آن، به دلیل و برهان نیازمند نبوده و گزاره از قبیل قضایای خودمعیار باشد مانند، کوچکی جزء از کل، در حالی که قضایای نظری بر خلاف آن است و تصدیق به صحت و عدم صحت آن در گرو دلیل و برهان و استدلال و امعان نظر است، و در نتیجه قضایای بدیهی در حل قضایای نظری نقش کلیدی داشته و با نادیده گرفتن آنها، درهای علم و دانش به روی انسان بسته می شود. همین تقسیم بر قضایای حکمت عملی نیز حاکم است؛ تفاوت قضایای دو حکمت یک چیز بیش نیست، مطلوب در گزاره های حکمت نظری، آگاهی و دانستن آنها است مثل این که بگوییم «هر پدیده ای پدید آورنده ای دارد» و سنخ قضیه به گونه ای است که نوبت به عمل نمی رسد در حالی که مطلوب نهایی در گزاره های حکمت عملی، عمل و پیاده کردن آنها می باشد، مثلا می گوییم: عدل زیبا است، ظلم و ستم نازیبا است. در اولی کوشش می کنیم که بدانیم، در دومی می کوشیم پس از دانستن به کار ببندیم. و در هر حال، هر دو نوع از قضایا، به دو گروه بدیهی و غیربدیهی تقسیم می شوند چیزی که هست در تقسیم قضایای حکمت نظری از الفاظ «بدیهی» و «نظری» بهره می گیریم، ولی در تقسیم قضایای حکمت عملی الفاظ «بدیهی» و «غیربدیهی» به کار نمی بریم. و اگر بخواهیم از یک تعبیر جامع در مورد هر دو نوع حکمت، بهره بگیریم شایسته است بگوییم:
ص: 56
الف) قضایای خودمعیار
ب) قضایای غیر خودمعیار
علت این تقسیم در هر دو نوع از قضایا روشن نیست، زیرا اگر تمام قضایا در هر دو حکمت، نظری و یا غیربدیهی باشند کشف حقیقت، ممتنع می گردد، زیرا مشکلی، مشکل دیگر را حل نمی کند به همین جهت باید در میان انبوه قضایای نظری و پیچیده قضایای روشنی وجود داشته باشد که کلید حل دیگر قضایا گردد و در این قسمت میان هر دو نوع حکمت فرقی نیست.
2. زیبایی و نازیبایی فعل
هدف نهایی در تحصیل قضایای حکمت عملی به کار بستن آنها است. خرد قضایای این نوع از حکمت را به زیبا و زشت، خوب و بد تقسیم می کند، و در توصیف آنها، به حسن و قبح، بی نیاز بوده و به جایی دست دراز نمی کند، و قاطعانه گزاره ای را به صورت مطلق و کلی به یکی از دو وصف، توصیف می کند و می گوید: عدل زیبا است و باید انجام داد، و ستم نازیبا است باید پرهیز کرد، و در فاعل جز آگاهی و اختیار چیزی را شرط نمی داند، این نوع احکام در مورد عدل و ظلم، از احکام خود معیار این قوه مدرکه است. بنابراین، اخلاق از مقوله جمال و زیبایی است و راه کشف آن، عقل و خرد است، خردی که فقط خود عمل را، مجرد از هر نوع ضمایم جز حسن و قبح آن، مورد بررسی قرار داده و ارزش و یا ضد ارزش بودن آن را اعلام می دارد. زیبایی را می توان، به زیبایی حسی و جسمی و زیبایی روحی و روانی تقسیم کرد. زیبایی از مفاهیمی است که انسان درک می کند ولی نمی تواند آن را در قالب تعریف بریزد و به اصطلاح «یدرک ولا یوصف» است با این همه می توان گفت: واقعیت زیبایی همان توازن و هماهنگی اجزای موجود زیبا است، عین این بیان در زیبایی روح نیز مطرح است، انسان با قوا و استعدادهای گوناگون آفریده شده، و هر یک از این نیروها، به نوبه خود مایه حیات و زندگی اوست ولی مشروط بر این که میان قوا، تعادل و توازن برقرار گردد، در اشباع هر قوه ای حد اعتدال در نظر گرفته شود و از افراط و تفریط پرهیز شود در این صورت روح و روان جمال و زیبایی خود را باز یافته و زمینه حکومت عقل فراهم می شود.
ص: 57
بنابراین اخلاق، آن گونه رفتار انسانی است که از روح زیبا سرچشمه می گیرد، و زیبایی روح در سایه تعادل قوا و توازن تمایلات درونی انسان است. از این بیان می توان استفاده کرد که اخلاق هم می تواند از مقوله زیبایی و هم از مقوله عدالت باشد؛ زیرا زیبایی روح جز در سایه اعتدال و به کارگیری هر قوه ای به دور از افراط و تفریط صورت نمی پذیرد، انسان باید هم از قوه شهوت و هم از قوه غضب بهره بگیرد، وگرنه نسل انسان قطع می گردد، ولی در عین حال نباید زمام زندگی را به دست آن دو بدهد، بلکه باید عقل را حاکم بر بهره گیری از این تمایلات قرار دهد. زیباسازی تن در عالم رحم صورت می پذیرد، و انسان را راهی به آن نیست، در حالی که زیباسازی روح که از طریق ایجاد تعادل میان قوا و ایجاد اعتدال در اعمال خواسته های درونی صورت می پذیرد، در اختیار انسان است، روح زیبا و معتدل، رفتار زیبا را به دنبال دارد، و بالعکس روح نازیبا و غیر معتدل، ضد ارزش نتیجه خواهد داد.
از آیات قرآنی و احادیث اسلامی استفاده می شود که واقعیت امر اخلاقی در حسن فعل و یا قبح آن نهفته است و اصولا مساله امر به معروف و نهی از منکر که یک وظیفه اسلامی است دعوت به یک رشته امور اخلاقی است که واقعیت آن را معروف و یا منکر بودن آن تشکیل می دهد و در آینده خواهیم گفت دامنه اخلاق در اسلام گسترده تر از اخلاقی است که عقل عملی آن را درک می کند؛ از این جهت قسمتی از فرایض و واجبات و یا منکرات و منهیات از مسایل اخلاقی بوده که وحی آن را کشف کرده و عقل را یارای شناسایی اوصاف آنها نبوده است. قرآن درباره پیامبر گرامی (ص) چنین می فرماید: «یامرهم بالمعروف وینهاهم عن المنکر؛ آنها را به خوبی ها دعوت و از بدی ها باز می دارد» (اعراف/ 157). بخشی از خوبی ها و بدی ها شناخته شده عقل عملی است و بخشی دیگر از آن وحی می باشد. روی این مبنا آنچه از افلاطون درباره حقیقت فعل اخلاقی نقل شده که او فعل اخلاقی را از مقوله زیبایی می دانست با آنچه که فلاسفه اسلام و متکلمان عدلیه بر آن قایلند یکسان می باشد.
ص: 58
من_اب_ع
جعفر سبحانی- مجله معرفت شماره 41- مقاله رابطه اخلاق و دین
کلی__د واژه ه__ا
اسلام قیاس اخلاق انسان تاریخ جامعه شناسی فلسفه حکمت
عوامل چندی در عدم التزام به اخلاق دینی دخیلند از جمله:
1- گسترش نیافتن دانش و آگاهی اخلاقی، یعنی همان چیز که در سؤال قبلی به آن پرداختیم.
2- نپرداختن عالمان دینی به مقوله اخلاق و صرف وقت خود در مقوله فقه و تکالیف. خود این مسئله نیز معلول از یاد رفتن روح اصلی دین است. دین آمده است تا انسانهای جدیدی بسازد، نه اینکه صرفا رفتارهای تازه ای را تحقق بخشد. توجه بیشتر به رفتار تا به شخصیت انسان، دور شدن از روح دین است و سبب ساز محو اخلاق در جامعه.
3- سست شدن ایمان دینی مردم که خود بر اثر نپرداختن عالمان دینی به مقوله های ایمانی پدید آمده است، و البته عوامل بیرونی دیگری هم دارد، که به پاره ای از آنها اشاره خواهد شد. موارد بالا مستقیما متوجه عالمان دینی و حوزه های علمیه است. مواردی نیز وجود دارد که مسئولیت آنها متوجه دانشگاهها و روشنفکران و دیگر اقشار است، از جمله:
4- بنیاد یافتن دانشگاهها بر علم دین زدایی شده (سکولار) و در نتیجه عدم تعهد محصولات آن به دین و اخلاق دینی.
5- خودباختگی روشنفکران در برابر علم و صنعت و نظم اجتماعی غرب و گذر غیرمعرفتی و روان شناختی نابجا از کارآمدی علم غربی به درستی اخلاق غرب.
6- در نتیجه، رواج سودگروی اخلاقی، که اخلاق رایج در غرب است.
ص: 59
7- مبارزه با دین، از جمله با اخلاقیات دینی، در طول پنجاه سال حکومت پهلوی.
از طرفی، گاهی دلیل تراشیهایی نیز برای عدم التزام به اخلاق دینی صورت می پذیرد. از دیدگاه دیگر میتوان به عدم رعایت مسائل اخلاقی از جانب کسانی که توقع و انتظار عمومی از آنها رعایت اخلاق و تقوا و زهد است از یک طرف و مشکلات اقتصادی از طرف دیگر و کمرنگ شدن علل و عوامل توسعه دانش اخلاقی و استفاده نکردن از هنر در این زمینه و بلکه دو طرف ضد و نقیض آن (سریالهایی که تبلیغ مد و زندگی لوکس و رفتار غیراخلاقی می نمایند) از آن استفاده کردن، همه و همه میتوانند از جمله علل عدم التزام به اخلاق باشد، اعم از دینی و غیردینی. یکی از امور مهم برای ایجاد التزام به اخلاق، توجه به این نکته است که قرآن مجید مسئله معاد را از همه مباحث دیگر بیشتر مورد توجه قرار داده است و این امر نشانگر تاثیر تایید اعتقاد به معاد در اصلاح امور فردی و اجتماعی مردم است. هنر میتواند این امر را به احسن وجه مورد تاکید قرار دهد.
از سوی دیگر پیش از آنکه به ادله عدم التزام به اخلاق دینی بپردازیم ذکر این نکته بجاست که وجود اختیار و اراده، امیال و شهوات در انسان از یک سو، و شرایط و عوامل بیرونی از سوی دیگر همواره می توانند زمینه ساز عدم التزام به دانسته های او شوند. دینی، اخلاقی، حقوقی، علمی و... بودن دانسته ها در این امر تفاوتی نمیکند. قرآن کریم در حکمی انسان شناسانه میفرماید: «بل یرید الانسان لیفجر امامه؛ انسان شک در معاد ندارد بلکه او میخواهد آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت در تمام عمر گناه کند» (قیامه/ 5) به هرحال طبع انسان خواهان آن است که قیود و تعهدات او کمتر، و راه او بازتر باشد. اما اخلاق دینی همان گونه که از عنوانش پیداست سرشتی دینی دارد و عدم التزام به آن میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد. به لحاظ معرفتی تشکیک در مبانی، احکام و سنن دینی منجر به تشکیک در اصول و احکام اخلاقی دین خواهد شد. کسانی که چنین شبهات و تشکیکهایی را وارد می سازند گاه خود اعتقادات، احکام، و سنن دینی را هدف می گیرند، و گاه با تصور اینکه میان احکام و قوانین علمی، اجتماعی، سیاسی، روان شناختی، جامعه شناختی، اقتصادی و... با اصول اعتقادی، احکام و سنن دینی تعارض وجود دارد، این اعتقادات، احکام و سنن را زیر سؤال می برند. طبیعی است که حتی در صورت پاسخ به این شبهات باز نمی توان از تاثیر فی الجمله آنها چشم پوشید.
ص: 60
شک گرایی یا نسبیت گرایی معرفتی در حوزه «علم محض » محصور نمیشود بلکه قلمرو دین و اعتقادات و هر نوع معرفتی را دچار چالش میکند. از این رو کسانیکه به هر انگیزه ای در جامعه و میان عموم مردم شبهه پراکنی می کنند باید متوجه تاثیرات این رویه بر اخلاقیات جامعه نیز باشند. رشد و توسعه علم و فناوری، احساس بی نیازی به دین در امور دنیایی و دین زدایی و سکولار کردن جامعه، عقل گرایی و توجه افراطی به عقل مدرن که حضور دین را تحمل نمیکند و باطل و بی معنا دانستن هر گزاره و هر چیزی که از عهده آزمون علمی و تجربی برنیاید، انسان مداری و تاکید بر حقوق انسان به جای تکالیف و وظایف او و ترویج تساهل دینی، اخلاقی و سیاسی که خود معلول عوامل مختلفی است، از جمله ادله ای است که به سست شدن اعتقادات دینی و در نتیجه عدم التزام به اخلاق دینی کمک کرده است. از سوی دیگر ورود برخی عناصر و عقاید مخالف عقل و دین در محدوده دین و به بیان دیگر انحراف از اصول و احکام و سنتهای حقیقی دین و رواج برخی اعتقادات نادرست و خرافی در میان متدینان نیز میتواند از ادله عدم التزام به اخلاق دینی به شمار آید. عدم پایبندی برخی متدینان به احکام دینی، عدم رعایت اخلاق دینی و دفاع نادرست برخی دیگر از اصول و مبانی دینی نیز به لحاظ روانی به عدم التزام به اخلاق دینی کمک میکند.
من_اب_ع
هادی صادقی و محمود فتحعلی و حسن معلمی- مجله قبسات شماره 13- مقاله اقتراح دین و اخلاق
ص: 61
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان دین جامعه شناسی علم اعتقاد
مسئله ارتباط دین و اخلاق، از مسائلی است که فیلسوفان، متکلمان و اندیشمندان علم اخلاق را از دیرباز به خود مشغول ساخته است. با نگاهی گذرا به سنت های تاریخی حیات بشری، همسازی و همسانی و اتحاد معیارها و الزامات و هنجارهای اخلاقی با دستورات دینی در بسیاری از ممالک مشهود است. تعابیر اخلاق اسلامی، یهودی، مسیحی، هندویی و مانند این ها، گواه بر مطلب ماست. گاه پیوستگی عمیق میان این دو پدیده، محققان را از تفکیک تفکر اخلاقی از دیگر ابعاد حیات دینی غافل ساخته است.
مباحث متفکران یونان و روم باستان، همچون سقراط و افلاطون، مبنی بر استقلالیت آن دو پدیده و تکامل آن نظریه در دوران معاصر، توسط مارکس و فروید و فتوا دادن بر عدم تناسب آن ها و نیز گفتمان عدلیه و غیرعدلیه در زمینه ی حسن و قبح عقلی و شرعی افعال و مانند این ها، از سابقه ی دیرین این مسئله حکایت دارد. شاید این سابقه بدان جهت بوده باشد که دین و اخلاق، از آغاز تکون انسان او را همراهی می کردند و دینداری و اخلاق مداری از فطرت و سرشت انسان آشکار می شده است. اگر با نگاه بیرونی به چالش های میان متفکران، پیرامون رابطه ی دین و اخلاق نظر کنیم، درمی یابیم که تمام آن بر اساس اندیشه های پیشینی روان شناسانه، جامعه شناسانه، انسان شناسانه و فیلسوفانه، به داوری و سلب و ایجاب این رابطه می پرداختند. به هر حال دانشمندان اسلامی نیز هر کدام در مورد رابطه دین و اخلاق نظریات متعددی را ارائه نموده اند.
ص: 62
من_اب_ع
دکتر عبدالحسین خسروپناه- کلام جدید- صفحه 451
کلی__د واژه ه__ا
دین اخلاق دانشمندان فلاسفه
متکلمان و حکمای اسلامی در بحث رابطه ی دین و اخلاق به تناسب از حسن و قبح شرعی یا عقلی سخن گفته اند و به طور کلی، به دو دسته ی اساسی عدلیه و غیر عدلیه تقسیم شده اند، عدلیه بر آن باورند که انسان ها فقط توان درک برخی از اصول اخلاقی را دارند و سایر گزاره های اخلاقی و حسن و قبح افعال را باید از طریق کتاب و سنت به دست آورد، گرچه حسن و قبح، ذاتی تمام افعال باشد، پس سعادت نهایی انسان ها در گرو عمل کردن به احکام عقلی و شرعی اخلاقی است. این نظریه -که پاره ای از عالمان مسیحی نیز به آن دل بسته اند- به معتزله از اهل سنت و متفکران شیعه استناد دارد. در مقابل، دیدگاه اشاعره و غیر عدلیه است که نظریه ی تقدم اخلاق بر دین را نمی پذیرند و اخلاق را در مقام ثبوت و اثبات، جزء دین و استنتاج شده از دین می دانند. مشرب اشاعره که بیانگر حسن و قبح شرعی اند به دو صورت قابل تبیین است:
الف) صورت استنتاج
ب) صورت عینیت
بدین معنا که وقتی خداوند دستور می دهد که عمل X را انجام دهید، آیا از این جمله نتیجه می گیریم که مکلفان، اخلاقا باید عمل X را انجام دهند، یا این که هر دو جمله (عمل را انجام دهید و مکلفان اخلاقا باید عمل را انجام دهند) هم معنا هستند، یعنی گزاره های ارزشی و توصیه ای در اخلاق، معادل گزاره های توصیفی در دین هستند. برای روشن شدن این دو نظریه، لازم است بحث حسن و قبح از دیدگاه عدلیه و غیر عدلیه مورد بررسی قرار گیرد.
ص: 63
مسأله ی حسن و قبح ذاتی و عقلی از مباحث مهمی است که خاستگاه کلامی، اخلاقی و اصولی دارد و به عنوان قاعده ی اساسی، در حل و فصل بسیاری از مسائل کاربرد دارد. مباحث ملازمات و استلزامات عقلی در اصول فقه، جاودانگی و پایداری ارزش های اصیل انسان در علم اخلاق و مسائل مهم کلامی، از جمله: وجوب تکلیف، حسن عقاب الهی، لزوم بعثت انبیا، قاعده ی لطف، قاعده ی اصلح و... به این مسئله مبتنی اند. ریشه ی اصلی مسأله ی حسن و قبح عقلی در فلسفه ی یونان باستان دوانده شده است، آن جا که حکمت را به نظری و عملی تقسیم می نمودند و اخلاق را شاخه ای از حکمت عملی می شمردند، سخن از استقلال حسن و قبح و ارزش های اخلاقی را نیز به میان می آوردند. متکلمان اسلامی نیز آن گاه که از حکمت و عدل الهی سخن گفتند، ناخودآگاه به بحث حسن و قبح عقلی کشیده شدند و حل این مسئله را کلید حل آن مسائل کلامی دانستند. برای توضیح این نظریات باید به نکات ذیل توجه نمود:
1. مسأله ی حسن و قبح در دو مقام اثبات و ثبوت مطرح می شود، در مقام ثبوت، از حسن و قبح ذاتی و در مقام اثبات، از حسن و قبح عقلی سخن می آید. در مقام نخست، پرسش آن است که آیا افعال، ذاتا و در مقام واقع، به حسن و قبح متصف می شوند یا خیر، و در مقام دوم، از شناخت شناسی و توان عقل در ادراک حسن و قبح افعال پرسش می شود.
ص: 64
2. مقصود از اصطلاح ذاتی در عنوان حسن و قبح ذاتی، به اتفاق محققان، معنای ذاتی در کلیات خمس نیست، یعنی حسن و قبح، جنس یا فصل و یا نوع برای افعال نیستند. اما درباره ی مقصود از ذاتی بودن در این جا، دو نظریه مطرح است:
الف) برخی از اندیشمندان، ذاتی در این بحث را به ذاتی باب برهان، یعنی لازم ذات، تفسیر کرده اند، به این معنا که حسن و قبح، لوازم ذاتی افعال به شمار می روند.
ب) دسته ی دیگری از اساتید، با نظریه ی فوق مخالفت کرده و فرموده اند: لازم ماهیت، واقعیتی است در کنار واقعیت دیگر، در حالی که حسن و قبح یک امر اعتباری است، بنابراین، مقصود از ذاتی در عنوان مسأله همان عقلی است، یعنی فرد، بدون استمداد از خارج، حسن و قبح افعالی را درک می کند. از مباحث و ادله ی اثبات یا نفی حسن و قبح ذاتی و عقلی در آثار اشاعره و معتزله، دو مقام ثبوت و اثبات آشکار است، گرچه این دو مقام در مواردی مورد اختلاط قرار می گرفت و ذاتی به عقلی تفسیر می شد، لکن حق مطلب، تفکیک این دو مقام است.
در مقام ثبوت، بحث در این است که آیا شارع مقدس حسن و قبح را برای افعال اعتبار می کند، یا افعال، بدون اعتبار معتبری، از وصف حسن و قبح بهره مندند؟ و در مقام اثبات، بحثی روش شناختی دارند و آن این که، آیا متون مقدس و شرعی، حسن و قبح افعال را کشف می کنند یا عقل، بدون نیاز به ابزار دیگری، توان درک آنها را دارد؟ بنابراین، مطلب نخست، به مقام جعل و مطلب دوم، به مقام کشف مربوط است، پس نمی توان ذاتی را به عقلی تفسیر کرد، گرچه نمی توان به ذاتی باب برهان نیز ارجاع داد. تحقیق مقام، اقتضاء می کند که بگوییم ذاتی در این عنوان بدین معناست که افعال، در اتصاف به حسن و قبح، به واسطه ی در ثبوت نیاز ندارند و اگر برخی از محققان اصولی اشکال کرده اند که بسیاری از افعال، مانند گرفتن مال غیر، با عناوین دیگری، مانند کراهت و عدم رضایت، به وصف قبح و استحقاق ذم اتصاف می یابند و اتصاف فعل به قبح، با واسطه، صورت گرفته است، باید پاسخ داد که این محقق بزرگوار، موضوع قبح را اشتباه در نظر گرفتند، زیرا در مثال مذکور، عنوان غضب موضوع واقع شده است و در این عنوان مفاهیم گرفتن مال غیر و عدم رضایت نهفته است.
ص: 65
3. متکلمان اسلامی در این مسئله به دو گروه تقسیم می شوند، گروهی که منکر حسن و قبح ذاتی و عقلی اند و به اشاعره معروف اند و گروه دیگر، عدلیه نام دارند، که حسن و قبح ذاتی و عقلی را پذیرفته اند.
4. محقق طوسی و سایر محققان برای اثبات حسن و قبح ذاتی و عقلی دلایلی از عدلیه را بیان می کنند، ایشان در تجرید الاعتقاد می فرماید: «و لانتفائهما مطلقا لوثبتا شرعا»، اگر حسن و قبح شرعی باشد، در آن صورت نه حسن و قبح عقلی ثابت می شود و نه حسن و قبح شرعی، زیرا اگر مثلا دروغ گفتن، قبح عقلی نداشته باشد و به فرض، پیغمبری خبر دهد که دروغ قبیح است از او نمی توان پذیرفت، چون شاید دروغ بگوید و نیز پیغمبری او هم ثابت نمی شود، چون خلاف حکمت بر خدا قبیح نیست و تصدیق دروغگو نیز قبیح نیست و بعید نیست کسی به دروغ، دعوی نبوت کند و خدای تعالی معجزاتی را بر دست او جاری سازد و او را تصدیق نماید و او هم چیزهای بسیاری را که خدا منع کرده و یا امر نفرموده است، برای مردم حرام گرداند، بالجمله، وقتی قبیح نباشد همه ی این احتمالات رواست. با این بیان، برهان دیگری نیز به دست می آید که اگر حسن و قبح عقلی پذیرفته نشود، صدور معجزات از ناحیه ی دروغ گویان ناروا نخواهد بود و در آن صورت، اثبات شرایع، ناممکن نخواهد بود.
5. عدلیه بعد از اثبات حسن و قبح ذاتی و عقلی، مسائل کلامی خاصی را بر آن مبتنی ساختند، از جمله: معرفت الله یا لزوم شناخت منعم، لزوم شکر منعم، لزوم دفع ضرر مهم، توصیف خداوند به عدل و حکمت، امتناع صدور قبیح از خداوند، قاعده ی لطف، لزوم بعثت پیامبران، حسن تکلیف، تصدیق مدعیان نبوت، قوانین ثابت در جهان متغیر، جاودانگی اخلاق، استنباط قوانین متغیر و غیره.
ص: 66
6. بعد از اثبات حسن و قبح ذاتی، نوبت به مقام اثبات، یعنی حسن و قبح عقلی می رسد. باید توجه داشت که نزاع میان اشاعره و عدلیه در مقام اثبات، این است که طرفداران حسن و قبح عقلی بر آن باورند که عقل در درک حسن و قبح پاره ای از افعال الهی و بشری تواناست. اصول و کلیات حسن و قبح افعال، مانند حسن عدالت و قبح ظلم، و برخی از جزئیات، مانند قبح تصرف عدوانی در مال غیر، بر همگان آشکار است، و درک و کشف سایر حسن و قبح ها توسط شرع مقدس به دست می آید. در مقابل، منکران حسن و قبح عقلی عقل را در درک حسن و قبح افعال ناتوان می دانند و مراجعه به شریعت را در شناخت همه ی حسن و قبح ها لازم و ضروری شمرده اند.
7. اختلاف فرهنگ ها با ملت ها در حسن و قبح افعال با بداهت و حسن و قبح عقلی تنافی ندارد، زیرا ادعای عدلیه در مقام اثبات، به کلیات و جزئیاتی بود که در آن موارد هیچ اختلافی میان ملل و نحل یافت نمی شود. اگر موضوع و محمول آنها به خوبی تصور شود، حکم تصدیق نیز صادر می شود، هم چنین پذیرفتن حسن و قبح ذاتی و عقلی، مستلزم تعیین تکلیف و محدود کردن قدرت خداوند نیست، زیرا وقتی گفته می شود خداوند مرتکب کارهای قبیح نمی شود، یعنی کمال وجودی حق تعالی، به لحاظ تکوینی، اقتضای چنین امری را دارد و عقل این رابطه را نیز کشف می کند.
ص: 67
8. رابطه ی اخلاق و دین، با پذیرفتن هر یک از این پیش فرض ها، تفاوت پیدا می کند، بر مبنای عدلیه، اخلاق در مقام ثبوت، با دین و شریعت هیچ رابطه ای ندارد و کاملا مستقل است، زیرا افعال ذاتا به حسن و قبح اتصاف می یابند و در مقام اثبات در بخش کلیات و پاره ای از جزئیات نیز از دین و شریعت مستقل است، ولی در سایر گزاره ها پیوند عمیقی با دین دارد، اما بر مبنای اشاعره، اخلاق در مقام ثبوت و اثبات با دین تلفیق دارد و اخلاق ثبوتا و اثباتا از دین استنتاج می شود و جزء آن به شمار می آید.
من_اب_ع
دکتر عبدالحسین خسروپناه- کلام جدید- صفحه 460-455
دکتر عبدالحسین خسروپناه- قلمرو دین
کلی__د واژه ه__ا
نظریه اخلاق دین جامعه شناسی انسان مکاتب حسن عقلی قبح عقلی ذات
سقراط در گفتگوی خود با اوثوفرون، از رابطه ی دین و عدالت سخن به میان می آورد و در این گفتگو نظریه ی استنتاج دین از اخلاق را می پذیرد و دین را جزء اخلاق می شمارد. وی از او می پرسد: آیا هر کار عادلانه نیز موافق دین است؟ یا باید گفت هر عمل موافق دین، مطابق عدالت است ولی هر عمل عادلانه موافق دین نیست، بلکه گاه چنان است و گاه نه؟ آن گاه برای توضیح بیش تر، به مثال مقایسه ی مفهوم ترس و شرم و کلیت شرم نسبت به ترس تمسک می کند و می گوید: نسبت دینداری به عدالت از این سنخ است؛ عدالت، محیطی بزرگ تر از دینداری دارد و دینداری، جزئی از عدالت است؛ پس اوثوفرون را وادار می کند تا عام بودن عدالت نسبت به دین را بپذیرد، به همین دلیل اوثوفرون به صراحت می گوید: به عقیده ی من دینداری، آن جزء عدالت است که طرز رفتار ما را با خدایان معین می کند، در حالی که جزء دیگر آن به رفتار ما با آدمیان مربوط است. بنابراین وی بر این باور بود که عدالت، محیطی بزرگ تر از دینداری دارد و دینداری جزئی از عدالت است.
ص: 68
از این مکالمه -که البته تفصیل بیش تری دارد- آشکار است که معیارهای اخلاقی منطقا از خواسته های دینی و غیر آن مستقل اند؛ و دین، جزئی از اخلاق به شمار می رود. بر اساس این تفکر، عقل و وجدان انسانی باید حاکم نهایی در باب درست و نادرست اخلاقی باشد؛ حتی معیارهای دینی و احکام الهی باید به محک مستقل وجدان فرد، سنجیده شوند. البته بعدها این ادعای عقل گرایان اولیه، که «هر خواسته یا فرمان دینی ای، برای این که قابل قبول باشد، باید با اعتقادات اخلاقی موجود منطبق باشد» با این رأی تعویض شد که «تعلیمات دینی در دیالوگی با اخلاق عقلانی، می تواند وجدان انسانی را آگاه سازد و آن را تحت تعلیم خویش گیرد». با وجود این، نکته ای را که افلاطون قرن ها قبل بیان کرده بود و در مکتوبات کانت به اوج خود رسید، مبنی بر این که «عقل انسانی دادگاه نهایی قضاوت هاست» هنوز به طور وسیعی مورد پذیرش است.
این نظریه نسبت به اسلام که حوزه ی وسیعی از عقاید اندیشه و اخلاق و عمل را در بر دارد ناتمام است. این دیدگاه در صورتی صحیح است که دین و عدالت و اخلاق را به رفتار ما با خدایان و نیز رفتار ما با آدمیان تفسیر کنیم، آن گاه حوزه ی دین را به رفتار با خدایان اختصاص دهیم؛ ولی اگر برای دین حوزه ی وسیعی از عقاید، اندیشه، عمل و رفتار قایل باشیم، هم چنان که دین اسلام این چنین است، آن گاه اخلاق، جزئی از دین شمرده خواهد شد.
ص: 69
من_اب_ع
دکتر عبدالحسین خسروپناه- کلام جدید- صفحه 452
دکتر عبدالحسین خسروپناه- قلمرو دین- صفحه 250
کلی__د واژه ه__ا
سقراط نظریه دین اخلاق عدل
اگر حوزه ی دین را به رابطه ی انسان ها با واقعیت متعالی، آن هم احساس و تجربه ی آن امر متعالی تفسیر کنیم -هم چنان که شلایر ماخر چنین کرده است- و قلمرو اخلاق را به روابط میان انسان ها و رفتار آنان با یکدیگر اختصاص دهیم، در آن صورت، اخلاق و دین دو پدیده ی مجزا و مستقل خواهند بود، بنابراین، هیچ گاه اخلاق به عنوان دستورهای ناظر به روابط انسان ها، در گذر با دین و اعتقادات دینی قرار نمی گیرد، گرچه شاید پاره ای از رفتارهای اخلاقی، در تقویت یا تضعیف رفتارهای دینی و یا بالعکس مؤثر باشد، لکن آن دو پدیده ذاتا از یکدیگر منفک اند. تاریخ تفکیک کامل میان دین و اخلاق، از روزگار ستیزها و چالش ها علیه مذهب آغاز گشت و دین، افیون ملت ها معرفی شد. مخالفان دین و مذهب، خود را بی نیاز از رفتارهای اخلاقی ندانستند، به همین جهت، برای نجات اخلاق، نسبت به استقلالیت اخلاق و تفکیک آن از دین، به داوری پرداختند.
کانت، فیلسوف آلمانی قرن هیجدهم، دین و اخلاق را دو پدیده ی مستقل و مجزا معرفی می کند. وی با این که بر شناخت عقلانی معیارهای اخلاقی، استقلال تعهدات اخلاقی و استوار ساختن آن ها بر فرمان های عقل و وجدان تأکید داشت، برای معنابخشی به تلاش های اخلاقی انسان نیز طالب اعتقاد به خدا بود. بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها، نه در شناخت وظایف اخلاقی به دین و خدا محتاج اند و نه برای یافتن انگیزه، جهت عمل به وظیفه ی خود به دین نیازی دارند؛ بلکه اخلاق به برکت عقل محض عملی، خودبسنده و بی نیاز است. از نظر کانت، اخلاق مستلزم دین نیست و انسان برای شناختن تکلیف خود، محتاج مفهوم خدا نیست و محرک نهایی عمل اخلاقی، تکلیف فی حد ذاته است؛ نه اطاعت از احکام الهی؛ در عین حال، اخلاق مؤدی به دین می شود. وی بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملی، به ناچار اختیار انسان و جاودانگی نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه عقل عملی پذیرفت.
ص: 70
نکته ی قابل توجه این که کانت بر اساس تعریف خویش از اخلاق و دین و رویکرد ذهن شناسی و معرفت شناسی و فلسفه ی استعلایی خویش، به استقلالیت دین و اخلاق در مقام ثبوت و اثبات نایل شده است. پذیرش حسن و قبح ذاتی و رویکرد حکمای اسلامی نسبت به اخلاق، پذیرای دیدگاه کانت در مقام ثبوت است؛ ولی مقام اثبات و کشف وجدانی یا عقلانی بشر نسبت به حسن و قبح ها را نمی پذیرد. تفکرات کانت، تمثل آرای کسانی بود که معتقد بودند اخلاق و دین در ارتباط با هم ضروری اند، گرچه او مشتاق بود که به نقد افراط مذهبی و متعصب بپردازد، ولی متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایی که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت نماید، برای اطمینان از تعهدات تام اخلاقی ضروری است. وی با این که بر شناخت عقلانی معیارهای اخلاقی و استقلال تعهدات اخلاقی و استوار ساختن آنها بر فرمان های عقل و وجدان تأکید داشت، ولی برای معنابخشی به تلاش های اخلاقی انسان، طالب اعتقاد به خدا بود، بنابراین، به اعتقاد کانت، انسان ها نه در شناخت وظایف اخلاقی، به دین و خدا محتاج اند و نه برای یافتن انگیزه برای عمل به وظیفه ی خود، به دین نیازی دارند، بلکه اخلاق به برکت عقل محض عملی، خودبسنده و بی نیاز است.
درک و دریافت قانون اخلاق، مستقل از دیانت است، ولی شخص متدین، قانون اخلاق را فرمان خداوند می داند. از نظر کانت، دین حقیقی، این است که در تمام تکالیف، خدا را به عنوان واضع کل قانون، که باید مورد حرمت واقع شود، بدانیم، اما حرمت گذاشتن به خدا، بدین معنا است که قانون اخلاقی را اطاعت کنیم و برای ادای تکلیف بدان عمل کنیم، به عبارت دیگر، کانت برای آداب دینی، یعنی دعا و اظهار عبودیت و پرستش، چه فردی و چه جمعی، ارزش زیادی قایل نبود. وی می گوید: هر چیزی غیر از طریق سلوک اخلاقی، که انسان خیال می کند می تواند برای خوشنودی خدا انجام دهد، توهم دینی محض و عبادت کاذب خداوند است.
ص: 71
از نظر کانت، اخلاق مستلزم دین نیست، یعنی انسان برای شناختن تکلیف خود محتاج مفهوم خدا نیست و محرک نهایی عمل اخلاقی، تکلیف فی حد ذاته است، نه اطاعت از احکام الهی، در عین حال، اخلاق مؤدی به دین می شود. قانون اخلاقی از طریق مفهوم خیر اعلا، به عنوان مقصود و غایت نهایی عقل عملی، مؤدی به دین، یعنی به شناختن کلیه ی تکالیف به عنوان احکام الهی می شود، اما نه به عنوان ضامن اجرا، یعنی اوامر تحکمی یک اراده ی بیگانه که فی نفسه ممکن و مشروط اند، بلکه به عنوان قوانین ذاتی هر اراده ی آزاد فی نفسه، که با این همه، باید آنها را اوامر یک وجود اعلا دانست. از نظر کانت اعتقاد به خدا مبتنی بر آگاهی اخلاقی است، نه این که قانون اخلاقی مبتنی بر اعتقاد به خدا باشد. این نکته باعث شد تا کانت میان اعمالی که مطابق با تکلیف اند و اعمالی که در ادای تکلیف انجام می گیرند، تمایز قایل شود. وی با مثالی روشن این تفکیک را بیان می کند و می گوید: فرض کنید کاسبی همیشه مواظب است که از مشتریان بیش از قیمت عادلانه پول نگیرد، البته رفتار او مطابق با تکلیف است، ولی ضرورتا لازم نمی آید که برای ادای تکلیف، یعنی از این جهت که تکلیف اوست، چنین رفتاری را انجام دهد، زیرا ممکن است خودداری او از گران فروشی به واسطه ی ملاحظه کاری و احتیاط باشد. بنا به رأی کانت، فقط آن اعمالی که برای ادای تکلیف انجام می گیرد، دارای ارزش اخلاقی است.
ص: 72
کانت در امور اخلاقی، همانند مباحث نظری، به شیوه ی کپرنیکی عمل کرد. پیشینیان از اثبات واجب تعالی و وجود و تجرد نفس آغاز می کردند و تکالیف اخلاقی را نتیجه می گرفتند. وی بعد از اثبات اخلاق توسط عقل عملی، به ناچار آزادی و جاودانگی نفس و وجود خداوند را به عنوان اصول موضوعه ی عقل عملی پذیرفت، به عبارت دیگر، عقل با آن که امر واحدی است، ولی دارای دو جنبه می باشد: یکی جنبه ی استدلال، و دیگری قوه ی ایمان. جنبه ی استدلالش در عوارض، و مربوط به محسوسات و تجربیات، و از اموری است که تحت معقولات در می آیند و توسط عقل نظری به علم تبدیل می شوند، و قوه ی ایمان نیز با حوزه ی حقایق و امور فوق حس سر و کار دارد و دین را صورت می دهد. کانت تصریح می کند که من مجبور شدم علم را کنار بگذارم تا برای ایمان جا باز کنم. کانت نمی گوید که عقل نظری قادر به اثبات وجود خدا و صفات الهی است، البته تصدیق وجود خدا به وسیله ی عقل است، ولی تصدیق، یک عمل ایمانی، آن هم ایمان عملی است، از این رو، با تکلیف ارتباط پیدا می کند. تکلیف ما این است که خیر اعلا را ترویج کنیم، لذا می توانیم امکان آن را فرض نماییم، ولی فرض تحقق خیر کامل، در حقیقت، جز با فرض وجود خدا ممکن نیست، به این جهت، هر چند قانون اخلاقی مستقیما ایمان به خدا را تکلیف نمی کند، ولی در مبنای این ایمان قرار دارد.
ص: 73
جان هنری نیومن (1801-1890) سخنی شبیه دیدگاه کانت را ارائه می کند و می نویسد: «پدیده های وجدانی به عنوان حاکم، تصویری از حاکم متعال، داور، مقدس، عادل، قدیر، بصیر و مکافات دهنده، به تخیل می دهند و به عبارت دیگر، وجدان می تواند آگاهی تخیلی از خداوند به بار آورد». خلاصه ی نظر کانت به شرح ذیل است:
1. گرچه کانت به استقلالیت اخلاق نسبت به دین، هم در مقام شناخت و هم در مقام عمل، اعتقاد داشت و معتقد به تقدم وجودی و معرفتی اخلاق بر دین بود، ولی ارتباط آن دو حقیقت را نیز ضروری می شمرد.
2. کانت گوهر دین را تکالیف اخلاقی می دانست و دین حقیقی را در واضع دانستن خداوند نسبت به تمام تکالیف و حرمت نهادن به او تفسیر می کرد، و حرمت نهادن را معادل اطاعت کردن، و ادای تکلیف را معادل به جاآوردن می دانست.
3. کانت متقاعد شده بود که اعتقاد به خدایی که افعال نیک را پاداش دهد و افعال بد را عقوبت نماید، برای اطمینان از تعهدات تام اخلاقی، ضرورت دارد.
4. بنابراین، کانت، برخلاف حکمای پیشین که از اثبات واجب و وجود و تجرد نفس به تکالیف اخلاقی می رسیدند، از تکالیف اخلاقی و عقل عملی جای ایمان را باز کرد و به وجود خداوند منتهی شد.
5. اگر اعتقاد به خدا را پشتیبان اجرای احکام اخلاقی بدانیم و اگر رسیدن به کمال مطلق و خیر اعلی، یعنی خداوند متعال، یک وظیفه شمرده شود، لازمه ی این تجربه اخلاقی، پذیرش وجود خدا و جاودانگی روح است.
ص: 74
6. کانت با این استنتاج و استنباط، در واقع، گذار از باید به هست و زایش هست از باید اخلاقی را تجویز نموده است.
7. کانت، آزادی، جاودانگی نفس و خدا را اصول موضوعه ی عقل عملی معرفی می کند.
من_اب_ع
دکتر عبدالحسین خسروپناه- کلام جدید- صفحه 453
دکتر عبدالحسین خسروپناه- قلمرو دین- صفحه 258-254
کلی__د واژه ه__ا
کانت جامعه شناسی دین اخلاق نظریه انسان فلسفه تکلیف
تعلیمات اسلامی بر اساس قبول یک سلسله فطریات است، یعنی همه آن چیزهایی که امروز مسائل انسانی و ماوراء حیوانی نامیده می شوند و اسم آنها را ارزشهای انسانی می گذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه ای در نهاد و سرشت انسان دارد، که اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است. آیا از آیه کریمه «و نفس و ما سویها* فالهمها فجورها و تقویها؛ و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را (آفریده و) منظم ساخته* سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرده است» (شمس/ 7-8)، می توانیم برای یک سلسله فطریات در باب مسائل اخلاقی استفاده کنیم؟ یا از همان آیه «هل جزاء الاحسان الا الاحسان؛ مگر پاداش احسان جز احسان است» (رحمن/ 60) می توانیم استفاده کنیم؟ معمولا در جایی که قرآن سؤال می کند پاسخ را از فطرت مردم می خواهد، می خواهد بگوید چه چیزهایی است که اینها در نهاد مردم هست و هر کسی اینها را می داند.
قرآن در مورد اینکه انسان مجهز به یک سلسله الهامات فطری هست سکوت نکرده است: در سوره مبارکه شمس آخرین سوگند این است: سوگند به روح بشر و اعتدال آن که خدای متعال به روح بشر کارهای فجور و کارهای تقوا را الهام کرد که چه چیزی فجور است، چه چیزی فسوق است، چه چیزی زشت و نباید کردنی است و چه چیزی تقوا و پاکی است و باید انجام بشود. وقتی این آیه قرآن نازل شد: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم والعدوان؛ بر کارهای نیک و بر تقواها همکاری کنید ولی بر اثمها، گناهها و کارهای دشمنی خیز همکاری نکنید» (مائده/ 2). مردی به نام وابصه آمد خدمت رسول اکرم و گفت: یا رسول الله! سؤالی دارم فرمود: من بگویم سؤال تو چیست؟ بفرمایید. آمده ای که بر و تقوا، و همچنین اثم و عدوان را برایت تعریف بکنم گفت: بله یا رسول الله! برای همین آمده ام. نوشته اند، پیغمبر انگشتانشان را این جور کردند زدند به سینه وابصه و فرمودند: «یا وابصه! استفت قلبک، استفت قلبک، استفت قلبک؛ یا وابصه این استفتاء را از دل خودت بکن، از قلبت استفتاء کن» یعنی خدا این شناخت را به صورت یک الهام به قلب هر بشری الهام فرموده است. این شعر مولوی که: «گفت پیغمبر که استفتوا القلوب» همین حدیث را بیان می کند. یا آیه دیگر قرآن می فرماید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات؛ و به ایشان انجام دادن کارهای نیک را وحی کردیم» (انبیاء/ 73). در تفسیر المیزان استنباط خیلی شیرینی دارند، می فرمایند نفرمود: «و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات؛ وحی کردیم که کارهای خیر را انجام دهند» اگر این جور بود همین وحی عادی می شد، یعنی به آنها دستور دادیم ولی می فرماید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات» خود کار را وحی کردیم، یعنی خود کار را به آنها الهام کردیم.
ص: 75
وجدان و الهامات وجدانی، همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است؛ منطق قرآن این است. قرآن می گوید: «و نفس و ما سویها* فالهمها فجورها و تقویها». تقوا همان تقوی الله است نه چیز دیگری، فجور، خروج عن حکم الله است نه چیز دیگری. نمی شود که یک دفعه انسان آفریده شده باشد و یک نیروی مستقل از همه چیز در او پدید آمده باشد که فقط می گوید تکلیف تو این است نه، وجدان انسان اتصال دارد به ریشه و تمام عالم هستی. او تکلیف تو را از جای دیگر گرفته و به تو می دهد شامه دل است؛ دل، شامه دارد و با آن خدا را می شناسد و به طور فطری تکلیف خدا را می شناسد، که ما این الهامات را اسلام فطری می نامیم.
همان طور که در تفسیر المیزان استنباط فرموده اند، نمی گوید: «و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات» که بشود تکلیف تشریعی به اصطلاح، بلکه می گوید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات؛ ما خود کار خیر را در قلب مردم الهام و وحی کردیم»؛ قرآن می گوید ما به هر بشری وحی فرستادیم اتفاقا یکی دیگر از اموری که عمومیت دارد وحی است. همان طور که زیبایی و پرستش عمومیت دارند، در منطق قرآن وحی هم عمومیت دارد. آیا وحی منحصر است به آن شکل خاص از وحی که بر انبیاء عظام می شود؟ آن، کاملترین درجه وحی است قرآن می گوید: ما به هر انسانی وحی فرستاده ایم اما در همین حدود: «فالهمها فجورها و تقویها» و «اوحینا الیهم فعل الخیرات». نه تنها به هر انسانی، بلکه می گوید ما به زنبور عسل هم وحی فرستادیم: «و اوحی ربک الی النحل؛ و پروردگار تو به زنبور عسل وحی (و الهام غریزی) نمود» (نحل/ 68 ). نه تنها به زنبور عسل و حیوانات، بلکه به نباتات و جمادات هم وحی فرستادیم: «و اوحی فی کل سماء امرها؛ و در هر آسمانی کار آن (آسمان) را وحی (و مقرر) فرمود» (فصلت/ 12). منتهی وحی ای که به یک انسان عادی می شود دیگر توسط جبرئیل انجام نمی شود، شکل دیگری دارد مثل نور است: نور پنج شمعی هم نور است، نور خورشید عالمتاب هم نور است ولی نور بالاخره نور است وحی ای که بر پیغمبر اکرم نازل می شود مثل نور خورشید عالمتاب است، و الهامی که به همه افراد انسان شده است مثل یک چراغ چند شمعی.
ص: 76
اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است
اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است. انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش می کند، ناآگاهانه هم یک سلسله دستورهای الهی را پیروی می کند وقتی که شعور ناآگاهانه تبدیل بشود به شعور آگاه، که پیغمبران برای همین آمده اند (پیغمبران آمده اند برای اینکه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور ناآگاه و آن امر فطری را تبدیل کنند به یک امر آگاهانه) آن وقت دیگر تمام کارهای او می شود اخلاقی؛ نه فقط همان یک عده کارهای معین، بلکه خوابیدن او هم می شود یک کار اخلاقی، غذا خوردن او هم می شود یک کار اخلاقی. یعنی وقتی برنامه زندگی ما بر اساس تکلیف و رضای حق تنظیم شد، آن وقت خوردن ما، خوابیدن ما، راه رفتن ما، حرف زدن ما و خلاصه زندگی و مردن ما یکپارچه می شود اخلاق، یعنی یکپارچه می شود کارهای مقدس: «ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین؛ همانا نماز و طاعت و کلیه اعمال من و حیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهانهاست» (انعام/ 162). همه چیز می شود لله، و همه چیز می شود اخلاق.
حس اخلاقی جدا از حس خداشناسی نیست
اخلاق از مقوله پرستش است ولی پرستش ناآگاهانه. معنی این جمله این است که قلب انسان به حسب فطرت و غریزه خدای خودش را می شناسد. انسان به حسب فطرت کارهای اخلاقی را شریف و شرافتمندانه می داند با اینکه ازخودگذشتگی است و با منطق طبیعی سازگار نیست و حتی با منطق عقل عملی به این معنا یعنی عقلی که به انسان می گوید خودت و منافع خود را باید حفظ بکنی سازگار نیست باز هم انسان این کارها را انجام می دهد و در این کارها یک نوع شرافت و عظمتی تشخیص می دهد، علو و بزرگواری تشخیص می دهد، حس می کند که با انجام این کارها خودش را بزرگوار می کند، مثل ایثار، از خود گذشتگی و انصاف دادن. انسان گاهی انصاف می دهد، و این چقدر در دنیا اتفاق می افتد. در حدیث هم هست که یکی از مکارم اخلاق انسان، انصاف دادن به رقیبهاست. این حالت که در انسان هست بدین جهت ناآگاهانه است که انسان خدا را می شناسد و یک سلسله مسائل که آنها هم بالفطره و ناآگاهانه است. اسلام خدا یعنی قانون خدا است؛ اسلام یعنی تسلیم به قانون خدا. خدا دو نوع قانون دارد؛ یک نوع قوانینی که آن قوانین را در فطرت انسان ثبت کرده است، و نوع دیگر قوانینی که در فطرت انسان نیست بلکه از همان قوانین فطری منشعب می شود، و تنها به وسیله انبیاء بیان شده است انبیاء علاوه بر اینکه قوانین فطری را تأیید می کنند یک قوانین اضافه هم برای انسان می آورند آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان، آن عمق قلب انسان، با یک شامه مخصوص، ناآگاهانه همین طور که خدا را می شناسد، این قوانین خدا را می شناسد، رضای خدا را می شناسد و کار را بالفطره در راه رضای خدا انجام می دهد، ولی خودش نمی داند که دارد قدم در راه رضای خدا برمی دارد.
ص: 77
به همین جهت این مسئله مطرح است که آیا این جور کارها که ناآگاهانه در طریق رضای خداست ولی آگاهانه چنین نیست اجر دارد یا نه؟ مثلا یک بت پرست ممکن است چنین کاری بکند چنانکه حاتم طائی کرد و امثال او می کردند ما احادیث زیادی در این زمینه داریم درباره کافرانی که چنین کارهایی کرده اند از پیغمبر یا ائمه سؤال کرده اند آیا اینگونه کارها نزد خدا بی اجر است؟ جواب داده اند: نه، بی اجر هم نیست درست است که عمده اجرها مال کارهای آگاهانه انسان است، ولی اینکه انسان به حس اخلاقی خودش پاسخ می دهد، حس اخلاقی حسی جدا از حس خداشناسی نیست.. برعکس آنچه که عده ای خیال کرده اند حس خداشناسی یک حس است و حس اخلاقی حس دیگر؛ حس اخلاقی همان حس خداشناسی است ولی حس تکلیف خداشناسی، حس خداشناسی و حس تکلیف خداشناسی است، یعنی حسی است که به موجب آن انسان، اسلام فطری را می شناسد، بالفطره می شناسد که عفو مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که خدمت به خلق خدا و فداکاری برای خلق خدا مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که انصاف مورد رضای معبود است، بالفطره می شناسد که تن به ذلت و خواری ندادن مورد رضای معبود است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 38-36
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 55-54 و 134-132
کلی__د واژه ه__ا
فطرت اخلاق قرآن انسان تفسیر خداشناسی اسلام وحی
اخلاق (Ethics) دانشی است که از مهم ترین ابعاد زندگی آدمی سخن به میان می آورد. همه ی ما آدمیان، با این پرسش ها مواجه ایم که چه باید بکنیم و چه کاری را نباید انجام بدهیم. آیا باید در دادگاه، به حقیقت شهادت داد؟ آیا آزار رساندن بد است؟ آیا فرار از زندان قبیح است؟ آیا نباید سخن دروغ بر زبان جاری کرد؟ این پرسش ها که به رفتار و عملکرد انسان ها ارتباط دارد، منشأ پیدایش پرسش های نوینی شده است؛ از جمله این که ملاک خوبی و بدی چیست؟ آیا گزاره های اخلاقی، ارزش صدق دارند؟ آیا اخلاق با علوم دیگری هم چون هنر، تربیت، دین و... ارتباط دارد؟ آیا بایدها از هست ها استنتاج می شوند؟ اگر دقیق تر سخن برانیم، مسائل مربوط به مباحث اخلاقی، به هفت محور اساسی تقسیم می شوند، آن محورها عبارتند از:
ص: 78
1. توصیف از باورهای اخلاقی
این دسته از قضایا که نوعی تحقیق تجربی، توصیفی، تاریخی یا علمی به شمار می رود، فعالیتی است که انسان شناسان، تاریخ دانان، روان شناسان و جامعه شناسان انجام می دهند. در این جا هدف این است که پدیده ی اخلاق، گزاره های اخلاقی، نظام های اخلاقی فردی یا اجتماعی، توصیف یا تبیین شوند و از رهگذر آن، دست یابی به نظریه ای در زمینه ی سرشت اخلاقی انسان ممکن گردد. این دسته از مسائل را اخلاق توصیفی (Discriptive Ethics) می نامند.
2. گزاره های اخلاقی یا علم اخلاق
این گزاره ها، از حسن و قبح، باید و نباید اعمال و رفتار آدمی و صفات خوب و بد و رذیله و فاضله سخن می گویند. این دسته از مسائل اخلاقی، به اخلاق هنجاری یا دستوری (Normative Ethics) و اخلاق درجه ی اول (First Order Ethics) شناخته می شوند. شایان ذکر است که حقایق اخلاقی بر دو نوع است: نخست، قضایایی که محمول آن ها از مفاهیمی مانند خوب و بد تشکیل می شوند؛ و دوم، قضایایی که محمول آن ها از مفاهیمی مانند باید و نباید تحقق می یابند؛ البته الفاظ باید و نباید، گاه در جمله به صورت ربط ظاهر می شوند.
3. دفاع فلسفی از گزاره های اخلاقی
توجیه قواعد و احکام اخلاقی و بیان فواید عمومی اخلاقیات و به عبارت دیگر، وجوب و لزوم متابعت انسان ها از قواعد اخلاقی، مرکز توجه همه ی فیلسوفان اخلاق بوده است. پاره ای از فیلسوفان، به زیان های روانی و اجتماعی که نتیجه ی افعال غیر اخلاقی یا رفتار منافقانه می باشد، توجه می دهند. دسته ی دیگری از فیلسوفان، مدعی اند که برای اخلاقی بودن انسان، نباید هیچ نوع دلیل مبتنی بر نفع شخصی ارایه شود. تصمیم انسان برای اخلاقی بودن، باید بر احترام به تفکر اخلاقی، استوار گردد؛ بدون آن که نیازی به توجیهات فراتر باشد. از نظر این متفکران، ندای وظیفه، قطعی و مطلق است.
ص: 79
دسته ی سومی از این فیلسوفان، بر این نکته پای می فشرند که آرای متافیزیکی و دینی مختلف، در تعلیل، تبیین و توجیه تعهدات به زندگی اخلاقی، نقش به سزایی دارند. این صاحبان فکر، استدلال می کنند که بدون حداقل پاره ای مبانی متافیزیکی یا دینی، تلاش اخلاقی بی معناست. ارایه ی ملاک ارزیابی عام، جهت حسن و قبح های افعال و توجیه و دفاع فلسفی از گفتارهای اخلاقی بشر، محور دیگری از محورهای اساسی اخلاق است. وقتی گفته می شود ملاک خوبی و باید، لذت بردن، سود بردن، وجدانی بودن، سازگاری داشتن با کمال آدمی یا بعد علوی انسان است، در واقع از ملاک باید و نباید سخن رفته است؛ این گونه مباحث، هم در علم اخلاق مورد بحث قرار گرفته و هم در فلسفه ی اخلاق به عنوان مبادی تصدیقیه ی علم اخلاق، بیان گردیده اند. نظریات مربوط به ملاک اخلاق دستوری و هنجاری، به طور کلی به دو دسته تقسیم می شوند:
نظریات غایت گرایانه (Teleological Theories)
نظریات وظیفه گرایانه (Deontological Theories)
غایت گرایان، احکام اخلاقی را کاملا بر آثار و نتایج عمل مترتب می سازند. و بر اساس آن، به خوب و بد یا باید و نباید اعمال حکم می رانند؛ حال آن نتایج، سودمندی عمل اخلاقی برای شخص عامل باشد، یا لذت گرایی و یا امور دیگری که هیوم، بنتام و جان استوارت میل -به عنوان نمایندگان این تفکر- مطرح ساخته اند. وظیفه گرایان، درستی و نادرستی یا بایستی و نبایستی عمل را بر نتایج و غایات و آثار آن بار نمی کنند؛ بلکه بر آن باورند که نفس عمل، ویژگی های دارد که خوب و بد و باید و نباید بودن عمل را نشان می دهد. کانت و پریچارد، نمایندگان برجسته ی این مکتب به شمار می روند.
ص: 80
3. تبیین مفاهیم و تصورات ارزشی و تکلیفی
مسائلی که به تعریف، تبیین و تعریف مفاهیمی هم چون خوب و بد و باید و نباید می پردازند و حقیقت آن مفاهیم را آشکار می کنند، به مسائل معنا شناختی مفاهیم اخلاقی معروف اند.
4. ارزش صدق و کذب و واقع نمایی گزاره های اخلاقی
این که آیا گفتارهای اخلاقی، انشایی اند یا اخباری و آیا از واقع و نفس الامر حکایتی دارند یا خیر؟ و اصلا نفس الامر و محکی گفتارهای اخلاقی چیست؟ این دسته از مسائل در معرفت شناختی مسائل اخلاقی جای می گیرند.
5. مباحث مربوط به استنتاج
آیا گفتارهای اخلاقی از گزاره های غیراخلاقی استنتاج می شود و بالعکس؟ و این که آیا قضایای غیراخلاقی می توانند زاییده ی گفتارهای اخلاقی باشند، بستر مباحث مربوط به گذار باید و نباید از هست و نیست و نیز، عبور از هست و نیست به باید و نباید، در این محور قرار دارد. این دسته از مباحث، به مسائل منطقی اخلاق مربوط اند.
6. ارتباط اخلاق با سایر علوم و معارف
آخرین دسته از مسائل اخلاق، به رابطه اخلاق با حقایق دیگر می پردازد (از جمله هنر، تربیت، حقوق، دین و...) این که آیا اخلاق فردی یا اجتماعی در فرهنگ و تمدن سازی مؤثر است؟ آیا بایدها و نبایدهای اخلاقی، با بایدها و نبایدهای دینی ارتباطی دارند؟ آیا دین زاییده ی اخلاق است یا اخلاق از دین استنتاج می شود ؟ و مانند این ها. تمام محورهای چهارم تا هفتم، به عنوان اخلاق تحلیلی، انتقادی، فرا اخلاق، مبانی اخلاق و اخلاق درجه ی دوم شناخته می شوند؛ اخلاق تحلیلی، به پرسش های اخلاقی و احکام هنجاری و ارزشی پاسخ نمی دهد؛ بلکه تمام تلاش او در راستای سؤالات منطقی، معرفت شناختی و معناشناختی اخلاق می باشد. مسئله ی رابطه ی اخلاق و دین، در محور هفتم از محورهای هفتگانه جای دارد. اخلاق در بحث ترابط آن با دین، به عنوان راهی برای قانونمند ساختن رفتار افراد در جوامع، پنداشته می شود. اخلاق، عکس العملی است نسبت به مشکل همکاری در میان افراد یا گروه های رقیب و هدف آن فرونشاندن نزاع هایی است که ممکن است در ظروف اجتماعی رخ دهد؛ البته اعمال قدرت هم راهی است برای داوری در مقام تنازع؛ ولی اخلاق با اعمال قدرت فرق می کند؛ اخلاق به اصول و قواعدی از عمل متمسک می شود که قانون و موجه به شمار می آیند؛ یعنی در نماد خود، با نوعی وجاهت و تأیید همراه اند که بالقوه مورد قبول آحاد جامعه اند و در یک جمله ی کوتاه، اخلاق دانشی است که به حوزه ی منش و رفتار آدمی محدود می باشد و از احکامی هم چون باید، نباید، خوب، بد و... سخن می گوید.
ص: 81
من_اب_ع
دکتر عبدالحسین خسروپناه- اخلاق قرآنی- صفحه 11
دکتر عبدالحسین خسروپناه- کلام جدید- صفحه 448-444
دکتر عبدالحسین خسروپناه- قلمرو دین- صفحه 241-237
کلی__د واژه ه__ا
دین اخلاق انسان فلسفه جامعه شناسی علم منطق اعمال
به شهادت تاریخ، دین از دیرینه ترین عناصر فرهنگ انسانی است و آدمیان سرگشته و حیران همواره به آن تعلق خاطر داشته اند. با تمام تنوع و گوناگونی که دین داشته و شکلهای متفاوتی که در جوامع مختلف به خود گرفته است، اما، همواره انسانها نوعی وابستگی به ماوراء این جهان و شکلی از احساس قدسی داشته اند. کاوشهای باستان شناسانه و مردم شناسانه تاکنون خبر از پیدا شدن قومی نداده اند که از عنصر دینی بی بهره مانده باشند. اما تنها دین این ویژگی را ندارد، اخلاق نیز دل مشغولی انسان در طول حیاتش بر کره خاک بوده است. در سرتاسر زمین، از شرق دور تا قاره سیاه و سرزمینهای تازه پیدای غربی، هر جا که انسانی بوده، از پیش از عصر تاریخ تا عصر جدید و انسانهای متمدن و پیشرفته امروز، صورتی از دین یافت شده و به موازات آن نیز اخلاقیات و نظامهای اخلاقی وجود داشته است. وانگهی تاریخ هر دینی را که بررسی می کنیم، یکی از اولین عنصرهای برجسته تعلیمات پیامبران و موسسان ادیان را اخلاق و شیوه تعالی روح و روان آدمی می یابیم.
آنان هدف رسالت و پیام دینشان را تعالی اخلاق بزرگوارانه و سعادت نوع بشر اعلام کرده اند. متفکران و فیلسوفان بزرگ نیز همواره انسانها را به اخلاق متعالی فرا خوانده اند. اگر نزاع و اختلافی در کار آمده، بر سر تعاریف و مصادیق اخلاق و نه بر اصل آن بوده است. مثلا آنجا که افلاطون از مذهب یونانیان عیب می گیرد و از آن انتقاد می کند، از این باب است که آن را تعلیمی رمزی برای کسب پاداش و جلب نفع می داند. به عقیده او، آنان مبادی اخلاق عالیه و تقوا را به منظور جلب نفع و برکات آسمانی و سعادت و شادکامی می خواهند، و این خالی از خلوص و صفای مورد نیاز در عمل اخلاقی است. یعنی آنها اصل «عدالت برای عدالت» را رعایت نمی کنند و «عدالت را برای پاداش و برکت و...» می خواهند.
ص: 82
نقش برجسته اخلاق در ادیان ابراهیمی آنچنان درخشان است که نه تنها برای دین پژوهان و فیلسوفان اخلاق، که برای همه کسانی که اندک اطلاعی از این ادیان داشته باشند، جای هیچ تردیدی باقی نمی گذارد که از ابراهیم خلیل (ع) تا موسای کلیم (ع) و پیامبران بنی اسرائیل و عیسی روح الله (ع) و، بالاتر از و والاتر از همه، محمد رسول الله (ص)، همه پیام آوران اخلاق و مکرمتهای عالی انسانی بوده، و خود بهترین الگوها و اسوه ها را ارائه داده اند.
یکی از پرهیاهوترین نزاعهای متکلمان مسلمان، که از همان قرنهای اول آغاز گشته و تا به امروز نیز ادامه دارد، مساله حسن و قبح ذاتی افعال و عدم آن است. اشاعره و اهل حدیث از یک سو و عدلیه -معتزله و شیعه- از سوی دیگر هر کدام در باب اخلاق و ارتباط آن با دین و خداوند نظرپردازی کرده اند. در هند، از هزاره سوم پیش از میلاد، سرایندگان انسانها را به تعالی و رهایی روح از ظلمتها و شرور عالم ماده فرا خوانده اند. هندوئیسم و دو آئین انشعابی از آن یعنی جاینیسم و بودیسم، همه بر جنبه روحانی انسان و سیر و سلوک عرفانی او که سراسر دعوت به اخلاق است تاکید دارند. عهدهای پنجگانه جوکیها و پیمانهای دوازده گانه عوام جاینی ها یا ده قانون اخلاقی و دعوت به جهاد برای رستگاری در آیین بودا هر کدام به شکلی و به زبانی بر ضرورت حضور عنصر اخلاق در جان و جامعه انسانی تاکید ورزیده اند.
گاهی اساس ایجاد فرقه های مذهبی، اخلاقیات بوده است، چنانچه فرقه ماهایانای بودایی شدیدا پیروان فرقه هینایانا را مورد حمله و عتاب قرار داده و آنها را خودخواه و نفس پرست دانسته، از سر میل و اراده خود را از سعادت وصول به مرتبه فنا یا نیروانا محروم کردند تا در اثر تکمیل نفس و تربیت باطن به مرتبه بودایی برسند و از راه محبت به نوع، صفات عالی خود را به دیگران منتقل سازند. در تائوئیسم چینیان نیز آدمیزاد می تواند به عالی ترین قلل سعادت و سلامت روح برسد، مشروط بر آن که زندگانی خود را با تائو موزون کند. مرد حکیمی که به تعالیم تائو رفتار کند، در اثر موزون ساختن وجود خود با تائو و فضیلتمند شدن دارای نیروی سحرآمیزی خواهد شد که به برکت آن هیچ چیز بر او فایق و غالب نخواهد آمد. تعالیم کنفوسیوس نیز سراسر اخلاقی است. وی در تلاش بود تا اصول عدالت بنیان نظام اجتماعی را بر اساس قاعده «لی» برقرار سازد و در همه انواع روابط انسانی چیزی شبیه به قانون معروف «طلایی» عیسوی را که در انجیل آمده، معیار عمل قرار دهد. تصویری که کنفوسیوس از انسان کامل می دهد آنچنان اخلاقی است که وی را در اعداد بزرگترین فیلسوفان اخلاقی جهان قرار داده اند.
ص: 83
اسطوره شینتو (طریق خدایان) نیز، که سابقه ای بس دراز در افسانه های ژاپنی دارد، موجب پیدایش دینی در کشور ژاپن شد که مورد حمایت دولتها بود. آیین شینتو آمیزه ای از عناصر اخلاقی و اجتماعی است که همچون عاملی فعال و قوی و به سان یک نیروی محرک ملی نقش عظیمی در بهبودی و بهروزی مادی و معنوی جامعه بر عهده داشته است. اساس دین زرتشت بر پایه جنگ و جدال دائم میان نور و ظلمت و خوبیها و بدیها بنیان نهاده شده، و از میان همه ارواح تنها یک روان خوب و نیکو -اهورمزدا- را پذیرفته و آن را برترین روانهای علوی قرار داده تا این که ابدالاباد با بدی و دروغ بستیزد و به راستی و درستی رهنمون باشد.
با صرف نظر از مساله حقانیت، عجین بودن این ادیان دیرینه پای با عنصر اخلاق می تواند نشانی باشد از ارتباط دین و اخلاق. اما این همه تنها یک سوی قضیه است. در سوی دیگر اخلاق غیردینی سکولار (secular) قرار دارد، که پس از رنسانس در اروپا شکل گرفت و برای خود داعیه هایی دارد و بر اخلاق دینی خرده می گیرد، از جمله این که اخلاق دینی مصلحت اندیشانه است در حالی که در اخلاق روح ایثار و از خود گذشتن، اصالت دارد، اخلاق دینی تشتت آور است. مثلا در یک دین کشتن حیوان جایز است و در دین دیگر جایز نیست، بنابراین نمی توان با چنین اخلاقی جامعه را اداره کرد، اخلاق دینی برای جهان متغیر احکام ثابت وضع می کند، اخلاق دینی خواستگاه تعصب و آزار و ظلم نسبت به غیر هم کیشان بوده است و... اما آیا این اشکالات واردند؟
ص: 84
از طرفی باید دید مرز میان اخلاق و دین در کجاست و آیا اساسا چنین تمایزی وجود دارد؟ آیا می توان دین را به اخلاق تحویل برد یا اخلاق را به دین فرو کاست؟ آیا دین بدون اخلاق متصور است؟ و آیا اخلاق بدون خدا پشتوانه عملی دارد؟ آیا حاکمیت اصول اخلاقی بر خداوند با قدرت مطلق او منافات دارد؟ غایت قصوای اخلاق چه نسبتی با غایت قصوای دین دارد؟ آیا می توان از اخلاق برای اثبات وجود خداوند استفاده کرد؟ آیا دین می تواند اخلاق را از ورطه نسبیت نجات دهد؟ همچنین مطالعه تاریخ اخلاق دینی و توفیق ادیان و پیامبران در ساختن انسانها و تعالی اخلاقی آنها لااقل در برهه ای از زمان از یک سو، و بررسی تاریخ اخلاق غیردینی و پایان یافتن فضیلت در جوامع عصر جدید که بر مبنای غیردینی بنیان یافته اند از سوی دیگر، مساله ای تامل برانگیز و جدی است. آیا، گذشته از تمام قیل و قالهای نظری و شک و شبهه های عقل بوالفضول، نابودی فضایل انسانی و انحطاط اخلاقی جامعه های جدید (modern) در جریان غیردینی کردن همه چیز، از جمله اخلاق، زمینه ای مساعد برای ایجاد تامل و تفکر در انسانهای هوشمند و فضیلت خواه نیست تا رویکردی دوباره به دین داشته باشند و عطش برخاسته از این نیاز انسانی را با اتصال به سرچشمه زلال معارف الهی سیراب کرده و فضای روح و روان خویش را با عطر دل انگیز فضایل اخلاقی معطر سازند؟ آن هم دینی همچون اسلام، آن هدیت خدای مهربان بر رسول اعظم (ص)، که در جامعه ای ظهور کرد که تربیت نایافته ترین مردمان عصر خود را داشت، و از آنان قومی ساخت که به اعتراف دوست و دشمن، فرهیخته ترین و متخلق ترین اقوام بودند و چه پیوندی وثیق تر از این میان دین و اخلاق؟
ص: 85
من_اب_ع
عبدالحسین خسروپناه- اخلاق قرآنی- صفحه 11
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق دین انسان تاریخ جامعه شناسی پیامبران فلسفه
آیا هرچه دین می گوید، اخلاق است، یا اخلاق همان است که دین می گوید؟ به عبارت بهتر، آیا می توان مبدا دیگری، بجز دین، برای اخلاق تصور کرد، یا تنها مبدا امور اخلاقی، منابع دینی و توصیفات شرعی است؟ بنابراین، منظور از این سؤال این نیست که آیا می توان گزاره های شرعی را منبع دستورهای اخلاقی قرار داد، و باغستان اخلاق را از سرچشمه های دینی و چشمه سارهای شرعی سیراب کرد یا نه؟ زیرا احدی از ما در این نکته تردید نمی کند که اهم فرآورده های دینی، گزاره های اخلاقی است و دین بیش از هر چیز دیگر، به توصیه های اخلاقی پرداخته است. بلکه منظور این است که آیا می توان از جایی دیگر و از منبعی غیر دینی نیز، «باید» اخلاقی استخراج کرد، یا این که لازم است «باید» مادر تمام «باید» های اخلاقی، در متن دستورات دینی و توصیفات شرعی آمده باشد؟ و اگر بایدی، به باید شرعی و دینی منتهی نشود، نمی تواند ارزش اخلاقی داشته باشد؟
ملاک «باید» های اخلاقی
آنچه پراهمیت و قابل توجه است، این است که بدانیم ملاک صحت و سقم یک دستور اخلاقی چیست. زیرا اگر این ملاک و معیار، برایمان روشن گردد بدون شک در این مساله، حیران نمی مانیم و به آسانی می توانیم در این باره قضاوت کنیم که آیا فلان دستور اخلاقی که زیربنای دینی ندارد، صحیح است یا سقیم. چه این که اگر ملاک صحت و درستی در آن باشد، بدون تردید صحیح و تمام است و اگر ملاک صحت و تمامیت در آن نباشد، بلکه اثر و نشانه ناهنجاری در آن مشاهده گردد، لاجرم باید محکوم به بطلان و نادرستی گردد. بنابراین، نکته یاد شده (چیزی) است که نباید با سهل انگاری از آن گذر کرد، بلکه باید با توجه و وقوف دقیق بر آن، مساله را مورد بررسی قرار داد. به همین جهت است که می گوییم: پذیرش هر قضیه ای یا به این است که امری بدیهی و غیرقابل انکار است؛ مثل استحاله اجتماع و ارتفاع دو نقیض و تقدم شیء بر خودش و مانند این قضایا از گزاره های بدیهی، و یا به این است که گرچه قضیه، روشن و بدیهی نیست، اگر تحلیل منطقی شود، به قضیه ای بدیهی و غیرقابل انکار منتهی می گردد؛ مثل همه گزاره های علمی قابل اثبات یا نفی و بسیاری از مسائلی که در زندگی روزمره با آنها سر و کار داریم و در مورد آنها گفتگو می کنیم. مثلا وقتی که می گوییم: این جوان به خانه و همسر نیاز دارد، به توصیف گزاره ای پرداخته ایم که خیلی روشن نیست، ولی بعد از یک تحلیل و ترکیب منطقی به جایی می رسیم که گزاره یاد شده تردیدناپذیر می گردد، و دست کم با تسلم مقدماتی که در قیاس منطقی به کار می بریم قضیه یاد شده، مسلم و انکارناپذیر می گردد. مثل این که می گوییم: این جوان انسان است، و هر انسانی بر اساس ساختمان بدنی و قوای درونی که در او نهاده شده است به خانه و همسر نیاز دارد. بدیهی است که نتیجه مسلم و انکارناپذیر آن، این می شود که این جوان به خانه و همسر نیاز دارد.
ص: 86
بنابراین، اگر یک دستور اخلاقی در قالب گزاره ای بدیهی جای گیرد، هیچ پشتوانه دیگری نمی خواهد. زیرا این گونه گزاره ها به گزاره بدیهی منتهی می گردند و اگر بنا باشد که گزاره بدیهی نیز بر گزاره دیگری مبتنی گردد، بدون شک به دور یا تسلسل منطقی مبتلا می گردد که بطلانش واضح و روشن است. پس چنانچه دستوری، منطقی، روشن و بدیهی باشد، نه به پشتوانه علمی و فلسفی نیاز دارد و نه به پشتوانه دینی و توصیه شرعی. زیرا بداهت و روشنی آن برای پذیرفتن و قبول کردنش کفایت می کند. از این بیان بخوبی آشکار می گردد که اگر یک دستور اخلاقی به یک باید روشن و غیرقابل انکار باز گردد، این دستور اخلاقی نیز مسلم و انکارناپذیر خواهد شد؛ چه آن «باید» مادر، باید شرعی و دینی باشد و چه باید بدیهی عقلانی. مثلا چون هر ظلمی ناپسند و بد است و زدن یتیم، بدون جهت، ظلم است، پس زدن یتیم، بدون جهت، ناپسند و بد است. و چون بازگرداندن امانت، عدالت است و هر عدالتی نیک و پسندیده است، پس بازگرداندن امانت به صاحبش پسندیده و نیک است. همان طور که پیداست قضیه «نباید یتیم را بدون جهت کتک زد»، گزاره ای اخلاقی است که ممکن است مورد تردید و شک قرار گیرد؛ ولی بعد از فعالیت منطقی روی آن، بخوبی آشکار می گردد که این گزاره، پذیرفتنی و غیر قابل انکار است.
زیرا این گزاره یکی از مصادیق آن گزاره کلی و بدیهی است که «نباید ظلم کرد» و گفتن ندارد که اگر گزاره های «باید ظلم کردن ترک شود»، «باید زدن بچه یتیم ترک گردد» و «باید امانت به صاحبش باز گردد» و «باید پاسخ احسان، دشمنی نباشد» و...، منجر به تولید گزاره های بدیهی و غیرقابل انکار می شوند، جای هیچ گونه دغدغه ای برای پذیرش این گزاره ها نخواهد بود. مگر این که کسی در کبرای کلی «نباید ظلم کرد» و «ظلم کردن قبیح و زشت است» تردید کند. لکن تردید کردن در آن کبرای کلی به منزله تردید کردن در سایر امور بدیهی و روشن است که بدون شک سر از سفسطه در می آورد. وگرنه چگونه می توان گزاره به این روشنی را که مورد اتفاق و تسالم تمام عقلای عالم است، بلکه هیچ عاقلی در آن تامل ندارد، مورد تردید قرار داد؟ و اگر در چنین قضایایی بتوان شک کرد، بی شک در سایر بدیهیات نیز می توان تردید نمود، و این جز سوفسطایی گری چیز دیگری نیست. بنابراین، چون بایدی بدیهی و عقلانی وجود دارد، هر باید دیگری که به آن برگردد، غیرقابل انکار خواهد بود؛ زیرا همان طور که اشاره شد چنین بازگشتی به معنای مصداق آن بودن است، که با یک تطبیق منطقی فرق آن دو از میان برداشته می شود.
ص: 87
تنها سخنی که شاید قابل ذکر باشد این است که کسی بگوید: همه این سخنان درست است، ولی باید دانست که «باید» آغازین و مادری ای که مورد اشاره قرار گرفت، «باید» ی شرعی و دینی است و نتیجه سخنان یاد شده این نخواهد بود که ما برای دستورات اخلاقی، منبعی غیر از منبع شرعی و دینی یافته ایم. ولی ناگفته پیداست که این سخن، قابل اعتنا نیست. زیرا در جای خود به اثبات رسیده است که حسن و قبح، از مدرکات عقل است و برای ادراک آن دو، هیچ نیازی به شرع و دین احساس نمی شود. زیرا جزء مسلمات قطعی تمام عقلا، اعم از متدینین و غیرمتدینین، است که ظلم، کار زشت و ناروایی است و عدل کار پسندیده و نیکویی است، و چنانچه این گونه قضایا، جزء آموزه های شرعی بود هرگز به این درجه از مقبولیت و پذیرش نمی رسید. و اگر بنا باشد تمام «باید» های اخلاقی به «باید» ی شرعی منتهی گردد، آن طور که بعضی از مدعیان علم و اندیشه می پندارند، دیگر نه شرع و شریعت قابل اثبات است و نه حکم مسلمی برای عقلا خواهد بود.
در حالی که آن مدعی، هم آن را قبول دارد و هم این را پذیرفته است؛ بلکه حکم یاد شده یک حکم عقلی محض و یک بداهت غیرقابل انکار برای این قوه است، و ما در مقاله پیشین خود که در شماره قبل این مجله به چاپ رسیده است مفصلا نشان داده ایم که حسن و قبح جزء مدرکات اولیه عقل است، و ناگفته پیداست که روی این محاسبه، بسیار روشن می شود که مبنا و مادر بسیاری از بایدهای اخلاقی، «باید» ی است که عقل به طور مستقل و بدون توجه به حکم و «باید» شرعی آن را ادراک می کند. گرچه در مورد آن، حکم ارشادی شرع نیز وجود داشته باشد، لکن مساله این است که آیا می توان برخی از دستورات اخلاقی را به بایدی غیرشرعی مستند کرد یا نه، چه در آن موارد، بایدی شرعی و دینی وجود داشته باشد و چه نداشته باشد. و روی محاسبه یاد شده هیچ تردیدی در استناد مزبور وجود ندارد، پس می توان با توجه به آنچه گذشت، مطلوب را اثبات شده تلقی کرد، بلکه مدعی بداهتش شد.
ص: 88
من_اب_ع
محسن موسوی- مجله نقد و نظر شماره 13- مقاله آیا غایت های اخلاقی همان داده های دینی هستند؟
کلی__د واژه ه__ا
دین اخلاق عقل انسان جامعه اسلامی فلسفه
بازسازی و تعالی شخصیت معنوی آدمی، هدف اصلی همه رسولان الهی بوده است. هر پژوهشگر حقیقت جو با اندک کنکاش در منابع اولیه اسلام، معنویت سالاری و اخلاق محوری را در تار و پود تعالیم آن آشکارا نظاره خواهد کرد. کمتر گزاره دینی را می توان یافت که ذاتا صبغه اخلاقی نداشته باشد و در منشور تعالیم اسلامی هیچ رفتار و پنداری را نمی توان یافت که نتوان ماهیتی ملکوتی و الهی به آن بخشید. رابطه دین و اخلاق و نیز مشترکات و تمایزات فقه و اخلاق از جمله مباحثی است که در اندیشه اسلامی سابقه دارد. برای بررسی نقش دین در اخلاق باید به موضوعات زیر اشاره نمود:
1- جامعه دینی یا جامعه فقهی
برای دینی نامیدن یک جامعه چه شرایطی لازم است آیا اگر دینداران به وظایف دینی خود عمل نمایند و پایبند به احکام شرعی باشند. می توان چنین جامعه ای را دینی نامید یا باید چنین جامعه ای را صرفا جامعه ای فقهی نامید؟ پاسخ به این سؤال مستلزم شناخت از حقیقت دین است. هرچند برای دین تعاریف متعددی ذکر شده است ولی با مراجعه به اسلام به عنوان دین کامل می توان تعریف مناسبی از دین ارائه داد. مروری اجمالی بر متون دینی اسلام نشان می دهد که اسلام مشتمل بر یک سلسله عقاید، اخلاق و احکام است. که هر یک از این بخش ها تاثیر بسیاری در تأمین هدف نهایی اسلام یعنی به کمال رسیدن انسان دارد. با توجه به این که اسلام دین الهی و کامل است و پایبندی دینداران به احکام شرعی قطعا برخواسته از اعتقادات دینی مردم است می توان گفت که جامعه دینی تحقق یافته است و البته این جامعه دینی می تواند بر صراط مستقیم به کمال و رشد بیشتر نائل شود. بنابراین جدا دیدن فقه از دین و یا در تضاد دانستن جامعه دینی با جامعه فقهی ناشی از تصور نادرست از دین است. جامعه ای که به تکالیف دینی و شریعت الهی عمل می کند به مرتبه ای از فضایل و ارزشها نائل شده است که با رعایت موازین اخلاقی می تواند به مرتبه های بالاتری نائل شود. پس بی فضیلت خواندن جامعه ای که به تکالیف دینی عمل می کند ناشی از ناآگاهی از نقش فقه و تکالیف اسلامی در زندگی مسلمانان است.
ص: 89
2- جامعه دینی یا جامعه اخلاقی
در نسبت دین و اخلاق گفته شده است اخلاق تقدم بر دین دارد و از این رو جامعه ای می تواند دینی باشد اما اخلاقی نباشد و یا به عکس، این سخن که دین می تواند اخلاقی نباشد با حقیقت دین ناسازگار است. همانگونه که گذشت هدف دین و ضرورت دین به کمال رساندن انسان است و از آن رو که اخلاق در این هدف تأثیر بسزایی دارد ضرورتا دین باید مشتمل بر اخلاقیات باشد و جامعه دینی، جامعه اخلاقی خواهد بود.
3- جامعه فقهی یا جامعه اخلاقی
فقه و اخلاق در مقایسه جامعه فقی با جامعه اخلاقی، نقش بسزایی دارد. در صورتی که جامعه فقهی، مانعی برای اخلاق تصور شود بدون شک جامعه فقهی به معنای فاصله گرفتن از جامعه اخلاقی خواهد بود ولی اگر احکام فقهی زمینه ساز توصیه های اخلاقی باشد بلکه منزله و مرتبه ای از اخلاق به شمار رود، تشکیل جامعه فقهی و بسترسازی برای تحقق احکام فقهی حرکت به سمت جامعه اخلاقی خواهد بود. متأسفانه برخی با برداشت نادرست از فقه گمان نمی نمایند، احکام فقهی جزو ارزشهای زندگی انسان به شمار نمی رود و در سعادت و کمال انسان و جامعه انسانی تأثیری ندارد در صورتی که وقتی هدف انبیاء انسان سازی باشد تعالیم آنها که احکام فقهی بخشی از آنست تعالیمی در جهت انسانیت است. بنابراین میان اخلاق و فقه از جهت سازندگی انسان و جامعه پیوند وثیقی وجود دارد که نسبت این دو را به خوبی ترسیم می کند.
ص: 90
از باب نمونه کلام فیض کاشانی در پاسخ به رویکرد منفی غزالی به فقه، روشنگر است. فیض می گوید: «فقه علمی شریف و الهی است که مستفاد از وحی و مقتبس از مشکات نبوت بوده، مایه ترقی و تقرب عابدان به مقامات رفیع معنوی است، چرا که نشاندن خوهای نیکو در مزرعه نفس به سرپنجه مبارک اعمال مشروع و نیکوی بدن میسر است و دست یافتن به علوم مکاشفه (معرفت حقیقی به توحید، نبوت، معاد و...) جز با تهذیب خلق و تصفیه باطن و تنویر دل به نور شرع و ضیای خرد صورت تحقق نمی پذیرد به همین جهت اینها در گروی آن است که آدمی بداند کدام عمل طاعت است و قرب می آورد و کدام عمل معصیت است و دوری از خدا را می افزاید، فقه همان علم شریف و مطلوب است که کلید این تشخیص را در دست عابدان و عاملان می نهد و آنان را از مقربات و مبعدات آگاه می سازد».
می توان ارتباط وثیق اخلاق با فقه را از منظری دیگر نیز مشاهده کرد و آن اینکه فقه نه تنها با گستردگی خود فضا را بر اخلاق تنگ نمی کند بلکه بستر مناسب کسب اخلاقیات را فراهم می سازد. علت این جهت آن است که انسان که در پی ارزش هاست با تمایلات و امیال مادی مواجه است و با وجود تمایلات نمی تواند حرکت خود به سوی کمال را دنبال کند. دین برای تحقق اهداف اخلاقی و غلبه بر تمایلات مادی یا تحویل آنها، راه هایی را به عنوان مناسک پیشنهاد می کند که در لباس شریعت و احکام فقهی ظاهر می شوند. برای نمونه در اسلام روزه و نماز واجب شده است و روزه مایه تقویت خودمختاری انسان و کنترل غرایز است، چنانکه نماز زمینه ساز روگردانی از غیرخدا و توجه به معنویت و مقام الوهیت است و بدین ترتیب احکام فقهی زمینه ساز دستیابی به ارزشهای اخلاقی است. و تفاوت اخلاق با فقه بجهت اختیار و عدم اختیار ناصواب است زیرا اختیار مبنای کل دین است و مردم با اختیار، دین را که بخشی از آن اخلاق و بخشی از آن احکام دینی است انتخاب می کنند. همانگونه که اکراه بر اخلاق ناصواب است، اکراه بر احکام دینی هم نادرست است زیرا بطور کلی اکراه بر دین صحیح نیست البته کسانی که در جامعه دینی زندگی می کنند باید رعایت قوانین را بنمایند و حقوق متدینان را رعایت کنند چنانکه در سایر جوامع هم چنین است.
ص: 91
4- جامعه لیبرالی؛ اخلاقی یا نفسانی
یکی از لوازم فعل اخلاقی، اختیار است. انسان در فعل اخلاقی بطور آگاهانه و آزادانه فضیلت اخلاقی را اختیار می کند. اما آیا می توان هر نوع اختیار و آزادی را آزادی مناسب یا فعل اخلاقی معرفی کرد و وجود آن را زمینه ساز فعل اخلاقی دانست بلکه فضیلتی اخلاقی برشمرد؟ بدون شک وجود آزادی تکوینی در انسان جزو لوازم فعل اخلاقی است و بدین لحاظ در حیات حیوانات نمی توان از اخلاق سخن گفت بلکه اخلاق در عرصه امکان انتخاب معنا می یابد اما این آزادی تکوینی یعنی توان اختیار نیک و بد که خدا وجود انسان را بر آن سرشته است در صورتی که بوسیله انسان به زنجیر کشیده شود و محدود گردد، انسان از فعل اخلاقی دور می ماند با توجه به آنکه اخلاق در راستای انسانیت معنا می یابد اگر آزادی تکوینی در جهت نفسانیت و مرتبه حیوانی آدمی بکار گرفته شود و انسان توان انتخاب فعل اخلاقی را از دست دهد نمی توان گفت انسان آزادی مناسب فعل اخلاقی را دارد بطور کلی ویژگی انسان چنین است که آزادی نفسانیات و امیال حیوانی انسان و افراط در برآوری آنها مایه از دست رفتن آزادی اخلاقی و استعدادهای انسانی می شود.
نتیجه آنکه دو نوع آزادی و انتخاب وجود دارد:
الف: آزادی و انتخاب نفسانی و حیوانی
ب- آزادی و انتخاب انسانی و آزادی و انتخاب متناسب با فعل اخلاقی، آزادی و انتخاب انسانی است نه انتخاب و آزادی حیوانی. زیرا بسترسازی رواج نفسانیات و انتخاب های نفسانی و آزادگذاری این امور را نمی توان فضیلتی برای جوامع برشمرد و بی تفاوتی حاکمان نسبت به فضیلت ها و عقاید و دین انسان ساز را نمی توان افتخاری برای این جوامع دانست بلکه خرد و دین به انسان توصیه می کند که نسبت به سرنوشت سایر انسان ها بی تفاوت نباشد و چنین دغدغه ای از نظر اسلام یک فضیلت دینی است: «کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ؛ شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شده اید به کار پسندیده فرمان میدهید و از کار ناپسند بازمی دارید» (آل عمران/ 110)
ص: 92
من_اب_ع
عبدالله جوادی آملی- دین شناسی- ج اول صفحه 27
سید محمدعلی داعی نژاد- اخلاق سکولار در رویاروئی با فقه و فقها- مجله آفتاب ش 20 صفحه 90
سید محمدعلی داعی نژاد- مقاله اخلاق انسانی در پرتو دین
کلی__د واژه ه__ا
دین اخلاق جامعه شناسی فقه انسان اسلام آزادی
انسان با غرایز گوناگونی آفریده شده است، غرایزی که با هم در تضاد و نزاع بوده و در عین حال هر یک در بقای حیات نقش مؤثری دارند. خودخواهی در انسان که از آن به حب ذات تعبیر می کنند، از غرایز حیاتی است که اصل وجود آنها ضروری و طغیانشان بسیار خطرناک است. انسان برای حفظ خویشتن از دو نیروی غضب و شهوت بهره می گیرد، و به مال و فرزند، عشق می ورزد، و بر جاه و مقام بوسه می زند، هر یک از این غرایز در بقای انسان و ادامه زندگی، نقش مؤثری دارد، انسان پیراسته از غضب، قوه دفاعی را از دست می دهد و در نتیجه طعمه درندگان و درنده صفتان می گردد، و همچنان که انسان پیراسته از شهوت، بقای نسل را به خطر می افکند، و یا رهیده از حب مال و فرزند، از کار و فعالیت دست می کشد، جان خویش و فرزندان را در معرض خطر قرار می دهد و همچنین است دیگر غرایز که اصل وجود آنها بسیار مفید و سودمند، ولی در صورت طغیان و سرکشی، زیانبار و ویرانگر می باشند.
در حالی که انسان با این رشته از غرایز مجهز است، یک رشته تمایلات متعالی در او نهفته است که در تلطیف غرایز پیشین کاملا مؤثر می باشد، جان او با عاطفه و مهر، عفت و پاکی، عدالت و دادگری، کرامت و ایثار، خمیر گردیده و در روح و روان او تمایلات و کششهای ضد غرایز نخست پدید می آورد. نقش دین که بیانگر رابطه ی او با اخلاق هستیم، این است که غرایز متضاد و خواسته های درونی او به سوی کمال رهبری می کند به گونه ای که انسان از تمام خواسته های درونی به صورت زیبا بهره بگیرد، در حالی که نه سعادت او لطمه ببیند، و نه انسانیت او با خطر روبرو شود. بخش مهمی از دستورات اجتماعی آیین اسلام مربوط به موضوع رهبری تمایلات درونی است که برخی از آنها عبارتند از:
ص: 93
1- در اعمال غریزه ی خشم، دفاع از جان و مال را لازم دانسته و کشته شدن در این طریق را شهید نامیده و در عین حال خونریزی بی هدف و تعدی فراتر از حد لزوم را ممنوع اعلام کرده و می فرماید: «فمن آعتدی علیکم فآعتدوا علیه بمثل ما آعتدی علیکم وآتقوا الله وآعلموا ان الله مع المتقین؛ اگر کسی بر شما تعدی کرد، به عنوان مجازات به همان اندازه بر او تعدی کنید و از زیاده روی در انتقام بپرهیزید خدا با پرهیزگاران است» (بقره/ 194).
2- اعمال غریزه جنسی، مایه بقای انسان است، از این جهت در تعدیل این غریزه کوشیده است که اعمال آن از طریق زناشویی صورت بگیرد، و فرموده است: «النکاح سنتی ومن اعرض عن سنتی فلیس منی؛ ازدواج از سنت های من است کسی که از سنت من روگردان گردید، از من نیست» (وسائل الشیعه، ج 14). و در نتیجه از دو چیز که نقطه مقابل آن است جلوگیری نموده است:
الف) رهبانیت و عزب گرایی
ب) زنا و روسپی گری
درباره انحراف نخست فرموده است: «لا رهبانیة فی الاسلام»، و نیز کردار راهب و راهبه ها را، بدعتی در آیین مسیح اعلام نموده است و فرمود: «ورهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم؛ تجردگرایی که از جانب خود ابداع کرده و ما بر آنها ننوشته بودیم» (حدید/ 27). و در مورد انحراف دوم می فرماید: «ولا تقربوا الزنی انه کان فاحشة وساء سبیلا؛ به زنا نزدیک نشوید، بسیار زشت و راه بدی است» (اسراء/ 32).
3- علاقه به مال از نظر اسلام یک امر غریزی است و ریشه در وجود انسان دارد و در این مکتب، کار و کسب و فعالیت سالم پاداش بزرگ دارد و ثروت حلالی که انسان پس از خود، به جای گذارد، نام خیر دارد چنان که می فرماید: «کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ؛ بر شما مقرر شده است که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر مالی بر جای گذارد برای پدر و مادر و خویشاوندان [خود] به طور پسندیده وصیت کند [این کار] حقی است بر پرهیزگاران» (بقره/ 180)، در عین حال از دنیاپرستی، و دنیاگرایی که ثروت از مسیر وسیله، بیرون رفته و به صورت هدف درآید، جلوگیری کرده است، و دنیاخواهی را اساس هر کار خطا و زشت دانسته است چنان که پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «حب الدنیا راس کل خطیئة؛ محبت دنیا سر تمام خطاهاست».
ص: 94
انسان و جامعه در حال رشد و حرکت در سایه تعدیل این غرایز به کمال می رسد و اگر جامعه بشری دچار فساد و بدبختی می گردد، معلول طغیان این غرایز است.
مطالعه کتابهای فقهی و اخلاقی و حدیثی در مسایل مربوط به اخلاق و غرایز نفسانی این حقیقت را کاملا روشن می سازد.
من_اب_ع
جعفر سبحانی- مجله کلام اسلامی شماره 31- مقاله رابطه دین و اخلاق
کلی__د واژه ه__ا
دین انسان تمایلات طغیان قرآن اخلاق هدایت
دین و ضمانت اجرایی ارزشهای اخلاقی
رابطه ی دین را با اخلاق از دو دیدگاه می توان مطالعه و بررسی نمود:
1- نقش دین به معنی تکالیف و دستورات دینی، در مورد اصول اخلاقی.
2- نقش دین به معنی عقیده به ماورای طبیعت و روز سزا.
تاثیر دین به معنی نخست، در پرورش اخلاقی و تعدیل غرایز خلاصه می گردد.
نقش دین به معنی اعتقاد به فراسوی ماده را در مورد اصول اخلاقی می توان اینگونه توضیح داد. نقش دین در این مورد، در ضمانت اجرایی خلاصه می گردد، زیرا اصول اخلاقی و تمام برنامه های تربیتی، در صورتی سازنده است که ضامن اجرای محکمی داشته باشد؛ زیرا در مواقع طغیان غرایز و طوفان شهوات و شعله ور گردیدن تمایلات نفسانی، وجدان و تربیت در هم شکسته می شود، در این موارد قدرتی فزون تر از نیروی وجدان و تربیت لازم است، که انسان را در حد اعتدال نگاه دارد. وجدان اخلاقی و سجایای انسانی هر چند در مواردی انسان را از تعدی و فزون خواهی باز می دارند، ولی هر دو عامل در برابر غرایز توفنده کاهی است در برابر سیل ویرانگر، زیرا در این شرایط چشم انداز زندگی آنچنان تاریک و غبار آلود می گردد که چراغ خرد و وجدان بسیار کم فروغ می شود.
ص: 95
برخی از معلمان اخلاق تصور می کنند که تدریس اخلاق و آموزش ارزشها در آراستن جوان با فضیلت و پیراسته ساختن از رذیلت کافی است، در حالی که عمل آنان بسیار مقدس و در خور ستایش است و علم و آگاهی یکی از پایه های عمل به ارزشها است ولی باید توجه نمود فاصله علم و عمل بسیار زیاد است و آگاهی از وظیفه ملازم با عمل به آن نمی باشد و در برابر عوامل کوبنده ی داخل و تمایلات درونی، مقاوم نیست، بلکه در بسیاری از موارد، سرنوشت همین افراد را غرایز تند و حاد به دست گرفته و به ندای خیرخواهانه عقل و دانش گوش نمی دهد، و ما در مقال بعد، درباره اخلاق بر پایه آگاهی و دانش که تز افلاطون و ارسطو است سخن خواهیم گفت.
اخلاق متکی به مذهب و اعتقاد به پاداش و کیفرهای روز بازپسین، مجری و پشتوانه اصول اخلاقی می باشند. اعتقاد به خدایی که از درون و برون آگاه است، خدایی که در زمین و آسمان چیزی بر او پنهان نیست، خدایی که حکمران و داور روز بازپسین است در آن روز پرونده اعمال انسان که وسیله فرشتگان مصون از خطا و اشتباه نوشته شده، بازگشایی می شود، حتی بر این نیز اکتفا نمی شود، بلکه صورت واقعی کردار انسان در برابر او مجسم می گردد، یک چنین اعتقاد راسخ، بزرگ ترین پشتوانه اخلاق و طبیعی ترین ضامن اجرای اصول انسانی است. قدرت ایمان به خدا و کیفرهای روز پسین، گاهی به درجه ای می رسد که انسان را در برابر گناه و آلودگی بیمه می کند و انسان به صورت یک عنصر معصوم در می آید.
ص: 96
دین منبع کشف برخی از ارزشها
درست است که شالوده ی فضیلت ها و ارزشها در درون ما است، و تمایلات والای انسان، ما را به اصول ارزشها هدایت می کند، ولی باید به این نکته نیز توجه نمود، که پایه روشنگری انسان، بسیار محدود است، چشم انداز زندگی بسان اقیانوس فرو رفته در تاریکی است، که عقل و خرد، فطرت و نهاد بخشی از آن را روشن ساخته، و بخشهای دیگر آن در تاریکی مطلق فرو رفته است، در این جا چراغی بزرگتر و مشعلی تابناکتر لازم است که دیگر بخشها را روشن سازد.
از این جهت دین که از افق بسیار بالا سخن می گوید و از قوانین حاکم بر درون و برون انسان حاکم است، اطلاعات گسترده تری در مورد ارزشها خواهد داشت و لذا می تواند الهام بخش برخی از ارزشها باشد که از عقل و فطرت ساخته نیست، و هم اکنون به تفصیل این قسمت می پردازیم و در کاشفیت دین از اصول ارزشها، نظرات مختلف و گوناگونی است که گاهی رودرروی یکدیگر قرار دارند. می توان ثابت کرد که بخش مهمی از اخلاق، مبتنی بر دین نیست، و حتی با چشم پوشی از دین، انسان از طریق هدایت فطرت به یک رشته از اصول پی می برد ولی در عین حال در برخی از بخشها از وحی بی نیاز نیست اینک با مثالی روشن می سازیم:
ممکن است خرد بر اثر کوتاهی دید نتواند زشتی برخی از افعال را درک کند مثلا رباخواری با داد و ستد در نظر او یکسان جلوه کند چنان که منطق عرب جاهلیت همین بود می گفت: «انما البیع مثل الربوا؛ بیع و ربا از نظر درستی یکسان می باشند» (بقره/ 275). ولی وحی از افق برتر می نگرد، این یکسان نگری را رد می کند و می گوید: «واحل الله البیع وحرم الربوا؛ خدا داد و ستد را تجویز و گذرا قرار داده، و ربا را تحریم کرده است» (بقره/ 275)، یعنی بر خلاف اندیشه عرب مشرک. چه بسا برخی بخواهند نام این نظریه را تقدم اخلاق بر دین بگذارند، ولی باید توجه نمود که این مطلب به صورت یک گزاره جزئی درست است نه به صورت گزاره کلی. و اگر کسی مکتب اخلاقی اسلام را که در قرآن و احادیث وارد شده با مقتضیات فطرت بسنجد از عظمت اخلاق اسلام در شگفت می ماند.
ص: 97
در این جا از یادآوری نکته ای ناگزیریم و آن این که: بررسی پیوند دین با اخلاق در آن رشته اصول اخلاقی موضوع دارد، که فطرت و سرشت در کشف آنها پیشگام باشد. و اما اصولی که خود شرع ابتکار را به دست گرفته و آنها را کشف و بیان کرده است بحث در رابطه دین با اخلاق فاقد موضوع خواهد بود، زیرا این بخش جزء دین بوده و رابطه جزء با کل است، هر چند بخش نخست نیز که فطرت آنها را کشف کرده با امضای شرع بخشی از دین گردیده است، ولی در عین حال در میان این دو بخش تفاوتی به نحوی که بیان شد وجود دارد.
من_اب_ع
جعفر سبحانی- مجله کلام اسلامی شماره 31- مقاله رابطه دین و اخلاق
کلی__د واژه ه__ا
دین ارزش اخلاق انسان تمایلات کشف تربیت
صفات اخلاقی تاثیر عمیقی در زندگی فردی و اجتماعی انسانها دارد که این مسئله در روایات به آن پرداخته شده است از جمله:
1- در حدیثی از امیر مؤمنان علی (ع) می خوانیم: «فی سعة الاخلاق کنوز الارزاق؛ گنجهای روزیها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است!» (بحار، ج 75 صفحه 53)
2- در حدیث دیگر از امام صادق (ع) می خوانیم: «حسن الخلق یزید فی الرزق؛ حسن خلق، روزی را زیاد می کند!» (بحار، ج 68 صفحه 396)
3- در حدیث دیگری از علی (ع) درباره تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحکام رابطه دوستی در میان آنها چنین آمده است: «من حسن خلقه کثر محبوه وآنست النفوس به؛ کسی که اخلاقش نیکو باشد، دوستانش فراوان می شوند و مردم به او انس می گیرند».
ص: 98
4- باز در حدیث دیگری از امام ششم، امام صادق (ع) این معنی با صراحت بیشتری آمده، می فرماید: «ان البر وحسن الخلق یعمران الدیار ویزیدان فی الاعمار؛ نیکوکاری و حسن اخلاق، خانه ها (و شهرها) را آباد و عمرها را زیاد می کند!» (بحار، ج 68 صفحه 395). شک نیست که عمران و آبادی در سایه اتحاد و صمیمیت و همکاری در میان قشرهای جامعه به وجود می آید، و آنچه باعث تحکیم این امور شود، از عوامل مهم عمران و آبادی خواهد بود. طول عمر نیز مولود آرامش فکر و آسودگی خیال و جلوگیری از فقر و همکاری و همبستگی اجتماعی است و این امور در سایه اخلاق به دست می آید.
5- در همین رابطه، در حدیثی از پیامبر گرامی (ص) آمده است که فرمود: «حسن الخلق یثبت المودة؛ اخلاق خوب پیوند محبت و دوستی را محکم می کند» (بحار، ج 74 صفحه 148)
و نیز در احادیث متعددی درباره تاثیر سوء خلق در ایجاد نفرت اجتماعی و پراکندگی مردم و تنگی معیشت و سلب آرامش و آسایش مطالب فراوانی آمده است؛ از جمله:
1- در حدیثی از علی (ع) می خوانیم: «من ساء خلقه ضاق رزقه؛ کسی که اخلاقش بد باشد، روزی او تنگ می شود!».
2- و نیز از همان حضرت آمده است که فرمود: «من ساء خلقه اعوزه الصدیق والرفیق؛ کسی که بداخلاق باشد دوستان و رفیقان او پراکنده می شوند و او را رها می کنند».
3- باز از همان حضرت آمده است: «سوء الخلق نکد العیش وعذاب النفس؛ اخلاق بد موجب سختی و تنگی زندگی و ناراحتی روح و وجدان می شود».
ص: 99
4- از امیرمؤمنان علی (ع) پرسیدند: «من ادوم الناس غما؛ چه کسی غم و اندوهش از همه بیشتر است؟»، «قال علیه السلام: اسوئهم خلقا!؛ فرمود: کسی که از همه اخلاقش بدتر است!» (مستدرک الوسائل، ج 2 صفحه 338 (چاپ قدیم))
5- و بالاخره در حدیثی می خوانیم که لقمان حکیم به فرزندش چنین نصیحت می کرد: «ایاک والضجر وسوء لخلق وقلة الصبر فلایستقیم علی هذه الخصال صاحب؛ از بی حوصلگی و سوء خلق و کم صبری بپرهیز که با داشتن این صفات بد، دوستی برای تو باقی نمی ماند!» (بحار، ج 10 صفحه 419).
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- فصل دوم
کلی__د واژه ه__ا
احادیث اخلاق چهارده معصوم (ع) انسان آثار فردی زندگی اجتماعی
آیا در سایر حوزه های معرفتی، نظیر پزشکی، مدیریت و... قواعد خاصی حاکم است یا تابعی از قواعد اخلاقی جاری در متن جامعه به حساب می آیند؟ این سؤال را می توان دو گونه فهمید. با نظر به اینکه مناسبات اخلاق و حوزه های معرفتی دیگر خواسته شده است، می توان آن را به مسئله ارتباط دانش و ارزش مربوط دانست. اما با نظر به اینکه در قسمت دوم سؤال از حاکمیت قواعد خاص یا «تابعیت از قواعد جاری در متن جامعه» پرسش شده است، می توان آن را سؤالی مربوط به اخلاق کاربستی دانست. به همین جهت سؤال این گونه طرح می شود که: «کاربرد اخلاق در حوزه هایی (نه حوزه های معرفتی) نظیر پزشکی، مدیریت و... چگونه است. آیا قواعد خاصی بر آن حاکم است یا تابعی از قواعد اخلاقی جاری در متن جامعه به حساب می آید؟». برای پاسخ به این سؤال به نظر می رسد که باید میان دو نوع اخلاق ناظر به فضیلت و ناظر به تکلیف تفاوت گذارد.
ص: 100
در اخلاق ناظر به فضیلت، عمل فرد به این دلیل اخلاقی محسوب می شود که حاکی از وجود فضیلتی در اوست. در اخلاق ناظر به تکلیف، عمل فرد به این دلیل اخلاقی محسوب می شود که منطبق با تکلیف اخلاقی اوست و اصلا فضیلت به این دلیل فضیلت است که دارنده آن، عمل خود را منطبق بر تکالیفش انجام داده است. در هر دو نوع اخلاق درون داد عمل و نیت، اصل است و برون داد عمل، تابع آن. تحسین و تقبیح نیز بر اساس همان وجه درونی صورت می پذیرد، با این تفاوت که در اخلاق ناظر به فضیلت، فرد دارای نیت اخلاقی را از آن جهت شایسته تحسین می دانیم که نیت او حاکی از وجود فضیلتی در شخصیت اوست، اما در اخلاق ناظر به تکلیف، آن فرد را از آن جهت شایسته تحسین می دانیم که نیت او معطوف به انجام تکالیفش بوده است.
فضایل انسانی بر اساس مشاغل مختلف، تفاوت ندارند، اما تکالیف او متفاوت می شوند. حوزه های مختلف عمل، از پزشکی و مدیریت، تا تجارت و صنعت، از تعلیم و تربیت، تا قضا و سیاست، هریک تکالیف ویژه ای را اقتضا می کنند، اما در همه آنها فضایل انسانی مشترک است. داشتن صفات و ملکاتی همچون خیرخواهی، حق مداری، صداقت، عدالت، حق شناسی و... در همه جا مطلوب است و منشاء آثار نیک، رفتارهای خوب مصادیق گوناگونی می توانند داشت، اما همه برخاسته از فضایل مشترکی هستند. شکلهای رفتاری تغییر می کنند، وظایف رفتاری متفاوت می شوند، اما فضایل انسانی در همه جا به نحوی یکسان حضور دارند. تقسیم کار اجتماعی، که موجب تفکیک حوزه های عمل می شود، یکی از آثارش ایجاد تکالیف متفاوت است، اما نمی توان پذیرفت که بر اثر تقسیم کار فضایل نیز متفاوت می شوند. بنابراین می توان گفت که اخلاق مبتنی بر فضایل در حوزه های مختلف تابع همان ارزشهای عام اخلاقی جاری در اجتماعند، ولی اخلاق مبتنی بر تکالیف چنین نیست. البته تکالیفی عام وجود دارند که در همه حوزه های عمل فردی و اجتماعی حضوری ثابت و دایمی پیدا می کنند، اما پاره ای دیگر از تکالیف اخلاقی، متناسب با حوزه های عمل خاص ایجاد می شوند.
ص: 101
اصول کلی اخلاق در همه حوزه ها باید رعایت شود آنچه که در حوزه های مختلف تغییر می کند تغییرات مصداقی و موردی است و در واقع تغییر موضوع قانون است. به عنوان مثال دروغگویی از جهت اخلاقی مذموم و زشت است و نباید دروغ گفت، ولی در مواردی مثل نجات جان یک انسان بی گناه از روی اضطرار می توان دروغ گفت. پس دروغ مصلحت آمیز که واقعا مصلحت داشته باشد، مذموم نیست. حال این مصلحت ممکن است در حوزه پزشکی موارد فراوانی داشته باشد و یا نگفتن سخن راست (نه دروغ گفتن) ممکن است برای جلوگیری از ناامیدی بیمار ضرورت پیدا کند. در اینجا قاعده به هم نخورده است، بلکه موضوع قانون عوض شده است.
یکی از شاخه های نوین در فلسفه اخلاق که از آن به عنوان اخلاق کاربستی (Ethics Applied) نام برده می شود، تا حدود زیادی عهده دار پاسخگویی به این پرسشهاست. این شاخه از فلسفه اخلاق گرچه در نیم قرن اخیر به صورت منظم و سامان یافته مورد توجه قرار گرفته است، اما پیشینه تاریخی این نوع مباحث از سقراط (حدود 399-470 ق م.) در باب فرار از زندان و مجازات و زیر پا گذاشتن قانون گرفته تا لاک (1632-1704) در باب تساهل دینی، هیوم (1711-1776) در باب خودکشی، جرمی بنتام (1748-1832) در باب اعلامیه حقوق بشر فرانسه، میل (1806-1873) در باب تساوی جنسی، نیچه (1844-1900) در باب مجازات، جان دیویی (1859-1952) در باب دمکراسی در امریکا و سارتر (1905-1980) در باب نسل کشی در ویتنام قابل ردیابی است.
در دوران معاصر کسانی مانند راولز، نوزیک و مک اینتایر در باب عدالت و حقوق، آلن جی ویرث و جائول فینبرگ در باب ارزش انسان و سقط جنین، بتی فریدن در باب حقوق و مسائل زنان، هر یک به نوعی سعی در تطبیق قواعد و اصول اخلاقی در حوزه های گوناگون نموده اند. عناوینی نظیر اخلاق جنسی، اخلاق پزشکی، اخلاق کشاورزی، اخلاق تجارت، اخلاق مدیریت، اخلاق محیط زیست، اخلاق مهندسی، اخلاق کامپیوتر، و... هر یک بر مجموعه ای خاص از مسائل اشاره دارند که درباره حکم یا نسبت آنها با اصول و قواعد اخلاق سنتی و اخلاق جاری بحث می کند. در سنت اسلامی نیز احادیث و روایات و کتب ارزنده ای در برخی از زمینه های یاد شده، وجود دارد. احادیث اخلاقی مربوط به علم، تعلیم، تعلم و تربیت است، محیط زیست احادیثی مربوط به رفتار با حیوانات، درختان، آبها، هوا، زمین و... دارد، همچنین روایات اخلاقی مربوط به طب، تجارت، حکمرانی و مدیریت بسیارند.
ص: 102
آنچه مهم است توجه به این مطلب است که اخلاق، مربوط به فعل اختیاری و آگاهانه انسان است. از این رو هر نوع فعل و کاری که از انسان سر زند و دارای این ویژگی باشد در قلمرو اخلاق و حکم آن وارد می شود. وجود ارزشها و اصول و قواعد مطلق در اخلاق سبب می شود که معیار داوری و حکم اخلاقی همواره در دسترس باشد. تفاوت شرایط و اوضاع و احوال یا مصادیق. صرفا مربوط به امور ظاهری و جزئی است و نمی تواند باعث دگرگونی بنیادین در اخلاق و اصول و ارزشهای آن شود. به عنوان مثال اصل عدالت در هر زمینه ای، پزشکی یا مدیریت، یا... نافذ و راهگشاست و با گذشت زمان یا تغییر حوزه معرفتی وثاقت خود را از دست نمی دهند. آنچه تغییر می کند نوع حکم ظاهری و مصادیق است. بنابراین به شرط آنکه قواعد، اصول و ارزشهای جاری در جامعه، قواعد، اصول و ارزشهای اصیل، منطقی و منطبق با سعادت حقیقی او باشند، می توانند در هر حوزه معرفتی به کار گرفته شوند و با تطبیق آن اصول، احکام اخلاقی موارد خاص و جدید را کشف کرد. بدیهی است در صورتی که این اخلاق و اصول، کافی یا صحیح نباشند مورد تجدیدنظر، اصلاح و تکمیل قرار خواهند گرفت.
من_اب_ع
هادی صالحی و حسن معلمی و محمود فتحعلی- مجله قبسات شماره 13- مقاله اقتراح دین و اخلاق
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه شناسی تکلیف فضایل اخلاقی فلاسفه علم
در مورد غایات و اهداف اخلاق نظرهای گوناگونی عرضه شده است. دو رویکرد اساسی وجود دارد:
ص: 103
1. رویکرد محافظه کارانه یا ناظر به خوشایند
2. رویکرد اصلاح طلب یا ناظر به مصلحت
طرفداران رویکرد اول غایت اخلاق را این می دانند که انسانها با وضع نفسانی و روحانی خودشان همزیستی و همراهی داشته باشند. در این فرض باید ابتدا دید که انسانها چه هستند. چه روحیاتی دارند، تمایلات و خواسته ها و خوشایند و ناخوشایند آنها چیست و آنگاه متناسب با آن راهنمای عمل داد. اصول و دستورات اخلاقی برای آن وضع می شوند که به انسانها بیاموزند چگونه می توانند بیشترین ارضا را برای بیشترین خواسته هایشان به دست آورند. محافظه کاران نمی خواهند تحولی اساسی در روحیات و نفسانیات انسانها پدید آید، بلکه هدف آنها در حفظ و رعایت مقتضیات همین روحیات و نفسانیاتی است که انسانها بالفعل دارند. آرمان اخلاق ناظر به خوشایند، حصول بیشترین همراهی و همزیستی میان انسانها و تدبیر وضع آنان به نحوی است که دو اصل آزادی و عدالت تامین گردند. اهداف این اخلاق، اهدافی حداقلی هستند و به همین مقدار اکتفا میشود که جلو تعدی و تجاوز انسانها به حقوق یکدیگر را بگیرد (البته از راههای اخلاقی، نه حقوقی). اما اخلاق اصلاح طلب، هیچ گاه به وضع موجود رضا نمی دهد و همواره به دنبال دستیابی به آرمانهای بلند است. از نظر این اخلاق انسانها را نباید به نحوی اساسی به ارضای تمایلات زیستی و نفسانی شان دعوت کرد، بلکه اگر هم دعوتی در این زمینه وجود دارد، دعوتی فرعی و تبعی و به منظور دستیابی به هدفی والاتر است.
این اخلاق می خواهد فضایل جدیدی را در انسانها به وجود آورد و آنها را به موجوداتی جدید و برتر تبدیل کند. در اینجا خوشایند و ناخوشایند انسانها مورد توجه نیستند، بلکه آنچه مورد توجه است، مصالح آنهاست. توصیه های اخلاقی و احکام ارزشی بر این اساس صورت می گیرند که انسانها را تعالی بخشند. اخلاق اصلاح طلب، برخلاف اخلاق محافظه کار، ذاتا دموکراتیک نیست. حال با این تعریف می توان اختلاف و اشتراک اهداف دین و اخلاق را بررسی کرد. اهداف اخلاق محافظه کار، که به طور قطع نوعی اخلاق سکولار است، با اهداف تعالی بخش دین سازگار نیست، مگر اینکه همچون پاره ای خداناباوران ظاهر دین خواه که قرائتهایی من عندی و بی پایه از دین عرضه می دارند، تا جایی که از دین سکولار و دین لیبرال نیز سخن گفته اند و از این رهگذر دین را از هویت اصلی اش تهی کرده اند، ما نیز به چنان دین غیردینی نظر داشته باشیم. در این صورت می توان میان اهداف اخلاق ناظر به خوشایند و دین غیردینی سازگاری دید، وگرنه اگر دین، دین باشد، میان اخلاق نوع اول و دین سازگاری در اهداف وجود ندارد.
ص: 104
اما اخلاق ناظر به مصلحت می تواند همان اهدافی را دنبال کند که دین دنبال می کند. هر دو می خواهند انسانها را تعالی بخشند. ممکن است در بیان غایت انسان میان آنها اختلاف در تعبیر وجود داشته باشد، اما دست کم بنابر برخی تقریرها، هر دو یک چیز را می گویند. برای هر دو وضع موجود انسان و روحیات و نفسانیات بالفعل او ارضاکننده نیست. هر دومی خواهند انسان از خودخواهی و خودمحوری برتر آید و حقیقت را محور رفتار و کردار خویش قرار دهد. البته با توجه به گوناگونی و تنوع فوق العاده مشربهای دینی و اخلاقی، نباید انتظار داشت نظریه ما مخالف نداشته باشد، حال هر نظریه ای که می خواهد باشد. از باب نمونه در همین بحث می توان به کرکگور و برخی پیروانش اشاره داشت که هیچ پایه عقلانی را برای دین نمی پذیرفتند و حتی معتقد بودند که عقل اخلاقی به چیزهایی حکم می کند که خلاف مقتضای ایمان دینی است. دین و ایمان اموری غیرعقلانی، و حتی ضدعقل هستند. دین را تنها می توان با تصمیم ایمان برگزید نه با سنجش عقلانی و اخلاقی.
تا هنگامی که انسان در دایره اخلاق و الزامات آن به سر می برد نمی تواند به مرحله دینی پا بگذارد. مثل اعلای تعارض دین و اخلاق در نزد کرکگور، حالت تردید ابراهیم در انتخاب میان اطاعت فرمان خدا مبنی بر ذبح فرزند و پیروی از حکم اخلاق مبنی بر حرمت قتل شخص بی گناه است. به نظر کرکگور، ابراهیم با اطاعت محض و کورکورانه از خداوند و نپذیرفتن حکم عقل رسوخ خویش را در حوزه دین به اثبات رساند، بلکه به آن تحقق بخشید. چنین تحلیلها و توصیفهایی از دین و عمل دینی اساسا با هیچ گونه اخلاقی جمع نمی شوند و غایات مشترک ندارند. اما تبیینهای خردپسند دین همان اهداف را دارند که اخلاق ناظر به مصلحت دنبال می کند.
ص: 105
من_اب_ع
هادی صادقی و حسن معلمی و محمود فتحعلی- مجله قبسات شماره 13- مقاله اقتراح دین و اخلاق
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق هدف انسان مصلحت دین تمایلات رضایت
نظریه کانت کمال و سعادت را تفکیک می کرد. این خیلی اشتباه است. کمال از سعادت منفک نیست. هر کمال خودش نوعی سعادت است، منتها سعادت یعنی خودش منحصر به خوشیهای حسی نیست. به آقای کانت باید گفت: شما می گویید وقتی انسان با وجدانش مخالفت می کند یک تلخی شدیدی در وجدان خودش احساس می کند. این راست است، ولی چطور وقتی انسان از وجدان اطاعت نمی کند احساس تلخی می کند اما وقتی اطاعت می کند نوعی مسرت و لذت، منتها مسرت و لذتی در سطحی خیلی بالاتر، عمیقتر، ریشه دارتر، لطیفتر، باقیتر و جاودان تر احساس نمی کند؟! بنابراین به قول آقای کانت انسان اگر فرمان وجدان را اطاعت کند نیز احساس تلخی می کند، چون خودش گفت: ما آن را از سعادت جدا می کنیم، پس کار سخت و دشواری است. فرمان وجدان را اگر اطاعت بکنیم احساس رنج می کنیم، احساس تکلیف به معنی کلفت و مشقت می کنیم؛ مخالفت هم بکنیم باز بدتر احساس رنج می کنیم.
این معنی ندارد و چنین چیزی محال است، به دلیل اینکه انسان آن جا که فرمان وجدان را مخالفت می کند رنج می برد و درد می کشد. به همین دلیل وقتی انسان ندای وجدان را اطاعت می کند غرق در نوعی خاص از مسرت و شادی می شود، یک نوع مسرت و شادی که قابل توصیف نیست. آنکه ایثار می کند؛ بعد از ایثارش، درونش به نوعی گلشن می شود. آنکه رنج خود و راحت یاران می طلبد، بعد از اینکه برای راحت دیگران رنجی متحمل می شود، در وجود خودش نوعی مسرت و رضایت احساس میکند که نظیر آن را انسان در هیچ لذت حسی درک نمی کند.
ص: 106
ابوعلی سینا برای همین مطلب، در خاتمه اشارات بحثی باز کرده است تحت عنوان اینکه اشتباه است اگر ما لذت را منحصر به لذت حسی بدانیم. بعد مثالها ذکر می کند برای لذتهای معنوی غیر حسی و در روانشناسی امروز هم این یک موضوع خیلی مشخصی است که لذت برای انسان منحصر به لذت حسی نیست، لذت حسی لذتی است معمولا عضوی، مربوط به یک محرک خارجی؛ مثلا غذایی تماس پیدا می کند با سطح زبان انسان، و اعصاب آن تأثر پیدا می کنند و لذتی پیدا می شود. یا لذتهای دیگری که شامه یا لامسه یا سامعه درک می کنند. ولی یک سلسله لذتها هست که مربوط به حواس نیست. مثل لذت قهرمانی. یک نفر قهرمان، بعد که احساس کرد که قهرمان است و بالا دست همه قرار گرفته، احساس لذت می کند ولی این لذت، موجب حسی خارجی ندارد یعنی از یک عامل خارجی نیست. انسان از اینکه محبوب مردم باشد احساس لذت می کند. آن کس که احساس می کند جامعه او را دوست دارد و محبوب مردم است، از احساس محبوبیت، احساس لذت می کند.
درباره خواجه نصیرالدین طوسی نوشته اند که وقتی مسائل برایش مشکل می شد، شروع می کرد به فکر کردن تا مسئله را حل می کرد. گاهی آن آخر شب، وقتی که مسئله برایش حل می شد چنان حالت وجدی به او دست می داد که می گفت: «این المملوک و ابناء الملوک من هذه اللذة؛ پادشاهان و شاهزادگان کجایند که بیایند و ببینند لذتی که الآن من حس می کنم بیشتر است یا لذتهایی که آن ها از امور حسی برده اند؟»
ص: 107
سید محمد باقر حجت الاسلام شب زفافش بود. تا موقعی که باید می رفت پیش عروس، مقداری فاصله بود. رفت پرداخت به مطالعه. چنان در مطالعه غرق شد که یادش رفت شب زفافش است. یک وقت صدای اذان را شنید (عروس بیچاره هم ناراحت شد، خیال کرد آقا او را نمی خواهد، دیده و نپسندیده) ناراحت شد و آمد و قسم خورد که والله من چنان غرق در مطالعه شدم که یادم رفت امشب شب عروسی ماست. این لذت، لذت علم است. اینها لذت حسی نیست. بنابراین نمی شود مسئله لذت را از امور وجدانی جدا کرد. البته بیان علمی و فلسفی اش که بوعلی و دیگران کرده اند جور دیگر است. به هر حال وقتی انسان از چیزی لذت می برد دلیل بر این است که درونش می خواسته به چیزی برسد و به آن رسیده. همیشه لذت، از رسیدن پیدا می شود، و الم و درد، از نرسیدن به کمالی که انسان باید برسد. بنابراین تفکیک کمال از لذت که کم کم در فلسفه اروپا یک سخن رایجی شده که آیا انسان باید طالب کمال باشد یا طالب سعادت و لذت، حرف درستی نیست. هر کمالی خواه ناخواه نوعی لذت به دنبال خود می آورد ولو اینکه طالب کمال در وقتی که دنبال کمال می رود فکر نمی کند که دنبال لذت می رود، و دنبال لذت هم نمی رود. او کمال را برای خود کمال جستجو می کند، ولی رسیدن به کمال، خود به خود برای انسان لذت می آفریند. این است که این قسمت نظریه اش هم تا حد زیادی مخدوش است.
ص: 108
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 78-81
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کمال انسان وجدان فلاسفه لذت کانت
مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی از بزرگان اهل معرفت دوره معاصر که قبرش در قم است در یکی از نوشته هایش در مورد استاد بزرگوارش مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی که از عجایب اهل معنا بوده می نویسد: یک آقایی آمد پیش مرحوم آخوند و مرحوم آخوند او را توبه داد. چهل و هشت ساعت بعد وقتی آمد، ما او را نشناختیم. آن چنان از نظر چهره و قیافه عوض شده بود که ما باور نمی کردیم که این همان آدم چهل و هشت ساعت پیش است. واقعیت این است که این دگرگونی آن آقای تائب در محضر آخوند ملا حسینقلی همدانی، که راهش به آن طرف است یکمرتبه برمی گردد به این طرف و علیه خودش شورش و عصیان و انقلاب می کند، چه توجیهی دارد؟ چه کسی علیه چه کسی قیام و شورش و انقلاب می کند؟ این هاست که برای بشر درس است، درس بزرگ.
در حدیث آمده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر که خود را شناخت خدای خویش را شناخته است».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 165-164
کلی__د واژه ه__ا
توبه داستان اخلاقی خودشناسی حدیث
نظریه ای هست که امثال "برتراند راسل" این نظریه را تعقیب می کنند. این ها چون مادی مسلک هستند و هم درباره جهان، مادی فکر می کنند و هم انسان را یک موجود مادی می دانند، می گویند: این حرف ها که غایت فعل، غیره باشد، احساسات غیر دوستانه، این ها دروغ است، تعارف است هیچ وقت آدم احساسات غیر دوستانه ندارد، هر کسی فقط خودش را می خواهد. هیچ وقت نمی شود که انسان غایتش از فعل، کس دیگر باشد و بخواهد و هدف را خیر کس دیگر قرار بدهد.
ص: 109
"کانت" گفته است: وجدان اخلاقی. ما اصلا وجدان اخلاقی نداریم. یا گفته است احساس تکلیف. احساس تکلیفی وجود ندارد. اصلا وجدان دروغ است. آن دیگری گفته: زیبائی فعل. ما زیبائی و نا زیبائی در فعل نمی فهمیم. آن یکی گفته: زیبائی روح. ما روح زیبا و نا زیبا سرمان نمی شود. آن یکی گفته: عقل مجرد و روح مجرد. اصلا به روح مجرد قائل نیستیم. می گوئیم پس آیا به اخلاق قائل هستی یا نه؟ می گوید: بله، من به اخلاق هم قائل هستم (چون نمی شود کسی منکر اخلاق بشود).
می گوئیم پس اخلاق را بر چه اساسی توجیه می کنی؟ و اتفاقا خودش از علمدار های اخلاق است و عده ای گول حرف هایش را خورده اند و او را آدم انسان دوستی می دانند و من مکرر گفته ام این آدم فلسفه اش بر خلاف شعار هایش است. شعار انسان دوستی می دهد و در فلسفه خودش بر ضد انسان دوستی حرف می زند. اصلا انسان دوستی در فلسفه "راسل" دروغ محض است. می گوئیم اخلاق چیست؟ می گوید: اخلاق ترکیبی است از هوشیاری، و دور اندیشی با نفع طلبی.
تمام مکتب های اخلاقی، نفع طلبی را بر ضد اخلاق می دانند الا «مکتب اخلاقی» راسل که می گوید: اخلاق را باید از نفع طلبی درست کرد، منتها نفع طلبی هوشیارانه و دور اندیشانه.
این که انسان بخواهد منافع خودش را با دور اندیشی تأمین بکند، می شود اخلاق. چطور؟ می گوید: شک نیست که عقل در خدمت طبیعت انسان است، عقل یک چراغ است برای انسان. چراغ در اختیار آن کسی است که آن را در دست دارد. به هر طرف که بخواهد برود، فرمان می دهد، چراغ از آن طرف می رود و راهش را روشن می کند. انسان عقلش را در خدمت منفعت خودش قرار می دهد. عقل در خدمت منافع انسان است. می گوید ولی شعاع عقل انسان باید خیلی وسیع باشد و ضعیف نباشد که فقط جلوی پایش را ببیند. اگر بخواهد جلوی پایش را ببیند منفعت پرست می شود، فرد پرست می شود، خود پرست می شود. لزومی ندارد که ما با خود پرستی و منفعت پرستی مبارزه بکنیم. ما می گوئیم آقا منفعت پرست باش ولی دور اندیش هم باش، هوشیار باش، شعاع عقلت را طولانی تر کن، یعنی توجه به عکس العمل های کار خودت داشته باش. اگر شعاع دور اندیشی طویل باشد، آن وقت منفعت فردی یا منفعت اجتماعی و مصلحت اجتماعی تطبیق می کند و هماهنگ می شود، می شود اخلاق. یک مثال ذکر می کند.
ص: 110
می گوید: فرض کنید من می بینم همسایه ام یک گاو شیرده خوبی دارد. شک ندارد که در ابتدا منفعت جوئی من حکم می کند که گاو همسایه را بدزدم. این خیلی طبیعی است برای انسان. ولی عقل دارم، هوشیاری دارم، می دانم که این کار بدون عکس العمل نیست. من اگر گاو همسایه را بدزدم، همسایه هم فردا می آید گاو من را می دزدد و من که می خواستم به یک منفعتی برسم، می بینم اگر من به منافع دیگران تجاوز بکنم، دیگران هم به منافع من تجاوز می کنند، پس می گویم مصلحت این است که نه من و نه تو.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 313-311
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق انسان برتراند راسل دوراندیشی منفعت طلبی
یکی از رفقایمان نقل می کرد که روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتیم و رفتیم اداره و تازه با یک آقایی به اصطلاح هم میز و آشنا شده بودیم. او هم روزه می گرفت. بعد از یکی دو ساعتی رفیقم گفت: فلانی! من می خواهم یک تذکری به شما بدهم. گفتم بفرمایید. گفت: من خیلی از شما معذرت می خواهم که این تذکر را می دهم ولی خوب لازم می دانم که این تذکر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض کنم به شما. من یک چنین اخلاق بدی دارم که در ماه رمضان که روزه می گیرم، عصبانی می شوم، وقتی هم که عصبانی می شوم دیگر هر چه به دهانم می آید می گویم، حرف بد می گویم، فحش می دهم، توهین می کنم. ممکن است در این ماه رمضان به جنابعالی جسارتی بکنم. خواهش می کنم اگر چنین شد، دیگر روزه است، اخلاق من است، خیلی ببخشید.
ص: 111
این آقای رفیق ما گفت: گفتیم عجب کاری شد! این مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت کرد، حالا یک ماه رمضان تمام باید از او فحش بشنویم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من این است. گفت: من هم گفتم عجب تذکر بجائی دادی، اتفاقا اخلاق من هم همینطور است و بلکه بدتر، در حال روزه عصبانی می شوم، یک وقت می بینی که مثلا این دوات را برداشتم و پراندم به سرت. گفت: عجب! خیلی اخلاق بدی است! پس خوب است هر دومان مواظب باشیم.
برتراند راسل می گوید: مسئله اخلاق در میان بشر همین است و همین، (و حرفهایی از قبیل) احساسات نوعدوستانه، هدف انسانهای دیگر باشند، روح مجرد، عقل مجرد و احساس تکلیف (بی معنی است). یک آدم مادی (غیر از این) فکر نمی کند که دنیا، دنیای مادیت است و انسان هم یک موجود مادی است. انسان جز دنبال منفعت خودش نمی رود. فقط باید هوشیاری اش زیادتر باشد و در این صورت می بیند که اگر بخواهد به حقوق دیگران تجاوز بکند، عکس العملش تجاوز دیگران است. کلوخ انداز را پاداش سنگ است. یک کلوخ که انداختم، صد تا سنگ باید بخورم. بعد می آیم مؤدب مثل بچه آدم سر جای خودم می نشینم.
این است که او اخلاق را از مقوله هوشیاری می داند؛ هر اندازه انسان جاهل باشد، به عکس العمل کارهایش توجه ندارد و دنبال منافع فردی می رود، و هر اندازه انسان عالمتر و هوشیارتر باشد، به عکس العمل ها بیشتر توجه داشته باشد، آن دورها را بیشتر ببیند، تا آخر پیری اش را ببیند، نسل آینده اش را ببیند و به فکر این باشد که بچه های من هم ناراحت نباشند، بیشتر کوشش می کند که منفعت خودش را با منافع دیگران تطبیق دهد.
ص: 112
پس اخلاق، یعنی خودپرستی عاقلانه و هوشیارانه و ریشه اخلاق را باید در هوشیاری و عقل جستجو کرد و لهذا از نظر این آدم، ما برای اینکه اخلاق خوب به جامعه بیاوریم، پیوسته باید جامعه را داناتر و دانشمندتر بکنیم و مردم را به عکس العمل ها و فعلها و کارهایشان آگاهتر نمائیم. در این صورت اخلاق بهتر در میان مردم پیدا می شود. کمااینکه سقراط هم چنین نظریه ای داشت، و در کلمات حضرت امیر نیز این سخن را به شکل دیگری می بینیم: «علموهم و کفی؛ مردم را بیاموزانید و همین کافی است».
سقراط هم می گفت: مردم را دانا کنید، اخلاق خوب پیدا می شود. البته او روی یک مبنا می گفت، کما اینکه «علموهم و کفی» هم روی یک مبنا است، راسل هم که می گوید: مردم را دانا کنید و کافی است، روی مبنای دیگری است. دانشی که او می گوید یعنی توجه دادن به عکس العمل ها، عکس العملهای فعلها را به افراد بشر بیاموزید، همه خوب می شوند.
بنابر نظریه راسل، تربیت بیشتر در مقوله تعلیم وارد می شود و پرورش وارد مقوله آموزش می گردد. گفتیم نظریه راسل بر ضد انساندوستی است و برخلاف شعارهای خود اوست. این نظریه، ریشه اخلاق را زیرکانه زده است. بنابر نظریه راسل، اخلاق فقط در جائی می تواند اخلاق باشد که انسان نگران عکس العمل سوء دیگران بر ضد منافع خودش باشد.
یعنی بنابراین نظریه، یک آدم ضعیف اگر هوشیار باشد، عمل ضداخلاقی انجام نمی دهد. چون می بیند دیگران می آیند چند برابر، منافع او را پایمال می کنند. یک آدم هم که نیروی دیگران را مساوی با نیروی خودش می بیند عمل ضداخلاقی انجام نمی دهد. چون می بیند همان اندازه که او می تواند از دیگران ببرد، دیگران می توانند از او ببرند.
ص: 113
بعد به جناب راسل می گوئیم: اخلاق در درجه اول آن است که بتواند اقویا را کنترل بکند. بنابراین نظریه، ظلم اقویا ضداخلاقی نیست (ایراد بزرگ بر راسل همین است) و آنچه نیکسون در ویتنام یا خاورمیانه انجام می دهد ضداخلاقی نیست، چون همه حسابهایش را کرده، می داند که زورش خیلی زیاد است و هر چه بخواهد ببرد و بدزدد، نیرویی که بتواند منافع او را پایمال بکند وجود ندارد. وقتی که اخلاق عبارت شد از منفعتجوئی هوشیارانه، این منفعتجوئی هوشیارانه، برای ضعیف و برای کسی که نیرویش با دیگران متساوی است یک جور است، ولی برای قوی جور دیگری است. قوی اگر مطمئن شد که ضعیف نمی تواند عکس العملی علیه او انجام بدهد، هر ظلمی که بکند، عملش اخلاقی است و ضد اخلاقی نیست، چون یک منفعت جوئی هوشیارانه و حساب شده است.
بنابراین اینکه اسرائیل هواپیمای میگ را می اندازد، اگر به نیروی خودش و نیروی آمریکا صد در صد اطمینان داشته باشد و بداند که طرف ضعیف است و نمی تواند تلافی کند، از نظر جناب راسل کار اخلاقی انجام نداده. تو که پی جناب راسل با این شعارهای انساندوستی در خیابان ها راه می افتی و علیه جنگ ویتنام و غیره شعار می دهی برای چیست؟ او زور دارد و آن کار را به حکم زورش و به حکم هوشش و به حکم درکش که می داند عکس العملی ندارد انجام می دهد. تو خودت آن را تجویز کردی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 317-314
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه فلاسفه هوشیاری داستان اخلاقی تربیت
ص: 114
شهید مطهری میگوید: یک نوع اخلاق، اخلاقی است که برتراند راسل پیشنهاد می کند که در کتابهای متعددی نظریه اش را بیان کرده است. یکی از آن کتاب ها کتاب معروف جهانی که من می شناسم است که در آن، فصلی را به اخلاق اختصاص داده. دیگر، کتاب زناشوئی و اخلاق است اگر چه آنجا بحثش فقط درباره اخلاق جنسی است، ولی باز کل نظریه اش روشن می شود. به نظرم در کتاب جهان بینی علمی هم هست.
راسل اخلاقش به اصطلاح اخلاق عقلی به معنی اخلاق تیزهوشی است و در واقع به دلیل همان مادی فکر کردنش، به هیچ معیاری از معیارهای اخلاقی قائل نیست، نه به خیر و فضیلت افلاطون اعتقادی دارد، نه به حد وسط ارسطو، و نه به اخلاق وجدانی یعنی احساس تکلیف کانت. می گوید: بشر یک موجودی است که جبرا منفعت خواه آفریده شده، جز در پی سود خودش نیست، بقیه همه اش حرف است؛ باور نکنید که بشر جز سود خودش چیز دیگری را بخواهد. از طرف دیگر ما در جامعه نیاز داریم به یک سلسله روابط حسنه که نام آنها را اخلاق گذاشته ایم. می گوییم حقوق یکدیگر را رعایت کنیم، نسبت به یکدیگر احترام بگذاریم، وظایف اجتماعی خودمان را انجام بدهیم. وظایف و تکالیف خود را انجام دادن، حقوق دیگران را رعایت کردن، به شخصیت دیگران احترام گذاردن؛ آنچه که بشر در زندگی اجتماعی اش به آن احتیاج دارد به نام اخلاق، همینهاست. بعد می گوید: اخلاق این است که ما کاری بکنیم که همین اصول در جامعه حکمفرما باشد، افراد همه معتقد به این اصول بشوند که حقوق یکدیگر را رعایت کنند، وظائفشان را انجام بدهند، به یکدیگر احترام بگذارند و از این قبیل. شما می خواهید اینها را بر یک مبنای غیرمادی قرار بدهید؛ چرا حقوق یکدیگر را رعایت کنیم؟
ص: 115
چون فضیلت این است، یا چون تکلیف و مسئولیت چنین ایجاب می کند. می گوید: نه، این حرف ها اساس و پایه ای ندارد، حقیقت این است که منافع انسان هم در همین است. ما باید به بشر بفهمانیم که تو باید دنبال منافع و خوشی خودت باشی و منافع تو در همین است. اشتباه می کنی که خیال می کنی اگر حق دیگری را پایمال بکنی به خودت سود رسانده ای یا اگر تکلیف خودت را انجام نداده ای به خودت سود رسانده ای و یا اگر احترامات را رعایت نکردی همین طور. (این مثالها را من می گویم، او نمی گوید) اینها همه اشتباه است. باید عقل و هوش بشر را زیاد کرد و به او دوربینی داد. آدمی که خیال می کند سودش را در پایمال کردن حقوق مردم است، به علت نزدیک بینی اش است، پیش پایش را می بیند و دور را نمی بیند و به عبارت دیگر عکس العمل ها را توجه ندارد. باید به بشر مجموع عکس العمل ها را فهماند.
این مثال را من می گویم: فرض کنید عده ای در یک اتاق با همدیگر زندگی می کنند. هر فردی ممکن است به دلیل تنبلی یا به هر دلیل دیگری به وضع این اتاق اهمیت ندهد ولی انتظار هم داشته باشد که این اتاق همیشه پاکیزه و مرتب باشد. ولی زود می شود به این جمع فهماند که منفعت فرد فرد ما این است که این وظایف را در مورد این اتاق عمل بکنیم. بشر زود می تواند این مطلب را بفهمد. وقتی من فهمیدم که منفعت فردی من در همین است، شما هم بفهمید که منفعت فردی شما در همین است، دیگری هم بفهمد که منفعت فردی خودش در همین است، قهرا همه این کار را خواهند کرد، چون انسان منفعت خواه است. مثال می زند، می گوید: من ممکن است ابتدا فکر بکنم که اگر بروم گاو همسایه را بدزدم سود بیشتری خواهم داشت، ولی وقتی به من بفهمانند که اگر تو گاو همسایه را بدزدی همسایه هم گاو تو را می دزدد و آن همسایه دیگر هم الاغت را می دزدد و تو به جای اینکه یک سود ببری صد زیان می بری، بدیهی است گاو همسایه را نمی برم تا گاو مرا نبرند و این خیلی طبیعی است.
ص: 116
پس فقط باید به بشر تیزهوشی داد و به او حالی کرد که آنچه اخلاق نامیده می شود همان چیزهایی است که سود همگان را دربردارد. این هم یک نوع مکتب اخلاقی که در واقع ارزشهای اخلاقی را انکار کرده، یعنی باز مقیاس، منافع شده. منتها تا حالا همیشه گفته می شد که اخلاق چیزی است که با منافع تزاحم پیدا می کند و آن که فلان ارزش اخلاقی را بر منفعت مقدم بدارد کارش اخلاقی است، ولی این مکتب می گوید چرا شما می آیید میان منفعت و کار اخلاقی تعارض قائل می شوید و بعد می گوئید منفعت را انسان به حسب طبع خودش دنبالش می رود. اما کار اخلاقی را روی چه حسابی انجام دهد؟ و بعد می خواهید برایش یک مقیاس و میزان بیان کنید و هر کدام چیزی می گویید. خیر، کار اخلاقی آن کاری است که در دور دست، منافع را تأمین می کند و کار غیر اخلاقی یعنی کاری که در آن، انسان فقط همان نزدیکش را می بیند.
ما یک مثال دیگر فرض می کنیم: بچه ای که می خواهد برود دبستان، نزدیک بین است، برای همین به امروزش فکر می کند، و متأسف است که امروز من باید بروم مدرسه، چهار ساعت در آنجا باشم، بازیهای من فوت بشود، این همه خوشی از من فوت بشود. خودش را بین یک خوشی و یک زحمت می بیند. خوشی امروز و زحمت امروز. تیزهوشی ندارد که دنبال قضیه را ببیند که اگر من امروز درس نخوانم بعدها این درس نخواندن به کجا منتهی می شود و درس خواندن به کجا منتهی می شود؟ او نمی فهمد ولی پدر و مادر می فهمند. آنها سود بچه را می خواهند، بچه هم سود خودش را می خواهد، ولی بچه سود خودش را در شعاع کوچک می بیند، پدر و مادر سود او را در شعاع بزرگ می بینند و لهذا آن منفعت بینی پدر و مادر منتهی می شود به تحمل چنین محرومیت و رنجی که رنج درس خواندن باشد. ولی بچه چون نزدیک بین است نمی خواهد این کار را انجام دهد.
ص: 117
طبق این مکتب تمام کارهای اخلاقی از این قبیل است. من باید راست بگویم، سود من در راست گفتن است، اگر دروغ بگویم افراد دیگر نیز به من دروغ می گویند. من باید امین باشم، اگر امانت به خرج ندهم هیچ کس امانت به خرج نمی دهد و این صد در صد به ضرر من است، پس نفع من در امین بودن است. سخن راسل در واقع انکار اخلاق به عنوان یک ارزش است، چون اخلاق را در سود پیاده کرده. پس اولین ایرادی که به آقای راسل وارد است این است که اخلاقی که او پیشنهاد می کند فاقد ارزش متعالی و قداست است و چیزی مافوق منفعت نیست بلکه خود منفعت است و این برخلاف شعارهایی است که خود راسل می دهد. یکی از کسانی که شعارهایش بر ضد فلسفه اش می باشد راسل است. او خودش را در دنیا معروف کرده بود به انساندوستی و انسان خواهی و حال آن که اصلا فلسفه اش بر ضد آن است، فلسفه اش فلسفه منفعت خواهی است. پس تمام ارزشهای صلح دوستی راسل به شخص خودش برمی گردد. چرا من امروز در انگلستان با جنگ در ویتنام مخالفت می کنم؟ برای اینکه سود شخص من در این است. بنابراین کار تو ارزش ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 321-318
برای اطلاات بیشتر در این زمینه نگاه کنید به:
تفاوت نظر راسل و اسلام در مورد اخلاق
نظر اسلام در مورد اخلاق
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه جامعه هوش برتراند راسل مکاتب منفعت طلبی
ص: 118
چه کار باید کرد که بشر به فضائل اخلاقی در برابر منافع شخصی پایبند و معتقد بشود و ایمان پیدا بکند که به خاطر راستی، به خاطر حق، به خاطر عدالت از منافع شخصی خودش بگذرد. اخلاق را روی چه اساسی باید گذاشت، اخلاقی که باید با خودی مبارزه بکند و در عین حال منطقی هم داشته باشد، پشتوانه ای داشته باشد و توخالی نباشد. جمله ای از الکسیس کارل نقل می کنند که: در دنیا در زیر پرده کلمه های عفت، تقوا، حق و عدالت چقدر نفع نهفته است! یعنی اینها کلماتی است توخالی، پرده هایی است که روی خودی کشیده شده است و آن طوری که باید حقیقت ندارد، داخل آن خالی است، مثل گردو و یا بادامی که پوست دارد ولی مغز ندارد. حال چه باید کرد؟
البته دو راه دارد. یک راه برای مردمانی است که عقل روشن ندارند به این معنی که قوه تمیزشان زیاد نیست. بسیاری از مفاهیم بی پایه را می شود تحت تأثیر تلقین و سخن به بشر القاء کرد. گاهی احساسات کاذبی در او به وجود می آورند که به خاطر آن احساسات کاذب ممکن است احیانا گذشت و فداکاری هم داشته باشد، ولی پایه و مبنا ندارد و به قول منطقین با کوچکترین تشکیک مشکک زایل می شود. مثلا یک سرباز را آنچنان در سربازخانه تربیت می کنند یعنی تحت تأثیر تلقین و القاء قرار می دهند که به راستی عاشق یک آب و خاک مخصوص می شود. ولی اگر یک نفر آمد بیخ گوشش نشست و دو کلمه تشکیک کرد تمام این بنا فرو می ریزد زیرا همه اش تلقین بوده و مبنا و اساسی نداشته است. و اگر دیگری تشکیک نکند، فهم خودش که بالا برود، درس خوانده تر بشود، عالمتر بشود، عاقلتر بشود و مسئله را تجزیه و تحلیل بکند می بیند همه آن حرفهایی که به او تلقین می کردند که به خاطر فلان هدف تو بیا جان خودت را بده، سعادت خودت را بده، لذت خودت را بده، همه هستی خودت را بده، پایه ای نداشته است. چهار تا کتاب که خواند، اندکی که فکرش روشن شد می گوید چرا؟ برای چه؟ مگر غیر از این است که من همه چیز را باید برای خودم بخواهم؟ آخر چرا من می خواهم خودم را فدا بکنم؟ برای چه؟ همینکه آماده این «چرا» شد می بیند این تربیت تلقینی به کلی خراب می شود.
ص: 119
رمز اینکه هر چه عالمتر می شود بی عقیده تر می گردد و پایبندیش به اصول اخلاقی کمتر می شود همین است که غالبا اصول اخلاقی که به بشر تعلیم کرده اند منطق نداشته، پشتوانه نداشته، اعتبار نداشته، پایه نداشته و بر اساس یک سلسله تعلیمات بوده است. در خانواده به او تلقین کرده اند، از پدر و مادرش تقلید کرده، در مدرسه همین طور، وقتی که درس خوانده می شود و راجع به اصول اخلاقی فکر می کند، با اینکه همیشه از این اصول حمایت می کند و می گوید عدالت اجتماعی چنین است، راستی چنین، امانت چنین، آزادی چنین، ولی آن ته دل که حساب می کند می داند که این حرف ها پایه ندارد. می گوید من روی چه حساب و ملاک به خاطر چهار کلمه حرف بیایم از منافع شخصی خودم بگذرم؟ برای چه بیایم بگذرم؟ علت اینکه جامعه عالم زیر بار مفاهیم اخلاقی نمی رود همین است. اخلاقی که در قدیم بشر داشت، گذشته از یک عده پاکی که اخلاقشان روی چه پایه و مبنای اساسی بوده که قرآن می فرماید: «الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین بإذن کما یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است، (و) میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند، شاید متوجه شوند» (ابراهیم/ 24-25)، و در آیه بعد می فرماید: «یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوة الدنیا و فی الآخره؛ خداوند کسانی را که ایمان آورده اند، در زندگی دنیا و در آخرت با سخن و اعتقاد استوار ثابت می گرداند» (ابراهیم/ 27)، که یک مبنا و ریشه و اساسی برای اخلاق آن ها بود و هیچ قدرتی نمی توانست آن اخلاق را از آن ها بگیرد.
ص: 120
آری گذشته از این ها اکثر مردم مفاهیم اخلاقی را روی پایه تقلید و تلقین و هیپنوتیزم و غیره فرا می گرفتند تا آن طرفی که می گفته چه نیروی القایی داشته که شخص را موقتا معتقد کند. ولی بشر عالم کمتر زیر بار این حرف ها می رود و این یک خطر بزرگی است برای اخلاق. حال چه باید کرد؟ اگر بشر بخواهد از اخلاق به طور کلی صرف نظر کند مسلما این همان انهدام بشریت است. هر قدر هم به یک نفر بگوییم که آقا به خاطر جامعه این کار را بکن و آن کار را نکن، برای او قابل قبول نیست و می گوید: یک راستی که من بگویم در این دریای بزرگ چه اثری دارد، ولی یک دروغ که بگویم به خاطر شخص خودم می گویم. وقتی که می اندیشد می بیند منطقی در کار نیست، پشتوانه ای نیست، پایه و اساسی نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 276-278
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق انسان جامعه علم منطق تقلید تلقین
نظریه ای در باب معیار اخلاقی وجود دارد که نظریه حکما و فلاسفه است. آن ها ملاک اخلاق را عقل ولی عقل آزاد یا آزادی عقلی می دانند. این مطلب را به این شکلی که عرض می کنم، شما در کتب آن ها معمولا پیدا نمی کنید و ما از لابلای کلمات فلاسفه اسلامی مخصوصا صدرالمتألهین به دست آورده ایم. این نظریه مبتنی بر همان اصل روح مجرد است. این آقایان معتقدند که گوهر انسان، آن قوه عاقله انسان است؛ جوهر انسان عقل انسان است و کمال و سعادت نهائی و واقعی انسان سعادت عقلی است.
ص: 121
سعادت عقلی یعنی چه؟ یعنی معارف، یعنی انسان در آن آخرین حدی که برای او ممکن است، به معارف الهی آشنا بشود و عالم وجود را آنچنان که هست دریافت کند. می بینید آن ها وقتی که حکمت را از نظر غایت تعریف می کنند نه از نظر موضوع، می گویند: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی؛ اینکه انسان بشود جهانی عقلی شبیه جهان عینی».
البته جزئیاتش را انسان عادی درک نمی کند، و درک نمی کنند مگر اولیاء حق، ولی انسان عادی می تواند در عقل خودش به مرتبه ای برسد که کلیات نظام هستی را از اول تا آخر، آن طوری که هست درک بکند. از ذات واجب الوجود گرفته تا هیولای اولی، مراتب کلی عالم را درک بکند و به هر نسبت که معارف انسان نسبت به خدا و صفات و افعال خداوند که جز این هم چیزی نیست بیشتر باشد، انسان کاملتر است و از سعادت واقعی که سعادت عقلی است، بیشتر بهره مند می باشد. بعد می گویند: عقل انسان دو جنبه دارد، یکی جنبه نظری و رو به بالا که به این جنبه توجهش به بالاست و می خواهد حقایق را کشف کند و یک جنبه رو به پائین، یعنی رو به بدن، که به این جنبه می خواهد بدن را تدبیر بکند. تا این مقدار را زیاد در کتاب ها می نویسند.
بعد می گویند این تدبیر عقل بدن را، بر چه اساسی باید باشد؟ شنیده اید که اساس اخلاق از نظر علمای اسلامی عدالت است. هیچ فکر کرده اید چرا عدالت را اساس می دانند؟ ریشه اش این است: گفته اند اخلاق این است که حاکم بر وجود انسان طبیعت نباشد، یعنی شهوت و غضب و هیچ یک از غرائز طبیعی نباشد وهم و قوه واهمه نباشد، خیال نباشد؛ حاکم بر وجود انسان عقل باشد و اگر حاکم عقل باشد، عقل به عدالت در انسان حکم می کند. یعنی همان عدالتی را که افلاطون به شکل دیگری می گفت این ها در این جا می گویند که عقل حظ هر قوه و استعدادی را بدون افراط و تفریط به او می دهد.
ص: 122
حالا چه مانعی دارد که یک قوه بیشتر گیرش بیاید و یکی کمتر؟ اگر به افلاطون می گفتیم چه مانعی دارد؟ می گفت: زیبایی به هم می خورد، ولی امثال ملاصدرا چرا می گویند نباید افراط و تفریط در قوا و استعدادها باشد؟ آیا آن ها هم می گویند برای اینکه زیبایی به هم نخورد؟ نه، آن ها می گویند: اگر غیر از این باشد آزادی عقل از بین می رود و نکته اساسی همین است.
می گویند عقل اگر بخواهد حاکم در میان همه قوا باشد به طوری که هیچ قوه ای تخطی نکند، راهش فقط این است که این قوه ها را در مقابل یکدیگر قرار بدهد، شهوت را در مقابل غضب، غضب را در مقابل شهوت، به طوری که این قوه ها را در مقابل یکدیگر قرار بدهد، شهوت را در مقابل غضب، غضب را در مقابل شهوت، به طوری که این قوه ها خودشان یکدیگر را خنثی کنند یعنی نگهداری کنند، که عقل در کمال راحتی بتواند فرمان بدهد.
این ها عدالت و حد وسط را از این جهت مزاج عقلی می دانند که اگر انسان از نظر ملکات در حد وسط باشد حکم عقل به سادگی اجرا می شود. وقتی حکم عقل به سادگی اجرا شد، بدن هیچ وقت مزاحم روح نیست، و آنوقت روح بدون هیچ مزاحمتی از ناحیه بدن کمالات خودش را کسب می کند. پس، از نظر این ها، اخلاق یعنی تعادل میان قوا، حد وسط، ولی حد وسط برای چه؟ آیا برای زیبایی؟ نه، آن ها به زیبائی کار ندارند. حد وسط برای اینکه استیلا و تسلط عقل و روح –که جوهر روح همان عقل است– بر بدن در حد اعلا باشد، بر خلاف آن جایی که یک قوه طغیان بکند؛ مثلا آدم شکم پرست، یکی از غرائزش که غریزه سیری باشد در او طغیان می کند و اختیار را از دست عقلش بیرون می برد.
ص: 123
جلوی همه این ها را بگیرد تا عقلش آزادانه بتواند به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلا بگوید: این جا برو، آن جا نرو، این مقدار استفاده کن، آن مقدار استفاده نکن، و خلاصه فرمان عقل در بدن حاکم مطلق باشد از نظر اینها نیز ریشه اخلاق برمی گردد به عدالت و توازن، اما توازن برای چه؟ برای آزادی عقل و در واقع اخلاق از نظر این حکما از مقوله آزادی است به یک معنا و از نظر مقوله حاکمیت عقل است به معنی دیگر، که اگر آزادی بگوییم می شود آزادی عقلی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 311-308
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان فلاسفه سعادت عقل عدل
عدل را سه جور تعریف می کنند: یکی برابری، دیگر «اعطاء کل ذی حق حقه؛ حق هر صاحب حقی داده شود»، سوم توازن و هماهنگی. اگر تعریف سوم را در نظر بگیریم که توازن و هماهنگی است، عدل مساوی می شود با زیبائی. چون زیبائی نوعی توازن است. (در کتاب جامع السعادات مرحوم ملا مهدی نراقی بحثی راجع به عدل از آن جهت که عدل از مقوله زیبائی است می کند) افلاطون معتقد بوده است که قوا و استعدادهایی که در انسان هست گوناگون است. راست هم می گوید. غیر افلاطون هم این حرف را گفته اند.
در انسان استعدادهای طبیعی هست، استعدادهای مافوق طبیعی هم هست، استعدادهای حسی هست، استعدادهای عقلی هست. گفته است همین طور که انسان از ناحیه بدن اگر اعضایش متناسب باشد زیباست، از نظر روح و روان نیز اگر قوا و استعدادهای خود را طوری تربیت کند که متوازن باشد، هر قوه ای از قوه ها را در آن حد معینی که دارد اشباع کند، نه بیشتر و نه کمتر و جلوی افراط و تفریط را بگیرد زیباست. می بینید در کتب اخلاق ما روی افراط و تفریط زیاد بحث می کنند و بعد می گویند اخلاق خوب اخلاق حد وسط است.
ص: 124
افلاطون هم می گوید حد وسط ولی نظرش بیشتر به زیبائی است. می گوید: انسان متعادل الاخلاق و متعادل القوا و متناسب القوا. انسانی که همه چیز را -از نظر روحی- در حد خودش دارد نه بیشتر و نه کمتر، از نظر روحی زیباست. اخلاقی شدن یعنی زیبائی روحی و معنوی کسب کردن. می گوید اندام ظاهری و جسمانی در اختیار ما نیست و در رحم مادر تکمیل شده، آنچه که در اختیار ما هست اندام روحی است.
انسان از نظر جسم، بالفعل به این دنیا می آید، از شکم مادر که متولد می شود از نظر جسم بالفعل است، یعنی اندامش تمام شده به دنیا می آید منتها رشد می کند، ولی تمام اندام به این دنیا می آید. اما از نظر روح که یک مرحله عقبتر است. یعنی عالم دنیا برای روح انسان حکم عالم جنین را دارد برای بدن انسان. ملاصدرا هم این تعبیر را می کند که عالم دنیا برای روح انسان حکم عالم جنین را دارد برای بدن انسان. ملاصدرا هم این تعبیر را می کند که عالم دنیا برای روح نظیر عالم رحم است برای جنین. اندام روح در این جا ساخته می شود.
تفاوت دیگر این است که اندام بدن که در جنین ساخته می شد به اختیار ما نبود، ما قدرت نداشته ایم که خودمان را در رحم سفید بکنیم یا سیاه، پسر بکنیم یا دختر، زشت بکنیم یا زیبا. تکلیفی هم نداشتیم. ولی در این دنیا اختیار با ماست، قلم قضا و لوح قدر در اختیار ماست که چهره و اندام روانی خودمان را ترسیم کنیم و طرح وجودی خودمان را در همین دنیا بریزیم و خودمان را بسازیم.
ص: 125
البته این ها مال افلاطون نیست، دنبال حرفش دارم می گویم. او فقط به همان مسأله زیبایی تکیه کرده است. پس این ما هستیم که باید خودمان را بسازیم. چگونه بسازیم؟ چگونه از نظر روانی و روحی به زیباترین وجه بسازیم؟ ما مکلف هستیم که خودمان، خودمان را زیبا بسازیم و هر طور که در اینجا ساختیم در جهان دیگر به همان گونه محشور می شویم.
در اخبار و احادیث در ذیل آیه کریمه: «یوم ینفخ فی الصور فتأتون افواجا؛ روزی که در صور دمیده شود، پس گروه گروه بیایید» (نبأ /18)، مردم فوج فوج و گروه گروه محشور می شوند، خوانده اید که می فرمایند: فقط یک گروه به صورت انسان محشور می شوند، چون در آنجا مردم بر اساس نیات و باطنشان (محشور می گردند) یعنی صورت و ظاهرشان تابع ملکات و باطنشان است. اشخاص صالح به صورت انسان محشور می شوند چون انسان واقعی هستند و انسانهای دیگر یکی به صورت میمون یکی به صورت خروس یکی به صورت سگ یکی به صورت مورچه یکی به صورت گربه محشور می شود و بعضی به صورتی که به هیچ حیوانی شبیه نیست: «جعل منهم العردة و الخنازیر؛ و برخی از ایشان را به میمون ها و خوک ها مسخ نمود»، (مائده/ 60). برای اینکه خودش را اینگونه ساخته است. پس این مطلبی که به مناسبت حرف افلاطون گفتیم جای شک نیست که انسان در این جهان خودش باید خودش را سازد و مکلف است که خودش را بسازد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 307-305
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق روح انسان زیبایی افلاطون استعداد تربیت
ص: 126
بعضی می گویند اخلاق پایه ای دارد همانطور که «اول الدین معرفته؛ خداشناسی سنگ اول دین است. همچنین خداشناسی سنگ اول آدمیت است و انسانیت و آدمیت و اخلاق بدون شناختن خدا معنا ندارد. یعنی هیچ امر معنوی بدون اینکه آن سرسلسله معنویات پایش به میان آید معنا ندارد. اینها دیگر حرف مفت است که کسی بیاید به نام انسانیت منادی اخلاق باشد. من منطقی را احمقانه تر از منطق برتراند راسل نمی بینم. این مرد فکرش مادی است، دائما می گوید بیایید به خاطر انسانیت چنین کنید. وقتی که پایه ای در روح بشر نباشد چرا انسانیت؟ به من چه مربوط؟ آن انسان در مقابل من مثل درخت یا گوسفند است.
این اخلاق پایه و اساس ندارد و نمی تواند داشته باشد. راجع به منطق دین که اشاره خواهد شد چطور اساس داشته و چگونه تجربه و آزمایش صحت آن را ثابت کرده و چطور انضباطهای اخلاقی محکم پولادین را به وجود آورده و بعد از این هم به وجود خواهد آورد. اینجا یک اشتباه رخ می دهد و آن این است که می گوید: ادل الدلیل بر مکان شیء وقوع شیء است. (به قول طلبه ها) شما چطور می گویید در جامعه ای که خداشناسی و دین نباشد انضباط و اخلاق نیست؟ ما می بینیم جامعه عالم امروز چقدر جامعه منضبط و منظمی است، مردمانی هستند با اخلاق و از حقوق و حدود خودشان تجاوز نمی کنند.
الآن ملتهایی در دنیا وجود دارند که در عین اینکه به امور معنوی پایبند نیستند، هرگز دروغ نمی گویند. ما رفتیم و دیدیم. ملتهای آمریکایی و اروپایی را دیدیم. آنهایشان که مذهبی نیستند نیز از دروغ و نفاق و تزویر و دزدی و خیانت پرهیز می کنند. پس معلوم می شود که می توان اخلاقی به وجود آورد و «خود» را از بین برد بدون اینکه متکی به ایمان و معرفت باشد. این سخن را شما زیاد شنیده اید، خود من (شهید مطهری) هم زیاد شنیده ام و شاید مدتها هم به آن معتقد بودم که چنین چیزی می شود.
ص: 127
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 279-280
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان دین علم منطق خداشناسی انسانیت
وقتی که سراغ تربیت دینی می آییم می بینیم که مفاهیمی مانند حق، عدالت، صلح، همزیستی، عفت، تقوا، معنویت، راستی، درستی و امانت، تمام این ها الفاظی توپر هستند و پایه و مبنا و منطق دارند. اساس مطلب این است که ما برای اخلاق چه منطقی به دست بیاوریم. آیا می توانیم از غیر راه خداشناسی و معرفة الله برای اخلاق منطق مستدل پیدا بکنیم؟ نه، پشتوانه و اعتبار همه این مفاهیم خداشناسی است. اگر ایمان نباشد اخلاق مثل اسکناسی است که پشتوانه نداشته باشد. ابتدا ممکن است عده ای نفهمند ولی اساس و پایه ندارد.
مگر فرانسوی ها اول کسانی نبودند که اعلامیه جهانی حقوق بشر را منتشر کردند؟ ولی این اعلامیه در جنگ جهانی اول و دوم کجا رفت؟! در حادثه الجزایر کجا رفت؟! مگر آنجا حقوق بشر نبود؟! مگر جز این بود که یک ملت حق خودش را می خواست؟! غیر از این که حرف دیگری نبود. آنوقت چه کارهایی که نشد! آیا به زن رحم کردند؟ به بچه رحم کردند؟ (در زمان خودمان می بینید) چرا؟ چون پایه نداشت.
بیانی دارد قرآن کریم، می فرماید: «و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوة الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام؛ و از مردم کسی است که گفتار او درباره ی زندگی دنیا (و پارسایی) مایه اعجاب توست و خدا را بدانچه که در دل دارد گواه می گیرد، و حال آن که او لجوج ترین دشمنان است» (بقره/ 204).
ص: 128
بعضی از مردم هستند که وقتی به گفته شان نگاه می کنی در شگفت فرو می روی و حظ می کنی و خوشت می آید که عجب ملت فهمیده ای، عجب ملت حق شناسی، چه اعلامیه های خوبی داده اند. خیلی هم تأکید می کنند: «و یشهد الله علی ما فی قلبه؛ خدا را هم گواه می گیرند که این ها را که من می گویم از عمق روحم سرچشمه می گیرد». اما نمی دانی جایش که برسد، روی دنده لجاجت که بیفتد چه ها می کند: «و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل؛ و چون باز گردد (یا به مقامی رسد) بکوشد تا در زمین فساد کند و کشت و نسل را تباه نماید» (بقره/ 205)؛ آنوقت که یکمرتبه روی آن دنده لجبازی و خودخواهیش می افتد، می بیند این حرفهایی که برای او پوچ و بی معنا بود این جا اثر ندارد، دنیا را می خواهد زیر و رو بکند. «سعی فی الارض لیفسد فیها؛ می خواهد روی زمین را فاسد بکند»، «و یهلک الحرث و النسل نسل بشر؛ و کشتها و آبادیها را از بین ببرد».
در دین «خودی» مرز ندارد یعنی فضائل اخلاقی مرز ندارد، و اخلاق دینی دیندار و غیر دیندار نمی شناسد.
در سوره نساء آیه 135 آمده است: «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی انفسکم و الوالدین و الاقربین ان یکن غنیا او فقیرا فالله اولی بهما فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! برپا کنندگان عدل و داد باشید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکان شما باشد. اگر (طرف گواهی) توانگر یا مستمند باشد، خدا به (رعایت) آنها سزاوارتر است. پس از هوای نفس پیروی نکنید که از حق عدول کنید».
ص: 129
ای کسانی که ایمان آورده اید به شدت به عدالت قیام کنید. وقتی که شهادت می دهید، وقتی که پای حقی در میان است فقط خدا را در نظر بگیرید، به ضرر خودتان هم شده است باید شهادت بدهید، به ضرر پدر و مادر هم شده است باید شهادت بدهید، به ضرر اقربین هم شده است باید شهادت بدهید. این تعلیم دین است و درباره همین تعلیم چقدر ما داستان و حکایت داریم.
در سوره مائده آیه 8 وقتی که مسلمین می خواهند وارد مکه بشوند، مکه ای که مصیبت ها به سر مسلمین وارد آورده، مکه ای که دندان پیغمبر را شکسته، مکه ای که پیغمبر را از خودش بیرون کرده و عزیزان پیغمبر را به خاک و خون کشیده، قرآن چنین دستور می دهد: «لایجرمنکم شنآن قوم علی ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی؛ البته نباید دشمنی عده ای شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. دادگری کنید که آن به تقوا نزدیک تر است».
مبادا دشمنی عده ای که دشمن شما هستند شما را از مرز عدالت خارج بکند. «اعدلوا» روی مرز عدالت کار کنید، فکر نکنید آن ها مسلمان هستند یا نیستند، دشمن هستند یا نیستند، این حرف ها را در این حساب نیاورید، مبنای فضایل اخلاقی خداست، شما به خاطر خدا به فضائل اخلاقی پایبند هستید. مؤمن کسی است که در فضائل اخلاقی، خویشان و فامیل و خانواده نشناسد، اهل محل نشناسد، باند نشناسد، حزب نشناسد، حتی خود دین، را مرز قرار ندهد برای فضائل اخلاقی، خودی را به قدری توسعه دهد که شعاعش بی نهایت شود، همه چیز از من است: «هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست» همه از ما هستند.
ص: 130
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 286-288
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن دین علم منطق خداشناسی عدل فضایل اخلاقی
یک فصل از زندگی "امام حسین (ع)" -که اشاره می کنیم و رد می شویم- همین است، و فصل بسیار پرارزشی است. تاریخ "حسین بن علی" را همه شما می دانید که در چه وضعی قیام خود را آغاز کرد، در چه فشاری بود و چه مظالمی وجود داشت. ولی در عین حال آنجا که پای مسائل اخلاقی به میان می آمد آیا حاضر بود حتی علیه دشمن از اخلاق تجاوز بکند؟ ابدا. "مسلم بن عقیل" یک تربیت شده اوست، یک "شیعه" است، سربازی است از طرف او، بهترین فرصت ها به دستش می آید که "ابن زیاد" را بکشد ولی در همان حال فکر می کند که "اسلام" با این جور مبارزه کردن مخالف است و این گونه مبارزه را جوانمردانه نمی داند. به او گفتند: چرا از این صندوقخانه بیرون نیامدی که شر او را از سر مسلمین کم کنی؟ گفت: همان وقت به فکر حدیث "پیامبر" افتادم: «الایمان قید الفتک»؛ ایمان اجازه نمی دهد که مسلمان ولو به آن کسی که بیرون مرز دینی خودش هست تجاوز بکند. این ناجوانمردانه و نامردانه است. من نمی توانم (چنین کاری بکنم). دشمن می آید در بین راه در حالی که تشنه است. می گویند از این فرصت استفاده بکنیم آب را به روی آنها ببندیم. می فرماید: مبادا چنین کنید، طریق مبارزه ما اینجور نیست که آب را به روی آنها ببندیم، به آنها آب بدهید، به اسبانشان هم آب بدهید. پیشنهاد می کنند الآن بهترین موقع است برای جنگیدن. می فرماید: از لحاظ اینکه آنها را از بین ببریم بله، ولی از لحاظ حق و قانون چطور؟ هنوز که آن ها به ما تجاوز نکرده اند، آن ها مسلمانند، ما هم مسلمان هستیم، تا آنها تجاوز نکنند ما از خودمان دفاع نمی کنیم. این انضباط اخلاقی را بینید.
ص: 131
این همان اخلاقی است که بر پایه خداشناسی است. این اخلاق را هیچ چیز نمی تواند متزلزل بکند؛ منافع شخصی، حب حیات، حفظ خود، حفظ خانواده، مقام ریاست و خلافت نمی تواند آن را متزلزل بکند. حتی در همان روز خونین "عاشورا" یکی از شریرترین آن ها از پشت می آید شبیخون بزند بی خبر از اینکه ترتیب خیمه ها و خندقی که کنده اند مانع از این است که شبیخون بزند. عصبانی می شود و شروع می کند به فحاشی کردن. یک نفر عرض می کند: یا ابن رسول الله! اجازه بدهید که با یک چوب کلک این را بکنیم. فرمود: تا آن ها ابتدا (جنگ) نکرده اند برای ما جایز نیست. اول آنها باید شروع کنند و بعد ما دفاع کنیم. این انضباط اخلاقی، دیگر خود در آن نیست، شخص در آن نیست، خانواده در آن نیست، اهل محل در آن نیست، اهل شهر و وطن در آن نیست، آب و خاک در آن نیست، نژاد و ملیت در آن نیست، از انسانیت هم چند درجه آن طرفتر است، جهانی است. این است که مسأله خودی در اخلاق جز با دین با هیچ چیز دیگر حل نمی شود. اخلاق کمونیستی و اخلاق نیچه ای و اخلاق ماکیاولی هر کدام اخلاقی است که در یک شرایط محدود و معینی مفید واقع می شود و اصلا مکتب اخلاقی هم شمرده نمی شود، واکنشهایی است آن هم واکنشهای افراطی در یک شرایط معین.
"اسلام" در عین اینکه خودی را توسعه می دهد حفظ حقوق مشخص را واجب می شمارد. می گوید: «لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم؛ خدا دوست نمی دارد که کسی با گفتار زشت به عیب مردم صدا بلند کند مگر اینکه ظلمی به او رسیده باشد» (نساء/ 148). در عین اینکه ما باید یک چنین نظر وسیعی داشته باشیم، از حق خودمان هم باید دفاع کنیم. حالا یک وقت در جامعه ای مثل جامعه مسیحی یا جامعه مسلمانان که از این افکار مسیحی پیروی می کند و از حقوق خودشان دفاع نمی کنند می آیند اخلاقی را تأسیس می کنند بر اساس دفاع از خود و فقط همین یک جنبه را در نظر می گیرند. ابتدا خوب طرفدار پیدا می کند، و شخص تا مادامی که در دنیا ظلم و مظلوم باشد طرفدار چنین مکتبی است، اما وقتی که خودش می خواهد دنیا را اراده کند دیگر ضدش و به قول آن ها آنتی تزی در مقابل نیست و در نتیجه این هم دیگر کمیتش لنگ است. باور نکنید که بشود در دنیا برای مفاهیم اخلاقی، برای همین حرف هایی که امروز می زنند، برای عدالت، حق، صلح، انسانیت، راستی و درستی، مبنا و منطق، و پشتوانه و اعتباری جز خداشناسی پیدا کرد.
ص: 132
یک دلیل بر اینکه خداشناسی و ایمان و معنویت از دنیا نخواهد رفت همین است که بشر احتیاج به اخلاق دارد. در دوره علم که دیگر با تقلید و تلقین نمی شود فضائل اخلاقی درست کرد، باید با منطق و ریشه دار درست کرد. دنیا و جامعه بشریت یا باید باشد و یا نباید باشد. اگر نیست و نابود می شود که هیچ، ولی اگر جامعه بشریت باقی بماند اخلاق می خواهد و اخلاق همه جانبه می خواهد نه اخلاق کمونیستی، اخلاقی که بتواند همه جوانب را رعایت بکند، اخلاقی که مبنا و پایه و اساس داشته باشد و این جز با دین و معنویت امکان ندارد. «الم تر کیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء، تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون؛ ببین چگونه (خدا) مثل می زند: سخن حق، سخن پاک، سخن ریشه دار مثلش مثل درخت استواری است که ریشه اش در اعماق زمین فرو رفته، شاخه هایش سر به آسمانها کشیده است، و میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند، شاید متوجه شوند» (ابراهیم/ 24-25). بعد می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس؛ خدا مثالی ذکر می کند و این مثال برای جامعه انسانیت است». جامعه انسانیت اگر بخواهد خرم باشد، شاخه و برگ و میوه و سایه داشته باشد، تا ریشه نداشته باشد امکان ندارد.
«و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار؛ و مثل گفتار ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد» (ابراهیم/ 26). ولی بسیاری از این حرف های بی اساس مثلش مثل این درخت های مصنوعی است که فقط شکل درخت دارد. مفاهیم خیلی روشن است اما پایه ندارد. «یثبت الله الذین آمنو بالقول الثابت فی الحیواة الدنیا و فی الاخرة؛ خداوند کسانی را که ایمان آورده اند، در زندگی دنیا و در آخرت با سخن و اعتقاد استوار ثابت می گرداند» (ابراهیم/ 27). خدا با قول ثابت، با سخن محکم و ریشه و مبنادار که ریشه اش در عمق روح انسان است مؤمنین را در دنیا و آخرت پایدار می دارد. هیچکس نمی تواند آنها را از سخن محکمشان برگرداند همان طور که "حسین بن علی" چنین بود، آن حرفی که روز اول زد با آن حرفی که ساعت آخر گفت یک حرف بود.
ص: 133
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 289-292
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه خداشناسی مکاتب
شهید مطهری میگوید: آیا می شود گفت فعل اخلاقی یعنی فعلی که غایت (آن) غیر است یا ناشی از احساسات غیردوستانه است؟ به نظر می رسد خالی از اشکال نباشد. (مثلا با توجه به) احساسات مادرانه که اختصاص به انسان ندارد و در حیوانات هم هست، آیا کار مادرانه کار اخلاقی شمرده می شود؟ و آن را می توان گفت اخلاقی یا باید گفت طبیعی؟
مسلم، مادر در آن فداکاریهای مادرانه خودش که حتی در حیوانات هم وجود دارد غایتش خودش نیست، فرزند است، و کارش هم ناشی از غرائز فردی خودش نیست، ناشی از احساس غیردوستی است که (آن غیر) فرزندش باشد. ولی با اینکه کار مادرانه از نظر عاطفی، که بسیار باشکوه و ارزشی است، اما نمی شود گفت که مادرها متخلق به اخلاق عالی هستند. چون مادر به حکم فطرت و به حکم خلقت و آفرینش این احساسات را دارد.
یعنی مادر این حالت را برای خودش مانند یک خلق کسب نکرده است، بلکه با این خوی فطری به دنیا آمده است (و لذا اسمش را هم خلق نباید گذاشت) به اختیار او نیست و همین طور که هر فردی غریزه جنسی دارد و میل به جنس مخالف به طور غریزی و خوی طبیعی در او هست، میل به صیانت فرزند هم به طور طبیعی در مادر هست.
این است که گفته اند – و درست هم گفته اند – که کار مادرانه را نمی شود کار اخلاقی نامید.
ص: 134
پس در تعریف کار اخلاقی چه باید گفت؟ بعضی خواسته اند تعریف را با یک قید اضافی اصلاح بکنند: گفته اند: کار اخلاقی آن کاری است که غایت غیر باشد و یا ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد ولی به شرط اینکه این حالت اکتسابی باشد نه طبیعی.
این را که گفته اند برای این است که یک مطلب را همه درک می کرده اند که اخلاق مساوی با اختیار است.
اخلاق آنجا اخلاق است که انسان آن را اختیار و کسب کرده باشد و لهذا در مقابل فعل طبیعی قرار می گیرد. فعل طبیعی فعل غیر اکتسابی است یعنی فعلی است که ریشه آن، احساسات غیر اکتسابی و طبیعی است. آنوقت فرق این نظریه با آن نظریه اول (فعل اخلاقی فعلی است که غایت آن غیر باشد) و دوم (فعل اخلاقی فعلی است ناشی از احساسات غیر دوستانه) که هر دو به یک نظریه برمی گشت.
این است که این نظریه هم مثل آن ها می گوید که فعل اخلاقی آن فعلی است که غایت غیر باشد، یا مبدأ، احساسات غیر دوستانه باشد، ولی یک عنصری در تعریف اضافه می کند و آن عنصر اختیار و کسبی بودن است.
اما در عین حال این تعریف هم با همه این اصطلاحات، تعریف جامعی نیست زیرا اگر ما مخصوصا تعریف فعل طبیعی و فعل اخلاقی را با هم ذکر کنیم، شق سوم پیدا می کنیم و آن این است که بعضی از کارها را انسان انجام می دهد که نه طبیعی است و نه ناشی از احساسات غیر دوستانه.
آن ها را ما جزء اخلاق بشماریم یا نشماریم؟ شما می بینید در کتب اخلاقی، قدیم و جدید، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله می شمارند. در اینها پای غیر در میان نیست. اینکه انسان روح مستقیم و با استقامتی داشته باشد، اراده محکم و قویی داشته باشد، عزیمتش در مقابل شدائد منفسخ نشود، یک خلق عالی است ولی اصلا به غیر کار ندارد، همچنین آن چیزهایی که اخلاق رذیله گفته می شود مثل حسادت و کینه جوئی.
ص: 135
شک نیست که حسادت یک فعل طبیعی نیست، یک بیماری روانی است، هدف هم غیر دوستی نیست، بلکه برعکس هدف زیان رساندن به غیر است. آنوقت تعریف اول را هم اصلاح کنیم و بگوئیم: فعل اخلاقی، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد. بعد هم وقتی گفتیم فعل اخلاقی آن فعلی است که هدف غیر باشد، یعنی اعم از آنکه هدف احسان به غیر باشد: اخلاق خوب، یا هدف زیان رساندن به غیر باشد: اخلاق بد. تازه درست نمی شود.
ظلم (را در نظر می گیریم) یک کسی ظلم می کند، ولی هدفش زیان رساندن به غیر نیست. هدفش منفعت خودش است و او به خاطر منفعت خودش به دیگری زیان می رساند. پس این اخلاق بد نیست؟ یعنی یک فعل طبیعی است که نه خوب است و نه بد؟
آن تعریف های اول، معروف و مشهور است و نمی شود آن ها را به یک شخص یا مکتب معینی نسبت داد. شاید ارسطو چون انسان را مدنی بالطبع می دانسته، فعل اخلاقی را ناشی از احساسات غیردوستانه می دانسته است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 301-298
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فطرت اختیار حسن فعلی احساسات
نظریه دیگری در باب معیار فعل اخلاقی وجود دارد که می گوید: معیار فعل اخلاقی احساس تکلیف وجدانی است و این نظر کانت فیلسوف معروف آلمان هست که در میان فلاسفه اروپا آن مقام را دارد که در میان فقها و اصولیین متأخر، شیخ انصاری دارد که بیشتر آنها را شاگرد او می دانند.
کانت یک عقیده ای در باب انسان دارد. او اعتقاد راسخی دارد به وجدان اخلاقی. حتی معتقد است خدا را از راه برهان عقلی نمی شود ثابت کرد ولی از راه وجدان اخلاقی می شود ثابت کرد. خود او به خدا از راه وجدان اخلاقی اعتقاد دارد. شاید هیچ فیلسوفی در دنیا نیامده است که به اندازه کانت برای وجدان انسانی اصالت قائل باشد و می گویند بر روی سر لوح قبرش هم جمله ای را که از خود اوست نوشته اند و آن جمله معروفش این است: دو چیز است که اعجاب انسان را برمی انگیزد: یکی آسمان پرستاره ای که در بالای سر ما قرار دارد و دیگر، وجدان و ضمیری که در درون ما قرار گرفته است.
ص: 136
او معتقد به ابهام وجدانی است و می گوید: بعضی چیزها را انسان در وجدان خودش به صورت یک تکلیف و یک امر و نهی احساس می کند. اینکه ظلم نکن، در وجدان انسان به صورت یک امر فطری است. اینکه دروغ نگو و راست بگو، این که نسبت به دیگران محبت بورز، این که خیانت نکن، اینها که یک سلسله دستورهاست که به حکم فطرت در وجدان انسان قرار داده شده. وجدان انسان به خودش امر می کند، می گوید این جور نکن، آن جور نکن، او می گوید: هر کاری را که انسان به حکم اطاعت بلاشرط وجدان انجام بدهد، یعنی فقط به این دلیل انجام بدهد که قلبم به من دستور می دهد، دلم به من فرمان می دهد، وجدانم فرمان می دهد، و هیچ فرض و غایتی نداشته باشد، (چنین کاری یک کار اخلاقی است).
برعکس آن نظر که فعل اخلاقی را فعل می دانست که برای غیر باشد، این نظر به اصطلاح درونگرایی می کند.
آن نظریه، برونگرا بود و این نظریه درونگراست، یعنی می گوید: آن وقت یک فعل، فعل اخلاقی است که شکل اطاعت محض از وجدان را داشته باشد، بدون آنکه هیچ شرطی و هیچ غایتی در نظر گرفته شده باشد، به طوری که اگر از شخص بپرسند: چرا این کار را می کنی؟ بگوید: چون وجدانم می گوید. غیر از اینکه وجدان گفته، (به خاطر) چیز دیگری نباشد. اگر بگویی این کار را من برای فلان هدف دیگر انجام می دهم، می گوید دیگر اخلاقی نیست.
پس این شخص معیار فعل اخلاقی را انجام تکلیف فطری وجدانی می داند به شرط اینکه این انجام تکلیف، بلاشرط صورت بگیرد. او اخلاق را می برد فقط و فقط در وجدان. قائل به وجدان و الهام فطری است. البته حرفش تا اندازه ای حرف درستی هم هست.
ص: 137
ما در قرآن کریم می خوانیم: «و نفس و ماسویها* فالهمها فجورها و تقویها؛ قسم به نفس و آن که او را معتدل ساخت و به او شر و خیرش را الهام کرد» (شمس/ 7-8).
وقتی که این آیه کریمه نازل شد: «تعاونوا علی البر و التقوی و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان؛ در نیکوکاری و تقوا با یکدیگر همکاری کنید و در گناه و ستم همکاری نکنید» (مائده/ 2).
مردی به نام وابصه آمد خدمت رسول اکرم (ص) قبل از آنکه سئوالش را طرح کند رسول اکرم (ص) فرمود: وابصه آیا بگویم آمده ای چه از من بپرسی؟ آمده ای از من بپرسی که «بر» و «اثم» چیست؟ گفت: بله یا رسول الله. اتفاقا برای همین آمده ام.
نوشته اند پیغمبر اکرم (ص) دو انگشتشان را زدند به سینه وابصه و فرمودند: یا وابصه استفت قلبک استفت قلبک؛ این را از قلبت استفتاء کن، این فتوا را از دلت بخواه. یعنی خداوند تشخیص بر و تقوا را و –در نقطه مقابل– تشخیص اثم را در فطرت انسان قرار داده و مسائل فطری را دیگر لازم نیست انسان برود از دیگری بپرسد، بلکه باید از قلب و وجدان خودش بپرسد. جواب را از همین جا می گیرد در این جا اخلاق از مقوله تکلیف است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 301-303
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان وجدان پیامبر اکرم کانت
یکی دو قرن بشر با فکر اصالت علم (سیانتیسم) سرگرم بود تا اینکه در قرن نوزدهم گفتند نه، علم به تنهایی کافی نیست، فلسفه اجتماعی و ایدئولوژی هم لازم است. از علم به تنهایی کاری ساخته نیست. یک نهضت ضد علم به معنای کافی نبودن علم بدون یک ایدئولوژی به وجود آمد.
ص: 138
آمدند برای بشر ایدئولوژی ساختند، ایسم های مختلف. ولی ایدئولوژی، جهان بینی و انسان شناسی میخواهد. باید نظر خودش را درباره انسان و جهان بگوید تا بعد بتواند در مکتب اجتماعی خودش آن نتیجه های ایده آل مقدس را بگیرد.
آمد در جهان بینی خدا را نفی کرد، در انسان روح را نفی کرد؛ انسان را به صورت یک ماشین اقتصادی معرفی کرد، بعد خواست یک ایده اجتماعی مقدس بسازد. نشد، چنین چیزی نمی شود؛ به انسان بگویند در عالم خدایی وجود ندارد، در تو هم هیچ شیء مقدسی وجود ندارد، اما تو متعهد و ملتزم باش که برای ایده های مقدس اجتماعی کار بکنی، متعهد باش آز و حرص نداشته باشی، ظلم نکنی و دلت به حال دیگران بسوزد.
بدیهی است این دو ضد یکدیگرند. آن تعلیمات اساسی فلسفی جهان بینی انسان شناسی بر ضد این ایده اجتماعی است. ژرژ پولیستر در کتابش می نویسد: ما اگر چه از نظر فلسفی ماتریالیست هستیم، از نظر اخلاقی ایده آلیست هستیم. مگر می شود انسان از نظر فلسفی ماتریالیست باشد از نظر اخلاقی ایده آلیست؟! با گفتن که درست نمی شود.
مدتی خودشان را سرگرم این کار را کردند. ولی مگر می شود چنین چیزی؟! همه این تلاشها برای این است که از ایمان فرار کنند. ابتدا گفتند: ایمان نه، علم. ولی علم به تنهایی کار نکرد. بعد گفتند: ایمان نه، فلسفه اجتماعی، مسلک مرام. ولی مرام بر اساس این جهان بینی ها عملا می بینیم شکست خورده چون هیچ جنبه انسانی ندارد.
پیروزی ها باز همان پیروزی های سیاسی و همان سازشکاری ها است؛ باز دعواها همه سر لحاف ملا نصرالدین است. قطب شرقی را ببین، قطب غربش را ببین، امپریالیسمش را ببین، سوسیالیسمش را ببین. آخر کار باز از همان جا سر درآورد که در گذشته سر درمی آوردند.
ص: 139
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 243-242
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق علم انسان جهان بینی ایدئولوژی جامعه
اگر ما این طور بگوئیم که مکتب مارکسیسم معیار اخلاق را تکامل می داند جای ایراد است و درست هم هست که کدام مکتب اخلاقی است که -لااقل به عقیده خودش- معیار ضدتکاملی داشته باشد؟ هر مکتبی به عقیده خودش معیارهای اخلاقی اش معیارهای تکاملی است. پس چه خصوصیتی هست که این مکتب چنین ادعایی می کند؟ این سؤال البته بجاست و لذا باید در مقام توضیح بگوئیم: این مکتب، تکامل را با دید خاص می بیند، تکامل برای او مفهوم ندارد جز انقلابی که ناشی از تضادهای درونی جامعه است. مکتبهای دیگر قائل به اصلاحات تدریجی و تکامل تدریجی هستند. یک مکتب قائل است که من اگر به اندازه یک ذره هم به جامعه خدمت بکنم همان یک ذره آگاهی در راه تکامل است.
اگر من یک ذره هم کار اخلاقی بکنم، همان یک ذره در نهایت امر به سود تکامل است. مثلا یکوقت ما می خواهیم درخت به ثمر برسد، و یک وقت می خواهیم دیگر منفجر بشود. دو نوع کار است. اگر بخواهیم درخت به ثمر برسد یا جنین به دنیا بیاید، مراقبتهای جزئی نافع است. یک درخت را هر چه بیشتر مراقبت بکنیم که کرمی، آفتی، شته ای به آن نرسد، آب به موقع به آن برسد، نور به آن برسد، اگر احتیاج به کود دارد به آن برسد، زمینش اگر احتیاج به بیل زدن دارد بیل زده بشود (یعنی یک سلسله مراقبتهای تدریجی) میوه اش زودتر و بهتر به ثمر می رسد.
ص: 140
همچنین یک جنین که در رحم است، هر چه بیشتر مراقبت شود بهتر و سالمتر به دنیا می آید. اما یک وقت هست که ما می خواهیم دیگ منفجر بشود. اگر می خواهیم دیگ را منفجر بکنیم باید در آن یک مقدار آب بریزیم، تمام منافذ را ببندیم، بعد به آن حرارت بدهیم تا بخار بکند و بخار به تدریج فشار بیاورد تا یکمرتبه این دیگ منفجر بشود. اگر یک روزنه ای ولو کوچک در این دیگ باز کنیم مانع انفجار آن می شود. پس این خیلی فرق می کند که ما بخواهیم در یک چیزی به قول اینها دگرگونی کیفی و ماهیتی به وجود بیاوریم و نسبت به جامعه چنین دیدی داشته باشیم که بگوئیم: جامعه ماهیتی دارد که هیچ وقت به طور مسالمت آمیز از مرحله ای به مرحله دیگر گام برنداشته و برنمی دارد، همیشه باید آن را عمل سزارین بکنند، همیشه به یک شکل تند و انقلابی و انفجاری مرحله ای را پشت سر می گذارد و به مرحله دیگر می رسد! جبرا این طور است.
تکامل -آن هم تمام تکامل- در گرو همین است. (اینکه این ها زیربنا را چه می دانند فعلا در مسئله اخلاقی فرق نمی کند، چه آن را زیربنا بدانیم چه روبنا) اصلا تکامل جامعه جز از طریق انفجار آن رخ نمی دهد و انفجار جز از طریق تضاد و کشمکش که به اوج خودش برسد رخ نمی دهد و تضاد و کشمکش اگر بخواهد به اوج خودش برسد باید دو نوع کار در آن صورت بگیرد: یک نوع، خود مبارزه است و دیگر کارهایی که منجر به مبارزه می شود یعنی ایجاد ناراحتی ها، تبلیغها و حتی انجام عملیات که باید خشم مردم بیشتر شود تا انفجار در آینده رخ بدهد.
ص: 141
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 261-259
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق فلسفه جامعه مکاتب مارکسیسم تکامل
در واقع چنین باید گفت که در مکتب کمونیسم، معیار انقلاب است نه تکامل. اگر هم می گوئیم تکامل، چون این مکتب، تکامل را جز از طریق انقلاب، عملی نمی داند و قائل به تکاملی غیر از این طریق نیست. اینجاست که معیارهای اخلاقی هم عوض می شود. راستی یا دروغ کدامیک اخلاقی است؟ می گوید: اگر دروغ انقلاب را تسریع می کند دروغ، و اگر راستی انقلاب را تسریع می کند راستی. امانت یا خیانت! می گوید: کدام یک انقلاب را تسریع می کند: همان. ایثار یا غیرایثار؟ کدامیک انقلاب را تسریع می کند؟ صلح یا جنگ؟ کدامیک انقلاب را تسریع می کند؟ قهرا این مکتب، مکتب تک ارزشی است.
از خصوصیات این مکتب این است که تک ارزشی است و در این مکتب، دیگر مسئله تعارض ارزش ها که مسئله مهمی در اخلاق است و از قدیم مطرح کرده اند و در جدید هم خیلی مطرح می شود و حتی در جدیدتر از کمونیسم یعنی اگزیستانسیالیسم هم مطرح است مطرح نمی شود.
در مورد تعارض ارزشها مثالی ذکر می کنند: فرض کنید پسر جوانی از کودکی پدرش از دست رفته است و مادری دارد و این مادر محرومیت ها کشیده و او یگانه فرزندش هست، از جوانی بی شوهر شده است و دیگر شوهر نکرده، از عیش و خوشی خودش صرف نظر نموده و رفته مثلا کلفتی کرده، زحمت کشیده و این بچه را بزرگ نموده است. حالا تازه این بچه بالیده و این مادر وقتی به محصول زحمات مثلا بیست ساله خودش نگاه می کند لذت می برد و اکنون اول آن است که می خواهد یک نفس راحتی بکشد؛ یعنی این مادر تمام هستی و تمام امیدها و آرمانهای خودش را فدای این بچه کرده و در این یک آرمان متمرکز نموده است و این بچه یگانه آرمان این مادر است.
ص: 142
از طرف دیگر فرض کنید وطن این بچه هم دچار یک بحران شده است، مورد هجوم دشمن است و مادر وطن به اصطلاح دارد استمداد می کند، سرباز داوطلب می طلبد، برای جنگیدن با دشمن و اگر جوانان وطن حسابی نجنبند دشمن می آید (سرزمین آن ها را) تصاحب می کند. در این جا این جوان در میان تقاضای دو مادر گرفتار شد و دچار تزاحم -به اصطلاح اصولیین- شده است، تزاحم ارزش ها. مادر وطن می گوید برو به جنگ، مادر واقعی و حقیقی اش می گوید نرو. این مادر التماس میکند که نرو، یگانه آرمان من تو هستی، او می گوید برو.
این خودش یک نوع تعارض اخلاقی است، تعارض وجدان است، یعنی دو حکم وجدانی متعارض متزاحم در این جا وجود دارد و این مسئله مطرح می شود که به کدامیک از این دو مادر پاسخ مثبت بگوید. در مکتبهائی که اخلاق را بر پایه عواطف مثلا می گذارند، افراد دچار این نوع تزاحم و تعارض ارزش ها می شوند. مثلا در این جا واقعا دو عاطفه متعارض وجود دارد: حب مادر، حب وطن؛ عاطفه نسبت به مادر، عاطفه نسبت به وطن، یا به عبارت دیگر: حقوقی که مادر به عهده او دارد و حقوقی که وطن به عهده او دارد. حال حق این مقدم است یا حق آن؟
ولی این مکتب، چون تک ارزشی است و برای یک چیز بیشتر ارزش قائل نیست و آن انقلاب اجتماعی است (در آن، مسئله تعارض ارزشها مطرح نیست) می گوید: ببین آیا رفتنت به آن انقلاب (آن هم انقلاب به شکلی که ما می گوییم: انقلاب طبقاتی) کمک می کند یا نرفتنت؟ هر کدام که به آن انقلاب کمک می کند همان را اختیار کن و نمی شود در آن واحد هم رفتنش کمک بکند و هم نرفتنش. یک مکتب تک ارزشی است و لهذا هیچ معیار اخلاقی دیگر نمی تواند در این جا حاکم باشد. مثلا ممکن است یک همرزم انقلابی یک عمر با شخص هم رزمی کرده باشد، به خود کمونیسم خدمت کرده باشد، بعد به مرحله ای برسد که آنکه مافوق اوست یا لااقل زور بیشتری دارد و یا به هر حال فکر خودش اینطور است، یکدفعه فکر می کند که تا این ساعت این رفیق ها گامهایی که برداشته در جهت انقلاب بوده ولی از حالا یک فکری برایش پیدا شده که این فکر مانع و مزاحم است؛ مثل آب خوردن او را از میان برمی دارند، یعنی تکه پاره اش می کنند. دیگر هیچ فرقی میان این آدم با آن آدمی که پنجاه سال علیه این مرام مبارزه کرده نیست.
ص: 143
(از نظر این مکتب) انسان یک ارزش بیشتر ندارد و ارزش انسان را انقلاب تعیین می کند و اگر آن یک ارزش را از دست داد از بین بردن ده میلیون انسانی که این ارزش را ندارند یا از دست داده اند ضد اخلاق نیست. چون غیر از این دیگر معیاری وجود ندارد. این هم یک مکتب اخلاقی که در ابتدا تحت یک عنوان ذکر می شود و می گوید: معیار، تکامل است که خیلی معیار جالبی است و گویی که مکتبهای دیگر به اخلاق ضد تکاملی قائلند، ولی اگر به معنای خاصش در نظر بگیریم، می گوید: معیار، انقلاب است و این ناشی از دید خاص جامعه شناسانه و دید خاص فلسفه تاریخی است که این ها دارند، از باب اینکه معتقدند تاریخ جز به صورت انقلاب پیشروی نکرده است و در آینده هم جز به صورت انقلاب پیشروی نمی کند، پس تکامل در گرو انقلاب است و هر چه غیر آن باشد ضد تکاملی است و بنابراین ضد اخلاقی است.
بحث درباره اخلاق کمونیستی که در مورد اصالت فرد و اصالت اجتماع مطرح است، می گوید: ممکن است کسی اساسا تکامل را به عنوان یگانه معیار (برای کار اخلاق) قبول نداشته باشد. ما تکامل فرد داریم و تکامل جامعه. گاهی اوقات میان این دو تکامل، تزاحم صورت می گیرد یعنی تعارضی میان حقوق فرد و تکامل جامعه رخ می دهد. ممکن است ما برای فرد هیچ حقی قائل نباشیم و در واقع اصالتی برای فرد قائل نباشیم و اصالت را فقط از آن جامعه بدانیم و بگوییم فرد از خودش حکمی ندارد، بلکه به قول بعضی مثل دورکهیم اصلا فرد امر اعتباری است، جامعه امر حقیقی است، هر چه هست مال جامعه است و فرد خودش چیزی ندارد.
ص: 144
بلا تشبیه، مثل آنچه که در منطق قرآن درباره خدا آمده است که فرد در مقابل خدا از خودش حقی ندارد: «ان الامر کله لله؛ سررشته کارها یکسر به دست خداست» (آل عمران/ 154)؛ همه چیز مال خداست خود فرد هم لله و مال خداست و اگر چیزی دارد و به این صورت است که چیزی که خودش مملوک خداست مملوکی دارد به تملیک خدا، یعنی افراد به نسبت خودشان با یکدیگر، حقوق و مالکیتهایی دارند ولی نسبت به خدا که حساب بکنیم هیچ ندارند.
امروز این حرف در مورد جامعه به وجود آمده. یک سلسله نظریه های جامعه شناسی است که اساسا برای فرد اصالت و اختیار و آزادی و حقی در مقابل جامعه قائل نیست. افراد در بطن جامعه نسبت به یکدیگر حقوق و تکالیفی دارند اما در مقابل جامعه این حرف معنا ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 266-261
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه شناسی انقلاب کمونیسم فلسفه
اخلاق "کمونیستی" یا "مارکسیستی" هم برای خود یک سیستم اخلاقی دارد و ناچار هر مکتبی باید یک معیار هایی برای اخلاق وضع بکند که پاسخگوی این سؤال ها باشد که برای چه چیز ارزش انسانی قائل است و چه نفع کاری را اخلاق می داند و چه نوع کاری را ضد اخلاق می شمارد؟ در این مکتب، یک چیز معیار اخلاق است و آن تکامل اجتماعی است، آن هم تکاملی که بر اساس تکامل ابزار تولید توجیه می شود.
مکتب "مارکسیسم" منطقی دارد که همان منطق معروف "هگل"، منطق "دیالکتیک" است. فلسفه و جهان بینی ای دارد که جهان بینی مادی است، بالخصوص مادیتی که در قرن هجدهم رایج و شایع بود و یکی از شاگردان یا پیروان به اصطلاح چپگرای هگل به نام "فوئرباخ" آن را تجدید مطلع کرد. "کارل مارکس" در فلسفه مادی در واقع، تابع "فوئرباخ" است منتها منطق "فوئرباخ" منطق دیالکتیکی نبوده است. "مارکس" آن منطق دیالکتیک را با فلسفه مادی تلفیق کرده است و از آن مادیت تحولی یا مادیت جدلی (این اصطلاحاتی که می گویند) و یا ماتریالیسم دیالکتیک به وجود آمده. هم چنین این مکتب یک نظر خاص در مورد ماهیت تاریخ دارد که بر اساس اصالت اقتصاد است. می گوید: ماهیت اصلی تاریخ را اقتصاد تشکیل می دهد که این را ماتریالیسم تاریخی می گویند. ظاهرا این اصطلاح را "انگلیس" وضع کرده است. ماتریالیسم تاریخی یا مادیت تاریخی یعنی تاریخ ماهیت مادی دارد و بخش دیگر بخش جامعه شناسی است.
ص: 145
در بخش جامعه شناسی هم مثل بخش فلسفه تاریخ، جامعه تقسیم می شود به زیر بنا و رو بنا و زیر بنای جامعه، روابط اقتصادی و تولیدی است و رو بنا همه چیز دیگر. قسمت های دیگری از مکتب مارکسیسم البته مربوط به مسائل اقتصادی است، یعنی واقعا ماهیت اقتصادی دارد، همان چیزی که رشته تخصصی "کارل مارکس" هم فقط آن بوده یعنی او یک مرد اقتصاد دان بوده و در اقتصاد صاحب نظر بوده است و نظریه ای دارد -اگر چه این نظریه را هم قبلا اقتصاد دان های دیگر گفته بودند ولی شاید او بیشتر پرورش داد- راجع به مسئله کار و ارزش که ارزش فقط از کار به وجود می آید و سرمایه تولید ارزش نمی کند، بنابراین ارزش اضافی هر سودی که سرمایه دار به دست می آورد به او تعلق ندارد بلکه به کارگر تعلق دارد؛ که این، نظریه خاصی است درباره کار و سرمایه.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 254-252
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق جامعه اقتصاد ماتریالیسم مارکسیسم
شهید مطهری در کتابش میگوید: حال در زندگی بشر، اخلاق و تربیت و ایجاد عادت ها -که به قول معروف طبیعت ثانوی می باشند- ایجاد طبیعت ثانوی و ملکات مصنوعی در روح بشر که خلق نامیده می شود چه ضرورتی دارد و چطور شده که ضرورت پیدا کرده است؟ این خودش یک داستانی است، یک فصلی است و مربوط به ساختمان بشر می باشد و آن اینکه بشر گویی از لحاظ غریزه ناقص آفریده شده است. یعنی چه ناقص آفریده شده؟ در خلقت که چیزی ناقص آفریده نشده است.
ص: 146
مقصود این است: هر حیوانی از لحاظ غریزه و صفات طبیعی، متناسب با زندگی خودش در طبیعت مجهز شده است، ولی خدای تبارک و تعالی، بشر را طوری آفریده است که با اینکه استعداد او از لحاظ ترقی و تکامل از هر حیوانی بیشتر است ولی از لحاظ غریزه و صفات اولیه طبیعی که برایش لازم و ضروری است بسیار ضعیف و ناقص می باشد: «و خلق الانسان ضعیفا؛ انسان، ضعیف آفریده شده است» (نساء/ 28) و گویی در خود طبیعت بشر این استعداد را قرار داده است که بشر برای خودش آن روش تربیتی و آن خلق را که لازم است، انتخاب و اختیار بکند، معلمان و مربیانی بیایند و این نقص را که به نظر می رسد در طبیعت هست تکمیل و تتمیم بکنند. این خودش داستانی است.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «بعثت لا مکارم الاخلاق؛ من بعثت شده ام برای تکمیل و تتمیم خلقهای فاضل»، یعنی صفات اکتسابی را که بشر برای سعادت خودش لازم دارد، تکمیل بکنم و به او ارزانی بدارم. اصطلاحی دارند روحانیون در علم اصول، می گویند بعضی از قوانین داریم که قانون و متمم قانون را جداگانه باید جعل بکنند. در طبیعت آن قانون این امکان وجود ندارد که در آن واحد خود قانون با متمش یکجا جعل بشود، احتیاج به متمم الجعل است. این یک رمز فلسفه است و جز این امکان ندارد. انسانیت انسان جز این مسیری ندارد که ابتدا انسان در طبیعت آن طور ناقص آفریده شود بعد دستگاههای تربیتی و اخلاقی بیایند و آن نقص و ضعف را برطرف بکنند و بشر به قدرت اندیشه و اراده خودش به کمال خویش برسد. بنابراین انسان احتیاج به یک سیستم اخلاق دارد.
ص: 147
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 275-273
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کمال انسان اختیار غریزه آموزش تربیت
مختصری درباره تعریف شناخت بحث کنیم، ولی شاید بهتر باشد که ابتدا مقداری درباره شناخت بحث بشود، بعد تعریف گردد. (اجمالا عرض می کنم که) بعضی وقتی می خواهند شناخت را تعریف کنند که شناختن جهان یعنی چه، می گویند شناخت یعنی انعکاس جهان عینی در ذهن. حال این درست است یا نه، بعد باید روی آن بحث کنیم. بعضی دیگر از یک نظر مدعی هستند که هر چه چیزی را انسان با شناخت تعریف می کند، خود شناخت نیازی به تعریف ندارد، شناخت را فقط باید با یک الفاظ روشنتری توضیح داد. شناخت یعنی آگاهی، و آگاهی احتیاج به تعریف ندارد. این اجمال سخن در باب تعریف شناخت است که تا موقعی که محتوای شناخت کاملا دانسته نشود نمی شود روی تعریفش بحث کرد.
مباحث مربوط به شناخت
یکی از مسائل شناخت مسئله ابزار شناخت است. وسیله انسان برای شناخت چیست؟ منابع شناخت و درجات شناخت و انواع و اقسام شناخت از مسائل دیگر است که انواع و اقسام شناخت با درجات شناخت فرق می کند. مسئله دیگر موضوعات شناخت است، آن موضوعاتی که انسان باید بشناسد و ضرورت دارد (که بشناسد) چه موضوعاتی است؟ مسئله دیگر که از یک نظر شاید از همه این مسائل مهمتر باشد معیار شناخت است. با چه معیاری می توان یک شناخت را صحیح و یا ناصحیح دانست؟ معیار بهترین شناختها چیست؟... و محتوای شناخت مسئله دیگر ماست. شاید ما در ضمن بررسی اینها به بعضی مسائل دیگر بربخوریم، ولی فعلا ستون فقرات بحثهای ما را اینها تشکیل می دهند.
ص: 148
قدمت مسئله شناخت
دنیا، دنیای مکتب و ایدئولوژی است. مکتب و ایدئولوژی بر پایه جهان بینی است و جهان بینی بر پایه شناخت. از اینجا انسان به اهمیت مسئله شناخت پی می برد. آنکه ایدئولوژیش مثلا بر اساس جهان بینی مادی است جهان بینی مادیش بر اساس نظریه خاصی در باب شناخت است. آن دیگری ایدئولوژی دیگری دارد بر اساس جهان بینی دیگری و آن جهان بینی بر اساس نظریه ای است که در باب شناخت دارد. این است که ما قبل از بحث درباره ایدئولوژیها، مکتبها و جهان بینی ها باید تکلیف مسئله شناخت را روشن کنیم. عرض کردم به آن اندازه که امروز این مسئله اهمیت پیدا کرده است، در جهان دیروز به اهمیت این مسئله پی نبرده بودند، ولی مسئله شناخت یک مسئله بسیار قدیمی است و بیش از دو هزار سال از عمر آن می گذرد. در فلسفه و حکمت اسلامی ما بابی تحت عنوان «نظریة المعرفة» یعنی «نظریه شناخت» نداریم، ولی اغلب مسائلی که در باب شناخت مطرح است به طور متفرقه در مسائل مربوط به علم و ادراک و عقل و معقول، مسائل مربوط به وجود ذهنی و مسائل مربوط به نفس و کیفیات نفسانی مطرح شده است بنابراین از قدیم به اهمیت این مسئله، کم و بیش پی برده بودند ولی امروز فلسفه های دنیای جدید بیشتر و بیشتر در اطراف نظریه شناخت دور می زند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 38-37
مرتضی مطهری- مسأله شناخت- صفحه 17-16
کلی__د واژه ه__ا
دنیا انسان شناخت جهان بینی فلسفه مکاتب
ص: 149
مشکل روابط خانوادگی در عصر ما نه آنچنان سهل و ساده است که بتوان با تشکیل سمینارها آن را حل کرد و نه مخصوص کشور و مملکت ماست و نه دیگران آن را حل کرده اند و یا مدعی حل واقعی آن هستند. ویل دورانت فیلسوف و نویسنده معروف تاریخ تمدن میگوید: اگر فرض کنیم در سال 2000 مسیحی هستیم و بخواهیم بدانیم که بزرگترین حادثه ربع اول قرن بیستم چه بوده است، متوجه خواهیم شد، که این حادثه، جنگ و یا انقلاب روسیه نبوده است؛ بلکه همانا دگرگونی وضع زنان بوده است. تاریخ چنین تغییر تکان دهنده ای در مدتی به این کوتاهی کمتر دیده است و خانه مقدس که پایه نظم اجتماعی ما بود، شیوه زناشوئی که مانع شهوترانی و ناپایداری وضع انسان بود، قانون اخلاقی پیچیده ای که ما را از توحش به تمدن و آداب معاشرت رسانده بود همه آشکارا در این انتقال پرآشوبی که همه رسوم و اشکال زندگی و تفکر ما را فرا گرفته است گرفتار گشته اند.
اکنون نیز ناله متفکران غربی از بهم خوردن نظم خانوادگی و سست شدن پایه ازدواج، از شانه خالی کردن جوانان از قبول مسئولیت ازدواج، از منفور شدن مادری، از کاهش علاقه پدر و مادر و بالاخص علاقه مادر نسبت به فرزندان، از ابتذال زن دنیای امروز و جانشین شدن هوسهای سطحی بجای عشق، از افزایش دائم التزاید طلاق، از زیادی سرسام آور فرزندان نامشروع، از نادرالوجود شدن وحدت و صمیمیت میان زوجین، بیش از پیش به گوش می رسد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 31-30
کلی__د واژه ه__ا
ص: 150
جامعه تاریخ زن رذایل اخلاقی روابط خانوادگی ویل دورانت
خانم منوچهریان در کتاب انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران در فصلی که تحت عنوان تاریخچه پیدایش مهر در روابط زناشویی و نقد آن باز کرده اند چنین نوشته اند: "همچنانکه برای داشتن باغ یا خانه یا اسب یا استر، مرد باید مبلغی بپردازد، برای خریدن زن هم باید پولی از کیسه خرج کند، و همچنانکه بهای خانه و باغ و استر بر حسب بزرگی و کوچکی و زشتی و زیبائی و بهره و فائده متفاوت است بهای زن هم بر حسب زشتی و زیبائی و پولداری و بی پولی او تفاوت می کند. قانون گذاران مهربان و جوانمرد ما قریب 12 ماده درباره قیمت زن نوشته اند و فلسفه آنان آن است که اگر پول در میان نباشد رشته استوار زناشوئی سخت سست و زود گسل می شود". اگر قانون مهر از طرف اجنبی آمده بود، آیا باز هم این قدر مورد بی مهری و تهمت و افترا بود؟ مگر هر پولی که کسی به کسی می دهد می خواهد او را بخرد، پس باید رسم هدیه و بخشش و پیشکش را منسوخ کنند.
ریشه قانون مهر که در قانون مدنی آمده قرآن است. قرآن تصریح می کند که مهر عنوانی جز عطیه و پیشکشی ندارد. بعلاوه اسلام قوانین اقتصادی خود را آنچنان تنظیم کرده که مرد حق هیچگونه بهره برداری اقتصادی از زن ندارد. در این صورت چگونه می توان مهر را به عنوان قیمت زن یاد کرد. ممکن است بگوئید عملا مردان ایرانی از زنان خود بهره برداری اقتصادی می کنند. من هم قبول دارم که بسیاری از مردان ایرانی این طورند، ولی این چه ربطی به مهر دارد، مردان که نمی گویند ما به موجب اینکه مهر پرداخته ایم به زنان خود تحکم می کنیم، تحکم مرد ایرانی به زن ایرانی ریشه های دیگری دارد. چرا بجای اینکه مردم را اصلاح کنید قانون فطرت را خراب می کنید و بر مفاسد می افزائید؟ در تمام این گفته ها یک منظور بیشتر نهفته نیست و آن اینکه ایرانی و مشرق زمینی، باید خود را و فلسفه زندگی خود را و معیارهای انسانی خود را فراموش کند و رنگ و شکل اجنبی بخود بگیرد تا بهتر آماده بلعیده شدن باشد.
ص: 151
خانم منوچهریان می گویند: "اگر زن از نظر اقتصادی مانند مرد باشد، دیگر چه حاجت است که ما برای او نفقه در قانون اسلامی و کسوه و مهر قائل شویم. همچنانکه هیچ یک از این پیش بینی ها و محکم کاری ها در مورد مرد به میان نمی آید، در مورد زن هم آن وقت نباید وجود داشته باشد". اگر این سخن را خوب بشکافیم معنایش این است: در دوره هائی که برای زن حق مالکیت و استقلال اقتصادی قائل نبودند مهر و نفقه می توانست تا اندازه ای موجه باشد ولی اگر به زن استقلال اقتصادی داده شود (همچنانکه در اسلام این استقلال به زن داده شده)، دیگر نفقه و مهر هیچ وجهی ندارد. ایشان گمان کرده اند که فلسفه مهر صرفا این است که در مقابل سلب حقوق اقتصادی زن پولی به او برسد. آیا بهتر نبود که ایشان مراجعه کوتاهی به آیات قرآن می کردند و اندکی درباره تغییراتی که قرآن از مهر کرده تأمل می کردند و فلسفه اصلی مهر را درمی یافتند و آن گاه از اینکه کتاب آسمانی کشورشان دارای چنین منطق عالی است به خود می بالیدند؟
نویسنده «چهل پیشنهاد» در شماره 89 مجله زن روز، صفحه 71 پس از ذکر وضع ناهنجار زن در جاهلیت و اشاره به خدمات اسلام در این راه چنین نوشته است: چون زن و مرد مساوی آفریده شده اند، پرداخت بها یا اجرت از طرف یکی به دیگری منطق و دلیل عقلانی ندارد زیرا همانگونه که مرد احتیاج به زن دارد، زن هم به وجود مرد محتاج است و آفرینش آنها را به یکدیگر محتاج خلق کرد و در این احتیاج هر دوی آنها وضع مساوی دارند، و لذا الزام یکی به دادن وجه به دیگری بلا دلیل خواهد بود. ولکن از نظر اینکه طلاق در اختیار مرد بوده و زن برای زندگی مشترک با مرد تأمین نداشته، لذا به زن حق داده شده علاوه بر اعتماد به شخصیت زوج نوعی وثیقه و اعتبار مالی نیز از مرد مطالبه نماید".
ص: 152
در صفحه 72 می گوید: اگر ماده 1133 قانون مدنی که مقرر می دارد: "مرد می تواند هر وقت که بخواهد زن خود را طلاق دهد"، اصلاح گردد و طلاق بسته به میل و هوس مرد نباشد، اساسا صداق و مهر فلسفه وجودی خود را از دست خواهد داد. از آنچه تاکنون گفته ایم بی پایگی این سخنان روشن گشت، معلوم شد که مهر، بها یا اجرت نیست و منطق عقلانی هم دارد، هم معلوم شد زن و مرد در احتیاج به یکدیگر وضع مساوی ندارند و خلقت، آنها را در دو وضع مختلف قرار داده است. از همه بی پایه تر اینکه فلسفه مهر را وثیقه مالی در مقابل حق طلاق برای مرد ذکر کرده است و مدعی است علت اینکه اسلام مهر را مقرر کرده است، همین جهت است. از این گونه اشخاص باید پرسید: چرا اسلام حق طلاق را به مرد داد تا زن به وثیقه مالی احتیاج پیدا کند؟ بعلاوه معنی این سخن این است: علت اینکه پیامبر اکرم (ص) برای زنان خود مهر قرار می داد این بود که می خواست به آنها در مقابل خودش وثیقه مالی بدهد و علت اینکه در ازدواج امام علی (ع) و فاطمه (س) برای فاطمه مهر قرار داد این بود که می خواست برای فاطمه در مقابل علی یک وثیقه مالی و وسیله اطمینان فکری بگیرد.
اگر این چنین است پس چرا پیغمبر اکرم (ص) زنان را توصیه کرد که متقابلا مهر خود را به شوهر ببخشند و برای این بخشش پاداشها ذکر کرد؟ بعلاوه چرا توصیه کرد که حتی الامکان مهر زنان زیاد نباشد؟ آیا جز این است که از نظر پیغمبر اسلام هدیه زناشوئی مرد به نام مهر، و بخشش مهر یا معادل آن از طرف زن به مرد موجب استحکام الفت و علقه زناشوئی می شود؟ اگر نظر اسلام به این بود که مهر یک وثیقه مالی باشد، چرا در کتاب آسمانی خود گفت: «و آتوا النساء صدقاتهن نحلة» (نسا/آیه 4)؛ «و کابین بانوان را به رغبت تقدیمشان کنید»، چرا نگفت و آتوا النساء صدقاتهن وثیقه. گذشته از همه اینها، نویسنده مزبور پنداشته که رسم مهر در صدر اسلام همین بوده که امروز هست، معمول امروز این است که مهر بیشتر جنبه ذمه و عهده دارد، یعنی مرد مبلغی را طبق عقد و سند به عنوان مهر به عهده می گیرد و زن معمولا آن را مطالبه نمی کند مگر وقتی که اختلاف و مشاجره ای به میان آید، این گونه مهرها می تواند جنبه وثیقه به خود بگیرد. در صدر اسلام معمول این بود که مرد هر چه به عنوان مهر متعهد می شد، نقد می پرداخت.
ص: 153
علیهذا به هیچ وجه نمی توان گفت که نظر اسلام از مهر این بوده که وثیقه ای در اختیار زن قرار دهد. تاریخ نشان می دهد که پیغمبر اکرم (ص) به هیچ وجه حاضر نبود زنی را بدون مهر در اختیار مردی قرار دهد. داستانی با اندک اختلاف در کتب شیعه و سنی آمده است، از این قرار: زنی آمد به خدمت پیغمبر اکرم (ص) و در حضور جمع ایستاد و گفت: یا رسول الله مرا به همسری خود بپذیر. رسول اکرم (ص) در مقابل تقاضای زن سکوت کرد، چیزی نگفت، زن سر جای خود نشست. مردی از اصحاب به پاخاست و گفت: یا رسول الله، اگر شما مایل نیستید، من حاضرم. پیغمبر اکرم (ص) سؤال کرد: مهر چی میدهی؟ هیچی ندارم. اینطور که نمی شود، برو به خانه ات شاید چیزی پیدا کنی و به عنوان مهر به این زن بدهی. مرد به خانه اش رفت و برگشت و گفت: در خانه ام چیزی پیدا نکردم. باز هم برو بگرد، یک انگشتر آهنی هم که بیاوری کافی است. دو مرتبه رفت و برگشت و گفت انگشتر آهنی هم در خانه ما پیدا نمی شود، من حاضرم همین جامه که بتن دارم مهر این زن کنم. یکی از اصحاب که او را می شناخت گفت: یا رسول الله، به خدا این مرد جامه ای غیر از این جامه ندارد. پس نصف این جامه را مهر زن قرار دهید. پیغمبر اکرم (ص) فرمود: اگر نصف این جامه مهر زن باشد کدامیک بپوشند؟ هر کدام بپوشند دیگری برهنه می ماند، خیر اینطور نمی شود. مرد خواستگار سر جای خود نشست. زن هم به انتظار، جای دیگری نشسته بود، مجلس وارد بحث دیگری شد و طول کشید. مرد خواستگار حرکت کرد برود، رسول اکرم (ص) او را صدا کرد: آهای بیا. آمد. بگو ببینم قرآن بلدی؟ بلی یا رسول الله، فلان سوره و فلان سوره را بلدم. می توانی از حفظ قرائت کنی؟ بلی می توانم. بسیار خوب، درست شد، پس این زن را به عقد تو در آوردم و مهر او این باشد که تو به او قرآن تعلیم بدهی. مرد دست زن خود را گرفت و رفت.
ص: 154
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 198-194
کلی__د واژه ه__ا
دستورات الهی فلسفه اخلاق حقوق زن مهریه آموزش تربیت حدیث
می گویند اجازه تعدد زوجات اجازه شره و شهوت است. به مرد اجازه می دهد هواپرستی کند. اخلاق ایجاب می کند که انسان شهوات خود را به حداقل ممکن تقلیل دهد. زیرا مقتضای طبیعت آدمی این است که هر اندازه جلو شهوت را باز گذارد رغبت و تمایلش فزونی می گیرد و آتش شهوتش مشتعل تر می گردد. منتسکیو در روح القوانین صفحه 434 درباره تعدد زوجات می گوید: پادشاه مراکش در حرمسرای خود از تمام نژادها اعم از سفید و زرد و سیاهپوست زن دارد. اما اگر این شخص دو برابر زنهای کنونی خود نیز زن داشته باشد باز هم خواهان زن تازه خواهد بود. زیرا شهوترانی مثل خست و لئامت است و هر چه شدت کرد زیادتر میشود، چنانکه تحصیل سیم و زر زیاد باعث ازدیاد حرص و آز می گردد. تعدد زوجات رسم عشقبازی مستهجن و مخالف طبیعت (همجنس بازی)، را نیز می آموزد و رائج می کند. زیرا در عرصه شهوترانی هر عملی که از حدود معین خارج گردید، باعث اعمال بی قاعده می گردد. در استانبول وقتی که شورشی در گرفت، در حرمسرای یک حکمران، حتی یک زن وجود نداشت، چه آن حکمران با عشقبازیهای مخالف طبیعت روزگار خود را می گذرانید.
این ایراد را از دو نظر باید مورد بررسی قرار داد. یکی از این نظر که می گویند اخلاق پاک با اعمال شهوت منافات دارد و برای پاکی نفوس باید شهوت را به حداقل ممکن تقلیل داد. دیگر از نظر آن اصل روانی که می گوید مقتضای طبیعت آدمی این است که هر چه بیشتر با آن موافقت شود بیشتر طغیان می کند و هر چه بیشتر با آن مخالفت شود آرام می گیرد. اما از نظر اول باید بگوئیم متأسفانه این یک تلقین غلطی است که اخلاق مسیحی که بر پایه ریاضت است و از اخلاق هندی و بودائی و کلبی متأثر است، القاء کرده است. اخلاق اسلامی بر این پایه نیست. از نظر اسلام چنین نیست که هر چه از شهوات تقلیل شود با اخلاق سازگارتر است (و اگر به حد صفر برسد صد درصد اخلاقی است). از نظر اسلام، اخلاق با افراط در شهوترانی ناسازگار است.
ص: 155
برای اینکه بدانیم تعدد زوجات یک عمل افراطی است یا نه، باید ببینیم آیا مرد بالطبع تک همسری است یا نه؟ شاید امروز یک نفر هم پیدا نشود که طبیعت مرد را محدود به تک همسری بداند و چند همسری را یک عمل انحرافی و افراطی بشناسد. برعکس عقیده بسیاری اینست که طبیعت مرد چند همسری است و تک همسری چیزی است نظیر تجرد که برخلاف طبیعت مرد است. اگر چه ما با آن نظر که طبیعت مرد چند همسری است مخالفیم، اما با این نظر هم موافق نیستیم که طبیعت مرد تک همسری است و چند همسری بر ضد طبیعت مرد است و نوعی انحراف و مخالف طبیعت است، نظیر همجنس بازی. کسانی مانند منتسکیو که تعدد زوجات را مساوی با شهوت پرستی می دانند نظرشان به حرمسرا بازی است. خیال کرده اند که اسلام با قانون تعدد زوجات خواسته است جواز حرمسرا برای خلفای عباسی و عثمانی و امثال آنها صادر کند. اسلام بیش از همه با آن کارها مخالف است. حدود و قیودی که اسلام برای تعدد زوجات قائل است، آزادی مرد هوسران را بکلی از او سلب می کند.
اما از نظر دوم این عقیده که میگوید طبیعت آدمی هر اندازه ارضا شود بیشتر طغیان می کند و هر اندازه مخالفت شود بهتر آرام می گیرد درست نقطه مقابل عقیده ای است که امروز در میان پیروان فروید پیدا شده و مرتبا به نفع آن تبلیغ میشود. فرویدیست ها می گویند: طبیعت بر اثر ارضاء و اقناع آرام می گیرد و در اثر امساک فزونی می گیرد و طغیان می کند. لهذا این عده صددرصد طرفدار آزادی و شکستن آداب و سنن، خصوصا در مسائل جنسی می باشند. ای کاش منتسکیو زنده می بود و می دید که امروز چگونه فرضیه او مورد تمسخر فرویدیست ها قرار گرفته است.
ص: 156
از نظر اخلاق اسلامی هر دو عقیده خطاست. طبیعت، حقوق و حدودی دارد و آن حقوق و حدود را باید شناخت. طبیعت، در اثر دو چیز طغیان می کند و آرامش را بهم می زند. یکی در اثر محرومیت، و دیگر در اثر آزادی کامل دادن و برداشتن همه قیود و حدود از مقابل او. به هرحال نه تعدد زوجات ضد اخلاق و به هم زننده آرامش روحی و مخالف پاکی نفوس است، آنچنانکه امثال منتسکیو می گویند، و نه قناعت ورزیدن به زن یا زنان مشروع خود ضد اخلاق است آنچنان که فرویدیست ها عملا تبلیغ می کنند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 343-342
کلی__د واژه ه__ا
نفس اسلام اخلاق انسان شهوت تعدد زوجات تربیت
در آثار دینی خصوصا در نهج البلاغه که فوق العاده روی کلمه تقوا تکیه شده است، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا می شود و به روح قوت و قدرت و نیرو می دهد و نفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع می سازد به کار رفته است. در خطبه 114 می فرماید: «إن تقوی الله حمت اولیاء الله محارمة، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اسهرت لیالیهم، و اظمأت هو اجرهم؛ تقوای خدا، دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرمات الهی نگهداشته است و خوف خدا را ملازم دلهای آنها قرار داده است تا آنجا که شبهای آنها را زنده و بیدار نگهداشته و روزهای آنها را قرین تشنگی (تشنگی روزه) کرده است».
ص: 157
در این جمله ها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده. از همین جا می توان دانست که تقوا به معنای ترس نیست، بلکه یکی از آثار تقوا اینست که خوف خدا را ملازم دل قرار می دهد. لذا معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید. در خطبه 16 نهج البلاغه می فرماید: «ذمتی بما أقول رهینة، و انا به زعیم، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات؛ ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار می دهم و صحت گفتار خود را ضمانت می کنم. اگر عبرتهای گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد... تا آنجا که می فرماید: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة؛ مثل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن مثل اسبهای سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش می افکنند، و مثل تقوا مثل مرکبهائی رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت می سازد».
در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر می کنیم معرفی شده. ضمنا در اینجا حقیقت بزرگی بیان شده، آن اینکه لازمه مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن، زبونی و ضعف و بی شخصیت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونی است که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده و اختیاری ندارد و لازمه تقوا و ضبط نفس، افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است، مانند سوار ماهر و مسلطی که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت فرمان می دهد و آن اسب با سهولت اطاعت می کند. آنکس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه طلبی سوار است و تکیه گاهش این امور است زمام اختیار از دست خودش گرفته شده و به این امور سپرده شده، دیوانه وار به دنبال این امور می دود، دیگر عقل و مصلحت و مال اندیشی در وجود او حکومتی ندارد، و اما آنکه تکیه گاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان می دهد و حرکت می کند.
ص: 158
در خطبه 191 می فرماید: «فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة، و فی غد الطریق الی الجنة؛ تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است». نظیر این تعبیرات زیاد است، مثل تعبیر به اینکه: «ان التقوی دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجأ الیه؛ بدانید که تقوا قلعه ای محکم و نیرومند است اما بدکاری و گناه حصاری است سست و بی دفاع که اهلش را از بدی باز نمی دارد و کسی که بآن پناهنده شود نگهداریش نمی کند» (خطبه/ 157)، که تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده است. معلوم شد که تقوا حالتی است روحی در انسان که برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 26-24
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تقوی گناه نهج البلاغه خدا اراده
ممکن است آنچه درباره تقوا گفته می شود که حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضی گردد و خیال کنند که آدم متقی، معصوم از خطا است و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیان کن تقوا ننمایند. ولی حقیقت اینست که تقوا هم هر اندازه عالی باشد به نوبه خود خطراتی دارد. آدمی در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند، باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این، به اصطلاح دور نیست. مانعی ندارد که یک چیز وسیله حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم. درست مثل جامه. جامه، حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد.
ص: 159
امام علی (ع) در یک جمله به هر دو اشاره کرده آنجا که می فرماید: «الا فصونوها و تصونوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او، خودتان را حفظ کنید». پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ می کند و یا ما باید حافظ تقوا باشیم، می گوئیم هر دو تا. نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک گرفت برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی، یا از خدا باید کمک خواست برای تحصیل تقوا؟ می گوئیم هر دو تا. به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد، و از خدا باید مدد خواست که برای تقوای بیشتر ما را موفق بفرماید. امام علی در جایی دیگر می فرماید: «اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانها حق الله علیکم، و الموجبة علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله، و تستعینوا بها علی الله؛ شما را به تقوای الهی سفارش می کنم، تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا، و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید» (نهج البلاغه، خطبه 191).
به هر حال باید توجه به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل می کند داشت. در مقررات دینی می بینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده، ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قویتری دارد دستور حریم گرفتن داده شده. مثلا در مقررات دینی گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدی یا شرابخواری یا قتل نفس حرام است. مثلا مانعی ندارد که کسی شب در خانه خلوتی بسر برد که اگر بخواهد العیاذبالله شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهری نیست. همان ایمان و تقوا ضامن انسان است. ولی در مسئله جنسیت به حکم تأثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بی عفتی ممنوع است زیرا این خطر، خطری است که می تواند احیانا در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد نفوذ کند و این حصار را فتح نماید. حافظ در یکی از غزلهای معروفش بیتی دارد که در آن خواسته این حقیقت روحی را بگوید:
ص: 160
غزل او این است:
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند *** تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار *** بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی *** گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند
بیتی که از این غزل مورد نظر بود این بیت است:
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش *** که در این خیل حصاری به سواری گیرند
در این بیت تقوا و پرهیزکاری را به حصار تشبیه کرده همان طوری که در کلمات امیرالمؤمنین عین این تشبیه آمده است. بعد به شدت تأثیر و قدرت فتح خیل خوبان در حصار تقوا توجه پیدا کرده که این حصار را به رخ این طائفه نمی توان کشید. در این سپاه هر سوار به تنهائی قادر است که حصاری را فتح کند، احتیاجی به اجتماع و یورش دسته جمعی نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 33-30
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی خدا مراقبه تربیت
گذشته از آثار مسلمی که تقوا در زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است، در زندگی دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد. "امام علی (ع)" که بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده آثار زیادی برای آن ذکر می کند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فوائد تقوا می دهد، مثل اینکه می فرماید: «عتق من کل ملکة، نجاه من کل هلکة؛ یعنی آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هرگونه بدبختی» (نهج البلاغه- خطبه 230). یا این که می فرماید: «دواء داء قلوبکم، و شفاء مرض اجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس انفسکم؛ تقوا دوای بیماری دل های شما و شفای مرض بدن های شما، درستی خرابی سینه های شما و مایه پاک شدن نفوس شما است (نهج البلاغه- 198).
ص: 161
"امام علی (ع)" همه درد ها و ابتلائات بشر را یک کاسه می کند و تقوا را برای همه آن ها مفید می داند. حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و پهلو تهی کردن ندهیم و آن طور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است. ارزش یک چیز آن وقت معلوم می شود که ببینیم آیا چیز دیگر می تواند جای او را بگیرد یا نه؟ تقوا یکی از حقایق زندگی است، به دلیل این که چیزی دیگر نمی تواند جای آن را بگیرد، نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه هیچ چیز دیگر. از ابتلائات روز ما موضوع زیادی قوانین و مقررات و تغییر و تبدیل های پشت سر هم است. برای موضوعات بالخصوص مدام قانون وضع می شود، مقررات معین می گردد، آئین نامه می سازند، باز می بینند منظور حاصل نشد. قوانین را تغییر و تبدیل می دهند، بر مقررات و آئین نامه ها افزوده می شود و باز مطلوب حاصل نمی گردد.
البته شک نیست که قانون نیز به نوبه خود یکی از حقائق زندگی است. گذشته از قوانین کلی الهی مردم احتیاج دارند به یک سلسله قوانین و مقررات مدنی، ولی آیا می توان تنها با وضع و تکثیر قانون، جامعه را اصلاح کرد؟ قانون حد و مرز معین می کند، پس باید قوه و نیروئی در خود مردم باشد که این حدود و مرز ها را محترم بشمارد و آن همان است که به آن نام تقوا داده اند. می گویند باید قانون محترم باشد. این صحیح است ولی آیا تا اصول تقوا محترم نباشد می توان نام احترام قانون را برد.
ص: 162
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 34-33
کلی__د واژه ه__ا
انسان تقوی جامعه زندگی
آقای مطهری در کتاب آشنایی با قرآن 4 می فرمایند: یک دوست خیلی قدیمی داریم، خانه اش هم خیلی دور دست است. نمی خواهم حتی اسم محله اش را هم ببرم. از آن نقطه های خیلی دور دست تهران آمده بود اینجا. بعد که تفسیر تمام شد و من می خواستم به منزل بروم گفت ما یک ماشین ناقابل داریم، با همدیگر سوار شدیم. در بین راه گفت: می دانی من برای چه کاری به اینجا آمدم؟ می گفتند در مسجد الجواد «اشهد ان علیا ولی الله» نمی گویند، من گفتم بروم ببینم واقعا نمی گویند. گفتم: خدا پدرت را بیامرزد که باز لااقل این قدر حرص داشتی که بیایی ببینی آیا می گویند یا نمی گویند. حال یک کسی می آید مثلا راجع به مسجد الجواد می گوید در مسجد الجواد «اشهد ان علیا ولی الله» نمی گویند، آن یکی می گوید من هم شنیدم «اشهد ان علیا ولی الله» نمی گویند، یک وقت می بینی همه مردم می گویند ما شنیدیم در مسجد الجواد «اشهد ان علیا ولی الله» نمی گویند! اسلام چه می گوید؟ می گوید هر وقت چنین چیزی شنیدی ابدا به زبان نیاور. اگر دغدغه داری خودت برو تحقیق کن، تو که حوصله تحقیق کردن نداری دیگر چرا بازگو می کنی؟! حق بازگو کردن نداری.
دهی بود که نصف آن ده یهودی بودند و نصف دیگر مسلمان. از آن ده تا چتل دو فرسخ راه بود. یهودیها می گفتند چتل مال ماست، اینجا را ما ساختیم. این مزار مال ماست. مسلمانان همان ده می گفتند خیر، مال ماست. یهودیها می گفتند این مال ماست به دلیل اینکه مناره ندارد، مسلمانها می گفتند مال ماست به دلیل اینکه مناره دارد. با همدیگر دعوا می کردند. دست و سرها شکست و آدمها کشته شد. دلیل آنها این بود که مناره ندارد و دلیل اینها این بود که مناره دارد. همت این را که دو فرسخ بروند و ببینند مناره دارد یا ندارد، نداشتند.
ص: 163
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 33-34
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق جامعه داستان اخلاقی تحقیق شایعه
یکی از مسائل روز در دنیای ما مسئله طلاق است. بدون شک عوامل اجتماعی گوناگونی در بروز این مسئله دخالت دارد. اما به طور کلی عامل اصلی افزایش طلاقها، از بین رفتن عنصر تقوا است. اگر تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان بی بند و بار نشده بودند اینقدر طلاق زیاد نمی شد. در زندگی قدیم نواقص و مشکلات بیشتری وجود داشت. حتما مشکلاتی که در زندگی خانوادگی امروزی است در گذشته زیادتر بود، ولی در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیاری از آن مشکلات را حل می کرد. ولی ما امروز این عنصر را از دست داده ایم و با اینکه وسائل زندگی بهتر است با مشکلات بیشتری مواجه هستیم و حالا می خواهیم در همین مسئله افزایش طلاق مثلا به زور افزودن قید و بند قانون برای مردان و یا زنان، به زور مقررات، به زور دادگستری، به زور قوه مجریه، با تغییر قوانین و مقررات از عدد طلاقها بکاهیم، و این شدنی نیست.
یکی دیگر از مسائل، نحوه برگزاری انتخابات است. در موضوع انتخابات می بینیم که بعضیها اصرار دارند که علت خرابی انتخابات نقص قانون انتخابات است که در نیم قرن پیش وضع شده و با مقتضیات امروز وفق می دهد. ممکن است این مسئله درست باشد، ولی آیا مردم طبق همان قانون رفتار می کنند و فساد پیدا می شود؟ و یا علت فساد این است که حتی به همان قانون هم عمل نمی شود و کسی برای خود حدی و برای دیگران حقی قائل نیست. اینگونه مفاسد را با تکثیر یا تبدیل قانون نمی توان از بین برد، راهش منحصر است به اینکه در خود مردم آگاهی ای و ایمانی و تقوائی وجود داشته باشد.
ص: 164
مشگل دیگر، رانندگی ناصحیح است. در امر رانندگی و موضوع سرعت و سبقت و رعایت نکردن مقررات عبور و مرور، عیب در کمبود مقررات است یا در جای دیگر؟ امروز ما مسائل اجتماعی زیادی داریم که افکار کم و بیش متوجه آنها است. دائما گفته می شود که مثلا چرا طلاق رو به افزایش است؟ چرا قتل و جنایت و دزدی زیاد است؟ چرا غش و تقلب در اجناس عمومیت پیدا کرده؟ چرا فحشاء زیاد شده و امثال اینها. بدون تردید ضعف نیروی ایمان و خرابی حصار تقوا را یک عامل مهم این مفاسد باید شمرد. اگر ایمانی نباشد و تقوای الهی نعوذ بالله حقیقت نداشته باشد ممکن است طرف بگوید چرا دزدی نکنم؟! چرا جنایت نکنم؟! چرا تقلب نکنم؟! چرا؟ چرا؟ چرا؟.
امام علی (ع) در خطبه 198 نهج البلاغه درباره تقوا فرمود: «شفاء مرض اجسادکم؛ تقوا بهبود بیماری تن شما است». شاید بخواهید بپرسید چه رابطه ای است بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن؟ می گوییم البته تقوا گرد یا آمپول نیست، اما اگر تقوا نباشد بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست. اگر تقوا نباشد آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند. آدم متقی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است روحی مطمئن تر و اعصابی آرامتر و قلبی سالمتر دارد، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد. ناراحتیهای عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی سازد، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمی کند، عمرش طولانی تر می شود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی بستگی دارد به تقوا.
ص: 165
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 37-34
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق انسان تقوی جامعه رنج
یکی از آثار بزرگ تقوا که در "قرآن" ذکر شده روشن بینی و بصیرت است: «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا؛ اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما مایه تمیز و تشخیص قرار می دهد» (انفال- 29). اما تنها این یک آیه "قرآن کریم" نیست، این خود یک منطق مسلم در "اسلام" است. بعضی آیات دیگر قرآن هم هست که اشاره به این مطلب دارد. در اخبار نبوی یا اخباری که از ائمه اطهار رسیده، زیاد روی این مطلب تکیه شده. همان طور که در جلسه پیش عرض کردم همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است. عارف مسلکان به جمله ای که در ذیل آیه کریمه «یاایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی» -الی آخره- آمده که طویل ترین آیه قرآن است نیز تمسک جسته اند. آن جمله این است: «و اتقوا الله و یعلمکم الله؛ تقوای الهی داشته باشید و خداوند به شما می آموزد و تعلیم می کند» (بقره- 282). می گویند ذکر این دو جمله پشت سر یکدیگر اشعاری دارد که تقوا تأثیر دارد در این که انسان مورد موهبت افاضه تعلیم الهی قرار گیرد.
در کلام "پیامبر اکرم (ص)" است: «جاهدوا انفسکم علی اهوائکم تحل قلوبکم الحکمة؛ با هوا و هوس های نفسانی مبارزه کنید تا حکمت در دل شما وارد شود». حدیث دیگری است نبوی که الان یادم نیست در کتب حدیث عین جمله های آن را دیده باشم ولی نقل این حدیث در سایر کتب خیلی معروف و مشهور است، و آن این است: «من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه؛ هر کس چهل روز خود را خالص برای خدا قرار دهد چشمه های حکمت از زمین دلش به مجرای زبانش جاری می شود». ولی عین همین مضمون، هر چند عین این الفاظ نیست در "اصول کافی"، باب اخلاص، از "امام باقر (ع)" نقل شده: «ما اخلص العبد الایمان بالله عزوجل اربعین یوما -او قال ما اجمل عبد ذکر الله عز و جل اربعین یوما- الا زهده الله عزوجل فی الدنیا، و بصره داءها و دواءها، فاثبت الحکمة فی قلبه، و انطق بها لسانه؛ یعنی بنده ای چهل روز ایمان خودش را خالص نکرده است، یا گفت بنده ای چهل روز خدا را خوب یاد نکرده است (این تردید از راوی حدیث است) مگر آن که خداوند به او زهد عنایت کرده و او را نسبت به دردها و دواهای این دنیا بصیرت داده و حکمت را در دل او قرار داده و به زبان او جاری ساخته است». "حافظ شیرازی" در این دو بیت نظر به همین حدیث معروف دارد که می گوید:
ص: 166
شنیدم رهروی در سرزمینی *** همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف *** که در شیشه بماند اربعینی
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 42-40
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق حکمت قرآن انسان تقوی خدا بصیرت
در "تفسیر المیزان" از کتب اهل تسنن نقل می کند که "پیامبر اکرم (ص)" فرمود: «لولا تکثیر فی کلامکم، و تمریج فی قلوبکم لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع؛ اگر زیاده روی در سخن گفتن شما، و هرزه چرانی در دل شما نبود هر چه من می بینم شما می دیدید و هر چه می شنوم می شنیدید». کلمه "تمریج" از ماده "مرج" است و به معنای چمن و سرزمین علفزار است که معمولا هر نوع حیوانی در آنجا وارد می شود و راه می رود و می چرد. می خواهد بفرماید زمین دل شما مثل آن علفزارهای بی در و سر است که هر حیوانی در آنجا راه دارد و قدم می گذارد.
در حدیث دیگر "امام صادق (ع)" می فرماید: «لولا ان الشیاطین یحومون حول قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوت السموات؛ اگر نبود که شیاطین در اطراف دلهای فرزندان آدم حرکت می کنند آنها ملکوت آسمانها را مشاهده می کردند».
از اینگونه بیانات در آثار دینی ما زیاد است که یا به طور مستقیم تقوا و پاکی از گناه را در بصیرت و روشن بینی روح مؤثر دانسته است، و یا به طور غیرمستقیم این مطلب را بیان می کند، مثل اینکه تأثیر هواپرستی و از کف دادن زمام تقوا را در تاریک شدن روح و تیرگی دل و خاموش شدن نور عقل بیان کرده است. "امام علی (ع)" می فرماید: «من عشق شیئا اعشی بصره، و امرض قلبه؛ هرکس نسبت به چیزی محبت مفرط پیدا کند، چشم وی را کور (یا شبکور) می کند و قلب او را بیمار می نماید» (نهج البلاغه- خطبه 109). هم او می فرماید: «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خودپسندی انسان یکی از چیزهائی است که با عقل وی حسادت و دشمنی می ورزد» (کلمات قصار- شماره 212). و نیز می فرماید: «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشتر زمین خوردنهای عقل آنجاست که برق طمع، جستن می کند» (کلمات قصار- شماره 219).
ص: 167
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 43-42
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق روح تقوی
در معارف اسلامی این یک منطق مسلم است که تقوا و پاکی از گناه، در حکمت و بصیرت روح و هواپرستی و از کف دادن زمام تقوا، در تیرگی دل و روح آدمی مؤثر است. بعدها هم آثار این منطق را در ادبیات اسلامی چه عربی و چه فارسی زیاد می بینیم. ادبا و فضلای ما این حقیقت را اقتباس کرده و به کار برده اند و می توان گفت یکی از پایه های ادبیات اسلامی روی همین منطق گذاشته شده. به عنوان نمونه از ادبیات عرب بیتی از قصیده نونیه معروف "ابوالفتح بستی" را شاهد می آورم، می گوید:
زیاده المرء فی دنیاه نقصان *** و ربحه غیر محض الخیر خسران
و کل وجدان حظ لا ثبات له *** فان معناه فی التحقیق فقدان
و کن علی الخیر معوانا لذی امل *** یرجو نداک فان الحر معوان
من کان للخیر مناعا فلیس له *** علی الحقیقة اخوان و اخدان
احسن الی الناس تستعبد قلوبهم *** فطال ما استعبد الانسان احسان
ترجمه: افزون شدن در دنیای مرد برای او نقص است، و سود بردنش در جز خیر محض، زیان است. و هرگونه دستیابی به بهره های دنیوی پایدار نیست، زیرا معنای آن در حقیقت از دست دادن است. و به هر کس که امید به خیر تو دارد یاور باش، که انسان آزاده همیشه یاور دیگران است. و هر کس از کار های خیر خودداری کند، در حقیقت برادر و دوستی نخواهد داشت. به مردم نیکی کن تا دل های آن ها را بنده خود کنی، که چه بسا احسان، آدمی را بنده خود می سازد. این قصیده یکی از شاهکار های ادبیات عرب شمرده شده، آن بیت از این قصیده که مورد استشهادم بود، این است:
ص: 168
هما رضیعا لبان حکمة و تقی *** و ساکنا وطن مال و طغیان
یعنی دو چیز هستند که از یک پستان شیر خورده اند. آن دو، حکمت است و تقوا. و دو چیز است که اهل یک وطن و در یک جا قرار دارند. آن دو، مال است و سرکشی کردن. "سعدی" در "بوستان" در ذیل داستان معروف "سلطان محمود" و "ایاز" که محمود را بر محبت ایاز ملامت می کنند -تا آخر این داستان- می گوید:
حقیقت سرائی است آراسته *** هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گرچه بیناست مرد
در "گلستان" می گوید:
بدوزد شره دیده هوشمند *** در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
"حافظ شیرازی" می گوید:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
از این گونه بیانات و تعبیرات در ادبیات عربی و فارسی زیاد است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 45-44
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح تقوی ادبیات اسلامی
بردگان زیادی در خانه امام سجاد (ع) بودند. در طول سال که بردگان خطا می کردند و کار بدی می کردند امام (ع) در یک دفتری اینها را یادداشت می کرد تا اینکه روز آخر (یا شب آخر) ماه رمضان امام (ع) همه بردگانشان را جمع می کرد و خود در وسط می ایستاد، دفتر را می آورد، رو می کرد به آنها و می فرمود: فلانی یادت هست در فلان وقت چنین جرمی را مرتکب شدی؟ می گفت: بله، (و به هر کدام خطاهایشان را متذکر می شد و) بعد می فرمود: خدایا اینها که زیردست من بودند، نسبت به من بدی کردند و من که بنده تو هستم از همه اینها گذشتم. خدایا من بنده تو هستم و در درگاه تو مقصرم. خدایا از این بنده مقصر خودت بگذر و همه آنها را در راه خدا آزاد می کرد. این است که اصل اول در اسلام گذشت است.
ص: 169
نتیجه گذشت بندگان
خداوند در آیه 22 از سوره نور می فرماید: «و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم؛ عفو کنند، گذشت داشته باشند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟ (چه تعبیر عجیبی است!) ای بشرها، از گناه یکدیگر بگذرید، زیرا خودتان گنهکارید و امید دارید خدا از گناهان شما بگذرد، آنچه را که انتظار دارید خدا درباره شما رفتار کند درباره بندگان خدا رفتار کنید، سختگیر نباشید، تا ممکن است گنهکاران را از راه خوبی (کردن) معالجه کنید، آنجا که ممکن نشد، از راه مجازات و سختگیری وارد شوید، خداوند آمرزنده و مهربان است، شما هم مهربان و با گذشت باشید.
عدم گذشت اسلام در مسائل اجتماعی
اسلام در مسائل اجتماعی نمی گذرد، چون این گذشت، مربوط به شخص نیست، مربوط به فرد نیست، مربوط به اجتماع است مثلا یک کسی دزدی کرده است، مجازات دزد دست بریدن است. صاحب مال نمی تواند بگوید من گذشتم. تو بگذری، اجتماع نمی گذرد، حق تو نیست، حق اجتماع است. در حدیث است که روزی امام علی (ع) طبق عادتی که در ایام خلافت داشت که خود تنها می رفت و حتی در جاهای خلوت می رفت و شخصا اوضاع و احوال را تفتیش می کرد در یکی از کوچه باغهای کوفه راه می رفت، یکوقت فریادی شنید: الغوث! الغوث! به فریادم برسید! به فریادم برسید! معلوم بود جنگ و دعوایی است. به سرعت به طرف صدا دوید. دو نفر با هم زد و خورد می کردند. یکی دیگری را می زد. تا امام رسید دعوای اینها تمام شد (شاید هم امام (ع) آنها را صلح داد). معلوم شد آن دو نفر با هم رفیق هستند. وقتی امام خواست ضارب را جلب کند و ببرد، مضروب گفت من از او گذشتم. امام فرمود: بسیار خوب تو گذشتی، این حق خصوصی خودت است، از حق خودت گذشتی، اما یک حقی هم سلطان دارد، یعنی یک حقی هم حکومت دارد و یک مجازاتی هم حکومت باید بکند، این را دیگر تو نمی توانی بگذری (زیرا) به تو مربوط نیست. غرضم این است که از حق عمومی نمی توان گذشت و در موارد حق عمومی، اسلام هم نمی گذرد اما در حقوق خصوصی می توان گذشت.
ص: 170
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 60-63
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق گناه خدا داستان اخلاقی عفو جامعه
شهید مطهری می گوید: حدیث عجیبی است که در داستان راستان نیز نقل کرده ام و در کتب زیادی نقل شده است و آن این است که روزی امام علی (ع) در زمان خلافتشان از شهر کوفه خارج شدند. ایشان دابشان این نبود که وقتی به جایی می روند به عنوان اینکه خلیفه و امیرالمؤمنین هستند با اسکورت بروند، ساده می رفتند و ساده هم می آمدند. نه افرادی پشت سرشان حرکت می کردند که از جاه و جلال شناخته شوند و نه لباس خاصی داشتند (لباسشان هم در حد ساده ترین لباسها بود) و نه مرکبشان یک وضع خاصی داشت، به شکل یک آدم عادی می رفتند.
در برگشتن با یک نفر کتابی برخورد کردند. (اینجا ببینید یک دقایقی هست که فقط زیر ذره بین می شود پیدا کرد) و با یکدیگر مصاحب و همراه شدند. قهرا دو مصاحب راه یکدیگر را می پرسند. حضرت فرمودند من می روم کوفه، تو کجا می روی؟ جای دیگری را گفت که یک مقدار از راه را با یکدیگر مشترک بودند و نزدیک کوفه او راهش جدا می شد. گفتند خوب، پس با همدیگر باشیم. آن شخص می دانست که رفیقش مسلمان است. حضرت هم که می دانستند او اهل کتاب است. با همدیگر صحبت کنان آمدند تا به سر دو راهی شاهراه کوفه و راه فرعی رسیدند. او قهرا راه فرعی را گرفت. حضرت هم شاهراه را رها کردند و دنبال او آمدند. آن شخص گفت: شما که گفتی من به کوفه می روم. فرمود بله به کوفه می روم. پرسید: پس چرا از این طرف می آیی؟ فرمود برای اینکه ما با یکدیگر چند ساعت مصاحبت کردیم و مصاحبت حق ایجاد می کند و تو به گردن من حق پیدا کردی (اینکه می گویند حقوق بشر، اعلامیه حقوق بشر، شما در همه حقوقهایی که امروز در دنیا هست نمی توانید حقوقی به این ریزی که انسان فقط زیر ذره بین می تواند ببیند پیدا کنید). به دلیل اینکه تو بر من ذی حق هستی من می خواهم تو را چند قدم بدرقه کنم.
ص: 171
نوشته اند همان جا فکری کرد و گفت: پیغمبر شما به دلیل این اخلاق حسنه ای که دستور داد، به این سرعت دینش دنیا را گرفت و بعد خداحافظی کردند و او حضرت امیر (ع) را نشناخت ولی این خاطره به شکل عجیبی در ذهنش بود تا یک وقتی به کوفه آمد و قهرا در جستجوی همان رفیقش بود. روزی آمد خلیفه را دید و فهمید رفیق بین راه، خود خلیفه است. آنجا بود که شهادتین را گفت و مسلمان شد و یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین گردید. این حدیث را کافی نقل کرده و اصلا از همین جا عنوانش را انتخاب کرده است: «باب حسن الصحابة و حق الصاحب فی السفر».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 29-27
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق حق امام علی (ع) داستان اخلاقی کوفه همنشینی
یکی از حالات و قوائی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الان چه می بایست بکنم و چه نمی بایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوسها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینها است، زیرا منطقه و حوزه عقلی عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است. این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان می دهند، در برابر ندای عقل و وجدان فریاد و غوغا می کنند، برای ندای عقل حکم پارازیت را پیدا می کنند، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی شنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می کنند، دیگر چراغ عقل نمی تواند پرتو افکنی کند.
ص: 172
فی المثل ما که در این فضا الان نشسته ایم و می گوئیم و می شنویم و می بینیم، به حکم اینست که یک نفر سخن می گوید و دیگران سکوت کرده اند، چراغها نور می دهند و فضا هم صاف و شفاف است. ولی اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هر کس برای خودش حرفی بزند و با صدای بلند آوازی بخواند بدیهی است که حتی خود گوینده هم ندای خود را نخواهد شنید و اگر این فضا پر از دود و غبار باشد کسی کسی را نخواهد دید. اینست که گفته اند:
حقیقت سرائی است آراسته *** هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گرچه بیناست مرد
و یا گفته اند:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
و یا گفته اند:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
برای مثال جوان محصلی را در نظر می گیریم. این جوان از مدرسه برگشته فکر می کند لازم است درسهایش را حاضر کند، برای این کار چندین ساعت بنشیند و بخواند و بنویسد و فکر کند، زیرا بدیهی است نتیجه لاقیدی و تنبلی مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختی است. این ندای عقل او است. در مقابل این ندا ممکن است فریادی از شهوت و میل به گردش و چشم چرانی و عیاشی در وجود او باشد که او را آرام نگذارد. بدیهی است که اگر این فریادها زیاد باشد، جوان ندای عقل خود را نشنیده و چراغ فطرت را ندیده می گیرد و با خود می گوید فعلا برویم خوش باشیم تا ببینیم بعدها چه می شود. پس اینگونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند، تأثیر عقل را ضعیف می کنند، اثر عقل را خنثی می کنند و به تعبیر دیگر این هوا و هوسها با عقل آدمی دشمنی می ورزند. در حدیث است که امام صادق (ع) فرمود: «الهوی عدو العقل؛ هوا و هوس دشمن عقل است» (مصباح الشریعة، باب 38، ص 223). امام علی (ع) درباره عجب و خودپسندی فرمود: «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خودپسندی انسان یکی از اموری است که با عقل وی حسادت و دشمنی می ورزد» (نهج البلاغه، حکمت 212 ). درباره طمع فرمود: «أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشتر زمین خوردنهای عقل آنجا است که برق طمع، جستن می کند» (نهج البلاغه، حکمت 212 و 219).
ص: 173
بدوزد شره دیده هوشمند *** در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ یعنی بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است» (بحارالانوار، ج 70، ص 64). علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است، زیرا دشمن عقل است که بهترین دوست انسان است. هم رسول اکرم (ص) فرمود: «صدیق کل امرء عقله؛ یعنی دوست واقعی هرکس عقل او است» (بحارالانوار، ج 1, ص 87، از امام رضا (ع)). از هر دشمنی با نیروی عقل می توان دفاع کرد. اگر دشمنی پیدا شود که بتواند عقل را بدزدد پس او از همه خطرناکتر است. صائب تبریزی شعری دارد که مثل اینست که ترجمه حدیث نبوی است، می گوید:
بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش *** ما که چون دل دشمنی داریم در پهلوی خویش
پس توجه به این مطلب لازم است که حالات و قوای معنوی انسان به حکم تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است در یکدیگر تأثیر مخالف می کنند و تقریبا اثر یکدیگر را خنثی می کنند و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنی و حسادت می ورزند. از آنجمله است دشمنی هوا و هوس با عقل. از همین جا معنای تأثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینی می شود. تقوا نه سوهان است و نه سنباده و نه روغن چراغ. تقوا دشمن دشمن عقل است، از نوع سوم دوستانی است که علی (ع) فرمود: «وعدو عدوک؛ دشمن دشمن تو». ملکه تقوا که آمد دشمن عقل را که هوا و هوس است رام و مهار می کند، دیگر نمی گذارد اثر عقل را خنثی کند، گرد و غبار برایش به وجود آورد، پارازیت ایجاد کند. چه خوب می گوید مولوی:
ص: 174
حس ها و اندیشه بر آب صفا *** همچو خس بگرفته روی آب را
خس بس انبه بود بر جو چون حباب *** خس چو یکسورفت پیدا گشت آب
چون که تقوا بست دو دست هوا *** حق گشاید هر دو دست عقل را
پس معلوم شد که تقوا واقعا تأثیر دارد در طرز تفکر و طرز قضاوت انسان ولی نوع تأثیرش اینست که جلو تأثیر دشمن را می گیرد، و از این راه دست عقل را باز می کند و به وی آزادی می دهد: «عتق من کل ملکه؛ و سبب آزادی از هر گونه بردگی است» (نهج البلاغه، خطبه 230). حکما اینگونه عاملها را که به طور غیر مستقیم تأثیر دارند فاعل بالعرض می نامند. می گویند فاعل یا بالذات است و یا بالعرض. فاعل بالذات آنست که اثر، مستقیما از خود او تولید شده، و فاعل بالعرض آنست که اثر، مولود علت دیگری است و کار این علت کار دیگری است مثل اینکه مانع را برطرف کرده است، و همینکه مانع برطرف شد آن علت دیگر اثر خود را تولید می کند، ولی بشر همین را کافی می داند که آن اثر را به این علت زایل کننده مانع هم نسبت بدهد.
اگر انسان در هر چیزی شک کند در این مطلب نمی تواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظائر این امور آدمی را در زندگی کور و کر می کند. آدمی پیش هوس کور و کر است. آیا می توان در این مطلب شک کرد که یکی از حالات عادی و معمولی بشر اینست که عیب را در خود نمی بیند و در دیگران می بیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب مبتلا است؟ آیا علت این نابینائی نسبت به عیب خود جز عجب و خودپسندی و مغروری چیز دیگری هست؟ آیا تردیدی هست که مردمان متقی که مجاهده اخلاقی دارند و بر عجب و طمع و سایر رذائل نفسانی فائق آمده اند بهتر و روشنتر عیب خود و درد خود را درک می کنند؟ و آیا برای انسان علم و حکمتی مفیدتر از اینکه خود را و عیب خود را و راه اصلاح خود را بشناسد وجود دارد؟
ص: 175
اگر توفیقی پیدا کنیم که با نیروی تقوا نفس اماره را رام و مطیع نمائیم آنوقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک می کنیم و چه خوب می فهمیم و چه روشن می بینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام می کند. آنوقت می فهمیم که این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده، خیلی واضح و روشن بوده، فقط غوغاها و پارازیتها نمی گذاشته اند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 54-49
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق انسان تقوی بصیرت رذایل اخلاقی حدیث تربیت
داستان سمره بن جندب که آدم بدذاتی بود و بعدها هم در زمان امام علی (ع) و در دوره معاویه خیلی بدذاتی کرد معروف است. او در زمان پیامبر اکرم (ص) یک درخت خرما در باغ یکی از اصحاب رسول خدا (ص) داشت. به حکم اینکه درخت او در آن زمین بود حق مرور داشت و حق داشت از درختش خبر بگیرد. ولی چون این درخت در خانه مردم بود، طبق قاعده باید هر وقت می خواست داخل آن خانه بشود استیناس کند، کسب اجازه کند، یا الله بگوید، ولی او یک آدم گردن کلفت قلدری بود و این کار را نمی کرد و ناگهان و به طور سرزده داخل خانه مردم می شد (هر کس در داخل خانه خودش در یک وضعی است که نمی خواهد دیگران او را در آن وضع ببینند) و اسباب ناراحتی ایجاد می کرد. صاحب آن باغ چند بار به او تذکر داد ولی او گوش نکرد.
ص: 176
آمد خدمت رسول اکرم و شکایت کرد: یا رسول الله! فلان کس را شما نصیحت کنید، سرزده داخل خانه من می شود. حضرت او را خواستند و مطلب را به او فرمودند. گفت خیر، من درختم آنجاست و حق دارم بروم.
حضرت متوجه شدند که این آدم، آدم ناراحتی است. فرمودند پس یک کار دیگر بکن، بیا این درختت را به من بفروش، من درختی بهتر از این در جای دیگر به تو می دهم. گفت نمی خواهم، درخت خودم را می خواهم. فرمودند دو درخت به تو می دهم، ولی باز نپذیرفت، سه درخت، چهار درخت و تا ده درخت را حضرت به او پیشنهاد کردند، باز قبول نکرد. فرمودند من برای تو ضمانت درخت خرما در بهشت می کنم. گفت درخت بهشت را هم نمی خواهم، درخت، همین درخت و من اصلا اجازه نمی گیرم. نشان داد که یک آدم قلدری است. (اسلام اول با نرمش وارد می شود ولی وقتی که فایده نبخشید خشونت اعمال می کند).
حضرت فورا به صاحب باغ دستور دادند: به باغ می روی و درخت او را از ریشه می کنی و جلویش پرت می کنی! «انه رجل مضار» او مردی است مزاحم «لا ضرر و لا ضرار علی مؤمن» در دین اسلام ضرر و ضرار وجود ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 75-76
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق پیامبر اکرم داستان اخلاقی تربیت
روزی ملا نصرالدین، مهمانی را همراه خود تا در خانه آورد و خود به داخل خانه رفت. زنش با او دعوا کرد که چرا مهمان آوردی و ما چیزی نداریم که به او بدهیم و کار بدی کردی (مثل اغلب زنها که همیشه در این امور تحکم می کنند). ملا گفت چه بکنم؟ گفت من که اصلا پذیرایی نمی کنم. درماند که چه کند. به بچه ها گفت بروید بگویید ملا در خانه نیست. مهمان گفت ما با هم آمدیم. در اینجا ملا خودش صدایش را بلند کرد و گفت: شاید خانه دو در داشته و از آن در دیگر بیرون رفته است! اغلب در این جور موارد، کارها ملا نصر الدینی است، یعنی وقتی می آیند می گویند "آقا نیست" خود مهمان می فهمد که دروغ می گوید، چون وقتی یک کسی دم در می آید و می گوید بروم ببینم آقا خانه هست یا نه، معلوم است تو که از داخل خانه می آیی می دانی هست یا نه، این "بروم ببینم آقا خانه هست یا نه" یعنی بروم ببینم آقا می گوید که راستش را بگویم یا دروغش را بگویم. قضیه این جور است، و تعجب است، با اینکه همه می دانند، مهمان می داند میزبان هم می داند، باز هم این دروغ تکرار می شود!
ص: 177
پس یک شکل قضیه این است که یک دروغ گفته می شود. یک شکل دیگر قضیه این است که صاحبخانه می گوید: "بفرمایید"، خیلی هم نفاق به خرج می دهد: خیلی خوش آمدید! صفا آوردید! اما در دلش دائما فحش می دهد که این چه بلایی بود که این ساعت رسید، ما هزار کار داریم، عجب مردم بی تربیت و بی ادبی هستند، چه خروسهای بی محلی و چه مزاحمهایی! بعد هم که مهمان بیرون رفت جلوی زن و بچه اش صد تا فحش می دهد. دیگر آن بچه چه از آب در می آید! بچه ای که می بیند پدرش اینقدر شهامت ندارد که به مهمان بگوید "آقا من نمی توانم تو را بپذیرم" و جلوی مهمان خیلی کوچک و بزرگ می شود و خوش آمد می گوید و پشت سرش فحش می دهد. شکل سوم قضیه این است که میزبان و صاحبخانه کارش را خوب انجام می دهد و دم در می آید می گوید " آقا من متأسفم از اینکه نمی توانم شما را بپذیرم، الان کار واجبی دارم" یا یک نفر را می فرستد که به او بگوید من الان کار لازمی دارم و نمی توانم شما را بپذیرم.
صاحبخانه کارش خوب است، ولی ضعف اخلاق، مال مهمان است (زیرا) به او بر می خورد، هر جا که می نشیند می گوید در خانه فلان کس رفتم و مرا نپذیرفت، نمی گوید من با اجازه قبلی نرفته بودم، نمی گوید او که نپذیرفت عذر داشت. تو باید بنا را بگذاری بر این که او عذر داشته، و باید خوشت بیاید که میزبان تو یک شخص با شهامت و صریحی بوده که به تو دروغ نگفت و راستش را گفت. این هم شکل سوم. آنچه (امروز) عمل می شود یا آن دو شکل است مربوط به میزبان و یا این یک شکل است مربوط به مهمان.
ص: 178
ولی شکل چهارم که اسلام آن شکل را می پسندد دیگر در جامعه ما وجود ندارد، و آن این است که اگر میزبان وقت ندارد و نمی تواند او را بپذیرد، در کمال صراحت بگوید "آقا معذورم، نمی توانم شما را بپذیرم" و مهمان هم بدون اینکه به او بر بخورد برگردد و برود. قرآن کریم در سوره نور آیه 28 این شکل چهارم را دستور می دهد، می فرماید «و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا؛ و اگر به شما گفتند نمی توانیم شما را بپذیریم، برگردید»، «هو ازکی لکم؛ این برایتان پاکتر است» این شکل چهارم از آن سه شکل برایتان بهتر است «و الله بما تعملون علیم؛ خدا به کارهای شما آگاه و داناست».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 81-79
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق مهمانی داستان اخلاقی تربیت
تقوا و مجاهده اخلاقی و طهارت روح، در آن چه مربوط به حوزه عقل نظری است هیچ گونه تأثیری ندارد. حتی فلسفه نیز وابستگی به این معانی اخلاقی ندارد. در عین حال به نحو دیگری تقوا و مجاهده اخلاقی در تحصیل معارف الهی مؤثر است. از قدیم، بسیاری از دانایان به این نکته رسیده اند که در انسان علاوه بر همه قوای عقلانی و ادراکی یک حس مرموز دیگر نیز وجود دارد که می توان نام آن را حس الهام گیری گذاشت. علم امروز هم تدریجا این نظر را تأیید می کند و می گوید یک حس اصیلی در انسان وجود دارد که از هر قوه و حس دیگر مستقل است. این حس نیز به نوبه خود کم و بیش در همه افراد با اختلاف و شدت و ضعف موجود است و مانند سایر احساس های آدمی قابل رشد و نمو و تربیت است. حالا باید دید چه چیز این حس را در انسان رشد و نمو و پرورش می دهد؟ چیزی که این حس را رشد می دهد تقوا و طهارت و مجاهدت اخلاقی و مبارزه با هواهای نفسانی است. از نظر منطق دین این خود امری غیرقابل انکار است. در این جا فقط چند جمله از "نهج البلاغه" در این زمینه نقل می کنیم که در آن "امام علی (ع)" در خطبه 220 می فرماید: «قد احیی عقله، و امات نفسه حتی دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطریق، و سلک به السبیل، فتدافعته الابواب الی باب السلامه؛ عقل خویش را زنده کرده و نفس اماره را میرانده است تا آن جا که اثر این مجاهدت در بدن وی ظاهر شده و استخوان وی را نازک و غلظت وجود وی را تبدیل به لطافت کرده. در این موقع برقی شدید برای وی می جهد و راه را به او نشان می دهد و او را در راه می اندازد و پیوسته از این در به آن در و از این مرحله به آن مرحله او را حرکت می دهد تا می رسد به آن جا که باب سلامت مطلق است».
ص: 179
در "قرآن کریم" نیز می فرماید: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم؛ خداوند به سبب آن، کسانی را که خشنودی او را می جویند به راه های سلامتی هدایت می کند، و به اذن خویش ایشان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد، و به راه راست هدایت می نماید» (مائده- 16).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 56-54
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان هدایت تقوی فلسفه اخلاق
تقوا و طهارت در ناحیه عواطف و احساسات هم تأثیر دارد، احساسات را رقیق تر و لطیف تر می کند. اینطور نیست که آدم باتقوا که خود را از پلیدیها و کارهای زشت و کثیف، از ریا و تملق، از بندگی و کاسه لیسی دور نگه داشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگه داشته، عزت و مناعت و آزادمنشی خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده. یک همچو شخصی نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشاء و پلیدی و غرق در مادیات یکی نیست. مسلما احساسات او عالی تر و رقیق تر و لطیف تر است، تأثرات او در مقابل زیبائیهای معنوی بیشتر است، دنیا را طور دیگری و با زیبائی دیگری می بیند، آن جمال عقلی که در عالم وجود است بهتر حس می کند.
گاهی این مسئله طرح می شود که چرا دیگر شعرائی مثل سابق پیدا نمی شود؟ چرا دیگر آن لطف و رقت که مثلا در گفته های "سعدی" و "حافظ" هست امروز پیدا نمی شود؟ و حال آنکه همه چیز پیش رفته و ترقی کرده، علم جلو رفته و افکار ترقی نموده، دنیا از هر جهت پیش رفته. اگر به شعرای معاصر بر نخورد، عقیده شخصی من این است که علت این امر یک چیز است و آن اینکه علاوه بر ذوق طبیعی و قدرت خلاقه فکری، یک رقت و لطافت و حساسیت دیگر در ضمیر لازم است. این رقت و لطافت وقتی پیدا می شود که شخص توجه بیشتری به تقوا و معنویت داشته باشد، اسیر دیو خشم و شهوت نباشد، آزادگی و وارستگی داشته باشد.
ص: 180
اگر عده ای اصرار دارند که شاعران روشن ضمیر گذشته را هم مثل خودشان آلوده و پلید معرفی کنند و این معما را حل نشدنی جلوه دهند مطلب دیگری است. عقیده شخصی من این است که آدم پلید و آلوده هر اندازه قدرت هوش و ذکاوتش زیاد باشد از درک لطفهای معنوی و روحی عاجز است و نمی تواند آنطور معانی لطیف و رقیق که در سخنان بعضی دیده می شود ابداع کند. در اینجا دو مسئله پیش می آید: یکی تأثیر تقوا در نجات انسان از گرفتاریهای نوع اول که اراده و اختیار انسان در آن دخالتی ندارد و دیگر تأثیر تقوا در نجات از گرفتاریهای نوع دوم یعنی گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی که اراده انسان در آن دخالت دارد. اما در قسمت اول من الان نمی توانم اظهار نظر کنم که بیان "قرآن" شامل نجات از این نوع گرفتاریها هم هست یا نیست. البته هیچ مانعی نیست که یک همچو ناموسی در جهان باشد و یک نوع ضمانت الهی بوده باشد، نظیر استجابت دعا، ولی جمله ای هست در "نهج البلاغه" که می توان آن را به منزله تفسیر این مطلب تلقی کرد که منظور، نجات از گرفتاریهای نوع دوم است. در خطبه 183 می فرماید: «و اعلموا انه من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن، و نورا من الظلم؛ بدانید که هر که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از فتنه ها، و نوری به جای تاریکی قرار می دهد».
فتنه ها همان ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. گرفتاریهای نوع اول نادرالوجود است. عمده گرفتاریها و شدائد و مضایقی که برای انسان پیش می آید و زندگی را تلخ و شقاوت آلود می کند و هرگونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب می کند، همین فتنه ها و ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهای هر کسی خود او است و هر کسی خودش بالاترین دشمنان خودش است، «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ دشمن ترین دشمنان تو نفس تو است که در پیش روی تو است یعنی در اندرون تو است»، هر کسی خودش سرنوشت خود را تعیین می کند و غالب رفتارهای هر کسی با خودش خصمانه است.
ص: 181
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد *** با نفس خود کند به مراد هوای خویش
اغلب گرفتاریهائی که برای ما پیش می آید از خارج نیامده، خودمان برای خودمان درست کرده ایم. من در زندگی خودم و همچنین در زندگی اشخاصی که تحت مطالعه من بوده اند تجربه کرده ام دیده ام همینطور است. با توجه به اینها خوب واضح می شود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنه ها دور نگه می دارد، به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات می دهد. "قرآن کریم" در سوره اعراف آیه 201 می فرماید: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ مردمان باتقوا اگر هم احیانا خیالی از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا می افتند و بصیرت خود را باز می یابند».
به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشن بینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد. گرفتاریها و شدائد در تاریکی پیدا می شود، تاریکی غبار معاصی و گناهان و هواها و هوسها. وقتی که نور تقوا پیدا شد راه از چاه تمیز داده می شود و انسان کمتر گرفتار می شود و اگر گرفتار شد در روشنی تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا می کند. گذشته از همه اینها تقوا و خود نگهداری سبب می شود که انسان نیروهای ذخیره وجود خود را در راههای لغو و لهو و حرام هدر ندهد، همیشه نیروی ذخیره داشته باشد. بدیهی است که آدم نیرومند و با اراده و با شخصیت بهتر تصمیم می گیرد و بهتر می تواند خود را نجات بدهد. همان طوری که نور و روشنائی داشتن، راهی و وسیله ای است برای نجات و رهائی، قوت و نیرو داشتن نیز به نوبه خود راه و وسیله ای است که خداوند متعال قرار داده است.
ص: 182
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 57-56
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق انسان تقوی ابتلا احساسات
ما همیشه در مسأله تربیت نظرمان به جنبه منفی است. خیال می کنیم تربیت یعنی جلوگیری. بیشتر خانواده ها عقیده شان این است که تربیت بچه فقط همان چشم غره رفتن به او و ترساندن اوست و او را مانع شدن که یک تلاش و حرکتی داشته باشد: اینجا نخند، آنجا چنین نکن، در آن همواره نکن است، یعنی تربیتشان از 'لا' (نه) درست می شود در صورتی که این تربیت نیست.
برتراند راسل تربیتهای مبنی بر ترس را گویا تعبیر از او باشد می گوید تربیت خرس مابانه، نه تربیتی که بر اساس پرورش است. مثلی ذکر می کند، می گوید گاهی خرسها را (که) می خواهند رقص بیاموزند از این راه می آموزند (این حیوان که نمی فهمد رقص چیست و چگونه باید برقصد و عشق و شوقی هم به این کار ندارد)، او را روی یک صفحه فلزی قرار می دهند، بعد این صفحه را تدریجا گرم می کنند، او مجبور می شود اول دستش را بلند کند بعد پایش را بلند کند، همین طور کم کم این صفحه داغ او را مجبور می کند دست و پایش را به یک ترتیب مخصوصی بلند کند، این می شود رقص خرس.
ولی به هر حال این حیوان از راه سوزاندن پایش، بدون اینکه خودش بفهمد چکار می خواهد بکند چنین رقصی می کند. در تربیت بچه و انسان به طور کلی تربیتی که خود آن مربی نفهمد که هدف چیست، همان حالت خرس مابی را پیدا می کند، یعنی این بچه وقتی شما به او می گویید این کار را نکن، اول باید بفهمد که چرا نباید این کار را بکند و الا گیج می شود و حتی بیماری روانی پیدا می کند. اتفاقا این مثال در حدیث آمده.
ص: 183
گویا گاهی (مردم) بچه های کوچکشان را می آوردند خدمت پیامبر اکرم (ص) و می گفتند یا رسول الله شما به گوش اینها مثلا دعا بخوانید، یا همین قدر می خواستند که پیغمبر بچه شان را در بغل بگیرد، نوازش بکند، تبرکی بود. ظاهرا مکرر اتفاق افتاده که بچه را دادند به پیامبر اکرم بچه ادرارش شروع شد. تا ادرارش شروع شد پدر یا مادرش دوید که بچه را بگیرد، فرمود: «لا تضرموه» بچه که ادرارش می گیرد نهیب به او نزنید، بگذارید ادرارش را به طور کامل بکند. فرمود مهم نیست، من دامنم را آب می کشم، بچه است ادرار کرده، بعد دستور کلی داد: هرگز بچه را وقتی ادرارش شروع می شود مانع نشوید، نهیب نزنید (از نظر طبی هم این امر بیماری بدنی برای بچه ایجاد می کند)
چرا؟ این که برای بچه تربیت نشد! او که نمی فهمد اصلا ادرار چیست، نجس شدن چیست، کثیف شدن و متعفن شدن چیست. بنابراین بچه تا در این سن هست نباید ادرار نکردن را به صورت یک امر ممنوع بر او تحمیل کرد. او بعد در جای دیگر هم خیال می کند کار بدی دارد می کند و نباید این کار را بکند. بعد یک عارضه روحی برایش پیدا می شود، همیشه وقتی می خواهد ادرار کند چون در ذهنش رفته یک کار بد، یک خیال مانعش می شود. این است که اسمش را گذاشته اند اخلاق تابو یعنی تحریمهای بدون منطق، تحریمی که برای بزرگتر منطق دارد ولی برای این بچه منطق ندارد.
هر کسی را در هر سنی که هست اگر می خواهند تربیت کنند و پرورش بدهند، اول باید برایش روشن کنند، بفهمد که چه دارند می گویند و برای چه، بعد در همان مسیر او را پرورش بدهند تا پرورشش توأم با شوق و رغبت باشد. این بحث دامنه درازی دارد. در دستورهای پیغمبر اکرم نقل کرده اند که وقتی مبلغ به اطراف و اکناف می فرستاد توصیه ها به آنها می کرد.
ص: 184
از آن جمله وقتی معاذابن جبل را به یمن فرستاد، وقت رفتن، این چند جمله را به او فرمود: «بشر و لا تنفر، یسر و لا تعسر» به مردم نوید بده، بشارت بده، مردم را تشویق کن، نترسان، طوری اسلام را برای مردم بیان نکن که از آن وحشت کنند، آنقدر سخت و مشکل برای مردم بیان نکن که از اول بگویند چه کار سختی! مطلب را طوری بگو که بفهمند تو اصلا چیز خوب برایشان آورده ای و شوق و رغبتشان به سوی آن تحریک بشود. «یسر و لا تعسر» در کارها آسان بگیر، سخت نگیر، درست عکس عملی که غالبا ماها می کنیم، آنقدر سخت می گیریم که (مردم را از اسلام بیزار می کنیم).
در آن حدیث معروف هست که امام صادق (ع) همین موضوع را به اصحابشان نصیحت می کردند، فرمودند مردم را که دعوت می کنید آنها را نترسانید، سختگیری نکنید، بعد فرمود روش ما اهل بیت بر سهولت و سماحت و آسانی است و روش دیگران (خوارج) بر سختگیری است.
آنگاه حضرت آن مثل معروف را که لابد همه شنیده اید ذکر کردند، فرمودند مرد مسلمانی بود و همسایه غیرمسلمانی داشت و آن مسلمان مرد زاهد و عابدی بود. کم کم در دل این غیر مسلمان میل به اسلام پیدا شد (معلوم می شود آن عابد تعصبی نداشته)، به همسایه اش مراجعه کرد و مسلمان شد. همسایه خیلی اظهار تشکر کرد. همان شب اولی که او مسلمان شد، هنگام سحر یک وقت تازه مسلمان دید در خانه اش را می زنند، تعجب کرد که اینوقت در زدن یعنی چه؟! آمد گفت چیست؟ گفت من رفیق مسلمانت هستم. امری داشتی؟ گفتم الان وقت مسجد است برویم مسجد. بسیار خوب. این بیچاره را سحر بلند کرد برای نماز شب خواندن. رفتند و دستور نماز شب به او داد و نماز شب خواندند. گفت تمام شد؟ گفت نه، نماز صبح را هم بخوانیم، و بعد تعقیبات نماز صبح. تا بعد از آفتاب او را معطل کرد. بعد گفت روزه هم مستحب است، از فواید روزه گفت و او را وادار کرد که قصد روزه کند. این بدبخت خواست بیاید بیرون، او را به یک آداب مستحبه ای وادار کرد.
ص: 185
خلاصه تا نماز مغرب و عشا او را معطل کرد و فقط برای افطار اجازه داد برود منزل. شب بعد رفت در خانه اش را زد. گفت کیستی؟ گفت رفیق دیروزت هستم. چکار داری؟ آمده ام که برویم مسجد. گفت: معذرت می خواهم این دین به درد تو می خورد، برای یک آدم بیکار خوب است، من کار و زندگی دارم، از مسلمانی دست برداشتم. حضرت فرمود هیچ وقت با مردم چنین نکنید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 113-110
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان ترس تربیت داستان اخلاقی سختگیری حدیث
مضیقه ها و تنگنا هائی که برای انسان پیش می آید و سختیهائی که انسان در آن سختیها واقع می شود دو نوع است: یک نوع مضیقه هائی است که اختیار و اراده انسان هیچگونه دخالتی در آنها ندارد، مثل اینکه سوار هواپیما می شود و هواپیما خراب می گردد، و یا آنکه سوار کشتی است و دریا طوفانی می شود، خطر غرق شدن وجود دارد، و امثال این شدتها و گرفتاریهائی که برای هر کسی ممکن است پیش بیاید بدون آنکه قابل پیش بینی باشد و اراده و اختیار انسان در آن دخالت داشته باشد و نوع دیگر از ابتلاها و مضایق و گرفتاریها آنها است که اراده و اختیار انسان در اینکه وارد آن گرفتاریها بشود و یا نشود و اگر وارد شد چگونه خارج شود دخالت دارد، و به تعبیر دیگر گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی.
آثار تقوا (خروج از تنگناها و مضایق)
یکی از آثار تقوا این است که در "قرآن کریم" آمده است: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر کس که تقوای خدا داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از سختیها و شدائد را قرار می دهد» (طلاق/ 2)، ایضا می فرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ هرکس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع سهولت و آسانی در کار او قرار می دهد» (طلاق/ 4).
ص: 186
"امیرالمؤمنین (ع)" در خطبه 198 "نهج البلاغه" می فرماید: «فمن اخذ بالتقوی عزبت عنه الشدائد بعد دنوها، و احلولت له الامور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصعاب بعدانصابها؛ هرکس که چنگ به دامن تقوا بزند سختیها و شدائد بعد از آنکه به او نزدیک شده اند از او دور می شوند و کارها که بر ذائقه او تلخ آمده اند برایش شیرین می شوند، موجها که روی هم جمع شده اند و می خواهند او را به کام بکشند از او کنار می روند، امور پر مشقت بر او آسان می گردد».
در اینجا نیز سؤالی طرح می شود که چه رابطه ای میان تقوا که یک خصیصه روحی و اخلاقی است، با پیروزی بر مشکلات و شدائد وجود دارد؟
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 57-61
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان تقوی اراده رنج
در قرآن کریم در اواخر سوره مبارکه یوسف آیه ای است که به منزله نتیجه گیری از آن داستان عجیب و پرهیجان است. در داستان حضرت یوسف (ع) آنجا که داستان نزدیک است به آخر برسد، یعنی بعد از آنکه یوسف، عزیز مصر می گردد و برادران یوسف در اثر قحطی برای تهیه غله از کنعان به مصر می آیند، آنها یوسف را نمی شناسند ولی یوسف آنها را می شناسد و یوسف به بهانه ای بنیامین را که از طرف مادر هم با یوسف برادر بود پیش خود نگه می دارد. در این وقت برای بار دوم برادران می آیند و با گردن کج و التماس از یوسف گندم می خواهند و حالت عجز و التماس خاصی به خود می گیرند، و چقدر خوب قرآن کریم منظره تذلل و زاری و کوچکی آنها را در این آیه مجسم کرده است.
ص: 187
می گویند: «یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین؛ ای عزیز و ای مهتر! ما و خانواده مان را فقر و قحطی گرفته و وجه ناقابلی با خود آورده ایم. پس پیمانه ما را کامل کن و بر ما مسکینان تصدق کن. خداوند به تصدق کنندگان پاداش می دهد» (یوسف/ 88). یوسف تا این وقت خودش را معرفی نکرده بود. در این وقت خواست خودش را به آنها بشناساند: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون؛ گفت یادتان هست که از روی جهالت و نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟» (یوسف/ 89). همینکه این جمله را گفت که آیا یادتان هست با یوسف و برادرش چه کردید آنها یکه خوردند: «قالواء انک لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخی قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ گفتند آیا تو یوسف هستی؟ گفت بلی من یوسفم و این هم برادر من است. خداوند عنایت و لطف خاص خود را شامل حال ما گردانید. هر کس که تقوا و صبر داشته باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند» (یوسف/ 90).
یعنی اینکه می بینید، نتیجه تقوا است، نتیجه پاکی و خودنگهداری است. غلام شدم و زیر دست این و آن افتادم اما تقوا را حفظ کردم، کارم به جائی رسید که متشخص ترین زنان مصر و یکی از زیباترین زنان مصر از من جوان بی اسم و رسم تقاضای کام گرفتن کرد ولی من خودم را در پناه تقوا نگه داشتم و گفتم: «رب السجن أحب الی مما یدعوننی الیه؛ خدایا زندان برای من از آنچه مرا بدان می خوانند خوش تر است» (یوسف/ 33). من زندان را بر این لذتهای مقرون به آلودگی ترجیح می دهم. تقوای آنروز، مرا امروز عزیز مصر کرد. تقوا و صبر و پاکی و نزاهت در این جهان گم نمی شود، آدمی را از حضیض ذلت به اوج عزت می رساند. «انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند» (یوسف/ 90). مثل اینست که قرآن کریم نتیجه داستان یوسف را در این یک جمله خلاصه کرده است که عاقبت از آن تقوا است. تقوا آدمی را از مهالک و شدائد بسیاری نجات می دهد و به اوج عزت می رساند.
ص: 188
قرآن در جایی دیگر می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی پدید می آورد» (طلاق/ 2). برای مردمان متقی که در همه حال خود را حفظ می کنند بن بت و شکست وجود ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 62-61
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن تقوی حضرت یوسف (ع) داستان قرآنی تربیت
وقتی که انسان کلمات و خطابات اباعبدالله (ع) را به خاندان محترمش می بیند که با چه ایمان و اطمینانی به آنها اطمینان می دهد غرق در حیرت می شود: یارب! این چه روحیه و چه ایمان و چه اطمینان است و این تضمین را از کجا گرفته بود؟! در کتب نوشته اند «ثم ودع ثانیا اهل بیته؛ برای بار دوم با اهل بیت خود وداع کرد»، به آنها گفت: «استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظکم و حامیکم؛ مهیا و آماده تحمل سختیها باشید و بدانید خداوند شما را حفظ و حمایت می کند»، «و سینجیکم من شر الاعداء و یجعل عاقبة امرکم الی خیر؛ شما را نجات خواهد داد و سرانجام کار شما را نیک خواهد کرد»، «و یعذب اعادیکم بانواع البلاء، و یعوضکم الله عن هذه البلیة بانواع النعم و الکرامة؛ دشمنان شما را به اقسام عذابها گرفتار خواهد کرد و به شما به عوض این شدائد و بلایا انواعی از نعمتها و کرامتها خواهد داد»، «فلا تشکوا و لا تقولوا بالسنتکم ما ینقص من قدرکم؛ مبادا شکایت کنید و مبادا جمله ای بر زبان بیاورید که از قدر و قیمت شما بکاهد» (نفس المهموم، ص 355 و 445).
ص: 189
اطمینانی که حسین (ع) به پیروزی نهائی داشت و به خاندانش تلقین می کرد، از همان آیه قرآن سرچشمه می گیرد که می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا پروا کند برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات) پدید می آورد» (طلاق/ 2). این تضمین را از قرآن گرفته بود. از نوع اطمینان و ایمانی است که یوسف صدیق داشت که هنگامی که به نتیجه تقوای خود رسید با خوشحالی و رضایت می گفت: «انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند» (یوسف/ 90). ولی امام حسین (ع) قبل از آنکه داستان به آخر برسد و به نتیجه برسد نتیجه را می دید.
کلمات شمرده حسین مثل تیر بر قلب خاندانش نشست. سختیها و اسارتها را تحمل کردند ولی در پناه صبر و تقوا، عاقبت کارشان همانطور شد که حسین (ع) به آنها وعده داده بود و خداوند در قرآن تضمین کرده بود. بعد از چندی می بینیم که زینب کبری همان جمله های حسین را به الفاظ دیگر با یک دنیا اطمینان بازگو می کند. خطاب به یزید بن معاویه کرده می گوید: «فکد کیدک، و اسع سعیک، و ناصب جهدک. فو الله لا تمحوا ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تدرک امدنا، و لا ترحض عنک عارها؛ هر حیله ای که می خواهی بکار ببر و هر چه دلت می خواهد کوشش کن، اما به خدا قسم که نخواهی توانست نام ما و محبوبیت و احترام ما را از بین ببری، نمی توانی وحی زنده خدا را که در خاندان ما پیدا شده بمیرانی. برای تو جز عار و ننگ و رسوائی در این جهان چیزی باقی نمی ماند» (نفس المهموم، ص 355 و 445).
ص: 190
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 64-63
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن تقوی چهارده معصوم (ع)
مولوی افسانه ای نقل می کند که مردی طالب گنج بود و همیشه دعا و تضرع و زاری و خدا خدا می کرد که خدایا این همه گنجها را مردم زیر خاک کردند بعد رفتند و اینها مانده زیر خاکها و کسی استفاده نمی کند، خدایا به من گنجی را بنمایان که بروم آن را اکتشاف کنم و بعد یک عمر راحت زندگی کنم. مدتها خدا خدا می کرد، تا بالاخره در عالم رؤیا خواب نما شد که می روی در فلان جا، بالای فلان کوه، فلان نقطه می ایستی و تیری هم به کمان می کنی، هر جا که این تیر افتاد گنج آنجاست. بیل و کلنگ و دستگاهش را برداشت و رفت به آن نقطه، دید همه علامتها درست است. شک نکرد که گنج را پیدا کرده. تیر را به کمان کرد، گفت حالا به کدام طرف پرتاب کنیم، یادش افتاد که به او نگفته اند به کدام طرف، گفت حالا یک طرف پرتاب می کنم، به قوت کشید و به یک طرف پرتاب کرد. نگاه کرد تیر کجا افتاد، بعد با بیل و کلنگش رفت برای گنج، کند و کند، هر چه کند پیدا نکرد، بالاخره آنقدر کند که گفت دیگر اگر کسی هم گنجی زیر خاک کند از این بیشتر پایین نمی رود. حتما من اشتباه کرده ام، باید به یک طرف دیگر پرتاب کنم، رفت به یک طرف دیگر پرتاب کرد، باز آمد کند و هر چه کند پیدا نکرد، شمال و جنوب و مشرق و مغرب، چند روز کارش این بود، بعد شمال شرقی و جنوب غربی و همه جهات. مدتی این بیچاره زحمت کشید چیزی پیدا نکرد.
ص: 191
دو مرتبه رفت در مسجد و دعا و فریاد، تا بار دیگر خواب نما شد، همان شخص به خوابش آمد، به او گفت این چه ارائه ای بود که به ما کردی، ما که هر چه گشتیم پیدا نکردیم. گفت چکار کردی؟ گفت من رفتم آنجا ایستادم تیر به کمان کردم، یک دفعه از این طرف پرتاب کردم، یک دفعه از آن طرف. گفت ما کی به تو گفتیم تیر را به قوت بکش و پرتاب کن؟ ما گفتیم تیر را به کمان بگذار هر جا خودش افتاد. روز بعد رفت و تیر را به کمان کرد و هیچ نکشید، رهایش کرد، همان جا جلوی پایش افتاد، زیر پای خودش را کند و گنج را پیدا کرد.
شخصی بود در مشهد به نام آقای آقا شیخ مجتبی قزوینی، می گفت ما این داستان را در مثنوی خواندیم، به مرحوم میرزای کرمانشاهی (معروف است، مرد عارف و با حالی بوده در مشهد، منبر هم میرفته) رسیدم و گفتم آقای میرزا، این ملا در این شعر چه می خواهد بگوید؟ این داستان هدفش چیست؟ فقط یک جمله در جواب من گفت: «و فی انفسکم افلا تبصرون؛ و نیز در وجود خودتان، پس آیا نمی بینید؟» (ذاریات/ 21). می خواهد بگوید مطلب در خودت است، کجا این طرف و آن طرف می روی؟! این خودش یک منطقی است در قرآن که «و فی انفسکم». بزرگترین آیتهای الهی در جان و روح آدمی است، یا بگوییم بزرگترین آئینه های الهی خود انسان است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 168-166
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان خودشناسی داستان اخلاقی تربیت
ص: 192
بیعت از ماده بیع به معنی فروختن است. حقیقت بیعت پیمان است، همین چیزی است که ما امروز در مواقعی به آن می گوییم دست دادن. مثلا شخصی می گوید اگر من افرادی کمک پیدا کنم حاضرم پانصد هزار تومان برای فلان کار خیر سرمایه گذاری کنم. به یکی که آنجا نشسته و چنین روحی دارد می گوید حاضری همین مقدار سرمایه گذاری کنی؟ می گوید بله، می گوید دست بده.
این دست دادن چیست؟ فردی حرف می زند، یک حرف هم دیگری می زند، ولی وقتی که می خواهند این را به صورت مؤکد در بیاورند، دستهایشان را روی همدیگر می گذارند. این دستها را که می گیرند و فشار می دهند، این فشار دادن یعنی من قول دادم، من متعهد شدم. در عرب هم همین کار معمول بوده که اسم این را می گذاشتند بیعت. وقتی کسی (می خواست) آمادگی خودش را برای امری، برای نصرت و یاری شخصی، یا به عنوان خلافت او اعلام کند، می آمد دست می داد و بیعت می کرد و این را پیمان خیلی مؤکدی می شمردند و نقض بیعت را جایز نمی دانستند و طبعا هم جایز نیست نقض بیعت را می گفتند نکث، که در قرآن نیز آمده: «فمن نکث فانما ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه الله فسیوتیه اجرا عظیما؛ پس هر که پیمان بشکند، تنها به زیان خود می شکند پس هر که پیمان بشکند، تنها به زبان خود می شکند، و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودی خدا پاداشی بزرگ به او می بخشد» (فتح/ 10)، چون وفای به پیمان یک امر عقلی و انسانی است: «یا ایها الذین امنوا اوفوا بالعقود؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! به قراردادهای خود وفا کنید» (مائده/ 1).
ص: 193
در بیعت با بشر دو طرف است، یعنی هر دو طرف سود و زیان دارند، سودی اگر باشد مال دو طرف است، زیانی هم باشد مال دو طرف است. وقتی که شخصی با یک نفر دیگر بیعت می کند بر خلافت، بر حکومت و امثال اینها، آن کسی که بیعت می گیرد، از تابعین خودش سود می برد و در مقابل، متعهد است به اینها سود برساند. اما اگر انسان با خدا بیعت کند، آن که سود نمی خواهد و بی نیاز از سود است خداست و آن که صددرصد سود می برد بنده است. نتیجه این است که اگر بیعت را نقض کند آن که ضرر می برد باز صددرصد بنده است نه خدا. لهذا می فرماید چون طرف بیعت خداست «فمن نکث» پس هر کسی که این بیعت را نکث کند و بشکند به ضرر دو طرف است یا به ضرر یک طرف؟ به ضرر یک طرف. آن طرف همان طور که از نفعش بی نیاز است، از ضررش هم بی نیاز است. اما اگر کسی نقض بیعت نکند و به پیمان خودش باقی بماند خدا اجر عظیم به او می دهد. اجری که در مقیاس الهی عظیم باشد دیگر برای ما قابل توصیف نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 204-203 و 206-207
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان بیعت
می گویند در زمان ریاست مرحوم "آقا نجفی اصفهانی" یک روز عده ای که نام طلبه روی خود گذاشته بودند ولی طلبه واقعی نبودند (طلاب واقعی همیشه از این گونه اعمال و ماجرا ها خود را دور نگه می داشتند) در حالی که نفس می زدند و یک دایره شکسته و یک دمبک شکسته در دست داشتند آمدند به منزل مرحوم "آقا نجفی". ایشان پرسیدند چه خبر است؟ از کجا می آیید؟ این ها چیست در دست شما؟ گفتند در مدرسه بودیم که به ما اطلاع دادند در چندین خانه آن طرف مدرسه مجلس عروسی است و در آن جا دایره و دمبک می زنند. از پشت بام مدرسه از روی بام های خانه ها از این پشت بام به آن پشت بام رفتیم تا به آن خانه رسیدیم. داخل آن خانه شدیم و مردم را زدیم و دایره و دمبک آن ها را شکستیم. یکی از آن ها جلو و آمد و گفت: من خودم رفتم جلو سیلی محکمی به گوش عروس زدم. مرحوم "آقا نجفی" گفت: حقیقت نهی از منکر هم همین است که شما کردید. چندین منکر به نام نهی از منکر مرتکب شدید: اولا مجلس عروسی بوده، ثانیا شما حق تجسس نداشته اید، ثالثا شما چه حق داشته اید از پشت بام های مردم بروید. رابعا کی به شما اجازه داده که بروید زد و خورد کنید؟
ص: 194
نظیر این داستان در گذشته زیاد بوده است. خوشبختانه حالا نیست، ولی حالا هم باید بدانیم بسیاری نهی از منکر ها روی قانون امر به معروف و نهی از منکر نیست، بلکه خود آن ها منکراتی است که باید جلو آن ها گرفته شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 80-81
کلی__د واژه ه__ا
طلبه نهی از منکر آقا نجفی اصفهانی گناه
«لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید؛ که اگر واقعا سپاسگزاری کنید، البته نعمت شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسی کنید عذاب من بسیار سخت است» (ابراهیم/ 7).
اگر بشر در مقابل نعمتها و انعامهای الهی حالت سپاسگزاری و حق شناسی و قدردانی داشته باشد، سنت الهی بر این است که آن نعمتها و انعامها را افزایش بدهد، و اگر به جای آنکه عکس العمل سپاسگزارانه داشته باشد و قدرشناس و حق شناس آن نعمتها باشد، کفران و ناسپاسی و قدر ناشناسی و حق ناشناسی کند نه تنها موجب زوال آن نعمت است بلکه موجب پیدایش یک نقمت هم به جای آن هست. (قدرشناسی یک نعمت نه صرف این است که بگوید الهی شکر، بلکه همچنین باید از آن نعمت آن استفاده و بهره ای که باید، ببرد. اصلا شکر معنایش این است، تقدیر است، می گویند استعمال نعمت است در آنچه که نعمت برای آن آفریده شده). آن شعر می گوید:
شکر نعمت، نعمتت افزون کند *** کفر نعمت(یا: کفر، نعمت) از کفت بیرون کند
ولی قرآن بالاتر از این را می گوید، نمی گوید کفر نعمت فقط از کفت بیرون کند، می گوید کفر نعمت، نعمت را از کفت بیرون کند و به جای آن یک نقمت بیاورد. این یک اصل کلی است که در زندگی انسان، چه زندگی فردی چه زندگی اجتماعی، دنیوی و اخروی جاری است. نعمتها متفاوت است. قهرا وقتی که نعمتها متفاوت باشد شکرها و کفر نعمتها متفاوت می شود و عکس العمل های الهی یعنی افزون کردن در یک جا و زایل کردن نعمت و بالاتر نقمت به جای آن آوردن هم متفاوت می شود، تا نعمت چگونه نعمتی باشد. یک وقت خدا به انسان نعمت سلامتی بدن داده، نعمت وسعت رزق داده، همه اینها نعمت است و اقتضای شکر و سپاس دارد. ولی یک وقت نعمت الهی نعمتی است فوق العاده با ارزش، نعمتی است که حیات معنوی جاودانی انسان بستگی به آن دارد. اگر کفری در این زمینه ها رخ بدهد عقوبتی که انسان به آن دچار می شود صد درجه شدیدتر است.
ص: 195
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 215-214
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان نعمت شکر تربیت
در کتاب آشنایی با قرآن 5 می خوانیم: وقتی که قوم نوح دعوت پیامبرشان را نپذیرفتند و او را تکذیب کردند «فدعا ربه؛ پروردگار خود را خواند»، که چه؟ «انی مغلوب؛ پروردگارا من دیگر الان مغلوبم»، یعنی اینها از هر جهت بر من غلبه کرده اند (بدیهی است که مقصودش غلبه ظاهری بود) یعنی من دیگر الان چاره ای ندارم، در چنگال اینها بیچاره هستم «فانتصر؛ خودت انتقام بگیر» یعنی عذاب خود را نازل کن.
همین طور که مفسرین گفته اند این آیه 10 سوره قمر «فدعا ربه انی مغلوب فانتصر» که در سه چهار کلمه در اینجا گفته شده همانهاست که در سوره نوح آیه 1 «انا ارسلنا نوحا؛ همانا ما نوح را فرستادیم» در ضمن چند آیه بیان شده است ولی اینجا چون باید مطلب را به طور اجمال بیان کند به طور مختصر ذکر می کند: «فدعا ربه انی مغلوب فانتصر» به قوم خودش نفرین کرد.
این را من از مرحوم ابوی مان شنیدم، یادم نیست که خودم هم در جایی دیده ام یا نه، و البته بعید هم نیست که از کرامات شهید اول باشد. می دانید که شهید اول را متهم کردند و فتوا به قتلش دادند و قاضی ای به نام جماعه فتوای قتلش را صادر کرد و این مرد بزرگ را به شکل خیلی فجیعی به شهادت رساندند. می گویند آن دم آخر کاغذی را از جیبش درآورد و نوشت: «رب انی مغلوب فانتصر». البته ایشان نقل می کردند که می گویند بعد که کاغذ را دیدند، در زیرش نوشته یافتند: «ان کنت عبدی فاصطبر؛ اگر بنده من هستی صبر کن».
ص: 196
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 222-221
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن حضرت نوح (ع) نفرین قوم نوح (ع)
شهید مطهری میگوید: از جمله معجزات پیغمبر اکرم این بود که مشتی سنگریزه را به دست گرفتند و مردم دیدند سنگریزه ها در مشت پیغمبر تسبیح خدا می گویند. در اینجا معجزه پیغمبر این نبود که سنگریزه را به تسبیح در آورد، معجزه پیغمبر این بود که گوش افراد را باز کردند و آنها صدای سنگریزه را شنیدند. آن سنگریزه همیشه تسبیح می گفت، معجزه پیغمبر در شنواندن این صدا به آن گوشها بود نه در به صدا در آوردن آن سنگریزه ها. حال من برای اینکه نشان دهم که این امور خیلی هم فوق العاده نیست یک نمونه نزدیک از کسی که خیلی مورد اعتماد و ایمان همه شما و ماست عرض می کنم.
همین مرحوم حاج شیخ عباس قمی که مرد بسیار با تقوایی بوده، این داستان را در قم بالای منبر نقل کرده بود و من آن را از دو نفر از مراجع تقلید زنده حاضر که پای منبرش بوده اند شنیدم، یکی آیت الله گلپایگانی است، ایشان گفتند من خودم پای منبرش بودم، گفت من در جوانی که حالم خوب بود ولی حالا چنین نیستم یک وقتی که حالی داشتم، رفتم به زیارت وادی السلام یک وقت احساس کردم که یک صدای مهیبی از آن دوردستها می آید، درست مثل اینکه شتری را بخواهند داغ کنند و این شتر نعره بکشد. ولی هر چه اطرافم را نگاه کردم شتری ندیدم اما صدای نعره، عجیب می آمد. وادی السلام خلوت بود. در این بین متوجه شدم که در آن سر وادی السلام چند نفر حرکت می کنند. گفتم شاید اینها دارند شتر داغ می کنند. همین طور آرام آرام راه افتادم و به طرف آنها رفتم. دیدم بله، صدا از همان جا می آید ولی وقتی که رسیدم دیدم آنجا شتری نیست، میتی را آورده اند و می خواهند دفن کنند و این صدا صدای همین میت است و من به این شدت می شنوم و اینها نمی شنوند، من از آن سر وادی السلام این صدا را می شنیدم، خیال می کردم شتر داغ می کنند، حالا هم آمده ام اینجا و می شنوم، ولی اینها نمی شنوند.
ص: 197
حال خیال نکنید هر آواز و هر صدایی که در عالم باشد همه می شنوند. آن صدا، صدای دیگری است و آن گوش هم باید گوش دیگری باشد. مجلسی اول پدر مرحوم مجلسی معروف که او هم مرد بسیار جلیل القدر و عالم و متقی و فوق العاده ای بوده و از شاگردان شیخ بهایی است نقل می کند که شش ماه قبل از وفات شیخ بهایی، روزی ما در خدمت ایشان به زیارت اهل قبور در تخت فولاد اصفهان که قبر بابا رکن الدین شیرازی در آن بوده است و شاید هنوز هم باشد رفتیم. یک وقت دیدم ایشان رو کرد به ما و گفت شما چیزی نشنیدید؟ گفتم نه. دیگر سکوت کرد و حرفی نزد، راه افتاد و آمد. از آن روز ما دیدیم حال شیخ تغییر کرده، بیشتر به خود پرداخته، حال توبه و انابه پیدا کرده و یک حال دیگری غیر از حال سابق دارد. همه ما شاگردها حدس زدیم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد. ایشان می گوید من از سایر شاگردها جسورتر بودم. قرار شد من از ایشان بپرسم که منشأ این تغییر حالت شما چیست؟ رفتم از ایشان پرسیدم، ایشان گفت من آن روز وقتی از کنار قبر عبور می کردیم این صدا را از قبر شنیدم که شیخ در فکر خود باش، مرگت نزدیک است، چرا به خودت نمی آیی؟ و شش ماه بعد مرد.
حال می بینید که از یک گروه، یک صدا را یکی می شنود و دیگری نمی شنود. عالم ما عمیق تر و پیچیده تر و رشته دارتر از این حرفهاست که وقتی قرآن به ما گفت تمام ذرات عالم تسبیح می کنند، بگویید من که گوشم را می گذارم نمی شنوم! و چرا در لابراتوارها هر چه تجزیه کرده اند، این صدا را نشنیده اند؟! این حرفها از روی نادانی است، حقیقت چیز دیگری است. پیغمبر اکرم فرمود اول بار که در کوه حرا به من وحی نازل شد و جبرئیل نازل گردید آیات اول سوره اقرأ را آورد: «اقرأ باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از خون بسته ای آفرید، بخوان که پروردگارت از همه کریم تر است، همان که به وسیله قلم آموخت، به انسان آنچه را نمی دانست یاد داد» (علق/ 1-5). رسول اکرم یکمرتبه احساس کرد که گویا همه جهان دگرگون شده، حرکت کرد و به طرف منزل آمد. فرمود قدم به قدم که برمی داشتم سنگها و تمام ذرات عالم وجود را می دیدم که به من سلام می کنند و با من حرف می زنند. اصلا معنی «الله نور السموات و الارض؛ خدا نور آسمانها و زمین است» (نور/ 35) همین است. کجاست که در آنجا نور خدا نباشد، و مگر می شود نور خدا در جایی باشد و آگاهی و شعور و ادراک در آنجا نباشد؟ البته هر موجودی ادراک و شعور و آگاهی اش به آن درجه وجودی خودش بستگی دارد.
ص: 198
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 178-174
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح قرآن برزخ انسان پیامبر اکرم داستان اخلاقی ستایش
معروف است که در زمان قاجار مرد نسبتا فاضلی که بسیار خوش نویس بوده است، ظاهرا از شیراز رفته بود مشهد برای زیارت. در بازگشت پولش تمام می شود یا دزد می زند، و در تهران در حالی که غریب بوده بی پول می ماند. فکر می کند که از هنرش که خطاطی است استفاده کند و ضمنا زیاد هم معطل نشود. برمی دارد همین عهدنامه امام علی (ع) به مالک اشتر را با یک خط بسیار زیبا می نویسد. خط کشی می کند، جدول بندی می کند، این عهدنامه را در یک دفتری می نویسد و آن را اهدا می کند به صدراعظم وقت. یک روز می رود نزد صدراعظم در حالی که ارباب رجوع هم زیاد بوده اند. نوشته را به او می دهد و می گوید هدیه ناقابلی است. پس از مدتی بلند می شود که برود. صدراعظم می گوید آقا شما بفرمایید. این شخص با خود می گوید لابد می خواهد مرحمتی بدهد، می خواهد خلوت بشود.
چند نفری از ارباب رجوع می مانند. باز می بیند خیلی طول کشید، بلند می شود که برود. دوباره صدراعظم می گوید آقا شما بفرمایید. تا اینکه همه مردم می روند، فقط پیشخدمتها می مانند. پیشخدمتها را هم می گوید همه تان بروید بیرون، کسی حق ندارد بیاید داخل اطاق. این بیچاره وحشتش می گیرد که این دیگر چگونه است؟ سپس صدراعظم می گوید بیا جلو! می رود جلو. آهسته در گوشش می گوید چرا این را نوشتی و برای من آوردی؟ این شخص می گوید: شما صدراعظم یک مملکت هستید، این هم دستورالعمل امام علی (ع) است برای کسانی مثل شما. فرمان اوست راجع به اینکه با مردم چطور باید رفتار کرد. من فکر می کنم شما هم شیعه امیرالمؤمنین هستید و چنین چیزی را دوست دارید. فکر کردم برایتان هدیه ای بیاورم، هیچ چیز مناسبتر از این پیدا نکردم.
ص: 199
صدر اعظم گفت: خود علی که اینها را نوشت و به اینها بیش از هر کس دیگر پایبند بود و عمل می کرد، در سیاست از اینها چقدر بهره برداری کرد که حالا من بیایم به اینها عمل بکنم؟ خود علی از همین راهی که دستور داد عمل کرد و دیدیم که تمام ملکش از بین رفت و معاویه بر او مسلط شد. علی خودش به این دستورالعمل عمل کرد و شکست خورد، پس این چیست که برای من نوشته ای؟ شخص مزبور گفت: اجازه می دهید جواب بدهم؟ صدر اعظم گفت: بله. او گفت چرا این حرف را در میان جمعیت به من نگفتی؟ صدر اعظم گفت: اگر در میان جمعیت می گفتم پدرم را درمی آوردند. گفت بسیار خوب، جمعیت که رفت چرا پیشخدمتها را گفتی همه تان بروید بیرون؟ جواب داد: اگر یکی از آنها می فهمید که من چنین جسارتی به علی می کنم پدرم را در می آورد. این شخص گفت: پیروزی علی (ع) همین است. چرا معاویه بعد از هزار و سیصد سال، احدی کوچکترین احترامی برایش قائل نیست و جز لعنت و نفرین چیز دیگری برای او نیست؟ علی هم بشری بود مثل من و تو. این احترام را از کجا پیدا کرد که تو اگر به همین نوکرها و پیشخدمتها بگویی آدمهای بیگناهی را گردن بزنید گردن می زنند ولی اسم علی را جرأت نمی کنی با بی احترامی جلوی آنها ببری؟ آیا جز این است که علی را اینها به همین صفات شناخته اند که علی مجسمه راستی و درستی، مجسمه وفای به عهد و تجسم همین دستورالعملی است که خودش داده است؟
ص: 200
علی به موجب اینکه به همین سیاست عمل کرد، هم خودش را در دنیا بیمه کرد و هم اینها را. اگر در دنیا فردی پیدا می شود که به این اصول انسانیت عمل می کند به موجب همین است که علی اینها را نوشت و خودش عمل کرد. اگر او اینها را نمی نوشت و خودش عمل نمی کرد، سنگ روی سنگ بند نمی شد. تو خیال کرده ای که این اجتماع را با همان سیاست خودت حفظ کرده ای؟! اگر مردم دزدی نمی کنند، به خاطر تو دزدی نمی کنند؟ صدی نود مردمی که دزدی نمی کنند، به خاطر علی و دستورهای علی و امثال علی است. صدی نود مردمی که فحشاء نمی کنند، به ناموس تو خیانت نمی کنند، به خاطر همان علی و دستورهای علی است. تو خیال کرده ای علی شکست خورد؟
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 156-158
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ انسان کامل داستان اخلاقی پیروزی تربیت
بحث فطرت انسان را اینگونه می شود، طرح نمود: یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروز این مسائل را به نام انسانیت مطرح می کنند. هیچ مکتبی نیست که منکر یک سلسله ارزشهای انسانی به قول امروز باشد. انسان یک وقت دنبال منافع و سود می رود. این یک امر منطقی به نظر می رسد، چون انسان به حسب غریزه، ادامه حیات و بقاء را دوست دارد و به هر چه که به ادامه حیات او کمک کند قهرا علاقمند است، و منطقی و طبیعی است که انسان دنبال سود برود. یک چیزهای دیگری وجود دارد که با سود قابل انطباق نیست، یعنی مسأله، مسأله سود نیست، و با منطق سود جور در نمی آید. فرنگیها به غلط اسم این را valeur (ارزش) گذاشته اند. اصلا خود این اسم گذاری منشأ یک سلسله اشتباهات شده است. این چیزهایی که امروز آنها را ارزشهای انسانی می نامند چیست؟ آیا اینها ریشه ای در نهاد و سرشت انسان دارد؟ و اگر دارد آن چیست و برای چیست؟ چون این خودش خیلی مسأله مهمی است، زیرا اگر چیزی در نهاد انسان باشد آن چیز از مسائل و واقعیات دیگری حکایت می کند.
ص: 201
بدون شک تعلیمات اسلامی بر اساس قبول یک سلسله فطریات است، یعنی همه آن چیزهایی که امروز مسائل انسانی و ماوراء حیوانی نامیده می شوند و اسم آنها را (ارزشهای انسانی) می گذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه ای در نهاد و سرشت انسان دارد، که اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است. این، حرف نادرستی است که ما برای انسان، فطریات قائل نشویم یعنی ریشه ای در نهاد انسان برای اینها قائل نشویم و دم از اومانیسم و اصالت انسان بزنیم. بحث درباره ارزشهای انسانی و معنای فطری بودن اینهاست و نتیجه ای که از اینها می گیریم، و بعد آن چیزهایی را که فطریات انسان است برمی شماریم که این ارزشها چیست، آنگاه باید ببینیم که از متون اسلامی چه دلیلی بر فطری بودن اینها می توانیم به دست بیاوریم؟ آیا ما از قرآن کریم و از متون اسلامی می توانیم دلیل بیاوریم که خیرهای اخلاقی هم یک سلسله اموری در سرشت انسان است؟
آیا از این آیه کریمه «و نفس و ماسویها* فالهمها فجورها و تقویها؛ قسم به نفس و آنچه که او را سامان داد* پس فجور و تقوا را به آن الهام کرد» (شمس/ 8-7) می توانیم برای یک سلسله فطریات در باب مسائل اخلاقی استفاده کنیم؟ یا از همان آیه «هل جزاء الاحسان الا الاحسان؛ آیا جزای نیکی جز نیکی است؟» (الرحمن/ 60) می توانیم استفاده کنیم؟ معمولا در جایی که قرآن سؤال می کند پاسخ را از فطرت مردم می خواهد، می خواهد بگوید چیزهایی است که اینها در نهاد مردم هست و هر کسی اینها را می داند.
ص: 202
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 38-36
کلی__د واژه ه__ا
فطرت قرآن اخلاق انسانیت اصالت انسان باورها اسلام
مبحثی وجود دارد مبنی بر این که لغت فطرت که در قرآن کریم و بعد در اصطلاحات علما به کار برده شده در چه موردی به کار رفته است؟ ما ابایی نداریم که کسی بر روی همه این مسائل فطری اسم غریزه را بگذارد. مگر اسم غریزه را که رویش گذاشتند دیگر قضیه حل شده است؟! بحث در ماهیت و چیستی آن امر غریزی و آن امر فطری است، حال شما می خواهید اسمش را غریزه بگذارید یا فطرت. ما به لغت کاری نداریم که آیا لغت فطرت با لغت غریزه فرق دارد یا فرق ندارد. بحث در این است که آیا آنچه که به نام انسانیت نامیده می شود و به عنوان ملاکهای انسانی شناخته می شود اکتسابی است یا غیر اکتسابی؟ آیا آن ملاکها از خارج بر انسان تحمیل شده است یا از ذات انسان می جوشد؟ بحث ما این است.
وقتی می گوییم این ملاکها فطری است یعنی از ذات انسان می جوشد و انسان موجودی است که بذر این ملاکها در عمق وجودش کاشته شده است و وجود دارد. حال شما می خواهید اسم این را هم غریزه بگذارید بگذارید، این بحث لغوی می شود. معمولا در این گونه موارد لغت غریزه را اطلاق نمی کنند. کسی هم بخواهد لغت غریزه را اطلاق کند بکند. معمولا در مورد حیوانات فطرت نمی گویند. پس بحث، بحث لغوی نیست. اما در آن جهت که گفته اند آنچه که در انسان هست آگاهانه است و در حیوان آگاهانه نیست، بحثی نیست که یک چنین تفاوتی هم در کار هست. پس این نباید برای ما منشأ ایراد و سؤال و اشکال شود.
ص: 203
تفاوت غریزه و فطرت
* فطرت از غریزه آگاهانه تر است مثلا انسان می تواند بداند که می داند یعنی فطریاتی دارد که می داند چنین فطریاتی دارد.
* فطریات مربوط به مسائل انسانی یا مسائل ماوراء طبیعی هستند اما غرایز بیشتر در محدوده امور مادی اند.
* فطرت در مورد انسان به کار برده می شود و غریزه بیشتر در مورد حیوانات کاربرد دارد اما گاهی نیز فطرت در معنای غریزه و گاهی نیز غریزه به معنای فطرت به کار می رود.
کاربردهای واژه فطری و ویژگی های امور فطری
واژه فطری در موردی به کار می رود که چیزی مقتضای فطرت یعنی نوع آفرینش موجود می باشد و از این روی امور فطری دارای سه ویژگی هستند.
* نیازی به تعلیم و تعلم ندارد.
* قابل تغییر و تبدیل نیستند.
* فطریات هر نوعی از موجودات در همه افراد آن نوع یافت می شوند هر چند قابل ضعف و شدت باشند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 46-45
کلی__د واژه ه__ا
انسان فطرت غریزه تفاوت آگاهی اخلاق فلسفه
قضیه معروفی است درباره یکی از علمای بزرگ شیعه. یکی از علمای قم برای من نقل می کرد که مرحوم فیض درباره این جمله ای که از امام حسین (ع) نقل شده است که ایشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، می گفت من باور نمی کنم چنین چیزی را امام فرموده باشد گفته بودند چرا؟ گفته بود مگر آنها چکار کردند که امام بگوید اصحابی از اینها بالاتر نیست. آنهایی که امام حسین را کشتند خیلی آدمهای بدی بودند، اینهائی که امام حسین را یاری کردند کار مهمی انجام ندادند. هر مسلمانی جای آنها می بود، وقتی می گفتند فرزند پیغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است، قهرا می ایستاد.
ص: 204
یک شب در عالم رؤیا دید که صحرای کربلاست، امام حسین با 72 تن در یک طرف، لشگر 30 هزار نفری دشمن هم در طرف دیگر. آن جریان به نظرش آمد که موقع ظهر است و می خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسین (ع) به همین آقا فرمودند شما جلو بایستید تا ما نماز بخوانیم. (همانطور که سعیدبن عبدالله حنفی و یکی دو نفر دیگر خودشان را سپر قرار دادند). دشمن تیراندازی می کرد. آقا رفت جلو ایستاد. اولین تیر از دشمن داشت می آمد. تا دید تیر دارد می آید، خم شد. ناگاه دید که تیر اصابت کرد به امام. در همان عالم خواب گفت: استغفر الله ربی و اتوب الیه، عجب کار بدی کردم! این دفعه دیگر نمی کنم. دفعه دوم تیر آمد. تا نزدیک او شد دو مرتبه خودش را خم کرد. چند دفعه این جریان تکرار شد، دید بی اختیار خم می شود.
در این هنگام امام به او فرمود: «انی لا اعلم اصحابا خیرا و لا افضل من اصحابی؛ من اصحابی از اصحاب خودم بهتر نمی شناسم». یعنی تو خیال کرده ای هر که کتاب خواند مجاهد می شود؟! این حقیقتی است: «من لم یغز و لم یحدث نفسه بغزو مات علی شعبه من النفاق؛ کسی که عملا مجاهد نبوده است یا لا اقل این اندیشه را نداشته که مجاهد باشد در درون روحش یک دورویی وجود دارد یعنی موقع جهاد که می شود در می رود».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 173-174
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق جهاد کربلا داستان اخلاقی اصحاب امام حسین (ع) تربیت مجاهد
ص: 205
در مثنوی آمده است که یک مرد زاهد و عابدی بود که همه واجبات و مستحبات را بجا می آورد. یک وقت با خودش فکر کرد که من همه کارهای ثواب را انجام داده ام مگر جهاد را. نماز زیاد خوانده ام، روزه زیاد گرفته ام، زکات زیاد داده ام، حج رفته ام ولی جهاد نکرده ام. به مجاهدینی که در آن زمان بودند زمان صلیبیها، گفت اگر یک وقت جهادی پیش آمد ما را هم خبر کن که به این ثواب نائل بشویم. گفتند بسیار خوب، تو را هم خبر می کنیم. یک روز آمدند این آقایی را که به عمرش جهاد ندیده بود خبر کردند که آقای زاهد بفرمایید برویم جهاد. اسبی هم برای او تهیه کردند و راه افتادند. یک روز توی خیمه نشسته بودند یک مرتبه شیپور به صدا در آمد، حمله شروع شد. آنها که سرباز بودند و سربازی کرده بودند مثل کبوتر پریدند روی اسبهایشان و رفتند. این آقای زاهد تا جنبید و رفت لباسهایش را به تن کرد، تیر و کمانش را به پشتش انداخت، شمشیرش را برداشت و اسبش را آماده کرد یکی دو ساعت طول کشید. آنها برگشتند. گفت قضیه چه بود؟ گفتند: بله، رفتیم و دشمن چنین بود، از کجا حمله کرده بود، زدیم و کشتیم و چنین کردیم و برگشتیم.
گفت عجب کاری شد! پس ما چی؟! گفتند تو که نجنبیدی. گفت پس ما از درک این ثواب و از این فیض محروم ماندیم. یکی از سربازها گفت حالا برای اینکه دستت خالی نماند، یکی از آن شریرهای دشمن که خیلی مسلمان کشته بود ما او را به اسارت گرفتیم و اکنون در یک خیمه ای است و دستش را بسته ایم و اصلا باید اعدام بشود. خیلی آدم بدی است. برای اینکه تو هم به ثواب نائل شده باشی برو او را گردن بزن. زاهد رفت. تا رفت جلو، اسیر که یک آدم گردن کلفتی بود یکمرتبه چشم قره ای به او رفت و نعره ای کشید و گفت برای چه آمدی؟ تا این را گفت، زاهد بیهوش شد و افتاد. اسیر در حالی که دستش بسته بود آمد روی سینه او خوابید و با دهانش شروع کرد گلوی او را گاز گرفتن تا کم کم بلکه شاهرگ او را قطع کند. مجاهدین دیدند زاهد دیر کرد. گفتند نکند حادثه ای پیش آمده باشد. وقتی که رفتند، دیدند زاهد بیهوش افتاده و کافر هم نزدیک است شاهرگ او را ببرد. او را گرفتند عقب زدند و از بین بردند و زاهد را آب به رویش پاشیدند و حال آوردند. گفتند قضیه چه بود؟ گفت والله من نفهمیدم. همینکه نزدیک او رفتم چشم قره ای به من رفت و فریادی کشید و من دیگر چیزی نفهمیدم. این است معنی: «من لم یغز و لم یحدث نفسه بغزو مات علی شعبه من النفاق؛ کسی که جهاد نکرده یا این اندیشه را نداشته که مجاهد باشد چنین کسی می میرد با نوعی از نفاق».
ص: 206
ما عبادتهائی بی مایه و کم مایه را، از نظر بدنی انجام می دهیم. این عبادتهای ما، این نمازهای ما، این قرآن خواندنهای ما، این ذکر گفتنهای ما که روح ندارد و هیکلش هم چیز کوچکی است، اغلب در ما ایجاد غرور می کند و در نتیجه خودمان را از همه مردم دنیا بهتر می دانیم. چنین مسلمانی مسلمان واقعی نیست و همانطور که پیغمبر اکرم فرمودند اگر بمیرد هم در درونش یک نفاق و دو روئی وجود دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 174-176
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق غرور جهاد نفاق داستان اخلاقی عبادت تربیت
توجیهاتی که در زمینه مقولات حقیقت جویی، زیبایی خواهی، فضیلت جویی، خلاقیت و پرستش مطرح است این است که خیر، اینها فطری نیست. وقتی که فطری نباشد ما باید برای همه اینها توجیهاتی از برون انسان پیدا کنیم. می رویم سراغ واضح ترین مصادیقش. مثلا گرایش انسان به علم و تقدیس علم برای چیست؟
می گویند انسان با حیوان فرقی ندارد، آنچه انسان به حسب غریزه می خواهد همان مسائل معاشی است، چیزهایی است که به معاش و زندگیش و همین وسائل مادی طبیعی که باید برایش فراهم بشود مربوط است ولی انسان در اثر همین زندگی معاشی و همین حوائج مادی، نیاز پیدا می کند به یک سلسله امور دیگر که این نیازها به شکلهای مختلف پیدا می شود. مثلا انسان احتیاج به قانون پیدا می کند. چرا احتیاج به قانون پیدا می کند؟ زیرا انسان وسائل معاش خودش را فراهم می کند. بدیهی است که انسان، تنها نمی تواند زندگی کند و انسانها مجبورند با یکدیگر زندگی کنند، منافع و مصالحشان اقتضا می کند که با یکدیگر زندگی کنند، بعد که با یکدیگر زندگی می کنند احساس می کنند که باید میان خودشان یک حدی و یک مرزی قائل بشوند، ناچار می آیند مقرراتی برای خودشان وضع می کنند. این مقررات، قوانین است ولی این مقررات را هم رعایت می کنند برای اینکه منافع همه اینها اقتضا می کند که این مقررات را رعایت کنند. مثلا می آیند اصل عدالت را وضع می کنند چون منافعشان چنین اقتضا می کند. وقتی همه می بینیم که ما به این زندگی اجتماعی احتیاج داریم و این زندگی اجتماعی هم بدون عدالت امکان پذیر نیست می گوییم پس بیاییم تسلیم عدالت بشویم. من عدالت را می خواهم برای اینکه شما به من زور نگویید، شما هم عدالت را می خواهید برای اینکه من به شما زور نگویم. اما اینکه من عدالت را برای خود عدالت بخواهم اساسا معنی ندارد. بعد بشر می بیند برای زندگی مادی خودش هر چه که بر طبیعت آگاهتر بشود و اطلاع بیشتری پیدا کند بهتر است، علم خیلی به زندگیش کمک می کند و اصلا بهترین ابزار و بهترین وسیله برای زندگی مادی همین علم و اطلاع است. در نتیجه می آید به آن قداست می بخشد و قداست برایش فرض می کند، و الا اینکه علم یک قداست ذاتی داشته باشد که من علم را به خاطر خود علم بخواهم معنی ندارد، علم هم یک ابزار است ولی هیچ ابزاری به اندازه این ابزار به درد زندگی مادی و معاشی انسان نمی خورد. پس انسان چون می بیند علم بهترین ابزار است، به آن قداست می بخشد.
ص: 207
احیانا یک سلسله قداستها را نیرنگ به وجود می آورد (یعنی این جور توجیه می کنند)، طبقاتی که به هر علتی معلوماتی به دست آورده اند، اطلاعات بیشتری دارند و قهرا از مردم دیگر واردتر هستند و همچنین زیرک تر و باهوش تر هستند و می توانند مردم دیگر را فریب بدهند، برای اینکه از محصول کار دیگران استفاده کنند می آیند برای علم یک قداست ذاتی قائل می شوند که بله علم چنین است و عالم چنان، پس چون ما عالم هستیم شما بروید کار کنید و بدهید ما بخوریم. برای هنر و زیبایی هم یکچنین توجیهی می کنند. همین طور برای خلق و ابداع. خلق و ابداع چیست؟ آن هم چون وسیله ای است برای زندگی مادی و برای معاش، انسان برای آن قداست فرض می کند و الا خودش فی حد ذاته چیزی نیست. عشق و پرستش که اساسا بی معنی است، زیرا انسان را از خود بیگانه و از خود بیرون می کند. اینکه عاشق موجود دیگری بشود و بعد در راه او اظهار فنا کند و همه چیزش را بخواهد فدای او کند اصلا با هیچ منطقی جور درنمی آید. این توجیه از مقولات مذکور یعنی شستن زیر پای همه اینها، قهرا ارزشهای اخلاقی بی پایه می شود. ناچار باید ارزشهای اخلاقی را جزء فرضیات و مجعولات و ساخته ها و پرداخته های طبقات استثمارگر بخوانند که اینها یعنی چه؟! جود یعنی چه؟! احسان یعنی چه؟! ایثار یعنی چه؟! فداکاری یعنی چه؟! یعنی قهرا نمی توانند اینها را توجیه کنند، منتها در اینجا بعضی از مکتبها این شجاعت را داشته اند که از اصول خودشان همان نتایج را بگیرند که این اصول آن نتایج را می دهد، اما بعضی مکتبهای دیگر این شجاعت را ندارند.
ص: 208
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 103-100
کلی__د واژه ه__ا
انسان ارزش اخلاق جامعه شناسی ماده فطرت
از نظر نهج البلاغه، تقوا نیروئی است روحی، نیروئی مقدس و متعالی که منشاء کششها و گریزهائی می گردد، کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط بر خویشتن و مالک خود می نماید. تقوا مصونیت است. در نهج البلاغه بر این معنی تاکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت. بسیارند کسانی که میان مصونیت و محدودیت فرق نمی نهند و با نام آزادی و رهائی از قید و بند به خرابی حصار تقوا فتوا می دهند.
قدر مشترک پناهگاه و زندان مانعیت است اما پناهگاه مانع خطرها است و زندان مانع بهره برداری از موهبتها و استعدادها. اینست که امام علی (ع) در نهج البلاغه، خطبه 157 می فرماید: «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجا الیه. الا و بالتقوی تقطع حمه الخطایا؛ بندگان خدا بدانید که تقوا حصار و باروئی بلند و غیر قابل تسلط است و بی تقوائی و هرزگی حصار و باروئی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آنکس را که به آن پناه ببرد حفظ نمی کند، همانا با نیروی تقوا نیش گزنده خطاکاری ها بریده می شود». امام علی (ع) در این بیان عالی خود گناه و لغزش را که به جان آدمی آسیب می زند به گزنده ای از قبیل مار و عقرب تشبیه می کند، می فرماید نیروی تقوا نیش این گزندگان را قطع می کند.
ص: 209
امام علی (ع) در برخی از کلمات تصریح می کند که تقوا مایه اصلی آزادیها است، یعنی نه تنها خود قید و بند و مانع آزادی نیست، بلکه منبع و منشا همه آزادیها است. در خطبه 230 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه؛ همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است». مطلب روشن است، تقوا به انسان آزادی معنوی می دهد، یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد و باین ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهای اجتماعی را از بین می برد، مردمی که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهای اجتماعی نمی روند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زیاد بحث شده است و ما لزومی نمی بینیم درباره همه آنها بحث کنیم، منظور اصلی اینست که مفهوم حقیقی تقوا در مکتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد که این همه تاکید نهج البلاغه بر روی این کلمه برای چیست؟ در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است از همه مهمتر دو اثر است: یکی روشن بینی و بصیرت و دیگر توانائی بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شدائد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 208-205
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تقوی نهج البلاغه آزادی معنوی
ص: 210
در نهج البلاغه اشارات لطیفی در مورد تعهد متقابل انسان و تقوا وجود دارد. در نهج البلاغه، با اینکه اصرار شده که تقوا نوعی ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش، به این نکته توجه داده می شود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانی تقوا نباید آنی غفلت ورزد. تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا و این دور محال نیست، بلکه دور جایز است. این نگهبانی متقابل از نوع نگهبانی انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرما است، و چنانکه می دانیم قرآن کریم از تقوا به جامه تعبیر کرده است: «و لباس التقوی ذلک خیر؛ ولی جامه تقوا همان بهتر است» (اعراف/ 27).
امام علی (ع) درباره نگهبانی متقابل انسان و تقوا در خطبه 191 می فرماید: «ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم. .. الا فصونوها و تصونوا بها؛ خواب خویش را بوسیله تقوا تبدیل به بیداری کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آنرا در دل خود زنده نمائید و گناهان خود را با آن بشوئید. .. همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید»، و هم می فرماید: «اوصیکم عباد الله تقوی الله فانها حق الله علیکم و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله؛ بندگان خدا، شما را سفارش می کنم به تقوا، همانا تقوی حق الهی است بر عهده شما و پدید آورنده حقی است از شما بر خداوند، سفارش می کنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید» (ایضا خطبه 191).
ص: 211
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 209-208
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی گناه نهج البلاغه خدا
فرق است میان علم و عقیده. علم آن چیزی است که بر اساس منطق پیش می رود. انسان در علم باید آزاد باشد. کسی که در نظریات علمی اندیشیده و با فکر آزاد، انتخاب کرده، باید هم آزاد باشد. اما عقیده را که انسان انتخاب می کند، بر مبنای تفکر نیست. عقائد اغلب تقلید است، پیروی از اکابر و کبرا و بزرگان است. از نظر قرآن کریم انسان تحت تأثیر اکابر قرار می گیرد، عقیده ای اتخاذ می کند. تحت تأثیر پدر و مادر و آباء و اسلاف خود، عقیده ای در ذهنش نفوذ می کند. چرا انسان در عقیده یعنی گرایش اعتقادی که ریشه آن پیروی کورکورانه از محیط یا پیروی از اکابر و شخصیتهاست و مغرضانه به او القاء کرده اند آزاد باشد؟! این آزادی معنایش این است که شخصی اشتباه کرده، به دست خود زنجیری به دست و پای خویش بسته، بعد ما بگوئیم چون این انسان این زنجیر را خودش به دست و پای خودش بسته و این، اراده و خواست او است آزاد است، چون به دست خودش زنجیر را به دست و پای خودش بسته است حقوق بشر اقتضا می کند که ما این زنجیر را از دست و پایش باز نکنیم. چون خودش می گوید باز نکن، باز نکن. این که حرف نشد!
داستان معروفی است: می گویند مردم دهی مبتلا به خارش بدن بودند. طبیبی اتفاقا آمد از آن ده عبور کند، بیماری اینها را شناخت و دوای این بیماری را می دانست. ولی اینها به این بیماری عادت کرده و انس گرفته بودند، و خو گرفته بودند که دائما بدن خودشان را خارش بدهند. طبیب گفت من حاضرم شما را معالجه کنم، به خیال اینکه همه، پیشنهاد او را می پذیرند. داد و فریاد مردم بلند شد که بلند شو از اینجا برو! تو از جان ما چه می خواهی؟! ولی طبیب می دانست که اینها مریض هستند و به تدریج با لطائفی ابتدا توانست یک نفر را بفریبد و او را معالجه کند. بعد که آن شخص معالجه شد دید حالا چه حالت خوبی دارد! این چه کاری بود که دائما داشت زیر بغل یا سینه و یا پایش را می خاراند. به همین ترتیب افراد دیگری را نیز معالجه کرد تا یک نیرویی پیدا کرد. وقتی که نیرو پیدا کرد همه را مجبور به معالجه کرد. حالا آیا می شود گفت که این طبیب کار بدی کرد و مردم دلشان آنطور می خواست؟! دلبخواهی که ملاک نشد! ممکن است انسانی از روی جهالت دلش بخواهد مریض بشود.
ص: 212
داستان دیگری را ملای رومی نقل می کند که با این بیت آغاز می شود: عاقلی بر اسب می آمد سوار *** بر دهان مرده ای می رفت مار
داستان این است که یک آدم عاقل فهمیده ای سوار بر اسب بود. رسید به نقطه ای که درختی در آن جا بود و مرد عابری زیر سایه این درخت خوابیده بود، خیلی هم خسته بود، همین جور گیج افتاده بود و در حالی که خور خور می کرد دهانش هم باز مانده بود. اتفاقا مقارن با آمدن این سوار، یک کرمی آمده بود گوشه لب این آدم. یک وقت سوار دید این کرم رفت توی دهان این شخص و او هم همان طور که گیج خواب بود کرم را بلعید. سوار، آدم واردی بود، می دانست که این کرم، مسموم است و اگر در معده این شخص باقی بماند او را خواهد کشت. فورا از اسب پیاده شد و او را بیدار کرد. دید اگر به او بگوید که این کرم رفته توی معده ات، ممکن است باور نکند و اگر هم باور کند، وحشت کند و خود این وحشت او را از پا درآورد. یک چماقی هم دستش بود. دید راهش منحصر به این است: او را به زور از خواب بلند کرد. آن شخص نگاه کرد دید یک آدم ناشناسی است. گفت: چه می خواهی؟ گفت: بلند شو! گفت چه کار با من داری؟ دید بلند نمی شود، چند تا به کله اش زد، از جا پرید.
سوار یک مقدار سیب گندیده و متعفن را که در آنجا بود به او داد که قی آور باشد. گفت این سیبها را به زور باید بخوری. هر چه گفت آخر چرا بخورم؟ گفت باید بخوری، با همان چماق محکم زد توی کله اش که باید بخوری، آن سیبها را توی حلقش فرو کرد. بعد پرید روی اسب خودش و به او گفت راه برو! گفت آخر مقصودت چیست؟ کجا بروم؟ سوابق من و تو چیست؟ بگو دشمنی تو از کجاست؟ من با تو چه کرده ام؟ شاید مرا با دشمن خودت اشتباه گرفته ای. گفت باید بدوی. خواست کوتاهی کند، زد پشت کله اش و گفت بدو! عابر داد می کشید و گریه می کرد اما چاره ای نداشت باید می دوید (مثل اینهایی که تریاک می خورند، می دوند برای اینکه قی بکنند). به سرعت او را به سینه اسب انداخت و آنقدر دواند که حالت استفراغ به او دست داد. نشست استفراغ کرد، سیبها آمد، همراهش کرم مرده هم آمد. گفت آه این چیست؟ سوار گفت: راحت شدی. برای همین بود. گفت قضیه از چه قرار است؟ گفت اصلا من با تو دشمن نبودم. قضیه این بود که من از اینجا می گذشتم، دیدم این کرم رفت توی حلق تو و تو در خواب سنگینی هستی و اگر یک ساعت می گذشت تلف می شدی. ابتدا موضوع را به تو نگفتم، ترسیدم وحشت بکنی. برای اینکه قی بکنی این سیب گندیده ها را به تو خوراندم سپس تو را دوانیدم. حالا که قی کردی ما دیگر به تو کاری نداریم، خداحافظ. عابر می دوید و پایش را می بوسید نمی گذاشت برود، می گفت تو فرشته ای، تو را خدا فرستاده است، تو چه آدم خوبی هستی.
ص: 213
این جور نیست که بشر هر چه را که بخواهد و خودش انتخاب کرده است حقش می باشد. انسان حقوق دارد ولی حقوق انسانی و آزادیهای انسانی، یعنی در مسیر انسانی. بشر وقتی کارش برسد به جایی که این اشرف کائنات که باید همه موجودات و مخلوقات را در خدمت خودش بگیرد و بفهمد: «و خلق لکم ما فی الارض جمیعا؛ آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید» (بقره/ 29) این چوب و این سنگ و این درخت و این طلا و این نقره و این فولاد و این آهن و این کوه و این دریا و این معدن و این همه چیز باید در خدمت تو باشد و تو تنها باید خدای خودت را پرستش کنی و بس، یک چنین موجودی بیاید خرما یا سنگ یا چوب را پرستش کند، این، انسانی است که به دست خودش از مسیر انسانیت منحرف شده. چون از مسیر انسانیت منحرف شده، به خاطر انسانیت و حقوق انسانیت باید این زنجیر را به هر شکل هست از دست و پای این شخص باز کرد، اگر ممکن است، خودش را آزاد کرد، اگر نه، لااقل او را از سر راه دیگران برداشت.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 218-221
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان اراده داستان اخلاقی حقوق انسانی اعتقاد تربیت
رفتار امام علی (ع) با خوارج
علی (ع) تا وقتی که خوارج قیام مسلحانه نکرده بودند با آنها مدارا کرد حداکثر مدارا، حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد، آزادی اینها را محدود نکرد. جلوی چشم دیگران می آمدند به او جسارت و اهانت می کردند و علی حلم می ورزید. علی بالای منبر صحبت می کرد، یکی از اینها پارازیت می داد. روزی علی بالای منبر بود، یک کسی سؤالی کرد، علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجب همه شد و شاید همه تکبیر گفتند. یکی از این خارجیها آنجا بود، گفت: «قاتله الله ما افقهه؛ خدا بکشد این را، چقدر ملاست؟!» اصحابش خواستند که بریزند به سر او، فرمود چکارش دارید، یک فحشی به من داده، حداکثر این است که یک فحشی به او بدهید، نه، کاری به او نداشته باشید.
ص: 214
علی مشغول نماز خواندن است، نماز جماعت دارد می خواند، در حالی که خلیفه مسلمین است (این چه حلمی است از علی؟!) اینها به علی اقتداء که نمی کردند، می گفتند علی مسلمان نیست، علی کافر و مشرک است. در حالی که علی مشغول قرائت حمد و سوره بود، یکی از اینها به نام ابن الکواب آمد با صدای بلند این آیه قرآن کریم را خواند: «و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک» (زمر/ 65). خطاب به پیامبر اکرم (ص) است: ای پیغمبر! به تو وحی شده است و به پیغمبران پیشین هم وحی شده است، اگر تو هم مشرک بشوی تمام اعمالت هدر رفته است، یا آن پیغمبران هم اگر مشرک بشوند تمام اعمالشان هدر رفته است. این آیه را خواند، خواست بگوید: علی! ما قبول داریم که اول مسلمان تو هستی، سابقه ات در اسلام چنین است، خدماتت چنین است، عبادتت چنین است، اما چون مشرک شدی و برای خدا شریک قائل شدی، در نزد خدا هیچ اجری نداری. علی چگونه رفتار می کند؟ علی به حکم اینکه: «اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا؛ یعنی هر وقت دیدید قرآن می خوانند استماع کنید، گوش کنید» (اعراف/ 204)، تا او شروع کرد به خواندن این آیه، سکوت کرد و گوش کرد. وقتی که تمام کرد، نماز را ادامه داد. تا ادامه داد دو مرتبه همان آیه را تکرار کرد. باز علی سکوت کرد و آیه او را گوش کرد. وقتی او تمام کرد نماز را ادامه داد. بار سوم یا چهارم که او شروع کرد، دیگر علی اعتنا نکرد و آیه 60 سوره روم را خواند: «فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون؛ پس صبر پیشه کن که وعده ی خدا حق است، و زنهار کسانی که به وعده ی خدا یقین ندارند، تو را به سبکسری و خودباختگی واندارند» و نمازش را ادامه داد.
ص: 215
برخورد علی علیه السلام با خوارج
کارشان به جایی کشید که علی (ع) آمد در مقابل اینها اردو زد. دیگر نمی شد آزادشان گذاشت. عبدالله ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید. همانجا بود که ابن عباس برگشت گفت: پیشانیهایی دیدم پینه بسته از کثرت عبادت، کف دستها مثل زانوی شتر است، پیراهنهای کهنه زاهد مابانه و قیافه های بسیار جدی و مصمم. ابن عباس کاری از پیش نبرد. خود علی (ع) رفت با آنها صحبت کرد. صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد، از آن عده که دوازده هزار نفر بودند هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی (ع) پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب کرد که هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است. علی هم شمشیر به گردن این مقدسینی که پیشانیشان پینه بسته بود گذاشت، تمام اینها را از دم شمشیر گذارند و کمتر از ده نفر آنها نجات پیدا کردند که یکی از آنها عبدالرحمن بن ملجم این آقای مقدس بود.
علی (ع) در نهج البلاغه خطبه 93 جمله ای دارد (علی موجود عجیبی است. اصلا عظمت علی اینجا ظاهر می شود) می گوید: «انا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجتری علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها؛ من بودم که چشم فتنه (یعنی فتنه این خشکه مقدس ها) را از کاسه درآوردم و جز من کسی جرات آن را نداشت، پس از آنکه تاریکیش همه جا را فرا گرفته و بیماری هاریش سخت شده بود». غیر از من احدی از مسلمین جرأت نمی کرد که شمشیر به گردن اینها بگذارد، چون طبقه به اصطلاح مقدس ماب را فقط دو طبقه می توانند بکشند: یکی طبقه ای که به اسلام و خدا معتقد نیست، مثل اینکه اصحاب یزید آمدند امام حسین (ع) را کشتند. ولی اینکه طبقه ای که خودشان مسلمان باشند، جرأت بکنند در مقابل این طبقه حرفی بزنند و کاری بکنند کار هر کس نیست، شیرافکن است، بصیرتی می خواهد مثل بصیرت علی که خطر اینها را برای دنیای اسلام احساس کند (که حالا عرض می کنم علی چه احساسی کرده بود، از کلام خود علی استنباط می کنند) آنها از این طرف ذکر خدا بگویند، قرآن بخوانند، و علی از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان کند. بصیرتی فقط مثل بصیرت علی می خواهد.
ص: 216
فرمود: «و لم یکن لیجتری علیها احد غیری» هیچ مسلمان دیگر، هیچیک از صحابه پیغمبر چنین جرأتی را به خود نمی داد که به روی اینها شمشیر بکشد، ولی من کشیدم و افتخار می کنم که کشیدم می گوید: « بعد ان ماج غیهبها». (چشم این فتنه را در آوردم) پس از آنکه دریای ظلمت داشت موج می زد و موج تاریکی بالا گرفته بود،«و اشتد کلبها» این جمله عجیب است: و کلبش داشت فزونی می گرفت کلب یعنی هاری. سگ وقتی که هار می شود و به اصطلاح عامیانه دیوانه می شود، بیماری خاصی پیدا می کند. وقتی که این حیوان این بیماری را پیدا می کند، دیگر آشنا و غیر آشنا و صاحب و غیر صاحب نمی شناسد، به هر انسانی یا حیوانی که می رسد گاز می گیرد و نیش خودش را در بدن او فرو می کند و بعد، از لعاب دهان او میکروب این بیماری وارد خون طرف می شود، و بعد از مدتی او هم هار می شود.
یعنی یک سگ هار اگر یک اسب را بگزد، آن اسب بعد از مدتی هار می شود، اگر یک انسان را هم بگزد، آن انسان بعد از مدتی هار می شود. علی (ع) می گوید این مقدس مابها به صورت یک سگ هار در آمده بودند و مانند سگ هار با هر کس تماس می گرفتند او را هم مثل خودشان هار می کردند. همین طور که اگر مردم ببینند یک سگ هار شده است، هر کسی به خودش حق می دهد که او را اعدام کند برای اینکه نگزد و دیگران را هار نکند، من این سگهای هار را دیدم، و دیدم چاره ای غیر از اعدام اینها نیست؛ طولی نمی کشد که بیماری هاری خودشان را به جامعه اسلامی سرایت می دهند و جامعه اسلامی را در جمود و تقشر و تحجر و حماقت و نادانی فرو می برند. من خطر (برای) اسلام را پیش بینی می کردم. من بودم که چشم این فتنه را درآوردم، غیر از من احدی جرات چنین کاری را نداشت، پس از آنکه موج تاریکی و شبهه و شک درباره اینها بالا گرفته بود و هاری اینها فزونی یافته بود و روز به روز به دیگران سرایت می کرد.
ص: 217
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 34-33 و 39-36
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان کامل ویژگی های امام داستان اخلاقی خوارج تربیت
همیشه بی سوادها و نادانها و جاهلها وقتی که در مقابل دانشمندها، با قدرتها، باهنرها قرار می گیرند و می بینند جامعه برای اینها احترام قائل است، نمی دانند چه بکنند، ابزار دیگری که ندارند، اگر بگویند بی سواد است، آثار علمیش را می بینند، اگر بگویند بی هنر است هنرش را دارند می بینند، اگر بگویند بی عقل است عقلش را دارند می بینند، چه بگویند؟ آخرش می گویند این دین ندارد، این کافر است، این مسلمان نیست. یک کسی درباره ابن سینا گفته بود که ابن سینا کافر است. ابن سینا این رباعی را گفت:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود *** محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آن هم کافر *** پس در همه دهر یک مسلمان نبود
هر چه دانشمند بزرگ تاکنون اسلام داشته، این خشکه مقدسها می گویند این مسلمان نبوده، کافر بوده، این شیعه نبوده، مثلا دشمن علی (ع) بوده. من یک جریانی را برای شما نقل بکنم، مسلمانها بیدار باشید، از خوارج و نهروان نباشید، تیر شیطان قرار نگیرید. روزی یکی از دوستان تلفن کرد: آقا من خیلی تعجب می کنم، جریان خیلی عجیبی شنیدم. آقا این اقبال پاکستانی که شما جلسه جشن و یاد بود برایش گرفتید این که می گویند در کتابش به امام صادق (ع) اهانت کرده و فحش داده، گفتم: این حرفها چیست؟! گفت فلان صفحه از فلان کتاب را ملاحظه بفرمائید. گفتم خودت دیدی؟ گفت: نه، یک آقای خیلی محترمی به من گفت. من تکان خوردم. تعجب کردم از بعضی دوستان مثل آقای سعیدی که دیوان اقبال را از اول تا آخر خوانده اند که اینها چطور چنین چیزی را ندیده اند. به او گفتم اولا صحبت یادبود و تجلیل نبود، صحبت سوژه قرار دادن بود، ما کسی را که تجلیل نکردیم اقبال بود، اقبال را سوژه قرار دادیم برای یک سلسله هدفهای اسلامی، اگر حضور نداشته اید در کتابش که منتشر می شود خواهید دید.
ص: 218
فورا با جناب آقای سید غلامرضا سعیدی تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم. او هم حیرت کرد، گفت: نه آقا من خوانده ام، چنین چیزی نمی شود. گفتم آخر دروغ به این بزرگی که نمی شود یکی دو ساعت بعد یکوقت ایشان یادش افتاد، آمد گفت فهمیدم جریان چیست، جریان این است: دونفر بوده اند در هند یکی جعفر نام و یکی صادق نام. در وقتی که انگلیس ها آمدند هندوستان را احتلال کردند مسلمین علیه آنها قیام کردند، و این دو نفر رفتند با انگلیس ها ساختند و نهضت اسلامی را از پشت خنجر زدند و از بین بردند. اقبال این دو را در کتابش مذمت کرده. خیال می کنم هر کس اشتباه کرده همین باشد. گفتم حالا ببینیم. کتاب را آوردند. دیدم در آن صفحه ای که این آقایان می گویند، اینجور می گوید: هر جا که در دنیا یک خرابی هست در آنجا یا یک صادقی وجود دارد و یا یک جعفری. در دو صفحه قبلش می گوید:
جعفر از بندگان و صادق از دکن *** ننگ دین ننگ جهان ننگ وطن
جعفر بنگالی و صادق دکنی را می گوید. مگر امام جعفر صادق اهل بنگال یا دکن بوده؟! بعد هم ما تحقیق تاریخی کردیم، معلوم شد پس از آنکه انگلیس ها می آیند هندوستان را احتلال بکنند، دو سردار اسلامی شیعی یکی به نام سراج الدین و یکی به نام تیپو سلطان در شمال هندوستان، این دو نفر قهرمان بزرگ قیام می کنند (و اقبال این دو قهرمان شیعی را در حد اعلی ستایش می کند). انگلیس ها در دستگاه سراج الدین، جعفر را پیدا کردند، با او ساختند، او شریک دزد بود و رفیق قافله، در دستگاه تیپو سلطان هم صادق را درست کردند، او هم شد شریک دزد و رفیق قافله، و این هر دو آمدند از پشت خنجر زدند و نتیجه این شد که انگلیس ها سیصد سال استعمار خودشان را بر هندوستان مستولی کردند. نتیجه این شده است که سراج الدین و تیپو سلطان نزد شیعه محترمند، چون هم شیعی هستند و هم قهرمان، نزد اهل تسنن محترمند چون قهرمان اسلامی هستند، نزد هندوها هم محترمند چون قهرمان ملی هستند، ولی این دو نفر دیگر، خائن در نزد شیعه و سنی و هندوی هندوستان و پاکستان، و مردمانی مذموم، منفور و سمبل خیانت هستند. هنوز که سه ماه از برگزاری آن مجلس یادبود گذشته است شاید کمتر روزی اتفاق می افتد که من مواجه نشوم با این سؤال که آقا! این آقایی که شما شعرهایش در مدح امام حسین (ع) را می خوانید چرا به امام جعفر صادق فحش داده ؟! و چیزی که اکنون در محافل غیر اسلامی اسباب مضحکه شده است و من رنج می برم این است که در یک محافل غیر اسلامی این قضیه منعکس شده است که اقبال پاکستانی، جعفر بنگالی و صادق دکنی را هجو کرده و مسلمانها هر جا می نشینند می گویند اقبال به امام جعفر صادق فحش داده، عقل مسلمانها را ببینید! آنوقت ما در مقابل این محافل غیر اسلامی خجالت می کشیم که ببینیم مسلمانهای ما سطح فکرشان اینقدر پایین است.
ص: 219
معاویه هنگامی که پیک علی (ع) در شام بود، در حالی که روز چهارشنبه بود گفت اعلام نماز جمعه کنید. اعلام نماز جمعه کردند. در روز چهارشنبه نماز جمعه خواند. احدی به او اعتراض نکرد. در خفا نماینده علی (ع) را خواست، گفت: برو به علی بگو با صد هزار شمشیرزن به سراغ تو می آیم که چهارشنبه را از جمعه تشخیص نمی دهند. به علی بگو حساب کار خودت را بکن. حالا حسینیه ارشاد گنهکار شده است که یک روزی راجع به فلسطینی ها بحث کرده و گفته مردم! به فلسطینی ها کمک کنید. یک عده یهودی -که جاسوسهای اسرائیل در این مملکت فراوانند و بسیاری از مسلمانهای خودمان با کمال تأسف جاسوس آنها هستند- کینه برداشته اند با حسینیه ارشاد و روزی نیست که علیه حسینیه ارشاد شایعه درست نکنند. من از شما هیچ چیزی نمی خواهم جز اینکه بگویم چشمتان را باز کنید، تحقیق کنید، بدانید عناصر یهود در این مملکت -و در همه ممالک اسلامی- فراوانند، دست اینها، جاسوسها و پول اینها مرتب دارد کار می کند. از خوارج نهروان نباشید، آخر تا کی ما می خواهیم به نام اسلام شمشیر بزنیم؟! اگر ما از این درسها پند نگیریم، پس از چه می خواهیم پند بگیریم؟ چرا ما هر سال می آییم جمع می شویم به نام علی مجلس می گیریم؟ چون علی زندگیش آموزنده است.
یکی از نکات آموزنده زندگی علی (ع) همین مبارزه با خوارج است، مبارزه با خشکه مقدسی است، مبارزه با نفاق است، مبارزه با جهالت است، علی شیعه جاهل نمی خواهد، علی شیعه ای که حقه بازها و یهودیها و جهودها بیایند شایعه درست کنند بگویند اقبال پاکستانی به امام جعفر صادقتان فحش داده، بعد مثل برق در میان این مردم ساری و جاری بشود که اقبال پاکستانی العیاذبالله ناصبی بوده -این مردی که مخلص اهل بیت پیغمبر است- و نروند کتابش را باز کنند یا اقلا تاریخش را از سفارت پاکستان یا جای دیگر بپرسند، چنین شیعه ای را علی (ع) نمی خواهد و از او بیزار است. چشمهایتان را باز کنید، گوشهایتان را باز کنید هر حرفی را که می شنوید فورا نگوئید می گویند چنین، آخر این می گویند ها ریشه هایش یک جاهای خطرناک است، تحقیق کنید، بعد از تحقیق هر چه که می خواهید بکنیم و بین الله بگوئید، اما بی تحقیق حرفی را نزنید.
ص: 220
عبدالرحمن ابن ملجم می آید علی (ع) را می کشد، آنوقت ببینید چقدر برایش کف می زنند. یکی از این خارجیها یک رباعی دارد، (در بیت اول آن) می گوید:
یا ضربة من تقی ما اراد بها *** الا لیبلغ من ذی العرش رضوانا
چه شگفت است ضربتی از انسانی با تقوا که هدفش تنها دستیابی به رضایت خداوند صاحب عرش بوده است.
مرحبا به ضربت آن مرد پرهیزکار. (کی؟ ابن ملجم) آن مرد پرهیزکاری که جز رضای خدا چیزی را در نظر نداشت. بعد می گوید: "اگر اعمال تمام مردم را در ترازوی میزان الهی بگذارند و آن ضربت ابن ملجم را نیز بگذارند، آنوقت خواهند دید که در میان خلق خدا هیچکس عملی بزرگتر از عمل ابن ملجم انجام نداده". جهالت اینچنین می کند با اسلام و مسلمین.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 45-41
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق جامعه تاریخ نفاق داستان اخلاقی جهل تربیت
شهادت علی (ع)
ابن ملجم یکی از آن نه نفر زهار و خشکه مقدس هاست که می روند در مکه و آن پیمان معروف را می بندند و می گویند همه فتنه ها در دنیای اسلام معلول سه نفر است: علی، معاویه و عمرو عاص. ابن ملجم نامزد می شود که بیاید علی (ع) را بکشد. قرارشان کی است؟ شب نوزدهم ماه رمضان. چرا این شب را قرار گذاشته بودند؟ ابن ابی الحدید می گوید: نادانی را ببین! اینها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار گذاشتند، گفتند چون این عمل ما یک عبادت بزرگ است آن را در شب قدر انجام بدهیم که ثوابش بیشتر باشد. ابن ملجم آمد به کوفه و مدتها در کوفه منتظر شب موعود بود. در این خلالهاست که با دختری به نام قطام که او هم خارجی و هم مسلک خودش است آشنا می شود، عاشق و شیفته او می گردد، شاید تا اندازه ای می خواهد این فکرها را فراموش کند. وقتی که می رود با او مساله ازدواج را در میان می گذارد، او می گوید من حاضرم ولی مهر من خیلی سنگین است. این هم از بس که شیفته اوست می گوید هر چه بگوئی حاضرم. می گوید سه هزار درهم. می گوید مانعی ندارد. یک برده. مانعی ندارد. یک کنیز. مانعی ندارد، چهارم: کشتن علی بن ابی طالب.
ص: 221
اول که خیال می کرد در مسیر دیگری غیر از مسیر کشتن علی (ع) قرار گرفته است، تکان خورد، گفت ما می خواهیم ازدواج کنیم که خوش زندگی کنیم، کشتن علی که مجالی برای ازدواج و زندگی ما نمی گذارد. گفت: مطلب همین است. اگر می خواهی به وصال من برسی باید علی را بکشی. زنده ماندی که می رسی، نماندی هم که هیچ. مدتها در شش و پنج این فکر بود. خودش شعرهایی دارد که دو شعر آن چنین است:
ثلاثة آلاف و عهبد وقینة *** و قتل علی بالحسام المسمم
و لا مهر اعلی من علی و ان علا *** و لا فتک الا دون فتک ابن ملجم
می گوید این چند چیز را به عنوان مهر از من خواست. بعد خودش می گوید: در دنیا مهری به این سنگینی پیدا نشده و راست هم می گوید. می گوید هر مهری در دنیا هر اندازه بالا باشد اینقدر نیست که به حد علی برسد. مهر زن من خون علی است. بعد می گوید: و هیچ تروری در عالم نیست و تا دامنه قیامت واقع نخواهد شد مگر اینکه از ترور ابن ملجم کوچکتر خواهد بود، و راست هم گفت.
جریانات پس از شهادت علی (ع) و وصیت امام
علی در بستر مرگ که افتاده است، دو جریان را در کشوری که پشت سر خود می گذارد می بیند، یکی جریان معاویه و به اصطلاح قاسطین، منافقینی که معاویه در رأس آنهاست، و یکی هم جریان خشکه مقدسها، که خود اینها با یکدیگر تضاد دارند. حالا اصحاب علی بعد از او چگونه رفتار بکنند؟ فرمود: بعد از من دیگر اینها را نکشید: «لا تقتلوا الخوارج بعدی». درست است که اینها مرا کشتند ولی بعد از من اینها را نکشید، چون بعد از من شما هر چه که اینها را بکشید به نفع معاویه کار کرده اید نه به نفع حق و حقیقت، و معاویه خطرش خطر دیگری است. فرمود: «لا تقتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فادرکه». خوارج را بعد از من نکشید که آن که حق را می خواهد و اشتباه کرده مانند آن که از ابتدا باطل را می خواسته و به آن رسیده است نیست. اینها احمق و نادان اند، ولی او از اول دنبال باطل بود و به باطل خودش هم رسید.
ص: 222
علی با کسی کینه ندارد، همیشه روی حساب حرف می زند. همین ابن ملجم را که گرفتند و اسیر کردند، آوردند خدمت مولی علی (ع). حضرت با یک صدای نحیفی (در اثر ضربت خوردن) چند کلمه با او صحبت کرد، فرمود: چرا این کار را کردی؟ آیا من بد امامی برای تو بودم؟ (من نمی دانم یک نوبت بوده است یا دو نوبت یا بیشتر، ولی همه اینها را که عوض می کنم نوشته اند) یک بار مثل اینکه تحت تأثیر روحانیت علی قرار گرفت، گفت: «افانت تنقذ من فی النار»؟ آیا یک آدم شقی و جهنمی را تو می توانی نجات دهی؟ من بدبخت بودم که چنین کاری کردم؟ و هم نوشته اند که یک بار که علی (ع) با او صحبت کرد، با علی با خشونت سخن گفت، گفت: علی! من آن شمشیر را که خریدم با خدای خودم پیمان بستم که با این شمشیر بدترین خلق خدا کشته شود، و همیشه از خدا خواسته ام و دعا کرده ام که خدا با این شمشیر بدترین خلق خودش را بکشد. فرمود: اتفاقا این دعای تو مستجاب شده است، چون خودت را با همین شمشیر خواهند کشت.
خفای قبر علی (ع) تا زمان امام جعفر صادق (ع)
علی (ع) از دنیا رفت او در شهر بزرگی مانند کوفه است. غیر از آن عده خوارج نهروانی، باقی مردم همه آرزو می کنند که در تشییع جنازه علی شرکت کنند، بر علی بگریند و زاری کنند. شب بیست و یکم، مردم هنوز نمی دانند که بر علی چه دارد می گذرد و علی بعد از نیمه شب از دنیا رفته است. تا علی از دنیا می رود فورا همان شبانه، فرزندان علی، امام حسن، امام حسین (ع)، محمد ابن حنفیه، جناب ابوالفضل العباس و عده ای از شیعیان خاص -که شاید از شش هفت نفر تجاوز نمی کردند- محرمانه علی را غسل دادند و کفن کردند و در نقطه ای که ظاهرا خود علی (ع) قبلا معین فرموده بود که همین مدفن شریف آن حضرت است و طبق روایات، بعضی از انبیای عظام نیز در همین سرزمین مدفون هستند در همان تاریکی شب دفن کردند و احدی نفهمید. بعد محل قبر را هم مخفی کردند و به کسی نگفتند. فردا مردم فهمیدند که دیشب علی دفن شده. محل دفن علی کجاست؟ گفتند لازم نیست کسی بداند، و حتی بعضی نوشته اند امام حسن (ع) صورت جنازه ای را تشکیل دادند و فرستادند به مدینه که مردم خیال کنند که علی (ع) را بردند مدینه دفن کنند. چرا؟ به خاطر همین خوارج. برای اینکه اگر اینها می دانستند علی را کجا دفن کرده اند، به مدفن علی جسارت می کردند، می رفتند نبش قبر می کردند و جنازه علی را از قبر خودش بیرون می کشیدند. تا خوارج در دنیا بودند و حکومت می کردند، غیر از فرزندان علی و فرزندان فرزندان علی (ائمه اطهار) کسی نمی دانست علی کجا دفن شده است تا اینکه آنها بعد از حدود صد سال منقرض شدند، بنی امیه هم رفتند، دوره بنی عباس رسید، دیگر مزاحم این جریان نمی شدند، امام صادق (ع) برای اولین بار محل قبر علی (ع) را آشکار فرمود. همین صفوان معروفی که شما در زیارت عاشورا یک دعائی می خوانید که در سند آن نام او آمده است، می گوید من خدمت امام صادق در کوفه بودم، ایشان ما را آورد سر قبر علی (ع) و فرمود قبر علی اینجاست و دستور داد -ظاهرا برای اولین بار- یک سایبانی برای قبر علی (ع) تهیه کنیم، و از آنوقت قبر علی (ع) آشکار شد.
ص: 223
پس این مشکل بزرگ برای علی (ع) منحصر به زمان حیاتش نبود، تا صد سال بعد از وفات علی هم قبر علی از ترس اینها مخفی بود. «السلام علیک یا ابا الحسن، السلام علیک یا امیرالمؤمنین» تو و اولاد تو چقدر مظلوم بودید. من نمی دانم آقا امیرالمؤمنین مظلومتر است یا فرزند بزرگوارش اباعبدالله الحسین؟ همان طوری که پیکر علی از شر دشمن راحتی ندارد، بدن فرزند عزیزش حسین هم از شر دشمن آسایش ندارد، و شاید به همین جهت است که فرمودند: «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» هیچ روزی مانند روز فرزند من حسین نیست. امام حسن بدن علی (ع) را مخفی کرد. چرا؟ برای اینکه به بدن علی جسارت نشود، اما وضع کربلا طور دیگری بود. امام زین العابدین (ع) قدرت پیدا نکرد که بدن حسین را بعد از شهادت فورا مخفی کند، نتیجه اش همان شد که نمی خواهم نام ببرم. آن شخص گفت:
لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور *** تنی نماند که پوشند جامه بر بدنش
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 49-45
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام انسان کامل شهادت ویژگی های امام عبدالرحمن ابن ملجم مرادی تربیت
سؤال مطرح شده: آیا ارزشهای انسانی متغیر است؟
یک مارکسیست در توجیه عدم تناقض میان دفاع از ارزشهای انسانی و مادیت می تواند بگوید که ما انسان را یک موجود ثابت نمی دانیم (و قهرا ارزشهای انسانی هم ثابت نیست) و به تبع نظام اجتماعی، او را متکامل می دانیم. از این رو انسان در هر دوره، ارزشهای اخلاقی مختص به آن دوره را دارد که می توان به آن متکی بود. اخلاق فئودالی با اخلاق کمونیستی فرق می کند اما طبقه پرولتاریا در یک مرحله مشخص تاریخی می تواند از یک مجموعه ارزشهای اخلاقی کمونیستی دم بزند. پس تناقضی وجود ندارد و قبول ارزشهای اخلاقی متحول، قبول فطریات و غیر ماده را ضروری نمی کند. آنها می گویند: انسان یک موجود متحول است، پس ارزشهای انسانی هم یک سلسله ارزشهای متحول است، و به عبارت دیگر چون انسان ثابت نیست پس ارزشها هم قهرا ثابت نیست. این یک مطلب.
ص: 224
مطلب دیگر این است که حال که انسان و ارزشهای انسانی ثابت نیست و متغیر است، متکامل هم هست، و بعد بگوییم ملاک تکامل چیست؟ بعد می گویند: از این رو انسان در هر دوره، ارزشهای اخلاقی مختص به آن دوره را دارد که می توان به آن متکی بود. اخلاق فئودالی با اخلاق کمونیستی فرق می کند.
نقد نظریه مارکسیستها درباره ارزشهای انسانی
در اینجا روی دو جهت تکیه شده است و یک مقدار هم شاید خلط مبحث شده باشد. یک مسأله اینکه ارزشهای انسانی ثابت نیست و متغیر است. این همان مسأله نسبیت اخلاق است، یعنی در میان ارزشهای انسانی، آن قسمت که مربوط به اخلاق است، متغیر است، مسأله متغیر بودن و نسبی بودن اخلاق.
آیا خود این مطلب حرف درستی است؟ یعنی واقعا ارزشهای انسانی و از جمله ارزشهای اخلاقی متغیر است؟ آیا اینها واقعا متغیر و متحول است؟ مثلا گفتیم حقیقت جویی خودش برای انسان یک ارزش است. آیا این یک ارزش متغیر است؟ یعنی در دوره های مثلا اشتراک اولیه، کشاورزی، بردگی، فئودالی، سرمایه داری و کمونیستی، این ارزش برای انسان تغییر کرده است؟ یا این به صورت یک ارزش ثابت برای انسان هست؟
ثانیا اگر ارزشها متغیر باشد معنایش این است که هر ارزشی در زمان خودش درست است و در زمان دیگر محکوم است. مثلا اخلاق فئودالی را در نظر می گیریم. آیا ما می توانیم این اخلاق را که اخلاق فئودالی می نامیم به دلیل اینکه وابسته به دوره فئودالیسم بوده امضاء و تصحیح کنیم؟ یعنی ما باید ببینیم در آن دوره، آنها چه چیز را اخلاق می دانستند همان را تأیید کنیم ولو آنکه اخلاق دانستنشان مثلا به این بوده است که اگر چه افسانه است ضحاک بیاید روزی یک جوان را بکشد برای اینکه مارهای روی دوش خود را با مغز آنها تغذیه کند. یا اینکه نه، یک سلسله اصول ثابت در کار است.
ص: 225
کار فرعون در زمان خودش هم محکوم است. نه اینکه کار فرعون چون تعلق به زمان فرعون دارد در زمان خودش درست است، ما در زمان دیگری هستیم و نباید ارزشهای زمان خودمان را به زمان فرعون و موسی (ع) تحمیل کنیم، فرعون به زمان دیگری تعلق داشته است و آنچه که در آن زمان، آنها آن را اخلاق می دانستند اخلاق درستی است. آیا ما می توانیم چنین حرفی بزنیم؟!
ثالثا در این بیان روی اخلاق طبقاتی تکیه شده است. قاعدتا هم همینجور باید باشد، یعنی مارکسیسم نمی تواند به اخلاق انسانی یعنی اخلاقی که برای کل انسانها اخلاق است قائل باشد. مطابق این بیان مثلا در زمان ما که نمونه ای از همه این نظامها هست، نمونه فئودالیسم، نمونه کاپیتالیسم و نمونه کمونیسم هست، باید بگوییم که واقعا اخلاق برای کمونیست یک چیز است (اخلاق کمونیستی) و برای کاپیتالیست چیز دیگر.
حرف یک کاپیتالیست به یک کمونیست و بالعکس باید این باشد که تو نمی توانی اخلاق خودت را به من تحمیل کنی زیرا تو در شرایط من نیستی و من در شرایط تو نیستم. اگر من در شرایط تو می بودم اخلاق تو را می پذیرفتم، و اگر تو در شرایط من می بودی اخلاق من را می پذیرفتی، پس نه من می توانم به تو حرفی بزنم و نه تو می توانی. نه یک کمونیست می تواند یک کاپیتالیست را از نظر اخلاقی محکوم کند و نه یک کاپیتالیست می تواند یک کمونیست را از نظر اخلاقی محکوم کند، زیرا یک اخلاق مشترک انسانی و فطری که یک کمونیست بتواند یک کاپیتالیست را تقبیح کند و بالعکس، وجود ندارد و یک امر مشترک در کار نیست، و هر یک می تواند در پاسخ به دیگری بگوید اخلاق من متعلق به خود من است و اخلاق تو متعلق به تو، تو نمی توانی اخلاق من را داشته باشی و من نمی توانم اخلاق تو را داشته باشم.
ص: 226
بنابراین، اخلاق نه تنها وابسته به زمانها می شود، وابسته به خصوصیات طبقاتی هم می شود. مثلا در اینهمه از نقاط دنیا که اکنون نظام فئودالیسم حکومت می کند اخلاق صحیح آنها همان اخلاق فئودالیته است. حرف ما این است که انسان از آن جهت که انسان است یک سلسله اخلاقیات دارد که این اخلاقیات بر دوره بدویت انسان آن گونه صادق است که بر این دوره تمدن صنعتی او.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 125-121
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه فضایل اخلاقی ماتریالیسم مارکسیسم مکاتب فلسفه
در روزنامه کیهان هشتم تیر ماه 1357 مصاحبه ای شده بود با آقای پروفسور هشترودی تحت عنوان "گفتگوی خبرنگار ما با آقای هشترودی "و با تیتر" انسان زمینی به صورت موجودی کیهانی در می آید". او گاهی حرفهای عجیب و غریبی می زند. یک سلسله حرفها در این زمینه ها دارد که همیشه آنها را تکرار می کند که اهرام مصر را انسانهای روی زمین نساخته اند بلکه انسانهای دیگری از کراتی که در تمدن پیشرفته تر بودند آمدند و ساختند و امکان ندارد این را انسان آن روز ساخته باشد و از این حرفها، و اخیرا برای خودش یک "فلسفه اخلاق" ساخته، یعنی او هم یک نوع امانیزم به اصطلاح از خودش اختراع کرده است. در آن مصاحبه، آقای هشترودی مقدمه ای ذکر کرده و در آن علم و تمدن امروز را محکوم کرده است. می گوید علم و تمدن چون نتیجه اش فعلا به ضرر بشر است اکنون محکوم است. می گوید: "هیچ حکمی مطلق نیست. همه احکام، نسبی است. شاید به شما گفته باشند که احکام ریاضی مطلق است. احکام ریاضی هم مطلق نیست". خبرنگار کیهان می گوید: پروفسور هشترودی ریاضی دان پیر ایران با این منطق که هیچ حکمی مطلق نیست به جنگ نامهربانیها می رود و مردم را از تیره ها و ملتهای گوناگون به زیر پرچم مهرورزی ها می خواند و اینکه همه مردم همدیگر را برادر و خواهر بدانند. این که می گوید هیچ حکمی مطلق نیست، خود همین حکم که هیچ حکمی مطلق نیست حکمی است مطلق یا غیر مطلق؟ یک وقت ما می گوییم هیچ حکمی مطلق نیست مگر این حکم که هیچ حکمی مطلق نیست، این دیگر مطلق است. در این صورت، استثناء چرا؟ اگر بناست هیچ حکمی مطلق نباشد دیگر دلیل ندارد که این یکی استثناء بشود. منطقیین می گویند: بعضی از قضایا هست که محال است این قضایا به نحو عموم صادق باشد، حتما استثناء می خورد، مثل اینکه کسی بگوید: "همه گفته های من دروغ است". این نمی تواند راست باشد به طوری که همه مصداقهایش راست باشد، چون اگر همه گفته های من دروغ باشد، از جمله همین گفته من هم باید دروغ باشد. اگر این گفته من دروغ باشد پس باید همه گفته های من دروغ نباشد و الا نمی شود این دروغ باشد.
ص: 227
حال، از جمله حرفهایی که نمی تواند صادق باشد این است که "هیچ حکمی مطلق نیست"، این اگر بخواهد صادق باشد شامل خودش هم می شود. اگر شامل خودش بشود پس خود این هم مطلق نیست. وقتی خود این مطلق نباشد پس ما احکام مطلقی داریم، و به عبارت دیگر چون این مطلق نیست پس باید یک سلسله احکام مطلق داشته باشیم. این یکی. دیگر اینکه می گوید "مردم را به مهرورزی می خواند و اینکه همه مردم همدیگر را برادر و خواهر بدانند". از این آقا باید پرسید این دستورالعمل اخلاقی که "همه مردم باید یکدیگر را برادر و خواهر یکدیگر بدانند" حکم مطلق است یا حکم نسبی؟ تعلق به زمان خاص دارد یا در همه زمانها صادق است؟ آیا این دستورالعمل برای همه زمانها از گذشته و آینده و حاضر خوب بوده است یا فقط برای زمان حاضر است؟ همچنین آیا در همه مکانها و در همه شرایط برای همه مردم صادق است یا برای بعضی از مردم؟ استاد دانشگاه تهران (دکتر هشترودی)، که از پیشرفت تکنیک و دانش و از استخدامشان در خدمت ظلم و آدم کشی سخت رنج می برد می گوید: "احکام لا یتغیر قرون وسطایی در قرن ما در هم شکسته و اعتبار خود را نه تنها از دست داده بلکه احکام جدیدی جای آنها را گرفته که به هیچ وجه مطلق نیست". حکمت عالیه سقراط و اخلاق متعالی کانت با آن همه طنطنه و دبدبه به عنوان ریا و دروغ و حس اثبات نفس و خود دوستی و حب ذات تعبیر شده است. اینشتین اعتبار علمی مطلق بودن زمان و مکان را درهم ریخت. از سوی دیگر با نظریه جنسی فروید اعتبار مبانی اخلاقی که به صورت موهبت مطلق الهی تلقی می شد از دست رفت.
ص: 228
اکنون که کلیه احکام، نسبی است نباید به خاطر اینکه فلانی حکم مورد قبول مرا نمی پذیرد برادرکشی راه بیاندازیم. حکمی که ما قبول می کنیم برای ما مطلق است ولی این حکم ممکن است برای دیگری مطلق نباشد. وقتی احکام ریاضی مطلق نیست و همه چیز نسبی است عده ای چگونه می توانند با حکم مطلق، برادرکشی و خواهرکشی کنند و از تکنیک در این راه استفاده کنند. می گوید اصلا این جنگها از بقایای احکام مطلق قرون وسطاست، یعنی در قرون وسطی مردم احکام خودشان را مطلق می دانستند. مقصودش این است که مثلا پیروان فلان دین، خودشان را حق می دانستند حق مطلق، و مخالفین را باطل می دانستند باطل مطلق. آنها هم در مقابل، همین طور بودند و این امر منجر به آدم کشی می شد. ما باید همین قدر بفهمیم که هیچ چیز مطلق نیست. اگر من می گویم حرف من حق است، اگر حق هم باشد به طور مطلق حق نیست، او را هم اگر می گوییم باطل، اگر باطل هم باشد به طور مطلق باطل نیست. من حق نسبی هستم و باطل نسبی، او هم حق نسبی است و باطل نسبی. پس بیاییم با همدیگر برادر باشیم. این اساس حرفش است. بعد احکام اخلاقی را با مسائل ریاضی و غیره مخلوط می کند، می گوید همه آن اخلاق سقراط، تازه امروز می گویند در واقع نوعی خود دوستی، دروغ و ریاست. به این آقا باید گفت: شما الان با این بیان خودت ریا را محکوم کردی، دروغ را محکوم کردی، اثبات نفس و خود دوستی و حب ذات را هم محکوم کردی. البته این حرف، حرف بی اساسی است که حکمت سقراط باطنش اینهاست، یعنی گفته اند که این نوعی خود دوستی است که به صورت اخلاق جلوه کرده.
ص: 229
بسیار خوب، ما قبول کردیم که حکمت سقراط نوعی خود دوستی، خودپرستی، حس اثبات نفس، تظاهر، ریا و غیره است به نام "اخلاق" و اخلاق سقراط را محکوم می کنیم، ولی در نتیجه قبول کردیم که اینها را به طور مطلق نفی کردیم و به طور مطلق، ضد اخلاق دانستیم. آیا ریا یک ضد اخلاق است به طور مطلق یا به طور نسبی؟ دروغ ضد اخلاق است به طور مطلق یا به طور نسبی؟ خود دوستی و خودپرستی ضد اخلاق است به طور مطلق یا به طور نسبی؟ اگر اینها به طور نسبی ضد اخلاق اند پس اخلاق سقراط نیز حق نسبی است و نفی نشده. شما می خواهید بگویید حکمت سقراط به کلی منسوخ است به دلیل اینکه باطنش اینهاست، پس شما ضد اخلاق بودن اینها را به طور مطلق در اینجا پذیرفته اید. انسان نمی تواند قائل به اخلاق باشد و در عین حال اخلاق را متغیر و نسبی بداند، یعنی اخلاق لااقل از نظر اصول مساوی است با ثبات و اطلاق. ما یک اصول اخلاقی داریم و یک فروع اخلاقی. فروع اخلاقی غیر از اصول اخلاقی است. اصول اخلاقی یا اخلاق است و ثابت و مطلق، و یا اخلاق نیست، و اگر ما ثبات و اطلاق را از اخلاق بگیریم اخلاق دیگر از جنبه اخلاقی بودن خارج می شود، بله به شکل یک سلسله آداب یک سلسله قواعد قراردادی مثل آیین نامه ها در می آید، نه آن امر مقدس و نه آن امری که واقعا فضیلت و خیر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 129-125
کلی__د واژه ه__ا
فلسفه اخلاق پروفسور هشترودی سقراط آموزش تربیت
ص: 230
از نظر منکران اصالتهای انسانی حرف هایی به نام اصالتهای انسانی، شرافتهای انسانی، کرامتهای انسانی همه موهوم محض است. منتها بعضی از این منکرها می گویند موهوم هایی است که مصلحت و منافع جامعه بشر اقتضا می کند که بشر این موهوم ها را بپذیرد والا حقیقتی ندارد، مثلا صداقت در مقابل فریب و فریبکاری هیچ اصالتی ندارد، برای انسانی که می خواهد صادق باشد یا فریبکار ایندو هیچ فرقی نمی کند، اگر همه مردم بخواهند فریبکار باشند به زیان همه مردم است، برای اینکه همه مردم بهتر به منافع خودشان برسند و زیان کمتری ببرند ناچار باید این موهومات را پذیرفت.
آنگاه فیلسوفانی آمدند و این حرفها را به مردم تلقین کردند که شرافت اقتضا می کند که انسان صادق باشد و نه فریبکار، تا وجدانهای مردم را به این موهومات پایبند کنند. اینها موهوماتی است که به حال مردم مفید است والا در واقعیت خود موهوم محض است. گروهی دیگر از همین کسانی که اینها را موهوم می دانند، هم موهوم می دانند و هم توصیه نمی کنند، توصیه به خلافش می کنند، مثل فلسفه "نیچه" که می گوید این موهومات را یک عده وضع کرده اند برای منافع خودشان، اگر کسی بتواند برخلاف رفتار کند باید هم برخلاف رفتار کند. پس نظریه دوم، موهوم بودن اینهاست اعم از اینکه اینها را یک موهومهای مفیدی به حال بشریت بدانیم یا موهومهایی که حتی مفید هم نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 134-133
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلاسفه اصالت انسان
ص: 231
در زمینه دین و مفاهیم اخلاقی، نیچه سخنی دارد درست عکس سخن مارکسیستها (مارکسیسم). مارکسیستها می گویند مفاهیم اخلاقی، مخصوصا مفاهیم اخلاقی دینی و مذهبی را طبقات مرفه و برخوردار برای تسکین طبقه محروم و جلوگیری از انقلاب و شورش طبقه محروم به وجود آورده اند. دین وضع شده از ناحیه طبقات استثمارگر است.
نیچه درست عکس این مطلب را می گوید. او چون فلسفه اش بر محور تکامل نسل بشر (و کمال را هم فقط در قدرت می داند) و پیدایش انسان نیرومند (ابر مرد) است، می گوید اصلا دین و اخلاق و این مسائل را طبقه ضعفا که به حکم طبیعت محکوم به فنا هستند اختراع کردند برای اینکه جلو طبقه اقویا را بگیرند.
در قانون تکامل طبیعت، ضعیف اساسا محکوم است و باید هم از بین برود. گناهی از خود ضعف بالاتر نیست و قوی باید باقی بماند برای اینکه نسل قویتر، از او به وجود بیاید و طبیعت در اقویا به کمال می رسد نه در ضعفا. ضعفا موجوداتی حذف شدنی هستند، باید هم حذف بشوند و تقویت ضعیف بسیار کار غلطی است. این مفاهیم دین و مذهب و انصاف و عدالت و نفس کشی و ایثار و از خود گذشتگی و غیره را ضعفا اختراع کردند، چون دیدند با زور از عهده اقویا بر نمی آیند، آمدند این معانی و مفاهیم را وضع کردند و به این وسیله جلو پیشرفت اقویا را گرفتند.
در منطق او دین ساخته دست ضعفاست برای جلوگیری اقویا، که همیشه حق هم از آن قوی است: «الحکم لمن غلب؛ حکم برای کسی است که غلبه کند»، حق از آن همانی است که در این تنازع طبیعی پیروز شده است، و لهذا تمام معانی و مفاهیم دینی و مذهبی و اخلاقی را به کلی نفی می کند و می گوید اینها مانع تکامل هستند.
ص: 232
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 135-134
کلی__د واژه ه__ا
انسان فلسفه دین مارکسیسم نیچه اخلاق
نظریاتی هست که اصالت انسانیت را قبول می کند یعنی موهوم نمی داند، واقعا برای انسانیت واقعیتی قائل است اما اینها را فطری هم نمی داند. اینها دو دسته اند. یک دسته همان کسانی هستند که می خواهند اینها را، هم قبول کنند و هم فطری بودنشان را انکار کنند، آنها می گویند در این جهان، حقیقت ثابتی وجود ندارد، هیچ امر ثابتی نیست، چه چیز در دنیا ثبات دارد که انسانیت ثبات داشته باشد؟! انسانیت به همان معنی اصالتهای انسانی نیز یک حقیقت متغیر است، تابع شرایط خاص زمان است، در هر زمانی و در هر شرایط زمانی، اصالتهای انسانی و اصالتهای اخلاقی به تناسب آن زمان و شرایط آن زمان یک چیز است که در آن زمان واقعا اخلاق همان است و آن، مقدس و انسانیت است، ولی وقتی که شرایط زمانی تغییر می کند آنها هم تغییر می کنند، جایشان را به چیز دیگر می دهند که آن زمان، انسانیت آنهاست.
پس این اصالتها ثابت نیستند و متغیرند و می گویند مطلق نیستند، نسبی اند، گذشته از اینکه به حسب زمان متغیر هستند، در زمان واحد هم در محیطهای مختلف و در شرایط مختلف، مختلف می شوند. مثلا وضع طبقاتی قهرا اخلاق را مختلف و متعدد می کند. هر انسانی در هر شرایطی از شرایط اجتماعی هست، برای او اخلاق یک چیز است غیر از آن چیزی که در شرایط دیگری برای افراد دیگر اخلاق است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 136-135
ص: 233
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه انسانیت زمان نسبیت
فرضیه تغییرپذیری اصالتهای انسانی بر اساس این است که هیچ امر ثابتی در جهان نیست و همه چیز متغیر است، ولی تنها بر اساس تغییر نیست، بر اساس تغییر و تکامل است. ما می خواهیم این مطلب را مقداری بشکافیم که اگر می گوییم اصالتهای انسانی متکاملند معنی متکامل بودن چه می تواند باشد که با مطلق تغییر فرق بکند. هر تغییری را ما نمی توانیم تکامل بدانیم، چون تنزل هم تغییر است.
یک انسان در انسانیت خودش ممکن است کاملتر بشود و ممکن است تغییرش در جهت عکس باشد، همان که ما می گوییم فساد اخلاق. اصلا آیا فساد اخلاق معنی دارد ولو در زمان واحد یا معنی ندارد؟ ناچار معنی دارد، نمی شود که معنی نداشته باشد، بگوییم هر وضعی که بود، وضع دیگری که به جایش آمد این تکامل است! بدیهی است که چنین نیست.
تکامل یعنی گام برداشتن در مسیر کمال، یعنی شیء متکامل که منزل عوض می کند و مراحل را مرحله به مرحله پشت سر می گذارد، گذشته از عدم ثبات و در یک جا متوقف نبودن، یک امر دیگر هم در آن هست و آن این است که این تغییر در مسیر کمال صورت گرفته است، بدین معنی که مبدئی را در نظر گرفته ایم، بعد می گوییم در آن متکامل شده است، یعنی در مرحله بعد همان را در مرحله عالی تر و به مقدار بیشتر دارد. پس اگر مسیر، مسیر کمال نباشد آن تغییر مرحله و آن تغییر و جابجا شدن، تکامل نیست. اگر مسیر بخواهد مسیر کمال باشد باید یک امری را ما در نظر بگیریم بعد بگوییم آن امر را که این شیء در ابتدا داشته است که ما آن را کمال تلقی کرده ایم در مرحله بعد همان را به شکل افزونتری دارد.
ص: 234
مثلا تکامل در علم و تکامل در صنعت را در نظر می گیریم. جامعه ای در مرحله ای از علم و دانایی و اطلاع و کشف اسرار طبیعت و در مرحله ای از صنعت هست، در مرحله دیگر تغییر می کند، حال آیا هر تغییری را می توانیم بگوییم تکامل؟ اگر در دوره بعد، این مردم جاهل تر و نادان تر شدند، قدرت فنی و صنعتی شان ضعیف تر شد باز می توانیم بگوییم تکامل پیدا کرده اند چون با گذشته فرق کرده اند؟ مثلا آمار باسوادها سابق بیشتر بود حالا کمتر شده است، سطح سواد و معلومات قبلا بیشتر بود حالا کمتر شده است، آیا می توانیم بگوییم چون اکنون در آن مرحله نیستند، پس تکامل است؟
نه، آن وقتی ما می گوییم تکامل است که در دوره بعد، آن جامعه از نظر کمیت یا کیفیت و یا از هر دو نظر در سطح بالاتر قرار گرفته باشد، یعنی اگر در دوره قبل مثلا آمار باسوادها 50 درصد بود اکنون از نظر کمیت شده 60 درصد، و اگر بالاترین سطح دانش و معلومات و حداکثر سواد داشتن این بود که مدرک لیسانس داشته باشند، اکنون مراحل تخصصی را طی کرده اند. صنعت هم همین طور است، یعنی در آنچه که داشته اند همان را دارند با چیز اضافه، و به عبارت دیگر آن را در سطح بالاتر دارند.
این است که در تکامل ما باید یک مبدأ کمالی در نظر بگیریم و بعد مسیری از همان مبدأ در نظر بگیریم که شیء در همان مسیر در مرحله بعد در سطح بالاتر قرار گرفته است. این را می گوییم تکامل.
ص: 235
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 138-136
کلی__د واژه ه__ا
انسان جامعه تکامل اصالت انسان تربیت
در مارکسیسم، ناچارند که معیاری برای انسانیت قائل نباشند و تکامل را فقط یک نامگذاری و یک امر اعتباری و امری طفیلی تکامل ابزار تولید بدانند. در اینکه ابزار تولید تکامل پیدا می کند شکی نیست. می گویند ابزار تولید که تکامل پیدا می کند در هر مرحله ای، اخلاقی را ایجاب می کند. چون آن اخلاق، ایجاب شده مرحله تکامل یافته ابزار تولید است پس ما می گوییم آن اخلاق تکامل پیدا کرده. در صورتی که اینها هیچ تلازمی با همدیگر ندارند.
اولا که ما این را به آن اطلاق قبول نداریم که در هر دوره ای ابزار تولید در هر مرحله ای از تکامل باشد یک اخلاق خاص اقتضا دارد. در اصول اخلاق این مطلب را قبول نداریم. ابزار تولید در هر مرحله ای باشد اصول اخلاق یکی است. این مثل این است که کسی بگوید "خیانت کردن به مال یک نفر آن وقتی خیانت و دزدی و کار بدی بود که با شمع می رفتند به دزدی، یا به ناموس کسی تجاوز کردن در آن زمان کار بدی بود ولی امروز با این برق و الکترونیک باز هم شما می گویید اگر انسان برود دزدی یا به ناموس کسی خیانت کند بد است؟! اوضاع عوض شده". اینها ربطی به همدیگر ندارد.
قطع نظر از این جهت، این سخن اساسا نفی اصالتهای انسانی است، یعنی اصلا اصالتهای انسانی هیچ و پوچ است، ما تکامل ابزار تولید را تکامل انسان می نامیم. پس خود انسانیت از آن جهت که انسانیت است هیچ تکاملی ندارد. ابزار تولید تکامل پیدا می کند و به قول اینها در هر مرحله ای که تکامل پیدا می کند روابط خاصی را که همه این روابط مانند قانون، حکومت، هنر، زیبایی و اخلاق روبناست و همه ساخته و تابع و طفیلی ابزار تولید است ایجاب می کند، و چون این ابزار تولید آن را اقتضا کرده، می گوییم تکامل پیدا کرده است.
ص: 236
جز نامگذاری نمی تواند چیز دیگر باشد و الا یک امر واقعی در کار نیست که بگوییم چیزی بوده است که کمال یافته است، بلکه چیزی نسخ شده و چیزی به جای آن آمده است. مگر هر وقت چیزی نسخ شد و چیز دیگری به جای آن آمد می توان گفت تکامل؟! ممکن است اصلا نه تکامل باشد نه سقوط، و ممکن است سقوط باشد. با چه معیاری می توانیم بگوییم تکامل؟
با هیچ معیاری، فقط چون ابزار تولید تکامل پیدا کرده می گوییم آن هم تکامل یافته. این است که این مسأله اخلاق متغیر به معنای اینکه حتی اصول اخلاقی متغیر است به هیچ وجه راه حلی برای اصالتهای انسانی نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 146-145
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه مارکسیسم تکامل اصالت انسان
اگزیستانسیالیست ها خواسته اند که برای اصالتهای انسانی واقعا پایه و پایگاهی بسازند بدون آنکه مسأله مادی بودن جهان و مادی بودن انسان دست به ترکیبش خورده باشد. اولا مسأله ای را گفتند که این مسأله را قبل از اینها دیگران هم گفته اند (اغلب این فلسفه ها ریشه ای در فلسفه هگل دارد. هم مارکسیسم و هم اگزیستانسیالیسم ریشه های اساسی شان در فلسفه هگل است و به حق گفته اند که هگل چهره فلسفه اروپا را تغییر داد).
اولین مسأله ای که اینها طرح کردند که در اینجا راهشان با فلسفه شرقی متفاوت می شود این است که، در فلسفه شرقی مثل کلمات بوعلی می گویند ما دو گونه خیر داریم. خیرهای محسوس و خیرهای معقول، چیزهایی که انسان از جنبه های حسی و مادی، آنها را می خواهد، به عبارت دیگر خواسته های این قسمت های هستی انسان، و خواسته های جنبه های معنوی انسان. آنها کلمه منفعت یا سود را اگر به کار ببرند احیانا در مورد خیر محسوس به کار ببرند. مثلا می گویند علم خیر است ولی خیر معقول، اما آب و نان خیر است ولی خیر محسوس، و انسان مجبور است دنبال آنچه که در عمق وجدان خودش آن را خیر می داند برود، بالفطره دنبال خیرهای خودش می رود. اگر بگوییم ملاک خیریت چیست؟ می گویند ملاک خیریت، کمال است، یعنی آن مرحله از وجود انسان با رسیدن به آن خیر تقویت می شود و تکامل پیدا می کند. در فلسفه غرب چون اصلا نمی خواهند غیر از محسوس به حقیقتی و به واقعیتی قائل باشند می گویند واقعیت همانی است که مادی و محسوس است، غیر آن، واقعیت نیست. پس قهرا نمی توانند بگویند که انسان دو گونه خیر دارد. آنها که می گفتند دو گونه خیر به دو گونه واقعیت معتقد بودند، برای انسان دو مرتبه از واقعیت قائل بودند و در عالم هستی هم دو مرتبه از واقعیت قائل بودند.
ص: 237
اصالتهای انسانی آن وقت معنی و مفهوم و واقعیت پیدا می کند که یک سلسله امور فطری برای انسان باشد، مایه هایی در فطرت انسان باشد و خود اینها یک سلسله واقعیتها باشد که انسان به واقعیت خودش به سوی آن واقعیتها حرکت می کند، همین طور که در خیر محسوس، انسان با واقعیت محسوسش به سوی واقعیتهای محسوسی حرکت می کند آنها هم یک واقعیتهایی می باشد که انسان با واقعیت معقولش به سوی آن واقعیتها حرکت می کند. تکامل انسان هم فقط با این فرض قابل تصور است، و اگر این را از انسان بگیریم تکامل در انسانیت معنی ندارد هر چند تکامل در ابزار معنی دارد.
پس ارزشها همان خیرهای واقعی اند. این حرف هم حرف بی اساسی است که ما بیاییم آنچه را که بشر دنبالش می رود تقسیم کنیم به سودها و ارزشها، و بعد بگوییم ارزشها که هیچ و پوچ است، منطقی نیست و عقل هیچگاه حکم نمی کند برو دنبال اینها ولی انسان می رود، انسان یک کارهای دیوانگی (غیرعقلی یعنی دیوانگی) و غیرعقلانی هم دارد، حال اگر چه ضد عقل نیست که بگوییم بر ضد حکم عقل است ولی بالاخره عقلی هم نیست و مساوی می شود با کار دیوانگی، و به عبارت دیگر یک نوع خل گریهایی است ولی خل گریهای خوبی است که لازم است باشد. تازه این خوب است و لازم است باشد اساسا معنی ندارد. بالاخره ناچاریم اینها را یک سلسله خل گریها برای بشر بدانیم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 146-147 و 154
کلی__د واژه ه__ا
انسان فلسفه خیر اصالت انسان واقعیت اگزیستانسیالیسم
ص: 238
در فلسفه غرب چون اصلا نمی خواهند غیر از محسوس به حقیقتی و به واقعیتی قائل باشند می گویند واقعیت همانی است که مادی و محسوس است، غیر آن، واقعیت نیست. پس قهرا نمی توانند بگویند که انسان دو گونه خیر دارد. آنها که می گفتند دو گونه خیر به دو گونه واقعیت معتقد بودند، برای انسان دو مرتبه از واقعیت قائل بودند و در عالم هستی هم دو مرتبه از واقعیت قائل بودند. انسان با واقعیت محسوسش جستجوگر خیرهای محسوس است و با واقعیت معقولش جستجوگر خیرهای معقول، و در این جهت که به هر حال جستجوگر خیر است در هر دو ناحیه یکی است. اگر جستجوگر علم است جستجوگر یک واقعیت است که آن خیر معقول است. اگر جستجوگر پول است آن هم باز واقعیتی است، جستجوگر یک واقعیت است که واقعیت محسوس باشد.
اینها چون اساس کارشان را بر این گذاشتند که واقعیت یعنی محسوس و مادی، آمدند گفتند که انسان یا جستجوگر خیر است که خیر یعنی همان سود و منفعت مادی و یا جستجوگر چیزی است که هیچ چیز نیست، فقط ارزش است، همان کلمه سود و ارزش که در فلسفه اروپا آمده و چه انحراف بزرگی هست در فلسفه انسانی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 148-147
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه غرب واقعیت
فلاسفه غربی اساس کارشان را بر این گذاشتند که "واقعیت" یعنی محسوس و مادی، و می گویند انسان یا جستجوگر خیر است که خیر یعنی همان سود و منفعت مادی و یا جستجوگر چیزی است که هیچ چیز نیست، فقط ارزش است، همان کلمه "سود و ارزش" که در فلسفه اروپا آمده و چه انحراف بزرگی هست در فلسفه انسانی. از همین جاست که می گویند بشر یا دنبال سود یعنی چیزی که خیرش در آن است می رود، قهرا عقل هم می گوید برو دنبالش، منطقی هم هست، و یا دنبال چیزهایی می رود که خیرش در آنها نیست، عقل هم می گوید نرو ولی می رود، یک کار غیرعقلی و غیرمنطقی انجام می دهد، دنبال یک سلسله کارهای غیرعقلانی و غیرمنطقی می رود که منطق و عقل هیچ حکم نمی کند که برو دنبالش، ولی می رود.
ص: 239
یک چنین تضادی و یک چنین امر به اصطلاح نامعقولی در وجود انسان هست که دنبال چیزهایی می رود که هیچ خیریتی برای او ندارد ولی می رود، و لهذا با عقل هم منطبق نیست، ولی مگر انسان همه کارهایش با عقل منطبق است؟! کار غیرعقلی و کار نامعقول و غیرمنطقی می کند. اینها را کارهای غیرمنطقی بشر دانسته اند. قهرا در توجیه همین چیزهایی که اسم اینها را گذاشتند ارزش و نه خیر یعنی آنچه که انسان دنبالش می رود بدون آنکه خیر و اختیار شدنی باشد، درماندند که این ارزش ها را چگونه می شود توجیه کرد. "خیر" که همان محسوس و مادی است. اینها که محسوس و مادی نیست. مگر زیبایی، محسوس است برای انسان و مادی است؟! مگر به اصطلاح حجم دارد، یعنی چشم پر کن است؟! مگر فضیلت اساسا واقعیتی است؟! مگر حقیقت، واقعیت است؟!
اینها شد یک سلسله مسائل غیرمنطقی و غیرعقلانی برای بشر، ولی از طرف دیگر دیدند آخر چطور می شود اینها را به جامعه گفت که همه اینها اموری موهوم است، یعنی لازمه این فلسفه و همان حرف "نیچه" و غیر نیچه را بگویند که اینها همه موهوم است، واقعیت، همانی است که سود است، هر چه که غیر سود باشد واقعیت نیست، عقل هم می گوید دنبالش نرو. آنهایی که شجاع بودند گفتند، آنهایی که خیلی شجاع نبودند زیر پرده این مطلب را به شکل دیگری گفتند، یکی گفت ارزش های تکامل پیدا کرده، و دیگری به گونه دیگر.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 149-148
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق انسان فلاسفه غرب فضایل اخلاقی
ص: 240
نظر اگزیستانسیالیستها در مورد تفاوت بین ارزش و واقعیت این است که ارزشها یک سلسله امور آفریدنی هستند نه یک سلسله امور کشف شدنی. امور کشف شدنی یعنی اموری که واقعیت دارد. انسان از راه عقل، علم و استدلال، آنچه را که واقعیت دارد کشف می کند. ولی ارزشها اموری است که انسان اینها را خلق می کند و می آفریند، قبلا وجود ندارد که انسان اینها را کشف کند، انسان اینها را خلق می کند. همه حرفهای اگزیستانسیالیستها در مسأله ارزشها همین است. و لهذا این اصطلاح هم در ادبیات امروز زیاد آمده است: انسان ارزشها را می آفریند. در صورتی که این حرف، حرف پوچی است، انسان ارزش را می آفریند یعنی چه؟
معنای این حرف این است که در طبیعت خود، مثلا ایثار و اثره (به قول عربها) هر دو مساوی است، عدل و ظلم مساوی است، در ذات خود هیچ تفاوتی میان عدل و ظلم نیست، ولی انسان به عدل ارزش می دهد، آنگاه عدل با ظلم فرق می کند، می شود دارای ارزش. ارزش را انسان به آن داده است، چنانکه به ایثار، انسان ارزش داده که با اثره فرق کرده است. اگر شما اکنون می گویید عدل بهتر است از ظلم، صدق بهتر است از کذب، و امانت بهتر است از خیانت، اینها در ذات خودشان مساوی هستند، این انسان است که به اینها ارزش داده. به این آقایان باید گفت انسان ارزش را آفریده یعنی چه؟ یک وقت هست که انسان ارزش را می آفریند به معنی این است که به چیزی که واقعیت ندارد واقعیت می بخشد، یعنی قبلا اینها واقعیتی نداشت، بعد انسان به اینها واقعیت داد و اموری واقعیت دار شدند.
ص: 241
واضح است که اینها چیزی نیست که انسان بیاید آنها را بسازد. قدرت خلاقیت انسان همان قدرت فن و صنعت است که روی ماده ای، کاری انجام می دهد، شکلی و صورتی به آن می دهد، و شما قبول دارید که در اینجا شکل و صورت و ماده در کار نیست. پس انسان اینها را خلق می کند به معنای اینکه واقعیت واقعی به اینها می دهد اصلا معنی ندارد، و فرضا بخواهد واقعیت بدهد، اساسا خود معنویت واقعیت دارد یا واقعیت ندارد؟ شما می گویید اصلا معنویت واقعیت ندارد. در این صورت انسان چطور می تواند به چیزی که واقعیت پذیر نیست واقعیت بدهد؟! آفرینندگی انسان در این مسائل همان است که ما آن را اعتبار می نامیم. اعتبار یعنی چه؟
اعتبار یعنی یک امر قراردادی. مثلا شما گروهی هستید که در این مدرسه با یکدیگر همکاری دارید، می بینید که اگر بخواهید همکاریتان سامانی داشته باشد باید تشکیلاتی داشته باشید، و اگر بخواهید تشکیلات داشته باشید باید در میان خودتان مثلا یک هیئت مدیره، یک هیئت اجرایی و غیره داشته باشید و یک نفر را هم به عنوان ریاست این مدرسه انتخاب کنید. یک نفر را به عنوان رئیس خودتان انتخاب می کنید، می گویید آقای الف رئیس ما. اینجا شما اعطا کردید ریاست را به آقای الف، یعنی ریاستی را که وجود نداشته دادید به او.
اینجا شما آفریدید و خلق کردید، اما این خلق، یک امر قراردادی و اعتبار است، یعنی واقعیتی ندارد، یعنی الان آقای الف در عالم وهم و ذهن و اعتبار و قرارداد شما با یک ساعت پیش خود که رئیس نبود فرق کرده، ولی در عالم واقع و نفس الامر همان آدمی است که بوده. اعطاء ریاست یعنی یک قرارداد و یک اعتبار و چیزی که اذهان به حکم یک مصلحت، آن را پذیرفته و فرض کرده اند، یعنی یک امر مجاز. اعتبار کردن، منتهای قدرت آفرینندگی بشر در این گونه مسائل است.
ص: 242
بنابراین انسان ارزش را می آفریند حداکثر معنایش این است که اموری که ما آنها را ارزشها می نامیم هیچ واقعیتی ندارند، بشر برای آنها اعتبار ارج می کند (ارزش همان ارج است)، در واقع ارجی برای بشر ندارد، ولی بشر ارج را برای آن اعتبار کرده است. باز هم نفی اصالتهاست و می شود یک امر قراردادی و موهوم. تازه مسأله مهم این است که در امور قراردادی، انسان در وسائل می تواند قرارداد کند نه در هدفها.
مثلا می گوییم ارزش اسکناس یک ارزش اعتباری است، یعنی برخلاف طلا که چون به درد انسان می خورد در شئون زیادی کارآراست، هم کمیاب است و هم کارآرا، چه از نظر زینت بودن و چه از نظرهای دیگر، نسبتا به خودی خود برای بشر ارزش دارد. اسکناس به خودی خود ارزش ندارد، اسکناس را ما به جای طلا اعتبار می کنیم برای رسیدن به یک سلسله هدفها، برای اینکه مبادله آسان باشد آن را اعتبار می کنیم. پس اسکناس فی حد ذاته هیچ ارزشی ندارد، یعنی این کاغذی که مثلا به نام هزار تومان به دست ما داده اند با یک کاغذ دیگر به همین اندازه، از نظر ارزش واقعی هیچ فرقی ندارد، ولی از نظر ارزش اعتباری و قراردادی فرق کرده است آن هم از آن جهت که ما آن را وسیله برای هدفهای دیگری قرار داده ایم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 153-149
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه شناسی واقعیت اعتبار اگزیستانسیالیسم فضایل اخلاقی
نظر اگزیستانسیالیستها در مورد ارزشها این است که انسان ارزشها را می آفریند. پس اگر ما اصالتهای انسانی را اموری آفریدنی بدانیم، چون آفریدن به معنای واقعیت دادن در اینجا معنی ندارد و آفریدن در اینجا معنایی جز اعتبار کردن ندارد، بدین معنی است که همه اینها وسائلی است برای هدفهای دیگری، زیرا خود اینها نمی توانند هم اعتباری باشند هم هدف.
ص: 243
هم اعتباری باشد هم هدف، مثل این است که انسان هدف ندارد، چیزی را برای خودش اعتبار می کند که هدف بشود و بعد همان هدف می شود، درست همان کار بت پرستهای عرب که می آمدند بتی را می ساختند، بعد همانی را که خودشان ساخته بودند پرستش می کردند: «اتعبدون ما تنحتون؛ آیا چیزی را که خود ساخته اید عبادت می کنید» (صافات/ 95). چیزی را که خودت ساخته ای همان را پرستش می کنی؟! هدف، آن چیزی است که در مرحله بالاتر از توست و تو کوشش می کنی به آن برسی. چیزی را که تو جعل می کنی و قرارداد می کنی، آن به دست توست و از تو پایین تر است. اصالتهای انسانی اموری فطری است. این است که این راه هم راه حلی برای این مشکل نیست و باز بر میگردیم به همان نتیجه گیری سابق خودمان که این اصالتهای انسانی آن وقت معنی و مفهوم و واقعیت پیدا میکند که یک سلسله امور فطری برای انسان باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 154-153
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فطرت هدف اگزیستانسیالیسم اصالت انسان
چیزی که امروز اسمش را تسامح و تساهل دینی اصطلاح کردند، همزیستی با غیر مسلمان است مخصوصا با اهل کتاب. ما احادیث زیادی در این زمینه داریم. حتی مرحوم مجلسی در بحار نقل می کند -و در نهج البلاغه نیز هست- که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «خذوا الحکمة و لو من مشرک». (حکمت یعنی سخن علمی صحیح) سخن علمی صحیح را فرا گیرید ولو از مشرک. این جمله معروف: «الحکمة ضالة المؤمن یاخذها اینما وجدها» مضمونش همین است. (در بعضی تعبیرها هست: «و لو من یدک مشرک») حکمتی که -قرآن کریم در سوره بقره آیه 269 می گوید: «یوتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا؛ حکمت را به هر کس که بخواهد می بخشد و هر که را حکمت داده شود یقینا خیر بسیاری داده شده است» و به معنی سخن علمی محکم، پا بر جا، صحیح، معتبر، و حرف درست است- گم شده مؤمن است. خیلی تعبیر عالی ای است: "گم شده". اگر انسان چیزی داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هر جا می رود دنبالش می گردد؟! اگر شما یک انگشتر قیمتی داشته باشید که مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد، هر جا که احتمال می دهید می روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا می توانید گم شده تان را پیدا کنید. از بهترین و افتخار آمیزترین تعبیرات اسلامی یکی همین است: حکمت گمشده مؤمن است، هر جا که پیدایش کند می گیرد ولو از دست یک مشرک، یعنی تو اگر مالت را، گمشده در دست یک مشرک ببینی آیا می گوئی من کاری به آن ندارم، یا می گویی این مال من است؟ امام علی (ع) می فرماید: مؤمن علم را در دست مشرک عاریتی می بیند و خودش را مالک اصلی، و می گوید او شایسته آن نیست، آن که شایسته آن است من هستم. برخی مسئله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته اند که توسعه صدر خلفا ایجاب می کرد که در دربار خلفا مسلمان و مسیحی و یهودی و مجوسی و غیره با همدیگر بجوشند و از یکدیگر استفاده کنند. ولی این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیامبر بود. حتی جرجی زیدان این مسئله را به حساب سعه صدر خلفا می گذارد. داستان سید رضی را نقل می کند که سید رضی -که مردی است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق العاده ای است و برادر سید مرتضی است- وقتی که دانشمند معاصرش ابواسحق صابی وفات یافت قصیده ای در مدح او گفت:
ص: 244
ارأیت من حملوا علی الاعواد *** ارأیت کیف خبا ضیاء النادی
دیدی این کی بود که روی این چوبهای تابوت حملش کردند؟! آیا فهمیدی که چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یک کوه بود که فرو ریخت. .. ابواسحق صابی مسلمان نبود، صابئی بود (که درباره مذهب صابئین خیلی حرف است.) برخی گفته اند مذهب صابئی ریشه مجوسی داشته ولی یک نحله مسیحی است. راجع به این مذهب خیلی علاقمند به ادبیت قرآن بود و خیلی هم به آیات قرآن استشهاد می کرد. ماه رمضان چیزی نمی خورد. می گفتند تو که مسلمان نیستی چرا چیزی نمی خوری؟ می گفت: ادب اقتضا می کند که من با مردم زمان خودم هماهنگی داشته باشم.
برخی آمدند به او عیب گرفتند که آیا یک سید، اولاد پیغمبر، یک عالم بزرگ اسلامی، یک مرد کافر را اینطور مدح می کند؟! گفت: بله، «انما رثیت علمه من علمش را مرثیه گفتم»، مرد عالمی بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم (که در این زمان اگر کسی چنین کاری کند از شهر بیرونش می کنند). جرجی زیدان بعد از آنکه این داستان را نقل می کند می گوید: ببینید صعه صدر را، یک سید اولاد پیغمبر مثل سید رضی با اینهمه عظمت روحی و این مقام شامخ سیادت و علمی (یک کافر را چنین مدح می کند). بعد می گوید "همه اینها ریشه اش از دربار خلفا بود که اینها مردمانی واسع الصدر بودند". این به دربار خلفا مربوط نیست. سید رضی شاگرد علی بن ابی طالب است که نهج البلاغه را جمع کرده او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و علی بن ابی طالب آشناتر است که می گوید حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.
ص: 245
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 143-141
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق حکمت انسان تاریخ اسلام مؤمن مسامحه شرک
قرآن در آیه 18 سوره حشر خطاب به مؤمنین میفرماید: «یاایها الذین آمنوا اتقوا الله؛ ای اهل ایمان تقوای الهی داشته باشید». راجع به کلمه تقوا ما مکرر بحث کرده و نوشته ایم که اگر چه معروف در ترجمه ها این است که تقوا را گاهی به ترس و گاهی به اجتناب ترجمه می کنند -اگر بعد از آن خدا ذکر شده باشد «اتقوالله» می گویند یعنی از خدا بترسید و اگر معصیت ذکر شده باشد «اتق المعاصی» می گویند معنایش این است که از معاصی اجتناب کنید- ولی مفهوم کلمه تقوا نه اجتناب است و نه ترس. البته تا حدی ملازم با این دو هست یعنی هر جا که تقوا باشد خشیت الهی هم هست و هر جا که تقوا باشد اجتناب از معاصی هم هست ولی خود این لغت معنایش نه اجتناب است و نه ترس؛ و در اصطلاحات خود قرآن و در نهج البلاغه -که تقوا خیلی تکرار شده است- کاملا پیداست که معنی تقوا نه ترس است و نه اجتناب.
تقوا از ماده «وقی» است، وقی یعنی نگهداری. تقوای از معاصی در واقع معنایش «خود نگهداری» است. متقی باش یعنی خود نگهدار باش. خود این، یک حالت روحی و معنوی است که از آن تعبیر به «تسلط بر نفس» می کنند. اینکه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل و ایمانش بر خواهشها و هوسهایش تسلط داشته باشد به طوری که بتواند خودش خودش را نگه دارد این نیروی خود نگهداری اسمش «تقوا» است. خود را نگه داشتن از چه؟ از آلوده شدن به معصیت، نتیجه آلوده شدن به معصیت چیست؟ در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن. پس خود را نگهداری کردن از معصیت لازمه اش اجتناب از معصیت است و لازمه اجتناب از معصیت، خود را از لازمه معصیت یعنی خشم الهی نگهداری کردن است. پس اگر گفتند «اتق الذنب» معنایش این است که خود را نگه دار از اینکه گرفتار گناه شوی. اگر بگویند «اتق الله» معنایش این است که خود را نگه دار از اینکه گناه کنی و در اثر گناه کردن در معرض خشم الهی قرار بگیری. ما کلمه ای نداریم که بخواهیم به جای «اتقوا» بگذاریم و لذا ترجمه نداریم، همیشه می گوییم تقوای الهی داشته باشید. لغتی در زبان فارسی وجود ندارد که به جای کلمه تقوا بگذاریم ولی وقتی که با جمله بیان کنیم مقصود همین در می آید، خود را نگهداری کردن، که اساس تربیت دینی همین است که انسان خود بر خود مسلط باشد. مگر می شود چنین چیزی که یک چیز خودش بر خودش مسلط باشد؟ اگر یک چیز خودش یک امر بسیط باشد که معنی ندارد خودش بر خودش مسلط باشد. این نشان می دهد که انسان دو «خود» دارد، یک خودش خود حقیقی است و خود دیگرش ناخود است، و در واقع تقوا تسلط خود است بر ناخودی که (انسان) آن ناخود را خود می داند. شاید این حدیث را مکرر خوانده باشیم که پیامبر اکرم عبور می فرمودند، دیدند عده ای از جوانان مسلمین در مدینه مشغول زورآزمایی هستند از این راه که سنگ بزرگی را بلند می کردند مثل وزنه برداری که چه کسی بیشتر می تواند این سنگ را بلند کند. حضرت ایستادند. بعد فرمودند: آیا می خواهید من میان شما داور باشم که کدامیک از شما قویتر هستید؟ همه گفتند: بله یا رسول الله، چه از این بهتر! شما داور باشید. فرمود: پس من قبلا به شما بگویم از همه شما قویتر آن فردی است که وقتی شهوت و طمعش به هیجان در می آید بتواند بر آن مسلط باشد، و آن کسی است که وقتی بر چیزی خشم می گیرد بتواند بر خشم خودش مسلط باشد. مولوی می گوید:
ص: 246
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو *** طالب مردی چنینم کو به کو
امام علی (ع) می فرماید: «اشجع الناس من غلب هواه؛ از همه مردم شجاعتر کسی است که بر هوای نفسش غالب باشد». پس روح تقوا همان خود نگهداری است. خود را از چه نگهداری کردن؟ از هر چه که انسان بخواهد خودش را نگه دارد، آخر بر می گردد به خودش. حتی آدم جبان که از دشمن می ترسد، اگر حساب کنید مغلوب ترس و جبن خودش شده. اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد، این اسمش تقوا است.
تاثیر تقوا در رهایی از مشکلات
تقوا که در قرآن زیاد آمده است، از ماده وقی است که به معنی نگهداری است و در واقع خود کلمه تقوا مفهوم خودنگهداری و خودحفظ کردن دارد. تقوای الهی یعنی انسان خود را از آنچه که خدا نهی کرده است نگهداری کند تا از عواقب آن مصون بماند. در قرآن کریم مکرر به آثار تقوا اشاره و تصریح شده است و معمولا آثار تقوا چیزهایی است درست عکس آنچه که ابتدا انسانی که بصیرتی ندارد از تقوا می فهمد یعنی در مورد تقوا خیال می کند. یکی اینکه انسان وقتی که بصیرتی نداشته باشد در ابتدا از تقوا محدودیت می فهمد، می گوید: انسان بخواهد خودش را مقید به تقوا کند معنایش این است که خودش را در بن بست قرار بدهد، به دور خودش خطی بکشد و برای خود محدودیت قائل بشود. قرآن درست نقطه مقابل این مطلب را ذکر می کند (و نکته لطیف همین است) یعنی بی تقوایی است که انسان را در بن بست قرار می دهد و تقواست که بن بست را می شکند. این خیلی به نظر عجیب می رسد. انسان می گوید آدمی همین قدر که متقی شد یعنی برای خودش محدودیت قائل است. وقتی انسان برای خودش محدودیت قائل است به دست خودش برای خودش بن بست به وجود آورده است. قرآن می فرماید خیر، تقوا بن بست و محدودیت نیست، برعکس است، تقوا نداشتن انسان را دچار بن بستها و محدودیتهایی می کند و تقوا راهی است که خدا معین کرده است که اگر انسان از آن راه برود محدودیت و بن بستی برای او نیست این است که می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر کسی که تقوای الهی را پیشه کند خدا برای او راه بیرون رفتن از مضایق و مشکلات را قرار می دهد» (طلاق/ 2) یعنی خدا برای او راه باز می کند برای خروج از بن بستها و بیرون آمدن از مشکلات.
ص: 247
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 171-169
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 22-23
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی داستان اخلاقی هوای نفس تربیت رنج
بحث تقوا در نهج البلاغه عجیب است! تعبیراتی درباره تقوا هست که از جنبه روانی بسیار لطیف و عالی است. مثلا می فرماید: «فصونوها و تصونوا بها؛ تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظ کنید» (نهج البلاغه- خطبه 191). خیلی عجیب است! شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد. آیا این دور است؟ نه. گفته ایم مثل این است که انسان لباس را نگه می دارد و لباس انسان را. انسان لباس را نگه می دارد از اینکه گم شود یا دزد ببرد و لباس انسان را نگه می دارد از اینکه سرما یا گرما بخورد این دو با هم منافات ندارند. می فرماید شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد. شما باید نگهدار آن باشید و آن نگهدار شما باشد.
«...و ان تستعینوا علیها بالله، وتستعینوا بها علی الله» (همان- خطبه 191) و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید و از این جور تعبیرات. در جای دیگر درست نشان می دهد که تقوا غیر از ترس و غیر از اجتناب از معاصی است، می فرماید: «ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته؛ ترس از خدا دوستان خدا را از ارتکاب محرمات باز می دارد، و قلبهاشان را قرین خوف و خشیت قرار می دهد» (خطبه 114). تقوای الهی سبب اجتناب از معاصی و سبب ترس از خدا می شود. اجتناب از معصیت و ترس از خدا هر دو را به عنوان دو لازم برای تقوا ذکر کرده نه عین تقوا.
ص: 248
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 172-171
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی نهج البلاغه خدا
در آیه 19 سوره حشر آمده: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»؛ «مباشید از کسانی که خدا را از یاد بردند، از خدا غافل شدند و به مجازات این عمل - که لازمه قهری این عمل است - خدا خودشان را از خودشان غافل کرد.» لازمه از خدا غافل شدن، از خود غافل شدن است. «اولئک هم الفاسقون»؛ «فاسق های حقیقی همین ها هستند».
در قرآن کریم تعبیرات عجیبی در مورد نفس انسان آمده است. گاهی این تعبیر آمده است که خود را زیان نکنید، خود را نفروشید، خود را فراموش نکنید، همه این ها به نظر عجیب و غریب می آید. خود را زیان نکنید، یعنی چه انسان خودش را زیان نکند؟ حتی اگر کسی از آن قماربازهای درجه اول هم باشد، تمام مال و زندگی و خانه و لباس و مثل بعضی - شنیده ام - زنش را می بازد، باختن یعنی از دست دادن، ولی انسان خودش را بخواهد از دست بدهد که معنی ندارد، چون هر جا باشد، بالاخره خودش با خودش است، خودش که از خودش جدا نمی شود. اما قرآن این تعبیر را دارد که خود را نبازید. در بعضی جاها می فرماید که اصلا باختن حسابی، آن باختنی که واقعا باختن است و آن باختنی که زیانی است که مافوق آن زیانی نیست وقتی است که انسان خودش را زیان کند، خودش را ببازد: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم»؛ «بگو زیانکار آن است، که خود را در روز قیامت به زیان انداخته اند.» (زمر/15) آن کسی که تجارتش ورشکست می شود، او را نباید زیانکار حساب کرد؛ زیانکار حسابی آن است که از خود ورشکست شده است. در مسئله فروختن هم هست: «و لبئس ما شروا به انفسهم»؛ «چه بد کردند که خودشان را فروختند!» (بقره/102)
ص: 249
در موضوع نسیان و فراموشی هم که در این آیه و بعضی آیات دیگر و جمله های دیگر هست که خود را فراموش کردند. این "خود را فراموش کردن" معنی اش چیست؟ معنای همین است که انسان وقتی خودش را نشناسد، حقیقت خودش را نشناسد، مسیر خودش را نشناسد، خودش را چیزی بپندارد غیر از آنچه که هست، پس خودش را گم کرده، خودش را فراموش کرده. اساس تعلیمات قرآن این است که انسان این حقیقت را درک کند که خودش حقیقتی است که در این دنیا به وجود آمده و این دنیا هم برای او منزل و مأوایی است که مکتسبات خودش را در اینجا باید تهیه کند و خودش را در اینجا باید بسازد و بعد هم به دنیای دیگری منتقل می شود و می رود.
اگر کسی خودش را این جور بشناسد خودش را پیدا کرده اما اگر کسی جور دیگری درباره خودش فکر کند که حالا ما چه می دانیم چطور شده، چه عواملی سبب شده، چه تصادفاتی رخ داده که ما پیدا شدیم، لابد یک سلسله تصادفات رخ داده که ما پیدا شده ایم، حالا که پیدا شده ایم چند صباحی اینجا هستیم، پس ببینیم مثلا چه راهی را در پیش بگیریم که از لذات بیشتری کامیاب شویم، چنین کسی خودش را فراموش کرده و خودش را گم کرده و نتیجه این است که یک عمر تلاش می کند و خیال می کند برای خودش تلاش کرده، نمی فهمد که برای "ناخود" تلاش کرده است. زمانی خودش را می بیند «و لقد جئتمونا فرادی کما خلقنا کم اول مرة»؛ «و همانا در ابتدای ورود به عالم دیگر به آنها گفته شود، البته تک تک به نزد ما آمده اید» (انعام/94) می بیند دستش خالی خالی است، تمام کارهایی که کرده هیچ چیزش برای این خود واقعی اش نیست.
ص: 250
مولوی تشبیه بسیار عالی ای می کند، چنین شخصی را تشبیه می کند به کسی که زمینی دارد و می خواهد آن را بسازد. زحمت می کشد، آجر می برد، بنا و عمله می برد، لوازم می برد، پول خرج می کند و آنجا را حسابی می سازد. ولی وقتی که می خواهد اسباب کشی کند می فهمد که خانه را روی زمین همسایه ساخته و زمین خودش لخت و عور مانده است. آن ساعتی که می خواهد منتقل شود می بیند آن جایی که کار کرده مربوط به او نیست، مال کس دیگر بوده و زمین خودش بایر باقی مانده است. می گوید:
در زمین دیگران خانه مکن *** کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو *** کز برای اوست غمناکی او
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی *** گوهر جان را نیابی فربهی
تو همواره می خواهی به تن لقمه برسانی، جان را گرسنه نگه داشته ای، دائما تن را سیر می کنی. آن را لاغر نگه داشته ای، این را چاق می کنی.
گر میان مشک تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پیدا شود
می گوید: یک عمر اگر تن را در مشک بخوابانی، تا مردی خود به خود می گندد، چاره ای نیست جز اینکه در زیر خاک ها دفنش کنند که بوی گندش بیرون نیاید.
مشک را بر جان بزن بر تن ممال *** مشک چبود نام پاک ذوالجلال (یعنی ذکرالله)
قرآن می گوید: اگر انسان خدا را بشناسد و خدا را در یاد داشته باشد خودش را هم گم نمی کند. درباره خودش اشتباه نمی کند. خودش را با غیر خودش عوضی نمی گیرد، ولی محال است که کسی خدا را نشناسد و خدا را فراموش کرده باشد و خودش را بتواند پیدا کند. آن وقت همیشه درباره خودش اشتباه می کند، خودش را گم می کند. «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم»؛ «مباشید از کسانی که خدا را فراموش کردند و در نتیجه خداوند، خودشان را از خودشان فراموشاند». از خدا غافل شدند، خدا آنها را از خودشان غافل کرد «اولئک هم الفاسقون، فاسقان اینها هستند» (حشر آیه 19)، یعنی وقتی انسان خودش را گم کرد، از مسیر منحرف می شود - چون فسوق یعنی خروج - و الا انسان اگر خودش را بشناسد هیچ وقت از راه خودش جدا نمی شود.
ص: 251
بعد از این موضوع که مسئله محاسبة النفس و مراقبه در میان آمده است و مسئله خدا را به یاد داشتن تا انسان خود را فراموش نکند و (اینکه) خدا را فراموش کردن موجب خود فراموشی می شود و آن است که انسان را به فسق می کشاند، این دو گروه را که ذکر می کند، فورا در آیه 20 سوره حشر می فرماید: «لا یستوی اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون»؛ «یاران آتش و یاران بهشت، اینها که مانند یکدیگر نمی توانند باشند، یاران بهشت اند که ناجح و موفق و مظفر به مقاصد خود هستند».
کأنه قرآن می خواهد با همین مسئله «نسوا الله فانسیهم انفسهم» مسیر بهشت و جهنم را مشخص کند، یا انسان خود را و خدای خود را می شناسد و برای خود کار می کند که مسیرش (به سوی) بهشت است، یا خودش را فراموش می کند و نه برای خود، برای غیر خود (کار می کند) و خود را همیشه ضعیف و لاغر و محتاج نگه می دارد، اینها اصحاب النار هستند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد6- صفحه 178-181
کلی__د واژه ه__ا
بهشت دنیا انسان خودشناسی خدا غفلت مراقبه دوزخ
بسیاری از اشیاء عالم، بی نیاز از ساخته شدن هستند و همان گونه که هستند بهترین وضعی است که باید داشته باشند. دریاها، اقیانوسها و کوهها اموری هستند که ساخته شده اند و انسان از اینها در همان وضعی که هستند و ساخته شده اند استفاده می کند و انسان باید همین وضع را حفظ کند و نگرانی ای اگر هست از تغییراتی است که انسان در وضع این امور می دهد.
ص: 252
در عصر و تمدن جدید این مسأله مطرح است که در اثر پیشرفت عظیم ماشین، طبیعت دارد دگرگون و خراب می شود، جنگلها آسیب می بینند، مقدار متنابهی از گیاهان نسلشان قطع می شود. حساب کرده اند چندین هزار نوع از حیوانات در اثر پیشرفت تمدن بشر نسلشان منقرض شده است. رودخانه های عظیم، دریاها، دریاچه ها در اثر رفت و آمد زیاد کشتیها و در اثر آلوده شدن به فضولات نفتی آلوده شده است و روز به روز هم آلوده تر می شود. مثال واضحترش هواست. هوا را باید انسان پاک نگه دارد ولی می بینیم که هوا تدریجا بخصوص در شهرها و بالاخص در شهرهای بزرگ آلوده می شود به طوری که در این شهرها تنفس دچار مشکل شده است.
اینها مسائلی است که در میان ما کمتر مطرح می شود، البته مطرح شده است و می شود ولی در دنیای به اصطلاح پیشرفته جز مسائل روز قرار گرفته است. ولی بسیاری از امور است که لااقل برای استفاده بشر چنین است که نیاز به ساخته شدن دارد. اگر انسان بخواهد آن را در همان حالت اولی و طبیعی اش مورد استفاده قرار دهد چندان قابل استفاده نیست، باید آن را ساخت آنگاه مورد استفاده قرار داد. بعد از ساختن و قبل از ساختن، تفاوت قیمت آن بسیار زیاد است.
مثلا طلا یک عنصر معدنی است ولی طلا به همان صورتی که از معدن استخراج می شود برای بشر خیلی قابل استفاده نیست. بشر با ابزارها، وسایل و عملیات زرگری طلا را می سازد و به صورت زیورهای زنانه و سکه و اشیا دیگر در می آورد. مثال، بیش از حدی است که بشود ذکر کرد. پشمی که انسان از گوسفند می چیند، به صورتی که در طبیعت به دست می آید چندان ارزشی ندارد و قابل استفاده نیست. انسان ابتدا این پشم را به شکلهای مختلف درمی آورد و بعد، از آن استفاده می کند. ساخته شده آن چندین برابر ماده اولی خام ارزش دارد. حیوانها و گیاهها هم کم و بیش چنین هستند.
ص: 253
بحث در مورد انسان است. آیا انسان از آن دسته موجوداتی در طبیعت است که آنها را باید به حالت اولی و دست نخورده باقی گذاشت؟ آیا بهترین انسان آن انسانی است که به همان حالت اولی و دست نخورده باقی باشد یا انسان هم مثل هزارها چیز دیگر نیاز به ساخته شدن دارد و به این دنیا که می آید ابتدا مانند یک ماده خام به دنیا می آید، ماده خامی که ارزش بالقوه دارد و باید ساخته بشود تا ارزش فوق العاده پیدا کند؟ مطلب از چه قرار است؟
باید گفت که هیچ موجودی به اندازه انسان، نیازمند به ساخته شدن نیست و هیچ موجودی به اندازه انسان قابل ساخته شدن نیست و هیچ موجودی به اندازه انسان ارزش ساخته شده اش با ارزش ساخته نشده اش این قدر تفاوت ندارد. این چیزی که در دنیا از یک نظر نامش را اخلاق می گذارند و از نظر دیگر نامش را تعلیم و تربیت و یا آموزش و پرورش می گذارند معنایش همین است، یعنی انسان به صورت یک ماده خام را تبدیل کردن به یک انسان قابل استفاده. قابل استفاده برای چه کسی؟ برای خودش و برای جامعه خودش. اگر ما میان انسان و حیوان مقایسه ای کنیم می بینیم از این نظر تفاوت از زمین تا آسمان است. نه تنها با حیوان بلکه با هر چیز دیگری که نیاز به ساختن دارد. اگر انسان را مقایسه کنیم می بینیم هر چیز دیگر در مقابل انسان به یک معنا ساخته شده به دنیا می آید، یک مقدار هم باید روی آن کار شود تا بهتر ساخته شود. ولی انسان، یگانه موجودی است که از هر نظر باید ساخته شود.
ص: 254
برای مثال طلا را باید ساخت، به آن صورتی که از معدن استخراج می شود قابل استفاده نیست. نقره و آهن را هم باید ساخت، حیوان را هم باید ساخت، باید اهلی کرد، تربیت کرد ولی این تفاوت هست که طلا در طلا بودن خودش دیگر ساخته شده است، نقره هم در نقره بودن خودش ساخته شده به وجود آمده است و همچنین اسب در اسب بودن خودش و گوسفند در گوسفند بودن خودش.
اینها به اصطلاح فیلسوفان از نظر ماهیت ساخته شده به دنیا آمده اند و از نظر کیفیت و کمیت نیاز به ساخته شدن دارند. طلا ماهیتش طلاست، منتها یک زرگر عیارش را درست می کند، آن را پرداخت می کند، براق می کند و امثال اینها، ولی دیگر آهن نمی تواند در دست زرگر طلا شود، طلا در دست زرگر نقره شود. اینها از نظر ماهیت ساخته شده به دنیا آمده اند، یعنی خلقت، ماهیت آنها را ساخته است. اگر نیاز به ساخته شدن دارند در کیفیت است. ولی انسان یگانه موجودی است که حتی از نظر ماهیت هم ساخته و پرداخته به دنیا نیامده است و لهذا این که واقعیت انسان چه واقعیتی و ماهیت انسان چه ماهیتی باشد همه جور ممکن است از آب در بیاید، همه جور ممکن است ساخته شود. ممکن است انسان فرشته شود و صد درجه از فرشته بالاتر. ما چون لفظی بالاتر از فرشته نداریم می گوییم فرشته. اگر از این تعبیر، کسی به اشتباه نیفتد می گوییم: انسان ممکن است موجودی شود که از خدا هم جدایی ندارد. به قول حافظ شیرازی:
خیال حوصله بحر می پزد هیهات *** چه هاست در سر این قطره محال اندیش
ص: 255
قطره ای را می گوید که آرزوی اقیانوس شدن در آن هست. ممکن است همین انسان از هر موجودی که شما تصورش را بکنید منحطتر و پست تر شود، یا صورتش صورت انسان یک سر و دو گوش پهن ناخن باشد و روی دو پا هم راه برود ولی واقعیتش مثلا یک گرگ و یا یک سگ باشد. این همان مطلبی است که قرآن کریم در مورد بعضی انسانها می فرماید: «اولئک کالانعام بل هم اضل؛ آن ها مانند چهارپایان هستند و نه چهارپایان بلکه خیلی پست تر و منحطتر از چهارپایان» (اعراف/ 179). در جای دیگری می فرماید: «ثم رددناه اسفل سافلین؛ سپس او را به پست ترین درجات بازگرداندیم» (تین/ 5).
اعجوبه ای هست در عالم به نام انسان که امکان همه گونه شدن در او هست. برای اسب امکان گاو شدن، الاغ شدن و یا سگ شدن نیست، برای سگ هم امکان اسب شدن نیست ولی برای انسان امکان همه چیز شدن هست. همین جاست که نیاز انسان به مدل به اصطلاح روشن می شود.
حال که وقتی به دنیا می آییم همه چیز می توانیم باشیم، جماد می توانیم باشیم، انواع نباتها می توانیم باشیم، انواع حیوانها می توانیم باشیم، فرشته می توانیم باشیم، بالاتر از فرشته می توانیم باشیم، پس یک مدل و دستورالعمل می خواهیم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 49-45
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق قرآن انسان فلسفه جامعه آموزش تربیت انسان شناسی
شهید مطهری در کتابش میگوید: آیا اینکه به درجات بالای انسانیت برسیم یا به پایین ترین درجات حیوانیت سقوط کنیم به دست خود ماست؟ بله، اتفاقا مساله عمده این است که به دست خود ماست. انسان از نظر اندام و جسم در رحم کارش تمام می شود، اگر باید مرد باشد، در رحم تکلیفش مشخص شده است که مرد باشد، اگر باید زن باشد در همان رحم تکلیفش مشخص شده است که زن باشد، اگر باید سفیدپوست یا سیاه پوست باشد در همان جا تعیین تکلیف شده است و همین طور این که کوتاه باشد یا بلند، چشمهایش مشکی باشد یا غیرمشکی، زیبا باشد و یا زشت.
ص: 256
ولی وقتی انسان به دنیا می آید از نظر روحی که واقعیت انسان آن جنبه روحی اوست تازه نطفه اش می خواهد منعقد شود، تازه قلم در دست است که چهره اش ترسیم شود که این طور باشد یا آن طور، زشت باشد یا زیبا، حیوان باشد، فرشته باشد و یا بالاتر. قلمی که در رحم جسم انسان را رقم می زند از اراده انسان خارج است ولی آن قلمی که روح انسان را می سازد در نهایت امر دست خود ماست.
آن امری که شخص ما را می سازد از اراده ما خارج است برخلاف آن که شخصیت ما را می سازد. انسان، انسان است به شخصیتش نه به شخصش، به اصطلاح به آن کاراکتر روحی اش، به آن ملکات روحی و خلق و خوی هایش. انسان خلقی دارد و خلقی، خلقش یعنی جسم و اندامش، و خلقش یعنی مجموعه ملکاتش، شخصیتش. من انسان، به شخصیتش است نه به شخصش.
شخصیت انسان دست کیست؟ دست خیلی از چیزهاست، دست محیط هست، دست معلم هست، دست پدر و مادر هست، دست همنشین هست، دست کتابهایی که می خواند هست، دست روزنامه ای که مطالعه می کند هست، دست رادیویی که گوش می دهد هست، دست خطیبی که سخنانش را گوش می کند هست ولی در نهایت امر این که خودمان را بخواهیم بسازیم دست خود ماست. اینجاست که مساله اخلاق و مساله تعلیم و تربیت اهمیت و ارزش خود را نشان می دهد.
هر چیزی که نیاز به ساخته شدن دارد ارزش ساخته شده اش خیلی بیش از ارزش ساخته نشده اش است. یک محصول ساخته نشده را از این مملکت می برند، مثلا پشم را تنی فلان قدر می برند و پارچه های درجه اول می سازند، ولی دیگر به صورت تنی قابل فروش نیست، ارزشش خیلی بالاتر از این حرفهاست، آن را متری تحویل می دهند.
ص: 257
یا مثلا از کشورهایی گیاههایی را به صورت تنی به قیمتهای ارزان می برند و بعد، از آنها داروهایی به صورت شربت و قرص و کپسول می سازند که یک کپسول را مثلا باید پنج تومان خرید. همان چیزی که ماده خامش را خروار خروار و تن تن برده اند، به قیمتهای بالا می فروشند. انسان هم همین گونه است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 51-49
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تربیت شخصیت انسانی
"پیامبر اکرم (ص)" فرمودند: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ من تنها برای تکمیل بزرگواری های اخلاق برانگیخته شده ام» (مکارم اخلاق- صفحه 8). من مبعوث شده ام برای کاری، برای ساختنی، برای یک سازندگی. ولی آیا مبعوث شده ام که راه و ساختمان برای مردم بسازم؟ آیا مبعوث شده ام طلا و نقره برای مردم بسازم؟ اتومبیل و هواپیما بسازم؟ نه، من مبعوث شده ام برای اینکه انسان بسازم. این است که می گویند شریفترین کارها انسان سازی است، هیچ کاری به پایه انسان سازی نمی رسد.
"پیغمبر اکرم" که مبعوث شد چه چیزی اگر ساخته بود می توانست آنچنان چهره دنیا را تغییر دهد و تاریخ را در مسیر جدیدی بیندازد و تمدن و فرهنگی به وجود بیاورد که به اقرار و اعتراف همه دانشمندان تمدن شناس و تاریخ شناس و جامعه شناس اروپا یکی از چند تمدن و فرهنگ معدود بزرگ دنیاست؟ در حدود پنج شش قرن، سیادت علمی و فرهنگی دنیا را امت او داشتند. چه کاری اگر "پیغمبر" کرده بود می توانست منشأ چنین حرکتی شود؟ حرکتی که هنوز دنیا خود را به کتاب او و تعلیمات او نیازمند می بیند. این چه فنی است؟ چه هنری است؟ این، هنر آدم سازی است.
ص: 258
ارزش انسان و ارزش شجاعت
"حضرت علی (ع)" در "نهج البلاغه" حکمت 47 می فرماید: «قدر الرجل علی قدر همته؛ قدر و انداه هر کسی همان قدر و اندازه همتش است»، هر چه همت دارد اندازه اش همان است و «شجاعته علی قدر انفته» و شجاعت هر کسی به اندازه حس مردانگی او است. شجاعت غیر از زور بازو است. شجاعت قوت قلب است نه زور بازو، نقطه مقابل جبن و تهور است، یعنی نترس بودن و در عین حال بی احتیاط نبودن. شجاعت هر کس به آن اندازه است که روح مردانگی در روحش باشد و «عفته علی قدر غیرته؛ و عفت هر کس به قدر غیرت اوست». این جمله خیلی عجیب است پاکدامنی هر کس به اندازه غیرتش است یعنی آدمهایی که عفت ندارند، مردانی که بی عفتند، بی غیرتند. آدم بی عفت که نسبت به ناموس دیگران عفت ندارد، اگر خودش نسبت به ناموس خودش غیرت می داشت محال بود که عفت نداشته باشد. هر جا که شما آدم ناپاک و بی عفتی پیدا کردید بدانید که حس غیرت نسبت به ناموس خودش هم در او مرده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 54
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 155-156
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق امام علی (ع) شجاعت تربیت انسان پیامبر اکرم پاکدامنی
ما باید بدانیم مسئولیت ساختن خودمان با خود ماست نه با کس دیگر. در درجه اول، هر کس مسئول ساختن خودش است و در درجه دوم مسئول ساختن عائله خودش است، سپس مسئول ساختن همسر و فرزندان خود است و در درجه بعد مسئول ساختن جامعه خود است. قرآن کریم در مورد اینکه هر انسان مسئول ساختن خودش است می فرماید: «و نفس و ما سویها* فالهمها فجورها و تقویها* قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها؛ و سوگند به نفس آدمی و آنکه او را سامان داد، پس (تشخیص ) فجور و تقوی را به وی الهام کرد، بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد، و بی گمان آنکه خود را بیالود، محروم گشت» (شمس/ 10-7).
ص: 259
پس از سوگندهای متوالی که آخرین سوگندش این است: سوگند به اعتدال جان آدمی و خلقت معتدل آدمی، جانی که راه خوبی و بدی به او الهام شده است و خودش با یک الهام فطری تشخیص خوبی و بدی را می دهد، می فرماید رستگار شد آن که جان خود را پاکیزه کرد. «و قد خاب من دسیها» و بدبخت و بیچاره شد و ذلیل و پست شد آن کس که جان خود را از آلودگی حفظ نکرد. این در مورد مسئولیتی که هر فرد نسبت به شخص خودش دارد. قرآن کریم در مورد مسئولیتی که هر فرد نسبت به ساختن خاندان خودش دارد می فرماید: «یا ایها الذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجار؛ ای (مومنین!) خود را نگه دارید و خاندان خود را، خود را حفظ کنید و خاندان خود را، یعنی آن که مسئول حفظ است خودتان هستید. حفظ از چه چیز؟ از آن آتشی که انسان و سنگ آتشگیره آن هستند» (تحریم/ 6).
این هم خودش یک داستانی است. آن چه آتشی است که آتشگیره اش دو چیز است یکی سنگ است و دیگری انسان؟ آتشگیره معمولا باید چیزی از قبیل پنبه، نفت و یا بنزین باشد ولی آنجا یک دنیای دیگری است، در آن دنیای دیگر آتشگیره سنگ است و انسان. در مورد مسئولیت انسان در جامعه انسانی، قرآن چنین می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ بی تردید خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد تا آنها وضع خود را تغییر دهند» (رعد/ 11). خدای متعال وضع ملتی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود آن ملت آنچه را که مربوط به خودشان است، خلق و خو و رفتار و اخلاق و آداب خود را عوض کنند، تا خودشان را عوض نکنند خدای متعال وضع آن مردم را عوض نمی کند. هر ملتی خودش مسئول خودش است.
ص: 260
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 56-54
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح قرآن انسان جامعه خودسازی تربیت
چرا ذکر فضایل و زندگی اهل بیت پیغمبر این همه اجر و ثواب دارد؟ آنها انسانهای ساخته شده هستند، انسانهای ساخته شده مطابق عالی ترین مدل انسانیت، آن مدلی که خدای انسان برای انسان معین کرده است. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «انا ادیب الله و علی ادیبی؛ من تربیت شده خدا هستم و علی (ع) تربیت شده من است» (بحارالانوار، ج16، ص231). علی (ع) یعنی یک انسان نمونه، یک انسان کامل، زهرا (س) یعنی یک انسان نمونه، یک انسان کامل. علی (ع) انسانی است که سخن او، رفتار او، کردار او نمونه است، درس است و زهرا (س) همچنین.
زهرا (س) احساس می کند که مرگش نزدیک شده است. ببینید یک زن نمونه با شوهرش چگونه است. مطابق یک روایت، خودش در حالی که تنها بود یک وصیتنامه نوشت و در زیر متکای خود گذاشت. یک نوبت که علی (ع) به بالین زهرا (س) آمده بود زهرا وصیتها و سفارشهای خود را به علی (ع) کرد. علی (ع) بر بالین زهرا (س) نشست و سر زهرا (س) را روی زانو گرفت. زهرا عرض کرد: یا اباالحسن وصیتهایی دارم که میل دارم شما به این وصیتها گوش کنید. فرمود: «سمعا و طاعة؛ هر چه شما بفرمایید». ابتدا زهرا (س) از روی تواضع و ادب و فروتنی جمله هایی گفت که قلب مقدس علی (ع) را آتش زد.
علی جان! من در مدتی که در خانه تو بودم مانند کنیزی برای تو بودم. در خانه تو در نهایت امانت به سر بردم. در خانه تو چنین و چنان بودم. وقتی که این جمله ها را گفت، اشکهای علی (ع) سرازیر شد. سر زهرا (س) را محکم به سینه چسبانید، به علامت اینکه دیگر حاضر نیستم تو اینچنین از من معذرت خواهی کنی، چون معنی سخن زهرا (س) این بود که اگر من در وظیفه کوتاهی کرده ام مرا ببخش، و معنای عمل علی این بود: زهرا جان! من مایل نیستم و راضی نیستم که چنین سخنانی بر زبان تو جاری شود، من از اینکه چنین سخنانی از تو بشنوم رنج می برم.
ص: 261
بگذارید جریان دیگری عرض کنم. می دانید که زهرا (س) چقدر از دست کسانی که به او ظلم کرده بودند ناراحت و ناراضی و غرق در خشم بود. آنها وقتی شنیدند که بیماری حضرت زهرا (س) شدت کرده است پیغام فرستادند که اجازه بدهید ما به خانه شما بیاییم و از شما عیادت کنیم. می خواستند به آنجا بروند و بیایند چند کلمه بگویند و گذشته ها را به نحوی لوث کنند. زهرا (س) اجازه نداد، فرمود: من راضی نیستم کسانی که به من ظلم کرده اند و حق شوهرم را غصب کرده اند، پایشان روی فرش من برسد و به خانه من بیایند. آمدند خدمت علی (ع). گفتند یا اباالحسن! ما از زهرا خواهش کردیم اجازه دهد او را عیادت کنیم ولی او اجازه نداد، از تو خواهش می کنیم از زهرا برای ما اجازه بگیر. ببینید ادب زهرا (س) در مقابل علی (ع) چقدر است. علی (ع) هم نیامده که بگوید: زهرا جان من از تو خواهش می کنم حتما این را بپذیر، مثلا فلان مصلحت من چنین اقتضا می کند. همین قدر پیغام آورد که یا بنت رسول الله، این دو نفر من را وسیله قرار داده اند، یعنی اختیار با خودت، می خواهی قبول کن، می خواهی رد کن. ببینید چطور جواب می دهد، عرض کرد: «یا علی! البیت بیتک و الحره زوجتک؛ علی جان! خانه مال توست و زهرا هم (همسر) توست، من در مقابل تو از خود اراده ای ندارم» (بحارالانوار، ج28، ص203).
امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) روحهایشان با یکدیگر گره خورده بود، کمال سنخیت میان این دو روح بزرگ بود. آیا علی (ع) حق ندارد بعد از زهرا آرزوی مرگ کند که چنین زهرایی را از دست داده است؟ «کنا کزوج حمامه فی ایکه متمتعین بصحه و شباب، دخل الزمان بنا و فرق بیننا، ان الزمان مفرق الاحباب؛ من و فاطمه مانند یک جفت کبوتر بودیم که از جوانی و سلامت بهره مند بودیم ولی زمانه که میان دوستان جدایی می افکند میان ما هم جدایی افکند».
ص: 262
انیس و مونس خودش را که دیگر بدل و جانشین ندارد از دست داده است. وقتی که به اصطلاح حوصله اش سر می رود و فراق زهرا (س) ناراحتش می کند چه می کند؟ می رود کنار قبرش، با قبر زهرا (س) راز و نیاز می کند. سلام می دهد به زهرا، بعد خودش با خودش مناجات می کند. با زهرا سخن می گوید و از طرف زهرا به خودش جواب می دهد: «ما لی وقفت علی القبور مسلما قبر الحبیب فلم یرد جوابی احبیب ما لک لا ترد جوابنا؟ انسیت بعدی خله الاحباب؟؛ به خودش می گوید: چرا من در کنار قبر حبیب ایستاده ام و به محبوبم سلام می کنم و او جواب سلام مرا نمی دهد؟ حبیب من! آیا بعد از اینکه رفتی ایام دوستی را فراموش کردی؟ علی را فراموش کردی؟»، بعد خودش جواب می دهد: «قال الحبیب و کیف لی بجوابکم و انا رهین جنادل و تراب؛ حبیب به من جواب داد: علی جان! مگر نمی دانی زهرای تو در زیر این خروارها خاک و سنگ خوابیده است؟ عذر حبیب را بپذیر». (دیوان منسوب به امام علی (ع)، ص89)
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 58-56
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی انسان کامل حضرت فاطمه (س) تربیت
مسأله ای که فوق العاده توجه انسان را به خود جلب می کند این است که در قرآن بیش از هر کتاب دیگری روی احتیاط و حذر از منافقین تکیه شده است. شما در هر کتاب مذهبی دیگری می بینید که صحبت از مومن و کافر است، ولی قرآن در مقابل مومن، دو گروه را قرار می دهد: کافر و منافق. مؤمن، یعنی یک انسان با ایمان یک چهره که چهره درونش ایمان و چهره برونش هم ایمان است. کافر یعنی یک انسان بی ایمان یک چهره که چهره درونش بی ایمانی و چهره برونش هم بی ایمانی است. ولی منافق یک بی ایمان دو چهره است که چهره درونش بی ایمانی و چهره برونش ایمان است. این اگر مساله ای بود که اختصاص به همان گروه منافقین مدینه می داشت این همه آیه در مورد منافقین نازل نمی شد. این قضیه به صدر اسلام هم اختصاص نداشته و برای ذیل اسلام و بلکه برای دنیا همیشه بوده است.
ص: 263
نکته دیگر این است که نفاق از مختصات بشر است. معمولا در حیوانات اثری از نفاق یعنی دو چهره گی و دورویی دیده نمی شود. شاید خیلی به ندرت در بعضی از حیوانات زیرک چنین چیزی دیده شود، یعنی حیوان به حالتی بر ضد حالتی که داراست تظاهر کند. حیوان اگر خشم بگیرد آثار خشم در صدایش و حنجره اش ظاهر می شود، اگر خوشحال شود فورا جست و خیز می کند، اگر دردش بیاید ناله می کند. هر صدایی از حیوان یک نشانه واقعی است از حالتی که دارد و میان حالتش و آن صدا یا علامتی که از خود بروز می دهد اختلاف نیست، این انسان است که این قدرت را دارد که ممکن است با یک نفر در نهایت درجه دشمن باشد و در دلش حقد و کینه او را داشته باشد ولی وقتی با او بنشیند تظاهر به دوستی کند و با چهره باز برخورد کند و اظهار خوشوقتی و خوشحالی کند.
اکثر تعارفاتی که در میان مردم معمول است نوعی نفاق است برای اینکه دروغ است. کسی به خانه می آید و صاحبخانه می گوید قدم روی چشم ما گذاشتید، چنین و چنان کردید، اما همینکه مهمان می رود، خلافش را می گوید و باطنش را ظاهر می کند. بشر به دلیل اینکه هوشش بیشتر و عقلش زیادتر است می تواند منافق گری و دورویی کند (سالهای اولی که به تهران آمده بودم پیش یک نفر چند درسی انگلیسی خواندم. می گفت مثلی در انگلیسی هست که می گویند: خدا به انسان زبان داده برای اینکه همیشه ضد آنچه که فکر می کند بگوید). هرچه انسانها بدوی تر هستند صریح تر هستند یعنی فاصله میان درون و بیرونشان کمتر است. هرچه انسانها به طرف تمدن آمدند و هرچه که فرهنگ و تمدنشان پیش رفت بر نفاقشان افزوده شد، یعنی فاصله میان این دو چهره شان زیاد شد و این امر مثالهای بسیاری دارد به طوری که دنیای ما را باید گفت دنیای نفاق.
ص: 264
آن انسانهای اولی در صورتی که منافق گری می کردند، اگر فاصله دو چهره شان چهار سانتیمتر بود حالا انسانها در حدی منافق شده اند که فاصله میان دو چهره شان چند فرسخ است و کشف این (نفاقها) فوق العاده مشکل است. این نیرنگهایی که استعمارچی های دنیا می زنند و کارهایی که می کنند اگر لای اولش را باز کنی چیزی نمی فهمی، لای دوم را که باز کنی باز هم نمی فهمی، لای سوم را که باز کنی چیزی نمی فهمی، آن لای صدمش را اگر کسی باز کند، آن نیت حقیقی را در آن لای صدم می فهمد. حذر از اینها خیلی مشکل است. هر مقدار که نفاق شدیدتر و پر پیچ و خم تر و دقیق تر باشد احتیاط از آن مشکلتر و دشوارتر است. «هم العدو فاحذرهم؛ آنها دشمنند، پس از ایشان برحذر باش» (منافقون/ 4).
دستور، دستور احتیاط است. احتیاط کردن از اینها صد درجه دشوارتر و مشکلتر است. مرحوم آقا میرزا محمدصادق اصفهانی از علمای خیلی بزرگ و هم دوره مرحوم آقا سید ابوالحسن بودند. ایشان بعد به اصفهان آمد که اگر در نجف مانده بود خودش مرجع تقلید بود. ایشان گفته بود از اصفهان برای سفر حج عازم مکه شدم (در آن وقت بیشتر با کشتی می رفتند و از کشورهایی عبور می کردند). در یکی از سفارتخانه های خارجی دنبال گذرنامه رفته بودم. یک وقت دیدم مردی با زبان فارسی فصیح صدا زد: آقا میرزا صادق! آقا میرزا صادق! بعد مثل یک آدم کاملا آشنا شروع به صحبت کرد. هرچه فکر کردم دیدم او را نمی شناسم. آخر گفت: من را نمی شناسی؟ گفتم: نه. گفت: من در زمان مشروطیت در نجف در فلان حجره بودم، و خودش را معرفی کرد. یادم آمد که او طلبه ای بود از شاگردهای مرحوم آخوند ملا محمدکاظم خراسانی که آنچنان زاهد و مقدس و متدین بود و آنچنان درسهایش را هم خوب حاضر می کرد که مورد اعتماد همه قرار گرفته بود. معلوم شد کسی بوده که سی سال ماموریت داشته است.
ص: 265
بشر این قدر قدرت و توانایی دارد که پرده روی چهره خودش بکشد و چهره واقعی خود را پنهان کند. «هم العدو فاحذرهم». قرآن می فرماید از این طور دشمنان بپرهیز.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 110-107
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان نفاق داستان اخلاقی تمدن
مطلبی وجود دارد و آن این است که اگرچه در صورتی که انسان قدرت و توانایی اینکه بتواند اسرار خود را مخفی کند نمی داشت نفاق را که بالاترین خدعه هاست انجام نمی داد، ولی بشر به واسطه همین توانایی که دارد می تواند از بزرگترین فضیلتها برخوردار باشد، فضیلتی که نقطه مقابل نفاق است. هر کتمانی که نفاق نیست. نفاق یعنی باطن بد و نیت بد را به قصد خدعه و فریب مردم مخفی کردن، جو فروختن و گندم نمایی کردن. عکس قضیه چگونه است؟ عکس قضیه این گونه است که انسانی به کمالاتی از معنویت رسیده باشد که اگر مردم از آن اطلاع پیدا کنند دست و پایش را می بوسند، خاک پایش را برمی دارند ولی او این کمالات را مخفی می کند و می خواهد این راز بین خودش و خدای خودش باشد، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
داستان آن غلام را شنیده اید که در خانه امام سجاد (ع) بود. سال قحطی و سختی بود و باران نیامده بود. مردم به صحرا رفته بودند و دائما دعا می کردند و نماز می خواندند. شخصی می گوید: من غلامی را در یک غربت و تنهایی و خلوت در آنجا دیدم. نماز خواندن و عبادت او و گریه و خشوع او و مناجاتی که با حق کرد و دعایی که کرد مرا مجذوب کرد. من شک نکردم که بارانی که آمد از دعای او بود. دنبالش را گرفتم و تصمیم گرفتم هرطور که هست او را دراختیار بگیرم برای اینکه غلام او بشوم. خدمت امام زین العابدین (ع) رفتم و عرض کردم: من می خواهم این غلام را از شما بخرم نه برای اینکه غلام من باشد بلکه برای اینکه مخدوم من باشد و خدمتگزار او باشم. غلام را حاضر کردند. وقتی او را خریدم، نگاه حسرتباری به من کرد و گفت: تو چه کسی هستی که مرا از مولایم جدا کردی؟ گفتم: قربان تو، من تو را برای این نخریدم که تو را خدمتگزار خودم قرار بدهم، بلکه برای این خریدم که خدمتگزار تو باشم. من در تو چیزی دیدم که در کس دیگری ندیدم. جز برای اینکه خدمتگزار تو باشم هیچ قصد و غرضی نداشتم. من می خواهم از محضر تو بهره ببرم و بعد جریان را به او گفتم. تا جریان را گفتم رو کرد به آسمان و گفت: خدایا این رازی بود بین من و تو. من نمی خواستم بندگان تو از آن اطلاع پیدا کنند. حال که بندگانت را مطلع کرده ای خدایا مرا ببر. همین را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ص: 266
بشر قدرت کتمان کردن دارد، اما چه چیزی را باید کتمان کند؟ یکی بدی را کتمان می کند و تظاهر به خوبی می کند و دیگری از این قدرت و از این کمال و توانایی به این نحو استفاده می کند که اسرارش را که اگر مردم اطلاع پیدا کنند او را به عرش برین می رسانند از مردم پنهان نگاه دارد. در سوره بقره آیه 273 قرآن کریم درباره بعضی از فقرا چنین آمده است: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف؛ به خاطر مناعتی که دارند، ناآگاه آنها را توانگر می پندارد». این نقطه مقابل نفاق است. بعضی از فقرا به واسطه اینکه عفیف هستند آنچنان روی فقر و ناداری خودشان را می پوشانند و نمی خواهند کسی بفهمد که آنها فقیر هستند که مردم خیال می کنند آنها اغنیا هستند. پس نه این است که اگر ظاهر با باطن فرق داشته باشد مطلقا بد است. اگر انسان کاری کند که باطنش از ظاهرش بهتر باشد و همیشه کوشش کند که ظاهرش یک درجه پایین تر از باطنش باشد خیلی هم خوب است و برای انسان کمال است. آنچه که اسمش نفاق است فریب است، خدعه است، گول زدن مردم است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 112-110
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان نفاق داستان اخلاقی تربیت عزت نفس
در آیه 14 سوره تغابن آمده: «یا ایها الذین امنوا ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! بی تردید برخی از همسران شما و فرزندانتان به خاطر ایمانتان دشمن شمایند، از آنها برحذر باشید و اگر از خلاف آنها در گذرید و چشم بپوشید و ببخشایید، بی گمان خدا آمرزنده ی مهربان است».
ص: 267
ای کسانی که ایمان آورده اید! بی تردید برخی از همسران شما و فرزندانتان به خاطر ایمانتان دشمن شمایند، «فاحذروهم» از آنها بترسید. منظور قرآن کریم چیست؟ «ان من ازواجکم» یعنی بعضی از زنان یا بعضی از شوهران شما. ازواج جمع زوج است. می فرماید بعضی از همسران و بعضی از فرزندان شما دشمن شما هستند. آیا مقصود همین دشمنی ظاهری و کینه توزی است که گاهی زن و شوهر از یکدیگر تنفر پیدا می کنند و دشمن و خصم یکدیگر می شوند به طوری که هر یک می خواهد کاری به ضرر دیگری انجام دهد؟ گاهی پدر و فرزند با یکدیگر تا حدی دشمن می شوند که شمشیر به روی یکدیگر می کشند. آیا قرآن کریم این را می خواهد بگوید؟ این چیزی است که همه مردم درک می کنند. کسی با زنش اختلاف داشته باشد خودش بهتر از دیگران می داند، با بچه اش اختلاف داشته باشد این را بهتر می داند.
مراد قرآن این نیست، بلکه منظور کارهای دشمنانه است در عین اینکه این کارها دوستی است. چون دوست دارند دشمن اند و این آنجاست که دوستی آنها با دوستی خدا تعارض پیدا می کند. شان نزول آیه این است: مومنی در مکه به پیامبر اکرم (ص) ایمان می آورد. خود ایمان آوردن در مکه مستلزم یک سلسله محرومیتهاست. زن و بچه انسان نه از این جهت که با او دشمن هستند، بلکه از باب نصیحت، خیلی دوستانه چیزهایی به او می گویند: رهایش کن، اصلا حلاوت زندگی را از خودت و از ما گرفته ای و ما را دچار ناراحتی و رنج و تعب کرده ای. آن مومن به مرحله ای می رسد که می خواهد مهاجرت کند. مهاجرت شوخی نیست. مهاجرت یعنی چه؟ یعنی تمام خانمان را درهم ریختن. آن وقت است که همسر می آید گریه کنان به دست و پا می افتد و هزار جور وظیفه و تکلیف شرعی برای آدم درست می کند و فرزند به نوعی دیگر. همسر، بچه شیرین دو ساله خودش را می آورد و می گوید: آخر حیفت نمی آید که این بچه را به امان خدا رها کنی؟ تو که از اینجا بروی دیگر برگشت نداری.
ص: 268
شک ندارد که انسان نسبت به خاندان خودش مسئولیت بزرگی دارد. این آیه معنایش این نیست که انسان مسئولیتی را که نسبت به همسر و فرزندان خود دارد فراموش کند ولی این را باید توجه کند که یک مسئولیت الهی هم هست. آنجایی که یک فرد می خواهد به میدان شهادت برود، آنجا چه؟ ملاحظات خانوادگی در نهایت درجه اهمیت است، ولی اگر پای یک چنین چیزی به میان آمد چطور؟ چند نفر معدود بودند که همسران یا مادرانشان در کربلا بودند. یکی جوانی است به نام وهب. وقتی نوبتش شد و خواست به میدان برود زنش که تازه عروس بود آمد به دامنش چسبید و گفت: تو که می روی مرا به چه کسی می سپاری؟ اینجاست که فیل به زانو درمی آید. مادرش گفت: پسرجان! مبادا حرف زنت را گوش کنی، تو امروز کار مهمتری داری. شک ندارد که همسر موضوع مهمی است، موضوع کوچکی نیست و وهب مسئولیت بزرگی در مقابل همسر خود داشت، اما یک مسئولیت و وظیفه بزرگتری در برابر امام حسین (ع) داشت. همین همسر که عشق می ورزد، همان عشقش از آن نظر که جلوی حقیقتی را گرفته است به منزله یک نوع دشمنی است. فرزند هم همین طور است.
قرآن از انسان یک موجود از همه چیز گذشته جز خدا می خواهد، این است که می فرماید: مال شما فتنه است، اولاد شما فتنه است، یعنی بازدارنده هستند. قرآن نمی گوید شما فرزند نداشته باشید یا فرزندانتان را دوست نداشته باشید، احساس مسئولیت نداشته باشید و یا مال نداشته باشید و اصلا مال خودتان را رها کنید، چنین چیزی نیست. ولی هیچ یک از اینها نباید در حدی باشد که وقتی پای حق و پای خدا و پای تکلیف بزرگتری در میان می آید بتواند پای بند انسان باشد. «قل ان کان اباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره والله لا یهدی القوم الفاسقین؛ بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خویشان شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کسادش بیم دارید و سراهایی که به آن دلخوشید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او محبوب تر است پس منتظر باشید تا خدا حکم خویش را صادر کند، و خداوند قوم فاسق را هدایت نمی کند» (توبه/ 24).
ص: 269
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 175-173
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان تاریخ اسلام فرزند همسر دشمن تربیت
صفح با عفو تفاوت دارد. وقتی کسی کار خطایی می کند هم استحقاق معاقبه و مجازات است و هم استحقاق ملامت. عفو، گذشت از مجازات است ولی صفح یک درجه بالاتر است. صفح این است که انسان نه تنها آن مجازات معمول را انجام نمی دهد بلکه اصلا نامش را هم نمی برد، به روی طرف هم نمی آورد، اسمش را هم نمی برد و لهذا اولیاء الله همیشه مقامی بالاتر از عفو دارند یعنی عفو آنها به صورت صفح است.
انس بن مالک در خانه پیامبر اکرم (ص) خدمت می کرد. می گوید رسول اکرم در بسیاری از اوقات روزه می گرفتند و بعد هم غذای بسیار ساده ای، چه هنگام سحر و چه افطار می خوردند و معمولا افطاری ایشان یک مقدار شیر بود که من تهیه می کردم. یک شب که ایشان با عده ای از صحابه بودند خیلی دیر به منزل آمدند، آنقدر دیر که من خیال کردم ایشان در منزل یکی از اصحاب افطار کرده اند. من هم شیر را خودم خوردم و بعد هم رفتم و خوابیدم. وقتی که آمدند حس کردم که ایشان هنوز افطار نکرده اند. (ظاهرا انس بن مالک از کسی پرسید که آیا رسول اکرم امشب جایی مهمان بودند و او گفت نه.) هیچ چیز دیگری هم در دسترس نبود. رفتم و خودم را مخفی کردم. ایشان وقتی دیدند چیزی موجود نیست رفتند و خوابیدند. انس که خود قصه را بازگو کرده است و نه رسول اکرم، می گوید رسول اکرم تا زنده بودند چیزی در این مورد به روی من نیاوردند. این را می گویند صفح. قرآن کریم می فرماید عفو کنید و صفح کنید.
ص: 270
غفران از غفر به معنای پوشاندن است. باز پوشاندن درجه بالاتری است، یعنی روی (گناه) را با رحمت پوشاندن. چرا؟ می گوییم مغفرت الهی؟ به این جهت که انسان گناهی به درگاه الهی مرتکب می شود که استحقاق مجازات دارد. خداوند متعال او را مجازات نمی کند و از او صفح می کند و به روی بنده اش هم نمی آورد و بالاتر اینکه روی آن را هم می پوشاند، روپوشی می کند. این روپوشی یکی از این جهت است که نمی گذارد دیگران از آن اطلاع پیدا کنند و (دیگر اینکه) از رحمت و فضل خودش هم چیزی اضافه به او می دهد. و لذا قرآن می فرماید: «وان تعفوا وتصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحیم؛ اگر در مورد همسران و فرزندان خطاکار عفو کنید و صفح کنید و غافر باشید بدانید که خداوند هم غفور و رحیم است» (تغابن/ 14). یعنی اگر چنین کنید همان کاری را کرده اید که خدا در مقابل بندگان گناهکار خود می کند، مظهر اسم یا غفور باشید، مظهر اسم یا رحیم باشید.
اینجا از آن مواردی است که در جمله شرطیه چیزی که به منزله علت است جانشین جزا شده است. در قرآن کریم این امر نظایر زیادی دارد و یکی از فنون بلاغت است. در سوره لقمان آیه 12 می خوانیم: «و من یشکر فانما یشکر لنفسه؛ هر بنده ای که شاکر باشد بداند که این شکر به سود خودش است». خداوند نیازی به شکر بندگان ندارد و اثر شکر بندگان باز به خود بندگان برمی گردد. عبودیت، (موجب) تکامل بشر است. این جمله به صورت شرط و جزا بیان شده است. در ادامه می فرماید: «و من کفر فان الله غنی حمید؛ و کسی که کفر بورزد ضررش به خودش برمی گردد» (لقمان/ 12). ولی 'ضررش به خودش برمی گردد' به عنوان جزا نیامده است بلکه به جای آن فرموده است: خداوند از همه جهانیان بی نیاز است. در آیه مورد بحث هم نمی فرماید اگر عفو کنید، صفح کنید و بیامرزید برای شما خیلی بهتر است، بلکه می فرماید: پس به درستی که خداوند غفور و رحیم است، که از آن می توان فهمید که چقدر این عفو و صفح و غفران خوب است.
ص: 271
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 182-180
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان خدا عفو داستان اخلاقی آمرزش تربیت
مفهوم اخلاق جنسی
اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است. شامل آن عده از عادات و ملکات و روش های بشری است که با غریزه جنسی بستگی دارد. حیای زن از مرد، غیرت ناموسی مرد، عفاف و وفاداری زن نسبت به شوهر، ستر عورت، ستر بدن زن از غیر محارم، منع زنا، منع تمتع نظری و لمسی از غیر همسر قانونی، منع ازدواج با محارم، منع نزدیکی با زن در ایام عادت، منع نشر صور قبیحه، تقدس یا پلیدی تجرد جزء اخلاق و عادات جنسی به شمار می روند. اخلاق جنسی به حکم قوت و قدرت فوق العاده غریزه که این قسمت از اخلاق بشری وابسته به آن است، همواره مهم ترین بخش های اخلاق به شمار می رفته است.
روابط جنسی و بکارت از نظر برتراند راسل
برتراند راسل به عقیده خود در زمینه اخلاق جنسی از منطقی دفاع می کند که در آن احساساتی از قبیل احساس شرم، احساس عفاف و تقوا، غیرت (حسادت از نظر او) و هیچ گونه احساس دیگری از این گونه که وی و امثال او آنها را "تابو" می خوانند وجود نداشته باشد. معانی و مفاهیمی از قبیل: زشتی، بدی، رسوایی در آن راه نیابد، فقط متکی به عقل و تفکر بوده باشد، محدودیت جنسی را فقط آنقدر می پذیرد که در مورد ممنوعیت های غذایی قابل پذیرش است. وی در کتاب "جهانی که من می شناسم" در فصل مربوط به اخلاق تابو در پاسخ پرسشی که از وی می شود به اینکه: "آیا هیچ گونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند درباره امور جنسی خط مشی درست و عاقلانه ای در پیش گیرند دارید؟" می گوید: ... "بالاخره لازم است که مسئله اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسایل مورد بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود دلیلی نداریم که ارتکاب آن را محکوم کنیم..."
ص: 272
اشکال در پاسخ پرسش دیگر به اینکه: "بنا به عقیده شما باید هتک عصمت را محکوم ساخت ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی بار نیاورد محکوم نمی کنید؟" می گوید: "بله همین طور است، ازاله عصمت (بکارت) یک تجاوز جسمی در میان افراد است، اما اگر با مسایل اعمال منافی عفت مواجه شدیم، آن وقت باید موقعیت را در نظر گرفت و ملاحظه کرد در چنین موقعیت حساس دلایلی برای ابراز مخالفت وجود دارد یا نه؟"
نقد نظریه های آزادی جنسی غرب از دیدگاه شهید مطهری
آیا احساساتی از قبیل حیا و غیره که امروز اخلاق جنسی نامیده می شوند ریشه فطری و طبیعی دارد یا ندارد؟ همین قدر می گوئیم این توهم پیش نیاید که واقعا علوم به آنجا رسیده که ریشه این مسایل را به دست آورده است آنچه در این زمینه ها گفته شده جز یک عده فرض ها، و تخمین ها نیست و خود فرض کننده ها به هیچ وجه وحدت نظر ندارند. مثلا فروید منشأ پیدایش احساس حیا را چیزی می داند، راسل چیز دیگر، ویل دورانت چیز دیگر، که ما برای پرهیز از اطاله از ذکر آنها خودداری می کنیم. علت اصلی تمایل این افراد به غیر طبیعی بودن این احساسات عدم موفقیت برای توجیه صحیح این احساسات است.
ما فرض می کنیم این احساسات هیچ گونه وسیله طبیعی ندارد و می خواهیم مانند هر امر قراردادی دیگر بر مبنای مصالح فرد و اجتماع و سعادت بشریت برای اینها تصمیم بگیریم، ببینیم منطق و تعقل به ما چه می گوید، آیا منطق و تعقل ایجاب می کند برای باز یافتن کامل سلامت روان و برای رسیدن اجتماع به حداکثر مسرت و سعادت تمام قیود و حدود و ممنوعیت های اجتماعی را بشکنیم یا خیر؟ مقتضای منطق و تعقل این است که با سنن و خرافاتی مبتنی بر پلیدی علاقه جنسی مبارزه کنیم و در عین حال موجبات طغیان و عصیان و ناراحتی غریزه را به نام آزادی و پرورش آزادانه فراهم نکنیم.
ص: 273
طرفداران اخلاق جنسی نوین نظرات خود را بر سه اصل مبتنی کرده اند:
1- آزادی هر کسی تا آنجا که مخل به آزادی دیگران نباشد باید محفوظ بماند.
2- سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهایی است که در وجود وی نهاده شده است، خودپرستی و بیماری های ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرایز است. آشفتگی غرایز از آنجا ناشی می شود که میان غرایز تبعیض شود، بعضی ارضاء و اشباع و بعضی دیگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند. علیهذا برای اینکه انسان به سعادت زندگی نایل آید باید تمام استعدادهای او را متساویا پرورش و توسعه داد.
3- رغبت بشر به یک چیز در اثر اقناع و اشباع کاهش می یابد و در اثر امساک و منع، فزونی می گیرد برای اینکه بشر را از توجه دائم به امور جنسی و عوارض ناشی از آن منصرف کنیم یگانه راه صحیح آن است که هر گونه قید و ممنوعیتی را از جلو پایش برداریم و به او آزادی بدهیم. شرارت ها و کینه ها و انتقام ها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است.
چنان که ملاحظه می شود، اصل اول از اصول بالا، فلسفی و اصل دوم تربیتی و اصل سوم روانی است. این سه اصل را ما از مجموع گفته ها و نظرات طرفداران این سیستم اخلاقی استنباط می کنیم والا هیچ کدام از آنان به این ترتیب و تفصیل اصول سیستم اخلاقی خود را بیان نکرده اند.
اصل لزوم پرورش استعدادها پایه اخلاق جنسی نوین
به استناد اصل لزوم پرورش استعدادها گفته می شود که تربیت سعادتمندانه برای فرد و مفید به حال اجتماع آن است که سبب گردد استعدادهای فطری و طبیعی بشر بروز و ظهور کند و شکوفان و بارور گردند. شکوفان شدن استعدادها علاوه بر اینکه موجب مسرت خاطر و نشاط کامل فرد می گردد، تعادل روحی او را حفظ می کند و او را آرام نگه می دارد و در نتیجه اجتماع نیز از او آسایش می بیند، بر خلاف جلوگیری و تحت فشار قرار دادن آنها که موجب هزاران ناراحتی و اضطراب و جنایت و انحراف می گردد. گفته می شود اخلاق جنسی کهن به دلیل اینکه مانع رشد و شکوفان شدن یک استعداد کامل طبیعی و فطری یعنی غریزه جنسی یا غریزه به اصطلاح "عشق" است و عشق را خبیث می داند محکوم است، اخلاق نو به دلیل آنکه عشق را آزاد و محترم می شمارد و با موجبات رشد و تقویت آن به مبارزه بر نمی خیزد مزیت و رجحان دارد.
ص: 274
دلایل مدعیان اخلاق نوین جنسی در پایه ریزی اصول خود
مدعیان اصلاح اخلاق جنسی ادعا می کنند که اخلاق کهن جنسی علل و اسباب و سرچشمه هایی داشته است که اکنون از میان رفته یا در حال از میان رفتن است، اکنون که آن علل در کار نیست، دلیل ندارد که ما باز هم این سیستم اخلاقی را که احیانا توأم با خشونت هم بوده است ادامه دهیم. به علاوه اموری که منشأ پیدایش این اخلاق شده جریاناتی جاهلانه و یا ظالمانه بوده است که با آزادی و عدالت و حیثیت ذاتی انسانی منافات دارد، علیهذا به خاطر انسانیت و عدالت هم که باشد باید با این اخلاق مبارزه کرد. می گویند اخلاق کهن جنسی را امور ذیل به وجود آورده است:
مالکیت مرد نسبت به زن، حسادت مردان، کوشش مرد برای اطمینان به پدری خود، اعتقادات مرتاضانه و راهبانه به پلیدی ذاتی رابطه جنسی، احساس پلیدی زن نسبت به خود به واسطه عادت ماهانه زنانه و پرهیز مرد از او در این مدت، مجازات های شدیدی که زن در طول تاریخ از ناحیه مرد دیده است، و بالاخره عوامل اقتصادی که زن را همواره نیازمند به مرد می کرده است. این علل و اسباب چنان که واضح است یا ریشه تعدی و ستمگری دارد و یا از خرافات ناشی شده است و شرایط محدود زندگی آن وقت چنین ایجاب می کرده است. اکنون که مالکیت مرد نسبت به زن از میان رفته است، اطمینان پدری را از راه استفاده از داروهای ضد آبستنی که در اثر پیشرفت طب پیدا شده، بدون به کار بردن روش های خشونت آمیز قدیم می توان بدست آورد، عقاید مرتاضانه و راهبانه بسوی زوال و نیستی می رود، احساس پلیدی عادت زنانه را با بالا بردن سطح معلومات و تفهیم اینکه یک عمل ساده وظایف الاعضایی بیش نیست می توان از بین برد، دوران آن مجازات های سخت و شدید هم دیگر سپری شده است، عوامل اقتصادی که زن را اسیر می کرد دیگر وجود ندارد و زن امروز استقلال اقتصادی خود را باز یافته است، به علاوه دولت تدریجا دستگاه های خود را بسط می دهد و زن را در ایام بارداری و زایمان و ایام شیردهی تحت حمایت خود قرار می دهد و او را از مرد بی نیاز می کند و در حقیقت دولت جانشین پدر می شود. حسادت ها را با تمرین های اخلاقی باید از میان برد و با وجود اینها دیگر لزومی ندارد ما همچنان به این اخلاق کهن بچسبیم. این است انتقادات و خرده گیری هایی که بر اخلاق کهن جنسی گرفته می شود و این است دلایلی که ایجاب می کند حتما رفورمی در این بخش از اخلاق بشری صورت گیرد.
ص: 275
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 18-20 و 37-38 و 22-24
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق جامعه شناسی فطرت غریزه جنسی پاکدامنی حیا
برتراند راسل می گوید: جلوگیری وسائل (وسائل ضد آبستنی) تولید نسل را ارادی کرده و آن را از صورت یک نتیجه اجتناب ناپذیر روابط بیولوژیک (تولید قهری فرزند در اثر آمیزش) بیرون آورده است. به دلائل متعدد اقتصادی که در فصول پیش شرح دادیم، محتملا پدر برای تربیت و اعاشه اطفال کمتر اهمیت خواهد داشت، بنابراین دلیلی نیست که مادری برای پدری اطفال خود همان مردی را انتخاب کند که خاطرش را برای عاشقی و رفاقت می خواهد.
مادر آینده ممکن است شانه از زیر این تعهد خالی کند بدون آنکه لطمه ای به سعادت او وارد شود. برای مردان، انتخاب مادر اطفال خود از این هم آسان تر و ساده تر خواهد بود. کسانی که مانند من معتقدند که روابط جنسی فقط هنگامی مسئله اجتماعی و (قابل تجدید) محسوب می شود که طفلی به وجود آید باید مثل من این دو نتیجه را بگیرند: اولا عشق بدون بچه آزاد است و ثانیا ایجاد اطفال باید تحت مقرراتی شدیدتر از آنچه امروز هست قرار گیرد. (زناشوئی و اخلاق، صفحه 122).
راسل بعدا به حل یک مشکل اجتماعی دیگر نیز می پردازد و آن مشکل بهبود نژاد بشر است. می گوید وقتی روابط جنسی بر این اساس قرار گرفت، اجتماع می تواند فقط به زنان و مردان معینی که از لحاظ شخصی و ارثی واجد شرایطی باشند اجازه تولید نسل بدهد، آن زنی که پروانه تولید نسل دارد از مردانی که از لحاظ ارثی ارجح شناخته شوند برای تخم گیری و تولید نسل استفاده می کند، در حالی که مردان دیگری که عشاق خوبی خواهند بود از حق پدری محروم خواهند بود (زناشوئی و اخلاق، صفحه 123).
ص: 276
راسل کم کم به گفته ها و پیشنهادهای خود جنبه اخلاقی نیز می دهد و به اندرز و موعظه می پردازد، چون معتقد است یکی از ریشه های اخلاق جنسی کهن حسادت است، مردان و زنان را به ترک حسادت توصیه می کند، می گوید: در طریقی که من پیشنهاد می کنم راست است که زوجین را از وفاداری نسبت به یکدیگر مبری می دارم، اما در عوض تکلیف دشوار منکوب کردن حسادت را به عهده شان می گذارم، یک زندگی هشیارانه بدون تسلط بر نفس غیرممکن است، در این صورت بهتر است یک احساس شدید و مزاحم را چون حسادت تحت انتظام درآوریم و نگذاریم مانع نمو عمومی احساسات عاشقانه بشود، اشتباه اخلاق قدیمی در آن نیست که کف نفس را توجیه می کند بلکه در آن است که در مورد استعمال آن اشتباه می نماید. (مقصود راسل این است که قدما از لحاظ اخلاقی به کف نفس توصیه می کردند، من نیز به کف نفس توصیه می کنم، اما نظر قدما در کف نفس بر این بود که غریزه جنسی محدود گردد و نظر من به این است که جلو حسادت در امر جنسی که نامش را غیرت گذاشته اند گرفته شود مردان آنگاه که با عشق بازیهای همسران خود مواجه می شوند و احساس ناراحتی می کنند باید کف نفس و اغماض کنند، مزاحم آنها نشوند بلکه از آن مرد بیگانه که همسر محبوب آنها را خوشحال و مسرور کرده اند شکرگذار باشند).
هم او می گوید: ایجاد فرزندان باید فقط در ازدواج صورت گیرد و روابط بیرون از ازدواج به وسائل مختلف خنثی گردد، و شوهران هم نسبت به عشاق همانقدر غمض عین داشته باشند که شرقیان نسبت به غلامان خنثی (مقصود غلامان اخته و خواجه سرایان است) داشتند.
ص: 277
اشکال اساسی این طریق، اطمینان اندکی است که به وسائل ضد آبستنی از یک طرف و صمیمیت زنان از طرف دیگر (که از عشاق خود باردار نشوند و به ریش شوهر نبندند) می توان داشت اما این اشکال با مرور زمان کاهش خواهد یافت.
رفورم و اصلاح! به همین جا خاتمه پیدا نمی کند، موضوعات دیگری نظیر ستر عورت، ممنوعیت ازدواج با محارم، نشر صور قبیحه، استمناء، تمایل به هم جنس، سقط جنین، آمیزش در ایام عادت و امثال اینها نیز مورد بحث قرار می گیرد. بعضی از این موضوعات از قبیل لزوم ستر عورت و منع نشر صور باصطلاح قبیحه صریحا مورد انتقاد قرار گرفته و بعضی دیگر از قبیل استمناء از حوزه اخلاق خارج دانسته شده است و در قلمرو طب بشمار آمده است، احیانا از نظر طبی اگر غیرمجاز شناخته می شود کسی که به سلامت خود علاقمند است آنرا ترک می کند، به هر حال نمی تواند ممنوعیت اخلاقی داشته باشد!
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 27-25
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه جامعه برتراند راسل روابط جنسی تولید مثل
طرفداران سیستم اخلاقی مبنی بر آزادی های جنسی از آن جهت به آزادی اصل که تکیه گاه و اساس اصلی حقوق فردی بشمار رفته، تکیه کرده اند که به گمان آنها این سلسله مسائل فاقد جنبه اجتماعی می باشد زیرا به عقیده آنها آزادی جنسی یک فرد به حقوق دیگران ضربه نمی زند، فقط آنجا که پای فرزند و اطمینان پدری و فرزندی به میان می آید، حق شوهر پیدا می شود و لازم می گردد که زن از باردار شدن از غیر شوهر قانونی خود، خودداری کند، و تا زمانی که وسائل ضد آبستنی در کار نبود لازم بود برای صیانت این حق مرد، زن عفاف و تقوا را رعایت کند تا نسبت به شوهر خود وفادار بماند ،فعلا با وسائل موجود چنین ضرورتی در کار نیست.
ص: 278
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 30
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زن آزادی جنسی حق مرد
آن چیزی که آزادی را به اصطلاح حق مسلم بشر قرار می دهد چیست؟ بر خلاف تصور بسیاری از فلاسفه غرب آن چیزی که مبنا و اساس حق و آزادی و لزوم رعایت و احترام آن می گردد میل و هوی و اراده فرد نیست بلکه استعدادی است که آفرینش برای سیر مدارج ترقی و تکامل به وی داده است. اراده بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را به میدان ترقی و تعالی بکشاند، اما آنجا که بشر را به سوی فنا و نیستی سوق می دهد و استعدادهای نهانی را به هدر می دهد، احترامی نمی تواند داشته باشد. اینجا همین قدر یادآوری می کنیم که بسیار اشتباه است اگر خیال کنیم معنی اینکه انسان آزاد آفریده شده این است که به او میل و خواست و اراده داده شده است، و این میل باید محترم شناخته شود مگر آنجا که با میل ها و خواستهای دیگران مواجه و معارض شود و آزادی میل های دیگران را به خطر اندازد، ما ثابت می کنیم که علاوه بر آزادیها و حقوق دیگران، مصالح عالیه خود فرد نیز می تواند آزادی او را محدود کند.
بزرگترین تیشه ای که به ریشه اخلاق زده شده به نام آزادی و از راه همین تفسیر غلطی است که از آزادی شده است! وقتی که از آقای راسل سؤال می شود آیا خود را به هیچ یک از سیستمهای اخلاقی مقید می دانید؟ جواب می دهد: آری، ولی جدا ساختن اخلاق از سیاست کار دشواری است، به عقیده من علم اخلاق بایستی بدین طریق عرضه شود: فرض کنید زیدی بخواهد فلان عمل را که برای خودش مفید بوده و در عین حال به همسایگانش زیان می رساند انجام دهد، اگر زید بدین طریق برای همسایگان خود ایجاد مزاحمت کند آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت: ما به هیچ وجه موافق نیستیم باید کاری کرد که او سوء استفاده نکند. بنابراین ملاحظه می شود که کار ما به یک امر جنائی مختوم می گردد و این قضیه کاملا منطقی و عقلانی است. روش اخلاقی من عبارت از ایجاد هماهنگی بین منافع عمومی و خصوصی افراد اجتماع می باشد (جهانی که من می شناسم، صفحه 65-64). این روش اخلاقی از لحاظ عملی بودن کمتر از مدینه فاضله افلاطون نیست.
ص: 279
آقای راسل در اخلاق، مقدساتی را به رسمیت نمی شناسد، معانی و مفاهیمی که انسان آنها را برتر از منافع مادی شخص خود بداند و به خاطر آنها میل و خواست و اراده خود را محدود کند سراغ ندارد، اخلاقی را که مبتنی بر چنین معانی و مفاهیم باشد اخلاق تابو می خواند، یگانه چیزی را که مقدس می شمارد آزادی خواست و اراده و میل است. آزادی اراده و میل را فقط با مواجه شدن با میل و اراده دیگران در جهت مقابل، قابل تحدید می داند، آنگاه گرفتار بن بست می شود که در این صورت چه قدرتی می تواند آزادی شخص را محدود کند و او را در مقابل آزادیهای دیگران وادار به تسلیم و احترام نماید. می گوید: قدرت منع و جلوگیری دیگران، می گوید: من که به خاطر منافع خودم می خواهم منافع دیگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با یکدیگر اتفاق خواهند کرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسلیم خواهم شد و اجبارا منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ خواهم کرد. آقای راسل می خواهد با این بیان منافع خصوصی را حافظ و نگهدار حقوق عمومی معرفی کند، همین جا است که عقیم بودن فلسفه اخلاقی او روشن می گردد. بدیهی است اگر فرض کنیم همیشه افراد اجتماع یا گروههای اجتماعی دارای قدرت و همیشه افراد و گروهها، آماده اتفاق و اتحاد علیه متجاوز می باشند و همیشه یک فرد که دارای قدرت کمتری است تصمیم می گیرد علیه منافع اکثریت گام بردارد، البته در این صورت فرضیه آقای راسل درست از آب در خواهد آمد. اما آیا همیشه افراد و گروهها دارای قدرت مساوی هستند؟ آیا همیشه کسانی که مورد تجاوز قرار می گیرند آماده اتفاق و اتحادند؟ آیا همیشه فرد علیه منافع اکثریت تصمیم می گیرد؟
ص: 280
متجاوز تا به زور و قدرت خود اعتماد نداشته باشد دست به تجاوز نمی زند. اخلاقی که آقای راسل پیشنهاد می کند قادر است تنها به ضعیفان توصیه کند که از زور نیرومندان بترسند و به حقوق آنها تجاوز نکنند اما قادر نیست زورمندانی را که علیه ناتوانان اتفاق می کنند و اطمینان دارند که می توانند اعتراض آنان را با قوه قهریه پاسخ دهند به ترک تجاوز توصیه کند؛ چونکه طبق این فلسفه عمل آنها ضداخلاقی نیست زیرا آنها ضرورتی نمی بینند که منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ کنند. این فلسفه اخلاقی بهترین توجیه کننده حق زورگوئی و دیکتاتوری است، عجب این است که آقای راسل شعار خود را در همه عمر آزادیخواهی و حمایت از حقوق ناتوانان قرار داده است اما فلسفه ای که برای اخلاق ساخته است پایه های دیکتاتوری را استحکام می بخشد. در فلاسفه غرب از این نمونه ها باز هم هست که فیلسوفی فلسفه اش یک جور حکم میکند و شعار زندگیش طور دیگر.
نقد اصل آزادی جنسی برتراند راسل توسط شهید مطهری
عجبا! آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات می زند، مقصود او از اخلاقیات چیست؟ او که عفت و تقوی را محکوم می کند، حتی ازدواج~ را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود، او که زنا را جز در صورت عنف و یا در صورتی که صدمه جسمی بر طرف وارد شود مجاز می شمارد! او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند، او که چنین فکر می کند چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد دارد؟! به هر حال آنچه مسلم است این است که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو می کنند کشنده عشق به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم می زنند و آنرا اوج حیات و حد اعلای شور زندگی می خوانند، از او به عنوان معلم و مربی، الهام بخش و کیمیا یاد می کنند، و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است، لایق انسانیت نمی شمارد.
ص: 281
نقد عشق ورزی از نظر برتراند راسل توسط شهید مطهری
تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق، هم از لحاظ کیفیت، هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست، ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر می کنند. راسل یک جا می گوید: عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است. (زناشویی و اخلاق، صفحه 62) در جای دیگر می گوید: عشق برای خود غایت و اصول و اخلاق خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند (و خود راسل آتش افروز این عناد است!) از طرف دیگر، آنها را تحریف و واژگون می سازد. (زناشویی و اخلاق، صفحه 65).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 33-31 و 64-63
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه آزادی جامعه برتراند راسل
ازدواج و تشکیل اجتماع خانوادگی تا چه حد جنبه فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبه عمومی و اجتماعی؟ بدون شک در ازدواج، تمتع شخصی و مسرت فردی وجود دارد، انگیزه افراد در انتخاب همسر، بهره مند شدن از مسرت و لذت بیشتر زندگی است، اکنون باید ببینیم آیا از آن نظر که دو فرد بنام زن و شوهر می خواهند زندگی مشترک و مقرون به خوشی و مسرتی تشکیل دهند و از شیرینی های زندگی بهره مند گردند، بهتر و عاقلانه تر این است که کانون خانوادگی را کانون خوشی ها و کامیابی های جنسی قرار دهند و حداکثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن این کانون صرف کنند و اما اجتماع بیرون، اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت و برخوردهای دیگر باشد، یا بهتر این است که لذائذ و کامیابی های جنسی از محیط خانوادگی به اجتماع بزرگ کشیده شود، کوچه و خیابان و مغازه ها و محیط های اداری و باشگاهها و تفریحگاههای عمومی همه جا آماده انواع کامیابی های جنسی، نظری و لمسی و غیره بوده باشد؟
ص: 282
اسلام طریق اول را توصیه کرده است، اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد، زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ، محیط کار و عمل و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود. فلسفه تحریم نظر بازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای بیگانه همین است.
کشورهای غربی که ما اکنون کورکورانه از آنها پیروی می کنیم راه دوم را انتخاب کرده اند. کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابی های جنسی از کانون خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کرده اند و جریمه اش را هم می دهند. فریاد متفکرینشان بلند است، آنها وقتی که می بینند برخی کشورهای کمونیستی جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شده اند، به چشم غبطه به آنها می نگرند. اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هر کس بیشتر می خورد و می خوابد و عمل آمیزش انجام می دهد او از مسرت و خوشی بیشتری بهره مند است و به عبارت دیگر اگر استعدادهای بهجت زای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به آنچه حیوانات دارند، البته انتقال کامیابی های جنسی از کانون خانوادگی به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت. اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه ای که احیانا تا آخرین روزهای پیری که غریزه جنسی فعالیتی ندارد باقی است، برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد، اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی که از یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی که یک مرد از مصاحبت یک زن هر جائی می برد تفاوت دارد کوچکترین تردیدی در این جهت نخواهیم کرد که به خاطر بهره مند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر، لازم است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی کرده است و محیط و کانون خانوادگی به این کار و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص دهیم.
ص: 283
مطلب مهمتر جنبه های اجتماعی مسئله ازدواج است، تنها برای این نیست که زن و مرد از مصاحبت یکدیگر لذت بیشتری ببرند، ازدواج و تشکیل کانون خانوادگی ایجاد کانون پذیرائی نسل آینده است، سعادت نسلهای آینده بستگی کامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی. دست توانای خلقت برای ایجاد و بقاء و تربیت نسلهای آینده علائق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علائق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است. عواطف اجتماعی و انسانی، در محیط زندگی رشد می کنند، روح کودک را حرارت محیط فطری و طبیعی چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملایم می کند. ما وقتی که می خواهیم عواطف دو نفر را نسبت به یکدیگر تحریک کنیم، می گوئیم افراد یک ملت برادر یکدیگرند، یا می گوئیم افراد بشر همه برادر یکدیگر و عضو یک خانواده هستند.
قرآن کریم عواطف پاک ایمانی مؤمنین را به عواطف برادری تشبیه می کند: «انما المؤمنون اخوة» (حجرات/آیه 10)؛ «به حقیقت مؤمنان همه برادر یکدیگرند». عواطف برادری تنها از خویشاوندی و هم خونی پیدا نمی شود، عمده این است که دو برادر در یک کانون محبت بزرگ می شوند. راستی اگر عواطف برادری که ناشی از کانون با صفا و پر مهر خانوادگی است از میان برود، آیا افراد اجتماع می توانند کوچکترین عواطفی نسبت به یکدیگر داشته باشند؟
می گویند در اروپا تا حدود زیادی عدالت هست اما عواطف بسیار کم است، حتی در میان برادران و پدران و فرزندان عواطف کمی مشاهده می شود. بر خلاف مردم مشرق زمین. چرا؟ برای اینکه این گونه عواطف در کانونهای با صفا و صمیمی و پر مهر خانوادگی رشد می کند، اما در اروپا چنین صفا و صمیمیت و وحدت و یگانگی میان زنان و شوهران وجود ندارد. چرا این یگانگی که معمولا در مشرق زمین میان زنان و شوهران وجود دارد، در آنجا وجود ندارد؟ برای اینکه در آنجا عواطف جنسی زن و مرد به یکدیگر اختصاص ندارد، هر کدام به طور نامحدود می توانند لااقل از تمتعات نظری و لمسی در اجتماع بزرگ بهره مند شوند.
ص: 284
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 36-33
کلی__د واژه ه__ا
اسلام آزادی ازدواج احکام خانوادگی
عشق را، هم غرب ستایش کرده هم شرق، اما با این تفاوت که ستایش غربی، از آن نظر است که وصال شیرین دربردارد، و حداکثر از آن نظر که به از میان رفتن خود فردی که همواره زندگی را مکدر می کند و به یگانگی در روح منجر می شود کمک کرده و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده توأم با یکدیگر زیست می کنند و از حداکثر لطف زندگی بهره مند می گردند. اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است. به روح، شخصیت و شکوه می دهد، الهام بخش است، کیمیای اثر است، مکمل است، تصفیه کننده است، نه بدان جهت که وصالی شیرین دربردارد و یا مقدمه همزیستی پر از لطف در روح انسانی است، از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است، مقدمه معشوقی عالیتر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است، مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالی تر از افق انسانی است (رجوع شود به الهیات اسفار).
خلاصه اینکه در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است، غربی در عین اینکه در آخرین مرحله، عشق را از یک شهوت ساده جدا می داند و به آن صفا و رقتی روحانی می دهد، آن را از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمی سازد، و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن می نگرد، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو می کند.
ص: 285
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 55
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق روح انسان جهان شرق عشق جهان غرب
معمولا گفته می شود که مذهب دشمن عشق است. باز طبق معمول این دشمن اینطور تفسیر می کند که چون مذهب، عشق را با شهوت جنسی یکی می داند و شهوت را ذاتا پلید می شمارد، عشق را نیز خبیث می شمارد. ولی چنانکه می دانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست، درباره مسیحیت صادق است، اسلام شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی شمارد تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است. اسلام محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت هر چه بیشتر و محکمتر باشد.
نکته ای که در اینجا هست و از آن غفلت شده این است: علت اینکه گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته اند و لااقل آنرا اخلاقی نشمرده اند ضدیت عقل و عشق است. عشق آنچنان سرکش و نیرومند است که هر جا راه پیدا می کند به حکومت سلطه عقل خاتمه می دهد، عقل نیروئی است که به قانون فرمان می دهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و پابند هیچ رسم و قانونی نیست، عشق یک نیروی انقلابی انضباط ناپذیر آزادی طلبی است، علیهذا سیستم هائی که اساس خود را بر پایه عقل گذاشته اند نمی توانند عشق را تجویز کنند.
ص: 286
عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست، آنچه در مورد عشق قابل توصیه است این است که اگر به حسب تصادف و به علل غیر اختیاری پیش آید، شخص باید چگونه عمل کند تا حداکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 57-56
کلی__د واژه ه__ا
عقل اسلام اخلاق انسان مذهب عشق
آنچه مجموعا از گفته های علمای قدیم و جدید درباره ریشه و هدف عشق و یگانگی یا دوگانگی آن با میل جنسی استنباط می شود سه نظریه است، و عشق هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است، ولی این ستایش و تقدیس از دو جنبه مختلف است.
مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است، باید ببینیم این استعداد عالی و طبیعی در چه زمینه و شرائطی بهتر شکوفان می گردد؟ آیا آنجا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوا بر روح مرد و زن حکومت می کند و زن به عنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت می رسد یا آنجا که احساس منعی به نام عفت و تقوی در روح آنها حکومت نمی کند و اساسا چنین مقرراتی وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیار مرد است؟
اتفاقا مسئله ای که غیر قابل انکار است این است که محیط های به اصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان و عمیق است، در این گونه محیط ها که زن به حال ابتذال درآمده است، فقط زمینه برای پیدایش هوسهای آنی و موقتی و هر جائی و هرزه شدن قلبها فراهم است. این چنین محیطها، محیط شهوت و هوس است نه محیط عشق به مفهومی که فیلسوفان و جامعه شناسان آنرا محترم می شناسند، یعنی آن چیزی که با فداکاری و از خود گذشتگی و سوز و گداز توأم است، هشیار کننده است، قوای نفسانی را در یک نقطه متمرکز می کند، قوه خیال را پر و بال می دهد و معشوق را آنچنانکه می خواهد در ذهن خود رسم می کند نه آنچنانکه هست، خلاق و آفریننده نبوغها و هنرها و ابتکارها و افکار عالی است!
ص: 287
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 59-58
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تقوی جامعه عشق پاکدامنی
برتراند راسل می گوید: "کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند، اگر مردی هیچ گونه رادع اخلاقی در برابر خود نبیند، یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیه احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آنرا با کینه همراه می سازد." (زناشویی و اخلاق- صفحه 64).
تأثیر عشق ورزیدن به زن در هنر از برتراند راسل
برتراند راسل می گوید: " از لحاظ هنر مایه تأسف است که به آسانی بتوان به زنان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد!... در جائی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد عملا بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود، ندرتا نیازی به توسل به عالی ترین تخیلات خود خواهد داشت. " (زناشویی و اخلاق- صفحه 40-39).
نظر راسل درباره روابط جنسی غیرمشروع
دنیای فرنگ ابتدا در این حد می گفت که زنا در غیر مورد مرد زن دار و زن شوهردار جرم نیست، راسل می گوید مگر اینکه یک جراحتی وارد کند، اگر جراحتی وارد نکند عیب و اشکالی ندارد، کم کم به اینجا رسیدند که برتراند راسل صریحا می گوید برای یک زن شوهردار و مرد زن دار هم هیچ مانعی نیست، چه اشکالی دارد که یک زن شوهردار هم رفیق داشته باشد و عشقش در جایی باشد، هم همسر داشته باشد و هم معشوق؟ عشقش را با او انجام دهد و بچه را در خانه این بیاورد، ولی تعهد بسپارد وقتی با معشوقش عشقبازی می کند از وسائل جلوگیری از بچه دار شدن استفاده کند. مگر خود راسل این حرف را باور کند! والا هیچ آدم عاقلی باور نمی کند که زنی مردی را دوست داشته باشد، عشقش با یک مرد باشد ولی همسر یک شوهر باشد و فقط متعهد شده باشد که برای شوهر خود بچه بیاورد. هر زنی دلش می خواهد که بچه ای که می زاید و بچه ای که جلوی چشمش است یادگار آن آدمی باشد که او را دوست دارد، نه یادگار آدمی که از او تنفر دارد. آنوقت چه تضمینی هست که از مردی که او را دوست دارد آبستن نشود و بچه را به ریش شوهرش نبندد؟!
ص: 288
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 62
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 17-16
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان آزادی عشق برتراند راسل روابط جنسی
شخصی بود نجف آبادی به نام آقا شیخ محمدحسن، خیلی مرد خوبی بود و اندکی در کارها وسواس داشت، مخصوصا در طهارت، نجاست و وضو گرفتن، رفت مکه و برگشت مثل اینکه همان سال حاجی کویتی ها بود و با ماشین رفتند آنجا وسیله نبود یک آفتابه آب داشتند که پانزده نفر می بایست با آن وضو بگیرند. گفت من آنجا دیدم خیلی ساده با یک استکان آب هم می شود وضو گرفت. آدمی که در مدرسه جده همیشه یک رودخانه آب از جلویش رد می شود، خیلی دیر یقین پیدا می کند که صورتش را شست یا نشست اما آنجایی که بیش از یک استکان آب وجود ندارد زودتر هم یقین می کند. آب قلیل خودش احکامی دارد، ولی مردمی که همیشه سر و کارشان با آب لوله و آب جاری و استخر داخل حیاط است، کم کم طهارت با آب قلیل به آنها نمی چسبد. این همان ساختن شرایط محیط است شرایط که عوض شود می بیند خوب هم می سازد، حسابی هم می چسبد.
شما می بینید بسیاری از اصلاحات را ضرورت به وجود می آورد ما خودمان در همین مسائل دینی دیده ایم: خیلی حرفها منطقی است آدمهای فهمیده قبل از آنکه ضرورت پیدا شود یک حرف منطقی را عرضه می دارند، جامعه قبول نمی کند بلکه در مقابلش مقاومت می کند چون در آن شرایط است، ولی وقتی که ضربات و فشار زیاد وارد شد منطقها هم عوض می شود، آنوقت می گویند نه، درست است منطق که همان منطق است، منطق که فرق نکرده، یعنی از نظر دلیل و منطق و نیروی اقناع فکری، وضعیت با آن وقت هیچ فرق نکرده، ولی تا وقتی که زور نیامده انسانها حاضر نیستند خودشان را تطبیق دهند، وقتی که زور آمد فکرشان هم عوض می شود.
ص: 289
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 83
کلی__د واژه ه__ا
انسان جامعه علم منطق داستان اخلاقی تربیت
در منطق "مارکسیست ها" کلمه "حق و ناحق" و "باید و نباید" به آن معنا معنی ندارد. ما در منطق های خودمان این حرف را به کار می بریم، می گوییم: انسان باید طرفدار فلان گروه باشد، نباید طرفدار فلان گروه دیگر باشد، این کار خوب است و آن کار بد است. این با منطق کسانی جور در می آید که انسان را محکوم یک جبر خاص زندگی نمی دانند، یعنی در مورد یک موجود آزاد است که باید و نباید معنی دارد که این را انتخاب کن نه آن را.
مقاله ششم "اصول فلسفه" بر اساس همین است که مفهوم خوبی و بدی، و حسن و قبح و باید و نباید، اینها از کجا و چگونه پیدا شده اند؟ در منطق اینها اصلا وجدان انسان خواه به آن علت روانشناسی و خواه به آن علت اجتماعی، به هر علت جبرا تابع شرایط محیط خودش است، مثلا به کسی که در طبقه استثمارگر است گفتن اینکه "خوب است چنین کنی" یا "باید چنین کنی" معنا ندارد، زیرا او در آن طبقه و در آن وضعی که هست اصلا وجدانش آنطور است، چون وجدان انسان مثل یک آینه است که در هر محیطی که هست همان محیط خودش و منافع خودش را منعکس می کند معنی ندارد که آینه ای را بیاورند در مقابل صورت من قرار دهند و آینه دیگری را در مقابل صورت شما قرار دهند، بعد به آینه ای که در مقابل من قرار دارد بگویند تو باید صورت فلان کس را منعکس کنی و به آینه ای که مقابل شماست بگویند تو باید صورت این شخص را منعکس کنی. آینه در مقابل هر شی ء قرار گرفته نمی تواند غیر از آن را منعکس کند لهذا انسان نمی تواند جز از پایگاه طبقاتی خودش قضاوت کند.
ص: 290
اصلا فلسفه اینها این است که انسان نمی تواند جز از پایگاه طبقاتی خودش قضاوت کند؛ پس سیر تاریخ سیری است نظیر حرکت گیاه. آیا معنی دارد که ما به یک بوته گندم بگوییم ای گندم! تو باید امروز چنین باشی و فردا چنان؟! او یک سیر جبری را طی می کند که در آن اختیار و باید و نباید نیست. انسان هم در این فلسفه آنچنان وجدانش منفعل است و آنچنان وجدانش حالت انعکاسی و تبعی دارد که نمی تواند جز مطابق شرایط محیط فکر کند و جز این چاره ای ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 88-89
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان وجدان جامعه علم منطق مارکسیسم
"مارکسیست" ها گاهی سخنانی می گویند که با فلسفه شان جور در نمی آید مثلا می گویند: "آن شخص بی شرمانه چنین کرد". باید به آن ها گفت در فلسفه شما اساسا این حرف ها غلط است، اصلا ملامت کردن غلط است، انسان بیاید یک سرمایه دار را ملامت کند که "تو چرا استثمار می کنی؟" تو که می گویی انسان در کاخ و در کوخ دو جور فکر می کند، یعنی من که آقای "کارل مارکس" هستم اگر مرا در کاخ بگذارید یک آدمم، در کوخ بگذارید آدم دیگری هستم، یعنی اگر مرا به جای سرمایه دار بگذارند، مثل سرمایه دار فکر می کنم، سرمایه دار را هم به جای من بگذارند مثل من فکر می کند، من به جای او باشم جبرا مثل او فکر می کنم، او هم به جای من باشد جبرا مثل من فکر می کند، بنابراین نه کار من تحسین دارد و نه کار او ملامت و لهذا این که این ها گاهی چنین سخنانی می گویند که مثلا حق با این است، (با فلسفه شان سازگار نیست) خود "مارکس" هیچ حرفی از عدالت، باید و نباید و اخلاق نمی زند، این نکته را می فهمد، می گوید این حرف ها معنی ندارد و واقعا هم در فلسفه او معنی ندارد بنابراین اخلاق در این مکتب چه خواهد بود؟
ص: 291
می گوید "هر چه که به انقلاب کمک کند " یعنی یک جریان تکاملی جبری را می بیند البته وقتی اختیار نباشد اخلاق اساسا غلط است و معنی ندارد، وقتی جبر باشد اصلا اخلاق از ریشه غلط است ولی چون نمی توانند اخلاق را نفی کنند می گویند "اخلاق کمونیستی" یعنی هر چه که به سوی انقلاب باشد، خوب و بد ما در همین یکی خلاصه می شود، دیگر مفاهیم راستی، درستی، امانت، حق شناسی، حق ناشناسی و غیره حرف مفت است، این کار به آن آینده کمک می کند (پس خوب است)، مثل این که بگوییم کود به رشد این گیاه کمک می کند یا نه؟ کمک می کند، پس خوب است. این کار هم به انقلاب کمک می کند پس خوب است، به انقلاب صدمه می زند پس بد است. اگر ما تمام انبیاء و اولیاء را بکشیم انقلاب یک قدم پیش می رود، پس خوب است و لهذا این ها در آن فرضیه "اصلاح یا انقلاب" مخالف اصلاح اند، می گویند اصلاح، انقلاب را به تأخیر می اندازد، پس اصلاح بد است، قائل به اخلال هستند، می گویند نابسامانی موجه است چون نابسامانی تضاد و کشمکش را بیشتر می کند، وقتی کشمکش بیشتر شد جنگ و مبارزه شدیدتر می شود و انقلاب سریعتر انجام می شود بنابراین، این حرف ها اساسا در این منطق درست نیست.
نظر مارکسیست ها در مورد اخلاق
از "مارکسیست" ها سؤال می کنیم: آیا آن چیزی که میان افراد انسان دیوار می کشد یعنی «من» ها را از یکدیگر جدا می کند، منحصر به مالکیت است؟ آیا تمام مواهب در زندگی منحصر به مواهبی است که از ثروت ناشی می شود؟ یا در زندگی بشر مواهب دیگری هم هست؟ آیا واقعا افراد یک خانواده که با یکدیگر زندگی می کنند اگر فرض کنیم از نظر مالکیت هم اشتراک داشته باشند، دیگر من و ما از میان برادر ها و خواهر ها به کلی از بین می رود؟ یا باز چیز های دیگری هست که آن ها هم من و ما ایجاد می کند؟ آیا در یک جامعه حتی جامعه اشتراکی همان طور که مال و ثروت را بالاشتراک و بالتساوی تقسیم می کنند -که نمی کنند، حرفش هست و عملا نمی کنند- اموری از قبیل جاه، مقام، پست، شهرت، محبوبیت و قدرت هم بالتساوی تقسیم می شود؟ آیا واقعا فلان کارگری که در فلان کارخانه پولادسازی کار می کند و فقط یک نان بخور و نمیری به او می دهند همان قدرت را دارد که مثلا آقای "برژنف" دارد؟ و آیا برای بشر قدرت اساس نیست؟ انسان ثروت را فدای قدرت می کند.
ص: 292
من_اب_ع
دکتر علی شریعتی- فلسفه تاریخ- صفحه 89-90
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 189-190
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه انقلاب مارکسیسم
حرف مارکسیست ها نظیر این سخن سعدی است که می گوید: "مایه عیش آدمی شکم است." در این فلسفه مایه همه چیز آدمی شکم است، مایه فکر آدمی هم شکم است، مایه اخلاق آدمی هم شکم است و خلاصه مطلب همه راهها به شکم منتهی می شود. معنایی که ما می گوییم اینها نمی توانند بگویند. ما مثلا می گوییم: ای آقای جرالد فورد، تو در همان مقام هم که هستی انسانی، وجدان انسانی داری، می فهمی که این کاری که می کنی بد است و می فهمی که آن کاری که باید بکنی کار خوب چیست، تو که می فهمی که آن خوب است و این بد چرا بد را انجام می دهی و خوب را انجام نمی دهی؟ چرا پا روی وجدان خودت می گذاری؟ ما این حرف را می زنیم ولی حرف اینها این است که نه، او در آن مقام اصلا آن کاری که می کند، همان را خوب می بیند، نمی تواند غیر از آن را خوب ببیند. وجدان او نمی تواند مثل وجدان تو قضاوت کند، او خوب را همان می بیند که می کند و بد را همان می بیند که نمی کند تو هم اگر بجای او بنشینی فورا وجدانت عوض می شود و مثل او فکر می کنی، او را هم اگر لخت کنند و بیاورند جای تو بنشانند فورا مثل تو می شود، وجدانی پیدا می کند درست مثل وجدان تو، یعنی اینقدر وجدان انسان تابع شرایط خارجی مادی خویش است. پس ما نمی گوییم که اینها منکر مفهوم خوب و بد و مفهوم باید و نباید هستند ولی می گویند مفهوم خوب و بد و مفهوم باید و نباید از یک مقام آزاد در وجدانها صادر نمی شود چون مقام آزاد وجود ندارد و لذا مارکس در مسأله ملاحظات اخلاقی سکوت کرده، کأنه می گوید معنی ندارد که کسی را تکلیف کنند اینها گویی فقط احلامی است که انسانها دارند.
ص: 293
سوسیالیسم آن است که باید چنین کنی، و سوسیالیسم هایی را که فقط بر اساس تئوریهای اخلاقی باشد سوسیالیسم های خیالی می خواند و می گوید که جبر تاریخ جامعه را بکشد به سوی سوسیالیسم، نه انسانها به حکم وجدانشان سوسیالیسم را بخواهند. اصلا این حرفها را قبول ندارد که بشر چنین وجدان مثلا سوسیالیستی ای داشته باشد، می گوید اگر بشر در شرایطش قرار گرفت به سوی سوسیالیسم کشیده می شود، و اگر در آن شرایط نبود کشیده نمی شود، باقی دیگر همه تخیل محض است.
انگیزه های غیر مادی در اندیشه مارکسیسم
مارکسیسم، در فرد گاهی قبول می کند که انگیزه های دیگر هم هست، مثل انگیزه های جنسی یا مذهبی یا اخلاقی، منتها می گوید اینها اصالتی ندارد. نظیر آن چیزی را می گوید که ما می گوییم شخصی تحت تأثیر اوهام، یعنی تحت تأثیر یک سلسله تخیلات، کارهایی را انجام می دهد اما اینها کارهای اساسی نیست که نقش اساسی در تاریخ داشته باشد مثلا این امر خیلی در تاریخ پیدا می شود که انسانی خودش را به خاطر یک وهم به کشتن می دهد، مثلا افرادی به این دلیل تهور به خرج می دهند که نامشان در تاریخ باقی بماند. این یک انگیزه غیر مادی است چون رضایت از یک امر غیر مادی است و در عین حال یک امر موهوم است، یعنی رضایت از امر واقعی نیست که به آن برسد، (رضایت) از یک خیال است، امری است که به صورت یک تخیل می باشد و لذا او هم اسمش را می گذارد "حماقتها"، می گوید:. .. ولی در مقیاس فرد گاهی کارهایی که احمقانه شمرده می شود هست.
ص: 294
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 91-94
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان وجدان فلسفه جامعه تاریخ مارکسیسم
شهید مطهری در کتابش چنین می نویسد: در زمان رضاشاه، آشوب هایی در مشهد شد و دامنه این آشوب ها به شهر ما فریمان نیز کشیده شد. بعد از آن قضایا، پدر من جزء کسانی بود که آن ها را گرفتند و بردند زندان. البته بعد از حدود یک ماه قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شد. اما بعد دو مرتبه، همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند. پدر مرا هم دوباره گرفتند. وقتی پدر من آمد، گفتند قلم را بردار و هرچه می دانی بنویس. (این بار برادر مرا هم گرفتند) پدر من بعدا گفت که با خود گفتم: «النجاة فی الصدق؛ نجات در راستگویی است». حقیقت را باید نوشت. هر چه بود نوشتم. (بازرس به پدر من گفته بود شما خودتان هر چه وقایع بوده بنویسید. به برادر من هم گفته بود تو هم هر مقدار اطلاع داری بردار بنویس).
پدر من خطش خوب بود، برادر من هم خطش بد نبود. پدرم می گفت بعد از آنکه نوشتیم، بازرس ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه کرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر می نویسد، پسر از پدر بهتر. بعد ورقه مرا برداشت خواند. وقتی خواند یک نگاهی کرد و گفت: آقا! از لحن این نوشته پیداست که شما آدم راستگویی هستید چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته ای. بعد گفت: چون تو یکچنین آدم صدیق و راستگویی هستی من قرار منع تعقیب صادر می کنم.
ص: 295
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 121-122
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی راستگویی مرتضی مطهری تربیت
گاهی به برخی افراد الهاماتی می شود بدون اینکه خود فرد هم علتش را بفهمد. بدیهی است که این الهامات هست. انسان همین قدر می بیند که یکدفعه در دلش چیزی القاء شد (سؤال: فرق وحی با الهام چیست؟ استاد: می گویند فرق لغوی اش این است که الهام در همین جور موارد اطلاق می شود که انسان مستشعر به مبدئش نیست)، احساس می کند یک چیزی را درک کرد بدون اینکه بفهمد که آن چیست. این خودش یک نوع القاء است، یک نوع الهام است. تعجب است، یک مردی که شاید در حرفهای خودش اغلب مادی حرف می زند (گو اینکه او از یک نظر یک آدم پراکنده گوست، اسمش را نمی خواهم ببرم) می گفت که من در پاریس تحصیل می کردم و یک زن خارجی هم آن وقت گرفته بودم. روزی با زنم قرار گذاشته بودیم که ساعت مثلا چهار و نیم بعد از ظهر برویم سینما و محل قرارمان هم ایستگاه مترو بود، جایی که از پله ها باید می رفتیم پایین.
می گفت من چند دقیقه قبل از او رسیدم، از پله ها که رفتم پایین، یکمرتبه مثل اینکه مغزم در یک لحظه ای روشن شد، تهران را دیدم، خانه برادرم را دیدم، دیدم جنازه پدرم را از خانه برادرم دارند می آورند بیرون، و مردم را دیدم که داشتند تشییع جنازه می کردند. یک حالت ضعفی در من پیدا شد. رنگ در صورتم نماند، بی حال شدم. بعد زنم آمد گفت چطوری؟ چرا رنگت پریده؟ گفتم چیزی نیست، جواب او را دادم. بعد دیگر نامه پدرم نیامد. به پدرم خیلی علاقه مند بودم، او هم به من خیلی علاقه مند بود. بعد از آن دیدم که برادرم نامه می نویسد. نمی خواستند که من ناراحت بشوم. تا اینکه من اصرار کردم که بنویسید کیفیت چه بوده است؟ معلوم شد اتفاقا همین جور هم بوده، پدرم در همان لحظه و همان ساعت (گفت یادداشت کردم) در خانه برادرم مرده بود و (آن حالت من) در همان لحظه ای بوده که جنازه اش را می آورده اند بیرون. این را من از خود آن آدم شنیدم. اگر دروغ هم گفته من از خودش شنیدم.
ص: 296
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 76
کلی__د واژه ه__ا
انسان الهام داستان اخلاقی
علامه طباطبایی که مدت ها در این امور بوده و کار می کرده، خیلی جریان های عجیبی دارد و خودش گاهی نقل می کند (البته کم نقل می کند) و گاهی جریان های عجیبی نقل می کند که برای خود ایشان هم عجیب است. از جمله می گفت: "من یک وقتی در یک حالت بعد از نماز بودم، یک وقت دیدم درب منزل را می زنند. وقتی رفتم درب را باز کردم، یک وقت دیدم یک آدم می بینم ولی به صورت یک شبح که مثل اینکه حایل نمی شود میان من و آن دیواری که آن طرف هست، آمد با من مصافحه کرد، گفتم تو کی هستی؟ گفت من پسر حسین بن روح هستم. (عرض کردم در این که چنین حالاتی برای بشر پیدا می شود تردید نکنید، حالا ریشه اش هر چه می خواهد باشد) بعد گفت: "من در حالت عادی هر چه کتاب های رجال را گشتم، دیدم حتی یک نفر هم ننوشته حسین بن روح پسر داشته، این همه کتب رجالی که علمای شیعه داشته اند و این برای من به صورت یک معما همین طور باقی ماند تا اینکه کتاب خاندان نوبخت عباس اقبال منتشر شد (کتاب جامعی راجع به خاندان نوبخت نوشته. حسین بن روح که از نواب اربعه است، جزو خاندان نوبخت است)
این کتاب را مطالعه می کردم، دیدم نوشته است که حسین بن روح پسر جوانی داشت که در زمان حیات خودش جوان مرگ شد و امثال و نظایر این ها،"" که من خودم با افرادی که هیچ شک نمی کنم که در این موارد دروغ نمی گویند و این جور حالات، زیاد برای آنها رخ داده و می دهد برخورد کرده ام و برای من کوچک ترین تردیدی نیست که چنین حالاتی برای افراد بشر رخ می دهد، حالاتی که واقعا خارق عادت است.
ص: 297
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 146-147
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح حسین ابن روح کتب رجال سید محمدحسین طباطبایی
یکی از رفقای ما که الآن هست و من بسیار به او ارادت دارم (اسمش را نمی برم که مسلم می دانم خودش راضی نیست) خیلی از این جور جریانات روحی دارد. یک وقتی قضیه ای نقل می کرد، گفت که من در کاظمین بودم، بچه ای داشتم (بچه اش را نشان می داد، حالا تقریبا هفده ساله است)، این بچه دو سه ساله بود و به هر صورت بچه ای بود که غذاخور بود و او تب داشت (در وقتی بوده که این مرد وارد همین حرف ها بوده، هنوز هم وارد هست). وقتی من بچه را می بردم پیش طبیب او خیلی بهانه می گرفت، خربزه می خواست و ممنوع بود که خربزه بخورد. از بس که بهانه گرفت مرا ذله کرد. محکم زدم پشت دستش. بعد که زدم دیدم یک حالت تیرگی سخت و عجیبی در من پیدا شد، که خودم هم فهمیدم که به علت زدن پشت دست این بچه بوده. بعد خودم را ملامت کردم که آخر این که بچه است، این که نمی فهمد که حالا مریض است و برایش خربزه خوب نیست، این که دیگر مجازات نمی خواست. حالتم همین جور خیلی سیاه و کدر شد که اتفاقا از روی جسر می گذشتیم.
تازه تلویزیون آورده بودند (و این شخص سال اول دانشگاه هم رفته، بعد از این بود که آمد قم و تحصیل کرد و حالا تحصیلات قدیمه اش البته خیلی خوب است ). من از دور نگاه کردم دیدم مردم دور تلویزیون جمع شده اند و این فکر برایم پیدا شد که بشر و قدرت بشر را ببین که به کجا رسیده که یک نفر در نقطه ای دارد حرف می زند و در جای دیگر دارد نشان می دهد.
ص: 298
قضیه گذشت. ما با همین حالت سیاه و کدر خودمان رفتیم پیش طبیب و نسخه گرفتیم، تا رفتم کربلا. این حالت برای من بود. روزی من رفتم حرم متوسل بشوم. این قدر تیره و تاریک بودم که اصلا دیدم حال حرم رفتن هم ندارم. در صحن نشستم. پیش از ظهر بود. نیم ساعتی نشستم و یک وقت دیدم مثل اینکه هوا ابر باشد بعد ابرها عقب برود، حالم باز شد. وقتی باز شد رفتم به حرم مشرف شدم و بعد رفتم خانه.
هنگام عصر یک نفر (که او را می شناخت و به او معتقد بود و می گفت در بغداد کاسبی می کند) با ماشین خودش آمد به کربلا و به من گفت: تو امروز پیش از ظهر چرا اینقدر حالت بد بود، چرا اینقدر مکدر بودی؟ من در آنجا چون دیدم تو خیلی مکدر هستی رفتم حرم کاظمین متوسل شدم که خداوند این حالت کدورت را از تو برطرف کند (من شک ندارم که چنین قضیه ای واقع شده) بعد من آنجا گفتم سبحان الله، من در روی جسر بغداد، تعجبم از این بود که این بشر به کجا رسیده است که یک بشری در یک جایی ایستاده و حرف می زند و عکس و صدایش در نقطه دیگری منعکس می شود.
این که از آن مهمتر است که من در صحن کربلا نشسته ام و در حالی که مکدر هستم یک آدم عادی بدون اسباب و ابزار و وسایل در بغداد، مرا این جور می بیند و حالت من را این جور شهود می کند، بعد می رود و موجبات رفعش را فراهم می کند.
ص: 299
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 147-148
کلی__د واژه ه__ا
دعا اخلاق روح گناه
در خواب مصنوعی که یک شخص با اراده خودش و یا با سلسله اعمالی که انجام می دهند کسی را خواب می کند، این آدم نه تنها روحش، حتی بدنش تابع القا و اراده شخص عامل می شود، چطور؟ آن طور که در کتاب ها نوشته اند، گاهی در خواب مصنوعی، (عامل) به حدی شخص را تحت تأثیر قرار می دهد که برخلاف خواب طبیعی که اگر عواملی روی بدنش وارد شود و زیاد اثر بگذارد بیدارش می کند، او یک حالت بی حسی و بی شعوری کامل پیدا می کند که حتی اگر اعضایش را قطعه قطعه کنند باز هم از خواب بیدار نمی شود. در خواب طبیعی وقتی صدایش کنند بیدار می شود. او را اگر دیگری صدا کند از خواب بیدار نمی شود. اما در خواب طبیعی اگر ضربه ای یا دردی بر بدنش وارد کنند، بیدار می شود.
وقتی آن القاء کننده به او القا کرد بخواب! او دیگر می خوابد. تا وقتی او امر نکند و دستور ندهد که بیدار شو، بیدار نمی شود. اینجا روحیون یک نتیجه گیری که می توانند بکنند این است: شخص تلقین کننده (عامل) اراده او را تحت تسخیر خودش قرار داده. وقتی که او را خواباند و شعور ظاهرش را از کار انداخت، شعور باطن او را در اختیار می گیرد و شعور باطنش تمام بدن خودش را در اختیار می گیرد به طوری که وقتی این به او می گوید: تو باید احساس درد نکنی، شعور باطن اطاعت می کند: بله، باید احساس درد نکنم. شعور باطن وقتی که تصمیم می گیرد احساس درد نکند، احساس درد نمی کند.
ص: 300
این خیلی عجیب است. با اینکه نه تنها طبق فرضیه مادیین، حتی در فریضه ثنویین امثال دکارت -افرادی که روح را مجزای از بدن و اینها را دو دستگاه علیحده و مستقل از یکدیگر می دانند- نیز می گویند اصلا ربطی میان روح و بدن نیست، روح بخواهد یا نخواهد بدن کار کند بدن کار خودش را باید انجام بدهد، ولی معلوم می شود با این وسیله (یعنی این خودش یک دریچه است) می توان کاری کرد که شعور باطن حتی احساس بدن را هم در اختیار بگیرد، اگر بخواهد بدن احساس درد کند، می کند و اگر نخواهد نمی کند.
استقلال شعور باطن از شعور ظاهر:بعضی از خواب های مصنوعی از یک نظر دیگر مهم تر است و آن این است که در حالی که شخص را خواب نمی کنند، در اثر تلقین، فقط یک عضو را در اختیار قرار می دهند. ممکن است تنها دستش را بی حس کنند یا به دست فرمان می دهد به این حال بایست دست به یک حال معین می ایستد. درحالی که شعور ظاهرش هم در کار است. این از این نظر مهم تر است که در آن نظر اول شعور ظاهر در کار نیست، چون شعور ظاهر در کار نیست، شعور باطن کار خودش را می کند، ولی در اینجا معلوم می شود با اینکه شعور ظاهر در کار هست، معذلک باز شعور باطن فعالیت خودش را دارد، یعنی حکایت می کند از نوعی استقلال شعور باطن در مقابل شعور ظاهر.
قدرت روح انسان در تله پاتی:از این عجیب تر چیزی است که باز من در این کتاب ها خوانده ام و خیلی عجیب است، که تحت تأثیر القای شخص عامل، یک حساسیت عجیبی حواس معمول پیدا می کند، به طوری که صدایی را که یک آدم عادی نمی شنود، او می شنود، چیزی را که یک شخص عادی در حال عادی نمی بیند، او می بیند یعنی از راه های بسیار دور چیزی را می بیند و از فاصله های بسیار دور چیزی را می شنود، تا این مقدار حساسیت برای حواس.
ص: 301
یک چیزی امروز می گویند به نام "تله پاتی" که الکسیس کارل هم در کتاب «انسان موجود ناشناخته» آن را تأیید می کند و می گوید: این واقعیتی است که الان وجود دارد و داستان های نظیر این در کتاب های مذهبی خیلی زیاد است مثل اینکه پیامبر اکرم (ص) در وقتی که نجاشی در حبشه بود جریان فوت او را اطلاع داد و گفت که الآن نجاشی مرده است و او را کفن کرده اند و من از همین جا بر آن نماز می خوانم، به طوری که همه جنازه نجاشی را دیدند و حضرت در آن حال بر آن نماز خواندند.
آقای دکتر معین -که چند سال است که در یک حالت بین الموت و الحیات هست - مقداری در هیپنوتیزم کار کرده بود ولی چیزهای عجیب تری از افرادی که کار کرده بودند نقل می کرد. این داستان را من الآن یادم نیست که از خودش شنیدم یا یکی از رفقا (دکتر شهیدی) از او نقل کرد. مدعی بود که در پاریس افراد خیلی فوق العاده ای هستند که حتی به وسیله رادیو قدرت دارند فرمان بدهند که هرکسی در هر حالی که هست در همان حال متوقف شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 162-163
کلی__د واژه ه__ا
روح جسم اراده هیپنوتیزم شعور انسان شناسی
شخصی است در مشهد به نام آقای سید ابوالحسن حافظیان، همین (شخص) بود که چند سال پیش ضریح حضرت رضا (ع) را ساخت یعنی اعلان کرد و مردم پول دادند و ساخت. وی شاگرد مرحوم آقا شیخ حسن علی اصفهانی معروف بوده که لابد کم و بیش اسمش را شنیده اید و در اینکه او کارهای خارق العاده زیاد داشته من خیال نمی کنم اصلا بشود تردید کرد. همین آقای آیة الله خوانساری حاضر (مقیم در تهران)، برای من (شهید مطهری) از خود حاج شیخ حسن علی بلاواسطه نقل کردند، می گفتند که در وقتی که مرحوم حاج شیخ حسن علی در نجف بود، وارد ریاضت های زیادی بود و گاهی حرف هایی می زد که شاید برای او گفتنش جایز بود ولی برای ما شنیدنش جایز نبود، یعنی ما پرهیز داشتیم بشنویم.
ص: 302
گاهی می گفت من در حرم، فلان آقا (از اشخاص بزرگ) را به صورت خوک می بینم یا به صورت خرس می بینم. شاید برای او جایز بود بگوید ولی برای ما هتک حرمت یک مؤمن بود. می گفتند: حاج شیخ حسن علی یک وقت گفت من پیاده تنها از نجف می آمدم به کربلا، به دزد برخورد کردم، تعبیرش این بود: "در خود پنهان شدم" یعنی در حالی از جلوی آنها عبور کردم که آنها که نگاه می کردند مرا نمی دیدند و افراد دیگری که از این مرد این جور کارهای خارق العاده روحی زیاد دیده اند فراوان هستند که اگر کسی بخواهد داستان حاج شیخ حسن علی را از افرادی که الآن هستند و خودشان مشاهده کرده اند بشنود به نظر من خودش یک کتاب می شود.
آقای حافظیان شاگرد ایشان بود. سال ها رفت هندوستان. او چیزهای خارق العاده ای از جوکی ها نقل می کرد. علامه طباطبایی قصه ای از او نقل می کردند که خودش گفته بود ما شاهد بودیم، فرنگی ها آمده بودند برای امتحان و آزمایش، شخص جوکی را می خواباندند روی تخته ای که پر از میخ بود و مثل سوزن آمده بود بیرون، بعد روی سینه او یک تخته دیگر می گذاشتند و بعد با پتک های بزرگ می کوبیدند روی آن و یک ذره و یک سر سوزن به بدن او فرو نمی رفت. غرضم این جهت است که چنین قوه های روحی در وجود بشر هست. چنین نیست که این قوه روحی فقط در همین آدم باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 165-166
ص: 303
کلی__د واژه ه__ا
ایمان روح حسنعلی نخودی ریاضت
کلبیون گروهی از یونانیان هستند که یک روش زهد منشی خیلی افراطی داشته اند. شخصیت خیلی معروفشان، دیوژن است و قبل از او استاد دیوژن به نام انتیس تنس است. اینها در واقع از منشعبین سقراط شمرده می شوند که بخشی از روش سقراط را به نحو افراطی دنبال می کردند و چون سعادت را از درون خود انسان جستجو می کنند، ملاک سعادت را درون خود انسان و بی نیاز از بیرون می دانند که خیلی به فکر دین بودا نزدیک می شود و اینکه باید کوشش کرد تا حد امکان نیازها را از بیرون قطع کرد تا انسان از ناحیه درون خودش حالت غنا و بی نیازی پیدا کند.
داستان دیوژن و اسکندر مقدونی معروف است که بعد از آنکه اسکندر در جایی فاتح شده بود همه طبقات و از جمله دانشمندان به دیدن او می آمدند و تبریک می گفتند. دیوژن نیامد. اسکندر گفت: حال که او نیامده ما به سراغ او می رویم و رفت. دیوژن در بیابان، لخت و عور آفتاب گرفته بود اسکندر با سران سپاه می رفت. دیوژن از دور صدای سم اسبها را شنید. خیلی تعجب کرد و خودش را نیم خیز کرد. اسکندر آمد بالای سر دیوژن و قدری با او صحبت کرد. دیوژن خیلی با بی اعتنایی جواب داد. بعد اسکندر گفت از من چه می خواهی؟ گفت: اینکه بروی کنار و سایه ات را از سر من کم کنی، چون آفتاب گرفته بودم و تو مانع شدی. اسکندر خیلی متعجب شد و با خود گفت: یعنی تا این حد استغنا و بی نیازی؟! وقتی آمد بیرون، سران سپاه داشتند انتقاد می کردند که این مرد چه قدر احمق بود. ولی اسکندر خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود و این جمله معروف را گفت که «اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم».
ص: 304
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 219
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان سعادت داستان اخلاقی دیوژن
قرآن داستانی درباره ولیدبن مغیره مخزومی که از رؤسای قریش و عموی ابوجهل معروف و پدر خالد ولید معروف است نقل می کند. وی مردی بسیار متشخص بود، هم ثروتمند بود و هم دارای اولاد و خویشان فراوان، و لهذا او را بزرگترین مرد قریش می دانستند، که یک وقت گفتند: «لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؛ چرا این قرآن بر مردی بزرگ از آن دو قریه (مکه و طائف) نازل نشده است؟» (زخرف/ 31). اگر بناست قرآن نازل شود باید به یکی از دو بزرگی که یکی در طایف است و یکی در مکه، نازل شود که خیلی با شخصیت هستند. در مکه ولید بن مغیره را در نظر داشتند و در طائف عروه بن مسعود ثقفی، که البته عروه خودش بعد مسلمان شد و مسلمان هم از دنیا رفت ولی ولید در همان اوایل مسلمان نشده از دنیا رفت.
ولید مردی محترم بود و به سخن شناسی او اقرار و اعتراف داشتند. آمد قرآن را گوش کرد و بعد قرآن جریانش را این طور نقل می کند: «انه فکر و قدر؛ یعنی همان او برای مبارزه با قرآن فکر کرد و سنجید». پیش خودش حساب کرد، روی این فکر کرد «فقتل کیف قدر» 'قتل' نفرین است: کشته باد، همین که ما در فارسی می گوییم 'مرده باد' یا می گوییم 'خاک بر سرش' «پس مرگ بر او، چگونه سنجید و تصمیم گرفت؟!»، «ثم قتل کیف قدر؛ باز هم مرگ بر او، چگونه سنجید؟!»سنجش او را اینطور بیان می کند: «ثم نظر؛ سپس نگاهی افکند»، «ثم عبس و بسر؛ آن گاه رو ترش کرد و چهره در هم کشید»، یعنی در اندیشه فرو رفت، ابروهایش را در هم کشید و رویش را ترش کرد. «ثم نظر» می خواهد وقتی را حکایت کند که او دچار اضطراب و ناراحتی درونی بود، یعنی آنچه که می خواست با همفکرها و هم مسلک های خودش بگوید ذهن و وجدانش با او همراه نبود و لهذا دچار یک نوع ناراحتی روحی و روانی و داخلی بود «ثم ادبر و استکبر؛ سپس رو گردانید و تکبر ورزید»، «فقال ان هذا الا سحر یؤثر؛ و در آخر گفت: این قرآن جز سحری که از پیشینیان نقل می شود، هیچ نیست.» «ان هذا الا قول البشر؛ جز سخن بشر چیز دیگری نیست» (مدثر/ 25-18)، ولی سخن بشری است که آمیخته به سحر و جادوست.
ص: 305
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 221-220
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن مبارزه ولید ابن مغیره داستان قرآنی
یکی دیگر از چیزهایی که به نظر قرآن منشأ خطای ذهن می شود هوای نفس شخص است. در سوره والنجم می فرماید: «ان یتبعون الا الظن و ما تهوی الانفس؛ آنان جز از گمان و هوای نفس خویش پیروی نمی کنند» (نجم/ 23). دو مطلب در این آیه ذکر شده: یکی اینکه گمان را به جای علم می گیرند، و دیگر اینکه دلشان می خواهد اینجور بگویند که می گویند. آنچه می گوید زبان عقل و فکر نیست، زبان استدلالش نیست، زبان هوای نفس است. این یک مطلب خیلی اساسی است که البته قدما هم توجه داشتند، امروز هم خیلی به آن توجه کرده اند، و بهترین مثالش قضیه علامه حلی است.
حکایت پرهیز از منفعت طلبی علامه حلی
معروف است که علامه حلی برای اولین بار در تاریخ فقه شیعه معتقد شد که این که می گویند (اگر نجاستی در چاه بیفتد) چاه نجس می شود، اگر مرغی بیفتد چند دلو آب باید کشید، اگر الاغی بیفتد چقدر و اگر انسانی در آن بمیرد چقدر، کشیدن این آبها مستحب است واجب نیست و حال آنکه تا عصر او تمام فقهای شیعه اتفاق داشتند که اینها واجب است. قضیه این شد که در خانه خودش این ابتلا پیدا شد. یک نجاستی در چاه افتاده بود و خواست نظر بدهد. آمد از نو مستقل روی این مسأله فکر کند (حالا من کار ندارم منزوهات بئر واجب است یا نه). کتابها و مدارک را جلوی خودش گذاشت که درباره این مسأله قضاوت کند، فتوای واقعی خودش را به دست بیاورد که واقعا این کار واجب است یا واجب نیست.
ص: 306
مطالعه کرد، یکدفعه دید آن گوشه دلش تمایل به این است که فتوایش این باشد که واجب نیست چون الان منفعتش ایجاب می کند که واجب نباشد. ترسید که این منفعت طلبی، فکرش را بدزدد و بعد فتوایی بدهد که این فتوا زبان فقه و فکر و استدلال و زبان یک فکر بی طرف نباشد، زبان یک فکر طرفدار باشد. می گویند دستور داد چاه را پر کردند. خودش را از این منفعت طلبی آزاد کرد، بعد نشست فکر کردن، دید الان هم عقیده اش همین است، آنوقت فتوا داد. این خودش مطلبی بسیار اساسی است که اگر منفعت انسان یک طرف را ایجاب بکند (یعنی) هوای نفسش به یک طرف باشد فکر انسان را می دزدد. قرآن به این مطلب هم توجه دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 255-254
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان داستان اخلاقی هوای نفس علامه حلی ذهن تربیت
در الکامل ابن اثیر می خوانیم که: هنگامی که لشکر مسلمین و سپاه ایران در قادسیه به هم رسیدند، رستم فرخزاد، زهره بن عبدالله را که به عنوان مقدمه الجیش مسلمین پیشاپیش آمده و با جماعت خود اردو زده بود به حضور خود طلبید و منظورش این بود بلکه با نوعی مصالحه، کار را تمام کند که به جنگ نکشد. به او گفت: شما مردم عرب همسایگان ما بودید و ما به شما احسان می کردیم و از شما نگهداری می نمودیم و چنین و چنان می کردیم. زهره بن عبدالله گفت: امروز وضع ما با اعرابی که تو می گویی فرق کرده است، هدف ما با هدف آنها دو تاست، آنها به خاطر هدفهای دنیوی به سرزمینهای شما می آمدند و ما به خاطر هدفهای اخروی. ما همچنان بودیم که تو وصف کردی، تا خداوند پیامبر خویش را در میان ما مبعوث فرمود و ما دعوت او را اجابت کردیم، او به ما اطمینان داد که هر که این دین را نپذیرد خوار و زبون خواهد شد و هر که بپذیرد عزیز و محترم خواهد گشت.
ص: 307
رستم گفت: دین خودتان را برای من توضیح بده. گفت: پایه و اساسش اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اکرم است. گفت: نیک است، دیگر چی؟ گفت: دیگر آزاد ساختن بندگان خدا از بندگی بندگان برای اینکه بنده خدا باشند نه بنده بنده خدا. گفت: نیک است و دیگر چی؟ گفت: دیگر اینکه همه مردم از یک پدر و مادر (حضرت آدم و حوا) زاده شدند و همه با هم برادر و برابرند. گفت: این هم بسیار نیک است.
سپس رستم گفت: حالا اگر اینها را پذیرفتیم بعد چه می کنید حاضرید برگردید؟ گفت: آری به خدا قسم، دیگر جز برای تجارت و یا احتیاجی دیگر نزدیک شهرهای شما هم نخواهیم آمد. رستم گفت سخنت را تصدیق می کنم اما متاسفم که باید بگویم از زمان اردشیر رسم بر این است که به طبقات پست اجازه داده نشود دست به کاری که مخصوص طبقات عالیه و اشراف است بزنند، زیرا اگر پا از گلیم خویش درازتر کنند مزاحم طبقات اشراف می شوند.
زهره بن عبدالله گفت: بنابراین ما از همه مردم برای مردم بهتریم، ما هرگز نمی توانیم با طبقات پایین آنچنان رفتار کنیم که شما می کنید، ما معتقدیم امر خدا را در رعایت طبقات پایین اطاعت کنیم و اهمیت ندهیم به اینکه آنها امر خدا را درباره ما اطاعت می کنند یا نمی کنند (کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 319 - 320).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 250-249
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق تاریخ داستان اخلاقی رستم فرخزاد زهرة ابن عبدالله برابری تربیت
ص: 308
اخلاق و روحیه دو نوع است: طبیعی و اکتسابی. اخلاق طبیعی یک قوم عبارت است از خصایص نژادی و اقلیمی آن ها، وراثت و محیط طبیعی و جغرافیایی. هم چنان که در خصوصیات جسمی افراد بشر از رنگ پوست و چشم و مو و خصوصیات اندام مؤثر است در خصوصیات روحی و مشخصات اخلاقی و روحی آن ها نیز مؤثر است. با این تفاوت که عامل نژادی یعنی وراثت در اثر اختلاط ها و امتزاج ها و ازدواج ها و نقل و انتقال ها و مهاجرت ها از بین می رود و شکل دیگر پیدا می کند، اما عامل منطقه ای و جغرافیایی از یک ثبات نسبی برخوردار است. عاطفه و مهربانی، خونگرمی، مهمان نوازی، تیزهوشی و سرعت انتقال، آبروداری و صورت را با سیلی سرخ نگه داشتن از خصایصی است که ایرانیان در همه دوره ها بدان ها ستوده شده اند.
اخلاق اکتسابی وابسته است به درجه تمدن، البته تمدن انسانی و معنوی، نه صنعتی و فنی. اخلاق اکتسابی از طرفی وابسته است به نوع آموزش و پرورش و از طرف دیگر به نظامات اجتماعی و سنن و آداب حاکم بر اجتماع. تأثیر عامل آموزش و پرورش تأثیر مستقیم است و تأثیر عامل محیط اجتماعی تأثیر غیرمستقیم. قسمت مهمی از روحیه و اخلاق عمومی عکس العمل روحی افراد است در مقابل جریاناتی که در محیط اجتماعی آن ها می گذرد و مخصوصا سنن و قوانینی که بر زندگی آن ها حکومت می کند.
دسته بندی اخلاق از نظر شهید مطهری
آن ها که پیشنهاد اخلاق می کنند می دانیم دو دسته هستند. یک دسته اساس اخلاقشان بر خود خودخواهی و خودپرستی است، بر تقویت خود است، بر تنازع بقا است، بر طرفداری از خود است، یک رکن و یک اساس بیشتر برای اخلاق قائل نیستند و آن، کوشش برای حفظ حیات شخصی است. پایه اخلاق آن ها «خودی» است. مثل اخلاقی که مثلا "نیچه" پیشنهاد می کند، و حتی "اخلاق کمونیستی" هم چنین اخلاقی است نمی تواند غیر از منافع -آن هم منافع شخصی- باشد، یعنی مبنای فلسفی کمونیسم این امکان را به آن نمی دهد که اخلاق خودش را توسعه بدهد و از مبنای خودی یک درجه بالاتر برود.
ص: 309
از این ها که بگذریم سایر روش های اخلاقی و تربیتی که در دنیا هست کلماتی را به وجود آورده و فضائلی را اصطلاح کرده اند تحت عنوان فضائل اخلاقی مثل عدالت، راستی، درستی، امانت و غیره؛ تمام این اخلاق ها یک نوع مبارزه با خودی است. وقتی که به بشر می گویند راستگو باش و دروغ نگو، یعنی آن جا که منفعت شخصی هست، به خاطر منفعت شخصی راستی را از دست نده. راستی یک نوع پا روی «خود» گذاشتن است. همین طور است وقتی به بشر می گویند نفاق نداشته باش دزدی نکن، به عدالت پایبند باش، انصاف داشته باش، مساوات را رعایت کن، همه این فضائلی که فضائل اخلاقی گفته می شود یک نوع مبارزه کردن با خودی است. یعنی انسان تا در این مقام نباشد که از «خود» بگذرد، و تا یک نوع گذشت و فداکاری در کار نباشد، امکان ندارد که بتواند خود را مقید به فضائل اخلاقی بکند. این است که در اخلاق «مساله خودی» از مهمترین مسائل است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 267
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 276-275
کلی__د واژه ه__ا
انسان اخلاق طبیعی اخلاق اکتسابی فضایل اخلاقی
در روایات اسلامی خلق و روحیه ایرانی مورد ستایش قرار گرفته است مخصوصا از دو جهت: بی تعصبی و آزاد فکری، و دیگر دانش دوستی. در آیه کریمه "قرآن کریم" آمده است: «و لو نزلناه علی بعض الاعجمین فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین؛ یعنی اگر قرآن را بر فردی از عجم فرو می فرستادیم اینان (اعراب) هرگز ایمان نمی آوردند».
ص: 310
"امام صادق (ع)" فرمود: آری اگر "قرآن" بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ایمان نمی آورد ولی بر عرب نازل گشت و عجم ایمان آورد، و این فضیلت عجم است. ایضا "امام صادق (ع)" فرمود: آن کس که "اسلام" را از روی رغبت و میل پذیرفته است بهتر است از آنکه "اسلام" را از روی ترس پذیرفته است. منافقان عرب از روی ترس "اسلام" را پذیرفته اند و ایمانشان حقیقی نیست. اما ایرانیان به میل و رغبت خود "اسلام" را پذیرفته اند (سفینة البحار- ماده "عجم").
"عبدالله بن عمر" از "پیامبر اکرم (ص)" نقل کرده است که فرمود: در عالم رؤیا گوسفندانی سیاه دیدم که گروه انبوهی گوسفند سفید داخل آنها شدند. مردم از آن حضرت پرسیدند: یا رسول الله این خواب را چه تعبیر فرمودید؟ فرموده تعبیر این خواب این است که عجم در دین شما و هم در نسب و خون شما شریک خواهد شد یعنی هم به دین شما ایمان خواهد آورد و هم با شما ازدواج خواهد کرد و خونش با شما مخلوط خواهد شد. مردم با تعجب پرسیدند: یا رسول الله عجم دین اسلام را خواهد پذیرفت و سپس در خون ما با ما شریک خواهد شد؟ فرمود آری، اگر ایمان به ستاره ثریا آویخته باشد، مردانی از عجم بدان دست خواهند یازید (سفینة البحار- ماده "عجم").
"تفسیر صافی"، ذیل همین آیه، و سفینة البحار، ماده "عجم" نقل از تفسیر "علی ابن ابراهیم قمی": البته کلمه اعجم که در "قرآن" آمده است شامل مطلق غیرعرب است اعم از ایرانی و غیر ایرانی، ولی ظاهرا منظور از کلمه عجم که در حدیث آمده است خصوص ایرانیان است، و به هر حال شامل ایرانیان هم هست.
ص: 311
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 270-269
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اسلام اخلاق قرآن قوم عجم قوم عرب
"کریستن سن" در خاتمه کتاب خود، چند صفحه را به اخلاق و روحیه ایرانیان اختصاص داده است، وی می گوید: جهان ایرانی، به صورتی که مورخان غرب مثل "آمیانوس مارسلینوس" (مورخ رومی در قرن چهارم میلادی که معاصر "ساسانیان" بوده است) و "پروکوپیوس" (ایضا مورخ رومی معاصر با "قباد" و "انوشیروان") آن را شناخته و با جنبه های نیک و بدش وصف کرده اند، به نظر ما جامعه اشرافی محض می آید، فقط طبقات عالیه معرف این جامعه محسوب می شده اند و به ملت "ایران" جلوه و وجهه خاص خود را بخشیده اند. توضیحات "آمیانوس مارسلینوس"، که "کریستن سن" به تفصیل نقل کرده است همه مربوط است به طبقه اشراف و طبعا جنبه های پست آن بر جنبه های عالی آن زیاد می چربد. جنبه های عالی کم در آن یافت می شود لزومی ندارد ما آنها را نقل کنیم.
"کریستن سن" می گوید: نویسندگان عرب، دولت "ساسانی" را که سرمشق سیاست دولت مشرقی بوده با تمجید و تحسین می ستایند و ملت "ایران" را به بزرگی نام می برند. آنگاه از کتابی به نام "خلاصة العجائب" (؟) این عبارت را نقل می کند: همه اقوام جهان برتری ایرانیان را اذعان داشتند، خاصه در کمال دولت و تدابیر عالیه جنگی و هنر رنگ آمیزی و تهیه طعام و ترکیب دوا و طرز پوشیدن جامه و تأسیسات ایالات و مراقبت در نهادن هر چیز به مکان خود و شعر و ترسل و نطق و خطابه و قوت عقل و کمال پاکیزگی و درستکاری و ستایشی که از پادشاهان خود می کردند، در همه این مسائل برتری ایرانیان بر اقوام جهان مسلم بود، تاریخ این قوم سرمشق کسانی است که پس از آنان به نظم ممالک می پردازند.
ص: 312
عجیب این است که "کریستن سن" پس از نقل همه اینها می گوید: ایرانیان در طی قرون متمادی، مقام پیشوایی معنوی خود را در میان ملل اسلامی نگاه داشتند اما نیروی خلقی و سیاسی آنان بعد از سقوط دولت ساسانی خیلی ضعیف شد. سبب این ضعف چنانکه بعضی پنداشته اند این نیست که دین "اسلام" از حیث استواری مبانی اخلاقی کمتر از دین پارسی بوده است، بلکه یکی از علل انحطاط ملت ایران وضع حکومت عامه است که با "اسلام" برقرار شد، طبقات نجبا رفته رفته در سایر طبقات توده فرو رفته محو گردیدند، و صفاتی که موجب امتیاز آنان بود، ضعیف شد.
البته مقصود "کریستن سن" از نیروی خلقی که در ردیف نیروی سیاسی آورده است، اخلاق سیاسی است که با اخلاق انسانی در جهت مخالف قرار دارد. از نظر اخلاق سیاسی یعنی همان دریچه ای که "کریستن سن" اینجا از آن دریچه نگریسته است سقوط طبقه نجبا و ضعیف شدن صفات خاص آنها که به موجب آن صفات، یک اقلیت ناچیز حکومت و قدرت و ثروت را در دست گرفته و حقوق اکثریت انبوهی را به خود اختصاص می داد و آنها را در خدمت خود می گرفت و استثمار می نمود و دولت مقتدری بر روی این اساس به وجود آورده بود، موجب تأسف است، اما با مقیاس و معیار بشری و از نظر اخلاق انسانی، سقوط طبقه اشراف و باز شدن راه برای حکومت عامه نه تنها موجب تأسف نیست، بلکه موجب کمال خرسندی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 270-269
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق جامعه شناسی تاریخ ایران کریستن سن
ص: 313
کامل ابن اثیر می نویسد: هنگامی که رستم فرخ زاد در سرزمین بین النهرین به مقابله سپاه اسلام می رفت با عربی برخورد کرد. عرب ضمن گفت و شنود با رستم اظهار یقین کرد که ایرانیان شکست می خورند. رستم به طنز گفت: پس ما باید بدانیم که از هم اکنون در اختیار شما هستیم. عرب گفت: این اعمال فاسد شماست که چنین سرنوشتی برای شما معین کرده است، رستم از گفت و شنود با عرب ناراحت شد و دستور داد گردن او را بزنند. رستم با سپاهیانش به برس رسیدند و منزل کردند، سپاهیان رستم ریختند میان مردم و اموال شان را تاراج کردند، به زنان دست درازی کردند، شراب خوردند و مست کردند و عربده کشیدند، ناله و فریاد مردم بلند شد، شکایت سربازان را پیش رستم بردند.
رستم خطابه ای القا کرده، به سپاهیان گفت: مردم ایران! اکنون می فهمم که آن عرب راست گفت که اعمال زشت ما سرنوشت شومی برای ما تعیین کرده است. من اکنون یقین کردم که عرب بر ما پیروز خواهد شد، زیرا اخلاق و روش آنها از ما بسی بهتر است. همانا خداوند در گذشته شما را بر دشمن پیروز می گردانید به حکم اینکه نیک رفتار بودید، از مردم رفع ظلم کرده به آنها نیکی می کردید اکنون که شما تغییر یافته اید قطعا نعمتهای الهی از شما گرفته خواهد شد (کامل ابن اثیر، جلد دوم، صفحه 317).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 272-271
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ رذایل اخلاقی داستان اخلاقی رستم فرخزاد شکست ایران
ص: 314
علوم و فرهنگ اسلامی، و بطور کلی تمدن اسلامی، تدریجا رشد کرد و بالید و بارور شد. مانند هر موجود زنده که اول به صورت یک سلول پدید می آید و تدریجا در اثر استعداد و مایه حیاتی که در آن سلول نهفته است رشد می کند و همراه با رشد خود قسمت قسمت و شاخه شاخه می شود و شکل می گیرد و بالاخره به صورت یک دستگاه متشکل درمی آید. جوشش و جنبش علمی مسلمین در نقطه معین و از موضوع معین و به وسیله شخص معین آغاز شد. اکنون ببینیم در چه نقطه و مکانی این کار آغاز گشت؟ و نخستین حوزه علمی مسلمین در کجا تشکیل شد؟
جوشش و جنبش علمی مسلمین از مدینه آغاز شد. اولین کتابی که اندیشه مسلمین را به خود جلب کرد و مسلمین در پی درس و تحصیل آن بودند قرآن کریم و پس از قرآن احادیث بود. این بود که اولین حوزه علمی در مدینه تأسیس شد. برای اولین بار عرب حجاز در مدینه با مسئله استادی و شاگردی و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد می شنود آشنا شد. مسلمین با حرص و ولع فراوانی آیات قرآن را که تدریجا نازل می گشت فرا می گرفتند و به حافظه می سپردند و آنچه را که نمی دانستند از افرادی که رسول خدا آنها را مامور کتابت آیات قرآن کرده بود و به کتاب وحی معروف بودند می پرسیدند. بعلاوه بنا به توصیه های مکرر رسول خدا سخنان آنحضرت را که به سنت رسول معروف بود از یکدیگر فرا می گرفتند در مسجد پیغمبر رسما حلقه های درس تشکیل می شد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامی و تعلیم و تعلم پرداخته می شد.
ص: 315
روزی رسول خدا وارد مسجد شد و دید دو حلقه در مسجد تشکیل شده است، در یکی از آنها افراد به ذکر و عبادت مشغولند و در یکی دیگر به تعلیم و تعلم. پس از آنکه هر دو را از نظر گذراند فرمود: «کلاهما علی خیر و لکن بالتعلیم ارسلت؛ یعنی هر دو جمعیت کار نیک می کنند اما من برای تعلیم فرستاده شده ام». رسول خدا آنگاه رفت و در حلقه ای که آنجا تعلیم و تعلیم بود نشست (منیة المرید شهید ثانی، صفحه 5). بعد از مدینه، عراق محیط جنب و جوش علمی گشت. در عراق ابتدا دو شهر بصره و کوفه مرکز علم بودند. اما پس از بنای بغداد، آن شهر مرکز علمی شد و در آن شهر بود که علوم ملتهای دیگر به جهان اسلام منتقل گشت بعدها ری و خراسان و ماوراءالنهر و مصر و سوریه و اندلس و غیره هر کدام به صورت یک مهد علمی درآمدند.
مزایای فرهنگ و تمدن اسلامی
اقبال لاهوری در قسمتی از سخنان خودش اینجور می گوید: مسلمانان، مالک اندیشه ها و کمال مطلوبهای نهائی مطلق مبتنی بر وحیی می باشند که چون از درونی ترین ژرفنای زندگی بیان می شود، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی می دهد. برای فرد مسلمان شالوده روحانی زندگی امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا می کند. خلاصه حرفش را برایتان توضیح بدهم، می گوید: اسلام آنچه را که برای بشر پیشنهاد می کند چون پشتوانه اش ایمان مذهبی است، چون از وحی سرچشمه گرفته است، می تواند تا اعماق روح بشر نفوذ بدهد، همین طوری که نشان داده است و نشان می دهد که حتی در عصر حاضر، چنین قدرتی را دارد. پس اگر اسلام مثلا حریت را پیشنهاد می کند، آزادی را پیشنهاد می کند، اگر عدالت یا انسان دوستی را پیشنهاد می کند، اگر حقوق بشر را پیشنهاد می کند، پیشنهادهائی است که در روح بشر ضمانت اجرائی دارد ولی آنچه اروپا می گوید، پیشنهادهائی است که ضمانت اجرایی ندارد.
ص: 316
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 386-385
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 74
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن حوزه علمیه تمدن اسلامی آموزش تربیت پیامبر اکرم
عمروبن عبید متکلم ایرانی الاصل اهل تسنن تمایل خارجیگری دارد و به مناعت معروف است. با منصور عباسی قبل از دوره خلافت دوست بود. در ایام خلافت منصور، روزی بر او وارد شد و منصور او را گرامی داشت و از او تقاضای موعظه و اندرز کرد. از جمله سخنانی که عمرو به منصور گفت این بود: ملک و سلطنت که اکنون بدست تو افتاده اگر برای کسی پایدار میماند بتو نمیرسید، از آن شب بترس که آبستن روزی است که دیگر شبی بعد از آن روز (قیامت) نیست.
وقتی که عمرو خواست برود منصور دستور داد ده هزار درهم به او بدهند نپذیرفت. منصور قسم خورد که باید بپذیری. عمرو سوگند یاد کرد که نخواهم پذیرفت. مهدی عباسی پسر و ولیعهد منصور حاضر مجلس بود و از این جریان ناراحت شد و گفت: یعنی چه؟ تو در مقابل سوگند خلیفه سوگند یاد می کنی؟!. عمرو از منصور پرسید این جوان کیست؟ گفت پسرم و ولیعهد مهدی است. گفت به خدا قسم که لباس نیکان بر او پوشیده ای و نامی روی او گذاشته ای (مهدی) که شایسته آن نام نیست و منصبی برای او آماده کرده ای که بهره برداری از آن مساوی است با غفلت از آن. آنگاه عمرو رو کرد به مهدی و گفت: بلی برادر زاده جان، مانعی ندارد که پدرت قسم بخورد و عمومیت موجبات شکستن قسمش را فراهم آورد. اگر بنا بشود من کفاره قسم بدهم یا پدرت، پدرت تواناتر است بر این کار. منصور گفت: هر حاجتی داری بگو. گفت فقط یک حاجت دارم و آن اینکه دیگر پی من نفرستی. منصور گفت: بنابراین مرا تا آخر عمر ملاقات نخواهی کرد. گفت حاجت من هم همین است. این را گفت و با قدمهای محکم توأم با وقار راه افتاد. منصور خیره خیره از پشت سر نگاه می کرد و در حالی که در خود نسبت به عمرو احساس حقارت میکرد سه مصراع معروف را سرود:
ص: 317
کلکم یمشی روید(هریک از شما به آرامی راه می رود)
کلکم یطلب صید (و هر یک از شما در پی دستیافتن به صیدی است)
غیر عمرو بن عبید (جز عمرو پسر عبید)، (تاریخ ابن خلکان، جلد 3 صفحه 131 - 132)
این عمرو بن عبید همان کسی است که هشام بن حکم بطور ناشناس وارد مجلس درسش شد و از او در باب امامت سؤالاتی کرد و او را سخت مجاب ساخت عمروبن عبید از قوت بیان پرسش کننده ناشناس حدس زد که او هشام بن الحکم است، بعد از شناسائی نهایت احترام را نسبت به او بعمل آورد (کافی، چاپ آخوندی، جلد 1 صفحه 170).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 457-456
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ داستان اخلاقی عمرو ابن عبید تربیت عزت نفس
شخصیت عظیم و گسترده امام علی (ع) وسیع تر و متنوع تر از اینست که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحی آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد. برای یک فرد حداکثری که میسر است اینست که یک یا چند ناحیه معین و محدود را برای مطالعه و بررسی انتخاب کند و به همان قناعت ورزد. یکی از جوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم، ناحیه تأثیر او بر روی انسانها به شکل مثبت یا منفی است و به عبارت دیگر جاذبه و دافعه نیرومند او است که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا می نماید و در این کتاب درباره اش گفتگو شده است.
شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازی در روحها و جانها یکسان نیست. به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول می دارد و در دلها هیجان و موج ایجاد می کند و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است خاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است، خواه عکس العمل موافق یا مخالف. شخصیتهای خاطره انگیز و عکس العمل ساز، زیاد بر سر زبانها می افتند، موضوع مشاجره ها و مجادله ها قرار می گیرند، سوژه شعر و نقاشی و هنرهای دیگر واقع می شوند، قهرمان داستانها و نوشته ها می گردند. اینها همه چیزهائی است که در مورد علی (ع) به حد اعلی وجود دارد و او در این جهت بی رقیب و یا بسیار کم رقیب است. گویند محمدبن شهرآشوب مازندرانی که از اکابر علمای امامیه در قرن هفتم است، هنگامی که کتاب معروف مناقب را تألیف می کرد، هزار کتاب به نام مناقب که همه درباره علی (ع) نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت. این یک نمونه می رساند که شخصیت والای مولی در طول تاریخ چه قدر خاطرها را مشغول می داشته است.
ص: 318
امتیاز اساسی علی (ع) و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بوده اند اینست که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشه ها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام می بخشند. فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلی و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشه ها و سرگرم کردن خاطرها هستند. رهبران انقلابهای اجتماعی، مخصوصا در دو قرن اخیر، علاوه بر این، نوعی تعصب در پیروان خود به وجود آوردند. مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله تسلیم می کنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به می رنگین می نمایند. اما در هیچکدام از آنها گرمی و حرارت توأم با نرمی و لطافت و صفا و رقتی که در پیروان علی، تاریخ نشان می دهد نمی بینیم. اگر صفویه از دراویش لشکری جرار و مجاهدانی کارآمد ساختند با نام علی کردند نه با نام خودشان. حسن و زیبائی معنوی که محبت و خلوص ایجاد می کند از یک مقوله است و سیادت و منفعت و مصلحت زندگی که کالای رهبران اجتماعی، و یا عقل و فلسفه که کالای فیلسوف است، و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالای عارف است از مقوله های دیگر.
معروف است که یکی از شاگردان بوعلی سینا به استاد می گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعی نبوت شوی مردم به تو می گروند و بوعلی سکوت کرد تا در سفری در فصل زمستان که با هم بودند سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت تشنه ام قدری آب بیاور. شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن. هر چه بوعلی اصرار کرد شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد. گفت تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سالها شاگرد من بوده ای و از درس من بهره برده ای آنقدر نفوذ ندارد که لحظه ای بستر گرم را ترک کنی و آبی به من بدهی. اما این مرد مؤذن پس از چهارصد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندی و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی می دهد. ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا.
ص: 319
آری فیلسوفان شاگرد می سازند نه پیرو، رهبران اجتماعی پیروان متعصب می سازند نه انسانهای مهذب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم می سازند نه مؤمن مجاهد فعال. در علی هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران. مکتب او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبائی و جذبه و حرکت.
علی (ع) پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را باهم جمع کرده بود. هم اندیشه ای عمیق و دوررس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار. کمال جسم و کمال روح را توأم داشت. شب، هنگام عبادت از ماسوی می برید و روز، در متن اجتماع فعالیت می کرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگیهای او را می دید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه اش را می شنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانه اش را می دید و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانه اش را می شنید. هم مفتی بود و هم حکیم. هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی. هم زاهد بود و هم سرباز. هم قاضی بود و هم کارگر. هم خطیب بود و هم نویسنده. بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیبائیهایش.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 9-13
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح تاریخ انسان کامل ویژگی های امام زیبایی معنویت
ص: 320
قانون جذب و دفع یک قانون عمومی است که بر سرتاسر نظام آفرینش حکومت می کند. از نظر جوامع علمی امروز بشر مسلم است که هیچ ذره ای از ذرات جهان هستی از دائره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند. از بزرگترین اجسام و اجرام عالم تا کوچکترین ذرات آن دارای این نیروی مرموز به نام نیروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تأثیر آن می باشند. بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود و لیکن به وجود جاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشیاء را سمبل آن می دانست، چون مغناطیس و کهربا. تازه، ارتباط جاذبی آنها را نسبت به همه چیز نمی دانست بلکه به یک ارتباط خاصی رسیده بود، ارتباط مغناطیس و آهن، کهربا و کاه.
ذره ذره کاندر این ارض و سماست *** جنس خود را همچو کاه و کهرباست
از اینها که بگذریم نیروی جاذبه را در مورد سایر جمادات نمی گفتند و فقط درباره زمین که چرا در وسط افلاک وقوف کرده است سخنی داشتند. معتقد بودند که زمین در وسط آسمان معلق است و جاذبه از هر طرف آنرا می کشد و چون این کشش از همه جوانب است قهرا در وسط ایستاده و به هیچ طرف متمایل نمی گردد. بعضی معتقد بودند که آسمان، زمین را جذب نمی کند بلکه آن را دفع می کند، و چون نیروی وارد بر زمین از همه جوانب متساوی است در نتیجه زمین در نقطه خاصی قرار گرفته و تغییر مکان نمی دهد. در نباتات و حیوانات نیز همه قائل به قوه جاذبه و دافعه بوده اند، به این معنی که آنها را دارای سه قوه اصلی: غاذیه، نامیه و مولده می دانستند و برای قوه غاذیه چند قوه فرعی قائل بودند: جاذبه، دافعه، هاضمه و ماسکه و می گفتند در معده نیروی جذبی است که غذا را به سوی خود می کشد و احیانا هم آنجا که غذا را مناسب نیابد دفع می کند و همچنین می گفتند در کبد نیروی جذبی است که آب را به سوی خود جذب می کند.
ص: 321
معده نان را می کشد تا مستقر *** می کشد مر آب را تف جگر
جاذبه و دافعه در جهان انسان
در اینجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفعهای جنسی نیست اگر چه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است. بلکه مراد آن جذب و دفعهائی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد. در جامعه انسانی نیز برخی همکاریها است که بر اساس اشتراک منافع است. البته اینها نیز از بحث ما خارج است. قسمت عمده ای از دوستی ها و رفاقت ها، و یا دشمنیها و کینه توزیها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفع ها براساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد، همچنانکه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است که: السنخیة علة الانضمام. گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می کنند و دلشان می خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینشان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی کنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها. در مثنوی، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است:
حکیمی زاغی را دید که با لک لکی طرح دوستی ریخته با هم می نشینند و باهم پرواز می کنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافه اش و نه رنگش، با لک لک شباهتی ندارد. تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دوتا لنگند.
ص: 322
آن حکیمی گفت دیدم هم تکی *** در بیابان زاغ را با لک لکی
در عجب ماندم، بجستم حالشان *** تا چه قدر مشترک یابم نشان
چون شدم نزدیک و من حیران و دنگ *** خود بدیدم هر دوان بودند لنگ
این یک پائی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را با هم انس داد. انسانها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمی شوند کما اینکه هیچوقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمی شوند. به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفعها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده، با فعالیتهای پی گیر خویش می کوشد تا خلاءهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکان پذیر نیست بجز اینکه به دسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دسته ای بهره گیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمی بینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضج گرفته است. و روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس می کند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر می بیند از خود دور کند و در مقابل آنچه غیر از اینهاست که نه منشأ بهره ای هستند و نه زیانبارند بی احساس باشد، و در حقیقت جذب و دفع دورکن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگیش خلل جایگزین می گردد و بالاخره آن کسی که قدرت پر کردن خلاءها را دارد دیگران را به خود جذب می کند و آن کسی که نه تنها خلاءی را پر نمی کند بلکه بر خلاءها می افزاید انسانها را از خود طرد می کند و بی تفاوتها هم همچو سنگی در کناری.
ص: 323
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 18-21
کلی__د واژه ه__ا
آفرینش انسان فطرت جامعه قانون جذب و دفع
امام علی (ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعه ایی به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، با گذشت، از عشق او همچون شعله هائی از خرمنی آتش سوزان و پر فروغ اند، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می شمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کرده اند. از مرگ علی سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو می افکند و چشمها را به سوی خویش خیره می سازد. در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بی طمع، مردمی با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچه ای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سخت ترین شکنجه ها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند.
سایر شخصیتهای جهان با مرگشان همه چیزها می میرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان می گردد اما مردان حقیقت خود می میرند ولی مکتب و عشقها که بر می انگیزند با گذشت قرون تابنده تر می گردد. ما در تاریخ می خوانیم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علی افرادی با جان از ناوک دشمنانش استقبال می کنند. از جمله مجذوبین و شیفتگان علی، میثم تمار را می بینیم که بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجایای انسانی او سخن می گوید. در آن ایامی که سرتاسر مملکت اسلامی در خفقان فرو رفته، تمام آزادیها کشته شده و نفسها در سینه زندانی شده است و سکوتی مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است، او از بالای دار فریاد بر می آورد که بیائید از علی برایتان بگویم. مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند. حکومت اموی که منافع خود را در خطر می بیند دستور می دهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند.
ص: 324
تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی بسیار سراغ دارد. این جذبه ها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد. در تمام اعصار جلوه هائی از آن جذبه های نیرومند می بینیم که سخت کارگر افتاده است. مردی است به نام ابن سکیت. از علما و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در ردیف صاحبنظران زبان عرب مانند سیبویه و دیگران نامش برده می شود. این مرد در دوران خلافت متوکل عباسی می زیسته -در حدود دویست سال بعد از شهادت علی- در دستگاه متوکل متهم بود که شیعه است اما چون بسیار فاضل و برجسته بود متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرد. یک روز که بچه های متوکل به حضورش آمدند و ابن سکیت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانی هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمده بودند متوکل ضمن اظهار رضایت از ابن سکیت و شاید به خاطر سابقه ذهنی که از او داشت که شنیده بود تمایل به تشیع دارد، از ابن سکیت پرسید این دو (دو فرزندش) پیش تو محبوبترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟ ابن سکیت از این جمله و از این مقایسه سخت برآشفت. خونش به جوش آمد. با خود گفت کار این مرد مغرور به جائی رسیده است که فرزندان خود را با حسن و حسین مقایسه می کند! این تقصیر من است که تعلیم آنها را بر عهده گرفته ام. در جواب متوکل گفت: به خدا قسم قنبر غلام علی به مراتب از این دوتا و از پدرشان نزد من محبوتر است. متوکل فی المجلس دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت گردنش درآورند.
ص: 325
تاریخ افراد سر از پا نشناخته زیادی را می شناسد که بی اختیار جان خود را در راه مهر علی فدا کرده اند. این جاذبه را در کجا می توان یافت؟ گمان نمی رود در جهان نظیری داشته باشد. علی به همین شدت دشمنان سرسخت دارد، دشمنانی که از نام او به خود می پیچیدند. علی از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است، و به همین جهت گروهی را به سوی خود می کشد و گروهی را از خود طرد می نماید. آری علی شخصیت دو نیروئی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 30-32
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ انسان کامل داستان اخلاقی ویژگی های امام
عشق و محبت تنها منحصر به عشق حیوانی جنسی و حیوانی نسلی نیست بلکه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست که در جوی بالاتر قرار دارد و اساسا از محدوده ماده و مادیات بیرون است و از غریزه ای ماوراء بقاء نسل، سرچشمه می گیرد و در حقیقت فصل ممیز جهان انسان و جهان حیوان است و آن عشق معنوی و انسانی است، عشق ورزیدن به فضائل و خوبیها و شیفتگی سجایای انسانی و جمال حقیقت.
عشقهائی کز پی رنگی بود *** عشق نبود عاقبت ننگی بود
زانکه عشق مردگان پاینده نیست *** چون که مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر *** هر دو می باشد زغنچه تازه تر
عشق آن زنده گزین کو باقی است *** وز شراب جان فزایت ساقی است
ص: 326
عشق آن بگزین که جمله انبیا *** یافتند از عشق او کار و کیا
و این عشق است که در آیات بسیاری از قرآن، با واژه محبت و احیانا ود یا مودت از آن یاد شده است. این آیات در چند قسمت قرار گرفته اند:
1- آیاتی که در وصف مؤمنان است و از دوستی و محبت عمیق آنان نسبت به حضرت حق، یا نسبت به مؤمنان سخن گفته است: «و الذین آمنوا اشد حبا لله؛ آنان که ایمان آورده اند در دوستی خدا سخت ترند» (بقره/ 165)، «والذین تبوؤا الدار و الایمان من قبلهم یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فی صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة؛ و کسانی (از انصار) که پیش از آنها خانه و ایمان (خویش) را آماده کردند، کسانی را که به سویشان هجرت کردند دوست دارند، و نسبت به آنچه به آنها داده شده در دل خود احساس نیاز نمی کنند و (آنها را) بر خود مقدم می دارند، هر چند خود بدان نیاز مبرمی داشته باشند» (حشر/ 9).
2- آیاتی که از دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنان سخن می گوید:
«ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین؛ خدا توبه کاران و پاکی طلبان را دوست دارد» (بقره/ 222).
«و الله یحب المحسنین؛ خدا نیکوکاران را دوست دارد» (بقره/ 195).
«ان الله یحب المتقین؛ خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد» (آل عمران/ 76، توبه/ 4).
«و الله یحب المطهرین؛ خدا دوست دارد پاکیزگان را »(توبه/ 108)
«ان الله یحب المقسطین؛ خدا دوست دارد عدالت کنندگان را» (مائده/ 42، حجرات/ 9، ممتحنه/ 8).
ص: 327
3- آیاتی که متضمن دوستیهای دو طرفی و محبتهای متبادل است: دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنین و دوستی مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستی مؤمنین یکدیگر را:
«فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه؛ خدا بیاورد قومی را که دوستشان دارد و آنها او را دوست دارند» (مائده/ 54) (محبت مؤمنان نسبت به یکدیگر).
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا؛ کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به زودی خدای رحمان برای آنان محبتی (در دل ها) قرار خواهد داد» (مریم/ 96).
«و جعل بینکم مودة و رحمة؛ در میان شما با همسرانتان دوستی قرار داد و مهر افکند» (روم/ 21). و همین علاقه و محبت است که ابراهیم برای ذریه اش خواست، و پیغمبر خاتم نیز به دستور خداوند برای خویشانش طلب کرد.
همچنین در روایات روح و جوهر دین غیر از محبت چیزی نیست. برید عجلی می گوید: در محضر امام باقر (ع) بودم، مسافری از خراسان که آن راه دور را پیاده طی کرده بود به حضور امام شرفیاب شد. پاهایش را که از کفش درآورد شکافته شده و ترک برداشته بود. گفت به خدا سوگند من را نیاورد از آنجا که آمدم مگر دوستی شما اهل البیت. امام فرمود به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور کند و قرین گرداند: «و هل الدین الا الحب؛ آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟».
مردی به امام صادق (ع) گفت: ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان اسم می گذاریم، آیا این کار، ما را سودی دارد؟ حضرت فرمودند: آری به خدا قسم: «هل الدین الا الحب؛ مگر دین چیزی غیر از دوستی است؟» سپس به آیه شریفه: «ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله؛ اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا او نیز دوستتان بدارد» (آل عمران/ 31) استشهاد فرمود.
ص: 328
اساسا علاقه و محبت است که اطاعت آور است. عاشق را آن یارا نباشد که از خواست معشوق سربپیچد. ما این را خود با چشم می بینیم که جوانک عاشق در مقابل معشوقه و دلباخته اش از همه چیز می گذرد و همه چیز را فدای او می سازد. اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقی است که انسان به حضرت حق دارد همچنانکه امام صادق (ع) فرمود:
تعصی الاله و انت تظهر حبه *** هذا لعمری فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته *** ان المحب لمن یحب مطیع
خدا را نافرمانی کنی و اظهار دوستی او کنی؟! به جان خودم این رفتاری شگفت است. اگر دوستیت راستین بود اطاعتش می کردی زیرا که دوستدار، مطیع کسی است که او را دوست دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 57-63
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان محبت خدا عشق حدیث
آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیکان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و کسب فضائل و سجایای انسانی. در عشقهای حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زیبائی پوست اوست و آن غرائز است که انسان را می کشد و مجذوب می سازد، اما پس از اشباع غرائز دیگر آن آتشها فروغ ندارد، و به سردی می گراید و خاموش می گردد. اما عشق انسانی حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیروساز. و این عشق است که عاشق را مشاکل با معشوق قرار می دهد و وی می کوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و کپیه ای از روشهای او، همچنان که نظر "خواجه نصیرالدین طوسی" در شرح "اشارات بوعلی" می گوید:
ص: 329
«و النفسانی هو الذی یکون مبدأ و مشاکله نفس العاشق لنفس المعشوق فی الجوهر، و یکون أکثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه. .. و هو یجعل النفس لینة شیقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنیویة؛ عشق نفسانی آن است که مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است، بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است که از نفس وی صادر می گردد. این عشق است که نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار می دهد، رقتی ایجاد می کند که عاشق را از آلودگیهای دنیائی بیزار می گرداند».
محبت به سوی مشابهت و مشاکلت می راند و قدرت آن سبب می شود که محب به شکل محبوب درآید. محبت مانند سیم برقی است که از وجود محبوب به محب وصل گردد، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد. و اینجاست که انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد. لهذا "اسلام" در موضوع دوست یابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است، زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور، آنجا که پرتو افکند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن. در قسمتی از آیات و روایات از همنشینی و دوستی مردم ناپاک و آلوده سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاکدلان دعوت کرده است. "ابن عباس" می گفت در محضر "پیامبر (ص)" بودیم پرسیدند بهترین همنشینان کیست؟ حضرت فرمود: «من ذکرکم بالله رویته، و زادکم فی علمکم منطقه، و ذکرکم بالاخرش عمله؛ آنکس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد».
ص: 330
بشر به اکسیر محبت نیکان و پاکان سخت نیازمند است که محبت بورزد و محبت پاکان او را با آنها همرنگ و همشکل قرار دهد. تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است.
محبت نیکان در کلام مولانا و حافظ
"مولوی" پیام محبت را به ناله نی تعبیر کرده است، می گوید:
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ *** همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
هر که را جامه ز عشقی چاک شد *** او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علتهای ما
گاهی بزرگانی را می بینیم که ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می کنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبخود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است که در تمام ارکان هستی محبت اثر می گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد. این است که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی بتواند خویش را اصلاح کند.
گر در سرت هوای وصال است حافظا *** باید که خاک درگه اهل هنر شوی
انسانی که قبلا هر چه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سستی در ارکان همتش راه می یافت وقتی که محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد.
ص: 331
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد *** رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد *** از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه *** ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود *** که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد که عشق و ارادت به انسانهای کامل -لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است. "ملای رومی" یکی از آن افراد است. او از اول این چنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس بود. از روزی که با "شمس تبریزی" برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و همچون جرقه ای بود که در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهرا مردی است "اشعری" مسلک، ولی "مثنوی" او بی شک یکی از بزرگترین کتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حرکت. "دیوان شمس" را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در "مثنوی" نیز زیاد از او یاد می کند. در "مثنوی"، "ملای رومی" را می بینیم به دنبال مطلبی است اما همین که به یاد "شمس" می افتد طوفانی سخت در روحش پدید می آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. می گوید:
این نفس جان دامنم برتافته است *** بوی پیراهان یوسف یافته است
ص: 332
کز برای حق صحبت سالها *** باز گو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود *** عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب *** همچو بیماری که دور است از طبیب
من چه گویم یک رگم هشیار نیست *** شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونریزی مجو *** بیش از این از شمس تبریزی مگو
و این مصداق راستین گفته "حافظ" است:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود ***این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
از اینجا می توانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش، یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کاری ساخته نیست کما اینکه کشش بدون کوشش به جائی نمی رسد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 67-75
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان محبت عشق دوست یابی همنشینی
در تاریخ اسلام از علاقه شدید و شیدائی مسلمین نسبت به شخص رسول اکرم (ص) نمونه هائی برجسته و بی سابقه می بینیم. اساسا یک فرق بین مکتب انبیاء و مکتب فلاسفه همین است که شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یک معلم ندارند، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یک محبوب است، محبوبی که تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افکنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است. از جمله افراد دلباخته به رسول اکرم، ابوذر غفاری است. پیغمبر برای حرکت به تبوک (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عده ای تعلل ورزیدند. منافقین کارشکنی می کردند. بالاخره لشکری نیرومند حرکت کرد. از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند که گاهی چند نفر با خرمائی می گذرانند، اما همه با نشاط و سر زنده اند. عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه رسول اکرم قدرتشان بخشیده است. ابوذر نیز در این لشکر به سوی تبوک حرکت کرده است. در بین راه سه نفر یکی پس از دیگری عقب کشیدند. هر کدام که عقب می کشیدند، به پیغمبر اکرم اطلاع داده می شد، و هر نوبت پیغمبر می فرمود: اگر در وی خیری است خداوند او را برمی گرداند و اگر خیری نیست بهتر که رفت.
ص: 333
شتر لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند. دیدند ابوذر نیز عقب کشید. یا رسول الله! ابوذر نیز رفت. حضرت باز جمله را تکرار کرد: اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می گرداند و اگر خیری در او نیست بهتر که رفت. لشکر همچنان به سیر خویش ادامه می دهد و ابوذر عقب مانده است، اما تخلف نیست، حیوانش از رفتار مانده. هر چه کرد حرکت نکرد. چند میلی را عقب مانده است. شتر را رها کرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای گرم بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد. تشنگی داشت هلاکش می کرد. به صخره ای در سایه کوهی برخورد کرد. در میانش آب باران جمع شده بود. چشید. آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت. گفت هرگز نمی آشامم تا دوستم رسول الله بیاشامد. مشکش را پر کرد. آن را نیز به دوش گرفت و به سوی مسلمین شتافت. از دور شبحی دیدند. یا رسول الله! شبحی را می بینیم به سوی ما می آید. فرمود باید ابوذر باشد. نزدیکتر آمد، آری ابوذر است، اما خستگی و تشنگی سخت او را از پا در آورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید. با صدائی ضعیف گفت "آب همراه دارم" پیغمبر گفت آب داشتی و از تشنگی نزدیک به هلاکتی؟! آری یا رسول الله! وقتی که آب را چشیدم، دریغم آمد که قبل از دوستم رسول الله از آن بنوشم. راستی در کدام مکتبی از مکتبهای جهان، اینچنین شیفتگیها و بی قراریها و از خود گذشتگیها می بینیم؟! نمونه دیگر: دیگر از این دلباختگان بیقرار، بلال حبشی است. قریش در مکه در زیر شکنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردنش و از او می خواستند که نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمد تبری و بیزاری جوید. مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافا مولوی هم شاهکار کرده است. می گوید: ابوبکر او را اندرز می داد که عقیده ات را پنهان کن اما او تاب کتمان نداشت که عشق از اول سر کش و خونی بود.
ص: 334
تن فدای خار می کرد آن بلال *** خواجه اش می زد برای گوشمال
که چرا تو یاد احمد می کنی؟! *** بنده بد منکر دین منی
می زد اندر آفتابش او به خار *** او "احد" می گفت بهر افتخار
تا که صدیق آن طرف بر می گذشت *** آن احد گفتن به گوش او برفت
بعد از آن خلوت بدیدش پند داد *** کز جهودان خفیه می دار اعتقاد
عالم السر است پنهان دار کام *** گفت کردم توبه پیشت ای همام
توبه کردن زین نمط بسیار شد *** عاقبت از توبه او بیزار شد
فاش کرد، اسپرد تن را در بلا *** کای محمد ای عدو توبه ها
ای تن من وی رگ من پر ز تو *** توبه را گنجا کجا باشد در او
توبه را زین پس زدل بیرون کنم *** از حیات خلد توبه چون کنم؟
عشق قهار است و من مقهور عشق *** چون قمر روشن شدم از نور عشق
برگ کاهم در گفت ای تند باد *** من چه دانم تا کجا خواهم فتاد؟
گر هلالم ور بلالم می دوم *** مقتدی بر آفتابت می شوم
ماه را با زفتی و زاری چکار *** در پی خورشید پوید سایه وار
عاشقان در سیل تند افتاده اند *** بر قضای عشق دل بنهاده اند
همچو سنگ آسیا اندر مدار *** روز و شب گردان و نالان بی قرار
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 76-80
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق ارادت داستان اخلاقی بلال حبشی ابوذر غفاری پیامبر اکرم مکاتب
ص: 335
«احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لا یفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین؛ آیا مردم پنداشتند همین که گفتند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ و به یقین کسانی را که پیش از اینان بودند آزمودیم، پس خدا حتما آنها را که راست گفتند می شناسد و نیز دروغگویان را می شناسد.» (عنکبوت/ 1-2).
«و من کلام له علیه السلام قبل موته: و انما کنت جارا جاورکم بدنی ایاما و ستعقبون منی جثة خلاء ساکنة بعد حراک و صامتة بعد نطق لیعظکم هدوی وخفوت اطراقی و سکون اطرافی فانه اوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ، غدا ترون ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی» (نهج البلاغه- خطبه 149)
اینها از جمله بیانات و کلماتی است که "امام علی (ع)" بعد از ضربت خوردن در حالی که در بستر افتاده بود ایراد فرمود، می فرماید: مدتی من با شما بودم و بدن من مجاور شما بود، عن قریب خواهید دید این بدن به شکل یک جثه خالی و ساکن و بی حرکت، خاموش و بی زبان در جلو چشم شماست. شما باید از این سکوت و آرامی و از این سکوت و خاموشی پند بگیرید. زبان این حالت و این تغییر که چگونه آنهمه حرکتها و دلیریها و دلاوریها تبدیل شد به سکون و آرامی و آنهمه فصاحتها و بلاغتها یکمرتبه تبدیل شد به سکوت و خاموشی، از هر منطق و هر بیانی رساتر و گویاتر است. هر اندازه خطیب و گوینده می خواست با زبان خود فنا و زوال دنیا و آخر رسیدن عمر را مجسم کند نمی توانست این طور بیان کند که عن قریب به چشم خود می بینید.
ص: 336
بعد فرمود: من خواهم رفت اما شما مرا بعد از رفتن من خواهید شناخت، بعدا معلوم خواهد شد که من چه می گفتم و چه می خواستم و چه منظوری داشتم، وقتی که جای من خالی شد و کسی دیگر به جای من نشست و زمام امور را به دست گرفت من شناخته خواهم شد. رفتن و مردن من پایان کار من نیست، پرونده من با مردن بسته نخواهد شد، تخمی که در این مدت در میان این تلخیها و سختیها کاشتم تدریجا خواهد رویید و ثمره خواهد داد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 125-126
کلی__د واژه ه__ا
دنیا ایمان مرگ اخلاق امام علی (ع)
مورخین اسلامی یک حادثه معروف تاریخی را در صدر اسلام غزوة الرجیع و روز آن حادثه را یوم الرجیع می نامند. داستانی شنیدنی و دلکش دارد. عده ای از قبیله عضل و قاره که ظاهرا با قریش هم ریشه بوده اند و در نزدیکیهای مکه سکنی داشته اند در سال سوم هجرت به حضور رسول اکرم آمده اظهار داشتند: برخی از افراد قبیله ما اسلام اختیار کرده اند. گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست که معنی دین را به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند. رسول اکرم شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده مردی به نام مرثدبن ابی مرثد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت.
ص: 337
فرستادگان رسول خدا همراه آن هیئت که به مدینه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه ای که محل سکونت قبیله هذیل بود رسیدند و فرود آمدند. یاران رسول خدا بی خبر از همه جا آرمیده بودند که ناگاه گروهی از قبیله هذیل مانند صاعقه آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد که هیئتی که به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و یا به این نقطه که رسیده اند به طمع افتاده و تغییر روش داده اند.
به هر حال معلوم است این افراد با قبیله هذیل ساخته اند و هدف، دستگیری این شش نفر مسلمان است. یاران رسول خدا همین که از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه خویش رفتند و آماده دفاع از خویش گشتند. ولی هذلی ها سوگند یاد کردند که هدف ما کشتن شما نیست، هدف ما اینست که شما را تحویل قریشیان در مکه بدهیم و پولی از آنها بگیریم. ما هم اکنون با شما پیمان می بندیم که شما را نکشیم.
سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند ما هرگز ننگ پیمان مشرک را نمی پذیریم، جنگیدند تا کشته شدند. اما سه نفر دیگر به نام زیدبن دثنه و خبیب بن عدی و عبدالله بن طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند.
هذلی ها این سه نفر را با طناب محکم بستند و به طرف مکه روانه شدند. عبدالله بن طارق نزدیک مکه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد، اما دشمن مجال نداد با ضرب سنگ او را کشتند. زید و خبیب به مکه برده شدند و در مقابل دو اسیر از هذیل که در مکه داشتند آنها را فروختند و رفتند.
ص: 338
صفوان بن امیه قرشی، زید را از آن کس که در اختیارش بود خرید که به انتقام خون پدرش که در جنگ احد یا بدر کشته شده بود، بکشد. او را برای کشتن به خارج از مکه بردند. مردم قریش جمع شدند که ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. او با قدمهای مردانه اش جلو آمد و کوچکترین تزلزلی به خود راه نداد.
ابوسفیان یکی از ناظران معرکه بود. فکر کرد از شرائط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده کند شاید بتواند یک اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اکرم از او بیرون بکشد. رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می دهم: آیا دوست نداری که الان محمد به جای تو بود و ما گردن او را می زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می رفتی؟. زید گفت: سوگند به خدا که من دوست ندارم که در پای محمد خاری برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم. دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند. رو کرد به دیگر قرشیان و گفت: به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران کسی او را آنقدر دوست بدارند که یاران محمد، محمد را دوست می دارند.
پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید. او را نیز برای دار زدن به خارج مکه بردند. در آنجا از جمعیت خواهش کرد اجازه دهند دو رکعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو رکعت نماز در کمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعیت کرد و گفت: به خدا قسم اگر نبود که مورد تهمت قرار می گیرم که خواهید گفت از مرگ می ترسد زیاد نماز می خواندم. خبیب را محکم به چوبه دار بستند.
ص: 339
در این وقت بود که آهنگ دلنواز خبیب بن عدی با روحانیتی کامل که همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از ترس خود را به روی خاک افکندند، شنیده شد که با خدای خود مناجات می کرد: «اللهم انا قد بلغنا رسالة رسولک فبلغه الغداش ما یصنع بنا. اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا؛ بار پروردگارا، ما رسالت پیامبرت را رساندیم، تو هم آنچه را که از دشمنان به ما می رسد به او برسان. بار پروردگارا جمعیت شان را نابود کن و احدی از آنان را باقی مگذار».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 80-83
کلی__د واژه ه__ا
اسلام ارادت داستان اخلاقی خبیب ابن عدی زید ابن دثنه پیامبر اکرم تربیت
قرآن کریم سخن پیامبران گذشته را که نقل می کند می گوید همگان گفتند: ما از مردم مزدی نمی خواهیم تنها اجر ما بر خداست. اما در سوره شوری آیه 23 به پیامبر اکرم (ص) خطاب می کند: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ بگو از شما مزدی را درخواست نمی کنم مگر دوستی خویشاوندان نزدیکم». اینجا جای سئوال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجری را مطالبه نکردند و نبی اکرم برای رسالتش مطالبه مزد کرد، دوستی خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟ قرآن خود در سوره سبا آیه 47 به این سئوال جواب می دهد: «قل ما سئلتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی الله؛ بگو مزدی را که درخواست کردم چیزی است که سودش عاید خود شماست. مزد من جز بر خدا نیست». یعنی آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما می گردد نه عاید من. این دوستی کمندی است برای تکامل و اصلاح خودتان. این، اسمش مزد است و الا در حقیقت خیر دیگری است که به شما پیشنهاد می کنم، از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمی هستند که گرد آلودگی نروند و دامنی پاک و پاکیزه دارند: حجور طابت و طهرت، خاندانهایی پاک و مطهر.
ص: 340
محبت و شیفتگی آنان جز اطاعت از حق و پیروی از فضائل نتیجه ای نبخشد و دوستی آنان است که همچون اکسیر، قلب ماهیت می کند و کامل ساز است. مراد از قربی هر که باشد مسلما از برجسته ترین مصادیق آن، علی است. فخر رازی می گوید: زمخشری در کشاف روایت کرده: چون این آیه نازل گشت، گفتند یا رسول الله! خویشاوندانی که بر ما محبتشان واجب است چه کسانی هستند؟ فرمود علی و فاطمه و پسران آنان. از این روایت ثابت می گردد که این چهار نفر قربای پیغمبرند و بایست از احترام و دوستی مردم برخوردار باشند و بر این مطلب از چند جهت می توان استدلال کرد:
1- آیه «الا المودة فی القربی».
2- بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست می داشت و می فرمود: فاطمه پاره تن من است. بیازارد مرا هر چه او را بیازارد، و نیز علی و حسنین را دوست می داشت، همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است. پس دوستی آنان بر همه امت واجب است زیرا قرآن در سوره اعراف آیه 158 می فرماید: «و اتبعوه لعلکم تهتدون؛ از پیغمبر پیروی کنید شاید راه یابید و هدایت شوید». و باز در سوره احزاب آیه 21 می فرماید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة؛ از برای شماست در فرستاده خدا سرمشقی نیکو». و اینها دلالت می کند که دوستی آل محمد -که علی و فاطمه و حسنین هستن - بر همه مسلمین واجب است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه علی (ع)- صفحه 88-90
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان محبت چهارده معصوم (ع) تربیت رسالت پیامبر اکرم
ص: 341
از جمله مختصات "اسلام" این است که نقش مؤثر امر معاش را به دقت مورد توجه قرار داده است تا آنجا که برخی پنداشته اند "اسلام" نظریه زیر بنا بودن اقتصاد را گردن نهاده است. مکتب واقع بین و واقع گرای "اسلام"، اقتصاد را زیر بنا نمی داند، اما نقش اساسی آن را نیز نادیده نمی گیرد. "اسلام" اصلاح امر معاش را در همه سازمان های بزرگ و کوچک اجتماعی شرط لازم می شمارد نه شرط کافی. این است که می گوئیم: یک رکن از ارکان اساسی حیات، کار معیشت است، که نمی توان آن را ساده گرفت. اگر مختل باشد در سایر شئون حیات اثر می گذارد.
یک نفر روحانی متدین را فرض کنید که با چند سر عائله، پس از چند سال تحصیل، در یکی از شهرستان ها رحل اقامت افکنده و مسجد و محرابی را اشغال کرده است. این فرد از آن نظر که متدین است، در حدود امکانات خود فعالیت هایی می کند: مسئله می گوید، موعظه می کند، اخلاق و تفسیر و تاریخ اسلام می گوید، و از آن نظر که یک بشر است و خرج دارد و از مراکز روحانیت زندگیش تأمین نمی شود و در حال حاضر راه زندگیش منحصرا این است که از دست مردم مستقیما ارتزاق کند ناچار است که به مریدان خود به چشم 'مستغل' نگاه کند، و چون افراد دیگری نظیر خود او ممکن است در همان شهر باشند و آنها هم از همین راه زندگی می کنند طبعا به حکم ناموس خلقت یک نوع رقابت در "مریدداری" به وجود می آید. رقابت، احتیاط بیشتری را در رعایت جانب سلیقه مردم ایجاب می کند. وقتی که این بیچاره ببیند مخالفت با عوام سبب می شود که از هستی ساقط گردد ممکن است پیش خود فکر کند که نهی از منکر وقتی واجب است که موجب ضرر و زیانی نگردد، اگر موجب ضرر و زیانی گردد تکلیف ساقط است. بستگی معیشت این فرد به مردم، احساس و اندیشه تکلیف شرعی او را هم عوض می کند. من اعتراف دارم که افراد استثنائی همواره بوده و هستند که علی رغم شرائط سخت اقتصادی به وظائف خود عمل کرده و می کنند، از رقابت و مریدداری منزهند، ولی سخن در وضع افراد عادی و معمولی است. ضرورتی ندارد که ما وضعی به وجود آوریم که فقط 'نخبه' ها قادر بر حسن انجام وظیفه باشند.
ص: 342
اثر ایمان و تقوا
ممکن است خواننده محترم تصور کند که ما اثر شگفت انگیز ایمان و تقوا را در اصلاح کارها فراموش کرده ایم و مسائل را تنها از دریچه امور معاشی تجزیه و تحلیل کرده ایم، علیهذا گفته های گذشته فقط در مورد سازمان های اجتماعی دنیائی صادق است نه در مورد سازمان روحانی که از افراد منزه و متقی تشکیل شده و سر و کارشان با معنویات است. در سازمان های روحانی روح ایمان و معنویت جای نظم و تشکیلات و سازمان مرتب و هر نوع محکم کاری را می گیرد.
عرض می کنم چنین نیست. من به اثر شگفت انگیز ایمان و تقوا معترفم. ایمان و تقوا بسیاری از مشکلات را حل می کند و جای بسیاری از محکم کاریها را می گیرد. اگر چنین بودجه ای با همین آزادی و بدون مسئولیت و دفتر و حساب و بیلان در اختیار یک سازمان غیر روحانی بگذارند معلوم می شود چه خبر است. در سازمان های دولتی با همه تشکیلات طویل و عریض و مسئولیت ها و مجازات ها و محاکم، و با این همه رسیدگی ها و بازرسی ها، باز هر روز می بینیم که پرونده های اختلاس چند صد میلیونی در دادگستری مطرح است. قدرت دین و معنویت است که با این همه بی نظمی و بی حسابی، روحانیت ما را نگهداری کرده و مانع متلاشی شدنش شده است. در محیط مقدس روحانیت، زعمائی مانند مرحوم حاج "شیخ مرتضی انصاری" پیدا شده اند که به قول خود او به وجوهات به آن چشم نگاه می کرده اند که به آب چرکین طشت لباسشوئی، هنگام منتهای ضرورت و احتیاج، اندکی از آن استفاده می کرده اند. در میان محصلین علوم دینیه همواره افرادی بوده و هستند که با زهد و قناعت و مناعت بی نظیری زندگی کرده و می کنند، حتی استادان و همدرسان و نزدیکترین دوستان خود را از فقر خود بی خبر می گذارند. مصداق این آیه کریمه هستند: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف؛ از بس عفت می ورزند شخصی که از وضع آنان اطلاع ندارد چنین پندارد که آنها اغنیا هستند» (بقره/ 273).
ص: 343
ارزش نظم و نظام و سازمان
ما معترفیم که هیچ چیزی جای تقوا و ایمان را نمی گیرد، و ایمان و تقوا بسیاری از کمبودها را جبران می کند، ولی از طرف دیگر بنا نیست که ایمان و تقوا را جانشین همه چیز بدانیم. از هر چیزی فقط اثر خودش را باید انتظار داشت، نه معنی، جای ماده را به طور کامل پر می کند و نه ماده، جای معنی را. در میان معنویات هم هیچ کدام جای دیگری را به طور کامل پر نمی کند. مثلا نه علم می تواند جانشین ایمان بشود و نه ایمان می تواند جانشین علم گردد. نظم و انضباط و تشکیلات هم یکی از اصول مقدس زندگی بشری است. اگر می بینیم که معنویت و ایمان، بعضی از مفاسد بی نظمی و بی انضباطی را از بین برده است، توجه داشته باشیم که بی نظمی و بی تشکیلاتی معیشت روحانیون، و به مقیاس بیشتری ارکان ایمان و معنویت را متزلزل کرده و محیط فاسد به وجود آورده است. موجب منتهای تأسف است که مردم جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع تقلید بزرگ آنقدر از هرج و مرج و بی نظمیهای بودجه روحانیت اختلاس می کنند که سالهای متمادی در کمال اسراف خرج می کنند و تمام نمی شود. آیا هیچ فکر کرده اید که این جریانها چقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده و می آورد؟!
یک مشکل بزرگ جامعه روحانیت ما، وجود روحانی نمایانی است که ساخته دستگاه هائی هستند، آن دستگاه ها به اینها قدرت می دهند، بودجه هائی در اختیار اینها می گذارند، اینها با زرنگی و یا تطمیع و یا وسائل دیگر عده دیگر را با خود موافق می کنند و معنا همیشه به نفع آنها و بر ضرر مسلمانان در فعالیتند. من نمی خواهم در اطراف این پلیدها و مفاسدی که بر وجودشان مترتب است بحثی کرده باشم، هر کسی کم و بیش از آن آگاه است. در اینجا همین قدر می گویم که آیا قطع این ریشه فساد جز با سازمان دادن صحیح به تشکیلات روحانی ما میسر است؟
ص: 344
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 310-306
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اسلام انسان تقوی قناعت جامعه امرار معاش روحانیت نظم
وعظ و تبلیغ و خطابه و منبر یکی از رشته های وابسته به روحانیت ما است. اگر بنا شود درباره این قسمت از لحاظ وظیفه ای که به عهده دارد و خدماتی که انجام داده و می دهد و نقائصی که داشته و دارد بحث شود، مقاله مستقلی خواهد شد. همینقدر می گویم که دستگاه وعظ و تبلیغ ما هم به نوعی گرفتار عوام زدگی است. این دیگر به وجوهات و سهم امام مربوط نیست، مربوط به اینست که این کار رسما به صورت یک شغل و کار و کسب درآمده و عنوان اجرت و مزد بگیرد پیدا کرده است. یعنی همان موضوعی که همه انبیاء به نقل قرآن کریم در موارد متعدده از آن امتناع می کردند در میان ما جاری و معمول است.
بدیهی است به حکم قانون مسلم عرضه و تقاضای هر چیزی که جزء مسائل اقتصادی قرار گرفت و از قبیل عرضه داشتن کالا برای فروش شد تابع میل و خواسته مصرف کننده است نه تابع مصلحت وی. اگر کالائی که همه طبقات دیگر برای فروش وارد می کنند فقط به خاطر مصلحت وارد می شوند می توان فرض کرد که وعظ و تبلیغهای حرفه ای ما نیز در جهت مصالح اسلام و مسلمین صورت می گیرد. (مرحوم حاجی نوری علیه الرحمة در کتاب لؤ لؤ و مرجان در این موضوع بحث کرده اند. مولوی در جلد دوم مثنوی می گوید:
ص: 345
هر نبی می گفت با قوم از صفا *** من نخواهم مزد پیغام از شما
گر ترازو را طمع بودی به مال *** راست کی گفتی ترازو وصف حال
گر طمع در آینه برخاستی *** در نفاق آن آینه چون ماستی. رجوع شود به گفتارهای خطابه و منبر در همین کتاب).
من منکر وجود خطبای صالح و مصلحت اندیش و خدمات گرانبهائی که انجام داده و می دهند نیستم و هم طرفدار این نظر نیستم که یکباره وضع موجود عوض گردد و ترتیب دیگری داده شود، بلکه طرفدار این نظر هستم که خود سازمان روحانیت گروهی خطیب و واعظ با برنامه صحیح تربیت کند و زندگی آنها را اداره کند و آنها مزد و اجری از رسالت خود نخواهند. این عده خواهند توانست آزاد بیندیشند و وابستگی نداشته باشند. وجود این عده کافی است که دیگران هم از آنها پیروی کنند. دستگاه وعظ و تبلیغ ما نیز مانند خود سازمان روحانیت حریت ندارد، در نبرد با جهالت عوام ضعیف و ناتوان است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 312-310
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق منبر روحانیت جامعه آزادگی
اولیاء دین، خیر خواهی مسلمانان را فریضه ذمه خویش می دانستند و در مقابل، کاری را که اندکی صدمه به جامعه مسلمانان داشت بی نهایت از آن احتراز داشتند. امام صادق (ع) یک سال در اثر عائله زیاد و افزایش هزینه زندگی به فکر افتاد که از طریق کسب و تجارت عایداتی به دست آورد که جواب هزینه زندگی را بدهد. به همین دلیل هزار دینار سرمایه فراهم کرد و به غلام خویش که مصادف نام داشت فرمود این پول را بگیر و آماده تجارت و مسافرت مصر باش. مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعی که در آن وقت به سوی مصر حمل می شد خرید و با جمعی از تجار که همه از همان نوع متاع خریده بودند به طرف مصر حرکت کرد. در نزدیکیهای مقصد، تاجر دیگری از شهر مصر خارج شده بود که به مصادف برخورد کرد. اوضاع و احوال را از یکدیگر پرسیدند. ضمن گفتگوها معلوم شد که اخیرا متاعی که مصادف و رفقایش حمل می کنند کمیاب شده و بازار خوبی پیدا کرده است. مصادف و رفقایش خوشحال شدند و به بخت خویش آفرین گفتند و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. در همین وقت دور هم جمع شدند و تصمیمی گرفتند. تصمیم گرفتند بازار سیاه به وجود آورند و حداقل به کمتر از صد در صد سود خالص به مدینه برنگردند. هم عهد شدند و قسم خوردند که همه با هم قیمتها را بالا ببرند و بعد از این پیمان وارد شهر شدند.
ص: 346
مطلب همانطور بود که در بین راه اطلاع یافته بودند. طبق پیمانی که با هم بسته بودند و هم قسم شده بودند، بازار سیاه به وجود آوردند و هر طور دلشان می خواست جنس خود را فروختند و به سفر خود خاتمه دادند. مصادف خوشحال و خوشوقت به مدینه برگشت و یکسره به حضور امام صادق رفت و دو کیسه که هر کدام هزار دینار زر داشت جلو امام گذاشت و گفت یکی از این دو کیسه سرمایه شماست و یکی دیگر که مساوی اصل سرمایه است سود خالصی است که به دست آمده است. امام فرمود: چه سود زیادی! بگو ببینم چطور شد؟ مصادف ماجرای هم قسم شدن برای گران فروشی را شرح داد. امام با تعجب فراوان فرمود: سبحان الله! شما که نام خود را مسلمان می گذارید چنین کاری کردید؟! هم قسم شدید که به کمتر از صد در صد سود خالص نفروشید؟! سپس فرمود که همچو کسب و تجارتی به درد من نمی خورد. بعد یکی از آن دو کیسه را برداشت و فرمود این سرمایه من و به آن کیسه دیگر که تو نام آن را سود گذاشته ای کار ندارم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 191-193
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق جامعه امام صادق (ع) داستان اخلاقی گران فروشی تربیت
یک نفر عبادتگر آن چه را که در حال عبادت با خدای خویش در میان می گذارد، در متن زندگی آن را پیاده می کند و به مرحله صدق در می آورد. عبادت برای یک عبادتگر واقعی پیمان است و صحنه زندگی وفای پیمان است. این پیمان مشتمل بر دو شرط اصلی است: یکی رهایی و آزادی از حکومت و اطاعت غیر خدا اعم از هوای نفس و مطامع نفسانی و از موجودات و اشیاء و اشخاص و دیگر تسلیم محض در مقابل آن چه خدا به آن امر می کند و به آن راضی است و آن را دوست می دارد. عبادت واقعی برای عبادتگر عامل بزرگ و اساسی تربیت و پرورش روحی اوست. عبادت، برای عبادتگر درس است، درس وارستگی، آزادمنشی، فداکاری، محبت خدا، محبت خلق خدا، محبت امر خدا، همبستگی و دوستی اهل حق، احسان و خدمت به خلق و....
ص: 347
انسان باایمان، گذشته از این که باید برنامه عبادی ویژه ای در زندگی داشته باشد نیازمند آن است که برای تقویت گوهر ایمان خویش و به منظور بهره مندی بهتر و بیشتر از فوائد و برکات آن در صحنه ها و لحظه های مختلف زندگی و در شرایط رنگارنگ آن، در پیشگاه خدا خضوع و شکستگی و افتادگی و نیازمندی خویش را عاجزانه و جدی به نمایش بگذارد. خداوند در سوره حج آیه 77 می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا ارکعوا واسجدوا واعبدوا ربکم وافعلوا الخیر لعلکم تفلحون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید رکوع کنید و سجود به جا آورید و پروردگارتان را عبادت کنید و کار نیک انجام دهید، شاید رستگار شوید». رکوع و سجده و عبادت و انجام کار نیک راهکار های پیشنهادی قرآن برای رسیدن به فلاح است. کار خیر در منطق "قرآن" اختصاص به عبادت های رایج و رسمی چون نماز و روزه ندارد، بلکه هر عملی که مورد امضای عقل و دین است و خدای هستی بخش بدان راضی است، اگر از انسان باایمان صادر شود کار خیر است. این کار هر چند ممکن است در حق دیگران صورت پذیرد اما مطمئنا بیش از آن چه از آثار و برکات مادی و معنوی این کار نصیب دیگران می شود چندین برابر بلکه نامحدود نصیب خود انسان باایمان می شود و این نتیجه و ره آورد چیزی جز فلاح که "قرآن" مؤمنان را به آن وعده داده نیست.
کار نیک در زندگی ممکن است برخاسته از انگیزه های مختلفی باشد اما کار نیکی که انسان باایمان تنها با انگیزه فرمانبرداری از خداوند متعال که خالق همه خوبی ها و نیکی هاست و در بردارنده همه کمالات است انجام می دهد تأثیری در دل و روح انسان باایمان دارد که لذتش را نمی تواند وصف کند ولی با همه وجود درک می کند و شیرینی و آرام بخشی آن را می یابد و احساس می کند. انسان دو گونه لذت دارد:
ص: 348
الف: لذت هایی که به یکی از حواس انسان تعلق دارد که در اثر برقراری نوعی ارتباط میان عضو از اعضاء یا یکی از مواد خارجی حاصل می شود مانند لذتی که چشم از راه دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن می برد.
ب: لذت هایی که با عمق روح و وجدان آدمی مربوط است و به هیچ عضو خاصی مربوط نیست و تحت تأثیر برقراری رابطه با یک ماده بیرونی حاصل نمی شود مانند لذتی که انسان از احسان و خدمت و یا از محبوبیت و احترام، و یا از موفقیت خود یا موفقیت فرزند خود می برد.
لذت های معنوی از لذت های مادی هم قوی تر است و هم دیرپاتر، لذت عبادت و پرستش خدا برای مردم عارف حق پرست از این گونه لذت هاست. عابدان عارف که عبادتشان توأم با حضور و خضوع و استغراق است بالاترین لذت ها را از عبادت می برند. در زبان دین از طعم ایمان و حلاوت ایمان یاد شده است. ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوت ها. لذت معنوی آن گاه افزون می شود که کار هایی از قبیل دانش پژوهی، احسان، خدمت، موفقیت و پیروزی از حس دینی ناشی گردد و برای خدا انجام شود و در قلمرو عبادت قرار گیرد. "امام علی (ع)" در مورد احسان و خدمت به خلق و پاداش آن در همین جهان می فرماید: «لایزهدنک فی المعروف من لا یشکره لک فقد یشکرک علیه من لا یستمتع بشی ء منه، و قد تدرک من شکر الشاکر اکثر مما اضاع الکافر و الله یحب المحسنین؛ مبادا کسی که نیکی تو را سپاس نمی گزارد تو را به کار نیک بی رغبت کند! زیرا بسا کسی که هیچ بهره ای از کار نیک تو نبرده است تو را بر آن نیکی سپاس گزارد، و تو از سپاس دیگران بیش از آن چه ناسپاسان تباه کرده اند به دست خواهی آورد، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد» (نهج البلاغه- حکمت 204). این که گاهی به کسی نیکی می کنی و او قدرشناسی نمی کند و یا ناسپاسی می کند، تو را به کار نیک بی رغبت نکند که تو پاداش خویش را بیش از آن چه از او انتظار داری، از دست کسی می گیری که هیچ به او نیکی نکرده ای. (یعنی به هر حال جهان پاداش تو را پس می دهد، هر چند از ناحیه ای که تو هرگز گمان نمی بری) و گاهی بیشتر از ناسپاسی ناسپاسان، از سپاس سپاسگزاران نصیبت می شود و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
ص: 349
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 268
مرتضی مطهری- جهان بینی توحیدی- صفحه 108-107
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 102-101
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق روح انسان خدا عبادت
من (شهید مطهری) هشت سال نزد مرحوم آقای بروجردی اعلی الله مقامه درس خوانده بودم و حقیقتا به شخص ایشان اعتقاد داشتم، یعنی خیلی اعتقاد داشتم، واقعا او را یک مرد روحانی می دانستم. حالا افرادی به دستگاه ایشان انتقاد داشتند که خود من هم داشتم به جای خود، اما من به شخص این مرد معتقد بودم، یعنی او را یک مرد روحانی واقعی می دیدم و مرد کاملا مؤمن و معتقد و خداترس. در همین کسالت قلبی که ایشان پیدا کرده بودند که منتهی به فوت ایشان شد ظاهرا سه چهار روز هم بیشتر طول نکشید گفتند یک روزی ایشان در همان حال، خیلی متأثر بود و گفت که من خیلی ناراحتم از اینکه کاری نکرده ام و می روم. آنهایی که دور و بری هستند خیال می کنند در این مسائل هم تملق گفتن خیلی خوب است می گویند ای آقا، شما چه می فرمایید؟ شما الحمدلله اینهمه توفیق پیدا کردید، اینهمه خدمتها که شما کردید کی کرده؟! ای کاش ما هم مثل شما بودیم. شما که الحمدلله کارهایی که کردید خیلی درخشان است.
ایشان اعتنا نکرد به این حرفها و در جواب آنها این جمله را که حدیث است گفت: «خلص العمل فان الناقد بصیر بصیر» (بحار، ج 13، ص 431 با اندکی اختلاف) یعنی عمل را خالص بگردان که آن که نقد می کند، صرافی می کند و عمل را در محک می گذارد، او خیلی آگاه و بیناست، از زیر نظر او کوچکترین عمل مغشوشی بیرون نمی رود، یعنی چه می گویید ما کار کردیم؟! از کجا که این عملهای ما عملی باشد که واقعا خلوص داشته باشد؟ برای خدا بودنش را شما از کجا اینقدر تأمین می کنید؟ (ناقد یعنی انتقاد کن، از اصل کلمه اصطلاح صرافی است. صراف که سکه را به محک می زند برای اینکه عیارش را به دست بیاورد، این عملش را می گویند 'نقد'. اصلا نقد یعنی همین عمل)، بعد این کلمه را در جاهای دیگر به کار برده اند که حافظ هم خوب می گوید:
ص: 350
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند *** تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
یعنی تا بفهمند که همه کارهایشان غلط است.
تعبیر قرآن در سوره حشر آیه 18 همین مطلب است: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا دارید، و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است» باز دو مرتبه «و اتقوا الله؛ از خدا بترسید»، در دو نوبت در پس و پیش این جمله، که در آنچه پیش می فرستید خوب دقت کنید. خدا را جلوی چشم ما حاضر می کند به عنوان یک ناقد، به عنوان یک بررسی کن، به عنوان یک محک زن بسیار بصیر و دقیق. «ان الله خبیر بما تعملون؛ خدا بدانچه می کنید آگاه است».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 19-18
کلی__د واژه ه__ا
قرآن خدا اخلاص داستان اخلاقی سید محمدحسین بروجردی
امیرالمومنین (ع) در یک وقت که مقداری خرما از مال شخصی خود در میان فقرا تقسیم می کرد، مقدار نسبتا زیادی برای یک نفری فرستاد که آن شخص هیچگونه عرض حاجت و اظهار احتیاجی نکرده بود و اساسا اخلاق شخصی آن مرد این بود که از احدی چیزی نخواهد، مردی به امیرالمؤمنین اعتراض کرد که آن شخص که از تو چیزی نخواسته و عرض حاجتی نکرده و بعلاوه یک پنجم این خرما برای او کافی است، تو چرا اصلا برای او که از تو چیزی نخواسته می فرستی و چرا اینقدر زیاد می فرستی؟
سخنی که امیرالمؤمنین در جواب این مرد معترض گفت این بود: خدا امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند، تو چقدر آدم پست دونی هستی، من می بخشم و تو بخل می ورزی و بعلاوه اگر بنا شود من فقط به کسانی ببخشم که از من تمنا و تقاضا کرده اند من بخششی نکرده ام بلکه عوض آنچه از آنها گرفته ام به آنها داده ام، آنها را وادار کرده ام که روی خود را که هنگام سجده برای خدای خود بر خاک می نهند و از خداوند مسئلت می نمایند، این رو را متوجه من کنند و به من ببخشند، پس آنچه من نام «بخشش» روی آن گذاشته ام بخشش نیست، معاوضه و معامله است، در عوض بذل آبروی کسی چیزی به او بخشیده ام.
ص: 351
بعد فرمود: کسی که اینچنین فکری داشته باشد و منتظر باشد که محتاجان در خانه او را بزنند و یا در کوچه و بازار جلو او را بگیرند تا او دست کمک به سوی آنها دراز کند او در دعای خود هنگامی که می گوید: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» دروغگو است، زیرا کسی که از کوچک ترین متاع دنیوی نسبت به دیگران بخل بورزد چگونه ممکن است به آسانی برای دیگران تمنای بهشت و سعادت ابدی نماید.
در قرآن کریم سوره مبارکه بقره آیات زیادی هست در موضوع انفاق مال در راه خدا. انفاق و کمک به مستمندان و مصیبت زدگان و بلادیدگان در دنیا همیشه بوده و هست. موضوعی که قرآن مجید به آن اهمیت می دهد رعایت جنبه های معنوی و اخلاقی است، زیرا اگر رعایت جنبه های روحی نشود ممکن است زیان یک عمل از فایده اش بیشتر باشد. جنبه های روحی که باید رعایت شود بعضی مربوط به افراد انفاق کننده است و بعضی مربوط به روح افراد مستمند و بیچاره ای است که می خواهند از آن کمکها بهره ببرند.
جنبه مربوط به روحیه انفاق کنندگان این است که باید خالی از هر نوع ریا و تظاهر و خودنمایی باشد، باید صرفا جنبه همدردی داشته باشد، باید عمل انفاق صرفا منبعث از ایمان و وجدان زنده و حساس شخص بوده باشد که پیغمبر اکرم فرمود: مثل مسلمانان از لحاظ همدردی و حساسیت نسبت به یکدیگر مثل یک بدن است که چون عضوی به درد می آید همه اعضای دیگر با تب و بی خوابی اظهار بی تابی می کنند. عملی که منبعث از ریا و تظاهر باشد ضررش از فایده اش بیشتر است.
ص: 352
این است که قرآن مجید هر جا نام انفاق می برد کلمه «فی سبیل الله» را با آن توأم می کند، یعنی انفاق فقط برای رضای حق باشد نه برای ارضای جاه طلبی و نه در راه اطفای شهوات نفسانی و اما جنبه روحی طرف مقابل که باید رعایت شود این است که کمک و دستگیری نباید به صورتی در آید که شخصیت روحی طرف مقابل را خرد کند.
«یا ایها الذین امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی کالذی ینفق ماله رئاء الناس؛ ای مردم با ایمان از راه منت گذاشتن بر کسان و از راه آزار دادن به فقیران اعمال خیر و انفاقات و احسانات خود را باطل و ضایع نکنید مانند کسی که به واسطه ریا کاری و تظاهر و خودنمایی مال خود را انفاق می کند و عمل خود را ضایع می گرداند» (بقره/ 264).
ائمه اطهار (ع) خوی و عادتشان این بود که مخفیانه به این و آن کمک کنند، همه برای این بود که افراد محتاج احساس ذلت و خواری در خود نکنند و روحیه و شخصیتشان در هم شکسته نشود. این گونه عمل است که اثرش یک بر صد بلکه یک بر هزار است که خدا می فرماید: مثل کسانی که در راه خدا بخشش می کنند مثل دانه گندمی است که به زمین پاشیده می شود و از آن بوته ای دارای هفت خوشه پدید می آید که هر خوشه ای صد دانه داشته باشد و خدا برای هر کس که بخواهد از این هم بیشتر قرار می دهد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 231-234
ص: 353
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن خدا امام علی (ع) انفاق داستان اخلاقی تربیت
در سال دهم هجری که کمتر از یک سال از عمر رسول اکرم باقی مانده بود علی (ع) به امر رسول اکرم با عده ای به سوی یمن رهسپار شد. این مسافرت به خاطر این بود که انبوهی عظیم از مردم یمن اسلام آورده بودند و به یگانگی خدای یگانه و رسالت حضرت ختمی مرتبت ایمان پیدا کرده بودند و احتیاج داشتند که کسی بیاید احکام و تعالی مقدس دین اسلام را کاملا به آنها تعلیم دهد و بعلاوه هنوز بقایایی از بت و بت پرستی وجود داشت که لازم بود محو شود و از بین برود. هنگامی که رسول خدا، علی را روانه می کرد این جمله را به وی فرمود: اگر خداوند یک نفر را به دست تو و وسیله تو هدایت کند و او را از گمراهی نجات بخشد برای تو بهتر است از اینکه تمام شرق و مغرب را داشته باشی و به روایتی فرمود: بهتر است از اینکه ثروت تمام دنیا را داشته باشی و همه را در راه خدا انفاق کنی.
در سوره مبارکه بقره آیات 2-3 می فرماید: «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون؛ این کتاب هدایت است برای مردمان با تقوا که به جهان غیب ایمان دارند و نماز را به پا می دارند و از آنچه ما به آنها روزی کرده ایم به دیگران بهره می دهند». در حدیث است که مقصود از جمله آخری این است که از علمای خود به دیگران بهره می دهند و آنها را ارشاد و هدایت می کنند.
ص: 354
در حدیث دیگر است که هیچ تحفه و هدیه ای گرانبهاتر و با ارزش تر از این نیست که کسی فکری و حکمتی و دستور العمل صحیحی برای زندگی به دیگری هدیه کند. نظایر این تعبیرها و بیانها در آثار دینی ما زیاد است. از همه اینها ما باید بفهمیم که از نظر اسلام راهنمایی فکر و عقیده مردم در چه درجه از اهمیت است. فقر روحی و فکری بالاتر از فقر مالی و اقتصادی است، با داشتن ثروت روحی و فکری و اخلاقی می توان فقر مالی و اقتصادی را علاج کرد ولی با وجود فقر روحی و معنوی بی نیازی مالی سودی ندارد و ممکن است بر ناراحتی و شقاوت انسان بیفزاید.
مقصود این نیست که فقر مالی و احتیاج مادی امر ممدوحی است و نباید آن را چاره کرد، بلکه مقصود این است که انسان نباید فقر را منحصر به فقر مالی بداند و توجهی به فقرهای فکری و روحی و اخلاقی نداشته باشد. چیزی که منشأ می شود انسان همه توجه خویش را معطوف به رفع فقر مالی بکند این است که انسان خودش فقر مادی را بیش از دیگران احساس می کند و رنج فقر مادی را بیش از کسان دیگر حس می کند، بر خلاف فقرهای روحی و معنوی که خود شخص آن فقر و عوارض و آثار آن فقر را احساس نمی کند، دیگران و مخصوصا آنهایی که از این ثروت معنوی بهره کافی دارند بهتر احساس می کنند.
از این جهت است که می بینیم پیغمبران و پیشروان قافله بشریت بیشتر توجه خود را به رفع نواقص روحی و معنوی معطوف کرده اند، چون می دانند که نواقص مادی را خود مردم خوب درک می کنند و در این ناحیه چندان احتیاجی به تنبه و تذکر و بیداری نیست.
ص: 355
خداوند متعال در آیات 6-11 سوره ضحی قرآن کریم آنجا که می خواهد نعمتهای خود را نسبت به بنده صالح خود حضرت محمد بن عبدالله (ص) بر شمارد همه قسمتها چه مادی و چه معنوی را ذکر می کند، هم رفع فقرهای مادی را ذکر می کند و هم رفع فقرهای معنوی را، می فرماید: «الم یجدک یتیما فئاوی و وجدک ضالا فهدی و وجدک عآئلا فاغنی فاما الیتیم فلا تقهر و اما السائل فلا تنهر و اما بنعمة ربک فحدث؛ مگر نه این است که تو یتیم و بی پناه بودی و خداوند تو را در پناه خود گرفت؟ مگر نه این است که تو گمراه بودی و خداوند تو را با نور خویش هدایت کرد؟ مگر نه این است که تو فقیر بودی و خداوند تو را با مال و خواسته فراوان بی نیاز کرد؟ پس یتیمان و بی پناهان را زیر دست قرار نده و آنها را پناه بده، و هم سائلان و فقیران را از خود مران و نعمتهای پروردگار را بازگو کن».
علی (ع) می فرماید: یکی از بلاها و بدبختیها فقر مالی است و از فقر بالاتر و سخت تر بیماری تن است که آدمی علیل و مریض بوده باشد، و از بیماری تن سخت تر و بدتر بیماری روح و روان است که آدمی گرفتار امراض روحی بوده باشد، مبتلا به عجب و خود پسندی یا حسادت یا عناد و لجاج یا بخل و حسد و نظر تنگی یا ترس و جبانی و امثال اینها بوده باشد.
هر کسی که به دیگری کمکی بنماید یک نوع حقی به عهده او پیدا می کند، مقدار و اندازه آن حق تابع مقدار و میزان ارزش کمکی است که کرده است. بالاترین حقی که کسی بر کس دیگر پیدا می کند، حق تعلیم و ارشاد و هدایت است. علی (ع) فرمود: اگر کسی یک حرف، مرا بیاموزد مرا بنده خویش ساخته است.
ص: 356
دانشمند بزرگ اسلامی سید شریف رضی که جمع کننده نهج البلاغه است به مناعت و عزت نفس معروف است، در همه عمر از کسی چیزی قبول نکرد و حتی روزی که پدرش چیزی به او هدیه کرد نپذیرفت، تا آنکه اتفاق افتاد که یکی از استادان و معلمان وی کتابی یا چیز دیگری به او اهدا کرد، ابتدا خواست نپذیرد و چنین عذر آورد که در همه عمر از احدی چیزی نپذیرفته ام، استاد گفت: مگر نمی دانی که در اسلام حق استاد و معلم از حق پدر بالاتر است؟
در مقابل این منطق، سید رضی نتوانست مقاومت کند و ناچار پذیرفت. علم در ذات خود شریف است. فراگرفتن علم، عبادت و طاعت است. تعلیم دادن و یاد دادن به شاگردان بالاترین عبادتهاست. حق استاد و معلم و راهنما از هر حقی بزرگ تر و بالاتر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 235-238
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان آموزش تربیت حدیث فقر معنویت
در قرآن آیاتی داریم که راجع به فرد و شخص است، سرگذشت است ولی از این سرگذشت معلوم می شود که قرآن کریم حیاتی بعد از مردن و قبل از قیامت قائل است. یکی از این اشخاص مؤمن آل یاسین است که داستانش در سوره یاسین آمده است. قرآن نقل می کند که دو رسول به قریه ای فرستاده شدند و بعد خدا سومی را در تأیید آنها فرستاد (قرآن فقط می گوید "قریه"، می گویند شهر انطاکیه بوده، رسولان از فلسطین می روند انطاکیه. انطاکیه جزء روم قدیم بوده است و حالا شاید جزء ترکیه یا سوریه باشد). در این میان مردی پیدا می شود مؤمن که به آنها ایمان می آورد و رسالتشان را تبلیغ می کند. چون (سرگذشت این مؤمن) در سوره یاسین ذکر شده اسم او مؤمن آل یاسین شده است. قرآن نمی گوید مؤمن آل یاسین، می گوید: «رجل من اقصی المدینة». درباره مؤمن آل فرعون می گوید: «مؤمن آل فرعون». به قیاس آن، این را هم گفته اند مؤمن آل یاسین، والا در قرآن کلمه مؤمن آل یاسین نداریم.
ص: 357
«و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین، و در این میان مردی از دورترین جای شهر دوان دوان آمد و گفت ای قوم من! از فرستادگان پیروی کنید» (یس/20). تا آنجا می رسد که او می میرد. البته قرآن نه اسم موت می آورد و نه اسم قتل ولی تفاسیر می گویند به چه وضعی او را کشتند، که به هر حال در بحث ما دخالت ندارد. قرآن می گوید: «قیل ادخل الجنة قال یا لیت قومی یعلمون*بما غفر لی ربی و جعلنی من المکرمین؛ به او گفته شد وارد بهشت شو، آن وقتی که خودش را در مقابل آن سعادتها دید، گفت: ای کاش این قوم من می دانستند که من الان در چه وضعی هستم که خدا چگونه از گناهان گذشته من درگذشت و چگونه مرا مکرم و مورد احترام ساخت» (یس/26و27).
این آیه این طور حکایت می کند که این (شخص مؤمن) مرد، بعد از مردن او را داخل در یک نوع بهشت کردند (بهشتها هست: بهشت عالم برزخ و غیر عالم برزخ. اگر حیات پس از مرگ را از قرآن استفاده کرده ایم، این مطلب را هم استفاده می کنیم)، او در آن دنیا به فکر مردم این دنیا بود، می گفت ای کاش این را می دانستند. هنوز قیامتی نیست، این قضیه مربوط به قبل از قیامت است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 46 و 45
کلی__د واژه ه__ا
ایمان قرآن برزخ مؤمن آل یاسین داستان قرآنی
ما به موجب همان میل به از دور دیدن، با یک جمله «کار پاکان را قیاس از خود مگیر» فاصله ای عظیم بین خود و مشعل هدایت انبیاء و اولیاء قرار می دهیم. گوینده آن شعر که می گوید: «کار پاکان را قیاس از خود مگیر» مقصود دیگری دارد که درست است، او می گوید خودت را مقیاس پاکان قرار نده و خیال نکن که حالات تو همه نمونه ای است از همه افراد، پس به دلیل آنکه در تو نواقص و معایبی هست در همه افراد بشر هست، خیال نکن همه مانند تو خود خواه و خود پرست هستند، حاکم مطلق بر وجود آنها هم طمع و شهوت و هواست، احتمال بده کسانی باشند از بشر در حدی عالی تر و مقامی ارجمندتر، دارای روح و فکری بلندتر و عواطف و احساساتی راقی تر و لطیف تر، آنها از آنچه تو گرفتار آنها هستی آزادند. این بیت را مثنوی در داستان بقال و طوطی آورده که بقالی طوطی ای داشت که با سخن آن طوطی مأنوس بود، در نبودن او آن طوطی نگهبان دکانش بود:
ص: 358
بود بقالی مر او را طوطی ای *** خوش نو و سبز و گویا طوطی ای
بر دکان بودی نگهبان دکان *** نکته گفتی با همه سوداگران
روزی بقال رفته بود و از قضا موشی پیدا شد، گربه ای که آنجا حاضر بود، برای گرفتن موش جستن کرد، طوطی از ترس خودش را از طرفی به طرف دیگر پرتاب کرد، شیشه روغن بادام ریخت، بقال که آمد، دید روغن بادام ها ریخته و پر و بال طوطی هم چرب است، به سر طوطی زد، پرهای روی سر طوطی ریخت و سرش طاس شد. طوطی ناراحت شد و زبان از گفتار بست. بعد مرد بقال هر چه کرد که طوطی را به سخن بیاورد ممکن نشد، از عمل خودش پشیمان شد، تا آنکه روزی در فکر فرو رفته بود که چه کند طوطی را به زبان آورد، مرد ژنده پوشی که از قضا سر او هم طاس بود آمد از آنجا بگذرد چشم طوطی که به او افتاد دید سر آن درویش مثل سر خودش طاس است و بی مو، یکمرتبه به سخن در آمد:
طوطی اندر گفت آمد در زبان *** بانگ بر درویش بر زد کای فلان
از چه ای گل با کلان آمیختی *** تو مگر از شیشه روغن ریختی
خیال کرد علت اینکه سر آن درویش هم طاس است این است که از شیشه روغن ریخته و با مشت به سرش زده اند موها ریخته، به او گفت حتما تو هم روزی مثل من شیشه روغن بادام را ریخته ای و اربابت با مشت به سرت زده که موهای سرت ریخته. کار آن مرد درویش را از کار خودش قیاس گرفت:
ص: 359
از قیاسش خنده آمد خلق را *** کوچو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر *** گر چه باشد در نوشتن شیر شیر
مقصودم این است که فرق است بین اینکه بگوییم درباره پاکان و اولیاء خدا از روی وجود خودت قضاوت نکن و کار آنها را خود قیاس نگیر و بین آنکه بگوییم حساب آنها به کلی جداست و آنها را مقیاس و سرمشق قرار نده. قرآن کریم در سوره احزاب آیه 21 می گوید: «لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه لمن کان یرجوالله و الیوم الاخروذکرالله کثیرا؛ قطعا برای شما در رفتار رسول خدا سرمشقی نیکوست، برای کسی که به خدا و روز واپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می کند».
امیرالمومنین (ع) در نامه 45 نهج البلاغه می فرماید: «الا وان لکل ماموم اماما، یقتدی به ویستضیی بنور علمه ... الا و انکم لا تقدرون علی ذلک و لکن اعیونی بورع و اجتهاد و عفته و سداد؛ آگاه باش که هر پیروی پیشوایی دارد که از او پیروی می کند و از نور دانش او پرتو می گیرد.... زنهار، که شما توان این کار را ندارید، ولی مرا به پرهیزگاری و کوشش و پاکدامنی و درستی یاری دهید».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 259-261
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان داستان اخلاقی قیاس الگو و سرمشق اولیای الهی تربیت
به امام علی (ع) خبر دادند که از طرف معاویه جمعیتی آمده اند و شهر انبار را غارت کرده اند، حتی زینتها و زیورهای زنان مسلمان و یا زنان کافری که در پناه مسلمانان بوده اند از آنها گرفته اند. علی وقتی که این مطلب را با اصحاب در میان می گذارد و آنها را تحریض می کند و بر ایستادگی در برابر این گونه تجاوزها در خطبه 27 نهج البلاغه، می فرماید: «فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما بل کان به عندی جدیرا؛ به راستی اگر مرد مسلمانی پس از این حادثه از غصه بمیرد شایسته ملامت نیست، بلکه به نظر من مرگ شایسته اوست».
ص: 360
حالا حساب بکنیم ببنیم خوب است انسان این امور را حس نکند و درک نکند تا در خوشی و آسایش باشد و یا آنکه خوب است حس کند و درک نماید و رنج ببرد. این درد و این رنج هزار بار بر آن آسایش ترجیح دارد. بعضی آرزوها هست که آرزوی مقدس است، بعضی از دردها و رنجها هم هست که محبوب و مقدس و قابل احترام است و انسانیت انسان وابسته به آنهاست. آن، رنجی است که برای خلق خدا و به خاطر آنها باشد، رنجی است که از حساس بودن و دراک بودن باشد. درست است که خود آدم احمق آن منظره زشت جهالت و لختی و بی حسی را درک نمی کند، ولی آنکه از نعمت ضمیر دراک و حساس برخوردار است خوب می فهمد که سوختن در آتش فهمیدن هزار بار بر آسایش لختی و جهالت ترجیح دارد. آدمی در خواب همه دردها و رنجها را فراموش می کند، آیا این دلیل است که خواب از بیداری بهتر است؟ بیداری خود مستلزم توجه و آگاهی است، توجه و آگاهی خود بخود یک رنج و غمی همراه دارد:
پس بدان این اصل را ای اصل جو *** هر که را درد است او برده است بو
هر که او بیدارتر پردردتر *** هر که او آگاه تر رخ زردتر
رسول اکرم (ص) فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت؛ هیچ پیغمبری به اندازه من رنج نکشید». بعضی از پیغمبران دیگر بیش از رسول اکرم رنج تن کشیدند و پیغمبرانی در گذشته بوده اند که به وضع فجیعی تحت شکنجه مردم واقع شده اند و به وضع فجیعی کشته شده اند، ولی از آنجایی که "هر که او آگاه تر پردردتر" هیچ کس به اندازه وجود مقدس او درد آگاهی و رنج حساسیت نکشید. در جنگ احد در حالی که عزیزانش، کسانی که به آنها نهایت علاقه را داشت مثل عمویش حمزه سیدالشهداء جلو چشمش به خاک و خون غلطیده بودند و دندان و پیشانی اش شکست، در عین حال برای همان مردمی که این جنایتها را مرتکب شده بودند استغفار می کرد و می گفت: «اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون؛ پروردگارا قوم مرا هدایت فرما بدرستی که آنها نمی دانند».
ص: 361
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 267-269
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان آگاهی رنج حدیث تربیت
کودک اگر چشمش به یک خوردنی یا اسباب بازی در دست دیگری بیفتد بی محابا علاقه مندی خود را ظاهر می کند و اگر از چیزی ناراحت بشود فورا جلو همه گریه را رها می کند، در صورتی که بزرگسالان تحت تأثیر عرف و عادات و به خیال حفظ شئون و شخصیت خود ممکن نیست در چنین مواردی احساسات خود را ظاهر سازند و حتی صاحبخانه هر اندازه اصرار و تعارف کند میهمان بیشتر اظهار بی میلی می کند.
در تواریخ آمده است که در شب زفاف عایشه که به سادگی برگزار می شد، پیامبر اکرم (ص) کاسه شیری را تناول فرمود سپس کاسه را به ام سلمه که در آنجا حضور داشت، داد و فرمود: میل کن ام سلمه، گفت: میل ندارم. رسول خدا فرمود: هم گرسنگی کشیدن و هم دروغ؟ یعنی می دانم میل داری و به دروغ تعارف می کنی، عرض کرد: آیا این هم دروغ محسوب می شود؟ فرمود: بلی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 285-286
کلی__د واژه ه__ا
داستان اخلاقی ام سلمه تعارف پیامبر اکرم
شهید مطهری می گوید: یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت، اسمش را گذاشته بود منطق ماشین دودی، می گفتیم منطق ماشین دودی چیست؟ می گفت من یک درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم.
ص: 362
وقتی بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظیم بود و آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همین قطار تهران-حضرت عبدالعظیم بود. من می دیدم که قطار وقتی در ایستگاه ایستاده بچه ها دورش جمع می شوند و آن را تماشا می کنند و به زبان حال می گویند ببین چه موجود عجیبی است. معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند تا قطار ایستاده بود با یک نظر تعظیم و تکریم و احترام و اعجاب به آن نگاه می کردند تا کم کم ساعت حرکت قطار می رسید و قطار راه می افتاد همین که راه می افتاد بچه ها می دویدند، سنگ بر می داشتند و قطار را مورد حمله قرار می دادند. من تعجب می کردم که اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمی زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود، اعجاب بیشتر در وقتی است که حرکت می کند.
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است مورد احترام است تا ساکت است مورد تعظیم و تجلیل است، اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی کند، بلکه سنگ است که بطرف او پرتاب می شود و این نشانه یک جامعه مرده است، ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت، متحرکند نه ساکن، باخبرترند نه بی خبرتر.
ص: 363
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 82-81
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق جامعه شناسی علم منطق ایران
توکل یک مفهوم اخلاقی تربیتی اسلامی است؛ یعنی اسلام می خواهد مردم مسلمان متوکل بر خدا باشند. اگر شما توکل را در قرآن کریم مطالعه کنید (و من در هر جای قرآن توکل آمده است یادداشت کرده ام)، می بینید از تمام اینها هماهنگی عجیبی در مفهوم توکل پیدا می شود که انسان می فهمد توکل در قرآن یک مفهوم زنده کننده و حماسی است یعنی هر جا که قرآن می خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترسها و بیم ها را از انسان بگیرد، می گوید نترس و توکل بخدا کن تکیه ات به خدا باشد و جلو برو، تکیه ات بخدا باشد و حقیقت را بگو، بخدا تکیه کن و از کثرت انبوه دشمن نترس.
توکل مسخ شده و وارونه:
ولی وقتی که شما همین توکل را در میان تفکر امروز مسلمین جستجو می کنید، می بینید یک مفهوم مرده است. وقتی می خواهیم ساکن بشویم و جنبش نداشته باشیم، وقتی می خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم و آن را پشت سر بیندازیم آن وقت به توکل می چسبیم. مفهوم توکل درست وارونه آن چیزی که قرآن تعلیم داده در افکار ما وارد شده است. باید فرصتی باشد تا من آیات توکل را یکی یکی برای شما بخوانم و از روی قرآن ثابت کنم که توکل در قرآن چه مفهوم عالی حماسی حیات بخشی دارد.
مصداق همین آیه: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ ای مؤمنان! ندای خدا و پیامبر را آن گاه که شما را به پیامی حیاتبخش می خواند، اجابت کنید» (انفال/ 24) است.
ص: 364
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 124-123
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان توکل تربیت
"اسلام" برای چندین هدف قبول می کند که انسان در دنیا زاهد باشد، یعنی از لذتهای حلال چشم بپوشد. انسان در شرایطی قرار می گیرد که در آن، انسانهای دیگر مثل او یا بیشتر از او احتیاج دارند. در اینجا انسان چه می کند؟ ایثار می کند، جود و بخشش می کند، لذتی را که برای خودش حلال و جایز است به دیگری می دهد، نمی خورد تا به دیگران بخوراند نه اینکه نمی خورد و دور می ریزد تا در آخرت به او بدهند بخورد! اگر چنین کند آنجا به او می گویند کار احمقانه ای کرده ای که دور ریختی به خیال اینکه اینجا بدهیم به تو بخوری. نمی پوشد برای اینکه بپوشاند، نمی خورد برای اینکه دیگران استراحت کنند و آرام بگیرند. آسایش نمی کند برای اینکه بتواند دیگران را در آسایش وارد کند. لذت نمی برد برای اینکه به دیگران لذت برساند.
این، ایثار است، یکی از عالیترین و باشکوه ترین شئون و خصائص انسانی است، یکی از انسانی ترین کارهای بشر است، زهد است؛ ولی زهد انسانی، زهد صحیح، زهد عالی.
این، آن زهدی است که "امام علی (ع)" دارد. "علی" نمی خورد ولی دور نمی ریزد، زحمت می کشد، به دست می آورد، ولی نمی خورد برای اینکه بخوراند، نمی پوشد برای اینکه دیگران را بپوشاند: «و یطعمون الطعام علی حبة مسکینا و یتیما و اسیرا، انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا؛ و طعام را با آن که دوستش دارند، به مستمند و یتیم و اسیر می دهند. (و در دل می گویند) ما فقط برای رضای خدا شما را اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم» (انسان/ 9-8).
ص: 365
آیا "اسلام" این جور زهد و اعراض از لذت دنیا را می پذیرد؟ این گونه اعراض را که هدف انسانی دارد، هدف معقول دارد، می پذیرد؟ البته می پذیرد، اصلا کدام عقل و دل است که اینگونه زهد را بفهمد و نپذیرد؟ اگر دینی چنین زهدی را توصیه نکند، آن، دین نیست. اگر یک مکتب اخلاقی چنین زهدی را توصیه نکند، آن مکتب از مفاهیم عالی انسانی باخبر نیست، از انسانیت چیزی نمی فهمد. این یکی از هدفها و فلسفه های زهد است، زهدی که عقل و وجدان آن را می پذیرد. "اسلام" به اینگونه زهد توصیه کرده است.
"قرآن کریم" درباره عده ای از اصحاب "پیامبر اکرم (ص)"، "انصار" و مؤمنینی که در "مدینه" بودند می فرماید: «و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه؛ ولو اینکه خودشان در سختی به سر می برند، در مشقت به سر می برند، ولی برادران مسلمان خودشان را بر خودشان مقدم می دارند، آنها را بر خودشان ترجیح می دهند» (حشر/ 9).
"امام سجاد (ع)" روزه می گرفت و دستور می داد غذائی برای خودش آماده می کردند و معمولا دستور می داد غذائی از گوشت باشد مانند آبگوشت هایی که ما می پزیم، می پختند. وقت افطار که می شد خودش می آمد سر دیگ غذا، دستور می داد ببرند برای فقرا و ضعفا و بیچارگان در آخر کار یک کاسه به اندازه خوراک یک نفر برای شخص خودش نگاه می داشت. البته از نظر "اسلام" عائله را قبل از خود و بیگانگان باید غذا داد و چه بسیار اتفاق می افتاد که آن آخر کار که برای خودش یک کاسه باقی مانده بود فقیری می رسید و آن را هم به فقیر می داد. این را می گویند زهد، این را می گویند یک عمل شکوهمند و انسانی.
ص: 366
این، یک فلسفه زهد است. "اسلام" این نوع زهد را که نه معنی آن تحمل محرومیت بی منطق است که دور بریزیم تا در آخرت لذت بدهند که لذت هم نخواهند داد و نه این که قلمرو دنیا را از قلمرو آخرت جدا کنیم، تأیید می کند. در زهد اسلامی، زاهد، زهد می ورزد که ایثار کرده باشد، زهد می ورزد که همدردی کرده باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 149-147
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان ایثار زهد حدیث
امام علی (ع) می فرماید: «ان الله جعلنی اماما لخلقه، ففرض علی التقدیر فی نفسی مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس، کی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی الغنی غناه، خدا مرا پیشوا قرار داده است و من وظیفه خاصی دارم که در خوراک و پوشاک و در زندگیم مانند ضعیف ترین افراد امت باشم، تا فقیر به این وسیله تسکین خاطری پیدا کند و غنی هم که مرا می بیند که در رأس اجتماع هستم غنایش او را طاغی و یاغی نکند.» (اصول کافی، جلد 2 صفحه 227)
آن حضرت بعد از جنگ جمل که در آن فاتح شد، وقتی وارد بصره شد، وارد بر خانه علاء بن زیاد شد و او خانه بسیار مجللی داشت. حضرت، اول به صورت اعتراض مانندی به او فرمود: این خانه به این بزرگی را می خواهی چکار کنی؟ در خانه کوچکتری هم می توانی زندگی کنی، تو در آخرت به خانه بزرگ احتیاج داری. بعد فرمود: بلی می توانی همین خانه بزرگ را وسیله خانه بزرگتری در آخرت قرار بدهی به شرط اینکه در این خانه مهمان بیاوری و آن را وسیله قرار دهی برای خدمت کردن به خلق. بعد آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من شکایت برادرم عاصم بن زیاد را خدمت شما می کنم. فرمود: چطور شده است؟ عرض کرد که برادرم، زاهد و راهب و گوشه نشین شده است. حاضر نیست غذای خوب بخورد و اصرار دارد غذای نامطبوع بخورد و لباس خیلی درشت بپوشد و از لذت دنیا کناره گیری کرده است.
ص: 367
حضرت علی (ع) فرمود: احضارش کنید. عاصم را آوردند، حضرت با بیان عتاب آمیزی به او فرمودند: ای ستمگر بر خود! آیا شیطان تو را گول زده است؟ شیطان بر تو مسلط شده است؟ چرا نعمتهای خدا را رها کرده ای؟ تو کوچکتر از این هستی که خدا از تو بازخواست کند که چرا از نعمتهای من استفاده کردی، خدا نعمتها را برای استفاده کردن خلق کرده است. این مرد جواب خیلی روشنی داشت. گفت: «یا امیرالمؤمنین هذا انت»؛ یعنی شما که این حرف را به من می زنید، خودتان هم که مثل من زندگی می کنید، لباس من که از لباس شما درشتتر نیست، خوراک من از خوراک شما پائینتر نیست. من مثل شما زندگی می کنم. فرمود: اشتباه کرده ای، من پیشوای خلقم و تو یکی از مأمومین هستی.
سپس بیان کرد: «ان الله تعالی فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره؛ خداوند بر پیشوایان عادل واجب گردانیده که خود را با مردم ضعیف و تنگدست برابر دارند تا فقر و تنگدستی بر او فشار نیاورد و او را نشوراند» (نهج البلاغه،خطبه 209). وظیفه پیشوایان و امامان و زمامداران امت وظیفه دیگری است. خداوند بر زمامداران حق واجب کرده است که زندگی خودشان را در سطح پائین ترین افراد قرار بدهند، چون چشم توده مردم به آنهاست، برای اینکه با آنها همدردی کرده باشند، برای اینکه تسکینی برای آنها به وجود آورند و یک کمک روحی به آنها کرده باشند؛ البته در حدی که می توانند باید کمک مادی بکنند، ولی در یک حدودی امکان کمک مادی وجود ندارد و باید کمک روحی کرد.
ص: 368
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 150 و 152-154
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زهد داستان اخلاقی حکومت تربیت
داستانی است از یکی از بزرگان علمای شیعه، مرحوم وحید بهبهانی (محمدبن باقربن محمد اکمل) از بزرگان علما و استاد بحرالعلوم و میرزای قمی و کاشف الغطاء و از کسانی است که حوزه علمی او در کربلا حوزه بسیار پربرکتی بوده و در کربلا هم زندگی می کرده است ایشان دو پسر دارد یکی به نام آقا محمدعلی صاحب کتاب مقامع و دیگری به نام آقا محمداسماعیل.
در شرح حال این مرد بزرگ نوشته اند روزی عروسش (زن آقا محمد اسماعیل) را دید که جامه های عالی و فاخر پوشیده است، به پسرش اعتراض کرد که چرا برای زنت اینجور لباس می خری؟ پسرش خیلی جواب روشنی داد، گفت: «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؛ بگو: چه کسی زینت الهی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و روزی های پاکیزه و مطبوع را حرام کرده است» (اعراف/ 32)/، مگر اینها حرام است؟ لباس فاخر و زیبا را چه کسی حرام کرده است؟ گفت: پسرکم نمی گویم که اینها حرام است، البته حلال است، من روی حساب دیگری می گویم، من مرجع تقلید و پیشوای این مردم هستم، در میان این مردم غنی هست، فقیر هست، متمکن هست، غیر متمکن هست، افرادی که از این لباسهای فاخر و فاخرتر بپوشند هستند ولی طبقات زیادی هم هستند که نمی توانند اینجور لباسها بپوشند، لباس کرباس می پوشند، ما که نمی توانیم این لباسی را که خودمان می پوشیم برای مردم هم تهیه کنیم و نمی توانیم که آنها را در این سطح زندگی بیاوریم.
ص: 369
ولی یک کار از ما ساخته است و آن همدردی کردن با آنهاست. آنها چشمشان به ماست، یک مرد فقیر وقتی زنش از او لباس فاخر مطالبه می کند، یک مایه تسکین خاطر دارد، می گوید: گیرم ما مثل ثروتمندها نبودیم، ما مثل خانه آقای وحید زندگی می کنیم ببین زن یا عروس وحید اینجور می پوشد که تو می پوشی؟ وای به حال آن وقتی که ما هم زندگیمان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند کنیم که این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست می رود، من به این منظور می گویم ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد ما همدردی با فقرا باشد روزی که دیگران توانستند لباس فاخر بپوشند ما هم لباس فاخر می پوشیم. این وظیفه همدردی برای همه است ولی برای پیشوایان امت خیلی بیشتر و دقیقتر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 152-151
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان زهد داستان اخلاقی وحید بهبهانی همدردی
فلسفه سوم زهد آزادی و آزادگی است. قرآن کریم هرگز لذت حلال را بر بشر حرام نکرده است. «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؛ بگو چه کسی زینت الهی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و روزیهای پاکیزه و مطبوع را حرام کرده است؟» (اعراف/ 32). قرآن هرگز نمی گوید از لذتی هم که از راه مشروع به دست می آید استفاده نکن که به آخرت برسی ولی در عین حال مطلب دیگری هست و آن اینکه: بشرهائی که آرزو دارند آزاد زندگی کنند و به آزادی علاقه مندند، همیشه کوشش می کنند زنجیرها را تا حدودی که ممکن است از دست و پای خودشان برگیرند.
ص: 370
توجه بفرمائید! ما در این دنیا که زندگی می کنیم یک سلسله احتیاجها و نیازمندیها داریم که به حکم قانون خلقت نمی توانیم آنها را نداشته باشیم. ما به حکم قانون خلقت احتیاج به غذا داریم و نمی توانیم تا آن حد خودمان را آزاد کنیم که احتیاج به غذا نداشته باشیم. نه، باید غذا بخوریم، «بدل ما یتحلل؛ جایگزین چیزی که در بدن از بین می رود» برای بدن ما ضرورت دارد. ما از این هوائی که تنفس می کنیم نمی توانیم آزاد باشیم، از آب نمی توانیم آزاد باشیم، از لباس تا حدودی نمی توانیم آزاد باشیم، این مقدار قیدها را خلقت و طبیعت بگردن ما نهاده است.
شرایطی که در اختیار انسان است
ولی یک سلسله قیدها هست که بشر خودش برای خودش به وجود می آورد و در نتیجه خواه ناخواه دست و پایش بسته می شود و به مقدار متناسب با آن قیدها، آزادی از او سلب می شود. مثلا بعضی از افراد بشر هستند که یک سلسله اعتیادات دارند، در عصر ما اعتیادات زیاد است، شاید باشند افراد کمی که هیچ اعتیادی نداشته باشند، ولی اکثریت ما لااقل یک عادت داریم اقلا چای باید بخوریم، آن روزی که چای نخوریم، کلافه هستیم خیلی از مردم به سیگار عادت دارند، اگر نکشند، حواس ندارند و اقلیتی به عادتهای خطرناک واقعا حرامی گرفتار هستند مثلا به تریاک یا بدتر از آن. به هر اندازه که انسان بیشتر به اشیاء عادت داشته باشد، بیشتر به آنها وابسته است و اسیر آنهاست، و به هر اندازه که انسان اسیر باشد، آزادی ندارد حالا تنها چای و سیگار نیست، تنها تریاک نیست، ممکن است آدمی عادت کرده باشد که همیشه روی تشک و متکای بسیار نرم بخوابد، چنین آدمی اگر یک وقت در شرایطی قرار بگیرد که بخواهد روی فرش یا زمین خالی بخوابد، ابدا خوابش نمی برد او دیگر فلج است، همین قدر که از این شرایط خارج شد، فلج است. آزادگان همواره می خواهند ساده زندگی کنند.
ص: 371
در مقابل، افرادی را می بینید که در دنیا ساده زندگی می کنند بدون اینکه لذتهای خدا را بر خودشان حرام کرده باشند و فکر کنند که اینها حرام است و بدون اینکه از کارهای زندگی دست بکشند. اینها در متن زندگی واقع هستند ولی دلشان می خواهد ساده زندگی کنند، دلش می خواهد ساده ترین لباسها را بپوشد، خوراکش، ساده ترین خوراکها باشد، منزل و مرکبش ساده ترین منزلها و مرکبها باشد، چرا؟ می گوید برای اینکه من نمی خواهم آزادیم را به چیزی بفروشم، به هر اندازه خودم را به اشیاء مقید کنم اسیر آنها هستم و وقتی اسیر اشیاء باشم، مثل کسی هستم که هزار بند به او بسته است، چنین آدمی نمی تواند راه برود و سبکبار و سبکبال باشد. و لهذا زندگی پیامبران عظام و رهبران بزرگ اجتماع، همواره زندگی ساده ای بوده، زیرا اگر زندگی پرتجمل می داشتند (همان زندگی حلال و مباح) دیگر از رهبری می بایست دست می کشیدند. زندگی پرتجمل با رهبری که لازمه آن سبکباری و سبکبالی و جنبش زیاد و آزادی و آزادگی است، نمی سازد.
ما در شرح حال پیامبر اکرم می خوانیم: «کان رسول الله خفیف المؤونة» (ارشاد القلوب دیلمی، جلد 1، صفحه 115). اولین چیزی که در سیره پیغمبر اکرم به چشم می خورد این است که مردی بود سبک خرج، لباس و خوراکش و همچنین در نشست و برخاست و مسافرت بسیار ساده بود.
تعلقات و تجملات، قید و بند و اسارت
شما حساب کنید این قیود و تجملاتی که انسان خودش برای خودش می سازد چقدر مانع پیشرفت اوست. آدمی که برای خودش تعینی قائل است، چقدر این تعین او را در زیر بار خودش له می کند از خودم مثال می زنم، من یک مرد روحانی معروف بزرگی هستم، من یک حجة الاسلام یا آیت الله هستم من بروم مشهد یا نروم برای زیارت؟ من فکر کنم که رفتن من به مشهد به این سادگی که نمی شود، مثلا چه جور وارد شوم؟ کجا وارد شوم؟ دید و بازدید مردم از من چه جور باشد؟ شرایط دیگر چنین و چنان باشد یک وقت می بینید یک عمر می گذرد و آن ساده ترین مسافرتها و آن واجب ترین مسافرتها که مسافرت مکه است نصیب او نمی شود، از بس شرایط و قیود دارد. چنین آدمی نمی تواند سبکبار و سبکبال حرکت کند.
ص: 372
پیغمبر زندگی بسیار مخففی داشت اگر زندگیش مخفف نمی بود، نمی توانست اجتماع خودش را رهبری کند. روزه می گرفت، آیا وقت افطار مثل ما بود که باید سماور یک طرف بجوشد و... اگر نباشد درست نیست؟ اصلا روزی که روزه داشت با روزی که روزه نداشت فرقی نداشت تازه بعد از نماز عشاء و احیانا یک ساعت و نیم از شب گذشته به منزل می آمد. انس بن مالک خدمتگزار حضرت می گوید غذای ایشان غالبا یک کاسه شیر و یا یک قرص نان بود وقتی که آمدند یک چنین غذای ساده ای می خوردند، و بعد بکار خودشان می پرداختند کم می خورد و چون کم می خورد، دو ساعت که می خوابید استراحتش کامل شده بود، بعد بیدار می شد و باز خدا را عبادت می کرد. به نص قرآن کریم گاهی دو ثلث از شب را نمی خوابید. قرآن که نازل شد، در جائی نازل شد که مردم همه شاهد بودند و اگر چنین چیزی نبود دشمن اعتراض می کرد و دوست هم که نمی توانست باور کند، می گفت آقا ما که می بینیم پیغمبر بیدار نیست چرا در قرآن چنین آمده است. به نص قرآن پیغمبر حداقل ثلث شب و گاهی نصف و گاهی دو ثلث شب را بیدار بود و عبادت می کرد، همین مردی که از اول صبح تا آخر شب یک آن استراحت و آسایش نداشت. «کان رسول الله خفیف المؤونه» چون خفیف المؤونه بود، سبکبار بود. یک شعر فارسی در این زمینه از شاعری بنام اثیرالدین اخسیکتی دیدم، چقدر عالی است، می گوید:
در شط حادثات برون آی از لباس *** کاول برهنگی است که شرط شناوری است
ص: 373
می گوید اگر می خواهی در دریای حوادث فرو بروی، اول شرطش این است که خودت را لخت کنی تا بتوانی شناوری کنی، آدمی که با چند کیلو لباس است (مثل من اگر قبا و عبا و عمامه و.... دارد) اگر در شط فرو رود همان سنگینی لباسها او را غرق می کند، چنین آدمی نمی تواند در دریای حادثات شناوری کند. اولین شرط شناوری در دریای حادثات، لختی و برهنگی است. بلی، کسی که نمی خواهد در شط حادثات واقع شود بلکه می خواهد در کنار اجتماع زندگی کند و نه در متن اجتماع، نمی خواهد اجتماع خودش را اصلاح کند، این شخص هر جور دلش می خواهد لباس بپوشد، ولی آنکه می خواهد در دریای اجتماع بیفتد، باید اول برهنه بشود و بعد بیفتد، با تعلقات زیاد نمی شود به دریای اجتماع وارد شد و اجتماع را رهبری کرد.
سخن امام علی (ع) درباره زهد پیامبران
امام علی (ع) در خطبه ای معروف، پیامبران را چنین توصیف می کند: زندگی آنها ساده بود، حتی آن پیغمبرانی که سلطنت می کردند، مثل حضرت داود و حضرت سلیمان. داوود با آنهمه قدرت و ممکنتی که داشت زندگی شخصی او ساده بود، زره می بافت و همان زرهی را که به دست خودش بافته بود در بازار می فروخت و از این طریق زندگی می کرد. درباره حضرت عیسی می فرماید: «سراجه باللیل القمر... دابته رجلاه، و خادمه یداه؛ حضرت عیسی آنچنان آزاد و ساده زندگی می کرد که چراغ شب او ماه بود... و مرکب او دو پایش، و خدمتکار او دست هایش بود» (نهج البلاغه، خطبه 160). همه پیغمبران الهی چنین بودند آنها چنین زندگی می کردند که می توانستند جامعه خودشان را رهبری کنند. پس آن زهدی که فلسفه دار است، چنین زهدهائی است نه آن زهدی که بر مبنای تصور تضاد لذت دنیا و آخرت یا تصور تضاد میان زندگی دنیا و عبادت خدا باشد آن غلط است، آن زهد مرده است ولی اینها زهدهای زنده است.
ص: 374
آزادی و آزادگی، فلسفه زهد گاندی
گاندی، این مرد هندو وقتی می خواهد هند را رهبری کند، وقتی می خواهد چهارصد میلیون جمعیت هندوستان را از چنگال استعمار رها کند، چاره ای ندارد جز اینکه راه پیغمبران را پیش بگیرد، یک زندگی ساده برای خودش انتخاب کند، پارچه ساده ای روی دوشش بیندازد و لنگی بکمر بندد و تمام دارائیش یک بز باشد و بگوید من با همین می توانم زندگی کنم. فلسفه زهد گاندی چه بود؟ گاندی از یک طرف در متن اجتماع وارد است، می خواهد جامعه ای را از چنگال استعمار نجات بدهد و از طرف دیگر آنچنان زاهدانه زندگی می کند که با دو پارچه و یک بز بسر می برد و به ملت هند هم دستور می دهد که اگر می خواهید از چنگال استعمار رهائی پیدا کنید باید زاهد باشید، یعنی یک زندگی ساده پیشه کن تا بتوانی آزاد شوی بعد که آزاد شدی، اگر می خواهی زندگیت را پر تجمل بکنی، بکن ولی تا خودت را از قیودی که خودت برای خودت ساخته ای آزاد نکرده ای، نمی توانی آزاد شوی این نوع دیگر زهد است که فلسفه آن آزادی و آزادگی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 167-161
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان آزادی تاریخ آزادگی جامعه شناسی دین حدیث زهد تربیت
گاهی زهد به اقتضای زمان است یعنی زمانها فرق می کنند. در یک زمان برای انسان وظیفه است که زاهدانه زندگی کند و در یک زمان دیگر نه، مثال: ما اگر در زندگی "پیامبر اکرم (ص)" و "امام علی (ع)" مطالعه کنیم می بینیم زندگی آنها با زندگی ائمه بعد مثلا "امام باقر (ع)" و "امام صادق (ع)" اندکی تفاوت دارد، یعنی زندگی "پیغمبر اکرم (ص)" و "امیرالمؤمنین (ع)" ساده تر و زاهدانه تر است از زندگی مثلا "امام باقر (ع)" و "امام صادق (ع)" و "امام کاظم (ع)" و "امام رضا (ع)" و حتی از زندگی "امام حسن (ع)". این تفاوت از کجاست؟
ص: 375
ولی "امام صادق (ع)" صریحا جواب داده اند. یکی از متصوفه زمان "امام صادق (ع)" یعنی نیمه اول قرن دوم آمد خدمت ایشان و دید امام یک جامه زیبا و ظریف و لطیف به تن کرده اند. گفت: یابن رسول الله شما چرا باید چنین لباس عالی و فاخری بپوشید؟ فرمود: بیا بنشین گوش کن تا جوابت را بدهم. یک وقت هست که واقعا اشتباه کرده ای و یک وقت هست می فهمی ولی می خواهی عوام فریبی کنی. اگر نمی خواهی عوام فریبی کنی بیا تا با تو صحبت کنم. حضرت با او صحبتهایی کردند و او نتوانست جواب بدهد. او رفت و بعد با رفقایش دسته جمعی آمدند. داستان، خیلی مفصل است. می خواهم یکی از نکاتی را که در این داستان هست عرض کنم.
امام به این جمع که آمده بودند و معترض بودند که چرا شما لباس فاخر پوشیده اید، فرمودند: ممکن است شما اینجور فکر کنید که اگر لباس فاخر پوشیدن خوب است، چرا "پیغمبر (ص)" و "علی (ع)" نمی پوشیدند و اگر بد است پس چرا تو می پوشی؟ آنها گفتند بلی ما همین را می گوئیم، حضرت فرمودند شما شرایط زمان را درک نمی کنید. از نظر "اسلام" لباس فاخر پوشیدن گناه نیست، از نظر "اسلام"، خدا نعمتهای دنیا را برای استفاده بشر خلق کرده است، خدا این نعمتها را خلق نکرده است که ما آنها را دور بریزیم، خلق کرده که ما از این نعمتها استفاده کنیم، ولی گاهی شرایط ایجاب می کند که ما بخاطر فلسفه خاصی از نعمتهای دنیا صرف نظر کنیم.
یکی از آن فلسفه ها این است که در یک زمان ممکن است شرایط زندگی عموم مردم سخت و مشکل باشد، به اصطلاح در جامعه ای باشیم که وضع اقتصادی آن خوب نیست، اگر ما در چنین جامعه ای قرار بگیریم، اگر امکانات شخصی ما هم اجازه بدهد که از یک زندگی عالی بهره مند شویم، نباید بهره مند شویم برای اینکه اگر بهره مند شویم با برادران خود و انسانهای دیگر همدردی و همدلی نکرده ایم ولی یک وقت در شرایطی زندگی می کنیم که وضع عموم مردم خوب است در چنین وقتی دلیل ندارد که ما از لباس خوب چشم بپوشیم.
ص: 376
بعد فرمود "پیغمبر اکرم" و "علی (ع)" در شرایط و زمانی زندگی می کردند که وضع اقتصادی مردم بد بود. "پیغمبر" در مدینه ای زندگی می کند که در آن گروهی از مردم، "اصحاب صفه" هستند که بسیار تهیدست و فقیرند و مدینه در حال جنگ است. کشوری که با کشور دیگری یا شهری که با شهر دیگر می جنگد، خواه ناخواه در مضیقه اقتصادی قرار می گیرد. خصوصا اگر قحطی و خشکسالی هم پیش آید، و مدینه گاهی در چنین شرایطی قرار می گرفت، آن وقت نتیجه این شده بود که گاهی "اصحاب صفه" یعنی عده ای از اصحاب "پیغمبر" که از بلاد غربت آمده بودند و "پیغمبر اکرم" ابتدا آنها را در مسجد و بعد در کنار مسجد جا داده بود، آنقدر در سختی و فقر به سر می بردند که لباس نداشتند تا بیایند در مسجد و در جماعت شرکت کنند، و گاهی یک لباس در میان آنها مبادله می شد، یعنی یکی می پوشید و نماز می خواند و بعد دیگری از آن برای نماز خواندن استفاده می کرد در چنین شرایطی هیچ وقت برای یک مؤمن صحیح نیست که ولو از مال خودش، لباس فاخر بپوشد.
در چنین شرایطی است که وقتی "پیغمبر اکرم" به خانه دخترش "زهرا (س)" وارد می شود و می بیند که او یک دستبند نقره در دست دارد و پرده الوانی را از در آویخته است، به علامت اعتراض برمیگردد. "حضرت زهرا (س)" که از خلق و خوی پدر بزرگوارش آگاه بود، فورا دستبند را از دست خود درآورد و پرده را هم از در کند و ضمن فرستادن آنها خدمت پدر بزرگوارش، گفت پدرم را سلام برسانید و بگوئید اینها را دخترت فرستاده است، در هر راه که خودتان صلاح می دانید مصرف فرمائید. "پیغمبر اکرم" فورا دستور می دهد از همان پارچه پرده چند پیراهن یا شلوار برای "اصحاب صفه" درست کنند. وقتی که شرایط چنین است وظیفه، چیز دیگری است.
ص: 377
"حضرت صادق (ع)" به معترضین فرمود: من الان در شرایطی که "پیغمبر" زندگی می کرد، زندگی نمی کنم من اگر در شرایط جدم "پیغمبر (ص)" زندگی می کردم، مثل او بودم و "پیغمبر (ص)" هم اگر در زمان من زندگی می کرد که وضع عموم مردم خوب شده و بهتر است، مثل من زندگی می کرد. پس این هم یک فلسفه دیگر برای زهد است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 171-169
کلی__د واژه ه__ا
اسلام انسان زهد جامعه اقتصاد زمان چهارده معصوم (ع) اصحاب صفه
کمکهای غیبی گاهی به صورت فراهم شدن شرائط موفقیت است و گاهی به صورت الهامات و هدایتها و روشنیها و روشن بینی ها. ولی باید دانست که اینگونه الطاف غیبی گزاف و رایگان نیست، چنین نیست که انسان در خانه اش بنشیند دست روی دست بگذارد و منتظر باشد دستی از غیب برون آید و کاری بکند. خیر چنین انتظاراتی بر خلاف ناموس و آفرینش است. دو آیه از قرآن ذکر می کنیم یکی در مورد مددهائی که به صورت فراهم شدن شرائط موفقیت است و دیگر در مورد مددهائی که به صورت الهامات و هدایتهای معنوی است، ببینید قرآن چه شرائطی ذکر می کند و چگونه است که به صورت گزاف و رایگان رخ نمی نماید. در مورد اول می گوید: «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم؛ اگر خدا را یاری کنید خداوند شما را یاری می کند و ثابت قدمتان می دارد» (محمد/ 7). ببینید یاری الهی را که مدد غیبی است مشروط می کند به یاری قلبی خدا یعنی راه خدا باشد یعنی لله و فی الله باشد. یعنی هم عمل و مجاهدت و کوشش شرط است و هم اخلاص و حسن نیت. در مورد دوم می گوید: «و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین؛ یعنی آنانکه در راه ما کوشش و جدیت به خرج می دهند ما راههای خود را به آنها ارائه می دهیم، خداوند با نیکوکاران است » (عنکبوت/ 69). در این آیه نیز هم کوشش را و هم اینکه در راه ما باشد ذکر می کند، هم صرف نیروی بدنی و هم صرف نیروی روحی را شرط قرار می دهد و در این صورت است که هدایت و روشنی باطنی به انسان داده می شود. می بینید که سخن از مددهای گزاف و رایگان نیست.
ص: 378
امام علی (ع) جمله بسیار جالبی دارد در زمینه نصرت های الهی و اینکه در چه شرائطی مددها و تأییدات غیبی می رسد. این جمله در نهج البلاغه است می فرماید: «و لقد کنا مع رسول الله نقتل آبائنا و أبنائنا و اخواننا و أعمامنا، ما یزیدنا ذلک الا ایمانا و تسلیما و مضیا علی اللقم و صبرا علی مضض الالم و جدا فی جهاد العدو، و لقد کان الرجل منا و الاخر من عدونا یتصاولان تصاول الفحلین، یتخالسان انفسهما ایهما یسقی صاحبه کأس المنون، فمرة لنا من عدونا و مرة لعدونا منا فلما رأی الله صدقنا انزل بعدونا الکبت و انزل علینا النصر... و لعمری لو کنا نأتی ما أتیتم ما قام للدین عمود و لا اخضر للایمان عود» (نهج البلاغه/ خطبه 56). علی (ع) در این جمله ها جدیت و اخلاص مسلمانان صدر اول را که منتهی شد به نصرت های عظیم الهی و اینکه اگر آن همه مجاهدتها و اخلاصها نمی بود پیروزی هم نبود توصیف می کند. میفرماید: آنگاه که در خدمت رسول اکرم بودیم، در راه ایمان و عقیده با پدران و پسران خود میجنگیدیم و از اینکه شمشیر بر روی آنها و برادران و عموهای خود بکشیم و آنها را بکشیم پروا نداشتیم. این چنین پیشامدهای سخت ما را سست نمیکرد و بر استقامت و ثبات قدم و صبر و پیشروی ما می افزود، چنان بود که گاهی در میدان جنگ یکی از ما و یکی از دشمنان ما در جنگ تن به تن مانند دو شتر نر خشمناک بهم می پیچیدند، هر یک می خواست جان دیگری را برباید، گاه ما بر دشمن و گاه دشمن بر ما پیروز میشد. چون صدق نیت ما مشهود ذات حق گشت (یعنی چون صدق نیت ما به حقیقت پیوست، زیرا تحقق هر چیزی مساوی است با مشهود بودن آن برای ذات حق)، خداوند خذلان را بر دشمن ما و نصرت را بر ما نازل فرمود، یعنی چون ما هم میکوشیدیم و هم کوشش ما در راه حقیقت بود و دشمن ما میکوشید اما نه در راه حقیقت بلکه در راه دفاع از باطل و از هوای نفس، خداوند ما را مدد فرمود... بخدا قسم اگر ما مانند امروز شما بودیم نه استوانه ای از دین بر پا میشد و نه درختی برای اسلام و ایمان سبز می گشت.
ص: 379
قرآن کریم در داستان اصحاب کهف چنین می فرماید: «انهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی و ربطنا علی قلوبهم اذ قاموا؛ یعنی آنها گروهی جوانمرد بودند که پروردگار خویش را شناختند و بدو ایمان آوردند و ما بر هدایت و روشنائی آنها افزودیم و به قلب آنها قوت بخشیدیم، زیرا آنها بپاخاسته بودند و عقائد سخیف قوم خود را مورد حمله قرار داده بودند» (کهف/ 14-15). در اینجا نیز هم سخن از مدد غیبی به صورت هدایت و روشن بینی است و هم سخن از تقویت نیروی اراده است و هر دو را مشروط کرده است به دو چیز: یکی قیام و به پا خاستن و دیگر لله و فی الله بودن قیام. اینکه زندگی انسان اگر مقرون به حق جوئی و حقیقت خواهی و اخلاص و عمل و کوشش باشد مورد حمایت حقیقت قرار میگیرد و از راههائی که بر ما مجهول است دست غیبی ما را تحت عنایت خود قرار میدهد، علاوه بر اینکه یک امر ایمانی است و از لوازم ایمان به تعلیمات انبیاء است، یک حقیقت تجربی و آزمایشی است، البته تجربه و آزمایش شخصی و فردی. یعنی هر کسی لازم است در عمر خویش چنین کند تا اثر لطف و عنایت پروردگار را در زندگی خود ببیند و چقدر لذت بخش است معامله با خدا و مشاهده آثار لطف خدا. کار خیلی سختی نیست، مراحل اولیه اش آسان است، انسان میتواند با پیمودن راه خدمت به خلق، کمک به ضعیفان، مخصوصا احسان به والدین، بشرط اخلاص و حسن نیت، کم و بیش آثار لطف خدا را همراه خود ببیند، من خودم میتوانم ادعا کنم که برای خودم این مسائل جنبه آزمایشی دارد، عملا لطف پروردگار را در این شرائط وجدان کرده ام.
ص: 380
داستانی از مرحوم آیت الله بروجردی اعلی الله مقامه بیاد دارم: در سالهای اولی که ایشان از بروجرد به تهران و از تهران به قم آمدند و در اثر درخواست حوزه علمیه در قم اقامت فرمودند، و البته آمدنشان به تهران دنبال یک کسالت شدید بود که احتیاج به جراحی پیدا کرد و ایشان تحت عمل قرار گرفتند. پس از چند ماه اقامت در قم، تابستان رسید و حوزه تعطیل شد، ایشان تصمیم گرفتند به زیارت مشهد بروند زیرا در حال شدت بیماری نذر کرده بودند که اگر خداوند ایشان را شفا داد به زیارت امام رضا (ع) تشرف حاصل کنند. یکی از مراجع تقلید حاضر برای بنده نقل کردند که ایشان در یک جلسه خصوصی این تصمیم را ابراز فرمودند و ضمنا به اصحاب خودشان که در آن جلسه شرکت داشتند فرمودند کدامیک از شما با من خواهید آمد. ما گفتیم تأملی می کنیم و بعد جواب می دهیم. ولی ما در غیاب ایشان مشورت کردیم و اساسا صلاح ندیدیم ایشان فعلا از قم به مشهد بروند، بیشتر روی این جهت فکر می کردیم که ایشان تازه به مرکز قم آمده اند و هنوز مردم ایران، مخصوصا مردم تهران و مشهد که در مسیر و مقصد مسافرت ایشان هستند ایشان را درست نمی شناسد و بنابراین تجلیلی که شایسته مقام ایشان هست از ایشان بعمل نخواهد آمد. لهذا تصمیم گرفتیم ایشان را از این سفر منصرف کنیم، ولی میدانستیم که این جهت را نمی شود با ایشان در میان گذاشت. بنا شد عذرهای دیگری ذکر کنیم از قبیل اینکه چون تازه عمل جراحی صورت گرفته است ممکن است این مسافرت طولانی با اتومبیل (آنوقت هواپیما و قطار در راه مشهد و تهران نبود) صدمه داشته باشد.
ص: 381
در جلسه بعد که ایشان مجددا مطلب را عنوان کردند ما کوشیدیم هر طور شده ایشان را منصرف کنیم، ولی یکی از حضار مجلس آنچه ما در دل داشتیم اظهار داشت و ایشان فهمیدند که منظور اصلی ما از مخالفت با این مسافرت چیست؟ ناگهان تغییر قیافه دادند و با لحنی جدی و روحانی فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداوند در این مدت تفضلاتی بمن فرموده است که هیچ کدام از آنها تدبیر خود من نبوده است، من در همه این مدت کوشش داشته ام ببینم چه وظیفه ای دارم که به آن عمل کنم، حالا پس از هفتاد سال شایسته نیست خودم بفکر خودم باشم و برای شئونات شخصی خودم بیندیشم، خیر، میروم.
آری یک فرد در زندگی عملی خود اگر کوشش و اخلاص را توأما داشته باشد خداوند او را از راههائی که خود آن فرد نمی داند تأیید می فرماید: «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی در زندگی بشر- صفحه 71-77
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان اخلاص داستان اخلاقی حق جویی مجاهدت کوشش امداد غیبی تربیت
ما در واقعه کربلا قاسمی درست کرده ایم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! این را شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید. تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام حسین (ع) اصحابش را در خیمه عند قرب الماء (بحار الانوار- جلد 44- صفحه 392- اعلام الوری صفحه 234، از ارشاد شیخ مفید صفحه 231، مقتل الحسین مقرم صفحه 257 معلوم می شود که خیمه ای بوده است که اختصاص به مشکهای آب داشته و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع می کرده اند) یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد که نمی خواهم آن را به تفصیل نقل کنم.
ص: 382
در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواسته کسی رودربایستی داشته باشد و خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند که به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد کردم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادرزاده هایم. اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم.
اما همه آنها بطور دسته جمعی می گویند آقا چنین چیزی مگر ممکن است، جواب پیغمبر را چه بدهیم، وفا کجا رفت، انسانیت کجا رفت، محبت کجا رفت، عاطفه کجا رفت؟ و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعا دل سنگ را کباب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد. یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو کند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت جانم را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را بباد دهند و دوباره مرا زنده کنند و باز... اول کسی که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم. همینکه این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایائی را گفت. به آنها خبر کشته شدن را داد که همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سؤالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست؟ وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند، یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت نمی کند، پشت سر مردان می نشیند.
ص: 383
مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند. وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا رو کرد به آقا و عرض کرد: و انا فی من یقتل؟ آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟ حالا ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود اول من از تو یک سؤال می کنم، جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می دهم. من اینطور فکر می کنم که آقا این سؤال را مخصوصا کرد، می خواست این سؤال و جواب پیش بیاید تا مردم آینده فکر نکنند که این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سؤال می کنم: «کیف الموت عندک» پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد؟ فورا گفت: «احلی من العسل»، از عسل شیرینتر است.
اگر از ذائقه می پرسی، که مرگ از عسل در ذائقه من شیرینتر است. یعنی برای من آرزوئی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است! اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش می دهد نه که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای (حسینیه ارشاد) بنامشان بسازیم کاری نکرده ایم. و گرنه آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمی خواهد، پول صرف کردن نمی خواهد، حسینیه ساختن نمی خواهد، سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق آیه شریفه «انی جاعل فی الارض خلیفه؛ من در زمین جانشینی خواهم گماشت» (بقره/ 30) هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم تو هم کشته می شوی، «بعد ان تبلو ببلاء عظیم» اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی.
ص: 384
لذا روز عاشورا پس از آنکه با اصرار زیاد اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، کلاهخود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد، نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود کانه فلقه القمر (مناقب ابن شهرآشوب جلد 3 صفحه 106، و نظیر این عبارت در اعلام الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد شیخ مفید صفحه 239 و مقتل الحسین مقرم صفحه 331 و تاریخ طبری صفحه 256 ذکر شده است) همین قدر نوشته اند بقدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت *** برگ گل سرخ را باد کجا می برد
راوی گفت دیدم بند یکی از کفشهایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند که امام کنار خیمه ایستاده و لجام اسبش در دستش بود. معلوم بود منتظر است، که یک مرتبه فریادی شنید. نوشته اند امام به سرعت یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد یا عماه قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پائین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود زیر سم اسبها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
ص: 385
بهر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است.
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک صوته» (مناقب ابن شهرآشوب جلد 4 صفحه 107، اللهوف صفحه 38 بحارالانوار جلد 45 صفحه 35، ارشاد شیخ مفید صفحه 239، اعلام الوری صفحه 243، مقتل الحسین مقرم صفحه 332، تاریخ طبری جلد 6 صفحه 257) برادرزاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 37-32
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق واقعه کربلا حضرت قاسم (ع) حدیث آرزو مرگ
امام حسین (ع) در کربلا به یاران خود فرمودند: اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند، به هیچ کس دیگری کار ندارند. وقتی که شمربن ذی الجوشن می خواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن زیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش می کنم امان نامه ای برای آنها بنویس. ابن زیاد هم نوشت. شمر در یک فاصله دور، از قبیله ای بود که قبیله ام البنین با آنها نسبت داشتند. این پیام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی (ع) و فریادش را بلند کرد: این بنوا اختنا (مقتل الحسین مقرم ص 252 و بحارالانوار ج 44 ص 391 و اللهوف ص 37) خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل (ع) در حضور اباعبدالله (ع) نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: «اجیبوه و ان کان فاسقا» (همان مأخذ) جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است.
ص: 386
آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند: ما تقول، چه می گوئی؟ مژده ای برای شما آورده ام، بشارتی برای شما آورده ام. برای شما از امیر عبیدالله امان آورده ام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان بسلامت می برید. گفتند خدا ترا لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن امان نامه ای که آورده ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تامین داریم؟! در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به اباعبدالله کرد، برادر رشیدش ابوالفضل بود. بگذریم از آن مبالغات احمقانه ای که می کنند، ولی آنچه که در تاریخ مسلم است، این است که ابوالفضل بسیار رشید، بسیار شجاع، بسیار دلیر، بلند و خوشرو و زیبا بود.
«و کان یدعی قمر بنی هاشم» (العباس تألیف عبدالرزاق الموسوی المقرم ص81، مناقب ابن شهرآشوب ج4 ص108) او را ماه بنی هاشم لقب داده بودند، اینها حقیقت است، البته شجاعتش را از امام علی (ع) به ارث برده بود. داستان مادرش حقیقت است که علی (ع) به برادرش عقیل فرمود زنی برای من انتخاب کن که «ولدتها الفحولة» (العباس تألیف عبدالرزاق الموسوی المقرم ص 69) یعنی از شجاعان بدنیا آمده باشد. عقیل ام البنین را انتخاب می کند و می گوید این همان زنی است که تو می خواهی. «لتلدلی فارسا شجاعا» (ابصارالعین فی انصارالحسین (ع) ص 26) دلم می خواهد از آن زن فرزند شجاع و دلیری بدنیا بیاید. تا این مقدار حقیقت است. آرزوی علی در ابوالفضل تحقق یافت.
روز عاشورا می شود، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو می آید، عرض می کند برادرجان به من هم اجازه بفرمائید، این سینه من تنگ شده است، دیگر طاقت نمی آورم، می خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم. من نمی دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد، خود اباعبدالله بهتر می دانست. فرمود برادرم حال که می خواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب 'سقا'، آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. این جور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند، حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم.
ص: 387
ببینید چقدر منظره باشکوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت می زند. مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته اند. وارد شریعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (این را همه نوشته اند). اول مشکی را که همراه دارد پر از آب می کند و به دوش می گیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است. همان طور که سوار است و آب تا زیر شکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب می برد، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش می آورد. آنهائی که از دور ناظر بوده اند، گفته اند اندکی تامل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد، آبها را روی آب ریخت. کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که در این رجز، مخاطب، خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:
یا نفس من بعد الحسین هونی *** فبعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین شارب المنون *** و تشربین بارد المعین
و الله ما هذا فعال دینی *** و لا فعال صادق الیقین
(نابیع الموده ج 2 ص 165، بحارالانوار ج 45 ص 41)
ای نفس ابوالفضل! می خواهم بعد از حسین زنده نمانی. حسین شربت مرگ می نوشد، حسین در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی ؟! پس مردانگی کجا رفت، شرف کجا رفت، مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست، مگر تو ماموم او نیستی، مگر تو تابع او نیستی ؟!
ص: 388
هیهات! هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد، هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلا از راه مستقیم آمده بود. چون می دانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند، چون امکان داشت تیری بیاید و به مشک بخورد و آبها بریزد و نتواند به هدفش برسد. در همین حال بود که دیدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه زیادی پیش آمده است. فریاد زد:
والله ان قطعتم یمینی *** انی احامی ابداعن دینی
و عن امام صادق الیقین *** نجل النبی الطاهر الامین
(بحارالانوار ج45 ص40)
بخدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمی دارم، و از امامی که فرزند پیامبر پاک و امین است و به مقام یقین رسیده است حمایت می کنم. طولی نکشید که رجز عوض شد:
یا نفس لا تخشی من الکفار *** و ابشری برحمة الجبار
ای نفس از کافران نهراسی و به رحمت خدای جبار آرام باش (بحارالانوار ج 45، ص 40)
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشته اند با آن هنر و زیرکی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمی گویم چه حادثه ای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ می شود. این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود، در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می آمد و برای فرزندان خودش نوحه سرایی می کرد نوشته اند نوحه سرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس می آمد گریه می کرد، حتی مروان حکم که از دشمن ترین دشمنان بود. در نوحه سرایی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد می کرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیه ای را که از این زن بخاطر دارم برای شما می خوانم. این مادر داغدار در آن مرثیه های جانسوز خودش (بطور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می خوانند) این جور می خواند:
ص: 389
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد *** و وره من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید *** ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
(منتهی الامال ج 1 ص 386)
لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد
ای چشم ناظر، ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می دیدی، ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیر بچه من ابوالفضل از جلو و شیر بچه گان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند، برای من قضیه ای نقل کرده اند، نمی دانم راست است یا دروغ؟ گفته اند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! بعد می گوید، ابوالفضل! فرزند عزیزم، من خودم می دانم، اگر دست می داشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو شود. اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 64-58
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام کربلا شجاعت داستان اخلاقی حضرت ابوالفضل (ع) حدیث امام حسین (ع)
نوشته اند اباعبدالله (ع) در واقعه کربلا حملات خود را از نقطه ای انتخاب کرده بود که نزدیک خیام حرم باشد. به دو منظور: یکی اینکه می دانست دشمنان چقدر نامرد و غیرانسانند و این مقدار حمیت ندارند که لااقل بگویند ما با حسین (ع) طرف هستیم، پس متعرض خیمه ها نشویم. می خواست تا جان در بدن دارد، تا رگ گردنش می جنبد، کسی متعرض خیام حرمش نشود. حمله می کردند، از جلو او فرار می کردند، ولی زیاد تعقیب نمی کرد، برمی گشت تا خیام حرمش مورد تعرض قرار نگیرد. منظور دیگر اینکه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند که او زنده است. لذا نقطه ای را مرکز قرار داده بود که صدایش به آنها می رسید. وقتی که بر می گشت و در آن نقطه می ایستاد، فریاد می کرد: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» فریاد حسین (ع) که بلند می شد اهل بیت سکونت خاطری پیدا می کردند.
ص: 390
می گفتند آقا هنوز زنده است. امام (ع) به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم از خیمه ها بیرون نیائید (این حرفها را باور نکنید که اهل بیت دائما بیرون می دویدند. ابدا. دستور آقا بود که تا من زنده هستم شما در خیمه ها باشید)، حرف سستی از دهانتان بیرون نیاید که اجر شما زایل شود، مطمئن باشید که عاقبت شما خیر است، نجات پیدا می کنید، خداوند دشمنان شما را بزودی عذاب خواهد کرد. آنها اجازه نداشتند که بیرون بیایند و بیرون هم نمی آمدند. غیرت حسین بن علی (ع) اجازه نمی داد، غیرت و عفت خود آنها نیز اجازه نمی داد که بیرون بیایند. لذا صدای امام (ع) را که می شنیدند: «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» اطمینان خاطری پیدا می کردند. چون امام (ع) بعد از وداع کردن یک یا دو بار دیگر نیز آمده بودند و خبر گرفته بودند این بود که اهل بیت امام (ع) هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتند.
در آن زمان اسبهای عربی را برای میدان جنگ تربیت می کردند، چون اسب حیوان تربیت پذیری است. وقتی که صاحب آن کشته می شد، عکس العملهای خاصی از خود نشان می داد. اهل بیت اباعبدالله (ع) در داخل خیمه هستند، منتظرند تا شاید صدای امام (ع) را بشنوند و یا یک بار دیگر جمال آقا را زیارت کنند، یک مرتبه صدای همهمه اسب اباعبدالله (ع) بلند شد، به در خیمه آمدند، خیال کردند آقا آمده است، یک وقت دیدند اسب آمده در حالی که زین آن واژگون است. اینجا بود که اولاد و خاندان اباعبدالله (ع) فریاد واحسیناه،! وا محمدا! را بلند کردند و دور اسب را گرفتند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسان وقتی می خواهد درد دل خود را بگوید، بصورت نوحه سرایی می گوید، آسمان را مخاطب قرار می دهد، حیوانی را مخاطب قرار می دهد، انسان دیگری را مخاطب قرار می دهد)، هر یک از افراد خاندان اباعبدالله (ع) بنحوی نوحه سرایی را آغاز کردند. آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه کردن ندارید، من که مردم، البته نوحه سرایی کنید. در همان حال شروع به گریستن کردند.
ص: 391
نوشته اند حسین بن علی (ع) دختری دارد بنام سکینه خاتون که خیلی هم این دختر را دوست می داشت. او بعدها زن ادیبه عالمه ای شد و زنی بود که همه علماء و ادباء برای او اهمیت و احترام قائل بودند. اباعبدالله (ع) خیلی این طفل را دوست می داشت. او هم به آقا فوق العاده علاقمند بود. نوشته اند این بچه بصورت نوحه سرایی جمله هایی گفت که دلهای همه را سوزاند. بحالت نوحه سرایی، اسب را مخاطب قرار داد که: یا جواد ابی هل سقی ابی ام قتل عطشانا؟ ای اسب پدرم! پدر من وقتی که رفت تشنه بود آیا او را سیراب کردند یا با لب تشنه شهید کردند؟ این در چه وقت بود؟ در وقتی بود که اباعبدالله (ع) از روی اسب به روی زمین افتاده بود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 88-86
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کربلا داستان اخلاقی پاسداری چهارده معصوم (ع)
کاوشها و کشفیات روانی در یک قرن اخیر ثابت کرد که سرکوبی غرائز و تمایلات و بالاخص غریزه جنسی، مضرات و ناراحتیهای فراوانی به بار می آورد، معلوم شد اصلی که مورد قبول شاید اکثریت مفکرین قدیم بود که هر اندازه غرائز و تمایلات طبیعی ضعیف تر نگهداشته شوند میدان برای غرائز و نیروهای عالیتر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بی مانع تر می شود اساسی ندارد، غرائز سرکوب شده و ارضاء نشده، پنهان از شعور ظاهر، جریاناتی را طی می کنند که چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی فوق العاده برای بشر گران تمام می شود و برای اینکه تمایلات و غرائز طبیعی بهتر تحت حکومت عقل واقع شوند و آثار تخریبی به بار نیاورند باید تا حد امکان از سرکوب شدن و زخم خوردگی و ارضاء نشدن آنها جلوگیری کرد. روان شناسان ریشه بسیاری از عوارض ناراحت کننده عصبی و بیماریهای روانی و اجتماعی را احساس محرومیت، خصوصا در زمینه امور جنسی تشخیص دادند، ثابت کردند که محرومیتها مبدأ تشکیل عقده ها، و عقده ها احیانا بصورت صفات خطرناک مانند میل به ظلم و جنایت، کبر، حسادت، انزوا و گوشه گیری، بدبینی و غیره تجلی می کند.
ص: 392
هر چند کم و بیش در حکمت هائی که از گذشتگان به یادگار مانده و بالاخص در آثار اسلامی نشانه های زیادی از توجه به این حقیقت دیده می شود، و عملا بسیاری از معلمان و مربیان اخلاق از آن استفاده می کرده اند اما به طور مسلم اثبات علمی این حقیقت و کشف قوانین مربوط به آن از موفقیت های علمی قرن اخیر است. متأسفانه پیچیدگی و چند جانبه بودن مسائل روانی از یک طرف، ارتباط موضوع و تمایلات بشر که خواه ناخواه در کور کردن بصیرت تأثیر دارد از طرف دیگر، نگذاشت آن استفاده ای که باید بشود صورت گیرد، بلکه خود این اصل، بهانه و وسیله ای شد در جهت مخالفت، یعنی برای اینکه موجبات سرکوب شدن غرائز و پیدایش آثار خطرناک روانی و اجتماعی ناشی از آن خصوصا در زمینه امور جنسی بیشتر فراهم گردد، بر عقده ها و تیرگیهای روانی افزوده گردد. آمار بیماریهای روانی، جنونها، خودکشیها، جنایتها، دلهره ها و اضطرابها، یأسها و بدبینی ها، حسادتها و کینه ها به صورت وحشتناکی بالا رود، چرا؟ برای اینکه سرکوب نکردن غرائز به معنی آزاد گذاشتن میلها، و آزاد گذاشتن میلها به معنی رفع تمام قیود و حدود و مقررات تفسیر شد.
پس از آنکه قرنها علیه شهوت پرستی به عنوان امری منافی اخلاق و عامل بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و به عنوان نوعی انحراف و بیماری، توصیه و تبلیغ شده بود، یکباره ورق برگشت و صفحه عوض شد. جلوگیری از شهوات و پایبند بودن به عفت و تقوا و تحمل قیود و حدود اخلاقی و اجتماعی، عامل بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و از همه بالاتر امری ضد اخلاق و تهذیب نفس معرفی شد. فریادها بلند شد، محدودیتها را بردارید تا ریشه مردم آزاری و کینه ها و عداوتها کنده شود، عفت را از میان بردارید، تا دلها آرام بگیرد و نظم اجتماعی برقرار گردد، آزادی مطلق اعلام کنید تا بیماریهای روانی رخت بربندد.
ص: 393
بدیهی است این چنین فرضیه به ظاهر شیرین و دلپذیری، به عنوان اصلاح مفاسد اخلاقی و اجتماعی، طرفداران زیادی خصوصا در میان جوانان مجرد پیدا می کند. متأسفانه نتیجه معکوس بخشید، بدبختی بر بدبختیهای پیشین افزود، تا آنجا که بعضی از پیش قدمان آزادی جنسی که تیزهوشتر بودند سخن خود را به صورت تفسیر و تأویل پس گرفتند، گفتند از حدود مقررات اجتماعی چاره ای نیست غریزه را از تمتعات جنسی نمی توان بطور کامل ارضاء و اشباع کرد، باید ذهن را متوجه مسائل عالی هنری و فکری کرد و غریزه را بطور مستقیم بسوی این امور هدایت نمود، "فروید" یکی از این افراد است.
امروز پدیده های اجتماعی خاصی و به عبارت دیگر مشکلات اجتماعی مخصوصی پیدا شده که افکار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است. در جامعه امروز جوانان بطور محسوسی از ازدواج شانه خالی می کنند، حاملگی و زائیدن و بچه بزرگ کردن بصورت امر منفوری برای زنان در آمده است. زنان به اداره امر خانه کمتر علاقه نشان می دهند، ازدواجهائی که نمونه وحدت روح است جز در میان طبقاتی که به مقررات اخلاق کهن پایبندند کمتر دیده می شود، جنگ اعصاب بیش از پیش رو به افزایش است بالاخره آشفتگی روحی عجیبی محسوس و مشهود است. گروهی می خواهند این عوارض را لازمه قهری انقلاب صنعتی جدید بدانند و راه برگشت را بدین وسیله ببندند، در صورتیکه اینها ربط زیادی به زندگی صنعتی و از میان رفتن زندگی کشاورزی ندارد. این عوارض ناشی از یک نوع به اصطلاح انقلاب فکری است و افراد خاصی هستند که مسئولیت عمده این بدبختی بشریت را دارند.
ص: 394
طرفداران سیستم اخلاقی مبنی بر آزادی های جنسی از آن جهت به اصل آزادی که تکیه گاه و اساس اصلی حقوق فردی بشمار رفته، تکیه کرده اند که به گمان آنها این سلسله مسائل فاقد جنبه اجتماعی می باشد زیرا به عقیده آنها آزادی جنسی یک فرد به حقوق دیگران ضربه نمی زند، فقط آنجا که پای فرزند و اطمینان پدری و فرزندی به میان می آید، حق شوهر پیدا می شود و لازم می گردد که زن از باردار شدن از غیر شوهر قانونی خود، خودداری کند، و تا زمانی که وسائل ضد آبستنی در کار نبود لازم بود برای صیانت این حق مرد، زن عفاف و تقوا را رعایت کند تا نسبت به شوهر خود وفادار بماند فعلا با وسائل موجود چنین ضرورتی در کار نیست. سیستم فرنگی به پسر اجازه می دهد که تا زمانی که زن نگرفته روابط جنسی اش آزاد باشد و به دختر هم اجازه می دهد تا شوهر نکرده روابط جنسی اش آزاد باشد.
نتیجه این است که برای یک پسر، ازدواج محدودیت است و برای یک دختر هم ازدواج محدودیت است. قبل از ازدواج، آزادی داشته با هر کسی (رابطه داشته باشد)، حال که می خواهد ازدواج کند به یک نفر محدود می شود. این است که یک پسر وقتی زنی را می خواهد بگیرد، می گوید: من از امروز یک زندانبان برای خودم درست کردم. یک دختر هم شوهرش برایش زندانبان می شود، یعنی از آزادی به محدودیت می آیند. ازدواج در سیستم فرنگی یعنی آزاد را محدود کردن، از آزادی به محدودیت آمدن، و ازدواج در سیستم اسلامی یعنی از محدودیت به آزادی آمدن. ازدواجی که پایه و خاصیت روانی اش از محدودیت به آزادی آمدن است به دنبال خود استحکام می آورد و آن که پایه اش از آزادی به محدودیت آمدن است اولا خودش استحکام ندارد، یعنی زود منجر به طلاق می شود، و ثانیا آن پسری که به تعبیر خود فرنگیها دهها و گاهی صدها دختر را تجربه کرده و آن دختری که دهها و صدها پسر را تجربه کرده است مگر حالا با یکی پایبند می شود؟ مگر می شود پایبندش کرد؟
ص: 395
این است که در "اسلام" علت اینکه زنا تحریم شده است فقط این نیست که این، حق آن مرد است و آن، حق این زن، پس مردی که ازدواج نکرده تعهدی در مقابل زنی ندارد و زنی هم که ازدواج نکرده تعهدی در مقابل مردی ندارد پس هیچ مانعی برای این کار نیست، یک مردی که تا آخر عمرش نمی خواهد ازدواج کند او مطلق العنان باشد و یک زنی هم که تا آخر عمرش نمی خواهد ازدواج کند او هم مطلق العنان باشد.
"اسلام" می گوید ابدا چنین چیزی نیست، یا باید محرومیت را به صورت مطلق قبول کنی، یا ازدواج را بپذیری و به تعهدها و مسئولیتهای ازدواج پایبند شوی. آزادی در مسائل جنسی سبب شعله ور شدن شهوات به صورت حرص و آز می گردد، از نوع حرص و آزهائی که در صاحبان حرمسراهای رومی و ایرانی و عرب سراغ داریم. ولی ممنوعیت و حریم، نیروی عشق و تغزل و تخیل را به صورت یک احساس عالی و رقیق و لطیف و انسانی تحریک می کند و رشد می دهد و تنها در این هنگام است که مبدأ و منشأ خلق هنرها و ابداعها و فلسفه ها می گردد.
میان آنچه عشق نامیده می شود و به قول "ابن سینا" «عشق عفیف»، و آنچه به صورت هوس و حرص و آز و حس تملک در می آید -با اینکه هر دو روحی و پایان ناپذیر است- تفاوت بسیار است. عشق، عمیق و متمرکز کننده نیروها و یگانه پرست است و اما هوس، سطحی و پخش کننده نیرو و متمایل به تنوع و هرزه صفت است. یکی از چیزهایی که پایه خانوادگی و محیط خانوادگی را محکم می کند، مسأله روابط جنسی سالم است و علت اینکه پایه کانون خانوادگی در دنیای اروپا سست و متزلزل است همین است و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت که از فرنگیها پیروی کنیم کانون خانوادگی را متزلزل کرده ایم.
ص: 396
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 14-16
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 19-30 و 48-44
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 92-84
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان جامعه ازدواج روان شناسی غریزه جنسی محرومیت آزادی
از نظر تعلیمات اسلامی، هر گناه اثری تاریک کننده و کدورت آور بر دل آدمی باقی می گذارد و در نتیجه میل و رغبت به کارهای نیک و خدائی کاهش می گیرد و رغبت به گناهان دیگر افزایش می یابد. متقابلا عبادت و بندگی و در یاد خدا بودن وجدان مذهبی انسان را پرورش می دهد، میل و رغبت به کار نیک را افزون می کند و از میل و رغبت به شر و فساد و گناه می کاهد. یعنی تیرگی های ناشی از گناهان را زایل می گرداند و میل به خیر و نیکی را جایگزین آن می سازد. هر گناهی یک مقدار روی قلب انسان و روی روح انسان اثر می گذارد و روح انسان را قسی و فاسد می کند. گناه صغیره یک ذره اثر می گذارد نه زیاد، ولی یک ذره اگر تکرار شد می شود دو ذره و ده ذره و صد ذره، بعد اثرش برابر می شود با یک گناه کبیره. حال اگر اصرار بر کبیره باشد چطور؟ آنهم کبیره ای که از بزرگترین گناهان کبیره باشد. آن دیگر اثرش مسخ شدن روح انسان است، یعنی روح انسان آن فطرت انسانی خودش را به کلی از دست می دهد. یک وقت انسان در یک مورد بالخصوص استکبار می ورزد، یعنی حقیقت بر او عرضه می شود، خودش حس می کند که حقیقت است ولی پوزش را بالا می کند و می گوید این جور نیست. یک بار است، بعد ممکن است توجه کند و این یک بار از بین برود.
ص: 397
ولی اگر کسی بر همین استکبار خودش اصرار بورزد و اصرار بر این کبیره داشته باشد وای به حال چنین آدمی! البته این دیگر اختصاص به استکبار ندارد، هر گناه کبیره ای و هر گناهی همین طور است. مثلا دروغ از گناهان کبیره است، اگر انسان دائما دروغ بگوید و اصرار بر دروغگویی داشته باشد. غیبت گناه کبیره است، اصرار بر غیبت کردن داشته باشد، زنا، شراب (خوردن)، قمار، تکبر ورزیدن، حسد ورزیدن و اظهار حسد کردن با دیگران، همه اینها گناه کبیره است، حال اگر انسان بر گناه کبیره اصرار بورزد، این اصرار بر گناه کبیره تدریجا انسان را به حالت مسخ شده در می آورد، و مکرر عرض کرده ایم که انسان روحش بر روی عملش اثر می گذارد و عملش بر روی روحش؛ یعنی هین طور که اگر روح انسان خوب باشد عمل خوب انجام می دهد، همچنین عمل اگر خوب شد روح را خوبتر می کند و همین طور اگر روح انسان فاسد بود منشأ عمل بد می شود، عمل بد هم به نوبه خودش باز روح انسان را فاسدتر می کند.
"قرآن کریم" در آیه 8 سوره جاثیه درباره انسانی که بسیار دروغ و تهمت می زند می فرماید:«یسمع آیات الله تتلی علیه» آیات خدا را که بر او تلاوت می شود می شنود، اما چه می کند؟ «ثم یصر مستکبرا» بعد در حالی که مستکبر است اصرار می ورزد بر استکبار خودش «کان لم یسمعها» گویی اصلا چنین آیات حقی نشنیده است، به گوشش نخورده، یعنی کوچکترین اثر خوبی روی روح او نمی گذارد. «فبشره بعذاب الیم» یک چنین آدمی جز اینکه ما به تو بگوییم یک بشارتی، یک مژده ای به او بده، چیز دیگری باقی نمانده؛ مژده بده چنین آدمی را به عذابی دردناک. این تعبیر به اصطلاح تحکم آمیز و مسخره آمیز است.
ص: 398
البته تأثیر گناه بر افراد یکسان نیست. بعضی از مردم خیال می کنند که تأثیر گناه در افراد یکسان نیست، در مردم عادی گناه تأثیر دارد و آنها را از تقوا و عدالت ساقط می کند ولی در طبقه علماء تأثیری ندارد، آنها یک نوع "کریت" و یک نوع "اعتصام" دارند، نظیر فرقی که بین آب قلیل و آب کثیر است که آب کثیر اگر به قدر کر شد دیگر از نجاست منفعل نمی شود، در صورتی که "اسلام" برای احدی کریت و اعتصام قائل نیست، حتی برای شخص "پیامبر اکرم (ص)" چرا می گوید: «قل انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم؛ ای پیغمبر! بگو خود من نیز اگر معصیت کنم از عذاب روز بزرگ بیمناکم» (انعام/ 15). چرا می فرماید: «لئن اشرکت لیحبطن عملک؛ اگر نوعی شرک در کار تو وارد شود عملت تباه خواهد شد» (زمر/ 65).
همه اینها برای این تعلیم است که تبعیضی در کار نیست، کریت و اعتصامی برای احدی نیست و هر گناه دارای اثری مخصوص می باشد. یک وقت گناه ما این است که حق الله را ادا نمی کنیم، و یک وقت گناه ما این است که حق الناس را ادا نمی کنیم. حق الله هم فرق می کند، یک وقت نماز نمی خوانیم، یک وقت روزه نمی گیریم، یک وقت العیاذ بالله شراب می خوریم، یک وقت دروغ می گوییم، یک وقت حج خانه خدا را نمی رویم. همین طور است حق الناس. آیا اینها دیگر فرق نمی کند؟ همین قدر که انسان یک گناه مرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او می گیرد یا هر گناهی با یک نعمت خاصی ارتباط دارد؟ دومی درست است.
ص: 399
در "دعای کمیل" اینطور می خوانیم: «اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم. اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم. اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء. اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء» گناهان را دسته دسته می کند: خدایا آن گناهانی را که نقمت را بر بنده نازل می کند ببخش، آن گناهانی را که نعمت را می گیرد ببخش، گناهانی را که بلاها را نازل می کند بیامرز، گناهانی را که سبب می شود دعاهای ما حبس بشود ببخش (یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است، یا دعا بکنیم و مستجاب نشود). معلوم می شود هر دسته ای از گناهان یک خاصیت مخصوص به خود دارد.
اثرات سوء گناه فرد بر جامعه
"رسول اکرم (ص)" تأثیر گناه فرد را بر جامعه ضمن مثلی بیان کرده اند که گروهی سوار کشتی بودند و کشتی در دریا حرکت می کرد، یکی از مسافران، در جایی که نشسته بود مشغول سوراخ کردن کشتی شد، دیگران به عذر اینکه جایگاه شخص خودش را سوراخ می کند متعرض او نشدند و کشتی غرق شد، ولی اگر دستش را گرفته و مانع کارش می شدند هم خود جان به سلامت می بردند و هم او را نجات می دادند. در دنیا خشک و تر با هم می سوزند و یا با هم از سوختن مصون می مانند. در جامعه که گروهی زندگی مشترک دارند و در آن، هم بدکار هست و هم نیکوکار، گاهی بدکاران از ثمره کار نیکوکاران منتفع می گردند و گاهی مردم بی گناه از صدمه گناهکاران آسیب می بینند.
ص: 400
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 5- صفحه 178-176 و جلد 3- صفحه 139-140
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 257 و 304
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 115-114
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 96
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق روح قرآن انسان گناه جامعه خدا
راویان واقعه کربلا نوشته اند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین (ع)، از فرزندان، از برادرزادگان، از برادران، از عموزادگان، به میدان برود. می گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه مان را انجام بدهیم، ما وقتی کشته شدیم خودتان می دانید. اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبدالله که شهید شد یک مرتبه ولوله ای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد. همه از جا حرکت کردند. نوشته اند: «فجعل یودع بعضهم بعضا» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظی کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه بکند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به پیغمبر بوده است. سخن که می گفت گویی پیغمبر است که سخن می گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود: خدایا خودت می دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می شدیم، به این جوان نگاه می کردیم، آیینه تمام نمای پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت پدر جان به من اجازه جهاد بده. درباره بسیاری از اصحاب، مخصوصا جوانان، روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن پیش حضرت می آمدند، حضرت به نحوی تعلل می کرد، مثل داستان قاسم که مکرر شنیده اید، ولی وقتی که علی اکبر می آید و اجازه میدان می خواهد، فقط سر خودشان را پائین می اندازند. جوان روانه میدان شد:
ص: 401
نوشته اند اباعبدالله در حالی که چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود، «ثم نظر الیه نظر آئس»، (اللهوف ص 47) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد، چند قدمی هم پشت سر او رفت، اینجا بود که گفت خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه تر است. جمله ای هم به عمربن سعد گفت، فریاد زد بطوری که عمر سعد فهمید: «یا بن سعد قطع الله رحمک» (اللهوف ص 47، مقتل علی اکبر (مقرم) ص 76، مقتل الحسین مقرم ص 321، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 30، بحار الانوار ج 45 ص 43) خدا نسل ترا قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی. بعد از همین دعای اباعبدالله، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت و حال آنکه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شرکت کرده بود، برای شفاعت پدرش. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه ای انداخته بودند، آوردند و گذاشتند جلوی مختار، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند آیا سری را که اینجاست می شناسی؟ وقتی آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است، بی اختیار از جا حرکت کرد، مختار گفت او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که علی اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی نظیری مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش که این جزء معماهای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟ گفت پدر جان "العطش" تشنگی دارد مرا می کشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است، یک ذره آب اگر به کام من برسد، نیرو می گیرم و باز حمله می کنم. این سخن جان اباعبدالله را آتش می زند. می گوید پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولی من به تو وعده می دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید. این جوان می رود به میدان و باز مبارزه می کند.
ص: 402
مردی است به نام حمیدبن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است. مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است. می گوید: کنار مردی بودم. وقتی علی اکبر حمله می کرد همه از جلوی او فرار می کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعی بود، گفت قسم می خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور بکند، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم تو چکار داری، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت خیر. علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر آن توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را انداخت به گردن اسب، چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید: «یا ابتاه هذه اجدی رسول الله» (بحار الانوار ج 45 ص 44، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 31، مقتل الحسین مقرم ص 324، مقتل العواصم ص 95) پدر جان الان دارم جد خودم را به چشم دل می بینم و شربت آب می نوشم. اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبی که در واقع دیگر اسب سواری نداشت. رفت در میان مردم. اینجا است که جمله عجیبی را نوشته اند. نوشته اند: «فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»* پس اسب پیکر (حضرت علی اکبر) را در طرف لشگر دشمن حمل نمود، پس دشمنان پیکر آن حضرت را قطعه قطعه کردند. (مقتل الحسین مقرم ص 324، مقتل العواصم ص 95، بحار الانوار ج 45 ص 44، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 31، و این عبارت با مضامین مختلف در اعلام الوری ص 242، فی رحاب ائمه اهل البیت ج 3 ص 127، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 74، مناقب ابن شهر آشوب ص 109، اللهوف ص 48، ارشاد شیخ مفید ص 239 نقل شده است).
ص: 403
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 234-231
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام کربلا شهادت امام حسین (ع) حضرت علی اکبر (ع) واقعه کربلا
داستان خیلی معروفی درباره حسد در کتب تاریخ نقل می کنند: در زمان یکی از خلفا، مرد ثروتمندی غلامی خرید. از روز اولی که او را خرید، مانند یک غلام با او رفتار نمی کرد، بلکه مانند یک آقا با او رفتار می کرد. بهترین غذاها را به او می داد، بهترین لباسها را برایش می خرید، وسائل آسایش او را فراهم می کرد و درست مانند فرزند خود با او رفتار می کرد. غلام می دید که اربابش همیشه در فکر است، همیشه ناراحت است. بالاخره ارباب حاضر شد او را آزاد کند و سرمایه زیادی هم به او بدهد.
یک شب ارباب درد دل خود را با غلام در میان گذاشت و گفت: من حاضرم تو را آزاد کنم و این مقدار پول هم بدهم، ولی می دانی برای چه اینهمه خدمت به تو کردم؟ فقط برای یک تقاضا، اگر تو این تقاضا را انجام دهی هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت باشد، و بیش از این هم به تو می دهم ولی اگر این کار را انجام ندهی من از تو راضی نیستم. غلام گفت: هر چه تو بگوئی اطاعت می کنم، تو ولی نعمت من هستی و به من حیات دادی. گفت: نه، باید قول قطعی بدهی، می ترسم اگر پیشنهاد کنم، قبول نکنی. گفت: هر چه می خواهی پیشنهاد کنی بگو، تا من بگویم بله. وقتی کاملا قول گرفت گفت: پیشنهاد من این است که در یک موقع و جای خاصی که من دستور می دهم، سر مرا از بیخ ببری. گفت: آخر چنین چیزی نمی شود. گفت: خیر، من از تو قول گرفتم و باید این کار را انجام دهی. نیمه شب غلام را بیدار کرد، کارد تیزی به او داد، و با هم به پشت بام یکی از همسایه ها رفتند. در آنجا خوابید و کیسه پول را به غلام داد و گفت: همینجا سر من را ببر و هر جا که دلت می خواهد برو.
ص: 404
غلام گفت: برای چه؟ گفت: برای اینکه من این همسایه را نمی توانم ببینم. مردن برای من از زندگی بهتر است. ما رقیب یکدیگر بودیم و او از من پیش افتاده و همه چیزش از من بهتر است. من دارم در آتش حسد می سوزم، می خواهم قتلی به پای او بیفتد و او را زندانی کنند. اگر چنین چیزی شود، من راحت شده ام. راحتی من فقط برای این است که می دانم اگر اینجا کشته شوم، فردا می گویند جنازه اش در پشت بام رقیبش پیدا شده، پس حتما رقیبش او را کشته است، بعد رقیب مرا زندانی و سپس اعدام می کنند و مقصود من حاصل می شود! غلام گفت: حال که تو چنین آدم احمقی هستی، چرا من این کار را نکنم؟ تو برای همان کشته شدن خوب هستی. سر او را برید، کیسه پول را هم برداشت و رفت.
خبر در همه جا پیچید. آن مرد همسایه را به زندان بردند، ولی همه می گفتند اگر او قاتل باشد، روی پشت بام خانه خودش که این کار را نمی کند. پس قضیه چیست؟ معمائی شده بود. وجدان غلام او را راحت نگذاشت، پیش حکومت وقت رفت و حقیقت را اینطور گفت: من به تقاضای خودش او را کشتم. او آنچنان در حسد می سوخت که مرگ را بر زندگی ترجیح می داد. وقتی مشخص شد قضیه از این قرار است، هم غلام و هم مرد زندانی را آزاد کردند. این یک حقیقتی است که واقعا انسان به بیماری حسد بیمار می شود.
قرآن کریم می فرماید: «قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها؛ بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد. و بی گمان آن که خود را بیالود، محروم گشت» (شمس/ 9-10). اولین برنامه قرآن تهذیب نفس است، تزکیه نفس است، پاکیزه کردن روان از بیماریها، عقد ه ها، تاریکیها، ناراحتیها، انحرافها و بلکه از مسخ شدنهاست.
ص: 405
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 22-23
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن تاریخ تزکیه نفس داستان اخلاقی حسادت تربیت
مسئله غرور و نخوت از آن روزی که آدم پا به این کره خاکی نهاد، در تمام دورانهای تاریخ و عصر انبیای پیشین تا امروز، یکی از سرچشمه های اصلی و خطرناک فساد و انحراف و کفر و نفاق بوده است، مطالعه در آیات قرآن نشان می دهد که تا چه حد این صفت رذیله مایه بدبختی گروه عظیمی از انسانها و جوامع بشری می شود و اگر هیچ دلیلی بر زشتی این رذیله اخلاقی جز همین آیات نباشد کافی است. عجب و به خود بالیدن یکی از آفات عمل است. ریای پس از عمل نیز مانند حسادت و عجب و جحود، تباه سازنده عمل است.
امام علی (ع) می فرماید: «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشترین نقطه هایی که پهلوان عقل به زمین می خورد آن جایی است که برق طمع در دل پیدا می شود» (نهج البلاغه، حکمت 219). مصرع به معنی خوابگاه و محلی است که انسان به زمین می خورد. (مثلا محلی که پشت پهلوان به خاک رسیده است مصرع است). «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خوشامد انسان از خود و خودپسندی یکی از حاسدان عقل است» (نهج البلاغه، حکمت 212). حسود دشمن است با محسود و می خواهد او را به زمین بزند و نابود کند. عجب می خواهد عقل را از مقام خودش ساقط کند. همچنین از امام علی (ع) نقل شده که فرمود: «ثمرة العجب البغضاء؛ میوه خودپسندی، دشمنی و کینه توزی است». و در نامه 31 نهج البلاغه می فرماید: «الإعجاب ضد الصواب، و آفة الألباب؛ خودپسندی، دشمن درست اندیشی و آفت خردهاست». و نیز: «العجب یفسد العقل؛ خودپسندی، خرد را تباه می کند».
ص: 406
امام باقر (ع) یا امام صادق (ع) فرموده اند که: «إن الله تبارک وتعالی یقول: إن من عبادی من یسأ لنی الشیء من طاعتی لاحبه، فأصرف ذلک عنه لکی لا یعجبه عمله؛ خداوند تبارک و تعالی می فرماید: برخی از بندگان من از من توفیق طاعتی می طلبند تا بدان وسیله دوستشان بدارم، اما من آن را به آنان نمی دهم، مبادا از عمل خود دچار غرور و خودپسندی شوند».
همچنین از امام صادق (ع) نقل شده که: «من دخله العجب هلک؛ به هر که خودپسندی راه یابد، نابود شود».
پیامبر اکرم (ص) در توصیف خردمند می فرماید: «یستکثر قلیل الخیر من غیره، و یستقل کثیرالخیر من نفسه؛ اندک خوبی دیگران را زیاد می بیند و خوبی های بسیار خود را اندک می شمارد».
در حدیثی از امام علی (ع) می بینیم غرور ضد عقل شمرده شده است، می فرماید: «لایلقی العاقل مغرورا؛ آدم عاقل هرگز مغرور دیده نمی شود». (غرر الحکم، حدیث 7183) در حدیث دیگری از همان حضرت می خوانیم که غرور، انسان را در انبوهی از خیالات گرفتار می سازد و اسباب نجات را از او قطع می کند: «من غره السراب تقطعت به الاسباب!؛ کسی که سراب ها او را فریب دهد و مغرور سازد اسباب (نجات) از او قطع می شود»! (غررالحکم، حدیث 2376)
از میان آثار زیانبار غرور اینست که: غرور، حجاب ضخیمی بر عقل و فهم انسان می فکند و او را از درک حقایق بازمی دارد و به او اجازه نمی دهد خود و دیگران را آنچنان که هست و هستند بشناسد و حوادث اجتماعی را درست ارزیابی کرده در برابر آنها موضع صحیح بگیرد. در حدیثی از امیرمؤمنان آمده: «مستی غرور از مستی شراب هم سخت تر است!» این مستی همان حجاب غرور است. غرور مایه شکست در زندگی و سبب عقب افتادگی است، یک لشکر مغرور به سادگی جنگ را می بازد، یک سیاستمدار مغرور به آسانی زمین می خورد، یک محصل مغرور در امتحانات رفوزه می شود، یک ورزشکار مغرور بازی را به حریف می بازد و بالاخره یک مسلمان مغرور خود را گرفتار قهر و غضب الهی می سازد. غرور تکامل انسان را متوقف می سازد، بلکه مایه انحطاط و عقب گرد او می شود؛ زیرا هنگامی که انسان مغرور می شود نقایص خود را نمی بیند و کسی که احساس نقصان نکند به دنبال کمال نمی رود. آنچه در حدیث امیرمؤمنان که فرمود: «کسی که جاهل باشد مغرور می شود و امروز او از دیروزش بدتر است» اشاره به همین نکته مهم است. غرور مانع از عاقبت اندیشی است، چنانکه در حدیثی از امیرمؤمنان آمده است: «لم یفکر فی عواقب الامور من وثق بزور الغرور؛ کسی که اعتماد بر غرور و باطل کند از تفکر در عاقبت کارها باز می ماند». (غررالحکم، حدیث 7566) افراد مغرور در دنیا و آخرت تهیدست و بیچاره اند، چنانکه در حدیثی از امام صادق آمده است: «المغرور فی الدنیا مسکین و فی الاخرة، مغبون لانه باع الافضل بالادنی؛ انسان مغرور در دنیا مسکین و بیچاره است و در آخرت مغبون، چرا که متاع برتر را به متاع پست تر فروخته است» (میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 2237 ماده غرور).
ص: 407
من_اب_ع
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه- جلد 7- صفحه 3448
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- جلد 2- صفحه 172-166
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 391
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 19-18
کلی__د واژه ه__ا
عقل انسان جامعه رذایل اخلاقی حدیث تربیت دنیا آخرت
«حسد» از بیماری های خطرناک اخلاقی است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیای او را تباه می کند. درمان این بیماری اخلاقی مانند درمان صفات رذیله دیگر است که بر دو اساس استوار می باشد.
1- طرق علمی.
2- طرق عملی.
در قسمت «علمی» شخص حسود باید روی دو چیز مطالعه و دقت کند یکی پیامدها و آثار ویرانگر حسد از نظر روح و جسم و دیگر ریشه ها و انگیزه های پیدایش حسد. همان گونه که شخص معتاد به یک اعتیاد خطرناک، مانند اعتیاد به هروئین، باید سرانجام کار معتادان را بررسی کند و ببیند آنها چگونه سلامت و تندرستی خود را از دست داده و زن و فرزند و حیثیت اجتماعی آنها بر باد می رود و با دردناک ترین وضعی در جوانی جان می سپارند و نه تنها کسی از مرگ آنها ناراحت نمی شود بلکه مرگ او را سعادتی برای خانواده و فامیل و دوستانش می شمرند! همین طور «حسود» باید بیندیشد که این بیماری اخلاقی به زودی جسم او را بیمار می کند، مانند خوره روح او را می پوساند و می خورد و از بین می برد، خواب و آرامش را از او سلب می کند و هاله ای از غم و اندوه همیشه اطراف قلب او را گرفته است و از آن بدتر اینکه مطرود درگاه خدا می شود و به سرنوشتی همچون ابلیس و قابیل گرفتار می آید و تازه با همه اینها نیز نمی تواند به مقصود خود یعنی زوال نعمت محسود برسد!
ص: 408
بی شک مرور بر این آثار و پیامدها و بررسی مکرر احادیث نابی که در این زمینه آمده، تاثیر بسیار مثبتی در درمان این بیماری اخلاقی دارد. «حسود» باید بیندیشد، اگر مواد مخدر سلامت روح و جسم را بر هم می زند و مرگ زودرس و رقت بار را به استقبال او می فرستد، او نیز علاوه بر بیماری های جسمی و روانی، آخرت خود را هم از دست می دهد، چرا که عملا به حکمت خدا اعتراض می کند و در پرتگاه شرک و کفر سقوط می نماید، اینها از یک سو. از سوی دیگر درباره انگیزه های حسد باید بیندیشد و ریشه های آن را یکی پس از دیگری قطع نماید، اگر دوستان ناباب و وسوسه های آنها او را به این وادی کشانده است با آنها قطع رابطه کند و هرگاه تنگ نظری و بخل سرچشمه این رذیله اخلاقی شده، به مداوای آنها برخیزد، اگر ضعف ایمان و عدم آشنایی به توحید افعالی خداوند او را در این گرداب پرتاب کرده است به تقویت مبانی ایمان و توحید بپردازد و هرگاه ناآگاهی از استعدادهای خویش و ظرفیت هایی که برای ترقی و پیشرفت در وجود اوست، او را گرفتار عقده حقارت و به دنبال آن حسد نموده است به درمان آن رو آورد و در سایه توکل به خدا و اعتماد به نفس، عقده حقارت را بگشاید و رذیله حسد را از خود دور سازد.
چه بهتر اینکه «حسود» عصاره و خلاصه ای از این امور را در صفحه یا صفحاتی بنویسد و هر چند روز یک بار بر آن مرور کند و حتی با صدای بلند آن را برای خودش در تنهایی جمله جمله بخواند و پیرامون آن بیندیشد و مخصوصا روی روایاتی که در این زمینه از معصومین رسیده تکیه کند، بی شک هر حسودی این برنامه را به طور جدی دنبال کند در مدت کوتاهی نتیجه خواهد گرفت، روح و جسم خود را تدریجا از شر حسد رهایی می بخشد و افق های روشنی از سلامت و سعادت در برابر او نمایان می گردد. مخصوصا «حسود» باید روی این نکته کاملا فکر کند که اگر وقت و نیرویی را که او برای زوال نعمت از محسود به کار می گیرد صرف پیشرفت خودش کند چه بسا از او جلو بیفتد. به تعبیر دیگر باید انگیزه های حسد را به انگیزه های غبطه تبدیل کند و نیروهای ویرانگر را به نیروهای سازنده مبدل سازد.
ص: 409
این معنی در حدیثی از امام علی (ع) نقل شده که فرمود: «احترسوا من سورة الجمد و الحقد و الغضب و الحسد و اعدوا لکل شی ء من ذلک عدة تجاهدون بها من الفکر فی العاقبة و منع الرذیلة و طلب الفضیلة؛ خود را از شدت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و برای مبارزه با هر یک از این امور وسیله ای آماده سازید، از جمله تفکر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق »! (تصنیف غررالحکم، صفحه 300، شماره 6806).
اما از نظر «عملی»، می دانیم تکرار یک عمل تدریجا تبدیل به یک عادت می شود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونی می گردد، اگر حسود به جای اینکه برای در هم شکستن اعتبار و شخصیت فردی که مورد حسدش قرار گرفته به تقویت موقعیت خود بپردازد، به جای غیبت و مذمتش او را به خاطر صفات خویش مدح و ستایش کند و به جای تلاش در تخریب زندگی مادی او خود را آماده اعانت و همکاری با او نماید، تا می تواند از او سخن بگوید، تا ممکن است نسبت به او محبت کند و تا آنجا که در اختیار اوست خیر و سعادت او را بطلبد و به دیگران نیز همین امور را توصیه کند، به یقین تکرار این کارها تدریجا آثار رذیله حسد را از روح او می شوید و نقطه مقابل آن که «نصح» و «خیرخواهی» است با یک دنیا نور و صفا و روحانیت جانشین آن می گردد. علمای اخلاق به افراد ترسو برای از میان بردن این رذیله اخلاقی توصیه می کنند که در میدان هایی که ورود در آن شجاعت فراوان می خواهد گام بگذارند و این کار را بر خود تحمیل کنند تا تدریجا ترس آنها بریزد و شجاعت به صورت عادت و حالت در آید و سپس ملکه گردد.
ص: 410
همین گونه حسود باید با استفاده از ضد آن به درمان پردازد که درمان هر بیماری دارویی است که از ضد آن تشکیل یافته است! در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم: «اذا حسدت فلاتبغ؛ هنگامی که نسبت به کسی حسد پیدا کردی بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمی روا مدار» (تحف العقول، صفحه 50). پیام این حدیث می تواند این باشد که شاید حسادت ورزیدن به کسی در اختیار انسان نباشد و ناخواسته در ذهن و دل او چنین حالتی پیدا بشود اما به دنبال حسادت، موضع گیری کردن و آثار حسادت را اجرا کردن کاری نکوهیده است به همین جهت پیامبر اکرم (ص) توصیه فرموده که اگرچه حسادت در تو هست ولی پی گیری نکن و برای آرام ساختن خودت دست به ظلم و تعدی نزن. و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان آمده است که فرمود: «ان المؤمن لایستعمل حسده؛ مؤمن حسد خود را به کار نمی گیرد». (بحارالانوار، جلد 55، صفحه 323، حدیث 12؛ کافی، جلد 8، صفحه 108).
از جمله اموری که در درمان حسد بسیار مؤثر است راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگی خویش گشتن است، در حدیثی از امیرمؤمنان می خوانیم: «من رضی بحاله لم یعتوره الحسد؛ کسی که به آنچه دارد راضی باشد حسد دامان او را نمی گیرد». (تصنیف غررالحکم، صفحه 300، شماره 6808). به هر حال راه نجات از این بیماری تقوا می باشد. لازمه اینکه انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند اینست که از اصول معین و مشخص پیروی کند، و لازمه اینکه از اصول معین و مشخصی پیروی کند اینست که خود را در چهار چوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهای آنی او را تحریک می کند که از حدود خود تجاوز کند خود را نگهداری کند. نام این خودنگهداری که مستلزم ترک اموری است تقوا است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد. تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره لازمه انسانیت است و خود بخود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهائی است.
ص: 411
تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است. تقوا برای روح مانند خانه است برای زندگی و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آنکه نامی از جامه های تن می برد می فرماید: «و لباس التقوی ذلک خیر؛ یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است». چیزی که خطر را از انسان دفع می کند و انسان را از مخاطرات صیانت می کند، او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا چنین چیزی است. تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است. در یکی از کلماتش می فرماید: «الا فصونوها و تصونوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید» (نهج البلاغه، خطبه 191). در خطبه 230 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیره معاد، و عتق من کل ملکة، و نجاه من کل هلکة، بها ینجح الطالب، و ینجو الهارب و تنال الرغائب؛ یعنی تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی. به وسیله تقوا انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می کند و به آرزوهای خویش نائل می گردد».
تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی دارد، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است. اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد، این اسمش تقوا است.
ص: 412
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- ص 30-27،
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- ص 171-169،
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 262-261،
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- ج 2- ص 150 -147
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان جسم تقوی جامعه حسادت حدیث تربیت
مقام حضرت ابوالفضل بسیار بالاست. ائمه ما فرموده اند: «ان للعباس منزله عند الله یغبطه بها جمیع الشهداء» (ابصار العین فی انصار الحسین ص 27، بحار الانوار ج 44 ص 298 به نقل از امالی صدوق مجلس 70 رقم 10) عباس مقامی نزد خدا دارد که همه شهداء غبطه مقام او را می برند. متاسفانه تاریخ از زندگی آن بزرگوار اطلاعات زیادی نشان نداده، یعنی اگر کسی بخواهد کتابی در مورد زندگی ایشان بنویسد، مطلب زیادی پیدا نمی کند. ولی مطلب زیاد به چه درد می خورد، گاهی یک زندگی یک روزه یا دو روزه یا پنج روزه یک نفر که ممکن است شرح آن بیش از پنج صفحه نباشد، آنچنان درخشان است که امکان دارد به اندازه دهها کتاب ارزش آن شخص را ثابت بکند، و جناب ابوالفضل العباس چنین شخصی بود.
سن ایشان در کربلا در حدود 34 سال بوده است و دارای فرزندانی بوده اند که یکی از آنها به نام عبیدالله ابن عباس است و تا زمانهای دور زنده بوده است. نقل می کنند که روزی امام سجاد (ع) چشمشان به عبیدالله افتاد، خاطرات کربلا به یادشان افتاد و اشکشان جاری شد. جناب ابوالفضل در وقت شهادت امام علی (ع)، کودکی نزدیک به حد بلوغ، یعنی در سن چهارده سالگی بوده است. من از «ناسخ التواریخ» الان یادم هست که جناب ابوالفضل در جنگ صفین حضور داشته اند. ولی چون هنوز نابالغ و کودک بوده اند (حدود دوازده سال داشته اند، زیرا جنگ صفین تقریبا سه سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین است)، امیرالمؤمنین به ایشان اجازه جنگیدن نداده اند. همین قدر یادم هست که نوشته بود ایشان در جنگ صفین در عین اینکه کودک بودند، سوار بر اسب سیاهی بودند. بیش از این چیزی ندیدم. ولی این موضوع را خیلی ها نوشته اند، در مقاتل معتبر این مطلب را نوشته اند که امیرالمؤمنین علی (ع) یک وقتی به برادرشان عقیل فرمودند برای من زنی انتخاب کن که «ولدتها الفحوله» یعنی نژاد از شجاعان برده باشد.
ص: 413
عقیل که برادر امیرالمؤمنین است، نسابه است، نسب شناس و نژادشناس بوده و عجیب هم نژاد شناس بوده و قبائل و پدرها و مادرها و اینکه کی از کجا نژاد می برد را می شناخته است. فورا گفت: «عنی لک بام البنین بنت خالد»؛ آن زنی که تو می خواهی ام البنین است. ام البنین یعنی مادر پسران (مادر چند پسر) ولی خود این کلمه مثل ام کلثوم است که حالا ما اسم می گذاریم. مخصوصا در تاریخ دیدم که یکی از جدات یعنی مادر بزرگهای ام البنین اسمش ام البنین بوده و شاید هم به همین مناسبت، اسم ایشان را هم ام البنین گذاشته اند. همین دختر را برای امیرالمؤمنین خواستگاری کردند و از او چهار پسر برای امیرالمؤمنین متولد شد و ظاهرا دختری از او به دنیا نیامده است. بعد این زن به معنی واقعی، ام البنین یعنی مادر چند پسر شد. امیرالمؤمنین فرزندان شجاع دیگر هم داشت، اولا خود حسنین (امام حسین و امام حسن) شجاعتشان محرز بود، مخصوصا امام حسین که در کربلا نشان داد که چقدر شجاع بود و شجاعت پدرش را به ارث برده بود. محمد بن حنفیه از جناب ابوالفضل خیلی بزرگتر بود و در جنگ جمل شرکت کرد و فوق العاده شجاع و قوی و جلیل و زورمند بود. حدس زده می شود که امیرالمؤمنین به او عنایت خاصی داشته است (البته این مطلب در متن تاریخ نوشته نشده، حدس است).
مطابق معتبرترین نقلها اولین کسی که از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب علی اکبر و آخرینشان جناب ابوالفضل العباس بود. یعنی ایشان وقتی شهید شدند که دیگر از اصحاب و اهل بیت کسی نمانده بود، فقط ایشان بودند و حضرت سید الشهداء. آمد عرض کرد برادر جان! به من اجازه بدهید به میدان بروم که خیلی از این زندگی ناراحت هستم. جناب ابوالفضل سه برادر کوچکترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد، گفت بروید برادران، من می خواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم. می خواست مطمئن شود که برادران مادریش حتما قبل از او شهید شده اند و بعد به آنها ملحق بشود. بنابراین ام البنین است و چهار پسر، ولی ام البنین در کربلا نیست، در مدینه است. آنان که در مدینه بودند که از سرنوشت کربلا بی خبر بودند به این زن، مادر این چند پسر که تمام زندگی و هستیش همین چهار پسر بود خبر رسید که هر چهار پسر تو در کربلا شهید شده اند. البته این زن، زن کامله ای بود، زن بیوه ای بود که همه پسرهایش را از دست داده بود. گاهی می آمد در سر راه کوفه به مدینه می نشست و شروع به نوحه سرائی برای فرزندانش می کرد.
ص: 414
تاریخ نوشته است که این زن، خودش یک وسیله تبلیغ علیه دستگاه بنی امیه بود. هر کس که می آمد از آنجا عبور بکند، متوقف می شد و اشک می ریخت. مروان ابن حکم که یک وقتی حاکم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت می آمد از آنجا عبور کند، بی اختیار می نشست و با گریه این زن می گریست. این زن، اشعاری دارد و در یکی از آنها می گوید:
لا تدعونی ویک ام البنین *** تذکرینی بلیوث العرین
کانت بنون لی ادعی بهم *** و الیوم اصبحت و لا من بنین
(منتهی الامال ج 1 ص 386، ابصار العین فی انصار الحسین علیهم السلام ص 31 )
مخاطب را یک زن قرار داده می گوید: ای زن، ای خواهر! تا بحال اگر مرا ام البنین می نامیدی بعد از این دیگر ام البنین نگو، چون این کلمه خاطرات مرا تجدید می کند، مرا بیاد فرزندانم می اندازد. دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید. بله در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا که هیچیک از آنها نیستند. رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل، مرثیه بسیار جانگدازی دارد، می گوید:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد *** و وراه من ابناء حیدر کل لیث فی لبد
انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید *** ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد (همان مدرک)::
ای کسی که عباس را دیدی که بر دسته های گوسفندان چون شیر حمله می کرد و در پشت سر او فرزندان حیدر مانند شیران ژیان ایستاده بودند به من گزارش داده اند که پسرم در حالی که دستش جدا شده بود ضربه به سرش اصابت کرد وای بر من که به سر پسرم ضربه عمود فرود آمد ولی اگر شمشیر در دست تو بود کسی جرات نزدیک شدن به تو را نداشت. پرسیده بود که پسر من، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاوری حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکی به او می گفتند قمر بنی هاشم، ماه بنی هاشم، در میان بنی هاشم می درخشیده است. اندامش بسیار رشید بوده که بعضی از مورخین معتبر نوشته اند هنگامی که سوار بر اسب می شد، وقتی پایش را از رکاب بیرون می آورد، سر انگشتانش زمین را خط می کشید، بازوها بسیار قوی و بلند، سینه بسیار پهن داشت. می گفت که پسرش به این مفتیها کشته نمی شد. از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟ به او گفته بودند که اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعی او را کشتند. آن وقت در این مورد مرثیه ای گفت. می گفت ای چشمی که در کربلا بودی! ای انسانی که در صحنه کربلا بودی!، آن زمانی که پسرم عباس را دیدی که بر جماعت شغالان حمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار می کردند.
ص: 415
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد *** و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
پسران علی پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند، وای بر من، به من گفته اند که بر شیر بچه تو، عمود آهنین فرود آوردند. عباس جانم، پسر جانم، من خودم می دانم که اگر تو دست در بدن می داشتی، احدی جرات نزدیک شدن به تو را نداشت.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 260-255
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام کربلا حضرت ابوالفضل (ع) ام البنین عزاداری واقعه کربلا شهادت
امام حسین (ع) در عصر تاسوعا همه اصحاب را در یک خیمه جمع کرد و برای آخرین بار اتمام حجت نمود. اول تشکر کرد؛ تشکر بسیار بلیغ و عمیق، هم از خاندان و هم از اصحاب خودش. فرمود: من اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم و اصحابی باوفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. در عین حال فرمود: همه شما می دانید که اینها جز شخص من به کس دیگری کاری ندارند، هدف اینها فقط من هستم، اینها اگر به من دست بیابند به هیچیک از شما کاری ندارند. شما می توانید از تاریکی شب استفاده کنید و همه تان بروید، بعد هم فرمود هر کدام می توانید دست یکی از این بچه ها و خاندان مرا بگیرید و ببرید. تا این جمله را فرمود، از اطراف شروع کردند به گفتن اینکه: یا اباعبدالله ما چنین کاری بکنیم؟! «بداهم بهذا القول العباس بن علی» اول کسی که به سخن درآمد برادر بزرگوارش ابوالفضل العباس بود (بحار الانوار ج 44 ص 393، ارشاد شیخ مفید ص 231، اعلام الوری ص 235).
ص: 416
اینجا است که باز سخنانی واقعا تاریخی و نمایشنامه ای می شنویم. هر کدام به تعبیری حرفی می زنند، یکی می گوید آقا! اگر مرا بکشند و بعد بدنم را آتش بزنند و خاکسترم را به باد بدهند و دو مرتبه زنده بکنند و هفتاد بار چنین کاری را تکرار بکنند، دست از تو بر نمی دارم، این جان ناقابل ما قربان تو نیست. آن یکی می گوید اگر مرا هزار بار بکشند و زنده کنند، دست از دامن تو بر نمی دارم. حضرت هر کاری که لازم بود انجام دهد تا افراد خالصا و مخلصا در آنجا بمانند، انجام داد.
مردی بود که اتفاقا در همان ایام محرم به او خبر رسید که پسرت در فلان جنگ به دست کفار اسیر شده، خوب جوانش بود، و معلوم نبود چه بر سرش می آید. گفت من دوست نداشتم که زنده باشم و پسرم چنین سرنوشتی پیدا بکند. خبر رسید به اباعبدالله که برای فلان صحابی شما چنین جریانی رخ داده است. حضرت او را طلب کردند، از او تشکر نمودند که تو مرد چنین و چنان هستی. پسرت گرفتار است، یک نفر لازم است برود آنجا پولی، هدیه ای ببرد و به آنها بدهد تا اسیر را آزاد بکنند. کالاهایی، لباسهایی در آنجا بود که می شد آنها را تبدیل به پول کرد. فرمود اینها را می گیری و می روی در آنجا تبدیل به پول می کنی بعد می دهی بچه ات را آزاد می کنی. تا حضرت این جمله را فرمود، او عرض کرد: «اکلتنی السباع حیا ان فارقتک» (بحار الانوار ج 44 ص 394) درنده های بیابان زنده زنده مرا بخورند اگر من چنین کاری بکنم. پسرم گرفتار است، باشد، مگر پسر من از شما عزیزتر است؟!
ص: 417
در آن شب بعد از آن اتمام حجتها وقتی که همه یکجا و صریحا اعلام وفاداری کردند و گفتند ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد، یکدفعه صحنه عوض شد، امام (ع) فرمود حالا که این طور است، بدانید که ما کشته خواهیم شد. همه گفتند الحمدلله، خدا را شکر می کنیم برای چنین توفیقی که به ما عنایت کرد، این برای ما مژده است، شادمانی است. طفلی در گوشه ای از مجلس نشسته بود که سیزده سال بیشتر نداشت. این طفل پیش خودش شک کرده که آیا این کشته شدن شامل من هم می شود یا نه. از طرفی حضرت فرمود تمام شما که در اینجا هستید، ولی ممکن است من چون کودک و نابالغ هستم مقصود نباشم. رو کرد به اباعبدالله و گفت: یا «عماه!؛ عمو جان!» «و انا فی من قتل؟؛ آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟»
نوشته اند اباعبدالله در اینجا رقت کرد و به این طفل که جناب قاسم بن الحسن است، جوابی نداد. از او سؤالی کرد، فرمود: پسر برادر! تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم، اول بگو: «کیف الموت عندک؟؛ مردن پیش تو چگونه است، چه طعم و مزه ای دارد؟» عرض کرد: «یا عماه احلی من العسل؛ از عسل برای من شیرینتر است». تو اگر بگویی که من فردا شهید می شوم، مژده ای به من داده ای. فرمود: بله فرزند برادر، «اما بعد ان تبلو ببلاء عظیم؛ ولی بعد از آنکه به درد سختی مبتلا خواهی شد، بعد از یک ابتلای بسیار بسیار سخت». گفت خدا را شکر، الحمد لله که چنین حادثه ای رخ می دهد. حالا شما ببینید با توجه به این سخن اباعبدالله، فردا چه صحنه طبیعی عجیبی به وجود می آید. بعد از شهادت جناب علی اکبر، همین طفل سیزده ساله می آید خدمت اباعبدالله در حالی که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه ای به تنش راست نمی آید. زره ها را برای مردان بزرگ ساخته اند نه برای بچه های کوچک. کلاه خودها برای سر افراد بزرگ مناسب است نه برای بچه کوچک. عرض کرد: عموجان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچکس بدون اجازه اباعبدالله به میدان نمی رفت. هر کس وقتی می آمد، اول سلامی عرض می کرد: السلام علیک یا اباعبدالله، به من اجازه بدهید).
ص: 418
اباعبدالله به این زودیها به او اجازه نداد. شروع کرد به گریه کردن، قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشته اند: «فجعل یقبل یدیه و رجلیه» (این عبارت در مقابل به این صورت است: فلم یزل الغلام یقبل یدیه و رجلیه حتی اذن له. بحار الانوار ج 45 ص 34، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 27) یعنی قاسم شروع کرد دستها و پاهای اباعبدالله را بوسیدن. آیا این، برای این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت بکند؟ او اصرار می کند و اباعبدالله انکار. اباعبدالله می خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر می خواهی بروی، برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت بیا فرزند برادر، می خواهم با تو خداحافظی بکنم. قاسم دست به گردن اباعبدالله انداخت و اباعبدالله دست به گردن جناب قاسم. نوشته اند این عمو و برادر زاده آنقدر در این صحنه گریه کردند (اصحاب و اهل بیت اباعبدالله ناظر این صحنه جانگداز بودند) که هر دو بی حال و از یکدیگر جدا شدند. این طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.
راوی که در لشکر عمر سعد بود، می گوید یک مرتبه ما بچه ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جای کلاه خود یک عمامه بسته است، و به پایش هم چکمه ای نیست، کفش معمولی است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم هم نمی رود که پای چپش بود، و تعبیرش این است: «کانه فلقه القمر» (مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 106، و نظیر این عبارت در اعلام الوری ص 242 و اللهوف ص 48 و بحار الانوار ج 45 ص 35 و ارشاد شیخ مفید ص 239 و مقتل الحسین مقرم 331، تاریخ طبری ص 256 ذکر شده است) گویی این بچه پاره ای از ماه بود، این قدر زیبا بود. همان راوی می گوید: قاسم که داشت می آمد، هنوز دانه های اشکش می ریخت. رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفی می کردند که من کی هستم. همه متحیرند که این بچه کیست. همین که در مقابل مردم ایستاد فریادش بلند شد:
ص: 419
ان تنکرونی فانا ابن الحسن *** سبط النبی المصطفی المؤتمن
مردم اگر مرا نمی شناسید، من پسر حسن بن علی بن ابیطالبم
هذا الحسین کالاسیر المرتهن *** بین اناس لاسقوا صوب المزن
این مردی که اینجا می بینید و گرفتار شما است، عموی من حسین بن علی بن ابیطالب است (بحار الانوار ج 45 ص 34).
جناب قاسم به میدان می رود. اباعبدالله اسب خودشان را حاضر کرده و به دست گرفته اند و گویی منتظر فرصتی هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند. من نمی دانم دیگر قلب اباعبدالله در آن وقت چه حالی داشت. منتظر است، منتظر صدای قاسم که ناگهان فریاد یا عماه قاسم بلند شد. راوی می گوید ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتی سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبیر او این است که مانند یک باز شکاری خودش را به صحنه جنگ رساند. نوشته اند بعد از آنکه جناب قاسم از روی اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر هم می خواست سر قاسم را از بدن جدا بکند، ولی هنگامی که دیدند اباعبدالله آمد، همه فرار کردند و همان کسی که به قصد قتل قاسم آمده بود زیر دست و پای اسبان پایمال شد. از بس که ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سم اسبهای خودشان پایمال کردند. جمعیت زیاد، اسبها حرکت کرده اند، چشم، چشم را نمی بیند، به قول فردوسی:
ز سم ستوران در آن پهن دشت *** زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هیچکس نمی داند که قضیه از چه قرار است. «و انجلت الغبره» (بحار الانوار ج 45 ص 35، ارشاد شیخ مفید ص 239، مقتل الحسین مقرم ص 332، اعلام الوری ص 243، اللهوف ص 48، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 27) همین که غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته (من این را فراموش نمی کنم: خدا رحمت کند مرحوم اشراقی واعظ معروف قم را، گفت یکبار من در حضور مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی این روضه را که متن تاریخ است، عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست خواندم. به قدری مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بی تاب شد. بعد به من گفت فلانی خواهش می کنم بعد از این در هر مجلسی که من هستم، این قسمت را دیگر نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم)
ص: 420
در حالی که جناب قاسم آخرین لحظاتش را طی می کند و از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد. «والغلام یفحص برجلیه، نوجوان پاهایش را بر زمین می سایید» (مقتل الحسین مقرم ص 332، بحار النوار ج 45 ص 35، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 28، اللهوف ص 48، اعلام الوری ص 243، ارشاد شیخ مفید ص 239، مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 108) آن وقت شنیدند که ابا عبدالله چنین می گوید: «یعز و الله علی عمک ان تدعوه فلا ینفعک صوته» (مناقب ابن شهرآشوب ج 4 ص 107، اللهوف ص 48، بحار الانوار ج 45 ص 35، ارشاد شیخ مفید ص 239، اعلام الوری ص 243، مقتل الحسین مقرم ص 332، تاریخ طبری ج 6 ص 257) پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنی یا عماه، ولی عموی تو نتواند به تو پاسخ درستی بدهد، چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کاری برای تو انجام بدهم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 285-279
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام کربلا شهادت حضرت قاسم (ع) تربیت واقعه کربلا
ما در حادثه عاشورا، از تمام جنبه های اسلامی، اخلاقی، اجتماعی، اندرزی، پرخاشگری، توحیدی، عرفانی، اعتقادی تجسم هایی می بینیم، و افرادی که به اصطلاح این نقشها را به عهده گرفته اند، یعنی انجام داده اند، از طفل شیرخوار تا پیرمرد هفتاد و بلکه هشتاد ساله و تا پیرزن جناب عبدالله بن عمیر کلبی هستند. سه نفر هستند که با زن و بچه آمده اند خدمت اباعبدالله که بعد زن و بچه هایشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها بودند. بقیه زن و بچه هایشان همراهشان نبودند. یکی مسلم بن عوسجه است، دیگری عبدالله بن عمیر کلبی است و یکی دیگر، مردی است به نام جناده بن حرث الانصاری.
ص: 421
درباره عبدالله بن عمیر نوشته اند که این مرد در خارج کوفه بود که اطلاع پیدا کرد جریانهایی در کوفه رخ داده و لشکر فراهم می کنند برای اینکه بروند به جنگ اباعبدالله. او از مجاهدین اسلام بود، با خودش گفت به خدا قسم، من سالها با کفار به خاطر اسلام جنگیده ام و هرگز آن جهادها به پای این جهاد نمی رسد که من از اهل بیت پیغمبر دفاع بکنم. آمد به خانه، به زنش گفت من چنین فکری کرده ام، گفت بارک الله، فکر بسیار خوبی کرده ای ولی به یک شرط، گفت چه شرطی؟ گفت باید مرا با خودت ببری. زن را که با خودش برد، مادرش را هم برد، و اینها چه زنهایی هستند!
این مرد خیلی شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبیدالله زیاد که خودشان داوطلب شدند، جنگید و هر دوی آنها را که افراد بسیار قوی ای بودند، از بین برد، به این ترتیب که بعد از داوطلب شدن آن دو نفر، اباعبدالله وقتی نگاه کردند به اندام و شانه ها و بازوهای این مرد، فرمودند این، مرد میدان آنهاست و رفت و مرد میدانشان هم بود.
اول، یسار نامی آمد که غلام عمر سعد بود. عبدالله بن عمیر او را از پای در آورد ولی قبلا کسی از پشت سر به جناب عبدالله حمله کرد و اصحاب اباعبدالله فریاد کشیدند: از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشیرش را فرود آورد و پنجه های دست عبدالله قطع شد اما با دست دیگرش او را هم از بین برد. در همان حال آمد خدمت اباعبدالله در حالی که رجز می خواند. به مادرش گفت مادر! آیا خوب عمل کردم؟ گفت نه، من از تو راضی نیستم، من تا تو را کشته نبینم، از تو راضی نمی شوم. زنش هم بود، البته زنش جوان بود، به دامن عبدالله بن عمیر آویخت. مادر گفت که مادر، مبادا اینجا به حرف زن گوش بکنی، اینجا جای گوش کردن به حرف زن نیست. تو اگر می خواهی که من از تو راضی باشم، جز اینکه شهید بشوی راه دیگری ندارد.
ص: 422
این مرد می رود تا شهید می شود. بعد سر او را می برند و می اندازند به طرف خیام حرم، چند نفر هستند که سرهایشان پرتاب شده به طرف خیام حرم، یکی از آنها، این مرد است. این مادر، سر پسر خود را می گیرد و به سینه می چسباند، می بوسد و می گوید پسرم حالا از تو راضی شدم، به وظیفه خودت عمل کردی. بعد می گوید ولی ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم، همان سر را پرت می کند به سوی یکی از افراد دشمن و بعد عمود خیمه ای را بر می دارد و شروع می کند به حمله کردن:
انا عجوز سیدی ضعیفه *** خاویه بالیه نحیفه
من پیرزن ضعیفه ای هستم، پیرزن ناتوانم، اما تا جان دارم از خاندان فاطمه دفاع می کنم.
(بحار الانوار ج 45 ص 28، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 22، مقتل مقرم ص 315)،
در کربلا، ده یا نه طفل غیر بالغ شهید شدند. در مورد یکی از آنها، تاریخ می نویسد: و خرج شاب قتل ابوه فی المعرکه (بحار الانوار ج 45 ص 27، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 22) جوانی که پدرش در معرکه شهید شده بود (ولی نگفته اند که پدرش چه کسی بود، یعنی برای ما مشخص نیست)، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهید من بروم به میدان، فرمود: نه. همچنین فرمود: به این جوان اجازه ندهید به میدان، برود که پدرش کشته شده است، همین بس است و مادرش هم در اینجا حاضر است، شاید او راضی نباشد.
ص: 423
عرض کرد یا اباعبدالله اصلا این شمشیر را مادرم به کمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را قربان جان اباعبدالله کن. شروع کرد به خواهش و التماس کردن تا اباعبدالله به او اجازه داد و آخر سر اینکه معلوم نشد که او پسر مسلم بن عوسجه بوده یا پسر حرث بن جناده، این است که این هر دو، با خاندانشان در کربلا بوده اند. البته عبدالله بن عمیر هم با خاندانش در کربلا بوده، ولی این قدر معلوم است که او فرزند عبدالله بن عمیر نبوده است. وقتی این بچه آمد به میدان، برخلاف اغلب افراد که خودشان را به پدر و جدشان معرفی می کردند که من فلانی هستم، پسر فلانی، این کار را نکرد، بلکه طور دیگری حرف زد که در منطق، گوی سبقت را از همه ربود. وسط میدان که رسید، فریاد زد:
امیری حسین و نعم الامیر *** سرور فؤاد البشیر النذیر
ای مردم اگر می خواهید مرا بشناسید، من آن کسی هستم که آقای او حسین است، من آن کسی هستم که او مایه خوشحالی قلب پیغمبر است، سرور فؤاد البشیر النذیر. (بحار الانوارج 45 صفحه 27، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 صفحه 104، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 صفحه 22). می بینید بچه، بزرگ، شیرخوار، هر کدام در این حادثه، مقامی دارند (مقام عجیبی)، حالا مقام اهل بیت پیغمبر، وظیفه و رسالتی که زنها از نظر تبلیغ داشتند، به جای خود و در همه اینها خاندان اباعبدالله، خودشان از همه پیش هستند.
جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله (امام حسن (ع) ده سال قبل از امام حسین (ع) شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشته اند. یعنی وقتی که پدر بزرگوار از دنیا رفته، او تازه بدنیا آمده و شاید بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله، هم برای او عمو بود و هم به منزله پدر). ابا عبدالله به عمه این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچه ها بالخصوص باشند. این پسربچه ها مرتب تلاش می کردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع می شدند.
ص: 424
نمی دانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد که یک مرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (س) دوید که او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت 'والله لا افارق عمی'؛ به خدا قسم من از عمویم جدا نمی شوم. (بحار الانوارج 45 صفحه 53، اعلام الوری صفحه 243، ارشاد شیخ مفید صفحه 241)
به سرعت خودش را رساند به اباعبدالله در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود. این طفل آمد و تا آمد خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. شروع کرد به صحبت کردن با عمو، در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند.
این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله، شروع کرد به بدگویی کردن: ای پسر زناکار! تو آمده ای عموی مرا بکشی؟ به خدا قسم من نمی گذارم. او که شمشیرش را بلند کرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد، در نتیجه بعد از فرود آمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عماه! عمو جان! دیدی با من چه کردند؟!
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 1- صفحه 312-307
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام حماسه کربلا شهادت خانواده داستان اخلاقی تربیت
آزادی یکی از بزرگ ترین و عالی ترین ارزش های انسانی است و به تعبیر دیگر، (جزء) معنویات انسان است (معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق حد حیوانیت اوست). "آزادی" برای انسان ارزشی مافوق ارزش های مادی است. انسان هایی که بویی از انسانیت برده اند حاضرند با شکم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترین شرایط زندگی کنند ولی در اسارت یک انسان دیگر نباشند، محکوم انسان دیگر نباشند، آزاد زندگی کنند. می دانید که -مع الاسف- "بوعلی سینا" مدتی وزیر بود. داستان عجیبی از این دوران زندگی او در کتاب "نامه دانشوران" آمده است: روزی با کوکبه وزارت از راهی می گذشت کناسی را دید که خود بدان شغل کثیف مشغول و زبانش بدین شعر لطیف مترنم است:
ص: 425
گرامی داشتن ای نفس از آنت *** که آسان بگذرد بر دل جهانت
شیخ را از شنیدن آن شعر تبسم آمد. با شکر خنده از روی تعریض آواز داد که: الحق حد تعظیم و تکریم همان است که تو درباره نفس شریف مرعی داشته ای قدر جاهش این است که در قعر چاه به ذلت کناسی دچارش کرده و عز و شانش این است که بدین خفت و خواری گرفتارش ساخته ای، عمر نفیس را در این امر خسیس تباه می کنی و این کار زشت را افتخار نفس می شماری مرد کناس دست از کار، کوتاه و زبان بر وی دراز کرده، گفت در عالم همت نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن.
"بوعلی" غرق عرق شد و با شتاب تمام گذشت. "بوعلی" دید منطقی است که جواب ندارد، واقعیتی است. در منطق حیوانی و در منطق خاکی معنی ندارد که انسان، مرغ و پلو و اسب و کنیز و غلام و "بروبیا" را رها کند و بیاید کناسی کند و بعد، از آزادی و آزادگی سخن براند. آزادی و آزادگی چیست؟ مگر یک چیز محسوس و ملموس است؟ نه، محسوس و ملموس نیست، ولی برای وجدان عالی بشر، آزادی آنقدر ارزش دارد که کناسی را بر اسارت ترجیح می دهد.
آزادی واقعا یک ارزش بزرگ است. گاهی انسان می بیند در بعضی از جوامع، این ارزش به کلی فراموش شده، ولی یک وقت هم می بیند این حس در بشر بیدار می شود. بعضی افراد می گویند بشریت و بشر یعنی آزادی، و غیر از آزادی، ارزش دیگری وجود ندارد، یعنی می خواهند تمام ارزشها را در این یک ارزش که نامش "آزادی" است، محو کنند. (آزادی، تنها ارزش نیست) ارزش دیگر "عدالت" است، ارزش دیگر "حکمت" است، ارزش دیگر "عرفان" است و چیزهای دیگر.
ص: 426
من_اب_ع
مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 40-42
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان آزادی اسارت فضایل اخلاقی ابوعلی سینا
آخرین ماه مبارک رمضانی که بر علی (ع) گذشت، یک ماه رمضان دیگری بود و صفای دیگری داشت. برای خاندان علی این ماه رمضان از همان روز اول، توأم با دلهره و اضطراب بود، چون روش علی در این ماه با همه رمضانهای دیگر تفاوت داشت. در اثر خبرهایی که پیامبر اکرم (ص) داده بود و علائمی که خود علی (ع) می دانست و گاهی اظهار می کرد، ناراحتی و اضطراب در میان اهل بیت و اصحاب نزدیکش پیدا شده بود. چیزهای عجیبی می گفت. در این ماه رمضان در خانه فرزندانش افطار می کرد، هر شب مهمان یکی از فرزندان بود، یک شب مهمان امام حسن (ع) و یک شب مهمان امام حسین (ع) و یک شب مهمان دخترش زینب، که زن عبدالله بن جعفر بود، و از همیشه کمتر غذا می خورد. بچه ها دلشان به حال این پدر می سوخت و واقعا رقت می کردند. گاهی می پرسیدند: پدرجان! چرا اینقدر کم غذا می خوری؟ می فرمود: می خواهم در حالی خدای خود را ملاقات کنم که شکمم گرسنه باشد. بچه ها می فهمیدند که علی در یک حالت انتظاری است. گاهی به آسمان نگاه می کرد و می گفت: حبیبم پیغمبر که به من خبر داده است، راست گفته است، سخن او دروغ نیست، نزدیک است، نزدیک است، روز سیزدهم ماه رمضان موضوعی گفت که از همه وقت، بیشتر ناراحتی ایجاد کرد.
ظاهرا روز جمعه ای بود که خطبه می خواند. فرزندم حسین! از این ماه چند روز باقی مانده است؟ (پاسخ داد) پدر جان! هفده روز، فرمود: آری، نزدیک است که این محاسن به خون این سر رنگین شود، زمان رنگین شدن این (محاسن) نزدیک است. شب نوزدهم فرا رسید. بچه ها پاسی از شب را خدمت علی بودند. امام حسن به خانه خودشان رفتند. علی (ع) هم در مصلای خود بود. هنوز صبح طلوع نکرده بود که امام حسن -به خاطر ناراحتی و یا اینکه هر شب اینطور بوده است- بار دیگر به مصلای پدر رفت. امیرالمؤمنین برای امام حسن و امام حسین که از اولاد زهرا بودند، احترام خاصی قائل بود و احترام پیغمبر و زهرا را در احترام به اینها می دانست به فرزندش فرمود: «ملکتنی عینی و انا جالس فسنح لی رسول الله (ص) فقلت: یا رسول الله ما ذا لقیت من امتک من الاود و اللدد! فقال: ادع علیهم. فقلت: ابدلنی الله بهم خیرا منهم، و ابدلهم بی شرا لهم منی» پسر جان! یکدفعه در عالم رؤیا پیغمبر در برابرم ظاهر و مجسم شد، تا پیغمبر را دیدم، عرض کردم: یا رسول الله! من از دست این امت تو چه خون دلی خوردم!
ص: 427
واقعا ناهماهنگی مردم با علی و آماده نبودن آنها برای راهی که علی پیش پای آنها گذاشته بود، عجیب است. چه خون دلهایی که خورد! آن اصحاب عایشه و آن نقض بیعتشان و آن معاویه و آن نیرنگها و جنایتها! معاویه یکی از دهات عالم است، یعنی یکی از آن زیرکهای دنیاست، می فهمید چه چیزهایی دل علی را آتش می زند، مخصوصا همان کارها را می کرد. در آخر کار هم، این خوارج و خشکه مقدسها بودند که از روی کمال عقیده و ایمان و خلوص، علی (ع) را تکفیر و تفسیق می کردند. نمی دانید اینها با علی چه کردند! واقعا انسان وقتی مصائب امیرالمؤمنین را می بیند، حیرت می کند! یک کوه هم طاقت ندارد اینقدر مصیبت را تحمل کند. درد دل خود را با که بگوید؟ حال که پیغمبر را در عالم رؤیا می بیند، می گوید: «یا رسول الله ماذا لقیت من امتک من الاود و اللدد»! چقدر این امت تو خون به دل من کردند! چه کنم با اینها؟
بعد به امام حسن فرمود: پسر جان! جدت به من دستوری داد، گفت: علی به اینها نفرین کن. من هم در عالم رؤیا نفرین کردم، نفرینم این بود: «ابدلنی الله بهم خیرا منهم و ابدلهم بی شرا لهم منی» خدا هر چه زودتر مرگ مرا برساند و بر اینها همان کسی را مسلط کند که شایسته او هستند. معلوم است که با این جمله چقدر دلهره و اضطراب رخ می دهد. علی (ع) بیرون می آید، مرغابیها صدا می کنند، می گوید: «دعوهن فأنهن صوائح تتبعها نوائح» الان صدای صیحه مرغ است، ولی طولی نمی کشد که صدای نوحه گری انسانها در همین جا بلند می شود. آمدند جلوی امیرالمؤمنین را گرفتند، گفتند: پدرجان! نمی گذاریم به مسجد بروی، حتما باید یک نفر دیگر را به نیابت بفرستی. اول فرمود: خواهرزاده ام جعدة بن هبیره را بگوئید برود با مردم نماز جماعت بخواند. بعد فورا خودش نقض کرد، فرمود: نه، خودم می روم. گفتند: اجازه بدهید کسی شما را همراهی کند. فرمود: خیر، نمی خواهم کسی مرا همراهی کند. برای او شب باصفائی بود. خدا می داند او چه هیجانی دارد! البته خودش می گوید من خیلی کوشش کردم که راز مطلب را کشف کنم، ولی اجمالا می داند که حوادث بزرگی در انتظار اوست، چنانکه از نهج البلاغه چنین استفاده می شود: «کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر، فابی الله الا اخفاءه» خیلی کوشش کردم که سر و باطن این کار را بدست آوردم، ولی خدا ابا کرد جز اینکه آن را اخفا کند.
ص: 428
خودش اذان صبح را می گفت. نزدیک طلوع صبح بود که بالای مأذن رفت و ندای "الله اکبر" را بلند کرد، اذان را که گفت، با سپیده دم خداحافظی کرد. گفت: ای صبح! ای سپیده دم! ای فجر! از روزی که علی چشم به این دنیا گشوده، آیا روزی بوده است که تو بدمی و چشم علی در خواب باشد؟ یعنی دیگر بعد از این، چشم علی برای همیشه خواب خواهد رفت. وقتی (از مأذن) پائین می آید، می گوید:
خلوا سبیل المؤمن المجاهد
فی الله ذی الکتب وذی المشاهد
فی الله لایعبد غیرالواحد
ویوقظ الناس الی المساجد
رها کنید راه مومن رزمنده در راه خدا را که در صحنه های نبرد در برابر دشمنان حضور داشته است. مومنی که جز خدای واحد را نمی پرستد و مردمان را برای حضور در مساجد از خواب بیدار می کند. راه این مؤمن مجاهد را باز کنید (خودش را به عنوان یک مؤمن مجاهد توصیف می کند) اهل بیتش اجازه ندارند از جای خود حرکت کنند. علی گفته بود که پشت سر این صیحه ها، نوحه هایی هست. علی القاعده زینب، ام کلثوم و بقیه اهل بیت، همه بیدار، ولی نگران و ناراحت، که امشب چه پیش خواهد آمد؟ یک وقت فریادی همه را متوجه خود کرد و صدایی در همه جا پیچید: «تهدمت و الله ارکان الهدی، و انطمست اعلام التق و انفصمت العروة اوثقی قتل ابن عم المصطفی قتل الوصی المجتبی قتل علی المرتضی قتله اشق الاشقیاء؛ به خدا سوگند پایه های هدایت فرو ریخت و نشانه های فروزان پرهیزگاری خاموش شد و ریسمان محکم الهی گسسته شد پسر عموی محمد مصطفی کشته شد علی مرتضی وصی برگزیده او کشته شد او را تیره بخت ترین انسان ها کشت».
ص: 429
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 51-56
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان کامل شهادت داستان اخلاقی ماه رمضان
حدیث معروف کافی -که مولوی آن را به شعر درآورده است- واقعا عجیب است. این حدیث را شیعه و سنی هر دو روایت کرده اند: روزی پیامبر اکرم (ص) در وقت بین الطلوعین سراغ "اصحاب صفه" رفت (پیامبر، زیاد سراغ اصحاب صفه می رفت). در این میان، چشمش به جوانی افتاد. دید این جوان یک حالت غیرعادی دارد: دارد تلوتلو می خورد، چشمهایش به کاسه سر فرو رفته است و رنگش، رنگ عادی نیست. جلو رفت و فرمود: «کیف اصبحت؟؛ چگونه صبح کرده ای؟» عرض کرد «اصبحت موقنا یا رسول الله؛ در حالی صبح کرده ام که اهل یقینم»، یعنی آنچه تو با زبان خودت از راه گوش به ما گفته ای، من اکنون از راه بصیرت می بینم. پیغمبر می خواست یک مقدار حرف از او بکشد، فرمود: هر چیزی علامتی دارد، تو که ادعا می کنی اهل یقین هستی، علامت یقین تو چیست؟ «ما علامة یقینک؟» عرض کرد: «ان یقینی یا رسول الله هو الذی احزننی و اسهر لیلی و اظما هواجری»، علامت یقین من این است که روزها مرا تشنه می دارد و شبها مرا بی خواب، یعنی این روزه های روز و شب زنده داریها، علامت یقین است. یقین من نمی گذارد که شب سر به بستر بگذارم، یقین من نمی گذارد که حتی یک روز مفطر باشم. فرمود: این کافی نیست، بیش از این بگو، علامت بیشتری از تو می خواهم. عرض کرد: یا رسول الله! الان که در این دنیا هستم، درست مثل این است که آن دنیا را می بینم و صداهای آنجا را می شنوم، صدای اهل بهشت را از بهشت و صدای اهل جهنم را از جهنم می شنوم، یا رسول الله! اگر به من اجازه دهی، اصحاب را الان یک یک معرفی کنم که کدامیک بهشتی و کدامیک جهنمی اند. فرمود: سکوت، دیگر حرف نزن.
ص: 430
گفت پیغمبر صباحی زید را *** کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبدا موقنا باز اوش گفت *** کونشان از باغ ایمان گرشکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها *** شب نخفتستم زعشق و سوزها
گفت از این ره کو ره آوردی بیار *** در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان *** من ببینم عرش را با عرشیان
همین بگویم یا فرو بندم نفس *** لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
بعد پیغمبر به او فرمود: جوان! آرزویت چیست؟ چه آرزوئی داری؟ عرض کرد: یا رسول الله! شهادت در راه خدا. آن، عبادتش و این هم آرزویش، آن شبش و این هم روز و آرزویش. این می شود مؤمن اسلام، می شود انسان اسلام، همانکه دارای هر دو درد است، خدا و خلق خدا، ولی درد دومش را از درد اولش دارد، آن درد خدائی است که این درد دوم را در او ایجاد کرده است.
قرآن در آیه 45 سوره بقره می فرماید: «و استعینوا بالصبر و الصلوة و آنها لکبیرة الا علی الخاشعین؛ و از صبر و نماز یاری بگیرید و البته آن جز بر خاشعان بسی گران است». قرآن عجیب سخن می گوید: ای اهل ایمان! از نماز استمداد کنید و از صبر که مفسرین گفته اند، مقصود، روزه است یا لااقل روزه یکی از اقسام صبر است از اینها استمداد کنید! مدد بگیرید! چه مددی است که می توانیم از نماز بگیریم؟ چه مددی است که از عبادت خدا و خداپرستی می توانیم بگیریم؟ همین عبادت خدا مدد است، اصلا هر مددی را از اینجا می شود گرفت. اگر شما می خواهید در اجتماع، یک مسلمان واقعی باشید و می خواهید یک مجاهد نیرومند باشید، باید نماز خوان خالص و مخلصی باشید.
ص: 431
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 87-89
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق پیامبر اکرم یقین عبادت داستان اخلاقی تربیت
"اسلام" خوشبختانه یک طرز تفکر و جهانبینی روشن دارد، نظرش درباره انسان و جهان و لذت روشن است و به خوبی می توان فهمید که آیا اندیشه رهبانیت در جهان بینی "اسلام" وجود دارد یا نه؟. ما منکر نیستیم که رهبانیت و ترک لذت در نقاطی از جهان وجود داشته است و شاید بتوان پوشش زن را در جاهائی که چنین فکری حکومت می کرده است از ثمرات آن دانست، ولی "اسلام" که پوشش را تعیین کرد نه در هیچ جا به چنین علتی استناد جسته است و نه چنین فلسفه ای با روح اسلام و با سایر دستورهای آن قابل تطبیق است. اصولا "اسلام" با فکر ریاضت و رهبانیت سخت مبارزه کرده است و این مطلب را مستشرقین اروپائی هم قبول دارند. "اسلام" به نظافت تشویق کرده، به جای اینکه شپش را مروارید خدا بشناسد گفته است: «النظافة من الایمان؛ نظافت از ایمان است». "پیامبر اکرم (ص)" شخصی را دید در حالی که موهایش ژولیده و جامه هایش چرکین بود و بد حال می نمود. فرمود: «من الدین المتعة» (وسائل- جلد 1- صفحه 277) یعنی تمتع و بهره بردن از نعمتهای خدا جزو دین است. و هم آن حضرت فرمود: «بئس العبد القاذوره» (وسائل- جلد 1- صفحه 277) یعنی بدترین بنده شخص چرکین و کثیف است.
"امام علی (ع)" فرمود: «ان الله جمیل یحب الجمال» (وسائل- جلد 1- صفحه 277) خداوند زیبا است و زیبائی را دوست می دارد. "امام صادق (ع)" فرمود: " خداوند زیبا است و دوست می دارد که بنده ای خود را بیاراید و زیبا نماید و بر عکس، فقر را و تظاهر به فقر را دشمن می دارد. اگر خداوند نعمتی به شما عنایت کرد باید اثر آن نعمت در زندگی شما نمایان گردد. به آن حضرت گفتند چگونه اثر نعمت خدا نمایان گردد؟ فرمود به اینکه جامه شخص نظیف باشد، بوی خوش استعمال کند، خانه خود را با گچ سفید کند، بیرون خانه را جاروب کند، حتی پیش از غروب چراغها را روشن کند که بر وسعت رزق می افزاید" (وسائل- جلد 1- صفحه 278).
ص: 432
در قدیمی ترین کتابهائی که در دست داریم مانند "کافی" که یادگار هزار سال پیش است، بحثی تحت عنوان "باب الزی و التجمل" وجود دارد. "اسلام" به کوتاه کردن و شانه کردن مو و به کار بردن بوی خوش و روغن زدن به سر سفارش های اکید کرده است. عده ای از اصحاب "رسول اکرم" به خاطر اینکه بهتر و بیشتر عبادت کنند و از لذات روحانی بهره مند شوند ترک زن و فرزند کردند، روزها روزه می گرفتند و شبها عبادت می کردند. همینکه "رسول خدا" آگاه شد آنها را منع کرد و گفت من که پیشوای شما هستم چنین نیستم، بعضی روزها روزه می گیرم، بعضی روزها افطار می کنم، بعضی روزها افطار می کنم، قسمتی از شب را عبادت می کنم و قسمتی دیگر نزد زنهای خود هستم. همین عده از "رسول خدا" اجازه خواستند که برای اینکه ریشه تحریکات جنسی را از وجود خود بکنند، خود را اخته کنند. "رسول اکرم" اجازه نداد، فرمود در "اسلام" این کارها حرام است.
روزی سه زن به حضور "رسول اکرم" آمده از شوهران خود شکایت کردند. یکی گفت شوهر من گوشت نمی خورد. دیگری گفت شوهر من از بوی خوش اجتناب می کند. سومی گفت شوهر من از زنان دوری می کند. "رسول خدا" بی درنگ در حالی که به علامت خشم ردایش را به زمین می کشید، از خانه به مسجد رفت و بر منبر آمد و فریاد کرد: چه می شود گروهی از یاران مرا که ترک گوشت و بوی خوش و زن کرده اند؟! همانا من خودم هم گوشت می خورم و هم بوی خوش استعمال می کنم و هم از زنان بهره می گیرم. هر کس از روش من اعراض کند از من نیست. دستور کوتاه کردن لباس -برخلاف معمول اعراب که لباسهایشان به قدری بلند بود که زمین را جاروب می کرد- به خاطر نظافت است که در اولین آیات نازله بر "رسول اکرم" بیان شده است: «و ثیابک فطهر؛ جامه های خویش را پاکیزه گردان» (مدثر/ 4). همچنین استحباب پوشیدن جامه سفید یکی به خاطر زیبائی است و دیگر به خاطر پاکیزگی است، زیرا لباس سفید چرک را بهتر نمایان می سازد و به همین موضوع در روایات اشاره شده است: «البسوا البیاض فانه اطیب و اطهر؛ لباس های سپید بپوشید زیرا لباس سفید بهتر و پاکیزه است» (وسائل الشیعه- جلد 1- صفحه 280). "رسول اکرم" هنگامی که می خواست نزد اصحابش برود به آئینه نگاه می کرد، موهای خود را شانه و مرتب می ساخت و می گفت خداوند دوست می دارد بنده اش را که وقتی که به حضور دوستان خود می رود خود را آماده و زیبا سازد، یعنی لباس سفید بپوشد که زیباتر و پاکیزه تر است.
ص: 433
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 39-37
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان نعمت خدا نظافت پیامبر اکرم حدیث
از نظر ما در مرد تمایل به عفاف و پاکی زن وجود دارد، یعنی مرد رغبت خاصی دارد که همسرش پاک و دست نخورده باشد، همچنانکه در خود زن نیز تمایل خاصی به عفاف وجود دارد. البته در زن تمایل به اینکه شوهر با زن دیگر رابطه و آمیزش نداشته باشد نیز وجود دارد ولی این تمایل به عقیده ما ریشه دیگری دارد مغایر با ریشه تمایل مشابهی که در مرد است.
آنچه در مرد وجود دارد غیرت است و یا آمیخته ای است از حسادت و غیرت، ولی آنچه در زن وجود دارد صرفا حسادت است. سخن ما فعلا درباره حسی است که در مرد وجود دارد و به نام غیرت نامیده می شود که: اولا آیا غیرت همان حسادت است که تغییر اسم داده است یا چیز دیگری است؟ ثانیا آیا ریشه پوشش و حجاب اسلامی احترام به حس غیرت مرد است یا جهات دیگری منظور است؟
اما قسمت اول: ما معتقدیم که حسادت و غیرت دو صفت کاملا متفاوت اند و هر کدام ریشه ای جداگانه دارد. ریشه حسادت خودخواهی و از غرائز و احساسات شخصی می باشد ولی غیرت یک حس اجتماعی و نوعی است و فایده و هدفش متوجه دیگران است. غیرت نوعی پاسبانی است که آفرینش برای مشخص بودن و مختلط نشدن نسلها در وجود بشر نهاده است. سر اینکه مرد حساسیت فوق العاده ای در جلوگیری از آمیزش همسرش با دیگران دارد اینست که خلقت مأموریتی به او داده است تا نسب را در نسل آینده حفظ کند.
ص: 434
این احساس مانند احساس علاقه به فرزند است. همه کس می داند که فرزند چقدر رنج و زحمت و هزینه برای پدر و مادر دارد. اگر علاقه مفرط بشر به فرزند نبود احدی اقدام به تناسل و حفظ نسل نمی کرد. اگر حس غیرت هم در مرد نمی بود که محل بذر را همیشه حفاظت و پاسبانی کند، رابطه نسلها با یکدیگر به کلی قطع می شد، هیچ پدری فرزند خود را نمی شناخت و هیچ فرزندی پدر خود را نمی دانست کیست؟ قطع این رابطه، اساس اجتماعی بودن بشر را متزلزل می سازد.
پیشنهاد اینکه انسان به عنوان مبارزه با خودخواهی غیرت را کنار بگذارد درست مثل اینست که پیشنهاد شود غریزه علاقه به فرزند را بلکه به طور کلی، مطلق حس ترحم و عاطفه انسانی را به عنوان اینکه یک میل نفسانی است ریشه کن کنیم. در صورتی که این یک میل نفسانی در درجات پائین حیوانی نیست بلکه یک احساس عالی بشری است. علاقه به حفظ نسل در زن هم وجود دارد، ولی در آنجا احتیاج به پاسبان نیست، زیرا انتساب فرزند به مادر همیشه محفوظ است و اشتباه پذیر نیست.
از اینجا می توان فهمید که حساسیت زن در منع آمیزش شوهر با دیگران، ریشه ای غیر از حساسیت مرد در این مسأله دارد. احساس زن را می توان ناشی از خودخواهی و انحصارطلبی دانست ولی احساس مرد چنانکه گفتیم جنبه نوعی و اجتماعی دارد. ما منکر حس حسادت و انحصارطلبی مرد نیستیم. ما مدعی هستیم که فرضا مرد حسادت خود را با نیروی اخلاقی از میان ببرد یک نوع حس اجتماعی در او وجود دارد که اجازه نمی دهد با آمیزش همسرش با مردان دیگر موافقت کند. ما مدعی هستیم منحصر شناختن علت حساسیت مرد به حس حسادت که یک انحراف اخلاقی فردی است اشتباه است.
ص: 435
در برخی از روایات نیز بدین موضوع اشاره شده است که آنچه در مردان است غیرت است و آنچه در زنان است حسادت. برای توضیح این مطلب می توان یک نکته را افزود و آن اینست که زن همیشه می خواهد مطلوب و معشوق مرد باشد. جلوه گری ها، دلیری ها، و خودنمائی های زن همه برای جلب نظر مرد است. زن آنقدر که می خواهد مرد را عاشق دلخسته خویش کند طالب وصال و لذت جنسی نیست.
اگر زن نمی خواهد که شوهرش با زنان دیگر آمیزش داشته باشد به این جهت است که می خواهد مقام معشوق بودن و مطلوب بودن را خاص خود کند. ولی در مرد چنین احساسی وجود ندارد. اینگونه انحصارطلبی در سرشت مرد نیست. لهذا اگر مانع آمیزش زنش با مردان دیگر است، ریشه اش همان حراست و نگهبانی نسل است.
زن را با ثروت هم نباید قیاس کرد. ثروت با مصرف کردن از بین می رود و لذا مورد تنازع و کشمکش واقع می شود و حس انحصارطلبی بشر جلو استفاده دیگران را می گیرد. ولی کامجوئی جنسی یک نفر مانع استفاده دیگران نیست. در اینجا مسأله انبار کردن و احتکار مطرح نیست. انسان این حالت را دارد که هر چه بیشتر در گرداب شهوات شخصی فرو رود و عفاف و تقوا و اراده اخلاقی را از کف بدهد، احساس غیرت در وجودش ناتوان می گردد. شهوت پرستان از اینکه همسران آنها مورد استفاده های دیگران قرار بگیرند رنج نمی برند و احیانا لذت می برند و از چنین کارهائی دفاع می کنند.
برعکس، افرادی که با خودخواهیها و شهوات نفسانی مبارزه می کنند و ریشه های حرص و آز و طمع و ماده پرستی را در وجود خود نابود می کنند و به تمام معنی انسان و انساندوست می گردند و خود را وقف خدمت به خلق می کنند و حس خدمت به نوع در آنان بیدار می شود، چنین اشخاصی غیورتر و نسبت به همسران خود حساستر می گردند. اینگونه افراد حتی نسبت به ناموس دیگران نیز حساس می گردند. یعنی وجدانشان اجازه نمی دهد که ناموس اجتماع مورد تجاوز قرار گیرد. ناموس اجتماع ناموس خودشان می شود.
ص: 436
علی (ع) در حکمت 305 نهج البلاغه جمله عجیبی دارد، می فرماید: «ما زنی غیور قط؛ یعنی هرگز یک انسان شریف و غیور زنا نمی کند.» نفرموده است: انسان حسود زنا نمی کند، بلکه فرمود انسان غیور زنا نمی کند. چرا؟ برای اینکه غیرت یک شرافت انسانی و یک حساسیت انسانی است نسبت به پاکی و طهارت جامعه. انسان غیور همانطور که راضی نمی شود دامن ناموس خودش آلوده گردد، راضی نمی شود دامن ناموس اجتماع هم آلوده شود. زیرا غیرت غیر از حسادت است. حسادت یک امر شخصی و فردی و ناشی از یک سلسله عقده های روحی است، اما غیرت یک احساس و عاطفه نوع بشری است.
این خود دلیل است که غیرت از خودپرستی ناشی نمی شود، احساس خاصی است که قانون خلقت برای تحکیم اساس زندگی خانوادگی که یک زندگی طبیعی است نه قراردادی، ایجاد کرده است.
و اما اینکه آیا نظر اسلام درباره حجاب و پوشش احترام گزاردن به حس غیرت مرد است یا نه؟ جواب اینست که بدون شک اسلام همان فلسفه ای که در حس غیرت هست یعنی حفاظت پاکی نسل و عدم اختلاط انساب را منظور نظر دارد ولی علت حجاب اسلامی منحصر به این نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 58-54
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه مرد حسادت غیرت تربیت
از نظر "اسلام" هیچکس حق ندارد بدون اطلاع و اجازه قبلی به خانه دیگری داخل شود. در بین اعراب، در محیطی که "قرآن کریم" نازل شده است، معمول نبوده که کسی برای ورود در منزل دیگران اذن بخواهد. در خانه ها باز بوده همان طوری که الان هم در دهات دیده می شود هیچوقت رسم نبوده است -چه شب و چه روز- که درها را ببندند. زیرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنین ترسی وجود نداشته است. اولین کسی که دستور داد برای خانه های "مکه" مصراعین یعنی دو لنگه در قرار دهند، "معاویه" بود و هم او دستور داد که درها را ببندند. به هر حال چون در خانه ها همیشه باز بود و اجازه گرفتن هم بین عربها متداول نبود و حتی اجازه خواستن را نوعی اهانت نسبت به خود می دانستند سرزده و بی اطلاع قبلی وارد خانه های یکدیگر می شدند. "اسلام" این رسم غلط را منسوخ کرد، دستور داد سرزده داخل خانه های مورد سکونت دیگران نشوند.
ص: 437
روشن است که فلسفه این حکم دو چیز است: یکی موضوع ناموس یعنی پوشیده بودن زن، و از همین جهت این دستور با آیات پوشش یک جا ذکر شده است. دیگر اینکه هر کسی در محل سکونت خود اسراری دارد و مایل نیست دیگران بفهمند. حتی دو نفر رفیق صمیمی هم باید این نکته را رعایت کنند زیرا ممکن است دو دوست یکرنگ در عین یگانگی و یکرنگی، هر کدام از نظر زندگی خصوصی اسراری داشته باشند که نخواهند دیگری بفهمد. بنابراین نباید فکر کرد که دستور استیذان اختصاص دارد به خانه هائی که در آنها زن زندگی می کند. این وظیفه مطلق و عام است. مردان و زنانی که مقید به پوشش هم نیستند ممکن است در خانه خود، وضعی داشته باشند که نخواهند دیگران آنان را به آن حال ببینند. به هر حال این دستوری است کلی تر از حجاب، فلسفه اش هم کلی تر از فلسفه حجاب است.
جمله «حتی تستأنسوا» در آیه 27 سوره نور که به معنی این است: تا استعلام نکرده اید وارد نشوید، به عیب سرزده وارد شدن اشعار دارد. این کلمه از ماده "انس" است که نقطه مقابل وحشت و فزع است. این کلمه می فهماند که ورود شما به خانه ای که دیگران در آن سکونت دارند می باید با استعلام و جلب انس باشد، نباید سرزده وارد شوید که موجب وحشت و فزع و ناراحتی گردد. روایاتی وارد شده که "پیامبر اکرم (ص)" دستور فرمودند: برای استعلام ذکر خدا گفته شود مانند سبحان الله، یا الله اکبر، و غیره. در بین ما معمول است یا الله می گوئیم، این رسم از همین دستور الهام می گیرد.
ص: 438
از "رسول اکرم (ص)" سؤال شد آیا حکم اجازه خواستن شامل خانه فامیل و خویشان نزدیک هم می شود؟ آیا برای ورود در خانه مادر یا دخترمان هم باید اذن بگیریم؟ در جواب فرمود آیا اگر مادر تو در اتاق خود برهنه باشد و تو سرزده وارد شوی پسندیده است؟ عرض شد: نه. فرمود پس اذن بگیرید. "رسول اکرم" شخصا این دستور را اجراء می کردند و به اصحاب خویش هم توصیه و تأکید می کردند. دانشمندان "شیعه" و "سنی" نقل کرده اند که رسم "پیغمبر اکرم" این بود که پشت در خانه می ایستاد و می فرمود: «السلام علیکم یا اهل البیت». اگر اجازه ورود می دادند وارد می شد و اگر جواب نمی شنید نوبت دوم و سوم سلام را تکرار می فرمود، زیرا واقعا امکان دارد شخصی که در خانه است در نوبت اول یا دوم صدا را نشنیده باشد ولی اگر در نوبت سوم هم جواب نمی شنید مراجعت می کرد و می فرمود یا در خانه نیستند و یا آنکه میل ندارند ما وارد بشویم. این دستور را در مورد خانه دخترش "حضرت زهرا (س)" نیز اجرا می فرمود.
یک نکته که باید در تفسیر این آیه متذکر شویم این است که کلمه بیوت جمع بیت به معنای اتاق است. در زبان عربی لغتی که به معنی خانه در اصطلاح امروز فارسی به کار می رود لفظ دار است. البته در قسمتی از نقاط "ایران" مانند "خراسان" کلمه خانه را نیز به اتاق اطلاق می کنند. به هر حال بیوت به معنای اتاقها است و از اینجا چنین نتیجه گرفته می شود که استیذان مربوط به داخل شدن در اتاق اشخاص است نه به ورود در حیاط منزلها. ولی باید توجه داشت که در بین اعراب چون در خانه ها همیشه باز بود، قهرا حیاط جنبه خصوصی پیدا نمی کرد و اگر کسی می خواست در خانه خود فرضا لخت شود به داخل اتاق می رفت. ولی در جائی که حیاط حکم اتاق را پیدا کرده است -چنانکه الان در زندگی ما اینطور است- زیرا در بسته است و دیوارها هم بلند است و اگر چه کاملا مانند اتاق پناهگاه و خلوت شمرده نمی شود ولی بالاخره تا حدی جنبه خصوصی دارد، در چنین جاهائی حکم وجوب استیذان در حیاط هم جاری است.
ص: 439
در ادامه آیه می فرماید: «ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون؛ این برای شما بهتر است، باشد که پند گیرید»، یعنی این برای شما بهتر است، یعنی دستوری که به شما دادیم بی دلیل نیست، فلسفه دارد، مصلحت شما در آن است. باشد که متوجه شوید و مصلحت آنرا دریابید. در آیه 29 سوره نور می فرماید: «لیس علیکم جناح ان تدخلوا بیوتا غیر مسکونة فیها متاع لکم؛ بر شما گناهی نیست که به خانه های غیر مسکونی که کالایی در آن دارید داخل شوید». در این آیه استثناء قائل شده است.
مفاد آیه این است که دستوری که درباره کسب اذن داده شد مخصوص خانه های مسکونی است، یعنی مخصوص جاهائی است که محل زندگانی خصوصی افراد است و جنبه خلوتگاه دارد، اما جاهائی که اینطور نیست و رفت و آمد در آنجا عمومی است، این حکم را ندارد ولو آنکه متعلق به دیگران باشد. مثلا اگر شما در یک پاساژ، یا شرکت، یا مغازه کار دارید لازم نیست جلو در بایستید و اذن ورود بخواهید. همچنین حمام عمومی که درش باز است. در این موارد کسب اذن لازم نیست. بر شما باکی نیست در خانه هائی که مسکونی نیست و در آنجا کاری دارید بدون اجازه وارد شوید. از قید «فیها متاع لکم» فهمیده می شود که ورود انسان در اینگونه مکانها در صورتی است که کاری دارد و الا مزاحمت برای صاحبان آن مکانها نباید فراهم شود. «و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون؛ و خدا به آشکار و نهان شما آگاه است»، از قصد و نیت شما با خبر است که به چه منظور وارد خانه و محل کار کسی می شوید.
ص: 440
من_اب_ع
مرتضی مطهری-مسئله حجاب- صفحه 118-124
کلی__د واژه ه__ا
اسلام قرآن انسان فلسفه پیامبر اکرم
خداوند در آیه 28 سوره نور می فرماید: «فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتی یوذن لکم؛ اگر پس از استعلام و استجازه دریافتید که کسی در خانه نیست، وارد نشوید مگر اینکه به شما اجازه داده شود»، مثلا صاحب خانه کلید خانه را به شما بدهد یا خودش حضور داشته باشد و اجازه بدهد. بعد می فرماید: «و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا؛ اگر صاحب خانه به شما گفت برگردید نمی توانیم شما را بپذیریم، شما هم برگردید و ناراحت نشوید».
اعراب اجازه خواستن را ننگ می شمردند. و این از نادانی آنها بود، کما اینکه الان هم در اجتماع ما نپذیرفتن وارد، هر چند به موجب عذری باشد، اهانت به وارد تلقی می شود، و این از نادانی ما است. اگر کسی به در خانه ای برود و صاحب خانه بگوید من الان وقت ندارم شما را بپذیرم به او بر می خورد، و چه بسا قهر کند و هر جا بنشیند بگوید من رفتم به در منزل فلانی، مرا راه نداد. این هم یک نادانی و جهالت است. ما باید دستور قرآن کریم را در این باره به کار ببندیم. به کار بستن این دستور، تکلفات و ناراحتیهای زیادی را از ما دور می سازد. یک سلسله دروغها و خلاف گوئی ها معلول همین رفتار نادرست و توقعهای نابجا است که در بین ما رائج می باشد.
شخصی بدون اطلاع قبلی، در خانه شخص دیگری را می زند. صاحب خانه میل ندارد او را بپذیرد، بسا هست که کارهای لازمی دارد و آمدن این شخص مزاحمت است، می گوید بگوئید فلانی در خانه نیست. شخص وارد غالبا این دروغها را می فهمد. شخص وارد خلاف می کند که بدون تعیین وقت قبلی توقع دارد او را بپذیرند و صاحب خانه هم آن قدر شهامت و صراحت ندارد که بگوید معذرت می خواهم فعلا وقت ندارم بپذیرم، و اگر بگوید وقت ندارم، باز آن شخص وارد آن قدر فهم ندارد که عذر او را بپذیرد، تا آخر عمر گله می کند که رفتم به در خانه فلان شخص و او مرا نپذیرفت. اینست که در اینگونه مواقع هم دروغ گفته می شود و هم رنجش پدید می آید. ولی اگر دستور قرآن رعایت شود نه دروغی گفته می شود و نه رنجشی پدید می آید. لهذا می فرماید: «هو ازکی لکم؛ این روش که به شما یاد دادیم برای شما پاکیزه تر است». «و الله بما تعملون علیم؛ خدا به آنچه می کنید دانا است».
ص: 441
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 122-120
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن جامعه دروغ مهمانی
شهید مطهری می نویسد: در سالهائی که در قم بودم، یک وقت یکی از خطبای معروف ایران به قم آمد و اتفاقا دید و بازدید ایشان در حجره بنده بود. در آنجا از ایشان دیدن می شد. یک روز در مدت اقامت ایشان در قم، شخصی در وقت نامناسبی ایشان را به خانه آیت الله بروجردی برده بود. آن موقع یک ساعت قبل از وقت درس ایشان بود و معمولا ایشان در آن وقت مطالعه می کردند و کسی را نمی پذیرفتند. در می زنند و به نوکر می گویند به آقا بگوئید فلانی به ملاقات شما آمده است. نوکر پیغام را می رساند و بر می گردد و می گوید آقا فرمودند من فعلا مطالعه دارم، وقت دیگری تشریف بیاورید. آن شخص محترم هم برگشت و اتفاقا همانروز به شهر خود مراجعت کرد. همانروز آیت الله بروجردی برای درس آمدند. من را در صحن دیدند و فرمودند: من بعد از درس برای دیدن فلانی به حجره شما می آیم. من گفتم ایشان رفتند. فرمودند: پس وقتی ایشان را دیدی بگو حال من، وقتی تو به دیدن من آمدی، مانند حال تو بود وقتی می خواهی برای ایراد سخنرانی آماده شوی. من دلم می خواست وقتی با هم ملاقات کنیم که حواس من جمع باشد و باهم صحبت کنیم و در آن موقع من مطالعه داشتم و می خواستم برای درس بیایم.
پس از مدتی من آن شخص را ملاقات کردم و معذرت خواهی آیت الله بروجردی را ابلاغ کردم، و شنیده بودم که بعضی از افراد وسوسه کرده بودند و به این مرد محترم گفته بودند: تعمدی در کار بوده که به تو توهین شود و تو را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم: آیت الله بروجردی می خواستند به دیدن شما بیایند و چون مطلع شدند که شما حرکت کردید معذرت خواهی کردند. آن مرد جمله ای گفت که برای من جالب بود. گفت: نه تنها به من یک ذره بر نخورد، بلکه خیلی هم خوشحال شدم، زیرا ما اروپائیها را می ستاییم که مردمی صریح هستند و رودربایستی های بیجا ندارند. من که قبلا از ایشان وقت نگرفته بودم، غفلت کرده در وقت نامناسبی رفته بودم. من از صراحت این مرد خوشم آمد که گفت حالا من کار دارم. آیا این بهتر بود یا اینکه با ناراحتی مرا می پذیرفت و دائما در دلش ناراحت بود و با خود می گفت این بلا چه بود که بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب کرد؟! من بسیار خوشحال شدم که در کمال صراحت و رک گوئی مرا نپذیرفت. چقدر خوبست مرجع مسلمین اینطور صریح باشد.
ص: 442
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 123-122
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی سید محمدحسین بروجردی صراحت تربیت
«یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون* فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم و الله بما تعملون علیم* لیس علیکم جناح ان تدخلوا بیوتا غیر مسکونة فیها متاع لکم و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون* قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون* و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لایبدین زینتهن الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربة من الرجال او الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء، و لا یضربن بارجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن و توبوا الی الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون*» (نور/ 27-31).
«ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه هایی که خانه های شما نیست، سرزده داخل نشوید، تا آشنایی دهید و اجازه خواهید و بر اهل آن سلام کنید. این برای شما بهتر است، باشد که پند گیرید (27) و اگر در خانه کسی را نیافتید، داخل آن نشوید تا به شما اجازه داده شود؛ و اگر به شما گفته شد: برگردید، برگردید، که آن برای شما پاکیزه تر است، و خدا به آنچه انجام می دهید داناست (28) بر شما گناهی نیست که به خانه های غیرمسکونی و اماکن عمومی که کالایی در آن دارید داخل شوید، و خدا آنچه را عیان کنید و آنچه را نهان دارید می داند (29) به مردان با ایمان بگو: دیده از نامحرم فرو بهند و پاکدامنی خود را حفظ کنند، که این برای آنها پاکیزه تر است. همانا خدا به آنچه می کنند آگاه است (30) و به زنان با ایمان بگو: دیدگان خود را از نامحرم فرو بندند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه نمایان است مانند دست و صورت آشکار نسازند، و باید روسری های خود را بر سینه های خویش فرو اندازند و زینت و آرایش خود را آشکار نکنند جز برای شوهران خود یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا مردان تابع خانواده (سفیه و عقب مانده) که به زن رغبت ندارند، یا کودکانی که به عورت زنان وقوف نیافته اند. و پاهای خود را چنان بر زمین نکوبند تا آن زینتی که پنهان کرده اند (خلخال) دانسته شود. و ای مومنان! همگی به درگاه خدا توبه آرید، تا شاید رستگار شوید».
ص: 443
در جمله بعد می فرماید «و یحفظوا فروجهم» یعنی: به مؤمنین بگو عورت خویش را حفظ کنند. ممکن است مقصود این باشد که پاکدامن باشند و دامن خود را از هر چه که روا نیست نگهداری کنند، یعنی از زنا و فحشاء و هر کار زشتی که از این مقوله است. ولی عقیده مفسرین اولیه اسلام و همچنین مفاد اخبار و احادیث وارده اینست که هر جا در قرآن کریم کلمه حفظ فرج آمده است مقصود حفظ از زناء است جز در این دو آیه که به معنای حفظ از نظر است و مقصود وجوب ستر عورت است. چه این تفسیر را بگیریم یا حفظ فرج را به معنی مطلق پاکدامنی و عفاف بگیریم در هر حال شامل مسأله ستر عورت می باشد. در جاهلیت بین اعراب ستر عورت معمول نبود و اسلام آن را واجب کرد. در دنیای متمدن کنونی نیز عده ای از غربیها کشف عورت را تأیید و تشویق می کنند. دنیا دوباره از این نظر به سوی همان وضع زمان جاهلیت سوق داده می شود.
برتراند راسل در یکی از کتابهایش به نام در تربیت یکی از چیزهائی که از جمله «اخلاق بی منطق» و به اصطلاح «اخلاق تابو» می شمارد، همین مسأله پوشانیدن عورت است. وی می گوید چرا پدران و مادران اصرار می ورزند که عورت خود را از بچه بپوشانند؟ این اصرار، خود سبب تحریک حس کنجکاوی بچه ها می گردد. اگر کوشش والدین برای کتمان عضو تناسلی نباشد، چنین کنجکاوی کاذبی وجود پیدا نخواهد کرد. باید والدین عورت خود را به بچه ها نشان بدهند تا آنها هر چه که وجود دارد از اول بشناسند. بعد اضافه می کند: لااقل گاهی اوقات -مثلا هفته ای یک بار- در صحرا یا حمام برهنه شوند و عورت خود را در معرض دید بچه ها قرار دهند. راسل مسأله مخفی کردن عورت را یک «تابو» می داند. «تابو» از موضوعات بحث جامعه شناسی است و به تحریمهای ترس آور و بی منطق گفته می شود که در میان ملل وحشی وجود داشته و دارد. به عقیده امثال راسل، اخلاق رائج در جهان متمدن امروز نیز پر از «تابو» است.
ص: 444
عجیب است که بشر به نام تمدن می خواهد به قهقرا و توحش بازگردد. در قرآن کریم سوره احزاب آیه 33 کلمه «الجاهلیة الاولی» وارد شده است. شاید اشعار به همین جهت باشد که جاهلیت قدیم نخستین جاهلیت بوده است. در بعضی از روایات آمده است که «ای ستکون جاهلیة اخری» یعنی مفهوم آیه این است که به زودی یک جاهلیت دیگر هم به وجود خواهد آمد. قرآن به دنبال دستور ستر عورت در سوره نور آیه 30 می فرماید: «ذلک ازکی لهم» یعنی این برای ایشان پاکیزه تر است؛ پوشیدن عورت یک نوع نظافت و پاکی روح است از اینکه بشر دائما درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بیندیشد. قرآن با این جمله می خواهد فلسفه و منطق این کار را بیان کند، در حقیقت می خواهد پاسخی به اهل جاهلیت قدیم و جدید بدهد که این ممنوعیتها را بی منطق و تابو نخوانند متوجه آثار و منطق آن باشند. بعد می فرماید: «ان الله خبیر بما یصنعون؛ خدا بدانچه می کنند آگاه است.»
در تاریخ داستانی از رسول اکرم (ص) در این زمینه هست. رسول اکرم (ص) می فرماید: در کودکی چند بار پیشامدهایی برای من شد و احساس کردم که یک قوه غیبی و یک مأمور درونی مراقب من است و مرا از ارتکاب بعضی کارها باز می دارد، از جمله اینکه وقتی که بچه بودم و با کودکان بازی می کردم یک روز یکی از رجال قریش کار ساختمانی داشت و کودکان بر حسب حالت کودکی دوست داشتند سنگ و مصالح بنائی را در دامن گرفته بیاورند و نزدیک بنا قرار دهند. بچه ها، طبق معمول عرب پیراهنهای بلند به تن داشتند و شلوار نداشتند. وقتی که دامن خود را بالا می گرفتند عورت آنها مکشوف می شد. من رفتم یک سنگ در دامن بگیرم. همینکه خواستم دامنم را بلند کنم، گوئی کسی با دستش زد و دامن مرا انداخت. یک بار دیگر خواستم دامنم را بالا بگیرم باز همانطور شد. دانستم که من نباید این کار را بکنم (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، خطبه 190).
ص: 445
در آیه بعد می فرماید: «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن؛ و به زنان با ایمان بگو: دیدگان خود را از نامحرم فرو بندند و دامان خویش را حفظ کنند». عینا همان دو تکلیف: ترک نظر، و پاکدامنی (پوشانیدن عورت) را که برای مردان بیان کردم برای زنان هم ذکر فرموده است. از اینجا به خوبی روشن می شود که هدف از این دستورات رعایت مصالح بشر است خواه زن یا مرد. قوانین اسلام بر پایه تبعیض و تفاوت میان زن و مرد بنا نشده است و الا می باید همه این تکالیف را برای زن قائل شود و برای مرد هیچ وظیفه ای مقرر ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 131-128
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه علم منطق داستان اخلاقی پوشش
در کتاب مسئله حجاب می خوانیم که بعد از استثنای وجه و کفین این جمله آمده است: «و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن؛ می باید روسری خود را بر روی سینه و گریبان خویش قرار دهند» (نور/ 31). البته روسری خصوصیتی ندارد، مقصود پوشیدن سر و گردن و گریبان است. زنان عرب معمولا پیراهنهائی می پوشیدند که گریبانهایشان باز بود، دور گردن و سینه را نمی پوشانید. روسریهائی هم که روی سر خود می انداختند از پشت سر می آویختند -همانطوری که الان بین مردان عرب متداول است- قهرا گوشها و بناگوشها و گوشواره ها و جلوی سینه و گردن نمایان می شد. این آیه دستور می دهد که باید قسمت آویخته همان روسریها را از دو طرف روی سینه و گریبان خود بیفکنند تا قسمتهای یاد شده پوشیده گردد.
ص: 446
عبدالله ابن عباس در تفسیر این جمله گفته است: «تغطی شعرها و صدرها و ترائبها و سوالفها؛ زن مو و سینه و دور گردن و زیر گلوی خود را بپوشاند» (مجمع البیان، ذیل آیه 31 سوره نور). این آیه حدود پوشش را مشخص می کند. در ذیل این آیه شیعه و سنی روایت کرده اند که: روزی در هوای گرم مدینه زنی جوان و زیبا در حالی که طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بناگوشش پیدا بود، از کوچه عبور می کرد. مردی از اصحاب رسول خدا از طرف مقابل می آمد. آن منظره زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای آن زن زیبا شد که از خودش و اطرافش غافل گشت و جلو خودش را نگاه نمی کرد. آن زن وارد کوچه ای شد و جوان با چشم خود او را دنبال می کرد. همانطور که می رفت، ناگهان استخوان یا شیشه ای که از دیوار بیرون آمده بود به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت. وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود با همین حال به حضور پیامبر اکرم (ص) رفت و ماجرا را به عرض رساند. اینجا بود که آیه مبارکه نازل شد: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم...؛ به مردان با ایمان بگو: دیده از نامحرم فرونهند.....» الی آخر (نور/ 30). (کافی جلد 5، صفحه 521 و وسائل جلد 3، صفحه 24 و تفسیر صافی و تفسیر در المنثور سیوطی جلد 5 صفحه 40 ذیل همین آیه. این نکته باید یادآوری شود که معمولا این حدیث که از جریان باز بودن بناگوش و دور گردن زنی و نگاههای شهوت آلود و عمدی مردی حکایت می کند در کتب اهل حدیث و مفسرین به عنوان شأن نزول آیه «قل للمؤمنین یغضوا...» آورده می شود و در ابتدا چنین به نظر می رسد که با آیه «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن؛ و به زنان باایمان بگو دیدگان خود را از هر نامحرمی فرو بندند و پاکدامنی ورزند و زیورهای خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست و باید روسری خود را بر سینه خویش فرو اندازند» (نور/ 31) سر و کاری ندارد و حال آنکه این دو آیه با هم نازل شده اند و همچنانکه آیه اول تکلیف نگاه مرد را روشن می کند آیه دوم تکلیف زنان را روشن می کند. ظاهرا به همین جهت است که در تفسیر صافی این حدیث را ذیل آیه دوم نقل کرده است. استدلال ما بدین حدیث در اینجا نیز بر همین اساس است).
ص: 447
این ترکیب لغوی، یعنی ترکیب لغت ضرب با لغت علی این معنی را می رساند که چیزی را بر روی چیز دیگر قرار دهند به طوری که مانع و حاجبی بر او شمرده شود. در تفسیر کشاف می گوید: «ضربت بخمارها علی جیبها کقولک ضربت بیدی علی الحائط اذا وضعتها علیه؛ روسری اش را بر سینه اش زد (یعنی قرار داد) مثل این که وقتی تو دستت را بر دیوار می گذاری می گویی دستم را به دیوار زدم». یعنی این تعبیر نظیر اینست که بگوئیم دست خود را روی دیوار گذاشتیم. ایضا در کشاف در ذیل آیه 11 از سوره کهف که این ترکیب لغوی در آنجا آمده است و می فرماید: «فضربنا علی آذانهم؛ پس بر گوش هایشان زدیم» می گوید: «ای ضربنا علیها حجابا من ان تسمع؛ بر روی گوشهای آنها پرده ای قرار دادیم که نشنوند».
در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه مورد بحث می گوید: زنان مأمور شده اند که روسریهای خود را بر روی سینه خود بیفکنند تا دور گردن آنان پوشیده شود. گفته شده است که قبلا دامنه روسریها را به پشت سر می افکندند و سینه هایشان پیدا بود. کلمه جیوب (گریبانها) کنایه است از سینه ها، زیرا گریبانها است که روی سینه ها را می پوشاند. و گفته شده است که از آن جهت این دستور رسیده است که زنان موها و گوشواره ها و گردنهای خویش را بپوشانند. ابن عباس در ذیل این آیه گفته است: زن باید موی و سینه و دور گردن و زیر گلوی خویش را بپوشاند.
تفسیر صافی نیز بعد از ذکر جمله «و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن» می گوید: برای اینکه گردنها پوشیده شود. به هر حال منظور اینست که این آیه در کمال صراحت حدود پوشش لازم را بیان می کند. مراجعه به تفاسیر و روایات اعم از شیعه و سنی و مخصوصا روایات شیعه کاملا مطلب را روشن می کند و جای تردید در مفهوم آیه باقی نمی گذارد.
ص: 448
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 141-139
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن حجاب داستان اخلاقی حدیث زن تربیت
در این زمینه داستان معروفی است که در کتابها نوشته اند. ~بوعلی سینا=ابن سینا=5266~، این حکیم بسیار بزرگ مشائی و عقلی و خشک، با یک عارف بسیار مهم و بزرگ، یعنی ~ابوسعید ابوالخیر=ابوسعید ابوالخیر=9319~ معاصر بوده است. بوعلی در همان مولدش یعنی (نواحی) ~ماوراءالنهر~ و ~بلخ=بلخ=8360~ و ~بخارا=بخارا=7724~ بود ولی بعد، از ترس سلطان محمود مجبور شد فرار کند، چون می خواست او را به درگاه خود ببرد و بوعلی نمی خواست برود. بوعلی به ~نیشابور=نیشابور=7793~ آمد و در آنجا با ابوسعید ابوالخیر ملاقات کرد. نوشته اند این دو، سه شبانه روز با یکدیگر خلوت کردند و حرفهایشان را با یکدیگر می زدند و جز برای نماز جماعت بیرون نمی آمدند. بعد که از هم جدا شدند، از بوعلی پرسیدند: بوسعید را چگونه دیدی؟ گفت: آنچه ما می دانیم او می بیند. از بوسعید پرسیدند: بوعلی را چگونه دیدی؟ گفت: هرجا که ما رفتیم، این کور با عصای خودش دنبال ما آمد.
ص: 449
عرفا بیش از اندازه عقل را تحقیر کرده اند. حرف من این است: ما اگر منطق قرآن را در یک طرف و منطق عرفان را در باب عقل در طرف دیگر بگذاریم، اینها با یکدیگر خوب نمی خوانند. قرآن خیلی بیشتر از عرفان برای عقل، احترام و ارزش قائل است و روی عقل و تفکر و حتی استدلالهای خالص عقلی تکیه کرده است. تمام عرفا اعم از شیعه و سنی سلسله خود را منتهی به علی (ع) می کنند. حتی در میان متعصب ترین سنیها، آخر سلسله عرفان منتهی به علی (ع) می شود. می گویند در این شصت هفتاد سلسله ای که دارند، فقط یک سلسله هستند که خود را منتهی به ~ابوبکر=ابوبکر=5471~ می کنند، بقیه، همه خود را به علی (ع) منتهی می کنند. علی (ع) که عرفا او را قطب العارفین می دانند در ~نهج البلاغه=نهج البلاغه=9355~ آن مخ عرفان که به قول ابن ابی الحدید گاهی آنچه را که (عرفا) در همه کتابها گفته اند، در چهار سطر بیان کرده است یک جا آنچنان ~فیلسوف~ می شود و استدلالات عقلی فیلسوفانه می کند که هیچ فیلسوفی به گردش هم نمی رسد، یعنی علی (ع) هرگز عقل را تحقیر نمی کند. بنابراین، انسان کامل اسلام با انسان کامل عرفان در این جهت فرق می کند. عقل در انسان کامل اسلام رشد و نمو کرده و در کمال احترام است، در صورتی که در انسان کامل عرفان، عقل همانطور که گفتیم تحقیر می شود.
در مکتب عرفان یک چیزهایی تحقیر شده است که اسلام با آن تحقیرها موافق نیست و به همین دلیل، انسان کامل عرفان، انسان نیمه کامل است. در عرفان، خیلی علم و عقل تحقیر شده است. در حالی که اسلام، در عین اینکه دل را قبول دارد، عقل را هم تحقیر نمی کند، در عین اینکه دل را قبول دارد، عشق و سیر و سلوک را قبول دارد، هرگز حاضر نیست عقل و فکر و استدلال و منطق را تحقیر کند. برای عقل و فکر و استدلال و تعقل، نهایت احترام را قائل است. این است که در دوره های اسلامی و بالخصوص در دوره های متأخر گروهی پیدا شدند که برای دل و عقل، هر دو (اهمیت قائل شدند).
ص: 450
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 168-170 و 161-160
کلی__د واژه ه__ا
عقل اسلام عرفان انسان کامل
گویند روزی هارون الرشید به خاصان و ندیمان خود گفت: من دوست دارم شخصی که خدمت پیامبر اکرم (ص) مشرف شده و از آنحضرت حدیثی شنیده است زیارت کنم تا بلاواسطه از آنحضرت آن حدیث را برای من نقل کند. چون خلافت هارون در سنة یکصد و هفتاد از هجرت واقع شد و معلوم است که با این مدت طولانی یا کسی از زمان پیغمبر باقی نمانده، یا اگر باقی مانده باشد در نهایت ندرت خواهد شد. ملازمان هارون در صدد پیدا کردن چنین شخصی بر آمدند و در اطراف و اکناف تفحص نمودند، هیچکس را نیافتند بجز پیرمرد عجوزی که قوای طبیعی خود را از دست داده و از حال رفته و فتور و ضعف کانون و بنیاد هستی او را در هم شکسته بود و جز نفس و یک مشت استخوانی باقی نمانده بود.
ص: 451
او را در زنبیلی گذارده و با نهایت درجه مراقبت و احتیاط به دربار هارون وارد کردند و یکسره به نزد او بردند. هارون بسیار مسرور و شاد گشت که به منظور خود رسیده و کسی که رسول خدا را زیارت کرده است و از او سخنی شنیده، دیده است. گفت: ای پیرمرد! خودت پیغمبر اکرم را دیده ای؟ عرض کرد: بلی. هارون گفت: کی دیده ای؟ عرض کرد: در سن طفولیت بودم، روزی پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله (ص) آورد و من دیگر خدمت آنحضرت نرسیدم تا از دنیا رحلت فرمود. هارون گفت: بگو ببینم در آنروز از رسول الله سخنی شنیدی یا نه؟ عرض کرد: بلی، آنروز از رسول خدا این سخن را شنیدم که می فرمود: «یشیب ابن ءادم و تشب معه خصلتان: الحرص و طول الامل، فرزند آدم پیر می شود و هر چه بسوی پیری می رود به موازات آن، دو صفت در او جوان می گردد: یکی حرص و دیگری آرزوی دراز»
هارون بسیار شادمان و خوشحال شد که روایتی را فقط با یک واسطه از زبان رسول خدا شنیده است؛ دستور داد یک کیسه زر بعنوان عطا و جایزه به پیر عجوز دادند و او را بیرون بردند. همینکه خواستند او را از صحن دربار به بیرون ببرند، پیرمرد ناله ضعیف خود را بلند کرد که مرا به نزد هارون برگردانید که با او سخنی دارم. گفتند: نمی شود. گفت: چاره ای نیست، باید سؤالی از هارون بنمایم و سپس خارج شوم! زنبیل حامل پیرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند. هارون گفت: چه خبر است؟ پیرمرد عرض کرد: سؤالی دارم. هارون گفت: بگو. پیرمرد گفت: حضرت سلطان! بفرمائید این عطائی که امروز به من عنایت کردید فقط عطای امسال است یا هر ساله عنایت خواهید فرمود؟
ص: 452
هارون الرشید صدای خنده اش بلند شد و از روی تعجب گفت: «صدق رسول الله صلی الله علیه وءاله؛ یشیب ابن ءادم و تشب معه خصلتان: الحرص و طول الامل!؛ راست فرمود رسول خدا که هر چه فرزند آدم رو به پیری و فرسودگی رود دو صفت حرص و آرزوی دراز در او جوان می گردد!» این پیرمرد رمق ندارد و من گمان نمی بردم که تا در دربار زنده بماند، حال می گوید: آیا این عطا اختصاص به این سال دارد یا هر ساله خواهد بود. حرص ازدیاد اموال و آرزوی طویل او را بدین سرحد آورده که باز هم برای خود عمری پیش بینی می کند و در صدد اخذ عطای دیگری است. باری، این نتیجه عدم تربیت نفس انسانی به ادب الهی است که حرص و آرزو در وجود دامنش گسترده می گردد و با طیف وسیعی رو به تزاید می رود که حدی ندارد.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 30-27
کلی__د واژه ه__ا
انسان داستان اخلاقی هارون الرشید پیری پیامبر اکرم حرص طمع
گویند بامداد روزی مردی وحشت زده خدمت حضرت سلیمان (ع) علی نبینا وآله و علیه الصلاة و السلام رسید. حضرت سلیمان دید از شدت ترس رویش زرد و لبانش کبود گشته، سؤال کرد: ای مرد مؤمن! چرا چنین شدی؟ سبب ترس تو چیست؟ مرد گفت: عزرائیل بر من از روی کینه و غضب نظری کرده و مرا چنانکه می بینی دچار دهشت ساخته است. حضرت سلیمان فرمود: حالا بگو حاجتت چیست؟ عرض کرد: یا نبی الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائید مرا از اینجا به هندوستان ببرد، شاید در آنجا از چنگ عزرائیل رهائی یابم! حضرت سلیمان به باد امر فرمود تا او را شتابان بسمت کشور هندوستان ببرد. روز دیگر که حضرت سلیمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائیل برای دیدار آمده بود گفت: ای عزرائیل برای چه سببی در بنده مؤمن از روی کینه و غضب نظر کردی تا آن مرد مسکین، وحشت زده دست از خانه و لانه خود کشیده و به دیار غربت فراری شد؟
ص: 453
عزرائیل عرض کرد: من از روی غضب به او نگاه نکردم؛ او چنین گمان بدی درباره من برد. داستان از این قرار است که حضرت رب ذوالجلال به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض کنم. قریب به آن ساعت او را اینجا یافتم، و در یک دنیا از تعجب و شگفت فرو رفتم و حیران و سرگردان شدم؛ او از این حالت حیرت من ترسید و چنین فهمید که من بر او نظر سوئی دارم در حالیکه چنین نبود، اضطراب از ناحیه خود من بود. باری با خود می گفتم اگر او صد پر داشته باشد در این زمان کوتاه نمی تواند به هندوستان برود، من چگونه این مأموریت خدا را انجام دهم؟ لیکن با خود گفتم من بسراغ مأموریت خود می روم، بر عهده من چیز دگری نیست. به امر حق به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را در آنجا یافتم و جانش را قبض کردم (دفتر اول مثنوی طبع میرخانی ص26).
از حضرت امام علی (ع) روایت است که چون خداوند اراده فرمود پیامبرش ابراهیم (ع) را قبض روح کند، ملک الموت را به سوی او فرو فرستاد. ملک الموت چون به ابراهیم رسید عرض کرد: «السلام علیک یا إبراهیم، سلام بر تو باد ای ابراهیم» ابراهیم گفت: «و علیک السلام یا ملک الموت؛ أ داع أم ناع؟ بر تو سلام باد ای فرشته مرگ؛ آمدی مرا به سوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اضطرار شربت مرگ را بنوشم؟» عزرائیل گفت: ای ابراهیم! بلکه آمده ام که تو را به اختیار به سوی خدایت ببرم، پس اجابت کن دعوت خدایت را و تسلیم مرگ باش؛ خدایت تو را به خود خوانده است! ابراهیم گفت: «فهل رأیت خلیلا یمیت خلیله؟ آیا دیده ای دوست و یار مهربانی، یار مهربان و دوست خود را بمیراند»؟ چگونه خدای حاضر می شود خلیلش را که ابراهیم است بکشد؟
ص: 454
عزرائیل به سوی بارگاه حضرت رب العزة بازگشت و در مقابل او قرار گرفت و در بین دو دست جلال و جمال در مقام اطاعت و تسلیم درنگ کرد و سپس عرضه داشت: ای پروردگار من! شنیدی آنچه را که یار مهربان و خلیلت ابراهیم گفت؟ خداوند جل جلاله به ملک الموت خطاب کرد: ای عزرائیل! به سوی ابراهیم رهسپار شو و به او بگو: «هل رأیت حبیبا یکره لقآء حبیبه؟ آیا هیچ دیده ای که یار مهربانی از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد و لقای او را مکروه دارد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟» «إن الحبیب یحب لقآء حبیبه، حقا که حبیب دوست دارد محبوب خود را ملاقات کند».
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 58-56
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 71-70
کلی__د واژه ه__ا
مرگ خدا حضرت ابراهیم (ع) عزرائیل
یکی از چیزهایی که پایه خانوادگی و محیط خانوادگی را محکم می کند، مسأله روابط جنسی سالم است و علت اینکه پایه کانون خانوادگی در دنیای اروپا سست و متزلزل است همین است و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت که از فرنگی ها پیروی کنیم کانون خانوادگی را متزلزل کرده ایم. وقتی که جامعه ما به دستور اسلام واقعا عمل می کرد، یعنی پسرها واقعا قبل از ازدواج، با زنی و دختری در تماس نبودند و به اصطلاح فرنگی های امروز یک رفیق دختر نداشتند و دخترها هم همین طور، ازدواج برای یک پسر یا دختر یک آرزو بود. یک پسر به سن پانزده سالگی که می رسید، احساس طبیعی نیاز به همسر در او پیدا می شد، یک دختر هم همین طور، و این طبیعی است که آرزوی یک پسر این بود که زن بگیرد چون به وسیله ازدواج از محدودیت و ممنوعیت استفاده از زن خارج می شد و به مرز آزادی استفاده از زن می رسید. آن وقت شب زفاف کم از صبح پادشاهی نبود چون روی خاصیت روانی، اولین موجودی که این پسر را به این حظ و بهره رسانده یعنی از محدودیت به آزادی رسانده همسرش بوده، و برای دختر هم این پسر اولین کسی بوده که او را از محدودیت به آزادی رسانده است. این بود که پسر و دخترهایی که اصلا همدیگر را ندیده بودند و ازدواج کرده بودند، آنچنان با یکدیگر الفت می گرفتند که وضع عجیبی بود. البته نه اینکه ندیدن، کار درستی است، نه، اسلام اجازه داده است که ببینند، ولی اگر هم ندیده بودند، وقتی به یکدیگر می رسیدند تا لب گور به یکدیگر عشق می ورزیدند.
ص: 455
تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق، هم از لحاظ کیفیت، هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست، ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر می کنند. راسل یک جا اعتراف می کند که: می گوید: "عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است". در جای دیگر می گوید: "عشق برای خود غایت و اصول و اخلاق خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند از طرف دیگر، آنها را تحریف و واژگون می سازد.
در سیستم اخلاقی نوین جنسی مواد اصلاحی بر محور شکستن قیود کهن و رفع منعها و محدودیتهای قانونی گذشته می چرخد. اولین موضوعی که مورد توجه قرار گرفته است کامیابی آزادانه زنان و مردان از معاشرت های لذت بخش جنسی است و به عبارت دیگر آزادی عشق است، می گویند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج باید از معاشرتهای لذت بخش آزادانه جنسی بهره مند باشند، بلکه ازدواج نیز نباید مانعی در این راه بشمار آید، زیرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمینان پدر است به پدری خود نسبت به فرزندی که از زن معینی بدنیا می آید، این اطمینان را با بکار بستن داروهای ضد آبستنی که مخصوصا پیشرفت طب امروز آنها را به بشر ارزانی داشته است می توان بدست آورد. بنابراین هر یک از زن و مرد می توانند علاوه بر همسر قانونی، عشاق و معشوقه های فراوانی داشته باشند. زن مکلف است که در حین آمیزش با عشاق خود از داروی ضد آبستنی استفاده کند و مانع پیدایش فرزند او گردد، ولی هر گاه تصمیم گرفت که صاحب فرزند گردد الزاما باید از همسر قانونی خود استفاده کند. بشر از اعتماد نسلی نمی تواند صرف نظر کند، هر پدری می خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می خواهد بداند از کدام پدر پیدا شده است. فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی همین است.
ص: 456
برتراند راسل می گوید: جلوگیری وسائل (وسائل ضد آبستنی)، تولید نسل را ارادی کرده و آن را از صورت یک نتیجه اجتناب ناپذیر روابط بیولوژیک (تولید قهری فرزند در اثر آمیزش) بیرون آورده است. بنابراین دلیلی نیست که مادری برای پدری اطفال خود همان مردی را انتخاب کند که خاطرش را برای عاشقی و رفاقت می خواهد. مادر آینده ممکن است شانه از زیر این تعهد خالی کند بدون آنکه لطمه ای به سعادت او وارد شود. برای مردان، انتخاب مادر اطفال خود از این هم آسان تر و ساده تر خواهد بود. راسل می گوید وقتی روابط جنسی بر این اساس قرار گرفت، اجتماع می تواند فقط به زنان و مردان معینی که از لحاظ شخصی و ارثی واجد شرایطی باشند اجازه تولید نسل بدهد، آن زنی که پروانه تولید نسل دارد از مردانی که از لحاظ ارثی ارجح شناخته شوند برای تخم گیری و تولید نسل استفاده می کند، در حالی که مردان دیگری که عشاق خوبی خواهند بود از حق پدری محروم خواهند بود.
اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد، زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است. اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ، محیط کار و عمل و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود، فلسفه تحریم نظر بازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای بیگانه همین است. کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابی های جنسی از کانون خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کرده اند و جریمه اش را هم می دهند، فریاد متفکرینشان بلند است، آنها وقتی که می بینند برخی کشورهای کمونیستی جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شده اند، به چشم غبطه به آنها می نگرند. اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هر کس بیشتر می خورد و می خوابد و عمل آمیزش انجام می دهد او از مسرت و خوشی بیشتری بهره مند است و به عبارت دیگر اگر استعدادهای بهجت زای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به آنچه حیوانات دارند، البته انتقال کامیابی های جنسی از کانون خانوادگی به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت.
ص: 457
اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه ای که احیانا تا آخرین روزهای پیری که غریزه جنسی فعالیتی ندارد باقی است، برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد، اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی که از یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی که یک مرد از مصاحبت یک زن هر جائی می برد تفاوت دارد کوچکترین تردیدی در این جهت نخواهیم کرد که به خاطر بهره مند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر، لازم است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی کرده است و محیط و کانون خانوادگی به این کار و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص دهیم. مطلب مهمتر جنبه های اجتماعی مسئله ازدواج است، تنها برای این نیست که زن و مرد از مصاحبت یکدیگر لذت بیشتری ببرند، ازدواج و تشکیل کانون خانوادگی ایجاد کانون پذیرائی نسل آینده است، سعادت نسلهای آینده بستگی کامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی. دست توانای خلقت برای ایجاد و بقاء و تربیت نسلهای آینده علائق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علائق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است.
اخلاقی که امثال راسل از آن تبلیغ می کنند و نام آن را اخلاق نوین گذاشته اند همان است که ثمره اش آشفتگی بیش از پیش غرائز و تمایلات است و بر خلاف مدعای آنها که اخلاق کهن را متهم به آشفته ساختن روح می کنند، سیستم اخلاقی خود آنها سزاوار این اتهام است. امروز پدیده های اجتماعی خاصی و به عبارت دیگر مشکلات اجتماعی مخصوصی پیدا شده که افکار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است. در جامعه امروز جوانان بطور محسوسی از ازدواج شانه خالی می کنند، حاملگی و زائیدن و بچه بزرگ کردن بصورت امر منفوری برای زنان در آمده است. زنان به اداره امر خانه کمتر علاقه نشان می دهند، ازدواج هائی که نمونه وحدت روح است جز در میان طبقاتی که به مقررات اخلاق کهن پایبندند کمتر دیده می شود، جنگ اعصاب بیش از پیش رو به افزایش است بالاخره آشفتگی روحی عجیبی محسوس و مشهود است. گروهی می خواهند این عوارض را لازمه قهری انقلاب صنعتی جدید بدانند و راه برگشت را بدین وسیله ببندند، در صورتیکه اینها ربط زیادی به زندگی صنعتی و از میان رفتن زندگی کشاورزی ندارد. این عوارض ناشی از یک نوع به اصطلاح انقلاب فکری است و افراد خاصی هستند که مسئولیت عمده این بدبختی بشریت را دارند. حقیقت این است که اشباع غریزه و سرکوب نکردن آن یک مطلب است، و آزادی جنسی و رفع مقررات و موازین اخلاقی مطلب دیگر، اشباع غریزه با رعایت اصل عفت و تقوی منافی نیست بلکه تنها در سایه عفت و تقوی است که می توان غریزه را به حد کافی اشباع کرد و جلو هیجان های بیجا و ناراحتی ها و احساس محرومیتها و سرکوب شدن های ناشی از آن هیجانها را گرفت.
ص: 458
به عبارت دیگر پرورش دادن استعدادها غیر از پر دادن به هوسها و آرزوهای پایان ناپذیر است. از نظر دین مبین اسلام محبت و عشقی مطلوب است که در سایه ایمان به خدا و با در نظر گرفتن شرایط مناسب و آمادگی روحی، اقتصادی، شغلی حاصل شود. چ_ن_ی_ن ان_ت_خ_اب_ی برای جوان، قابل اطمینان بوده و می تواند مقدمه یک زندگی آرامبخش و سعادتمندانه باشد. در غیر این صورت، دوستیها و دلبستگیهای غیر عاقلانه، که تفکری منطقی به دنبال آن نباشد، با ک_م_ال ت_اس_ف موجب ارتباطهای نامشروع که به صورت نامه، تلفن و ملاقات در کوچه و خیابان پارک م_ی ش_ود ک_ه ع_ش_ق_ه_ای دروغ_ی_ن و هوسهای زودگذری بیش نخواهد بود و نقطه پایانی آن ارض_ای ک_ام_ج_وی_ی_های گناه آلود و بی قید و شرط است و پس از آن با فرونشستن آتش هوس و ش_ه_وت از ی_کدیگر جدا شده و بعد از اندکی همه چیز فراموش می گردد و عشق سوزان مبدل به ح_ال_ت پ_ش_یمانی و غم و اندوه و بی آبرویی و سردرگمی، در آغاز زندگی خواهد شد و این خود اختلالها و ناسازگاریهای مراحل بعدی زندگی را به دنبال خواهد داشت. م_ی_دان ن_دادن ب_ه عقل و بازگذاردن عرصه شهوت، چشم و گوش انسان را کور و کر می کند، ب_ه ط_وری ک_ه ع_واقب وخیم و خطرناک آن را تنها پس از ارتکاب عمل می فهمد، زیرا قبل از عمل، رسوایی کار ناپیدا و پوشیده است.
رعایت نکردن راه و روش زن_دگ_ی و س_ن_ت_ه_ای اسلامی در محیط خانوادگی و اجتماعی، چه در زمان کار و یا در ای_ام ف_راغ_ت، م_وج_ب_ات پ_دید آمدن این انحرافات را فراهم خواهدساخت و همین طور اگر در ریشه های پیدایش انحرافات جنسی از قبیل روابط نامشروع بین دختر و پسر، همجنس گرایی تحقیق نماییم، می بینیم که هر خانواده ای که دستورهای اسلامی، بخصوص حریم بین زن و مرد و دختر و پسر، را رعایت نکرده باشد، به نوعی از انواع انحراف جنسی مبتلا گردیده است.
ص: 459
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب، صفحه 64-63
مرتضی مطهری- زناشویی و اخلاق- صفحه 62
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن4- صفحه 14
کلی__د واژه ه__ا
اسلام آزادی عشق ازدواج روابط جنسی خانواده تربیت
ترس از مرگ، غریزی و طبیعی هر موجود جاندار است، از کوچک ترین طبقات موجودات زنده مانند حشرات و بلکه از جاندارهای تک سلولی گرفته تا بزرگ ترین و زورمندترین حیوانات مانند فیل و شیر همه از مرگ فرار می کنند، آنجا که می بینند پای مرگ در میان است راه فرار پیش می گیرند. فکر مرگ و تصور مرگ وحشتناک ترین تصورات است. آدمی از هیچ چیزی به اندازه مرگ نمی ترسد بلکه از هر چیز دیگر که می ترسد به خاطر مرگ می ترسد، از آن جهت می ترسد که آن چیز موجب مرگ وی گردد، اگر پای مرگ در میان نبود آدمی از چیزی وحشت نداشت. قوی ترین مردان جهان آن وقت که خود را در چنگال مهیب مرگ دیده اند اظهار عجز و ناتوانی کرده اند، کوچک و حقیر گشته اند، فکرشان و عقیده شان عوض شده.
مأمون خلیفه مقتدر عباسی آن وقت که آخرین لحظات عمر خود را طی می کرد و دانست که دیگر آفتاب عمرش به لب بام رسیده دستور داد او را در میان خیمه گاهها و خرگاههای سپاهیانش ببرند، شب بود و دشت وسیع از آتشهایی که نقطه به نقطه از طرف سپاهیان روشن شده بود جلوه خاصی داشت، دید تمام آرزوهایش بر باد رفته، این قدرتها و عزتها نمی تواند سودی به او برساند، با کمال عجز و لابه دست به آسمان بلند کرد و گفت: "ای آنکه ملک تو دائم و ثابت و همیشگی است رحم کن بر آنکه ملکش از دستش می رود."
ص: 460
سلطان سنجر سلجوقی در آخرین لحظات زندگی خود این اشعار را با خود زمزمه می کرد:
به ضرب تیغ جهانگیر و گرز قلعه گشای *** جهان مسخر من شد چو من مسخر رای
بسی قلاع گشودم به یک نمودن دست *** بسی مصاف شکستم به یک فشردن پای
چو مرگ تاختن آورد هیچ سود نداشت *** بقا بقای خدای است و ملک ملک خدای
بازگشت نفس انسان و به سر رسیدن اجل دنیوی و رسیدن به اجل مسمی و انتقال از ماده به عالم مثال و صورت، مرگ است. البته حقیقت مرگ امری محسوس نیست که بتوان آن را با حس ادراک کرد، چون مرگ انتقال از عالم طبع و حس است به عالم مافوق حس که آنرا برزخ و مثال گویند، بنابراین با حس ادراک نمی شود. مرگ حرکت از عالم طبع و ماده است و بنابراین با حس که خود از طبع و ماده است چگونه ادراک شود؟
جهل و مرگ:
شیخ الرئیس بوعلی سینا در رسالة الشفآء من خوف الموت راجع به حقیقت مرگ و علت ترس از آن مطالبی دارد که ما عین ترجمه آنرا در اینجا می آوریم: اما کسیکه مردن را جاهل است و نمی داند که حقیقتش چیست، پس من برای او بیان می کنم و روشن می سازم که مرگ بیشتر از آن نیست که نفس انسانی آلات خود را که آنها را استعمال می نمود ترک می کند _و آن آلات همان اعضای او هستند که مجموعه آنها را بدن می نامند_ همچنانکه شخص صنعتکار آلات کار خود را ترک می کند. چون نفس انسان جوهری است غیر جسمانی، و عرض نیست و قبول فساد و خرابی نمی کند. و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقی خواهد بود به بقائی که در خور اوست، و از کدورات عالم طبیعت صفا می یابد و به سعادت تامه خود نائل می آید و ابدا راهی به زوال و فناء و انعدام او نیست. چون جوهر از آن حیث که جوهر است فانی نمی شود و ذاتش باطل نمی گردد، و آنچه باطل می شود همان اعراض و خواص و نسبت ها و اضافات و اموری است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو می باشد.
ص: 461
و اما جوهر روحانی که ابدا قبول استحاله و دگرگونگی نمی کند و در ذات خود تغییر نمی یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را می کند، پس چگونه تصور می شود که معدوم گردد و متلاشی شود؟ و اما کسی که از مرگ می ترسد به علت آنستکه نمی داند بازگشت او بسوی کجاست. یا آنکه گمان می کند چون بدن او منحل شود و ترکیب آن باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل میگردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمیداند؛ بنابراین در واقع از مرگ نمی ترسد بلکه جاهل است به امری که سزاوار است او را بداند. بنابراین علت خوف او همان جهل اوست، و همین جهل است که علما را به طلب علم و سختی راه آن واداشته و برای وصول به آن، لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده اند.
آگاهی و مرگ:
بنابراین واقعیت، مرگ برای مرد عارف و مؤمن بیدار ایجاد اضطراب و دهشت و وحشت نمی کند؛ بلی برای افرادی که از تجرد نفس بواسطه انغمار در عالم ماده و شهوات دور شده و خدای خود را نشناخته اند به علت عدم انس و آشنائی با عوالم قرب ایجاد وحشت می کند و جهالت آنها پیوسته آنها را هراسان و مضطرب می دارد. ولی مرد مؤمن که از راه حق قدمی فراتر ننهاده و کردار و صفاتش را بر حق و امر حق تطبیق نموده و در این دنیا پشت به عالم غرور نموده و از آن تجافی کرده و میل و رغبت خود را به دار خلود و ابدیت نموده است و عاشق لقای خدا بوده است، این عاشق مرگ است، عاشق تجرد است؛ چون محب خداست، مؤمن به فردانیت اوست. هر روز آرزو می کند که لباس بدن را خلع و به نور تجرد مخلع گردد، بلکه پیوسته می کوشد تا هر روز یک درجه از غرور و مجاز او کم گردد و یک درجه به ادراک معنی و حقیقت نزدیکتر شود، تا سرحدی که تمام امور دنیوی و فانی در نزد او به سراب بطلان و نیستی مدفون شده و تجلی عالم انوار و حقیقت بر او متحقق گردد.
ص: 462
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 67-65
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 183 و 184
کلی__د واژه ه__ا
مرگ ماده انسان ترس خدا اجل مأمون
مرحوم علامه تهرانی میگوید: دوستی داشتم از اهل شیراز بنام حاج مؤمن که قریب پانزده سال است به رحمت ایزدی واصل شده است. بسیار مرد صافی ضمیر و روشن دل و با ایمان و تقوی بود، و این حقیر با او عقد اخوت بسته بودم و از دعاهای او و استشفاع از او امیدها دارم. می گفت: خدمت امام زمان (عج) مکرر رسیده ام. و بسیاری از مطالب را نقل می کرد و از بعضی هم إبا می نمود. از جمله می گفت: یکی از ائمه جماعت شیراز روزی به من گفت: بیا با هم برویم به زیارت امام رضا (ع)، و یک ماشین دربست اجاره کرد و چند نفر از تجار در معیت او بودند. حرکت نموده به شهر قم رسیدیم و در آنجا یکی دو شب برای زیارت حضرت معصومه (ع) توقف کردیم. و برای من حالات عجیبی پیدا می شد و ادراک بسیاری از حقائق را می نمودم. یک روز عصر در صحن مطهر آن حضرت به یک شخص بزرگی برخورد کردم و وعده هائی به من داد.
حرکت کردیم به طرف تهران و سپس به طرف مشهد مقدس. از نیشابور که گذشتیم دیدیم یک مردی به صورت عامی در کنار جاده به طرف مشهد میرود و با او یک کوله پشتی بود که با خود داشت. اهل ماشین گفتند این مرد را سوار کنیم ثواب دارد، ماشین هم جا داشت. ماشین توقف کرده چند نفر پیاده شدند و از جمله آنان من بودم، و آن مرد را به درون ماشین دعوت کردیم. قبول نمی کرد، تا بالاخره پس از اصرار زیاد حاضر شد سوار شود به شرط آنکه پهلوی من بنشیند و هرچه بگوید من مخالفت نکنم. سوار شد و پهلوی من نشست، و در تمام راه برای من صحبت میکرد و از بسیاری از وقایع خبر می داد و حالات مرا یکایک تا آخر عمر گفت. و من از اندرزهای او بسیار لذت می بردم و برخورد به چنین شخصی را از مواهب پروردگار و ضیافت حضرت رضا (ع) دانستم تا کم کم رسیدیم به قدمگاه و به موضعی که شاگرد شوفرها از مسافرین «گنبدنما» میگرفتند.
ص: 463
همه پیاده شدیم. موقع غذا بود، من خواستم بروم و با رفقای خود که از شیراز آمده ایم و تا بحال سر یک سفره بودیم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بیا با هم غذا بخوریم. من خجالت کشیدم که دست از رفقای شیرازی که تا بحال مرتبا با آنها غذا می خوردیم بردارم و این باره ترک رفاقت نمایم، ولی چون ملتزم شده بودم که از حرفهای او سرپیچی نکنم لذا بناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه ای رفتیم و نشستیم. از خرجین خود دستمالی بیرون آورد، باز کرده گویا نان تازه در آن بود با کشمش سبز که در آن دستمال بود، شروع به خوردن کردیم و سیر شدیم؛ بسیار لذت بخش و گوارا بود. در اینحال گفت: حالا اگر می خواهی به رفقای خود سری بزنی و تفقدی بنمائی عیب ندارد. من برخاستم و به سراغ آنها رفتم و دیدم در کاسه ای که مشترکا از آن می خورند خون است و کثافات، و اینها لقمه بر میدارند و می خورند و دست و دهان آنها نیز آلوده شده و خود اصلا نمی دانند چه می کنند؛ و با چه مزه ای غذا می خورند. هیچ نگفتم، چون مأمور به سکوت در همه احوال بودم.
به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشین، دیدی رفقایت چه می خوردند؟ تو هم از شیراز تا اینجا غذایت از همین چیزها بود و نمی دانستی؛ غذای حرام و مشتبه چنین است. از غذاهای قهوه خانه ها مخور؛ غذای بازار کراهت دارد. گفتم: إن شاء الله تعالی، پناه می برم به خدا. گفت: حاج مؤمن! وقت مرگ من رسیده، من از این تپه می روم بالا و آنجا می میرم. این دستمال بسته را بگیر، در آن پول است، صرف غسل و کفن و دفن من کن. و هر جا را که آقای سید هاشم صلاح بداند همانجا دفن کنید. (آقای سید هاشم همان امام جماعت شیرازی بود که در معیت او به مشهد آمده بودند.) گفتم: ای وای! تو می خواهی بمیری؟! گفت: ساکت باش! من می میرم و این را به کسی مگو. سپس رو به مرقد مطهر حضرت ایستاد و سلام عرض کرد و گریه بسیار کرد و گفت: تا اینجا به پابوس آمدم ولی سعادت بیش از این نبود که به کنار مرقد مطهرت مشرف شوم.
ص: 464
از تپه بالا رفت و من حیرت زده و مدهوش بودم، گوئی زنجیر فکر و اختیار از کفم بیرون رفته بود. به بالای تپه رفتم، دیدم به پشت خوابیده و پا رو به قبله دراز کرده و با لبخند جان داده است؛ گوئی هزار سال است که مرده است. از تپه پائین آمدم و به سراغ حضرت آقا سید هاشم و سائر رفقا رفتم و داستان را گفتم. خیلی تأسف خوردند و از من مؤاخذه کردند چرا به ما نگفتی و از این وقایع ما را مطلع ننمودی؟ گفتم: خودش دستور داده بود، و اگر می دانستم که بعد از مردنش نیز راضی نیست، حالا هم نمی گفتم. راننده ماشین و شاگرد و حضرت آقا و سائر همراهان همه تأسف خوردند، و همه با هم به بالای تپه آمدیم و جنازه او را پائین آورده و در داخل ماشین قرار دادیم و به سمت مشهد رهسپار شدیم. حضرت آقا می فرمود: حقا این مرد یکی از اولیای خدا بود که خدا شرف صحبتش را نصیب تو کرد، و باید جنازه اش به احترام دفن شود.
وارد مشهد مقدس شدیم. حضرت آقا یکسره به نزد یکی از علمای آنجا رفت و او را از این واقعه مطلع کرد. او با جماعت بسیاری آمدند برای تجهیز و تکفین؛ غسل داده و کفن نموده و بر او نماز خواندند و در گوشه ای از صحن مطهر دفن کردند، و من مخارج را از دستمال می دادم. چون از دفن فارغ شدیم، پول دستمال نیز تمام شد نه یک شاهی کم و نه زیاد، و مجموع پول آن دستمال دوازده تومان بود.
ص: 465
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 104-100
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق روح غیب تزکیه نفس داستان اخلاقی اولیای الهی آموزش تربیت
مرحوم شیخ محمد حکیم هیدجی از علمای تهران بود که تا آخر عمر حجره ای در مدرسه منیریه متصل به قبر امامزاده سیدناصرالدین داشت، و فعلا آن مدرسه به واسطه توسعه خیابان خراب شده است. مردی حکیم و عارف و منزه از رویه اهل غرور، و مراقب بوده، ضمیری صاف و دلی روشن و فکری عالی داشته است. حکیم هیدجی تا آخر عمر به تدریس اشتغال داشت. هر کس از طلاب علوم دینیه هر درسی می خواست او می گفت؛ شرح منظومه سبزواری، أسفار ملاصدرا، شفا، إشارات و حتی دروس مقدماتی عربیت مانند جامع المقدمات را می فرمود. هیچ دریغ نداشت و برای دروس دینیه همه را می پذیرفت. عالم متقی آقای آخوند ملاعلی همدانی که فعلا از علمای برجسته همدان هستند، شاگرد مرحوم هیدجی بوده و حکمت را نزد او تتلمذ نموده اند.
می گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال میدانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدا انکار می نموده و رد می کرده است. یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چکار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟ هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده ایم؛ سر خود نمی گوئیم! پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه. پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إنا لله و إنآ إلیه ر'جعون و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.
ص: 466
حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه میکند؟ می گویند مردی را در حجره بردید، غریب بود و او را کشتید و سم دادید یا خفه کردید. بیخودانه دویدم و طلاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بسم الله الرحم_'ن الرحیم، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ اما تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!
پیرمرد گفت: آقاجان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبد هم می خواهد، چه می خواهد، چه می خواهد... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می شود؟! از همان شب حکیم هیدجی رویه خود را تغییر می دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می دهد و نیمی را برای تفکر و ذکر و عبادت خدای جل و عز. شبها از بستر خواب پهلو تهی می کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منور و سرش از غیر او منزه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است. و از دیوان شعر فارسی و ترکی او می توان حالات او را دریافت. حاشیه ای بر شرح منظومه سبزواری دارد که بسیار مفید است.
ص: 467
در آخر دیوانش وصیت نامه او را طبع نموده اند. بسیار شیرین و جالب است. پس از حمد خدا و شهادت و تقسیم اثاثیه و کتابهای خود می گوید: «از رفقا تقاضا دارم مردم عمامه مرا روی عماری نگذارند، های و هوی لازم نیست، و برای مجلس ختم من موی دماغ کسی نشوند زیرا که عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه یافته است. دوستان من خوش باشند زیرا من از زندان طبیعت خلاص و به سوی مطلوب خود میروم و عمر جاودان می یابم و اگر دوستان از مفارقت ناراحتند إن شاء الله خواهند آمد و همدیگر را در آنجا زیارت می کنیم. دوست داشتم پولی داشتم و به رفقا می دادم که در شب رحلت من مجلس سوری تهیه کرده و سروری فراهم آورند، زیرا که آن شب، شب وصال من است. مرحوم رفیق شفیق آقای سید مهدی رحمة الله علیه به من وعده میهمانی و ضیافت داده إن شاء الله به وعده خود وفا خواهد نمود».
تمام طلاب مدرسه منیریه میگفته اند که: مرحوم هیدجی هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز می داد و به اخلاق دعوت می نمود، و بسیار شوخی و خنده می نمود، و ما در تعجب بودیم که این مرد که شبها پیوسته در عبادت بود چرا امشب این قدر مزاح می کند و به عبارات نصیحت ما را مشغول میدارد؛ و ابدا از حقیقت امر خبر نداشتیم. هیدجی نماز صبح خود را در اول فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید. پس از ساعتی حجره را باز کردند دیدند رو به قبله خوابیده و رحلت نموده است. رحمة الله علیه .
ص: 468
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 108-104
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تزکیه نفس عبادت داستان اخلاقی حکیم هیدجی مرگ
مولوی در دفتر ششم مثنوی، داستانی آورده است که البته تمثیل است. می گوید مردی بود طالب گنج که دائما از خدا گنج می خواست. این آدم که از این تنبلهائی بود که دلشان می خواهد پایشان در یک گنجی فرو رود و بعد یک عمر راحت زندگی کنند می گفت: خدایا این همه آدم در این دنیا آمده اند و گنجها زیر خاک پنهان کرده اند، این همه گنج در زیر زمین مانده است و صاحبانش رفته اند، تو یک گنج به من بنمایان. مدتها کار این مرد، همین بود و شبها تا صبح زاری می کرد تا اینکه یک شب خواب دید (خواب نما شد) هاتفی در عالم خواب به او گفت: از خدا چه می خواهی؟ گفت: من از خدا گنجی می خواهم. هاتف گفت: من از طرف خدا مأمورم گنج را به تو نشان دهم، من نشانیهائی به تو می دهم و از روی آن نشانیها سر فلان تپه می روی و تیر و کمانی با خودت برمی داری، روی فلان نقطه می ایستی و تیر را به کمان می کنی. این تیر هر جا که افتاد، گنج همانجاست.
بیدار شد، دید عجب خواب روشنی است. پیش خود گفت: اگر نشانیها درست بود، یعنی چنین جائی با آن نشانه ها وجود داشت، حتما می توانم گنج را پیدا کنم. وقتی رفت متوجه شد همه نشانه ها درست است. روی آن نقطه ایستاد. فقط باید تیر را پرتاب کند، تیر به هر جا که افتاد، آنجا گنج است. ولی یادش آمد که هاتف به او نگفت تیر را به کدام طرف پرتاب کن. گفت اول به یک طرف مثلا رو به قبله پرتاب می کنم، انشاءالله که همان طرف است. تیر را برداشت به کمان کرد و به قوت کشید و آن را رو به قبله پرتاب کرد. تیر در جائی افتاد. بیل و کلنگ را برداشت و رفت آنجا را کند، ولی هرچه کند به گنجی نرسید. گفت حتما جهت را اشتباه کرده ام. تیر را به طرف دیگری پرتاب کرد ولی باز به نتیجه نرسید. به هر طرفی که پرتاب کرد، گنجی پیدا نکرد. مدتی کارش این بود و این زمین را سوراخ سوراخ کرد ولی به چیزی دست نیافت.
ص: 469
ناراحت شد. باز به گوشه مسجد آمد و شروع به گله کردن کرد: خدایا! این چه راهنمایی ای بود که به من کردی! پدر من درآمد و به نتیجه نرسیدم. مدتها زاری می کرد تا بالاخره آن هاتف دوباره به خوابش آمد، یقه اش را گرفت، گفت این چه معرفی ای بود که به من کردی؟! حرف تو غلط از کار درآمد. هاتف گفت مگر تو چه کردی؟ گفت به همانجا رفتم، نشانیها درست بود و من نقطه مورد نظر را پیدا کردم. تیر را به کمان کردم و اول به طرف قبله به قوت کشیدم. هاتف گفت: من کی چنین چیزی به تو گفتم؟ تو از دستور من تخلف کردی، من گفتم تیر را به کمان بگذار، هر جا افتاد همانجا گنج است، نگفتم به قوت بکش. گفت راست می گوئی. فردا با بیل و کلنگ و تیر و کمان رفت، تیر را به کمان گذاشت. تا تیر را رها کرد، پیش پای خودش افتاد. زیر پایش را کند، دید گنج همانجاست. ملا به اینجا که می رسد، می گوید:
آنچه حق است اقرب از حبل الورید *** تو فکندی تیر فکرت را بعید
ای کمان و تیرها برساخته *** گنج نزدیک و تو دور انداخته
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 173-174
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان خودشناسی مولوی خدا داستان اخلاقی تربیت
روزی یک نفر از صوفیان ساکن مدینه بنام محمدبن منکدر به امام باقر (ع) برخورد کرد. دید در هوای گرم آن حضرت به دوش دو نفر از غلامان خود تکیه نموده و با بدن فربه به سوی نخلستان میرود. با خود گفت: آیا این معنای زهد است ؟! الان میروم و او را نصیحت می کنم. پیش آمد و گفت: در این هوای گرم، حرکت با این کیفیت برای وصول بدنیا سزاوار نیست! اگر در اینحال مرگت فرا رسد در پیشگاه پروردگار چه خواهی گفت؟ حضرت توقف نموده رو کردند به آن مرد و گفتند: اگر مرگم در اینحال برسد، در بهترین حالی که در راه انجام وظیفه و کسب مال حلال برای خود و عیال و حفظ آبرو و زندگی کفاف می گذرد رسیده است، و الحمدلله در پیشگاه خداوند مأجور و مثاب خواهم بود و من از مرگ بیم دارم در صورتیکه به من در حال معصیتی از معاصی خدا وارد شود. گفت: عجبا! من خواستم در این امر تو را اندرز دهم تو مرا نصیحت کردی و اندرز دادی.
ص: 470
در کتب روایات، بابی در صدقات و اوقاف أمیرالمؤمنین (ع) باز کرده و تمام باغها و قناتهائی را که آن حضرت در وجوه مختلفه از نیکی و احسان قرار داده اند بیان می کنند.
ارزش کار:
در تفسیر آیة شریفة 201 سوره بقره «ربنا´ءاتنا فی الدنیا حسنة و فی ا لا خرة حسنة؛ پروردگارا! ما را در دنیا نیکی و در آخرت نیکی عطا کن و ما را از آتش نگاه دار» وارد است که: مراد از حسنة دنیا، مال حلالی است که انسان بدست آورد. (مجمع البیان- ج1 ص297-298 که قیل: هی المال فی الدنیا و فی الاخرة الجنة؛ عن ابن زید والسدی) و در روایت است: «الکآد علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله». (وسائل الشیعه- ج12 ص43 طبع اسلامیه) «آن کس که برای تحصیل معیشت عیال خود متحمل رنج و زحمت گردد مانند کسی است که در راه خدا جهاد کرده است» و چنین مالی جزء حیات دنیا نیست، جزء آخرت محسوب است.
پس باید به این نکته توجه داشت اگر بگوش انسان رسید که دنیا بدرد نمی خورد، بالاخره انسان باید بمیرد؛ مقصود دنیای شهوت و غفلت است. آن بدرد نمی خورد نه دنیای صحیح؛ این دنیا نیست. اگر انسان دنیای صحیح نداشت، آخرت هم ندارد؛ آخرت بر اساس دنیای صحیح است. تمام کمالاتی که ما کسب می کنیم در دنیاست، پس آخرت متوقف بر دنیاست و آن کمالات در دوران عمر حاصل می شود، بنابراین عمر عزیزترین و گرانبهاترین سرمایه الهی است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی1- صفحه 130-127
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق انسان آخرت عمر تلاش تربیت
ص: 471
مرحوم محدث قمی صاحب تألیفات نافعه مانند سفینة البحار و الکنی و الالقاب و غیرها که در ورع و تقوی و صدق ایشان بین قاطبة اهل علم، ایرادی نبوده است؛ افراد موثقی از خود او بدون واسطه نقل کردند که او میگفت: روزی در وادی السلام نجف أشرف برای زیارت اهل قبور و ارواح مؤمنین رفته بودم. در این میان از ناحیه دور نسبت بجائی که من بودم ناگهان صدای شتری که میخواهند او را داغ کنند بلند شد، و صیحه می کشید و ناله میکرد؛ بطوریکه گوئی تمام زمین وادی السلام از صدای نعره او متزلزل و مرتعش بود. من با سرعت برای استخلاص آن شتر بدان سمت رفتم. چون نزدیک شدم دیدم شتر نیست، بلکه جنازه ای را برای دفن آورده اند و این نعره از این جنازه بلند است؛ و آن افرادیکه متصدی دفن او بودند أبدا اطلاعی نداشته و با کمال خونسردی و آرامش مشغول کار خود بودند. مسلما این جنازه از مرد متعدی و ظالمی بوده است که در اولین وهله از ارتحال به چنین عقوبتی دچار شده است، یعنی قبل از دفن و عذاب قبر، از دیدن صور برزخیه، وحشتناک گردیده و فریاد برآورده است.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 144-141
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق شیخ عباس قمی داستان اخلاقی عذاب الهی برزخ
مرحوم آیت الله آقای سید جمال الدین گلپایگانی رضوان الله علیه از این قبیل مطالب أخبار بسیاری داشت. ایشان از علماء و مراجع تقلید عالیقدر نجف أشرف بودند و از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله نائینی، و در علمیت و عملیت زبانزد خاص بود و از جهت عظمت قدر و کرامت مقام و نفس پاک، مورد تصدیق و برای احدی جای تردید نبود. در مراقبت نفس و اجتناب از هواهای نفسانیه مقام اول را حائز بود. از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائما صحیفه مبارکه سجادیه در مقابل ایشان در اطاق خلوت بود، و همینکه از مطالعه فارغ می شد بخواندن آن مشغول می گشت. آهش سوزان، و اشکش روان، و سخنش مؤثر، و دلی سوخته داشت. متجاوز از نود سال عمر کرد، و فعلا نوزده سال است که رحلت فرموده است.
ص: 472
در زمان جوانی در اصفهان تحصیل می نموده و با مرحوم آیت الله آقای حاج حسین بروجردی هم درس و هم مباحثه بوده است، و آیت الله بروجردی چه در اوقاتیکه در بروجرد بودند و چه اوقاتی که در قم بودند، نامه هائی به ایشان می نوشتند و درباره بعضی از مسائل غامضه و حوادث واقعه استمداد می نمودند. حقیر در مدت هفت سال که در نجف أشرف برای تحصیل مقیم و مشرف بودم، هفته ای یکی دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعت می نشستم. با آنکه بسیار اهل تقیه و کتمان بود، در عین حال از واردات قلبیه خود در دوران عمر چه در اصفهان و چه در نجف اشرف مطالبی را برای من نقل می فرمود؛ مطالبی که از خواص خود بشدت مخفی می داشت.
منزلش در محله حویش بود و در اطاق کوچکی در بالاخانه بسر می برد و اوقاتش در آنجا می گذشت و هر وقت به خدمتش مشرف می شدم و از واردات و مکاشفات و یا از حالات و مقامات بیانی داشت، بمجرد آنکه احساس صدای پا از پله ها می نمود گرچه شخص وارد از أخص خواص او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول می شد تا شخص وارد چنین پندارد که در این مدت ما مشغول مذاکره و بحث علمی بوده ایم.
میفرمود: من در دوران جوانی که در اصفهان بوده ام، نزد دو استاد بزرگ: مرحوم آخوند کاشی و جهانگیر خان، درس اخلاق و سیر و سلوک می آموختم، و آنها مربی من بودند. به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه بروم بیرون اصفهان، و در قبرستان تخت فولاد قدری تفکر کنم در عالم مرگ و ارواح، و مقداری هم عبادت کنم و صبح برگردم. عادت من این بود که شب پنجشنبه و جمعه میرفتم و مقدار یکی دو ساعت در بین قبرها و در مقبره ها حرکت میکردم و تفکر می نمودم و بعد چند ساعت استراحت نموده، و سپس برای نماز شب و مناجات بر می خاستم و نماز صبح را میخواندم و پس از آن به اصفهان می آمدم.
ص: 473
میفرمود: شبی بود از شبهای زمستان، هوا بسیار سرد بود، برف هم می آمد. من برای تفکر در أرواح و ساکنان وادی آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد آمدم و در یکی از حجرات رفتم و خواستم دستمال خود را باز کرده چند لقمه ای از غذا بخورم و بعد بخوابم تا در حدود نیمه شب بیدار و مشغول کارها و دستورات خود از عبادات گردم. در اینحال در مقبره را زدند، تا جنازه ای را که از أرحام و بستگان صاحب مقبره بود و از اصفهان آورده بودند آنجا بگذارند، و شخص قاری قرآن که متصدی مقبره بود مشغول تلاوت شود؛ و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند. آن جماعت جنازه را گذاردند و رفتند، و قاری قرآن مشغول تلاوت شد. من همینکه دستمال را باز کرده و می خواستم مشغول خوردن غذا شوم، دیدم که ملائکه عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن شدند.
عین عبارت خود آن مرحوم است: چنان گرزهای آتشین بر سر او می زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید، و فریادهائی از این مرده بر می خاست که گوئی تمام این قبرستان عظیم را متزلزل می کرد. نمی دانم اهل چه معصیتی بود؛ از حاکمان جائر و ظالم بود که اینطور مستحق عذاب بود؟ و أبدا قاری قرآن اطلاعی نداشت؛ آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت اشتغال داشت. من از مشاهده این منظره از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید و اشاره می کنم به صاحب مقبره که در را باز کن من می خواهم بروم، او نمی فهمید؛ هرچه می خواستم بگویم زبانم قفل شده و حرکت نمیکرد! بالاخره به او فهماندم: چفت در را باز کن؛ من میخواهم بروم. گفت: آقا! هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانیده، در راه گرگ است، تو را میدرد! هرچه میخواستم بفهمانم به او که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد. بناچار خود را بدر اطاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم. آمدم در حجره، یک هفته مریض بودم، و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان می آمدند حجره و استمالت میکردند و به من دوا میدادند و جهانگیرخان برای من کباب باد میزد و به زور به حلق من فرو می برد، تا کم کم قدری قوه گرفتم.
ص: 474
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 147-145
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق عبادت داستان اخلاقی سید محمدرضا گلپایگانی عذاب الهی برزخ
مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی میفرمود: من وقتی از اصفهان به نجف أشرف مشرف شدم تا مدتی مردم را بصورتهای برزخیه خودشان میدیدم؛ بصورتهای وحوش و حیوانات و شیاطین، تا آنکه از کثرت مشاهده ملول شدم. یک روز که به حرم مطهر مشرف شدم، از امام علی (ع) خواستم که اینحال را از من بگیرد، من طاقت ندارم. حضرت گرفت و از آن پس مردم را بصورتهای عادی می دیدم. و نیز می فرمود: یک روز هوا گرم بود، رفتم به وادی السلام نجف أشرف برای فاتحه اهل قبور و ارواح مؤمنین. چون هوا بسیار گرم بود، رفتم در زیر طاقی که بر سر دیوار روی قبری زده بودند نشستم. عمامه را برداشته و عبا را کنار زدم که قدری استراحت نموده و برگردم. در اینحال دیدم جماعتی از مردگان با لباسهای پاره و مندرس و وضعی بسیار کثیف به سوی من آمدند و از من طلب شفاعت میکردند؛ که وضع ما بد است، تو از خدا بخواه ما را عفو کند. من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هرچه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو می کنید؟ بروید ای متکبران!
ایشان میفرمودند: این مردگان شیوخی بودند از عرب که در دنیا متکبرانه زندگی می نمودند، و قبورشان در اطراف همان قبری بود که من بر روی آن نشسته بودم و میفرمودند: روزی نشسته بودم، ناگاه وارد باغی شدم که بسیار مجلل و با شکوه بود و مناظر دلفریبی داشت. ریگهای زمین آن بسیار دلربا بود، و درخت ها بسیار با طراوات و خرم، و نسیم های جان فزا از لابلای آنها جاری بود. من وارد شدم و یکسره به وسط باغ رفتم، دیدم حوضی است بسیار بزرگ و مملو از آب صاف و درخشان، بطوریکه ریگهای کف آن دیده می شد. این حوض لبه ای داشت و دختران زیبائی که چشم آنها را ندیده، با بدنهای عریان دور تا دور این حوض نشسته و به لبه و دیواره حوض یک دست خود را انداخته و با آب بازی می کنند، و با دست آبهای حوض را بروی لبه و حاشیه می ریزند. و آنها یک رئیس دارند که از آنها مجلل تر و زیباتر و بزرگتر بود، و او شعر میخواند و این دختران همه با هم رد او را می گفتند و جواب میدادند. او با آواز بلند یک قصیده طولانی را بندبند میخواند، و هر بندش خطاب به خدا بود که به چه جهت قوم عاد را هلاک کردی، و قوم ثمود را هلاک کردی، و فرعونیان را غرق دریا کردی، و و و...؟ و چون هر بند که راجع به قوم خاصی بود تمام می شد این دختران همه با هم می گفتند: به چه حسابی به چه کتابی؟ و همینطور آن دختر رئیس، اعتراضات خود را بیان میکرد و اینها همه تأییدا و تأکیدا پاسخ میدادند. من وارد شدم، ولی دیدم اینها همه با من نامحرمند، لذا یک دور استخر که حرکت کردم از همان راهی که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم.
ص: 475
مرحوم آقا سید جمال یک شاگرد مؤمن از شاگردان قرآن کریم بود، و یک تربیت شده به چندین واسطه از مکتب رسول خدا (ص)؛ ولی چون این مکاشفه قبل از وصول به مقام کمال روحی برای ایشان رخ داده است و در سر وجود ایشان مسأله هلاکت قوم عاد و ثمود و نوح بدست عوامل غیبیه کاملا حل نشده بوده است، لذا در عالم معنی بصورت اعتراض حوریه های بهشتی تجلی نموده است، و گرنه در عالم معنی و تجرد اعتراضی نیست و تمام اهل ملا أعلی در تسبیح و تقدیس وجود و صفات و افعال حضرت احدیت هستند.
و نکته مهم که بشارتی برای آن مرحوم بوده است اینکه ایشان آن حوریه ها را بر خود نامحرم دیده است؛ و این یک مژده روحی است که از این منزل که محل شبهه و اعتراض است عبور خواهد نمود و به منزلگاه تسبیح و تقدیس مطلق ذات حضرت احدیت عزوجل خواهد رسید. کما آنکه در مکاشفاتی که در اواخر عمر برای ایشان حاصل شده است این معنی بخوبی روشن و مشهود است که به این مقام نائل شده اند؛ رحمة الله علیه رحمة واسعة .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 147-145
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق روح تزکیه نفس مکاشفه سید محمدرضا گلپایگانی
شخصی در حضور امیرالمؤمنین علی (ع) شروع کرد به مذمت کردن دنیا. شنیده بود که علی (ع) دنیا را مذمت می کند. ولی نمی فهمید که او (از چه جنبه ای) دنیا را مذمت می کند. او خیال می کرد که وقتی علی (ع) دنیا را مذمت می کند، مثلا طبیعت را مذمت می کند، نمی دانست که او دنیاپرستی را مذمت می کند، او تو را از نظر پرستش دنیا که ضد حق پرستی و حقیقت پرستی است و مساوی با نفی همه ارزشهای انسانی است، مذمت می کند. وقتی آن مرد دنیا را مذمت کرد، علی (ع) (به سختی برآشفت و فرمود): «ایها الذام للدنیا، المغتر بغرورها، المخدوع باباطیلها، اتغتر بالدنیا ثم تذمها؟ انت المتجرم علیها أم هی المتجرمة علیک؟»؛ ای آقای مذمتگر دنیا! ای کسی که فریب دنیا را خورده ای! دنیا تو را فریب نداد، تو فریب خوردی در حالیکه تو خود به غرور دنیا گرفتار شده ای و فریفته باطلهای آن هستی آیا تو خود مغرور به دنیا هستی و سپس مذمت آن می کنی؟. خیلی تعبیر عجیبی است. دنیا کسی را فریب نمی دهد، انسان خودش فریب می خورد.
ص: 476
من در این باره مثلی می گویم: یک وقت پیرزنی با آرایشهای مصنوعی، انسان را گول می زند. دندان در دهانش ندارد، دندان مصنوعی می گذارد، مو به سرش ندارد، موی مصنوعی می گذارد. به قول آن شاعر عرب:
عجوز تمنت ان تکون فتیة *** و قد یبس العینان و احدودب الظهر
ترجمه: پیر زالی که آرزو دارد جوان شود حال آنکه چشمانش کم سو و پشتش خمیده است.
یک بیچاره ای او را به صورت یک زن جوان خیال می کند و وقتی کار از کار گذشته است، می بیند که اشتباه کرده است. ولی یک وقت همین پیرزن، می گوید: آقا! سن من پنجاه و نه سال و شش ماه و شش روز است و حقیقت را می گوید. دندانها و موهایش را نشان می دهد، می گوید: یک دندان هم به دهانم ندارم و موهائی را که می بینی، موی مصنوعی است که به سرم گذاشته ام، من همین هستم، آیا حاضری با من ازدواج کنی؟ او هر چه می گوید من دندان ندارم (انسان) می گوید: قربان همان دندانهایی که نداری! هرچه می گوید من زلف ندارم، انسان می گوید: شما تعارف می فرمائید، من می فهمم که شما دارید هزم نفس می کنید. پس این پیرزن تو را فریب نداده، تو خودت آماده فریب خوردن هستی، خودت می خواهی خودت را فریب بدهی، یک موضوع برای فریب خوردن می خواهی.
علی (ع) می فرماید: دنیا که چیزی را مخفی نکرده است. دنیا چه چیز را مخفی کرده که می گوئی دنیا مرا گول زد؟ آن روزی که به دست خودت پدرت را دفن کردی، دنیا تو را گول زد؟! دنیا می گوید من همینم که هستم، من محل تغیر هستم و ثباتی در من نیست. دنیا می گوید من را همانطور که هستم، درک کن، چرا می خواهی مرا آنطور که نیستم، باور کنی؟ من یک جوری هستم و دارم خودم را هم به تو نشان می دهم ولی تو می خواهی مرا آنطور که نیستم و خودت خیال می کنی، باور کنی، پس دنیا کسی را فریب نمی دهد، انسان فریب می خورد. «انت المتجرم علیها ام هی المتجرمة علیک؟»؛ بیا حساب کنیم، آیا تو بر دنیا جنایت کردی یا دنیا بر تو جنایت کرد؟ تو به این عالم خیانت می کنی یا عالم به تو خیانت می کند؟ «ام متی غرتک؟»؛ دنیا کی تو را فریب داد؟ «متی استهوتک؟»؛ کی دنیا هوای نفس تو را طلب کرد؟ این تو هستی که با هوای نفس خود دنبال دنیا هستی. «أبمصارع ابائک من البلی؟ أم بمضاجع امهاتک تحت الثری؟»؛ آیا به محل سقوط پدرانت در دامن فنا، یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک تو را فریب داده؟ بعد فرمود: «الدنیا مسجد احباء الله»؛ دنیا مسجد دوستان خداست. آیا اگر مسجد نباشد، عابد می تواند عبادت کند؟ «متجر اولیاء الله»؛ دنیا بازار تجارت اولیاء خداست. اگر بازار نباشد، آیا بازرگان می تواند بازرگانی کند و سود ببرد؟ آن فکر که دنیا را برای انسان (به منزله) زندان و چاه و قفس می داند و می گوید وظیفه انسان بیرون رفتن از این زندان و خارج شدن از این چاه و شکستن این قفس است، مبتنی بر یک اصل دیگری در باب معرفةالنفس و معرفةالروح است که اسلام آن را قبول ندارد. (نهج البلاغه/ حکمت 131)
ص: 477
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 178-179
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق انسان نکوهش امام علی (ع) داستان اخلاقی فریب تربیت
یکی از رفقا و دوستان ما که جنبه رحمیت و قوم و خویشی نیز دارد تقریبا در حدود بیست سال قبل برای زیارت عتبه مبارکه آستان امام رضا (ع) به طرف مشهد مقدس رهسپار شد، و حال خوبی داشت. دو سه روز ماند و برگشت، و در وقت مراجعت خوابی عجیب که در آنجا دیده بود تعریف کرد. گفت: در هنگام ورود داخل حرم نشدم بلکه مؤدبانه کنار در حرم ایستادم و سلام عرض کردم، و با خود گفتم: من که به امام و حق آن حضرت معرفت واقعیه ندارم نباید داخل حرم شوم تا زمانیکه حضرت حاجت مرا بدهند و مرا به حق خود و خدای خود عارف کنند.
شب جمعه بود و هوا خیلی سرد بود. در نیمه شب که در یکی از رواقهای پشت سر نزدیک به کفشداری خوابم برده بود در خواب دیدم حضرت تشریف آوردند و با سر انگشت پا چند مرتبه به من زدند و فرمودند: برخیز! برخیز کار کن؛ بدون کار درست نمی شود. من خودم را انداختم روی پاهای آنحضرت که ببوسم، آنحضرت مثل کسی که خجل شده و شرمنده باشد خم شدند و زیر بازوهای مرا گرفتند و نگذاردند که من ببوسم و فرمودند: اینکارها چیست؟ برخاستم رفتم در صحن مسجد گوهرشاد وضو گرفتم و در یکی از ایوانهای مسجد عبایم را بخود پیچیدم و مشغول خواندن دعای کمیل شدم. در بین دعا خواب بر من غلبه کرد، خوابم برد. در خواب دیدم شخصی که محاسن قرمز حنائی داشت نزد من آمد و لطف بسیار کرد و گفت: میخواهی برویم با هم گردش کنیم؟ گفتم: بسیار خوب! با هم حرکت کردیم، مرا دور تا دور کره زمین حرکت داده بصورت پرواز در بالای هر شهری تمام افراد آن شهر را میدیدم و خوب و بد آنها را می شناختم و از دریاها و اقیانوسها عبور کردیم و به زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) و حضرت زهرا و ائمه بقیع علیهم الصلوه و السلام رفتیم و پس از آن به زیارت نجف أشرف و کربلای معلی و ائمه کاظمین و سامرا علیهم السلام مشرف شدیم.
ص: 478
آن مرد در هر جا برای من زیارتنامه میخواند، و مطالبی عجیب برای من نقل میکرد و در بین راهها دائما با من مشغول تکلم بود. من از بسیاری از حالات بزرگان و ارحام و عاقبت امر آنها سؤال میکردم و پاسخ می گفت و از حالات بسیاری از مردگان از اجداد و ارحام و بزرگان سؤال می کردم و همه را یک به یک جواب میداد. سپس مرا به آسمانها برد و به ملاقات فرشتگان و ارواح انبیاء و اولیاء مشرف شدیم، و در بهشت ها گردش کردیم، و انواع و اقسام نعمت های بهشتی را ملاحظه کردیم؛ چیزهائی که قابل توصیف نیست و از روی جهنم در یک طرفة العین عبور کردیم و کیفیت عذابها را دیدیم که قابل توصیف نیست. پس از این سیرها بمن گفت: میخواهی برگردیم؟ گفتم: آری. با هم برگشتیم. چون در مسجد گوهرشاد وارد شدیم و می خواست برود گفت: تمام این گردشها و سیرها پنج دقیقه طول کشیده است. گفتم: فقط پنج دقیقه؟ گفت: پنج دقیقه که گفتم برای آن است که وحشت نکنی و الا پنج دقیقه طول نکشیده است بلکه در یک آن انجام گرفته است؛ آنجا که زمان نیست، ساعت نیست، دقیقه نیست. پس با کمال بشارت و رحمت خداحافظی کرد و رفت. گفتم: کجا می روی؟ من با شما کار دارم! در پاسخ گفت: من باید بروم. إن شاءالله هر وقت لازم باشد نزد شما خواهم آمد. گفتم: خیلی از عجائب و غرائب را در این زمان کوتاه به من نشان دادی و مرا به بسیاری از نقاط زمین و عالم بالا بردی! گفت: هیچ عجیب نیست! خداحافظی کرد و رفت.
ص: 479
من از خواب بیدار شدم، به ساعت نگاه کردم دیدم که پنج دقیقه است که چرتم برده، شروع کردم به خواندن بقیه دعای کمیل. این خواب به اندازه ای عجیب بود و مطالبش بقدری جالب و طولانی بود که قابل ذکر نیست. إجمالا آنکه این آقا در مدت سه روز این خواب را برای ما نقل می کرد؛ بدین طریق که صبح می آمد و نقل می کرد تا قریب ظهر که به مسجد می رفتیم، و بعدازظهر می آمد و نقل می کرد بقیه آنرا تا نزدیک غروب که آماده مسجد می شدیم، و به همین منوال تا سه روز نقل خوابش طول کشید. این خواب بقدری عجیب بود که در همان ایام که حقیر به همدان به محضر حضرت آیت الله جمال السالکین، و زین الفقهآء و المجتهدین و آیة الحق و الیقین آقای حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رضوان الله تعالی علیه شرفیاب شدم و خواب او را نقل کردم، ایشان تعجب نمودند و فرمودند: این از خوابهائی است که در زمانه نظیر آن یافت نمی شود و یا لاأقل بسیار کم است و معلوم می شود که خواب بیننده بسیار قابل و مستعد است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 182-179
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح غیب تزکیه نفس خواب داستان اخلاقی
مقاله علمی علامه طباطبایی
علامه طباطبائی آقای حاج سید محمد حسین تبریزی، استاد عالیقدری که قرن علمی فعلی مرهون خدمات و افکار بلند و فضل و کمال ایشان است، عالم جلیلی که بواسطه تکان علمی که به حوزه علمیه دادند نهضتی علمی بوجود آوردند و با تدریس تفسیر و حکمت، طلاب علوم دینیه را به حقائق معارف الهیه آشنا نموده و برای هدم سنگر کفر و رد ملحدین یگانه پایگاه متین و اساس رصین را پایه گذاری کردند، صاحب تفسیر المیزان و کتب نفیسه دیگر، و استاد حقیر در تفسیر و اخلاق و فلسفه و هیئت قدیم؛ برادری داشتند در تبریز بنام حاج سید محمدحسن إلهی طباطبائی که او نیز عالمی جلیل و متقی و زاهد و عابد و معلم اخلاق و معارف الهیه و مربی نفوس صالحه به مقام امن و حرم امان الهی بوده و چند سال است رحلت نموده و به عالم بقاء ارتحال یافته است و در اثر شدت علاقه ای که معظم له به برادر خود داشتند در سوک او مبتلی به کسالت قلبی شدند.
ص: 480
حضرت معظم له بیان فرمودند که: برادر من در تبریز شاگردی داشت که به او درس فلسفه می گفت، و آن شاگرد إحضار ارواح می نمود و برادر من توسط آن شاگرد با بسیاری از ارواح تماس پیدا میکرد. اجمال مطلب آنکه: آن شاگرد قبل از آنکه با برادر من ربطی داشته باشد میل کرده بود فلسفه بخواند، و برای این منظور روح ارسطو را احضار نموده و از او تقاضای تدریس کرده بود. ارسطو در جواب گفته بود: کتاب أسفار ملاصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمد حسن إلهی بخوان. این شاگرد یک کتاب «أسفار» خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را (که در حدود سه هزار سال پیش از این زندگی میکرده است) داد. ایشان در جواب میفرماید: من حاضرم، اشکالی ندارد.
روزها شاگرد بخدمت ایشان می آمد و درس می خواند؛ و آن مرحوم میفرمود: ما بوسیله این شاگرد با بسیاری از ارواح ارتباط برقرار می کردیم و سؤالاتی می نمودیم. و بعضی از سؤالات مشکله حکمت را از خود مؤلفین آنها می نمودیم؛ مثلا مشکلاتی که در عبارات افلاطون حکیم داشتیم از خود او می پرسیدیم، مشکلات «أسفار» را از ملاصدرا سؤال میکردیم. یکبار که با افلاطون تماس گرفته بودند، افلاطون گفته بود: شما قدر و قیمت خود را بدانید که در روی زمین لا إله إلا الله می توانید بگوئید؛ ما در زمانی بودیم که بت پرستی و وثنیت آنقدر غلبه کرده بود که یک لا إله إلا الله نمی توانستیم بر زبان جاری کنیم.
روح بسیاری از علما را حاضر کرده بود و مسائل عجیب و مشکلی از آنها سؤال کرده بود بطوریکه اصلا خود آن شاگرد از آن موضوعات خبری نداشت. خود آن شاگرد که فعلا شاگرد مکتب فلسفه است، مسائل غامضه ای را که آقای إلهی از زبان شاگرد با معلمین این فن از ارواح سؤال می کرد و جواب می گرفت نمی فهمید و قوه ادراک نداشت، ولی آقای إلهی کاملا می فهمید که آنها در زبان شاگرد چه می گویند. میفرمود: ما روح بسیاری از علما را حاضر کردیم و سؤالاتی نمودیم مگر روح دو نفر را که نتوانستیم احضار کنیم، یکی روح مرحوم سید ابن طاووس و دیگری روح مرحوم سید مهدی بحرالعلوم رضوان الله علیهما؛ این دو نفر گفته بودند: ما وقف خدمت امام علی (ع) هستیم، و ابدا مجالی برای پائین آمدن نداریم.
ص: 481
تواضع علامه طباطبایی
حضرت علامه طباطبائی مد ظله فرمودند: از عجائب و غرائب این بود که وقتی، یک کاغذ از تبریز از ناحیه برادر ما به قم آمد، و در آن برادر ما نوشته بود که این شاگرد روح پدر ما را احضار کرده و سؤالاتی نموده ایم و جوابهائی داده اند، و در ضمن گویا از شما گله داشته اند که در ثواب این تفسیری که نوشته اید، ایشان را شریک نکرده اید. ایشان میفرمودند: آن شاگرد أبدا مرا نمی شناخت و از تفسیر ما اطلاعی نداشت، و برادر ما هم نامی از من در نزد او نبرده بود؛ و اینکه من در ثواب تفسیر پدرم را شریک نکرده ام، غیر از من و خدا کسی نمی دانست، حتی برادر ما هم بی اطلاع بود، چون از امور راجعه به قلب و نیت من بود. و اینکه من در ثواب آن پدرم را شریک نکرده بودم، نه از جهت آن بود که میخواستم إمساک کنم بلکه آخر کارهای ما چه ارزشی دارد که حالا پدرم را در آن سهیم کنم؛ من قابلیتی برای خدمت خودم نمی دیدم.
ارزش تفسیر المیزان
تفسیر «المیزان» تفسیری است که از صدر اسلام تا بحال مانند او از نقطه نظر به هم پیوستن آیات و بیانات قرآنی نوشته نشده است و یکروز من خدمت ایشان عرض کردم که در بعضی از جاهای این تفسیر چنان عنان قلم آیات را به هم پیوسته و ربط داده که جز آنکه بگوئیم در آن حال تأییدات الهیه و الهامات سبحانیه آنرا بر فکر و زبان و قلم شما جاری کرده است محمل دیگری ندارد و اگر این تفسیر در حوزه های علمیه تدریس شود و بدان افکار پرورش یابد، پس از دویست سال ارزش و قیمت این تفسیر معلوم می شود. ببینید این مرد چنین تفسیری نوشته و فعلا که در زمان حیات ایشان است در تمام دنیا جزء اصول معارف شیعه محسوب می شود، و علماء بزرگ خود را از آن بی نیاز نمی بینند؛ چقدر این مرد بزرگوار و متواضع است که می گوید: آخر ما چه کاری کرده ایم؟ چه عمل قابلی انجام داده ایم ؟
ص: 482
فرمودند: نامه برادر که به من رسید، بسیار منفعل و شرمنده شدم. گفتم: خدایا! اگر این تفسیر ما در نزد تو مورد قبول است و ثوابی دارد، من ثواب آنرا به روح پدرم و مادرم هدیه نمودم. هنوز این مطلب را در پاسخ نامه برادر به تبریز نفرستاده بودم که بعد از چند روز نامه ای از برادرم آمد که ما این بار با پدر صحبت کردیم خوشحال بود و گفت: خدا عمرش بدهد، تأییدش کند؛ سید محمد حسین هدیه ما را فرستاد. (لایخفی آنکه این داستان احضار ارواح را که نقل کردیم فقط به منظور استشهاد به آن برای تجرد نفس و بقای روح بعد از خلع ماده و بدن عنصری است نه برای تأیید جواز این عمل؛ گرچه صحت این عمل و امکان ارتباط و تکلم با ارواح فی الجمله جای تردید نیست لیکن این معنی منافات با عدم تجویز شرعی به جهاتی که در نزد شارع مقدس مشخص بوده است ندارد؛ مانند علم موسیقی که از شعب علوم ریاضی محسوب و در صحت آن و آثار واقعیه مترتبه بر آن مانند غمگین کردن و خوشحال نمودن و خندانیدن و به گریه درآوردن و به خفت درآوردن یا سنگین کردن نفس و احیانا خلع و لبس، جای شبهه و تردید نیست ولیکن شارع به جهت مفاسدی که بر این علم صحیح مترتب بوده است آن را تحریم نموده است و نظیر علم سحر و ارتباط با جن و تسخیر نفوس شمس و قمر و زهره و عطارد و سائر کواکب که با وجود واقعیت و حقیقتی که فی الجمله در آثار آن مشهود است شارع مقدس آن را تحریم نموده و باب بهره برداری از این طریق را به جهت مفاسد متضمنه مسدود نموده است علم احضار ارواح که شعبه ای از کهانت است، در شرع انور ممنوع بوده و حضرت استاد علامه طباطبایی مدظله خود نیز بر همین منوال مشی می نمایند).
ص: 483
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 188-184
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح فروتنی داستان اخلاقی کتاب المیزان فی تفسیر القرآن غیب سید محمدحسین طباطبایی
علامه تهرانی میگوید: این حقیر در اوقاتیکه در نجف أشرف به تحصیل اشتغال داشتم، عصر پنجشنبه ای بود که برای زیارت اهل قبور به وادی السلام رفتم. در بین قبرها که می گردیدم، برخورد کردم به مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ آقا بزرگ طهرانی که از علمای برجسته و از زهاد و عباد و از متخصصین فن حدیث و رجال و استاد حقیر در این دو فن و صاحب کتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» و کتاب «أعلام الشیعة» _ که از نفائس کتب مدونه عصر حاضر است- بودند.
آن مرحوم متجاوز از صد سال عمر کرد و اکنون چند سالی است که از رحلتش می گذرد، و با حقیر نسبت سببیت (ایشان پدر عیال دائی زاده ما بودند، چون مرحوم آقامیرزامحمد طهرانی صاحب کتاب مستدرک البحار رحمة الله علیه دائی پدر ما بودند و فرزند آن مرحوم که بنام آقامیرزامهدی شریف عسگری طهرانی است، صبیه مرحوم شیخ آقابزرگ را تزویج کرده اند) داشت، و از مشایخ إجازه حقیر است. مردی بود متواضع، لین العریکة، کثیرالمعونة، قلیل المؤونة، نرم، سلیم، بزرگوار، جلیل، و با پدر من سوابق ممتدی داشت و محضر جد من مرحوم آقا سید إبراهیم طهرانی را ادراک کرده بود و داستانهائی از آن مرحوم نقل می نمود. به من بسیار اظهار محبت می کرد و من هفته ای یا دو هفته ای یکبار به منزل ایشان میرفتم و بسیار استفاده می نمودم. باری، در وادی السلام که به خدمتش رسیدم و سلام کردم، با یکدیگر فاتحه میخواندیم و میرفتیم تا رسیدیم به محلی که در یک سطح چهار گوش زمین را با آجر بنائی کرده بودند و سنگهائی از قبور بر آن نصب بود. فرمود: بیا اینجا فاتحه بخوانیم! اینجا قبر پدر من و مادر من و دائی من و بعضی دگر از أرحام من است.
ص: 484
نشستیم و برای هر یک از آنها فاتحة جداگانه خواندیم. و سپس روایتی نقل کرد که حاصلش این بود که: هر کس در عصر پنجشنبه برود بر سر قبر مادرش و پدرش و طلب مغفرت کند، خداوند جل و عز طبقهائی از نور به قلب آنان افاضه میکند و آنها را خشنود میگرداند و حاجات این کس را بر می آورد. ارحام انسان در عصر پنجشنبه منتظر هدیه ای هستند و لذا من در بین هفته منتظرم که عصر پنجشنبه برسد و بیایم اینجا و فاتحه بخوانم. پس از آنکه برخاستیم و براه افتادیم در راه فرمود: من طفل بودم و منزل ما در طهران، پامنار بود، و چند روز بود که مادر بزرگ من یعنی مادر پدر من از دنیا رفته بود و مجالس ترحیم برقرار شده و خاتمه یافته بود.
یک روز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر یک سائلی در کوچه سؤال میکرد و مادر هم که در مطبخ مشغول طبخ بود صدای سائل را شنید و برای خیرات به روح مادر بزرگ من که مادر شوهرش بوده و تازه از دنیا رحلت کرده بود میخواهد مقداری از غذا به سائل بدهد ولی ظرف تمیز در دسترس نبوده، به عجله برای آنکه سائل از در منزل رد نشود مقداری از آن آلبالو پلو را در طاس حمام که در دسترس بود ریخته و به سائل میدهد، و از این موضوع کسی خبر نداشت. نیمه شب پدر من از خواب بیدار شده و مادر مرا بیدار کرد و گفت: امروز چکار کردی؟ چکار کردی؟ مادرم گفت: نمی دانم! پدرم گفت: الان مادرم را در خواب دیدم و بمن گفت: من از عروس خودم گله دارم، امروز آبروی مرا در نزد مردگان برد؛ غذای مرا در طاس حمام فرستاد. تو چکار کرده ای؟ مادرم می گفت: هر چه فکر کردم چیزی بنظر نیامد، ناگهان متوجه شدم که این آلبالو پلو را به سائل چون به قصد هدیه برای روح تازه گذشته داده ام و در آن عالم غذای آن مرحومه بوده است، چون بصورت نامطلوبی به سائل داده شده است، به همان طریق آنرا در عالم ملکوت برای مادر شوهرم برده اند و او از این کار گله مند است.
ص: 485
آری، او شکوه دارد که چرا غذای مرا که صورت ملکی اش آلبالو پلو به سائل است و صورت ملکوتی اش یک طبق نور است که برای روان متوفی میبرند، در طاس حمام ریخته! و اهانت به سائل، اهانت به روح متوفی بوده است. هر احسانی که انسان میخواهد بکند باید با کمال احترام و بزرگداشت سائل و فقیر، و با توقیر و تجلیل آنها انجام یابد. هر کاری که انسان می کند و با سعه و اختیار میتواند برای او سودمند باشد، باید در حال زندگی و حیات بکند و الا چون دستش کوتاه شود، قدرت ندارد که ظرف غذای خود را که بصورت طاس حمام است عوض کند و غذای ملکوتی خود را در ظرف بلورین صرف کند.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 191-188
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان احترام داستان اخلاقی صدقه تربیت مردگان
طرفداران آزادی جنسی از آن جهت به این اصل که تکیه گاه و اساس اصل حقوق فردی به شمار رفته، تکیه کرده اند که به گمان آنها این سلسله مسائل فاقد جنبه اجتماعی می باشد زیرا به عقیده آنها آزادی جنسی یک فرد به حقوق دیگران ضربه نمی زند فقط آنجا که فرزند و اطمینان پدری و فرزندی به میان می آید، حق شوهر پیدا می شود و لازم می گردد که زن از باردار شدن از غیر شوهر قانونی خود، خودداری کند و تا زمانی که وسایل ضد آبستنی در کار نبود لازم بود برای صیانت این حق مرد، زن عفاف و تقوا را رعایت کند تا نسبت به شوهر خود وفادار بماند، فعلا با وسایل موجود چنین ضرورتی در کار نیست. برتراند راسل می گوید: «کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند، اگر مردی هیچ گونه منع اخلاقی در برابر خود نبیند، یکباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیه احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه می سازد.»
ص: 486
کاوش ها و کشفیات روانی ثابت کرد که سرکوبی غرایز و تمایلات و بالاخص غریزه جنسی، مضرات و ناراحتی های فراوانی به بار می آورد، معلوم شد اصلی که مورد قبول شاید اکثریت مفکرین قدیم بود که هر اندازه غرایز و تمایلات طبیعی ضعیف تر نگهداشته شوند میدان برای غرایز و نیرو های عالی تر مخصوصا قوه عاقله باز تر و بی مانع تر می شود، اساسی ندارد، غرایز سرکوب شده و ارضاء نشده، پنهان از شعور ظاهر، جریاناتی را طی می کنند که چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی فوق العاده برای بشر گران تمام می شود و برای اینکه تمایلات و غرایز طبیعی بهتر تحت حکومت عقل واقع شوند و آثار تخریبی به بار نیاورند، باید تا حد امکان از سرکوب شدن و زخم خوردگی و ارضاء نشدن آنها جلوگیری کرد.
روان شناسان ریشه بسیاری از عوارض ناراحت کننده عصبی و بیماری های روانی و اجتماعی را احساس محرومیت، خصوصا در زمینه امور جنسی تشخیص دادند، ثابت کردند که محرومیت ها مبدأ تشکیل عقده ها و عقده ها احیانا به صورت صفات خطرناک مانند میل به ظلم و جنایت، کبر، حسادت، انزوا و گوشه گیری، بدبینی و غیره تجلی می کند. پیچیدگی و چند جانبه بودن مسایل روانی از یک طرف، ارتباط موضوع و تمایلات بشر که خواه ناخواه در کور کردن بصیرت تأثیر دارد از طرف دیگر، نگذاشت آن استفاده ای که باید بشود صورت گیرد، بلکه خود این اصل، بهانه و وسیله ای شد در جهت مخالفت، یعنی برای اینکه موجبات سرکوب شدن غرایز و پیدایش آثار خطرناک روانی و اجتماعی ناشی از آن خصوصا در زمینه امور جنسی بیشتر فراهم گردد، بر عقده ها و تیرگی های روانی افزوده گردد. آمار بیماری های روانی، جنون ها، خودکشی ها، جنایت ها، دلهره ها و اضطراب ها، یأس ها و بدبینی ها، حسادت ها و کینه ها به صورت وحشتناکی بالا رود، چرا؟ برای اینکه سرکوب نکردن غرایز به معنی آزاد گذاشتن میل ها و آزاد گذاشتن میل ها به معنی رفع تمام قیود و حدود و مقررات تفسیر شده. پس از آنکه قرن ها علیه شهوت پرستی به عنوان امری منافی اخلاق و عامل بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و به عنوان نوعی انحراف و بیماری، توصیه و تبلیغ شده بود، یک باره ورق برگشت و صفحه عوض شد. جلوگیری از شهوات و پابند بودن به عفت و تقوا و تحمل قیود و حدود اخلاقی و اجتماعی، عامل بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و از همه بالاتر امری ضد اخلاق و تهذیب نفس معرفی شد.
ص: 487
فریادها بلند شد، محدودیت ها را بردارید تا ریشه مردم آزاری و کینه ها و عداوت ها کنده شود، عفت را از میان بردارید، تا دل ها آرام بگیرد و نظم اجتماعی برقرار گردد، آزادی مطلق اعلام کنید تا بیماری های روانی رخت بربندد. بدیهی است این چنین فرضیه به ظاهر شیرین و دل پذیری، به عنوان اصلاح مفاسد اخلاقی و اجتماعی، طرفداران زیادی خصوصا در میان جوانان مجرد پیدا می کند. نتیجه چه شد؟ از اول معلوم بود. آیا بیماری های روانی معدوم شد؟ آرامش روحی جای اضطراب و دلهره را گرفت؟ خیر، متأسفانه نتیجه معکوس بخشید، بدبختی بر بدبختی های پیشین افزود، تا آنجا که بعضی از پیش قدمان آزادی جنسی که تیز هوش تر بودند سخن خود را به صورت تفسیر و تأویل پس گرفتند، گفتند از حدود مقررات اجتماعی چاره ای نیست، غریزه را از تمتعات جنسی نمی توان به طور کامل ارضاء و اشباع کرد، باید ذهن را متوجه مسایل عالی هنری و فکری کرد و غریزه را به طور مستقیم به سوی این امور هدایت نمود، فروید یکی از این افراد است. اخلاقی که امثال راسل از آن تبلیغ می کنند و نام آن را اخلاق نوین گذاشته اند همان است که ثمره اش آشفتگی بیش از پیش غرایز و تمایلات است و بر خلاف مدعای آنها که اخلاق کهن را متهم به آشفته ساختن روح می کنند، سیستم اخلاقی خود آنها سزاوار این اتهام است. امروز پدیده های اجتماعی خاصی و به عبارت دیگر مشکلات اجتماعی مخصوصی پیدا شده که افکار علمای اجتماع را به خود مشغول داشته است.
ص: 488
در جامعه امروز جوانان به طور محسوسی از ازدواج شانه خالی می کنند، حاملگی و زائیدن و بچه بزرگ کردن به صورت امر منفوری برای زنان در آمده است. زنان به اداره امر خانه کمتر علاقه نشان می دهند، ازدواج هایی که نمونه وحدت روح است جز در میان طبقاتی که به مقررات اخلاق کهن پایبندند کمتر دیده می شود، جنگ اعصاب بیش از پیش رو به افزایش است بالاخره آشفتگی روحی عجیبی محسوس و مشهود است. گروهی می خواهند این عوارض را لازمه قهری انقلاب صنعتی جدید بدانند و راه برگشت را بدین وسیله ببندند، در صورتی که اینها ربط زیادی به زندگی صنعتی و از میان رفتن زندگی کشاورزی ندارد. این عوارض ناشی از یک نوع به اصطلاح انقلاب فکری است و افراد خاصی هستند که مسئولیت عمده این بدبختی بشریت را دارند.
حقیقت این است که اشباع غریزه و سرکوب نکردن آن یک مطلب است و آزادی جنسی و رفع مقررات و موازین اخلاقی مطلب دیگر، اشباع غریزه با رعایت اصل عفت و تقوی منافی نیست بلکه تنها در سایه عفت و تقوی است که می توان غریزه را به حد کافی اشباع کرد و جلو هیجان های بیجا و ناراحتی ها و احساس محرومیت ها و سرکوب شدن های ناشی از آن هیجان ها را گرفت. به عبارت دیگر "پرورش" دادن استعدادها غیر از "پر دادن" به هوس ها و آرزو های پایان ناپذیر است. اشتباه کسانی که برای جلوگیری از سرکوبی غرایز و به منظور رشد استعداد ها، رژیم اخلاق آزاد را به اصطلاح پیشنهاد کردند ناشی از این است که تفاوت شگرف انسان و حیوان را نادیده گرفتند و به این جهت توجه نکردند که میل به بی نهایت در سرشت انسان نهفته است، انسان چه در زمینه پول و اقتصادیات، چه در زمینه سیاست و حکومت و تسلط بر دیگران و چه در زمینه امور جنسی اگر زمینه مساعدی برای پیشروی ببیند در هیچ حدی توقف نمی کند، خیال کردند که حاجت جنسی در وجود بشر فی المثل نظیر حاجت طبیعی هر کسی به ادرار و خالی کردن مثانه است، منع و حبس ادرار از نظر پزشکی مضرات فراوانی دارد، اما خالی کردن آن حدود و شرایطی ندارد. اگر فرضا کسی قدم به قدم در کوچه ها و خیابان ها محل مناسب و پاکیزه و مجانی برای ادرار بیابد بیش از مقدار حاجت به آنها توجهی نخواهد کرد.
ص: 489
نهایت جهالت است که غریزه جنسی، یا غریزه قدرت طلبی یا پول پرستی بشر را از این قبیل بدانیم و توجه خود را تنها به جنبه های محرومیت و اشباع نشدن غریزه معطوف کنیم و عوارض حیرت آور و پایان ناپذیر جهت مخالف را نادیده بگیریم. اگر انسان در این زمینه ها مانند حیوانات ظرفیت محدود و پایان پذیری می داشت احتیاجی نبود نه به مقررات سیاسی و نه به مقررات اقتصادی و نه به مقررات جنسی، از نظر اخلاقی نیز نه نیازی به اخلاق سیاسی و اجتماعی بود، نه به اخلاق اقتصادی و نه به اخلاق جنسی، همان ظرفیت محدود طبیعی همه مشکلات را حل می کرد. اما همچنان که از مقررات و اخلاق محدود کننده، در روابط اجتماعی و امور اقتصادی و از "عفت و تقوی سیاسی و اجتماعی گریزی نیست، از مقررات و اخلاق محدود کننده جنسی و از "عفت و تقوی جنسی" نیز گریزی نمی باشد. بر خلاف تصور بسیاری از فلاسفه غرب آن چیزی که مبنا و اساس حق آزادی و لزوم رعایت و احترام آن می گردد میل و هوی و اراده فرد نیست، بلکه استعدادی است که آفرینش برای سیر مدارج ترقی و تکامل به وی داده است. اراده بشر تا آنجا محترم است که با استعدادهای عالی و مقدسی که در نهاد بشر است هماهنگ باشد و او را در مسیر ترقی و تعالی بکشاند، اما آنجا که بشر را به سوی فنا و نیستی سوق می دهد و استعدادهای نهانی را به هدر می دهد احترامی نمی تواند داشته باشد. اخلاق نوین جنسی بزرگترین عامل آشفتگی غرایز و مانع رشد طبیعی استعدادهاست و تنها راه رشد طبیعی استعداد ها و از آن جمله استعداد های جنسی، رعایت مقررات اسلامی است.
ص: 490
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی- صفحه 39 و صفحه 62-69
کلی__د واژه ه__ا
اسلام روان انسان تقوی غریزه جنسی اخلاق جنسی جامعه
آیه اول سوره نور مخصوصا با تعبیر «سوره انزلناها» و بعد هم با کلمه «فرضناها» این مطلب را می فهماند که مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است، یعنی درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند که در جهت سهل کردن و ساده کردن و ناچیز شمردن روابط جنسی حرکت می کند و به غلط اسمش را آزادی می گذارد و به اصطلاح در جهت "آزادی جنسی" گام بر می دارد.
قرآن کریم آنچه تحت عنوان حریم های عفاف مطرح می کند و آنچه تحت عنوان مجازات های بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زن هایی که عفیفه اند و به دروغ متهم (به بی عفتی) می شوند بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و فرض است و نمی شود اینها را کوچک شمرد و یکی از بدبختی های دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف و تقوای در امور جنسی است.
آیه دوم از سوره نور، مربوط به مجازات فحشاء یعنی مجازات زناست (فحشای به معنی زنا). می فرماید: «الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مأئة جلدة و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین؛ زن زناکار و مرد زناکار، هر یک از آن دو را صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید مبادا در دین خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحم گردید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند.»
ص: 491
در این آیه سه مطلب بیان شده است: اول اینکه زناکار، اعم از مرد و زن، باید مجازات شود و مطلب دوم به مؤمنین آگاهی می دهد که در مورد این مجازات مبادا تحت تأثیر عواطفتان قرار بگیرید، مبادا دلتان رحم بیاید و بگویید با خوردن صد تازیانه دردش می آید پس یک مقدار از آن را اجرا نکنیم، که اینجا جای رحم نیست.
مطلب سوم: این مجازات را در خفا انجام ندهید چون این مجازات برای این است که دیگران عبرت بگیرند. حتما یک جمعی از مؤمنین باید در موقع اجرای این مجازات حاضر و ناظر باشند و ببینند. مقصود این است که وقتی این حکم اجرا می شود باید به گونه ای اجرا شود که همه مردم آگاه شوند که فلان مرد یا زن زناکار این حد درباره اش اجرا شد، نه اینکه مخفیانه اجرا شود، باید علنی اجرا شود.
می فرماید: «و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله» شدت عمل نشان می دهد، می گوید: اینجا جای رأفت و گذشت نیست. همین قدر که ثابت شد، دیگر حق گذشت نداری.
در جمله بعد هم مخصوصا امر می کند که مبادا اجرای حکم حد مرد زناکار و زن زناکار را در پشت دیوارها و دور از چشم مردم انجام دهید. حتما باید در حضور مردم باشد و خبرش همه جا پخش شود تا بدانند اسلام در مسئله عفاف حساسیت فوق العاده دارد، چون اصل اجرای دستورهای جزایی برای تأدیب و تربیت اجتماع است. اگر یک زنی زنا کند و محرمانه او را ولو اعدام هم کنند، اثری در اجتماع نمی بخشد. در صدر اسلام هم هر وقت چنین چیزی اتفاق می افتاد که البته کم هم اتفاق افتاده چون این قوانین را که اجرا می کردند زنا کم اتفاق می افتاد اعلام عمومی می کردند.
ص: 492
و در آیه 19 سوره نور می فرماید: «ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم»؛ «برای کسانی که دوست دارند فحشا در میان اهل ایمان شایع شود عذاب دردناکی آماده شده است.» یکی از گناهان بسیار بزرگ که قرآن وعده "عذاب الیم" برای آنها داده است این است که کسی یا کسانی بخواهند خود فحشا را در میان مردم رایج کنند.
هستند کسانی که عملا مروج فحشا هستند، حال یا به حساب پول پرستی و یا از روی اغراض دیگری، که غالبا در عصر ما این اغراض، اغراض استعماری است، می خواهند فحشا در میان مردم زیاد شود، چرا؟ برای اینکه هیچ چیزی برای سست کردن عزیمت مردانگی مردم، به اندازه شیوع فحشا اثر ندارد.
شما اگر بخواهید فکر جوانان یک مملکت را از مسائل جدی منصرف کنید تا اینها دائما دنبال سرگرمی های عیش و نوش باشند و هیچوقت فیلشان یاد هندوستان نکند و دنبال مسائل جدی نروند آن مسائل جدی ای که منافع استعمار را به خطر می اندازد راهش این است که هر چه دلتان می خواهد مشروب فروشی اضافه کنید، کاباره زیاد کنید، زنان هر جایی زیاد کنید، وسائل تماس بیشتر دخترها و پسرهای جوان را اضافه کنید.
به همان اندازه که هروئین و تریاک نیروی جسمی و روحی طبقه جوان را تباه می کند، اراده را از مردم می گیرد و آن را سست می کند و مردانگی و احساس کرامت و شرافت را از بین می برد، به همان اندازه فحشا این کار را می کند.
اسلامی که در مسئله عفاف این همه تأکید می کند برای چیست؟ یک فلسفه عفاف این است که نیروهای انسانی در وجودها ذخیره شود. اسلام طرفدار جلوگیری از ارتباط جنسی نیست، در حدود خانواده، آن را تصدیق می کند و طرفدار نظر کاتولیک ها و کلیسا نیست، اما از دایره ازدواج مشروع که خارج شد، به هیچ وجه اجازه نمی دهد و این یک تدبیر و توطئه ای است از ناحیه اسلام برای حفظ روح مروت، مردانگی، انسانیت و شرافت در زن و مرد مسلمان. قرآن درباره کسانی که برای کشتن روح، فحشا را زیاد می کنند می فرماید: «آنان که دوست دارند و علاقه دارند فحشا را در میان اهل ایمان زیاد کنند خدا برایشان عذاب دردناکی آماده کرده است.»
ص: 493
چرا «عذاب الیم داشتن را» در آیه قرآن ذکر می کند؟ برای اینکه بفهماند که چقدر این مسئله از نظر اسلام حساسیت دارد! چرا باید مسئله محرم و نامحرم مطرح باشد؟ چرا باید زن خودش را از غیر محارم خودش بپوشاند؟ رمز و سر این مطلب چیست و چه فایده ای دارد؟ اولین خاصیتش خاصیت روانی است، یعنی آرامش روانی. در هر جامعه ای که روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود، عفاف در همین حدود اسلامی یعنی زنان در خارج دایره ازدواج، خود آرا و خودنما نبودند و وسیله تهییج مردان را فراهم نکردند و مردان هم در خارج از دایره ازدواج دنبال لذت جویی و کامجویی به وسیله چشم، دست، لامسه و غیر لامسه نبودند قلب ها و روح ها آرام و سالم است و در هر جامعه ای که بر عکس این حالت است اولین ناراحتی اجتماعی، ناراحتی های روانی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 4- صفحه 9 -11 و 17 و 49-51
کلی__د واژه ه__ا
اسلام ازدواج زنا آرامش روانی خانواده جامعه شناسی دین پاکدامنی باورها قرآن
در معارف دینی، زمانی که خواهش های نفسانی از دایره ی شرافت انسانی خارج و هدف زندگی واقع گردد، مورد نکوهش واقع شده، به عنوان عاملی که مخرب دنیا و آخرت انسان است، معرفی شده است. همه ی انسان ها موظفند برای پاسداری از حریم عفاف و پاکی، کمال دقت را بنمایند. با نگاهی به داستان حضرت یوسف، درمی یابیم که ایشان نیز در عین برخورداری از مقام والای معنوی، در مقابل وسوسه ای شیطانی و دعوت به شهوت، به خدا پناه برد و از او مدد جست. حضرت علی (ع) می فرماید: «قرین الشهوة مریض النفس، معلول العقل؛ کسی که با شهوت همراه است، جان و عقلش مریض و بیمار است»، و در حدیث دیگری می فرماید: «و کم من شهوة قد اورثت حزنا طویلا چه بسیار شهوت؛ و لذات زود گذری که حزن و اندوهی طولانی بر جای می گذارد»، و می فرماید: هیچ چیزی همانند غلبه ی شهوت، تقوا را نابود نمی سازد و نیز فرمودند: شهوت و حکمت الهی در یک قلب جمع نمی شوند. در این باره روایات بسیاری موجود است که هر کدام اثری از آثار منفی گناهان و پیروی ازشهوت را یادآوری می کند و انسان را از عواقب سوء آن آگاه می سازد.
ص: 494
روابط و دوستی های نامشروع، جدای از عواقب بسیار زیانبار فردی و اجتماعی، عذاب دردناک اخروی را نیز به دنبال دارد که در قرآن کریم به آن تصریح شده است و در حدیثی از پیامبر، آلوده شدن به گناه زنا را همانند کشتن پیامبر و نابود کردن خانه ی کعبه و از بزرگ ترین گناهان بنی آدم ذکر می کند. در حدیثی دیگر، آثار شوم دنیایی آن را از بین رفتن آبرو، تعجیل در نابودی و فنا و قطع رزق، و در آخرت، حسابرسی دقیق و سخت و گرفتار شدن به قهر الهی و خلود در آتش جهنم می شمارد. زشتی و قباحت این پدیده ی شوم به حدی است که امروزه همه ی اندیشمندان عالم به آن اعتراف نموده و از آثار هولناک اجتماعی آن نگرانند.
پس از آن که قرن ها علیه شهوت پرستی، به عنوان امری منافی اخلاق و عامل بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و به عنوان نوعی انحراف و بیماری توصیه و تبلیغ شده بود، یکباره ورق برگشت و صفحه عوض شد. جلوگیری از شهوت و پایبند بودن به عفت و تقوا و تحمل قیود و حدود اخلاقی و اجتماعی، عامل بر هم زدن آرامش و مخل به نظم اجتماعی و از همه بالاتر، امری ضد اخلاق و تهذیب نفس معرفی شد ... بدیهی است که این چنین فرضیه ی به ظاهر شیرین و دل پذیری، به عنوان اصلاح مفاسد اخلاقی و اجتماعی، طرفداران زیادی -خصوصا در میان جوانان مجرد- پیدا می کند. اما در کشور خودمان، می بینیم چه کسانی از آن طرفداری می کنند و چه از این بهتر که خود را در اختیار دل، و دل را در اختیار هوس قرار دهیم و در عین حال، عمل ما اخلاقی و انسانی شمرده شود.
ص: 495
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که فرموده اند: «من عشق فکتم و عف فمات، مات شهیدا؛ کسی که عاشق شود، پس آن را پنهان کرده و عفت پیشه کند و در این حالت بمیرد، شهید از دنیا رفته است». خداوند در قرآن کریم می فرماید: «قل للمومنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون* و قل للمومنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن؛ به مؤمنان بگو چشم های خود را از نگاه به نامحرمان فرو گیرند و عفاف خود را حفظ کنند، این برای آنان پاکیزه تر است. خداوند از آن چه انجام می دهند آگاه تر است. و به زنان با ایمان بگو: چشم های خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گیرند و دامان خویشتن را حفظ کنند» (نور/ 30-31).
در این آیه به صراحت بیان شده است که برای طهارت دل و ایمان، باید نگاه را تحت اختیار درآورد. در تفسیر این آیه احادیث بسیاری وارد شده که در یکی از آن ها درباره ی علت حرمت نگاه به نامحرم آمده است. حرمت نگاه به نامحرم، به سبب تهییج و تحریک شهوانی است که در نگاه نهفته است. این تحریک سبب فساد و ورود در محرمات است. در حدیث دیگری از رسول اکرم (ص) آمده است: «هر کس چشم را از نگاه حرام و هوس آلود پر کند، خداوند در روز قیامت آن را از آتش پر می نماید؛ مگر توبه کند و از این راه (نادرست) باز گردد». و هم چنین حضرت علی می فرماید: «هر کس چشم خویش را آزاد گذارد، همیشه اعصابش ناراحت خواهد بود و به آه و حسرت دایمی گرفتار می شود». در نتیجه اگر می خواهیم با طهارت و سلامت، زندگی کنیم و دل و اندیشه ی خود را از حرام باز داریم، باید حریم نگاه را پاس داشته، برای آن محدوده ای قائل شویم و چشم را از محرمات و صحنه های گناه فرو بندیم.
ص: 496
غریزه ی جنسی همانند سایر غرایز، نیازهای طبیعی خویش را طلب می کند و انسان ناچار از پاسخ گویی عاقلانه و مجاز آن است؛ اما آن چه انسان را از حیوان ممتاز می سازد، حکومت عقل بر اعمال انسانی و تنظیم غرایز و به خدمت گرفتن آن هاست و سعادت و خوش بختی و نیل به آرامش واقعی در گرو پاسخ گویی متوازن و متعادل به همه ی غرایز است تا انسان به رشد و کرامت انسانی دست یابد. بنابراین در انتخاب راه آن باید منزلت و شأن انسانیت و رشد و تعالی او در نظر گرفته شود و خواست طبیعی و نیاز غریزی، با خواسته های عقلانی و فطری هماهنگ و همسو گردد. از آن جا که انسان در ایام جوانی از حساسیت ویژه ای برخوردار است و نقش غرایز، به ویژه غریزه ی جنسی، در این دوران پررنگ تر جلوه می کند، بنابراین مراقبت های ویژه ای می طلبد و جوان برای پاسداری از عفاف و طهارت و دوری از گناه، باید با احتیاط بیش تری رفتار نماید؛ چرا که سهل انگاری در مسائل جنسی و برخوردهای مختلط، زمینه ساز انحراف و کجروی دل و دیده ی انسان است.
حضرت یوسف (ع) در عین برخورداری از مقام والای معنوی، در مقابل وسوسه های شیطانی به خدا پناه برده، از او مدد می جوید و می گوید: «قال رب السجن أحب إلی مما یدعوننی إلیه وإلا تصرف عنی کیدهن أصب إلیهن وأکن من الجاهلین؛ پروردگارا، زندان برایم محبوب تر است از آن چه (هوس بازان) مرا به آن فرا می خوانند و اگر حیله ی ایشان را به لطف و عنایت خود از من دفع نکنی، به آن مایل شده، از جاهلین و بی خردان خواهم بود» (یوسف/ 33). خداوند در قرآن کریم می فرماید: «(زنان) هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانشان معلوم شود و صدای خلخال که به پا دارند به گوش رسد». این آیه ی مبارکه، زنان را از حساس نمودن مردان و جلب نظر آن ها به زینت های پنهان نهی می کند تا سبب تحریک غریزه ی آن ها نشود.
ص: 497
در حدیثی آمده است: حضرت علی (ع) کراهت داشت تا به زنان جوان، آغاز به سلام کند و درباره ی حکمت آن فرمود: ترس از آن دارم که تحت تأثیر صدای او واقع شوم و ضرر آن، از ثوابی که از سلام می برم، بیش تر باشد. و ابوبصیر می گوید: به زنی درس رو خوانی قرآن می دادم؛ کمی با او شوخی کردم. وقتی خدمت امام باقر (ع) رسیدم، به من فرمود: چه چیزی به زن گفتی؟ رنگم پرید و خجالت کشیدم. بعد فرمود: دیگر به طرف آن زن نرو و به او درس مده. هم چنین در حدیث دیگری از رسول خدا نقل شده است: «اگر کسی با زن نامحرم شوخی کند، خداوند در روز قیامت در ازای هر کلمه که با او سخن گفته، هزار سال حبسش می کند». زن باید در جامعه و بیرون منزل، با وقار و عفاف و متانت ظاهر شود و در عین رسیدگی به کار و تحصیل خود، به گونه ای رفتار نماید که از نگاه های آلوده دور بوده، سبب تحریک و جلب توجه شهوانی دیگران نشود.
خداوند در قرآن کریم، در خطابی به زنان پیامبر می فرماید: «یا نسآء النبی لستن کاحد من النسآء ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا؛ ای همسران پیامبر، شما همچون زنان معمولی نیستید، اگر تقوا پیشه کنید. پس به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند؛ و سخن شایسته بگویید» (احزاب/ 32). به حکم این گونه آیات و احادیث، برای سلامت فرد و جامعه، سخن گفتن با ناز و کرشمه، و رفتار و اعمال تحریک کننده و شوخی ها و خوش طبعی ها و بگو و بخندهای افراد نامحرم با هم جایز نیست. جوانان باید حدود روابط در اجتماع و چگونگی آن را در پوشش نگاه، سخن و رفتار رعایت نمایند تا ضامن سلامت و طهارت جسم و جانشان باشد. حضرت علی در نهج البلاغه، بیان شیوا و جامعی در این زمینه دارد و روش برخورد اجتماعی دختران و زنان را روشن می کند و می فرماید: زنان و دختران مؤمن باید سه صفت را که برای مردان بد است داشته باشند: 1. تکبر، 2. ترس، 3. بخل.
ص: 498
من_اب_ع
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمة- جلد 10- صفحات 71-77 و 375-378 و 386-390 و جلد 3- صفحه 451 و جلد 4- 238 و 540
شیخ حر عاملی- وسائل الشیعه- جلد 14
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان گناه جامعه تاریخ حدیث پاکدامنی تربیت دنیا آخرت
طلاق هایی وجود دارد که اسم اینها را باید "طلاق های هالیوودی" گذاشت، یعنی کوچک ترین بهانه ای کافی است برای اینکه طلاق صورت بگیرد، یعنی یک امر بسیار عادی، مثل دوستی ای که دو نفر با یکدیگر پیدا می کنند برای اینکه با همدیگر همسفر باشند، یک روز هم تصمیم می گیرند از هم جدا شوند. یکی از آن دو که تصمیم گرفت و گفت دیگر من نمی خواهم با تو هم خرج باشم کار تمام است و چیز دیگری نمی خواهد، شرط و قیدی ضرورت ندارد.
در هر جا که این نظام برقرار شده است عملا نظام خانوادگی وجود ندارد، یعنی هر مردی در طول عمرش با ده ها زن ازدواج کرده، شش ماه با این، یک سال با آن، یک مدت بی زن و ... و هر زنی همین طور، با چندین مرد ازدواج کرده، چند روز با این، چند روز با آن و ... این درست بر خلاف آن روح فطری «ازدواج» است.
ازدواج و زوجیت یک امر فطری در بشر است، یعنی مسئله ازدواج صرفا برای اطفای غریزه جنسی نیست، مسئله وحدت و صمیمیتی است که باید پایدار بماند، که داستانش مفصل است و خودمان در برخی کتاب ها بحث کرده ایم. اینجاست که حتما باید فلسفه ای وجود داشته باشد که از یک طرف پایه ازدواج را تحکیم کند یعنی تا حد امکان نگذارد این پیمان متزلزل شود ولی "نگذارد" نه به معنی اینکه قانونا و با زور جلویش را بگیرد، چون شرکتی که اساس آن بر شرکت عواطف است معنی ندارد که زور بخواهد آنجا حکمفرما باشد. مثل رابطه امام جماعت و مأموم است که پایه این رابطه بر ارادت و اعتقاد است، یعنی مردمی که می آیند اقتدا می کنند باید به این امام جماعت اعتقاد و ارادت داشته باشند. محکم کردن پایه این اعتقاد بر اساس زور امکان پذیر نیست.
ص: 499
فرض کنید یک آقایی واقعا هم عادل است، خیلی هم آدم خوب و با تقوایی است ولی به هر حال مردم محل به او ارادت ندارند، می شود مردم را به چوب بست که شما باید ارادت داشته باشید. ارادت "چوب بستن" ی نیست. چیزی که بر پایه عاطفه برقرار شده است و باید برقرار باشد زور در آنجا حکمفرما نیست. پس باید تدابیری اندیشید که بر اساس آن تدابیر روح ازدواج که صمیمیت و وحدت است متزلزل نشود و این تدابیر را گاهی باید از مقدمات خیلی دور شروع کرد.
اینکه اسلام هرگونه التذاذ جنسی را در خارج از کانون خانواده شدیدا تحریم کرده است برای استحکام اساس خانواده است. هر انسانی، چه مرد و چه زن، بالاخره یک نیازهای جنسی و یک نوع لذت های جنسی دارد که باید از این نظر ارضا بشود. یکی از آنها التذاذ نظری است. اگر جامعه این در را به روی انسان ها باز کند که در کوچه و خیابان و مجلس و محفل، همه جا این وسیله در نهایت درجه فراهم باشد، آنوقت برای چنین مرد یا زنی که تا این حد از نظر لذت نظری اشباع می شود محیط خانوادگی جز یک امر کسالت آور چیز دیگری نیست، یعنی دیگر نگاه کردن آن مرد به صورت زن خودش برایش لذتی ندارد بلکه یک امر کسالت آور است و نگاه کردن آن زن به شوهر خودش دیگر لذتی برایش ندارد یک امر کسالت آور است.
همین طور لذت لمسی، تا چه رسد به لذت های بالاتر. اگر بنا بشود که این محدودیت در اجتماع باشد برای اینکه عواطف متوجه داخل خانواده بشود، قهرا به این شکل در می آید که مرد برای زن، می شود یگانه موجودی که کانون اشباع شدن غریزه اوست و زن برای مرد، می شود یگانه موجودی که ارضا کننده اوست. این خود به خود در ایجاد وحدت و صمیمیت مؤثر است، فوق العاده هم مؤثر است. اگر عکس قضیه باشد همین چیزی است که الان ما در دنیا مشاهده می کنیم. باید با تدابیر اجتماعی پایه این امر را که نامش ازدواج است محکم کرد.
ص: 500
طلاق یعنی چه؟ طلاق یعنی به هم ریخته شدن و پاشیده شدن کانونی که به هر حال کانون عواطف است. در این جهت کلیسا حق دارد اگر می گوید ازدواج یک پیمان مقدس است. اسلام هم می گوید که ازدواج یک پیمان مقدس است. در این مطلب هیچ شکی نیست. پس باید تا حد امکان تدابیری به کار برد که این پیمان باقی بماند و به هم خوردن این پیمان امری است مبغوض و منفور، یعنی حتی الامکان باید کوشش کرد که چنین چیزی صورت نگیرد. ولی اگر به مرحله ای رسید که این پیمان روح خودش را از دست داد که گفتیم روحش حداقل، صمیمیت و سازش است دیگر در اینجا به زور نگه داشتنش معنی ندارد.
جمله ای پیغمبر اکرم (ص) دارد که این جمله را شیعه و سنی بالاتفاق نقل کرده اند و از مسلمات اسلام است که طلاق، حلال مبغوض است بلکه ابغض الحلال است. به نظر می رسد این تناقض است. اگر چیزی مبغوض شارع باشد باید آن را تحریم کند. حلال و مباح یعنی امری که نه مطلوب است و نه مبغوض. ولی طلاق را پیغمبر فرمود حلال است و مبغوض، یعنی چه؟ معنایش این است که یک امری است که اسلام نمی خواهد مقدمات آن رخ بدهد و به مرحله ای برسد که بی روح باقی بماند، به مرحله ناسازگاری و به مرحله ای از سردی برسد که دیگر فقط زور می تواند اینها را در کنار یکدیگر نگه دارد. «از نظر» اسلام مبغوض است که چنین امری به این مرحله برسد. ولی چون با زور نمی شود آن را نگه داشت می گوید نگه دار اما من نمی گویم به زور نگه دار، من می خواهم خودت نگه داری و خودت نگهدار باشی و لهذا در اخبار و روایات ما هست (این ها روایاتی است که میان شیعه و سنی مشترک است یعنی از مسلمات اسلام است و جای شک و شبهه نیست) پیغمبر اکرم (ص) فرمود: از یک طلاق عرش الهی می لرزد «تهتز منه العرش». این خودش خیلی معنی دارد. به پیغمبر اکرم خبر دادند که ابوایوب انصاری، ام ایوب را طلاق داد. فرمود: «ان طلاق ام ایوب لحوب»؛ «طلاق ام ایوب یک گناه بزرگ است» که همین سبب شد ابوایوب این کار را نکرد.
ص: 501
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 8- صفحه 15-19
کلی__د واژه ه__ا
اسلام فطرت وحدت ازدواج خانواده غریزه جنسی طلاق
خداوند درباره رفتار با زنان مطلقه ای که در مدت زمان عده خود بسر می برند می فرماید: «لاتخرجوهن من بیوتهن؛ آنها را (در دوران عده) از خانه هایشان بیرون نکنید» (طلاق/ 1)، گفتیم خود این کلمه اشعار دارد که زن در مدت عده که مرد متعهد و عهده دار سکنا و نفقه و همه چیز اوست باید مانند گذشته زندگی کند. وقتی قرآن کریم می فرماید: اینها را از خانه خودشان بیرون نکنید، مقصود این است که این خانه مال اوست، همان طور که قبل از طلاق در این خانه بوده است، به همان وضع و به همان حال باقی بماند، و در این جهت دو نکته مورد نظر است. یکی اینکه مرد نگوید ما حداقل وظیفه را انجام می دهیم، ما مدت حدود سه ماهی که این زن باید اینجا باشد وظیفه داریم جایی به او بدهیم، می رویم در گوشه ای از همین منزل یک اتاقی به او می دهیم می گوییم همین جا باش، بعد هم یک غذای بخور و نمیری به او می دهیم، لباس هم به قدر احتیاج به او می دهیم، مثل یک آدم بیگانه.
قرآن می گوید: در مدت عده در همان حد که قبلا زندگی می کرده است زندگی کند. این از یک جهت احترامی است به آن زن که تحقیر نشود. یک جنبه دیگر قضیه این است که اساسا این عده و سکنای در زمان عده در همان جای اولی، برای این است که وسیله ای باشد برای آشتی، چون گفتیم طلاق ابغض الحلال است، قرآن می خواهد حتی الامکان مفارقت حاصل نشود، و یکی از امکاناتی که اسلام برای بازگشت به وجود می آورد، همین وضع سکونت زن در مدت عده در خانه است.
ص: 502
و عجیب این است که با اینکه زن در مدتی که مطلقه است همسر نیست، گو اینکه بعضی از احکام زوجیت باقی است، ولی مخصوصا در روایات دارد (در تفسیرالمیزان مخصوصا این حدیث را نقل کرده است)، که زن می تواند در این مدت خودش را بیاراید، برای اینکه بار دیگر در دل این مرد نفوذ پیدا کند و قضیه به حالت اول بازگردد. این یگانه جایی است که به زن در حالیکه رسما همسر نیست اجازه خودنمایی و خودآرایی نسبت به مرد نیمه بیگانه داده شده است.
حال با اینکه این مطلب به اشاره از کلمه «لاتخرجوهن من بیوتهن» فهمیده می شد، ولی قرآن به واسطه کمال اهمیتی که می دهد تصریح می کند: «اسکنوهن من حیث سکنتم؛ در حد توان خود، آنان را (تا سرآمد عده شان) در همان جا که خود ساکنید سکونت دهید» (طلاق/ 6). آنها را همان جا سکنا بدهید که در زمان زوجیت داده بودید، نه اینکه تحقیرشان کنید، یک جای پایین تر و پست تر به آنها بدهید. در حدود وجد و وجدانتان (وجدان یعنی دریافت) یعنی در حدود قدرت و تمکنتان به آنها جا بدهید، همان جا که در حد قدرت خودتان جا داده بودید.
این کلمه در حد قدرتتان اینجا اضافه شده چون ممکن است یک مردی باشد که در همان زمانی هم که شوهر واقعی بود متناسب با قدرت و تمکنش از این زن پذیرایی نمی کرد. کلمه "من وجدکم" آمده است، کانه دو مقیاس باید در کار باشد و هر یک که بالاتر است عمل شود: آنجا که سکنا می دادید، و در حدود قدرت خودتان، یعنی نه کمتر از شأن و قدرت خودتان، نه اینکه شما که یک آدم قدرتمندی هستید بگویید من در این مسأله خودم را مثل فلان آدم فقیر در نظر می گیرم.
ص: 503
«و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن؛ و به آنها آسیب و زیان نرسانید تا عرصه را بر آنان تنگ کنید» (طلاق/ 6). با آنها مضاره نکنید، مضاره یعنی آنها را تحت فشار زیان قرار ندهید که کار برایشان تنگ بشود که بعد خودشان از اینجا بیرون بروند. گاهی مؤمنین دست به حیله شرعی شان خوب است. مثلی همیشه ما طلبه ها ذکر می کردیم، می گفتند: یک طلبه ای، گربه ای خیلی مزاحمش بود، همیشه این گربه می آمد گوشتهایش را می برد. آخر یک روز به این گربه گفت: ای حیوان آخرش به وجه شرعی حلالت خواهم کرد. به وجه شرعی این شد که این گربه را در یک جوالی کرد و رفت در صحرا، با خودش نان هم نبرد، دو روز ماند، گرسنه اش شد، دیگر نمی توانست برگردد. واقعا آن وقت اکل میته در مخمصه برایش مصداق پیدا می کرد. گربه را کشت و به وجه شرعی حلالش کرد.
گاهی مومنین که دست به حیله شرعی شان خیلی خوب است، می گویند بسیار خوب، خدا به ما تکلیف کرده که خانه و سکنا بدهید، این غذا، این آب، این هم خانه خیلی خوب. اما یک موجباتی فراهم می کند که خود آن زن از اینجا فرار کند. فرض کنید که مادرش با او خیلی بد بوده و می داند که اگر اتاق کناری را به مادرش بدهد مادرش آنچنان او را اذیت می کند که بعد از یک هفته خودش فرار می کند و از اینجا می رود. موجباتی فراهم می کند که خودش نماند.
این مسائل دلیل اهمیت دادن قرآن است که جزئیات را مطرح کرده است. اینکه می گویند قرآن در مسائل مربوط به حقوق واقعی زن نهایت دقت را به کار برده است اینهاست. «و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن؛ به آنها زیان وارد نکنید» (یا موجبات زیان و ناراحتی آنها را فراهم نکنید) تا به این وسیله بر آنها تضییق کنید، کار را بر آنها سخت بگیرید که خودشان فرار کنند. خلاصه حیله شرعی به کار نبرید.
ص: 504
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 36-38
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن طلاق احکام خانوادگی عده طلاق تربیت
در کتب حدیث آمده است که پیامبر اکرم (ص) هنگامی که در مدینه از مکانی عبور می کرد، جمعی از جوانان مسلمان را دید در حالی که سنگی را به علامت وزنه برداری و آزمایش زور برمی داشتند و با این قلوه سنگ بزرگ، زورآزمایی می کردند. یکی، یک مقدار از زمین بلند می کرد و دیگری اندکی بیشتر و هر کس تلاش می کرد که سنگ را بالاتر ببرد. پیغمبر اکرم آنجا ایستاد و فرمود: دلتان می خواهد که من داور این مسابقه باشم؟ همه خوشحال شدند و گفتند چه از این بهتر، یا رسول الله! شما داور مسابقه باشید و حکم کنید که کدامیک از ما قویتر و زورمندتریم. فرمود: بسیار خوب، من داور می شوم. احتیاج ندارد که سنگ را بردارید! هنوز سنگ را برنداشته اید، من معیاری به دست شما می دهم که کدامیک از شما قویتر هستید. پرسیدند: کدامیک قویتر هستیم؟ فرمود: آن کسی که نفسش او را به سوی معصیتی ترغیب کند و در او میل یک معصیت باشد و در مقابل این میل، ایستادگی کند. اینکه انسان از چیزی خوشش بیاید و انجام آن فعل، گناه و معصیت باشد ولی در مقابل نفس خود، ایستادگی کند.
پیغمبر در اینجا قدرت اراده را در مقابل میل نفسانی مطرح کردند. زور فقط این نیست که انسان سنگی را از زمین بردارد و قدرت، فقط این نیست که وزنه بسیار سنگینی را به دوش کشد. این یک نوع قدرت است که قدرت عضلانی است، قدرتی است که در عضلات حیوانها هم وجود دارد و وجه مشترک انسان و حیوان است. البته نه اینکه بخواهیم بگوییم که این نوع قدرت کمال نیست، آن هم یک کمال است. زور هم برای انسان یک کمالی است ولی بالاتر از قدرت عضلانی که در بازو و عضلات انسان هست قدرت اراده است. قدرت اراده این است که انسان بتواند در مقابل مشتهیات نفسانی خود ایستادگی و مقاومت کند. روی همین منطق است که در اخلاق اسلامی و از جمله در ادبیات عرفانی ما همیشه این مسئله به عنوان یک قدرت نامیده شده است.
ص: 505
در جایی دیگر پیغمبر فرمود: «اشجع الناس من غلب هواه؛ از همه مردم شجاعتر و دلاورتر و دلیرتر آن کسی است که بر هوای نفس خود پیروز شود» (بحارالانوار، ج 70، ص 76).
سعدی می گوید: گرت از دست برآید دهنی شیرین کن *** مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
مردانگی یعنی قوت و قدرت، این نیست که انسان، مشت گره کرده را به دهان دیگری بزند. قدرت این است که انسان علیرغم میل نفسانی خود، به جای کام خودش کام دیگری را شیرین کند.
مولوی می گوید: وقت خشم و وقت شهوت مرد کو *** طالب مردی چنینم کو به کو
مولوی مردانگی را در اینجا می سنجد و می گوید: وقت خشم و شهوت، مرد کو؟ مرد آن کسی است که وقتی خشمش برانگیخته می شود و تبدیل به کانونی از آتش می گردد، دارای یک اراده قوی باشد و در مقابل این آتش که اسمش خشم است ایستادگی کند، و همچنین در وقتی که شهوت به هیجان می آید و می خواهد انسان را بی اختیار کند، در مقابل شهوت خود قیام کند. اینها را قوت و قدرت می گویند.
تمام آن محاسن اخلاقی ای را که اخلاقیون گفته اند و نیچه به عنوان اینکه ضعف است، آنها را نفی و رد می کند، اگر درست بسنجیم همه آنها قدرت است. بله، گاهی در بعضی از موارد یک چیزهائی که در واقع قدرت نیست و ضعف است، با قدرت اشتباه می شود و لهذا همیشه علمای اخلاق می گویند که عاطفه باید توأم با عقل و ایمان باشد، یعنی صرف اینکه عواطف انسان در یک جا برانگیخته شد کافی نیست، باید با مقیاس عقل سنجید که آیا این عاطفه، بجا و منطقی است و یا منطقی نیست.
ص: 506
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 244-246 و 252-253
کلی__د واژه ه__ا
نفس اخلاق انسان پیامبر اکرم داستان اخلاقی اراده تربیت قدرت
خداوند در سوره نحل آیه 90 می فرماید: «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی؛ همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به خویشان فرمان می دهد و از فحشا و زشتکاری و ستم نهی می کند». خدا شما مسلمانها را یکی به عدل امر می کند و فرمان می دهد و دیگری به احسان، که از نظر اخلاقی نه اجتماعی بالاتر از عدل است. خدا فرمان می دهد که نه تنها پا به حقوق مردم نگذارید و تجاوز به حقوق مردم نکنید، بلکه از حقوق مشروع خود، به مردم نیکی کنید.
ایثار یک اصل قرآنی است. ایثار یعنی گذشت، یعنی مقدم داشتن دیگران بر خود در آنچه مال خود انسان است و به آن کمال احتیاج را دارد و در عین کمال احتیاج، دیگری را بر خود مقدم می دارد. ایثار یکی از باشکوهترین مظاهر انسانیت است و قرآن، عجیب ایثار را ستوده است.
درباره اصحاب پیغمبر یعنی انصار که مهاجرین را بر خودشان مقدم می داشتند در سوره حشر آیه 9 می فرماید: «و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة؛ و آنها را بر خود مقدم می دارند، هر چند خود بدان نیاز مبرمی داشته باشند»
یا در آیات 8 و 9 سوره انسان در شأن امام علی (ع) و زهرای مرضیه (س) و حسنین (ع) و اهل بیت (ع) نازل شده است، می فرماید: «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا*انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا؛ و طعام را با آن که دوستش دارند به مستمند و یتیم و اسیر دهند و در دل گویند: ما فقط برای رضای خدا شما را اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم» که داستانش را همه شنیده ایم.
ص: 507
بعد از یک بیماری ای که حسنین داشتند، علی (ع) و زهرا (س) نذر می کنند و روزه می گیرند، و اوقاتی است که علی (ع) در بیرون کار می کند و مثلا جوی تهیه می کند و زهرا از آن، نانی می پزد و آماده می کند. وقت افطار، (مسکینی) می رسد و اینها آنچه خود داشتند به این محتاج می دهند و در دو شب بعد دوباره این ایثار را تکرار می کنند که این آیه نازل شد. به هر حال مسئله، مسئله ایثار است، و ایثار مقام انسانی فوق العاده باشکوهی است و اسلام آن را ستوده و ستایش کرده است که داستانهای زیادی در (تاریخ) اسلام درباره ایثار آمده است.
به طور کلی رحم، مهربانی و ترحم امری است که همیشه در اسلام مطرح است. این داستان را شنیده اید که مردی از اشراف جاهلیت، خدمت رسول اکرم (ص) آمد و دید که ایشان یکی از فرزندانشان را روی زانوی خودشان نشانده اند و او را می بوسند و می بویند و به او محبت می کنند. یک دفعه این آدم به پیغمبر (ص) رو کرد و گفت: من ده تا بچه دارم و هنوز در عمرم هیچ کدامشان را یکبار هم نبوسیده ام. در یکی از روایاتی که در این زمینه آمده، نوشته اند: «فالتمع وجه رسول الله»؛ پیغمبر اکرم (ص) از این حرف چنان ناراحت و عصبانی شد که صورت مبارکش قرمز شد و لمعان پیدا کرد و فرمود: «من لا یرحم لا یرحم»؛ آن که نسبت به دیگری رحم نداشته باشد، خدا هم به او رحم نخواهد کرد. بنا به نقل دیگری فرمود: اگر خدا رحم را از دل تو کنده است، من چه کنم؟! در این زمینه اخبار و روایات و احادیث زیادی داریم.
ص: 508
زندگی امیرالمومنین (ع) خود بهترین نمونه است و علی (ع) اساسا مجسمه رحمت و مهربانی است، در مقابل ضعیف که قرار می گیرد، دریای رحمت و محبت علی (ع) به جوش می آید. داستانی از اصحاب رسول اکرم (ص) نقل کرده اند که مربوط به جنگ موته است و واقعا حیرت افزاست. این را نمونه ای از ایثار می گویند.
در جنگ موته عده ای مجروح افتاده بودند. وقتی خون از بدن مجروح می رود و بدن احتیاج به خون جدید پیدا می کند، طبیعت، تشنگی را غالب می کند چون بدن برای اینکه خون جدید بسازد، احتیاج به آب دارد و لهذا خود مجروح بودن و رفتن خون زیاد از بدن تشنگی آور است. مردی ظرف آبی را برداشت و در میان مجروحین مسلمان حرکت کرد تا اگر مجروحی را پیدا کند که احتیاج به آب دارد، به او آب بدهد. به یکی از مجروحین رسید و دید تشنه است. آمد به او آب بدهد اما او به یک نفر دیگر اشاره کرد، یعنی آب را به او بده که او از من مستحقتر است. سراغ نفر دوم رفت ولی او هم یک نفر دیگر را سراغ داد و گفت: سراغ او برو که از من مستحقتر است. رفت سراغ او دید که سومی مرده است. برگشت سراغ دومی، دید دومی مرده است. رفت سراغ اولی، دید اولی هم مرده است. این را ایثار و از خودگذشتگی می گویند، یعنی در نهایت احتیاج خود، دیگران را برخود مقدم داشتن.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 257-259 و 264-265
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان ایثار داستان اخلاقی حدیث تربیت
ص: 509
چندین نفر از رفقا و دوستان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نقل کردند که او می گفت: من درباره مرحوم استاد العلماء العاملین و قدوة اهل الحق و الیقین و السید الاعظم والسند الافخم و طود اسرار رب العالمین آقای حاج میرزا علی آقا قاضی طباطبائی رضوان الله علیه و مطالبی که از ایشان احیانا نقل می شد و احوالاتی که بگوش می رسید در شک بودم. با خود می گفتم آیا این مطالبی که اینها دارند درست است یا نه؟ این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چنین و چنان از حالات و ملکات و کمالاتی میگردند راست است یا تخیل؟ مدتها با خود در این موضوع حدیث نفس میکردم و کسی هم از نیت من خبری نداشت تا یکروز رفتم برای مسجد کوفه برای نماز و عبادت و بجای آوردن بعضی از اعمالی که برای آن مسجد وارد شده است.
مرحوم قاضی رضوان الله علیه به مسجد کوفه زیاد میرفتند، و برای عبادت در آنجا حجره خاصی داشتند، و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند، و بسیاری از شبها را به عبادت و بیداری در آنها به روز می آوردند. می گوید: در بیرون مسجد به مرحوم قاضی رحمة الله علیه برخورد کردم و سلام کردیم و احوالپرسی از یکدیگر نمودیم و قدری با یکدگر سخن گفتیم تا رسیدیم پشت مسجد، در اینحال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد در طرف قبله در خارج مسجد در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قدری رفع خستگی کرده و سپس به مسجد برویم. با هم گرم صحبت شدیم، و مرحوم قاضی رحمة الله علیه از اسرار و آیات الهیه برای ما داستانها بیان میفرمود و از مقام اجلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه، و در اینکه یگانه هدف خلقت انسان است مطالبی را بیان می نمود و شواهدی اقامه می نمود.
ص: 510
من در دل خود با خود حدیث نفس کرده و گفتم که واقعا ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همین منوال بگذرد وای بر ما؛ اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بر ما! و از طرفی هم نمی دانیم که واقعا راست است تا دنبال کنیم. در اینحال مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزیده به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالبا مردم آنها را می بینند ولی تا بحال شنیده نشده است که کسی را گزیده باشند. همینکه مار در مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم، مرحوم قاضی رحمة الله علیه اشاره ای به مار کرده و فرمود: «مت بإذن الله!؛ بمیر به اذن خدا!»، مار فورا در جای خود خشک شد.
مرحوم قاضی رضوان الله علیه بدون آنکه اعتنائی کند شروع کرد به دنباله صحبت که با هم داشتیم، و سپس برخاستیم رفتیم داخل مسجد؛ مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و من هم مقداری از اعمال مسجد را بجای می آوردم، و در نظر داشتم که بعد از بجا آوردن آن اعمال به نجف اشرف مراجعت کنم. در بین اعمال ناگاه بخاطرم گذشت که آیا این کاری که این مرد کرد واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خوب است بروم ببینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است؟! این خاطره سخت به من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم، و فورا آمدم بیرون مسجد در همان محلی که با مرحوم قاضی رضوان الله علیه نشسته بودیم، دیدم مار خشک شده و بروی زمین افتاده است؛ پا زدم به آن دیدم ابدا حرکتی ندارد. بسیار منقلب و شرمنده شدم برگشتم به مسجد که چند رکعتی دیگر نماز گزارم، نتوانستم؛ و این فکر مرا گرفته بود که واقعا اگر این مسائل حق است، پس چرا ما ابدا بدانها توجهی نداریم.
ص: 511
مرحوم قاضی رحمة الله علیه مدتی در حجره خود بود و به عبادت مشغول، بعد که بیرون آمد و از مسجد خارج شد برای نجف، من نیز خارج شدم. در مسجد کوفه باز به هم برخورد کردیم، آن مرحوم لبخندی بمن زده و فرمود: «خوب آقا جان! امتحان هم کردی، امتحان هم کردی؟» باری، این عمل بواسطه اسم الممیت پروردگار صورت تحقق پذیرفته است و بدان قبض روح انجام گرفته است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 233-230
کلی__د واژه ه__ا
میرزا علی قاضی
اساسا عمق روحیه غربیها قساوت است و مردمان قسی القلبی هستند. البته خود غربیها هم این مطلب را قبول دارند و این نوع عواطف، محبتها، احسانها و گذشتها را خصلتهای شرقی می نامند. حتی محبت پدر نسبت به فرزندان خود و فرزندان نسبت به پدر یا مادر و همچنین برادر نسبت به برادر یا خواهر، و خواهر نسبت به خواهر، در بین آنها خیلی کم وجود دارد. شرقیها این (مطلب) را احساس کرده، می گویند عواطف انسانی فقط در مشرق زمین وجود دارد و زندگی در مغرب زمین بسیار خشک است و در آنجا عدالت -البته در میان خودشان، نه نسبت به دیگران- و عدل اجتماعی وجود دارد ولی احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد.
یکی از دوستان ما نقل می کرد که به "اتریش" رفته بود برای اینکه معده اش را عمل کند و پسرش هم آنجا تحصیل می کرد. می گفت من بعد از اینکه عمل کرده بودم و دوره نقاهت را بسر می بردم، روزی در رستورانی نشسته بودم و در آنجا پسرم به من خدمت می کرد و سفارش چای و قهوه و غذا می داد و دور من می چرخید. در طرف دیگر رستوران، زن و مردی که نشان می داد زن و شوهر هستند پهلوی یکدیگر نشسته بودند و دائما ما را می پاییدند. یک دفعه که پسرم از جا بلند شد و می خواست از کنار آنها رد شود، دیدم که از پسرم چیزهائی می پرسند و او هم دارد به آنها جواب می دهد. بعد که آمد به او گفتم: آنها به تو چه می گفتند؟ گفت: به من گفتند این کیست که تو داری اینقدر به او خدمت می کنی؟ گفتم او پدرم است. گفتند خوب پدرت باشد مگر باید اینهمه به او خدمت کنی؟! پسرم گفت من با منطق خودشان با آنها حرف زدم، گفتم: آخر او برای من پول می فرستد و من در اینجا درس می خوانم، اگر او این پول را نفرستد، من نمی توانم درس بخوانم. با تعجب گفتند: از پولهائی که خودش درمی آورد به تو می دهد تا خرج کنی؟! گفتم آری، از پولهائی که خودش درمی آورد. آنها خیلی تعجب کردند و آنوقت ما را مثل یک غولهای شاخداری که اساسا موجودات عجیبی هستیم نگاه می کردند. بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت کرده، گفتند: بله، ما هم یک پسری داریم که سالهاست در خارج است و چنین و چنان است. بعد پسرم به طور خصوصی درباره آنها تحقیق کرد و معلوم شد که دروغ می گویند و اصلا پسری ندارند. بعدا گفتند ما سی سال پیش با هم نامزد شدیم و گفتیم مدتی با هم باشیم تا با اخلاق یکدیگر آشنا شویم، اگر اخلاق یکدیگر را پسندیدیم، می رویم رسما ازدواج می کنیم ولی هنوز فرصت ازدواج کردن پیدا نکرده ایم!
ص: 512
آقای "محققی" -خدا او را بیامرزد- که مرحوم "آیت الله بروجردی" ایشان را به "آلمان" فرستاده بودند، داستانی نقل کرده بود که واقعا داستان عجیبی است. ایشان گفته بود جزو اشخاصی که در زمان ما مسلمان شدند، پروفسوری بود که مرد عالم و دانشمندی بود و این پروفسور پیش ما زیاد می آمد و ما هم پیش او می رفتیم. این پروفسور که در اواخر عمر پیرمردی شده بود، سرطان پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد. ایشان می گفت ما و مسلمانهای آنجا به بیمارستان می رفتیم و از او عیادت می کردیم. یک روزی این پیرمرد زبان به شکایت گشود و گفت: اول باری که من مریض شدم، آزمایش کردند و اطبا گفتند سرطان است. هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند حال که تو سرطان داری معلوم است که می میری، بنابراین خداحافظ! ما دیگر رفتیم. هر دو همانجا خداحافظی کردند و فکر نکردند که این بدبخت در این شرایط احتیاج به محبت و مهربانی دارد. "آقای محققی" می گفت ما چون می دیدیم کسی را ندارد مکرر به عیادتش می رفتیم. روزی از بیمارستان خبر دادند که او مرده است. برای تکفین و تجهیزش و جمع کردن جنازه اش رفتیم. دیدیم در آن روز پسرش آمد. پیش خود گفتیم خوب است که لااقل برای تشییع جنازه اش آمده است ولی وقتی تحقیق کردیم متوجه شدیم او از پیش، جنازه را به بیمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحویل دهد و پولش را بگیرد و برود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 259-261
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان محبت جامعه جهان غرب
ص: 513
بسیاری از کارهای ما هم که اسمش را عاطفه می گذاریم عاطفه نیست، نوعی خودخواهی است که اسم عاطفه و انسانیت روی آن می گذاریم. معنای عاطفه چیست؟ معنای عاطفه این است که انسان از حق مشروع خود به نفع دیگری استفاده کند. چنین آدمی باید کلاس قبل از این را طی کرده باشد. کلاس قبل از این کدامست؟ این است که به حقوق مردم تجاوز نکند و حقوق آنها را محترم شمارد و حق خود را استیفا کند و بعد، از حق مشروع خود به نفع مردم استفاده کند. هر کسی این کار را کرد، به این خصلت او عاطفه اجتماعی می گویند.
اما شما افرادی را می بینید که به حق خود ابدا قانع نیستند و دائما در زندگی از هر راهی که شده می خواهند پولی بدست آورند، نه حلال می فهمند و نه حرام، و حقوق مردم را محترم نمی شمارند و به حقوق دیگران تجاوز می کنند. همین آدم یک روزی هم به خاطر فلان دوستش چندین هزار تومان خرج می کند و بعد ما می خواهیم این را به حساب سخاوت و انساندوستی و عاطفه اجتماعی بگذاریم. نه، این عاطفه اجتماعی نیست، خودخواهی است، نامجوئی است. اینکه انسان برای اینکه می خواهد خودپرستی کرده و نام خود را بلند کرده باشد چنین کاری می کند، انساندوستی نیست. کسی که حقوق چندین انسان را پایمال کرده و بعد برای یک انسان دیگر خرج می کند، انساندوست نیست. اکثر کارهائی که ما می کنیم انساندوستی نیست.
حال یک مثال دیگری ذکر کنم. بعضی از ما خصلتی داریم و یا به خودمان می بندیم و اسمش را مهمان نوازی می گذاریم و می گوئیم ما مرد هستیم و در خانه مرد باز است! همیشه یک مهمان می آید و دیگری می رود. برای ناهار و شام، مهمان دارد و مهمان شب خواب هم به خانه اش دعوت می کند. این فی حد ذاته خوب است، ولی از آن طرف دیگر یک ملاحظه ای را نمی کنیم. بسا هست که به آن زنی که در خانه ما هست که ما شرعا حق نداریم به او فرمان بدهیم و او آزاد و مختار است که اگر میلش باشد در خانه ما کار کند، کار کند فشارها و زحمتهائی را تحمیل می کنیم و اسمش را مهمان نوازی می گذاریم و می گوئیم در خانه ما باز است و ما مهمان نواز هستیم! مهمان نوازی ای که مستلزم ظلم به یک انسان باشد، مهمان نوازی نیست.
ص: 514
علی بن ابیطالب (ع) در خانه با همسرش زهرا (س) همکاری می کند. کار خانه را زهرا به اختیار خودش انتخاب کرده و علی (ع) به او تحمیل نمی کند. در عین حال علی (ع) می خواهد فشاری بر همسر عزیزش وارد نیاید. حال آیا این مهمان نوازی و انساندوستی است که آدم دائما مهمان بیاورد و آن زن بدبخت، اگر یک روز احساس خستگی کند، انسان پدرش را درآورد و بگوید اگر نمی خواهی از خانه من بیرون برو؟ پس اینها هم عاطفه اجتماعی نیست. بله، اگر واقعا چیزی به مرحله ایثار برسد، آن چیز دیگری است. انسانی که می خواهد عملش بر اساس عاطفه اجتماعی باشد، اول باید از مرحله عدالت بالاتر بیاید، یعنی عادل باشد و به حقوق مردم تجاوز نکند و اگر می خواهد از حقوق مشروع خود ایثار کند مانعی ندارد و لهذا بزرگانی از علما را سراغ داریم که مقید بودند هیچ وقت کوچکترین تجاوزی به حق کسی نکنند. اینها در داخل خانه حاضر نبودند حتی یک بار به صورت یک امر، از همسر یا فرزندشان چیزی بخواهند.
درباره مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی رضوان الله علیه که از مراجع تقلید بسیار بسیار بزرگ و استاد مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند، نقل کرده اند که هیچ وقت به اهل خانه فرمان نمی داد. حتی یک وقت که ایشان مریض بودند و خانواده ایشان برایشان شوربا (آش برنج) تهیه کرده بودند، بچه ها آمده بودند و غذا را دم در گذاشته و رفته بودند. ایشان هم مریض و در گوشه اتاق بستری بود و نمی توانست از جا بلند شود. چند ساعت گذشت. وقتی آمدند دیدند غذا را نخورده است. چرا؟ برای اینکه مستلزم این بود که یکی از بچه ها را صدا کند و بگوید این کار را برای ایشان انجام بدهد. شبهه می کرد که آیا شرعا برای من جائز است زنم را از آشپزخانه صدا کنم و بگویم این کار را انجام دهد؟ حال در آنجا کاری به میل و رضای خودش می کند و من هم به او دستور نداده ام و خودش می گوید که مایلم در آشپزخانه کار کنم، اما کاری را که مستلزم این باشد که من به او فرمان دهم، نمی کنم. پس عاطفه آن وقت عاطفه است و ایثار آن وقت ایثار است که برای خودنمائی و از روی خودخواهی نباشد.
ص: 515
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 261-264
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان داستان اخلاقی انسان دوستی حق احساسات جامعه عدل تربیت
در کتاب معانی الاخبار مرحوم شیخ صدوق روایت می کند: امام کاظم (ع) برای عیادت مردی که در سکرات مرگ غوطه ور شده و دیگر قادر بر پاسخ کسانیکه با او تکلم می کردند نبود، وارد شدند. اطرافیان به آن حضرت عرض کردند: یابن رسول الله! دوست داریم کیفیت مرگ و کیفیت احوال این محتضر را که مصاحب ماست بدانیم. حضرت فرمود: مرگ مانند دستگاه تصفیه است، و مؤمنین را از گناهانی که نموده اند تصفیه و پاک می کند؛ بطوریکه آخرین دردی که آنها تحمل می کنند، کفاره آخرین روز و گناهی است که در آنها باقی مانده است و کافران را تصفیه میکند از حسناتی که در دنیا أحیانا انجام داده اند؛ بطوریکه آخرین لذت و راحتی که در دنیا به آنها میرسد، پاداش و جزای آخرین کار نیکی است که بجای آورده اند.
و اما حال این رفیقتان که در سکرات است این است که مانند کسی که گناهان او را در غربال ریخته و غربال کرده باشند، از گناه بیرون آمده است و از آثام و اوزار تصفیه شده است، و پاک و پاکیزه شده، مثل لباس چرکینی را که بشویند و از چرکها پاکیزه گردد. و الآن صلاحیت پیدا کرده که با ما أهل بیت رسول خدا در سرای جاودانی ابدی معاشر و همنشین باشد. (معانی الاخبار طبع حیدری ص 289 باب معنی الموت). آری، سکرات مرگ همانطور که برای کفار و اهل جحود و انکار و معاصی کبیره که متعلق به حقوق الناس باشد بسیار شدید است، همینطور برای مؤمنین و اهل یقین و غیر متجاوزین بحقوق مردم آسان و لذت بخش است بحدی که آنها میل به برگشت بدنیا نمی کنند، و اگر احیانا آنها را در رفتن به آخرت و رجوع به دنیا مختار کنند آنها رفتن به آن عالم ابدی را ترجیح میدهند.
ص: 516
حکایت ملاقات مؤمنی با اهل بیت و ملک الموت در هنگام مرگ
یکی از اقوام شایسته ما که از اهل علم سامرا بوده و سپس در کاظمین و فعلا در تهران سکونت دارد برای من نقل کرد که: در ایامی که در سامرا بودم مبتلی شدم به مرض حصبه سخت و هرچه در آنجا مداوا نمودند مفید واقع نشد. مادرم با برادرانم مرا از سامرا به کاظمین برای معالجه آوردند، و در کاظمین نزدیک به صحن مطهر یک اطاق در مسافرخانه تهیه و در آنجا به معالجه من پرداختند؛ مؤثر واقع نشد و من بیهوش افتاده بودم. از معالجه اطبای کاظمین که مأیوس شدند یک روز به بغداد رفته و یک طبیب سنی مذهب را برای من به کاظمین آوردند. همینکه نزدیک بستر من آمد و می خواست مشغول معاینه گردد من در اطاق احساس سنگینی کردم، و بی اختیار چشم خود را باز کردم دیدم خوکی بر سر من آمده است. بی اختیار آب دهان خود را به صورتش پرتاب کردم. گفت: چه می کنی، چه می کنی؟ من دکترم، من دکترم! من صورت خود را به دیوار کردم و او مشغول معاینه شد و دستوراتی داد و نسخه ای نوشته و رفت. نسخه را تهیه کرده و به تمام دستورات او عمل کردند ابدا مؤثر واقع نشد؛ و من لحظات آخر عمر خود را می گذراندم. تا آنکه دیدم حضرت عزرائیل وارد شد با لباس سفید و بسیار زیبا و خوشرو و خوش منظره و خوش قیافه. پس از آن پنج تن پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بترتیب وارد شدند و همه نشستند و به من تسکین دادند، و من مشغول صحبت کردن با آنها شدم و آنها نیز با هم مشغول گفتگو بودند. در اینحال که من به صورت ظاهرا بیهوش افتاده بودم، دیدم مادرم پریشان شده و از پله های مسافرخانه بالا رفت روی بام، و رو کرد به گنبد مطهر امام موسی بن جعفر (ع) و عرض کرد: یا موسی بن جعفر! من بخاطر شما بچه ام را اینجا آوردم، شما راضی هستید بچه ام را اینجا دفن کنند و من تنها برگردم؟ حاشا و کلا! حاشا و کلا! (البته این مناظر را این آقای مریض با چشم دل و ملکوتی خود میدیده است نه با چشم سر؛ آنها بهم بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال است).
ص: 517
همینکه مادرم با حضرت موسی بن جعفر مشغول تکلم بود دیدم آنحضرت به اطاق ما تشریف آوردند و به حضرت رسول الله عرض کردند: خواهش می کنم تقاضای مادر این سید را بپذیرید. حضرت رسول الله (ص) رو کردند به عزرائیل و فرمودند: برو تا زمانی که خداوند مقرر فرماید؛ خداوند بواسطه توسل مادرش عمر او را تمدید کرده است. ما هم میرویم إن شاء الله برای موقع دیگر. مادرم از پله ها پائین آمد و من نشستم، و آنقدر از دست مادر عصبانی بودم که حد نداشت و به مادر می گفتم: چرا اینکار را کردی؟! من داشتم با أمیرالمؤمنین میرفتم، با پیغمبر میرفتم، با حضرت فاطمه و حسنین میرفتم؛ تو آمدی جلو ما را گرفتی و نگذاشتی که ما حرکت کنیم.
من_اب_ع
علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 285-281
کلی__د واژه ه__ا
دنیا مرگ اخلاق گناه مؤمن آخرت کافر پیامبر اکرم
یکی از سروران عزیز ما که فعلا از اعاظم اهل نجف اشرف است و حقا مرد بزرگواری است، نقل فرمود برای من که: ما از نجف اشرف عیال اختیار کردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت و ملاقات ارحام عازم ایران شدیم، و پس از زیارت حضرت ثامن الائمه (ع) به وطن خود که شهری است در نزدیکی های مشهد رهسپار گردیدیم. آب و هوای آنجا به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدت کرد؛ و هر چه معالجه کردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد و من در بالین او بودم، و بسیار پریشان شدم و دیدم عیال من در این لحظه فوت میکند و من باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش خجل و شرمنده گردم، و به من بگویند دختر نوعروس ما را برد و در آنجا دفن کرد و خودش برگشت.
ص: 518
حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد. فورا آمدم در اطاق مجاور ایستادم و دو رکعت نماز خواندم و توسل به حضرت امام مهدی (ع) پیدا کردم و عرض کردم: یاولی الله! زن مرا شفا دهید، ای ولی کارخانه خدا! این امر از دست شما ساخته است؛ و با نهایت تضرع و التجاء متوسل شدم. آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و مشغول گریه کردن است و زار زار می گرید. تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟ من نفهمیدم چه میگوید، و تصور کردم که صحبت عادی میکند و حالش سخت است. بعد که قدری آب به او دادیم و غذا به دهانش گذاردیم قضیه خود را برای من نقل کرد و گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار متجمل و زیبا و آراسته بود، به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
بعدا امیرالمؤمنین (ع) تشریف آوردند و با من بسیار ملاطفت و مهربانی کردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟ گفتم: بلی خیلی دوست دارم با شما به نجف بروم. من برخاستم لباس خود را پوشیدم و آماده شدم که با آنحضرت به نجف اشرف برویم، همینکه خواستم از اطاق با آنحضرت خارج شوم دیدم که حضرت امام زمان آمدند و تو هم دامان امام زمان را گرفته ای. حضرت امام زمان به امیرالمؤمنین عرض کردند: این بنده به ما متوسل شده، حاجتش را برآورید. حضرت میرالمؤمنین (ع) سر خود را پائین انداخته و به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن که متوسل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین و امیرالمؤمنین از من خداحافظی کردند و رفتند. چرا نگذاشتی من بروم؟
ص: 519
اینها حقائق است؛ ناقل این قضیه و عیالشان که از صالحات است هر دو فعلا حیات دارند. در روایات کثیری وارد شده است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بر بالین شخص محتضر در سکرات موت حاضر می شوند، و اگر مؤمن و دارای ولایت باشد او را با خود به بهشت میبرند.
ای که گفتی فمن یمت یرنی *** جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من *** مردمی تا ببینمی رویت
امیرالمؤمنین (ع) با چشم ملکوتی و گوش ملکوتی و دل ملکوتی انسان تماس می گیرند و او را با خود به ملا اعلی می برند. به به از این ملاقات و زیارت برای مؤمن؛ حقا چقدر شادی آفرین است.
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین *** اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل *** بیار ای باد شبگیری، نسیمی زان عرق چینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست ،حاکم اوست *** حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجائی ساقیا برخیز *** که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم (دیوان حافظ طبع پژمان ص145 غزل 323)
آری، بر سر بالین خود امیرالمؤمنین هم در وقت مرگ، ارواح طیبه آمدند و آنحضرت را دعوت به ارتحال نمودند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 288-285
کلی__د واژه ه__ا
مرگ شفا امام مهدی (عج) احتضار
اسلام می گوید: اگر می خواهید انسان را از من بودن خارج کنید و ما کنید، درونش را اصلاح کنید، نگذارید بنده اشیاء شود والا با سلب مالکیت فردی، این درد دوا نمی شود. البته این را هم عرض کنم که در اینجا باز دو مکتب است: یک مکتب می گوید که اصلا به مالکیتها کاری نداشته باشید، ناهمواریها هر مقدار باشد مسئله ای نیست، فقط به درون بپردازید. مکتب دیگر می گوید درست است که اساس درون است ولی بدون اصلاح بیرون، درون را نمی شود اصلاح کرد و ما در اسلام می بینیم که به بیرون هم توجه است، یعنی اسلام می خواهد ناهمواریهای بیرون را تبدیل به همواری کند بدون آنکه مالکیت را به کلی الغاء کرده باشد. اسلام از راههائی وارد می شود تا تساوی پیدا شود و در جامعه همواری به وجود آید، ولی اسلام در عین حال این را برای اینکه من تبدیل به ما شود کافی نمی داند، مگر آنکه حقیقتی را بر روحها حاکم کند. حتما در ادبیات، مضاف و مضاف الیه را خوانده اید. مکتب سوسیالیسم توجهش به مضاف ها است، می گوید این مضافها وقتی (همراه) من می آید مثلا خانه من و پول من می شود، من را من می کند. مضافها را بردارید، چون وقتی مضافها اختصاصی شد من ساز است. ولی این مکتب می گوید نه، مضافهای من کاری نمی کند، مضاف الیه های من کار می کند. می گوید من چه؟ یعنی این من به چه تعلق دارد؟ اگر من به امور فردی و محدود اختصاص داشته باشد من، من می شود. ولی وقتی روح به امور جمعی تعلق داشته باشد مثلا به ایده، ایمان و خدا تعلق داشته باشد آن وقت است که من تبدیل به ما می شود. طرفداران این مکتب می گویند: ما از طرفی انسانهائی را می بینیم که اشیاء زیادی به آنها تعلق پیدا کرده ولی من آنها، من باقی نمانده و ما شده است. وقتی هیچ چیزی به آنها تعلق نداشته، من آنها ما بوده و وقتی همه چیز را هم داشته اند من آنها ما بوده است، چون روح و روانشان به اشیاء تعلق نداشته است.
ص: 520
علی (ع) در زندگی چنین بود. او یک زندگی پرنوسانی داشت. روزی را گذرانده است که (قوت او) به همان مقداری که شب با همسر و فرزندانش بخورند، منحصر بوده است و آن را (هم) انفاق می کرد، در حالی که دیگری چیزی در خانه نداشت. ایامی هم بر علی (ع) گذشت که در رأس بزرگترین کشور آن روز دنیا بود، مالک الرقاب مردم بود و بیت المال عظیمی در اختیارش بود. وسائل برای هر نوع تنعمی که بخواهد، و هر گونه که بخواهد من را اشباع کند فراهم بود، ولی نه آن روزی که چیزی به او تعلق نداشت و نه آن روزی که بیش از همه مردم اشیاء در اختیارش بودند، هیچ وقت من او من نبود، همیشه ما بود. همیشه خودش را فراموش می داشت و در فکر دیگران بود. پس معلوم می شود این فلسفه درست نیست که برای اینکه من، ما بشود باید مالکیت و اختصاص را از بین ببریم.
چندین سال پیش داستانی را در مجله ای خواندم. افسانه ای ساخته بودند که روزی یک شتر و یک روباه با هم رفیق شدند. روباه به شتر پیشنهاد کرد که بیا یک زندگی اشتراکی داشته باشیم و این زندگی اختصاصی و مالکیت اختصاصی را الغاء کنیم و با یکدیگر دوست و متحد باشیم و حتی یکدیگر را رفیق صدا بزنیم. من به تو می گویم رفیق شتر و تو هم به من بگو رفیق روباه، صحبت من در کار نباشد. حتی من هیچوقت بعد از این نمی گویم بچه من، می گویم بچه ما و تو هم به کره شترت دیگر نگو کره شتر من، بگو کره شتر ما. بیا من را به کلی از بین ببریم و تبدیل به ما کنیم. من بعد از این به پالان تو می گویم پالان ما و تو هم به دم من بگو دم ما و اساسا دیگر منی در کار نباشد. شتر بیچاره هم باور کرد، مدتی با هم زندگی اشتراکی کردند تا اینکه حادثه ای پیش آمد: روباه چند روزی شکاری گیرش نیامد. یک روز در حالی که عصبانی و ناراحت بود، به خانه اشتراکی آمد ولی روده بزرگش داشت روده کوچکش را از گرسنگی می خورد. چشمش به کره شتر افتاد. او را به گوشه ای برد و درید و شکمی از عزا درآورد. شتر که برگشت، سراغ بچه اش را گرفت. روباه اظهار بی اطلاعی کرد و گفت: نمی دانم. شتر دنبال بچه اش گشت تا لاشه اش را پیدا کرد. بی تاب شد و به سرش می زد که چه کسی بچه من را چنین کرده است. تا شتر گفت بچه من، روباه گفت: تو هنوز تربیت نشده ای که می گوئی بچه من؟! بگو بچه ما! وقتی من اینطور بخواهد تبدیل به ما بشود، شکل روباه و شتر را پیدا می کند. پس این مکتب هم در مورد انسان کامل، مکتب کاملی نیست. در این مکتب فقط به یک ارزش آن هم به طور ناقص توجه شده است.
ص: 521
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 278-280 و 287-288
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق روح انسان جامعه مکاتب امام علی (ع) داستان اخلاقی سوسیالیسم مالکیت
امت های گذشته به انبیاء خود می گفتند: ما دارای علم و دانش هستیم و به آن اتکاء داریم و به آن خوشحال و فرحناکیم، دیگر به شما چه نیازی داریم. و پیامبران را بر آنچه آورده بودند مورد مسخره قرار میدادند و پیروی از آراء و افکار مرتبط به عالم غیب آنانرا، افکار کودکانه و جاهلانه می پنداشتند. قرآن در خصوص این رفتار آدمی در سوره هود آیه 8 می فرماید: «و حاق بهم ما کانوا به یستهزءون؛ و احاطه کرد و فرا گرفت آنها را همان وعیدهائی که بر آنها لبخند زده و مورد سخریة خود قرار میدادند»، و عکس العمل اعمال و افکار خود، آنها را در پره گرفت و مورد سخط و عذاب خدا واقع شدند. عذاب خدا آمد؛ خدا گفت: بیائید این عذابها را با علم خود و با غرور ملی خود بردارید، و خود را از آن برهانید. چگونه میتوانید برهانید؟ این عذابهائی که آمده و گریبان همه را گرفته، آن بادی که از جانب پروردگار وزید و مأمور شد قوم عاد را _ که بر پیامبر خود هود (ع) انکار داشتند _ هلاک کند.
«سخرها علیهم سبع لیال و ثم_'نیة أیام حسوما فتری القوم فیها صرعی ' کأنهم أعجاز نخل خاویة * فهل تری ' لهم من باقیة؛ خدا آن را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنها مسلط کرد، آن قوم را در آن به خاک افتاده می دیدی؛ گویی آنها تنه های توخالی و فرو افتاده ی نخلند* پس آیا از آنها هیچ باقی مانده ای می بینی؟» (الحاقه/ 7-8)
ص: 522
این مردم چگونه می توانند با علمشان، از آن باد مسموم و هلاک کننده که پی درپی می وزد و چون به بدن برخورد کند هلاک میکند، خود را بر حذر دارند؛ آن بادی که از طرف خدا مأموریت دارد بر قوم عاد بوزد نه بر غیر آنها چگونه میتوانند مبارزه کنند؟ با اتکاء به قدرت و دانش خود چه قسم میتوانند خود را در مصونیت و حفظ درآورند؟ قارون از قوم موسی (ع) بود و آنقدر حضرت پروردگار سبحانه به او از اموال و ذخائر عنایت کرده بود که کلیدهای گنجهای او را نمی توانستند جماعت های قوی هیکل حمل کنند. ولی این مرد بر قوم خود ستم میکرد، و هرچه از افراد قوم او به او نصیحت کردند که از باد غرور و خودپسندی دست بردار و با مردم نیکی کن و در حق آنان احسان روا دار و در روی زمین در صدد فساد نباش و به ضعفاء و فقراء و یتیمان و نیازمندان طریق ملاطفت و انفاق پیش دار، در پاسخ می گفت: من این اموال را از روی دانش و به نیروی علم و قدرت خود تهیه کرده ام؛ «قال إنمآ أوتیته و علی ' علم عندی؛ دیگر نمی دانست که خداوند بدین علم و قدرت اعتنائی نمی کند و مستکبران را دستخوش بوار و هلاک میسازد» (القصص/ 78)، «اولم یعلم أن الله قد أهلک من قبله من القرون من هو أشد منه قوة و أکثر جمعا و لا یس_ل عن ذنوبهم المجرمون؛ آیا او نمی دانست که خداوند از امت های قبل از او چه بسیار افرادی را که از نقطه نظر قدرت و أعوان و اموال بیشتر بوده و مجرم شدند و در مقابل امر خدا خودپسندی و بلندمنشی کردند، همه را دستخوش هلاک ساخت؟ و گناهکاران و مجرمان از گناه خود سؤال نخواهند شد تا آنکه مهلت عذر تراشی و یا اظهار تذلل پیدا نمایند» (القصص/ 78). تا به سرحدی از تکبر و ناز و نعمت و قدرت رسید که مورد غبطه و حسد قوم خود واقع شده، و مردم عامی از جاه و جلال او در شگفت و بر مقام و عظمت او رشک میبردند که ناگهان عذاب خدا او را گرفت و خود با تمام سرمایه و زندگی و خانه و قصر در میان زمین شکافته شده فرو رفت؛ و نه علمی و نه قدرتی و نه یار و اعوانی نتوانستند او را یاری نموده و از کام زمین بیرون کشند. «فخسفنا به و بداره الارض فما کان له و من فئة ینصرونه و من دون الله و ما کان من المنتصرین؛ آن گاه قارون را با خانه اش در زمین فرو بردیم و او در برابر خدا هیچ گروهی نداشت که یاری اش کنند و خود از انتقام گیرندگان نبود که از خود دفاع کند» (القصص/ 81) و هلاکت و بدبختی بطوری گریبانش را گرفت که افرادی که دیروز بر او حسد میبردند، امروز گفتند: الحمد لله که ما بجای قارون نبودیم .
ص: 523
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 17-15
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن علم انسان خدا غرور قارون داستان اخلاقی عذاب الهی
صدقه ای که انسان در راه خدا می دهد از نظر آن خلوص نیتش متفاوت است. یک وقت کسی صدقه ای می دهد، از مال خودش چیزی به دیگران می دهد، در دل خودش هزار جور غرور هست، این من هستم که با مال خودم که از کد یمین و عرق جبین خودم به دست می آورم، دارم جان مردم را نجات می دهم، چنین و چنان می کنم. ولی یک فرد دیگر است که اساسا برای خودش کوچکترین ارزشی قائل نیست، خیلی در ته دلش ممنون است که خدا او را واسطه قرار داده است. حالتش حالت کسی است که یک نفر دیگر «صدقه را» به دست او داده می گوید: آقا این را تو بده. این دیگر برای خودش شخصیتی قائل نیست، فقط این امتنان را دارد که من وسیله قرار گرفتم. خدا را شکر می کند که وسیله چنین کاری قرار گرفته است.
چرا صدقه سری و مخفی اجرش بیشتر است از صدقه علنی؟ برای اینکه صدقه سری از نظر کیفیت بالاتر است، یعنی انسان به اصطلاح معروف یک دستش می دهد دست دیگرش آگاه نمی شود و حتی خود طرف متوجه نمی شود که چه کسی به او داده است. ما در اخبار ائمه اطهار داریم که افرادی بودند از خاندان خودشان بنی هاشم که ائمه اگر مستقیم می خواستند به آنها کمک کنند بسا بود احساس حقارت می کردند، ائمه به افراد دیگری «مساعده» می دادند و به آنها می سپردند که تو از طرف خودت بده و اسم ما را نبر، نفهمند از طرف ماست. گاهی اتفاق می افتاد که آنها گله می کردند، می گفتند: شما بیگانه ها به ما می رسید، ولی این پسرعموهای ما به ما رسیدگی نمی کنند. اینها همه به کیفیت عمل، به جنبه «اصوب عملا» و به جنبه «احسن عملا» برمی گردد.
ص: 524
این مساله ای که عرض کردم مساله منت است. ما در دعای «مکارم الاخلاق » می خوانیم که: «و اجر للناس علی یدی الخیر و لا تمحقه بالمن» خدایا برای مردم به دست من خیر را جاری کن، اما اثر آن را با منت گذاشتن من از بین نبر، یعنی خیری که به دست من جاری بشود ولی توام با یک منت گذاشتن باشد از بین رفته است. قرآن کریم در سوره بقره آیه 264 می فرماید: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی؛ صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید»، یعنی اگر شما کار خیر بکنید بعد با یک منت یا یک اذیت، کاری بکنید که روح طرف را خرد کنید، تمام آن عملتان بی ارزش است. اینها کیفیت عمل است. از همه اینها بالاتر به طور کلی درجه خلوص عمل است، یعنی صرف لله و فی الله بودن، هیچ غرضی انسان نداشته باشد، در آن اعماق قلبش هم دوست نداشته باشد که مردم اگر اطلاع پیدا کنند او را ستایش کنند. این تعبیری است که در حدیث آمده است، وقتی راجع به اخلاص عمل سوال می کنند که اخلاص عمل چگونه است، می فرماید: اخلاص عمل به این نحو است که این طور نباشید که اگر مردم اطلاع پیدا کنند خوشحال بشوید و بلکه آنهایی که خیلی خوف دارند از اینکه شرکی در عملشان وارد شود، از اینکه مردم دیگر اطلاع پیدا کنند وحشت دارند، ناراحت می شوند، بلکه نمی خواهند دیگر در دنیا باشند.
داستان غلام علی بن الحسین (ع)
شخصی می گوید در یک سختی و در سالی که باران نیامده بود و مردم دعا و استغاثه می کردند و نماز استسقا می خواندند، هرچه می کردند اثری نمی بخشید. یک وقت در یک خلوتی در دامنه کوهی غلامی را دیدم که عبادت می کند و حال عجیبی دارد و در مناجات خودش می گوید: خدایا ما بندگان چنین هستیم، خدایا رحمت خودت را از ما قطع نکن، خدایا چنین و چنان. او هنوز مشغول عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. شک نکردم که اثر دعای همین یک شخص بود. دنبالش را گرفتم ببینم این کیست، فهمیدم غلامی است. نشانی او را پیدا کردم، خانه حضرت علی بن الحسین. پیش خودم گفتم: هرجور هست من این را از امام می خرم ولی نه برای اینکه خادم من باشد، برای اینکه من خادم او باشم و او مخدوم من باشد تا از فیض وجود او استفاده کنم. رفتم خدمت امام و گفتم: من یکی از غلامهای شما را می خواهم. فرمود: کدام یک؟ تا بالاخره من او را پیدا کردم. ناراحت شد، گفت: ای مرد! تو چرا مرا از این خانه جدا می کنی؟ چرا مرا از محبوب و مخدومم جدا می کنی؟ گفتم: من نه تو را برای خدمتکاری خودم می برم، من تو را می برم برای اینکه من تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلان جا شاهد و حاضر بودم که این دعاها را می کردی، شک نکردم که این بارانی که نازل شد اثر استجابت تو بود. می گوید: این جمله را که از من شنید، سر به آسمان بلند کرد، گفت: خدایا من نمی خواستم از این رازی که میان من و توست شخص دیگری آگاه شود. (اخلاص را ببینید!) حالا که خلقت را به این راز آگاه کردی، خدایا مرا ببر. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
ص: 525
این را می گویند اخلاص، که اصلا وحشت می کند که احدی از رابطه ای که میان او و خدای خودش هست اطلاع پیدا کند. «بین المحبین سر لا یفشیه. .. » در میان دوستان رازی است که به این زودیها افشا نمی شود و نمی خواهند که افشا بشود و لهذا در همان حدیث هست که «الابقا علی العمل اشد من العمل» نگهداری یک عمل از خود عمل سخت تر است، یعنی احیانا یک عملی در ابتدا از روی خلوص نیت صادر می شود ولی انسان بعدها در اثر بازگو کردن آن، عمل را از خلوص می اندازد و شرک را وارد آن می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 141-145
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان خدا اخلاص صدقه داستان اخلاقی منت
داستانی را من خیلی سابق از یکی از علمای قم شنیدم. در میان علما و مراجع گذشته در این صد سال اخیر، مرحوم میرزای شیرازی (میرزای بزرگ، مرحوم حاج میرزا محمدحسن، همان که تنباکو را تحریم کرد ) از کسانی است که در علم و در عقل و در تقوا تقریبا در طراز اول است، و مخصوصا در صفا و معنویت شاید در طبقه مراجع کسی به حد او نرسیده یا کمتر رسیده است، و ظاهرش هم هیچ نشان نمی داد، خیلی مرد عجیبی بوده است. در یکی از شهرستانها یک ملایی بوده است، بعضی از دوستان میرزا گفته بودند ما نامه ای خدمت ایشان نوشتیم و از ایشان تایید خواستیم که این آقا در این شهرستان هست، مرتب نامه به ایشان نوشتیم که فلان شخص در این شهر مردی است خیلی عالم، در این حد عالم است، مجتهد است و خیلی هم باتقوا، شما ایشان را تایید کنید، مثلا اجازه به ایشان بدهید.
ص: 526
می گوید: ما نامه نوشتیم، میرزا جواب نداد. بار دیگر نامه می نویسد، باز تعریف می کند که این مردی است بسیار عالم و باتقوا، هم علمش را تایید می کند و هم تقوایش را. می گوید: باز میرزا جواب نداد. تا بالاخره آن کسی که اینهمه او را تایید می کرده بلند می شود می رود سامرا که چرا میرزا جواب نداد، آیا به حرف ما اعتماد نکرد؟ رفت و گفت: آقا! چرا ما هر چه برای این آقا تایید خواستیم شما تایید نکردید، چرا نامه های ما را جواب ندادید، آیا حرف ما را قبول ندارید که او مرد عالم و باتقوایی است؟ فرمود: چرا، همه حرفهای شما را قبول کردم. پس چرا شما تایید نکردید؟ فرمود: تو همواره در نامه هایت نوشتی که این چقدر عالم است و چقدر باتقواست، در یک نامه ات ننوشتی که عقلش در چه حدی است؟ برای ملا علم و تقوا کافی نیست، عقل و فکر و دوراندیشی و هوشیاری و ادراک شرایط زمان خودش و شناختن مردم، اینها خودش رکن اساسی است.
خیلی هم عالم و باتقوا باشد اما یک آدم ساده دل، نتیجه چیست؟ ابزار دست شیادها می شود، یعنی ابزاری از اسلام در دست ضد اسلامها، ابزاری از علم و تقوا در دست فاسق و فاجرها، فایده اش چیست؟ تو هیچ اسمی از آن مساله عمده نبرده بودی. من نمی توانم کسی را فقط به دلیل علم و تقوا تایید کنم در صورتی که برای من محرز نیست که از نظر عقل و تدبیر و هوشیاری و درک شرایط زمان و درک و شناخت مردم در چه حدی است. بسیار خوب، آدم عالم و باتقوا برای خودش آدم خوبی است، اما من نمی توانم مقدرات اسلامی مردم را در دست کسی بدهم که عقلش برای من محرز نیست.
ص: 527
پیغمبر فرمود: «احسن عقلا؛ فهمشان، عقلشان کاملتر باشد». در حدیثی هست که پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: «انی ما اخاف علی امتی الفقر و لکن اخاف علیهم سوء التدبیر»، من از فقر بر امتم هراسان و نگران نیستم، یعنی اگر امت من روزی دچار فقر اقتصادی شوند، این امر خطر ایجاد نمی کند، ولی اگر دچار فقر تدبیر و فکر و عقل بشوند، آن است که امت مرا به خطر خواهد انداخت.
فرمود: «یقول ایکم احسن عقلا». بعد فرمود: البته آن کسی که عقلش بیشتر باشد معرفتش بیشتر است. معرفتش که بیشتر شد خداترسی اش بیشتر است. خداترسی اش که بیشتر شد خلوص نیتش بیشتر است. پس همه اینها به همدیگر مربوط است. بعد فرمود: «اتمکم عقلا و اشدکم لله خوفا» احسن عقلا یعنی کسی که عقلش کاملتر باشد، از خدا بیشتر بترسد «و احسنکم فی ما امرالله به و نهی عنه نظرا» در آنچه که خدا امر کرده و نهی کرده است، بهتر و نیکوتر دقت و فکر می کند و شناسایی پیدا می کند «و ان کان اقلکم تطوعا» اگرچه کمتر عمل می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 148-150
کلی__د واژه ه__ا
عقل اسلام اخلاق انسان جامعه میرزا محمدحسن شیرازی پیامبر اکرم
مرحوم رضوان آرامگاه، آیة الحق و الیقین، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیت الله حاج میرزا جواد آقای انصاری همدانی، أعلی الله تعالی مقامه الشریف نقل میفرمود که من در یکی از خیابانهای همدان عبور میکردم؛ دیدم جنازه ای را به دوش گرفته و بسوی قبرستان میبرند، و جمعی او را تشییع می نمودند. ولی از جنبه ملکوتیه او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیقی میبردند، و روح مثالی این مرد متوفی در بالای جنازه او با جنازه میرفت و پیوسته میخواست فریاد کند که ای خدا مرا نجات بده، مرا اینجا نبرند ولی زبانش بنام خدا جاری نمی شد؛ آنوقت رو میکرد به مردم و می گفت: ای مردم مرا نجات دهید، نگذارید ببرند! ولی صدایش به گوش کسی نمی رسید.
ص: 528
آن مرحوم، أعلی الله شأنه میفرمود: من صاحب جنازه را می شناختم، اهل همدان بود و حاکم ستمگری بود. یکی از دوستان ما بنام دکتر حسین احسان، خدایش رحمت کند، بسیار مرد شایسته ای بود، در طهران مطب داشت ولی در زمستانها مدت شش ماه به عتبات مسافرت میکرد و در کربلا مطب داشت و از فقرا مزد نمی گرفت، و خود نیز به بعضی از مستمندان دوا و احیانا مخارج غذا را میداد و زندگی بسیار ساده و مصفائی داشت، تقریبا در حدود پانزده سال است که رحلت نموده است. نقل کرد که: روزی من در کاظمین مشرف بودم و آمده بودم کنار شط (شط که از کاظمین میگذرد و مسافت آن تا حرم مطهر اندک است) در آنجا دیدم جنازه ای را با ماشین آوردند و پیاده کردند و به دوش گرفتند به سمت صحن مطهر، با افرادی که از تشییع کنندگان بودند حرکت دادند.
در عراق رسم چنین است که افرادی که از شیعیان فوت می کنند و دارای اهل و قبیله و عشیره هستند، جنازه آنها را در تابوت نهاده و به روی ماشین سواری می بندند و با افراد مشیعین که آنها نیز در ماشین های سواری متعددی سوار میشوند، به کاظمین علیهما السلام می آورند و در آنجا طواف میدهند، و سپس به کربلا آورده و در آنجا نیز طواف میدهند، و از آنجا به نجف اشرف آورده و طواف میدهند و در وادی السلام نجف اشرف به خاک می سپارند. آن مرحوم می گفت: همینکه آن جنازه را بطرف صحن مطهر میبردند، من هم که عازم تشرف بودم بدنبال جنازه حرکت کردم. مقداری که تشییع کردم، ناگاه دیدم یک سگ سیاه مهیب بر روی جنازه نشسته است.
ص: 529
من بسیار تعجب کردم و با خود گفتم: این سگ چرا روی جنازه رفته است و خود متوجه نبودم که این بدن مثالی متوفی است و سگ خارجی نیست. به افرادی که در اطراف من تشییع می کردند گفتم: روی جنازه چیست؟ گفتند: چیزی نیست، همین پارچه ایست که می بینی! من دریافتم که این سگ، صورت مثالی است و فقط من می بینم و دیگران ادراک نمی کنند. دیگر هیچ نگفتم تا جنازه را به در صحن مطهر رسانیدند، همینکه خواستند تابوت را داخل صحن ببرند برای طواف، دیدم در صحن آن سگ از روی تابوت به پائین پرید و در گوشه ای ایستاد تا آن جنازه را طواف دادند و همینکه می خواستند از در صحن خارج کنند دوباره آن سگ بروی تابوت پرید و بالای آن جنازه رفت. البته معلوم است که صاحب آن جنازه مرد متعدی و متجاوزی بوده است، که صورت ملکوتی او به شکل صورت سگ مجسم شده است؛ و چون آن مرحوم دارای صفای باطن بوده این معنی را ادراک می نموده و دیگران چیزی نمی دیده اند.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 192-189
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح برزخ انسان کافر صورت برزخی نفس عذاب الهی پاداش الهی اعمال
داستان مرگ مأمون داستان عجیبی است. مسعودی در مروج الذهب می نویسد که مأمون در یکی از جنگهایش (گویا با روم جنگیده بود. آن زمان، استانبول فعلی و قسطنطنیه قدیم مرکز روم بوده است و این قسمت سوریه و اطراف آن تقریبا مرز دنیای اسلامی شمرده می شد، بعد در دوره های سلاطین عثمانی و سلطان محمد فاتح بود که اینها فتح کردند و خلافت شرقی مسیحیت را برچیدند) با یک لشکر فوق العاده جراری لشکرکشی کرده بود، در حدود صد هزار نفر سپاهش شمرده می شدند. دشتی را در همین قسمتهای شمال سوریه نام می برد به نام «پرسوس» که دشت بسیار باصفایی بود. وقتی مأمون برمی گشت، این دشت باصفا را دید، خیلی خوشش آمد، دستور داد همین جا اطراق شود.
ص: 530
چشمه بسیار بزرگی آنجا بود و آب بسیار سردی از زمین می جوشید. این چشمه به قدری باصفا بود که آن ریگهای زیر کاملا پیدا بود. دستور داد تخت و خرگاهش را همان جا زدند. نشسته بود و غرق در خیالات و افکار خودش بود. در این بین، در همان جلوی چشمه که استخر مانندی بود ناگهان یک ماهی سفید بسیار زیبایی پیدا شد. مأمون هوس کرد همین ماهی را بگیرند و کباب کنند. گفت: غواص بیاید این را بگیرد. فورا مردی آمد و خودش را در آب انداخت و این ماهی را در همان داخل آب گرفت (غواص خیلی ماهری بود) و به دست مأمون داد. چون حیوان هنوز زنده بود یک تکانی به خودش داد و دوباره پرید در آب. دو مرتبه غواص پرید که ماهی را بگیرد، و گرفت. ولی همین آب که از بدن این ماهی به بدن مأمون پاشید (چون سرد بود یا وضع دیگری داشت) بعد از آن یک حالت رعشه ای در او پیدا شد یعنی احساس لرز کرد. ماهی را گرفتند و بعد دستور داد کباب کردند. مأمون احساس کرد که حالش خوش نیست، سرما سرمایش می شود، و کم کم تب کرد. طبیب آوردند و بستری شد. دم به دم بر تبش افزوده می شد. هر چه رویش لحاف و چیزهای گرم کننده می انداختند، می گفت: بیشتر مرا بپوشانید سرمایم می شود. هر چه می انداختند دیگر فایده نمی کرد.
'بختیشوع' و 'ابن ماسویه' دو طبیب درجه اول بودند که همراهش بودند، آمدند و او را کاملا معاینه کردند. چیزی تشخیص ندادند و نتوانستند بفهمند. بعد از مدتها یک عرق خاصی و یک رطوبت لزج و چسبنده ای از بدنش بیرون آمد، یک حالت عجیبی که باز آنها نفهمیدند چیست. آن ماهی که اساسا خورده نشد. یک یا دو شبانه روز به همین حال بود. اینها هرچه کوشش کردند که این بیماری را تشخیص بدهند نتوانستند. معالجاتی کردند ولی موثر واقع نشد. دیگر کم کم خود مأمون هم احساس کرد قضیه خطری است. این دو طبیبش نصرانی بودند. یک نبضش به دست یکی بود و نبض دیگرش به دست دیگری. یک نفر آمد به بالین مأمون و به او گفت که ذکر خدا بگو، شهادتین بگو. ظاهرا ابن ماسیه گفت: حالا وقت حرف زدن نیست. مأمون بدش آمد و فکر کرد که این چون مسیحی است نمی خواهد او دم مرگ شهادت بگوید. همین طور که دستش به دست او بود، دستش را کشید و با مشت محکم به سینه پزشک کوبید که تو چرا چنین حرفی زدی؟
ص: 531
بالاخره معالجات موثر نشد. شب شد. مأمون گفت که این تخت مرا بگیرید و ببرید بالای آن تپه روی بلندی. بردند روی بلندی. از بالای آن بلندی به تمام لشکرگاه مشرف بود. شب بود و هر گروهی در یک جا جمع شده و آتشی روشن کرده بودند. آنها هم بی خبر که الان به سر مأمون بدبخت چه آمده است. مأمون نگاه کرد دید تمام این دشت، چند فرسخ در چند فرسخ، همین طور آتش و چراغ روشن است، دید این دشت را سپاهیان مأمون پر کرده اند. حالا یک چنین لشکری و یک چنین قدرتی دارد و اینچنین در مقابل یک بیماری که ریشه اش معلوم نیست عاجز و ناتوان است. می گویند: در همان حال سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «یا من یبقی ملکه ارحم من لا یبقی ملکه؛ ای کسی که ملکش باقی است رحمی بکن به این بدبختی که ملکش فانی است». ولی این حالتش مثل حالت فرعون در دم آخر است، «الان و قد عصیت قبل، آیا حالا ایمان می آوری؟ در حالی که پیش از این نافرمانی کردی» (یونس/ 91).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 202-204
کلی__د واژه ه__ا
مرگ اخلاق بیماری داستان اخلاقی مأمون تربیت
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
اینکه مغرض بودن و لجاجت داشتن، عتو و سرکشی داشتن، چه می کند با انسان، واقعا عجیب است! این کلمه "اسلام" که نام دین خداست خودش معجزه است، یعنی آن روح دین و روح انسانیت و مرز میان کفر و دین را همین یک کلمه معین می کند. "اسلام"، یعنی انسان تسلیم باشد در مقابل حقیقتی که بر او عرضه می شود یا حالت عناد و سرکشی و لجاج داشته باشد. اگر بخواهد حالت لجاج در کار باشد، دیگر هیچ چیزی در انسان کارگر نیست.
ص: 532
نمونه ای از حالت عناد و لجاج در برخورد با حافظ
در روزنامه کیهان مصاحبه ای را می خواندم که شخصی با شخص دیگری از معروفین عصر ما و از گویندگان شعر نو که اینها در اثر موج کاذبی که پیدا شده شهرتهای کاذبی پیدا کرده اند مصاحبه ای کرده بود. قبلا می دانستم که او یک دیوان حافظ چاپ کرده و در پشت آن عکس "حافظ" را کشیده است (البته عکس حافظ که در دست نیست، تصویری که از حافظ فرض می کنند) با موهای بلند، ولی چهره چهره خود مولف این کتاب است، یعنی عکس خودش را به جای "حافظ" کشیده است و چقدر هم از این جهت، نفهمیده کار بجایی کرده است، چون به جای اینکه حافظی چاپ کرده باشد، خواسته خودش را در قالب حافظ بگنجاند.
عجیب این است: مقدمه ای نوشته که من کمی از آن مقدمه را در دست کسی خوانده بودم و هنوز نخوانده ام، ولی از آن مصاحبه کاملا معلوم بود. در این مقدمه و در چاپ این "حافظ"، کوشش کرده که بگوید: "حافظ" یک آدمی بوده درست مثل من، همه چیزش مثل من. می گوید: "حافظ" خدا را قبول نداشته، قیامت را هم قبول نداشته، چنین و چنان بوده است. حتی در بعضی جاها که تحریف، تحریف معنوی می شده، یعنی اگر می شده بگوید مقصود "حافظ" چیز دیگر است، «چنین کرده است.» مثلا "حافظ"می گوید: «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود» (این، نظر بسیار واضح و روشنی است که می خواهد بگوید انسان یک حقیقتی است که عالم علوی جایگاه اوست) «آدم آورد در این دیر خراب آبادم» معلوم است که داستان "حضرت آدم (ع)" و "بهشت" را دارد می گوید، یعنی همان داستانی که در ادیان و مذاهب و بالخصوص در "قرآن" آمده است. می گوید: چه لزومی دارد ما بگوییم مقصودش این حرفها بوده؟ خیر، مقصودش این است که من دلم می خواهد انسان در جامعه چنین زندگی کند (اساسا به همدیگر ربطی ندارد)، یک انسان مورد آرزوی "حافظ" بوده است که در زندگی باید چنین و چنان باشد، آن را می خواسته بگوید. آخر چگونه معنایش جور درمی آید؟! یک جا می گوید که شعری را دیدم که آن را باید تغییر داد. مثلا "حافظ" گفته است: «ندای عشق تو دوشم در اندرون دادند» با اینکه در تمام نسخه ها بالاتفاق همین است، دیدم بهتر این است که بگوییم: «ندای عشق تو روزی در اندرون دادند» چون اگر بگویم "دوشم" معنایش این است که (معنای شعر را هم نفهمیده) فقط دیشب من عاشق تو شدم قبلا نه، این بود که من آن را "روزی" کردم. آنجا که "حافظ" غزلی گفته است که مربوط به قضیه "یزد" است (می گویند سفری تا یزد آمد و بلافاصله به "شیراز" برگشت. تاریخ هم نوشته است)، در یک غزلش به این قضیه اشاره می کند، می گوید:
ص: 533
ای صبا از من بگو با ساکنان شهر یزد *** کای سر ما حق شناسان گوی چوگان شما
می گوید "حافظ" بزرگتر از این حرفهاست که این طور بگوید، من عوضش کردم گفتم: «ای صبا از من بگو با ساکنان شهر یار» آخر حافظ که نباید اسم یزد را برده باشد!
داستان مردی که اغلاط قرآن را اصلاح کرد!
گفتم داستانی که ما شنیده بودیم و باور نمی کردیم، درست همان داستان است که مردی خط خوبی داشت، یک آقایی می خواست او یک نسخه از قرآنی را با خط خوش خودش برایش بنویسد (قدیم که چاپ نبود، استنساخ می کردند) گفت: تو خیلی خط خوبی داری، بنویس. او هم آمد یک قرآنی برای او نوشت و با کاغذ اعلا و خط کشی عالی و خط خوب تحویل داد. آن شخص گفت: این "قرآن" بی غلط بی غلط است؟ گفت: بلی، ولی دو سه جا بود که من خودم به نظرم آمد که باید اصلاح شود، دیدم آن جور درست نیست. در یک جا دیدم نوشته: «شغلتنا اموالنا و اهلونا؛ اموال ما و کسانمان ما را از همراهی با شما مشغول داشت» (فتح/ 11). در "قرآن" که غلط نمی تواند وجود داشته باشد، نوشتم: «شدرسنا اموالنا و اهلونا». یک جای دیگر دیدم که نوشته است: «و خر موسی صعقا؛ "موسی" بیهوش افتاد» (اعراف/ 143)، من دیدم "موسی" که خر نداشته، آن "عیسی" بوده که خر داشته است، آن را «خر عیسی صعقا» کردم. یک جای دیگر هم دست بردم، دیدم غلط است و درستش را نوشتم. دیدم نوشته است: «ساریکم دار الفاسقین؛ و بزودی جایگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد» (اعراف/ 145)، (ساریکم را ساریکم خوانده) من خودم اهل "ساری" هستم، "ساری" دارالمومنین است، نوشتم: «ساریکم دار المومنین».
ص: 534
عینا همین کار را این شخص در قرن بیستم روی "یوان حافظ" انجام داده است. حال این چیست؟ از بی سوادی نیست، نه این است که بگوییم این قدر سواد نیست. از لجاجت و عتو و نفور است. از یک طرف از "حافظ" نمی تواند ببرد، از طرف دیگر می بیند محتوای "حافظ" با فکر او جور در نمی آید. او دلش می خواهد یک حافظی باشد که نه خدا را قبول داشته باشد، نه "پیامبر" را، نه قیامت را، نه معنویت را، هیچ چیز را قبول نداشته باشد، هم "حافظ" باشد و هم هیچ یک از اینها را قبول نداشته باشد. رسما می آید کلمات را عوض می کند، برای اینکه با مقصود خودش جور دربیاید. «بل لجوا فی عتو و نفور؛ بلکه در سرکشی و فرار از حق اصرار می ورزند» (ملک/ 21). "قرآن" می فرماید: مساله این نیست که این مطلب بر اینها ثابت نباشد یا این موضوعات، موضوعات مشکلی باشد که نتوانند درباره آنها فکر کنند، مساله این است که روی دنده لج افتاده اند و لجبازی می کنند.
این مساله "حافظ" و "مولوی" و "سعدی" و. .. امروز در ایران یک مساله ای شده است، مساله مهمی هم شده است. از یک طرف اینها مفاخر بزرگ ادبی ایران اند و بلکه مفاخر بزرگ ادبی جهان اند و ایران و زبان فارسی را که دنیا می شناسد، به واسطه این چند نفر می شناسد و عده ای نمی توانند از اینها ببرند، یعنی بریدنی نیست، و از طرف دیگر اینها آنچنان با "اسلام" گره خورده اند که این گره را نمی شود باز کرد. حال چکار می شود کرد که انسان "مولوی" یا "حافظ" یا "سعدی" یا "نظامی" و یا "ناصرخسرو" را بگیرد، "اسلام" را دور بیندازد؟ تمام تلاشها برای این هدف است. قهرا دیگر تلاش معقول صورت نمی گیرد، همه تلاشها به همین صورت نامعقول احمقانه است.
ص: 535
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 207-211
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق روح قرآن انسان حافظ عناد
مرحوم ملامحمد نراقی، از علمای بزرگ و جامع علوم عقلیه و نقلیه و حائز مرتبه علم و عمل و عرفان الهی بوده، و در فقه و اصول و حکمت و ریاضیات و علوم غریبه و اخلاق و عرفان از علمای کم نظیر اسلام است. مرحوم نراقی در نجف اشرف سکونت داشته و در آنجا وفات میکند، و مقبره او نیز در نجف متصل به صحن مطهر است. ایشان در همان ایام اقامت در نجف، در ماه رمضانی که بر او می گذرد یک روز در منزلشان برای صرف افطار هیچ نداشتند، عیالش به او میگوید: هیچ در منزل نیست، برو بیرون و چیزی تهیه کن!
مرحوم نراقی در حالیکه حتی یک فلس پول سیاه هم نداشته است، از منزل بیرون می آید و یکسره به سمت وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور میرود؛ در میان قبرها قدری می نشیند و فاتحه میخواند تا اینکه آفتاب غروب میکند و هوا کم کم رو به تاریکی میرود. در اینحال می بیند عده ای از اعراب جنازه ای را آوردند و قبری برای او حفر نموده و جنازه را در میان قبر گذاشتند، و رو کردند به من و گفتند: ما کاری داریم، عجله داریم، میرویم به محل خود، شما بقیه تجهیزات این جنازه را انجام دهید! جنازه را گذاردند و رفتند. مرحوم نراقی میگوید: من در میان قبر رفتم که کفن را باز نموده و صورت او را بروی خاک بگذارم، و بعد بروی او خشت نهاده و خاک بریزم و تسویه کنم؛ ناگهان دیدم دریچه ایست، از آن دریچه داخل شدم دیدم باغ بزرگی است، درخت های سرسبز سر به هم آورده و دارای میوه های مختلف و متنوع است. از در این باغ یک راهی است بسوی قصر مجللی که در تمام این راه از سنگ ریزه های متشکل از جواهرات فرش شده است.
ص: 536
من بی اختیار وارد شدم و یکسره بسوی آن قصر رهسپار شدم، دیدم قصر با شکوهی است و خشت های آن از جواهرات قیمتی است؛ از پله بالا رفتم، در اطاقی بزرگ وارد شدم، دیدم شخصی در صدر اطاق نشسته و دور تا دور این اطاق افرادی نشسته اند. سلام کردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد دیدم افرادی که در اطراف اطاق نشسته اند از آن شخصی که در صدر نشسته پیوسته احوالپرسی می کنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال می کنند و او پاسخ میدهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به یکایک از سؤالات جواب میگوید. قدری که گذشت ناگهان دیدم که ماری از در وارد شد و یکسره بسمت آن مرد رفت و نیشی زد و برگشت و از اطاق خارج شد.
آن مرد از درد نیش مار، صورتش متغیر شد و قدری به هم برآمد، و کم کم حالش عادی و بصورت اولیه برگشت. سپس باز شروع کردند با یکدیگر سخن گفتن و احوالپرسی نمودن و از گزارشات دنیا از آن مرد پرسیدن. ساعتی گذشت دیدم برای مرتبة دیگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پیشین او را نیش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره اش دگرگون شد و سپس به حالت عادی برگشت. من در این حال سؤال کردم: آقا شما کیستید؟ اینجا کجاست؟ این قصر متعلق به کیست؟ این مار چیست؟ چرا شما را نیش میزند؟ گفت: من همین مرده ای هستم که هم اکنون شما در قبرگذارده اید، و این باغ بهشت برزخی من است که خداوند به من عنایت نموده است، که از دریچه ای که از قبر من به عالم برزخ باز شده است پدید آمده است. این قصر مال من است، این درختان با شکوه و این جواهرات و این مکان که مشاهده می کنید بهشت برزخی من است، من آمده ام اینجا. این افرادی که در اطاق گرد آمده اند ارحام من هستند که قبل از من بدرود حیات گفته و اینک برای دیدن من آمده اند و از بازماندگان و ارحام و اقربای خود در دنیا احوالپرسی نموده و جویا میشوند، و من حالات آنان را برای اینان بازگو میکنم.
ص: 537
گفتم این مار چرا تو را میزند؟ گفت: قضیه از این قرار است که من مردی هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زکات، و هر چه فکر میکنم از من کار خلافی که مستحق چنین عقوبتی باشم سر نزده است، و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است؛ مگر آنکه یک روز در هوای گرم تابستان که در میان کوچه حرکت میکردم، دیدم صاحب دکانی با یک مشتری خود گفتگو و منازعه دارند؛ من رفتم نزدیک برای اصلاح امور آنها، دیدم صاحب دکان می گفت: سیصد دینار (شش شاهی) از تو طلب دارم و مشتری می گفت: من پنج شاهی بدهکارم. من به صاحب دکان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر، و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی رفع ید کن و به مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دکان بده.
صاحب دکان ساکت شد و چیزی نگفت؛ ولی چون حق با صاحب دکان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود _ که صاحب دکان راضی بر آن نبود _ حق او را ضایع نمودم، به کیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را معین نموده که هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند، تا در نفخ صور دمیده و خلائق برای حساب در محشر حاضر شوند، و به برکت شفاعت محمد (ص) و آل محمد علیهم السلام نجات پیدا کنم. چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم. همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد، از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد، کیسه کوچکی بود، و گفت: این برنج خوبی است، ببرید برای عیالاتتان. من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ، از دریچه ای که داخل شده بودم خارج شدم، دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه ای نیست؛ از قبر بیرون آمدم و خشت ها را گذارده و خاک انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم. و مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میکردیم و تمام نمی شد، و هر وقت طبخ میکردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد که محله را خوشبو میکرد. همسایه ها می گفتند: این برنج را از کجا خریده اید؟
ص: 538
بالاخره بعد از مدتها یک روز که من در منزل نبودم، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میکند و آن را دم میکند، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد، میهمان می پرسد: این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنج های عنبر بو خوشبوتر است؟ اهل منزل، مأخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف می کنند. پس از این بیان، آن مقداری از برنج که مانده بود چون طبخ کردند دیگر برنج تمام میشود. آری اینها غذاهای بهشتی است که خداوند برای مقربان درگاه خود روزی میفرماید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 227-221
کلی__د واژه ه__ا
برزخ قضاوت ملا محمد نراقی
در قضیه حضرت مریم در سوره آل عمران آیه 37 قرآن کریم وارد است: «کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال ی_'مریم أنی ' لک ه_'ذا قالت هو من عندالله إن الله یرزق من یشآء بغیر حساب؛ هر بار که زکریا در محراب بر او وارد می شد نزد او رزق و روزی خاصی می یافت، یک روز گفت: ای مریم! این روزی از کجا برای تو می رسد؟ پاسخ داد: این از جانب خداوند است، خدا به هر که خواهد بی حساب روزی می دهد»
حضرت مریم را برای عبادت به بیت المقدس آوردند و در تحت تکفل حضرت زکریا (ع) به عبادت می پرداخت، غذای آنجا مرغ و خورش نبود؛ جوع یعنی گرسنگی و صیام، غذای آنجا بود، چون در تحت تعلیم و تربیت روحانی قرار گرفته بود. لیکن هر وقت حضرت زکریا در محراب عبادت نزد حضرت مریم می آمد، در نزد او از میوه های بهشتی و روزیهای معنوی می یافت و می گفت: ای مریم از کجا این چنین روزیها برای تو معین شده است؟ مریم در جواب می گفت: این غذای ملکوتی است و از جانب خدا برای من مقدر شده است، و خداوند به هرکس که اراده اش تعلق گیرد از این روزیهای معنوی، بدون حساب ارزانی خواهد داشت. اگر کسی از محرمات اجتناب کند و از مشتبهات بپرهیزد، از اینگونه روزیهای با برکت نصیب او خواهد شد. اگر کسی غذای حرام بخورد، تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و قلبش سیاه میشود.
ص: 539
مجلسی رضوان الله علیه از کتاب خرائج و جرائح شیخ سعیدبن هبة الله قطب راوندی روایت کرده است: روزی بر أمیرالمؤمنین (ع) گذشت که در خانه چیزی نداشتند، حضرت به فاطمه زهرا فرمود: آیا طعامی در منزل هست که ما را بدان تغذیه نمائی؟ فاطمه گفت: نه. أمیرالمؤمنین از منزل بیرون آمد و یک دینار قرض کرد که برای معیشت زندگی و اصلاح امور خود چیزی خریداری کند، در راه به مقدادبن اسود برخورد کرد و او را چنان یافت که در عسرت بسر می برد و عیالاتش همه گرسنه هستند. أمیرالمؤمنین (ع) دینار را به او داد و سپس به مسجد رسول خدا (ص) درآمد و نماز ظهر و عصر را با آن حضرت به جای آورد. پس از اتمام نماز عصر رسول خدا (ص) دست أمیرالمؤمنین را گرفته و با هم به خانة فاطمه (س) درآمدند، و دیدند که فاطمه در مصلای خود به نماز مشغول است و در طرف پشت سرش یک کاسه می جوشد و بخار از آن بالا می رود. چون فاطمه زهرا سخن رسول خدا را شنید از جای خود برخاست و بر آن حضرت سلام کرد _و فاطمه عزیزترین افراد در نزد رسول الله بو _ و رسول خدا جواب سلام او را داد، و با دست خود بر سر فاطمه می کشید و سپس فرمود: ای فاطمه برای ما از غذائی که آماده شده است بیاور!
فاطمه (س) کاسه را گرفت و در نزد پدرش رسول خدا گذارد. حضرت فرمود: ای فاطمه! این غذا از کجا برای تو آماده شده است؟ این چنین غذائی که من تا به حال هرگز به غذائی مانند رنگ این غذا برخورد نکرده ام، و مانند بوی این غذا از غذائی استشمام ننموده ام، و تا بحال پاکیزه تر و طیب تر از این غذا نخورده ام. و سپس رسول خدا کف دست خود را بین دو کتف أمیرالمؤمنین (ع) قرار داد و فرمود: این به عنوان بدل و عوض از یک دینار تو است، خداوند به هر کسی که اراده اش تعلق گیرد روزی بی حساب عنایت خواهد نمود و نیز علامه مجلسی از رسول خدا روایت می کند که: در روزگاری که قحطی فرا گرفته بود و رسول خدا گرسنه بود، فاطمه برای پدر خود دو گرده نان و قدری پاره گوشت به عنوان هدیه آورد؛ و این غذای خودش بود که نخورده و پدر را بر خود مقدم داشت و ایثار نمود. رسول خدا آن طبق را بسوی فاطمه برگرداندند و بعد از آن گفتند: ای نور دیده من بیا و بیاور طبق را.
ص: 540
فاطمه (س) سرپوش از طبق برداشت، دید که مملو است از نان و گوشت؛ او را بهت و حیرت در گرفت و دانست که این مائده از جانب خدای تعالی نازل شده است. رسول خدا فرمود: ای فاطمه! این غذا را از کجا آورده ای؟ فاطمه گفت: این غذا از نزد خداست و خداوند هر که را بخواهد بدون حساب روزی میدهد. رسول خدا فرمود: حمد اختصاص به خداوندی دارد که تو را شبیه سیده زنهای بنی إسرائیل قرار داد. رسول خدا، علی بن أبیطالب و حسن و حسین و جمیع اهل بیت را فرا خواندند تا همه خوردند و سیر شدند، و آن طعام همانطور بحال خود باقی بود و فاطمه آن را بین همسایگان خود تقسیم نمود. آری، صورت ملکوتی گرسنگی و تشنگی در راه رضا و تقرب خداوند عزوجل، مائده آسمانی و ماء معین و خوشگوار است که بدون شک به پیماینده این راه خواهد رسید.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 231-227
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق خدا داستان اخلاقی حضرت فاطمه (س) حضرت مریم (س) روزی تربیت
"مقتل خوارزمی" روایت کرده است که چون حضرت علی اکبر (س) در دفعه اول که یکصد و بیست نفر را به هلاکت رسانیده بود، از میدان مراجعت نمود، در حالیکه عطش بر او غالب شده بود نزد پدر آمد تا قدری استراحت کند و از گرانی عطش برای پدر بیان کند، حضرت سیدالشهداء (ع) گریست و گفت: «واغوثاه، فریاد رسا»! ای فرزند چقدر نزدیک است که به جدت برسی و او ترا به کاسه ای از شربت بیاشاماند که دیگر پس از آن تشنه نگردی. سپس انگشتری خود را بدو داد تا در دهان خود گذارد. گویا علی اکبر هم برای آنکه پدرش بداند که رسول الله (ص) او را سیراب نموده است، در دفعه دوم که جنگ کرد و بدنش پاره پاره شد: با آهنگ بلند به صدا در آمد: سلام من بر تو ای اباعبدالله! اینک جد من رسول خدا مرا به کاسه ای از شربت سیراب نمود که دیگر پس از آن هیچگاه تشنه نخواهم شد، و میگوید: ای حسین یک کاسه ای برای تو ذخیره دارم تا بیائی و به تو بدهم.
ص: 541
برای شهادت چنین مظهر قدس و تقوی جا دارد که ناله پدرش بلند شود که: «علی الدنیا بعدک العفآء، پس از تو خاک بر زندگانی دنیا». چنانکه طبری با سند خود از حمید بن مسلم روایت میکند که: گوش های من آن روز از حسین شنید که می گفت: خدا بکشد جماعتی که ترا کشتند ای فرزند من! چقدر جرأت و بی باکی آنها بر خدا، و بر هتک حرمت رسول خدا زیاد است. ای نور دیده من! پس از تو خاک بر سر دنیا باد. میگوید: و مثل آنکه من نظاره میکنم زنی را که به سرعت از خیمه خارج شد و مانند خورشید تابان می درخشید و فریاد برمی داشت: ای وای برادرم! ای وای پسر برادرم! میگوید: من پرسیدم: این زن کیست! گفتند: این زینب (س) دختر فاطمه (س) دختر رسول خداست. این زن آمد و آمد تا خود را بروی علی اکبر انداخت، و پس از آن حسین (ع) آمد و دست او را گرفت و به خیام حرم برگردانید.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 2- صفحه 223-221
کلی__د واژه ه__ا
برزخ تاریخ اسلام واقعه کربلا شهادت حضرت علی اکبر (ع)
خلق که اصطلاح "اخلاق" هم در میان علمای اسلامی از همین جا پدید آمده است در مقابل خلق است، خلق داریم و خلق. خلق به صورت و بدن اطلاق می شود و خلق به خصلت ها و کیفیت های روحی. انسان از نظر خلق، بالفعل به دنیا آمده، یعنی در عالم رحم بدون اختیار او، خلقش تمام می شود، ولی انسان از نظر خلق، بالقوه به دنیا می آید و خودش است که باید برای خودش خلق بسازد و به عبارت دیگر این خود انسان است که باید خودش را از نظر درون و روح و اندام های روحی بیافریند.
ص: 542
یک تفاوت حیوانات با انسان این است که حیوان وقتی که به دنیا می آید، چه از نظر جسمی و چه از نظر خصلت های روحی، بالفعل به دنیا می آید، یعنی حیوان با یک سلسله غرایز به دنیا می آید و تا آخر هم همین طور است، تغییرپذیر هم نیست، مگر در سطح بسیار کم، یعنی همین طور که بدن حیوان را می شود با تربیت فی الجمله تغییر داد، مثلا یک اسب را در اثر تربیت، کمی اندامش را تغییر داد، خلق حیوان را هم می توان فی الجمله و به مقدار کم تغییر داد. هر حیوانی با هر صفتی که به دنیا می آید، به آن صفت باقی است. مثلا اگر می گوییم: سگ به حسب غریزه وفادار است و گربه به حسب غریزه بی وفا، آن دیگر غریزه اش وفاداری است و این هم غریزه اش بی وفایی است. تغییر دادن آن صفت، اگر هم بشود، بسیار بسیار کم است. روح و جسم در حیوان هماهنگ اند.
ولی انسان از نظر جسم، کامل (یعنی تمام شده) به دنیا می آید، یک عضو ناتمام از او باقی نیست که در دنیا بخواهد تمام شود، مثل این که قلبش، کبدش، روده اش، چشم هایش، دست هایش، لبش، در عالم رحم تمام نشده باشد، بعد در دنیا بخواهد تمام شود، به او بگویند: دیگر چشم و ابرویت را خودت درست کن، تا این جا خلق شده ای، از این به بعد اختیارش با خودت که چشمت را هر طور می خواهی بساز، می خواهی مشکی باشد یا میشی یا آبی، ابرویت هم می خواهی کج باشد یا راست. اما انسان از نظر روح یک منزل نسبت به جسم عقب است، یعنی جسمش در مرحله رحم تمام می شود و روحش در دنیا باید تمام شود. این است که دنیا رحم جان انسان است. از نظر جسم، خودش در رحم، خودش را نساخته است، او را تمام کرده اند، از نظر روح، در عالم دنیا خودش باید خودش را تمام کند و بسازد.
ص: 543
این است که قلم قضا و قدر را در دنیا به دست خود انسان داده اند، نقاشی و رسم و طراحی و مهندسی ساختمان روحی انسان را در دنیا به خود انسان داده اند. مدل ها را هم به انسان معرفی کرده اند، انسان های کامل، انسانهای شرور، گفته اند می خواهی خودت را مطابق این مدل بساز، این پیغمبر است، این علی است، این امام حسن(ع) است، این امام حسین(ع) است، این سلمان است، این ابوذر است، آن دیگری فرعون است، هامان است، نمرود است، اختیار با توست، می خواهی چشم روحت را مثل آن بساز یا مثل این، ابروی روحت را مثل آن بساز یا مثل این، رنگ روحت را مثل آن بساز یا مثل این. این را می گویند "خلق". حالات روحی انسان وقتی که به صورت ملکه دربیاید" خلق" گفته می شود.
سخن روان شناسان
روانشناسان حرف خوبی می گویند، همان که حکما به این تعبیر گفته اند که: انسان از نظر روحی بالقوه به دنیا می آید. می گویند: انسان وقتی که به دنیا می آید، از نظر حالات روانی حکم ماده شلی را دارد که قابل سفت شدن است، آن را در هر قالبی بریزید، مطابق همان قالب سفت و محکم می شود. مثل گچ. گچی که روی آن آب ریخته اند، ابتدا یک ماده شل است. این ماده شل را در هر قالبی بریزید، ظرف نیم ساعت به شکل آن قالب درمی آید.
اگر بخواهید از آن یک سر انسان بسازید، چنان چه قبلا قالب سر یک انسان را ریخته باشید و این ماده را در آن بریزید و بعد از مدتی بیرون بیاورید، می بینید مثلا سر سقراط از آن بیرون می آید. اگر آن را در قالب موش بریزید، موش بیرون می آید.
ص: 544
انسان در ابتدا همان حالت ماده شل را دارد ولی تدریجا تغییرشکل پیدا می کند، البته نه به آن سرعتی که ماده گچ تغییر شکل پیدا می کند و هر چه عمر انسان به پایان خود نزدیک تر می شود، قابلیت دگرگونی او کم تر می شود یعنی برای یک بچه شیرخوار که تازه پدر و مادر را تشخیص می دهد، این ماده شل تر و قابل انعطاف تر است، سه ساله که می شود قابلیت انعطافش کم تر است چون اندکی شکل می گیرد، پنج ساله که شد کم تر است، پانزده ساله از آن کم تر، سی ساله از آن کم تر، شصت ساله از آن کم تر، هشتاد ساله از آن کم تر، آن آخرها باز هم قابلیت هست، امکان توبه کردن برای انسان هست، اما خیلی نیرو می خواهد، یعنی این ماده بسیار سفت شده است (مثل شیء آهنی که اگر بخواهند آن را تغییر بدهند باید یک حرارت مثلا پنج هزار درجه ای به آن بدهند تا ذوبش کنند و آن را به قالب دیگری برگردانند). حال چنین نیرویی پیدا بشود یا نشود با خداست.
سعدی چه تشبیه خوبی می کند! انسان را تشبیه می کند به شاخه تر، که تا وقتی که تر است آن را به هر شکلی که بخواهی درمی آوری، اما وقتی که خشک شد دیگر به هیچ شکلی نمی توان درآورد:
هر که در خردی اش ادب نکنند *** در بزرگی صلاح از او برخاست
چوب تر را چنان که خواهی پیچ *** نشود خشک جز به آتش راست
صفات در انسان استحکام و رسوخ پیدا می کند. یک وقت صفت بد در انسان استحکام و رسوخ پیدا می کند، قهرا زوالش مشکل است و یک وقت صفت خوب در انسان رسوخ پیدا می کند، آن هم زوالش مشکل است. اصلا ما به چه کسی می گوییم "عادل"؟ کسی که دارای ملکه تقوا باشد که می شود به او اعتماد کرد یعنی کسی که تقوا در روحش رسوخ کرده و روحش بر تقوا استحکام و استقرار پیدا کرده است و لهذا منحرف شدنش خیلی بعید است. قرآن به پیغمبر(ص) می فرماید: «تو بر خلق بسیار عظیمی استقرار پیدا کرده ای.» در این جا خلق پیغمبر اکرم(ص) به عظمت یاد شده است.
ص: 545
همین طور که بعضی از مفسرین فرموده اند: این آیه بیشتر ناظر به اخلاق اجتماعی پیغمبر(ص) است، یعنی تو از نظر اخلاق اجتماعی فوق العاده اخلاق عظیمی داری. آن اخلاقی را که ناشی از عظمت روح باشد می گویند "اخلاق عظیم". یعنی استقامت ها، تحمل شدایدها، صبرها، حلم ها، گذشت ها. خدا پیغمبر(ص) را به خلق عظیم یاد می کند، در عکس العمل هایی که پیغمبر در مقابل کفار و مشرکین از خود بروز می داد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد8- صفحه 248-251
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق روح انسان جسم آموزش تربیت
از مرحوم آیة الحق آیة الله العظمی حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان الله علیه، افراد بسیاری از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور میرفت و زیارتش دو، سه و چهار ساعت به طول می انجامید و در گوشه ای می نشست به حال سکوت؛ شاگردها خسته می شدند و برمی گشتند و با خود می گفتند: استاد چه عوالمی دارد که اینطور به حال سکوت می ماند و خسته نمی شود.
عالمی بود در طهران، بسیار بزرگوار و متقی و حقا مرد خوبی بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی رحمة الله علیه، ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضی در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند. از قول ایشان نقل شد که من مدتها میدیدم که مرحوم قاضی دو سه ساعت در وادی السلام می نشینند. با خود می گفتم: انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه ای روح مردگان را شاد کند؛ کارهای لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت. این اشکال در دل من بود اما به احدی ابراز نکردم، حتی به صمیمی ترین رفیق خود از شاگردان استاد. مدت ها گذشت و من هر روز برای استفاده از محضر استاد به خدمتش میرفتم، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به ایران شدم ولیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم؛ این نیت هم در ذهن من بود و کسی از آن مطلع نبود. شبی بود میخواستم بخوابم؛ در آن اطاقی که بودم در طاقچه پائین پای من کتاب بود، کتابهای علمی و دینی؛ در وقت خواب طبعا پای من بسوی کتابها کشیده میشد. با خود گفتم برخیزم و جای خواب خود را تغییر دهم، یا نه لازم نیست؛ چون کتابها درست مقابل پای من نیست و بالاتر قرار گرفته، این هتک احترام به کتاب نیست.
ص: 546
در این تردید و گفتگوی با خود بالاخره بنا بر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم. صبح که به محضر استاد مرحوم قاضی رفتم و سلام کردم، فرمود: علیکم السلام صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن بسوی کتابها هم هتک احترام است. بی اختیار هول زده گفتم: آقا شما از کجا فهمیده اید، از کجا فهمیده اید. فرمود: از وادی السلام فهمیده ام .
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 267-265
کلی__د واژه ه__ا
روح محمدتقی آملی وادی السلام میرزا علی قاضی
در کتاب "کافی"، مرحوم کلینی روایت کرده است جابر که گفت حضرت علی بن الحسین امام سجاد (ع) گفتند ما نمی دانیم با مردم چگونه رفتار کنیم؛ اگر آنچه از پیامبر اکرم (ص) به ما رسیده است برای آنها بگوئیم می خندند؛ و اگر ساکت بمانیم طاقت نمی آوریم، ضمرة بن معبد گفت: برای ما بگو آنچه را که به تو رسیده است.
حضرت فرمود: آیا میدانید در وقتیکه دشمن خدا را روی سریر به سمت قبرستان، برای دفن میبرند چه میگوید؟ جابر میگوید: ما گفتیم: نه نمیدانیم. حضرت فرمود: دشمن خدا به حمل کنندگان جنازه اش میگوید: آیا نمی شنوید شکایتی را که من اکنون به شما میکنم از شیطان؟ دشمن خدا مرا گول زد و در مهالک و مخاطر وارد کرد و دیگر دست مرا نگرفت و بیرون نیاورد؛ و شکایتی به شما دارم از برادرانیکه من با آنها بر اساس قواعد اخوت و برادری رفتار کردم ولیکن آنها مرا مخذول و بی یاور گذاردند؛ و شکایتی به شما دارم از فرزندانی که من از آنها حمایت کرده و پشتیبان و مدافع ایشان بودم ولیکن آنها مرا بی یاور و مخذول گذاردند. و دیگر شکایتی که من به شما دارم از خانه ای که تمام اموال خود را دادم و آن را تهیه کردم و اینک مسکن غیر من شده است؛ پس قدری شما با من مدارا کنید و اینطور با عجله مرا نبرید!
ص: 547
ضمره گفت: ای ابوالحسن! اگر مرده ای را که حمل می کنند (چنان جان دارد که بتواند) این سخن را بگوید، ممکن است بپرد بر گردن حاملین خود و به آنان حمله ور شود.
حضرت سجاد (ع) به مقام مقدس الهی عرضه داشتند: بار پروردگارا! اگر ضمره این سخن را از روی استهزاء و تمسخر به حدیث رسول الله (ص) گفت، او را به دست غضب اسف بار خود بگیر.
جابر گوید: چهل روز در دنیا درنگ کرد و سپس مرد. یکی از غلامان او که در تجهیزش حضور داشت پس از انجام دفن خدمت حضرت سجاد (ع) رسید و در حضور آن حضرت نشست. حضرت فرمود: ای فلان از کجا آمده ای؟ گفت: از جنازه ضمره؛ همینکه قبر را انباشتند و تسویه نمودند، من صورت خود را روی قبر گذاشتم و سوگند به خدا صدایش را شنیدم؛ به همان لهجه و لحنی که در دنیا داشت، و من در حال حیاتش او را بدان صدا می شناختم، و چنین می گفت: ای وای بر تو ای ضمرة بن معبد! امروز تمام دوستان، تو را رها کردند و تنها گذاردند و عاقبت مسیر تو بسوی جهنم شد؛ آنجا مسکن و خوابگاه شب و استراحتگاه روز تو خواهد بود.
جابر گوید: حضرت علی بن الحسین (ع) فرمود ما از خداوند طلب عافیت میکنیم؛ این است پاداش کسی که حدیث رسول خدا (ص) را مسخره کند (فروع کافی طبع سنگی ج1 ص64).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 269-267
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح ضمرة ابن معبد تمسخر امام سجاد (ع) عذاب الهی پاداش الهی پیامبر اکرم
ص: 548
چون فاطمه بنت اسد، مادر امام علی علیه السلام وفات کرد امیر المومنین علیه السلام به نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد. رسول خدا فرمود: ای أباالحسن! چه شده است؟ امیرالمؤمنین عرض کرد: مادرم مرده است. رسول خدا فرمود: و مادر من هم بوده است، و شروع کرد به گریستن و می گفت: وا اماه! سپس فرمود: ای علی این پیراهن مرا بگیر و او را در آن کفن کن، و این ردای مرا بگیر و او را در آن کفن کن، و زمانیکه از کفن فارغ شدید مرا خبر دهید! چون کفن نموده و جنازه را بیرون آوردند رسول خدا چنان نمازی بر او گذارد که مانند آن بر هیچکس، نه قبل از آن و نه بعد از آن، نگذاردند و پس از آن در قبر رفته و بر زمین قبر به پشت خوابیدند.
و چون فاطمه را در قبر گذاردند، رسول خدا فرمود: «یا فاطمة! فاطمه گفت: لبیک یا رسول الله؛ آنچه را که پروردگارت به تو وعده داد، آیا دیدی که حق است؟ فاطمه گفت: آری، ای رسول خدا! خدایت تو را جزا دهد و گفتگو و مناجات رسول الله در درون قبر بطول انجامید. چون رسول خدا خارج شد، عرضه داشتند: شما با فاطمه امروز کاری کردید که با هیچکس نکردید؛ اولا در لباس های خودتان او را کفن نمودید. ثانیا در قبر او داخل شدید. ثالثا این گفتگو و مناجات طویلی را که نمودید و این نماز مفصلی که بر او گذاردید، هیچ ما بخاطر نداریم که با شخص دیگری نموده باشید.
ص: 549
رسول الله فرمود: اما کفن نمودن او را در لباس خود، به جهت آن بود که چون من روزی گفتم: مردم در روز قیامت در عالم حشر برای مقام عرض از قبرهای خود عریان محشور میشوند، فاطمه صیحه ای زد و گفت: وا سوأتاه! «ای وای از رسوائی کشف قبائح !» پس من لباس خود را بدو دادم و از خداوند در نمازی که بر فاطمه گزاردم خواستم که آن کفن را کهنه نگرداند تا زمانی که فاطمه در بهشت وارد شود؛ و خداوند دعای مرا مستجاب نمود. و اما داخل شدن من در قبرش، به جهت آن بود که من روزی گفتم: چون میت را داخل قبر گذارند و مردم از کنار قبر برگردند، دو ملک منکر و نکیر می آیند و از او سؤال می کنند؛ فاطمه گفت: واغوثاه بالله! «ای پناه به خدا!» من مکررا در قبر از پروردگار خود مسألت نمودم تا آنکه روضه و دری از قبر او به بهشت گشود، پس قبر او باغی از باغ های بهشت شد (بصائرالدرجات طبع سنگی ص81).
من_اب_ع
مرتضی مطهری - معادشناسی 2 - صفحه 274-269
کلی__د واژه ه__ا
مرگ قیامت اخلاق فاطمه بنت اسد برزخ
خداوند در آیه 11 سوره قلم درباره عده ای از کفار می گوید: «هماز مشاء بنمیم؛ که عیبجوست و برای خبرچینی به هر جا رونده است». این مردم هماز، هماز یعنی همز کن. در سوره همزه آیه 1 «ویل لکل همزه لمزه؛ وای بر هر بدگوی کننده ی عیبجوی» همز و لمزی که داریم، به معنی عیب گیری و طعن ه زنی است. در باب همز گفته اند نه هر گونه عیب گیری و طعن ه زنی است، بلکه عیب گیری و طعن ه زنی به نوع پست و حقیرش، آنهایی که دائما با چشم و اشاره و شکلک در آوردن از مردم عیب جویی می کنند، تقلید مردم را درمی آورند، با گوشه چشم به یک عیبی اشاره می کنند.
ص: 550
انسان وقتی بخواهد عیب جویی کند، یک وقت خیلی صریح و قاطع با زبان حرفش را می زند. یک وقت نه، در مقابل طرف که هست وقتی که او در چشمهایش نگاه می کند با تواضع با او حرف می زند که مخلص شما هستیم، حضرتعالی چنین و. .. تا او رویش را آن طرف می کند شکلک درمی آورد، تقلید او را می کند. این هم خودش از حقارت و پستی است. یک مرد و یک انسان که شخصیت داشته باشد چنین نمی کند. اولا خود غیبت کردن پشت سر مردم علامت بی شخصیتی است. روبروی او بگو. تو وقتی که او به طرف تو نگاه می کند مثل یک آدم در مقابلش ایستاده ای، رویش را که به آن طرف برمی گرداند با چشم و لب اشاره می کنی، عیبش را آشکار می کنی، زیرزبانی حرف می زنی.
عبدالله بن سعدبن ابی فرح به پیامبر اکرم (ص) فوق العاده آزار رسانده بود و از کسانی بود که پیغمبر اکرم خون او را هدر کرده بود. او کارهای بسیار بدی نسبت به پیامبر اکرم مرتکب شده بود، عیب جویی ها کرده بود، هجوها کرده بود، دروغها بسته بود که پیامبر فرموده بود او را در هر جا گیر آوردید ولو اینکه به پرده های کعبه چسبیده باشد بکشید، خون او هدر است. او پسرخاله یا برادر رضاعی عثمان بود. بعدها که دید کار اسلام پیش می رود و بعلاوه عرصه بر او تنگ شده و باید از اینجا به آنجا فرار کند، مخفیانه خودش را به عثمان رساند و از عثمان جوار خواست که عثمان او را نزد پیغمبر اکرم بیاورد و پیغمبر اکرم او را ببخشد.
ص: 551
یک وقت که پیغمبر اکرم نشسته بودند همراه عثمان به حضور ایشان آمد و عثمان گفت: یا رسول الله! این عبدالله بن سعد بن ابی سعد است و اظهار ندامت و پشیمانی می کند، می خواهد مسلمان شود (یا مسلمان شده)، از او بپذیرید و او را ببخشید. (گویا خودش هم اظهار پشیمانی و طلب بخشش کرد.) پیغمبر اکرم سکوت کرد. بار دوم حرفهایش را تکرار کرد. باز پیغمبر اکرم سکوت کرد. چند بار که تکرار کرد آنوقت پیغمبر اکرم فرمود: بسیار خوب، گذشتم. قضیه گذشت و پیغمبر اکرم به اصحاب فرمود چرا یک نفر بلند نشد که گردن او را همین جا بزند؟ گفتند: یا رسول الله! می خواستید آهسته اشاره کنید. فرمود شان یک پیغمبر نیست که آهسته اشاره کند. اصحاب دلشان می خواست «با اشاره پیغمبر این کار را بکنند» گو اینکه یک امر صددرصد مشروعی بود. پیغمبر می خواست عطف به گذشته کرده باشد، چون نسخ نکرده بود. فرموده بود او را هر جا پیدا کردید بدون استثنا بکشید. این فرمان به اعتبار خودش باقی است تا آن لحظه ای که پیغمبر اکرم از او بگذرد. وقتی که سکوت می کند اصحاب هشیار نبودند که علامت این است که نمی خواهد و راضی نیست که به او امان بدهد. اینها غفلت کردند، منتظر بودند که پیغمبر آهسته با گوشه چشم اشاره کند، یعنی من که نمی گویم ولی شما این کار را بکنید. فرمود شان یک پیغمبر نیست که با همز و اشاره مطلبی را بفهماند.
بنابراین، این کار، با ابرو و چشم و لب حرف زدن و اشاره کردن، مطلوب اسلام نیست، منفور است، حتی در یک کار راست و درست، تا چه رسد که زمینه اش هم زمینه عیب جویی باشد. می فرماید: این همازها، این پستهای عیبجو، این عیبجویان به پست ترین شکلها که با چشم و لب و ابرو از مردم عیب جویی می کنند.
ص: 552
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 265-267
کلی__د واژه ه__ا
اسلام انسان پیامبر اکرم رذایل اخلاقی داستان اخلاقی عیب جویی تربیت
صورت حیوان نازله ملکوت است:
گربه ای را که ملاحظه میکنید با این شکل و قیافه، به علت آنست که دارای یک صورت ملکوتی خاصی است که اگر آن صورت ملکوتی را بخواهیم به لباس مادی ملبس کنیم غیر از این شکل و قیافه گربه نخواهد شد. صورت ملکوتی سگ، درندگی و غضب و وفا و نیز احترام به غنی گذاردن و فقیر را دندان گرفتن است و لذا لباس مادی و جسمی طبیعی او بدین شکل است. خرس را چون از آن عالم نزول داده اند طبعا دارای چنین شکل و صورتی شده است. گوسفند را ببینید، در چشم این حیوان نگاه کنید، یک دنیا حکایت از سلامت نفس او میکند؛ و لذا خوردن گوشتش در اسلام جائز است. خوک که حیوانی است شهوت ران و بی عفت و بی عصمت، صورت روحانیش چنین است، و بنابراین چون بواسطه خوردن گوشت او، از آن ملکات و اخلاق به شخص خورنده و آکل انتقال می یابد لذا در شریعت اسلام استفاده از گوشت آن حرام است.
بر اساس همین معیار و مناط، نمی توان محرمات در اسلام را فقط منوط به اشیائی دانست که ضرر جسمی داشته باشند بلکه بالاتر از ضرر جسمانی ضرر روحی است و انتقال خواص معنوی مأکول است که به آکل متوجه میگردد. اسب روحا با صفا و با وفا و ذاتا نجیب است و بدین شکل متشکل شده، در چشمانش بنگرید یک دنیائی از معنی و آرامش و صبر و تحمل می یابید. سوسمار و بزمجه را نیز شاید در بیابانها دیده باشید، از چشمانش حقد و حسد و کینه نمودار است و آن سرسختی که در او ملاحظه می شود کاملا از دیدگانش مشهود است.
ص: 553
اما انسان طرفه معجونی است که از تمام این غرائز و صفات در او به ودیعت نهاده شده است؛ اگر به دنبال عقل رود و تمام غرائز و ملکات خود را مقهور و مغمور این ملکه قدسیه سازد، به صورت حقیقی انسان در عالم برزخ متصور میگردد و اما اگر عقل را مقهور و منکوب نمود و طبق تمایلات نفسانیه دنبال غضب و شهوت و قوای واهمه رفت، به صورت همان حیوانی محشور میگردد که آن صفت فصل ممیز آن حیوان بوده است؛ چون انسانیت انسان به عقل و قوه ناطقه است و فصل ممیز انسان همان ملکه الهیه عاقله است و اگر انسان خود را بدین مقام نرسانید، خود را به مقام واقعی خود که انسانیت است نرسانیده و خواهی نخواهی در صف و رتبه پائین تر از انسان _ که شیاطین یا حیواناتند _ در خواهد آمد و در عالم برزخ به صورت برزخی آن شیطان یا آن حیوان، موجودیت خود را احراز میکند.
حکایت نشان دادن صور برزخی حاجیان توسط امام صادق علیه السلام:
محمد بن حسن صفار در کتاب "بصآئر الدرجات " روایت کرده است ابوبصیر گفت: در خدمت حضرت امام صادق علیه السلام به حج مشرف شدیم و در هنگامیکه در حال طواف بودیم عرض کردم: فدایت شوم ای فرزند رسول الله (ص)! یغفر الله لهذا الخلق؟ «آیا خداوند تمام این خلق را می آمرزد؟» حضرت فرمود: ای أبوبصیر اکثر افرادی را که می بینی از میمون ها و خوک ها هستند! ابوبصیر میگوید: به محضرش عرض کردم: به من نیز نشان بده. ابوبصیر میگوید: حضرت به کلماتی تکلم نمود و پس از آن دست خود را بر روی چشمان من کشید، من دیدم آنها را که به صورت خوک و میمون بودند، و این امر موجب دهشت من شد و لذا آن حضرت دوباره دست بر چشم من کشید و من آنها را به همان صورت های اولیه مشاهده کردم و سپس فرمود: «ای أبا محمد! شما در میان بهشت خوشحال و مسرور خواهید بود و در بین طبقه های آتش شما را میجویند و یافت نخواهید شد؛ سوگند به خدا که سه نفر از شما در آتش با هم نخواهید بود، و سوگند به خدا دو نفر از شما هم نخواهید بود، و سوگند به خدا یک نفر هم نخواهد بود».
ص: 554
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 290-287
کلی__د واژه ه__ا
نفس
"قرآن کریم" داستانی را به طور اشاره ذکر می کند، می فرماید: «انا بلوناهم کما بلونا أصحاب الجنه؛ ما اینها را (یعنی همین سران قریش که از این صفات رذیله سر درآوردند) مورد ابتلا و آزمایش قرار دادیم، یعنی با دادن مال و ثروت و با این مال و ثروتها اینها را در آزمایشگاه بزرگ خودمان قرار دادیم آنچنان که آن باغداران را (قرآن اسمی نمی برد، همین قدر اشاره می کند) در این آزمایشگاه قرار دادیم» (قلم/ 17).
آزمایش الهی معلوم است که به این شکل نیست که در روز خاصی عده ای را دعوت کنند، کاری به آنها بدهند و بگویند ما می خواهیم شما را آزمایش کنیم، ببینیم چه کسی از آزمایش خوب بیرون می آید. اساسا تمام دنیا آزمایشگاه است و تمام جریانهای خوب و بدی که برای انسان قدم به قدم پیش می آید آزمایش است، یعنی انسان در هر قدمی که برمی دارد همان قدمش یک نوع آزمایش است، در واقع برای این است که نوع عکس العملی که او در مقابل این آزمایش نشان می دهد مشخص شود، حال می خواهد آنچه در سر راه انسان قرار می گیرد نعمت باشد یا بلا و مصیبت. نعمت همان مقدار برای انسان مایه آزمایش است که بلا و نقمت. می خواهد بفرماید: ما اینها را آنچنان مورد آزمایش قرار دادیم که آن باغداران معهود را مورد آزمایش قرار دادیم، یعنی همچنان که آنها را با نعمت مورد آزمایش قرار دادیم، اینها را نیز چنین کردیم، عاقبت اینها هم درست مثل عاقبت آنهاست. حال داستان آنها چیست؟ داستان آنها را "قرآن کریم" همین طور که سبک و دابش است طوری نقل می کند که نه از کسی اسم می برد، نه تاریخ ذکر می کند و نه خصوصیات را، آن اصل مطلب را ذکر می کند، ولی بعد در روایات توضیحی برای این مطلب آمده است. "قرآن" همین قدر «به مطلب» اشاره می کند، ولی به کمک آنچه در روایات آمده است مفاد آیات روشن تر می شود.
ص: 555
داستان باغداران
مردی بوده است اهل خیر و باغدار و فرزندانی داشته است. (در این جهت تفاسیر اختلاف کرده اند که در همین دوره اوایل "اسلام" بوده است یا اساسا مربوط به امم گذشته است) این مرد، همچنان که آداب و سنت اهل خیر است، کار می کرده، زحمت می کشیده و محصولی به دست می آورده است و همیشه فقرا را در این محصول شریک می کرده است، که در "قرآن کریم" است: «و الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم؛ و همانان که در اموالشان حقی معین است، برای سائل و محروم» (معارج/ 24-25). این آیه در دو جای "قرآن" است، در یک جا کلمه "معلوم" را دارد، در جای دیگر ندارد: «و فی اموالهم حق للسائل و المحروم؛ و در اموالشان سهمی برای سائل و محروم بود» (ذاریات/ 19). سائلان یعنی فقرایی که خودشان اظهار فقر می کنند، محرومان یعنی کسانی که اظهار فقر نمی کنند ولی فقیر هستند. "قرآن" در اوصاف متقین می فرماید: آنها که مسکینان و محرومان و سائلان حقی در مال آنها دارند. نمی فرماید: از مال خودشان به آنها می دهند، می گوید: آنها حقی در مال اینها دارند. در روایات وارد شده است که آیا مقصود همان زکات و وجوه واجب است؟ تصریح شده که خیر، آن حسابش علی حده است، چون آن مقداری که زکات تعلق می گیرد مال آنها نیست. در وجوه دیگر مانند خمس هم همین طور است (البته در این جهت اختلاف نظر است، ولی در معنا می شود گفت مال آنها نیست) می فرماید: کسانی که در همان چیزی که ملک مطلق و مال خالص شرعی آنها حساب می شود، حقی برای سائلان و محرومان است.
ص: 556
آن مرد اهل خیر هم این چنین مردی بود و قهرا سائلان و محرومان او را شناخته بودند. هر سال موعد برداشت محصول که می شد فقرا انتظار داشتند که باغهای فلان کس عن قریب محصول می دهد، چیزی گیر ما می آید. این پدر می میرد، بچه ها به اصطلاح روشنفکر می شوند، می گویند: این چه کاری است: برویم زحمت بکشیم، جان بکنیم، موقعش که می شود عده ای به اینجا بیایند، یک مقدار این ببر، یک مقدار آن ببر. از طرفی اینجا شناخته شده است، اگر به عادت همه ساله مردم بفهمند که چه روزی روز برداشت محصول و جمع کردن و چیدن است، باز به اینجا می آیند. آمدند با یکدیگر تبانی کردند، گفتند: به هیچ کس اطلاع ندهیم که ما چه روزی می خواهیم برویم محصول را بچینیم، هنوز طلوع صبح نشده حرکت کنیم که در صبح بسیار زود، ما روی محصول باشیم و تا وقتی که مردم خبر شوند ما تمام میوه را چیده باشیم. "قرآن" یک تعبیری دارد، می فرماید: «و قال اوسطهم؛ عاقلترین شان گفت» (قلم/ 28)، در میان این برادران یک برادر بوده که معتدل تر بوده است، یعنی معتدل فکر می کرده، مثل پدرش فکر می کرده است. او اینها را از این کار نهی کرده و گفته است این کار را نکنید، مصلحت نیست، خدا را فراموش نکنید، از خدا بترسید، مرتب خدا را به یاد اینها آورده است. ولی اینها به حرف او گوش نکردند. او هم از باب اینکه در اقلیت بوده اجبارا دنبال اینها آمده درحالی که فوق العاده از عمل اینها ناراضی بوده است.
ص: 557
همان شب که اینها برای فردا صبحش چنین تصمیمی داشتند، "قرآن" همین قدر می گوید که «فطاف علیها طائف من ربک؛ پس بلایی فراگیر از جانب پروردگارت آن باغ را فرا گرفت» (قلم/ 19)، (طائف یعنی عبورکننده) یک عبورکننده ای را خدا فرستاده بود. اما "قرآن" نمی گوید آن عبورکننده چه بود، چه آفتی بود، چه بلایی بود، آیا از نوع انسان بودند یا نبودند. خلاصه یک بلای آسمانی بر این باغ فرود آمد که آنچه میوه داشت از بین برد (بعد در تفسیر آیه می گوییم که خود باغ را از بین برد یا از آیه بیش از این استفاده نمی شود که از میوه های باغ چیزی باقی نگذاشت، مثل لشکری که بریزند و همه چیز را ببرند). صبح زود که شد گفتند: «اغدوا علی حرثکم؛ که بامدادان به سوی کشت خویش روید» (قلم/ 22)، آن صبحانه و زود هنگام بدوید. "قرآن" می گوید: وقتی می رفتند می گفتند آرام حرف بزنید. آرام حرف می زدند که صدایشان را کسی نشنود، یک وقت کسی خبردار نشود که بعد دیگران را خبردار کند. طبق نشانه می رفتند (لابد آن باغ در میان باغهای دیگران بوده است)، چشمشان به باغشان افتاد، دیدند این که آن باغ دیروز نیست، همه چیزش عوض شده است. خیال کردند راه را گم کرده اند و این باغ آنها نیست. گفتند: این باغ ما نیست، راه را گم کرده ایم. کمی دقت کردند، گفتند نه، همان است، یک حادثه ای پیش آمده است. فورا آن فردی که فرد معتدلشان بود گفت: نگفتم به شما که نیتتان را اینقدر کج نکنید؟ این اثر نیت سوء است. بعد "قرآن" می گوید که اینها اظهار توبه کردند و گفتند: اشتباه کردیم.
ص: 558
این جریان را "قرآن" این طور ذکر می کند، می خواهد بفرماید: ببینید که این غرور مال انسان را چه می کند، به چه فکرها و اندیشه ها می اندازد! به جای اینکه شکر منعم را بجا بیاورد و شکرانه این نعمت، حق سائلان و محرومان و بیچارگان را بدهد، چنین نقشه ها می کشد! این نمونه ای است از اینکه انسان، با نعمت آن هم با نعمت مال مورد آزمایش الهی قرار بگیرد. بعد می گوید اینها هم «سران قریش» با نعمت مال مورد آزمایش قرار گرفتند، و اینهمه اخلاق فاسدی که دارند ریشه اش اگر درست تحلیل و جستجو کنید همان حساب دارم دارم است، آن دارم دارم، اینها را به اینجا رساند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 281-285
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان آزمایش نعمت خدا داستان قرآنی
شیخ مفید در "مجالس" از امام علی (ع) روایت کرده است که گفت: امیرالمومنین (ع) نزدیک کوه بود در صفین، چون هنگام نماز مغرب فرا رسید به مکانی دور دست رفته و در آنجا ندای اذان در داد، و چون از اذان فارغ شد مردی به نزد او آمد و به کوه نزدیک میشد. چون پیش آمد دیدیم مردی است که موهای سر و صورتش سپید و صورتی روشن دارد. گفت: سلام خدا بر تو باد ای امیرالمؤمنین! و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد. آفرین بر وصی خاتم النبیین و پیشوای پیشتازان سفیدرو و نشانه دار بهشت، و آفرین بر عزیزترین امین درگاه الهی و مرد پر بهره و فیضی که به ثواب صدیقان فائز شده و سید و سالار اوصیای پیامبران است.
ص: 559
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: و علیک السلام حال شما چطور است؟ آن مرد گفت: حالم خوب است، و من در انتظار روح القدس هستم و به خاطر ندارم هیچکس در راه رضای خداوند عزوجل امتحانش از تو بزرگتر و ثوابش از تو نیکوتر باشد، و نه مکانت و منزلت او در نزد خدا رفیع تر و بلند پایه تر. ای برادر من! بر این مشکلات و رنج هائی که دست به گریبان هستی پایداری و استقامت داشته باش تا آنکه حبیب را ملاقات نمائی! من اصحاب و یاران خود را دیدم که دیروز از دست بنی اسرائیل چه به آنها میرسید؛ بدن آنها را با اره می بریدند و بدن آنها را روی تخته های چوب میخکوب نموده و حمل میکردند. سپس با دست خود اشاره به اهل شام نموده گفت: اگر این صورتهای مسکین و متنکر میدانستند که چه عذاب سخت و پاداش بدی برای آنها به جهت نبرد با تو معین گردیده است، البته دست از جنگ بر میداشتند. و پس از آن با دست خود، نیز اشاره به اهل عراق نموده گفت: اگر این چهره های روشن میدانستند که چه پاداش و اجر بزرگی به جهت اطاعت از فرمان تو برای آنها مهیا گردیده است، دوست داشتند که بدن آنها را با قیچی های آهن پاره پاره کنند و در یاری از تو ایستادگی و مقاومت بنمایند. و سپس گفت: و السلام علیک و رحمة الله و برکاته، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد». سلام خود را نمود و از نظرها پنهان شد.
در این حال عمار بن یاسر و ابوالهیثم بن التیهان و ابو ایوب انصاری و عبادة بن صامت و خزیمة بن ثابت و هاشم مرقال و جماعتی دیگر از پیروان خاص و حواریین امیرالمؤمنین (ع) که گفتار آن مرد را شنیده بودند برخاستند و عرض کردند: ای امیر مؤمنان! این مرد که بود؟ حضرت امیرالمؤمنین (ع): این مرد شمعون بن صفا وصی حضرت عیسی (ع) بود که خداوند او را فرستاده بود تا مرا در جنگ و نبرد با دشمنان خودش تأیید و تقویت نماید. تمامی آن یاران گفتند:
ص: 560
فداک ءابآؤنا و أمهاتنا، و الله لننصرک نصرنا لرسول الله صلی الله علیه و ءاله، و لا یتخلف عنک من المهاجرین و الانصار إلا شقی!، پدران ما و مادران ما فدای تو باد؛ سوگند بخدا چنان جنگی در رکاب تو خواهیم نمود و چنان یاری و نصرتی از تو خواهیم کرد که از رسول خدا (ص) مینمودیم؛ و هیچیک از مهاجرین و انصار دست از یاری تو بر نخواهند داشت مگر آن کسی که شقی بوده باشد». امیرالمؤمنین (ع) درباره آنها دعای خیر نموده و کردار آنان را به ستودگی یاد فرمود. (مجالس مفید، طبع سربی - نجف ص 62-60).
در بسیاری از روایات که در تکلم با افرادی بعد از مرگشان سخن به میان می آید، چه خود ائمه اطهار علیهم السلام آنان را دیده و با آنها سخن گفته اند و چه به دیگران نیز نمایانده اند و چه افراد دیگری احیانا با مردگانی سخن گفته و آنها را مشاهد نموده اند، تمام این تکلم ها راجع به عالم برزخ و مثال بوده و برخورد و ملاقات در مکاشفات صوریه و مثالیه صورت گرفته است و در بعضی از اوقات آنانرا به صورت های عادی دیده اند، و در برخی به صورت های برزخی نورانی یا ظلمانی.
شیخ مفید در "اختصاص" روایت کرده است که شنیدم از حضرت امام جعفر صادق (ع) که میفرمود: در وقتی که من با پدرم عازم تشرف به مکه بودیم و پدرم در جلوی من بود، چون به موضعی رسیدیم که آنرا ضجنان گویند، ناگهان مردی پدیدار شد که به گردنش سلسله و زنجیر بود و آنها را با خود می کشید. روی به من آورد و گفت: مرا آب بده، مرا آب بده! پدرم فریاد به من آورد که آبش نده، خدا او را آب ندهد! و در پی او مرد دیگری بود که پیوسته دنبال او بود؛ زنجیرش را کشید و با آن زنجیر او را در پائین ترین نقطه از نقاط آتش انداخت. (اختصاص طبع سربی ص275 تا ص277 و بصائرالدرجات طبع سنگی ص 81و80).
ص: 561
شیخ محمد بن حسن صفار در "بصآئر الدرجات" روایت کرده است که گفت: بر امیرالمؤمنین (ع) وارد شدم و دیدم که در نزد آن حضرت مردی با صورتی شکسته و لباسی ژنده نشسته و حضرت با او مشغول گفتگو بودند. چون آن مرد برخاست عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! این مرد که بود؟ فرمود: یوشع بن نون وصی موسی (ع) (بصائرالدرجات طبع سنگی ص 80).
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی - معادشناسی 2 - صفحه 315-312
کلی__د واژه ه__ا
روح شمعون ابن صفا امام علی (ع) اولیای الهی
انسان دارای قوه خیال است و این یک نکته روان شناسی است. بسیار بسیار کم اند افرادی که بتوانند خودشان را از تحت سیطره قوه خیال رها سازند. آرزوهای بی منطق انسان که اکثر آرزوهای انسان بی منطق است همه ملعبه های قوه خیال است. آرزوی بی منطق یعنی چه؟ یک وقت انسان آرزویی دارد که این آرزو منطق هم دارد، یعنی واقعا اگر انسان فکر منطقی هم بکند، این فکر منطقی لااقل به صورت یک امر محتمل یا بسیار محتمل این آرزو را تایید می کند. مثل یک بچه ای که دارد درس می خواند، زحمت می کشد، آرزو دارد که بعد دیپلم بگیرد، نمره ای بیاورد و بعد تحصیلات عالی را انجام دهد. این یک آرزویی است که منطقی هم می تواند باشد، یعنی روی حساب قاعده هم جور در می آید، البته با یک سلسله اگر ها: اگر عمری باشد، اگر کار کند و زحمت بکشد این کار قابل عمل شدن است. این را می گویند آرزوی منطقی.
ولی یک سلسله آرزوها برای انسان هست که آرزوهای خیالی است، یعنی فقط خیال انسان از همان اندیشه اش لذت می برد. یک موضوعی را تصور می کند که چنین و چنان باشد، این جور بشود، آن جور بشود، در صورتی که اگر خودش فکر کند هرگز عقل اجازه نمی دهد همه این ها عمل شود، یعنی سر راه این آرزو صدها مانع وجود دارد که این صدها مانع پنج تایش هم رفع شدنی نیست. اما انسان به دلیل این که از آن خوش خیالی خودش لذت می برد، خیال خوش است و لذت می برد از این که این ها را در ذهن خودش عبور بدهد، همین طور می نشیند و پیش خودش خیال می کند که چنین و چنان بشود، و می دانید داستان های زیادی در این زمینه هست، از جمله قصه "شیخ بهایی" و نوکرش.
ص: 562
داستان شیخ بهایی و پیشخدمتش
می دانید "شیخ بهایی" مرد فوق العاده ای بوده. مساله قرائت افکار را خیلی ها دارند، می گویند او هم قرائت افکار داشته است. می گویند وی پیشخدمتی داشت که به او "شیخ حسن" می گفت (شیخ بهایی یک آدمی بود که بیشتر سیاح بود و تقریبا سی سال در دنیا سیاحت کرده بود، آخر عمرش "شیخ الاسلام اصفهان" شده بود). روزی یک مقدار کشک به او داده بود که بسابد و برای ناهار حاضر کند. او مشغول کشک سابیدن بود. کشک سابی هم که یک آهنگ مخصوصی دارد و انسان وقتی که در جایی باشد که یک آهنگ خوشی هم باشد خیالش بیشتر پرواز می کند، مثلا کنار یک نهر باشد، صدای یکنواخت این نهر را که می شنود خیالش شروع می کند به پرواز کردن، زمین را به آسمان می زند و آسمان را به زمین. او پیش خودش در همان عالم خیال یک آینده سعادت بخشی را برای خودش تخیل می کرد، به این صورت که شیخ بالاخره از کارش معزول می شود، بعد من ترقی می کنم، تا کم کم به آن جا رساند که خودش می شود "شیخ الاسلام اصفهان". "شیخ بهایی" متوجه بود که او در عالم چه خیالی است، با خود گفت ببینیم رشته خیال این به کجا می رسد. یک وقت رشته خیالش رسید به این جا که پیش "شاه عباس" در مسند شیخ الاسلامی بالاتر از همه نشسته است، استادش "شیخ بهایی" از در وارد می شود، حال چکار کند؟ مسند را به او بدهد از نظر این که استادش و "شیخ الاسلام" قبل بوده، آن وقت خودش مسندی ندارد، یا او را پایین دستش بنشاند و این درست نیست. در شش و پنج این حرف ها بود که "شیخ بهایی" گفت: "شیخ حسن" کشکت را بساب. تا گفت: کشکت را بساب، به خودش آمد.
ص: 563
حال، آدمیزاد در عالم خیال این جور است. مخصوصا وقتی که انسان مثلا یک معامله زمین می کند، بعد مرتب خیال می کند که این زمین ترقی می کند، بعد چنین و چنان می کنم، یا یک زراعت می کند: امسال زراعت ما این جور محصول می دهد، بعد این طور و آن طور می کنم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 290-292
کلی__د واژه ه__ا
انسان آرزو علم منطق ذهن شیخ بهایی خیال
در آیات 23-33 سوره قلم آمده: «فانطلقوا و هم یتخافتون * أن لا یدخلنها الیوم علیکم مسکین * و غدوا علی حرد قادرین؛ پس به راه افتادند و آهسته به هم می گفتند: مواظب باشید که امروز فقیری در آن جا بر شما وارد نشود و به وقت صبح با قدرت بر منع مستمندان بیرون شدند». بعضی از مفسرین گفته اند «قادرین» در اینجا یعنی در حالی که در دلشان حساب می کردند که حالا این قدر محصول داریم، می بریم و چنین می کنیم و. .. در دل خودشان حساب می کردند و به قول معروف با ابرویشان چرتکه می انداختند که چنین و چنان می شود. قرآن می گوید: همین طور که داشتند با خودشان حساب می کردند که چنان و چنین خواهد شد، یکدفعه وارد شدند و چشمهایشان به چنین منظره ای افتاد. «فلما رأوها» پس همین که آن باغ سوخته را دیدند، اول چنان یکه خوردند و به اصطلاح شوکه شدند که گفتند: ما راه گم کرده ایم، راه را اشتباهی آمده ایم، «قالوا انا لضالون» عوضی آمده ایم، باغ ما نیست، اینقدر چهره این باغ عوض شده بود ولی فورا فهمیدند که عوضی نیامده اند و حساب دیگری در کار بوده است: «بل نحن محرومون؛ نه، ما مردم محروم و بیچاره هستیم» یعنی میوه هایمان رفت. «قال اوسطهم». بعضی خیال کرده اند که «اوسطهم» یعنی وسطی شان، آن بچه وسطی، مثلا اگر پنج تا بودند، برادر سومی ولی اکثر مفسرین گفته اند: مقصود از اوسط «اعدل» است، («و کذلک جعلناکم امة وسطا؛ و بدین سان شما را امتی میانه قرار دادیم» (بقره / 143) یعنی امت معتدل) «خیر الامور اوساطها» یعنی در هر کاری بهترینش وسطترین یعنی معتدلترین است که از افراط و تفریط هر دو بدور است و لهذا اینجا گفته اند اوسطشان یعنی بهترینشان، معتدلترین شان. «قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون؛ عاقل ترشان گفت: آیا به شما نگفتم: چرا خدا را تسبیح نمی گویید؟». من قبلا به شما نگفتم؟
ص: 564
اینجا قرآن نشان می دهد که آن وقتی که اینها نشستند با یکدیگر کنکاش کردند، در میان اینها یکی بوده که مخالف بوده است اما او چون در اقلیت قرار گرفته و دیده حرفش به جایی نمی رسد، گفته است حال اگر نمی کنید، نکنید ولی به هر حال حقیقت این است. «قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون» به شما نگفتم این حرفها را نزنید، از خدا بترسید، خدا را تسبیح کنید؟ یعنی از این حرفهای خودتان توبه کنید، اینها خدا را فراموش کردن است، از خدا غافل شدن است، خدانشناسی است. در این وقت که دچار بلایا شدند چون بالاخره هر چه بود اینها مومن زاده بودند، پدرشان مرد مومنی بود، «قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین؛ گفتند: منزه است پروردگار ما، ما بد کردیم، ما مردم ستمکاری بودیم». «فاقبل بعضهم علی بعض یتلاومون؛ آنگاه بعضی به بعض دیگر رو کردند، یعنی شروع کردند با یکدیگر حرف زدن، خودشان را ملامت می کردند»، یکدیگر را ملامت می کردند، این می گفت تقصیر تو شد که این حرف را زدی، آن می گفت: خیر، تو این حرف را زدی، تقصیر تو شد. مرتب به گردن یکدیگر می انداختند و یکدیگر را ملامت می کردند ولی بالاخره همه فهمیدند که گنهکارند. بعد از اینکه یکدیگر را ملامت کردند همه به خطای خودشان اقرار و اعترف کردند: «قالوا یا ویلنا انا کنا طاغین؛ وای به حال ما، عجب ما طغیانگر شدیم!» یعنی همین قدر که پدر ما مرد و ما خود را دارای چیزی دیدیم، چقدر زود طاغی شدیم و طغیان کردیم! «عسی ربنا ان یبدلنا خیرا منها انا الی ربنا راغبون» این اظهار توبه آنهاست: ما دیگر بعد از این راغب به سوی پروردگار خودمان هستیم یعنی راغب به عبادت و بندگی و اطاعت او هستیم و می خواهیم امر او را اطاعت کنیم، براساس رضای او عمل کنیم، امیدواریم که اگر اینچنین باشیم، پروردگار ما به ما بهتر از آنچه که بود عنایت بفرماید، امید است که پروردگار ما به ما عوض بدهد بهتر از این باغ و بهتر از آنچه که در این باغ بود که ما به سوی پروردگار خود راغب هستیم یعنی توبه کردیم. قرآن اینجا می فرماید: «کذلک العذاب» عذاب دنیا چنین عذابی است.
ص: 565
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 292-295
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان توبه غفلت ایمان خدا داستان قرآنی تربیت
آنچه در قیامت ظهور می کند نتیجه ملکاتی است که انسانها در دنیا کسب می کنند، با این تفاوت که ملکاتی که انسان در دنیا کسب می کند اگرچه عمل به خلافش خیلی دشوار است ولی انسان تا در دنیا هست باز امکان اینکه برخلاف ملکات خودش عمل کند برایش وجود دارد، چون دار، دار عمل است، دار قوه و استعداد است، دار فعلیت محض نیست. به هر اندازه که ملکات خوب انسان در این دنیا فعلیت پیدا کند امکان اینکه کار بد از انسان سر بزند ضعیفتر است ولی امر ناممکنی نیست. آن عادلترین عادلها هم امکان اینکه یک معصیت از او سر بزند هست. فقط مقام عصمت یک مقام بالاتری است که دیگر روی آن نمی شود حرف زد و الا عادلترین عادلها هم امکان لغزش در آنها هست.
سخن مرحوم مقدس اردبیلی
در میان علما چند نفر هستند که به زهد و ورع و تقوا و عدالت بی خدشه ضرب المثل اند. یکی از اینها مرحوم مقدس اردبیلی (ملا احمد اردبیلی) است. او مرد بسیار عالمی است و در فقه از او به عنوان محقق اردبیلی یاد می شود، ایضاح فخرالمحققین را شرح کرده است و تا اندازه ای معقول و منقول هر دو را خوانده است. گویا مدتی در شیراز نزد خواجه جمال الدین محمود شیرازی تحصیل می کرده است و بعد به نجف رفت. نجف را بعد از شیخ طوسی، محقق اردبیلی احیا کرد. این حوزه ای که تا عصر ما بوده و هست و دعا کنیم خداوند باز هم حفظش کند که الان با خطر بزرگی مواجه است، به یک اعتبار بعد از هزار سال و به یک اعتبار بعد از حدود پانصد سال می خواهند منحلش کنند برای بار دوم محقق اردبیلی آن را احیا کرد.
ص: 566
وی معاصر با صفویه است و شاه عباس خیلی اصرار کرد که ایشان را به اصفهان بیاورد. همین مسجد شاه را که می ساختند، گفت من می خواهم که اعدل و اعلم علما در اینجا نماز بخواند، و شیخ بهایی با عده ای رفتند نجف و او را انتخاب کردند، هر کاری کردند به ایران نیامد و با نیامدن خودش حوزه نجف را حفظ و نگهداری کرد. مردی بوده در نهایت زهد و ورع و تقوا و بحق به او کراماتی نسبت داده اند و نقل کرده اند. در عین حال می گویند از همین مرد پرسیدند (یک مرد عارف به خود و خودشناس و خداشناس این طور جواب می دهد) اگر شما در جایی قرار بگیرید که در آنجا یک زن اجنبی زیبایی باشد و خلوت مطلق، احدی غیر از خدا اطلاع نداشته باشد و از عاقبتش صددرصد مطمئن باشید چه می کنید؟ گفت: به خدا پناه می برم. نگفت ما برتر از این هستیم ما دیگر بعد از این حرفها به خودمان اطمینان داریم ما و ما ندارد. گفت: به خدا پناه می برم، یعنی به خود اعتماد نمی کند.
از آن طرف، برای بدکار هم کار بد هر چه بیشتر ملکه بشود امکان برگشتن به سوی کار خوب ضعیفتر می شود. هر مقدار که این ملکه راسختر بشود، امکان توبه کردن، بازگشتن و اثر گذاشتن نصیحت و موعظه در او کمتر می شود ولی در عین حال سلب نمی شود، اگر به اندازه یک مو هم باشد، باز این امکان بازگشت هست، همینطور که تاریخ و حکایات نشان می دهد که چه گنهکارانی و در چه حدی از گنهکاری آخر توبه کرده و برگشته اند. البته امکانش ضعیف و ضعیفتر می شود، یعنی درصد برگشتن کمتر می شود، اگر ابتدا پنجاه درصد ماندن به حال گناه و پنجاه درصد رفتن است، وقتی که گناه بیشتر شد این پنجاه درصد ماندن می شود پنجاه و یک، آن می شود چهل و نه، کم کم این می شود پنجاه و دو، آن می شود چهل و هشت، و همین طور درصد ضعیف می شود.
ص: 567
تمثیل مولوی
این داستان را مکرر خوانده ایم، داستان خاربن و خارکن که چه مثل خوبی ملای رومی در اینجا آورده است، می گوید مردی درخت خاری را جلوی در خانه اش کاشته بود (یا روییده بود) که مزاحم مردم بود. به او می گفتند که این درخت را بکن که اسباب زحمت خودت و مردم می شود. می گفت: بسیار خوب، می کنم، دیر نمی شود. امسال نکند. سال دیگر به او گفتند بکن، گفت: بسیار خوب می کنیم، حالا دیر نمی شود. باز هم نکند. هر چه به او می گفتند، همین جواب را می داد. حس نمی کرد که سال به سال این درخت ریشه دارتر و قویتر و ستبرتر می شود و خودش پیرتر و ضعیفتر و نحیف تر، یعنی نیروی کندن او ضعیف می شود و نیروی ماندن آن قوی:
خارکن در سستی و در کاستن *** خاربن در قوت و برخاستن
ولی به هر حال امکان توبه و بازگشت تا آخر باقی است. اما همین قدر که انسان از این دنیا قدم به دنیای دیگر گذاشت که دنیای فعلیت محض است، دیگر آنجا دار تکلیف نیست، از باب اینکه امکان عمل برای انسان نیست. در این دنیا وقتی به آنها می گفتند سجود کن، خضوع کن، تسلیم پروردگارت باش، امکان این کار برایشان بود، ولی در آنجا وقتی به آنها می گویند تسلیم امر پروردگار باشید (ابتدا فرمود: «افنجعل المسلمین کالمجرمین؛ پس آیا ما مطیعان را چون بدکاران قرار می دهیم؟» (قلم/ 35)، مسلمها، تسلیمها، خاضعها، اینجا هم سجود است که مثل اعلای همان اسلام و تسلیم است) دیگر آن روحیه استکبار و جحودی که در دنیا داشتند و با همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمی دهد و نمی توانند تسلیم باشند، از قبیل نتوانستن کسی که خلقش به او اجازه نمی دهد. گاهی کاری را به انسان تکلیف می کنند، مثلا می گویند شما این تواضع را در مقابل فلان کس بکن، می گوید آقا من نمی توانم، این کار از من ساخته نیست. می فرماید دیگر نمی توانند و روحشان به آنها اجازه نمی دهد.
ص: 568
«خاشعه ابصارهم؛ ولی وضع اسف انگیز خودشان را که می بینند»، چشمهایشان حالت فروافتادگی دارد. یک انسان شکست خورده مایوس ناامید چگونه از نگاههایش پیداست؟ «ترههم ذله؛ فراگرفته است آنها را ذلتی و مسکنتی»، یعنی آثار ذلت و مسکنت و بیچارگی از تمام وجود اینها پیدا و آشکار است. «و قد کانوا یدعون الی السجود و هم سالمون». برای اینکه کسی نگوید چرا در آخرت اینها دعوت به سجود و عبادت و تسلیم امر خدا می شوند، می فرماید در دنیا در حالی که سالم و پاک و بی عیب بودند، با فطرت توحید بودند و این عیبها را پیدا نکرده بودند دعوت می شدند ولی گوش نمی کردند (قلم/ 43).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 305-309
کلی__د واژه ه__ا
دنیا قیامت اخلاق توبه داستان اخلاقی تربیت
در آیه 48 سوره قلم خطاب به پیامبر اکرم آمده: «و لا تکن کصاحب الحوت، مانند آن همدم ماهی (یونس) مباش». پیغمبران هم در سطح خودشان که سطح بسیار بسیار بالاست تکالیفی دارند که برای غیر آنها رسیدن به آن سطح، مقام و درجه است. برای یک مومن، این که در این حالت باشد که غضب کند به خاطر خدا، خوشحال شود به خاطر خدا، یک مقامی است، خیلی هم مقام بزرگ و بالایی است، اینکه در اثر غیرت در دین، کاری را انجام بدهد، احیانا کار تندی را هم انجام بدهد، ولی در این کار هیچ غرضی جز خدا نداشته باشد، این چیزی است که ما همیشه باید آرزو کنیم که اعم از اینکه در کار خودمان اشتباه بکنیم یا نکنیم، به مرحله ای رسیده باشیم که در کار خودمان جز خدا هیچ چیز را در نظر نگرفته باشیم، مثلا غضب کرده باشیم به خاطر خدا.
ص: 569
داستان اعتراض حاج آقا حسین قمی و حمایت آیت الله بروجردی
این داستان را خودم شاهد و حاضر بودم. در سال 22 مرحوم آقای حاج آقا حسین قمی از عتبات در نهایت احترام به ایران آمدند، بعد به مشهد رفتند و بعد که از مشهد برگشتند در تهران توقف کردند، یک سلسله تقاضاها و درخواستهای دینی و مذهبی داشتند، ایستادگی کردند، گفتند: اینها باید انجام بشود، اگر انجام نشود من از اینجا نمی روم. اوضاعی شد. دولت وقت هم خیلی شدید ایستادگی کرد و اگر با وسایلی که داشتند ایشان را مدتی نگه می داشتند و آن درخواستها را انجام نمی دادند کم کم احساسات و حرارتهای مردم که یک مدت موقتی است، فروکش می کرد و هر کس دنبال کار خودش می رفت. علمای ایران از همه جا آمدند. آن تابستان ما در بروجرد بودیم. مرحوم آیت الله حاج سید حسین طباطبائی بروجردی هنوز به قم نیامده بودند و در بروجرد بودند. علمای تهران دو نفر را به بروجرد فرستادند و از آقای بروجردی خواستند که ایشان هم به تهران تشریف بیاورند برای اینکه تقویتی باشد در کار آقای حاج آقا حسین، چون ایشان در منطقه لرستان خیلی نفوذ داشتند و می توانستند کارهایی انجام بدهند. یکی از آندو مرحوم آقا سید کاظم کرونی واعظ معروف بود (همه مقدماتش را نمی خواهم بگویم).
روز آخر ماه شعبان بود، ما به درس ایشان رفتیم، آن درسی که در منزل می گفتند. طلبه ها قبل از اینکه ایشان بیایند بنا را بر شوخی گذاشتند (این رسم را من آنجا شنیدم، بعد دیدم در جاهای دیگر هم هست. در خراسان چنین چیزی نشنیده بودیم. اصطلاحا می گویند: روز کلوخ اندازان. روز آخر ماه شعبان را می روند بیرون برای گردش و سیاحت، که به اصطلاح روز خوشی شان باشد و شکمها را از عزا دربیاورند، برای اینکه از فردا روزه بگیرند). گفتند اگر آقا آمدند درس را تعطیل می کنیم. تا ایشان نشستند، شروع کردند به شوخی کردن، گفتند آقا روز آخر شعبان است، روز کلوخ اندازان است، می خواهیم برویم بیرون. ایشان یک تبسمی کردند و زود خودشان را ضبط کردند. گفتند این قضیه تهران حواس برای من نگذاشته است، هیچ حواس ندارم. یک نفر از این آدمهای فضولی که همیشه هستند گفت: شما وظیفه ندارید در این کارها مداخله کنید، مبادا یک وقت مداخله کنید، به این دلیل و آن دلیل، آقای آقا سید ابوالحسن (اصفهانی) هم اقدامی نکردند، مبادا شما اقدامی بکنید. از حرف او خوششان نیامد. بعد گفت: البته اگر ایشان قبلا با من مشورت کرده بودند من می گفتم به گونه دیگری عمل کنند. ولی من می دانم که این مرد در کار خودش جز خدا هیچ نظری ندارد و برای من جایز نیست که در مورد کسی که در کار خودش جز خدا هیچ نظری ندارد سکوت کنم. البته بعد هم همان اقدام ایشان بود که موثر واقع شد. یک تلگراف شدیدی کرد که اگر ترتیب اثر داده نشود من چنین می کنم و امنیت غرب در خطر خواهد بود. همین سبب شد که دولت سر و ته قضیه را بهم آورد و بعد قضیه هرچه بود یک سر و صورت ظاهری پیدا کرد.
ص: 570
غرضم این جهت است که این «کار» برای مثل مرحوم حاج آقا حسین یک کمالی است، و چه کمالی است که انسان غضب کند برای خدا، و در کارش غرضی جز خدا نداشته باشد! اما از این بالاتر هم هست: یک پیغمبر، مسلم اگر غضب کند برای خدا غضب می کند، ولی یک وقت به او می گویند: این کار زمان هم می خواهد، تو که غضبت جز برای خدا نیست، معذلک یک مدتی صبر کن. همین غضبت برای خدا فعلا برای تو یک ترک اولی شمرده می شود. «فاصبر» یعنی همان غضب برای خدا را فعلا رها کن، و الا او غضب برای غیر خدا که ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 325-327
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کمال انسان خدا پیامبران تکلیف داستان اخلاقی خشم تربیت
انسان یک موجود خاص است و زندگی او زندگی اجتماعی است و علاوه بر این در زندگی فردی خود، موجود تکامل یافته ای است، و با گیاه و حیوان بسیار تفاوت دارد. گذشته از آزادی هائی که گیاهان و حیوانات به آن ها نیازمندند یک سلسله نیازمندی های دیگری هم دارد که ما آن ها را به دو قسم تقسیم می کنیم. یک نوع آزادی اجتماعی است.
آزادی اجتماعی یعنی چه؟ یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیه سایر افراد اجتماع آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند، به حالت یک زندانی در نیاورند که جلوی فعالیتش گرفته شود، دیگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استعباد نکنند، یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند. این را می گویند آزادی اجتماعی. خود آزادی اجتماعی هم می تواند انواعی داشته باشد که فعلا کاری با آن نداریم. پس یکی از اقسام آزادی، آزادی اجتماعی است که انسان از ناحیه افراد دیگر آزاد باشد.
ص: 571
یکی از گرفتاری های زندگی بشر در طول تاریخ همین بوده است که افرادی نیرومند و قدرتمند از قدرت خودشان سوء استفاده کرده و افراد دیگری را در خدمت خودشان گرفته اند، آن ها را به منزله برده خودشان قرار داده اند و میوه وجود آنان را که باید متعلق به خودشان باشد، به نفع خود چیده اند. می دانید کلمه استثمار یعنی چه؟ یعنی چیدن میوه دیگری. هر کسی وجودش مثل یک درخت پر میوه است. میوه درخت وجود هر کسی یعنی محصول کار و فکرش، محصول فعالیتش، محصول ارزشش، باید مال خودش باشد. وقتی که افرادی کاری می کنند که محصول درخت وجود دیگران را به خودشان تعلق می دهند و میوه های وجود آن ها را می چینند، می گویند این فرد، فرد دیگر را استثمار کرده است.
یکی از گرفتاری های بشر در طول تاریخش همین بوده است که فردی، فرد دیگر را، قومی، قوم دیگر را استثمار می کرده، به بردگی خود می کشیده است، یا حداقل برای این که میدان برای خودش باز باشد میدان را از او می گرفته است، او را استثمار نمی کرده، ولی میدان را از او می گرفته است. مثلا فرض کنید زمینی بوده است متعلق به دو نفر، هر دو از زمین استفاده می کرده اند، آن که قوی تر و نیرومندتر بوده برای اینکه میدان خودش وسیع تر باشد، زمین دیگری را از او می گرفته و او را از زمین بیرون می کرده است، و یا او را هم با زمین در خدمت خود می گرفته که این، اسارت و بردگی نام دارد.
ص: 572
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 17
کلی__د واژه ه__ا
انسان جامعه تاریخ آزادی اجتماعی استثمار
در نص "قرآن مجید"، یکی از هدف هائی که انبیاء داشته اند این بوده است که به بشر آزادی اجتماعی بدهند یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یکدیگر نجات بدهند. "قرآن" کتاب عجیبی است! بعضی از معانی و مفاهیم است که در یک عصر به اصطلاح گل می کند، زنده می شود، اوج می گیرد، ولی در عصر های دیگر اگر نگاه بکنید، آن قدر اوج نداشته است. در بعضی از عصر ها می بینیم که برخی از کلمات به حق اوج می گیرد، وقتی به "قرآن" مراجعه می کنیم، می بینیم چقدر در "قرآن" این کلمه اوج دارد، و این عجیب است.
یکی از حماسه های قرآنی، همین موضوع آزادی اجتماعی است. من خیال نمی کنم که شما بتوانید جمله ای زنده تر و موجدار تر از جمله ای که در این مورد در "قرآن" هست پیدا کنید. شما در هیچ زمانی پیدا نخواهید کرد، نه در قرن هجدهم، نه در قرن نوزدهم و نه در قرن بیستم. در این قرن هائی که شعار فلاسفه بشر آزادی بوده است، و آزادی بیش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است.
شما جمله ای پیدا کنید زنده تر و موجدار تر از این جمله ای که "قرآن" دارد: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛ بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما مشترک است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و کسی را با او شریک نکنیم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند صاحب اختیار نگیرد» (آل عمران- 64).
ص: 573
ای "پیامبر"! به این کسانی که مدعی پیروی از یک کتاب آسمانی گذشته هستند، به این یهودی ها، به این مسیحی ها، به این زرتشتی ها و حتی شاید به این صابئی ها که در "قرآن" اسمشان آمده است و به همه ملت هائی که پیرو یک کتاب قدیم آسمانی هستند این طور بگو: بیائید همه ما جمع شویم دور یک کلمه، زیر یک پرچم. آن پرچم چیست؟ دو جمله بیشتر ندارد، یک جمله اش این است: «الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا»؛ در مقام پرستش، جز خدای یگانه چیزی را پرستش نکنیم، نه مسیح را بپرستیم، نه غیر مسیح را و نه اهرمن را پرستش کنیم، جز خدا هیچ موجودی را پرستش نکنیم.
جمله دوم: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»؛ این که هیچ کدام از ما دیگری را بنده و برده خودش نداند و هیچ کس هم یک نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند. یعنی نظام آقائی و نوکری ملغی. نظام استثمار، و مستثمر ملغی. نظام لامساوات ملغی. هیچ کس حق استثمار و استعباد دیگری را نداشته باشد. تنها این آیه نیست، آیاتی که در "قرآن" در این زمینه هست زیاد است. چون می خواهم عرایضم را به طور فشرده عرض کنم بعضی هایش را می گویم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 19-18
کلی__د واژه ه__ا
توحید قرآن انسان خدا آزادی اجتماعی
یک نوع از آزادی، آزادی معنوی است. تفاوتی که میان مکتب انبیاء و مکتب های بشری هست در این است که پیغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادی اجتماعی به بشر آزادی معنوی بدهند، و آزادی معنوی است که بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد. تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست بلکه آزادی معنوی هم مقدس است و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست و این است درد امروز جامعه بشری که بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود، یعنی نمی تواند، قدرتش را ندارد، چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت، انبیاء، دین، ایمان و کتاب های آسمانی نمی توان تأمین کرد.
ص: 574
اساس آزادی معنوی یعنی چه و آیا ضرورتی دارد که بشر آزادی معنوی داشته باشد یا نداشته باشد؟ و مخصوصا من این مسئله را از این جهت بیشتر مورد توجه قرار می دهم که امروز توجه به آزادی معنوی بسیار کم شده است و همین، خود یکی از علل نابسامانی های امروز است. بسیاری خیال می کنند که این مسائل دیگر منسوخ شده است. در صورتی که برعکس در عصر امروز نیاز بشر به آزادی معنوی از اعصار گذشته اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.
آزادی معنوی یعنی چه؟ آزادی همیشه دو طرف می خواهد به طوری که چیزی از قید چیز دیگر آزاد باشد. در آزادی معنوی، انسان از چه می خواهد آزاد باشد؟ جواب این است که آزادی معنوی برخلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسان، خودش از خودش است. آزادی اجتماعی آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر. ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خودش. قهرا این سؤال پیش می آید که مگر انسان می تواند در قید و اسارت خودش باشد؟ مگر یک چیز می تواند خودش هم برده باشد و هم برده گیر، هم اسیر باشد و هم اسیر کننده، مگر چنین چیزی ممکن است؟ جواب این است: بله ممکن است. در مورد دیگر اگر ممکن نباشد، فی المثل اگر در حیوانات بردگی معنوی و متقابلا آزادی معنوی معنی ندارد و امکان ندارد، در انسان این موجود عجیب، این که انسان خود برده و اسیر خود باشد و یا خود، آزاد از خود باشد، معنی دارد.
بله انسان خودش اسیر خودش می شود، خودش برده و بنده خودش می شود. انسان دو مقام دارد، دو درجه دارد: درجه دانی: درجه حیوانی، و درجه عالی: درجه انسانی. پیغمبران آمده اند که آزادی معنوی بشر را حفظ کنند. یعنی چه؟ یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت انسان بشود، اسیر خشم انسان بشود، اسیر منفعت طلبی انسان بشود. این معنی آزادی معنوی است. هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید، نه خشم شما بر شما، شما آزادید. هر وقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید، نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد می گوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم می کند که این نامشروع است، نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعا انسان آزادی هستید. اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد می رود و حس شهوت شما، شما را تحریم می کند به چشم چرانی و تعقیب کردن، ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع می کند و تا فرمان می دهد، فرمانش را اطاعت می کنید، بدانید شما آزادمرد هستید. اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، گوش یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، دامن یک چیزی را می خواهد، می دوید دنبالش، شکم یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.
ص: 575
انسان یک موجود مرکب و دارای قوا و غرائز گوناگونی است. در وجود انسان هزاران قوه نیرومند هست، انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاه طلبی و افزون طلبی دارد. در مقابل، عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقی دارد. انسان از نظر معنا، از نظر باطن و از نظر روح خودش ممکن است یک آدم آزاد باشد و ممکن هم هست یک آدم برده و بنده باشد، یعنی ممکن است انسان بنده حرص خودش باشد، اسیر شهوت خودش باشد، اسیر خشم خودش باشد، اسیر افزون طلبی خودش باشد و ممکن است از همه این ها آزاد باشد. گفت:
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم *** بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
ممکن است انسانی باشد که همان طور که از نظر اجتماعی آزاد مرد است، زیر بار ذلت نمی رود، زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می کند، از نظر اخلاق و معنویت هم آزادی خود را حفظ کرده باشد، یعنی وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد. این آزادی همان است که در زبان دین "تزکیه نفس" و "تقوی" گفته می شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 34-33 و 28-27 و 21-20
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان وجدان جامعه آزادی معنوی
آیا ممکن است بشر آزادی اجتماعی داشته باشد ولی آزادی معنوی نداشته باشد؟ یعنی بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ولی در عین حال آزادی را محترم بشمارد؟ امروز عملا می گویند بله، عملا می خواهند بشر برده حرص و آز و شهوت و خشم خودش باشد، اسیر نفس اماره خودش باشد و در عین حال چنین بشری که اسیر خودش است، آزادی را محترم بشمارد. این یکی از نمونه های کوسه و ریش پهن است. یکی از تضادهای اجتماع امروز بشر همین است.
ص: 576
به قول منطقیین یک سیر و تقسیمی می کنیم: بشر دوران قدیم، آزادی را محترم نمی شمرد، آزادی را پایمال می کرد. بسیار خوب، چرا پایمال می کرد؟ آیا چون نادان بود آزادی دیگران را سلب می کرد و همینکه بشر دانا شد دیگر کافی است که آزادی دیگران را محترم بشمارد؟ مثلا در بیماریها اینطور است، بشر قدیم جاهل و نادان بود، چون نادان بود وقتی با بیماریها روبرو می شد، از داروی مخصوصی که تعیین کرده بود، هیچ نتیجه نمی گرفت ولی امروز که دانا شده کافی است که آن طرز معالجه را دور بریزد و معالجه جدید را جای آن بیاورد.
ما می خواهیم ببینیم آیا بشر قدیم که آزادی دیگران را سلب می کرد از این جهت بود که نمی دانست؟ از روی نادانی، آزادی را سلب می کرد؟ خیر، نادانی و دانش در او تأثیری نداشت، از روی دانش سلب می کرد، بخاطر اینکه سود خودش را تشخیص می داد. آیا بشر قدیم که آزادی و حقوق دیگران را محترم نمی شمرد از این جهت بود که قوانینش اینطور وضع شده بود که تا قانون را عوض کردیم، دیگر تمام بشود؟ مانند قوانین قرار دادی که بشر می گذارد مثلا در آمریکا بگویند قانون بردگی ملغی، همینکه گفتند قانون بردگی ملغی، دیگر واقعا بردگی ملغی شد؟ یا شکل و فرمش عوض شد، محتوی همان محتوی است. آیا علت اینکه بشر قدیم آزادی و حقوق را محترم نمی شمرد طرز تفکر فلسفی اش بود؟ هیچکدام از اینها نبود. فقط یک چیز و آن منفعت طلبی بود. بشر قدیم به حکم طبیعت فردی خودش منفعت طلب بود، سود طلب بود، از هر وسیله ای می خواست به نفع خودش استفاده کند.
ص: 577
یکی از وسائل، افراد بشر بودند، همانطوری که از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر می خواست به نفع خودش استفاده کند از انسان هم می خواست استفاده بکند. آنوقتی که درختی را می کاشت یا می برید، چیزی که درباره اش فکر نمی کرد خود آن درخت بود. فقط درباره خودش فکر می کرد. گوسفند را اگر چاق می کرد و آنوقتی که سرش را می برید چه منظوری داشت؟ جز منافع خودش چیزی را در نظر نمی گرفت. همینطور افراد دیگر را اگر برده می گرفت و بنده خودش می کرد، اگر حقوقشان را سلب می کرد بخاطر منفعت طلبی خودش بود. پس آن علتی که در دوران گذشته بشر را وادار می کرد به سلب آزادی اجتماعی و پایمال کردن حقوق اجتماعی دیگران، حس منفعت طلبی او بوده است و بس. خوب حس منفعت طلبی بشر امروز چطور؟ هست یا نسبت؟ بله هست، آنکه فرقی نکرده است.
دهان بشر امروز برای بلعیدن، اگر بیشتر از دهان بشر دیروز باز نباشد کمتر باز نیست. نه علم توانسته است جلوی آز را بگیرد نه تغییر قوانین. تنها کاری که کرده این است که شکل و فرم قضیه را عوض نموده است، محتوی همان محتواست، یک روپوش، یک زرورق روی آن می گذارد. بشر قدیم یک موجود صریح بود. هنوز به حد نفاق و دوروئی نرسیده بود. فرعون مردم را استعباد می کرد، رسما هم می گفت: «و قومهما لنا عابدون؛ موسی چه می گوئی؟ اینها بندگان ما هستند، بردگان ما هستند» (مؤمنون/ 47).
دیگر یک روپوش روی استثمار و استعباد خودش نمی گذاشت. اما بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادی تمام سلب آزادیها، سلب حقوقها، بندگیها و بردگیها را دارد. چرا؟ چون آزادی معنوی ندارد چون در ناحیه روح خودش آزاد نیست، چون تقوی ندارد.
ص: 578
امام علی (ع) جمله ای دارد که مانند همه جمله های ایشان با ارزش است. راجع به تقوی است که به نظر بعضیها دیگر خیلی کهنه شده است! در خطبه 230 نهج البلاغه می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیرة معاد، و عتق من کل ملکة، و نجاة من کل هلکة؛ زیرا تقوای الهی کلید درستکاری و در معاد ذخیره رستگاری، و آزادی از هر خوی و عادت واهی، و رهایی از هر تباهی است». تقوای الهی کلید هر راه راستی است. بدون تقوی، انسان به راه راست نمی رود راه خود را کج می کند. بدون تقوی انسان اندوخته ای برای آخرت ندارد. بدون تقوی بشر آزادی ندارد. «و عتق من کل ملکة» تقواست که بشر را از هر رقیقی آزاد می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 22-21
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی جامعه تاریخ آزادی معنوی آزادی اجتماعی منفعت طلبی
بشر باید در ناحیه وجود خودش، در ناحیه روح خودش آزاد بشود تا بتواند به دیگران آزادی بدهد. لهذا آزاد مرد واقعی جهان کیست؟ علی بن ابیطالب یا افرادی که از طراز امام علی (ع) و یا تربیت شده دبستان او باشند، چون اینها افرادی هستند که در درجه اول از اسارت نفس خودشان نجات پیدا کرده اند. علی (ع) می فرماید: «أقنع من نفسی بان یقال هذا امیرالمؤمنین و کیف اظلم احدا لنفس یسرع الی البلی قفولها و یطول فی الثری حلولها؛ آیا خود را به این دلخوش دارم که گویند این امیرمومنان است و چگونه بر کسی ستم کنم به خاطر نفسی که شتابان رو به پوسیدن می رود، و روزگاری دراز در زیر خاک می ماند؟» (نامه 45 و خطبه 224 نهج البلاغه).
ص: 579
آنکس می تواند واقعا آزاد و آزادیبخش باشد که همیشه مانند علی است و یا لااقل پیرو اوست، از نفس خودش حساب بکشد، از روح خودش حساب بکشد. تنها در محراب عبادت دست به محاسن شریفش بگیرد و بگوید: «(یا دنیا) غری غیری؛ ای دنیا، دیگری را بفریب» (نهج البلاغه، حکمت 77)، ای زرد و سفید دنیا، ای طلا و نقره دنیا برو غیر علی را فریب بده، من تو را سه طلاقه کرده ام.
آنکسی واقعا و نه از روی نفاق و دورویی برای حقوق و آزادی مردم احترام قائل است که در دلش، در ضمیرش، در وجدانش یک ندای آسمانی است و او را دعوت می کند. آنوقت شما می بینید که یک همچون کسی که آن تقوا را دارد، آن معنویت را دارد، آن خداترسی را دارد، وقتی که حاکم بر مردم می شود و مردم محکوم او هستند، چیزی را که احساس نمی کند همین حاکم و محکومی است. مردم روی سوابق ذهنی خودشان می خواهند از او حریم بگیرند می گوید حریم نگیرید، با من باشید. وقتی که برای جنگ صفین می رفت یا از آن بر می گشت به شهر انبار که الان یکی از شهرهای عراق است و از شهرهای قدیم ایران بوده است رسید. ایرانیان آنجا بودند، عده ای از کدخداها، دهدارها، بزرگان به استقبال خلیفه آمده بودند. به خیال خودشان علی (ع) را جانشین سلاطین ساسانی می دانستند. وقتی که به ایشان رسیدند، در جلوی مرکب امام شروع کردند به دویدن. علی (ع) صدایشان کرد، فرمود: چرا این کار را می کنید؟ گفتند: آقا! این یک احترامی است که ما به بزرگان خودمان، به سلاطین خودمان می گذاریم. امام (ع) فرمود، نه این کار را نکنید! این کار شما را پست و ذلیل می کند، شما را خوار می کند، چرا خودتان را در مقابل من که خلیفه تان هستم خوار و ذلیل می کنید؟ من هم مانند یکی از شما هستم، تازه شما با این کارتان به من خوبی نکردید، بلکه بدی کردید، با این کارتان ممکن است یکوقت خدای ناکرده غروری در من پیدا شود و واقعا خودم را برتر از شما حساب کنم.
ص: 580
این را می گویند یک آزاد مرد، کسی که آزادی معنوی دارد، کسی که ندای قرآن را پذیرفته است، «الانعبد الاالله» جز خدا هیچ چیزی را، هیچ کسی را، هیچ قدرتی را، هیچ نیروئی را پرستش نکنیم، نه انسانی را، نه سنگی را، نه حجری را، نه مدری را، نه آسمان را، نه زمین را، نه هوای نفس را، نه خشم را، نه شهوت را، نه حرص و آزا را و نه جاه طلبی را، فقط خدا را بپرستیم. آنوقت او می تواند آزادی معنوی بدهد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 24-23
کلی__د واژه ه__ا
نفس اخلاق انسان کامل آزادی معنوی تربیت ویژگی های امام
"سعدی" در "گلستان" می گوید دو تا برادر بودند، یکی توانگر و دیگری درویش. توانگر به قول او در خدمت دیوان بود، خدمتگزار بود، ولی آن درویش یک آدم کارگر بود و به تعبیر "سعدی" از زور بازوی خودش نان می خورد. می گوید برادر توانگر یک روز به برادر درویش گفت برادر! تو چرا خدمت نمی کنی از این مشقت برهی؟ تو هم بیا مثل من در خدمت دیوان تا از این رنج و زحمت و مشقت، از این کارگری، از این هیزم شکنی، از این کار های بسیار سخت رهایی یابی. برادر درویش جواب داد: تو چرا کار نمی کنی تا از ذلت خدمت برهی؟ تو به من می گویی تو چرا خدمت نمی کنی تا از رنج و مشقت کار برهی، من به تو می گویم تو چرا کار نمی کنی، متحمل رنج و مشقت نمی شوی تا از ذلت خدمت برهی؟ این، خدمت را با آن همه مال و ثروت و توانایی ای که دارد ولی چون خدمت است، چون سلب آزادی است، چون خم شدن پیش غیر است، ذلت تشخیص می دهد. بعد می گوید: خردمندان گفته اند که نان خود خوردن و نشستن به، که کمر زرین بستن و در خدمت دیگری ایستادن.
ص: 581
به دست آهن تفته کردن خمیر *** به از دست بر سینه پیش امیر
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 30-29
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق آزادی سعدی ذلت
رباعی ای منسوب به امام علی (ع) است، یعنی در آن دیوان معروف است، می فرماید:
کد کد العبد ان احببت ان تصبح حرا *** و اقطع الامال من مال بنی آدم طرا
لا تقل ذا مکسب یزری فقصد الناس ازری *** انت ما استغنیت عن غیرک اعلی الناس قدرا
یعنی اگر دلت می خواهد آزاد زندگی کنی مثل بندگان و بردگان زحمت بکش، کار کن، رنج بکش، و چشم از مال فرزندان آدم عموما هر که می خواهد باشد، ولو حاتم طایی باشد، ببند. یعنی نمی گویم چشم طمع از مال مردم پست و دنی ببند نه، حتی چشم طمع ببند از مال مردم سخی، با جود و کرم مثل حاتم طایی. بعد می گوید بعضی از افراد، وقتی برخی از شغل ها به آن ها پیشنهاد می شود، می گویند کارگری کن، بیل بزن، می گوید این کار پستی است، حمالی کن، می گوید پست است. می فرماید هر کاری، هر چه هم که تو آن را پست گمان بکنی پست تر از این که دست طمعت پیش دیگری دراز باشد نیست.
«کد کد العبد ان احببت ان تصبح حرا؛ مانند بندگان تلاش کن اگر دوست داری آزاده باشی»، «و اقطع الامال من مال بنی آدم طرا؛ و امیدت را از دارایی تمام فرزندان آدم قطع کن». «لاتقل ذا مسکسب یزری فقصد الناس ازری؛ چیزی از این پست تر نیست که تو به قصد مردم بروی، به این قصد بروی که از مردم چیزی بگیری»، «انت ما استغنیت عن غیرک علی الناس قدرا؛ تو همین مقدار که از دیگران بی نیاز باشی از همه مردم برتر هستی».
ص: 582
به نظرم در سخنان جاحظ بود دیدم یا یکی دیگر از علمای اهل تسنن که اهل ادب است (جاحظ خودش فوق العاده مرد بلیغی است و انصافا مرد سخن است و فوق العاده برای مقام سخن امام علی (ع) احترام قائل است و حرفهای عجیبی هم می زند). می گوید در میان سخنان علی (ع)، نه سخن است که اینها در دنیا نظیر ندارد. از میان آن نه سخن سه سخنش مربوط به بحث ما آزادی معنوی است.
امیرالمؤمنین می فرماید: «احتج الی من شئت تکن اسیره استغن عن من شئت تکن نظیره، احسن الی من شئت تکن امیره؛ یعنی نیازمند هر کسی می خواهی باش اما بدان اگر نیازمند کسی شدی تو برده او هستی. از هر کس که خواستی اظهار بی نیازی کن تا مانند او باشی و منتی از او بر تو نباشد، نیکی کن به هر که دلت می خواهد، تو امیر او هستی».
پس نیازمندی به افراد دیگر نوعی رقیت و بردگی است اما چه جور بردگی است؟ بردگی تن است؟ نه، بردگی روح است. بردگی معنوی است. در این زمینه چقدر سخنان خوب گفته اند و متاسفانه امروز این بحثها کمتر گفته می شود، البته به یک جهاتی که چون مسائل دیگری مطرح است و انسان می خواهد درباره آنها بحث بکند، بحثهای اخلاقی کمتر گفته می شود و حال آنکه اینها زیاد هم باید گفته شود. علی (ع) در حکمت 180 نهج البلاغه می فرماید: «الطمع رق مؤبد؛ طمع، بردگی همیشگی است». یعنی از بردگی بدتر، طمع داشتن است. که باز هم در این زمینه، مطالب و مسائل زیاد است.
ص: 583
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 31-30
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان امام علی (ع) طمع آزادی معنوی تربیت
اگر انسان چشم دوبین و أحول خود را علاج کرد و خدا را یکی دید، کار تمام است؛ و گرنه خدا به انسان در عقبات مرگ و پس از مرگ نشان خواهد داد که من یکی هستم. گویند: عطاری بود و شاگردی داشت. این شاگرد در حسن تمام بود فقط یک عیب داشت که دوبین بود. چپ و لوچ بود؛ یکی را دوتا میدید. یک روز یک مشتری نزد عطار آمده و تقاضای یک شیشه روغن زیتون نمود. عطار مشتری را نشانده و به شاگرد گفت: فورا برو در منزل در سرداب یک شیشه روغن آنجا هست بیاور! شاگرد با سرعت بسوی منزل آمد، و رفت در سرداب؛ دید در آنجا دو شیشه روغن زیتون است با خود گفت: کدامیک را ببرم؟ اینرا ببرم، شاید دیگری را خواسته است؛ و آنرا ببرم شاید اینرا خواسته است، هر دو را که نخواسته است. ایستاد به فکر کردن؛ و پس از مدتی آهسته آهسته بسوی عطار آمد و گفت: شما گفتید در سرداب یک شیشه است! من دیدم دو شیشه است. کدامیک را بیاورم؟ عطار گفت: جان من! من خودم در سرداب گذاردم! یک شیشه بیشتر نیست! برو همان را بیاور! شاگرد به طرف منزل دوید و وارد سرداب شد؛ و خیره خیره نگاه کرد، باز دید دوتاست هر چه چشمش را مالید و پس از آن نظر کرد، باز دید دوتاست؛ جای شک هم نیست دوتاست. برای بار دیگر بسوی عطار آمد و گفت: با کمال دقت نگاه کردم، دو تا بود! عطار که از طول مدت و نشستن مشتری و احتمال اینکه شاید این مشتری از دستش برود متأثر بود، با حالت عصبانیت عصایش را به شاگرد داد و گفت: برو یکی را بشکن و یکی را بیاور! شاگرد با عصا به منزل آمده و وارد سرداب شد و با عصا به یکی زد؛ هر دو شیشه شکست؛ روغن زیتون ها ریخت و دید شیشه دیگری نیست که بیاورد. ایستاد به فکر کردن که من عصا را به یکی زدم نه به هر دو، چگونه به یکی زدم هر دو شکست؟ اینجا به عیب خودش پی میبرد که در حقیقت اینجا یک شیشه بوده و من در چشم خود پهلوی آن شیشه یک شیشه تخیلی، یک شیشه باطل و موهومی دیدم؛ و حالا که آمدم بشکنم، اقلا شیشه باطل را نشکستم و آن شیشه حق را باقی بگذارم تا برای استاد برم؛ با این عصا شیشه حق را شکستم و لذا هیچ شیشه دیگر نماند (لسان الغیب- حاج میرزا کریم صابونی- طبع سنگی- ص4).
ص: 584
اگر این شاگرد میخواست حق را بگذارد و باطل را بشکند، باید چشم خود را معالجه میکرد تا یک بین شود و شیشه را یکی ببیند. وقتی یکی ببیند باطل خود بخود شکسته شده است. پس شکستن باطل به معالجه چشم است نه به زدن عصا؛ با عصا حق را می شکند. شاگرد متوجه شد که عیبش راجع به لوچ بودن و دوبینی اوست. همینطور با خود متفکر بود که نزد استاد چگونه برود؟ و داستان را چگونه بازگو کند؟ چه قسم این عیب خود را برای او بیان کند؟ از شرمندگی سر به بیابان گذاشت. عبدالرحمن جامی این معنی را به تمثیل حکایت سگی که استخوان بر دهان داشت و بر سر آب روان رفت و عکس استخوان را در آب دیده و پنداشت استخوان دیگری است؛ چون دهان برای خوردنش گشود استخوان دهانش نیز در آب افتاد، بیان کرده است:
سگکی میشد استخوان به دهان *** کرده ره بر کنار آب روان
بس که آن آب صاف و روشن بود *** عکس آن استخوان در آب نمود
برد بیچاره سگ گمان که مگر *** هست در آب استخوان دگر
لب چو بگشاد سوی او به شتاب *** استخوانش از دهان فتاد در آب
نیست را هستئی توهم کرد *** بهر آن نیست هست را گم کرد
آنچه منافات با موحد بودن (نه وحدت) دارد، افکار شهوی و آلوده به گناه و آرزوهائی است که بین مردم و خدا جدائی می اندازد و نمیگذارد در دیده آنان نور خدا در تمام موجودات جلوه داشته باشد، و آنان ادراک آن جلوه را بنمایند. اگر نفس، اصلاح شود تمام این مسائل حل میشود؛ بدبینی ها مرتفع میگردد؛ سلسله علل و اسباب عالم خلق همه به خداوند خالق، ربط و بستگی می یابد؛ نور خدا در تمام عوالم طلوع میکند، و مؤمن نور خدا را در جمیع عوالم مشاهده و ادراک میکند. و منظور و مقصود از قیامت همین است و بس؛ چون قیامت عالم معاد است، و معاد یعنی عود و بازگشت انسان بسوی خدا.
ص: 585
«کما بدأکم تعودون؛ همچنانکه خداوند شما را ابتداء ایجاد کرد بازگشت می کنید» (اعراف/ 29).
«کما بدأنآ أول خلق نعیده؛ همچنانکه ما عالم آفرینش را ابتداء آفریدیم عود و بازگشت میدهیم» (انبیاء/ 104).
پس فرضا اگر انسان از دنیا برود و جنبه وجه اللهی برای او مشهود نگردد، عود بسوی خدا نکرده است. در این صورت خداوند انسان را خلق کرده و جزای أعمال را داده است با اینکه جزای اعمال معنای معاد نیست. معنای معاد عود بسوی خداست و لازمه عود بسوی خدا انکشاف تمام حقائقی است که ظاهر آنرا انسان انجام داده است، نه اینکه این نفس معنای معاد باشد. و ادراک قدرت و عظمت و قهاریت و وحدانیت خداوند، در معاد پیدا میشود و در قیامت روشن و مشهود میگردد؛ نه آنکه قدرت و عظمت و قهاریت و وحدانیت و عدل و سائر صفات علیا و اسماء حسنای خداوند، در قیامت پیدا میشود. برای اولیای خدا، در این دنیا پیدا میشود و برای عموم مردم، در قیامت و عوالم پس از مرگ.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 93-81
کلی__د واژه ه__ا
معاد نفس قیامت اخلاق توحید انسان خدا داستان اخلاقی
مرحوم سید حسین کوه کمری، از بزرگان اکابر علما و از مراجع تقلید زمان خودشان بودند. آذربایجانی هم هستد. ایشان عموی مرحوم آیت الله حجت کوه کمری -که در زمان ما و استاد ما بودند و ما در خدمت ایشان درس خوانده ایم- بودند که ایشان هم مرد بزرگواری بودند. جریان عجیبی از زندگی این مرد بزرگ نقل می کنند و آن این است که ایشان در نجف حوزه درسی داشتند در زمان شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهر) و بعد از صاحب جواهر.
ص: 586
شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه در آن وقت هنوز شهرتی نداشت، مخصوصا که ایشان در نجف هم زیاد اقامت نکرده بود؛ مدت کمی در نجف بود، بعد آمد به سیاحت به این معنا که شهرهای ایران را می گشت، هرجا عالم مبرزی می دید، مدتی می ماند و از خدمت او استفاده می کرد. مدتی در مشهد ماند، مدت بیشتری در اصفهان و مدت زیادتری در کاشان که مرحوم نراقی در آنجا بود. سه سال ایشان در کاشان بود. بعد که برگشته بود براستی مرد مبرزی بود و می گویند مرحوم شیخ انصاری هیکل کوچکی داشته و چشمهای ایشان هم مقداری بهم خوردگی داشته است (تراخمی بود مثل بسیاری از مردم خوزستان، چون ایشان خوزستانی بودند). همچنین خیلی مرد زاهد پیشه ای بود و لباسهای ژنده و مندرسی می پوشید، عمامه مثلا کهنه و این جورها. دو سه شاگرد هم بیشتر نداشت. در مسجدی تدریس می کرد و از قضا مرحوم آقا سید حسین هم در همان مسجد تدریس می کرد، ولی درسهایشان این جور بود که اول شیخ می آمد تدریس می کرد، آن که تمام می شد، آقا سید حسین می آمد تدریس می کرد. یک روز مرحوم آقا سید حسین وارد مسجد می شود. از بازدیدی بر می گشت، دید دیگر فرصت نیست که برود خانه و دو مرتبه بر می گردد. هنوز حدود یک ساعت به درس مانده بود، گفت می رویم در مسجد می نشینیم تا موقع درس بشود و شاگردان بیایند. رفت دید یک شیخ به اصطلاح ما جلنبری هم آن گوشه نشسته برای دو سه نفر تدریس می کند. او هم همان کنار نشست ولی صدایش را می شنید، حرفهایش را گوش کرد دید خیلی پخته دارد تدریس می کند و رسما استفاده می کند.
ص: 587
حالا آقا سید حسین، یک عالم متبحر معروف قریب المرجعیت و این، یک مرد مجهولی که تا امروز او را اساسا نمی شناخته است. فردایش گفت حالا امروز هم کمی زودتر بروم، ببینم چگونه است، آیا واقعا همینطور است؟ فردا عمدا یک ساعت زودتر رفت. باز یک کناری نشست، گوش کرد، دید تشخیص همان است که دیروز بود، راستی این مرد، مرد ملای فاضلی است و از خودش فاضلتر. گفت یک روز دیگر هم امتحان می کنیم. یک روز دیگر هم همین کار را کرد. برایش صددرصد ثابت شد که این مرد نامعروف مجهول از خودش عالمتر است و خودش از او می تواند استفاده کند. بعد رفت نشست، شاگردانش که آمدند (هنوز آن درس تمام نشده بود) گفت شاگردان! من امروز حرف تازه ای برای شما دارم. آن شیخی که می بینید آن گوشه نشسته، از من خیلی عالمتر و فاضلتر است. من امتحان کردم، خود من هم از او استفاده می کنم، اگر راستش را بخواهید من و شما همه با همدیگر باید برویم پای درس او، یا الله ما که رفتیم. خودش از جا بلند شد و تمام شاگردان هم یکجا رفتند به درس او. این انصاف چیست در بشر؟ صد در صد قیام علیه منافع خود است.
از آن ساعت آقا سید حسین جزء شاگردان شیخ انصاری شد یعنی یک مرجعیت (می دانید مرجعیت از جنبه دنیایی انسان حساب بکند، بسیار مقام عالی ای است) را اینجور از خودش سلب کرد و عملا به دیگری تفویض نمود. آیا نفس این آدم احساس نمی کرد آقایی چیست؟ مدرس بودن چیست؟ احترام چیست؟ خوب مسلم او هم مثل ما از احترام خوشش می آمد. او هم مثل ما از سیادت و آقایی خوشش می آمد نه اینکه خوشش نمی آمد. اما این مرد یک روح عالی متعالی آزادی داشت که توانست درباره خودش و آن شخص قضاوت بکند و علیه خودش حکم صادر بکند. این معنی اینست که انسان شخصیت مرکبی دارد.
ص: 588
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 37-36
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قضاوت انصاف داستان اخلاقی شیخ مرتضی انصاری سید حسین کوه کمری تربیت
علامه تهرانی میگوید: حقیر خودم این داستان را از مرحوم آیة الحق و سند العلم آیت الله حاج میرزا محمدجواد انصاری همدانی رضوان الله علیه شنیدم که میفرمود: یکی از بزرگان همدان که با ما سابقه دوستی و آشنائی خیلی قدیمی داشت برای ما نقل کرد که: من برای کشف حقیقت و فتح باب معنویات، متجاوز از بیست سال در خانقاه ها تردد و رفت و آمد کرده بودم، و در نزد أقطاب و دراویش رفته و دستوراتی گرفته بودم. ولی هیچ نتیجه ای حاصل نشد، و هیچ روزنه ای از کمال و معارف پیدا نشده و هیچ بابی مفتوح نگشت بطوریکه دچار یأس و سرگردانی شدم و چنین پنداشتم که اصلا خبری نیست، حتی آنچه از ائمه (ع) نقل شده است شاید گزاف گوئی باشد. شاید مطالب جزئی از پیامبران و امامان نقل شده و سپس در اثر مرور زمان در بین مریدان و تابعان آنها بزرگ شده و ورم کرده است، و بالنتیجه حالا مردم برای آنان معجزات و کرامات و خارق عادات ذکر می کنند.
گفت: مشرف شده بودم به اعتاب عالیات، زیارت کربلا را نمودم، به نجف اشرف مشرف شدم و زیارت کردم، و یکروز به کوفه آمدم و در مسجد کوفه اعمالی که وارد شده است را انجام دادم؛ و قریب یک ساعت به غروب مانده بود که از مسجد کوفه بیرون آمدم و در جلوی مسجد منتظر ریل بودم که سوار شوم و مرا به نجف بیاورد. در آن زمان بین نجف و کوفه که دو فرسخ است، واگن اسبی کار میکرد و آنرا ریل می گفتند. هر چه منتظر شدم نیامد. و در این حال دیدم مردی از طرف بالا به سمت من می آید و او هم به سمت نجف میرفت. او یک مرد عادی بود، کوله پشتی هم داشت. سلام کرد و گفت: چرا اینجا ایستاده ای؟ گفتم: منتظر واگن هستم، میخواهم به نجف بروم! گفت: بیا حالا با هم یواش یواش میرویم تا ببینیم چه میشود! با هم صحبت می کنیم و میرویم تا ببینیم چه میشود! با او به صحبت پرداخته و به راه افتادیم. در بین راه بدون مقدمه به من گفت: آقاجان! این سخنها که تو میگوئی که هیچ خبری نیست، کرامات و معجزه اصلیت ندارد، این حرف ها درست نیست! من گفتم: چشم و گوش من از این حرف ها پر شده، از بس که شنیدم و اثری ندیدم؛ این حرف ها را دیگر با من نزن؛ من به این امور بی اعتقاد شده ام! چیزی نگفت. کمی که راه آمدیم دوباره شروع کرد به سخن گفتن؛ گفت: بعضی از مطالب را باید انسان توجه داشته باشد. این عالم دارای ملکوت است، دارای روح است؛ مگر خودت دارای روح نیستی؟ چگونه هم اکنون بدنت راه میرود، این به اراده تو و به اراده روح تست؛ این عالم هم روح دارد، روح کلی دارد. روح کلی عالم امام است؛ از دست امام همه چیز بر می آید. افرادی که آمدند و دکان داری نموده و مردم را به باطل خوانده اند، دلیل نمی شود که اصلا در عالم خبری نیست؛ و بدین جهت نباید انسان دست از کار خود بردارد و از مسلمات منحرف شود!
ص: 589
من گفتم: من از این حرف ها زیاد شنیده ام، گوشم سنگین شده، خسته ام؛ حالا قدری در موضوعات دیگر با هم سخن گوئیم! شما چکار دارید به این کارها؟! گفت: نمی شود، جانم نمی شود! گفتم: من بیست سال تمام در خانقاه ها بوده ام، با مراشد و اقطاب برخورد کرده ام؛ هیچ دستگیر من نشده است! گفت: این دلیل نمی شود که امام هم چیزی ندارد. چه چیز اگر ببینی باور میکنی ؟! در اینحال ما رسیده بودیم به خندق کوفه -سابقا بین کوفه و نجف خندقی حفر کرده بودند که هم اکنون آثار آن معلوم است- گفتم: اگر کسی یک مرده زنده کند من حرف او را قبول دارم؛ و هر چه از امام و پیغمبر و از معجزات و کرامات آنها بگوید قبول دارم. ایستاد و گفت: آنجا چیست؟ من نگاه کردم دیدم یک کبوتر خشک شده در خندق افتاده است. گفت: برو بردار و بیاور! من رفتم و آن کبوتر مرده خشک شده را آوردم. گفت: درست ببین مرده است ؟! گفتم: مرده و خشک شده و مقداری از پرهایش هم کنده شده است. گفت: اگر این را زنده کنم باور میکنی ؟! گفتم: نه تنها این را باور میکنم؛ از این پس تمام گفتار تو را باور دارم، و تمام معجزات و کرامات امامان را باور دارم.
کبوتر را به روی دست گرفت، و اندک توجهی کرد و دعائی خواند و سپس به کبوتر گفت: به إذن خدا بپر؛ این را گفت و کبوتر به پرواز در آمد و رفت. من در عالمی از بهت و حیرت فرو رفتم. گفت: بیا! دیدی؟ باور کردی؟ حرکت کردیم به طرف نجف ولی من حالم عادی نبود و حال دیگری بود سراسر تعجب و حیرت. گفت: آقاجان من! این کار را دیدی که به اذن خدا من کردم؛ این کار بچه مکتبی هاست! عبارت خود اوست: این کار بچه مکتبی هاست. چه میگوئی من اگر چیزی نبینم قبول نمی کنم! مگر امام و پیغمبر آمده اند که هر روز برای من و تو سفره ای پهن کنند و از این کرامات به حلقوم مردم فرو کنند؟ آنها همه گونه قدرت دارند، و به إذن خدا هر وقت حکمت اقتضا کند انجام میدهند؛ و بدون اذن خدا محال است از آنان کاری سر زند. این کار بچه مکتبی هاست و تا سر منزل مقصود بسی راه است. با هم مرتبا سخن می گفتیم و من از او سؤالاتی کردم که به همه آنها پاسخ داد؛ تا رسیدیم به نزدیک نجف اشرف.
ص: 590
سابقا که از کوفه به نجف می آمدند اول قبرستان معروف وادی السلام بود، بعد وارد نجف میشدند. چون به وادی السلام رسیدیم خواست خداحافظی کند و برود، من گفتم: بعد از بیست سال زحمت و رنج امروز به نتیجه رسیدم، من دست از شما برنمیدارم! تو می خواهی بگذاری و بروی! من از این به بعد با شما ملازم هستم. گفت: فردا اول طلوع آفتاب همین جا بیا، با همدیگر ملاقات می کنیم! شب تا به صبح من از شوق دیدار او به خواب نرفتم و هر ساعت بلکه هر دقیقه اشتیاق بالا میرفت، که فردا صبح برای دیدار او بروم. اول طلوع صبح در وادی السلام حاضر شدم، دیدم جنازه ای را آوردند و چند نفر با او بودند، و همینکه خواستند دفن کنند معلوم شد جنازه همان مرد است. اینها داستان سرائی نیست، و از لابلای کتب عتیقه و قدیمه نیامده است؛ مال این زمان است، راوی آن سلمان زمان مرحوم انصاری (ره) و از رحلت ایشان تا به حال هفده سال گذشته است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 4- صفحه 251-255
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان معجزه داستان اخلاقی چهارده معصوم (ع)
از جمله آیات الهیه که دلالت بر معاد دارد، داستان اصحاب کهف و رقیم است. این داستان از مشهورات بین اهل ملل و نحل و تواریخ است و قرآن کریم شرحی از آن را به قدری که شاهد برای مسأله معاد است بیان کرده است. جمله این آیات از آیه 6 تا آیه 26 از سوره کهف آمده است. خداوند در ضمن بیان این قضیه که سیصد و نه سال تمام آنانرا به خواب عمیق فرو برد و سپس بیدار نمود صریحا میفرماید: «و کذ'لک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها؛ و اینچنین ما مردم را بر احوال آنان مطلع نمودیم تا بدانند که وعده خدا حق است، و حقا که در ساعت قیامت تردید و شکی نیست » (الکهف/ 21).
ص: 591
در ابتدا خدا میفرماید: «فلعلک ب_'خع نفسک علی '´ ءاث_'رهم إن لم یؤمنوا به_'ذا الحدیث أسفا * إنا جعلنا ما علی الارض زینة لها لنبلوهم أیهم أحسن عملا * و إنا لج_'علون ما علیها صعیدا جرزا؛ شاید که تو بواسطه أسف خوردن بر عدم ایمان این مردم میخواهی خود را به هلاکت در افکنی! ما آنچه در روی زمین آفریدیم زینتهائی است که بر آن قرار دادیم تا بیازمائیم که عمل کدامیک بهتر است. و ما بالاخره روی زمین را پاک و خالی و چون سنگ صاف بی محتوی و بی نقوش و صور خواهیم کرد» (الکهف/ 6-8).
و از اینجا شروع میفرماید به متن قصه اصحاب کهف: «أم حسبت أن أصح_'ب الکهف و الرقیم کانوا من ءای_'تنا عجبا؛ آیا تو چنین می پنداری که قصه اصحاب کهف و رقیم، از آیات عجیبه ما بوده است ؟» (کهف/ 9). و سپس شروع میفرماید به شرح این داستان:
اصحاب کهف و رقیم جوانمردانی بودند که در یک مجتمع وثنی که عبادت اوثان و اصنام در آن رائج و دارج بوده است نشو و نما یافته، و چون دین توحید در آن مجتمع راه پیدا کرد، ایمان آورده و تنها خداوند خالق زمین و آسمان را پرستیده، و از عبادت ارباب انواع تجبری سر باز زدند. و سپس مردم با آنها معامله سخت نموده و با شدت و تضییق و عذاب، آنها را وادار به عبادت اوثان و ترک دین توحید و آئین یگانه پرستی نمودند، بطوریکه هر که از آنها بر مخالفت خود اصرار می ورزید به سخت ترین وجهی او را می کشتند. این جوانمردان از روی بصیرت، ایمان به خدا آوردند و خداوند بر هدایت آنها افزود، و درهای علم و معرفت را به روی آنان گشود و از انوار الهیه به قدری که آنانرا صاحب یقین گرداند بر آنها مکشوف ساخت و دل های آنها را به خود مرتبط گردانید، بطوریکه غیر از خدا از هیچ موجودی ترس و هراس نداشتند، و ناگواری های سخت و حوادث ناپسند آنانرا به وحشت نمی انداخت.
ص: 592
آنان میدانستند که اگر در چنین اجتماعی زیست کنند _این اجتماع جاهلی مستکبر_ هیچ چاره ندارند به جز آنکه طبق سیره آنان رفتار کنند، و به کلمه و گفتار حق سخن نگویند و به شریعت حق رفتار ننمایند. و چون راه توحید و ترک شرک را یافته بودند، دانستند که فقط یگانه راه نجات آنان اعتزال و کناره گیری از مجتمع جاهلی است. بنابراین، از هم آهنگی با مجتمع شرک و جاهلی امتناع نموده، و با دلی محکم و ایمانی مستحکم بدون هیچ پروائی برای إعلان توحید حق تعالی و تقدس قیام نمودند، و ردا علی القوم جهارا اعلان کردند: «ربنا رب السم_'و'ت و الارض لن ندعوا من دونه إل_'ها لقد قلنآ إذا شططا * ه_'ؤلاء قومنا اتخذوا من دونه ءالهة لو لا یأتون علیهم بسلط_'ن بین فمن أظلم ممن افتری ' علی الله کذبا؛ پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است. ما غیر از او هیچ خدائی را نمی خوانیم و عبادت نمی کنیم؛ و در غیر اینصورت گفتار ما یاوه و بدون معنی خواهد بود. این جماعت اقوام ما، کسانی هستند که غیر از خدا برای تدبیر امور خویش مؤثری قائل می باشند. آنان چرا برای آلهه و ارباب خود که به پرستش آنها قیام می کنند، دلیل روشن و حجت واضحی اقامه نمی کنند؟ پس چه کسانی ظلم و ستم آنها از اینها افزون است که بر خدای خود افتراء و دروغ می بندند؟» (کهف/ 14-15).
و سپس با خود گفتند: «و إذ اعتزلتموهم و ما یعبدون إلا الله فأوا إلی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی لکم من أمرکم مرفقا؛ و چون شما از این جماعت وثنی مذهب، و از اربابانشان و آلهه و خدایانشان کناره گرفتید، پس بسوی کهف پناه برید و آنجا را مأوای خود قرار دهید؛ تا آنکه خداوند از رحمت خود بر شما افاضه کند، و برای شما در امر خودتان سهولت و مرافقتی مقدر فرماید» (کهف/ 16).
ص: 593
پس از آن داخل کهف رفتند، و در مکان واسعی در داخل آن جای گرفتند و سگ آنان نیز دو دست خود را در دهانه کهف دراز نموده بود و چون میدانستند که اگر قوم از مکان آنان اطلاع پیدا کنند، آنانرا می کشند و به شکنجه و عذاب میگیرند، لذا در مقام دعا نسبت به خدای خود چنین خواستند: «فقالوا ربنآ ءاتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من أمرنا رشدا؛ پس گفتند: ای پروردگار ما! از نزد خودت رحمتی بر ما ارزانی دار! و در امر ما رشد و موفقیت و وصول به مطلوب را مقدر و مهیا فرما!» (کهف/ 10)، «فضربنا علی '´ ءاذانهم فی الکهف سنین عددا؛ و ما بنا بر دعا و درخواست آنان، سالیانی بر گوشهای آنان زدیم که بخفتند و به راحتی فرو رفتند» (کهف/ 11)، و سگ آنان هم با خودشان به خواب رفت، و مدت سیصد و نه سال قمری که سیصد سال شمسی می شود به خواب رفتند: (ثل_'ث مائة سنین و ازدادوا تسعا، کهف/ 25).
تا آنکه میفرماید: «و کذ'لک بعثن_'هم لیتسآءلوا بینهم قال قآئل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا ربکم أعلم بما لبثتم؛ و اینچنین ما آنها را برانگیختیم و بیدار کردیم برای آنکه در میان خود به گفتگو و مکالمه پردازند. یک نفر از آنان به دیگران گفت: شما چقدر درنگ کرده اید؟ آنان در پاسخ گفتند: یک روز یا مقداری از یک روز! چند نفر دیگر از آنان در پاسخ گفتند: خداوند و پروردگار شما داناتر است به مقدار درنگ شما!» (کهف/ 19). و نیز مطلب را قرآن کریم ادامه میدهد تا آنکه میفرماید: «و کذ'لک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها؛ و اینچنین ما مردم را و اهل مدینه و شهر را بر احوال آنها آگاه کردیم تا بدانند که وعده خداوند حق است، و آمدن ساعت قیامت و فرا رسیدن موعد معهود جای شک و تردید نیست» (کهف/ 21).
ص: 594
و از اینجا به دست می آید که داستان اصحاب کهف، و پنهان شدن آنها در مغاره و خوابیدن سیصد و نه سال و برانگیختن آنانرا پس از این مدت طولانی، و آمدن به شهر برای خرید طعام، و اطلاع مردم بر این داستان؛ همه و همه برای اعلام و اعلان قضیه معاد و کیفیت آن، و عدم استبعاد آن بوده است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 318-313
کلی__د واژه ه__ا
ایمان معاد اخلاق توحید قرآن خدا اصحاب کهف داستان قرآنی
انسان گناه مرتکب می شود، بعد خودش را ملامت می کند. این ملامت وجدان یعنی چه؟ این عذاب وجدان که همه شنیده اید یعنی چه؟ دولتهای استعماری افرادی را طوری تربیت می کنند که وجدان در اینها بمیرد. در عین حال موقعش که می شود، وجدانی که خیال می کنند مرده است، باز یک چراغ کوچکی در آن روشن و زنده است. خلبان هیروشیما را اصلا برای یک چنان جنایتی تربیت کرده بودند ولی وقتی که رفت بمب خودش را انداخت و بعد هم نگاه کرد به شهری که در آتش می سوخت و دید مردم بیگناه، پیرمرد، پیرزن، بچه کوچک، افرادی که اساسا در میدان جنگ وارد نشده اند دارند چه جور در میان آتش دست و پا می زنند، از همان ساعت حالش بهم خورد. بعد در آمریکا آمدند از او استقبال کردند، تجلیل کردند، تشویق کردند، اما جلوی عذاب وجدان او را نتوانستند بگیرند. کم کم همان آدم به خاطر عذاب وجدان دیوانه شد، بردندش دارالمجانین.
قرآن هم می گوید: «لااقسم بالنفس اللوامه؛ و نه، سوگند به نفس ملامتگر» (قیامت/ 2). خدا در انسان نفس لوامه آفریده؛ انسان خودش واعظ خودش می شود. امام علی (ع) می فرماید: «من لم یجعل الله له واعظا من نفسه لم ینفعه موعظة غیره؛ هر کسی که خداوند در درونش برای او واعظی از خودش برای خودش قرار ندهد، موعظه دیگران در او اثر نمی کند». یعنی چه؟ یعنی شما اگر خیال می کنی که پای موعظه دیگران بنشینی و بهره ببری، اشتباه می کنی. اول باید در درون خودت واعظی ایجاد کنی، وجدان خودت را زنده کنی، آن وقت از موعظه واعظ بیرونی هم استفاده می کنی. انسان خودش خودش را موعظه می کند، خودش خودش را ملامت می کند، خودش علیه خودش حکم صادر می کند و قضاوت می کند. انسان خودش را محاسبه می کند. جزء دستورهای عجیب مسلم دینی ما محاسبة النفس است. می گوید از خودتان حساب بکشید، «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا؛ از خودتان حساب بکشید قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی شود». متأسفانه این حرفها فراموش شده. از خودتان حساب بکشید و انسان می تواند از خودش حساب بکشد و باید از خودش حساب بکشد. «وزنوا انفسکم قبل ان توزنوا؛ خودتان را وزن کنید، بسنجید قبل از آنکه شما و اعمال شما را در قیامت بسنجید، وزن کنند». انسان خودش، خودش را وزن می کند، می سنجد، خودش از خودش حساب می کشد. انسان خودش را مجازات می کند. همه اینها دلیل بر اینست که انسان شخصیت مرکبی دارد. این شخصیت مرکب، قسمت عالی دارد که قسمت انسانی اوست و قسمت دانی دارد که قسمت حیوانی اوست. آزادی معنوی یعنی قسمت عالی و انسانی انسان از قسمت حیوانی و شهوانی او آزاد باشد.
ص: 595
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 39-38
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان وجدان گناه تاریخ پند و اندرز
یک مسئله مهم در قصه اصحاب کهف این است که علت بیرون آمدن اصحاب کهف از شهر، و دخول در کهف چه بود؟ خداوند قصه آنها را در سوره کهف آیات 13-14 قرآن کریم چنین بیان میکند که: «إنهم فتیة ءامنوا بربهم و زدن_'هم هدی * و ربطنا علی ' قلوبهم؛ آنها جوانانی بودند که به پروردگارخود ایمان آوردند و ما نیز بر هدایتشان افزودیم و بر دل هایشان قوت بخشیدیم». در اینجا سه صفت و اثر، برای آنان بیان میکند:
اول: آنکه جوانان و جوانمردانی بودند که به پروردگار خود ایمان آوردند.
دوم: زیادی و اشتداد هدایت و راهنمائی آنان بسوی کمال؛ که نفس ایمان و تقوی موجب زیادی ایمان میگردد.
سوم: بستگی و پیوند دل با خدای خود، بطوریکه از تردید و تحیر و شک و دودلی و قلق و اضطراب رهائی جسته، و پیوسته ملازم حق بوده و از تجاوز و خروج از حد خودداری جستند. « إذ قاموا فقالوا ربنا رب السم_'و ' ت و الارض لن ندعوا من دونه إل_'ها لقد قلنآ إذا شططا * ه_'´ؤلا´ء قومنا اتخذوا من دونه ءالهة لولا یأتون علیهم بسلط_'ن بین فمن أظلم ممن افتری ' علی الله کذبا» (کهف/ 14-15). با این قیام و اعلام به اینکه «آن گاه که در مقابل مشرکان قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمین است، غیر او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت حتما ناحق گفته ایم»، بدین طریق حقیقت ایمان و صفای خود را ابراز کردند. و سپس با اشکال و ایراد به قوم خود که «غیر از خدا به دنبال پرستش آلهه رفته اند، و بدون دلیل و برهان روشن، کورکورانه از آنها پیروی کرده اند آنها را محکوم حجت خود نموده؛ و در آخر با گفتار به اینکه کدام کس ستمکارتر است از کسی که به خداوند افترا و دروغ ببندد؟ آنانرا مطرود و منفور و جائر و ظالم خوانده اند و این گفتاری است که سراپا مشحون از حکمت است؛ و با آن، إبطال ربوبیت ارباب اصنام را از ملائکه و جن و مصلحین از افراد بشر _که فلسفه وثنیت، اثبات الوهیت آنها را می نماید_ نموده اند؛ فلسفه ای که اثبات الوهیت ارباب را میکند، نه خود اصنام را، اصنام و تماثیلی که صور و امثله برای آن ارباب هستند؛ و آن حقیقت را بدین صورت ممثل می سازند.
ص: 596
در اینجا این جوانمردان ابتدا گفتار خود را به توحید آغاز نموده و فریاد «ربنا رب السم_'و ' ت و الارض» برآوردند، و ربوبیت همه موجودات را إسناد به ذات حق دادند؛ حق لاشریک له و تعالی. و ابطال وثنیتی نمودند که برای هر نوع از انواع آفریده شدگان، إله و ربی مانند رب آسمان و رب زمین و رب انسان قائل بود؛ و سپس مطلب خود را تأکید کردند به گفتارشان که «لن ندعوا من دونه إل_'ها». و با این حقیقت نفی آلهه ای را نمودند که وثنیت در فوق ارباب انواع، چون عقول کلیه قرار داده؛ و «صابئین » و «برهما» و «سیوا» و «وشنو» آنها را می پرستیدند. و باز این مطلب را تأکید کردند که «لقد قلنا إذا شططا»، و اعلان نمودند که این گفتاری است مقرون به ظلم و تجاوز و غلو در حق مخلوق که او را به درجه خالق بالا میبرد. و سپس باز بر قوم خود حمله آورده و با قول به اینکه آنان غیر از خدا را می پرستند، و چرا دلیل و حجت قاطعی نمی آورند؛ فلسفه آنها را ابطال می نمایند.
و بالجمله چون در مقابل وثنیت که خود دارای فلسفه بوده اند، اینان قیام نمودند و آشکارا اعلان توحید در دادند، و مورد سوء قصد و ضرب و قتل واقع می شدند؛ به ناچار از شهر گریخته و برای حفظ جان خود، در میان کهف که مستقر رحمت خدا بود مأوی گرفتند. خداوند نیز مقدم میهمانان خود را گرامی داشته، بر گوش آنان چون لای لای کودکان که به خواب روند نغمه های ذوق و شوق و جذبات رحمت الهیه برسانید تا در آن مکان مرتفع و متسع آرمیدند و پیوسته چون مادر مهربان که طفل به گهواره سپارد و خود بیدار آنرا تکان دهد، آنها را به چپ و راست میگردانید تا بدنشان کهنه نگردد و نپوسد، و از نسیم وارد در غار استفاده کنند، و از آفتاب و تابش آن در امان باشند.
ص: 597
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 351-349
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق توحید قرآن هدایت فلسفه خدا اصحاب کهف
مهمترین مسئله در قصه اصحاب کهف این است که حکمت خوابیدن و بیدار شدن اصحاب کهف چه بود؟ آیاتی که در این زمینه وارد شده است و داستان آنان را از امور عجیبه نمی شمرد، و جهت ربط و اتصال این آیات با آیات سابق بر آن دلالت دارد بر آنکه آنچه خداوند در روی زمین قرار داده است زینت است که انسان بدان دل می بندد و آرامش پیدا میکند و همت خود را صرفا مصروف بدان میدارد و از غیر آن بکلی غافل میگردد، و سپس یکباره بعد از گذشتن ایام قلیلی زمین را تبدیل به یک صفحه پاک و خالی میکند و از همه زینتها و موجودات اثری در آن نمی گذارد؛ برای آن است که بفهماند زندگانی دنیا نیز جز سرابی بیش نیست که افراد بدان دل می بندند. نظیر آنچه برای اصحاب کهف واقع شده است، که چون خداوند خواب را بر آنها مسلط گردانید و سیصد سال شمسی آرمیدند؛ چون بیدار شدند، درنگ در این مدت طولانی را جز درنگ یک روز یا نیم روزی ندانستند.
انسان نیز در دنیا زیست میکند، و به زخارف و زینتهای آن دل می بندد، و از سوای امور دنیوی بکلی انصراف پیدا میکند و غافل می شود؛ این مانند آیه اصحاب کهف است. خداوند مردگان را نیز زنده میکند، و از این خواب گران بیدار می سازد؛ و سپس از آنها می پرسد: شما در روی زمین چقدر درنگ نموده اید؟ در پاسخ میگویند: ما یک روز یا بعضی از یک روز را در روی زمین توقف داشته ایم. «کم لبثتم فی الارض عدد سنین * قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم؛ روزی که آنچه را وعده داده می شوند ببینند، احساس می کنند که گویی جز ساعتی از یک روز در دنیا نبوده اند.» (مؤمنون/ 112-113). «کأنهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثو´ا إلا ساعة من نهار». (احقاف/ 35)
ص: 598
پس قصه اصحاب کهف، داستان و قضیه تازه ای نیست؛ بلکه نظیر میلیونها از این آیات متکرره ای است که تا شب و روز دوام دارد برای انسان جاری و ساری است. خداوند میخواهد در این آیات به پیغمبرش بفهماند که: گویا تو توجه ننموده ای که اشتغال مردم به دنیا و ایمان نیاوردن آنها به قرآن بواسطه تعلق نفوسشان به زینت زمین، یک آیه الهیه است مشابه با آیه اصحاب کهف که به خواب رفتند و سپس بیدار شدند؛ مردم نیز زندگی می کنند و می میرند و سپس مبعوث میگردند. قصه اصحاب کهف عجیب نیست. آنچه بر سر تمام افراد انسان می آید، از مفتون شدنشان به زینتهای دنیوی و غفلت آنها از امر معاد، و سپس مبعوث شدن آنها در روز بازپسین در حالیکه این درنگ خود را در دنیا کوتاه می شمرند، همه و همه از همین قبیل است.
خداوند اصحاب کهف را در این مدت طولانی به خواب برد و بیدار کرد، تا به منکرین معاد که همان متعبدین به آلهه و ارباب انواع اصنام بودند برساند که مردن و زنده شدن عینا همانند رقود اصحاب کهف و سپس تنبه و بیداری آنهاست. چگونه پروردگار تبارک و تعالی ارواح آنان را در این مدت طویل از آنها گرفت، و شعور و ادراکاتشان را تعطیل کرد، و حواس آنها را راکد نمود، و آثار بدنیه چون نشو و نما و روئیدن موی ها و ناخن ها و تغییرات صورت و شمائل و ظهور آثار پیری و فرسودگی را از آنان برداشت، و سلامت ظاهر بدنهایشان را از خرابی و لباسهایشان را از کهنگی و پوسیدگی حفظ فرمود، و سپس آنها را مانند همان روزی که داخل در کهف شدند رجوع داد. بعینه داستان انتزاع ارواح از اجساد بواسطه مردن، و پس از آن ارجاعشان به همان حالیکه در دنیا بودند چنین است. هر دو داستان از خوارق عادات است و جز مجرد استبعاد، وجهی برای رد کردن آنها نیست.
ص: 599
داستان اصحاب کهف در زمانی به وقوع پیوست که تنازعی شدید در امر معاد و بعثت مردگان بین موحدین _که مفارقت ارواح را از اجساد، به علت مردن و سپس رجوع ارواح را به ابدان، در وقت بعث میدانستند_ و بین مشرکین _که مفارقت روح را از بدن عندالموت قبول داشتند ولیکن منکر بعثت و معاد و بازگشت روح به بدن بودند _ در گرفته بود و وقوع این قضیه، و حدوث این حادثه که از هر جهت مشابه با مردن و زنده شدن جمیع خلائق است، تردید و شکی برای منکرین باقی نمیگذارد که این یک آیه الهیه است که برای ازاله شک از دلهایشان در امر بعثت که به دلالت مماثل بر مماثل و رفع استبعاد بواسطه وقوع، صورت گرفته است خواهد بود. باری زنده کردن مردگان امر عجیبی نیست؛ عینا مانند سائر امور روزمره می باشد، ولی چون انسان ندیده است به نظرش بعید میرسد؛ چه بعدی دارد؟ و چه شگفتی دارد؟
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 355-351
کلی__د واژه ه__ا
دنیا معاد مرگ قرآن انسان اصحاب کهف داستان قرآنی
خداوند در خصوص مسئله معاد برای ما مثال به اصحاب کهف میزند برای عبرت گرفتن و برای جاری نمودن حکم زنده کردن مردگان در میان سایر مردم. «و کذ ' لک أعثرنا علیهم لیعلمو´ا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها؛ و اینچنین ما مردم را بر احوال آنان مطلع نمودیم تا بدانند که وعده خدا حق است و حقا که در ساعت قیامت تردید و شکی نیست» (کهف/ 21).
ص: 600
حقا داستان عجیبی بود، گرچه به نظر خدا و به نظر واقع و به نظر حکم امثال و مشابهات، اصلا عجیب نیست. اصحاب کهف با سگشان که رویهم هشت نفر بودند، سیصد و نه سال خوابیدند و بیدار شدند، یک نفر از آنها به شهر آمد غذا بخرد، دیگر نمی دانست چه خبر است؛ دید عالم عوض شده، شهر شهر دیگری است، ساختمانهای دیگری است، افراد آن شهر نیستند، تعجب میکند که ما که دو سه ساعتی خوابیده ایم چرا عالم عوض شده است؟ نمی داند که سیصد سال شمسی است که خوابیده است یعنی سه قرن شمسی؛ یعنی عبور شش، تا هفت و هشت نسل! فکر کنید: اگر شما هنگام ظهر که به منزل میروید، و بعد از صرف طعام معمولا یک ساعت میخوابید، اگر خواب شما دوام پیدا کند و سیصد سال به درازا انجامد، و بعد از این مدت در همان روز مشابه یک ساعت دیرتر از خواب برخیزید! چه خواهید دید؟
عیال شما کجاست؟ فرزندانتان کجا هستند؟ عمو و عموزادگان و پدر و مادر و سائر ارحام و آشنایان یک نفر از آنها نیست، و به عوض افراد دیگری خانه ها و شهر را پر کرده اند، هرچه به آنها بگوئید و نشانی دهید، چیزی نمی فهمند، سکه ها سکه های دیگریست و تمام این مسائل در صورتی است که خود شما را در زیر زمین دفن ننموده باشند؛ چون بازماندگان، زمان مختصری که از بیدار شدن انسان بگذرد، اگر انسان بی حس و حرکت باشد و قلب او نتپد، گمان می کنند که مرده است، و او را به مغسل می برند، و بعد از غسل و کفن، دفن می کنند؛ و اگر با حس و حرکت بوده و قلب ضربان ضعیفی هم داشته باشد، چون پاسخ نمی گوید و از خواب بیدار نمی شود، گمان می کنند که مریض است، و به دستور طبیب آنقدر این بیچاره را مایعات در حلقش می کنند و حقنه بر او میگذارند تا میمیرد. و اگر امروز اتفاق افتد فورا به بیمارستان انتقالش میدهند، و آنقدر سوزن بر بدنش فرو می برند و از این اطاق به آن اطاق برای عکس برداری و تجزیه می برند، و احتمالا یکی دو عمل جراحی هم می کنند که مسکین را زنده زنده می کشند.
ص: 601
لذا اگر مثلا امروزه برای بعضی از اولیای خدا حالت خلع اتفاق افتد و همراهان او ندانند، چه بسا به گمان اینکه جان تهی کرده است و مرده است او را به قبرستان برده و دفن می کنند و بر همین اساس برای مصونیت آن جوانمردان و اصحاب کهف، خداوند آنانرا از شهر بیرون آورد و در کهفی که کسی بر احوال آنان مطلع نگردد، خواب را بر آنان مسیطر ساخت؛ و گرنه از دشمنان گذشته، دوستان آنان نیز آنها را می کشتند. عینا مانند افرادی که امروزه مثلا مورد اتهام مردم واقع می شوند و اگر آزاد باشند، مردم به آنها سوء قصد می کنند؛ دولت و حکومت آنانرا به جای امنی گرچه زندان باشد می برد، تا از دستبرد مردم مصون بمانند.
چون کهف، مکانی آرام و خلوت و بدون مانع برای استراحت آنان بود. ببینید: اگر داستان اصحاب کهف و آن فردی که از میان آنان برای خریدن طعام به شهر آمد، برای شما اتفاق می افتاد و این مدت طولانی خواب عمیق خود را به خوبی ادراک می نمودید و لمس میکردید، چقدر برای شما شگفت انگیز بود! داستان مردن و زنده شدن از این عجیب تر نیست. چه فرق میکند سیصد سال خوابیدن و بیدار شدن، یا سیصد سال مردن و زنده شدن؛ مگر خواب غیر از مرگ است؟ این کار را کردیم تا مردم را از وعده حقانیت روز جزا که خدا داده است مطلع کنیم. این یک نمونه.
مثال دیگر: خداوند در سوره بقره آیه 259 می فرماید: «أو کالذی مر علی ' قریة و هی خاویة علی ' عروشها؛ یا داستان کسی که بر شهری گذشت که بر سقف هایش فرو ریخته بود». بخت نصر بر قوم یهود استیلا پیدا کرد و همه را قتل عام نمود، در تاریخ آمده است که مردم از خانه و کاشانه خود بیرون آمده بودند، در بیابان لشکر بخت نصر بدانها رسید و همه را گردن زد، هفتاد هزار از قوم یهود را کشت؛ این داستان در تواریخ ثبت و ضبط است. حضرت عزیر پیغمبر از دست او فرار کرد و در چشمه ای رفت و غائب شد، اما نمرد؛ خداوند او را حفظ فرمود. بعد از سالیان متمادی که بدنهای یهود در آن صحرا از بین رفته و استخوانهای آنان باقی مانده بود، حضرت ارمیا پیغمبر از آن بیابان میگذشت؛ دید عجیب داستانیست؛ یک صحرا استخوانهای متفرق و جدا شده و درهم و برهم شده. بسیار در حیرت افتاد و گفت: «قال أنی ' یحی ه_'ذه الله بعد موتها؛ خدا چگونه اینها را بعد از مردنشان زنده میکند؟» (بقره/ 259).
ص: 602
«فأماته الله مائة عام؛ خداوند خودش و خرش را قبض روح نموده و بعد از یکصد سال زنده کرد.» (بقره/ 259). ارمیا دید در مقابل دیدگانش خودش و خرش لباس ماده پوشیدند و اجزاء متشتته جمع شده، روی استخوانها را پوشیدند؛ و بدین کیفیت خداوند زنده شدن مردگان را به ارمیا نشان داد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- معاد شناسی 6- صفحه 8-12
کلی__د واژه ه__ا
معاد اخلاق قرآن اصحاب کهف حضرت ارمیا (ع) داستان قرآنی
تعبیری از امام علی (ع) در مورد توبه وجود دارد. مردی می آید خدمت امیرالمؤمنین، استغفار می کند، توبه می کند، یعنی صیغه استغفار را جاری می کند. او مثل بسیاری از ما خیال می کرد که توبه کردن یعنی گفتن: استغفر الله ربی و اتوب الیه. امیرالمؤمنین با یک شدتی به او فرمود: «ثکلتک امک، أتدری ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین»، یعنی خدا مرگت بدهد، مادرت به عزایت بنشیند، اصلا تو می دانی استغفار یعنی چه که می گویی «استغفرالله ربی و اتوب الیه»؟ حقیقت استغفار را می دانی چیست؟
استغفار، درجه مردمان بلند مرتبه است. اصلا خود توبه، محکوم کردن خود است. بعد حضرت فرمود استغفار چند اصل دارد، دو تا رکن دارد، دو تا شرط قبول و دو تا شرط کمال و مجموعا شش تا که حالا من برایتان عرض می کنم: فرمود اولین رکن استغفار اینست که انسان واقعا از گذشته تیره و سیاه خودش پشیمان باشد.
دوم: تصمیم بگیرد که در آینده آن گناه گذشته را مرتکب نشود.
سوم اینکه اگر حقوق مردم را بر عهده و ذمه دارد ادا بکند.
ص: 603
چهارم اینکه اگر فرائض الهی را ترک کرده است، جبران کند، قضا کند. تا اینجا محل شاهد من نیست. محل شاهد من در آن دو تای آخر است.
فرمود پنجم اینکه اگر می خواهی توبه تو، توبه اصیلی باشد، توبه اساسی و واقعی باشد، باید به سراغ این گوشتهایی که از معصیت و در معصیت روئیده است بروی، آنچنان با غصه ها و اندوهها و توبه ها آنها را آب بکنی که پوست بدنت به استخوان بدنت بچسبد.
ششم: این تنی که عادت کرده است معصیت بکند و لذتی جز لذت معصیت نچشیده است، مدتی باید رنج طاعت را به آن بچشانی. خوب، آیا بشرهایی هم بوده اند که اینجور توبه بکنند، بله. امروز است که دیگر توبه کردن منسوخ شده و ما یادمان رفته که توبه ای هم باید بکنیم!
مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی از علمای بزرگ اخلاق و سیر و سلوک در اعصار اخیر بوده است، شاگرد مرحوم میرزای شیرازی اعلی الله مقامه و شیخ انصاری بوده و خود میرزای بزرگ برای ایشان احترام زیادی قائل بوده است. یکی از اکابر علما و بزرگان شاگردان ایشان نوشته است مردی آمد خدمت مرحوم آخوند و ایشان او را توبه داد. بعد از چند روز که این آدم توبه کرده آمد، اصلا نمی توانستیم او را بشناسیم. به این سرعت، این آدم تمام گوشتهای بدنش آب شده بود. من این را از جنبه روانشناسی دارم عرض می کنم، من می گویم این چیست در بشر؟ آخوند ملا حسنقلی همدانی، نه شلاق داشت، نه سر نیزه، نه توپی نه تشری، فقط یک نیروی ارشاد داشت، یک نیروی معنویت داشت، با وجدان و دل این آدم سر و کار داشت. این چه وجدان نهفته ای در آن آدم بود که او را زنده کرد و آنچنان علیه خودش و علیه شهوات بدنیش و علیه این گوشتهایی که از معصیت روئیده است، برانگیخت که بعد از چند روز که او را دیدند گفتند ما او را نمی شناختیم، اینچنین لاغر شده بود.
ص: 604
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 40-39
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان توبه استغفار
بزرگترین برنامه انبیاء آزادی معنوی است. اصلا تزکیه نفس یعنی آزادی معنوی: «قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها؛ بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد* و بی گمان آنکه خود را بیالود، محروم گشت» (شمس/ 9-10)، و بزرگترین خسران عصر ما اینست که همه اش می گویند آزادی، اما جز از آزادی اجتماعی سخن نمی گویند، از آزادی معنوی دیگر حرفی نمی زنند و به همین دلیل به آزادی اجتماعی هم نمی رسند.
در عصر ما یک جنایت بزرگ که به صورت فلسفه و سیستمهای فلسفی مطرح شده است، اینست که اساسا درباره انسان در شخصیت انسانی و شرافت معنوی انسان هیچ بحث نمی کنند «نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در آن دمیدم» (حجر/ 29)، فراموش شده است. می گویند اصلا چنین چیزی وجود ندارد. انسان یک موجود دو طبقه ای نیست که طبقه عالی و طبقه دانی داشته باشد. اصلا انسان با یک حیوان هیچ فرق نمی کند، یک حیوان است. زندگی، جز تلاش کردن هر فرد برای خود و جنگیدن برای منافع خود چیز دیگری نیست!
می دانید این جمله چقدر به بشریت ضربه وارد کرده است؟ می گویند زندگی جز جنگ و میدان جنگ چیز دیگری نیست. بلکه جمله ای می گویند که بعضی هم خیال می کنند که خیلی حرف درستی است. می گویند: حق گرفتنی است نه دادنی. حق، هم گرفتنی است و هم دادنی، اصلا این جمله که حق را فقط باید گرفت و کسی به تو نمی دهد ضمنا تشویق به این است که آقا تو حق را باید بگیری نه اینکه حق را باید بدهی، صاحب حق باید بیاید، اگر توانست، به زور از تو بگیرد، اگر نتوانست که نتوانست.
ص: 605
اما پیغمبران نیامدند این حرف را بزنند. پیغمبران گفتند حق هم گرفتنی است و همن دادنی یعنی مظلوم را، پایمال شده را توصیه کردند به اینکه حق را برو بگیر، و از آن طرف ظالم را وادار کردند علیه خودش قیام بکند که حق را بدهد و در این کار خودشان هم کامیاب و موفق شدند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 41-40
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان حق جامعه تزکیه نفس آزادی معنوی پیامبران
علامه تهرانی در کتاب خود ماجرایی نقل می کند: دوستی داشتم به نام حاج عبدالزهراء گرعاوی نجفی از اهالی اطراف نجف. وی مردی بود بسیار باهوش و سریع الانتقال و تندذهن، و در عین حال متدین و عاشق امام حسین (ع)، دارای حال بکاء و گریه های طولانی و شوریده، و بدین جهت نیز از مکاشفات صوریه و مثالیه نیز برخوردار بود. شغلش در بغداد و منزلش در کاظمین و خود نیز دارای ماشین سواری و خودش راننده آن بود. شبهای جمعه برای زیارت به کربلا مشرف میشد، و غالبا برای صله أرحام خود و زیارت قبر مطهر امام علی (ع) به نجف اشرف می آمد. در اوائل آشنائی حقیر با ایشان بود که در اوائل تابستان بنده با تمام عیالات و دو فرزند عازم زیارت دوره شدیم، و چند روزه به سامرا مشرف شده و سپس به کاظمین آمدیم، در این وقت آقای حاج عبدالزهراء با ماشین خود برای زیارت به نجف رفته بود و در کاظمین نبود. فردای آن روز آفتاب طلوع کرده بود، که حسب العاده به حرم مطهر کاظمین مشرف شدیم و در مراجعت از حرم، طفل أکبر اینجانب که در آن وقت چهارسال داشت، چون چشمش در راه به خیار نوبر افتاد طلب کرد و گریه کرد؛ و اتفاقا چون قدری حالت اسهال و تردد داشته و برای او خوب نبود ما از خریدن امتناع کردیم، و او هم اصرار داشت، تا بالاخره من اعتنائی به گریه او ننمودم و روی دست او زدم و از مقابل خیارها گذشتیم.
ص: 606
نزدیک غروب آفتاب بود که یکی از دوستان کربلائی ما به مسافرخانه آمد و گفت حاج عبدالزهراء امروز از زیارت نجف أشرف مراجعت کرده است، می آئی به دیدنش برویم و نماز را هم همانجا بخوانیم ؟! من گفتم ضرری ندارد! لذا با هم از مسافرخانه حرکت کردیم و تا منزل او که در آن وقت در خارج کاظمین و متصل به آن و از نواحی جدید الإحداث است، قدری راه بود، پیاده روان شدیم. در راه من دیدم جماعتی گرد آمده اند؛ و مشغول تماشای چیزی هستند. از همراهم پرسیدم: این چیست که تماشا میکنند؟! گفت: تلویزیون است؛ تازه در کاظمین آورده اند و مردم برای تماشا جمع شده اند. من از دور نگاه کردم دیدم عکس ها و صورتهای متحرکی بر روی صفحه میگذرد. بسیار در شگفت آمدم که خدایا صنعت بشر به کجا کشیده است که صدا و سیمای افرادی را از راه دور می آورد و در همان لحظه در مقابل دیدگان قرار میدهد، و این حدیث نفسی بود که با خود کردم.
باری گذشتیم و به منزل او رسیدیم، چون وارد شدیم، دیدیم سجاده خود را پهلوی حدیقه اش (باغچه) انداخته و مشغول نماز است. ما نیز نماز را خواندیم، و پس از اتمام نماز و احوالپرسی و تعارفات عادی گفت: حق با باطل مخلوط نمیشود و بالاخره حق به کناری، و باطل نیز به کناری میرود. گفتم صحیح است! گفت: حق و باطل، مانند روغن و آب هستند، اگر آنها را به روی هم بریزی و تکان هم بدهی، باز روغن در رو و آب در زیر می ایستد! گفتم: همینطور است! گفت: سید محمد حسین! میدانی که انسان به تمام مقامات و مناصب با نقشه و تدبیر و مکر می تواند برسد؛ تاجر شود، مالدار شود، عالم و مرجع شود، سلطان و رئیس جمهور شود، ولی راه خدا نقشه و حیله بردار نیست! گفتم: آری همینطور است! گفت: من امروز صبح از نجف خارج شدم و با سیاره (ماشین) بسوی کاظمین می آمدم، ناگاه دیدم که ممکن است انسان در طبقه دهم از یک عمارتی باشد و بواسطه مختصر غفلتی، یک مرتبه به طبقه پائین سقوط کند!
ص: 607
من فهمیدم که این همه گفتارها و سؤالها و خطابها به جهت این است که به من بفهماند: زدن روی دست طفل که خیار میخواسته است صحیح نیست و طفل را باید با صبر و تحمل آرام کرد، و او در همان وقتی که ما از نزد خیار فروش عبور میکردیم، در ماشین خود نشسته و در بیابان حله بسوی بغداد در حرکت است، از حال ما و کیفیت درخواست بچه، و ضرب ما مطلع بوده، ولی نمی خواهد صریحا بگوید که تو چنین کرده ای! در این حال بدون اختیار در درون خود، با او گفتم: والله لقصتک أعجب؛ سوگند به خدا که داستان تو و دیدن تو در بیابان نجف، کاری را که من از فاصله قریب به یکصد کیلومتر از دور انجام داده ام، از داستان تلویزیون که برای من عجب آور بود، شگفت انگیزتر است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 119-116
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق آگاهی داستان اخلاقی عبدالزهراء گرعاوی تربیت علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی
حقا اگر انسان با خدا باشد و برای رضای خدا عملی انجام دهد، به خوبی خواهد یافت که خداوند او را یله نگذارده و در مواقع ضرورت به فریادش میرسد، و ارواح طیبه حیه و جنود ملائکه برای کمک و صیانت او بسیج میشوند؛ چون عالم زنده و بیدار است. «و عندنا کت_'ب حفیظ؛ و پیش ما کتابی است که همه چیز در آن محفوظ است» (ق/ 4). قضیه ای در همین یکی دو ساله اخیر در ایام حج اتفاق افتاد که شایان دقت است، این قضیه متعلق به صبیه شیخ الطائفة الاعلام آیت الله آقای آقا میرزا محمد علی اراکی دام ظله العالی است که از علماء برجسته و طراز اول حوزه مقدسه علمیه قم و از زهاد و عباد و عدولی است که در متانت و شخصیت و تقوای ایشان در نزد خاصه و عامه جای تردید و گفتگو نیست.
ص: 608
ایشان میفرمودند: این صبیه من از زنان صالحه و متدینه است، و من خودم مستقیما از زمان صباوت متکفل امور شرعیه و تعلیم و آداب و تربیت او شده ام و همه کارهای او زیر نظر من بوده است و در صدق گفتار او هیچ تردیدی نیست. در موسم حج عازم بیت الله الحرام شد تنها، و شوهرش با او نبود. و آنقدر عفیف و با حیا، و از برخورد با مردان تجنب دارد که این سفر به تنهائی برای او ایجاد نگرانی نموده بود و پیوسته در تفکر بود که خدایا چگونه من تنها بروم؟ من که تا به حال به زیارت بیت الله مشرف نشده ام؟ و از مناسک و آداب حج عملا چیزی نمی دانم، من چگونه طواف کنم و سعی کنم؟ تا اینکه در آستان سفر قرار گرفت، و من در موقع حرکت به او گفتم: این ذکر را پیوسته بگو و برو: یا علیم یا خبیر! خدا از تو دستگیری خواهد نمود؛ چون این سفر واجب است و البته خداوند از میهمانان خود که راه را نمی شناسند و آشنائی ندارند حمایت می نماید.
صبیه ما بحمدالله و المنه سفر خود را به خوبی و به سلامتی و موفقیت به پایان رسانید و مراجعت کرد، و برای ما واقعه خود را در مکه مکرمه هنگام ورود به بیت الله الحرام برای انجام طواف چنین تعریف کرد: من پس از آنکه از میقات احرام بستم و وارد مسجد الحرام شدم که طواف را بجای بیاورم، دیدم در اطراف کعبه آنقدر جمعیت متراکم است که أبدا من قدرت ندارم طواف کنم، حجر الاسود را که نقطه ابتدای شروع طواف است پیدا کردم و هر چه خواستم از آنجا شروع کنم و به گرد خانه کعبه طواف کنم، دیدم أبدا مقدور نیست. بیچاره شدم، گفتم: خدایا من برای طواف خانه تو آمده ام و می بینی که با این ازدحام و انبوه جمعیت قدرت ندارم، خدا چکنم، نمی توانم !؟
ص: 609
در اینحال ناگهان دیدم از مکان محاذی حجر الاسود فضائی به شکل استوانه باز شد و کسی به گوش من گفت: خودت را به امام زمانت بسپار و در این فضا با او طواف کن! من وارد این محل خالی استوانه ای شدم؛ و دیدم در جلو، حضرت امام زمان مشغول طواف هستند و پشت سر آن حضرت کمی به طرف دست چپ شخص دیگری است، و من وارد شدم و پشت سر آن دو مشغول طواف شدم و از حجر الاسود شروع کردم و تا هفت شوط را به همین منوال تمام کردم. و در این مدت نه تنها احساس جمعیت نمیکردم بلکه ابدا حتی انگشت کسی به دست یا بدن من اصابت نکرد و در تمام هفت شوط حال طواف متوسل به آن حضرت بودم و دست روی شانه های آن حضرت می مالیدم و التماس و تضرع داشتم، ولی چهره آن حضرت را نمیدیدم چون روی آن حضرت به طرف جلو و در حال اشتغال به طواف بودند و چون هفت شوط طواف به پایان رسید خود را خارج از آن حلقه نگریستم، و دیگر أبدا امام زمانی و شخص دیگری نبود و دیگر آن حضرت را ندیدم و من از این قضیه فقط یک تأسف دارم و آن اینکه من چرا به آن حضرت سلام نکردم تا جواب سلام آن حضرت را نیز دریافت کنم.
آیت الله أراکی مد ظله السامی میفرمودند: این نتیجه انقطاع به خداست؛ و خود را عاجز و فقیر دیدن و تبتل و ابتهال بسوی او نمودن و من در سفر حج که مشرف شدم بسیار مشتاق بودم که حجر الاسود را استلام کنم، و یک روز با جمعی از دوستان همراه برای طواف رفتیم که شاید به کمک و مساعدت آنان قدری جمعیت راه دهند و ما بتوانیم برای یکبار استلام حجر را بنمائیم، همینکه با آن همراهان و یاوران به نزدیک حجر رسیدیم و نزدیک بود استلام کنیم که ناگهان یک فشار انبوه جمعیت چنان ما را از آنجا بر کنار زد که هر کدام به گوشه ای پرتاب شدیم! و این نتیجه عدم انقطاع به خدا و همان فی الجمله اعتماد و اتکائی بود که به آن همراهان داشتیم!
ص: 610
آیت الله أراکی هم اکنون در قید حیات هستند، پیرمردی نورانی و معمر و شاید قریب نود سال از عمرشان میگذرد، و در قم ساکن و بسیاری از مشتاقان، این قضیه را از خود ایشان شنیده اند، و کسانی هم که مایل باشند میتوانند در سفری که به قم مشرف میشوند به حضورشان رفته و بدون واسطه بشنوند، و صبیه ایشان نیز در قید حیاتند و میتوانند مخدرات از ایشان استماع و استفاده نمایند.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 178-175
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان داستان اخلاقی روح اخلاص تربیت
حضرت استادنا المکرم آیت الله آقای حاج شیخ مرتضی حائری یزدی مد ظله العالی که فعلا از اساتید برجسته و طراز اول حوزه مقدسه علمیه قم و دارای فضائل اخلاقی و مکارم شیم میباشند، داستانی بسیار آموزنده و تربیت کننده نقل کردند از جناب ثقه معتمد حجة الإسلام آقای حاج شیخ اسماعیل چاپلقی که از اعاظم علمای طهران و مدرسین اخلاق و مروجین شریعت غراء هستند. حضرت آیت الله حائری فرمودند: آقای چاپلقی برای من بدون واسطه نقل کرد که من با پدرم و جماعتی با کجاوه و دلیجان و الاغ از چاپلق عازم تشرف به ارض أقدس امام رضا (ع) علیه آلاف التحیة و الثناء شدیم، و در آن زمان که وسیله سواری منحصر در اینها بود، از چاپلق که از قراء اراک است تا طهران با الاغ و کجاوه ده روز طول می کشید و از طهران تا مشهد مقدس یک ماه به طول می انجامید.
معمولا قافله که از طهران حرکت میکرد یکسره میرفت تا شاهرود که میانه راه است و در آنجا دو روز برای حمام و رخت شوئی و استراحت توقف مینمود؛ چون در طول پانزده روز از طهران به شاهرود مردم بسیار خسته و چرک و کثیف میشدند، و برای استحمام و شستن لباسها یک روز، و برای استراحت روز دوم را قرار میدادند. روز اول که قافله وارد شاهرود شد و بنا بود همه به استحمام و تطهیر و تنظیف البسه مشغول شوند، من فقط مشغول شستن لباسهای پدرم شدم و او را به حمام بردم و بطور کامل نظیف نمودم، بطوریکه روز سپری شد و من قادر بر شستن لباسهای خودم و استحمام خودم نشدم و فردا که بنا بود همه بخوابند و استراحت کنند، تا در اول شب قافله حرکت کند، همه خوابیدند، و از آن جمله پدرم نیز استراحت نمود؛ من به شستن لباسهای خودم مشغول شدم و همه را تنظیف و تغسیل نمودم و از خود استحمام نمودم تا روز به سر آمد و أبدا استراحتی نکردم، و آنقدر خسته و فرسوده بودم که حد نداشت.
ص: 611
شب مردم نماز مغرب را خوانده و سوار شدند و به راه افتادند، قدری که راه رفتیم من دیدیم به هیچ وجه طاقت سواری و برقراری بر روی مرکب را ندارم، و آنقدر خواب و خستگی بر من غالب است که هم اکنون است که از روی مرکب به زمین بیفتم، با خود گفتم از الاغ پیاده میشوم و کنار جاده یکساعت میخوابم و سپس بیدار میشوم و با سرعت خود را به قافله میرسانم؛ چون شخص پیاده معمولا سرعتش از قافله و مال بیشتر است. پیاده شدم و در بیابان کنار همان راه خوابیدم، یک مرتبه بیدار شدم دیدم آفتاب از آسمان بالا آمده و غرق عرق شده ام و تمام خستگی من بر طرف شده است! ولی یک شب تمام و مقداری از روز را خوابیده ام، خدایا چکنم؟ و چگونه به قافله برسم؟ و در این بیابان مال رو که جای پای مال بسیار است، از کدام راه بروم که خود را برسانم؟ و بین من و قافله یک شب راه فاصله است، چگونه خود را میتوانم برسانم ؟
در این حال دیدم ناگهان دو نفر نزد من آمدند، و در تن یکی از آنها لباس نمدی بود که نیمه آستین داشت و به من گفتند: برخیز و از این راه برو به قافله میرسی! و یکی از آن راه ها را که جای پای مال بود نشان داد. من برخاستم و به راه افتادم، تقریبا پنج دقیقه ای که راه رفتم به قهوه خانه ای که در کنار استخری بزرگ واقع بود رسیدم، من در آن قهوه خانه رفتم و یک استکان چائی خوردم، صاحب قهوه خانه خواست استکان دیگر بیاورد قبول نکردم، چون قیمت دو استکان مجموعا سه شاهی میشد و من بیش از صد دینار که دو شاهی بود با خود همراه نداشتم و بقیه پولها نزد پدرم، و با اسباب های من با قافله رفته بود. قهوه چی پرسید چرا یک چای دیگر نمیخوری؟! گفتم: صد دینار بیشتر ندارم، گفت: قبول دارم، و به همان دو شاهی یک استکان دیگر چای خوردم و بعد به راه افتادم و تقریبا پنج دقیقه راه آمدم رسیدم به کاروانسرائی، و دیدم قافله ما در اینجا پیاده شده اند و مخصوصا پدرم هنوز داخل کاروانسرا نرفته و به پشت دیوار کاروانسرا نشسته و تکیه داده است. پدرم گفت: ما الآن از راه رسیده ایم، تو کجا بوده ای؟ من قضیه را نقل کردم و گفتم که فقط ده دقیقه من راه آمده ام تا رسیده ام، گفت: عجبا! ما از شب تا به صبح راه پیموده ایم، چگونه تو این مسافت طویل را در این مدت کوتاه آمده ای ؟! این مسلما در اثر تصرف و راهنمائی آن دو مرد که از رجال الغیب بوده اند میباشد. حضرت آقای حائری میفرمودند: اینک آقای چاپلقی حیات دارند و من در عدالت ایشان و صدق این داستان هیچ شبهه ای ندارم.
ص: 612
باری، این داستان و چه بسا نظائری که از مشابه آن اتفاق افتاده است، بطور حتم دلالت بر یک سلسله ارتباطاتی بین موجودات دارد؛ یعنی اولا اطلاع بعضی از ارواح طیبه، و طی زمین، و وصول به مقصد به أسرع وقت، و استراحت در روی زمین و چیزهای دیگری که با دقت معلوم میشود؛ پس چرا انسان از این ارتباطات غافل است؟ و این جهان را مرکب از اجزاء متفرق و متشتت میداند؟ در حالیکه همینطوری از نقطه نظر فیزیکی بین اجزاء این جهان، این ربط عظیم و عجیب برقرار است و ارتباطات جهان ماده از نقطه نظر ماده، فلاسفه و متفکران را مبهوت و حیرت آسا ساخته است، همینطور از نقطه نظر معنی و ارتباطات روحی و نفسی، بین این جهان ربط عجیب و عظیم موجود است.
تا نگرید ابر کی خندد چمن *** تا نگرید طفل کی جوشد لبن
(همین کتاب- ص116- سطر23)
تا نگرید کودک حلوا فروش *** بحر بخشایش نمی آید بجوش
(همین کتاب- ص116- سطر11)
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 214-210
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی امداد غیبی اسماعیل چاپلقی روح تربیت
سعید از ماده سعادت به معنی فراهم بودن اسباب نعمت، و شقی از ماده شقاوت به معنی فراهم بودن اسباب گرفتاری و مجازات و بلاست، بنابراین سعیدها در آن جهان همان نیکوکارانی هستند که در لابلای انواع نعمتها جای آنهاست و شقاوتمندان همان بدکارانی هستند که در دل دوزخ در انواع مجازات ها گرفتارند. و بهر حال این شقاوت و آن سعادت چیزی جز نتیجه اعمال و کردار و گفتار و نیات انسان در دنیا نیست.
ص: 613
سعادت که گم شده همه انسانها است و هر کس آن را در چیزی می جوید و در جائی می طلبد به طور خلاصه عبارتست ''از فراهم بودن اسباب تکامل برای یک فرد یا یک جامعه، و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختی است که همه از آن متنفرند و آن عبارت از: نامساعد بودن شرائط پیروزی و پیشرفت و تکامل است ''. بنابراین هر کس از نظر شرائط روحی، جسمی، خانوادگی، محیط و فرهنگ، اسباب بیشتری برای رسیدن به هدفهای والا در اختیار داشته باشد به سعادت نزدیکتر یا به تعبیر دیگر سعادتمندتر است. و هر کس گرفتار کمبودها، نارسائیها، از جهات بالا بوده باشد شقاوتمند و بی بهره از سعادت خواهد بود. ولی باید توجه داشت که پایه اصلی سعادت و شقاوت، اراده و خواست خود انسان است. او است که می تواند وسائل لازم را برای ساختن خویش و حتی جامعه اش فراهم سازد، و او است که می تواند با عوامل بدبختی و شقاوت به مبارزه برخیزد و یا تسلیم آن شود.
خداوند در سوره بروج می فرماید: «سیذکر من یخشی؛ و به زودی آنها که از خدا می ترسند متذکر می شوند.» (بروج/ 10) این به خاطر آن است که ریشه اصلی سعادت و خوشبختی انسان، همان احساس مسؤولیت و خشیت است. شقوة و شقاوة ضد سعادت است، و به معنی فراهم بودن اسباب گرفتاری و مجازات و بلا است، و به تعبیر دیگر شر و آفتی است که دامان انسان را می گیرد در حالی که سعادت به معنی فراهم بودن اسباب نعمت و نیکی است، و در هر حال هر دو (شقاوت و سعادت) چیزی جز نتیجه اعمال و گفتار و نیات ما نمی باشد.
ص: 614
در منطق انبیاء سعادت و شقاوت چیزی نیست که در درون ذات انسان باشد، و حتی نارسائیهای محیط و خانوادگی و وراثت در برابر تصمیم و اراده خود انسان، قابل تغییر و دگرگونی است، مگر اینکه ما اصل اراده و آزادی انسان را انکار کنیم و او را محکوم شرائط جبری بدانیم و سعادت و شقاوتش را ذاتی و یا مولود جبری محیط و مانند آن بدانیم که این نظر بطور قطع در مکتب انبیاء و همچنین مکتب عقل محکوم است.
جالب اینکه در روایاتی که از پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده، انگشت روی مسائل مختلفی به عنوان اسباب سعادت یا اسباب شقاوت گذارده شده که مطالعه آنها انسان را به طرز تفکر اسلامی در این مساله مهم، آشنا می سازد و بجای اینکه برای رسیدن به سعادت و فرار از شقاوت به دنبال مسائل خرافی و پندارها و سنتهای غلطی که در بسیاری از اجتماعات وجود دارد، و مسائل بی اساسی را اسباب سعادت و شقاوت می پندارند، به دنبال واقعیات عینی و اسباب حقیقی سعادت خواهد رفت. به عنوان نمونه:
1- امام صادق (ع) از جدش امیر مؤمنان علی (ع) چنین نقل می کند: «حقیقة السعادة ان یختم للرجل عمله بالسعادة و حقیقة الشقاوة ان یختم للمرء عمله بالشقاوة؛ حقیقت سعادت این است که آخرین مرحله زندگی انسان با عمل سعادتمندانه ای پایان پذیرد و حقیقت شقاوت این است که آخرین مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه ای خاتمه یابد». این روایت با صراحت می گوید مرحله نهائی عمر انسان و اعمال او در این مرحله بیانگر سعادت و شقاوت او است و به این ترتیب سعادت و شقاوت ذاتی را به کلی نفی می کند و انسان را در گرو اعمالش می گذارد و راه بازگشت را در تمام مراحل تا پایان عمر برای او باز می داند.
ص: 615
2- در حدیث دیگری از علی (ع) می خوانیم: «السعید من وعظ بغیره و الشقی من انخدع لهواه و غروره؛ سعادتمند کسی است که از سرنوشت دیگران پند گیرد و شقاوتمند کسی است که فریب هوای نفس و غرورش را بخورد». این سخن علی (ع) نیز تأکید مجددی است بر اختیاری بودن سعادت و شقاوت و بعضی از اسباب مهم این دو را بیان می کند.
3- پیامبر اسلام (ص) می فرماید: «اربع من اسباب السعادة و اربع من الشقاوة فالاربع التی من السعادة المرئة الصالحة و المسکن الواسع، و الجار الصالح، و المرکب البهیء و الاربع التی من الشقاوة الجار السوء و المرئة السوء و المسکن الضیق و المرکب السوء؛ چهار چیز است که از اسباب سعادت و چهار چیز است از اسباب شقاوت است: اما آن چهار چیز که از اسباب سعادت است: همسر صالح، خانه وسیع، همسایه شایسته و مرکب خوب است و چهار چیز که از اسباب شقاوت است: همسایه بد و همسر بد و خانه تنگ و مرکب بد است.» با توجه به اینکه این چهار موضوع در زندگی مادی و معنوی هر کس نقش مؤثری دارد و از عوامل پیروزی یا شکست می تواند باشد، وسعت مفهوم سعادت و شقاوت در منطق اسلام روشن می شود. یک همسر خوب انسان را به انواع نیکیها تشویق می کند، یک خانه وسیع روح و فکر انسان را آرامش می بخشد، و آماده فعالیت بیشتر می نماید، همسایه بد بلا آفرین و همسایه خوب کمک مؤثری به آسایش و حتی پیشرفت هدفهای انسان می کند، یک مرکب بدردخور برای رسیدن به کارها و وظائف اجتماعی عامل مؤثری است، در حالی که مرکب قراضه و زوار در رفته یک عامل عقب ماندگی است، چرا که کمتر می تواند صاحبش را به مقصد برساند.
ص: 616
4- و نیز از پیامبر (ص) این حدیث نقل شده است: «من علامات الشقاء جمود العینین، و قسوة القلب، و شدة الحرص فی طلب الرزق، و الاصرار علی الذنب؛ از نشانه های شقاوت آنست که هرگز قطره اشکی از چشم انسان نریزد، و نیز ازعلامات آن سنگ دلی، و حرص شدید در تحصیل روزی، و اصرار بر گناه است». این امور چهارگانه که در حدیث فوق آمده اموری است اختیاری که از اعمال و اخلاق اکتسابی خود انسان سرچشمه می گیرد و به این ترتیب دور کردن این اسباب شقاوت در اختیار خود انسانها است. اگر اسبابی را که برای سعادت و شقاوت در احادیث بالا ذکر شده با توجه بر عینیت همه آنها و نقش مؤثرشان در زندگی بشر با اسباب و نشانه های خرافی که حتی در عصر ما، عصر اتم و فضا گروه زیادی به آن پایبندند، مقایسه کنیم به این واقعیت می رسیم که تعلیمات اسلام تا چه حد منطقی و حساب شده است.
مشخصات انسان سعادتمند در احادیث
در حدیثی از علی (ع) می خوانیم: «السعید من وعظ بغیره و الشقی من انخدع لهواه و غروره؛ سعادتمند کسی است که از سرنوشت دیگران پند گیرد و شقاوتمند کسی است که فریب هوای نفس و غرورش را بخورد.» این سخن علی (ع) تأکید است بر اختیاری بودن سعادت و شقاوت.
و نیز از پیامبر (ص) این حدیث نقل شده است: «من علامات الشقاء جمود العینین، و قسوة القلب، و شدة الحرص فی طلب الرزق، و الاصرار علی الذنب؛ از نشانه های شقاوت آنست که هرگز قطره اشکی از چشم انسان نریزد، و نیز از علامات آن سنگ دلی، و حرص شدید در تحصیل روزی، و اصرار بر گناه است.»
ص: 617
این امور چهارگانه که در حدیث فوق آمده اموری است اختیاری که از اعمال و اخلاق اکتسابی خود انسان سرچشمه می گیرد و به این ترتیب دور کردن این اسباب شقاوت در اختیار خود انسانها است. اسلام بر تمام پندارهای خرافی قلم سرخ کشیده و سعادت و شقاوت انسان را در فعالیتهای مثبت و منفی و نقاط قوت و ضعف اخلاقی و برنامه های عملی و طرز تفکر و عقیده هر کس می داند.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج9 صفحه 253-236 و ج26 صفحه 393 و ج14 صفحه 338
کلی__د واژه ه__ا
انسان احادیث سعادت شقاوت اعمال کمال اعتقاد تفکر اخلاق
مساجد مختلف فی حد نفسه دارای یک درجه از اهمیت اند و اختلاف آنها از نقطه نظر شرافت عارضی است که بدانها داده شده است؛ شرف کعبه و مسجدالحرام به علت انوار معنویه بانیان آن، حضرت ابراهیم و اسماعیل بوده که آن زمین و آن بنا را جان داده و روح داده و فضیلت بخشیده است؛ مسجد خیف و مسجدالنبی به واسطه شرافت عابدین و ناسکین در آنها که حضرت اسماعیل و حضرت اسحاق و سائر انبیاء و پیامبر اکرم (ص) بوده اند مشرف به فضیلت و کرامت شده اند؛ قبر امام حسین (ع) و تربت آن حضرت و زمین کربلا به برکت بدن مطهر و علقه مثالیه آن حضرت به آن زمین فضیلت پیدا کرده است، نه آنکه زمین فی حد نفسه دارای شرافت بود و خدا خواست که آن حضرت در آن زمین شریف مدفون شوند و در اثر برکت آن زمین متبرک گردند؛ این مطلب خلاف واقع است.
ص: 618
باده در جوشش گدای جوش ماست *** چرخ در گردش اسیر هوش ماست
باده از ما مست شد نی ما ازو *** قالب از ما هست شد نی ما ازو
(مثنوی طبع میرخانی، ج1، ص1). در کافی از ابن ابی عمیر از بعضی از اصحابش روایت میکند که: «میگوید: به امام صادق (ع) عرض کردم: برای من ناخوشایند است که در مساجد آنها (منظور مساجد عامه و اهل تسنن است) نماز بخوانم. حضرت فرمودند: ناخوشایندت نباشد! چون هیچ مسجدی از مساجد بنا نمیشود مگر بر قبر پیامبری و یا وصی پیامبری که کشته شده باشد؛ و چون یک رشه از خون او (مقدار کم و اندک) در آن زمین اصابت کرده باشد، خداوند تعالی دوست دارد که به برکت آن رشه از خون آن پیامبر و وصی پیامبر مقتول در آن بقعه نام او برده شود. نمازهای واجب خود را در این مسجدها بخوان و نوافل خود را بخوان و آنچه از تو فوت شده است قضا کن. (مصباح الشریعه، باب 43)
شرافت قبور ائمه طاهرین:
مرحوم علامه سید مهدی بحرالعلوم در منظومه خود فرموده است:
أکثر من الصلوة فی المشاهد *** خیر البقاع أفضل المعابد (1)
لفضلها اختیرت لمن بهن حل *** ثم بمنقدحلهاسما المحل (2)
والسر فی فضل صلوة المسجد *** قبر لمعصوم به مستشهد (3)
برشة من دمه مطهره *** طهره الله لعبد ذکره (4)
(الدرة النجفیه طبع مطبعه نعمان نجف ص100)
1_ در مشاهد مشرفه قبور ائمه طاهرین (ع) نماز بسیار بخوان، چون این مشاهد بهترین بقاع روی زمین است و با فضیلت ترین معبدهای عبادت حضرت احدیت است.
2_ بواسطه فضیلت و شرافتی که در اثر آن کسی که در آنجاها حلول کرده و در آن اماکن فرو رفته و آنجا را مقبره و مضجع خود قرار داده است، این اماکن اختیار و انتخاب شده است؛ و پس از مدفون شدن و داخل شدن در زمین، آن محل در اثر شخص مدفون دارای ارزش شده است و علو مقام پیدا نموده است.
ص: 619
3_ و سر و علت فضیلت نماز خواندن در مسجد آنست که در آنجا قبر معصومی است که به درجه شهادت رسیده است.
4_ و از قطرات خون پاک و پاکیزۀ او که بدانجا ریخته است، خداوند آن محل را برای بندۀ متذکر به ذکر خود آنجا را پاکیزه و محل عبادت خود قرار داده است.
باری، بطور کلی شرافت امکنه و ازمنه بواسطه شرافت حال در آن زمانها و مکانهاست که گفته اند: شرف المکان بالمکین.
و آن ارواح طیبه اولیاء خدا و پیامبران و اوصیای آنان، آن محل را پاک و پاکیزه و منور میکند و شایسته تحمل اعمال عبادی مردم؛ و این نورانیت محل در اثر همان ادراک و شعور آن است. چون در عوالم معنی علم نور است، و هر چه درجه ادراک زمان و مکان قویتر باشد نورانیتش بیشتر است؛ چون مسجدالحرام و مسجدالنبی و مسجد قبا و مسجد خیف و مساجد اطراف قبور معصومین. و همچنین شرافت روز جمعه و شب آن و ایام و لیالی ماه رمضان و ایام معدودات و ایام معلومات و عید فطر و أضحی و عید غدیر و نیمه شعبان و أمثالها همه بواسطه شرافت آن افرادی است که این ایام و لیالی بدانها منسوب است؛ و از شرف حال شرافت به زمان محل و به مکان محل سرایت نموده است.
بعضی از مساجد معلوم و مشهود است که نورانی است و انسان در داخل آن احساس نشاط و سبکی و روحانیت میکند، و این بواسطه خلوص نیت سازندۀ مسجد و معمار و کارگران و نمازگزاران در آنست که وجدانا فضای معنوی مسجد را نورانی میکند و سقف و و دیوار و زمین را زنده و با شعور میگرداند، گر چه عامه مردم از این سر بیخبر باشند.
ص: 620
آثار ملکوتی اذان و اقامه:
مرحوم آیت الله جمال العارفین حاج شیخ جواد انصاری همدانی أسکنه الله بحبوحة جنانه میفرمودند:
روزی وارد در مسجدی شدم، دیدم پیرمردی عامی مشغول خواندن نماز است و دو صف از ملائکه در پشت سر او صف بسته و به او اقتدا نموده اند، و این پیرمرد خود ابدا از این صفوف فرشتگان اطلاعی نداشت. من دانستم که این پیرمرد برای نماز خود اذان و إقامه گفته است؛ چون در روایت داریم: کسی که در نمازهای واجب یومیه خود، اذان و اقامه هر دو را بگوید دو صف از ملائکه، و اگر یکی از آنها را بگوید یک صف از ملائکه به او اقتدا میکنند که در ازای آن فیمابین مشرق و مغرب باشد.
این از آثار قهریه ملکوتیه اذان و اقامه است، گر چه اذان گویان و اقامه گویان خود مطلع نباشند. همچنین از آثار قهریه خلوص نیت و درجات قرب نمازگزاران و مناجات کنندگان پاکی محل و طهارت و نورانیت مکان و زمان میگردد؛ کوه طور به علت تجلی نور حق در موسی (ع) کلیم منور شد و کوه ساعیر و جبل فاران و بیت إیل و بئر سبع و بقیه محلهای نورانی و معبدهای اولیاء خدا بواسطه تجلی نور حق در حضرت رسول اکرم (ص) و در حضرت عیسی و اسحق و یعقوب و سائر انبیای گرامی مطهر و منور گردیده است.
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 259-254
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق مسجد زمان مکان شرافت نورانیت روح پیامبران تربیت
کانت می گوید وجدان یا عقل عملی یک سلسله احکام قبلی است، یعنی از راه حس و تجربه به دست بشر نرسیده، جزء سرشت و فطرت بشر است مثلا فرمان به اینکه راست بگو، دروغ نگو، فرمانی است که قبل از اینکه انسان تجربه ای درباره راست و دروغ داشته باشد و نتیجه راستی و دروغ را ببیند، وجدان به انسان می گوید راست بگو، دروغ نگو. بنابراین، دستورهایی که وجدان می دهد همه دستورهای قبلی و فطری و به تعبیر عوامی، مادرزادی است، به حس و تجربه انسان مربوط نیست به همین دلیل فرمان اخلاقی به نتایج کارها، کار ندارد، خودش اساس است.
ص: 621
می گوید وجدان اخلاقی به نتایج کاری ندارد، فرمانی است مطلق، و به عبارت دیگر آن عقل است که با مصلحت سر و کار دارد .کار عقل است که دنبال مصلحت می رود عقل چون دنبال مصلحت می رود احکامش همیشه مشروط است، یعنی همیشه به چیزی فرمان می دهد به خاطر یک مصلحت یک جا می بینید آن مصلحت از بین رفت مصلحت که رفت عقل هم دست از حکم خودش بر می دارد.
می گوید این وجدان یعنی وجدان اخلاقی، انسان را دعوت به کمال می کند نه به سعادت. سعادت یک مطلب است، کمال مطلب دیگر چون کانت یک خوبی بیشتر نمی شناسد، می گوید در همه دنیا یک خوبی وجود دارد و آن اراده نیک است اراده نیک هم یعنی در مقابل فرمانهای وجدان، مطیع مطلق بودن حالا که انسان باید در مقابل فرمان وجدان مطیع مطلق باشد پس باید امر او را اطاعت کند و تسلیم مطلق او باشد، و چون وجدان اخلاقی به نتایج کار، توجه ندارد و می گوید خواه برای تو مفید فایده یا لذتی باشد یا نباشد، خوشی به دنبال بیاورد یا رنج، آن را انجام بده، پس با سعادت انسان کار ندارد چون سعادت در نهایت امر یعنی خوشی، منتها هر لذتی خوشی نیست، لذتی که به دنبال خودش رنج بیاورد خوشی نیست. سعادت یعنی خوشی هر چه بیشتر که در آن هیچگونه رنج و المی اعم از روحی، جسمی، دنیوی و اخروی وجود نداشته باشد.
و شقاوت یعنی درد و رنج مجموع درد و رنجها و مجموع خوشیها اعم از جسمی، روحی، دنیوی و اخروی را باید حساب کرد، آنکه بیشتر از همه خوشی ایجاد می کند، سعادت است پس مبنای سعادت، خوشی است، ولی این وجدان به خوشی کار ندارد، به کمال کار دارد، می گوید تو این کار را بکن برای اینکه خودش فی حد ذاته کمال است، سعادت دیگران را بخواه که کمال توست اینجاست که آقای کانت میان کمال و سعادت فرق گذاشته و این فکر از زمان او تا زمان حاضر هنوز رایج است که فرنگیها می گویند کمال یک مطلب است، سعادت مطلب دیگر.
ص: 622
در فلسفه اسلامی مسئله کمال و سعادت مطرح است. بوعلی در اشارات و بعضی دیگر این مسئله را طرح کرده اند. آنها معتقدند که سعادت را از کمال و کمال را از سعادت نمی شود تفکیک کرد، هر کمالی خود نوعی سعادت است، ولی کانت اینها را از یکدیگر تفکیک می کند، بعد هم خودش می گوید این، کار بسیار مشکلی است که ما تکلیف را، به قول او از زیبایی جدا کنیم، اخلاق را از سعادت جدا کنیم و حال آنکه همه فلاسفه دنیا اخلاق را ملازم با سعادت می دانند.
مثلا فارابی که درباره سعادت زیاد بحث می کند و چند کتاب در این زمینه نوشته و اسم یک کتابش تحصیل السعاده است که اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توأم می بیند. یا از نظر اخلاقیونی مثل صاحب جامع السعادات و صاحب معراج السعاده که کتابهایشان کتابهای اخلاقی است، اصلا مفهوم سعادت رکن اخلاق است. ولی کانت می گوید اخلاق سر و کارش با سعادت نیست، سر و کارش با کمال است.
بعد خودش به خودش اعتراض می کند که اگر بنا بشود اخلاق از سعادت جدا گردد کار اخلاق خیلی دشوار می شود؛ یک آدم اخلاقی با اطمینان به اینکه دارد از سعادت دور می شود باید فرمان حس اخلاقی خودش را بپذیرد و این، کار بسیار دشواری است. می گوید قبول دارم دشوار است ولی تنها راه صعود به ملکوت همین است که انسان راه کمال را انتخاب کند نه راه سعادت را. سعادتی که او می گوید، سعادت حسی است یعنی خوشی مادی دنیوی، والا اساسا نمی شود سعادت را از کمال جدا کرد و همچنانکه بوعلی و امثال او گفته اند، سعادت و کمال غیرقابل انفکاکند. کانت هم در آخر امر نتوانست این دو را از هم جدا بکند. برای اینکه حرفش را توجیه بکنیم باید بگوییم مقصود او از سعادت آن چیزی است که قدمای ما آن را سعادت حسی می نامند. آن ها هم قائل به دو سعادتند: سعادت حسی و سعادت غیرحسی.
ص: 623
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق، صفحه 72-64
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق کمال انسان وجدان فلاسفه سعادت
در اینجا دو داستان از نتائج ترتب آثار بر اعمال که در همین زمانهای قریب واقع شده و در تحقق آن جای شبهه و تردید نیست بیان می کنیم، زیرا تعداد این قضایا که بر عامه روشن است و هر کس به نوبۀ خود در عمر خود مشاهده کرده است از حد و حصر بیرون است .
داستان اول
پیرمردی صادق القول میگفت: پس از انقلاب مشروطیت که سربازهای محمدولی خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود دیدم که روزی در نواحی قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاکی السلاح بطوریکه قطارهای فشنگ را مرتبا در روی سینۀ خود بسته بودند، از وسط خیابان به طرف غرب یعنی به سمت امامزاده حسن میگذشتند و یکی از آنها چپقی بلند در دست داشت و مشغول کشیدن بود. در کنار دیوار خیابان، درویشی فقیر که سر خود را تازه با تیغ تراشیده بود نشسته و سر به روی زانوهای خود گذارده، و به حال خود مشغول بود. همینکه این دو نفر تفنگچی از آنجا عبور میکردند و چشمشان به این مرد سرتراشیده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روی اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روی سر او خالی کرد و رفت. درویش سر خود را از روی زانو برداشته و نظری کرد و گفت: این کدو صاحب دارد. هنوز یک میدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسیده بودند که من چون در راه خود بدانجا رسیدم دیدم جماعتی از دور مشغول تماشا کردن آن تفنگچی هستند. اسب او را به زمین زده بود و یک دست در روی سینۀ او گذارده، و با دست دیگر مرتبا بر سر و سینه و بدن او میکوفت تا او را در زیر دست و پای خود خرد و له ساخت. این داستان دربارۀ سرعت حساب در دنیا راجع به کیفر عمل زشت بیان کردیم.
ص: 624
داستان تولد آیت الله حائری یزدی
و اما داستان دوم دربارۀ سرعت جزا در دنیا راجع به اجر و مزد عمل نیک است. حضرت استاد ثقة معتمد و مجاهد با نفس و مراقب رتبۀ تزکیه و طهارت، آیت الله آقای حاج شیخ مرتضی حائری دام ظله العالی فرزند ارشد مرحوم شیخ الفقهاء و المجتهدین آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی رضوان الله علیه بیان میکردند که پدر من مرحوم حاج شیخ عبدالکریم فرزند فرید پدر و مادر بود، و جد و جدۀ ما غیر از ایشان هیچ اولاد دیگر نیاوردند و من عمو و عمه ندارم. توضیح آنکه جد من مرحوم محمد جعفر که از زمره اهل علم نبود -بلکه در طایفه ما غیر از پدرم هیچکس از اهل علم نبود- با آنکه سالیان دراز با جده ما ازدواج کرده بود، اولادی از آن دو به هم نمی رسید. جد ما پیوسته متعه میگرفت تا شاید خداوند از او فرزندی مقدر فرماید و خداوند مقدر نمی نمود.
مدتها گذشت، و از آن متعه ها خبری نشد. تا یک روز که فصل زمستان و هوا سرد بود و جد من در منزل یک متعه برای نماز رفته بود، آن متعه چنین تصور کرد که برای معاشقه آمده است، دختر بچه خود را که از شوهر سابق خود داشت میخواست به هر طریق از منزل به بهانه ای خارج کند و چون هوا سرد بود دخترک بیرون نمی رفت تا نماز جد ما به پایان میرسد. از این عمل زن خیلی متغیر و عصبانی میگردد که چرا در این هوای سرد، دختر را میخواهی از منزل بیرون بفرستی ؟! همان ساعت حق متعه را میدهد و مدتش را می بخشد و میرود. مدت سایر متعه ها را می بخشد و حقوق آنان را میدهد و میگوید که من دیگر ابدا متعه نمیگیرم و پیرامون این کارها نمی گردم. خداوندا! تا کی من به خاطر یک فرزند دست بسوی غیر تو دراز کنم؟ که موجب آزار و اذیت دخترک یتیم در این هوای سرد زمستان گردد؟!
ص: 625
بعد از این واقعه خداوند به او از همان عیال دائمیه خود که اولادش نمیشد و سالیان دراز در محرومیت بسر میبردند، یعنی از جده ما، به او فقط و فقط یک پسر عنایت کرد که نام وی را عبدالکریم نهادند. مرحوم پدرم چون دارای هوش و استعداد سرشار بود و از طفولیت از عهده خواندن نامه و فهمیدن آن بر می آمد، او را برای تحصیل، از ده به شهر فرستادند و سپس عازم کربلا شد و در آن مکان مقدس درس میخواند. مرحوم فاضل اردکانی که معاصر با مرحوم میرزای بزرگ شیرازی، حاج میرزا محمد حسن بود، و در علم و فضیلت بسیاری او را بر مرحوم شیخ مرتضی انصاری مقدم میدانستند چون استعداد وافر پدرم را دید، او را به سامرا فرستاد، و نامه ای بر مرحوم میرزای بزرگ نوشت و مرحوم پدرم که هنوز بیست سال بیشتر نداشت با نامۀ فاضل به سامرا، به خدمت میرزای بزرگ مشرف شد و در خدمت آن استاد تلمذ میکرد ولی عمدۀ درس هایش نزد مرحوم آقا سید محمد فشارکی اصفهانی بود_ انتهی کلام حضرت آقای حائری.
مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم رضوان الله علیه حقا از رجال علم و تقوی بود و از مقام عبودیت حضرت رب کریم در مرتبۀ علماء تجاوز نکرد. وهبة الله، وعطآء الله بود و با آن مشکلات زمان قدرت طاغوت ایستادگی و تحمل کرد و بالاخره با مرض دق، دار فانی را ارتحال گفت و به سرای باقی پیوست. ایشان را میتوان از نقطهة نظر صداق و امانت و اعراض از دنیا و اهتمام به تربیت طلاب و تشکیل حوزۀ علمیه و تأسیس دارالعلم جعفری در بلدۀ طیبة قم، از مفاخر شیعه در عصر اخیر شمرد.
ص: 626
شاهد ما از بیان این قضیه سرعت اجر و پاداش نیت صالح پدر ایشان است که به مجرد آنکه دست بسوی خدا دراز کرد و قطع امید از وسائل و اسباب نمود و برای ترحم به دختر یتیم، دست از فرزند دلبند شست و از پدید آوردن اولاد صرف نظر کرد، خداوند از همان زن مأیوس از توالد و تناسل، چنین عبدالکریمی عنایت میکند که در میان اقران شاخص میگردد و از آن ده کوچک به شهر آمده و در دارالعلم کربلا و سامرا میشود و بالاخره رئیس اسلام و مسلمین میگردد و از هر گونه مواهب ظاهریه و باطنیه متمتع میشود.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 8- صفحه 197-202
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق انسان داستان اخلاقی عذاب الهی پاداش الهی حسابرسی تربیت
شما اگر تخم سیب در زمین کاشتید، درخت سیب میدهد و آن درخت، سیب میدهد. هر نوع سیبی، تخم مخصوصی دارد: سیب سرخ، سیب زرد، سیب گلاب، سیب قندک، سیب لبنانی، سیب خراسانی، سیب شمیرانی، و محال است کسی تخم سیب زرد بکارد و درخت سیب سرخ بیرون آید و یا تخم سیب گلاب بکارد و سیب خراسانی بار دهد. و همچنین محال است کسی تخم سیب بکارد و درخت گلابی و یا آلبالو و یا زردآلو بیرون آید و محال است کسی تخم کدو بکارد، بادنجان ثمر دهد؛ تخم هنداونه بکارد، خربزه بیرون آید. و این از سنت های غیر قابل تبدیل و غیر قابل تحویل خداست. بلی در اثر پیوند زدن، جوانۀ پیوند رشد میکند و از تنۀ درخت بادام تلخ با جوانۀ بادام شیرین، بادام شیرین و مطبوع و منقی بیرون می آید. و از تنۀ توت نرک، با جوانۀ توت معروف کن و یا ونک، توت درشت و شیرین و آبدار بدست می آید. مولوی فرماید:
ص: 627
گر تو این انبان ز نان خالی کنی *** پر زگوهرهای إجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن *** بعد از آنش با ملک انباز کن
تا تو تاریک و ملول و تیره ای *** دانکه با دیو لعین همشیره ای
لقمه ای کان نور افزود و کمال *** آن بود آورده از کسب حلال
روغنی کاید چراغ ما کشد *** آب خوانش چون چراغی راکشد
علم و حکمت زاید از لقمۀ حلال *** عشق و رقت زاید از لقمة حلال
تو زلقمه چون حسد بینی و دام *** جهل و غفلت زاید آنرا دان حرام
هیچ گندم کاری و جو بر دهد *** دیده ای اسبی که کرۀ خر دهد
لقمه تخم است وبرش اندیشه ها *** لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
زاید از لقمة حلال اندر دهان *** میل خدمت عزم رفتن آن جهان
زاید از لقمۀ حلال ای مه، حضور *** دردل پاک تو و در دیده نور (دیوان مثنوی)
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 8- صفحه 209-210
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق مولوی اعمال نتیجه اعمال تربیت
آیا حق تلخ است؟
جمله معروفی بین ما است و این جمله قابل شرح و تفسیر است و ما خودمان هم همیشه می گوییم و آن این که «الحق مر» حق تلخ است، و حال آنکه معنی ندارد که حق تلخ باشد، باطل باید برای انسان تلخ باشد، چرا حق تلخ است؟ درست است که تلخی از یک نظر کیفیتی است که در آن شیء است و ذائقه ما آن را احساس می کند ولی این را هم باید توجه کرد که گاهی ذائقه انسان یک حالت انحرافی پیدا می کند که یک شیرین را تلخ احساس می کند. حق فی حد ذاته تلخ نیست ولی برای انسان تلخ می شود. باید دید چه زمانی حق برای انسان تلخ می شود؟ آن وقتی که انسان آنچنان در جناح ضد حق قرار گرفته است که حق با او ضدیت پیدا می کند یعنی وجود حق ضد وجود و هستی خودش و ضد تمنیات و آرزوها و خواسته های اوست. و الا معنی ندارد که حق تلخ باشد.
ص: 628
حال چگونه می شود حق تلخ باشد؟ فرض کنید که شما با شخصی در یک امر مالی اختلاف نظر دارید. شما دو حالت ممکن است داشته باشید: یکی اینکه واقعا یک آدم جستجوگر هستید، یعنی اگر شما به یک حاکم شرعی و قاضی شرعی و داور مراجعه می کنید می خواهید بفهمید قضیه چیست: ما یک چنین اختلافی با فلان کس داریم، تو بیا ببین حق با من است یا با او؛ ولی واقعا هم شما حق را می خواهید، دنبال حق می گردید و می خواهید بفهمید اصلا شما ذی حقید یا او. وقتی که چنین حالت بیطرفی نسبت به منافع خودتان و حالت طرفداری از حق داشته باشید، او هرچه که حکم کند شما خوشحال هستید.
اگر گفت که اینجا مال توست او بیخود می گوید، شما خوشحال می شوید که حق را به دست آورده اید و اگر گفت مال آن شخص است و مال تو نیست، به همان اندازه خوشحال می شوید و می گویید خدا پدرت را بیامرزد، خیال ما را راحت کردی، پس من دیگر دست نمی زنم. انسان باید این گونه باشد. ولی یک وقت انسان می خواهد در این اختلاف این مال به هرحال به او تعلق بگیرد، تمام کوشش وی این است که این مال (از آن او شود) قضاوت و حکم فلان حاکم شرعی یا قاضی شرعی یا غیرشرعی را می خواهد وسیله ای قرار بدهد برای استنقاذ و به دست آوردن این مال؛ هدفش این است. در اینجاست که اگر او حق را بگوید و حق بر ضد منافعش باشد برایش تلخ و ناراحت کننده است.
ص: 629
پس این امر بستگی به حالت خود انسان دارد. انسانهایی تعالی یافته و با ایمان واقعی و انسانهایی که خودشان را اهل حق می دانند، همیشه می گویند ما که حقیم، (پس باکی نیست) ما که حقیم یعنی چه؟ ما همیشه می گوییم ما که بر حقیم، ما که اهل حقیم؛ خیال کرده ایم با انتساب ظاهری به اهل حق، انسان اهل حق را روی خودمان گذاشته ایم، اسم حضرت امیر را مثلا روی خودمان گذاشته ایم؛ در صورتی که علی، علی بودنش به این است که «علی مع الحق والحق مع علی یدور معه حیث ما دار؛ علی با حق است و حق با علی است و همراه با او می گردد». خیلی تعبیر عجیبی است! حق با علی است، حق از علی جدا نمی شود و علی هم از حق جدا نمی شود. این جور نیست که علی از حق فرار می کند، حق دنبال علی می آید. چون علی با حق است حق با علی است. چرا علی با حق است؟
یک مثال کوچکش این است: وقتی که در زمان خلافت خودش زره را که به دزدی رفته بود به تن یک نفر آدم عادی آنهم ذمی پیدا می کند آن را مطالبه می کند. باید هم مطالبه کند، اگر مطالبه نمی کرد نقص بود. حقش است، «لایعاب المرء باخذ حقه؛ هیچ انسانی به واسطه این که حقش را می گیرد نباید سرزنش شود». ولی وقتی که مطالبه می کند نمی گوید من که می دانم مال خودم است، من خلیفه و امام مسلمینم، در مقابل من که تو حق حرف زدن نداری، زود باش، باید زره را بدهی؛ می گوید این مسئله باید از طریق قانونی و شرعی حل بشود. او ذمی و در ذمه مسلمین است، قانون باید درباره او اجرا بشود، قاضی باید حکم کند؛ برویم پیش قاضی. نزد قاضی می روند. ادب قضاوت این است که قاضی موظف است که طرفین دعوا را در کنار یکدیگر بنشاند نه اینکه یکی را کنار خود بنشاند و احترام کند و دیگری را دم در بنشاند؛ باید اساسا رعایت شئونات شخصی طرفین را نکند. این در فقه مطرح است و جزء سنن اسلامی است که قاضی باید با طرفین دعوا به طرز مساوی رفتار کند.
ص: 630
داستان در داستان عرض می کنم: مردی به عنوان مهمان بر امیرالمومنین وارد شد ایشان هم مثل مهماندار از او پذیرایی می کرد، بعد از یک یا دو شبانه روز گفت: یا امیرالمؤمنین! ما کاری هم خدمت شما داریم. من و فلان کس بر سر مسئله ای اختلاف داریم، قرار شده که هر دو نفرمان نزد شما بیاییم و شما داوری کنید. فرمود: اگر این جور است من معذرت می خواهم از اینکه دیگر به عنوان یک میزبان از تو به عنوان یک میهمان پذیرایی کنم. اگر این طور است تو باید بیرون بروی و دو نفری با همدیگر بیایید. من نمی توانم یکی از دو طرف دعوا را مهمان در خانه خودم داشته باشم دیگری مثلا به مسافرخانه برود؛ این درست نیست.
حال، قاضی برای اینکه این ادب را رعایت کرده باشد به امام علی (ع) عرض کرد: «قف یا اباالحسن بجانب خصمک» برو در کنار خصم خودت بایست. علی (ع) از این جمله متغیر شد. قاضی خیال کرد از این جهت متغیر شده که تو چرا به من که خلیفه هستم می گویی برو در کنار او بایست. گفت: یا امیرالمؤمنین! چرا ناراحت شدی؟ من دستور اسلام را اجرا کردم. فرمود: نه، من نه از آن جهت که تو خیال کردی ناراحت شدم؛ از این جهت ناراحت شدم که تو او را به اسم صدا کردی و مرا با کنیه. «یا اباالحسن» احترام است. یا باید هر دویمان را با کنیه صدا می کردی و همان احترامی که برای من قائل شدی برای او قائل می شدی، یا اگر به او گفتی –مثلا– یا خالد، باید به من می گفتی یا علی، چرا به من گفتی یا اباالحسن؟ این «اباالحسن» احترام زیادی بود که برای من قائل شدی.
ص: 631
این را می گویند اهل حق، به این می گویند انسانی که امام و پیشواست و باید الگو قرار بگیرد؛ در وجود او چیزی که وجود ندارد «من» است و منافع من و شخص من، آنچه هست فقط حق و حقیقت است. حال آیا برای علی (ع) هم «الحق مر» حق تلخ بود؟ یا برای علی حق از هر شیرینی شیرین تر بود. پس حق تلخ است برای چه کسی؟ برای آن که خودش تلخ است. آن تلخی در واقع از خودش است نه تلخی از حق. او تلخی ذائقه خودش را دارد احساس می کند نه اینکه (حق) تلخ باشد. بهترین تابلویی که قرآن از بشر مجسم کرده است آنجاست که بشر با حق مجانب می شود یعنی در جانب خلاف قرار می گیرد، در همان حدی قرار می گیرد که حق و حقیقت برایش تلخ است؛ گاهی حق و حقیقت آنقدر برای انسان تلخ می شود که نمی تواند زنده باشد و آن را ببیند؛ می گوید اگر حق همین است پس من نباشم که نبینم.
حال از اینجا آدمی می فهمد که انسان به چه صورتی درمی آید، چقدر این ماهیت حق خواه و حق طلب و این «فطرة الله التی فطرالناس علیها؛ با همان فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است» (روم/ 30) انسان عوض می شود که او تجسم تلخی و عذاب می کند. حالا شما معنی عذاب را اینجا بفهمید. انسان کی راضی به خودکشی می شود؟ کی راضی می شود که یک عذابی بیاید فورا خودش را از بین ببرد؟ آن وقتی که حیات و زندگی برای او آنقدر تلخ و دردآور است که دیگر قابل تحمل نیست. اکنون حال این آدم را مجسم کنید وقتی که می میرد. بعد از مردن چه می شود؟
ص: 632
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 82-78
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان حق قضاوت انسان کامل داستان اخلاقی تربیت ویژگی های امام
یکی از عوامل تربیتی نماز است. حال عامل دیگر چیست؟ «والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم؛ کسانی که در اموال آن ها حقی معین برای سائلان و غیر سائلان از محرومان وجود دارد» (المعارج- 24-25)، سراغ جنبه مالی آمد. انسانی که به حسب فطرت ابتدایی، کمالش در این است که «اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا؛ چون آسیبی به او رسد بی تاب است، و چون خیری به او رسد بخل ورز است» (المعارج- 20-21)، بعد باید به مرحله ای برسد که نسبت به مال و ثروت که برایش یک خیر است و انسان آن را خیر ترین خیر ها می شمارد نه تنها منوع نباشد بلکه برای نیازمندان حقی در مال خود قائل باشد و این حقی را که در مال خود هست به دیگران بدهد. این چقدر کمال است برای انسان!
از ائمه سؤال شده است که مقصود از "حق معلوم" چیست؟ گویا در تفاسیر گفته اند مقصود همین حق واجب مثلا "زکات" است؛ «والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم؛ کسانی که زکات مال خودشان یا حقوق واجبه مال خودشان را می دهند». ولی ائمه اطهار فرموده اند این بالاتر از زکات است. همین طور که گفتیم «الا المصلین الذین هم علی صلاتهم دائمون؛ غیر از نمازگزاران، همان کسانی که بر نمازشان پایدارند» (المعارج- 22-23)، مقصود نوافل است، این جا هم مقصود "زکات" نیست چون "زکات" فریضه است، مقصود بالاتر از "زکات" است، یعنی افرادی که با این که حقوق واجبه خودشان را ادا کرده اند یک حقوقی به صورت نافله و مستحب، خودشان در مال خود برای دیگران قرار داده اند، اضافه بر آن چه واجب است. تازه تعبیر هم این است که حقی معین در مال آن ها برای سائل و محروم هست، یعنی حقی که خودشان قرار داده اند نه خدا قرار داده باشد که آن بدون شک از قبیل واجبات می شود.
ص: 633
البته شکی نیست که خود همان صدقات واجبه هم در تربیت انسان اثر دارد و آیه قرآن نیز می فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها؛ از اموال این ها صدقات و زکوات و واجبات را بگیر، به این وسیله آن ها را پاکیزه می کنی و رشد و نمو می دهی» (توبه- 103)، یعنی خود گرفتن حقوق واجب از مردم، در ناحیه اخلاق اقتصادی بدون شک یک عامل تطهیر و تربیت است. ولی (دادن این حق) بر انسان واجب است؛ نماینده "پیامبر" به عنوان حاکم شرعی می آید از انسان می گیرد؛ واجب را گرفته و برده است. از آن بالاتر برای اصلاح و تزکیه نفس انسان، این است که او زائد بر واجبات، یک میزان معین ثابت و مستقری همیشه قرار داده است که آن را به مستمندان، به مواردی که خیر است، به آن چه که فی سبیل الله شمرده می شود (اختصاص داده) و فی سبیل الله انفاق می کند.
آن گاه نکته در این جا این است: آن جا که راجع به نافله فرمود: «الذین هم علی صلاتهم دائمون». نگفت آن هایی که نماز علاوه می خوانند، فرمود آن هایی که بر نماز علاوه و نافله مداومت می کنند. این جا هم نفرمود کسانی که اضافه بر واجباتشان چیزی می دهند؛ فرمود آن هایی که اضافه بر واجبات به طور مستمر چیزی می دهند: «حق معلوم للسائل والمحروم» یعنی یک کار های خیر جاری و مستمری دارند، مثلا هفتگی بر خود فرض کرده اند که این مقدار از مال خود را در فلان مصرفی که می دانند مصرفی خیر و (موجب) رضای خداست صرف کنند. ماهانه یا سالانه برای خود قرار داده اند و بالاخره یک چیزی قرار داده اند اضافه بر واجبات، ولی یک امر مداوم است نه یک بار، یک بارها اثرش کم است، چرا؟ برای این که یک بار نماز خواندن، یک بار انفاق کردن (این گونه است که) گاهی انسان تحت تأثیر یک حالت موقت قرار می گیرد و این کار را می کند.
ص: 634
مثلا یک واعظی به یک شکل مؤثری برای انسان صحبت می کند، در آن وقت در انسان حالت عبادت پیدا می شود، بعد ممکن است برود هزار رکعت نماز پشت سر همدیگر بخواند. ولی آن حالت موقت که رفع شد، تا پنج سال دیگر هم دنبالش نمی رود. یا یک کسی تحت تأثیر گفتار یک نفر قرار می گیرد و یک دفعه به اصطلاح لوطی گری اش گل می کند، می بیند مثلا یک ثلث مال خودش را می بخشد و می گوید این قدرش را من دادم ولی این لوطی گری یک بار است. آن یک حالت موقت است، اعتبار ندارد؛ برخلاف آن چه که انسان مداومت کند. وقتی که انسان مداومت بر یک عمل داشته باشد این نشانه ای است از اختیارش و این که از عمق روح خودش برخاسته است نه این که دیگری او را تحت تأثیر خود قرار داده باشد.
شخصی از یک واعظ نقل می کرد که من منزل یک کسی منبر رفتم و آن جا منبرم خیلی گرم شد. بعد هم یک روضه خیلی طولانی و گرمی خواندم. صاحب مجلس هم خیلی گریه کرد. وقتی پایین آمدم پاکتی به من داد. (دیدم) یک پول خیلی زیادی داده ولی یک مقدارش تا کرده و بقیه مچاله شده است. فهمیدم او همین جور که تحت تأثیر قرار می گرفته و گریه میکرده پانصد تومان علاوه کرده، باز کمی بیشتر، پانصد تومان دیگر ریخته و همین طور پانصد تومان پانصد تومان مچاله کرده و داده است. معلوم است او در حالی که دارد گریه می کند و تحت تأثیر قرار گرفته پول می دهد، دو ساعت دیگر هم پشیمان می شود که چرا این قدر پول دادم.
ص: 635
این است که نه نماز یکسره که یک دفعه انسان تحت تأثیر قرار بگیرد ارزشی دارد نه انفاق یک دفعه که لوطی گری شمرده می شود. آن چه که مداومت داشته باشد، مثلا انسان هر هفته یا هر ماه این انفاق را می کند، در حالات مختلف برایش فرق (نمی کند) و در تمام هفته تصمیمش این است که مثلا روز جمعه این را من انفاق کنم، آن وقت است که این کار از عمق روحش بر می خیزد. یا همان نماز و عبادت و دعای کمیل و غیره، یک وقت شخص تحت تأثیر یک کسی قرار بگیرد، یک دفعه یک شب جمعه ای تا صبح برود دعا بخواند، بعد همه شب های جمعه دیگر تا صبح خر و پف داشته باشد، این اثری ندارد. ولی این که انسان فرض کنید هر شب جمعه قرارش این باشد دو ساعتش را به عبادت و دعا بپردازد اما بر این کار مداومت داشته باشد آن وقت است که این کار از عمق روحش بر می خیزد و اثر تربیتی روی روحش دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 112-109
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان خدا انفاق واجبات زکات آموزش تربیت
در قرآن در آیه 24 و 25 سوره معارج آمده: «والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم؛ و همانان که در اموالشان حقی معین است، برای سائل و محروم». سائل، معلوم است، نیازمندی است که نیازمندی خودش را اظهار می کند. محروم، نیازمندی است که حتی اظهار هم نمی کند. البته این مطلب را باید توجه داشته باشیم که در اسلام سؤال حرام است مگر در موقع ضرورت (کامل). چون سؤال، شکستن و آبرو ریختن خود است. آدمی که می آید به صورت یک سائل و متکدی از این و آن سؤال می کند، اولین چیزی را که ریخته است آبروی خودش است، یعنی آبروی یک مؤمن. او یا مؤمن هست یا مؤمن نیست؛ اگر مؤمن نیست که کسی با او حرف ندارد، ولی اگر یک مسلمان است و اظهار مسلمانی می کند و می آید نام خدا و پیغمبر و علی را وسیله قرار می دهد برای گرفتن (پول) از مردم، قدر مسلم این است که آبروی خودش را پیش مردم ریخته و حرام است که انسان آبروی خودش را پیش مردم بریزد مگر در موقعی که یک ضرورتی هست که اگر این کار را نکند بدترش هست. فرض کنیم یک کسی بچه اش بیمار است، باید دارو به او رسانده شود و اگر دارو نرسد بچه می میرد. اینجا اگر او بیاید سؤال کند مانعی ندارد. یا مواردی شبیه این، که اسلام هم تحمل آنها را اجازه نمی دهد که در این حد انسان مقاومت کند والا سؤال کردن حرام است. بنابراین به سائلی باید پول داد که از این قبیل سائلها نباشد. حال در اکثر موارد انسان نمی داند که این شخص سائلی است که از روی نیاز واقعی سؤال می کند یا یک سائل حرفه ای است؛ در اینجا چه بکند؟ البته در اینجا اگر راه تحقیقی وجود نداشته باشد، به ما گفته اند که بر او سؤال کردن حرام است ولی بر کسی که نمی داند، دادنش مانعی ندارد بلکه گاهی لازم و واجب هم می شود. ولی این، راه حل دارد و آن همین راه حل هایی است که حالا خوشبختانه کم و بیش دارند عمل می کنند و این کار باید از سابق انجام می شد.
ص: 636
یک وقتی من در یک سخنرانی در یکی از مساجد بازار گفتم در قرآن (مائده/ 2) راجع به کارهای خیر دستور تعاون رسیده: «تعاونوا علی البر والتقوی؛ در راه نیکی و تقوا با یکدیگر همکاری کنید»، همکاری کنید یعنی به طور دسته جمعی عمل کنید. گفتم ما دو نوع عبادت داریم: عبادتهای بدنی مثل نماز، عبادتهای مالی مثل همین انفاقات. ما به عبادت بدنی دسته جمعی که نماز جماعت است عادت کرده ایم و باید هم عادت می کردیم چون نماز جماعت دستور اکید و شدید اسلام است، ولی به اینکه عبادت مالی را به صورت دسته جمعی انجام بدهیم هنوز عادت نکرده ایم. من از خانه ام بیرون می آیم، به هر کس رسیدم یک چیزی می دهم، شما و دیگران همین طور. فطریه می رسد، هر کسی یک فقیری سراغ دارد به او می دهد. اتفاقا ممکن است یک فقیری باشد که ده نفر او را می شناسند به او بدهند و فقیرهایی باشند که اصلا یک نفر هم سراغ اینها نرود؛ در صورتی که این اشتباه است. «تعاونوا علی البر والتقوی» همکاری کنید معنایش این نیست که همه با یکدیگر پول بدهید. وقتی یک کار به صورت کار دسته جمعی در بیاید، مثلا عده ای در یک مسجد با یکدیگر همکاری دارند، کار دقیقتر و مفیدتر انجام می شود.
خوشبختانه واقعا جای تشکر است که الآن صندوقهای خیریه و ذخیره ها در مساجد زیاد پیدا شده، قرض الحسنه دادن ها پیدا شده و ای کاش زودتر پیدا می شد، و بیشتر هم خواهد شد و کار بسیار خوبی است. عده ای که در یک مسجد هستند با یکدیگر همکاری در کار خیر دارند و باید داشته باشند. یک راهش این است که در اطراف تحقیق کنند. نیازمندها چه کسانی هستند. چه بسا نیازمندانی (باشند) که به تعبیر قرآن محرومند یعنی آنها اهل سؤال نیستند. قرآن در سوره بقره آیه 273 می گوید: «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف؛ به خاطر مناعتی که دارند، ناآگاه آنها را توانگر می پندارد». یعنی بعضی ها آنقدر عفیف النفس هستند که مردم نادان آنها را اغنیا می پندارند؛ به اصطلاح معروف با سیلی صورت خودشان را سرخ نگه می دارند. کمک به آنها خیلی واجبتر و لازمتر است. افرادی باید بروند در احوال اشخاص تحقیق کنند تا (معلوم شود) وقتی که فطره ها یا غیرفطره ها داده می شود خیلی افراد باید رفت سراغشان و به آنها داد.
ص: 637
در مورد سائلها همین جور. هر کسی که آمد در مسجد دامن گدایی اش را پهن کرد که نباید به او پول بدهند. باید به او گفت: چه می گویی؟ می گوید: زن دارم، بچه دارم، هیچ چیز ندارم. بسیار خوب، خانه ات کجاست؟ آدرس بده ما به آنجا می آییم. وقتی این کار را بکنید بیشتر این سائلها می روند و دیگر نمی آیند، چون ما این را امتحان کرده ایم. در چند سال پیش که من در مسجد هدایت بودم این کار را می کردند. هر کس که می آمد و می گفت: فقیرم، غریبم، اهل فلان شهر هستم، می خواهم به آنجا بروم کرایه ندارم، کرایه ام فقط بیست و پنج تومان می شود، یک بانی پیدا بشود؛ می گفتیم کجا می خواهی بروی؟ فلان جا، بسیار خوب، ما به فلان گاراژ می گوییم بلیط تو را بدهد ما با او حساب می کنیم. می رفت و دیگر نمی آمد. این است که در مورد سائلها و نیز محرومها باید تحقیق کرد تا محرومها محرومتر نشوند. نباید یک کسی گناهش عفت و آبروداری اش باشد و آن دیگری سرمایه اش پررویی اش باشد. باید تحقیق کرد؛ محروم را باید به دست آورد، سائل را هم باید به دست آورد که آیا این سائل، کلامش درست است یا چنین نیست.
داستان معروفی است که در کتب ما نوشته اند. داستان بسیار معتبری است و من آن را در داستان راستان آورده ام. حتما اسم سید مهدی بحرالعلوم را شنیده اید؛ از بزرگان علمای ماست: سید جواد عاملی، فقیه معروف، صاحب کتاب مفتاح الکرامه شب مشغول صرف شام بود که صدای در را شنید. وقتی فهمید پیشخدمت استادش سید مهدی بحرالعلوم دم در است با عجله به طرف در دوید. پیشخدمت گفت: حضرت استاد شما را الآن احضار کرده است. شام جلو ایشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید. جای معطلی نبود. سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند، با شتاب تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سید جواد افتاد، با خشم و تغیر بی سابقه ای گفت: سید جواد! از خدا نمی ترسی، از خدا شرم نمی کنی؟!
ص: 638
سید جواد غرق حیرت شد، که چه شده و چه حادثه ای رخ داده؟! تاکنون سابقه نداشته اینچنین مورد عتاب قرار بگیرد. هرچه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد. ناچار پرسید: ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است؟ هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه ات و عائله اش گندم و برنج گیرشان نیامده. در این مدت از بقال سر کوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن بسر برده اند. امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد، قبل از آنکه اظهار کند، بقال گفته نسیه شما زیاد شده است. او هم بعد از شنیدن این جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند، دست خالی به خانه برگشته است و امشب خودش و عائله اش بی شام مانده اند. به خدا قسم من از این جریان بی خبر بودم، اگر می دانستم به احوالش رسیدگی می کردم. همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال همسایه ات بی خبر مانده ای؟ چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذرانند و تو نفهمی؟ اگر باخبر بودی و اقدام نمی کردی که تو اصلا مسلمان نبودی، یهودی بودی. می فرمایید چه کنم؟
پیشخدمت من این مجمعه غذا را برمی دارد، همراه هم تا در منزل آن مرد بروید، دم در پیشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش کن که امشب با هم شام صرف کنید. این پول را هم بگیر و زیر فرش یا بوریای خانه اش بگذار و از اینکه درباره او که همسایه توست کوتاهی کرده ای معذرت بخواه. سینی را همان جا بگذار و برگرد. من اینجا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری. پیشخدمت سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت و همراه سید جواد روانه شد. دم در پیشخدمت برگشت و سید جواد پس از کسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهی سید جواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمه ای خورد و غذا را مطبوع یافت. حس کرد که این غذا دست پخت خانه سید جواد، که عرب بود، نیست. فورا از غذا دست کشید و گفت: این غذا دست پخت عرب نیست. بنابراین از خانه شما نیامده تا نگویی این غذا از کجاست من دست دراز نخواهم کرد.
ص: 639
آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود. آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذای عرب نبود. سیدجواد هرچه اصرار کرد که تو غذا بخور، چه کار داری که این غذا در خانه کی ترتیب داده شده، آن مرد قبول نکرد و گفت: تا نگویی دست دراز نخواهم کرد. سید جواد چاره ای ندید، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد. آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد، اما سخت در شگفت مانده بود. می گفت: من راز خودم را به احدی نگفته ام، از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشته ام، نمی دانم سید از کجا مطلع شده است! (الکنی والالقاب، محدث قمی، ج2 ص62)
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت *** در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟!
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 116-112
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه همکاری داستان اخلاقی فقر تربیت
خداوند در آیه 32 سوره معارج در باب امانت می فرماید: «والذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون؛ و کسانی که امانت ها و پیمان خود را مراعات کنند». آن مردمی از هلع و از جزع در هر شر و امساک در هر خیر مستثنی هستند که این خصلت اسلامی انسانی را داشته باشند: پایبند بودن به امانات و پایبند بودن به تعهدها.
امانت یعنی چیزی را که نه به خود انسان بلکه به دیگران تعلق دارد به او بسپارند به عنوان پاسداری که تو نگهدارش باش، حافظ و نگهدار و نگهبان آن باش. امانات، پیمان انسانی است؛ یعنی دایره اش حتی از اسلام وسیعتر است به معنی اینکه اسلام دایره رعایت امانات را از حوزه مسلمین هم بیرون می داند. از نظر اسلام رعایت امانت واجب است ولو در مورد غیر مسلمان. این تعریف امانت است.
ص: 640
حال امانت ممکن است مالی باشد. کسی مال خودش را به عنوان امانت به کسی می سپارد که بعد بیاید بگیرد. اگر بخواهد در آن مالی که امانت است خیانت کند (مرتکب گناه شده است) حتی در بسیاری از معاملات امانت شرعی ایجاد می شود. مستأجر امین موجر است. یعنی با اینکه اجاره خودش یک باب مستقلی است ولی مستأجر مالک منافع جایی است که اجاره کرده است و از نظر عینی که در اختیار او هست او یک امین است یعنی حق کوچکترین تصرفی که بیرون از دایره استفاده اجاری اش باشد ندارد. تصرفاتی که لازمه اجاره کردن است به جای خود؛ کوچکترین تصرفی که از این دایره خارج باشد از نظر شرعی خیانت در امانت تلقی می شود. هر مستأجری امین است. هر عاریه بگیری امین است. شخصی می آید از شما فرش یا ظرف و یا مرکوب – اسب یا ماشین – شما را عاریه می گیرد که از آن استفاده کند؛ به شما می گوید این ماشینتان را بدهید مثلا ما می خواهیم تا قم برویم و برگردیم. در حدودی که عاریه گرفته است حق دارد، اگر از آن حدود یک ذره تجاوز کند خیانت در امانت تلقی می شود.
داستانی نقل می کنند. البته این داستان با موازین فقهی جور در نمی آید ولی با بعضی از موازین اخلاقی جور درمی آید. می گویند مقدس اردبیلی از نجف به کاظمین یا کربلا آمده بود و برای برگشتن حیوانی را اجاره کرده بود. بعد یک کسی امانت کوچکی از قبیل امانت پستی به او داد که آن را به صاحبش برساند. گرفت و در بغلش گذاشت. دیگر حیوان را سوار نشد، جلو انداخت و آورد. به او گفتند چرا سوار نشدی؟ گفت: من از صاحبش این را اجاره کردم که خودم سوار بشوم نه اینکه یک چیز دیگر هم علاوه داشته باشم؛ این خیانت در امانت است؛ با اینکه آن وزنی نداشت و در جیبش گذاشته بود. این مقدار رعایت ودیعه و غیر ودیعه و امثال اینها را می کردند، که باید چنین باشد. همین طور است امانت ناموسی. یک کسی ناموس خودش را به دیگری می سپارد که تو مراقب و محافظ باش. اگر یک نگاه به او بکند خیانت تلقی می شود. امانت جانی از این هم بالاتر است. شخصی می آید به کسی پناه می برد و در جوار او قرار می گیرد. مسئله جوار خودش یک مسئله ای است.
ص: 641
یک انسانی که بیچاره و مورد تجاوز یک ظالم است خودش را در جوار کسی قرار می دهد. او می تواند از اول این جوار را نپذیرد. این مرحله است. البته نپذیرفتن هم یک نوع نامردی است ولی خیانت در امانت نیست. اما یک وقت جوار را می پذیرد و راه می دهد، بعد خیانت می کند، می رود گزارش می دهد. مثل کاری که حارث برای بچه های مسلم کرد یا پسر آن زن برای خود مسلم کرد. مسلم به خانه ای آمده، جوار و پناه خواسته است. ممکن بود از اول به او اجازه ندهند، راهش ندهند. ولی بعد که جوار داد نباید خیانت کند. البته تکلیف نمی کنند که تو حتما دفاع هم بکن، ولی بعد گزارش دادن و اطلاع دادن به ابن زیاد که مسلم اینجاست، این همان خیانت در یک امانت است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 130-128
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان امانت خیانت داستان اخلاقی تربیت
در اصطلاح قرآن هر کسی هر کاری را که به جامعه تعلق دارد اگر خوب انجام ندهد او در امانت خیانت کرده است. قرآن در سوره نساء آیه 58 می فرماید: «ان الله یأمرکم ان تؤدوا الامانات الی اهلها؛ خدا فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید». در تفسیر المیزان در بحث روایی که در ذیل این آیه منعقد شده است، از درالمنثور از امام علی (ع) چنین روایت می کند: بر امام لازم است که آنچنان در میان مردم حکومت کند که خداوند دستور آن را فرود آورده است و امانتی که خداوند به او سپرده است ادا کند. هرگاه چنین کند بر مردم است که فرمان او را بشنوند و اطاعتش را بپذیرند و دعوتش را اجابت کنند.
ص: 642
تعبیر امیرالمؤمنین (ع)
امیرالمؤمنین تعبیر عجیبی دارد. خطاب می کند به یکی از والیها و نماینده های خودش و حاکمی که فرستاده است. به او می گوید: اشتباه نکن، این یک طعمه نیست که به تو داده باشند. اگر تو را والی فلان استان کردیم خیال نکن یک طعمه در اختیارت قرار دادیم که بروی بچاپی و بخوری؛ امانتی در اختیار تو قرار داده ایم. خیلی حرف است! تو که یک چنین پستی به تو داده اند یک وقت این پست را برای خودت یک طعمه حساب می کنی. آدمی که یک رشوه خیلی کلان می دهد که یک پستی را بگیرد، معلوم است که به آن پست به چشم طعمه نگاه می کند و این طعمه را برای خودش می خرد. دیگری به چشم یک امانت بسیار بزرگ نگاه می کند که امانتی به او سپرده اند.
امانت مال کیست؟ مال مردم است و در واقع خود مردم به یک معنا به عنوان یک امانت به تو سپرده شده اند. پس این امانتی است بر گردن تو که باید آن را رعایت کنی. اختصاص به یک حاکم و والی و کسی که یک پست دولتی داشته باشد ندارد که آن پست یک امانت است که به او سپرده شده بلکه هر کسی هر پستی ولو پست ملی داشته باشد، چون آن پست بالاخره یک ضرورت اجتماعی است، یک امانت است که باید خوب ادا کند. گاهی مثلا بعضی از راننده های تاکسی خیال می کنند که برخی موارد جای این است که دم از مالکیت شخصی بزنند؛ می گوید من اختیار ماشین خودم را دارم، نمی خواهم تو را سوار کنم. بله اینکه تو می توانی سوار نکنی در یک جای دیگر است. اگر جنابعالی یک ماشین سواری دارید و آن را برای خودت تهیه کرده ای که خودت سوار بشوی، من می آیم به شما می گویم من را سوار کن مفت یا این قدر پول می دهم، می گویی سوار نمی کنم. اختیار مال خودت را داری. اما در جامعه ای که به یک سلسله وسائط نقلیه احتیاج دارد، به همین دلیل که اگر یک کسی از پیش خود یک پلاک قرمز به اتومبیل خود بزند و کارش را شروع کند تو خودت دعوا می کنی که ما این پلاک را خریده ایم تو چرا دخالت می کنی؟! به همین دلیل که این پلاک را خریده ای و به دیگران حتی به سواریهای شخصی اعتراض می کنی که شما چرا مسافر سوار می کنید مسافرها مال ماست، پس این یک پست است که تو اشغال کرده ای، تو در مقابل اینکه این کار را به خودت اختصاص داده ای یک پستی را اشغال کرده ای و بر تو واجب است سوار بکنی؛ یعنی اگر خالی هستی و مسافر ایستاده چنانچه سوار نکنی یک عمل حرام مرتکب شده ای.
ص: 643
چندی پیش سوار تاکسی بودم و می رفتم؛ تنها بودم و کس دیگر نبود. مسیرم شاه آباد بود. دو نفر رسیدند گفتند مخبرالدوله، سوار نکرد. باز دو نفر دیگر رسیدند گفتند بهارستان، باز سوار نکرد. دفعه دوم من به او اعتراض کردم: مسیر اینها که به مسیر تو می خورد، چرا سوار نمی کنی؟ گفت: دو نفرند؛ من اگر دو نفر را سوار کنم باید پول یک نفر را بگیرم. من باید به تک نفرها که میرسد سوار کنم. این سوء استفاده و خیانت است. مادام که مقرراتی به نفع مردم وضع شده است تو اگر بخواهی به اصطلاح خودت با استناد به مالکیت شخصی چنین کاری بکنی، در یک امانت خیانت کرده ای؛ بی جهت حق نداری کارت را تعطیل کنی، بگویی اختیار تاکسی خودم را دارم و تابلوی «خارج از سرویس» نصب کنی، بعد همین طور خالی بروی، مردم بگویند تاکسی! نگه نداری؛ کار حرامی مرتکب شده ای. پستی است، باید انجام بدهی و هر کسی در هر کاری که متعهد شده و خودش را برای آن کار نصب و تعیین کرده است باید کارش را درست انجام بدهد.
یک پزشک برای پزشکی خودش، یک داروساز و دارو فروش برای داروفروشی خودش، یک خرازی فروش برای خرازی فروشی خودش، یک نانوا برای نانوایی خودش؛ هر کسی باید بداند یک امانت به عهده او گذاشته شده و باید این پست و کار خودش و امانتی را که به او واگذار شده است صحیح تحویل دهد.
شخصی می گفت واعظی را دعوت کرده بودیم که بیاید ده شب منبر برود. (دو هفته است که مثالهایمان با واعظها می خورد) با ما طی کرد که مثلا هزار تومان می گیرد از ساعت 8 تا 9. شب اول آمد از ساعت 8 تا 9 صحبت کرد. شب دوم آمد یک ده دقیقه ای کسر گذاشت. یادداشت کردم. شب بعد آمد اندکی کمتر صحبت کرد؛ مجلس دیگر داشت می خواست به آن هم برسد. هر شب کم شد. شب آخر نیم ساعت بیشتر صحبت نکرد. من هم همه را یادداشت کردم؛ در مجموع حساب کردم که چند ساعت شده و به حسابی که طی کرده بودم آخر کار پاکت را به او دادم. وقتی که شمرد گفت: چرا کم دادی؟ گفتم من کم ندادم. گفت آخر مگر قرار ما این نبود؟ گفتم مگر تو کم نگذاشتی که من کم دادم؟ تو می خواستی کم نفروشی تا من هم کم به تو ندهم. چطور از طرف تو وظیفه ای نیست که یک ساعت خودت را به طور کامل بیایی صحبت بکنی، از طرف من وظیفه است؟ اگر من وظیفه دارم تو هم وظیفه داری. تو الآن برای این شغل و کار گذاشته شده ای، تو هم وظیفه داری بیایی اینجا یک ساعت برای مردم حرف بزنی. تو از آنجا کسر می گذاری، می خواهی من در پولش کسر نگذارم؟!
ص: 644
به هر حال مسئله امانات چنین چیزی است. از این جهت است که از خلافت و حکومت تعبیر به امانات شده است. به مردم گفته اند اینها امانتهای الهی است و هر کسی صلاحیت عهده داری چنین اماناتی را ندارد، افراد صلاحیتدار خاص باید باشند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 133-130
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن جامعه امام علی (ع) امانت داستان اخلاقی پست حکومتی تربیت
داستان هایی در خصوص ارادت شترها به اهل بیت
ناقه امام سجاد (ع) بعد از رحلت آن حضرت، نخورد و نیاشامید بلکه یکسره بسوی قبر رفت و آنقدر سر خود را بر زمین زد تا جان داد. در منتهی الامال آورده است که: حضرت صادق (ع) میفرمود که پدرم حضرت باقر (ع) میفرمود که چون وقت وفات پدرم حضرت زین العابدین (ع) فرا رسید فرمود: این شبی است که مرا وعده وفات داده اند؛ ناقه مرا در حظیره ضبط کن و علفی برای آن مهیا کن. چون آن حضرت را دفن کردند، ناقه، خود را رها کرد و از حظیره بیرون آمد و نزدیک قبر رفت بدون آنکه قبلا قبر را دیده باشد سینه خود را بر قبر آن حضرت گذاشت و فریاد و ناله میکرد و آب از دیده هایش میریخت، چون این خبر به حضرت باقر رسید به نزد ناقه آمد و فرمود: ساکت شو و برگرد خدا به تو برکت دهد! ناقه برخاست و به جای خود برگشت و باز بعد از اندک زمانی به نزد قبر برگشت و ناله و اضطراب میکرد و می گریست. در این زمان که خبر آن را به حضرت گفتند فرمود: بگذارید آن را که بی تاب است و چنین ناله و اضطراب میکرد تا بعد از سه روز هلاک شد.
ص: 645
داستان فرار کردن شتری از کشتارگاه مشهد، و بیرون دویدن از قصابخانه که خارج از شهر بوده است و خیابان های سر راه را یکی پس از دیگری بدون یک اشتباه پیمودن، و بالاخره در بالا خیابان آمدن و از در صحن مطهر وارد صحن شدن، و از آنجا یکسره به پشت پنجره فولاد که محل التجاء و نیاز پناهندگان است دویدن و در آنجا روی زمین نشستن و رو به پنجره و قبر مطهر نمودن؛ از اموری است که جای شبهه و تردید نیست. برای همه واضح و مشهود بود؛ ما هم در جرائد خواندیم و انکار احدی را نشنیدیم، بلکه همه اهل مشهد مقدس رضوی علیه آلاف التحیة و الثناء شاهد و گواه صدق بر این قضیه بوده و هستند. آستان قدس رضوی این شتر را از صاحبش خرید و آن را در بیابان با سایر شترهای حضرت آزادانه روان ساخت.
داستان هایی از ارادت چهارپایان به صاحبان خود
از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت است که: اسب سواری امام حسین (ع) با صدای بلند شیهه میکشید و پیشانی خود را به خون آن حضرت آلوده می نمود و می بوئید و فریاد میزد: الظلیمة الظلیمة من أمة قتلت ابن بنت نبیها. (مقتل مقرم ص 332 از کتاب تظلم الزهرا ص129 و از بحارالانوار ج10 طبع کمپانی ص205) «فریادرس! فریادرس! از امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.»
مرحومه والده ما رحمة الله علیها برای ما (فرزندان خود) نقل میکرد که: در آن وقتی که در طهران هنوز ماشین و درشکه نبود و مردم با اسب و قاطر و الاغ به هر جا میخواستند میرفتند، علماء هم هر یک به نوبه خود مرکبی داشتند و در حیاط بیرونی نگاهداری میکردند. میفرمود: پدر شما الاغی داشت مصری -که در تند رفتن و کوچکی و سبکی مشهور و معروفند- و هر جا میخواست برود: مسجد و درس و غیره، با همین الاغ مصری میرفت و هر وقت از بیرون می آمد، قبل از استراحت خود، به این الاغ می رسید و علوفه میداد تا وقتی که ایشان عازم اعتاب مقدسه با کجاوه و قافله شدند، و تصدی امور منزل ما به دست بزرگترین عموی ما مرحوم حاج سید محمدکاظم حسینی تهرانی قرار گرفت، و ایشان برای این الاغ علوفه می بردند و ابدا نمی خورد. هر چه مهربانی و تیمار میکردند سودی نبخشید و تا سه روز تمام این حیوان گرسنه ماند، ناچار این حیوان را به کسی بخشیدند، تا به هر قسم که ممکن است از آن استمالت کند شاید از مرگ نجات یابد.
ص: 646
داستان های شگفت از وفاداری سگ ها
یکی از اساتید بزرگ ما در علم عرفان الهی بنام مرحوم رضوان مقام عرفان الحق و الیقین آیت الله آقای حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی رحمة الله علیه میفرمودند: یک نفر از سالکین که شب برای نماز شب برخاسته بود، شنیده بود که سگ همسایه سوره والشمس را میخواند. اینجانب چنین گمان دارم که این قضیه برای خود ایشان بوده است ولیکن چون بزرگان غالبا در مقام بیان، اینگونه امور را نسبت به خود نمی دهند؛ فلهذا به عنوان یک نفر سالک بیان کرده اند. و باز در نزد حقیر، خواندن سگ، سوره والشمس را مکاشفه بوده است که برای ایشان از صدای سگ حاصل شده است و چون ایشان در آن وقت به مجاهدات نفسانیه برای تزکیه نفس اشتغال داشته اند این سوره که دارای سوگندهای بسیار برای اثبات نجاح و رستگاری نسبت به تزکیه کنندگان نفس است برای ایشان تحقق پذیرفته است.
و نیز از وفای سگ داستانهائی را نقل میفرمود؛ از جمله آنکه: روزی مرحوم حسینعلی میرزا فرمانفرما در کنار دریا و برای شنا کردن آماده شده بود، سگی داشت که مانعش می شود؛ فرمانفرما اعتنائی نمی کند، و همینکه اراده میکند در آب برود، ناگهان سگ خود را در دریا می اندازد و حیوانی بزرگ فورا او را می بلعد. فرمانفرما از رفتن به دریا منصرف می شود، و می فهمد که این سگ برای این منظور از رفتن او به دریا جلوگیری میکرده است و اینک که دیده است منع او فائده بخش نیست خود را انداخته و جان خود را برای سلامتی او فدا کرده است.
ص: 647
و از جمله آنکه: از مرحوم حاج معتمدالدوله فرهاد میرزا نقل است که او میگوید: من در طهران با سفیر انگلیس آشنائی داشتم، و روزی به دیدنش رفتم، او آلبوم عکس های خود را برای نشان دادن به من آورد و مرتبا نشان میداد، تا رسید به عکس سگی، او را که دید گریه کرد. من تعجب کردم و پرسیدم چرا گریه کردی؟ گفت: من خاطره عجیبی از وفای این سگ دارم! روزی که در لندن از طرف حکومت برای مأموریتی بنا شد به خارج شهر بروم، و قدری مسافت بود؛ کیف خود را که در آن اسناد دولتی بود و بسیار مهم بود، و نیز اسکناس هم در آن بود برداشتم و رهسپار شدم. سگی داشتم که او هم همراه من آمد تا رسیدم به درختی، در زیر سایه درخت قدری استراحت کردم و سپس برخاستم و عازم بر حرکت شدم! در این حال سگ مانع شد و از رفتن من جلوگیری میکرد، هر چه کردم بروم فائده ای نکرد؛ و در رفتن ناچار بودم، فلهذا هفت تیر خود را که همراهم بود در آورده و چند تیر به او زدم و رفتم. چون قدری از راه را پیمودم ناگهان متوجه شدم که کیف را در زیر درخت جا گذاشته ام و فراموش کرده ام بیاورم، فورا به سمت درخت برگشتم و دانستم که این همه ممانعت سگ برای این بوده است. چون به زیر درخت رسیدم کیف را نیافتم، بسیار متأثر شدم که هم سگ را بی جهت کشته ام و هم کیف از دست رفته است. با خود گفتم به سراغ سگ بروم و ببینم او در چه حالی است؟ چون به محل تیر زدن رسیدم، قدری خون بر روی زمین مشاهده کردم، و دیدم گویا سگ حرکت نموده و راه رفته است، به دنبال اثر خون آمدم، دیدم که سگ در گودالی افتاده و جان داده است و کیف مرا بر دندان خود گرفته است. دانستم که این حیوان که ممانعت خود را در رفتن من بدون فائده دید، پس از تیر زدن و حرکت کردن به فکر افتاده است که کیف را از دستبرد راهگذر دور نگاه دارد، شاید بدین وسیله به دست من برسد. لذا با آن حال جراحت، خود را به زیر درخت کشانده و کیف را از سر راه برداشته و به کناری در گودالی رفته و جان داده است! آیا سزاوار نیست من برای این سگ، غمگین باشم ؟! باری، از وفای سگ حکایت ها و داستان ها نقل میکنند، و چه بسا دیده شده است که این حیوان به جهت حفظ و پاسداری از اموال صاحبش، در سرمای زمستان جان داده و خشک شده است، درحالی که آمدن او به پناهی گرم و مناسب امکان داشته است.
ص: 648
از این معانی نفسانیه گذشته، بعضی از حیوانات احساسشان به مراتب بیشتر از انسان است. سگ زلزله را قبل از وقوعش می فهمد و حس شامه در گربه و مورچه بسیار قوی است. گویند: جسم اگر امواج و ارتعاشش در ثانیه کمتر از شانزده بار باشد برای گوش انسان محسوس نمی شود و اگر از بیست هزار بار در ثانیه نیز بیشتر باشد، باز گوش نمی شنود؛ ولی گوش بعضی از حیوانات تا هفتاد و هشتاد هزار یا بیشتر از آنرا ادراک می کند. اینها همه شواهدیست زنده برای معاد و حشر حیوانات، که همچون انسان امت هائی هستند که در حیطه وجودی خود هزاران اثر و خاصیت دارند که برای انسان جز مقدار بسیار کمی از آن، مجهول است .
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 59-53
کلی__د واژه ه__ا
معاد اخلاق انسان شعور ارادت حیوانات داستان اخلاقی تربیت
شهید مطهری در کتاب خویش میگوید: حضرت نوح (ع) که از اکثریت مردم خودش مایوس می شود، با خدای خود راز و نیاز می کند: خدایا من چنین کردم چنین گفتم. قرآن راز و نیازهای نوح با خدا درباره قومش را بازگو می کند. این برای آن است که نکاتی که در گفته نوح بوده است نکات آموزنده ای است و از این جهت قرآن تکرار می کند که برای ما هم درس باشد. انسان با خدای خودش همه جور حرف می زند و همه چیز را باید در میان بگذارد، ولی اینکه قرآن برای همه مردم نقل می کند برای آن نکاتش است. اولا نوح به عنوان یک مبلغ دین نشان می دهد که چگونه آدمی بوده و در واقع یک مبلغ دین چگونه باید باشد. می گوید خدایا من شب و روز مردم را خواندم و از پا نایستادم. این شب و روز، پی در پی، آن پیگیری یک نفر داعی الی الله و دعوت کننده به دین را نشان می دهد. این تاییدی است که قرآن دارد می کند، یعنی ببینید! نوح اینچنین بوده است. لجاج آن مردم در حدی بوده است که انگشتها را در گوششان می کردند که نشنوند، رداهایشان را به سرشان می کشیدند که چشمشان هم به قیافه نوح نیفتد، با همه اینها می گوید: خدایا! من انواع رنگها و شکلها را در تبلیغ به کار بردم. گاهی علنی، بلند، به صورت سخنرانی، بالای مثلا تپه ها می رفتم داد می کشیدم و برای عموم مردم اعلام می کردم، «دعوتهم جهارا؛ آشکارا دعوت کردم» (نوح/ 8). این یک نوع تبلیغ است که اثر مخصوص به خود دارد ولی یک وقت هم هست که باید افرادی را به طور خصوصی و دردهای آنها را به طور خصوصی دریافت کرد و این دعوت خصوصی گاهی اثری می بخشد که دعوتهای عمومی نمی بخشد. «ثم انی اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا؛ به هر دو گونه رفتار کردم، علنی و جهار، و سری و خصوصی» (نوح/ 9). می رفتم افراد را می دیدم، در کنارشان می نشستم، با آنها حرف می زدم، به طور خصوصی درد دل می کردم. این کار را هم کردم، چون گاهی این کار اثری دارد که آن دعوتها علنی و عمومی ندارد.
ص: 649
یک تجربه عینی
این مطلب را به مناسبت «و اسررت لهم اسرارا» می گویم: اوایل تحصیل ما در قم، در حدود سال 1320، من سفری به اصفهان رفتم چون یکی از دوستانمان، هم مباحثه ما (آیت الله منتظری)، اهل نجف آباد بود با همدیگر به نجف آباد رفتیم. در آنجا من با یک آقای پیرمردی آشنا شدم -خدایش بیامرزد- به نام حاج شیخ احمد نجف آبادی. ما در قم می دیدیم هیچ جا به اندازه نجف آباد اصفهان طلبه ندارد. در همان زمان -با اینکه آن وقت طلبه قم مثل حالا زیاد نبود- پنجاه شصت طلبه فقط از نجف آباد بود. هیچ نقطه دیگر که به اندازه آنجا باشد، بلکه شهرهای بزرگ هم، این قدر طلبه نداشت. چطور شده که اینها اینقدر طلبه دارند؟ به مردی در خود نجف آباد که پسر خود او هم طلبه بود -و طلبه خوبی هم بود- برخورد کردم. الآن هم آن مرد، زنده و پیرمرد است. او جریان زندگی خودش را گفت و ما فهمیدیم که این آقا شیخ احمد چه رمزی در این نجف آباد به کار برده که این گونه شده است. آن مرد می گفت من تا حدود بیست و پنج سالگی یک آدمی بودم که نسبت به مسائل مذهبی خیلی لاقید و بی اعتنا بودم، و بالخصوص جریانی را هم نقل می کرد که پدر من مرده بود، وصیش یک آقای پیشنمازی بود و او بعد با ما که صغیر بودیم چگونه رفتار کرد و من دیگر از دین و مذهب و همه چیز تنفر داشتم. روزی ما در باغمان مشغول زراعت بودیم (زارع بود و هنوز هم زراعتکاری داشت) دیدیم یک آقایی برای اولین بار پیدا شد و آمد در باغ. با خود گفتم بلا رسید، حالا این آمده از جان ما چه می خواهد؟ لابد آمده که از ما چیزی به یک عنوانی بگیرد. برعکس تا آمد اول کاری که کرد این بود که پرسید این باغ شما چگونه است و چقدر محصول دارد (خودش هم اول زارع و بچه زارع بوده). در ضمن این صحبتها، او را معاینه و مطالعه می کند و وضع خاص او را در نظر می گیرد. باید آن را در نظر گرفت و افراد را یک یک معالجه کرد (نه اینکه دستور کلی داد). مثل اینکه اطبا از معالجه دست بردارند، فقط بروند پشت رادیو دستورهای کلی بدهند. دستورهای کلی بیمار را معالجه نمی کند، معاینه خصوصی می خواهد. بعد معلوم شد برنامه او برای دیگرن هم در این شهر همین بوده است.
ص: 650
نجف آباد در واقع یک شهر است، منتها چون در جوار اصفهان است جلوه ای ندارد. الآن شاید هفتاد هزار نفر جمعیت داشته باشد، آن وقت هم حدود چهل هزار نفر جمعیت داشت. آن مرد ادامه داد: کم کم ما را وادار کرد که درس بخوانیم. می گفت در همین حال چه عیبی دارد شما بیایید درس بخوانید. می رفت افرادی را آزمایش می کرد و در این بین عنصرهای مستعد را پیدا می کرد. بعد آمد برای اینها جلسه تشکیل داد و در آن جلسه به اینها سواد می آموخت. اگر سواد فارسی نداشتند سواد فارسی و اگر سواد فارسی داشتند عربی می آموخت. کم کم اینها را بالا می آورد در حدی که از کتابهای عربی از قبیل عروة الوثقی و از کتابهای فارسی اخلاقی کاملا استفاده می کردند و هیچ نمی گذاشت که اینها دست از کارشان بردارند. با ما می رفت هیزم کشی، عصر که از هیزم کشی برمی گشت می آمد در جلسه. همینکه اینها را خوب آماده کرد و واقعا ساخت و به اینها یک معلومات حسابی داد که مسائل را خوب یاد گرفتند در حد یک مسئله دانی که مثلا عروة الوثقی را بفهمد، اخلاق را خوب یاد گرفتند در حدی که یک جامع السعادات را بتوانند بفهمند و بخوانند و معنی کنند، کمی از تاریخ اسلام و تفسیر و امثال اینها را خوانده باشند، همینکه اینها را ساخت، گفت هر کدام از شما باید جلسه تشکیل بدهید. اینها را در این شهر پخش کرد و باز هر کدامشان یک عده دیگر را مثل او پیدا کردند.
نمی دانم هنوز هم ادامه دارد یا نه. نجف آباد به این صورت درآمد که در هر گوشه ای از این شهر یا نیمه شهر جلسه ای بود و فردی مردم را اداره می کرد، کسی که از خود مردم بود و همان برنامه او را اجرا می کرد و این مرد -خدا او را بیامرزد- واقعا توانست یک تحولی در یک شهر به وجود بیاورد. این خودش یک تجربه است و او به قدری آدم ساده زیستی بود و به قدری در تشریفات زندگی لاقید بود که حیرت آور بود و برای مثل ما قابل تحمل نیست. مثلا دیده شده بود که اگر چیزی پیدا نمی کرد که الاغش را ببندد عمامه اش را باز می کرد و به گردن او می بست و سر آن را به درخت می بست یا گاهی عمامه اش را باز می کرد به سر الاغ می بست و مثل یک افسار درست می کرد. این قدر در زندگی بی تشریفات و لاقید و بی اعتنا بود و کوشش می کرد خودش را با مردم یکی کند، یکی کرد و توانست مردمی را حرکت بدهد. این قضیه از همان سالها -که الآن نزدیک سی و شش سال می گذرد- برای من یک تجربه خیلی عینی بود که اگر کسی واقعا بخواهد، ولی به شرط اینکه از خودش بگذرد، هر کسی در هر نقطه ای اگر بخواهد، می تواند مردم خود را به حرکت در آورد.
ص: 651
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 161-165
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان جامعه داستان اخلاقی حضرت نوح (ع) تربیت تبلیغ دین
مرحوم علامه تهرانی میگوید: عجیب است از شفاعت ائمه معصومین در دنیا تا چه برسد به آخرت، و چه بسیار از گرفتاریها و معضلاتی که به شفاعت آنها حل شده است؛ ما در اینجا داستانی از شفاعت امام کاظم (ع) و توسل به قبر مبارک آن حضرت بیان می کنیم، تا بر همین اساس نیز شفاعت آن سروران در آخرت روشن شود. داستان راجع به خود این حقیر است؛ و توضیح آنکه در ماه مبارک رمضان سال یکهزار و سیصد و هفتاد و شش هجری قمری، برای زیارت امام حسین (ع) و اقامت در کربلای معلی، از نجف اشرف که محل اقامت دائمی بود، با عیالات به کربلا مشرف شدیم، و اطاقی تهیه نموده و از برکات حضرت سید الشهداء (ع) بهرمند می شدیم.
در آن سال، ماه مبارک رمضان در فصل گرما بود، و عادت من چنین بود که شبها چون کوتاه بود نمی خوابیدم و صبحها تا دو ساعت به ظهر مانده می خوابیدم، و سپس وضو می گرفتم و عازم حرم مطهر می شدم. در حرم تا ظهر می ماندم و نماز را بجای آورده به منزل مراجعت می کردم. دوستی داشتم به نام حاج عبدالزهرا گرعاوی که عرب بود و مردی متدین و روشن ضمیر و ساکن کاظمین و گهگاهی به کربلا بخصوص در شبهای جمعه برای زیارت مشرف می شد، و برای آنکه روزه اش نشکند همان شب پس از زیارت مراجعت می کرد؛ خدایش رحمت کند، یک سال است که فوت کرده است. یکی از روزها که من بر حسب عادت از خواب بیدار شدم و وضو ساختم که به حرم مطهر مشرف گردم، دیدم حالم سنگین است و قبض عجیبی مرا گرفته است، با مشقت و فشار زیاد تا صحن مطهر آمدم ولی هیچ میل به تشرف نداشتم، مدتی در گوشه صحن نشستم، هیچ میل به تشرف پیدا نشد، تا نزدیک ظهر شد.
ص: 652
در این حال، ناگهان یک حال نشاط و سرور زائد الوصفی در خود مشاهده کردم، برخاستم و با کمال رغبت مشرف شدم و کماکان به توسلات و زیارت و نماز مشغول شدم. همان شب مرحوم حاج عبدالزهراء از کاظمین به کربلا مشرف شد، و گفت: سید محمد حسین! این چه حالی بود که امروز داشتی ؟! قریب ظهر بود که من در حجره خود در بغداد بودم، و دیدم که حال تو بسیار سخت است و در قبض شدید بسر می بری! فورا سیاره خود را سوار شدم و به کاظمین آمدم و برای رفع این حال تو حضرت موسی بن جعفر را شفیع در نزد خدا قرار دادم، حضرت شفاعت فرمودند و حال تو خوب شد.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 115-114
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق شفاعت داستان اخلاقی امام کاظم (ع) علامه سید محمدحسین حسینی طهرانی
داستان دیگر از مرحوم آیة الحق و الیقین آیة الله العظمی آقای سید جمال الدین گلپایگانی تغمد الله برحمته است. ایشان از مردان پاک و منزه و از مراجع عالیقدر نجف اشرف و در عین حال دارای روابط معنوی و باطنی با حضرت حق متعال بودند. مردی متین و استوار و مراقب و می توان او را جمال السالکین إلی الله تعالی نام برد. اعمال او اسوه و الگوی صبر و تحمل و ایثار و زهد و مراقبت و سعه نفس و دانش قوی بود. حقا سیمای او نمونه ظاهر و بارزی از علماء راستین، و مشایخ طائفه حقه مذهب جعفریه بود. و آئینه و آیتی از سیر و سلوک أئمه طاهرین سلام الله علیهم أجمعین، و یاد آورنده خدا و عالم آخرت بود.
ص: 653
هنوز چشمان اشک آلود آن مرحوم برای آشنایان، و ناله ها و سوزهای شبانه برای همسایگان که در محله نجف اشرف بودند حکایاتی است شنیدنی. تا این سنه که یکهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری است بیست و دو سال است که رحلت نموده، (رحلت ایشان در بیست و نهم شهر محرم الحرام سنه یکهزار و سیصد و هفتاد و هفت هجری قمری اتفاق افتاد) و مقبره ایشان در وادی السلام نجف است؛ رحمة الله علیه رحمة واسعة .نسبت به چنین مردان راستین خدا باید گفت که: 'عاش سعیدا و مات سعیدا'. زیرا تمنای حرکت به سوی خدا، و رفع حجابهای ظلمانی و نورانی، و پیوستن به لقاء الله من جمیع الجهات، و ادراک مقام فناء و اندکاک أنانیت در ذات اقدس حضرت حق سبحانه و تعالی اولین برنامه روش و منهاج او بود؛ و دعای «اللهم ارزقنا التجافی عن دار الغرور، و الاءنابة إلی دار الخلود، و الاستعداد للموت قبل نزوله؛ بار پروردگارا! به ما روزی کن که پهلو از این خانه غرور دنیا تهی کنیم، و به سوی خانه جاودان آخرت مجدانه دل دهیم و استعداد مرگ را قبل از رسیدن آن به ما عنایت فرما.» (از ادعیه امام زین العابدین که در سجده بسیار می فرمودند) نه تنها ورد زبان، بلکه حال نفس، و تحقق و شهود دل تابناک و ضمیر منورش بود.
پیوسته صحیفه سجادیه در مقابل او روی کتاب های مطالعه بود، و از مناجات خمسة عشر حضرت سجاد بسیار لذت می برد و غالبا آنها را می خواند و از حفظ بود، و بالاخص به مناجات هشتم که مناجات مریدین است بسیار عشق می ورزید. اطاق مطالعه همیشگی ایشان در بیرونی و طبقه فوقانی و اطاق محقری بود، و بالاخص در تابستان گرم نجف سخت و مشکل بود. گرفتاریها و شدائد از اطراف و اکناف روی آور بود، و در این اواخر به کسالت قلب و پرستات مبتلا بود و عمل جراحی پرستات نموده و روی تخت افتاده، و ادرار بوسیله لوله ای در ظرفی زیر تخت می ریخت. و قرض ایشان چه برای امرار مخارج شخصی، و چه برای طلاب به حد اعلی رسیده بود و خانه مسکونی خود را به چهار صد دینار عراقی به جهت مصرف یک عمل جراحی که برای یکی از ارحامشان پیش آمد کرده بود، به رهن گذاشته بودند، و از جهات داخلی منزل نیز ناراحت و در شدائدی بسر می برد.
ص: 654
این حقیر در هفته یکی دوبار به خدمتش می رسیدم و تا اندازه ای برای من گفتگو داشت. در این حال که یک روز وارد شدم دیدم: در حالیکه به پشت روی تخت افتاده، و سن از هشتاد سال گذشته است، صحیفه کوچک خود را می خواند و اشک می ریزد و در عالمی از سرور و بهجت و نشاط و لذت است که حقا زبان از وصف آن عاجز است. کأنه از شدت انس با خدایتعالی، در پوست نمی گنجد و می خواهد به پرواز در آید. سلام کردم، گفت: بنشین! ای فلان کس از حالات من که تو خبر داری (و در اینجا اشاره کرد به جمیع گرفتاریها: از مرض و جراحی، و تنهائی، و ناملایم بودن وضع داخلی، و هوای گرم، و قرض فراوان، و گرو رفتن منزل و غیرها). عرض کردم: آری! و سپس با یک تبسم ملیحی رو به من کرد و فرمود: من خوشم، خوش؛ کسیکه عرفان ندارد نه دنیا دارد نه آخرت !
من_اب_ع
علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 118-115
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق خدا نجف سید جمال الدین گلپایگانی مناجات داستان اخلاقی
یک روز حضرت آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی نقل می کرد که در مرحله ای از مراحل سیر و سلوک، حال عجیبی پیدا کردم و بدین کیفیت بود که نفس خود را افاضه کننده علم و قدرت و رزق و حیات به جمیع موجودات می دیدم، بدین قسم که هر موجودی از موجودات از من مدد می گیرد، و من معطی و مفیض فیض وجود به ماهیات امکانیه و قوالب وجودیه هستم. این حال من بود، و از طرفی علما و اجمالا نیز می دانستم که این حال صحیح نیست؛ چون خداوند جل و علا مبدأ همه خیرات است و افاضه کننده رحمت و وجود به جمیع ماسوی. چند شبانه روز اینحال طول کشید، و هر چه به حرم مطهر حضرت أمیرالمؤمنین مشرف شدم و در باطن تقاضای گشایش نمودم سودی نبخشید، تصمیم گرفتم به کاظمین مشرف شوم و آن حضرت را شفیع قرار دهم تا خداوند متعال مرا از این ورطه نجات دهد.
ص: 655
هوا سرد بود، به سوی مرقد مطهر حضرت موسی بن جعفر (ع) از نجف عازم کاظمین شدم، و چون وارد شدم یکسره به حرم مطهر مشرف شدم. هوا سرد و فرش های جلوی ضریح را برداشته بودند، سر خود را در مقابل ضریح روی سنگ های مرمر گذاشتم و آنقدر گریه کردم که آب اشک چشم من بر روی سنگ های مرمر جاری شد. هنوز سر از زمین بر نداشته بودم که حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد، و فهمیدم که من کیستم؟ من چیستم؟ من ذره ای هم نیستم، من بقدر پر کاهی قدرت ندارم؛ اینها همه مال خداست و بس، و اوست مفیض علی الاطلاق، و اوست حی و حیات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزی رساننده؛ و نفس من یک دریچه و آیتی است از ظهور آن نور علی الاطلاق.
در اینحال برخاستم و زیارت و نماز را بجای آوردم و به نجف اشرف مراجعت کردم، و چند شبانه روز باز خدا را مفیض و حی و قادر در تمام عوالم می دیدم، تا یکبار که به حرم مطهر أمیرالمؤمنین (ع) مشرف شدم، در وقت مراجعت به منزل، در میان کوچه حالتی دست داد که از توصیف خارج است و قریب ده دقیقه سر به دیوار گذاردم و قدرت بر حرکت نداشتم. این یک حالی بود که أمیرالمؤمنین مرحمت فرمودند و از حال حاصله در حرم موسی بن جعفر (ع) عالی تر و دقیق تر بود، و آن حال مقدمه حصول اینحال بود. اینها همه شواهد زنده ایست از شفاعت آن سروران و امامان، ولی البته باید محکم گرفت و دست بر نداشت، و مانند مرحوم آقا سید جمال الدین سر مسکنت و مذلت در آستانشان فرود آورد، تا دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
ص: 656
جز تو ره قبله نخواهیم ساخت *** گر ننوازی تو که خواهد نواخت؟
یار شو ای مونس غمخوارگان *** چاره کن ای چارة بیچارگان
درگذر از جرم که خواهنده ایم *** چاره ما کن که پناهنده ایم
چاره ما ساز که بی یاوریم *** گر تو برانی به که رو آوریم
لن أبرح الباب حتی تصلحواعوجی *** و تقبلونی علی عیبی و نقصانی
از این در، روی نمی گردانم و نمی روم تا زمانی که شما کژی مرا اصلاح کنید! و با همه عیب و نقصانی که دارم مرا بپذیرید!
فإن رضیتم فیاعزی و یا شرفی *** و إن أبیتم فمن أرجو لغفرانی
بنابراین اگر راضی شدید از من پس به به از این عزت و شرف! و اگر خودداری نمودید، پس من به که برای غفران گناه خود امیدمند باشم؟
ای در تو مقصد و مقصود ما *** وی رخ تو شاهد و مشهود ما
نقد غمت مایه هر شادئی *** بندگیت به ز هر آزادئی
کوی تو بزم دل شیدای ماست *** مسکن ما منزل ما جای ماست
عشق تو مکنون ضمیر من است *** خاک سرای تو سریر من است
ای غمت از شادی احباب به *** درد تو از داروی اصحاب به
کوه غمت سینه سینای من *** روشنی دیده بینای من
(تمام این ابیات پارسی و عربی را مرحوم محدث قمی در نفثة المصدور طبع سنگی ص17و 18 به مناسبت احوال اصحاب سیدالشهداء (ع) شاهد آورده است).
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 121-118
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق شفاعت داستان اخلاقی سید محمدرضا گلپایگانی امام کاظم (ع) تربیت
ص: 657
حضرت استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی نقل کردند از مرحوم آیة الحق عارف عظیم الشأن آقای حاج میرزا علی آقا قاضی رضوان الله علیه که میفرموده است: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندی ها فوت کرد. این دختر در مرگ مادر بسیار ضجه میکرد و جدا متألم و ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله کرد که تمام جمعیت مشیعین را منقلب نمود. تا وقتی که قبر را آماده کردند و خواستند مادر را در قبر گذارند فریاد میزد که من از مادرم جدا نمی شوم؛ هر چه خواستند او را آرام کنند مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند اجبارا دختر را جدا کنند، بدون شک جان خواهد سپرد. بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی آنرا از تخته ای بپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هروقت خواست از آن دریچه و سوراخ بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، پهلوی مادر خوابید؛ فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفید شده است. گفتند: چرا اینطور شده است؟ گفت: هنگام شب، من که پهلوی مادرم خوابیده بودم، دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب میداد؛ سؤال از توحید نمودند جواب داد: خدای من واحد است، و سؤال از نبوت کردند جواب داد: پیغمبر من محمد بن عبدالله (ص) است. سؤال کردند: امامت کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: لست له بإمام؛ من امام او نیستم. در اینحال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه می کشید. من از وحشت و دهشت این واقعه به این حال که می بینید درآمده ام.
ص: 658
مرحوم قاضی رضوان الله علیه میفرمود: چون تمام طائفه دختر، سنی مذهب بودند و این واقعه طبق عقائد شیعه واقع شد، آن دختر شیعه شد و تمام طائفه او که از افندی ها بودند همگی به برکت این دختر شیعه شدند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 9 - صفحه 108 تا 110
کلی__د واژه ه__ا
مرگ برزخ ایمان امامت تشیع تسنن
افرادی که نفوس آنها به مقام فعلیت خود نرسیده و ناقص از دنیا رفته اند، باید در برزخ تکمیل و پس از آن به قیامت انفسیه حضور یابند. داستانی را حضرت سیدنا الاعظم و استادنا الاکرم علامه طباطبایی نقل می فرمودند که بسیار شایان توجه است. فرمودند: در کربلا واعظی بود به نام سیدجواد از اهل کربلا و لذا او را سیدجواد کربلایی می گفتند. او ساکن کربلا بود ولی در ایام محرم و عزا می رفت در اطراف، در نواحی و قصبات دور دست تبلیغ می کرد، نماز جماعت می خواند، روضه می خواند و مسئله می گفت و سپس به کربلا مراجعت می نمود.
یک مرتبه گذرش افتاد به قصبه ای که همه آنها سنی مذهب بودند و در آنجا برخورد کرد با پیرمردی محاسن سفید و نورانی و چون دید سنی است، از در صحبت و مذاکره وارد شد، دید الآن نمی تواند تشیع را به او بفهماند؛ چون این مرد ساده لوح و پاک دل چنان قلبش از محبت افرادی که غصب مقام خلافت را نمودند سرشار است که آمادگی ندارد و شاید ارایه مطلب نتیجه معکوس داشته باشد.
ص: 659
تا در یک روز که با آن پیرمرد تکلم می نمود از او پرسید: شیخ شما کیست؟ (شیخ در نزد مردم عادی عرب، بزرگ و رئیس قبیله را گویند) و سیدجواد می خواست با این سؤال کم کم راه مذاکره را با او باز کند تا به تدریج ایمان در دل او پیدا شده و او را شیعه نماید. پیرمرد در پاسخ گفت: شیخ ما یک مرد قدرتمندی است که چندین خان ضیافت دارد، چقدر گوسفند دارد، چقدر شتر دارد، چهار هزار نفر تیرانداز دارد، چقدر عشیره و قبیله دارد. سیدجواد گفت: به به از شیخ شما، چقدر مرد متمکن و قدرتمندی است.
بعد از این مذاکرات پیرمرد رو کرد به سیدجواد و گفت: شیخ شما کیست؟ گفت: شیخ ما یک آقایی است که هر کس هر حاجتی داشته باشد بر آورده می کند؛ اگر در مشرق عالم باشی و او در مغرب عالم و یا در مغرب عالم باشی و او در مشرق عالم، اگر گرفتاری و پریشانی برای تو پیش آید، اسم او را ببری و او را صدا کنی، فورا به سراغ تو می آید و رفع مشکل از تو می کند.
پیرمرد گفت: به به عجب شیخی است! شیخ خوب است این طور باشد، اسمش چیست؟ سیدجواد گفت: شیخ علی. دیگر در این باره سخنی به میان نرفت مجلس متفرق شد و از هم جدا شدند و سیدجواد هم به کربلا آمد. اما آن پیرمرد از شیخ علی خیلی خوشش آمده بود و بسیار در اندیشه او بود. تا پس از مدت زمانی که سیدجواد به آن قریه آمد، با عشق و علاقه فراوانی که مذاکره را به پایان برساند و شیخ را شیعه کند، با خود می گفت: ما در آن روز سنگ زیر بنا را گذاشتیم و حالا بنا را تمام می کنیم، ما در آن روز نامی از شیخ علی بردیم و امروز شیخ علی را معرفی می کنیم و پیرمرد روشندل را به مقام مقدس ولایت أمیرالمؤمنین علی (ع) رهبری می نماییم.
ص: 660
چون وارد قریه شد و از آن پیرمرد پرسش کرد، گفتند: از دار دنیا رفته است. خیلی متأثر شد، با خود گفت: عجب پیرمردی! ما در او دل بسته بودیم که او را به ولایت آشنا کنیم. حیف، از دنیا رفت بدون ولایت، ما می خواستیم کاری انجام دهیم و پیرمرد را دستگیری کنیم، چون معلوم بود که اهل عناد و دشمنی نیست، القائات و تبلیغات سوء، پیرمرد را از گرایش به ولایت محروم نموده است. بسیار فوت او در من اثر کرد و به شدت متأثر شدم. به دیدن فرزندانش رفتم و به آنها تسلیت گفتم و تقاضا کردم مرا سر قبر او برند. فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم: خدایا ما در این پیرمرد امید داشتیم چرا او را از دنیا بردی؟ خیلی به آستانه تشیع نزدیک بود، افسوس که ناقص و محروم از دنیا رفت.
از سر تربت پیرمرد بازگشتیم و با فرزندان به منزل پیرمرد آمدیم. من شب را در همان جا استراحت کردم، چون خوابیدم، در عالم رؤیا دیدم دری است وارد شدم، دیدم دالان طویلی است و در یک طرف این دالان نیمکتی است بلند، و در روی آن دو نفر نشسته اند و آن پیرمرد سنی نیز در مقابل آن هاست. پس از ورود، سلام کردم و احوالپرسی کردم، دیدم در انتهای دالان دری است شیشه ای و از پشت آن باغی بزرگ دیده می شد. من از پیرمرد پرسیدم: اینجا کجاست؟ گفت: اینجا عالم قبر من است، عالم برزخ من است و این باغی که در انتهای دالان است متعلق به من و قیامت من است. گفتم: چرا در آن باغ نرفتی؟ گفت: هنوز موقعش نرسیده است؛ اول باید این دالان طی شود و سپس در آن باغ رفت.
ص: 661
گفتم: چرا طی نمی کنی و نمی روی؟ گفت: این دو نفر معلم من هستند. این دو، دو فرشته آسمانیند، آمده اند مرا تعلیم ولایت کنند، وقتی ولایتم کامل شد می روم؛ آقا سیدجواد! گفتی و نگفتی (یعنی گفتی که شیخ ما که اگر از مشرق یا مغرب عالم او را صدا زنند جواب می دهد و به فریاد می رسد اسمش شیخ علی است؛ اما نگفتی این شیخ علی، علی ابن أبی طالب است .) به خدا قسم همین که صدا زدم: شیخ علی به فریادم رس، همین جا حاضر شد. گفتم: داستان چیست؟ گفت: چون من از دنیا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند و نکیر و منکر به سراغ من آمدند و از من سؤال کردند: من ربک و من نبیک و من إمامک؟
من دچار وحشت و اضطرابی سخت شدم و هر چه می خواستم پاسخ دهم به زبانم چیزی نمی آمد، با آنکه من اهل اسلامم، هر چه خواستم خدای خود را بگویم و پیغمبر خود را بگویم به زبانم جاری نمی شد. نکیر و منکر آمدند که اطراف مرا بگیرند و مرا در حیطه غلبه و سیطره خود درآورده و عذاب کنند، من بیچاره شدم، بیچاره به تمام معنی و دیدم هیچ راه گریز و فراری نیست، گرفتار شده ام.
ناگهان به ذهنم آمد که تو گفتی: ما یک شیخی داریم که اگر کسی گرفتار باشد و او را صدا زند، اگر او در مشرق عالم باشد یا در مغرب آن، فورا حاضر می شود و رفع گرفتاری از او می کند. من صدا زدم: ای شیخ علی به فریادم رس! فورا علی بن أبی طالب أمیرالمؤمنین (ع) حاضر شدند اینجا و به آن دو نکیر و منکر گفتند: دست از این مرد بردارید، معاند نیست، او از دشمنان ما نیست، این طور تربیت شده، عقایدش کامل نیست، چون سعه نداشته است.
ص: 662
حضرت آن دو ملک را رد کردند و دستور دادند دو فرشته دیگر بیایند و عقاید مرا کامل کنند، این دو نفری که روی نیمکت نشسته اند دو فرشته ای هستند که به امر آن حضرت آمده اند و مرا تعلیم عقاید می کنند. وقتی عقاید من صحیح شد، من اجازه دارم این دالان را طی کنم و از آن وارد آن باغ گردم. این خواب که جهاتی را از دستگیری و عفو از مستضعفین و تکامل برزخی و جهات بسیار دیگر را می رساند، دلالت بر سؤال از عقاید در عالم قبر نیز دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد9- صفحه 113-118
کلی__د واژه ه__ا
مرگ روح تشیع نکیر و منکر برزخ تسنن
کتاب بشارة المصطفی با سلسله سند متصل خود معنعنا روایت می کند از أعمش از عطیه عوفی کوفی که گفت: با جابربن عبدالله أنصاری برای زیارت قبر امام حسین (ع) به کربلا رهسپار شدیم؛ چون وارد کربلا شدیم، جابر از شاطی الفرات غسل کرد و پس از آن لنگی را به کمر بست و پارچه دیگری را چون ردا بر دوش افکند و کیسه ای را که در آن عطر سعد بود گشود و آن را بر بدن خود پاشید و گامی برنداشت مگر آنکه به ذکر خداوند تعالی ذاکر بود، تا آن وقتی که نزدیک قبر شدیم گفت به من که دست مرا بر قبر بگذار!
عطیه گوید: من دست جابر را بر قبر گذاردم، همین که دستش به قبر رسید ناگهان بیهوش به روی قبر افتاد. من قدری از آب بر صورتش پاشیدم، چون به حال آمد سه مرتبه گفت: یا حسین یا حسین یا حسین و پس از آن گفت: چگونه حبیب جواب حبیب خود را نمی دهد؟! و سپس گفت: آری چگونه جواب بدهی، در حالی که رگهای گردن تو از جای خود در گذشته و بر پشت و شانه تو آویزان شده و بین سرت و بدنت جدائی افتاده است ؟! من شهادت می دهم که تو پسر خاتم النبیین و پسر سید المؤمنین و فرزند هم قسم با تقوی، و سلاله هدی و خامس اصحاب کساء و پسر سید النقباء و پسر فاطمة زهرا سیدة النساء می باشی! و چرا و به چه علت چنین نبوده باشی در صورتی که دست آقای پیامبران تو را غذا و طعام داده است! و در دامان متقیان پرورده شدی! و از پستان ایمان شیر نوشیدی! و در اسلام از شیر باز گرفته شدی! به به چقدر پاکیزه و طیب بود حیات تو! به به چقدر پاکیزه و طیب بود ممات تو! مگر آنکه در فراق تو دلهای مؤمنان ناراحت است؛ با آنکه شک و تردیدی در حسن احوال و پسندیدگی آنچه خدا بر تو پسندیده است ندارند. پس سلام خدا بر تو باد! و رضوان خدا بر تو باد! گواهی می دهم که تو گذشتی بر آنچه برادرت یحیی بن زکریا گذشت. و سپس چشم خود را به اطراف قبر گردش داد و گفت: سلام خدا بر شما باد، بر ارواحی که در آستانه خانه حسین حلول کردید! و بار خود را در این منزل فرود آوردید! شهادت می دهم که شما حقا اقامه نماز کردید، و زکات را دادید، و به پسندیده ها أمر کردید، و از زشتی ها باز داشتید، و با ملحدان و مستکبران جهاد کردید، و خدا را پرستیدید و عبادت نمودید تا یقین به شما رسید! «والذی بعث محمدا بالحق نبیا لقد شارکناکم فیما دخلتم فیه؛ سوگند به آن خدائی که محمد را بحق برگزید، ما با شما در آنچه وارد شده اید و انجام داده اید، شرکت کردیم».
ص: 663
عطیه گوید: من گفتم: ای جابر! چگونه ما با آنها شرکت کردیم در آنچه بر سر آنها آمده است، در حالیکه ما در وادی ای فرود نیامده ایم و از کوهی بالا نرفته ایم و با شمشیر بر کسی نزده ایم و این گروه کسانی هستند که بین سرها و بدنهایشان جدائی افتاده است و اولادشان یتیم گشته و زنانشان بیوه شده اند؟! جابر گفت: ای عطیه! از حبیب خود پیامبر اکرم (ص) شنیدم که می گفت: «من أحب قوما حشر معهم؛ و من أحب عمل قوم أشرک فی عملهم؛ هر کس گروهی را دوست داشته باشد، با آنها محشور می گردد؛ و هر کس عمل قومی را دوست داشته باشد، در عمل آنها شریک می شود». سوگند به آن خدائی که بحق محمد را مبعوث کرد، نیت من و نیت أصحاب من، همان رویه و روشی است که بر حسین (ع) گذشته است و بر أصحاب او وارد شده است. حال دست مرا بگیر و بسوی خانه های کوفه برویم و چون در بین راه می رفتیم گفت: ای عطیه! آیا می خواهی به تو پندی دهم و سفارش و توصیه ای بنمایم و چنین گمان ندارم که بعد از این سفر، من تو را ببینم!
«دوست بدار دوستدار آل محمد را تا وقتیکه آنها را دوست دارد! و دشمن بدار دشمن آل محمد را تا وقتیکه آنها را دشمن دارد و اگر چه آن دشمن پیوسته شبها به نماز بایستد و روزها روزه بدارد و با دوستدار محمد و آل محمد به رفق و عطوفت رفتار کن! چون اگر بواسطه کثرت گناهانش یک قدمش بلغزد، قدم دیگر او در اثر محبت ایشان برقرار و ثابت می ماند. دوستدار آنها به سوی بهشت و دشمن آنها رهسپار دوزخ است». و چقدر عالی و خوب مداح اهل بیت نظام استرآبادی سروده است:
ص: 664
علی امام معلای هاشمی که بود *** سواد منقبتش بر بیاض دیدة حور
ز حب اوست به روز جزا نه از طاعت *** امید مغفرت از حی لایزال غفور
نتیجه ای ندهد بی محبتش در حشر *** مکاشفات جنید و ریاضت منصور
ز دل سواد معاصی برون برد مهرش *** چنانکه ماه برد ظلمت شب دیجور (سفینة البحار، ج1، ص201).
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 323-319
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی جابر ابن عبدالله انصاری چهارده معصوم (ع) عشق تربیت ستایش
مرحوم آیة الحق عارف بالله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند: من در سابق الایام به زیارت قبر غیر معصوم و امام نمیرفتم، چون تصور میکردم که فقط از قبور ائمه علیهم السلام که به مقام طهارت مطلقه رسیده اند بسط و گشایش حاصل میشود، ولی از قبور غیر آنها اثری مترتب نیست تا در سفر اولی که به عتبات عالیات با جمعی از تلامذه روحانی خود به جهت زیارت مشرف شدیم؛ یک روز در ایام اقامت در کاظمین علیهما السلام برای تماشای بنای مدائن و ایوان شکسته کسری _ که حقا موجب عبرت بود _ از بغداد به صوب مدائن رهسپار شدیم و پس از تماشای مدائن و بجای آوردن دو رکعت نماز در آن ایوان که مستحب است، به سمت قبر سلمان _ که در قرب آن ایوان قرار دارد _ به راه افتادیم و ما در کنار قبر سلمان نه به جهت زیارت بلکه به جهت رفع خستگی و استراحت با جمیع احباب و دوستان نشسته بودیم که ناگهان سلمان از ما پذیرائی نمود و خود را به صورت واقعیه خود نشان داد و به حقیقت خود تجلی نمود. چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذره ای از کدورت و چنان واسع و زلال بود که ما را در یک عالم از لطف و محبت و سعه و صفا فرو برد؛ و چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنی ما را داخل کرد که حقا مانند فضای بهشت پر لطف و صفا و چون ضمیر منیر عارف بالله، مانند آب صافی، زلال و مانند هوا لطیف بود.
ص: 665
من از اینکه به جهت زیارت در کنار قبر او نیامده بودیم شرمنده شدم و سپس به زیارت پرداختیم؛ و از آن پس نیز به زیارت قبور غیر ائمه طاهرین علیهم السلام هم، از علماء بالله و مقربان و اولیاء خدا میروم و مدد میگیرم و به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان میروم، و به شاگردان خود توصیه نموده ام که از این فیض الهی محروم نمانند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری - آشنایی با قرآن 9 - صفحه 228 تا 229
کلی__د واژه ه__ا
سلمان فارسی زیارت اولیای الهی
مجلسی گوید: در بعضی از مؤلفات اصحاب دیده ام که روایت شده است که ابوامامه باهلی بر معاویه وارد شد. معاویه مقدم او را گرامی داشت و او را به نزد خود نشاند و احترام بجای آورد، و سپس گفت طعام حاضر کردند و با دست خود به أبو أمامه طعام میداد. و سپس از عطر با دست خود به سر و صورت أبو أمامه مالید و امر کرد که یک بدرة زر (که یک کیسه از دینار طلا باشد) به او بدهند، و سپس گفت: تو را بخدا سوگند بگو: آیا من بهتر هستم یا علی ابن ابیطالب؟
أبو أمامه گفت: آری راست میگویم و در کلام من دروغ نیست و اگر مرا به غیر خدا هم سوگند داده بودی باز راست می گفتم. سوگند بخدا علی از تو بهتر است و بزرگوارتر و مکرم تر و اسلامش بهتر و استوارتر و قرابتش با رسول خدا بیشتر و شدت و صولتش بر مشرکان بیشتر و استغنایش در نزد امت بیشتر است. آیا ای معاویه میدانی علی کیست؟ علی پسر عم رسول خدا (ص) و شوهر دخترش سیده زنهای عالمیان است و پدر حسن و حسین دو سید و آقای جوانان اهل بهشت، و پسر برادر حمزه سید الشهداء، و برادر جعفر ذی الجناحین است.
ص: 666
ای معاویه! تو چرا خودت را قیاس با این مسائل میکنی و خود را در این زمینه ها میخواهی قرار دهی. آیا تو گمان داری ای معاویه با این الطافی که به من نمودی من تو را بر علی مقدم میدارم و تو را اختیار میکنم، و چنین می پنداری با طعامی که به من دادی و عطائی که به من نمودی دل من تو را می پسندد و انتخاب میکند تا آنکه من، مؤمن در اینجا حضور یافته و کافر خارج گردم؟ نفس تو به تو بد قسم گولی زده و فریبی عجیب داده، ای معاویه و پس از آن برخاست و بیرون آمد. معاویه کیسه زر را به دنبال او برای او فرستاد. او گفت: سوگند بخدا یک دینارش را هم قبول نخواهم کرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 286-287
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق معاویه داستان اخلاقی ابوامامه باهلی فضایل اخلاقی
علامه مجلسی در جلد یازدهم از بحار الانوار از سهل بن ذبیان روایت میکند که می گفت: من روزی از روزها قبل از اینکه أحدی از مردم به خدمت امام رضا (ع) بیاید به محضرش مشرف شدم. حضرت فرمود: خوش آمدی ای پسر ذبیان! همین الان قاصد ما اراده داشت که به نزد تو بیاید و پیغام ما را بیاورد، که تو در نزد ما بیائی. من عرض کردم: برای چه امری، ای پسر رسو ل خدا؟! حضرت فرمود: برای رؤیا و خوابی که دیشب دیده ام، خوابی که راحت از من ربوده و مرا بیدار و متفکر داشته است! من عرض کردم: إن شاءالله خیر است! حضرت فرمود: ای پسر ذبیان! گویا نردبانی برای من نصب شده بود که دارای صد پله بود من از آن بالا رفتم و به آخرین درجه آن رسیدم! من عرض کردم: تو را به طول عمر، تهنیت میگویم و چه بسا صد سال عمر میکنی؛ به ازاء هر پله ای یک سال!
ص: 667
حضرت فرمود: آنچه خداوند اراده کند همان خواهد شد و سپس فرمود: چون من به بالاترین پله نردبان بالا رفتم، چنین دیدم که من در زیر یک قبه سبز رنگی قرار دارم که خارج آن قبه از داخل آن دیده می شد و دیدم که جدم رسول الله (ص) در میان قبه نشسته است و دو جوان نیکو صورت که نور از صورتشان می درخشید، در طرف راست و در طرف چپ رسول الله بودند و چنین دیدم که یک زن نیکو خلقت و یک مرد نیکو خلقت در برابر او نشسته بودند و دیدم که مردی در مقابل او ایستاده بود و این قصیده را میخواند:
لام عمرو باللوی مربع.
چون حضرت رسول الله (ص) مرا دیدند، به من گفتند: مرحبا، خوش آمدی! ای فرزند من! ای علی بن موسی الرضا! بر پدرت علی سلام کن! من بر او سلام کردم و پس از آن گفتند: بر مادرت فاطمة زهراء سلام کن! من بر او سلام کردم و سپس گفتند: بر دو پدرت حسن و حسین سلام کن! من بر آن دو سلام کردم و سپس گفتند: بر شاعر ما و مداح ما در دنیا: سید اسماعیل حمیری سلام کن! من سلام کردم و نشستم. در این حال حضرت رسول الله (ص) رو به سید اسماعیل کرده و گفتند: حال برگرد به انشاد قصیده ای که ما در آن بودیم! سید اسماعیل شروع کرد به خواندن:
لام عمرو باللوی مربع *** طامسة أعلامه بلقع (برای ام عمرو در منتهی الیه زمین شن زار یک خانه خرم و بهاری است که اینک تمام نشانه های آن منزل دستخوش زوال و نابودی گردیده است)
ص: 668
حضرت رسول (ص) شروع کردند به گریه کردن؛ و سید همینطور میخواند تا رسید به این بیت: «و وجهه کالشمس إذ تطلع؛ سیمایش مانند خورشید درخشان است» حضرت رسول الله و فاطمة زهراء سلام الله علیهما هر دو گریه کردند، و کسانی که با آنحضرت بودند گریه کردند و چون به این بیت رسید که:
قالوا له لو شئت أعلمتنا *** إلی من الغایة والمفزع (به پیامبر خدا گفتند ای کاش به ما خبر می دادی که اگر از دنیا رفتی پناهگاه ما کیست؟)
رسول الله دستهای خود را بلند کردند و گفتند: إلهی أنت الشاهد علی و علیهم أنی أعلمتهم أن الغایة والمفزع علی بن أبی طالب! وأشار بیده إلیه و هو جالس بین یدیه صلوات الله علیه، خداوندا! تو گواه بر من و بر امت کجرو و منحرف من هستی که من به آنها خبر دادم! و آنان را آگاه کردم که غایت و مقصود و پناه و ملجأ بعد از من علی بن أبییطالب است! و با دست خود اشاره به علی نمود که روبروی آنحضرت نشسته بود». حضرت رضا (ع) گفتند: چون سید اسماعیل حمیری از انشاد این قصیده فارغ شد، حضرت رسول الله متوجه من شدند و گفتند: ای علی بن موسی! این قصیده را از بر کن و شیعیان ما را امرکن آنرا حفظ کنند و بدانها بگو: هر کس این قصیده را حفظ کند و بر قرائت آن مداومت نماید، من بر خدای متعال ضامن می شوم که او را به بهشت ببرد.
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 465-462
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق پیامبر اکرم رؤیا داستان اخلاقی سید اسماعیل حمیری
ص: 669
یک مرد بسیار بسیار بزرگ از نظر معنویت که مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی اصفهانی رضوان الله علیه است که یکی از بزرگترین اهل معنایی است که من در عمر خودم دیده ام. یک شب ایشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل یکی از فضلای قم دعوت شدیم. بعضی از اهل ذوق و ادب و شعر نیز در آنجا بودند. در آن شب فهمیدم که این مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترین شعرها را در عربی و فارسی می شناسد! دیگران شعرهایی می خواندند البته شعرهای خیلی عادی، شعرهای سعدی، حافظ و... ایشان هم می خواند و می گفت این شعر از آن شعر بهتر است، این مضمون را این بهتر گفته است، کی چنین گفته و... شعر خواندن آنهم اینجور شعرها که گناه نیست، اما در شب شعر خواندن مکروه است.
خدا می داند وقتی آمدیم بیرون این آدم به شدت داشت می لرزید. گفت من اینقدر تصمیم می گیرم که شب شعر نخوانم آخرش جلوی خودم را نمی توانم بگیرم. هی استغفرالله ربی و اتوب الیه می گفت، مثل کسی که معصیت بسیار بزرگی مرتکب شده است. العیاذ بالله اگر ما شراب خورده بودیم، اینقدر مضطرب نمی شدیم که این مرد بواسطه یک عمل مکروه مضطرب شده بود. اینجور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحیه خدا یک نوع مجازاتهائی دارند که ما و شما ارزش و لیاقت آنجور مجازاتها را نداریم، هر شب این مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح بیدار بود و من معنی شب زنده داری را آنجا فهمیدم، معنی 'شب مردان خدا روز جهان افروز است' را آنجا فهمیدم، معنی عبادت و خدا شناسی را آنجا فهمیدم، معنی استغفار را آنجا فهمیدم، معنی حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهمیدم. آن شب این مرد وقتی بیدار شد که اذان صبح بود.
ص: 670
خدا مجازاتش کرد. تا بیدار شد ما را بیدار کرد گفت فلانی! اثر شعرهای دیشب بود! روحی که چنین ایمان مستحکمی دارد، یک چنین ضربه کوچکی هم که بر آن وارد می شود یعنی یک چنین حمله کوچکی هم که از مقامات دانی آن بر مقامات عالیش وارد می شود، آن مقامات عالی عکس العمل نشان می دهند، ناراحتی نشان می دهند، حتی مجازات نشان می دهند که ببین! بی مجازات نمی ماند! آدمی که در شب هی شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن بکند، لایق دو ساعت مناجات کردن با خدای متعال نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 54-53
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق توبه خدا میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی
پیامبر اکرم (ص) در هیچ مجلسی نمی نشست مگر آنکه بیست و پنج بار استغفار می کرد. می فرمود: «انه لیغان علی قلبی و انی لاستغفر الله کل یوم سبعین مرة» (اینها چیست؟! اصلا ما چه می گوئیم وچه می فهمیم؟!) می گفت بر روی دلم آثار کدورت احساس می کنم و روزی هفتاد بار برای رفع این کدورتها استغفار می کنم. آن کدورتها چیست؟ آن کدورتها برای ما آینه نیست، برای ما نورانیت است، برای او کدورت است. او وقتی که با ما حرف می زند ولو حرفش را برای خدا می زند، ولو خدا را در آینه وجود ما می بیند باز از نظر او این کدورت است.
ام سلمه و دیگران گفته اند که در یکی دو ماه مانده به وفات حضرت، دیدیم که هیچ جا بر نمی خاست و نمی نشست و عملی انجام نمی داد مگر اینکه می گفت: سبحان الله و استغفرالله ربی و اتوب الیه این دیگر یک ذکر جدید بود. ام سلمه می گوید عرض کردم یا رسول الله چرا اینقدر اخیرا زیاد استغفار می کنید؟ فرمود: این طور به من امر شده است «نعیت الی نفسی». بعد فهمیدیم که آخرین سوره ای که بر وجود مقدسش نازل شده سوره نصر است. این سوره که نازل شد پیغمبر اکرم احساس کرد که اعلام مردن است، یعنی تو دیگر وقتت تمام شده است باید بروی. سوره مبارکه اینست: «اذا جاء نصر الله و الفتح* و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا* فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا» (نصر/ 1-3). (این قرآن چقدر لذیذ است! چقدر زیباست! آدم حظ می کند که اینها را به زبان خودش جاری کند) ای پیغمبر! آنجا که یاری پروردگار بیاید، آنجا که دیگر یاریش آمد و ترا بر مخالفین پیروز کرد، آنجا که فتح شهر یعنی فتح مکه نصیب تو شد، پس از اینکه دیدی مردم فوج فوج به دین اسلام وارد می شوند «فسبح بحمد ربک»، پروردگار خودت راتسبیح و تمحید کن و استغفار نما که او توبه پذیر است.
ص: 671
چه رابطه ای است میان آن مقدمه و این مؤخره؟ چرا پس از پیروزی و فتح و پس از اینکه مردم فوج فوج داخل اسلام می شوند، تسبیح کن؟ یعنی مأموریتت پایان یافت تمام شد. (این آخرین سوره ای است که بر پیغمبر اکرم نازل شده است، حتی از آیه «الیوم اکملت لکم دینکم؛ امروز دین شما را برای شما کامل کردم» (مائده/ 3) و آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک؛ ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن» (مائده/ 67) که درباره امام علی (ع) است هم دیرتر نازل شده است). تو دیگر وظیفه ات را انجام داده ای، پس تسبیح کن.
پیغمبر احساس کرد که یعنی دیگر تمام شد، بعد از این در فکر خود باش. این بود که تسبیج و استغفار می کرد. ولی ما بدبختها دلمان حکم همان دیوار قیر اندود را دارد، هی گناه پشت سر گناه، هی معصیت پشت سر معصیت، و هیچگونه عکس العملی در روح ما ایجاد نمی شود. من نمی دانم این فرشته های روح ما کجا و چقدر حبس شده اند، چه زنجیرهائی به دست و پای اینها بسته شده است که دل ما تکان نمی خورد، نمی لرزد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 55-54
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح قرآن توبه خدا پیامبر اکرم ستایش
آقای مطهری در کتاب خود در این باره می نویسد: برادر! اگر علی بیاید و من و تو هم برویم خدمتش و بگوئیم آقا جان ما را نصیحت کن، چنین جمله ای بما می گوید: «لا تکن ممن یرجوا الاخرة بغیر عمل و یرجی التوبة بطول الامل؛ چون کسی مباش که بدون عمل کردن به آخرت امید بندد و به خاطر آرزوی دراز توبه را به تاخیر افکند» (حکمت 150 نهج البلاغه).
ص: 672
تا کی بگوئیم آقا دیر نمیشود، حالا وقت باقی است؟! تا هنوز جوان هستیم می گوئیم ای آقا! جوان بیست ساله که دیگر وقت توبه کردنش نیست. عجیب اینست که بعضی افراد پیر و کهنسال وقتی یک جوان را می بینند که متوجه عبادتست و به گناه خودش توجه دارد و در حال توبه و ندامت است، می گویند: ای آقا! تو جوانی، هنوز وقت این حرفها برای تو نرسیده. اتفاقا جوانی بهترین وقتش است، یک شاخه تا وقتی که هنوز تازه است آمادگی بیشتری برای راست شدن دارد، هر چه بزرگتر و خشکتر بشود، آمادگیش کمتر می شود. به علاوه چه کسی به این جوان قول داده که او پا به سن بگذارد، میانه مرد بشود، از میانه مردی بگذرد و پیر بشود؟ تا جوانیم می گوئیم جوانیم، در میانه مردی هم که می گوئیم حالا خیی وقت داریم، توبه وقتش پیری است، وقتی که پیر شدیم، از همه کارها افتادیم و همه قدرتها از ما گرفته شد، آنوقت توبه می کنیم، نمی دانیم که اشتباه کرده ایم، آنوقت اتفاقا هیچ توبه نمی کنیم، آنوقت دیگر حال توبه برایمان نمی ماند، آنقدر در زیر بار معاصی کمر ما خم شده است که دل ما دیگر حاضر برای توبه کردن نیست. دل یک جوان آماده تر است برای توبه کردن تا دل یک پیر. چه خوب می گوید مولوی:
خاربن در قوت و برخاستن *** خار کن درسستی و در کاستن
مثلی می آورد، می گوید شخصی خاری را در سر راه مردم کاشته بود. این خار بزرگ شد. گفتند آقا بیا این خار را بکن گفت دیر نمی شود، بوته خاری است کنده می شود. دوباره گفتند، باز گفت دیر نمی شود، حالا می کنیم، یک سال دیگر می کنیم! سال بعد بوته خار بزرگتر شد ولی خارکن چطور؟ پیرتر شده. گفتند بیا بکن گفت دیر نمی شود، بعد می کنیم. سال به سال بوته خار بیشتر رشد می کرد، بیشتر ریشه می دوانید، تنه اش کلفتر، خارهایش تیزتر و خطرش بیشتر می شد اما خارکن پیرتر و از نیرویش کاسته می شود:
ص: 673
خاربن در قوت و برخاستن *** خار کن در سستی و در کاستن
می خواهد بگوید این ملکات رذیله، اخلاق فاسد روز بروز در وجود تو مثل آن بوته خار بیشتر رشد می کند، بیشتر ریشه می دواند، تنه اش کلفتتر، خارهایش تیزتر و خطر بزرگتر می شود، ولی تو خودت روز بروز پیرتر می شوی و از نیرویت، از آن نیروهای مقدس تو کاسته می شود. وقتی که جوان هستی مثل یک آدم قوی و نیرومندی هستی که می خواهد یک نهال را بکند. به سرعت می کنی، ریشه اش را هم می کنی می اندازی دور اما وقتی که پیر شدی، مثل یک آدم سست قوه ای هستی که می خواهد یک درخت قوی را با دست خودش بکند، هر چه زور می زند درخت از ریشه در نمی آید. بخدا قسم یک روزش یک روز است، یک ساعتش یک ساعت است، یک شب را اگر بتأخیر بیندازیم اشتباه می کنیم! نگوئید فردا شب شب بیست و سوم ماه رمضان است، یکی از لیالی قدر است و برای توبه بهتر است، نه، همین امشب از فردا شب بهتر است، همین ساعت از یک ساعت بعد بهتر است، هر لحظه از لحظه بعدش بهتر است. عبادت بدون توبه قبول نیست، اول باید توبه کرد.
گفت: شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام، اول باید شستشو کرد بعد وارد آن محل پاک و پاکیزه شد. ما تا توبه نکنیم، چه عبادتی می کنیم؟! ما توبه نمی کنیم و روزه می گیریم! توبه نمی کنیم و نماز می خوانیم! توبه نمی کنیم و به حج می رویم! توبه نمی کنیم و قرآن می خوانیم! توبه نمی کنیم و ذکر می گوئیم! توبه نمی کنیم و در مجالس ذکر شرکت می کنیم! بخدا قسم اگر شما یک توبه بکنید تا پاک بشوید و بعد یک شبانه روز نماز بخوانید با حالت توبه و پاکی، همان یک شبانه روز به اندازه ده سال شما را جلو می برد و به مقام قرب پرودگار می رساند. سوراخ دعا را گم کرده ایم، راهش را بلد نیستیم.
ص: 674
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 57-56
برای اطلاعات بیشتر در این زمینه نگاه کنید به:
سخن علی علیه السلام درباره توبه
جایگاه توابین
توبه، اولین
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان توبه رذایل اخلاقی داستان اخلاقی تربیت
شخصی به نام "ثعلبه" که خیلی زاهد و متقی و اهل تهجد و نماز شب بود همه نماز های "پیامبر اکرم (ص)" را شرکت می کرد و نمی گذاشت یک رکعت جماعت یا نافله اش تعطیل بشود، مرتب پیش پیامبر می آمد و می گفت: یا رسول الله! از خدا بخواه مرا ثروتمند کند. پیامبر می فرمود: تو کار را به جریان طبیعی واگذار کن، شاید مصلحت این نباشد. نه یا رسول الله! من می خواهم به این اغنیا یاد بدهم که اصلا پول خرج کردن و در راه خدا خرج کردن چگونه است. پیامبر هم برای او دعا کرد.
خدا دعا را برای امتحان خود او و همه مردم مستجاب کرد. گوسفندهایی پیدا کرد. به سرعت چیزدار شد، مخصوصا گوسفندش خیلی زیاد شد. کم کم فکر کرد گوسفند زیاد شده، دیگر در شهر نمی شود گوسفندها را اداره کرد، برویم بیرون یک جایی تهیه کنیم تا بتوانیم گوسفندها را به چرا ببریم. کم کم ظهر دیگر به نماز جماعت نمی رسید. با خود می گفت حالا یک وعده را نخواندیم مهم نیست، به یک وعده نماز جماعت اکتفا می کنیم. می آمد به سرعت خودش را به صف های آخر می رساند یک نمازی می خواند و می رفت.
ص: 675
کم کم کارش توسعه پیدا کرد، گفت باید برویم فلان منطقه یک جایی انتخاب کنیم. به آن جا رفت. تا قضیه رسید به آن جا که آیه "زکات" نازل شد و پیامبر مأموری برای اخذ زکات فرستاد. وی اول سراغ او رفت، گفت: دستور خداست که این مقدار باید بدهی تا صرف راه خدا بشود. گفت: آیا اختصاص به من دارد؟ گفت: نه، شامل دیگران هم می شود. گفت: اول برو سراغ دیگران بعد بیا سراغ من. رفت سراغ دیگران کار هایش را انجام داد و برگشت.
"ثعلبه" مدتی نگاه کرد، زیر و رو کرد، گفت: این با باج گرفتن چه فرق می کند؟ چشم فقرا کور بشود می خواستند کار بکنند. این همان آدمی بود که می گفت: «لئن اتینا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین؛ اگر از فضل خود (ثروت) به ما ببخشی حتما انفاق می کنیم و از صالحین خواهیم شد» و می گفت: ما که کریمیم پول نداریم، آن هایی که پول دارند کرم ندارند.
در این جور آزمایش ها اگر انسان مراقب خود نباشد به غفلت فرو می رود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 223-224
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق پیامبر اکرم آزمایش الهی ثروت احکام فقهی
استاد مطهری در کتاب آزادی معنوی می فرماید: یادم افتاد دو سه شب پیش که راجع به فضیل بن عیاض صحبت کردم بعد نامه ای به من دادند از یک خانم محترمه ای که در آن نوشته بودند شما اگر به مستمعین خودتان احترام می گذارید، این را هم در جلسه بگوئید. چون گفتنش مانعی ندارد، بلکه بهتر هم هست من می گویم: ایشان نوشته بود که من فقط یک شب برای اولین بار به اینجا آمدم و شدیدا تحت تأثیر قرار گرفتم، تصمیم گرفتم باز هم به اینجا بیایم. امشب آمده ام و شبهای دیگر هم خواهم آمد. من لیسانسیه علوم تربیتی هستم، مدیره هستم (حالا یادم نیست در دبستان یا دبیرستان)، شما این همه گفتید فضیل بن عیاض یک آیه قرآن را شنید و منقلب شد یا راجع به نماز و حضور قلب گفتید. من بدبخت که اساسا معنی قرآن را نمی فهمم چه کنم؟ من که معنی نماز را نمی فهمم، حضور قلب برای من چه مفهومی و معنایی دارد؟ به زبان حال کأنه نوشته که ما کودکستان رفتیم و دبستان و دبیرستان رفتیم و دانشگاه را طی کردیم ولی قرآن را به ما یاد ندادند که ندادند. پس شما در اینجا وسیله ای فراهم کنید برای اینکه زبان عربی را تعلیم بدهند تا حدودی که مردم کم و بیش با معانی قرآن آشنا بشوند، با معنی نماز آشنا بشوند و لااقل بتوانند نماز را با روح بخوانند، قرآن را با روح تلاوت کنند، یک آیه قرآن که خوانده می شود، بفهمند. من می خواهم یک جواب عمومی بدهم (با مشورت رفقا)، اینجا (حسینیه ارشاد) همیشه اعلام کرده است و این را از اوجب واجبات می داند که مسلمانها با زبان عربی آشنا بشوند، بفهمند که در نماز چه می گویند، قرآن خودشان را بفهمند. ولی چه باید کرد، حرص دنیا آنچنان ما را گرفته است که چون زبان انگلیسی کلید در آمد و مادیات است، بچه هفت ساله مان را هم می فرستیم تا زبان انگلیسی یاد بگیرد. کمتر خانواده ای است که لااقل یک نفر در آن زبان انگلیسی را نداند ولی حاضر نیستیم یک کلاس عربی تشکیل بدهیم و زبان عربی را بخاطر خدا یاد بگیریم، بخاطر نمازمان یاد بگیریم، بخاطر قرآنمان یاد بگیریم. برای چندمین بار اعلام می کنیم که ما در اینجا آمادگی تشکیل دادن کلاس هم برای زنان و هم برای مردان را داریم. یک عده بیایند و نام نویسی کنند، خانمها در کلاس خودشان و آقایان در کلاس خودشان. این مؤسسه حاضر است برای این ها بطور رایگان وسیله فراهم بکند تا زبان عربی را یاد بگیرند، چون واجب است.
ص: 676
بعد امام علی (ع) دو موضوع را فرمود که شرط کمال توبه واقعی است. فرمود: توبه، آن وقت توبه است که این گوشتهایی را که در حرام رویانیده ای، آب کنی. اینها گوشت انسان نیست. یعنی چه؟ یعنی این گوشتهائی که در مجالس شب نشینی در بدن تو آمده است، این هیکلی که درست کرده ای از حرام و استخوانت از حرام است، پوستت از حرام است، گوشتت از حرام است، خونت از حرام است، باید کوشش کنی که این ها را آب کنید و به جای اینها گوشتی که از حلال روئیده باشد، پیدا شود. خودت را ذوب کن، حتما باور نمی کنید.
ابوی ما نقل می فرمودند که مرحوم حاج میرزا حبیب رضوی خراسانی که شعرهایش را حالا زیاد می شنوید و یکی از مجتهدین بزرگ خراسان و مردی عارف و فیلسوف و حکیم بوده است، هیکل خیلی بزرگی داشت و مرد بسیار چاقی بود. این مرد در اواخر عمرش با شخصی که اهل دل و معنا و حقیقت بوده مصادف می شود. حاج میرزا حبیب با آن مقامات علمی و با آن شهرت اجتماعی و با اینکه مجتهد درجه اول خراسان بود، رفت پیش این مرد زاهد متقی و اهل معنی زانو زد. ایشان گفتند بعد از مدتی حاج میرزا حبیب با آن هیکل را دیدم در حالیکه کوچک شده بود (مردم می روند اروپا برای لاغر شدن رژیم غذایی می گیرند!)، ما دیدیم هیکل حاج میرزا حبیب در آخر عمرش کوچک شده، آب شده. مصداق سخن علی (ع) شد که این گوشتهائی را (البته من به ایشان جسارت نمی کنم و نمی گویم از راه حرام)، که در حال غفلت روئیده است، آب کن.
ص: 677
دومین شرط را هم برایتان عرض بکنم، فرمود به این بدن که این همه لذت معصیت را چشیده است، رنج طاعت را بچشان، از نازک نارنجی بودن بیرون بیا، با نازک نارنجی گری آدم بنده خدا نمی شود، اصلا انسان نمی شود، آدم نازک نارنجی انسان نیست. روزه می گیری سخت است، مخصوصا چون سخت است بگیر. شب میخواهی تا صبح احیا بگیری برایت سخت است، مخصوصا چون سخت است این کار را بکن. یک مدتی هم به خودت رنج سختی بده، خودت را تأدیب کن.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 75-73
کلی__د واژه ه__ا
توبه مرتضی مطهری احکام عبادی فلسفه اخلاق بندگی کمال ایمان عرفان
امام کاظم (ع) از بازار بغداد می گذشت. می دانیم وضع امام چطور بوده است (با کبکبه و طنطنه و این حرفها نبوده است). از یک خانه ای صدای ساز و آواز و طرب بزن و بکوب بلند بود. وقتی که امام از جلوی آن خانه می گذشت، کنیزی از خانه بیرون آمده بود در حالیکه ظرف خاکروبه ای در دست داشت که آورده بود تا مثلا مأمورین شهرداری آنرا ببرند. امام از او پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز از این سئوال تعجب کرد، گفت: خوب معلوم است که آزاد است، صاحب این خانه "بشر حافی" است که یکی از رجال و شخصیتهای معروف این شهر است. این چه سئوالی است که شما می کنید؟ حالا شاید سؤال و جوابهای دیگری هم رد و بدل شده است که اینها در تاریخ و حدیث نوشته نشده است ولی اینقدر هست که برگشتن این کنیز طول کشید.
ص: 678
وقتی که بخانه برگشت صاحب خانه بشر از او پرسید: چرا طول کشید، چرا دم در معطل شدی؟ گفت: یک آقائی آمد از اینجا رد بشود با این نشانی و این علائم، با من چنین گفتگو کرد، از من اینجور سؤال کرد و اینجور جواب دادم، در آخر کار به من گفت: بله معلوم است که او بنده نیست و آزاد است، اگر بنده می بود که این سر و صدا اینجا بلند نبود، این بزن و بکوبها نبود، این شرابخواریها نبود، این عیاشیها نبود. بشر تا این جمله را شنید و با علاماتی که این زن از آن مرد گفت و تعریف کرد فهمید که موسی بن جعفر بوده است. (حالا وادار کردن به توبه و انقلاب درونی ایجاد کردن اینست. اینها دیگر از کارهای انبیاء و اولیاء است. غیر انبیاء و اولیاء قدرت چنین کاری را ندارند)
این مرد مهلت کفش بپا کردن هم پیدا نکرد، با پای برهنه دوید دم درب، پرسید از کدام طرف رفت، گفت: از این طرف. دوید تا به امام رسید، خودش را به دست و پای امام انداخت و گفت: آقا شما راست گفتید من بنده هستم، ولی حس نمی کردم که بنده هستم، آقا از این ساعت می خواهم واقعا بنده باشم. آمده ام بدست شما توبه کنم. همانجا بدست امام توبه کرد و برگشت و تمام آن بساط را از میان برد و از آن پس هم دیگر کفش به پایش نکرد و در بازارها و خیابانهای بغداد با پای برهنه راه می رفت و به او می گفتند: بشر حافی یعنی بشر پابرهنه. گفتند چرا با پای برهنه راه میروی؟ گفت: چون آن توفیقی که در خدمت امام موسی بن جعفر نصیب من شد در حالی بود که پایم برهنه بود. دلم نمی خواهد که دیگر کفش به پایم کنم، می خواهم آن هیئتی را که در آن، توفیق نصیب من شد برای همیشه حفظ کنم.
ص: 679
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 79-78
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق توبه بشر حافی بندگی داستان اخلاقی امام کاظم (ع)
بنی قریظه خیانتی به اسلام و مسلمین کردند. پیامبر اکرم (ص) تصمیم گرفت که کار آنان را یکسره کند. آنها گفتند: ابولبابه را پیش ما بفرست، او با ما هم پیمان است، ما با او مشورت می کنیم. پیغمبر اکرم فرمود ابولبابه برو. او هم رفت. با او مشورت کردند، ولی در اثر یک روابط خاصی که با یهودیان داشت، در مشورت منافع اسلام و مسلمین را رعایت نکرد. جمله ای گفت، اشاره ای کرد که آن جمله و آن اشاره به نفع یهودیان بود و به ضرر مسلمین. آمد بیرون و احساس کرد که خیانت کرده است. حالا هیچکس هم خبر ندارد. قدم که بر می داشت و بطرف مدینه می آمد این آتش در دلش شعله ورتر می شد.
به خانه آمد ولی نه برای دیدن زن و بچه، بلکه یک ریسمان با خودش برداشت و رفت به مسجد پیغمبر، خودش را با ریسمان محکم به یک ستون بست و گفت: خدایا تا توبه من قبول نشود من خودم را از این ستون باز نخواهم کرد. فقط برای خواندن نماز یا قضای حاجت دخترش می آمد و ریسمان را باز می کرد. مقدار مختصری هم غذا می خورد. مشغول التماس و تضرع بود که خدایا غلط کردم، گناه کردم، خدایا به اسلام و مسلمین خیانت کردم، خدایا به پیغمبر تو خیانت کردم، خدای توبه من قبول نشود من خودم را از این ستون باز نخواهم کرد تا بمیرم.
گفتند: یا رسول الله! ابولبابه چنین کرده است. فرمود: اگر پیش من می آمد و اقرار می کرد من در نزد خدا برایش استغفار می کردم ولی او مستقیم رفت پیش خدا و خدا خودش به او رسیدگی می کند. من نمی دانم دو شبانه روز طول کشید یا بیشتر. پیغمبر اکرم در خانه ام سلمه بود که به آن حضرت وحی شد که توبه این مرد قبول است. پیامبر فرمود: ام سلمه توبه ابولبابه قبول شده. ام سلمه گفت: یا رسول الله! اجازه می دهید که من این بشارت را به او بدهم؟ فرمود: مانعی ندارد. اطاقهای خانه پیغمبر هر کدام دریچه ای به سوی مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند. ام سلمه سرش را از دریچه بیرون آورد و گفت: ابولبابه بشارتت بدهم که خدا توبه تو را قبول کرد. این حرف مثل توپ در مدینه صدا کرد که خدا توبه ابولبابه را قبول کرد. مسلمین ریختند که ریسمان را از او باز کنند. گفت: نه، کسی باز نکند، من دلم می خواهد که پیغمبر اکرم با دست مبارک خودشان مرا باز کنند. گفتند: یا رسول الله! ابولبابه خواهشش این است که شما بیایید با دست مبارک خودتان او را باز کنید.
ص: 680
پیامبر آمد و باز کرد. (توبه حقیقی یعنی این) فرمود: ابولبابه! توبه تو قبول شد. آنچنان پاک شدی که مصداق آیه «ان الله یحب التوابین و یحب المطهرین؛ خدا توبه کاران و پاکی طلبان را دوست دارد» (بقره/ 222) شدی. الآن تو حالت آن بچه ای را داری که از مادر متولد می شود. دیگر لکه ای از گناه در وجود تو وجود ندارد. (کسانی که به مدینه مشرف شده اند می دانند که در روی یکی از ستونهای مسجدالنبی نوشته شده است: «اسطوانة التوبه» یا «اسطوانة ابی لبابة». این همان ستونی است که البته آن موقع چوبی بوده ولی محل ستونها تغییر نکرده است. این همان استوانه ای است که پیغمبر اکرم با دست مبارک خودشان ابولبابه را از آن باز کردند).
بعد ابولبابه عرض کرد: یا رسول الله! می خواهم به شکرانه این نعمت که خدا توبه مرا پذیرفت، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم. فرمود: این کار را نکن. گفت: یا رسول الله! اجازه بدهید دو ثلث ثروتم را به شکرانه اینکه توبه ام در راه خدا قبول شده صدقه بدهم. فرمود: نه. گفت: اجازه بدهید نصف ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم. فرمود: نه. اجازه بده یک ثلث ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم. فرمود: مانعی ندارد.
اسلام است و همه حسابهایش درست؛ چرا می خواهی همه ثروتت را صدقه بدهی، چرا می خواهی نصف ثروتت را صدقه بدهی، زن و بچه ات چه کنند؟ یک مقدار، یک ثلث را در راه خدا بده، بقیه اش را نگه دار.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 80-79
ص: 681
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق توبه خدا ابولبابه خیانت داستان اخلاقی پیامبر اکرم
مرد دیگری از اصحاب حسین بن علی به نام زهیربن القین بود که او هم از آن توابین بود ولی به شکل دیگری. عثمانی بود، یعنی از شیعیان عثمان بود، از کسانی بود که معتقد بود عثمان مظلوم کشته شده است و فکر می کرد که العیاذ بالله علی (ع) در این فتنه ها دخالتی داشته است. با حضرت علی خوب نبود. او از مکه به عراق برمی گشت. اباعبدالله هم که می آمدند. تردید داشت که با ایشان روبرو بشود یا نه؟ چون در عین حال مردی بود که در عمق دلش مؤمن بود و می دانست که حسین فرزند پیغمبر است و چه حقی بر این امت دارد. می ترسید روبرو بشود و بعد امام از او تقاضائی بکند و او هم آن را بر نیاورد و این، کار بدیست.
در یکی از منازل بین راه اجبارا با امام در یک جا فرود آمد یعنی بر سر یک آب یا بر سر یک چاه فرود آمدند. امام شخصی را دنبال زهیر فرستاد که بگوئید بیاید. وقتی که رفتند دنبال زهیر اتفاقا او با کسان و اعوان و اهل قبیله اش (او رئیس قبیله بود) در خیمه ای مشغول ناهار خوردن بود. تا فرستاده اباعبدالله آمد و گفت: یا زهیر! اجب الحسین یا: اجب اباعبدالله الحسین، زهیر رنگ از صورتش پرید و (با خود) گفت: آنچه که من نمی خواستم شد. نوشته اند دستش در سفره همانطور که بود ماند، هم خودش و هم کسانش. چون همه ناراحت شدند. نه نمی توانست بگوید می آیم و نه می توانست بگوید نمی آیم.
ص: 682
نوشته اند: «کأنه علی رؤوسهم الطیر؛ گویا بر سر آنها پرنده نشسته بود و هیچ حرکتی نداشته». زن صالحه مؤمنه ای داشت، متوجه قضیه شد که زهیر در جواب نماینده اباعبدالله سکوت کرده. آمد جلو و با یک ملامت عجیبی فریاد زد: زهیر! خجالت نمی کشی؟! پسر پیغمبر، فرزند حضرت زهرا (س) ترا خواسته است، تو باید افتخار کنی که بروی، تردید داری؟ بلند شو! زهیر بلند شد و رفت ولی با کراهت. من نمی دانم، یعنی در تاریخ نوشته نشده است و شاید هیچکس نداند که در آن مدتی که اباعبدالله با زهیر ملاقات کرد، میان آنها چه گذشت؟ چه گفت و چه شنید؟
ولی آنچه مسلم است اینست که چهره زهیر بعد از برگشتن غیر از چهره زهیر در وقت رفتن بود. وقتی می رفت، چهره ای گرفته و دژم داشت ولی وقتی که بیرون آمد چهره اش خندان و خوشحال و شاد بود. چه انقلابی حسین در وجود او ایجاد کرد، من نمی دانم. چه چیز را به یادش آورد، من نمی دانم. ولی همین قدر می دانم که انقلاب مقدس در وجود زهیر صورت گرفت. آمد، معطل نشد، دیدند دارد وصیت می کند: اموالم، ثروتم را چنین کنید، بچه هایم را چنان. راجع به زنش وصیت کرد که او را ببرید به خانه پدرش برسانید؛ یک وصیت تمام. خودش را مجهز و آماده کرد و گفت: من رفتم. همه فهمیدند که دیگر کار زهیر تمام است. می گویند وقتی که خواست برود، زن او آمد، دامنش را گرفت و گفت: زهیر! تو رفتی و به یک مقام رفیعی نایل شدی؛ جد حسین از تو شفاعت خواهد کرد. من امروز دامن تو را می گیرم که در قیامت جد حسین، مادر حسین از من شفاعت کند. بعد دیگر زهیر از اصحاب صف مقدم کربلا شد.
ص: 683
وضع عجیبی بود. زن زهیر نگران است که قضیه به کجا می انجامد. تا به او خبر رسید که حسین و اصحابش همه شهید شدند. پیش خودش فکر کرد که لابد دیگران همه کفن دارند ولی زهیر کفن ندارد و کسی را هم ندارد. کفنی را به وسیله یک غلام فرستاد، گفت: برو و بدن زهیر را کفن کن. ولی وقتی که آن غلام آمد، وضعی را دید که شرم و حیا کرد که بدن زهیر را کفن کند چون دید بدن آقای زهیر هم کفن ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 82-81
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق توبه داستان اخلاقی زهیر ابن قین بجلی انماری اصحاب امام حسین (ع) شهید واقعه کربلا
شما وقتی به "امام علی (ع)" از یک نظر نگاه کنید، می بینید یک عابد و اول عابد دنیاست بطوریکه عبادت "علی (ع)" ضرب المثل می شود میان همه، آن هم نه عبادتی که فقط خم و راست بشود، بلکه عبادتی که سراسر جذبه است، سراسر شور است، سراسر عشق است، سراسر گریه و اشک است. بعد از اینکه "علی (ع)" از دنیا رفته است مردی بنام "ضرار" با "معاویه" روبرو می شود. "معاویه" می داند که او از اصحاب "علی (ع)" است، می گوید می خواهم "علی" را که با او بودی برای من توصیف کنی. خود "معاویه" از هر کس دیگر علی شناس تر بود ولی در عین حال این را دوست داشت، چون در ته دلش به "علی" ارادت داشت و حال آنکه به روی او شمشیر می کشید. بشر یک چنین موجودی است، به علی اعتقاد داشت، همانطوری که شیطان به آدم اعتقاد داشت ولی در عین حال از هیچ جنایتی درباره او کوتاهی نمی کرد.
ص: 684
"ضرار"، یکی از مشاهدی که "علی" را دیده بود برای "معاویه" نقل کرد، گفت در یک شبی من "علی" را در محراب عبادتش دیدم: «یتململ تململ السلیم و یبکی بکاء الحزین». مثل آدمی که مار او را زده باشد در محراب عبادت از خوف خدا بخود می پیچید و مثل یک آدم غرق در حزن و اندوه می گریست و اشک می ریخت، هی می گفت آه، آه از آتش جهنم. "معاویه" گریه اش گرفت و گریست. همچنین "معاویه" در برخوردی که با "عدی بن حاتم" پیدا کرد، می خواست "عدی" را علیه "علی (ع)" که از دنیا رفته بود تحریک بکند، به "عدی" گفت: این الطرفات؟ "طریف" و "طرفه" و "طارف" چطور شدند؟ (عدی سه پسر داشت بنامهای طریف، طرفه و طارف که هر سه در رکاب "علی (ع)" شهید شدند. "معاویه" می خواست فتنه انگیزی کند، داغ جوان هایش را بیادش بیاورد، بلکه بتواند از او یک کلمه علیه "علی (ع)" اقرار بگیرد.) "عدی" گفت: همه شان در "صفین" در رکاب "علی (ع)" کشته شدند. گفت "علی" درباره تو انصاف نداد، بی انصافی کرد، بچه های خودش "حسن" و "حسین" را کنار کشید و بچه های تو را جلو انداخت و به کشتن داد.
"عدی" گفت من درباره "علی" انصاف ندادم، اگر من انصاف می دادم نباید الان "علی" زیر خاک باشد و من زنده باشم. "معاویه" که دید تیرش به سنگ خورده است گفت ای "عدی"! دلم می خواهد حقیقت را برایم درباره "علی" بگوئی. "عدی"، "علی (ع)" را بسیار مفصل توصیف کرد. خود او می گوید آخر کار که شد یک وقت دیدم اشکهای نجس "معاویه" روی ریشش جاری شده است، بسیار اشک ریخت. بعد با آستین خود اشکهایش را پاک کرد و گفت: هیهات زمان و روزگار عقیم است که مثل "علی" مردی را بیاورد. ببینید حقیقت چگونه جلوه دارد؟! این از عبادت "علی" اما آیا "علی" فقط اهل محراب بود و در غیر محراب جای دیگری پیدایش نمی شد؟
ص: 685
باز "علی" را می بینیم که از هر نظر اجتماعی ترین فرد است، آگاه ترین فرد به اوضاع و احوال مستمندان، بیچاره ها، مساکین و شاکیهاست. در حالی که خلیفه بود، روزها دره خودش یعنی شلاقش را روی دوشش می انداخت و شخصا در میان مردم گردش می کرد و به کارهای آنها رسیدگی می نمود. به تجار که می رسید فریاد می کرد: «الفقه ثم المتجر» اول بروید مسائل تجارت را یاد بگیرید، احکام شرعیش را یاد بگیرید بعد بیائید تجارت بکنید، معامله حرام نکنید، معامله ربوی نکنید. اگر کسی می خواست دیر بدنبال کسبش برود، علی می گفت زود پاشو برو، «اغدوا الی عزکم». این مرد عابد این چنین بود. اول بار من این حدیث را از مرحوم "آیت الله العظمی بروجردی" شنیدم. یک وقت مرد فقیری، متکدی ای آمده بود به ایشان چسبیده بود و چیزی می خواست. ایشان به قیافه اش نگاه کرد، دید مردی است که می تواند کار و کاسبی بکند، گدائی برایش حرفه شده است، نصیحتش کرد. از جمله همین جمله "علی (ع)" را فرمود، گفت "امیرالمؤمنین" به مردم فریاد می کرد: «اغدوا الی عزکم؛ صبح زود بدنبال عزت و شرف خودتان بروید»، یعنی بروید دنبال کارتان، کسبتان، روزیتان. انسان وقتی که از خود در آمد داشته باشد و زندگیش را خود اداره بکند، عزیز است. کار و کسب عزت است، شرافت است. این را می گویند نمونه یک مسلمان واقعی. در عبادت اول عابد است، در مسند قضا که می نشیند، یک قاضی عادل است که یک سر مو از عدالت منحرف نمی شود. میدان جنگ می رود، یک سرباز و یک فرمانده شجاع است، یک فرمانده درجه اول که خودش فرمود من از اول جوانی جنگیده ام و در جنگ تجربه دارم. روی کرسی خطابه می نشیند، اول خطیب است. روی کرسی تدریس می نشیند، اول معلم و مدرس است. و در هر فضیلتی همینطور است. این نمونه کامل اسلام است.
ص: 686
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 128-126
کلی__د واژه ه__ا
عبادت معاویه عدی ابن حاتم انصاف خلافت
جهاد اسلامی صرف شمشیر زدن و با دشمن اسلام جنگیدن نیست. (شمشیر زدن) در راه خدا و به قصد رضای خدا جهاد است والا ممکن است کسی در صفوف مسلمین هم باشد از سربازهای دیگر هم بیشتر حرارت بخرج بدهد بیشتر هم گرد و خاک بکند اما اگر توی دلش را بشکافید، مثلا شهرت، نام، افتخار، اسمم زیاد برده شود، عکسم چاپ بشود، اسمم در تاریخ ثبت بشود یا به هدفهای دیگری است، شاید کشته نشدیم، اگر کشته نشدیم قهرمان خواهیم بود. اگر قهرمان باشیم، پولها به ما خواهند داد، جائزه ها خواهند داد، زنان بسار زیبا به همسری ما در خواهند آمد. پس دنیا و آخرت هر دو را با یکدیگر داریم. هم رفته ایم در جهاد فی سبیل الله شرکت کرده ایم و هم دنیای اینچنین داریم. نه، البته دنیا می رسد اما به شرط اینکه هدف تو دنیا نباشد.
ظاهرا در جنگ احد است: دیدند یکی از انصار یعنی از مسلمانان ساکن مدینه خیلی در این جنگ شجاعت به خرج می دهد و خیلی هنر کرد و افراد زیادی را به خاک انداخت. در حالی که او روی خاکها افتاده بود و لحظات آخرش را طی می کرد و از درد هم خیلی رنج می کشید، بعضی آمدند خدمت پیامبر اکرم (ص) و گفتند: یا رسول الله! فلانی خیلی مجاهد خوبی بود، خیلی سرباز خوبی بود، امروز خیلی فعالیت کرد پیغمبر التفاتی نکرد. بار دیگر این سخن را گفتند. باز هم پیغمبر التفاتی نکرد. اسباب تعجب! چرا پیغمبر به چنین سرباز فداکاری اهمیت نمی دهد؟!
ص: 687
تا اینکه یکی از مسلمین به بالین او رسید. گفت مرحبا، تبریک می گویم به تو که فی سبیل الله مجاهده کردی و الان داری شهید فی سبیل الله از بین می روی. گفت: من این حرفها سرم نمی شود. فی سبیل الله و شهید فی سبیل الله سرم نمی شود. من دیدم مردم مدینه و مردم مکه دارند با همدیگر می جنگند، این طرف مردم مدینه هستند و آن طرف مردم مکه، تعصب وطنی و همشهری گری مرا وادار کرد که چنین کنم. این حرفهایی که تو می گویی من سرم نمی شود. من به خاطر تعصب وطن و تعصب ملی گری و تعصب همشهری گری این کار را کردم. بعد هم چون دید از درد رنج می برد، گفت من طاقت ندارم این دردها را تحمل بکنم. به زحمت از جا حرکت کرد و سر شمشیرش را گذاشت روی قلبش و یک فشار داد، خودکشی هم کرد. تازه فهمیدند که چرا پیغمبر اعتنایی نکرد. چون جهاد باید جهاد فی سبیل الله باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 163-162
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق هدف نیت جهاد تاریخ اسلام داستان اخلاقی تربیت
در زمان امام کاظم (ع) مردی در بغداد بود بنام بشر حافی. از رجال و اعیان و عیاشان بغداد بود. یک روز حضرت موسی (ع) از جلوی درب خانه این مرد می گذشت. اتفاقی کنیزی از خانه بیرون آمده بود برای اینکه زباله های خانه را بیرون بریزد. در همان حال صدای تار از آن خانه بلند بود. معلوم بود که میخوارگان در آنجا مشغول میخوارگی و خوانندگان و آوازه خوانان مشغول آواز خوانی هستند. امام از آن کنیز به طعن و استهزاء پرسید این خانه، خانه کیست؟ آیا صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز تعجب کرد! گفت آیا نمی دانی؟ خانه بشر یکی از رجال و اعیان است. او می تواند بنده باشد؟! معلوم است که آزاد است! فرمود: آزاد است که این سر و صداها از خانه اش بیرون می آید، اگر بنده بود که اوضاع اینطور نبود. امام این جمله را فرمود و رفت.
ص: 688
اتفاقا بشر منتظر بود که این کنیز برگردد. چون او دیر برگشت، از او پرسید چرا دیر آمدی؟ گفت مردی که علائم صالحان و متقیان در سیمایش بود و آثار زهد و تقوی و عبادت از او پیدا بود، از جلوی درب خانه عبور میکرد، چشمش به من افتاد سؤالی کرد، من هم به او جواب دادم. گفت چه سؤالی کرد؟ گفت: او پرسید صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ من هم گفتم آزاد است. او چه گفت؟ او هم گفت: بله که آزاد است، اگر آزاد نبود که اینطور نبود. همین کلمه این مرد را تکان داد. گفت: کجا رفت؟ کنیز گفت: از این طرف رفت. بشر مجال اینکه کفش بپا کند پیدا نکرد، پای برهنه دوید و خود احساس کرد که این مرد باید امام کاظم باشد، خود را خدمت امام رساند و به دست و پای ایشان افتاد و گفت: آقا از این ساعت می خواهم بنده باشم، بنده خدا باشم.
این آزادی، آزادی شهوت است و اسارت انسانیت. من چنین آزادی ای را که آزادی شهوت باشد، آزادی دامن باشد، آزادی تخیل باشد، آزادی جاه و مقام باشد و آنکه اسیر است عقل و فطرت من باشد، نمی خواهم. می خواهم از این ساعت بنده خدا و از غیر خدا آزاد باشم. همان لحظه بدست امام توبه کرد. یعنی در همان لحظه از گناهان دوری جست، کناره گیری کرد، تمام وسائل گناه را بدور ریخت و به گناهان پشت و به طاعت رو کرد، «المهاجر من هجر السیئات؛ پس این هم مردی است مهاجر، چون از گناهان هجرت کرد».
من_اب_ع
ص: 689
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 171-170
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق بشر حافی داستان اخلاقی امام کاظم (ع) هجرت گناه
یک روز پیامبر اکرم (ص) در مدینه عبور میکرد، جوانان مسلمان را دید که سنگی را بعنوان وزنه برداری بلند می کنند، زور آزمائی می کنند برای اینکه ببینند چه کسی وزنه را بهتر بلند میکند. رسول خدا همانجا بهره برداری کرد، فرمود: آیا می خواهید من قاضی و داور شما باشم، داوری کنم که قویترین شما کدامیک از شماست؟
همه گفتند: بله یا رسول الله چه داوری از شما بهتر. فرمود احتیاج ندارد که این سنگ را بلند کنید تا من بگویم چه کسی از همه قویتر است و از همه شما قویتر آن کسی است که وقتی به گناهی میل و هوس شدید پیدا می کند، بتواند جلوی هوای نفس خود را بگیرد. قویترین شما کسی است که هوای نفس، او را وادار به معصیت نکند. مجاهد کسی است که با نفس خود مبارزه کند، شجاع آن کسی است که از عهده نفس خویش بر آید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 172
کلی__د واژه ه__ا
نفس اخلاق پیامبر اکرم شجاعت داستان اخلاقی مجاهد
داستان معروفی درباره پوریای ولی که یکی از پهلوانان دنیاست و ورزشکاران هم او را مظهر فتوت و مردانگی و عرفان میدانند و مرد عارف پیشه ای بوده نقل می کنند که یک روز به کشوری سفر می کند تا با پهلوان درجه اول آنجا در روز معینی مسابقه پهلوانی بدهد در حالیکه پشت همه پهلوانان را به خاک رسانده بود. در شب جمعه به پیرزنی بر می خورد که حلوا خیر می کند و از مردم هم التماس دعا دارد. پیرزن پوریای ولی را نمی شناخت، جلو آمد و به او حلوا داد و گفت: حاجتی دارم برای من دعا کن. گفت: چه حاجتی؟ پیرزن گفت پسر من قهرمان کشور است و قهرمان دیگری از خارج آمده و قرار است در همین روزها با پسرم مسابقه دهد. تمام زندگی ما با همین حقوق قهرمانی پسرم اداره می شود. اگر پسر من زمین بخورد، آبروی او که رفته است هیچ، تمام زندگی ما تباه می شود و من پیرزن هم از بین می روم. پوریای ولی گفت: مطمئن باش من دعا می کنم.
ص: 690
این مرد فکر کرد که فردا چه کنم؟ آیا اگر قویتر از آن پهلوان بودم او را به زمین بزنم یا نه، به اینجا رسید که قهرمان کسی است که با هوای نفس خود مبارزه کند. روز موعود با طرف مقابل کشتی گرفت، خود را بسیار قوی یافت و او را بسیار ضعیف، بطوری که می توانست فورا پشت او را به خاک برساند، ولی برای اینکه کسی نفهمد مدتی با او هماوردی کرد و بعد هم طوری خودش را سست کرد که حریف او را به زمین زد و روی سینه اش نشست. نوشته اند در همان وقت احساس کرد که گویی خدای متعال قلبش را باز کرد، گوئی ملکوت را با قلب خود می بیند. چرا؟ برای اینکه یک لحظه جهاد با نفس کرد. بعد همین مرد از اولیاء الله شد. چرا؟ چون پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «المجاهد من جاهد نفسه؛ مجاهد کسی است که با نفس خود جهاد کند» چون امام علی (ع) فرمود: «اشجع الناس من غلب هواه؛ شجاعترین مردم کسی است که بر نفس غالب آید». چون قهرمانی ای بخرج داد بالاتر از همه قهرمانیهای دیگر و همانطور که پیامبر اکرم فرمود: زورمند و قوی آن کسی نیست که وزنه را بلند کند، بلکه آن کسی است که در میدان مبارزه با نفس اماره پیروز شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 173-172
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی پوریای ولی حدیث تربیت مبارزه نفس
در جنگ خندق مسلمین در یک طرف و دشمن در طرف دیگر خندق بودند بطوری که دشمن نمی توانست از آن عبور کند. چند نفر از کفار که یکی از آنها عمروبن عبدود بود (قهرمانی که به او فارس یلیل می گفتند، کسی که یک تنه با هزار نفر برابری می کرد). خود را به هر طریقی شده به اینطرف خندق می رسانند. اسب خود را جولان میدهد و فریاد می کشد: «هل من مبارز؟» مسلمانان که سابقه این مرد را می دانستند، احدی جرأت نمی کرد پا به میدان بگذارد، چون میدانستند رفتن همان و کشته شدن همان. پیامبر اکرم (ص) فرمود چه کسی به میدان این مرد می رود؟ احدی از جا تکان نخورد جز جوانی بیست و چند ساله که امام علی (ع) بود، فرمود: یا رسول الله! من. فرمود نه، بنشین. بار دیگر این مرد فریاد کشید «هل من مبارز؟» احدی جز علی (ع) از جا تکان نخورد. پیغمبر فرمود علی جان فعلا بنشین. دفعه سوم یا چهارم که مبارز طلبید، عمربن خطاب برای اینکه عذر مسلمانان را بخواهد گفت یا رسول الله اگر کسی جواب نمی گوید عذرش خواسته است، این شخص، غولی نیست که کسی بتواند با او برابری کند. یک وقت در سفری، دزد به قافله ما حمله کرد. او یک کره شتر را روی دستش بلند کرد به عنوان سپر. با این غول که یک انسان نمی تواند بجنگد. بالاخره علی (ع) می آید و چنین قهرمانی را بخاک می افکند، یعنی بزرگترین قهرمانی ها، و روی سینه او می نشیند. می خواست سر این قهرمان را از بدن جا کند.
ص: 691
او خدو انداخت بر روی علی *** افتخار هر نبی و هر ولی
از شدت عصبانیتی که داشت آب دهان به صورت مبارک علی (ع) انداخت، علی (ع) از روی سینه او بلند می شود. مدتی قدم می زند، بعد می آید می نشیند. عمروبن عبدود می گوید: چرا رفتی و چرا آمدی؟ می فرماید: تو به صورت من آب انداختی، احساس کردم که ناراحت و عصبانی شدم. ترسیدم در حالی که دارم سر تو را از بدن جدا می کنم عصبانیت من در کارم دخالت داشته باشد و آن هوای نفس است. من تیغ از پی حق می زنم نمی خواهم در کارم غیرخدا دخالتی داشته باشد. این را می گویند قهرمان، مجاهد و شجاع.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 174-173
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام داستان اخلاقی مبارزه نفس
فلسفه زهد امام علی (ع) و منطق او در فلسفه ترک دنیای خود چه بود؟ آزادی. من مغلوب باشم؟! علی (ع) همانطور که نمی پسندند در میدان جنگ مغلوب عمروبن عبدودها و مرحبها باشد، بطریق اولی و صد چندان بیشتر، هرگز بر خود نمی پسندید که مغلوب یک میل و هوای نفس باشد. روزی حضرت از کنار دکان قصابی می گذشت، قصاب گفت: یا امیرالمؤمنین! (ظاهرا در دوران خلافت ایشان بوده است) گوشتهای بسیار خوبی آورده ام، اگر می خواهید ببرید. فرمود: الان پول ندارم. گفت: من صبر می کنم. حضرت فرمود: من به شکم خود می گویم صبر کند. اگر من نمی توانستم به شکم خود بگویم که صبر کند، از تو می خواستم که صبر کنی! ولی من به شکم خود می گویم که صبر کند.
ص: 692
همین داستان را سعدی به شعر در آورده، منتهی از زبان یک عارف می گوید. «و لو شئت لاهتدیت الطریق الی مصفی هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسائج هذا القز». «نهج البلاغه نامه 45؛ اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغر این گندم، و بافته های این ابریشم برای خود خوراک و لباس تهیه کنم.» من اگر بخواهم بلدم، نه اینکه عقل و شعورم نمی رسد. می دانم که چگونه می توان عالیترین لباسها، عالیترین خوراکها، آنچه که سلاطین دنیا برای خودشان تهیه می کنند را تهیه کرد «ولکن هیهات ان یغلبنی هوای» معنی این کار اینست که من خود را در اسارت هوای نفس خود قرار دهم، نمی کنم». خطاب به دنیا می کند در تعبیرهای بسیار زیبایی: «الیک عنی یا دنیا فحبلک علی غاربک» یعنی برو گمشو، «قد انسللت من مخالبک و افلت من حبائلک؛ من از چنگال تو رهائی یافته و از دامهای تو رسته ام» (نهج البلاغه نامه 45).
من در برابر تو آزادم. تو چنگالهایت را به طرف من انداختی ولی من خود را از چنگالهای تو رها کردم. تو دامهای خود را در راه من گستردی، ولی من خود را از این دامها نجات دادم، من آزادم و در مقابل این فلک و آنچه در زیر قبه این فلک است، خود را اسیر و ذلیل و زبون هیچ موجودی نمی کنم. به این می گویند درگیری واقعی، جهاد با نفس.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 193-192
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زهد انسان کامل آزادی معنوی داستان اخلاقی هوای نفس
ص: 693
شهید مطهری میگوید: در مسیر علم همتها فرق می کند، یکی قانع است که دیپلمی بگیرد و در حد یک دیپلمه معلومات داشته باشد که بی سواد نباشد ولی دیگری را می بینید که اساسا به هیچ حدی از علم قانع نیست، همتش اینست که حداکثر استفاده را از عمر خودش بکند و تا آخرین لحظه عمرش از جذب و جلب و کشف مسائل علمی کوتاهی نکند.
داستان معروف ابوریحان بیرونی را شنیده اید، مردی که محققین اعتراف دارند که هنوز مجهول القدر است. این مرد حکیم، ریاضیدان، جامعه شناس و مورخ، مرد فوق العاده ای هست که بعضی او را بر ابن سینا ترجیح می دهند. البته اگر بعضی از قسمتها و نواحی را در نظر بگیریم مسلم ابوریحان بر ابوعلی سینا ترجیح دارد، همین طور که در بعضی قسمتهای دیگر بوعلی بر ابوریحان ترجیح دارد. این دو معاصر یکدیگر هم هستند. این مرد، شفیته دانش و تحقیق و کشف جدید است. سلطان محمود بالاجبار او را احضار می کند. می رود ولی مانند هر مرد باهمتی از هر فرصتی استفاده می کند. سلطان محمود هندوستان را فتح می کند، بهمراه سلطان محمود به هند می رود. می بیند در آنجا گنجینه ای از اطلاعات و علوم است ولی زبان سانسکریت را نمی داند. این زبان را در پیری به حد اعلا یاد می گیرد، سالهای زیاد در آنجا مطالعه می کند، اثری بوجود می آورد بنام «تحقیق ماللهند من مقولة مرذولة فی العقل او مقبولة» که این کتاب امروز یکی از منابع بسیار با ارزش هندشناسان دنیاست.
در وقتی که این آدم در مرض موت و در حال احتضار بود، یکی از فقها که همسایه اش بود اطلاع پیدا کرد که ابوریحان در چنین حالی است. رفت به عیادتش. هوشش بجا بود. تا چشمش به فقیه افتاد یک مسئله فقهی از باب ارث یا جای دیگری از او سئوال کرد. فقیه تعجب کرد و اعتراض نمود که تو در این وقت که داری می میری از من مسئله می پرسی؟ ابوریحان جواب داد من از تو سؤالی می کنم: آیا من اگر بمیرم (نه اینکه من خودم می دانم عنقریب می میرم) و بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم؟ گفت خوب، بمیری و بدانی. گفت به همین دلیل می پرسم. فقیه می گوید بعد از اینکه من به خانه ام رسیدم طولی نکشید که فریاد بلند شد که ابوریحان مرد! صدای گریه بچه هایش را شنیدم. این را می گویند یک مرد بزرگ که دارای یک همت بزرگ در راه دانش است.
ص: 694
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 201-200
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق علم انسان ابوریحان بیرونی داستان اخلاقی تلاش
مسأله ای است که از جنبه روانی و فلسفی بسیار قابل توجه است و آن اینکه انسان در ضمیر و روح و روان خودش و به تعبیر قرآن در فطرت خودش غیر از اینگونه بزرگیها که بازگشتش به خودپرستیهای بزرگ است یک نوع احساس بزرگی دیگری در وجود خود می کند که از این نوعها نیست. آنرا باید گفت انسانیت بزرگ. و من هنوز نتوانسته ام بفهمم که این آقایان مادیین، ماتریالیست ها، اینها را چگونه می توانند توجیه بکنند؟ آخر این چه احساسی است در بشر یا لااقل در بعضی از افراد بشر (البته در عموم افراد بشر هست ولی در بعضی این چراغ یا خاموش است یا خیلی ضعیف و در بعضی دیگر کاملا روشن است) که گاهی در روح خودش احساس شرافت می کند یعنی بزرگی را بصورت شرافت احساس می کند. این یک انسان بزرگ است نه یک خودپرست بزرگ. بالاتر از خودپرستی است. به خاطر احساس یک شرافت و بزرگواری پا روی خودپرستی می گذارد. چطور؟ این آدم می خواهد بزرگ باشد اما دنبال این نیست که بزرگتر از فلان آدم باشم، فلان آدم فلان مقدار ثروت دارد من از او بیشتر داشته باشم، فلان آدم فقط محکوم حکم من باشد، من امر کنم و او اطاعت کند، من باید آمر باشم و او مطیع. در مقابل پلیدیها برای نفس خودش، برای روح خودش احساس بزرگی می کند.
مثلا انسانی اساسا روحش به او اجازه نمی دهد که دروغ بگوید، اصلا دروغ را پستی می دادند، در روح خودش احساس علو می کند. آن بزرگی در مقابل کوچکی است، در مقابل کمی است. این بزرگی که به آن بزرگواری می گوئیم در مقابل دنائت و پستی است. انسان در روح خود احساس بزرگواری می کند یعنی یک شرافتی را در خودش درک می کند که به موجب آن از دنائتها احتراز دارد. آن آدم جاه پرست برای جاه پرستی آنقدر اهمیت قائل است که می گوید آقا زندگی اگر هست اینست که آدم مثل شیر زندگی کند نه مثل گوسفند، یعنی بدرد نه اینکه دیگری او را بدرد.
ص: 695
موسولینی دیکتاتور معروف ایتالیا به یکی از دوستانش گفته بود من ترجیح می دهم که یک سال شیر زندگی کنم تا اینکه صد سال گوسفند زندگی کنم. اینکه یک سال شیر باشم، دیگران را بخورم و طمعه خودم بکنم بهتر از اینست که صد سال گوسفند باشم و آماده خورده شدن در کام یک شیر باشم. این را گفت و مرتب به دوستش یک پولی میداد و می گفت خواهش می کنم که این جمله را تا من زنده هستم در جایی نقل نکن. چرا؟ به جهت اینکه من با این شرط می توانم شیر باشم که مردم گوسفند باشند اما اگر مردم این جمله را بفهمند آنها هم می خواهند مثل موسولینی باشند، مثل من شیر باشند. اگر آنها هم بخواهند مثل من شیر باشند دیگر من نمی توانم شیر باشم. آنها باید گوسفند باشند که من شیر باشم. در این، بزرگی هست اما بزرگواری نیست.
اما بزرگوار چطور است؟ بزرگوار می خواهد همه مردم شیر باشند یعنی گوسفندی نباشد که دیگری طعمه اش کند. اصلا می خواهد درندگی در دنیا وجود نداشته باشد. این معنایش احساس بزرگواری است، احساس انسانیت است، به تعبیر قرآن احساس عزت است، احساس کرامت نفس است. کلمه کرامت در آثار اسلامی زیاد آمده و همان مفهوم بزرگواری را دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 204-205
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان جامعه انسانیت بزرگواری تربیت
پیامبر اکرم در جمله ای فرمودند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، مکرر گفته ام گاهی در ترجمه فارسی، این جمله را غلط ترجمه می کنند، می گویند پیغمبر فرمود که من مبعوث شدم که اخلاق نیک را تکمیل کنم. نه، این ترجمه رسائی نیست، پیغمبر بیشتر از این گفت. اگر پیغمبر گفته باشد من معبوث شدم که اخلاق نیک را تکمیل کنم، این چیز تازه ای نیست. هر صاحب مکتبی، هر نوع اخلاقی آورده باشد، عقیده اش این است که اخلاق نیک همین است که من می گویم. آن اخلاقی که اساسا دستور تدنی و پستی میدهد هم معتقد است که اخلاق نیک همین است. آن دیگری مثل نیچه که اساسا می گوید بشر باید تکیه اش بزور باشد، گناهی بالاتر از ضعف نیست، به ضعیف ترحم نکنید و زیر بالش را نگیرید هم می گوید اخلاق نیک همین است که من می گویم.
ص: 696
پیغمبر نه تنها فرمود اخلاق نیک، بلکه نیکی را هم در مکتب خود تفسیر کرد، من تنها نمی گویم نیک، نیک را همه می گویند، این که چیز تازه ای نیست «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» من معبوث شدم که اخلاق را تکمیل کنم که در آن روح مکرمت هست، یعنی اخلاق بزرگواری، اخلاق آقائی اما نه آقائی به معنای آن سیادتی که بر دیگری مسلط بشوم، بلکه آقائی ای که روح من آقا باشد و از پستی، دنائت، دروغ، غیبت، از تمام صفات رذیله احتراز داشته باشد، خودش را برتر و بالاتر از اینها بداند و در این زمینه بقدری ما در آثار اسلامی داریم که الی ماشاءالله.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 206-205
کلی__د واژه ه__ا
مکاتب پیامبر اکرم بعثت فضایل اخلاقی تربیت
شهید مرتضی مطهری میگوید: می آئیم روز عاشورا، می بینیم تا آخرین لحظات حیات حسین (ع) مکرمت و بزرگواری یعنی همان محور اخلاق اسلامی، محور تربیت اسلامی در کلمات او وجود دارد. در جواب فرستاده عبیدالله بن زیاد می گوید: «لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقر اقرار العبید؛ من مانند یک آدم پست، دست بدست شما نمی دهم، مانند یک بنده و برده هرگز نمی آیم اقرار بکنم که من اشتباه کردم، چنین چیزی محال است».
بالاتر از این در همان حالی که دارد می جنگد یعنی در حالیکه تمام اصحابش کشته شده اند، تمام نزدیکان و اقاربش شهید شده اند، کشته های فرزندان رشیدش را در مقابل چشمش می بیند، برادرانش را قلم شده در مقابل چشمش می بیند و به چشم دل می بیند که تا چند ساعت دیگر می ریزند در خیام حرمش و اهل بیتش را هم اسیر می کنند، در عین حال در همان حال که می جنگد شعار می دهد، شعار حکومت سیادت و آقائی اما نه آقایی به معنی اینکه من باید رئیس باشم و تو مرئوس (بلکه به این معنی که) من آقائی هستم که آقائیم به من اجازه نمی دهد که به یک صفت پست تن بدهم:
ص: 697
الموت خیر من رکوب العار *** و العار اولی من دخول النار
ترجمه: مرگ بهتر از پذیرش و تسلیم شدن در برابر ننگ است و ننگ و خواری در دنیا بهتر از وارد شدن به آتش دوزخ است.
این است معنی بزرگواری روح و این است تفاوت بزرگان با بزرگواران. البته بزرگواران، بزرگان هم هستند اما همه بزرگان بزرگوار نیستند. همه بزرگواران بزرگند. این است که وقتی ما در مقابل این بزرگواران می ایستیم همه اش از بزرگواریشان می گوئیم نه از بزرگی منهای بزرگواری: «اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر؛ گواهی می دهم که تو نماز را به پا داشتی و زکات را دادی و امر به معروف و نهی از منکر را انجام دادی».
ما اگر در مقابل نادر شاه بخواهیم بایستیم چه باید بگوئیم؟ باید از بزرگیش بگوئیم. باید بگوئیم: ما گواهی می دهیم که تو رفتی هند را غارت کردی و الماس نور برایمان آوردی، دریای نور برایمان آوردی، کوه نور را برایمان آوردی اما به حسین می گوئیم که ما شهادت می دهیم که تو زکات دادی نه اینکه ثروت جمع کردی و آوردی. تو امر به معروف کردی نهی از منکر کردی، تو نماز را که اساس پیوند بنده با خداست زنده کردی، تو در راه خدا کوشیدی نه در راه شکم خودت، نه در راه جاه طلبی خودت. تو یک جاه طلبی بزرگ نبودی، تو یک انتقام بزرگ نبودی، تو یک کینه توزی بزرگ نبودی، تو یک ثروت طلب بزرگ نبودی تو یک مجاهد فی سبیل الله بزرگ بودی. تو کسی بودی که خود فردی و حیوانی را فراموش کردی و آن خودی را که ترا به خدایت پیوند می دهد زنده کردی. «اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده؛ ما گواهی می دهیم که تو کوشیدی، جهاد کردی ولی جهادت نه در راه شهوت و نه در راه جاه و مقام بود، بلکه در راه حق و حقیقت بود».
ص: 698
خدایا ترا به حقیقت حسین بن علی (ع) قسم می دهیم که از آن روحی که محور خلق اسلامی و تربیت اسلامی است یعنی مکرمت و بزرگواری، نصیب همه ما مسلمانان بگردان. پرتوی از عظمت و شرافت و آن احساس بزرگواری حسینی را در دلهای همه ما بتابان. خدایا ما مسلمانان را نسبت به سرنوشت خودمان آگاه و بینا و علاقمند بگردان.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 213-215
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان کرامت نفس بزرگواری تربیت اسلام
در کتاب امالی شیخ صدوق از امام باقر (ع) روایت شده است که گفتند: چون رسول خدا را به معراج سیر دادند، حضرت رسول به هیچیک از خلائق آن عالم عبور نکرد مگر آنکه در روی او آثار سرور و لطف و بشاشت و فرح دید. تا آنکه عبور کرد به یک مخلوقی که او به رسول الله التفاتی نکرد، و هیچ چیز نگفت، و رسول الله او را خشمگین و عبوس و روی درهم کشیده یافت. رسول الله فرمود: ای جبرئیل! ما به هر مخلوقی که مرور کردیم آثار محبت و لطف و بشاشت دیدیم جز این مخلوق! این مخلوق کیست؟! جبرائیل گفت: این مالک، خازن جهنم است؛ اینطور خداوند او را خلق کرده است.
رسول خدا فرمود: من میل دارم که از او بخواهی آتش را به من نشان دهد. جبرائیل به مالک گفت: اینست محمد رسول الله و از من خواسته است که از تو بخواهم تا آتش را به او نشان دهی! حضرت باقر فرمودند: مالک یک گردن از گردن های آتش را به آن حضرت نشان داد و چون حضرت آن را دیدند دیگر کسی آن حضرت را خندان نیافت تا وقتی که خداوند عزوجل او را قبض روح نمود.
ص: 699
توصیف جهنم در کلام امیر المومنین (ع)
و در «أمالی» شیخ وارد است که امیرالمومنین (ع) در نامه ای که به اهل مصر نوشتند، در وصف آتش روز قیامت چنین ذکر می کنند که: «قعرها بعید، و حرها شدید، و شرابها صدید، و عذابها جدید، و مقامعها حدید. لا یفتر عذابها، و لا یموت ساکنها. دار لیس فیها رحمة، و لا تسمع لاهلها دعوة _ الخبر.» (جزء 1 ص 18) «ته جهنم بسیار دور است، و آتش آن شدید است، و آشامیدنیهای آن چرک خون آلود و یا فلز گداخته است، و عذاب آن همیشه جدید و تازه است، و گرزهای آن از آهن است. عذابش هیچوقت تخفیف نیافته و سبک نمی شود، و ساکنان آن هیچوقت نمی میرند. خانه ای است که در آنجا رحمت نیست، و هیچ خواهش و تقاضائی از اهل آن شنیده و پذیرفته نمی شود».
من_اب_ع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 10- صفحه 255-256
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی پیامبر اکرم دوزخ
دو نظریه در مورد معیار انسانیت وجود دارد: نظریه اول معیار انسانیت را تنها دانش می داند که خیال نمی کنم چندان قابل باشد بعد عرض می کنم که چه اشخاصی همین نظریه را دنبال کرده اند. ولی نظریه دوم که سراغ خلق و خو می رود طرفداران بیشتری دارد. اما تازه این مسئله مطرح است که کدام خلق و خوی معیار انسانیت است. در اینجا هم چند نظریه است.
یکی اینکه آن خوئی که معیار انسانیت است، محبت است، انساندوستی است و مادر همه خویهای خوب دیگر، محبت است.
ص: 700
پس اگر کسی خلق و خویش بر اساس انساندوستی بود و انساندوست بود، انسان است. به سرنوشت دیگران همانقدر اندیشیدن که به سرنوشت خود و بلکه به سرنوشت دیگران بیشتر از سرنوشت خود اندیشیدن. در منطق دین، اسم این را ایثار می گذارد. در کتابی نوشته بود: یک دستور که در تمام ادیان جهان یافت می شود اینست، برای دیگران همان را دوست بدار که برای خود دوست میداری و برای دیگران همان را مپسند که برای خود نمی پسندی. در احادیث ما به این عبارت است: «فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک، و اکره له ما تکره لها؛ پس آنچه را که برای خود دوست می داری برای دیگران دوست دار، و آنچه را که برای خود نمی پسندی بر دیگران نیز مپسند» (نهج البلاغه، نامه 31). این منطق، منطق محبت است.
چنانکه می دانید در مکتب هند و هم در مکتب مسیحیت روی کلمه محبت زیاد تکیه می شود. می گویند در همه موارد محبت کنید، اصلا غیر از محبت مسئله دیگری مطرح نیست. البته در این دو مکتب یک انحرافی هست، یعنی آنها می گویند محبت، ولی محبتی که آنها می گویند نوعی تخدیر است. خوب این هم نظریه ای است و بعد باید درباره آن صحبت بکنیم که آیا محبت به تنهایی برای معیار انسانیت بودن کافی است یا نه؟
گفتیم در نظریه خلق و خوی، اول حرفی که در معیار انسانیت مطرح است، انساندوستی است. انسان اخلاقی یا انسان بالاتر، انسان فراتر، انسانی است که انساندوست باشد. با این معیار یک مقدار از مشکلاتمان حل می شود.
اگر از ما بپرسند: ابوذر غفاری را که شما بر معاویه ترجیح می دهید، برای چه ترجیح می دهید، دیدیم با معیار اول یعنی ملاک برتری را دانش و آگاهی صرف دانستن، این ترجیح ما جور در نمی آمد ولی با معیار دوم یک مقدار این مسئله حل می شود، می گوئیم: معاویه انسانی بود فقط در فکر خودش و برای خودش، و انسانهای دیگر را برای اشباع جاه طلبیهای خود به زور استثمار کرده بود. پس او یک موجود خودخواه، خودپسند و خودپرست بود ولی ابوذر برعکس با اینکه همه امکانات برایش فراهم بود و همین معاویه حاضر بود بهترین شرایط زندگی را برای او فراهم کند، به خاطر اینکه معاویه حقوق مردم را پایمال کرده بود و برای اینکه به سرنوشت دیگران می اندیشید، با همین معاویه جبار مبارزه کرد تا آنجا که جانش را بر سر این کار گذاشت و در تبعیدگاه ربذه در غربت جان داد.
ص: 701
پس اینکه ما ابوذر را انسان میدانیم و معاویه را انسان نمی دانیم بلکه یک حیوان می دانیم به خاطر اینست که معاویه فقط در فکر آخور خودش بود و ابوذر در فکر انسانهای دیگر.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 238-240
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان محبت مکاتب انسان دوستی انسانیت
1- علم
آیا ما می توانیم علم را ملاک و معیار انسانیت قرار بدهیم و بگوئیم که انسانها از نظر زیست شناسی با یکدیگر مساوی هستند ولی یک چیز هست که اکتسابی یعنی بدست آوردنی است و با آن معیار، انسانیت با غیر انسانیت تفاوت میکند مرزی است میان انسان برتر و انسان فروتر، و آن دانش است. هر اندازه که انسان آگاهی و دانش بیشتری پیدا کند، انسانتر است و هر اندازه که از علم و دانش بی بهره تر باشد، از انسانیت بی بهره تر است، بنابراین دانش آموز کلاس اول از کسی که هنوز به مدرسه نرفته انسانتر است. دانش آموز کلاس دوم از دانش آموز کلاس اول انسانتر است و همینطور... در دوره دانشگاه هم دانشجویی که سال آخر را طی می کند از دانشجویی که سال ماقبل آخر را طی می کند انسانتر است.
در میان علما و دانشمندان نیز هر کدام که معلوماتش بیشتر است انسانتر است. آیا اینکه علم و دانش معیار انسانیت است و تنها معیار هم هست، می تواند مورد قبول واقع شود؟ آیا شما، انسانها را بر اساس دانششان ستایش یا نکوهش می کنید؟ ابوذر را که شما ستایش می کنید، آیا بدلیل اینست که دانش ابوذر از دانش شما و از دانش انسانهای زمان خودش بیشتر بوده است؟ اینکه معاویه مورد نکوهش و در مقابل ابوذر مورد ستایش شماست آیا به این دلیل است که شما حساب کرده اید و دیده اید معلومات ابوذر از معاویه بیشتر است؟ در مورد چومبه و لومومبا چطور؟ من گمان نمی کنم که تنها علم و دانش معیار انسانیت باشد و هرکه عالمتر است، انسانتر می باشد.
ص: 702
با این مقیاس باید بگوئیم که در زمان ما انیشتین که از همه دانشمندان عالم شهرتش بیشتر است و واقعا هم شاید از همه دانشمندان عالم، عالمتر بود انسان ترین انسانهای زمان ما بوده است.
2- خلق و خوی
نظریه دیگر اینست که انسانیت به دانش نیست. دانش البته شرطی است برای انسانیت. آگاهی و باخبر بودن، روشن بودن به جهان، به خود و به اجتماع را نمی شود نفی کرد اما این مسلما کافی نیست. اگر هم دخالتی دارد، یکی از پایه های انسانیت است. تازه در اصل پایه بودنش هم حرف است که بعد عرض می کنم. این نظریه می گوید انسانیت به خلق و خوی است نه به دانش. خلق و خوی یک مسئله است و آگاهی مسئله دیگر. ممکن است انسان آگاه و دانا باشد و همه چیز را بداند ولی خلق و خوی او، خلق و خوی انسانی نباشد بلکه خلق و خوی حیوانی باشد.
چطور؟ مثلا یک حیوان از نظر خلق و خوی تابع غرائزی است که با آن غرائز آفریده شده است. جبر غرائز بر او حکومت میکند. یعنی در مقابل غریزه اش یک اراده حاکم ندارد و حتی او همان غریزه خودش است و غیر از غریزه چیزی نیست. اگر می گوئیم سگ یک حیوان درنده و در عین حال باوفاست درندگی و وفا برای این حیوان غریزه است. اگر می گوئیم مورچه یک حیوان حریص یا مال اندیش است، حرص یا مال اندیشی برای این حیوان یک غریزه است. جبر غریزه بر او حکومت میکند و بس.
انسانهایی در جهان هستند که همان خلق و خوی حیوان را دارند یا به عبارت دیگر همان خلق و خوی اولی طبیعی را دارند، خودشان را بر اساس طرح انسانی نساخته اند، خودشان را تربیت نکرده اند، انسان طبیعی هستند، یک انسان صددرصد موافق طبیعت، انسانی که در درون خودش محکوم طبیعت خودش است. علم او چطور؟ علم، آگاهی و چراغ است. او در حالی که محکوم طبیعتش است، چراغ علم را در دست دارد. آنوقت تفاوتش با حیوان در این جهت می شود که شعاع آگاهی حیوان برای تأمین غرائزش ضعیف و محدود به زمان و مکان خودش است ولی آگاهی به انسان قدرت می دهد به طوری که بر زمان گذشته اطلاع پیدا می کند، زمان آینده را پیش بینی می کند، از منطقه خودش خارج می شود و به منطقه های دیگر می رود تا آنجا که از کره خودش هم خارج می شود و به کره دیگر می رود.
ص: 703
ولی مسئله خلق و خوی یک امر دیگر است، غیر از مسئله آگاهی است. به عبارت دیگر آگاهی به آموزشهای انسان ارتباط پیدا می کند و خلق و خوی به پرورشهای انسان. اگر بخواهند به انسان آگاهی بدهند باید او را آموزش بدهند و اگر بخواهند به انسان خلق و خوی خاص بدهند، باید او را همانگونه تربیت کنند، عادت و پرورش دهند و این یک سلسله عوامل غیر از عامل آموزش می خواهد به این معنی که عامل آموزش، شرط پرورش هست ولی شرط لازم است نه شرط کافی.
3- اراده
مکتب دیگر می گوید: معیار انسانیت اراده است، اراده مسلط کننده انسان بر نفس خود. به عبارت دیگر معیار انسانیت، تسلط انسان است بر خود، بر نفس خود، بر اعصاب خود، بر غرائز خود، بر شهوات خود، به طوری که هر کاری که از انسان صادر می شود بحکم عقل و اراده باشد نه به حکم میل. فرق است میان میل و اراده. میل در انسان یک کشش است، یک جاذبه است، جنبه بیرونی دارد یعنی رابطه ای است بین انسان و شیئی خارجی که آن شیء انسان را به سوی خودش می کشد.
مثل آدم گرسنه که میل به غذا دارد، این میل یک جاذبه است که انسان را به طرف خود می کشد، یا مثلا تمایل جنسی یک جاذبه است، یک میل است که انسان را بسوی خود می کشد. حتی خواب هم همینطور است، خواب انسان را بسوی خودش می کشاند، انسان به سوی آن حالتی که نامش خواب است کشیده می شود. میل به جاه و مقام، شهوت جاه و مقام، انسان را به سوی خودش می کشاند و امثال اینها.
ص: 704
ولی اراده بیشتر جنبه درونی دارد. بر عکس میل است، انسان را از کشش امیال آزاد می کند. یعنی امیال را در اختیار انسان قرار میدهد. هر طور که اراده می کند، کار می کند نه هر طور که میلش بکشد. تابع تصمیم و فکر بودن غیر از تابع میل بودن است. این، نوعی تسلط بر امیال است. اگر توجه کرده باشید، علمای اخلاق، اخلاقیون قدیم ما بیشتر تکیه شان روی مسئله اراده بوده است. اراده حاکم بر میلهای انسان. می گفتند معیار و میزان انسانیت، اراده است.
حیوان، موجودی است تابع جبر غریزه که همان میلها باشد ولی انسان موجودی است که می تواند به حکم اراده و به حکم اختیار از جبر غریزه آزاد باشد، می تواند اراده بکند که بر ضد میل خودش رفتار و عمل بکند. پس آن کسی انسان است که بر خودش مسلط باشد و به هر اندازه که انسان بر خودش مسلط نباشد، از انسانیت بدور است. درباره تسلط بر نفس اماره در اسلام تأکید فراوان شده است.
4- آزادی
معیار دیگر برای انسانیت انسان، آزادی است. یعنی چه؟ یعنی انسان آن اندازه انسان است که هیچ جبری را تحمل نکند، محکوم و اسیر هیچ قدرتی نباشد، همه چیز را خودش آزادانه انتخاب کند. در مکتبهای جدید می دانید که روی آزادی به عنوان معیاری از معیارهای انسانی، بیشتر تکیه می شود. یعنی به هر اندازه که فرد بتواند آزاد زیست کند، به همان اندازه انسان است.
پس آزادی معیار انسانیت است. این نظریه چطور است؟ آیا این نظریه درست است یا نه؟ این نظریه هم مثل نظریات پیش، هم درست است و هم نادرست. یعنی به عنوان جزئی از انسانیت انسان درست است ولی به عنوان اینکه تمام معیار انسانیت باشد، درست نیست. از نظر اسلام همانطور که محبت انسانها به یکدیگر تشویق و ترغیب و تقدیس و به آن دعوت شده است و همانطور که تسلط انسان بر نفس خود تقدیس و به آن دعوت شده است، آزادی هم تقدیس شده است.
ص: 705
اسلام عجیب است! در همه این موارد حرفش را گفته است. در نامه 31 نهج البلاغه در وصیتنامه ای که امام علی (ع) به فرزندشان امام حسن (ع) نوشته اند، آمده است: «اکرم نفسک عن کل دنیة؛ خودت را، جان خویش را از هر کار پستی برتر بدان». تن به کار پست مده که جان تو بالاتر از کارهای پست است. «فانک لن تعتاض مما تبذل من نفسک عوضا؛ به جای آنچه که از جان خودت در مقابل شهوات می پردازی، چیزی دریافت نمی کنی». آنچه که از شرف خودت، از جان خویش در ازای یک میل و شهوت می پردازی، عوض ندارد. تا آنجا که می فرماید: «و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا؛ هرگز خودت را بنده دیگری مساز که خدا ترا آزاد آفریده است». نمی خواهد بگوید که خدا تنها تو پسر من را که امام حسن هستی آزاد آفریده بلکه تو به عنوان یک انسان را می گوید، چون مسئله خلقت است. این هم که معیار انسانیت، آزادی است، نظریه ای است، چنانکه در مکتب اگزیستانسیالیسم در مورد معیار انسانیت، بیشتر روی مسئله آزادی تکیه شده است.
5- مسئولیت و تکلیف
معیار دیگر برای انسانیت، مسئله مسئولیت و تکلیف است که البته این بیشتر از کانت شروع شده، بعد هم در زمان ما روی آن خیلی تکیه کرده اند. می گویند انسان آن کسی است که احساس تکلیف بکند، در مقابل انسانهای دیگر احساس مسئولیت بکند (این، غیر از محبت است، اشتباه نشود). احساس بکند که مسئول جامعه خویش است و حتی مسئول خودش است، مسئول عائله خودش است. مسئله مسئولیت در زمان ما دامنه وسیعی پیدا کرده است، خیلی هم روی آن تکیه می شود، ولی بحث است که ریشه های مسئولیت چیست؟ آزادی هم همینطور است. از کجا می شود اینها را بدست آورد. انسان احساس مسئولیت را چگونه باید بدست آورد. یعنی چطور می شود که یک انسان احساس مسئولیت می کند، ریشه این احساس چیست؟ آیا با گفتن درست می شود؟ اینکه آدم بگوید من مسئولم، مسئولیت در وجدانش به وجود می آید؟ این وجدان مسئول را چه نیرویی می سازد؟ این هم خودش مطلبی است.
ص: 706
6- زیبایی
مکتب افلاطون اخلاق را بر اساس زیبایی توصیف کرده است. می گوید آن چیزی انسانی است که زیبا باشد. مثلا عدالت را همه مکتبها می پسندند، یک مکتب، عدالت را از روی محبت می پسندد، دیگری عدالت را از روی میزان اخلاقی آن می پسندد. یکی هم چون بین عدالت و آزادی خویشاوندی قائل است آن را می پسندد، دیگری ممکن است عدالت را با میزان مسئولیت بسنجد.
افلاطون عدالت را با عینک زیبایی می بیند. می گوید عدالت که خوبست، چه عدالت اخلاقی در فرد و چه عدالت اجتماعی در جامعه، به این دلیل خوبست که منشأ توازن می شود و ایجاد زیبایی می کند. جامعه ای که در آن عدالت باشد، زیباست. و همان حس زیبایی جویی بشر است که او را عدالتخواه کرده است. انسان اگر بخواهد انسان باشد و به خصلتهای انسانی برسد، باید احساس زیبایی را در خود تقویت کند، ریشه اش زیبایی است. البته او توجه دارد که زیبایهای انسانی آن زیبائیهای معنوی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 237-244
کلی__د واژه ه__ا
انسانیت نظریه انسان اخلاق فلسفه مکاتب اسلام
ما امام علی (ع) را شیر خدا میدانیم، مرد خدا می دانیم، چون در دو جبهه از همه مردتر بود. یکی جبهه بیرونی، اجتماعی میدانهای مبارزه، که هر پهلوانی را به خاک می افکند و از آن مهمتر، جبهه درون خودش، که بر خودش مسلط بود. اراده اش بر هر میلی، بر هر شهوتی، بر هر اندیشه ای حاکم بود. این داستان که مولوی آن را در مثنوی آورده، چقدر از نظر مردی و قوت اراده، فوق العاده است.
ص: 707
چه تابلوی عالی و لطیفی است که یک جوان بیست و چهار پنج ساله، دشمن بسیار نیرومند خودش را به خاک افکنده است، می رود روی سینه اش می نشیند تا سرش را از بدن جدا کند. او به صورت علی (ع) تف می اندازد. طبعا علی ناراحت می شود. موقتا از بریدن سر او صرف نظر می کند. چند لحظه ای قدم می زند، بعد بر میگردد. دشمن می گوید چرا رفتی؟ می گوید: برای اینکه اگر در آن حال سر ترا بریده بودم، به حکم خشم خودم بریده بودم نه برای انجام وظیفه ام و در راه هدفم و در راه خدا. این قدر آدم بر خودش، بر اعصاب خودش، بر خشم خودش، بر رضای خودش مسلط باشد!
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 242-243
کلی__د واژه ه__ا
نفس اخلاق اراده امام علی (ع)
از اواسط قرن نوزدهم الی زماننا هذا که در نیمه دوم قرن بیستم هستیم، دو مرتبه انسانیت دارد ظهور می کند، اصالتی بخودش می گیرد، باز مکتبهائی در جهان پیدا می شود بنام مکتبهای انسانی و حتی بصورت انسان پرستی. انسان در گذشته معبود نبود، آیت بزرگ بود، دریچه بزرگ معنویت بود. بدون شک قرآن هم برای معنویت، شناخت خدا و ماوراء طبیعت، انسان را از هر آیت دیگری، از هر دروازه دیگری و از هر دریچه دیگری مناسبتر می داند: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم؛ زودا که آیات قدرت خود را در اطراف (جهان) و در جانشان به آنها بنماییم» (فصلت/ 53). آفاق را جدا ذکر می کند، انفس را جدا. و از همین جاست که اصطلاح آفاق و انفس، در میان عرفا و ادبا و شعرا بوجود آمده است. «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون؛ و در زمین برای اهل یقین نشانه هایی است، و نیز در وجود خودتان. پس آیا نمی بینید؟» (ذاریات/ 20-21). در زمین، نشانه ها، زمینه ها، دروازه ها و دریچه هایی است برای مشاهده غیب و ملکوت، و در وجود شما بالخصوص "وجود شما" را مستقلا ذکر می کند.
ص: 708
«افلا تبصرون» آیا نمی بینید؟ یعنی چرا بصیرت ندارید؟ چرا دقت نمی کنید؟ در خودتان دقت کنید و بنگرید. همین موجود که در گذشته بعنوان یک آیت بزرگ و یک دروازه بزرگ برای عبور انسان از خود بسوی معنویت الهی و ایمان به غیب و ملکوت بود، باز موضوع واقع شد. اما این مرتبه به شکل دیگری موضوع واقع شد، به شکلی که بنظر می رسد نتوانسته است خودش را از تناقض نجات بخشد و مشکل عمده و مسئله مهم این است.
یعنی بشریت از تو می خواهد قداست و علو و شرافت خودش را باز یابد بطوری که هدف و غایت واقع شود، هدف فعالیتها واقع شود ولی بدون آنکه آن معیارهای سابق به میان آید، بدون آنکه جنبه خدائی و جنبه ناخدائی به او داده بشود، بدون آنکه مسئله «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا؛ هر چه در زمین است برای شما (انسان) آفریده شده است» (بقره/ 29)، در میان بیاید، بدون آنکه «نفخت فیه من روحی؛ و از روح خود در آن دمیدم» (حجر/ 29) در میان بیاید، که خدا از روح خود یعنی یک چیزی نه از این جهان بلکه از جهان دیگر در او دمیده است یعنی او مظهری از الوهیت است. نه، دیگر اینها به میان نیاید و حتی در جنبه های محرکات انسانی، انگیزه های درونی و محرک انسان هم بحثی نشود، ولی در عین حال انسان و شعور انسان اموری مقدس و محترم باشند.
الان هم شما می بینید هر کس تابع هر مکتبی هست، می گوید من طرفدار صلحم، طرفدار آزادی هستم، بشردوست هستم، طرفدار عدالتم، طرفدار حق هستم، طرفدار حقوق بشر هستم. حتی اعلامیه حقوق بشر اصلا با این عبارت شروع می شود: 'احترام به حیثیت ذاتی بشر' یعنی می خواهند برای بشر یک حیثیت ذاتی قابل احترام و تقدیس قائل بشوند که بعد تعلیم و تربیتها بر این اساس باشد.
ص: 709
بطوری که بنده، جنابعالی را دارای یک حیثیت ذاتی قابل احترام و تقدیس بدانم تا به قداست ذاتی شما ایمان پیدا کنم و به موجب این ایمان با اینکه می توانم به حقوق شما تجاوز کنم چنین نکنم و شما هم در وجود من یک چنین قداست ذاتی قائل باشید و با اینکه می توانید به حقوق من تجاوز کنید ولی آن ایمان شما به این قداست ذاتی باعث بشود که شما به حقوق من، به آزادیهای من، تجاوز نکنید.
بسیاری از کسانی که طالب فلسفه بشر دوستی هستند، فلسفه ای بر غیر اساس معیارهای سابق می خواهند. معذلک همین جاست که اشکال عمده و مهم پیش می آید و تناقض بزرگ در زندگی و بلکه در فکر و منطق بشر امروز بوجود می آید، منطقی که ابدا نمی تواند پایه داشته باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 252-254
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح معنویت قرآن انسان مکاتب انسانیت
آن مکتبی که خودش را مکتب انسانیت می داند، حتما باید به یک سلسله سؤالها جواب بدهد. اگر به آن سؤالها جواب داد، آنوقت می تواند مکتب انسانیت به معنای واقعی باشد. انسان دریچه و دروازه دنیای معنویت بود. اصلا بشر از وجود خودش به دنیای معنویت پی برد. معنویت و انسانیت، دین و انسانیت دو امر تفکیک ناپذیرند. یعنی یا باید دین و انسانیت هر دو را یک جا رها کنیم یا اگر بخواهیم به یکی بچسبیم، باید به دیگری هم بچسبیم، نمی توانیم به دین بچسبیم و انسانیت را، قداست انسانیت را رها کنیم. همچنانکه نمی توانیم به انسانیت بچسبیم و دین را رها کنیم. این دو با یکدیگر توأمند، تفکیک ناپذیرند.
ص: 710
تناقض در مکاتب اصالت انسان
تناقضی که ما مدعی هستیم در مکتبهای اصالت بشری وجود دارد، همین است. اساسش همین است که انسانیت در گذشته سقوط کرد. البته به غلط هم سقوط کرد، یعنی تغییر هیئت بطلمیوسی نباید سبب بشود که ما در مقام شامخ انسان از نظر اینکه هدف مسیر خلقت است تردید بکنیم. زمین مرکز جهان باشد یا نباشد، انسان هدف جهان است. یعنی چه هدف جهان است؟ یعنی طبیعت در مسیر تکاملی خودش به این سو می رود، چه انسان را یک موجود خلق الساعه بدانیم و چه او را از نسل حیوانات دیگر بدانیم. این امر تفاوتی نمی کند در اینکه ما او را دارای روح الهی بدانیم یا ندانیم.
گفت: «نفخت فیه من روحی؛ از روح خود در آن دمیدم» (حجر/ 29) او که نگفت انسان از نژاد خدا بوجود آمده است. اگر درباره انسان مثلا می گفت، ماده انسان را، سرشت انسان را از جهان دیگر آوردند و آن خاکی که از جهان دیگر آورده بودند که او را موجودی شامخ و مقدس نمود...
ای کسانی که فلسفه شما فلسفه بشر دوستی است و موضوع ایمان شما بشریت است، ما می گوئیم: آیا در انسان احساسی به نام احسان و نیکوکاری و خدمت وجود دارد یا نه؟ اگر بگوئید: به هیچ معنی وجود ندارد، دعوت بشر به انجام آنها هم غلط است مثل اینکه یک سنگ یا حیوان را دعوت کنیم! نه، چنین احساسی هست. ولی این که هست، چیست؟ ممکن است کسی بگوید: احساس خدمتگزاری نسبت به دیگران که در ما هست، یک نوع جانشین سازی است. یعنی چه؟
ص: 711
آن وقتی که مثلا ما می بینیم یک... و حس انساندوستی به خیال خودمان در ما تقویت میشود که برویم اینها را تعلیم کنیم، به اینها خدمت کنیم، برویم مظلومها را نجات بدهیم. می گویند اگر خوب دقت کنیم می بینیم انسان خود را بجای آنها گذاشته، اول فکر می کند که او را در طبقه خودش و خودش را در طبقه او بداند، بعد در نظر می گیرد که الان این خودش است به جای او. بعد همان حس خود پرستی که از خودش باید دفاع کند، اینجا به دفاع مظلوم بر می خیزند والا در انسان هیچ چیز که اصالت داشته باشد برای اینکه از یک مظلوم دفاع بکند وجود ندارد.
مکتب انسانیت باید جواب بدهد. اولا چنین حسی وجود دارد یا نه؟ آیا چنین شرافتی در انسان وجود دارد یا نه؟ ما می گوئیم وجود دارد: «فالهمها فجورها و تقویها؛ پس (تشخیص) فجور و تقوی را به وی الهام کرد» (شمس/8) به حکم همان که انسان خلیفة الله، مظهر جود و کرم الهی است، مظهر احسان است. یعنی انسان در عین اینکه خودخواه است و وظیفه دارد برای حفظ بقاء و حیات خودش برای خودش فعالیت کند، ولی تمام هستی اش خودخواهی نیست، خیرخواهی هم هست، جهانسازی هم هست، دنیاسازی هم هست، بشریت هم هست، وجدان اخلاقی هم هست.
همین چندی پیش که من در ~شیراز=شیراز=7760~ بودم، مؤسسه ای بنام مؤسسه خوشحالان را به من معرفی کردند. افرادی فقط بواسطه حس درونی و ایمان شخصی خودشان یک مؤسسه تشکیل داده اند و در آن عده ای از کرولالها را جمع کرده اند.
ص: 712
رفتم از یکی از کلاسهای آن بازدید کردم. واقعا برای ما که افراد باصطلاح نازک نارنجی هستیم حتی یک ساعت سر آن کلاس رفتن و دیدن آنها طاقت فرساست. آدم نگاه می کند به بچه ها که وقتی می خواهند یک کلمه به اشاره حرف بزنند دهانشان را کجا می کنند. آقائی را دیدم که سید هم بود و اتفاقا اسمش امامزاده بود. می دیدم که این آدم با چه دلسوزی ای، با چه عشق و علاقه ای (با اینکه همان جا اطلاع پیدا کردم که حقوقی که می گیرد شاید از حقوق یک آموزگار هم کمتر باشد، چون آن مؤسسه بودجه ای ندارد) سر به سر بچه های کرولال مردم می گذارد تا نوشتن را به آنها یاد بدهد و ضمنا معنی حرف را با چه زحمتی به آنها بفهماند. مثلا وقتی می خواست بگوید " اینجا " دهانش را جوری کج و راست می کرد که وقتی آنها به دهان او نگاه می کنند، بفهمند که او می گوید " اینجا " فورا روی تخته می نوشت " اینجا " و از این جور چیزها.
این، چیست در بشر؟ این، چه حسی است در بشر؟ این، مظهر انسانیت و نمایشگر اصالت انسانیت است. بطور کلی حس تحسین نسبت به نیکان و حس تنفر نسبت به بدان ولو اینکه در زمانهای گذشته بوده اند، چیست؟ وقتی که نام ~یزید~ و شمربن ذی الجوشن را پیش ما می برند با آن جنایتهائی که مرتکب شده اند و از آن طرف نام شهیدان ~کربلا=کربلا=4831~ را برای ما ذکر می کنند با آن فداکاریهائی که انجام داده اند، در خودمان یک حس تنفر نسبت به دسته اول و یک حس اعجاب و احترام نسبت به دسته دوم پیدا می کنیم. این چیست؟ آیا واقعا باز مسأله طبقه است، ما فکر می کنیم، خودمان را در طبقه شهیدان کربلا می بینیم و دشمنانمان را در آن دسته دیگر، و این حس تنفر از یزید و شمر همان حس تنفری است که از دشمن خودمان داریم، ولی آنرا متوجه آنها می کنیم و آن حس احترامی که نسبت به شهیدان کربلا داریم، همان ترحمی است که به خودمان داریم یعنی همان تمایلی است که به خودمان داریم و به این صورت بیان می کنیم؟!
ص: 713
اگر اینطور است، پس آن کسی هم که او را دشمن خودت و ستمگر نسبت به خودت حساب می کنی با تو هیچ فرق ندارد. چون او هم (مطابق این طرز تفکر) حق دارد که مثلا از یزید و شمر تحسین بکند و به آنها احترام بگذارد و از شهیدان کربلا تنفر داشته باشد، زیرا او هم خودش را کنار هم طبقه خود می گذارد و به حکم همان حسی که تو از دسته اول تنفر پیدا می کردی و نسبت به دسته دوم تحسین و اعجاب داشتی او بر عکس، نسبت به آنکه تو تنفر داری، تحسین دارد و نسبت به آنکه تو تحسین داری، تنفر دارد.
اینطور نیست. شما در اینجا از دریچه دیگری که دریچه شخصی نیست، دریچه فرد نیست، بلکه دریچه انسانیت است و با جهان انسانیت و دریای انسانیت شما اتصال دارد، به موضوع می نگرید. در این نگرش، دیگر " من " و " تنفر " نیست بلکه حقیقت در میان است. در آن پیوندی که در آنجا داری، آن " من " که نسبت به شهیدان کربلا تحسین می کند و نسبت به دشمنان آنها تنفر دارد، " من " شخصی نیست، یک "من" کلی و نوعی است.
مکتب انسانیت که برای بشریت اصالت قائل است باید به این سئوال جواب بدهد: اینها چیست و از کجا پیدا می شود و همچنین مسائل دیگری از قبیل عشق صادقانه ای که بشر به سپاسگزاری دارد. انسان می خواهد از کسی که نیکی کرده سپاسگزاری کند. این خودش مسئله ای است. وقتی که اصالت ارزشهای انسان پیدا شد، آنوقت مسئله خود انسان به میان می آید. فقط اشاره می کنم: این انسانی که در او چنین اصالتهائی وجود دارد، آیا واقعا تار و پودش همان است که ~ماتریالیسم=سابقه تاریخی گرایش ماتریالیستی بشر=4080~ می گوید، یک ماشین است؟ یک آپولوست؟
ص: 714
ماشین هر اندازه بزرگ باشد فقط عظیم است. اگر ماشینی هزار برابر آپولو هم ساخته بشود، درباره اش چه باید بگوئیم؟ باید بگوئیم عظیم، شگفت انگیز، فوق العاده. اما آیا می توانیم بگوئیم شریف؟ نه. می توانیم بگوئیم مقدس؟ نه. اگر یک میلیارد برابر آپولوی فعلی هم باشد و میلیاردها رشته و قطعات منظم داشته باشد، باز یک موجودیت عظیم، شگفت انگیز، حیرت آور و فوق العاده است. هرگز ممکن نیست به این پایه برسد که به آن بگوئیم شریف، مقدس، دارای حیثیت ذاتی. اعلامیه حقوق بشر و همچنین فیلسوفان کمونیست، اینهائی که طرفدار اصالت انسان به شکلهای مختلف هستند، چگونه می توانند دم از حیثیت و تقدس بشر بزنند بدون اینکه در وجود بشر نفخت فیه من روحی را سراغ بدهند. وقتی که این اصالت ارزشها برایشان مشخص شد، اصالت خود انسان برایشان مشخص می شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 263-259
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان دین انسانیت
ما کتابی داریم به نام مصباح الشریعه که بسیاری از علمای بزرگ این کتاب را معتبر می دانند گو اینکه بعضی از علما مثل مرحوم مجلسی چندان این کتاب را معتبر نمی دانند به اعتبار اینکه مضامین آن یک سلسله مضامین عرفانی است. ولی کتاب معروفی است. مثل حاجی نوری، سیدبن طاووس و دیگران از این کتاب نقل می کنند. در این کتاب احادیث زیادی هست.
مردی است به نام فضیل بن عیاض، معاصر با امام صادق (ع). او از معاریف است. یکی از مردانی است که دورانی از عمر خودش را به گناه و فسق و فجور و دزدی و سرقت و این حرفها به سر برده است، بعد یک انقلاب روحی عجیبی پیدا می کند و تتمه عمر خودش را (نیمی از عمر خودش را) در تقوا و زهد و عبادت و در معرفت و حقیقت خواهی به سر می برد. داستان معروفی دارد.
ص: 715
او یک دزد معروفی بود سر گردنه گیر و خودش داستان خودش را این طور نقل می کند، می گوید شبی خانه ای را در نظر گرفته بودم که آن شب آن خانه را بزنم. دیوار بلندی داشت. از نیمه شب گذشته بود. از دیوار بالا رفتم. به آن بالای دیوار که رسیدم و می خواستم پایین بیایم، در یکی از خانه های همسایه (یا در بالاخانه) مرد عابد و زاهد و باتقوایی، از آن مردمی که شبهای خودشان را زنده نگه می دارند، اتفاقا مشغول خواندن قرآن بود، با یک آهنگ خوش و لحن بسیار زیبایی. از قضا تا رسید بالای دیوار، مرد قاری قرآن و عابد به این آیه رسیده بود: «الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله و ما نزل من الحق» (حدید/ 16).
عرب بود و معنا را می دانست. معنی آیه این است: آیا نرسیده است آن وقتی که دل مردم باایمان، دل مردمی که ادعای ایمان می کنند نرم بشود برای پذیرش یاد خدا؟ قساوت قلب تا کی؟ غفلت و بی خبری تا کی؟ خوابیدن تا کی؟ حرام خواری تا کی؟ دروغگویی و غیبت کردن تا کی؟ شرابخواری و قماربازی تا کی؟ معصیت تا کی؟ این صدای خداست، مخاطبش هم ما مردم هستیم، خدا دارد به ما می گوید: ای بنده من، ای مسلمان! آن وقتی که این دل تو می خواهد نرم بشود برای یاد خدا، خاضع و خاشع بشود برای یاد خدا، کی می خواهد برسد؟
آنچنان این مرد عابد این آیه را خواند که فضیل که بالای دیوار بود برایش چنین تجسم پیدا کرد: این خداست که این بنده اش فضیل را مخاطب ساخته است، می گوید: فضیل! دزدی و غارتگری و چپاول تا کی؟ تا آیه را شنید، تکانی خورد. یک وقت گفت خدایا همین الآن وقتش است و همان جا از دیوار پایین آمد، توبه ای کرد توبه نصوح، توبه ای که این مرد را در ردیف عباد درجه اول قرار داد. کارش به جایی رسید که تمام مردم در مقابل او خاضع بودند. او مردی نبود که به دربار هارون الرشید برود. هارون الرشید خیلی آرزو داشت فضیل بن عیاض را ببیند ولی گفتند فضیل که هرگز به دربار هارونی نمی آید. هارون گفت: فضیل اگر نمی آید ما می رویم. یک وقت رفت به سراغ فضیل. هارون است، خلیفه مقتدری است که در دنیا کم پادشاهی آمده است که سعه ملکش به اندازه او باشد. یکی از مقتدرترین سلاطین دنیاست. مردی است فاسق و فاجر. مردی است که شبها را تا صبح به شرابخواری و به زدن و رقصیدن و این حرفها به سر برده است. آمد در حضور فضیل، همین فضیل با چند جمله صحبت کردن (او را منقلب کرد) تمام کسانی که آنجا حاضر بودند گفتند دیدیم هارون در حضور فضیل کوچک و کوچک شد و اشکهای او مثل باران جاری شد. نصیحت و موعظه اش می کرد. گناهانش را یک یک برای او شمرد.
ص: 716
یک چنین مردی است فضیل بن عیاض. او با این حالتی که در این دوره پیدا کرد که به این درجه از تقوا و معرفت رسید معاصر امام جعفر صادق (ع) است و زمان هارون یعنی زمان امام کاظم (ع) را هم درک کرده است. کتاب مصباح الشریعه کتابی است که این مرد مدعی است که من رفتم خدمت امام صادق و مسائلی را از امام سئوال کردم و امام این جوابها را به من داد. بدیهی است مردی این چنین عارف و با معرفت و باتقوا و زاهد وقتی برود نزد امام صادق، خیلی فرق می کند با فلان ساربان که مثلا مسأله ای از شکیات می خواهد بپرسد و می رود نزد امام صادق. قهرا سئوالات او در یک سطح بالاتر است. طبعا کتاب در یک سطح بالاتری قرار می گیرد. مثلا امام صادق در این کتاب اسرار وضو را بیان می کند. اسرار نماز را بیان می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 92-90
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن توبه امام صادق (ع) داستان اخلاقی کتاب مصباح الشریعه فضیل ابن عیاض
ممکن است برخی گمان کنند که انفاق تنها فلسفه اش پر شدن خلأهای اجتماعی است، و لذا می گویند اگر این مسأله را حکومت و دولت بعهده بگیرد و با سازمانهایی که تشکیل می دهد، مشکلات فقر و مسکنت را حل نماید دیگر نیازی نیست که بصورت انفاق های فردی انجام گیرد. ولی این چنین نیست، یعنی انفاق فلسفه اش تنها پر شدن خلأها نمی باشد؛ بلکه رابطه ای با ساخته شدن دارد. اینکه انسان چیزی داشته باشد و از خود جدا کند، و مظهر رحمانیت پروردگار شود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد. عطوفت که از ماده عطف است؛ یعنی تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یکی شدن و دل بجای دل آنها نهادن خود هدف است و هدفی اساسی و قابل اهمیت. اگر چنین مفهومی در جامعه نباشد، عینا مثل آن است که در محیط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و بجایش مؤسسات تربیتی تشکیل شود.
ص: 717
"برتراند راسل" و پیروانش می گویند: فلسفه زندگی خانوادگی مگر جز این است که پدرها و مادرها بچه ها را بزرگ کنند و از حوادث محافظت نموده و در هنگام بیماری سرپرستی نمایند؟ این نحو تربیت کودک در زندگانی های قدیم بوده است، ولی اینک که جامعه ها تکامل یافته اند، بایستی این وظائف از خانواده ها به مؤسسات بزرگ دولتی منتقل گردد، کودک از زایشگاه یکسره به مهد کودک برود و در آنجا در کنار کودکان دیگر بزرگ شود. ولی عیب بزرگ این قضیه، خارج شدن از مسیر فطرت انسانی است. مادر و پدر با عاطفه پدر و مادری آفریده شده اند و فرزند با عاطفه فرزندی و این مطلب فطری اوست.
انفاق نیز از این قبیل است. نباید از یک جنبه آن را ملاحظه کرد و گفت فلاسفه اش تنها سیر کردن شکم گرسنگان است و لذا می شود آن را از راه دیگر انجام داد. بلکه فلسفه انفاق انسان سازی است زیرا که انسانها در سایه گذشتها، بخشش ها و ایثارها، روحشان روح انسانی می گردد. روی این حساب کسی نمی تواند بگوید من شخص قانعی هستم و به بادامی می سازم و نمی خواهم چیزی داشته باشم؛ لذا شخص کاملی هستم. خیر، شخصی که می تواند داشته باشد بایستی بدست بیاورد و با دادن مال، خود را تکمیل کند. نداشتن و ندادن کمال نیست، بدست آوردن و از خود جدا ساختن عامل سازندگی انسان است.
این نکته از "قرآن مجید" بخوبی بدست می آید، آنجا که خطاب به "پیامبر اکرم (ص)" می فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهرکم و تزکیهم؛ ای رسول از مؤمنان صدقات را دریافت دار تا بدان صدقات نفوس آنان را پاک و پاکیزه سازی». (توبه/ 104) در این آیه به همان فلسفه سازندگی صدقه اشاره می نماید نه به فلسفه اجتماعیش یعنی سیر کردن شکم مستمندان، زیرا می فرماید از اموال آنها صدقه بگیر که به این وسیله آنها را پاکیزه می کنی، آنها را رشد می دهی. درست مثل گیاهی که با وجین کردن رشد بیشتر می یابد و اصولا هر موجود زنده ای این چنین است که گرفتن آفتها مساوی با رشد بیشتر آن است.
ص: 718
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2- صفحه 137-135
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه جامعه انفاق تربیت
نفاق یعنی دوچهرگی؛ اینکه انسان جوری باشد و طور دیگری ارائه دهد. این خصلت گرچه یک خصلت نبایستنی و مذموم است ولی در عین حال ناشی از کمال انسان است. یعنی از آنجا که انسان در میان حیوانات موجود تکامل یافته تر است؛ لذا قدرت بر تصنع و ظاهرسازی دارد، حیوانات دیگر معمولا و اکثرا قدرت نفاق ندارند. مثلا هیچگاه مرغ و یا چهارپایانی از قبیل اسب و یا الاغ نمی توانند چنین کاری کنند ولی گربه در یک حدی می تواند و لذا در هنگام شکار موش و یا گنجشک از این قدرت استفاده کرده و با مخفی نمودن خود طعمه خویش را بدست می آورند. روباه نیز چنین است و لذا ضرب المثل فریب کاری شناخته شده است و نیز گرگ گاهی با نقشه های فریبکارانه به مقاصد خویش دست می یابد.
ولی هیچ حیوانی مانند انسان قدرت تصنع ندارد و برای اینکار تعبیرات ادبی گوناگونی بکار می برد. دو دوزه بازی، جوفروشی، و گندم نمایی جملاتی است که همین معنا را می رساند و یا اینکه می گویند فلان کس با گرگ دنبه می خورد و با چوپان گریه می کند! این که گفتم نفاق ناشی از تکامل انسان است دلیلش این است که هرچه انسان بدوی تر است (ابتدائی تر)، نفاقش کمتر است. کودک در کودکی نفاق ندارد و لذا در مجلسی که نشسته است هر غذایی که به او پیشنهاد کنند در صورتیکه تمایل داشته باشد مصرف می کند و حتی اگر رغبت داشته باشد قبل از تعارف دیگران با گریه کردن اظهار تمایل می نماید. ولی آدم بزرگ در یک مجلس که قرار می گیرد با وجودیکه تمایل شدید به غذاهای موجود دارد ولی وقتی به او تعارف می شود می گوید میل ندارم. این دروغ را بچه نمی گوید.
ص: 719
انسان هرچه از نظر تمدن پیش می رود قدرت نفاق بیشتری می یابد. بشر هزار سال قبل یک صدم نفاق بشر امروز را نداشت. آیا توجه دارید که بسیاری از الفاظی که امروز رایج است الفاظ منافقانه است؟! مثلا کلمه استعمار که در اصل، لغت بسیار خوبی است، چنانکه قرآن هم آن را به صورت معنای اصلی استعمال فرموده است: «هوالذی انشأکم من الارض واستعمرکم فیها فاستغفروه؛ خدا همان کسی است که شما را از زمین بوجود آورد و شما را در زمین استعمار کرد» (هود/ 61). استعمار از باب استفعال است و از ماده عمران گرفته شده است. یعنی از شما طلب کرده عمران زمین را. شما را خلق کرده در روی زمین و مکلف کرده است که زمین را عمران و آباد کنید. پس استعمار یعنی دنبال آبادی رفتن. کشورهای استعمارگر؛ هرجا که می رفتند نمی گفتند ما آمده ایم منافع شما را بچاپیم و منابع زیرزمینی شما را ببریم. بلکه می گفتند ما آمده ایم سرزمین شما را آباد کنیم و به ظاهر هم همین کارها را هم می کردند مثلا یکی دو تا جاده هم می کشیدند. ولی هزار برابر آنچه که برای مردم کار می کردند؛ از منافع آنها می بردند و بدین وسیله مردم آن کشورها را بنده خویش می ساختند. پس استعمار یک لغت منافقانه است، یعنی در عین اینکه معنی درستی دارد ولی به صورت واقعی بکار برده نمی شود.
مبلغین مسیحی که در اصطلاح آنان را مبشرین می گویند، پیشقراولان استعمار بودند؛ یعنی همیشه پای استعمار را آنها به کشورهای استعمار زده باز می کردند یعنی اول به صورت یک نفر مبلغ مذهب وارد این کشورها شده و آنان را به اوصاف عیسی (ع) و مادرش مریم (س) سرگرم می ساختند ولی پس از مدتی مردم می دیدند که در زیر این سرپوش های مذهبی تمام سرمایه های مادی آنان رفته است. یکی از آفریقائیها گفته است روزی که اروپائیها به کشورهای ما آمدند ما زمین داشتیم و آنها انجیل به دست داشتند ولی پس از گذشتن 40-50 سال دیدیم انجیل در دست ما مانده است و زمینها در دست آنان است! این است معنای نفاق!
ص: 720
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2- صفحه 152-149
کلی__د واژه ه__ا
انسان قرآن نفاق تکامل تاریخ اخلاق جامعه شناسی
از امام صادق (ع) نقل می کنند که فرمود: «مؤمن وقتی از گرفتاری تعلق به دنیا آزاد شد حلاوت دوستی خدا را در قلب خود احساس می کند و در این هنگام، گویی دیگر زمین برایش کوچک می شود و با تمام وجود می خواهد که از این عالم ماده رها شود و بیرون برود و این واقعیتی است که اولیاء الله و مردان خدا با زندگی خود درستی آن را به اثبات رسانده اند».
در تاریخ زندگی پیامبر نوشته اند روزی بعد از نماز صبح به سراغ اصحاب صفه رفت. اینان مردمی فقیر بودند که از مال دنیا هیچ نداشتند و در مدینه در کنار مسجد پیامبر روزگار می گذراندند. پیغمبر چشمش به یکی از آنها به نام زید یا حارث بن زید افتاد، دید که رنجور و نزار (لاغر) است و چشمهایش در کاسه سرش فرو رفته است. پرسید حالت چطور است؟ جواب داد در حالی صبح کرده ام که اهل یقین شده ام. پیامبر فرمود ادعای بزرگی می کنی، علامت آن چیست؟ گفت علامت یقین من این است که شبها خواب از من گرفته شده و روزها همواره در روزه بسر می برم و شب تا به صبح بی تاب عبادتم. پیامبر فرمود: کافی نیست بیشتر بگو. او هم شروع کرد به گفتن سایر علائم. عرض کرد یا رسول الله من الآن در حالتی هستم که گویی اهل بهشت و اهل جهنم را می بینم و صدایشان را می شنوم. اگر به من اجازه دهی باطن یک یک اصحاب تو را بگویم. پیامبر فرمود: سکوت، سکوت بیشتر نگو. اما بگو چه آرزویی داری، عرض کرد آرزوی جهاد در راه خدا.
ص: 721
قرآن می گوید: صیقل زدن دل، انسان را به چنان مقامی می رساند که به قول امیرالمؤمنین (ع) اگر پرده از جلوی او برداشته شود، چیزی بر یقینش افزوده نمی گردد. آنچه که قرآن در تعلیماتش مدنظر دارد، پرورش انسانهایی است که هم از سلاح علم و عقل بهره مندند و هم از اسلحه دل و قلب و این هر دو را با بهترین شیوه و عالیترین کیفیت در راه حق بکار می گیرند. انسانهایی که نمونه های زنده و مجسمش امامان ما و شاگردان شایسته و راستین آنها هستند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2- صفحه 68-67
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن یقین داستان اخلاقی حدیث مبارزه نفس
قلب از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب می آید. اساسا مخاطب بخش عمده ای از پیام قرآن، دل انسان است. پیامی که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگری را یارای شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تأکید زیادی در حفظ و نگهداری و تکامل این ابزار دارد. در مورد دل در کتب سیره مواردی آمده است که نقل می کنیم.
روزی مردی به خدمت رسول اکرم آمد و عرض کرد سؤالاتی دارم که می خواهم مطرح کنم. پیامبر فرمودند آیا می خواهی پاسخت را بشنوی یا آنکه مایلی سؤال کنی؟ عرض کرد شما پاسخ بفرمایید. پیامبر فرمود: آمده ای از من معنای بر و نیکی و اثم و زشتی را سؤال کنی، جواب داد آری سؤال من همین بوده است. پیامبر سه انگشت خود را جمع کرد و آرام بر سینه مرد زد و فرمود: این فتوا را از قلبت بپرس و بعد اضافه کرد: این دل انسان طوری ساخته شده است که پیوندی دارد با نیکی ها. با نیکی ها آرام می گیرد ولی بدیها و زشتی ها آن را مضطرب و ناراحت می کند. درست همانگونه که بدن انسان اگر چیزی که با آن تجانس و هماهنگی ندارد واردش شود، نظم آن را بهم می زند و کار ارگانهای مختلف آن را مختل می سازد، روح انسان نیز به واسطه اعمال ناشایست دچار اختلال و ناراحتی می شود. آنچه که در میان ما عذاب وجدان نامیده می شود ناشی از همین عدم تجانس روح است با زشتکاری و تباهی. «استفت قلبک و ان افتاک المفتون؛ نظر واقع بینانه را از قلبت بپرس، اگر چه صاحبنظران به خلافش نظر دهند». مولوی این حدیث را به شعر درآورده:
ص: 722
پس پیغمبر گفت استفت القلوب *** گرچه مفتیشان برون گوید خطوب
گوش کن استفت قلبک از رسول *** گرچه مفتی برون گوید فضول
پیامبر بر این نکته انگشت می گذارد که اگر انسان جوینده حقیقت باشد و برای کشف حقیقت، خود را بی طرف و خالص بکند، در این صورت قلب او هرگز به او خیانت نخواهد کرد و او را در مسیر صحیح هدایت خواهد کرد. اساسا انسان تا زمانیکه جوینده راستین حق و حقیقت است و در جاده حق گام برمی دارد هرچه که به او برسد حق و حقیقت است و البته این نکته ظریفی است که اغلب باعث اشتباه می شود. آنجا که انسان به گمراهی کشیده می شود دلیلش این است که از ابتدا جهتگیری خاصی داشته و جویای حقیقت خالص نبوده است. پیامبر در جواب کسی که سؤال کرده بود بر چیست؟ جواب داد: اگر تو واقعا به دنبال بر (نیکی) هستی، آنگاه که قلبت به چیزی آرام می گیرد و وجدانت آسوده می شود بدان که این بر است. ولی آنگاه که به چیزی راغب هستی اما دلت آرام و قرار نمی گیرد مطمئن باش که آن اثم (بدی و گناه) است.
و در جای دیگر از پیامبر درباره معنای ایمان می پرسند. پیامبر می فرماید: آنکه هر گاه کار زشتی انجام می دهد دچار ناراحتی و پشیمانی می شود و هرگاه کار شایسته ای انجام می دهد، خوشحال و شاد می گردد، او از ایمان بهره مند است. آنچه که قرآن در تعلیماتش مد نظر دارد، پرورش انسانهایی است که هم از سلاح علم و عقل بهره مندند و هم از اسلحه دل و قلب و این هر دو را با بهترین شیوه و عالیترین کیفیت در راه حق بکار می گیرند.
ص: 723
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2- صفحه 68 و 62
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان شناخت نیکی پیامبر اکرم قلب شر
اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است. شامل آن عده از عادات و ملکات و روشهای بشری است که با غریزه جنسی بستگی دارد. حیاء زن از مرد، غیرت ناموسی مرد، عفاف و وفاداری زن نسبت به شوهر، ستر عورت، ستر بدن زن از غیر محارم، منع زنا، منع تمتع نظری و لمسی از غیر همسر قانونی، منع ازدواج با محارم، منع نزدیکی با زن در ایام عادت، منع نشر صور قبیحه، تقدس یا پلیدی تجرد، جزء اخلاق و عادات جنسی بشمار می روند. اخلاق جنسی به حکم قوت و قدرت فوق العاده غریزه که این قسمت از اخلاق بشری وابسته به آن است، همواره مهمترین بخشهای اخلاق به شمار می رفته است. امروز بحثی مطرح است که بشر در زمینه اخلاق جنسی چه راهی را بایست پیش بگیرد که به سرمنزل سعادت نائل آید؟ آیا اخلاق جنسی قدیم را باید حفظ کرد و یا باید آنرا در هم ریخت و اخلاق نوین جایگزین آن ساخت.
"ویل دورانت"، با اینکه ریشه اخلاق را نه طبیعت، بلکه پیش آمدهائی که احیانا تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است می داند مدعی است که این اخلاق هر چند معایبی دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسیر تکامل است بهتر این است حفظ شود.
"فروید" و اتباع وی عقیده دیگری دارند، مدعی هستند که اخلاق کهن را در امور جنسی باید واژگون کرد و اخلاق جدیدی را جایگزین آن نمود. به عقیده فروید و اتباع وی، اخلاق جنسی کهن بر اساس محدودیت و ممنوعیت است و آنچه ناراحتی بر سر بشر آمده است از ممنوعیتها و محرومیتها و ترسها و وحشتهای ناشی از این ممنوعیتها که در ضمیر باطن بشر جایگزین گشته آمده است.
ص: 724
"برتراند راسل" نیز در اخلاق نوینی که پیشنهاد می کند همین مطلب را اساس قرار می دهد. او به عقیده خود در زمینه اخلاق جنسی از منطقی دفاع می کند که در آن احساساتی از قبیل احساس شرم، احساس عفاف و تقوا، غیرت (حسادت از نظر او) و هیچ گونه احساس دیگری از این گونه که وی و امثال او آنها را "تابو" می خوانند وجود نداشته باشد. معانی و مفاهیمی از قبیل زشتی، بدی، رسوائی در آن راه نیابد، فقط متکی به عقل و تفکر بوده باشد. محدودیت جنسی را فقط آنقدر می پذیرد که در مورد ممنوعیتهای غذائی قابل پذیرش است. وی در کتاب "جهانی که من می شناسم" در فصل مربوط به اخلاق تابو در پاسخ پرسشی که از وی می شود به اینکه: آیا هیچ گونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند درباره امور جنسی خط مشی درست و عاقلانه ای در پیش گیرند دارید؟ می گوید: .. بالاخره لازم است که مسئله اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسائل مورد بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود دلیلی نداریم که ارتکاب آنرا محکوم کنیم.
اشکال در پاسخ پرسش دیگر به اینکه: بنا به عقیده شما باید هتک عصمت را محکوم ساخت ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی بار نیاورد محکوم نمی کنید؟ می گوید: بله همین طور است، ازاله (از بین بردن) عصمت (بکارت) یک تجاوز جسمی در میان افراد است، اما اگر با مسائل اعمال منافی عفت مواجه شدیم آنوقت باید موقعیت را در نظر گرفت و ملاحظه کرد در چنین موقعیت حساس دلائلی برای ابراز مخالفت وجود دارد یا نه؟
ص: 725
طرفداران اخلاق جنسی نوین نظرات خود را بر سه اصل مبتنی کرده اند:
1- آزادی هر کسی تا آنجا که مخل به آزادی دیگران نباشد باید محفوظ بماند.
2- سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهائی است که در وجود وی نهاده شده است، خودپرستی و بیماریهای ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرائز است. آشفتگی غرائز از آنجا ناشی می شود که میان غرائز تبعیض شود، بعضی ارضاء و اشباع و بعضی دیگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند. به این ترتیب برای اینکه انسان به سعادت زندگی نائل آید باید تمام استعدادهای او را متساویا پرورش و توسعه داد.
3- رغبت بشر به یک چیز در اثر اقناع و اشباع کاهش می یابد و در اثر امساک و منع، فزونی می گیرد برای اینکه بشر را از توجه دائم به امور جنسی و عوارض ناشی از آن منصرف کنیم یگانه راه صحیح آن است که هر گونه قید و ممنوعیتی را از جلو پایش برداریم و به او آزادی بدهیم. شرارتها و کینه ها و انتقامها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است.
باید توجه داشته باشید که همه مواد اصلاحی در اخلاق نوین جنسی غرب بر محور شکستن قیود کهن و رفع منع ها و محدودیتهای قانونی گذشته می چرخد. اولین موضوعی که مورد توجه قرار گرفته است کامیابی آزادانه زنان و مردان از معاشرتهای لذت بخش جنسی است و به عبارت دیگر آزادی عشق است. می گویند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج باید از معاشرتهای لذت بخش آزادانه جنسی بهره مند باشند، بلکه ازدواج نیز نباید مانعی در این راه بشمار آید، زیرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمینان پدر است به پدری خود نسبت به فرزندی که از زن معینی بدنیا می آید. این اطمینان را با بکار بستن داروهای ضد آبستنی که مخصوصا پیشرفت طب امروز آنها را به بشر ارزانی داشته است می توان بدست آورد. بنابراین هر یک از زن و مرد می توانند علاوه بر همسر قانونی، عشاق و معشوقه های فراوانی داشته باشند. زن مکلف است که در حین آمیزش با عشاق خود از داروی ضد آبستنی استفاده کند و مانع پیدایش فرزند او گردد، ولی هر گاه تصمیم گرفت که صاحب فرزند گردد الزاما باید از همسر قانونی خود استفاده کند.
ص: 726
"کمونیسم جنسی" تنها از آن نظر قابل عمل نیست که رابطه نسلی را میان پدران و فرزندان قطع می کند. بشر از اعتماد نسلی نمی تواند صرف نظر کند. هر پدری می خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می خواهد بداند از کدام پدر پیدا شده است. فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی همین است و بس، اختصاص جنسی را به همین اندازه باید محدود کرد و با تأمین رابطه نسلی به وسیله فوق موجبی برای تحدید بیشتر وجود ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 32-19
کلی__د واژه ه__ا
انسان آزادی فلاسفه ازدواج فلسفه غرب اخلاق جنسی
اولین موضوعی که در سیستم اخلاقی مدعیان اصلاح اخلاق جنسی نوین مورد توجه قرار گرفته است کامیابی آزادانه زنان و مردان از معاشرت های لذت بخش جنسی است و به عبارت دیگر آزادی عشق است. می گویند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج باید از معاشرت های لذت بخش آزادانه جنسی بهره مند باشند، بلکه ازدواج نیز نباید مانعی در این راه بشمار آید، زیرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمینان پدر است به پدری خود نسبت به فرزندی که از زن معینی بدنیا می آید، این اطمینان را با بکار بستن داروهای ضد آبستنی که مخصوصا پیشرفت طب امروز آنها را به بشر ارزانی داشته است می توان بدست آورد. بنابراین هر یک از زن و مرد می توانند علاوه بر همسر قانونی، عشاق و معشوقه های فراوانی داشته باشند، زن مکلف است که در حین آمیزش با عشاق خود از داروی ضد آبستنی استفاده کند و مانع پیدایش فرزند او گردد، ولی هر گاه تصمیم گرفت که صاحب فرزند گردد الزاما باید از همسر قانونی خود استفاده کند. "کمونیسم جنسی" تنها از آن نظر قابل عمل نیست که رابطه نسلی را میان پدران و فرزندان قطع می کند، بشر از اعتماد نسلی نمی تواند صرف نظر کند، هر پدری می خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می خواهد بداند از کدام پدر پیدا شده است.
ص: 727
فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی همین است و بس، اختصاص جنسی را به همین اندازه باید محدود کرد، و با تأمین رابطه نسلی به وسیله فوق موجبی برای تهدید بیشتر وجود ندارد. ازدواج در سیستم فرنگی یعنی آزاد را محدود کردن، از آزادی به محدودیت آمدن، و ازدواج در سیستم اسلامی یعنی از محدودیت به آزادی آمدن. ازدواجی که پایه و خاصیت روانی اش از محدودیت به آزادی آمدن است به دنبال خود استحکام می آورد و آن که پایه اش از آزادی به محدودیت آمدن است اولا خودش استحکام ندارد، یعنی زود منجر به طلاق می شود، و ثانیا آن پسری که به تعبیر خود فرنگیها دهها و گاهی صدها دختر را تجربه کرده و آن دختری که دهها و صدها پسر را تجربه کرده است مگر حالا با یکی پابند می شود؟ مگر می شود پابندش کرد؟ این است که در "اسلام" علت اینکه زنا تحریم شده است فقط این نیست که این، حق آن مرد است و آن، حق این زن، پس مردی که ازدواج نکرده تعهدی در مقابل زنی ندارد و زنی هم که ازدواج نکرده تعهدی در مقابل مردی ندارد پس هیچ مانعی برای این کار نیست، یک مردی که تا آخر عمرش نمی خواهد ازدواج کند او مطلق العنان باشد و یک زنی هم که تا آخر عمرش نمی خواهد ازدواج کند او هم مطلق العنان باشد. "اسلام" می گوید ابدا چنین چیزی نیست، یا باید محرومیت را به صورت مطلق قبول کنی، یا ازدواج را بپذیری و به تعهدها و مسئولیت های ازدواج پایبند شوی.
آزادی در مسائل جنسی سبب شعله ور شدن شهوات به صورت حرص و آز می گردد، از نوع حرص و آزهائی که در صاحبان حرمسراهای رومی و ایرانی و عرب سراغ داریم. ولی ممنوعیت و حریم، نیروی عشق و تغزل و تخیل را به صورت یک احساس عالی و رقیق و لطیف و انسانی تحریک می کند و رشد می دهد و تنها در این هنگام است که مبدأ و منشأ خلق هنرها و ابداع ها و فلسفه ها می گردد. عشق، عمیق و متمرکز کننده نیروها و یگانه پرست است و اما هوس، سطحی و پخش کننده نیرو و متمایل به تنوع و هرزه صفت است. یکی از چیزهایی که پایه خانوادگی و محیط خانوادگی را محکم می کند، مسأله روابط جنسی سالم است و علت اینکه پایه کانون خانوادگی در دنیای اروپا سست و متزلزل است همین است و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت که از فرنگیها پیروی کنیم کانون خانوادگی را متزلزل کرده ایم.
ص: 728
خداوند در آیه اول سوره نور مخصوصا با تعبیر «سوره انزلناها » و بعد هم با کلمه «فرضناها » این مطلب را می فهماند که مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است، یعنی درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند که در جهت سهل کردن و ساده کردن و ناچیز شمردن روابط جنسی حرکت می کند و به غلط اسمش را آزادی می گذارد و به اصطلاح در جهت "آزادی جنسی" گام برمی دارد. "قرآن" آنچه تحت عنوان حریم های عفاف مطرح می کند و آنچه تحت عنوان مجازات های بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زنهایی که عفیفه اند و به دروغ متهم (به بی عفتی) می شوند بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و فرض است و نمی شود اینها را کوچک شمرد، و یکی از بدبختی های دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف و تقوای در امور جنسی است.
شک نیست که هر چیزی که موجب تحکیم پیوند خانوادگی و سبب صمیمیت رابطه زوجین گردد، برای کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید حداکثر کوشش مبذول شود. و بالعکس هر چیزی که باعث سستی روابط زوجین و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است و باید با آن مبارزه کرد. اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهری را محکم می سازد و موجب اتصال بیشتر زوجین به یکدیگر می شود. فلسفه پوشش و منع کامیابی جنسی از غیر همسر مشروع، از نظر اجتماع خانوادگی این است که همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبخت کردن او به شمار برود، در حالی که در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی بر اساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود. معاشرت های آزاد و بی بندوبار پسران و دختران، ازدواج را به صورت یک وظیفه و تکلیف و محدودیت در آورده است که باید آن را با توصیه های اخلاقی و یا احیانا با اعمال زور بر جوانان تحمیل کرد.
ص: 729
تفاوت آن جامعه که روابط جنسی را محدود می کند به محیط خانوادگی و کادر ازدواج قانونی، با اجتماعی که روابط آزاد در آن اجازه داده می شود این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت، و در اجتماع دوم آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آنها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامی به محرومیت و انتظار آنان پایان می بخشد. سیستم روابط آزاد اولا موجب می شود که پسران تا جائی که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد، اقدام به ازدواج کنند و در این موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احیانا برای خدمتکاری و کلفتی بخواهند، و ثانیا پیوند ازدواج های موجود را سست می کند و سبب می گردد به جای اینکه خانواده بر پایه یک عشق خالص و محبت عمیق استوار باشد و هر یک از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند بر عکس به چشم رقیب و عامل سلب آزادی و محدودیت ببیند و چنانکه اصطلاح شده است یکدیگر را زندانبان بنامند.
وقتی پسر یا دختری می خواهد بگوید ازدواج کرده ام، می گوید برای خودم زندانبان گرفته ام. این تعبیر برای چیست؟ برای اینکه قبل از ازدواج آزاد بود هر کجا بخواهد برود، هیچکس نبود که بگوید بالای چشمت ابرو است. ولی پس از ازدواج این آزادیها محدود شده است، اگر یک شب دیر به خانه بیاید مورد مؤاخذه همسرش قرار می گیرد که کجا بودی؟ واضح است که روابط خانواده در چنین سیستمی تا چه اندازه سرد و سست و غیر قابل اطمینان است.
ص: 730
بعضی ها مانند "برتراند راسل" پنداشته اند که جلوگیری از معاشرت های آزاد صرفا به خاطر اطمینان مرد نسبت به نسل است، برای حل اشکال، استفاده از وسائل ضد آبستنی را پیشنهاد کرده اند، در صورتی که مسأله، تنها پاکی نسل نیست. مسأله مهم دیگر ایجاد پاک ترین و صمیمی ترین عواطف بین زوجین و برقرار ساختن یگانگی و اتحاد کامل در کانون خانواده است. تأمین این هدف وقتی ممکن است که زوجین از هرگونه استمتاع از غیر همسر یا همسران قانونی چشم بپوشند، مرد چشم به زن دیگر نداشته باشد و زن نیز در صدد تحریک و جلب توجه کسی جز شوهر خود نباشد، و اصل ممنوعیت هر نوع کامیابی جنسی در غیر کادر خانواده حتی قبل از ازدواج هم رعایت گردد.
به علاوه، زنی که تا اینجا پیش رفته است که به پیروی از امثال "راسل" و تقلید از صاحبان مکتب "اخلاق نوین جنسی" با داشتن همسر قانونی، عشق خود را در جای دیگر جستجو می کند و با مرد مورد عشق و علاقه خود همبستر می شود، چه اطمینانی هست که به خاطر همسر قانونی که چندان مورد علاقه اش نیست وسائل ضد آبستنی به کار برد و از مرد مورد عشق و علاقه خود آبستن نشود و فرزند را به ریش همسر قانونی نبندد. قطعا چنین زنی مایل است که فرزندی که به دنیا می آورد از مرد مورد علاقه اش باشد نه از مردی که فقط به حکم قانون همسر او است و الزاما به حکم قانون نباید از غیر او آبستن بشود. همچنان مرد نیز طبعا علاقه مند است که از زن مورد عشق و علاقه اش فرزند داشته باشد نه از زنی که با زور قانون به او پیوند کرده اند. دنیای اروپا عملا نشان داده است که با وجود وسائل ضد آبستنی، آمار فرزندان غیر مشروع وحشت آور است.
ص: 731
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحات 25-24 و 69-62 و 19 و 30 و 48-44
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 14 و 9
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 92-84
کلی__د واژه ه__ا
اسلام انسان آزادی جامعه ازدواج روابط جنسی خانواده فلسفه غرب
منطق عالی "اسلام" فوق العاده جلب توجه می کند، در "اسلام" کوچکترین اشاره ای به پلیدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن نشده است، "اسلام" مساعی خود را برای تنظیم این علاقه بکار برده است. از نظر "اسلام" روابط جنسی را فقط مصالح اجتماعی حاضر یا نسل آینده محدود می کند و در این زمینه تدابیری اتخاذ کرده است که منجر به احساس محرومیت و ناکامی و سرکوب شدن این غریزه نگردد. از نظر "اسلام"، علاقه جنسی نه تنها با معنویت و روحانیت منافات ندارد، بلکه جزء خوی و خلق انبیاء است.
در حدیثی می خوانیم: «من اخلاق الانبیاء حب النساء» (وسائل- جلد 3- صفحه 3). "پیامبر اکرم (ص)" و ائمه اطهار (ع) طبق آثار و روایات فراوان که رسیده است، محبت و علاقه خود را به زن در کمال صراحت اظهار می کرده اند و بر عکس روش کسانی را که میل به رهبانیت پیدا می کردند سخت تقبیح می نمودند. یکی از اصحاب "رسول اکرم (ص)" به نام "عثمان بن مظعون" کار عبادت را به جائی رسانید که همه روزها روزه می گرفت، و همه شب تا صبح به نماز می پرداخت، همسر وی جریان را به اطلاع "رسول اکرم (ص)" رسانید، "رسول اکرم (ص)" در حالی که آثار خشم از چهره اش هویدا بود از جا حرکت کرد و پیش "عثمان بن مظعون" رفت، و به او فرمود: ای "عثمان" بدان که خدا مرا برای رهبانیت نفرستاده است، شریعت من شریعت فطری آسانی است، من شخصا نماز می خوانم و روزه می گیرم و با همسر خودم نیز آمیزش می کنم، هر کس می خواهد از دین من پیروی کند باید سنت مرا بپذیرد. ازدواج و آمیزش زن و مرد با یکدیگر جزء سنتهای من است. "اسلام" که به روح مسائل می نگرد و می گوید: مردان فقط در محیط خانوادگی و در کادر قانون ازدواج و همراه با یک سلسله تعهدات سنگین می توانند از زنان به عنوان همسران قانونی کامجوئی کنند، اما در محیط اجتماع استفاده از زنان بیگانه ممنوع است. و زنان نیز از اینکه مردان را در خارج از کانون خانوادگی کامیاب سازند به هر صورت و به هر شکل ممنوع می باشند.
ص: 732
از نظر "اسلام" محدودیت کامیابی های جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع، از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک می کند، و از جنبه خانوادگی سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می گردد، و از جنبه اجتماعی موجب حفظ و استیفاء نیروی کار و فعالیت اجتماع می گردد، و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب می گردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود. نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرت های بی بندوبار، هیجان ها و التهاب های جنسی را فزون می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی، غریزه ای نیرومند، عمیق و "دریا صفت" است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند، شعله ورتر می شود. "اسلام" به قدرت شگرف این غریزه آتشین توجه کامل کرده است. روایات زیادی درباره خطرناک بودن غریزه ای که مرد و زن را به یکدیگر پیوند می دهد وارد شده است.
"اسلام" تدابیری برای تعدیل و رام کردن این غریزه اندیشیده است و در این زمینه هم برای زنان و هم برای مردان، تکلیف معین کرده است. یک وظیفه مشترک که برای زن و مرد، هر دو، مقرر فرموده مربوط به نگاه کردن است: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون؛ به مردان با ایمان بگو: دیده (از نامحرم) فرو نهند و پاکدامنی خود را حفظ کنند، که این برای آنها پاکیزه تر است. همانا خدا به آنچه می کنند آگاه است» (نور/ 30). یعنی این دستورهای عفاف به منظور پاکیزگی داده شده است و خدا داناست به آنچه که شما انجام می دهید. خلاصه این دستور این است که زن و مرد نباید به یکدیگر خیره شوند، نباید چشم چرانی کنند، نباید نگاه های مملو از شهوت به یکدیگر بدوزند، نباید به قصد لذت بردن به یکدیگر نگاه کنند. یک وظیفه هم خاص زنان مقرر فرموده است و آن این است که بدن خود را از مردان بیگانه پوشیده دارند و در اجتماع به جلوه گری و دلربائی نپردازند. به هیچ وجه و هیچ صورت و با هیچ شکل و رنگ و بهانه ای کاری نکنند که موجبات تحریک مردان بیگانه را فراهم کنند. روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است.
ص: 733
اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد. همانطور که بشر -اعم از مرد و زن- در ناحیه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملک جاه و مقام سیر نمی شود و اشباع نمی گردد، در ناحیه جنسی نیز چنین است. هیچ مردی از تصاحب زیبا رویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هیچ دلی از هوس سیر نمی شود. و از طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و همیشه مقرون است به نوعی احساس محرومیت. دست نیافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بیماری های روانی می گردد. چرا در دنیای غرب این همه بیماری روانی زیاد شده است؟ علتش آزادی اخلاقی و جنسی و تحریکات فراوان سکسی است که به وسیله جرائد و مجلات و سینماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غیر رسمی و حتی خیابانها و کوچه ها انجام می شود.
چرا در "اسلام" باید مسأله محرم و نامحرم مطرح باشد؟ چرا باید زن خودش را از غیر محارم خودش بپوشاند؟ رمز و سر این مطلب چیست و چه فایده ای دارد؟ اولین خاصیتش خاصیت روانی است، یعنی آرامش روانی. در هر جامعه ای که روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود عفاف در همین حدود اسلامی یعنی زنان در خارج دایره ازدواج، خود آرا و خودنما نبودند و وسیله تهییج مردان را فراهم نکردند و مردان هم در خارج از دایره ازدواج دنبال لذت جویی و کامجویی به وسیله چشم، دست، لامسه و غیر لامسه نبودند قلبها و روحها آرام و سالم است، و در هر جامعه ای که بر عکس (این حالت) است اولین ناراحتی اجتماعی، ناراحتی های روانی است. گروهی از فرنگیها گفتند خیر، وقتی زن و مرد از یکدیگر دور باشند ناراحتی های روانی و عقده های روانی به وجود می آید. ولی تجربه همین یک قرن گذشته و کمتر از یک قرن گذشته کاملا ثابت کرد که مسأله برعکس است، به هر اندازه که آزادی در مسائل جنسی بیشتر است التهاب در افراد زیادتر و بیشتر است چون غریزه جنسی انسان (مانند چند غریزه دیگر مثل غریزه جاه طلبی، غریزه علم طلبی و غریزه عبادت) صرفا ظرفیت جسمانی ندارد، ظرفیت روحی هم دارد. غرائزی که صرفا ظرفیت جسمانی دارند مثل خوردن، دارای یک ظرفیت محدودی هستند.
ص: 734
انسان یک مقدار محدود می تواند غذا بخورد، از آن بیشتر نمی تواند، اگر بگویند باز هم می خواهی، برایش مجازات است. ولی مالکیت چطور؟ مالکیت هم مثل خوردن است؟ آیا ظرفیت مالکیت برای انسان یک ظرفیت محدود است، یعنی اگر انسان مالک صدهزار تومان شد دیگر روحش هم از مالکیت سیر می شود؟ نه، وقتی صد هزار تومان را دارا شد می خواهد دویست هزار تومان داشته باشد، وقتی دویست هزار تومان دارا شد تشنه تر است برای پانصد هزار تومان، میلیونر که شد تشنه تر می شود برای میلیاردر شدن، و آنکه از همه مردم دنیا ثروتمندتر است از همه مردم دنیا برای ثروت تشنه تر است. جاه طلبی چطور؟ آن هم همین طور است. غریزه جنسی انسان هم همین طور است.
شک نیست که هر چیزی که موجب تحکیم پیوندخانوادگی و سبب صمیمیت رابطه زوجین گردد، برای کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید حداکثر کوشش مبذول شود. و بالعکس هر چیزی که باعث سستی روابط زوجین و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است و باید با آن مبارزه کرد. اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهری را محکم می سازد و موجب اتصال بیشتر زوجین به یکدیگر می شود. در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی براساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود. علت اینکه جوانان امروز از ازدواج گریزانند و هر وقت به آنان پیشنهاد می شود، جواب می دهند که حالا زود است، ما هنوز بچه ایم، و یا به عناوین دیگر از زیر بار آن شانه خالی می کنند همین است. و حال آنکه در قدیم یکی از شیرین ترین آرزوهای جوانان ازدواج بود.
ص: 735
جوانان پیش از آنکه به برکت دنیای اروپا کالای زن اینهمه ارزان و فراوان گردد، "شب زفاف را کم از تخت پادشاهی" نمی دانستند. تفاوت آن جامعه که روابط جنسی را محدود می کند به محیط خانوادگی و کادر ازدواج قانونی، با اجتماعی که روابط آزاد در آن اجازه داده می شود این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت، و در اجتماع دوم آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آنها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامی به محرومیت و انتظار آنان پایان می بخشد.
سیستم روابط آزاد اولا موجب می شود که پسران تا جائی که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد، اقدام به ازدواج کنند و در این موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احیانا برای خدمتکاری و کلفتی بخواهند، و ثانیا پیوند ازدواج های موجود را سست می کند و سبب می گردد به جای اینکه خانواده بر پایه یک عشق خالص و محبت عمیق استوار باشد و هر یک از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند بر عکس به چشم رقیب و عامل سلب آزادی و محدودیت ببیند و چنانکه اصطلاح شده است یکدیگر را زندانبان بنامند. وقتی پسر یا دختری می خواهد بگوید ازدواج کرده ام، می گوید برای خودم زندانبان گرفته ام. این تعبیر برای چیست؟ برای اینکه قبل از ازدواج آزاد بود هر کجا بخواهد برود، هیچکس نبود که بگوید بالای چشمت ابرو است. ولی پس از ازدواج این آزادی ها محدود شده است، اگر یک شب دیر به خانه بیاید مورد مؤاخذه همسرش قرار می گیرد که کجا بودی؟ واضح است که روابط خانواده در چنین سیستمی تا چه اندازه سرد و سست و غیر قابل اطمینان است.
ص: 736
بعضی ها مانند "برتراند راسل" پنداشته اند که جلوگیری از معاشرت های آزاد صرفا به خاطر اطمینان مرد نسبت به نسل است، برای حل اشکال، استفاده از وسائل ضد آبستنی را پیشنهاد کرده اند، در صورتی که مسأله، تنها پاکی نسل نیست. مسأله مهم دیگر ایجاد پاکترین و صمیمی ترین عواطف بین زوجین و برقرار ساختن یگانگی و اتحاد کامل در کانون خانواده است. تأمین این هدف وقتی ممکن است که زوجین از هرگونه استمتاع از غیر همسر یا همسران قانونی چشم بپوشند، مرد چشم به زن دیگر نداشته باشد و زن نیز در صدد تحریک و جلب توجه کسی جز شوهر خود نباشد، و اصل ممنوعیت هر نوع کامیابی جنسی در غیر کادر خانواده حتی قبل از ازدواج هم رعایت گردد.
به علاوه، زنی که تا اینجا پیش رفته است که به پیروی از امثال "راسل" و تقلید از صاحبان مکتب "اخلاق نوین جنسی" با داشتن همسر قانونی، عشق خود را در جای دیگر جستجو می کند و با مرد مورد عشق و علاقه خود همبستر می شود، چه اطمینانی هست که به خاطر همسر قانونی که چندان مورد علاقه اش نیست وسائل ضد آبستنی به کار برد و از مرد مورد عشق و علاقه خود آبستن نشود و فرزند را به ریش همسر قانونی نبندد. قطعا چنین زنی مایل است که فرزندی که به دنیا می آورد از مرد مورد علاقه اش باشد نه از مردی که فقط به حکم قانون همسر او است و الزاما به حکم قانون نباید از غیر او آبستن بشود. همچنان مرد نیز طبعا علاقه مند است که از زن مورد عشق و علاقه اش فرزند داشته باشد نه از زنی که با زور قانون به او پیوند کرده اند. دنیای اروپا عملا نشان داده است که با وجود وسائل ضد آبستنی، آمار فرزندان غیر مشروع وحشت آور است.
ص: 737
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 94-95
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 14-12
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 92-83
کلی__د واژه ه__ا
اسلام روح انسان جامعه ازدواج آرامش روانی خانواده غریزه جنسی
آزادی معنوی یعنی اینکه انسان در درون خودش موجود آزادی باشد. انسان مانند یک گیاه قوه تغذی، قوه رشد و نمو و قوه تناسل دارد. مانند حیوان حس می کند، می بیند، می بوید و لمس می کند. ولی انسان یک فکر و یک اراده متعالی دارد. گاهی آزادی فکر انسان از ناحیه درون خودش سلب می شود، یعنی انسان در اثر اینکه معتقد به یک سلسله خرافات می شود، در اثر اینکه گرفتار تعصب و تحجر می شود، این فرشته ای که خدای متعال در باطن او به نام قوه عقل قرار داده است، مثل ملائکه ای که در چاهی محبوس باشند در تن انسان محبوس باقی می ماند. فرشته دومی که در روح انسان وجود دارد آن اراده متعالی است. اراده غیر از شهوت است، شهوت در حیوان هم هست و حیوان اسیر شهوت خودش است.
ولی در انسان یک قوه متعالی وجود دارد که اسم آن اراده انسانی یا اراده اخلاقی است. اراده اخلاقی به موضوعات متعالی تعلق می گیرد. انسان گرفتار جهالتها و خرافات و تعصبها و تحجرها آزادی معنوی و عقلی ندارد. انسانی که شهوت پرست و شهوتران است و وابستگی های حیوانی اش زیاد است هرگز آزادی معنوی ندارد، روحش واقعا محبوس است، خودش هم نمی داند. قرآن کریم اساسا اینها را اسارت و بردگی و بندگی می نامد: «افرایت من اتخذ الهه هویه؛ آیا دیدی آن کسی که هوای نفس خودش را معبود خود گرفت» (جاثیه/ 23)، یعنی بنده هوای نفس شد.
ص: 738
مسأله آزادی معنوی یعنی آزادی از حکومت خود بر خود یعنی آزادی از هواهای نفسانی خود است. انسان از آن جهت که انسان است اسیر خودش است از آن جهت که یک حیوان است انسانیت انسان اسیر حیوانیت او است، یا اگر به تعبیر دینی و مذهبی بخواهیم بگوییم، ملکوت انسان، جنبه علوی انسان اسیر جنبه سفلی اوست، که در تعبیرات شعرای ما وقتی که انسان را تشبیه می کنند به یک یوسف که در چاه افتاده است مقصودشان از چاه همان ظلمتکده طبیعت است که وقتی روح انسان مطیع تمایلات نفسانی و طبیعی باشد و عقل انسان جز در خدمت طبیعت و ماده نباشد، این هم اسارت، بردگی و بندگی نفس تلقی می شود. این همان است، یعنی معبود واقع شدن هوای نفس. تفاوتی که میان مکتب انبیاء و مکتبهای بشری هست در اینست که پیغمبران آمده اند تا علاوه بر آزادی اجتماعی به بشر آزادی معنوی بدهند و آزادی معنوی است که بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد. تنها آزادی اجتماعی مقدس نیست بلکه آزادی معنوی هم مقدس است و آزادی اجتماعی بدون آزادی معنوی میسر و عملی نیست و اینست درد امروز جامعه بشری که بشر امروز می خواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند ولی به دنبال آزادی معنوی نمی رود، یعنی نمی تواند، قدرتش را ندارد، چون آزادی معنوی را جز از طریق نبوت، انبیاء، دین، ایمان و کتابهای آسمانی نمی توان تأمین کرد.
انسان یک موجود مرکب
انسان یک موجود مرکب و دارای قوا و غرائز گوناگونی است، در وجود انسان هزاران قوه نیرومند هست. انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاه طلبی و افزون طلبی دارد. در مقابل، عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقی دارد. انسان از نظر معنا، از نظر باطن و از نظر روح خودش ممکن است یک آدم آزاد باشد و ممکن هم هست یک آدم برده و بنده باشد، یعنی ممکن است انسان بنده حرص خودش باشد، اسیر شهوت خودش باشد، اسیر خشم خودش باشد، اسیر افزون طلبی خودش باشد و ممکن است از همه اینها آزاد باشد. ممکن است انسانی باشد که همانطور که از نظر اجتماعی آزادمرد است، زیر بار ذلت نمی رود، زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می کند، از نظر اخلاق و معنویت هم آزادی خود را حفظ کرده باشد، یعنی وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد. این آزادی همان است که در زبان دین تزکیه نفس و تقوی گفته می شود. بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادی تمام سلب آزادیها، سلب حقوقها، بندگیها و بردگیها را دارد. چرا؟ چون آزادی معنوی ندارد چون در ناحیه روح خودش آزاد نیست، چون تقوی ندارد.
ص: 739
علی (ع) و آزادی معنوی
امام علی (ع) می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیره معاد، و عتق من کل ملکة، و نجاة من کل هلکة؛ زیرا تقوای الهی کلید درستکاری، و در معاد ذخیره رستگاری، و آزادی از هر خوی و عادت واهی، و رهایی از هر تباهی است» (نهج البلاغه، خطبه 230). تقوای الهی کلید هر راه راستی است. بدون تقوی، انسان به راه راست نمی رود راه خود را کج می کند. بدون تقوی انسان اندوخته ای برای آخرت ندارد. بدون تقوی بشر آزادی ندارد. و تقوا است که بشر را از هر بردگی آزاد می کند، بشر باید در ناحیه وجود خودش، در ناحیه روح خودش آزاد بشود تا بتواند به دیگران آزادی بدهد.
علی (ع) در نامه 45 نهج البلاغه می فرماید: «أأقنع من نفسی بان یقال امیرالمؤمنین؛ آیا به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مومنانم» و در خطبه 224 «و کیف اظلم احدا لنفس یسرع الی البلی قفولها و یطول فی الثری حلولها؛ چگونه به کسی ستم روا دارم که تار و پودش به سرعت به سوی کهنگی پیش می رود و از هم می پاشد و مدتهای طولانی در میان خاکها می ماند».
آنکس می تواند واقعا آزاد و آزادیبخش باشد که همیشه مانند علی است، و یا لااقل پیرو اوست، از نفس خودش حساب بکشد، از روح خودش حساب بکشد. تنها در محراب عبادت دست به محاسن شریفش بگیرد و بگوید: «یا دنیا غری غیری؛ ای دنیا دیگری را فریب بده» (حکمت 77، ص 1119)، ای زرد و سفید دنیا، ای طلا و نقره دنیا برو غیر علی را فریب بده، من تو را سه طلاقه کرده ام. آنکسی واقعا و نه از روی نفاق و دورویی برای حقوق و آزادی مردم احترام قائل است که در دلش، در ضمیرش، در وجدانش یک ندای آسمانی است و او را دعوت می کند.
ص: 740
خطابه ای دارد مولا علی (ع) راجع به حقوق والی بر مردم و حقوق مردم بر والی و می گوید با من که حاکم هستم اینگونه نباشید، آزادمرد باشید. «فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره؛ با زبانی که با گردنکشان سخن می گویید با من سخن نگویید» مبادا آن اصطلاحاتی را که در مقابل جباران به کار می برید که خودتان را کوچک می کنید، ذلیل می کنید، خاک پا می کنید و او را بالا می برید، به عرض می رسانید، برای من به کار ببرید. مبادا با من اینگونه حرف بزنید، ابدا. با من همانطور که با دیگران حرف می زنید، صحبت کنید.
«و لا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره؛ و از گفتن آنچه پیش مردم خشمگین خودداری کنند پیش من خودداری نکنید»، اگر دیدید احیانا من عصبانی و ناراحت شدم حرف تندی زدم، خودتان را نبازید، مردانه انتقاد خودتان را به من بگوئید، از من حریم نگیرید.
«و لا تخالطونی بالمصانعة؛ و با چاپلوسی و مدارا با من آمیزش نکنید»، با باری بهر جهت، هر چه شما بفرمائید صحیح است، هر کاری که شما می کنید درست است (این را می گویند مصانعه و سازش) با من رفتار نکنید، هرگز با من به شکل سازشکارها معاشرت نکنید.
«و لا تظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی و لا التماس اعظام لنفسی؛ و نپندارید که اگر سخن حقی به من گفته شود بر من گران آید، یا بخواهم خود را بزرگ تر از آن بینم که سخن حقی به من گفته شود». گمان نکنید که اگر حقی را در مقابل من بگوئید، یعنی اگر علیه من کلمه ای بگوئید که حق است بر من سنگین خواهد آمد، به حق از من انتقاد کنید، ابدا بر من سنگین و دشوار نخواهد بود، با کمال خوشروئی از شما می پذیریم. «و لا التماس اعظام لنفسی» ای کسانی که من حاکم و خلیفه تان هستم و شما رعیت من هستید، خیال نکنید که من از شما این خواهش را دارم که از من تمجید و تعظیم کنید، از من تملق بگوئید، مرا ستایش کنید، ابدا. بعد یک قاعده کلی را ذکر می کند: «فانه من استثقل الحق ان یقال له اوالعدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه؛ زیرا هر که شنیدن سخن حق و یا عرضه شدن عدالت بر او گران آید، اجرای آنها بر او دشوار تر و گران تر می نماید» و در آخر خواهش می کند:
ص: 741
«فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل؛ پس زنهار، از گفتن هر حرف حقی و یا مشورت به عدلی در نزد من خودداری نکنید» (خطبه 216 نهج البلاغه). این نمونه ای کامل از مردی است که از نظر معنوی آزاد است و در مقام حکومت، به اینگونه به دیگران آزادی اجتماعی می دهد.
مصادیق آزادی معنوی
خداوند درباره پیامبر اکرم (ص) در سوره اعراف آیه 157 می فرماید: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم؛ و تکالیف سنگین و قید و زنجیرهایی را که بر آنها بود برمیدارد». آزادی همیشه دو طرف می خواهد به طوری که چیزی از قید چیز دیگر آزاد باشد. در آزادی معنوی، انسان از چه می خواهد آزاد باشد؟ جواب اینست که آزادی معنوی بر خلاف آزادی اجتماعی، آزادی انسان، خودش از خودش است. آزادی اجتماعی آزادی انسان است از قید و اسارت افراد دیگر. ولی آزادی معنوی نوع خاصی از آزادی است و در واقع آزادی انسان است از قید و اسارت خودش. قهرا این سؤال پیش می آید که مگر انسان می تواند در قید و اسارت خودش باشد؟ مگر یک چیز می تواند خودش هم برده باشد و هم برده گیر، هم اسیر باشد و هم اسیر کننده، مگر چنین چیزی ممکن است؟ جواب اینست: بله ممکن است.
در مورد دیگر اگر ممکن نباشد، فی المثل اگر در حیوانات بردگی معنوی و متقابلا آزادی معنوی معنی ندارد و امکان ندارد، در انسان این موجود عجیب، اینکه انسان خود برده و اسیر خود باشد و یا خود، آزاد از خود باشد، معنی دارد، چگونه ممکن است؟ این از آن جهت است که انسان در میان موجودات دیگر یک شخصیت مرکب است و این یک حقیقت است. اینکه انسان یک شخصیت و موجود مرکب است را ادیان و فلسفه ها تأیید کرده اند، علما و حتی روانشناسها تأیید کرده اند و مطلبی است غیر قابل تردید. در قرآن کریم می بینیم که درباره خلقت انسان (اختصاصا درباره انسان) چنین می فرماید: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ به فرشتگان می گوید وقتی که خلقت این موجود را تکمیل کردم و از روح خود چیزی در او دمیدم، بر او سجده برید» (حجر/ 29).
ص: 742
می گوید این موجود، یک موجود خاکی است، من او را از خاک می آفرینم، یک موجود طبیعی و مادی است. ولی همین موجود آفریده شده از آب و خاک، همین موجودی که دارای جسم و جسدی است مانند حیوانهای دیگر، «و نفخت فیه من روحی»، از روح خودم چیزی در او می دمم. لازم نیست که ما معنای روح خدا را بفهمیم که نفخه الهی و آنچه خدا او را روح خود نامیده است چیست. اجمالا می دانیم که در این موجود خاکی یک چیز دیگری هم غیر خاکی وجود دارد. حدیث معروفی است، پیغمبر اکرم فرمود: «خداوند فرشتگان را آفرید و در سرشت آنها تنها عقل را نهاد، حیوانات را آفرید و در سرشت آنها تنها شهوت را نهاد، انسان را آفرید و در سرشت او هم عقل را نهاد و هم شهوت را».
بشر می گوید: من همانطور که نباید بنده و برده امثال خودم باشم، نه تنم بنده و برده امثال خودم باشد و نه روحم، نباید روحم بنده و اسیر مال دنیا باشد. حقیقت اینست که آنجا هم که انسان فکر می کند بنده و برده دنیاست، بنده مال و ثروت است، واقعا بنده مال و ثروت نیست، بنده خصائص روحی خودش است، خودش را برده گرفته است والا پول که نمی تواند انسان را بنده بکند. زمین که قدرت ندارد انسان را برده بکند، گوسفند که قدرت ندارد انسان را برده بکند، ماشین که قدرت ندارد، جماد است اصلا جماد نمی تواند در وجود انسان تصرف بکند. وقتی انسان خوب مسئله را می شکافد، می بیند این خودش است که خودش را برده کرده است. می بیند یک قوه ای است در خودش بنام حرص، قوه ای است به نام طمع، قوه ای است به نام شهوت، قوه ای است به نام خشم، می بیند این شهوت است که او را برده کرده است، این خشم است که او را برده کرده است، این حرص است که او را برده نموده است.
ص: 743
بدون شک ما در زندگی خودمان احتیاج داریم به خوراک، و هر چه بهتر، بهتر؛ احتیاج داریم به پوشاک و هر چه عالیتر، بهتر؛ احتیاج داریم به مسکن و هر چه مجللتر، بهتر. همینطور احتیاج داریم به زن و فرزند، احتیاج داریم به تجملات زیاد زندگی و به پول و مادیات علاقه مند هستیم. اما در یکجا ما سر یک دو راهی قرار می گیریم، احساس می کنیم که اینجا یا باید شرافت و عزت و سیادت و آقایی خودمان را حفظ کنیم ولی با فقر بسازیم، نان بخوریم ولی نان خشک و خالی، لباس بپوشیم، لباس ژنده، خانه داشته باشیم، خانه تنگ و کوچک و محقر، پول نداشته و در مضیقه باشیم و یا از عزت و آقایی و سیادت خودمان صرف نظر بکنیم، تن به یک ذلت بدهیم، تن به خدمت بدهیم، آنوقت تمام نعمتهای مادی برای ما فراهم می شود. می بینیم بسیاری از افراد مردم اساسا حاضر نیستند تن به ذلت بدهند هر چند به قیمت اینکه مادیات زندگیشان خیلی زیاد شود. البته بعضیها حاضر می شوند، تن به این ذلت می دهند ولی در عین حال همین آدم در عمق وجدانش احساس یک سرشکستگی می کند.
آزادی معنوی از جنبه روانشناسی
این چه حسی است در بشر که رنج و زحمت و مشقت و کار کردن و هیزم شکنی و فقر و مسکنت و همه اینها را ترجیح می دهد بر اینکه دست به سینه پیش کسی مانند خود بایستد. اسم این را هم اسارت می گذارد، می گوید من حاضر نیستم برده دیگری بشوم (در صورتی که این بردگی مادی نیست یعنی واقعا نیروی او استخدام نمی شود، فقط روحش استخدام می شود، بدنش که استخدام نمی شود)، این یک نوع بردگی است. راحت هم هست. بردگی است اما بردگی ای است که تن انسان برده نشده است لکن روح انسان واقعا برده شده است.
ص: 744
امیرالمؤمنین می فرماید: «احتج الی من شئت تکن اسیره استغن عن من شئت تکن نظیره، احسن الی من شئت تکن امیره؛ نیازمند هر کسی می خواهی باش اما بدان اگر نیازمند کسی شدی تو برده او هستی. بی نیاز باش از هر که دلت می خواهد، مثل او هستی. نیکی کن به هر که دلت می خواهد، توامیر او هستی» (غرر الحکم چاپ دانشگاه تهران، ج 2، ص 584 )..
پس نیازمندی به افراد دیگر نوعی رقیت و بردگی است اما چه جور بردگی است؟ بردگی تن است؟ نه، بردگی روح است. بردگی معنوی است. علی (ع) می فرماید: «الطمع رق مؤبد؛ طمع، بردگی همیشگی است» (نهج البلاغه، حکمت 180). یعنی از بردگی بدتر، طمع داشتن است. بنابراین غیر از بردگی تن، یک بردگی دیگر هم هست در عین اینکه تن انسان آزاد است. نوعی بردگی دیگر هم هست که آن، بردگی تن نیست. نوعی آزادی دیگر هم هست که آزادی تن نیست. از این یک درجه بالاتر بیایید. یک نوع دیگر بردگی و آزادی هست که مربوط به مال و ثروت است. تمام علمای اخلاق، بشر را از اینکه برده مال و بنده ثروت باشد، بر حذر داشته اند، تحت همین عنوان که ای انسان! بنده و برده مال دنیا نباش. باز می فرماید: مردم در دنیا دو صنف می شوند: «رجل باع نفسه فیها فأوبقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها؛ گروهی که خود را فروختند و خویش را هلاک کردند، و گروهی که خود را خریدند و آزاد کردند» (نهج البلاغه، حکمت 133).
بعضی دیگر می آیند خودشان را می خرند، آزاد می کنند و می روند. بشر باز این را هم احساس می کند که نسبت به مال و ثروت دنیا دو حال می تواند داشته باشد، می تواند بنده و اسیر و در قید مال باشد و می تواند نباشد. این طمع است که او را برده کرده است، این هوای نفس است که او را برده کرده است. قرآن می گوید: «افرایت من اتخذ الهه هواه؛ آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خودش را خدای خودش قرار داده است» (جاثیه/ 23)،، بنده هوای نفس شده است؟ اینجا بشر به حقیقت مطلب پی می برد. می بیند مال و ثروت دنیا در حد ذات خودش مذمتی ندارد، اگر گفته اند از مال دنیا بترس که تو را برده نگیرد و بنده خودش نکند، مال و ثروت نمی تواند مرا بنده بکند این خود من هستم که خودم را بنده و برده می کنم. می گوید پس خودم را از قید صفات نفسانی پلید آزاد می کنم، آنوقت می بینم که نه، مال دنیا در خدمت من است نه من در خدمت مال دنیا. آنوقت مقام وجودی خودش را می فهمد، این معنا را می فهمد که قرآن می گوید «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا؛ اوست خدایی که آنچه در این زمین است را برای شما آفرید» (بقره/ 29). میبیند پس مال و ثروت بنده و برده من است، او در خدمت من است نه من در خدمت او، پس دیگر بخل یعنی چه؟ افزون طلبی به خاطر افزون طلبی یعنی چه؟ بله انسان خودش اسیر خودش می شود، خودش برده و بنده خودش می شود.
ص: 745
آزادی معنوی در مکتب انبیاء
پیغمبران آمده اند که آزادی معنوی بشر را حفظ کنند. یعنی نگذارند شرافت انسان، انسانیت انسان، عقل و وجدان انسان، اسیر شهوت انسان بشود، اسیر خشم انسان بشود، اسیر منفعت طلبی انسان بشود. این معنی آزادی معنوی است. هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید، نه خشم شما بر شما مسلط است، شما آزادید. هر وقت دیدید شما بر شهوت خودتان مسلط هستید، نه شهوت شما بر شما، هر وقت شما دیدید یک درآمد غیرمشروع در مقابل شما قرار گرفت و این نفس شما اشتیاق دارد می گوید این درآمد را بگیر، اما ایمان و وجدان و عقل شما حکم می کند که این نامشروع است، نگیر و بر این میل نفسانی خودتان غالب شدید، بدانید شما از نظر معنوی واقعا انسان آزادی هستید. اگر شما دیدید یک زن نامحرم دارد می رود و حس شهوت شما، شما را تحریک می کند به چشم چرانی و تعقیب کردن، ولی یک وجدانی بر وجود شما حاکم است که شما را منع می کند و تا فرمان می دهد، فرمانش را اطاعت می کنید، بدانید شما آزادمرد هستید، اما اگر دیدید تا چشم یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، گوش یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، دامن یک چیزی را می خواهد، می دوید دنبالش، شکم یک چیزی را می خواهد می دوید دنبالش، شما اسیرید، برده و بنده هستید.
انسان یک موجود مرکب است. این حقیقت را نباید فراموش کرد که در انسان واقعا دو من حاکم است، یک من انسانی و یک من حقیقی انسان، آن من انسانی است. انسان واقعا مظهر اصل تضاد است. اگر می خواهی جان و روحت آزاد باشد، نمی توانی شکم پرست باشی. نمی توانی زن پرست باشی و روحت آزاد باشد، پول پرست باشی و روحت آزاد باشد و در واقع نمی توانی شهوت پرست باشی، خشم پرست باشی. پس اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.
ص: 746
رسول اکرم (ص) روزی رفتند در میان اصحاب صفه. یکی از آنها گفت یا رسول الله! من در نفس خودم این حالت را احساس می کنم که اصلا تمام دنیا و ما فیها در نظر من بی قیمت است. الان در نظر من طلا و سنگ یکی است. یعنی هیچکدام از اینها نمی تواند مرا به سوی خودش بکشد. نمی خواهد بگوید که استفاده من از طلا و از سنگ یک جور است، نه، یعنی قدرت طلا و قدرت سنگ در اینکه من را به سوی خودش بکشاند یکی است. رسول اکرم نگاهی به او کرد و فرمود: «اذا انت صرت حرا؛ حالا من می توانم به تو بگویم که مرد آزادی هستی». پس واقعا آزادی معنوی خودش یک حقیقتی است. واقعا شخصیت انسان یک شخصیت مرکب است، و واقعا انسان از نظر معنوی می تواند آزاد باشد، و می تواند برده باشد. خداوند تبارک و تعالی این قدرت و توانایی را به بشر داده است که خودش می تواند قاضی خودش باشد.
جزء دستورهای عجیب مسلم دینی ما محاسبه النفس است. می گوید از خودتان حساب بکشید، «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا؛ از خودتان حساب بکشید قبل از اینکه از شما حساب بکشند» (وسائل الشیعه، ج 11، ص 38، حدیث 9) از خودتان حساب بکشید و انسان می تواند از خودش حساب بکشد و باید از خودش حساب بکشد. «وزنوا انفسکم قبل ان توزنوا؛ خودتان را وزن کنید، بسنجید قبل از آنکه شما و اعمال شما را در قیامت بسنجند، وزن کنند». انسان خودش، خودش را وزن می کند، می سنجد، خودش از خودش حساب می کشد. انسان خودش را مجازات می کند. همه اینها دلیل بر اینست که انسان شخصیت مرکبی دارد. این شخصیت مرکب، قسمت عالی دارد که قسمت انسانی اوست و قسمت دانی دارد که قسمت حیوانی اوست. آزادی معنوی یعنی قسمت عالی و انسانی انسان از قسمت حیوانی و شهوانی او آزاد باشد. بزرگترین برنامه انبیاء آزادی معنوی است. اصلا تزکیه نفس یعنی آزادی معنوی: «قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها؛ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است» (شمس/ 9-10)، و بزرگترین خسران عصر ما اینست که همه اش می گویند آزادی، اما جز از آزادی اجتماعی سخن نمی گویند. از آزادی معنوی دیگر حرفی نمی زنند و به همین دلیل به آزادی اجتماعی هم نمی رسند.
ص: 747
در عصر ما یک جنایت بزرگ که به صورت فلسفه و سیستمهای فلسفی مطرح شده است، اینست که اساسا درباره انسان، شخصیت انسانی و شرافت معنوی انسان هیچ بحث نمی کنند «نفخت فیه من روحی؛ در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم» (حجر/ 29) فراموش شده است. می گویند اصلا چنین چیزی وجود ندارد. انسان یک موجود دو طبقه ای نیست که طبقه عالی و طبقه دانی داشته باشد. اصلا انسان با یک حیوان هیچ فرق نمی کند، یک حیوان است. زندگی، جز تلاش کردن هر فرد برای خود و جنگیدن برای منافع خود چیز دیگری نیست! این جمله چقدر به بشریت ضربه وارد کرده است؟ می گویند زندگی جز جنگ و میدان جنگ چیز دیگری نیست. بلکه جمله ای می گویند که بعضی هم خیال می کنند که خیلی حرف درستی است. می گویند: حق گرفتنی است نه دادنی. حق، هم گرفتنی است و هم دادنی، اصلا این جمله که حق را فقط باید گرفت و کسی به تو نمی دهد ضمنا تشویق به این است که آقا تو حق را باید بگیری نه اینکه حق را باید بدهی، صاحب حق باید بیاید، اگر توانست، به زور از تو بگیرد، اگر نتوانست که نتوانست. اما پیغمبران نیامدند این حرف را بزنند. پیغمبران گفتند حق هم گرفتنی است و همن دادنی یعنی مظلوم را، پایمال شده را توصیه کردند به اینکه حق را برو بگیر، و از آن طرف ظالم را وادار کردند علیه خودش قیام بکند که حق را بدهد و در این کار خودشان هم کامیاب و موفق شدند.
ص: 748
من_اب_ع
مجتبی مینوی- پانزده گفتار- صفحه 278
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ 1- صفحه 264-266 و 277-278
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 43-20
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق قرآن انسان اراده آزادی معنوی جامعه شناسی دین تربیت
انسان آنچه را که می داند می تواند بداند که می داند، یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و می داند که چنین فطریاتی دارد فطریات انسان مربوط می شود به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی (مسائل ماوراء حیوانی) می نامیم. ما یک سلسله امور فطری داریم و فطری بودن آنها را در ضمیر خودمان وجدان می کنیم و هیچ نیازی به دلیل نداریم. مانند حقیقت خواهی، این حالتی است که انسان می خواهد به واقعیت مجهولاتی که در برابرش هست نائل شود و حقایق مجهولات را کشف کند. یا خیر اخلاقی. مسأله خود دین و پرستش نیز از جمله اینهاست. یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروز این مسائل را به نام انسانیت مطرح می کنند. هیچ مکتبی نیست که منکر یک سلسله ارزشهای انسانی به قول امروز باشد.
بدون شک تعلیمات اسلامی بر اساس قبول یک سلسله فطریات است، یعنی همه آن چیزهایی که امروز مسائل انسانی و ماوراء حیوانی نامیده می شوند و اسم آنها را ارزشهای انسانی می گذاریم، از نظر معارف اسلامی ریشه ای در نهاد و سرشت انسان دارد، و اصالت انسان و انسانیت واقعی انسان در گرو قبول فطریات است. این، حرف مفت است که ما برای انسان، فطریات قائل نشویم یعنی ریشه ای در نهاد انسان برای اینها قائل نشویم و دم از امانیسم و اصالت انسان بزنیم. یکی از مجهولات در مورد انسان همین مسأله فطریات انسان است که در دو قسمت است: یکی در ناحیه شناختها، درکها، دریافتها، و دیگر در ناحیه خواستها و میلها.
ص: 749
فطریات انسان در ناحیه شناختها
در ناحیه دریافتها و شناختها این مسأله هست که آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری یعنی معلومات غیراکتسابی هست یا خیر؟ ما الان هزارها تصور و تصدیق در ذهن خودمان داریم که بدون شک اکثریت قریب به اتفاق اینها اکتسابی است. از این آیه قرآن کریم که در سوره مبارکه نحل است: «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج نمود در حالی که هیچ چیز نمی دانستید و برای شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را بجا آورید!» (نحل/ 78)، بعضی خواسته اند استنباط کنند که همه معلومات انسان اکتسابی است و معلومات فطری در کار نیست. ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد هیچ چیز نمی دانستید، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی در آن نبود، چشم و گوش به شما داده شد که مسلما به عنوان نمونه ای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست و دل به شما داده شد که مقصود مایه تفکر است، یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود. حکمای اسلامی می گویند: انسان بعضی چیزها را بالفطره می داند که آنها البته کم هستند. اصول تفکر انسانی که اصول مشترک تفکرات همه انسانهاست اصولی فطری هستند و فروع و شاخه های تفکرات، اکتسابی
ص: 750
فطریات در ناحیه خواستها
خواستهای فطری یا غریزی انسان دو نوع است: جسمی و روحی، مقصود از خواست جسمی، تقاضایی است که صددرصد وابسته به جسم باشد، مثل غریزه گرسنگی یا خوردن، غذا خواستن، میل به غذا به دنبال گرسنگی. این یک امر بسیار مادی و جسمانی است ولی غریزی است یعنی مربوط به ساختمان بدنی انسان و هر حیوانی است. انسان بعد از اینکه به اصطلاح قدما نیاز به بدل ما یتحلل پیدا کرد غذا هضم شد و احتیاج به غذای جدید پیدا شد یک سلسله ترشحات در معده او پیدا می شود، بعد اینها به صورت یک احساسی در شعور انسان منعکس می شود ولو انسانی که اصلا نداند معده دارد، مثل بچه. بعد او برای اینکه این احساس خودش را خاموش کند شروع می کند به غذا خوردن، و وقتی غذا خورد دیگر احساس هم از بین می رود بلکه یک حالت نفرتی هم پیدا می کند. و همین طور است غریزه جنسی. غریزه جنسی تا آنجا که به شهوت مربوط است و تا آنجا که به هورمونهای بدنی و ترشحات غده ها مربوط است، شک ندارد که یک امر غریزی است خواه اسمش را فطری بگذارید و خواه نگذارید، یعنی امری است که اکتسابی نیست و به ساختمان انسان مربوط است. همچنین خواب ماهیت خواب هر چه می خواهد باشد، خستگی سلولها یا مسموم شدن سلولها در اثر کار زیاد، و یا مصرف شدن انرژی که باز بدن باید انرژی بگیرد، هر چه هست، بالاخره مربوط به ساختمان جسمانی انسان است. اینها را معمولا می گویند امور غریزی.
یک سلسله غرایز یا فطریات است در ناحیه خواستها و میلها که حتی روانشناسی هم اینها را امور روحی می نامد و لذات ناشی از اینها را هم لذات روحی می نامد، مثل میل به فرزند داشتن. میل به فرزند داشتن غیر از غریزه جنسی است که آن مربوط به ارضاء شهوت است. غیر از این، هر کسی مایل است فرزند داشته باشد، و لذتی که انسان از داشتن فرزند می برد یک لذتی است که شبیه این لذتها نیست یعنی لذت جسمانی نیست. و به هیچ عضوی وابسته نمی باشد. برتری طلبی، تفوق خواهی و قدرت طلبی نیز در انسان یک عطش روحی است. انسان هر مقدار قدرت داشته باشد باز می خواهد قدرت بیشتری داشته باشد و این امر حتی لانهایی هم هست.
ص: 751
هر انسانی اگر بیفتد در مسیر قدرت طلبی و برتری طلبی و بسط سلطه خود، این امر نهایت ندارد. اگر تمام زمین هم تحت قدرت و تسلطش در آید باز اگر بشنود که در یک کره دیگر نیز انسانهایی هستند و تمدنهایی هست و سلطه ای هست، در فکر این است که به آنجا لشکر کشی کند و برود آنجا را هم بگیرد.
همین طور است حقیقت خواهی، حقیقت جویی، مسأله علم، دانایی و کشف حقایق، هنر و زیبایی، خلاقیت و فنانیت و ابداع و آفرینندگی، و از همه بالاتر آنچه که ما آن را عشق و پرستش می نامیم. اصلا پرستش، آن پرستشی است که در زمینه عشق پیدا می شود. پرستشهایی که از راه طمع یا ترس است می دانیم که از نظر اسلامی هم ارزش زیادی ندارد، یعنی ارزشش ارزش مقدماتی است و برای این است که بعد انسان به مرحله بالاتر برسد. مثل این است که انسان، بچه کوچک را با تهدید یا تطمیع به مدرسه می فرستد ولی نه از باب اینکه واقعا مدرسه رفتن امری است که قابل خرید و فروش است و باید مزدی به او داد. واقعا این جور نیست. آن، ارزش ذاتی دارد ولی از باب اینکه این، بچه است و هنوز عقل و شعورش نمی رسد باید با نخودچی کشمش یا خریدن سه چرخه او را به مدرسه فرستاد.
اینها یک سلسله خواستهاست که این خواستها فطری است. انسان شیء یا فرد دیگری را که به کلی مغایر با خودش هست و هیچ ارتباط و اتصالی بین او و آن شیء یا فرد نیست دوست می دارد؟ این دوستی با هیچ منطقی جور در نمی آید. ولی انسان دوست دارد انسان های دیگر را، دوست دارد حیوان ها را، دوست دارد خیلی اشیاء دیگر را، نه آن جور دوستی که برای خودش دوست دارد. آن که از حساب خارج است. دوست دارد به طوری که گویا جزء شخصیت خودش است، یعنی همان طور که می خواهد به خودش خدمت کند، می خواهد به آن ها خدمت کند. نه دوست دارد که آن ها را به نفع خودش به کار ببرد، بلکه دوست دارد در حدی که خودش را در خدمت آنها قرار می دهد. چرا؟ آیا این یک امر بی منطق است که در انسان پیدا شده یا نه؟ البته منطق دارد. منطق این هم خداست، همان اسلام فطری است، تکلیف الهی است. انسان با شامه قلب خودش حس می کند که محبوب واقعی اش آن را از او می خواهد، از این جهت است که آن را دوست دارد.
ص: 752
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 132
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 38-33 و 44 و 63-47
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان غریزه فضایل اخلاقی تربیت
اگر کسی را دوست دارید، چه از دوستان و برادران ایمانی، یا نسبت به فرزندان و همسر و ... این محبت را بر زبان آورید و آن را ابراز کنید، تا محبتها افزوده شود و دوستیها تداوم واستمرار یابد. انسان علاقه دارد که مورد علاقه و محبت دیگران باشد. اگر آن دوستداران، محبت خود را آشکار کنند، محبوب هم به محبان علاقه مند می شود و این محبت دو جانبه، زندگیها را از صفا و صمیمیت بیشتری برخوردار می سازد. ما اگر بدانیم که خدا دوستمان دارد، ما هم خدا را بیشتر دوست خواهیم داشت. اگر بدانیم و بفهمیم که رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) به ما شیعیان عنایت و محبت دارند و این علاقه را بارها نشان داده و اظهار کرده اند، محبت عترت در دل ما بیشتر خواهد شد.
اینکه خداوند بارها در قرآن، محبت خویش را ابراز کرده و در آیاتی که «ان الله یحب الذین ...» دارد، می فرماید که دوستدار پاکان، توبه کنندگان، پاکی جویان، نیکوکاران، متقین، متوکلین، صابران، اهل قسط و عدل است و در جایی از کسانی یاد می کند که هم خدا آنان را دوست دارد و هم آنان به خدا علاقه دارند «یحبهم و یحبونه؛ آنان را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند» (مائده/ 54). توجه به این نکته، «حب خدا» را در دلها شعله ور میسازد. وقتی ائمه معصومین (ع) محبتهای خویش را نسبت به هوادارانشان ابراز میکنند، متقابلا این اظهار عشق، عشق می آفریند. از امام علی (ع) می پرسند: یا علی! چگونه اید؟ می فرماید: «اصبحت محبا لمحبنا ومبغضا لمن یبغضنا؛ دوستدار دوستانمان و دشمن دشمنانمان هستم». امام صادق (ع) فرمود: «اذا احببت رجلا فاخبره؛ اگر به کسی علاقه و محبت داشتی، او را آگاه کن».
ص: 753
در روایت است که مردی از مسجد گذر کرد، در حالی که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نیز در مسجد نشسته بودند. یکی از اصحاب امام باقر (ع) گفت: به خدا قسم من این شخص را دوست میدارم. امام فرمود: پس به او خبر بده، چرا که این خبر دادن، هم مودت و دوستی را پایدارتر م یکند، هم در ایجاد الفت، خوب است، «الا فاعلمه فانه ابقی للمودة و خیر فی الالفة ». از پیامبر اکرم (ص) نیز روایت است که فرمود: «اذا احب احدکم صاحبه او اخاه فلیعلمه؛ هر یک از شما دوست یا برادر دینی اش را دوست بدارد، پس به او اعلام کند». در حدیث دیگری همین مضمون آمده، با این اضافه که «فانه اصلح لذات البین؛ این اعلام دوستی، برای اصلاح و آشتی میان افراد، شایسته تر و مفیدتر است».
نقش ابراز علاقه در خانواده
صفای زندگی به حاکمیت عشق و علاقه بر محیط زندگی و معاشرت است و اگر دوستی و علاقه نباشد، زندگی جهنمی است سوزان و محیطی است سرد و بی روح. گاهی گفتن کلمه «دوستت دارم »، شعله محبت را فروزان میکند و به زندگیها روح و نشاط میبخشد. ابراز عشق و علاقه در محیط خانواده، میان دو همسر، یا میان پدر و مادر نسبت به فرزندانشان خانه را به بهشت تبدیل میکند. چه دوزخهای سوزانی که معلول کمبود محبت و عاطفه فرزندان از جانب والدین است و حسرت شنیدن «عزیزم، دلبندم، تو را دوست دارم و ...» سالها بر دل کودکان میماند و گرفتار عقده کمبود محبت می شوند.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «قول الرجل للمراة انی احبک لا یذهب من قلبها ابدا؛ اینکه مرد، به همسر خود بگوید: تو را دوست دارم، هرگز از دل همسر بیرون نمیرود!». شگفتا که یک جمله کوتاه و ساده، ولی یک دنیا تاثیر و عشق آفرینی! و چقدر بخیلند آنان که از گفتن چنین واژه های محبت آوری نسبت به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان خویش، مضایقه دارند و از عواقب و پیامدهای نیکو و آثار سازنده آن غافلند. ابراز دوستی و محبت، تنها به گفتن و لفظ نیست. گاهی احترام کردن، بوسیدن، نوازش کردن، هدیه و سوغات خریدن و این گونه حرکات، نشانه عشق و دوستی است.
ص: 754
رسول خدا (ص) فرمود: «احبوا الصبیان و ارحموهم؛ کودکان را دوست بدارید و به آنان ترحم و شفقت نمایید». لطف و مهربانی به خردسالان، گواه عشق و محبت نسبت به آنهاست. و ترحم، خود نشانه محبت داشتن به فرزندان است. در روایات بسیاری به بوسیدن فرزند توصیه شده و برای هر بوسیدن اولاد، درجه ای در بهشت منظور گشته است: «من قبل ولده کتب الله له حسنة ... .». مردی از اشراف جاهلیت، خدمت رسول اکرم (ص) آمد و دید که ایشان یکی از فرزندانشان را روی زانوی خودشان نشانده اند و او را می بوسند و می بویند و به او محبت می کنند. یک دفعه این آدم به پیغمبر (ص) رو کرد و گفت: من ده تا بچه دارم و هنوز در عمرم هیچ کدامشان را یکبار هم نبوسیده ام. در یکی از روایاتی که در این زمینه آمده، نوشته اند: «فالتمع وجه رسول الله؛ پیغمبر اکرم از این حرف چنان ناراحت و عصبانی شد که صورت مبارکش قرمز شد و تغیر پیدا کرد» و فرمود: «من لا یرحم لا یرحم؛ آن که نسبت به دیگری رحم نداشته باشد، خدا هم به او رحم نخواهد کرد». بنا به نقل دیگری فرمود: اگر خدا رحم را از دل تو کنده است، من چه کنم؟!
راستی، فرزندی که از پدر و مادر محبت ندیده و سخن گرم و عشق آفرین نشنیده است، آیا به این نتیجه نمیرسد که دوستش ندارند و در خانه جایی ندارد و کسی او را به حساب نمی آورد؟ و آیا این عقده، بعدها برای او چه پسر باشد و چه دختر، مشکل به بار نمی آورد؟ کودکانی که از خانه فرار میکنند، پسران و دخترانی که جذب برخوردهای عاطفی دشمنان دوست نما می شوند و به فساد می گرایند، آیا جز معلول فقدان محبت و عاطفه در درون خانواده است؟ اگر فرزندان در محیط خانه از نظر عاطفی و محبت اشباع شوند، هرگز به دام شیادان که با تور محبت به شکار جوانان و نوجوانان میپردازند، نمی افتند. بررسی پرونده برخی از بزهکاران و مجرمین یا فراریان از خانه یا اقدام کنندگان به خودکشی، نشان دهنده کمبود محبت آنان در خانه و از سوی والدین است. در نامه دختری که پس از آلوده شدن و گرفتاری در دام شیادان و گرگهای عفاف، اقدام به خودکشی کرده، چنین آمده است (درباره مادرش): «او مادر من بود. برای تربیت من که تنها فرزندش بودم رنج بسیار کشید، ولی هرگز نخواست دوست من باشد ... روزی رسید که این کمبود را شیطان دیگری جبران کرد. من که تشنه محبت بودم، دست پر مهر او را به گرمی فشردم و به رویش آغوش گشودم. یقین دارم که دختران محبت دیده، هرگز دچار این لغزش نمی شوند. کسی که در خانه اش چشمه آب حیات دارد، به دنبال سراب نمیرود ... .».
ص: 755
نتیجه آنکه، حیات اجتماعی، شادابی و صفای خود را مدیون محبت و دوستی است. وقتی به کسی علاقه و محبت داریم، چه پدر و مادرمان باشد، چه برادر و خواهرمان، چه فرزندانمان، چه استادمان، چه شاگردمان، چه هر انسان دیگری که به دلیل داشتن فضیلتی و برخورداری از عملکردی شایسته و تحسین برانگیز، محبوب ما شده و در خانه دلمان جای گرفته است، این دوست داشتن و ارادت و عشق را بر زبان آوریم و در دل نگه نداریم. ابراز دوستی و اظهار علاقه، خود ما را هم مورد علاقه و محبت دیگران قرار می دهد. معاشرت گرم و محبت آمیز با دیگران، هنری است شایسته که باید کوشید این ادب اجتماعی را فرا گرفت و به کار بست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 292-291،
شیخ عباس قمی- سفینة البحار- جلد 2- صفحه 17،
محمد باقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 71- صفحه 181-182،
شیخ حر عاملی- وسائل الشیعه (آل البیت)- جلد 20- صفحه 24 و جلد 21- صفحه 483،
ص
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان جامعه خدا خانواده محبت حدیث تربیت
نظام هستی بر اساس مهر و محبت پروردگار به انسان پدید آمده است. اگر محبت نبود، نه طلوعی بود و نه غروبی، نه بهاری بود و شکفتن گلها و نه نغمه های شورانگیز بلبلان، نه کوهساری وجود داشت و نه آبشاری، نه امواج غلطان دریاها به چشم می خورد و نه ستارگان در آسمانها چشمک می زدند. اگر عشق و دلدادگی نبود شوریدگان به دنیا نمی آمدند و اشعار نغز و زیبا سروده نمی شد. اگر سوز و گداز دلدادگان نبود کوه بیستون شکافته نمی شد و ذوق و هنر هرگز تولد نمی یافت، دیگر معلم شوریده دلی پیدا نمی شد و کلاسهای درس تعطیل می گردید.
ص: 756
دفتر زندگی با کلمه عشق و محبت آغاز شد و جلوه های گوناگون جمال و کمال در کل هستی پدید آمد. انسانها هم که جزئی از نظام کلی هستی هستند با عشق متولد می شوند با دلدادگی به تلاش و کوشش می پردازند و در آخرین لحظات زندگی سرشار و لبریز از عشق و دلدادگی چون حبابها به اقیانوس هستی و ابدیت می پیوندند. پس آغاز و سرانجام زندگی و هستی از مهر و محبت آکنده است و آنان که از عشق و دلدادگی خبری ندارند نامشان در دفتر و جریده انسانها ثبت و ضبط نمی شود. اگر می خواهیم خانواده استواری داشته باشیم، اگر مایل هستیم از زندگی لذت و بهره بگیریم، اگر می خواهیم کودکان ما با نشاط و خرمی زندگی کنند، اگر می خواهیم استعدادهای خداداد در آنان شکوفا گردد و اگر می خواهیم روح امید و اعتماد و تلاش و کوشش در آنان زنده شود، زندگی خانوادگی را از مهر و محبت لبریز و سرشاز نماییم و در و دیوار خانه را با صفا و صمیمیت آذین بندی کنیم.
رسول خدا (ص) می فرمود: «هیچ بنایی در نزد پروردگار محبوب تر از بنای خانوادگی نیست»، بدیهی است که منظور خانواده ای است که لبریز از مهر و محبت باشد. در گفتار دیگری فرمود: «مرد مسلمان پس از اسلام فایده ای برتر و والاتر از همسری مسلمان به دست نیاورده است. همسری که هر گاه به او می نگرد سراسر وجودش از شادی و سرور لبریز می گردد، هر گاه از او چیزی را طلب می کند از او اطاعت می کند و در غیبت شوهرش با همه وجود از ناموس و مال او پاسداری می نماید». پرواضح است که این گونه ارتباط استوار و صمیمی جز در پرتو مهر و محبت زن و شوهر به یکدیگر امکان پذیر نیست. پیوندهای عاطفی است که زن و شوهر را به وحدت و یگانگی سوق داده هر دو یکی می شوند و دوگانگی و اختلاف و درگیری از میان برداشته می شود.
ص: 757
در برخی از روایات اسلامی از همسر به انیس موافق تعبیر شده است. پیشوایان دینی با انتخاب چنین کلماتی به همه خانواده ها گوشزد می کردند که زن و مرد در محیط خانوادگی باید با یکدیگر دوست و صمیمی و مونس و همدم یکدیگر باشند. واضح است که وصول به این هدف جز در پرتو دوستی و صمیمیت خالصانه امکان پذیر نیست. رسول خدا (ص) می فرمود: «من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم اول بوی خوش، دوم زنان و سوم نماز را که نور چشم من است». هدف اساسی پیامبر بزرگوار این بوده است که برای همه زنان و مردان این واقعیت را تبیین کند که کانون خانوادگی باید از مهر و محبت لبریز باشد تا زندگی مفهوم واقعی خود را از دست ندهد.
در تاریخ اسلام آمده است که رسول خدا (ص) قبل از تولد فاطمه موظف شد مدت چهل روز از خدیجه کبری فاصله بگیرد و به اعتکاف بپردازد. خدیجه کبری در این مدت از شوق و عشق رسول خدا (ص) بی تاب شده، اشکهای فراوانی از دیده فرو می ریخت، رسول خدا برخی از مؤمنان را نزد خدیجه فرستاد و پپام داد که این فراقت و دوری به دستور پروردگار می باشد و مهر و محبت ایشان به او کماکان گرم و سوزان است. با توجه به مقدمات ذکر شده این حقیقت آشکار می شود که زندگی جز در پرتو مهرورزی و محبت کردن امکان پذیر نمی تواند باشد.
من_اب_ع
شیخ حر عاملی- وسائل الشیعه (آل البیت)- جلد 20- صفحه 24،
احمد بهشتی- تربیت کودک در جهان امروز- صفحه 136
ص: 758
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان محبت پیامبر اکرم خانواده تربیت
در روابط انسانی، عشق و علاقه هم آثار نیک و جهات مثبت دارد و هم اگر بی حساب و بی معیار و خارج از کنترل باشد، پیامدهای سوء خواهد داشت. به همان اندازه که دوست داشتن و عشق ورزیدن، در انسان دوستدار، کشش و امید و دلگرمی ایجاد می کند، او را به همرنگی و همسانی با محبوب و اطاعت از معشوق می کشاند و عاشق را به فداکاری، گذشت و ایثار در راه محبوب می کشاند، گاهی هم حقایق را بر انسان پوشیده می سازد و عیبها را کتمان می کند و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبدیل می نماید و زشت را زیبا جلوه می دهد و این، از عوارض سوء «افراط در محبت» است. به تعبیر "پیامبر اکرم (ص)": «حب الشئ یعمی و یصم؛ علاقه به چیزی انسان را کور و کر می کند» و به فرموده "امام علی (ع)": «من عشق شیئا اعشی بصره و اعمی قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع باذن غیر سمیعة، قد خرقت الشهوات عقله، و اماتت الدنیا قلبه؛ و هر که عاشق چیزی شد آن چیز دیده اش را کور و دلش را بیمار سازد، از این رو با چشمی ناسالم می بیند، و با گوشی ناشنوا می شنود، خواهش های نفسانی پرده عقلش را دریده و دنیا دلش را می میراند» (نهج البلاغه- خطبه 109).
محبت، گاهی در داوری انسان نسبت به دیگران هم اثر می گذارد و محبت را به داوری ناحق می کشاند. علاقه، در نپذیرفتن نقد و انتقاد هم مؤثر است. اگر شما دوستدار کسی باشید، اغلب حاضر نیستید درباره او انتقاد و عیب جویی بشنوید. محبت، بعضی محبوبها را مغرور می سازد. برخی ظرفیت آن را ندارند که طرف محبت قرار بگیرند و گرفتار عجب می شوند. بعضی کودکان اگر محبت زیادی ببینند، لوس و پرتوقع و دشوار و خودپسند می گردند. به هر حال، اینها عوارض نیک و بد محبت است که نباید از نظر دور بماند.
ص: 759
"قرآن کریم" خطاب به "پیغمبر" می کند که ای "پیغمبر"! نیروی بزرگی را برای نفوذ در مردم و اداره اجتماع در دست داری: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر؛ به موجب لطف و رحمت الهی، تو برایشان نرمدل شدی که اگر تندخوی سختدل بودی از پیرامونت پراکنده می گشتند. پس، از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنان مشورت کن» (آل عمران/ 159). در اینجا علت گرایش مردم به "پیامبر اکرم (ص)" را علاقه و مهری دانسته که نبی اکرم نسبت به آنان مبذول می داشت. باز دستور می دهد که ببخششان و برایشان استغفار کن و با آنان مشورت نما.
اینها همه از آثار محبت و دوستی است، همچنان که رفق و حلم و تحمل، همه از شئون محبت و احسانند. نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است. بهترین اجتماع ها آن است که با نیروی محبت اداره شود: محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه حیات حکومت، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعی را رهبری کند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت کند ولو اینکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود که از زمامدار شان علاقه ببینند و آن علاقه هاست که مردم را به پیروی و اطاعت می کشد. در "مثنوی" آمده است:
ص: 760
او به تیغ حلم چندین خلق را *** و اخرید از تیغ، چندین حلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر *** بل زصد لشکر، ظفر انگیزتر
و باز "قرآن کریم" می فرماید: «و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنه ولی حمیم؛ و نیکی با بدی یکسان نیست. (بدی را) با آنچه نیکوتر است دفع کن که ناگاه (خواهی دید) همان کسی که میان تو و او دشمنی بود، چون دوستی صمیمی گشته است» (فصلت/ 34). "سعدی" در "بوستان" میگوید:
ببخش ای پسر کادمیزاده صید *** به احسان توان کرد و وحشی به قید
عدو را به الطاف گردن ببند *** که نتوان بریدن به تیغ این کمند
"امیرالمؤمنین (ع)" نیز در فرمان خویش به "مالک اشتر" آنگاه که او را به زمامداری "مصر" منصوب می کند درباره رفتار با مردم چنین توصیه می کند: «و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم، و اللطف بهم. .. فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تحب ان یعطیک الله من عفوه و صفحه؛ احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن. .. از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده همچنان که دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند» (نهج البلاغه- نامه 53). قلب زمامدار، بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست. با قدرت و زور می توان مردم را گوسفندوار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته آنها را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست، بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد.
ص: 761
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 64-66
علامه مجلسی- بحارالانوار- ج لد 74- صفحه 165
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان محبت جامعه قضاوت حدیث حکومت
"ویل دورانت" می گوید: به عقیده "ویلیام جیمز"، حیا امر غریزی نیست، اکتسابی است، زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بی شرم جز در موارد زودگذر برای ما مردان جذاب نیستند. خودداری از انبساط، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است، اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می گردید. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیا است و بدون آنکه بداند حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر می دهد، حیا و در نتیجه عزیز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد پاداش های خود را پس انداز می کند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وا میدارد و قوائی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون می ریزد (لذات فلسفه- صفحه 133). حریم نگه داشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است.
"اسلام" زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. "اسلام" مخصوصا تأکید کرده است که زن هر اندازه متین تر و باوقار تر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مرد نگذارد بر احترامش افزوده می شود. در مورد مسأله عفت و ارزش عفت در ارتباط مرد و زن تنها اقناع غریزه جنسی مطرح نیست، آن مسأله وحدت، یگانگی و اتحاد روحی بالاتر است. "قرآن" تعبیری دارد می فرماید: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ و از نشانه های او این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید، و میانتان دوستی و مهربانی نهاد» (روم- 21). (در رابطه زوجین مودت و رحمت را مطرح می کند). مودت و رحمت غیر از شهوت است. میان شما وداد و مهربانی قرار داد. وداد و مهربانی یعنی یگانگی.
ص: 762
خداوند در سوره احزاب آیه 59 - 60 چنین می فرماید: «یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا رحیما * لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا قلیلا؛ ای پیامبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جلباب های (روسری ها) خویش را به خود نزدیک سازند. این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد اذیت قرار نگیرند نزدیک تر است و خدا آمرزنده و مهربان است* اگر منافقان و بیمار دلان و کسانی که در شهر نگرانی به وجود می آورند، از کارهای خود دست بر ندارند ما ترا علیه ایشان خواهیم برانگیخت. در آنوقت فقط مدت کمی در مجاورت تو خواهند زیست».
در اصل لغت، کلمه جلباب شامل هر جامه وسیع می شده است، ولی غالبا در مورد روسری هائی که از چارقد بزرگتر و از ردا کوچکتر بوده است به کار می رفته است. مقصود از نزدیک ساختن جلباب، پوشیدن با آن می باشد، یعنی وقتی می خواهند از خانه بیرون بروند روسری بزرگ خود را با خود بردارند. البته معنی لغوی نزدیک ساختن چیزی، پوشانیدن با آن نیست بلکه از مورد، چنین استفاده می شود. وقتی که به زن بگویند جامه ات را به خود نزدیک کن مقصود این است که آن را رها نکن، آنرا جمع و جور کن، آنرا بی اثر و بی خاصیت رها نکن و خود را با آن بپوشان. وقتی زن پوشیده و سنگین از خانه بیرون رود و جانب عفاف و پاکدامنی را رعایت کند، افراد فاسد و مزاحم، جرأت نمی کنند متعرض آنها شوند و بدین وسیله شناخته می شوند که زنان نجیب و عفیف می باشند. و بیمار دلان از اینکه به آنها طمع ببندند چشم می پوشند زیرا معلوم می شود اینجا حریم عفاف است، چشم طمع کور، و دست خیانت کوتاه است.
ص: 763
مطلبی که از این آیه استفاده می شود و یک حقیقت جاودانی است این است که زن مسلمان باید آنچنان در میان مردم رفت و آمد کند که علائم عفاف و وقار و سنگینی و پاکی از آن هویدا باشد و با این صفت شناخته شود، و در این وقت است که بیمار دلان که دنبال شکار می گردند از آنها مأیوس می گردند و فکر بهره کشی از آنها در مخیله شان خطور نمی کند. می بینیم که جوانان ولگرد همیشه متعرض زنان جلف و سبک و لخت و عریان می گردند. وقتی که به آنها اعتراض می شود که چرا مزاحم می شوی؟ می گویند اگر دلش این چیزها را نخواهد با این وضع بیرون نمی آید. این دستور که در این آیه آمده است مانند دستوری است که در بیست و پنج آیه قبل از این آیه خطاب به زنان "رسول خدا" وارد شده است: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض؛ در سخن گفتن رقت زنانه و شهوت آلود که موجب تحریک طمع بیمار دلان می گردد به کار نبرید» (احزاب- 32). در این دستور، وقار و عفاف در کیفیت سخن گفتن را بیان می کند و در آیه مورد بحث، دستور وقار در رفت و آمد را. حرکات و سکنات انسان گاهی زباندار است. گاهی وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنی دار است و به زبان بی زبانی می گوید دلت را به من بده، در آرزوی من باش، مرا تعقیب کن. گاهی برعکس با بی زبانی می گوید دست تعرض از این حریم کوتاه.
خداوند در جای دیگر ابتدا به زنان شخصیت می دهد و نخستین دستور در زمینه عفت صادر می کند و مخصوصا به سراغ یک نکته باریک می رود تا مسائل دیگر در این رابطه خود بخود روشن گردد، می فرماید: «یانساء النبی لستن کأحد من النساء إن اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا* و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجهلیة الأولی و أقمن الصلوة و ءاتین الزکوة و أطعن الله و رسوله إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ ای همسران پیامبر! شما همچون یکی از زنان معمولی نیستید اگر تقوی پیشه کنید، بنابر این به گونه ای هوس انگیز سخن نگوئید که بیماردلان در شما طمع کنند و سخن شایسته بگوئید. و در خانه های خود بمانید و همچون جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید، و خدا و رسولش را اطاعت نمائید، خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد» (احزاب- 33).
ص: 764
می گوید: به گونه ای هوس انگیز سخن نگوئید که بیماردلان در شما طمع کنند «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض». بلکه به هنگام سخن گفتن، جدی و خشک و بطور معمولی سخن بگوئید، نه همچون زنان کم شخصیت که سعی دارند با تعبیرات تحریک کننده که گاه توام با ادا و اطوار مخصوصی است که افراد شهوتران را به فکر گناه می افکند سخن بگوئید. تعبیر به «الذی فی قلبه مرض» (کسی که در دل او بیماری است) تعبیر بسیار گویا و رسائی است از این حقیقت که غریزه جنسی در حد تعادل و مشروع عین سلامت است، اما هنگامی که از این حد بگذرد نوعی بیماری خواهد بود تا آنجا که گاه به سر حد جنون می رسد که از آن تعبیر به جنون جنسی می کنند و امروز دانشمندان انواع و اقسامی از این بیماری روانی را که بر اثر طغیان این غریزه و تن در دادن به انواع آلودگی های جنسی و محیط های کثیف به وجود می آید در کتب خود شرح داده اند.
عفاف و حیا باعث استواری اجتماع
کشانیدن تمتعات جنسی از محیط خانه به اجتماع، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می کند. برعکس آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند: «حجاب موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است»، بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است. آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعداد های او است حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیت های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در "اسلام" چنین چیزی وجود ندارد.
ص: 765
"اسلام" نه می گوید که زن از خانه بیرون نرود و نه می گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد -بلکه علم و دانش را فریضه مشترک زن و مرد دانسته است- و نه فعالیت اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می کند. "اسلام" هرگز نمی خواهد زن بیکار و بی عار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید. پوشانیدن بدن به استثناء وجه و کفین مانع هیچ گونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی یا اقتصادی نیست. آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت جوئی های شهوانی است. آیا اگر پسر و دختری در محیط جداگانه ای تحصیل کنند و فرضا در یک محیط درس می خوانند دختران بدن خود را بپوشانند و هیچ گونه آرایشی نداشته باشند بهتر درس می خوانند و فکر می کنند و به سخن استاد گوش می کنند یا وقتی که کنار هر پسری یک دختر آرایش کرده با دامن کوتاه تا یک وجب بالای زانو نشسته باشد؟ آیا اگر مردی در خیابان و بازار و اداره و کارخانه و غیره با قیافه های محرک و مهیج زنان آرایش کرده دائما مواجه باشد بهتر سرگرم کار و فعالیت می شود یا در محیطی که با چنین مناظری روبرو نشود؟ اگر باور ندارید از کسانی که در این محیط کار می کنند بپرسید. هر مؤسسه یا شرکت یا اداره ای که سخت مایل است کارها به خوبی جریان یابد، از این نوع آمیزشها جلوگیری می کند.
حقیقت این است، این وضع بی حجابی که در میان ما است و از اروپا و آمریکا هم داریم جلو می افتیم از مختصات جامعه های پلید سرمایه داری غربی است و یکی از نتائج سوء پول پرستی ها و شهوترانی های سرمایه داران غرب است، و یکی از طرق و وسائلی است که آنها برای تخدیر و بی حس کردن اجتماعات انسانی و در آوردن آنها به صورت مصرف کننده اجباری کالاهای خودشان به کار می برند. چرا باید مسأله محرم و نامحرم مطرح باشد؟ چرا باید زن خودش را از غیر محارم خودش بپوشاند؟ رمز و سر این مطلب چیست و چه فایده ای دارد؟
ص: 766
اولین خاصیتش خاصیت روانی است، یعنی آرامش روانی. نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرت های بی بندوبار، هیجان ها و التهاب های جنسی را فزون می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی، غریزه ای نیرومند، عمیق و دریا صفت است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند، شعله ورتر می شود روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است. اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد.
همانطور که بشر -اعم از مرد و زن- در ناحیه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملک جاه و مقام سیر نمی شود و اشباع نمی گردد، در ناحیه جنسی نیز چنین است. هیچ مردی از تصاحب زیبا رویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هیچ دلی از هوس سیر نمی شود. و از طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و همیشه مقرون است به نوعی احساس محرومیت. دست نیافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بیماری های روانی می گردد. چرا در دنیای غرب این همه بیماری روانی زیاد شده است؟ علتش آزادی اخلاقی و جنسی و تحریکات فراوان سکسی است که به وسیله جرائد و مجلات و سینماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غیر رسمی و حتی خیابان ها و کوچه ها انجام می شود. در هر جامعه ای که روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود عفاف در همین حدود اسلامی، یعنی زنان در خارج دایره ازدواج خود آرا و خودنما نبودند و وسیله تهییج مردان را فراهم نکردند و مردان هم در خارج از دایره ازدواج دنبال لذت جویی و کامجویی به وسیله چشم، دست، لامسه و غیر لامسه نبودند قلبها و روحها آرام و سالم است، و در هر جامعه ای که بر عکس این حالت است اولین ناراحتی اجتماعی، ناراحتی های روانی است. گروهی از فرنگی ها گفتند خیر، وقتی زن و مرد از یکدیگر دور باشند ناراحتی های روانی و عقده های روانی به وجود می آید.
ص: 767
ولی تجربه همین یک قرن گذشته و کمتر از یک قرن گذشته کاملا ثابت کرد که مسأله برعکس است، به هر اندازه که آزادی در مسائل جنسی بیشتر است التهاب در افراد زیادتر و بیشتر است چون غریزه جنسی انسان (مانند چند غریزه دیگر مثل غریزه جاه طلبی، غریزه علم طلبی و غریزه عبادت) صرفا ظرفیت جسمانی ندارد، ظرفیت روحی هم ندارد. غرائزی که صرفا ظرفیت جسمانی دارند مثل خوردن، دارای یک ظرفیت محدودی هستند. انسان یک مقدار محدود می تواند غذا بخورد، از آن بیشتر نمی تواند، اگر بگویند باز هم می خواهی، برایش مجازات است. ولی مالکیت چطور؟ مالکیت هم مثل خوردن است؟ آیا ظرفیت مالکیت برای انسان یک ظرفیت محدود است، یعنی اگر انسان مالک صدهزار تومان شد دیگر روحش هم از مالکیت سیر می شود؟ نه، وقتی صد هزار تومان را دارا شد می خواهد دویست هزار تومان داشته باشد، وقتی دویست هزار تومان دارا شد تشنه تر است برای پانصد هزار تومان، میلیونر که شد تشنه تر می شود برای میلیاردر شدن، و آنکه از همه مردم دنیا ثروتمندتر است از همه مردم دنیا برای ثروت تشنه تر است. جاه طلبی چطور؟ آن هم همین طور است. غریزه جنسی انسان هم همین طور است.
تفاوت آن جامعه که روابط جنسی را محدود می کند به محیط خانوادگی و کادر ازدواج قانونی، با اجتماعی که روابط آزاد در آن اجازه داده می شود این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت، و در اجتماع دوم آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آنها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامی به محرومیت و انتظار آنان پایان می بخشد. سیستم روابط آزاد اولا موجب می شود که پسران تا جائی که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد، اقدام به ازدواج کنند و در این موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احیانا برای خدمتکاری و کلفتی بخواهند، و ثانیا پیوند ازدواج های موجود را سست می کند و سبب می گردد به جای اینکه خانواده بر پایه یک عشق خالص و محبت عمیق استوار باشد و هر یک از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند بر عکس به چشم رقیب و عامل سلب آزادی و محدودیت ببیند و چنانکه اصطلاح شده است یکدیگر را زندانبان بنامند. واضح است که روابط خانواده در چنین سیستمی تا چه اندازه سرد و سست و غیر قابل اطمینان است.
ص: 768
خداوند در آیه اول سوره نور مخصوصا با تعبیر «سوره انزلناها» و بعد هم با کلمه «فرضناها» این مطلب را می فهماند که مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است، یعنی درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند که در جهت سهل کردن و ساده کردن و ناچیز شمردن روابط جنسی حرکت می کند و به غلط اسمش را آزادی می گذارد و به اصطلاح در جهت "آزادی جنسی" گام بر می دارد، "قرآن کریم" آنچه تحت عنوان حریم های عفاف مطرح می کند و آنچه تحت عنوان مجازات های بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زنهایی که عفیفه اند و به دروغ متهم (به بی عفتی) می شوند بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و فرض است و نمی شود اینها را کوچک شمرد، و یکی از بدبختی های دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف و تقوا در امور جنسی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 78-76
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 61
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 9 و 94-95
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 84-88 و 90-93 و 175-172
آیت الله ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه
کلی__د واژه ه__ا
اسلام قرآن انسان جامعه خدا حجاب زن آرامش روانی پاکدامنی
ص: 769
از جمله حقایق تاریخی اسلام که موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابی است که اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد. روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی اصلاح چنین جامعه ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل کهنه و مأنوس با رذائل منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود اما از اثر جذبه ها و کششها نیز نباید غافل بود که گفتیم همچون زبانه های آتش ریشه سوز مفاسد است. غالب یاران پیامبر اکرم (ص) به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مرکب عشق بود که این همه راه را در زمانی کوتاه پیمودند و در اندک مدتی جامعه خویش را دگرگون ساختند.
صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این زیبائیها. در همه تاریخ بشر نتوان کسی را یافت که به اندازه رسول اکرم محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد از عمق وجدان او را دوست می داشته اند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید: کسی سخن او (رسول اکرم) را نمی شنید مگر اینکه محبت او در دلش جای می گرفت و متمایل به او می شد. به همین جهت قریش مسلمانان را در دوران مکه صباة شیفتگان و دلباختگان می نامیدند و می گفتند: «نخاف ان یصبو الولید بن المغیرة الی دین محمد یعنی: بیم آن است که ولید بن المغیره دل به دین محمد بدهد». «ولئن صبا الولید و هو ریحانة قریش لتصبون قریش باجمعها؛ و اگر ولید که گل سرسبد قریش است دل بدهد تمام قریش بدو دل خواهند سپرد». می گفتند: سخنانش جادو است، بیش از شراب مست کننده است. فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می کردند که مبادا با سخنان و قیافه گیرای خود آنها را جذب نماید. هر گاه پیغمبر در کنار کعبه در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می کرد انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو می کردند که نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می کشیدند و چهره خویش را می پوشاندند که سیمای جذاب او، آنها را نگیرد. به همین جهت اکثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند (نهج البلاغه، جلد دوم، چاپ بیروت، صفحه 220).
ص: 770
در تاریخ اسلام از علاقه شدید و شیدائی مسلمین نسبت به شخص رسول اکرم نمونه هائی برجسته و بی سابقه می بینیم. اساسا یک فرق بین مکتب انبیاء و مکتب فلاسفه همین است که شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یک معلم ندارند، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یک محبوب است، محبوبی که تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افکنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است.
بلال حبشی
دیگر از این دلباختگان بیقرار، بلال حبشی است. قریش در مکه در زیر شکنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردنش و از او می خواستند که نام بتها را ببرد و ایمانش را به بت ها اعلام دارد و از محمد تبری و بیزاری جوید. ابوبکر او را اندرز می داد که عقیده ات را پنهان کن اما او تاب کتمان نداشت که عشق از اول سرکش و خونی بود.
ماجرای جنگ احد
چنانکه می دانیم، ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی که از طرف رسول خدا بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و گروه کمی دور رسول اکرم باقی ماندند. آخر کار همان گروه اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصا شایعه اینکه رسول اکرم کشته شد بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین گشت، اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند. عده ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهائی به کلی بی خبر بودند. یکی از مجروحین سعدبن ربیع بود. دوازده زخم کاری برداشته بود. در این بین یکی از مسلمانان فراری به سعد -در حالی که روی زمین افتاده بود- رسید و به او گفت شنیده ام پیغمبر کشته شده است. سعد گفت: اگر محمد کشته شده باشد خدای محمد که کشته نشده است. دین محمد هم باقی است. تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی کنی؟! از آن طرف، رسول اکرم پس از آنکه اصحاب خویش را جمع و جور کرد یک یک اصحاب خود را یاد کرد ببیند کی زنده است و کی مرده؟ سعد بن ربیع را نیافت. پرسید کیست برود از سعد بن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد؟
ص: 771
یکی از انصار گفت من حاضرم. مرد انصاری وقتی رسید که رمق مختصری از حیات سعد باقی بود. گفت ای سعد پیغمبر مرا فرستاده که برایش خبر ببرم که مرده ای یا زنده؟ سعد گفت سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است، زیرا چند لحظه دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است. بگو به پیغمبر که سعد گفت: خداوند به تو بهترین پاداشها که سزاوار یک پیغمبر است بدهد. آنگاه خطاب کرد به مرد انصاری و گفت یک پیامی هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ کن. بگو سعد می گوید: عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه علی (ع)- صفحه 86-76
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق انسان محبت جامعه عشق پیامبر اکرم تاریخ اسلام داستان اخلاقی
برای ما مسلمانان که علاقه دو همسر را بیکدیگر یکی از نشانه های بارز وجود خداوند می دانیم «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها وجعل بینکم موده و رحمه؛ یکی از نشانه های او این است که از خود شما برای شما همسر آفرید تا با او آرام گیرید و میان شما مهر و محبت قرار داد» (روم/ 21) و نکاح را "سنت" و تجرد را یکنوع "شر" حساب می کنیم، هنگامیکه می خوانیم یا می شنویم بعضی از آئین ها علاقه جنسی را ذاتا پلید، و آمیزش جنسی را (ولو با همسر شرعی و قانونی) موجب تباهی و سقوط می دانند دچار تعجب می شویم.
ص: 772
عجیب تر آنکه می گویند: دنیای قدیم عموما گرفتار این وهم بوده است. برتراند راسل فیلسوف اجتماعی مشهور معاصر می گوید: "عوامل و عقاید مخالف جنسیت در اعصار خیلی قدیم وجود داشته و بخصوص در هر جا که مسیحیت و دین بودا پیروز شد عقیده مزبور نیز تفوق یافت و سر تارک مثالهائی از این فکر عجیب مبنی بر اینکه چیز ناپاک و تباهی در روابط جنسی وجود دارد ذکر می نماید. در آن نقاط دنیا نیز که دور از تأثیر مذهب بودا و مسیح بوده است ادیان و راهبانی بوده اند که طرفداری از تجرد می کرده اند، مانند "اسنیت ها" در میان یهودیان و بدین طریق یک نهضت عمومی ریاضت در دنیای قدیم ایجاد شد. در یونان و روم متمدن نیز طریقه کلبیون جای طریقه اپیکور را گرفت.
افلاطونیان نو نیز باندازه کلبیون ریاضت طلب بوده اند. از ایران، این عقیده (دکترین) بسمت باختر پخش شد که ماده عین تباهی است و به همراه آن این اعتقاد به وجود آمد که هر گونه رابطه جنسی ناپاک است و این عقیده با جزئی اصلاح، اعتقاد کلیسای مسیحیت محسوب گردید. این عقیده قرنها وجدان انبوه عظیمی از افراد بشر را تحت نفوذ ترس آور و نفرت انگیز خود قرار داده و به عقیده روانکاوان نفوذ این عقیده، اختلالات روانی و بیماریهای روحی فراوانی را موجب شده است که از این جهت مانند ندارد. منشأ پیدایش اینگونه افکار و عقاید چیست؟ چه چیز سبب می شود که بشر به علاقه و میل طبیعی خود به چشم بدبینی بنگرد و در حقیقت جزئی از وجود خود را محکوم کند؟ مطلبی است که مورد تفسیر متفکرین قرار گرفته است.
ص: 773
علل گوناگونی می توانند در گرایش بشر به این گونه افکار و آراء دخیل باشند. ظاهرا علت اینکه فکر پلیدی "علاقه و آمیزش جنسی" در میان مسیحیان تا این حد اوج گرفت، تفسیری بود که از بدو تشکیل کلیسا، از طرف کلیسا برای مجرد زیستن حضرت عیسی مسیح، صورت گرفت. گفته شد علت اینکه مسیح تا آخر مجرد زیست پلیدی ذاتی این عمل است و به همین جهت روحانیین و مقدسین مسیحی شرط وصول به مقامات روحانی را آلوده نشدن به زن در تمام مدت عمر دانستند و پاپ از میان اینچنین افرادی انتخاب می شود. به عقیده ارباب کلیسا تقوا ایجاب می کند که انسان از ازدواج خودداری کند.
راسل می گوید: در رسالات قدیسین به دو یا سه توصیف زیبا از ازدواج برمی خوریم، ولی در سایر موارد، پدران کلیسا از ازدواج به زشت ترین صورت یاد کرده اند. هدف ریاضت این بوده که مردان را متقی سازد بنابراین، ازدواج که عمل پستی شمرده می شد بایستی منعدم شود. "با تبر بکارت درخت زناشوئی را فرو اندازید " این عقیده راسخ سن ژروم درباره هدف تقدس است. کلیسا ازدواج را به نیت تولید نسل جایز می شمارد. اما این ضرورت، پلیدی ذاتی این کار را از نظر کلیسا از میان نمی برد، علت دیگر جواز ازدواج، دفع افسد به فساد است یعنی به این وسیله از آمیزشهای بی قید و بند مردان و زنان جلوگیری می شود.
راسل می گوید: طبق نظریه سن پول، مسئله تولید نسل هدف فرعی بوده و هدف اصلی ازدواج همان جلوگیری از فسق بوده است، این نقش اساسی ازدواج است که در حقیقت دفع افسد به فاسد شمرده است. کلیسا ازدواج را غیر قابل فسخ، و طلاق را ممنوع می شمارد، گفته می شود کلیسا خواسته است بدین وسیله ازدواج را تقدیس و از تحقیر آن بکاهد. ممکن است علت ممنوعیت طلاق و غیر قابل فسخ بودن ازدواج از نظر کلیسا این باشد که خواسته است برای کسانی که از بهشت تجرد رانده شده اند جریمه و مجازاتی قائل باشد. چنانکه می دانیم عقاید تحقیر آمیز راجع به خود زن در میان ملل و اقوام قدیم مبنی بر این که زن انسان کامل نیست، برزخی است میان انسان و حیوان، زن دارای نفس ناطقه نیست، زن به بهشت هرگز راه نخواهد یافت و امثال اینها زیاد وجود داشته است. این عقاید و آراء تا آنجا که از حدود ارزیابی زن تجاوز نمی کند اثر روانی، غیر از احساس غرور در مرد و احساس حقارت در زن ندارد. اما عقیده پلیدی علاقه و آمیزش جنسی مطلقا روح زن و مرد را متساویا آشفته می سازد و کشمکش جانکاهی میان غریزه طبیعی از یک طرف و عقیده مذهبی از طرف دیگر به وجود می آورد.
ص: 774
ناراحتی های روحی که عواقب وخیمی بار می آورد همواره از کشمکش میان تمایلات طبیعی و تلقینات مخالف اجتماعی پیدا می شود. از این جهت است که این مسئله فوق العاده مورد توجه محافل روانشناسی و روانکاوی قرار گرفته است با توجه به نکات فوق منطق عالی اسلام فوق العاده جلب توجه می کند. در اسلام کوچکترین اشاره ای به پلیدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن نشده است. اسلام مساعی خود را برای تنظیم این علاقه بکار برده است. از نظر اسلام روابط جنسی را فقط مصالح اجتماعی حاضر یا نسل آینده محدود می کند و در این زمینه تدابیری اتخاذ کرده است که منجر به احساس محرومیت و ناکامی و سرکوب شدن این غریزه نکرد. متأسفانه دانشمندانی امثال برتراند راسل که از عقاید مسیحیت و بودائی و غیره در این زمینه انتقاد می کنند، درباره اسلام سکوت می نمایند. راسل در کتاب زناشوئی و اخلاق همین قدر می گوید: کلیه بانیان مذاهب باستثناء محمد (ص) و کنفوسیوس، اگر بتوان مسلک او (کنفوسیوس) را مذهب نامید، توجهی به اصول سیاسی و اجتماعی نداشته و کوشیده اند تکامل روح را از راه اشراق، تفکر و فنا فراهم کنند. این مطالب درباره پلیدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن، مربوط به گذشته دنیای غرب بود، دنیای غرب در زمان حاضر در زمینه اخلاق جنسی نسبت به گذشته، به اصطلاح یک دور 180 درجه ای زده است. امروز همه سخن از تقدیس و احترام علائق و روابط جنسی و لزوم آزادی و برداشتن هر قید و بندی در این زمینه است. در گذشته آنچه گفته شده است بنام دین بوده و امروز نقطه مقابل آنها بنام علم و فلسفه پیشنهاد می شود. آنها ادعا می کنند که اخلاق کهن جنسی علل و اسباب و سرچشمه هائی داشته است که اکنون از میان رفته یا در حال از میان رفتن است. اکنون که آن علل در کار نیست دلیل ندارد که ما باز هم این سیستم اخلاقی را که احیانا توأم با خشونت هم بوده است ادامه دهیم. بعلاوه اموری که منشأ پیدایش این اخلاق شده جریاناتی جاهلانه و یا ظالمانه بوده است که با آزادی و عدالت و حیثیت ذاتی انسانی منافات دارد، به این دلیل به خاطر انسانیت و عدالت هم که باشد باید با این اخلاق مبارزه کرد. می گویند اخلاق کهن جنسی را امور ذیل به وجود آورده است: مالکیت مرد نسبت به زن، حسادت مردان، کوشش مرد برای اطمینان به پدری خود، اعتقادات مرتاضانه و راهبانه به پلیدی ذاتی رابطه جنسی، احساس پلیدی زن نسبت به خود به واسطه عادت ماهانه زنانه، و پرهیز مرد از او در این مدت، مجازاتهای شدیدی که زن در طول تاریخ از ناحیه مرد دیده است و بالاخره عوامل اقتصادی که زن را همواره نیازمند به مرد می کرده است. این علل و اسباب چنانکه واضح است یا ریشه تعدی و ستمگری دارد و یا از خرافات ناشی شده است و شرائط محدود زندگی آن وقت چنین ایجاب می کرده است.
ص: 775
اکنون که مالکیت مرد نسبت به زن از میان رفته است، اطمینان پدری را از راه استفاده از داروهای ضد آبستنی که در اثر پیشرفت طب پیدا شده، بدون بکار بردن روشهای خشونت آمیز قدیم می توان بدست آورد. عقاید مرتاضانه و راهبانه بسوی زوال و نیستی می رود. احساس پلیدی عادت زنانه را با بالا بردن سطح معلومات و تفهیم اینکه یک عمل ساده وظایف الاعضائی بیش نیست می توان از بین برد. دوران آن مجازاتهای سخت و شدید هم دیگر سپری شده است. عوامل اقتصادی که زن را اسیر می کرد دیگر وجود ندارد و زن امروز استقلال اقتصادی خود را باز یافته است. بعلاوه دولت تدریجا دستگاههای خود را بسط می دهد و زن را در ایام بارداری و زایمان و شیردادن تحت حمایت خود قرار می دهد و او را از مرد بی نیاز می کند و در حقیقت دولت جانشین پدر می شود. حسادتها را با تمرینهای اخلاقی باید از میان برد و با وجود اینها دیگر لزومی ندارد ما همچنان به این اخلاق کهن بچسبیم. این است انتقادات و خرده گیریهائی که بر اخلاق کهن جنسی گرفته می شود و این است دلائلی که ایجاب می کند حتما رفورمی در این بخش از اخلاق بشری صورت گیرد. موادی که در این سیستم اخلاقی پیشنهاد می شود، همه این مواد اصلاحی بر محور شکستن قیود کهن و رفع منعها و محدودیتهای قانونی گذشته می چرخد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 11-19 و 29-31
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان آزادی مسیحیت فلاسفه ازدواج غریزه جنسی فلسفه غرب
ص: 776
در روایت آموزنده ای آمده است: شخصی از 'امام علی (ع)' سؤال کرد که چرا من از شب خیزی و از خواندن 'نافله' سحر محرومم؟ 'امیر المؤمنین (ع)' جواب خیلی ساده ای داد، فرمود: «انت رجل قد قیدتک ذنوبک؛ مردی هستی که گناهانت، دست و پایت را به غل و زنجیر بسته اند، نمی گذارند بلند شوی». این خیلی عجیب است و خود یک حقیقتی است. این را مکرر علما در کتاب های خودشان نوشته اند که گناه روز مانع چنین توفیقی است. «محرومم» معنایش این است که نه فقط بیدار نمی شوم، بیدار هم که بشوم نمی توانم بلند شوم. فرمود یک غل و زنجیر نامرئی به دست و پایت هست، خودت هم نمی دانی. یعنی اگر می خواهی بلند شوی اول باید آن غل و زنجیر ها را باز کنی.
فردی -که اگر نام ببرم شاید همه تان او را بشناسید- می گفت: پیش مرحوم 'شیخ حسنعلی اصفهانی' بودم. مردی که از علما و خیلی متشخص بود، به منزل ایشان آمد. اولا (آن مرحوم) اعتنای زیادی به او نکرد. بعد که به کار های دیگران رسیدگی کرد، آن مرد رو کرد به وی و گفت: آقای حاج شیخ! یک عرضی خدمت شما دارم. بله بفرمایید. گفت: من نمی دانم که چه سری هست من خیلی دلم می خواهد که سحرها بلند شوم عبادت کنم و بیدار هم می شوم ولی هر کاری می کنم که بلند شوم نمی توانم. این وضع هست تا طلوع صبح. بعد از طلوع صبح، دیگر راحت بلند می شوم. من نمی فهمم این چه حسابی است؟ آمده بود که ایشان مثلا یک دعایی به او بدهد که این حالت از او رفع شود. هرچه گفت او گفت: حالا عجالتا بفرمایید تشریف ببرید، و به او اعتنا نکرد. آن شخص گفت: ما یک مقدار ناراحت شدیم که آخر او پیرمرد و محترم و متشخص است. می گفت وقتی که آن مرد می رفت، نزدیک در منزل یا در اتاق که رسید، آقا شیخ حسنعلی با صدای بلند گفت (گویا شنید) ان شاء الله موفق نخواهی شد. بیشتر تعجب کردم. بعد به او گفتم (چرا این طور برخورد کردی؟) جریانی را گفت که این مثلا در چه قضایایی که مربوط به کجا بود یک خیانتی مرتکب شده و آن خیانت نمی گذارد که او چنین توفیقی پیدا کند و پیدا نخواهد کرد.
ص: 777
بالاتر از سخن این مرد عالم، سخن خود 'امیرالمؤمنین' است، از آن بالاتر که نمی شود. آن شخص گفت: آقا چرا محرومم؟ فرمود: تو مردی هستی که قیدها یعنی کنده ها (به تو بسته شده) قید و کنده نامرئی به دست و پایت زده شده؛ تا آن ها را باز نکنی، نمی شود. باز کردن آن ها یعنی چه؟ یعنی قبلا توبه کردن، خود را پاک کردن و شستشو دادن، تا بعد خداوند چنین توفیقی به تو بدهد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 34-32
کلی__د واژه ه__ا
انسان گناه عبادت نتیجه اعمال رذایل اخلاقی
یکی از مردان بسیار خوب و نیکی که ما در عمر خودمان دیدیم، از همین تیپ مردانی که واقعا مخلص و اهل الله بود، آقای "حاج آقا رحیم ارباب" در "اصفهان" بود. مرد بسیار بسیار پاکی بود. ایشان مصداق «المؤمن غر کریم؛ مومن با اصالت و بخشنده است) بود یعنی این قدر مرد بزرگوار و شریف و پاک نفسی بود که (نمی توانست افراد بی صفا را باور کند). بعضی اشخاص آن قدر صفا دارند که نمی توانند افراد بی صفا را باور کنند و احیانا ممکن است در یک جریانی از این افراد بی صفا فریب بخورند یعنی آن ها، این ها را به یک شکل خاصی فریب بدهند. ولی در این که خود این مرد یک صداقت و یک حقیقت فوق العاده ای داشت، من هیچ شک و شبهه ای ندارم. من سال 20 و 21 تابستان ها را به اصفهان رفتم و مخصوصا در سال 21 یادم هست که به درس ایشان هم که "کفایه" می گفت رفتم. پیرمرد بود. وقتی که فوت کرد تقریبا صد سال داشت. باز هم خدمت ایشان رسیده بودم، در دو سال پیش که تابستان به اصفهان رفته بودم. چون ایشان چشمش را عمل کرده بود و بد هم عمل کرده بودند و چشمش نابینا شده بود و بیماری مثانه هم داشت و با لوله ای که کار گذاشته بودند ادرار می کرد، روی تخت خوابیده بود ولی در غیر این دو صورت سالم بود و افاضه می کرد. می نشستند سؤال می کردند، جواب می داد. من رفتم خدمت ایشان و در آن جلسه خیلی سؤال و جواب با ایشان کردیم. از وضعش، از زندگی اش پرسیدیم.
ص: 778
جریانی را از زندگی خودش نقل کرد که واقعا عجیب بود. از ایشان سؤال کردم که آیا شما "نجف" هم مشرف شده اید یا نه؟ چون یک زمانی از مرحوم "آخوند ملا محمدکاظم خراسانی" چیزی در آن درسش نقل کرد، من خیال می کردم خیلی "نجف" بوده. گفت: بله من "نجف" رفتم ولی موفق نشدم زیاد بمانم، کمی ماندم مریض شدم و برگشتم. بعد این جریان را نقل کرد. گفت که من وقتی می خواستم به "نجف" بروم استخاره کردم، آیه ای آمد که شاید آیه خوب نبود، نمی دانم خوب بود یا خوب نبود. ولی من از بس خودم دلم می خواست به "نجف" بروم، استخاره را به گونه ای توجیه کردم، گفتم خوب است. رفتم به "عراق". ولی آب و هوای آن جا به من نساخت و مریض شدم، یک کسالت فوق العاده سخت. یازده شبانه روز من در حال اغما بودم که اصلا نفهمیدم من در این دنیا بوده ام. مدتی از آن هم که در حال اغما نبودم در حال نیمه اغما بودم. نماز می خواندم، خودم درست نمی فهمیدم که در نماز چه می گویم.
وقتی خوب شدم برادرم به من گفت: آقا رحیم! آیا تو می دانی چگونه نماز می خواندی؟ گفتم: نه. (یک دیوانه ای را در اصفهان نام برد مثلا آقا علی دیوانه که حرف هایش معلوم نبود) گفت تو شده بودی مثل آقا علی دیوانه. گفتم: چطور؟ گفت: این آقا علی دیوانه در "مسجد حکیم" که نماز می خواند این جور نماز می خواند؛ مثلا می رفت به رکوع، خیلی با صدای غراء می گفت: سبحان ربی العظیم و بحمده، سبحان ربی العظیم و بحمده، بعد می گفت: باز هم سبحان ربی العظیم بحمده، باز هم سبحان ربی العظیم و بحمده! گفت: تو مدتی این طور نماز می خواندی. گفت: اطبا جواب کرده بودند. آماده شده بودند که امروز و فردا غسل و کفن کنند و حتی محل قبر آماده شده بود. گفت: برادرم رفته بود پیش یک سیدی که داماد مرحوم "آخوند ملا حسینقلی همدانی" بوده، که خود آخوند از بزرگان بوده است. وضع مرا گفته بود که برادر من به این حال شده. او گفته بود: تو باز هم منتظری؟ باز هم معطلی؟ دیگر از طبیب کاری ساخته نیست. چرا به حضرت متوسل نمی شوی؟! (این گفتن وی روحی به وی داده بود) و گفت: خود این سید بزرگوار مقدار کمی تربت اصلی "امام حسین (ع)" داشت، گفت: برو، متوسل باش و از این تربت مقداری طبق معمول در آب بریز، از آن آبی که با این تربت قهرا تماس پیدا کرده مقداری به حلق او بچکان.
ص: 779
برادرم گفت: ما اول رفتیم در حرم مطهر متوسل شدیم و بعد آمدیم و تو کاملا افتاده بودی، همان تربت را یک مقدار در آب ریختیم، با قاشق چایخوری دهانت را باز کردیم و در دهانت ریختیم. من همین طور بالای سر تو نشسته بودم، فقط یک نفس می آمد. سحر نگاه کردم دیدم که این پیشانی تو برق می زند. دست زدم دیدم کمی عرق کرده ای و بعد خوب شدی. این مرده ای که دیگر همه چیزش را آماده کرده بودند خوب شد! و بعد به "ایران" آمدیم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 37-35
کلی__د واژه ه__ا
ایمان حاج رحیم ارباب توسل داستان اخلاقی
مطابق آنچه که تواریخ نوشته اند در روز دوم محرم بود که وجود مقدس امام حسین (ع) وارد سرزمین کربلا شد. این کاروانی که از روز هشتم ذی الحجه از مکه حرکت کرده بود، روز دوم محرم یعنی بعد از 24 روز –و اگر فرض کنیم که ماه ذی الحجه 30 روز تمام نبوده است بعد از 23 روز– به سرزمین کربلا رسیدند. به آنجا که رسیدند خود حضرت فرمود که اینجا پایین بیایید. البته مقدماتش را شنیده اید: وقتی که ایشان به مرز عراق آمدند (با لشگر حربن یزید ریاحی مواجه شدند) اگرچه آن وقت عراق کشور جداگانه ای با حجاز نبود چون همه جزء قلمرو یک کشور بود ولی از نظر استانها و حکومتها عراق در قلمرو حکومت عبیدالله بن زیاد بود و حجاز در قلمرو حکومت او نبود. او بعد از آنکه آن تسلط را پیدا کرد و کوفه را زیر نفوذ خودش گرفت و جناب مسلم بن عقیل را شهید کرد، نگهبانان و مأموران زیادی به مرزهای عراق فرستاده بود که هرگاه حسین بن علی وارد عراق شد او را تحت الحفظ بگیرید و نزد من بیاورید.
ص: 780
حربن یزید ریاحی یکی از سرداران عبیدالله است. او را با هزار سوار مأمور کرده است و حر از شجاعترین و دلاورترین و بهترین فرمانده هان کوفه به شمار می رود که ضرب المثل شجاعت است. دو سه روز قبل از جریان ورود به کربلا، روز بسیار گرمی است، نزدیک ظهر است، اباعبدالله در حالی که با اصحاب خودشان دارند می آیند، به یکی از منازل بین راه که می رسند یکی از اصحاب ناگهان یک فریاد الله اکبر می کشد به علامت تعجب. دیگران می پرسند: الله اکبر چه بود؟ می گوید من با این سرزمین آشنا هستم، از آن دور، خیلی دورها، علائمی می بینم شبیه باغستان، مثل اینکه شاخه های درختی پیدا باشد. اینجا که چنین چیزی وجود نداشته. به او می گویند که بیشتر دقت کن، وقتی او و دیگران بیشتر دقت می کنند می گویند اشتباه کرده ای، درخت و باغ کجاست؟! آنها سوارند که دارند می آیند، پرچمهای آنها و سرهای اسبهای آنهاست که از دور به نظرت می آید که اینها درخت است. معلوم بود قضیه چیست؛ چون خبر شهادت مسلم هم قبلا اعلام شده و به آن حضرت رسیده بود.
آنجا کوهی بود به نام ذی حثم در طرف دست چپ، حضرت فرمود که به طرف این کوه بروید که در آنجا پشتتان به کوه باشد تا از یک طرف امنیت داشته باشید. به سرعت خودشان را کشیدند، آنها هم با سرعت بیشتر خودشان را رساندند. تا اینها رسیدند آنها هم رسیدند. حر به دستور عبیدالله زیاد خیلی به سرعت رانده و آمده است، وسط روز اسبها و مردهایش همه تشنه هستند. در منزل پیش، اباعبدالله دستور داده اند که هرچه مشک هست، مشک ذخیره هم هرچه دارید، همه را آب کنید و بر این اسبها و شترهایی که یدک می کشید بار کنید و بیاورید. چندین برابر احتیاج خودشان آب برداشتند. حر و افرادش رسیدند، از وضع قیافه ها و اسبهای اینها پیدا بود که همه شان تشنه هستند. اباعبدالله فرمود: به اینها آب بدهید، هم به مردشان هم به اسبشان، اینها را سیراب کنید. ظرفهایی که معمولا با خودشان داشتند همه را بیرون آوردند، ظرفهای تغارمانند، مرتب مشکها را در آنها خالی کردند و دادند این اسبها خوردند و با یک ظروف دیگری انسانها را سیراب کردند.
ص: 781
حضرت خودشان بر این کار نظارت می کردند. مردی می گوید من اسبم را آوردم آب بدهم، تا اسب یک نفس آب خورد خواستم اسب را ببرم، فرمود: نه، نگه دار، اسب خسته است، در حال خستگی نمی تواند یک نفس آب بخورد، بگذار دو نفس سه نفس آب بخورد تا حیوان سیراب شود. دیگری می گوید من خودم می خواستم آب بیاشامم، خواستم از سر یک مشک آب بیاشامم، دستور داد که این سر مشک را بگیر و تا کن تا کوچک بشود که خوب بتوانی بیاشامی. می گوید من نتوانستم، بلد نبودم چه کار باید بکنم، خود ایشان پیاده شدند، در مشک را باز کردند، بعد پیچاندند و تاب دادند، کوچک شد به طوری که جلو دهان که می گرفتی به راحتی می شد آب بخوری. در واقع به دست خودشان مرا سیراب کردند. ظهر بود (یا همان جا ظهر شد) حضرت رو کرد به حر و فرمود: وقت نماز است، من می خواهم با اصحابم نماز بخوانم، شما هم لابد می خواهید نماز بخوانید، برو با اصحابت نماز بخوان. اینجا این مرد عرض کرد: یابن رسول الله! ما با شما نماز می خوانیم، به شما اقتدا می کنیم. بسیار خوب. نماز خواندند. نماز اول را که خواندند، حضرت در بین صلاتین برای مردم صحبت کردند، جریان و اوضاع را گفتند. گذشته را گفتند. وضع خودشان را گفتند. وضع امویها را گفتند. حکومت یزید را گفتند. مخصوصا به وضع عراق اشاره کردند، به دعوتی که عراقیها کرده بودند و نامه های زیادی که فرستاده بودند. فرمود: من از پیش خود که نیامده ام، یک خورجین پر از نامه الآن همراه من است. اینها دوازده هزار یا هجده هزار نامه فرستاده بودند.
ص: 782
در واقع کأنه سخن این است: اگر من نمی آمدم، آیا شما و تمام مردم دنیا مرا ملامت نمی کردید که تقصیر خود حسین بن علی بود. عراقی که اینچنین آمادگی خودش را اعلام می کند، تمام این مردم، تمام قبایل، سران قبایل، کوچک و بزرگ نوشته اند باغهای ما آماده است، سرزمینهای ما آماده است، شمشیرهای ما آماده است برای نصرت و یاری تو، اگر اباعبدالله نمی آمد مسلم تا انتهای تاریخ مردم می گفتند عراقیها بیچاره ها آمادگی خودشان را اعلام کردند، حسین بن علی نیامد، العیاذ بالله تقصیر او بود که نیامد. یعنی شما اتمام حجت کامل بر من کردید، من آمدم حالا چه می گویید؟ آیا از دعوت خودتان پشیمان شده اید؟ حر گفت: والله من جزو آنها نیستم، من نامه ای را امضا نکرده ام. فرمود تو امضا نکرده ای مردمت امضا کرده اند. آن خورجین را بردار بیاور نامه ها را نشان بده. او اظهار بی اطلاعی کرد. من خبر ندارم، دیگران بوده اند، من جزو امضا کنندگان نیستم. فاصله شد برای وقت فضیلت عصر و نماز عصر را خواندند. حضرت به مؤذن خودشان که مردی بود به نام مسروق فرمودند اذان بگو. اذان گفت و نماز عصر را هم آنجا خواندند.
پیشنهاد حر
حالا موقع حرکت است. او می خواهد دستور خودش را اجرا کند. امام فرمود که حالا تو چه می گویی، حرفت چیست؟ گفت من مأمورم، مأموریتی دارم باید انجام بدهم. مأموریتت چیست؟ من باید شما را تحویل عبیدالله زیاد بدهم. فرمود که تو می خواهی مرا تحویل عبیدالله بدهی؟! دنبال تو بیایم که مرا تحویل عبیدالله بدهی؟! بله. فرمود: هرگز. اذن والله لااتبعک هرگز من دنبال تو راه نمی افتم برای این کار بیایم. جسارت کرد و گفت: اذن و الله لاادعک؛ به خدا قسم من هم تو را رها نخواهم کرد. باز تکرار کرد فرمود: اذن و الله لااتبعک باز او گفت: به خدا رهایت نخواهم کرد. دو سه بار این جمله ها را تکرار کردند فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، چه می گویی تو با من؟ باز اینجا آن رگی که از نجابت در این مرد بود (بروز کرد) گفت: یا اباعبدالله (یا یابن رسول الله، هر تعبیری، من یادم نیست) غیر از شما هر کسی اگر مرا اینچنین دشنام می داد و می گفت مادرت به عزایت بنشیند من هم شبیه آن را می گفتم ولی من چنین جسارتی به شما نمی کنم، چیزی عرض نمی کنم. بعد خود او پیشنهاد کرد یابن رسول الله حالا بیایید یک کار دیگری بکنیم. به کوفه نمی رویم، یک راه دیگری پیش بگیریم، راه وسط، برویم تا بعد ببینیم که عبیدالله چه دستور می دهد.
ص: 783
حضرت این پیشنهاد را قبول کردند، بعد آمدند در همان مسیری که منتهی به کربلا شد. مزرعه های کوچکی نزدیک یکدیگر بوده، یکی اسمش غازریه بوده، یکی اسمش نینوا بوده، یکی اسمش کربلا بوده و ... شاید اصلا آبادی هم نبوده، مزرعه بوده، چنین جایی. و به یک نقطه که رسیدند –که همین نقطه بالفعل است– کسی یا کسانی آنجا بودند. فرمود: اسم اینجا چیست؟ گفتند: اسم اینجا نینواست. فرمود: اسم دیگر ندارد؟ گفتند: چرا اینجا را غازریه هم می گویند. اسم دیگر ندارد؟ یک یا دو اسم دیگر را که بردند گفتند: اسم دیگرش کربلاست. تا این جمله را گفت اشکش جاری شد، عرض کرد: «اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء؛ پروردگارا از سختی و بلا به تو پناه می برم»، بعد فرمود: همین جا پیاده شوید، منزلگاه ما همین جاست، از اینجا ما به جای دیگر نمی رویم.
روز دوم محرم بود که این جریان پیش آمد. بارها را به زمین گذاشتند، خیمه ها را زدند. حر هم در یک طرف دیگر پایین آمد، او هم باز دستور داد چادرهایش را زدند. ضمنا به عبیدالله زیاد نامه می نوشت و گزارش می داد و او را در جریان می گذاشت. در واقع مصائب اهل بیت پیغمبر بیشتر از روز دوم محرم شروع می شود. در اینجا بزرگها یک حساب دارند، کودکها و زنها، بالخصوص بعضی از زنها، حساب دیگری دارند. همه زنها که زینب کبری نیستند، همه زنها که ام کلثوم نیستند. قهرا به حسب طبع این جور است، آنها هم انتظار داشتند که اعوانی و انصاری برای آنها بیاید ولی از همان روز اول شاهد بودند و می دیدند که جعیتی از دور پیدا شد، صد نفر، دویست نفر، پانصد نفر، هزار نفر، دو هزار نفر، سه هزار نفر، و گاهی پنج هزار نفر، ولی وقتی که می آیند هیچ کدام به طرف جمع کوچک اینها نمی آید، همه می روند در جمع آن هزار نفر، تا آنجا که روز ششم محرم سی هزار نفر در آن نقطه جمع شدند.
ص: 784
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 69-64
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ اسلام واقعه کربلا حر ابن یزید ریاحی تربیت ویژگی های امام
انبیاء برنامه تربیتی خودشان را هم از خداشناسی آغاز می کنند یعنی اولین کاری که می خواهند برای اصلاح مردم بکنند این است که مردم را متذکر به خدا می کنند و با نیروی ایمان به خدا برنامه خود را اجرا می کنند و به همین دلیل موفقیتشان از همه بیشتر است، یعنی تأثیری که انبیاء روی بشر می گذارند هیچ قدرتی تاکنون نتوانسته است در این حد –یعنی در این سطح، در این طول و در این عرض و در این عمق– روی بشر بگذارد، چرا؟ چون بر اساس تذکر به خدا و یادآوری خداست. اول خدا را به مردم بشناسان، آن وقت سایر برنامه های خودت را اجرا کن. شناخت خدا و ایمان به خدا که در میان مردم پیدا شد، اقرار و تسلیم در مقابل امر خدا که پیدا شد، دیگر سایر برنامه ها خیلی آسان است.
یکی از آقایان معروف داستانی نقل می کرد، می گفت: شاید چهل سال پیش، قبل از سنه 20 می خواستیم به مشهد برویم. آن وقتها اتوبوس بود و سواری خیلی کم پیدا می شد، احیانا سواریهای کرایه هم پیدا می شد، و ما سواری کرایه ای پیدا کردیم و می رفتیم مشهد. با ما یک نفر دیگری بود از این متجددها و فرنگی مآبهای خیلی دوآتشه ای که تازه از اروپا آمده بود. می دانید که قبل از سنه 20 یک موج تجدد خاصی بود، یک تجدد خیلی خنک و سرد و فرنگی مآبی و غرب زدگی به تمام معنا و بدبینی به هرچه که در شرق هست. گفت چشمش به ما افتاد که به عنوان یک آخوند سوار شدیم یک نگاه تحقیرآمیزی کرد و بعد که راه افتادیم تحقیرآمیزانه به ما گفت آشیخ چکار می کنی؟ کارت چیست؟ چون او گفت آشیخ، من گفتم آشیخی می کنم. گفت: آشیخی چیست؟ گفتم: آشیخی یعنی آشیخی دیگر. این دید که ما جواب سربالا به او دادیم چیزی نگفت.
ص: 785
می گفت رسیدیم به حدود ورامین. آن وقتها جاده آسفالت و پل و این حرفها که نبود، می دانید که اغلب، اتومبیلها از داخل همان آبها رد می شدند. آمدیم از داخل یکی از این جویهای زیاد آبی که از آنجا رد می شد رد بشویم، ماشین ما در آب گیر کرد. اتفاقا این شخص هم یک صندوق پرتقال خیلی عالی با خودش آورده بود، از این پرتقالهای درجه اول و برای کسی هدیه می برد. این پرتقالها را هم آب برد. بعد ما و چند نفر از این مردم دهاتی صدا کردیم و این دهاتیها آمدند ماشین را بالاخره هر طور بود نجات دادند ولی پرتقالها افتاد و هر کدام از اینها رفتند دنبال پرتقال و پرتقالها را جمع کردند و بردند. این هرچه فریاد کشید کسی به حرفش گوش نکرد. گفت: من آمدم ایستادم صدا کردم، گفتم آقایان بیایید، همه آمدند، گفتم: شما همه تان مسلمانید، همه تان بنده خدا هستید، یک نفر مسلمان هیچ وقت به مال مردم تجاوز نمی کند. مگر به خدا اعتقاد ندارید؟ مگر قیامت را فراموش کردید؟ گفت چهار کلمه که اینجا گفتیم هر کس هرچه پرتقال برده بود همه را آورد و گفت ما مال مردم نمی خوریم. همه را جمع کردند گذاشتند داخل جعبه اش، برداشتیم و آمدیم. گفت وقتی سوار شدیم گفتم آشیخی کردن یعنی همین.
حالا پیغمبران هم آشیخی می کنند. «و ربک فکبر، پروردگارت را بلند مرتبه بشمار». یعنی از عمق فطرت و روح بشر وقتی که در نهانخانه ضمیر خودش ایمان پیدا کرد که در کار عالم حساب است و اشتباه است اگر ما خیال کنیم عالم به این عظمت بدون حساب است، آن وقت شما می بینید حتی فکر گناه هم نمی کند. عیسی (ع) به حواریین اش گفت: دیگران آمده اند به شما گفته اند گناه نکنید، من می گویم فکر گناه را هم در دل خودتان خطور ندهید. واقعا بشر به همین حرف می رسد.
ص: 786
داستان بوعلی سینا و بهمنیار
این داستان معروف را مکرر شنیده اید. بوعلی سینا مرد واقعا فوق العاده و خارق العاده ای است، در همه قوا و نیروهایش فوق العاده (بوده)، اصلا می گویند حواسش هم غیرعادی بوده یعنی خیلی قوی بوده، چشمش، گوشش، فکرش، حتی یک آدم زیبایی هم بوده؛ زیبا اندام و خوش اندام، خوش صورت، خوش حافظه خارق العاده، یک آدم عجیبی بوده است. شاگرد معروفی دارد که 25 سال نزد او درس خوانده است به نام بهمنیار، آذربایجانی است، اصلا هم زردتشتی بود بعد مسلمان شد. می گویند یک وقت بهمنیار به او گفته بود که تو با این نبوغ خارق العاده ات چرا ادعای پیغمبری نمی کنی؟ اگر تو ادعای پیغمبری بکنی مردم از تو می پذیرند. بوعلی گفت: که این جور نیست، اشتباه می کنی، پیغمبران غیر از ماها هستند. گفت: نه، تو اگر ادعای پیغمبری هم بکنی می پذیرند. بوعلی گفت حالا باشد یک روزی من به تو می گویم.
در یکی از مسافرتها، هوای سرد زمستان، در حالی که برف آمده بود، یک شب با همدیگر در یک اتاق خوابیده بودند. مقارن طلوع صبح بود، یکدفعه شاگردش را بیدار کرد و گفت: برخیز. گفت چه امری دارید؟ گفت: خیلی تشنه ام، زود آب به من برسان، می خواهم آب بخورم. حالا در هوای به این سردی در حالی که لحاف را گرم کرده، از زیر این لحاف بیرون آمدن کار آسانی نیست، آدم برود تا کی لحافش را گرم کند. بوعلی خودش طبیب بود، بهمنیار نیز طب هم پیش او خوانده بود. (می گویند آدم تنبل را وقتی دستور بدهی نصیحتهای پدرانه به تو می کند.) شروع کرد به فلسفه چینی کردن که آخر این وقت شب معده التهاب دارد؛ در حال التهاب معده، خودتان بهتر می دانید اگر انسان بخواهد آب بخورد و یکدفعه آب سرد بر معده ملتهب برود معده را صدمه می زند. گفت: من به تو می گویم آب بیاور؛ تو اینها را از خود من یاد گرفته ای، به من می خواهی تحویل بدهی؟! باز شروع کرد از این حرفها گفتن که حالا کمی صبر کنید دو سه ساعت دیگر و ....
ص: 787
در همین وقت صدای مؤذن در مأذنه بلند شد. بوعلی گفت: من آب نمی خواستم، می خواستم به آن حرف تو جواب بدهم. من نباید ادعای پیغمبری بکنم. تو شاگرد بیست ساله من هستی، من می گویم تشنه ام، دارم از تشنگی می میرم، تو در مقابل من فلسفه چینی می کنی. پیغمبر آن کسی است که در چهارصد سال پیش حرفش را آمده زده، حالا آن بابا از رختخواب گرم خودش بلند شده رفته بالای آن مأذنه می گوید: اشهدان لا اله الا الله، اشهدان محمدا رسول الله. این است که: و ربک فکبر. برنامه تربیتی چنین برنامه ای است، آنهم یک برنامه فطری. بشر را با خدای خودش پیوند بزن و آشنا کن. مقصودم این نیست که هدف اصلی، تربیت اخلاقی و اجتماعی بشر است و خداشناسی صرفا یک مقدمه و یک وسیله است؛ نه، آن خودش هدف است، ولی در پرتو آشنا کردن بشر با خدا و تذکر بشر به خدا و بیدار کردن فطرت الهی بشر است که برنامه های تعلیم و تربیتی کاملا صحیح اجرا می شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 100-96
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق انسان خداشناسی ویژگی های پیامبران داستان اخلاقی پیامبران تربیت
مسئله ای که در مورد قرآن وجود دارد و از قدیم هم مورد توجه بوده است و در زمان ما هم مستشرقین مخالف اسلام این جهت را تصدیق کرده اند، این است که قرآن صداقت خودش و صداقت پیغمبر را نشان می دهد. یعنی مطالب آن نشان می دهد که وقتی قضایا را نقل می کند، به اصطلاح امروز سانسور نمی کند. وقتی که سخن کسی را با ضبط صوت ضبط می کنند و بعد می خواهند پخش کنند، گاهی یک چیزهایی از زبان او درمی آید که نباید اینها پخش شود، لذا آن را به اصطلاح ادیت می کنند، پرداخت و پیراسته می کنند بعد تحویل مردم می دهند. از لحن قرآن صداقت پیداست.
ص: 788
در آن قضایای سنه 14 که کشتار مشهد رخ داد و بلواهایی که مردم کردند، در فریمان ما هم یک غوغایی شد. مرحوم ابوی ما به دعوت مردم منبر رفتند. من بچه بودم، یادم هست و حتی آن منبر را هم درست به یاد دارم. ایشان با اینکه اهل سیاست نبودند که ملاحظات سیاسی را چگونه باید کرد یا نباید کرد، روی تکلیف شرعی خودشان آنجا بحث کردند. بعد منجر شد به آن قضایا و بعد گرفتاریهای افرادی که دخالتی داشتند و محرک بودند. آمدند ایشان را هم از فریمان گرفتند و بردند زندان. یک نوبت آزاد شدند. بار دوم از تهران آمدند، و قضایا خیلی مفصل است. یک بازرس خیلی عالی از تهران فرستاده بودند، چون مسئول منطقه متهم بود که در پرونده های جریان مشهد کارهای ساختگی کرده اند. اخوی ما –که کمی در آن قضیه دخالت داشت– نقل می کرد که آن شخص ایشان و ما را خواست. به ایشان گفت خود شما بنویس جریان چیست. ابوی ما شروع کردند به نوشتن، سه صفحه را پر کردند، از اول تا آخر قضیه و به من گفت شما هم هرچه از قضیه اطلاع داری بنویس. ماهم نوشتیم. خط ابوی ما خط خیلی خوبی بود، اخوی ما هم خط خوبی دارد.
گفت اول که به دو خط نگاه کرد تعجب کرد، گفت پدر از پسر بهتر می نویسد و پسر از پدر بهتر. نوشته ابوی ما را خواند. یک نگاهی به صورت ایشان کرد و گفت این نوشته نشان می دهد تو آدم راستگویی هستی. اصلا قضایا را جوری نوشته ای که هر کس بخواند می فهمد که متن واقع است چون به ضرورت هم بوده نوشته ای، به نفعت هم بوده نوشته ای، هرچه بوده نوشته ای و راست هم می گفت. اصلا ابوی ما این جور بودند که هیچ وقت دروغ به زبان ایشان جاری نمی شد. بعد گفت که من چون در تو صداقت می بینم بر من است که هرجور هست قرار منع تعقیب برایت صادر کنم و تمام این پرونده ها را و هرچه برایت ساخته و درست کرده اند از بین ببرم و همین کار را هم کرد؛ با اینکه آن نوشته یک نوشته ای بود که داخل آن شاید مثلا آمده بود من در منبر از این مقدمه شروع کردم، بعد فلان جمله را گفتم و بعد چنین کردم. قضایا را هرچه بود کما فی الواقع بدون کم و زیاد همه را پاکیزه به خط خوب و خوش نوشته و زیرش را هم امضا کرده بودند. گفت این فرد چند دفعه به ایشان و به کاغذ نگاه کرد، گفت که این اصلا نشان می دهد که تو یک مرد باصداقتی هستی و تمام اینهایی که نوشته ای همه راست است چون به ضرر خودت هم اگر بوده، فحش هم اگر به تو داده اند همه را نوشته ای پس بر من است که هرجور هست به تو کمک کنم، بعد هم قرار منع تعقیب صادر کرد.
ص: 789
در قرآن این مسئله عجیب منعکس است. مستشرقین هم این حرف را می زنند، می گویند در قرآن پیغمبر، بعضی مطالب به شکلی است که اگر کسی بخواهد ملاحظه پیروان خودش را بکند و حساب مردم را داشته باشد این حرفها را نمی زند؛ ولی قرآن می گوید، با اینکه پیغمبر در زندگی شخصی نشان داده مردی در نهایت عقل و تدبیر و فکر بوده است. همه اینها اقرار و اعتراف دارند که پیغمبر در مسائل شخصی یک نابغه بوده. ولی آنجا که پای وحی به میان می آید مسائل به شکلی طرح می شود که نشان می دهد تدبیر و اندیشه بشری در کار نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 122-120
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن صداقت پیامبر اکرم داستان اخلاقی تربیت
در آیه 38 سوره مدثر آمده: «کل نفس بما کسبت رهینه؛ هر کسی در گرو دستاورد خویش است.» هر نفسی، هر جانی، هر روحی، هر انسانی در گرو کسب و اکتسابات خودش است. اکتسابات یعنی عمل. عمل را قرآن با تعبیرات مختلف نام می برد. یکی از بهترین و زیباترین و پرمعنی ترین تعبیرات قرآن در مورد عمل این است که از عمل به «کسب» یا «اکتساب» تعبیر می کند. این بر اساس -به اصطلاح امروز- یک فلسفه فوق العاده دقیق است.
معمولا انسان ها عمل و کار را یک امر عرضی و زودگذر و خیلی سطحی می بینند، من من هستم، فلان کار را می کنم (و تأثیری در من ندارد) فلان کار خوب را می کنم، یک امر زودگذری است و رفته است. فلان کار بد را می کنم، یک امر زودگذر دیگری است، رفته و تمام شده است. ولی من هستم که از میان این کارها و اعمال خودم می گذرم و عبور می کنم. هیچ وقت انسان فکر نمی کند که هر عملی، هر کاری برای انسان کسب است یعنی چیزی را به دست آورده و چیزی بر او افزوده شده است. با کار، انسان چیزی می دهد و آن این است که انرژی مصرف می کند. انسان خیال می کند فقط مصرف می کند و چیزی نمی گیرد. ولی این از اصول معارف قرآن است که انسان با عمل خودش همیشه چیزی به دست می آورد.
ص: 790
این از مسائلی است که در فلسفه جدید بالخصوص در فلسفه قدیم هم کم و بیش مطرح بوده و به ویژه در عصر ما در این یک قرن اخیر خیلی بیشتر مطرح است که آن را «فلسفه عمل» می نامند. فلسفه عمل معانی متعددی دارد. آن اوج فلسفه عمل همین است که کار نقش سازندگی در انسان دارد یعنی انسان را کار او می سازد. هر نوع کاری که انسان انجام بدهد، به همان گونه ساخته می شود. یعنی کار یک امر زودگذر و بی اثر نیست. در هر کاری انسان چیزی به دست می آورد، حال یا خوب یا بد. آن که عمل صالح می کند با کار خود خودش را صالح می سازد و آن که عمل صالح می کند با عمل صالح خود خودش را صالح می کند. عمل نقش سازندگی دارد. انسان را مثل خودش می کند. عمل خوب آدم را خوب می کند، عمل بد آدم را بد می کند.
قرآن می فرماید: هر انسانی به موجب آنچه کسب می کند یا با آنچه کسب می کند (یعنی همان عمل خودش) رهین است یعنی در گرو است، یعنی هر انسانی در گرو عمل خودش است؛ هر کسی هست و عمل خودش، تمام سرنوشتش را همان عملش تعیین می کند. انسان در اختیار عمل خود است. اینجا تعبیر «رهن» و «گرو» دارد. معمولا گرو را در جایی می گویند که انسان تعهدی دارد و برای اینکه تعهدش را انجام بدهد خودش را یا مالی از او را گرو نگه می دارند؛ یعنی وظیفه ای، مسئولیتی، عهده ای دارد که باید آن را انجام بدهد. انسان در گرو عمل صالح است یعنی انسان وظیفه و مسئولیت دارد که ایمانش، ایمان پاک باشد و عملش، عمل پاک. ایمان پاک و عمل پاک به انسان آزادی می دهد، انسان را از گرو آزاد می کند. ولی عمل بد، انسان را در قید و بند گرو نگه می دارد. پس هر کسی در گرو عمل خودش است، یعنی عمل انسان را محدود می کند، به زندان می برد، گرفتار می کند که آدم خودش اختیار خودش را ندارد. اگر انسان خانه ای در گرو داشته باشد او دیگر خودش اختیار کامل این خانه را ندارد در اختیار او نیست که این خانه را بفروشد یا هر تصرفی بکند چون در گرو دیگری است، بدون اجازه آن دیگری و بدون رضای او نمی شود (در آن تصرف کرد) مگر برود آن را از گرو بیرون بیاورد و آزاد کند. ولی آن خانه ای که در گرو نیست آزاد است.
ص: 791
حالا اگر کسی خودش در گرو باشد این دیگر بدترین شکل گرو است که انسان خودش را گرو بدهد. قرآن می گوید که انسانها دو گروهند: بعضی در گرو کسب های خودشان هستند، آنها که اعمالشان فقط اعمال سیئه و بد و گناه است و گروه دیگری آزادند، عمل آنها به آنان آزادی می دهد و آنها کسانی هستند که ایمانشان ایمان پاک است و عملشان صالح.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 10- صفحه 165-167
کلی__د واژه ه__ا
ایمان انسان آزادی اعمال سرنوشت تربیت روان شناسی
از مسلمات دین و علم و تجربه است که کردار انسان خواه نیک و خواه بد دارای پی آمد و نتیجه، در دنیا و آخرت است و همچون بذری است که در مزرعه ی جهان کاشته می شود، اگر بذر گل بود، نتیجه اش گل است و اگر خار بود، نتیجه اش خار است. به قول سعدی:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر *** ای نور چشم من بجز از کشته ندروی
به عبارت دیگر، هر عملی دارای عکس العمل و هر کنشی دارای واکنش است و باید توجه داشت که مکافات عمل هم در دنیا وجود دارد و هم در آخرت، با این فرق که مکافات در دنیا نسبت به آخرت بسیار کم رنگ تر می باشد و نیز باید توجه داشت که کیفر یا پاداش عمل به صورت های گوناگون به سراغ انسان می آید. گرفتاری های گوناگونی که در دنیا دامنگیر انسان می گردد، گاهی مکافات عمل است و گاهی برای امتحان است و برای بعضی مایه و پایه ی ترقی و تکامل و پاداش افزون و مضاعف است. چنان که در قرآن کریم به این مطلب اشاره شده است: «و لنبلونکم بشی ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین؛ و مسلما شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کاهش محصولات می آزماییم، و صابران را نوید ده» (بقره- 155) و روایات متعدد نیز دلالت بر آن دارد. از جمله امام صادق (ع) فرمودند: «إن أشد الناس بلاء الأنبیاء ثم الذین یلونهم ثم الأمثل فالأمثل؛ سخت ترین مردم از نظر بلا پیامبرانند سپس کسانی که در پی آنانند، سپس کسی که از دیگری بهتر است به ترتیب» (کافی- جلد 2- صفحه 252).
ص: 792
آثار و کیفرهای دنیوی گناه
در قرآن، ده ها آیه پیرامون آثار و کیفر گناه آمده: «فانزلنا علی الذین ظلموا رجزا من السماء بما کانوا یفسقون؛ بر ستمگران به خاطر نافرمانی عذابی از آسمان فرستادیم» (بقره- 59).
«یرید الله ان یصیبهم ببعض ذنوبهم؛ خدا می خواهد آنان را به پاره ای از گناهانشان مجازات کند» (مائده- 49).
«...فاهلکناهم بذنوبهم؛ آن ها را به خاطر گناهانشان نابود ساختیم» (انعام- 6).
«فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ آن ها را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم» (اعراف- 96).
«فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا؛ این خانه های آن هاست که به خاطر ظلم و ستمشان خالی مانده است» (نمل- 52).
«مما خطیئاتهم اغرقوا؛ آن ها به خاطر گناهانشان غرق شدند» (نوح- 25).
«فدمدم علیهم ربهم بذنبهم فسواها؛ پس خدا آن ها (قوم ثمود) را به خاطر گناهانشان درهم کوبید و سرزمینشان را صاف و مسطح کرد» (شمس- 14).
«ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی دهد، مگر آن که آن ها خود را تغییر دهند» (رعد- 11).
«کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون؛ چنین نیست که آن ها می پندارند، بلکه اعمالشان همانند زنگاری بر دلهایشان نشسته است» (مطففین- 14).
«و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر؛ و هر گرفتاری که به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده اید و (خدا) بسیاری را نیز عفو می کند» (شورا- 30).
جالب این که امام علی (ع) به نقل از پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «خیر آیة فی کتاب الله هذه الایة؛ بهترین آیه خدا در قرآن همین آیه است». سپس فرمود: «یا علی! ما من خدش عود و لانکبة قدم الا بذنب؛ ای علی! هر خراشی که از چوبی به انسان می رسد و هر لغزش قدمی بر اثر گناهی است که از او سرزده است» (مجمع البیان ذیل آیه کافی- جلد 2- صفحه 269).
ص: 793
گناه سبب سلب نعمت
امام صادق (ع) می فرماید: پدرم همواره می فرمود: «ان الله قضی قضاء حتما الا ینعم علی العبد بنعمة فیسلبها ایاه حتی یحدث العبد ذنبا یستحق بذلک النقمة؛ خداوند حکم قطعی فرموده که نعمتی را که به بنده اش داده، از او نگیرد، مگر زمانی که بنده گناهی انجام دهد که به خاطر آن سزاوار کیفر گردد» (کافی- جلد 2- صفحه 273).
امیر مؤمنان علی (ع) در خطبه 178 نهج البلاغه می فرماید: «و ایم الله! ما کان قوم قط فی غض نعمة من عیش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها، لان الله لیس بظلام للعبید؛ به خدا سوگند هیچ ملتی از آغوش ناز و نعمت زندگی گرفته نشد مگر به واسطه گناهانی که مرتکب شدند، زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد»، سپس افزود: «و لو ان الناس حین تنزل بهم النقم، و تزول عنهم النعم، فزعوا الی ربهم بصدق من نیاتهم، و وله من قلوبهم، لرد علیهم کل شارد و اصلح لهم کل فاسد؛ هر گاه مردم موقعی که بلا ها نازل می شود، و نعمت های الهی از آن ها سلب می گردد، با صدق نیت رو به درگاه خدا آورند، و با قلب هائی آکنده از عشق و محبت به خدا از او درخواست حل مشکل کنند، خداوند آن چه را از دستشان رفته به آن ها باز می گرداند و هرگونه فسادی را برای آن ها اصلاح می کند» و از این بیان رابطه گناهان با سلب نعمت ها به خوبی آشکار می شود.
ممکن است این گونه فهمیده شود که آیا اگر خداوند به انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد، آن گناه هر چه می خواهد باشد، خدا آن نعمت را از انسان می گیرد، یا میان گناهان و نعمت هایی که سلب می شود رابطه خاصی است یعنی هر گناهی تأثیر دارد در سلب نعمت معینی، و در سلب نعمت دیگر اثر ندارد کما این که هر طاعتی تأثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همه نعمت ها. مثلا ما به طور کلی می دانیم که هم باید رعایت حق الله را بکنیم و هم رعایت حق الناس. حق الله وظایفی است بین ما و خدا مثل نماز و روزه، حق الناس وظایف مستقیمی است که ما در برابر مردم داریم از عدالت، انصاف و غیره، تکالیفی است که نسبت به مردم داریم، حقوقی است که دیگران بر عهده ما دارند. یک وقت گناه ما این است که حق الله را ادا نمی کنیم، و یک وقت گناه ما این است که حق الناس را ادا نمی کنیم. حق الله هم فرق می کند، یک وقت نماز نمی خوانیم، یک وقت روزه نمی گیریم، یک وقت العیاذ بالله شراب می خوریم، یک وقت دروغ می گوییم، یک وقت حج خانه خدا را نمی رویم. همین طور است حق الناس. آیا این ها دیگر فرق نمی کند؟ همین قدر که انسان یک گناه مرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او می گیرد یا هر گناهی با یک نعمت خاصی ارتباط دارد؟ دومی درست است.
ص: 794
در دعای کمیل این طور می خوانیم: «اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم. اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم. اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء. اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء؛ گناهان را دسته دسته می کند: خدایا آن گناهانی را که نقمت را بر بنده نازل می کند ببخش، آن گناهانی را که نعمت را می گیرد ببخش، گناهانی را که بلا ها را نازل می کند بیامرز، گناهانی را که سبب می شود دعا های ما حبس بشود ببخش (یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است، یا دعا بکنیم و مستجاب نشود)». معلوم می شود هر دسته ای از گناهان یک خاصیت مخصوص به خود دارد.
گناه سبب عدم استجابت دعا
امام باقر (ع) فرمودند: «همانا بنده از خدا حاجتی می خواهد، اقتضا دارد که زود یا دیر برآورده شود، سپس آن بنده گناهی انجام می دهد خداوند به فرشته می فرماید: حاجت او را روا مکن و او را محروم ساز زیرا در معرض خشم من در آمد و سزاوار محرومیت شد» (کافی- جلد 2- صفحه 271).
گناه سبب قطع روزی
امام باقر (ع) می فرماید: «إن الرجل لیذنب الذنب فیدرء عنه الرزق؛ مردی گناهی انجام می دهد و در نتیجه روزی از او دور می شود» (کافی- جلد 2- صفحه 271).
گناه سبب محرومیت از نماز شب
از امام صادق (ع) نقل شده است: «ان الرجل یذنب الذنب فیحرم صلوة اللیل و ان العمل السییء اسرع فی صاحبه من السکین فی اللحم؛ گاهی انسان گناه می کند و از اعمال نیکی همچون نماز شب باز میماند (بدانید) کار بد در فنای انسان از کارد در گوشت سریع تر اثر می کند» (کافی- جلد 2- صفحه 271).
ص: 795
گناه سبب عدم امنیت از حوادث
امیرمؤمنان علی (ع) فرمودند: «گنهکار نباید خود را از بلاهای شبانه و حوادث ناگهانی ایمن بداند» (کافی- جلد 2- صفحه 269) و نیز از جمله عواقب شوم دیگر گناهان عبارتند از: قطع باران، ویرانی خانه، حبس صدساله قیامت، خشم و لعن الهی، بلا های بی سابقه، پشیمانی، پرده دری و رسوایی، کوتاهی عمر، زلزله، فقر عمومی، اندوه، بیماری، تسلط اشرار.
آثار و کیفرهای اخروی گناه
«و من جاء بالسیئة فکبت وجوههم فی النار هل تجزون الا ما کنتم تعملون؛ آنان که اعمال بدی انجام دهند، به رو در آتش افکنده می شوند، آیا جزایی جز آن چه عمل می کردید خواهید داشت» (نمل- 90).
«و من یعص الله و رسوله فان له نار جهنم خالدین فیها ابدا؛ و هر کس نافرنانی خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن او است، جاودانه در آن می مانند» (جن- 23).
«یود المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و فصیلته التی تؤویه و من فی الارض جمیعا ثم ینجیه کلا انها لظی نزاعة للشوی؛ گنهکار دوست می دارد که فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا کند و (نیز) همسر و برادرش را و قبیله اش را که همیشه از او حمایت می کردند و تمام مردم روی زمین را تا مایه ی نجاتش شود. اما هرگز چنین نیست، شعله های سوزان آتش است که دست و پا و پوست سر را می کند و می برد» (معارج- 16).
«تلفح وجوههم النار و هم فیها کالحون؛ شعله های سوزان آتش همچون شمشیر به صورت آن ها نواخته می شود و آن ها در دوزخ چهره ای درهم کشیده دارند» (مومنون- 104).
ص: 796
احباط و پوچ شدن اعمال نیک
یکی از پیامد های گناه این است که موجب پوچی و بی خاصیت شدن کار های نیک می شود، یعنی گنهکار اگر کار خیری انجام دهد، بی نتیجه و بی پاداش می گردد. در قرآن 16 بار سخن از «حبط عمل» به میان آمده است که از مجموع آن ها چنین نتیجه می گیریم گناهان بزرگی همچون: کفر، شرک، تکذیب آیات الهی و انکار معاد، ارتداد، مخالفت با پیامبران موجب حبط است. در دنیا نیز اگر کسی سنگی را از وسط جاده ای کنار ببرد تا رهگذری از آن، آسیب نبیند، این کار او را نیک می شمارند، ولی اگر همین شخص در چند قدمی آن سنگ، جاده ای را خراب کرده و مانع عبور و مرور شود، در این صورت -ارتکاب گناه بزرگ و خراب کردن جاده- انجام کار نیک -سنگ برداشتن از جاده- را خنثی می نماید. بنابراین گناهان بزرگ موجب بی اثر شدن اعمال نیک و پوچ شدن آن ها می شوند، چنان که تکبر و سرکشی ابلیس از فرمان خدا در مورد سجده کردن آدم موجب پوچی شش هزار سال عبادت او گردید. (نهج البلاغه- خطبه 192). روی این اساس باید توجه داشت که آدم گنهکار نمی تواند به کار های نیکش دل ببندد زیرا چه بسا گناهان او ثواب کار های نیک او را از بین ببرند.
پیامبر (ص) می فرماید: «هرکس در امر نماز سستی کند و آن را سبک شمرد خداوند او را به پانزده بلا گرفتار می کند: کوتاهی عمر، کمی روزی، زدودن سیمای صالحان از چهره اش.، عدم پاداش برای اعمالش، عدم استجابت دعا، عدم بهره مندی او از دعای صالحان، مرگ ذلیلانه. ،مرگ در حال گرسنگی و تشنگی، ماموریت فرشته ای از طرف خدا که او را در قبرش شکنجه دهد، قبر را بر او تنگ نماید، قبرش تاریک است، ماموریت فرشته ای برای کشاندن او بر زمین از ناحیه صورت در منظر مردم، حسابرسی شدید قیامت، سلب نظر و توجه خدا به او، ابتلا به عذاب سخت» (سفینة البحار- جلد 2- صفحه 44).
ص: 797
همچنین پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «زنا کردن دارای شش اثر است که سه اثرش در دنیا است و سه اثرش در آخرت می باشد، اثر دنیوی آن عبارت است از: رسوایی، کوتاهی عمر و قطع روزی. و اما اثر اخروی آن عبارت است از: سختی حساب، خشم خدا و جاودانگی در آتش دوزخ و همچنین اعمال نیک او بدون پاداش است و دعایش به استجابت نمی رسد و بهره ای از دعای صالحان نمی برد» (عقاب الاعمال صدوق).
با توجه به آیات قرآن مشخص می شود که در حقیقت دعوت پیامبران برای دو هدف بوده، یکی آمرزش گناهان و به تعبیر دیگر پاکسازی روح و جسم و محیط زندگی بشر، و دیگر ادامه حیات تا زمان مقرر که این دو در واقع علت و معلول یکدیگرند، چه این که جامعه ای می تواند به حیات خود ادامه دهد که از گناه و ظلم پاک باشد. در طول تاریخ جوامع بسیاری بوده اند که بر اثر ظلم و ستم و هوسبازی و انواع گناهان به اصطلاح جوان مرگ شدند، و به تعبیر قرآن به اجل مسمی نرسیدند .در حدیث جامع و جالبی نیز از امام صادق (ع) می خوانیم: «من یموت بالذنوب اکثر مما یموت بالاجال، و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمال؛ آن ها که با گناه می میرند بیش از آن ها هستند که با اجل طبیعی از دنیا می روند و آن ها که با نیکی زنده می مانند (و طول عمر می یابند) بیش از آن ها هستند که به عمر معمولی باقی می مانند».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 139-140
ص: 798
محسن قرائتی- گناه شناسی- صفحه 163-148
آیت الله ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 10- صفحه 290
آیت الله ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 20- صفحه 310
کلی__د واژه ه__ا
دنیا قرآن انسان گناه خدا آخرت عذاب الهی پاداش الهی چهارده معصوم (ع)
نشانه های تکبر
بیماریهای اخلاقی مانند بیماریهای درونی و جسمانی همیشه همراه با آثاری در برون است. همان گونه که یک بیماری کبدی علایم مختلفی بر پوست بدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، کسی که به یک بیماری سخت اخلاقی گرفتار است آثار و نشانه هایش در اعمال و سخنان او ظاهر می شود. آثار کبر گاه در چهره ظاهر می شود، مثل اینکه شخص متکبر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم می کشد و نگاه های تحقیر آمیزی می کند، حتی حاضر نیست با تمام صورت با افراد روبرو شود. گاه آثار این خوی نکوهیده در سخنانش آشکار می گردد، تعبیرهایی که از خود می کند مبالغه آمیز است و پیوسته ضمیرهای جمع درباره خود به کار می برد، حتی تن صدای او نشان می دهد که آدم مغرور و متکبری است. در میان حرف این و آن می دود و به کسی اجازه سخن گفتن نمی دهد، به سخنان مردم گوش نمی دهد ولی انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان کوتاه دیگران را طولانی می شمرد و سخنان طولانی و بی محتوای خودش را کوتاه و لازم و واجب می داند!
گاه آثار آن در حرکات و اعمال، ظاهر می شود، دوست دارد دیگران در برابر او بایستند و او نشسته باشد، هنگامی که وارد مجلس می شود همه برای او قیام کنند، ولی او برای کسی قیام نکند! در حدیثی از "امام علی (ع)" می خوانیم: «من اراد ان ینظر الی رجل من اهل النار فلینظر الی رجل قاعد و بین یدیه قوم قیام!؛ کسی که می خواهد به یکی از دوزخیان نگاه کند، نگاه به کسی کند که نشسته است و مردم در برابر او ایستاده اند»! (بحارالانوار- جلد 70- صفحه 206- چاپ آخوندی) و نیز دوست دارد در کوچه و بازار تنها نباشد و فرد یا گروهی پشت سر او حرکت کنند.
ص: 799
در حدیثی آمده است: «کان رسول الله فی بعض الاوقات یمشی مع الاصحاب فیأمرهم بالتقدم و یمشی فی غمارهم!؛ "پیامبر اکرم" گاه با یارانش حرکت می کرد به آنها دستور می داد بر او تقدم جویند و او در لا به لای آنها راه می رفت»! (مسند الفردوس دیلمی- مطابق نقل المحجة البیضاء- جلد 6- صفحه 247). دوست دارد که دیگران به دیدن او آیند بی آنکه او به دیدن دیگران برود، از همنشینی با فقیران و مستمندان و کسانی که ظاهر نامرتبی دارند پرهیز می کند و اگر گرفتار چنین افرادی شود سعی دارد در نخستین فرصت از کنار آنان برخیزد یا آنها را از خود دور سازد! دوست دارد هرگز چیزی برای اهل خانه با دست خود خریداری نکند و در خانه کمترین کاری انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتکار دست به سینه در برابر او برای انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!. گاه آثار تکبر در طرز پوشیدن لباس، مخصوصا لباس های گران قیمتی که جلب توجه می کند، یا مرکب سواری، خانه و وسایل زندگی، مرکز کسب و کار و تجارت و یا حتی طرز لباس و زندگی فرزندان و بستگان و منتسبین به او آشکار می گردد و در همه این موارد هدفش این است که قار و نوار ثروت خود را به رخ دیگران بکشد و به گمان خود برتری خویش را نسبت به سایرین ثابت نماید.
البته منظور این نیست که انسان از پوشیدن لباس خوب خودداری کند و لباس های مندرس و پاره در تن نماید، بلکه همانطور که در حدیث نبوی وارد شده، عمل نماید: «کلوا واشربوا والبسوا و تصدقوا فی غیر سرف و لامخیلة؛ بخورید و بیاشامید و بپوشید و در راه خدا صدقه دهید بی آنکه اسراف کنید یا تکبر و برتری جویی نمایید». (سنن ابن ماجه- شماره حدیث 3605). کوتاه سخن اینکه ظهور و بروز خوی نکوهیده «تکبر و برتری جویی» در تمام شئون زندگی انسان امکان پذیر است و ممکن نیست کسی این صفت رذیله را به صورت شدید یا خفیف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
ص: 800
مفاسد و پیامدهای تکبر و استکبار
این خوی زشت آثار بسیار مخربی در روح و جان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانی دارد، به گونه ای که می توان گفت هیچ بخش از زندگی فردی و اجتماعی از مصایب آن در امان نیست که به چند قسمت از آن در ذیل اشاره می شود:
1_ آلودگی به شرک و کفر
نخستین مفسده آن که از همه خطرناک تر است آلودگی به شرک و کفر است! آیا کفر ابلیس و انحراف او از مسیر توحید و حتی اعتراض او بر حکمت پروردگار سرچشمه ای جز کبر داشت؟ آیا فراعنه و نمرودها و همچنین بسیاری از اقوام سرکش که از پذیرش دعوت انبیای الهی سر باز زدند دلیلی جز تکبر داشت؟ تکبر به انسان اجازه نمی دهد که در برابر حق تسلیم گردد، چرا که کبر و غرور حجاب سنگینی در برابر چشم انسان می افکند و او را از دیدن چهره زیبای حق محروم می کند، بلکه گاهی فرشته حق را به صورت هیولای وحشتناک می بیند! و این بالاترین ضرر و زیان تکبر است.
شاید به همین دلیل است که در حدیثی می خوانیم که راوی از "امام صادق (ع)" درباره کمترین درجه «الحاد» سؤال کرد، امام فرمود: «ان الکبر ادناه!؛ کمترین درجه کفر و الحاد، تکبر است»! (اصول کافی- جلد 2- صفحه 309- باب الکبر- حدیث 1). از آیات "قرآن" به خوبی استفاده می شود که سرچشمه اصلی کفر همان کبر است چنانکه درباره شیطان می خوانیم: «ابی و استکبر و کان من الکافرین؛ او سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد» (بقره/ 34). و به همین دلیل جایگاه متکبران جز آتش سوزان جهنم نمی تواند باشد، حتی در حدیثی از "پیامبر اکرم (ص)" آمده: «ان فی جهنم لواد للمتکبرین یقال له سقر، شکی الی الله عز و جل شدة حره، و سئله ان یتنفس فاذن له فتنفس فاحرق جهنم !؛ در جهنم سرزمینی است مخصوص متکبران که به آن سقر گفته می شود یک وقت از شدت حرارتش به خداوند شکایت کرد و تقاضا کرد تنفسی کند به او اجازه داده شد، نفسی کشید که جهنم را سوزانید!».
ص: 801
بنابراین سرچشمه اصلی کفر و انحراف و گناه بیش از همه کبر و غرور و عدم تسلیم در برابر حق است. کبر است که پرده های ضخیم بر چشم انسان می افکند و او را از دیدن چهره تابناک محروم می سازد، و به همین دلیل در روایتی از "امام صادق (ع)" و "امام باقر (ع)" می خوانیم: «لا یدخل الجنة من فی قلبه مثقال ذرة من کبر؛ کسی که به مقدار ذره ای از کبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمی شود»!
2- محروم شدن از علم و دانش
محروم شدن از علم و دانش، یکی دیگر از پیامدهای شوم کبر است، زیرا انسان وقتی به حقیقت علم و دانش می رسد که آن را در هر جا و نزد هر کس ببیند همچون گوهر گمشده ای برباید، حال آنکه اشخاص متکبر به آسانی حاضر نمی شوند بهترین علوم و دانش ها و برترین و والاترین حکمت ها را از افراد هم ردیف و یا زیر دست خود بپذیرند. آنها علوم و دانش هایی را قبول دارند که از فکر خودشان بجوشد در حالی که صفت کبر و غرور اجازه نمی دهد مطلب مهمی از کبر آنان بجوشد، به همین دلیل در حدیث معروف "هشام بن حکم" از "امام کاظم (ع)" می خوانیم: «ان الزرع ینبت فی السهل و لاینبت فی الصفا فکذلک الحکمة تعمر فی قلب المتواضع و لاتعمر فی قلب المتکبر الجبار، لان الله جعل التواضع آلة العقل و جعل التکبر من آلة الجهل؛ زراعت در زمینهای نرم و هموار می روید و روی سنگهای سخت هرگز رویش ندارد، همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد، و قلب متکبر جبار هرگز آباد نمی گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبر را از ابزار جهل قرار داده است»! (بحارالانوار- جلد 1- صفحه 153).
ص: 802
3_ تکبر سرچشمه اصلی بسیاری از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حریص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقت می کنیم می بینیم سرچشمه همه این رذایل را در وجود آنها تکبر تشکیل می دهد. آنها هیچگاه مایل نیستند کسی را برتر از خود ببینند به همین دلیل هر گاه نعمت و موهبت و موفقیتی نصیب دیگران شود، به آنها حسد می ورزند. آنها برای تحکیم پایه های برتری جویی خود، حریص در جمع آوری مالند. آنها برای اظهار برتری بر دیگران به خود اجازه می دهند که سایرین را تحقیر کنند و با هتک و توهین و سب و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به این وسیله آتش درونی خود را فرو نشانده و خویش را اشباع کنند. در حدیثی از "امام علی (ع)" می خوانیم که فرمود: «الحرص و الکبر و الحسد دواع الی تقحم فی الذنوب؛ حرص و تکبر و حسد سبب می شود که انسان در انواع گناهان فرو رود» (نهج البلاغه- حکمت 371).
در حدیث دیگری از آن حضرت می خوانیم: «التکبر یظهر الرذیلة؛ تکبر رذایل اخلاقی را ظاهر می سازد» (غررالحکم، حدیث 523). بنابراین خود برتربینی بلای عظیمی است که خمیر مایه بسیاری از معاصی محسوب می شود، غفلت از خدا، کفران نعمتها، غرق شدن در عیاشی و هوسبازی، تحقیر دیگران، و استهزای مؤمنان، همه از آثار شوم این صفت رذیله است، افراد کم ظرفیت همین که به نوائی می رسند، چنان گرفتار کبر و غرور می شوند که مطلقا ارزشی برای دیگران قائل نیستند، و همان سبب جدائی آنها از جامعه و جدائی جامعه از آنها می شود. در عالمی از پندار فرو می روند، خود را تافته ای جدا بافته می پندارند و حتی از مقربان خدا می شمارند، و همین سبب می شود که عرض و آبرو و حتی جان دیگران در نظر آنها، بی ارزش و بی مقدار باشد، به همز و لمز مشغول می شوند، و با عیبجوئی و مذمت دیگران، به گمان خود بر عظمت خویش می افزایند! جالب اینکه در بعضی از روایات اینگونه افراد به عقرب تشبیه شده اند، که کارشان نیش زدن است، و اگر نیش عقرب نه از ره کین است، نیش آنها از راه کینه توزی هاست.
ص: 803
4_ تکبر مایه تنفر و پراکندگی مردم است
از بلاهای مهمی که بر سر متکبران وارد می شود انزوای اجتماعی و پراکندگی مردم از اطراف آنهاست، چرا که شرف هیچ انسانی اجازه نمی دهد تسلیم برتری جویی های افراد متکبر و مغرور شود، به همین دلیل به زودی حتی نزدیک ترین دوستان و بستگان از آنها فاصله می گیرند و اگر به حکم الزامهای اجتماعی مجبور باشند با آنان زندگی کنند، در دل از آنان متنفرند! در حدیثی از "امیرالمؤمنین" می خوانیم: «من تکبر علی الناس ذل؛ کسی که فخرفروشی کند، ذلیل می شود» (بحارالانوار- جلد 74- صفحه 235). در حدیث دیگری از "امام صادق (ع)" می خوانیم که "رسول خدا" در حدیثی از "امیرمؤمنان" رسیده است نیز بسیار عبرت انگیز است: «لیس للمتکبر صدیق؛ برای متکبر دوستی باقی نمی ماند»! (همان مدرک، حدیث 7162). در حدیث دیگری فرمود: «ما اجتلب المقت بمثل الکبر؛ چیزی مانند تکبر خشم مردم را برنمی انگیزد»! (همان مدرک، حدیث 7167).
5 _ تکبر سبب از دست دادن امکانات زندگی است
انسان در صورتی در زندگی موفق خواهد بود که بتواند همکاری دیگران را جلب کند. در حدیث دیگری از "امام صادق (ع)" می خوانیم که از "رسول خدا" فرمود: «امقت الناس المتکبر؛ منفورترین مردم، متکبر است» (همان- جلد 70- صفحه 231). در حدیث دیگری از "علی (ع)" آمده است: «ثمرة الکبر المسبة؛ میوه درخت تکبر بدگویی از مردم است» (غررالحکم- حدیث 4614). افراد منزوی که تلاشهای آنها تنها جنبه فردی دارد یا شکست می خورند و یا موفقیت ناچیزی نصیبشان می شود و از آنجا که تکبر انسان را به انزوا می کشاند طبعا موفقیت او را در صحنه زندگی ناچیز می کند. در حدیثی از "امیرمؤمنان" می خوانیم: «بکثرة التکبر یکون التلف؛ فزونی تکبر مایه اتلاف (اسباب موفقیت) است» (غررالحکم- حدیث 7169).
ص: 804
خداوند می فرماید: «و إذا أنعمنا علی الانسن أعرض و نئا بجانبه و إذا مسه الشر کان یئوسا* قل کل یعمل علی شاکلته فربکم أعلم بمن هو أهدی سبیلا؛ و چون به انسان نعمت ارزانی داریم روی می گرداند و دوری می گزیند، و چون به وی بدی رسد نومید می گردد* بگو: هر کس بر حسب ساختار روحی خود عمل می کند، و پروردگار شما بهتر می داند چه کسی راه یافته تر است» (اسراء/ 83-84).
بعد به یکی از ریشه دار ترین بیماریهای اخلاقی انسانهای تربیت نایافته اشاره کرده می گوید: هنگامی که به این انسان نعمت می بخشیم (غرور و استکبار به او دست می دهد) به پروردگار خود پشت می کند و با حالت تکبر، دور می شود. اما هنگامی که نعمت را از او سلب کنیم، و حتی مختصر ناراحتی به او برسد یاس و نومیدی سر تا پای او را فرا می گیرد «و اذا مسه الشر کان یؤسا» اعرض از ماده اعراض به معنی روی گردانیدن، و منظور در اینجا روی برگردانیدن از خدا و حق است. غرور و یاس دو بیماری خطرناک اخلاقی است. این سخن را بسیار از دیگران شنیده ایم و یا به دیگران گفته ایم که فلان کس دیگر خدا را بنده نیست، چرا که به نوائی رسیده.
و نیز بسیار دیده ایم که همین گونه اشخاص تازه به نوا رسیده و خدا را فراموش کرده، هنگامی که از آن حال سقوط می کنند یا گرفتار شدائد می شوند، چنان بیچاره و زبون و دستپاچه و مایوس می گردند که انسان باور نمی کند اینها همان آدمهای سابقند! آری چنین است حال همه افراد کوته فکر، بی ایمان و کم ظرفیت، به عکس دوستان خدا که روحشان همچون اوقیانوس است و سختترین طوفانها در آنان اثر نمی کند، چون کوه در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشی دست و پای خود را گم نمی کنند و جهان را از آنها بگیری خم به ابرو نمی آورند! عجب اینکه این انسانهای خود باخته کم تحمل که حالاتشان در بسیاری از سوره های "قرآن" آمده است (یونس/ 12 - لقمان/ 32 - فجر/ 14-15 - فصلت/ 48-49) در حال سختی، خداپرست می شوند و به فطرت الهی و خویشتن خویش باز می گردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغییر جهت می دهند که گوئی هرگز نام خدا را نشنیده اند. این بلای بزرگی است، زیرا سبب می شود که هرگز نتوانند در زندگی موضع گیری مستقل و صحیحی داشته باشند، تنها راه درمان این بیماری خطرناک بالا بردن سطح فکر در پرتو علم و ایمان، و ترک وابستگی و اسارت در چنگال مادیات و قبول زهد و پارسائی به معنی سازنده است.
ص: 805
6- تکبر و غرور سرچشمه بزرگترین بدبختیها
خداوند در سوره غافر آیات 23-26 می فرماید: «و لقد أرسلنا موسی بئایتنا و سلطن مبین(23) إلی فرعون و همن و قرون فقالوا سحر کذاب(24) فلما جاءهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا أبناء الذین ءامنوا معه و استحیوا نساءهم و ما کید الکفرین إلا فی ضلل(25) و قال فرعون ذرونی أقتل موسی و لیدع ربه إنی أخاف أن یبدل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد(26)؛ و به راستی "موسی" را با آیات خود و حجتی آشکار فرستادیم، به سوی "فرعون" و "هامان" و "قارون"، ولی آنها گفتند: او جادوگری دروغگو است. پس وقتی حقیقت را از جانب ما برای آنان آورد، گفتند: پسران کسانی را که با او ایمان آورده اند بکشید و زنانشان را (برای بیگاری) زنده بگذارید. ولی نیرنگ کافران جز در تباهی نیست. و فرعون گفت: مرا بگذارید موسی را بکشم و او پروردگارش را (به یاری) بخواند. من می ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در زمین شورش پدید آورد».
نخست می فرماید: ما "موسی" را با آیات خود و سلطان مبین فرستادیم. به سوی "فرعون" و "هامان" و "قارون"، اما آنها گفتند: او ساحر بسیار دروغگوئی است!. تکبر سبب می شود که انسان جز خود و افکار خودش را نبیند، آیات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسد، و اندرز دوستان و اطرافیان را محافظه کاری و ضعف نفس بشمرد! و عدم ایمان به روز حساب سبب می شود که هیچ حسابی در برنامه و کار او نباشد، و حتی در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسیار ناچیزش به مبارزه برخیزد، و به جنگ پیامبران او برود، چرا که حسابی در کار نیست.
ص: 806
خداوند می فرماید: «الذین یجدلون فی ءایت الله بغیر سلطن أتاهم کبر مقتا عند الله و عند الذین ءامنوا کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار؛ همان ها که در آیات الهی بی آنکه برای آنها آمده باشد به مجادله برمی خیزند، کاری که خشم عظیمی نزد خداوند و نزد کسانی که ایمان آورده اند بار می آورد، اینگونه خداوند بر قلب هر متکبر جباری مهر می نهد» (غافر/ 35). بی آنکه هیچ دلیل روشنی از عقل و نقل برای سخنان خود داشته باشند، در برابر آیات بینات الهی موضع گیری می کنند، و با احتمالات نیش غولی و وسوسه های بی اساس و بهانه جوئی ها به مخالفت خود ادامه می دهند.
سپس برای نشان دادن زشتی این عمل می افزاید: اینگونه جدال بی اساس در مقابل حق خشم عظیمی نزد خداوند و نزد کسانی که ایمان آورده اند برمی انگیزد «کبر مقتا عند الله و عند الذین آمنوا». چرا که جدال به باطل و موضع گیری بی دلیل و بی منطق در برابر آیات الهی هم مایه گمراهی مجادله کنندگان، و هم اسباب ضلالت دیگران است، نور حق را در محیط خاموش می کند و پایه های حاکمیت باطل را محکم می سازد و در پایان آیه به دلیل عدم تسلیم آنها در مقابل حق اشاره کرده می فرماید اینگونه خداوند بر قلب هر متکبر جباری مهر می نهد!. لجاجت ها و عناد در برابر حق پرده ای ظلمانی بر فکر انسان می اندازد و حس تشخیص را از او می گیرد، کار به جائی می رسد که قلب او همچون یک ظرف در بسته مهر شده می گردد که نه محتوای فاسد آن بیرون می آید و نه محتوای صحیح و جان پروری وارد آن می شود. آری کسانی که به خاطر داشتن این دو صفت زشت تکبر و جباریت تصمیم گرفته اند در مقابل حق بایستند و هیچ واقعیتی را پذیرا نشوند خداوند روح حق طلبی را از آنها می گیرد، آنچنان که حق در ذائقه آنها تلخ و باطل شیرین می آید.
ص: 807
بسیاری از جنگها و خونریزی ها و ویرانی ها از تکبر و استکبار سرچشمه می گیرد، گروهی خودخواه زمام امور کشورهای جهان را به دست می گیرند و هر یک می خواهد بر دیگران برتری جویی کند و همین امر سبب درگیری میان آنان می گردد، خونهای بی گناهان در این راه ریخته می شود و خانه ها ویران می گردد. گاه تکبر به صورت گروهی ظاهر می شود و نژاد خود را برتر از نژادهای دیگر می پندارد و همین برتری جویی نژادی یکی از اسباب مهم جنگها در طول تاریخ بوده است. برتری جویی نژاد ژرمن یکی از علل عمده بروز جنگهای جهانی بود که میلیونها کشته و مجروح و میلیاردها میلیارد، زیان و ضرر به جای گذاشت. اگر ضایعات تکبر را در روح و جسم انسان و در زندگی فردی و اجتماعی او مورد بررسی قرار دهیم خواهیم دید که هیچ صفتی از صفات ذمیه، تا این حد ویرانگر نبوده و پیامدهای شوم نداشته است.
خداوند در "قرآن کریم" درباره پاداش متکبران و گنهکاران می فرماید: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ (و) آن درختی است که در اعماق جهنم می روید» (صافات/ 64). اینجا می فرماید: «خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم؛ (ندا آید) او را بگیرید و به میان دوزخ بکشانید» (دخان/ 47). به فرشتگان گفته می شود این را بگیرید و بکشید به همان وسط جهنم ببرید، این دیگر زقوم است، درختش هم آنجا روییده است. «ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم؛ آن گاه روی سرش از عذاب آب جوشان بریزید» (دخان/ 48). این دو عذاب است: عذابی که از درون خودش می کشد و عذابی که از بیرون به نحو دیگری بر او می ریزد، که باز خود این هم تجسم گناه گناهکار در دنیاست، رنجهایی که در درون خودش متحمل می شود که اثرش را در این دنیا احساس می کند، و رنجها و عکس العمل هایی که عملهای کثیف و بد دارد که از دیگران هم به انسان می رسد.
ص: 808
بعد به او می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم؛ بچش، تو همان آقای عزیز و بزرگوار دنیا هستی» (دخان/ 49)، یعنی همان کسی هستی که در دنیا آنچنان مغرور بودی، برای خودت عزتی و شخصیتی و اهمیتی قائل بودی مافوق اینکه سخن خدا را گوش کنی. می فرماید: «و أن لاتعلوا علی الله؛ و این که بر خدا گردنکشی نکنید» (دخان/ 19). علو علی الله داشتی، می خواستی بر خدا تکبر بجویی، چون امر خدا را دون شأن دانستن، بر خدا تکبر کردن است و این شنیع ترین اقسام تکبر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 149-146
آیت الله ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 12 ص 243، ج 20 ص 73-74 و 81 و 100، ج 19 ص 552 و 520
کلی__د واژه ه__ا
روح قرآن انسان جامعه خدا چهارده معصوم (ع) رذایل اخلاقی تکبر حدیث
در اسلام، عبادات گذشته از اصالتی که دارند جزء برنامه تربیتی آن هستند. توضیح اینکه اصالت داشتن عبادت به معنی این است که قطع نظر از هر جهتی، قطع نظر از مسائل زندگی بشر، عبادت خودش جزء اهداف خلقت است. «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»؛ «و جن و انس را نیافریدم مگر برای این که مرا بندگی کنند» (الذاریات/ آیه 56). عبادت مرکبی است برای تقرب به حق و در واقع برای تکامل واقعی بشر، چیزی که خود مظهر تکامل بشر و خود هدف و غایت است لزومی ندارد که مقدمه و وسیله چیز دیگر باشد. ولی در عین حال عبادات، گذشته از این اصالت، مقدمه چیز دیگر هم هستند، یعنی خود برنامه تربیتی اسلامند به این معنی که اسلام که می خواهد افراد را چه از نظر اخلاقی و چه از نظر اجتماعی تربیت بکند، یکی از وسائلی که برای این کار اتخاذ کرده و از قضا این وسیله از هر وسیله دیگری در اخلاق و روح بشر مؤثرتر و نافذتر است، عبادت می باشد. محور مسائل اخلاقی، خود را فراموش کردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظر کردن است. همان طور که در سلامت بدن یک اصل هست که به منزله مبدأ و منشأ همه خوبیهاست و آن مساله "حمیه" یعنی ترک پر خوری است، در اخلاق هم یک مسئله وجود دارد که اساس همه مسائل اخلاقی است و آن رهائی از خودی و رها کردن و ترک "منیت" است. در مسائل اجتماعی آن اصلی که مادر همه اصلهاست، عدالت است. عدالت یعنی رعایت حقوق افراد دیگر. مشکلی که بشر، هم در اخلاق دارد و هم در اجتماع، از جنبه اجرائی اینهاست. یعنی هیچکس نیست که اخلاق را نشناسد و یا نداند که عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد. مشکل کار در مرحله اجراست. آن وقتی که انسان می خواهد یک اصل اخلاقی را رعایت کند می بیند منافعش در یک طرف قرار گرفته و اخلاق در طرف دیگر. می بیند راستگوئی در یک طرف قرار گرفته و منفعت و سود در طرف دیگر. یا باید دروغ بگوید، خیانت کند و سود را ببرد و یا باید راست بگوید، امانت بورزد و از سود صرف نظر کند. اینجاست که می بینیم بشر که دم از اخلاق و عدالت می زند پای عمل که می رسد ضد اخلاق و ضد عدالت عمل میکند. چیزی که پشتوانه اخلاق و عدالت است و اگر در انسان وجود پیدا کند انسان به سهولت راه اخلاق و عدالت را در پیش می گیرد و سود را کنار می زند تنها ایمان است.
ص: 809
چه ایمانی؟ ایمان به خود عدالت و ایمان به خود اخلاق. چه وقت انسان به عدالت به عنوان یک امر مقدس و به اخلاق به عنوان یک امر مقدس ایمان پیدا می کند؟ آن وقت که به اصل و اساس تقدس یعنی خدا، ایمان داشته باشد. لهذا بشر عملا به آن اندازه به عدالت پایبند است که به خدا معتقد است، آن اندازه عملا به اخلاق پایبند است که به خدا ایمان دارد. اگر ایمان پیدا شود، اخلاق و عدالت پا بر جا می شود. اخلاق و عدالت بدون ایمان مذهبی مثل نشر اسکناس بدون پشتوانه است. ایمان مذهبی که آمد، اخلاق و عدالت هم می آید. ما می بینیم در اسلام مسئله پرستش خدا بصورت یک امر مجزا از اخلاق و عبادت قرار داده نشده است. یعنی عبادت را که اسلام دستور می دهد، چاشنی آن را اخلاق و عدالت قرار می دهد، یا بگوئیم عدالت و اخلاق را که طرح می کند چاشنی آن را عبادت قرار می دهد چون غیر از این ممکن نیست. این نیروی ایمان و مذهب است که در عمق وجدان انسان چنگ می اندازد و انسان را تسلیم عدالت و اخلاق می کند. عبادت برای این است که حیات ایمانی انسان تجدید بشود، تازه بشود، طراوت پیدا کند، قوت و نیرو بگیرد.
به هر اندازه که ایمان انسان بیشتر باشد، بیشتر بیاد خداست و به هر اندازه که انسان بیاد خدا باشد کمتر معصیت می کند. معصیت کردن و نکردن دائر مدار علم نیست، دائر مدار غفلت و تذکر است، بهر اندازه که انسان غافل باشد یعنی خدا را فراموش کرده باشد، بیشتر معصیت می کند و به هر اندازه که خدا بیشتر بیادش بیاید کمتر معصیت می کند. بنابراین در برنامه تربیتی اسلام، عبادت برای این است که انسان زود به زود بیاد خدا بیفتد و هر چه که انسان بیشتر به یاد خدا باشد، بیشتر پایبند به اخلاق و عدالت و حقوق می شود و این یک حساب بسیار بسیار روشنی است. ریشه همه آثار معنوی اخلاقی و اجتماعی که در عبادت است در یک چیز است: یاد حق و غیر او را از یاد بردن. قرآن کریم در یک جا به اثر تربیتی و جنبه تقویتی روحی عبادت اشاره می کند و می گوید: نماز از کار بد و زشت باز می دارد: «ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر»؛ «نماز را برپا دار، که نماز آدمی را از زشتکاری و ناشایست باز می دارد و قطعا یاد خدا مهم تر است» (عنکبوت/ آیه 45)؛ و در جای دیگر می گوید: نماز را برای اینکه به یاد من باشی به پادار. اشاره به اینکه انسان که نماز می خواند و در یاد خدا است همواره در یاد دارد که ذات دانا و بینائی مراقب او است و فراموش نمی کند که خودش بنده است.
ص: 810
در این آیه، به رابطه نزدیک نماز و پرهیز از گناه و فحشاء و منکر اشاره شده است؛ در این آیه شخص پیامبر اکرم (ص) به عنوان یک الگو و اسوه، مخاطب به این خطاب شده است: نماز را بر پا دار که نماز انسان را از زشتیها و گناه باز می دارد. «فحشاء و منکرات»، مجموعه افعال غیر اخلاقی است، و تمام افعال غیر اخلاقی سرچشمه ای از صفات ضد ارزشی در درون جان انسان دارد و به تعبیر دیگر، همیشه اخلاق درونی است که در اخلاق برونی اثر می گذارد. تاثیر نماز در باز داشتن از فحشاء و منکر نیز درست به همین دلیل است؛ زیرا نماز با افعال و اذکار بسیار پر محتوایش، انسان را در جهانی برتر و والاتر جهان قرب به خدا وارد می کند و این نزدیکی او را از سرچشمه های اصلی فحشاء و منکر که همان هوای نفس و حب افراطی به دنیا است دور می سازد. به همین دلیل، نماز گزاران واقعی کمتر گرد گناه می گردند و هر قدر نماز روح و جان و محتوای بیشتری داشته باشد، به همان نسبت انسان از منکرات و زشتیها دورتر می شود و شکوفه های فضائل و اخلاق در درون جانش آشکارتر می گردد. ذکر خدا و یاد خدا که هدف عبادت است، دل را جلا می دهد و صفا می بخشد و آن را آماده تجلیات الهی قرار می دهد. عبودیت اظهار آخرین درجه خضوع در برابر کسی است که همه چیز از ناحیه اوست، و بخوبی می توان نتیجه گرفت که تنها کسی می تواند «معبود» باشد که نهایت انعام و اکرام را کرده است و او کسی جز خدا نیست. به تعبیر دیگر، عبودیت نهایت اوج تکامل روح یک انسان و قرب او به خداست، و عبودیت تسلیم مطلق در برابر ذات پاک اوست. عبادت تنها رکوع و سجود و قیام و قعود نیست، بلکه روح عبادت تسلیم بی قید و شرط در برابر کمال مطلق و ذات بی مثالی است که از هر عیب و نقص مبراست. بدیهی است چنین عملی بهترین انگیزه توجه به کمال مطلق و پرهیز از هرگونه آلودگی و ناپاکی است؛ چرا که انسان سعی می کند خود را به معبود خویش نزدیک و نزدیکتر سازد تا پرتوی از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود که گاه از آن تعبیر به مظهر صفات خدا شدن می کنند.
ص: 811
در آیات قرآن رابطه نزدیکی میان عبادت و تقوا و پرهیز از گناه و پرورش فضائل اخلاقی دیده می شود و نشان می دهد کسانی که می خواهند به تهذیب نفس راه یابند باید از در عبودیت و پرستش خداوند وارد شوند. سالکان راه خدا، و پویندگان طریق خودسازی و تقوا، باید از نیایش و عبادت یاری طلبند و ناخالصیهای وجود خود را در کوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بین ببرند، و مس وجود خود را با کیمیای عبادت زر کنند. خداوند می فرماید: «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون»؛ (بقره/ آیه 21). «ای مردم! پروردگار خود را پرستش کنید، آن کس که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزگار شوید» در این آیه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را این گونه به آنها نشان می دهد؛ می فرماید: ای مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیان شما را آفریده پرستش کنید تا پرهیز کار شوید. می گوید خداوند هم آفریدگار شماست و هم آفریننده پیشینیان است؛ او خالق همه کس و همه چیز و مالک همه کس و همه چیز است و تنها او شایسته عبادت است، نه بتها؛ اگر رو به سوی عبودیت خالص او آرید، شکوفه های تقوا بر شاخسار جان شما آشکار می شود و این آلودگیهای اخلاقی شما ناشی از عبادت خرافی شماست. این آیه رابطه نزدیک تقوا و عبادت را بطور مطلق بیان می کند. در جای دیگر می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون» (بقره/ آیه 183)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزگار شوید» دراین آیه به رابطه «روزه» که یکی از عبادات مهم است و تقوا اشاره شده است. هرکس به روشنی در می یابد که به هنگام روزه داشتن، نور و صفای تازه ای در دل احساس می کند، خود را به نیکیها نزدیکتر، و از زشتیها و بدیها دورتر می بیند، حتی آمارهای مستند نشان می دهد که در ایام ماه مبارک سطح جرائم در جامعه روزه دار، بسیار پایین می آید، تا آنجا که ماموران انتظامی به اعتراف خودشان در این ماه به کارهای عقب مانده ماههای دیگر می پردازند. این امور به خوبی نشان می دهد که هر قدر انسان به عبودیت خداوند نزدیکتر شود از زشتیها دورتر خواهد شد.
ص: 812
در جای دیگر می فرماید: «ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا الا المصلین الذین هم علی صلاتهم دائمون» (معارج/ آیات 19 تا 23)؛ «به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است، هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد مانع دیگران می شود و بخل می ورزد مگر نماز گزاران، آنها که نماز را پیوسته به جا می آورند». در این آیه، بعد از اشاره به بعضی از رذائل اخلاقی مانند جزع و بی تابی به هنگام بروز مشکلات، و بخل به هنگام دست یافتن به خیرات، تنها نماز گزاران را استثنا می کند و می فرماید: انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است هنگامی که بدی به او رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او رسد بخل می ورزد و مانع دیگران می شود مگر نمازگزاران آنها که نماز را بطور مرتب به جا می آورند. این آیات به روشنی ثابت می کند که توجه به ذات پاک پروردگار و عبادت و نیایش در پاکسازی روح و جان از رذائل اخلاقی مانند بخل و جزع و بی تایی اثر مستقیم دارد.
در مورد زکات و صدقه می فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها» (توبه/ آیه 103)؛ «از اموال آنها صدقه ای به عنوان زکات بگیر تا به وسیله آن، آنها را پاک سازی و پرورش دهی». در این آیه، اشاره به تاثیر مساله زکات در پاکسازی روح و تزکیه نفس می کند و می دانیم زکات در اسلام یکی از عبادات مهم محسوب می شود. تعبیر «تزکیهم بها» دلیل روشنی بر این حقیقت است که تطهیر و تزکیه نفس به وسیله زکات حاصل می شود، چرا که زکات، رذائلی همچون بخل و دنیاپرستی و حرص و آز را از روح، زائل می کند، و نهال نوعدوستی و سخاوت و حمایت از مستضعفان را در سرزمین دل پرورش می دهد. این عبادتهای مهم فضائلی همچون توکل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده می کند، و از رذائل اخلاقی همچون جبن و ترس، تردید و دو دلی، و اضطراب و نگرانی در برابر حوادث مهم، و دنیاپرستی، دور می سازد و به این ترتیب، بخش مهمی از فضائل اخلاقی را در وجود انسان زنده می کند، همان گونه که بخش قابل توجهی از رذائل را می میراند.
ص: 813
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 88-86
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه143-137
مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن ج1- صفحه 344-335
کلی__د واژه ه__ا
اسلام خدا فلسفه احکام احکام عبادی فلسفه اخلاق احکام فقهی قرآن حضور قلب نماز
خداوند در "قرآن" می فرماید: «من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر و من یتق الله یجعل له مخرجا* و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه إن الله بلغ أمره قد جعل الله لکل شیء قدرا؛ با این (دستورات) کسی که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد موعظه می شود و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات) پدید می آورد و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد و هر کس بر خدا توکل کند او برای وی کافی است. همانا خدا (به ثمر) رساننده ی امر خویش است. بی تردید خدا برای هر چیزی اندازه ای نهاده است» (طلاق- 2-3).
آیات فوق از امید بخش ترین آیات "قرآن مجید" است که تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضیا می بخشد، پرده های یاس و نومیدی را می درد، شعاع های حیات بخش امید را به قلب می تاباند، و به تمام افراد پرهیزگار با تقوا وعده نجات و حل مشکلات می دهد. در حدیثی از "ابوذر غفاری" نقل شده که "پیامبر (ص)" فرمود: «انی لاعلم آیة لو اخذ بها الناس لکفتهم» (ومن یتق الله یجعل له مخرجا ... فما زال یقولها و یعیدها)؛ من آیه ای را می شناسم که اگر تمام انسان ها دست به دامن آن زنند برای حل مشکلات آن ها کافی است، پس آیه و من یتق الله را تلاوت فرمود و بارها آن را تکرار کرد.
ص: 814
در حدیث دیگری از "پیامبر اکرم (ص)" نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: «من شبهات الدنیا و من غمرات الموت و شدائد یوم القیامة؛ خداوندا پرهیزکاران را از شبهات دنیا و حالات سخت مرگ و شدائد روز قیامت رهائی می بخشد» این تعبیر دلیل بر این است که گشایش امور برای اهل تقوا منحصر به دنیا نیست، بلکه قیامت را نیز شامل می شود. و درحدیث دیگری از همان حضرت آمده است: «من اکثر الاستغفار جعله الله له من کل هم فرجا و من کل ضیق مخرجا؛ هر کس بسیار استغفار کند (و لوح دل را از زنگار گناه بشوید) خدا برای او از هر اندوهی گشایشی، و از هر تنگنائی راه نجاتی قرار می دهد».
جمعی از مفسران گفته اند: که نخستین آیه فوق، در باره "عوف بن مالک" نازل شده که از یاران "پیامبر (ص)" بود، دشمنان اسلام فرزندش را اسیر کردند، او به محضر "پیامبر (ص)" آمد و از این ماجرا و فقر و تنگدستی شکایت کرد، فرمود: تقوای را پیشه کن و شکیبا باش و بسیار ذکر لا حول و لا قوة الا بالله را بگو، او این کار را انجام داد، ناگهان در حالی که در خانه اش نشسته بوده فرزندش از در، درآمد، معلوم شد که از یک لحظه غفلت دشمن استفاده کرده و فرار نموده و حتی شتری از دشمن را نیز با خود آورده است. (این جا بود که آیه فوق نازل شد و از گشایش مشکل این فرد با تقوی و روزی از جائی که انتظارش را نداشت خبر داد). ذکر این مطلب نیز لازم است که هرگز مفهوم آیه، این نیست که انسان تلاش و کوشش برای زندگی را به دست فراموشی بسپارد و بگوید در خانه می نشینم و تقوا پیشه می کنم و ذکر لا حول و لا قوة الا بالله می گویم تا از آن جا که گمان ندارم به من روزی می رسد، نه هرگز مفهوم آیه چنین نیست، هدف تقوی و پرهیزکاری توأم با تلاش و کوشش است، اگر با این حال در ها به روی انسان بسته شد خداوند گشودن آن ها را تضمین فرموده است.
ص: 815
و به همین جهت در حدیثی می خوانیم که یکی از یاران "امام صادق (ع)"، "عمر بن مسلم" مدتی خدمتش نیامد، حضرت جویای حال او شد، عرض کردند: او تجارت را ترک گفته و رو به عبادت آورده، فرمود: وای بر او! «ما علم ان تارک الطلب لا یستجاب له؛ آیا نمی داند کسی که تلاش و طلب روزی را ترک گوید دعایش مستجاب نمی شود». سپس افزود: جمعی از یاران "پیامبر اکرم (ص)" وقتی آیه «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب» نازل شد د رها را به روی خود بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: خداوند روزی ما را عهده دار شده! این جریان به گوش "پیامبر (ص)" رسید، کسی را نزد آن ها فرستاد که چرا چنین کرده اید؟ گفتند: ای رسول خدا! چون خداوند روزی ما را تکفل کرده و ما مشغول عبادت شدیم، "پیامبر (ص)" فرمود: «انه من فعل ذلک لم یستجب له، علیکم بالطلب؛ هر کس چنین کند دعایش مستجاب نمی شود، بر شما باد که تلاش و طلب کنید».
من_اب_ع
آیت الله ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 24- صفحه 238-237
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان تقوی خدا پیامبر اکرم آسایش
نیازهای مشترک اجتماعی و روابط ویژه زندگی انسانی، انسانها را آن چنان به یکدیگر پیوند می زند و زندگی را آنچنان وحدت می بخشد که افراد را در حکم مسافرانی قرار می دهد که در یک اتومبیل و یا یک هواپیما یا یک کشتی سوارند و به سوی مقصدی در حرکت اند و همه با هم به منزل می رسند و یا همه با هم از رفتن می مانند و همه با هم دچار خطر می گردند و سرنوشت یگانه ای پیدا می کنند. چه زیبا مثلی آورد رسول اکرم (ص) آنجا که فلسفه امر به معروف و نهی از منکر را بیان می کرد: گروهی از مردم در یک کشتی سوار شدند و کشتی سینه دریا را می شکافت و می رفت. هر یک از مسافران در جایگاه مخصوص خود نشسته بود. یکی از مسافران به عذر اینکه اینجا که نشسته ام جایگاه خودم است و تنها به خودم تعلق دارد، با وسیله ای که در اختیار داشت به سوراخ کردن همان نقطه پرداخت. اگر سایر مسافران همانجا دست او را گرفته و مانع می شدند، غرق نمی شدند و مانع غرق شدن آن بیچاره نیز می شدند.
ص: 816
پیامبر اکرم (ص) در این مثال تأثیر گناه فرد بر جامعه را تشریح نموده است. در دنیا خشک و تر با هم می سوزند و یا با هم از سوختن مصون می مانند. در جامعه که گروهی زندگی مشترک دارند و در آن، هم بدکار هست و هم نیکوکار، گاهی بدکاران از ثمره کار نیکوکاران منتفع می گردند و گاهی مردم بیگناه از صدمه گناهکاران آسیب می بینند. قرآن به نوعی حیات قائل است که حیات جمعی و اجتماعی است. حیات جمعی صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست، یک حقیقت است، همچنانکه مرگ جمعی نیز یک حقیقت است. در سوره اعراف آیه 34 می فرماید: «و لکل امة أجل فاذا جاء أجلهم لا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون؛ هر امتی (هر جامعه ای) مدت و پایانی دارد (مرگی دارد). پس آنگاه که پایان کارشان فرا رسد، ساعتی عقب تر یا جلوتر نمی افتند».
در این آیه سخن از یک حیات و زندگی است که لحظه پایان دارد و تخلف ناپذیر است، نه پیش افتادنی است و نه پس افتادنی و این حیات به امت تعلق دارد نه به افراد. بدیهی است که افراد امت نه با یکدیگر و در یک لحظه بلکه به طور متناوب و متفرق حیات فردی خود را از دست می دهند. در سوره مبارکه جاثیه آیه 28 می فرماید: «کل امة تدعی الی کتابها؛ هر امت و جامعه ای به سوی کتاب و نوشته خودش برای رسیدگی خوانده می شود». پس معلوم می شود نه تنها افراد هر کدام کتاب و نوشته و دفتری مخصوص به خود دارند، جامعه ها نیز از آن جهت که در شمار موجودات زنده و شاعر و مکلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختیار دارند، نامه عمل دارند و به سوی نامه عمل خود خوانده می شوند.
ص: 817
در سوره انعام آیه 108 می فرماید: «زینا لکل امة عملهم؛ عمل هر امتی را برای خود آنها زیبا قرار دادیم». این آیه دلالت می کند که یک امت شعور واحد، معیارهای خاص، طرز تفکر خاص پیدا می کند، و فهم و شعور و ادراک هر امتی مخصوص خود آن است. هر امتی با معیارهای خاصی قضاوت می کند (لااقل در مسائل مربوط به ادراکات عملی). هر امتی ذوق و ذائقه ادراکی خاص دارد، بسا کارها که در دیده امتی زیبا و در دیده امتی دیگر نازیباست. جو اجتماعی امت است که ذائقه ادراکی افراد خود را اینچنین می سازد. در سوره غافر آیه 5 می فرماید: «و همت کل امة برسولهم لیاخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فأخذتهم فکیف کان عقاب؛ و هر امتی آهنگ پیامبر خویش کردند که او را بگیرند و به باطل با او جدل کردند تا حق را به این وسیله بشکنند. و چون چنین کردند من آنها را گرفتم. پس چگونه بود عقاب من؟» در این آیه سخن از یک تصمیم و اراده ناشایسته اجتماعی است، سخن از تصمیمی اجتماعی برای معارضه بیهوده با حق است و سخن در این است که کیفر چنین آهنگ و تصمیم اجتماعی، عذاب عمومی و اجتماعی است.
در قرآن کریم احیانا مواردی دیده می شود که کار یک فرد از افراد یک اجتماع به همه آن اجتماع نسبت داده می شود و یا کار یک نسل به نسلهای بعدی نسبت داده می شود، مانند آیه 79 از سوره بقره: «فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت أیدیهم و ویل لهم مما یکسبون؛ پس وای بر آنها که کتاب را با دست خود می نویسند سپس می گویند: این از جانب خداست، تا آنرا به بهای ناچیزی بفروشند. وای بر آنها از دست نوشته هاشان و وای بر آنها از آنچه کسب می کنند» و همچنین آیه 112 از سوره آل عمران: «ضربت علیهم الذلة أینما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باؤا بغضب من الله و ضربت علیهم المسکنة ذلک بأنهم کانوا یکفرون بایات الله و یقتلون الانبیاء بغیر حق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون؛ هر جا یافته شوند مهر خواری بر آنها خورده، مگر به ریسمانی از جانب خدا (پذیرش اسلام) و یا به ریسمانی از جانب مردم (پناهندگی به مسلمانان تمسک جویند). آنها به خشم خدا دچار شدند و مهر بیچارگی بر آنها زده شد. این (عقوبت) از آن روست که آنها همواره آیات الهی را انکار می کردند و پیامبران را به ناحق می کشتند، و آن (قتل انبیا) به سبب این بود که نافرمانی کردند و (پیوسته) تعدی می نمودند».
ص: 818
و این در مواردی است که مردمی دارای یک تفکر اجتماعی و یک اراده اجتماعی و به اصطلاح دارای یک روح جمعی می باشند. مثلا در داستان قوم ثمود عمل پی کردن شتر صالح را که ناشی از یک فرد بود به همه آن قوم نسبت می دهد: «فعقروها؛ آن قوم آن شتر را پی کردند» (شعراء/ 157)، همه قوم را به عنوان مرتکب جرم می شمارد، هم چنانکه همه آنها را مستحق مجازات برای آن عمل می داند و می گوید: «فدمدم علیهم ربهم؛ پس خدا آنها را به گناهانشان بگرفت» (شمس/ 14).
امام علی (ع) در خطبه 201 نهج البلاغه در توضیح این مطلب می فرماید: «ایها الناس انما یجمع الناس الرضا و السخط؛ ای مردم، چیزی که گروه های گوناگون را گرد هم می آورد پسند و ناپسندهاست». (هرگاه مردمی به صورت جمعی به کاری که واقع می شود -ولو به وسیله فرد واحد- خشنود یا ناخشنود باشند، همه یک حکم و یک سرنوشت پیدا می کنند) «و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا: فقال سبحانه فعقروها فأصبحوا نادمین؛ شتر (صالح، پیامبر قوم) ثمود را تنها یک مرد پی کرد اما خداوند همه را گرفتار عذاب کرد. زیرا همگی بدان رضایت دادند و کار او را پسندیدند. خدای سبحان فرمود: «پس آن شتر را پی کردند، سپس پشیمان شدند» (نهج البلاغه، خطبه 201).
خداوند عذاب خویش را به صورت جمعی بر عموم مردم ثمود فرود آورد، زیرا که عموم مردم ثمود به تصمیمی که یک فرد گرفت خشنود بودند، و آن تصمیم که به مرحله عمل درآمد، در حقیقت تصمیم عموم بود. خداوند در سخن خودش کار پی کردن را در عین اینکه وسیله یک فرد صورت گرفته بود به جمع نسبت داد و گفت آن قوم پی کردند و نگفت فردی از آن قوم پی کرد. خشنودی به گناهی، مادام که صرفا خشنودی باشد و عملا شرکت در آن گناه تلقی نشود، گناه شمرده نمی شود، مثلا فردی گناه می کند و دیگری پیش از گناه و یا بعد از آن آگاه می شود و از آن خشنود می گردد، حتی خشنودی اگر به مرحله تصمیم برسد و به مرحله عمل نرسد باز هم گناه تلقی نمی شود، مثل اینکه خود فرد تصمیم به یک گناه می گیرد ولی عملا به انجام نمی رسد. خشنودی آنگاه گناه تلقی می شود که نوعی شرکت در تصمیم گناه یک فرد و به نوعی مؤثر در تصمیم او و عمل او تلقی شود. گناهان اجتماعی از این قبیل است. جو اجتماعی و روح جمعی به وقوع گناهی خشنود می گردد و آهنگ آن گناه را می نماید و یک فرد از افراد اجتماع که خشنودی اش جزیی از خشنودی جمع و تصمیمش جزیی از تصمیم جمع است، مرتکب آن گناه می شود و در اینجاست که گناه فرد گناه جمع است.
ص: 819
سخن نهج البلاغه که ضمنا اشاره به مفاد آیه قرآن است، ناظر به چنین حقیقتی است نه به خشنودی و خشم محض که به هیچ وجه شرکت در تصمیم و عمل شخص مباشر گناه محسوب نشود. در قرآن احیانا کار یک نسل را به نسلهای بعدی نسبت می دهد، آنچنانکه اعمال گذشته قوم بنی اسرائیل را به مردم زمان پیغمبر نسبت می دهد و می گوید اینها به موجب اینکه پیامبران را به ناحق می کشند استحقاق ذلت و مسکنت دارند. این از آن جهت است که اینها از نظر قرآن ادامه و امتداد همانها بلکه از نظر روح جمعی عین آنها هستند که هنوز هم ادامه دارند. اینکه می گویند: بشریت از مردگان بیشتر تشکیل شده تا از زندگان، یعنی در بشریت هر زمانی مردگان و گذشتگان در تشکیل عناصر آن بیشتر سهیم اند تا زندگان، یا می گویند: مردگان بیش از پیش بر زندگان حکومت می کنند، ناظر به همین معنی است.
اگر جامعه ای دارای روح واحد و تفکر اجتماعی واحد شد حکم یک فرد انسان را پیدا می کند و افرادش همانند قوا و اعضای انسان می گردند که ذاتا و فعلا در شخصیت انسان مستهلک می باشند و لذت و دردشان عین لذت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عین سعادت و شقاوت انسان است. قرآن در داوری اش درباره امتها و جامعه هایی که به علل تعصبات مذهبی یا ملی تفکر جمعی یگانه ای داشته اند، اینچنین داوری نموده است که طبقات و نسلهای بعدی را به اعمال نسلهای قبلی مورد مؤاخذه قرار می دهد و حاضران را به اعمال غایبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار می دهد و در موردی که مردمی تفکر جمعی و روحیه جمعی داشته باشند داوری حق جز این نمی تواند باشد (المیزان، ج 4، ص 112).
ص: 820
قرآن کریم تصریح می کند که امتها و جامعه ها از آن جهت که امت و جامعه اند (نه صرفا افراد جامعه ها )، سنتها و قانونها و اعتلاها و انحطاط ها بر طبق آن سنتها و قانونها دارند. سرنوشت مشترک داشتن به معنی سنت داشتن جامعه است. درباره قوم بنی اسرائیل می فرماید: «و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب لتفسدن فی الارض مرتین و لتعلن علوا کبیرا* فاذا جاء وعد اولیهما بعثنا علیکم عبادا لنا اولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار وکان وعدا مفعولا* ثم رددنا لکم الکره علیهم و امددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا* ان أحسنتم أحسنتم لانفسکم وان أساتم فلها، فاذا جاء وعد الاخره لیسوئوا وجوهکم و لیدخلوا المسجد کما دخلوه أول مره و لیتبروا ما علوا تتبیرا* عسی ربکم أن یرحمکم و ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا؛ و به بنی اسرائیل در آن کتاب اعلام کردیم که بی گمان دو بار در زمین فساد خواهید کرد و به طغیان بزرگی دست خواهید زد* پس آن گاه که وعده ی اولین آن دو فرا رسید، بندگانی از خود را که جنگاورانی نیرومندند بر شما برانگیزیم تا (برای تعقیب شما) داخل خانه ها را جست و جو کنند، و این وعده انجام شدنی است* آن گاه دوباره غلبه بر آنها را به شما بازگردانیم و شما را با اموال و پسران یاری دهیم و تعداد نفرات شما را بیشتر کنیم* (حال) اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید به خود بد کرده اید، پس وقتی وعده ی (کیفر) بعدی فرا رسد (چنان بر شما بتازند) که از اندوه صورتتان را زشت گردانند و وارد مسجد (الاقصی) شوند، چنان که بار اول داخل شده بودند و به هر چه دست یابند یکسره آن را نابود کنند* (اگر توبه کردید) امید است که پروردگارتان بر شما رحمت آورد، و اگر (به فساد) باز گشتید ما نیز باز می گردیم و دوزخ را برای کافران زندان قرار داده ایم» (اسراء / 4-8).
ص: 821
جمله: «و ان عدتم عدنا» (هر چه به تباهی باز گردید ما به زبون ساختن شما به دست دشمن باز می گردیم) با توجه به اینکه مخاطب، قوم و امت است نه فرد، کلیت و سنت بودن قوانین حاکم بر جامعه ها را می رساند. در آیات قرآن می بینیم که قرآن پیوند روشنی میان مسائل معنوی و مادی برقرار می سازد و استغفار از گناه و بازگشت به سوی خدا را مایه آبادانی و خرمی و طراوت و سرسبزی و اضافه شدن نیروئی بر نیروها معرفی کرده. این حقیقت در بسیاری دیگر از آیات قرآن به چشم می خورد، از جمله در سوره نوح آیات 10-12 از زبان این پیامبر بزرگ می خوانیم: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا* یرسل السماء علیکم مدرارا* و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا؛ به آنها گفتم از گناهان خود در پیشگاه پروردگارتان استغفار کنید که او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ریزد و شما را با اموال و فرزندان کمک بخشد و باغها و نهرها برای شما قرار دهد».
آنها که عادت دارند از این مسائل آسان بگذرند فورا یکنوع ارتباط و پیوند معنوی ناشناخته در میان این امور قائل می شوند و از هر گونه تحلیل بیشتر خود را راحت می کنند. ولی اگر بیشتر دقت کنیم در میان این امور پیوندهای نزدیکی می یابیم که توجه به آنها مسائل مادی و معنوی را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم می آمیزد و یا همانند ریشه و ساقه درخت با گل و میوه آن ربط می دهد. کدام جامعه است که آلوده به گناه، خیانت، نفاق، دزدی، ظلم، تنبلی و مانند آنها بشود و این جامعه آباد و پربرکت باشد. کدام جامعه است که روح تعاون و همکاری را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونریزی را جانشین آن سازد و زمینهای خرم و سرسبز و وضع اقتصادی مرفهی داشته باشد. کدام جامعه است که مردمش آلوده انواع هوسها باشند و در عین حال نیرومند و پابرجا در مقابل دشمنان ایستادگی کنند.
ص: 822
با صراحت باید گفت: هیچ مساله اخلاقی نیست مگر اینکه اثر مفید و سازنده ای در زندگی مادی مردم دارد، و هیچ اعتقاد و ایمان صحیحی پیدا نمی شود مگر اینکه در ساختن یک جامعه ای آباد و آزاد و مستقل و نیرومند سهم به سزائی دارد. آنها که مسائل اخلاقی و ایمان مذهبی و توحید را از مسائل مادی جدا می کنند، نه مسائل معنوی را درست شناخته اند و نه مادی را. اگر دین به صورت یک سلسله تشریفات و آداب ظاهری و خالی از محتوا در میان مردم باشد بدیهی است تاثیری در نظام مادی اجتماع نخواهد داشت، اما آن گاه که اعتقادات معنوی و روحانی آنچنان در اعماق روح انسان نفوذ کند که آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبان و تمام ذرات وجودش ظاهر گردد، آثار سازنده این اعتقادات در جامعه بر هیچ کس مخفی نخواهد ماند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 32-35 و 38-39
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 257
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 9- صفحه 133-132
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان گناه جامعه تاریخ حدیث تربیت
در 'قرآن کریم' در سوره ابراهیم آیات 24 تا 26 بدون آن که بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، بیان شده است که: «الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است* (و) میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد و خدا برای مردم مثل ها می زند شاید متوجه شوند» بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار؛ و مثل گفتار ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد».
ص: 823
در آنجا این چنین تشبیه شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پرمیوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد، نه، درختی است که همیشه میوه ده است «تؤتی اکلها کل حین باذن ربها» هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش می دهد. بعد می فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس؛ و خداوند برای مردم مثلها می زند، شاید متذکر شوند (و پند گیرند)». خدا مثالهایی برای مردم ذکر می کند. حقایق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنیایی که هنوز به عالم آخرت نرفته یعنی نه مرده که برود آنجا و نه مردن اختیاری داشته است که آن را درک کرده باشد قابل فهم نیست. برای موجودی که اهل این نشئه است آنچه که در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درک کردن نیست مگر در لباس تمثیلها و مثلها و در لباس چیزهایی که با آنچه مردم درک می کنند آن را مجسم و بیان کنند.
در آن آیه داشتیم که فکری پاک و عقیده ای پاک، که در آنجا مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند، و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد، و در این زمینه ما اخبار و احادیث زیاد داریم که مثلا آن تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه است، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است. ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است و بعد این طور بیان کرده اند که طوبی درختی است که تنه اش در خانه'علی بن ابی طالب' است و شاخه اش در خانه همه مؤمنین در هر جای دنیا تا روز قیامت. معلوم است که ما در خانه 'امیرالمؤمنین' که الان جزء مسجد 'حضرت رسول' است یک درخت جسمانی نداشته ایم، آنهم درختی که شاخه های آن تا همه جای دنیا کشیده شده باشد الی الابد. معلوم است که مقصود این روایات هم این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد.
ص: 824
کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیرین است، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است، غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است، و آن کسی که کارها و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد (غذای سمی با افراد چه می کند؟ حرف او وقتی به افراد می رسد، کار یک غذای سمی را می کند) تا در روح او خباثت نباشد، تا اخلاقش مسموم و فاسد نباشد، تا افکار و عقایدش این طور نباشد حرفش به این صورت در نمی آید.
اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا زقوم می شود با دو تفاوت: یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرین و اگر تلخ باشد تلخ، تفاوت دوم این است که انسان (واقعیت) خودش را در دنیا درک نمی کند. حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند.
ص: 825
انسان در دنیا (نسبت به آخرت) این دو تفاوت را دارد، یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین است شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است، یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این برقرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده، که (در) مسأله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون *الا من رحم الله؛ روزی که نه هیچ دوستی از دوست (خود) مشکلی را دفع می کند و نه ایشان یاری می شوند مگر کسی که خدا به او رحم کند» (دخان/ 41-42) که در اخبار داریم مقصود شفاعت است. شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد و الا انسان به صورت درخت پیوند نزده صد در صد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند. پس آن هم باز پیوندش مربوط به دنیاست. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است، بهره مند است.
تفاوت هر عملی که انسان انجام بدهد که با فطرت انسانی انسان سازگار باشد حکم یک غذای مطبوع را دارد، یعنی به دنبال خودش آرامش و بهجت و لذت می آورد و هر کار گناه و معصیتی که انسان انجام می دهد اثر آن معصیت نوعی عدم تعادل، ناراحتی و جوشش است و تا ضعف اعصاب هم می کشد. تازه این اثرها در دنیا خیلی کم ظاهر می شود، کاری است بر ضد فطرت اولیه انسان. امروز این مطلب از نظر روانشناسی تأیید و ثابت شده است که کارهای نیک انسان اثرهای مطبوع و سالم و رشد دهنده و آرامش بخش در روح انسان ایجاد می کند و کارهای خلاف و انحرافی و گناه و معصیت درست اثر عکس اینها را دارد. آدم منحرف از یک طرف حرص و ولعی دارد برای گناه و از طرف دیگر بعد که مرتکب می شود دغدغه و اضطراب و ناراحتی آن را دارد، ولی باز هم تکرار می کند. می فرماید حالا که خوردند چطور؟ گرسنگی رفع می شود؟ همان تلخی آن است؟ خیلی چیزها هست که تلخ است، وقتی آدم می خورد ناراحتی اش فقط در همان ذائقه است، از ذائقه که رد شد دیگر چیزی نیست.
ص: 826
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحات 136-140 و 144-146
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق روح قرآن انسان خدا آخرت اعتقاد
گذشته از آثار مسلمی که تقوا در زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است، در زندگی دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد. امیرالمؤمنین که بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده آثار زیادی برای آن ذکر می کند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فوائد تقوا می دهد، مثل اینکه می فرماید: «عتق من کل ملکة، نجاه من کل هلکة؛ آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هرگونه بدبختی» (نهج البلاغه، خطبه 230). یا اینکه می فرماید: «دواء داء قلوبکم، و شفاء مرض اجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس انفسکم؛ تقوا دوای بیماری دلهای شما و شفای مرض بدنهای شما، درستی خرابی سینه های شما و مایه پاک شدن نفوس شما است» (نهج البلاغه، خطبه 198). علی (ع) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه می کند و تقوا را برای همه آنها مفید می داند.
حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و پهلو تهی کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است.
تقوا و بهداشت
امیرالمؤمنین درباره تقوا فرمود: «شفاء مرض اجسادکم؛ بهبود بیماری تن شما است». و شاید پرسیده شود چه رابطه ای است بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن؟ البته تقوا گرد یا آمپول نیست، اما اگر تقوا نباشد بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست. اگر تقوا نباشد آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند. آدم متقی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است روحی مطمئن تر و اعصابی آرامتر و قلبی سالمتر دارد، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد، ناراحتیهای عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی سازد، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمی کند، عمرش طولانی تر می شود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی بستگی دارد به تقوا.
ص: 827
تقوا در نهج البلاغه
این خطبه می گوید: لازمه بی تقوائی و مطیع هوای نفس بودن ضعف و زبونی و بی شخصیت بودن در برابر محرکات شهوانی و هواهای نفسانی است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونی است که از خود اراده و اختیاری ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست می رود. لازمه تقوا قدرت و اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهری که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت و تسلط کامل، آن اسب را در جهتی که خود انتخاب کرده می راند و اسب در کمال سهولت اطاعت می کند. «ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اسهرت لیالیهم، و اظمات هواجرهم؛ تقوای الهی اولیاء خدا را در حمایت خود قرار داده آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی بازداشته است و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است، تا آنجا که شبهایشان را بیخواب (به سبب عبادت) و روزهایشان را بی آب (به سبب روزه) گردانیده است» (نهج البلاغه، خطبه 114).
در اینجا علی (ع) تصریح می کند که تقوا چیزی است که پرهیز از محرمات الهی و هم چنین ترس از خدا، از لوازم و آثار آن است. پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا بلکه نیروئی است روحی و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد. «فان التقوی: فی الیوم الحرز و الجنه و فی غد الطریق الی الجنه؛ همانا تقوا در امروز دنیا برای انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است، و در فردای آخرت راه به سوی بهشت است» (نهج البلاغه، خطبه 191). در خطبه 157 تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند. در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانی و معنوی تقوی و آثاری که بر روح می گذارد، بطوری که احساس میل به پاکی و نیکوکاری و احساس تنفر از گناه و پلیدی در فرد بوجود می آورد.
ص: 828
تقوا مصونیت است نه محدودیت
از نظر علی (ع)، تقوا نیروئی است روحی، نیروئی مقدس و متعالی که منشاء کششها و گریزهائی می گردد، کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط بر خویشتن و مالک خود می نماید. در نهج البلاغه بر این معنی تاکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت. بسیارند کسانی که میان مصونیت و محدودیت فرق نمی نهند و با نام آزادی و رهائی از قید و بند به خرابی حصار تقوا فتوا می دهند. قدر مشترک پناهگاه و زندان مانعیت است اما پناهگاه مانع خطرها است، و زندان مانع بهره برداری از موهبتها و استعدادها. این است که علی (ع) می فرماید: «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجا الیه. الا و بالتقوی تقطع حمه الخطایا؛ بندگان خدا بدانید که تقوا حصار و باروئی بلند و غیر قابل تسلط است و بی تقوائی و هرزگی حصار و باروئی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آنکس را که به آن پناه ببرد حفظ نمی کند، همانا با نیروی تقوا نیش گزنده خطاکاری ها بریده می شود» (نهج البلاغه، خطبه 157).
علی (ع) در این بیان عالی خود گناه و لغزش را که به جان آدمی آسیب می زند به گزنده ای از قبیل مار و عقرب تشبیه می کند، می فرماید نیروی تقوا نیش این گزندگان را قطع می کند. علی (ع) در برخی از کلمات تصریح می کند که تقوا مایه اصلی آزادیها است، یعنی نه تنها خود قید و بند و مانع آزادی نیست، بلکه منبع و منشا همه آزادیها است. در خطبه 230 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه؛ همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است». تقوا به انسان آزادی معنوی می دهد، یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد و باین ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهای اجتماعی را از بین می برد، مردمی که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهای اجتماعی نمی روند.
ص: 829
تعهد متقابل
در نهج البلاغه، با اینکه اصرار شده که تقوا نوعی ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش، باین نکته توجه داده می شود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانی تقوا نباید آنی غفلت ورزد. تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا و این دور محال نیست، بلکه دور جایز است. این نگهبانی متقابل از نوع نگهبانی انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرما است، و چنانکه می دانیم قرآن کریم از تقوا به جامه تعبیر کرده است: «و لباس التقوی ذلک خیر؛ ولی جامه تقوا همان بهتر است» (اعراف/ 26).
علی (ع) درباره نگهبانی متقابل انسان و تقوا در خطبه 191 می فرماید: «ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم. .. الا فصونوها و تصونوا بها؛ خواب خویش را بوسیله تقوا تبدیل به بیداری کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آنرا در دل خود زنده نمائید و گناهان خود را با آن بشوئید. .. همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید» و هم می فرماید: «اوصیکم عباد الله یتقوی الله فانها حق الله علیکم و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله؛ بندگان خدا، شما را سفارش می کنم به تقوا، همانا تقوی حق الهی است بر عهده شما و پدید آورنده حقی است از شما بر خداوند، سفارش می کنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.
ص: 830
نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید می آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتائجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان می نماید، طرح و عنوان کرده است. «ذمتی بما اقول رهینه. و انا به زعیم. ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات، حجزه التقوا عن التقحم فی الشبهات؛ همانا درستی گفتار خویش را ضمانت می کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم. اگر عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد». تا آنجا که می فرماید: «الا وان الخطایا خیل شمس، حمل علیها راکبها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوا مطایا ذلل حمل علیها راکبها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنه؛ همانا خطاها و گناهان و زمامرا در اختیار هوای نفس دادن، مانند اسبهای سرکش و چموشی است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهای خود را در آتش افکنند و مثل تقوا مثل مرکبهای رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش سوارهای خود را به سوی بهشت می برند» (نهج البلاغه، خطبه 16). در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 18-15 و 38-33
ص: 831
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 210-200
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تقوی نهج البلاغه جامعه شناسی دین معنویت تربیت دنیا آخرت
در قرآن در آیه 2 سوره بقره آمده: «و مما رزقناهم ینفقون؛ و از آنچه به ایشان روزی داده ایم انفاق میکنند»، انفاق چیست؟ معنی اینکه انفاق می کنند؛ البته این نیست که خودشان را تهیدست و بی چیز می کنند (چنانکه بعضی گمان کرده اند) بلکه یعنی انباشته شده ها را مصرف می کنند و ممکن است که انفاق به معنای ازاله باشد، یعنی ازاله (برطرف کردن) نفق و فقر. آنان فقرها و مستمندیها را از بین می برند. انفاق رابطه انسان را با جامعه اش مستقر می سازد. چنانکه ایمان به غیب به نظام فکری و اعتقادی یک فرد مسلمان مربوط است و برپاداشتن نماز با خودسازی فرد مرتبط است، انفاق با جامعه سازی ارتباط دارد. در این آیه می فرماید: از آنچه که روزی آنها نموده ایم انفاق می کنند. روزی معنای عامی دارد و در خود قرآن این کلمه به روزیهای معنوی و مادی اطلاق گشته است. داناییها و دانش ها نیز جزء روزی های پروردگار است و بایستی آنان که از یک چنین رزقی برخوردارند انفاق نموده و دیگران را نیز بهره مند سازند.
انواع انفاق از لحاظ مادی و معنوی
طبق آیات قرآن انفاق بر دو گونه است: انفاقهای مالی واجب و مستحب و انفاقهای معنوی مانند علم و دانش و امور دیگر. خداوند در قرآن می فرماید: «یأیها الذین ءامنوا أنفقوا مما رزقناکم من قبل أن یأتی یوم لابیع فیه و لاخلة و لاشفاعة و الکفرون هم الظلمون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)، و نه دوستی (و رفاقتهای مادی سودی دارد)، و نه شفاعت، (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود). و کافران، خود ستمگرند، (هم به خودشان ستم می کنند، هم به دیگران)» (بقره/ 254). در این آیه روی سخن را به مسلمانان کرده و به یکی از وظائفی که سبب وحدت جامعه و تقویت حکومت و بنیه دفاعی و جهاد می شود اشاره می کند. گر چه جمله «مما رزقناکم؛ از آنچه به شما روزی داده ایم» مفهوم وسیعی دارد که هم انفاقهای مالی واجب و مستحب را شامل می شود و هم انفاقهای معنوی مانند علم و دانش و امور دیگر، ولی با توجه به تهدیدی که در ذیل آیه آمده، بعید نیست منظور، انفاق واجب یعنی زکات و مانند آن باشد، به علاوه، انفاق واجب است که بنیه بیت المال و حکومت را تقویت می کند، ضمنا از تعبیر به مما استفاده می شود که انفاق واجب همیشه بخشی از مال را در بر می گیرد نه همه آن را.
ص: 832
مرحوم شیخ طبرسی در مجمع البیان، عمومیت آیه را نسبت به انفاقهای واجب و مستحب ترجیح می دهد، معتقد است ذیل آیه مشتمل بر تهدیدی نیست بلکه خبر از حوادث وحشتناک روز قیامت می دهد ولی با توجه به آخرین جمله آیه که کافران را ظالمان می شمرد، اشاره ای است که ترک انفاق نوعی کفر و ظلم است و این جز در انفاقات واجب، تصور نمی شود سپس می افزاید: امروز که توانائی دارید انفاق کنید پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه خرید و فروش در آن است و نه رابطه دوستی و نه شفاعت.
قرآن در در جای دیگر اشاره می کند که انفاق دو گونه است، در مورد یک نوع آن می گوید: «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائة حبه و الله یضاعف لمن یشاء؛ مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند مثل گندمی است که در زمین مساعدی کاشته شود، هفت خوشه در آورد و هر خوشه ای صد دانه باشد و حتی از این بیشتر و خدا برای هر کس بخواهد (پاداشی) چند برابر می دهد» (بقره/ 261) یعنی انفاق در راه خدا اینقدر خیر و برکت دارد، اما یک انفاق دیگر هم مثال می زند: «کمثل ریح فیها صر اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم؛ مثل یک باد سموم خطرناکی است که وقتی به یک کشتزار آماده می رسد آن را خراب می کند یعنی آنچه که بوجود آمده است را هم از بین می برد» (آل عمران/ 117). به عبارت دیگر انفاق دو گونه است انفاقهایی که در راه خدا و توسط مومنین انجام می گیرد و انفاقهایی که توسط کافران جهت مبارزه با مومنان صورت می گیرد.
ص: 833
در آیه 36 سوره انفال آمده: «ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله؛ همانا کافران، مخالفان شما، پولهایشان را خرج می کنند برای مبارزه با شما و برای اینکه جلوی راه حق را بگیرند». «انفاق» پول خرج کردن است در راه یک منظور و مقصود. همه انفاقها در راه خدا نیست، برخی انفاقها در راه باطل است. ثروت خودشان را انفاق می کنند برای اینکه جلوی راه حقی را که پیغمبر باز کرده و شما به دنبالش می روید بگیرند، این چشمه را از سرچشمه خشک کنند. بعد تأکید می کند که اینکه من می گویم، مربوط به گذشته تنها نیست، در آینده هم چنین جریانهایی رخ خواهد داد که کافران برای اینکه مانعی برای راه خدا به وجود آورند پولها خرج خواهند کرد. «فسینفقونها؛ در آینده نزدیک پولها در این راه خرج خواهند کرد». اما نتیجه نهایی چیست؟ آیا از این پول خرج کردنهای خود نصیبی خواهند برد و موفقیتی کسب خواهند کرد؟ «ثم تکون علیهم حسرة؛ و عاقبت حسرتی برای آنان خواهد گشت» (فقط آن داغش در دل اینها باقی می ماند که ای افسوس این همه پول خرج کردیم آخرش هم به نتیجه نرسیدیم) چون فرق است میان پولی که یک نفر مؤمن در راه خدا و برای خدا خرج می کند و پولی که یک نفر کافر برای مسدود کردن راه خدا خرج می کند. مؤمن هیچ وقت حسرت نخواهد خورد، اعم از آنکه در راهی که خرج می کند به نتیجه برسد یا نرسد. البته مؤمن باید در راهی خرج کند که به نتیجه برسد نه مثل بعضی از اشخاص که وقتی به او می گویی آقا این پولت را که در فلان راه می دهی به خیال خودت به نام خیر، برای چه می دهی؟ می گوید من می دهم، به گردن او، بگذار او برود به جهنم. نه، تو هم می روی به جهنم. تو هم که پولت را به آدمی می دهی که خودت به او اعتماد نداری و نمی دانی نتیجه نهایی این پول خرج کردن چیست و آیا به نفع اسلام است یا نه، مستحق کیفر هستی. می گوید من به این حرفها چه کار دارم؟! من از گردن خودم رد می کنم، بگذار او برود جهنم. نه، تو هم که پول می دهی به نام خدا و اسلام ولی نهایت امر این پول صرف اشخاص یا اموری می شود که بر ضرر اسلام است، به جهنم می روی. ولی اگر یک نفر مؤمن آن مقداری که بر او لازم و واجب است، سعی و تلاش خود را کرد که پولش را در راهی خرج کند که راه خیر باشد، اما از آنجا که بشر است و گاهی اشتباه می کند نتیجه ای نگرفت وجدانش آرام است چون او به حسب نیت صادقانه خودش و به حسب سعی و تلاش خودش در راه خدا داده است ولی تصادفا به نتیجه نرسیده است. ولی آدمی که خدا را نمی شناسد و به تعبیر قرآن کافر است و فقط برای هدفهای فردی و شخصی و مادی کار می کند و دنبال آز و شهوت خودش است وقتی پول خرج می کند برای اینکه به مقاصدش برسد و بعد می بیند نمی رسد، داغی می شود در دلش. قرآن هم می فرماید: «ثم تکون علیهم حسرة»این پول خرج کردنها به صورت یک حسرتهایی بر روی اینها باقی خواهد ماند. آیا در همین جا تمام می شود؟ این ها پولی خرج می کنند و بعد به نتیجه نمی رسد و حسرتش به دلشان می ماند؟ نه، «ثم یغلبون؛ سپس مغلوب میشوند» در مرحله بعد خودشان شکست می خورند و نابود می شوند. در مرحله اول، برنامه شان شکست می خورد و در مرحله دوم خودشان به همین دلیل در ادامه آیه می فرماید: «والذین کفروا الی جهنم یحشرون؛ و کسانی که کفر ورزیدند در جهنم جمع خواهند شد».
ص: 834
در جای دیگر خداوند اشاره می کند که: «و ما ءاتیتم من ربا لیربو فی أمول الناس فلا یربوا عند الله و ما ءاتیتم من زکوة تریدون وجه الله فأولئک هم المضعفون؛ آنچه را به عنوان ربا می پردازید تا در اموال مردم فزونی یابد نزد خدا فزونی نخواهد یافت و آنچه را به عنوان زکات می پردازید و تنها رضای خدا را می طلبید کسانی که چنین می کنند دارای پاداش مضاعفند» (روم/ 39). در پایان آیه برای تشویق نیکوکاران، و ضمنا بیان شرط قبولی انفاق می فرماید: این کار برای کسانی که تنها رضای خدا را می طلبند بهتر است و کسانی که چنین کار نیکی را انجام می دهند رستگارانند. آنها هم در این جهان رستگار خواهند شد، چرا که انفاق برکات عجیبی در همین زندگی همراه خود می آورد، و هم در جهان دیگر که انفاق یکی از سنگین ترین اعمال در ترازوی سنجش الهی است. این آیه نشان می دهد که تنها مساله انفاق و پرداختن حق خویشاوندان و دیگر صاحبان حقوق کافی نیست، مهم آن است که با اخلاص و نیت پاک و خالی از هرگونه ریا و خود نمائی و منت و تحقیر و انتظار پاداش توأم باشد. ذکر این نکته نیز لازم است که بر خلاف گفته بعضی از مفسران که تصریح کرده اند انفاق به خاطر رسیدن به بهشت مصداق وجه الله نیست تمام کارهائی که انسان انجام می دهد و نوعی ارتباط با خدا دارد خواه برای رضای او یا رسیدن به پاداش او، یا نجات از کیفر او باشد، همه مصداق وجه الله است، هر چند مرحله عالی و کامل آن است که جز عبودیت و اطاعت او را در نظر نگیرد. دراین آیه به تناسب بحثی که از انفاق خالص در میان بود به دو نمونه از انفاقها که یکی برای خدا است و دیگری به منظور رسیدن به مال دنیا است اشاره کرده، می فرماید: آنچه را به منظور جلب افزایش می پردازید تا در اموال مردم فزونی گیرد، نزد خدا فزونی نخواهد یافت و آنچه را به عنوان زکات می پردازید و تنها رضای خدا را می طلبید چنین کسانی دارای پاداش مضاعفند.
ص: 835
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- ص 163،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 16 ص 439 و 444،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 2 ص 258-257
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 48-50
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2،
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان جامعه مؤمن کافر رضای خدا انفاق تربیت
بعضی معتقدند که اخلاق نسبی است، بدین معنی که چیزی را نمی توان گفت که برای همه وقت و برای همه جا اخلاق خوب است و نیز چیزی را نمی شود در همه وقت و همه جا اخلاق بد دانست. هر خلقی در یک جا خوب است، در جای دیگر بد، در یک زمان خوب است و در زمان دیگر بد.
پس اخلاق امری نسبی است و چون نسبی است، نمی تواند یک دستورالعمل کلی و همیشگی و همه جائی داشته باشد، بلکه در هر زمان دستور اخلاق باید یکجور باشد. این مطلب را ما باید بحث کنیم تا معلوم شود که آیا صحیح است یا نه؟
مسئله حسن و قبح عقلی
این حرف درست نیست. به کسانی که این حرف را زده اند می گوئیم چیزی که اجتماع آن را خوب می داند و چیزی که اجتماع آن را بد می داند، یعنی چه؟ مسأله ای است که شاید عنوان کننده اولیه آن مسلمین بوده اند و آن، مسأله حسن و قبح عقلی است. حسن یعنی نیکوئی، زیبائی، و قبح یعنی بدی و زشتی. حسن و قبح عقلی در مقابل حسن و قبح غیرعقلی یعنی چه؟ ما یک زشتی و زیبائی داریم مثل این که صورت آدمی را می گویند صورت زیبائی است و صورت آدم دیگر را می گویند صورت زشتی است. فلان کس دارای چشمان زیبائی است، فلان کس دارای چشمان زشتی است. در میان حیوانات فلان حیوان مثلا آهو حیوان زیبائی است اما مثلا کلاغ حیوان زشتی است. حسن و قبح به این صورت، امروز یکی از علمهای دنیا است. می گویند شناخت زیبائی، علم زیبائی.
ص: 836
حسن و قبح عقلی یعنی زشتی و زیبائی چیزهائی که به چشم دیده نمی شوند. خود آن چیزها را عقل درک می کند و قاعدتا زشتی و زیبائی آنها را هم عقل درک می کند. مثلا شخصی در بیابانی غریب است و در حال غربت بیمار می شود. بعد یک آدم ناشناسی که اصلا او را نمی شناسد، همین قدر احساس می کند که این آدم غریب و بیمار است بدون اینکه هیچگونه توقعی داشته باشد فورا او را به بیمارستان برده، وسائل معالجه او را فراهم و خودش مرتبا از او عیادت می کند و پس از اینکه آن غریب از بیمارستان خارج می شود، همینقدر که احساس می کند که او پول ندارد تا به وطن خودش برگردد، فورا از جیب خودش برای او بلیط خریده و او را به وطنش می فرستد.
حالا این آدم مثلا اهل عراق است و آن آدم اهل یکی از کشورهای آفریقائی است که اصلا احتمال اینکه این دو تا آخر عمر همدیگر را یک مرتبه ببینند وجود ندارد. از شما می پرسم آیا این کاری که آن شخص نسبت به این مرد کرد کار خوبی است یا نه؟
همه ما می گوئیم کار خوبی است، کار نیکی است، کار قشنگی است. اما آیا قشنگی این کار از نوع قشنگی ای است که می توان آن را با چشم دید؟ نه، قشنگی این کار را با چشم نمی توان درک کرد، همینطور که چشم قشنگی صدا را درک نمی کند، ولی در عین حال وجدان انسان درک می کند که این کار، کار خوبی است، کار قشنگی است، عقل ما خوبی آن را درک می کند. نقطه مقابل، کسی به کسی خوبی می کند. اتفاق می افتد همان آدمی که به او خوبی شده است، آن کسی را که به او خوبی کرده است، در خیابان می بیند. حالا برای اینکه نخواهد جبران خوبیهای او را بکند و مثلا او را به خانه ببرد و از او پذیرائی کند، با وجودی که امکانات هم برایش فراهم است، فورا خودش را مخفی می کند تا آن شخص او را نبیند. ما به این کار چه می گوئیم؟ می گوئیم کار بدی است، این آدم، آدم بدی است، کار زشتی کرد. ولی زشتی این کار چگونه زشتی ای است؟ آیا همان زشتی صورت است که انسان می تواند با چشم ببیند؟
ص: 837
نه، خدا به انسان وجدان و عقلی داده است که به حکم آن وجدان و عقل، زشتی این کار را درک می کند. این را می گویند حسن و قبح عقلی، زشتی و زیبائی عقلی. می گویند تمام کارهای اخلاقی همان کارهائی است که عقلا زیبا است و کارهای ضداخلاقی کارهائی است که عقلا ناپسند است. دیده اید که در کتابهای اخلاقی می نویسند صفات حمیده و اخلاق پسندیده، نقطه مقابل صفات رذیله و اخلاق ناپسندیده است. صفات حمیده یعنی صفاتی که قابل ستایش است، و اخلاق پسندیده یعنی اخلاقی که عقل آن را می پسندد. اخلاق پسندیده از نظر عقل پسندیده است، اخلاق ناپسندیده از نظر عقل ناپسندیده است. می گویند پایه اخلاق بر پسند و ناپسند است، بر زشتی و زیبائی عقلی است.
مقدمه دیگر اینکه می گویند زشتی و زیبائی از نظر عقل، پسند و ناپسند در شرایط مختلف فرق می کند. عقل مردم یک چیز را در یک زمان نیک می داند و در زمان دیگر بد. یک کار را در یک جا مردمی خوب می دانند و در جای دیگر بد می دانند. پس حسن و قبح عقلی که پایه اخلاق است، وضعش ثابت و یکنواخت نمی باشد، در همه زمانها یکجور نیست، در همه مکانها یکجور نیست. مثلا کشتن حیوانات و بالاخص کشتن گاو در هندوستان جزء کارهای زشت و از زشت ترین کارها است.
همانطور که در میان ملل دیگر کشتن انسانها زشت است، در میان آنها کشتن حیوانات زشت است. ولی از هندوستان که بیائید به این طرف، در پاکستان، ایران، افغانستان، ترکیه، عراق و... می بینید حیوانات را ذبح می کنند، گاو هم زیاد می کشند و گوشتش را می خورند. یک ملت این کار را زشت می داند، ملت دیگر زشت نمی داند.
ص: 838
مثال دیگر: در مورد مسأله حجاب و بی حجابی زن، ذوقها و سلیقه های ملل فرق می کند. ملتی که از اول تربیتشان اینطور بوده که زنهاشان باحجاب باشند، بی حجابی را زشت می دانند و اگر دختری از دخترانشان یا زنی از زنانشان رویش را باز بگذارد، می گویند کار زشتی مرتکب شده است. خود همین زنها هم می گویند این کار، کار زشتی است. ملت دیگر، ملتی که از اول اصلا حجاب را ندیده است و زنهای آن در حال بی حجابی بزرگ شده اند، اگر کسی بدنش را بپوشاند احساس زشتی می کنند. در اصل، آنها حجاب را امر زشتی می دانند و اگر زنی بخواهد خودش را بپوشاند، این عمل، یک امر زشت و بد و مستهجنی به شمار می رود.
یعنی در مکانهای مختلف فرق می کند. و همینطور در زمانهای مختلف. پس معلوم می شود که حسن و قبح که پایه اخلاق است ثبات ندارد، یکنواخت نیست، متغیر است، نسبی است، در مکانهای مختلف فرق می کند، در زمانهای مختلف فرق می کند.
مثالهای دیگری هم ذکر می کنند. مثلا تعدد زوجات در نزد بعضی از ملل مثل مسلمین کار زشتی شمرده نمی شود ولی در میان ملل دیگر جزء کارهای زشت است. پس معلوم می شود که حسن و قبح که پایه اخلاق است ثبات ندارد، یکنواخت نیست، متغیر است، نسبی است، در مکانهای مختلف فرق می کند، در زمانهای مختلف فرق می کند. زشتی و زیبائی عقلی یک پایه قاطعی ندارد.
بنابراین یک مقدمه این بود که به عقیده برخی، پایه اخلاق حسن و قبح است، زیبائی و زشتی است. مقدمه دوم این بود که زشتی و زیبائی جزء مفاهیم نسبی است. از این دو مقدمه هیچکدامش درست نیست مخصوصا مقدمه اول. ابتدا باید ببینیم پایه اخلاق همان زشتی و زیبائی است یا نه؟ اگر پایه اخلاق زشتی و زیبائی بود، آن وقت باید بحث کنیم که زشتی و زیبائی نسبی هست یا نیست.
ص: 839
فکر سقراطی
اساسا این حرف غلط است که اخلاق بر پایه حسن و قبح است. این، جزء افکار اسلامی نیست. در کلمات علمای اسلامی این حرف خیلی زیاد است ولی در خود اسلام چنین حرفی نیست. این فکر، فکری است که از یونان به مسلمین رسیده است. فکر سقراطی است. این حرف، مال سقراط است که پایه اخلاق، زشتی و زیبائی است آنهم زشتی و زیبائی عقلی.
سقراط یک مکتب اخلاقی دارد و می گویند مکتب اخلاقی سقراط مکتب عقلی است. علت اینکه می گویند مکتب اخلاقی او مکتب عقلی است، اینست که به عقیده سقراط اخلاق خوب، کارهائی است که عقل آنها را زیبا می داند، و اخلاق بد که انسان نباید آن را داشته باشد، کارهائی است که عقل آنها را نازیبا می داند. سقراط مکتب اخلاقش را بر اساس عقل گذاشته است آنهم زیبائی و زشتی عقلی. آن کسانی هم که کتابهای او را ترجمه کرده اند، همین فکر سقراطی را پذیرفته اند و البته علمای اسلامی که روی آن بحث می کردند این موضوع را درک کردند که حسن و قبح پایه ثابتی نیست و متغیر است. ولی مطلب این است که ما چرا پایه اخلاق را زشتی و زیبائی عقلی بدانیم تا بعد جواب آن را بدهیم؟
نه، اینجور نیست. همانطور که عرض کردم معنای اخلاق نظام دادن به غرائز است. چنانکه طب نظام دادن قوای بدنی است، اخلاق نظام دادن قوای روحی است. پایه طب بر حسن و قبح عقلی نیست، پایه اخلاق هم بر حسن و قبح عقلی نیست. یعنی چه؟ انسان از لحاظ روحی دارای نیروهائی است، دارای غرائزی است. هر یک از این نیروها تکالیفی بعهده انسان دارند یعنی انسان باید حد هر نیروئی را نگاه بدارد و بفهمد که آن قوه و نیرو چه مقدار لازم دارد، نه بیشتر بدهد و نه کمتر، چنانکه راجع به بدن قضاوت می کند.
ص: 840
اگر انسان به قوا و نیروهای روحی خودش نرسد یعنی به بعضی زیادتر برسد و به بعضی دیگر کمتر و آنها را گرسنه نگهدارد، در قوا و نیروهای روحی اختلاف پیدا می شود، بی نظمی و آشفتگی پیدا می شود. این را می گویند بیماری روحی. یعنی زیادتر از حد به قوه ای رساندن، او را سرسخت می کند، عواقبی ایجاد می نماید، و اگر به قوه ای کمتر از آنچه که احتیاج دارد بدهند، او هم سرسخت خواهد شد و عواقب نامطلوبی ایجاد می کند.
مثلا اگر انسان به قوه غذا خوردن بیش از حد رسیدگی بکند، ناز پرورده اش بکند، دائم به فکر شکم باشد، این قوه را فاسد می کند بلکه تمام وجود و اخلاقش را فاسد می کند. اگر هم انسان به حد کافی به آن نرسد یک نوع عواقب دیگر ایجاد می کند. این دیگر بحثی ندارد که این کار عقلا خوب باشد یا عقلا بد باشد. اساس اخلاق سلامت روان است. سلامت روان مثل سلامت بدن ربطی به حسن و قبح ندارد. روان باید سلامتی داشته باشد. همانطور که بدن احتیاج دارد به ورزش و تقویت، روان انسان هم احتیاج دارد به تقویت و ورزش. یعنی انسان می تواند با یک اعمالی حتی فکر خودش را تربیت بکند.
در کتاب امیل، نویسنده این نکته را خیلی خوب و عالی ذکر کرده است. کتاب را بصورت رمان نوشته است. کودکی را به روش خاصی بزرگ می کنند، مثلا کارهائی را به او پیشنهاد می کنند که به حکم آن کارها روح او قویتر می شود.
فکر، گاهی دقیق است و گاهی نیست. یعنی انسان گاهی در فکر خودش دقت دارد و گاهی ندارد. چطور؟ ما و شما ممکن است صد بار به این مسجد اتفاق بیائیم و برویم ولی اگر وقتی که خارج از آن هستیم، از ما بپرسند که وضع این مسجد چگونه است مثلا چقدر ارتفاع دارد، پهنایش چه مقدار است، چه تابلوهائی در آن نصب کرده اند، با اینکه صد بار آمده ایم و رفته ایم، در عین حال نمی توانیم تشریح بکنیم. ولی اگر همین سؤال را از یک نفر نقاش که به هر چیزی که نگاه می کند به آن دقیق می شود، بپرسند، می تواند شرح بدهد.
ص: 841
می گویند چشم او تربیت شده است به این معنی که دل او دقیق شده است روی مبصراتش. در مسموعات هم همینطور است. کسی که با آلات موسیقی آشنائی داشته باشد، از صدا تشخیص می دهد که این چه صدائی است. در ملموسات نیز همین گونه است چنانکه طبیب از نبض بیمار، مرض او را تشخیص می دهد. اگر بخواهید بفهمید لامسه تا چه حد دقیق می شود، می توانید در کورها دقیق بشوید مخصوصا کورهای مادرزاد. می بینید لامسه کار اغلب نیروها را می کند.
اخلاق یعنی ورزش و تقویت قوای روحی
غرض این جهت است که تمام قوای بدنی را باید ورزش داد. قوای روحی هم همینطور، مخصوصا قوای عالی انسانی را، قوه اراده را، قوه عقل را، تمرکز فکر را، اینها را باید تقویت کرد. اینها اخلاق است. پایه اخلاق این است که اراده انسان قوی و نیرومند باشد یعنی اراده انسان بر شهوتش حکومت بکند، بر عاداتش حکومت بکند، بر طبیعتش غالب باشد. چطور؟ یعنی شخص آنچنان با اراده باشد که اگر تشخیص داد که باید این کار را کرد، تصمیم بگیرد و هیچ طبیعتی نتواند جلوی او را بگیرد.
مثلا همان اولی که نماز بر شخصی تکلیف می شود و یا تشخیص می دهد که نماز برای او خوب است و بعد از این باید سحرها حرکت کند نماز بخواند، دعا بکند، استغفار بکند، از خداوند استعانت بجوید و کمک بگیرد، هنگام خواب یکدفعه بلند می شود. طبیعتش به او می گوید بخواب، استراحت کن. دلش می خواهد بخوابد. خوابش هم می آید و از خوابیدن لذت می برد. در اینجا اگر اراده قوی و نیرومند باشد، بر طبیعت غلبه می کند، فورا از جا بر می خیزد و نماز می خواند. یا اگر احساس کرد که کم خوردن خوب است، وقتی سر سفره می نشیند، مقداری که می خورد، می بیند باز هم اشتها دارد احساس می کند که هنوز گرسنه است و باز هم میل دارد. عقل به او حکم می کند دیگر نخور!، همین مقدار که خوردی کافی است. طبیعت می گوید بخور! اراده قوی است، نمی گذارد بخورد. یا در مورد عادتها، می فهمد که سیگار کشیدن برایش بد است، ضرر بدنی دارد، ضرر اخلاقی دارد، ضرر مالی دارد. اگر با اراده باشد تصمیم می گیرد که دیگر سیگار نکشد و نمی کشد یعنی اراده بر عادت غلبه می کند. اما اگر اراده نداشته باشد، عادت غلبه می کند.
ص: 842
اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات، بر طبایع غلبه بدهد. یعنی اراده را تقویت بکند به طوری که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد. چون کار خوب، اگر کسی به آن عادت پیدا کرد، خوب نیست. مثلا ما باید نماز بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد.
از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام می دهیم؟ اگر اینطور است، معلوم می شود که کار ما به خاطر امر خدا است. اما اگر ربا را می خوریم، نماز را هم با نافله هایش می خوانیم، اگر خیانت به امانت مردم می کنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمی شود، می فهمیم که اینها عبادت نیست، روی عادت است.
از امام روایت شده است: «لا تنظروا الی طول رکوع الرجل و سجوده؛ هیچوقت به طول دادن رکوع و سجود شخص نگاه نکنید» (اصول کافی، ج2/ ص 105). یعنی رکوعهای طولانی و سجودهای طولانی شما را گول نزند. ممکن است این از روی عادت باشد و اگر ترک بکند وحشت بکند. اگر می خواهید بفهمید این شخص چگونه آدمی است، در راستیها و امانتها امتحانش بکنید. چون امین بودن عادت بردار نیست، راست گفتن عادت بردار نیست مانند نماز خواندن.
پس اراده و اخلاق انسان باید آنقدر قوی و نیرومند باشد که بر طبیعت انسان غالب باشد، بر عادت انسان غالب باشد که هر کاری را که انسان می کند روی اراده باشد. حتی مثل اینکه فقها این را نقل می کنند (اخلاقیون هم گفته اند) که اگر مستحبی را همیشه انجام می دادیم، مدتی آن را ترک کنیم بگذاریم از سرمان خارج بشود بعد انجام بدهیم که از روی عادت انجام نداده باشیم بلکه از روی اراده انجام داده باشیم.
ص: 843
غرضم این جهت است که وقتی حقیقت اخلاق این باشد که هر صفتی از صفات انسان، هر نیروئی از نیروهای انسان حقی دارد که باید به او داده شود و انسان وظیفه ای در قبال آن دارد، وقتی معنای اخلاق این باشد که جنبه های انسانی وجود انسان مخصوصا عقل و اراده را باید آنقدر تربیت کرد و به آن نیرو داد که سایر قوا تحت سیطره اش باشد، دیگر نمی توان گفت که اخلاق در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کند، من باید یکجور اخلاق داشته باشم و شما جور دیگر، یک زمان یکجور اخلاق داشته باشم، زمان دیگر جور دیگر.
اینها که فکر کرده اند اخلاق نسبی است، سقراطی فکر کرده اند. خیر، اولا پایه اخلاق زشتی و زیبائی نیست. ثانیا این مطلب که زشتی و زیبائی تغییرپذیر است یعنی در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کند، هم درست است و هم درست نیست. در این زمینه یک تحقیقی علامه طباطبائی دارد و نظر ایشان این است که اصول زیبائیهای عقلی و اصول زشتیهای عقلی، ثابت است، فروعش متغیر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اسلام و مقتضیات زمان 1- صفحه 341-352
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق انسان جامعه اراده حسن عقلی قبح عقلی نسبیت زیبایی معنویت
دلیل کسانی که قائل به نسبیت اخلاق بودند این است که اصولا پایه اخلاق بر حسن و قبح عقلی گذاشته شده است، براینکه عقل بشر کارهائی را خوب و کارهائی را زشت می داند. کارهای خوب را می گویند اخلاق حسنه و کارهای زشت را می گویند اخلاق رذیله. آنوقت می گفتند فکر بشر درباره این حسن و قبح در زمانهای مختلف عوض می شود، پس قهرا پایه اخلاق، ثابت و عمومی نیست، یک چیز ممکن است در محیطی اخلاق خوب شمرده شود و همان چیز در جای دیگر اخلاق بد شمرده شود.
ص: 844
در جواب اینطور گفتیم که این استدلال دو پایه دارد. یکی اینکه پایه اخلاق حسن و قبح است و دیگر اینکه حسن و قبح یک امر نسبی است. به قول منطق، صغرائی دارد و کبرائی، و قهرا از صغری، کبری نتیجه گرفته می شود. صغرای این استدلال این است که اخلاق برپایه حسن و قبح استوار شده است و حسن و قبح یک امر نسبی است، و کبرای آن اینست که اخلاق برپایه امر نسبی قرار داده شده است و چیزی که برپایه امر نسبی قرار داده شود نسبی است، پس اخلاق نسبی است. راجع به پایه اول این نظریه یعنی اخلاق بر اساس حسن و قبح است، باید گفت که این سخن اصلا درست نیست. اخلاق سقراطی اینطور است. سقراط یکی از معلمین اخلاق است و یک مکتب اخلاقی مخصوص به خود دارد. این فیلسوف یونانی پایه اخلاق خودش را بر حسن و قبح نهاده است. اما اخلاق اسلامی تکیه اش بر حسن و قبح نیست. پس این ایراد اگر وارد باشد بر اخلاق سقراطی وارد است.
آیا حسن و قبح یک امر نسبی است؟
رکن دوم این استدلال را هم بحث کنیم که آیا واقعا حسن و قبح یک امر نسبی است یا نه؟ عرض می کنم که آن چیزی که اساس حسن و قبح است، امر نسبی نیست. شما کلمه وجدان را شنیده اید. (بجای اینکه بحث را روی حسن و قبح بیاوریم روی کلمه وجدان می آوریم) می بینید افراد می گویند: وجدانا فلان مطلب این است، تو و وجدانت این مطلب اینطور است یا نه؟ یا می گوئیم یک قاضی با وجدان اینگونه قضاوت می کند. این وجدان چیست؟ آیا وجدانها هم متغیرند، در هر زمانی وجدانها یکجور حکم می کنند، وجدان مردم این عصر با وجدان مردم ده سال یا یک قرن پیش متفاوت است؟ آیا همینطور که رنگ لباس مردم، وسایل حمل و نقل مردم، وسایل روشنائی مردم تغییر کرده است و می کند، وجدانهای مردم هم تغییر می کند؟
ص: 845
هر کسی در خودش یک احساسی دارد و آن احساس این است که قوه ای در وجود اوست که می تواند حتی علیه خود او قضاوت بکند. این قوه، همان وجدان است. می گویند ' کانت ' فیلسوف معروف آلمانی که از مشاهیر فیلسوفان جهان است جمله ای دارد که این جمله را بر سنگ قبر او نوشته اند. می گوید: 'دو چیز است که اعجاب آدمی را بر می انگیزد یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ما قرار دارد که هر چه بیشتر در این آسمان مطالعه شده عظمت بیشتری پیدا کرده است، و یکی هم وجدان که در دل آدمی قرار دارد '.
انسان گاهی حتی علیه خودش قضاوت می کند یعنی هنگامی که بین او و شخص دیگری در موضوعی اختلاف است، ممکن است که در عمل به سخن آن شخص تن ندهد و حق او را پایمال کند اما همینکه در کاری که کرده است فکر می کند، می بیند که در اندرونش قوه ای است که او را ملامت می کند یعنی می بیند که خودش پیش خودش شرمنده است. این چه حسابی است که گاهی انسان پیش خودش شرمنده است؟ می گویند بچه باهوشی داخل اطاق خلوتی شد. دید یک گلابی در آنجا هست. آمد بیرون و گلابی را نخورد. یکی پرسید در اطاق کسی بود؟ گفت نه. گفت پس چرا گلابی را نخوردی؟ گفت خودم که بودم. این، حساب وجدان است.
آیا وجدان تغییر می کند؟
در اینکه وجدان انسان فی الجمله تغییر می کند بحثی نیست اما اینکه تغییر می کند یعنی چه؟ آیا خودش فی حدذاته تغییر می کند یا نه، مثل هر قوه ای از قوا تغییر می کند، احیانا فاسد می شود و خوب کار نمی کند مثل همه دستگاهها. هر دستگاهی آن وقت اثر خودش را می بخشد که سالم باشد، اگر مریض بشود خوب کار نمی کند. یک اتومبیل وقتی که خراب شد دیگر خوب کار نمی کند. چشم می بیند اما یک وقت هست که دیگر چشم کار نمی کند و دیگر نمی بیند. آدم هم یک وقت مریض می شود، چشمش زردی می آورد دنیا را زرد می بیند اما این دلیل این نیست که چشم در کار دیدش ثابت نیست یعنی انحراف پیدا می کند و در حال انحراف کج می بیند، یک چیز را دو چیز می بیند، همه چیز را سیاه می بیند. این، با آن حرف خیلی فرق می کند. حرف آنها این است که اساسا وجدانها متغیر است.
ص: 846
قرآن این حرف را نمی زند، بلکه می گوید وجدانها ثابت است ولی ممکن است مریض بشوند. اگر مریض شد خوب کار نمی کند، عوضی کار می کند. خیلی مطلب فرق می کند، از زمین تا آسمان فرق می کند. قرآن می فرماید: آیا آن کس که کار بدش در نظرش خوب جلوه کرده است، کار بد خویش را خوب می بیند؟ قرآن قبول می کند که انسان گاهی کار بدش را خوب می بیند، اما (این سخن را) روی این حساب نمی گوید که وجدان ذاتا متغیر است. می خواهد بگوید که وجدان مانند هر چیز دیگری در هنگام سلامت خوب کار می کند و در هنگام انحراف، عوضی.
حدیث پیامبر (ص) درباره امر به معروف و نهی از منکر
این حدیث را در باب امر به معروف و نهی از منکر نقل کرده اند و مکرر شنیده اید که پیغمبر اکرم در حجة الوداع یا در یک حج عمره، آنگاه که وارد خانه کعبه شدند، آمدند کنار در، دست به چهار چوب در گذاشتند، یک دست به یک طرف در و یک دست به طرف دیگر و شروع کردند برای مردم صحبت کردن. صحبت هم راجع به آینده بود که چنین می شود، چنان می شود. از آن جمله فرمودند زمانی خواهد آمد که مردم امر به معروف و نهی از منکر نمی کنند. سلمان حاضر بود فرمود: یا رسول الله! آیا چنین چیزی خواهد شد که مردم ترک امر به معروف و نهی از منکر بکنند؟ فرمود بله، بالاتر هم می شود، زمانی خواهد شد که مردم امر به منکر کنند و نهی از معروف. باز بیشتر تعجب کرد. گفت: یا رسول الله! چنین زمانی خواهد آمد که مردم چنین کاری بکنند؟ فرمود از این بالاتر هم خواهد شد. گفت دیگر از این بالاتر چیست؟ فرمود زمانی می آید که مردم منکر را معروف ببینند و معروف را منکر، یعنی وجدانشان اینطور فاسد و خراب می شود، خوب را بد می بینند و بد را خوب، به عبارت دیگر وجدان انسان مسخ می شود، فطرت مسخ می گردد.
ص: 847
فطرت مسخ شده را به تعبیرات گوناگون به ما گفته اند. یک تعبیرش راجع به همین امر به معروف و نهی از منکر بود. تعبیر دیگری هم هست راجع به دل. در حدیث است که دل انسان نقطه سفیدی است که در وسط آن نقطه سیاهی است. انسان وقتی که گناه می کند، آن نقطه سیاه افزایش پیدا می کند، هر چه بیشتر گناه کند، آن نقطه سیاه بزرگتر می شود و ممکن است به جائی برسد که تمام سفیدی دل را بگیرد و دیگر جز سیاهی در دل نباشد. اما اگر دیگر گناه نکند، توبه کند و کار خیر انجام دهد، به هر نسبت که این کار را بکند، سیاهی دل کم و سفیدی آن زیاد می شود.
در حدیث دارد که قلبها سه گونه است: یکی قلب متلاشی و روشن، دیگر قلب سیاه، و سوم قلب منکوس یعنی وارونه. درباره قلب وارونه دارد که همه چیز را عوضی می بیند، خوب را بد و بد را خوب می بیند. پس از نظر ما درست است که وجدانها تغییر می کند اما نه به آن معنی که وجدان امر متغیری است و وضع ثابتی ندارد بلکه به معنای اینکه وجدان مانند هر قوه از قوای روحانی و جسمانی انسان حالت سلامت دارد و حالت انحراف. در حال انحراف خوب کار نمی کند، عوضی کار می کند.
خوبها و بدها دو قسم اند اموری که ما آنها را خوب می دانیم بر دو قسم است: بعضی، بالذات خوب هستند و برخی از جهت اینکه وسیله خوبها هستند، خوبند، چنانکه در امور بد، بعضی بالذات بد هستند و برخی از جهت اینکه مقدمه بدها می باشند، بدند. گاهی ما چیزی را می گوئیم خوب چون مقدمه یک خوب است، و چیزی را می گوئیم بد چون مقدمه یک بد است. آنچه که افکار مردم درباره اش در محیط ها و زمانهای مختلف فرق می کند و عوض می شود خود خوب و بدها نیست، بلکه مقدمه آنها است. یعنی ممکن است قضاوت مردم در یک زمان این باشد که فلان چیز وسیله خوبی است برای فلان امر خوب، و در زمان دیگر عقیده مردم عوض بشود که نه، این وسیله، وسیله بدی است. ولی قضاوت مردم درباره خود آن خوب یا بد عوض نمی شود. البته ممکن است بشر اشتباه بکند اما این، غیر از این است که وجدانش تغییر کرده باشد.
ص: 848
مثلا می گویند در میان بعضی اقوام حجاب خوب است و بی حجابی بد، و در میان اقوام دیگری بی حجابی خوب است و حجاب بد، پس معلوم می شود که این خوبیها و بدیها یک امر ثابتی نیست. اما باید گفت موضوع این است که نباید مسأله را روی حجاب و بی حجابی آورد. چیزی که در فطرت بشر است، مسأله عفت است یعنی خداوند انسان را و مخصوصا زن را طوری آفریده که به حقوق خانوادگی احترام بگذارد. در وجدان هر زنی هست که به شوهر خودش خیانت نکند. در وجدان هر مردی هم هست که به زن دیگری خیانت نکند. چون در خیانت که برگشتش به نسل است، مرد یک حساب دارد و زن حساب دیگری. زن نسلش چه از راه مشروع باشد و چه از راه نامشروع، نسل خودش است، برایش محرز است که این بچه، بچه اوست ولی مرد است که در متن خلقت یک حالت غیرتی به او داده شده است که همیشه زنش را مراقبت بکند برای اینکه نسلی که متولد می گردد، روشن باشد که واقعا نسل خودش است.
چیزی که در وجدان هر مرد و زنی هست، مسأله عفت است ولی چیزهائی هست که مقدمه و وسیله آن است یعنی آن کسی که می گوید حجاب خوب است آیا می خواهد بگوید که حجاب خودش از آن نظر که حجاب است خوب است قطع نظر از عفت؟ و اگر زن حجاب داشته باشد خوب است ولو اینکه این زن صد درجه بی عفت تر باشد از وقتی که بی حجاب بود؟ آیا آن کسی که می گوید حجاب خوب است، از این نظر می گوید که حجاب را مقدمه و حافظ و نگهبان خوبی برای عفت می داند؟ اگر به کسی که می گوید حجاب بد است بگوئی آیا عفت بد است، می گوید نه. همان فاسدترین و بی عفت ترین زنان دنیا هم معتقدند که بی عفتی بد است منتهی وقتی که بگوئی چرا این کار را می کنی؟ می گوید دیگران هم همینطورند منتها کارهای دیگران را نمی بینند و اعمال مرا می بینند. چرا کمونیستها نتوانستند با اشتراک جنسی و به اصطلاح با کمونیزم جنسی پیش بروند؟ ابتدا این کار را کردند ولی چون دیدند این امر بر خلاف فطرت و وجدان بشر است، این موضوع را از سال 1936 به کلی کنار گذاشتند و گفتند شرکت فقط در مال است، موضوع زن و ناموس باید احترامش محفوظ بماند.
ص: 849
مثال دیگر: اگر گفته شود زمانی بود که مردم توصیه می کردند به قناعت، و در آن زمان قناعت خیلی خوب بود اما حالا مردم توصیه به قناعت نمی کنند و می گویند قناعت بد است، قدیم قناعت خوب بود حالا بد است، جواب این است که مقصود از قناعت چیست؟ اصلا قناعت یعنی چه؟ قناعت نقطه مقابل طمع است «عز من قنع و ذل من طمع؛ قانع باش به آنچه که خود داری و دست طمع و ذلت پیش دیگری دراز مکن.» (غررالحکم، ج2/ ص 528). این کار دیروز خوب بود، امروز هم خوب است. اینها خیال می کنند در قدیم که می گفتند ' قناعت '، یعنی به کم بساز، کمی از مال حلال را بگیر و مابقی را به دریا بریز. نه، قناعت نقطه مقابل طمع است. می گوید به مال خودت بساز و به مال دیگری چشم نداشته باش. وجدان انسانیت در تمام زمانها اینطور حکم می کرده است که شخص خودش را خوار و ذلیل نکند. یا اینکه می گویند ترک دنیا در گذشته خوب بود و حالا بد است. در پاسخ باید گفت آن ترک دنیائی که بد است دیروز هم بد بود و آن ترک دنیائی که خوب بود، امروز هم خوب است. اگر مقصود از ترک دنیا تنبلی کردن، غارنشینی و از همه مردم بریدن باشد، در گذشته بد بود، امروز هم بد است. قرآن می فرماید: «و رهبانیه ابتدعوها؛ رهبانیت، بدعت بود.» (حدید/ 27) رهبانیت را ما به مردم تعلیم ندادیم، در زمان عیسی هم نبود، از پیش خود در آوردند. و اگر مقصود از ترک دنیا، ترک دنیاپرستی باشد، الان هم خوب است.
ص: 850
تمام چیزهائی که می گویند قضاوت مردم در مورد آنها در زمانهای مختلف فرق می کند، مربوط به خوب و بدهای واقعی نیست، مربوط به وسائل خوب و بد است. قضاوت مردم درباره وسائل خوب و بد عوض می شود ولی درباره خوب و بد عوض نمی شود. یکی دیگر از مثالهائی که از اینها ذکر می کنند، مربوط به تعدد زوجات است. می گویند تعدد زوجات در قدیم خوب بود و حالا بد است. در جواب باید گفت اگر هدف از تعدد زوجات هوسرانی باشد، در قدیم خوب نبود حالا هم بد است. اما اگر تعدد زوجات در واقع چاره جوئی باشد، در گذشته خوب بود و حالا هم خوب است. با آن شرایطی که دارد همیشه خوب است. اگر آن شرایط نباشد، آن وقت بد بود، حالا هم بد است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 233-235 و 239-243
کلی__د واژه ه__ا
نسبیت اخلاق وجدان قرآن فلسفه اخلاق امر به معروف نهی از منکر خیر شر
بعضی از مردم خیال می کنند که تأثیر گناه در افراد یکسان نیست، در مردم عادی گناه تأثیر دارد و آنها را از تقوا و عدالت ساقط می کند ولی در طبقه علماء تأثیری ندارد، آنها یک نوع «کریت» و یک نوع «اعتصام» دارند، نظیر فرقی که بین آب قلیل و آب کثیر است که آب کثیر اگر به قدر کر شد دیگر از نجاست منفعل نمی شود، در صورتی که اسلام برای احدی کریت و اعتصام قائل نیست، حتی برای شخص پیامبر اکرم (ص) چرا می گوید: «قل انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم؛ ای پیغمبر! بگو خود من نیز اگر معصیت کنم از عذاب روز بزرگ بیمناکم» (انعام/ 15)، چرا می فرماید: «لئن اشرکت لیحبطن عملک؛ اگر نوعی شرک در کار تو وارد شود عملت تباه خواهد شد (زمر/ 65).
ص: 851
همه اینها برای این تعلیم است که تبعیضی در کار نیست، کریت و اعتصامی برای احدی نیست. داستان حضرت موسی (ع) و عبد صالح که در قرآن کریم آمده داستان عجیبی است. یک نکته بزرگ که از این داستان استفاده می شود این است که تابع و پیرو تا آنجا تسلیم متبوع و پیشوا است که اصول و مبادی و قانون، نشکند و خراب نشود. اگر دید آن متبوع، کاری برخلاف اصول و مبانی انجام می دهد نمی تواند سکوت کند. گو اینکه در این داستان، عملی که عبد صالح کرد از نظر خود او که افق وسیعتری را می دید و به باطن موضوع توجه داشت برخلاف اصول نبود بلکه عین وظیفه و تکلیف بود، ولی سخن در اینست که چرا موسی صبر نمی کرد و زبان به انتقاد می گشود، با اینکه وعده می داد و به خود تلقین می کرد که اعتراض نکند بازهم اعتراض و انتقاد می کرد.
نقص کار موسی در اعتراض و انتقاد نبود، در این بود که به رمز مطلب و باطن کار آگاه نبود. البته اگر به رمز مطلب آگاه می شد اعتراض نمی کرد و مایل بود که برسد به رمز مطلب، ولی مادامی که از نظر او عملی برخلاف اصول و قانون الهی است ایمان او به او اجازه نمی دهد سکوت کند. بعضی گفته اند اگر تا قیامت عمل عبد صالح تکرار می شد موسی از اعتراض و انتقاد باز نمی ایستاد مگر آنکه به رمز مطلب آگاه می شد. موسی به او می گوید: «هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا؛ آیا اجازه می دهی از تو پیروی کنم تا مرا تعلیم کنی؟» (کهف/ 66)، او می گوید: «انک لن تستطیع معی صبرا؛ تو نخواهی توانست در مصباحت من طاقت بیاوری و نسبت به آنچه می بینی سکوت کنی» (کهف/ 67). بعد خود او علت را به خوبی توضیح می دهد: «و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا؛ و چگونه می توانی امری را که به اسرارش احاطه نداری تحمل کنی؟» (کهف/ 68)، موسی گفت: «ستجدنی إن شاءالله صابرا و لا اعصی لک امرا؛ امیدوارم اگر خدا بخواهد صبر کنم و امر تو را مخالفت نکنم» (کهف/ 69).
ص: 852
موسی نگفت چه به رمز مطلب پی ببرم و چه نبرم صبر خواهم کرد، همینقدر گفت امیدوارم این تحمل در من پیدا شود. البته این تحمل آن وقت برای موسی پیدا می شود که از رمز مطلب آگاه گردد. بعد او خواست صریحتر از موسی قول بگیرد که حتی اگر به رمز مطلب هم پی نبری سکوت کن و اعتراض نکن تا وقتی که موقعش برسد خودم توضیح دهم: «قال فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی ء حتی احدث لکن منه ذکرا، اگر دنبال من آمدی هر چه دیدی سکوت کن، بعد من خودم توضیح می دهم (کهف/ 70). در اینجا دیگر آیه کریمه ندارد که موسی پذیرفت. به هر حال تقلید جاهل از عالم، سر سپردگی نیست. تقلید ممنوع جاهل از عالم همان است که شکل سرسپردگی پیدا کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- ص 115-111
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان گناه حضرت موسی (ع) تبعیض داستان قرآنی
تقوا در اصل از ماده وقایه به معنی نگهداری یا خویشتن داری است و به تعبیر دیگر یک نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می کند و در واقع نقش ترمز نیرومندی را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرویهای خطرناک، باز می دارد.
تقوا به عنوان دژ
به همین دلیل امیر مؤمنان علی (ع) تقوا را به عنوان یک دژ نیرومند در برابر خطرات گناه شمرده است، آنجا که می فرماید: «اعلموا عباد الله ان التقوی دار حصن عزیز؛ بدانید ای بندگان خدا تقوا دژی است مستحکم و غیر قابل نفوذ» (نهج البلاغه، خطبه 157). در احادیث اسلامی و همچنین کلمات دانشمندان، تشبیهات فراوانی برای تجسم حالت تقوا بیان شده است. امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید: «الا و ان التقوی مطایا ذلل، حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنه؛ تقوا همچون مرکبی است راهوار که صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست او است و تا دل بهشت او راه پیش می برد» (خطبه 16 نهج البلاغه).
ص: 853
بعضی، تقوا را به حالت کسی تشبیه کرده اند که از یک سرزمین پر از خار عبور می کند، سعی دارد دامن خود را کاملا برچیند و با احتیاط گام بردارد مبادا نوک خاری در پایش بنشیند، و یا دامنش را بگیرد. عبدالله معتز این سخن را به شعر در آورده است و می گوید: «خل الذنوب صغیرها و کبیرها فهو التقی و اصنع کماش فوق ارض الشوک یحذر ما یری لا تحقرن صغیرة ان الجبال من الحصی؛ گناهان را از کوچک و بزرگ ترک کن که حقیقت تقوا همین است. همچون کسی باش که در یک زمین پر خار با نهایت احتیاط گام بر می دارد. گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوهها از سنگ ریزه ها تشکیل می شود».
تقوای الهی نگهداری خود است از آنچه بد است، برای خدا. قرآن می گوید اگر متقی واقعی باشید بر روشن بینی شما می افزاید. اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است زیرا تقوا صفای روح می آورد، تقوا آن تیرگیهایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند از بین می برد. شما اگر نسبت به موضوعی تعصب بورزید نمی توانید آن را آن طوری که هست بگیرید. تقوا گرد و غبار تعصب را پاک می کند، کینه توزی را فرو می نشاند، در نتیجه عقل، آزاد فکر می کند.
عجب و خودپسندی
در این زمینه دو جمله از امام علی (ع) است که عالی است و مطلب را می شکافد: «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشترین قربانگاه خردها زیر برق شمشیر طمع هاست» (نهج البلاغه، حکمت 219). (صرع به معنی خوابگاه و محلی است که انسان به زمین می خورد). بیشترین نقطه هایی که پهلوان عقل به زمین می خورد آن جایی است که برق طمع در دل پیدا می شود.
ص: 854
«عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خودپسندی آدمی یکی از حسودان عقل اوست» (نهج البلاغه، حکمت 212تدتتنحدخمد). حسود دشمن است با محسود و می خواهد او را زمین بزند و نابود کند. عجب می خواهد عقل را از مقام خودش ساقط کند. چرا تقوا بینش را می افزاید؟ زیرا تقوا که آمد، طمع نیست، عجب نیست، هوا و هوس نیست، گرد و غبار نیست، روشنایی است. در فضا اگر مه یا دود بیاید، از یک متری اشیاء را نمی بینیم. تقوا صفا است، صاف بودن فضای روح است.
تأثیر تقوا بر بصیرت
خداوند در سوره انفال آیه 29 می فرماید: «یا ایهاالذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم؛ ای مومنان! اگر از خداوند پروا کنید، برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار می دهد و بدی هایتان را می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند صاحب بخشش بزرگ است». در اصطلاح قرآن، تقوا یک حالت روحی و ملکه اخلاقی است که هرگاه این ملکه در انسان پیدا شد، قدرتی پیدا می کند که می تواند از گناه پرهیز کند اگرچه گناه بر او عرضه شود. تقوا اولیاء حق را نگهداری می کند و مصونیت می دهد. ملکه و فضیلت تقوا در روح انسان اثر می گذارد و او را از ارتکاب لغزشها و گناهها باز می دارد.
افراد روشن ضمیر اولین چیزی که دارند این است که بهتر از دیگران خوبیها و بدیها را احساس می کنند، عیبها و نقصها را می بینند و اعتراف می نمایند. ولی افرادی که درونی تاریک دارند، واضح ترین و بزرگترین عیب خود را نمی بینند. و منحصر به این نیست. ما یکدیگر یا جهان را با عینک وجود خودمان می بینیم اگر این عینک سفید و بی غبار باشد اشیاء و جهان را همانطور که هست سفید و روشن می بینیم، و اگر تیره و سیاه باشد جهان را تیره و سیاه می بینیم، و این نکته بسیار جالب است. اگر انسان با تقوا و روشن و پاک و صاف باشد، کوچک را کوچک، سفید را سفید، و سیاه را سیاه خواهد دید.
ص: 855
قرآن می گوید تقوا داشته باشید تا عینک درونیتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید. «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل بکنید خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می دهد، یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می دهید، یعنی به شما روشنی می دهد. پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می شود و به همین جهت روشن بین می شود. وقتی که روشن بین شد، اولا خودش را خوب می بیند، خوب اندازه گیری میکند، زیادتر از آنچه هست نمی بیند، کمتر از آنچه هست نیز نمی بیند. تیرگیها و عیبهای خودش را خوب می بیند. و ثانیا در اثر این روشن بینی، به حکم اینکه انسان طوری ساخته شده که جهان را با عینک وجود خودش می بیند، وقتی تقوا داشته باشد و عینک وجودش پاک باشد، جهان را بهتر می بیند، بهتر تشخیص می دهد.
واقعا اشخاصی که با تقوا هستند، اگر آنها را با یک فرد دیگری نظیر خودشان که از هر جهت مثل خودشان باشند منهای تقوا، درنظر بگیریم، می بینیم قضاوتهای او خیلی بهتر از این دیگری است. این است که می گوئیم به اینگونه اشخاص الهام می شود، آدم پاکی است، به او الهام می شود. تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است. لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست که تابع اصول معینی باشد، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند. ولی لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتنابکاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالیتر اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد.
ص: 856
تأثیر تقوا از نظر علی (ع)
علی (ع) در خطبه 16 نهج البلاغه می فرماید: «ذمتی بما أقول رهینة، و انا به زعیم، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات؛ عهده من در گرو گفته من است، و من ضامن گفتار خویش ام. کسی که از کیفرهایی که پیش از او واقع شده عبرت بگیرد تقوایی در او ایجاد شود که وی را از درافتادن به شبهات باز دارد»، تا آنجا که می فرماید: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة؛ به هوش باشید! که خطاها اسب های سرکشی هستند که صاحبانشان بر آنها سوارند و افسارشان گسیخته تا آنان را به آتش دوزخ درآرند. باز هم به هوش باشید! که تقوا و پرهیزگاری شتران راهواری هستند که صاحبانشان بر آنها سوارند و مهارشان به دست آنهاست تا آنان را به بهشت درآرند».
یعنی مثل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن مثل اسبهای سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش می افکنند، و مثل تقوا مثل مرکبهائی رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت می سازد. در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر می کنیم معرفی شده. بنابراین تقوا حالتی است روحی در انسان که برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است.
ص: 857
تقوا برای روح مانند خانه است برای زندگی، و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آن که نامی از جامه های تن می برد می فرماید: «و لباس التقوی ذلک خیر؛ یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است». علی می فرماید: جامه تقوا جهاد است. تقوا یعنی پاکی راستین، پاکی از چه؟ از آلودگیها، ریشه آلودگیهای روحی و اخلاقی چیست؟ خودخواهی ها و خودپسندیها و خودگرائیها. و به همین دلیل مجاهد واقعی، باتقواترین باتقواهاست. زیرا یکی پاک و متقی است از آن جهت است که پاک از حسادت است، دیگری پاک از تکبر است، سومی پاک از حرص است، چهارمی پاک از بخل است، اما مجاهد پاکترین پاکها است. زیرا پا روی هستی خود گذاشته است، مجاهد پاکباخته است. لهذا دری که به روی پاکباخته ها باز می شود با دری که به روی سایر پاکها گشوده می شود متفاوت است.
در خطبه 230 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیره معاد، و عتق من کل ملکة، و نجاه من کل هلکة، بها ینجح الطالب، و ینجو الهارب و تنال الرغائب؛ زیرا تقوای الهی کلید درستکاری، و در معاد ذخیره رستگاری، و آزادی از هر خوی و عادت واهی، و رهایی از هر تباهی است. از این راه است که جویندگان به مطلوب خود دست یابند، و گریزندگان از خطر نجات یابند، و خواسته ها به دست آیند». تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی دارد، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است. رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است. آنکس که بنده و مطیع پول و یا مقام است نمی تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند. لهذا درست است که بگوئیم «عتق من کل ملکة» یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد. پس تقوا تنها نه اینست که قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است.
ص: 858
علی (ع) می فرماید: «دواء داء قلوبکم، و شفاء مرض اجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس انفسکم؛ تقوا دوای بیماری دلهای شما و شفای مرض بدنهای شما، درستی خرابی سینه های شما و مایه پاک شدن نفوس شما است» (نهج البلاغه، خطبه 198). علی (ع) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه می کند و تقوا را برای همه آنها مفید می داند. حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و پهلو تهی کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است.
در آثار دینی ما زیاد است که یا به طور مستقیم تقوا و پاکی از گناه را در بصیرت و روشن بینی روح مؤثر دانسته است، و یا به طور غیرمستقیم این مطلب را بیان می کند، مثل اینکه تأثیر هواپرستی و از کف دادن زمام تقوا را در تاریک شدن روح و تیرگی دل و خاموش شدن نور عقل بیان کرده است. امیرالمؤمنین می فرماید: «من عشق شیئا اعشی بصره، و امرض قلبه؛ هر که عاشق چیزی شد آن چیز دیده اش را کور و دلش را بیمار می سازد» (نهج البلاغه، خطبه 109). هم او می فرماید: «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خودپسندی آدمی یکی از حسودان عقل اوست» (نهج البلاغه، حکمت 212 ).
تأثیر هوی و هوس بر عقل
یکی از حالات و قوائی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الان چه می بایست بکنم و چه نمی بایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوسها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینها است، زیرا منطقه و حوزه عقلی عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است. این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان می دهند، در برابر ندای عقل و وجدان فریاد و غوغا می کنند، برای ندای عقل حکم پارازیت را پیدا می کنند، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی شنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می کنند، دیگر چراغ عقل نمی تواند پرتو افکنی کند. پس اینگونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند، تأثیر عقل را ضعیف می کنند، اثر عقل را خنثی می کنند، و به تعبیر دیگر این هوا و هوسها با عقل آدمی دشمنی می ورزند.
ص: 859
در حدیث است که امام صادق (ع) فرمود: «الهوی عدو العقل؛ هوا و هوس دشمن عقل است». رسول اکرم (ص) می فرماید: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ یعنی بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است» (بحارالانوار، ج 70، ص 64). پس توجه به این مطلب لازم است که حالات و قوای معنوی انسان به حکم تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است در یکدیگر تأثیر مخالف می کنند و تقریبا اثر یکدیگر را خنثی می کنند و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنی و حسادت می ورزند. از آن جمله است دشمنی هوا و هوس با عقل. از همین جا معنای تأثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینی دست عقل را باز می کند و به وی آزادی می دهد: (عتق من کل ملکة).
حکما این گونه عاملها را که به طور غیر مستقیم تأثیر دارند فاعل بالعرض می نامند. می گویند فاعل یا بالذات است و یا بالعرض. فاعل بالذات آنست که اثر، مستقیما از خود او تولید شده، و فاعل بالعرض آنست که اثر، مولود علت دیگری است و کار این علت کار دیگری است مثل اینکه مانع را برطرف کرده است، و همینکه مانع برطرف شد آن علت دیگر اثر خود را تولید می کند، ولی بشر همین را کافی می داند که آن اثر را به این علت زایل کننده مانع هم نسبت بدهد.
اگر انسان در هر چیزی شک کند در این مطلب نمی تواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظائر این امور آدمی را در زندگی کور و کر می کند. آدمی پیش هوس کور و کر است. آیا می توان در این مطلب شک کرد که یکی از حالات عادی و معمولی بشر اینست که عیب را در خود نمی بیند و در دیگران می بیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب مبتلا است؟ آیا علت این نابینائی نسبت به عیب خود جز عجب و خودپسندی و مغروری چیز دیگری هست؟ آیا تردیدی هست که مردمان متقی که مجاهده اخلاقی دارند و بر عجب و طمع و سایر رذائل نفسانی فائق آمده اند بهتر و روشنتر عیب خود و درد خود را درک می کنند؟ و آیا برای انسان علم و حکمتی مفیدتر از اینکه خود را و عیب خود را و راه اصلاح خود را بشناسد وجود دارد؟ اگر توفیقی پیدا کنیم که با نیروی تقوا نفس اماره را رام و مطیع نمائیم آنوقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک می کنیم و چه خوب می فهمیم و چه روشن می بینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام می کند آنوقت می فهمیم که این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده، خیلی واضح و روشن بوده، فقط غوغاها و پارازیتها نمی گذاشته اند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم.
ص: 860
علی (ع) در خطبه 183 می فرماید: «و اعلموا انه من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن، و نورا من الظلم؛ و بدانید هر که از خدا پروا کند خداوند راهی برای گریز از آشوب ها و نوری برای خروج از تاریکی ها برایش می نهد». فتنه ها همان ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. گرفتاریهای نوع اول نادرالوجود است. عمده گرفتاریها و شدائد و مضایقی که برای انسان پیش می آید و زندگی را تلخ و شقاوت آلود می کند و هرگونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب می کند همین فتنه ها و ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهای هر کسی خود او است و هر کسی خودش بالاترین دشمنان خودش است (اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک)، هر کسی خودش سرنوشت خود را تعیین می کند، غالب رفتارهای هر کسی با خودش خصمانه است. اغلب گرفتاریهائی که برای ما پیش می آید از خارج نیامده، خودمان برای خودمان درست کرده ایم. با توجه به اینها خوب واضح می شود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنه ها دور نگه می دارد، به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات می دهد.
قرآن کریم در سوره اعراف آیه 201 می فرماید: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ مردمان با تقوا اگر هم احیانا خیالی از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا می افتند و بصیرت خود را باز می یابند». به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشن بینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد. گرفتاریها و شدائد در تاریکی پیدا می شود، تاریکی غبار معاصی و گناهان و هواها و هوسها. وقتی که نور تقوا پیدا شد راه از چاه تمیز داده می شود و انسان کمتر گرفتار می شود و اگر گرفتار شد در روشنی تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا می کند.
ص: 861
من_اب_ع
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحه 76-75
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 16-24
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 1- صفحه 80
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق روح قرآن انسان تقوی جامعه شناسی دین حدیث تربیت دنیا آخرت
حسن معاشرت
انسان که خواه و ناخواه در اجتماع زندگی می کند، از معاشرت با مردم گزیری ندارد و بی تردید، معاشرت برای این است که انسان، وضع اجتماعی خود را حفظ نماید و روز به روز بر ترقی و پیشرفت مادی و معنوی خود بیفزاید و مشکلات زندگی را بهتر و آسانتر حل کند.
بنابراین، باید با مردم طوری برخورد کرد که موجب محبوبیت گردد و روز به روز بر وزن اجتماعی انسان بیفزاید و بر شماره یاران وی اضافه شود، زیرا اگر مردم در برخورد با کسی، سنگینی یا تلخی درک کنند، در دل هاشان نفرت و دل تنگی ایجاد خواهد شد و بالاخره روزی فرا خواهد رسید که همه از او گریزان می شوند و چنین کسی، منفور و مبغوض اجتماع خواهد شد و باید در میان جمعیت با حال تنهایی و در وطن خود، غریبانه زندگی کند و این وضع یکی از تلخ ترین و ناگوارترین نمونه های تیره بختی انسان است. این است که دین مقدس "اسلام"، معاشرت نیکو را به پیروان خود توصیه فرموده و درباره آن، بهترین آداب و دستورها را بیان کرده است. از آن جمله، دستور داده که مسلمانان هنگام ملاقات به یکدیگر سلام کنند و فضیلت را از کسی دانسته که ابتدا سلام نماید.
ص: 862
"پیامبر اکرم (ص)" در سلام به همه کس سبقت می گرفت، حتی به زنان و کودکان هم سلام می کرد و اگر کسی به آن حضرت سلام می کرد، جواب سلامش را بهتر از او می داد. خداوند متعال در سوره نساء آیه 84 می فرماید: «واذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها او ردوها؛ وقتی به شما سلام دادند، بهتر از آن پاسخ دهید یا عین آن را رد کنید». و نیز دستور داده که انسان در برخورد با مردم، تواضع و فروتنی کند و هر کس را فراخور وضع اجتماعی اش احترام نماید. خدای متعال در سوره فرقان آیه 63 می فرماید: «و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا؛ بندگان شایسته خدا کسانی هستند که با مردم تواضع و فروتنی می کنند».
نکته ای را که باید متذکر شد این است که معنی تواضع و فروتنی نه آن است که انسان خود را در انظار، خوار و سبک کند و به انسانیت خود لطمه زند، بلکه مقصود این است که مزایا و افتخارات خود را به رخ مردم نکشد و مزایای گزاف دیگری به خود نبندد و مردم را سبک و ناچیز نشمارد. و همچنین معنی احترام به مردم این نیست که مردم را به حدی احترام کند که به تملق و چاپلوسی بکشد، بلکه باید هر کسی را به اندازه مزایای دینی و اجتماعی اش ارزش دهد، به بزرگان به اندازه بزرگی شان احترام نماید و دیگران را نیز به رعایت انسانیت آنان اکرام کند.
و باز معنی احترام و بزرگداشت مردم نه این است که هر کار ناشایسته ای از هر که دید، لب فرو بندد و بگذرد یا در مجلسی که همه اهل آن مجلس، خلاف شرافت انسانی رفتار می کنند یا عملی را مخالف مقررات دینی انجام می دهند، با آنان آمیزش کند و از ترس رسوایی، هم رنگ جماعت شود، زیرا احترام مردم در حقیقت، احترام شرافت انسانی و مزیت دینی آنان است، نه احترام هیکل و اندامشان و در صورتی که شخصی، شرافت انسانی و مزیت دینی خود را از بین ببرد، دلیلی برای بزرگداشت وی در میان نیست.
ص: 863
"پیغمبر اکرم (ص)" می فرمود: به واسطه فرمان برداری از دیگران، نباید معصیت خدا نمود (وسائل الشیعه- جلد 16- صفحه 154).
همنشینی با نیکان
انسان با این که با بسیاری از مردمان معاشرت دارد، به حسب اقتضای زندگی، ناگزیر است که با بعضی از مردم بیش تر از دیگران معاشرت کند، اینان کسانی هستند که به نام «دوست» نامیده می شوند. البته باعث این دوستی و نزدیکی، یک نوع همانندی در اخلاق یا روش یا پیشه و نظایر آن ها است که بین دو یا چند نفر وجود دارد. و چون ملازمت و همنشینی کم کم عادات و اخلاق یکی از دو همنشین را به دیگری انتقال می دهد، از این رو انسان باید همنشینی نیکان را اختیار کند، زیرا در این صورت، اخلاق پسندیده آنان به وی سرایت خواهد کرد و از دوستی و یاری بی شایبه و خیرخواهانه ایشان سود خواهد برد و به پایداری دوستی ایشان دل گرم خواهد بود و گذشته از همه این ها به ارزش و وزن اجتماعی خود، پیش مردم خواهد افزود.
"امیرالمومنین (ع)" می فرماید: «خیر الاصحاب من یدلک علی الخیر؛ بهترین یاران، کسی است که تو را به کار نیک رهبری کند». و نیز می فرماید: «المرء یوزن بخلیله؛ مرد با دوستش سنجیده می شود» (غرر و درر آمدی- شماره 2026).
تو اول بگو با چه کس زیستی *** که تا من بگویم که تو کیستی
همان قیمت آشنایان تو *** بود قیمت و ارزش جان تو
همنشینی با بدان
نشست و برخاست با بدان و تبهکاران، مایه هر گونه تیره بختی و بدفرجامی است و برای روشن شدن این مطلب، همین بس که اگر از جنایتکاران و زشتکاران و زشتکرداران -مانند دزدان و راه زنان- سبب انحراف و کج رویشان را بپرسیم، بدون تردید خواهند گفت: همنشینی با بدان و معاشرت با آنان، ما را بدین روز انداخته است و در میان هر هزار نفر بدکار، یکی پیدا نمی شود که از پیش خود، راه ناشایست را انتخاب کند. "امیرالمومنین (ع)" می فرماید: از همنشینی با بدان دوری کن، چه آن که یار بد تو را همانند خود می سازد، زیرا تا تو را مانند خود نسازد به تو نمی پیوندد. و نیز می فرماید: «ایاک و مصادقه الفاجر، فانه یبیعک بالتافه؛ از دوستی بدکردار دوری کن، زیرا تو را به اندک چیزی می فروشد» (نهج البلاغه- حکمت 38).
ص: 864
با بدان کم نشین که درمانی *** خوپذیر است نفس انسان
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبایی- اصول عقاید و دستورات دینی 1-4 صفحه 97-100
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انسان جامعه معاشرت فروتنی دوست یابی
قرآن کریم دو شاخه عذاب و نعیم را در کنار یکدیگر ذکر می کند و به عبارت دیگر آنچه که سعدا به آن می رسند و آنچه که اشقیا به آن می رسند غالبا هر دو را در کنار یکدیگر بیان می کند، از جمله اینجا است در قرآن چیزی در بهشت نام برده شده است به نام طوبی که در آیه کریمه می خوانیم: «طوبی لهم و حسن ماب؛ پاکیزه ترین زندگی و سرانجام نیکو برای آنهاست » (رعد/ 29)، و چیز دیگری نام برده شده است در جهت مقابل آن در جهنم به نام زقوم که در دو جای قرآن با کلمه شجره نام برده شده است: «شجرت الزقوم» مانند: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ مسلما درخت زقوم* خوراک گناه پیشه است» (دخان/ 43-44).
شجره طوبی، در اخبار و روایات ما آمده است که طوبی شجره ای است، درختی است. در سوره ابراهیم بدون آنکه بیان حال بهشت یا جهنم در کار باشد، این قدر بیان شده است که: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السماء* تؤتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس؛ آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده است؟ گفتار و اعتقاد پاکیزه مانند درختی پاک است که ریشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است* و میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش می دهد، و خدا برای مردم مثل ها می زند»، بعد دارد: «و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار؛ و مثل گفتار و عقاید ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد» (ابراهیم/ 26-24).
ص: 865
در آنجا این چنین تشبیه شده است که خداوند سخن پاکی را (البته مقصود سخن به اعتبار یک لفظ نیست، یعنی به اعتبار یک عقیده و یک اصل)، خداوند یک اصل پاک و یک عقیده پاک را چنین مثل می زند، به یک درخت پاک، یعنی مانند یک درخت پاک است، درخت پاکیزه ای که ریشه اش در زمین است و شاخه اش بر آسمان، درختی است پرمیوه و ثمربخش و همیشه بهار و میوه اش همیشگی و همه فصل، نه مثل درختهای میوه طبیعی که در یک فصل معین، بهار یا پاییز، میوه دارد ولی در فصل دیگر ندارد، نه، درختی است که همیشه میوه ده است «تؤتی اکلها کل حین باذن ربها؛ و میوه اش را به اذن پروردگارش هر دم می دهد». بعد می فرماید :«و یضرب الله الامثال للناس؛ خدا مثالهایی برای مردم ذکر می کند». خداوند مثلها را اینچنین برای مردم ذکر می کند. در جاهای دیگر می فرماید: «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون؛ یعنی با این تمثیلها می خواهیم مردم حقیقت را آنچنان که هست دریابند (حشر/ 21). حقایق عالم آخرت بالاخره برای انسان دنیایی که هنوز به عالم آخرت نرفته یعنی نه مرده که برود آنجا و نه مردن اختیاری داشته است که آن را درک کرده باشد قابل فهم نیست.
برای موجودی که اهل این نشئه است آنچه که در آن نشئه هست اصلا قابل تصور و قابل درک کردن نیست مگر در لباس تمثیلها و مثلها و در لباس چیزهایی که با آنچه مردم درک می کنند آن را مجسم و بیان کنند. در آن آیه داشتیم که فکری پاک و عقیده ای پاک، که در آنجا مسلم اساسش عقیده توحید است، مثلش مثل درخت پاک پاکیزه ای است که ریشه ای محکم در زمین داشته باشد که از جای خودش تکان نمی خورد، هیچ بادی او را نمی لرزاند و شاخه به آسمان کشیده است، چنین برگ و میوه می دهد و در این زمینه ما اخبار و احادیث زیاد داریم که مثلا آن تنه درخت کیست، شاخه درخت کیست، میوه درخت کیست، برگ درخت کیست، که اینها بیشتر تشبیه است، یعنی همه آنها نشان می دهد که مقصود امور معنوی است، توحید است، نبوت است، امامت است، اخلاق است. ما داریم که بهشت طوبی دارد و در روایات به طور قطع گفته اند طوبی درخت است.
ص: 866
مقصود این روایات این است که آن درخت بهشتی ریشه اش از اینجا آب می خورد و شاخه هایش در خانه های مردم است. باز مقصود همان عقاید پاک و اخلاق پاک و اعمال است که اعمال انسان برای اخلاق و افکار انسان حکم میوه ها را دارد. کارهای انسان، آنچه از انسان بروز می کند، چه تلخ و چه شیرین، ناشی از طرز تفکر و خلق و خوی انسان است. آن کسی که فکرش پاک است، اخلاقش پاک است، فکرش شیرین است، اخلاقش شیرین است، عمل و رفتارش شیرین است، غذای مطبوع و مفید برای مردم دیگر است و آن کسی که کارها و سخنش همه تلخی و سمومات است، سخنش به هر کس که برسد مثل یک غذای سمی است که به افراد برسد. اعمال انسان میوه های وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه های وجود انسان است، عقاید انسان ریشه های درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان نیست جز یک درخت، یک درخت پر ریشه و پر شاخه و پر میوه و پر برگ، درختی که در این دنیا انسان باید خودش را پیوند بزند و در این دنیاست که این درخت، درخت طوبی یا زقوم می شود با دو تفاوت:
یکی این که در دنیا ثمره این درخت را انسان تنها خودش نمی چیند، احیانا به دیگران هم می دهد، دیگران هم از میوه های این درخت می خورند، اگر شیرین باشد شیرین و اگر تلخ باشد تلخ، تفاوت دوم این است که انسان واقعیت خودش را در دنیا درک نمی کند. حکما ثابت کرده اند که روح انسان در دنیا مادامی که با این بدن هست حالت موجودی را دارد که عضوش را بی حس کرده اند، حالت تخدیر شده دارد، یعنی آنچه را که از درون خودش باید درک کند درک نمی کند، مثل آدمی است که موجبات درد در او هست ولی فعلا یک آمپول به عضو زده اند و آن را تخدیر کرده اند و چیزی احساس نمی کند. ولی این مخدر برای همیشه باقی نخواهد ماند، روزی خواهد آمد که از بین برود، وقتی از بین رفت انسان واقعیت را درک می کند.
ص: 867
انسان در دنیا نسبت به آخرت این دو تفاوت را دارد، یکی اینکه ثمره درختش را دیگران هم می چینند، اگر شیرین است شیرین و اگر تلخ است تلخ، ولی در آخرت فقط خودش است که ثمره را می چیند، چون عمل است، یعنی در آنجا ثمره عمل او را، چه خوب چه بد، کس دیگر نمی چیند، اگر کس دیگر هم استفاده ببرد به دلیل پیوندی است که در دنیا با این برقرار کرده، یعنی از این درخت، پیوندی به خودش زده که در مسأله «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون * الا من رحم الله انه هو العزیز الرحیم؛ روزی که نه هیچ دوستی از دوست خود مشکلی را دفع می کند و نه ایشان یاری می شوند. مگر کسی که خدا به او رحم کند، همانا او مقتدر و مهربان است» (دخان/ 41-42) که در اخبار داریم مقصود شفاعت است.
شفاعت تابع پیوندی است که انسان از درخت شفیع در دنیا به درخت خودش زده باشد و الا انسان به صورت درخت پیوند نزده صددرصد تلخ امکان ندارد که از میوه یک درخت شیرین استفاده کند. پس آن هم باز پیوندش مربوط دنیاست. در آنجا انسان از تمام آن میوه های درخت وجود خودش که اعمال خودش است بهره مند است. تفاوت دیگر این است که در آخرت انسان با خودش مواجه می شود، واقعا خودش را یک درخت می بیند، درختی که آن قدر میوه دارد الی ماشاء الله و بعضی افراد میوه هایشان در نهایت درجه شیرین و مطبوع و آن دیگری که درختش زقوم است میوه هایش آنچنان تلخ که به تعبیر ما از زهر مار تلختر. ولی در عین حال با همه آن تلخی آنچنان گرسنگی و جوعی دارد که همه آنها را می خورد و شکم خودش را پر می کند، چون همانهایی است که در دنیا خورده. آنچه در آنجا می خورد تجسم آن چیزی است که در دنیا خورده، پس در عالم آخرت، ما درختی در بهشت داریم و درختی در جهنم. انسان ممکن است به صورت آن درخت بهشتی دربیاید، ممکن است به صورت این درخت جهنمی دربیاید، به عبارت دیگر انسان ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت بهشتی باشد و ممکن است عضوی و شاخه ای از درخت جهنمی باشد. برای کسی قطعی نکرده اند که تو حتما از آن درختی یا حتما از این درختی، نه، هر کسی در این دنیا می تواند خودش را عضوی و جزئی و شاخه ای از آن درخت بکند و می تواند عضوی و جزئی و شاخه ای از این درخت بکند.
ص: 868
در چند جای قرآن نام زقوم آمده است که در دو جا به تعبیر شجرة الزقوم است، یکی در سوره الصافات، یکی هم در سوره دخان آیه 43. در سوره الصافات می خوانیم: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ درختی است که در اصل و متن جهنم می روید» (الصافات/ 64). آنهایی که اهل به اصطلاح اشاره هستند، در کلمات خودشان این طور بیان کرده اند که جحیم یا جهنم به تعبیر دیگر، تجسم طبیعت در این دنیاست و به عبارت دیگر تجسم ماده پرستی و طبیعت پرستی در این دنیاست که شواهد از خود قرآن کریم در این زمینه زیاد است.
خداوند در سوره القارعه آیه 8 می فرماید: «و اما من خفت موازینه؛ آن که میزانش سبک است». قرآن نمی گوید میزانی که در قیامت است دو کفه دارد، یک طرف اعمال نیک را می گذارند یک طرف اعمال بد را، یک کفه بیشتر ندارد که اعمال خوب را آنجا می گذارند، مثل ترازوهای جدید، هر کسی که میزانش سنگین است: «فهو فی عیشة راضیة؛ پس وی در یک زندگی رضایت بخشی است» (القارعه/ 7). آن که سبک است نه، غرض چیز دیگری است: «فامه هاویة؛ پس جایگاهش هاویه است» (القارعه/ 9). ام در اصل یعنی مادر، مادر را هم مادر می گویند به اعتبار اینکه ما یأم الانسان است، یعنی مقصد بچه است. مادر از آن جهت مادر و ام در عربی گفته می شود که از ماده ام یأم است، چون بچه اساسا به هر طرف که برود آخرش بر می گردد به سوی مادر و مادر مقصد اوست، غایت و هدف و مقصد بچه اوست.
ص: 869
آنجا دارد: «فامه هاویة؛ مادرش هاویه است»، «و ما ادریک ماهیة؛ تو چه می دانی آن چیست» (القارعه/ 10). هاویه چیست؟ «نار حامیة؛ آتشی است داغ» (القارعه/ 11). حالا چرا اینجا گفته شده که این ام است، مادر است؟ اولا به چه مناسبت جهنم را به مادر انسان جهنمی تعبیر کرده اند؟ برای اینکه این چیزی که امروز به آن رسیده همان مقصدی است که در دنیا داشته، به همان رسیده که در دنیا آن را می خواسته است. به جای دیگر نمی رفته که او را به اینجا آورده باشند، او را به همان جا می برند که به سوی آنجا می رفته است. «فامه هاویة* و ما ادریک ماهیه* نار حامیة». اینجا خود آیه کاملا موضوع را مشخص می کند که چگونه افرادی که تمام هم و مقصد و خواسته و آرزوها و آمالشان، تمام آنچه درباره اش فکر می کنند و می اندیشند مادیات زندگی است و از معنویت هیچ خبری نیست، همان کسانی هستند که اصلا جز جهنم و آتش جهنم چیز دیگری را قصد نمی کنند، یعنی آنچه که در آنجا هست تجسم همین است که اینها در دنیا داشته اند. آنوقت این درخت از کجا رشد می کند؟ از همین حالتی که انسان در متن دنیا قرار می گیرد.
این درخت که به نام درخت زقوم است که درختی است که در آن اصل و متن جحیم و در آن عمق جهنم می روید، یعنی تمام وجود انسان یک وجود جهنمی می شود، اصلا خودش جهنم است. این درختی که از آن عمق و ریشه قلب خود این انسان رشد و طلوع کرده است، این خود همین آدم است و این انسان خودش در اینجا عین جهنم شده، یعنی در آنجا یک پارچه آتش تجسم یافته است. این است که آنجا می فرماید: «انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ درختی است که در اصل و متن جهنم می روید. میوه اش گوی سرهای دیوان است» (الصافات/ 64-65). خلاصه حکم نطفه را دارد که مولد است. آنجا تعبیر این است: «طلعها کأنه رؤس الشیاطین؛ گویا کله های شیطان است».
ص: 870
در آیه «و قیضنا لهم قرناء؛ برای آنان همدمانی گماشتیم» (فصلت/ 25)، آمده که برای افرادی از شیطانها قرینهایی پیدا می شود که شیطانهایی است که از وجود خود اینها آفریده می شوند. آن سلسله از اخلاق شیطانی اینها که حکم طلع را دارد و مولد است و منشأ پیدایش یک سلسله شیطانهای دیگر و اخلاق فاسده دیگر می شود، یعنی رؤوس شیاطین و سرهای شیاطین، در واقع شیاطین بزرگ در اینجا می رویند و از اینها شیطانهایی و از این شیطانها شیطانهایی و قرینهایی. این است که اینجا می فرماید: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم؛ غذای این گنهکاران از این درخت زقوم است».
در سوره واقعه این طور آمده: «ثم انکم ایها الضالون المکذبون* لاکلون من شجر من زقوم* فمالؤن منها البطون؛ آن گاه شما ای گمراهان تکذیب کننده، قطعا از درختی که از زقوم است خواهید خورد، که شکم ها از آن پر می کنید» (واقعه/ 53-51). مگر در دنیا همین طور نیست؟ در دنیا وقتی انسان از درخت خبیث اخلاق خودش میوه می چیند، در اعمال کثیف فاسد خودش به یکی دو تا قناعت نمی کند، هی تکرار، هی تکرار که خودش را پر می کند، یک نوع گرسنگی و جوعی نسبت به اعمال فاسد پیدا می کند. آنجا هم این طور است. «ان شجرت الزقوم طعام الاثیم؛ درخت زقوم یا از درخت زقوم غذای گنهکار است»، یعنی از همان میوه هایی که در دنیا کاشته است، در واقع از میوه های وجود خودش، در آنجا می خورد. «کالمهل یغلی فی البطون؛ بعد از خوردن، در شکم مانند فلز گداخته می جوشد» (دخان/ 45). اثرش را بیان می کند، می فرماید حالا که خوردند چطور؟ گرسنگی رفع می شود؟ همان تلخی آن است. خیلی چیزها هست که تلخ است، وقتی آدم می خورد ناراحتی اش فقط در همان ذائقه است، از ذائقه که رد شد دیگر چیزی نیست. نه، وقتی هم که خوردند تازه مثل این است که آدم مس گداخته خورده باشد: «کالمهل یغلی فی البطون؛ مانند فلز گداخته در شکمها غلیان دارد»، «کغلی الحمیم؛ مانند جوشیدن آب جوشان» (دخان/ 46). آب را که روی آتش بگذارید چگونه غلیان پیدا می کند؟ این طور غلیان دارد. در آن آیه می فرماید: «انها شجره تخرج فی اصل الجحیم؛ در همان متن و عمق و وسط جهنم می روید».
ص: 871
اینجا می فرماید: «خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم؛ به فرشتگان گفته می شود این را بگیرید و بکشید به همان وسط جهنم ببرید» (دخان/ 47)، این دیگر زقوم است، درختش هم آنجا روییده است «ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم؛ از بالا سر او هم از عذاب آب داغ بر فرق او و بر سر او بریزید» (دخان/ 48)، که این دو عذاب است: عذابی که از درون خودش می کشد و عذابی که از بیرون به نحو دیگری بر او می ریزد، که باز خود این هم تجسم گناه گناهکار در دنیاست. رنجهایی که در درون خودش متحمل می شود که اثرش را در این دنیا احساس می کند و رنجها و عکس العمل هایی که عملهای کثیف و بد دارد که از دیگران هم به انسان می رسد. بعد به او می گویند: «ذق انک انت العزیز الکریم؛ بچش، تو همان آقای عزیز و بزرگوار دنیا هستی» (دخان/ 49)، یعنی همان کسی هستی که در دنیا آنچنان مغرور بودی، برای خودت عزتی و شخصیتی و اهمیتی قائل بودی مافوق اینکه سخن خدا را گوش کنی.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 164-135
کلی__د واژه ه__ا
بهشت ایمان قیامت اخلاق قرآن خدا اعمال دوزخ تربیت دنیا آخرت
در فرهنگ دین اسلام زندگی مادی و معنوی و نیز زندگی فردی و اجتماعی از همدیگر جدا نیستند، مؤمن راستین کسی است که همزمان با تلاش برای بهره مندی کامل از آثار یاد خدا در زندگی و تلاش برای دستیابی به فضائل اخلاقی و ارزشهای ایمانی و نیز همزمان با اهتمام برای اقامه نماز و تقویت یاد خدا در دل، از مسائل جامعه غافل نیست و در روابط اجتماعی، حقوق انسانی و اخلاقی افراد را نادیده نمی گیرد، بر این اساس انفاق و گذشت از مال از شرطهای دستیابی به حقیقت ایمان است. روشن است که نگاه مؤمن به مسأله انفاق نگاه یک انسان پای بند و معتقد به توحید است که همه چیز را از خدا می داند و امکانات زندگی و امکانات رنگارنگی را که در اختیار دارد نیز روزی الهی می داند و خود را تنها ابزاری برای رساندن آنها به نیازمندان می داند. خداوند در سوره انفال آیات 2-4 می فرماید: « مؤمنان تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان می گردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می شود، ایمانشان افزونتر می گردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آنها که نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند. آری مؤمنان حقیقی آنها هستند، برای آنان درجاتی نزد پروردگارشان است و برای آنها آمرزش و روزی بی نقص و عیب است». بر اساس این آیه، مؤمن حقیقی کسی است که تمام بخش های زندگی اش را به گونه ای تنظیم می کند که ایمانش پیوسته رو به رشد و تقویت باشد و هیچ گاه پرداختن به یک بخش او را از بخش های دیگر غافل نمی کند.
ص: 872
در قرآن کریم سوره مبارکه بقره آیات زیادی هست در موضوع انفاق مال در راه خدا. موضوعی که قرآن مجید به آن اهمیت می دهد رعایت جنبه های معنوی و اخلاقی است زیرا اگر رعایت جنبه های روحی نشود ممکن است زیان یک عمل از فایده اش بیشتر باشد. جنبه های روحی که باید رعایت شود بعضی مربوط به افراد انفاق کننده است و بعضی مربوط به روح افراد مستمند و بیچاره ای است که می خواهند از آن کمکها بهره ببرند. جنبه مربوط به روحیه انفاق کنندگان این است که باید خالی از هر نوع ریا و تظاهر و خودنمایی باشد، باید صرفا جنبه همدردی داشته باشد، باید عمل انفاق صرفا منبعث از ایمان و وجدان زنده و حساس شخص بوده باشد که پیغمبر اکرم فرمود: "مثل مسلمانان از لحاظ همدردی و حساسیت نسبت به یکدیگر مثل یک بدن است که چون عضوی به درد می آید همه اعضای دیگر با تب و بی خوابی اظهار بی تابی می کنند". عملی که منبعث از ریا و تظاهر باشد ضررش از فایده اش بیشتر است. این است که قرآن مجید هر جا نام انفاق می برد کلمه «فی سبیل الله» را با آن توأم می کند یعنی انفاق فقط برای رضای حق باشد نه برای ارضای جاه طلبی و نه در راه اطفای شهوات نفسانی. و اما جنبه روحی طرف مقابل که باید رعایت شود این است که کمک و دستگیری نباید به صورتی در آید که شخصیت روحی طرف مقابل را خرد کند: «یا ایها الذین امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی کالذی ینفق ماله رئاء الناس؛ ای مومنان! صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید مانند کسی که برای ریا و نمایاندن به مردم مالش را انفاق می کند» (بقره/ 264). ائمه اطهار (ع) خوی و عادتشان این بود که مخفیانه به این و آن کمک کنند، همه برای این بود که افراد محتاج احساس ذلت و خواری در خود نکنند و روحیه و شخصیتشان در هم شکسته نشود. این گونه عمل است که اثرش یک بر صد بلکه یک بر هزار است که خدا می فرماید: مثل کسانی که در راه خدا بخشش می کنند مثل دانه گندمی است که به زمین پاشیده می شود و از آن بوته ای دارای هفت خوشه پدید می آید که هر خوشه ای صد دانه داشته باشد و خدا برای هر کس که بخواهد از این هم بیشتر قرار می دهد.
ص: 873
در آیه 36 سوره انفال آمده: «ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله؛ همانا کافران، مخالفان شما، پولهایشان را خرج می کنند برای مبارزه با شما و برای اینکه جلوی راه حق را بگیرند». ثروت خودشان را انفاق می کنند برای اینکه جلوی راه حقی را که پیغمبر باز کرده و شما به دنبالش می روید بگیرند، این چشمه را از سرچشمه خشک کنند. بعد تأکید می کند که اینکه من می گویم، مربوط به گذشته تنها نیست، در آینده هم چنین جریانهایی رخ خواهد داد که کافران برای اینکه مانعی برای راه خدا به وجود آورند پولها خرج خواهند کرد. فرق است میان پولی که یک نفر مؤمن در راه خدا و برای خدا خرج می کند و پولی که یک نفر کافر برای مسدود کردن راه خدا خرج می کند. مؤمن هیچ وقت حسرت نخواهد خورد اعم از آنکه در راهی که خرج می کند به نتیجه برسد یا نرسد. بته مؤمن باید در راهی خرج کند که به نتیجه برسد نه مثل بعضی از اشخاص که وقتی به او می گویی آقا این پولت را که در فلان راه می دهی به خیال خودت به نام خیر، برای چه می دهی؟ می گوید من می دهم، به گردن او، بگذار او برود به جهنم. نه، تو هم می روی به جهنم. تو هم که پولت را به آدمی می دهی که خودت به او اعتماد نداری و نمی دانی نتیجه نهایی این پول خرج کردن چیست و آیا به نفع اسلام است یا نه، مستحق کیفر هستی. می گوید من به این حرفها چه کار دارم؟! من از گردن خودم رد می کنم، بگذار او برود جهنم. نه، تو هم که پول می دهی به نام خدا و اسلام ولی نهایت امر این پول صرف اشخاص یا اموری می شود که بر ضرر اسلام است، به جهنم می روی. ولی اگر یک نفر مؤمن آن مقداری که بر او لازم و واجب است، سعی و تلاش خود را کرد که پولش را در راهی خرج کند که راه خیر باشد، اما از آنجا که بشر است و گاهی اشتباه می کند نتیجه ای نگرفت، وجدانش آرام است چون او به حسب نیت صادقانه خودش و به حسب سعی و تلاش خودش در راه خدا داده است ولی تصادفا به نتیجه نرسیده است ولی آدمی که خدا را نمی شناسد و به تعبیر قرآن کافر است و فقط برای هدفهای فردی و شخصی و مادی کار می کند و دنبال آز و شهوت خودش است، وقتی پول خرج می کند برای اینکه به مقاصدش برسد و بعد می بیند نمی رسد، داغی می شود در دلش. قرآن هم می فرماید: «ثم تکون علیهم حسرة؛ و عاقبت حسرتی برای آنان خواهد گشت» (انفال/ 36) یعنی این پول خرج کردنها به صورت یک حسرتهایی بر روی اینها باقی خواهد ماند.
ص: 874
خداوند در سوره ابراهیم می فرماید: «قل لعبادی الذین ءامنوا یقیموا الصلوة و ینفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة من قبل أن یأتی یوم لابیع فیه و لاخلل؛ به بندگان من که ایمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم در نهان و آشکار انفاق کنند پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه داد و ستدی باشد و نه رفاقتی» (ابراهیم/ 31). در این آیه، سخن از برنامه بندگان راستین و نعمتهای بی انتهای او است که بر مردم نازل شده، نخست می گوید: به بندگان من که ایمان آورده اند بگو: نماز را بر پای دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم در پنهان و آشکار انفاق کنند پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه در آن روز خرید و فروش است تا بتوان از این راه سعادت و نجات از عذاب را برای خود خرید و نه دوستی به درد می خورد. در این آیه در تنظیم برنامه مؤمنان راستین به مساله صلوة (نماز) و انفاق برخورد می کنیم که در نظر ابتدائی ممکن است این سؤال را ایجاد کند که چگونه از میان آن همه برنامه های عملی اسلام، انگشت تنها روی این دو نقطه گذارده شده است. علتش این است که اسلام ابعاد مختلفی دارد که می توان آنها را در سه قسمت خلاصه کرد: رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خلق خدا و رابطه انسان با خودش که قسمت سوم در حقیقت نتیجه ای است برای قسمت اول و دوم و دو برنامه فوق (صلوة و انفاق) هر کدام رمزی است به یکی از دو بعد اول و دوم. نماز مظهری است برای هر گونه رابطه با خدا چرا که این رابطه در نماز از هر عمل دیگری بهتر مشخص می شود و انفاق از آنچه خدا روزی داده با توجه به مفهوم وسیعش که هر گونه نعمت مادی و معنوی را شامل می شود رمزی است برای پیوند با خلق. به هر حال ایمان در صورتی ریشه دار است که در عمل متجلی شود و انسان را از یکسو به خدا نزدیک کند و از سوی دیگر به بندگانش!
ص: 875
در جای دیگر به یکی از اوصاف مومنین راستین اشاره می کند و می فرماید: «إنما یؤمن بآیاتنا الذین إذا ذکروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا یستکبرون * تتجافا جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون؛ تنها کسانی به آیات ما ایمان می آورند که هر وقت این آیات به آنها یاد آوری شود به سجده می افتند و تسبیح و حمد پروردگارشان را بجای می آورند و تکبر نمی کنند. پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور می شود (بپا می خیزند و رو به درگاه خدا می آورند) پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند، و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند» (سجده/ 15-16). در این سوره اوصاف مومنین را این مجموعه معرفی می کند: عقیده محکم، ایمان قوی، عشق سوزان به الله، عبادت و اطاعت، کوشش و حرکت و کمک در تمام ابعاد به بندگان خدا. آخرین و هشتمین ویژگی آنها را این می داند: از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند (و مما رزقناهم ینفقون). نه تنها از اموال خویش به نیازمندان می بخشند که از علم و دانش، نیرو و قدرت، رأی صائب و تجربه و اندوخته های فکری خود، از نیازمندان مضایقه ندارند. کانونی از خیر و برکتند و چشمه جوشانی از آب زلال نیکیها که تشنه کامان را سیراب و محتاجان را به اندازه توانائی خویش بی نیاز می سازند.
نتیجه احسان به خلق در دنیا از نظر امام علی (ع)
علی (ع) در مورد عکس العمل احسان و خدمت به خلق در همین جهان می فرماید: «لا یزهدنک فی المعروف من لا یشکره لک، فقد یشکرک علیه من لا یستمتع بشی ء منه، و قد تدرک من شکر الشاکر اکثر مما اضاع الکافر، و الله یحب المحسنین؛ مبادا کسی که نیکی تو را سپاس نمی گزارد تو را به کار نیک بی رغبت کند! زیرا بسا کسی که هیچ بهره ای از کار نیک تو نبرده است تو را بر آن نیکی سپاس گزارد، و تو از سپاس دیگران بیش از آنچه ناسپاسان تباه کرده اند به دست خواهی آورد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد»» (نهج البلاغه/ حکمت 204).
ص: 876
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 48-50- سطر 9-11
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 231-234
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 10- ص 352 و ج 17 ص 148
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 268
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه خدا انفاق تربیت
معیار اخلاق چیست؟
اساسا در باب معیار فعل اخلاقی که ملاک اخلاقی بودن یک فعل چیست، اختلاف نظرهایی هست، یعنی نظریات مختلفی درباره این معیار بیان شده است. بعضی ها معیار اخلاق را این قرار داده اند که: ' هدف از فعل انسان، غیر خودش باشد ' در مقابل فعل اخلاقی، فعل طبیعی است می گویند انسان یک فعل طبیعی دارد و یک فعل اخلاقی، کما اینکه حیوانها همه فعلهایشان طبیعی است هر فعلی و هر کاری که غایب و هدف آن خود انسان باشد، این یک فعل طبیعی است و اخلاقی نیست، چه اینکه انسان بخواهد با آن کار جلب نفعی برای خودش کرده باشد، و چه بخواهد دفع زیانی از خودش کرده باشد ولی اگر هدف فعل، غیر شد، این فعل می شود ' اخلاقی '، من کاری بکنم که هدفم از آن، رسیدن نفع به یک نفر دیگر یا دفع زیان از یک نفر دیگر است.
این به ظاهر بیان خوبی به نظر می رسد، ولی مورد این اعتراض قرار گرفته است که ممکن است یک فعل، هدفش غیر باشد و در عین حال اخلاقی هم نباشد، طبیعی باشد، مثل افعال مادرانه که مادر - اعم از انسان یا غیر انسان - انجام می دهد بدون شک هدف مادر در مهربانی و زحمتهای مادرانه اش، غیر است - که فرزند خودش باشد - و در این جهت ما می بینیم حیوانات هم همین حالت را دارند، یعنی کارهای مادرانه را دارند، ولی کار مادرانه، یک کار طبیعی است، یعنی مادر به حکم یک غریزه طبیعی این خدمت را به غیر انجام می دهد و لهذا میان فرزند خودش و فرزند دیگر از زمین تا آسمان تفاوت قائل است، یعنی اساسا فرزند دیگری انگار چیزی نیست، برای فرزند خودش است که اینهمه فداکاری می کند.
ص: 877
کار مادرانه از نظر عواطف خیلی باعظمت و باشکوه و عالی و رقیق است، همه این صفات به جای خود، ولی ما نمی توانیم آن را یک فعل اخلاقی در مقابل فعل طبیعی بشماریم، فقط باید بگوییم که مادر به حکم طبیعت، احساساتی بسیار رقیق و عواطفی عالی دارد، نه اینکه این اخلاق مادر یک اخلاق خیلی عالی است، اگر اخلاق می بود، ' فردی ' نبود که فقط وقتی به این فرد می رسد خدمتگزار باشد و در مقابل فرد دیگر بی تفاوت.
این است که بعضی آمده اند یک قید اضافه کرده و گفته اند: ' فعل اخلاقی فعلی است که هدف از آن، غیر باشد و در عین حال ناشی از یک خلق طبیعی هم نباشد ' یعنی یک امر اکتسابی باشد، یعنی انسان خودش را اینجور ساخته باشد که هدفش از عملش، نفع رساندن به غیر باشد. وقتی انسان بخواهد خودش را بسازد و یک خلق در خودش ایجاد کند، قهرا دیگر فرقی نمی کند که آن غیر، مثلا یکی از بستگان خودش باشد، پدر، مادر یا فرزندش باشد، یا کسی دیگر، این یک معیار است که برای فعل اخلاقی بیان کرده اند.
نظر کانت در مورد اصالت وجدان در فعل اخلاقی
بعضی دیگر گفته اند معیار فعل اخلاقی این است که از وجدان انسان الهام بگیرد. این، نظریه معروف کانت است. او معتقد است که در انسان یک وجدان اخلاقی بسیار عالی وجود دارد. یک تکیه گاه او در فلسفه عملی اش وجدان است و می گویند جمله ای گفته است که همان را روی لوح قبرش حک کرده اند، حال یا خودش وصیت کرده و یا چون جمله خوبی بوده انتخاب کرده اند، گفته است: ' دو چیز است که همواره اعجاب انسان را بر می انگیزد: یکی آسمان پر ستاره ای که بالای سر ما قرار گرفته و دیگر وجدانی که در درون ما قرار دارد. '
ص: 878
او به مسأله وجدان و اصالت وجدان اهمیت زیادی می دهد، معتقد است که در عمق ضمیر انسان، قوه ای قرار داده شده که ذاتا الهام بخش به انسان است و او را به یک سلسله کارها که کار نیک است امر می کند و از کارهای زشت نهی می کند و انسان همیشه در مقابل وجدان خودش یک فرد مکلف است و در مقابل یک عامل درونی قرار گرفته است، و معیار تشخیصش هم خود انسان است، هر کاری را که وجدان انسان - آن وجدان انسانی انسان - به او گفت ' بکن ' آن کار اخلاقی است و هر کاری که گفت ' نکن ' ضد اخلاق است، هر کاری هم که اساسا امر و نهی در آنجا نداشت، اخلاقی نیست.
او معتقد است که هر کاری که به خاطر انگیزه ای غیر از ' انجام تکلیف ' صورت بگیرد ولو آن انگیزه علاقه به غیر باشد، آن کار عالی و شریف و اخلاقی نیست، کار اخلاقی آن است که انسان صرفا به خاطر انجام تکلیف وجدانی انجام بدهد عینا نظیر آنچه که ما در مورد اخلاص در مورد خداوند می گوییم که عبادت خالصانه و مخلصانه، عبادتی است که انسان امر الهی را اطاعت کند نه به خاطر طمع بهشت و نه به خاطر ترس از جهنم، بلکه به خاطر اینکه خدا امر کرده، یعنی اگر نه بهشتی وجود داشته باشد و نه جهنمی، علاقه ما به خدا در حدی باشد و روابطمان با خداوند در مرحله ای باشد که او که امر بکند، چون او امر کرده، انجام دهیم می گوییم عبادت خالص و مخلصانه این است.
ص: 879
او هم درباره وجدان چنین چیزی می گوید، می گوید: عمل اخلاقی، عملی است که خالی از هر شائبه ای باشد جز انجام وظیفه و تکلیفی که وجدان بر عهده ما نهاده است. البته این مسأله مبتنی بر این است که آیا چنین وجدانی را که آقای کانت می گوید، علم قبول می کند؟ و ثانیا آیا خود آن وجدان یک امر متغیری نیست؟
معیار دیگر، معیار عقلانی است نه وجدانی؛ این معیار می گوید: اینها همه حرف است ' انسان غیر را غایت قرار بدهد! ' مگر چنین چیزی می شود؟! انسان خودخواه آفریده شده است آن غریزه ای که در انسان هست، صیانت نفس و صیانت ذات است و به دنبال آن، کوشش برای بقا و به دنبال کوشش برای بقا، تنازع برای بقا و به دنبال تنازع بقا، تعاون بقا پیدا می شود، یعنی آنچه که انسان اصالتا به دنبال آن هست، خودش است، به خاطر خودش کوشش می کند و به خاطر خودش هم وارد تنازع می شود، ولی همین تنازع بقا، منجر به تعاون می شود، یعنی وقتی که انسان در مقابل یک نیروی قوی تر از فرد خودش قرار گرفت، با افرادی که با او اشتراک منافع دارند اتحاد و تعاون تشکیل می دهد برای اینکه دشمن را از میان ببرند، یا برای اینکه بتوانند هدف مشترکی را که نفعش به همه آنها می رسد نائل شوند، مثل همه شرکتهای تجاری یا صنعتی و فنی که وجود دارد و بر اساس تعاون است این تعاونها را چه چیز به وجود آورده؟ نفع پرستی فردی، فردیت وقتی من و شما و چند نفر دیگر که دنبال منافع خودمان می رویم، تشخیص دادیم که برای اینکه منافع بیشتری ببریم، بهتر آن است که با یکدیگر همکاری و تعاون داشته باشیم و شرکتی بر اساس اصولی تأسیس کنیم، این کار را انجام می دهیم. هدف ما از این تعاون کمک به یکدیگر نیست، کمک به خودمان است.
ص: 880
گفته اند: ریشه اخلاق در نهایت عقل انسان است، یعنی آن ریشه های دیگر غلط است، وجدانی هم که کانت می گوید، اساس ندارد اینکه انسان غیر خواه بشود، انساندوست بشود، نوع پرست بشود، همه اینها خیالات است انسان هیچوقت این جور نمی شود. اخلاق، اخلاق هوشیارانه است، یعنی یک انسان عاقل وقتی که در جامعه قرار گرفت، این قدر عقلش به او می گوید که تو اگر بنا بشود فقط به فکر خودت باشی، رفیقت هم مثل تو خواهد بود، او هم فقط به فکر خودش است، آن یکی هم به فکر خودش است، وقتی همه در فکر شخص خودمان باشیم، من می خواهم آنچه را که شما دارید از شما بگیرم، شما می خواهید آنچه را که من دارم از من بگیرید، بعد من می بینم این به ضرر من است، شما هم می بینید این به ضرر شماست، با همدیگر توافق می کنیم و می گوییم من حدود و حقوق تو را رعایت می کنم، تو هم حدود و حقوق مرا رعایت کن، از اینجا ' اخلاق ' پیدا می شود اخلاق یعنی ' آن سلسله اصولی که منافع افراد را بهتر از همه تأمین می کند '.
نظر راسل
راسل در کتاب «جهانی که من می شناسم» - که ترجمه شده است - پایه اخلاق را فقط همین می داند، و من همیشه گفته ام که راسل بر خلاف شعارهای انسان دوستی ای که دارد، فلسفه اش در اخلاق بر ضد آن است، چون معتقد نیست که انسان غریزه انساندوستی داشته باشد، یا واقعا بشود انسانی انساندوست باشد به این معنا که انسانی انسان دیگر را دوست داشته باشد او در نهایت، انساندوستی را بر می گرداند به فرددوستی: من خودم را که دوست دارم اگر بناست خودم زندگی سالمی داشته باشم، باید دیگری هم اینجور باشد بنابراین بر اساس فلسفه او اگر مثلا او در لندن به حمایت ویتنامیها بر می خیزد - نمی دانم اینطور بوده یا نه - نه این است که من ویتنامیها را دوست دارم و خیر آنها یا خیر بشریت را می خواهم، من خیر خودم را می خواهم، ولی فهمیده ام که خیر من در اینجا تأمین نمی شود الا اینکه آن ویتنامی هم خیرش در آنجا تأمین شده باشد.
ص: 881
اگر ما معیار اخلاق را به قول اینها فقط هوشیاری و درک قوی بدانیم و شعاع تأمین منافع فرد را تا آنجا گسترش دهیم که باید منافع نوع تأمین شود، دیگر فعل اخلاقی در مقابل فعل طبیعی نداریم، فعل اخلاقی نوعی از فعل طبیعی است و هیچ وجدانی و هیچ احساسات عالی ای در کار نیست، فقط یک فکر هوشیارانه تر است مثل این است که یک آدم عامی که به وضع اجتماع وارد نیست خیال می کند تأمین منافعش این است که برای خودش دکه ای به طور خصوصی تهیه کند، و کسی که هوشیارتر است، برای خودش شرکتی ایجاد می کند، و نمی شود کار این را اخلاقی شمرد.
نظریه دیگر: اخلاق یعنی طرح انسان سازی
نظر دیگری در باب معیار فعل اخلاقی وجود دارد که بسیار قابل توجه است، می گوید: اخلاق عبارت است از ' ملکاتی که انسان باید خودش را بر اساس آنها بسازد '، به عبارت دیگر اخلاق یعنی طرح انسان سازی. انسان این خصوصیت را دارد - و با همه حیوانهای دیگر و طبعا با غیر حیوان ها هم این فرق را دارد - که از نظر ملکات روحی، یک موجود بالقوه است نه بالفعل، غرائز بسیار کمی دارد غرائز طبیعی اش کم است که وافی به نیازهایش نیست و انسان باید خودش را برای زندگی بسازد. حیوانات آنچه که نیاز دارند، به حکم طبیعت به آنها داده شده است؛ یکی حریص است، از اول حریص به دنیا می آید، تا آخر عمرش هم حریص است. یکی حلیم به دنیا می آید، تا آخر عمرش هم حلیم است و غیر از این نمی تواند باشد، یکی دیگر غضوب و خشمناک به دنیا می آید و تا آخر عمرش همین جور است. یکی شره و شهوتران به وجود می آید و تا آخر عمرش همین طور است. خروس که به دنیا می آید با یک سلسله خصایص است، دیگر تغییر هم نمی کند، خروس تا آخر عمرش خروس است، خوک هم تا آخر عمرش خوک است، سگ هم تا آخر سگ است، گوسفند هم گوسفند است، انسان چطور؟
ص: 882
انسان موجودی است که می تواند خلقیات هر یک از اینها را بپذیرد، می تواند این بشود، آن بشود، این یکی بشود، آن یکی بشود، چیزی بشود برتر از همه اینها، یا چیزی بشود پست تر از همه اینها، به تعبیر قرآن: «اولئک کالانعام بل هم اضل؛ آنها چون چهارپایانند بلکه گمراه ترند.» (اعراف/ 179) انسان آن چیزی است که خودش خودش را بسازد، و آن چیزی است که بخواهد باشد، نه آن چیزی که خلقت او را قرار داده است.
قائلان به این نظریه می گویند ما قوا و غرائز زیادی به طور بالقوه داریم، ولی باید اینها را جدول بندی کنیم و با یک نسبت و حساب معین پرورش بدهیم، مثلا قوای شهوانی در حیوانات هست، در ما هم هست، ولی در ما بالقوه است و باید آن را در یک حد معینی بسازیم. قوه غضبیه - به قول قدما - در انسان هست، در حیوان هم هست، ولی در انسان بالقوه هست، انسان باید آن را در یک حد معینی بسازد که از آن حد کمتر یا بیشتر نباشد. قوای فکری و قوای عقلانی هم هست. آنگاه اینجور می گویند: اگر انسان مجموع استعدادهایش را متناسب با آنچه که خلق شده است، پرورش بدهد (از حد افراط و تفریط پرهیز کند و در یک حد میانه قرار بدهد) دارای زیبایی عقلی می شود مثلا انسان فکر دارد، شهوت هم دارد، این هر دو در وجودش گذاشته شده است، ولی باید بداند که در طرح خلقتش چگونه قرار داده شده؟ آیا قرار داده شده که این فکر تابع این شهوت باشد، یعنی دائما مجری هدفهایی باشد که این شهوت برای او تعیین می کند، یا شهوت باید تحت حکومت فکر باشد؟ یا قوه غضبیه چقدر باید باشد، چقدر نباید باشد؟
ص: 883
می گویند یک اندازه معین دارد: در حدی که این قوه برای آن قرار داده شده (البته اینها با اصل غایت هم ارتباط دارد) این قوه قرار داده شده برای اینکه انسان از خودش دفاع کند، اگر به آن حدی از خمود و جمود برسد که حس دفاع از انسان گرفته شود، این بد است، و اگر آنقدر طغیان کند که به انسان حالت تهاجم بدهد، آن هم بد است، می گویند اگر مجموع قوا و استعدادهای انسان، در حد معینی پرورش پیدا کند - نه کمتر و نه بیشتر - انسان از نظر روحی و معنوی دارای نوعی زیبایی می شود که آن را ' زیبایی عقلی ' می گویند و طبعا جاذبه ای دارد و دیگران به او علاقه مند می شوند و عقل هر کسی زیبایی معنوی او را درک می کند. پس اخلاق بر می گردد به توازن ریشه اخلاق، عدل است، عدل به معنی توازن اینکه می گویند عدالت یا عدل ریشه اخلاق است، مقصودشان توازن است. اخلاق یعنی حالت موازنه میان مجموع استعدادهای انسانی.
ممکن است شما بگویید مقیاس برای تعادل قوا چیست؟ مدعی هستند که مقیاسش هم در درون خود انسان گذاشته شده است. البته مدعی هستند، چون آنها به اصل غائیت معتقدند که این حرف را می زنند. می گویند اگر ما توجه داشته باشیم که هر قوه ای در ما برای یک هدف معین نهاده شده است، اگر هدفش را بشناسیم، موازنه را هم به دست می آوریم، مثلا باید بدانیم که هدف غریزه جنسی که در ما هست، چیست؟ هدف را که بشناسیم، می توانیم حد این غریزه را تعیین و تحدید کنیم یا فلان غریزه دیگر که در ما هست، برای چیست؟
ص: 884
چون به اصل غائیت معتقد هستند که اینها برای یک غایتی آفریده شده است، می گویند غایت را که می شود به دست آورد، غایت را که به دست بیاوریم، حد را می توانیم به دست بیاوریم، حد را که به دست آوردیم، افراط و تفریط را به دست می آوریم، از آن حد بیشتر شد می گوییم افراط، کمتر شد می گوییم تفریط این هم یک نظریه که اخلاق به موازنه و تعادل قوا باز می گردد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- صفحه 158-164
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق اصالت انسان وجدان کانت برتراند راسل عقل غریزه فلسفه اخلاق
بنابر نظریه کسانی که می گویند: معیار اخلاق نفع رساندن به غیر است و بس و هیچ معیار دیگری در کار نیست مسأله نسبیت اخلاق تا حد زیادی تثبیت می شود، چون ملاک اخلاق، نفع رساندن به غیر است (البته مقصود از غیر فرد نیست، اجتماع است) و نفع رساندن به غیر همیشه در یک شکل -یعنی در یک نوع آدابی که ما داشته باشیم- نیست معنایش این است که خیر و مصلحت اجتماع و آنچه که اجتماع بیشتر از آن سود می برد، به چه وضع است؟ این است که با تغییراتی که در بنیادهای اجتماع رخ می دهد، نفع اجتماع هم فرق می کند.
مثلا همین طور که گفته اند اگر ما اخلاق در دوره صیادی، بعد دوره کشاورزی و بعد دوره صنعتی را در نظر بگیریم و بگوییم هدف اخلاق، رساندن نفع به غیر (به جامعه) است، یعنی آنچه که مصلحت اجتماع اقتضا می کند، ممکن است مصلحت اجتماع در عصر صیادی یک خلق و خوی و یک تربیت را اقتضا کند، و در دوره کشاورزی تربیت دیگری را، مثلا در دوره صیادی، بشر و جامعه بشری بیشتر نیاز به جنگجویی داشته است، آنجا خلق و خو خلق و خویی است که بیشتر بر محور شجاعت باشد، افرادی که از نظر شجاعت ارزش زیادی ندارند، کمتر می توانند به اجتماع خدمت کنند و قهرا ارزششان هم باید پایین بیاید، بنابراین مثلا زن که در آن عهدها کمتر می تواند به آن نیاز اصیل اجتماع که جنگجویی است خدمت کند، طبعا باید حق و ارزش کمتری داشته باشد.
ص: 885
در دوره کشاورزی، اجتماع خانوادگی اصالت زیادتری پیدا می کند و زن نقش بیشتری در خانواده ایفا می کند، بسیاری از کارهایی که به حال خانواده مفید است، در داخل خانواده صورت می گیرد و زن در همان داخل خانواده آن کارها را انجام می دهد و نیازی به بیرون رفتن از خانه پیدا نمی کند، اینها هم مصلحت زندگی است، پس در چنین مواقعی از یک طرف ممکن است ارزش زن بالا برود، و از طرف دیگر ممکن است مسأله عفت و حریم میان زن و مرد، خلق خوب شمرده شود، چون واقعا مصلحت این است که زنها هر چه بیشتر در خانه باشند و هر چه کمتر با مردان بیگانه تماس داشته باشند، و این برای تحکیم وضع خانواده -چه از جنبه اقتصادی و چه از جنبه عواطف- بهتر است.
ولی در دوره دیگر -یعنی دوره صنعتی- وضع خانواده متزلزل می شود، مرد مجبور است کارش را بیشتر در کارخانه انجام بدهد، بچه ها و زنها را به کارخانه ها می کشانند و آن اصول در هم می ریزد. در آن زندگی که بر محور دیگری می چرخد، بسیاری از مسائلی که قبلا لازم بود، دیگر لازم نخواهد بود. این است که از نظر آنهایی که می گویند مقیاس و معیار اخلاق نفع رساندن به اجتماع است، چون کاری که به نفع اجتماع باشد، در هر زمانی به یک شکل است، پس اخلاق هم در هر زمانی باید به یک شکل باشد، طبعا آن اخلاق هوشیارانه ای هم که گفته اند، همین جور است، چون اخلاق هوشیارانه هم می گفت: منفعت فرد و منفعت فرد در دوره های مختلف فرق می کند، یک وقت منفعت فرد اقتضا می کند که اخلاق به این شکل باشد و یک وقت اقتضا می کند به آن شکل باشد.
ص: 886
باقی می ماند دو نظریه دیگر، یکی نظریه الهامی و وجدانی که معتقد است انسان وجدان اصیلی دارد که از آن الهام می گیرد، و یکی هم نظریه توازن که می گوید ریشه اخلاق به توازن برمی گردد. ما مسأله توازن را طرح می کنیم، آن مسأله دیگر هم شاید ضمنا حل شده باشد. من کتاب لذات فلسفه ویل دورانت را آورده ام که کتاب خوب و جامعی است و مسائلی را در این زمینه طرح کرده است.
فصلی در کتابش دارد راجع به اخلاق و در آن تحت همین عنوان نسبیت اخلاق مطلبی را بیان کرده است حال ما مقدمه ای را عرض می کنیم و به حرف او هم اشاره می کنیم. اگر ما پایه اخلاق را توازن بدانیم، می توانیم بگوییم همین طور که صحت و سلامت بدن، یک امر نسبی نیست، بلکه به تعادل ترکیبات بدن برمی گردد، صحت و سلامت خلق و روح انسان هم یک امر نسبی نیست و به تعادل و توازن عناصر روحی بر می گردد، بلکه واقعا هم مطلب از این قرار است، خصوصا با نظریاتی که امروز در باب روانپزشکی داده اند آقای دکتر سامی حضور دارند و این مطلب را بهتر می دانند.
واقعا بسیاری از چیزهایی که فساد اخلاق شمرده می شود، بیماری روانی است، یعنی از نظر علم آنها را بیماری می شمارند مثلا ما در اخلاق می گوییم تواضع، خلق خوبی است و تکبر خلق بد، تملق و چاپلوسی هم بد است این چیست؟ آیا می شود گفت که تکبر فقط به خاطر اینکه به ضرر اجتماع است (بدون شک ضرر اجتماع هم در آن هست) بد است؟ و آیا فرق تکبر با تواضع فقط در این است که تکبر به زیان اجتماع است و تواضع به سود اجتماع؟ یا از نظر فردی و شخصی هم تواضع، سلامت است و تکبر، بیماری و انحراف و عقده؟
ص: 887
همین طور است حسادت، در مقابل سعه صدر و در مقابل بی حسی و بی غیرتی انسان در مقابل خیری که به دیگران می رسد، سه جور عکس العمل می تواند داشته باشد: یک وقت هست که نسبت به دیگری حسد می ورزد، یعنی از اینکه او دارد و خودش ندارد، ناراحت می شود و این ناراحتی در او به این صورت ظهور می کند که آرزوی سلب نعمت را از او می کند و در عمل هم فعالیت می کند که او نداشته باشد این می شود حسادت.
یک وقت هست که وقتی در دیگری نعمتی می بیند، آرزویش در خودش پیدا می شود ولی در این حد که غیرتش تحریک می شود که ما هم داشته باشیم، چرا او درسش اینقدر بالا می رود و من عقب بمانم؟ من هم درس بخوانم، بدون اینکه یک ذره آرزوی بدی او را داشته باشد به این می گویند سعه صدر یا غبطه، غبطه ممدوح است. یک وقت هم یک حالت بی غیرتی در انسان هست، می بیند دیگری ترقی دارد، نه آرزوی نداشتن او را دارد و نه آرزوی اینکه خودش داشته باشد اصلا یک آدم بی حسی است: خوب دارند که دارند، به جهنم که داشته باشند، او درس خوانده من نخوانده ام، خوب نخوانده باشم.
این مطلب قطع نظر از زیانی که دیگران می بینند، سه حالت مختلف در انسان است که یکی از آنها سلامت روان است، یعنی در آن حالت روان در مسیر خودش جریان دارد، و دو حالت دیگر، حالتهای انحرافی روانی است بی حسی، آفت و بیماری است، آرزوی سلب نعمت از دیگری هم بیماری روانی است.
ص: 888
می رویم سراغ شجاعت شجاعت چطور؟ شجاعت هم چنین چیزی است استقامت هم همین طور. آیا می شود گفت که تواضع در مقابل تکبر، سعه صدر در مقابل حسد، شجاعت در مقابل جبن و تهور، صبر و استقامت در مقابل ضعف، شکر و سپاسگزاری در مقابل ناسپاسی، اینها اخلاق متغیرند؟ یعنی در زمانها و مکانهای مختلف فرق می کنند؟ در یک محیط اینجور است، در محیط دیگر اینجور نیست؟ البته محیطها فرق می کنند، در بعضی محیطها مردم آن جورند، در بعضی دیگر آن جور نیستند، ولی آیا واقعا می شود گفت خوبی و بدی اینها در محیطهای مختلف و زمانهای مختلف فرق می کند؟ یا یک امور ثابت یکنواختی هستند، چون سلامت روان انسان است و سلامت روان مثل سلامت تن در همه زمانها و همه مکانها یک جور و ثابت است.
فرق میان اخلاق و آداب
اشتباهی که جناب ویل دورانت کرده است این است که میان آداب و اخلاق فرق نگذاشته، آداب یک چیز است و اخلاق چیز دیگر، آداب مربوط به ساختمان روحی انسان نیست، قراردادهای افراد انسان است در میان یکدیگر، مثل همین مثالی که خودش ذکر می کند: دو نفر انسان به همدیگر می رسند، اخلاق اقتضا می کند نسبت به یکدیگر متواضع و مؤدب باشند -تواضع لازمه اخلاق است- اما در یک جامعه به علامت ادب و تواضع، کلاهشان را بر می دارند، در جامعه دیگر به علامت تواضع، کلاه سرشان می گذارند، کما اینکه میان ما معممین اگر یک شخص محترم و مؤدبی وارد بشود، خیلی بی ادبی است که با سر لخت در حضورش بنشینیم، فورا عمامه روی سرمان می گذاریم، اگر هوا هم گرم باشد باز آن را بی ادبی می دانیم، اگر خیلی گرم باشد، معذرت می خواهیم و عمامه را زمین می گذاریم، ولی در محیط تجدد و در محیطی که این ادب غربی آمده، اگر کلاه سرشان باشد وقتی می خواهند وارد اتاق بشوند، کلاه را بر می دارند و بیرون اتاق می گذارند و سر برهنه وارد می شوند، ادب اقتضا می کند که سر لخت باشد.
ص: 889
این البته یک امر قراردادی است و اساسا مربوط به خلق نیست که ما کلاهمان را برداریم یا بگذاریم، یا مثلا اگر بخواهیم به حضور یک شخص محترم -یک کسی که می خواهیم برایش احترام قائل باشیم- برویم لباسی که می پوشیم چه جور لباسی باشد این یک قرارداد است. یک وقت قرارداد می کنند که مثلا وقتی می خواهند به حضور یک شخصیت بروند، لباسی که می پوشند رنگش این باشد، دوختش این جور و جلویش گرد باشد، چنین و چنان باشد اینها امور قراردادی است در آداب که قراردادهای عرف و اجتماع است، به این صورت است که از نظر اسلامی هم اگر ما اینها را به صورت سنتها و مستحبات داشته باشیم، اغلب اینها اصالت ندارد و بیشتر به همان عرف مردم بستگی دارد.
اینها دیگر جزو اخلاق شمرده نمی شود که ما بگوییم چون اینها تغییر می کند -مثلا شما می بینید که یک ملت کلاه را برمی دارد، می گوید خوب است، ملت دیگر کلاه را می گذارد، می گوید خوب است- پس اخلاق متغیر است اینها دلیل بر تغیر اخلاق نمی شود، اینها مربوط به تغیر آداب است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اسلام و مقتضیات زمان 2- صفحه 249-243
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه فلاسفه زمان نسبیت رذایل اخلاقی مکان فضایل اخلاقی
ویل دورانت مثالهایی ذکر می کند، اول راجع به اینکه اخلاق در زمان ما تغییر کرده است. خوب این مسأله ای است که اخلاق مردم تغییر کرده، هیچکس هم منکر نیست که اخلاق تغییر می کند غیر از مسأله خوبی و بدی است، اخلاق که تغییر می کند، غیر از این است که آن اخلاق تغییر کرده، چون تغییر کرده، خوب است! اول این بحث را پیش می کشد که ما می دانیم اخلاق امروز با قدیم فرق کرده، می گوید: صفت جوانمردی -که نیچه طرفدار این صفت بود و می گفت حتی با زنان هم نباید زیاد مهربانی کرد چون بر ضد جوانمردی است- امروز به کلی از بین رفته و جای خودش را به صفات تملق و غیره داده، حیا و حجب که به عشاق دلیری می بخشید و به هر قدرتی نیروی مضاعف می داد، شهرت بی اصل گشته است. زنان که قدیم چنان عفیف بودند و حیا و حجب داشتند، حالا دلبریهای نهان خود را چنان آزادانه در معرض رقیبان نهاده اند که کنجکاوی، دیگر مایه زناشویی نمی گردد، ادبیات ما بیشتر در اطراف امور جنسی است.
ص: 890
می خواهد بگوید همه اینها معلول زندگی صنعتی امروز است، ولی نتیجه ای که در آخر می گیرد این است: ما باید تغییر پذیری خوبیها و نسبیت سیال اخلاق را در نظر آوریم، باید اصل دنیوی بودن و فناپذیری اخلاق و تعلق آن به مبانی متغیر حیات انسانی را بپذیریم اصل اخلاق ناشی از آدابی است که برای حفظ و سلامت نوع مفید دانسته شده است.
ریشه فکرش همان حرف است. بعضی از آداب، فقط رسم و عرف است و جزو اخلاق محسوب نمی شود (که حرف درستی هم هست، آداب با اخلاق دوتاست، ولی خودش مثالهایی که بعد برای اخلاق آورده، آداب را ذکر کرده است) مانند به کار بردن کارد و چنگال بر خوان بریدن سالاد بر سر میز با کارد، گناهی نیست گرچه بینندگان آن ممکن است از زنا اغماض کنند ولی بر آن نبخشایند اما بعضی از آداب برای مصالح عامه، امری حیاتی و ضروری به شمار می رود، مثل تعدد زوجات یا اکتفا بر یکی.
معتقد است در یک زمان تعدد زوجات جزو امور اخلاقی است و در یک زمان دیگر وحدت زوجه امر اخلاقی است، تا اینکه مصلحت زمان و مصلحت اجتماع چه حکم کند همین هم جوابش این است که مسأله تعدد زوجات هم به اخلاق ارتباط ندارد، به سنن و قوانین عملی مربوط است، و معلوم است که یک قانون ممکن است در یک زمان مفید باشد، در زمان دیگر نباشد.
در خود اسلام هم -مکرر گفته ایم- فلسفه تعدد زوجات همین چیزی است که آقای ویل دورانت هم ذکر می کند، می گوید وقتی که در یک جامعه در اثر جنگهای زیاد یا به علل دیگر، مرد زیاد از بین می رود و زن بی سرپرست زیاد می ماند، اگر بنا شود که آن اصل اولی -که واقعا هم اصل اولی است- یعنی وحدت زوجه حفظ شود و یک مرد به یک زن اکتفا کند، طبعا زنان زیادی در جامعه بی سرپرست می مانند، هم حق آنها از نظر حق تأهل ضایع شده، و هم منشأ مفاسدی در اجتماع می شوند. وقتی آن زنها بی سرپرست ماندند، دارای عقده های روحی می شوند، ناراحتی پیدا می کنند و بعد می آیند مردها را می فریبند و منشأ فساد اخلاق می شوند پس در چنین مواردی به حکم ضرورت اجتماعی باید تعدد زوجات را تجویز کرد به هر حال این مربوط به اخلاق نیست که او این مثال را ذکر کرده می گوید: اکنون چند مثال برای نسبیت اخلاق بیاوریم: شرقیان به علامت احترام، کلاه بر سر می گذاشتند و غربیان آن را برای ادای احترام بر می دارند.
ص: 891
این هم به اخلاق مربوط نیست، اینها آداب است. زن ژاپنی به لختی تن کارگر اهمیت نمی دهد، ولی در شرم و عفت ممکن است از مریم و آسیه برتر باشد. زن عرب نشان دادن صورت، و زن چینی نشان دادن پا را دور از عفت می داند. بعد خودش به فلسفه اینها اشاره می کند: پوشاندن صورت و ساق پا، میل و قوه خیال را بر می انگیزد و در نتیجه ممکن است به مصلحت نوع تمام شود، ساکنان ملانزی بیماران و پیران را زنده در خاک می کنند. این هم به اخلاق مربوط نیست. در جزیره بریتانیای جدید گوشت انسان را در دکانها می فروشند همچنانکه قصابان ما گوشت خوک را، و برای مهمانیهای بزرگ آماده می سازند....
من نفهمیدم این بریتانیای جدید که در آنجا گوشت انسان را می فروشند! کجاست؟ (یکی از حاضران به شوخی): همان بریتانیای کبیر.
استاد: بله، یکوقت در روزنامه خواندم که یکی از سیاهان رفته بود انگلستان، با یکی از دیپلماتهای انگلیسی صحبت می کرد، آن دیپلمات به او گفته بود: آیا استعمار بد کرد که آمد شما را آدم کرد؟ شما تا دیروز آدم می خوردید، حالا چه می گویید؟ گفته بود: فرق ما و شما این است که اگر ما آدم می خوردیم، آدم را یکدفعه پاره می کردیم و می خوردیم، شما آدم را قشنگ می پزید، بعد پوستش را می کنید، گوشتش را جدا می کنید، بعد می آیید سر سفره قاشق و چنگال می گذارید، بشقاب می گذارید، این طور آدمها را می خورید، ما آنجور می خوردیم، شما اینجور دارید می خورید. می گوید: می توان به آسانی صدها مثال دیگر برای نمایاندن اینکه امور زشت و ناپسند زمان و مکان ما در زمان و مکان دیگری خوب و پسندیده هستند، ذکر کرد.
ص: 892
یکی از صاحبنظران یونان باستان می گوید اگر آداب و رسوم مقدس سرزمینی را جمع کنید و بخواهید آن مقدار از آداب و رسوم را که در سرزمینی دیگر زشت و ناپسند شمرده می شود، از آن بردارید، چیزی بر جای نخواهد ماند. در مسأله آداب و رسوم حرف درستی است، شاید هم همین جور باشد، ولی تو الان می گویی آداب غیر از اخلاق است، و واقعا هم غیر از اخلاق است. مثال آداب، ربطی به مسأله نسبیت اخلاق ندارد و مثال اخلاق همان مثالهایی است که ما عرض کردیم.
علمای اخلاق هم اینها را به عنوان اخلاق ذکر می کنند نه آداب عرفی که در جوامع مختلف فرق می کند. بنابراین ما نمی توانیم تحت عنوان نسبیت اخلاق که اینها ذکر کرده اند و نسبیت آداب را طرح کرده اند، نسبیت اخلاق را بپذیریم. بعد یک چیزهایی ذکر می کند که در دوره صیادی اخلاق چگونه بود و چه اخلاقی خوب بود، بعد در دوره کشاورزی چه اخلاقی خوب شد، و بعد در دوره صنعتی چه شد، که مطلب مهمی ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- صفحه 168-172
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق آداب جامعه نسبیت ویل دورانت فلسفه
سرمایه بزرگ انسان در زندگی حیثیت و آبرو و شخصیت او است و هر چیز آن را به خطر بیندازد مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت از ترور شخص مهمتر محسوب می شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس نیز سنگین تر است. یکی از فلسفه های تحریم غیبت این است که این سرمایه بزرگ بر باد نرود و حرمت اشخاص در هم نشکند و حیثیت آنها را لکه دار نسازد، و این مطلبی است که اسلام آن را با اهمیت بسیار تلقی می کند. نکته دیگر اینکه غیبت بدبینی می آفریند، پیوندهای اجتماعی را سست می کند، سرمایه اعتماد را از بین می برد و پایه های تعاون و همکاری را متزلزل می سازد.
ص: 893
اسلام برای مساله وحدت و یکپارچگی جامعه اسلامی و انسجام و استحکام آن اهمیت فوق العاده ای قائل شده است، هر چیز این وحدت را تحکیم کند مورد علاقه اسلام است و هر چیز آن را تضعیف نماید منفور است و غیبت یکی از عوامل مهم تضعیف است. اگر در اسلام غیبت به عنوان یکی از بزرگترین گناهان کبیره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردی و اجتماعی آن است.
در روایات اسلامی تعبیراتی بسیار تکان دهنده در این زمینه دیده می شود از جمله: در حدیثی از امام صادق (ع) در مورد مفهوم غیبت آمده: «الغیبة ان تقول فی اخیک ما ستره الله علیه، و اما الامر الظاهر فیه، مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان ان تقول ما لیس فیه؛ غیبت آن است که درباره برادر مسلمانت چیزی را بگوئی که خداوند پنهان داشته و اما چیزی که ظاهر است مانند تندخوئی و عجله داخل در غیبت نیست، اما بهتان این است که چیزی را بگوئی که در او وجود ندارد». پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ان الدرهم یصیبه الرجل من الربا اعظم عند الله فی الخطیئة من ست و ثلاثین زنیة، یزنیها الرجل! و اربی الربا عرض الرجل المسلم!؛ درهمی که انسان از ربا به دست می آورد گناهش نزد خدا از سی و شش زنا بزرگتر است! و از هر ربا بالاتر آبروی مسلمان است!». این مقایسه به خاطر آن است که زنا هر اندازه قبیح و زشت است جنبه حق الله دارد، ولی رباخواری، و از آن بدتر ریختن آبروی مردم از طریق غیبت، یا غیر آن، جنبه حق الناس دارد.
ص: 894
در حدیث دیگری آمده است: روزی پیامبر با صدای بلند خطبه خواند و فریاد زد: «یا معشر من آمن بلسانه و لم یؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمین، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من تتبع عورة اخیه تتبع الله عورته، و من تتبع الله عورته یفضحه فی جوف بیته!؛ ای گروهی که به زبان ایمان آورده اید و نه با قلب! غیبت مسلمانان نکنید، و از عیوب پنهانی آنها جستجو ننمائید، زیرا کسی که در امور پنهانی برادر دینی خود جستجو کند خداوند اسرار او را فاش می سازد، و در دل خانه اش رسوایش می کند!». و در حدیث دیگری آمده است که خداوند به موسی وحی فرستاد: «من مات تائبا من الغیبة فهو آخر من یدخل الجنة، و من مات مصرا علیها فهو اول من یدخل النار!؛ کسی که بمیرد در حالی که از غیبت توبه کرده باشد آخرین کسی است که وارد بهشت می شود و کسی که بمیرد در حالی که اصرار بر آن داشته باشد اولین کسی است که وارد دوزخ می گردد!».
و نیز در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام می خوانیم: «الغیبة اسرع فی دین الرجل المسلم من الا کلة فی جوفه!؛ تاثیر غیبت در دین مسلمان از خوره در جسم او سریعتر است!». این تشبیه نشان می دهد که غیبت همانند خوره که گوشت تن را می خورد و متلاشی می کند به سرعت ایمان انسان را بر باد می دهد، و با توجه به اینکه انگیزه های غیبت اموری هم چون حسد، تکبر، بخل، کینه توزی، انحصار طلبی و مانند این صفات زشت و نکوهیده است روشن می شود که چرا غیبت و از بین بردن آبرو و احترام مسلمانان از این طریق این چنین ایمان انسان را بر باد می دهد.
ص: 895
روایات در این زمینه در منابع اسلامی بسیار زیاد است، امام صادق (ع) می فرماید: «من روی علی مؤمن روایة یرید بها شینه، و هدم مروته، لیسقط من اعین الناس، اخرجه الله من ولایته الی ولایة الشیطان، فلا یقبله الشیطان!؛ کسی که به منظور عیبجوئی و آبروریزی مؤمنی سخنی نقل کند تا او را از نظر مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خودش بیرون کرده، به سوی ولایت شیطان می فرستد، و اما شیطان هم او را نمی پذیرد!». و در حدیث است که زنی برای مسأله ای به حضور رسول اکرم (ص) مشرف شد، وی کوتاه قد بود، پس از رفتنش عایشه کوتاه قدی وی را با دست خویش تقلید کرد، رسول اکرم (ص) به وی فرمودند: خلال کن. عایشه گفت: مگر چیزی خوردم یا رسول الله؟! حضرت فرمود: خلال کن. عایشه خلال کرد و پاره گوشتی از دهانش افتاد.
تمام این تاکیدات و عبارات تکان دهنده به خاطر اهمیت فوق العاده ای است که اسلام برای حفظ آبرو و حیثیت اجتماعی مؤمنان قائل است، و نیز به خاطر تاثیر مخربی است که غیبت در وحدت جامعه و اعتماد متقابل و پیوند دلها دارد، و از آن بدتر اینکه غیبت عاملی است برای دامن زدن به آتش کینه و عداوت و دشمنی و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع، چرا که وقتی عیوب پنهانی مردم از طریق غیبت آشکار شود اهمیت و عظمت گناه از میان می رود و آلودگی به آن آسان می شود.
این نکته حائز اهمیت است که از بعضی کلمات بزرگان گاه چنین استفاده می شود که غیبت در مورد همه ی مؤمنان نیست بلکه تنها در مورد کسانی است که از گناه خود پشیمانند و یا توبه کرده اند و در سرحد اعتدالند. و اما غیبت افراد فاسق و گنهکار جایز است هر چند گناهشان پنهان باشد و گاه به این روایت از امام صادق (ع) نیز استناد جسته اند که فرمود: کسی که در روابطش با مردم ستم نکند و در سخنانی که می گوید به مردم دروغ نگوید و از وعده هایش تخلف نجوید چنین کسی غیبتش حرام و شخصیتش کامل و عدالت او ظاهر و اخوتش واجب است.
ص: 896
امام صادق (ع) می فرماید: هنگامی که فاسق تظاهر به فسق کند نه احترامی دارد و نه غیبتی و در حدیث دیگری از امام رضا (ع) آمده: «من القی جلباب الحیاء فلا غیبه له؛ کسی که چادر حیا را از سر بر گیرد غیبت ندارد». احادیث متعدد به خوبی نشان می دهد که اگر شخصی گناه کند و مستور باشد، غیبت او جایز نیست و غیبت شخص متظاهر به فسق نیز در خصوص آن عملی که تظاهر به آن می کند جایز است نه نسبت به تمام اعمالش. از این گذشته حرمت غیبت با دلیل عقل نیز ثابت است چرا که نوعی ظلم و ستم و افشای اسرار و ریختن آبروی مردم محسوب می شود و بی شک فرقی میان فاسق و عادل در این زمینه نیست مگر در مواردی که غیبت سبب نهی از منکر یا دفع خطر و ضرر از جامعه مسلمین گردد و در آن هم میان فاسق و عادل تفاوتی نیست.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 192-189،
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 274
کلی__د واژه ه__ا
اسلام جامعه وحدت غیبت رذایل اخلاقی آبرو چهارده معصوم (ع) حدیث
اسلام برای زنا مجازات شدید قائل است. خداوند در قرآن می فرماید: «و لا تقربوا الزنی إنه کان فحشة و ساء سبیلا؛ و نزدیک زنا نشوید که کار بسیار زشت و بد راهی است» (اسراء/ 32). در این بیان کوتاه به سه نکته اشاره شده است:
الف- نمی گوید زنا نکنید، بلکه می گوید به این عمل شرم آور نزدیک نشوید، این تعبیر علاوه بر تأکیدی که در عمق آن نسبت به خود این عمل نهفته شده، اشاره لطیفی به این است که آلودگی به زنا غالبا مقدماتی دارد که انسان را تدریجا به آن نزدیک می کند، چشم چرانی یکی از مقدمات آن است، برهنگی و بی حجابی مقدمه دیگر، کتابهای بدآموز و فیلمهای آلوده و نشریات فاسد و کانونهای فساد هر یک مقدمه ای برای این کار محسوب می شود. همچنین خلوت با اجنبیه (یعنی بودن مرد و زن نامحرم در یک مکان خالی و تنها) عامل وسوسه انگیز دیگری است. بالاخره ترک ازدواج برای جوانان، و سختگیریهای بی دلیل طرفین در این زمینه، همه از عوامل قرب به زنا است که در آیه فوق با یک جمله کوتاه همه آنها را نهی می کند، و در روایات اسلامی نیز هر کدام جداگانه مورد نهی قرار گرفته است.
ص: 897
ب- جمله «انه کان فاحشة» که مشتمل بر سه تأکید است (ان و استفاده از فعل ماضی و تعبیر به فاحشه) عظمت این گناه آشکار را آشکارتر می کند.
ج- جمله «ساء سبیلا» (راه زنا بد راهی است) بیانگر این واقعیت است که این عمل راهی به مفاسد دیگر در جامعه می گشاید.
فلسفه تحریم زنا را این گونه می توان بیان نمود:
1- پیدایش هرج و مرج در نظام خانواده، و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران، رابطه ای که وجودش نه تنها سبب شناخت اجتماعی است، بلکه موجب حمایت کامل از فرزندان می گردد، و پایه های محبتی را که در تمام طول عمر سبب ادامه این حمایت است می گذارد. خلاصه، در جامعه ای که فرزندان نامشروع و بی پدر فراوان گردند روابط اجتماعی که بر پایه روابط خانوادگی بنیان شده سخت دچار تزلزل می گردد. برای پی بردن به اهمیت این موضوع کافی است یک لحظه چنین فکر کنیم که چنانچه زنا در کل جامعه انسانی مجاز گردد و ازدواج برچیده شود، فرزندان بی هویتی که در چنین شرائطی متولد شوند تحت پوشش حمایت کسی نیستند، نه در آغاز تولد و نه به هنگام بزرگ شدن.
از این گذشته از عنصر محبت که نقش تعیین کننده ای در مبارزه با جنایتها و خشونتها دارد محروم می شوند، و جامعه انسانی به یک جامعه کاملا حیوانی توأم با خشونت در همه ابعاد، تبدیل می گردد.
2- این عمل ننگین سبب انواع برخوردها و کشمکشهای فردی و اجتماعی در میان هوسبازان است، داستانهائی را که بعضی از چگونگی وضع داخل محله های بدنام و مراکز فساد نقل کرده و نوشته اند به خوبی بیانگر این واقعیت است که در کنار انحرافات جنسی بدترین جنایات رخ می دهد.
ص: 898
3- تجربه نشان داده و علم ثابت کرده است که این عمل باعث اشاعه انواع بیماریها است و با تمام تشکیلاتی که برای مبارزه با عواقب و آثار آن امروز فراهم کرده اند باز آمار نشان می دهد که تا چه اندازه افراد از این راه سلامت خود را از دست داده و می دهند.
4- این عمل غالبا سبب سقوط جنین و کشتن فرزندان و قطع نسل می گردد، چرا که چنین زنانی هرگز حاضر به نگهداری اینگونه فرزندان نیستند، و اصولا وجود فرزند مانع بزرگی بر سر راه ادامه اعمال شوم آنان می باشد، لذا همیشه سعی می کنند آنها را از میان ببرند. و این فرضیه کاملا موهوم که می توان اینگونه فرزندان را در مؤسساتی زیر نظر دولتها جمع آوری کرد شکستش در عمل روشن شده، و ثابت گردیده که پرورش فرزندان بی پدر و مادر به این صورت چقدر مشکلات دارد، و تازه محصول بسیار نامرغوبی است، فرزندانی سنگدل: جنایتکار بی شخصیت و فاقد همه چیز!
5- نباید فراموش کرد که هدف از ازدواج تنها مسأله اشباع غریزه جنسی نیست، بلکه اشتراک در تشکیل زندگی و انس روحی و آرامش فکری، و تربیت فرزندان و همکاری در همه شئون حیات از آثار ازدواج است که بدون اختصاص زن و مرد به یکدیگر و تحریم زنان هیچیک از اینها امکان پذیر نیست.
امام علی (ع) در حدیثی می گوید: از پیامبر شنیدم چنین می فرمود: «فی الزنا ست خصال: ثلث فی الدنیا و ثلث فی الاخرة: فاما اللواتی فی الدنیا فیذهب بنور الوجه، و یقطع الرزق، و یسرع الفناء و اما اللواتی فی الاخرة فغضب الرب و سوء الحساب و الدخول فی النار - او الخلود فی النار؛ در زنا شش اثر سوء است، سه قسمت آن در دنیا و سه قسمت آن در آخرت است. اما آنها که در دنیا است یکی این است که صفا و نورانیت را از انسان می گیرد، روزی را قطع می کند، و تسریع در نابودی انسانها می کند. و اما آن سه که در آخرت است غضب پروردگار، سختی حساب و دخول -یا خلود- در آتش دوزخ است».
ص: 899
عواقب شومی که به خاطر این عمل دامان فرد و جامعه را می گیرد بر کسی مخفی نمی باشد، پیدایش این عمل زشت و گسترش آن بدون شک نظام خانواده را در هم می ریزد. رابطه فرزند و پدر را مبهم و تاریک می کند. فرزندان فاقد هویت را که طبق تجربه تبدیل به جنایتکاران خطرناکی می شوند در جامعه زیاد می کند. این عمل ننگین سبب انواع برخوردها و کشمکشها در میان هوسبازان است. به علاوه بیماریهای روانی و آمیزشی که از آثار شوم آن است بر کسی پنهان نیست. کشتن فرزندان، سقط جنین و جنایاتی مانند آن از آثار شوم این عمل می باشد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12- صفحه 105-103
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 71-70
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14- صفحه 368
کلی__د واژه ه__ا
اسلام قرآن انسان جامعه زنا رذایل اخلاقی روابط خانوادگی تربیت دنیا آخرت
اسلام تن پروری به معنی نفس پروری و شهوت پرستی را شدیدا محکوم کرده است، اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را که برای بدن زیانبخش باشد حرام شمرده است. نفس پروری و شهوت پرستی که در اسلام محکوم است، همان طوری که بر ضد روح پروری است و موجب بیماری روح و روان می گردد، بر ضد بهداشت و پرورش صحیح جسم نیز هست و منجر به بیماری جسمی می گردد، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به بیماری جسمی می گردد، زیرا نفس پروری و شهوت پرستی منجر به افراط کاریها می شود و افراط کاریها منشأ اختلالات اساسی در جهازات بدنی.
ص: 900
بی شک در وجود انسان، غرائز و امیال گوناگونی است که همه آنها برای ادامه حیات او ضرورت دارد: خشم و غضب، علاقه به خویشتن، علاقه به مال و زندگی مادی و امثال اینها، و بدون تردید دستگاه آفرینش همه اینها را برای همان هدف تکاملی آفریده است. اما مهم این است که گاه اینها از حد تجاوز می کنند و پا را از گلیمشان فراتر می نهند و از صورت یک ابزار مطیع در دست عقل در می آیند و بنای طغیان و یاغی گری می گذارند، عقل را زندانی کرده و بر کل وجود انسان حاکم می شوند و زمام اختیار او را در دست می گیرند. این همان چیزی است که از آن به هواپرستی تعبیر می کنند که از تمام انواع بت پرستی خطرناکتر است، بلکه بت پرستی نیز از آن ریشه می گیرد.
بی جهت نیست که پیامبر اکرم (ص) بت هوای نفس را برترین و بدترین بتها شمرده است. از بعضی پیشوایان اسلام می خوانیم: «ابغض اله عبد علی وجه الارض الهوی؛ مبغوضترین و منفورترین بتی که در زمین پرستش شده است بت هوا است! و اگر نیک بیندیشیم به عمق این سخن به خوبی واقف می شویم، چرا که هواپرستی سرچشمه غفلت و بی خبری است، چنانکه قرآن می گوید: «و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه؛ از کسی که قلب او را غافل از یاد خود کرده ایم و پیرو هوای خویش است اطاعت مکن» (کهف/ 28).
از سوی دیگر هواپرستی سرچشمه کفر و بی ایمانی است، چنانکه قرآن گوید: «فلا یصدنک عنها من لا یؤمن بها و اتبع هواه؛ تو را از ایمان به قیامت باز ندارد کسی که ایمان به آن ندارد و پیرو هوای خویش است» (طه/ 16). از سوی سوم هواپرستی بدترین گمراهی است، قرآن می گوید: «و من اضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله؛ چه کسی گمراهتر است از آن کس که از هوای نفس خویش پیروی می کند و هدایت الهی نیافته است» (قصص/ 50). از سوی چهارم هواپرستی نقطه مقابل حق طلبی است و انسان را از راه خدا بیرون می برد، چنانکه در قرآن می خوانیم: «فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله؛ در میان مردم به حق داوری کن و پیرو هوای نفس مباش که تو را از راه خدا گمراه می کند» (ص/ 26). از سوی پنجم هواپرستی مانع عدالت و دادگری است، چنانکه در قرآن می خوانیم: «فلا تتبع الهوی ان تعدلوا؛ پیروی هوی مانع اجرای عدالت شما نگردد» (نساء/ 135). بالاخره اگر نظام آسمان و زمین بر محور هوی و هوس مردم بگردد فساد سرتاسر پهنه هستی را خواهد گرفت: «و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السماوات و الارض و من فیهن؛ اگر حق از هوی و هوس آنها پیروی کند آسمانها و زمین و تمام کسانی که در آنها هستند فاسد می شوند» (مؤمنون/ 71).
ص: 901
خلاصه آنجا که هواپرستی است نه پای دین در میان است و نه پای عقل، در آنجا چیزی جز بدبختی و رنج و بلا نیست، در آنجا جز بیچارگی و شقاوت و فساد نخواهد بود. در تاریخ معاصر و گذشته به نام کسانی برخورد می کنیم که به خاطر هواپرستیشان هزاران و گاه میلیونها انسان بی گناه را به خاک و خون کشیده اند و نام ننگینشان تا ابد به زشتی برده می شود. این اصل استثناپذیر نیست حتی دانشمندان و عابدان پرسابقه ای هم چون بلعم باعورا بر اثر پیروی از هوای نفس چنان از اوج عظمت انسانیت سقوط کردند که قرآن مثل آنها را به سگ پلیدی می زند که همواره پارس می کند (اعراف/ 176).
تعبیراتی که در نقطه مقابل یعنی ترک هوی پرستی در آیات و روایات وارد شده نیز عمق این مساله را از دیدگاه اسلام روشن می سازد، تا آنجا که کلید بهشت را ترس از خدا و مبارزه با هوای نفس می شمرد: «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنة هی الماوی؛ اما کسی که از مقام پروردگار بترسد و نفس خویش را از هواپرستی نهی کند بهشت جایگاه او است» (نازعات/ 40). خداوند در قرآن می فرماید: «أرءیت من اتخذ إلهه هواه أ فأنت تکون علیه وکیلا* أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون إن هم إلا کالأنعم بل هم أضل سبیلا؛ آیا دیدی کسی را که هوای نفس خویش را معبود خود برگزیده است؟ آیا تو می توانی او را هدایت کنی؟ یا به دفاع از او برخیزی؟ آیا گمان می بری اکثر آنها می شنوند یا می فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپایانند بلکه گمراه تر» (فرقان/ 43 و 44).
ص: 902
قرآن روی سخن را به پیامبر کرده، می گوید: یعنی اگر آنها در برابر دعوت تو دست به استهزاء و انکار و انواع مخالفتها زدند نه به خاطر آن بوده که منطق تو ضعیف و دلائل تو غیر قانع کننده و در آئینت جای شک و تردید است بلکه به خاطر این است که آنها پیرو فرمان عقل و منطق نیستند، معبود آنها هوای نفسشان است، آیا انتظار داری چنین کسانی تو را پذیرا شوند، یا بتوانی در آنها نفوذ کنی؟!
در معنی جمله «ارأیت من اتخذ الهه هواه»، مفسران بزرگ بیانات گوناگونی دارند. جمعی گفته اند منظور آن است که آنها یک بت دارند و آن هوای نفس آنها است و تمام کارهایشان از آن سرچشمه می گیرد. در حالی که جمع دیگری معتقدند منظور آنست که آنها حتی در انتخاب کردن بتها هیچگونه منطقی را رعایت نمی کنند، بلکه هر گاه چشمشان به قطعه سنگ یا درخت جالبی می افتاد یا چیز دیگر که هوس آنها را برمی انگیخت آن را به عنوان معبود برمی گزیدند، در برابر آن زانو می زدند، قربانی می کردند و حل مشکلات خود را از آن می خواستند و در جای دیگر می فرماید: «أفرءیت من اتخذ إلهه هواه و أضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشوة فمن یهدیه من بعد الله أ فلا تذکرون؛ آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده؟ و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده ای افکنده، با اینحال چه کسی می تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟ آیا متذکر نمی شوید؟!» (جاثیه/ 23).
ص: 903
مؤمنان در پرتو ایمان و عمل صالح از آرامش خاصی برخوردارند بطوری که سخت ترین حوادث زندگی تاثیری در روح آنها نمی گذارد، در حالی که افراد بی ایمان و آلوده دائما در اضطرابند، اگر در نعمتند بیم زوال آن پیوسته آنها را رنج می دهد، اگر در مصیبت و ناراحتیند، قدرت مقابله با آن را ندارند، چنانکه در آیه 82 سوره انعام می خوانیم: «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون؛ آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را به شرک نیالودند امنیت از آن آنها است، و آنها هدایت یافتگانند». افراد با ایمان به وعده های الهی دلگرمند و مشمول عنایات خاص اویند. چنان که در آیه 51 سوره مؤمن می خوانیم: «انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد؛ ما رسولان خود و کسانی را که ایمان آورده اند در حیات دنیا و روز قیامت که گواهان بپا می خیزند یاری می کنیم». نور هدایت قلب گروه اول را روشن می سازد و با گامهای استوار به سوی هدف مقدسشان پیش می روند. «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؛ خداوند ولی کسانی است که ایمان آوردند آنها را از ظلمتها به سوی نور هدایت می کند». اما گروه دوم نه هدف مشخصی برای زندگی می یابند و نه برنامه روشنی و در میان امواج ظلمات سرگردانند، «و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات؛ کسانی که کافر شدند ولی آنها طاغوت و شیطان است، و آنها را از نور به سوی ظلمتها می برند» (بقره/ 257).
ص: 904
این در حیات و زندگی این جهان است، و اما به هنگام مرگ که دریچه ای است به عالم بقا، و دروازه ای است برای آخرت، چنان که قرآن در آیه 32 نحل می گوید: «الذین تتوفاهم الملائکة طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون؛ پرهیزگاران کسانی هستند که فرشتگان قبض روح آنها می کنند در حالی که پاک و پاکیزه اند، به آنها می گویند سلام بر شما باد، وارد بهشت شوید به خاطر اعمالی که انجام می دادید».
در حالی که با مجرمان بی ایمان طور دیگری سخن می گویند چنانکه در آیه های 28 و 29 همان سوره نحل آمده است: «الذین تتوفاهم الملائکة ظالمی انفسهم فالقوا السلم ما کنا نعمل من سوء بلی ان الله علیم بما کنتم تعملون - فادخلوا ابواب جهنم خالدین فیها فلبئس مثوی المتکبرین؛ کافران کسانی هستند که فرشتگان قبض روح آنها می کنند در حالی که به خود ستم کرده اند، در این هنگام از روی بیچارگی و اظهار تسلیم می گویند: ما کار بدی انجام نمی دادیم، آری خداوند به آنچه انجام می دادید آگاه است - اکنون از درهای دوزخ وارد شوید و جاودانه در آن خواهید ماند چه بد جایگاهی است جایگاه متکبران». خلاصه، تفاوت در میان این دو گروه در تمام شؤون زندگی و مرگ و عالم برزخ و قیامت موجود است.
آیه 23 سوره جاثیه توضیح و تعلیل دیگری است برای عدم مساوات کافران و مؤمنان، می فرماید: آیا مشاهده کردی کسی را که معبود خود را هوا و هوس خویش قرار داده؟! و چون خدا می دانسته شایستگی هدایت ندارد او را گمراه ساخته «افرایت من اتخذ الهه هوئه و اضله الله علی علم». بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده ای افکنده، تا در وادی ضلالت همواره سرگردان بماند «و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة». با این حال چه کسی می تواند غیر از خدا او را هدایت کند «فمن یهدیه من بعد الله». آیا با این همه متذکر نمی شوید؟ و تفاوت چنین کسی را با آنها که در پرتو نور حق راه خود را یافته اند نمی فهمید؟ «افلا تذکرون».
ص: 905
در اینجا این سؤال مطرح است که چگونه ممکن است انسان هوای نفس خویش را معبود خود سازد؟ ولی روشن است هنگامی که فرمان خدا را رها کرد، و به دنبال خواست دل و هوای نفس افتاد، و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، این همان پرستش هوای نفس است، چرا که یکی از معانی معروف عبادت و پرستش اطاعت است. چنانکه بارها در قرآن مجید، در مورد شیطان، یا احبار و علمای یهود آمده که گروهی عبادت شیطان می کنند «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان؛ مگر با شما پیمان نبستم ای فرزندان آدم! که عبادت شیطان نکنید»، (یس/ 60) و در باره یهود می گوید: علمای خود را رب و پروردگار خویش قرار داده اند «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح ابن مریم؛ علما و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا اربابان خود گرفتند» (توبه/ 31).
بعضی از مفسران این تعبیر را اشاره به بت پرستان قریش می دانند که به هر چیز دل می بستند از آن بتی می ساختند و در برابر آن عبادت می کردند و هر گاه جسم دیگری را می یافتند که جلب توجهشان را می نمود بت اول را کنار گذاشته از دومی بت می ساختند! و به این ترتیب معبود آنها چیزی بود که هوای نفس آنها بپسندد.
ولی تعبیر «من اتخذ الهه هواه؛ کسی که معبود خود را هوای نفس خویش قرار دهد.» با تفسیر اول هماهنگ تر است. در مورد جمله «اضله الله علی علم» تفسیر معروف این است که خداوند با علم به اینکه استحقاق هدایت ندارند آنها را گمراه کرده است، اشاره به اینکه آنها با دست خود تمام چراغهای هدایت را شکسته و راههای نجات را بروی خود بسته، و پلهای بازگشت را پشت سر خود ویران کرده اند، در چنین شرایطی خداوند لطف و رحمتش را از آنها بر می گیرد و حس تشخیص نیک و بد را از آنها سلب می کند، گوئی قلب و گوششان را در محفظه ای گذاشته، و بسته و مهر کرده است و بر چشم آنها پرده سنگینی افکنده. اینها در حقیقت آثار چیزی است که برای خود برگزیده اند، و نتیجه شوم معبودی است که برای خود انتخاب کرده اند. راستی چه بت خطرناکی است هواپرستی که تمام درهای رحمت و طرق نجات را به روی انسان می بندد. بتهای معمولی موجوداتی بی خاصیتند، ولی بت هوی و هوس اغوا کننده و سوق دهنده به سوی انواع گناه و انحراف است. به طور کلی می توان گفت این بت خصوصیاتی دارد که آن را مستحق این نام منفورترین بتها کرده است:
ص: 906
1- زشتیها را در نظر انسان زینت می دهد، تا آنجا که انسان به اعمال زشت خود می بالد و به مصداق «وهم یحسبون انهم یحسنون صنعا؛ و خود می پندارند که کار خوب انجام میدهند.» (کهف/ 104) به عنوان یک صالح به آن افتخار می کند!
2- مؤثرترین راه نفوذ شیطان هوی پرستی است، چرا که تا پایگاهی در درون انسان وجود نداشته باشد شیطان قدرت بر وسوسه گری ندارد و پایگاه شیطان چیزی جز هواپرستی نیست، همان چیزی که خود شیطان به خاطر آن سقوط کرد، و از صف فرشتگان و مقام قرب الهی طرد شد.
3- هواپرستی، مهمترین وسیله هدایت را که درک صحیح حقایق است از انسان می گیرد و پرده بر چشم و عقل آدمی می افکند، چنانکه در آیات مورد بحث بعد از ذکر مساله هواپرستی صریحا به این موضوع اشاره شده است، آیات دیگر قرآن نیز گواه بر این حقیقت است.
4- هواپرستی انسان را تا مرحله مبارزه با خدا نعوذ بالله پیش می برد - همانگونه که پیشوای هوی پرستان یعنی شیطان به چنین سرنوشت شومی گرفتار شد، و به حکمت خداوند در مساله امر به سجده بر آدم اعتراض نمود و آن را غیرحکیمانه پنداشت!
5- عواقب هواپرستی، آنقدر شوم و دردناک است که گاه یک لحظه هواپرستی یک عمر پشیمانی ببار می آورد، و گاه یک لحظه هواپرستی محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد می دهد. هوا پرستی سبب می شود انسان با شبهات بی اساس چهره حق را بپوشاند (و به هوی و هوس خویش ادامه دهد، چرا که قبول حق او را محدود می سازد، از یکسو وظائفی برای او تعیین می کند، و از سوی دیگر محدودیتهائی. اما هواپرستانی که نمی خواهند نه آن وظائف را بپذیرند و نه این محدودیتها را به انکار حق برمی خیزند هر چند دلائل آن روشن و آشکار باشد). هواپرستی پرده ای بر عقل انسان می کشد، اعمال سوئش را در نظر او تزیین می دهد، و حس تشخیص را که بزرگترین نعمت خدا، و امتیاز انسان از حیوان است، از او می گیرد و او را به خود مشغول می دارد، این همان است که یعقوب آن پیغمبر روشن ضمیر به فرزندان خلافکار گفت: «بل سولت لکم انفسکم امرا؛ نفستان شما را فریب داد» (یوسف/ 18).
ص: 907
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان در قرآن- صفحه 30-29
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 20 صفحه 191، ج 15 صفحه 104-98، ج 21 صفحه 263-258، ج 26 صفحه 110
کلی__د واژه ه__ا
اسلام قرآن انسان تربیت هوای نفس شهوت رذایل اخلاقی پرستش
یکی از چیزهایی که پایه خانوادگی و محیط خانوادگی را محکم می کند، مسأله روابط جنسی سالم است و علت اینکه پایه کانون خانوادگی در دنیای اروپا سست و متزلزل است همین است و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت که از فرنگیها پیروی کنیم کانون خانوادگی را متزلزل کرده ایم. اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد، زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است ، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ، محیط کار و عمل و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود. فلسفه تحریم نظربازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای بیگانه همین است.
اخلاقی که امثال راسل از آن تبلیغ می کنند و نام آنرا اخلاق نوین گذاشته اند همان است که ثمره اش آشفتگی بیش از پیش غرائز و تمایلات است و بر خلاف مدعای آنها که اخلاق کهن را متهم به آشفته ساختن روح می کنند، سیستم اخلاقی خود آنها سزاوار این اتهام است. امروز پدیده های اجتماعی خاصی و به عبارت دیگر مشکلات اجتماعی مخصوصی پیدا شده که افکار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است. رعایت نکردن راه و روش زن_دگ_ی و س_ن_ت_ه_ای اسلامی در محیط خانوادگی و اجتماعی، چه در زمان کار و یا در ای_ام ف_راغ_ت، م_وج_ب_ات پ_دیده انحرافات جنسی را فراهم خواهد ساخت و همین طور اگر در ریشه های پیدایش انحرافات جنسی از قبیل روابط نامشروع بین دختر و پسر، همجنس گرایی تحقیق نماییم، می بینیم که هر خانواده ای که دستورهای اسلامی، بخصوص حریم بین زن و مرد و دختر و پسر، را رعایت نکرده باشد، به نوعی از انواع انحراف جنسی مبتلا گردیده است.
ص: 908
«همجنس گرایی» چه در میان مردان باشد (لواط) و چه در میان زنان (مساحقه) از بدترین انحرافات اخلاقی است که سرچشمه مفاسد زیادی در جامعه خواهد بود. اصولا طبیعت زن و مرد آن چنان آفریده شده است که آرامش و اشباع سالم خود را در علاقه به جنس مخالف (از طریق ازدواج سالم) می بینند، و هر گونه تمایلات جنسی در غیر این صورت، انحراف از طبع سالم انسانی و یک نوع بیماری روانی است که اگر به آن ادامه داده شود روز به روز تشدید می گردد و نتیجه اش بی میلی به ' جنس مخالف' و اشباع ناسالم از طریق' جنس موافق' است. این گونه روابط نامشروع در ارگانیسم بدن انسان و حتی در سلسله اعصاب و روح اثرات ویرانگری دارد: مرد را از یک مرد کامل بودن، و زن را از یک زن کامل بودن ساقط می کند، بطوری که چنین زنان و مردان همجنس باز، گرفتار ضعف جنسی شدید می شوند و قادر نیستند پدر و مادر خوبی برای فرزندان آینده خود باشند و گاه قدرت بر تولید فرزند را به کلی از دست می دهند.
افراد «همجنس گرا» تدریجا به انزوا و بیگانگی از اجتماع و سپس بیگانگی از خویشتن رو می آورند، و گرفتار تضاد پیچیده روانی میشوند، و اگر به اصلاح خویش نپردازند ممکن است به بیماریهای جسمی و روانی مختلفی گرفتار شوند. به همین دلیل و به دلائل اخلاقی و اجتماعی دیگر، اسلام شدیدا همجنس گرایی را در هر شکل و صورت تحریم کرده، و برای آن مجازاتی شدید که گاه به سرحد اعدام میرسد قرار داده است. موضوع مهم این است که بی بند و باری و تنوع طلبی بیمارگونه دنیای متمدن مادی، بسیاری از پسران و دختران را به سوی این انحراف بزرگ می کشاند. نخست پسران را تشویق به لباسهای جلف و زنانه و خودآرایی مخصوص و دختران را به لباسهای پسرانه دعوت میکند، و از اینجا انحراف و همجنس گرایی شروع میشود تا جایی که به وقیح ترین اعمال در این زمینه، شکل قانونی میدهند و از هر گونه پیگرد و مجازات برکنار میدانند. گرچه در دنیای غرب که آلودگیهای جنسی فوق العاده زیاد است، این گونه زشتیها مورد تنفر نیست و حتی شنیده میشود در بعضی از کشورها همانند انگلستان طبق قانونی که با کمال وقاحت از پارلمان گذشته این موضوع جواز قانونی پیدا کرده!! ولی شیوع این گونه زشتیها هرگز از قبح آن نمی کاهد و مفاسد اخلاقی و روانی و اجتماعی آن در جای خود ثابت است.
ص: 909
گاهی بعضی از پیروان مکتب مادی که اینگونه آلودگیها را دارند برای توجیه عملشان میگویند ما هیچگونه منع طبی برای آن سراغ نداریم!. ولی آنها فراموش کرده اند که اصولا هر گونه انحراف جنسی در تمام روحیات و ساختمان وجود انسان اثر میگذارد و تعادل او را بر هم میزند. توضیح اینکه: انسان به صورت طبیعی و سالم تمایل جنسی به جنس مخالف دارد و این تمایل از ریشه دارترین غرائز انسان و ضامن بقاء نسل او است. هر گونه کاری که تمایل را از مسیر طبیعیش منحرف سازد، یک نوع بیماری و انحراف روانی در انسان ایجاد میکند. مردی که تمایل به جنس موافق دارد و یا مردی که تن به چنین کاری میدهد هیچکدام یک مرد کامل نیستند، در کتابهای امور جنسی' هموسکو آلیسم' (همجنس گرایی) به عنوان یکی از مهمترین انحراف ذکر شده است.
ادامه این کار تمایلات جنسی را نسبت به جنس مخالف در انسان تدریجا میکشد و در مورد کسی که تن به این کار در میدهد احساسات زنانه تدریجا در او پیدا میشود، و هر دو گرفتار ضعف مفرط جنسی و به اصطلاح سرد مزاجی میشوند، به طوری که بعد از مدتی قادر به آمیزش طبیعی (آمیزش با جنس مخالف) نخواهند بود. با توجه به اینکه احساسات جنسی مرد و زن هم در ارگانیسم بدن آنها مؤثر است و هم در روحیات و اخلاق ویژه آنان، روشن میشود که از دست دادن احساسات طبیعی تا چه حد ضربه بر جسم و روح انسان وارد می سازد، و حتی ممکن است افرادی که گرفتار چنین انحرافی هستند، چنان گرفتار ضعف جنسی شوند که دیگر قدرت بر تولید فرزند پیدا نکنند. این گونه اشخاص از نظر روانی غالبا سالم نیستند و در خود یک نوع بیگانگی از خویشتن و بیگانگی از جامعه ای که به آن تعلق دارند احساس میکنند. قدرت اراده را که شرط هر نوع پیروزی است تدریجا از دست میدهند، و یک نوع سرگردانی و بی تفاوتی در روح آنها لانه میکند.
ص: 910
آنها اگر به زودی تصمیم به اصلاح خویشتن نگیرند و حتی در صورت لزوم از طبیب جسمی یا روانی کمک نخواهند و این عمل به صورت عادتی برای آنها درآید، ترک آن مشکل خواهد شد، ولی در هر حال هیچ وقت برای ترک این عادت زشت دیر نیست، تصمیم میخواهد و عمل. به هر حال سرگردانی روانی تدریجا آنها را به مواد مخدر و مشروبات الکلی و انحرافات اخلاقی دیگر خواهد کشانید و این یک بدبختی بزرگ دیگر است. جالب اینکه در روایات اسلامی در عباراتی کوتاه و پر معنی اشاره به این مفاسد شده است، از جمله در روایتی از امام صادق (ع) میخوانیم که کسی از او سؤال کرد «لم حرم الله اللواط؛ چرا خداوند لواط را حرام کرده است؟» فرمود: «من اجل انه لو کان اتیان الغلام حلالا لاستغنی الرجال عن النساء و کان فیه قطع النسل و تعطیل الفروج و کان فی اجازة ذلک فساد کثیر؛ اگر آمیزش با پسران حلال بود مردان از زنها بی نیاز (و نسبت به آنان بی میل) میشدند، و این باعث قطع نسل انسان میشد و باعث از بین رفتن آمیزش طبیعی جنس موافق و مخالف میگشت و این کار مفاسد زیاد اخلاقی و اجتماعی ببار می آورد.» «(وسائل الشیعه جلد 14 صفحه 252).
ذکر این نکته نیز قابل توجه است که اسلام یکی از مجازاتهایی را که برای چنین افرادی قائل شده آنست که ازدواج خواهر و مادر و دختر شخص مفعول بر فاعل حرام است یعنی اگر چنین کاری قبل از ازدواج صورت گرفته شد، این زنان برای او حرام ابدی میشوند. آخرین نکته ای که در اینجا باید یادآور شویم این است که کشیده شدن افراد به این گونه انحراف جنسی علل بسیار مختلفی دارد و حتی گاهی طرز رفتار پدر و مادر با فرزندان خود، و یا عدم مراقبت از فرزندان همجنس، و طرز معاشرت و خواب آنها با هم در خانه ممکن است از عوامل این آلودگی گردد. گاهی ممکن است انحراف اخلاقی دیگر سر از این انحراف بیرون آورد. قابل توجه اینکه در حالات قوم لوط میخوانیم که عامل آلودگی آنها به این گناه این بود که آنها مردمی بخیل بودند و چون شهرهای آنها بر سر راه کاروانهای شام قرار داشت و آنها نمیخواستند از میهمانان و عابرین پذیرایی کنند در آغاز چنین به آنها وانمود میکردند که قصد تجاوز جنسی به آنان دارند تا میهمانان و عابرین را از خود فرار دهند، ولی این عمل تدریجا به صورت عادت برای آنها در آمد و تمایلات انحراف جنسی تدریجا در وجود آنها بیدار شد و کارشان به جایی رسید که از فرق تا قدم آلوده شدند «بحار جلد 12 صفحه 147.».
ص: 911
حتی شوخیهای بیموردی که گاهی در میان پسران و یا دختران نسبت به همجنسان خود میشود گاهی انگیزه کشیده شدن به این انحرافات میگردد، به هر حال باید به دقت مراقب اینگونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدا در این راه توفیق طلبید. در روایات و تواریخ اسلامی اعمال زشت و ننگین دیگری به موازات انحراف جنسی از آنها نقل شده است از جمله در' سفینة البحار' میخوانیم: «قیل کانت مجالسهم تشتمل علی انواع المناکیر مثل الشتم و السخف و الصفح و القمار و ضرب المخراق و خذف الاحجار علی من مر بهم و ضرب المعازف و المزامیر و کشف العورات؛ گفته میشود مجالس آنها مملو بود از انواع منکرات و اعمال زشت، فحشهای رکیک و کلمات زننده با هم رد و بدل میکردند، با کف دست بر پشت یکدیگر میکوبیدند، قمار میکردند، و بازیهای بچه گانه داشتند، سنگ به عابران پرتاب میکردند و انواع آلات موسیقی را بکار می بردند و در حضور جمع بدن خود را برهنه و کشف عورت می نمودند «سفینة البحار صفحه 517».
روشن است در چنان محیط آلوده ای، انحراف و زشتی هر روز ابعاد تازه ای بخود میگیرد، و اصولا قبح اعمال ننگین برچیده میشود و آن چنان در این مسیر پیش میروند که هیچ کاری در نظر آنها زشت و منکر نیست!. و از آنها بدبخت تر اقوام و ملتهایی هستند که در عصر پیشرفت علوم و دانشها در همان راه گام برمیدارند و حتی گاهی اعمالشان بقدری ننگین و رسوا است که اعمال قوم لوط را به فراموشی می سپارد. و در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص) میخوانیم: «لا یجد ریح الجنة زنوق، و هو المخنث!؛ بوی بهشت به مشام کسی که مورد همجنس گرایی واقع میشود نخواهد رسید!» (بحار الانوار ط جدید ج 79 صفحه 67). در حدیث دیگری از علی (ع) میخوانیم که لواط را در سر حد کفر معرفی فرموده است «بحار الانوار ط جدید ج 79 صفحه 67».
ص: 912
در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) در فلسفه تحریم همجنس گرایی چنین آمده است: «علة تحریم الذکران للذکران، و الاناث للاناث، لما رکب فی الاناث و ما طبع علیه الذکران، و لما فی اتیان الذکران، الذکران و الاناث للاناث، من انقطاع النسل، و فساد التدبیر، و خراب الدنیا؛ فلسفه تحریم مردان بر مردان و زنان بر زنان این است که این امر بر خلاف طبیعتی است که خداوند برای زن و مرد قرار داده (و مخالفت با این ساختمان فطری و طبیعی، سبب انحراف روح و جسم انسان خواهد شد) و به خاطر این است که اگر مردان و زنان همجنس گرا شوند، نسل بشر قطع میگردد، و تدبیر زندگی اجتماعی به فساد میگراید، و دنیا به ویرانی میکشد» (بحار الانوار ط جدید ج 79 ص 64).
این مساله تا به آنجا از دیدگاه اسلام زشت و ننگین است که در ابواب حدود اسلامی حد آن بدون شک اعدام شمرده شده است، و حتی برای کسانی که مراحل پائین تر همجنس گرایی را انجام میدهند مجازاتهای شدیدی ذکر شده، از جمله در حدیثی از پیامبر اسلام (ص) میخوانیم: «من قبل غلاما من شهوة ألجمه الله یوم القیامة بلجام من نار؛ کسی که پسری را از روی شهوت ببوسد خداوند در روز قیامت لجامی از آتش بر دهان او میزند». مجازات کسی که مرتکب چنین عملی شود از سی تا 99 تازیانه ذکر شده است. به هر حال شک نیست که انحراف جنسی از خطرناکترین انحرافاتی است که ممکن است در جوامع انسانی پیدا شود، چرا که سایه شوم خود را بر همه مسائل اخلاقی می افکند و انسان را به انحراف عاطفی می کشاند.
ص: 913
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 64-63
برتراند راسل- زناشویی و اخلاق- صفحه 62
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 9 صفحه 198-195، ج 16 صفحه 258، ج 15 صفحه 321-320
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق رذایل اخلاقی خانواده روابط جنسی حدود الهی فلسفه احکام چهارده معصوم (ع)
مشیت خداوند از حکمت او جدا نیست و همیشه روی حساب لیاقتها و شایستگیها است. این مساله به معنی نفی عالم اسباب نمی باشد، چرا که عالم اسباب یعنی جهان تکوین، نیز خواست خدا و مشیت تکوینی خدا است، و هیچگاه از مشیت تشریعی او جدا نخواهد بود. به عبارت روشنتر اراده خدا در زمینه وسعت و تنگی روزی، مشروط به شرائطی است که بر زندگی انسانها حکم فرماست، و تلاشها و کوششها و اخلاصها و فداکاریها، و به عکس سستی و تنبلی و بخل و آلودگی نیتها، نقش تعیین کننده ای در آن دارد، به همین دلیل قرآن مجید انسان را در گرو سعی و کوشش و تلاش و فعالیت خود شمرده، و بهره او را از زندگی به میزان سعی و تلاشش می داند. به همین دلیل در کتاب وسائل الشیعه در کتاب تجارت و کسب و کار، بابی در زمینه تلاش و کوشش برای تحصیل رزق و روزی عنوان کرده و احادیث متعددی در این زمینه بیان می دارد، نیز ابواب دیگری در مذمت بیکاری، پرخوابی، تنبلی در طریق تحصیل نیازمندیهای زندگی منعقد ساخته است.
از جمله در حدیثی که از امیر مؤمنان (ع) در این ابواب نقل شده می خوانیم که فرمود: «ان الاشیاء لما ازدوجت ازدوج الکسل و العجز فنتجا بینهما الفقر؛ هنگامی که موجودات در آغاز با هم ازدواج کردند، تنبلی و ناتوانی با هم پیمان زوجیت بستند و فرزندی از آنها بنام فقر متولد شد»!. و در حدیثی دیگر از امام صادق (ع) می خوانیم: «لا تکسلوا فی طلب معایشکم فان آبائنا کانوا یرکضون فیها و یطلبونها؛ در طلب روزی و نیازهای زندگی تنبلی نکنید چرا که پدران و نیاکان ما به دنبال آن می دویدند و آنرا طلب می کردند»!. در حدیث دیگری از امام باقر (ع) می خوانیم: «انی لابغض الرجل ان یکون کسلانا عن امر دنیاه، و من کسل عن امر دنیاه فهو عن امر آخرته اکسل؛ من مردی را که در کار دنیایش تنبل باشد مبغوض می دارم، کسی که در کار دنیا تنبل باشد (با اینکه ثمره اش بزودی نصیب او می شود) در کار آخرتش تنبلتر است». و نیز از امام موسی (ع) نقل شده است که فرمود: «ان الله تعالی لیبغض العبد النوام، ان الله لیبغض العبد الفارغ؛ خداوند بنده پرخواب را مبغوض می شمارد، خداوند انسان بی کار را دشمن می دارد». اصولا بیکار بودن و فراغت کامل مایه خستگی، کم شدن نشاط، تنبلی و فرسودگی، و در بسیاری از مواقع مایه فساد و تباهی و انواع گناهان است.
ص: 914
حدیث نبوی معروف است که: «ملعون من القی کله علی الناس؛ هر کسی که بیکار بگردد و سنگینی اقتصادی خود را بر دوش مردم بیندازد ملعون است و لعنت خدا شامل اوست» (کافی 72 / 5 ). این حدیث در وسائل و بعضی کتب دیگر است. یا حدیث دیگری که در بحارالانوار و برخی کتب دیگر هست که وقتی در حضور مبارک رسول اکرم درباره کسی سخن می گفتند که فلانی چنین و چنان است، حضرت می پرسید کارش چیست؟ اگر می گفتند کار ندارد می فرمود: «سقط من عینی؛ یعنی در چشم من دیگر ارزشی ندارد».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- تعلیم و تربیت در اسلام- صفحه 411،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 10- صفحه 206،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 27- صفحه 130
کلی__د واژه ه__ا
انسان خدا رذایل اخلاقی بیکاری چهارده معصوم (ع) حدیث تربیت
انسان با نگاهی ژرف به جهان پیرامونش، به آسمانی که آن را بالای سرش می بیند، به زمینی که آن را زیر پای خویش لمس می کند، به شبی که تاریکی اش همه جا را می پوشاند، به روزی که با پرتو تابناک خورشید همه جا را روشنی و حیات می بخشد، به گیاهی که از دل زمین سر بر می آورد، به صدها و هزاران میوه ای که نوش جان می کند، با نگاه به همه ی اینها، به هماهنگی و تقابل شگفت انگیزی پی می برد که در عین نداشتن سنخیت این موجودات با هم، همگی مکمل یکدیگرند و وجود یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. آدمی هم از این قاعده ی حیات زا و نیروزا و معنازا، مستثنی نیست. خدای رحمان می فرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون؛ از نشانه های بارز و برجسته و غیرقابل انکار قدرت او این است که از جنس خودتان برای شما همسرانی بیافرید و میانتان محبت و دلسوزی ایجاد کرد. براستی در این نعمت نشانه های زیادی برای اهل تفکر وجود دارد» (روم/ 21).
ص: 915
مودة که ریشه ی آن از ودد گرفته شده است، یعنی دوست داشتن چیزی و آرزو کردن چیزی. مودة برای هر دو معنا کاربرد دارد؛ زیرا آرزوی داشتن چیزی به معنای دوست داشتن آن نیز می باشد. چون آرزو داشتن همان میل و رغبت برای دستیابی به چیزی است که آن را دوست میداری. (مفردات راغب اصفهانی ماده ی ودد). خداوند متعال می فرماید: «و جعل بینکم مودة؛ دوست داشتن و آرزو داشتن همدیگر را میان شما (زن و مرد) قرار داد». یعنی زن و مرد در عین حال که همدیگر را دوست میدارند، همیشه آرزومند هم هستند و با تمام وجود دوستدار یکدیگرند. با این وصف کسی که دلباخته ی کسی دیگر است و در آرزوی دستیابی به او، زندگی را به سر می آورد، همیشه یک نوع اشتیاق و میل درونی را نسبت به او در درون خویش شعله ور نگه میدارد. چیزی را که برای خود میخواهد برای او نیز میخواهد. از تجریح کردن احساسات و عواطف او به شدت پرهیز میکند، با نگاهی ژرف درون او را میکاود و در پی برآورده کردن نیازها و خواست های او برمی آید؛ چرا که محرومیت او را محرومیت خویش می داند و به آن تن نمی دهد. سپاس خدایی را که با قرار دادن این شعله میان زن و مرد، زندگی زناشویی را معنا بخشید.
رحمة یعنی رقت و دلسوزی که انسان را به احسان و نیکی کردن به دیگران وا می دارد. این واژه گاهی فقط برای دلسوزی و ترحم به کار میرود؛ گاه نیز برای نیکی کردن صرف و بدون دلسوزی. اگر این صفت برای خداوند به کار رود، مراد از آن احسان به بندگان است نه دلسوزی. به همین خاطر در معنای واژه رحمت چنین آورده اند که رحمت از جانب خداوند انعام و احسان و بخشش و فضل است، و از جانب انسانها، دلسوزی و ترحم. (مفردات راغب ماده ی رحم). بنابراین، خداوند به دنبال مودة، دگرخواهی و نه خودخواهی رحمت قرار داد. به گونه ای که زن و مرد، نسبت به همدیگر در اوج ترحم و دلسوزی باشند و با نگاه دلسوزانه نسبت به یکدیگر لحظه ای از احسان و نیکی کردن به هم فروگذار نکنند و پیوسته آن را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. البته آن احسانی که بدون هرگونه چشم داشتی است نه گیرنده ی آن احساس شرم و خجالتی می کند و نه دهنده ی آن بر او منت می نهد.
ص: 916
بنابراین زندگی بدون آرامش، زندگی بدون دگرخواهی مودة با تمام ابعاد وجودی اش، و بدون ترحم و دلسوزی و نیکی کردن رحمة، ثبات و دوام نخواهد داشت. این است که خداوند میفرماید: در این امر، نشانه های بزرگی برای اهل تفکر وجود دارد و افراد بیفکر از آن بی بهره اند. زن و مرد هر دو نیازمند یکدیگرند، البته این نیاز تنها به خاطر نیاز جسمی و ارضای غریزه ی جنسی نیست بلکه آنها در کنار یکدیگر و در پناه هم دنیایی از آرامش و لذت روحی می یابند. انس و الفت، مهربانی، محبت و... احساساتی که در هیچ جای دنیا به آنها دسترسی نخواهند داشت، در پناه هم خواهند یافت. مرد این احساسات را نزد مردان دیگر نخواهد یافت و زن نیز نمی تواند نزد زنان دیگر به آن دست یابد. جز در مواردی کم که هرگز اساس و پایه ی زندگانی بشر بر آن دوام نخواهد آورد. زیرا این بقا و دوام احساسات نیازمند امنیت خاطر و ثبات اند و با حالتهای طوفانی و گذرا ماندگار نخواهند بود.
هر یک از این دو جنس به تفاوتهای جنس مخالف به شدت نیاز دارد و با تمام وجود و احساسات و افکارش به سوی آنها می رود و اسرار و نهفته هایش را برای او برملا می کند. با او همراز می شود و او را در رویارویی با مسئولیتهای گوناگون زندگی، یار و یاور خویش می یابد. دنیا هم درهای صفا و شادی را برای دو قلبی که دوستدار هم اند و با هم جوش خورده اند، باز می کند. اما این درها را برای دلهایی که محروم از محبت و مهربانی است، باز نخواهد کرد. اگرچه این قلب، بزرگترین قلب و صاحبش بزرگترین انسان باشد. قلبی که از این غذای جان افزا محروم است، اصلا بزرگ نیست. اینها مجوعه ای از حقایق انکارناپذیر است و شاید در دنیای شعر و هنر به گونه ای شگفت انگیز به تصویر کشیده شوند؛ اما بدون توسل به شعر و هنر هم تمام حیات از آغاز تاکنون، صحت این حقایق را تأیید میکند. بنابراین ثبات عاطفی یک نیاز روحی زن و مرد است و تمام لذتهای جسمی و برخورداریهای مادی جای آن را نمی گیرد و این جز در خانه و کاشانه تحقق نخواهد یافت. اگر مرد در کنار زن احساس آرامش نکند و اگر زن در کنار او نیاساید و اگر آنها با تمام وجود و احساسات خود به دیگری روی نیاورند، هرگز در زندگی زناشویی به خوشبختی نخواهند رسید.
ص: 917
هر آزمون و هر برخورد و هر سخنی آثار عمیقی در روابط زوجین بر جای می گذارد، البته در وجود زن این تأثیرات بیشتر است. این تأثیرات به صورت پنهان و ناخودآگاه در انسان وجود دارند و مسیر زندگی اش را تعیین می کنند، بدون اینکه خود بر آن آگاهی داشته باشد و این خوشبختی او را تحت تأثیر قرار می دهد. البته آیه مودت و رحمت را میان دو همسر بیان می کند ولی این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر بینکم اشاره به همه انسانها باشد که دو همسر یکی از مصادیق بارز آن محسوب می شوند، زیرا نه تنها زندگی خانوادگی که زندگی در کل جامعه انسانی بدون این دو اصل یعنی مودت و رحمت امکان پذیر نیست و از میان رفتن این دو پیوند، و حتی ضعف و کمبود آن، مایه هزاران بدبختی و ناراحتی و اضطراب اجتماعی است.
نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است. بهترین اجتماعها آن است که با نیروی محبت اداره شود. محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه حیات حکومت، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعی را رهبری کند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت کند ولو اینکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست که مردم را به پیروی و اطاعت می کشاند. قرآن خطاب به پیغمبر می کند که ای پیغمبر! نیروی بزرگی را برای نفوذ در مردم و اداره اجتماع در دست داری: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم؛ به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان (مردم) نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب!»، «و شاورهم فی الامر؛ و در کارها، با آنان مشورت کن!» (آل عمران/ 159).
ص: 918
در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر اکرم را علاقه و مهری دانسته که نبی اکرم نسبت به آنان مبذول می داشت. باز دستور می دهد که ببخششان و برایشان استغفار کن و با آنان مشورت نما. اینها همه از آثار محبت و دوستی است، هم چنان که رفق و حلم و تحمل، همه از شئون محبت و احسانند و باز قرآن می فرماید: «و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوش کأنه ولی حمیم؛ هرگز نیکی و بدی یکسان نیست بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است! (فصلت/ 34).
امام علی (ع) نیز در فرمان خویش به مالک اشتر آنگاه که او را به زمامداری مصر منصوب می کند درباره رفتار با مردم چنین توصیه می کند: «و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم، و اللطف بهم. .. فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تحب ان یعطیک الله من عفوه و صفحه؛ احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن. .. از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده همچنانکه دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند» (نهج البلاغه/ نامه 53). قلب زمامدار، بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست. با قدرت و زور می توان مردم را گوسفندوار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته آنها را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست، بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد.
ص: 919
هم چنین طبق آیات قرآن محبت عامل مؤثری است برای پیروی کردن، همانگونه که در سوره آل عمران آیه 31 می خوانیم: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی؛ بگو اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید». اصولا پیوند محبت با کسی، انسان را به سوی محبوب و خواسته های او می کشاند و هر چه رشته محبت قویتر باشد این جاذبه قویتر است، مخصوصا محبتی که انگیزه آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب می شود که انسان سعی کند خود را به آن مبدء کمال و اجرای خواسته های او نزدیکتر گرداند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه علی (ع)- صفحه 64-66،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 16- صفحه 392 و جلد 15- صفحه 138
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان محبت جامعه خدا زن مرد دلسوزی تاریخ اسلام تربیت
استغفار وسیله امنیت
خداوند می فرماید: «و ما کان الله لیعذبهم و أنت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون؛ ولی خداوند، تا تو در میان آنها هستی آنها را مجازات نخواهد کرد، و (نیز) تا استغفار می کنند خدا عذابشان نمی کند» (انفال/ 32). مفهوم آیه اختصاص به مردم عصر پیامبر ندارد بلکه یک قانون کلی درباره همه مردم است لذا در حدیث معروفی که در منابع شیعه از امام علی (ع) و در منابع اهل تسنن از شاگرد علی (ع)، ابن عباس نقل شده می خوانیم «کان فی الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونکم الاخر فتمسکوا به و قرأ هذه الایة؛ در روی زمین دو وسیله امنیت از عذاب الهی بود یکی از آنها (که وجود پیامبر بود) برداشته شد، هم اکنون به دومی (یعنی استغفار) تمسک جوئید سپس آیه فوق را تلاوت فرمود». از آیه فوق و این حدیث روشن می شود که وجود پیامبران وسیله مؤثری برای امنیت مردم در برابر بلاهای سخت و سنگین و پس از آن استغفار و توبه و روی آوردن به درگاه حق عامل دیگری است. اما اگر عامل دوم نیز بر چیده شود جوامع بشری هیچ گونه مصونیتی در برابر مجازات های دردناکی که به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت، این مجازاتها در شکل حوادث دردناک طبیعی، و یا جنگ های خانمان سوز و ویرانگر یا اشکال دیگر آشکار می شوند، همانگونه که انواع مختلف آن را تاکنون دیده یا شنیده ایم.
ص: 920
در دعای کمیل که از حضرت علی (ع) نقل شده می خوانیم «اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء؛ خداوندا گناهانی را که مایه نزول بلاها می شود بر من ببخش». این تعبیر نشان می دهد که اگر استغفار نباشد بسیاری از گناهان می توانند سرچشمه نزول بلاها شوند. مقصود از آیه مورد بحث این است که خداوند شما را تا پیغمبر در میانتان هست و استغفار می کند معذب نخواهد کرد. آیا مقصود عذابی مانند عذاب قوم لوط است یا عذابی دیگر مثل گرفتاریها؟ ظاهرا شامل هر دو می شود و آیا مقصود این است که جسم پیامبر در میان مردم باشد؟ ظاهر همین است، ولی بعید نیست که منظور سنت و احکام پیغمبر و تعلیمات او باشد. در این صورت معنی آیه چنین می شود: و مادامی که تو در میان آنها باشی یعنی مادام که دستورات و تعلیمات تو در میان آنها باشد و یا حالت توبه و بازگشت و پشیمانی داشته باشید، خداوند شما را عذاب نمی کند.
ظاهرا منظور این است که اگر امت اسلام از عذابهای عاد و ثمود در امان باشند، از عذابهای دیگر در امان نیستند. اگر پیغمبر رفت، عذاب پشت سرش آمده است. قرآن عذابهایی را ذکر می کند از قبیل تسلط اغنیا بر ضعفا و از همه بالاتر فرقه فرقه شدن که نیروها علیه یکدیگر بکار می افتد و دشمن شاد می شود. اینها عذابهای الهی است. «و ما کلان الله لعیذبهم و انت فیهم؛ تا تو در میان مردم باشی خدا اینها را عذاب نخواهد کرد». تو نباشی ولی تعلیمات تو باشد، بار هم خدا عذاب نمی کند، و در صورت استغفار و بازگشت نیز خدا آنها را عذاب نمی کند.
ص: 921
استغفار سبب آبادی جوامع
خداوند می فرماید: «و یقوم استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه یرسل السماء علیکم مدرارا و یزدکم قوة إلی قوتکم و لا تتولوا مجرمین؛ و ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید سپس به سوی او باز گردید تا باران آسمان را پی درپی بر شما بفرستد و نیروئی بر نیروی شما بیفزاید، و روی از حق بر نتابید و گناه نکنید» (هود/ 52). باز در آیات فوق می بینیم که قرآن پیوند روشنی میان مسائل معنوی و مادی برقرار می سازد و استغفار از گناه و بازگشت به سوی خدا را مایه آبادانی و خرمی و طراوت و سرسبزی و اضافه شدن نیروئی بر نیروها معرفی کرده. این حقیقت در بسیاری دیگر از آیات قرآن به چشم می خورد، از جمله در سوره نوح آیات 10-12 از زبان این پیامبر بزرگ می خوانیم: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا* یرسل السماء علیکم مدرارا *و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا؛ به آنها گفتم از گناهان خود در پیشگاه پروردگارتان استغفار کنید که او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ریزد و شما را با اموال و فرزندان کمک بخشد و باغها و نهرها برای شما قرار دهد».
جالب توجه اینکه در روایات اسلامی می خوانیم که ربیع بن صبیح می گوید نزد امام حسن بودم، مردی از در وارد شد و از خشکسالی آبادیش شکایت کرد. امام حسن به او گفت: استغفار کن، دیگری آمد از فقر شکایت کرد، به او نیز گفت استغفار کن، سومی آمد و به او گفت: دعا کن خداوند پسری به من بدهد به او نیز گفت استغفار کن. ربیع می گوید من تعجب کردم و به او گفتم هر کس نزد تو می آید و مشکلی دارد و تقاضای نعمتی دارد به او همین دستور را می دهی و به همه می گوئی استغفار کنید و از خدا طلب آمرزش نمائید. وی در جواب من گفت: آنچه را گفتم از پیش خود نگفتم، من این مطلب را از کلام خدا که از پیامبرش نوح حکایت می کند، استفاده کردم و سپس آیات سوره نوح را تلاوت کرد.
ص: 922
آنها که عادت دارند از این مسائل آسان بگذرند فورا یکنوع ارتباط و پیوند معنوی ناشناخته در میان این امور قائل می شوند و از هر گونه تحلیل بیشتر خود را راحت می کنند. ولی اگر بیشتر دقت کنیم در میان این امور پیوندهای نزدیکی می یابیم که توجه به آنها مسائل مادی و معنوی را در متن جامعه همچون تار و پود پارچه به هم می آمیزد و یا همانند ریشه و ساقه درخت با گل و میوه آن ربط می دهد. کدام جامعه است که آلوده به گناه، خیانت، نفاق، دزدی، ظلم، تنبلی و مانند آنها بشود و این جامعه آباد و پر برکت باشد. کدام جامعه است که روح تعاون و همکاری را از دست دهد و جنگ و نزاع و خونریزی را جانشین آن سازد و زمینهای خرم و سرسبز و وضع اقتصادی مرفهی داشته باشد. کدام جامعه است که مردمش آلوده انواع هوسها باشند و در عین حال نیرومند و پا بر جا در مقابل دشمنان ایستادگی کنند. با صراحت باید گفت: هیچ مساله اخلاقی نیست مگر اینکه اثر مفید و سازنده ای در زندگی مادی مردم دارد، و هیچ اعتقاد و ایمان صحیحی پیدا نمی شود مگر اینکه در ساختن یک جامعه ای آباد و آزاد و مستقل و نیرومند سهم به سزائی دارد. آنها که مسائل اخلاقی و ایمان مذهبی و توحید را از مسائل مادی جدا می کنند، نه مسائل معنوی را درست شناخته اند و نه مادی را. اگر دین به صورت یک سلسله تشریفات و آداب ظاهری و خالی از محتوا در میان مردم باشد بدیهی است تاثیری در نظام مادی اجتماع نخواهد داشت، اما آنگاه که اعتقادات معنوی و روحانی آنچنان در اعماق روح انسان نفوذ کند که آثارش در دست و پا و چشم و گوش و زبان و تمام ذرات وجودش ظاهر گردد، آثار سازنده این اعتقادات در جامعه بر هیچ کس مخفی نخواهد ماند. ممکن است ما بعضی از مراحل پیوند استغفار را با نزول برکات مادی نتوانیم درست درک کنیم ولی بدون شک قسمت بیشتری از آن برای ما قابل درک است.
ص: 923
استغفار و نجات از تنگناها و اندوه ها
در حدیثی از همان حضرت (ص) آمده است: «من اکثر الاستغفار جعله الله له من کل هم فرجا و من کل ضیق مخرجا؛ هر کس بسیار استغفار کند و لوح دل را از زنگار گناه بشوید خدا برای او از هر اندوهی گشایشی، و از هر تنگنائی راه نجاتی قرار می دهد».
استغفار و بهبود زندگی
از آیات مختلف قرآن، از جمله آیات 10-14 سوره نوح: «فقلت استغفروا ربکم إنه کان غفارا* یرسل السماء علیکم مدرارا* و یمددکم بأمول و بنین و یجعل لکم جنت و یجعل لکم أنهرا* ما لکم لا ترجون لله وقارا* و قد خلقکم أطوارا؛ به آنها گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا بارانهای پر برکت آسمان را پی در پی بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان امداد کند و باغهای سر سبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد. چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟! در حالی که شما را به گونه های مختلف آفریده است»، این نکته به خوبی استفاده می شود که ایمان و عدالت مایه آبادی جامعه ها، و کفر و ظلم و گناه مایه ویرانی است.
در آیه 96 اعراف می خوانیم: «و لو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض؛ اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند درهای برکات آسمان و زمین را به روی آنها می گشائیم». و در آیه 41 سوره روم می خوانیم: «ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس؛ فساد در خشکی و دریا بر اثر اعمال مردم ظاهر شد». و در آیه 30 شوری آمده است: «و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم؛ هر مصیبتی به شما می رسد به خاطر اعمال شما است» و در آیه 66 مائده آمده است: «و لو انهم اقاموا التوراة و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم؛ اگر آنها تورات و انجیل و آنچه از طرف پروردگارشان بر آنان نازل شده است بر پا دارند، از آسمان و زمین روزی می خورند (و برکات زمین و آسمان آنها را فرا خواهد گرفت)» و آیات دیگری از این قبیل.
ص: 924
این رابطه تنها یک رابطه معنوی نیست، بلکه علاوه بر رابطه معنوی که آثارش را به خوبی می بینیم رابطه مادی روشنی نیز در این زمینه وجود دارد. کفر و بی ایمانی سرچشمه عدم احساس مسئولیت، قانون شکنی و فراموش کردن ارزشهای اخلاقی است و این امور سبب از میان رفتن وحدت جامعه ها، متزلزل شدن پایه های اعتماد و اطمینان، هدر رفتن نیروهای انسانی و اقتصادی، و به هم خوردن تعادل اجتماعی است. بدیهی است که جامعه ای که این امور بر آن حاکم گردد به سرعت عقب نشینی می کند و راه سقوط و نابودی را پیش خواهد گرفت. و اگر می بینیم جوامعی هستند که با وجود عدم ایمان و تقوا از پیشرفت نسبی وضع مادی برخوردارند آن را نیز باید مرهون رعایت نسبی بعضی از اصول اخلاقی بدانیم که میراث انبیای پیشین و نتیجه زحمات رهبران الهی و دانشمندان و علما در طول قرنها است. علاوه بر آیات فوق در روایات اسلامی نیز روی این معنی زیاد تکیه شده است که استغفار و ترک گناه سبب فزونی روزی و بهبودی زندگی می شود، از جمله: در حدیثی از علی (ع) آمده که فرمود: «اکثر الاستغفار تجلب الرزق؛ زیاد استغفار کن تا روزی را به سوی خود جلب کنی».
در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم (ص) چنین نقل شده که فرمود: «من انعم الله علیه نعمة فلیحمد الله تعالی، و من استبطا الرزق فلیستغفر الله، و من حزنه امر فلیقل: لا حول و لا قوة الا بالله؛ کسی که خداوند نعمتی به او بخشیده شکر خدا را بجا آورد، و کسی که روزیش تاخیر کرده از خدا طلب آمرزش کند، و کسی که بر اثر حادثه ای غمگین گردد بگوید: لا حول و لا قوة الا بالله».
ص: 925
در نهج البلاغه خطبه 143 نیز می خوانیم: «و قد جعل الله سبحانه الاستغفار سببا لدرور الرزق و رحمة الخلق، فقال سبحانه استغفروا ربکم انه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا ...؛ خداوند سبحان، استغفار را سبب فزونی روزی و رحمت خلق قرار داده و فرموده از پروردگارتان طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است، باران پر برکت آسمان را بر شما می فرستد». حقیقت این است که مجازات بسیاری از گناهان، محرومیتهائی در این جهان است و هنگامی که انسان از آن توبه کند و راه پاکی و تقوی را پیش گیرد خداوند این مجازات را از او بر طرف می سازد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 41-39،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25- صفحه 73-72،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 24- صفحه 237،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 7- صفحه 155 ،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 9- صفحه 131
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان جامعه تاریخ اسلام چهارده معصوم (ع) ایمان خدا حدیث تربیت استغفار
خداوند برای تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعی و تکوینی دارد و در هر دو برنامه شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعی، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینی، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدی است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهای عالی انسانی است. گرسنگی، ترس، تلفات مالی و جانی شدائدی است که در تکوین پدید آورده شده است و به طور قهری انسان را در بر می گیرد. خداوند در قرآن می فرماید: «و الله خلقکم من تراب ثم من نطفة ثم جعلکم أزوجا و ما تحمل من أنثی و لا تضع إلا بعلمه و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره إلا فی کتب إن ذلک علی الله یسیر؛ خداوند شما را از خاکی آفرید، سپس از نطفه ای، آن گاه شما را زوج ها گردانید، و هیچ زنی باردار نمی شود و بار نمی نهد مگر با علم او، و هیچ کهنسالی عمر طولانی نمی کند و یا از عمرش کاسته نمی شود، مگر آن که در کتابی (مسطور) است. بی شک، این (کار) بر خدا آسان است» (فاطر/ 11).
ص: 926
در این آیات به بخشی از آیات انفسی و آفاقی که دلیل بر قدرت خدا از یکسو، و علم او از سوی دیگر، و مساله امکان معاد از سوی سوم اشاره شده است: نخست به آفرینش انسان در مراحل مختلف اشاره کرده می گوید: خداوند شما را از خاک آفرید. سپس از نطفه. بعد از آن شما را به صورت همسران یکدیگر در آورد «ثم جعلکم ازواجا». این سه مرحله از مراحل آفرینش انسان است خاک، و نطفه، و مرحله زوجیت. سپس وارد چهارمین و پنجمین مرحله حیات انسان شده، موضوع بارداری مادران و وضع حمل آنها را پیش کشیده، می گوید: هیچ جنس ماده ای باردار نمی شود و وضع حمل نمی کند مگر به علم پروردگار. بعد به مرحله ششم و هفتم این برنامه شگرف در حلقه دیگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونی و کاستی آن بر اثر عوامل مختلف اشاره کرده، می گوید: هیچ انسانی عمر طولانی نمی کند، و هیچ کس از عمرش کاسته نمی گردد مگر اینکه در کتاب علم خداوند ثبت است و از قوانین و برنامه هائی تبعیت می کند که حاکم بر آنها علم و قدرت اوست «و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب».
چه عواملی در ادامه حیات انسان مؤثر است؟ چه عواملی با ادامه حیات او می جنگد؟ و خلاصه چه عواملی باید دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند یکصد سال یا کمتر و بیشتر به حیات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملی موجب تفاوت عمر انسانها می گردد؟ همه اینها نیز محاسبات دقیق و پیچیده ای دارد که جز خداوند از آن آگاه نیست، و آن چه ما امروز در این زمینه ها می دانیم در برابر آنچه نمی دانیم بسیار کم و بی ارزش است. معمر از ماده عمر در اصل از عمارت به معنی آبادی گرفته شده است، و اینکه به مدت حیات انسان عمر گفته می شود به خاطر آنست که آبادی و عمارت بدن او در این مدت است. واژه معمر به معنی کسی است که عمر طولانی دارد. و سرانجام آیه را با این جمله پایان می دهد: «ان ذلک علی الله یسیر؛ همه این ها بر خداوند آسان است». آفرینش این موجود عجیب از خاک و آغاز خلقت یک انسان کامل از آب نطفه و همچنین مسائل مربوط به جنسیت و زوجیت، و بارداری، و وضع حمل و افزایش و کاستی عمر، چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه برای او سهل و ساده است و این ها گوشه ای از آیات انفسی هستند که از یکسو ما را به مبدء عالم هستی مربوط و آشنا می کنند و از سوی دیگر دلائل زنده ای بر مساله امکان معاد محسوب می شوند.
ص: 927
عوامل معنوی طول عمر و کوتاهی آن
به تناسب بحثی که در آیات فوق درباره افزایش و کاستی عمر به فرمان پروردگار آمده، جمعی از مفسران به پیروی از روایاتی که در این زمینه وارد شده، بحثهائی در زمینه طول عمر و کوتاهی آن کرده اند. البته یک سلسله عوامل طبیعی در افزایش یا کوتاهی عمر دخالت دارند که بسیاری از آنها برای بشر تاکنون شناخته شده است، همانند تغذیه صحیح دور از افراط و تفریط، کار و حرکت مداوم، پرهیز از هر گونه مواد مخدر و اعتیادهای خطرناک و مشروبات الکلی، دوری از هیجانات مداوم، و داشتن ایمان قوی که بتواند انسان را در ناملایمات زندگی آرامش و قدرت بخشد. ولی علاوه بر اینها عواملی وجود دارد که ارتباط ظاهری آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نیست اما در روایات اسلامی دقیقا روی آن تاکید شده است مانند:
الف- پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الدیار، و تزیدان فی الاعمار!؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانی می کند!».
ب- در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است: «من سره ان یبسط فی رزقه و ینسی له فی اجله فلیصل رحمه؛ کسی که دوست دارد رزقش افزون، و اجلش بتاخیر افتد صله رحم بجا آورد».
ج- در مورد بعضی از معاصی مانند زنا مخصوصا وارد شده است که از عمر انسان می کاهد از جمله در حدیث معروف پیامبر که می فرماید: «یا معشر المسلمین ایاکم و الزنا فان فیه ست خصال: ثلاث فی الدنیا، و ثلاث فی الاخره، اما التی فی الدنیا فانه یذهب بالبهاء، و یورث الفقر، و ینقص العمر؛ ای مسلمانان از زنا بپرهیزید که شش پیامد سوء دارد: سه چیز در دنیا، و سه چیز در آخرت، اما آن سه که در دنیا است بهاء و نورانیت را از انسان می برد، فقر و تنگدستی ببار می آورد، و از عمر انسان می کاهد».
ص: 928
د- امام باقر (ع) می فرماید: «البر و صدقة السر ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان عن سبعین میتة سوء؛ نیکوکاری و انفاق پنهانی فقر را بر طرف ساخته، عمر را افزون می کند و از هفتاد گونه مرگ و میر بد جلوگیری به عمل می آورد. درباره بعضی از گناهان دیگر مانند ظلم بلکه مطلق گناهان نیز در احادیث اشاراتی آمده است. بعضی از مفسران که نتوانسته اند میان اجل حتمی و اجل معلق فرق بگذارند به این گونه احادیث حمله کرده و آن را مخالف نصوص قرآنی دانسته اند که حد عمر انسان را ثابت و لا یتغیر می داند. توضیح اینکه: بدون شک انسان دارای دو گونه سرآمد و اجل است: سرآمد و اجل حتمی که پایان استعداد جسم انسان برای بقاء است و با فرا رسیدن آن هر چیز به فرمان الهی پایان می گیرد. سرآمد و اجل معلق که با دگرگونی شرائط دگرگون می شود، فی المثل انسانی دست به انتحار و خودکشی می زند در حالی که اگر این گناه کبیره را انجام نمی داد سالها زنده می ماند، و یا بر اثر روی آوردن به مشروبات الکلی و مواد مخدر و شهوترانی بی حد و حساب توانائی جسمی خود را در مدت کوتاهی از دست می دهد، در حالی که اگر این امور نبود سالیان بسیاری می توانست عمر کند.
اینها اموری است که برای همه قابل درک و تجربه است و احدی نمی تواند آن را انکار کند. در زمینه حوادث ناخواسته نیز اموری وجود دارد که مربوط به اجل معلق است که آن نیز قابل انکار نمی باشد. بنابراین اگر در روایات فراوانی آمده است که انفاق در راه خدا یا صله رحم عمر را طولانی و بلاها را بر طرف می سازد در حقیقت ناظر به همین عوامل است و هر گاه ما این دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفکیک نکنیم درک بسیاری از مسائل در رابطه با قضا و قدر و تاثیر جهاد و تلاش و کوشش در زندگی انسانها لاینحل خواهد ماند.
ص: 929
این بحث را ضمن یک مثال ساده می توان روشن ساخت و آن اینکه: انسان یک دستگاه اتومبیل نو تهیه می کند که طبق پیش بینی های مختلفی که در ساختمان آن به کار رفته می تواند مثلا بیست سال عمر کند، اما مشروط به اینکه به آن دقیقا برسند و مراقبتهای لازم را به عمل آورند، در این صورت اجل حتمی این اتومبیل همان بیست سال است که از آن فراتر نمی رود. ولی اگر مراقبتهای لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالی بسپارند و بیش از قدرت و ظرفیت از آن کار بکشند و در جاده های پر سنگلاخ همه روزه آن را به کار گیرند ممکن است عمر بیست ساله آن به نصف، یا به عشر تنزل پیدا کند این همان اجل معلق آن است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 198-199،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18- صفحه 210-200
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان صله رحم خدا انفاق عمر رذایل اخلاقی حدیث تربیت
بعضی گفته اند که اگر خدا نباشد -یعنی اگر اعتقاد به خدا نباشد و انسان اینجور فکر کند که خدایی نیست- همه چیز جایز است. این جمله از داستایوسکی معروف است که گفته است: اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است؛ یعنی یگانه معیار برای اینکه انسان برای خودش «باید» و «نباید» داشته باشد که این کار خوب است، آن کار بد است، این کار را باید کرد، آن کار را نباید کرد، و از مسئله دنبال طبیعت و شهوت و غضب رفتن بیرون برود، این است که دین در کار باشد. اگر خدا و دین باشد همه این حرفها معنی دارد و اگر خدا و دین نباشد هیچیک از این سخنان معنی پیدا نمی کند. این یک نظریه است. اما برخی دیگر خواسته اند اخلاق منهای دین پیشنهاد بکنند یعنی برای داشتن اخلاق حتما نباید دین باشد، بلکه اخلاق، امری مستقل و عقلی است.
ص: 930
نظر ویلیام جیمز در مورد حس دینداری بشر
ویلیام جیمز درباره عمومی بودن حس دینداری در همه افراد چنین می گوید: احتمال دارد که مردمان از لحاظ درجه تأثیر پذیری از احساس یک ناظر درونی در وجودشان با یکدیگر اختلاف داشته باشند. برای بعضی از مردم بیش از بعضی دیگر، این توجه، اساسی ترین قسمت خودآگاهی را تشکیل می دهد. آنان که بیشتر چنین هستند، محتملا دینی ترند، ولی اطمینان دارم که حتی آن کسان هم که می گویند بکلی فاقد آنند خود را فریب می دهند و حقیقتا تا حدی دیندارند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 296-297
مرتضی مطهری- انسان در قرآن- صفحه 22
کلی__د واژه ه__ا
نظریه اخلاق فلسفه دین فلاسفه غرب خدا انسان
بعد از آنکه بردگی بر غلام و یا کنیزی مستقر گردید آن غلام و کنیز ملک یمین شده و تمامی منافع عملش برای غیر خواهد شد، و در مقابل هزینه زندگیش بر عهده مالکش خواهد بود، اسلام سفارش کرده که مولا با عبد خود معامله پدر و فرزندی نموده و او را یکی از اهل بیت خود حساب کنند، و بین او و آنان در لوازم و احتیاجات زندگی فرق نگذارد، چنان که رسول خدا (ص) هم با غلامان و خدمتکاران خود همین طور رفتار می نمود، با ایشان غذا میخورد، نشست و برخاست می کرد، در خوراک و پوشاک و امثال آن هیچ تقدمی برای خود بر آنان قائل نبود.
و نیز توصیه کرده که بر غلام و کنیز سخت نگیرند و شکنجه ندهند و ناسزا نگویند و ظلم روا ندارند، و اجازه داده که این طائفه در بین خود و به اذن اهل شان ازدواج کنند و هم چنین به احرار هم اجازه داده که با آنان ازدواج نمایند و در دادن شهادت و در کارهای خود دخالت داده و سهیم سازند، چه در زمان بردگیشان و چه بعد از آزاد شدنشان.
ص: 931
ارفاق اسلام در حق بردگان به جایی رسید که در جمیع امور با اصرار شرکت میکردند، حتی تاریخ صدر اسلام بسیاری از بردگان را یاد میکند که متصدی امر امارت و قیادت لشکر شده اند، در بین صحابه بزرگ رسول خدا (ص) نیز عده ای از همین بردگان وجود داشتند، مانند سلمان فارسی، بلال حبشی و دیگران. در حسن سلوک اسلام با بردگان همین بس که خود رسول خدا (ص) صفیه دختر حی بن أخطب را آزاد نمود و با او ازدواج کرد، و هم چنین جویریه دختر حارث را که یکی از دویست نفر اسرای جنگ بنی المصطلق بود همسر خود نمود، و این عمل باعث شد که بقیه نفرات هم که همه زنان و کودکان بودند آزاد شوند.
و این خود یکی از ضروریات سیره اسلام است که مردان باتقوا اگر چه برده باشند مقدم بر سایرین هستند، حتی از مولای بی تقوای خود هم گرامی ترند، و عبد می تواند مالی را تملک نموده و با اذن اهل خود از جمیع مزایای حیات استفاده نماید، این بود اجمالی از رفتار اسلام نسبت به بردگان. علاوه بر این، تاکید بلیغ و سفارش اکید کرده به آزاد کردن ایشان و اخراجشان از زندان رقیت به فضای آزاد حریت، و همین روش خود باعث شد که روز به روز از عده بردگان کاسته شده و به جمعیت احرار افزوده شود.
به این سفارشات هم اکتفاء نکرده، یکی از کفارات را آزاد کردن بردگان قرار داد، نظیر کفاره قتل و روزه خوری، و نیز به موالی اجازه داد که با بندگان خود مکاتبه کنند، یعنی قرارداد ببندند که هر وقت تمامی قیمت خود را به موالی پرداختند آزاد شوند، و یا به هر مقداری که از قیمت خود را پرداختند به همان مقدار آزاد گردند، همه این دستورات از جهت عنایتی است که اسلام به آزاد شدن بردگان و رها شدنشان از اسارت بندگی و الحاقشان به مجتمع انسانی دارد، و میخواهد که هر چه زودتر و هر چه بیشتر پیوند بندگان به مجتمع بشری تکمیل شده و بطور کلی این ذلت از عائله بشر رخت بربندد.
ص: 932
آزاد کردن بردگان یکی از مهمترین عبادات و اعمال خیر در اسلام است، و پیشوایان اسلام در این مساله پیشقدم بودند، تا آنچه که در حالات علی (ع) نوشته اند: «اعتق الفا من کدیده؛ هزار برده را از دسترنج خود آزاد کردند».
پیشوایان اسلام بردگان را به کمترین بهانه ای آزاد می کردند تا سرمشقی برای دیگران باشد، تا آنجا که یکی از بردگان امام باقر (ع) کار نیکی انجام داد امام (ع) فرمود: «اذهب فانت حر فانی اکره ان استخدم رجلا من اهل الجنة؛ برو تو آزادی که من خوش ندارم مردی از اهل بهشت را به خدمت خود درآورم» «وسائل، ج 16 ص 32».
در حالات امام سجاد (ع) آمده است: خدمتکارش آب بر سر حضرت می ریخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح کرد، امام (ع) سر را بلند کرد، خدمتکار گفت: «و الکاظمین الغیظ؛ و خشم خود را فرو می برند» حضرت فرمود: خشمم را فرو بردم عرض کرد: «و العافین عن الناس؛ و از مردم در میگذرند» فرمود: خدا تو را ببخشد عرض کرد: «و الله یحب المحسنین؛ و خداوند نیکوکاران را دوست دارد» (آل عمران/ 134)، فرمود: برو برای خدا آزادی.
حدیثی از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده که فرمود: «ما زال جبرئیل یوصینی بالمملوک حتی ظننت انه سیضرب له اجلا یعتق فیه؛ پیوسته جبرئیل سفارش بردگان را به من می کرد تا آنجا که گمان کردم به زودی اجلی برای آنها می شود که به هنگام رسیدن آن آزاد شوند» (بحارالانوار، ج 74 ص 142 ح 13).
از جمله ملکات مستحسنه ائمه معصومین (ع) این بود که برده زیاد می خریدند و مدتی این برده ها را در خانه خودشان نگه می داشتند. چون فلسفه بردگی در اسلام این است که بردگان دوره ای را از دوره کفر تا دوره آزادی بگذرانند و یک دالانی را طی کنند که تحت تربیت افراد مسلمان باشند و از این ناحیه، اسلام بهره های انسانی بسیار خوبی گرفته است. ائمه اطهار یکی از کارهاشان همین بود؛ چون یکی از مصارف زکات این است که برده بخرند و آزاد کنند، اما نه برده ای را که هیچ تربیت اسلامی پیدا نکرده از این طرف بخرند و از آن طرف آزاد کنند، بلکه اگر برده ای بود که قبلا تربیت اسلامی پیدا کرده بود که چه بهتر، و اگر اینطور نیست مدتی در یک خانواده واقعا مسلمان نگهداریش کنند تا آداب و اخلاق اسلامی را عملا بیاموزد و بعد آزادش کنند. ائمه اطهار این کار را زیاد می کردند و بردگان در مدتی که در خانه آنها بودند با حقیقت و ماهیت اسلام آشنا می شدند و مسلمانهای بسیار اصیل از آب در می آمدند. آنها نسبت به بردگان مهربان و خوشرفتار بودند.
ص: 933
علی (ع) به غلام خود قنبر می فرمود: «من از خدای خود شرم دارم که لباسی بهتر از تو بپوشم، زیرا رسول خدا (ص) میفرمود: از آنچه خودتان می پوشید بر آنها بپوشانید و از آنچه خود میخورید به آنها غذا دهید».
امام صادق (ع) می فرماید: هنگامی که پدرم به غلامی دستور انجام کاری میداد ملاحظه میکرد اگر کار سنگینی بود بسم الله میگفت و خودش وارد عمل می شد و به آنها کمک میکرد.
خوشرفتاری اسلام نسبت به بردگان در این دوران انتقالی به اندازه ای است که حتی بیگانگان از اسلام نیز روی آن تاکید و تمجید کرده اند.
به عنوان نمونه جرجی زیدان در تاریخ تمدن خود چنین می گوید: اسلام به بردگان فوق العاده مهربان است پیغمبر اسلام (ص) درباره بردگان سفارش بسیار نموده، از آن جمله می فرماید: کاری که برده تاب آن را ندارد به او واگذار نکنید، و هر چه خودتان می خورید به او بدهید.
در جای دیگر می فرماید: به بندگان خود کنیز و غلام نگوئید، بلکه آنها را پسرم و دخترم خطاب کنید! قرآن نیز درباره بردگان سفارش جالبی کرده و می گوید: «وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَبِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَی وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ مَن کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا؛ خدا را بپرستید، برای او شریک مگیرید، با پدر و مادر و خویشان و یتیمان و بینوایان همسایگان نزدیک و دور و دوستان، و آوارگان، و بردگان جز نیکوکاری رفتاری نداشته باشید، خداوند از خودپسندی بیزار است» (نساء/ 36).
ص: 934
قرآن در سوره یوسف آیه 36 به جای کلمه عبد و برده تعبیر به فتی (جوان) می کند، که یک نوع احترام است: «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانَ؛ و دو جوان با او به زندان درآمدند»، و در حدیث داریم «لایقولن احدکم عبدی و امتی و لکن فتای و فتاتی؛ هیچکدام از شما نباید بگوید غلام من و کنیز من بلکه بگوید جوان من» «مجمع البیان، ج 5 ص 232» تا در دوران آزادی تدریجی بردگان که اسلام برنامه دقیقی برای آن چیده است، بردگان از هر گونه تحقیر در امان باشند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 4 صفحه 61
سید محمدحسین طباطبائی- تفسیر المیزان- ج 6 صفحه 500
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 21 صفحه 422-418 و ج 9 صفحه 406
کلی__د واژه ه__ا
ائمه بردگان برده داری اسلام تاریخ اسلام خوش اخلاقی جامعه شناسی قرآن
حسن خلق دارای آثار و فواید فراوانی است. این آثار در دنیا و آخرت دیده می شود از جمله:
آثار دنیوی حسن خلق
الف: پیوند های دوستی را محکم و پایدار می کند. "پیامبر اکرم (ص)" فرمودند: «حسن الخلق یثبت المودة؛ خوشرویی دوستی را پایدار می کند».
ب: موجب آبادی سرزمین ها و طول عمر می گردد. "امام صادق (ع)" در این باره فرمودند: «ان البر و حسن الخلق یعمران الدیار و یزیدان فی الاعمار؛ به درستی که نیکوکاری و خوش خلقی، سرزمین ها را آباد می کند و بر عمر ها می افزاید».
ج: روزی را زیاد می کند. "امام علی (ع)" می فرماید: «فی سعة الاخلاق کنوز الارزاق؛ گنجینه های روزی در نرم خویی و گشاده رویی است».
ص: 935
د: موقعیت اجتماعی انسان را بهبود می بخشد. "امام علی (ع)" می فرماید: «کم من وضیع رفعه حسن خلقه؛ چه بسیار فرد بی مقداری که خوشرویی اش او را برتری بخشیده است».
و: مشکلات و ناهمواری های زندگی را هموار می سازد. "امام علی (ع)" فرمودند: «من حسن خلقه سهلت له طرقه؛ هرکس خلقش نیکو شد، راه های زندگی برایش هموار می گردد».
آثار اخروی حسن خلق
الف: موجب نیل به درجات عالی می شود. "پیامبر اکرم (ص)" فرمودند: «ان العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة و اشرف المنازل و انه ضعیف العبادة؛ به درستی که بنده، در سایه ی خوش خلقی خود به درجات بزرگ و مقامات والایی در آخرت می رسد، با آن که عبادتش ضعیف است».
ب: حساب را آسان می کند. "امام علی (ع)" می فرماید: «حسن خلقک یخفف الله حسابک؛ اخلاقت را نیکو کن تا خداوند حسابت را آسان کند.»
ج: آمرزش گناهان. "امام صادق (ع)" فرمودند: «ان الخلق الحسن یمیث الخطیئة کما تمیث الشمس الجلید؛ به درستی که اخلاق نیکو لغزش ها را ذوب می کند همان گونه که آفتاب، یخ را».
د: ورود به بهشت. "رسول خدا (ص)" فرمودند: «اکثر ما تلج به امتی الجنة تقوی الله و حسن الخلق؛ بیشترین امتیازی که امت من به سبب داشتن آن به بهشت می رود، تقوای الهی و خوش خلقی است.»
کامل ترین مؤمنان
"امام باقر (ع)" که شکافنده ی علوم و حقایق و بینای به اسرار است در این زمینه می فرماید: «إن أکمل المؤمنین إیمانا أحسنهم خلقا؛ کامل ترین مؤمنین از جهت ایمان، نیکوترین آنان از نظر اخلاق است» (کافی- جلد 2- صفحه 99- باب حسن الخلق- حدیث 1). معلوم می شود بدون مکارم اخلاقی و حسنات نفسی، ایمان در وجود انسان، ناقص و در مرتبه ای ضعیف است و این نقص و ضعف را ارزش های اخلاقی درمان می کند و ایمان را به برترین و کامل ترین درجه ی خود می رساند.
ص: 936
مقرب ترین انسان در قیامت به پیامبر
"پیامبر اکرم (ص)" می فرماید: «أقربکم منی مجلسا یوم القیامة أحسنکم خلقا وخیرکم لاهله؛ نزدیک ترین شما به من از نظر جایگاه در قیامت نیکو ترین تان از جهت اخلاق و بهترین تان نسبت به خانواده اش می باشد» (عیون اخبار الرضا- جلد 2- صفحه 38- باب 31- حدیث 108؛ وسائل الشیعه- جلد 12- صفحه 153- باب 104- حدیث 15927). در روایتی دیگر فرموده است: «أقربکم منی غدا فی الموقف أصدقکم للحدیث وأداکم للأمانة وأحسنکم خلقا؛ نزدیک ترین شما به من در قیامت راستگو ترین تان در گفتار و اداکننده ترین تان نسبت به امانت و نیکو ترین تان از نظر اخلاق است» (مجموعه ی ورام- جلد 2- صفحه 31؛ بحار الانوار- جلد 74- صفحه 152- باب 7- حدیث 83 ).
کمال ایمان
"امام صادق (ع)" می فرماید: «أربع من کن فیه کمل إیمانه وإن کان من قرنه إلی قدمه ذنوبا لم ینقصه ذلک، قال: وهو الصدق وأداء الأمانة والحیاء وحسن الخلق؛ چهار خصلت است اگر در کسی باشد ایمانش کامل می شود، اگرچه از سر تا پایش گناهانی باشد، این گناهان چیزی از او نمی کاهد؛ فرمود: و آن چهار چیز: صدق و ادای امانت و حیا و حسن خلق است» (کافی- جلد 2- صفحه 99- باب حسن الخلق- حدیث 3؛ بحار الانوار- جلد 68- صفحه 374- باب 92- حدیث 3).
من_اب_ع
حسن بن محمد دیلمی- ارشاد القلوب- ترجمه هدایت الله مسترحمی
استاد حسین انصاریان، زیبایی های اخلاق- صفحه 160-157
یاسر ناظم نیا- مقاله حسن خلق و سوء خلق
کلی__د واژه ه__ا
ص: 937
ایمان اسلام انسان خوش اخلاقی انسان کامل فضایل اخلاقی عذاب الهی پاداش الهی
معنی تحت اللفظی سه کلمه: اعتقاد، اخلاق و عمل را می دانیم که به حسب سیر زندگی، هزارها مصداق، برای هر یک از آنها، پیدا کرده و از نظر گذرانده ایم، گرچه ممکن است اشخاصی پیدا شوند که بواسطه اختلاف لغت، این مفاهیم سه گانه را از این الفاظ -که عربی می باشند- بفهمند، ولی در عین حال، این مفاهیم را شناخته، و الفاظ دیگری را نماینده و نشان دهنده آنها می دانند و روی هم رفته همه، با این مفاهیم آشنا هستند.
معنای اعتقاد
اعتقاد به یک صورت فکری می گوییم که انسان به آن ایمان و تصدیق دارد، مانند اینکه می گوییم: «دوره سال خورشیدی زمین روی چهار فصل بهار و تابستان و پاییز و زمستان گردش می کند»، «چنگیز خان مرد خونریزی بود» و مانند عقیده مسلمانان، «جهان هستی و هر چه در اوست آفریده خداست» و «آفریدگار جهان یکی است و هر چه هستی و آثار هستی است، از اوست» و نظایر اینها.
معنای اخلاق
اخلاق به یک صورت ادراکی می گوییم که در درون انسان جای گیر شده و در هر موقع مناسب در درون انسان جلوه کرده، و او را به اراده عمل وادار می نماید، چنانکه انسان پردل یک صفت درونی دارد، که با هر گونه خطر قابل دفعی روبه رو می شود، به هیجان آمده، و خودنمایی کرده، و به سوی مبارزه و دفاع دعوتش می کند، و به عکس انسان بزدل حالتی در درونش نهفته که با هر خطر مواجه شود، اعصابش را از کار انداخته، و به فرار و از میان معرکه دررفتن، وادارش می کند. و این دو صفت شجاعت و ترس یا به لفظ خودمان پردلی و بزدلی دو خلق از اخلاق انسانی می باشند، که یکی پسندیده، و دیگری ناپسند است، غالبا یکی از این دو صفت در ما وجود دارد و منشأ اثر است، با این همه گاهی هم اتفاق می افتد -به ویژه در اوایل زندگی- که لوح درونی انسان از هر دو صفت پاک بوده، و هیچ یک از این دو صفت ادراکی ثابت را ندارد. در نتیجه، در موارد خطر قطعی یا احتمالی حالش روشن نیست، گاهی در برابر حوادث ناگوار تهدید کننده، استقامت می ورزد، و گاهی فرار را بر قرار ترجیح می دهد.
ص: 938
معنای عمل
عمل مجموعه ای است از حرکات و سکنات، که انسان با شعور و اراده برای رسیدن به یکی از مقاصد خود، روی ماده انجام می دهد و طبعا هر عملی مرکب از صدها و هزارها حرکات و سکنات بوده، و یک واحد حقیقی نیست، ولی نظر به یکی بودن مقصد، صفت وحدت به این حرکات و سکنات مختلف داده، و او را با رنگ یگانگی، رنگین می کنیم. اگر تنها در یک نوبت غذا خوردن که عمل واحد و یک کار می دانیم دقیق شویم، به آسانی درک می کنیم که خوردن یک لقمه غذا، حرکات و سکنات زیادی، مثلا از دست و سر و دهان و گلو و مری و معده.... لازم دارد، که انسان برای خاموش کردن آتش شهوت و پاسخ دادن داعیه گرسنگی که در خود حس می کند، مقصد سیر شدن را مانند مقیاس در دست رفته، با وی اندازه گیری کرده و با کمال مهارت این حرکات و سکنات را، از اعضای مربوط تنظیم نموده، و سپس نام واحد به رویش گذاشته، و اراده را به سوی وی برانگیخته، و عمل و فعل خود را به نام یک نوبت غذا خوردن انجام می دهد.
وحدت بخشی عمل خارجی در عمل درونی
به هر حال، عمل وقتی که به ماده ارتباط نزدیک پیدا کند، به قول خودمان، عمل جوارحی بوده و با دست و پا مثلا انجام گیرد، معنایش همین است، ولی عمل درونی که همان فعالیت داخلی انسان است، در تنظیم این حرکات و سکنات بیرون از شمار، و پوشاندن لباس وحدت به آنها، از راه وحدت مقصد و بعث و تحریک اراده، حسابش از حساب عمل خارجی جداست، اگر چه نظیر همان کثرت و تعدد حرکات در وی نیز هست.
ص: 939
البته توجه دارید که عمل خارجی با نام مخصوص خود، ممکن است مورد هرگونه تغییر و تبدیل بشود، چنانکه انسان روزی با مواد خام مانند: میوه خام و سبزی خام و حبوبات خام و گوشت خام تغذیه می کرد، و روز دیگر که تا حدی به راه و رسم زندگی، بهتر آشنا شده، غذای پخته می خورد و همچنین روزی غذا را با دست تناول کرده و روزی با قاشق و چنگال میل می کند و در همه حال غذا است که می خورد، ولی عمل درونی وی، یعنی تنظیم حرکات و سکنات متفرقه، از اعضای مختلف، و رنگین نمودن آنها با رنگ وحدت، که از ناحیه مقصد اخذ شده و بعث اراده، هرگز قابل تغییر و تبدیل نبوده، و پیوسته به همان حال باقی است.
هیچ جای تردید نیست که انسان خواه متمدن باشد و خواه وحشی و عقب مانده، در خوردن غذا مثلا اگر وحدت مقصد را فراموش کند، یا نام خوردن را که میان این حرکات و سکنات ربط داده، از خاطر خود دور دارد، همان لحظه، از کار خوردن باز مانده و حرکات و سکنات مربوطه، از هم گسسته و متلاشی خواهند شد.
ارتباط مقصد عمل و اراده
با توجه به تحلیلی که در مثال غذا خوردن کردیم، روشن می شود که در مورد هر عملی، در حقیقت مقصد کار مانند سیری بواسطه عواطف آمیخته با شعور انسانی، به انسان جلوه می کند، و انسان ابتدا به مطالعه در مورد به دست آوردن مقصد -از جهت موجبات و موانع داخلی و خارجی- پرداخته، و پس از گذرانیدن این مرحله، نظر به ماهیت این مقصد افکنده، و وحدت آن را در نظر گرفته، یک سلسله حرکات و سکنات مناسب وی را که از هر عضوی از اعضا برآورده خواهد شد، تشخیص داده و احصا نموده، و هر کدام را در جای لازم خود فرض کرده، (مثلا دست پیش از دهان، و دهان پیش از حلق باید شروع به کار کنند) و بالاخره انتظامات لازمه را در میان آنها برقرار ساخته، سپس بوسیله اراده، دست به کار عمل می شود.
ص: 940
چنانکه ملاحظه می فرمایید، کار درونی، بیشتر از کار بیرونی اجرا و فعالیت لازم دارد، اگر چه همین کار درونی هم، مانند کار بیرونی در شعاع وحدت مقصد به اعتقاد ما لباس وحدت پوشیده و نام عمل واحدتری، اتخاذ تصمیم یا مهیایی برای کار رویش می گذاریم. شگفت آورتر اینکه، در هر عمل کوچک و بزرگ که شاید روزی هزارها بار به جا بیاوریم، این فعالیت درونی را مکرر می کنیم، تفاوتی که در میان کارها از جهت فعالیت قبلی درونی پیدا می شود، این است که کار بیرونی هر چه بیشتر مکرر شود، کار درونی آسان تر شده، و از دشواری عمل می کاهد، و بالعکس، زیرا در صورت تکرار، زمینه فعالیت درونی در مرتبه اولی فراهم شده، و حساب به کلی از دست نرفته است.
شما اگر کاری را که هرگز نکرده اید، بلکه به فکرش نیز نیفتاده اید تصور کنید، مشاهده خواهید کرد که برایتان چه اندازه سخت و دشوار است که آن را انجام دهید، زیرا همه فعالیت های درونی را که مثال سابق اجمالا اشاره نمودیم بدون هیچ گونه تدارکات و آمادگی قبلی باید انجام دهید، و هزار رنج و تلاش در تهیه مقدماتش متحمل شوید. ولی اگر یک مرتبه انجام دادید، سختی و اشکال مرتبه اولی را نخواهد داشت، زیرا در مرتبه اولی، نوع مقتضیات و موانع را از نظر گذرانیده، و مقتضیات را تأیید کرده، و موانع را رد نموده، و از تألیف و تنظیم حرکات عمل راحتید، دیگر انجام دادن کار، موانع و زحمت زیادی ندارد فقط مختصر مراجعه به صورت حساب سابق، مسئله را حل می کند، و از این رو هر چه عمل مکرر شود، در تصمیم جدید، با زحمت کمتری مواجه خواهد شد.
ص: 941
اخلاق، تکرار عمل و تلقین
تکرار عمل، بالاخره به جایی خواهد رسید، که صورت عمل درونی، همیشه در ادراک و شعور انسان حاضر بوده و با کمترین توجهی، خودنمایی کرده، و اثر خود را خواهد بخشید، مانند کشیدن نفس و نگاه کردن با چشم و سخن گفتن برای فهمانیدن مقاصد. آری گاهی شدت ایمان به مطلبی عینا کار تکرار عمل را انجام می دهد.
به هر حال، این گونه تصدیقات ذهنی بستگی به عواطف را به نام اخلاق می نامیم، و هم از این رو است که گفته اند: «اخلاق، ملکه ها و صورت های ثابت نفسانی است، که در اثر آنها عمل مربوط، به آسانی از انسان سر می زند». و از همین جا است، که اخلاق را گاهی، از راه تکرار عمل و گاهی از راه تلقین حسن و خوبی عمل و گاهی از هر دو ره به دست می آورند. انسان ترسو چنانکه گاهی، این قدر در مخاطره پس از مخاطره می افتد، که دیگر خطر در پیشش از اهمیت می افتد، که گاهی بواسطه تلقین قوی، و تحریکی مهیج، خود را در دهان مرگ می اندازد.
اثر صورت عملی بر اخلاق
و به حسب حقیقت، تأثیر تکرار عمل، در پیدایش اخلاق به تاثیر اعتقاد صورت علمی بر می گردد. زیرا کاری که تکرار عمل در درون انسان انجام می دهد، این است که امکان، و بی مانع، و مقتضی دار بودن عمل را به ذهن تلقین می کند، تا کار به جایی می رسد که پیوسته، امکان عمل و زیبایی وی، در نظر انسان مجسم شده، و مجال تصور مخالف را نمی دهد. چنانکه کسی که با خطرناک ترین درنده ای رو به رو شود، تصور هولناک وی به واسطه ترس و وحشت آوری که به دنبال خود می آورد، اصلا فرار را از خاطره انسان محو ساخته، و او را مانند چوب در جای خود میخکوب می سازد. و اگر چنانچه گاهی تصور مخالف به ذهن خطور کند، جز در قیافه خیالی واهی و بی اثر جلوه نخواهد کرد، مانند کسی که به امثال افیون و مشروبات الکی عادت کرده و دلباخته گشته است. او با اینکه مضرات روحی و جسمی گرفتاری خود را می فهمد، بواسطه ضعف تعقل، نمی تواند از خواست خانمان سوز خود دست بردارد.
ص: 942
صفت درونی و خلق
از بیان گذشته روشن می شود: اخلاق عموما در میان علم و عمل واقع می باشد و به عبارت دیگر: از یک طرف، با اعتقاد مرز مشترک دارد و از طرف دیگر، با عمل و فعل هم مرز می باشد. و به لفظ دیگر، اخلاق همان اعتقاد به خوب، و بی مانع بودن فعل که منشأ اراده است می باشد که وقتی صورت استقرار و ثبوت پیدا کرد، و در واقع، برای انسان صفت درونی شد، به نام خلق نامیده می شود.
اگر انسان بواسطه اسباب و عواملی از اعتقاد منصرف شود، در اثر آن، خلق مناسب خود را از دست خواهد داد، و همچنین اگر بواسطه عملی موفق به انجام نشود، یا عمل مخالف انجام دهد، کم کم خلق مناسب فعل، رو به زوال رفته، بالاخره به کلی از میان خواهد رفت.
محافظت از اخلاق
پس در حقیقت اخلاق همیشه از یک طرف در ضمانت عمل و از یک طرف در ضمانت اعتقاد و ایمان می باشد، کسی که ایمان به لزوم دفاع از حریم مقدسات خود نداشته باشد، محال است به فضیلت شجاعت متصف شود، و همچنین کسی که هر بلایی به سرش بیاورند، و هر لطمه و صدمه ناگواری به حریم شرافتش وارد کنند، دست برای دفاع بلند نکرده، و از جای خود نخواهد جنبید، برای همیشه از شجاعت محروم است.
اینکه می گویند: «اخلاق در جامعه ضامن اجرا ندارد»، سخن بیهوده ای است، زیرا ضامن اجرا که چیزی مناسب خودش خواهد بود و با ارتباط مستقیمی که اخلاق با اعتقاد و ایمان از یک طرف، و به فعل و عمل مناسب از یک طرف دارد، و با بهترین وجهی، می توان موفقیت اخلاق را کنترل کرده، و به واسطه تقویت ایمان و اعتقاد از یک طرف، و مراقبت عمل و فعل از طرف دیگر، اخلاق را نگهبانی و نگهداری نمود. چگونه متصور است افراد جامعه ای، در محیط اعمال مناسب زندگی کنند و به خوشبختی و کامروایی خود، در همان عمل ایمان داشته باشند، و با این همه، خلق مناسب آن فعل نگهبان و ضامن بقا نداشته باشد.
ص: 943
رعایت قوانین اجتماعی در غرب
ما آشکارا می بینیم که در ممالک متمدن، که قوانین و مقررات مملکتی به طور کامل اجرا می شود، و افراد به کلیات وظایف اجتماعی خود هم آشنا و هم پایبندند، اخلاق مناسب مواد قانونی عمومیت داشته، و محکم و پابرجا هستند، و دروغ به همدیگر نمی گویند و از ستم ناروا می پرهیزند، خیانت به جامعه نمی کنند، بیگانه پرستی و وطن فروشی و سبک سری و اهانت به قانون و مقدسات ملی نمی کنند. زیرا از یک طرف وظایف قانونی که به جا می آوردند، و از طرف دیگر محیط مناسب و تبلیغات خستگی ناپذیر دولت، پشتیبان آن است.
مغایرت قوانین اجتماعی غرب با اخلاق فاضله انسانی
و اگر احیانا اخلاق ناروایی از گوشه و کناری خودنمایی کند، جنبه استثنایی دارد، چنانکه با وجود مدنیت خلاف قانون هایی نیز استثنائا تحقق می پذیرد. ولی اخلاقی که اصلا پشتیبان عملی ندارد، مانند پرهیز از بی بند و باری های جنسی، و پرهیز از عوارض اخلاقی، باده گساری و غیر آنها، با وجود تبلیغات شدید و قوی، دولت ها نمی توانند، آنها را در جامعه مستقر سازند، و حتی نمی توانند اخلاق مخالف آنها را متزلزل سازند، و هر روز یک شکست تازه ای نصیب دستگاه های مجهز و نیرومند تبلیغاتی می شود.
بدیهی است در جامعه ای که مثلا، شراب الکلی به جای آب خوراکی به نوزادان در گهواره و به کودکان در کودکستان و .... داده شود، و سالیانه میلیون ها بطری مشروبات الکلی، تهیه و استعمال شود، و یا بوسه و ... جای تعارفات رسمی را بگیرد، و تبلیغات هرچه شدیدتر، و دامنه دارتر هم شود، چیزی جز یاوه گویی محسوب نخواهد شد. در چنین جامعه ای، پاسخ هزارها تبلیغات یک بیت از اشعاری است که امثال شکسپیر و لامارتین در وصف می و معشوق سروده اند.
ص: 944
علت اینکه دنیای متمدن، گرفتار انحطاط اخلاقی گردیده، این نیست که اخلاق ضامن اجرا ندارد، بلکه این است که مواد قوانین جاری طوری تنظیم نشده که با یک قسمت از اخلاق فاضله انسانی متناسب باشد. کوتاه سخن اینکه: اخلاق در پیدایش و بقای خود، ارتباط و بستگی خاصی از یک جانب به ایمان و عقیده، و از جانب دیگر، به مقام عمل دارد، که بود و نبود و بقا و زوال آنها، در اخلاق کاملا دخیل است.
اکنون باید دید آیا مقام عمل نیز نظیر همان ارتباط و بستگی را به مقام ایمان و عقیده و مقام اخلاق دارد؟ و آیا ایمان و عقیده نیز نظیر همان ارتباط را به مقام اخلاق و عمل دارد؟ آیا خویشاوندی و بستگی آنها مانند بستگی سه برادر با هم برابر، یا نظیر نسبت پدر و فرزندی می باشد؟ و آیا اسلام در قوانین خود، این روابط را تا چه اندازه معتبر دانسته و منظور داشته است؟ و روش های اجتماعی دیگر در این قسمت چه نظری دارند. اینها سؤالاتی است که پاسخ اجمالی آنها از بحثهای گذشته روشن می باشد.
من_اب_ع
علامه سید محمدحسین طباطبائی- معنویت تشیع- صفحه 106-112
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان جامعه وحدت اراده اعتقاد اعمال فلسفه
صفات اخلاقی تاثیر عمیقی در زندگی فردی و اجتماعی انسانها دارد که این مسئله در روایات به آن پرداخته شده است از جمله: در حدیثی از امام علی (ع) میخوانیم: «فی سعة الاخلاق کنوز الارزاق؛ گنجهای روزیها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است» (بحار، ج 75، ص 53). در حدیث دیگر از امام صادق (ع) می خوانیم: «حسن الخلق یزید فی الرزق؛ حسن خلق، روزی را زیاد می کند» (بحار، ج 68، ص 396). در حدیث دیگری از علی (ع) درباره تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحکام رابطه دوستی در میان آنها چنین آمده است: «من حسن خلقه کثر محبوه وآنست النفوس به؛ کسی که اخلاقش نیکو باشد، دوستانش فراوان می شوند و مردم به او انس می گیرند».
ص: 945
باز در حدیث دیگری از امام ششم، امام صادق (ع) این معنی با صراحت بیشتری آمده، می فرماید: «ان البر وحسن الخلق یعمران الدیار ویزیدان فی الاعمار؛ نیکوکاری و حسن اخلاق، خانه ها و شهرها را آباد و عمرها را زیاد می کند» (بحار، ج 68، ص 395). شک نیست که عمران و آبادی در سایه اتحاد و صمیمیت و همکاری در میان قشرهای جامعه به وجود میآید و آنچه باعث تحکیم این امور شود، از عوامل مهم عمران و آبادی خواهد بود. طول عمر نیز مولود آرامش فکر و آسودگی خیال و جلوگیری از فقر و همکاری و همبستگی اجتماعی است و این امور در سایه اخلاق به دست می آید. در همین رابطه، در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که فرمود: «حسن الخلق یثبت المودة؛ اخلاق خوب پیوند محبت و دوستی را محکم میکند» (بحار، ج 74، ص 148) و نیز در احادیث متعددی درباره تاثیر سوء خلق در ایجاد نفرت اجتماعی و پراکندگی مردم و تنگی معیشت و سلب آرامش و آسایش مطالب فراوانی آمده است. در حدیثی از علی (ع) می خوانیم: «من ساء خلقه ضاق رزقه؛ کسی که اخلاقش بد باشد، روزی او تنگ می شود!». و نیز از همان حضرت آمده است که فرمود: «من ساء خلقه اعوزه الصدیق والرفیق؛ کسی که بد اخلاق باشد دوستان و رفیقان او پراکنده می شوند و او را رها می کنند». باز از همان حضرت آمده است: «سوء الخلق نکد العیش وعذاب النفس؛ اخلاق بد موجب سختی و تنگی زندگی و ناراحتی روح و وجدان می شود».
از امیرمؤمنان علی (ع) پرسیدند: «من ادوم الناس غما؛ چه کسی غم و اندوهش از همه بیشتر است؟» قال علیه السلام: «اسوئهم خلقا! فرمود: کسی که از همه اخلاقش بدتر است!» (مستدرک الوسائل، ج 2، ص 338 ،چاپ قدیم). و بالاخره در حدیثی می خوانیم که لقمان حکیم به فرزندش چنین نصیحت می کرد: «ایاک والضجر وسوء لخلق وقلة الصبر فلایستقیم علی هذه الخصال صاحب؛ از بی حوصلگی و سوء خلق و کم صبری بپرهیز که با داشتن این صفات بد، دوستی برای تو باقی نمی ماند!» (بحار، ج 10، ص 419).
ص: 946
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- فصل دوم
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان روزی زندگی فردی زندگی اجتماعی حدیث خوش اخلاقی تربیت وجدان
در میان علمای امروز مسئله ای مطرح است و آن مسئله این است که معیار فعل اخلاقی چیست؟ یعنی ملاک اینکه یک کار را اخلاقی بنامیم چیست؟ یک کار چه خصوصیتی باید داشته باشد که به موجب آن خصوصیت بشود آن کار را اخلاقی نامید؟ و طبعا از همین جا می توانیم بفهمیم که اخلاق چیست. در مقابل فعل اخلاقی، فعل طبیعی را می آورند، می گویند یک سلسله افعال انسان افعال طبیعی است. افعال طبیعی، افعال عادی است و انسان به موجب این افعال مورد ستایش و تحسین واقع نمی شود. مثلا انسان گرسنه می شود غذا می خورد، تشنه می شود آب می آشامد، کسل می شود می خوابد، عمل جنسی انجام می دهد، یک کسی به او اهانت می کند یا می خواهد حقش را برباید، از حق خودش دفاع می کند، اینها را می گویند فعل طبیعی یا کارهای عادی و طبیعی که حیوانها هم در این کارها با انسان شرکت دارند ولی بعضی کارهای دیگر است که مافوق کار طبیعی است گاهی اینها را می گویند کار انسانی، و مافوق کار حیوانی است مثل شکر و سپاسگزاری. اگر انسان از شخصی در یک موقعی احسان دیده است، در یک فرصت مناسب به نوعی در مقابل احسان او سپاسگزاری می کند، حال یا سپاسگزاری لفظی و یا عملی، مثلا هدیه ای برای او می فرستد، بدون آنکه هیچگونه اجبار و الزامی به این کار داشته باشد این را می گویند یک عمل اخلاقی به طور کلی خدمتهایی را که انسان به نوع بشر می کند بدون آنکه چشمداشتی از آن خدمت داشته باشد بلکه فقط و فقط به منظور اینکه احسانی کرده باشد به دیگری احسان می کند، می گویند فعل اخلاقی، مثل دستگیریها.
ص: 947
سخن در این است که معیار فعل اخلاقی چیست؟ یعنی چه چیز در آن فعل اول وجود دارد که آن را فعل طبیعی می کند، و چه چیز در این فعل دوم وجود دارد که این را در یک سطح بالاتری قرار می دهد و نام این فعل را فعل اخلاقی می کند؟ در اینجا مسئله ای مطرح است که میان خود فرنگیها مطرح شده است و آن این است که آیا منهای دین، فعل اخلاقی می تواند وجود داشته باشد یا نه؟ یعنی اگر انسان دارای دین و ایمان نباشد آیا تمام افعالش فعلهای طبیعی است و هیچ فعل او رنگ اخلاقی پیدا نمی کند؟ و یا اینکه مانعی ندارد که انسان جوری تربیت بشود که بدون آنکه دین و ایمانی در کار باشد، بتواند کار اخلاقی انجام بدهد؟ در واقع دو مطلب است: یک وقت هست که می گوئیم فعل اخلاقی یعنی فعلی که مستقیما دین دستور داده باشد که نظر اول این بود، و نظر دوم این است که نه، انسان را می شود به گونه ای ساخت که ملکاتی پیدا کند که به موجب آن ملکات، فعل اخلاقی از او صادر بشود بعد در اینجا بحث دیگری پیش می آید که آیا برای ساختن انسان به این گونه، دین ضروری است یا نه؟
برخی می گویند: اگر خدا نباشد -یعنی اگر اعتقاد به خدا نباشد و انسان اینجور فکر کند که خدایی نیست- همه چیز جایز است. این جمله از داستایوسکی معروف است که گفته است: اگر خدا نباشد، همه چیز جایز است، یعنی یگانه معیار برای اینکه انسان برای خودش باید و نباید داشته باشد که این کار خوب است، آن کار بد است، این کار را باید کرد، آن کار را نباید کرد، و از مسئله دنبال طبیعت و شهوت و غضب رفتن بیرون برود، این است که دین در کار باشد، اگر خدا و دین باشد همه این حرفها معنی دارد و اگر خدا و دین نباشد هیچیک از این سخنان معنی پیدا نمی کند. برخی خواسته اند اخلاق منهای دین پیشنهاد بکنند، منهای دین که می گویند نه معنایش این است که حتما باید دین نباشد، بلکه یعنی اخلاق مستقل عقلی آنهایی که خواسته اند اخلاق مستقل عقلی پیشنهاد بکنند. بعضی گفته اند که معیار فعل اخلاقی این است که غیر، هدف باشد هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان باشد، غیر اخلاقی است، و هر فعلی که هدف از آن فعل، خود انسان نباشد، غیر باشد، انسان یا انسانهای دیگر باشد، آن فعل می شود فعل اخلاقی پس فعل اخلاقی یعنی فعلی که هدف از آن فعل، غیر باشد بنابر این تعریف، فعل اخلاقی از روی غایت تعریف شده.
ص: 948
در منطق خوانده اید که می گویند: تعریف شی یا به علل داخلی است یا به علل خارجی. تعریف به علل داخلی یعنی از راه جنس و فصل (ماده و صورت) و تعریف به علل خارجی یعنی از راه علت فاعلی یا از راه علت غائی بنابر این تعریف، اخلاق را از راه غایت تعریف کرده اند گفته اند فعل اخلاقی یعنی فعلی که غایت آن، غیر خود باشد. بعضی دیگر جور دیگری تعریف کرده اند گفته اند: فعل اخلاقی آن فعلی است که ناشی از احساسات نوع دوستانه باشد در انسان یک سلسله عواطف می تواند وجود داشته باشد. اگر منشأ یک فعل، عاطفه نوع دوستی بود، آن فعل، اخلاقی است. این تعریف با تعریف اول، در نتیجه یکی است، منتها آن از راه غایت تعریف کرده، و این از راه فاعل، چون فعلی که غایت آن غیر باشد، بدون اینکه انسان احساسات غیر دوستی داشته باشد عملا ممکن نیست ممکن است صاحب آن نظریه چنین عقیده ای داشته باشد ولی واقعا ممکن نیست و فعلی هم که ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد قهرا هدف از آن غیر است تفاوت این دو تعریف این می شود که اولی به علت غائی تعریف کرده است و دومی به علت فاعلی، ولی دیدیم خیلی نزدیک به یکدیگرند.
در تعریف کار اخلاقی بعضی خواسته اند تعریف را با یک قید اضافی اصلاح بکنند، گفته اند: کار اخلاقی آن کاری است که غایت غیر باشد، و یا ناشی از احساسات غیر دوستانه باشد ولی به شرط اینکه این حالت اکتسابی باشد نه طبیعی این را که گفته اند برای این است که یک مطلب را همه درک می کرده اند که اخلاق مساوی با اختیار است. اخلاق آنجا اخلاق است که انسان آن را اختیار و کسب کرده باشد، و به همین جهت در مقابل فعل طبیعی قرار می گیرد فعل طبیعی فعل غیر اکتسابی است یعنی فعلی است که ریشه آن، احساسات غیر اکتسابی و طبیعی است آنوقت فرق این نظریه با آن نظریه اول و دوم که هر دو به یک نظریه بر می گشت این است که این نظریه هم مثل آنها می گوید که فعل اخلاقی آن فعلی است که غایت غیر باشد، یا مبدأ، احساسات غیر دوستانه باشد، ولی یک عنصری در تعریف اضافه می کند و آن عنصر اختیار و کسبی بودن است اما در عین حال این تعریف هم با همه این اصلاحات، تعریف جامعی نیست زیرا اگر ما مخصوصا تعریف فعل طبیعی و فعل اخلاقی را با هم ذکر کنیم، شق سوم پیدا می کنیم و آن این است که بعضی از کارها را انسان انجام می دهد که نه طبیعی است و نه ناشی از احساسات غیر دوستانه، آنها را ما جزء اخلاق بشماریم یا نشماریم؟
ص: 949
شما می بینید در کتب اخلاق، قدیم و جدید، استقامت و صبر را جزء اخلاق فاضله می شمارند در اینها پای غیر در میان نیست اینکه انسان روح مستقیم و با استقامتی داشته باشد، اراده محکم و قویی داشته باشد، عزیمتش در مقابل شدائد منفسخ نشود، یک خلق عالی است ولی اصلا به غیر کار ندارد همچنین آن چیزهایی که اخلاق رذیله گفته می شود مثل حسادت و کینه جوئی شک نیست که حسادت یک فعل طبیعی نیست، یک بیماری روانی است، هدف هم غیر دوستی نیست، بلکه بر عکس هدف زیان رساندن به غیر است آنوقت ناچاریم تعریف اول را هم اصلاح کنیم و بگوئیم: فعل اخلاقی، اعم از اخلاق خوب و اخلاق بد، بعد هم وقتی گفتیم فعل اخلاقی آن فعلی است که هدف غیر باشد، یعنی اعم از آنکه هدف احسان به غیر باشد: اخلاق خوب، یا هدف زیان رساندن به غیر باشد: اخلاق بد تازه درست نمی شود ظلم (را در نظر می گیریم). یک کسی ظلم می کند، ولی هدفش زیان رساندن به غیر نیست. هدفش منفعت خودش است ولو به خاطر منفعت خودش به دیگری زیان می رساند پس این اخلاق بد نیست؟ یعنی یک فعل طبیعی است که نه خوب است و نه بد؟ آن تعریفهای اول، معروف و مشهور است و نمی شود آنها را به یک شخص یا مکتب معینی نسبت داد شاید ارسطو چون انسان را مدنی بالطبع می دانسته، فعل اخلاقی را ناشی از احساسات غیر دوستانه می دانسته است.
نظر کانت
نظریه دیگر در باب معیار فعل اخلاقی می گوید معیار فعل اخلاقی احساس تکلیف وجدانی است، و این، نظر کانت فیلسوف معروف آلمان است که در میان فلاسفه اروپا آن مقام را دارد که در میان فقها و اصولیین متأخر، شیخ انصاری دارد که بیشتر آنها را شاگر او می دانند کانت یک عقیده ای در باب انسان دارد او اعتقاد راسخی دارد به وجدان اخلاقی حتی معتقد است خدا را از راه برهان عقلی نمی شود ثابت کرد ولی از راه وجدان اخلاقی می شود ثابت کرد خود او به خدا از راه وجدان اخلاقی اعتقاد دارد شاید هیچ فیلسوفی در دنیا نیامده است که به اندازه کانت برای وجدان انسانی اصالت قائل باشد و می گویند بر روی سر لوح قبرش هم جمله ای را که از خود اوست نوشته اند و آن جمله معروفش این است: دو چیز است که اعجاب انسان را بر می انگیزد: یکی آسمان پر ستاره ای که در بالای سر ما قرار دارد و دیگر، وجدان و ضمیری که در درون ما قرار گرفته است او معتقد به الهام وجدانی است و می گوید:
ص: 950
بعضی چیزها را انسان در وجدان خودش به صورت یک تکلیف و یک امر و نهی احساس می کند اینکه ظلم نکن، در وجدان انسان به صورت یک امر فطری هست اینکه دروغ نگو و راست بگو، این که نسبت به دیگران محبت بورز، این که خیانت نکن، اینها یک سلسله دستورهاست که به حکم فطرت در وجدان انسان قرار داده شده وجدان انسان خودش به انسان امر می کند، می گوید اینجور بکن، آن جور نکن. او می گوید: هر کاری را که انسان به حکم اطاعت بلاشرط وجدان انجام بدهد، یعنی فقط به این دلیل انجام بدهد که قلبم به من دستور می دهد، دلم به من فرمان می دهد، وجدانم فرمان می دهد، و هیچ غرض و غایتی نداشته باشد، چنین کاری یک کار اخلاقی است بر عکس آن نظر اول که می گفت غایت، دیگری باشد، این نظر، به اصطلاح درونگرایی می کند آن نظریه، برون گرا بود، و این نظریه، درونگراست، یعنی می گوید: آن وقت یک فعل، فعل اخلاقی است که شکل اطاعت محض از وجدان را داشته باشد، بدون آن که هیچ شرطی و هیچ غایتی در نظر گرفته شده باشد، به طوری که اگر از شخص بپرسند: چرا این کار را می کنی؟ بگوید: چون وجدانم می گوید غیر از اینکه وجدان گفته، به خاطر چیز دیگری نباشد اگر بگویی این کار را من برای فلان هدف دیگر انجام می دهم، می گوید دیگر اخلاقی نیست پس این شخص معیار فعل اخلاقی را انجام تکلیف فطری وجدانی می داند به شرط اینکه این انجام تکلیف، بلاشرط صورت بگیرد. او اخلاق را می برد فقط و فقط در وجدان. قائل به وجدان و الهام فطری است.
ص: 951
نظر افلاطون
نظریه دیگری در اینجا هست نزدیک به نظریه کانت که از افلاطون است. آن هم می گوید اخلاق از مقوله زیبائی است. افلاطون معتقد بوده است که قوا و استعدادهایی که در انسان هست گوناگون است راست هم می گوید غیر افلاطون هم این حرف را گفته اند در انسان استعدادهای طبیعی هست، استعدادهای مافوق طبیعی هست، استعدادهای حسی هست، استعدادهای عقلی هست گفته است همین طور که انسان از ناحیه بدن، اگر اعضایش متناسب باشد زیباست، از نظر روح و روان نیز اگر قوا و استعدادهای خود را طوری تربیت بکند که متوازن باشد، هر قوه ای از قوه ها را در آن حد معینی که دارد اشباع کند، نه بیشتر و نه کمتر، و جلوی افراط و تفریط را بگیرد زیباست می بینید در کتب اخلاق ما روی افراط و تفریط زیاد بحث می کنند و بعد می گویند اخلاق خوب اخلاق حد وسط است.
افلاطون هم می گوید (حد وسط) ولی نظرش بیشتر به زیبائی است می گوید: انسان متعادل الاخلاق و متعادل القوا و متناسب القوا انسانی که همه چیز را از نظر روحی در حد خودش دارد نه بیشتر و نه کمتر، از نظر روحی زیباست اخلاقی شدن یعنی زیبائی روحی و معنوی کسب کردن می گوید: اندام ظاهری و جسمانی در اختیار ما نیست و در رحم مادر تکمیل شده آنچه که در اختیار ما هست اندام روحی است انسان از نظر جسم، بالفعل به این دنیا می آید، از شکم مادر که متولد می شود از نظر جسم بالفعل است، یعنی اندامش تمام شده به دنیا می آید منتها رشد می کند، ولی تمام اندام به این دنیا می آید اما از نظر روح یک مرحله عقبتر است یعنی عالم دنیا برای روح انسان حکم عالم جنین را دارد برای بدن انسان.
ص: 952
ملاصدرا هم این تعبیر را می کند که عالم دنیا برای روح نظیر عالم رحم است برای جنین اندام روح در اینجا ساخته می شود تفاوت دیگر این است که اندام بدن که در جنین ساخته می شد به اختیار ما نبود، ما قدرت نداشتیم که خودمان را در رحم سفید بکنیم یا سیاه، پسر بکنیم یا دختر، زشت بکنیم یا زیبا تکلیفی هم نداشتیم ولی در این دنیا اختیار با ماست، قلم قضا و لوح قدر در اختیار ماست که چهره و اندام روانی خودمان را ترسیم کنیم و طرح وجودی خودمان را در همین دنیا بریزیم و خودمان را بسازیم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 307-295
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان وجدان زیبایی فلاسفه اختیار ایمان خدا تربیت
بعضی از ناآگاهان، مسائل اخلاقی را، به عنوان یک امر خصوصی در زندگی شخصی می نگرند، و یا آنها را مسائل مقدس روحانی و معنوی میدانند که تنها در زندگی سرای دیگر اثر دارد، در حالی که این یک اشتباه بزرگ است؛ اکثر مسائل اخلاقی بلکه همه آنها، آثاری در زندگی اجتماعی بشر دارد، اعم از مادی و معنوی، و جامعه انسانیت منهای اخلاق به باغ وحشی تبدیل خواهد شد که تنها قفسها میتواند جلو فعالیتهای تخریبی این حیوانات انسان نما را بگیرد، نیروها به هدر خواهد رفت، استعدادها سرکوب خواهد شد، امنیت و آزادی بازیچه دست هوسبازان میگردد و زندگی انسانی مفهوم واقعی خود را از دست می دهد.
اگر درست در تاریخ گذشته بیندیشیم، اقوام زیادی را پیدا می کنیم که هر کدام بر اثر پاره ای از انحرافات اخلاقی، شکست خورده یا بکلی نابود شدند. چه بسیار زمامدارانی که بر اثر نقاط ضعف اخلاقی، قوم و ملت خود را در کام مصائب دردناکی فرو بردند، و چه بسیار فرماندهان فاسدی که جان سربازان خود را به خطر افکنده و بر اثر خودکامگی آنها را به خاک و خون کشیدند. درست است که زندگی فردی نیز بدون اخلاق، لطافت و شکوفایی و زیبایی ندارد، درست است که خانواده ها بدون اخلاق سامان نمی پذیرند، ولی از آنها مهمتر، زندگی اجتماعی بشر است که با حذف مسائل اخلاقی به سرنوشت دردناکی گرفتار می شود که بدتر از آن تصور نمی شود. ممکن است گفته شود، سعادت و خوشبختی و تکامل جوامع بشری را میتوان در پرتو عمل به قوانین و احکام صحیح به دست آورد، بی آن که مبانی اخلاقی در افراد وجود داشته باشد. در پاسخ میگوییم عمل به مقررات و قوانین نیز بدون پشتوانه اخلاق ممکن نیست. تا از درون انسانها انگیزه هایی برای اجرای مقررات و قوانین وجود نداشته باشد، تلاشهای برونی به جایی نمیرسد. زور و فشار، بدترین ضمانت اجرایی قوانین و مقررات است که جز در موارد ضروری نباید از آن استفاده کرد و در مقابل آن، ایمان و اخلاق، بهترین ضامن اجرایی قوانین و مقررات محسوب میشود. با این اشاره به قرآن مجید باز میگردیم و نمونه هایی از آیات قرآن را که ناظر به این مساله مهم است مورد توجه قرار می دهیم:
ص: 953
1- «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون؛ و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند، ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم». (اعراف/ 96).
2- «ولا تستوی الحسنة ولا السیئة ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک وبینه عداوة کانه ولی حمیم وما یلقها الا الذین صبروا وما یلقها الا ذو حظ عظیم؛ هرگز نیکی و بدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گوئی دوستی گرم و صمیمی است! و این (خصلت خوب) جز به کسانی که شکیبایند عطا نشود و آن را جز کسی که دارای بهره ی بزرگ (از ایمان و تقوا) است به دست نیاورد» (فصلت/ 34-35).
3- «فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین؛ به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان نرم و مهربان شدی! و اگر تندخو و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند، پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی قاطع باش و بر خدا توکل کن زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد! (آل عمران/ 159).
4- «وما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون؛ و ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم دهنده نفرستادیم مگر این که مترفین آنها (که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه فرستاده شده اید کافریم!» (سبا/ 34).
ص: 954
5- «وابتغ فیما اتک الله الدار الآخرة ولاتنس نصیبک من الدنیا واحسن کما احسن الله الیک ولاتبغ الفساد فی الارض ان الله لایحب المفسدین * قال انما اوتیته علی علم عندی اولم یعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واکثر جمعا ولایسئل عن ذنوبهم المجرمون؛ و در آنچه خدا به تو داده سرای آخرت را بطلب، و بهره ات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و هرگز در زمین در جستجوی فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد* (قارون) گفت: این ثروت را به وسیله دانشی که نزد من است به دست آورده ام! آیا او نمی دانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرده که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامی که عذاب الهی فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤال نمی شوند!» (قصص/ 77-78).
6- «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا *یرسل السماء علیکم مدرارا *ویمددکم باموال وبنین ویجعل لکم جنات ویجعل لکم انهارا؛ به آنها گفتیم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است، تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد» (نوح/ 10-12).
7- «ولو انهم اقاموا التوریة والانجیل وما انزل الیهم من ربهم لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة وکثیر منهم ساء مایعملون؛ و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده [قرآن] برپا دارند، از آسمان و زمین روزی خواهند خورد، جمعی از آنها معتدل و میانه رو هستند، ولی بیشترشان اعمال بدی انجام می دهند» (مائده/ 66).
ص: 955
8- «من عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون؛ هر کس کار شایسته ای انجام دهد خواه مرد باشد یا زن، در حالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده می داریم، و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام میدادند، خواهیم داد (نحل/ 97).
9- «ومن اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمی؛ و هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت، و روز قیامت او را نابینا محشور میکنیم!» (طه/ 124).
10-«ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم؛ و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود!» (انفال/ 46).
در نخستین آیه، سخن از رابطه برکات زمین و آسمان؛ با تقوا است، با صراحت می فرماید: ایمان و تقوا سبب می شود که برکات آسمان و زمین به سوی انسانها سرازیر گردد و بعکس، تکذیب آیات الهی (و بی تقوایی) سبب نزول عذاب میگردد. «ولو ان اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض ولکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون». برکات آسمان و زمین، معنی وسیعی دارد که نزول بارانها، رویش گیاهان، فزونی نعمتها، و افزایش نیروهای انسانی را شامل می شود. برکت در اصل به معنی ثبات و استقرار چیزی است و این واژه بر هر نعمت و موهبتی که پایدار بماند اطلاق میگردد. بنابراین موجودات بی برکت آنها هستند که ثبات و قراری ندارند و زود فانی و نابود میشوند. بسیارند از امتهایی که دارای امکانات مادی فراوان هستند و منابع زیرزمینی و روزمینی و انواع صنایع را دارند، ولی به خاطر تباهی اخلاق و فساد اعمال که نتیجه مستقیم فساد اخلاق است، این مواهب برای آنها ناپایدار و فاقد برکت است و غالبا در مسیر نابودی شان به کار گرفته میشود. به همین دلیل، آیات قرآن، از کسانی سخن می گوید که نعمتهای آنها وبال و مایه بدبختی شان شد.
ص: 956
مثلا، در آیه 85 سوره توبه می خوانیم: «ولاتعجبک اموالهم واولادهم انما یرید الله ان یعذبهم بها فی الدنیا وتزهق انفسهم وهم کافرون؛ مبادا اموال و اولادشان مایه اعجاب تو گردد، خدا میخواهد به وسیله آن، آنها را عذاب کند و جانشان بر آید در حالی که کافر باشند». آری! این نعمتها هنگامی که با فساد اخلاق توام شود، هم مایه عذاب دنیا است، هم موجب خسران و زیان آخرت! به تعبیر دیگر، هرگاه مواهب الهی با ایمان و اخلاق و اصول انسانی همراه باشد مایه عمران و آبادی و رفاه و آسایش و سعادت و نیکبختی است. این همان چیزی است که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده است. به عکس، هرگاه با سوء اخلاق و بخل و ظلم و خودکامگی و هوسبازی همراه باشد، مایه تباهی و فساد است!
در دومین آیه، طریقه بسیار مؤثر و مهمی را برای پایان دادن به کینه توزیها و عداوتها، ارائه میدهد و نقش اخلاق را در برچیدن نفرتها و کینه ها روشن میسازد، میفرماید: «ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک وبینه عداوة کانه ولی حمیم؛ با نیکی، بدی را دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند». سپس می افزاید: «ومایلقها الا الذین صبروا ومایلقها الا ذوحظ عظیم؛ این کار کار همه کس نیست، و این بزرگواری و سعه صدر، از هر کس بر نمی آید، تنها کسانی به این مرحله میرسند که دارای صبر و استقامتند، و تنها کسانی به این فضیلت اخلاقی نائل میشوند، که بهره عظیمی از ایمان و تقوا دارند!» همیشه یکی از مشکلات بزرگ جوامع بشری، انباشته شدن کینه ها و نفرتها بوده که وقتی به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه میکشد و همه چیز را در کام خود فرو میبرد و خاکستر میکند.
ص: 957
حال اگر با روش بالا (دفع بدی با نیکی) با آن برخورد شود، کینه ها، همچون برف در تابستان، بزودی ذوب میشود و از میان می رود، و جوامع بشری را از خطر بسیاری از جنگها مصون میدارد، از جنایات میکاهد و راه را برای همکاری عمومی هموار میسازد. ولی همان گونه که قرآن میگوید، این کار، کار همه کس نیست و بهره عظیمی از ایمان و تقوا و تربیت اخلاقی لازم دارد. بدیهی است اگر خشونت با خشونت پاسخ گفته شود، و سیئه با سیئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدی بالا میگیرد، و روز به روز دامنه آن گسترده تر میشود و مایه بدبختیهای عظیمی در سطح جامعه بشری میگردد! بدیهی است این امر (دفع بدی با نیکی) شرایط و حدود و استثناهایی دارد که در جای خود مشروحا خواهد آمد.
در سومین آیه، از تاثیر حسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن می گوید و نشان میدهد یک مدیر متخلق به اخلاق الهی تا چه حد در کار خود موفق است، و چگونه دلهای رمیده را در اطراف خود جمع و متحد می سازد، اتحادی که مایه پیشرفت و تکامل جامعه ها است، میفرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین؛ از پرتو رحمت الهی در برابر آنها نرم و مهربان شدی! و اگر تندخو و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند، آنها را عفو کن و برای آنها آمرزش الهی بخواه، و در کارها با آنها مشورت کن، اما هنگامی که تصمیم گرفتی، قاطع باش و بر خدا توکل کن چرا که خدا متوکلان را دوست دارد!». این آیه تاثیر عمیق حسن اخلاق را در پیشرفت امر مدیریت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پیروزی و موفقیت جامعه نشان می دهد، بنابراین، تاثیر حسن اخلاق تنها در بعد الهی و معنوی آن خلاصه نمی شود، بلکه اثر وسیعی در زندگی مادی انسانها نیز دارد. دستورات سه گانه ای که در ذیل آیه آمده یعنی مساله «عفو و گذشت از خطاها» و «طلب آمرزش از پیشگاه خدا» و «مشورت در کارها» نیز در همین راستا است، چرا که این خلق و خوی که از مهربانی و تواضع سرچشمه میگیرد سبب عفو و گذشت و استغفار جبران خطاهای پیشین و احترام به شخصیت و ارزش وجودی انسانها می شود.
ص: 958
چهارمین آیه، آثار منفی بعضی از اخلاق سوء را نشان میدهد که همیشه و همه جا در برابر پیامبران راستین، گروهی مترفین قیام کردند، همانها که مست ناز و نعمت بودند، و روح تکبر و خودخواهی تمام وجودشان را پر کرده بود، میفرماید: «و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون؛ ما در هیچ شهر و دیاری پیامبران انذار کننده نفرستادیم، مگر این که مترفین گفتند ما به آنچه شما فرستاده شده اید کافریم!»، سپس می افزاید: آنها به قدری مغرور بودند که «و قالوا نحن اکثر اموالا واولادا وما نحن بمعذبین؛ گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بیشتر است و ما هرگز مجازات نخواهیم شد». این خلق و خوی زشت سبب میشود که در برابر هرگونه اصلاح اجتماعی بایستند، مردان حق را بکشند، و صدای حق طلبان را خاموش کنند و بذر فساد و ظلم و طغیان در جامعه ها بپاشند، و از اینجا نمونه دیگری از تاثیر اخلاق سوء، در وضع جوامع بشری روشن می شود. عجب این که روحیه استکبار ناشی از ناز و نعمت، سبب می شد که از نظر تفکر نیز گرفتار خطاهای زشت و روشنی بشوند و کثرت و وفور نعمت را دلیل بر قرب خود در درگاه الهی بپندارند که اگر ما مقرب درگاه او نبودیم، این همه نعمت به ما نمیداد! و به این ترتیب تمام ارزشهای معنوی و اخلاقی را انکار میکردند که قرآن در آیه بعد از آن، این منطق سست و واهی را درهم می ریزد، و معیار قرب درگاه الهی را ایمان و عمل صالح میداند. نه تنها مشرکان ثروتمند قریش، بلکه همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستکبر، همین موقف را در برابر پیامبران و مصلحان جوامع بشری داشتند.
ص: 959
در پنجمین آیه، به چهره دیگری از این مساله رو به رو میشویم که داستان قارون ثروتمند مغرور و خودخواه بنی اسرائیل را بیان می کند. هنگامی که آگاهان بنی اسرائیل به او نصیحت کردند که «وابتغ فیما اتک الله الدار الآخرة ولا تنس نصیبک من الدنیا واحسن کما احسن الله الیک ولاتبغ الفساد فی الارض ان الله لایحب المفسدین؛ مال و ثروت عظیم خویش را ابزاری برای سعادت خود و جامعه ای که در آن زندگی میکنی قرار ده و آن گونه که خدا به تو احسان کرده است به خلق خدا نیکی کن، و راه ظلم و فساد را نپوی که خدا مفسدان را دوست ندارد!»، او با غرور و تکبر مخصوص به خود گفت: «قال انما اوتیته علی علم عندی؛ این ثروت عظیم را به وسیله علم و دانش (و لیاقت و کاردانی ام) به دست آورده ام!» یعنی، نگویید خدا به من داده است، بگویید علم و لیاقت و درایتم، به من داده است؛ و سرانجام همین کبر و غرور او را به وادی هولناک انکار آیات الهی و ادامه فساد و ظلم و همکاری با دشمنان حق و عدالت کشانید، و در یک حادثه عجیب، او و تمام اموالش در کام زمین فرو رفت.
و باز در اینجا مشاهده میکنیم که چگونه رذائل اخلاقی می تواند چهره اشخاص حتی جامعه ها را دگرگون سازد و از رسیدن به خیر و سعادت و نیکبختی باز دارد. جالب این که در آیات قبل از آن می خوانیم که آگاهان بنی اسرائیل گفتند: «اذ قال له قومه لاتفرح ان الله لایحب الفرحیین؛ این همه شادی نکن که خدا شادی کنندگان را دوست نمی دارد!» (قصص/ 76). بدیهی است شاد بودن و شاد زیستن در منطق اسلام و در هیچ منطقی کار بدی نیست، منظور در اینجا، شادی ناشی از غرور و غفلت و بیخبری از خدا و شادی آمیخته با ظلم و فساد و گناه است. همان شادی که به دنبال آن عربده های مستانه و سرکشی و فساد است و همه اینها بازتاب صفات زشتی است که در درون دل لانه گزیده است. در ششمین آیه، شکایت حضرت نوح را در پیشگاه خدا میخوانیم که در لا به لای آن اشارات پر معنایی به تاثیر اعمال آدمی -و خلق و خوهایی که پشتوانه این اعمال است- در زندگی فردی و اجتماعی انسان شده است، میفرماید: «بارالها! من به آنها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید (و از مرکب غرور و نخوت فرود آیید و از گناهان خویش و کفر و عناد و لجاج توبه کنید!) که او بسیار آمرزنده است- تا بارانهای پربرکت آسمان را پی در پی بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان یاری دهد و باغهای سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان بگذارد». و در ادامه این آیات، سرپیچی آنها را از فرمانهای الهی و صفات زشت آنان را بر می شمرد، که سرچشمه اصلی گناهان آنها بود.
ص: 960
ممکن است آنچه در بالا آمده به عنوان یک رابطه معنوی و الهی در میان ترک گناه و استغفار، با فزونی نعمتها تفسیر شود، ولی هیچ مانعی ندارد که این پیوند و ارتباط هم جنبه معنوی داشته باشد هم جنبه ظاهری، لذا در جای دیگر از قرآن مجید میخوانیم: «ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس؛ فساد در خشکی و دریا به خاطر کارهایی که مردم انجام داده اند آشکار شده است» (روم/ 41). همین معنی در سوره هود به شکل دیگری آمده است که از زبان پیامبر اسلام خطاب به مشرکان مکه میفرماید: «وان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا الی اجل مسمی؛ دعوت من این است که از پروردگار خویش آمرزش بطلبید و استغفار کنید و به سوی او باز گردید، تا مواهب نیکو در مدت معینی در اختیار شما بگذارد! ( هود/ 3). بی شک بخشش «متاع حسن » تا سرآمد معینی، اشاره به مواهب مادی زندگی دنیا است که در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشت به سوی خدا و تخلق به اخلاق قرار داده شده است. شک نیست که صفات زشت سرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسیختگی رشته وحدت و اتحاد و دوستی و برادری و اعتماد در میان آنها است و همین امر سبب عقب ماندگی در مسائل عمران و آبادی و توسعه اقتصادی و سلامت نفوس و رفاه مادی و تکامل معنوی میشود.
در هفتمین آیه، اشاره به وضع اهل کتاب و طغیان و سرکشی آنها کرده، میفرماید: «اگر اهل کتاب تورات و انجیل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پیشه کنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمین روزی خواهند خورد، (ولی) گروه اندکی از آنها میانه رو هستند (و از افراط و تفریط بر کنارند) اما اکثریت آنها اعمال بدی دارند!» باز در اینجا رابطه و پیوند نزدیک را در میان اعمال صالح و تقوا از یکسو، و نزول برکات زمین و آسمان را از سوی دیگر، مشاهده میکنیم. این رابطه می تواند هم جنبه روحانی داشته باشد و هم طبیعی، و در حقیقت هر دو آنها است. آری، فیض الهی محدود نیست! این ما هستیم که باید با تحصیل قابلیت و شایستگیها خود را به آن منبع پرفیض متصل سازیم؛ ولی افراط و تفریطها و انحراف از جاده اعتدال، آسمان و حیات و زندگی را برای انسانها تیره و تار ساخته و آرامش را بر چیده است! جنگهای ویرانگر، نفوس انسانی و سرمایه های معنوی و مادی را تحلیل میبرد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد می دهد. جمله «وما انزل الیهم من ربهم» همه کتب آسمانی حتی قرآن مجید را شامل میشود، چرا که در واقع اصول همه آنها یکی است، هر چند با گذشت زمان، همراه تکامل و پیشرفت جامعه اسلامی، دستورات والاتری نازل شده است.
ص: 961
در هشتمین آیه، به تعبیر تازه ای برخورد میکنیم و آن پیوند و ارتباط حیات طیبه (زندگی پاک و پاکیزه) با اعمال صالح (و صفاتی که سرچشمه آن اعمال است) میباشد، میفرماید: «من عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة ولنجزینهم اجرهم باحسن ماکانوا یعملون؛ هر کس عمل صالح انجام دهد در حالی که مؤمن است خواه مرد باشد یا زن، به او حیات پاکیزه میبخشیم و پاداش آنها را به بهترین اعمالی که انجام داده اند خواهیم داد!». در آیات گذشته، بیشتر تاثیر اخلاق در جنبه های زندگی اجتماعی مطرح بود، در حالی که ظاهر آیه مورد بحث، بیشتر جنبه زندگی فردی را مطرح می کند، لذا می گوید هر فرد از انسانها مرد باشد یا زن، دارای ایمان و عمل صالح باشد، صاحب حیات طیبه خواهد بود. در این آیه، هیچ اشاره ای به این که منظور منحصرا حیات طیبه در قیامت است وجود ندارد، بلکه بیشتر اشاره به حیات طیبه دنیا یا مفهوم عامی که دنیا و آخرت را شامل بشود، دارد.
در نهمین آیه از آیات مورد بحث، اعراض از یاد خدا و حالت غفلت و بیخبری را سرچشمه «معیشت ضنک؛ زندگی تنگ و سخت» می شمرد و میفرماید: «هر کس از یاد من روی گردان شود زندگی سخت و تنگی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور می کنیم». میدانیم یاد خدا و توجه به اسماء و صفات والای او که ذات پاکش منبع تمام کمالات، بلکه کمال کل فی الکل است، سبب پرورش فضائل اخلاقی در نهاد آدمی است و او را روز به روز از نظر خلق و خوی به اسماء و صفات الهی نزدیکتر میسازد، و این خلق و خوی او که سرچشمه اصلی اعمال صالح است، زندگی را برای او گسترده و آسان و پاک و پاکیزه می کند و به عکس، اعراض و روی گردانی از ذکر خدا، او را از این منبع نور، دور ساخته و به خلق و خوی ظلمانی شیاطین نزدیک میکند و همان، سبب معیشت ضنک می شود و زندگی مرگبار در انتظار او می باشد و این یکی دیگر از آیات قرآنی است که با صراحت رابطه اخلاق و ایمان را با وضع زندگی فردی و اجتماعی انسانها آشکار می سازد. جمعی از مفسران یا ارباب لغت، معیشت ضنک را به زندگی و درآمدهای حاصل از کسب حرام تفسیر کرده اند، چرا که چنین زندگی سرچشمه ناراحتیهای فراوان است. و به گفته بعضی دیگر از مفسران، افراد بی ایمان معمولا دارای حرص شدید، و عطش مادی پایان ناپذیر و بیم از فنای نعمتها و غلبه بخل بر آنها و صفات نکوهیده دیگری از این قبیل هستند که آنها را در جهنمی سوزان -علی رغم امکانات گسترده مادی- فرو میبرد. نابینایی آنها در قیامت نیز نتیجه یا تجسمی از نابینایی آنها در دنیا است که چشم بر هم نهادند و راه حق و سعادت را ندیدند، و در ظلمات شهوات مادی فرو رفتند.
ص: 962
در دهمین آیه، به یکی از اثرات سوء عداوت و دشمنی و نزاع -که موجب فرو ریختن و ویران شدن پایه های وحدت و بر باد رفتن قوت و قدرت است- اشاره کرده، می فرماید: «ولاتنازعوا فتفشلوا وتذهب ریحکم؛ نزاع و کشمکش نکنید که سست میشوید و قدرت و شوکت شما از میان می رود». بدیهی است منازعات و اختلافات و کشمکشها همواره زاییده یک سلسله خلق و خو های رذیله و پست است. انحصارطلبی، خودخواهی، منفعت پرستی، خودبرتربینی، حرص و کینه و حسد و مانند اینها هر یک از سرچشمه های نزاع محسوب میشود و نتیجه آن سستی و بر باد رفتن عزت و شوکت است. جالب این که، قرآن در اینجا تعبیر به «تذهب ریحکم» می کند. به هر حال، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهی، سودپرستی، حسد، بخل، کینه توزی و غیر آن) تاثیر آن در زندگی انسانها و عقب افتادگی اجتماعی، غیر قابل انکار است و از اینجا پیوند مسائل اخلاقی و مسائل زندگی اجتماعی انسانها روشن می شود.
نتیجه
از آیات بالا بخوبی استفاده می شود که هر خلق و خوی برجسته انسانی علاوه بر جنبه های معنوی و اخروی، تاثیر عمیقی در زندگی مادی و دنیوی انسانها دارد به همین دلیل، نباید تصور کرد که مسائل اخلاقی یک سلسله مسائل فردی و شخصی است و چیزی جدا از زندگی اجتماعی انسانها است، بلکه به عکس، رابطه بسیار قوی و نزدیک با آن دارد، و هرگونه دگرگونی اجتماعی، بدون دگرگونی اخلاقی امکان پذیر نیست. به تعبیر دیگر، مردمی که می خواهند در یک جامعه بزرگ، زندگی سعادتمندانه توام با مسالمت و همکاری نزدیک داشته باشند لااقل باید به آن حد از رشد اخلاقی برسند که حقایق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فکری، روحی و عاطفی درک کنند. چرا که انسانها در جهات مختلف با یکدیگر متفاوتند. به همین، دلیل هرگز نمی توان انتظار داشت که دیگران در همه چیز از ما پیروی کنند، بلکه باید در حفظ اصول مشترک کوشید، و اختلاف سلیقه ها و اندیشه ها را با گذشت و اغماض و سعه صدر و بلند نظری و نرمی و بردباری پذیرا شد. حتی دو نفر نمی توانند برای یک مدت طولانی همکاری نزدیک با همدیگر داشته باشند مگر این که از اصول اخلاقی -که یک نمونه اش در بالا آمد- برخوردار باشند. بدیهی است آمادگیهای اخلاقی که برای هضم نقاط اختلاف و رسیدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است، چیزی نیست که با گفتگو به دست آید، بلکه نیازمند به تهذیب نفوس و تعلیم و تربیت کافی است که موجب رشد و تعالی در جهات اخلاقی گردد.
ص: 963
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- فصل دوم
کلی__د واژه ه__ا
دنیا ایمان قرآن انسان جامعه آخرت رذایل اخلاقی زندگی فردی فضایل اخلاقی تربیت
بیشتر مسائل زندگی ما به نگاه هایمان بستگی دارد. انتخاب همسر، شغل، خانه، دوست و صدها موضوع دیگر، همه با نگاه پیوند دارد. چشم و نگاه آدمی، از مهم ترین عناصر مؤثر در تصمیم گیری است و منشأ اغلب نفرت ها، اشتیاق ها و انتخاب ها، نگاه است. آدمی نمی تواند از تأثیر شنیده ها و دیده هایش بر مغز جلوگیری کند. این تأثیرپذیری به کمک شبکه اعصاب و فعالیت مغز صورت می گیرد و شخص نمی تواند با تلقین، چندان از تأثیر آن بکاهد. به همین علت است که در قرآن کریم، اهل ایمان از نگاه ناسالم و شنیدن چیزهای ناروا پرهیز داده شده اند، البته انسان در مقابل هر شنیدن و هر دیدنی، مسئولیت دارد. در سوره اسراء آیه 36 آمده است: «ان السمع و البصر و الفؤاد کل أولئک کان عنه مسئولا؛ همانا گوش و چشم و قلب، همه آنها مورد سوال واقع خواهند شد». پدیده نگاه، پدیده ای به ظاهر سطحی و زودگذر است، ولی تأثیرات اندوه بار آن را با بیان و قلم نمی توان نشان داد. این نوشتار، پدیده نگاه آلوده را از دیدگاه روان شناختی مورد بررسی قرار می دهد.
آدمی، موجودی لذت جو است که دوست دارد از همه حواس خود به نوعی لذت ببرد، هر چند پیوسته در شناخت لذت دچار اشتباه می شود و خود و دیگران را به خطر می افکند. نگاه برای انسان هنگامی منشأ لذت است که با تمرکز همراه باشد و ذهن را به خدمت بگیرد. انگیزه چشم چرانی جز این نیست که فرد با تمرکز در هنگام نگاه و استخدام تخیلات، در دنیای خیال به هوسرانی می پردازد. در حقیقت لذت نگاه، برگرفته از تخیلاتی است که نگاه در درون فرد می پروراند. نگاه و تخیل را هیچ گاه نمی توان از یکدیگر جدا ساخت و بیننده، هر چند پاکدامن باشد و نگاه هوس آلود نکند، نمی تواند ذهن را از تخیل غیرارادی برهاند. با نگاه متمرکز به چهره زیبا و مناظر شهوت انگیز، ذهن برای ارضای غریزه تحریک شده، به صحنه سازی می پردازد و از خصوصیات پیدا و ناپیدای آنچه دیده است، تصویری خیالی درست می کند و در عالم خیال به بهره وری می پردازد. در چنین حالت، ذهن فعال و قدرتمند انسان دچار نوعی رکود و اختلال می شود و از تفکر در امور متعالی و نوآوری سازنده دور می ماند و دچار نوعی استثمار فکری مرموز می شود که وی را از هر گونه تفکر دیگر باز می دارد. این پدیده ذهنی، نخستین عامل به وجودآورنده زمینه گناه برای شخص است؛ بخصوص در دوران جوانی و دوران بحران غرایز. با دور شدن شخص از تربیت انسانی و دینی، چشم او که لطیف ترین اعضا و مهم ترین آنها برای شناسایی چیزها است، به عاملی تبدیل می شود که صاحب خود را به تباهی می کشاند.
ص: 964
پاره ای از آثار و پیامدهای نگاه
در گفتار پیشوایان معصوم (ع)، جملاتی مشاهده می شود که به جوانب تأثیرات روانی و حتی اجتماعی نگاه، اشاره دارد. امام صادق (ع) می فرماید: «النظر برید الزنا؛ نگاه شهوت آلود، نامه رسان زناست». گویا نگاه متمرکز و آلوده با ارسال تلگرافی بسیار فوری، بیننده اعضای بدن را به انجام روابط ناسالم دعوت می کند. امام علی (ع) می فرماید: «چشم، دیده بان عقل و پرچمدار و جاسوس دل است». در حقیقت دیده بان، مشاهدات خود را به مرکز اطلاعات گزارش می کند و در آنجا است که نسبت به مشاهدات او تصمیم گیری و نیروها بسیج می شوند. در بدن نیز مغز است که پیام های چشم را دریافت می کند و به تلاطم می افتد و هورمون های محرک غرایز را به سراسر بدن گسیل می دارد. آنچه در مغز رخ می دهد شاید همان باشد که در این فرموده امام صادق (ع) نهفته است: «النظرة بعد النظرة تزرع فی القلب الشهوة و کفی بها لصاحبها فتنة؛ نگاههای پیاپی، بذر شهوت را در دل می افشاند و همین امر برای هلاکت بیننده کافی است». نگاه مانند برخورد دو سیم مخالف (مثبت و منفی) و متصل کردن آنها به هم است که جرقه ای شدید است بر خرمن ایمان شخص نگاه کننده و چند لحظه بعد، از خرمن ایمان او جز توده ای خاکستر باقی نمی گذارد و آنگاه است که فروغ عقل هر خردمندی خاموش، و پند و نصیحت، بی اثر و ترس از آبروریزی و لغزش، فراموش می گردد.
تیرهای زهرآگین
انکار نمی شود که مشاهده چهره نازیبا، نظر انسان را جلب نمی کند و تمایلات غریزی را به هیجان نمی آورد. از همین رو ذهن آدمی بیشتر چهره های زیبا را در خاطر حفظ می کند. همین امر سبب می شود که انسان پیوسته از مشاهداتش چیزهایی را به یاد آورد که برای او هیجان آور و تحریک کننده است و آنگاه به هوس افتد و در جستجوی گناه برآید یا تلخی تحمل را بچشد و دچار بیماری های روانی گردد. در فرموده ای از حضرت امام صادق (ع) چنین آمده است: «النظرة سهم من سهام ابلیس مسموم؛ نگاه (آلوده) تیری از تیرهای زهرآگین ابلیس است». زهر نگاه، همان اوهام جنسی است که در کوتاه ترین زمان، سراسر جسم و روح آدمی را دستخوش تلاطم می کند. خاطره صحنه مشاهده شده، در مغز تداعی و به تکاپوی اعضا می انجامد. فرد که می داند دستیابی به آنچه دیده برایش به آسانی ممکن نیست، در اندیشه فرو می رود و روانش در فشار قرار می گیرد و ظرفیت عصبی او به انتها می رسد و دچار فشار روانی (استرس) می گردد. در این باره هنوز آدمیان سخنی پر ارج تر و سنجیده تر از این نگفته اند که امام صادق (ع) فرمود: «ما اغتنم احد بمثل ما اغتنم بغض البصر؛ هیچ کس بهره ای به چنگ نیاورده که همانند بهره وی از راه فرو نهادن چشم، باشد.»
ص: 965
تشویش روانی
بیماری های روان تنی (پسیکو سوماتیک) شامل آن دسته از ضایعات جسمی است که منشأ آن، مسائل روانی است؛ مثل بعضی از انواع کم اشتهایی، بی قراری، خستگی اعصاب، سردرد و بیماری قلب. گاهی انسان به ناراحتی های جسمی مثل دل درد دچار می شود و پزشک هیچ عامل جسمی برای آن نمی یابد و منشأ را تنها مسائل روحی و روانی می بیند. کم نیستند افرادی که به سبب فقر، نداشتن همسر خوب یا خانه و فرزند، به بیماری های جسمی مبتلایند. بسیاری از افسردگی ها و آزردگی های روانی محصول مشاهده صحنه های مهیج و تحریک کننده است. زمانی که فرد به هر علت با اخلاق و آداب انسانی و اصول مذهبی بیگانه باشد، مشاهده صحنه های هیجان انگیز، روح کامجویی و لذت طلبی وی را تحریک می کند اما چون عوامل طبیعی و موانع اجتماعی از لذت بردن او جلوگیری می کند، احساس محرومیت و فشار روانی درونش را می گدازد. از طرفی، اگر هم موانع اجتماعی در میان نباشد، ضایعات دیگری پیش روی اوست که نمونه آن را جوامع بی بند و بار دچارند. برای این بیماری هیچ دارویی شناخته و تجویز نشده است. درمان آن کنترل چشم است و تهذیب نفس. نسخه پزشکان، استراحت، تفریح، شنا کردن و سفر است. اما استفاده از اینها در محیط اجتماعی آلوده و دور بودن از تربیت اخلاقی جز تشدید بیماری، نتیجه ای ندارد. درمان بیماری های پسیکو سوماتیک، منحصر به پیشگیری یا بازگشت به موقعیت پیش از بیماری است.
امام علی (ع) فرموده است: «من اطلق طرفه کثر اسفه؛ آنکه چشم خود را آزاد نهد، تأسف و اندوه وی بی پایان شود» و نیز امام صادق (ع) فرمود: «کم من نظرة قصیرة اورثت حسرة طویلة؛ چه بسیار نگاه کوتاهی که حسرت دامنه داری در پی آورد». شخصی که نگاهش را مهار نکند، بی آنکه پس از نگاه بهره ای به چنگ آورده باشد، تنها حسرتی تلخ برایش خواهد ماند. کمپلکس روانی _که امروزی ها گویند_ محصول همان حسرتی است که در روایت بدان اشاره شده است. البته اینجا سخن از نگاه لحظه ای است نه چشم چرانی پیاپی. شک نیست که نگاه هر چه طولانی تر باشد، مخاطره انگیزتر است. آنچه گذشت، ویژه نگاه مرد به زن نیست. نگاه گناه آلود (معنادار) زن به مرد نیز همین آثار را به جای خواهد گذاشت. از فرموده های رسول خدا (ص) است که: «خشم خداوند نسبت به زن شوهرداری که دیدگانش را به غیر شوهر یا به نامحرمان بدوزد، شدید است. در این صورت خداوند همه اعمال او را بی نتیجه (بدون پاداش) می گرداند.»
ص: 966
افسردگی
بیماری روانی که محصول چشم اندازی به مناظر شهوت انگیز می باشد، افسردگی است. این بیماری، نامی برای نوعی حالت روانی است که فرد نسبت به مسائل پیرامون خود بی تفاوت و کم اهمیت می شود. امروزه مردم آن را به اشتباه، همان بی حوصلگی تصور می کنند، در حالی که این دو با یکدیگر تفاوت دارند. افسردگی، نوعی اختلال روانی است که گاه همانند فلج شدن اعضا که شخص را از حرکت باز می دارد، فرد را از هر حرکت و تصمیم باز می دارد و نسبت به همه چیز بی تفاوت می کند. چنین فردی از چیزهایی رنج می برد که نمی تواند منشأ آن را بشناسد. آنگاه که شخص پیوسته نظاره گر زیبایی های زنان یا مردان باشد و هیجان او به ناکامی بینجامد، غمی جانکاه او را به بیماری افسردگی دچار می کند که درمانش از خیلی بیماری های جسمی، سخت تر و طولانی تر است.
ناسازگاری و ناهنجاری
شخص مبتلا چون پس از مدتی دریابد که رنجش وی، از چه عاملی سرچشمه گرفته و مطمئن شود که هوسش به لذتی نمی انجامد، راه عقده تکانی و تخلیه در پیش می گیرد. اگر در بیرون خانه به گناه آلوده نشود و به تصور خود آرام نگیرد، در خانه تلافی می کند. دوست دارد همه را به زیر سلطه و خشونت خود درآورد و آنچه خود روا می بیند، به آنها تحمیل کند. نهیب می زند، ناسازگاری می کند و بدین گونه از اعضای خانواده اش انتقام می گیرد. اگر همسر نیز داشته باشد، رفته رفته توقعاتش از همسر اوج می گیرد و احساس می کند برای دستیابی به لذت بیشتر باید همسرش را مورد فشار قرار دهد. در این صورت همسرش ناچار است جوابگوی تمایلات کسی باشد که به ناروا تمایلات او برافروخته و کام نامشروع خواسته و کامروا نشده است. دور نیست که در همین مرحله، میان آنها اختلاف دامنه دار افتد یا به انحرافاتی گرفتار شوند.
ص: 967
عشق و خودکشی
بر پایه تحقیقات و گزارش ها، خودکشی عاشقان شکست خورده، بیشتر در جوامع غیر مذهبی و نامعتقد به حجاب و حریم، رخ می دهد و ناپوشیدگی بانوان، عامل اصلی یا جنبی آن است. امام علی (ع) در این باره می فرماید:«رب صبابة غرست من لحظة؛ بسا عشقی که بذر آن به یک لحظه (نگاه کوتاه) در دل افشانده شود». برای کسی که رنج عشق را نچشیده باشد، تعجب آور است که بشنود کسی در اثر ناکامی در عشق، خودکشی کرده است. خودکشی ها اگر از ابلهی نباشد، از کوتاه بینی و نداشتن جهان بینی عمیق است. عاشقی که همه چیز را در این دنیا خلاصه می کند، وقتی در عشق شکست بخورد دیگر انگیزه ای برای ادامه زندگی نمی یابد و جز خودکشی راهی نمی بیند اما کسی که از یک جهان بینی عمیق برخوردار است و به مرحله باطن دنیا و مرحله آخرت، اعتقاد دارد، عشق را آزمونی می داند و عدم موفقیت را تقدیری برای امتحان صبر و تحمل و چنین بینشی او را مقاوم ساخته و به ادامه زندگی امیدوار و به تقدیرها راضی می گرداند ... .
بازگشت سخت
در میان گناهان آنچه به حقوق دیگران مربوط است، توبه ای بس دشوار دارد و برهنگی و بدحجابی، از این نمونه است. زیرا فرد بدحجاب به آسانی نمی تواند ضایعات اجتماعی و نابسامانی های برجای مانده از عمل خود را برطرف کند. او می بایست گناهی مساوی گناه همه کسانی را که با رفتار وی مرتکب گناه شده اند، بر دوش بگیرد و اگر عمل او باعث زیان و ضرر معنوی و هدایتی شده، ضرر آن بر عهده او می باشد و توبه او نیز فقط با پشیمانی از گذشته و عزم بر عدم ارتکاب آن در آینده نیست بلکه باید در اصلاح فسادهایی که از ناحیه او ایجاد شده، در حد امکان اصلاح بکوشد. برخی صاحب نظران آثار نگاه آلوده (چشم چرانی) را این گونه فهرست می کنند:
ص: 968
1_ دشواری در تنفس
2_ درد اطراف قلب
3_ تپش قلب
4_ ضعف و خستگی عمومی
5_ سردرد
6_ بی قراری
7_ بی خوابی و کم اشتهایی
8_ خستگی فکری و دماغی.
من_اب_ع
مجله پیام زن- شماره 142
عسکری اسلام پورکریمی- مقاله نگاه آلوده- منابع مقاله: المستدرک الوسائل- کتاب النکاح- باب 104- حدیث 6 و 5- باب 80
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان گناه جامعه حدیث تربیت روان شناسی پاکدامنی
در سده اخیر به موازات تحول در عرصه های مختلف، تحولات عظیمی نیز در عرصه علوم انسانی از جمله مباحث فلسفی و علوم تربیتی روی داده است. بی تردید این تحولات رو بنایی است و خود حاکی از انقلاب در اندیشه های بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهان بینی و فلسفه وجودی آنان است. از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آن هاست. به بیان روشن تر، واژه هایی نظیر اخلاق و تربیت اخلاقی، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معنای دیگری از آن اراده می شود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقی پیشین، اعم از مسلمان و مسیحی، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده می شود متفاوت است. راه یابی اندیشه های بنیان بر انداز از قبیل نسبیت و... به وادی اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانی غرب _ و تا اندازه ای شرق- را در حد «کیفیت روابط اجتماعی» تنزل داده است و درون مایه های ذاتی و فطری را به مظاهر و رفتار بیرونی تبدیل نموده است. به نظر می رسد، در قرن حاضر آدمی بر آن شده به نوعی درون را به دست فراموشی سپرده و به رفتارها و امور دیداری و شنیداری بسنده کند.
ص: 969
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونه ای که اندیشمندان تربیتی، همچنین روان شناسان از آن بی نیاز نیستند. سؤالاتی مانند این که چگونه می توان روابط اجتماعی را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعی فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفی یا رابطه عقلانی والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعی فرزندان چگونه است و چگونه می توان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعی وادار نمود و ده ها سؤال دیگر از این دست به صورتی عالمانه و تحلیلی پاسخ داده شده است، هرچند در بسیاری موارد، جای سخن همچنان باقی است. هر چند دانشمندانی که در باب جامعه پذیری نظریه پردازی کرده اند اعتقاد دارند درونی سازی امور اخلاقی اصولا ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینی، راه کارهای تنبیهی و سایر شیوه هایی که والدین انتخاب می کنند صورت می گیرد، اما نظریه پردازان ساختار تحولی معتقدند ماهیت سلسله مراتبی که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقی کودکان را شکل می دهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهای اجتماعی از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالی و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است.
حیطه علوم اجتماعی
براساس نظریه حیطه اجتماعی، کودکان از خلال تجربه اجتماعی با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناخت های اجتماعی، از جمله نظام اخلاقی و سایر علوم اجتماعی را کسب می کنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقی است. بر اساس نظریه حیطه اجتماعی، بعد اجتماعی انسان را نمی توان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنش های اجتماعی هر کودک با دیگری متفاوت است و همین تفاوت ها به ساخت نظام ها یا حیطه های متفاوت علوم اجتماعی منجر شده است. بنابراین، ویژگی اندیشه کودکان در فعالیت های اجتماعی، نامتجانس بودن و مرکب بودن از سوگیری ها، انگیزش ها و اهداف متفاوت اجتماعی است. والدین موظفند آسایش کودکان خود را تأمین نمایند، از حقوق آن ها حمایت کنند و طرز برقراری رابطه با دیگران را به آن ها بیاموزند. بر اساس نظریه حیطه اجتماعی، این مسائل بخش هایی از حیطه اخلاقی است. نظام اخلاقی با مقرراتی سر و کار دارد که واکنش ها و نیز روابط اجتماعی مردم را تنظیم می کند و بر مقولاتی از قبیل سود و زیان، اعتماد، عدالت و حقوق مبتنی است. نظام اخلاقی در این مقاله به «فهم دیدگاه فرد از این که چگونه باید با دیگران رفتار کرد» تعریف شده است. این گفته نیز بیان شده که داوری های اخلاقی باید الزام آور، قابل تعمیم، غیر قابل تغییر و غیر شخصی بوده و از طریق معیار _نه از طریق توافق، گفت و گو یا سنت های نهادینه شده- تعیین شده باشند. هرچند نظام اخلاقی، ترکیبی از واکنش های دو جانبه اجتماعی کودکان است، اما همه مقولات اجتماعی را نمی توان اخلاقی خواند. وظیفه والدین تربیت رفتار مناسب اجتماعی و تسهیل آرام و کارایی کافی دادن به واکنش های اجتماعی کودکان است. براساس نظریه حیطه اجتماعی، این مطالب جنبه هایی از فهم آدمیان از نظام ها، سازمان ها و سنت های اجتماعی است که از جهت ذهنی و تحولی با فهم ما از نظام اخلاقی متفاوت است. سنت های اجتماعی به مقرراتی استبدادی، تعیین شده با اجماع مردم، اموری مشابه با یکدیگر و رفتارهایی که واکنش افراد را نسبت به نظام های اجتماعی تنظیم و مجموعه ای از انتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارک می کند، تعریف شده است. فرض این است که سنت ها تغییر پذیرند و از جهت محتوا نسبی و متکی بر مقررات و املای مقررات برتر.
ص: 970
واکنش های اجتماعی نیز ممکن است به فهم آدمی از خود و دیگران به عنوان نظام روان شناختی نیازمند باشد. حیطه روان شناختی مربوط به فهم آدمی از خود، هویت، شخصیت و ویژگی های آن با توجه به علل رفتاری خود و سایر آدمیان است. در حیطه روان شناختی، دو بخش از یکدیگر تفکیک شده است: مسائل احتیاطی (Prudential issues) به اموری از قبیل وارد آوردن خسارت به خود، امنیت، آسایش و سلامت آدمی مربوط است. مقررات احتیاطی، مانند مقررات اخلاقی، فعالیت هایی را تنظیم می کند که پی آمدهای جسمانی برای مردم دارد، در حالی که نظام اخلاقی به نحوه واکنش مردم نسبت به یکدیگر می پردازد. احتیاط به فعالیت هایی که پی آمدهای مستقیم و منفی برای فرد دارد مرتبط می باشد. مسائل شخصی فقط به فاعل نسبت داده می شود و تابع مقررات سنتی و نظام اخلاقی است. مسائل شخصی متضمن گزینش و انتخاب اموری از قبیل دوستان یا نوع فعالیت، بسته به شرایط جسمانی و زندگی شخصی است. مسائل شخصی، بخشی از ذات آدمی است که مرز میان فرد و دنیای اجتماعی را تشکیل می دهد و این مرزها ممکن است فعالیت هایی باشند که از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شده اند. اعتقادات شخصی افراد، جنبه ای مهم از خودمختاری افراد یا وجه متمایز هر فرد از دیگری تلقی می شود.
نظریه های سنتی ساختار _ تحولی
نظریه های سنتی ساختار _ تحولی، رشد اخلاقی را فرایند افزایش تفاوت بین مقولات اخلاقی و غیر اخلاقی مانند مفهوم سنت، مآل اندیشی و مصلحت جویی توصیف می کنند. نظریه حیطه اجتماعی از این جهت با این دیدگاه متفاوت است که در این نظریه، حیطه های اخلاقی، سنتی و روان شناختی از یکدیگر جدا بوده و نظام هایی تلقی می شوند که از جهت تحولی، خود تنظیم (Self regulating) بوده و دارای ترتیب خاصی نیستند، بلکه فرض آن است که این امور از دوران کودکی با یکدیگر وجود داشته اند. هر چند به نظر می رسد کیفیت مفهوم در هر حیطه همراه با سن تغییر می کند، اما تحقیقات نشان می دهد که از دوران کودکی اولیه تا پایان جوانی، آدمیان با استفاده از معیارهای نظری فوق الذکر، حیطه ها را تشخیص می دهند. درست است که غالب تحقیقات در دسترس، بر کودکان سفید پوست با طبقه اجتماعی متوسط متمرکز بوده، اما مجموعه ای از تحقیقات که در طیفی از فرهنگ ها (مثل برزیل، کلمبیا، اسرائیل، هنگ کنگ، چین، ژاپن، کره، هند، اندونزی، نیجریه و زامبیا) انجام شده است و نیز تحقیقاتی که بر روی کودکانی از طبقات اجتماعی، مذاهب و قومیت های مختلف در ایالات متحده انجام گرفته، این تمایزات نظری را تأیید می کند.
ص: 971
غالب نظریه پردازی ها از منظر حیطه اجتماعی، بر تحول کودکان تأکید داشته اند. در عین حال، فهم والدین از مقررات اجتماعی، اهداف ایشان از پرورش کودک و نحوه نگرش، همچنین پاسخ آن ها به تخلفات کودکان نیز از جهت حیطه عقلانی متفاوت است. تحقیقات متعدد از بزرگسالان و واکنش کودکان به تخلفات، نشان می دهد که والدین در حیطه های متفاوت، به صورت های متفاوتی پاسخ می دهند. تحقیقات نشان می دهد که انتخاب راه کارهای تنبیهی توسط والدین به ماهیت تخلف بستگی دارد.
ریشه های تجربی نظام اخلاقی
نظریه حیطه اجتماعی بر ترکیب فعال علمی کودکان از تجارب متفاوت اجتماعی و واکنش متفاوت اطرافیان از جمله والدین و همتایان تأکید دارد. تحقیقات متعدد حاکی است که نوجوانان، خسارات جسمانی و روان شناختی، تقسیم شادی و قانون گریزی در حین تجربه مقررات، قانون ستیزی، جنایت و درگیری با همتایان را به صورت گسترده ای در جامعه تجربه کرده اند. فرض این است که همین تجارب گوناگون نهایتا به ساخت مقولات اخلاقی منتهی می شود. به تعبیر روشن تر، تجربه کودکان به عنوان کسانی که در چالش های اخلاقی در گیر بوده و خود مجرم یا ناظر تخلفات اخلاقی بوده اند، به ترکیب اندیشه های انتزاعی از مفاهیمی از قبیل شادی و غم، و درست و نادرست منجر شده است. کودکان فهم خود درباره نادرستی قانون ستیزی را از تجربیات خود و از ویژگی های درونی آن فعالیت ها مانند زیان بار بودن یا غمگنانه بودن آن ها شکل می دهند. این گزاره که واکنش های اجتماعی، موجب ساخت مبانی تجربی برای رشد علوم اجتماعی می گردد، از طریق وارسی پاسخ ها به کودکانی که به گونه ای طبیعی در حال انجام واکنش های اجتماعی بوده اند، آزمایش شده است. محققان در صدد دست یابی به الگوهای نظام دار از واکنش های اجتماعی اند که با تفاوت های فرضی آدمیان در مقولات اجتماعی هماهنگی داشته باشد. برداشت این است که تعامل میان واکنش های اجتماعی و داوری های اجتماعی ثابت می کند که واکنش های اجتماعی مبنای تجربی ساخت علوم اجتماعی را فراهم می آورد.
ص: 972
نتایج تحقیقات متعدد تجربی علاوه بر تحقیقات پیاژه ثابت می کند که مخالفت کودکان با مسایل اخلاقی از قبیل: اعتراض به مالکیت اشیا (مانند برداشتن اسباب بازی دیگران یا نپذیرفتن هم بازی)، رعایت نکردن نوبت در بازی، تجاوز به حقوق هم بازی ها، آزارهای روان شناختی (از قبیل مسخره کردن و صدا زدن نام افراد با بی ادبی) و نا مهربانی ها و سایر مسایل اخلاقی، از ابتدا با همتایان و غالبا از بازی آزاد آن ها با یکدیگر آغاز می شود. علاوه بر این، همان گونه که دان (Dunn) و همکاران او ثابت کرده اند در گیری های اخلاقی و واکنش ها به صورت فراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز می شود. این در حالی است که تحقیقات موجود ثابت کرده است که درگیری اخلاقی بین والدین و کودکان نسبتا اندک است.
غالب درگیری های اخلاقی کودکان بدون مداخله بزرگسالان حل می شود. برخی پژوهش ها نشان داده است که درگیری همسالان با یکدیگر در رشد اخلاقی کودکان نقش مثبتی ایفا می کند. تحقیقات درباره واکنش های اجتماعی که به صورت طبیعی میان کودکان پیش دبستانی و کسانی که به سن مدرسه رسیده اند ایجاد می شود ثابت کرده است که کودکان (اساسا تمام قربانیان) به تخلفات اخلاقی با گفتاری دشنام آمیز یا مزخرف، با واکنش احساسی و شمردن برتری های خود پاسخ می دهند. علاوه بر این، تهدید به انتقام و امر به توقف رفتارهای رنجش آور، برخی از واکنش های آنان است. تحقیقات نشان می دهد، بزرگسالان (از قبیل مادران و معلمان) در مقام پاسخ گویی به درگیری ها و تضادهای اخلاقی کودکان، معمولا اصرار دارند دیدگاه قربانیان را بدانند و ارزیابی کنند که حق از آن چه کسی است. محتواهای عاطفی این واکنش ها و شاخص های شناختی پاسخ های والدین، در ترکیب معقول تر مقولات اخلاقی نقش مهمی ایفا می کند.
ص: 973
نقش عاطفه
عاطفه به دو صورت بر رشد اخلاقی اثر می گذارد: اولا، جرایم اخلاقی در حوزه عاطفی روابط والدین _ کودکان اتفاق می افتد. تحقیقات وسیع حاکی است که کیفیت پیوند والدین _ کودکان و میزان گرمی این روابط بسیاری از ابعاد رشد کودکان را تحت تأثیر قرار می دهد. علاوه بر این، یکی از مستدل ترین یافته هایی که در مقام بررسی واکنش های خانواده ها بر آمده، این بوده است که عناصر عاطفی آن واکنش ها، مثل گرمی والدین، سرگرم کردن کودکان و حمایت از آنان، با رشد استدلال اخلاقی در کودکان رابطه دارد. بدین ترتیب، پیوند گرم و حمایت آمیز والدین و کودکان با یکدیگر، این احتمال را که کودکان تشویق شوند پیام های والدین را شنیده و به آن پاسخ دهند تقویت می کند.
ثانیا، عکس العمل های عاطفی بخش تفکیک ناپذیر تجربه کودکان از تخلفات است و واکنش اجتماعی نسبت به مقررات اخلاقی، قانون ستیزی و تضادها ممکن است از طریق عاطفه والدین شدیدا تقویت شوند. عکس العمل عاطفی والدین، به شرط منطقی بودن، ممکن است فهم کودکان از مقررات اجتماعی و رمزگذاری آن مقررات را تسهیل کند. تحقیقات آرسنیو نشان داده که کودکان گاهی برای طفره رفتن از فهم، تمیز دادن و یاد آوردن وقایع اخلاقی و اجتماعی، از پاسخ های عاطفی استفاده می کنند. علاوه بر این، تحقیقات پیشین حاکی است که پاسخ های مادرانه به تخلفات اخلاقی با تأکید بر احساسات، برای کودکان خسارات بیش تری را در پی خواهد داشت، در حالی که پی آمد پاسخ های شناختی تا این اندازه زیان آور نیست. احتمال بیش تر آن است که والدین در پاسخ به تخلفات اخلاقی، بیش از سایر تخلفات از عواطف منفی از جمله ابراز ناراحتی و خشم استفاده کنند. این گونه واکنش های عاطفی به شرط همراه بودن با تبیاناتی که بر آسایش و حقوق دیگران تأکید دارد، ممکن است تأثیر استدلالات را افزایش دهد؛ زیرا این امر به کودکان کمک می کند بر روی خسارات یا بی عدالتی هایی که خود مسبب آن بوده اند بیش تر فکر کنند.
ص: 974
علاوه بر آنچه بیان شد، تحقیقات نشان می دهد که در انگیزش عاطفی، سطوح بسیار مطلوبی وجود دارد. خشم افراطی ممکن است از جهت انگیزشی تأثیرات منفی بر جای گذارد و مانع توجه کودکان به احساسات دیگران شود. به عنوان مثال، بسیاری از مطالعات اخیر درباره تأثیرات نا متعادل عواطف نشان داده که انگیزش افراطی عواطف، به جای این که به واکنش دیگر محوری مانند هم دردی بینجامد، به خود محوری و واکنش های انزجار آور عاطفی منجر می شود. این بیان که عاطفه ممکن است یکی از عناصر برجسته رشد اخلاقی باشد، با این سخن هافمن که نظاره کردن به انسانی که ناراحت است، موجب انگیزش هم دردی آدمیان می شود، تأیید شده است. به هر حال، از نظر هافمن مراحل رشد به صورت متوالی انجام می گیرد و احساس همدردی با دیگران، همراه با سن تغییر می کند. در برابر، دیدگاهی که در این مقاله به صورت عمیق بررسی شده این است که تجارب عاطفی کودکان بخشی از فهم کودکان و همچنین تأثیرگذار بر فهم آنان از تخلف اخلاقی و نیز رمزگذاری آن است. اما آنچه هم زمان با سن تغییر می کند پاسخ عاطفی نیست، بلکه معرفت ذهنی است.
جنبه های شناختی واکنش والدین
علاوه بر امور عاطفی، در میان واکنش های والدین نسبت به کودکان خود، عناصر شناختی نیز وجود دارد که احتمالا رشد اخلاقی کودکان را تسهیل می کند. تحقیقات حاکی است که کودکان اطلاعات خود درباره تخلفات اخلاقی را از منابع مختلف _ از جمله مشاهده و تجربه مستقیم جرایم اخلاقی _ کسب می کنند. در عین حال، تجارب مستقیم تنها منبع رشد اخلاقی و اجتماعی نبوده و حتی همیشه مطلوب ترین یا مؤثرترین منبع نیز به حساب نمی آید. از دیدگاه حیطه اجتماعی، رابطه والدین با فرزندان، بخشی از تجارب اجتماعی کودکان است که احتمالا در ترکیب دانسته های اخلاقی آنان مورد استفاده قرار می گیرد. والدین با تبیین دلایل وضع مقررات اخلاقی و پاسخ مناسب به اخلاق ستیزی کودکان، می توانند کودکان را به اندیشیدن عمیق درباره رفتارهای خود وادار کرده و زمینه رشد اخلاقی آن ها را فراهم آورند.
ص: 975
مطالب مزبور به این نکته اشاره دارد که پیام های آن دسته از والدین که _ درباره ماهیت حوادث و این که چرا رفتار خاصی را انتظار دارند یا چرا رفتارهای نامطلوب را نمی پسندند _ با فرزندان خود صریح تر سخن می گویند، ممکن است مخصوصا بر نوجوانان تأثیر بیش تری داشته باشد. این گفته به نوبه خود ثابت می کند که اقامه دلیل، تبیین کردن و استدلال عقلانی، از سایر راهبردهای انضباطی در تسهیل رشد اخلاقی کودکان و همچنین ایجاد تحول در سایر ابعاد آنان، تأثیر بیش تری دارد. هر چند مجموعه وسیعی از تحقیقات مربوط به رشد، اقامه دلیل به عنوان راهکارهای تأدیبی را تأیید می کند، اما برخی دانشمندان معتقدند اقامه دلیل، مقوله ای گسترده و تعریف ناشده است. دیدگاه حیطه اجتماعی با بیان این سخن که اقامه دلیل تنها در صورتی مؤثر است که با حیطه رفتارهایی که دیگران مشاهده می کنند هماهنگ باشد، درک ما از اقامه دلیل به عنوان اقدام مؤثر والدینی را به صورت ویژه ای افزایش می دهد؛ زیرا فقط همین تبیین هاست که کودکان را به شناخت اخلاقی مجهز می کند.
به تعبیر روشن تر، ایجاد تحول اخلاقی مؤثرتر، تبیین مقررات اخلاقی و پاسخ به خشونت های اخلاقی نیاز به بیان پی آمد عملکردها نسبت به حقوق و رفاه دیگران دارد. تحقیقات گذشته که نشان می دهد اقامه دلیل از جانب والدین، به ویژه با محوریت دیگران، با «درون سازی» و رشد «نگران بودن برای دیگران» ارتباط دارد، تأییدی بر این گفته است. مطالعات شهودی واکنش در برابر تخلفات نشان داده است که مادران (و سایر بزرگسالان) به صورت طبیعی تبیین های خود را با ماهیت جرایم هماهنگ می کنند و به ندرت بر این موضوع تأکید دارند که این عملکرد چگونه پی آمدی برای دیگران دارد و در واکنش به تخلفات اجتماعی نیز دلیلی اقامه نمی کنند. این یافته ها، فی نفسه، به طور ویژه این گفته را تأیید نمی کنند که واکنش هایی که با محدوده تخلفات هماهنگ اند، به صورت مناسب تری توسط کودکان مورد قبول واقع می شوند. به هر حال، تحقیقات تجربی بارها این گزاره را آشکارا آزموده است. نتایج چندین پژوهش حاکی است که کودکان به صورت فعال پیام های اجتماعی را بر حسب آنچه خود مثبت می دانند ارزیابی کرده و پیام های غیر مثبت را که با ماهیت وقایع تفاوت داشته باشد نمی پذیرند. در تحقیقی، کودکان پاسخ معلمان به قانون شکنی های اخلاقی و سنتی را، بر حسب حیطه آن تخلف، با گزینه های سه گانه موافق، مخالف یا بی نظر ارزیابی کردند. به عنوان مثال، کودکان گزاره هایی را ارزیابی می کردند که در پاسخ به قانون شکنی های اخلاقی یا سنتی، بر ویژگی های درونی رفتارها (مثل خسارات یا صدماتی که آن تخلفات ایجاد کرده) تأکید داشت که به ترتیب با پاسخ های مناسب و نا مناسب این ارزیابی صورت می گرفت. از طرف دیگر، گزاره هایی را ارزیابی می کردند که نشان دهنده این بود که آن رفتار خاص، در پاسخ به قانون شکنی های اخلاقی یا سنتی اختلال ایجاد می کند. کودکان پاسخ های معلمان، همچنین خود معلمان را بسیار مثبت تر از حیطه نا مناسب یا پاسخ هایی که در حیطه نا مشخص قرار دارد ارزیابی کردند. در مطالعات اخیر نیز یافته های مشابهی در رابطه با ارزیابی ای که کودکان پیش دبستانی از پاسخ های معلمان به چالش های مشابه به عمل آوردند به دست آمد. مطالعه بر روی دانش آموزان پیش دبستانی ژاپن در توکیو نیز همین نتیجه را به دست داد. بنابراین، مطالعات نشان می دهد که کودکان هم سال درباره بزرگسالان به عنوان کارگزاران اجتماعی، به صورتی دستوری داوری می کنند و پیام های بزرگسالان را بر حسب حیطه مثبت خود ارزیابی می نمایند.
ص: 976
علاوه بر امور مزبور، نظریه حیطه اجتماعی معتقد است استدلال والدین در صورتی مؤثر است که شرایط رشد کودکان در آن لحاظ شده باشد. به بیانی عمیق تر، اقامه دلیل از جانب والدین هرگز مؤثر نیست، مگر این که استعدادهای کلامی کودکان شکفته شده و قادر باشند پیام های آنان را درک کنند. تحقیقات بیانگر آن است که والدین در سال دوم پس از تولد کودکان، راه کارهای فیزیکی برای جلوگیری از قانون شکنی کودکان را به راه کارهای کلامی تبدیل می کنند. این یافته ها بدان معناست که والدین نسبت به تحولاتی که در رشد ادراکی کودکان اتفاق می افتد به طور طبیعی واکنش نشان می دهند. در عین حال، ممکن است این وضعیت حاکی از انتظارات رو به افزایش والدین از کودکان برای انجام رفتارهای اخلاقی و سنتی مناسب باشد.
دانشمندان رشد _ ساختارگرا شواهدی در دست دارند که اقامه دلیل به صورت تدریجی و متناسب، رشد کودکان را تسریع می کند. اما تحقیقات درباره تمایز مطلوب (بین سنین رشد) نتایج متفاوتی به دست داده است. تحقیقات نشان می دهد که پیام های والدین باید از سطح ادراکی کودکان اندکی پیچیده تر باشد، اما چندان برتر از درک آنان نباشد که کودکان پیام های والدین را با سطح ادراکی خود همانند سازی کنند. تحقیقات، همچنین نشان می دهد زمانی که والدین می خواهند الگوی واقعی اخلاقی در زندگی به کودکان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را با سطح ادراکی کودکان، هماهنگ می کنند. این یافته ها و تحقیقاتی که در باب اقامه دلیل بدان ها اشارت رفت، تبیینی افزون تر از رابطه مستحکم میان سلطه والدین و درون سازی امور اخلاقی به دست می دهد. تحقیقات اخیر بیان گر این حقیقت است که والدین سلطه طلب و سلطه جو و والدین منفعل از این جهت که داوری های اجتماعی آنان در حیطه مثبت باشد یا نه با یکدیگر تفاوت دارند. والدین سلطه جو، به عکس سایر والدین (که توسط فهرست جهانی مربوط به والدین ارزیابی شده است) در صددند در داوری ها و توجیهات، رفتارهای اجتماعی، سنتی خود را اخلاقی نشان دهند.
ص: 977
به عنوان مثال، آن ها تخلف از سنت ها، مثل دشنام دادن به دیگران، را به عنوان رفتاری که خلاف تکلیف و دیدگاه عمومی است تلقی می کنند. به نظر می رسد والدین سلطه جو بیش از دیگران تمایل دارند در مسایل شخصی کودکان از قبیل انتخاب لباس، شیوه آرایش مو، هزینه کردن پول و همچنین مسایل مربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتی که هم از جهت سنتی و هم قانونی در حوزه سیطره آن هاست، دخالت کنند. اگر به این گفته ها توجه کنیم، یافته های فوق با توضیحات بایومریند (Baumrind) درباره والدین سلطه جو _ به عنوان کسانی که در صدد اخلاقی کردن و ایجاد مزاحمت (به ویژه در حیطه شخصی کودکان) بوده و فرمان بری را به عنوان یک فضیلت ارزشمند تلقی می کنند _ استحکام بیش تری یافته است. به عکس، والدین آسان گیر بیش از دیگران در صدد محدود کردن تصمیم گیری شخصی کودکان خویش اند و درباره بسیاری از مسایل از جمله مسایل شخصی، آینده نگری و دوست یابی، شخصا برای کودکان تصمیم می گیرند.
فقط والدین سلطه جو، بین مسایل اخلاقی، سنتی و شخصی مرزهای روشنی قایل می شوند، آن هم با شیوه هایی که با حیطه انتظارات نظری هماهنگ است. این دسته از والدین مقررات اخلاقی و سنتی را به روشنی از یکدیگر متمایز می دانند. علاوه بر این، پاسخ گوی نیازهای کودکان در عرصه کنترل شخصی و انتخاب بوده و دخالت در مسایل شخصی کودکان را حق انحصاری و شخصی بزرگسالان می دانند. درست، هم زمان، اموری را از قبیل دوستی و مسایل چند جانبه، به عنوان مسایلی که مشتمل بر هر دو عنصر سنتی و شخصی (مانند اتاق کودک که می توان آن را به عنوان محدوده شخصی کودک یا بخشی از خانه تلقی کرد) است و به صورت سنتی تنظیم شده است تلقی کردند. یافته های فوق با این گفته باویومریند هماهنگ است که والدین سلطه جو با فرزندان خود بیش تر وارد مذاکره می شوند، اما علاوه براین، وی پیشنهاد می کرد والدین ابتدا درباره مسایل شخصی با فرزندان خویش گفت وگو کنند.
ص: 978
علاوه بر این، نظریه حیطه اجتماعی، یافته های مستحکم فعلی را، که ابراز قدرت با کمتر درونی شدن امور اخلاقی رابطه دارد، تأیید می کند. برخی وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزاره های مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدینی و برخی مجازات ها ممکن است در جایگزین کردن رفتار ضد اجتماعی یا تسهیل رشد اخلاقی بی تأثیر باشند. این صرفا بدان دلیل است که کسانی که ابراز قدرت می کنند نمی توانند بین وجود دلیل و مقررات یا ممنوعیت ها رابطه برقرار کنند. این امر تبیین می کند که چرا ابراز قدرت، به رفتارهای نا خواسته پایان داده و نزاع های کوتاه مدت را کاهش می دهد، اما روش اخلاقی را آسان نمی کند. به عنوان نمونه، وجوه افراطی ابراز قدرت مانند واکنش های کاملا منفی، از قبیل خشم یا زور گویی، ممکن است موجب رمیدگی کودکان شده، احساس امنیت را از آن ها زایل، در نتیجه، رشد اخلاقی آنان را مختل کند.
علاوه بر این، رابطه والدین و کودکان ممکن است درک اجتماعی کودکان را به شیوه های پیچیده تری تحت تأثیر قرار دهد. همان گونه که برخی دانشمندان به این نکته توجه کرده اند، خانواده ها دارای ترتیب اجتماعی پیچیده ای هستند که متضمن نقش اجتماعی سلسله مراتبی و روابط قدرت است. در بسیاری خانواده ها در اموری از قبیل تقسیم قدرت (مانند قدرتی که در اختیار والدین و کودک است)، شیوه تخصیص منابع و این که چگونه فرصت ها (مثلا برای کار یا ابداع) کم یا زیاد باشد، تبعیض وجود دارد. چنین نیست که کودکان (یا بزرگسالان) لزوما این ترتیب ساختاری را آن گونه که ارائه شد بپذیرند. تحقیقات فراوان حاکی است کودکان و نیز بزرگسالان، عقیده خود درباره عدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعی می آموزند و این ارزیابی ها، به موقعیت افراد در سلسله مراتب اجتماعی بستگی دارد. کسانی از قبیل بانوان که نقش های فرعی تری بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادی، در جامعه محدودیت های بیش تری را تجربه می کنند، نسبت به کسانی که در موقعیت برتر برقرار دارند _ یعنی کسانی که از قدرت گزینش و استحقاق افزون تر برخوردارند _ بیش تر تمایل دارند اقدامات اجتماعی را غیر عادلانه ارزیابی کنند. بنابراین، کودکان پیام های اجتماعی ضمنی فراوانی را دریافت می کنند که ممکن است برای ساخت معرفت اخلاقی از آن ها استفاده کنند. علاوه بر این، نتایج تحقیقات بیان گر آن است که افراد به سادگی پیام های اجتماعی را نمی پذیرند.
ص: 979
نتایج
خلاصه این که: والدین برای جلوگیری از رفتارهای خلاف اخلاق و آموزش دادن و واکنش نشان دادن نسبت به امور غیر قانونی نقش مهمی ایفا می کنند و به دلیل وابستگی عاطفی به کودکان خود، منبع تجارب اجتماعی آنان به حساب می آیند که در نهایت همین تجارب به شکل گیری مقولات اخلاقی طی دوران کودکی و بزرگ سالی منجر می شود. در دیدگاهی که هم اکنون عرضه شد، والدین تنها منابع تأثیرگذار بر رشد اخلاقی کودکان محسوب نمی شوند. نظام اخلاقی نیز مستقیما توسط والدین به کودکان منتقل نمی شود؛ زیرا اعمال خلاف قانون و درگیری های اخلاقی، اموری است که اساسا در تعامل با همتایان و خویشان ریشه دارد؛ نقش والدین این است که درس هایی را که از همین تعاملات تشکیل شده تأیید کنند.
والدین به دلیل این که نگران رشد و رفاه کودکان خویش اند، اصولا از اهمیت فراوان برخوردارند. روابط عاطفی و تعامل طولانی مدت و گسترده والدین با کودکان و همچنین توانایی والدین بر واکنش های فراوان، رشد اخلاقی کودکان را آسان می کند. پژوهشی که ذکر آن رفت، حاکی است که واکنش والدین در برابر قانون شکنی کودکان و درگیری های اخلاقی و تبیین ادله ای که بر رعایت مقررات و همچنین انتظارات اجتماعی دلالت می کند، ممکن است رشد اخلاقی کودکان را تسهیل کند. این گزاره که حیطه مثبت والدین و اقامه ادله دقیق و توجیهات متناسب با رشد، درک اخلاقی کودکان را افزایش می دهد، از منظر جامعه پذیری با تحقیقات پیشین هماهنگ است. اما شرح و بسط تحقیق سابق و ارائه جزئیات بیش تر و توجه به ادله مختلف، ممکن است رشد را به صورتی مؤثر تحریک نماید. اقامه دلیل و توجیه، باید در حیطه متناسب انجام گیرد تا به کودکان کمک کند به نتایج رفتارهای خود نسبت به دیگران توجه کنند و همچنین باید در سطوح شناختی قابل فهم برای کودکان باشد.
ص: 980
این توصیه بدان معنا نیست که تسهیل مؤثر رشد اخلاقی لزوما متضمن گفت وگوی عقلانی، بدون وجود عواطف است. همان گونه که تحقیقات مذکور ثابت کرده، عاطفه عنصری مهم از واکنش های اجتماعی انسان است. واکنش های عاطفی والدین _ از جمله عواطف منفی، همراه با محدودیت های معقولانه _ نسبت به رفتار کودکان بدان شرط که با اقامه دلیل همراه باشد، با این هشدار به کودکان که باید به پیام های والدین توجه کرد، رشد اخلاقی کودکان را آسان می نماید. هرچند تأکید این مقاله بر والدین است، اما روشن است نسبت به مدارسی که محور برنامه های آن تربیت اخلاقی است نیز این توصیه ها صادق است.
من_اب_ع
جودیث جی. اسمتانا- ترجمه: غلامرضا متقی فر- مقاله تاثیر والدین بر کودکان- تحلیلی مربوط به حیطه اجتماعی
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق محبت تربیت کودک روان شناسی قدرت والدین جامعه
علل شیفته شدن جوانان به فرهنگ و مکتب های بیگانه و عدم توجه به فرهنگ اسلامی و شیعی می تواند موارد زیر باشد:
1. عدم مطالعه کافی
گاه مطالعه کافی در فرهنگ موردنظر نه در سطح و نه در عمق صورت نمی گیرد. اقبال می گوید: مسلمانان آنگاه که از فرهنگ خود بیگانه شدند، جذب فرهنگ بیگانه گردیدند. در این موقعیت، حتی باید دشمنی با فرهنگ خودی را نیز محتمل می دانست، چنان که امام علی (ع) در حکمت 172 نهج البلاغه می فرماید: «الناس اعداء ما جهلوا؛ مردم دشمن آنچه نمی دانند هستند». به نظر می رسد، اگر به فرهنگ شیعی چنان که باید، معرفت پیدا شود بسیاری از نادیده ها دیده می شود. چنان که از ائمه اطهار (ع) رسیده است: «علم جز از نزد اهل بیت (ع) بیرون نمی آید». امام باقر (ع) به سلمة بن کهیل و حکم بن عتیبه می فرماید: «به مشرق بروید یا به مغرب علم درست به دست نیاورید جز آنچه از نزد ما خاندان بیرون آمده است».
ص: 981
2. کردار حاملان فرهنگ
سبب دیگر به چشم نیامدن چیزی در فرهنگ شیعی، عمل پیروان و حاملان آن است. معمولا کردار و رفتار مربیان و حاملان یک فرهنگ عامل داوری دیگران در مورد محتوای فرهنگ شمرده می شود. این عامل به مسلمانان منحصر نیست. در گزارش هایی که از بی اعتقادی و تمسخر دینداری در اروپای قرن هیجدهم رسیده، جنگ های فرقه ای و نزاع های گروهی مسیحیان عامل اصلی تمسخر دین و دینداری در اروپا شمرده شده است و در واقع مذهب مسیحی را بانی واقعی جنگ ها و خصوصا جنگ های مذهبی سی ساله در قرن 17م دانسته اند. مارکی در آرژانسون هوشمند در 1753م بر خطای کشیشان انگشت گذاشته، می نویسد: «عامل نابودی دین را نه در نفوذ فلسفه انگلستان که جز صد فیلسوف پاریسی کسی با آن آشنایی ندارد بلکه باید در خشم و نفرت مردم از کشیشان جست و جو کرد. خشم و نفرتی که اکنون به اوج شدت خود رسیده است».
3. تولید علوم و فنون در فرهنگ بیگانه
وجود توانایی های فرهنگ بیگانه در تولید علوم و فنون و صنایع در مقابل محروم بودن کشورهای اسلامی از هر پیشرفتی در سده های اخیر از عوامل مهم جذب شدن به فرهنگ بیگانه است. حضرت علی (ع) توصیه می فرماید: «والله الله فی القرآن ان لایسبقکم بالعمل به غیرکم؛ خدا را، خدا را درباره قرآن، مبادا دیگران در عمل کردن به دستورهایش از شما پیشی گیرند». چنان که ملاحظه می شود، فرهنگ جدیت و تلاش، استقلال و خوداتکایی، نشاط و شادابی، وجدان کاری و تحمل سختی ها و عزم و اراده مصمم که ساخت یک تمدن مرهون آن است، بخشی از آموزه های اصیل قرآن و سنت به شمار می آید. متاسفانه این امر در کشورهای اسلامی مورد غفلت قرار می گیرد و حتی دست هایی خائن علیه دست آوردهای خودی و کوچک و یا ناچیز نمایاندن فعالیت هایی که برای پیشرفت انجام می شود، تلاش می کنند، در نتیجه امروز دنیای اسلام به جایی می رسد که در تولید علوم نقش بسیار ناچیز دارد و جوانانش که احیانا قدرت تحلیل علل عقب افتادگی ها را ندارند، به فرهنگ بیگانه روی می آورند. البته جوانان فراوانی نیز وجود دارند که علوم و فنون را از فرهنگ بیگانه به دست آورده، جذب فرهنگ بیگانه نشده اند و در جهت رفع کاستی ها و عقب ماندگی ها می کوشند.
ص: 982
4. عدم پاسخ به دغدغه ها و سؤالات جوانان
مرحوم استاد مطهری که خود اسوه و شهید راه تعلیم و تربیت است در موضوع رهبری نسل جوان به ضرورت جنبه طرح جامع دین به این سه نسل اشاره کرده، سر تفوق و جاذبه مکاتب ماتریالیستی در میان این نسل را ارائه و طرح جامع مکتب و پاسخ گویی به تمام نیازهای فکری آن ها می داند. وی در کتاب ده گفتار آورده است: اتفاقا دیگران از راه شناختن درد این نسل آن ها را منحرف کرده اند و از آن ها استفاده کرده اند. مکتب های ماتریالیستی که در همین کشور به وجود آمد و اشخاص فداکار درست کرد برای مقاصد الحادی، از چه راه کرد؟ از همین راه! می دانست که این نسل احتیاج دارد به یک مکتب فکری که به سؤالاتش پاسخ دهد، یک مکتب فکری، و او عرضه کرد. می دانست که این نسل یک سلسله آرمان های اجتماعی بزرگی دارد و درصدد تحقق دادن به آن ها است، خود را با آن آرمان ها هماهنگ نشان داده در نتیجه افراد زیادی را دور خود جمع کرد با چه فداکاری و صمیمیتی .... روح هم اگر به حدی رسید که تشنه یک مکتب فکری شد که روی اصول معین و مشخص به سؤالاتش پاسخ دهد و همه مسائل جهانی و اجتماعی را یکنواخت برایش حل کند و جلویش بگذارد، اهمیت نمی دهد که منطقا قوی است یا نیست. بشر آن قدرها هم دنبال حرف محکم و منطقی نیست دنبال یک فکر منظم و آماده است که یکنواخت در مقابل هر سؤالی جوابی بگذارد. هر فرهنگی هر چند ریاکارانه دغدغه ها را رفع کند و خود را پاسخگوی خواسته ها و نیازها و سؤالات بداند از جاذبه بیش تری برخوردار است. به دلایل تاریخی و خصوصا پس از قرن های اولیه ظهور اسلام، به تدریج رهبران فکری، سیاسی و اجتماعی امور حاشیه ای را بر امور اصلی ترجیح دادند در نتیجه بسیاری از سؤالات بی پاسخ ماند.
ص: 983
5. پیروزی
باید توجه داشت که نفس پیروزی یک جریان گاه عامل تبعیت و مجذوب شدن دیگران است. فرهنگ های پیروز و موفق زمینه جذب بسیار بالایی دارند. پیروزی یک فرهنگ، هر چند همه جانبه نباشد، چنان چشم ها را خیره می کند که فرصت مقایسه بین فرهنگ ها و سنجش مجموعه توانایی ها را از بین می برد. در این موقعیت، فرهنگ مغلوب هر چند ظرفیت های بالایی در ابعاد دیگر داشته باشد تا مدت ها در محاق فرو می رود. بنابراین یا باید نقص خود را جبران کند و یا باید منتظر سرخوردگی شیفتگان فرهنگ دیگر و بازگشت آن ها به سوی خویش باشد، چنان که امروز شاهد بازگشت غرب به معنویت و خیزش روز افزون بشریت به سمت ارزش ها و اوامر اساسی اسلامی هستیم، بلکه در جهان اسلام نیز حرکت به سمت عقلانیت گسترش یافته و بازگشت به ارزش های فرهنگ شیعی شتاب گرفته است.
از سوی دیگر شکست یک فرهنگ و عدم توان آن در تامین اهداف و برنامه های اعلام شده نیز سبب گریز مردم از آن می شود که نمونه روشن آن در مارکسیسم مشاهده شد. خلاصه آن که روی آوردن به یک فرهنگ و بریدن از فرهنگ دیگر در عوامل متعدد ریشه دارد. امروز باید همه دنیای اسلام، خصوصا مذهب تشیع، از فرصتی که در پرتو انقلاب اسلامی ایجاد شده و بیداری و معنویت خواهی گسترده ای که در جهان پدیده آمده، بهره گیرد. از میان برهای موجود به علوم و فنون دست یابد و خود را در قافله تمدن تثبیت کند. به عبارت دیگر، وظیفه، آن است که فرهنگ تشیع را متجلی سازیم و جامعیت اسلام را به اثبات رسانیم.
ص: 984
من_اب_ع
محمود لطیفی- مجله پرسمان- شماره 12- علل شیفتگی به مکتب های بیگانه
شیخ کلینی- اصول کافی- جلد 2- صفحه 331- حدیث 3
ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد 8- صفحه 108
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق جامعه شناسی فرهنگ غربی جوان اشتیاق تربیت
انحراف از قوانین آفرینش همیشه واکنشهای منفی به دنبال دارد، بنابراین جای تعجب نیست که وقتی انسان از زندگی اجتماعی که در نهاد و فطرت او است فاصله بگیرد گرفتار عکس العملهای منفی شدید میشود، به همین جهت رهبانیت به حکم اینکه بر خلاف اصول فطرت و طبیعت انسان است مفاسد زیادی به بار می آورد از جمله:
1- رهبانیت با روح مدنی بالطبع بودن آدمی می جنگد و جوامع انسانی را به انحطاط و عقب گرد می کشاند.
2- رهبانیت نه تنها سبب کمال نفس و تهذیب روح و اخلاق نیست بلکه منجر به انحرافات اخلاقی، تنبلی، بدبینی، غرور، عجب و خود برتربینی و مانند آن می شود، و به فرض که انسان بتواند در حال انزوا به فضیلت اخلاقی برسد فضیلت محسوب نمی شود. فضیلت آن است که انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگیهای اخلاقی برهاند.
3- ترک ازدواج که از اصول رهبانیت است نه فقط کمالی نمی آفریند بلکه موجب پیدایش عقده ها و بیماریهای روانی می گردد.
در دائرة المعارف قرن بیستم می خوانیم: بعضی از رهبانها تا آن اندازه توجه به جنس زن را عمل شیطانی می دانستند که حاضر نبودند حیوان ماده ای را به خانه ببرند! مبادا روح شیطانی آن به روحانیت آنها صدمه بزند!! اما با اینحال تاریخ فجایع زیادی را از دیرها به خاطر دارد، تا آنجا که به گفته ویل دورانت پاپ انیوسان سوم یکی از دیرها را به عنوان فاحشه خانه توصیف کرد! (ویل دورانت، جلد 13، صفحه 443 )، و بعضی از آنان مرکزی برای اجتماع شکم پرستان و دنیاطلبان و خوشگذرانها شده بود تا آنجا که بهترین شرابها در دیرها پیدا می شد.
ص: 985
البته طبق گواهی تاریخ، حضرت مسیح هرگز ازدواج نکرد، اما این هرگز به خاطر مخالفت او با این امر نبود، بلکه عمر کوتاه مسیح به اضافه اشتغال مداوم او به سفرهای تبلیغی به نقاط مختلف جهان به او اجازه این امر را نداد. حدیثی از امام علی (ع) روایت شده که در تفسیر آیه 103-104 سوره کهف «قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا؛ بگو آیا به شما خبر دهم که زیانکارترین مردم کیانند؟ آنها هستند که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم شده با این حال گمان میکنند کار نیک انجام می دهند» فرمود: «هم الرهبان الذین حبسوا انفسهم فی السواری؛ یکی از مصادیق بارز آن رهبانها هستند که خود را در ارتفاعات کوه ها و بیابانها محبوس داشتند و گمان کردند کار خوبی انجام می دهد (کنز العمال جلد 2 حدیث 4496).
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج لد 23- صفحه 390
کلی__د واژه ه__ا
روح انسان فطرت تاریخ رذایل اخلاقی زندگی اجتماعی رهبانیت
• اقسام معقولات مفاهیم کلی مورد استعمال در علوم عقلی به سه دسته تقسیم می شوند: مفاهیم ماهوی، مفاهیم فلسفی، مفاهیم منطقی. مفاهیم ماهوی یا معقولات اولی مفاهیمی هستند که ذهن انسان بطور خودکار و بدون نیاز به مقایسات و تعملات آنها را از موارد جزئی انتزاع می کند، مانند مفهوم انسان و مفهوم سفیدی. مفاهیم فلسفی یا معقولات ثانیه فلسفی مفاهیمی هستند که انتزاع آنها نیاز به کندوکاو و مقایسه دارد مانند مفهوم علت و معلول که از مقایسه مصادیق آنها و رابطه خاص آنها با یکدیگر انتزاع می شوند. مفاهیم منطقی یا معقولات ثانیه منطقی مفاهیمی هستند که از ملاحظه مفاهیم دیگر و در نظر گرفتن ویژگیهای آنها انتزاع می شوند. چنانکه وقتی مفهوم انسان را مثلا در نظر می گیریم و می بینیم که قابل انطباق بر مصادیق بی شمار است، مفهوم کلی را از این مفهوم انتزاع می کنیم و به همین جهت این مفاهیم فقط صفت برای مفاهیم دیگر واقع می شوند و به اصطلاح هم عروض و هم اتصافشان ذهنی است. نوع دیگر مفاهیم کلی مفاهیم اعتباری، اخلاقی و حقوقی می باشند که به شرح مختصری دربارۀ آنها پرداخته می شود.
ص: 986
• مفاهیم اعتباری:
واژه اعتباری که در سخنان فلاسفه فراوان به چشم می خورد به چند معنی استعمال می شود و در واقع از مشترکات لفظی است که باید به فرق بین معانی آن دقیقا توجه کرد تا خلط و اشتباهی روی ندهد و مغالطه ای پیش نیاید. طبق یک اصطلاح همه معقولات ثانیه خواه منطقی باشند و خواه فلسفی اعتباری نامیده می شوند و حتی مفهوم وجود از مفاهیم اعتباری بشمار می رود این اصطلاح در کلمات شیخ اشراق زیاد به کار رفته و در کتب مختلف وی درباره اعتبارات عقلی به همین معنی بحث شده است.
در اصطلاح دیگری عنوان اعتباری به مفاهیم حقوقی و اخلاقی اختصاص می یابد مفاهیمی که در اصطلاح متاخرین مفاهیم ارزشی نامیده می شوند، چنانکه در اصطلاح سومی تنها مفاهیمی که به هیچ وجه مصداق خارجی و ذهنی ندارند و به کمک قوه خیال ساخته می شوند اعتباریات نامیده می گردند مانند مفهوم غول. این مفاهیم را وهمیات نیز می نامند، همچنین اعتبار اصطلاح دیگری در مقابل اصالت دارد که در بحث اصالت وجود یا ماهیت به کار می رود و در جای خودش توضیح داده خواهد شد. آنچه مناسب است توضیحی پیرامون آن داده شود اعتباری به معنای ارزشی است. البته تفصیل مطلب را باید در فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق جستجو کرد و ما در اینجا به مناسبت توضیح مختصری خواهیم داد.
• مفاهیم اخلاقی و حقوقی:
هر عبارت اخلاقی یا حقوقی را که در نظر بگیریم خواهیم دید که مشتمل بر مفاهیمی از قبیل باید و نباید واجب و ممنوع و مانند آنها است که می تواند محمول قضیه ای را تشکیل دهد. همچنین مفاهیم دیگری مانند عدل و ظلم و امانت و خیانت در آنها به کار می رود که می تواند در طرف موضوع قضیه قرار گیرد. وقتی این مفاهیم را ملاحظه می کنیم می بینیم از قبیل مفاهیم ماهوی نیستند و به اصطلاح ما به ازاء عینی ندارند و از این روی به یک معنی اعتباری نامیده می شوند. مثلا مفهوم دزد و غاصب هر چند صفت برای انسانی واقع می شود، ولی نه از آن جهت که دارای ماهیت انسانی است بلکه از آن جهت که مال کسی را ربوده است و هنگامی که مفهوم مال را در نظر می گیریم می بینیم هر چند بر طلا و نقره اطلاق می شود، ولی نه از آن جهت که فلزهای خاصی هستند بلکه از آن جهت که مورد رغبت انسان قرار می گیرند و می توانند وسیله ای برای رفع نیازمندیهای او باشند. از سوی دیگر اضافه مال به انسان نشانه مفهوم دیگری بنام مالکیت است که آن هم ما به ازاء خارجی ندارد، یعنی با اعتبار کردن عنوان مالک برای انسان و عنوان مملوک برای طلا نه تغییری در ذات انسان پدید می آید و نه در ذات طلا.
ص: 987
نتیجه آنکه اینگونه عبارات دارای ویژگیهای خاصی هستند که از نقطه نظرهای مختلفی باید درباره آنها بحث شود یکی از نقطه نظر لفظی و ادبی یعنی اینگونه الفاظ از آغاز برای چه معنایی وضع شده اند و چه تحولاتی در معانی آنها رخ داده تا به صورت فعلی در آمده اند و آیا استعمال آنها در این معانی حقیقی است یا مجازی و همچنین بحث درباره عبارات انشائی و اخباری و اینکه مفاد انشاء چیست و آیا عبارات اخلاقی و حقوقی دلالت بر انشاء می کنند یا اخبار اینگونه بحثها مربوط به شاخه هایی از زبان شناسی و ادبیات است و علماء اصول فقه نیز بسیاری از آنها را مورد پژوهش و تحقیق قرار داده اند. جهت دیگر بحث در این مفاهیم مربوط به کیفیت ادراک این مفاهیم و مکانیسم انتقال ذهن از مفهومی به مفهوم دیگر است که باید در روانشناسی ذهن مورد بررسی قرار گیرد.
• ارتباط مفاهیم اخلاقی و حقوقی با واقعیات عینی:
و بالاخره جهت دیگر بحث درباره آنها مربوط به ارتباط این مفاهیم با واقعیات عینی است که آیا این مفاهیم از ابداعات ذهن است و هیچ رابطه ای با واقعیتهای خارجی ندارد و مثلا باید و نباید و سایر مفاهیم ارزشی نوع کاملا مستقلی از دیگر انواع مفاهیم است که نیروی ذهنی ویژه ای آنها را می سازد. یا اینکه فقط حکایت از میلها و رغبتهای فردی یا اجتماعی می کند. یا اینکه این مفاهیم هم پیوندهایی با واقعیتهای عینی دارند و به نحوی از آنها انتزاع می شوند و آیا قضایای اخلاقی و حقوقی قضایای اخباری و قابل صدق و کذب و صحت و خطا هستند. یا اینکه از قبیل عبارات انشائی می باشند و درستی و نادرستی درباره آنها معنی ندارد و در صورتی که صدق و کذبی درباره آنها تصور شود، ملاک صدق و کذب آنها چیست و با چه معیاری باید حقیقت و خطای آنها را تشخیص داد. و این بخش از مباحث است که با شناخت شناسی ارتباط پیدا می کند و جا دارد که در این شاخه از فلسفه درباره آنها گفتگو شود.
ص: 988
• باید و نباید: واژه های باید و نباید که در مورد امر و نهی به کار می روند در بعضی از زبانها نقش معنای حرفی را ایفاء می کنند مانند لام امر و لا نهی در زبان عربی و در همه زبانها تا آنجا که ما اطلاع داریم جایگزین هیئت و صیغه امر و نهی می شوند. چنانکه عبارت باید بگویی جانشین بگوی و عبارت نباید بگویی جانشین نگوی می شود. ولی گاهی هم به صورت مفهوم مستقل و به معنای واجب و ممنوع بکار می روند، چنانکه به جای عبارت انشائی بگوی جمله اخباری واجب است بگویی یا گفتن تو واجب است بکار می رود.
این تفننات کمابیش در زبانهای مختلف وجود دارد و نمی توان آنها را کلیدی برای حل مسائل فلسفی تلقی کرد و مثلا نمی توان ویژگی عبارتهای حقوقی و قضائی را انشائی بودن آنها قرار داد. زیرا چنانکه ملاحظه شد می توان به جای عبارتهای انشائی جمله های خبری را به کار گرفت. واژه باید چه به صورت معنای حرفی به کار رود و چه به صورت معنای اسمی و مستقل و نیز واژه های جانشینی آن مانند واجب و لازم گاهی در قضایایی بکار می رود که به هیچ وجه جنبه ارزشی ندارند. چنانکه معلم در آزمایشگاه به دانش آموز می گوید باید کلر و سدیم را با هم ترکیب کنی تا نمک طعام به دست بیاید، یا پزشک به بیمار می گوید باید از این دارو استفاده کنی تا بهبود یابی. بدون شک مفاد چنین عباراتی جز بیان رابطه فعل و انفعالات و تاثیر و تاثر بین ترکیب دو عنصر با پدید آمدن یک ماده شیمیایی یا بین استعمال دارو و حصول بهبودی نیست و به اصطلاح فلسفی واژه باید در این موارد مبین ضرورت بالقیاس بین سبب و مسبب و علت و معلول است، یعنی تا کار مخصوصی علت تحقق نیابد نتیجه آن معلول تحقق نخواهد یافت.
ص: 989
اما هنگامی که این واژه ها در عبارات اخلاقی و حقوقی به کار می روند جنبه ارزشی پیدا می کنند و در این جاست که نظریات مختلفی پیرامون آنها مطرح می شود. از جمله آنکه مفاد چنین عباراتی بیان رغبت و مطلوبیت کاری برای فرد یا جامعه است و اگر به صورت جمله خبری هم بیان شود حکایت از چیزی جز همین مطلوبیت ندارد. ولی نظر صحیح این است که چنین عباراتی مستقیما دلالت بر مطلوبیت ندارد، بلکه ارزش و مطلوبیت کار با دلالت التزامی فهمیده می شود و مفاد اصلی آنها همان بیان رابطه علیت است. علیتی که بین کار و هدف اخلاق یا حقوق وجود دارد، مثلا هنگامی که یک حقوقدان می گوید باید مجرم را مجازات کرد هر چند نامی از هدف این کار نمی برد ولی در واقع می خواهد رابطه بین مجازات و هدف یا یکی از اهداف حقوق یعنی امنیت اجتماعی را بیان کند.
همچنین هنگامی که یک مربی اخلاقی می گوید امانت را باید به صاحبش رد کرد، در حقیقت می خواهد رابطه این کار را با هدف اخلاق مانند کمال نهائی انسان یا سعادت ابدی بیان کند. و به همین جهت است که اگر از حقوقدان بپرسیم چرا باید مجرم را مجازات کرد، پاسخ خواهد داد زیرا اگر مجرم به مجازات نرسد جامعه دچار هرج و مرج می شود؛ و نیز اگر از مربی اخلاقی بپرسیم چرا باید امانت را به صاحبش رد کرد جوابی متناسب با معیارهایی که در فلسفه اخلاق پذیرفته است خواهد داد. بنابراین مفهوم باید و واجب اخلاقی و حقوقی هم در واقع از قبیل معقولات ثانیه فلسفی است و اگر احیانا معانی دیگری در آنها تضمین شود یا به صورت دیگری از آنها اراده گردد نوعی مجاز یا استعاره خواهد بود.
ص: 990
• موضوعات اخلاقی و حقوقی: چنانکه اشاره شد دسته دیگری از مفاهیم در قضایای اخلاقی و حقوقی به کار می روند که موضوعات این قضایا را تشکیل می دهند، مانند عدل و ظلم و مالکیت و زوجیت. در پیرامون این مفاهیم نیز بحثهایی از نظر لغت شناسی و ریشه یابی واژه ها و تحولات معانی حقیقی و مجازی صورت گرفته که مربوط به ادبیات و زبان شناسی است. و اجمالا می توان گفت که غالب آنها از مفاهیم ماهوی و فلسفی به عاریت گرفته شده و به مقتضای نیازهای عملی انسان در زمینه های فردی و اجتماعی در معانی قراردادی به کار رفته است. مثلا با توجه به لزوم کنترل غرایز و خواستها و رعایت محدودیتهایی در رفتار بطور کلی حدودی در نظر گرفته شده و خروج از آنها به نام ظلم و طغیان و نقطه مقابل آن به نام عدل و قسط نامگذاری گردیده. چنانکه با توجه به لزوم محدود شدن تصرفات انسان در دایره اموالی که از مجرای خاصی به چنگ آورده تسلطی اعتباری و قراردادی بر پاره ای از اموال لحاظ و مالکیت نامیده شده است.
اما آنچه از نقطه نظر شناخت شناسی قابل بررسی است، این است که آیا این مفاهیم فقط بر اساس خواستهای فردی یا گروهی قرار داده شده و هیچ رابطه ای با حقایق عینی و مستقل از تمایلات افراد یا گروههای اجتماعی ندارد و در نتیجه قابل هیچگونه تحلیل عقلانی هم نیست. یا اینکه می توان برای آنها پایگاهی در میان حقایق عینی و واقعیتهای خارجی جستجو کرد و آنها را بر اساس روابط علی و معلولی تحلیل و تبیین نمود.
ص: 991
در این زمینه نیز نظر صحیح این است که این مفاهیم هر چند قراردادی و به معنای خاصی اعتباری هستند، ولی چنین نیست که به کلی بی ارتباط با حقایق خارجی و بیرون از حوزه قانون علیت باشند. بلکه اعتبار آنها بر اساس نیازهایی است که انسان برای رسیدن به سعادت و کمال خودش تشخیص می دهد، تشخیصی که مانند موارد دیگر گاهی صحیح و مطابق با واقع است و زمانی هم خطا و مخالف با واقع. چنانکه ممکن است کسانی صرفا برای جلب منافع شخصی خودشان چنین قرار دادهایی را بکنند و حتی به زور بر جامعه ای هم تحمیل نمایند. ولی به هر حال نمی توان آنها را گزاف و بدون ملاک به حساب آورد و به همین جهت است که می توان درباره آنها به بحث و کنکاش نشست و پاره ای از نظریات یا قراردادها را تایید و پاره ای دیگر را رد کرد و برای هر کدام دلیل و برهانی آورد و اگر این قراردادها صرفا نمایشگر تمایلات شخصی و به منزله سلیقه های فردی در انتخاب رنگ لباس می بود، هرگز سزاوار ستایش یا نکوهشی نمی بود و تایید یا محکوم کردن آنها معنایی جز اظهار موافقت یا مخالفت در سلیقه نمی داشت.
حاصل آنکه اعتبار این مفاهیم گرچه در گرو جعل و قرارداد است، ولی به عنوان سمبولی برای روابط عینی و حقیقی میان افعال انسانی و نتایج مترتب بر آنها در نظر گرفته می شوند؛ روابطی که می بایست کشف شود و در رفتار انسان مورد توجه قرار گیرد و در حقیقت آن روابط تکوینی و مصالح حقیقی پشتوانه این مفاهیم تشریعی و قراردادی است.
ص: 992
من_اب_ع
محمدتقی مصباح یزدی- آموزش فلسفه- انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی 1366
کلی__د واژه ه__ا
حقوق اخلاق فلسفه اسلامی لغت شناسی انسان جامعه شناسی تفسیر علوم عقلی
تعریف علم اخلاق
علم در لغت، به معنای دانش و آگاهی است، در برابر جهل و نادانی. در اصطلاح، دو معنای متفاوت از یکدیگر دارد: 1- علم تجربی. 2- مطلق دانش: حقیقی، اعتباری، عقلی، نقلی، شرعی، عرفی، فلسفی و تجربی.
در تعریف علم گفته اند: «عبارت از مجموعه قواعد و قوانین کلی است که درباره موضوعی مشخص و ممتاز باشد
این تعریف کلی، علوم گوناگون را در بر می گیرد: طب، روان شناسی، فقه، اصول، اخلاق و... زیرا هر یک از اینها دارای قواعدی هستند و بر محوری خاص در گردش و به تحقیق و جست و جو روشمندانه و منسجم درباره موضوعی معین می پردازند و هدف ویژه ای را پی گیری می کنند.
علم اخلاق به گونه های مختلفی تعریف شده است. خواجه نصیر الدین طوسی در «اخلاق ناصری» علم اخلاق را اینگونه تعریف می کند: «علمی است به آنکه نفس انسانی چگونه می تواند خلقی کسب کند که تمامی احوال و افعال که به اراده او از او صادر می شود زیبا و محمود (مورد ستایش) باشد».
ملا مهدی نراقی در کتاب جامع السعادات در تعریف علم اخلاق می گوید: «علم اخلاق دانش صفات مهلکه و منجیه و چگونگی موصوف شدن و متخلق گردیدن به صفات نجات بخش و رها شدن از صفت هلاک کننده می باشد».
بنابراین تعریف روش زدودن اخلاقیات ناپسند و کیفیت به دست آوردن صفات و ملکات خوب و زیبا، جزئی از علم اخلاق است؛ در حالی که بر اساس تعریف قبلی تنها بر شناخت صفات شایسته و ناشایست (فضایل و رذایل) تأکید دارد. بنابراین تعریف جامع السعادات، جامع تر و صحیح تر می باشد.
ص: 993
بر خلاف تعریف های فوق که بیشتر بر روی صفات و ملکات اخلاقی تأکید داشتند و به طور مستقیم نسبت به خود فعل و عملی که صادر می شود توجهی ننموده اند، بسیاری از فیلسوفان غربی، نفس افعال و رفتار انسانی را مورد توجه قرار داده اند.
«ژکس» می گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمی به آن گونه که باید باشد.» در اینجا توجه به خود عمل. رفتار است.
فولکیه در تعریف علم اخلاق می گوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن می تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است».
واژه علم اخلاق، در تفکر غرب، به سه معنای جدای از یکدیگر، اما هماهنگ با یکدیگر و مربوط به رفتار انسان، به کار می رود.
1- روش عام، یا راه زیستن.
2- مجموع قواعد رفتار یا قانون های اخلاق.
3- تحقیق در مورد راه های زیستن و قواعد رفتار.
حتی در بعضی موارد تصریح کرده اند که، در علم اخلاق قواعدی را بررسی می کنیم که انسان باید با تعقل و و تدبر رفتار خود را با آن منطبق کند. این تصریح با آنچه علمای اخلاق و فلاسفه ما تصریح نموده اند، مباینت دارد. در کتب فلسفی و اخلاقی ما تصریح شده است که نفس فعل در نظر اخلاقیون ارزشی ندارد و مهم همان ملکات و صفات پسندیده است.
آنچه در دیدگاه دانشمندان و حکمای پیشین اسلامی اهمیت داشته، آگاهی از برتری ها و پستی ها، برای خو گرفتن به اخلاق پسندیده بوده و نمودن راه های آن. اما آنچه در دیدگاه های فلاسفه کنونی بر آن تکیه شده، رفتار و زیست شایسته است. گرایش این دو گروه صاحب نظر، یکسان نیست. گروهی آراسته شدن به ارزش های اخلاقی را در نظر دارند و گروهی به آثار برخاسته از خوی های انسانی که رفتار آدمی است، توجه دارند.
ص: 994
بنابراین دانشمندان اسلامی، بیشترین توجه را به چگونه بودن دارند، ولی دانشمندان غرب از چگونه رفتار کردن سخن می گویند. به عبارت دیگر دانشمندان اسلامی، بیشتر به تعدیل غرائز و تهذیب نفس و خوی ها توجه دارند و دانشمندان غربی، بیشتر، به رفتار آدمی نظر دارند که برخاسته از خوی های اوست.
اما در عین حال بعضی از فلاسفه، حکمت عملی و اخلاق را به گونه ای تعریف کرده اند که شامل هر دو حیثیت می شود. صدرالمتألهین می گوید: «گاهی از حکمت عملی نفس ملکات و صفات اراده می شود و گاه علم به چنین صفاتی و گاه اعمال و رفتاری که از چنین صفاتی صادر می شود. مقصود از حکمت عملی که در کنار حکمت نظری ذکر می گردد علم به ملکات و صفات است مطلقا و آنچه که از این ملکات صادر می شود».
لازم به تذکر است که در گذشته همه علوم و معارف بشری زیر پوشش فلسفه به حساب می آوردند و فلسفه را به دو بخش نظری و عملی تقسیم می کردند. حکمت نظری عبارت است از علم به احوا اشیاء آنچنان که هستند یا خواهند بود و حکمت عملی عبارت است از علم به اینکه افعال بشر (افعال اختیاری او) چگونه و به چه منوال خوب است و باید باشد و چگونه و به چه منوال بد است و نباید باشد و به عبارت دیگر حکمت عملی از هست ها سخن می گوید و حکمت عملی از باید و نبایدها.
حکمت نظری دارای سه شاخة اصلی طبیعیات، ریاضیات و فلسفه است. حکمت عملی نیز سه شاخه دارد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدرن.
ص: 995
از برخی کلمات ابن سینا نیز چنین معنایی استفاده می شود که حکمت عملی را کیفیت عمل و مبدأ عمل یعنی صفات نفسانی، هر دو می داند.
استاد شهید مطهری نیز علم اخلاق را هم ناظر به صفات و ملکات می دانند و هم افعال و کارها. ایشان می نویسد: «معمولا در مورد اخلاق می گویند که: «عبارت است از علم چگونه زیستن یا علم چگونه باید زیست،» یا می گویند: اخلاق می خواهد به انسان پاسخ بدهد که 'زندگی نیک برای انسان کدام است؟ و آدمیان چگونه باید عمل کنند؟'
این تعریف برای اخلاق صحیح است به شرط آنکه به صورت مفاهیم کلی و مطلق در نظر بگیریم. یعنی به این صورت که انسان از آن جهت که انسان ست چگونه باید زیست کند، و زندگی نیک برای انسان از آن جهت که انسان است کدام است؟
اما اگر به صورت فردی در نظر بگیریم که یک فرد از آن نظر که برای خودش می خواهد تصمیم بگیرد و بس که عین این تصمیم را از دیگری جایز نمی شمارد این تعریف صحیح نیست.
به علاوه، یک معنی و مفهوم دیگری در متن اخلاقی بودن یک کار مندرج است و آن اینکه چگونه باید زیست که با ارزش و مقدس و متعالی باشد؟
یعنی ارزش داشتن و برتر از 'فعل عادی' بودن، جزء مفهوم 'فعل اخلاقی' است.
از این رو برخی از مکتب ها، هر چند مدعی سیستم اخلاقی هستند، سیستم اخلاقی ندارند. آن مکتب ها درباره 'چگونه باید زیست' سخن گفته اند، ولی همه 'باید' ها را نمی توان جزء حکمت عملی که اخلاق یک رکن اساسی آن است به شمار آورد. در حقیقت آنچه مربوط به اخلاق است تنها این نیست که 'چگونه باید زیست' بلکه این است که 'برای اینکه با ارزش و مقدس و متعالی زیست کرده باشیم چگونه باید زیست'.
ص: 996
همچنین استاد مطهری عقیده دارد علاوه بر صفات و اعمال انسانی، علم اخلاق شامل اینکه «نحوه وجود انسان از لحاظ ارزشی چگونه باید باشد» نیز می شود: «معمولا می گویند اخلاق، دستور چگونه زیستن را در دو ناحیه به ما می دهد: یکی در ناحیه چگونه رفتار کردن و دیگری در ناحیه چگونه بودن. در حقیقت چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن مربوط می شود به اعمال انسان که البته شامل گفتار هم می شود که چگونه باید باشد و چگونه بودن مربوط می شود به خوی ها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد. در این بیان چنین فرض شده که به هر حال انسان یک 'چیستی' و یک ماهیت دارد ماوراء رفتارها و ماوراء خوی ها و ملکاتش، اخلاق سر و کار با ماهیت انسان ندارد.
ولی بنا بر نظریه 'اصالت وجود' تنها وجود است که اصیل و دارای آثار است و ماهیت وجود حقیقی ندارد از یک طرف و بالقوه بودن و نامتعین بودن شخصیت انسانی انسان از طرف دیگر، و تأثیر رفتار در ساختن نوع خلق و خوی ها، و نقش خلق و خوی ها در نحوه وجود انسان که چه نحوه وجود باشد، در حقیقت اخلاق تنها علم چگونه زیستن نیست، بلکه علم 'چه بودن' هم هست».
پس می توان علم اخلاق را اینگونه تعریف کرد: «علم اخلاق علمی است که دستورالعمل های کلی برای زیستن مقدس، متعالی و ارزشمند را مورد بحث قرار می دهد. به عبارت دیگر علم اخلاق علم قالب های کلی چگونه بودن و چگونه زیستن متعالی و با قداست می باشد. این چگونگی، هم شامل رفتار می شود و هم شامل ملکات نفسانی، یعنی انسان باید چگونه رفتار کند و چگونه ملکاتی باید داشته باشد تا زیستن او با ارزش باشد. ملکاتی مانند عدالت، تقوا، شجاعت، عفت، حکمت، استقامت، وفا، صداقت و ...»
ص: 997
موضوع علم اخلاق
هر علمی موضوعی دارد که در آن علم از آن موضوع بحث می کنند. چنانچه مباحث علم پزشکی درباره بدن انسان و علم فلسفه درباره وجود می باشد.
با توجه به آنچه در مورد تعریف علم اخلاق بیان شد، نتیجه می گیریم: موضوع اخلاق اعم از ملکات اخلاقی است، بر خلاف آنچه برخی فلاسفه اخلاق به عنوان موضوع علم اخلاق بر آن تأکید داشته اند و همه کارهای ارزشی انسان را که متصف به خوب و بد می شوند و می توانند برای نفس انسانی کمالی را فراهم آورند یا موجب پیدایش رذیلت و نقصی در نفس شوند، در بر می گیرد و همگی آنها در قلمرو اخلاق قرار می گیرند.
پس موضوع اخلاق، موضوع وسیعی است که شامل ملکات و حالات نفسانی و افعالی می شود که رنگ ارزشی داشته باشند.
البته اگر چه موضوع علم اخلاق ظاهرا این امور است، ولی در واقعیت، همان انسان است از این لحاظ که چگونه باید زندگی کند و چه صفات و ملکاتی باید داشته باشد و چگونه باید باشد. چنان که تعداد زیادی از دانش ها، همچون پزشکی، روان شناسی و جامعه شناسی نیز چنین هستند. برای نمونه، در دانش پزشکی، اگر چه موضوع آغازین آن، تندرستی و بیماری است، ولی در واقع، موضوع آن همان انسان است به جهت برخورداری او از تندرستی و بیماری دیگر علوم مربوط به انسان نیز چنین است.
من_اب_ع
سید محمد رضا مدرسی- فلسفه اخلاق- صفحه 17-19
مقاله تعریف علم اخلاق- مجله حوزه- شماره 68
محمد تقی مصباح یزدی- اخلاق در قرآن- صفحه 240-241
ص: 998
حسین مظاهری- کاوشی نو در اخلاق جلد1
مقاله مبانی نظری اخلاق از نگاه علامه مطهری
کلی__د واژه ه__ا
انسان دانشمندان اسلام علم اخلاق
علم اخلاق شاخه ای از علوم انسانی است که در آن از فضایل و رذایل اخلاقی و از خصلت ها و رفتارهای آدمیان سخن به میان می آید. متفکران مسلمان در علم اخلاق میراثی ماندگار از خود به یادگار گذاشته و ضمن بهره گیری از میراث اخلاقی پیشینیان، مبانی اخلاقی خود را بر پایه تعالیم مکتب اسلام استوار کرده اند.
در گذشته همه علوم و معارف بشری زیر پوشش فلسفه بود و از فلسفه به عنوان «علم به حقایق اشیا، چنان که هستند، به قدر طاقت بشری» یاد و اشیا به دو دسته تقسیم می شد:
اشیایی که هستی آن ها مقدور آدمیان نیست و درپی علل خود پدید می آیند یا معدوم می شوند؛ (هستی های غیر مقدور)
اشیایی که هستی آن ها در حوزه اختیار آدمیان قرار دارد؛ (هستی های مقدور)
اشیای دسته نخست در حوزه حکمت نظری یا فلسفه نظری و اشیای دسته دوم در حوزه حکمت عملی بحث می شود.
پس حکمت نظری عبارت است از علم به احوا اشیاء آنچنان که هستند یا خواهند بود و حکمت عملی عبارت است از علم به اینکه افعال بشر (افعال اختیاری او) چگونه و به چه منوال خوب است و باید باشد و چگونه و به چه منوال بد است و نباید باشد و به عبارت دیگر حکمت عملی از هست ها سخن می گوید و حکمت عملی از باید و نبایدها.
ص: 999
حکمت نظری دارای سه شاخه اصلی طبیعیات، ریاضیات و فلسفه است. حکمت عملی نیز سه شاخه دارد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن.
نگاه کوتاهی به اندیشه اخلاقی عرب پیش از اسلام
هر چند در عصر جاهلیت، بنیادهای اخلاقی در جوامع بشری به ویژه در جزیرة العرب، فرو ریخته بود، ولی پاره ای فضایل اخلاقی از قبیل: سخاوت، شجاعت و میهمان نوازی هم چنان در جزیرة العرب رواج داشت. اسلام در آغاز شکل گیری نظام اخلاقی، نقشی اصلاح گرانه در برابر نظام پیشین اخلاقی ایفا کرد و به جای تخریب کامل نظام پیشین با بهره گیری از عناصر مثبت اخلاقی آن، به نوسازی پرداخت.
پیامبر خدا (ص) به جای بهره گیری از واژه «تأسیس» بنیاد ارزش ها از تتمیم و تکمیل مکارم اخلاقی سخن گفت و فلسفه بعثت خود را تتمیم و کامل سازی بنیاد مکارم اخلاقی معرفی کرد «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ من فقط برای کامل کردن سجایای اخلاقی مبعوث شدم» بزرگ ترین شاگرد مکتب اخلاقی پیامبر، یعنی حضرت علی (ع) نیز عدم رعایت ارزش های اخلاقی را حتی اگر هم امید ثواب و عقابی در کار نمی بود شایسته انسان نمی داند و تأکید می کند: «لو کنا لا نرجوا جنه، و لا نخشی نارا و لا ثوابا و لا عقابا، لکان ینبغی ان نطلب مکارم الاخلاق، فانها تدل علی سبیل النجاح؛ اگر ما امید به بهشت نداشتیم و از آتش جهنم نمی ترسیدیم و نه پاداشی بود و نه عقابی، سزاوار بود که سجایای اخلاقی را طلب می کردیم چون این اخلاق به راه موفقیت و رستگاری راهنمایی می کنند».
ص: 1000
از این رو عرب حتی پس از ظهور اسلام از آثار سودمند شاعران و حکمت ها و سفارش های بزرگان پند می گرفت و ادب می آموخت.
مقایسه نظام اخلاقی ای که در کتاب و سنت ارائه گردیده، با نظام اخلاقی عرب پیش از اسلام، بیانگر این است که برخی دستورهای اخلاقی اسلام، مهر تأییدی بر آداب و اخلاق پسندیده نظام پیشین اخلاقی است و فقط در موارد لازم، عناصر جدیدی جایگزین عناصری از نظام پیشین یا عناصری از نظام پیشین، اصلاح و نوسازی شده است. در حوزه فقه و حقوق نیز همین شیوه برخورد با نظام پیشین حقوقی به چشم می خورد و احکام به دو دسته تأسیسی و امضایی، تقسیم می شود.
اخلاق رایج میان عرب های شهرنشین، از اخلاق اعراب بادیه نشین نسبتا متکامل تر بوده است و در عین حال هر دو در چارچوب نظام قبیله ای تفسیر می شده است. کشتن، به بردگی گرفتن افراد قبیله متخاصم و به یغما بردن اموال آنان، امری غیر اخلاقی تلقی نمی شده است. در نظام اخلاقی قبیله، حمایت از عضو قبیله در برابر بیگانه، هر چند این عضو متجاوز و ظالم بود، امری اخلاقی به شمار می آمد. اسلام این مضمون را بدین شکل اصلاح و نوسازی کرد که «یاری برادر ظالم، جلوگیری او از ارتکاب ظلم است.»
در آستانه ظهور اسلام، حرکتی فرا قبیله ای ازسوی رجال صاحب نام و نیک نفس جامعه مکه با نام «حلف الفضول» یا پیمان جوانمردان برای حمایت از مظلوم، از هر تیره و تباری، آغاز گردید که پیامبر گرامی اسلام (ص) خود از مؤسسان آن بود و آن را پس از بعثت نیز تأیید کرد. حلف الفضول، جنبشی جوانمردانه برای شکستن «حمیت جاهلیت» و جانبداری کورکورانه و بی قید و شرط از اعضای قبیله نبود.
ص: 1001
درست است که پاره ای عناصر اخلاقی تا حدودی در جامعه جاهلی دیده می شد، ولی نخست این عناصر در مقابل عناصر غیر اخلاقی رایج، بسیار اندک و نادر بود و دوم این که بر انگیزه الهی استوار نبود و اغلب در خودخواهی و شهرت ریشه داشت. انحطاط اعتقادی و اخلاقی جامعه جاهلی بدان پایه بود که از نگاه قرآن کریم بر لبه پرتگاه قرار داشت؛ پرتگاهی پر از آتش که اگر پیامبر (ص) به عنوان منجی آسمانی آنان را نجات نمی داد، در آن فرومی افتادند. «و کنتم علی شفا حفرﺓ من النار فانقذکم منها؛ و شما بر لبه پرتگاهی پر از آتش بودید پس شما را از آن نجات داد.» (آل عمران/ 103)
مراحل تطور علم اخلاق اسلامی
علم اخلاق اسلامی در بستر تاریخی خود، مراحل گوناگونی را درنوردیده و در قالب ها و چهره های مختلف ارائه شده است. غالبا این تطور از سیستمی ساده و بسیط به سوی سیستمی پیچیده صورت می گرفته است. حرکت از ساده به پیچیده، منحصر به علم اخلاق اسلامی نیست؛ زیرا این علم در مسیحیت نیز همین روند را پشت سر نهاده است. در اخلاق مسیحی به رغم عقاید گوناگون و عدم وجود فلسفه ای مشترک که بتوان آن را بدون قید و شرط اخلاق مسیحی نامید، سه جریان اصلی اندیشه اخلاقی را می توان به عنوان اخلاق مسیحی نام برد که بیانگر تطور این اخلاق از ساده به پیچیده است:
1. اخلاق مسیحی روستایی (Pastorial christian ethics) یا شبانی.
این اخلاق از فرقه های نخستین مسیحی نشأت گرفته است و بر احکام ده گانه و اعمال و شعائر دینی مانند: غسل تعمید، تعالیم اخلاقی مسیح و جملاتی از قبیل «هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت» تأکید دارد؛ به سبب این که این اخلاق ارتباط بسیار اندکی با تفکر نظری پیچیده فلسفی دارد، روستایی خوانده می شود.
ص: 1002
2. اخلاق کلیسایی در مقایسه با نوع پیشین بیشتر جنبه تحلیلی دارد. این نوع اخلاق محصول هنگامی است که کلیسا علاوه بر جنبه دینی به عنوان یک مؤسسه سیاسی نیز گسترش یافت. این اندیشه اخلاقی دستخوش دگرگونی های فراوانی شده است و آبای کلیسا از افلاطون و ارسطو تأثیر گرفتند.
3. اخلاق پروتستانی ره آورد نهضت مذهب پروتستان بود و در بسیاری جهات با نظریات اخلاقی مذهب کاتولیک تناقض داشت.
با تأمل در تاریخ علم اخلاق اسلامی، مراحل تطور آن را می توان به چهار مرحله کلی تقسیم کرد؛ اما این تطور همواره از ساده به پیچیده نبوده و گاه به عکس بوده است. این چهار مرحله عبارت است از:
1 - اخلاق نقلی
2- اخلاق فلسفی
3- اخلاق عرفانی و صوفیانه
4- اخلاق مزجی (مرکب از نقل، عقل و عرفان)
مرحله یکم: اخلاق نقلی
تفکر اخلاقی مسلمانان پیش از نهضت ترجمه و آشنایی با فلسفه یونان، بیشتر متأثر از قرآن و حدیث بود؛ ولی مایه هایی از تعالیم تورات و انجیل، آداب و حکم عربی، فرهنگ یونانی که به حکم اختلاط در لابه لای تفکر اسلامی راه یافته بود به ویژه آداب و حکم فارسی و هندی نیز با آن در آمیخته بود؛ زیرا بیشتر حکم فارسیان در قالب کلمات قصار ریخته شده بود و این امر بیش از فلسفه یونان که نیازمند بررسی تحلیلی عمیق بود با ذهنیت و طرز تفکر عرب سازگاری داشت و عرب با این گونه ادب و حکمت بیشتر مأنوس بود تا ادب و حکمت یونانیان.
البته ارتباط و اختلاط عرب و مسلمانان با فرهنگ فارسی را نیز نباید فراموش کرد. فرهنگ و ادب فارسی و هندی از راه کتاب های کسانی چون ابن مقفع به میان مسلمانان عرب راه یافت.
ص: 1003
در طول تاریخ اسلام، بزرگان دانش و اخلاق کتاب های اخلاقی بسیاری با الهام گیری از قرآن و روایات تألیف کرده اند و متفکران اسلامی، توجه ویژه ای به اخلاق داشته اند؛ زیرا اخلاق یکی از ارکان سه گانه آموزه های اسلامی یعنی عقاید، احکام و اخلاق به شمار می آید. در عین حال کوششی در خور و متناسب با مقتضیات زمان برای استخراج و استنباط نظام اخلاقی اسلام از منابع غنی اسلامی به ویژه کتاب و سنت صورت نگرفته است.
کتاب های اخلاقی سامان یافته به سبک نقلی، برگرفته از آیات اخلاقی قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم (ص) و جانشینان بر حق آن بزرگوار است؛ اما ضعف این گونه کتاب ها به رغم نورانیت و تأثیرگذاری عملی این است که از ساختار علمی مستحکمی برخوردار نیست؛ از این رو برخی پنداشته اند که «علم» اخلاق به معنای دقیق کلمه وجود ندارد و اخلاق چیزی جز مجموعه ای از نصیحت های پراکنده نیست.
مرحله دوم: اخلاق فلسفی
اخلاق فلسفی یکی از سه شاخه حکمت عملی است. بعضی شکل گیری این گونه اخلاق را در جهان اسلام همزمان با نهضت ترجمه آثار فلسفی یونان به زبان عربی دانسته اند که در مسیر شکل گیری خود، بیشترین تأثیر را از فلاسفه نامدار یونان و تا حدودی نیز از حکمت فرزانگان ایران پذیرفته است؛ اما نگارنده بر این باور است که چرخش اخلاق اسلامی به سوی سیستم فلسفی یا عقلی یا صناعی از مدت ها قبل آغاز شده است.
با اوج گیری بحث های کلامی، اخلاق نیز به سوی صبغه و سیستم عقلی و نظری گام برداشت و مایه ور از تعقل و نظر گشت؛ به گونه ای که می توان این عصر را حلقه واسطه ای میان عصر اخلاق فلسفی و عصر پس از ظهور اسلام که صبغه قرآنی و حدیثی داشت قلمداد کرد. در این مرحله، معتزله قهرمان این تفکر بود.
ص: 1004
متکلمان معتزلی اخلاق را از دیدگاه عقلی مورد بحث قرار دادند و به حسن و قبح افعال قائل شدند و مهم ترین صفت فعل الاهی را «عدل» دانستند که مربوط به رابطه خدا با انسان و مقدمه اخلاق است. با توجه به این نکته که در بزرگ ترین مکاتب فلسفی اخلاق، عدل به عنوان رأس فضایل مطرح است، رابطه نظر معتزله با اخلاق فلسفی آشکار می شود.
در جهان اسلام علاوه بر کسانی که از دیدگاه عقل به مباحث اخلاق نگریسته اند، عده ای به سیر و سلوک عملی و مجاهدت با نفس و ریاضت و تطهیر سر و نفس همت گماشته و نظام اخلاقی خود را بر شناخت مهلکات و منجیات بنا نهاده اند. اخوان الصفا -جماعتی که در قرن چهارم می زیسته اند و دارای مشرب فلسفی بوده اند- نظام اخلاقی خود را بر عقل و ذوق عرفانی پایه گذاری کرده اند.
فیلسوف بلند آوازه ایرانی، «ابوالحسن عامری نیشابوری» (متوفای 381 ه_.ق) از نخستین کسانی است که کوشید کتابی مستقل بر پایه اخلاق فلسفی بنگارد. کتاب وی موسوم به «السعاده و الإسعاد» با تکیه بر آرا و آثار حکمای یونان به ویژه افلاطون و ارسطو به رشته تحریر در آمده است. این کتاب مشتمل بر اصول اخلاقی و تدابیر عملی برای دستیابی به سعادت است. «این اصول و تدابیر را مولف کتاب از ترجمه های عربی مولفات افلاطون و ارسطو و سایر فلاسفه یونان استخراج کرده و با نکات، تعلیمات و حکایات که در کتب ایران و هند و عرب یافته و مناسب و مؤید گفته های یونانیان تشخیص داده است، در آمیخته و کتابی در سیرت و اخلاق انسانی، قوانین سیاست، اصول تربیت و تدبیر منزل از آن ترتیب داده است.»
ص: 1005
به نظر نگارنده، «عامری» را نمی توان صاحب نظام اخلاقی مستقل و مبدع نظام اخلاق فلسفی به شمار آورد؛ زیرا سراسر کتاب او مشحون از اقوال ارسطو، افلاطون و دیگران است و فقط توضیح اندکی بر بعضی موارد آن افزوده است. به نظر می رسد «ابن مسکویه» (متوفای 421 ه_. ق) نخستین کسی است که می توان او را پایه گذار اخلاق فلسفی- عقلی در جهان اسلام به شمار آورد. کتاب مستقلی که وی بر مبنای فلسفه و عقل تصنیف کرد، «تهذیب الأخلاق و تطهیر الأعراق» نام دارد و از کتب معتبر و مشهور در علم اخلاق است و تقریبا شهرت جهانی دارد. این کتاب که گاه از آن به «طهاره الأعراق» نیز یاد می شود، سالیان متمادی در حوزه های علمیه شیعه رواج و رونق داشته و مدار تدریس و تدرس بوده است. «ابن مسکویه» با آن که در فلسفه اخلاق پیرو ارسطو و متأثر از افلاطون است، دارای نظام اخلاقی است. این کتاب مشتمل بر اخلاق فردی و فاقد دو بخش دیگر حکمت عملی، یعنی تدبیر منزل و سیاست مدن است.
این اثر گرانمایه از همان آغاز مورد توجه متفکران مسلمان بوده است. خواجه نصیر طوسی در مقدمه کتاب «اخلاق ناصری»، ضمن بیان انگیزه خود از نگارش این کتاب از «ابن مسکویه» به عنوان «استاد فاضل و حکیم کامل» یاد می کند و کتاب او را با سرودن اشعاری می ستاید و بهره گیری خود را در بخش نخست کتاب خود از کتاب «ابن مسکویه» خاطر نشان می کند.
آن گاه خواجه با کمال ادب و تواضع و با ستایش فراوان از کار ابوعلی مسکویه، پیشنهاد ترجمه را رد می کند و جامه لطیف عربی را از پیکر معانی بدیع برآوردن، از بین بردن آن معانی می داند و طرحی دیگر را پیشنهاد می کند و به آن جامه عمل می پوشاند و کتاب اخلاق ناصری را به نام پیشنهاد کننده ترجمه تهذیب الاخلاق، ناصرالدین عبدالرحیم بن ابی منصور، حاکم اسماعیلی مذهب قلعه سر تخت قهستان آن روزگار و قاینات امروز، می نگارد. اخلاق ناصری صبغه اخلاق فلسفی دارد و مشتمل بر هر سه شاخه حکمت عملی است.
ص: 1006
هرچند اخلاق فلسفی در مقایسه با اخلاق نقلی ساختارمند و صناعی است و می کوشد به شکل اساسی، ریشه ای و فنی به معرفت نفس (روح) و قوای آن بپردازد و فضایل و رذایل را طبقه بندی و شیوه معالجه بیماری های اخلاقی را مشخص کند؛ اما گیرایی ندارد؛ در دل ها نفوذ و رسوخ نمی کند و آب در هاون کوبیدن است.
مرحله سوم: اخلاق عرفانی و صوفیانه
شاید همین چهره عبوس اخلاق فلسفی بود که «ابوحامد غزالی» (450-505 ه_.ق) را بر آن داشت، تا دو کتاب مهم و قابل اعتنا در اخلاق اسلامی تصنیف کند و روح جدیدی در اخلاق بدمد و به تعبیر خودش «عزم من جزم شده است که در زنده گردانیدن علم های دینی و تازه کردن بحث های یقینی کتابی نویسم» یکی از این دو کتاب، اثر گران سنگ و جهانی او موسوم به «احیاء علوم الدین» است و دیگری کتاب «کیمیای سعادت» که زبده اولی است و برای فارسی زبان ها به نثری شیوا و دلکش نگارش یافته است. «احیاء العلوم» از آثار دوره کمال و پختگی غزالی است. وی توجه به فرمان حق مبنی بر تزکیت نفس و تحلیت دل و تدارک و جبران اضاعت و اتلاف عمر را ضرورت می داند.
انگیزه دیگر غزالی این است که علم را از انحصار در سه قسم خارج کند: یکی فتوای احکام که به نظر وی به کار قضاوت و حکام می آید تا دفع منازعات و مخاصمات کنند؛ دوم جدل که به زعم او، جویندگان مباهات و تفاخر و خواهندگان غلبه و تکاثر را به کار آید تا خصم را ملزم و چالشگر را درمانده گردانند و سوم سجع آراسته با تصنع و تکلف که به اعتقاد وی، مذکران را به کار آید تا با آن بتوانند عوام را بفریبند.
ص: 1007
غزالی این سه فن را شبکه جلب حطام دنیا و دام طلب حرام دانسته است؛ از این رو بر آن می شود تا سکه به نام علم طریق آخرت زند؛ علمی که سلف صالح بر آن بوده اند و خداوند سبحانه و تعالی آن را در تنزیل رحمانی و منشور آسمانی، «فقه، حکمت، علم، ضیا، نور، هدایت و رشد» خوانده و از میان خلق رخت بربسته و سکه آن از رواج افتاده است.
غزالی کتاب خود را براساس چهار بخش و به تعبیر خودش ربع ساماندهی کرده و در هر بخش ده کتاب گنجانده است. این چهار بخش عبارتند از:
1.عبادات 2. عادات 3. مهلکات 4. منجیات
بیش از نه سده از عمر «احیاء العلوم» می گذرد و دانشوران مسلمان از آن بهره می گیرند و کار سترگ غزالی را در پی افکندن این دانشنامه بزرگ علوم دینی می ستایند و در عین حال کاستی های آن را بر او خرده می گیرند.
نقاط قوت کار غزالی در مقایسه با کار دیگر نویسندگان کتب اخلاقی فراوان است از جمله:
1- حل مسائل معضل و کشف مطالب مجمل (مبهم).
2- ساختارمند سازی، تنظیم حقایق اخلاقی.
3- رعایت ایجاز در مواردی که دیگران به تفصیل بدان پرداخته اند.
4- حذف مکررات و اثبات اندیشه های اخلاقی پیشینیان.
5- تحقیق و تبیین مسائلی که دیگران بدان ها پرداخته اند.
تبویب و ساختار «احیاء العلوم»، که قالب این اثر ارجمند را تشکیل می دهد، نیکو، همگن و متوازن است، سخن غزالی روان و دلنشین و تحلیل او، عمیق و وزین است. هنوز دو قرن از برافروخته شدن این مشعل معنویت نمی گذشت که «جلال الدین مولوی» با زیت عشق، آن را در شبستان مثنوی با فروغی صدچندان برافروخت و چندی بعد، «فیض کاشانی» آن را در غالب معارف شیعی نهاد و جامه تهذیب بر آن پوشاند.
ص: 1008
موارد فراوانی از دیدگاه های اخلاقی غزالی در «احیاء العلوم» مورد انتقاد قرار گرفته و بر وی خرده گرفته اند که پرداختن به آن ها از حوصله این مقال بیرون است. «زکی مبارک» در کتاب «الاخلاق عندالغزالی» به بیست مورد اشاره کرده است. وی نیز فصل چهارم این اثر را به دو اشکال عمده بر غزالی اختصاص داده است: یکی «غفلت» غزالی و آوردن حدود ششصد حدیث ضعیف و جعلی در کتاب خود و دیگری «عناد» او و اصرار بر باقی گذاردن اشتباهاتی که در کتب او آمده است و انتقادناپذیری و وارد آوردن اتهام کودنی، حسد و کذب به منتقدان خود.
از جمله منتقدان برجسته غزالی می توان از فیلسوف شهیر، «ابن رشد» (520-595 ه_)، «ابن تیمیه» (661 - 728 ه_.) و «ابن قیم» (571 - 691 ه_.) نام برد.
«محمدبن مرتضی»، مشهور به «فیض کاشانی» (1007 _ 1091 ه_.ق) از عالمان بزرگ شیعه در قرن یازدهم، عزم خود را جزم می کند تا کتابی در تهذیب احیاء العلوم به رشته تحریر در آورد. وی در بیان غرض از تألیف کتاب، چنین می گوید: «...بیشتر احادیثی که در آن (احیاء علوم الدین) نقل گردیده، به افرادی اسناد داده شده که به دروغ و افترا بستن بر خدا و رسولش شهرت دارند. کسانی که به سخنانشان اعتمادی نیست، هر چند با عقل و دین مطابقت داشته باشد. در حالی که در احادیث ما که از امامان معصوم و خاندان وحی (ع) نقل شده است، بیانی نیکوتر و شیوه ای محکمتر یافت می شود. همچنین در آن کتاب، حکایت هایی عجیب و داستان هایی شگفت انگیز از اهل تصوف و امور دیگر نقل شده است که دل های حق جویان از اهل تشیع از آن آ زرده می گردد. پس بر آن شدم تا آن کتاب را تهذیب نمایم و نقص و عیب را از دامان آن بزدایم و مطالب آن را بر پایه های استوار بنا سازم، تا هیچ گونه شک و تردیدی در مورد آن روا نباشد و در بعضی از ابواب، مطالبی را که از امامان بزرگوار شیعه (ع) و پیروان آنها در خصوص اسرار و رموز، نقل شده است، بدان بیفزایم..».
ص: 1009
«محقق فیض» پس از ذکر این سه ایراد اساسی، یعنی ابتنای احیاءالعلوم بر 1. اصول عامه (اهل سنت) 2. روایات ضعیف و مستند به راویان نا موثق 3. حکایات و قصص غریب از کرامات صوفیه می کوشد «جامه تهذیب بر تن إحیاءالعلوم» بپوشاند و ضمن بهره گیری از ساختار «احیاءالعلوم» و تحقیقات عمیق و بدیع فراوانی که در این دانشنامه بزرگ علوم دین به ودیعت نهاده شده است، حقایق و معارف ناب مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را جایگزین اصول عامی و روایات ضعیف و حکایات و قصص غیر قابل باور سازد.
بدین سان «فیض کاشانی»، جامه تهذیب و تشیع بر اندام «احیاء علوم الدین» می پوشاند و راهی روشن (المحجه البیضاء) فرا روی سالکان قرار می دهد.
برخی از منتقدان غزالی به گردآوری و سوزاندن نسخه های احیاء العلوم فتوا داده اند. چنین داوری هایی ناصواب و دور از منطق خرد است. داوری درست از آن محقق فیض است که آن را کتابی قابل اعتنا، سودمند و با قدر و قیمت می داند و به پالایش آن از نقاط ضعف و تکمیل و تهذیب آن می پردازد و با حفظ چارچوب اصلی مباحث این اثر و حذف احادیث و روایاتی که غزالی از راه اهل سنت در کتاب آورده است و جایگزین کردن روایات وارده از طرق شیعه، به احیا و نوسازی آن پرداخته و بر رواج و رونق آن در میان شیعیان افزوده است تا آن جا که بعضی از علمای شیعه آن را بهترین کتاب موجود در اخلاق اسلامی دانسته اند.
مرحله چهارم: اخلاق ترکیبی (نقلی- فلسفی- عرفانی)
ص: 1010
گام چهارمی که علم اخلاق اسلامی در بستر تاریخی خود برداشته و چهارمین مرحله از مراحل تطور علم اخلاق اسلامی می تواند به شمار آید، در کار سترگ علامه ذو فنون «ملامحمد مهدی نراقی» متبلور شده است. اثر بزرگ و گران سنگ او، «جامع السعادات»، ترکیبی از اخلاق نقلی، فلسلفی و عرفانی است. این کتاب ارجمند، بر خلاف کتاب هایی مانند «السعاده و الإسعاد» ابوالحسن عامری نیشابوری، و «تهذیب الاخلاق» ابن مسکویه و «اخلاق ناصری» خواجه نصیر طوسی که عمده مباحث آن ها صرفا جنبه عقلی و فلسفی دارد و نیز بر خلاف کتاب هایی مانند «احیاء العلوم» و «کیمیای سعادت» غزالی و «المحجه البیضاء» محقق فیض که در آن ها جنبه دینی و عملی بر جنبه عقلی و نظری غلبه دارد، مشتمل بر هر دو جنبه است. «محقق نراقی» با اسلوبی بدیع، میان عقل و نقل و نظر و عمل الفت برقرار کرده و کوشیده است تا با رعایت جانب اعتدال، از فلسفه، عرفان و شریعت در تبیین اخلاق اسلامی بهره گیرد. در این جهت، او گوی سبقت را از دیگران ربوده و مرحله جدیدی در علم اخلاق اسلامی پدید آورده است. وی در مقدمه کتاب خود به جامعیت آن اشاره می کند و می گوید:
«… فجمعت فی هذا الکتاب خلاصه ما ورد من الشریعه الحقه مع زبده ما اورده اهل العرفان و الحکمه علی نهج تقر به اعین الطالبین و تسر به افئده الراغبین؛ پس در این کتاب خلاصه آنچه در شریعت حق همراه با آنچه که اهل عرفان و فلسفه بیان کرده اند، را جمع کردم به گونه ای که چشم های جویندگان را روشن می کند و دل های مشتاقان را روشن می کند.»
ص: 1011
شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعه می گوید: «آن جامع ترین کتابی است که در علم اخلاق به وسیله علمای متأخر نوشته شده است و ترجمه فارسی آن با تغییرات اندک، توسط فرزند مؤلف، مولی احمد بن مهدی نراقی (م 1245 ه. ق) صورت گرفته و با نام معراج السعاده انتشار یافته است.»
«محقق نراقی» در آغاز درباره نفس انسان و قوا و غرایز او سخن می گوید و هر یک از فضایل اخلاقی را به یکی از قوای نفس نسبت می دهد و هر یک از رذایل اخلاقی را به غریزه ای مربوط می کند. آن گاه به شناساندن هر یک از فضایل و رذایل اخلاقی می پردازد و با استفاده از آیات و روایات و تعالیم اخلاقی اسلام، آن ها را تبیین و راه های درمان و معالجه هر رذیلتی را به شیوه ای حکیمانه و به سبکی صناعی بیان می کند و به مناسبت در میان مباحث، موعظه و نصیحت می کند.
ایرادی که می توان بر محقق نراقی وارد آورد، این است که ساختار و چارچوب کار او برگرفته از اخلاق ارسطو است. استاد محمد رضا مظفر، رییس دانشکده فقه در نجف اشرف، در مقدمه ای که بر کتاب مزبور نگاشته، چنین آورده است: «شیوه علمی ای که مؤلف، مباحث خود را از ابتدا تا انتها بر آن بنا نهاده، بر اساس نظریه وسط و افراط و تفریط در اخلاق می باشد. این نظریه، میراثی از فلسفه یونانی است که نویسنده در جزء اول کتاب خود، درباره آن بحث نموده است و شایسته نیست که ما در این امر مناقشه کنیم و این امر امتیازی برای این کتاب محسوب نمی شود، زیرا ویژگی این کتاب در تکیه کردن بر این نظریه اساسی، همچون ویژگی سایر کتاب های علمی است، که در زمینه اخلاق اسلامی نوشته شده است».
ص: 1012
نظام اخلاقی ارسطو به گونه ای پایه ریزی شده است که می توان خدا را از آن برگرفت؛ بی آن که زیانی در آن پدید آید. هر چند نراقی می کوشد با بهره گیری از پاره ای آیات و روایات، میان مبانی ارسطویی و اسلامی توفیق و تلائم برقرار کند؛ اما ناهمخوانی میان قالب و محتوا و نظام اخلاقی و مضامین مندرج در آن، کاملا آشکار است.
من_اب_ع
حسین روحانی نژاد- نگرشی به مراحل تطور علم اخلاق اسلامی
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ اسلام اخلاق عرفان فلسفه صوفیه
منظور از تربیت انسان، به فعلیت رسانیدن استعدادهای نهفته او است و چون کمال هر موجودی در شکوفایی و به فعلیت رسیدن استعدادهای اوست، پس در صورتی که انسان به صورت صحیح و در یک نظام تربیتی همه جانبه پرورش یابد، به کمال نوعی خود خواهد رسید. از اینجا می توان دریافت که هدف نهایی از تربیت انسان نیز نباید چیزی جز کمال نهایی او باشد.
حال جای این سؤال است که کمال حقیقی و نهایی انسان چیست؟ کدام مقصد است که اگر انسان به آن جا برسد به سعادت حقیقی خود نایل آمده است؟ و کدام هدف است که تمام کوشش های تربیتی و اخلاقی باید به سوی آن جهت گیری شوند و تمامی قوا و استعدادهای انسان در ارتباط با آن و در محدوده آن رشد و پرورش یابند؟
لازم است برای روشنتر شدن مفهوم کمال باید به این نکته اشاره کنیم که کمال انسان چیزی نیست که بستگی به قرارداد یا اعتبار افراد داشته و با تغییر اعتبار، تغییر کند. البته ممکن است از دیدگاه افراد مختلف کمال، نمونه های متنوعی داشته باشد به طوری که حتی چیزی که از نظر فردی کمال تلقی می شود، از دیدگاه فرد یا مکتب دیگر نقص تلقی گردد. اما این اختلاف در برداشت ها به این معنی نیست که واقعا کمال انسان امری قراردادی است و بستگی به نظر اشخاص یا مکتب ها دارد. اختلاف موجود در این زمینه در میان مکتب های مختلف ناشی از ناتوانی آنها از شناخت کمال حقیقی انسان است به طوری که اگر همه آنها به شناخت انسان و کمال او نایل آیند، در این صورت «اختلاف از گفتشان بیرون شدی».
ص: 1013
کمال انسان (و هر موجود دیگر) یک امر واقعی و یک صفت وجودی است که انسان در صورت طی مراحل لازم، در واقع و در حقیقت واجد آن صفت و مرتبه می شود به طوری که در هر مرتبه از کمال کاری از او ساخته است که اگر به آن مرتبه نرسد، چنان کاری از او ساخته نیست.
حال که مفهوم کمال روشن شد، جای این سؤال است که کمال نهایی انسان چیست. آنچه ابتدا از عنوان «کمال نهایی» فهمیده می شود این است که کمالات غیر نهایی نیز برای انسان وجود دارد. یعنی چه بسا کمالاتی جنبه مقدمی و آلی داشته باشند یعنی زمینه را برای رسیدن به کمال نهایی فراهم می آورند. بنابراین باید کمال نهایی را از کمالات مقدمی و فرعی بازشناخت تا هدف اصلی و نهایی از اهداف متوسط و ضمنی بازشناخته شود.
آنچه میزان رشد و کمال و محدوده فعالیت هر یک از قوای انسان را تعیین می کند، توجه به کمال نهایی انسان و مقتضیات آن است یعنی رشد و کمال هر یک از قوای انسانی تا آن جا که مناسبت با کمال نهایی انسان داشته و مقدمه ای لازم برای حصول آن باشد، مطلوب است، در غیر این صورت، به جهت تعارض با کمال نهایی، نامطلوب خواهد بود.
شناخت کمال نهایی
چگونه و از چه راهی می توان کمال نهایی انسان را شناخت؟ آیا عقل یا تجربه قادر به شناخت آن هستند؟ و اصولا میزان کارآیی هر یک از آنها در این زمینه چقدر است؟
تردیدی نیست که کمال نهایی انسان مربوط به روح او بوده، جنبه جسمانی ندارد. زیرا به طوری که می دانیم حقیقت انسان روح اوست و تکامل انسانی او در گرو تکامل استعدادهای روحی او می باشد و رشد جسمانی او تا اندازه ای که لازمه تکامل روحی اوست، ارزش دارد و به هیچ عنوان کمال نهایی او محسوب نمی شود. از این جا روشن می شود که کمال نهایی انسان مقوله ای نیست که بتوان از راه تجربه آن را شناخت. کمالات روحی زمانی قابل شناخت هستند که شخص خود واجد آنها شود و با تجربه درونی و شهودی آنها را دریابد و در نتیجه شناخت آنها برای کسانی که خود به این کمالات دست نیافته اند از طریق تجربی امکان پذیر نیست. اگر گفته شود با مطالعه در احوال و آثار شخصیت های تکامل یافته می توان پی به کمال انسان برد، در پاسخ گوییم که این امر مستلزم دور است زیرا لازمه شناخت انسان های به کمال پیوسته این است که از قبل کمال را شناخته باشیم. بنابراین، در این عرصه کاری از دست تجربه ساخته نیست.
ص: 1014
در مورد عقل نیز هم چنان که تاریخ اندیشه بشری به ثبوت رسانده است، باید گفت که به تنهایی و بی آن که نوری از جانب وحی بر موضوع بتابد، عقل قادر به انجام این مهم نخواهد بود.
این مطلب نه تنها در این مورد، بلکه در بسیاری موارد دیگر، به خصوص در امور مربوط به ماوراء طبیعت (امور غیر مادی) و حقایق والای روحی و معنوی نیز صادق است. یعنی عقل مستقلا و به خودی خود، در این گونه امور، جز استنباطاتی کلی و مبهم را ارائه نمی دهد اما بعد از این که از زبان وحی حقیقت بر او عرضه شد، می تواند آن را دریابد و بر آن استدلال کند. از همین روست که تکامل فلسفه در اثر تعالیم بر گرفته از وحی سرعت گرفته و جهش های عظیمی در سیر و حرکت آن ایجاد شده است که نمونه اعلای آن را می توان در فلسفه اسلامی مشاهده کرد.
بنابراین، برای شناخت کمال حقیقی و نهایی انسان باید گوش به ندای وحی داد و گره این معما را به انگشت تدبیر کسانی گشود که اتصال به خالق انسان دارند.
ما نخست بحث خود را از دیدگاه وحی و سپس از افق عقل مورد مطالعه قرار می دهیم.
1- کمال نهایی انسان از دیدگاه وحی
از دیدگاه وحی، انسان حقیقتی است مرکب از دو بعد جسم و روح. جسم انسان با مرگ او متلاشی شده از بین می رود اما روح او که جوهر اصلی وجود او را تشکیل می دهد، باقی می ماند و به حیات ابدی خود در جهان دیگر ادامه می دهد. بنابراین، کمال نهایی انسان نیز که مربوط به روح اوست باید امری فناناپذیر و جاودانه باشد.
ص: 1015
از سوی دیگر، کمال حقیقی انسان نتیجه یک سیر آگاهانه و اختیاری است یعنی آنچه که او را مستعد برخورداری های اخروی می گرداند، نتیجه سیر و حرکت اختیاری و آزادانه اوست و جنبه جبری یا نا آگاهانه ندارد.
مطالعه در آیات قرآنی این حقیقت را به وضوح روشن می کند که از دیدگاه اسلام کمال نهایی انسان تعلق به دنیا و طبیعت نداشته، متعلق به جهان ابدی است، یعنی گرچه کمال امری است که باید در این عالم کسب شود، ولی ظهور این کمال به صورت مقصد نهایی حیات انسان، در عالم آخرت است و دنیا را با تمام وسعت و گستردگی خود ظرفیت ظهور کمال نهایی انسان را ندارد.
از این رو، جهان دیگری در پی این جهان هست که از محدودیت های این عالم منزه و از حجاب های فراوان موجود در آن مبراست و در نتیجه ظرفیت ظهور کمال نهایی انسان را داراست.
مقصد نهایی حیات انسان -آن چنان که از آیات قرآنی دریافت می شود- مقام و مرتبتی است که از آن به «نزد خدا» تعبیر می شود، یعنی انسان در نقطه نهایی سیر استکمالی خویش به جایگاهی می رسد که آن جا، نزد خدا و جوار رحمت اوست.
خداوند در قرآن در مورد سرنوشت نهایی متقین می فرماید: «ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ به تحقیق پرهیزگاران در باغ ها و نهرها (ی بهشت جاودانی) منزل خواهند گزید. در جایگاهی راستین نزد خداوند سلطنت و عزت متنعم هستند (قمر/ 54-55)
این آیه، جایگاه متقین را در نزد پروردگارشان معرفی کرده، آن را جایگاه واقعی آنان می شمارد؛ جایگاهی که در حقیقت شایستگی اقامت پرهیزگاران را دارد. در جای دیگر، قرآن دعا و تقاضای همسر فرعون را بیان می کند که از خداوند در خواست می کند: «رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة؛ پروردگارا! برای من خانه ای در «نزد» خود در بهشت بنا کن.» (تحریم/ 11)
ص: 1016
به تعبیر دیگر هدف از تزکیه نفس، همان قرب خدا و در مرحله عالی ترین آن فناء فی الله است. حال که دانستیم هدف از تزکیه قرب خداست، در توضیح «قرب خدا» می گوییم: نزدیک شدن به خداوند تبارک و تعالی نه به معنای کم شدن فاصله زمانی و مکانی است که مثلا اگر به مکه مکرمه رفتیم از نظر مکانی به خدا نزدیک شده باشیم، یا نیمه شب از نظر زمانی به خدا نزدیکتریم، زیرا خداوند تبارک و تعالی خود آفریننده زمان و مکان است و خود محیط بر همه زمان ها و مکان هاست و با هیچ کدام از موجودات نسبت زمانی و مکانی ندارد، خود می فرماید: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» (ق/ 16)
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن...؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن» (حدید/ 3)
«...و هو معکم این ما کنتم؛ هر جا باشید او با شماست» (حدید/ 4)
«...فاینما تولوا فثم وجه الله؛ پس به هر سو روی آورید همان جا روی خداست» (بقره/ 115)
پس مراد از قرب به خدا، نزدیکی مکانی و زمانی نیست، بلکه مراد این است که انسان در اثر حرکت اختیاری و انتخابی که دارد با اعمال و کردار نیکو و دوری از هر زشتی و پلیدی به مقامی برسد که مورد عنایت خاص الهی قرار گیرد.
بنده ای که به چنین مقامی برسد به کمال خود رسیده است و لذا در عرف جامعه هم کسی که مورد توجه شخصیتی باشد می گویند او «مقرب» فلانی است.
ص: 1017
انسان اگر از چیزهای دیگر خسته و دلزده می شود و برای همیشه نمی تواند خود را با آنها راضی کند، به خاطر آن است که روح او در جستجوی همان منزلگاه حقیقی است و تا به آنجا نرسد و رحل اقامت در کوی محبوب ازلی نیفکند، آرام و قرار نمی گیرد. از این رو تمام تلاش های تربیتی باید در جهت کسب شایستگی برای رسیدن به حضور خدا باشد و این کمال جز در سایه پرستش خدا حاصل نمی شود، «و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم؛ و مرا عبادت کنید که این راهی راست است» (یس/ 61) در برخی از آیات هدف از آفرینش، پرستش خدا شمرده شده است: «و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون؛ جن و انس را جز برای عبادت خود نیافریدم» (ذاریات/ 56)
از سوی دیگر، پرستش خدا نیز باید بر اساس اختیار و داشتن آزادی در انتخاب باشد تا موجب کمال آدمی شود و لازمه آن، وجود زمینه برای آزمایش انسان است، تا در مواجهه با عوامل مخالف و موافق و بر سر چند راهی ها از روی اختیار و به انتخاب خویش، سرنوشت خود را رقم زند، از این رو، در آیات دیگری، هدف از آفرینش انسان، آزمایش او شمرده شده است. (کهف/ 7، هود/ 7 و ملک/ 2)
با توضیحی که داده شد معلوم می شود این نوع اهداف، همگی جزو اهداف متوسط هستند و هدف نهایی چیزی جز رسیدن به نزد خدا و برخورداری از لذت وصل او نیست.
بدیهی است که هر چه نزدیکی انسان به خداوند متعال بیشتر باشد به همان اندازه از رحمت نامتناهی او بهره بیشتری می برد. بنابراین، مقصد نهایی حیات انسان یک نقطه واحد نیست بلکه یک حقیقت دارای مراتب است.
ص: 1018
2- جهت گیری امیال فطری
حال که کمال نهایی انسان از دیدگاه وحی روشن شد، باید دید آیا مطالعه در ساختمان وجودی انسان نیز ما را به همین نتیجه می رساند یا نه؟
آنچه مسلم است این است که در ساختمان وجودی انسان هیچ میل اصیل به گزاف نهاده نشده است و همواره بین امیال و کشش های فطری انسان و واقعیات جهان هستی هماهنگی کامل وجود دارد. اگر بنا باشد انسان واجد یک یا چند میل و کشش فطری و اصیل باشد و امکان ارضای آن میل برای او نباشد، در این صورت باید معتقد شد که در کار خلقت فریبکاری و گزاف وجود داشته است، حال آن که با مطالعه در جهان خلقت این مطلب به وضوح اثبات می شود که همه امور، از کوچک ترین آنها تا بزرگترینشان، بر اساس طرحی دقیق و هدفی کاملا حساب شده خلق شده اند.
بنابر این، مطالعه در امیال فطری انسان و جهت گیری کلی آنها می تواند ما را در شناخت کمال وجودی انسان یاری رساند.
آنچه درباره انسان از حقایق انکار ناپذیر است، این است که شعاع امیال فطری او از قبیل حقیقت جویی، زیبایی دوستی و قدرت طلبی تا بی نهایت امتداد دارد و هیچکدام از آنها اقتضای محدودیت و توقف در مرتبه معینی را ندارند. این از خصایص بارز انسان است که دارای خواسته های نامحدود است و به کامیابی های موقت و محدود قانع نمی شود. بی نهایت بودن خواست های فطری انسان حتی از نظر فیلسوفان غیر الهی نیز قابل انکار نیست بلکه از مهم ترین اختلافات اساسی انسان و حیوان به شمار می رود.
ص: 1019
امیال فطری انسان با این که به امور مختلفی تعلق می گیرند، سرانجام همه به هم می پیوندند و ارضای کامل و نهایی آنها در یک چیز خلاصه می شود و آن ارتباط با سرچشمه علم، قدرت، جمال و کمال است و این، جز در سایه پیوند با بارگاه الهی و تقرب و نزدیکی به خدا امکان پذیر نیست. تنها در نزدیکی به خدا و اتصال به معدن جمال و کمال است که تمامی خواسته های فطری انسان ارضا و انسان به مطلوب نهایی خود نایل می شود. جز پیوند با خدا، هر هدف و مقصد دیگری برای انسان، از آفت نقص و محدودیت مبرا نیست و به همین جهت پاسخگوی فطرت بی نهایت طلب او نخواهد بود.
من_اب_ع
محمدعلی سادات- اخلاق اسلامی- صفحه 27
سید اصغر ناظم زاده قمی- علی (ع) آینه عرفان- صفحه 210
کلی__د واژه ه__ا
کمال انسان اخلاق فطرت قرآن
فلسفه اخلاق از زیر شاخه های فلسفه های موسوم به مضاف به شمار می رود. گرچه فلسفه ورزی در حوزه اخلاق همواره سرلوحه اندیشه فیلسوفان نظام ساز قرار داشته و به عبارتی هر فیلسوف بزرگی سری به فلسفه اخلاق هم زده است و یا برخی از آنها اختصاصا به عنوان فیلسوف اخلاق شناخته شده اند؛ اما با این حال، بحث هایی که امروز تحت عنوان فلسفه اخلاق در حوزه فلسفه تحلیلی رواج دارد، خارج از بحث های کلان فیلسوفان گذشته درباره اخلاق، به توجیه گزاره ها و ارزش های اخلاقی و ملاک صدق و کذب و مصداق آنها می پردازد. از آنجا که فلسفه های مضاف، مورد توجه اندیشمندان و فیلسوفان روز دنیاست، صفحه اندیشه همشهری می کوشد تا به مهم ترین جریانات رایج در این زمینه بپردازد.
ص: 1020
اصطلاح اخلاق
اخلاق در زبان پارسی در مقابل دو اصطلاح Ethics وMorality به کار می رود. به همین جهت این مفهوم هم به معنای هنجارها و ارزش های اخلاقی است، هم به معنای علمی که در مورد این هنجارها سخن می گوید و هم به معنای فلسفه ای که علم اخلاق را موضوع پژوهش خود قرار می دهد. این در حالی است که در زبان انگلیسی Ethics بیشتر به عنوان معرفت اخلاقی (یعنی علم اخلاق و فلسفه علم اخلاق) به کار می رود و Morality بیشتر به عنوان هنجارها و ارزش های اخلاقی.
بنابراین در هنگام هرگونه نسبت سنجی میان اخلاق با حوزه های دیگر و از جمله حوزه تکنولوژی باید به این معانی مختلف اخلاق عطف توجه نشان داد؛ یعنی اولا در نظر داشته باشیم که منظورمان از اخلاق، هنجارهای اخلاقی است و یا معارفی که در مورد این هنجارها سخن می گویند. هنگامی که به معارف اخلاقی عطف توجه نشان می دهیم، باید مدنظر داشته باشیم که این معرفت علم اخلاق است یعنی علمی که از عمل درست و نادرست و خوب و بد پرسش می کند یا فلسفه ای مدنظرما است که در مورد علم اخلاق و فراز و فرودهای آن سخن می گوید.
شاخه های فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق یا اخلاق شناسی فلسفی معمولا به سه حوزه و شاخه تقسیم می شود. فرا اخلاق، اخلاق هنجاری و اخلاق توصیفی. گاهی هم اخلاق کاربردی را به عنوان شق چهارم این تقسیم وارد می کنند. در فرا اخلاق ما با تحلیل مفهومی اصطلاحات و مفاهیم اخلاقی سروکار داریم. همچنین در فرااخلاق ما در پی آنیم که ببینیم گزاره های اخلاقی چگونه موجه و توجیه می شوند. اینکه می گوییم فلان کار خوب است چگونه قابل توجیه است. آیا خوبی در جهان وجود دارد و یا خوبی مفهومی عینی است یا ذهنی؟ اینها پاره ای از پرسش هایی هستند که در فرااخلاق به بحث گذاشته می شوند. در اخلاق هنجاری اما ما تعیین مصداق می کنیم و می خواهیم بدانیم چه کاری خوب یا درست و چه کاری بد یا نادرست است. در اینجا است که مکتب های مختلف اخلاقی که ما می شناسیم چون: فایده گرایی، تکلیف گرایی و خودگرایی سر برمی آورند. در اخلاق توصیفی ما می خواهیم بدانیم که انسان ها علی الاصول در زندگی خود چگونه با اخلاق کنار می آیند. سرشت اخلاقی انسان در مجموع چه سرشتی است. خوب است یا بد؟ و... در اخلاق کاربردی هم با کاربرد اخلاق و تأملات اخلاقی در عرصه های مختلف از سیاست و حرفه های مختلف گرفته تا حقوق و پزشکی سروکار داریم.
ص: 1021
مضامین و حوزۀ فلسفه اخلاق
فلسفه های مرتبه دوم نگاهی فراتر به علوم و معارف دیگر دارند؛ یعنی سعی می کنند معارف و دانش های دیگر بشری را بازسنجی و بازکاوی کنند. در این میان فلسفه اخلاق هم خواهان بررسی و جستار در علم اخلاق است. علم اخلاق که قصد دارد مشخص کند سعادت چیست؟ خوشبختی انسان به چه طریقی حاصل می شود؟ عدالت چگونه در جهان انسانی گسترده می شود؟ نیکی چیست و راه بسط و ترویج آن چگونه است؟ پاسخ به این سؤالات علم اخلاق را به وجود می آورد. اما فلسفه اخلاق به عنوان یک معرفت مرتبه دوم می خواهد مشخص کند که درجه اعتبار این علم از چه قرار است؟ فی المثل اگر در علم اخلاق سخن از خوشبختی می رود چه دیدگاه هایی در این زمینه وجود دارند.
فرق میان فیلسوف اخلاق و معلم اخلاق از همین جا روشن می شود. معلم اخلاق به مردم می گوید چه بکنند و چه انجام ندهند اما فیلسوف اخلاق خواهان کمک به رفع بلاتکلیفی های اخلاقی است؛ فلسفه اخلاق می خواهد بداند کدام یک از مفاهیم اخلاقی سودمندترند؟ به همین جهت است که بر مفاهیم گوناگونی دست می گذارد. گاهی از تکلیف به عنوان مهم ترین مفهوم اخلاقی یاد می کند و گاهی مهربانی و عدالت را مبنا فرض می گیرد، اما به هر حال فلسفه اخلاق سعی دارد به پریشان گویی ها و ابهام هایی که در علم اخلاق وجود دارند، پاسخ هایی در خور و مناسب عطا کند.
مشخص است که هر دیدگاهی در فلسفه اخلاق محتاج مبنایی منطقی و معرفتی است. بسیاری از مناقشاتی که در علم اخلاق وجود دارند، ناشی از آن است که در سطوح گوناگون معرفتی مورد بررسی قرار می گیرند و برداشت های مکاتب گوناگون از مفهوم استدلال و منطق و معرفت متفاوت هستند. به همین خاطر فیلسوف اخلاق بیش از پیش به استدلال اهمیت می دهد و می خواهد بداند کدام استدلال خوب است و کدام بد. در واقع فهم هر مفهوم مساوی است با فهم خاصیت های منطقی آن و اینکه تحلیل مفاهیم و تحلیل منطقی استدلال های اخلاقی چه کمکی می تواند به حل مشکلات عملی بکند.
ص: 1022
جواب این سؤال برمی گردد به این نکته که بدانیم استدلال های خوب و بد کدام است و تا نفهمیم که پرسش هایی که مطرح می شوند، چه معنایی دربردارند، نمی توانیم استدلال های خوب و بد را تمییز بدهیم، اما ابزارهای حرفه فیلسوف اخلاق عبارتند از تحلیل مفاهیم اخلاقی و تحلیل منطقی. جدیدا علاوه بر مفاهیم کلاسیک علم اخلاق مانند نیکی، خوبی، خوشبختی، عدالت و آزادی موضوعات جدیدی نیز به کاوش های فیلسوف اخلاق اضافه شده اند مباحثی مثل محیط زیست، اقتصاد و سیاست های مربوط به جمعیت. مباحث سیاسی نیز مورد توجه فلسفه اخلاق قرار گرفته اند. بسیاری از موضوعاتی که در سیاست مطرح اند، مباحثی هستند که ریشه و صبغه اخلاقی دارند و فیلسوف اخلاق هم به آنها می پردازد.
نسبت میان هست و باید
تمایز و نسبت میان هست و باید هم از جمله دغدغه های فیلسوف اخلاق است. می دانیم که هیوم بر این نکته دست می گذاشت که از هیچ هست منطقی نمی توان بایدی را نتیجه گرفت؛ به طور مثال اگر فرض کنیم که در جهان فقر وجود دارد به عنوان یک هست، نمی توان نتیجه گرفت که باید به فقر دامن زد. امروز از مهم ترین موضوعات مورد توجه فیلسوفان اخلاق این نکته است و در باب نظر هیوم، نظرات موافق و مخالف فراوانی وجود دارد. جدای از نظرات موافق که کم نیستند، در موضع مخالف می توان به دیدگاه جان سرل اشاره کرد که در مقاله معروفی به دیدگاه هیوم و اخلاف او تاخته است. همچنین السدیر مک اینتایر این شکاف را تاریخی می بیند و محصول دنیای جدید ارزیابی می کند. به نظر وی چنین گسستی فی المثل در دنیای یونان باستان وجود نداشت.
ص: 1023
من_اب_ع
دکتر حسین کاجی- پایگاه اصلاع رسانی روزنامۀ همشهری
کلی__د واژه ه__ا
فلسفه اخلاق لغت شناسی اخلاق انسان فلاسفه
اخلاق یهودی چیست؟ برای پاسخ گویی به این پرسش لازم است سؤال پیش زمینه آن را که یهودیت چیست؟ پاسخ گفت؛ سؤالی که جواب دادن به آن کار آسانی نیست؛ زیرا بر طبق یک گفته قدیمی که در میان دو یهودی سه عقیده وجود دارد، یافتن تعریفی کامل از آیین یهود کار دشواری است. گرایش معروف و متداول یهودیان را در عدم توافق بر سر موضوعات کلامی و عقاید دینی، و در عین حال، خارج ندانستن قطعی یکدیگر از دین و جامعه یهود می توان نشانه توجه خاص یهودیان به اعمال و کردار افراد قلمداد کرد. این توجه ویژه موجب می گردد که موضوع رفتار انسان ها (به ویژه موضوعات اخلاقی) در این دین از اهمیتی محوری و اساسی برخوردار گردد؛ چیزی که در میان ادیان توحیدی غرب، منحصر به فرد است.
از همین رو، برای نمونه، در تلمود از خداوند این گونه نقل شده است: «آنها (قوم یهود) مرا رها کرده و به تورات من چسبیده اند.» تأکید و توجه خاص دین یهود نسبت به رفتار، در نقطه مقابل عقیده، باعث گردیده است که ارائه تعریفی از یهودیت به شیوه ای ساده، به عنوان مجموعه هماهنگی از عقاید، دشوار گردد. آیین یهود دینی است که هدف و جهت گیری آن اساسا به سمت رساندن انسان به تکامل عملی در همین دنیاست. چهره واقعی و ملموس این گرایش به عمل، در مجموعه ضوابط و قوانین اخلاقی تدوین شده بر اساس تورات، به نام هلاخا یا شریعت یهودیت، متبلور شده است. با این که بخش وسیعی از قوانین هلاخا به آنچه امروزه آیین های مذهبی یا عبادی خوانده می شود، مربوط است، هلاخا متضمن قوانین مدنی، جنایی و اخلاقی نیز هست. بخش اخلاقی هلاخا از بخش های دیگر آن به هیچ وجه قابل تشخیص و جدا سازی نیست؛ بلکه به آن، دست کم در چارچوب این نظام، به عنوان بخشی که اعتبار و صلاحیت خود را، هم چون بقیه تورات، از فرمان های الهی به دست آورده است، نگریسته می شود. از آن جا که هلاخا عناصری اخلاقی نیز در خود دارد، این سؤال مطرح می شود که آیا سنت یهودی، نظام اخلاقی مستقل و مجزایی از هلاخا را به رسمیت می شناسد؟ آیا چیزی به عنوان هنجارهای اخلاقی خاص یهودیت که در هلاخا ذکر نشده باشد، وجود دارد؟
ص: 1024
اخلاق و هلاخا در تلمود هلاخا به لحاظ ماهیت، قانون است، اما به واسطه ساختار، اصول معینی از علم اخلاق و نوعی جهان بینی کلی درباره زندگی را در خود دارد. و از نظر ساخت کلی و انعطاف ناپذیری اش، به دیگر مجموعه های مدون قانونی که قابلیت انطباق با هر حادثه یا اوضاع و احوالی را ندارند، شبیه است.
تلمود در بحث از این پرسش که چرا معبد دوم در زمانی که مردم زندگی پاک و منزهی را در پیش گرفته بودند و به مطالعه تورات می پرداختند منهدم شد، به تندی بیان می دارد: «اورشلیم نابود شد تنها به این جهت که شریعت تورات در آن جا بر زبان ها جاری بود.» در توضیح این بیان حیرت آور آمده است: «عقاب مردم اورشلیم به این خاطر بود که تنها مطابق احکام تورات حکم می کردند و هیچ گونه نرمشی را برنمی تابیدند.» از این بر می آید که اگرچه احکام موجود برای همه آدمیان الزام آور است، اما ملاحظات گوناگونی را، بسته به مورد، می توان با توسل به محبت برای تلطیف شریعت به کار برد. اگر کسانی که قضاوت به آنها واگذار شده با رحم و شفقت عمل نکنند، رفتارشان به معنای برداشتن گام نخست انهدام است.
بنابراین، شریعت (به ویژه مقرراتی که روابط میان انسان و همنوعش را تنظیم می کند) تنها چارچوبی ظاهری است که چارچوب های دیگری را نیز که باید مورد توجه قرار گیرند، شامل می شود. مفهوم عدالت که در یهودیت مهم است، قدرت خود را از دست نمی دهد، اما برای کم کردن شدت شریعت، عوامل دیگری نیز در نظر گرفته می شود. این حکم تورات که «از اتهام فقیر چشم پوشی نکنید» نیز مبنایی برای شریعت یهود است و جلوگیری از عدالت را، حتی برای رعایت مصلحت فقیر، منع می کند. واقعیت اصلی در صدور چنین حکمی که در قانون گذاری دنیا بی نظیر است، نشان می دهد که گرایش به متفاوت شمردن فقیر از چنان اهمیتی نزد مردم برخوردار بود که هشدار در قبال آن را الزامی می ساخت.
ص: 1025
چگونگی رسیدگی به دعوای میان فقیر و ثروتمند
تورات درباره چگونگی رسیدگی به دعوای میان فقیر و ثروتمند، رهنمودهایی را برای قاضی عادل بیان می کند: «او باید مطابق شریعت عمل نماید و گاهی فقیر را حتی به پرداخت دین وادار سازد، اما سپس از جیب خودش آن را جبران کند.» قاعده نرمش، یعنی لیفنیم میشورت هدین (فراتر از حد شریعت) گرچه فراگیر نیست، مانند نوعی قانون درونی برای تمامی کسانی که در آرزوی معیارهای عالی تر هستند، الزام آور است. باید یادآور شد که این قانون نمی گوید که باید از مرز میان خیر و شر چشم پوشید یا آن را از میان برداشت، بلکه تنها به استفاده از محبت و از خود گذشتگی اشاره دارد. به طور کلی، به نظر می رسد که این مرتبه از هلاخای اخلاقی، میشنت حسیدیم بوده و یکی از رساله های بخش نزیقین یعنی آووت (اخلاق پدران) نیز گاهی به این نام شناخته می شود.
آووت شرحی زنده از آموزه های اخلاقی
آووت شرحی زنده از آموزه های اخلاقی است که از موعظه اخلاقی صرف فراتر رفته و در والاترین کتاب شرعی، یعنی خود میشنا، جای گرفته است. احکام شرعی این کتاب مانند قوانین عمومی برای تمامی مردم الزام آور نیست، اما برای کسانی که می خواهند از هلاخا پا فراتر نهاده، به چرخه درونی، یعنی قلمرو «فراتر از حد شریعت» وارد شوند، معتبر است. در تعریف تلمودی، حاسید به مردی گفته می شود که رفتار و کردارش «درون شریعت» است. این تعریف را می توان با داستانی از تلمود که در پایان بحث از هلاخای مربوط به مسئولیت کارگران و صنعتگران در برابر اموالی که با آن ها کار می کنند، توضیح داد. آن بحث با این عبارت جمع بندی شده است که در تمام موارد غفلت زیان آور از جانب کارگران، آنان موظف هستند که خسارات مالک را جبران کنند. سپس نقل شده است که یکی از حکیمان عده ای کارگر را برای انتقال کوزه های سفالی پر از شراب استخدام می کند. کارگران بر اثر بی احتیاطی، کوزه های سفالی را می شکنند و مالک مطابق شرع، لباس های بیرونی آنها را به عنوان وثیقه پرداخت خسارت، ضبط می کند. کارگران نزد امورای بزرگ راو شکایت می برند و او به آن حکیم که شاگرد و از بستگان وی بود دستور می دهد که لباس ها را باز پس دهد. حکیم به این قضاوت تن می دهد، اما از راو می پرسد: «آیا این شریعت است؟» او در پاسخ می گوید: «بله؛ زیرا گفته شده است که شما باید در مسیر عدالت گام بردارید.» کارگران سپس نزد راو لب به شکایت گشودند که آنان مردمانی فقیرند که در تمام روز به سختی کار کرده اند و اینک چیزی ندارند که تسکین دهنده دردهاشان باشد. پس راو به شاگردش دستور داد که مزد آنها را پرداخت کند و او بار دیگر پرسید: «آیا این شریعت است؟» راو پاسخ گفت: «بلی؛ چرا که گفته شده است او باید روش های عدالت را حفظ کند.»
ص: 1026
بی شک، این گفتگو را باید چنین تفسیر کرد که ربی می خواهد به شاگردش بگوید که برای انسان توانا و با قابلیتی مثل او که قادر است خسارت را جبران کند و سودای انجام چیزی بیشتر از آنچه قانون مدون و انعطاف ناپذیر بیان داشته است در سر می پروراند، میشنت حسیدیم تنها یک انتخاب آزاد نیست، بلکه تکلیف اوست.
ماری به عنوان مسئولیت اخلاقی در دعاوی
ماری از احکام قانون مدنی به موضوع مسئولیت اخلاقی در دعاوی مربوط می شود که فرد «از لحاظ قانون بشری معاف است، ولی مطابق شریعت الهی مقصر» شمرده می شود. یعنی گاهی دادگاه هیچ مسئولیت قانونی قابل اجرایی متوجه زیان رسان نمی داند، اما از نظر اخلاقی مکلف است که خسارت زیان دیده را جبران کند. احکام خسارت ها در بر دارنده شمار زیادی از احکام اخلاقی است، تا آن جا که یکی از حکیمان گفته است: «کسی که می خواهد رفتاری درست داشته باشد کافی است احکامی را که در این جا مقرر شده اند، رعایت کند.»
کشمکش ها در ظاهر و باطن شریعت کشمکش ها در درون حوزه شریعت و بیرون از آن، در دیدگاه اصلی درباره احکام اولویت و حق تقدم، بیانی ژرف تر پیدا کرد. در بسیاری از حوزه ها، مقرر شد که در صورت تعارض میان دو تکلیف مشابه، باید بعضی از مردم را نسبت به بعضی دیگر ترجیح داد. اما ضابطه شرعی این است که «مال تو بر مال هر انسان دیگری مقدم است»؛ یعنی هیچ انسانی مکلف نیست که با کمک کردن به هم نوع خویش، خود متحمل خسارت شود. اگر بازگرداندن شی ء گم شده مستلزم اتلاف وقت و صرف پول از سوی یابنده باشد، او مکلف نیست که به این حکم شرعی عمل کند. مفهوم ضمنی و وسیع تر این قاعده در زمانی که تعارض منافع وجود دارد این است که «زندگی خودت مقدم است.» در این جا نیز به خواننده، نسبت به رعایت افراطی و خارج از اعتدال شریعت، هشدار داده شده و درباره تکالیف طیف های گوناگون مردم دیدگاه های متفاوتی ارائه گردیده است. رفتاری که از یک انسان معمولی، شرعی و عادلانه تلقی می شود، از فردی با معیارها و درجات بالاتر قابل قبول نیست.
ص: 1027
موضع گیری مردم در قبال اموال به روایت تلمود
روایتی از تلمود ضمن بیان این رویکرد، مردم را بر اساس موضع گیریشان در قبال اموال، درجه بندی می کند: «کسی که می گوید مال تو مال من است و مال من برای من، آدم خبیثی است و او که می گوید مال تو برای تو و مال من برای تو، انسان زاهدی است و او که می گوید: مال تو برای تو و مال من برای من، فردی میانه رو است. اما هستند کسانی که می گویند این حکم، حکمی سدومی (منسوب به مردمان سدوم شهر لوط) یعنی ظالمانه است.» بنابراین، کشمکش میان دیدگاه منطبق بر شریعت یعنی «مال من برای من و مال تو برای تو» و پیروی کورکورانه از ظاهر شریعت در هر واقعه ای، که «حکمی سدومی» است، باقی می ماند.
بر اساس یک سنت اگادایی، سدوم ماهیتا مرکز تباهی وحشیانه و فاقد قوه تمییز نبود، بلکه آن جا مکانی بود که قانون گذاری در آن از بدخواهی و توجه افراطی به ظاهر شریعت ناشی می شده و اهریمنی بود. اگر شخصی از تعهد شفاهی خود پشیمان شود و از آن سر باز زند، هیچ دادگاهی نمی تواند او را به ایفای تعهدش مجبور سازد. در عین حال، او ملعون است: «او که سدومیان را عقاب کرد، آنهایی را که به وعده خویش پایبند نیستند نیز عقاب خواهد کرد.» به طور کلی، کسی که بر حق شرعی خود، به منظور جلوگیری از انتفاع دیگری اصرار می ورزد، در حالی که خود چیزی را از دست نمی دهد، متهم به میدت سدوم (اخلاقی سدومی) است. حتی معروف بود که دادگاه به نفع کسانی که از منفعتی محروم می شدند، مداخله می کرد؛ حتی اگر در قبال این محرومیت هیچ مسئولیتی متوجه پرداخت کننده نمی بود و او تنها بر حقوق خویش اصرار می ورزید.
ص: 1028
گاهی دادگاه به پرداخت خسارت حکم می کرد و در مواردی کسانی را که بدون هیچ گونه انعطافی عمل می کردند، در میان جمع به استهزا می گرفت. مواردی هم بود که دادگاه با کسانی که علیه آنها دعاوی اخلاقی طرح می شد، با شدت بیشتری برخورد می کرد. کسی که با استناد به شرایط صوری شریعت برخوردی ناشایست با دیگران داشت با مقابله به مثل دادگاه مواجه می شد؛ دادگاه تمامی حقوق خود را به اجرا می گذاشت و با استناد به احکام شدیدی که در شرایط عادی به آنها استناد نمی شد، او را مجازات می کرد.
احکام هلاخا در مورد معضلات اخلاقی رنج آور یک معضل اخلاقی رنج آور در جاهایی سر برآورد که آدمی برای فرار از تهدید یا خطر، ناگزیر از آسیب رساندن به دیگری بود. نمونه ای که در اینجا نقل شده، درباره گروهی از مردم است که تهدید می شوند به این که اگر یکی از اعضای خودشان را تحویل ندهند، همگی کشته خواهند شد. در چنین شرایطی، هلاخا حکم می دهد که تمامی افراد گروه باید به جای تحویل دادن آن فرد، خودشان را فدا کنند. آنها تنها زمانی مجازند یکی از افراد خود را تحویل دهند که او فردی معین، و در واقع مجرمی تحت تعقیب، باشد. با این همه، در این جا نیز مسئله کاملا روشن نبوده، تصمیم گیری اخلاقی همیشه یکسان نیست.
حکیمان قضیه ای را نقل کرده اند که در آن، فردی متهم به قتل یک شاهدخت رومی می گریزد و خود را در میان جمعی پنهان می کند. وقتی که مقامات رسمی از حضور او در آن جا مطلع می شوند به تمام افراد آن جمع هشدار می دهند که اگر فرد مورد نظر را تحویل ندهند، همگی کشته خواهند شد. وقتی که خطر کاملا محرز شد، حکیم محلی آن جمع به سراغ مرد فراری رفت و اوضاع را برای او شرح داد و آن شخص راضی شد که خود را تسلیم کند. اما نقل شده است که الیاس نبی (الیاهو) که پیش از آن، هر روز بر این حکیم ظاهر می شد، از آن پس دیگر به ملاقات او نیامد. وقتی که حکیم به امید بازگشت الیاس دست به دعا برداشت و دهان به روزه بست، آن نبی با او سخن گفته، فرمود: «دیگر هیچ گاه او را ملاقات نخواهد کرد؛ چرا که او سبب مرگ آن فراری شده است.»
ص: 1029
حکیم لب به اعتراض گشود که: «اما این آموزه ماست» (یعنی قانون میشنا آن را مجاز می شمارد) الیاس در جواب او گفت: «آیا این میشنت حسیدیم است؟» به بیان دیگر، انسان بزرگ تکالیفی بالاتر از مردم عادی دارد. همین مسئله در نمونه مشهور دیگری که حکیمان نقل کرده اند، مطرح شده است: «دو مرد در بیابان سفر می کنند؛ یکی از آنها ذخیره آبش به اندازه ای هست که تا رسیدن به آبادی زنده می ماند. اما اگر این آب میان آن دو نفر تقسیم شود، هر دو در آن بیابان تلف خواهند شد. آنها چه باید بکنند؟» حکیمان میشنایی در این باره بحث جامعی کردند و نتیجه ای که به عنوان هلاخا پذیرفته شد این بود که مالک آب به تنهایی، آب را مصرف کند و خود را زنده نگه دارد؛ چرا که «زندگی هر کس در اولویت است.» در عین حال، آنها متذکر شدند که این نتیجه هلاخایی تنها مربوط به مردم عادی است؛ عالمان باید آب را میان خود و فرد همراهشان تقسیم کنند، حتی اگر بدانند که این کار مرگ آنها را در پی دارد.
ارتباط میان «حقیقت» و «صلح»
این مشکلات اساسی که گاهی از آنها به بحث از ارتباط میان «حقیقت» و «صلح» تعبیر شده است، هیچ گاه به آسانی حل نشده اند. آیا عدالت را (که حقیقت است) باید بر مصالحه (که صلح را به همراه می آورد) ترجیح داد؟ یا حقیقت مطلق هیچ گاه دست یافتنی نیست؟ بعضی از حکیمان بر این باور بودند که مفهوم مصالحه با انگاره عدالت در تعارض است و هرگز هیچ یک از قضات نباید به طرفین دعوا پیشنهاد مصالحه کند. این در حالی است که عالمان دیگری معتقد بودند که هر مصالحه ای بهتر از صدور رأیی، هرچند عادلانه، است که به زیان یکی از طرفین دعوا باشد.
ص: 1030
نتیجه گیری هلاخایی درباره این موضوع تقریبا به این شرح است: «قاضی باید پیش از استماع خواسته های طرفین، یا در زمانی که در دعاوی میان آنها نمی تواند به یک تصمیم قاطع برای اجرای عدالت دست یابد، به آنها پیشنهاد مصالحه کند؛ با وجود این، اگر خطاکار بودن یکی از طرفین برای او روشن بود، نباید مصالحه را بپذیرد.» مسئله «حقیقت» و «صلح» با نهی شدید از دروغ گویی از یک سو، و لزوم پرهیز از واردکردن صدمه از دیگر سو، نیز در ارتباط است. حکیمان هم از «حقیقت، مهر خداوند سبحان است» سخن به میان آورده اند و هم از صلح، با این تعبیر که «صلح، نام خداست» یاد کرده اند. در واقع، آنان آشکارا «دگرگون نشان دادن حقیقت برای رسیدن به صلح» را مجاز می شمارند؛ یعنی اگر روشن شود که با دروغ گفتن، صلح و آشتی میان طرفین دعوا برقرار می گردد، یا به واسطه دروغ گویی می توان از ورود ضرر و زیان جلوگیری کرد، آنها این کار را مجاز می دانند.
من_اب_ع
حبیب لوی- احکام و مقررات حضرت موسی (ع)- صفحه 89- 80، 38- 37
مناخیم کِلنر- مقاله اخلاق یهودی- ترجمه مهدی حبیب اللهی- فصلنامه هفت آسمان شماره17
آدین اشتاین سالتز- سیری در تلمود- مترجم باقر طالبی دارابی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1383
حسین توفیقی- آشنایی با ادیان بزرگ- بخش یهودیت
عبدالله مبلغی آبادانی- تاریخ ادیان و مذاهب جهان- جلد 2
رحمن دلرحیم- مقاله نگاهی به تقوی و تزکیه روح در دین یهود
کلی__د واژه ه__ا
ص: 1031
ادیان الهی یهودیت اخلاق تورات کتب دینی
راه حل کلی برای موضوعات شرعی متضاد با ملاحظات اخلاقی راه حل کلی برای موضوعی از شریعت که با ملاحظات اخلاقی خصوصی در تضاد باشد، به این شرح است: «آدمی در طرح مطالباتش می تواند تا شورت هدین (مرز شریعت) پیش رود. اما در برخوردش با دیگران باید 'فراتر از حد شریعت' عمل کند.» علاوه بر این حد و مرزهای هلاخایی، مفهوم کاملا شناخته شده دیگری در حقوق مدنی، درباره مردی که در روابط خصوصی خود با دیگران، با گذشت و بردباری عمل می کند، وجود دارد. درباره چنین آدمی گفته شده است که خداوند به ازای این رفتار، تمامی گناهان او را می بخشد. انسان های آرمانی چنین توصیف شده اند: «کسانی که اگر توهین شوند توهین نکنند، اگر بی آبرویی بشنوند پاسخ نگویند، عملشان برآمده از عشق است و از تحمل درد و رنج لذت می برند.» درباره آنها نوشته شده است: «و آنهایی که به او عشق می ورزند، در درخشندگی همانند خورشید خواهند بود.»
بر اساس شیوه آیزایا تیشبی و جوزف دن، آثار مکتوبی را که به طور معمول، اخلاق یهودی نامیده شده اند، به چهار گروه اصلی می توان تقسیم نمود: توراتی، حاخامی، قرون وسطایی و مدرن.
اخلاق توراتی برخی از دانشمندان معاصر (نظیر اسرائیل افروس و شوبرت سپرو) بر این عقیده اند که در کتاب مقدس (عبری) حوزه مجزا و خاصی از کردارهای انسانی، نظیر آنچه به آن اخلاقیات می گویند، کاملا مورد توجه بوده است. البته این موضوع بعید به نظر می رسد زیرا کتاب مقدس در حالی که از موضوعات و مطالب اخلاقی سرشار است، هیچ گاه قوانین کنترل کننده رفتارهای اخلاقی را بخش مجزا و مستقلی از قوانین مربوط به موضوعات مدنی، جنایی و عبادی موجود در آن نمی داند: همه آنها از یک شبان داده شده است. در کتاب مقدس عبری هیچ کلمه ای تحت عنوان اخلاق به معنای مورد نظر ما وجود ندارد؛ بنابراین، آموزش مطالب اخلاقی در کتاب مقدس به صورت آگاهانه و تحت این عنوان خاص انجام نمی شود، بلکه می توان گفت که تورات یکی از منابع اخلاق یهودی است که هیچ گاه به عنوان متن کتاب اخلاقی شناخته نشده است. با این سخن، این اشکال و پرسش مطرح می شود که آموزه های اخلاقی کتاب مقدس چیستند. این پرسش در حقیقت، به منزله این است که کتاب مقدس، دست کم در مناسبات اخلاقی و کلامی، کتابی واحد و یکپارچه فرض شود. این فرضیه هر چند ممکن است، مخالفت مورخان کتاب مقدس را به دنبال داشته باشد، به هر حال، انعکاس دهنده نگرش سنتی یهودیت نسبت به این کتاب است و در این جا مورد پذیرش قرار می گیرد. ده فرمان شناخته شده ترین آموزه های اخلاقی کتاب مقدس است.
ص: 1032
شاید شناخته شده ترین آموزه های اخلاقی کتاب مقدس مجموعه ای به نام ده فرمان باشد. (البته این مجموعه به نام ده فرمان مشهور شده، وگرنه تعداد احکام آن بسیار بیش از ده عدد است) این مجموعه در سفر خروج، باب 20، ذکر شده است. از این ده جمله مجزا، دست کم شش مورد آن مستقیما دارای محتوا و اهمیت اخلاقی هستند:
(الف) به پدر و مادرت احترام گزار
(ب) قتل نکن
(ج) زنا نکن
(د) دزدی نکن
(5) علیه هم نوعت شهادت دروغ نده
(و) به اموال نزدیکانت طمع نداشته باش (اموال در این فقره، همسران را نیز در بر می گیرد، که خود نشان دهنده این است که ده فرمان سند احساسات فمینیستی تورات نیست). چهار فرمان باقی مانده (من پروردگار و خدای شما هستم...، تنها خدای یگانه باید پرستیده شود، هیچ گاه نام خدا را بیهوده و عبث به کار نبرید، و مراسم روز شنبه را به پا دارید) بیشتر به موضوعات کلامی و عبادی مربوط است. این تقسیم بندی موضوعی ده فرمان، چیزی است که بعدها حاخام های یهودی از متن کتاب مقدس نیز برداشت کردند؛ یعنی قوانین مربوط به روابط میان تک تک افراد آدمی و اصول مربوط به رابطه انسان ها با خداوند. بسیاری از قوانین تورات در گروه اول قرار می گیرند و همین موضوع یکی از مهم ترین و اساسی ترین عوامل سهیم شدن یهودیت در سنت دینی غرب دانسته شده است؛ سنتی که بر اساس آن، عبادت خداوند در گرو داشتن روابط محترمانه، انسانی و اخلاقی با همنوعان است. (همان گونه که بعدها حاخام ها نوشتند، عبادت شایسته خداوند در انجام سه کار است: مطالعه تورات، انجام قربانی و نماز، و مهربانی و عطوفت) به عبارت دیگر، اخلاق هرچه باشد، پایه های آن در اراده خداوند قرار دارد. از این رو، اراده او به همان اندازه که در دین و اصول آن سهم دارد، نسبت به اصول اخلاقی نیز دارای نقش است.
ص: 1033
اخلاقیات دین یهود در کتاب مقدس اخلاقیات دین یهود چنین است:
1- غریب نوازی، دستگیری از ناتوانان و ایتام: غریب را میازار! به یاد آور که در سفر غریب بودی.
2- بر کارگران که فقیر و مسکینند، خواه از برادرانت و خواه از غریبان، ظلم و ستم روا مدار. در دادگاه، حق شخص فقیر را پایمال نکن.
3- بیوه زنان و یتیمان را اذیت مکن. اگر فریاد برآورند، اجابت کنم و شما را خواهم کشت و زنانتان را بیوه و فرزندانتان را یتیم خواهم کرد.
4- همسایگان خود را مانند خودت دوست بدار و از ابنای قوم خویش انتقام مگیر و کینه نورز، پیرمردان را گرامی بدار.
5- برادر خود را برای سود، قرض مده و برای سود، آذوقه مده و برای سود، کمک مده، ولی به افراد غریب می توانی برای سود، قرض دهی.
6- اگر به فقیری نقدی قرض دادی، ربا و سود از او مگیر.
7- گوشت مرده را مخور و به غریب بده یا به او بفروش.
8- رشوه مخور و به عهد خود وفا کن. رشوه نگیر چون رشوه چشمان بینایان را کور و راستگویان را به دروغ وامی دارد.
9- برای سخن چینی گردش مکن.
10- خبر باطل را انتشار مده.
11- به یکدیگر دروغ نگوئید، قسم دروغ به نام خدا یاد نکنید.
12- از دروغ اجتناب کنید.
13- هر کس که به راستی سخن گوید، عدالت را ظاهر می کند.
14- با شریران همداستان مشو، شریران از زمین منقطع خواهند شد و ریشه خیانتکاران محو خواهد شد.
ص: 1034
15- ترس از خداوند عمر را طویل می کند.
16- پدر و مادر را احترام کن تا روزی تو زیاد شود. یکی از ده فرمان حضرت موسی(ع) این است که به پدر و مادر خود احترام کنید. هر کس پدر و یا مادر خود را نفرین کند، البته کشته شود، چون پدر و مادر خود را لعنت کرده است. ملعون باد کسی که پدر و مادر خود را سبک کند.
17- ای پسر من! اوامر پدر خود را اطاعت کن و تعلیم مادرت را ترک مکن، زیرا آنها تاج زیبائی بر سر تو و جواهر برای گردن تو خواهند بود.
18- از تکبر جز نزاع چیزی پیدا نمی شود.
19- با تواضع نزد حکیمان و عالمان بودن بهتر است از تقسیم غنیمت با متکبران.
20- خداوند خانه متکبران را ویران و منهدم می کند.
21- تواضع و فروتنی مقدمه عزت است.
22- جزای تواضع و خداترسی، دولت و جلال و زندگی است.
23- تکبر و خودخواهی، آدمی را پست می کند.
24- به عهد خود وفا کن.
25- دزدی مکن و بر علیه همنوع خود شهادت دروغ نده، به خانه همنوع خود حسادت نکن که حسادت موجب بروز امراض عصبی و قلبی می گردد.
26- اگر گاو و گوسفند و یا سایر اشیاء و وسائل برادر خود را سرگردان یافتی از او رو مگردان و به نزد برادر خود برگردان.
تقوی و تزکیه روح در دین یهود در تورات، سفر تثنیه، دواریم (فصل 10 آیه 12) چنین آمده است: «اکنون ای فرزند اسرائیل پروردگارت از تو چه می خواهد؟ مگر آن که از او ترس داشته باشی و در راه او گام نهی، به او عشق ورزی و با تمامی دل و جان خدایت را پرستش نمایی.» در این زمینه «راشی» از بزرگترین مفسران تورات و کتب مقدس، با اشاره به جمله «مگر آن که از او ترس داشته باشی» و با استناد بر جمله معروف در ادبیات یهود که می گوید: «همه چیز در اختیار خداوند است جز ترس از خدا»، چنین نتیجه گیری می کند که تنها خود انسان است که می تواند موجب خیر یا شر باشد و گرچه انتخاب نیکی و بدی از جانب خدا در اختیار انسان قرار گرفته است، پروردگار عالم، انسان را راهنمایی فرموده تا در جهت صلاح و نیک بتی خویش، نیکی را برگزیند و با ترس از پروردگار از بدی دوری جوید.
ص: 1035
همچنین هارامبام (موسی بن میمون) عالم و فیلسوف یهودی چنین می گوید: «تورات به دو مورد به عنوان یک قاعده کلی در نیل به سعادت اشاره نموده است، اول تزکیه روح و دوم اصلاح جامعه.»
در این نوشتار منظور از تقوی، پرهیزگاری و دست نگه داشتن از ارتکاب به خطاست. بدین معنی که اوامر پروردگار را به جای آوریم و نواهی او را ترک نماییم و چنانچه طلب سعادت و نیل به تقوی هستیم، ترک نواهی ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک می گرداند، چرا که تقوی مورد مدح و ثنای پروردگار بوده، سبب آمرزش گناهان و پذیرش اعمال نیک می گردد تا مقدمه رستگاری فراهم آید. در اهمیت تقوی، دانشمندان یهود معتقدند که پرهیزگاری از مراحلی است که حتی منجر به کسب مقام نوبت می گردد، به طوری که در همین زمینه در تلمود (کتاب مشینا) چنین آمده است: «چابکی برای انسان پاکی را به همراه می آورد، طهارت و پاکی منجر به پرهیزگاری در انسان می گردد که همین امر به وی قداست می بخشد، قداست آدمی را متواضع و فروتنمی سازد، تواضع و فروتنی در انسان، ترس از ارتکاب به خطا را در دل او می پروراند و هراس از خطاکاری سبب پارسایی و پرهیزگاری می شود و در نهایت همین پارسایی و دینداری شخص را پذیرای روح قدسی (الهام الهی) می کند.»
حضرت داود (ع) در کتاب تهیلیم، مزامیر (فصل 15) اهمیت و مقام والای شخص خداترس را به گونه ای دیگر بیان نموده است. او ابتدا این سؤال را مطرح می نماید که «چه اشخاصی مقرب درگاه پروردگارند؟» و سپس صفاتی چند را در این چنین اشخاصی بر می شمرد که راستگویی، پرهیز از غیبت، روا نداشتن بدی به همسایه جزیی از آنهاست و سپس چنین می فرماید: «کسی مقرب درگاه الهی است که شخص خداترس را احترام گذارد.» بنابراین رستگاری انسان در گرو پرهیزگاری و تقوی است. اگر قلب انسان را به آینه و دستورات الهی را به آفتاب عالمتاب تشبیه نماییم، جایی که در اثر هوی و هوس این آینه، تیره و تار شود هرگز نوری را انعکاس نخواهد داد و در جهت خلاف آن نیز این ارتباط صادق خواهد بود یعنی چنانچه در پرتو خداترسی و پرهیزکاری این آینه صیقل داده شود، آن گاه روشنایی خیره کننده آفتاب فرامین الهی در سطوح آن منعکس گردیده و روشنی بخش محیط خواهد بود.
ص: 1036
روشن است که پیشرفت های علمی و صنعتی هرگز مشکلات عاطفی و معنوی انسان های را حل ننموده و همیشه خلاء غفلت از خداشناسی در جنبه های گوناگون زندگی اجتماعی احساس می شود. در مزامیر حضرت داوود (ع) آیه های 15 _ 12 از فصل 34 آمده: «ای فرزندان بیایید از من بشنوید تا خداترسی را به شما بیاموزم: کیست آن شخصی که آرزومند زندگی و نیکی است؟ زبانت را از بدی و لبهایت را از سخنان فریب کارانه مصون نگاه دار، از بدی بپرهیز و به نیکی روی آور، طالب صلح باش و در پی آن بکوش....»
رفتار معقول و مهربانانه در آموزه های کتاب مقدس اساس این عقیده که خداوند از آفریدگان و بندگانش خواسته است که رفتاری معقول و مهربانانه با یکدیگر داشته باشند، در آموزه های کتاب مقدس است؛ آن جا که می گوید، انسان به صورت خدا خلق شده است. از آن جا که انسان به صورت خداوند، آفریده شده، کسب والاترین درجه ممکن از کمال و خودشناسی در این است که خود را تا حد امکان، شبیه به خداوند گرداند. این سخن را می توان پایه و شالوده مهم ترین و منحصر به فردترین اصل اخلاقی تورات، یعنی تقلید کردن از خدا دانست. در آیاتی چند از تورات، به اصل اخلاقی فوق اشاره شده است که برخی از آنها عبارتند از: «شما همگی مقدس هستید؛ زیرا من به عنوان پروردگار شما، مقدسم. و اینک ای بنی اسرائیل، خداوند از شما می خواهد که از او بترسید، در مسیر او گام بردارید، به او عشق بورزید، و پروردگار خویش را با تمام وجود عبادت کنید. و پروردگار تو را برای انسان هایی مبعوث کرد که در نزدش مقدس هستند؛ به شرط این که همان گونه که به تو سوگند یاد کرد، فرمان های او را اجرا کنند و در مسیر او گام بردارند.»
ص: 1037
در این آیات، درباره موضوع مورد بحث، دو دستور صریح و روشن وجود دارد: ا- یکی مقدس و پاک شدن انسان به دلیل مقدس بودن خداوند است. 2- و دیگری ضرورت قدم گذاشتن در راه خدا و پیروی کردن از او.
چگونه انسان می تواند خویشتن را پاک و منزه گرداند و در نتیجه خداگونه شود؟ در کتاب مقدس، به گونه ای روشن به این پرسش پاسخ داده شده است. در سفر لاویان (2:19) فهرستی از فرمان های مختلف خداوند ارائه شده است. این فرمان ها درباره موضوعات اخلاقی (شامل احترام به والدین، کمک کردن به فقرا، رعایت عدل و صداقت، و لطف و عطوفت به محرومان، و مانند آن)، فقهی (مثل آداب روز شنبه، قربانی و مانند آن) و کلامی (از قبیل به بیهودگی نام پروردگار را بر زبان نیاوردن) است. از این رو، انسان می تواند با پیروی ازاین احکام یا، بنابر آنچه در کتاب تثنیه آمده، با گام نهادن در مسیر خداوند، به تقدس و پاکی مورد نظر دست یابد.
تقلید کردن از خدا در آیین یهود از آن جا که تأکید آیین یهود بیشتر بر عمل و کردار است، تا مباحث عقلی و ماوراء الطبیعه، مایه شگفتی نیست که این آیین، اصول و تعالیمی را ارائه دهد که در نگاه اول، محتاج تفسیرهای نظری است، ولی بلافاصله بر تبیین آنها از طریق عناصر عملی پافشاری کند. از این رو، تقلید کردن از خدا، در این مذهب، موضوعی ماوراء الطبیعی نیست، بلکه جزء مسائل عملی و اخلاقی آن به شمار می آید. یهودیان مکلف نشده اند که از لحاظ عینی و واقعی فراتر از ماهیت معمول خویش حرکت کنند و از نظر جهانی شبیه خداوند شوند (و البته گفتنی است که موضوع تقلید از خدا، آن گونه که آیات ذکرشده به خوبی نشان می دهد، فرمان و حکم تورات است و همین نکته بعدها به وسیله بیشتر صاحب نظران تأیید گردید)، بلکه از آنان خواسته شده است تا شیوه های خاصی رفتار نموده، اعمال مشخصی را انجام دهند. بنابراین، تقلید کردن یهودیان از خداوند و دست یافتن آنان به سرنوشتی که پروردگار با آفریدن آنان به صورت خویش، برایشان مقدر ساخت، در واقع وسیله رسیدن به تکامل عملی و اخلاقی آنان است.
ص: 1038
مقایسه شیوه آیین یهود در تقلید از خداوند با شیوه های افلاطون و مسیحیت
مقایسه شیوه آیین یهود در تقلید از خداوند با شیوه های افلاطون و مسیحیت، نکته ای را که به آن اشاره شد، واضح تر می کند. در تئاتتوس سقراط چنین می گوید: «بر ما لازم است که هر چه سریع تر به آسمان پرواز کنیم و در نتیجه، تا آن جا که ممکن است، شبیه خدا شویم. و شبیه خدا شدن یعنی پاک گردیدن، عادل شدن و خردمند گشتن. در تورات از یهودیان خواسته شده است تا در همین زمین، و در نه آسمان ها، با انجام دستورات خداوند، خداگونه گردند. پس طبق دستور تورات کسی شبیه خداوند نمی شود، بلکه انسان شیوه های خدایی را دنبال می کند و رفتارهای خداگونه را تا آنجا که برای بشر امکان دارد، انجام می دهد.»
در مسیحیت، تفسیری واقعی تر و عینی تر و در نتیجه، ماوراء الطبیعی تر از مضمون تقلید از خدا وجود دارد. در این دین، خداوند با مجسم نمودن خویش در کالبد جسم زنده و مادی بشر، نقش تقلید از بشر را ایفا می کند و بدین ترتیب، تقلید از خدا از طریق واسطه و به صورت غیر مستقیم و تحت عنوان تقلید از مسیح، محقق می شود؛ تقلیدی که نه با انجام دادن ششصد و سیزده فرمان موجود در تورات، بلکه با ابراز وفاداری و ایمان و با پیروی از رنج و عذابی که عیسی هنگام جان نثاری خویش برای خلق تحمل کرد، میسر می شود.
نتیجه مضمون اخلاقی خلق انسان به صورت خدا
ص: 1039
مضمون اخلاقی خلق انسان به صورت خدا، دو موضوع را پدید آورده است: یکی قوانین اخلاقی خاص (نظیر این که هم نوعت را مانند خودت دوست دار (لاویان 19:18)؛ زیرا او نیز مانند خود تو به صورت خدا آفریده شده است) و دیگری، محتوای عام و فراگیر تورات؛ چیزی که به ویژه در مورد پیامبران باستانی (نظیر اشعیا، ارمیا و حزقیل) کاملا روشن است. این اصل هم چنین، شالوده بحث های حاخامی را درباره موضوعات اخلاقی، تشکیل می دهد.
من_اب_ع
حبیب لوی- احکام و مقررات حضرت موسی (ع)- صفحه 89- 80، 38- 37
مناخیم کِلنر- مقاله اخلاق یهودی- ترجمه مهدی حبیب اللهی- فصلنامه هفت آسمان شماره17
آدین اشتاین سالتز- سیری در تلمود- مترجم باقر طالبی دارابی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1383
حسین توفیقی- آشنایی با ادیان بزرگ- بخش یهودیت
عبدالله مبلغی آبادانی- تاریخ ادیان و مذاهب جهان- جلد 2
رحمن دلرحیم- مقاله نگاهی به تقوی و تزکیه روح در دین یهود
کلی__د واژه ه__ا
ادیان الهی یهودیت اخلاق تورات تزکیه نفس تقوی تقلید خدا
ثواب فروتنی
«عن مسعدة بن صدقة عن جعفر بن محمد عن أبیه ع أن علیا ع قال ما من أحد من ولد آدم إلا و ناصیته بید ملک فإن تکبر جذبه بناصیته إلی الأرض و قال له تواضع وضعک الله و إن تواضع جذبه بناصیته ثم قال له ارفع رأسک رفعک الله و لا وضعک بتواضعک لله؛ مسعده بن صدقه از امام صادق (ع)، و آن حضرت از پدر بزرگوارش (ع) نقل کرده است که حضرت علی (ع) فرمود: هیچ کس از فرزندان آدم نیست مگر آنکه پیشانی وی در دست فرشته ای قرار دارد، هرگاه اظهار تکبر کند، آن فرشته پیشانی او را گرفته به طرف زمین می کشد (که نشانه ذلت و خواری است) و به او می گوید: متواضع و فروتن باش، خدا تو را خوار و زبون نماید! و اگر (نسبت به دیگران) اظهار فروتنی کند، او را بلند کرده می گوید: سرت را بالا نگاه دار، خدا تو را سرافراز گرداند و تو را به خاطر فروتنی برای خدا، پست و خوار نسازد.
ص: 1040
ثواب کسی که کامیابی مهیا شده را رها کرده به امید پاداش نادیده
«عن السکونی عن جعفر بن محمد عن أبیه عن آبائه عن أمیر المؤمنین ع قال قال رسول الله ص طوبی لمن ترک شهوة حاضرة لموعود لم یره؛ سکونی از امام صادق (ع)، و آن حضرت از پدر بزرگوارش از امیر مؤمنان علی (ع) روایت کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: خوشا بحال کسی که کامیابی و لذت حاضر و آماده را به امید ثوابی که آن را ندیده و قرار است در آینده به آن رسد، رها کند».
ثواب دوستی برای خداوند عزوجل، و آباد کردن مساجد، و استغفار در سحرگاهان
«عن السکونی عن جعفر بن محمد عن آبائه ع قال إن الله عز و جل إذا أراد أن یصیب أهل الأرض بعذاب یقول لو لا الذین یتحابون فی و یعمرون مساجدی و یستغفرون بالأسحار لولاهم لأنزلت علیهم عذابی؛ سکونی از امام صادق (ع)، و آن حضرت از پدر بزرگوارش (ع) نقل کرده است که: همانا خداوند عزوجل هنگامی که اراده فرماید که اهل زمین را به عذاب (خود) گرفتار کند، می گوید: اگر نبودند کسانی که برای من با یکدیگر دوستی می کنند، و مساجد مرا آباد می سازند، و در سحرگاهان از (پیشگاه) من طلب آمرزش می کنند، مسلما عذابم را بر آنان نازل می کردم».
ثواب کسی که نگاهش عبرت، و خاموشی وی تفکر، و کلامش ذکر باشد، و بر گناه خویش بگرید، و مردم از شرش ایمن باشند
«عن أبی حمزة عن أبی عبد الله عن أبی جعفر ع قال قال أمیر المؤمنین ع جمع الخیر کله فی ثلاث خصال النظر و السکوت و الکلام- و کل نظر لیس فیه اعتبار فهو سهو و کل سکوت لیس فیه فکر فهو غفلة و کل کلام لیس فیه ذکر فهو لغو طوبی لمن کان نظره عبرة و سکوته فکر [فکرة و کلامه ذکر [ذکرا و بکی علی خطیئته و أمن الناس شره؛ ابوحمزه از امام محمدباقر (ع) روایت کرده است که امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: همه خوبیها در سه چیز جمع شده است: نگاه و خاموشی و سخن؛ و هر نگاهی که از سر عبرت و پند نباشد، بیجا و نارواست، و در هر خاموشی که اندیشه نباشد (مایه) غفلت است و فراموشی، و هر سخنی که در آن ذکر و یاد خدا نباشد، یاوه و گزافه گویی است؛ و خوشا به حال کسی که نگاهش عبرت، و خاموشی او تفکر و اندیشه، و سخنش با یاد خدا (همراه) باشد، و به خاطر گناهان و کارهای ناروا و نکوهیده ای که کرده است بگرید، و بندگان خدا از شرش در امان باشند».
ص: 1041
ثواب خاموشی و پیاده به خانه خدا رفتن
1- «عن الربیع بن محمد السلمی عن أبی عبد الله ع قال ما عبد الله بشیء مثل الصمت و المشی إلی بیت الله؛ ربیع بن محمد مسلی از قول مردی روایت کرده است که امام صادق (ع) فرمود: خداوند به هیچ عبادتی همانند خاموشی و با پای پیاده به خانه او رفتن، پرستش نشده است».
2- «عن علی بن مهزیار یرفعه قال یأتی علی الناس زمان یکون العافیة عشرة أجزاء تسعة منها اعتزال الناس و واحد فی الصمت؛ علی بن مهزیار -بی آنکه از راویان پیش از خود نام ببرد- از یکی از ائمه معصوم (ع) نقل کرده است که فرمود: زمانی خواهد آمد که سلامتی -که ده جزء دارد- نه جزء آن در کناره گیری از مردم، و یک جزء آن در سکوت و خاموشی است».
3- «عن علی بن الحسین بن رباط عن بعض رجاله عن أبی عبد الله ع قال لا یزال الرجل المسلم یکتب محسنا ما دام ساکتا فإذا تکلم کتب إما محسنا أو مسیئا؛ علی بن حسن بن رباط، از قول یکی از راویان، از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: مرد مسلمان تا زمانی که ساکت باشد، نیکوکار نوشته می شود، و چون به سخن درآید، یا نیکوکار نوشته خواهد شد یا بدکار».
ثواب کسی که خود جامه و کفش خویش را وصله زند و کالای خود را خودش حمل کند
«عن ابن أبی نجران یرفعه إلی أبی عبد الله ع قال من رقع جیبه و خصف نعله و حمل سلعته فقد برئ من الکبر؛ ابن ابی نجران -بی آنکه از راویان پیش از خود نام ببرد- از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که خود جامه و پارگی کفش خویش را وصله زند، و کالای خود را خودش حمل کند، مسلما از تکبر بدور خواهد بود».
ص: 1042
ثواب راستگویی
«عن عبد الله بن عجلان قال سمعت أبا عبد الله ع یقول إن العبد إذا صدق کان أول من یصدقه الله و نفسه تعلم أنه صادق و إذا کذب کان أول من یکذبه الله و نفسه تعلم أنه کاذب؛ عبدالله بن عجلان از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: چون بنده خداوند به راستی سخن گوید، اولین کسی که او را تصدیق می کند، خدا است، و خود می داند که راستگو است؛ و اگر سخن به دروغ بگوید، اولین کسی که او را تکذیب می کند خدا است، و خود می داند که دروغگوست».
ثواب کسی که کار پسندیده و یا نکوهیده خود را پنهان کند
«عن عباس بن هلال قال سمعت أبا الحسن الرضا ع قال المستتر بالحسنة تعدل سبعین حسنة و المذیع بالسیئة مخذول و المستتر بالسیئة مغفور له؛ عباس بن هلال روایت کرده است که از امام رضا (ع) شنیدم که می فرمود: یک کار پسندیده و نیک پنهانی انجام دادن، برابر هفتاد کار نیک است، و کسی که کار زشت خویش را آشکار انجام دهد، (در نظر مردم) خوار و ذلیل گشته است، و کسی که کار زشت خود را پنهانی انجام دهد، او آمرزیده شده است».
ثواب کسی که مرتکب گناهی بشود و بداند که خداوند می تواند او را عذاب کند و می تواند او را ببخشد
«عن محمد بن مسلم عن أبی عبد الله ع قال قال النبی ص قال الله جل جلاله من أذنب ذنبا فعلم أن لی أن أعذبه و أن لی أن أعفو عنه عفوت؛ محمدبن مسلم از امام صادق (ع)، و آن حضرت از رسول خدا (ص) روایت کرده است که فرمود: خداوند جل جلاله فرموده است: کسی که مرتکب گناهی بشود و بداند که من اگر بخواهم عذابش می کنم و اگر بخواهم او را می بخشم؛ او را خواهم بخشید».
ص: 1043
من_اب_ع
شیخ صدوق- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال- صفحه 176-179
محمدبن علی ابن بابویه- پاداش نیکی ها و کیفر گناهان- صفحه 447-453
کلی__د واژه ه__ا
پاداش الهی روایات راویان حدیث چهارده معصوم (ع) تربیت اخلاق انسان
هرگاه گفتگو بر سر فضایل اخلاقی و طهارت نفسی عالمان بزرگ دین است و کوشش ها و اخلاصها و مجاهدتهای آنان، خوب است چند نمونه نقل شود، چند نمونه از چگونگی های خلقی و روحی عالمان راستین دین، عالمانی که همانان وارثان پیامبرانند به راستی. این نمونه ها را نقل می کنم از کتاب فوائد الرضویه تألیف حاج شیخ عباس قمی، و کتاب قصص العلما تألیف میرزا محمدبن سلیمان تنکابنی، با تصرف در عبارت و تحریر.
امید است آنچه آورده می شود سرمشقی گردد برای طلاب جوان و دیگر جوانان و دانشجویان و کسانی که می خواهند خویشتن را پرورش دهند و نفس خود را بسازند و قلب خود را تربیت کنند. خوب است جوانان و دانشجویان و طلاب جوان، کتابهای معتبری که در شرح حال عالمان راستین نوشته شده است بخوانند، زیرا نمونه های علمی و واقعی، که در خلال شرح زندگانی و احوال بزرگان آمده است، بهترین وسیله است برای باور و تصمیم و تربیت و تأثیر. اینک آن چند نمونه:
1- مواظبت بر اخلاص
روزی آخوند ملا عبدالله شوشتری، به دیدار شیخ بهایی رفت. ساعتی نزد شیخ بود تا آنکه بانگ اذان فراز آمد. شیخ بهایی به مولانا (ملا عبدالله) گفت: «همین جا نماز بخوانید تا ما هم به شما اقتدا کنیم و به فیض جماعت برسیم.» مولانا تأملی کرد، و نپذیرفت که نماز را در خانه ی شیخ بخواند، بلکه برخاست و به خانه ی خویش رفت. از او پرسیدند: «چگونه خواهش شیخ را اجابت نکردید، و نماز را در خانه ی شیخ نخواندید، با اینکه درباره ی خواندن نماز در اول وقت اهتمام دارید؟» در پاسخ فرمود: «قدری در حال خود تأمل کردم، دیدم چنان نیستم که اگر شیخ پشت سر من نماز بخواند، فرقی نکند بلکه در حالم تغییر پیدا می شود، لاجرم اجابت نکردم».
ص: 1044
2- تقوی در مصرف اموال عمومی
در احوالات شیخ ابراهیم کلباسی خراسانی اصفهانی، نوشته اند که می فرمود: نمی خواستم رساله بنویسم، لیکن میرزای قمی حکم کرد که باید رساله بنویسی و فتوای خود را بازگویی. من در پاسخ گفتم: «بدنم طاقت جهنم ندارد». و سرانجام به اصرار وی رساله نوشتم. آورده اند که هرگاه مستمندی از او چیزی می خواست، شاهد می طلبید. آن شاهد را قسم می داد که راست بگوید. مستمند را نیز سوگند می داد که «در این مال که به تو می دهم اسراف نکنی و جز با صرفه جویی به مصرف نرسانی!».
دقت کنید عقیل بن ابیطالب -از رجال صدر اسلام و برادر حضرت علی (ع)- نزد علی آمد و گفت: «مبلغی به من بده، وامی دارم می خواهم بپردازم». امام فرمود: «وام تو چقدر است؟»، عقیل پاسخ داد. امام فرمود: «من این مبلغ را ندارم، صبر کن تا جیره ام از بیت المال پرداخت شود، در اختیار تو خواهم گذاشت». عقیل گفت: «بیت المال در دست توست، باز می گویی، صبر کن تا جیره ام پرداخت شود! تازه! جیره ی تو چقدر است، و اگر همه آن مبلغ را به من بدهی چه خواهد شد؟» امام فرمود: «من و تو، هر کدام مانند یک تن از عموم مسلمانانیم، و امتیازی بر دیگران نداریم ... اگر مایلی شمشیرت را بردار، من هم شمشیرم را برمی دارم و با هم می رویم به حیره، در آنجا بازرگانانی ثروتمند زندگی می کنند، به یکی از آنان شبیخون می زنیم و اموالش را می گیریم و می آییم». عقیل گفت: یعنی برویم دزدی کنیم؟!» امام فرمود: «اگر مال یک تن را بدزدی بهتر نیست از اینکه مال همه را بدزدی...»
ص: 1045
3- نگرانی های انسانی
آورده اند که فقیه و عالم بزرگ، سید محمدجواد حسینی عاملی، مؤلف کتاب مفتاح الکرامه شبی از شبها در خانه ی خویش -در نجف- مشغول شام خوردن بوده است. کسی در خانه را می کوبد. سید می شناسد که کوبنده ی در، خادم استادش علامه بحرالعلوم است. بشتاب می رود و در را باز می کند. خادم می گوید: «شام بحرالعلوم را نزد او گذاشته اند، او نمی خورد و منتظر شماست» سید عاملی به تعجیل به خانه ی بحرالعلوم می رود. همین که وارد می شود و چشم بحرالعلوم به او می افتد فریاد می زند:
- آیا از خدا نمی ترسی؟ آیا خدا را مراقب خود و اعمال خود نمی دانی، از خدا شرم نمی کنی؟
- آقا! چه روی داده است؟
- می خواستی چه روی بدهد؟ مردی در همسایگی تو زندگی می کند بی بضاعت، او تا کنون هر شبانه روز مقداری خرمای زاهدی از بقال محل نسیه می گرفت و با عیال خود، با آن خرما گذران می کرد. و جز این تمکنی نداشت. حالا یک هفته است که خانواده ی او جز خرما چیزی نخورده اند. امروز مرد بقال رجوع میکند تا از همان خرما برای خوراک شب خود و خانواده اش بگیرد، بقال می گوید: «قرض تو زیاده شده است» مرد خجالت کشیده چیزی نمی گیرد و به خانه باز می گردد. اکنون او و خانواده اش گرسنه اند و بی شام. با این وضع، تو سرگرم شام خوردن بودی؟! در حالی که این مرد همسایه ی تو است و تو او را نمی شناسی، فلانی است.
ص: 1046
- آقا! والله از حال او اطلاع نداشتم.
بحرالعلوم می گوید:
- اطلاع نداشتی؟ چرا اطلاع نداشتی؟ همه ی خشم من از همینجاست. چرا از حال برادران و همسایگانت بی خبر بمانی و از حال و روزگار آنان جویا نشوی و آگاه نگردی؟ سید جواد! اگر از حال این مرد بینوا مطلع بودی و اینگونه با خیال راحت، خود به خوردن شام مشغول شده بودی، یهودی بودی، بلکه کافر بودی، دیگر تو را مسلمان به حساب نمی آوردم.
در اینجا آوردن مطلب زیر بی مناسبت نیست. تنکابنی در قصص العلما از قول حاج ملا محمدصالح برغانی (برادر حاج ملا محمدتقی برغانی قزوینی، معروف به شهید ثالث) آورده است که می فرمود، پدرم گفت:
در خواب دیدم پیغمبر اکرم نشسته است و علما در خدمت پیامبر نشسته اند. و مقدم بر همه این فهد حلی جای دارد. تعجب کردم که اینهمه علما با آن مقامات و شهرت چگونه است که همه در مقامی پایین تر از ابن فهد جای دارند، با اینکه ابن فهد را در میان علما چندان شهرتی نیست؟ از این رو راز موضوع را از پیامبر خدا پرسیدم. رسول خدا فرمود: «علت این است که دیگر علما هنگامی که فقیر به آنان مراجعه می کرد اگر از مال فقرا نزد ایشان بود به او می دادند، وگرنه جواب می کردند، اما ابن فهد هرگز فقیران و نیازمندان را نزد خود محروم باز نمی گردانید، و اگر از مال فقرا نزد او نبود از مال خود می داد. این مرتبه را از این کار یافت».
4- فرشته خویی و مردمی
ملا احمد مقدس اردبیلی در سفر بود، یکی از زوار که آن جناب را نمی شناخت به او گفت: جامه های مرا ببر نزدیک آب و بشوی و چرک آنها را بگیر. ملا احمد قبول کرد و جامه های آن مرد را برد و شست و آورد تا به او بدهد. در این هنگام آن مرد، ملا احمد را شناخت و خجالت کشید. مردم نیز او را توبیخ کردند. مقدس اردبیلی فرمود: چرا او را ملامت می کنید؟ مطلبی نشده است، حقوق برادران مؤمن بر یکدیگر بیشتر از اینهاست. حاج شیخ عباس قمی، پس از نقل این واقعه می گوید:
ص: 1047
مولانا در این کار به امام هشتم اقتدا کرده است، زیرا در روایات آمده است که روزی امام هشتم وارد حمام شد، شخصی در حمام بود که آن حضرت را نمی شناخت. گفت: «بیا مرا کیسه بکش». امام رفت و به کیسه کشیدن او مشغول شد. سپس مردم درآمدند و امام را شناختند و از امام -برای کردار آن مرد- معذرت خواهی کردند. امام با مردم سخن می گفت تا نگران نباشند، و همینگونه ادامه داد تا کیسه کشیدن آن مرد را تمام کرد.
5- موضعبانی
عالم جلیل شیخ حسن بن زین العابدین عاملی -پسر شهید ثانی- با خواهر زاده ی خود، عالم عامل سید محمدبن علی موسوی عاملی، مؤلف کتاب مدارک الاحکام همدوره بوده اند. در احولات این دو عالم ربانی آورده اند که هر گاه یکی از ایشان زودتر به مسجد می آمد، دیگری که می رسید به وی اقتدا می کرد. و هر گاه کتابی می نوشتند به یکدیگر عرضه می کردند. این دو عالم در ایام حیات خود، به ایران، برای زیارت حضرت امام رضا (ع) نیامدند، از ترس آنکه مبادا شاه عباس بخواهد با آنان ملاقات کند.
6- عظمت نفس
در احوال خواجه نصیرالدین طوسی آورده اند:
وقتی شخصی به خدمت خواجه آمد و نوشته ای از دیگری تقدیم وی کرد که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود، و نویسنده ی نامه خواجه را کلب بن کلب خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهای وی با زبان ملاطفت آمیزی، اینگونه پاسخ گفت: «اینکه او مرا سگ خوانده است درست نیست، زیرا که سگ از جمله ی چهارپایان است و عو عو کننده است و پوستش پوشیده از پشم است و ناخن های دراز دارد. این خصوصیات در من نیست. و بر خلاف، قامت من راست است و تنم بی پشم، و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم، و فصول و خواصی که مراست غیر از فصول و خواص سگ است. و آنچه در من است مناقض است با آنچه صاحب نامه درباره ی من گفته است». و بدین گونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بی آنکه کلمه ی درشتی بر زبان راند، یا فرستاده ی او را برنجاند.
ص: 1048
7- آگاهی رفتاری
در شرح زندگانی عالم بزرگ مشهور، فقیه جامع، روحانی عابد زاهد، مربی بزرگان، استاد اکبر، آقا محمدباقر بهبهانی، معروف به وحید بهبهانی آورده اند:
قرآنی نفیس که به خط یکی از خطاطان مشهور کتاب شده بود، و جلد آن را با دانه های یاقوت و الماس و زبرجد و دیگر سنگهای گرانبها مرصع (جواهرنشان) کرده بودند، از سوی سلطان زمان، به رسم هدیه، برای ایشان آورده شد. یکی از آن کسان که مأمور بوده اند قرآن یاد شده را نزد مرجع بزرگ ببرند چنین می گوید:
چون با آن قرآن به در خانه ی آقا آمدیم و در زدیم، ایشان خود دم در آمد و در را باز کرد، در حالی که آستینش بالا بود و قلم در دست، پرسید: «چکار دارید؟» گفتیم: «حضرت سلطان قرآنی برای شما فرستاده اند.» نگاهی به قرآن انداخت و فرمود: «این زیورها و دانه ها چیست که بر جلد قرآن نصب شده است؟» گفتیم: «دانه هایی گرانبهاست که جلد قرآن را با آنها مرصع کرده اند.» فرمود: «چه جهت دارد که کلام الله را چنین کنند تا باعث حبس و تعطیل آن شود. این دانه ها را جدا کنید و بفروشید و بهای آنان را به مستمندان بدهید.» عرض کردیم: «این قرآن به خط میرزای نیریزی است و بهای زیادی دارد، قبول فرمایید.» فرمود: «هرکس قرآن را آورده است نزد خود نگاه دارد و پیوسته از روی آن تلاوت کند.» این سخن را فرمود و در خانه را بست و رفت و ما برگشتیم.
8- توجه و عبارت
در شرح احوال عالم ربانی، مرجع شجاع آگاه، در هم کوبنده ی دستگاه بیگانگان، و خرد کننده ی ایادی آنان، و نجات دهنده ی ملت ایران، و بازگرداننده ی شخصیت و سربلندی به ایرانیان، یعنی: میرزا محمد شیرازی، صاحب فتوای مشهور در تحریم تنباکو، چنین آورده اند:
ص: 1049
او بیشتر آیات قرآن را از بر بود، همچنین دعاهای ماه رمضان را، و دعاهایی را که دیگر اوقات قرائت می کرد، و زیارتهایی را که در حرم امامان می خواند. در حرمها کتاب دعا با خود نمی برد، با اینکه مدتی دراز دعا و زیارت می خواند. در نفوس همگان، حتی فرزندان خود، حشمتی عظیم داشت. و این همان شکوه ربانی بود.
9- رعایت مسئولیت و ادب و انضباط
نیز در احوال مرجع بزرگ یاد شده، میرزای شیرازی اول، آورده اند: او با عالمان حوزه و شاگردان و طلاب علوم اسلامی، چونان پدری مهربان رفتار می کرد. از رسیدگی به کوچکترین امر غفلت نمی ورزید. و با همه ی آنان، اگرچه طلاب مبتدی و خردسال، با کمال ادب و احترام رفتار می کرد. مقام هرکس و فضل و دانش و ارزش های هر یک را می شناخت و پاس می داشت. به هنگام پرداخت حقوق طالبان علم، چنان روشی احترام آمیز داشت که نمی توان وصف کرد. همینطور با دیگر مردمان، در موارد گوناگون، با نهایت ادب روبرو می شد و به سخنان آنان گوش می داد، و به رفع نیازمندیهایشان می پرداخت. این ادب و احترام را حتی با اعضای خانواده ی خود و کودکان خردسال رعایت می کرد. همه به هنگام ورود به نزد او از وی اجازه می گرفتند. هر یک نزد او وارد می شدند، به احترام آنان به پا می خاست و چون از نزد او می رفتند نیز چنین می کرد.
10- بلند طبعی و آزادگی
عالم دینی و مرد روحانی باید طبعی منیع داشته باشد و به پستی نگراید و همچون قله ساران بلند باشد و بی نیاز. طلبه و عالم باید مقام روحی و متاع معنوی خود را در برابر آنچه در دست مردم دنیا دارا است پست نکند و چشم به مردم و دل نگران خوشی ها و امور مادی مردم نباشد، سرفراز باشد و آزاده، و در عین فروتنی و تواضع، طبعی بلند داشته باشد و بی نیاز. در پایان این کتاب، برای حسن ختام، داستانی نقل می کنم از عالم بزرگ و آزاده، شرف الدین و عزالاسلام، علوی شریف بزرگوار، سید رضی ابوالحسن محمدابن الحسین الموسوی، گردآورنده ی کتاب نهج البلاغه تا نمونه ای باشد برای تربیت و دمیدن روح آزادگی و بلند طبعی در جانها و روانها.
ص: 1050
آورده اند که از هیچ کس صله و جایزه قبول نمی کرد تا آنجا که هدیه های پدر خود را نیز رد می کرد. پادشاهان آل بویه هرچه کردند تا از ایشان عطا و صله بپذیرد نپذیرفت. دوست داشت که خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه ی مردم حرمت آنان را نگاه دارند و با بی نیازی و آقایی زندگی کنند.
نیز آورده اند که خداوند به وی فرزندی داد. ابوغالب فخرالملک، وزیر بهاء الدوله، هدیه ای برای او فرستاد و پیغام داد که چون در این گونه اوقات دوستان برای یکدیگر هدیه می فرستند، من این هدیه را برای قابله فرستاده ام، امید است بپذیرید. سید رضی رد کرد و بدو نامه ای نوشت، و از جمله در آن نامه چنین نگاشت: «بر احوال خانواده ی ما زن بیگانه ای آگاه نمی گردد، همیشه پیرزنان خود ما قابلگی می کنند نه زنان بیگانه. و این پیرزنان نیز نه اجرتی می گیرند و نه صله ای».
این واقعه را، مؤلف قصص العلما با تفصیل بیشتری آورده است. در اینجا با تصرف در عبارت نقل میکنیم. واقعه از قول وزیر آورده شده است:
خدای تعالی پسری به سید رضی کرامت فرمود: «من هزار دینار در طبقی گذاشتم و به رسم هدیه و چشم روشنی برای او فرستادم.» رضی آن وجه را رد کرد و گفت: «وزیر می داند که من از هیچ کس چیزی قبول نمیکنم». بار دیگر آن طبق را فرستادم و گفتن: «این وجه برای آن مولود است، دخلی به شما ندارد.» باز پس فرستاد. بار سوم فرستادم و گفتم: «این مبلغ را به قابله بدهید.» این بار نیز بازگردانید و گفت: «وزیر می داند که زنان ما را زنان بیگانه قابلگی نمی کنند، بلکه قابله ی ایشان از زنان خود ما هستند. و اینان نیز چیزی از کسی نمی پذیرند.» برای بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم: «این مبلغ از آن طلابی باشد که در خدمت شما درس می خوانند.» سید رضی فرمود: «طلاب همه حاضرند، هر کس هر قدر می خواهد بردارد.» آنگاه یکی از طلاب برخاست و یک دینار برداشت و قطعی از آن برید و آن بریده را نزد خود نگاه داشت و باقی مانده را در همان طبق گذاشت. سید رضی پرسید: «چرا چنین کردی؟» گفت: «دیشب برای روغن چراغ احتیاج پیدا کردم و کلید در خزانه ی شما که وقف بر طلاب است نبود، از این رو از بقال، نسیه، روغن چراغ گرفتم اکنون قدری از این دینار را برداشتم تا قرض خود را ادا کنم.» چنین کردند و سرانجام آن طبق دینار را رد کردند و نپذیرفتند.
ص: 1051
آری، اینگونه بودند عالمان ربانی و طلاب روحانی، با این عزت نفس و بلند همتی، و آزادگی و آزاده طبعی و سرافرازی و قله سانی...
من_اب_ع
محمدرضا حکیمی- بیدارگران اقالیم قبله- صفحه 213-222
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق تاریخ تاریخ اسلام فضایل اخلاقی داستان اخلاقی حدیث طهارت نفس دین دانشمندان کتاب تربیت
در کتاب ثمرات الاوراق -که از کتب قدیمه است- حکایتی نوشته که خلاصه اش این است: در جزیره نزدیک موصل، قطعه ای آبادی است بین ترکیه و موصل به نام جزیره آن جا یک نفر از اعیان و اشراف عرب به نام خزیمه بوده. لقبش یادم نیست. تقریبا حاتم زمان خودش، ثروتمند و کریم بود. همیشه در خانه اش باز و از اطراف، فقرا به او رو می آوردند. شعرا می آمدند صله می گرفتند. خلاصه سالها عمری به داد و دهش گذرانده بود تا وقتی روزگار برگشت. حکمت الهی بود که فقیر شود. مال و ثروت رفت به قسمی که دیگر هیچ در دستش نماند. بعد کارش رسید به جایی که کسی هم قرضش نمی داد. این دیگر خیلی سخت است. قرض هم به او نمی دادند. ناچار خانه نشین شد. شروع کرد به فروختن فرش و اثاثیه ای که داشت و از فروش آنها معیشت می کرد. خیلی هم زندگی سختی می گذراند. آدمی که همیشه در خانه اش باز بود، حال در خانه بسته و از فروش اثاثیه خانه معیشت می کند. در همین اوقات بود که نوشته است. حاکم وقت آن جزیره به نام عکرمه، روزی در مجلس، احوال خزیمه را می پرسد که: «خزیمه چطور است؟ مدتی است او را نمی بینم».
ص: 1052
گفتند: «آقای حاکم چه خبر داری از این بیچاره، آبرویش رفته، مال ندارد، گدا و خانه نشین شده. در خانه چیز فروشی می کند. دستش خالی شده است.»
عکرمه خیلی دلش سوخت. رقت کرد. مسأله حساب خداست. بنده خیلی میل دارم فتوت و اخلاص و صبر بر اخلاص در این داستان روشن بشود. وقتی شب شد، از بیت المالی که زیر دستش بود، چهار هزار اشرفی برداشت، در چهار کیسه کرد و به دست غلامش داد. مرکبی، خودش سوار شد، یک مرکب هم غلامش تا حدود خانه خزیمه آمد. آن جا برای این که غلام هم نفهمد، از غلام هم پنهان می کند. می خواهد یک عمل خالصی بکند که فقط خدا بداند و بس. به غلام گفت: «تو برگرد و پولها را به من بده». خودش حمالی کرد. آقای حاکم با آن شأن و جلالش پولها را به دوش انداخت و حمالی کرد. در تاریکی سر و صورتش هم بسته، آمد در خانه خزیمه در زد. خزیمه بیرون آمد و گفت: «کیست؟» گفت: «یک نفر عرب هستم این را برای تو آورده ام».
گفت: «چیست؟»
گفت: «چهارهزار دینار است، چیزی نیست. شنیده بودم که تو گرفتار شدی، این پول را آورده ام»
گفت: «تا تو را نشناسم پول را نمی گیرم» گفت: «چکار داری کیستم. پول را بگیر نمی خواهم مرا بشناسی».
خزیمه هم محکم گفت: «تا نگویی کیستی، پول را من نمی گیرم».
آن هم ناچار شد یک لقب جعلی به عنوان کلی گفت: «انا جابر اثرات الکرام؛ من یک آدمی هستم که لغزشهای صاحبان کرم را جبران می کنم. کریمهایی که لغزش پیدا می کنند، مال از کفشان می رود، من به دادشان می رسم و پول می دهم». این را گفت و گریخت.
ص: 1053
خزیمه، کیسه های اشرفی را به خانه آورد و همسرش را صدا زد که چراغ را روشن کن تا ببینم چقدر است.
زن گفت: «ما که چراغ نفت نداریم». خزیمه گفت: «خوب صبر می کنیم تا روز بشود».
زن پرسید: «کسی چنین مالی را در نصف شب آورد؟»
خزیمه گفت: «هر چه کردم اسمش را بگوید، نگفت، فقط گفت: انا جابر اثرات الکرام! این را گفت و رفت، بیش از این دیگر چیزی نگفت».
حالا بشنو از عکرمه؛ همان حاکم که این مال هنگفت را به این بیچاره داد، وقتی که به خانه رسید، زنش سخت ناراحت بود، یقه پاره کنان و موی کنان. عکرمه گفت: چه شده؟»
گفت: «این وقت شب کجا رفتی؟ کجا بودی؟»
عکرمه گفت: «کاری داشتم رفتم».
گفت: «خیر! حتما نزد زن دیگری رفتی، خانه این و آن و این موقع از شب به چه مناسبت؟»
عکرمه گفت: «والله! پای زنی در میان نبوده کاری داشتیم رفتیم».
زن آرام نگرفت. این قدر خودش را می زند و می گوید: «خودم را می کشم. خلاصه باید بگویی کجا رفتی».
اجمالا گفت: «والله! قسم می خورم برایت که من زن نگرفته ام».
او حتی به زنش هم نمی خواست بگوید. نمی خواست زنش هم بفهمد؛ ولی زن رها نمی کرد عکرمه گفت: «پس به تو می گویم. جریان این است که شنیدم خزیمه خانه نشین شده من هم رفتم چهار هزار دینار به خانه اش بردم. از من پرسید کیستی؟ نامم را نگفتم تنها گفتم: انا جابر اثراث الکرام، همین را گفتم و آمدم».
این هنگام بود که زن آرام گرفت و گذشت.
ص: 1054
خزیمه پولها را به کار انداخت و با مقداری از آن، متاعهایی خرید و سفری به شام کرد و نزد خلیفه اموی رسید. خلیفه گفت: «چند سال است این جا نمی آیی، چطور شده است؟»
گفت: «بلی مدتی روزگار بر ما سخت گرفته بود، تهیدست شده بودم»
گفت: «می خواستی سوار بشوی بیایی و به من بگویی تا جبران کنم».
گفت: «حقیقتش این است پولی که کرایه بدهم نداشتم».
خلیفه پرسید: «پس چطور حالا آمدی؟»
گفت: «فرجی شد برای من و آن این است که شبی در تاریکی یک نفر سر و صورت بسته چهار هزار دینار به من داد و رفت، هر چه پرسیدم اسمت چیست، نگفت، فقط گفت: «انا جابر اثراث الکرام»
خلیفه گفت: «ای کاش! من او را می شناختم و این کرم، فتوت و اخلاص را تقدیر می کردم».
موقعی که خزیمه خداحافظی کرد، خلیفه اموی خواست گرفتاریهای او را جبران کند، گفت:
«می خواهم حکومت جزیره را به تو بدهم» خزیمه پذیرفت و حکومت جزیره را که عکرمه حاکمش بود، عزل شد و خزیمه حاکم شد. خلیفه گفت: «حالا که رفتی، عکرمه را معزول کن و حسابش را با بیت المال به دقت تصفیه کن، اگر دیدی خیانتی کرده، دست بسته او را به شام بفرست».
خزیمه، حکم حکومتی جزیره را گرفت و حرکت کرد و طبق مرسوم، حاکم جدید قبل از آمدنش به محل حکومت، قاصدی قبلا به اهالی خبر می داد. با آمدن قاصد، عکرمه خبر شد و با عده ای با کمال احترام به استقبال آمد و خزیمه را به محل حکومت برد و سر جایش نشاند و یک کلمه به او نگفت من چه کسی هستم.
ص: 1055
پس از آن که خزیمه استقرار پیدا کرد و به منصب حکومت نشست، گفت: «عکرمه را بیاورید». حاکم معزول را آوردند و گفت صورت حساب پس بده در صورت حساب چند هزار دینار کسر بود که از آن جمله آن چهار هزار دیناری بود که آن شب به خود این بی مروت داده بود. بالاخره کسر آورد. خزیمه گفت: عکرمه! باید جبران کنی»
گفت: «والله! خدا می داند من نخورده ام و نه جایی ذخیره کرده ام».
گفت: «او را به زندان بیندازید» بیچاره! عکرمه، حاکم معزول و همان کسی که چهار هزار دینار به خود این حاکم فعلی داده بود، به زندان رفت و یک کلمه نگفت من همانم که آن شب چهار هزار دینار برای تو آوردم، تو حالا این جور تلافی می کنی، چیزی نگفت؛ چون اگر برای خدا بوده، دیگر نمی شود به دیگری بگوید، دیگر منت نمی گذارد. زندان فایده نکرد؛ زیرا پولی نداشت که بدهد. خزیمه گفت: «او را شکنجه کنید». حاکم معزول را زیر شکنجه انداختند. این جا دیگر زن عکرمه طاقت نیاورد، پیغامی برای خزیمه، حاکم جدید فرستاد و گفت: «آیا جبران تلافی جابر اثرات الکرام این است؟»
همین یک کلمه پیغام را برایش داد. تا خزیمه این جمله را شنید فورا فرستاد از زندان او را آوردند. بلکه می نویسند خودش رفت افتاد روی دست و پایش و عذرخواهی کرد، پایش را دراز کرد و گفت: «زنجیر پایت را به پای من ببند»، اما او نپذیرفت.
باز گفت: «تو سوار بشو من پیاده»
گفت: «ابدا من کاری نکرده ام»
خزیمه گفت: «مگر نه این است که تو آن شب مرا نجات دادی»
ص: 1056
گفت: «برای تو که نبود. بالاخره او را با کمال عزت و احترام نزد خلیفه اموی آورد و گفت: «این همان جوانمرد است، حاکم معزول قبلی است». نوشته اند خلیفه اموی هم مال زیادی به او داد و خواست او را بر سر پستش برگرداند؛ او نپذیرفت و گفت: «جزیره را نمی خواهم آن را برای همین خزیمه بگذار». محل دیگری را به او داد و با کمال عزت و احترام به آن جا رفت.
من_اب_ع
آیت الله دستغیب- ایمان- صفحه 47-52
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق اخلاص صبر داستان اخلاقی عکرمة ابن ابی جهل تربیت
قساوت دل، امر طبیعی نیست. راجع به خلقت نیست. بشری که به دنیا می آید قسی القلب متولد نمی شود. کسبی است. اگر دلش سخت می شود، کسب و کارش آن را قسی کرده است. لحظه به لحظه دل خودش را سخت تر می کند. خدا بشر را قسی القلب نیافریده بلکه به حسب وضع نخستینی، یک نوع آمادگی برای پذیرش حق دارد؛ چه رسد به این که قساوت داشته باشد. از اول هر مولودی بر فطرت آفریده می شود؛ یعنی استعداد پذیرش حق را دارند. حالا ببینیم چطور می شود که شخصی به مرور ایام و به تدریج قساوت پیدا می کند. بی بند و باری، موجب قساوت قلب است. برای رسیدن به شهوات و هوسرانیها که همراه با بی بند و باری باشد. چشم چرانی مثلا در این جهت، شبانه روز بدون پروا، زن و دختر هر کس، جوان چشم را رها کرده است. این بی بند و باری در هوسرانی چشم، با کمال بی اعتنایی، هر دفعه که نگاه شهوتی می کند، پرده ای روی دل می گذارد تا هزاران پرده روی دل می گیرد. این همان آدمی بود که سال قبل تا می گفتند یا الله! اشک چشمش جاری می شد، تا آیه ای از قرآن می شنید. تا بچه یتیمی را می دید تاب نمی آورد و ترحم می کرد. نمی توانست اشک یتیم را ببینید، اما حالا مال بچه یتیم را می خورد و باکی ندارد. این همان هوسرانیها و بی بند و باریهایش بود که قساوت برایش آورد. چشم چرانی، نتیجه اش همین است، همچنین است سایر گناهان.
ص: 1057
حرامخواری و قساوت قلب
انسان، هوسش در شکمش است. از هیچ جنایتی به خاطر شکم باک ندارد. به قدری بی بند و بار است که تا خوراک لذیذی به شکمش برساند، دو روز که می گذرد، غلظت و سختی دلش بیشتر می شود. همتش این است که شکمش را از طعام لذیذ پر کند نمی گوییم حرام است، بخور؛ ولی حرام نخور، پر نخور، اسراف نکن. تو می خواهی شکم پرستی بکنی، هوسرانی بکنی، آن وقت در دلت ایمان جا بگیرد. دلت به قدری سخت می شود که اگر بچه یتیم را جلویت بکشند، دلت متأثر نمی شود. خلاصه، حرامخواری قساوت می آورد.
طول آمال و آرزوها و قساوت قلب
اما غیر از گناه از مکروهات و مباحات، چیزهایی که قساوت قلب می آورد و در روایات اهل بیت یادآوری شده، فهرست وار ذکر می نماییم:
از جمله چیزهایی که قساوت قلب می آورد، «طول آمال و آرزوهاست». آمال و آرزوهایت را زیاد نکن که دلت قساوت دار می گردد. آمال یعنی آرزو و میل و خواسته های نفس. آرزوهایی که تا بخواهید به آن برسید، مدت می خواهد. اگر نفس خواسته هایی پیدا کرد که زمان زیادی لازم دارد، موجب قساوت قلب می گردد.
در چنین دلی کی دیگر ایمان و خشوع برای حق می آید؟ هوشش جای دیگر است. ظاهری است، نه روی ایمان و خشوع برای پروردگار. طول آرزوها هلاکش کرده است.
«ألم یأن للذین ءامنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق و لا یکونوا کالذین أوتوا الکتب من قبل فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم و ک____ثیر منهم ف_اسقون؛ آیا برای کسانی که ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده که دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتی که نازل شده نرم [و فروتن] گردد و مانند کسانی نباشند که از پیش بدانها کتاب داده شد و [عمر و] انتظار بر آنان به درازا کشید و دلهایشان سخت گردید و بسیاری از آنها فاسق بودند.» (حدید/ 16)
ص: 1058
از جمله عوامل دیگر قساوت که در روایات اهل بیت علیهم السلام زیاد تأکید شده است، «پرخوری»، «پر خوابی» و «پر گویی» است که خواهی نخواهی، دل سخت می گردد و دیگر خشوعی در آن باقی نمی ماند. پرخوابی، پرخوری، پرگویی، این سه تا. هر پرخور و پرخوابی، مبغوض پروردگار عالم است. تو نگو من حلال می خورم. راست است ان شاءالله امید است لقمه ات حلال باشد. لکن همین زیاد خوردن و تجاوز از حد کردن، بلایی بر سرت می آورد که دلت را قساوت دار می کند. یک لقمه که زیادتر می خوری، به همان اندازه برای روحت زیان دارد. ضمنا هیچ کس نمی تواند بگوید خوراک شخص به طور کلی چقدر باید باشد. میزان ندارد. هر فردی میزانش نسبت به خودش هست تا وضع او چطور باشد. انسان جوان و پرکار، با آدمی که گوشه ای نشسته، فرق می کند. عمده چیزی که هست آن است که هر فردی باید بداند غرض از خوراک چیست. غرض از خوراک، بدن مایتحلل است؛ یعنی ساختمان بدن انسان، حرارت غریزه ای دارد و دم به دم تحلیل می رود پس باید به اجزای بدن خوراک برسد. آب برسد؛ یعنی مثل ماشین و بنزین، بنزین برای ماشین چطور است؟ راه که می رود بنزین کم می شود، اگر تمام شد لنگ می شود. خوراک هم همین طور است، حکم بنزین را دارد. باید آنچه از بدن تحلیل می رود، به جایش بیاید و تقویت شود. ضمنا پروردگار حکیم روی حکمت بالغه اش، ذایقه ای به بشر داده، چنانچه حکمتهایی به خوراکیها داده است تا به وسیله درک لذت، دنبال خوراکیها برود و بدن از بی خوراکی رنجور نشود. این لطف و فضل است. خوراک برای جلوگیری از ضعف و انحلال بدن است. بعضی گفته اند: لذت از حکمتهای خفیه الهیه است که اگر لذت طعم نبود، دنبال خوراکیها نمی رفت.
ص: 1059
لزوم خوردن هنگام نیاز
اگر شخص عاقل باشد، نمی خورد مگر وقتی که لازم باشد. به مقدار لازم که به معده برسد مثل این که ماشین را وقتی بنزین می کنی که نیاز داشته باشد به مقداری که ظرفیت و احتیاج داشته باشد. کی به خوراک نیاز داری؟ وقتی که معده خالی باشد وگرنه اکل بر شبع ضرر دارد. معده ای که ساعتی قبل آن را پر کردی، اگر دو باره قبل از خالی شدنش بخوری، این قساوت آور است و بعضی از اقسام آن که ضرر مفرط دارد، حرام است. غلظتی می آورد که در آن حال، خشوعی در دل پیدا نخواهد شد، لذا امام صادق (ع) در حدیث عنوان می فرماید که: «معده را سه قسمت کن؛ ثلثی خوراکی، ثلثی آشامیدنی و ثلثی هم برای استراحتش بگذارد».
از چیزهایی که بر سر سفره ناشایست است، عجله کردن و سخت تند تند خوردن است، همچنین لقمه بزرگ گرفتن؛ چنانچه مستحب است شخص لقمه را کوچک بگیرد و در دهان معطل کند و بجود و سر سفره زیاد بنشیند، نه این که زیاد بخورد. خلاصه، خوراک خوردن انسان باید کمی و کیفی با خوراک خوردن حیوان فرق کند.
دستور علی (ع) پیرامون خوردن طعام
میزانی که اسدالله الغالب علی بن ابی طالب (ع) معین فرموده است این است که می فرماید: «کسی که چند چیز را برای من تعهد کند، من هم حفظ صحت او را تعهد می کنم (بیمه علی شرط دارد)، اول آن که: مشغول خوراک نشوی مگر وقتی که اشتها داشته باشی، یعنی اگر میل به غذا نداری، نخور. دوم آن که: تا هنوز اشتها داری از خوراک خوردن دست برداری» یک لقمه کمتر و راحت تر. اگر زیادتر خوردی، در هضم، اسباب زحمت می شود. از حیث بدن که به زحمت افتادی، از جهت روح نیز ناراحت خواهی بود. و از همه مهمتر قساوت قلب است. بدن خراب، دل هم خراب می گردد.
ص: 1060
امام صادق (ع) می فرماید: «اگر در قبرستان بروید و از اهالی قبور بپرسید شما به چه بیماری مردید؟ بیشتر اهل قبور می گویند: بیماری تخمه (یعنی تداخل و هضم نشدن غذا به واسطه این که زیاد می خورد و تجاوز از حد می کند، معده ناراحت می شود. بدن خراب می شود و ترشه می کند)». غذا که در معده فاسد شد، دیگر نیرو نمی بخشد. هم برای بدن و هم برای روح و دل مضر است.
خوردن گوشت حیوانات و تأثیر روحی آن در انسان
گوشت زیاد هم خوردن قساوت می آورد. درست است که حلال است، ولی اثر وضعی دارد. گوشت هر حیوانی که زیاد خورده شود، صفات آن حیوان در شخص ظاهر می گردد. اگر کسی زیاد گوشت گوسفند خورد، کم کم شعورش کم می شود. لطافت و روحانیت و عاطفه انسانیت از او رخت برمی بندد. مرغ خوری زیاد، انسان را گیج می کند، و فهمش کم می گردد؛ مانند خود مرغ که فقط دانه ای می بیند حتی از بره هم کمتر است.
زیان پرخوابی
«پرخوابی» نیز از موجبات قساوت قلب است. عاقل باید غرض از خواب را بفهمد. خدا خواب را برای استراحت و تجدید قوای بشر قرار داده است. این انسانی که در حال بیداری، تمام سرگرم فعالیت بود، تمام کارخانه بدن مشغول بود و اگر به طور مداوم کار کند، فرسوده می گردد، باید استراحت و آرامش هم داشته باشد. چشم و گوش و دهان و لامسه آرام باشد. مشاعر مختصری کنند، بعد دوباره تر و تازه سرگرم فعالیت گردد.
ص: 1061
غرض از خواب، رفع ملال و خستگی برای تجدید قواست؛ بنابراین، حدی دارد. کسی که امروز خیلی کار کرده، شب زیاد احتیاج به استراحت دارد اما دیگری چندان نیاز ندارد، دو ساعت استراحت او را کافی است. دیگری به سه ساعت احتیاج دارد تا مشغله روزش چه مقدار بوده است. اگر از مقدار لازم تجاوز کردی، نتیجه به عکس می گیری. کوفته و خسته می شوی. خواب زیاد، موجب کسالت است. انسان بدتر پژمرده می شود. می بیند پرخوابی سبب اوقات تلخی هم می شود. پرخوابی، غلظت و قساوت می آورد؛ بنابراین، از حیث مقدار که چند ساعت باید شخص بخوابد، میزان معینی ندارد و تابع وضع خودش هست تا خستگی بدنی اش چه مقدار باشد. به چه مقدار آرامش نیاز داشته باشد. وقتی هم که خواب رفت؛ برایش فرق نمی کند روی زمین خشک باشد یا در روی رختخواب پرقو؛ بنابراین از موجبات قساوت قلب، پرخوابی و زیاده از حد خوابیدن است؛ چه روز و چه شب.
ثروت اندوزی، مقدمه بی ایمانی
مورد دیگر از موجبات قساوت قلب، دنبال ثروث رفتن است که در قرآن مجید و روایات بیان شده است و وجدان نیز شاهد بزرگتر است. ثروت اندوزی و همت انسان دنیا، این است که یک میلیون، دو میلیون گردد. حد آخری هم ندارد که به آن حد که رسید بگوید بس است. به عین مثل جهنم. به جهنم گفته می شود: پر شدی؟ می گوید آیا باز هم هست؟ هنوز هم می خواهم. اگر کسی در رشته ثروت اندوزی و زیاد کردن مال باشد، در خطی افتاد که قساوت روی قساوت می آورد. روزی بر او نمی گذرد مگر این که پرده هایی به رویش می نشیند تا جایی که یک لحظه برای خدا دیگر دلش خاشع نمی شود بلکه کار به جایی می رسد که نماز و روزه اش هم سطحی می شود. صد فریاد از ثروتمندی که کار را به کفر و الحاد می کشاند. به قدری قلدر می گردد که ایمانش هم از بین می رود. هر چند نماز هم بخواند، از روی عادت است نه این که خودش را بنده و محتاج پروردگار بداند. چه بسیارند که نماز را نیز رها می کنند. هدف که مال شد، کارش همین است، مقدمه بی ایمانی است. از کلمات امیرالمؤمنین است که: «مال زیاد، دین را به باد فنا داده و اسباب غفلت و فراموشی دل را فراهم می سازد».
ص: 1062
من_اب_ع
سید عبدالحسین دستغیب- ایمان- صفحه 210-211 و 212-213 و 219 و 225-229 و 231-232
کلی__د واژه ه__ا
قلب رذایل اخلاقی فلسفه اخلاق انسان ایمان افراط
«فقر و غنا» از خدای تعالی است و مثل سایر امور به ید قدرت و تحت اراده او جل و علاست: «لا موثر فی الوجود إلا الله و لا حول و لا قوه إلا بالله» لکن عمل و کسب افراد هم در فقر و غنا بی مدخلیت نیست. بعضی اعمال است که مقتضی فقر است و خدای تعالی فقر می دهد، برعکس، برخی اعمال موجب غناست و خدای تعالی غنا می دهد؛ یعنی ممکن است عمل من و شما سبب فقر و غنا باشد، پس در هر حال، خداست که فقر و غنا می دهد. هر عملی که از انسان سر می زند لوازمی دارد که مسلما برگشت به خود او دارد: «إنما هی أعمالکم ترد إلیکم» «هرچه هست عمل تو است که به تو باز می گردد». اجمالا فعل از خدا بودن، منافات با مدخلیت عمل خود شخص ندارد؛ مثلا انسان عملی انجام می دهد که مستلزم نزول بلاست، خداست که بلا می فرستد اما سببش را خود این شخص ایجاد می کند. در قرآن مجید در این باره آیات متعددی است؛ نظیر:
«.... فبما کسبت أیدیکم»؛ و آنچه از مصیبت که به شما می رسد، به جهت اعمالیست که به دست خود کرده اید و خدا از بسیاری از گناهان در می گذرد. (شوری/ 30)
«کل امری بما کسب رهین»؛ «هرکس در گرو عمل خودش می باشد (اگر عمل بدی از او سر زد، منتظر نباشد که خیری به او برسد)» (طور/ 21). بعضی از گناهان و مکروهات است که اثر وضعی آن فقر است و در روایات اهل بیت علیهم السلام از باب لطف ذکر گردیده است، اولا ترک مکروه باید کرد؛ چون نهی شده، البته اثر وضعی هم دارد و آن نیامدن فقر است به واسطه ترک آن مکروه خاص.
ص: 1063
اسراف و تبذیر از عوامل فقر
اما از محرمات چیزهایی که موجب فقر است، یکی «اسراف» و «تبذیر» است، علاوه بر این که مستلزم عذاب آخرت است، موجب فقر در دنیا هم می گردد. اگر انسان در زندگی، طریقه اعتدال و میانه روی را از دست داد، منتظر فقر باشد. باید حد وسط را ملاحظه کرد. این هم نسبت به اشخاص فرق می کند؛ مثلا کسی که ده تومان درآمد دارد، اگر پانزده تومان خرج کند، این اسراف است؛ چون تجاوز از حد کرده: «إن المبذرین کانوا إخوان الشیطین؛ تبذیرکنندگان برادران شیاطینند.» (اسراء/ 27)
مکروهات فقرآور
- از مکروهات، اتاق و منزل را کثیف و چرک نگه داشتن است که علاوه بر کراهت، مورث فقر می باشد.
- و همچنین تنظیف در شب؛ یعنی وقتی که منزل کثیف شد، شب جاروب کند.
- دیگر ظرف طعام را نشسته و چرب باقی بگذارند؛ مثلا شستن ظرف شب را به صبح موکول کنند.
- دیگر ظرف آب را سر باز گذاردن است؛ مثلا خمره، یا کوزه سر باز نیاید باشد.
- دیگر برطرف نکردن تار عنکبوت از دیوار و سقف خانه است.
- دیگر نشستن بدن و لباس است. البته هر مکروهی را که انسان به واسطه مکروهی اش ترک کرد، ثوابش به او داده می شود؛ خواه سرش را بدانند یا نداند.
- دیگر خشک کردن بدن با لباس است.
- دیگر دوختن لباس پاره شده است در حالی که آن را پوشیده. و علامه مجلسی می فرماید: «ظاهر روایت اعم است از این که خودش بدوزد، یا دیگری آن را بدوزد، پس باید لباس را از تن درآورد، آن وقت دوخت».
ص: 1064
- دیگر نشستن در آستانه در است.
- دیگر با دست نشسته چیز خوردن. مستحب است انسان قبل از غذا خوردن، هر دو دست را بشوید (هر چند امروز مردم از فیض این مستحبات محرومند).
- دیگر از مکروهاتی که موجب فقر است، در حال جنابت چیز خوردن است، مگر این که غسل کند، یا اگر دسترسی به غسل ندارد، وضو بگیرد، یا این که دستهایش را بشوید و مضمضه و استنشاق را سه مرتبه انجام دهد.
- دیگر روی نان که در سفر گذاشته می شود، چیز دیگری بگذارد؛ مثلا قاپ پلو را روی نان می گذارد، این بسیار بد و مکروه است، این بی اعتنایی به نان است.
- از موجبات فقر، اهانت به خرده نان است، دو ر ریختن و پامال نمودن پاره های نان مکروه و مورث فقر است.
بعضی از محققین فرموده اند اختصاص به خرده نان ندارد بلکه مثلا خرده برنج هم همین است. نسبت به میوه جات هم همین حکم را دارد؛ حتی روایاتی وارد است که اگر کسی میوه ای را نیم خورده کند و تتمه اش را در دست و پا بیندازد، منتظر فقر باشد.
بنابراین، این موضوع اگر چه عام است و اختصاصی به نان ندارد، اما نسبت به خصوص اهانت به نان، اثر زیادتری دارد.
- دیگر از اموری که موجب فقر می باشد عادت به دروغ است که بالاخره مبتلا به فقر می شود.
- دیگر قسم دروغ است؛ قسم دروغ شخص را بی خانمان می کند، دستگاهش برچیده می شود. علاوه بر حرمت و عقوبت اخروی، در دنیا هم گدا می شود.
ص: 1065
- دیگر نفرین به اولاد. وقتی که بچه در خانه اذیت می کند، پدر و مادرش نفرینش کنند، این نفرین مورد نهی و موجب فقر می باشد. اذیت کردن و اسباب ناراحتی پدر و مادر شدن مقتضای سن بچگی است، خودت هم وقتی بچه بودی همین بود، اما برای خدا حالا صبر کن، نفرین نکن، مخصوصا نسبت به بچه شیرخوار، هر چند خدای تعالی به لطفش اثری به نفرش آنها نوعا نمی دهد؛ چون بلافاصله پشیمان می شوند، لکن اثر وضعی خودش را دارد که عبارت از فقر باشد و ضمنا خدای نکرده ممکن است یک مرتبه نفرینش بگیرد.
- از جمله آن امور: «و الدعاء للوالدین بالسوء» است؛ اولاد بدخواهی پدر و مادر کند، اگر موجب ایذای آنها گردد که حرام است وگرنه مکروه و اثر وضعی آن اثر فقر است.
محقق طوسی خواجه نصیرالدین فرماید: «از اموری که موجب فقر است نه تنها بدگویی و بدخواهی والدین است بلکه ترک الدعاء للوالدین است؛ یعنی اصلا به فکر پدر و مادرش نباشد و سر قبر آنها هیچ نرود و برای آنها خیرات نکند».
من_اب_ع
آیت الله عبدالحسین دستغیب- معراج- صفحه 284-288
کلی__د واژه ه__ا
قرآن فلسفه احکام تفسیر ثروت فلسفه اخلاق فقر اسراف دستورات الهی
قصه ای از کتاب مجموعه ی ورام که از متون معتبر روایی ماست نقل شد که در زمانهای گذشته یکی از شاهان ایران (شاید کسری انوشیروان بوده است) در شکارگاه دنبال شکاری اسب تاخت و از همراهان دور شد و خشته و تشنه کنار باغی سرسبز و خرم رسید، در زد. پیرمردی با موی سپید در را باز کرد. شاه را نشناخت ولی از وضع ظاهری او فهمید که شخص بزرگی است. شاه گفت: من تشنه ام، برایم آب بیاور. او فورا رفت و در یک قدح بلورین آب انار خوش رنگی آورد و تقدیم شاه کرد. در این اثنا وزیر و جمعی از همراهان رسیدند.
ص: 1066
شاه آن آب انار را آشامید و از رنگ و عطر و طعم و رنگش لذت برد و انعام سنگینی به آن پیرمرد باغبان داد و تحسینش کرد؛ ضمنا از او پرسید: این آب انار را از چند انار گرفتی؟ گفت: از یک انار گرفته ام. شاه و همراهان تعجب کردند که یک انار و این آب فراوان با این رنگ و طعم عالی! وزیر پرسید: این باغ از آن کیست؟ پیرمرد گفت: این از باغ های دولتی است، من اجاره کرده ام. وزیر گفت: چقدر مال الاجاره می دهی؟ پیرمرد مبلغی گفت که به نظر وزیر بسیار کم آمد؛ در مقابل باغ به این بزرگی و میوه های به این فراوانی و پر آبی و شادابی به نظرش خیلی کم بود. چیزی نگفت و موقع بازگشت در بین راه به شاه گفت: این درست نیست که ما از این باغ پردر آمد این مبلغ کم مال الاجاره بگیریم. اجازه بدهید ما میزان اجاره را بالا ببریم. شاه اگرچه چیزی نگفت اما اظهار تمایل کرد.
مدتی گذشت. دوباره شاه عبورش به در آن باغ افتاد. وزیر که با جمعی همراه شاه بود در زد، پیر مرد آمد. شاه آب انار خواست. او رفت ولی این بار طول کشید تا آمد و ظرف آب انار را به دست شاه داد، شاه نوشید و اما با کمال تعجب دید هم مقدار آب انارش از نوبت پیش کمتر است و هم رنگ و بو و طعم قبلی را ندارد! رو به پیرمرد کرد و گفت: تعجب می کنم! آب انار امروز با نوبت قبلی فرق کرده است! پیرمرد گفت: بله من هم متعجبم چه شده است. با اینکه نه آب تغییر کرده، نه هوا و نه من در خدمتگزاری کوتاهی کرده ام ولی مدتی است که انارها کم آب شده و رنگ و بو و طعمشان را هم از دست داده اند! شاه گفت: تو خودت در امر باغ و باغداری با تجربه هستی، به نظر خودت چه چیز ممکن است سبب این تغییر شده باشد؟
ص: 1067
پیرمرد که شاه را نمی شناخت گفت: آنچه من می توانم بگویم این است که پدران ما که تجربیات بیشتری داشته اند وقتی چنین وضعی پیش می آمد می گفتند: نیتها تغییر کرده و اندیشه ها دگرگون شده است. شاه وقتی این جمله را شنید تکان خورد و لحظه ای تأمل کرد و آنگاه رو به همان وزیری که پیشنهاد ازدیاد مال الاجاره را داده بود کرد و گفت: می بینی یک کوته فکری و بد اندیشی چگونه اثر می گذارد و زندگی را دگرگون می سازد و نعمت ها را تغییر می دهد؟ شما به جای اینکه قیمت مال الاجاره ی این باغ را بالا ببرید؛ بکوشید امثال این باغ را فراوان به وجود بیاورید تا از آن راه به میزان درآمد کشور بیافزایید نه از درآمد این یک باغ.
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 4-6
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق نیت تاریخ کتاب مجموعه ورام ایران داستان اخلاقی
According to the two great resources of Islam, the Koran and Islamic traditions, ethics have considerable importance in Islam. In many of the koranic verses ethics and the principles are expressly mentioned.
Before concerning ethics in Islam first, we should recognize human rank based on the verses of the Holy Koran. In the following verses the importance of human soul and rank are mentioned:
1. Anyone who kills any person without another soul being involved or for causing mischief in the land acts as if he had killed all mankind. Anyone who spares life acts as if he had granted life to all mankind.(5:32)
ص: 1068
2. We have created man with the finest stature. (95:4)
3. Have you not seen how God has subjected whatever is on earth to you, and the ships that sail at sea by his command? He holdback the sky from falling down on the earth except with his permission. God is so Gentle, Merciful towards mankind.(22:65)
4. Do you not see how God has harnessed whatever is in heaven and whatever is on earth for you? He has lavished his favour on you both publicly and privately. (31:20)
5. He gives you everything you ever ask him for. If you counted up Gods favour (s), you would never [be able to] number them, yet man is so unfair, ungrateful. (14:34)
6. However man acts so arrogant for he considers he is self-sufficient (96:6-7)
In the recent verses Gods favor towards human is mentioned and it reminds us to be grateful toward all His favours.
In the verses below the creation of man and the priority of is his soul concerned confirming the importance of human soul:
1. So your Lord told the angels: “I am about to create a human being from ringing clay, from moulded slim. When I have finished with him and breathed some of My spirit into Him, then drop down on your knees before him.(15:28-29)
2. So we told the angels: “Bow down on your knees before Adam.” They [all] knelt down except for Diabolis. He refused and acted proudly, and became a disbeliever. (2:34)
ص: 1069
In the following verses, man is considered as the one who carry the Divine trust:
We offered the trust to Heaven Earth, and to mountains too yet they refused to carry it and shrank back from it. However man accepted it. He has been unfair [to himself] ignorant! (33:72)
Based on the koranic verses, ethical principles in Islam would be as follows.
- Sense of honor
-Heading God
-observing moderation in life
من_اب_ع
The Noble Quran (English translation by T.B.Irving)
An article written by Jalal al-Din Mojtabavi
کلی__د واژه ه__ا
Human eternal maturity is achieved through training undoubtedly human perfection is related to his soul, not his body.
Human perfection regarding to revelation
From the viewpoint of revelation, maturity refers to the perfection of human soul, meaning it has a spiritual conception. Therefore it is supposed to have an eternal aspect, never is damaged and after death it will exist.
According to the Koranic verses, human perfection belongs to the Hereafter, although it is obtained in worldly life, it will be appeared in the Hereafter. In the Koranic verses the spiritual life of the heedful in the Hereafter is mentioned:
1. The heedful will be by gardens and a river in a sure position under a competent sovereign (54:54-55)
Maturely necessitates approaching God, as He mentioned in the Koran because He Himself is close to us:
ص: 1070
1. We are closer to him his jugular vein! (50:16)
2. He is the first and the Last, the Outward and the Innermost (57:3) He is with you (all) wherever you may be. (57:4)
3. Wherever you may turn, there will be God countenance. (2:115)
Approaching God will be obtained by worshipping Him:
1. And to worship Me [Alone]! This is a Straight Road
2. I have only created sprites and men so they may worship Me (51:56)
Human perfection to innate tendencies
None of the human tendencies have been created with no reason, always there are ways leading towards full filling tendencies. Managing tendencies will lead us through the best ways to obtain maturity.
من_اب_ع
Islamic ethics (Mohammad Ali Sadat)
English translation of the Quran (T.B.Irving)
کلی__د واژه ه__ا
Human The Koran Ethics
حسن خلق یک حالت روحی است که آدمی را در رفتار و کردار به حسن سلوک با مردم وادار می سازد. همانطور که امام صادق (ع) فرموده است: «تلین جناحک و تطیب کلامک و تلقی اخاک ببشر حسن؛ گفتارت ملایم، سخنت دلنشین و ملاقات با برادرت باید توآم با گشاده رویی باشد». از جمله آرزوهایی که هر خردمند دوراندیش برای دست یافتن به آن بدون وقفه می کوشد این است که دارای شخصیت جذاب، ارجمند، دوست داشتنی و گرامی در میان مردم باشد و این آرزو، درست همانند بدست آوردن علم، شجاعت و دیگر عادات پسندیده، یک آرزوی بسیار ارزشمند و هدفی بس والا به شمار می آید که تنها برای صاحبان فضل و شایستگی های ویژه قابل دسترسی است. آنچه یاد آور شد، تنها زمانی موجب رفعت منزلت و شان انسان می شود که قرین حسن خلق باشد و در آیینه جمال و درخشش خیره کننده آن بتابد، وگرنه ارزش واقعی خود را از دست خواهد داد و به یک چهره ناخجسته و ملالت آور مبدل خواهد شد. به همین دلیل است که حسن خلق، ملاک ارزشها، رشته پیوند آنها، معیار شایستگی کسب مجد و عظمت و نیل به محبت و عزت به شمار می آید. خاندان عصمت و طهارت (ع) از خلق کریم به تکریم یاد می نمایند و زیوریافتگان به آنرا بطور اعجاب انگیزی می ستایند و با شیوه های گوناگون تشویقی به آن ترغیب می کنند.
ص: 1071
پیامبر بزرگوار اسلام (ص) فرمود: «افاضلکم احسنکم اخلاقا، الموطئون اکنافا، الذین یالفون و یؤلفون و توطأ رحالهم؛ برترین شما کسانی اند که اخلاقشان نیکوتر، مهمان نواز، انس گیر، انس پذیر و سهل الوصول تر باشند».
امام باقر (ع) می فرماید: «ان اکمل المؤمنین ایمانا احسنهم خلقا؛ کاملترین مؤمنین از نظر ایمان، نیک خلق ترین آنان است».
امام صادق (ع) فرمود: «انسان مؤمن پس از فرایض، با هیچ دستاویزی محبوب تر از خوی نیک، به محضر خداوند بار نمی یابد» و نیز آنحضرت فرمود: «ان الله تعالی لیعطی العبد من الثواب علی حسن الخلق، کما یعطی المجاهد فی سبیل الله، یغدو علیه و یروح؛ خداوند به بنده اش، بخاطر حسن خلق، به اندازه رزمنده راه خدا که دائما در جبهه حضور دارد، ثواب می دهد».
پیامبر بزرگوار اسلام (ص) فرمود: «ان صاحب الخلق الحسن له مثل اجرالصائم القائم؛ انسان دارای خوی نیک همانند روزه دار شب زنده دار پاداش دارد».
امام صادق (ع) فرمود: «ان الخلق الحسن یمیت الخطیئه، کماتمیت الشمس الجلید؛ خلق نیکو بدیها را نابود می سازد، همانطور که آفتاب یخ را آب می کند». و همچنین آنحضرت فرمود: «نیکی و حسن خلق، شهرها را آباد و عمرها را زیاد می کند»، و نیز فرمود: «اگر می خواهی گرامی باشی نرم خو باش و اگر می خواهی مورد اهانت واقع شوی خشونت کن. در فضیلت و شرافت حسن خلق، همین بس که خداوند متعال، پس از آنکه پیامبرانش را به این صفت ارجمند مزین می سازد، آنان را مبعوث به رسالت می نماید». بنابراین، سر فضیلت و عنوان شخصیت پیامبران در همین صفت نهفته است و پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) در واقع نمونه اعلای حسن خلق و سایر ارزش ها و صفات عالیه بود و با اخلاق نمونه اش بود که توانست دلها را تسخیر نماید و سزاوار ستایش خداوندی که فرمود: «انک لعلی خلق عظیم؛ و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری» (قلم/ 4) شود.
ص: 1072
امام علی (ع) اخلاق آنحضرت را اینگونه ترسیم می نماید: «کان اجود الناس کفا، و أجرأ الناس صدرا، و اصدق الناس لهجه، و اوفاهم ذمه، و الینهم عریکه، و اکرمهم عشره. من رآه بدیهه هابه و من خالطه فعرفه احبه، لم ار مثله قبله و لا بعده؛ آن بزرگوار سخاوتمند ترین، با حوصله ترین، راستگوترین، درست پیمان ترین، متواضع ترین و خوش معاشرت ترین انسانها بود و هرکس او را برای نخستین بار می دید، از هیبتش دچار ترس و دلهره می شد، ولی همینکه با او نشست و برخاست می کرد و با حضرتش آشنا می شد، شیفته اش می گردید. من همانندی، چه قبل و چه بعد از آنحضرت برای او سراغ ندارم».
ائمه معصوم (ع) نیز در اخلاق و آداب همین گونه بودند. امام حسن عسکری (ع) می فرماید: «دو نفر مؤمن، پدر و پسر، بر امیرالمؤمنین (ع) وارد شدند، امام در برابرشان از جا برخاست، آنان را احترام نموده در صدر مجلس نشاند و خود در مقابل آنان نشست، سپس دستور فرمود طعام آوردند و آن دو از آن تناول کردند، پس از آن قنبر با آفتابه و لگن همراه با یک دستمال آمد و امام (ع) آفتابه گرفت و با اصرار زیاد بر دستان آن مرد (که از شدت خجالت می خواست زمین دهن باز نماید و او را در کام خویش فرو ببرد) آب ریخت تا او دستانش را بشوید ولی او مرتبا امتناع می کرد تا اینکه مولی او را سوگند داد که دستانش را با خیال راحت، گویا اینکه قنبر آب می ریزد، شستشو دهد. سپس آفتابه را به دست محمد بن حنفیه داد و فرمود: پسرکم! اگر این فرزند به تنهایی آمده بود، خود بر دستانش آب می ریختم، اما خداوند متعال نمی پسندد که با شأن پدر و پسر، هرگاه در یک جا جمع شوند یکسان رفتار گردد. پس باید پدر، بر دستان پدر، و پسر بر دستان پسر آب بریزد، و محمد بن حنفیه بر دستان پسر آب ریخت. آنگاه امام عسکری (ع) فرمود: هرکس از علی (ع) اینگونه تبعیت نماید، شیعه راستین اوست. و یا داستان وضو گرفتن پیرمرد و امام حسن(ع) و امام حسین (ع) از همینگونه است.
ص: 1073
نمونه دیگر: غلام امام حسین (ع) خطایی مرتکب شد که می بایست به خاطر آن مجازات گردد، امام (ع) دستور داد تا او را بزنند که ناگهان غلام فریاد زد مولای من! «والکاظمین الغیظ؛ فروخورندگان خشم»، امام (ع) فرمود: رهایش کنید. سپس ادامه داد: سرور من! «والعافین عن الناس؛ درگذرندگان از مردم»، امام فرمود: تو را بخشیدم. بار دیگر غلام گفت: ای آقای من! «والله یحب المحسنین؛ و خداوند نیکو کاران را دوست دارد»، امام پاسخ داد: تو را در راه خداوند آزاد ساختم و دو برابر آنچه می گرفتی، به تو خواهم داد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 29-27،
علاءالدین علی بن حسام- کنز العمال- جلد 3، صفحه 113،
سید محمد حسینی شیرازی- اخلاق اسلامی
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق انسان خوش اخلاقی چهارده معصوم (ع) جامعه شناسی دین داستان اخلاقی حدیث تربیت دنیا آخرت
از علل بسیار مهم و پرارزشی که در زیبایی باطن نقش بسزایی دارد و در سالم سازی حالات و حرکات سهم قابل توجهی را داراست، حسن خلق است که پیامبر بزرگ اسلام از آن تعبیر به برگ درخت دین کرده است. دارندگان محاسن اخلاقی و حسنات باطنی که در قرآن کریم از آنان تعبیر به محسنین شده است به خاطر این که حرکات و اعمالشان از باطن زیبایشان کسب زیبایی می کند، محبوب خدا و خلق خدایند: «والله یحب المحسنین؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد» (آل عمران/ 148).
حسن خلق چنان که پیامبر بزرگ اسلام فرموده اند اخلاق اعظم خداست. این اخلاق یا رشته هایی از آن، در هرکس باشد مایه ی نجات دنیا و آخرت او و سبب رهایی اش از مشکلات و رنج ها و عامل آزادی اش از دوزخ است. حسن اخلاق و رفتار پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) نقش به سزایی در پیشرفت اسلام داشته است.
ص: 1074
نجات از اعدام به سبب حسنات اخلاقی
امام صادق (ع) می فرماید: اسیرانی را که به محضر پیامبر اسلام آوردند حضرت به کشتن همه ی آنان جز یکی فرمان داد. اسیر به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت، از میان اینان چه شد مرا آزاد کردی؟ حضرت فرمود: جبرئیل از جانب خدای عزوجل به من خبر داد که تو دارای پنج خصلتی که خدا و رسولش آنها را دوست دارد: نسبت به ناموست دارای غیرت شدیدی هستی، اهل جود و سخایی، آراسته به حسن خلقی، زبانی راستگو داری و اهل شجاعتی. هنگامی که اسیر محکوم، این حقایق را شنید مسلمان شد و اسلامش نیکو گشت و در جهادی در رکاب پیامبر به جهادی شدید و سخت برخاست و به شرف شهادت نایل آمد.
راستی شگفت آور است کافری بر ضد پیامبر به جنگ برمی خیزد، در میدان جنگ به دست سپاه اسلام با دیگر یارانش اسیر می شود، همه به اعدام محکوم می گردند، ولی خدای مهربان به وسیله امین وحی به خاطر حسنات اخلاقی اش که محبوب خدا و پیامبر است فرمان آزادی اش را صادر می کند و از گناه او که جنگ بر ضد پیامبر بود درمی گذرد، سپس به سبب آن حسنات مسلمان می شود و به اوج کمال که کمالی فوق آن نیست یعنی شهادت پر می کشد. به راستی آثار حسن خلق که بخشی از آن در دنیا و همه ی آن در آخرت ظهور عینی پیدا می کند قابل شماره کردن نیست. چنان که در روایات آمده است: هیچ حقیقتی در میزان عمل انسان در قیامت سنگین تر از حسن خلق نیست.
ص: 1075
مرد شامی و امام حسین ( ع)
مردی به نام عصام بن المصطلق اهل شام آمد در مسجد مدینه، مردی را دید با هیبت و جلال. نظرش را جلب کرد گفت این کیست آنجا نشسته؟ معلوم می شود شخصیتی است. یک کسی گفت: امام حسین (ع)، تا شنید حسین پسر علی، گفت: قربة الی الله بروم چند تا فحش آبدار به او بگویم. آمد و روبروی حضرت ایستاد و با کمال وقاحت تا می توانست حضرت امیر و خود حضرت را سب کرد و فحش داد که اسلام را شما خراب کردید، شما مردمی هستید منافق و از این حرفها. امام نگاهی به او کرد، در چهره اش خواند که او یک مرد اغفال شده است همینکه حرفهایش تمام شد فرمود: «امن اهل الشام انت؟؛ آیا تو اهل شامی؟» گفت بله. یک جمله بیشتر نگفت: «شنشنه اعرفها من اخزم؛ (مثل است) می دانم، شامیها این جور هستند». بنابراین شما در شهر ما غریب هستی، مهمان ما هستی، بیا برویم منزل مهمان ما باش، تو را پذیرایی می کنیم، اگر آذوقه ات کم باشد آذوقه به تو می دهیم و خود این مرد می گوید یکمرتبه حالتی به من دست داد، دوست داشتم زمین شکافته بشود به زمین فرو بروم.
داستان امام علی و فرد کتابی
روزی امام علی (ع) در زمان خلافتشان از شهر کوفه خارج شدند. ایشان دأبشان این نبود که وقتی به جایی می روند به عنوان اینکه خلیفه و امیرالمؤمنین هستند با اسکورت بروند، ساده می رفتند و ساده هم می آمدند. در برگشتن با یک نفر کتابی برخورد کردند و با یکدیگر مصاحب و همراه شدند. قهرا دو مصاحب راه یکدیگر را می پرسند، حضرت فرمودند من می روم کوفه، تو کجا می روی؟ جای دیگری را گفت که یک مقدار از راه را با یکدیگر مشترک بودند و نزدیک کوفه او راهش جدا می شد. گفتند خوب، پس با همدیگر باشیم. آن شخص می دانست که رفیقش مسلمان است. حضرت هم که می دانستند او اهل کتاب است، با همدیگر صحبت کنان آمدند تا به سر دو راهی شاهراه کوفه و راه فرعی رسیدند، او قهرا راه فرعی را گرفت. حضرت هم شاهراه را رها کردند و دنبال او آمدند. آن شخص گفت: شما که گفتی من به کوفه می روم. فرمود بله به کوفه می روم. پرسید: پس چرا از این طرف می آیی؟ فرمود برای اینکه ما با یکدیگر چند ساعت مصاحبت کردیم و مصاحبت حق ایجاد می کند و تو به گردن من حق پیدا کردی. به دلیل اینکه تو بر من ذی حق هستی من می خواهم تو را چند قدم بدرقه کنم. نوشته اند همان جا فکری کرد و گفت: پیغمبر شما به دلیل این اخلاق حسنه ای که دستور داد، به این سرعت دینش دنیا را گرفت و بعد خداحافظی کردند و او حضرت امیر را نشناخت ولی این خاطره به شکل عجیبی در ذهنش بود تا یک وقتی به کوفه آمد و قهرا در جستجوی همان رفیقش بود. روزی آمد خلیفه را دید، و فهمید رفیق بین راه، خود خلیفه است. آنجا بود که شهادتین را گفت و مسلمان شد و یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین گردید.
ص: 1076
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 29-27
شیخ صدوق- امالی- صفحه 384- المجلس الحادی و الستون- حدیث 2
محمدباقر مجلسی- بحار الانوار- جلد 22- صفحه 107- باب 37- حدیث 67
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 40
متقی هندی- کنز العمال- جلد 3- صفحه 3
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق خوش اخلاقی داستان اخلاقی دنیا آخرت
حسن خلق دو معنا دارد: معنای عام و معنای خاص. حسن خلق به معنای عام عبارت است از مجموعه خصلت های پسندیده ای که لازم است انسان روح خود را به آنها بیاراید. حسن خلق به معنای خاص عبارت است از خوشرویی، خوشرفتاری، حسن معاشرت و برخورد پسندیده با دیگران. امام صادق (ع) در بیان حسن خلق به معنای خاص فرمود: «تلین جانبک و تطیب کلامک و تلقی اخاک ببشر حسن؛ حسن خلق آن است که برخوردت را نرم کنی و سخنت را پاکیزه سازی و برادرت را با خوشرویی دیدار نمایی». در کتاب های اخلاق و روایات اسلامی هر جا سخن از حسن خلق است، اغلب مراد، همین معنای دوم است. حسن خلق یا خوش اخلاقی یکی از اصول مهم اخلاقی است. خوش اخلاقی در مسائل تربیتی چنان مؤثر و سازنده و دارای نقش استثنایی است که پیوسته در متون دینی قرآن و روایات مورد تأکید قرار گرفته است.
قرآن کریم شخصیت پیامبر خدا (ص) را به دلیل اخلاق نیکویش می ستاید و در سوره قلم، آیه 4 می فرماید: «انک لعلی خلق عظیم؛ تو، ای پیامبر، اخلاقی بس نیکو داری». حسن خلق مؤمن نشانگر عمق ایمان اوست. پیامبر اسلام فرمود: «تقوا و حسن خلق سبب بهشت رفتن بیشتر افراد امت من خواهد بود» و نیز فرمود: «پاداش کسی که اخلاق نیکو دارد، همانند پاداش روزه دار نمازخوان است».
ص: 1077
امام باقر (ع) نیز می فرمود: «کاملترین ایمان را خوش اخلاق ترین مومنان دارا هستند». حضرت موسی کاظم (ع) فرمود: ایمان کامل نمی شود مگر آنکه در او سه خصلت باشد یک خصلت از خداوند و آن کتمان اسرار و رازپوشی است که خدا عالم به غیب است و بر راز و اسرار نهانی خود کسی را آگاه نفرمایید مگر پیغمبرانی که برجسته باشند چنانکه می فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا* الا من ارتضی من رسول..؛ او دانای غیب است و هیچ کس بر عالم غیب او آگاه نیست مگر آن کسی که از رسولان خود برگزیده..» (جن/ 27-26) و یک خصلت از پیغمبر (ص) و آن صفتی است که خدای تعالی او را به آن صفت فرموده چنان که می فرماید: «خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین؛ ای پیغمبر طریقه عفو و بخشش را نگاه دار و چشم پوشی را شعار و شیوه خود کن و به نیکوکاری امر کن و از مردم جاهل نادان روی بگردان.» (اعراف/ 199) و یک خصلت از امامش و آن صبر نمودن در سختی ها است و خداوند در مدح آنان فرموده: «والصابرین فی الباسآء و الضرآء و حین الباس؛ در سختی ها و تعب و رنجها صبور و شکیبایی را پیبشینه می سازد.» (بقره/ 177).
دین مقدس اسلام، همواره پیروان خود را به نرمخویی و ملایمت در رفتار با دیگران دعوت می کند و آنان را از درشتی و تندخویی باز می دارد. حسن خلق و گشاده رویی از بارزترین صفاتی است که در معاشرت های اجتماعی باعث نفوذ محبت شده و در تأثیر سخن اثری شگفت انگیز دارد. به همین جهت خدای مهربان، پیامبران و سفیران خود را انسان هایی عطوف و نرمخو قرار داد تا بهتر بتوانند در مردم اثر گذارند و آنان را به سوی خود جذب نمایند. این مردان بزرگ برای تحقق بخشیدن به اهداف الهی خود، با برخورداری از حسن خلق و شرح صدر، چنان با ملایمت و گشاده رویی با مردم رو به رو می شدند که نه تنها هر انسان حقیقت جویی را به آسانی شیفته خود می ساختند و او را از زلال هدایت سیراب می کردند، بلکه گاهی دشمنان را نیز شرمنده و منقلب می کردند.
ص: 1078
مصداق کامل این فضیلت، وجود مقدس رسول گرامی اسلام (ص) است. قرآن کریم، این مزیت گرانبهای اخلاقی را عنایتی بزرگ از سوی ذات مقدس خداوند دانسته، می فرماید: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ در پرتو رحمت و لطف خدا با آنان مهربان و نرمخو شده ای و اگر خشن و سنگدل بودی، از گردت پراکنده می شدند» (آل عمران/ 159). بسیار اتفاق می افتاد که افراد با قصد دشمنی و به عنوان اهانت و اذیت به حضور ایشان می رفتند ولی در مراجعت مشاهده می شد که نه تنها اهانت نکرده اند بلکه با کمال صمیمیت اسلام را پذیرفته و پس از آن، رسول اکرم (ص) محبوب ترین فرد در نزد آنان به شمار می رفت. ارزشی که اسلام برای انسان خوشرفتار قائل است، تنها به مؤمنان محدود نمی شود، بلکه غیر آنان نیز اگر این فضیلت را دارا باشند، از مزایای ارزشی آن بهره مند می شوند.
در تاریخ چنین آمده است: علی (ع) از سوی پیامبر خدا (ص) مأمور شد تا با سه نفر که برای کشتن ایشان هم پیمان شده بودند، پیکار کند. آن حضرت، یکی از سه نفر را کشت و دو نفر دیگر را اسیر کرد و خدمت پیامبر خدا (ص) آورد. پیامبر (ص) اسلام را بر آن دو عرضه کرد و چون نپذیرفتند، فرمان اعدام آنان را به جرم توطئه گری صادر کرد. در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و عرض کرد: خدای متعال می فرماید، یکی از این دو نفر را که مردی خوش خلق و سخاوتمند است، عفو کن، پیامبر نیز از قتل او صرف نظر کرد، وقتی علت عفو را به فرد مزبور اعلام کردند و دانست که به خاطر داشتن این دو صفت نیکو مورد عفو الهی واقع شده، شهادتین را گفت و اسلام آورد. رسول خدا (ص) درباره اش فرمود: او از کسانی است که خوشخویی و سخاوتش او را به سمت بهشت کشانید.
ص: 1079
من_اب_ع
حسن بن محمد دیلمی- ارشاد القلوب- ترجمه مسترحمی
ناصر ناظم نیا- مقاله: حسن خلق و سوء خلق- منبع مقاله: بحارالانوار، ج 71، صفحه 372 - 375، ح 5، 6
کلی__د واژه ه__ا
خوش اخلاقی اسلام فرهنگ اسلامی فضایل اخلاقی تربیت سیره نبوی اخلاق قرآن
با توجه به آیات و روایات و سیره معصومین (ع) به دست می آید که حسن خلق از نظر آیین مقدس اسلام ارزش ذاتی دارد، چه در برخورد با مؤمن باشد و چه در برخورد با کافر. حتی در مورد برخورد با سفیه شعری است در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین که می فرماید:
وذی سفه یواجهنی بجهل *** واکره ان اکون له مجیبا
سفیه نه معنایش دیوانه است، بلکه یک کسی که رشد فکری ندارد. در این شعر اگر به جای سفیه کسی باشد که رشد فکری و هدف داشته باشد، کار او جنبه اجتماعی پیدا می کند و دیگری جای گذشت نیست: «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ هر گاه که مردم نادان به آنها خطاب کنند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند» (فرقان/ 63). امیرالمؤمنین چنین سخنی می خواهد بفرماید: «وذی سفه یواجهنی بجهل» بسا هست که رشد فکری ندارند، با روی جهالت و نادانی خودشان با من روبرو می شوند، از من بدگوئی می کنند، به من فحش می دهند. «و اکره ان اکون له مجیبا» و من کراهت دارم از اینکه پاسخ آنها را بدهم.
یزید سفاهته و ازید حلما *** کعود زاد فی الاحراق طیبا
خیلی اتفاق می افتد که او بر سفاهت و جهالت و بدگوئی خودش می افزاید، من بر حلم خودم می افزایم مثل من مثل آن عودی است که در آتش می اندازند، هر چه آتش بیشتر می سوزد، بیشتر بوی خوشش ظاهر می شود. غرض اینکه حلم نیز یک ارزش اخلاقی است. این شعر در مطول است:
ص: 1080
و لقد امر علی اللئیم یسبنی *** فمضیت ثمه قلت لایعنینی
من بر بعضی از اشخاص پست ناکس عبور می کنم (مرور می کنم) او فحش می دهد، (با خود) می گویم مقصود او من نبودم.
حسن خلق مؤمنان با یکدیگر
بدیهی است که خوشرفتاری مؤمنان با یکدیگر، یکی از ارزش های والای اخلاقی به حساب می آید. قرآن کریم، یاران رسول اکرم را به این صفت ستوده، می فرماید: «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم...؛ محمد (ص) فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و در میان خود مهربانند» (فتح/ 29). بر اساس این آیه، مسلمانان باید نسبت به عموم امت، مهربان و دلسوز باشند، با آنان خوشرفتاری نمایند، به کمکشان بشتابند، در غم و شادی مردم سهیم باشند و با چهره ای متبسم، مؤدب و خوشرویی با آنان رو به رو شوند و از این راه سبب ترویج حسن خلق و پیوند با مردم شوند.
با مجرمان و منحرفان
جرم و انحراف با روح شریعت، سر ناسازگاری دارد و از هر کس که سر بزند زیانبار است و خردمندان موظند از آن جلوگیری کنند و عقل و شرع می گوید خندیدن به روی مجرم، کاری نابخردانه است. بنابراین مسلمانان -گرچه از خصلت زیبای حسن خلق برخوردارند- ولی مجرمان و منحرفان، شایسته چنین موهبتی نیستند و نباید لبخند را تأیید اعمال ناشایست خود بدانند. بلکه در این گونه موارد وظیفه اسلامی، عمل به نخستین مرحله نهی از منکر است که رویگردانی و نشان دادن حالت تنفر و انزجار از عمل خلاف است و اگر خلافکار با ترشرویی و گرفتگی چهره ما دست از خلاف نکشد، نوبت به امر و نهی زبانی می رسد که البته در این مقام باید مستدل، محکم، منطقی و در عین حال با خوش خلقی و ادب، خلافکار را نصیحت و موعظه کنیم چنان که قرآن مجید می فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن...؛ با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت کن و با آنها با نیکوترین وجه، مناظره نما» (نحل/ 125).
ص: 1081
در چنین مواردی باید به ذکر آیه یا روایت یا طرح قانون و مقررات یا بیان صلاح و مصلحت فرد و مملکت، همین طور بازگو کردن آثار ناهنجار گناه و خلاف و پیامدهای زیانبار آن، خلافکار را به اشتباهی که مرتکب شده واقف کرد تا آن را ترک گوید و باید دانست که حلاوت گفتار، خوشرویی، استدلال قوی و منطق در سخن و اخلاص و دلسوزی، بیش از هر چیز دیگر بر طرف مقابل تأثیر می گذارد و سبب اصلاح می شود.
خوش خلقی و پرهیز از چاپلوسی
متأسفانه بعضی به دلیل عدم شناخت و آگاهی لازم، حسن خلق و رفتار نیکو را با تملق و چاپلوسی اشتباه می گیرند و به ناحق به مدح و ستایش صاحبان زور و زر می پردازند و در برابر آنان کرنش و کوچکی می کنند و شخصیت و ارزش والای انسانی خود را لگدکوب می سازند و با کمال وقاحت نام این رفتار ناشایست را حسن خلق و رفق و مدارا با مردم می گذارند، نشانه چنین کسانی آن است که وقتی به افراد عادی و تهیدست می رسند، گشاده رویی و نرمخویی را فراموش می کنند و حتی چهره ای عبوس و خشن به خود می گیرند. این صفت ناپسند نه تنها یک ارزش نیست، بلکه گناهی بزرگ است که موجب خشم خداوند می شود.
رسول خدا در این باره می فرماید: «اذا مدح الفاجر اهتز العرش و غضب الرب؛ هرگاه شخص فاجری ستایش شود، عرش الهی می لرزد و خداوند خشمگین می شود». پس ضروری است که در برخوردهای اجتماعی خود، رفتار پسندیده را با چاپلوسی اشتباه نگیریم و افراد متخلفی را که گاه درصددند با چرب زبانی و چاپلوسی، حق و باطل را بر ما مشتبه کنند، طرد کرده و خود را از نیرنگ آنان ایمن سازیم.
ص: 1082
خوش خلقی و مزاح
یکی دیگر از موضوعات مرتبط با حسن خلق، بحث مزاح است. باید دانست که مزاح و شوخی در حدی که موجب زدودن غم و اندوه و شاد کردن مؤمن باشد و به گناه و افراط و جسارت و سخنان زشت و دور از ادب کشیده نشود، عملی پسندیده است. آنچه در این باره از پیشوایان دین به ما رسیده، در همین محدوده است. پیامبر اسلام فرمود: «انی لامزح و لا اقول الا حقا؛ من شوخی می کنم، ولی جز سخن حق نمی گویم».
شخصی به نام یونس شیبانی می گوید: حضرت صادق (ع) از من پرسید: مزاح شما با یکدیگر چگونه است؟ عرض کردم بسیار اندک! حضرت فرمود: «این گونه نباشید، چرا که مزاح کردن از حسن خلق است و تو می توانی به وسیله آن برادر دینی ات را شادمان کنی. پیامبر خدا نیز با افراد شوخی می کرد و منظورش شاد کردن آنان بود». حسن خلق آری، بی تفاوتی نه!
از نظر اسلام، حسن خلق هرگز به این معنا نیست که اگر با منکری رو به رو شدیم، در برابر آن سکوت کرده، لبخند بزنیم یا در برابر اعمال زشت دیگران واکنش منفی نشان ندهیم. زیرا برخورد منفی و توأم با تندی و خشونت، زمانی مذموم و ناپسند است که پای بی اعتنایی به دین و ارزش های والای آن در میان نباشد وگرنه رنجیدن نزدیک ترین افراد به انسان نیز اگر به دلیل حفظ ارزش ها و پایبندی به آن باشد، نه تنها زشت نیست، بلکه در ردیف مهم ترین وظایف شرعی و از مراتب نهی از منکر است. به فرموده امام علی (ع): «امرنا رسول الله -صلی الله علیه و آله- ان نلقی اهل المعاصی بوجوه مکفهرة؛ پیامبر خدا (ص) به ما دستور داده است که با معصیت کاران با چهره های عبوس روبه رو شویم».
ص: 1083
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 24-22
مقاله حسن خلق و سوء خلق- یاسر ناظم نیا- منبع مقاله: محمدباقر مجلسی- بحارالانوار- جلد 71- صفحه 372 و 375- حدیث 5 و 6
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق روابط اجتماعی قرآن خوش اخلاقی حدیث
صاحب مقام یقین، مرحوم عباسعلی معروف به حاج مومن علیه الرحمه – نقل کرد از مرحوم عالم کامل جناب حاج سید هاشم امام جماعت مسجد سردزک که روزی پس از نماز جماعت منبر رفته بود و در مسئله لزوم حضور قلب در نماز و اهمیت آن، مطالبی می فرمود ضمنا فرمود روزی در این مسجد پدرم (مرحوم آقای حاج سید علی اکبر یزدی- اعلی الله مقامه) می خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم، ناگاه مردی در هئیت اهل دهات وارد شد و از صفوف جماعت عبور کرد تا صف اول پشت سر پدرم قرار گرفت. مومنین از اینکه یک نفر دهاتی در محلی که باید جای اهل فضل باشد آمده سخت ناراحت شدند او اعتنایی نکرد و در رکعت دوم در حال قنوت، قصد فرادا نمود و نمازش را تمام کرد، همانجا نشست و سفره ای که همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان کرد. چون از نماز فارغ شدیم، مردم از هر طرف به او حمله کردند و اعتراض نمودند و او هیچ نمی گفت! پدرم متوجه مردم شد و گفت: چه خبر است؟ گفتند: امروز این مرد دهاتی جاهل به مسئله آمده صف اول، پشت سر شما اقتدا کرده، آنگاه وسط نماز قصد فرادا کرده و بعد نشسته چیز می خورد. پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی؟ در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟ پدرم گفت در حضور همه بگو. گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره ای ببرم، چون اقتدا کردم اواسط حمد دیدم شما از نماز بیرون رفتید در این خیال واقع شدید که من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم، الاغی لازم دارم که سواره حرکت کنم، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خری را انتخاب کردید و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک الاغ و تعیین جای او بودید که من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست و نمی توانم با شما باشم نماز خود را تمام کردم. این را گفت و سفره را پیچید و حرکت کرد. پدرم بر سر خود زد و ناله نمود و گفت: اینمرد بزرگی است او را بیاورید که مرا به او حاجتی است. مردم رفتند که او را برگردانند ناپدید گردید و تا این ساعت دیگر دیده نشد. پس باید متوجه بود که هیچوقت به نظر حقارت به مومنی نباید نگریست یا عمل او را که محمل صحیح دارد، مورد اعتراض قرار داد؛ زیرا ممکن است همان شخصی که مورد تحقیر واقع شده به واسطه نداشتن جهات ظاهریه ای که خلق آنها را میزان شرافت و لزوم احترام قرار داده اند، نزد خدا عزیز و گرامی باشد و ندانسته دوست خدا را اهانت کرده و خود را مورد قهر و غضب خداوند قرار دهند. و نیز ممکن است دوست خدا عمل صحیحی بجا آورده و شخص به واسطه حمل به صحت نکردنش او را مورد اعتراض قرار دهد و دلش را بشکند.
ص: 1084
همچنین عالم متقی جناب حاج شیخ محمدباقر شیخ الاسلام – رحمه الله علیه - فرمود من عادت داشتم همیشه پس از فراغت از نماز جماعت با کسی که طرف راست و چپ من بود، مصافحه می کردم، وقتی در نماز جماعت مرحوم میرزای شیرازی- اعلی الله مقامه – در سامرا پس از نماز، با طرف راست خود که یک نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه می کردم و در طرف چپ، یک نفر دهاتی بود که به نظرم کوچک آمد و با او مصافحه نکردم، بلافاصله از خیال فاسد خود پشیمان شده و به خودم گفتم شاید همین شخص که به نظر تو شأنی ندارد، نزد خدا محترم و عزیز باشد، فورا با کمال ادب با او مصافحه کردم بس بوی مشکی عجیب که مانند مشکهای دنیوی نبود به مشامم رسید و سخت مبتهج و خوشوقت و دلشاد شدم و احتیاطا از او پرسیدم با شما مشک است؟ فرمود نه من هیچوقت مشک نداشتم یقین کردم که از بوهای روحانی و معنوی است و نیز یقین کردم که شخصی است جلیل القدر و روحانی. از آن روز متعهد شدم که هیچوقت به حقارت به مومنی ننگرم.
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت - از صفحه 58 تا 60
کلی__د واژه ه__ا
احترام خوش اخلاقی
محاسن اخلاق رمزه محبوبیت و راه نفوذ در دگران است، محاسن اخلاق دل ها را به هم پیوند می دهد و روابط معنوی را محکم می سازد. افراد مودب و با اخلاق همواره مورد مهر و علاقه مردمند، تمام طبقات با آنان به گرمی و گشاده روئی برخورد می کنند و با دیده تحسین و احترامشان مینگرند. علی اسکافی می گوید: «من منشی امیر بغداد بودم و مدتها در این سمت انجام وظیفه می کردم. ناگاه اوضاعم دگرگون شد و روزگارم به تیرگی گرائید. امیر نسبت به من بدبین و متغیر شد، دستور داد زندانیم کردند و تمام اموال منقول و غیر منقولم را ضبط نمودند. چندی در زندان ماندم و پیوسته از ذلت و خواری و یأس و نا امیدی رنج می بردم. روزی مأمورین زندان به من خبر دادند که اسحق بن ابراهیم طاهری رئیس شهربانی بغداد به زندان آمده و تو را احضار کرده است. سخت نگران شدم، برجان خود ترسیدم و از زندگی دست شستم. مرا نزد او بردند، ادای احترام نمودم. اسحق به روی من خندید و گفت: «برادرم عبدالله طاهر از خراسان نامه نوشته و درباره تو شفاعت کرده است. امیر شفاعت او را پذیرفته و دستور داده است از زندان آزاد شوی و تمام اموال و املاکت مسترد گردد. اینک می توانی به منزل بروی.»
ص: 1085
خدای را شکر کردم و از شدت شادی به گریه افتادم. همان ساعت رهسپار منزل شدم، آن روز را در خانه ماندم به کارهای پریشانم سر و صورتی دادم. روز بعد به حضور اسحق طاهری رفتم، از وی تشکر کردم، درباره اش دعای خیر نمودم و گفتم من هرگز حضور امیر عبدالله طاهر شرفیاب نشده ام و سعادت زیارت و شناسائی ایشان نصیبم نگردیده است چه باعث شد که مرا مشمول عنایات خویش ساخته و از من شفاعت کرده است؟
جواب داد: چند روز قبل نامه ای از برادرم به من رسید و در آن نوشته بود پیش از این مکاتیب امیر بغداد مشحون از لطف و دلجوئی و آمیخته به مهر و محبت بود و منشی امیر با جملات گرم و مودبی که در خلال نامه به کار می برد روابط حسنه ما را محکم می کرد و عواطف و الفت فیمابین را تقویت می نمود و اینک چندی است که وضع نگارش تغییر کرده و نامه ها فاقد مضامین گرم و مهر انگیز است. می گویند این دگرگونی از آن جهت است که امیر، نویسنده خود را معزول و زندانی نموده و دیگری را به جای وی گمارده است. با توجه به اینکه منشی سابق، شخص وظیفه شناس و خلیقی بود و در نامه نگاری، مراتب ادب و احترام را رعایت می کرده، دور از مروت است که در این حال او را فرو گذاریم و از وی حمایت ننمائیم. از شما می خواهم نزد امیر بروی و جرم کاتب را مشخص نمائی. اگر گناهش قابل عفو است از طرف من شفاعت کن و اگر طرد او از جهت مالی است پول مورد نظر را در حساب من بپردازی و جدا از امیر درخواست نمائی او را ببخشد و به شغل سابقش منصوب نماید. من این رسالت را انجام دادم و پیام برادرم را به عرض رساندم. خوشبختانه شفاعتش نزد امیر مقبول افتاد و تمام درخواست های او را در مورد شما اجابت فرمود. اسحق طاهری پس از شرح جریان، در همان مجلس ده هزار درهم به من داد و گفت این انعام امیر است که به منظور دلجوئی به شما اعطاء فرموده است.
ص: 1086
چند روزی بیش نگذشت که شغل سابقم را نیز به من محول نمودند و به سمت امیر دوباره مشغول کار شدم. آبروی رفته ام بازگشت. مشکلاتم یکی پس از دیگری حل شد و از همه ناراحتی های طاقت فرسا و جانکاه رهائی یافتم.
منشی امیر بغداد، دچار سقوط شد و ممکن بود تا پایان عمر همچنان سیه روز و بدبخت بماند، ولی او دارای محاسن اخلاق بود. در ایامی که به کار اشتغال داشت برنامه های اخلاقی را عملا به کار می بست و جهات احترام و ادب را در نامه هائی که می نوشت رعایت می نمود و همین امر سبب نجاتش گردید. امیر خراسان که از اخلاق خوب و نوشته های محبت آمیز وی خاطرات خوبی داشت و به او علاقمند بود به شفاعتش برخاست و برای قلم مودب و مضامین گرمی که داشت موجبات آزادیش را از زندان فراهم آورد، اموالش را برگرداند و در شغل سابق مستقر ساخت. در واقع باید گفت حسن اخلاق و ادب آبرو و حیثیت منشی امیر بغداد را اعاده داد و ذلت او را به عزت مبدل کرد.
حضرت علی علیه السلام فرمود: «چه بسا عزیزی که اخلاق بد، مایه ذلت و خواری او شده و چه بسا خوار و ذلیلی که اخلاق خوب، او را به عز و بزرگی رسانده است.»
من_اب_ع
محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- از صفحه 64 تا 67
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق نجات نیکویی خوش اخلاقی
ص: 1087
بذله گویی و مزاح یکی از موارد حسن سلوک است ولی باید توجه داشت که از جمله آفات زبان که مانند دیگر آفات آن آثار سوء و عواقب خطرناکی را به دنبال دارد مزاح و شوخی است، به همین جهت، در آداب دینی برای مزاح و شوخ طبیعی حد و مرزی مشخص شده است که اگر از آن حد تجاوز کنند آثار نامطلوبی به بار خواهد آورد. بنابراین انسان باید مالک زبان خود باشد و هنگام مزاح و شوخی بعد مثبت و منفی آن را در نظر بگیرد و حتی الامکان از بذله گویی بپرهیزد که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. زیرا اگر کسی زندگی خود را با شوخی و بذله گویی سپری کند و در مزاح کردن به حد افراط کشیده شود، به تدریج در اثر عادت به مزاح در برخورد با مسائل جدی نیز جدی نخواهد بود و کسی که در زندگی و در برابر وظایف خود احساس مسئوولیت نکند نمی تواند به حال خود و اجتماع مفید باشد. بدیهی است کسی که روح شوخی و مزاح بر او غلبه کند حس واقع بینی را از دست می دهد و آنگونه که باید حقایق را درک نمی کند و دیگران نیز مطالب او را جدی تلقی نمی کنند. با توجه به این مقدمه، اکنون چند سوال مطرح می شود:
1. آیا مزاح مطلقا ناپسند است؟
2. روش پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام چگونه بوده است؟
3. آیا برای مزاح در تعالیم دینی بعد مثبتی هم دیده می شود؟
در پاسخ به این پرسش ها باید گفت آنچه از مجموعه آثار رسیده از ائمه معصومین علیهم السلام استفاده می شود این است که مزاح و شوخی تا حدی مطلوب است، زیرا پیشوایان دینی ما به طور مطلق از مزاح نهی نکرده اند بلکه شوخ طبعی را به طور نسبی و در شرایط خاص ستوده اند و حتی خود آن بزرگواران گاهی مزاح می کردند، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أنی لامزج و لا أقول إلا حقا»، من مزاح می کنم ولی سخنی جز حق نمی گویم.
ص: 1088
شخصی به نام معمربن خلاد می گوید: «سألت أبا الحسن علیه السلام فقلت: جعلت فداک الرجل یکون مع القوم فیجری بینهم کلام یمزحون و یضحکون فقال: لابأس مالم یکن، فظننت أنه عنی الفحش، ثم قال: أن رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم کان یأتیه الإعرابی فیأتی الیه الهدیه ثم یقول مکانه: أعطنا ثمن هدیتنا فیضحک رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم و کان إذا اغتم یقول: ما فعل الإعرابی لیته أتانا»، از امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام پرسیدم: قربانت شوم، اگر کسی در میان جمعیتی باشد که هنگام سخن گفتن با یکدیگر شوخی می کنند و می خندند وظیفه او چیست؟ فرمود: باکی نیست تا زمانی که نباشد و من گمان دارم که مقصود حضرت فحش بود. یعنی در صورتی که مزاح و شوخی توأم با فحش و ناسزاگویی نباشد اشکالی ندارد. سپس فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم اینگونه بود که مرد اعرابی خدمت آن حضرت می رسید و برای ایشان هدیه ای می آورد و همانجا می گفت بهای هدیه ام را بپردازید و رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم می خندید و هرگاه اندوهگین می شد می فرمود: آن مرد چادرنشین چه شد؟ ای کاش نزد ما می آمد.
شخص دیگری می گوید که امام صادق علیه السلام فرمود: «مامن مومن إلا و فیه دعابه، قلت و ما الدعابه؟ قال المزاح»، هیچ مومنی نیست جز اینکه در او دعابه هست. عرض کردم: دعابه چیست؟ فرمود: مزاح.
امام باقر علیه السلام فرمود: «إن الله عز و جل یحب المداعب فی الجماعه بلا رفث»، خداوند انسان شوخ طبع را دوست دارد به شرط آنکه از گناه و ناسزاگویی بپرهیزد.
ص: 1089
روش پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام نیز مزاح می کردند. ( نمونه اش از رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم گذاشت) و مردم را نیز به آن ترغیب می نمودند، چنان که امام صادق علیه السلام به شخصی فرمود: « کیف مداعبه بعضکم بعضا؟ قلت قلیل: قال فلا تفعلوا فإن المداعبه من حسن الخلق و إنک لتدخل بها السرور علی أخیک و لقد کان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم یداعب الرجل یرید أن یسره»، آیا با یکدیگر مزاح می کنید؟ آن مرد گفت: کم مزاح می کنیم. ]امام علیه السلام[ فرمود: این طور نباشید زیرا شوخی نشانه خوش خلقی است و به وسیله شوخی برادر دینی خود را خوشحال می کنی. سپس فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم برای این که کسی را خوشحال کند با او مزاح می کرد.
و حضرت علی علیه السلام فرمود: «کان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم: لیس___ر ال__رجل من أصحابه اذا راه مغموما بالمداعبه»، رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم هرگاه یکی از اصحاب خود را اندوهگین می دید او را با شوخی و مزاح خوشحال می کرد.
و در حدیث دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است: «کان رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم: یداعب و لا یقول إلا حقا»، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله و سلم مزاح می کرد ولی جز حق سخنی نمی گفت.
ص: 1090
و نیز کسی از ابن عباس پرسید: «أکان النبی صلی الله علیه و اله و سلم یمزح؟ فقال کان النبی صلی الله علیه و اله و سلم یمزح؟»، آیا رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم مزاح می کرد گفت: آری.
پس پیشوایان دینی ما نیز مزاح می کردند ولی تا حدی که به افراط نرسد. اینها احادیثی بود که تا حدی نسبت به مزاح و شوخی نظر مثبت داشت.
جنبه های منفی مزاح
از روایاتی که گذشت تا حدی جنبه مثبت مزاح روشن شد، حال به احادیثی می پردازیم که جنبه منفی مزاح را بیان می کند.
مزاح شخصیت انسان را از بین می برد:
رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به امیر مومنان علیه السلام فرمود: «یا علی لاتمزح فیذهب بهاوک»، ای علی! از مزاح بپرهیز که شخصیت تو را از بین می برد.
حمران بن اعین می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم و از حضرت تقاضا کردم مرا توصیه و سفارش کند، آن بزرگوار پس از سفارش به تقوا فرمود: «و ایاک و المزاح فانه هیبه الرجل و ماء وجهه»، از شوخی بپرهیز زیرا بزرگی و عظمت شخص را از بین می برد و موجب ریختن آبروی او می گردد.
در حدیث دیگری نیز از آن امام می خوانیم که به شخصی فرمود: «أوصیک بتقوی الله و ایاک و المزاح فانه یذهب بالبهاء»، تو را به تقوا سفارش می کنم و توصیه می کنم که از مزاح بپرهیز زیرا ابهت و سنگینی تو را از بین می برد.
ص: 1091
پیامبراکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: «کثره المزاح تذهب بماء الوجه»، مزاح بیش از حد آبروی شخص را می برد.
و امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: «إیاکم و المزاح فانه یذهب بماء الوجه»، از شوخی بپرهیزید چرا که آبروی انسان را می برد.
مزاح و جری شدن مردم
اثر سوء دیگر مزاح این است که مردم به انسان جری شده و برای او ارزش و احترامی قاتل نمی شوند. از این رو امام صادق علیه السلام فرمود: «لا تمازح فیجترا علیک»، شوخی مکن که روی مردم به تو باز می شود.
شوخی عامل عداوت
یکی از آثار منفی مزاح این است که موجب عداوت و دشمنی می گردد. امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «أیاکم و المزاح فانه یجرب السخیمه ویورث الضغینه و هو السب الإصغر»، شوخی نکنید زیرا شوخی موجب کینه و دشمنی است و مزاح دشنام کوچک است.
مزاح نور ایمان را می برد
یکی دیگر از آثار سوء مزاح این است که نور ایمان را از چهره انسان زایل می کند. امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «و ایاک و المزاح فانه یذهب بنور ایمانک ویستخف بمروتک»، از مزاح کردن خودداری کن زیرا نور ایمان را می برد و مروت انسان را کم می کند.
شوخی و کم شدن عقل
در روایت دیگری امیرالمومنین علیه السلام مزاح و شوخی را وسیله کم شدن عقل شمرده و می فرماید: «مامزح امرومزحه إلا مج من عقله مجه»، هر شوخی که انسان می کند مقداری از عقل خود را با آن از دست می دهد.
ص: 1092
امام هادی علیه السلام فرمود: «الهزل فکاهه السفهاء و صناعه الجهال»، هرزه گویی، شوخی افراد کم عقل و کار بی خردان است.
نتیجه بحث
از جمع بندی این احادیث نتیجه می گیریم که خوبی و بدی مزاح امری نسبی است و درباره آن به طور مطلق نباید قضاوت کرد. از طرفی، لازم است که مسلمانان در معاشرت ها و برخورد با یکدیگر بشاش و گشاده رو باشند و از طرف دیگر، برخوردها باید مودبانه و جدی باشد، و رعایت این دو امر سهل و ممتنع است زیرا اگر کسی مودب به آداب دینی بوده و حد و مرز سخن را خوب فرا گرفته باشد، مسلما در برخوردهای اجتماعی و خانوادگی نه آن قدر خشک و جامد است که موجب ملال دیگران شود و نه آن اندازه و بی در و پیکر، که با شوخی های ناپسند و سخنان هرزه و زشت، هم شخصیت خود را له کنند و هم دیگران را آزرده خاطر سازد. مومن باید بشاش و خوشرو باشد و در عین حال نباید از مرز ادب و سنگینی و وقار خارج شود و- چنان که گفتیم- رعایت این هر دو قدری دشوار به نظر می رسد ولی برای آنها که مراقب احوال باشند کاری است آسان و لذت بخش، اما آنها که اهل مراقب نباشد قهرا از مسیر اعتدال بیرون می روند و دچار افراط یا تفریط می شوند. یعنی عده ای به حدی عبوس و گرفته اند که با آنها سخنی نمی توان گفت و گروهی دیگر بقدری آزاد و بی قید هستند و در مزاح و بذله گویی زیاده روی می کنند که همه چیز را به شوخی گرفته و در اثر عدم رعایت ادب و عفت کلام احیانا دیگران را آزرده خاطر می سازند و دچار گناه و معصیت می شوند. بنابراین، شخص با ایمان و با تقوا باید مراقب خود باشد که از مرز اعتدال بیرون نرود و هرگز گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم را فراموش نکند که فرمود: من شوخی می کنم ولی سخنی برخلاف حق نمی گویم.
ص: 1093
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 622 تا 629
کلی__د واژه ه__ا
احادیث روایات خنده خوش اخلاقی فضایل اخلاقی
عفو و اغماض ( روح گذشت از تقصیر دیگران و نادیده گرفتن خطاهای آنان) یکی از مکارم و محاسن اخلاق و آداب معاشرت است زیرا در زندگی اجتماعی کمتر کسی دیده می شود که حقی از او ضایع نشده و دیگران حرمت او را نشکسته باشند. ادامه حیات اجتماعی مبتنی بر عفو و گذشت است، زیرا اگر همه مردم در استیفای حقوق خویش سختگیر باشند و از کوچکترین لغزشی چشم پوشی نکنند زندگی بسیار تلخ خواهد شد و روح صفا و صمیمت به کلی از میان جامعه رخت برمی بندد و همکاری و همیاری و تألف میان آنها غیر ممکن می شود.
عفو در قرآن
در موارد متعددی از قرآن مجید دستور داده شده که مردم این روش پسندیده ( عفو ) را برای خود انتخاب کنند و اگر از برادر دینی خویش لغزش و اشتباهی دیدند از خطای او در گذرند. قرآن در یکجا می فرماید: «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین» (سوره اعراف /آیه199)، با آنها مدارا کن، عفو و گذشت را شیوه خود قرار ده و به نیکیها دعوت نما و از جاهلان روی بگردان ]و با آنها ستیزه مکن.[
عفو از خصوصیات پرهیزگاران
در جای دیگر عفو و گذشت را از ویژگی های پرهیزگاران می داند و می فرماید: «الذین ینفقون فی السراء و الضراء و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» (سوره آل عمران / آیه134)، ]پرهیزگاران[ آنها هستند که در وسعت و پریشانی انفاق می کنند و خشم خود را فرو می برند و از خطاهای مردم در می گذرند و خدا نیکوکاران را دوست می دارد.
ص: 1094
و نیز می فرماید: «ولیعفوا و لیصغحوا لا تحبون أن یغفر الله لکم و الله غفور رحیم» (سوره نور / آیه 22)، باید عفو کنید و لغزش های دیگران را نادیده بگیرید. آیا دوست نمی دارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند غفور و رحیم است.
«و إن تعفوا و تصفحوا وتغفر وا فإن الله غفور رحیم» ( سوره تغاین/ آیه 14)، اگر عفو کنید و صرفنظر نمایید و ببخشید ]خدا شما را می بخشد[، چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است.
نکته ادبی
در اینجا ذکر یک نکته ادبی خالی از فایده نیست و آن این که جمع میان عفو و صفح در آیات مذکوره و نظایر آن اگر چه ممکن است از قبیل ذکر مترادفین و به منظور تأکید باشد اما راغب اصفهانی می گوید: هرچند عفو و صفح به یک معنی و هر دو در مورد گذشت و چشم پوشی از تقصیر دیگران است، ولی باید دانست که واژه صفح در افاده این معنی رساتر است زیرا در صفح علاوه بر مفهوم گذشت، رو نیاوردن و رو گردندان و گناه طرف را نادیده گرفتن نیز محفوظ است، ممکن است کسی را پس از محکوم کردن به مجازات عفو کنند، اما صفح آن است که روی بگردانی و گناه طرف را نادیده بگیری و اگر مجرم در مقام عذرخواهی برآمد طوری با او برخورد کنی که گویی اصلا گناهی از او سر نزده است. عفو به معنی پوشاندن است اما صفح به معنی روی گرداندن و نادیده گرفتن می باشد. در عفو با فرض گناه روی آن سرپوشی می گذارند اما در صفح به طورکلی گناه را نادیده می انگارند.
ص: 1095
قرآن مجید در مورد عفو می فرماید: «وجزوا سیئه سیئه مثلها فمن عفا و أصلح فأجره علی الله إنه لا یحب الظالمین» (سوره شوری/ آیه 40)، و کیفر بدی، مجازاتی همانند آن است که هرکس عفو و اصلاح کند اجر و پاداش او با خدا است، که خداوند ظالمان را دوست نمی دارد.
در این جا با فرض وقوع گناه و استحقاق مجازات، می فرماید: هرکس عفو و اصلاح کند پاداشش با خدا است و خداوند ستمکاران را دوست نمی دارد، ولی در مورد صفح می فرماید: «فاصفح عنهم و قل سلام» (سوره زخرف/ آیه 89)، از آنها ]مشرکان[ درگذر و به ایشان سلام کن...
یعنی با برخوردی مسالمت آمیز و نیکو با آنها رفتار کن.
و نیز می فرماید: «فاصفح الصفح الجمیل» (سوره حجر/ آیه 85)، از آنها] دشمنان[ به خوبی صرفنظر کن.
یعنی مشرکان را به نادانی هایشان ملامت مکن و به هیچوجه گناهان و اذیت ها و آزار آنها را به رویشان نیاور.
راغب می گوید: صفح آن است که مجرم را سرزنش نکنی ]و گناهش را به رو نیاوری[، چنانکه حضرت یوسف به برادرانش گفت: «لاتثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم» (سوره یوسف / آیه 92)، امروز ملامت و توبیخی متوجه شما نیست؛ خداوند شما را می بخشد.
یوسف برای خود حقی قائل نمی شود تا آن را ببخشد بلکه آنها را به آمرزش الهی نوید می دهد.
امام هشتم علیه السلام در ذیل آیه شریفه «فاصفح الصفح الجمیل» فرمود: مقصود از صفح، عفو کردن بدون سرزنش است.
خلاصه این که رتبه صفح از عفو بالاتر است و به گفته منطقیین بین عفو و صفح، عموم و خصوص مطلق است، بدین معنا که هر صفحی عفو هست ولی هر عفوی صفح نیست.
ص: 1096
روایات و عفو
در برخی از روایات درباره نزول آیه «خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلین» چنین می خوانیم: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم درباره این آیه از جبرئیل سوال کرد ]که چگونه با مردم رفتار کند[، جبرئیل گفت: نمی دانم، باید از عالم ]یعنی از خداوند تعالی[ بپرسم. مرتبه دیگر بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند دستور می دهد از آنها که به تو ستم روا داشته اند در گذر و به آنها که تو را محروم ساخته اند عطا کن و با آنکه از تو بریده اند بپیوند.
بهترین اخلاق
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در ضمن حدیثی، عفو و اغماض را بهترین اخلاق دنیا و اخرت می شمارد و می فرماید: آیا شما را از بهترین اخلاق دنیا و آخرت آگاه نسازم؟ پیوند با کسی که با تو قطع رابطه نموده، احسان به کسی که تو را محروم ساخته و گذشت از کسی که به تو ظلم کرده است.
عفو مایه عزت
درحدیث دیگری از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: عفو و بخشش را شیوه خود قرار دهید زیرا بخشش و گذشت جز بر عزت انسان نیفزاید. پس به یکدیگر گذشت داشته باشید تا خدا شما را عزیز کند.
در روایت دیگری از آن بزرگوار می خوانیم: هرگز مردی از ستمی که بر او رفته است در نمی گذرد جز این که خدا بر عزتش بیفزاید.
و نیز فرمود: روش مردمی ما خاندان عبارت است از: عفو و گذشت نسبت به کسانی که بر ما ستم کرده اند و بخشش به کسانی که از ما دریغ داشته اند.
ص: 1097
و در روایت دیگری می خوانیم که فرمود: پروردگارم مرا به نه چیز سفارش کرده است.... یکی از آنها این است که در گذرم از آنکه بر من ستم کرده است. و در اهمیت عفو همین بس که از نیکوترین صفات پروردگار است و امام سجاد علیه السلام در مقام ثنا و ستایش خداوند متعال او را با این صفت یاد می کند و می گوید: «و أنت الذی سمیت نفسک بالعفو فاعف عنی»، این تویی که نام اقدس و اعلای خود را بخشاینده گذاشته ای، پس بر من ببخشای...
به هر حال، انسان باید از خطاهای دیگران چشم پوشی نماید و اگر کسی از او عذر خواهی کند باید عذر وی را بپذیرد و سرزنشش نکند.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 651 تا 657
کلی__د واژه ه__ا
قرآن احادیث روایات بزرگواری عفو فضایل اخلاقی
براساس روایات ما «زبان» پرخطرترین عضوی است که در ما هست. به همین جهت گفته اند که بالاترین کنترل باید بر روی زبان باشد. می گویند همه روزه زبان از سایر اعضاء سوال می کند که چگونه اید؟ می گویند اگر تو بگذاری خوبیم و اگر تو نگذاری حال ما هم بد می شود. در روایتی آمده است: «خوشا به حال کسی که اضافات مالش را انفاق کند ولی زیادی لسانش را نگهدارد»، و روایت دیگری زندان را حق زبان می داند: «لیس شیء احق بطول السجن من اللسان»، «هیچ چیز به اندازه زبان سزاوار نیست که در طول زندان قرار بگیرد». ما باید بنا را بر نگفتن بگذاریم، بخصوص آنجایی که پای دیگران در میان است، پای آبروی مردم، که در اینجا مراقبت باید خیلی شدید باشد. انسان بنا را بر این بگذارد که نباید حرف بزند، مگر لازم باشد. کسانی که زبانشان رها است، آزار زبانشان هم طبیعتا زیاد می شود.
ص: 1098
قرآن کریم در این زمینه به ما دستور می دهد: «و قل لعبادی یقولوا التی هی احسن» (سوره اسراء / آیه 53)، «به بندگان من بگو وقتی که می خواهند سخن بگویند بهترین سخن را بر زبان جاری کنند». ما به شکل های مختلف می توانیم سخن بگوییم، با عبارات متفاوت می توانیم با هم ارتباط برقرار کنیم، اما دستور قرآن این است که جستجو کنید. ما می توانیم حرفها را در قالب زیبایی ادا کنیم. مومن زبانش لطیف است. ما می توانیم حرف را با حالت زشتی بیان کنیم و می توانیم با لطافت سخن بگوییم. هم می توانیم با خشونت بگوییم و هم با نرمی. کدام بهتر است؟! کلام خشن دل را می آزرد، کلام لطیف دل را به وجد می آورد. ما با زبان می توانیم دلی را شاد کنیم و می توانیم دلی را برنجانیم، کدام عادلانه است؟ قرآن دستور می دهد «یقولوا التی هی احسن» وقتی می خواهید سخن بگویید، بهترین سخن را برزبان جاری کنید. شاید بیش از 80% اختلافات ریشه در زبان دارد و در بد سخن گفتن. اگر زن و شوهرها با هم خوب سخن بگویند، خوب حرف بزنند، شاید 80% اختلافات اصلا پیش نیاید. و این نکته بسیار مهمی است.
می گویند انسان عمدتا دارای 5 نیاز است (البته غیر از نیازهای معنوی): نیاز فیزیکی، نیاز به امنیت، نیاز عاطفی، نیاز شخصیتی و نیاز رشد. بعضی ها فکر می کنند اگر در منزل مثلا نیازهای فیزیکی همسرشان را فراهم کردند این کافی است، ولی اینطور نیست. باید خانه برای همسر و فرزندان و کلا اهالی منزل محیط امنی باشد. حالا این امنیت شامل امنیت ظاهری هست، امنیت آبرویی هست، امنیت حیثیتی هست و..... بخش عمده ای از امنیت با زبان ایجاد می شود. حال ما می توانیم این زبان را در منزل، خوب بکار گیریم تا این محیط را محیط امنی قرار دهیم. انسان پرخاشگر محیط منزل را نا امن می کند. به بندگان من بگو وقتی می خواهند با هم سخن بگویند بهترین عبارت را انتخاب و ادا کنند: «و قل لعبادی یقولوا التی هی احسن ان الشیطان ینزع بینهم» (سوره اسراء / آیه 53).
ص: 1099
شیطان همیشه در کمین است تا بین مردم کینه ایجاد کند. شما اگر عبارتی نامأنوس، و یا عبارتی خشن و زشت بگوئید، شیطان روی آن کار می کند و در قلب طرف مقابل کینه شما را ایجاد می کند. «ان الشیطان کان للإ نسان عدوا مبینا» (سوره اسراء / آیه 53) چرا که شیطان دشمن انسان است. اگر ما خوب سخن بگوییم بسیاری از مشکلات پیش نمی آید. یکی از بالاترین معیارهای ما برای رشد و برای تهذیب نفس این است که مراقب زبانمان باشیم که چگونه حرف بزنیم. ما در حالات بزرگان می خوانیم یا می شنویم که اینها گاهی سکوت های طولانی را تمرین می کردند تا در کنترل زبان کاملا موافق باشند. و در روایات به ما هشدار داده اند که باید زبان را در پرهیز قرار دهیم مگر در کارهای خیر: «آگاه باشید کسی که به خدا و روز جزا ایمان دارد اگر حرف خوبی دارد بزند و گرنه سکوت کند». البته گاهی مزاح و ایجاد سرور در قلب دیگران هم جزو کارهای خیر است، به شرط اینکه به لهو و هزلیات بی مورد نکشد. ولی خصوصا جایی که ما می خواهیم در ارتباط با دیگران سخن بگوییم باید خیلی مراقب باشیم. قرآن به ما دستور می دهد: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا» ( سوره احزاب/ آیه 70)، وقتی می خواهید سخن بگویید سخن استوار بر زبان کنید. مراقب باشید سخن متزلزل نباشد. با شنیدن درباره کسی قضاوت نکنید؛ با این جمله ها که «می گویند....»، «ممکن است...»، «ظاهرا اینگونه است....»، و آبروی کسی را نریزید، کسی را ضایع نکنید. «حرم__ه عرض المومن کحرمه دمه»، «حرمت آبروی مومن در پیشگاه خدا به اندازه حرمت خون اوست». بنابراین در گفتار باید خیلی مراقب بود. در بیان مسائل دینی باید خیلی مراقب باشیم! نکند یک وقت چیزی را اشتباه بگوییم، از روی هوی و هوس و یا از روی همرنگی با دیگران انسان حرفی بزند و حکمی از احکام خداوند را عوض کند. از زبان، خیلی کارها برمی آید.
ص: 1100
حکایت است که حاکمی به آشپزش گفت بهترین غذا را برای من آماده کن. او برایش زبان پخت، گفت بدترین چیزها را برایم بپز، باز هم زبان برایش پخت. و در توضیح کارش گفت: زبان هم بهترین است و هم بدترین. گاهی انسان مومن کلمه حقی می گوید و موجب هدایت کسی می شود و اوج می گیرد. و گاهی می شود که یک کلمه باطل می گوید و موجب سقوط کسی می شود و به شدت افت می کند، لذا خداوند می فرماید: «و قولوا قولا سدیدا. یصلح لکم اعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم» (سوره احزاب/ آیات 71-70)، شما اگر درست سخن بگویید خداوند اعمال شما را اصلاح می کند و خداوند شما را می آمرزد. پس عمل مومن بستگی به زبان او دارد. شما زبانتان را کنترل کنید، خدا شما را می آمرزد. مجددا رهنمود قرآن را یادآور می شویم که: «و قل لعبادی یقولوا التی هی احسن»، و بهترین سخن را «کلام طیب» دانسته اند. «کلام طیب» یعنی «کلام پاکیزه».
در روایتی از امیرالمومنین علیه السلام از علامات مومن «لطافت لسان» را بیان کرده اند. یکی از ویژگی های مومن این است که زبانش لطیف است، نرم زبان و خوش گو است، از رسول اکرم (ص) نقل است که: در بهشت غرفه ای است که باطنش از ظاهر آن و ظاهر آن از باطنش پیداست، کسانی در این غرفه ها ساکن می شوند که کلامشان را طیب و پاکیزه قرار داده اند، هم از نظر عبارات که عبارات غیرصحیح را بر زبان جاری نکنند و هم از نظر شیوه بیان که با لطافت باشد: (ان فی الجنه غرفا یری ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها لا یسکننها من امتی الا من اطاب الکلام).
ص: 1101
دهان مومن محل ذکر خداست، محل تلاوت قرآن است و نباید با الفاظ سخیف آلوده شود. شأن مومن نیست که الفاظ رکیک به کار برد. شما دیده اید که افراد خوش زبان چقدر در کارهایشان موفقند؟! خوب ما هم می توانیم این کار را تمرین کنیم. می گویند با زبان می شود مار را از لانه بیرون کشید. بسیاری از مشکلات را می توان با زبان حل کرد. رسول اکرم(ص) در ادامه روایت می فرمایند: «و اطعم الطعام و افشی السلام و ادام الصیام وصلی باللیل و الناس نیام»، کسانی در این غرفه های بهشتی ساکن می شوند که کلامشان طیب باشد، به دیگران اطعام کنند و سلام را شایع کنند ( می دانیم که از سنت های اسلامی ما سلام کردن است)، تداوم در روزه داری را پیشه می کنند و هنگامی که مردم خوابند در نماز شب هستند. اینها در غرفه های خاصی در بهشت رضوان جای دارند.
در روایتی دیگر از امام صادق (ع) داریم که: «معاشر الشیعه کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شیئنا. قولوا للناس حسناو احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول وقبیح القول»، «ای طائفه شیعه! شما برای ما زینت باشید و مایه زشترویی ما نشوید. ( چگونه؟) با مردم به خوبی صحبت کنید، زبانتان را حفظ کنید و آن را از حرف زیادی و سخن قبیح باز دارید».
پس باید به شدت مراقب زبان خود باشیم. در روایات اسلامی آمده است که بهترین شما کسی است که چند کار را انجام دهد و یکی از آنها این است که کلامش را پاکیزه کند. «القول الحسن یثری المال و ینمی الرزق و ینسی ء فی الأجل و یحبب الی الأهل و یدخل الجنه»، «کلام نیکو سبب افزایش مال می گردد و روزی را وسعت و نمو می بخشد. اجل را به تأخیر انداخته و انسان را در نزد خاندانش محبوب می کند و وی را به بهشت داخل می گرداند».
ص: 1102
من_اب_ع
سیدمحسن میرباقری- به رنگ محبوب – از صفحه 282تا 287
کلی__د واژه ه__ا
زبان تزکیه نفس
«قل للمومنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا ف__روجهم» (سوره نور/ آیه 30)، «ای پیامبر! به مردان مومن بگو چشمان خود را فرو بیندازند و دامن خود را حفظ کنند».
«غض» به معنای پایین آوردن و فرو انداختن است. هم در مورد صدا به کار می رود و هم در مورد نگاه.
«ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی» (سوره حجرات/ آیه 3)، «آنهایی که در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم صدایشان را پایین می آورند، آنها کسانی هستند که خداوند قلوبشان را به تقوی آزموده است».
«فرو انداختن چشم» یعنی انسان در مواجهه با نامحرم به او چشم ندوزد و نگاه خود را پایین آورد. این فرمان صریح قرآن کریم است: «قل للمومنین یغضوا من ابصارهم». حال اگر چشم به طرف پایین بیاید، انسان جلو زمین و شبهی از شخصی که در مقابل او ایستاده است را می بیند. نگاهی که خیلی خطرناک است، نگاه خیره یا به قول معروف «زل زدن» است. به مردان مومن بگو چشمان خود را فرو بیندازند و دامن خود را حفظ کنند، «ذلک ازکی لهم»، این کار برای آنها بهتر است و پاکیزگی بخش تر خواهد بود.
در سوره مومنون می فرماید: «و الذین هم لف__روجهم حافظون» (سوره مومنون/ آیه 51)، «کسانی که دامان خود را حفظ می کنند». و واقعیت این است که حفظ دامن از دیدگاه قرآن کریم باید از مراقبت از چشم شروع شود. نکته قابل توجه اینکه قرآن می فرماید این مراقبت از چشم و دامن برای اهل ایمان پاکیزگی بخش تر است: (ذلک ازکی لهم). مگر شما مومنین اهل ایمان دوست ندارید تطهیر شوید؟ مگر دوست ندارید که نفستان از ظلمات پاکیزه گردد؟ مگر دوست ندارید که نفس از آنچه که خدا نمی پسندد پاکیزه شود؟ و نفس و قلب ما نورانی گردد؟ یک راهش همین است. همین عمل موجب پاکیزگی شما خواهد شد؛ جالب است! یعنی هر ترک نگاه حرام، یک قدم نفس انسان را به تزکیه و کمال نزدیک می کند. حال ببینید انسان چقدر می تواند از این راه به مقامات بالا دست پیدا کند! به خصوص در سنین جوانی! و در دوران تجرد.
ص: 1103
پیامبر اکرم (ص) می فرمود: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس فمن ت___رکها خوفا من الله اعطاه الله ایمانا یجد حلاوته فی قلبه»، «نگاه حرام، تیری است زهرآگین از تیرهای شیطان. اگر کسی از ترس خدا آن را ترک کند ( یعنی به احترام فرمان خدا از نگاه بپرهیزد) خدای سبحان ایمانی به او عطا خواهد کرد که شیرینی و حلاوت این ایمان را در قلب خود می یابد».
در بعضی روایات چنین تعبیری دارد که او را موفق به عبادتی می کند که شیرینی این عبادات را می یابد. یعنی معامله با خدا یقینا راه ضررش بسته است. اگر کسی کف نفس کرد ( یعنی آنچه را که دلش می خواست اجرا نکرد) و به دلیل اینکه با فرمان خداوند سبحان برخورد دارد، در برابر نفس ایستاد، حتما یک توفیق الهی در پشت سر به دنبال دارد. ترک حرام یک درجه ایمان و یک توفیق الهی به دنبال می آورد. اگر کسی به خاطر خدا چشمش را فرو هشت، خداوند ایمانی و توفیقی به او عطا می کند که لذت آن حالت و لذت آن عبادت، جبران لذت نگاه را می کند و بلکه بالاتر: (اعطاه الله ایمانا یجد حلاوته فی قلبه).
در روایت دیگری اینگونه آمده است: «ما اغتنم احد بمثل ما اغتنم بغض البصر»، هیچکس از هیچ طریفی به اندازه فرو بستن چشم، به غنیمتی دست پیدا نکرده است، بخصوص در سنین جوانی که اقتضای مسأله زیاد است. شاید روزانه موارد متعدد پیش آید که انسان دوست دارد کسی یا چیزی را نگاه کند، ولی به خاطر خدا باید خویشتنداری کند. اگر مثلا 20 بار این اتفاق بیفتد و هر 20 بار خود را کنترل کند و غض چشم داشته باشد، 20 پله ایمانی را طی کرده است. پس ببینید ما چقدر می توانیم در این عمر گذرا تجارت معنوی داشته باشیم! و اگر انسان بی مهابا باشد و تن در دهد، آنگاه 20 مرحله معصیت در پیشگاه خداوند مرتکب شده است که اگر موفق به توبه شود، خداوند آن را نادیده می گیرد و اگر موفق به توبه نگردد همینطور گناهان در پرونده او انباشته می شود. «ما اغتنم احد بمثل ما اغتنم بغض البصر فان البصر لا یغض عن محارم الله الا و قد سبق الی قلبه مشاهده العظمه و الجلال»، «هیچکس از راهی به اندازه فرو هشتن چشم به مقانمات معنوی نرسید و موفق به کسب غنیمتی به این اندازه نشده است. چشم از محرمات خدا فرو هشته نمی شود مگر اینکه مشاهده ی عظمت و جلال ملکوت الهی به سوی او روی آورد». یعنی اگر چشم خودش را از گناه فرو بست، خدا هم چشم او را به معارف معنوی باز می کند. پس باید زبان، چشم و سایر اعضاء در کنترل و مراقبت ما باشند.
ص: 1104
جالب توجه است که همین دستور را برای بانوان نیز مطرح می فرماید: «و قل للمومنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن ف___رجهن» ( سوره نور/ آیه 31)، به زنان مومن بگو چشمان خود را فرو بیندازند و دامن خود را حفظ کنند»، سپس در ادامه یک دستور اضافی در مورد خانم ها صادر می شود و آن اینکه: «و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها» (سوره نور/ آیه 13)، و نباید زینت های خود را آشکار کنند مگر آن مقداری را که به خودی خود آشکار می شود.
زینت بانوان چیست؟
دو نوع زینت در تفسیر بیان کرده اند:
الف) زینت هایی که به طور طبیعی برای زنان وجود دارد مثل مو و اندام.
ب) زینت هایی که به صورت پیرایش و یا به صورت آرایش بر اینها افزوده می شود. این زینت ها را هم نباید آشکار کنند، طوری نشود که به نمایش گذاشته شود به خصوص با حالتی که خداوند در خانم ها قرار داده که ارائه و خودنمایی را دوست دارند، دستور می دهند خودنمایی نکنید. البته در ادامه ی آیه برای محارم استثناء می شود: برای همسر و پدر و برادر و..... ولی برای نامحرمان، بانوان مومن حق ندارند زینت های خود را آشکار کنند، به گونه ای حرکت کنند که زینت هایی که باید در خفا قرار بگیرند بر ملا شوند! ما همه مسلمانیم، همه ی ما به قرآن احترام می گذاریم، نباید به مقدسات خود نیز احترام بگذاریم؟ این متن دستور خدا ست. این راه تقوی است. این راه تهذیب نفس است، راه تهذیب نفس از خلال اعمال می گذرد. ما باید احکام خدا را اجرا کنیم. اجرای یک امر واجب خدا، یک قدم انسان را به خدا نزدیک می کند و خدای ناکرده ارتکاب یک معصیت، انسان را یک قدم از خدا دور می کند! همه ما دوست داریم که به او نزدیک شویم. پس دستور را اجرا کنیم. در آخر همین آیه می فرماید: «و توبوا الی الله جمیعا ایها المومنون لعلکم تفلحون» (سوره نور/ آیه 31)، «ای مومنان! همگی با هم به سوی خدا برگردید، باشد که رستگار شوید».
ص: 1105
ما فرامین را به شما گفتیم، ما راه را به شما نشان دادیم، برگردید به طرف خدا. اگر فرمان خدا را شنیدید نگویید رسم ما نیست، نگوید سنت ما چنین است، نگویید ما عادت نکردیم!..... توبوا......برگردید. این توبه شاید توبه از گناه نباشد، شاید منظور این باشد که از آداب و رسوم برگردید، از سنت های غلط، از عادت های اجتماعی بازگردید، وقتی که حکم خدا بیان شد اگر تاکنون برخلاف آن حکم عمل می کردید برگردید. اگر گفته شد خانم ها زینت های خود را آشکار نکنند خوب نباید بکنند! وقتی به مردان مومن فرمان داده می شود که به نامحرم خیره نشوید پس نباید این کار را انجام داد. یک مرحله بالاتر از نگاه حرام، نگاه نکردن به مظاهر دنیا است. «و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیاه الدنیا» (سوره طه /آیه 131)، این رزق و برق دنیا که در دست اینهاست ( برای امتحان به مردم داده ایم) جوری نگاه نکن که یک وقت دل به آنها بدهی! حتی نگاه های عادی را هم حساب شده انجام دهید.
از رسول اکرم (ص) نقل است که: «العین برید العقل و جاسوس القلب»، چشم، نامه رسان عقل است و جاسوس قلب». آنچه که چشم شما ببیند به قلب شما راه پیدا می کند. به چیزی که راه پیدا کردنش به قلب ما خوب نیست نگاه نکنید. در مقابل، بعضی از نگاه ها بسیار ارزنده است: نگاه به چهره عالم الهی، نگاه به خانه کعبه، نگاه محبت آمیز به چهره پدر و مادر که عبادت است، نگاه به چهره امام، حتی نگاه محبت آمیز به فرزندی که تحت تکفل است، اینها همه می تواند جنبه عبادی داشته باشد.
ص: 1106
من_اب_ع
سیدمحسن میرباقری- به رنگ محبوب – از صفحه 289 تا 293
کلی__د واژه ه__ا
تزکیه نفس گناه
سوره بقره آیه 177: «نیکی تنها این نیست که به هنگام نماز روی خود را به سوی مشرق و یا مغرب قرار دهید (و تمام گفتگوی شما درباره قبله و تغییر آن باشد و همه دقت خود را مصروف آن سازید) بلکه نیکی و نیکوکار کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورد و مال خود را با همه علاقه ای که به آن دارد به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق می کند. نماز را بر پا می دارد و زکات را می پردازد و هم چنین کسانی که به عهد خود به هنگامی که عهد بستند وفا می کنند و در برابر محرومیت ها و بیماری ها و در میدان جنگ استقامت به خرج می دهند. اینها کسانی هستند که راست می گویند و گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است و اینها پرهیزگاران واقعی هستند».
پیام آیه: این است که ایمان واقعی هیچگاه با حرف زدن و شعار دادن و سرگرم شدن به کارهای غیر مفید قابل دستیابی نیست. ایمان حقیقی که انسان را به مقام ابرار و نیکان نائل می کند. پای بندی به مجموعه ای از عقاید و کارهای شایسته فردی و اجتماعی است. راستگو و راست کردار حقیقی کسی است که سراسر ایمان خویش را با عمل صالح به ویژه در روابط اجتماعی زینت دهد و به نمایش گذارد.
ص: 1107
من_اب_ع
کلی__د واژه ه__ا
ایمان عمل صالح روابط اجتماعی نیکی احسان باورها قرآن
اساسا عمق روحیه غربیها قساوت است و مردمان قسی القلبی هستند. البته خود غربیها هم این مطلب را قبول دارند و این نوع عواطف، محبتها، احسانها و گذشتها را خصلتهای شرقی می نامند. حتی محبت پدر نسبت به فرزندان خود و فرزندان نسبت به پدر یا مادر و همچنین برادر نسبت به برادر یا خواهر، و خواهر نسبت به خواهر، در بین آنها خیلی کم وجود دارد. شرقیها این (مطلب) را احساس کرده، می گویند عواطف انسانی فقط در مشرق زمین وجود دارد و زندگی در مغرب زمین بسیار خشک است و در آنجا عدالت -البته در میان خودشان، نه نسبت به دیگران- و عدل اجتماعی وجود دارد ولی احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد.
یکی از دوستان ما نقل می کرد که به "اتریش" رفته بود برای اینکه معده اش را عمل کند و پسرش هم آنجا تحصیل می کرد. می گفت من بعد از اینکه عمل کرده بودم و دوره نقاهت را بسر می بردم، روزی در رستورانی نشسته بودم و در آنجا پسرم به من خدمت می کرد و سفارش چای و قهوه و غذا می داد و دور من می چرخید. در طرف دیگر رستوران، زن و مردی که نشان می داد زن و شوهر هستند پهلوی یکدیگر نشسته بودند و دائما ما را می پاییدند. یک دفعه که پسرم از جا بلند شد و می خواست از کنار آنها رد شود، دیدم که از پسرم چیزهائی می پرسند و او هم دارد به آنها جواب می دهد. بعد که آمد به او گفتم: آنها به تو چه می گفتند؟ گفت: به من گفتند این کیست که تو داری اینقدر به او خدمت می کنی؟ گفتم او پدرم است. گفتند خوب پدرت باشد مگر باید اینهمه به او خدمت کنی؟! پسرم گفت من با منطق خودشان با آنها حرف زدم، گفتم: آخر او برای من پول می فرستد و من در اینجا درس می خوانم، اگر او این پول را نفرستد، من نمی توانم درس بخوانم. با تعجب گفتند: از پولهائی که خودش درمی آورد به تو می دهد تا خرج کنی؟! گفتم آری، از پولهائی که خودش درمی آورد. آنها خیلی تعجب کردند و آنوقت ما را مثل یک غولهای شاخداری که اساسا موجودات عجیبی هستیم نگاه می کردند. بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت کرده، گفتند: بله، ما هم یک پسری داریم که سالهاست در خارج است و چنین و چنان است. بعد پسرم به طور خصوصی درباره آنها تحقیق کرد و معلوم شد که دروغ می گویند و اصلا پسری ندارند. بعدا گفتند ما سی سال پیش با هم نامزد شدیم و گفتیم مدتی با هم باشیم تا با اخلاق یکدیگر آشنا شویم، اگر اخلاق یکدیگر را پسندیدیم، می رویم رسما ازدواج می کنیم ولی هنوز فرصت ازدواج کردن پیدا نکرده ایم!
ص: 1108
آقای "محققی" -خدا او را بیامرزد- که مرحوم "آیت الله بروجردی" ایشان را به "آلمان" فرستاده بودند، داستانی نقل کرده بود که واقعا داستان عجیبی است. ایشان گفته بود جزو اشخاصی که در زمان ما مسلمان شدند، پروفسوری بود که مرد عالم و دانشمندی بود و این پروفسور پیش ما زیاد می آمد و ما هم پیش او می رفتیم. این پروفسور که در اواخر عمر پیرمردی شده بود، سرطان پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد. ایشان می گفت ما و مسلمانهای آنجا به بیمارستان می رفتیم و از او عیادت می کردیم. یک روزی این پیرمرد زبان به شکایت گشود و گفت: اول باری که من مریض شدم، آزمایش کردند و اطبا گفتند سرطان است. هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند حال که تو سرطان داری معلوم است که می میری، بنابراین خداحافظ! ما دیگر رفتیم. هر دو همانجا خداحافظی کردند و فکر نکردند که این بدبخت در این شرایط احتیاج به محبت و مهربانی دارد. "آقای محققی" می گفت ما چون می دیدیم کسی را ندارد مکرر به عیادتش می رفتیم. روزی از بیمارستان خبر دادند که او مرده است. برای تکفین و تجهیزش و جمع کردن جنازه اش رفتیم. دیدیم در آن روز پسرش آمد. پیش خود گفتیم خوب است که لااقل برای تشییع جنازه اش آمده است ولی وقتی تحقیق کردیم متوجه شدیم او از پیش، جنازه را به بیمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحویل دهد و پولش را بگیرد و برود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 259-261
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان محبت جامعه جهان غرب
ص: 1109
حاتم بن عبدالله از مشهورترین سخاوتمندان و جوانمردان و دلاوران عرب در زمان جاهلیت، پدرش سعد طائی است. حاتم از قبیله «طی» بود و قبل از اسلام زندگی می کرد. او بسیار بخشنده و باسخاوت بود، اعراب هر وقت می خواستند کسی را به سخاوتمندی مثل بزنند، او را به حاتم طائی متصف میکردند؛ و در ادبیات عرب، او به عنوان شخصیت محبوب جلوه گر است. گویند که جوانمردی و بخشش در زمان جاهلیت (قبل از اسلام) به سه نفر منتهی می شد: هرم بن سنان، کعبه بن امامه و حاتم طائی. به موجب همین کرم و بخشش او، داستانهای زیادی در کتب ادبی مثل اغانی و عقدالفرید و المستطرف آمده و سعدی شاعر فارسی زبان هم، در کتاب گلستان و بوستان خود، چند حکایت از او به شعر درآورده و چند داستان نقل می کند.
حاتم طائی، اموال خودش را در طول زندگیش، بیش از ده بار در میان فقرا تقسیم کرد. یکبار هم از جلو اسرای قبیله غزه عبور میکرد، یکی از اسرا به او متوسل شد. حاتم که مالی نداشت تا او را آزاد کند، به افراد قبیله گفت: او را آزاد کنند و خودش به جای آن اسیر، در بند شد. تا زمانی که توانست پول رهایی خود را بدست آورد و آزاد گشت. از این قبیل وقایع، در زندگی او بسیار اتفاق افتاده، به موجب همین داستانهای رایج نزد اعراب، حاتم بعد از وفاتش هم، حاجات کسانی را که به قبر او پناه می آوردند، روا میکرد. آنطور که نقل شده بعضی خویشان و نزدیکان او، از جمله مادر حاتم زنی بسیار بخشنده بود. 'عدی بن حاتم'، پسر او که از یاران باوفای امیرالمؤمنین علی (ع) نیز بود، جوانمرد و سخی بود و 'سفانه' دختر حاتم طائی هم، از پدرش جود و سخا را ارث برده بود. او زنی بزرگوار بود که زمانی در جنگ قبیله خود با نیروهای اسلام، اسیر شد. پیغمبر وقتی از وضعیت او آگاه شد، کسی را مأمور کرد تا او را به سلامت به خانواده اش برگرداند.
ص: 1110
حاتم مهارتی نیز در شعر و شاعری داشته است. دیوان اشعار او در سال 1872 میلادی در لندن چاپ شد، البته اشعار جعلی هم دارد. موضوع این اشعار بیشتر در موارد سخاوت و گشاده دستی و فروتنی است. حسین واعظ کاشفی، متوفی 910 ه_ ق نیز شرح زندگی و کارهای حاتم طائی را به اختصار در قصص و آثار او در رساله ای به نام «حاتمیه» آورده که در تهران و پاریس چاپ شده و ترجمه ای از آن به زبان ترکی تحت عنوان «داستان حاتم طائی» در 1272 ه_ ق در قسطنطنیه به چاپ رسید. چند ترجمه و گزارش هندی هم از این قصه در دست چاپ است که بعضی منظوم می باشد.
من_اب_ع
علی اکبر دهخدا- لغتنامه دهخدا
غلامحسین مصاحب- دائرةالمعارف فارسی ج1
کلی__د واژه ه__ا
حاتم طائی زندگینامه سخاوت جوانمردی بزرگواری جاهلیت شعرا
خیری که پاداش آن زودتر می رسد
«عن الحسن بن یزید عن جعفر عن أبیه عن آبائه ع قال قال رسول الله ص إن أسرع الخیر ثوابا البر و إن أسرع الشر عقابا البغی و کفی بالمرء عیبا أن ینظر من الناس إلی ما یعمی عنه من نفسه أو یعیر الناس ما لا یستطیع ترکه أو یؤذی جلیسه بما لا یعنیه؛ حسن بن زید از امام صادق (ع)، و آن حضرت از پدر بزرگوارش (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: خیری که پاداشش زودتر از خیرهای دیگر می رسد، عدل و داد است؛ و شری که کیفرش زودتر از شرهای دیگر می رسد، ستمکاری و تجاوز به حقوق دیگران است. و عیب انسان همین بس که عیوب دیگران را متوجه و عیب خود را نیز در آنها ببیند، یا مردم را به آنچه که خود از ترک آن ناتوان است سرزنش نماید، یا همنشین خود را با سخنانی یا کاری که به او مربوط نیست آزار دهد».
ص: 1111
ثواب کسی که در آغاز و پایان هر روز و شب عمل نیکی انجام دهد
«عن جابر عن أبی جعفر ع قال قال رسول الله ص إن الملک ینزل بصحیفة أول النهار و أول اللیل فیکتب فیها عمل ابن آدم فاعملوا فی أولها خیرا و فی آخرها خیرا فإن الله یغفر لکم فیما بین ذلک إن شاء الله فإن الله عز و جل یقول فاذکرونی أذکرکم و یقول و لذکر الله أکبر؛ جابر جعفی از امام باقر (ع) روایت کرده است که رسول خدا (ص) می فرمود: براستی که فرشته ای در ابتدای روز و شب با نامه ای (از آسمانها) فرود می آید و اعمال آدمی را در آن ثبت کند، پس اول و آخر آن را با کارهای پسندیده آغاز و با کارهای نیک پایان دهید، که در این صورت، خداوند بین این دو را خواهد بخشید ان شاء الله، چرا که خداوند عزوجل (در سوره بقره آیه 152) می فرماید: «مرا یاد کنید تا من نیز شما را یاد کنم». و نیز (در سوره عنکبوت آیه 45) می فرماید: «براستی که ذکر خدا بالاتر و بزرگتر (از هر ذکری) است».
ثواب نیکی کردن
«أبو محمد الوابشی عن أبی عبد الله ع قال إذا أحسن العبد المؤمن ضاعف الله له عمله بکل حسنة سبعمائة ضعف و ذلک قول الله عز و جل و الله یضاعف لمن یشاء؛ ابومحمد وابشی از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: اگر بنده مؤمنی در حق دیگران نیکی کند، خداوند عمل نیک او را هفتصد برابر فرماید، و این همان فرموده خداوند است (در سوره بقره آیه 261): «خداوند، (پاداش را) برای هر که بخواهد، چند برابر کند».
ص: 1112
ثواب دوستی و دشمنی و دادن و منع نمودن برای خشنودی خدا
«عن سعید الأعرج عن أبی عبد الله ع قال من أوثق عری الإیمان أن یحب فی الله و یبغض فی الله و یعطی فی الله و یمنع فی الله؛ سعید اعرج از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: از محکمترین دستاویزهای ایمان: به خاطر خدا (دوستان او را) دوست داشته باشی، و برای خشنودی خدا دشمنی کنی، و برای خدا بذل و بخشش کرده و برای خدا مضایقه کنی».
ثواب کافری که در حق مؤمنی نیکی کند
«عن علی بن یقطین قال قال أبو الحسن موسی بن جعفر ع إنه کان فی بنی إسرائیل رجل مؤمن و کان له جار کافر و کان یرفق بالمؤمن و یولیه المعروف فی الدنیا فلما أن مات الکافر بنی الله له بیتا فی النار من طین فکان یقیه حرها و یأتیه الرزق من غیرها و قیل له هذا بما کنت تدخل علی جارک المؤمن فلان بن فلان من الرفق و تولیه من المعروف فی الدنیا؛ علی بن یقطین گوید: امام موسی بن جعفر (ع) به من فرمود: در بنی اسرائیل مرد مؤمنی زندگی می کرد که در همسایگی او مرد کافری بود، و با او به مهربانی و نیکی رفتار می کرد؛ هنگامی که آن مرد کافر درگذشت خداوند خانه ای گلین برای او در جهنم بنا کرد تا او را از گرمای آتش نگاه دارد، و روزی وی از جای دیگری غیر از جهنم به او می رسید و به او گفته می شد: این به خاطر رفتار مهربانانه و ملاطفت آمیزی است که در دنیا نسبت به همسایه مؤمن خود -فلانی- روا می داشتی».
ص: 1113
ثواب کسی که در حق برادر مؤمن خود نیکی کند
«عن حدید أو مرازم قال قال أبو عبد الله ع أیما مؤمن أوصل إلی أخیه المؤمن معروفا فقد أوصل ذلک إلی رسول الله ص؛ حدید -یا مرازم- از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: هر مؤمنی که به برادر خود خیری برساند، به منزله آن است که به رسول خدا (ص) خیری رسانده باشد».
ثواب نماز و زکات و نیکوکاری و صبر
«عن ابن سنان عن أبی عبد الله ع قال إذا دخل المؤمن من قبره کانت الصلاة عن یمینه و الزکاة عن یساره و البر مظل علیه و ینتحی [یتنحی الصبر ناحیة قال فإذا دخل علیه الملکان اللذان یلیان مساءلته قال الصبر للصلاة و الزکاة و البر دونکم صاحبکم فإن عجزتم عنه فإنا دونه؛ عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: وقتی که مؤمن وارد قبرش می شود، نماز در سمت راست و زکات در سمت چپ او قرار می گیرد، و احسان بر او سایه می افکند، و صبر در کناری می ایستد؛ چون دو فرشته مأمور بازخواست (نکیر و منکر) بر او وارد شوند، صبر به نماز و زکات و نیکوکاری خطاب می کند که: مواظب رفیق خود باشید! و اگر نتوانستید، من به یاری او خواهم شتافت».
ثواب دوستی آل محمد و دشمنی ورزیدن با دشمنانشان برای خشنودی خداوند
«عن صالح بن سهل المدائنی عن أبی عبد الله ع قال من أحبنا و أبغض عدونا فی الله من غیر وتیرة وترها إیاه لشی ء من أمر الدنیا ثم مات علی ذلک و علیه من الذنوب مثل زبد البحر غفرها الله له؛ صالح بن سهل مدائنی از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: کسی که برای خدا ما را دوست داشته باشد و در حق دشمنان ما (برای خدا) دشمنی بورزد -نه به خاطر ستمی که در رابطه با امور دنیوی بر او وارد شده است- و در این حال بمیرد، خداوند او را می آمرزد هر چند گناهانش به اندازه کفهای روی آب دریا باشد».
ص: 1114
ثواب سلام کردن به برادر ایمانی برای خشنودی خداوند
«عن أبی جعفر الباقر ع قال إن ملکا من الملائکة مر برجل قائم علی باب دار فقال له الملک یا عبد الله ما وقوفک علی باب هذه الدار قال فقال له أخ لی فیها أردت أن أسلم علیه فقال له الملک هل بینک و بینه رحم ماسة أو هل ترغبک إلیه حاجة قال فقال لا [ما بینی و بینه قرابة و لا یرغبنی إلیه حاجة إلا أخوة الإسلام و حرمته فإنما أتعهده أسلم علیه فی الله رب العالمین فقال له الملک إنی رسول الله إلیک و هو یقرئک السلام و یقول إنما إیای أردت و تعاهدت و قد أوجبت لک الجنة و أعفیتک من غضبی و أجرتک من النار؛ جابر از امام محمدباقر (ع) روایت کرده است که فرمود: فرشته ای از فرشتگان بر مردی که بر درب خانه ای ایستاده بود گذشت و از او پرسید: ای بنده خدا! چه چیز سبب شده است که بر این درب بایستی؟! گفت: یکی از برادران من در این خانه زندگی می کند و آمده ام تا به او سلام کنم. فرشته پرسید: آیا در میان تو و او رابطه خویشاوندی برقرار است و یا از او خواهشی داری؟ گفت: نه، با او خویشاوندی ندارم و هیچ خواهشی مرا به اینجا نکشانده جز اخوت دینی و احترام نهادن به یک برادر ایمانی و من فقط برای خشنودی خداوند به او سلام می کنم. سپس فرشته به او گفت: من از جانب خدا می آیم، خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید: همانا مراد تو (او نبود بلکه) فقط من بودم و (تو با این ملاقاتت نه او بلکه) مرا ملاقات کردی (من هم) بهشت (خود) را برای تو واجب گردانیدم، و تو را از خشم خود رهانیدم، و تو را از آتش (دوزخ) پناه دادم».
ص: 1115
ثواب کسی که فروتن و مهربان و نرمخوی و با گذشت باشد
«عن عبد الله بن سنان عن أبی عبد الله ع قال قال رسول الله ص أ لا أخبرکم بمن تحرم علیه النار غدا قالوا بلی یا رسول الله قال الهین القریب اللین السهل؛ عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل کرده است که رسول خدا (ص) فرمود: آیا می خواهید شما را خبر دهم به کسی که فردای قیامت آتش بر او حرام خواهد بود؟ عرض کردند: آری ای رسول خدا، فرمود: کسی که فروتن و مهربان و نرمخو و اهل گذشت باشد».
ثواب نیکی کردن به مؤمن
«عن میسر عن أبی عبد الله ع قال إن المؤمن منکم یوم القیامة لیمر به الرجل له المعرفة به فی الدنیا و قد أمر به إلی النار و الملک ینطلق به قال فیقول یا فلان أغثنی فقد کنت أصنع إلیک المعروف فی الدنیا و أسعفک فی الحاجة تطلبها منی فهل من عندک الیوم مکافاة فیقول المؤمن للملک الموکل به خل سبیله قال فلیسمع [فیسمع الله قول المؤمن فیأمر الملک أن یجیز قول المؤمن فیخلی سبیله؛ میسر از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: در روز قیامت، کسی که به آتش محکوم شده و فرشته او را به طرف دوزخ می برد، در مسیر خود به مؤمنی از شما -که در دنیا با او سابقه آشنایی داشته است- بر می خورد و می گوید: ای فلانی! به داد من برس که من در دنیا در حق تو نیکی و احسان کردم و هر خواسته ای که از من داشتی، برآوردم، آیا امروز پاداش مرا خواهی داد؟ پس آن مؤمن به فرشته مأمور به وی می گوید: او را آزاد کن! و خداوند که سخن آن مؤمن را می شنود به فرشته فرمان دهد که دستور او را اطاعت کن، و فرشته او را رها می کند».
ص: 1116
ثواب گمان نیک به خدا داشتن
«عن عبد الرحمن بن الحجاج عن أبی عبد الله ع قال إن آخر عبد یؤمر به إلی النار فیلتفت فیقول الله عز و جل أعجلوه فإذا أتی به قال له عبدی لم التفت فیقول یا رب ما کان ظنی بک هذا فیقول الله جل جلاله عبدی و ما کان ظنک بی فیقول یا رب کان ظنی بک أن تغفر لی خطیئتی و تدخلنی جنتک فیقول الله ملائکتی و عزتی و جلالی و بلائی و ارتفاع مکانی ما ظن بی هذا ساعة من حیاته خیرا قط و لو ظن بی ساعة من حیاته خیرا ما روعته بالنار أجیزوا له کذبه و أدخلوه الجنة ثم قال أبو عبد الله ع ما ظن عبد بالله خیرا إلا کان عند ظنه به و ذلک قوله عز و جل و ذلکم ظنکم الذی ظننتم بربکم أرداکم فأصبحتم من الخاسرین؛ عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: (در روز قیامت) آخرین بنده ای که فرمان آتش در می یابد و به سوی دوزخ روانه می گردد، روی خود را به عقب برمی گرداند، پس خداوند (به فرشتگان خود) فرمان می دهد که او را بازگردانید، و سپس از او می پرسد: بنده من! چرا چنین کردی؟! بنده پاسخ می دهد: پروردگارا! چنین گمانی نسبت به تو نداشتم! خداوند بزرگ از او می پرسد: بنده من! درباره من چه گمان می کردی؟! می گوید: گمان می کردم که از گناهم درگذری و مرا در بهشت خود جای دهی! پس خداوند فرماید: ای فرشتگان من! به عزت و جلال و نعمتها و بلاها و والائی مقام سوگند که این بنده هیچ گاه در طول زندگی خود نسبت به من گمان خیری نداشت، و اگر ساعتی در تمام عمرش نسبت به من گمان خیر داشت، او را به آتش دوزخ هراسناک نمی کردم، (اینک) از سخن دروغ درگذرید و او را وارد بهشت کنید؛ سپس امام صادق (ع) فرمود: هیچ بنده ای نیست که به خدا گمان خیر داشته باشد (به لطف الهی امیدوار باشد) مگر آنکه خداوند همان گونه که گمان کرده رفتار می نماید، و اگر بنده ای به خدا گمان بد داشته باشد (از لطف الهی ناامید باشد) خداوند به همان گونه که خیال می کرده است، با وی رفتار خواهد کرد، و این کلام خدای بزرگ است که می فرماید (در سوره فصلت آیه 23): «و این، همان گمانی است که شما درباره پروردگار خویش داشتید، که مایه بدبختی و نابودی شما شد، و در زمره زیانکاران درآمدید».
ص: 1117
من_اب_ع
شیخ صدوق- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال- صفحه 166-173
مححمدبن علی ابن بابویه- پاداش نیکیها و کیفر گناهان- صفحه 422-438
کلی__د واژه ه__ا
پاداش الهی انسان نیکی راویان حدیث روایات تربیت قرآن
جناب آقا میرزا ابوالقاسم عطار تهرانی از مرحوم اعتماد الواعظین تهرانی- علیه الرحمه – نقل نمود که فرمود در سالی که نان در تهران به سختی دست می آمد، روزی میر غضب باشی ناصر الدین شاه به طاق آب انباری می رسد صدای ناله سگهایی را می شنود، پس از تحقیق می بیند سگی زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بی خوراکی پستانهایش شیر ندارد، بچه هایش ناله و فریاد می کنند. میر غضب باشی سخت متأثر می شود، از دکان خبازی که در نزدیکی آن محل بود، مقداری نان می خرد و جلوش می اندازد و همانجا می ایستد تا سگ می خورد و بالاخره پستانهایش شیر می آورد و بچه هایش آرام می گیرند و سرگرم خوردن شیر از پستانهای مادر می شوند. میر غضب باشی خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوایی می خرد و نقدا پولش را می پردازد و می گوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان به این سگ برساند و اگر یک روز مسامحه شود از تو انتقام می کشم. در آن اوقات با جمعی ار زفقایش میهمانی دوره ای داشتند به این تفصیل که هر روز عصر، گردش می رفتند و تفرج می کردند و برای شام در منزل یکی با هم صرف شام می نمودند تا شبی که نوبت میر غضب باشی شد، زنی داشت که تقریبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسایل پذیرایی در خانه اش موجود بود و زنی هم تازه گرفته بود و نزدیک دروازه شهر منزلش بود. به زن قدیمی خود پول می دهد و می گوید امشب فلان عدد میهمان دارم و برای صرف شام می آییم و باید کاملا تدارک نمایی، زن قبول می کند و طرف عصر با رفقایش بیرون شهر رفته تفرج می کردند. تصادفا تفرج آن روز طول می کشد و مقدار زیادی از شب می گذرد، هنگام مراجعت ، رفقایش می گویند دیر شده و سخت خسته شدم، همین در دروازه که منزل دیگر تو است می آییم. میر غضب باشی می گوید اینجا چیزی نیست و در خانه وسط شهری کاملا تدارک شده باید آنجا برویم. بالاخره رفقا راضی نمی شوند و می گویند ما امشب در اینجا می مانیم و به مختصری غذا قناعت می کنیم و آنچه در آن خانه تدارک کرده ای برای فردا. میر غضب باشی ناچار قبول می کند و مقداری نان و کباب می خرد و آنها می خورند و همانجا می خوابند. هنگام سحر، از صدای ناله و گریه بی اختیاری میر غضب باشی همه بیدار می شوند و از او سبب انقلاب و گریه اش را می پرسند، می گو ید در خواب، امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام را دیدم به من فرمود احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان، امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود؛ زیرا زن قدیمی تو از غیظی که به تو داشت، سمی تدارک کرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراک شما کند، فردا می روی آن سم را برمی داری و مبادا زن را اذیت کنی و اگر بخواهد او را به خوشی رها کن. دیگر آنکه: خداوند تو را توفیق توبه خواهد داد و چهل روز دیگر به کر بلا سر قبر پدرم حسین علیه السلام مشرف می شوی. پس صبح با رفقا می گوید برای تحقیق صدق خوابم بیاید به خانه وسط شهری برویم، با هم می آیند چون وارد می شود زن تعرض می کند که چرا دیشب نیامدی؟ به او اعتنایی نمی کند و با رفقایش به آشپزخانه می روند و به همان نشانه ای که امام علیه السلام فرموده بود، سم را برمی دارد و به زن می گوید دیشب چه خیالی درباره ما داشتی؟ اگر امر امام علیه السلام نبود از تو تلافی می کردم لکن به امر مولایم با تو احسان خواهم کرد، اگر مایلی در همین خانه باش و من با تو مثل اینکه چنین کاری نکرده بودی رفتار خواهم کرد و اگر میل فراق داری تو را طلاق می دهم و هر چه بخواهی به تو می دهم، زن می بیند رسوا شده و دیگر نمی تواند با او زندگی کند، طلب طلاق می کند، او هم با کمال خوشی طلاقش می دهد و خوشنودش کرده رهایش می کند. از شغل خودش هم استعفا می دهد و استعفایش مورد قبول واقع می شود آنگاه مشغول توبه و ادای حقوق و مظالم گردید و پس از چهل روز به کربلا مشرف می شود و همانجا می ماند تا به رحمت حق واصل می گردد.
ص: 1118
آثار احسان به مخلوقات خداوند عالم هر چند حیوانی مانند سگ باشد در روایات بسیار است و گاه می شود آن احسان سبب عاقبت به خیری و مغفرت الهی می گردد. شواهد این مطلب بسیار است از آن جمله در جلد 14 بحارالانوار از کتاب «حیوة الحیوان» دمیری نقل کرده از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم که فرمود زنی در بیابانی می رفت و سخت تشنه شده بود تا به چاهی رسید که در آن آب بود، خود را به قعر آن رسانید و آب آشامید و سیراب شد، بیرون آمد دید سگی از شدت تشنگی خاکهایی که نمدار شده می خورد. به خود گفت این سگ بیچاره مانند من تشنه است، بر او رقت کرد و به زحمت خود را به آب رسانید و موزه پایش را پر از آب کرد و به دندان گرفت و بالا آمد و سگ را سیراب نمود. خداوند این کارش را پذیرفت و تلافی فرمود و او را آمرز ید. گفتند یا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم آیا برای ما در احسان به حیوانات پاداشی است؟ فرمود: 'نعم فی کل کبد حری اجر؛ یعنی «بلی در هر جگری که عطش دارد به واسطه خنک کردن و آب به او رساندن اجری خواهد بود».
و نیز در همان کتاب است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «شب معراج داخل بهشت شدم و کسی را در آنجا دیدم که سگ تشنه ای را سیراب کرده بود». جایی که احسان به حیوان هنگام ضرورت موجب مغفرت و آمرزش و عاقبت به خیری می شود، پس چگونه است اثر احسان و دادرسی از انسان خصوصا مومن؟!
ص: 1119
و در این باره روایات و داستانهایی در کتاب «کلمه طیبه» مرحوم نوری نقل شده است به آنجا مراجعه شود.
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت - از صفحه 78 تا 81
کلی__د واژه ه__ا
توبه احسان نیکی
عالم بزرگوار جناب آقای حاج معین شیرازی فرمودند که آقا سید حسین ورشوچی که در بازار تهران ورشو فروشی داشت، وقتی سرمایه اش از کفش می رود و مقدار زیادی بدهکار می شود، روزی دختری وارد مغازه ای می شود و می گوید من یهودیه ام و پدر ندارم 120 تومان دارم و می خواهم شوهر کنم و شنیده ام تو شخص درستکاری هستی این مبلغ را بگیر و معادل آن اجناسی که در این ورقه نوشته شده است جهت جهیزیه ام بده. قبول کردم و آنچه داشتم دادم بقیه را از مغازه های دیگر تدارک کردم و قیمت مجموع 150 تومان شد، دختر گفت جز آنچه دادم ندارم، گفتم منهم نمی خواهم، دختر سر بالا کرد و به من دعا کرد و رفت، پس اجناس را در گاری گذاردم و چون کرایه را نداشت بدهد از خودم دادم و به خانه اش رفت. روزی با خود گفتم که به رفیقم حاج علی آقا علاقه بند که از ثروتمندان تهران است حالم را بگویم و مقداری پول بگیرم. صبح زود به شمیران رفتم و دو من سیب به عنوان هدیه خریدم، در امامزاده قاسم درب باغ او در زدم، باغبان آمد سیب را دادم و گفتم با حاجی بگویید حسین ورشوچی است. چون گرفت و رفت به خود آمدم و خود را ملامت کردم چرا رو به به خانه مخلوقی آوردی و به امید غیر او حرکت کردی؟ فورا پشیمان شده و فرار کردم و به صحرا رفتم و در خاکها به سجده و گریه مشغول شدم و مرتبا توبه و از پروردگار خود طلب آمرزش می نمودم. چون خواستم به شهر برگردم از راهی که احتمال نمی رفت گماشتگان حاجی مرا ببینند و چون می دانستم دنبال من خواهد فرستاد تا نزدیک ظهر به مغازه نرفتم، وقتی که مطمئن شدم که دیگر کسی از گماشتگان حاجی را نمی بینم به مغازه آمدم. شاگردان گفتند تاکنون چند مرتبه گماشتگان حاجی علی آقا آمدند و تو نبودی، بلافاصله نوکر او آمد و گفت شما که صبح آمدید چرا برگشتید الحال حاجی منتظر شماست. گفتم اشتباه شده است، رفت پسر حاجی آمد و گفت پدرم منتظر شماست من با ایشان کاری ندارم بالاخره رفت پس از ساعتی دیدم خود حاجی با عصا و حال مرض آمد و گفت چرا صبح برگشتی حتما کاری داشتی بگو ببینم حاجت تو چیست؟ من سخت منکر شدم و گفتم اشتباه شده است. خلاصه حاجی با قهر و غیظ برگشت. چند روز بعد هنگام ظهر در خانه نان و انگور می خوردم، یکی از تجار که با من رفاقت داشت وارد خانه شد و گفت جنسی دارم که به کار تو می خورد و مدتی است انبار منزل را اشغال کرده و آن خشت لعاب ورشو است. گفتم نمی خواهم، بالاخره به من فروخت به همان مبلغی که خریده بود از قرار خشتی هفده تومان نسیه. طرف عصر تمام آنها که از هزار متجاوز بود آورد، انبار مغازه ام پر شد، فردا یک خشت را برای نمونه به کارخانه ورشو سازی بردم گفتند از کجا آوردی؟ مدتی است این جنس نایاب شده بالاخره خشتی پنجاه تومان خریدند و من تمام بدهی خود را پرداختم و سرمایه را نو کردم و شکر خدای را به جا آوردم.
ص: 1120
این داستان و نظایر آن به ما می فهماند که شخص موحد هنگام گرفتاری به غیر خدا باید امیدی نداشته باشد و بداند اگر از غیر او برید و به او چسبید، به بهترین وجهی کارش را درست خواهد فرمود.
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت - از صفحه 124 تا 125
کلی__د واژه ه__ا
احسان نیکی پاداش توکل
اولیاء گرامی اسلام برای آنکه با خودپرستی و خوی حیوانی مبارزه کنند و راه دگر دوستی و اخلاق انسانی را به روی مردم بگشایند و آنان را به مکارم اخلاق متخلق سازند، از طرفی پیروان خود را به تعاون و ایثار که از مکارم اخلاق است تشویق نمودند و در این باره تأکید بسیار کرده اند و از طرف دیگر آنان را به بزرگواری و گذشت های اخلاقی که از صفات عالی انسانی است موظف ساختند و از خطر انتقام جوئی که نمونه درنده خوئی است برحذر داشتند و درباره هر دو قسمت، روایات بسیاری رسیده و در اینجا برای استشهاد، به ذکر چند حدیث اکتفا می شود.
قسمت اول:
تعاون و سعی در حوائج مردم:
علی علیه السلام فرموده: «شگفت آور است رفتار مرد مسلمانی که برادر دینیش برای حاجتی نزد وی می آید، او خود را مرد اینکار خیر نمی بیند و از انجام آن شانه خالی می کند. این فرد مسلمان اگر برفرض، امیدی به پاداش الهی و خوفی از عذاب خدا نمی داشت باز هم شایسته بود از جهت مکارم اخلاق به این کار سبقت گیرد و با سرعت حاجت او را برآورده سازد زیرا مکارم اخلاق، خود از عوامل رستگاری و هادی راه نجات و پیروی است.»
ص: 1121
ابی بصیر می گوید: «از امام صادق علیه السلام شنیده ام که فرموده: هر یک از اصحاب ما که برادر دینیش برای حاجتی از وی کمک بخواهد و او تمام کوشش خود را در انجام خواسته او به کار نبرد بی گمان به خدا و پیغمبر و مومنین خیانت کرده است.»
قسمت دوم:
گذشت های اخلاقی و خودداری از انتقام
امام صادق علیه السلام به عبدالله بن جندب فرموده: «بپیوند با کسی که از تو بریده، عطا کن به کسی که تو را محروم نموده، نیکی کن درباره آنکس که به تو بدی کرده، سلام کن به کسی که تو را دشنام داده، انصاف ده در مورد آن کس که با تو خصومت نموده، و ببخش کسی را که به تو ستم کرده است.»
امام سجاد علیه السلام ضمن دعاهای خود از پیشگاه باری تعالی درخواست می کند: «مرا در فضیلت و حسن اخلاق، ثابت قدم بدار و توفیقی عطا کن تا در مقابل آن کس که نسبت به من دورنگ و ناخالص است پاکدل و با خلوص باشم، درباره آنکس که مرا ترک گفته نیکی نمایم، به آنکه مرا محروم نموده با بذل و اعطاء، عملش را پاداش دهم، کسی که از من قطع رابطه کرده به وی به پیوندم، آن کس که از من غیبت نموده است او را به خوبی یاد کنم، و موفق باشم که نیکی را شکر گویم و از بدی چشم پوشی نمایم.»
بدی های اشخاص را با بدی تلافی کردن و از آنان انتقام گرفتن باعث افزایش کدورت و مایه تشدید کینه توزی و عداوت است. برعکس لغزش های اخلاقی دگران و اعمال ناروای آنان را با خوبی پاداش دادن، می تواند تیرگی ها را بر طرف کند، دشمنی ها را به دوستی مبدل نماید، و بدکاران را از رفتار خلاف اخلاق بار دارد و به راه پاکی و فضیلتشان سوق دهد. ولی فرونشاندن خشم و سرکوب کردن تمایل انتقام، بسی دشوار و سنگین است. فقط نفوس بزرگوار و صاحبان مکارم اخلاق، دارای این گذشت انسانی هستند و می توانند بدی های دگران را با رفتار خوب خود پاسخ گویند.
ص: 1122
'ولا تستوی الحسنه و لاالسیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم. و ما یلفیها الا الذین صبروا و ما یلقیها الا دو حظ عظیم..' (سوره فضلت / آیات 35-34)، «هرگز نیکی و بدی یکسان نیست. ای رسول معظم، بدی های دگران را با رفتار خوب خود پاداش ده تا دشمنت نسبت به تو همانند دوستی مشفق و مهربان گردد. هیچکس به این مقام رفیع اخلاقی نائل نمی شود مگر آنکه در مقابل غریزه انتقام، خودنگهدار و صابر بوده و از سرمایه های ایمانی و معنوی نصیب بزرگی دارا باشد.»
امام سجاد علیه السلام با جمعی از دوستان گرد هم نشسته بودند. مردی از بستگان آن حضرت آمد در کنار جمعیت ایستاد و با صدای بلند، زبان به شتم و بدگوئی امام گشود و سپس از مجلس خارج شد. زین العابدین علیه السلام حضورا به او حرفی نزد و پس از آنکه رفت، به حضار محضر فرمود: «شما سخنان این مرد را شنیدید، میل دارم با من بیائید و پاسخ مرا نیز بشوید.» همه موافقت کردند. اما گفتند دوست داشتیم که فی المجلس به او جواب می دادید و ما هم با شما هم صدا می شدیم. آنگاه از جا برخاستند و راه منزل آن مرد جسور را در پیش گرفتند. بین راه متوجه شدند که حضرت سجاد(ع) آیه 'و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین' ( سوره آل عمران / آیه 134) را می خواند، از فرونشاندن آتش خشم سخن می گوید و از عفو و اغماض نام می برد. دانستند که آن حضرت در فکر مجازات وی نیست و کلام تندی نخواهد گفت. چون به در خانه اش رسیدند، امام به صدای بلند او را خواند و به همراهان خویش فرمود: بگوئید اینکه تو را می خواند علی بن الحسین است. مرد از خانه بیرون آمد و خود را برای مواجهه با شر و بدی آماده کرده بود، زیرا با سابقه امر و مشاهده اوضاع و احوال، تردید نداشت که امام سجاد برای کیفر او آمده است. ولی بر خلاف انتظارش به وی فرمود: «برادر، تو رو در روی من ایستادی و بدون مقدمه سخنان ناروائی را آغاز نمودی و پی در پی گفتی و گفتی. اگر آنچه به من نسبت دادی در من هست از پیشگاه الهی برای خویشتن طلب آمرزش می کنم و اگر نیست از خدا می خواهم که تو را بیامرزد.»
ص: 1123
عمل انسانی و کرامت اخلاقی امام سجاد (ع) آن چنان در او اثر گذارد که پیش آمد و میان دو چشم آن حضرت را بوسید و با شرمساری گفت: «آری به شما نسبت هائی دادم که از آنها منزه و مبرائی و من خود به گفته های خویش شایسته ترم.»
زین العابدین علیه السلام می توانست با آن مرد به خشونت سخن بگوید و در حدود موازین و مقررات اسلامی مجازاتش نماید ولی نه تنها از تندگوئی و کیفر او خودداری کرد بلکه در کمال ادب و بزرگواری با وی سخن گفت و عمل بدش را با خوبی تلافی کرد. در آغاز او را برادر خویش خواند و با این کلمه، محیط دوستی و تفاهم بوجود آورد و سپس به گفته هایش اشاره کرد، با آنکه حقیقت امر روشن بود و هر دو می دانستند گناهکار کیست. اما حضرت سجاد(ع) شخص او را گناهکار نخواهد بلکه درباره گناهکار واقعی از خداوند طلب آمرزش کرد و اول از خود نام برد. امام علیه السلام با این عمل کریمانه از طرفی گناه او را بخشید و از طرف دیگر برای وی طلب مغفرت نمود و با دعای خیر کار بدش را به نیکی پاسخ داد و نتیجه آن شد که مرد جسور به خود آمد، در حضور دگران به گناه خویش اعتراف کرد و از آن پس بدگوئی و خصومت را ترک گفت.
شاگردان مکتب اسلام که درس بزرگواری و فضیلت را از اولیاء دین فراگرفته بودند مانند رهبران خود عملا مکارم اخلاق را در برخوردهای اجتماعی رعایت می کردند، با سجایای انسانی و گذشت های اخلاقی، بدکاران را تنبیه می ساختند، و آنان را به براه درستکاری و پاکی سوق می دادند.
ص: 1124
من_اب_ع
محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- از صفحه 72 تا 78
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق گذشت بزرگواری انتقام
صفین، نام سرزمینی است در غرب رود فرات که بین 'رقه و بالس' واقع شده است در این ناحیه جنگ سختی بین لشکریان علی علیه السلام و معاویه روی داد و تلفات سنگینی به هر دو طرف وارد شد. بنابر قولی عدد لشکر امیر المومنین 90 هزار و عدد لشکر معاویه 120 هزار بود. اراضی صفین به مقدار قابل ملاحظه ای از سطح آب فرات بالاتر بود. در گذشته که وسائل ماشینی و پمپ وجود نداشت سکنه این قبیل اراضی با استفاده از طناب و دلو آب بر می داشتند ولی در نقاط پر جمعیت و همچنین در جاهائی که چارپاداران و صاحبان اغنام و احشام زندگی می کردند و آب دلو، جواب گوی احتیاجاتشان نبود ناچار راهی به رودخانه می گشودند و از نقطه ای که زمین ارتفاع کمتری داشت خاک برداری می کردند و رهگذر سرازیری می ساختند که منتهی الیه شیب آن با آب رودخانه هم سطح بود. از این راه حیوانات را برای آب دادن تا لب رودخانه می بردند و آب مورد نیاز خود را نیز از همانجا تأمین می کردند، در لغت عرب، این رهگذر را (شریعه) می گویند. زمین صفین، دارای شریعه وسیعی بود که احتیاجات سربازان هر دو طرف را به خوبی برآورده می ساخت. مأمورین هر قسمتی می توانستند سواره طول شریعه را بپیمایند، خود را به آب برسانند، مرکب ها را سیراب کنند، و برای گروه خویش نیز به مقدار کافی آب بردارند.
ص: 1125
پیش از آنکه جنگ صفین آغاز شود معاویه بن ابی سفیان تصمیم گرفت شریعه فرات را محاصره کند، راه را بروی سربازان علی (ع) ببندد، آنان را در تنگنای آب قرار دهد، و بدین وسیله موجبات پیروزی خود را هرچه زودتر فراهم آورد. به تصمیم نا مشروع و غیرانسانی خویش جامه عمل پوشاند، چهل هزار سرباز را به فرماندهی ابوالاعور بر شریعه فرات گماردو دستور داد از ورود لشکریان علی علیه السلام جلوگیری کنند. گروهی از سربازان عراق، برای برداشتن آب، به سوی شریعه رفتند، با ممانعت سربازان معاویه روبرو شدند، مختصر زد و خوردی بین آنان روی داد و بدون برداشتن آب به عسکرگاه خویش مراجعت کردند. خبر محاصره فرات شایع گردید. سپاهیان علی علیه السلام به خشم آمدند، می خواستند هر چه زودتر به مقابله برخیزند و با زور شریعه را از محاصره لشکر شام، خارج سازند ولی امام علیه السلام اجازه نمی داد زیرا نمی خواست جنگ از ناحیه خودش آغاز گردد و سربازانش قبل از اتمام حجت به معاویه و یاران وی دست به شمشیر بزنند. برای روشن شدن وضع و تعیین تکلیف، عبدالله بن بدیل، صعصعه بن صوحان و شبث بن ربعی را احضار فرمود و دستور داد با هم نزد معاویه بروید و از طرف من به وی بگوئید ما در اینجا نیامده ایم که بر سر آب با هم بجنگیم، سپاهیانت را بگو مزاحمت نکنند و راه را باز بگذارند تا هردو لشکر آب بردارند. فرستادگان علی علیه السلام نزد معاویه رفتند و پیام آن حضرت را ابلاغ نمودند، به علاوه خودشان نیز در این باره صحبت کردند و هریک از آنها به معاویه تذکراتی دادند و او را از فتنه و خونریزی برحذر داشتند. اطرافیان معاویه نیز در مجلس سخنانی گفتند و بعضی از آنها جدا با محاصره فرات مخالف بودند ولی معاویه همچنان روی نظر خود پافشاری کرد، در تصمیم خود باقی ماند و به پیام امیر المومنین (ع) پاسخ منفی داد. مأمورین پیام، مراجعت کردند و آنچه در مجلس معاویه گذشته بود شرح دادند،
ص: 1126
خبر ادامه محاصره فرات، لشکر عراق را سخت ناراحت کرد و آنان را برای دست زدن به یک پیکار خونین مهیا ساخت. شب فرا رسید و تاریکی همه جا را پوشاند. علی علیه السلام از خیمه بیرون آمد و به سرکشی عسکرگاه رفت. از پشت خیمه ها می شنید که سربازان از ستم معاویه، محاصره شریعه، و مضیقه آب گفتگو می کنند، شعر جنگ می خوانند، از جنگ سخن می گویند، و در انتظار فرمان جنگ هستند. چون به خیمه بازگشت طولی نکشید اشعث بن قیس و سپس مالک اشتر حضور حضرت آمدند، وضع بی آبی را شرح دادند، آمادگی افسران و سربازان را برای جنگ به عرض رساندند، و جدا درخواست نمودند که اجازه فرماید به لشکر معاویه حمله کنند، شریعه فرات را آزاد سازند و به این عمل ناروا و شرم آور خاتمه دهند. علی علیه السلام که از فرستادن نماینده و اتمام حجت، نتیجه ای نگرفته بود ناچار با خواسته فرماندهان موافقت کرد، جنک را اجازه داد و فرمود: «این معاویه و لشکریان او هستند که ظلم و تعدی را شروع کرده اند و اینانند که درباره شما ستم را آغاز نموده و با رفتار تجاوزکارانه خویش به استقبالتان آمده اند.»
مالک و اشعث به عسکرگاه بازگشتند، اجازه جنگ را برای آزاد ساختن شریعه فرات اعلام نمودند و به سربازان خود گفتند هرکس از مرگ نمی هراسد برای سپیده دم آماده باشد. دوازده هزار نفر داوطلب شدند و اول آفتاب، زد و خورد آغاز شد. جنگ سختی در گرفت و هر دو طرف کشته دادند اما عدد مقتولین لشکر شام خیلی بیشتر از کشته های عراقی بود. سرانجام لشکر امیر المومنین پیروز شد، لشکریان معاویه گریختند و شریعه فرات در اختیار سربازان علی علیه السلام در آمد. پس از این شکست، معاویه به عمرو بن عاص گفت: چه نظر داری؟ آیا علی بن ابیطالب به ما آب خواهد داد؟ عمرو پرسید خودت چه فکر می کنی؟ در جواب گفت به عقیده من حضرت علی (ع) آب را از هیچ آفریده ای باز نمی گیرد. دو روز گذشت و در باره آب، پیامی رد و بدل نشد. روز سوم معاویه، دوازده نفر را مأموریت داد که نزد علی علیه السلام بروند و استجازه کنند که لشکریان شام، از راه شریعه آب بردارند. فرستادگان به محضر آن حضرت شرفیاب شدند یکی از آنان آغاز سخن کرد و گفت: اکنون که با نیرومندی بر ما غلبه کرده ای و شریعه فرات را در اختیار گرفته ای تفضل فرما، به ما آب بده، و کار گذشته معاویه را ببخشای. علی علیه السلام در پاسخ فرمود: «باز گردید و به معاویه بگوئید هیچ کس مزاحم شما نیست، بروید و بدون هیچ مانعی از فرات آب بردارید، و دستور داد تا منادی این مطلب را به عموم سپاهیان ابلاغ نماید.
ص: 1127
سه روز وضع شریعه فرات عادی بود و هر دو لشکر آزادانه آب برمی داشتند ولی معاویه دوباره به فکر محاصره فرات افتاد و برای آنکه لشکریان علی علیه السلام را با فریب از شریعه دور کند و خود جای آنان را بگیرد بر چوبه تیری نوشت: «یکی از بندگان خدا که دوستدار مردم عراق است آگهی می دهد که معاویه قصد دارد بند فرات را بشکند و سربازان اطراف شریعه را غرفه سیلاب سازد به هوش باشید و برحذر کنید. شبانه آن تیر را در کمان گذارد و در محیط لشکرگاه علی (ع) پرتاب کرد. صبح که هوا روشن شد یکی از سربازان، آن تیر را از زمین برداشت عبارت روی چوب را خوانده و به دیگری داد و همین طور دست بدست گشت تا آنان را نزد علی علیه السلام آوردند، حضرت فرمود: «این خدعه معاویه است می خواهد مرعوبتان کند و شما را از اطراف شریعه پراکنده سازد.»
از طرف دیگر صبحگاهان دویست نفر مرد قوی و نیرومند با بیل و کلنگ و دیگر وسائل تخریب، کنار بند فرات آمدند، نعره می کشیدند، فریاد می زدند، و مشغول کار شدند، عراقیان از مشاهده آن گروه و آغاز تخریب بند فرات باور کردند که نویسنده چوبه تیر مرد بااطلاعی بوده، و به موقع از روی خیرخواهی عراقیان را آگاه کرده است. از این رو فرماندهان و روساء قبائل، صلاح را در آن دیدند که شریعه را ترک گویند و عده خود را از خطر احتمالی که ممکن است دامنگیرشان شود رهائی بخشند، نظر خود را عملی کردند تا غروب آن روز اطراف شر یعه تخلیه شد و سربازان، خیمه ها را برچیدند و با تمام وسائل و لوازمی که داشتند به نقطه دورتری منتقل شدند. نیمه شب سربازان شامی به دستور معاویه شریعه فرات را اشغال کردند و خیمه های خود را به جای خیام سربازان علی علیه السلام برافراشتند. صبحگاه عراقیان به اشتباه خود پی بردند از فکر معاویه آگاهی یافتند و از اینکه تذکر امیرالمومنین (ع) را ناشنیده گرفته و طبق دستورش عمل نکرده بودند سخت شرمنده و پشیمان شدند. بعضی از شیوخ و امراء سپاه حضور حضرت رسیدند، مراتب ندامت و خجلت خود را از این پیش آمد اظهار داشتند، و تعهد کردند حداکثر مجاهده و کوشش را به کاربندند تا این شکست سنگین، جبران شود و این لکه ننگین زدوده گردد. مالک و اشعث در مقابل لشکر، خطابه مهیجی ایراد کردند، سربازان که خود از فریبکاری معاویه غضب آلود و ناراحت بودند با شنیدن سخنان آن دو، برافراخته تر شدند و از شدت هیجان، غلاف های شمشیر را شکستند، با هم پیمان مرگ بستند و مانند شیر خشمگین، روانه میدان کارزار شدند. جنگ خونینی در گرفت، عده ای از سربازان شام و عراق کشته و زخمی شدند. روز، به بیابان نرسیده بود که لشکریان شام، قدرت مقاومت را از دست دادند، پشت به میدان جنگ کردند و بعضی تا سه فرسخ، فرار نمودند. سربازان علی علیه السلام پیروزی درخشانی بدست آوردند و شریعه فرات مجددا به اختیارشان در آمد. آنگاه اشعث حضور علی علیه السلام شرفیاب شد و خبر غلبه لشکر را به عرض رساند و ضمنا درخواست کرد اجازه فرمائید آب را از سپاه معاویه باز گیریم و آنان را تشنه بگذاریم. حضرت اجازه نداد و فرمود همه باید آب بردارند و برای آنکه آزادی آب هرچه زودتر به اطلاع معاویه و لشکریانش برسد این بار به انتظار درخواست معاویه نماند خود پیشدستی کرد و کسی را نزد معاویه فرستاد و پیام داد که ما عمل زشت شما را تلافی نمی کنیم و از برداشتن آب ممانعت نمی نمائیم، راه شریعه بروی لشکر شام باز است و می توانند آزادانه هرچه آب می خواهند بردارند.
ص: 1128
معاویه برای ارضاء غریزه خودخواهی و جلب منافع مادی، اصول فضیلت و اخلاق را زیر پا می گذارد، آب را به روی دهها هزار سرباز و مرکب های آنان می بندد، انسان و حیوان را تشنه نگاه می دارد و عده زیادی را به کشتن می دهد تا هر چه زودتر به قدرت برسد و شهوت ریاست طلبی خویش را اقناع نماید. علی علیه السلام برای آزاد کردن فرات، اول نصیحت می کند و سپس به عمل نظامی دست می زند، اما پس از پیروزی، انتقام نمی گیرد، کرامت نفس و بزرگواری را ازیاد نمی برد، سربازان دشمن را تشنه نمی گذارد، و کارهای نادرست معاویه را با عمل خلاف اخلاق پاسخ نمی دهد.
من_اب_ع
محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- از صفحه 120 تا 127
کلی__د واژه ه__ا
جنگ صفین فریب اخلاق کرامت
اخباری که در بزرگی ثواب و اهمیت یاری کردن ستمدیدگان و به طور کلی سعی در انجام حاجت های مومن رسیده زیاد است، و برای زیادتی اطلاع به پاره ای از آنها اشاره می شود:
حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «کسی که برادر مومن بیچاره اش را هنگام شدت گرفتاریش، فریاد رسی کند، غم او را برطرف سازد و در انجام حاجتش یاریش کند، خداوند برای او به سبب این عمل، هفتاد و دو رحمت واجب می فرماید که یکی از آنها را به او عنایت می فرماید که به سبب آن امر معیشت دنیایش را اصلاح می فرماید و هفتاد و یک رحمت دیگر را برای ترس ها و سختی های قیامتش ذخیره می فرماید»، و نیز می فرماید: «کسی که در برآوردن حاجت برادر مومن خود بکوشد تا اینکه خدای تعالی آن حاجت را به دست او جاری فرماید، خداوند ثواب حج و عمره و روزه و اعتکاف دو ماه در مسجدالحرام را برایش می نویسد و اگر آن حاجت به دستش جاری نشد ثواب یک حج و عمره برایش می نویسد». و نیز فرمود: «خدای تعالی به داود وحی فرمود که بنده ای از بندگان من با حسنه ای نزد من می آید و من او را به بهشت می برم. گفت خداوندا آن حسنه کدام است؟ فرمود: دفع کند از مومنی غمی و بلیه ای را اگر چه به یک خرما باشد. داود عرض کرد: خداوندا سزاوار است کسی که تو را شناخت از تو امیدش را نبرد.»
ص: 1129
در کتاب فقیه از میمون بن مهران روایت کرده که گفت: نزد حضرت امام حسن علیه السلام نشسته بودم که مردی آمد و گفت: ای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله فلان شخصی از من طلبی دارد و می خواهد مرا زندانی کند. حضرت فرمود: مالی حاضر ندارم که بدهی ت را بدهم. گفت: با او سخنی بفرمائید شاید مرا زندانی نکند. حضرت کفش های خود را پاره کرد. من گفتم : ای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله مگر فراموش کرده اید که اعتکاف دارید؟ ( و نباید از مسجد بیرون روید) فرمود: فراموش نکرده ام، لیکن از پدرم شنیده ام که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «کسی که در برآوردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد، چنان است که خدای را نه هزار سال عبادت کرده باشد که روز را به روزه و شب را به عبادت به سر برده باشد.»
نامه حضرت صادق علیه السلام به حاکم اهواز:
وقتی که نجاشی، حاکم اهواز شد، یکی از کارمندانش به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: در دفتر نجاشی خراجی بر عهده من است و او مردی است مومن و فرمانبردار شما. اگر صلاح می دانید جهت من برایش نامه ای بنویسید. حضرت مرقوم فرمود: «برادرت را شاد کن تا خدا شادت کند.» گوید چون به دیدن نجاشی رفتم در مجلس کار خود بود و چون تنها شد نامه را به او داد و گفت این نامه امام صادق علیه السلام است آن را بوسید و بر دو چشم نهاد و گفت چه حاجت داری؟ گفت خراجی که در دفترت به عهده من است. گفت چه مقدار است؟ گفت ده هزار درهم. نجاشی دفتردار خود را طلبید و به او دستور داد تا از طرف او بپردازد و آن را از دفتر بیرون آورد و دستور داد برای سال آینده هم برابر همین مبلغ برای او ( خود نجاشی) بنویسد. سپس به او گفت: آیا تو را شاد کردم؟ پاسخ داد آری قربانت، سپس فرمان داد یک مرکب سواری و یک کنیز و یک غلام با یک دست جامه به او دادند. و در عطای هریک می گفت آیا تو را شاد کردم و او پاسخ می داد آری قر بانت. و هر چه می گفت آری، برایش می افزود تا از عطاء فراغت یافت. سپس به او گفت همه فرش این اطاق را هم که من در آن نشسته ام با خود ببر، چون نامه آقای مرا در این جا به من دادی و هر حاجتی داری به من بگو. پس آن مرد بیرون آمد و چون خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید همه را به آن حضرت خبر داد. آن حضرت از کارهای نجاشی شاد شدند. آن مرد گفت: ای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله گویا کاری که با من، نجاشی کرد شما را شاد نمود؟ فرمود: آری به خدا قسم و رسولش را هم شاد کرد.
ص: 1130
و از یقطین والد علی، چنین نقل شده که والی شد بر ما در اهواز مردی که از منشیان یحیی بن خالد بود و بر من مقدار زیادی مالیات باقی مانده بود که در دادنش ناتوان بودم به طوری که تمام دارائی ام و ملکم از دستم می رفت. می گفتند که او قائل به امامت و از شیعیان است و من ترسیدم او را ملاقات کنم مبادا شیعه نباشد. چاره ای ندیدم مگر اینکه از اهواز فرار کنم به سمت مکه. چون از حج خود فارغ شدم راه خود را از مدینه قرار دادم. پس بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم و عرض کردم ای آقای من، بر ما فلان شخص والی شده که می گویند از دوستان شما است و ترسیدم او را ملاقات کنم شاید شیعه نباشد و در ملاقاتش، از بین رفتن تمام دارائیم باشد پس، از او به سوی خدای تعالی و به سوی شما فرار کردم. حضرت فرمود: باکی بر تو نیست. و رقعه کوچکی نوشت: «به درستی که برای خدا در سایه عرشش سایبانها است که مالک نمی شود آنها را جز کسی که برادر خود را از غمی برهاند و برادر خود را از آن آسایش دهد یا خیری به او برساند هرچند به پاره ای یا نصف خرمائی باشد و این شخص برادر تو است». پس آن رقعه را مهر فرموده و به من داد و فرمود: آن را به او برسان. چون به شهرم برگشتم شب به منزلش رفتم و اذن خواستم، گفتم: فرستاده حضرت صادقم. پس ناگاه او را دیدم که با پای برهنه بیرون آمد و تا چشمش به من افتاد سلام کرد و میان دو چشمم را بوسید و گفت: ای آقای من، تو فرستاده مولای منی؟ گفتم آری، گفت: فدای چشمانت اگر راست گوئی پس دستم را گرفت ای سید به چه حال آقای مرا ترک کردی؟ گفتم به خوبی. گفت والله؟ گفتم والله. تا آنکه سه مرتبه این سخن را برمن رد کرد. پس رقعه امام علیه السلام را به او دادم خواند و آن را بوسید و بر چشمانش گذاشت. پس گفت ای برادر امر خود را بفرما، گفتم؛ در دفتر بر ذمه من چند هزار درهم است و در او تمام شدن و هلاکت من است. پس دفتر را طلبید و آنچه بر عهده من بود از آن پاک کرد و به من رسید پرداخت وجه را داد. پس صندوق های مال خود را طلبید و نصف آن را به من داد. آن گاه اسب های خود را طلبید یکی را خودش برمی داشت و دیگری را به من می داد آن گاه جامه های خود را طلبید یکی را خودش برمی داشت و یکی را به من می داد تا اینکه تمام دارائی خود را با من نصف کرد و پیوسته می گفت: ای برادر آیات خوشنود شدی؟ من می گفتم آری قسم به خدا. چون موسم حج شد گفتم او را تلافی نمی کنم به چیزی که بهتر باشد نزد خدا و رسولش از بیرون رفتن به سوی حج و دعا کردن برایش و رفتن خدمت سید و مولایم حضرت صادق علیه السلام و تکرار او نزد مولایم که از آن حضرت بخواهم در باره اش دعا فرمایند. پس از مکه وقتی که بر حضرت صادق علیه السلام داخل شدم خوشحالی را در رخسار مبارکش دیدم. فرمود: ای یقطین کار تو با آن مرد چه شد؟ پس شرو ع کردم به گزارش کارهایش با خودم و رخسار آن حضرت از خوشحالی می درخشید. پس گفتم: ای آقای من آیا معامله اش با من، شما را خشنود کرد( که خدا خشنودش کند)؟ فرمود: آری به خدا سوگند که پدرهای مرا خشنود کرد. به خدا سوگند که امیرالمومنین علیه السلام را خشنود کرد. به خدا سوگند که رسول خدا صلی الله علیه و آله را خشنود کرد. به خدا سوگند که خدا را در عرش خشنود کرد.
ص: 1131
حاجت خود شخص هم برآورده می شود:
ناگفته نماند، کسی که در رفع ظلمی از ستمدیده یا برآوردن حاجت مومنین سعی کند، علاوه بر ثواب های آخرتی، موجب زیادتی آبروی شخص و سبب برآورده شدن حاجتش نیز می گردد، و روایات و شواهد این مطلب زیاد است. فقط به ذکر داستانی که مشتمل بر حدیث نیز هست اکتفا می شود.
عالم جلیل احمدبن محمدبن خالد البرقی، صاحب کتاب محاسن که زمان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را درک کرده و در غیبت صغری هم بوده گفت: در ری فرود آمدم و مهمان ابوالحسن مادرانی منشی کوتکین بودم و برای من نزد او وظیفه ای (مقرری) بود، هر سال ده هزار درهم. که آن را از مالیات قریه ای که در کاشان داشتم محسوب می کردم. پس از من مطالبه مالیات کردند و او به جهت پاره ای کار ها از من غفلت کرد. پس در روزی که در سختی و اضطراب و اندوه بودم که ناگاه داخل شد بر من شیخی عفیف که سست شده بود از بس که خون از او رفته بود و او مرده ای بود در صورت زنده ها پس گفت: ای ابوعبدالله جمع کرد میان من و تو، عصمت دین و دوستی ائمه طاهرین علیهم السلام، برخیز برای من در این ایام به جهت رضای خدا و دوستی سادات ما. گفتم درد تو چیست؟ گفت: در حق من گفتند که من در نهانی نوشتم به سلطان در امر کوتکین پس حلال کردند به این سبب مال مرا. پس او را وعده دادم که حاجت تو را برمی آورم و او رفت. پس اندیشه کردم و گفتم اگر طلب کنم حاجت خود و حاجت او را هر دو که با هم نمی شود، و اگر حاجت او را طلب کنم حاجت خودم روا نمی شود. پس به کتابخانه خود رفتم و حدیثی را یافتم که از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده بود: هرکس خالص کند قصد خود را در حاجت برادر مومن خود، خداوند انجام آن را بر دست او مقدر می فرماید و هر حاجتی که خود دارد برمی آورد. پس همان ساعت برخاستم و بر در خانه ابوالحسن مادرانی رفتم و چون پس از اذن بر او وارد شدم، دیدم بر چهار بالش خود نشسته و بر مسند ملوکانه تکیه نموده و بر دستش چوبی بود. پس سلام کردم جوابم داد و گفت: بنشین. پس خداوند بر زبانم این آیه را جاری فرمود که به آواز بلند خواندم 'وابتغ فیما اتیک الله الدار الاخره و لاتنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن الله الیک و لا تبغ الفساد فی الارض ان الله لا یحب المفسدین' یعنی طلب کن در آنچه خدا به تو داده از نعمت مال و جاه و جوارح سعادت آخرت را و فراموش نکن بهره ات را از دنیا ( یعنی از حیات و صحت و فراغت و توانگری و جوانی به اینکه در راه خیر صرف کنی) و نیکی کن چنانچه خداوند به تو نیکی کرده و نطلب فساد در زمین را، جز این نیست که خداوند دوست ندارد فساد کنندگان را.»
ص: 1132
ابوالحسن گفت: خوان این آیه دلیل است که تو را حاجتی است پس ذکر کن آن را، با روی گشاده. گفتم: فلان کس در حقش چنین و چنان گفتند. گفت: آیا او از شیعیان است که می شناسی او را؟ گفتم: آری. پس از کرسی به زیر آمد و به غلام گفت آن دفتر را بیاور. پس دفتری آورد که در آن مال آن مرد ثبت بود و آن مالی بی حساب بود پس امر کرد همه را به او رد کنند و امر کرد برای او خلعتی و استری و برگرداند او را به اهلش معزز و مکرم. پس گفت: ای ابو عبدالله کوتاهی نکردی در نصیحت و تدارک کردی کار مرا پس برداشت رقعه ای و در او نوشت به احمدبن محمدبن خالد البرقی داده شود و این حساب شود از مالیات مزرعه او به کاشان، پس اندکی صبر کرد و گفت ای ابوعبدالله خدا جزای خیرت دهد به جهت آنکه اصلاح کردی خرابی کار مرا، نسبت به ظلمی که به آن بیچاره شده بود، پس رقعه دیگر نوشت، باید ده هزار درهم دیگر به او داده شود به سبب آنکه ما را دلالت به خیر کرد. احمد گفت: قصد کردم دستش را ببوسم. گفت: کار مرا مشوب مکن و الله اگر دستم را ببوسی من پای تو را می بوسم. این کم بود در حق او زیرا او متمسک به حبل آل محمد صلی الله علیه و آله است.
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب- گناهان کبیره(باب اول)- از صفحه 70 تا 76
کلی__د واژه ه__ا
یاری حاجت مومن
ص: 1133
در منتهی الآمال می نویسد: در سالی که منصور دوانیقی به مکه معظمه رفته بود روزی گوهر گرانبهائی برای فروش، نزد وی آورند. منصور مدتی گوهر را تماشا کرد سپس گفت: این گوهر متعلق به هشام بن عبدالملک مروان است که می باید به من برسد. پسری به نام محمد از او باقی مانده و این گوهر را حتما او در معرض فروش قرار داده است. پس به ربیع، حاجب خود گفت: فردا بعد از نماز صبح دستور بده درهای مسجدالحرام را ببندند بعد، یک در را باز کن و مردم را یک یک اجازه ده از در خارج شوند وقتی محمدبن هشام را شناختی او را گرفته نزد من بیاور. صبح روز بعد، پس از نماز، وقتی درهای مسجد بسته شد و اعلام کردند مردم یک یک از فلان در خارج شوند. محمد دانست این نقشه برای دستگیری او است. پس وحشت زده و متحیر به هر سو نگران بود و نمی دانست چه بکند. در این موقع جناب محمدبن زیدبن علی بن الحسین علیهم السلام به او رسید فرمود: تو کیستی و چرا چنین پریشان و نگران هستی؟ گفت اگر خود را معرفی کنم تأمین جانی دارم؟ فرمود: آری تعهد می کنم که تو را از خطر نجات دهم. گفت من محمدبن هشام بن عبدالملک مروان هستم، اکنون شما نیز خود را معرفی کنید تا بشناسم. فرمود: من محمد بن زیدبن علی بن الحسین علیه السلام هستم، هر چند پدر تو پدرم زید را شهید کرد ولی ای پسر عم تو از جان خود ایمن باش زیرا تو قاتل پدر من نیستی و کشتن تو خون بنا حق ریخته پدرم را تلافی نمی کند. اکنون باید به هر تدبیر شده تو را از این خطر برهانم. برای تأمین این منظور فکری به نظرم رسیده، می خواهم آن را عملی کنم به شرط آنکه موافقت کنی و ترسی به خود راه ندهی، پس دستوری به او داد و ردای خود را از تن در آورده و بر سر و روی محمد انداخت و کشان کشان او را با خود می برد و پی در پی سیلی به وی می زد و چون به در مسجد رسید و نزدیک ربیع حاجب شد با فریاد او را خطاب نموده و فرمود: این مرد خبیث شتربانی از اهل کوفه است، شتری به من کرایه داده که رفتن و آمدن در اختیار من باشد ولی بعد گریخته و شتر را به دیگری کرایه داده است. من دو شاهد عادل برای اثبات این مدعا دارم اکنون دو تن از ملازمان خود را همراه من کن تا او را نزد قاضی برم. ربیع دو نفر مأمور را به محمد بن زید سپرد و به اتفاق از مسجد بیرون آمدند. در وسط راه محمد رو کرد به محمدبن هشام و فرمود: ای خبیث اگر حق مرا ادا می کنی که دیگر زحمت به نگهبان و قاضی ندهم. محمدبن هشام که کاملا متوجه کار بود گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله اطاعت می کنم. پس محمدبن زید به مأمورین فرمود: چون متعهد شده که حق مرا بدهد، دیگر زحمت نکشید. چون مأمورین برگشتند، محمدبن هشام که به آسانی از خطر مرگ جسته بود سر و روی محمدبن زید را بوسید و گفت پدر و مادرم فدایت باد، خداوند بهتر می داند که رسالت را در خانواده شما قرار داد. سپس گوهری گرانبها از جیب بیرون آورد و گفت با قبول این هدیه مرا مفتخر فرما. محمدبن زید فرمود: ما خانواده ای هستیم که در ازای کار نیک چیزی نمی گیریم. من درباره تو از خون پدرم گذشتم، گوهر را برای چه می خواهم.
ص: 1134
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب- گناهان کبیره(باب اول)- از صفحه 68 تا 70
کلی__د واژه ه__ا
ستمدیده نیکی گذشت
از آیات قرآن مجید و اخبار اهل بیت علیهم السلام استفاده می شود که نه تنها عقوق والدین یعنی آزردن و رنجاندن آنها حرام و از گناهان کبیره است بلکه احسان و نیکی کردن و اداء حق آنها واجب است و ترک آن حرام می باشد. اینک به بعضی از آیات اشاره می شود:
1- در سوره البقره می فرماید: «و بالوالدین احسانا».
2- «سفارش نمودیم انسان را که به والدین خود نیکی نماید» ( سوره عنکبوت / آیه 7)
3- «به انسان امر نمودیم که مرا و والدینش را سپاسگزاری نماید» ( سوره لقمان/ آیه 13)، شکر از والدین را همراه شکر خود ذکر می فرماید و شکی در وجود شکر پروردگار عالم عقلا نیست، پس شکر والدین هم واجب است.
4- « حکم کرد پروردگارت که جز او را نپرستید و به پدر و مادر خود نیکی نمائید» ( سوره اسراء / آیات 24-25).
در اینجا نیکی به پدر و مادر را در ردیف عبادات خود قرار داده است و چنانچه عبادت خدا واجب است احسان به والدین هم واجب می باشد. بعد می فرماید «اگر پیری به پدر و مادر یا هردو برسد، و محتاج خدمت تو گردند به ایشان اف مگو ( در حال انزجار و به تنگ آمدن از کسی این کلمه استعمال می شود و حضرت صادق (ع) می فرماید: اگر لفظی کمتر از کلمه اف در ترک عقوق والدین بود آن را ذکر می فرمود و از آن نهی می کرد)، و زجر مکن و بانگ برایشان مزن و سخن ایشان را پاسخ درشت مده و به آنها سخن نیکو از روی حرمت و ادب بگو ( یعنی آنها را به نام مخوان بلکه بگو یا اباه یا اماه یا سیدی یا سیدتی) و بال تذلل و فروتنی را برایشان فرو آور و به ایشان تکبر منما بلکه از روی رحمت و بخشش برایشان تلطف کند( چون تا دیروز تو محتاج ایشان بودی و امروز آنها به تو نیازمندند که خدمت ایشان را بنمائی و دعا کن درباره ایشان و بگو پروردگارا رحم کن و ببخشای پدر و مادرم را همچنانکه مرا در خردی پرورانیدند. ابی ولاد از حضرت صادق (ع) از معنی «و به والدین احسانا» پرسید فرمود: «به اینکه در مصاحبت ایشان نیکو کار باشی و اگر چیزی لازم داشتند پیش از آنکه از تو بخواهند به آنها بدهی و ناگفته رفع احتیاجشان را بنمائی هر چند بی نیاز باشند. و در معنی «قل لهما قولا کریما» فرمود: اگر تو را بزنند بگو خدا شما را بیامرزد و در معنی «واخفض لهما» فرمود: نگاه تند به آنها مکن و صدای خود را بلندتر از صدای ایشان منما و در راه رفتن بر ایشان پیشی مگیر و در مجالس بر آنها مقدم مشو و دست خود را بالای دستشان قرار مده». علامه مجلسی می فرماید: یعنی در موقع عطا به آنها دست خود را بگیر تا آنها از دستت بردارند.
ص: 1135
برتر از جهاد: و هم از حضرت صادق(ع) است که مردی در خدمت حضرت رسول آمده و عرض کرد: من مشتاق جهاد در راه خدایم. آن حضرت فرمود: پس جهاد کن در راه خدا به درستی که اگر کشته شوی نزد خداوند زنده ای و رزق داده می شوی و اگر بمیری اجر تو با خدا است و اگر به سلامت برگردی از گناهان پاک می گردی مثل روزی که از مادر متولد شدی! عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادری دارم که هر دو پیر شده اند و با من انس دارند و دوست ندارند که از نزد آنها بیرون روم. آن حضرت فرمود: پس نزد ایشان بمان قسم به خدائی که جان من به دست او است هر آینه انس پدر و مادر به تو در یک شبانه روز، از جهاد یک سال بهتر است. و نیز از رسول خدا (ص) است که فرمود: «نیکی کننده به والدین باش، جایت در بهشت است و اگر عاق شوی جایت در آتش خواهد بود».
نیکی به والدین کفاره گناهان است: و از این حدیث شریف معلوم می شود که نیکی به والدین کفاره بسیاری از گناهان است چنانچه مرو یست که مردی خدمت حضرت رسول (ص) آمد عرض کرد: کار زشتی نبوده مگر اینکه من انجام داده ام آیا برای من توبه ای هست؟ حضرت فرمود: برو به پدرت نیکی کن تا کفاره گناهت گردد. چون آن شخص رفت فرمود. اگر مادرش زنده بود نیکی به او بهتر بود.
نگاه شفقت به پدر و مادر: پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «نیست فرزند نیکوکار به پدر و مادرش مگر اینکه هرگاه از روی رحمت و محبت به والدین خود بنگرد به هر نظری ثواب یک حج مقبوله برایش می باشد. گفتند: یا رسول الله هرگاه در روز صدمرتبه چنین کند؟ فرمود: بلی به هر نظری ثواب حجی دارد.» و نیز فرمود: «خشنودی خداوند با خشنودی والدین است و خشم او با خشم ایشان است». یعنی کسی که والدین از او راضی باشند خدا هم از او راضی است و کسی که والدین از او ناراضی باشند خدا هم بر او غضبناک است. و فرمود: «نیکی کننده به والدین به یک درجه در بهشت از انبیا پائین تر است و عاق والدین در جهنم با فرعونیان یک درکه فاصله دارد.»
ص: 1136
دعای ملائکه به نیکی کننده به پدر و مادر: و از حضرت امیر المومنین (ع) است که: «نیکی به والدین بزرگتر ین واجب از واجبات الهیه است». رسول خدا (ص) فرمود: «خدای را دو ملک است که یکی از آنها می گوید خدایا از هر شری و آفتی نیکی کننده به والدین را نگهدار، و دیگری می گوید: خدایا هلاک کن عاق والدین ها را به سبب غضب فرمودنت به آنها » و البته دعای ملک هم مستجاب است.
نیکی به والدین و طول عمر: حضرت باقر(ع) فرمود: «صدقه نهانی آتش قهر خدا را خاموش می کند و نیکی کردن به والدین و صله رحم عمر را زیاد می کند» و در حدیث دیگر فرمود: «بخشش پنهانی و نیکی به پدر و مادر، تهیدستی را برطرف می کند و عمر را دراز می نماید و هفتاد قسم مردن بد را دور می کند».
زیادی مال و آبرو: پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «گسی که برای من ضمانت کند، صله رحم و نیکی به والدین را، من هم ضامن می شوم که مال و عمرش زیاد شود و در قبیله اش محبوبیت پیدا کند». از حضرت هادی(ع) است که فرمود: «عقوق والدین کمی مال و آبرو و عمر را در پی دارد و به نکبت ذلت در دنیا می کشد».
دعای والدین مستجاب است: نیکی به والدین سبب دعای آنها درباره اولاد است چنانچه بدی کردن ایشان سبب نفرین آنها است و از دعاها، دعاهای مستجاب بلکه سریع الاجابه، دعا و نفرین والدین نسبت به اولاد است. چنانچه اخبار کثیره ای در این مورد رسیده است.
ص: 1137
مادر به نیکی سزاوارتر است: مستحب است در نیکی کردن، جانب مادر را بیشتر رعایت نماید و رسول خدا(ص) سه مرتبه امر به نیکی به مادر فرموده در مرتبه چهارم امر به پدر کرد، و از آن حضرت سوال شد: که حق کدامیک از والدین بزرگتر است؟ فرمود: آن که نه ماه تو را در شکم گرفت و بعد به سختی تو را زائید و بعد از پستان خود تو را غذا داد.
ادای حق پدر و مادر: و نیز از آن حضرت پرسیده شد که حق پدر چیست؟ فرمود اینکه او را اطاعت نمائی تا زنده است. سوال کردند: حق مادر چیست؟ فرمود هیهات هیهات اگر به عدد ریگهای بیابان و قطره های باران در خدمت مادر بایستد معادل با یک روزی که در شکم او بوده نخواهد بود.
اجابت مادر در نماز مستحبی: و نیز از آن حضرت مرویست که فرمود: اگر در نماز مستحبی باشی و پدر تو را بخواند نماز را قطع مکن، ولی اگر مادر تو را خواند نماز را رها کن! آری فرمایش پیغمبر است که بهشت زیر پای مادران است.
نیکی به والدین، مسلمان و کافر ندارد: فرقی در حرام بودن عقوق و واجب بودن نیکی به والدین نیست بین اینکه مومن باشند و اهل عبادت و طاعت یا اینکه کافر باشند و معصیت کار. چنانچه در سوره لقمان می فرماید: «اگر کوشش کنند پدر و مادر که برای خدا آنچه که نمی دانی، شریک قرار دهی، یعنی از روی تقلید کورکورانه تو را امر به شرک کنند، پس ایشان را فرمان مبر در این دستور، ولی با ایشان در دنیا به نیکی و خوبی مصاحبت کن که پسندیده شرع و مقتضای کرم باشد».
ص: 1138
دعا برای پدر و مادر سنی: معمر بن خلاد از حضرت رضا (ع) پرسید: آیا جایز است درباره پدر و مادرم که شیعه و تابع حق نبوده اند دعا نمایم؟ حضرت فرمود: بلی در باره آنها دعا کن و برای آنها صدقه بده و اگر زنده باشند با ایشان مدارا کن به درستی که رسول الله فرمود: خداوند مرا به رحمت فرستاد نه به عقوق. جابر گفت شنیدم شخصی از حضرت صادق (ع) پرسید: که پدر و مادرم مخالف حقند، یعنی شیعه اهلبیت نیستند. آن حضرت فرمود: درباره ایشان نیکی کن چنانچه نیکی می کنی درباره کسانی که شیعه مایند، یعنی با آنها مثل وقتی که اهل ولایت هستند معامله کن! حضرت باقر (ع) فرمود: «سه چیز است که خداوند استثنائی در آن قرار نداده است رد امانت به صاحبش، مومن باشد یا کافر، وفای به عهدی که با کسی نموده مومن باشد یا کافر، نیکی به والدین مومن یا کافر.» در ضمن مکتوب حضرت رضا(ع) برای مأمون که در آن شریع اسلام را نوشتند چنین است: و نیکی به والدین واجب است هر چند مشرک باشند و اطاعت از آنها در معصیت نباید کرد.
نیکی به والدین در زندگی و مرگ: فرقی در حرمت عقوق و وجوب نیکی به والدین بین حال حیات و ممات آنها نیست یعنی به مرگ حق آنها ساقط نمی شود و هر گاه پس از مرگ فراموش گردند و نیکی به ایشان ترک شود، عاق والدین محسوب می شود هرچند در حال حیات اداء حق ایشان شده و نیکی به آنها ترک نگردیده باشد.
ص: 1139
حقوق والدین پس از مرگ: حق والدین پس از مرگ آن است که: اولا واجباتی که از آنها در حال حیات فوت شده از قبیل حج، نماز، روزه و همچنین اگر بدهی داشته اند اولاد ادا نماید. ثانیا- به آنچه وصیت نموده اند عمل کند. ثالثا- آنها را تا آخر عمرش نباید فراموش نماید باید برایشان طلب آمرزش و رحمت کند و به نیابت آنها صدقه دهد و اعمال مستحبه را به قصد ایشان انجام دهد و بالجمله آنچه می تواند از هدایا و تحف معنویه برای آنها بفرستد.
استغفار و دعا برای والدین: از رسول خدا (ص) مرو یست که در جواب مردی که از آن حضرت پرسید آیا پس از مرگ والدین؛ چیزی از حقوق آنها باقی است یا نه؟ فرمود: «بلی نماز و استغفار و دعا برای ایشان و گرامی داشتن دوستان آنها و صله نمودن رحم آنها»، و نیز فرمود: «کسی که به پدرش در حال حیاتش نیکی کند و پس از مردنش فراموشش کند و برایش دعا ننماید خداوند او را عاق می نماید.»
موارد وجوب اطاعت والدین: امر و نهی والدین در واجبات عینیه و محرومات الهیه هیچ تأثیری ندارد و لغو است مثل اینکه اولاد را امر به شرب خمر کنند، یا او را از نماز یا روزه واجب نهی کنند فایده ندارد. در مستحبات و مکروهات و مباهات بلکه واجبات کفائیه، قدر مسلم از وجوب اطاعت امر و نهی ایشان مواردی است که مخالفت نمودن آنها موجب اذیت و ناراحتی ایشان گردد و خاطر آنان آزرده و قلبشان شکسته شود در این صورت است که مخالفت کردن ایشان حرام و گناه کبیره است چون مصداق حقیقی عقوق است، مثلا هرگاه فرزند بخواهد سفر غیرواجبی برود و والدین در اثر ترس از رسیدن ضرری به او، یا در اثر شدت علاقه و نداشتن طاقت دوری فرزند؛ او را از این مسافرت نهی کنند به طوری که اگر مخالفت کند و به این سفر برود سخت ناراحت و آزرده خاطر می شوند، در این صورت سفر، حرام و معصیت خواهد بود و نماز در چنین سفری تمام بخواند و اگر ماه رمضان باشد روزه اش را هم باید بگیرد و بالجمله هر موردی که مخالفت والدین سبب اذیت و خشمناکی و آزردگی ایشان گردد، حرام است، مگر اینکه اطاعت ایشان موجب عسر و حرج بر فرزند شود یا متضمن ضرر فوق العاده دینی یا دنیوی گردد مانند اینکه پسر را از گرفتن عیال منع کنند در حالی که زن نگرفتن برایش مشکل و حرج است یا دختر را از شوهر کردن نهی نمایند در صورتی که ترک شوهر برایش حرج یا ضرر است، یا مانند اینکه پسر را امر کنند زنش را طلاق دهد که مستلزم زیان فاحشی برای او است و نظائر آن؛ که در جمیع این موارد اطاعت ایشان واجب نیست اما سایر امرهائی که می کنند و از مخالفت اولاد هیچ گونه اذیت و ناراحتی برای آنها نیست، حرمت مخالفت و وجوب اطاعت معلوم نیست. بلی بهتر بلکه احتیاط آن است که تا بشود اوامر ایشان را پیروی و از مخالفت کردن آنها بپرهیزد خصوصا در مواردی که والدین به مصلحت اولاد امر و نهی کرده اند نه به ملاحظه مصلحت شخصی خودشان!
ص: 1140
تعارض امر و نهی والدین: هرگاه بین امر والدین تعارض واقع شود مثلا پدر می گوید فلان کار را بکن و مادر می گوید نکن در صورتی که بشود جلب رضایت هر دو را کرد بایستی این کار را بکند ولی اگر رعایت هردو میسر نمی شود، جانب مادر را ترجیح دهد زیرا اولا مادر بیش از پدر استحقاق برو نیکی دارد چون رنج و ناراحتی برای اولاد بیشتر دیده خصوصا موقع حمل و زاییدن و ایام شیر دادن، چنانچه در روایات گذشته بیان گردید. ثانیا چون مادر احساساتی و عاطفه ای است در اثر لطافت و کثرت عاطفه، اندک خلاف توقع و میلی که از اولاد ببیند افسرده خاطر و دلشکسته می گردد ولی پدر در اثر قوت عقلی که بالنسبه به مادر دارد ممکن است هیچ متأثر نشود خصوصا به ملاحظه اینکه می بیند فرزند برای رعایت خاطر مادر مخالفتش کرده نه از روی عناد و سر پیچی از امر پدر.
لزوم تحصیل اذن والدین: در شرع مقدس اسلام امر شده که فرزند از پدر و مادر یا هر دو در بعضی از امور اذن بگیرد برای ادای بعضی از واجبات کفائیه مانند جهاد و بعضی از مستحبات مانند روزه مستحبی و بعضی از عقود مانند عهد و یمین باید تحصیل اذن نماید!
فرمایش شهید اول در سفر مباح و مستحب فرزند:
1- سفر مباح و سفر مستحب بدون اذن والدین حرام است اما سفر تجارت و علم، پس اگر به دست آوردن سود و تحصیل علم در شهری که والدین هستند ممکن نباشد بعضی از فقها قائل به جواز این سفر شده اند.
ص: 1141
2- بعضی از فقها فرموده اند: بر فرزند واجب است اطاعت والدین کند در همه جا، هر چند شبهه ناک باشد پس اگر فرزند را امر کنند که همراه آنها غذا بخورد و فرزند شبهه ناکی آن طعام را می داند، و اجب است اطاعت کند و با آنها هم خوراک گردد چون اطاعت والدین واجب و ترک شبهات مستحب است.
3- اگر فرزند را برای انجام دادن کاری بخوانند و وقت نماز واجب داخل شود باید امر آنها را مقدم بدارد که نماز در اول وقت مستحب و اطاعت والدین واجب است.
منع از نماز جماعت:
4- اقرب آن است که والدین نمی توانند فرزند را از نماز جماعت منع نمایند مگر در صورتی که حاضر شدن فرزند به جماعت برای ایشان اسباب زحمت و ناراحتی گردد مانند اینکه در تاریکی شب بخواهد به نماز عشا یا صبح برود در حالیکه والدین بر او ترسانند.
5- در صورتی که سفر جهاد بر فرزند واجب عینی نباشد والدین می توانند او را از آن سفر نهی کنند.
6- در صورتی که انجام گرفتن واجبات کفائیه توسط دیگران معلوم یا مظنون باشد والدین می توانند فرزند خود را از جمیع واجبات کفائیه منع نمایند.
7- بعضی از فقها فرموده اند که اگر فرزند در نماز مستحبی باشد و والدین او را بخوانند باید نماز را قطع نماید.
8- همان طوری که بر فرزند واجب است که به والدین اذیت نرساند همچنین واجب است که مانع از اذیت رسانیدن دیگران به ایشان گردد و به مقدار قوه اش باید آنها را از آزار دیگران حفظ نماید.
ص: 1142
9- روزه مستحبی را بدون اذن پدر ترک نماید.
10- قسم و عهد را بدون اذن پدر ترک نماید.
رعایت احترام والدین: چون از نیکی به والدین و ادای حقوق ایشان رعایت ادب و احترام در مصاحبت است، اموری در روایت اهل بیت رسیده که باید در معاشرت با ایشان رعایت شود که به بعضی اشاره می شود:
1- هرگاه صدای والدین می زند آنها را به نام نخواند بلکه لقب یا کنیه ایشان را ذکر کند، یا بگوید بابا، آقا، خانم و مانند اینها.
2- جلو آنها راه نرود و پیش از ایشان ننشیند.
3- قبل از آنها شروع به خوردن طعام ننماید. حضرت سجاد با مادر خود هم خوراک نمی شد و می فرمود می ترسم برای لقمه ای دست دراز کنم که مادرم قصد آن را داشته پس به این عمل رعایت حرمت و ادب او را ترک کرده باشم.
4- در مجلس روی خود را از ایشان بر نگرداند.
5- در سخن گفتن صدای خود را بلندتر از ایشان نکند.
6- دست خود را بالای دست آنها قرار ندهد.
7- کاری نکند که مردم پدر یا مادرش را بد بگویند و سب و لعن نمایند مثل اینکه پدر کسی را سب کند که او هم برگردد پدرش را دشنام گوید.
8- مرویست که حضرت سجاد پسری را دیدند که در راه رفتن تکیه به دست پدر نموده پس آن حضرت بر آن پسر غضبناک شده تا آخر عمرش با او سخن نفرمود.
ناگفته نماند آنچه گفته شد از وجوب بر والدین قدر مسلم آن بری است که در ترکش والدین رنجیده خاطر می شوند، مانند اینکه نفقه آنها را ابتدا ندهد تا ناچار شوند مطالبه کنند، آن گاه بدهد، چون این مسامحه موجب رنجش آنها می شود؛ واجب است پیش از مطالبه کردن به آنها برساند. و مانند اینکه در مجلس ضیانت خود به آنها اعتنا نکند و دعوت ننماید چون رنجیده می شوند ترک این بر حرام است و همچنین در موارد تحفه و هدیه دادن. و اما ترک کردن بری که آنها را نرنجاند حرمت آن معلوم نیست. و نیز آنچه گفته شد از لزوم اکرام و احترام آنها، قدر مسلم آن اکرامی است که ترک آن موجب آزار و رنجش آنها شود مانند اینکه برای اهانت و خوار کردن والدین پشت به آنها کند، صدای خود را بلندتر از صدای آنها نماید، جلو آنها راه رود، البته تمام آنها حرام است لیکن ترک بعضی از موارد اکرام بدون قصد اهانت به طوری که موجب رنجش آنها نشود حرمت آن معلوم نیست، بلکه پاره ای از موارد اکرام والدین از مستحبات شمرده شده است.
ص: 1143
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب- گناهان کبیره(باب اول)- از صفحه 120 تا 134
کلی__د واژه ه__ا
نیکی پدر و مادر پاداش احترام
آنچه از حرمت عقوق و وجوب نیکی درباره پدر و مادر در آیات و روایات آمده است، راجع به والدین جسمانی است که واسطه پیدایش فرزند در این عالمند و سبب تربیت و رشد و نمو جسمانی اویند، اما والد روحانی یعنی کسی که سبب اصل خلقت انسان و رسیدنش به سعادت حقیقیه و تأمین کننده حیات باقیه او است حضرت رسول (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام می باشد که هرکس تابع و پیرو و وابسته به آنها شد، و به روحانیت آنها اتصال یافت از جمیع آفات محفوظ و به جمیع خیرات باقیه نائل خواهد گردید، چنانچه رسول خدا (ص) فرمود: «من و علی (ع) دو پدر این امت هستیم».
مزیت و شرافت و اهمیت پدر روحانی بر پدر جسمانی مثل مزیت و شرافت روح به بدن و همچنین مزیت آخرت نسبت به دنیا است و آنچه از عقوبت عقوق والدین جسمانی و آثار وخیمه آن ذکر شده است، هزاران مرتبه بالاتر نسبت به عقوق والدین روحانی می باشد. همچنین ثواب هائی که برای بر به والدین جسمانی ذکر گردید هزاران درجه راجع به نیکی به والدین روحانی است، شاید بعضی از مراتب شدیده عقوبت مانند اینکه بهشت بر او حرام خواهد گردید و هیچ عمل از او پذیرفته نخواهد شد، ناظر به عقوق والد روحانی باشد چنان که بعضی از مراتب عظیمه ثواب بر به والد روحانی است.
ص: 1144
در اخبار وارده در مقام از اینکه آیات شریفه راجع به نیکی به والدین را به والدین جسمانی، تخصیص دهند نهی شده است بلکه آیات شریفه عام است و مراد هر دو است، هم والد جسمانی و هم والد روحانی. و قرینه ای که در این مورد است همراه ساختن اطاعت والدین و شکر از ایشان است به اطاعت و شکر پروردگار عالم.
سپاسگزاری از محمد(ص) و علی(ع): در آیه شریفه «ان اشکرلی و لوالدیک»، روایات کثیره ای رسیده که مراد از 'والدیک' در این آیه شریفه محمد(ص) و علی(ع) می باشند، نه اینکه والدین جسمانی مراد نیست، بلکه این روایات بیان اشرف و افضل و اکمل افراد والدین را می نماید چنانچه در اصول کافی در باب صله رحم دو حدیث از حضرت صادق (ع) روایت نموده، در حدیث اول عمرو بن یزید از آن حضرت از معنی آیه شر یفه «کسانی که می پیوندند آنچه را که خداوند امر به پیوند آن فرموده» ( سوره رعد/ آیه 21) سوال نمود. حضرت فرمودند منظور نزدیکان و بستگانت می باشد. در حدیث دیگر فرمودند آیه شریفه درباره صله رحم محمد(ص) و آل محمد نازل شده و به تحقیق در رحم و اقرباء تو هم شامل است». پس فرمود: از کسانی مباش که آیه شریفه را منحصر در یک معنی بداند بلکه باید هرگاه می شنود فلان آیه درباره فلان چیز نازل شده آن را در نظائرش تعمیم دهد.
عقوق والدین روحانی: عقوق والد روحانی عبارت است از ترک اطاعت اوامرش و بیرون رفتن از تبعیت و تسلیم شدن نسبت به او و پاره کردن رشته ربط و اتصال معنوی با او. حضرت رضا (ع) می فرماید: آیا شما را بد نیست که والدین جسمانی در اثر عقوق، شما را از خود نفی کنند یعنی بگویند این فرزند ما نیست؟ گفتند چرا، فرمود: پس سعی کنید والدین روحانی شما که افضل از والدین جسمانی هستند شما را از خود نفی نکنند و شما را به فرزندی بپذیرند!. رسول خدا (ص) فرمود: «یا علی من و تو دو پدر این امتیم، هر کس ما را ترک کند و بیازارد و از اطاعت ما خارج شود پس لعنت خدا بر او باد، و هر آینه من و تو دو مولای این امتیم، هرکس از ما بگریزد لعنت خدا بر او باد، و هر آینه من و تو اجیر این امتیم، هرکس پاداش ما را ندهد لعنت خدا بر او باد! پس فرمود: خدایا این نفرین را مستجاب فرما».
ص: 1145
نیکی به والدین روحانی: نیکی به والد روحانی عبارت است از کمال تسلیم و انقیاد و اطاعت جمیع اوامر ایشان و نهایت تعظیم و تجلیل از مقام شامخ ایشان، و اینکه همیشه خود را در اداء حق آنها مقصر بداند. در حال حیات از حضور در محضر شر یف آنان و در حال ممات از تشرف به قبور متبرکه ایشان دریغ ندارد و از یادشان غافل نگردد و بداند که هر چه به والد روحانی بیشتر متمسک شده و به یاد آقایان بیشتر باشد خودش بهره برده است زیرا که در حقیقت ضرر عقوق و نفع نیکی به پدر روحانی عابد خودش خواهد شد چنانکه در قرآن مجید می فرماید: «بگو ای پیغمبر، آنچه را از مزد رسالت که دوستی اهلبیت (ع) است از شما طلب نمودم برای خود شما است» ( سوره نساء / آیه 46) (یعنی نفع آن عاید خودتان می گردد!)
از نیکی به پدر روحانی، گرامی داشتن ذریه طیبه او است بلکه جمیع وابسته های به او را اعم از روحانی و جسمانی چنانچه در بحث صله رحم ذکر می شود و نیز فرستادن هدایا و تحف در حال حیات و دادن صدقه و انجام اعمال خیر به نیابت آنها در حال ممات و نیز از موارد بر به والد روحانی آن است که هرگاه نامش را ببرد یا بشنود صلوات بر او فرستد و ارتفاء درجه اش را بخواهد.
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب- گناهان کبیره(باب اول)- از صفحه 136 تا 138
کلی__د واژه ه__ا
عقوق احسان نیکی والدین روحانی
ص: 1146
از نعمتهای بزرگ خداوند، حاجتها و تقاضاهای بندگان خداست که به انسان اعطا میشود و ثواب و پاداشی که خدای متعال در برآوردن حاجت مسلمانی به وسیله برادردینی اش به او می بخشد، بی شمار است.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «من قضی لأخیه المومن حاجه قضی الله عزوجل له یوم القیامه ماه ألف حاجه من ذلک، أولها الجنه و من ذلک أن یدخل قرابته و معارفه و إخوانه الجنه بعد إن لا یکو نوا نصابا»، کسی که یکی از خواسته های برادر دینی خود را برآورد خداوند عالم در روز قیامت صد هزار خواسته او را برمی آورد که نخستین آنها بهشت است و از جمله این پاداش ها آن است که خویشان و آشنایان و براداران دینی او را نیز وارد بهشت می کند به شرط این که ناصبی نباشند.
و نیز فرمود: «قضاء حاجه المومن خیر من عتق ألف رقبه و خیر من حملان ألف ف__رس فی سبیل الله»، روا ساختن حاجت مومن از آزاد ساختن هزار بنده و بار کردن هزار اسب در راه خدا ]فرستادن به جهاد[ بهتر است.
و در روایت دیگری فرمود: «ما قضی مسلم لمسلم حاجه إلا ناداه الله تبارک و تعالی علی ثوابک و لا أرضی لک بدون الجنه»، هر مسلمانی که حاجت مسلمان دیگر را برآورد خداوند متعال به او ندا می دهد که ثواب تو با من است و به کمتر از بهشت برای تو راضی نمی شوم.
در حدیثی که امیرمومنان علیه السلام از رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرده است می خوانیم: «من قضی لاخیه المومن حاجه کان کمن عبدالله دهره»، کسی که حاجت برادر دینی خود را برآورد مانند کسی است که همه عمر خدا را عبادت کرده باشد.
ص: 1147
و فرمود: «من سعی فی حاجه أخیه المومن فکأنما عبد الله تسعه الاف سنه صائما نهاره قائما لیله»، کسی که برای برآوردن حاجت برادر مومن خود کوشش کند مانند این است که نه هزار سال خدا را عبادت کرده باشد که روزها را به روزه داری و شب را به شب زنده داری بگذراند.
همچنین امیرمومنان به کمیل بن زیاد فرمود: «یا کمیل مرأهلک أن یروحوا فی کسب المکارم، و ید لجوافی حاجه من هو نائم ، فوالذی وسع سمعه الإصوات ما من أحد أودع قلبا سرورا إلا و خلق الله له من ذلک السرورلطفا فإذا نزلت به جری إلیها کالماء فی انحداره حتی یطردها عنه کما تطرد غریبه الإبل»، ای کمیل! خاندان و خویشان خود را وادار کن که روزها در پی کسب فضایل و مکارم باشند و شب ها در انجام حوایج مردمی که خوابند بکوشند. سوگند به کسی که تمام صداها را می شوند، هرکس سرور و خوشحالی در قلبی ایجاد کند خداوند به عوض آن برایش لطف و مهربانی می آفریند که هرگاه مصیبت و اندوهی به او برسد این لطف مانند آب به سوی آن سرازیر می شود تا آن مصیبت را از او دور کند، همان گونه که ساربان، شتر غریب را از گله دور می سازد.
خلاصه آن که آنقدر درباره اهمیت کمک به برادران دینی و برآوردن حوایج آنان سفارش شده است که اگر کسی برای رفع حاجت برادر دینی خود گام بردارد ولی موفق نشود باز هم اجر زیادی نزد خدا دارد، تا آن که امام باقر علیه السلام فرمود: «أوحی الله عزوجل إلی موسی إن من عبادی من یتقرب إلی بالحسنه فأحکمه فی الجنه فقال موسی یا رب و ما تلک الحسنه؟ قال یمشی مع أخیه المومن فی قضاء حاجته قضیت أولم تقض»، خدای عزوجل به موسی علیه السلام وحی فرمود: همانا از جمله بندگانم کسی است که به وسیله حسنه و کار نیک به من تقرب جوید و من او را در بهشت حاکم سازم] بهشت را در اختیار او گذارم[. موسی عرض کرد: پروردگارا ! آن کار نیک چیست؟ فرمود: این که همراه برادر مومنش در راه برآوردن حاجت او گام بردارد، چه آن که برآورده شود یا نشود.
ص: 1148
امام صادق علیه السلام فرمود: «و ما من مومن یمشی لاخیه فی حاجه إلا کتب الله له بکل خطوه حسنه وحط عنه بها سیئه و رفع له بها درجه»، هر مومنی که برای برآوردن حاجت برادر مومن خود گام بردارد خداوند متعال برای هر قدمی، یک ثواب می نویسد و یک گناه از او کم می کند و یک درجه بهشت به مقام او می افزاید.
در روایتی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «من مشی فی حاجه أخیه المسلم کتب الله له بکل خطوه سبعین حسنه و کفر عنه سبعین سیئه»، کسی که به جهت برآوردن حاجت برادر مسلمان خود گام بردارد خداوند متعال برای هر قدمی هفتاد ثواب در نامه عمل او می نویسد و هفتاد گناه او را می بخشد.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 536 تا 539
کلی__د واژه ه__ا
خدمت به خلق نیازمندی احادیث روایات پاداش الهی احسان نیکی
از نقاط بسیار حساس در اخلاق اسلامی حس تعاون و تعاضد و خدمت مردم به خصوص خدمت به مومنان وصالحان است. از مجموعه تعالیم اسلامی و سیره اولیاء علیهم السلام استفاده می شود که پس از ادای فرایض، بالاترین وسیله برای تقرب به خداوند متعال این خصلت نیکو است. اولیای خداوند همواره در خدمت مردم بودند و شخصا در رفع حوایج آنان اقدام می کردند. از قرآن مجید استفاده می شود که آن چه به سود مردم باشد پایدار و جاوید خواهد بود و آن چه سودمند نباشد، مانند کف بر روی آب، به زودی از میان می رود و اثری از آن باقی نمی ماند. خداوند متعال می فرماید: «فأما ال__زبد فیذهب جفاء و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض کذلک یضرب الله الأمثال» (سوره رعد / آیه 17)، اما کف به کناری می افتد و نابود می شود ولی آن چه به مردم سود می رساند ]مثل آب یا فلز خالص[ در زمین می ماند. خداوند متعال این چنین مثال می زند.
ص: 1149
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه شریفه «و جعلنی مبارکا أین ما کنت» ( سوره مریم / 31) که درباره حضرت عیسی علیه السلام نازل گشته می فرماید: مقصود از «و جعلنی مبارکا»، «جعلنی نفاعا» می باشد، یعنی خداوند عیسی را برای مردم بسیار سودمند قرار داد.
درحدیث دیگری آمده است: آن گاه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پرسیدند: محبوب ترین مردم کیست؟ فرمود: آن کس که وجودش برای مردم سودمند باشد.
در حدیثی دیگر آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «الخلق عیال الله فأحب الخلق إلی من نفع عیال الله و أدخل علی أهل بیت سرورا»، مردم عائله و جیره خواران خداوندند. محبوب ترین آن ها نزد خدا کسی است که سودش به عائله خدا برسد و خانواده ای را خوشحال کند.
امام صادق علیه السلام فرمود: هرکس هفت بار خانه خدا را طواف کند خداوند عزو جل برای او ثواب شش هزار حسنه می نویسد و شش هزار گناه از نامه عمل او محو می کند و شش هزار درجه به او می دهد ( آن گاه اسحاق بن عمار اضافه می کند که امام فرمود: خدا شش هزار حاجت او را برمی آورد) و سپس امام صادق علیه السلام فرمود: برآوردن حاجت مومن برتر از ده طواف است.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «دخل عبد الجنه بغصن من شوک کان علی طریق المسلمین فأماطه عنه»، بنده ای از بندگان خدا در اثر این که شاخه خاری را از سر راه مسلمین برداشت اهل بهشت شد.
ص: 1150
بعضی از مردم گمان می کنند که عبادت تنها به نماز خواندن و روزه گرفتن است و پاره ای از اینان به حدی در غفلت و نادانی و خودخواهی فرو رفته اند که اگر در برابر دیدگانشان مردم از گرسنگی جان دهند هیچ متأثر نمی شوند. مکرر دیده شده که این گونه افراد حتی در مسافرت های عبادی مانند زیارت و حج تمام اوقات خود را به زیارت و دعا و اعمال مستحبه فردی می گذرانند و هیچ کمکی به همراهان و همسفران خود نمی کنند با این که می دانند در میان آن ها افراد ضعیف و ناتوان فراوان وجود دارند که سخت به کمک و مساعدت نیازمندند. یکی از اسباب سلوک، حسن سلوک با مردم و حسن خیرخواهی نسبت به بندگان خدا است و این احساس، انسان را از خودخواهی و خودبینی بازمی دارد و به اخلاق الهی و ملکوتی متخلق می سازد. خداوند تعالی می فرماید: هم چنان که خداوند با فضل و رحمت با شما رفتار می کند شما نسبت به یکدیگر دارای فضل و نیکی باشید. «و لا تنسوا الفضل بینکم » (سوره بقره / آیه 237)، مبادا این رابطه فطری و الهی را فراموش کنید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أنسک الناس نسکا أنصحهم جبیا و أسلمهم قلبا لجمیع المسلمین»، عابدترین مردم آن کسی است که نسبت به مردم خیرخواه تر از دیگران و نسبت به تمام مسلمین سلیم القلب و باصفا تر باشد.
امام صادق علیه السلام به سفیان بن عیینه فرمود: «علیک بالنصح لله فی خلفه فلن تلقاه بعمل أفضل منه»، بر تو باد که به خاطر خداوند خیرخواه بندگان او باشی و بدان که هیچگاه خدا را به کاری برتر از این دیدار نخواهی کرد.
ص: 1151
بنابراین، اگر مرجع حاجات مردم شدید خوشحال باشید که خدا شما را دوست می دارد، و چنانچه در خانه یا دفتر کارتان به روی مردم بسته شد و مردم به شما مراجعه نکردند یا نتوانستند مراجعه کنند، بدانید که از رحمت خدا محروم شده اید و باید به جای خوشحالی، ناراحت و اندوهگین شوید.
در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمده است: «أق__ربکم غدا منی فی الموقف أصدقکم للحدیث و اداکم للأمانه و أوفاکم بالعهد و أحسنکم خلقا و أق__ربکم من الناس»، نزدیک ترین شما به من در روز قیامت کسانی هستند که در گفتار راستگوتر و در امانت داری استوارتر و در عهد و پیمان باوفاتر و در اخلاق نیکوتر و نسبت به مردم نزدیک تر و خدمت گزارتر باشند.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: ای رفاعه! به خدا و محمد و علی علیهم السلام ایمان نیاورده است کسی که هرگاه برادر مومن او برای رفع حاجتی نزد وی بیاید، با چهره باز با او برخورد نکند. اگر بتواند خود حاجت او را برآورد باید در این باره به سرعت اقدام کند و اگر نمی تواند، نزد دیگران برود تا حاجت او را برآورد سازد، و اگر کسی غیر از این باشد که برایت وصف کردم هیچگونه ولایت و رابطه ای بین ما و او نیست.
پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «إنما المومنون فی تراحمهم و تعاطفهم بمنزله الجسد الواحد إذا اشتکی منه عضو واحد تداعی له سائر الجسد بالحمی و السهر»، مومنان از نظر مهرورزی و عطوفت نسبت به یکدیگر مانند یک پیکرند که هرگاه عضوی از آن دچار دردی شود سایر اعضاء ]از راه تب و بیداری و ناراحتی[ همدردی خود را با آن عضو ابراز می دارند و به کمکش می شتابند.
ص: 1152
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در منا خطبه ای ایراد کرد و در ضمن آن فرمود: «المسلمون إخوه تتکافی دمائهم و یسعی بذمتهم أذناهم ید علی من سواهم»، مسلمانان با هم برادرند، ارزش خون آن ها با یکدیگر برابر است و تعهد و امانی که کوچک ترین فرد آن ها بدهد برای همه شان محترم است و آن ها در برابر بیگانگان، یک دل و یک دست بهم پیوسته و متشکل اند.
بنابراین، فرد مسلمان هیچ گاه نباید نسبت به ناراحتی و گرفتاری های سایر مسلمانان بی تفاوت و از اوضاع و احوال آنها بی خبر باشد چون کسی که در اینگونه مسائل بی تفاوت باشد به طریق اولی در مورد مسائل مهمتری که در اجتماع رخ می دهد نیز عکس العملی از خود نشان نخواهد داد. این گونه افراد، خودآگاه یا ناخودآگاه، دچار خودخواهی خاصی هستند که جز به خود به هیچکس نمی اندیشند و از روح تعاون و نیکوکاری برخوردار نیستند با این که قرآن مجید مسلمین را به همکاری و تعاون در کارهای خیر دعوت می کند و می فرماید: «تعاونوا علی البر و التقوی» (سوره مائده/ آیه2)، در راه نیکی و پرهیزکاری به یکدیگر کمک کنید.
افراد بی تفاوت و خودخواه لزوم تعاون و همکاری در نیکوکاری و سالم سازی اجتماع را که یک اصل مهم اسلامی است نادیده می گیرند با اینکه طبق این اصل تمام مسلمین وظیفه دارند در کارهای نیک و پسندیده به کمک یکدیگر بشتابند. بنابراین، کسی که میخواهد متخلق به اخلاق حسنه باشد باید بکوشد تا روح همیاری و هم دردی را در خود ایجاد کند و با ریاضت و اقدام عملی، حالت بی تفاوتی و خونسردی را به خونگرمی و سوز و گداز، و حس فردگرایی را به روح اجتماعی مبدل سازد؛ یعنی همین که احساس ناراحتی و نیاز در برادر دینی خود کرد بی درنگ وارد عمل شود و در رفع مشکل او اقدام مقتضی معمول دارد و چه بهتر آنکه پیش از تقاضا و استغاثه او در مقام یاری و اغاثه برآید تا برادر دینی به ذل سوال دچار نشود.
ص: 1153
رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «من أصبح لا یهتم بأمور المسلمین فلیس منهم و من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم»، کسی که در هر صبحگاه به امور مسلمین همت نگمارد و در اندیشه کارهای آنان نباشد از آن ها نیست، و کسی که بشنود مردی فریاد می زند و کمک می طلبد و به او کمک نکند مسلمان نیست.
از احادیث استفاده می شود که هرکس امکانات خداده را در رفع حوایج برادران دینی به کار نگیرد قهرا آن را در خدمت گناه و دشمنان خدا قرار خواهد داد.
امام باقر علیه السلام فرمود: « من بخل بمعونه أخیه المسلم و القیام له فی حاجته( إلا» ابتلی بمعونه من یأثم علیه و لا یوجر»، کسی که در کمک کردن به برادر مسلمانش بخل ورزد و از اقدام در انجام حاجتش کوتاهی کند ناچار می شود به کسی کمک کند که با این امکانات علیه خود او اقدام کرده و در این راه هیچ اجر و پاداشی نخواهد برد.
در روایت دیگری ابی بصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود: «أیما رجل من شیعتنا أتی رجلا من إخوانه فاستعان به فی حاجته فلم یعن__ه و هو یقدر إلا أبتلاه الله بأن یقضی حوائج غیره من أعدائنا یعذبه الله علیها یوم القیامه»، هریک از شیعیان ما که نزد یکی از برادران دینی خود برود و از او کمک بخواهد و او با این که می تواند وی را یاری دهد کوتاهی کند خدای متعال او را گرفتار می کند که حاجت دشمنان ما را برآورد تا بدین وسیله خداوند در روز قیامت او را عذاب کند.
ص: 1154
خواری دنیا و آخرت
در روایت دیگری امام صادق علیه السلام فرمود: «ما من مومن یخذل أخاه و هو یقدر علی نصرته إلا خذله الله فی الدنیا و الإخره»، هر مومنی که برادر دینی خود را یاری ندهد با این که قدرت این کار را دارد خداوند او را به حال خود واگذارد و در دنیا و آخرت خوار و ذلیلش کند.
خیانت به خدا و پیامبر
در روایت دیگری آمده است کسی که از برآوردن حاجت برادر دینی خود دریغ ورزد به خدا و رسول خیانت کرده و اهل جهنم است.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر مومنی که دست رد بر سینه برادر نیازمندش بزند با اینکه می تواند از پیش خود یا دیگران نیاز او را برآورد خداوند روز قیامت او را با روی سیاه و چشم کبود و دست های به گردن بسته وا می دارد و سپس گفته می شود این است آن خیانت کاری که به خدا و پیامبرش خیانت کرده، آنگاه دستور داده می شود که وی را به دوزخ ببرند.
محروم شدن از رحمت خدا
امام صادق علیه السلام فرمود: «من کانت له فاحتاج مومن إلی سکناها فمنعه إیاها قال الله عز و جل یا ملائکتی أبخل عبدی علی عبدی بسکنی الدار الدنیا و عزتی و جلالی لا یسکن جنانی أبدا»، کسی که خانه ای دارد و مومنی به اقامت در آن نیازمند باشد با این حال او را از اقامت در آن خانه محروم کند خدای عزوجل به فرشتگانش خطاب می کند: ای فرشتگان من! چرا این بنده از واگذاردن خانه اش به بنده دیگرم بخل ورزید؟ به عزت و جلالم سوگند و او هرگز ساکن بهشت من نخواهد شد.
ص: 1155
این روایات و نمونه های فراوانی از این قبیل، بیان کننده آن است که اگر کسی بتواند نیاز برادر ایمانی خود را برآورد و کوتاهی کند مورد غضب خداوند متعال قرار خواهد گرفت و ذلت و خواری دنیا و آخرت را برای خویش آماده ساخته است؛ از این رو هر کس که می تواند در خدمت برادران دینی خود باشد باید مضایقه نکند و اگر به او روی آورد با روی باز از او استقبال نماید و آن را نعمتی از نعمت های پروردگار بداند، زیرا اگر نعمت های بزرگ خداوند حاجت ها و تقاضاهای بندگان خدا است که به انسان اعطا می شود، خوشا به حال آنان که در خانه خویش را به روی مردم باز گذارند و بدا به حال کسانی که به آستانه خود کسی را راه ندهند.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 527 تا 536
کلی__د واژه ه__ا
خدمت به خلق نیازمندی احادیث روایات احسان نیکی فضایل اخلاقی
یکی از محاسن اخلاق سرپرستی ایتام و تفقد و محبت نسبت به آنان است. در زندگی انسان ها خلاء ها و کمبود هایی وجود دارد که جز از طریق محبت و دوستی نمی توان آن را جبران کرد و در این میان، کودکان یتیم بیشترین نیاز را احساس می کنند زیرا آنها که در اثر از دست دادن پدر یا مادر از سرچشمه مهر و محبت دور افتاده اند بیش از هرچیز به نوازش و محبت محتاج اند و برای این احساس عاطفی و روحی خواه ناخواه در انتظار پاسخ هستند. از سوی دیگر، وجود چنین افرادی در هر جامعه غیرقابل اجتناب است، زیرا هیچ جامعه ای خالی از حادثه نیست به ویژه در جامعه اسلامی که جهاد و دفاع از اهم واجبات است و بدیهی است در اثر این حوادث خواه ناخواه گروهی پدران و یا مادران خود را از دست داده و بی سرپرست باقی می مانند. در چنین محیطی برای رفع این کمبودها باید پیش بینی های لازم را معمول داشت، بدین جهت دین مقدس اسلام مسأله ایتام را به عنوان یک مسأله اساسی و مهم مطرح کرده و مسلمانان را نسبت به سرنوشت آنان از جمیع جهات (اقتصادی، عاطفی، آموزشی و تربیتی و....) مسئول دانسته است. در این جا بحث تنها در تأمین معاش نیست زیرا نیاز انسان تنها در آب نان خلاصه نمی شود. انسان تشنه محبت و سرشار از احساس و عواطف است؛ انسان موجودی است عاطفی که مایل است محبت ببیند و به دیگران ابراز محبت کند، عشق و محبت در سرشت او نهفته است. او همانند یک چوپ و یا یک سنگ و جماد نیست که از عشق و محبت بیگانه باشد. جایی که بسیاری از حیوانات تحت تأثیر محبت قرار می گیرند و پاسخ مثبت به آن میدهند، انسانی که سرشت او بر اساس مهر و محبت نهاده شده است چطور می تواند به دور از محبت زندگی کند؟ واقعا هیچ چیز جز مهر و محبت نمی تواند جای خالی پدرو مادر را پر کند و چقدر خوب است که هر خانواده یک یا دو یتیم را تحت تکفل خویش قرار دهد و سرپرستی آنها را شخصا به عهده بگیرد و تنها به تأمین معاش آنها بسنده نکند. ساختن دارالایتام و کمک مالی به این گونه موسسات بسیار خوب است اما نمی تواند جانشین کانون گرم خانواده باشد، زیرا مربی و خدمتگزار حقوق بگیر دارالایتام نمی تواند جای خالی پدر و مادر را پر کند، چون کودک پیش از هر چیز پدری مهربان و مادری دلسوز می خواهد. از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که پیام آور رحمت و رحمهة للعالمین است، خود نیز طعم تلخ یتیمی را چشیده نسبت به این موضوع شدیدا توصیه کرده و با بیانات مختلف در مناسبت های گوناگون مسلمانان را در تکریم یتیمان ترغیب و تشویق فرموده و مردم را به سرپرستی آنها امر کرده و خود نیز عملا عهده دار نگهداری و سرپرستی از یتیمان بوده، و در حدیثی از آن حضرت آمده است: محبوب ترین خانه آن خانه ای است که در آن کودک یتیمی با عزت و احترام زندگی کند.
ص: 1156
نکته لازم
با توجه به آنچه گفته شد ذکر این نکته لازم است که در فرهنگ اسلام بهترین وسیله برای رفع کمبودهای یتیمان آن است که کودکان یتیم جزء عائله انسان قرار گیرند به طوری که خود را در ردیف اعضای خانواده و فرزندان آنان به شمار آوردند و مساعدت ها و کمک ها نسبت به آنان باید بقدری محترمانه و شرافتمندانه انجام شود تا آنها با سربلندی و سرافرازی زندگی کرده و هیچگاه خود را حقیر و بیچاره و بینوا احساس نکنند. بنابراین، یتیم نوازی در صورتی مفید فایده است که برخورد با آنها توأم با رعایت جمیع جهات مادی و معنوی و عاطفی بوده باشد و در غیر این صورت ممکن است نتایج ناگواری به بار آورد و آنها را دچار عقده و کینه سازد. اکنون برای این که بیشتر به اهمیت این وظیفه دینی، انسانی و اخلاقی آشنا شویم مناسب است قسمتی از آیات و روایات وارده را برای شما بازگو کنیم.
قرآن و یتیمان
در قرآن مجید درباره ایتام آیات متعددی دیده می شود که در پاره ای از آیات، بی اعتنایی به یتیمان را علامت کفر و نفاق می شمارد و می فرماید:
«أرأیت الذی یکذب بالدین. فذلک الذی یدع الیتیم» (سوره ماعون/آیات 2-1)، آیا دیدی آن را که دین و روز قیامت را دروغ می پندارد، پس او کسی است که یتیم را از خود می راند. هم چنین در جای دیگر می فرماید:
«کلابل لا تکرمون الیتیم. و لا تحاضون علی طعام المسکین» (سوره فجر/ آیات 18-17)، چنان نیست که شما خیال می کنید بلکه شما یتیمان را گرامی نمی دارید و یکدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمی کنید.
ص: 1157
و در یک جا پس از عبادت خدا و نیکی به پدر و مادر و خویشاوندان، محبت و احسان به ایتام را یادآور می شود و می فرماید: «و إذ أخذنا میثاق بنی إسرائیل لا تعبدون إلا الله و بالوالدین أحسانا و ذی القربی و الیتامی و المساکین...»(سوره بقره/ آیه 83)، ]و به یاد آورید[ زمانی که از بنی اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خداوند یگانه را نپرستید و نسبت به و مادر و پدر و نزدیکان و یتیمان و بینوایان نیکی کنید..
و آن گاه که مصادیق بر و نیکوکاری را می شمارد یتیم نوازی را پس از ایمان به خدا و روز جزا و ایمان به پیامبران و کتاب های آسمانی و فرشتگان ذکر می کند و این دلیل بر اهمیت یتیم نوازی است که در این ردیف آمده است، می فرماید: «لیس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن بالله والیوم الآخر و الملائکه و الکتاب و النبیین و آتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین...» (سوره بقره / آیه 177)، نیکی ]تنها[ این نیست که به هنگام نماز صورت خود را به سوی مشرق و مغرب کنید بلکه نیکوکار کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورد و مال خود را با تمام علاقه ای که به آن دارد به خویشاوندان و یتیمان و از کار افتادگان و....انفاق کند..
و آن گاه که یتیم بودن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را به وی تذکر می دهد، می فرماید: «ألم یجدک یتیما فآوی؟» (سوره ضحی/آیه 6)، آیا تو را یتیم نیافت و سپس پناه داد؟
ص: 1158
سپس می فرماید: «فأما الیتیم فلا تقهر» (سوره ضحی/ آیه9)، حال که چنین است پس با قهر و خشم با یتیم برخورد مکن.
در این سوره خدای متعال نخست یتیم بودن رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را یادآور شده و آن گاه سفارش یتیمان را به او می کند و این ترتیب برای آن است که آن بزرگوار در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود و به خوبی احساس می کرد یتیمی که از محبت و نوازش پدرانه محروم شده است بیش از هرچیز خود را نیازمند به تفقد و محبت می بیند. به این جهت میفرماید همانگونه که یتیم بودی و تو را پناه دادیم تو نیز یتیمان را نوازش کن و آنها را از خود دور مکن، چرا که درد و رنج یتیمی را تحمل کرده و از درد و ناراحتی یتیمان آگاهی.
در این آیات دو مسئولیت درباره یتیمان ذکر شده است: 1. برطرف کردن نیازهای مالی آنها 2. جبران کمبودهای عاطفی آنان.
نظری به روایات
روایاتی که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه معصومین علیهم السلام در این باره رسیده فراوان است. در این احادیث، ضمن توصیه نسبت به یتیمان، آثار نیک و اجر و پاداش عظیمی را در این مورد نوید می دهد که تنها به ذکر چند مورد از این آثار اکتفا می کنیم:
ورود به بهشت
رسول گرامی صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: کسی که یتیمی را سرپرستی کند و عهده دار نفقه و مخارج او گردد من و او در بهشت پهلوی یکدیگر هستیم. سپس انگشت سبابه و انگشت وسطی را پهلوی هم گذاشت و فرمود: مانند این دو که پهلوی یکدیگر هستند.
ص: 1159
و در روایت دیگری فرمود: کسی که یتیمی را سرپرستی کند تا این که از او بی نیاز شود خداوند بهشت را بر وی واجب می کند، همانگونه که اگر کسی در مال یتیم خیانت کند مستحق دوزخ می شود.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که بخواهد مشمول رحمت خداوند گردد و وارد بهشت شود.... باید نسبت به یتیمان دلسوز باشد.
نرم شدن قلب و برآورده شدن حاجات
اثر دیگر یتیم نوازی این است که دل انسان نرم و حوایج او برآورده می شود. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: آیا دوست داری دلت نرم و آرزویت برآورده شود؟ ]آنگاه فرمود[ بر یتیم ترحم کن و دست محبت بر سر او بکش و از غذای خود به او بخوران تا قلبت نرم و حاجتت روا گردد.
ترفیع درجات و محو سیئات
در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می خوانیم: سوگند به کسی که جانم در قبضه قدرت اوست، هر مسلمانی که سرپرستی یتیمی را به عهده بگیرد و به خوبی از عهده ولایت و سرپرستی آن یتیم برآید و دست محبت بر سر او بکشد به عدد هر مویی که از زیر دستش می گذرد خداوند متعال یک درجه مقام او را بالا می برد و یک ثواب در نامه عمل وی می نویسد و یک گناه از او کم می کند.
در حدیثی دیگری آمده است که یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به نام ابن ابی وافی می گوید: محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بودیم، پسر بچه ای خدمت حضرت آمد، عرض کرد: کودکی یتیم هستم و خواهری یتیم دارم و مادری بیوه زن. از آن چه خدا به تو اطعام کرده به ما اطعام کن تا خداوند از آن چه نزد اوست آن قدر به تو ببخشد که خشنود شوی. پیامبر فرمود: چه زیبا گفتی ای پسر! سپس رو به بلال کرد و فرمود: برو از آن چه نزد ما است بیاور. بلال بیست و یک خرما با خود آورد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هفت دانه برای تو، هفت دانه برای خواهرت و هفت دانه برای مادرت. معادبن جبل برخاست دستی بر سر کودک یتیم کشید، گفت: خداوند یتیمی تو را جبران کند و تو را جانشین صالحی برای پدرت سازد ]پدر او از مهاجران بود[. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رو به معاذ کرد و فرمود: انگیزه تو برای این کار چه بود؟ عرض کرد: محبت و رحمت. فرمود: هرکس از شما سرپرستی یتیمی را بر عهده گیرد و حق آن را ادا کند و دست بر سر یتیم کشد، خداوند به عدد هر مویی حسنه ای بر ای او می نویسد و به عدد هر مویی سیئه ای از او محو می کند و به عدد هر مویی او را یک درجه بالا می برد.
ص: 1160
هم چنین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هرکس به عنوان نوازش دست بر سر یتیمی بکشد به تعداد هر مویی که دست او از آن می گذرد در روز قیامت نوری خواهد داشت.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: هر مرد و زن با ایمانی که از روی مهربانی دست خود را روی سر یتیمی بکشد خدای متعال به عدد هر مویی که دست خود را روی آن میگذارد یک ثواب برای او می نویسد.
ثواب پناه دادن یتیم
سکونت در بهشت
در حدیث آمده است کسانی که کودکان یتیم را که قدرت تهیه مأوی و مسکنی برای خود ندارند پناه دهند و درخانه خود از آنها پذیرایی کنند، خدای متعال آنان را در بهشت سکنا خواهد داد.
امام باقر علیه السلام فرمود: چهار خصلت در هرکس باشد خداوند خانه ای در بهشت برای او بنا کند: کسی که یتیمی را پناه دهد و بر ناتوانی دلسوزی کند و به پدر و مادر خود مهر ورزد و با برده و زیر دست خود مدارا کند.
برطرف شدن عذاب
یکی دیگر از ثمرات پناه دادن یتیم آن است که خدای متعال عذاب قبر را از انسان برمی دارد. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: عیسی بن مریم علیه السلام از قبرستانی می گذشت که صاحب قبری را عذاب می کردند. پس از یک سال که از آنجا گذشت متوجه شد ] با دید مخصوص خود[ که صاحب قبر عذاب نمی شود، علت را از خدای متعال سوال کرد؟ وحی شد که این مرد گنهکار بود و به خاطر گناهانی که انجام داده بود عذاب می شد، اما فرزند صالحی داشت که وقتی به سن رشد رسید جاده و راهی را اصلاح کرد و یتیمی را منزل داد، به این جهت او را آمرزیدم و به خاطر کار فرزندش عذاب را از او برداشتم.
ص: 1161
ثواب ساکت کردن یتیم
ناراحتی کودکان یتیم چندان مهم است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: ...هرگاه کودک یتیمی گریه کند اشک های او در کف پر مهر و محبت خداوند رحمان می ریزد و خدای تعالی می فرماید: چه کسی این یتیمی که پدرش را از دست داده ]و اکنون زیر خاک آرمیده[ به گریه در آورده است؟ هرکس او را آرام کند بهشت از آن اوست (پاداش او بهشت است. )
درحدیثی دیگر فرمود: هنگامی که کودک یتیم گریه می کند عرش خدا به لرزه در می آید. خداوند به فرشتگان می فرماید: ای ملائکه من! چه کسی این یتیم را که پدرش در خاک پنهان شده است به گریه در آورد؟ ملائکه می گویند: خدایا ! تو آگاه تری. خداوند می فرماید: ای ملائکه من! شما را گواه می گیرم که هرکس گریه او را خاموش و قلبش را خشنود کند من روز قیامت او را خشنود خواهم کرد.
درحدیث دیگری به همین مضمون آمده است: کسی که یتیمی را بنوازد و گریه اش را خاموش کند و او را دلداری دهد، اهل بهشت خواهد بود.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: هنگامی که یتیمی گریه کند عرش خدا به لرزش در می آید، آنگاه خدای تبارک و تعالی میفرماید: چه کسی بنده مرا که پدر و مادرش را در خردسالی از او گرفتم به گریه در آورد؟ به عزت و جلالم سوگند، هرکس او را ساکت کند بهشت را بر او واجب می کنم.
به هرحال ، انسان مسلمانی که ادعا می کند متخلق به اخلاق حسنه است باید به این ادعا جامه عمل بپوشاند و به فکر کودکان یتیم و خانواده های بی سرپرست باشد و به زندگی آنان رسیدگی کند و وصیت امیرمومنان علیه السلام را که نزدیک شهادت خود فرمود از یاد نبرد که: خدا را خدا را در مورد یتیمان، نکند آنها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند، نکند آنها در حضور شما در اثر عدم رسیدگی از بین بروند.
ص: 1162
و همان گونه که در اول بحث یادآور شدیم باید با روی باز و سرشار از محبت با یتیمان برخورد شود که احساس نکنند پدر و مادر خود را از دست داده اند، چون آنان نیز روزی در زیر سایه پدر و مادر خود زندگی می کردند و مورد محبت و نوازش آنها بودند، ولی امروز که از نعمت پدر و مادر محروم شده اند از هر جهتی نیاز به محبت دارند و باید به این نیاز پاسخ مثبت داده شود تا در میان همسالان خود احساس غربت و حقارت نکنند و خدای ناکرده دچار عقده و کینه نشوند که در آینده برای خود و دیگران خطرناک شوند.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 551 تا562
کلی__د واژه ه__ا
احسان نیکی روایات احادیث فضایل اخلاقی
سوره بقره آیه 264: «یا ایها الذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی کالذی ینفق ماله رئآء الناس و لایومن بالله و الیوم الاخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لایقدرون علی شیء مما کسبوا والله لا یهدی القوم الکافرین؛ ای کسانی که ایمان آورده اید بخشش های خدا را با منت و آزار، باطل نسازید، همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم انفاق می کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمی آورد. کار او همچون قطعه سنگی است که بر آن قشر نازکی از خاک باشد و بذرهایی در آن افشانده شود و رگبار باران به آن برسد و همه خاک ها و بذرها را بشوید و آن را صاف و خالی از خاک و بذر رها کند. آنها از کاری که انجام داده اند چیزی به دست نمی آورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمی کند».
ص: 1163
پیام آیه:
اولا هدایت عملی یک انسان با ایمان بستگی به میزان پای بندی و التزام عملی او به دستورات الهی دارد و اینگونه نیست که فردی ادعای ایمان داشته باشد ولی هیچ نشانی از عمل و تعهد و پای بندی در زندگی او مشاهده نشود و ثانیا نه تنها پای بندی مؤمن به روابط اجتماعی شرط بهره مندی از ایمان است که باید این روابط را آسیب شناسی کند و از نفوذ آفت به آنها جلوگیری کند.
و ثالثا یکی از آفت های انفاق در راه خدا که نوعا دامنگیر انسان ها می شود مسئله منت نهادن است که به نوعی اذیت کردن گیرنده انفاق است. این انفاق که «انفاق ریائی» است و برای غیر خدا انجام شده است به تصریح قرآن نمونه عملی است که از یک انسان غیر مؤمن به خدا و معاد سر می زند. ولی یک انسان با ایمان که تمام زندگی اش بر محور خداست هیچ گاه انفاقش را با رنگ ریا که رنگ غیر توحیدی است آلوده نمی کند.
جمع بندی پیام ها:
تثبیت اعمال نیک و حفظ و نگهداری آنها تا سر منزل نهایی -سرای جاودان آخرت- تنها در پرتو ایمان به خدا و روز قیامت ممکن است و در غیر این صورت، اعمال ریایی و غیر خدایی که بر اساس ایمان به خدا و معاد و بر محور توحید انجام نگیرد چون پایدار نیستند، محصولی نمی دهند و قابل برداشت در آخرت نیستند آنچه ماندنی است خداست و کار برای خدا و اعمالی در سرای آخرت قابل برداشت هستند و برای انسان سودمند و مفیدند که بر اساس ایمان به خدا و بر محور توحید صورت پذیرفته باشد.
ص: 1164
من_اب_ع
سید محمد حسین طباطبایی- تفسیر المیزان
شیخ صدوق- امالی
شیخ صدوق- معانی الاخبار
شیخ کلینی- اصول کافی
راغب اصفهانی- مفردات
کلی__د واژه ه__ا
ایمان توحید آخرت انفاق ریا اعمال باورها قرآن
سوره بقره آیه 267: «یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم و مما اخرجنا لکم من الارض ولا تیمموا الخبیث منه تنفقون و لستم باخذیه الا ان تغمضوا فیه و اعلموا ان الله غنی حمید؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از قسمت های پاکیزه اموالی که از -طریق تجارت- به دست آورده اید و از آنچه از زمین برای شما خارج ساخته ایم -از معادن و منابع و درختان و گیاهان- انفاق کنید و برای انفاق، به سراغ قسمت های ناپاک نروید در حالی که خود شما -به هنگام پذیرش اموال- حاضر نیستید آنها را بپذیرید، مگر از روی اغماض و کراهت و بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است.»
پیام آیه:
اولا ایمان به خدا نیازمند پای بندی به دستورات اجتماعی و اخلاقی است و ثانیا یک انسان با ایمان نه تنها باید التزام عملی خود را به فضایل اخلاقی در زمینه های گوناگون نشان دهد بلکه باید بهترین نمونه های اخلاق عملی را در زندگی از خود بروز دهد. به عنوان نمونه نه تنها یک مؤمن پای بند به مسئله انفاق است که باید به گونه ای عمل کند که اگر خودش به جای گیرنده انفاق بود با رضایت و خرسندی کامل آن را دریافت می کرد و ثالثا توجه به اینکه انسان به چه خدایی ایمان آورده است نقش مؤثری در میزان پای بندی انسان به فضایل اخلاقی دارد، خدایی که بی نیاز و شایسته ستایش است باید انفاق در راه خدا نیز انفاقی شایسته و قابل تقدیر و تقویت کننده روحیه بی نیازی و عزت نفس باشد.
ص: 1165
جمع بندی پیام ها:
انسان مؤمن آن خداوند کامل و بی نیاز مطلقی را که در دل قبول دارد در عمل نشان بدهد و اعمالش را مظهری از صفات کمال او قرار دهد.
من_اب_ع
سید محمد حسین طباطبایی- تفسیر المیزان
شیخ صدوق- امالی
شیخ صدوق- معانی الاخبار
شیخ کلینی- اصول کافی
راغب اصفهانی- مفردات
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق خدا اخلاص مؤمن انفاق باورها قرآن
در قرآن در آیه 36 سوره انفال آمده: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَی جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ؛ بیگمان کسانی که کفر ورزیدند اموال خود را خرج میکنند تا [مردم را] از راه خدا بازدارند پس به زودی [همه] آن را خرج می کنند و آنگاه حسرتی بر آنان خواهد گشت سپس مغلوب می شوند و کسانی که کفر ورزیدند به سوی دوزخ گرد آورده خواهند شد». انفاق پول خرج کردن است در راه یک منظور و مقصود. «ینفقون اموالهم» اموالشان را انفاق می کنند، کافر انفاق می کند. همه انفاقها در راه خدا نیست، برخی انفاقها در راه باطل است. ثروت خودشان را انفاق می کنند برای اینکه جلوی راه حقی را که پیغمبر باز کرده و شما به دنبالش می روید بگیرند، این چشمه را از سرچشمه خشک کنند. بعد تأکید می کند که اینکه من می گویم، مربوط به گذشته تنها نیست، در آینده هم چنین جریانهایی رخ خواهد داد که کافران برای اینکه مانعی برای راه خدا به وجود آورند پولها خرج خواهند کرد.
ص: 1166
«فسینفقونها»، (س که در اول فعل مضارع می آید، یعنی در آینده برای زمان استقبال است) در آینده نزدیک پولها در این راه خرج خواهند کرد. اما نتیجه نهایی چیست؟ آیا از این پول خرج کردنهای خود نصیبی خواهند برد و موفقیتی کسب خواهند کرد؟ «ثم تکون علیهم حسرة» فقط آن داغش در دل اینها باقی می ماند که ای افسوس این همه پول خرج کردیم آخرش هم به نتیجه نرسیدیم. چون فرق است میان پولی که یک نفر مؤمن در راه خدا و برای خدا خرج می کند و پولی که یک نفر کافر برای مسدود کردن راه خدا خرج می کند.
مؤمن هیچ وقت حسرت نخواهد خورد، اعم از آنکه در راهی که خرج می کند به نتیجه برسد یا نرسد. البته مؤمن باید در راهی خرج کند که به نتیجه برسد نه مثل بعضی از اشخاص که وقتی به او می گویی آقا این پولت را که در فلان راه می دهی به خیال خودت به نام خیر، برای چه می دهی؟ می گوید من می دهم، به گردن او، بگذار او برود به جهنم. نه، تو هم می روی به جهنم. تو هم که پولت را به آدمی می دهی که خودت به او اعتماد نداری و نمی دانی نتیجه نهایی این پول خرج کردن چیست و آیا به نفع اسلام است یا نه، مستحق کیفر هستی. می گوید من به این حرفها چه کار دارم؟! من از گردن خودم رد می کنم، بگذار او برود جهنم. نه، تو هم که پول می دهی به نام خدا و اسلام ولی نهایت امر این پول صرف اشخاص یا اموری می شود که بر ضرر اسلام است، به جهنم می روی.
ص: 1167
ولی اگر یک نفر مؤمن آن مقداری که بر او لازم و واجب است، سعی و تلاش خود را کرد که پولش را در راهی خرج کند که راه خیر باشد، اما از آنجا که بشر است و گاهی اشتباه می کند نتیجه ای نگرفت. وجدانش آرام است چون او به حسب نیت صادقانه خودش و به حسب سعی و تلاش خودش در راه خدا داده است ولی تصادفا به نتیجه نرسیده است.
ولی آدمی که خدا را نمی شناسد و به تعبیر قرآن کافر است و فقط برای هدفهای فردی و شخصی و مادی کار می کند و دنبال آز و شهوت خودش است، وقتی پول خرج می کند برای اینکه به مقاصدش برسد و بعد می بیند نمی رسد، داغی می شود در دلش. قرآن هم می فرماید: «ثم تکون علیهم حسرة» این پول خرج کردنها به صورت یک حسرتهایی بر روی اینها باقی خواهد ماند. آیا در همین جا تمام می شود؟ اینها پولی خرج می کنند و بعد به نتیجه نمی رسد و حسرتش به دلشان می ماند؟ نه، «ثم یغلبون» در مرحله بعد خودشان شکست می خورند و نابود می شوند. در مرحله اول، برنامه شان شکست می خورد و در مرحله دوم خودشان. لذا در ادامه آیه می فرماید: «والذین کفروا الی جهنم یحشرون»؛ تمام اینها در جهنم جمع خواهند شد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 48-50
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انفاق اخلاق تربیت کافر دوزخ حسرت
خداوند در قرآن کریم در آیه 22 سوره نور می فرماید: «و لا یأتل اولوا الفضل منکم و السعة ان یؤتوا اولی القربی و المساکین و المهاجرین فی سبیل الله و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم و الله غفور رحیم؛ و سرمایه داران و توانگران شما نباید از دادن مال به خویشاوندان و تهیدستان و مهاجران کوتاهی کنند و باید عفو کنند و چشم بپوشند. مگر دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟ و خدا آمرزنده مهربان است». آیه به یک جریان تصریح می کند و آن این است که بعضی از مسلمین که به تعبیر قرآن «اولوا الفضل» بودند، از انفاق خودداری کردند. مقصود از «فضل» در اینجا ثروت و مال است. اهل فضل بودند یعنی متمکن بودند. قرآن می فرماید که ثروتمندانی که از راه مشروع صاحب مال و ثروت شدند و صاحب سعه و صاحب تمکن هستند قسم نخورند که کمکشان را قطع می کنند.
ص: 1168
بعضی از مسلمین که متمکن و ثروتمند بودند، به بعضی از مسلمین که یا از مهاجرین و مساکین و یا از خویشاوندان خودشان بودند کمک مالی می کردند. بعد در یک جریانی ظاهرا در همین جریان افک بوده از اینها بدی دیدند و لذا ناراحت شدند و گفتند: عجب! ما به خاطر رضای خدا به اینها کمک می کنیم و اینها از کمک ما سوء استفاده می کنند و مرتکب گناه می شوند، ما به اینها کمک می کنیم و اینها شایعه می سازند، دروغ جعل می کنند. تصمیم گرفتند آنچه را به طور مداوم به این فقرا و مساکین که در قضیه افک شرکت کرده بودند می دادند، قطع کنند. قسم خوردند و سوگند یاد کردند که ما دیگر به اینها کمک نخواهیم کرد ولی قرآن به مسأله وحدت مسلمین بیش از هر چیزی اهمیت می دهد.
با اینکه در اینجا قضیه افک و تهمت بزرگ پیش آمده بود و عموم مسلمین هم اشتباه کردند، قرآن فقط در مقام اصلاح اشتباه گذشته است، به عامه مسلمین می گوید شما خیلی اشتباه کردید که بلندگوی یک جمعیت به هم وابسته شدید و بعد که بعضی تصمیم می گیرند کمک مالی شان را قطع کنند، چون این قطع کمک مالی سبب می شود آن دسته که جدا شدند برای همیشه جدا شده باشند، می فرماید: در عین حال گذشت داشته باشید و از اینها بگذرید و عفوشان کنید. قسم نخورند متمکنان و ثروتمندان شما که کمکشان به آن دسته از خویشاوندانشان یا مهاجرین و یا مساکین و فقرا را که تاکنون به آنها کمک مالی می کردند، قطع می کنند، باز هم کمک بدهند. «و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم» عفو کنند، بگذرند، گذشت داشته باشند، آیا دوست ندارید خدا از خودتان بگذرد؟ این آیه که نازل شد آن گروهی که تصمیم داشتند کمکهای خود را قطع کنند، گفتند دیگر کمکمان را قطع نمی کنیم.
ص: 1169
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 56-54
کلی__د واژه ه__ا
قرآن تاریخ اسلام انفاق مسلمانان سوره نور اخلاق
یکی از شرایط مومن انفاق کننده پایبندی به دستورات اجتماعی و اخلاقی است. یک انسان باایمان نه تنها باید التزام عملی خود را به فضایل اخلاقی در زمینه های گوناگون نشان دهد بلکه باید بهترین نمونه های اخلاق عملی را در زندگی از خود بروز دهد. به عنوان نمونه نه تنها یک مؤمن پایبند به مسأله انفاق است که باید به گونه ای عمل کند که اگر خودش به جای گیرنده انفاق بود با رضایت و خرسندی کامل آن را دریافت می کرد و با توجه به اینکه انسان به چه خدائی ایمان آورده است نقش مؤثری در میزان پایبندی انسان به فضایل اخلاقی دارد، خدایی که بی نیاز و شایسته ستایش است باید انفاق در راه خدا نیز انفاقی شایسته و قابل تقدیر و تقویت کننده روحیه بی نیازی و عزت نفس باشد.
انسان مؤمن آن خداوند کامل و بی نیاز مطلقی را که در دل قبول دارد در عمل نشان بدهد و اعمالش را مظهری از صفات کمال او قرار دهد. خداوند در سوره بقره آیه 267 می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا أنفقوا من طیبات ما کسبتم ومما أخرجنا لکم من الأرض ولا تیمموا الخبیث منه تنفقون ولستم بآخذیه إلا أن تغمضوا فیه واعلموا أن الله غنی حمید؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از قسمت های پاکیزه اموالی که از -طریق تجارت- به دست آورده اید و از آنچه از زمین برای شما خارج ساخته ایم -از معادن و منابع و درختان و گیاهان- انفاق کنید و برای انفاق، به سراغ قسمت های ناپاک نروید در حالیکه خود شما -به هنگام پذیرش اموال- حاضر نیستید آنها را بپذیرید، مگر از روی اغماض و کراهت و بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است».
ص: 1170
یکی دیگر از شرایط انفاق کننده اینست که از نفوذ آفت به انفاق جلوگیری کند و انفاقش را با رنگ ریا که رنگ غیرتوحیدی است آلوده نکند. هدایت عملی یک انسان باایمان بستگی به میزان پایبندی و التزام عملی او به دستورات الهی دارد و اینگونه نیست که فردی ادعای ایمان داشته باشد ولی هیچ نشانی از عمل و تعهد و پایبندی در زندگی او مشاهده نشود. و نه تنها پایبندی مؤمن به روابط اجتماعی شرط بهره مندی از ایمان است که باید این روابط را آسیب شناسی کند و از نفوذ آفت به آنها جلوگیری کند.
یکی از آفتهای انفاق در راه خدا که نوعا دامنگیر انسانها می شود مسأله منت نهادن است که به نوعی اذیت کردن گیرنده انفاق است. این انفاق که انفاق ریائی است و برای غیرخدا انجام شده است به تصریح قرآن نمونه عملی است که از یک انسان غیرمؤمن به خدا و معاد سر می زند. ولی یک انسان باایمان که تمام زندگی اش بر محور خداست هیچگاه انفاقش را با رنگ ریا که رنگ غیرتوحیدی است آلوده نمی کند. خداوند در سوره بقره آیه 264 می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والأذی کالذی ینفق ماله رئاء الناس ولا یؤمن بالله والیوم الآخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل فترکه صلدا لا یقدرون علی شیء مما کسبوا والله لا یهدی القوم الکافرین؛ ای کسانی که ایمان آورده اید بخشش های خدا را با منت و آزار، باطل نسازید، همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم انفاق می کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمی آورد. کار او همچون قطعه سنگی است که بر آن قشر نازکی از خاک باشد و بذرهایی در آن افشانده شود و رگبار باران به آن برسد و همه خاک ها و بذرها را بشوید و آن را صاف و خالی از خاک و بذر رها کند. آنها از کاری که انجام داده اند چیزی به دست نمی آورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمی کند».
ص: 1171
یکی دیگر از شرایط انفاق کننده اینست که انسان باایمان پیوسته رنگ و بوی توحید را در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی احساس می کند و حتی در مسأله انفاق به دیگران باید توجه داشته باشد که آنچه را که می دهد روزی خداست که نصیبش شده است و او تنها یک ابزار و وسیله برای رساندن آن به دست دیگران است وگرنه دهنده و گیرنده خداست و هم اوست که پاداش می دهد.
خداوند در سوره بقره آیه 254 می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی یوم لابیع فیه ولاخلة ولا شفاعة والکافرون هم الظالمون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن نه خرید و فروشی است که بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید و نه دوستی و رفاقت های مادی سودی دارد و نه شفاعت زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود و کافران خود ستمگرند هم به خودشان ستم می کنند و هم به دیگران».
آنچه نشانگر حقیقت ایمان به خداست، پایبندی و التزام عملی به دستورات الهی است و انفاق و کمک به دیگران -خواه کمک مادی یا معنوی- یکی از آن دستورات است و زندگی جهان آخرت از لابلای زندگی پرفراز و نشیب دنیا می گذرد و قیامت باشکوه و آخرت سرشار از پاداش ها و نعمت های جاودان خداوند محصول گفتار و رفتار و اندیشه انسان از همین دنیاست. این آیه تصریح می کند که اندیشه جدایی دنیا و آخرت و کارهای دنیایی و کارهای اخروی اندیشه ای ناصحیح و پنداری بیش نیست و ایمان که گزینه یک انسان مؤمن است مسئولیت او را در مجموع زندگی دنیا و آخرت ترسیم می کند و به حضور او در جامعه جهت می دهد. حضوری با احساس همدردی با دیگران و تلاش و کوشش برای پاسخگوئی به نیازهای آنان بدون اینکه سر سوزنی از محور توحید دور شود یا بیراهه رود. یک انسان باایمان خداوند را در صحنه انفاق به دیگران همانگونه می بیند و حضورش را می یابد و احساس می کند که در صحنه خلوت و عبادت پنهان برای او این احساس را دارد. این یعنی ایمان مورد امضای قرآن و توحیدی که باید دل و جان مؤمن از آن سرشار باشد.
ص: 1172
یکی دیگر از شرایط انفاق کننده اینست که انفاق را قبل از مرگ باید انجام دهد. قرآن به عنوان نصیحت به مومنین خطاب می کند که ای اهل ایمان، ببینید چطور مال و ثروت و فرزندان و فامیل، سبب غفلت و غرور و سبب نفاق عده ای شد. مبادا این جور چیزها، مانع شما و غافل کننده شما از خدا باشد: «یا ایها الذین امنوا لاتلهکم اموالکم ولا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون؛ ای اهل ایمان ثروتهای شما و فرزندان شما، شما را از یاد خدا باز ندارد و غافل نکند آنچنانکه آنها را غافل کرده است، هر کس این کار را بکند و اینچنین بشود یعنی مال و ثروتش موجب غفلتش بشود زیانکار است» (منافقون/ 9). کلمه خسران به کار رفته است چون در مال، نفع و زیان مطرح است. همین مال که عین سود است، تبدیل به زیان می شود: «و انفقوا مما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت؛ و از آنچه روزیتان کرده ایم انفاق کنید پیش از آن که مرگ یکی از شما در رسد» (منافقون/ 10).
برعکس، بنای کار خودتان را بر انفاق بگذارید، بنای کار خودتان را بر این بگذارید که تا زنده هستید از مال و ثروت خودتان، خودتان استفاده کنید. استفاده شما در این است که اینها را در راه خدا بدهید و تنها به این وسیله است که مال خود را برای خود جاوید کرده اید. امام علی (ع) وقتی پولی به دستشان می رسید ایشان این پول را در دستشان حرکت می دادند و می فرمودند که ای پول، ای دینار، ای درهم، تو آن وقت مال من هستی که تو را خرج کنم. برعکس آنچه معمولا خیال می کنند که می گویند پول تا وقتی که در دست من است مال من است، ایشان فرمودند: پول تا در دست من است مال من نیست، وقتی که پول را خرج کردم آن وقت است که مال من می شود. وقتی که مرگ فرا می رسد، آن وقت است که هر کس آرزو می کند که ای کاش مهلتی داشت و می توانست از مال خود در راه خدا خرج کند، در درجه اول واجبات را و در درجه دوم مستحبات را انجام دهد.
ص: 1173
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 48-50
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 118-116
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان جامعه شناسی دین انفاق تربیت
مرحوم محدث قمی از کتاب مصابیح الانوار نقل کرده است، «به ما چنین خبر رسیده است که روزی أمیرالمؤمنین اشتها کردند که جگر کباب شده و یا بریان شده ای را با نان نرم بخورند. همینطور این امر طول کشید و یک سال برآمد که پیوسته حضرت این اشتها را داشتند ولی ابراز نمی نمودند. پس از یک سال در حالیکه روزی از روزها روزه بودند، به امام حسن (ع) این مطلب را بازگو کردند. امام حسن برای آن حضرت آماده ساخت و چون هنگام افطار رسید و امام حسن این طعام را به نزد پدر گذارد که ناگهان سائلی در خانه سؤال نمود. حضرت فرمودند: ای نور دیدۀ من! این طعام را بردار و به سائل بسپار! برای آنکه ما در فردای قیامت در صحیفه اعمال خود نخوانیم که: شما طیبات خود را در زندگی دنیا و پست خود از بین بردید! و در این حیات دنی و ناقابل، شما با طیبات خود استمتاع نموده و بهره مند شدید».
حضرت در این بیان استشهاد فرموده اند به آیه 20 از سورۀ الاحقاف: «و یوم یعرض الذین کفروا علی النار أذهبتم طیب_'تکم فی حیاتکم الدنیا واستمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الارض بغیر الحق و بما کنتم تفسقون؛ و روز قیامت روزی است که مردمان کافر را بر آتش عرضه میدارند، و چنین به آنها خطاب میشود که: شما طیبات و چیزهای پاکیزه و نفیس خود را در زندگانی دنیا از بین بردید و مصرف نمودید! و با آنها استمتاع کردید؛ و بنابراین در مقابل استکباری که در زمین به ناحق نمودید و بواسطه فسقی که کردید و تجاوزی که نمودید، امروز به عذاب ذلت آمیز و اهانت بخش و پست و خوارساز خدا پاداش داده میشوید».
ص: 1174
ملاحظه بفرمائید: علی بن أبیطالب که خلیفه مسلمین است و حاکم بر جهان اسلام، دلش میل به جگر بریان کرده و یک سال میگذرد که پیوسته با این اشتها دست به گریبان است و حال و وقت و مجال آن را ندارد و آنقدر بی اعتناست که وقت و حال خود را برای این امور حتی در مدت طول یک سال به یک جمله که بگوید: جگر بریان میخواهم ندارد. و خلیفه اسلام و مسلمین در حال روزه پس از یک سال در وقت افطار که در برابرش مطلوب خود را می بیند، دست دراز کردن و لقمه برداشتن را با وجود سائل بر دم در، اشتغال به حیات پست و استمتاع به طیبات در زندگی حیوانی و دون مقام انسان می بیند و از او میگذرد و نه آنکه بگوید: نیمی از این را به این سائل بده! بلکه میفرماید: این ظرف خوراک را بردار و همه را به او بده! سائل سیر و گوارا بخورد و ما تماشا کنیم؛ که این حیات علی است، این زندگانی والا و بالا و عالی رتبه است، این زندگانی انسان و در صراط مستقیم انسانیت است که انسان ایثار کند و به سائلی که گرسنه است و یا گرسنه نیست ولی طلب طعام میکند، از غذا خود که سالی در فکر تهیه آن بوده و اینک در حال روزه میخواهد تناول کند بگذرد و به سائل دهد. اینست صراط مستقیم! شما را به خدا سوگند، از حال تا روز قیامت فکر کنید! ببینید از این صراط مستقیم تر سراغ دارید؟! و آیا میتوانید در ذهن خود بهتر از این تصور کنید؟!
ص: 1175
سیره معاویه در خوراک
من هر وقت به این داستان و نظائر آن که بحمدالله و الممنه صفحات تاریخ ما را از روش آن حضرت و سائر ائمه طاهرین پر کرده است نظری میکنم، و آنها را با طرز زندگانی خلفای جائر اسلام مانند بنی امیه و بنی عباس که به نام اسلام و به نام جانشینی رسول الله بر مردم حکومت میکرده اند قیاس میکنم در یک دنیا از حیرت فرو میروم. معاویه سفره هائی میگسترد که انواع و اقسام لذیذترین غذاهای دنیا در آن تهیه شده بود. غذاهائی را برای او آماده میساختند که از مغز پسته و روغن مغز سر پرنده ای که نایاب و نادر الوجود بود تهیه میشد، و آنقدر میخورد که هر چه طول میکشید سیر نمی شد، و میگفت: من خسته شدم اما سیر نشدم! و گویند: اطراف دهان او پیوسته زرد بود و رنگ غذا داشت و آنقدر در غذا خوردن حریص و عجول بود که آستین لباس او پیوسته چرب بود. و یکی از پیراهن های او با همین آستین معروف، امروز در یکی از موزه های معروف جهان است. این صراط ضد صراط انسانیت است و لذا أمیرالمؤمنین در نهج البلاغه از معاویه به انسان معکوس و جسم واژگون در نامۀ 45 خود تعبیر فرموده است: «و سأجهد فی أن أطهر الارض من هذا الشخص المعکوس والجسم المرکوس؛ و به زودی خواهم کوشید تا زمین را از این شخص سرنگون و جسم واژگون (معاویه بدگهر و کج اندیش) پاک سازم». شاعر اهل بیت در عصر حضرت صادق (ع) گوید:
سماه جبار السما صراط حق فسمی *** فقال فی الذکر: و ما کان حدیثا یفتری
ص: 1176
هذا صراطی فاتبعوا و عنهم لا تخدعوا *** خالفوا ما سمعوا والخلف ممن شرعا
خداوند جبار آسمان علی بن أبیطالب را صراط حق اسم گذاری کرد و بنابراین علی به این نام نامیده شد و خداوند در قرآنش فرمود: این گفتاری نیست که به دروغ افترا زده شده باشد بلکه این است صراط من، پس از آن پیروی کنید! و از متابعت ایشان فریب نخورده و به غیر آنها نگرائید! پس مخالفت آنچه از قرآن شنیدند نمودند، و مخالفت از ناحیۀ کسی بوده است که در این کار پیشقدم شده است .
من_اب_ع
سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 8- صفحه 36-41
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انفاق معاویه داستان اخلاقی
ممکن است برخی گمان کنند که انفاق تنها فلسفه اش پر شدن خلأهای اجتماعی است، و لذا می گویند اگر این مسأله را حکومت و دولت بعهده بگیرد و با سازمانهایی که تشکیل می دهد، مشکلات فقر و مسکنت را حل نماید دیگر نیازی نیست که بصورت انفاق های فردی انجام گیرد. ولی این چنین نیست، یعنی انفاق فلسفه اش تنها پر شدن خلأها نمی باشد؛ بلکه رابطه ای با ساخته شدن دارد. اینکه انسان چیزی داشته باشد و از خود جدا کند، و مظهر رحمانیت پروردگار شود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد. عطوفت که از ماده عطف است؛ یعنی تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یکی شدن و دل بجای دل آنها نهادن خود هدف است و هدفی اساسی و قابل اهمیت. اگر چنین مفهومی در جامعه نباشد، عینا مثل آن است که در محیط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و بجایش مؤسسات تربیتی تشکیل شود.
ص: 1177
"برتراند راسل" و پیروانش می گویند: فلسفه زندگی خانوادگی مگر جز این است که پدرها و مادرها بچه ها را بزرگ کنند و از حوادث محافظت نموده و در هنگام بیماری سرپرستی نمایند؟ این نحو تربیت کودک در زندگانی های قدیم بوده است، ولی اینک که جامعه ها تکامل یافته اند، بایستی این وظائف از خانواده ها به مؤسسات بزرگ دولتی منتقل گردد، کودک از زایشگاه یکسره به مهد کودک برود و در آنجا در کنار کودکان دیگر بزرگ شود. ولی عیب بزرگ این قضیه، خارج شدن از مسیر فطرت انسانی است. مادر و پدر با عاطفه پدر و مادری آفریده شده اند و فرزند با عاطفه فرزندی و این مطلب فطری اوست.
انفاق نیز از این قبیل است. نباید از یک جنبه آن را ملاحظه کرد و گفت فلاسفه اش تنها سیر کردن شکم گرسنگان است و لذا می شود آن را از راه دیگر انجام داد. بلکه فلسفه انفاق انسان سازی است زیرا که انسانها در سایه گذشتها، بخشش ها و ایثارها، روحشان روح انسانی می گردد. روی این حساب کسی نمی تواند بگوید من شخص قانعی هستم و به بادامی می سازم و نمی خواهم چیزی داشته باشم؛ لذا شخص کاملی هستم. خیر، شخصی که می تواند داشته باشد بایستی بدست بیاورد و با دادن مال، خود را تکمیل کند. نداشتن و ندادن کمال نیست، بدست آوردن و از خود جدا ساختن عامل سازندگی انسان است.
این نکته از "قرآن مجید" بخوبی بدست می آید، آنجا که خطاب به "پیامبر اکرم (ص)" می فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهرکم و تزکیهم؛ ای رسول از مؤمنان صدقات را دریافت دار تا بدان صدقات نفوس آنان را پاک و پاکیزه سازی». (توبه/ 104) در این آیه به همان فلسفه سازندگی صدقه اشاره می نماید نه به فلسفه اجتماعیش یعنی سیر کردن شکم مستمندان، زیرا می فرماید از اموال آنها صدقه بگیر که به این وسیله آنها را پاکیزه می کنی، آنها را رشد می دهی. درست مثل گیاهی که با وجین کردن رشد بیشتر می یابد و اصولا هر موجود زنده ای این چنین است که گرفتن آفتها مساوی با رشد بیشتر آن است.
ص: 1178
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2- صفحه 137-135
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فلسفه جامعه انفاق تربیت
آثار و پیامدهای انفاق را می توان به صورت زیر خلاصه نمود:
الف: آثار فردی: قوت ایمان، رسیدن به مقام بر، جلوگیری از بخل، افزایش مال شخصی، رفع حوادث ناگوار، آمرزش گناهان، آرامش درونی.
ب: آثار اجتماعی: تعدیل اختلاف طبقاتی، حفظ عزت و کمال فقیر، جلوگیری از فساد اخلاقی. برای تشریح بیشتر باید به موارد زیر توجه نمود:
انفاق و رهائی از تنگناها
خداوند در قرآن می فرماید: «و أنفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة و أحسنوا إن الله یحب المحسنین؛ و در راه خدا، انفاق کنید! و (با ترک انفاق)، خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید! و نیکی کنید! که خداوند، نیکوکاران را دوست می دارد» (بقره/ 195). این آیه تکمیلی است بر آیات جهاد، زیرا جهاد به همان اندازه که به مردان بااخلاص و کارآزموده نیازمند است به اموال و ثروت نیز احتیاج دارد، جهاد هم نفرات آماده از نظر روحی و جسمی لازم دارد، و هم انواع سلاح و تجهیزات جنگی. درست است که عامل تعیین کننده سرنوشت جنگ در درجه اول سربازان اند، ولی سرباز بدون وسایل و تجهیزات کافی (اعم از سلاح، مهمات، وسیله نقل و انتقال، مواد غذائی، وسایل درمانی) کاری از او ساخته نیست. لذا در اسلام تامین وسایل جهاد با دشمنان از واجبات شمرده شده و از جمله در آیه مورد بحث با صراحت دستور می دهد و می فرماید: در راه خدا انفاق کنید و خود را به دست خویش به هلاکت نیفکنید.
ص: 1179
مخصوصا در عصر نزول این آیات، بسیاری از مسلمانان، شور و شوق جهاد در سر داشتند، ولی چون وسایل جنگ را هر کس شخصا فراهم می کرد و بعضی فقیر و نیازمند بودند آن چنان که طبق آیه 92 سوره توبه، گریه می کردند و اشک می ریختند که چرا وسیله شرکت در جنگ ندارند: «تولوا و اعینهم تفیض من الدمع حزنا ان لا یجدوا ما ینفقون؛ آنها برگشتند در حالی که از غم این که چیزی ندارند (برای جهاد) خرج کنند چشمانشان اشک می ریخت»، آری در چنین شرایطی نقش انفاقها بسیار مهم و سرنوشت ساز بود. جمله «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة؛ با دست خویش خود را به هلاکت نیفکنید» هر چند در مورد ترک انفاق، برای جهاد اسلامی وارد شده، ولی مفهوم وسیع و گسترده ای دارد که موارد زیاد دیگری را نیز شامل می شود، از جمله اینکه انسان حق ندارد از جاده های خطرناک (چه از نظر ناامنی و چه عوامل جوی یا غیر آن) بدون پیش بینی های لازم بگذرد، یا غذائی که به احتمال قوی آلوده به سم است تناول کند، و یا حتی در میدان جهاد بدون نقشه و برنامه وارد عمل شود، در تمام این موارد، انسان بی جهت جان خود را به خطر انداخته و مسئول است».
در آخر آیه دستور به نیکوکاری داده، می فرماید: و نیکی کنید که خداوند نیکوکاران را دوست دارد. در اینکه مراد از احسان در اینجا چیست؟ چند احتمال در کلمات مفسران دیده می شود: نخست این است که حسن ظن به خدا داشته باشید (و گمان نکنید انفاقهای شما موجب اختلال امر معیشت شما خواهد شد) و دیگر اینکه منظور، اقتصاد و میانه روی در مساله انفاق است و دیگر اینکه منظور، آمیختن انفاق با حسن رفتار نسبت به نیازمندان است، به گونه ای که همراه با گشاده روئی و مهربانی باشد و از هر نوع منت و آنچه موجب رنجش و ناراحتی شخص انفاق شونده است برکنار باشد. مانعی ندارد که همه این معانی سه گانه در مفهوم و محتوای آیه جمع باشد.
ص: 1180
انفاق سبب پیشگیری از هلاکت جامعه ها
آیه 195 بقره گرچه در ذیل آیات جهاد آمده است ولی بیانگر یک حقیقت کلی و اجتماعی است و آن اینکه انفاق به طور کلی سبب نجات جامعه ها از مفاسد کشنده است، زیرا هنگامی که مساله انفاق به فراموشی سپرده شود، و ثروتها در دست گروهی معدود جمع گردد و در برابر آنان اکثریتی محروم و بینوا وجود داشته باشد دیری نخواهد گذشت که انفجار عظیمی در جامعه به وجود می آید که نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت، و از اینجا رابطه مساله انفاق و پیشگیری از هلاکت روشن می شود. بنابراین انفاق، قبل از آنکه به حال محرومان مفید باشد به نفع ثروتمندان است، زیرا تعدیل ثروت حافظ ثروت است. امام علی (ع) در یکی از کلمات قصارش به این حقیقت اشاره فرموده، می گوید: «حصنوا اموالکم بالزکاة؛ اموال خویش را با دادن زکات حفظ کنید». و به تعبیر بعضی از مفسران، خودداری از انفاق فی سبیل الله هم سبب مرگ روح انسانی به خاطر بخل خواهد شد، و هم مرگ جامعه به خاطر عجز و ناتوانی، مخصوصا در نظامی همچون نظام اسلام که بر نیکوکاری بنا شده است.
انفاق یکی از مهم ترین اسباب نجات در قیامت
خداوند در قرآن می فرماید: «یأیها الذین ءامنوا أنفقوا مما رزقنکم من قبل أن یأتی یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفعة و الکفرون هم الظلمون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)، و نه دوستی (و رفاقتهای مادی سودی دارد)، و نه شفاعت، (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود) و کافران، خود ستمگرند، (هم به خودشان ستم می کنند، هم به دیگران)» (بقره/ 254).
ص: 1181
در این آیه روی سخن را به مسلمانان کرده و به یکی از وظائفی که سبب وحدت جامعه و تقویت حکومت و بنیه دفاعی و جهاد می شود اشاره می کند و می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید. با توجه به آخرین جمله آیه که کافران را ظالمان می شمرد، اشاره ای است که ترک انفاق نوعی کفر و ظلم است و این جز در انفاقات واجب، تصور نمی شود. سپس می افزاید: امروز که توانائی دارید انفاق کنید پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه خرید و فروش در آن است و نه رابطه دوستی و نه شفاعت. اشاره به اینکه راه های نجاتی که در دنیا از طرق مادی وجود دارد هیچکدام در آنجا نیست، نه بیع و معامله ای می توانید انجام دهید که سعادت و نجات از عذاب را برای خود بخرید و نه دوستیهای مادی این جهان که با سرمایه های خود کسب می کنید در آنجا نفعی به حال شما دارد زیرا آنها نیز به نوبه خود گرفتار اعمال خویش اند و از خود به دیگری نمی پردازند و نه شفاعت در آنجا به حال شما سودی دارد زیرا شفاعت الهی در سایه کارهای الهی انجام می گیرد که انسان را شایسته شفاعت می کند و شما آن را انجام نداده اید و اما شفاعتهای مادی که با مال و ثروت در این دنیا قابل بدست آوردن است در آنجا وجود نخواهد داشت.
بنابراین شما با ترک انفاق و انباشتن اموال و بخل نسبت به دیگران تمام درهای نجات را به روی خود بسته اید و در پایان آیه می فرماید: کافران همان ظالمان اند. اشاره به اینکه آنها که انفاق و زکات را ترک می کنند هم به خویشتن ستم روا می دارند و هم به دیگران. قرآن در این جمله می خواهد این حقیقت را روشن سازد که: اولا کافران به خود ستم می کنند زیرا با ترک انفاق واجب و سایر وظائف دینی و انسانی، خود را از بزرگ ترین سعادتها محروم می سازند، و این اعمال آنها است که در آن جهان دامانشان را می گیرد و خداوند درباره آنها ستمی نکرده است. ثانیا افراد کافر به اجتماعشان نیز ستم می کنند و اصولا کفر سرچشمه قساوت، سنگدلی، مادیگری و دنیاپرستی است و اینها همه سرچشمه های اصلی ظلم و ستم هستند
ص: 1182
انفاق مایه رشد آدمی
مساله انفاق یکی از مهمترین مسائلی است که اسلام روی آن تاکید دارد و قرآن مجید تاکید فراوان روی آن نموده است. خداوند می فرماید: «مثل الذین ینفقون أمولهم فی سبیل الله کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة و الله یضعف لمن یشاء و الله وسع علیم؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه، یکصد دانه باشد، و خداوند آن را برای هر کس بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، دو یا چند برابر می کند، و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسیع، و (به همه چیز) داناست» (بقره/ 261).
در این آیه «مشبه انسان انفاق کننده است و مشبه به بذرهای پربرکت، و وجه تشبیه نمو و رشد آن است. انسان انفاق کننده در پرتو عملش، رشد فوق العاده معنوی و اجتماعی پیدا می کند.
انفاق مهمترین طریق حل مشکل فاصله طبقاتی
یکی از مشکلات بزرگ اجتماعی که همواره انسان دچار آن بوده و هم اکنون با تمام پیشرفتهای صنعتی و مادی که نصیب بشر شده نیز با آن مواجه است مشکل فاصله طبقاتی است به این معنی که فقر و بیچارگی و تهیدستی در یک طرف و تراکم اموال در طرف دیگر قرار گیرد. عده ای آنقدر ثروت بیندوزند که حساب اموالشان را نتوانند داشته باشند و عده دیگری از فقر و تهیدستی رنج برند، به طوریکه تهیه لوازم ضروری زندگی از قبیل غذا و مسکن و لباس ساده برای آنان ممکن نباشد. بدیهی است جامعه ای که قسمتی از آن بر پایه غناء و ثروت و بخش مهم دیگر آن بر فقر و گرسنگی بنا شود قابل دوام نبوده و هرگز به سعادت واقعی نخواهد رسید. در چنین جامعه ای دلهره و اضطراب و نگرانی و بدبینی و بالاخره دشمنی و جنگ اجتناب ناپذیر است.
ص: 1183
گرچه در گذشته این اختلاف در جوامع انسانی بوده است ولی باید گفت متاسفانه اکنون این فاصله طبقاتی به مراتب بیشتر و خطرناکتر شده است. زیرا از یک سو، درهای کمکهای انسانی و تعاون به معنی حقیقی، به روی مردم بسته شده و رباخواری که یکی از موجبات بزرگ فاصله طبقاتی است با شکلهای مختلف به روی آنها باز است. پیدایش کمونیسم و مانند آن و خونریزیها و جنگهای کوچک و بزرگ و وحشتناک که در قرن اخیر اتفاق افتاد و هنوز هم در گوشه و کنار جهان ادامه دارد و غالبا از ریشه اقتصادی مایه می گیرد و عکس العمل محرومیت اکثریت جوامع انسانی است، گواه این حقیقت است. با این که دانشمندان و مکتبهای اقتصادی جهان به فکر چاره و حل این مشکل بزرگ اجتماعی بوده اند و هر کدام راهی را انتخاب کرده اند، کمونیسم از راه الغای مالکیت فردی، و سرمایه داری از راه گرفتن مالیاتهای سنگین و تشکیل مؤسسات عام المنفعه (که به تشریفات بیشتر شبیه است تا به حل فاصله طبقاتی) به گمان خود به مبارزه با آن برخاسته اند ولی حقیقت این است که هیچکدام نتوانسته اند گام مؤثری در این راه بردارند زیرا حل این مشکل با روح مادیگری که بر جهان حکومت می کند ممکن نیست.
با دقت در آیات قرآن مجید آشکار می شود که یکی از اهداف اسلام این است که اختلافات غیرعادلانه ای که در اثر بی عدالتی های اجتماعی در میان طبقه غنی و ضعیف پیدا می شود از بین برود و سطح زندگی کسانی که نمیتوانند نیازمندیهای زندگیشان را بدون کمک دیگران رفع کنند بالا بیاید و حداقل لوازم زندگی را داشته باشند. اسلام برای رسیدن به این هدف برنامه وسیعی در نظر گرفته است. تحریم رباخواری بطور مطلق، و وجوب پرداخت مالیاتهای اسلامی از قبیل زکات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشویق به انفاق وقف و قرض الحسنه و کمکهای مختلف مالی قسمتی از این برنامه را تشکیل می دهد، و از همه مهمتر زنده کردن روح ایمان و برادری انسانی در میان مسلمانان است.
ص: 1184
انفاق یکی از عوامل آمرزش گناهان
خداوند در قرآن می فرماید: «ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم و الله شکور حلیم؛ اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهید، آن را برای شما مضاعف می سازد، و شما را مشمول آمرزش خویش می گرداند، و خدا شکرگزار و بردبار است» (تغابن/ 17). چه تعبیر عجیبی که بارها در قرآن مجید در مورد انفاق فی سبیل الله تکرار شده، خدائی که آفریننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالک اصلی همه ملکها است، از ما وام می طلبد! و در برابر آن وعده اجر مضاعف و آمرزش می دهد، و نیز از ما تشکر می کند، لطف و محبت بالاتر از این تصور نمی شود. یضاعفه از ماده ضعف، تنها به معنی دو برابر نیست، بلکه چندین برابر را نیز شامل می شود که در مورد انفاق تا هفتصد برابر، و بیش از آن، در قرآن آمده است!
ضمنا جمله «یغفر لکم» دلیل بر این است که انفاق، یکی از عوامل آمرزش گناه است. تعبیر به شکور که یکی از اوصاف خدا است، دلیل بر این است که خداوند از بندگانش به وسیله پاداشهای عظیم تشکر می کند، و حلیم بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجیل در عقوبت بندگان است. اوصاف پنجگانه خداوند که در این آیه و آیه قبل به آن اشاره شده، همگی نوعی ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولی توجه به این صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشویق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور کلی و خودداری از هرگونه گناه مصمم تر می کند و به او قوت قلب و نیروی اراده و روح تقوا می بخشد.
ص: 1185
انفاق در راه خدا یک تجارت پر سود
خداوند در قرآن می فرماید: «قل إن ربی یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر له و ما أنفقتم من شیء فهو یخلفه و هو خیر الرزقین؛ بگو: پروردگارم روزی را برای هر کس بخواهد توسعه می دهد و برای هر کس بخواهد تنگ (و محدود) می سازد و هر چیزی را (در راه او) انفاق کنید جای آن را پر می کند و او بهترین روزی دهندگان است» (سبا/ 39).
این آیه ممکن است اشاره به دو حالت مختلف از یک انسان باشد که گاه روزیش گسترده و گاه تنگ و محدود است. به علاوه آنچه در آغاز این آیه آمده در حقیقت مقدمه ای است برای آنچه در پایان آیه است و آن تشویق به انفاق در راه خدا است. جمله «فهو یخلفه؛ او جایش را پر می کند» تعبیر جالبی است که نشان می دهد آنچه در راه خدا انفاق گردد در حقیقت یک تجارت پرسود است، چرا که خداوند عوض آنرا بر عهده گرفته و می دانیم هنگامی که شخص کریمی عوض چیزی را بر عهده می گیرد رعایت برابری و مساوات نمی کند بلکه چند برابر و گاه صد چندان می کند. البته این وعده الهی منحصر به آخرت و سرای دیگر نیست، آن که در جای خود مسلم است، در دنیا نیز با انواع برکات جای انفاقها را به نحو احسن پر می کند.
انفاق مایه فزونی است نه کمبود
تعبیری که در آیه فوق در مورد انفاق آمده که فرمود هر چیزی را که در راه خدا انفاق کنید خداوند جای آن را پر می کند تعبیری است بسیار پر معنی. اولا: از این نظر که شیء به معنی وسیع کلمه، تمام انواع انفاقها را اعم از مادی و معنوی، کوچک و بزرگ، به هر انسان نیازمند اعم از صغیر و کبیر، همه را شامل می شود. مهم اینست که انسان از سرمایه های موجود خود در راه خدا ببخشد به هر کیفیت و به هر کمیت باشد. ثانیا: انفاق را از مفهوم فنا بیرون می آورد، و رنگ بقا به آن می دهد، چرا که خداوند تضمین کرده با مواهب مادی و معنوی خود که چندین برابر و گاه هزاران برابر -و حداقل ده برابر است- جای آن را پر کند، و به این ترتیب شخص انفاق کننده هنگامی که با این روحیه و این عقیده به میدان می آید دست و دل بازتری خواهد داشت، او هرگز احساس کمبود و فکر فقر به مغز خود راه نمی دهد، بلکه خدا را شکر می گوید که او را موفق به چنین تجارت پرسودی کرده است.
ص: 1186
همان تعبیری که قرآن مجید در آیه 10-11 سوره صف فرموده است: «یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم* تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را به تجارت پرسودی که از عذاب دردناک رهائیتان می بخشد راهنمائی بنمایم؟* ایمان به خدا و پیامبرش بیاورید و در راه خدا با اموال و جانهایتان جهاد کنید این برای شما بهتر است اگر می دانستید». در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) آمده: «من ایقن بالخلف سخت نفسه بالنفقه!؛ کسی که یقین به عوض و جانشین داشته باشد در انفاق کردن سخاوتمند خواهد بود». همین معنی از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نیز نقل شده است. اما مساله مهم اینست که انفاق از اموال حلال و مشروع باشد که خدا غیر آن را قبول نمی کند و برکت نمی دهد.
اثرات معنوی انفاق
از نظر قرآن کریم انفاق در راه خدا، تجارتی پرسود و معامله ای ارزشمند است که موجب جلب پاداش های عظیم و رسیدن به بهشت الهی شده، انسان را از هول و هراس قیامت ایمن نموده و موجب نجات از عذاب دردناک الهی می شود. خداوند می فرماید: «یأیها الذین ءامنوا أنفقوا من طیبت ما کسبتم و مما أخرجنا لکم من الأرض و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون و لستم بئاخذیه إلا أن تغمضوا فیه و اعلموا أن الله غنی حمید؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از قسمتهای پاکیزه اموالی که (از طریق تجارت) به دست آورده اید، و از آنچه از زمین برای شما خارج ساخته ایم (از منابع و معادن و درختان و گیاهان)، انفاق کنید! و برای انفاق، به سراغ قسمتهای ناپاک نروید در حالی که خود شما، (به هنگام پذیرش اموال) حاضر نیستید آنها را بپذیرید، مگر از روی اغماض و کراهت! و بدانید خداوند، بی نیاز و شایسته ستایش است» (بقره/ 267).
ص: 1187
از آنجا که بعضی از مردم عادت دارند همیشه از اموال بی ارزش و آنچه تقریبا از مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نیست انفاق کنند و اینگونه انفاقها علاوه بر اینکه سود چندانی به حال نیازمندان ندارد، یک نوع اهانت و تحقیر نسبت به آنها است، و موجب تربیت معنوی و پرورش روح انسانی نیز نمی باشد، این جمله صریحا مردم را از این کار نهی می کند و آن را با دلیل لطیفی همراه می سازد و آن اینکه، شما خودتان حاضر نیستید اینگونه اموال را بپذیرید مگر از روی کراهت و ناچاری چرا درباره برادران مسلمان، و از آن بالاتر خدایی که در راه او انفاق می کنید و همه چیز شما از او است راضی به این کار می شوید. در حقیقت، آیه به نکته لطیفی اشاره می کند که انفاق در راه خدا، یک طرفش مؤمنان نیازمندند، و طرف دیگر خدا، و با این حال اگر اموال پست و بی ارزش انتخاب شود، از یک سو تحقیری است نسبت به نیازمندان که ممکن است علی رغم تهیدستی مقام بلندی از نظر ایمان و انسانیت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوی دیگر سوء ادبی است نسبت به مقام شامخ پروردگار. جمله «لا تتیمموا؛ قصد نکنید» ممکن است اشاره به این باشد که اگر در لابلای اموالی که انفاق می کنید بدون توجه چیز نامرغوبی باشد، مشمول این سخن نیست. سخن این است که از روی عمد اقدام به چنین کاری نکنید.
تعبیر به طیبات (پاکیزه ها) هم پاکیزگی ظاهری را شامل می شود، و ارزش داشتن برای مصرف، و هم پاکیزگی معنوی، یعنی اموال شبهه ناک و حرام، زیرا افراد باایمان از پذیرش همه اینها کراهت دارند، و جمله «الا ان تغمضوا فیه» شامل همه می شود و این که بعضی از مفسران آن را منحصر به یکی از این دو دانسته اند صحیح به نظر نمی رسد. نظیر این آیه در سوره آل عمران آیه 92 نیز آمده است آنجا که می فرماید: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون؛ هرگز به حقیقت نیکوکاری نمی رسید، مگر آنکه از آنچه دوست دارید، انفاق کنید». البته این آیه بیشتر روی اثرات معنوی انفاق تکیه می کند و در پایان آیه می فرماید: بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است «و اعلموا ان الله غنی حمید»، یعنی نه تنها نیازی به انفاق شما ندارد، و از هر نظر غنی است، بلکه تمام نعمتها را او در اختیار شما گذارده و لذا حمید و شایسته ستایش است.
ص: 1188
جلوگیری از بخل
خداوند می فرماید: «فاتقوا الله ما استطعتم و اسمعوا و أطیعوا و أنفقوا خیرا لأنفسکم و من یوق شح نفسه فأولئک هم المفلحون؛ بنابراین تا آنجا که در توان دارید تقوای الهی پیشه کنید، و گوش دهید و اطاعت نمائید، و انفاق کنید که برای شما بهتر است، و آنها که از بخل و حرص خویشتن مصون بمانند رستگار و پیروزند» (تغابن/ 16). نخست دستور به اجتناب از گناهان می دهد (چرا که تقوا بیشتر ناظر به پرهیز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنیدنی که مقدمه این اطاعت است و از میان طاعات بخصوص روی مساله انفاق که از مهمترین آزمایشهای الهی است تکیه می کند و سرانجام هم می گوید سود تمام اینها عائد خود شما می شود. در پایان آیه به عنوان تاکیدی بر مساله انفاق می فرماید: و آنها که از بخل و حرص خویش مصون بمانند رستگار و پیروزند.
شح به معنی بخل توأم با حرص است و می دانیم این دو صفت رذیله از بزرگترین موانع رستگاری انسان و بزرگترین سد راه انفاق و کارهای خیر است، اگر انسان دست به دامن لطف الهی زند و با تمام وجودش از او تقاضا کند و در خودسازی و تهذیب نفس بکوشد و از این دو رذیله نجات یابد سعادت خود را تضمین کرده است. گرچه در بعضی از روایات از امام صادق (ع) آمده است: «من ادی الزکاة فقد وقی شح نفسه؛ کسی که زکات را بپردازد از بخل و حرص رهائی یافته» ولی روشن است که این یکی از مصداقهای زنده ترک بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.
ص: 1189
در حدیث دیگری می خوانیم که امام صادق (ع) از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا می آورد و پیوسته می فرمود: «اللهم یوق شح نفسی؛ خداوندا! مرا از حرص و بخل خودم نگاهدار» یکی از یارانش عرض می کند: فدایت شوم، امشب نشنیدم غیر از این دعا، دعای دیگری کنی. فرمود: چه چیز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالی که خداوند می فرماید: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون». سپس برای تشویق به انفاق و جلوگیری از بخل و شح نفس می فرماید: اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهید، آن را برای شما مضاعف می سازد، و شما را مشمول آمرزش خویش می گرداند و خدا شکرگزار و بردبار است.
انفاق و صدقه باعث افزایش مال شخصی
خداوند در قرآن می فرماید: هر کس صدقه دهد، علاوه بر اجر اخروی، چند برابر پاداشش را در همین دنیا پس می گیرد. به همین دلیل در روایات آمده است که هرگاه احساس تنگدستی کردید، آن را با صدقه دادن که نوعی معامله با خداست، برطرف کنید. برخلاف تصور افراد ظاهربین، انفاق نه تنها موجب کم شدن اموال انسان نمی شود، بلکه برکت و یا افزایش اموال را نیز به دنبال دارد. قرآن کریم می فرماید: مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند دانه ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه صددانه باشد، خداوند برای هرکس که بخواهد آن را چند برابر می کند و خدا گشایشگر داناست.
«یضاعفه» از ماده «ضعف» تنها به معنای دو برابر نیست، بلکه تا چندین برابر را نیز شامل می شود که در انفاق تا هفتصد برابر و بیشتر در قرآن آمده است. با توجه به اطلاق در آیه می توان استفاده کرد که زیاد شدن صدقات و برکت آن علاوه بر این که شامل اموال دنیا اعم از زیاد شدن رزق و روزی، اداء دین و... می باشد افزونی پاداش ها و ثواب های الهی در آخرت را نیز شامل می شود، چنانچه در روایات هر دو مورد بیان شده است. پیامبر اکرم می فرماید: به وسیله صدقه، رزق و روزی را برای خود نازل کنید. امام صادق (ع) فرموده است: صدقه دین را ادا می کند و برکت را برای انسان به دنبال دارد. امام علی (ع) می فرماید: هرگاه بی چیز شدید بوسیله صدقه با خدا تجارت کنید. همچنین پیامبر اسلام فرموده است: خداوند صدقه شما را افزایش داده و زیاد می کند همانطور که یکی از شما فرزند خود را رشد داده و پرورش می دهد، تا این که روز قیامت در حالی که به بزرگی کوه احد رسیده است او را ملاقات می کند. آن حضرت در جای دیگر می فرماید: صدقه بدهید، همانا صدقه مال را زیاد می کند، پس صدقه بدهید خداوند شما را مورد رحمت خویش قرار دهد.
ص: 1190
انفاق باعث دوری بلا و مرگ بد
رفع بلا، دوری از مرگ سوء و... از اثرات انفاق می باشد که در روایات نیز به آن اشاره شده است. امام باقر (ع) می فرماید: صدقه هفتاد بلا را از انسان دور می کند و نیز مرگ سوء را از انسان دور می نماید چرا که صاحب صدقه هرگز با مرگ سوء از دنیا نمی رود. و در جایی دیگر آمده است: با دست خود صدقه دادن، انسان را از مرگ سوء حفظ می کند و هفتاد نوع از انواع بلایا را از انسان دور می کند.
انفاق و صدقه باعث طول عمر
همانطور که در تعالیم اسلامی آمده است، برخی عوامل بر مدت عمر انسان تأثیر می گذارد و کاهش یا افزایش طول عمر انسان را به همراه دارد. صدقه دادن از عواملی است که طبق بیان صریح روایات، موجب افزایش طول عمر می شود. پیامبر اکرم می فرماید: صدقه و صله رحم شهرها را آباد می کند و بر عمرها می افزاید.
انفاق باعث شفای مریض
از دیگر آثار مهم، صدقه و انفاق، شفای مریض است که نفش اساسی و مهمی دارد و اثر آن بارها به تجربه رسیده است. حدیثی که به این مسئله تصریح می کند از پیامبر اکرم، امام صادق (ع)، امام کاظم (ع) و امیرمؤمنان (ع) نقل شده است: بیماران خود را به وسیله صدقه درمان کنید و در حدیث دیگری می خوانیم که مستحب است مریض با دست خود صدقه بدهد.
انفاق دورکننده فقراست
از امام باقر (ع) نقل شده است: نیکی و صدقه فقر را دور می کند.
من_اب_ع
ص: 1191
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2- صفحه 38-36 و 22 و 262- جلد 24- صفحه 212-211- جلد 18- صفحه 121-122 و 117
سید محمدحسین طباطبائی- المیزان- جلد 2- صفحه 420 و 433
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان انفاق آثار فردی حدیث دنیا آخرت
انفاق و بخشش در راه خدا و کمک مالی به افراد محروم و مخصوصا آبرومند توأم با خلوص نیت، از اموری است که در آیات قرآن مجید مکرر بر مکرر روی آن تکیه شده و از نشانه های ایمان ذکر شده است. روایات اسلامی نیز مملو از تاکید در این باره است تا آنجا که نشان می دهد در فرهنگ اسلام انفاق مالی به شرط اینکه انگیزه ای جز رضای پروردگار نداشته باشد و از هر گونه ریاکاری و منت و آزار خالی باشد از بهترین اعمال است. در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده که می فرماید: «ان احب الاعمال الی الله ادخال السرور علی المؤمن، شبعة مسلم او قضاء دینه؛ محبوبترین اعمال نزد خدا این است که قلب مؤمن نیازمندی را مسرور کند، به اینکه او را سیر کرده، یا بدهی او را ادا کند».
در حدیثی از رسول الله (ص) آمده است: «من الایمان حسن الخلق، و اطعام الطعام، و اراقة الدماء؛ از ایمان حسن خلق و اطعام طعام و ریختن خون (قربانی کردن در راه خدا) است». و در حدیث دیگری از امام صادق (ع) آمده است که فرمود: «ما اری شیئا یعدل زیارة المؤمن الا اطعامه، و حق علی الله ان یطعم من اطعم مؤمنا من طعام الجنة؛ من چیزی را معادل دیدار مؤمن نمی بینم، جز اطعام کردن او، و هر کس مؤمنی را اطعام کند بر خدا است که او را از طعام جنت اطعام نماید». در حدیث دیگری از پیغمبر آمده است که مردی مهار مرکب حضرت را گرفت و عرض کرد ای رسول!: «ای الاعمال افضل؟؛ چه عملی از همه اعمال برتر است؟» فرمود:«اطعام الطعام، و اطیاب الکلام؛ غذا دادن به مردم و خوش زبان بودن». و در حدیثی از رسول خدا می خوانیم: «من عال اهل بیت من المسلمین یومهم و لیلتهم غفر الله ذنوبه؛ کسی که خانواده ای از مسلمین را یک شبانه روز پذیرائی کند خداوند گناهانش را می بخشد».
ص: 1192
همچنین پیامبر خدا می فرماید: «أرض القیامة نار ما خلا ظل المؤمن؛ فإن صدقته تظله؛ سرزمین قیامت تماما آتش است، مگر سایه مؤمن، زیرا که صدقه او بر سرش سایه می افکند» و نیز می فرماید: «من أعطی درهما فی سبیل الله کتب الله له سبعمائة حسنة؛ هرکه یک درهم در راه خدا بدهد، خداوند برایش هفتصد ثواب می نویسد» و خطاب به اصحاب خود فرمود: «أیکم مال وارثه أحب إلیه من ماله؟ قالوا: یا رسول الله، ما منا أحد إلا ماله أحب إلیه من مال وارثه. قال: فإن ماله ما قدم، ومال وارثه ما أخر؛ کدام یک از شما مال و ارثش را بیشتر از مال خود دوست دارد؟ اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا، هیچ یک از ما نیست مگر این که مال خودش را بیشتر از مال و دارایی و ارثش دوست دارد. حضرت فرمود: مال هرکس همان است که (برای آخرت) پیش میفرستد، و مال و ارثش آن است که پس از خود بر جای می گذارد».
امام علی (ع) می فرماید: «طوبی لمن أنفق الفضل من ماله وأمسک الفضل من کلامه؛ خوشا به حال کسی که زیادی مال خویش را انفاق کند و جلو زیاده گویی خود را بگیرد». و نیز می فرماید: «إنکم أغبط بما بذلتم من الراغب إلیکم فیما وصله منکم؛ شما از چیزی که بخشیده اید سود بیشتری میبرید تا کسی که آن را به دست آورده است». و در سفارش به فرزند بزرگوارش امام حسن (ع) می فرماید: «إنما لک من دنیاک ما أصلحت به مثواک، فأنفق فی حق ولا تکن خازنا لغیرک؛ در حقیقت بهره تو از دنیایت همان است که با آن آخرتت را بسازی. پس در راه حق خرج کن و خزانه دار دیگران مباش» (نهج البلاغه، نامه 31). پیامبر خدا می فرماید: «ما نقص مال من صدقة قط، فأعطوا ولا تجبنوا؛ هیچ مالی هرگز بر اثر صدقه دادن کم نشد. پس عطا کنید و نترسید».
ص: 1193
نقل شده که عایشه گوید: گوسفندی را سر بریدند (و گوشت آن را انفاق کردند). پیامبر فرمود: چیزی مانده است؟ عایشه گفت: به جز سردستش چیزی باقی نمانده است. پیامبر فرمود: به جز سردستش، همه آن باقی مانده است. امام صادق (ع) می فرماید: «أنفق وأیقن بالخلف؛ انفاق کن و به عوض یقین داشته باش». و به مردی که با اشاره به آیه «و آنچه انفاق کنید ...» ادعا کرد که او انفاق میکند، اما عوض و جایگزینی نمی بیند، فرمود: «أفتری الله أخلف وعده؟! [قال:] قلت: لا، قال: فمم؟ قلت: لا أدری، قال: لو أن أحدکم اکتسب المال من حله وأنفقه فی حقه لم ینفق درهما إلا أخلف الله علیه؛ آیا خیال میکنی خداوند خلف وعده میکند؟ (آن مرد گوید:) عرض کردم: نه. فرمود: پس علت چیست؟ (گوید:) گفتم: نمیدانم. حضرت فرمود: اگر فردی از شما مال حلال به دست آورد و به حق انفاق کند، درهمی انفاق نکند، مگر این که خداوند عوض آن را بدهد».
پیامبر خدا می فرماید: «من منع ماله من الأخیار اختیارا صرف الله ماله إلی الأشرار اضطرارا؛ هر که مال خود را به اختیار، از نیکان دریغ کند، خداوند مالش را به اجبار، نصیب بدان گرداند». امام صادق (ع) می فرماید: «ما من عبد یمنع درهما فی حقه إلا أنفق اثنین فی غیر حقه؛ هیچ بنده ای نیست که از خرج کردن یک درهم در راهی که حق آن است دریغ ورزد مگر این که دو درهم به ناحق خرج کند». امام کاظم (ع) می فرماید: «إیاک أن تمنع فی طاعة الله، فتنفق مثلیه فی معصیة الله؛ از خرج کردن در راه طاعت خدا دریغ مکن که (لاجرم) دو چندان آن را در راه معصیت خدا خرج خواهی کرد». در مورد فضیلت انفاق کردن تنگدست، پیامبرخدا می فرماید: «ثلاثة من حقائق الإیمان: الإنفاق من الإقتار، وإنصافک الناس من نفسک، وبذل العلم للمتعلم؛ سه چیز از حقیقت های ایمان است: انفاق کردن در حال تنگدستی، انصاف به خرج دادن با مردم و دانش بخشی به جوینده دانش».
ص: 1194
در تفسیر مجمع البیان از پیغمبر گرامی اسلام نقل شده که فرمود: «اذا سئل السائل فلا تقطعوا علیه مسالته حتی یفرغ منها ثم ردوا علیه بوقار و لین اما بذل یسیر او رد جمیل فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خولکم الله تعالی؛ هنگامی که حاجتمندی از شما چیزی بخواهد گفتار او را قطع نکنید تا تمام مقصود خویش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ بگویید، یا چیزی که در قدرت دارید در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایسته ای او را باز گردانید زیرا ممکن است سؤال کننده فرشته هایی باشد که مامور آزمایش شما است تا ببیند در برابر نعمتهائی که خداوند به شما ارزانی داشته چگونه عمل می کنید». در این حدیث پیامبر گوشه هایی از آداب انفاق را روشن ساخته می فرماید.
امام سجاد (ع) می فرماید: «إن من أخلاق المؤمن الإنفاق علی قدر الإقتار؛ از خصلت های مؤمن، انفاق کردن به اندازه تنگدستی است». همچنین می فرماید: صدقه و انفاق، آتش غضب پروردگار را خاموش می کند و در روایت دیگری بر صدقه ی پنهانی تأکید فرموده است و نیز می فرماید: آمادگی برای مرگ در پرتو دوری از مال حرام و سخاوتمندی در راه خیر به دست می آید و نیز می فرماید: به مستمندان کمک کنید. هرگز سائل را نرانید و او را بی جواب نگذارید (بحارالانوار، ج 46، ص 74، حدیث 64).
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 27- صفحه 90-89 و جلد 2- صفحه 319
محمد محمد ری شهری- میزان الحکمه- جلد 13- صفحه 6437
ص: 1195
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق انفاق حدیث تربیت دنیا آخرت
اعتدال، یعنی میانه روی و حد فاصل بین افراط و تفریط، که چنین کاری از نظر اسلام در همه چیز، محبوب و مطلوب است. قرآن مسلمانان را به خاطر پیروی از اسلام، به عنوان امت وسط یعنی امت معتدل خوانده و می فرماید: «وکذلک جعلناکم امة وسطا؛ این گونه شما را امت میانه قرار دادیم» (بقره/ 143).
امیرمؤمنان علی (ع) آنان را که از راه اعتدال به سوی افراط یا تفریط کشانده میشوند، جاهل خوانده و می فرماید: «لا تری الجاهل الامفرطا او مفرطا؛ همیشه جاهل را نمی نگری جز این که یا زیاده روی میکند، و یا کم می آورد». قرآن پیرامون یکی از ویژگی های ممتاز بندگان خالص خداوند رحمن در سوره فرقان چنین میفرماید: «والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یفتروا و کان بین ذلک قواما؛ آنان کسانی هستند که هر گاه انفاق کنند، نه اسراف کنند و نه سختگیری، بلکه در میان این دو، اعتدال می ورزند» (فرقان/ 67).
این آیه، بیانگر یکی از مهمترین مسایل زندگی است که رعایت آن موجب آسایش و آرامش فرد و جامعه شده و باعث گشودن گره های مشکلات و برطرف شدن بسیاری از نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی می گردد. و می توان از آن به عنوان معجزه زندگی یاد کرد و آن مساله اعتدال در انفاق و مصرف است. در این آیه، که بیانگر یکی از نشانه های بندگان ممتاز خداست، از یکی از شاخه های مهم اعتدالی، که مربوط به امور اقتصادی و زندگی اجتماعی است سخن به میان آورده، که نقش مهمی در اصلاح زندگی و سامان یافتن شئون اجتماعی و خانوادگی دارد و آن رعایت اعتدال در مصرف است، یعنی انسان مسلمان، در انفاق و مصرف، نه اسراف می کند و نه سختگیری، بلکه راه میانه ی بین این دو را برمیگزیند.
ص: 1196
نکوهش اسراف در اسلام
اسراف، به معنی هر گونه زیاده روی و تجاوز از حد اعتدال در هر چیزی است که انسان آن را به جا می آورد. اسراف مصادیق مختلف دارد. یکی از شاخه های آن، که در آیه مورد بحث از آن نهی شده، اسراف در مصرف است، مانند: اسراف در خوردن و آشامیدن، اسراف در دور ریختن غذاهای اضافی، اسراف در صرف هزینه های گزاف در امور تجملی، تزیینی، تشریفات بی محتوا و... حتی اگر در عبادت زیاده روی شود، مثلا در وضو یا غسل، آب بیش از حد عقلی و طبیعی مصرف گردد، اسراف است. بر همین اساس، پیامبر (ص) فرمود: «فی الوضوء اسراف، و فی کل شی ء اسراف؛ در وضو و در هر چیزی میتواند اسراف راه یابد».
شخصی به نام عباسی به محضر امام رضا (ع) مشرف شد و پیرامون شیوه صحیح مصرف در خانه نسبت به هزینه زندگی، همسر و فرزند و سایر شئون سؤال کرد، حضرت رضا (ع) در پاسخ فرمود: باید مصرف تو، به گونه ای باشد که بین دو کار ناپسند (اسراف و سختگیری) قرار گیرد. عباسی پرسید: منظورتان از این سخن چیست؟ امام فرمود: آیا سخن خدا در قرآن را نشنیده ای که اسراف و سختگیری را ناپسند میشمرد و می فرماید: «والذین اذا انفقوا...؛ بندگان خدای رحمان کسانی هستند که هر گاه انفاق کنند، نه اسراف کنند و نه سختگیری، بلکه میان این دو (حد اعتدال) را می گیرند». بنابراین در مورد معاش و هزینه زندگی اعضای خانواده، در خرید و مصارف، میانه رو باش.
در قرآن، در آیات متعدد از اسراف در مصرف و انفاق نهی شده است به عنوان نمونه: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا؛ بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید» (اعراف/ 31)، «و آتوا حقه یوم حصاده و لا تسرفوا؛ هنگام درو، حق زکات (غلات و...) را بپردازید، ولی (در انفاق) اسراف نکنید» (انعام/ 141).
ص: 1197
در روایت آمده، فقیری به محضر پیامبر (ص) آمد و تقاضا کرد که آن حضرت پیراهنش را به او ببخشد. پیامبر (ص) پیراهن را از تن خود بیرون آورد و به او داد و چون پوشش دیگر نداشت، در خانه به طور عریان نشست و حتی برای نماز بیرون نرفت، کافران در غیاب، آن حضرت را سرزنش کردند و به او چنین تهمت زدند که خواب و لهو، آن حضرت را از نماز بازداشته است. در این هنگام این آیه نازل شد: «و لا تجعل یدک مغلوله الی عنقک و لا تبسطها کلی البسط فتقعد ملوما محسورا؛ هرگز دستت را بر گردنت زنجیر نکن (بخل نورز) و بیش از حد (اعتدال نیز) دست خود را مگشای تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرو مانی» (اسراء/ 29). بر اساس همین آیات و دستورهای الهی، پیامبر (ص) فرمود: «ما من نفقة احب الی الله من نفقة قصد و یبغض الاسراف؛ هیچ انفاقی در پیشگاه خدا محبوب تر از انفاق معتدلانه نیست. و خداوند اسراف در انفاق را دشمن دارد». و نیز بر همین اساس پیامبر (ص) و امیرمومنان علی (ع) و سایر امامان بسیار ساده می زیستند و از هر گونه تجمل گرایی و تشریفات پرهیز جدی می نمودند.
امیرمومنان علی (ع) برای کارگزاران خود چنین نامه مینوشت: «آدقوا اقلامکم، و قاربوا بین سطورکم، و احذفوا عن فضولکم، واقصدو المعانی، و ایاکم والاکثار، فان اموال المسلمین لا تحتمل الضرر؛ سر قلم ها را نازک تر کنید، بین سطرها را نزدیک نمایید، از استفاده واژه های زاید بپرهیزید، معانی را هدف قرار دهید و از پرچانگی و زیاده روی دوری نمایید، زیرا نباید به ثروت مسلمانان آسیب برسد». نیز فرمود: «آگاه باشید، بخشیدن مال در جای ناروا، بریز و بپاش و بیهوده نمودن آن است، این گونه بخشش، بخشنده را در دنیا بالا میبرد، ولی در روز رستاخیز به پایین میکشاند، و در پیش مردم او را محترم می کند، ولی در پیش خدا خوار میگرداند. هرکس مال خود را در جای نادرست و نزد ناشایستگان گذاشت، خداوند شکر آن مال را به او حرام می نماید»، در ادامه فرمود: «من انفق شیئا فی غیر طاعة الله فهو مبذر؛ کسی که چیزی از مال خود را در راه غیر خدا مصرف کند، چنین کسی اسراف کار است».
ص: 1198
در روایت آمده: روزی غلامان امام رضا (ع) میوه میخوردند، ولی هنوز آن را به طور کامل نخورده، به گوشه ای می انداختند، آن حضرت این عمل اسراف کارانه آنها را دید و خشمگین شد. به آنها فرمود: سبحان الله! اگر شما به این میوه ها نیاز ندارید، انسان هایی هستند که نیاز دارند، چرا دور می ریزید؟ آنها را نگه دارید و به نیازمندان بدهید».
خداوند در قرآن می فرماید: «و ءات ذا القربی حقه و المسکین و ابن السبیل و لا تبذر تبذیرا* إن المبذرین کانوا إخون الشیطین و کان الشیطن لربه کفورا* و إما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربک ترجوها فقل لهم قولا میسورا* و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا* إن ربک یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر إنه کان بعباده خبیرا بصیرا؛ و حق نزدیکان را بپرداز و (همچنین) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذیر مکن. چرا که تبذیرکنندگان برادران شیاطینند، و شیطان کفران (نعمتهای) پروردگارش کرد و هرگاه از آنها (یعنی مستمندان) روی برتابی و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشی (تا گشایشی در کارت پدید آید و به آنها کمک کنی) با گفتار نرم و آمیخته لطف با آنها سخن بگو. هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد آنرا مگشا تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرو مانی. پروردگارت روزی را برای هر کس بخواهد گشاده یا تنگ می دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست» (اسرا/ 26-30).
نخست می گوید: حق ذی القربی و نزدیکان را به آنها بده و همچنین مستمندان و در راه ماندگان را، در عین حال هرگز دست به تبذیر نیالای. تبذیر در اصل از ماده بذر و به معنی پاشیدن دانه می آید، منتها این کلمه مخصوص مواردی است که انسان اموال خود را به صورت غیرمنطقی و فساد، مصرف می کند، و معادل آن در فارسی امروز ریخت و پاش است و به تعبیر دیگر تبذیر آنست که مال در غیر موردش مصرف شود هر چند کم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذیر نیست هر چند زیاد باشد. چنانکه در تفسیر عیاشی از امام صادق (ع) می خوانیم: که در ذیل این آیه در پاسخ سؤال کننده ای فرمود: «من انفق شیئا فی غیر طاعة الله فهو مبذر و من انفق فی سبیل الله فهو مقتصد؛ کسی که در غیر راه اطاعت فرمان خدا مالی انفاق کند، تبذیر کننده است و کسی که در راه خدا انفاق کند میانه رو است» و نیز از آنحضرت نقل شده که روزی دستور داد رطب برای خوردن حاضران بیاورند، بعضی رطب را می خوردند و هسته آنرا به دور می افکندند، فرمود: این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمی دارد.
ص: 1199
آیه بعد به منزله استدلال و تاکیدی بر نهی از تبذیر است، می فرماید: تبذیر کنندگان برادران شیاطین هستند و شیطان، کفران نعمتهای پروردگار کرد. و از آنجا که رعایت اعتدال در همه چیز حتی در انفاق و کمک به دیگران، شرط است، در آیه بعد روی این مساله تاکید کرده می گوید: دست خود را بر گردن خویش بسته قرار مده. این تعبیر کنایه لطیفی است از اینکه دست دهنده داشته باش، و همچون بخیلان که گوئی دستهایشان به گردنشان با غل و زنجیر بسته اند و قادر به کمک و انفاق نیستند مباش. از سوئی دیگر دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بی حساب مکن که سبب شود از کار بمانی، و مورد ملامت این و آن قرار گیری، و از مردم جدا شوی. همانگونه که بسته بودن دست به گردن کنایه از بخل، گشودن دستها به طور کامل آنچنانکه از جمله «و لا تبسطها کل البسط» استفاده می شود کنایه از بذل و بخشش بی حساب است.
تعبیر به ملوم، اشاره به این است که گاه بذل و بخشش زیاد نه تنها انسان را از فعالیت و ضروریات زندگی باز می دارد بلکه زبان ملامت مردم را بر او می گشاید. در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نیروی انسان جذب آن گردد، طبیعی است که انسان از ادامه کار و فعالیت و سامان دادن به زندگی خود وا می ماند، برهنه از نیروها و سرشار از غم می گردد، و طبعا از ارتباط و پیوند با مردم نیز قطع خواهد شد. آیه اخیر در حکم دلیل برای نهی از افراط و تفریط در انفاق است، می گوید حتی خداوند با آن قدرت و توانائی که دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعایت می کند، نه آن چنان می بخشد که به فساد کشیده شوند و نه آنچنان تنگ می گیرد که به زحمت بیفتند، همه اینها برای رعایت مصلحت بندگان است.
ص: 1200
من_اب_ع
ماهنامه پاسدار اسلام- شماره 223
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15- صفحه 152 و جلد 12- صفحه 86
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان انفاق اعتدال داستان اخلاقی حدیث
ایمان و انفاق دو سرمایه بزرگ نجات و خوشبختی برای انسانها می باشند. خداوند در قرآن می فرماید: «ءامنوا بالله و رسوله و أنفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه فالذین ءامنوا منکم و أنفقوا لهم أجر کبیر... و ما لکم ألا تنفقوا فی سبیل الله... لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قتل أولئک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد و قتلوا... من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضعفه له و له أجر کریم؛ به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از آنچه شما را نماینده (خود) در آن قرار داده انفاق کنید (زیرا) کسانی که از شما ایمان بیاورند و انفاق کنند اجر بزرگی دارند. ..چرا در راه خدا انفاق نکنید در حالی که میراث آسمانها و زمین همه از آن خدا است .. کسانی که قبل از پیروزی انفاق کردند پیکار نمودند (با کسانی که بعد از پیروزی انفاق کردند) یکسان نیستند آنها بلند مقام ترند از کسانی که بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد کردند ... کیست که به خدا وام نیکو دهد (و از اموالی که به او ارزانی داشته انفاق کند) تا خداوند آن را برای او چندین برابر کند، و برای او اجر فراوان پر ارزشی است (حدید/ 11-7).
در این آیات علاوه بر ایمان به یکی از آثار مهم ایمان که انفاق فی سبیل الله است دعوت نموده است. دعوت به ایثار و فداکاری و گذشت از مواهبی که انسان در اختیار دارد، منتها این دعوت را مقرون به این نکته می کند که فراموش نکنید در حقیقت مالک اصلی خدا است و این اموال و سرمایه ها چند روزی به عنوان امانت نزد شما سپرده شده، همانگونه که قبلا در اختیار اقوام پیشین بود. ایمان به این حقیقت به انسان روح سخاوت و ایثار می بخشد، و دست و دل او را در انفاق باز می کند. انفاق مفهوم وسیعی دارد که منحصر به مال نیست، بلکه علم و هدایت و آبروی اجتماعی و سرمایه های معنوی و مادی دیگر را نیز شامل می شود. تعبیر به رئوف رحیم اشاره لطیفی به این حقیقت است که این دعوت مؤکد و پرشور الهی به سوی ایمان و انفاق مظهری از مظاهر رحمت الهیه است که به سراغ همه شما آمده، و تمام برکاتش در این جهان و جهان دیگر عائد خودتان می شود. سپس به استدلالی برای مساله انفاق پرداخته می فرماید: چرا در راه خدا انفاق نکنید در حالی که میراث آسمانها و زمین از آن او است؟ یعنی سرانجام همه شما چشم از جهان و مواهبش می پوشید، و همه را می گذارید و می روید، پس اکنون که در اختیار شما است چرا بهره خود را نمی گیرید؟!
ص: 1201
از آنجا که ارزش عمل به خلوص آن است، در پایان آیه می افزاید: خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است «و الله بما تعملون خبیر». هم از کمیت و کیفیت اعمال شما باخبر است و هم از نیات و میزان خلوص شما. و در آخرین آیه مورد بحث باز هم برای تشویق در مورد انفاق فی سبیل الله از تعبیر جالب دیگری استفاده کرده، می گوید: کیست که به خدا قرض نیکوئی دهد و از اموالی که به او بخشیده است انفاق نماید، تا آن را برای او چندین برابر کند؟ و برای او پاداش فراوان و پرارزشی است. قابل توجه اینکه در آیات گذشته برای تشویق به انفاق -اعم از کمک به موضوع جهاد یا انفاق های دیگر به نیازمندان- تعبیرات مختلفی دیده می شود که هر یک می تواند عاملی برای حرکت به سوی این هدف باشد. در آیه هفتم اشاره به مساله استخلاف و جانشینی مردم از یکدیگر، یا از خداوند در این ثروتها است که مالکیت حقیقی را مخصوص خدا می شمرد و همه را نماینده او در این اموال، این بینش می تواند دست و دل انسان را در انفاق باز کند و عاملی برای حرکت در این زمینه باشد.
در آیه دهم تعبیر دیگری آمده که از ناپایداری اموال و سرمایه ها و بازماندن آن بعد از همه انسانها، حکایت می کند و آن تعبیر به میراث است می گوید، میراث آسمانها و زمین از آن خدا است و در آیه یازدهم تعبیر از همه حساس تر است: خدا را وام گیرنده، و انسانها را وام دهنده می شمرد، وامی که مساله تحریم ربا در آن راه ندارد و چندین برابر تا هزاران برابر در مقابل آن پرداخته می شود، اضافه بر پاداش عظیمی که در هیچ اندیشه ای نمی گنجد! اینها همه برای این است که بینشهای انحرافی و انگیزه های حرص و آز و حسد و خودخواهی و طول امل را که مانع از انفاق است از میان ببرد، و جامعه ای بر اساس پیوندهای عاطفی و روح اجتماعی و تعاون عمیق بسازد.
ص: 1202
خداوند هم چنین در سوره بقره می فرماید: «الذین ینفقون أمولهم فی سبیل الله ثم لا یتبعون ما أنفقوا منا و لا أذی لهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، سپس به دنبال انفاقی که کرده اند، منت نمیگذارند و آزاری نمیرسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است، و نه ترسی دارند، و نه غمگین می شوند» (بقره/ 262). آنچه در این آیه بیشتر جلب توجه می کند این است که قرآن در واقع سرمایه زندگی انسان را منحصر به سرمایه های مادی نمی داند، بلکه سرمایه های روانی و اجتماعی را نیز به حساب آورده است.
کسی که چیزی به دیگری می دهد و منتی بر او میگذارد و یا با آزار خود او را شکسته دل می سازد، در حقیقت چیزی به او نداده است زیرا اگر سرمایه ای به او داده سرمایه ای هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقیرها و شکستهای روحی به مراتب بیش از مالی باشد که به او بخشیده است. بنابراین اگر چنین اشخاصی اجر و پاداش نداشته باشند کاملا طبیعی و عادلانه خواهد بود بلکه می توان گفت چنین افراد در بسیاری از موارد بدهکارند نه طلبکار زیرا آبروی انسان به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است. البته منظور قرآن تنها این نیست که پرداخت انفاق مؤدبانه و محترمانه و خالی از منت باشد بلکه در زمانهای بعد نیز نباید با یادآوری آن منتی بر گیرنده انفاق گذارده شود، و این نهایت دقت اسلام را در خدمات خالص انسانی می رساند. باید توجه داشت که منت و آزاری که موجب عدم قبول انفاق می شود اختصاص به مستمندان ندارد بلکه در کارهای عمومی و اجتماعی از قبیل جهاد در راه خدا و کارهای عام المنفعه که احتیاج به بذل مال دارد نیز رعایت این موضع لازم است.
ص: 1203
فقط نگاه به یک دستور قرآن کریم درباره انفاق و کیفیت آن بس است که ما را بدین نکته رهبری کند. اولا قرآن کریم هر گونه انفاقی را امضا نمی نماید، و صریحا اعلام میدارد که باید انفاق برای خدا و در راه او و بقصد اعلاء کلمه دین و حفظ مردم مؤمن از دستبرد شیاطین باشد. و به عبارت موجز انفاق باید فی سبیل الله باشد نه فی سبیل الطاغوت: «إن الذین کفروا ینفقون أمو 'لهم لیصدوا عن سبیل الله فسینفقونها ثم تکون علیهم حسرة ثم یغلبون و الذین کفرو´ا إلی ' جهنم یحشرون؛ کافرین اموالشان را انفاق میکنند برای آنکه راه خدا را ببندند (و مؤمنین پیروز نشوند) بنابراین آنان مالهای خود را انفاق میکنند و بر این پندار باطل حسرت بر دلشان می ماند، زیرا مغلوب می شوند (در این صورت دنیایشان از دست رفته ) و به سوی جهنم نیز رهسپار می گردند» (انفال/ 36). «مثل ما ینفقون فی ه_'ذه الحی_'وة الدنیا کمثل ریح فیها صر أصابت حرث قوم ظلمو´ا أنفسهم فأهلکته و ما ظلمهم الله ول_'کن أنفسهم یظلمون؛ داستان کافرانی که برای پیشرفت مقاصد دنیوی خود اموالی را انفاق می نمایند، مانند باد سرد شدیدی است که به مزرعه و کشتزار قوم ستمگر بوزد و همه اش را نابود سازد (و در اینصورت چیزی دستگیرشان نمیشود) و خداوند به آنان ستم ننموده است، ایشانند که بر خودشان ستم نموده اند» (آل عمران/ 117).
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2- صفحه 319-318 و جلد 23- صفحه 322
سید محمد حسینی تهرانی- نور ملکوت قرآن- جلد 4- قسمت سوم
ص: 1204
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان انفاق جامعه شناسی دین تربیت
در قرآن در آیه 2 سوره بقره آمده: «و مما رزقناهم ینفقون؛ و از آنچه به ایشان روزی داده ایم انفاق میکنند»، انفاق چیست؟ معنی اینکه انفاق می کنند؛ البته این نیست که خودشان را تهیدست و بی چیز می کنند (چنانکه بعضی گمان کرده اند) بلکه یعنی انباشته شده ها را مصرف می کنند و ممکن است که انفاق به معنای ازاله باشد، یعنی ازاله (برطرف کردن) نفق و فقر. آنان فقرها و مستمندیها را از بین می برند. انفاق رابطه انسان را با جامعه اش مستقر می سازد. چنانکه ایمان به غیب به نظام فکری و اعتقادی یک فرد مسلمان مربوط است و برپاداشتن نماز با خودسازی فرد مرتبط است، انفاق با جامعه سازی ارتباط دارد. در این آیه می فرماید: از آنچه که روزی آنها نموده ایم انفاق می کنند. روزی معنای عامی دارد و در خود قرآن این کلمه به روزیهای معنوی و مادی اطلاق گشته است. داناییها و دانش ها نیز جزء روزی های پروردگار است و بایستی آنان که از یک چنین رزقی برخوردارند انفاق نموده و دیگران را نیز بهره مند سازند.
انواع انفاق از لحاظ مادی و معنوی
طبق آیات قرآن انفاق بر دو گونه است: انفاقهای مالی واجب و مستحب و انفاقهای معنوی مانند علم و دانش و امور دیگر. خداوند در قرآن می فرماید: «یأیها الذین ءامنوا أنفقوا مما رزقناکم من قبل أن یأتی یوم لابیع فیه و لاخلة و لاشفاعة و الکفرون هم الظلمون؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از آنچه به شما روزی داده ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است (تا بتوانید سعادت و نجات از کیفر را برای خود خریداری کنید)، و نه دوستی (و رفاقتهای مادی سودی دارد)، و نه شفاعت، (زیرا شما شایسته شفاعت نخواهید بود). و کافران، خود ستمگرند، (هم به خودشان ستم می کنند، هم به دیگران)» (بقره/ 254). در این آیه روی سخن را به مسلمانان کرده و به یکی از وظائفی که سبب وحدت جامعه و تقویت حکومت و بنیه دفاعی و جهاد می شود اشاره می کند. گر چه جمله «مما رزقناکم؛ از آنچه به شما روزی داده ایم» مفهوم وسیعی دارد که هم انفاقهای مالی واجب و مستحب را شامل می شود و هم انفاقهای معنوی مانند علم و دانش و امور دیگر، ولی با توجه به تهدیدی که در ذیل آیه آمده، بعید نیست منظور، انفاق واجب یعنی زکات و مانند آن باشد، به علاوه، انفاق واجب است که بنیه بیت المال و حکومت را تقویت می کند، ضمنا از تعبیر به مما استفاده می شود که انفاق واجب همیشه بخشی از مال را در بر می گیرد نه همه آن را.
ص: 1205
مرحوم شیخ طبرسی در مجمع البیان، عمومیت آیه را نسبت به انفاقهای واجب و مستحب ترجیح می دهد، معتقد است ذیل آیه مشتمل بر تهدیدی نیست بلکه خبر از حوادث وحشتناک روز قیامت می دهد ولی با توجه به آخرین جمله آیه که کافران را ظالمان می شمرد، اشاره ای است که ترک انفاق نوعی کفر و ظلم است و این جز در انفاقات واجب، تصور نمی شود سپس می افزاید: امروز که توانائی دارید انفاق کنید پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه خرید و فروش در آن است و نه رابطه دوستی و نه شفاعت.
قرآن در در جای دیگر اشاره می کند که انفاق دو گونه است، در مورد یک نوع آن می گوید: «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مائة حبه و الله یضاعف لمن یشاء؛ مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند مثل گندمی است که در زمین مساعدی کاشته شود، هفت خوشه در آورد و هر خوشه ای صد دانه باشد و حتی از این بیشتر و خدا برای هر کس بخواهد (پاداشی) چند برابر می دهد» (بقره/ 261) یعنی انفاق در راه خدا اینقدر خیر و برکت دارد، اما یک انفاق دیگر هم مثال می زند: «کمثل ریح فیها صر اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم؛ مثل یک باد سموم خطرناکی است که وقتی به یک کشتزار آماده می رسد آن را خراب می کند یعنی آنچه که بوجود آمده است را هم از بین می برد» (آل عمران/ 117). به عبارت دیگر انفاق دو گونه است انفاقهایی که در راه خدا و توسط مومنین انجام می گیرد و انفاقهایی که توسط کافران جهت مبارزه با مومنان صورت می گیرد.
ص: 1206
در آیه 36 سوره انفال آمده: «ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله؛ همانا کافران، مخالفان شما، پولهایشان را خرج می کنند برای مبارزه با شما و برای اینکه جلوی راه حق را بگیرند». «انفاق» پول خرج کردن است در راه یک منظور و مقصود. همه انفاقها در راه خدا نیست، برخی انفاقها در راه باطل است. ثروت خودشان را انفاق می کنند برای اینکه جلوی راه حقی را که پیغمبر باز کرده و شما به دنبالش می روید بگیرند، این چشمه را از سرچشمه خشک کنند. بعد تأکید می کند که اینکه من می گویم، مربوط به گذشته تنها نیست، در آینده هم چنین جریانهایی رخ خواهد داد که کافران برای اینکه مانعی برای راه خدا به وجود آورند پولها خرج خواهند کرد. «فسینفقونها؛ در آینده نزدیک پولها در این راه خرج خواهند کرد». اما نتیجه نهایی چیست؟ آیا از این پول خرج کردنهای خود نصیبی خواهند برد و موفقیتی کسب خواهند کرد؟ «ثم تکون علیهم حسرة؛ و عاقبت حسرتی برای آنان خواهد گشت» (فقط آن داغش در دل اینها باقی می ماند که ای افسوس این همه پول خرج کردیم آخرش هم به نتیجه نرسیدیم) چون فرق است میان پولی که یک نفر مؤمن در راه خدا و برای خدا خرج می کند و پولی که یک نفر کافر برای مسدود کردن راه خدا خرج می کند. مؤمن هیچ وقت حسرت نخواهد خورد، اعم از آنکه در راهی که خرج می کند به نتیجه برسد یا نرسد. البته مؤمن باید در راهی خرج کند که به نتیجه برسد نه مثل بعضی از اشخاص که وقتی به او می گویی آقا این پولت را که در فلان راه می دهی به خیال خودت به نام خیر، برای چه می دهی؟ می گوید من می دهم، به گردن او، بگذار او برود به جهنم. نه، تو هم می روی به جهنم. تو هم که پولت را به آدمی می دهی که خودت به او اعتماد نداری و نمی دانی نتیجه نهایی این پول خرج کردن چیست و آیا به نفع اسلام است یا نه، مستحق کیفر هستی. می گوید من به این حرفها چه کار دارم؟! من از گردن خودم رد می کنم، بگذار او برود جهنم. نه، تو هم که پول می دهی به نام خدا و اسلام ولی نهایت امر این پول صرف اشخاص یا اموری می شود که بر ضرر اسلام است، به جهنم می روی. ولی اگر یک نفر مؤمن آن مقداری که بر او لازم و واجب است، سعی و تلاش خود را کرد که پولش را در راهی خرج کند که راه خیر باشد، اما از آنجا که بشر است و گاهی اشتباه می کند نتیجه ای نگرفت وجدانش آرام است چون او به حسب نیت صادقانه خودش و به حسب سعی و تلاش خودش در راه خدا داده است ولی تصادفا به نتیجه نرسیده است. ولی آدمی که خدا را نمی شناسد و به تعبیر قرآن کافر است و فقط برای هدفهای فردی و شخصی و مادی کار می کند و دنبال آز و شهوت خودش است وقتی پول خرج می کند برای اینکه به مقاصدش برسد و بعد می بیند نمی رسد، داغی می شود در دلش. قرآن هم می فرماید: «ثم تکون علیهم حسرة»این پول خرج کردنها به صورت یک حسرتهایی بر روی اینها باقی خواهد ماند. آیا در همین جا تمام می شود؟ این ها پولی خرج می کنند و بعد به نتیجه نمی رسد و حسرتش به دلشان می ماند؟ نه، «ثم یغلبون؛ سپس مغلوب میشوند» در مرحله بعد خودشان شکست می خورند و نابود می شوند. در مرحله اول، برنامه شان شکست می خورد و در مرحله دوم خودشان به همین دلیل در ادامه آیه می فرماید: «والذین کفروا الی جهنم یحشرون؛ و کسانی که کفر ورزیدند در جهنم جمع خواهند شد».
ص: 1207
در جای دیگر خداوند اشاره می کند که: «و ما ءاتیتم من ربا لیربو فی أمول الناس فلا یربوا عند الله و ما ءاتیتم من زکوة تریدون وجه الله فأولئک هم المضعفون؛ آنچه را به عنوان ربا می پردازید تا در اموال مردم فزونی یابد نزد خدا فزونی نخواهد یافت و آنچه را به عنوان زکات می پردازید و تنها رضای خدا را می طلبید کسانی که چنین می کنند دارای پاداش مضاعفند» (روم/ 39). در پایان آیه برای تشویق نیکوکاران، و ضمنا بیان شرط قبولی انفاق می فرماید: این کار برای کسانی که تنها رضای خدا را می طلبند بهتر است و کسانی که چنین کار نیکی را انجام می دهند رستگارانند. آنها هم در این جهان رستگار خواهند شد، چرا که انفاق برکات عجیبی در همین زندگی همراه خود می آورد، و هم در جهان دیگر که انفاق یکی از سنگین ترین اعمال در ترازوی سنجش الهی است. این آیه نشان می دهد که تنها مساله انفاق و پرداختن حق خویشاوندان و دیگر صاحبان حقوق کافی نیست، مهم آن است که با اخلاص و نیت پاک و خالی از هرگونه ریا و خود نمائی و منت و تحقیر و انتظار پاداش توأم باشد. ذکر این نکته نیز لازم است که بر خلاف گفته بعضی از مفسران که تصریح کرده اند انفاق به خاطر رسیدن به بهشت مصداق وجه الله نیست تمام کارهائی که انسان انجام می دهد و نوعی ارتباط با خدا دارد خواه برای رضای او یا رسیدن به پاداش او، یا نجات از کیفر او باشد، همه مصداق وجه الله است، هر چند مرحله عالی و کامل آن است که جز عبودیت و اطاعت او را در نظر نگیرد. دراین آیه به تناسب بحثی که از انفاق خالص در میان بود به دو نمونه از انفاقها که یکی برای خدا است و دیگری به منظور رسیدن به مال دنیا است اشاره کرده، می فرماید: آنچه را به منظور جلب افزایش می پردازید تا در اموال مردم فزونی گیرد، نزد خدا فزونی نخواهد یافت و آنچه را به عنوان زکات می پردازید و تنها رضای خدا را می طلبید چنین کسانی دارای پاداش مضاعفند.
ص: 1208
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- ص 163،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 16 ص 439 و 444،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 2 ص 258-257
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 48-50
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2،
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان جامعه مؤمن کافر رضای خدا انفاق تربیت
خداوند در شأن علی (ع) و انفاق او در حالت رکوع می فرماید: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم رکعون؛ سرپرست و رهبر شما تنها خدا است، و پیامبر او، و آنها که ایمان آورده اند و نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند» (مائده / 55).
شان نزول آیه
در تفسیر مجمع البیان و کتب دیگر از عبد الله بن عباس چنین نقل شده که روزی در کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر حدیث نقل می کرد ناگهان ابوذر غفاری بیان نمود، که پیامبر فرمود: «علی قائد البررة و قاتل الکفرة منصور من نصره مخذول من خذله؛ علی (ع) پیشوای نیکان است، و کشنده کافران، هر کس او را یاری کند، خدا یاریش خواهد کرد، و هر کس دست از یاریش بردارد، خدا دست از یاری او برخواهد داشت». سپس اضافه کرد: ای مردم روزی از روزها با رسول خدا در مسجد نماز می خواندم، سائلی وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد، ولی کسی چیزی به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی جواب مساعد به من نداد، در همین حال علی (ع) که در حال رکوع بود با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آنحضرت بیرون آورد، پیامبر که در حال نماز بود این جریان را مشاهده کرد، هنگامی که از نماز فارغ شد، سر به سوی آسمان بلند کرد و چنین گفت: خداوندا برادرم موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبان او بگشائی تا مردم گفتارش را درک کنند، و نیز موسی درخواست کرد هارون را که برادرش بود وزیر و یاورش قرار دهی و بوسیله او نیرویش را زیاد کنی و در کارهایش شریک سازی. خداوندا! من محمد پیامبر و برگزیده توام، سینه مرا گشاده کن و کارها را بر من آسان ساز، از خاندانم علی (ع) را وزیر من گردان تا بوسیله او، پشتم قوی و محکم گردد.
ص: 1209
ابوذر می گوید: هنوز دعای پیامبر پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت: بخوان، پیامبر فرمود: چه بخوانم، گفت بخوان «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا ...». البته این شان نزول از طرق مختلف نقل شده که گاهی در جزئیات و خصوصیات مطلب با هم تفاوتهائی دارند ولی اساس و عصاره همه یکی است. این آیه با کلمه انما که در لغت عرب به معنی انحصار می آید شروع شده و می گوید: ولی و سرپرست و متصرف در امور شما سه کس است: خدا و پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند و نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. شک نیست که رکوع در این آیه به معنی رکوع نماز است، نه به معنی خضوع، زیرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن، هنگامی که رکوع گفته می شود به همان معنی معروف آن یعنی رکوع نماز است، و علاوه بر شان نزول آیه و روایات متعددی که در زمینه انگشتر بخشیدن علی (ع) در حال رکوع وارد شده، ذکر جمله «یقیمون الصلاة» نیز شاهد بر این موضوع است، و ما در هیچ مورد در قرآن نداریم که تعبیر شده باشد زکات را با خضوع بدهید، بلکه باید با اخلاص نیت و عدم منت داد.
همچنین شک نیست که کلمه ولی در آیه به معنی دوست و یا ناصر و یاور نیست زیرا ولایت به معنی دوستی و یاری کردن مخصوص کسانی نیست که نماز می خوانند، و در حال رکوع زکات می دهند، بلکه یک حکم عمومی است که همه مسلمانان را دربر می گیرد، همه مسلمین باید یکدیگر را دوست بدارند و یاری کنند حتی آنهائی که زکات بر آنها واجب نیست، و اصولا چیزی ندارند که زکات بدهند، تا چه رسد به اینکه بخواهند در حال رکوع زکاتی بپردازند، آنها هم باید دوست و یار و یاور یکدیگر باشند. از اینجا روشن می شود که منظور از ولی در آیه فوق ولایت به معنی سرپرستی و تصرف و رهبری مادی و معنوی است، بخصوص اینکه این ولایت در ردیف ولایت پیامبر و ولایت خدا قرار گرفته و هر سه با یک جمله ادا شده است و به این ترتیب، آیه از آیاتی است که به عنوان یک نص قرآنی دلالت بر ولایت و امامت علی (ع) می کند.
ص: 1210
بررسی موضوع در روایات
در بسیاری از کتب اسلامی و منابع اهل تسنن، روایات متعددی دائر بر اینکه آیه فوق در شان علی (ع) نازل شده نقل گردیده که در بعضی از آنها اشاره به مساله بخشیدن انگشتر در حال رکوع نیز شده و در بعضی نشده و تنها به نزول آیه درباره علی (ع) قناعت گردیده است. این روایت را ابن عباس و عمار یاسر و عبدالله بن سلام و سلمة بن کهیل و انس بن مالک و عتبة بن حکیم و عبدالله ابی و عبدالله بن غالب و جابربن عبدالله انصاری و ابوذر غفاری نقل کرده اند. و علاوه بر ده نفر که در بالا ذکر شده از خود علی (ع) نیز این روایت در کتب اهل تسنن نقل شده است. جالب اینکه در کتاب غایة المرام تعداد 24 حدیث در این باره از طرق اهل تسنن و 19 حدیث از طرق شیعه نقل کرده است.
کتابهای معروفی که این حدیث در آن نقل شده از سی کتاب تجاوز می کند که همه از منابع اهل تسنن است. این مساله به قدری روشن و آشکار بوده که حسان بن ثابت شاعر معروف عصر پیامبر مضمون روایت فوق را در اشعار خود که درباره علی (ع) سروده چنین آورده است: «فانت الذی اعطیت اذ کنت راکعا زکاتا فدتک النفس یا خیر راکع فانزل فیک الله خیر ولایة و بینها فی محکمات الشرایع؛ تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی، جان بفدای تو باد ای بهترین رکوع کنندگان. و به دنبال آن خداوند بهترین ولایت را درباره تو نازل کرد و در ضمن قرآن مجید آنرا ثبت نمود».
ص: 1211
پاسخ شبهات
جالب اینکه فخر رازی کار تعصب را بجائی رسانیده که اشاره علی (ع) را به سائل برای اینکه بیاید و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بیرون کند، مصداق فعل کثیر که منافات با نماز دارد، دانسته است در حالی که در نماز کارهائی جایز است انسان انجام بدهد که به مراتب از این اشاره بیشتر است و در عین حال ضرری برای نماز ندارد تا آنجا که کشتن حشراتی مانند مار و عقرب و یا برداشتن و گذاشتن کودک و حتی شیر دادن بچه شیر خوار را جزء فعل کثیر ندانسته اند، چگونه یک اشاره جزء فعل کثیر شد، ولی هنگامی که دانشمندی گرفتار طوفان تعصب می شود اینگونه اشتباهات برای او جای تعجب نیست!. و نیز می گویند علی (ع) چه زکات واجبی بر ذمه داشت با اینکه از مال دنیا چیزی برای خود فراهم نساخته بود و اگر منظور صدقه مستحب است که به آن زکات گفته نمی شود؟!
پاسخ: اولا به گواهی تواریخ علی (ع) از دسترنج خود اموال فراوانی تحصیل کرد و در راه خدا داد تا آنجا که می نویسند هزار برده را از دسترنج خود آزاد نمود، بعلاوه سهم او از غنائم جنگی نیز قابل ملاحظه بود، بنابراین اندوخته مختصری که زکات به آن تعلق گیرد و یا نخلستان کوچکی که واجب باشد زکات آنرا بپردازد چیز مهمی نبوده است که علی (ع) فاقد آن باشد، و اینرا نیز می دانیم که فوریت وجوب پرداخت زکات فوریت عرفی است که با خواندن یک نماز منافات ندارد. ثانیا اطلاق زکات بر زکات مستحب در قرآن مجید فراوان است، در بسیاری از سوره های مکی کلمه زکات آمده که منظور از آن همان زکات مستحب است، زیرا وجوب زکات مسلما بعد از هجرت پیامبر به مدینه، بوده است (آیه 3 سوره نمل و آیه 39 سوره روم و 4 سوره لقمان و آیه 7 سوره فصلت و غیر اینها).
ص: 1212
همچنین می گویند: انگشتری با آن قیمت گزاف که در تاریخ نوشته اند، علی (ع) از کجا آورده بود؟! به علاوه پوشیدن انگشتری با این قیمت فوق العاده سنگین اسراف محسوب نمی شود؟ آیا اینها دلیل بر عدم صحت تفسیر فوق نیست؟
پاسخ: مبالغه هائی که درباره قیمت آن انگشتر کرده اند بکلی بی اساس است و هیچگونه دلیل قابل قبولی بر گرانقیمت بودن آن انگشتر نداریم و اینکه در روایت ضعیفی قیمت آن معادل خراج شام ذکر شده به افسانه شبیه تر است تا واقعیت و شاید برای بی ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است و در روایات صحیح و معتبر که در زمینه شان نزول آیه ذکر کرده اند اثری از این افسانه نیست، بنابراین نمی توان یک واقعیت تاریخی را با اینگونه سخنان پرده پوشی کرد.
نتیجه
معلوم نیست این کوته فکران، درباره قرصه های جوینی که علی (ع) و خاندانش انفاق کردند و سوره هل اتی در شأن آنان نازل شد چه فکری کرده اند؟ لابد در آنجا هم می گویند آرد آن نانها از جو نبوده مثلا براده طلا بوده است! نه، چنین نیست. اهمیت عمل علی (ع) و خاندانش از جنبه مادی که نظرهای ما را جلب می کند نیست، اهمیت عمل آنان در این است که عملی پاک و صددرصد خالص برای خدا بوده است، در آن حد از اخلاص که برای ما قابل تصور هم نیست، اخلاصی که برای ما قابل تصور هم نیست، اخلاصی که در ملکوت اعلی انعکاس یافته و عکس العمل تمجید و تحسین به وجود آورده است. به قول شیخ فریدالدین عطار نیشابوری:
ص: 1213
گذشته زین جهان وصف سنانش *** گذشته ز آنجهان وصف سه نانش
اهمیت عمل آنان در این بوده است که قرآن نقل کرده است: «انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا؛ ما فقط به خاطر روی خدا به شما انفاق می کنیم و پاداش یا تشکری از شما توقع نداریم» (دهر/ 9). این زبان دل ایشان است که خدای آگاه فاش نموده است، یعنی آنها با آن ایثار و آن گذشت، از خدا جز خدا نمی خواستند. اینکه قرآن کریم اعمال کافران را همچون سرابی پوچ و بی حقیقت دانسته است از این جهت است که اعمال آنان ظاهری آراسته و فریبنده دارد ولی چون برای هدفهای پست مادی فردی انجام شده نه برای خدا، چهره ملکوتی ندارد.
آنچه در حساب خدا مایه ارزش اعمال است کیفیت است نه کمیت. توجه نکردن به این نکته سبب شده گروهی از مردم در برخی از اعمال فوق العاده باارزش اولیاء خدا وقتی که حجم اجتماعی آنها را کوچک دیده اند افسانه سازی کنند. مثلا درباره انگشتری که امیرالمؤمنین علی (ع) در حال رکوع به فقیر دادند و آیه درباره اش نازل گشت گفته اند ارزش آن معادل خراج سوریه و شامات بوده است، و برای اینکه مردم باور کنند، شکل روایت به آن داده اند. به نظر اینان شگفت بوده است که درباره انفاق یک انگشتر حقیر، آیه ای عظیم از قرآن نازل شود، و چون نتوانسته اند این معنی را باور کنند افسانه سازی کرده بهای مادی آن را بالا برده اند، فکر نکرده اند انگشتری که معادل خراج سوریه و شام باشد، در مدینه فقیر و بیچاره، زینت بخش دست علی (ع) نخواهد بود. فرضا چنین انگشتری در دست علی (ع) می بود او آن را به یک گدا نمی داد بلکه با چنان انگشتری مدینه را آباد می کرد و همه بینوایان شهر را نجات می داد. عقل افسانه سازان درک نکرده است که عمل بزرگ در نزد خدا حسابی غیر از حسابهای مادی دارد، گویی ایشان پنداشته اند که گرانقیمت بودن انگشتر چشم خدا را معاذ الله خیره کرده و او را وادار به تحسین کرده است که آفرین به علی، چه کار بزرگی انجام داد!
ص: 1214
فخر رازی و بعضی دیگر از متعصبان ایراد کرده اند که علی (ع) با آن توجه خاصی که در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود تا آنجا که معروف است پیکان تیر از پایش بیرون آوردند و توجه پیدا نکرد چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده و به او توجه پیدا کند؟
پاسخ: آنها که این ایراد را میکنند از این نکته غفلت دارند که شنیدن صدای سائل و به کمک او پرداختن توجه به خویشتن نیست، بلکه عین توجه بخدا است، علی (ع) در حال نماز از خود بیگانه بود نه از خدا و می دانیم بیگانگی از خلق خدا بیگانگی از خدا است و به تعبیر روشنتر پرداختن زکات در نماز، انجام عبادت در ضمن عبادت است نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت و باز به تعبیر دیگر آنچه با روح عبادت سازگار نیست، توجه به مسائل مربوط به زندگی مادی و شخصی است و اما توجه به آنچه در مسیر رضای خدا است، کاملا با روح عبادت سازگار است و آن را تاکید میکند. ذکر این نکته نیز لازم است که معنی غرق شدن در توجه به خدا این نیست که انسان بی اختیار احساس خود را از دست بدهد بلکه با اراده خویش توجه خود را از آنچه در راه خدا و برای خدا نیست برمی گیرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 366
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 4- صفحه 430-422
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن تاریخ اسلام انفاق داستان اخلاقی حدیث تربیت
ص: 1215
در فرهنگ دین اسلام زندگی مادی و معنوی و نیز زندگی فردی و اجتماعی از همدیگر جدا نیستند، مؤمن راستین کسی است که همزمان با تلاش برای بهره مندی کامل از آثار یاد خدا در زندگی و تلاش برای دستیابی به فضائل اخلاقی و ارزشهای ایمانی و نیز همزمان با اهتمام برای اقامه نماز و تقویت یاد خدا در دل، از مسائل جامعه غافل نیست و در روابط اجتماعی، حقوق انسانی و اخلاقی افراد را نادیده نمی گیرد، بر این اساس انفاق و گذشت از مال از شرطهای دستیابی به حقیقت ایمان است. روشن است که نگاه مؤمن به مسأله انفاق نگاه یک انسان پای بند و معتقد به توحید است که همه چیز را از خدا می داند و امکانات زندگی و امکانات رنگارنگی را که در اختیار دارد نیز روزی الهی می داند و خود را تنها ابزاری برای رساندن آنها به نیازمندان می داند. خداوند در سوره انفال آیات 2-4 می فرماید: « مؤمنان تنها کسانی هستند که هر گاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان می گردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می شود، ایمانشان افزونتر می گردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آنها که نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند. آری مؤمنان حقیقی آنها هستند، برای آنان درجاتی نزد پروردگارشان است و برای آنها آمرزش و روزی بی نقص و عیب است». بر اساس این آیه، مؤمن حقیقی کسی است که تمام بخش های زندگی اش را به گونه ای تنظیم می کند که ایمانش پیوسته رو به رشد و تقویت باشد و هیچ گاه پرداختن به یک بخش او را از بخش های دیگر غافل نمی کند.
ص: 1216
در قرآن کریم سوره مبارکه بقره آیات زیادی هست در موضوع انفاق مال در راه خدا. موضوعی که قرآن مجید به آن اهمیت می دهد رعایت جنبه های معنوی و اخلاقی است زیرا اگر رعایت جنبه های روحی نشود ممکن است زیان یک عمل از فایده اش بیشتر باشد. جنبه های روحی که باید رعایت شود بعضی مربوط به افراد انفاق کننده است و بعضی مربوط به روح افراد مستمند و بیچاره ای است که می خواهند از آن کمکها بهره ببرند. جنبه مربوط به روحیه انفاق کنندگان این است که باید خالی از هر نوع ریا و تظاهر و خودنمایی باشد، باید صرفا جنبه همدردی داشته باشد، باید عمل انفاق صرفا منبعث از ایمان و وجدان زنده و حساس شخص بوده باشد که پیغمبر اکرم فرمود: "مثل مسلمانان از لحاظ همدردی و حساسیت نسبت به یکدیگر مثل یک بدن است که چون عضوی به درد می آید همه اعضای دیگر با تب و بی خوابی اظهار بی تابی می کنند". عملی که منبعث از ریا و تظاهر باشد ضررش از فایده اش بیشتر است. این است که قرآن مجید هر جا نام انفاق می برد کلمه «فی سبیل الله» را با آن توأم می کند یعنی انفاق فقط برای رضای حق باشد نه برای ارضای جاه طلبی و نه در راه اطفای شهوات نفسانی. و اما جنبه روحی طرف مقابل که باید رعایت شود این است که کمک و دستگیری نباید به صورتی در آید که شخصیت روحی طرف مقابل را خرد کند: «یا ایها الذین امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی کالذی ینفق ماله رئاء الناس؛ ای مومنان! صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید مانند کسی که برای ریا و نمایاندن به مردم مالش را انفاق می کند» (بقره/ 264). ائمه اطهار (ع) خوی و عادتشان این بود که مخفیانه به این و آن کمک کنند، همه برای این بود که افراد محتاج احساس ذلت و خواری در خود نکنند و روحیه و شخصیتشان در هم شکسته نشود. این گونه عمل است که اثرش یک بر صد بلکه یک بر هزار است که خدا می فرماید: مثل کسانی که در راه خدا بخشش می کنند مثل دانه گندمی است که به زمین پاشیده می شود و از آن بوته ای دارای هفت خوشه پدید می آید که هر خوشه ای صد دانه داشته باشد و خدا برای هر کس که بخواهد از این هم بیشتر قرار می دهد.
ص: 1217
در آیه 36 سوره انفال آمده: «ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله؛ همانا کافران، مخالفان شما، پولهایشان را خرج می کنند برای مبارزه با شما و برای اینکه جلوی راه حق را بگیرند». ثروت خودشان را انفاق می کنند برای اینکه جلوی راه حقی را که پیغمبر باز کرده و شما به دنبالش می روید بگیرند، این چشمه را از سرچشمه خشک کنند. بعد تأکید می کند که اینکه من می گویم، مربوط به گذشته تنها نیست، در آینده هم چنین جریانهایی رخ خواهد داد که کافران برای اینکه مانعی برای راه خدا به وجود آورند پولها خرج خواهند کرد. فرق است میان پولی که یک نفر مؤمن در راه خدا و برای خدا خرج می کند و پولی که یک نفر کافر برای مسدود کردن راه خدا خرج می کند. مؤمن هیچ وقت حسرت نخواهد خورد اعم از آنکه در راهی که خرج می کند به نتیجه برسد یا نرسد. بته مؤمن باید در راهی خرج کند که به نتیجه برسد نه مثل بعضی از اشخاص که وقتی به او می گویی آقا این پولت را که در فلان راه می دهی به خیال خودت به نام خیر، برای چه می دهی؟ می گوید من می دهم، به گردن او، بگذار او برود به جهنم. نه، تو هم می روی به جهنم. تو هم که پولت را به آدمی می دهی که خودت به او اعتماد نداری و نمی دانی نتیجه نهایی این پول خرج کردن چیست و آیا به نفع اسلام است یا نه، مستحق کیفر هستی. می گوید من به این حرفها چه کار دارم؟! من از گردن خودم رد می کنم، بگذار او برود جهنم. نه، تو هم که پول می دهی به نام خدا و اسلام ولی نهایت امر این پول صرف اشخاص یا اموری می شود که بر ضرر اسلام است، به جهنم می روی. ولی اگر یک نفر مؤمن آن مقداری که بر او لازم و واجب است، سعی و تلاش خود را کرد که پولش را در راهی خرج کند که راه خیر باشد، اما از آنجا که بشر است و گاهی اشتباه می کند نتیجه ای نگرفت، وجدانش آرام است چون او به حسب نیت صادقانه خودش و به حسب سعی و تلاش خودش در راه خدا داده است ولی تصادفا به نتیجه نرسیده است ولی آدمی که خدا را نمی شناسد و به تعبیر قرآن کافر است و فقط برای هدفهای فردی و شخصی و مادی کار می کند و دنبال آز و شهوت خودش است، وقتی پول خرج می کند برای اینکه به مقاصدش برسد و بعد می بیند نمی رسد، داغی می شود در دلش. قرآن هم می فرماید: «ثم تکون علیهم حسرة؛ و عاقبت حسرتی برای آنان خواهد گشت» (انفال/ 36) یعنی این پول خرج کردنها به صورت یک حسرتهایی بر روی اینها باقی خواهد ماند.
ص: 1218
خداوند در سوره ابراهیم می فرماید: «قل لعبادی الذین ءامنوا یقیموا الصلوة و ینفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة من قبل أن یأتی یوم لابیع فیه و لاخلل؛ به بندگان من که ایمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند و از آنچه روزیشان کرده ایم در نهان و آشکار انفاق کنند پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه داد و ستدی باشد و نه رفاقتی» (ابراهیم/ 31). در این آیه، سخن از برنامه بندگان راستین و نعمتهای بی انتهای او است که بر مردم نازل شده، نخست می گوید: به بندگان من که ایمان آورده اند بگو: نماز را بر پای دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم در پنهان و آشکار انفاق کنند پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه در آن روز خرید و فروش است تا بتوان از این راه سعادت و نجات از عذاب را برای خود خرید و نه دوستی به درد می خورد. در این آیه در تنظیم برنامه مؤمنان راستین به مساله صلوة (نماز) و انفاق برخورد می کنیم که در نظر ابتدائی ممکن است این سؤال را ایجاد کند که چگونه از میان آن همه برنامه های عملی اسلام، انگشت تنها روی این دو نقطه گذارده شده است. علتش این است که اسلام ابعاد مختلفی دارد که می توان آنها را در سه قسمت خلاصه کرد: رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خلق خدا و رابطه انسان با خودش که قسمت سوم در حقیقت نتیجه ای است برای قسمت اول و دوم و دو برنامه فوق (صلوة و انفاق) هر کدام رمزی است به یکی از دو بعد اول و دوم. نماز مظهری است برای هر گونه رابطه با خدا چرا که این رابطه در نماز از هر عمل دیگری بهتر مشخص می شود و انفاق از آنچه خدا روزی داده با توجه به مفهوم وسیعش که هر گونه نعمت مادی و معنوی را شامل می شود رمزی است برای پیوند با خلق. به هر حال ایمان در صورتی ریشه دار است که در عمل متجلی شود و انسان را از یکسو به خدا نزدیک کند و از سوی دیگر به بندگانش!
ص: 1219
در جای دیگر به یکی از اوصاف مومنین راستین اشاره می کند و می فرماید: «إنما یؤمن بآیاتنا الذین إذا ذکروا بها خروا سجدا و سبحوا بحمد ربهم و هم لا یستکبرون * تتجافا جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون؛ تنها کسانی به آیات ما ایمان می آورند که هر وقت این آیات به آنها یاد آوری شود به سجده می افتند و تسبیح و حمد پروردگارشان را بجای می آورند و تکبر نمی کنند. پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور می شود (بپا می خیزند و رو به درگاه خدا می آورند) پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند، و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند» (سجده/ 15-16). در این سوره اوصاف مومنین را این مجموعه معرفی می کند: عقیده محکم، ایمان قوی، عشق سوزان به الله، عبادت و اطاعت، کوشش و حرکت و کمک در تمام ابعاد به بندگان خدا. آخرین و هشتمین ویژگی آنها را این می داند: از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند (و مما رزقناهم ینفقون). نه تنها از اموال خویش به نیازمندان می بخشند که از علم و دانش، نیرو و قدرت، رأی صائب و تجربه و اندوخته های فکری خود، از نیازمندان مضایقه ندارند. کانونی از خیر و برکتند و چشمه جوشانی از آب زلال نیکیها که تشنه کامان را سیراب و محتاجان را به اندازه توانائی خویش بی نیاز می سازند.
نتیجه احسان به خلق در دنیا از نظر امام علی (ع)
علی (ع) در مورد عکس العمل احسان و خدمت به خلق در همین جهان می فرماید: «لا یزهدنک فی المعروف من لا یشکره لک، فقد یشکرک علیه من لا یستمتع بشی ء منه، و قد تدرک من شکر الشاکر اکثر مما اضاع الکافر، و الله یحب المحسنین؛ مبادا کسی که نیکی تو را سپاس نمی گزارد تو را به کار نیک بی رغبت کند! زیرا بسا کسی که هیچ بهره ای از کار نیک تو نبرده است تو را بر آن نیکی سپاس گزارد، و تو از سپاس دیگران بیش از آنچه ناسپاسان تباه کرده اند به دست خواهی آورد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد»» (نهج البلاغه/ حکمت 204).
ص: 1220
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 48-50- سطر 9-11
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 231-234
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 10- ص 352 و ج 17 ص 148
مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 268
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه خدا انفاق تربیت
خداوند انفاق را از نظر نحوه و کیفیت انفاق به دو گونه تقسیم می کند: انفاق آشکار و پنهان. خداوند در قرآن می فرماید: «و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصلوة و أنفقوا مما رزقنهم سرا و علانیة و یدرءون بالحسنة السیئة أولئک لهم عقبی الدار؛ و آنها که بخاطر ذات (پاک) پروردگارشان شکیبائی می کنند، و نماز را بر پا می دارند، و از آنچه به آنها روزی داده ایم، در پنهان و آشکار، انفاق می کنند، و با حسنات، سیئات را از میان می برند، پایان نیک سرای دیگر از آن آنها است» (رعد/ 22).
در این آیه خداوند یکی از برنامه های حق جویان را با این عبارت بیان می کند: آنها کسانی هستند که از آنچه به آنان روزی داده ایم در پنهان و آشکار انفاق می کنند. تنها در این آیه نیست که مساله انفاق یا زکات، به دنبال نماز قرار می گیرد، در بسیاری از آیات قرآن این ترادف به چشم می خورد، چرا که یکی پیوند انسان را با خدا و دیگری پیوند او را با خلق محکم می کند. در اینجا توجه به جمله «مما رزقناهم» که هر گونه موهبتی را اعم از مال، علم، قدرت، موقعیت و نفوذ اجتماعی و غیر آن را شامل می شود لازم است، چرا که انفاق نباید یک بعدی باشد بلکه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گیرد.
ص: 1221
تعبیر به «سرا و علانیة» (پنهان و آشکار) اشاره دیگری به این واقعیت است که آنها در انفاقهای خود به کیفیتهای آن نیز نظر دارند، چرا که گاهی اگر انفاق پنهانی صورت گیرد بسیار مؤثرتر است، و این در مواردی است که حفظ حیثیت طرف چنین ایجاب می کند و یا نسبت به انفاق کننده که مصون از ریا و نشان دادن عمل به دیگران باشد و گاه اگر آشکار انجام گیرد اثرش وسیعتر و بیشتر خواهد بود، و این در مواردی است که باعث تشویق دیگران به این کار خیر و تاسی و اقتدا به او شود و یک عمل خیر او سبب دهها یا صدها یا هزاران کار خیر مشابه گردد. و از اینجا روشن می شود که قرآن در انجام یک عمل مثبت آنچنان باریک بین است که تنها به اصل کار توجه نمی کند، بلکه تاکید دارد که هم اصل عمل خیر باشد و هم کیفیت انجام آن (در مواردی که یک کار ممکن است با کیفیات مختلفی انجام گیرد). در احادیث اسلامی نیز احادیثی به مضمون هر دو تفسیر وارد شده است.
همچنین می فرماید: «قل لعبادی الذین ءامنوا یقیموا الصلوة و ینفقوا مما رزقنهم سرا و علانیة من قبل أن یأتی یوم لا بیع فیه و لا خلل؛ بگو به بندگان من که ایمان آورده اند، نماز را بر پا دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق کنند پیش از آنکه روزی فرا رسد که نه در آن خرید و فروش است و نه دوستی (نه با مال می توانند از چنگال کیفر خدا رهائی یابند و نه با پیوندهای مادی)» (ابراهیم/ 31). کرارا در آیات قرآن می خوانیم که مؤمنان راستین انفاق یا صدقاتشان در سر و علن یعنی پنهان و آشکار است، و به این ترتیب علاوه بر بیان انفاق به معنی وسیعش به کیفیت آن هم توجه داده شده است، چرا گاهی انفاق پنهانی مؤثرتر و آبرومندانه تر است، و گاهی اگر آشکارا باشد سبب تشویق دیگران و الگوئی برای نشان دادن برنامه های اسلامی و بزرگداشتی برای شعائر دین محسوب می شود، به علاوه مواردی پیش می آید که طرف، از گرفتن انفاق ناراحت می گردد. بعضی از مفسران نیز در تفاوت میان این دو گفته اند: انفاق علنی مربوط به واجبات است، که معمولا جنبه تظاهر در آن نیست، زیرا انجام وظیفه کردن بر همه لازم است، و چیز مخفیانه ای نمی تواند باشد، ولی انفاقهای مستحبی چون چیزی افزون بر وظیفه واجب است ممکن است توام با تظاهر و ریا شود و لذا مخفی بودنش بهتر است.
ص: 1222
خداوند در جای دیگر نیز اشاره می کند که: «ان الذین یتلون کتب الله و أقاموا الصلوة و أنفقوا مما رزقنهم سرا و علانیة یرجون تجرة لن تبور؛ کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پر سودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست» (فاطر/ 29). تلاوت در اینجا به معنی قرائت سرسری و خالی از تفکر و اندیشه نیست، خواندنی است که سرچشمه فکر باشد، فکری که سرچشمه عمل صالح گردد، عملی که از یکسو انسان را به خدا پیوند دهد که مظهر آن نماز است، و از سوی دیگر به خلق خدا ارتباط دهد که مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فکر نیرومندش از اخلاق و تجربیاتش، و خلاصه از تمام مواهب خدادادی. این انفاق گاهی مخفیانه صورت می گیرد تا نشانه اخلاص کامل باشد (سرا) و گاه آشکارا تا مشوق دیگران گردد و تعظیم شعائر شود (علانیة.
علمی که چنین اثری دارد مایه رجاء و امیدواری است. از این آیه می توان چنین نتیجه گرفت که علمای راستین دارای این صفاتند: از نظر روحی قلبشان مملو از خشیت و ترس آمیخته با عظمت خدا است. از نظر گفتار زبانشان به تلاوت آیات خدا مشغول است. از نظر عمل روحی و جسمی نماز می خوانند و او را عبادت می کنند. از نظر عمل مالی از آنچه دارند در آشکار و پنهان انفاق می نمایند و سرانجام از نظر هدف، افق فکرشان آنچنان بالا است که دل از دنیای مادی زودگذر برکنده، تنها به تجارت پرسود الهی می نگرند که دست فنا به دامانش دراز نمی شود.
ص: 1223
خداوند همچنین انفاق را از نظر نیت انفاق کننده به دو نوع: ریائی و الهی تقسیم می کند و می فرماید: «و الذین ینفقون أمولهم رئاء الناس و لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و من یکن الشیطن له قرینا فساء قرینا؛ و آنها (افراد بخیل) کسانی هستند که اموال خود را برای نشان دادن به مردم انفاق می کنند و ایمان به خداوند و روز بازپسین ندارند (چرا که شیطان رفیق و همنشین آنها است) و کسی که شیطان قرین او است بدقرینی انتخاب کرده است» (نساء/ 38).
در این آیه به یکی دیگر از صفات متکبران خودخواه اشاره کرده، می فرماید: آنها کسانی هستند که اگر انفاقی می کنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و کسب شهرت و مقام است، و هدف آنها خدمت به خلق، و جلب رضایت خالق، نیست به همین دلیل در موارد انفاق پایبند استحقاق طرف نیستند، بلکه دائما در این فکرند که چگونه انفاق کنند تا بیشتر بتوانند از آن بهره برداری به سود خود نموده، و موقعیت خود را تثبیت کنند، زیرا آنها ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند، و به همین جهت در انفاقهایشان انگیزه معنوی نیست، بلکه انگیزه آنها همان نام و شهرت و کسب شخصیت کاذب از این طریق است که آن نیز از آثار تکبر و خودخواهی آنها است. آنها شیطان را دوست و رفیق خود انتخاب کردند و کسی که چنین باشد بسیار بد رفیقی برای خود انتخاب کرده و سرنوشتی بهتر از این نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفیقشان شیطان است، او است که به آنها می گوید انفاق خالصانه موجب فقر می شود: (الشیطان یعدکم الفقر؛ شیطان شما را از تهیدستی بیم میدهد» (بقره/ 268) و بنابراین یا انفاق نمی کنند و بخل می ورزند و یا اگر انفاق کنند در مواردی است که از آن بهره برداری شخصی خواهند کرد.
ص: 1224
قابل توجه اینکه در آیه سابق که سخن از انفاقهای ریاکارانه بود انفاق به اموال نسبت داده شده، و در این آیه به «مما رزقهم الله» نسبت می دهد، این تفاوت تعبیر ممکن است اشاره به سه نکته باشد: نخست اینکه در انفاقهای ریائی توجه به حلال و حرام بودن مال نمی شود، در حالی که در انفاقهای الهی حلال بودن و مصداق «ما رزقهم الله» بودن مورد توجه است. دیگر اینکه در انفاقهای ریائی افراد انفاق کننده چون مال را متعلق به خودشان می دانند از کبرفروشی و منت گذاردن ابا ندارند، در حالی که در انفاقهای الهی چون توجه به این دارند که اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشه ای از آن را در راه او خرج می کنند، جای منت نیست از هر گونه کبرفروشی و منت خودداری می کنند. از طرف دیگر انفاق های ریائی غالبا منحصر به مال است زیرا چنین اشخاص از سرمایه های معنوی بی بهره اند تا از آنها انفاق کنند، اما انفاقهای الهی دامنه وسیعی دارد و تمام مواهب مادی و معنوی اعم از مال و علم و موقعیت اجتماعی و مانند آن را در برمی گیرد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 387- جلد 10 صفحه 190 و 353- جلد 18 صفحه 252
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن نیت انفاق تربیت
انفاق نیز مانند دگر مسائل دارای شرایطی می باشد که با توجه به آیات قرآن این شرایط بدست می آید مانند: تعادل در انفاق، کسب رضای الهی، انفاق در حد توان و امکان. خداوند در قرآن می فرماید: «من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضعفه له و له أجر کریم؛ کیست آن کس که به خدا وام دهد تا آن را برای وی دو چندان کند و او را (در آخرت) پاداشی کریمانه باشد؟» (حدید/ 11). تعبیر به قرضا حسنا در آیه فوق اشاره ای به این حقیقت است که وام دادن خود انواع و اقسامی دارد که بعضی را وام نیکو و بعضی را وام کم ارزش و یا حتی بی ارزش می توان شمرد. قرآن مجید شرائط وام نیکو را در برابر خداوند یا به تعبیر دیگر انفاق ارزشمند را در آیات مختلف بیان کرده است، و بعضی از مفسران از جمع آوری آن ده شرط استفاده کرده اند:
ص: 1225
1- از بهترین قسمت مال انتخاب شود نه از اموال کم ارزش: «یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم و مما اخرجنا لکم من الارض و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون و لستم باخذیه الا ان تغمضوا فیه و اعلموا ان الله غنی حمید؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از اموال پاکیزه ای که به دست آورده اید، یا از زمین برای شما خارج ساخته ایم انفاق کنید، و به سراغ قسمتهای ناپاک برای انفاق نروید در حالی که خودتان حاضر نیستید آنها را بپذیرید مگر از روی اغماض، و بدانید خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است» (بقره/ 267).
2- از اموالی که مورد نیاز انسان است باشد، چنانکه می فرماید: «و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة؛ آنها دیگران را بر خود مقدم می دارند هر چند شخصا شدیدا نیازمند باشند» (حشر/ 9).
3- به کسانی انفاق کند که سخت به آن نیازمندند و اولویتها را در نظر گیرد: «للفقراء الذین احصروا فی سبیل الله؛ انفاق شما (مخصوصا) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا در محاصره قرار گرفته اند» (بقره/ 273).
4- انفاق اگر مکتوم باشد بهتر است: «و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم؛ هر گاه آنها را مخفی ساخته و به نیازمندان بدهید برای شما بهتر است» (بقره/ 271).
5- هرگز منت و آزاری با آن همراه نباشد: «یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی؛ ای کسانی که ایمان آورده اید انفاقهای خود را با منت و آزار باطل نکنید» (بقره/ 264).
6- انفاق باید توأم با اخلاص و خلوص نیت باشد: «ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله؛ کسانی که اموالشان را برای جلب خشنودی خداوند انفاق می کنند» (بقره/ 265).
ص: 1226
7- آنچه را انفاق می کند کوچک و کم اهمیت بشمرد هر چند ظاهرا بزرگ باشد: «و لا تمنن تستکثر؛ به هنگام انفاق منت مگذار و آنرا بزرگ مشمر» (مدثر/ 6).
8- از اموالی باشد که به آن دل بسته است و مورد علاقه او است: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون؛ هرگز به حقیقت نیکوکاری نمی رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید» (آل عمران/ 92).
9- هرگز خود را مالک حقیقی تصور نکند، بلکه خود را واسطه ای میان خالق و خلق بداند: «و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه؛ انفاق کنید از آنچه خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده است» (حدید/ 7).
10- و قبل از هر چیز باید انفاق از اموال حلال باشد، چرا که خداوند فقط آنرا می پذیرد: «انما یتقبل الله من المتقین؛ خداوند تنها از پرهیزگاران قبول می کند» (مائده/ 27).
و در حدیث آمده که پیامبر (ص) فرمود: «لا یقبل الله صدقة من غلول؛ خداوند هیچگاه انفاقی را که از طریق خیانت است نمی پذیرد». آنچه گفته شد در واقع قسمت مهمی از اوصاف و شرائط لازم است، ولی منحصر به اینها نیست و با دقت و تامل در آیات و روایات اسلامی به شرایط دیگری نیز می توان دست یافت.
ضمنا آنچه گفته شد بعضی از شرائط واجب محسوب می شود (مانند عدم منت و آزار و تظاهر) و بعضی از شرائط کمال است (مانند ایثار به نفس در موقع حاجت خویشتن) که عدم وجود آن ارزش انفاق را از میان نمی برد هر چند در سطح اعلا قرار ندارد و نیز آنچه گفته شد گرچه در مورد انفاق (وام به خداوند) بود، ولی بسیاری از آنها در مورد وامهای معمولی نیز صادق است، و به اصطلاح از شرائط لازم، یا شرط کمال قرض الحسنه می باشد.
ص: 1227
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 23- صفحه 325-323
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان انفاق تربیت
یکی از عواملی که اسلام و قرآن روی آن تأکید دارد و عمل به آن را برای زنده ماندن امت اسلامی، جوان نمودن و پیشرفت و ارتقاء دادن آن لازم و ضروری می دانند، انفاق است. دین اسلام اهمیت زیادی نیز برای آن قائل شده است و به این منظور آیات و روایات بسیاری در فضیلت و ترغیب به این عمل وارد گردیده است و از آنها استفاده می شود که ای انسان! شما هر کدام مستقل نیستید، بلکه عضو یک جامعه می باشید. بنابراین باید منافع جامعه اسلامی را بر منافع و لذات شخصی مقدم بدارید و آگاه باشید که سعادت حقیقی شما در اجرای این سیره است.
در قرآن مجید راجع به انفاق تاکیدات فراوان شده و برای منفقین پاداشهایی بزرگ و ماندگار تعیین گردیده است. انفاق به عنوان عمل صالحی است که اگر مطابق دستور قرآن کریم انجام پذیرد، جامعه اسلامی را همیشه به عنوان سیمایی مطلوب برای امت خود قلمداد نموده و باعث درونی شدن هر چه بهتر فرهنگ و ارزشهای اقتصادی اسلام در نهاد افراد می گردد. همچنین اصل انفاق به عنوان یک ارزش دینی است که اجتماع مورد نظر قرآن یعنی جامعه گرایش و ایمان آگاهانه و مسئولانه، جامعه اخلاص و عقیده به حقایق جهان هستی و جامعه قانون مدار و بشر دوستانه، آن را نردبانی برای تقرب به سرچشمه جمال و کمال و زیباترین جلوه های عشق یعنی خداوند متعال (جل و علا) می داند.
ص: 1228
از نظر قرآن یکی از وظایف مهم افراد در جامعه اسلامی، دستگیری از نیازمندان و تهیدستان است. هر کس به اندازه امکانات و توانمندی خویش وظیفه دارد که خلاء های موجود در زندگانی افراد را جبران و کمبودهای آنان را پاسخگو باشد. همان گونه که خداوند نیازمند و فقیر را با فقر و نداری امتحان می کند، ثروتمندان را نیز این گونه می آزماید. کمک به افراد نیازمند اگر همراه با خلوص نیت و به خاطر رضای پروردگار باشد دارای تأثیرات بی شماری است. برخی از آثار آن در همین جهان مشاهده می شود و برخی از آثار آن در جهان دیگر، به عنوان پاداش های اخروی، ظاهر می گردد. به طور کلی در قرآن کریم درباره انفاق سفارشات بسیاری شده است و در راه این انفاق نیز رعایت اخلاص بسیار سفارش شده است.
خداوند در سوره بقره آیه 274 به ستایش کسانی پرداخته که در شب و روز و نهان و آشکار انفاق می کنند و برخی آن را «آیه انفاق» گفته اند: «الذین ینفقون اموالهم بالیل والنهار سرا وعلانیه فلهم اجرهم عند ربهم ولاخوف علیهم و لاهم یحزنون؛ کسانی که دارایی های خود را در شب و روز، و نهان و آشکارا، انفاق می کنند، پاداش آنان نزد پروردگارشان برای آنان خواهد بود، و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند».
این آیه در شأن امام علی (ع) نازل شد، چرا که از چهار درهم دارایی اش، درهمی را در شب، درهمی در روز، درهمی به نهان و درهمی را آشکارا انفاق کرد. البته نزول آیه در مورد خاص، مفهوم آن را محدود و شمول حکم را درباره دیگران نفی نمی کند. به گفته برخی از مفسران، انفاق کنندگان باید در انفاق خود هنگام روز یا شب، پنهان یا آشکار، جهات اخلاقی و اجتماعی را در نظر بگیرند. از آن جا که دلیلی برای اظهار انفاق به نیازمندان نیست، آن را پنهان سازند تا هم آبروی آنان حفظ شود و هم خلوص بیشتری در آن باشد و از آن جا که مصالح دیگری مانند تعظیم شعایر و تشویق دیگران در کار است و انفاق، جنبه شخصی ندارد تا هتک احترام کسی شود (مانند انفاق برای جهاد و بناهای خیر و امثال آن) و با اخلاص نیز منافات ندارد، آشکارا انفاق کند.
ص: 1229
انفاق از جمله اعمالی است که جزو اخلاق محسوب می شود؛ اگر برای خدا باشد و از روی ریا و خودنمائی نباشد و مستلزم منت بر گیرنده و آزار وی نگردد و از اموال پاک و محبوب بوده باشد که در قرآن داریم: «لن تنالوا البر حتی ' تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شیء فإن الله به علیم؛ شما به خوبی و نیکی أبدا نمی رسید مگر آنکه از آنچه را که دوست دارید انفاق کنید. و هر چیزی را به هر کیفیتی انفاق کنید، خداوند تحقیقا بدان مطلع است» (آل عمران/ 92). در این آیه هدف نهایی انفاق یعنی عدم دلبستگی به علاقه مندی ها را بیان می کند. قرآن در پاسخ کسانی که گفتند چه چیزی را انفاق کنند، همه نوع انفاق را مشخص ساخته و هم کسانی که باید از این انفاق بهره مند گردند را بیان نموده اند. در نوع انفاق کلمه خیر را آورده که شامل هر نوع عمل، گفتار، کردار، و... که مقید به حال منفق علیه باشد را می شود، اعم از انفاق معنوی و انفاق مادی.
مراد از این آیه انفاق مالی است که مورد محبت و رغبت انسانی است. از اینکه انفاق علت وصول و رسیدن به بر و نیکویی قرار داده شده، فهمیده می شود که به خصوص، این جزء عنایت و اهتمام بیشتری داده شده است، زیرا آدمی مالی را که خود تحصیل کرده و جمع نموده، آن را مانند جزء وجودی خود می پندارد، و به قدری تعلق قلبی به او دارد، که جدا شدن و مفقود شدن آن را جدا شدن جزئی از حیات و زندگی اش می شمرد. بر خلاف سایر عبادات و اعمال، که در نبودن آنها چندان فقدان و زوالی در ناحیه خود حس نمی کند و در آیه 261 سوره بقره می فرماید: «مثل الذین ینفقون أمولهم فی سبیل الله کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة و الله یضعف لمن یشاء و الله وسع علیم؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه، یکصد دانه باشد، و خداوند آن را برای هر کس بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، دو یا چند برابر می کند، و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسیع، و (به همه چیز) داناست».
ص: 1230
در این آیه بیان می کند که انفاق مایه رشد آدمی است! مساله انفاق یکی از مهم ترین مسائلی است که اسلام روی آن تاکید دارد و قرآن مجید تاکید فراوان روی آن نموده است، که آیه فوق نخستین آیه از یک مجموعه آیات است که در سوره بقره پیرامون انفاق سخن می گوید و شاید ذکر آنها پشت سر آیات مربوط به معاد از این نظر باشد که یکی از مهمترین اسباب نجات در قیامت، انفاق و بخشش در راه خدا است. بعضی نیز گفته اند: این آیات پیوندی دارد با آیات جهاد، و انفاق در راه جهاد که قبل از آیات مربوط به معاد و توحید، در همین سوره آمده بود. نخست می فرماید: مثل کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند همانند بذری است که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه ای یکصد دانه باشد که مجموعا از یک دانه هفتصد دانه برمی خیزد. تازه پاداش آنها منحصر به این نیست، بلکه خداوند آن را برای هر کس بخواهد (و شایستگی در آنها و انفاق آنها را از نظر نیت و اخلاص و کیفیت و کمیت ببیند) دو یا چند برابر می کند. و این همه پاداش از سوی خدا عجیب نیست چرا که او (از نظر رحمت و قدرت ) وسیع و از همه چیز آگاه است.
نکته قابل توجه اینکه در این آیه کسانی که در راه خدا انفاق می کنند به دانه پربرکتی که در زمین مستعدی افشانده شود تشبیه شده اند در حالی که قاعدتا باید عمل آنها تشبیه به این دانه شود، نه خود اینها. تشبیه افراد انفاق کننده به دانه های پربرکت تشبیه جالب و عمیقی است گویا قرآن می خواهد بگوید: عمل هر انسانی پرتوی از وجود او است، و هر قدر عمل گسترش یابد، وجود انسان در حقیقت توسعه یافته است. شبیه این معنی در آیه 265 همین سوره آمده است.
ص: 1231
انفاق مهمترین طریق حل مشکل فاصله طبقاتی
با دقت در آیات قرآن مجید آشکار می شود که یکی از اهداف اسلام این است که اختلافات غیرعادلانه ای که در اثر بی عدالتیهای اجتماعی در میان طبقه غنی و ضعیف پیدا می شود از بین برود و سطح زندگی کسانی که نمیتوانند نیازمندیهای زندگیشان را بدون کمک دیگران رفع کنند بالا بیاید و حداقل لوازم زندگی را داشته باشند. اسلام برای رسیدن به این هدف برنامه وسیعی در نظر گرفته است، تحریم رباخواری بطور مطلق، و وجوب پرداخت مالیاتهای اسلامی از قبیل زکات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشویق به انفاق وقف و قرض الحسنه و کمکهای مختلف مالی قسمتی از این برنامه را تشکیل می دهد و از همه مهمتر زنده کردن روح ایمان و برادری انسانی در میان مسلمانان است و در آیه 262 سوره بقره می فرماید: «الذین ینفقون أمولهم فی سبیل الله ثم لا یتبعون ما أنفقوا منا و لا أذی لهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، سپس به دنبال انفاقی که کرده اند، منت نمیگذارند و آزاری نمیرسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است، و نه ترسی دارند، و نه غمگین می شوند».
چه انفاقی با ارزش است؟
در آیه قبل اهمیت انفاق در راه خدا به طور کلی بیان شد، ولی در آیه مورد بحث بعضی از شرائط آن ذکر می شود. می فرماید: کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند سپس به دنبال انفاقی که کرده اند منت نمیگذارند و آزاری نمیرسانند پاداش آنها، نزد پروردگارشان است. علاوه بر این نه ترسی بر آنها است و نه غمگین می شوند. از این آیه به خوبی استفاده می شود که انفاق در راه خدا در صورتی در پیشگاه پروردگار مورد قبول واقع می شود که به دنبال آن منت و چیزی که موجب آزار و رنجش نیازمندان است نباشد. بنابراین کسانی که در راه خداوند بذل مال می کنند ولی به دنبال آن منت میگذارند یا کاری که موجب آزار و رنجش است می کنند در حقیقت با این عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بین می برند. آنچه در این آیه بیشتر جلب توجه می کند این است که قرآن در واقع سرمایه زندگی انسان را منحصر به سرمایه های مادی نمی داند، بلکه سرمایه های روانی و اجتماعی را نیز به حساب آورده است. کسی که چیزی به دیگری می دهد و منتی بر او میگذارد و یا با آزار خود او را شکسته دل می سازد، در حقیقت چیزی به او نداده است زیرا اگر سرمایه هایی به او داده سرمایه ای هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقیرها و شکستهای روحی به مراتب بیش از مالی باشد که به او بخشیده است.
ص: 1232
بنابراین اگر چنین اشخاصی اجر و پاداش نداشته باشند کاملا طبیعی و عادلانه خواهد بود بلکه می توان گفت چنین افراد در بسیاری از موارد بدهکارند نه طلبکار زیرا آبروی انسان به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است. بنابراین معنی آیه چنین می شود کسانی که انفاق می کنند و بعدا منتی نمیگذارند و آزاری نمیرسانند پاداش آنها نزد پروردگار محفوظ است. و این خود میرساند که منظور قرآن تنها این نیست که پرداخت انفاق مؤدبانه و محترمانه و خالی از منت باشد بلکه در زمانهای بعد نیز نباید با یادآوری آن منتی بر گیرنده انفاق گذارده شود، و این نهایت دقت اسلام را در خدمات خالص انسانی می رساند. باید توجه داشت که منت و آزاری که موجب عدم قبول انفاق می شود اختصاص به مستمندان ندارد بلکه در کارهای عمومی و اجتماعی از قبیل جهاد در راه خدا و کارهای عام المنفعه که احتیاج به بذل مال دارد نیز رعایت این موضع لازم است. جمله «لهم اجرهم عند ربهم» به انفاق کنندگان اطمینان می دهد که پاداششان نزد پروردگار محفوظ است تا با اطمینان خاطر در این راه گام بردارند زیرا چیزی که نزد خدا است نه خطر نابودی دارد و نه نقصان، بلکه تعبیر ربهم (پروردگارشان) ممکن است اشاره به این باشد که خداوند آنها را پرورش می دهد و بر آن می افزاید.
جمله «و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» اشاره به این است که آنها هیچ نوع نگرانی نخواهند داشت، زیرا خوف، همانگونه که در سابق هم اشاره شد نسبت به امور آینده است، و حزن و اندوه، نسبت به امور گذشته، بنابراین با توجه به اینکه پاداش انفاق کنندگان در پیشگاه خدا محفوظ است، نه از آینده خود در رستاخیز ترسی دارند و نه از آنچه در راه خدا بخشیده اند، اندوهی به دل راه می دهند. بعضی نیز گفته اند آنها ترسی از فقر و کینه و بخل و مغبون شدن ندارند و نه غمی از آنچه انفاق کرده اند.
ص: 1233
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 2- صفحه 315 -320
سید محمد حسینی تهرانی- نور ملکوت قرآن- جلد چهارم- قسمت سوم
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان انفاق جامعه شناسی دین دنیا آخرت
خداوند برای تربیت و پرورش جان انسانها دو برنامه تشریعی و تکوینی دارد و در هر دو برنامه شدائد و سختیها را گنجانیده است. در برنامه تشریعی، عبادات را فرض کرده و در برنامه تکوینی، مصائب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدائدی است که با تکلیف ایجاد گردیده و صبر و استقامت در انجام آنها موجب تکمیل نفوس و پرورش استعدادهای عالی انسانی است. گرسنگی، ترس، تلفات مالی و جانی شدائدی است که در تکوین پدید آورده شده است و به طور قهری انسان را در بر می گیرد. خداوند در قرآن می فرماید: «و الله خلقکم من تراب ثم من نطفة ثم جعلکم أزوجا و ما تحمل من أنثی و لا تضع إلا بعلمه و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره إلا فی کتب إن ذلک علی الله یسیر؛ خداوند شما را از خاکی آفرید، سپس از نطفه ای، آن گاه شما را زوج ها گردانید، و هیچ زنی باردار نمی شود و بار نمی نهد مگر با علم او، و هیچ کهنسالی عمر طولانی نمی کند و یا از عمرش کاسته نمی شود، مگر آن که در کتابی (مسطور) است. بی شک، این (کار) بر خدا آسان است» (فاطر/ 11).
در این آیات به بخشی از آیات انفسی و آفاقی که دلیل بر قدرت خدا از یکسو، و علم او از سوی دیگر، و مساله امکان معاد از سوی سوم اشاره شده است: نخست به آفرینش انسان در مراحل مختلف اشاره کرده می گوید: خداوند شما را از خاک آفرید. سپس از نطفه. بعد از آن شما را به صورت همسران یکدیگر در آورد «ثم جعلکم ازواجا». این سه مرحله از مراحل آفرینش انسان است خاک، و نطفه، و مرحله زوجیت. سپس وارد چهارمین و پنجمین مرحله حیات انسان شده، موضوع بارداری مادران و وضع حمل آنها را پیش کشیده، می گوید: هیچ جنس ماده ای باردار نمی شود و وضع حمل نمی کند مگر به علم پروردگار. بعد به مرحله ششم و هفتم این برنامه شگرف در حلقه دیگر پرداخته و به مراحل مختلف عمر و فزونی و کاستی آن بر اثر عوامل مختلف اشاره کرده، می گوید: هیچ انسانی عمر طولانی نمی کند، و هیچ کس از عمرش کاسته نمی گردد مگر اینکه در کتاب علم خداوند ثبت است و از قوانین و برنامه هائی تبعیت می کند که حاکم بر آنها علم و قدرت اوست «و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فی کتاب».
ص: 1234
چه عواملی در ادامه حیات انسان مؤثر است؟ چه عواملی با ادامه حیات او می جنگد؟ و خلاصه چه عواملی باید دست به دست هم بدهد تا انسان بتواند یکصد سال یا کمتر و بیشتر به حیات خود ادامه دهد؟ و سرانجام چه عواملی موجب تفاوت عمر انسانها می گردد؟ همه اینها نیز محاسبات دقیق و پیچیده ای دارد که جز خداوند از آن آگاه نیست، و آن چه ما امروز در این زمینه ها می دانیم در برابر آنچه نمی دانیم بسیار کم و بی ارزش است. معمر از ماده عمر در اصل از عمارت به معنی آبادی گرفته شده است، و اینکه به مدت حیات انسان عمر گفته می شود به خاطر آنست که آبادی و عمارت بدن او در این مدت است. واژه معمر به معنی کسی است که عمر طولانی دارد. و سرانجام آیه را با این جمله پایان می دهد: «ان ذلک علی الله یسیر؛ همه این ها بر خداوند آسان است». آفرینش این موجود عجیب از خاک و آغاز خلقت یک انسان کامل از آب نطفه و همچنین مسائل مربوط به جنسیت و زوجیت، و بارداری، و وضع حمل و افزایش و کاستی عمر، چه از نظر قدرت، و چه از نظر علم و محاسبه همه برای او سهل و ساده است و این ها گوشه ای از آیات انفسی هستند که از یکسو ما را به مبدء عالم هستی مربوط و آشنا می کنند و از سوی دیگر دلائل زنده ای بر مساله امکان معاد محسوب می شوند.
عوامل معنوی طول عمر و کوتاهی آن
به تناسب بحثی که در آیات فوق درباره افزایش و کاستی عمر به فرمان پروردگار آمده، جمعی از مفسران به پیروی از روایاتی که در این زمینه وارد شده، بحثهائی در زمینه طول عمر و کوتاهی آن کرده اند. البته یک سلسله عوامل طبیعی در افزایش یا کوتاهی عمر دخالت دارند که بسیاری از آنها برای بشر تاکنون شناخته شده است، همانند تغذیه صحیح دور از افراط و تفریط، کار و حرکت مداوم، پرهیز از هر گونه مواد مخدر و اعتیادهای خطرناک و مشروبات الکلی، دوری از هیجانات مداوم، و داشتن ایمان قوی که بتواند انسان را در ناملایمات زندگی آرامش و قدرت بخشد. ولی علاوه بر اینها عواملی وجود دارد که ارتباط ظاهری آن با مساله طول عمر بر ما چندان روشن نیست اما در روایات اسلامی دقیقا روی آن تاکید شده است مانند:
ص: 1235
الف- پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «ان الصدقة و صلة الرحم تعمران الدیار، و تزیدان فی الاعمار!؛ انفاق در راه خدا و صله رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانی می کند!».
ب- در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است: «من سره ان یبسط فی رزقه و ینسی له فی اجله فلیصل رحمه؛ کسی که دوست دارد رزقش افزون، و اجلش بتاخیر افتد صله رحم بجا آورد».
ج- در مورد بعضی از معاصی مانند زنا مخصوصا وارد شده است که از عمر انسان می کاهد از جمله در حدیث معروف پیامبر که می فرماید: «یا معشر المسلمین ایاکم و الزنا فان فیه ست خصال: ثلاث فی الدنیا، و ثلاث فی الاخره، اما التی فی الدنیا فانه یذهب بالبهاء، و یورث الفقر، و ینقص العمر؛ ای مسلمانان از زنا بپرهیزید که شش پیامد سوء دارد: سه چیز در دنیا، و سه چیز در آخرت، اما آن سه که در دنیا است بهاء و نورانیت را از انسان می برد، فقر و تنگدستی ببار می آورد، و از عمر انسان می کاهد».
د- امام باقر (ع) می فرماید: «البر و صدقة السر ینفیان الفقر و یزیدان فی العمر و یدفعان عن سبعین میتة سوء؛ نیکوکاری و انفاق پنهانی فقر را بر طرف ساخته، عمر را افزون می کند و از هفتاد گونه مرگ و میر بد جلوگیری به عمل می آورد. درباره بعضی از گناهان دیگر مانند ظلم بلکه مطلق گناهان نیز در احادیث اشاراتی آمده است. بعضی از مفسران که نتوانسته اند میان اجل حتمی و اجل معلق فرق بگذارند به این گونه احادیث حمله کرده و آن را مخالف نصوص قرآنی دانسته اند که حد عمر انسان را ثابت و لا یتغیر می داند. توضیح اینکه: بدون شک انسان دارای دو گونه سرآمد و اجل است: سرآمد و اجل حتمی که پایان استعداد جسم انسان برای بقاء است و با فرا رسیدن آن هر چیز به فرمان الهی پایان می گیرد. سرآمد و اجل معلق که با دگرگونی شرائط دگرگون می شود، فی المثل انسانی دست به انتحار و خودکشی می زند در حالی که اگر این گناه کبیره را انجام نمی داد سالها زنده می ماند، و یا بر اثر روی آوردن به مشروبات الکلی و مواد مخدر و شهوترانی بی حد و حساب توانائی جسمی خود را در مدت کوتاهی از دست می دهد، در حالی که اگر این امور نبود سالیان بسیاری می توانست عمر کند.
ص: 1236
اینها اموری است که برای همه قابل درک و تجربه است و احدی نمی تواند آن را انکار کند. در زمینه حوادث ناخواسته نیز اموری وجود دارد که مربوط به اجل معلق است که آن نیز قابل انکار نمی باشد. بنابراین اگر در روایات فراوانی آمده است که انفاق در راه خدا یا صله رحم عمر را طولانی و بلاها را بر طرف می سازد در حقیقت ناظر به همین عوامل است و هر گاه ما این دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفکیک نکنیم درک بسیاری از مسائل در رابطه با قضا و قدر و تاثیر جهاد و تلاش و کوشش در زندگی انسانها لاینحل خواهد ماند.
این بحث را ضمن یک مثال ساده می توان روشن ساخت و آن اینکه: انسان یک دستگاه اتومبیل نو تهیه می کند که طبق پیش بینی های مختلفی که در ساختمان آن به کار رفته می تواند مثلا بیست سال عمر کند، اما مشروط به اینکه به آن دقیقا برسند و مراقبتهای لازم را به عمل آورند، در این صورت اجل حتمی این اتومبیل همان بیست سال است که از آن فراتر نمی رود. ولی اگر مراقبتهای لازم انجام نشود و آن را به دست افراد ناآگاه و لاابالی بسپارند و بیش از قدرت و ظرفیت از آن کار بکشند و در جاده های پر سنگلاخ همه روزه آن را به کار گیرند ممکن است عمر بیست ساله آن به نصف، یا به عشر تنزل پیدا کند این همان اجل معلق آن است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 198-199،
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18- صفحه 210-200
ص: 1237
کلی__د واژه ه__ا
معاد قرآن انسان صله رحم خدا انفاق عمر رذایل اخلاقی حدیث تربیت
قوانین آفرینش استثناء پذیر نیست. اگر تغییراتی در سنتهای جهان مشاهده می شود آن تغییرها معلول تغییر شرایط است و بدیهی است که هر سنتی در شرایط خاص جاری است و با تغییر شرایط، سنتی دیگر جریان می یابد و آن سنت نیز در شرایط خاص خود کلیت دارد. پس تغییر قانون و سنت، به حکم قانون و سنت است ولی نه به این معنی که قانونی به حکم قانونی نسخ می شود، بلکه به این معنی که شرایط یک قانون تغییر می کند و شرایط جدید به وجود می آید و در شرایط جدید قانون جدید حکمفرما می شود. در جهان، جز قانون و سنت و ناموسهای لایتغیر وجود ندارد.
اگر مرده ای بطور اعجاز زنده می شود، آن خود حساب و قانونی دارد. اگر فرزندی همچون عیسی بن مریم بدون پدر متولد می شود، بر خلاف سنت الهی و قانون جهان نیست. بشر، همه سنتها و قانونهای آفرینش را نمی شناسد و همینکه چیزی را بر ضد قانون و سنتی که خود، آگاهی دارد در نظر می گیرد، می پندارد مطلقا برخلاف قانون و سنت است، استثناء است، نقض قانون علیت است و در بسیاری از موارد هم آنچه را که به عنوان قانون می شناسد قشر قانون است نه قانون واقعی. تأثیر دعا و صدقه در دفع بلاها و غیره نقض سنت الهی نیست چرا که نه قوانین آفرینش استثناپذیر است و نه کارهای خارق العاده و استثناء در قوانین آفرینش است.
ص: 1238
در حدیث آمده است که از رسول اکرم سؤال شد که با وجود اینکه هر حادثه ای که در جهان رخ می دهد به تقدیر الهی و قضاء حتمی او است، دعا و دوا چه اثری می تواند داشته باشد؟ در پاسخ فرمودند: دعا نیز از قضا و قدر است. یک بحث خیلی عالی فقط در میان علمای شیعه هست و در غیر علمای شیعه نیست به نام بداء، یعنی تغییر سرنوشت. مثلا جریان اصلی عالم همین بوده که اوضاع چنان جلو می آمده که فردی در لحظه معین زمین بخورد ولی اگر همین فرد یک جریان دیگری به وجود می آورد مثلا صدقه ای می داد ممکن بود همین صدقه جلوی این جریان را بگیرد. یا یک دعا ممکن است جلوی یک جریان را بگیرد. و به همین خاطر ما در باب دعا داریم که «ان الدعاء یرد القضاء؛ دعا جلوی قضا و قدر را می گیرد». البته خود دعا هم به قضا و قدر است ولی آن یک جریان است و این جریان دیگری.
بنابراین آن خودش یک جریانی بوده که به آنجا منتهی می شده ولی مانعی هم نیست که یک جریان دیگری بیاید جلوی آن را بگیرد کما اینکه این قضیه معروف است و در اخبار ما وارد شده که عیسای مسیح از جلوی خانه ای می گذشت که در آن خانه عروسی بود، مسیح گفت فردا شب که شما بیایید اینجا می بینید که عروسی تبدیل به عزا شده. فردا شب آمدند دیدند باز هم عروسی است. گفتند چطور شد؟! عیسی گفت حتما جریان دیگری رخ داده است، عمل خیر سر زده است، بنا و مقرر بود که این عروس تلف شود. بعد می آیند و آن خانه را جستجو می کنند، ماری را در آنجا می بینند در حالی که برگی در دهانش است و بعد، از عروس تحقیق و بازپرسی می کنند، معلوم می شود که در همان شب فقیری می آید و کسی به آن فقیر رسیدگی نمی کند، این می بیند کسی به او رسیدگی نمی کند خودش بلند می شود از غذای خودش به او می دهد. وقتی که این را اقرار می کند مسیح می گوید همین کار جلوی این جریان را گرفت.
ص: 1239
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 145-146
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 180-179
کلی__د واژه ه__ا
دعا قضا و قدر صدقه قانون آفرینش خدا
طبق آیات قرآن کریم باید عمل انفاق صرفا منبعث از ایمان و وجدان زنده و حساس شخص بوده باشد. پیغمبر اکرم در این باره فرمودند: مثل مسلمانان از لحاظ همدردی و حساسیت نسبت به یکدیگر مثل یک بدن است که چون عضوی به درد می آید همه اعضای دیگر با تب و بی خوابی اظهار بی تابی می کنند. عملی که منبعث از ریا و تظاهر باشد ضررش از فایده اش بیشتر است. این است که قرآن مجید هر جا نام انفاق می برد کلمه فی سبیل الله را با آن توأم می کند، یعنی انفاق فقط برای رضای حق باشد نه برای ارضای جاه طلبی و نه در راه اطفای شهوات نفسانی و حتی جنبه روحی طرف مقابل باید رعایت شود و کمک و دستگیری نباید به صورتی درآید که شخصیت روحی طرف مقابل را خرد کند. ائمه اطهار (ع) خوی و عادتشان این بود که مخفیانه به این و آن کمک کنند، همه برای این بود که افراد محتاج احساس ذلت و خواری در خود نکنند و روحیه و شخصیتشان در هم شکسته نشود.
دو سنت در میان همه ائمه که به طور وضوح و روشن هویدا است یکی عبادت و خوف از خدا و خداباوری است. یک خداباوری عجیب در وجود اینها هست، از خوف خدا می گریند و می لرزند، گوئی خدا را می بینند، قیامت را می بینند، بهشت را می بینند، جهنم را می بینند. درباره امام کاظم (ع) می خوانیم: «حلیف السجدة الطویلة و الدموع الغزیرة؛ هم قسم سجده های طولانی و اشکهای جوشان». تا یک درون منقلب آتشین نباشد که انسان نمی گرید. سنت دومی که در تمام اولاد علی (ع) دیده می شود همدردی و همدلی با ضعفا، محرومان، بیچارگان و افتادگان است. اصلا انسان برای اینها یک ارزش دیگری دارد. امام حسن (ع) را می بینیم، امام حسین (ع) را می بینیم، امام سجاد (ع)، امام باقر (ع)، امام صادق (ع)، امام کاظم و ائمه بعد از آنها، در تاریخ هر کدام از اینها که مطالعه می کنیم، می بینیم اصلا رسیدگی به احوال ضعفا و فقراء، برنامه اینهاست، آن هم (به این صورت که) شخصا رسیدگی بکنند نه فقط دستور بدهند، یعنی نایب نپذیرند و آن را به دیگری موکول نکنند. بدیهی است که مردم اینها را می دیدند.
ص: 1240
زین العابدین (ع) پیک محبت بود. راه می رفت، هر جا بی کسی را می دید، هر جا غریبی را می دید، فقیر و مستمندی را می دید، کسی را می دید که دیگران به او توجه ندارند، به او محبت می کرد، او را نوازش می کرد و به خانه خودش می آورد. روزی یک عده جذامی را دید. (همه از جذامی فرار می کنند، و آن که فرار می کند از سرایت بیمارش می ترسد، ولی خوب اینها هم بنده خدا هستند) از اینها دعوت کرد، اینها را به خانه خود آورد و در خانه خود از اینها پرستاری کرد. خانه زین العابدین خانه مسکینان و یتیمان و بیچارگان بود.
علی (ع) پس از رسول خدا (ص) با سخاوت ترین مردم هستی بشمار می رود؛ تا آنجا که سه شبانه روز حضرت با همسرش زهرا (س)، و دو فرزندش حسن و حسین روزه گرفته و نان خویش را به مسکین و یتیم و اسیر دادند و خود با آب افطار نمودند و آیه در حق آنها نازل شد که: «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا* انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاءا و لاشکورا *انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا؛ و طعام را با آنکه دوستش دارند، به مستمند و یتیم و اسیر دهند و در دل گویند: ما فقط برای رضای خدا شما را اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم. ما از پروردگار خود از روزی که سخت غمبار است هراسانیم» (انسان/ 10-8).
و نیز یکبار حضرتش تمام مایملک خویش را در راه خدا انفاق نمود و آن هنگامی بود که حضرت از تمام دنیا و مافیها فقط چهار درهم داشتند، که یکی را شب هنگام و دیگری را روز و درهم سوم را پنهانی و چهارمی را آشکارا انفاق فرمود. آیه نازل شد: «الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیه؛ کسانی که مالشان را شب و روز، و نهان و آشکار، انفاق می کنند» (بقره/ 274). مولی علی (ع) به مزد کار می کرد، آنگاه محصول کار خویش را صدقه می داد و خود گاهی از شدت گرسنگی سنگ بر شکم می بست و بر این مطلب بزرگترین دشمن علی یعنی معاویه شهادت داده آنجا که می گوید: «اگر علی انباری از طلا و انباری از کاه داشته باشد، نخست انبار طلا را در راه خدا انفاق نموده و هیچ برای خود نگاه نخواهد داشت».
ص: 1241
خود مولی فرموده: ای سفیدها (نقره ها و درهم ها) و ای زردها (دینارها و طلاها) بروید غیر از علی را فریب دهید که علی (ع) فریب شما را نخواهد خورد. همچنین در حالات امام حسن (ع) وارد شده است که مردی خدمت امام حسن (ع) رسید و اظهار فقر و پریشانی کرد. حضرت خزانه دار خود را خواست و فرمود، چه مقدار مال نزد توست؟ عرض کرد دوازده هزار درهم، فرمود آن را به این مرد فقیر بده من از او خجالت می کشم. خزانه دار عرض کرد دیگر چیزی برای مخارج باقی نمی ماند. فرمود تو آن را به فقیر بده و حسن ظن به خدا داشته باش، حق تعالی تدارک می فرماید. پس از آن که خزانه دار آن را به او داد، حضرت او را طلبید و عذرخواهی نمود و فرمود ما حق تو را ندادیم، لکن آنقدر که نزد ما بود به تو دادیم. همچنین حضرت مجتبی (ع) در طول عمر خود دوبار تمام اموال و دارائی خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم نموده نصف آن را برای خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بذل نمود.
ابن عساکر که از مورخین مشهور بوده و کتاب تاریخش از معروفترین کتب تاریخی است می گوید: شخص مستمندی در کوچه های مدینه به راه افتاد تا به در خانه امام حسین (ع) رسید. در خانه را کوبید و شروع کرد به خواندن اشعاری با این مضامین «کسی که حلقه در خانه تو را بکوبد ناامید برنمی گردد. تو صاحب جود و معدن کرم هستی...»، امام حسین(ع) در حال نماز بود، صدای کوبیدن در و تقاضای سائل را که شنید، نماز خود را با سرعت به پایان رساند و از منزل بیرون آمد. به چهره مرد سائل نگاه کرد، فقر و تنگدستی از چهره اش می بارید، امام به داخل خانه بازگشت و از قنبر سؤال کرد: از وجوه مربوط به مخارج زندگی ما چیزی نزد تو مانده است؟
ص: 1242
قنبر جواب داد: دویست درهم موجود است که فرمودید در میان اهل بیت شما تقسیم کنم. فرمود: آن را بیاور، زیرا کسی آمده که به گرفتن آن سزاوارتر است. آنگاه امام پولها را گرفت و از خانه خارج شد و آن را به مرد سائل عطا نمود و شعری با این مضمون سرود: «ای مرد این پول را از من بگیر و من عذر می خواهم و بدان من نسبت به تو مهربانم. البته اگر وضع به این گونه نبود و امکانات مادی ما اهل بیت بهتر از این بود، آسمان کرم ما، باران رحمت خود را بر زندگانی تو فرو می ریخت و زندگانی پژمرده تو را به صورت گلستانی درمی آورد. شرایط روزگار این گونه است که امکانات در دست دیگران بوده، دست ما خالی باشد». مرد عرب پولها را دریافت نمود و با خوشحالی مراجعت کرد، درحالی که اشعاری با این مضامین را با خود زمزمه می کرد: «شما پاک و مطهرید، هر کجا که نام شما برده شود، درود و تحیات الهی همراه آن است، شما برترید و علم کتاب در نزد شماست. آن کسی که وابسته به خاندان شما نباشد، مایه افتخار و مباهاتی ندارد».
امیرالمؤمنین در یک وقت که مقداری خرما از مال شخصی خود در میان فقرا تقسیم می کرد، مقدار نسبتا زیادی برای یک نفری فرستاد که آن شخص هیچگونه عرض حاجت و اظهار احتیاجی نکرده بود و اساسا اخلاق شخصی آن مرد این بود که از احدی چیزی نخواهد، مردی به امیرالمؤمنین اعتراض کرد که آن شخص که از تو چیزی نخواسته و عرض حاجتی نکرده و بعلاوه یک پنجم این خرما برای او کافی است، تو چرا اصلا برای او که از تو چیزی نخواسته می فرستی و چرا اینقدر زیاد می فرستی؟
ص: 1243
سخنی که امیرالمؤمنین در جواب این مرد معترض گفت این بود: خدا امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند، تو چقدر آدم پست دونی هستی، من می بخشم و تو بخل می ورزی و به علاوه اگر بنا شود من فقط به کسانی ببخشم که از من تمنا و تقاضا کرده اند من بخششی نکرده ام بلکه عوض آنچه از آنها گرفته ام به آنها داده ام، آنها را وادار کرده ام که روی خود را که هنگام سجده برای خدای خود بر خاک می نهند و از خداوند مسئلت می نمایند، این رو را متوجه من کنند و به من ببخشند، پس آنچه من نام بخشش روی آن گذاشته ام بخشش نیست، معاوضه و معامله است، در عوض بذل آبروی کسی چیزی به او بخشیده ام. بعد فرمود: کسی که اینچنین فکری داشته باشد و منتظر باشد که محتاجان در خانه او را بزنند و یا در کوچه و بازار جلو او را بگیرند تا او دست کمک به سوی آنها دراز کند او در دعای خود هنگامی که می گوید: «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» دروغگو است، زیرا کسی که از کوچک ترین متاع دنیوی نسبت به دیگران بخل بورزد چگونه ممکن است به آسانی برای دیگران تمنای بهشت و سعادت ابدی نماید.
علی (ع) وقتی پولی به دستشان می رسید. ایشان این پول را در دستشان حرکت می دادند و می فرمودند که ای پول، ای دینار، ای درهم، تو آن وقت مال من هستی که تو را خرج کنم. برعکس آنچه معمولا خیال می کنند که می گویند پول تا وقتی که در دست من است مال من است، ایشان فرمودند: پول تا در دست من است مال من نیست، وقتی که پول را خرج کردم آن وقت است که مال من می شود. نمونه ای دیگر از انفاق ائمه ماجرای انفاق انگشتر به سائل در حال رکوع توسط امام علی (ع) می باشد. یا در مورد لطف کرم، بخششها و انفاق امام صادق (ع) در طول مدت عمر آمده گاهی پیش می آمد که فردی نیازمند به محضر امام وارد می شود و با دیدن امام شرم می کرد خواسته خویش را مطرح سازد و امام با دیدن چهره و وضع او اقدام به رفع حاجتش می کرد. امام معتقد بود باید نیکی و بخشش قبل از درخواست باشد قبل از اینکه او لب به سخن بگشاید باید به او کمک کرد و اگر او درخواست کرد و بعد شما عطا کردید در واقع بهای مایه گذاری آبروی او را پرداخته ای و هرچه بپردازی بهای آبروست و جبران نمیشود. مفضل عرض کرد: من از شما پول نخواستم، دعا خواستم. امام فرمود من دعا خواهم کرد اما تو نیز وضع خود را نزد دیگران عرضه مکن که رسوا می شوی.
ص: 1244
بخششهای پنهانی امام صادق نیز چون سایر ائمه و مخصوصا جدشان امیرالمؤمنین بسیار بود. اینگونه بخششهای سری امام آنچنان بود که گیرنده آن از انفاق کننده خبر نداشت و حتی بعضی، از بخششها و انفاق امام بهره می بردند و امام را مورد شماتت قرار می دادند. آنگونه که امام برای یکی از نزدیکان خود از بنی هاشم که در وضع دشواری بود پولی فرستاد و به کسی که پول را برد فرمود: پول را به او بده و مگو چه کسی آن را داده. او پول را به شخص مورد نظر داد آن شخص احسان کننده را دعا کرد و گفت: خدا به او پاداش خیر عطا کند ولی جعفربن محمد (ع) با آن همه ثروت برای ما چیزی نمی فرستد و یا شبها انبانی از نان و گوشت و خرما و پول برمی داشت و به در خانه فقرا می رفت و به اندازه توان به آنان کمک میکرد.
این گونه بخششها از آن جهت بود که آبروی اشخاص حفظ شود و از اینکه فقر بر آنها مسلط است شرمگین نباشند. همانطور که گفتیم امام به آبروی اشخاص مخصوصا مؤمنین بسیار حساس بودند و از آن جهت بود که می خواستند نیازمندان ایشان را نشناسند تا احساس دین و احساس خواری به آنان روی نیاورد. حتی بخششهای امام به غیرشیعه از جمله مواردی است که بیانگر حس انسان دوستی امام است و برای امام دین و مذهب برای کمک کردن به اشخاص مهم نیست. امام معتقدند این کارها می تواند راهی باشد که آنان را به درستی بکشاند و از جلمه کمکهای امام به غیرشیعه کمک به فقرای بنی ساعده است.
ص: 1245
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 161-160 و 101-100
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 231-234
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 366
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 118-116
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن تاریخ اسلام انسان کامل انفاق ویژگی های امام چهارده معصوم (ع) تربیت
آل ابی رافع، از خاندانهای بزرگ شیعه، از تبار نخستین کسانی که اسلام آوردند. بزرگ و بنیانگذار این خاندان، ابورافع، صحابی معروف، آزاد کرده مولا پیامبر اسلام (ص) بود، که نجاشی او را در زمرة سلف صالح برشمرده است. دیگر افراد این خانواده که در کتابهای رجال از آنان یاد شده و عبارتند از عبیدالله بن ابی رافع و 4 پسرش محمد و عون و عبدالله و فضل، برادرش علی بن ابی رافع، و نوادگانش عبدالرحمن بن محمد و عبدالله بن علی.
1. ابورافع، از قبطیان بود. دربارة نام او اختلاف نظر است و در کتابهای گوناگون نامهایی چون اسلم، ابراهیم، ثابت، هرمز، سنان، قرمان، صالح، یزید، یسار و عبدالرحمن را برای او یاد کرده اند، ولی بیشتر نام او را اسلم دانسته اند. ابورافع نخست بردة عباس بن عبدالمطلب بود. عباس او را به پیامبر(ص) بخشید. چون ابورافع خبر مسلمان شدن عباس بن عبدالمطلب را به پیامبر داد، رسول اکرم(ص) او را به مژدگانی این پیام آزاد کرد. ابورافع در مکه پیش از هجرت مسلمان شد. او از جمله کسانی بود که برای فرار از ستم کفار قریش، با جعفربن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. تاریخ اسلام آوردن او دانسته نیست، ولی گفته اند زمانی مسلمان شد که هنوز مسلمانان به سوی مسجدالاقصی نماز می گزاردند. مشهور است که ابورافع با پیامبر به مدینه هجرت نکرد، بلکه تا جنگ بدر در مکه ماند و و پس از آن در مدینه به پیامبر پیوست؛ اما روایتی دیگر ناقض این قول است. پس از ورود به مدینه، پیامبر مولاه خود سلمی را به ازدواج او درآورد، و عبیدالله از او زاده شد. ابورافع پس از مهاجرت به مدینه، در همه جنگها حضور داشت و از نزدیکان و یاران پیامبر اسلام (ص) به شمار می رفت، چنانکه حضرت رسول دربارة او فرمود: «هر پیامبری امینی دارد و امین من ابورافع است».
ص: 1246
ابورافع پس از درگذشت پیامبر، ملازمت امام علی(ع) را اختیار کرد و همراهش بود تا خلافت به وی رسید. وقتی معاویه در شام و طلحه و زبیر در بصره با خلافت امام علی(ع) به مخالفت برخاستند، ابورافع گفت که پیامبر اسلام این واقعه را پیش از این به او خبر داده و فرموده بود که علی (ع) بر حق است و مخالفان او بر باطلند. او در 85 سالگی زمین و خانه اش را در خیبر و مدینه فروخت و در رکاب امام علی (ع) به کوفه مهاجرت کرد. در همین اوقات بود که می گفت «سپاس خدای را که به منزلتی دست یافتم که هیچ کس به آن نرسید، زیرا دو بیعت کردم: عقبه و رضوان؛ و به سوی دو قبله نماز گزاردم و سه بار هجرت کردم». او در کوفه از سوی امام علی(ع) به خزانه داری بیت المال منصوب شد و دو فرزندش عبیدالله و علی نیز به دبیری امام پرداختند. براساس روایتی، ابورافع تا روزگار امام حسن (ع) زنده بود و پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) همراه امام حسن(ع) به مدینه بازگشت. اگر این روایت درست باشد باید پنداشت که در آن هنگام سن او از 90 در گذشته بود. پس از بازگشت به مدینه، چون ابورافع قبلا زمین و خانة خود را فروخته بود، امام حسن (ع) نیمی از خانة امام علی(ع) و یک قطعه زمین در اطراف مدینه به اقطاع به او داد که پس از مرگ او، فرزندش عبیدالله آن را به 000‘170 (احتمالا درهم) بفروخت. در مورد تاریخ درگذشت ابورافع اختلاف است. برخی مرگ او را در سال شهادت امام علی (ع) نوشته اند. واقدی می گوید: او کمی پیش از عثمان یا کمی بعد از او درگذشته است. برخی نیز تاریخ مرگ او را در روزگار خلافت امام علی(ع) دانسته اند، اما چنانکه اشاره شد یکی از روایات نجاشی بر پیوند او با امام حسن(ع) تأکید دارد. ابورافع به جمع آوری و تدوین و تبویب احادیث همت گماشت و کتاب السنن و الاحکام و القضایا را که نخستین کتاب فقهی بود، گردآوری کرد. ظاهرا در تاریخ اسلام، او نخستین کسی است که کتاب فقهی نوشته است. این کتاب شامل بابهای: نمار، روزه، حج، زکات و قضاء است و در آن از امام علی(ع) روایت شده است. از ابورافع روایتهای فراوانی به وسیلة فرزندان و همسرش سلمی و دیگران نقل شده است. مسلمانان و به ویژه شیعیان او را در شمار راویان «ثقه» نهاده اند.
ص: 1247
2. عبیدالله بن ابی رافع، از تابعین و بنا به قول شیخ مفید از اخیار شیعه و از خواص اصحاب امام علی (ع) و دبیر او بود و در جنگهای آن امام شرکت می جست. او دو کتاب نوشته است: الف _ قضایا امیرالمؤمنین، شاید نخستین کتابی باشد که دربارة قضاوتهای امام علی(ع) نگاشته شده است. ب _ تسمیه من شهد مع امیرالمؤمنین الجمل و صفین والنهروان من الصحابه (طوسی، ص 202). به احتمال قوی عبیدالله در تاریخ اسلام نخستین کسی است که درباره رجال کتابی نوشته است. عبیدالله در میان راویان شیعه «ثقه» شناخته شده است. او از پدرش ابو رافع و امام علی (ع) و ابوهریره روایت کرده است.
3. علی بن ابی رافع، از فقهای تابعین است که روایات بسیاری از پیامبر(ص) به یاد داشته است. او از خواص امام علی(ع) به شمار می آمد و در تمام جنگ های آن حضرت حضور داشت. نزد امام فقه آموخت و در روزگار وی کتابی در فقه نوشت که نجاشی بدون ذکر عنوان، آن را یاد کرده است. از دیگر افراد این خاندان شرح حال روشنی به دست نیست.
من_اب_ع
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
کلی__د واژه ه__ا
کتب فقهی اصحاب امام علی (ع) تشیع اصحاب پیامبر اکرم
معامله با خدا، قرض با خداست که در قرآن چند جا ذکر شده است: «إن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة؛ در حقیقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهای] اینکه بهشت برای آنان باشد خریده است» (توبه/ 111)، سعادتی که هیچ وقت نحوست ندارد. سلطان حقیقی می شوی اگر با ملک الملوک معامله ات باشد. در دلت حب خدا، آل محمد، آخرت باشد. اعضایی که به تو داده، همه را در بازار خدا به کار بینداز، به زبانت ذکر و یاد خدا، به چشمت آنچه رضای خداست، به گوشت معامله با خدا، دست و پا و اعضای دیگر بدنت، همه در راه او. اگر پول و چیزی هم داری آن هم در راه خدا. از نفقه ای که به خانواده ات می دهی تا برود بالا همه در حساب خدا و بعدش هم در وجوه خیریه، هر راه خیری که پیش آمد همه اش قرض به خداست. همین الان نور انفاق نصیبش می گردد، وقت مردن هم همین نورهایی که قرض خدا داده است خدا به او پس می دهد و اجمالا (انسان باید) با بدنش و مالش با خدا معامله کند.
ص: 1248
از علی آموز اخلاص عمل
صدقه سری که علی (ع) داشته است، که وقتی حسین (ع) از تشییع جنازه برمی گردند می رسند به خرابه ای سری. می بینند بیماری افتاده. سرش را در دامن می گیرند احوالش را می پرسند. می گوید: «کسی به داد ما نمی رسید مگر یک نفر که این جا می آمد و خوراک در دهن من می گذاشت».
آقایان پرسیدند: «از او پرسیدی کیست؟»
گفت: «من چشمم نمی دید، از او پرسیدم آقا اسم شما چیست؟ فرموده بنده خدا هستم.»
امامین فرمودند: «آیا نشانه ای از او داری؟»
گفت: «در این خرابه که بود، ذکر که می خواند تمام سنگ و کلوخ و دیوار این جا همه تسبیح خدا می کردند».
صدای گریه حسن مجتبی بلند شد فرمود: «پدر ما علی (ع) بود که حالا ما از تشییع جنازه اش برمی گردیم»
این بیچاره مریض هم گریان شد. التماس کرد گفت: «آقازاده ها! ممکن است مرا سر قبر پدرتان ببرید. منت بر من بگذارید.
چنین گویند که: «او را آوردند به نزد امام، او به سر قبر امیرالمؤمنین آن قدر نالید و گریه کرد تا مرد».
احسان امام سجاد (ع)
انگور تازه ای برای امام زین العابدین (ع) هدیه آوردند. حضرت خوشه انگور را گرفت تا میل کند، سائلی رسید مقابل امام اظهار فقر کرد. حضرت هم همین انگوری که بود به او داد.
راوی عرض کرد: آقا! این انگور نوبر را برای شما آورده اند، به سائل پول بدهید انگور را خودتان میل کنید.
فرمود: نخواندی آیه قرآن را «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون وما تنفقوا من شیء فإن الله به علیم؛ هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید و از هر چه انفاق کنید قطعا خدا بدان داناست» (آل عمران/ 92)، من انگور را دوست دارم، این بهتر از پول است
ص: 1249
احسان ابوطلحه انصاری
روایت در این مقام بسیار است. در وقت نزول آیه شریفه: «لن تنالوا الب____ر.....» ابوطلحه نزد رسول خدا آمد گفت: «من چند نخلستان دارم، بهترینش که هم چشمه آب در آن است و هم نخلهایش چنین و چنان است، این را در راه خدا می دهم». رسول خدا هم دعا درباره اش کرد درباره اش فرمود: «وقفشن کن بر ارحامت». قبول کرد و وقف بر ارحامش کرد طبق دستور رسول خدا.
احسان حارثه بن اسامه
در تفسیر آیه شریفه دارد که حارثه بن اسامه اسب قیمتی اش را داد، دید از اسبش عزیزتر چیزی ندارد، اسبش را آورد در منزل رسول الله که: «یا رسول الله! من این اسب را خیلی دوست می دارم، این را دادم در راه خدا» که رسول خدا هم دعایش کرد.
احسان زبیده همسر هارون
بعضی از زنها هستند که روی مردها را سفید می کنند مثل زبیده که گویند: «در باطن خدمت موسی بن جعفر (ع) ارادت داشته».
همسر هارون تمکن و دارایی اش عجیب بوده، اموال نفیسه هم زیاد داشته است. نفیس تر از همه، سی جزء قرآن بود؛ یعنی تمام سی جزء قرآن را در نود پاره داده بود نوشته بودند، همه با طلا و زر. در جلد و ورقش طلاکاری و زربافی کرده بودند. اجمالا وقتی این آیه شریفه را خواند، خودش گفت: «هر چه فکر می کنم در دارایی ام از همه بیشتر نزدم همین قرآنها است، خیلی برایم عزیز است، من همین را در راه خدا می دهم». فرستاد استاد زرگر آمد زرهایی که در این قرآن مجید عمل شده است، همه را بیرون آوردند و در راه خدا انفاق نمود. به این ترتیب دستور داد آب چشمه ای که در طائف بود، به مکه معظمه آوردند که هنوز مردم بعد از هزار سال از آن بهره می برند. این زن نفیس ترین دارایی اش که همان طلاکاریها و زربافیهایی که کرده بود، همه را داد تا این چشمه آب را جاری کردند.
ص: 1250
من_اب_ع
سید عبدالحسین دستغیب- معارفی از قرآن- صفحه 191-197
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن تاریخ اسلام انفاق داستان اخلاقی تربیت
بیماری جهل از زیان بخش ترین بیماری ها است، مخصوصا اگر توأم با غرور باشد و فرد مبتلا اصلا خود را جاهل نداند و دیندار هم بپندارد که در این صورت، در پوشش دینداری سر از هلاک دائم در می آورد. در حدیثی می خوانیم که حضرت امام صادق (ع) فرموده است:
می شنیدم که مردم کسی را به عقل و درایت ستوده بزرگش می شمردند. دوست داشتم او را از نزدیک ببینم؛ به سراغش رفتم؛ دیدم جمعی دورش حلقه زده اند. صبر کردم تا از مردم جدا شد و به راه افتاد. دنبالش رفتم. سر راهش به دکان نانوایی رسید؛ ایستاد. دیدم از غفلت نانوا استفاده کرد و دو گرده نان برداشت و زیر لباسش پنهان کرد. تعجب کردم. آیا مؤمن و دزدی؟ با خود گفتم: شاید با نانوا حساب و داد و ستدی دارد. از آنجا گذشت و به مغازه ی میوه فروشی رسید و ایستاد. آنجا هم مرد میوه فروش را غافلگیر کرد و دو انار از سبد میوه ی او برداشت و زیر لباسش پنهان کرد. تعجب من بیشتر شد. باز گفتم: شاید با میوه فروش هم حسابی دارد؛ اما چرا غافلگیرانه عمل می کند؟
از آنجا گذشت؛ به فقیر بیماری رسید و آن دو گرده ی نان و دو انار را به او بخشید. من دیگر تأمل نکرده جلو رفتم و از راز کارش جویا شدم. نگاهی به من کرد و گفت: تو شاید جعفربن محمد باشی؟
ص: 1251
گفتم: بله، من جعفربن محمد هستم.
گفت: تو وقتی از دین جدت بی خبر باشی، تنها انتساب به او چه سودی برای تو خواهد داشت؟
گفتم: چگونه من از دین جدم بی خبرم؟
گفت: مگر این قرآن، کتاب خدا، نیست که می فرماید: «هر کس حسنه و کار نیکی انجام دهد ده برابر پاداش خواهد داشت و هر کس گناهی مرتکب شود بیش از یک مجازات نخواهد داشت.»
من دو نان و دو انار دزدیدم؛ مجموعا چهار گناه مرتکب شدم و چون همه ی آن چهار را صدقه داده ام (به حساب یک حسنه به ده ثواب) پس چهل ثواب به دست آورده ام. وقتی چهار گناه از چهل ثواب کم کنی، سی و شش ثواب برایم باقی مانده است. اینک دیدی که تو از دین جدت بی خبری؟
گفتم: مادرت در عزایت بگرید؛ تو از کتاب خدا بی خبری که می فرماید: «...انما یتقبل الله من المتقین؛ ...خداوند اعمال نیک را منحصرا از صاحبان تقوا می پذیرد» (مائده/ 27) صدقه و انفاق مال از پرهیزکاران مقبول است، نه از دزدان و خیانتکاران. تو که دو نان و دو انار دزدیدی، چهار گناه مرتکب شدی و چون آنها را که مال مردم بود، بدون رضایت صاحبانش به دیگری دادی، چهار گناه دیگر به گناهان چهارگانه ی خویش افزودی. حال آیا من جاهل به دین جدم هستم یا تو؟ نگاهی به چهره ی من کرد و راه خود را در پیش گرفت و رفت.
کار آن مرد دینداری توأم با دین نشناسی بود. رفتار امام صادق (ع) هم نهی از منکر به صورت خاص، مناسب وضع و حال آن شخص بود.
ص: 1252
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 4- صفحه 231-234
کلی__د واژه ه__ا
عمل صالح قرآن تقوی جهل صدقه امام صادق (ع) داستان اخلاقی
حضرت امام امیرالمؤمنین علی (ع) روزی وارد منزل شده از حضرت صدیقه (س) غذایی برای رفع گرسنگی خواستند. حضرت صدیقه (س) عرض کرد: دو روز است غذای منحصر را برای شما آورده ام حتی خودم و بچه ها در این دو روز غذایی سیر نخوردیم!! فرمود چرا به من نگفتید تهیه کنم؟ حضرت صدیقه عرض کرد: «انی لاستحیی من الهی ان اکلفک ما لا تقدر علیه؛ من از خدای خودم خجالت می کشم که شما را به کاری وادار کنم که توانایی انجام آن را نداشته باشید.»
امام (ع) بیرون رفت و دیناری قرض کرد تا معاش خانواده اش را تأمین کند. در بین راه جناب مقداد - از اصحاب رسول خدا (ص) - را دید که وسط روز تابستان از خانه بیرون آمده است! سؤال کرد: در این ساعت از روز برای چه از خانه بیرون آمده ای؟ مقداد از جواب دادن استنکاف ورزید. امام فرمود: تا نگویی نمی روم. مقداد عرض کرد: آقا! زن و بچه ی من سه روز است غذای کامل نخورده اند. دیدم ناله ی بچه ها بلند شده نتوانستم تحمل کنم، بیرون آمدم. امام (ع) سخت متأثر و گریان شد. فرمود: من هم برای همین بیرون آمده ام ولی چون زن و بچه ی تو سه روز است نان نخورده اند و زن و بچه ی من دو روز، تو بر من مقدم هستی. این دینار را که قرض کرده ام به تو می دهم. حال امام (ع) چگونه می توانست دست خالی برگردد؟ خدا هیچ مردی را خجالت زده ی زن و بچه اش نکند. به منزل نرفت و به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند و تا مغرب نشست چون خجالت می کشید دست خالی به خانه برگردد!
ص: 1253
نماز مغرب که خوانده شد، رسول خدا (ص) بعد از نماز برخاستند که بیرون بیایند. دیدند در صف اول علی (ع) نشسته است. اشاره کردند: برخیز! علی (ع) برخاست و تا در خروجی مسجد، دنبال رسول خدا (ص) به راه افتاد. آنجا رسول خدا (ص) فرمود: علی! امشب در خانه شامی داری که از من پذیرایی کنی؟ علی (ع) سر به پایین افکند و هیچ نگفت. رسول خدا (ص) فرمود: چرا حرف نمی زنی؟ یا بگو بله یا نه! عرض کرد: آقا بفرمایید. داخل منزل شدند. حضرت زهرا (ع) مشغول نماز بود. تا صدای پدر را شنید نماز مستحبی اش را کوتاه کرد و برخاست دید یک ظرف غذا که حرارت از آن بر می خیزد، پشت سرش روی زمین است! همان غذا را برداشت و پیش پدر آورد. پدر دست ملاطفت بر سر و صورت دختر کشید. حضرت علی (ع) تا چشمش به غذا افتاد، به حضرت زهرا (س) فرمود: این غذا از کجا برای تو آمده؟ عرض کرد: «...هو من عندالله یرزق من یشاء بغیر حساب؛ ...این از جانب خدا آمده است. او به هر که بخواهد رزق بی حساب می دهد.» (آل عمران/ 37) رسول خدا (ص) فرمود: ای علی! این پاداش همان دیناری است که در راه خدا دادی! خدا را شکر می کنم که در خانواده ی من، همان جریان پیش آمد که خدا درباره ی حضرت مریم (س) فرموده است: «...کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انی لک هذا قالت هو من عندالله ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب؛ زکریا هر بار که در محراب بر او وارد میشد نزد او [نوعی] خوراکی می یافت [می]گفت ای مریم این از کجا برای تو [آمده است او در پاسخ می]گفت این از جانب خداست که خدا به هر کس بخواهد بی شمار روزی می دهد» (آل عمران/ 37)
ص: 1254
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 6- صفحه 106-108
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انفاق ویژگی های امام پاداش الهی داستان اخلاقی
انفاق های مستحب انواعی دارد:
1- صدقه مستحب- آیات و اخبار متواتره، در تأکید آن بسیار است. خصوصا در اوقات مخصوص؛ مانند: جمعه و عرفه و ماه رمضان و بر طوائف مخصوص؛ مانند: همسایگان و ارحام، صدقه دوای مرض و برطرف کننده بلا و نازل کننده رزق و زیاد کننده مال و تأخیر اندازنده مردن بد و سوختن و غرق شدن و جنون تا هفتاد باب از شر است و هر چه بیشتر دهد اثرش زیادتر است و در طرف کمی هم حدی ندارد هر چند به مقدار دانه خرمائی باشد.
2- هدیه، و آن چیزی است که شخص به برادر دینی خود، ثروتمند یا تهیدست می دهد برای زیاد شدن دوستی و اگر با قصد قربت باشد از عبادات بزرگ است. از امیرالمومنین علیه السلام مرویست که: «اگر چیزی به عنوان هدیه به برادر دینی ام بدهم دوست تر دارم که مثل آن را صدقه بدهم.»
3- ضیافت- اخبار در فضیلت میهمانی مومن بسیار است و از اخلاق انبیا است و مرویست که هفت روز بر امیرالمومنین علیه السلام گذشت و بر آن حضرت میهمانی نرسید پس گریه می کرد و می فرمود: می ترسم شاید خدا مرا از نظر لطف انداخته باشد.
4- حق معلوم- و آن مقداری است از مال که شخص مسلمان، به اندازه دارائی و تمکن بر خود قرار می گذارد که هر روز یا هر هفته یا هر ماه به طور استمرار به محتاج و ارحام خود بپردازد. چنانچه در قرآن مجید می فرماید: «اهل تقوا آنانند که در اموالشان حقی قرار داده اند برای محتاجی که سوال می کند و محتاجی که سوال نمی کند و مردم گمان می کنند تهیدست نیست». ( سوره معارج / آیات 24-25)
ص: 1255
5 – حق حصاد – و آن مقداری از زراعت است که زارع هنگام برداشت خود مشت مشت به رهگذران می دهد، بدون اینکه بابت زکات محسوب کند. چنان چه می فرماید «حقش را در روز خرمن کردن بدهید» ( سوره انعام / آیه 141) و این دو قسم از انواع صدقه مستحب است و چون بالخصوص در آیات و اخبار ذکر شده به واسطه اهمیت هر دو علی حده ذکر شد.
6-قرض الحسنه دادن به مسلمانی که احتیاج به قرض پیدا کرده است- حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «بر در بهشت نوشته شده است: صدقه دادن ده حسنه و قرض دادن هیجده حسنه دارد» و «نیست مومنی که به مومنی قرض دهد، در حالی که منظورش رضای خدای باشد مگر اینکه خداوند آن مال را برایش صدقه حساب می فرماید تا زمانی که مالش به او رد شود» یعنی در هر لحظه ای که او را برای خدا مهلت می دهد، مثل این است که تمام آن مال را صدقه داده زیرا هر لحظه حق مطالبه دارد و چون مطالبه نکرد مثل این است که دومرتبه مال را قرض داده. پس اجر دیگر صدقه دادن آن مال را سزاوتر می شود. و نیز می فرماید: «ماعون» که در قرآن مجید، وعده عذاب بر ترک آن داده شده زکات نیست بلکه مراد قرض دادن به محتاجان و عاریه دادن اثاث البیت به طلب کنندگان است. ابوبصیر به آن حضرت عرض کرد: همسایه های ما چون چیزی را به عاریه از ما می گیرند، می شکنند و فاسد می کنند. اگر ایشان را از آن منع کنیم ما را گناهی است؟ حضرت فرمود: بر تو گناهی نیست اگر آنها چنین باشند.
ص: 1256
7- مهلت دادن یا حلال کردن بدهکاری که نتواند بدهی خود را بپردازد. حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «کسی که بخواهد در پناه خدا باشد در روزی که جز پناه او پناهی نیست، پس باید بدهکار بیچاره و عاجز را مهلت دهد یا اینکه حق خود را بر او حلال کند.» پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «کسی که بدهکار درمانده را مهلت دهد، برای او است نزد خداوند در هر روزی ثواب صدقه دادن مثل آن مال، تا زمانی که آن مال به او برسد». و به حضرت صادق علیه السلام عرض کردند، عبدالرحمن بن سبابه، طلبی از شخص مرده ای دارد و به او گفته ایم او را حلال کند، نپذیرفته است. حضرت فرمود: وای بر او، آیا نمی داند که هرگاه آن میت را حلال کند در برابر هر درهمی ده درهم نزد خداوند دارد و اگر حلال نکند در برابر درهمی فقط یک درهم از او طلبکار است.
8- بذل لباس و مسکن به محتاجان – حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «کسی که برادر دینی خود را لباس بپوشاند، زمستانی یا تابستانی، حق است بر خداوند که بر او لباسی از لباس های بهشتی بپوشاند و سختی های مردن را بر او آسان فرماید و قبرش را برایش گشاد فرماید و در قیامت ملائکه را با بشارت ملاقات کند هنگامی که از قبر بیرون می آید.» و همچنین می فرماید: «کسی که فقیری از مسلمانان را بپوشاند که از برهنگی برهد یا اینکه او را در معیشتش یاری کند ( مانند خانه و سرمایه و غیره)، خداوند هفت هزار ملک را مأمور می فرماید تا برای گناهانش تا روز قیامت استغفار کنند»
ص: 1257
9- بذل مال برای حفظ آبرو و احترام خود و رفع شر اشرار و ظلم ظالمین- و مرویست که بهترین انفاق ها، انفاقی است که به آن، آبرو نگه داشته شود.
10- خیرات جاریه و صرف مال در منافع عامه است مانند مسجد و مدرسه و پل و کاروانسرا و حمام و چشمه آب جاری خفر کردن و کتابهای دینی منتشر نمودن و امثال اینها، از اموری که سال های دراز اثرش باقی است و صاحبش از ثواب مستمر آن برخوردار است.
حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «پس از هر مردن شخص، بهره ای به او نمی رسد مگر از سه چیز، صدقه ای که در حال زندگی آن را جاری ساخته و پس از مرگش هم جاری است. دیگر، سنت خیری که آن را تأسیس کرده ( مانند اذن گفتن) و پس از مرگش به آن سنت عمل کرده شود. سوم، فرزند صالحی که برای او دعا و استغفار کند.
من_اب_ع
شهید عبدالحسین دستغیب- گناهان کبیره(باب اول)- از صفحه 220 تا 224
کلی__د واژه ه__ا
انفاق صدقه هدیه قرض
از زهری، که از معاصرین امام سید الساجدین علیه السلام است، نقل شده که من با جمعی در محضر امام بودم. مردی از اصحاب خاص امام وارد شد. امام از او احوالپرسی کرد. او گفت: آقا، حالم بسیار بد است. فرمود: چرا؟ گفت: چهار صد دینار قرض دارم و قادر به ادای آن نیستم و از طرف دیگر، عائله مند نیز هستم و از تأمین معاششان ناتوانم، از این رو سخت در فشارم. امام از شنیدن وضع پریشان آن مرد شدیدا متأثرشد، آنچنان که اشک از چشمانش بر صورتش جاری گشت. اصحاب گفتند: آقا، چرا شما این قدر ناراحت شدید و گریه می کنید؟ فرمود: مگر گریه برای مصیبت و محنت نیست؟ گفتند: آقا، چه مصیبتی به شما رسیده؟ فرمود: چه مصیبتی بالاتر از اینکه انسان برادر ایمانی اش را ببیند که دچار مشکلی شده و نتواند مشکلش را حل کند. بعد ما برخاستیم و از محضر امام بیرون آمدم. در بین راه یکی از منافقین که میان جمعیت بود، در مقام زخم زبان و طعنه زدن برآمد و گفت: کار اینها عجیب است. از یک طرف، ادعا می کنند که زمین و آسمان در اختیار ماست و ما مستجاب الدعوه هستیم و هر چه بخواهیم فورا انجام می گیرد و از طرف دیگر هم می بینیم که علی بن الحسین علیه السلام اظهار عجز می کند و می گوید نمی توانم مشکلی را حل کنم و این برادر ایمانی را از گرفتاری نجات دهم. مرد فقیر وقتی این حرف را شنید، خیلی ناراحت شد و دوباره خدمت امام برگشت و گفت: آقا، مصیبت من دو تا شد؛ قبلا دچار فقر بودم و قرض داشتم و الان زخم زبان این مرد تأثر روحی ام را دو چندان ساخت. امام علیه السلام فرمود: اینک که کار به اینجا رسیده است، اطمینان داشته باش که خداوند به زودی گره از زندگی ات باز خواهد کرد. آنگاه خدمتکار خانه شان را صدا زدند و فرمودند: آنچه برای افطاری و سحری من نگه داشته بیاور. خادم رفت و دو قرص نان جوین خشکیده آورد. امام به آن مرد فقیر فرمود: ما فعلا چیزی نداریم که به تو کمک کنیم، این دو قرص نان جو را ببر، امیدوارم که خدا به برکت همین، گره از زندگی ات باز کند. مرد فقیر آنها را گرفت و به راه افتاد. در بین راه، با خود گفت: این دو قرص جو به چه درد می خورد؟ نه قرص من ادا می شود نه معاش بچه هایم مهیا می گردد. همین طور که می آمد و فکر می کرد، در راه به ماهی فروشی رسید و دید همه ی ماهی هایش فروش رفته و یک ماهی بو گرفته مانده که مشتری ندارد. گفت: این ماهی تو که مشتری ندارد، این نان جو ین خشکیده ی من هم مشتری ندارد، بیا با هم معاوضه کنیم. او قبول کرد و ماهی بو گرفته را داد و یک قرص نان جوین را گرفت. قدری جلوتر رفت، نمک فروشی را دید که نمکش را فروخته، فقط مقداری نمک خالی و درشتش باقی مانده است. با خود گفت: بهتر است این قرص نان را هم بدهم و نمک را ببرم و این ماهی را با نمک اصلاح کنم، شاید قابل خوردن بشود. نان داد و نمک را گرفت و به خانه آمد. تا شکم ماهی را شکافت، دید دو قطعه لولو و مروارید از شکم آن بیرون آمد. بسیار خوشحال شد. زن و بچه اش هم جمع شدند و اظهار شادمانی کردند. در همین حال دید در می زنند. بیرون رفت و دید ماهی فروش و نمک فروش آمده اند و می گویند این دو قرص نان جوین شما به درد ما نمی خورد، ما فهمیدیم که تو از بیچارگی آن را به بازار آورده ای، حال آن را برای خودت آورده ایم، آن ماهی و نمک را هم به تو حلال کردیم، از آن تو باشد. مرد با خوشحالی آمد و نشست. دوباره دید در می زنند. بیرون رفت و دید که خادم امام سجاد علیه السلام است و می گوید: امام می فرمایند حالا که مشکل تو حل شد و گشایشی در زندگی ات پدیدآمد، آن دو قرص نان جوین ما را به ما بر گردان که جز ما کسی آن را نمی خورد.
ص: 1258
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاء آبادی- حبل متین (جلد دوم) – از صفحه 118 تا 120
کلی__د واژه ه__ا
امام سجاد (ع) انفاق
ائمه ی اطهار علیهم السلام اصول کرم هستند و در آستانشان کریمانی تربیت می شوند. از مرحوم سیدجواد عاملی، صاحب کتاب مفتاح الکرامه، که از بزرگان فقهای مذهب است، نقل شده: من یک شب در خانه ام نشسته بودم که صدای کوبه ی در را شنیدم. پشت در رفتم. دیدم خادم مرحوم سیدبحرالعلوم رضی عنه الله است، آن مرد بزرگی که توفیق تشریف به حضور حضرت ولی عصر – عجل الله تع___الی فرجه الشریف- را داشته است. گفت: آقا منتظر شما هستند. من تعجب کردم که در این موقع شب برای چه آقا مرا احضار کرده اند؟ فورا شرفیاب حضور شان شدم. تا مرا دیدند با لحنی عتاب آمیز فرمودند: از خدا نمی ترسی، حیا نمی کنی؟ گفتم: آقا، مگر چه شده است؟ فرمودند: همسایه ی دیوار به دیوار تو یک هفته است که غذایش منحصر به خرمای زاهدی بوده که پست ترین نوع خرماست. هر روز از مغازه ای مقداری خرما برای غذای خود و عائله اش نسیه می آورده است. امروز که رفته از همان بقال خرما بگیرد، او گفته: آقا، بدهی شما به این مبلغ رسیده است، او خجالت کشیده که باز از او خرما بگیرد، دست خالی برگشته و امشب آن خانواده بی شام مانده اند و تو از حال همسایه ات بی خبری؟ گفتم: آقا، به خدا قسم، اصلا خبر نداشتم. فرمودند: بله، اگر خبر داشتی و به آن ها نمی رسیدی که در حکم یهودی بودی. می گویم چرا از حال همسایه ات تفحص نکردی که ببینی زندگی اش را چگونه می گذراند؟ حالا بیا، این سینی غذا را خادم من برمی دارد و همراه تو می آید، کنار در خانه ی او می گذارد و برمی گردد. خودت در بزن، وقتی آمد، بگو من دوست دارم امشب شام را با شما صرف کنم و نگو از طرف چه کسی است. داخل خانه که رفتی و نشستی، این کیسه ی پول را هم زیر فرشش بگذار و آنجا بنشین تا خودش و افراد خانواده اش غذا بخورند و سیر بشوند. ظرف ها را هم برنگردان؛ من منتظرم، شام نمی خورم تا تو برگردی و به من بگو یی که آن ها شام خورده و سیر شده اند. سیدجواد می گوید: خادم آقا سینی غذا را برداشت و همراه من آمد، کنار در خانه ی او گذاشت و برگشت. در زدم، پشت در آمد، سلام کردم و گفتم: آقا، من دوست دارم امشب با شما شام بخورم. اجازه می فرمایید؟ با کمال خضوع مرا به داخل خانه برد و نگاه به غذا کرد و گفت: این غذا از کجاست؟ شما عرب هستید و این طبخ عرب نیست. تا نگویی از کجاست، من نمی خورم. ناچار گفتم سید بحرالعلوم فرستاده اند. تا فهمید، گفت: عجب! خدا شاهد است که هیچکس از حال من با خبر نبوده که یک هفته غذای من خرمای زاهدی بوده و امروز رفتم و بقال نداده است. احدی از این ماجرا آگاه نبود، معلوم می شود سید از راه کرامتی که دارد با خبر شده است. این نمونه و مصداقی از حقیقت کرم است که پرتو یی از نور خاندان عصمت علیهم السلام است.
ص: 1259
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین (جلد اول) – از صفحه 52 تا 54
کلی__د واژه ه__ا
انفاق اهل بیت (ع)
امام حسین (ع) یک روح بزرگ و یک روح مقدس است. اساسا روح که بزرگ شد، تن به زحمت می افتد و روح که کوچک شد، تن آسایش پیدا می کند. این خود یک حسابی است. متنبی شاعر معروف عرب شعر خوبی دارد، می گوید:
و اذا کانت النفوس کبارا *** تعبت فی مرادها الاجسام
(دیوان متنبی، جزء دوم ص 267 چاپ مکتب دارالبیان بغداد)
می گوید: وقتی که روح بزرگ شد، جسم و تن چاره ای ندارد جز آن که به دنبال روح بیاید، به زحمت بیفتد و ناراحت شود. اما روح کوچک به دنبال خواهش های تن می رود، هر چه را که تن فرمان بدهد اطاعت می کند. روح کوچک به دنبال لقمه برای بدن می رود، اگر چه از راه دریوزگی و تملق و چاپلوسی باشد. روح کوچک دنبال پست و مقام می رود ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد. روح کوچک تن به هر ذلت و بدبختی می دهد برای این که می خواهد در خانه اش فرش یا مبل داشته باشد، آسایش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد.
اما روح بزرگ به تن، نان جو می خوراند، بعد هم بلندش می کند و می گوید: شب زنده داری کن. روح بزرگ وقتی که کوچک ترین کوتاهی در وظیفه خودش می بیند، به تن می گوید: این سر را توی این تنور ببر تا حرارت آن را احساس کنی و دیگر در کار یتیمان و بیوه زنان کوتاهی نکنی (اشاره به علی (ع) و آن داستان معروف دارد). روح بزرگ آرزو می کند که در راه هدف های الهی و هدف های بزرگ خودش کشته شود. فرقش شکافته می شود، خدا را شکر می کند (اشاره به علی (ع) است که پس از شکافته شدن فرق مبارکش ندا در داد: «فزت و رب الکعبه؛ قسم به خدای کعبه که رستگار شدم»). روح وقتی که بزرگ شد، خواه ناخواه باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنی که در زیر سم اسب ها لگدمال می شود، جریمه یک روحیه بزرگ را می دهد، جریمه یک حماسه را می دهد، جریمه حق پرستی را می دهد، جریمه روح شهید را می دهد.
ص: 1260
و اذا کانت النفوس کبارا *** تعبت فی مرادها الاجسام
وقتی که روح بزرگ شد به تن می گوید: من می خواهم به این خون ارزش بدهم. شهید به چه کسی می گویند؟ روزی چقدر آدم کشته می شوند، مثلا هواپیما سقوط می کند و عده ای کشته می شوند، چرا به آن ها شهید نمی گویند؟ چرا دور کلمه شهید را هاله ای از قدس گرفته است؟ چون شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد، روحی که هدف مقدس دارد، کسی است که در راه عقیده کشته شده است، کسی است که برای خودش کار نکرده است، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است.
شهید به خون خودش ارزش می دهد، همان طور که مثلا یک نفر به ثروت خودش ارزش می دهد و به جای آن که ثروتش در بانک ها ذخیره باشد، آن را در یک راه خیر مصرف می کند که هر یک ریالش با مقیاس معنا بیش از صدها هزار ریال ارزش داشته باشد، ثروت خود را به صورت یک مؤسسه عام المنفعه مفید فرهنگی، مذهبی و اخلاقی در می آورد و با این عمل به آن ارزش می دهد.
دیگری به فکر خودش ارزش می دهد، به خودش زحمت می دهد و یک کتاب مفید و اثر علمی به وجود می آورد. دیگری به ذوق فنی خودش ارزش می دهد و صنعتی را در اختیار بشر قرار می دهد. دیگری به خون خودش ارزش می دهد، در راه رفاه بشریت، خون خودش را فدا می کند.
کدامیک بیشتر خدمت کرده اند؟ شاید خیال بکنید علما یا مخترعین و مکتشفین و ثروتمندان بیشتر به بشر خدمت کرده اند، خیر، هیچ کس به اندازه شهدا به بشریت خدمت نکرده است. چون آن ها هستند که راه را برای دیگران باز می کنند و برای بشر آزادی را هدیه می آورند. آن ها هستند که برای بشر محیط عدالت به وجود می آورند که دانشمندان به کار دانش خود مشغول باشند، مخترع با خیال راحت به کار اختراع خودش مشغول باشد، تاجر تجارت بکند، محصل درس بخواند و هر کسی کار خودش را انجام بدهد. اوست که محیط را برای دیگران به وجود می آورد. مثل آن ها مثل چراغ و مثل برق است. اگر چراغ یا برق نباشد ما و شما چه کار می توانیم انجام دهیم؟
ص: 1261
قرآن کریم پیغمبر(ص) را تشبیه به یک چراغ می کند، باید چراغ باشد تا ظلمت ها از میان برود و هر کسی بتواند به کار خودش مشغول باشد. چه قدر عالی گفته است این شاعره زمان ما پروین اعتصامی، خدایش بیامرزد. از زبان شاهدی و شمعی می گوید: یک شاهد، یک محبوب، یک زیباروی مورد توجه، یک شب تا صبح در کنار شمعی نشست، هنرنمایی ها کرد، گلدوزی ها کرد، صنعتی به خرج داد، همین که از کارهایش فارغ شد، رو کرد به شمع و گفت: نمی دانی من دیشب چه کارها کردم.
شاهدی گفت به شمعی کامشب *** در و دیوار مزین کردم
دیشب از شوق نخفتم یکدم *** دوختم جامه و بر تن کردم
کسی ندانست چه سحرآمیزی *** به پرند از نخ و سوزن کردم
تو بگرد هنر من نرسی *** زآن که من بذل سر و تن کردم
یعنی برای سر و تن خودم هنر بذل کردم. شمع هم به او جواب داد:
شمع خندید که بس تیره شدم *** تا ز تاریکیت ایمن کردم
پی پیوند گهرهای تو بس *** گهر اشک به دامن کردم
تو می گویی که من تا صبح گوهرها را به هم دوختم، ولی این گوهر اشک من بود که تا صبح ریخت تا تو توانستی آن گوهرها را در یک رشته بکشی و به گردن خود بیندازی.
خرمن عمر من ارسوخته شد *** حاصل شوق تو خرمن کردم
من آن کسی هستم که تا صبح سوختم و تابیدم تا تو به هدف و مقصدت رسیدی، بعد می گوید:
کارهایی که شمردی بر من *** تو نکردی، همه را من کردم
ص: 1262
بوعلی سینا قانون ننوشت، محمد بن زکریا الحاوی ننوشت، سعدی ذوق خودش را در بوستان و گلستان نشان نداد، مولوی همین طور، مگر از پرتو شهدا، از آن هایی که تمدن عظیم اسلامی را پایه گذاری کردند، موانع را از سر راه بشریت برداشتند، از آن هایی که مثل شعله هایی در یک ظلمت هایی درخشیدند و جان خودشان را فدا کردند، از آن هایی که سراسر وجودشان حماسه الهی بود، سراسر وجودشان حق خواهی و حق پرستی بود، آن هایی که پرچم توحید را در دنیا به اهتزاز درآوردند و مستقر کردند، آن هایی که منادی عدالت بودند، منادی حریت و آزادی بودند.
ما و شما که این جا نشسته ایم، مدیون قطرات خون آن ها هستیم، مدیون حماسه های آن ها هستیم. حسین بن علی (ع) سراسر وجودش حماسه است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی جلد1- صفحه 142-146
کلی__د واژه ه__ا
روح حق هدایت ایثار حماسه شهادت
قبل از امام حسین (ع) لقب سید الشهداء از آن حمزه عموی پیامبر اکرم (ص) بود و بعد به اباعبدالله اختصاص داده شد. اما شهادت اباعبدالله این امر را فراموشاند. وضع اصحاب اباعبدالله هم طوری بود که بر همه شهداء پیشین سبقت گرفت و خود اباعبدالله فرمود: «انی لا اعلم اصحابا اوفی و لا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت اوصل و لا افضل من اهل بیتی؛ من اصحابی وفادارتر و بهتر از اصحاب خود و اهل بیتی پایبندتر به ارتباطات خانوادگی و بافضیلت تر از اهل بیت خود نمی شناسم».
اصحاب اباعبدالله، هم از طرف دوست آزاد بودند هم از طرف دشمن. خود اباعبدالله فرمود آنها به غیر من کاری ندارند و خودش هم شخصا اجازه رفتن به آنها داد و فرمود از تاریکی شب استفاده کنید. سر را هم پایین انداخت که تلاقی نگاهها موجب حیاء آنها نشود. بنابراین آنها نه در تنگنای دشمن واقع شده بودند، مثل اصحاب طارق بن زیاد که طارق کشتیها و خوراکیها را مگر به مقدار یک روز سوزانید، و نه دوست از آنها خواهش و التماسی کرده بود و آنها را در رودربایستی گذاشته بود و حتی از اینکه نگاهش در آنها تأثیر کند اجتناب کرد. خلاصه اینکه درباره آنها صددرصد این جمله که ظاهرا از ابن ابی الحدید است: آثروا الموت صادق است.
ص: 1263
در حدیث معروف امام علی (ع) است که آمده: «مناخ رکاب و مصارع عشاق، شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم و لا یلحقهم من بعدهم؛ اینجا بارانداز سواران و قتلگاه عاشقان است، شهدائی که نه پیشینیان بر آنان سبقت جسته و نه آیندگان به مقام آنان دست یابند».
اصحاب حسین (ع) و اهل جنگ بدر و اهل جنگ صفین
بنابراین اصحاب حسین بر بدریون پیغمبر و صفینیون امام علی ترجیح داشتند، همانطوری که اصحاب عمرابن سعد هم بر بدریون ابوسفیان و صفینیون معاویه در شقاوت مزیت داشتند، چون اینها مثل بدریون ابوسفیان طبق عقیده و عادت جنگ نمی کردند و مانند صفینیون معاویه هم مسئله ای مثل قتل عثمان اسباب اشتباهشان نشده بود. اینها در حالی جنایت می کردند که ندای دل و فریاد وجدانشان برخلاف بود، «قلوبهم معک و سیوفهم علیک؛ قلبهایمان با تو ولی شمشیرهایمان بر ضد توست». اینها گریه می کردند و فرمان قتل می دادند، اشک می ریختند و گوشواره از گوش فرزندان حسین می کشیدند، می لرزیدند و آهنگ بریدن سر حسین داشتند.
در ایام کربلا و آن ابتلاء عجیب چند چیز بود که موجب ازدیاد مصیبتهای اباعبدالله می شد. از همه بالاتر بعضی دنائتها و سخنان ناروا و بی ادبی ها و وحشی گری هائی بود که از کوفیان می دید. ولی دو چیز بود که چشم اباعبدالله را روشن و دلش را خرم می داشت. آندو، اصحاب و اهل بیتش بودند. وفاداریها و جان نثاری ها و بی مضایقه خدمت کردن ها و به عبارت دیگر صفا ها و وفاها و همگامیها و هماهنگی نشان دادن های آنها دل حضرت را شاد و خرم می داشت. (برای مرد عقیده و ایمان و مسلک، مایه خوشدلی بالاتر از دیدن همگام و هماهنگ یافت نمی شود) و مکرر در مواقعی از ته دل به آنها دعا کرد که این دعاهای حضرت حاکی از کمال اعتماد اباعبدالله و دلخوشیش به آنها است. مسلما تذکر ابوثمامه صائدی برای نماز که آخرین نماز را در خدمتت بخوانیم دل حسین را شاد کرد که درباره اش دعا کرد. و از آن بالاتر آن فداکاری عجیب سعیدابن عبدالله حنفی است که پس از تیر خوردن به حضرت عرض کرد: آیا وفا کردم؟ اباعبدالله درباره عده ای دعا کرد. جانسوزتر از همه دعایی است که درباره جوانش کرد. درباره جوانش دعا کرد که امیدوارم هر چه زودتر از دست جدت سیراب بشوی. جوابهای قاسم در شب عاشورا دل حسین را شاد و روشن کرد که درباره مرگ گفت: «احلی من العسل؛ از عسل برای من شیرینتر است».
ص: 1264
دعاهای حسین (ع) در ایام کربلا درباره اشخاص
اباعبدالله در روز عاشورا درباره عده ای دعا کرد:
1 - ابوثمامه صائدی
2 - حضرت علی اکبر
3 - درباره عموم اصحاب در شب عاشورا بعد از آنکه گفتند ما از تو جدا نمی شویم، فرمود: «جزاکم الله خیرا».
یکی از نقاط قوت نهضت حسینی
یکی از مظاهر قوت و کمال نهضت حسینی اینست که آنها با آنهمه شدت و گرفتاری هیچکدامشان ملحق به دشمن نشدند، ولی توانستند از لشکر غالب طرف مقابل دل بربایند چنانکه حربن یزید ریاحی و سی نفر دیگر را دل ربودند و شاید علت اینکه اباعبدالله اصرار داشت که هر که رفتنی است برود این بود که می خواست نمایشگاهش کامل باشد و در میان آنها ضعیفی وجود نداشته باشد که در گیراگیر کار سستی نشان دهد. این جهت در بدر و صفین عیب زیادی نداشت ولی در کربلا عیب داشت چون بنای کار کربلا بر گذشت و فداکاری بود. معمولا غالب از مغلوب می رباید نه مغلوب از غالب، و این بدان جهت است که از لحاظ روحی اینها غالب بودند و آنها را شکست و تحت تأثیر قرار داده بودند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- صفحه 38-41 و 48
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق ایثار تاریخ اسلام واقعه کربلا اصحاب امام حسین (ع) چهارده معصوم (ع)
خداوند در سوره نحل آیه 90 می فرماید: «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی؛ همانا خداوند به عدل و احسان و بخشش به خویشان فرمان می دهد و از فحشا و زشتکاری و ستم نهی می کند». خدا شما مسلمانها را یکی به عدل امر می کند و فرمان می دهد و دیگری به احسان، که از نظر اخلاقی نه اجتماعی بالاتر از عدل است. خدا فرمان می دهد که نه تنها پا به حقوق مردم نگذارید و تجاوز به حقوق مردم نکنید، بلکه از حقوق مشروع خود، به مردم نیکی کنید.
ص: 1265
ایثار یک اصل قرآنی است. ایثار یعنی گذشت، یعنی مقدم داشتن دیگران بر خود در آنچه مال خود انسان است و به آن کمال احتیاج را دارد و در عین کمال احتیاج، دیگری را بر خود مقدم می دارد. ایثار یکی از باشکوهترین مظاهر انسانیت است و قرآن، عجیب ایثار را ستوده است.
درباره اصحاب پیغمبر یعنی انصار که مهاجرین را بر خودشان مقدم می داشتند در سوره حشر آیه 9 می فرماید: «و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة؛ و آنها را بر خود مقدم می دارند، هر چند خود بدان نیاز مبرمی داشته باشند»
یا در آیات 8 و 9 سوره انسان در شأن امام علی (ع) و زهرای مرضیه (س) و حسنین (ع) و اهل بیت (ع) نازل شده است، می فرماید: «و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا*انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا؛ و طعام را با آن که دوستش دارند به مستمند و یتیم و اسیر دهند و در دل گویند: ما فقط برای رضای خدا شما را اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم» که داستانش را همه شنیده ایم.
بعد از یک بیماری ای که حسنین داشتند، علی (ع) و زهرا (س) نذر می کنند و روزه می گیرند، و اوقاتی است که علی (ع) در بیرون کار می کند و مثلا جوی تهیه می کند و زهرا از آن، نانی می پزد و آماده می کند. وقت افطار، (مسکینی) می رسد و اینها آنچه خود داشتند به این محتاج می دهند و در دو شب بعد دوباره این ایثار را تکرار می کنند که این آیه نازل شد. به هر حال مسئله، مسئله ایثار است، و ایثار مقام انسانی فوق العاده باشکوهی است و اسلام آن را ستوده و ستایش کرده است که داستانهای زیادی در (تاریخ) اسلام درباره ایثار آمده است.
ص: 1266
به طور کلی رحم، مهربانی و ترحم امری است که همیشه در اسلام مطرح است. این داستان را شنیده اید که مردی از اشراف جاهلیت، خدمت رسول اکرم (ص) آمد و دید که ایشان یکی از فرزندانشان را روی زانوی خودشان نشانده اند و او را می بوسند و می بویند و به او محبت می کنند. یک دفعه این آدم به پیغمبر (ص) رو کرد و گفت: من ده تا بچه دارم و هنوز در عمرم هیچ کدامشان را یکبار هم نبوسیده ام. در یکی از روایاتی که در این زمینه آمده، نوشته اند: «فالتمع وجه رسول الله»؛ پیغمبر اکرم (ص) از این حرف چنان ناراحت و عصبانی شد که صورت مبارکش قرمز شد و لمعان پیدا کرد و فرمود: «من لا یرحم لا یرحم»؛ آن که نسبت به دیگری رحم نداشته باشد، خدا هم به او رحم نخواهد کرد. بنا به نقل دیگری فرمود: اگر خدا رحم را از دل تو کنده است، من چه کنم؟! در این زمینه اخبار و روایات و احادیث زیادی داریم.
زندگی امیرالمومنین (ع) خود بهترین نمونه است و علی (ع) اساسا مجسمه رحمت و مهربانی است، در مقابل ضعیف که قرار می گیرد، دریای رحمت و محبت علی (ع) به جوش می آید. داستانی از اصحاب رسول اکرم (ص) نقل کرده اند که مربوط به جنگ موته است و واقعا حیرت افزاست. این را نمونه ای از ایثار می گویند.
در جنگ موته عده ای مجروح افتاده بودند. وقتی خون از بدن مجروح می رود و بدن احتیاج به خون جدید پیدا می کند، طبیعت، تشنگی را غالب می کند چون بدن برای اینکه خون جدید بسازد، احتیاج به آب دارد و لهذا خود مجروح بودن و رفتن خون زیاد از بدن تشنگی آور است. مردی ظرف آبی را برداشت و در میان مجروحین مسلمان حرکت کرد تا اگر مجروحی را پیدا کند که احتیاج به آب دارد، به او آب بدهد. به یکی از مجروحین رسید و دید تشنه است. آمد به او آب بدهد اما او به یک نفر دیگر اشاره کرد، یعنی آب را به او بده که او از من مستحقتر است. سراغ نفر دوم رفت ولی او هم یک نفر دیگر را سراغ داد و گفت: سراغ او برو که از من مستحقتر است. رفت سراغ او دید که سومی مرده است. برگشت سراغ دومی، دید دومی مرده است. رفت سراغ اولی، دید اولی هم مرده است. این را ایثار و از خودگذشتگی می گویند، یعنی در نهایت احتیاج خود، دیگران را برخود مقدم داشتن.
ص: 1267
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 257-259 و 264-265
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان ایثار داستان اخلاقی حدیث تربیت
بسیاری از کارهای ما هم که اسمش را عاطفه می گذاریم عاطفه نیست، نوعی خودخواهی است که اسم عاطفه و انسانیت روی آن می گذاریم. معنای عاطفه چیست؟ معنای عاطفه این است که انسان از حق مشروع خود به نفع دیگری استفاده کند. چنین آدمی باید کلاس قبل از این را طی کرده باشد. کلاس قبل از این کدامست؟ این است که به حقوق مردم تجاوز نکند و حقوق آنها را محترم شمارد و حق خود را استیفا کند و بعد، از حق مشروع خود به نفع مردم استفاده کند. هر کسی این کار را کرد، به این خصلت او عاطفه اجتماعی می گویند.
اما شما افرادی را می بینید که به حق خود ابدا قانع نیستند و دائما در زندگی از هر راهی که شده می خواهند پولی بدست آورند، نه حلال می فهمند و نه حرام، و حقوق مردم را محترم نمی شمارند و به حقوق دیگران تجاوز می کنند. همین آدم یک روزی هم به خاطر فلان دوستش چندین هزار تومان خرج می کند و بعد ما می خواهیم این را به حساب سخاوت و انساندوستی و عاطفه اجتماعی بگذاریم. نه، این عاطفه اجتماعی نیست، خودخواهی است، نامجوئی است. اینکه انسان برای اینکه می خواهد خودپرستی کرده و نام خود را بلند کرده باشد چنین کاری می کند، انساندوستی نیست. کسی که حقوق چندین انسان را پایمال کرده و بعد برای یک انسان دیگر خرج می کند، انساندوست نیست. اکثر کارهائی که ما می کنیم انساندوستی نیست.
ص: 1268
حال یک مثال دیگری ذکر کنم. بعضی از ما خصلتی داریم و یا به خودمان می بندیم و اسمش را مهمان نوازی می گذاریم و می گوئیم ما مرد هستیم و در خانه مرد باز است! همیشه یک مهمان می آید و دیگری می رود. برای ناهار و شام، مهمان دارد و مهمان شب خواب هم به خانه اش دعوت می کند. این فی حد ذاته خوب است، ولی از آن طرف دیگر یک ملاحظه ای را نمی کنیم. بسا هست که به آن زنی که در خانه ما هست که ما شرعا حق نداریم به او فرمان بدهیم و او آزاد و مختار است که اگر میلش باشد در خانه ما کار کند، کار کند فشارها و زحمتهائی را تحمیل می کنیم و اسمش را مهمان نوازی می گذاریم و می گوئیم در خانه ما باز است و ما مهمان نواز هستیم! مهمان نوازی ای که مستلزم ظلم به یک انسان باشد، مهمان نوازی نیست.
علی بن ابیطالب (ع) در خانه با همسرش زهرا (س) همکاری می کند. کار خانه را زهرا به اختیار خودش انتخاب کرده و علی (ع) به او تحمیل نمی کند. در عین حال علی (ع) می خواهد فشاری بر همسر عزیزش وارد نیاید. حال آیا این مهمان نوازی و انساندوستی است که آدم دائما مهمان بیاورد و آن زن بدبخت، اگر یک روز احساس خستگی کند، انسان پدرش را درآورد و بگوید اگر نمی خواهی از خانه من بیرون برو؟ پس اینها هم عاطفه اجتماعی نیست. بله، اگر واقعا چیزی به مرحله ایثار برسد، آن چیز دیگری است. انسانی که می خواهد عملش بر اساس عاطفه اجتماعی باشد، اول باید از مرحله عدالت بالاتر بیاید، یعنی عادل باشد و به حقوق مردم تجاوز نکند و اگر می خواهد از حقوق مشروع خود ایثار کند مانعی ندارد و لهذا بزرگانی از علما را سراغ داریم که مقید بودند هیچ وقت کوچکترین تجاوزی به حق کسی نکنند. اینها در داخل خانه حاضر نبودند حتی یک بار به صورت یک امر، از همسر یا فرزندشان چیزی بخواهند.
ص: 1269
درباره مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی رضوان الله علیه که از مراجع تقلید بسیار بسیار بزرگ و استاد مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بودند، نقل کرده اند که هیچ وقت به اهل خانه فرمان نمی داد. حتی یک وقت که ایشان مریض بودند و خانواده ایشان برایشان شوربا (آش برنج) تهیه کرده بودند، بچه ها آمده بودند و غذا را دم در گذاشته و رفته بودند. ایشان هم مریض و در گوشه اتاق بستری بود و نمی توانست از جا بلند شود. چند ساعت گذشت. وقتی آمدند دیدند غذا را نخورده است. چرا؟ برای اینکه مستلزم این بود که یکی از بچه ها را صدا کند و بگوید این کار را برای ایشان انجام بدهد. شبهه می کرد که آیا شرعا برای من جائز است زنم را از آشپزخانه صدا کنم و بگویم این کار را انجام دهد؟ حال در آنجا کاری به میل و رضای خودش می کند و من هم به او دستور نداده ام و خودش می گوید که مایلم در آشپزخانه کار کنم، اما کاری را که مستلزم این باشد که من به او فرمان دهم، نمی کنم. پس عاطفه آن وقت عاطفه است و ایثار آن وقت ایثار است که برای خودنمائی و از روی خودخواهی نباشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 261-264
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان داستان اخلاقی انسان دوستی حق احساسات جامعه عدل تربیت
آل ابی رافع، از خاندانهای بزرگ شیعه، از تبار نخستین کسانی که اسلام آوردند. بزرگ و بنیانگذار این خاندان، ابورافع، صحابی معروف، آزاد کرده مولا پیامبر اسلام (ص) بود، که نجاشی او را در زمرة سلف صالح برشمرده است. دیگر افراد این خانواده که در کتابهای رجال از آنان یاد شده و عبارتند از عبیدالله بن ابی رافع و 4 پسرش محمد و عون و عبدالله و فضل، برادرش علی بن ابی رافع، و نوادگانش عبدالرحمن بن محمد و عبدالله بن علی.
ص: 1270
1. ابورافع، از قبطیان بود. دربارة نام او اختلاف نظر است و در کتابهای گوناگون نامهایی چون اسلم، ابراهیم، ثابت، هرمز، سنان، قرمان، صالح، یزید، یسار و عبدالرحمن را برای او یاد کرده اند، ولی بیشتر نام او را اسلم دانسته اند. ابورافع نخست بردة عباس بن عبدالمطلب بود. عباس او را به پیامبر(ص) بخشید. چون ابورافع خبر مسلمان شدن عباس بن عبدالمطلب را به پیامبر داد، رسول اکرم(ص) او را به مژدگانی این پیام آزاد کرد. ابورافع در مکه پیش از هجرت مسلمان شد. او از جمله کسانی بود که برای فرار از ستم کفار قریش، با جعفربن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. تاریخ اسلام آوردن او دانسته نیست، ولی گفته اند زمانی مسلمان شد که هنوز مسلمانان به سوی مسجدالاقصی نماز می گزاردند. مشهور است که ابورافع با پیامبر به مدینه هجرت نکرد، بلکه تا جنگ بدر در مکه ماند و و پس از آن در مدینه به پیامبر پیوست؛ اما روایتی دیگر ناقض این قول است. پس از ورود به مدینه، پیامبر مولاه خود سلمی را به ازدواج او درآورد، و عبیدالله از او زاده شد. ابورافع پس از مهاجرت به مدینه، در همه جنگها حضور داشت و از نزدیکان و یاران پیامبر اسلام (ص) به شمار می رفت، چنانکه حضرت رسول دربارة او فرمود: «هر پیامبری امینی دارد و امین من ابورافع است».
ابورافع پس از درگذشت پیامبر، ملازمت امام علی(ع) را اختیار کرد و همراهش بود تا خلافت به وی رسید. وقتی معاویه در شام و طلحه و زبیر در بصره با خلافت امام علی(ع) به مخالفت برخاستند، ابورافع گفت که پیامبر اسلام این واقعه را پیش از این به او خبر داده و فرموده بود که علی (ع) بر حق است و مخالفان او بر باطلند. او در 85 سالگی زمین و خانه اش را در خیبر و مدینه فروخت و در رکاب امام علی (ع) به کوفه مهاجرت کرد. در همین اوقات بود که می گفت «سپاس خدای را که به منزلتی دست یافتم که هیچ کس به آن نرسید، زیرا دو بیعت کردم: عقبه و رضوان؛ و به سوی دو قبله نماز گزاردم و سه بار هجرت کردم». او در کوفه از سوی امام علی(ع) به خزانه داری بیت المال منصوب شد و دو فرزندش عبیدالله و علی نیز به دبیری امام پرداختند. براساس روایتی، ابورافع تا روزگار امام حسن (ع) زنده بود و پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) همراه امام حسن(ع) به مدینه بازگشت. اگر این روایت درست باشد باید پنداشت که در آن هنگام سن او از 90 در گذشته بود. پس از بازگشت به مدینه، چون ابورافع قبلا زمین و خانة خود را فروخته بود، امام حسن (ع) نیمی از خانة امام علی(ع) و یک قطعه زمین در اطراف مدینه به اقطاع به او داد که پس از مرگ او، فرزندش عبیدالله آن را به 000‘170 (احتمالا درهم) بفروخت. در مورد تاریخ درگذشت ابورافع اختلاف است. برخی مرگ او را در سال شهادت امام علی (ع) نوشته اند. واقدی می گوید: او کمی پیش از عثمان یا کمی بعد از او درگذشته است. برخی نیز تاریخ مرگ او را در روزگار خلافت امام علی(ع) دانسته اند، اما چنانکه اشاره شد یکی از روایات نجاشی بر پیوند او با امام حسن(ع) تأکید دارد. ابورافع به جمع آوری و تدوین و تبویب احادیث همت گماشت و کتاب السنن و الاحکام و القضایا را که نخستین کتاب فقهی بود، گردآوری کرد. ظاهرا در تاریخ اسلام، او نخستین کسی است که کتاب فقهی نوشته است. این کتاب شامل بابهای: نمار، روزه، حج، زکات و قضاء است و در آن از امام علی(ع) روایت شده است. از ابورافع روایتهای فراوانی به وسیلة فرزندان و همسرش سلمی و دیگران نقل شده است. مسلمانان و به ویژه شیعیان او را در شمار راویان «ثقه» نهاده اند.
ص: 1271
2. عبیدالله بن ابی رافع، از تابعین و بنا به قول شیخ مفید از اخیار شیعه و از خواص اصحاب امام علی (ع) و دبیر او بود و در جنگهای آن امام شرکت می جست. او دو کتاب نوشته است: الف _ قضایا امیرالمؤمنین، شاید نخستین کتابی باشد که دربارة قضاوتهای امام علی(ع) نگاشته شده است. ب _ تسمیه من شهد مع امیرالمؤمنین الجمل و صفین والنهروان من الصحابه (طوسی، ص 202). به احتمال قوی عبیدالله در تاریخ اسلام نخستین کسی است که درباره رجال کتابی نوشته است. عبیدالله در میان راویان شیعه «ثقه» شناخته شده است. او از پدرش ابو رافع و امام علی (ع) و ابوهریره روایت کرده است.
3. علی بن ابی رافع، از فقهای تابعین است که روایات بسیاری از پیامبر(ص) به یاد داشته است. او از خواص امام علی(ع) به شمار می آمد و در تمام جنگ های آن حضرت حضور داشت. نزد امام فقه آموخت و در روزگار وی کتابی در فقه نوشت که نجاشی بدون ذکر عنوان، آن را یاد کرده است. از دیگر افراد این خاندان شرح حال روشنی به دست نیست.
من_اب_ع
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
کلی__د واژه ه__ا
کتب فقهی اصحاب امام علی (ع) تشیع اصحاب پیامبر اکرم
شهید مطهری در کتابش چنین می نویسد: در زمان رضاشاه، آشوب هایی در مشهد شد و دامنه این آشوب ها به شهر ما فریمان نیز کشیده شد. بعد از آن قضایا، پدر من جزء کسانی بود که آن ها را گرفتند و بردند زندان. البته بعد از حدود یک ماه قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شد. اما بعد دو مرتبه، همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند. پدر مرا هم دوباره گرفتند. وقتی پدر من آمد، گفتند قلم را بردار و هرچه می دانی بنویس. (این بار برادر مرا هم گرفتند) پدر من بعدا گفت که با خود گفتم: «النجاة فی الصدق؛ نجات در راستگویی است». حقیقت را باید نوشت. هر چه بود نوشتم. (بازرس به پدر من گفته بود شما خودتان هر چه وقایع بوده بنویسید. به برادر من هم گفته بود تو هم هر مقدار اطلاع داری بردار بنویس).
ص: 1272
پدر من خطش خوب بود، برادر من هم خطش بد نبود. پدرم می گفت بعد از آنکه نوشتیم، بازرس ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه کرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر می نویسد، پسر از پدر بهتر. بعد ورقه مرا برداشت خواند. وقتی خواند یک نگاهی کرد و گفت: آقا! از لحن این نوشته پیداست که شما آدم راستگویی هستید چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته ای. بعد گفت: چون تو یکچنین آدم صدیق و راستگویی هستی من قرار منع تعقیب صادر می کنم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 121-122
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق داستان اخلاقی راستگویی مرتضی مطهری تربیت
مسئله ای که در مورد قرآن وجود دارد و از قدیم هم مورد توجه بوده است و در زمان ما هم مستشرقین مخالف اسلام این جهت را تصدیق کرده اند، این است که قرآن صداقت خودش و صداقت پیغمبر را نشان می دهد. یعنی مطالب آن نشان می دهد که وقتی قضایا را نقل می کند، به اصطلاح امروز سانسور نمی کند. وقتی که سخن کسی را با ضبط صوت ضبط می کنند و بعد می خواهند پخش کنند، گاهی یک چیزهایی از زبان او درمی آید که نباید اینها پخش شود، لذا آن را به اصطلاح ادیت می کنند، پرداخت و پیراسته می کنند بعد تحویل مردم می دهند. از لحن قرآن صداقت پیداست.
در آن قضایای سنه 14 که کشتار مشهد رخ داد و بلواهایی که مردم کردند، در فریمان ما هم یک غوغایی شد. مرحوم ابوی ما به دعوت مردم منبر رفتند. من بچه بودم، یادم هست و حتی آن منبر را هم درست به یاد دارم. ایشان با اینکه اهل سیاست نبودند که ملاحظات سیاسی را چگونه باید کرد یا نباید کرد، روی تکلیف شرعی خودشان آنجا بحث کردند. بعد منجر شد به آن قضایا و بعد گرفتاریهای افرادی که دخالتی داشتند و محرک بودند. آمدند ایشان را هم از فریمان گرفتند و بردند زندان. یک نوبت آزاد شدند. بار دوم از تهران آمدند، و قضایا خیلی مفصل است. یک بازرس خیلی عالی از تهران فرستاده بودند، چون مسئول منطقه متهم بود که در پرونده های جریان مشهد کارهای ساختگی کرده اند. اخوی ما –که کمی در آن قضیه دخالت داشت– نقل می کرد که آن شخص ایشان و ما را خواست. به ایشان گفت خود شما بنویس جریان چیست. ابوی ما شروع کردند به نوشتن، سه صفحه را پر کردند، از اول تا آخر قضیه و به من گفت شما هم هرچه از قضیه اطلاع داری بنویس. ماهم نوشتیم. خط ابوی ما خط خیلی خوبی بود، اخوی ما هم خط خوبی دارد.
ص: 1273
گفت اول که به دو خط نگاه کرد تعجب کرد، گفت پدر از پسر بهتر می نویسد و پسر از پدر بهتر. نوشته ابوی ما را خواند. یک نگاهی به صورت ایشان کرد و گفت این نوشته نشان می دهد تو آدم راستگویی هستی. اصلا قضایا را جوری نوشته ای که هر کس بخواند می فهمد که متن واقع است چون به ضرورت هم بوده نوشته ای، به نفعت هم بوده نوشته ای، هرچه بوده نوشته ای و راست هم می گفت. اصلا ابوی ما این جور بودند که هیچ وقت دروغ به زبان ایشان جاری نمی شد. بعد گفت که من چون در تو صداقت می بینم بر من است که هرجور هست قرار منع تعقیب برایت صادر کنم و تمام این پرونده ها را و هرچه برایت ساخته و درست کرده اند از بین ببرم و همین کار را هم کرد؛ با اینکه آن نوشته یک نوشته ای بود که داخل آن شاید مثلا آمده بود من در منبر از این مقدمه شروع کردم، بعد فلان جمله را گفتم و بعد چنین کردم. قضایا را هرچه بود کما فی الواقع بدون کم و زیاد همه را پاکیزه به خط خوب و خوش نوشته و زیرش را هم امضا کرده بودند. گفت این فرد چند دفعه به ایشان و به کاغذ نگاه کرد، گفت که این اصلا نشان می دهد که تو یک مرد باصداقتی هستی و تمام اینهایی که نوشته ای همه راست است چون به ضرر خودت هم اگر بوده، فحش هم اگر به تو داده اند همه را نوشته ای پس بر من است که هرجور هست به تو کمک کنم، بعد هم قرار منع تعقیب صادر کرد.
ص: 1274
در قرآن این مسئله عجیب منعکس است. مستشرقین هم این حرف را می زنند، می گویند در قرآن پیغمبر، بعضی مطالب به شکلی است که اگر کسی بخواهد ملاحظه پیروان خودش را بکند و حساب مردم را داشته باشد این حرفها را نمی زند؛ ولی قرآن می گوید، با اینکه پیغمبر در زندگی شخصی نشان داده مردی در نهایت عقل و تدبیر و فکر بوده است. همه اینها اقرار و اعتراف دارند که پیغمبر در مسائل شخصی یک نابغه بوده. ولی آنجا که پای وحی به میان می آید مسائل به شکلی طرح می شود که نشان می دهد تدبیر و اندیشه بشری در کار نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 10- صفحه 122-120
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن صداقت پیامبر اکرم داستان اخلاقی تربیت
آل ابی رافع، از خاندانهای بزرگ شیعه، از تبار نخستین کسانی که اسلام آوردند. بزرگ و بنیانگذار این خاندان، ابورافع، صحابی معروف، آزاد کرده مولا پیامبر اسلام (ص) بود، که نجاشی او را در زمرة سلف صالح برشمرده است. دیگر افراد این خانواده که در کتابهای رجال از آنان یاد شده و عبارتند از عبیدالله بن ابی رافع و 4 پسرش محمد و عون و عبدالله و فضل، برادرش علی بن ابی رافع، و نوادگانش عبدالرحمن بن محمد و عبدالله بن علی.
1. ابورافع، از قبطیان بود. دربارة نام او اختلاف نظر است و در کتابهای گوناگون نامهایی چون اسلم، ابراهیم، ثابت، هرمز، سنان، قرمان، صالح، یزید، یسار و عبدالرحمن را برای او یاد کرده اند، ولی بیشتر نام او را اسلم دانسته اند. ابورافع نخست بردة عباس بن عبدالمطلب بود. عباس او را به پیامبر(ص) بخشید. چون ابورافع خبر مسلمان شدن عباس بن عبدالمطلب را به پیامبر داد، رسول اکرم(ص) او را به مژدگانی این پیام آزاد کرد. ابورافع در مکه پیش از هجرت مسلمان شد. او از جمله کسانی بود که برای فرار از ستم کفار قریش، با جعفربن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. تاریخ اسلام آوردن او دانسته نیست، ولی گفته اند زمانی مسلمان شد که هنوز مسلمانان به سوی مسجدالاقصی نماز می گزاردند. مشهور است که ابورافع با پیامبر به مدینه هجرت نکرد، بلکه تا جنگ بدر در مکه ماند و و پس از آن در مدینه به پیامبر پیوست؛ اما روایتی دیگر ناقض این قول است. پس از ورود به مدینه، پیامبر مولاه خود سلمی را به ازدواج او درآورد، و عبیدالله از او زاده شد. ابورافع پس از مهاجرت به مدینه، در همه جنگها حضور داشت و از نزدیکان و یاران پیامبر اسلام (ص) به شمار می رفت، چنانکه حضرت رسول دربارة او فرمود: «هر پیامبری امینی دارد و امین من ابورافع است».
ص: 1275
ابورافع پس از درگذشت پیامبر، ملازمت امام علی(ع) را اختیار کرد و همراهش بود تا خلافت به وی رسید. وقتی معاویه در شام و طلحه و زبیر در بصره با خلافت امام علی(ع) به مخالفت برخاستند، ابورافع گفت که پیامبر اسلام این واقعه را پیش از این به او خبر داده و فرموده بود که علی (ع) بر حق است و مخالفان او بر باطلند. او در 85 سالگی زمین و خانه اش را در خیبر و مدینه فروخت و در رکاب امام علی (ع) به کوفه مهاجرت کرد. در همین اوقات بود که می گفت «سپاس خدای را که به منزلتی دست یافتم که هیچ کس به آن نرسید، زیرا دو بیعت کردم: عقبه و رضوان؛ و به سوی دو قبله نماز گزاردم و سه بار هجرت کردم». او در کوفه از سوی امام علی(ع) به خزانه داری بیت المال منصوب شد و دو فرزندش عبیدالله و علی نیز به دبیری امام پرداختند. براساس روایتی، ابورافع تا روزگار امام حسن (ع) زنده بود و پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) همراه امام حسن(ع) به مدینه بازگشت. اگر این روایت درست باشد باید پنداشت که در آن هنگام سن او از 90 در گذشته بود. پس از بازگشت به مدینه، چون ابورافع قبلا زمین و خانة خود را فروخته بود، امام حسن (ع) نیمی از خانة امام علی(ع) و یک قطعه زمین در اطراف مدینه به اقطاع به او داد که پس از مرگ او، فرزندش عبیدالله آن را به 000‘170 (احتمالا درهم) بفروخت. در مورد تاریخ درگذشت ابورافع اختلاف است. برخی مرگ او را در سال شهادت امام علی (ع) نوشته اند. واقدی می گوید: او کمی پیش از عثمان یا کمی بعد از او درگذشته است. برخی نیز تاریخ مرگ او را در روزگار خلافت امام علی(ع) دانسته اند، اما چنانکه اشاره شد یکی از روایات نجاشی بر پیوند او با امام حسن(ع) تأکید دارد. ابورافع به جمع آوری و تدوین و تبویب احادیث همت گماشت و کتاب السنن و الاحکام و القضایا را که نخستین کتاب فقهی بود، گردآوری کرد. ظاهرا در تاریخ اسلام، او نخستین کسی است که کتاب فقهی نوشته است. این کتاب شامل بابهای: نمار، روزه، حج، زکات و قضاء است و در آن از امام علی(ع) روایت شده است. از ابورافع روایتهای فراوانی به وسیلة فرزندان و همسرش سلمی و دیگران نقل شده است. مسلمانان و به ویژه شیعیان او را در شمار راویان «ثقه» نهاده اند.
ص: 1276
2. عبیدالله بن ابی رافع، از تابعین و بنا به قول شیخ مفید از اخیار شیعه و از خواص اصحاب امام علی (ع) و دبیر او بود و در جنگهای آن امام شرکت می جست. او دو کتاب نوشته است: الف _ قضایا امیرالمؤمنین، شاید نخستین کتابی باشد که دربارة قضاوتهای امام علی(ع) نگاشته شده است. ب _ تسمیه من شهد مع امیرالمؤمنین الجمل و صفین والنهروان من الصحابه (طوسی، ص 202). به احتمال قوی عبیدالله در تاریخ اسلام نخستین کسی است که درباره رجال کتابی نوشته است. عبیدالله در میان راویان شیعه «ثقه» شناخته شده است. او از پدرش ابو رافع و امام علی (ع) و ابوهریره روایت کرده است.
3. علی بن ابی رافع، از فقهای تابعین است که روایات بسیاری از پیامبر(ص) به یاد داشته است. او از خواص امام علی(ع) به شمار می آمد و در تمام جنگ های آن حضرت حضور داشت. نزد امام فقه آموخت و در روزگار وی کتابی در فقه نوشت که نجاشی بدون ذکر عنوان، آن را یاد کرده است. از دیگر افراد این خاندان شرح حال روشنی به دست نیست.
من_اب_ع
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
کلی__د واژه ه__ا
کتب فقهی اصحاب امام علی (ع) تشیع اصحاب پیامبر اکرم
مفهوم صدق
در کتاب «مقایس اللغه» آمده است که ماده صدق دلالت بر قوت یک شیء می کند خواه آن چیز کلام باشد و چیز دیگری و صدق -که ضد کذب یعنی دروغگویی است- هم از این ریشه می باشد چون سخن دروغ قوتی ندارد بر خلاف کلام راست. ریشه و معنای این ماده، کامل بودن، عدم اختلاف با واقع و بر حق بودن است و این معنا بر حسب موارد مختلف فرق می کند:
ص: 1277
صدق در اعتقاد این است که آن اعتقاد یک اعتقاد صحیح و مطابق حق و حقیقت باشد.
صدق در اظهار اعتقاد این است که آنچه اظهار می کند، اعتقاد قلبی او باشد.
صدق در کلام و خبر دادن این است که طبق نظر متکلم، خبر و سخنی که می گوید با واقعیت مطابقت داشته باشد.
صدق در سخنان انشایی (مانند وعده دادن به دیگران) این است که کلامش را از صمیم قلب و اعتقاد درونی بگوید. مثلا اگر به کسی وعده ای می دهد، قصد عمل کردن به آن را داشته باشد.و...
البته در میان دانشمندان در تعریف آن گفتگوهای زیادی است، بعضی صدق و راست گویی را به معنی مطابقت محتوای سخن با واقعیت ذکر کرده اند، در حالی که بعضی دیگر آن را مطابقت با تشخیص و اعتقاد گوینده می دانند و از آیه شریفه سوره منافقون برای این سخن استمداد جستند، آنجا که می فرماید: «اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون؛ هنگامی که منافقان نزد تو آیند می گویند ما شهادت می دهیم که یقینا تو رسول خدایی، خداوند می داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند گواهی می دهد که منافقان دروغگو هستند» (منافقون/ 1)
بدیهی است منافقان که شهادت به رسالت پیامبر اکرم (ص) می دادند سخنی مطابق واقع می گفتند، ولی چون مطابق اعتقاد آنها نبود به عنوان دروغگو معرفی شدند ولی در پاسخ این سخن می توان گفت که نسبت دروغ به منافقان از اینجا سرچشمه می گیرد که آنها شهادت به رسالت پیامبر (ص) را به صورتی ابراز می داشتند که مفهومش این بود که مطابق اعتقاد درونی ما است و چون این سخن با واقعیت مطابق نبود نسبت دروغ به آنها داده شده است، یعنی آنها در این اظهار که این سخن موافق اعتقاد درونی آنها است دروغگو بودند، بنابراین صدق و کذب در هر حال بر اساس تطابق با واقعیت ها مشخص می شود. البته معیار صدق و کذب واقع در نظر گوینده کلام می باشد. بنابراین ممکن است شخصی کلامی را که مطابق واقع است بگوید ولی چون عقیده دارد که این موضوع واقعیت ندارد، مرتکب دروغ شده باشد. ولی امیرمؤمنان علی (ع) که همه چیز را از زاویه عبودیت پروردگار می بینند در تعریف صدق و کذب، می فرمایند: «الصدق مطابقة المنطق للوضع الالهی و الکذب زوال المنطق عن الوضع الالهی؛ صدق همان مطابقت سخن با وضع الهی است و کذب ناهماهنگی سخن با وضع الهی است».
ص: 1278
منظور از وضع الهی ظاهرا همان وضع جهان آفرینش است، که به اراده و فرمان خدا به وجود آمده است، بنابراین تعریف امیرمؤمنان علی (ع) نیز همان تعریفی است که در بالا آمد با این اضافه که شکل توحیدی آن محفوظ شده است. البته صدق و کذب همان گونه که بر زبان جاری می شود، در عمل انسان نیز خود را نشان می دهد، کسانی که عملی بر خلاف ظاهر حالشان می کنند دروغگو هستند و آنها که ظاهر و باطن و اعمالشان هماهنگ است صادقند.. ولی هر گونه عدم تطابق با واقعیت دروغ نیست، بلکه مهم این است که شخص برای فریب دادن دیگران، سخنی بگوید و یا عملی انجام دهد که مطابق واقع نیست. زیرا ممکن است شخصی از روی اشتباه یک سخن خلاف واقع را بیان کند.
مراتب صدق
صدق یا در گفتار است یا در اعمال و یا در احوال. پایین ترین مراتب صدق این است که انسان در همه حالات سخن راست بگوید و کمال راستگویی -صدق در گفتار- در این است که تا ضرورت ایجاب نکند از سخنان غیر صریح خود داری کند که مبادا خلاف منظورش فهمیده شود و قلبش صورت کاذبی به خود بگیرد. پس از این مرحله، مرتبه صدق در نیت است یعنی باید نیت را از ناخالصی ها پاک کرد و هر عملی را فقط برای خدا انجام داد. پس از آن صدق در عزم است. و عزم همان تصمیم قاطع برای انجام کار نیک است. عزم و تصمیم همیشه مقارن با خود عمل نیست. گاهی قبل از رسیدن وقت عمل انسان برای انجام آن تصمیم می گیرد. مثلا با خود می گوید: اگر خدا مالی به من دهد تمام یا قسمتی از آن را صدقه خواهم داد یا اگر با دشمنی برخورد کنم در راه خدا با او مبارزه می کنم و باکی ندارم اگر چه کشته شوم. گاهی این تصمیم همراه به نوعی ضعف و تردید است که با صدق در تصمیم متضاد می باشد.
ص: 1279
مرحله بعد صدق در وفا به تصمیم است، نفس انسان در تصمیم گیری دست و دل باز است، چون وعده دادن مشقتی ندارد ولی هنگامی که وقت عمل می رسد و انسان می تواند به تصمیم خود عمل کند، امیال و شهوات به هیجان می آیند و تصمیم فراموش می شود و این مخالف صدق در تصمیم است. قرآن کریم می فرماید: «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه؛ مردانی که به پیمان خویش با خدا وفا کردند» (احزاب/ 33)
مرحله بعد صدق در اعمال است، به این معنی که انسان در مقام عمل تمام تلاش خود را به کار گیرد تا ظاهرش مخالف باطن نباشد. البته منظور این نیست که «ظاهر را مطابق باطن کند» و به طور کلی دست از عمل بردارد، بلکه باید باطنش را به گونه ای مسخر کند که با اعمال ظاهرش مطابق باشد، و این گونه عمل، عمل ریایی نیست. زیرا ریاکار کسی است که برای مردم عمل می کند. ولی چه بسیار کسانی که در نماز با حالت خشوع می ایستند و قصد ریا ندارند، اما در عین حال قلبشان از نماز غافل است. هر کس به او نگاه می کند، می بیند که در مقابل خدای تعالی ایستاده، در حالی که او در باطن در میان بازار، در مقابل یکی از امیال و شهوات خویش ایستاده است. همچنین گاهی انسان با سکون و وقار راه می رود در حالی که درونش دارای سکون و وقار نیست. چنین انسانی در عملش صادق نیست اگر چه به مردم توجه و تصمیم ریا نداشته باشد.
ای درونت برهنه از تقوا
ص: 1280
وز برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ را بگذار
تو که در خانه، بوریا داری
راه نجات از این حال، تعادل ظاهر و باطن است به این معنی که باطنش مطابق یا بهتر از ظاهرش باشد. البته منظور این نیست که اگر در باطن آراسته نیست، در ظاهر نیز خود را آنگونه نشان دهد بلکه منظور این است که سعی در تهذیب باطنی خود کند و سعی نکند با اعمال و وضعیت ظاهری، باطن خود را بهتر از آنچه هست جلوه بدهد. چنان که امیر المؤمنین (ع) فرمود: «انی و الله ما احثکم علی طاعة الا و اسبقکم إلیها و لا انهاکم عن معصیة الا و اتناهی قبلکم عنها: به خدا قسم شما را به طاعتی ترغیب نمی کنم مگر آنکه خود قبل از شما انجامش می دهم و از معصیتی نهی نمی کنم مگر آنکه قبل از شما از آن کناره می گیرم». از این رو سرور فرستادگان الهی (ص) در دعای خود مکرر آن را از خدا می طلبد: «خدایا باطنم را بهتر از ظاهرم قرار ده، در حالی که ظاهرم را شایسته و آراسته سازی» و در روایتی آمده است که: «چون پنهان و آشکار مؤمن یکسان باشد خداوند به او به ملائکه مباهات می کند و می فرماید: «بنده حقیقی من این است».
مرحله بعد که بالاترین و کمیاب ترین مرتبه صدق است صدق در مقامات دین می باشد مثل صدق در خوف و رجا، تعظیم پروردگار، زهد، محبت، توکل و سایر مکارم اخلاق، زیرا هر یک از این اخلاقیات منشأی دارند که به مجرد ظهور آن مبدأ نام خلق بر آن نهاده می شود ولی در حقیقت هر یک از آنها کمال و حقیقتی دارد و صادق کسی است که به حقیقت آنها برسد.
ص: 1281
قرآن کریم می فرماید: «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون؛ فقط مؤمنان کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردند و پس از آن هیچگاه شک و تردیدی به خود راه ندادند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد کردند اینان به حقیقت راستگویانند.» (حجرات/ 15) و می فرماید: «و لکن البر من آمن بالله و الیوم الاخر...» سپس می فرماید: «و الصابرین فی البأساء و الضراء و حین البأس اولئک الذین صدقوا؛ نیکوکاری به آن نیست که روی به جانب مغرب و مشرق کنید -چنان که یهود می کنند- بلکه نیکوکار کسی است که به خدا و آخرت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان بیاورد... و در سختی ها صابر و در میدان جنگ استوار باشد چنین کسانی به حقیقت راستگو و (تقوی پیشه اند)» (بقره/ 177)
از ابوذر درباره ایمان سؤال شد، ایشان در جواب همین آیه را تلاوت کرد. به او گفتند: ما درباره ایمان از تو سؤال کردیم «ولی تو درباره صدق جواب فرمودی». فرمود: من هم وقتی از رسول خدا درباره ایمان سؤال کردم این آیه را تلاوت فرمود. به عنوان مثال، صفت خوف را در نظر می گیریم، هر کس که ایمان می آورد دارای صفت خوف است. به طوری که می توان او را خائف نامید، ولی در مراتب اولیه، این خوف به حد صدق و حقیقت نرسیده است، و بنابراین می بینیم وقتی کسی از سلطانی یا راهزنی -در ضمن سفر- می ترسد، رنگش زرد می شود، اعضایش به لرزه می آید و زندگی برایش تیره و تار می گردد، خورد و خوابش آشفته و افکارش مشوش می شود به طوری که از انجام وظایف خانوادگی عاجز می ماند و گاهی از وطن آواره و حالت انس و راحتش به وحشت و مشقت مبدل می گردد و خود را در معرض خطرهای فراوان قرار می دهد تا به آنچه می ترسد گرفتار نشود. ولی همین شخص در حالی که ادعای خوف از خدا را دارد معصیت می کند و هیچ یک از این آثار در او ظاهر نمی شود. و بنابراین نبی اکرم (ص) فرمود: «لم ار مثل النار نام هاربها و لم ار مثل الجنة نام طالبها؛ چیزی مثل جهنم ندیدم که خائف آن خوابیده باشد و چیزی مثل بهشت ندیدم که طالب آن در خواب باشد» و از نشانه های این صدق پوشیده داشتن همه مصائب و طاعات و ناخشنودی از اطلاع مردم بر آنهاست. روایت است که: «خدای تعالی به موسی (ع) وحی فرمود: چون من بنده ای را دوست دارم او را به بلاهایی مبتلا می کنم که کوه ها توانایی تحمل آنها را نداشته باشند تا ببینم صدقش چگونه است، پس اگر او را صابر یافتم او را دوست خود می گیرم و اگر بی تاب و بی صبر دیدم که از من به خلق زبان شکوه می گشاید او را خوار و بی مقدار می سازم و هیچ باک ندارم.»
ص: 1282
بنده ممکن است در همه امور صادق باشد که در این صورت صدیق نامیده می شود و ممکن است فقط در بعضی از امور صادق باشد که در این صورت فقط نسبت به آن امور صادق نامیده می شود مثل صادق القول (کسی که در گفتار راستگوست) و صادق العمل (کسی که در اعمال صادقانه عمل می کند).
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن حلد3- صفحه 216-217
حسین مظاهری- حریم های اخلاق در آینه احکام
حسن مصطفوی- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم- جلد 6- صفحه 214
سید عبدالله شبر- ترجمه الاخلاق- صفحه 432-435
جلال الدین مجتبوی- ترجمه جامع السعادات(علم اخلاق اسلامی) جلد 3- صفحه 444
کلی__د واژه ه__ا
داستانهای اخلاقی صداقت قرآن ریا باطن لغت شناسی
صدق و راستی یکی از مهم ترین صفات پسندیده اخلاقی است که آیات متعددی در قرآن کریم در مورد مدح و ستایش، ذکر پاداش، بیان اهمیت و توصیه به رعایت آن وارد شده است. در این بحث به بیان و شرح برخی از آنها اکتفا می کنیم:
خداوند برای ستایش برخی از پیامبران بزرگ و ستایش آنها می فرماید: «آنها صدیق بوده اند». این تعبیر نشان دهنده اهمیت راستی می باشد که به عنوان صفت بارز پیامبران بزرگ الهی مطرح شده است: «و اذکر فی الکتاب إدریس إنه کان صدیقا نبیا؛ و در کتاب ادریس را یاد کن او صدیق و پیامبر بود» (مریم/ 56). «و اذکر فی الکتاب إبراهیم إنه کان صدیقا نبیا؛ و در کتاب ابراهیم را یاد کن او صدیق و پیامبر بود» (مریم/ 41). کلمه صدیق مبالغه از صدق باشد، و به کسی صدیق می گویند که در صدق مبالغه کند یعنی آنچه را که انجام می دهد، می گوید. و آنچه را که می گوید، انجام می دهد و میان گفتار و کردارش تناقضی نمی باشد و حضرت ابراهیم (ع) چنین بود چون در محیطی که یک پارچه بت پرست بودند دم از توحید زد، با پدر و معاصرینش در افتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدایان دروغین را شکست، و بر آنچه می گفت مقاومت و ایستادگی می نمود، تا آنجا که در آتش افکنده شد و در آخر هم همانطور که به پدرش وعده داده بود از همه کناره گیری و اعتزال جست، و خداوند به پاداش این استقامت اسحاق و یعقوب را به او ارزانی داشت و وعده های دیگری هم که خدا از موهبت هایش به وی داده بود درباره اش اجرا کرد.
ص: 1283
خداوند در مورد منافقین می فرماید: «طاعة و قول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا الله لکان خیرا لهم؛ (ولی) اطاعت و سخن سنجیده برای آنان بهتر است، و اگر هنگامی که فرمان جهاد قطعی می شود به خدا راست گویند (و از در صدق و صفا درآیند) برای آنها بهتر می باشد!» (محمد/ 21). در این آیه بعد از اشاره به وضع نامطلوب منافقان و دوگانگی آنها در سخن و عمل و ترس و وحشت عجیبشان در مسأله جهاد، جهادی که مایه عزت و آبرو است، می فرماید: آنها قبل از آن که فرمان جهاد نازل شود می گفتند ما اطاعت می کنیم و سخن به نیکی می گوییم، اما هنگامی که کار محکم می شد و فرمان جهاد قطعی می گشت عدم صداقت خود را در این سخن آشکار می ساختند. این تعبیر نشان می دهد که دروغگویی یکی از نشانه های منافقان است؛ قبل از آن که میدان عمل فرا رسد، همه گونه وعده ای می دهند، ولی به هنگام عمل عدم صداقت و دروغشان آشکار می شود، و در واقع این رذیله اخلاقی (دروغ) دریچه ای است به سوی نفاق.
هدف آزمایش الهی، شناخت صادقان
«و لقد فتنا الذی من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین؛ ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان می کنیم)، باید علم خدا درباره کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند تحقق یابد!» (عنکبوت/ 3). در آیه مورد بحث بعد از آن که اعلام می کند که آزمایش الهی قطعی است و شامل همگان می شود، می افزاید این آیه آزمایش مخصوص اصحاب پیامبر (ص) نیست ما کسانی را که پیش از آنان بودند نیز آزمودیم و باید علم خداوند در مورد کسانی که راست می گویند و آنها که دروغ می گویند، تحقق یابد (و واقعیت عینی به خود بگیرد). در واقع در اینجا صدق و راستی به عنوان نشانه ایمان و دروغ نشانه نفاق و کفر معرفی شده. البته صدق و کذب در اینجا صدق و کذب در عمل است نه در سخن، عملی که هماهنگ با ادعاهای قبلی انسان و خط مشی اجتماعی او باشد صدق است، و عمل ناهماهنگ کذب است. و البته صدق و کذب در عمل با گفتار، ریشه های مشترکی دارند، زیرا صدق بیان حقیقت است و کذب بیان عکس آن است، این تبیین گاه به وسیله سخن و گاه به وسیله عمل ظاهر می شود.
ص: 1284
عمل و منش صادقانه
خداوند به حضرت رسول اکرم (ص) امر می فرماید که توفیق رفتار و منش صادقانه در هر کاری را از ما درخواست کن: «و قل رب أدخلنی مدخل صدق و أخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا؛ و بگو: پروردگارا! مرا (در هر کار) با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز! و از سوی خود، حجتی یاری کننده برایم قرار ده!» (اسراء/ 80). کلمه مدخل به معنای داخل کردن (مصدر میمی) است، و همین طور مخرج به معنای خارج کردن است، و منظور از «أدخلنی مدخل صدق و أخرجنی مخرج صدق» این است که دخول و خروج در هر کاری دخول و خروجی باشد که صادقانه و دارای حقیقت باشد، نه اینکه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد، و یا یک طرفش با طرف دیگرش متضاد بوده باشد، مثل اینکه اگر داخل دعا می شود به زبانش خدا را بخواند ولی منظور قبلیش این باشد که در میان مردم موجه شده و از این راه وجهه ای کسب کند، و یا در یک قسمت از دعایش خدا را به خلوص بخواند، و در قسمت دیگر غیر خدا را هم شرکت دهد. و خلاصه اینکه دخول و خروج به صدق این است که صدق و واقعیت را در تمامی دخول و خروج هایش ببیند، و صدق سراپای وجودش را بگیرد، چیزی بگوید که عمل هم بکند، و عملی بکند که همان را بگوید، آنچه را که عمل نمی کند، نگوید و عملی انجام ندهد مگر عملی که به آن ایمان دارد و بدان معتقد است و این مقام، مقام صدیقین است. در حقیقت رمز اصلی پیروزی در همین جا نهفته شده است و راه و روش انبیاء و اولیای الهی همین بوده که فکرشان، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نیرنگ و هر چه برخلاف صدق و راستی است پاک باشد. اصولا بسیاری از بدبختی هایی که امروز با چشم خود می بینیم که دامنگیر افراد و اقوام و ملتها شده به خاطر انحراف از همین اصل است، گاهی پایه اصلی کارشان بر اساس دروغ و نیرنگ است، و گاه که ورودشان در کارها بر اساس راستی است این خط اصیل را تا پایان حفظ نمی کنند، و همین عامل شکست آنها خواهد بود.
ص: 1285
صدق، جامع اخلاق پسندیده و صفت بارز نیکوکاران
خداوند صفات نیکوکاران را بیان می کند و می فرماید: «لیس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من آمن بالله و الیوم الآخر و الملائکة و الکتاب و النبیین و آتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب و أقام الصلاة و آتی الزکاة و الموفون بعهدهم إذا عاهدوا و الصابرین فی البأساء و الضراء و حین البأس أولئک الذین صدقوا و أولئک هم المتقون؛ نیکی، (تنها) این نیست که (به هنگام نماز) روی خود را به سوی مشرق و (یا) مغرب کنید (و تمام گفتگوی شما، درباره قبله و تغییر آن باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازید) بلکه نیکی (و نیکوکار) کسی است که به خدا، و روز رستاخیز، و فرشتگان، و کتاب (آسمانی)، و پیامبران، ایمان آورده و مال (خود) را، با همه علاقه ای که به آن دارد، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان، انفاق می کند نماز را برپا می دارد و زکات را می پردازد و (همچنین) کسانی که به عهد خود -به هنگامی که عهد بستند- وفا می کنند و در برابر محرومیتها و بیماریها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می دهند اینها کسانی هستند که راست می گویند و (گفتارشان با اعتقادشان هماهنگ است) و اینها هستند پرهیزکاران» (بقره/ 177).
جالب اینکه خداوند در این آیه نمی گوید: نیکوکار کسانی هستند که...، بلکه می گوید: نیکی کسانی هستند که... این به خاطر آن است که در ادبیات عرب و همچنین بعضی زبانهای دیگر هنگامی که می خواهند آخرین درجه تاکید را در چیزی بیان کنند آن را بصورت مصدری می آورند، مثلا گفته می شود علی (ع) عدل است، یعنی آن چنان عدالت پیشه است که گویی تمام وجودش در آن حل شده و سرتاپای او در عدالت غرق گشته است، به گونه ای که هر گاه به او نگاه کنی چیزی جز عدالت نمی بینی! و همچنین در نقطه مقابل آن می گوئیم بنی امیه ذلت اسلام بودند گویی تمام وجودشان تبدیل به خواری شده بود.
ص: 1286
در تعریف اولی که از نیکوکاران در این آیه آمده، فرموده است: «کسانی هستند که ایمان به خدا و روز جزا و ملائکه و کتاب و انبیاء دارند»، و این تعریف شامل تمامی معارف حقه ای است که خدای سبحان ایمان به آنها را از بندگان خود خواسته و مراد به این ایمان، ایمان کامل است که اثرش هرگز از آن جدا نمی شود و تخلف نمی کند، نه در قلب، و نه در جوارح. در قلب تخلف نمی کند چون صاحب آن دچار شک و اضطراب و یا اعتراض و یا در پیشامدهای ناگوار دچار خشم نمیگردد و در اخلاق و اعمال هم تخلف نمیکند چون وقتی ایمان کامل در دل پیدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح میشود. دلیل بر اینکه مراد از آیه بیان این معنا است، ادامه آیه شریفه است که می فرماید: «اولئک الذین صدقوا؛ تنها آنهایند که راست میگویند» که صدق را مطلق آورده و مقید به زبان یا به اعمال قلب، یا به اعمال سایر اعضا نکرده، پس منظور، آن مؤمنینی است که مؤمن حقیقی هستند و در دعوی ایمان صادقند. و در ادامه معرفی افراد نیکوکار صفات دیگری از آنها مانند: انفاق در راه خدا، اقامه نماز، وفای به عهد و صبر و تحمل را ذکر می فرماید. و سپس تعریف دومی از آنها را بیان می فرماید که «أولئک الذین صدقوا؛ تنها آنهایند که راست میگویند». دلیل این که برای بار دوم مؤمنین را معرفی نموده برای این است که صدق، وصفی است که تمامی فضائل علم و عمل را دربر میگیرد، ممکن نیست کسی دارای صدق باشد و عفت و شجاعت و حکمت و عدالت، چهار ریشه اخلاق فاضله را نداشته باشد؛ چون آدمی به غیر از اعتقاد و قول و عمل، چیز دیگری ندارد و وقتی بنا بگذارد که جز راست نگوید، ناچار می شود این سه چیز را با هم مطابق سازد، یعنی نکند مگر آنچه را که میگوید و نگوید مگر آنچه را که معتقد است وگرنه دچار دروغ میشود. و انسان گرایش فطری به قبول حق و خضوع باطنی در برابر آن دارد هر چند که در ظاهر اظهار مخالفت کند. بنابراین اگر اذعان به حق کرد و بر حسب فرض بنا گذاشت که جز راست نگوید، دیگر اظهار مخالفت نمی کند، تنها چیزی را میگوید که بدان معتقد است و تنها عملی را میکند که مطابق گفتارش است، در این هنگام است که ایمان خالص و اخلاق فاضله و عمل صالح، همه با هم برایش فراهم میشود. و با توجه به حصری که از جمله «أولئک الذین صدقوا؛ تنها آنهایند که راست میگویند» استفاده میشود، معنای آیه این میشود: هر گاه خواستی راستگویان را ببینی راستگویان تنها همان ابرارند. و اما تعریفی که برای بار سوم از آنان کرد و فرمود: «أولئک هم المتقون» حصری که در آن هست، برای بیان کمال ایشان است، چون اگر بر (نیکوکاری) و صدق به حد کمال نرسند، تقوی حاصل نمی شود.
ص: 1287
راستگویی، از صفات متقین
در آیه 17 سوره آل عمران، صدق یکی از ویژگی های متقین که گرامی ترین افراد نزد خداوند هستند، شمرده شده است: «الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین بالأسحار؛ بندگانی که خویشتن دار و راستگو و اهل عبادت و انفاق گر و استغفار کنندگان در سحرگاهانند». در این آیه متقین به پنج خصلت ممتاز توصیف شده اند، که تقوای هیچ شخص باتقوایی خالی از آنها نیست. یکی از این ویژگی ها صدق و راستگویی آنهاست. هر چند حقیقت صدق به حسب تحلیل عبارت است از مطابق بودن ظاهر گفتار و کردار آدمی با باطنش، ولیکن اگر کلمه نامبرده را به این معنا بگیریم شامل تمامی فضائل می شود، دیگر حاجت نبود صابرین و قانتین و آن دیگر صفات را ذکر کند، پس قطعا این معنای تحلیلی منظور نبوده، در نتیجه باید گفت که مراد از آن همان راستگویی است و بس (و خدا داناتر است).
با صادقان باشید
خداوند به مومنان امر می کند که با صادقان همراه باشید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید» (توبه/ 119). در این آیه خداوند جمیع مؤمنان را مخاطب قرار داده و دستور می دهد تقوای الهی را پیشه کنند و همواره با صادقان باشند. با توجه به این که این گونه خطاب ها، تمام مؤمنان را در هر زمانی و در هر مکانی شامل می شود، روشن می گردد که بودن در کنار صادقان وظیفه ای است برای همگان در هر زمان و در هر مکان و دلیل بر این است که برای این که بتوانند راه پرپیچ و خم تقوا را بدون انحراف و اشتباه طی کنند، باید همراه صادقان گام بردارند. مراجعه به سایر آیات قرآن، این آیه را تفسیر کرده و مصداق صادقین (راستگویان) را بیان می کند. در آیه 15 حجرات می خوانیم: «انما المومنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون؛ مؤمنان کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده سپس شک و تردیدی به خود راه نداده اند، و با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کرده اند، این ها صادقانند». در این آیه صادقان با اوصاف والائی مانند ایمان خالی از هرگونه شک و تردید و جهاد با جان و مال در راه خدا، توصیف شده اند. و در آیه 8 سوره حشر یکی از مصادیق بارز صادقان را مهاجرانی ذکر می کند که اموال و خانه های خود را رها کرده و برای جلب رضای خدا هجرت کرده اند، و پیوسته به یاری دین خدا و فرستاده او، پیغمبر اسلام (ص) شتافتند: «للفقراء المهاجرین الذین أخرجوا من دیارهم و أموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله أولئک هم الصادقون؛ این اموال برای فقیران مهاجرانی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالی که فضل الهی و رضای او را می طلبند و خدا و رسولش را یاری می کنند و آنها راستگویانند!» و در آیه 117 سوره بقره آنها را به اوصاف مهم دیگری از قبیل ایمان به خدا و روز قیامت و فرشتگان و کتب آسمانی و پیامبران و همچنین انفاق بهترین اموال خود در راه خدا و اقامه نماز و اداء زکات و وفای به عهد و شکیبایی در مشکلات و در هنگام جهاد، توصیف می کند.
ص: 1288
از مجموع این اوصاف به خوبی می توان نتیجه گرفت که صادقان فقط در سخن و کلام راستگو نیستند، بلکه صدق در ایمان و عمل و در طریق ایثار و جانفشانی و اطاعت پروردگار نیز در برنامه آنها است، گرچه این مفهوم، مفهوم وسیعی است، ولی نمونه کامل آنها معصومانند. در روایاتی که از طرق اهل بیت و اهل سنت نقل شده می خوانیم که این آیه تفسیر به علی بن ابیطالب و یارانش، یا تفسیر به علی بن ابیطالب و اهل بیتش شده است. ثعلبی در تفسیر خود از ابن عباس نقل می کند که گفت: «مع الصادقین یعنی مع علی بن ابی طالب و اصحابه». گروه دیگری از علمای اهل سنت مانند گنجی در کفایة الطالب، و سبط بن جوزی در تذکره، نیز همین معنی را نقل کرده اند. با این تفاوت که به جای اصحاب، اهل بیت آمده، و در ذیل آن می خوانیم: «قال بن عباس: علی سید الصادقین؛ ابن عباس گفت: علی (ع) سید و سرور صادقان است». در روایاتی نیز از جابربن عبدالله انصاری از امام باقر (ع) می خوانیم که در تفسیر این آیه فرمود: «ای آل محمد: منظور آل محمد (ص) است». بسیاری از مفسران از مطلق بودن آیه چنین استفاده کرده اند که این دستور شامل همه مسلمان ها در هر زمان و مکان می شود، و از آن جا که صادق مطلق امام معصوم (ع) است، دلالت می کند که در هر زمان باید پیشوای معصوم (ع) وجود داشته باشد. (و تعبیر به صیغه جمع -صادقین- به خاطر مجموع مخاطبان در تمام زمان ها است). نتیجه این که همه ما موظفیم که همیشه با صادقان باشیم، صادقانی که اوصافشان در آیات بالا آمد، و نمونه کامل آن پیشوایان معصوم (ع) می باشند.
ص: 1289
پاداش بزرگ در انتظار صادقان
«ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات... اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظیما؛ به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان باایمان، مردان مطیع فرمان خدا و زنان مطیع فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو... خداوند برای همه آنان مغفرت و پاداش عظیمی فراهم ساخته است» (احزاب/ 35). خداوند در این آیه به ده گروه بشارت مغفرت و پاداش عظیم می دهد و چهارمین آنها را صادقین و صادقات (مردان راستگو و زنان راستگو می شمرد) یعنی بعد از اسلام و ایمان و اطاعت فرمان خدا سخن از صدق و راستی به میان می آورد و نشان می دهد که تا چه حد این فضیلت اخلاقی چه در مردان و چه در زنان واجد اهمیت است.
حدیث معروف نبوی (ص): «لایستقیم ایمان عبد حتی یستقیم قلبه و لا یستقیم قلبه حتی یستقیم لسانه؛ ایمان هیچ کس درست نمی شود تا قلبش درست شود، و قلب هیچ کس درست نمی شود تا زبانش به درستی گراید» نیز به همین معنی اشاره می کند. از این حدیث استفاده می شود که حتی ایمان کامل پس از صدق و راستی و اصلاح گفتار حاصل می گردد، و آنها که زبانی آلوده به دروغ دارند، از ایمان کامل بی بهره خواهند بود.
در آیه دیگری، در مورد سرنوشت صادقان اینگونه آمده است: «قال الله هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم لهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم؛ خداوند می گوید: امروز روزی است که راستی راستگویان، به آنها سود می بخشد، برای آنها باغهایی از بهشت است که نهرها از زیر (درختان) آن می گذرد و تا ابد، جاودانه در آن می مانند، هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند این، رستگاری بزرگ است!» (مائده/ 119)؛ اشاره به این که راستی و صدق راستگویان در دنیا، در روز قیامت به یاری آنها می شتابد و سبب نجاتشان می شود (نه این که صدق آنها در قیامت سبب نجات است چرا که قیامت دارای تکلیف نیست). سپس در ادامه این سخن به پاداش آنها اشاره کرده می افزاید برای آنها باغهایی از بهشت که از زیر درختانش نهرها جاری است، جاودانه در آن خواهند ماند و هم خداوند از آنها راضی و هم آنها از خدا راضی و خشنودند، و این پیروزی و رستگاری بزرگی است. از یک سو بهشت با آن مواهبش و جاودانه بودنش، و از سوی دیگر رضایت و خشنودی خداوند، و تعبیر به فوز عظیم (رستگاری بزرگ) به خوبی نشان می دهد که مقام صادقان تا چه حد والا است، و شاید این به خاطر آن است، که تمام اعمال نیک را می توان در عنوان صدق و راستی خلاصه کرد، و یا به تعبیر دیگر کلید آنها صداقت و راستگویی است. بدیهی است خدا از هر کس خشنود باشد هر چه از او بخواهد به او می دهد، و طبیعی است هنگامی که انسان به تمام خواسته هایش برسد خشنود خواهد شد بنابراین خشنودی خدا سبب خشنودی او می شود، و این خشنودی متقابل نعمتی است که هیچ نعمتی به پای آن نمی رسد. و موهبتی که نصیب صادقان و راستگویان می شود.
ص: 1290
در آیه ای دیگر می خوانیم: «لیجزی الله الصادقین بصدقهم و یعذب المنافقین ان شاء أو یتوب علیهم ان الله کان غفورا رحیما؛ هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هرگاه اراده کند عذاب نماید یا (اگر توبه کنند) توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند آمرزنده و رحیم است» (احزاب/ 24). در این آیه جزا و پاداش قیامت در ارتباط با مسأله صدق و راستی شمرده شده و صادقان را در برابر منافقان قرار داده شده است و بعد از شرح حال مؤمنان راستین به آنهایی که شربت شهادت نوشیدند و گروه دیگری که در انتظار جهاد و شهادت بودند می فرماید: هدف این است که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را اگر اراده کند، عذاب نماید و یا (هرگاه توبه کنند و بازگردند) ببخشد و توبه آنها را بپذیرد که خداوند غفور و رحیم است. به این ترتیب پاداش های عظیم معنوی و مادی بهشت در انتظار صادقان است؛ صادقان در گفتار و رفتار و عقیده، و آنها که از دائره صدق پا بیرون می نهند در دره نفاق سقوط می کنند.
دانی زچه رو سرو روان سرسبز است *** پیوسته چرا به دوستان سرسبز است
چون مذهب او است راستی در همه وقت *** بر طرف چمن همیشه زان سرسبز است
من_اب_ع
اخلاق در قرآن- ناصر مکارم شیرازی- ج 3 صفحه 200-208
سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه المیزان- ج 1 صفحه 650-651 و ج 13 صفحه 243 و ج 14 صفحه 74
ص: 1291
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 1 صفحه 598 و ج 12 صفحه 226
کلی__د واژه ه__ا
صداقت راستگویی قرآن اخلاق تربیت تفسیر انسان جامعه اسلامی
اهمیت این فضیلت اخلاقی در روایات اسلامی بیش از آن است که در سخن بگنجد و روایاتی که از پیامبر (ص) و امیرمؤمنان (ع) و ائمه هدی (ع) در این زمینه نقل شده بیش از حد شمارش است، تنها گلچینی از آن را در ذیل بیان می کنیم که به عنوان مشت نمونه خروار بیانگر موقعیت این صفت در میان تمام صفات انسانی است. و از این روایات به خوبی استفاده می شود که همه فضایل انسانی از صدق و راستی سرچشمه می گیرد.
1- در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) نقل شده و در گذشته نیز به آن اشاره کرده ایم و به خاطر اهمیت فوق العاده اش تکرار می نماییم، می خوانیم: «لاتنظروا الی کثرة صلاتهم و صیامهم و کثرة الحج و الزکاة و کثرة المعروف وطنطنتهم باللیل، انظروا الی صدق الحدیث و اداء الامانة؛ نگاه نکنید به فزونی نماز و روزه و زیادی حج و زکات و انفاق ها و سر و صدای عبادات شبانه بعضی از مردم (اگر می خواهید آنها را امتحان کنید) آنها را به راستگویی و ادای امانت آزمایش کنید». در همین زمینه سعدی می گوید: طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی *** «صدق» پیش آر، که اخلاص به پیشانی نیست
2- در حدیث دیگری از امام صادق (ع) می خوانیم: «ان الله عز وجل لم یبعث نبیا الا بصدق الحدیث و اداء الامانة الی البر و الفاجر؛ خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر به راستی در سخن گفتن و ادای امانت به نیکوکار و بدکار».
ص: 1292
3- در حدیث دیگری درباره تأثیری که راستگویی در همه اعمال انسان می گذارد از همان امام بزرگوار می خوانیم: «من صدق لسانه زکی عمله؛ کسی که زبانش به راستی گراید اعمالش پاک و پاکیزه می شود». زیرا راستگویی ریشه اعمال صالح است.
4- در حدیث دیگری از امام صادق (ع) می خوانیم که در پیامی به یکی از دوستان بزرگوارش به نام عبدالله بن ابی یعفور فرمود: «انظر ما بلغ به علی عند رسول الله فالزمه فان علیا انما بلغ ما بلغ به عند رسول الله بصدق الحدیث و اداء الامانة؛ نگاه کن ببین علی (ع) به چه وسیله آن همه مقام نزد پیامبر اسلام (ص) پیدا کرد آن را رها نکن، زیرا علی (ع) آن همه مقام را نزد رسول خدا (ص) به خاطر راست گویی و ادای امانت پیدا کرد». این تعبیر نشان می دهد که حتی شخصیت بزرگی مانند علی (ع) در سایه این دو فضیلت به آن مقام والا نزد پیامبر (ص) رسید.
5- در حدیث دیگری امیرمؤمنان علی (ع) درباره تأثیر صدق و راستی در نجات انسان ها از چنگال مشکلات و خطرات می فرماید: «الزموا الصدق فانه منجاة؛ هرگز راست گویی را رها نکنید، چرا که سبب نجات انسان است» و همچنین در روایت دیگری می فرمایند: «الصادق علی شفا منجاة و کرامة و الکاذب علی شرف مهواة و مهانة؛ راستگو در آستانه نجات و بزرگواری است و دروغگو در لبه پرتگاه و خواری.» در حدیث دیگری از امام صادق (ع) تشبیه جالبی درباره صدق و راستی می بینیم که می فرماید: «الصدق نور غیر متشعشع الا فی عالمه کالشمس یستضیء بها کل شیء یغشاه من غیر نقصان یقع علی معناها؛ صدق و راست گویی نوری است که جهان اطراف خود را روشن می کند همچون آفتاب که چیزی که در معرض تابش آن قرار بگیرد روشن می شود بی آنکه نقصانی در آن وارد گردد» و در ادامه این حدیث از همان بزرگوار می خوانیم: «الصدق سیف الله فی ارضه و سمائه اینما هوی به یقد؛ صدق شمشیر خدا در زمین و آسمان است، هر کجا آن را فرود آورد، کارگر می شود».
ص: 1293
6- در اهمیت صدق همین بس که در حدیثی از امیرمؤمنان علی (ع) آمده است: «الصدق رأس الدین؛ صدق و راستگویی اساس دین است» و در حدیث دیگری می فرماید: «الصدق صلاح کل شیء؛ راستی سبب اصلاح هر چیزی است» و در حدیث مشابه دیگری می فرماید: «الصدق اقوی دعائم الایمان؛ صدق قوی ترین ستون های ایمان است» و در تعبیر دیگری می فرماید: «الصدق جمال الانسان و دعامة الایمان؛ صدق جمال انسان و ستون ایمان است» و بالأخره در تعبیر مهم دیگری می افزاید: «الصدق اشرف خلائق الموقن؛ صدق شریف ترین اخلاق افراد صاحب یقین است».
7- در حدیثی از رسول خدا (ص) در مورد کلید بهشت و جهنم آمده است: «ان رجلا جاء الی النبی فقال یا رسول الله ما عمل الجنة؟ قال الصدق اذا صدق العبد بر، و اذا بر آمن، و اذا آمن دخل الجنة قال: یا رسول الله و ما عمل النار؟ قال الکذب، اذا کذب العبد فجر و اذا فجر کفر، و اذا کفر دخل النار؛ کسی از رسول خدا (ص) پرسید: عملی که انسان را بهشتی می کند چیست؟ فرمود: راست گویی، زیرا هنگامی که انسان راست بگوید نیکوکاری می کند و هنگامی که نیکوکاری کند ایمان آورد و هنگامی که ایمان بیاورد داخل بهشت می شود، عرض کرد ای رسول خدا! عملی که انسان را دوزخی کند چیست؟ فرمود: دروغ است، هنگامی که دروغ بگوید کار بد انجام می دهد و هنگامی که کار بد انجام می دهد کافر می شود و هنگامی که کافر شود داخل دوزخ می گردد». جالب این که در این حدیث راست گویی سرچشمه نیکوکاری و نیکوکاری سرچشمه ایمان شمرده شده است، این به خاطر آن است که افراد بدکار از یک سو برای توجیه اعمال خود معمولا به دروغ پناه می برند و از سوی دیگر در روح آدمی اثر می گذارد و تدریجا ایمان را تضعیف می کند و سرانجام به کفر می کشاند، همان گونه که قرآن مجید می گوید «ثم کان عاقبة الذین اسائوا السوء ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا راتکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند» (روم/ 10) در روایت دیگری از حضرت رسول می خوانیم: «علیکم بالصدق فانه باب من ابواب الجنه؛ بر شما باد به راستی که آن دری از درهای بهشت است.»
ص: 1294
8- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی (ع) می خوانیم: «اذا احب الله عبدا الهمه الصدق؛ هنگامی که خدا کسی را دوست بدارد خداوند راستگویی را به قلب او می افکند».
9- امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «اربع من اعطیهن فقد اعطی خیر الدنیا و الاخرة، صدق حدیث و اداء امانة و عفة بطن و حسن خلق؛ چهار چیز است که به هر کس داده شود خیر دنیا و آخرت به او داده شده، راست گویی در سخن، ادای امانت، نگهداری شکم از حرام و حسن خلق».
10- مردی برای کسب فضیلت به حضور امام محمد باقر (ع) شرفیاب می شود. حضرتش، این سخن را نخستین درس قرار می دهد: «تعلموا الصدق قبل الحدیث؛ راستی را پیش از سخن گویی بیاموزید.»
11- انسانی که به راحتی برای به دست آوردن منفعت و دفع ضررهای ناچیز از خود، به دروغ متوسل می شود، یا ایمان ندارد و یا ایمان ضعیفی دارد. امیرمؤمنان علی (ع) می فرمایند: «علامة الإیمان أن تؤثر الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک؛ علامت ایمان این است که راستی را اگر چه بر ضررت باشد، بر دروغ اگر چه به سودت باشد، برگزینی.»
12- ویژگی های متعددی برای صدق از قول حضرت علی (ع) نقل شده است، از جمله: «الصدق أخو العدل: راستی برادر عدالت است.» الصدق لسان الحق: راستی، زبان حق است. «الصدق خیر القول: راستی، بهترین سخن است.» «الصدق أفضل روایة؛ راستی، برترین روایت هاست.» «الصدق کمال النبل؛ راستی، کمال بزرگواری است.»
از مجموع این احادیث نکات مهم زیر به خوبی استفاده می شود:
یکی از طرق آزمایش مردم. آزمایش افراد صاحب ایمان راست گویی است.
ص: 1295
دعوت به راست گویی جزء برنامه اصلی تمام پیامبران بوده است.
راست گویی سبب پاکی عمل است.
مقام والای انسان در پیشگاه خدا در گرو راست گویی است.
راست گویی سبب نجات در آخرت است.
راست گویی قوی ترین ستون دین است.
راست گویی کلید بهشت است.
راست گویی نشان محبوبیت انسان در پیشگاه خدا است.
آن کس که راست گو است خیر دنیا و آخرت را نصیب خود می کند.
و با توجه به این آثاری که برای راست گویی ذکر شد به خوبی روشن می شود کمتر صفتی از فضایل اخلاق است که به پای این صفت برسد.
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- جلد2- 208-212
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه- جلد6
کلی__د واژه ه__ا
فضایل اخلاقی صداقت احادیث اسلام
صدق و راستی مانند همه فضایل اخلاقی دیگر ریشه هایی در اعماق جان انسان دارد، از جمله صفات زیر است:
الف: اعتماد به نفس و نداشتن عقده حقارت، انسان را به راستگویی دعوت می کند. چنانچه ضعف شخصیت و احساس حقارت، یکی از ریشه های دروغگویی است. افرادی که گرفتار این ضعف ها هستند، برای پوشاندن ضعف خود متوسل به دروغ می شوند. دروغگو خود را در جلب سود و زیان ناتوان می داند و برای جبران ناتوانی خود دروغ می گوید. دروغگو تواناییهای خداداد را برای رسیدن به منافع خود ناکافی می داند و راههایی را که خداوند مجاز کرده است برای رسیدن به اهداف خود مناسب نمی شناسد. چنین فردی یا هدفی درست دارد و یا هدفی نادرست؛ اگر هدف او درست باشد، در واقع خود را ناتوان و حقیر می شناسد؛ زیرا همه اهداف درست را می توان از راههای شرعی بدست آورد. و اگر هدف او نادرست باشد، قدر و منزلت خویش را کمتر از آنچه خدا خواسته است می داند، که این نیز نوعی حقارت است. در حدیثی از رسول خدا (ص) می خوانیم: «لایکذب الکاذب الا من مهانة نفسه علیه؛ کسی دروغ نمی گوید مگر به خاطر بی ارزش بودن خودش در نظر خویش». دروغ گو چنین می پندارد که بی ارزش بودن خود را می تواند به وسیله سخن دروغ جبران کند! دانا احتیاج به دروغ گویی ندارد، چون دارای دانش است. شایستگان، احتیاج به دروغ گویی ندارند، چون شایستگی دارند. ثروتمند نیازی به دروغ گویی ندارد، چون مال و منال دارد. دارندگان فضیلت، دارندگان قدرت، احتیاجی به دروغ گفتن ندارند، چون فضیلت دارند، قدرت دارند. عطر خودش می بوید، نیازی به ستودن عطار نیست، وقتی به ستودن عطار، نیازمند می باشد که فاقد بوی خوش باشد.
ص: 1296
ب: شجاعت و شهامت ذاتی و اکتسابی سبب می شود که انسان واقعیت ها را بگوید.
ج: پاک بودن حساب و نداشتن نکته ضعف سبب می شود که انسان گرایش به راستی پیدا کند، در حالی که آلودگان برای پوشانیدن عیوب خود به سراغ دروغ می روند.
د: از همه مهمتر ایمان به خدا و روز جزا و برخورداری از تقوای الهی عامل اصلی صدق و راستی است. به همین دلیل در حدیث معروفی که در نهج البلاغه آمده است می خوانیم: «الایمان ان تؤثر الصدق حیث یضرک علی الکذب حیث ینفعک؛ نشانه ایمان آن است که راستگویی را در آنجا که به تو زیان می رساند به دروغ در آنجا که سود دارد مقدم داری». و رد نقطه مقابل در قرآن کریم می خوانیم: «انما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون بایات الله و اولئک هم الکاذبون؛ تنها کسانی مطالب دروغ را به خدا می بندند که ایمان به آیات خدا ندارند و دروغگویان واقعی آنها هستند» (نحل/ 105). همچنین در روایتی از امام باقر (ع) می خوانیم: «جانبوا الکذب فان الکذب مجانب الایمان؛ از دروغ کناره گیری کنید، چرا که دروغ از ایمان جدا است».
اما چرا ضعف ایمان موجب دروغ گفتن است؟ برای پاسخ به این سؤال، مناسب است به انگیزه های دروغ گفتن توجه کنیم. دروغگو یا برای جلب سود و لذت و یا برای دفع ضرر و خطر دروغ می گوید. اگر کسی به خداوند ایمان داشته باشد و دیگران را در رساندن سود و زیان مستقل نداند، برای جلب توجه و رضایت دیگران، مرتکب دروغ نمی شود. بنابراین کسی که به انگیزه گریختن از زیانی و یا رسیدن به سودی به دیگری دروغ می گوید، گویی آن دیگری را در رساندن سود و دور کردن زیان مستقل دانسته است، و اراده و قدرت او را در کنار اراده و قدرت خداوند قرار داده است. ولی مومن به علم و قدرت خداوند و وعده های او اعتماد کافی داشته باشد هرگز برای رسیدن به اموال دنیا یا تحصیل جاه و مقام، دروغ نمی گوید و موفقیت خود را در دروغ گویی نمی بیند. از فقر نمی ترسد، از پراکنده شدن مردم و بر باد رفتن نفوذ اجتماعی خود هراس ندارد و مقام و قدرت را از سوی خدا می داند و برای حفظ آن به دروغ متوسل نمی شود. و کاری را که پروردگارش گناه دانسته است مرتکب نمی شود. مؤمن هیچ سودی را به قیمت مخالفت با خدا نمی خواهد، و از هیچ زیانی به شیوه ای که خدا نمی پسندد نمی گریزد و رضایت خدا را بر سود و زیان خود مقدم می دارد.
ص: 1297
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- ج 2 صفحه 216
کلی__د واژه ه__ا
صداقت فضایل اخلاقی انسان قرآن احادیث ایمان تربیت
گرچه تأثیر راستی و صدق در زندگی بشر بر کسی پوشیده نیست، ولی هنگامی که وارد بحث آن شویم به آثار معجزه آسایی برخورد می کنیم که صدق و راستی در تمام بخش های زندگی بشر دارد و توجه به آن می تواند انگیزه نیرومندی برای گرایش به این فضیلت بزرگ اخلاقی گردد.
1- جلب اعتماد و اطمینان. نخستین تأثیری که صدق و راستی از خود به یادگار می گذارد جلب اطمینان و اعتماد در همکاری های دسته جمعی است. می دانیم اساس زندگی انسان را کار گروهی و دسته جمعی تشکیل می دهد و بدون آن هیچ کار مهمی پیش نمی رود. ولی کار گروهی هنگامی امکان پذیر است که افراد گروه نسبت به یکدیگر اطمینان کامل داشته باشند و اعتماد و اطمینان در صورتی حاصل می شود که صداقت و امانت در میان آنها حاکم باشد. آری مؤثرترین وسیله جلب اعتماد همان صدق و راستی است و خطرناک ترین دشمن آن، دروغ است و تفاوتی در میان فعالیت های علمی، فرهنگی اقتصادی و سیاسی نیست. یک سیاستمدار پر نفوذ اگر یک یا چند بار به مردم دروغ بگوید به سرعت نفوذ خود را از دست می دهد. یک دانشمند اگر تحقیقات خود را به دروغ آلوده کند، اعتماد تمام محافل علمی از ابتکارات و تحقیقات او سلب می شود، و دیگر به گفته های او اعتمادی نیست. یک مؤسسه اقتصادی اگر فقط در معرفی یک نوع از کالاهایش دروغ بگوید مردم نسبت به تمام فرآورده های او بدبین می شوند و طرفداران و مشتریان خود را به زودی از دست می دهند. در مدیریت ها اگر مدیر در گفتار و رفتار خود صادق نباشد، نظام و انضباط مدیریت او از هم متلاشی می شود. به این ترتیب به اینجا می رسیم که پایه و اساس هر گونه پیشرفت معنوی و مادی در اجتماع اعتماد متقابل برخاسته از صدق و راستی است. در روایتی از امیرمؤمنان علی (ع) می خوانیم: «الصدق صلاح کل شیء الکذب فساد کل شیء؛ راست گویی سبب اصلاح هر چیز و دروغ سبب فساد همه چیز می شود» و در حدیث دیگری از همان بزرگوار آمده است که فرمود: «الکذاب و المیت سواء فان فضیلة الحی علی المیت الثقة به، فاذا لم یوثق بکلامه فقد بطلت حیاته؛ دروغ گو ومرده یکسان است، زیرا برتری انسان زنده بر مرده همان اعتماد به او است، هنگامی که به گفتار او اعتمادی نباشد زنده بودن او بی اثر است».
ص: 1298
2- به دست آوردن آبرو و شخصیت: صداقت و راستی به انسان آبرو و شخصیت می دهد، در حالی که دروغ مایه رسوایی و بی آبرویی است. صادقان همیشه سربلند و آبرومندند، و دروغ گویان سر به زیر و بی آبرو هستند. به همین دلیل در حدیثی از امیرمؤمنان علی (ع) آمده است که فرمود: «علیک بالصدق، فمن صدق فی اقواله جل قدره؛ همیشه راست گویی را پیشه کن چرا که آن کس که در سخنان خود راست گو باشد، قدر و مقام او در جامعه بالا می رود».
3- شجاعت و شهامت. صدق و راستی و امانت به انسان شجاعت و شهامت می بخشد، در حالی که دروغ و خیانت همیشه انسان را در هاله ای از خوف و ترس فرو می برد، مبادا خلاف گویی و خیانت او ظاهر گردد و تمام نقشه های او نقش بر آب شود.
4- دوری از گناهان. راست گوی انسان را از بسیاری از گناهان نجات می دهد، چرا که می داند اگر خلافی کند و از او سؤال کنند، نمی تواند اعتراف به گناه خویش نماید، پس بهتر که گرد گناه نگردد. در حدیث معروفی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که مردی خدمتش آمد و عرض کرد من گرفتار چهار گناه پنهانی هستم: زنا، شرب خمر، سرقت و دروغ; هر یک از اینها را بفرمایید به خاطر شما ترک می کنم. پیامبر (ص) فرمود: دروغ را رها کن. آن مرد از خدمت پیامبر (ص) بازگشت. هنگامی که تصمیم به عمل منافی عفت گرفت به خود گفت فردا پیامبر (ص) از من سؤال می کند اگر دروغ بگویم پیمان خود را شکستم و اگر راست بگویم حد شرعی بر من جاری می شود و هنگامی که تصمیم به سرقت و نوشیدن شراب گرفت باز همین فکر برای او پیدا شد به خدمت پیامبر (ص) آمد عرض کرد: «یا رسول الله! تمام راه های گناه را بر من بستی و من همه آنها را ترک نمودم.»
ص: 1299
5- حل مشکلات جامعه. صداقت و راستی بسیاری از مشکلات را در جامعه حل می کند، راه وصول به مقصد را آسان می سازد، از هزینه های کمر شکن بازرسی ها می کاهد، حجم پرونده های حقوقی را به حداقل می رساند و آرامش خاطر به مردم می بخشد و نگرانی هایی را که به خاطر احتمال دروغ گویی برای افراد مختلف پیدا می شود از میان بر می دارد و رشته های محبت و دوستی را در میان افراد محکم می کند و به انسان شخصیت و ابهت می بخشد و اگر در روایات اسلامی از امام صادق (ع) آمده است: «احسن من الصدق قائله و خیر من الخیر فاعله؛ بهتر از راست گویی گوینده آن است و بهتر از نیکی ها انجام دهنده آن است» (اشاره به این که شخصیت ذاتی و والای انسان سبب صدق و راست گویی و انگیزه کارهای خیر است.) این بحث را با حدیثی که شاهد صادق این مطلب است به پایان می بریم، امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «یکتسب الصادق بصدقه ثلاثا، حسن الثقة و المحبة له والمهابة منه؛ شخص راست گو به خاطر صداقتش سه چیز را به دست می آورد: حسن اعتماد مردم و جلب محبت و دوستی و ابهت و شخصیت»
6- به وسیله راست گویی بیش تر اختلافات و مشاجرات از بین می رود، زیرا اکثر نزاع ها در اثر این است که یک طرف یا هر دو طرف نزاع، حق و حقیقت را منکر می شوند.
7- راست گو، به عهد و پیمان خود وفا می کند و در امانتی که به او سپرده شده خیانت نمی نماید، زیرا راستی در رفتار از راستی در گفتار جدا نیست.
ص: 1300
یک داستان در مورد تأثیر راستگویی
شهید مطهری نقل می کنند: در زمان رضا شاه، آشوب هایی در مشهد شد و دامنه این آشوب ها به شهر ما 'فریمان' نیز کشیده شد. بعد از آن قضایا، پدر من جزء کسانی بود که آن ها را گرفتند و بردند زندان. البته بعد از حدود یک ماه قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شد. اما بعد دو مرتبه، همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند. پدر مرا هم دوباره گرفتند. وقتی پدر من آمد، گفتند: قلم را بردار و هرچه می دانی بنویس. (این بار برادر مرا هم گرفتند.) پدر من بعدا گفت که با خود گفتم: «النجاة فی الصدق؛ نجات در راستگویی است». حقیقت را باید نوشت. هر چه بود نوشتم. (بازرس به پدر من گفته بود شما خودتان هر چه وقایع بوده بنویسید. به برادر من هم گفته بود تو هم هر مقدار اطلاع داری بردار بنویس). پدر من خطش خوب بود، برادر من هم خطش بد نبود. پدرم می گفت بعد از آنکه نوشتیم، بازرس ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه کرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر می نویسد، پسر از پدر بهتر. بعد ورقه مرا برداشت خواند. وقتی خواند یک نگاهی کرد و گفت: آقا! از لحن این نوشته پیداست که شما آدم راستگویی هستید چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته ای. بعد گفت: چون تو یک چنین آدم صدیق و راستگویی هستی من قرار منع تعقیب صادر می کنم.
صداقت سیاسی
صدق، تنها به عنوان یک خصلت فردی، یا احیانا در معاشرت های خانوادگی و دوستانه نیست. در صحنه اجتماع و فعالیت های سیاسی و عملکرد شخصیت های مشهور هم مصداق و مورد پیدا می کند. زهد دروغی، طاعت ریایی، توبه غیر واقعی، انفاق و خرج کردن های ریاکارانه، چرب زبانی ها و تملق های مردم فریبانه، گندم نمایی و جو فروشی و... همه نشانه هایی از فقدان «گوهر صداقت» در زندگی اجتماعی است. «صداقت سیاسی»، آن است که عملکردها، شعارها، اهداف و جهت گیری فعالان سیاسی، برخاسته از ایمان و الهام گرفته از تعهد و برای کسب رضای الهی باشد و از هرگونه «سیاسی کاری» و دروغ و جعل و تهمت و کتمان حقایق پرهیز شود و استقامت بر سر مواضع حق، دستخوش کشاکش منفعت طلبی و خودمحوری نگردد. گاهی کسانی برای خودنمایی و شهرت طلبی به مبارزه می پردازند، تا خود را به عنوان چهره ای انقلابی بشناسانند. برخی هم از روی تعهد و تکلیف و سوز دینی و شعور انسانی مبارزه می کنند. بعضی فریبکارانه شعار مردم دوستی و حمایت از خلق و دفاع از مظلومین و محرومین می دهند. برخی هم به راستی قلبشان برای مردم می تپد و صادقانه به مردم عشق می ورزند و برای نجات و رستگاری و بهروزی آنان می کوشند، برخی برای جلب حمایت مردم و جذب «آراء»، به وعده دادن می پردازند و مردم را جذب می کنند، برخی هم صادقانه برای ادای وظیفه و خدمت به جامعه در عرصه «انتخابات» شرکت می کنند.
ص: 1301
«صداقت سیاسی»، آن است که عملکردها، شعارها، اهداف و جهت گیری فعالان سیاسی، برخاسته از ایمان و الهام گرفته از تعهد و برای کسب رضای الهی باشد و از هرگونه «سیاسی کاری» و دروغ و جعل و تهمت و کتمان حقایق پرهیز شود و استقامت بر سر مواضع حق، دستخوش کشاکش منفعت طلبی و خودمحوری نگردد. کسی که اهداف اصلی خود را در یک عمل سیاسی از دید مردم پنهان می کند و با «مرحله ای عمل کردن»، از جو صداقت عمومی سوء استفاده می کند و در نهایت، به «خود» بیش از «حق» می اندیشد، «صادق» نیست. صداقت سیاسی آن است که کسی از شعار و منطق «هدف، وسیله را توجیه می کند» بهره نگیرد و در عملکرد سیاسی خود به چارچوب شرع و حق و معیارها و ارزش ها پایبند باشد.
تفاوتی که میان «سیاست علوی» و شیوه معاویه بود، ریشه در همین مسئله داشت. معاویه برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ خلاف شرع و دروغ و تزویر و خیانتی ابا نداشت. اما آنچه دست حضرت علی (ع) را بسته بود که نمی توانست همچون امویان رفتار کند، «تقید و تعهد به شرع و حق» و «صداقت سیاسی» بود و آنچه سبب شد آن امام راستین، حتی یک روز هم بر سر کار بودن معاویه را تحمل نکند و علی رغم مصلحت اندیشی های برخی، او را کنار بگذارد، همان صداقت سیاسی بود، وگرنه می توانست تا محکم تر شدن پایه های حکومتش با معاویه «معامله سیاسی» کند، سپس او را برکنار کند. داشتن «مواضع شفاف»، البته در عمل نه فقط در شعار و پنهانی زد و بند نداشتن، از نمودهای دیگر صداقت سیاسی است.
ص: 1302
علی (ع) به نیروهای نظامی خویش نامه می نویسد که: آنچه دست حضرت علی (ع) را بسته بود که نمی توانست همچون امویان رفتار کند، «تقید و تعهد به شرع و حق» و «صداقت سیاسی» بود و آنچه سبب شد آن امام راستین، حتی یک روز هم بر سر کار بودن معاویه را تحمل نکند و علی رغم مصلحت اندیشی های برخی، او را کنار بگذارد، همان صداقت سیاسی بود. وظیفه من در مقابل شما آن است که (جز در مسایل نظامی و اسرار جنگ) رازی را از شما پنهان نکنم و شما را بی بهره نگذارم و حقی را از جای خودش تأخیر نیندازم. شما هم تکلیف اطاعت و فرمانبرداری دارید. صدق در گفتار و صداقت در کردار، انسان را محبوب دل ها و مورد اعتماد مردم می گرداند. بر عکس، تصنع و تظاهر و ریا و نفاق و دروغ، هم فرد را در جامعه بی اعتبار و نزد خداوند، مطرود می سازد، هم پیوندهای اجتماعی را می گسلاند و جو بی اعتمادی پدید می آورد. گذشته از آنکه خود انسان های دور از صداقت، دچار شخصیت دوگانه و تضاد شخصیت می شوند و هنگام برملا شدن دروغ و نفاق و ریاکاری آنان، گرفتار رنج و عذاب ابدی وجدان می شوند. اما افراد صادق، درستکار، با اخلاص، هم آرامش وجدان دارند و هم مطمئن اند که چیزی جز آنچه «می نمایند»، نیست، تا از فاش شدن آن «چهره پنهان» و «خبث درون»، نگران باشند.
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است!...
من_اب_ع
ناصر مکارم شیرازی- اخلاق در قرآن- جلد 2- 212-215
ص: 1303
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 121-122
جواد محدثی- مقاله «اخلاق معاشرت، صداقت»
کلی__د واژه ه__ا
فضایل اخلاقی صداقت اعتماد انسان زندگی سیاست
پیامبران الهی که یک قسمت مهم مأموریتشان احیاء فطریات بشر بوده، مردم را به راستگوئی دعوت کرده و آنان را از دروغ گفتن جدا بر حذر داشته اند. اسلام دروغ را عامل مخرب ایمان شناخته و آن را از بسیاری از گناهان کبیره بزرگتر دانسته است.
'عن ابی ج___عفر علیه السلام قال: ان الکذب هو خراب الایمان.'
امام باقر علیه السلام فرموده: «دروغگوئی مایه ویرانی ایمان است.»
قال امیر المومنین علیه السلام: 'لا یجد عبد طعم الایمان حتی یترک الکذب هزله وجد ه.'
علی علیه السلام فرموده: «هیچکس لذت ایمان را درک نمی کند مگر وقتی که دروغ را به کلی ترک گوید خواه شوخی یا جدی.»
قال رجل له صلی الله علیه و آله: المومن یزنی ؟ قال قد یکون ذلک. قال: المومن یسرق؟ قال قد یکون ذلک. قال یا رسول الله: المومن یکذب؟ قال لا ، قال الله تعالی: انما یف___تری الکذب الذین لا یومنون.
مردی بر رسول اکرم (ص) عرض کرد: مومن زنا می کند؟ فرمود ممکن است. گفت مومن دزدی می کند؟ فرمود ممکن است. گفت یا رسول الله: مومن دروغ می گوید؟ فرمود نه، خداوند در قرآن فرموده است: کسی با دروغ افترا می بندد که ایمان نداشته باشد.
'عن ابی الح___سن ال___رضا علیه السلام قال: سئل رسول الله: یکون المومن ج__بانا؟ قال نعم. قیل: و یکون بخیلا؟ قال نعم. قیل: و یکون کذابا؟ قال لا. '
ص: 1304
حضرت رضا علیه السلام فرموده از رسول اکرم (ص) پرسیدند: ممکن است مومن ترسو باشد؟ فرمود بلی. گفتند: ممکن است بخیل باشد؟ فرمود بلیو گفته شد: ممکن است کذاب باشد؟ فرمود نه.
عن ابی عبد الله (ع) قال قال امیر المومنین: 'و لا سوء ه اسوء من الکذب'.
علی علیه السلام فرمود: «هیچ عمل قبیحی به قبح دروغگوئی نیست.»
بدون تردید دروغ گفتن مخالف وجدان اخلاقی فطری و همچنین مخالف وجدان اخلاقی تربیتی است. در نظر کلیه ملل و اقوام جهان و در تعالیم قاطبه پیامبران الهی، دروغ عملی ناپسندیده و مذموم است. بدبختانه این مرض خطرناک، مخصوص بزرگسالان نیست! بچه های کوچک نیز به این ناخوشی خانمان برانداز، دچار می شوند و از کودکی به دروغگوئی عادت می کنند و گاهی چنان به این خوی ناپسند انس می گیرند که از دروغ گفتن لذت می برند و از اینکه دیگران را با گفته های نادرست و غیر واقعی خود گمراه نمایند مسرور می شوند! دروغگوئی آدمی را به سایر گناهان نیز آلوده می کند، دروغگو به انواع معاصی دست می زند، وقتی از او می پرسند، در کمال وقاحت تکذیب می کند و خویشتن را پاک و منزه معرفی می نماید و در واقع دروغگوئی و دروغسازی را به منزله پناهگاهی برای نجات از جرائم خویش می داند!
'عن ابی محمد العسکری (ع) قال: « حط___ت الخ___بائث فی بیت و جعل مفتاحه الکذب.'
امام عسکری (ع) می فرمود: «تمام ناپاکی ها و گناهان در خانه ای جمع شده و کلید آن دروغگوئی است، یعنی با دروغگوئی، آدمی به تمام معاصی آلوده می شود.»
ص: 1305
اثر تیرگی های دروغ، در عقل و روان بشر به مراتب از میگساری بیشتر است! کسی که به دورغ عادت کرده و بی پروا هر چه می خواهد می گوید قطعا از انسان مست بی حیاتر است و عملا از هیچ گناهی باکی ندارد!
'عن ابی جعفر علیه السلام قال: ان الله ع__ز وجل جعل للشر اقفالا و جعل مفاتیح تلک الاقفال الشراب و الک__ذب ش___ر من الشراب.'
خداوند برای شرور و بدی ها، قفل هائی قرار داده که مردم از خطرات آنها برکنار باشند. شراب کلید قفل های بسته شرور و ناپاکی است، ولی خطر دروغ از شراب بیشتر است.»
همان طور که دروغگوئی آدمی را به گناهان بسیاری آلوده می کند، توبه حقیقی از آن و خودداری از دروغ گفتن نیز انسان را از بسیاری از گناهان باز می دارد.
'اتی رسول الله صلی الله علیه و آله رجل فقال: انی رجل لا اصلی و انا ا زنی و اکذب فمن ای شیء اتوب؟ قال من الکذب فاستقبله فعهد ان لا یکذب. فلما انصرف و اراد الز نا قال فی نفسه: ان قال لی رسول الله (ص): هل زنیت بعد ما عاهدت فان قلت لا کذبت و ان قلت نعم یضربنی الحد.'
شخصی شرفیاب محضر رسول اکرم (ص) شد. عرض کرد من مردی هستم که نماز نمی خوانم، و زنا می کنم، و دروغ می گویم. از کدام یک از این گناهان توبه کنم؟ حضرت فرمود از دروغ. دستور پیغمبر را در کمال خلوص پذیرفت و با خود عهد کرد هرگز دروغ نگوید. ولی ترک دروغ، سایر گناهان او را نیز ترک داد زیرا موقعی که خواست زنا کند با خود گفت اگر رسول اکرم (ص) از من سوال نماید: از تاریخ تعهد زنا کرده ای یا نه؟ اگر بگویم نه، دروغ گفته ام، و اگر اقرار کنم مجازات می شوم و همچنین درباره نماز.
ص: 1306
'قال رجل ل__رسول الله (ص): یا رسول الله دلنی علی عمل اتق___رب به الی الله تعالی فقال لا تکذب. فکان ذلک سب___با لاج___تنابه کل معصیه لله لا نه لم یقصد وجها من وجوه المعاصی الا وجد فیه ک__ذبا اوما تدعو الی الکذب فزال عنه ذلک من وجوه المعاصی'
مردی به رسول اکرم عرض کرد: مرا به عملی راهنمائی فرما که باعث قرب من به خدا شود. حضرت در جواب فرمود: دروغ نگو! این دستور باعث شد که آن مرد از تمام گناهان اجتناب نماید زیرا قصد هر گناهی را که می نمود متوجه می شد یا در آن گناه دروغ وجوه دارد، یا سرانجام او را به دروغگوئی می کشاند، برای اینکه آلوده به دروغ نشود تمام گناهان را ترک گفت.
من_اب_ع
محمدتقی فلسفی- کودک از نظر وراثت و تربیت (جلد 2)- از صفحه 36 تا 40
کلی__د واژه ه__ا
راستگویی دروغ گناه
عبدالرحمن ابن سیابه، جوانی تهی دست و بی یضاعت اما راستگو و درستکار بود. از او نقل کرده اند که گفته است: پدر من مرد با تقوایی بود. هنگامی که از دنیا رفت، میراثی نداشت. روزی من در خانه نشسته بودم و به زندگی آینده ام فکر می کردم. ناگهان متوجه شدم کسی در می زند، یکی از دوستان پدرم بود. وارد خانه شد و به من تسلیت گفت و از من پرسید از پدر برایت چیزی مانده است، گفتم: خیر، بعد کیسه ای را که همراهش بود بیرون آورد و گفت: در میان این کیسه هزار درهم پول است. (چقدر خوب است که مسلمانان اینگونه باشند که به دیگران برسند. مثل این آدم که از بازماندگان آن متوفی پرسید ارثی برایشان باقی مانده است یا نه؟ و اهل و عیالش چگونه زندگی می کنند؟)
ص: 1307
این آدم پیش این پدر مرده آمد، پرسید: پدرت چه چیزی برایت باقی گذاشته است: گفت: هیچ چیز. بعد آن مرد کیسه ای در اورد و به ابن سیابه گفت: این کیسه ی پول را بگیر و آن را مایه ی کسب و کارت قرار بده و معاشت را تأمین کن. این جوان خیلی خوشحال شد. نزد مادرش آمد و گفت: یکی از دوستان پدرم چنین کیسه ای به من داده است. مادر با خوشحالی گفت: پسرم کار خوبی کرده است خدا خیرش بدهد. همین الان دنبال کار برو. می گوید: عصر همان روز به دیدار یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم. به او گفتم پول دارم و می خواهم کاسبی کنم. او برای من جامه های مخصوصی خرید و جایی هم برای محل کار در اختیارم گذاشت. من هم مشغول کار شدم. شش ماه طول نکشید که وضعم از این رو به آن رو شد و برای حج مستطیع شدم. نزد مادرم آمدم و گفتم: مستطیع شده ام و می خواهم به حج بروم. گفت: بسیار خوب، اول قرض آن آقایی را که به تو پول داده است ادا کن؛ چرا که ادای دین مقدم است. من هم فورا هزار درهم تهیه کردم، به حجره ی او رفته و سلام کردم و گفتم: پول شما را آورده ام. باورش نشد که به این زودی پول را برگردانم. گفت: شاید کم بوده که برگرداندی، بیشتر بدهم. گفتم: نه، پول شما خیلی با برکت بود و منافع زیادی برایم داشت، من مستطیع شده ام و می خواهم به مکه بروم. پس از انجام اعمال و مناسک حج، همراه جمعیت برای زیارت امام جعفر صادق (ع) به مدینه رفتم. زمانی بود که حکومت وقت، برای ملاقات ایشان ممانعتی نمی کرد. دیدم مردم زیاد رفت و آمد دارند. از امام سؤال ها می کنند و جواب ها می شنوند. من از اینکه بتوانم خدمت آقا برسم ناامید شدم. چون هم جوان بودم و از دیگران کم سن و سال تر بودم و هم ازدحام جمعیت زیادتر بود. در گوشه ای با ناامیدی نشستم. امام (ع) متوجه من شد و از دور اشاره فرمود که جلو بیا. من هم از جا برخاستم جلو رفتم مقابل ایشان دوزانو نشستم. دست ایشان را بوسیدم. فرمود: کاری داشتی؟ گفتم: من عبدالرحمان پسر سیابه ام. فرمود: هان! سیابه. او مرد خوبی است. چه می کند! حال کسی تصور نکند که امام باید حال او را بداند و از همه چیز با خبر باشد. نه؛ امامان اگرچه به علم غیب احاطه دارند ولی در زندگی، با مردم به طور عادی رفتار می کنند و از علم غیبشان همه جا استفاده نمی کنند. فرمودند: سیابه مرد خوبی است، چه می کند. گفتم: آقا او مرحوم شد. دیدم اما سخت متأثر شد. یعنی؛ چنان از این خبر غمگین شد، مثل اینکه دردی در بدنش ایجاد شده باشد، اظهار تأسف کرد. دوبار فرمود: (رحمة الله علیه، رحمة الله علیه). خدایش بیامرزد، خدایش بیامرزد. بعد فرمود: خوب! از پدرت چیزی برایت باقی ماند؟ گفتم: نه، یابن رسول الله. فرمود: پس چطور به مکه آمده ای؟ سرگذشتم را برای ایشان تعریف کردم و گفتم: دوست پدرم به من پولی داد، من هم با آن کاسبی کردم و مستطیع شدم. امام(ع) نگذاشت حرفم تمام شود، پرسید دینت را ادا کرده ای که به مکه آمده ای یا نه؟ گفتم: بله، یابن رسول الله، دینم را ادا کرده ام. فرمود: احسنت، آفرین کار بسیار خوبی کرده ای. بعد فرمود: (اوصیک یا عبدالرحمان بصدق الحدیث و اداء الامانه تشرک الناس فی اموالهم هکذا)؛ حضرت انگشتانشان را جمع کردند و فرمودند: ببین انگشتان من با هم جمع هستند، تو هم با مردم با راستی و صداقت رفتار کن. هم راستگو باش و هم امانتدار. اموال مردم را به مردم برسان تا شریک مال مردم باشی. مردم اموال خود را با اطمینان خاطر در اختیار تو قرار می دهند. این جوان گفت: من این نصیحت گرانبها را از امام گرفتم، در اندک مدتی ثروت فراوانی نصیبم شد، به طوری که زکات اموالم را که حدود سیصدهزار درهم بود ادا کردم.
ص: 1308
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحه ی 2الی 4
کلی__د واژه ه__ا
فرجام صداقت
از اهم واجبات، امانتداری، وفای به عهد و راست گویی است که بودنش نشانه ایمان و نبودنش علامت نفاق است و در اهمیت آن همین بس که خداوند متعال در قرآن مجید در مقام تعریف انبیاء، آنان را با صفت «رسول امین» یا «ناصح امین» و «صادق الوعد» معرفی می کند. مثلا درباره حضرت نوح می فرماید:
«إذا قال لهم أخوهم نوح ألا تتقون إنی لکم رسول أمین» (سوره شعرا /آیات 125- 124)، هنگامی که برادرشان نوح به آن ها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟ من برای شما رسول امینی هستم.
درباره حضرت هود می فرماید: «إذ قال لهم أخوهم هود ألا تتقون. إنی لکم رسول أمین» (سوره شعرا /آیات 125- 124)، هنگامی که برادرشان هود گفت آیا تقوا پیشه نمی کنید؟ من برای شما فرستاده امینی هستم.
و در مورد دیگر درباره حضرت هود آمده است هنگامی که مردم نسبت سفاهت و بی خردی و دروغ به او دادند در پاسخ گفت: «یا قوم لیس بی سفاهه و لکنی رسول من رب العالمین. ابلغکم رسالات ربی و انا لکم ناصح أمین» ( سوره اعراف / آیات 68 -67)، ای قوم من! هیچگونه سفاهتی در من نیست بلکه من فرستاده ای از طرف پروردگار جهانیانم. رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می کنم و من خیر خواه امینی برای شما هستم.
درباره صالح پیامبر نیز می فرماید: «إذ قال لهم أخوهم صالح ألا تتقون. إنی لکم رسول أمین» ( سوره شعرا/ آیات 143-142)، هنگامی که صالح به آن ها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟ به راستی من برای شما فرستاده امینی هستم.
ص: 1309
و هنگامی که قوم لوط فرستادگان خدا را تکذیب کردند، قرآن کریم می فرماید: «إذ قال لهم أخوهم لوط ألا تتقون. إنی لکم رسول أمین»( سوره شعرا / آیات 162-161)، هنگامی که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟ به راستی من برای شما رسول امینی هستم.
هم چنین درباره شعیب پیامبر نیز آمده است: «إذ قال لهم شعیب ألا تتقون. إنی لکم رسول أمین»( سوره شعرا/ آیات 178-177)، هنگامی که شعیب به آن ها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟ به راستی من برای شما امینی هستم.
درباره حضرت موسی نیز قرآن می فرماید: «و لقد قبلهم قوم فرعون و جاءهم رسول کریم. أن أدوا إلی عباد الله إنی لکم رسول أمین» (سوره دخان / آیات 18 -17)، ما قبل از اینها قوم فرعون را آزمودیم و رسول بزرگواری به سراغ آنها آمد که گفت بندگان خدا را به من بسپارند (بنی اسرائیل را آزاد کنید و به رسول خدا بسپارید) که من فرستاده امینی هستم.
در مورد دیگر هنگامی که حضرت موسی متوجه مدین شد، قرآن می فرماید: «و لما ورد ماءمدین وجد علیه امه من الناس یسقون ووجد من دونهم امرأتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لا نسقی حتی یصدر الرعاء و أبونا شیخ کبیر. فسقی لهما ثم تولی إلی الظل فقال رب إنی لما أنزلت إلی من خیرفیر» (سوره قصص/ آیات 24-23)، هنگامی که به ]چاه[ آب مدین رسید گروهی از مردم را در آنجا دید که چارپایان خود را سیراب می کنند و در کنار آنها دو زن را دید که مراقب گوسفندان خود هستند (و به چاه نزدیک نمی شوند)، موسی به آن ها گفت: کار شما چیست ]و چرا گوسفندان خود را آب نمی دهید[؟ گفتند: ما آن ها را آب نمی دهیم تا چوپانها همگی خارج شوند و پدر ما پیرمری شکسته و سالخورده است. موسی به (گوسفندان) آنها آب داد، آن گاه رو به سوی سایه آورد و عرض کرد: پروردگارا! هرخیر و نیکی برمن فرستی من به آن نیازمندم.
ص: 1310
سپس قرآن مجید می فرماید: یکی از آن دو دختر به سراغ حضرت موسی آمد و درحالی که با نهایت شرم و حیا گام برمی داشت گفت پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان ما را به تو بپردازد. وقتی حضرت موسی نزد شعیب آمد: «قالت إحداهما یا أبت استأجره إن خیر من استأجرت القوی الأمین» ( سوره قصص/ آیه 25)، یکی از آن دو به پدرش گفت: پدر! او را استخدام کن، چرا که بهترین کسی را که می توانی استخدام کنی این ]جوان[ قوی و امین است.
اینها برخی از آیاتی بود که خدای متعال در مقام توصیف بعضی از انبیاء بیان کرده و این خود دلیل بر اهمیت امانتداری است. به هر حال ، قرآن مجید به مردم دستور می دهد که به پیروی از انبیاء علیهم السلام امین باشند و در صورتی که امانتی به آنها داده شد در حفظ آن بکوشند و امانت را به صاحبانش باز گردانند: «إن الله یأمرکم أن تودوا الأمانات إلی أهلها» (سوره قصص/26)، خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبابنشان برسانید.
و آن گاه که قرآن مجید ویژگی ها و خصوصیات مومنان را برمی شمارد، از ادی امانت و وفای به عهدد و پیمان یاد می کند: «الذینهم لأماناتهم و عهد راعون» (سوره نساء / آیه 58)، آنها که امانت ها و عهد خود را مراعات می کنند.
امانت از دیدگاه روایات
در روایات نیز به طور چشمگیری در این باره سفارش شده و احادیث فراوانی در تأکید بر این امر مهم رسیده است تا آن جا که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: کسی که امانت ندارد دین ندارد.
ص: 1311
امام صادق علیه السلام فرمود: تنها نگاه به رکوع و سجود طولانی افراد نکنید زیرا ممکن است این کار برای آنان به صورت عادت در آمده باشد که اگر ترک آن کنند ناراحت شوند، ولی نگاه کنید به راستگویی و امانتداری آنها. و در حدیث دیگری از آن بزرگوار نقل شده است که فرمود: به راستی علی علیه السلام آن همه مقام را در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم پیدا نکرده مگر به خاطر راستگویی و ادای امانت.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: نشانه منافق سه چیز است: دروغ گویی، پیمان شکنی، و خیانت در امانت.
ادای امانت به نیکوکار و بدکار
ادای امانت از نظر اسلام چندان مهم است که اگر دشمن چیزی را به عنوان امانت به انسان بسپارد باید در حفظ آن کمال کوشش را مبذول دارد، زیرا هدف اسلام ایجاد جامعه ای است که اعتماد عمومی بر آن حکفرما باشد و اگر بنا باشد آن چه از دشمنان به امانت گرفته ایم به دلیل دشمن بودن به آنها پس ندهیم و یا به این بهانه که فلانی آدم خوبی نیست امانتش را باز نگردانیم، هیچگاه آن جامعه مورد اعتمادی که منظور اسلام است پدید نمی آید. از این رو دین مقدس اسلام دستور می دهد که امانت را مطلقا به صاحبش برگردانید گرچه او دشمن یا بدکردار باشد. حال، توجه شما را به چند حدیث جلب می کنیم.
امام صادق علیه السلام فرمود: سه چیز است که خداوند به هیچکس اجازه مخالفت با آن را نداده است: ادای امانت در مورد هرکس خواه نیکوکار باشد یاد بدکار، وفای به عهد درباره هرکس خواه نیکوکار باشد یا بدکار، و نیکی به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند یا بدکار.
ص: 1312
و در حدیث دیگری فرمود: امانت را به صاحب آن برگردانید چه نیکوکار باشد یا بدکار. اگر قاتل علی علیه السلام به عنوان امانت چیزی به من بسپارد امانتش را به او باز میگردانم و فرمود: امانت را به صاحب آن برگردانید هرچند قاتل حسین بن علی علیه السلام باشد.
و نیز فرمود: اگر قاتل علی علیه السلام امانتی را به من بسپارد یا از من نصحیت و خیرخواهی بخواهد و یا این که مرا طرف مشورت خود قرار دهد و من آن را بپذیرم بی تردید حق امانت را ادا می کنم. و نیز از آن بزرگوار نقل شده است که فرمود: خدای متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرده جز با راستگویی و ادای امانت، خواه صاحب امانت نیکوکار باشد یا بدکار.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 367 تا 374
کلی__د واژه ه__ا
قرآن روایات امانت امانتداری راستگویی صداقت وفای به عهد فضایل اخلاقی
راجع به محبت امام علی (ع) روایتی وجود دارد به این مضمون که «حب علی بن ابی طالب حسنة لا تضر معها سیئة» باید دید چه تفسیری دارد؟ یکی از علمای بزرگ -گویا وحید بهبهانی است- این حدیث را به گونه ای خاص تفسیر کرده است، ایشان می فرمایند معنای حدیث این است که اگر محبت علی (ع)، راستین باشد هیچ گناهی به انسان صدمه نمی زند، یعنی اگر محبت علی که نمونه کامل انسانیت و طاعت و عبودیت و اخلاق است از روی صدق باشد و به خودبندی نباشد مانع ارتکاب گناه می گردد، مانند واکسنی است که مصونیت ایجاد می کند و نمی گذارد بیماری در شخص واکسینه شده راه یابد.
ص: 1313
محبت پیشوایی مانند علی که مجسمه عمل و تقوا و پرهیزکاری است آدمی را شیفته رفتار علی می کند، فکر گناه را از سر او بدر می برد، البته به شرطی که محبتش صادقانه باشد. کسی که علی (ع) را بشناسد، تقوای او را بشناسد، سوز و گداز او را بداند، ناله های نیمه شبش را بداند و به چنین کسی عشق بورزد محال است که خلاف فرمان او که همیشه امر به تقوا و عمل می کرد عمل کند. هر محبی به خواسته محبوبش احترام می گذارد و فرمان او را گرامی می دارد. فرمانبرداری از محبوب، لازمه محبت صادق است، لهذا اختصاص به علی (ع ) ندارد، محبت صادقانه رسول اکرم نیز چنین است.
پس معنی حدیث «حب علی بن ابی طالب حسنة لا تضر معهاسیئة» این است که محبت علی حسنه ای است که مانع ضرر زدن گناه می شود، یعنی مانع راه یافتن گناه می شود، معنایش آن نیست که جاهلان پنداشته اند و آن اینکه محبت علی چیزی است که هر گناهی که مرتکب شوی بلا اثر است. برخی از دراویش از طرفی دعوی دوستی خدا دارند و از طرف دیگر از هر گناهکاری گناهکارترند، اینان نیز مدعیان دروغگو هستند. امام صادق (ع) می فرماید:
تعصی الا له و انت تظهر حبه *** هذا لعمری فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته *** ان المحب لمن یحب مطیع
«خدا را معصیت می کنی در حالی که مدعی محبت او هستی! به جانم قسم که این کار، در میان کارها، شگفت آور است. اگر محبت تو راستین می بود او را اطاعت می کردی، زیرا طبیعی است که هر دوستی مطیع دوست خویشتن است».
ص: 1314
دوستان واقعی امیرالمؤمنین (ع) همواره از گناهان دوری می گزیده اند، ولایت آن حضرت نگاهدارنده از گناه بوده است نه تشویق کننده به آن. امام باقر (ع) می فرماید: «ما تنال ولایتنا الا بالعمل و الورع؛ به ولایت ما نتوان رسید جز با عمل نیک و پرهیزکاری و دوری از گناه».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 411
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی گناه حدیث محبت چهارده معصوم (ع)
بشر عشق را ستایش می کند، یعنی یک امر قابل ستایش می داند، در صورتی که آنچه از مقوله شهوت است قابل ستایش نیست. مثلا انسان شهوت خوردن یا میل به غذا که یک میل طبیعی است دارد. آیا این میل از آن جهت که یک میل طبیعی است هیچ قابلیت تقدیس پیدا کرده؟ تا به حال شما دیده اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل می دهد. این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است که این پدیده چیست؟ بشر افتخار می کند به اینکه در زمینه معشوق، همه چیزش را فدا کند، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد، یعنی این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد و هر چه هست اوست و به تعبیر دیگر یعنی فنای عاشق در مقابل معشوق.
ص: 1315
چیزی است نظیر اخلاق که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمی آید ولی فضیلت است؛ مثل ایثار و از خود گذشتن. ایثار با خودمحوری جور در نمی آید؛ فداکاری با خودمحوری جور در نمی آید؛ ولی معذلک می بینیم انسان از جنبه خیر اخلاقی، جود را، احسان را، ایثار را، فداکاری را تقدیس می کند؛ اینها را فضیلت می داند، عظمت و بزرگی می داند.
در اینجا هم مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد، یعنی شیئی را برای خود خواستن. فرق بین شهوت و غیرشهوت در همین جاست. آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله، مسأله شهوت است هدف تصاحب و از وصال او بهره مند شدن است؛ ولی در عشق اصلا مسأله وصال و تصاحب مطرح نیست، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است، یعنی باز با منطق خودمحوری سازگار نیست. این است که این مسأله در این شکل، فوق العاده قابل بحث و قابل تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه می گیرد که فقط در مقابل او می خواهد تسلیم محض باشد و از من او، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند. در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است:
عشق قهار است و من مقهور عشق *** چون قمر روشن شدم از نور عشق
مسأله پرستش این است، یعنی عشق، انسان را می رساند به مرحله ای که می خواهد از معشوق، خدایی بسازد و از خود، بنده ای. او را هستی مطلق بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند.
ص: 1316
گرایش های معنوی در فطرت انسان
مقوله حقیقت و دانایی، مقوله هنر و زیبایی، مقوله خیر و فضیلت، مقوله خلاقیت و مقوله عشق و پرستش، اینها را ما چه بدانیم و چگونه توجیه کنیم؟ به طور کلی دو توجیه اساسی دارد. یک توجیه این است که همه اینها از فطرت انسان سرچشمه می گیرند. حقیقت خواهی (حقیقت جویی) گرایشی است که در سرشت روحی انسان نهاده شده است. انسان حقیقتی است مرکب از روح و بدن و روحش حقیقتی است الهی: «و نفخت فیه من روحی؛ و در او (انسان) از روح خودم دمیدم.» (حجر/ 29).
در انسان عنصری غیرطبیعی وجود دارد همچنان که عناصری طبیعی وجود دارد. عناصر طبیعی، انسان را به طبیعت وابسته کرده اند و این عنصر غیرطبیعی، انسان را به اموری غیرطبیعی و غیرمادی وابسته کرده است. اینکه انسان حقیقت جو و طالب حقیقت است، خواسته ای است مربوط به روح او و سرشت روحی او، زیبایی، گرایشی است در روح او. فضیلت اخلاقی، تمایل به خلاقیت و ابداع نیز مثل همین است. تمایل به پرستش معشوق که در واقع پرتوی است از پرستش معشوق حقیقی یعنی معشوق حقیقی انسان ذات مقدس باریتعالی است و به هر چیز دیگری هرگاه عشق روحانی پیدا کند، این زنده شدن همان عشق حقیقی است که عشق به ذات حق است که به این صورت پیدا شده است.
رابطه عشق روحانی و عشق حقیقی از نظر فلاسفه اسلامی
سؤالی که مطرح شده این است: چطور می توان هر نوع عشق روحانی را هر چند معشوق، انسانی عادی باشد همان عشق حقیقی به ذات باریتعالی و منبعث از آن دانست؟ در نظریه ای که فلاسفه اسلامی مطرح نموده اند اولا اینها معتقدند که دو نوع عشق وجود دارد: عشقهای جسمانی و عشقهای روحانی، یعنی پاره ای از عشقها عشقهای روحانی است نه هر عشقی. این اشتباه نشود. به عقیده اینها پاره ای از عشقهای انسانها به یکدیگر هم عشقهای روحانی است. حال چگونه می توان آن را عشق حقیقی به ذات باریتعالی دانست، آن بر اساس این مطلب است که در واقع اینها می خواهند بگویند که در عشق روحانی، معشوق حقیقی، این شخص نیست بلکه این شخص به منزله یک محرکی و به منزله یک مظهری هست که هر چند خود عاشق خیال می کند که معشوق حقیقی اش این است ولی در واقع معشوق حقیقی او این نیست.
ص: 1317
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 96-95 و 100-99 و 115-114
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فطرت عشق پرسش موجودات خدا
محبت وقتی که به آن حالت برسد "عشق" نامیده می شود، به یک حالتی که زمام فکر و اراده انسان را می گیرد، بر عقل و بر اراده تسلط پیدا می کند و لهذا حالتی می شود شبه جنون، یعنی عقل را دیگر در آنجا حکمی نیست:
قیاس کردم تدبیر عقل در ره عشق *** چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
در مسئله جنگ عقل و عشق می بینید که همیشه پیروزی را با عشق دانسته اند و محکومیت را با عقل:
نیک خواهانم نصیحت می کنند *** خشت بر دریا زدن بی حاصل است
شوق را بر صبر قوت غالب است *** عقل را با عشق دعوی باطل است
یک چنین حالتی را "عشق" می نامند.
عیب اساسی این حالت این است که از اختیار انسان خارج است. این قابل توصیه نیست. برخی امور است که اگر پیدا بشود، به شرط اینکه انسان در برخورد با آن به نحو احسن رفتار کند مفید واقع می شود ولی خودش قابل توصیه نیست، مثل مصیبت. مصیبت برای انسان می تواند آثار بسیار مفیدی داشته باشد اما قابل توصیه نیست که به انسان بگویند تو به دست خودت برای خودت مصیبت به وجود بیاور چون مصیبت و بلا یک کوره خیلی خوبی است برای اصلاح انسان. این مسئله ای که به نام "عشق" نامیده می شود نیز چیزی است که اگر پیش آمد ممکن است یک کسی را خراب کند، ممکن هم هست یک کسی را آباد کند، ولی به هر حال یک امر قابل توصیه نیست.
ص: 1318
نظریات در مورد ماهیت عشق
1- یک نظریه این است که می گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت جنسی دارد، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می کند و ادامه می یابد و تا آخر هم جنسی است.
2- نظریه دیگر همان نظریه ای است که حکمای ما این نظریه را تأیید می کنند که به دو نوع عشق قائل هستند: عشق های جنسی و جسمانی و عشق های روحانی و می گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.
3- نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه، نظریه فروید و نظریه ای که به عشق روحانی قائل است. فروید، این روانکاو معروف که همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می داند علم دوستی را، خیر را، فضیلت را، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می داند.
4- ولی نظریه او را امروز دیگر قبول نمی کنند، نظریه دیگری پیدا شده است، آن نظریه دیده است که در "عشق" احیانا کیفیاتی پیدا می شود که با جنبه های جنسی سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است، گرسنگی یک حالت طبیعی است، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی هست و اگر چنین نباشد نیست، در احتیاج جنسی هم همین طور است، وقتی که این احتیاج مادی باشد، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه نیست، ولی "عشق" تابع این خصوصیات نیست، از این رو این طور گفتند که عشق از نظر مبدأ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت، غیر جنسی است، یعنی به طور جنسی شروع می شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی می شود.
ص: 1319
5- ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره عشق کرده است. او همین نظریه را انتخاب می کند و نظریه فروید را طرح و رد می کند. او می گوید: "حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می دهد،" یعنی دیگر از حالت جنسی به طور کلی خارج می شود. او اساس نظریه فروید را صحیح نمی داند.
6- نظر ما در طرح مسئله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می کند که ما آن را "پرستش" می نامیم. این هم چیزی است که با حساب های مادی جور در نمی آید. غربی ها این گونه عشق ها یعنی فنای عاشق در معشوق را عشق های شرقی می نامند و حتی تقدیس هم می کنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق می گوید: "ما امروزی ها حتی در عالم تصور نمی توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می راندند بی آنکه کوچک ترین التفاتی از محبوب بخواهند درک بکنیم." می خواهد بگوید که ما معمولا در عشق هایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله ای و مقدمه ای برای وصال می دانیم. (در این زمینه جمله های زیادی دارد.) می گوید در عشق های شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است و بعد خیلی هم تقدیس می کند، می گوید این عشق هاست که به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می دهد.
7- ویلیام جیمز در کتاب دین و روان می گوید: "به دلیل یک سلسله تمایلات که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات دیگری هم در ما وجود دارد که با حساب های مادی و با حساب های طبیعت جور در نمی آید و همین تمایلات است که ما را به ماورای طبیعت مربوط می کند، که توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده اند و معتقدند که این حالت فنایی که عاشق پیدا می کند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعی اش همین شیء مادی و جسمانی می بود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شییء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می کند؟ ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این (معشوق ظاهری) نمونه ای و مظهری از اوست و این در واقع با کامل تر از خودش و با یک مقام کامل تر متحد می شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می رسد."
ص: 1320
فایده عشق از نظر عرفا
اگر عرفا عشق را توصیه کرده اند آنها یک ادعایی دارند، ادعاشان این است که می گویند آدم کامل مثل یک آدمی است که شنا را خوب بلد است که اگر یک کسی را که شنا بلد نیست در دریا هم بیاندازد، اگر دید غرق می شود می تواند او را بگیرد و بیرون بیاورد. آنها معتقدند که یک آدم کامل اگر بر یک ناقص اشراف داشته باشد، می تواند مراقب و مواظب او باشد و نگذارد هلاک بشود.
مثل آن تمرینی که بچه ها را در استخر می دهند. به بچه نمی شود توصیه کرد که به تنهایی برو در استخر، اما تحت مراقبت یک نفر مربی مانعی ندارد، او مراقبش است، اگر دید دارد غرق می شود نجاتش می دهد. همچنین اینها معتقدند که این (عشق) یک امری است که اگر رخ بدهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد می کند، یعنی او را از هزاران رشته تعلق جدا می کند.
یک عیب اساسی در ما این است که در روح ما صدها رشته وابستگی به صدها شیء وجود دارد نه به یک شیء، به صدها شیء. از نظر روح و معنا وابسته هستیم، مثل یک انسانی یا یک حیوانی که با رشته های مختلف به صد جا بسته باشد، اگر یکی از آنها بریده شود نود و نه تای دیگر هست، دو تا بریده شود نود و هشت تای دیگر هست. انسان برای اینکه به خدا از نظر عمل موحد باشد و همه رشته های متصل به او از خدا سرچشمه بگیرد باید همه اینها را قطع بکند تا بتواند به او وصل بکند و مصداق «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله»؛ «پس کسی که به طاغوت کافر شد و به خدا ایمان آورد» بشود. (بقره/256)
ص: 1321
اینها معتقد هستند که همین چیزی که اسمش "بلا" است (یعنی عشق)، سبب می شود که انسان از همه آن صد شیء می برد، به همان یکی وصل می شود و این حالت تمرکز در او پیدا می شود. آنگاه مدعی هستند همین قدر که این تمرکز ولو نسبت به یک مظهر و یک شیء باطل در او پیدا شد بعد امکان اینکه این تمرکز تحت مراقبت یک "کامل" از اینجا برداشته شود و به مرکز اصلی خودش گذاشته شود هست. آنچه گفته اند روی این حساب است.
کاربرد کلمه عشق در قرآن و روایات اسلامی
نوشته اند که این کلمه در زبان عربی به همین معنا به کار می رود و مع الوصف در تمام قرآن و روایات اسلامی این کلمه و مشتقات آن به چشم نمی خورد. اولا که به این قرصی نیست که این کلمه و مشتقات آن (در تمام قرآن و روایات اسلامی) به چشم نمی خورد. در روایات هم (استعمال این کلمه را) داریم، زیاد نداریم ولی داریم. در مورد «عبادت» حدیث هست که «طوبی لمن عشق العبادة و احبها بقلبه و باشرها بجسده...»؛ «خوشا به حال کسی که عاشق عبادت است و آن را با قلبش دوست دارد و بدن خود را به عبادت وا می دارد.» همچنین در آن روایت معروف دارد که امیرالمؤمنین (ع) ظاهرا در وقتی که می رفتند به صفین، یعنی در جنگ صفین در مسیری که از کوفه به طرف شام به طرف لشکرگاه معاویه حرکت می کردند، رسیدند به همین سرزمین نینوا (سرزمین کربلا)، در آنجا یک مشت از این خاک را برداشتند و بوییدند و بعد فرمودند: «ایه لک ایتها التربه، لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب»؛ «خوشا به تو که از میان تو گروهی محشور خواهند شد که بدون حساب وارد بهشت می شوند.» بعد فرمود: «مناخ رکاب و مصارع عشاق»؛ «اینجا بار انداز سواران و قتلگاه عاشقان است.» که نسبت به اصحاب امام حسین (ع) کلمه "عشاق" تعبیر شده. این روایت در کتب مقاتل از جمله کتاب نفس المهموم مرحوم حاج شیخ عباس قمی هست.
ص: 1322
پس به این قرصی که اصلا در قرآن کریم و روایات اسلامی، این کلمه و مشتقات آن به چشم نمی خورد، به این شدت نیست، هست ولی کم است و ثانیا یک وقت می گویید که خود این کلمه به چشم نمی خورد، در این صورت می گوییم لفظ که نمی تواند موضوع بحث باشد، اگر چیزی مورد اکراه اسلام باشد معنای آن مورد اکراه است نه لفظ آن که بگوییم اسلام از این لفظ تنفر دارد.
حال گیرم که این لغت (عشق) به کار نرفته است، معنا چطور؟ این لغت در مورد خدا هم به کار برده نشده است الا همان جمله «من عشق العباده و احبها» یا کم به کار برده شده است، ولی این معنا به کار برده شده است. مگر در دعای کمیل نمی خوانیم: «و اجعل قلبی بحبک متیما»؛ «قلب مرا از محبت خودت لبریز کن.» "متیم" همان حالتی را می گویند که ما "عشق" می نامیم. در چند تعبیر دیگر نیز در دعای کمیل نظیر این مطلب هست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 189-193 و 96-99
کلی__د واژه ه__ا
عقل روح انسان خدا عشق اراده روان شناسی غریزه جنسی
جمله ای در اولین دعای صحیفه سجادیه است که دعایی است که با حمد و ثنای الهی شروع می شود و همه آن دعای حمد است. در همان اوایل این دعا این چند جمله آمده است: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا؛ خلق و آفرینش را با قدرت خود، ابداع کرد، ابداع کردنی». ابداع یعنی خلقتی نه از روی یک مثال و تقلید، بشر هم در عالم خودش و در حد خودش نوعی آفرینندگی دارد ولی آفرینندگی بشر، گرچه اسمش را ابداع بگذاریم باز از روی یک مثال (طبیعت و خلقت) است اما خداوند متعال که خالق عالم است، قبل از او چیزی نبوده که از روی یک نقشه خلق بکند: «و اخترعهم علی مشیته اختراعا؛ آنها را بر طبق مشیت خودش اختراع کرد، اختراع کردنی». اختراع نیز همان معنای ابداع را می رساند یعنی فقط از ناحیه خداوند، اختراع است، چنانکه مثلا ضبط صوت را یک کسی ابتدا می گوییم اختراع کرده، بعد دیگران هر چه می آیند می سازند دیگر عمل اینها اختراع شمرده نمی شود: «ثم سلک بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبته؛ بعد که اینها را آفرید، اینان را راه برد و به راه انداخت در طریق اراده خودش». به قرینه جمله بعدی معنایش این است: در طریق اینکه خلق، او را اراده کنند نه در طریقی که او اراده کرده است در راهی که او را می خواهند، آنها را به راه انداخت و به حرکت درآورد.
ص: 1323
جمله بعد مطلب را بیشتر روشن می کند: «و بعثهم فی سبیل محبته؛ خلق را در راه محبت خودش برانگیخت». خیلی جمله عجیبی است یعنی اصلا تمام این حرکتها و جنبشهای خلق، چه خودشان بفهمند و چه خودشان نفهمند، در طریق محبت خداست. در مسأله عشق یک بحثهایی مطرح است که، حتی آن کسی هم که غیر خدا را می جوید، محرک اصلی اش جستجوی خداست، اشتباه مصداق کرده. حال، کلمه خلق که در ابتدای این جمله بود: «ابتدع بقدرته الخلق» ممکن است مقصود از آن، مطلق خلق و آفرینش باشد که قهرا شامل انسان هم می شود. در این صوری معنای جمله این است که تمام دار وجود در طریق محبت الهی در حرکت است، آن گیاه هم که حرکت می کند جز عشق او چیزی در سر ندارد، آن سنگ هم که می گوییم با قوه جاذبه حرکت می کند در واقع غیر از اینکه ذات حق را جستجو می کند و محبت او در ذات او هست چیز دیگری نیست.
آنگاه آیاتی مثل: «و ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم؛ و هیچ چیزی نیست مگر این که به تسبیح او مشغول است، ولی شما تسبیحشان را نمی فهمید» (اسراء/ 44). «افغیر دین الله یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون؛ آیا آن ها دینی جز دین الهی می جویند؟ حال آن که هر که در آسمان ها و زمین است خواه ناخواه فرمانبردار اوست و همه به سوی او بازگردانیده می شوند» (آل عمران/ 83). «و لله یسجد ما فی السموات و الارض؛ هر آنچه در آسمان ها و زمین است برای خدا سجده می کنند» (نحل/ 49). «سبح لله ما فی السموات و الارض؛ آنچه در آسمان ها و زمین است خدا را به پاکی می ستایند» (حدید/ 1) یعنی این معنا عامتر می شود. دامنه خیلی وسیع می شود، یعنی قرآن کریم یک جهان بینی وسیع عجیبی به ما می دهد. شعرای عارف مسلک هم در این زمینه زیاد گفته اند. به هر حال این جمله صحیفه سجادیه هم جمله فوق العاده عجیب و پر مغز و پرمعنایی است. حال اگر ما در جمله «ابتدع بقدرته الخلق»، خلق را به معنای مطلق آفرینش بگیریم، این جملات یک فلسفه عمومی برای کل آفرینش است که شامل انسان هم هست، و اگر خلق را مخصوص انسانها بدانیم بدیهی است که باز هم شامل انسانها می شود.
ص: 1324
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 254-252
کلی__د واژه ه__ا
عشق خدا انسان آفرینش قرآن ستایش صحیفه سجادیه فطرت
یکی از مسائل مهم اخلاق جنسی مسئله عشق است. چنان که می دانیم فلاسفه از قدیم الایام برای عشق فصل مخصوصی باز کرده و به بررسی ماهیت آن پرداخته اند، ابن سینا رساله خصوصی در عشق فراهم آورده است، عرفا عشق را در همه اشیاء، ساری و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقیقت کلی دانسته اند. شعرای اهل ادب با آنکه شهوت را امری حیوانی و پست شمرده اند، عشق را ستایش کرده و به آن افتخار کرده اند تا آنجا که مقایسه عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل بخشی از ادبیات ما را تشکیل می دهد. عشقی که مورد ستایش واقع شده و از غیر مقوله شهوت دانسته شده است تنها عشق الهی نیست، حتی عشق انسان به انسان نیز در بعضی از اقسامش امری شریف و خارج از مقوله شهوت معرفی شده است.
نقطه مقابل این عده، افرادی بوده و هستند که عشق را چه از لحاظ مبدأ و چه از لحاظ کیفیت و چه از لحاظ هدف، جز حدت و شدت غریزه جنسی نمی دانند و به عشق مقدس، ایمان و اعتراف ندارند، از نظر این عده استعمال عشق در مورد خداوند نیز خارج از نزاکت و ادب و عبودیت است. از نظر دسته اول، عشق تقسیماتی دارد، یکی از اقسام آن عشق انسان به انسان است، این عشق نیز به نوبه خود بر دو قسم است: جسمانی و نفسانی (و به تعبیر دیگر: حیوانی و انسانی) ولی از نظر دسته دوم عشق تقسیمات و اقسامی ندارد، هر چه هست همان شهوت است و بس.
ص: 1325
امروز در میان بعضی از فلاسفه جدید عقیده سومی پیدا شده است. از نظر این عده ریشه همه عشق ها امر جنسی است، ولی همین امر جنسی در شرایط خاصی تدریجا تغییر شکل می دهد و خاصیت جنسی و شهوانی خود را از دست می دهد و جنبه روحی و معنوی به خود می گیرد. این عده به دو گونگی عشق قائل هستند. اما به معنی دو گونگی از لحاظ حالت و کیفیت و هدف و آثار، نه دو گونگی از لحاظ ریشه و مبدأ. از نظر این عده جای تعجب نیست که یک امر مادی شکل معنوی به خود بگیرد، زیرا میان مادیات و معنویات آن چنان دیوار غیر قابل عبوری وجود ندارد و به قول یکی از اهل نظر «هر امر معنوی، اصل و پایه طبیعی دارد و هر امر مادی یک گسترش و بسط معنوی» (لذات فلسفه،ص135)
ما فعلا نمی خواهیم وارد این بحث عمیق روانی و فلسفی بشویم و به نقل و نقد عقاید و آرای زیادی که در این باره قدیما و جدیدا گفته شده بپردازیم، در اینجا همین قدر می گوئیم خواه عشق ریشه غیر جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد و به فرض اول خواه بتواند تغییر شکل و ماهیت بدهد و جنبه معنوی و روحانی پیدا کند، خواه نکند، در این جهت نمی توانیم تردید داشته باشیم که عشق از لحاظ آثار روانی و اجتماعی، یعنی از لحاظ تحولاتی که در روح فرد ایجاد می کند و از لحاظ تأثیراتی که در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد، با یک شهوت ساده حیوانی که هدفش صرفا ارضاء و اشباع است تفاوت بسیار دارد. حالت خاص شهوانی تا وقتی که صورت شهوانی دارد مقرون به خود خواهی است و در این حالت انسان به موضوع شهوت به چشم یک ابزار و وسیله نگاه می کند، اما همین که شکل عشق به خود گرفت، موضوع دلخواه آن چنان اصالت پیدا می کند که حتی از جان خواستار عزیزتر و گرانبهاتر می گردد و خواستار فدایی موضوع دلخواه خود می شود، یعنی شخص خواستار از "خودی" بیرون می رود و لااقل خودی او خودی طرف را نیز در بر می گیرد، از این رو است که عشق به عنوان مربی، کیمیا، معلم و الهام بخش خوانده شده است. سعدی می گوید:
ص: 1326
هر که عشق اندر او کمند انداخت *** بمراد ویش به باید ساخت
هر که عاشق نگشت، مرد نشد *** نقره فائق نگشت تا نگداخت
یا مثلا حافظ می گوید:
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود *** این همه قول و غزل، تعبیه در منقارش
ادبیات جهان پر است از این تعبیرات.
رابطه عشق و غریزه جنسی
اگر آن فرضیه را بپذیریم که می گوید عشق از لحاظ ریشه و هم از لحاظ کیفیت، هدف و آثارش، جز غریزه جنسی نیست، عشق در اخلاق جنسی فصل جداگانه ای نخواهد داشت و اما اگر عشق را از لحاظ ریشه و لااقل از لحاظ کیفیت و آثار روانی اجتماعی، با غریزه جنسی مغایر دانستیم ناچاریم فصل جداگانه ای برای لزوم و عدم لزوم پرورش این استعداد باز کنیم. لزوم اشباع غریزه جنسی کافی نیست که عشق را مجاز بشماریم، همچنان که اشباع غریزه جنسی برای پرورش این حالت نیمه معنوی کافی نیست و محرومیت از این موهبت ممکن است عوارضی داشته باشد که با اشباع حیوانی غریزه جنسی چاره پذیر نیست.
دموکراسی در اخلاق جنسی
در دموکراسی اخلاق نیز مانند سیاست، باید اصول آزادی و دموکراسی حکم فرما باشد، مطلب صحیح و درستی است، یعنی انسان باید با غرائز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دموکرات با توده مردم رفتار کند. ولی عده ای آنجا که پای مسائل اخلاقی در میان می آید، یا آنجا که انسان در مقابل خودش قرار گرفته و باید درباره رفتار خودش با خودش قضاوت کند، عمدا یا سهوا دموکراسی را با خودسری و هرج و مرج و بی بند و باری اشتباه می کنند. اسلام درباره اخلاق جنسی همان را می گوید که جهان امروز درباره اخلاق سیاسی و اخلاق اقتصادی پذیرفته است. اخلاق سیاسی به غریزه قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به حس افزون طلبی، همچنان که اخلاق جنسی مربوط است به غریزه جنسی. از نظر لزوم آزادی از یک طرف و لزوم انضباط شدید از طرف دیگر هیچ تفاوتی میان این سه بخش اخلاق نیست. معلوم نیست چرا طرفداران اخلاق نوین جنسی این گشاده دستی ها را تنها درباره اخلاق جنسی جایز می شمارند؟
ص: 1327
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 51-54 و 55-56
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق روان معنویت فلسفه عشق شهوت بندگی
عشق را، هم غرب ستایش کرده هم شرق، اما با این تفاوت که ستایش غربی، از آن نظر است که وصال شیرین دربردارد، و حداکثر از آن نظر که به از میان رفتن خود فردی که همواره زندگی را مکدر می کند و به یگانگی در روح منجر می شود کمک کرده و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده توأم با یکدیگر زیست می کنند و از حداکثر لطف زندگی بهره مند می گردند. اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاته مطلوب و مقدس است. به روح، شخصیت و شکوه می دهد، الهام بخش است، کیمیای اثر است، مکمل است، تصفیه کننده است، نه بدان جهت که وصالی شیرین دربردارد و یا مقدمه همزیستی پر از لطف در روح انسانی است، از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است، مقدمه معشوقی عالیتر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است، مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالی تر از افق انسانی است (رجوع شود به الهیات اسفار).
خلاصه اینکه در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است، غربی در عین اینکه در آخرین مرحله، عشق را از یک شهوت ساده جدا می داند و به آن صفا و رقتی روحانی می دهد، آن را از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمی سازد، و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن می نگرد، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو می کند.
ص: 1328
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 55
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق روح انسان جهان شرق عشق جهان غرب
برتراند راسل در زناشویی و اخلاق می گوید: "کسانی که هرگز از وحدت صمیمانه و عمیق رفاقت پر شور یک عشق طرفینی بویی نبرده اند، در حقیقت شیرینی جنبه های زندگی را نچشیده اند و بی آنکه خود بدانند محرومیت از آن، عواطف آنان را به سوی قساوت، حسادت و زورگویی سوق می دهد". در مورد عشق های شرقی به معنای فنای عاشق در معشوق می گوید: "ما امروزی ها حتی در عالم تصور نمی توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می راندند بی آنکه کوچک ترین التفاتی از محبوب بخواهند درک بکنیم." می خواهد بگوید که ما معمولا در عشق هایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله ای و مقدمه ای برای وصال می دانیم. (در این زمینه جمله های زیادی دارد) می گوید در عشق های شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است و بعد خیلی هم تقدیس می کند، می گوید این عشق ها است که به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می دهد و در فصلی که به عنوان "عشق رمانتیک" باز کرده است می گوید: "اصل عشق رمانتیک این است که معشوق خود را بسیار گران بها و به دست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم.. بهای زیادی که برای زن قائل می شدند نتیجه روان شناسی اشکال تصرف وی بود." (لذات فلسفه، صفحه 165 ) و نیز می گوید: "از لحاظ هنر مایه تأسف است که به آسانی بتوان به زنان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان دشوار باشد بدون آنکه غیر ممکن گردد!. .. در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد عملا بر اثر موفقیت های متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود، ندرتا نیازی به توسل به عالی ترین تخیلات خود خواهد داشت." (زناشویی و اخلاق، صفحه 35) و نیز می گوید: "کسانی هم که افکار کهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی که ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند، اگر مردی هیچ گونه مانع اخلاقی در برابر خود نبیند، یک باره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از کلیه احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با کینه همراه می سازد." (زناشوئی و اخلاق، صفحه 64)
ص: 1329
راسل در اینجا دم از اخلاقیات می زند، مقصود او از اخلاقیات چیست؟ او که عفت و تقوی را محکوم می کند، حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود، او که زنا را جز در صورت عنف و یا در صورتی که صدمه جسمی بر طرف وارد شود مجاز می شمارد! او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند، او که چنین فکر می کند چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد دارد؟
به هر حال آنچه مسلم است این است که محیط های اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزو می کنند کشنده "عشق" به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم می زنند و آن را اوج حیات و حد اعلای شور زندگی می خوانند، از او به عنوان معلم و مربی، الهام بخش و کیمیا یاد می کنند و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است، لایق انسانیت نمی شمارد.
یادآوری دو نکته لازم است یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق، هم از لحاظ کیفیت، هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است از آن جمله مسایل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست، ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسایل روحی مادی فکر می کنند. راسل یک جا اعتراف می کند که می گوید: "عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است" (زناشوئی و اخلاق، ص 62 ) در جای دیگر می گوید: "عشق برای خود غایت و اصول و اخلاق خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند (و خود راسل آتش افروز این عناد است!) از طرف دیگر، آنها را تحریف و واژگون می سازد." (زناشوئی و اخلاق، ص 65)
ص: 1330
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 56 و صفحه 62-63
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 99
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان عشق برتراند راسل شهوت روان شناسی
معمولا گفته می شود که مذهب دشمن عشق است. باز طبق معمول این دشمن اینطور تفسیر می کند که چون مذهب، عشق را با شهوت جنسی یکی می داند و شهوت را ذاتا پلید می شمارد، عشق را نیز خبیث می شمارد. ولی چنانکه می دانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست، درباره مسیحیت صادق است، اسلام شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی شمارد تا چه رسد به عشق که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است. اسلام محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت هر چه بیشتر و محکمتر باشد.
نکته ای که در اینجا هست و از آن غفلت شده این است: علت اینکه گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته اند و لااقل آنرا اخلاقی نشمرده اند ضدیت عقل و عشق است. عشق آنچنان سرکش و نیرومند است که هر جا راه پیدا می کند به حکومت سلطه عقل خاتمه می دهد، عقل نیروئی است که به قانون فرمان می دهد و عشق به اصطلاح تمایل به آنارشی دارد و پابند هیچ رسم و قانونی نیست، عشق یک نیروی انقلابی انضباط ناپذیر آزادی طلبی است، علیهذا سیستم هائی که اساس خود را بر پایه عقل گذاشته اند نمی توانند عشق را تجویز کنند.
ص: 1331
عشق از جمله اموری است که قابل توصیه و تجویز نیست، آنچه در مورد عشق قابل توصیه است این است که اگر به حسب تصادف و به علل غیر اختیاری پیش آید، شخص باید چگونه عمل کند تا حداکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 57-56
کلی__د واژه ه__ا
عقل اسلام اخلاق انسان مذهب عشق
علاقه به شخص یا شی ء وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گرد عشق نامیده می شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است. ولی نباید پنداشت که آنچه به این نام خوانده می شود یک نوع است. دو نوع کاملا مختلف است. آنچه از آثار نیک گفته شد مربوط به یک نوع آن است و اما نوع دیگر آن کاملا آثار مخرب و مخالف دارد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخی از آنها از مقوله شهوت و مخصوصا شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و سایر حیوانات است با این تفاوت که در انسان به علت خاصی که مجال و توضیحش نیست اوج و غلیان زاید الوصفی می گیرد و بدین جهت نام عشق به آن می دهند و در حیوان هرگز به این صورت در نمی آید، ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیت، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت چیزی نیست. از مبادی جنسی سرچشمه می گیرد و به همان جا خاتمه می یابد. افزایش و کاهشش بستگی زیادی به فعالیت های فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی و قهرا به سنین جوانی دارد.
ص: 1332
با پا گذاشتن به سن از یک طرف و اشباع و افراز از طرف دیگر کاهش می یابد و منتفی می گردد. جوانی که از دیدن رویی زیبا و مویی مجعد به خود می لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می پیچد، باید بداند جز جریان مادی حیوانی در کار نیست. این گونه عشق ها به سرعت می آید و به سرعت می رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناک است، فضیلت کش است. تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می برد. یعنی خود این نیرو انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمی دهد اما اگر در وجود آدمی رخنه کرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آن را تحمل کرد ولی تسلیم نشد، به روح قوت و کمال می بخشد.
انسان نوعی دیگر احساسات دارد که از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را عاطفه و یا به تعبیر قرآن کریم "مودت" و "رحمت" بگذاریم. انسان آنگاه که تحت تأثیر شهوات خویش است، از خود بیرون نرفته است، شخص یا شی ء مورد علاقه را برای خودش می خواهد و به شدت می خواهد. اگر درباره معشوق و محبوب می اندیشد بدین صورت است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را ببرد. بدیهی است که چنین حالتی نمی تواند مکمل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید. اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می گیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می کند، سعادت او را می خواهد، آماده است خود را فدای خواسته های او بکند. این گونه عواطف، صفات و صمیمیت و لطف و رقت و از خود گذشتگی به وجود می آورد بر خلاف نوع اول که از آن خشونت و سبعیت و جنایت بر می خیزد. مهر و علاقه مادر به فرزند از این مقوله است. ارادت و محبت به پاکان و مردان خدا و همچنین وطن دوستی ها و مسلک دوستی ها از این مقوله است. این نوع از احساسات است که اگر به اوج و کمال برسد همه آثار نیکی بر آن مترتب است و هم این نوع است که به روح شکوه و شخصیت و عظمت می دهد بر خلاف نوع اول که زبون کننده است و هم این نوع از عشق است که پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر می شود بر خلاف نوع اول که ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار می آید. در قرآن کریم رابطه میان زوجین را با کلمه "مودت" و "رحمت" تعبیر می کند و این نکته بسیار عالی است. اشاره به جنبه انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشویی است. اشاره به اینست که عامل شهوت تنها رابطه طبیعی زندگی زناشویی نیست. رابط اصلی صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یکدیگر پیوند یگانگی می دهد مهر و مودت و صفا و صمیمیت است نه شهوت که در حیوانات هم هست. مولوی با بیان لطیف خویش، میان شهوت و مودت تفکیک می کند، آن را حیوانی و این را انسانی می خواند. می گوید:
ص: 1333
خشم و شهوت وصف حیوانی بود *** مهر و رقت وصف انسانی بود
این چنین خاصیتی در آدمی است مهر، حیوان را کم است، آن از کمی است. فیلسوفان مادی نیز نتوانسته اند این حالت معنوی را که از جهاتی جنبه غیر مادی دارد و با مادی بودن انسان و مافوق انسان سازگار نیست، در بشر انکار کنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق می گوید: "کاری که منظور از آن فقط در آمد باشد نتایج مفیدی به بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه ای باید کاری پیشه کرد که در آن ایمان به یک فرد، به یک مرام یا یک غایت نهفته باشد. عشق نیز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد کمالی در شخصیت ما به وجود نخواهد آورد و کاملا شبیه کاری است که برای پول انجام می دهیم. برای وصول به این کمال باید وجود محبوب را چون وجود خود بدانیم و احساسات و نیات او را از آن خود بشماریم."
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 51-54
کلی__د واژه ه__ا
روح انسان تقوی عشق شهوت روان شناسی دوستی رحمت الهی
نکته ای که باید تذکر داده شود و مورد توجه قرار گیرد اینست که حتی عشقهای شهوانی ممکن است سودمند واقع گردد و آن هنگامی است که با تقوا و عفاف توأم گردد. یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها و فشار و سختیهائی که بر روح وارد می شود آثار نیک و سودمندی به بار می آورد. عرفا در همین زمینه است که می گویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات احدیت می گردد و در همین زمینه است که روایت می کنند: «من عشق و کتم و عف و مات مات شهیدا؛ آنکه عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد، شهید مرده است». اما این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق با همه فوائدی که در شرائط خاص احیانا به وجود می آورد قابل توصیه نیست، وادیی است بس خطرناک. از این نظر مانند مصیبت است که اگر بر کسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله کند، مکمل و پاک کننده نفس است، خام را پخته و مکدر را مصفی می نماید، اما مصیبت قابل توصیه نیست. کسی نمی تواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی، مصیبت برای خود خلق کند، و یا برای دیگری به این بهانه مصیبت ایجاد نماید.
ص: 1334
راسل در اینجا نیز سخنی باارزش دارد. می گوید: رنج برای اشخاص واجد انرژی چون وزنه گرانبهائی است. کسی که خود را کاملا سعادتمند می بیند جهدی برای سعادت بیشتر نمی کند. اما گمان نمی کنم این امر بتواند بهانه ای باشد که دیگران را رنج بدهیم تا به راه مفیدی قدم نهند، زیرا غالبا نتیجه معکوس بخشد و انسان را درهم می شکند. در این مورد بهتر است خود را تسلیم تصادفات کنیم که در سر راه ما پیش می آید (زناشوئی و اخلاق، ص 134).
چنانکه می دانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فوائد مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانه ای از لطف خدا معرفی شده است، اما به هیچوجه به کسی اجازه داده نشده است که به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران به وجود آورد. به علاوه، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست، و آن اینکه عشق بیش از هر عامل دیگری ضد عقل است، هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حکومتش معزول می کند. اینست که عقل و عشق در ادبیات عرفانی به عنوان دو رقیب معرفی می گردند. رقابت فیلسوفان با عرفا که آنان به نیروی عقل، و اینان به نیروی عشق اتکاء و اعتماد دارند از همین جا سرچشمه می گیرد. در ادبیات عرفانی همواره در این میدان رقابت، عقل محکوم و مغلوب شناخته شده است. سعدی می گوید:
نیکخواهانم نصیحت می کنند *** خشت بر دریا زدن بی حاصل است
شوق را بر صبر قوت غالب است *** عقل را بر عشق دعوی باطل است
دیگری می گوید: قیاس کردم، تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر می زند رقمی نیروئی که تا این حد قدرتمند است و زمام اختیار را از کف می گیرد و به قول مولوی: آدمی را همچون پر کاهی در کف تندبادی به این سو و آن سو می کشد و به قول راسل: چیزی است که تمایل به آثارشی دارد، چگونه می تواند قابل توصیه باشد. به هر حال، احیانا آثار مفید داشتن یک مطلب است و قابل تجویز و توصیه بودن مطلب دیگر است. از اینجا معلوم می شود که ایراد و اعتراض برخی متشرعین بر برخی از حکماء اسلامی (بوعلی، رساله عشق و صدرالمتاهلین سفر سوم اسفار) که این بحث را در الهیات مطرح کرده اند و آثار و فوائد آن را بیان کرده اند ناوارد است زیرا طبقه خیال کرده اند که عقیده آن دسته از حکما اینست که این مطلب قابل تجویز و توصیه هم هست، و حال آنکه نظر آنها تنها به آثار مفیدی است که در شرائط تقوا و عفاف به بار می آورد، بدون اینکه آنرا قابل تجویز و توصیه بدانند، درست مانند مصائب و بلایا.
ص: 1335
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 54-57
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان عرفان عشق پاکدامنی تربیت
عشق و محبت تنها منحصر به عشق حیوانی جنسی و حیوانی نسلی نیست بلکه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست که در جوی بالاتر قرار دارد و اساسا از محدوده ماده و مادیات بیرون است و از غریزه ای ماوراء بقاء نسل، سرچشمه می گیرد و در حقیقت فصل ممیز جهان انسان و جهان حیوان است و آن عشق معنوی و انسانی است، عشق ورزیدن به فضائل و خوبیها و شیفتگی سجایای انسانی و جمال حقیقت.
عشقهائی کز پی رنگی بود *** عشق نبود عاقبت ننگی بود
زانکه عشق مردگان پاینده نیست *** چون که مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر *** هر دو می باشد زغنچه تازه تر
عشق آن زنده گزین کو باقی است *** وز شراب جان فزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا *** یافتند از عشق او کار و کیا
و این عشق است که در آیات بسیاری از قرآن، با واژه محبت و احیانا ود یا مودت از آن یاد شده است. این آیات در چند قسمت قرار گرفته اند:
1- آیاتی که در وصف مؤمنان است و از دوستی و محبت عمیق آنان نسبت به حضرت حق، یا نسبت به مؤمنان سخن گفته است: «و الذین آمنوا اشد حبا لله؛ آنان که ایمان آورده اند در دوستی خدا سخت ترند» (بقره/ 165)، «والذین تبوؤا الدار و الایمان من قبلهم یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فی صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة؛ و کسانی (از انصار) که پیش از آنها خانه و ایمان (خویش) را آماده کردند، کسانی را که به سویشان هجرت کردند دوست دارند، و نسبت به آنچه به آنها داده شده در دل خود احساس نیاز نمی کنند و (آنها را) بر خود مقدم می دارند، هر چند خود بدان نیاز مبرمی داشته باشند» (حشر/ 9).
ص: 1336
2- آیاتی که از دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنان سخن می گوید:
«ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین؛ خدا توبه کاران و پاکی طلبان را دوست دارد» (بقره/ 222).
«و الله یحب المحسنین؛ خدا نیکوکاران را دوست دارد» (بقره/ 195).
«ان الله یحب المتقین؛ خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد» (آل عمران/ 76، توبه/ 4).
«و الله یحب المطهرین؛ خدا دوست دارد پاکیزگان را »(توبه/ 108)
«ان الله یحب المقسطین؛ خدا دوست دارد عدالت کنندگان را» (مائده/ 42، حجرات/ 9، ممتحنه/ 8).
3- آیاتی که متضمن دوستیهای دو طرفی و محبتهای متبادل است: دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنین و دوستی مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستی مؤمنین یکدیگر را:
«فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه؛ خدا بیاورد قومی را که دوستشان دارد و آنها او را دوست دارند» (مائده/ 54) (محبت مؤمنان نسبت به یکدیگر).
«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا؛ کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به زودی خدای رحمان برای آنان محبتی (در دل ها) قرار خواهد داد» (مریم/ 96).
«و جعل بینکم مودة و رحمة؛ در میان شما با همسرانتان دوستی قرار داد و مهر افکند» (روم/ 21). و همین علاقه و محبت است که ابراهیم برای ذریه اش خواست، و پیغمبر خاتم نیز به دستور خداوند برای خویشانش طلب کرد.
همچنین در روایات روح و جوهر دین غیر از محبت چیزی نیست. برید عجلی می گوید: در محضر امام باقر (ع) بودم، مسافری از خراسان که آن راه دور را پیاده طی کرده بود به حضور امام شرفیاب شد. پاهایش را که از کفش درآورد شکافته شده و ترک برداشته بود. گفت به خدا سوگند من را نیاورد از آنجا که آمدم مگر دوستی شما اهل البیت. امام فرمود به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور کند و قرین گرداند: «و هل الدین الا الحب؛ آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟».
ص: 1337
مردی به امام صادق (ع) گفت: ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان اسم می گذاریم، آیا این کار، ما را سودی دارد؟ حضرت فرمودند: آری به خدا قسم: «هل الدین الا الحب؛ مگر دین چیزی غیر از دوستی است؟» سپس به آیه شریفه: «ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله؛ اگر خدا را دوست می دارید از من پیروی کنید تا او نیز دوستتان بدارد» (آل عمران/ 31) استشهاد فرمود.
اساسا علاقه و محبت است که اطاعت آور است. عاشق را آن یارا نباشد که از خواست معشوق سربپیچد. ما این را خود با چشم می بینیم که جوانک عاشق در مقابل معشوقه و دلباخته اش از همه چیز می گذرد و همه چیز را فدای او می سازد. اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت محبت و عشقی است که انسان به حضرت حق دارد همچنانکه امام صادق (ع) فرمود:
تعصی الاله و انت تظهر حبه *** هذا لعمری فی الفعال بدیع
لو کان حبک صادقا لاطعته *** ان المحب لمن یحب مطیع
خدا را نافرمانی کنی و اظهار دوستی او کنی؟! به جان خودم این رفتاری شگفت است. اگر دوستیت راستین بود اطاعتش می کردی زیرا که دوستدار، مطیع کسی است که او را دوست دارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 57-63
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان محبت خدا عشق حدیث
نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است. بهترین اجتماع ها آن است که با نیروی محبت اداره شود؛ محبت زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه حیات حکومت و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است که اجتماعی را رهبری کند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت کند ولو اینکه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار کند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود که از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست که مردم را به پیروی و اطاعت می کشد. قرآن کریم خطاب به پیغمبر (ص) می کند که ای پیغمبر! نیروی بزرگی را برای نفوذ در مردم و اداره اجتماع در دست داری: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم فی الامر؛ به موجب لطف و رحمت الهی، تو برایشان نرم دل شدی که اگر تندخوی سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می گشتند. پس، از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کار با آنان مشورت کن» (آل عمران/159).
ص: 1338
در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر اکرم (ص) را علاقه و مهری دانسته که نبی اکرم نسبت به آنان مبذول می داشت. باز دستور می دهد که ببخششان و برایشان استغفار کن و با آنان مشورت نما. اینها همه از آثار محبت و دوستی است، همچنان که رفق و حلم و تحمل، همه از شئون محبت و احسانند.
او به تی حلم چندین خلق را *** وا خرید از تیغ، چندین حلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر *** بل زصد لشکر، ظفر انگیزتر
و باز قرآن می فرماید: «و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی أحسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کأنه ولی حمیم؛ نیک و بد یکسان نیست، با اخلاق نکوتر دفع شر کن که آنگاه آنکه بین تو و او دشمنی است گویا دوستی خویشاوند است.» (فصلت/34)
ببخش ای پسر کادمیزاده صید *** به احسان توان کرد و وحشی به قید
عدو را به الطاف گردن ببند *** که نتوان بریدن به تیغ این کمند
امیرالمؤمنین امام علی (ع) نیز در فرمان خویش به مالک اشتر آنگاه که او را به زمامداری مصر منصوب می کند درباره رفتار با مردم چنین توصیه می کند: «و اشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم، و اللطف بهم... فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذی تحب و ترضی ان یعطیک الله من عفوه و صفحه؛ احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار کن... از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده همچنان که دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند.» (نهج البلاغه/نامه 53)
ص: 1339
قلب زمامدار، بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست. با قدرت و زور می توان مردم را گوسفند وار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته آنها را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست، بلکه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلبا مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 64-66
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن محبت قدرت مردم جامعه شناسی دین حکومت عفو
آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیکان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و کسب فضائل و سجایای انسانی. در عشقهای حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضاء و رنگ و زیبائی پوست اوست و آن غرائز است که انسان را می کشد و مجذوب می سازد، اما پس از اشباع غرائز دیگر آن آتشها فروغ ندارد، و به سردی می گراید و خاموش می گردد. اما عشق انسانی حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیروساز. و این عشق است که عاشق را مشاکل با معشوق قرار می دهد و وی می کوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و کپیه ای از روشهای او، همچنان که نظر "خواجه نصیرالدین طوسی" در شرح "اشارات بوعلی" می گوید:
ص: 1340
«و النفسانی هو الذی یکون مبدأ و مشاکله نفس العاشق لنفس المعشوق فی الجوهر، و یکون أکثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه. .. و هو یجعل النفس لینة شیقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنیویة؛ عشق نفسانی آن است که مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است، بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است که از نفس وی صادر می گردد. این عشق است که نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار می دهد، رقتی ایجاد می کند که عاشق را از آلودگیهای دنیائی بیزار می گرداند».
محبت به سوی مشابهت و مشاکلت می راند و قدرت آن سبب می شود که محب به شکل محبوب درآید. محبت مانند سیم برقی است که از وجود محبوب به محب وصل گردد، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد. و اینجاست که انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد. لهذا "اسلام" در موضوع دوست یابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است، زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور، آنجا که پرتو افکند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن. در قسمتی از آیات و روایات از همنشینی و دوستی مردم ناپاک و آلوده سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاکدلان دعوت کرده است. "ابن عباس" می گفت در محضر "پیامبر (ص)" بودیم پرسیدند بهترین همنشینان کیست؟ حضرت فرمود: «من ذکرکم بالله رویته، و زادکم فی علمکم منطقه، و ذکرکم بالاخرش عمله؛ آنکس که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد».
ص: 1341
بشر به اکسیر محبت نیکان و پاکان سخت نیازمند است که محبت بورزد و محبت پاکان او را با آنها همرنگ و همشکل قرار دهد. تجربه نشان داده است که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است خواندن صدها جلد کتاب اخلاقی مؤثر نبوده است.
محبت نیکان در کلام مولانا و حافظ
"مولوی" پیام محبت را به ناله نی تعبیر کرده است، می گوید:
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ *** همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
هر که را جامه ز عشقی چاک شد *** او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علتهای ما
گاهی بزرگانی را می بینیم که ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می کنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبخود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است که در تمام ارکان هستی محبت اثر می گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد. این است که هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی بتواند خویش را اصلاح کند.
گر در سرت هوای وصال است حافظا *** باید که خاک درگه اهل هنر شوی
انسانی که قبلا هر چه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سستی در ارکان همتش راه می یافت وقتی که محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد.
ص: 1342
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد *** رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد *** از سمک تا به سماکش کشش لیلی برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه *** ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود *** که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد که عشق و ارادت به انسانهای کامل -لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است. "ملای رومی" یکی از آن افراد است. او از اول این چنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس بود. از روزی که با "شمس تبریزی" برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و همچون جرقه ای بود که در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهرا مردی است "اشعری" مسلک، ولی "مثنوی" او بی شک یکی از بزرگترین کتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حرکت. "دیوان شمس" را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در "مثنوی" نیز زیاد از او یاد می کند. در "مثنوی"، "ملای رومی" را می بینیم به دنبال مطلبی است اما همین که به یاد "شمس" می افتد طوفانی سخت در روحش پدید می آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. می گوید:
این نفس جان دامنم برتافته است *** بوی پیراهان یوسف یافته است
ص: 1343
کز برای حق صحبت سالها *** باز گو رمزی از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود *** عقل و روح و دیده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبیب *** همچو بیماری که دور است از طبیب
من چه گویم یک رگم هشیار نیست *** شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر *** این زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونریزی مجو *** بیش از این از شمس تبریزی مگو
و این مصداق راستین گفته "حافظ" است:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود ***این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
از اینجا می توانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش، یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کاری ساخته نیست کما اینکه کشش بدون کوشش به جائی نمی رسد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 67-75
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان محبت عشق دوست یابی همنشینی
از برای عشق معایبی نیز هست. از جمله معایب آن این که عاشق در اثر استغراق در حسن معشوق از عیب او غفلت می کند که: «حب الشیء یعمی و یصم؛ دوستی هر چیز کور و کر می کند»، «و من عشق شیئا أعشی بصره و امرض قلبه؛ و هر که عاشق چیزی شد آن چیز، دیده اش را کور و دلش را بیمار سازد» (نهج البلاغه /خطبه 109)
سعدی در گلستان می گوید: «هر کسی را، عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال».
ص: 1344
این اثر سوء با حساسیت هوش و ادراک منافات ندارد. حساسیت هوش از این نظر است که انسان را از کودکی خارج کرده و قوه را به فعلیت می رساند و اما اثر سوء عشق این نیست که آدمی را کودن می کند، بلکه آدمی را غافل می کند، مسئله ی کودنی غیر از مسئله ی غفلت است. بسیاری از اوقات، اشخاص کم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، کمتر در غفلت می باشند. عشق، فهم را تیزتر می کند اما توجه را یک جهت و متوحد می سازد و لهذا در متن گفته شد که خاصیت عشق توحد است و در اثر همین توحد و تمرکز است که عیب پیدا می شود و از توجه به امور دیگر می کاهد. بالاتر از آن، نه تنها عشق عیب را می پوشاند بلکه عیب را حسن جلوه می دهد، زیرا یکی از آثار عشق این است که هرجا پرتو افکند آنجا را زیبا می کند، یک ذره ی حسن را خورشید، بلکه سیاهی را سفیدی و ظلمت را نور جلوه می دهد و به قول وحشی:
اگر در کاسه چشمم نشینی *** بجز از خوبی لیلی نبینی
و ظاهرا به این علت است که عشق مثل علم نیست که صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه ی داخلی و نفسانیش بیش از جنبه ی خارجی و عینی می باشد. یعنی میزان عشق تابع میزان حسن نیست، بلکه بیشتر تابع میزان استعداد و مایه ی عاشق است. در حقیقت عاشق دارای مایه و ماده و آتش زیر خاکستری است که دنبال بهانه و موضوع می گردد. همین که به موضوعی احیانا برخورد کرد و توافقی دست داد - که هنوز رمز این توافق به دست نیامده و لهذا گفته می شود عشق بی دلیل است - آن قوه ی داخلی تجلی می کند و به اندازه ی توانایی خودش حسن می سازد و نه به آن اندازه که در محبوب وجود دارد. این است که در متن می خوانیم عاشق، عیب معشوق را هنر می بیند و خارش را گل و یاسمن.
ص: 1345
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 20 و 21
کلی__د واژه ه__ا
عقل زیبایی وحدت عشق غفلت هوش
سبب دوستی و محبت امام علی (ع) در دلها چیست؟ رمز محبت را هنوز کسی کشف نکرده است، یعنی نمی توان آنرا فرموله کرد و گفت اگر چنین شد چنان می شود و اگر چنان شد چنین؛ ولی البته رمزی دارد. چیزی در محبوب هست که برای محب از نظر زیبائی خیره کننده است و او را به سوی خود می کشد. جاذبه و محبت در درجات بالا عشق نامیده می شود. علی محبوب دلها و معشوق انسانهاست. چرا؟ و در چه جهت؟ فوق العادگی علی در چیست که عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلا او را مرده احساس نمی کنند بلکه زنده می یابند؟ مسلما ملاک دوستی او جسم او نیست زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکرده ایم. و باز محبت علی از نوع قهرمان دوستی که در همه ملتها وجود دارد نیست.
همچنین اشتباه است که بگوئیم محبت علی از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است، و حب علی حب انسانیت است. درست است علی مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونه های عالی انسانیت را دوست می دارد اما اگر علی همه این فضائل انسانی را که داشت می داشت، آن حکمت و آن علم، آن فداکاریها و از خود گذشتگیها، آن تواضع و فروتنی، آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیف پروری، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگی نسبت به دشمن، آن سخا وجود و کرم و.... اگر علی همه اینها را که داشت می داشت، اما رنگ الهی نمی داشت، مسلما این قدر که امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است نبود.
ص: 1346
علی از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد. دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و پیوستگی دارد، و چون علی را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می یابند، به او عشق می ورزند. در حقیقت پشتوانه عشق علی، پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانی است مهر علی نیز جاودان است. نقطه های روشن در وجود علی بسیار است اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ایمان و اخلاص اوست و آن است که به وی جذبه الهی داده است.
سوده همدانی بانوی فداکار و دلباخته علی، در مقابل معاویه بر علی درود فرستاد و در وصفش گفت:
صلی الاله علی روح تضمنها قبر فاصبح فیه العدل مدفونا *** قد حالف الحق لا یبغی به بدلا فصار بالحق و الایمان مقرونا
درود خداوند بر روانی باد که او را خاک برگرفت و عدل نیز با وی مدفون گشت. با حق پیمان بسته بود که به جای آن بدلی نگزیند، پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود.
سخنان صعصعة ابن صوحان درباره امام علی
صعصعة ابن صوحان نیز یکی دیگر از دلباختگان علی بود، از کسانی بود که در آن دل شب در مراسم دفن علی با عده معدودی شرکت کرد. پس از آنکه حضرت را دفن کردند و بدنش را خاک پوشانید، صعصعه یک دست خویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت: مرگ گوارایت باد! که مولدت پاک بود و شکیبائیت نیرومند و جهادت بزرگ. بر اندیشه و هدفت دست یافتی و تجارتت سودمند گشت. بر آفریننده ات نازل گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و ملائکش به گردت درآمدند. در همسایگی پیامبر اکرم (ص) جایگزین گشتی و خداوند تو را در قرب خویش جای داد و به درجه برادرت مصطفی رسیدی و از کاسه لبریزش آشامیدی. از خدا می خواهیم که از تو پیروی کنیم و به روشهایت عمل کنیم. دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم. و دریافتی آنچه را دیگران درنیافتند و رسیدی به آنچه دیگران نرسیدند. در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد کردی و به دین خدا آنچنانکه شایسته بود قیام کردی تا سنتها را بر پا داشتی و آشوبها را اصلاح نمودی و اسلام و ایمان منظم گشت. بر تو باد بهترین درودها.
ص: 1347
به وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا ایستاد. احدی فضائل و سجایای تو را در خود جمع نکرد. ندای پیغمبر را جواب گفتی. به اجابتش بر دیگران پیشی گرفتی. به یاریش شتافتی و با جان خویش حفظش کردی. با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردی و پشت ستمگران را شکستی. بنیانهای شرک و پستی را درهم فرو ریختی و گمراهان را در خاک و خون کشیدی. پس گوارایت باد ای امیر مؤمنان!
نزدیکترین مردم بودی به پیغمبر. اول کسی بودی که به اسلام گرویدی. از یقین لبریز و در دل محکم و از همه فداکارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود. خداوند ما را از اجر مصیبتت محروم نکند و پس از تو ما را خوار نگرداند. به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شر و مرگت، کلید هر شری است و قفل هر خیری. اگر مردم از تو پذیرفته بودند از آسمان و زمین نعمتها برایشان می بارید اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند. (بحار الانوار، ج 42، ص 295-296، چاپ جدید)
علی (ع) در داشتن دوستان و محبان سر از پا نشناخته که در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سر دار رفتند بی نظیر است. تاریخچه های شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر ساخته است. دست جنایت ناپاکانی از قبیل زیاد ابن ابیه و پسرش عبیدالله ابن زیاد و حجاج ابن یوسف و متوکل و در رأس همه اینها معاویه به خون این زبده های انسانیت تا مرفق آلوده است.
ص: 1348
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه امام علی- صفحه 94-98
کلی__د واژه ه__ا
امام علی (ع) ویژگی های امام محبت اخلاق انسان کامل تاریخ اسلام ایمان روایات
فلاسفه ذات و جوهر و عرض انسان را همان عقل او می دانند، غیر از عقل هر چه هست، آن را خارج از ذات انسان و در حکم وسائل و ابزار می دانند. من انسان یعنی همان قوه فکر کردن انسان، قوه تفکر منطقی انسان. عرفا من انسان را عقل و فکر انسان نمی دانند، بلکه عقل و فکر را به منزله یک ابزار آن هم نه ابزار خیلی معتبر می دانند و من حقیقی هر کس را آن چیزی می دانند که از آن به دل تعبیر می کنند. حکیم و فیلسوف، من را آن چیزی می داند که از آن به عقل تعبیر می کند و عارف من واقعی انسان را آن چیزی می داند که از آن به دل تعبیر می کند.
البته شک نیست که مقصود عارف از دل، این دل گوشتی ئی که در طرف چپ بدن انسان است، نیست، نمی خواهد بگوید من انسان همان دل گوشتی ئی است که پروفسور برنارد آن را عمل جراحی می کند یا پیوند می زند. (همچنانکه) عقل یعنی مرکز اندیشه و تفکر و حسابگری، دل یعنی آن مرکز احساس و مرکز خواست در انسان، عقل یک کانون است و دل کانون و مرکز دیگری است.
عارف برای احساس و برای عشق به طور کلی که قویترین احساسها در انسان است ارزش و اهمیت زیادی قائل است. هر چه که حکیم و فیلسوف برای فکر کردن و برای استدلال و دلیل منطقی آوردن ارزش قائل است، عارف برای عشق ارزش قائل است، البته عشقی که عارف می گوید، با عشقهای روزنامه ای ما فوق العاده متفاوت است، عشقهای روزنامه ای، عشقهای جنسی است.
ص: 1349
عشق عارف، عشقی است که اولا در انسان اوج می گیرد تا به خدا (می رسد) و معشوق حقیقی عارف، فقط خداست و بس. ثانیا عشقی که عارف می گوید، منحصر به انسان نیست، عارف معتقد است که عشق در همه موجودات سریان دارد، در کتب عرفانی و بعضی کتب فلسفی متمایل به عرفان مثل اسفار، بابی تحت عنوان فی سریان العشق فی جمیع الموجودات وجود دارد، یعنی معتقدند عشق یک حقیقتی است که در تمام ذرات وجود، جریان و سریان دارد.
در این هوا هم عشق هست، در آن سنگ هم عشق هست، در آن ذرات اتمی هم عشق هست و اصلا حقیقت، عشق است و آنچه غیر از عشق می بینی، مجازی است بر روی این حقیقت. مولوی می گوید:
عشق بحری، آسمان بر وی کفی *** چون زلیخا در هوای یوسف
عشق یک دریاست، همه آسمانها و زمین و همه عالم طبیعت از نظر عارف به منزله کفی است بر روی یک دریا که آن دریا عشق است. حافظ می گوید:
ما بدین درنه پی حشمت و جاه آمده ایم *** از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم *** تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
ببینید چقدر عالی می گوید! این بیت حافظ، ترجمه جمله ای از اولین دعای امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه است، بعد از اینکه خدا را حمد و ثنا می گوید، می فرماید: «ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، و اخترعهم علی مشیته اختراعا، ثم سلک بهم طریق عبادته، و بعثهم فی سبیل محبته؛ خدا ابتدا عالم را از عدم آفرید، عالم را ابداع کرد (ابداع یعنی انجام کاری که از روی نمونه ای دیگر نبوده است)، بعد آنها را از راه محبت خود برانگیخت. حافظ هم همین را می گوید:
ص: 1350
رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم *** تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
وقتی عارف برای همه عالم یک حقیقت بیشتر قائل نیست و آن حقیقت عشق است، قهرا از نظر او دیگر حقیقت انسان، فکر نیست که فیلسوف می گفت حقیقت انسان دل اوست، دل هم یعنی همان مرکز عشق الهی. پس یک تفاوت (بین مکتب عقل و مکتب عشق) در مسأله من انسان است. آیا من انسان همان است که فکر می کند یا آن است که عشق می ورزد؟ عارف می گوید من، همان است که عشق می ورزد، نه آن (مرکزی) که فکر می کند. اگر انسان از نظر فیلسوف بخواهد به مقام انسان کامل برسد، با چه ابزاری باید (پیش) برود؟ او می گوید با پای منطق، با ابزار استدلال و قیاس، با صغری و کبری و مقدمات چیدن و فکرکردن. ولی عارف می گوید خیر، (صحبت از) علم و سواد و حرف و بگو و بشنو و صغری و کبری و مقدمه و نتیجه و استدلال نیست.
دفتر صوفی سواد و حرف نیست *** جز دل اسپید همچون برف نیست
به جای همه این کارها تزکیه نفس کن. فیلسوف می گوید فکر کن، درس بخوان، پیش معلم برو، ولی عارف می گوید خودت را تصفیه کن، تهذیب نفس کن، اخلاق رذیله را از خود دور کن، توجه به غیرحق را هر چه می توانی از خود بران و بر توجه خود به حق بیفزا، بر خاطرات خود مسلط باش، هر چه اندیشه غیرخدا در دل تو بیاید دیو است، تا دیو هست فرشته که نور خداست هرگز در دل تو نمی آید.
ص: 1351
بر سر آنم که گرزدست برآید *** دست به کاری زنم که غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار *** دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شب یلداست *** نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر دل ارباب بی مروت دنیا *** چند نشینی که خواجه کی بدر آید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی *** از نظر رهروی که در گذر آید
بعد که انسان را از اینکه در خانه اکابر و بزرگان و صاحبان قدرت برود، برحذر می دارد، می گوید: ترک گدایی مکن، اما گدایی پیش چه کسی؟ گدائی پیش یک انسان کامل.
ترک گدائی مکن که گنج بیابی *** از نظر رهروی که درگذر آید
به هر حال، وسیله ای که این مکتب برای رسیدن انسان به مقام انسان کامل معرفی می کند، اصلاح و تهذیب نفس است، توجه به خداست. هر چه بیشتر انسان به خدا توجه کند و هر چه بیشتر توجه به غیرخدا را از ذهن خود دور کند و هرچه بیشتر به درون خود فرو رود و هرچه ارتباط خود را از بیرون بیشتر قطع کند، (به مقام انسان کامل نزدیکتر می شود). قهرا اینها برای بحث و استدلال و منطق، دیگر ارزشی قائل نیستند. مولوی می گوید:
پای استدلالیان چوبین بود *** پای چوبین سخت بی تمکین بود
و در جای دیگری می گوید:
بحث عقلی گر در و مرجان بود *** آن دگر باشد که بحث جان بود
بحث جان اندر مقامی دیگر است *** باده جان را قوامی دیگر است
سرانجام مسیر کمالی انسان از نظر حکما و عرفا
ص: 1352
پایان راه از نظر حکیم این است که انسان، یک جهان بشود ولی جهانی از اندیشه و فکر: «صیرورة الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی؛ نقش همه جهان ولو به طور کلی در آینه عقلش بیفتد، یعنی جهان را در درون خود می بیند». نهایت راه حکیم، دانایی و دیدن جهان است اما نهایت راه عارف چیست؟ نهایت راه عارف، رسیدن است، نه دیدن. رسیدن به چه چیز؟ رسیدن به ذات حق. معتقدند که اگر انسان درون خود را تصفیه کند و با مرکب عشق حرکت کند و منازل بین راه را زیر نظر یک انسان کاملتر طی کند، پایان این راه این است که پرده میان او و خدا به کلی برداشته می شود و به تعبیر خودشان به خدا می رسد. در قرآن مسئله لقاءالله مطرح است و عرفا در باب لقاءالله خیلی سخن گفته اند که داستان مفصلی دارد و من عجالتا نمی خواهم در موضوع لقاءالله وارد شوم که آیا این حرف می تواند معنی داشته باشد یا نه. ولی به هر حال، عارف نمی گوید که من به جائی برسم که جهانی از اندیشه شوم، آئینه ای شوم که جهان در من منعکس شود، می گوید می روم تا به مرکز جهان برسم: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان حقا که تو به سوی پروردگار خود بسختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد» (انشقاق/ 6). به آنجا که رفتی و رسیدی، همه چیز هستی و همه چیز داری: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیه؛ همه چیز داری ولی هیچ چیز را نمی خواهی»، معما این است. به مقامی می رسی که همه چیز به تو می دهند و تو به هیچ چیز اعتنا نداری جز به خود او. ابوسعید ابی الخیر چه شیرین می گوید:
ص: 1353
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند *** فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی *** دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
اول (شناسنده ات را) دیوانه خودت می کنی و بعد هر دو جهان را به او می دهی، اما زمانی هر دو جهان را به او می دهی که او اصلا آنها را نمی خواهد. تا روزی که تو را نشناخته، همه چیز می خواهد ولی در آن موقع به او نمی دهی. وقتی که تو را شناخت، همه چیز را به او می دهی ولی او در این هنگام به هیچ چیز اعتنا ندارد، چون تو را پیدا کرده است، دیگر نه دنیا را می خواهد و نه آخرت را، تو (را می خواهد که) مافوق دنیا و آخرت هستی. انسان کامل عرفا انسانی است که به خدا می رسد، وقتی به خدا رسید، مظهر کامل همه اسماء و صفات الهی می شود و آئینه ای می شود که ذات حق در او ظهور و تجلی می کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 146-151
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق عشق فلاسفه انسان کامل عرفا جهان عرفان
شعرای فارسی زبان، عشق را اکسیر نامیده اند. کیمیاگران معتقد بودند که در عالم، ماده ای وجود دارد به نام اکسیر یا کیمیا که می تواند ماده ای را به ماده دیگر تبدیل کند. عشق مطلقا اکسیر است و خاصیت کیمیا دارد. عشق آیتی که دل را دل می کند و اگر عشق نباشد دل نیست، آب و گل است. از جمله آثار عشق نیرو و قدرت است. محبت، نیروآفرین است، ترسو را شجاع می کند. عشق و محبت، سنگین و تنبل را چالاک و زرنگ می کند و حتی از کودن، تیزهوش می سازد. عشق است که از بخیل، بخشنده و از کم طاقت و ناشکیبا، متحمل و شکیبا میسازد. عشق نفس را تکمیل و استعدادهای حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد. اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدن، در جهت گداختن و خرابی، اثر عشق در بدن، درست عکس روح است. عشق در بدن، باعث ویرانی و موجب زردی چهره، لاغری اندام و شقم و اختلال هاضمه و اعصاب است.
ص: 1354
شاید تمام آثاری که در بدن وجود دارد، آثار تخریبی باشد، ولی نسبت به روح چنین نیست، تا موضوع عشق چه موضوعی و تا نحوه استفاده شخصی چگونه باشد؟ علاقه به شخص یا شیء وقتی که به اوج شدت برسد، به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده می شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است. احساسات انسان، انواع و مراتب دارد. برخی از آنها از مقوله شهوات و مخصوصا شهوت جنسی است و از وجوه مشترک انسان و سایر حیوانات است. در قرآن کریم رابطه میان زوجین را با کلمه مودت و رحمت تعبیر می کند (روم/ 21) و این نکته بسیار عالی است. اشاره به این است که عامل شهوت تنها رابطه طبیعی زندگی زناشوئی نیست. رابطه اصلی، صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر، آنچه زوجین را به یکدیگر پیوند یگانگی می دهد، مهر و مودت و صفا و صمیمیت است، نه شهوت که در حیوانات هم هست. بنابر این محبت وقتی که به یک حالتی برسد که زمام فکر و اراده انسان را می گیرد، بر عقل و بر اراده تسلط پیدا می کند و به همین جهت حالتی می شود شبه جنون، یعنی عقل را دیگر در آنجا حکمی نیست، به آن حالت ' عشق ' نامیده می گویند:
قیاس کردم تدبیر عقل در ره عشق *** چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
در مسأله جنگ عقل و عشق می بینید که همیشه پیروزی را با عشق دانسته اند و محکومیت را با عقل:
ص: 1355
نیکخواهانم نصیحت می کنند *** خشت بر دریا زدن بی حاصل است
شوق را بر صبر قوت غالب است *** عقل را با عشق دعوی باطل است
یک چنین حالتی را ' عشق ' می نامند. عیب اساسی این حالت این است که از اختیار انسان خارج است. این قابل توصیه نیست. برخی امور است که اگر پیدا بشود، به شرط اینکه انسان در برخورد با آن به نحو احسن رفتار کند مفید واقع می شود ولی خودش قابل توصیه نیست، مثل مصیبت. مصیبت برای انسان می تواند آثار بسیار مفیدی داشته باشد اما قابل توصیه نیست که به انسان بگویند تو به دست خودت برای خودت مصیبت به وجود بیاور چون مصیبت و بلا یک کوره خیلی خوبی است برای اصلاح انسان. این مسأله ای که به نام ' عشق ' نامیده می شود نیز چیزی است که اگر پیش آمد ممکن است یک کسی را خراب کند، ممکن هم هست یک کسی را آباد کند، ولی به هر حال یک امر قابل توصیه نیست.
اگر هم عرفا آن را توصیه کرده اند آنها یک ادعایی دارند، ادعاشان این است که می گویند آدم کامل مثل یک آدمی است که شنا را خوب بلد است که اگر یک کسی را که شنا بلد نیست در دریا هم بیاندازد، اگر دید غرق می شود می تواند او را بگیرد و بیرون بیاورد. آنها معتقدند که یک آدم کامل اگر بر یک ناقص اشراف داشته باشد، می تواند مراقب و مواظب او باشد و نگذارد هلاک بشود. مثل آن تمرینی که بچه ها را در استخر می دهند. به بچه نمی شود توصیه کرد که به تنهایی برو در استخر، اما تحت مراقبت یک نفر مربی مانعی ندارد، او مراقبش است، اگر دید دارد غرق می شود نجاتش می دهد.
ص: 1356
همچنین اینها معتقدند که این یک امری است که اگر رخ بدهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد می کند، یعنی او را از هزاران رشته تعلق جدا می کند. یک عیب اساسی در ما این است که در روح ما صدها رشته به صدها شی ء وابستگی دارد نه به یک شی ء، به صدها شی ء از نظر روح و معنا وابسته هستیم، مثل یک انسانی یا یک حیوانی که با رشته های مختلف به صد جا بسته باشد، اگر یکی از آنها بریده شود نود و نه تای دیگر هست، دو تا بریده شود نود و هشت تای دیگر هست. انسان برای اینکه به خدا از نظر عمل موحد باشد و همه رشته های متصل به او از خدا سرچشمه بگیرد باید همه اینها را قطع بکند تا بتواند به او وصل بکند و مصداق «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله؛ پس هر که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد.» (بقره/ 256) بشود.
اینها معتقد هستند که همین چیزی که اسمش' بلا ' هست (عشق) سبب می شود که انسان از همه آن صد شی ء می برد، به همان یکی وصل می شود و این حالت تمرکز در او پیدا می شود. آنگاه مدعی هستند همین قدر که این تمرکز ولو نسبت به یک مظهر و یک شی ء باطل در او پیدا شد بعد امکان اینکه این تمرکز تحت مراقبت یک ' کامل ' از اینجا برداشته شود و به مرکز اصلی خودش گذاشته شود هست. آنچه گفته اند روی این حساب است. در مورد ماهیت عشق نظریات مختلفی وجود دارد از جمله: یک نظریه این است که می گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت جنسی دارد، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می کند و ادامه می یابد و تا آخر هم جنسی است.
ص: 1357
نظریه دیگر همان نظریه ای است که حکمای ما این نظریه را تأیید می کنند که به دو نوع عشق قائل هستند: عشقهای جنسی و جسمانی، و عشقهای روحانی، و می گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد. حکمای اسلامی اولا مدعی هستند که عشق یک نوعش اساسا شهوت است، آن را ' جسمانی ' می نامند و می گویند رهایش کنید. یک نوع دیگرش هست که می گویند آن شهوت نیست و امر روحی است، تازه آن هم که امر روحی است خودش فی حد ذاته یک کمالی برای انسان نیست. می گویند وقتی که انسان این حالت روحی را پیدا کرد و یک حالت شبه جنون در او پیدا شد خاصیتش این است که انسان را از غیر آن معشوق از همه چیز می برد و جدا می کند و انسان تازه آمادگی پیدا می کند برای اینکه یکدفعه از خلق یکجا ببرد و در معشوق تمرکز پیدا کند. داستان یوسف و زلیخا که در روایات آمده است همین است. زلیخا عاشق یوسف می شود. تعبیر قرآن به جای ' عشق ' چنین است: «قد شغفها حبا؛ سخت خاطرخواه او شده است.» (یوسف/ 30) که ' «شغفها»' ظاهرا گفته اند یعنی این که مجامع قلبش را گرفته بود، اصلا قلبش را مثل مشت در اختیار گرفته بود. این حالت در این زن پیدا می شود. بعدها این زن که قبلا دین شوهرش را داشته است مشرک بوده یا چیز دیگر، موحد می شود و یک موحد خداپرست کامل می شود. در قصص و حکایات آمده است که حضرت یوسف آن اواخر می رود سراغ زلیخا. زلیخا دیگر به او اعتنا نمی کند. می گوید من یوسف ام، من همانی هستم که تو چنین می کردی. هر چه می گوید، زلیخا به او اعتنا نمی کند. می گوید چرا؟ می گوید اکنون من کسی را پیدا کرده ام که دیگر به تو اعتنا ندارم. همان حالت قبلی که شک ندارد در مرحله خودش چیز بدی بود تبدیل به این حالت شده بود، یعنی اگر همان عشق مجازی یوسف، او را یکدفعه از همه چیز نبریده بود و به یکچنین حالت روحی وارد نکرده بود در مرحله بعد به یک مرحله عشق الهی نمی رسید که به همان یوسف هم دیگر اعتنا نداشته باشد.
ص: 1358
نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه، نظریه فروید و نظریه ای که به عشق روحانی قائل است. فروید، این روانکاو معروف که همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می داند علم دوستی را، خیر را، فضیلت را، پرستش را و همه چیز را، به طریق اولی عشق را جنسی می داند. ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره عشق کرده است. او همین نظریه را انتخاب می کند و نظریه فروید را طرح و رد می کند. او می گوید حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می دهد، یعنی دیگر از حالت جنسی به طور کلی خارج می شود. او اساس نظریه فروید را صحیح نمی داند. وی می گوید: در سر تا سر زندگی انسان، به اتفاق همه ' عشق ' از هر چیز جالب تر است و تعجب اینجا است که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کرده اند. در هر زبانی دریائی از کتب و مقالات، تقریبا از قلم هر نویسنده ای درباره عشق پیدا شده است و چه حماسه ها و درام ها و چه اشعار شورانگیزی که درباره آن به وجود آمده است. با این همه ، چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب، و اصل طبیعی آن ، و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن، از آمیزش ساده ' پروتوزوئا ' تا فداکاری ' دانته ' و خلسات ' پترارک ' و وفاداری ' هلوئیز، به آبلارد ' (لذات فلسفه، صفحه 117).
ص: 1359
نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می کند که ما آن را ' پرستش ' می نامیم. این هم چیزی است که با حسابهای مادی جور در نمی آید. در دعای کمیل می خوانیم: «و اجعل قلبی بحبک متیما؛ دلم را سرگشته دوستی و عشقت قرار بده.» 'متیم ' همان حالتی را می گویند که ما ' عشق ' می نامیم. در چند تعبیر دیگر نیز در دعای کمیل نظیر این مطلب هست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 58
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 98-96 و 193-191 و 191-189 و 199-198
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه علی- صفحه 58-43
کلی__د واژه ه__ا
عشق روح انسان عقل وابستگی محبت خدا پرستش
درباره عبادت و معرفت حق تعالی احادیثی بیان شده که از جمله میتوان به کلام امام صادق (ع) اشاره کرد که می فرماید: «ان الناس یعبدون الله علی ثلاثة اوجه: فطبقة یعبدونه رغبة فی ثوابه، فتلک عبادة الحرصاء و هوالطمع، و آخرون یعبدونه خوفا من النار، فتلک عبادة العبید، و هی رهبة ولکنی اعبده حبا له عزوجل، فتلک عبادة الکرام، لقوله عزوجل: و هم من فزع یومئذ آمنون، و لقوله عزوجل: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله، فمن احب الله احبه الله و من احبه الله کان من الآمنین و هذا مقام مکنون لایمسه الا المطهرون؛ مردم خدا را بر سه وجه می پرستند: یک طبقه، او را برای رغبت در ثوابش می پرستند؛ این نوع عبادت، عبادت حریصان بوده و همانا طمع می باشد. طبقه دیگری او را از ترس آتش می پرستند؛ این عبادت بردگان است، و همانا بیم و ترس است، ولی من او را از راه محبت می پرستم، و این عبادت کرام می باشد، چون خدای تعالی می فرماید: آنان از فزع بزرگی که در روز قیامت خواهد بود، در امن می باشند و می فرماید: بگو یا رسول الله! اگر خدا را دوست دارید، از من تبعیت نمایید، تا خدا شما را دوست بدارد. از این رو، کسی که خدا را دوست دارد، خدا او را دوست خواهد داشت، و کسی که خدا او را دوست داشته باشد، از ایمن شدگان خواهد بود، و این مقام مکنون و پوشیده ای است که جز پاکان کسی آن را مس نمی کند».
ص: 1360
در روایت دیگری که در کتاب کافی از آن حضرت به همین مضمون نقل شده، قسم اول که عبادت برای طلب ثواب می باشد، به عبادت اجیران و مزدوران معرفی شده است. به هر حال، تنها راه محبت و مهر است که نفس محب را به واسطه انجذابی که به سوی محبوب پیدا می کند، مجذوب وی نموده و همه چیز حتی خود را از لوح دل خویش محو کرده و شعور و ادراکش را تنها و تنها به محبوب اختصاص می دهد. از این جا روشن است که معرفت حقیقی حق سبحانه، جز از راه حب، صورت نمی گیرد؛ زیرا چنان که گذشت، معرفت حقیقی، راهی جز نسیان ماسوی ندارد.
همین مطلب را با حدیث دیگری که از احادیث معراج است و در بحار نقل شده و در ذیل حدیث، دو طریق مسند برای آن ذکر شده، می توان تأیید کرد: یا احمد! آیا می دانی کدام عیش گواراتر و کدام زندگی ماندگارتر است؟ عرض کرد: خدایا نه. فرمود: اما عیش گوارا عیشی است که صاحبش از یاد من سست نمی شود و نعمت مرا فراموش نمی کند و حق مرا جاهل نمی شود، رضا و خشنودی مرا پیوسته، شب و روز جستجو می نماید. اما زندگی جاوید، آن زندگی است که صاحب آن برای خود کار کند، تا دنیا پیش وی، خوار شده و در چشم او کوچک نماید و آخرت نزد او بزرگ شود و خواسته مرا بر خواسته خویش مقدم دارد و خشنودی مرا بجوید و حق بزرگی مرا بزرگ شمارد، و آنچه من با او می کنم، یاد کند و شب و روز در هر معصیت و گناهی، مراقب من (امر من) باشد، و دل خود را از هرچه دوست ندارم، پاک نماید و شیطان و وسوسه های او را دشمن دارد و برای ابلیس، تسلط و راهی به دل خود، قرار ندهد.
ص: 1361
وقتی که این کار را کرد، در دلش محبتی (از خود) می نشانم تا دلش را مخصوص خودم قرار می دهم و فراغت و اشتغال و هم و سخن او را به نعمتی که به اهل محبت از خلق خودم داده ام، مربوط می سازم و چشم و گوش دل او را باز می کنم تا با دل خود بشنود و با دل خود به جلال و عظمت من نگاه کند، و دنیا را برای او تنگ می کنم و آنچه لذت در دنیا است، برای او مبغوض می گردانم و او را از دنیا و مافیها برحذر می دارم، چنان که شبان گوسفند خود را از چراگاه خطرناک برحذر می دارد. وقتی که این طور شد، دیگر از دنیا فرار می کند و از سرای فانی به سرای باقی و از خانه شیطان به خانه رحمان منتقل می شود -یا احمد- و با هیبت و عظمت، زینتش می دهم. این است عیش گوارا و زندگی جاوید و این مقام اهل رضا است.
پس هر که به رضای من عمل کند، سه خصلت برای او لازم قرار می دهم: به وی نشان می دهم شکری را که آلوده به جهل نباشد و یادی از خود را که آلوده به فراموشی نباشد و محبتی را که بر محبت من، محبت کسی را مقدم ندارد. در نتیجه، وقتی که مرا دوست داشت، او را دوست می دارم، و چشم دلش را به سوی جلال خود باز می کنم، و خاصه خلق خود را از وی پوشیده ندارم و در تاریکی شب و روشنی روز، آهسته با وی سخن می گویم، تا مکالمت و مجالست او با مردم قطع شود و سخن خود و سخن ملائکه خود را به او می شنوانم و رازی را که از خلق خود پوشانیده ام، به وی می شناسانم و به وی لباس حیا می پوشانم که همه مردم از وی حیا کنند و آمرزیده روی زمین راه می رود، و دل او را گیرنده و بینا می سازم و از بهشت و دوزخ، چیزی از وی پوشیده نمی دارم، و به او نشان می دهم آنچه را که از هول و شدت روز قیامت بر مردم خواهد گذشت و طریق حساب اعمال توانگران و درویشان و جهال و علما را، و او را در قبرش می خوابانم و دو ملک منکر و نکیر را بر وی نازل می کنم که از وی سؤال کنند و غم مرگ و تاریکی قبر و لحد و هول پیش آمد را نخواهد دید، بعد ترازوی او را نصب کرده و دیوان عمل او را نشر می کنم و بعد نامه عملش را در دست راستش می گذارم تا در حالی که منشور و باز است بخواند، و میان خودم و او ترجمانی قرار نمی دهم، این است صفات اهل محبت.
ص: 1362
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبائی- شیعه- صفحه 168-164
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق محبت عرفان موجودات خدا حدیث تربیت
ویژگی های رابطه ی عابد و معبود در نگاه دینی مسیحیان و همچنین آزار و اذیت هایی که مسیحیان برای اعتقاداتشان متحمل می شدند، آنها را بیش از پیش به مقوله ی عشق الهی که آنرا آگاپه (Agape) می نامیدند، علاقه مند نمود. در نتیجه دوستی میان آدمیان تا حدودی در سایه قرار گرفت و توجه به آن روز به روز کمتر شد.
• تقسیم بندی شهر بر اساس عشق
سنت آگوستین را می توان یکی از مهم ترین اندیشمندانی دانست که درباره ی مقوله ی دوستی، در چارچوب مباحث دینی خود، بحث نموده است. وی در کتاب شهر خدا، دو نوع عشق را معرفی می کند، عشق الهی و عشق زمینی. این دو عشق در شهرهایی مرتبط پدید می آیند و گسترش می یابند، اولی در شهر خدا و دومی در شهر زمینی. اما این تنها تفاوت میان این دو نوع عشق نیست. در واقع در نظر او، تنها کسانی که تصمیم به عشق خدا بگیرند، می توانند همسایگان خود را چون خود دوست بدارند و این ویژگی نیز ناشی از قابلیت های بشری آنها نیست، بلکه بر اساس تعالیم خداوند است و تنها چیزی که می تواند انسان را صاحب اراده ی نیک «good will» نماید، عشق او به خدا است، چرا که او فرزند خداوند است. در نتیجه عشق موجود میان اعضای شهر زمین عشق واقعی نیست و آنرا می توان متاثر از نفس گناهکار انسان هایی دانست که افتخار و شکوه در میان مردمان را هدف اصلی خود در نظر گرفته اند. در شهر خدا، اوضاع کاملا برعکس است و دوستی میان اعضای این شهر، فضیلتی است که از جانب خداوند به شهروندان هبه شده است و از اینرو از هر فساد و تباهی و هر میل ناشی از نفس گناهکار مبرا است.
ص: 1363
• عشق مبنای روابط در شهر خدا
رابطه ی میان حاکم و اهالی شهر خدا، بر اساس عشق است و آنچه آنها را به خدمت به یکدیگر تشویق می کند، عشق میان آنهاست. حاکمان با فرمانروایی خود و اهالی شهر نیز با تبعیت خود از این فرامین، این عشق را نشان می دهند. این در مقابل، شهر زمینی است که در آن روابط میان اعضای شهر، بر پایه ی عطش قدرت در میان حاکمان و همچنین مردمی است که بر آنها حکومت می شود. هیچ کدام از اعضای این شهر از عطش قدرت برکنار نیستند و آنچه نمایانگر شکل روابط درون این شهر است، قدرت فرمانروایانی است که مردمان از آنها اطاعت می کنند. در حالیکه، در مقابل، شهر خدا، به خدای خود می گوید: من به تو عشق خواهم ورزید، مولای من، قوت من.
• افتخار مبنای روابط در شهر زمینی
در شهر زمینی، آنچه افتخار و عزت را به همراه دارد، شکوهی است که از جانب مردم شهر به افراد ارزانی می شود و حاکمان نیز در کلام خود، بر همین نکته صحه می گذارند و تنها انگیزه ی آنها از انجام کار خوب، به دست آوردن همین شکوه و افتخار است. در نتیجه مردمان خردمندی نیز که در این شهر زندگی می کنند نیز تنها به دنبال منافع بدن یا فکر خود و یا هر دوی آنها هستند و به چیز دیگری فکر نمی کنند. آنها حتی اگر هم لیاقت و توانایی شناخت خداوند را هم داشته باشند، چنان تحت سلطه ی غرور -که نقطه ی آغازین هر گناهی است- هستند که تبدیل به ابلهانی شده اند و شکوه جاودان الهی را با تصویر آن در مردمان میرا، یا پرندگان و حیوانات و خزندگان معاوضه کرده اند. آنها رهبران و یا تابعان عموم مردم هستند و مخلوق را به جای خالق، که همواره شایسته ی ستایش است، می پرستند. این افراد، پر از کینه و نفرت نسبت به شهر خدا هستند.
ص: 1364
• تفاوت شهر خدای و زمینی
البته آگوستین، میان میل به غلبه و آرزوی جلال و افتخار، حتی در شهر زمینی تفاوت قایل است و معتقد است که حتی کسانی که به دنبال ستایش مردم هستند نیز دغدغه نظرات آنها را به عنوان قضاوت کنندگان دارند. اما لازم است که انسان نیک، جلال و شکوه میان مردمان را خوار بشمارد و تنها به این امید ببندد که این خداوند است که، فارغ از قضاوتهای مردم، کار نیک او را می بیند. تنها کسی که ستایش زمینی را خوار بشمارد و به قضاوت خداوند دل ببندد، می تواند دغدغه ی سعادت و رستگاری همشهریان خود را داشته باشد. او حتی دشمنان خود را نیز دوست می دارد، همان گونه که او حتی نسبت به کسانی که کینه ی او را به دل دارند و از وی نفرت دارند نیز عشق می ورزد و آرزوی اصلاح آنها را دارد، چنان که بتواند آنها را چون همشهریان خود، آن هم نه در شهر زمینی، که در شهر آسمانی، به همراه داشته باشد. البته علاقه انسان ها به شکوه زمینی فی نفسه بد نیست و حتی برای مسیحیان نیز لازم است. چرا که نشانگر علاقه انسان به سربلندی است. این علاقه، تنها هنگامی که انسان را تبدیل به بنده ی ستایش دیگران کند، عامل انحراف اوست و از این رو، حتی در شهر زمینی نیز باید از تبدیل شدن شکوه و افتخار به فضیلتی اجتماعی جلوگیری شود.
همان گونه که بیان شد، عشق میان اعضای یک شهر، تنها در میان ساکنان شهر خدا امکان پذیر است. این شهر، یک شهر جاودانی است که در آن، نه کسی زاده می شود و نه کسی می میرد، همه چیز در جای راستین خود است و از شیطان و بدی ها در آن خبری نیست. اما شهر زمینی، پایدار نخواهد بود. چرا که در آن همواره جنگ و نزاع برقرار است و در آن هیچ نوع برادری و دوستی برقرار نیست. البته آنچه منظور نظر این جنگ ها است، لزوما بد نیستند. بسیاری از این جنگ ها به امید دست یابی به صلح اتفاق می افتند، اما از آنجا که ساکنان این شهر، فضایل بالاتر چون عشق به خداوند را فراموش کرده اند، دستیابی آنها به فضایل زمینی نیز خیری برای آنها به ارمغان نخواهد آورد و هر آنچه در این شهر، نصیب ساکنان آن می شود، بدبختی است.
ص: 1365
عشق به همشهریان، فضیلتی است که تنها در شهر خدا یافت می شود و این فضیلت نیز خود هدیه ی خداوند به ساکنان این شهر است و از انسانیت آنها برنمی خیزد. هر عشق و دوستی غیر از آنچه به ساکنان شهر خدا ارزانی شده است، فاسد و عامل بدبختی است. این امر را می توان به راحتی در اعترافات سنت آگوستین دید که در تمام مواردی که از دوستان خود نام می برد، آنها را عامل بدبختی و جهالت و دوری از عشق راستین خداوند می شناسد و همواره از خداوند و عشق او به عنوان ناجی خود در مقابل این دوستی های مفسده انگیز نام می برد.
من_اب_ع
محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی- انتشارات سمت 1382
Augustin, St. Thomas (1961), Confessions, Trans. By R. S. Pine-Coffin, London, Penguin
(1972), City of God, Ed. By David Knowles, London, Penguin Books.
کلی__د واژه ه__ا
عشق دوستی سنت آگوستین فلسفه غرب کتاب خدا انسان
آیا مسئله عدالت، آن هم عدل کلی و عدل عمومی -نه عدل نسبی و فردی و شخصی- یعنی عدالت به معنی اینکه روزی در این جهان برای بشر پیش بیاید که در آن روز اثری از این ظلمها و ستمها و تبعیضها و جنگها و نفرتها و کینه ها و خونریزیها و استثمارها، و از لوازم اینها، یعنی دروغها و نفاقها و نیرنگها، و بالاخره اثری از اینهمه مفاسدی که در میان بشر وجود دارد نباشد، آیا چنین روزی برای بشریت خواهد بود؟ آیا بشریت در آینده خودش چنین دوره ای و چنین روزی و چنین قرنی را خواهد داشت؟ یا نه، این فقط یک خیال و یک آرزو است، هیچوقت عمل نخواهد شد، و یا حتی ممکن است یک کسی که ذوق دینی و مذهبی داشته باشد -البته این مطلب در غیرشیعه صدق می کند- بگوید: من منکر عدالت کلی نیستم، من طرفدار اینکه دنیا بر اساس ظلم باشد نیستم، ولی معتقدم این دنیای ما آنقدر پست و دنی است، آنقدر ظلمانی و تاریک است که هیچوقت در دنیا عدل کلی و عدالت واقعی و صلح و صفای واقعی و انسانیت واقعی و اینکه یک روزی واقعا افراد بشر با یکدیگر انسانی زندگی کنند نخواهد بود، دنیا دار ظلم و تاریکی است، همه ظلمها در آخرت جبران می شود، عدالت فقط مال آخرت است.
ص: 1366
در میان غیرمسلمانان و ادیان دیگر چنین فکری وجود دارد. یکی از امتیازات اساسی معتقدات اسلامی -و بالاخص در دید شیعه از اسلام- همین است که: بدبین نباشید، دوره ظلم و ستم، دوره جنگ و دعوا، دوره اختلاف، دوره فساد اخلاق، و دوره سیاهی و ظلمت یک دوره موقت است و عاقبت نورانیت و عدالت است. اگر هم (این تعلیم) در ادیان دیگر هست، به این روشنی که در مذهب شیعه وجود دارد قطعا در هیچ جا وجود ندارد. این هم یک مطلب که آینده بشریت در همین دنیا نیکی و رخت بر بستن ظلم و آمدن عدالت است، و اگر انسان در درجه اول قرآن کریم را تأمل بکند می بیند قرآن این مطلب را تأیید و تأکید می کند، نوید به آینده می دهد و آینده دنیا را روشن می بیند. آیات زیادی در این زمینه هست، از جمله آیه 55 سوره نور: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا؛ خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتما آنان را در زمین جانشین کند، چنان که اسلافشان را جانشین کرد و دینشان را که برایشان پسندیده، برای آنها استقرار بخشد و خوفشان را به ایمنی بدل سازد، آنان مرا بندگی بندگی می کنند و چیزی را با من شریک نمی سازند.» وعده می دهد به اهل ایمان و مردمی که عملشان صالح و شایسته است که عاقبت دنیا به دست اینهاست، آن که در نهایت امر بر دنیا حکومت می کند دین الهی و معنویت و لااله الا الله است، مادیگریها و ماده پرستی ها و خودخواهیها از بین خواهد رفت، عاقبت دنیا امنیت است: «ولیبدلنهم من بعد خوفهم امنا»، عاقبت دنیا توحید است به تمام مراتب خود.
ص: 1367
مسئله عدالت، تنها یک آرزو و خیال نیست، یک واقعیتی است که دنیا به سوی آن می رود، یعنی سنت الهی است و خدا عدالت را در نهایت امر بر دنیا حاکم خواهد کرد و بر این دنیا قرنها و قرنها -که ما نمی دانیم چقدر است، شاید میلیونها سال، و شاید صدها میلیون سال- بشر حکومت خواهد کرد اما یک بشر بالغ، یک بشر انسان واقعی، یک بشرهایی که در میان آنها از این تیرگیها و ظلمهایی که امروز هست هرگز چیزی وجود ندارد.
این مسئله که عدالت چیست، شاید چندان احتیاج به تعریف نداشته باشد. افراد بشر کم و بیش ظلم را می شناسند، تبعیض را می شناسند. عدالت نقطه مقابل ظلم است، نقطه مقابل تبعیض است و به عبارت دیگر: افراد بشر در دنیا به حسب خلقت خودشان و به حسب فعالیتهایی که می کنند و استعدادهایی که از خود نشان می دهند، استحقاقهایی پیدا می کنند. عدالت عبارت است از اینکه آن استحقاق و آن حقی که هر بشری به موجب خلقت خودش و به موجب کار و فعالیت خودش به دست آورده است، به او داده شود، نقطه مقابل ظلم است که آنچه را که فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگیرند، و نقطه مقابل تبعیض است که دو فرد که در شرایط مساوی قرار دارند، یک موهبتی را از یکی دریغ بدارند و از دیگری دریغ ندارند. ولی در عین حال از قدیم الایام افرادی در میان بشر بوده اند از فلاسفه قدیم یونان تا دوره های اروپا که اساسا منکر واقعیت داشتن عدالت بوده و هستند و می گویند اصلا عدالت معنی ندارد. عدالت مساوی با زور است، عدالت یعنی آن چیزی که قانون موجود حکم کرده باشد و قانون موجود هم آن است که زور آن را به بشر تحمیل کرده باشد. پس عدالت را در نهایت امر، زور تعیین می کند. این مطلب مردود است.
ص: 1368
عدالت خودش واقعیت دارد چون حق واقعیت دارد. حق از کجا واقعیت دارد؟ حق از متن خلقت گرفته شده است. چون خلقت واقعیت دارد، هر موجودی در متن خلقت یک شایستگی و یک استحقاق دارد. انسان به موجب کار و فعالیت خودش، استحقاقهایی را به وجود می آورد، و عدالت هم که عبارت است از اینکه به هر ذی حقی حقش را بدهیم معنی پیدا می کند.
اسلام می گوید عاقبت بشر عدالت است، اما نمی گوید آن عدالتی که در عاقبت می آید فقط این است که فکر بشر به اینجا منتهی می شود که منفعت من در این است که منافع دیگران را حفظ کنم، نه، (در آن زمان) عدالت برای بشر محبوب و مثل یک معبود است، یعنی روحش رقاء پیدا می کند، تربیتش کامل می شود، و این نمی شود جز اینکه یک حکومت عادل جهانی بر مبنای ایمان، خداپرستی و خداشناسی و بر مبنای حکومت قرآن به وجود آید، و ما مسلمین خوشوقتیم که بر خلاف اینهمه بدبینی هایی که در دنیای غرب برای بشریت به وجود آمده به آینده بشریت خوشبین هستیم.
راسل در کتاب امیدهای نو می گوید: امروز دیگر غالب دانشمندان امیدشان را از بشریت قطع کرده و معتقدند که علم به جایی رسیده است که عن قریب بشر به دست علم نابود خواهد شد. می گوید: یکی از این افراد انیشتین است، و او می گوید اینشتین معتقد است که بشر با گوری که به دست خودش کنده است، یک گام بیشتر فاصله ندارد، بشر به مرحله ای رسیده است که فشار دادن چند دگمه همان و زمین ما کن فیکون شدن همان. و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غیبی نباشیم، اگر آن اطمینانی که قرآن به آینده بشریت می دهد ما را مطمئن نکرده باشد، یعنی اگر ما همین ظواهر دنیای امروز را ببینیم، حق با اینهاست. روزی نیست که وسائل مخرب به صورت نیرومندتر، مهیب تر و وحشتناکتر پیدا نشود. از حدود بیست سال پیش، از وقتی که بمب اتمی در هیروشیما افتاد تا امروز نگاه کنید ببینید قدرت تخریبی صنعتی بشر چند برابر شده است؟ رسیده به مرحله ای که می گویند دنیای امروز دیگر غالب و مغلوب ندارد، اگر جنگ سوم جهانی پیش بیاید، صحبت این نیست که آیا آمریکا غالب است یا شوروی، یا چین. اگر جنگ سومی پیش بیاید آنکه مغلوب است زمین و بشریت است، و آنکه غالب است هیچ است. اما ما می گوئیم: برای بشر و برای زمین، از این پرتگاهها باز هم پیدا شده است، دست الهی بالای همه دستهاست: «و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها؛ و بر لبه پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید» (آل عمران/ 103). به ما گفته اند: «افضل الاعمال انتظار الفرج؛ این خوش بینی و انتظار فرج کلی فضیلتش از همه اعمال بیشتر است». چرا؟ برای اینکه این یک ایمانی است در سطح بسیار عالی.
ص: 1369
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 224-221 و 238-236
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه شناسی دین عدل تربیت
آیا در نهاد بشر تمایل به عدالت هست یا نیست؟ بشریت چیزهایی را به حکم نهاد و فطرت خودش می خواهد، یعنی هیچ دلیلی بر خواستن آنها ندارد جز ساختمان جسمی و روحیش. مثلا شما کتیبه های زیبا را هر کدام با قرینه مخصوص می بینید، کاشیهای زیبا را می بینید، خط زیبا را می بینید، حظ می کنید و خوشتان می آید. چرا؟ کی شما را مجبور کرده است که خوشتان بیاید؟ هیچکس مجبور نکرده است. به دلیل اینکه زیباست خوشتان می آید.
در نهاد هر انسانی این قوه قرار داده شده است که در مقابل زیبائی که قرار می گیرد تحسین بکند. این دیگر نمی خواهد قانون برایش وضع کنند یا یک زوری بر انسان اعمال شود. این در نهاد انسان است. اینجور چیزها را می گویند اموری که در نهاد بشر است. علم دوستی و خیلی چیزهای دیگر در نهاد بشر است. حال آیا میل به عدالت، یعنی میل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن دیگران ولو انسان خودش منفعتی نداشته باشد، و به عبارت دیگر میل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع، قطع نظر از هر منفعتی که انسان در عدالت داشته باشد، جزء مطلوبهای بشر است و در نهاد بشر چنین چیزی هست یا نیست؟
نظریه نیچه و ماکیاولی درباره عدالت
عده ای معتقدند که در نهاد بشر چنین قوه و نیرویی اساسا وجود ندارد. اکثر فلاسفه غربی اینطور فکر می کنند و افکار همین فیلسوفان است که دنیا را در نهایت امر به آتش کشیده است. می گویند: عدالت اختراع مردمان زبون است. مردمان زبون و ضعیف، وقتی که در مقابل اقویا قرار گرفتند، چون زور نداشتند که با اقویا مبارزه کنند، آمدند کلمه عدالت را خلق و اختراع کردند که عدالت خوب است، انسان باید عادل باشد. اینها همه حرف مفت است و دلیلش هم این است که همین آدم طرفدار عدالت، اگر خودش زورمند شود، همان کاری را می کند که آن زورمند سابق می کرد.
ص: 1370
نیچه، فیلسوف معروف آلمانی می گوید: چقدر زیاد اتفاق افتاده که من خندیده ام وقتی دیده ام ضعفا دم از عدالت و عدالتخواهی می زنند، نگاه می کنم، می بینم اینها که می گویند عدالت، چون چنگال ندارند. می گویم ای بیچاره! تو اگر چنگال می داشتی هرگز چنین حرفی را نمی زدی. این فیلسوفان می گویند اصلا بشر به عدالت ایمان و اعتقاد ندارد. اینهایی که اعتقاد ندارند که عدالت جزء اموری است که در نهاد بشر می باشد باز دو دسته هستند. یک دسته می گویند: عدالت را به عنوان یک آرزو، بشر دنبالش هم نباید برود، باید دنبال قوه و نیرو رفت، عدالت حرف مفت است، آرزویش را هم نداشته باشید، اساسا دنبالش هم نروید، فقط بروید دنبال زور، و یک مثلی می گویند که با همین تعبیر خودمان سازگار است، خلاصه اش این است که: دو گره شاخ بر یک متر دم ترجیح دارد (زور همان شاخ است، و عدالت دم) شاخ به دست آور، عدالت یعنی چه؟! برو دنبال زور. نیچه و ماکیاول از اینجور اشخاص هستند.
نظر برتراند راسل درباره عدالت
ولی عده دیگری این حرفها را نمی زنند، می گویند: نه، باید رفت دنبال عدالت، ولی نه به خاطر اینکه عدالت مطلوب ماست، بلکه به خاطر اینکه منافع فرد در عدالت جمع است. برتراند راسل فکرش چنین است، و با این فکر، مدعی انساندوستی هم هست. چون فلسفه اش اینجور ایجاب می کند چاره ای ندارد که غیر از این بگوید. می گوید: انسان به حسب طبیعت خودش منفعت پرست آفریده شده، و این حرف، دوم ندارد، پس چه باید کرد تا عدالت برقرار شود؟ آیا به بشر بگوییم: بشر! عدالت را بخواه؟ این که زور بردار نیست، در نهاد بشر عدالتخواهی وجود ندارد، چطور با زور به او بگوئیم عدالت را بخواه؟! ولی یک کار دیگر می شود کرد و آن این است که عقل و علم و دانش بشر را تقویت کنیم تا برسد به آنجا که به او بگوئیم بشر! درست است که آنکه اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طریق منفعت پرستی فردی نمی شود سوق داد، اما منفعت فرد در این است که عدالت در جمع برقرار باشد، اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تأمین نمی شود. درست است که تو به حکم طبیعتت می خواهی به همسایه ات تجاوز کنی، ولی تو که تجاوز کنی، او هم تجاوز می کند، و تو بجای اینکه منفعت بیشتر ببری، منفعت کمتر می بری، پس عقلت را به کار بینداز، حساب کن، بعد می فهمی که نه، مصلحت فرد تو هم در عدالت است.
ص: 1371
اینها ایده عدالت در عالم را دارند ولی راه وصول به ایده عدالت را تقویت فکر و علم و دانش می دانند، یعنی آشنا کردن بشر به اینکه منفعت فرد در عدالت جمع است. این هم خیلی واضح است که یک تئوری غیرعملی است؛ زیرا فقط درباره افرادی صادق است که زور زیاد ندارند. درباره من ممکن است صادق باشد. من که یک آدم ضعیفی هستم، وقتی از همسایه هایم می ترسم و می بینم به اندازه ای که من زور دارم همسایه ام هم زور دارد، از ترس زور همسایه می شوم عادل. اما آن ساعتی که یک قدرتی به دست آوردم که هیچ بیمی از همسایه ام نداشتم و صددرصد یقین داشتم که اگر او را لگد کوب کنم قدرتی نیست که در مقابل من بایستد، آنوقت چطور می توانم عادل باشم؟ چطور علم من می تواند مرا عادل کند؟! چون شما که می گویید بشر منفعت پرست است، علم می گوید به خاطر منفعت خودت عادل باش، و این، آن وقتی است که من زوری را در مقابل خودم ببینم، وقتی که زوری در مقابل خودم نمی بینم چطور عادل باشم؟! ولهذا فلسفه راسل -بر خلاف همه شعارهای انساندوستی- او به همه اقویا و زورمندان درجه اول که هیچ بیمی از ضعفا ندارند حق می دهد که هر چه می خواهند، ظلم کنند.
نظریه مارکسیسم درباره عدالت
دسته سومی هم داریم که می توان این دسته را جزء دسته دوم حساب کرد. این دسته مانند مارکسیسم می گویند: عدالت، عملی است ولی نه از راه انسان، انسان نمی تواند عدالت را برقرار کند، این کار، کار انسان نیست، نه انسان را می شود آنطور تربیت کرد که واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه می شود علم و عقل بشر را آنقدر تقویت کرد که منفعت خودش را در عدالت بداند. عدالت را از خدای ماشین باید خواست، عدالت را از ابزارهای اقتصادی باید خواست. به تعبیر صحیحتر: نباید خواست، به شما مربوط نیست، شما نمی توانید دنبال عدالت بروید، اگر فکر کنی خودت عدالتخواه بشوی دروغ است، تو اصلا عدالتخواه نیستی، اگر فکر کنی عقلت یک روزی تو را به عدالت هدایت می کند این هم دروغ است. ولی ماشین خود بخود بشر را به سوی عدالت می کشاند.
ص: 1372
تحولاتی که ابزارهای اقتصادی و تولیدی پیدا می کنند با یک حسابی که پیش خودشان کردند و بسیاری از آنها هم غلط از آب در آمد می رسد به دنیای سرمایه داری، دنیای سرمایه داری خود به خود منتهی می شود به دنیای سوسیالیسم، و در دنیای سوسیالیستی طبعا و جبرا و به حکم جبر ماشین مساوات و عدالت برقرار می شود، چه تو بخواهی و چه نخواهی. تو عامل اجرای عدالت نیستی که بیایی حساب بکنی که عقل من مرا به عدالت می کشاند؟ آیا تربیت من مرا به عدالت می کشاند؟ می گویند این حرفها دروغ است.
نظر اسلام درباره عدالت
اما نظر سومی -و به یک اعتبار نظر چهارمی- که در اینجا وجود دارد مانند اسلام که می گوید: همه اینها نوعی بدبینی به طبیعت و فطرت بشر است. اگر می بینی بشریت امروز از عدالت گریزان است هنوز به مرحله کمال نرسیده است. در نهاد بشر عدالت هست. اگر بشر خوب تربیت شود، اگر زیر دست مربی کامل قرار گیرد، می رسد به جایی که خودش واقعا عدالتخواه بشود، واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجیح بدهد و همین طور که زیبائی را دوست می دارد، عدالت را دوست داشته باشد، بلکه عدالت، خودش از مقوله زیبائی است ولی زیبائی معقول نه زیبائی محسوس. بعد هم برایش دلیل می آورند و می گویند در مکتب ما که مکتب دین است، مطلب دلیل دارد: این که شما می گوئید بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نیست و زور باید عدالت را به او تحمیل کند، یا می گوئید عقلش باید برسد به جایی که منفعت خودش را در آن بداند، یا می گوئید (تکامل) ابزار تولید (خودبخود عدالت را برقرار می کند)، ما مواردی به شما نشان می دهیم که افرادی عادل و عدالتخواه بوده اند در صورتی که منافعشان هم ایجاب نمی کرده است؛ یعنی بر خلاف منافع فردی خودشان، عدالت، ایده، هدف و آرزوشان بوده است و بلکه عدالت را در حد یک محبوب دوست داشته اند، و خودشان را فدای راه عدالت کرده اند.
ص: 1373
اینها نمونه های بشرهای کامل در عصرهای گذشته بوده اند. این نمونه ها نشان داده اند که بشر را می توان در مسیر عدالت انداخت تا آنطور بشود، حال اگر در حد آنها نشود ولی نمونه کوچکش می تواند بشود. حضرت علی (ع) خودش یک نمونه ای است که همه این فلسفه ها را باطل می کند. علی و دست پروردگان علی و عده زیادی از افراد بشر که در تمام دورانها بوده اند. حال وقتی ما مثال به حضرت امیر می زنیم شاید در بعضی اذهان می آید که علی یک فرد منحصر است. نه، اینجور نیست. الان هم در میان متدینین واقعی افراد بسیار زیادی هستند که عدالت را واقعا دوست دارند، نهادشان با عدالت پیوند دارد و چه پیوندی! بشر دوره های آینده هم چنین خواهد بود.
عدالت از نظر شهید مطهری
شهید مطهری میگوید: آنچه من یافته ام عدالت را چند جور می شود تعریف کرد. یکی اینکه عدالت یعنی مساوات, چون از ماده عدل است و عدل یعنی برابری. یک معنای عدالت برابری است بلکه اصلا معنا و ریشه اصلی عدالت همان برابری است. حال سؤال این است که آیا این معنا برای عدالت درست است یا خیر؟ جواب این است که ما مقصودمان از مساوات چه باشد؟ مساوات در چه؟ بعضی ها عدالت را مساوات تعریف می کنند و مساوات را هم این می دانند که تمام افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهایی که داده شده است در یک سطح زندگی کنند یعنی معنای مساوات اینست که همه افراد یکجور غذا گیرشان بیاید و همه یکجور ثروت داشته باشند, همه یک جور خانه و مسکن و ... داشته باشند.
ص: 1374
عدالت به این معنا درست نیست بلکه ظلم است چرا؟ اولا چنین کاری ممکن نیست چرا که بعضی از موجبات سعادت همه اش ثروت و مرکب و غذا و این نوع چیزها نیست. اینها فقط قسمتی از موجبات سعادت است. عدالت برقرار کردن به این معنا در مسائل اقتصادی نیز ممکن نیست چرا که افراد انسان در استعداد، امکانات و ... مساوی خلق نشده اند و هر کدام توانمندی خاص خودشان را دارند.
دوما ظلم و تجاوز است و عدالت نیست سوما اجتماع خرابکن است چرا که در طبیعت میان افراد تفاوت است.
معنای دیگر برای عدالت این است که قدما هم آن را می گفتند: «اعطاء کل ذی حق حقه؛ حق هر کس را به او دادن» یعنی هر چیز و هر کس در متن خلقت با یک شایستگی مخصوص به خود دنیا آمده است، حقوق هم از همین جا آغاز می شود ما باید هر چیزی را در ذاتش مطالعه کنیم بعد ببینیم که او شایستگی چه چیزی را در ذاتش دارد و در وجودش داراست یعنی طبیعتش چه تقاضایی دارد بعد طبق آن حقوق تقسیم شود. مثلا در بدن انسان چشم حقی دارد و دست حقی دیگر دارد. اگر حق چشم را به دست بدهیم نه تنها به دست خدمت نکرده ایم بلکه آن را از کار انداخته ایم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 230-224
مرتضی مطهری- اسلام و مقتضیات زمان 1- صفحه 305-312
کلی__د واژه ه__ا
اسلام انسان فلاسفه برابری عدل فلسفه
پرسش: فرق بین عدالت و عصمت انبیاء -نه ملائکه که قوه غضبیه و شهویه ندارند- در چیست؟
ص: 1375
پاسخ: عدالت قوه و ملکه ای است که انسان عملا به واسطه آن از گناهان کبیره و از اصرار به صغائر اجتناب می کند و ممکن است به صغیره بدون اصرار، مرتکب شود. عصمت قوه ای است که به واسطه آن ارتکاب مطلق معصیت اعم از صغیره و کبیره، از انسان محال باشد و مستفاد از آیات قرآنی این است که عصمت از قبیل علم می باشد؛ علمی است به قبح معصیت که با وجود آن معصیت هرگز صادر نمی شود؛ مانند کسی که علم قطعی به سم و مهلک بودن مایعی داشته باشد او هرگز نخواهد خورد و در نتیجه صدور معصیت از عادل ممکن است و از معصوم ممکن نیست.
عدم تخلف در تکوین
پرسش: دلیل عقلی بر عصمت انبیاء با این که آن را از مسلمات، بلکه ضروری مذهب شیعه دانسته اند، لکن ادله مذکور شامل یک غیبت باعیال! مثلا نمی شود و بر فرض بشود، عدالت کافی است و بر فرض، ادله تمام باشد، نسبت به خصوص جنبه رسالت بیان احکام است، که مصون از سهو و نسیان باشد و نسبت به معاصی دیگر، تمام نیست و اساسا داعی بر اصرار اثبات این موضوع چیست؟ اگر یک نفر عادل مصون از خطا و نسیان، پیغمبر باشد تالی فاسدش چیست؟
پاسخ: طبق دلیل عقلی که نبوت عامه را اثبات می کند، هدایت بشر از راه وحی آسمانی جزء آفرینش و تکوین است و در تکوین، خطا و تخلف معقول نیست تا در نتیجه مضامین وحی به نحوی که از مصدر وحی صادر می شود به عینه به مردم برسد؛ یعنی نبی در تلقی وحی و ضبط و حفظ آن و در رسانیدن آن به مردم هیچ گونه خطا و خیانتی نداشته باشد، قول او مصون باشد و فعل او نیز نظر به این که فعل از مصادیق تبلیغ است، باید از هرگونه تخلف و معصیت مصون باشد، یعنی قولا و فعلا قبل از نبوت و بعد از نبوت، از معصیت اعم از کبیره و صغیره منزه باشد؛ زیرا همه این مراحل به بیان احکام مربوط است و در خارج از احکام معصیتی نیست. این بحث اطراف زیاد دارد و ممکن است برای مزید توضیح به جلد سوم المیزان یا کتاب شیعه در اسلام یا رساله وحی و شعور مرموز مراجعه فرمایید.
ص: 1376
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبائی- اسلام و انسان معاصر- صفحه 86-85
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق ویژگی های پیامبران عصمت پیامبران عدل
احتیاجات فردی و اجتماعی بشر بر دو قسم است، بعضی ثابت است و بعضی متغیر. ما در این زمینه باید در دو جبهه بجنگیم و با دو دسته طرف هستیم. یک دسته کسانی هستند که به احتیاجات متغیر اعتقاد ندارند و همه احتیاجات بشر را در تمام زمانها ثابت فرض می کنند که ما نام آنان را جامدها می گذاریم. دسته دیگر افرادی هستند که ما آنان را جاهل می گوئیم. اینها همه چیز را تغییر پذیر می دانند. بنا به فرض جامدها، در مقتضیات زمان، چیزی که باید وضع خودش را به تبع زمان تغییر بدهد وجود ندارد. و طبق نظر جاهلها هیچ چیزی در عالم وجود ندارد که در همه زمانها یکنواخت و ثابت باشد.
طبقه جاهلها دو فرضیه نیمه فلسفی دارند. (چون در میان دانشمندان این حرفها وجود دارد ما پیشاپیش آنها را عنوان می کنیم تا مسلمانان متوجه باشند و قبل از آنکه افراد جاهل آنها را عنوان بکنند جواب آماده داشته باشند) دو فرضیه است که اگر کسی آنها را بپذیرد، باید حرف جاهلها را بپذیرد که هیچ اصل ثابتی وجود ندارد. این دو فرضیه یکی نسبیت اخلاق است و دیگری نسبیت عدالت. اخلاق مربوط به حالت شخص و نظام دادن به غرائز شخصی است. عدالت مربوط به نظام اجتماعی است. فرضیه نسبیت اخلاق می گوید هیچ اخلاق ثابتی نمی تواند وجود داشته باشد، پس هیچ مکتب اخلاقی نمی تواند همیشه برای بشر برقرار باشد. فرضیه نسبیت عدالت می گوید عدالت یک امر نسبی است، بنابراین عدالت هیچ مکتبی نمی تواند برای همیشه برقرار باشد.
ص: 1377
معنی نسبیت
بعضی از امور را نسبی می گویند و آن، اموری است، صفتی یا حالتی است که آن را با مقایسه با یک شیء معین می شود به چیزی نسبت داد. مثلا بزرگی و کوچکی از امور نسبی است. اگر از شما بپرسند بزرگی چقدر است و کوچکی چقدر، آیا می توانید حدی برای آن معین بکنید؟ یک وقت شما می گوئید من امروز یک گوسفند بزرگی دیدم، خیلی هم مبالغه می کنید، می گوئید به اندازه یک گوساله بود. گوسفند که یک حد متوسطی دارد اگر به اندازه یک گوساله یکساله باشد خیلی بزرگ جلوه می کند. اما شما اگر شتری را ببینید به اندازه یک گاو، می گوئید چه شتر کوچکی است! گوسفند در حد گوساله اگر باشد می گوئید بزرگ است ولی شتر اگر در حد گاو باشد می گوئید کوچک است. چطور است که یک شیء در حد گوساله بزرگ است و شیء دیگر در حد گاو، کوچک با آنکه گاو از گوساله بزرگتر است؟
دوری و نزدیکی نیز از امور نسبی است. یک وقت می گوئید خانه ما مثلا نیروی هوائی است. می گویند خانه شما چقدر دور است! یک وقت هم می گویند قم نزدیک تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم نزدیک تهران است. اگر با مقیاس فاصله شهرها اندازه بگیرند قم را نزدیک فرض می کنند، اما اگر به مقیاس فاصله خانه ها حساب بکنند، از اینجا تا نیروی هوائی دور است. اینست که می گوئیم دوری و نزدیکی یک امر نسبی است یعنی نمی شود بطور کلی گفت دوری فلان مقدار است و نزدیکی فلان مقدار، بلکه باید گفت دوری و نزدیکی نسبت به چیست و در چه مقیاسی است. این امور را که به نسبتها فرق می کنند، امور نسبی می گویند و به طور کلی نمی شود روی آنها حکم کرد یعنی تا دو شیء را مقایسه نکنند و با مقیاس معینی اندازه نگیرند، نمی شود روی این مفاهیم حکم کرد. ولی بعضی از امور، مطلق است. البته برخی این مطلب را انکار می کنند و می گویند امر مطلق وجود ندارد که این هم حرف غلطی است. در هر حال بعضی از امور، امور مطلق است مثل اعداد و همچنین مقادیر. آیا عدد بیست نسبت به اشیاء فرق می کند؟ یعنی اگر بگوئید بیست گردو یا بگوئید بیست ستاره، اینها در عدد با هم فرق می کند؟
ص: 1378
نه، عدد آنها یکی است، از لحاظ کمیت با هم فرقی ندارند. مقادیر نیز همینطور است. حتی درباره زمان هم اینطور است. مقادیر مطلق است. مثلا پارچه را با متر می سنجند. اگر مقدار پارچه را معین بکنند مثلا بگویند 1/80 متر و یا بگویند آدم طولش 1/80 متر است، در اینجا 1/80 نسبت به همه جا و همه کس فرق نمی کند، در صورتی که در بزرگی و کوچکی، اینها خیلی فرق می کرد. معلوم شد که بعضی امور نسبی هستند و بعضی دیگر مطلق. راجع به خیلی از امور این بحث پیش آمده است که آیا نسبی هستند یا مطلق؟ از جمله در باب خود علم، خود حقیقت. آیا حقیقت نسبی است یا مطلق؟ آیا علم نسبی است یا مطلق؟ حال می خواهیم ببینیم آیا عدالت نسبی است یا مطلق؟
اگر عدالت نسبی باشد آن وقت حرف آن جاهلها به کرسی می نشیند که عدالت نسبی است، در نتیجه در هر جامعه ای یک جور است، در هر زمان هم یک جور است، پس عدالت نمی تواند یک دستور مطلق داشته باشد و بنابراین هیچ مکتبی نمی تواند یک دستور مطلق بدهد و بگوید این عدالت است و باید همیشه و همه جا اجرا شود، حداکثر می تواند برای زمان و مکان خودش دستور عدالت بدهد. امکان ندارد که عدالت برای همه زمانها و مکانها یکجور بشود، همین طور که امکان ندارد بزرگی و کوچکی برای همه اشیاء یکجور باشد. اگر این حرف درست باشد که عدالت نسبی است، آن وقت حرف آنها درست است. ولی اگر حرف آنها درست نباشد و عدالت مطلق باشد، آن وقت حرف ما درست است.
ص: 1379
تعریف عدالت
ما باید عدالت را تعریف بکنیم که عدالت چیست؟ از روی تعریف آن می توانیم بفهمیم که عدالت جزء امور مطلق است یا نسبی؟ عدالت را سه جور می شود تعریف کرد. یکی اینکه عدالت یعنی مساوات، چون از ماده عدل است و عدل یعنی برابری. یک معنای عدالت برابری است بلکه اصلا معنا و ریشه اصلی عدالت همان برابری است. در قرآن هم این ماده بعضی جاها معنای برابری می دهد، نظیر آنجا که می فرماید: «ثم الذین کفروا بربهم یعدلون؛ با این همه کافران برای پروردگارشان همتا قرار می دهند» (انعام/ 1).
کفار غیرخدا را با خدا برابر می کنند، مساوی قرار می دهند. یک وقت هست که ما عدالت را به معنای مساوات و برابری تعریف می کنیم. آیا درست است یا نه؟ جواب اینست که تا مقصودمان از مساوات چه باشد؟ مساوات در چه؟ بعضیها عدالت را مساوات تعریف می کنند و مساوات را هم این می دانند که تمام افراد بشر از لحاظ تمام نعمتهائی که داده شده است در یک سطح زندگی بکنند. یعنی معنای مساوات اینست که همه افراد یکجور غذا گیرشان بیاید و همه یکجور ثروت داشته باشند، همه مردم یکجور خانه و مسکن داشته باشند، همه یکجور مرکب داشته باشند، همه مردم از چیزی که آنها موجب سعادت می نامند بطور مساوی بهره مند شوند، مثلا مال و ثروت یکی از موجبات سعادت است، خانه و زندگی از موجبات سعادت است، و غیره، عدالت یعنی همه مردم از چیزهائی که موجبات سعادت است، برابر داشته باشند. اگر ما عدالت را اینجور معنی بکنیم، درست نیست. این عدالت درست نیست و ظلم است. چرا؟
ص: 1380
اولا اینگونه عدالت امکان پذیر نیست از این نظر که بعضی از موجبات سعادت چیزهائی است که در اختیار ما است و بعضی دیگر در اختیار ما نیست و نمی توانیم آنها را برابر بکنیم. برای اینکه موجبات سعادت، همه اش ثروت و مرکب و غذا و این نوع چیزها نیست. اینها قسمتی از موجبات سعادت است. ارسطو می گوید موجبات عادت نه چیز است (یا اینکه از نه چیز بیشتر است). سه چیز از موجبات سعادت در بدن است، سه چیز هم در روح انسان است و سه چیز است که در خارج از بدن و روح یعنی خارج از وجود انسان است. آن سه چیز که در بدن انسان است، یکی سلامت است، دیگری قدرت و نیرومندی و سوم جمال و زیبائی بالاخص برای زن. آن سه چیز از موجبات سعادت که در روح انسان است یکی عدالت است، دیگری حکمت و دانش است که آدم دانا و نادان در یک سطح از سعادت نیستند، و سوم شجاعت است. شجاعتی که آنها می گویند به معنای زور بازو نیست بلکه به معنی قوت قلب است. اما سه چیزی که در خارج از وجود انسان است که نه در بدن است و نه در روح، یکی مال و ثروت است، دیگر پست و مقام است که انسان یک مقامی در اجتماع داشته باشد و سوم از نظر قبیله و فامیل است، که ارزش این موجبات سعادت همه به یک صورت نیست. پس اگر بخواهیم عدالت را یعنی موجبات سعادت را بالسویه بین مردم تقسیم کنیم در بعضی موارد امکان پذیر نیست. مثلا مال و ثروت و آن چیزهایی را که از مال و ثروت به دست می آید می توان به طور مساوی تقسیم کرد اما همه که اینها نیست. به عنوان مثال آیا پستها را می توان بالسویه تقسیم کرد؟ در یک کشور ولو سوسیالیستی مثل اتحاد جماهیر شوروی یا چین مقامهای مختلفی است. بالاخره یک نفر مائوتسه تونگ یا چوئن لای خواهد بود، یک نفر است که از نعمت شهرت جهانی بهره مند است، تمام مردم که نمی توانند علی السویه دارای مقامهائی مساوی باشند. یا اینکه احترام را نمی شود علی السویه تقسیم کرد، محبوبیت را نمی شود بالسویه قسمت نمود. فرزند داشتن را آیا می شود تقسیم کرد؟ نه.
ص: 1381
این ایراد را می توان به گونه ای رد کرد و آن اینکه بگوئیم مساوات را لااقل در اموری که در اختیار بشر است برقرار می کنیم. یعنی در مسائل اقتصادی و در هر چیز که مربوط به جنبه های اقتصادی است مساوات باشد. باز جوابش اینست که این خودش عین بی عدالتی است. آیا در خلقت، همه افراد از لحاظ استعداد و امکانات مساوی آفریده شده اند؟ دارای استعداد فکری و مغزی مشابه هستند؟ آیا همه، استعداد هنریشان مثل یکدیگر است؟ چه رسد به استعداد فکری و مغزی در انواع علوم که شاید نمی توان دو نفر را پیدا کرد که از این جهت کاملا مثل هم باشند، همانطور که ما نمی توانیم دو نفر را پیدا بکنیم که از لحاظ شکل ظاهری یکجور باشند. حتی دو نفر دوقلو را نمی توان گفت کاملا شبیه یکدیگر هستند. همینطور است از لحاظ حالات روحی. حتی دو برادر دوقلو از لحاظ روحی مشابه نیستند، باز با هم اختلاف دارند. آیا افراد بشر از لحاظ قدرت بدنی با هم مساوی آفریده شده اند؟ از لحاظ احساسات و عواطف مساوی آفریده شده اند؟ از لحاظ تمایلات ذوقی یکجور آفریده شده اند؟ در یکی ذوق تجارت است، در یکی ذوق قضاء است، در یکی ذوق سیاست است و در دیگری ذوق تحصیل. حال که افراد متفاوت آفریده شده اند، پس چرا محصول کار افراد با یکدیگر مساوی نیست یعنی در یک نفر قدرت کار و کوشش بیشتر است و در دیگری کمتر. در اتحاد جماهیر شوروی هم همه افراد، آن نبوغ خروشچف را ندارند. حالا که افراد از لحاظ نبوغ و قدرت کار و ابتکار مساوی نیستند، آیا باید علیرغم این تفاوتشان به آنها علی السویه پاداش بدهیم؟ یعنی اگر ما دو بچه را به مدرسه فرستادیم، یکی پرکار بود و دیگری تنبل، آیا آخر سال هنگام نمره دادن، به آنها یکجور نمره بدهیم و بگوئیم کشورمان کشور مساوات است و ما این تفاوتها را قائل نیستیم؟! آخر سال ببینیم آن شاگرد زرنگ نمره اش بیست است و دیگری نمره اش پنج است. بیائیم بین این دو معدل بگیریم و به هر کدام نمره دوازده و نیم بدهیم که مساوی بشوند.
ص: 1382
این خلاف عدالت و عین ظلم است که یکی کار بکند و دیگری تنبل باشد، محصول کار زرنگ را به تنبل بدهیم. گذشته از اینکه خلاف عدالت است، خلاف مصلحت اجتماع هم هست. زیرا با این کار تنبل هیچوقت زرنگ نمی شود و زرنگها هم تنبل خواهند شد چون اگر وقتی که من کار می کنم محصول کارم را به دیگری بدهند، من چه کار بکنم و چه کار نکنم با دیگری برابر هستم. من که دیوانه نیستم که کار بکنم! یکی قدرت ابتکارش بیشتر از دیگری است. یکی قدرت اختراع دارد، یکی ندارد. اگر آنکه قدرت اختراع دارد ببیند سهمش با دیگری علی السویه است، پولی که به او می دهند مساوی است با آنچه به دیگری می دهند، و در معرفی و شهرت هم که پاداش دیگری است اسم فرد را نمی برند و می گویند اجتماع این کار را کرده است، اصلا این فرد ذوقش تحریک نمی شود که به دنبال اختراع برود. ذوق فرد وقتی به دنبال ابتکار و اختراع می رود که به نام خودش در تاریخ ثبت بشود و لهذا بشریت جرأت نکرده که تا این حد دنبال مساوات برود. بنابراین اگر ما عدالت را به معنای مساوات بگیریم و مساوات را به معنای برابر کردن افراد در پاداشها و نعمتها، اولا شدنی نیست، ثانیا ظلم و تجاوز است و عدالت نیست، ثالثا اجتماع خرابکن است چرا که در طبیعت میان افراد تفاوت است.
پاسخ به یک شبهه
حال ممکن است شما سؤال دیگری بکنید، بگوئید چرا در خلقت، افراد متساوی آفریده نشده اند؟ چرا خدا در اصل، این عدالت را -العیاذ بالله- عمل نکرد که همه مردم را از هر جهت متساوی آفریده باشد؟ شکلها همه متساوی، اندامها متساوی، رنگها متساوی، استعدادها متساوی، ذوقها متساوی، درست مثل اجناس فابریکی، مثل لوله های لامپها که از کارخانه در می آیند و تمامشان مثل یکدیگرند.
ص: 1383
کمال از اختلاف پیدا می شود. این اختلاف سطحهای مختلف است که حرکتها را به وجود آورده است. اصلا اگر من و شما همه همشکل بودیم، همفکر بودیم، هم استعداد بودیم، هم ذوق بودیم، من دنبال همان کاری می رفتم که شما رفته اید و شما دنبال همان کاری می رفتید که من رفته ام، هیکل و قیافه من همان بود که شما دارید و هیکل و قیافه شما همان بود که من دارم، هر چه من دارم شما داشتید و هر چه شما دارید من داشتم، من اینجا چکار می کردم و شما اینجا چکار می کردید؟ اصلا چرا شما رفتید دنبال تجارت و من رفتم دنبال تحصیل علم؟ هر دو از یک راه می رفتیم. از اختلاف و تفاوت است. این اختلاف و تفاوت، نقص و کمال نیست، نمی شود گفت یکی ناقصتر است و دیگری کاملتر. هرکس در راه خودش کامل است ولی همه ناقصند، اجتماع کامل است، مجموع کامل است. گفت: ابروی کج را راست بدی کج بودی. بینی باید باشد، ابرو هم باید باشد. بینی باید راست باشد، ابرو باید کج باشد. بینی اگر مثل ابرو کج بود بد بود، ابرو هم اگر مثل بینی راست بود بد بود. ابرو همان کجش مطلوب است، بینی همان راستش مطلوب است.
جهان چون چشم و خال و خط و ابروست *** که هر چیزی به جای خویش نیکوست
در اثر حرکتها است که سطحها پیدا می شود. تا کسی چیزی را نداند و دیگری آن چیز را فاقد نباشد، اصلا تعلیم و تعلم صورت نمی گیرد. همینها است که سبب شده افراد یکدیگر را جذب بکنند. علت اینکه افراد اجتماع یکدیگر را جذب کرده و دفع نمی کنند همین است. اگر همه علی السویه بودند امکان نداشت که افراد اجتماع یکدیگر را جذب کنند. همینطور است که سنگها همدیگر را جذب نمی کنند و به اصطلاح دور یکدیگر جمع نمی شوند. افراد بشر اگر همه همان چیزی را داشته باشند که دیگران دارند، امکان ندارد که یکدیگر را جذب بکنند.
ص: 1384
این اختلافی که میان زن و مرد هست و میان زنها با یکدیگر و مردها با یکدیگر نیست، تدبیر بزرگی است در خلقت برای اینکه کانون خانوادگی تشکیل بشود، تا اینکه مردی زنی را به همسری، و زنی مردی را به همسری انتخاب بکند و قوانین تشکیل کانون خانوادگی صورت بگیرد. چون مرد چیزهائی دارد که زن ندارد و زن چیزهائی دارد که مرد ندارد، این تجاذب میان آنها وجود دارد. زنها همدیگر را جذب نمی کنند، مردها همدیگر را جذب نمی کنند ولی زنها مردها را جذب می کنند و مردها زنها را، علتش همین اختلاف است. پس خیال نکنید که زن و مرد در خلقت برابر باشند.
اصلا قرآن همین اختلاف را یکی از آیات قدرت پروردگار ذکر می کند: «و من آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم؛ و از نشانه های (قدرت) او آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ های شماست» (روم/ 22). یکی از آیات حکمت پروردگار آفرینش آسمانها و زمین، و نیز این است که همه شما یکزبان نیستید، یکرنگ نیستید، قیافه هایتان مختلف است، آنچه دارید اختلاف است. اجتماعات هم همینطور است: «کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین؛ مردم (ابتدا) یک امت بودند، (که به مرور دچار اختلاف شدند) پس خدا پیامبران را (به عنوان) مژده رسانان و بیم دهندگان فرستاد» (بقره/ 213). آن حدیث هم هست که فرمود: «اختلاف امتی رحمه؛ یک تفاوتهائی میانشان باشد خودش رحمت است» که در بعضی روایات وارد شده نه منظور جنگ است، بلکه تفاوت است. پس اگر بخواهیم عدالت را به معنای مساوات تعریف بکنیم و مساوات را هم مساوات در موهبتهای اجتماعی فرض بکنیم، غلط است.
ص: 1385
معنی دیگر عدالت
ولی عدالت را به یک معنای دیگر می شود معنی کرد که اگر به آن توجه شود، می توان گفت آن هم مساوات است اما مساوات به شکل دیگر. معنائی که قدما برای عدالت ذکر می کنند اینست: «اعطاء کل ذی حق حقه؛ هر چیزی و هر شخصی در متن خلقت با یک شایستگی مخصوص به خود به دنیا آمده است». حقوق هم از همینجا یعنی از ساختمان ذاتی اشیاء پیدا می شود. ما باید هر چیزی را که در ذاتش مطالعه بکنیم بعد ببینیم که او شایستگی چه چیزی را دارد و چه استعدادی در وجود او هست یعنی طبیعتش چه تقاضائی دارد. مثلا در بدن انسان چشم حقی دارد و دست حقی دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نکرده ایم بلکه آن را از کار انداخته ایم. هر چیزی استحقاقی دارد و منشأ آن هم خود خلقت است. دو بچه که به مدرسه می روند، یکی شایستگی نمره بیست را دارد و دیگری نمره پنج. اگر به او از 20 کمتر بدهیم ظلم کرده ایم و اگر به این از 5 بیشتر بدهیم نیز ظلم کرده ایم. برای مثال اگر از همانهائی که دم از اشتراک و مساوات می زنند بپرسیم چرا زید در میان میلیونها مردم نخست وزیر شد، می گویند شایستگی نشان داد. اول یک کارگر ساده بود، مثلا در سندیکا شرکت کرد و به نمایندگی در هیأت بالاتری انتخاب شد و بعد در هیأت بالاتر و همینطور سلسله مراتب را طی کرد و چون لیاقت و شایستگی داشت به نخست وزیری رسید. این، همان عدالت است. پس معلوم می شود که اساس، لیاقت است. البته اگر یکی لیاقت دارد و دیگری ندارد، چنانچه آنچه را که باید به لایق بدهیم به نالایق بدهیم، بی عدالتی کرده ایم.
ص: 1386
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد *** هر کسی را آنچه لایق بود داد
ظلم اجتماع وقتی است که اینجور نباشد. سعدی می گوید:
وقتی افتاد فتنه ای در شام *** هر یک از گوشه ای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند *** به وزیری پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل *** به گدائی به روستا رفتند
معنای عدالت این است. مساوات درباره قانون می تواند معنی پیدا بکند یعنی قانون افراد را به یک چشم نگاه بکند، قانون خودش میان افراد تبعیض قائل نشود بلکه رعایت استحقاق را بکند. به عبارت دیگر افرادی که از لحاظ خلقت در شرایط مساوی هستند، قانون باید با آنها به مساوات رفتار بکند اما افرادی که خودشان در شرایط مساوی نیستند، قانون هم نباید با آنها مساوی رفتار بکند بلکه باید مطابق شرایط خودشان با آنها رفتار بکند. این هم معنای دوم عدالت است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 301-314
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان جامعه نسبیت برابری عدل تربیت
بسیاری از افراد در مورد طلاقهای قضایی می گویند: از نظر اسلام این کار چاره پذیر نیست، این یک نوع سرطان است که احیانا افرادی گرفتار آن می شوند و چاره ندارند، زن باید بسوزد و بسازد تا تدریجا شمع حیاتش خاموش شود. در حالی که این طرز تفکر با اصول مسلم اسلام تضاد قطعی دارد. دینی که همواره دم از عدل میزند، "قیام به قسط" یعنی برقراری عدالت را به عنوان یک هدف اصلی و اساسی همه انبیا می شمارد «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (حدید/آیه 25)؛ «ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه)، نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند». چگونه ممکن است برای چنین ظلم فاحش و واضحی چاره اندیشی نکرده باشد؟ مگر ممکن است اسلام قوانین خود را به صورتی وضع کند که نتیجه اش این باشد که بیچاره ای مانند یک بیمار سرطانی رنج بکشد تا بمیرد؟ موجب تأسف است که برخی افراد با اینکه اقرار و اعتراف دارند که اسلام دین "عدل" است و خود را از "عدلیه" می شمارند، این چنین نظر می دهند. اگر این چنین است پس اصل "عدل" که رکن اساسی تقنین اسلامی است کجا رفت؟ "قیام به قسط" که هدف انبیا است کجا رفت؟ زنی که به همسری مردی برای زندگی با او تن می دهد و بعد اوضاع و احوال به صورتی در می آید که آن مرد از اختیارات خود سوء استفاده می کند و از طلاق زن نه بخاطر زندگی و همسری، بلکه برای اینکه از ازدواج آینده او با یک شوهر واقعی و مناسب جلوگیری کند و به تعبیر قرآن او را "کالمعلقه" (آویزان و معطل یعنی بدون تکلیف رها کردن زن)، نگهدارد خودداری می کند، حقا چنین زنی مانند یک بیمار سرطانی گرفتار است. اما این سرطان، سرطانی است که به سهولت قابل عمل است، بیمار پس از یک عمل ساده شفای قطعی و کامل خود را باز می یابد. این گونه عمل و جراحی بدست حاکمان و قاضیان شرعی واجد شرائط امکان پذیر است. یکی از دو مشکل بزرگ در جامعه ما امتناعهائی است که برخی مردان ستمگر از طلاق می کنند. و از این راه به نام دین و به بهانه دین ستم بزرگی مرتکب می شوند. این ستمگری ها به ضمیمه آن طرز تفکر غلط به نام اسلام و دین که می گوید: زن باید اینگونه ستم ها را به عنوان یک سرطان غیر قابل علاج تحمل کند، بیش از هر تبلیغ سوء دیگر علیه اسلام اثر گذاشته است.
ص: 1387
همیشه با توجه به آیات قرآن یک نوع تهدید در مورد شوهران استفاده می شود، که آنها باید مراقب باشند کمترین انحرافی از مسیر عدالت در مورد همسران خود پیدا نکنند، اینجا است که این توهم پیش میاید که مراعات عدالت حتی در مورد محبت و علاقه قلبی امکان پذیر نیست، بنا براین در برابر همسران متعدد چه باید کرد؟ خداوند در آیه سوم سوره نساء می فرماید: «و إن خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة أو ما ملکت أیمانکم ذلک أدنی ألا تعولوا (نسا/آیه 3)؛ «و اگر بیم آن دارید که درباره (ازدواج)، با دختران یتیم انصاف نکنید، از دیگر زنان هر چه خوش دارید، دو یا سه و یا چهار زن را به همسری در آورید. پس اگر بیم آن دارید که عدالت را رعایت نکنید، به یک همسر و یا به آنچه مالک آنید (کنیز)، بسنده کنید که این راه نزدیک است به این که ستم نکنید». در آغاز آیه می گوید: اگر نمی توانید ازدواج با یتیمان را با اصول عدالت بیامیزید چه بهتر که از آن صرف نظر کنید سپس به سراغ زنان غیر یتیم بروید. در این آیه درباره ازدواج با یتیمان سخن می گوید که همان گونه که باید مراعات عدالت را در باره اموال آنها بنمائید در مورد ازدواج با دختران یتیم نیز با نهایت دقت رعایت مصلحت آنها را بکنید، در غیر این صورت از ازدواج با آنها چشم بپوشید و زنان دیگری انتخاب کنید. از جمله شواهدی که تفسیر فوق را در باره آیه روشن می سازد آیه 127 از همین سوره است که در آن صریحا مسئله رعایت عدالت را درباره ازدواج با دختران یتیم ذکر کرده است. روایاتی که در ذیل آیه در کتب مختلف نقل شده نیز گواه این تفسیر است.
ص: 1388
"مثنی" در لغت به معنی"دو تا دو تا" و "ثلاث" به معنی "سه تا سه تا" و "رباع" به معنی"چهارتا چهارتا" می باشد. و از آنجا که روی سخن در آیه به همه مسلمانان است معنی آیه چنین می شود که شما برای دوری از ستم کردن در حق دختران یتیم می توانید از ازدواج آنها خودداری کنید و با زنانی ازدواج نمائید که موقعیت اجتماعی و فامیلی آنها به شما اجازه ستم کردن را نمی دهد و می توانید از آنها دو نفر یا سه نفر یا چهار نفر به همسری خود انتخاب کنید. منتها چون مخاطب، همه مسلمانان بوده است تعبیر به دو تا دو تا و مانند آن شده است و گرنه جای تردید نیست که حداکثر تعدد زوجات (آن هم با فراهم شدن شرائط خاصش)، بیش از چهار نفر نیست. ذکر این نکته نیز لازم است که "واو" در جمله بالا به معنی"او" (یا)، می باشد نه اینکه منظور این باشد که شما می توانید دو همسر به اضافه سه همسر به اضافه چهار همسر که مجموع آنها نه نفر می شود انتخاب کنید زیرا اگر منظور این بود باید صریحا عدد نه ذکر شود نه به این صورت از هم گسسته و پیچیده بعلاوه از نظر فقه اسلام این مسئله جزو ضروریات است که زائد بر چهار همسر مطلقا ممنوع است. به هر حال آیه فوق دلیل صریحی است بر مسئله جواز تعدد زوجات منتها با شرائط خاص خودش می باشد.
«فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة» سپس بلافاصله می گوید: این در صورت حفظ عدالت کامل است، اما اگر نمی توانید عدالت را رعایت کنید به همان یک همسر اکتفاء نمائید تا از ظلم و ستم بر دیگران بر کنار باشید. «أو ما ملکت أیمانکم» و یا بجای انتخاب همسر دوم از کنیزی که مال شما است استفاده کنید زیرا شرائط آنها سبک تر است (اگر چه آنها نیز باید از حقوق حقه خود برخوردار باشند). «ذلک أدنی ألا تعولوا» این کار (انتخاب یک همسر و یا انتخاب کنیز)، از ظلم و ستم و انحراف از عدالت، بهتر جلوگیری می کند. اما منظور از عدالت درباره همسران چیست؟ آیا این عدالت مربوط به امور زندگی از قبیل هم خوابگی و وسایل زندگی و رفاه و آسایش است یا منظور عدالت در حریم قلب و عواطف انسانی نیز هست؟ شک نیست که "عدالت" در محبت های قلبی خارج از قدرت انسان است. چه کسی می تواند محبت خود را که عواملش در بیرون وجود اوست از هر نظر تحت کنترل در آورد؟ به همین دلیل رعایت این نوع عدالت را خداوند واجب نشمرده و در آیه 129 همین سوره نساء می فرماید: «و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتظ» (نسا/آیه 129)؛ «شما هر قدر کوشش کنید نمی توانید در میان همسران خود (از نظر تمایلات قلبی)، عدالت و مساوات برقرار سازید». بنابراین محبت های درونی مادامی که موجب ترجیح بعضی از همسران بر بعضی دیگر از جنبه های عملی نشود ممنوع نیست، آنچه مرد موظف به آن است رعایت عدالت در جنبه های عملی و خارجی است. از این بیان روشن می شود: کسانی که خواسته اند از ضمیمه کردن آیه فوق (فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة)، به آیه 129 (و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم)، چنین نتیجه بگیرند که تعدد زوجات در اسلام مطلقا ممنوع است زیرا در آیه نخست آن را مشروط به عدالت کرده و در آیه دوم عدالت را برای مردان در این مورد امری محال دانسته است، سخت در اشتباهند. زیرا همانطور که اشاره شد عدالتی که مراعات آن از قدرت انسان بیرون است عدالت در تمایلات قلبی است، و این از شرائط تعدد زوجات نیست و آنچه از شرائط است عدالت در جنبه های عملی است. گواه بر این موضوع ذیل آیه 129 همین سوره می باشد آنجا که می گوید: «فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقة» یعنی: «اکنون که نمی توانید مساوات کامل در محبت میان همسران خود رعایت کنید لا اقل تمام تمایل قلبی خود را متوجه یک نفر از آنان نسازید که دیگری را به صورت بلا تکلیف در آورید». از نظر فقه اسلامی و منابع مختلف آن در میان شیعه و اهل تسنن مسئله تعدد زوجات با شرائط آن جای گفتگو و چانه زدن نیست و از ضروریات فقه اسلام محسوب می شود.
ص: 1389
امام صادق (ع) می فرماید: منظور از عدالت در آیه سوم سوره نساء عدالت در نفقه (و رعایت حقوق همسری و طرز رفتار و کردار)، است و اما منظور از عدالت در آیه 129 که امری محال شمرده شده، عدالت در تمایلات قلبی است (بنابراین تعدد زوجات با حفظ شرائط اسلامی نه ممنوع است و نه محال)، هنگامی که هشام از سفر، بازگشت و این پاسخ را در اختیار ابن ابی العوجاء گذاشت، او سوگند یاد کرد که این پاسخ از خود تو نیست «تفسیر برهان جلد اول صفحه 420». معلوم است که اگر کلمه عدالت را در دو آیه به دو معنی تفسیر می کنیم به خاطر قرینه روشنی است که در هر دو آیه وجود دارد، زیرا در ذیل آیه مورد بحث، صریحا می گوید: تمام تمایل قلبی خود را متوجه به یک همسر نکنید، و به این ترتیب انتخاب دو همسر مجاز شمرده شده منتها به شرط اینکه عملا درباره یکی از آن دو ظلم نشود اگر چه از نظر تمایل قلبی نسبت به آنها تفاوت داشته باشد و در آغاز آیه 3 همین سوره صریحا اجازه تعدد را نیز داده است.
خداوند در آیه 129 سوره نساء می گوید: عدالت از نظر محبت، در میان همسران امکان پذیر نیست، هر چند در این زمینه کوشش شود: «و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقة و إن تصلحوا و تتقوا فإن الله کان غفورا رحیما» (نسا/آیه 129)؛ «و هرگز نمی توانید (از نظر محبت قلبی)، در میان زنان، عدالت کنید، هر چند کوشش نمائید، ولی به کلی تمایل خود را متوجه یک طرف نسازید که دیگری را به صورت بلا تکلیف در آورید، و اگر راه اصلاح و پرهیزگاری پیش گیرید، خداوند آمرزنده و مهربان است».
ص: 1390
از جمله «و لو حرصتم»، استفاده می شود که در میان مسلمانان، افرادی بودند که در این زمینه سخت کوشش می کردند و شاید علت کوشش آنها دستور مطلق به عدالت در آیه 3 همین سوره بوده است، آنجا که می فرماید: «فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة»، بدیهی است یک قانون آسمانی نمی تواند بر خلاف فطرت باشد، و یا تکلیف به «ما لا یطاق» کند، و از آنجا که محبتهای قلبی، عوامل مختلفی دارد که بعضا از اختیار انسان بیرون است، دستور به رعایت عدالت در مورد آن داده نشده است، ولی نسبت به اعمال و رفتار و رعایت حقوق در میان همسران که برای انسان، امکان پذیر است روی عدالت تاکید شده است. در عین حال برای اینکه مردان از این حکم، سوء استفاده نکنند به دنبال این جمله می فرماید: "اکنون که نمی توانید مساوات کامل را از نظر محبت، میان همسران خود، رعایت کنید لااقل تمام تمایل قلبی خود را متوجه یکی از آنان نسازید، که دیگری بصورت بلا تکلیف در آید و حقوق او نیز عملا ضایع شود". (فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقة). و در پایان آیه به کسانی که پیش از نزول این حکم، در رعایت عدالت میان همسران خود کوتاهی کرده اند هشدار می دهد که اگر راه اصلاح و تقوا پیش گیرند و گذشته را جبران کنند خداوند آنها را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد.
در روایات اسلامی مطالبی درباره رعایت عدالت در میان همسران نقل شده که عظمت این قانون را مشخص می سازد، از جمله اینکه: در حدیثی می خوانیم امام علی (ع) در آن روزی که متعلق به یکی از دو همسرش بود، حتی وضوی خود را در خانه دیگری نمی گرفت (تفسیر تبیان، جلد 3، صفحه 350) و درباره پیامبر (ص) می خوانیم که حتی به هنگام بیماری در خانه یکی از همسران خود، توقف نمی کرد (تفسیر تبیان، جلد 3، صفحه 350) و درباره معاذ بن جبل نقل شده که دو همسر داشت و هر دو در بیماری طاعون با هم از دنیا رفتند، او حتی برای مقدم داشتن دفن یکی بر دیگری از قرعه استفاده کرد، تا کاری بر خلاف عدالت انجام نداده باشد (تفسیر تبیان جلد 3 صفحه 350).
ص: 1391
کلمه عدل به معنای حد وسط در بین افراط و تفریط است و تشخیص این حد وسط از امور صعب و بسیار دشوار است و مخصوصا از این جهت که ارتباط با دلها دارد، چون رعایت دوستی عادلانه در بین زنان و اینکه یک مرد به اندازه مساوی زنان خود را دوست بدارد، امری ناشدنی است، چون بطور دائم از حیطه اختیار آدمی بیرون است به همین دلیل خدای تعالی بیان می کند که رعایت عدالت به معنای حقیقی آن در بین زنان و اینکه یک مرد حد وسط حقیقی دوستی را در بین زنان خود رعایت کند چیزی است که هیچ انسانی قادر بر آن نیست، هر قدر هم که در تحقق دادن آن حرص بورزد، پس آنچه در این باب بر مرد واجب است این است که یکسره از حد وسط به یکی از دو طرف افراط و تفریط منحرف نشود و تا آنجا که برایش ممکن است رعایت عدالت را بکند و مخصوصا مراقب باشد که به طرف تفریط یعنی کوتاهی در ادای حق همسر خود منحرف نگردد و زن خود را بلاتکلیف و مانند زن بی شوهر نگذارد که نه شوهر داشته باشد و از شوهرش بهره مند شود و نه نداشته باشد تا بتواند همسری دیگر اختیار نموده، و یا پی کار خود برود. پس، از عدالت در بین زنان آن مقداری که بر مردان واجب است این است که در عمل و سلوک بین آنان مساوات و برابری را حفظ کند، اگر حق یکی را می دهد حق دیگری را نیز بدهد و دوستی و علاقمندی به یکی از آنان وادارش نکند که حقوق دیگران را ضایع بگذارد، این آن مقدار واجب از عدالت است و اما مستحب از عدالت این است که به همه آنان احسان و نیکی کند و از معاشرت با هیچ یک از آنان اظهار کراهت و بی میلی نکند و به هیچ یک بد اخلاقی روا ندارد، هم چنان که سیره و رفتار رسول خدا (ص) با همسرانش این طور بود.
ص: 1392
جمله «فلا تمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقة»، خود دلیل بر این است که منظور از جمله: "هرگز نمی توانید بین زنان عدالت برقرار کنید، هر چند که بر این معنا حرص بورزید"، این نیست که قدرت بر عدالت را بطور مطلق نفی کند تا نتیجه اش این باشد که به انضمام آن با جمله «فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة»، ازدواج متعدد در اسلام لغو شود، هم چنان که بعضی از مفسرین این نتیجه را گرفته (و گفته اند جمله اول می فرماید: هر قدر هم که کوشش کنید و حرص بورزید نمی توانید بین چند زن رفتاری عادلانه داشته باشید و جمله دوم می فرماید: اگر نتوانستید عدالت برقرار کنید به یک زن اکتفاء کنید، پس نتیجه حاصل از انضمام این دو آیه این می شود که تعدد زوجات در اسلام ممنوع و ملغی است). و این اشتباه بزرگی است، برای اینکه جمله: «فلا تمیلوا کل المیل ...» می فرماید: چنان نباشد که یکی از زنها بطور کلی مورد اعراض شما واقع گشته، مثل زنی بشود که اصلا شوهر ندارد و این خود دلیل بر این است که جمله: «هرگز نمی توانید ...»، می خواهد عدالت واقعی و حقیقی را نفی کند و بفرماید شما نمی توانید بین چند همسر عدالت واقعی را برقرار نموده، (حتی علاقه قلبی خود را بین آنان به طور مساوی تقسیم کنید)، پس آن مقدار عدالتی که تشریع شده، عدالت تقریبی است، آن هم در مرحله رفتار نه در مرحله علاقه قلبی و عدالت تقریبی در مرحله رفتار امری است ممکن، (هم چنان که می بینیم بسیاری از افراد با تقوا و متدین این عدالت را رعایت می کنند و رفتاری یکسان با همسران خود دارند، هر چند که در دل یکی را از دیگران بیشتر دوست بدارند).
ص: 1393
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 273-272
مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 4، صفحه 156-153 و ج 3، صفحه 256-252
سید محمد حسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- ج 5، صفحه 165-164
کلی__د واژه ه__ا
اسلام احکام خانوادگی احکام فقهی قرآن تعدد زوجات آموزش تربیت حدیث عدل
هنر متعهد، بنابر اصول باید منادی «وضع مطلوب» باشد؛ به ویژه هنر عصر انقلاب. انقلاب مرکب از دو جزء است: ویرانگری و سازندگی. و روشن است که هر مرکبی بدون همه اجزای خود وجود نخواهد داشت. پس باید هم «ویرانگری» به صورتی کامل انجام یابد و هم «سازندگی»، تا یک انقلاب انقلاب باشد، و به حد نصاب انقلابی برسد. بلکه بایدگفت، بدون ویرانگری سازندگی ممکن نیست، و بدون سازندگی ویرانگری خطرناک...
شما یک ساختمان را در نظر بگیرید: اگر در زمینی که آماده نیست بخواهید ساختمان کنید هرگز شدنی نیست. این است که وظیفه در کار ساختمان، درگام نخست، آماده سازی زمین است و از میان بردن موانع، از هرگونه که هست، و گرنه در زمین ناآماده (پر از خرسنگ و سنگلاخ، چاه و چاله، رگه و شکاف، نشیب وفراز، و باتلاق و مغاک)، هیچ ساختمانی به صورت مطلوب ساخته نخواهد شد، و اگر بشود بادوام نخواهد بود، و اگر باشد سودمند نخواهد گشت.
هنگامی در یک جامعه و در میان یک ملت، زمینه های انقلاب فراهم می گردد و انقلاب پدید می آید که جامعه از «وضع موجود» خویش به ستوه آید، و حقوق خویش را مهدور یابد، و کرامت انسانی را پایمال نگرد، و ارزشهای خود را بر باد رفته بیند، و برای ویران کردن آن وضع و ایجاد «وضع مطلوب» با موانع برخورد کند. در این هنگام است که در صدد برمی آید تا انقلاب کند، و با «انقلاب»، آن «موانع» را از سر راه «شدن والا» و «صیرورت متعالی» خویش بردارد، و به ساختن مجدد خود، در سطح فرد و اجتماع (در جهت ایمان و فضیلت، انقلاب و تربیت، اقتصاد و معیشت، سیاست و حکومت، علم و صنعت، هنر و ظرافت، و افتخار و کرامت، حماسه و مقاومت) بپردازد.
ص: 1394
ممکن است جامعه سازی، در هر مذهبی و مکتبی معیاری داشته باشد، لیکن معیار جامعه سازی اسلامی و قرآنی، به نص «قرآن کریم» (پس از اعتقاد توحیدی)، اقامه عدل است (إن الله یأمر بالعدل...) به ویژه عدل اقتصادی (لیقوم الناس بالقسط). همین است و نه جز این. و اگر جز این چیزی بگوییم، و به گونه ای دیگر عمل کنیم، خلاف «قرآن» است و تضییع «ایمان» چنانکه روشن است و مجرب... و از هرچیز آشکارتر است که مانع ایجاد عدالت، به تعبیر خود قرآن کریم، «تکاثر» و «اتراف» است. و همین دو پدیده است که جامعه را ویران می کند، و توده ها را بی پناه و مأیوس می سازد. تکاثر یعنی سرمایه داری و افزونخواهی و استثمارگری، و اتراف یعنی پرمصرفی و بسیار برخورداری و حرمان آفرینی، و در یک کلمه معنای این دو واژه قرآنی این است: «حضور استکبار اقتصادی و استضعاف اقتصادی، در حیات اجتماع و در زندگی های مردم». و بدین گونه روشن است که «وضع مطلوب»، به ویژه «وضع مطلوب انقلابی» چیست: رفع ظلم و اقامه عدل، در همه ابعاد جامعه و حیات جامعه.
ارتجاع نیز مانع بزرگی است بر سر راه اجرای عدالت، زیرا عقلش به «عدل» و ارزش الهی و انسانی و تربیتی و اجتماعی و سیاسی و دفاعی آن چنانکه باید نمی رسد، و عاطفه انسانی عمیق، از آن سان که لازم است ندارد، و به سختی تحت تأثیر سرمایه دار و هزینه گذاری های اغفالگرانه او قرار می گیرد، و دین و تعالیم آن را ژرف نمی داند، و حتی آیاتی چند از «قرآن کریم» را، یا خطبه هایی از «نهج البلاغه» را، یا فریادهای «خطبه های فاطمیه» را، یا تبلورهای «عاشورا» را، یا پیامدهای «صحیفه سجادیه» را، تعالیم امام باقر (ع) و امام صادق (ع) را، یا سیره عملی امام رضا (ع) را درباره محرومان، آنگونه که باید تلقی کند تلقی نمی کند، و آنگونه که باید دریابد درنمی یابد. می خواند و نمی فهمد و می گوید و نمی داند. و از «انتظار» نیز، در ابعاد درست آن، درک درستی ندارد.
ص: 1395
در چنین حال و با چنین احوال وظیفه «شعر متعهد انقلابی» چیست؟ روشن است: تشریح «وضع مطلوب»، وضع مطلوب قرآنی، وضع متعالی (ارزشی) و فراخوانی مردم به آن، تا جامعه به رکود آموخته نگردد، و انقلاب از محتوای اصلی خود تهی نشود، و انسان ها در جریان اساسی «صیرورت متعالی» خویش، هیچ گاه، از فراتر روی و تکامل باز نایستند، چه در بعد مادی، و چه در بعد معنوی، که خود مبتنی است بر سلامت بعد مادی، چنانکه پیامبران نیز، «خداپرستی» را با «عدالت خواهی» در کنار هم مطرح کرده اند: «أعبدوا الله...... فأوفوا الکیل والمیزان..» «خدا را بپرستید... و اقتصاد خویش را سالم سازید، و روابط اقتصادی را عادلانه کنید، که بدون دومی، اثر نخستین تحققی شامل و همه جانبه و خودپسند نخواهد یافت. و این روشن است، و عمل انبیاء (ع) حجت است، و تجربه گواه بدین گونه آشکار است که «وضع مطلوب»، به ویژه در یک انقلاب اسلامی چیست؟ رفع ظلم و اقامه عدل در همه ابعاد اجتماع و حیات جامعه چنانکه یاد شد.
پس می نگرید که شعر انقلاب نمی تواند فارغ از رسالت و برکنار از تعهد باشد، وگرنه شعر انقلاب نیست. شعر انقلاب باید (در عین حفظ اصالت شعر و تعالی بلند و سرشار ابعاد هنری آن)، پاسدار انقلاب باشد باید بیدارگر باشد نه تخدیر آموز. وبه تعبیری، شعر انقلاب باید شعری «انقلابی» باشد و متعهدانه و آگاهانه و مسئولانه؛ و جامعه را از وضع نا متعالی به وضع متعالی، و از وضع متعالی به وضع متعالی تر فرا خواند. هنر به اعتباری انعکاس شعور ناب اجتماعی است، و هنرمند منعکس کننده این شعور ناب است، و شعور ناب پویاست.
ص: 1396
اینک به چند بعد از این مقوله اشاره می کنیم. شعر در مرحله یاد شده این وظایف را دارد:
1- تفسیر انقلاب؛ شعر باید انقلاب را همواره تفسیر و تعریف کند، تا چیزی دیگر به جای «انقلاب» در ذهنیت ها رسوخ نیابد و جایگزین نگردد.
2- اهداف انقلاب؛ شعر باید «اهداف انقلاب» را هماره باز گوید و تشریح کند و به یادها آورد و زنده بدارد، تا عرصه ای برای جولان ارتجاع باقی نماند.
3- ارکان انقلاب؛ شعر باید «ارکان انقلاب» را همی مطرح سازد، یعنی طبقات محروم و فرو دست و آگاهان و عدالت خواهان را تا فراموش نشود که در یک انقلاب راستین باید آنچه آگاهان می گویند تحقق یابد (نه آنچه مرتجعان می خواهند و می پسندند)، و آنچه محرومان را از محرومیت نجات می دهد و به حقوق مغصوب و کرامت مهدور خویش می رساند عملی گردد (نه آنچه برخورداران می طلبند).
4- آفات انقلاب؛ شعر انقلاب باید از «آفات انقلاب» آگاه باشد و آنها را پیوسته نشان دهد، تا انقلاب از آفت زدگی برهد، و به آفت زدایی برسد، وگرنه مکتب بر باد رفته است.
5- تصویر محیط انقلاب؛ شعر انقلاب، در تصویرگری محیط انقلاب، باید دو تصویر را در دیدگاه جامعه قرار دهد، و ذهنیت جامعه را به آن دو تصویر متوجه سازد، و دیده جامعه را در آن باره تیز و حساس کند:
(1)- تصویر زندگی برخورداران و شادخواران و ستمگران، و بی خبری و نامردمی آنان، خود و خانواده هایشان.
(2)- تصویر زندگی محرومان و ستم کشان و کمبود داران و زاغه نشینان و فراموش شدگان و تباه روزان و سیاه بختان، و مرگ تدریجی آنان، خود و خانواده هایشان.
ص: 1397
مدافع اصلی انسان جامعه هنر است، گفته اند: از دو مفهوم انسان و انسانیت، اولی در کوچه ها سرگردان است و دومی در کتابها. و اگر کسی از این سرگردان کوچه ها دفاع کند، هنرمند است، هنر مند متعهد از هنر در اینجا همه هنرهایی است که می توانند این رسالت را ادا کنند. آنچه گفتیم اختصاص به شعرندارد، بلکه شامل هنرهای دیگر نیز می شود، حتی نمایشنامه نویس و فیلمنانه نویسی و نمایش و فیلم، و نقاشی، مانند برخی از تابلوهای کمال الملک، که در کتاب «چشمهایش» تبیین شده است، مانند تابلو محاکمه گالیله.
من_اب_ع
محمدرضا حکیمی- سپیده باوران- صفحه 310-315
کلی__د واژه ه__ا
جامعه عدل تعهد انقلاب شعر هدف هنر انسان
دو نشانه مهم برای شناخت جامعه اسلامی وجود دارد که با آن دو نشانه می توان جامعه اسلامی را شناخت و آن را از جامعه غیراسلامی جدا ساخت. این دو نشانه نماز است و عدالت. اگر جامعه ای در آن نماز خوانده نشود و مردم اهل نماز نباشند آن جامعه اسلامی نیست. البته منظور پیدا شدن شماری تارک نماز که در برار نمازگزاران ناچیزند، نیست بلکه مقصود عدم حضور نماز است در زندگی و اجتماع به وجه عام و عدم مسجد و جماعت و فرو افتادن بانگ اذن....
همچنین است عدالت. اگر در جامعه ای عدالت نیز حضور نداشته باشد، و آثار عدالت در جامعه و شئون حیاتی و اقتصادی و معیشتی افراد و خانواده ها در همه قشرها دیده نشود و در سیاست و مدیریت و قانونگذاری و قضاوت، و برنامه ریزی و اجرا، و در برخوردها و برخورداریها، عدالت ملاک نباشد، و در مسکن و بهداشت، و تحصیل و کار، و سفر و استراحت، اصل عدالت اجرا نشود، و امکانات در این زمینه ها در میان عمومی مردم تقسیم نگردد، و در راه صیرورت متعالی انسانی، عدالت میزان نباشد، و اصل اساسی عدالت در ذات برنامه ها و برنامه ریزیها حضور نداشته باشد، و مردم همه از شرایط و امکانات «تزکیه و تعلیم» -که هدف اصلی قرآن کریم است- برخوردار نباشند، و تبعیض و تفاوت بیداد کند... به یقین چنین جامعه ای اسلامی نیست. اگر در جامعه ای مردم بسیاری برای رسیدن به اهداف قرآنی توان نیابند، و از فشار نیازمندی و فراموش شدگی همچنین زیادی ساعتهای کار و استثمار شدن نتوانند به تعلیم و تربیت -بلکه تکالیف- دینی خود بپردازند، آیا آن جامعه چگونگی قرآنی و اسلامی به شمار خواهد آمد؟
ص: 1398
محققان آگاه و صاحب دید و درک بر شالوده شناخت تربیت (فردسازی) و سیاست (جامعه پردازی) اسلامی از محورهای بسیاری (شاید صدمحور) به این اصل که یاد شد می توانند رسید یعنی اینکه عدالت رکن عمده جامعه اسلامی است. و روشن است که هیچ چیز بدون رکن خود پدیدار نخواهد گشت و تحقق نخواهد یافت.
از امام محمد باقر (ع) در کتاب التهذیب آمده است که می فرماید: پیامبر (ص) هنگامی که خواست جامعه اسلامی را بنیاد گذارد سنتهای جاهلیت را از میان برد و از آغاز جامعه اسلامی را با عدالت بنیاد گذارد (استقبل الناس بالعدل)
و امام علی بن ابیطالب (ع) در کتاب غرر الحکم فرموده اند: «العدل راس الایمان؛ سر ایمان اجرای عدالت است».
از این تعلیم بزرگ آنچه را باید بفهمیم می فهمیم. اگر ایمان (دین داشتن، عمل به دین) را به پیکری همانند کنیم، سر آن پیکر عدالت است. و آیا پیکر بی سر چه خواهد بود؟ میته، مردار.... و اگر جامعه ای میته و مردار شد، یعنی به حیات عدل زنده نبود، و با روح عدالت جان نیافت. دیگر از چه ارزشی سخن می توان گفت؟ پس بفهمیم «ان الله یامر بالعدل؛ در حقیقت خدا به دادگری فرمان میدهد» (نحل/ 90) را، و بفهمیم «العدل راس الایمان» را، و بفهمیم «العدل حیاه الاحکام» را.
من_اب_ع
محمدرضا حکیمی- قیام جاودانه- صفحه 196-198
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن آموزش تربیت جامعه شناسی دین حدیث عدل
اعتقاد ما بر این است که نتیجه تعدیل قوای انسانی تنظیم امور در نظام اجتماعی است؛ یعنی تا انسان قدرت نیابد که در میان قوای درونی خود تعادلی ایجاد کند برای وی اقامه عدل و قیام به قسط ممکن نخواهد بود زیرا تحقق اجتماع به فرد است و تا در فرد اصلاح و تعادل ایجاد نشود جامعه اصلاح نخواهد شد. اگر افراد موجود در اجتماع انسانی در ادای حق نفس و خالق خویش ناتوان باشند، چگونه در احقاق حقوق یکدیگر توانمند خواهند بود.
ص: 1399
در فلسفه اسلامی قاعده ای است که می گوید: فاقد شیء نمی تواند معطی شیء باشد، به بیان دیگر، معطی شیء فاقد آن نیست. فلاسفه این قاعده را به مقتضای فطرت و عقل ثابت دانسته اند و آن را در باب علت و معلول مورد استفاده قرار داده و گفته اند: هرچه معلول دارد از جانب علت به او رسیده است، هرچند این مطلب در امور حقیقی مطرح است، نه اعتباری و در حکمت نظری طرح شده، نه حکمت عملی لیکن درباره امور اعتباری و در قلمرو حکمت عملی در حدی که مناسب آن باشد قابل تبیین است به این تقریر که جامعه از افراد تشکیل می شود. افرادی که جامعه ای را شکل می دهند اگر از عدالت محروم باشند، آن جامعه نمی تواند جامعه ای عادل باشد، پس نباید انکار کرد که قدرت قیام به قسط و اعمال عدالت و اجتماع عدل پیشه، متفرع بر وجود افراد متعادل در امور انسانی است، چنان که در معنا و مفهوم عدل گفته شده که: «یضع الامور مواضعها؛ عدل یعنی قرار دادن هر چیزی در موضع و محل خویش». حال اگر کسی قادر نبود، قوای انسانی را در نهاد خویش متعادل سازد و از هر قوه ای در محل خود استفاده کند و اگر کسی همه افراط و تفریطها را در امور نفسانی و اعتقادی اعمال می کند آیا می تواند قیام به عدالت و قسط در میان خانواده و جامعه داشته باشد؟ هرگز! زیرا هر اثری مناسب موثر است و هر کاری مشابه کارگر؛ اگر موثر نامتعادل بود و کارگر ناموزون و مبدا اثر در هرج و مرج: «فهم فی امر مریج؛ آنها در کاری سردرگم مانده اند» (ق/ 5). چگونه اثر معتدل، کار متعدل و موزون و هماهنگ از او پدید می آید؟ پس تعادل قوا فقط در پرتو ایمان به خداست، چون آن کس که تسلیم حق نیست، اسیر نفس است و آن کس که در اسارت نفس به سر برد در قیام به عدل مبسوط الید نخواهد بود.
ص: 1400
نفس مسوله و اماره همه لذات و منافع را برای خود و الام و مضار را برای دیگران می خواهد و این عمل نفس، مجالی برای تحقق عدل باقی نمی گذارد، بلکه اساس عدل را ویران می سازد و قلمرو ظلم را گسترش می دهد. سر اینکه متدین راستین عادل است و مومن واقعی دادگر این است که عدل جزئی از دین و شعبه ای از مکتب اسلام است و مومنان مطابق دستور اسلام موظف به اقامه عدل شده اند: «ان الله یامر بالعدل و الاحسان؛ در حقیقت خداوند به دادگری و نیکوکاری فرمان میدهد» (نحل/ 90) و رسول خدا (ص) یکی از مسئولیتها و تکالیف اصلی خود ا از جانب خداوند قیام به عدل دانسته می فرماید: «و امرت لاعدل بینکم؛ و مامور شدم که میان شما عدالت کنم» (شوری/ 15). بسط عدل از مهم ترین اهداف رسالت و بهترین دلیل لزوم دین داری و خدا محوری در حیات انسانی به شمار آمده است.
در نصوص بسیرای همین معنا وارد شده امیر مومنان علی (ع) برقراری عدل و برپایی قسط را لازم انجام تکالیف، ادای حقوق متقابل و مسئولیت پذیری افراد دانسته می فرماید: «فاذا ادت الرعیه الی الوالی حقه و ادی الوالی الیها حقها عز الحق بینهم و قامت منهاج الدین و اعتدلت معالم العدل؛ زمانی که مردم حق رهبری را ادا کنند و رهبر حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزیز می شود و راههای دین استوار و نشانه های عدالت برقرار می گردد».
عدالت متاعی نیست که رایگان یا با بهای اندک به دست آید شعار عدالت سردادن چون هزینه ای دربر ندارد بسیار آسان است، چنان که دشمنان انبیا و ائمه و مخالفان دین شعارشان عدالت خواهی، بلکه عدالت گستری بود. امروزه نیز همه سردمداران ظالم و مستکبران عالم این شعار را بسیار ساتر از متدینان سر می دهند؛ اما عمل به عدالت و عادل حقیقی بودن نیاز به ارکانی دارد که بدون آن پایه ها خیمه عدل برپا نمی شود. حضرت علی (ع) برای استقرار بنای عدل چهار پایه و اساس را برشمرده است: «العدل علی اربع شعب: علی غائص الفهم و غور العلم، و زهره الحکم و رساخه الحلم، فمن فهم علم غور العلم و من علم غور العلم صدر عن شرائع الحکم، و من حلم لم یفرط فی امره و عاش فی الناس حمیدا؛ عدل بر چهار پایه استوار است: فکری عمیق، دانشی به حقیقت رسیده، داوری نیکو و بردباری و حلمی استوار و مقام، پس کسی که درست تامل کرد به حقیقت علم رسید و آن که به حقیقت دانش رسید، از چشمه زلال شریعت سیراب گردید و کسی که حلیم و شکیبا شد، در کارش زیاده روی نکرد و با مردم حیات و زندگی پسندیده ای داشت».
ص: 1401
بنابراین یکی از آثار و فواید دیگری که می توان برای دین داری و تکلیف مداری برشمرد عدالت گستری و قسط محوری در زندگی فردی و حیات اجتماعی است. اگر کسی مسئولیت دینی را پیشرفت در پرتو آن عادل بودن را پذیرفته است و اگر کسی خود را در مقابل تعالیم دین آزاد به حساب آورد و گردن به هیچ تکلیفی ننهاد، هر چند شعار عدالت بدهد یا به ظاهر خود را عامل عادل بداند نه عادل واقعی است و نه اعمال و رفتار او عادلانه است، بلکه به عدل صوری و تصنعی پایبند است، پس می توان گفت که یکی از اهداف شارع در وضع تکالیف، نجات فرد و جامعه از ظلم و استقرار عدل در شخصیت وجودی فرد و اجتماع است.
من_اب_ع
آیت الله جوادی آملی- حق و تکلیف در اسلام- صفحه 211-214
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان جامعه شناسی دین حدیث عدل
مهمترین صفتی که باید حاکم اسلامی- بعد از رشد سیاسی- دارا باشد، صفت عدالت و پاکی و پیراستگی از گناه است. حاکم اگر عدالت نداشته باشد چگونه می تواند مقدرات امت را به دست بگیرد و به تعالیم دینی عمل و مصالح امت را مراعات نماید؛ زیرا عدالت یک حالت نفسانی است که انسان را از ارتکاب گناه باز می دارد و از اکتساب معاصی از جمله: دروغ، مکر، حیله و بدخواهی منع می کند، و شاید روشن ترین دلیل بر لزوم این صفت در حاکم آیه ای است که مردم را بر مراعات و ملاحظه این صفت در حاکم به هنگام انتخاب او، فرا می خواند: «و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و مالکم من دون الله من اولیاء ثم لا تنصرون» (سوره هود/ آیه 113)، «به آنان که ستم کردند تمایل نکنید، که آتش دامنگیر شما می شود و جز خداوند برای شما دوستانی نیست، آنگاه یاری نمی شوید.»
ص: 1402
کدام تمایل به ستمگر بزرگتر از مسلط کردن حاکم فاسق و پذیرش ولایت او و سپردن مقدرات مردم به دست اوست، خداوند می فرماید: «و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هواه و کان امره فرطا» ( سوره کهف / آیه 28)، «از آنکس که قلب او را از یاد خود غافل کرده ایم، اطاعت مکن زیرا که او از هوی و هوس خود پیروی کرده و کارش تباه می باشد.» در آیه دیگر پیروی از حکمرانان فاسد و آلوده را موجب گمراهی دانسته و از زبان گمراهان که در اثر اطاعت از حکام فاسد، گمراه شده اند چنین نقل می کند: «و قالوا: ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا ف__اضلونا السبیلا» (سوره احزاب/ آیه 67)، «پروردگارا ما از بلندپایگان و بزرگانمان پیروی کردیم و آنان ما را از راه ( درست) دور ساختند.»
پیامبر گرامی ضمن بیان شروط پیشوائی، تقوی و پرهیزگاری را شرط اساسی آن دانسته و می فرماید: «پرهیزگاری که او را از ارتکاب گناه باز دارد.»
علی علیه السلام درباره صفت های منفی رهبری می فرماید: شما می دانید آنکس که بر نوامیس، خونها، غنائم، احکام و امامت مسلمانان حکومت می کند 1- نباید بخیل باشد تا در ثروت این قوم خیال خام بنماید. 2- نباید، جاهل باشد که ملتی را به نادانی و بلاهت های خویش مبتلا سازد. 3- نباید ستمگر باشد، تا با ستم خود آنان را از هم بگسلد و به نیازهای آنها پاسخ نگوید. 4- نباید در تقسیم اموال غیرعادل باشد تا از طریق ظلم گروه قوی دست را بر قبیله ای ضعیف مقدم بدارد. 5- نباید رشوه خوار باشد، تا حقوق مردم را تباه سازد. 6- نباید حکم شرع را پایمال نماید و با بی حرمتی به سنت پیامبر، امتی را به ورطه هلاکت بیاندازد. باز علی علیه السلام فرمود: «حکمرانی و اجرای حدود و اقامه نماز جمعه، بدون پیشوای عادل انجام پذیر نیست.»
ص: 1403
رسول اکرم فرمود: «حکمرانی خاکم عادل یک روز بهتر و مفیدتر از باران چهل روز است. و حدی که در روی زمین اجراء شود از عبادت یکسال شایسته تر است.» پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به تمام ولات وأمراء و فرماندهان شدیدا هشدار می دهد و می فرماید: «هرکس بعد از من ولایت و منصبی را بپذیرد، روز قیامت او را در کنار صراط نگه می دارند، و فرشتگان نامه اعمال او را می گشایند، اگر عادل بوده خدا او را به برکت عدالتش نجات می دهد و اگر جائر و ظالم بوده باشد، صراط آن چنان فشاری بر او وارد می کند که تمام مفاصلش از هم جدا می شود، سپس در آتش سرنگون می گردد.»
علی علیه السلام فرمود: «دادگستری حاکم بهتر از فراوانی روزگار است.»
حضرت سید الشهداء علیه السلام در نامه ای به اهل کوفه نوشت: «سوگند به جانم، امام کسی است که به کتاب خدا حکم بنماید و با مردم به عدالت رفتار کند و به دین حق پایبند باشد.»
علی علیه السلام فرمود: «از خدا بترسید و از پیشوایان خود اطاعت کنید زیرا رعیت شایسته به وسیله امام عادل نجات می یابد همچنان که رعیت فاسق نیز به وسیله پیشوای فاسق هلاک می شود.»
امام کاظم علیه السلام فرمود: «والیان عادل، بالاترین عزت و سرافرازی است.»
علی علیه السلام به نمایند خود «مصقله بن هبیره شیبانی» نوشت: «بالاترین خیانت، خیانت به امت است و بزرگترین نیرنگ، نیرنگ به امام است.»
امیرمومنان علی علیه السلام خطبه ای در حضور گروهی از مسلمانان انقلابی که عثمان هم در آنجا حضور داشت ایراد فرمود. آنگاه که مردم از عثمان به آن حضرت شکایت نمودند و تقاضا کردند که عثمان را نصیحت نماید، که چنین فرمود: «برترین بندگان خدا در نزد خداوند امام عادل است که هم خود هدایت شده است و هم دیگران را هدایت می نماید. بر پا می دارد سنت روشن را و می میراند بدعت مجهول را.» البته سنتها روشن است و دارای علائم و نشانه هائی است و بدعت ها هم آشکار است و دارای علائمی است و بدترین مردم نزد خداوند امامی است جائر و ظالم که هم خود گمراه است و هم دیگران به واسطه او گمراه می گردند، سنت و قانون الهی را می میراند و بدعت های ترک شده و از یاد رفته را زنده می کند، سپس می فرماید: از پیامبر شنیدم که فرمود: «در روز قیامت امام ستمگر را می آورند در حالیکه هیچ یار و یاوری با او نیست که از او عذرخواهی کند و آنگاه او را در آتش جهنم می اندازند، در آتش دور می زند، آن چنان که آسیا می چرخد، بعدا در قعر جهنم محبوس می شود. «از حکومت بپرهیزید زیرا حکومت و زمامداری فقط از آن کسی است که عالم به احکام و عادل در میان مسلمانان باشد، مانند پیامبر یا وصی پیامبر.»
ص: 1404
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: «محبوبترین و مقربترین مردم روز قیامت در پیشگاه خداوند پیشوای عادل است همچنان که مبغوضترین و دورترین مردم در پیش خداوند امام ظالم است.»
برخی از این روایات هرچند درباره قاضی وارد شده است ولی از آنجا که مقام زعامت بالاتر و برتر از مقام قضاوت است، قطعا در او نیز چنین شرطی لازم خواهد بود. جائی که پبیشوای مردم در حال نماز (که فقط مقام پیشوائی را چند دقیقه آن هم در خصوص نماز اشغال می کند) باید عادل باشد، قطعا زمامدار مسلمانان که زمام امور آنان را در کلیه شئون به دست می گیرد، به طریق اولی باید عادل و پاکدامن باشد.
من_اب_ع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 232 تا 238
کلی__د واژه ه__ا
عدالت حاکم حکومت
قرآن مجید و احادیث پیامبر، عنصر سازنده امت واحد را ایمان می دانند آنجا که قرآن می فرماید:
1- 'انما المومنون اخوه'(سوره حجرات/ آیه 10)، «افراد با ایمان برادران یکدیگرند.»
2- 'ان هذه امتکم امه واحده و انا ربکم فاعبدون' (سوره انبیاء/ آیه 92)، «بی تردید که این امت شما، امتی یگانه است و من پروردگار شما هستم مرا عبادت کنید.»
3- 'و ان هذه امتکم امه واحده و انا ربکم فاتقون' (سوره مومنون/ آیه 52)، «این امت شما، امتی یگانه است و من پروردگار شما هستم پس از عذاب من، بیمناک باشید.»
4- 'کنتم خیر امه اخرجت للناس تأمرون المعروف و تنهون عن المنکر و تومنون بالله' ( سوره آل عمران/ آیه 110)، «شما بهترین امتی بودید که برای مردم به وجود آمده اید، و به کار نیکو فرمان می دهید، و از کار زشت جلوگیری می کنید و به خداوند ایمان می آورید.»
ص: 1405
5- 'فان تابوا و اقاموا الصلاه و آتتوا ال___زکاه فاخوانکم فی الدین'( سوره توبه / آیه 11)، «اگر توبه کنند و نماز را بپا دارند و زکات بدهند، پس در دین، برادران شما هستند.»
این آیات می رساند که خداوند سبحان، امت اسلامی را به خاطر وحدت ایمان، مورد خطاب قرار داده و ملاک برادری و اجتماع را ایمان و وحدت عقیده شناخته است و بر این مطلب احادیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم روایت شده است از آن جمله:
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم در سخنان خود در حجة الوداع فرمود: «ای مردم! خدای شما یکی است، پدر شما یکی است همه شما از آدم هستید و آدم نیز از خاک است. گرامی ترین شما پیش خداوند، پرهیزکارترین شماست، عرب را بر عجم فضیلتی نیست مگر با تقوا.»
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم در خطبه حجة الوداع فرمود: «سخن مرا بشنوید و در آن بیندیشید تا یاد بگیرید، هر مسلمانی برادر مسلمان است و همه مسلمانان برادر یکدیگرند»، «همه مسلمانان دارای یک تعهد می باشند و اگر یک فرد عادی از مسلمانان، امان بدهد بر همه مسلمانان واجب است که پیمان او را محترم شمرده به امان او وفا کنند.»
امیر مومنان علی علیه السلام فرمود: «هرکس رو به کعبه کند و به پیامبر ما ایمان بیاورد، بر باورهای ما گواهی دهد، در این صورت وارد دین ما می شود، ما حکم قرآن و حدود اسلام را درباره او اجراء می کنیم. فردی بر فرد دیگر فضیلتی ندارد مگر با تقوا، آگاه باشید برای پرهیزگاران در پیشگاه خداوند، بهترین اجرها و نیکوترین پاداش هاست.»
ص: 1406
از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است که فرمود: «مومنان در روابط و دوستی با یکدیگر، مانند اعضاء یک پیکرند، اگر عضوی از بدن دچار آسیب گردد دیگر اعضاء بدن نیز ابراز همدردی می کنند.»
امام صادق علیه السلام فرمود: «مسلمان، برادر مسلمان است، حق مسلمان در گردن برادر مسلمان خود این است که خود را سیر نکند در حالی که برادر او گرسنه است و از آب سیراب نشود در حالی که برادر وی تشنه است، لباس نپوشد، درحالی که برادر دینی او برهنه است. راستی چقدر حق مسلمان در گردن برادر دینی بزرگ است!!
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید: «مسلمان با هم برادر و برابرند، اگر یک فرد عادی از آنان به یک فرد کافری امان بدهد، همه مسلمانان حتی شخصیت های بزرگ نیز باید امان او را محترم شمارند، مسلمان بر ضد دیگران دست واحد و قدرت واحدی هستند.»
پیامبر اسلام به این پایه از سخن اکتفاء نکرده، بلکه هر عنصری از عناصر دیگری را که عامل تفرقه و طبقه بندی است، رد کرده است و در دوران زمامداران خود، عملا به طرد این عوامل پرداخته و با آنها مبارزه کرده است.
امیرمومنان ضمن خطبه ای فرموده ا ند: «ای مردم! آدم کسی را برده و کنیز نزائیده، همه مردم آزادند. و خداوند برخی از شما را بر برخی دیگر واگذار کرده، هرکس گرفتار مصیبتی بشود و صبر کند او در خیر است و نباید به خدا منت بگذارد، آگاه باشید چیزی که در پیش ما حاضر است، ما آن را به طور مساوی میان سفید و سیاه تقسیم می کنیم.»
ص: 1407
مروان به طلحه و زبیر اشاره کرد و گفت علی با این جمله شماها را آراده کرده است. راوی حدیث می گوید: به هر یکی از آنان سه دینار داد و به یک مردی از انصار هم سه دینار داد، بعد از او غلام سیاهی آمد، به او نیز سه دینار عطا کرد، آن مرد انصاری گفت: امیرمومنان! این غلام است و من او را دیروز آزاده کرده ام، مرا با او مساوی قرار می دهی؟! فرمود: «به کتاب خداوند نگاه کردم در فضیلت فرزندان اسماعیل نسبت به فرزندان اسحاق چیزی نیافتم و من در تقسیم این غنیمت هیچ فضیلتی برای فرزندان اسماعیل نسبت به دیگران نمی بینم.
روزی موسی بن جعفر (ع) به یک مرد بدقیافه ای نگاه کرد و در کنار او نشست و با او به گفتگو پرداخت. سپس آمادگی خود را جهت رفع نیازمتدی های او اعلان نمود. شخصی به حضرت گفت ای فرزند رسول خدا، آیا بر این مرد وارد می شوی و سپس از نیازهای او سوال می کنی در صورتی که او به تو محتاج تر است؟! امام فرمود: «بنده ای است از بندگان خدا، و برادری است به موجب کتاب خدا، در زمین خدا راه می رود، من و او را، بهترین پدرها ( آدم) و با فضیلت تر ین شرایع ( اسلام) به هم پیوند داده است.
به این ترتیب در نظر اسلام «ایمان» قوی تر ین و جامع تر ین رابطه ای است که مسلمانان را به هم پیوند می دهد و یگانه ملاکی است که به وسیله آن، امت اسلامی ساخته می شود، همچنانکه دیگر عوامل را نیز نفی می کند و به هیچ یک از عوامل پدیدآورنده ملیت «ایمان» ندارد.
ص: 1408
من_اب_ع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 376 تا 380 و صفحه 383 تا 384
کلی__د واژه ه__ا
وحدت برادری ایمان
یکی از پایه های فکری حکومت واحد جهانی، برابری همه انسان ها با یکدیگر است و همین پایه است که به برتری های نژادی و ملیت پرستی های غلط، خاتمه بخشیده و همه انسانها را مساوی و برابر خوانده است چنان که می فرماید:
'یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و اثنی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم' ( سوره حجرات/ آیه 13)، «ای مردم، ما شما را از یک زن و مرد آفریدیم و به صورت دسته ها و قبیله ها در آوردیم تا همدیگر را بشناسید، گرامی ترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شما است ( یعنی ملاک برتری، ایمان و تقوی است نه ملیت ها.»
'قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا' ( سوره اعراف/ آیه185)، «بگو ای مردم من پیام آور خدا به سوی شما هستم.»
این دو آیه و مانند آنها اصل وحدت انسانها را اعلام می دارد و به تمام انواع و اقسام نژاد پرستی، ملیت پرستی، خاتمه داده و به صورت ( انترناسیونالیسم اسلامی ) حضور خود را در صحنه سیاست اعلام می دارد و با یک نظام توحیدی و برنامه های الهی حکومت واحد جهانی را پی ریزی می کند و همه جهان را با یک رشته قوانین الهی که مطابق فطرت و آفرینش انسان است، اداره می نماید، و برای مجموع جهان یک قانون، یک دادگاه و یک ارتش، یک اقتصاد و یک اخلاق طرح ریزی می کند و در این طرح، تمام مردم جهان از مواهب طبیعی و الهی به طور مساوی برخوردار می باشند، نه اینکه یک کشور کوچک از درآمد سرشاری برخوردار بوده، درحالی که انسانهای کشورهای دیگر با گرسنگی و فلاکت دست به گریبان باشند.
ص: 1409
پیامبر گرامی در سخنان تاریخی خود در «حجة الوداع» هر نوع تبعیض میان انسانها را محکوم کرد و چنین فرمود:
'ایها الناس ان ربکم واحد و ان اباکم واحد کلکم لادم و آدم من تراب ان اکرمکم عندالله اتقاکم و لیس لعربی علی عجمی فضل الا بالتقوی'، «ای مردم خدای شما یکی است، پدرتان یکی است، همه فرزند آدمید و آدم از خاک است، گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. و هیچ عربی بر عجمی فضیلت ندارد مگر به تقوی.»
باز فرمود: 'ایها الناس ان الله اذهب عنکم نخوه الجاهلیه و تفاخرها بابائها الا انکم من آدم و آدم من تراب'، «ای مردم خداوند ننگ و عار جاهلیت و افتخار به نیاکان را از شما پاک کرد، آگاه باشید همه شما از آدم هستید و آدم از خاک است.»
باز می فرماید: 'الا ان خیر عباد الله عبد اتقاه ان الناس من عهد آدم یومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل لعربی علی عجمی و لا حمر علی اسود بالتقوی'، «آگاه باشید بهترین بندگان خداوند بنده ای است که تقوی داشته باشد، مردم از زمان آدم تا به امروز، مثل دندانه های شانه (مساوی) هستند. عرب و بر عجم و سفید بر سیاه فضیلتی ندارد، مگر با تقوی.»
'انما الناس رجلان: مومن تقی کریم علی الله او فاجر شقی هین علی الله'، «مردم دو گروه هستند یا مومن و پرهیزگارند که پیش خدا گرامی هستند، یا بی تقوی و بدبختند که پیش خداوند خوار و ذلیلند.»
باز فرمود: 'الا ان العربیه لیست بأب والد و لکنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم یبلغ به حسبه'، «عربیت پدر کسی به شمار نمی رود و فقط زبان گویائی است، آنکس که عمل او نتواند وی را به جائی برساند، حسب و نسب او هم او را به جائی نخواهد رساند».
ص: 1410
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در روایتی می فرماید: «آنان که به قومیت خود تفاخر می کنند این کار را رها کنند و بدانند که این مایه های افتخار جز زغال جهنم چیزی نیست و اگر آنان دست از این کار نکشند نزد خدا از «جعل» هائی است که کثافت را با بینی خود حمل می کنند، پست تر خواهند بود».
علی علیه السلام فرمود: 'اصل الانسان لبه و عقله و دینه و مروته یجعل نفسه و الایام دول و الناس الی آدم شرع سواء'، «اصل انسان، قلب، عقل، دین و شرافتی است که انسان برای خود قرار می دهد، روزگار در حال تغییر است و مردم از زمان آدم در برابر شرع برابرند.»
حالت کنونی جامعه انسانی که با ترس و التهاب به سر می برد، کانون اساسی فکری است برای تشکیل حکومت واحد جهانی، و مایه از بین رفتن هر نوع اختلاف و جدال، و زایل شدن اسباب جنگ های خانمان سوز، و در سایه چنین حکومتی است که جهان بشریت به سعادت و عزت می رسد و مردم جهان از نعمت های الهی و موهبت های طبیعی به طور مساوی استفاده می کنند.
علی علیه السلام فرمود: «ای مردم، بهترین مردم از لحاظ منزلت و بزرگترین آنها از حیث موقعیت در پیش خداوند فرمانبردارترین آنان است نسبت به دستورات خداوند و داناترین آنها است نسبت به اطاعت و تابع ترین آنها است نسبت به سنت پیامبر گرامی و... در پیش ما برای احدی از بندگان خدا، فضیلتی نیست مگر در سایه اطاعت خدا و پیامبر او و پیروی از قرآن و سنت پیامبر، این کتاب خداوند است پیش ما، سخنان و سیره پیامبر اکرم نیز درمیان ماست، هیچکس به آن جاهل نیست مگر کسی که مخالف و نسبت به خداوند معاند می باشد.
ص: 1411
خداوند می فرماید: «ای مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را شعبه ها و قبیله ها گردانیدیم، تا با هم آشنا شوید، بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شما می باشد» پس هرکس از خداوند بترسد او شریف و گرامی و دوست داشتنی است، همین طور کسی که اهل اطاعت خدا و رسول او باشد.
من_اب_ع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 368 تا 371
کلی__د واژه ه__ا
برابری تقوا تبعیض نژاد پرستی
برای عدالت ابعاد گسترده ای است که قرآن کریم آنها را ذکر کرده، و ما به طور اختصار به آنها اشاره می کنیم:
1- عدالت در داوری:
اسلام، تأکید دارد که عدالت بر کلیه شئون داوری حکومت کند، از این جهت شرط کرده است که باید حاکم عادل باشد و بر او لازم کرده است که در تمام مراحل حکم و حکومت طبق سنن عدالت، عمل نماید، آنجا که قرآن می فرماید: 'ان الله یأمرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و ا ذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان نیعما یعظکم به الله کان سمیعا بصیرا'( سوره نساء/ آیه 58)، «خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آنها برسانید و هنگامی که میان مردم داوری می کنید، از روی عدالت کنید، خداوند پند و اندرزهای خوبی به شما می دهد، خداوند شنوا و بیناست.» در آیه دیگر می فرماید: 'الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة و اتوا الزکاة و امروا بالعمروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبه الامور' ( سوره حج / آیه 41 )، «آنان که اگر به آنها در زمین قدرت دهیم، نماز را بپا می دارند و زکات را می دهند و به کار نیکو امر می کنند و از کار زشت باز می دارند و سرانجام کارها برای خداوند باشد.» ناگفته پیدا است اقامه معروف از طریق امربه معروف روشن ترین مصداق عدالت و نهی از منکر نیز مصداق بارز جلوگیری از ظلم و دفع ظالم می باشد.
ص: 1412
2- عدالت در زمینه عمل به قانون:
اسلام شدیدا اصرار دارد که عدالت باید در تمام افراد جامعه بدون استثناء اجراء شود و در نظر اسلام مردم، از رئیس و مروس، غنی و فقیر، و آمر و مأمور همه در برابر قانون مساوی هستند. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «مردم در برابر قانون مساوی هستند» و امیرمومنان علی علیه السلام فرمود: «قانون به نفع کسی اجراء نمی شود مگر به ضرر او نیز اجراء می شود، و به ضرر کسی نیز اجراء نمی شود مگر به نفع او نیز اجزاء می گردد.»
3- عدالت در زمینه اقتصاد:
اسلام برنامه اقتصادی خود را نیز براساس عدالت وضع کرده است و بر حاکم اسلامی واجب نموده است که عدالت را در تمام زمینه های اقتصادی و با تمام وسائل ممکن، بسط و گسترش دهد و از هر نوع ظلم و اجحاف اقتصادی مانند: ربا، احتکار و دادن امتیاز بر بعضی منع کرده است و برای اجرای این برنامه قوانین جزائی قاطعی نیز وضع کرده که در تمام زمینه های اقتصادی، عدالت را تضمین می کند خداوند فرمود: 'و ان تبتم فلکم روس امولکم لاتظلمون و لا تظلمون»' ( سوره بقره / آیه 279)، «اگر توبه کردید، اصل سرمایه برای خودتان خواهد بود، نه ستم کنید و نه به شما ستمی شود». خلاصه، جمله اخیر قاعده کلی است در تمام زمینه های اقتصادی و برای اینکه حق احدی ضایع نشود، حاکم را مسئول اموال امت قرار داده است. علی (ع) درباره املاک عثمان و آنچه که او از اموال و زمین ها به ناروا به کسان خود بخشیده بود، چنین می گوید: «به خدا سوگند تا آنجا که قدرت دارم این اموال را به صندوق بیت المال برمی گردانم گرچه این مال به کابین زنان و به خرید کنیزان مصرف شده باشد زیرا در عدل و داد، وسعت و گشایشی است و بر کسی که عدل و درستی تنگ گردد، جور و ستم تنگ تر شود.» و نیز علی علیه السلام درباره مسئولیت حاکم، در قبال عدالت اقتصادی، به کسی به حضور او آمده بود و از او به ناروا، درخواست کمک می نمود، فرمود: «این ثروت نه مال من است نه مال تو! بلکه غنائم مسلمانانی است که به یاری شمشیر و جهاد در راه خدا، اندوخته اند پس اگر تو هم در کارزار با آنان همرزم بوده ای، تو را نیز از آن سهمی است و گرنه این دسترنج آنان، برای غیر دهان آنان نخواهد بود.»
ص: 1413
4- عدالت در زمینه روابط اجتماعی
اسلام نهایت سعی و کوشش نموده که روابط اجتماعی طبق قواعد عدل برقرار گردد و طوری تنظیم کرده که در این روابط ظلم و بی عدالتی از یکی نسبت به دیگری از بین برود. از این جا است که حقوقی را به نفع والدین، همسایگان، کودکان، زنان، یتیمان و مریضان و زمین گیران و.....وضع کرده است. علاوه بر این، اسلام «عدالت» را باعث عاقبت به خیری جامعه می داند. آنجا که فرمود: 'و اوفوا الکیل اذا کلتم وزنو بیالقسطاس المستقیم ذلک خیر و احسن تأویلا'( سوره اسراء / آیه 35)، «پیمانه را کامل دهید و با ترازوی درست و راست سنجش کنید، که این کار بهتر و سرانجامش نیکوتر است.»
عاقبت و سرانجام عدالت از این جهت بهتر و نیکوتر است که وقتی ظلم در جامعه به تدریج روی هم جمع شود، موجب انفجار آن جامعه شده و سرانجام شهرها و مردم شهرها و مردم به فساد و نابودی کشیده می شوند. آری، جامعه ای که حقوق افراد آن پایمال بشود و در معرض ظلم اقتصادی و سیاسی قرار بگیرند، ممکن نیست چنین جامعه ای سرانجام مفنجر نشود و مردم به روی حکام خود بر نخیزند. البته، استبداد و دیکتاتوری ممکن است با زور و تهدید و ارعاب، موقتا جای قیام مردم را بگیرد، ولی هرگز برای همیشه نمی تواند پایه های حکومت خود را بر این اساس حفظ کند، زیرا ظلم و بی عدالتی، هنگامی که در جامعه به تدریج روی هم انباشته شد، به طوفان خطرناک و انفجار وحشتناک تبدیل می شود و همه چیز را نابود می سازد و چیزی باقی نمی گذارد.
ص: 1414
من_اب_ع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 405 تا 409
کلی__د واژه ه__ا
عدالت جامعه اقتصاد قانون اسلام
واژه انصاف از نصف (به فتح) و نصف (به ضم) است، یعنی چیزی را نصف کردن یا به نصف رساندن، و در روابط اجتماعی یعنی سود و زیان را میان خود و دیگران نصف کردن و در مقام داوری، حقوق طرفین دعوی را به طور برابر رعایت کردن. خلاصه، انصاف از روح گذشت و احترام به حقوق دیگران ناشی می شود و شخص منصف کسی است که برای دیگران حقوق برابر قائل باشد و مزایای زندگی را میان خود و مردم تقسیم کند. بعضی از مردم دیگران را به انصاف توصیه می کنند ولی شخصا انصاف را نسبت به سایرین رعایت نمی کنند؛ بدین جهت در روایاتی که راجع به انصاف وارده شده عبارت «انصاف الناس من نفسک» آمده است. یعنی آنجا که میان خود و مردم به قضاوت می نشینی از خود مایه گذار و دیگران را صاحب حق بدان و حقوقی را که نسبت به تو دارند رعایت کن.
قرآن و انصاف
برخی از مردم در مقام سخن یا ادای شهادت چنانچه منافع خود یا خویشان و نزدیکان خود را در معرض خطر ببینند به سادگی حاضر نیستند حقیقت را بگویند؛ از این رو قرآن مجید می فرماید: «و إذا قلتم فاعدلوا و لوکانذا قربی و بعهد الله أوفوا ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون» (سوره انعام /آیه 152)، هنگامی که سخن می گویید عدالت را رعایت کنید حتی اگر در مورد نزدیکانتان بوده باشد، و به عهد خدا وفا کنید. این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا متذکر شوید.
ص: 1415
و در جای دیگر می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا قوامین بالقسط شهداء لله و لو علی أنفسکم أو الوالدین و الأقربین إن یکن غنیا أو فقیرا فالله أولی بهما فلا تتبعوا الهوی أن تعدلوا و إن تلووا أو تعرضوا فإن الله کان بما تعملون خبیرا» (سوره نساء /آیه 135)، ای کسانی که ایمان آورده اید! به طور جدی در پاسداری از عدالت برخیزید و برای خدا گواهی دهید اگر چه] این گواهی[ به زیان خود شما یا پدر و مادر یا نزدیکان شما بوده باشد. برای هرکس که شهادت می دهد، چه غنی باشد یا فقیر، خدا سزاوارتر است که از آنها حمایت کند. بنابراین از هوی و هوس پیروی نکنید که از حق منحرف خواهید شد، و اگر حق را تحریف کنید و یا از اظهار آن اعراض نمایید خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.
انصاف از دیدگاه روایات
در روایات نیز سفارش زیادی درباره رعایت انصاف شده است که به بعضی از آنها اشاره می شود.
انصاف از مکارم اخلاق
مردی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید و گفت: مرا از مکارم اخلاق آگاه کن. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مکارم اخلاق عبارت است از: 1. عفو کردن کسی که به تو ستم کرده است. 2. پیوند با کسی که از تو بریده است. 3. بخشش به کسی که تو را محروم کرده است. 4. حق گویی گرچه به ضرر خودت باشد.
انصاف علامت ایمان
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم یکی از نشانه های مومن واقعی را انصاف می داند، که فرمود: «من واسی الفقیر و أنصف الناس من نفسه فذاک المومن حقا»، کسی که با فقیر همدردی کند و درباره مردم با انصاف باشد مومن واقعی است.
ص: 1416
انصاف وسیله کسب عزت
امیرالمومنین علیه السلام فرمود: «من ینصف الناس من نفسه لم یزده الله إلا عزه»، هرکس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید.
انصاف از بهترین اعمال
امام صادق علیه السلام فرمود: بالاترین اعمال سه چیز است: 1. رعایت انصاف نسبت به مردم تا آن جا که هرچه برای خود دوست داری برای آنان نیز دوست بداری. 2. مواسات نمودن با برادرت در مال. 3.یاد خدا در هر حال. ]سپس فرمود:[ یاد خدا تنها گفتن سبحان الله... نیست بلکه مقصود این است که اوامر خدا را اطاعت کنی و از نواهی او اجتناب ورزی.
انصاف وسیله قرب به خدا
امام صادق علیه السلام فرمود: سه دسته اند که در روز قیامت از دیگران به رحمت خدا نزدیک ترند تا از حساب خلق فارغ شوند:
1. کسی که در هنگام خشم، قدرت و زورش او را به ستم کردن به زیر دستان دعوت نکند.
2. کسی که هنگام قضاوت بین دو نفر به اندازه یک جو به هیچ طرف گرایش پیدا نکند.
3. کسی که حق را بگوید، خواه به ضرر او باشد یا به سود او.
کمترین حق
معلی بن خنیس می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم حق مسلمان بر مسلمان چیست؟ فرمود: هفت حق است که واجب است و اگر یکی از این حقوق ضایع شود از ولایت و اطاعت خدا بیرون رفته و مرتکب معصیت شده است. معلی می گوید: عرض کردم جانم فدای تو باد، آن حقوق را بیان بفرمایید. فرمود: من تو را دوست دارم و می ترسم آنها را زیر پا بگذاری؛ حفظ کنی و عمل ننمایی. عرض کردم: به خدا پناه میبرم. امام صادق علیه السلام فرمود: کمترین حقی که مسلمان نسبت به مسلمان دارد این است که آنچه برای خود دوست می دارد برای او نیز دوست بدارد و آنچه برای خود نمی پسندد برای دیگران نیز نپسندد.
ص: 1417
فرمان امیرالمومنین علیه السلام به مالک اشتر
حضرت علی علیه السلام در فرمان خود به مالک اشتر نوشت: نسبت به خدا و بندگانش انصاف را از دست مده و نسبت به اطرافیان و خانواده و زیر دستانت انصاف داشته باش که اگر انصاف پیشه خود نسازی، ستم کرده ای و کسی که به بندگان خدا ستم کند خدا دشمن اوست و کسی که خدا دشمن او باشد دلیلش را باطل می سازد: عذرش را نمی پذیرد و چنین شخصی با خدا در جنگ است مگر آنکه دست از ستم بردارد و توبه کند.
سخت ترین تکالیف الهی
از آنجا که رعایت انصاف کاری دشوار و انسان باید به آن اهمیت بدهد به دو حدیث دیگر نیز که از ائمه معصومین علیهم السلام در این باره رسیده توجه فرمایید:
1. امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: «ألا اخبرکم بأشد مافرض الله علی خلقه، فذکرثلاثه أشیاء أولها: إنصاف الناس من نفسک»، آیا شما را به سخت ترین چیزی که خدا بر خلقش واجب کرده آگاه نسازم؟ و آنگاه سه موضوع را بیان کرد که نخستین آنها از خود به مردم انصاف دادن است.
2. بعضی از دوستان و یاران امام صادق علیه السلام در نامه ای که برخی از مسائل مورد نیاز خود را سوال کرده بود به همراه شخصی به نام عبد الاعلی که عازم مدینه بود خدمت آن بزرگوار فرستاد و در ضمن از آن شخص (عبد الاعلی) خواسته بود که به طور شفاهی حقوقی را که یک نفر مسلمان بر سایر مسلمانان دارد بپرسد. عبدالاعلی می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم و نامه را تسلیم حضرت کردم و سوالی که درباره حقوق برادران دینی داشتم مطرح ساختم، اما برخلاف انتظار، امام صادق علیه السلام به همه سوال جواب داد جز درباره حقوق برادر مسلمان بر برادر مسلمانش. هنگامی که خواستم از مدینه خارج شوم برای خداحافظی به محضر امام صادق علیه السلام شرفیاب شدم و عرض کردم: به سوال من پاسخ ندادید؟ فرمود: می ترسم حقیقت را بگویم و شما عمل نکنید و از دین خدا خارج شوید. آنگاه فرمود: از جمله سخت ترین تکالیف الهی درباره بندگان خدا سه چیز است:
ص: 1418
* یکی رعایت عدل و انصاف میان خود و دیگران به طوری که با برادر مسلمان خود آنچنان رفتار کند که دوست دارد او با وی چنان رفتاری داشته باشد.
* دیگر آنکه مال خود را از برادران مسلمان مضایقه نکند و با آنها به مواسات رفتار نماید.
* سوم یاد کردن خدا است در هرحال، و مقصود از یاد کردن خدا این نیست که پیوسته سبحان الله و الحمدالله بگوید بلکه مقصود این است که اگر با کار حرامی مواجه شد خدا را در نظر بیاورد و آن کار را انجام ندهد.
انصاف در قضاوت
رعایت انصاف در زندگی انسان مراحلی دارد که هر شخصی در هر موقعیتی که قرار گرفته باشد به تناسب آن موقعیت، انصاف را رعایت کند، چه بسا که رعایت نکردن انصاف دنیا و آخرت انسان را تباه سازد و مهمترین مورد رعایت انصاف در مقام قضاوت است. کسی که بر کرسی قضاوت و حکومت می نشیند باید جز حق و حقیقت چیز دیگری را منظور ندارد. اگر تحت تاثیر دیگران قرار گیرد و یا به خاطر خویشاوندی و دوستی به یکی از طرفین دعوی متمایل شود، مسلما از مسیر عدالت و انصاف منحرف شده و برخلاف «ماانزل الله» حکم خواهد کرد و کسی که بر خلاف حکم خداوند داوری کند از ستمکاران و فاسقان و کافران است، که قرآن کریم می فرماید:
«و من لم یحکم بما ماانزل الله فاولئک هم الظالمون» (سوره مائده/ آیه 45)، هرکس به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند ستمگر است.
«و من لم یحکم بما ماانزل الله فاولئک هم الفاسقون» (سوره مائده/ آیه 47)، کسانی که بر طبق آن چه خدا نازل کرده حکم نمی کنند فاسق اند.
ص: 1419
«و من لم یحکم بما ماانزل الله فاولئک هم الکافرون» (سوره مائده/ آیه44)، آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند کافرند.
گرچه هرگاه سخن از قضاوت و شرایط قاضی و اهمیت قضا در اسلام به میان می آید ذهن انسان متوجه قضاتی که در مراحل عالی قضاوت قرار گرفته اند می شود ولی قضاوت منحصر به قاضی رسمی و منصوب از طرف امام یا نایب امام نیست، زیرا حکم کردن شامل مواردی که به نظر ما جزئی و کم اهمیت می آید نیز می شود. از باب نمونه به حدیثی که مرحوم طبرسی نقل کرده است اشاره می کنیم:
یک روز دو کودک خردسال که هر کدام خطی نوشته بودند خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام رسیدند تا آن بزرگوار درباره این که کدام یک از این دو خط بهتر است قضاوت کند. امیر مومنان علیه السلام که در آنجا حاضر بود این صحنه را دید به فرزندش فرمود: فرزندم! درست دقت کن که چگونه قضاوت می کنی، زیرا این خود نوعی قضاوت است که خداوند متعال در روز قیامت درباره آن از تو سوال خواهد کرد. پس انسان متخلق به خلاق حسنه باید در تمام مراحل زندگی خود انصاف را از دست ندهد و آن چه برای خود نمی پسندد برای دیگران نیز نپسندد.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 630 تا 638
کلی__د واژه ه__ا
انصاف احادیث روایات عدل فضایل اخلاقی
قصه ای برای نشان دادن نمونه ای از عدل خدا نقل شده است: یکی از اولیای خدا میان بیابان به چشمه ی آبی رسید. کنار چشمه آمد و آب نوشید و دست و صورت خود را شست و در دامنه ی کوه به سایه ی درختی رفت تا ضمن استراحت، تماشای کوه و منظره ی دشت و صحرا نیز بنماید. در همین حال دید اسب سواری از دور آمد کنار چشمه پیاده شد و آب خورد و سوار شد و رفت و همیان پولی را که همراهش بود، غفلتا جا گذاشت و فراموش کرد آن را ببرد. او که رفت، طولی نکشید جوان رهگذری کنار چشمه آمد، کیسه ی پول را دید، آن را برداشت و رفت. بعد از او پیرمردی کنار چشمه آمد و برای آب خوردن نشست. در همین اثنا آن مرد اسب سوار برگشت که کیسه ی پولش را ببرد، دید کیسه ی پول نیست و آن پیرمرد آنجاست. به پیرمرد گفت: کیسه من اینجا مانده بود، کجاست؟ پیرمرد گفت: من الان اینجا رسیدم، چنین چیزی ندیدم (و راست می گفت). اسب سوار عصبانی شد و با هم گلاویز شدند. در این نزاع، جوان اسب سوار، پیرمرد را کشت و رفت. آن مرد خدا از دیدن این جریان سخت متحیر ماند و گفت: خدایا! در اینکه این صحنه از اول تا به آخر مقدر به تقدیر تو بوده است، تردیدی نیست؛ اما چگونه می شود که کیسه را دیگری ببرد و این پیرمرد بیگناه کشته شود؟ عادلانه بودن این صحنه، چگونه توجیه می شود؟ در همان حال به آن مردخدا ملهم شد که به پیامبر زمان رجوع کرده و از او در توجیه این جر یان استمداد کند. از جانب خدا به پیامبر زمان وحی شد که به آن مردخدا بگو، آن اسب سوار که کیسه را فراموش کرده و جا گذاشته بود، و به شخصی که کیسه را برد، بدهکار بود و لذا او به حق خودش رسیده است و اما آن پیرمرد که کشته شد، پدر اسب سوار را کشته بود و قصاص نشده بود، اسب سوار هم خبر نداشت که آن پیرمرد، قاتل پدرش بوده است. بر حسب اتفاق پیرمرد کشته شد، اما در واقع قاتل پدرش بوده و به قصاص رسیده است. پس خلاف عدلی واقع نشده است.
ص: 1420
من_اب_ع
سیدمحمد ضیاء آبادی- کتاب حبل متین (جلد سوم) – از صفحه 61 تا 62
کلی__د واژه ه__ا
عدل عدالت
خداوند در سوره نور آیات 30-31 میفرماید: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَی لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ* وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُوْلِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَی عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ به مردان باایمان بگو دیده فرو نهند و پاکدامنی ورزند که این برای آنان پاکیزه تر است زیرا خدا به آنچه می کنند آگاه است* و به زنان باایمان بگو چشم های خود را -از نگاه هوس آلود- فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را -جز آن مقدار که نمایان است- آشکار ننمایند و -اطراف- روسری های خود را بر سینه خود افکنند -تا گردن و سینه با آن پوشانده شود- و زینت خود را آشکار نسازند مگر برای شوهرانشان یا پدرانشان یا پدر شوهرانشان یا پسران همسرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان هم کیششان یا بردگانشان (خدمتکاران زن) یا افراد سفیه که تمایلی به زن ندارند یا کودکانی که از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند و هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانشان دانسته شود -و صدای خلخال که بر پا دارند به گوش رسد- و همگی به سوی خدا بازگردید و توبه کنید ای مؤمنان تا رستگار شوید».
ص: 1421
پیام آیه
1- بهره مندی جامعه از آثار و برکات ایمان و حاکمیت معنویت و توحید بر جامعه در گرو تلاش همگانی و همکاری و همدلی همه انسان های باایمان است. مرد یا زن، کوچک یا بزرگ، سیاه یا سفید، غنی یا فقیر و...
2- دستیابی به فضایل اخلاقی و پاکی روح و رهایی از تعلقات و زشتی های معنوی، مرهون پایبندی به عوامل و تعهداتی است که کنترل چشم ها در جامعه ایمانی و رعایت عفت و پاکدامنی یکی از عوامل مؤثر و مهم در این زمینه محسوب می شود.
3- برخلاف اندیشه رائج که گناه رواج بی عفتی و آسیب پذیری مسائل اخلاقی را در جامعه بر عهده طبقه ای یا گروهی خاص یا جنسیتی مخصوص -خواه زن یا مرد- می گذارند. قرآن کریم هم زن و هم مرد باایمان را در این زمینه مسئول و متعهد می داند.
4- البته چون زنان از قابلیت ها و ابزارهای بیشتری نسبت به مردان برای سوء استفاده -در این زمینه- برخوردارند خطاب های قرآن کریم به آنان بیشتر و جزئی تر است.
5- چون هدف ایمان پاکسازی روح از ناپاکی های جنسی هر چند کم رنگ آفت مهمی در این زمینه است از همین رو خداوند کنترل اخلاقی را مایه دستیابی به این پاکی معرفی می کند.
6- توجه به آگاهی خداوند به تمام آنچه انسان ها انجام می دهند عاملی مهم و مؤثر برای هدایت و کنترل انسان هاست. در جهانی که هیچ صحنه ای از علم خداوندی خارج نیست و تمام جزئیات زندگی انسان در پیشگاه الهی حاضر است کج روی و کج اندیشی و کج رفتاری یا نشانه بی خردی است یا نشانه لجاجت و عناد و ایستادگی در برابر فرمان حق و چون انسان مؤمن از این ویژگی های منفی روحی اخلاقی منزه است باید که در عمل، در فکر ساختن جامعه ای باشد که سرشار از شکوه معنوی و رستگاری باشد.
ص: 1422
جمع بندی پیام ها
جامعه ایمانی آنگاه حرکتی رو به کمال و رستگاری دارد و آنگاه می تواند از لذات و رهاوردهای باشکوه ایمان بهره مند شود که در حرکتی همگانی زمینه های پیدایش رشد فضائل اخلاقی، و شکوفه های ایمانی را ایجاد کند و با تمام جدیت و توان با آفات و موانع به مقابله برخیزد.
من_اب_ع
سید محمدحسین طباطبائی- تفسیر المیزان
شیخ حویزی- تفسیر نور الثقلین
شیخ صدوق- امالی
شیخ صدوق- معانی الاخبار
شیخ کلینی- اصول کافی
راغب اصفهانی- مفردات
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان ایمان جامعه اسلامی عفت پاکدامنی اخلاق
در قرآن کریم آمده است: «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَّعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛ (این) سوره ای است که آن را نازل و آن را فرض گردانیدیم و در آن آیاتی روشن فرو فرستادیم باشد که شما پند پذیرید» (نور/ 1). آیه اول سوره نور مخصوصا با تعبیر «سوره انزلناها» و بعد هم با کلمه «فرضناها» این مطلب را می فهماند که مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است یعنی درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند که در جهت سهل کردن و ساده کردن و ناچیز شمردن روابط جنسی حرکت می کند و به غلط اسمش را آزادی می گذارد و به اصطلاح در جهت آزادی جنسی گام بر می دارد، قرآن کریم آنچه تحت عنوان حریمهای عفاف مطرح می کند و آنچه تحت عنوان مجازاتهای بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زنهایی که عفیفه اند و به دروغ متهم (به بی عفتی) می شوند، بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و فرض است و نمی شود اینها را کوچک شمرد و یکی از بدبختیهای دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف و تقوای در امور جنسی است.
ص: 1423
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 9
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق پاکدامنی قرآن انسان روابط جنسی
نکته ای که باید تذکر داده شود و مورد توجه قرار گیرد اینست که حتی عشقهای شهوانی ممکن است سودمند واقع گردد و آن هنگامی است که با تقوا و عفاف توأم گردد. یعنی در زمینه فراق و دست نارسی از یک طرف و پاکی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها و فشار و سختیهائی که بر روح وارد می شود آثار نیک و سودمندی به بار می آورد. عرفا در همین زمینه است که می گویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات احدیت می گردد و در همین زمینه است که روایت می کنند: «من عشق و کتم و عف و مات مات شهیدا؛ آنکه عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد، شهید مرده است». اما این نکته را نباید فراموش کرد که این نوع عشق با همه فوائدی که در شرائط خاص احیانا به وجود می آورد قابل توصیه نیست، وادیی است بس خطرناک. از این نظر مانند مصیبت است که اگر بر کسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله کند، مکمل و پاک کننده نفس است، خام را پخته و مکدر را مصفی می نماید، اما مصیبت قابل توصیه نیست. کسی نمی تواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی، مصیبت برای خود خلق کند، و یا برای دیگری به این بهانه مصیبت ایجاد نماید.
راسل در اینجا نیز سخنی باارزش دارد. می گوید: رنج برای اشخاص واجد انرژی چون وزنه گرانبهائی است. کسی که خود را کاملا سعادتمند می بیند جهدی برای سعادت بیشتر نمی کند. اما گمان نمی کنم این امر بتواند بهانه ای باشد که دیگران را رنج بدهیم تا به راه مفیدی قدم نهند، زیرا غالبا نتیجه معکوس بخشد و انسان را درهم می شکند. در این مورد بهتر است خود را تسلیم تصادفات کنیم که در سر راه ما پیش می آید (زناشوئی و اخلاق، ص 134).
ص: 1424
چنانکه می دانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فوائد مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانه ای از لطف خدا معرفی شده است، اما به هیچوجه به کسی اجازه داده نشده است که به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران به وجود آورد. به علاوه، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست، و آن اینکه عشق بیش از هر عامل دیگری ضد عقل است، هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حکومتش معزول می کند. اینست که عقل و عشق در ادبیات عرفانی به عنوان دو رقیب معرفی می گردند. رقابت فیلسوفان با عرفا که آنان به نیروی عقل، و اینان به نیروی عشق اتکاء و اعتماد دارند از همین جا سرچشمه می گیرد. در ادبیات عرفانی همواره در این میدان رقابت، عقل محکوم و مغلوب شناخته شده است. سعدی می گوید:
نیکخواهانم نصیحت می کنند *** خشت بر دریا زدن بی حاصل است
شوق را بر صبر قوت غالب است *** عقل را بر عشق دعوی باطل است
دیگری می گوید: قیاس کردم، تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر می زند رقمی نیروئی که تا این حد قدرتمند است و زمام اختیار را از کف می گیرد و به قول مولوی: آدمی را همچون پر کاهی در کف تندبادی به این سو و آن سو می کشد و به قول راسل: چیزی است که تمایل به آثارشی دارد، چگونه می تواند قابل توصیه باشد. به هر حال، احیانا آثار مفید داشتن یک مطلب است و قابل تجویز و توصیه بودن مطلب دیگر است. از اینجا معلوم می شود که ایراد و اعتراض برخی متشرعین بر برخی از حکماء اسلامی (بوعلی، رساله عشق و صدرالمتاهلین سفر سوم اسفار) که این بحث را در الهیات مطرح کرده اند و آثار و فوائد آن را بیان کرده اند ناوارد است زیرا طبقه خیال کرده اند که عقیده آن دسته از حکما اینست که این مطلب قابل تجویز و توصیه هم هست، و حال آنکه نظر آنها تنها به آثار مفیدی است که در شرائط تقوا و عفاف به بار می آورد، بدون اینکه آنرا قابل تجویز و توصیه بدانند، درست مانند مصائب و بلایا.
ص: 1425
من_اب_ع
مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 54-57
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان عرفان عشق پاکدامنی تربیت
«یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون* فان لم تجدوا فیها احدا فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم و الله بما تعملون علیم* لیس علیکم جناح ان تدخلوا بیوتا غیر مسکونة فیها متاع لکم و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون* قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون* و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لایبدین زینتهن الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربة من الرجال او الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء، و لا یضربن بارجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن و توبوا الی الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون*» (نور/ 27-31).
«ای کسانی که ایمان آورده اید! به خانه هایی که خانه های شما نیست، سرزده داخل نشوید، تا آشنایی دهید و اجازه خواهید و بر اهل آن سلام کنید. این برای شما بهتر است، باشد که پند گیرید (27) و اگر در خانه کسی را نیافتید، داخل آن نشوید تا به شما اجازه داده شود؛ و اگر به شما گفته شد: برگردید، برگردید، که آن برای شما پاکیزه تر است، و خدا به آنچه انجام می دهید داناست (28) بر شما گناهی نیست که به خانه های غیرمسکونی و اماکن عمومی که کالایی در آن دارید داخل شوید، و خدا آنچه را عیان کنید و آنچه را نهان دارید می داند (29) به مردان با ایمان بگو: دیده از نامحرم فرو بهند و پاکدامنی خود را حفظ کنند، که این برای آنها پاکیزه تر است. همانا خدا به آنچه می کنند آگاه است (30) و به زنان با ایمان بگو: دیدگان خود را از نامحرم فرو بندند و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه نمایان است مانند دست و صورت آشکار نسازند، و باید روسری های خود را بر سینه های خویش فرو اندازند و زینت و آرایش خود را آشکار نکنند جز برای شوهران خود یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا مردان تابع خانواده (سفیه و عقب مانده) که به زن رغبت ندارند، یا کودکانی که به عورت زنان وقوف نیافته اند. و پاهای خود را چنان بر زمین نکوبند تا آن زینتی که پنهان کرده اند (خلخال) دانسته شود. و ای مومنان! همگی به درگاه خدا توبه آرید، تا شاید رستگار شوید».
ص: 1426
در جمله بعد می فرماید «و یحفظوا فروجهم» یعنی: به مؤمنین بگو عورت خویش را حفظ کنند. ممکن است مقصود این باشد که پاکدامن باشند و دامن خود را از هر چه که روا نیست نگهداری کنند، یعنی از زنا و فحشاء و هر کار زشتی که از این مقوله است. ولی عقیده مفسرین اولیه اسلام و همچنین مفاد اخبار و احادیث وارده اینست که هر جا در قرآن کریم کلمه حفظ فرج آمده است مقصود حفظ از زناء است جز در این دو آیه که به معنای حفظ از نظر است و مقصود وجوب ستر عورت است. چه این تفسیر را بگیریم یا حفظ فرج را به معنی مطلق پاکدامنی و عفاف بگیریم در هر حال شامل مسأله ستر عورت می باشد. در جاهلیت بین اعراب ستر عورت معمول نبود و اسلام آن را واجب کرد. در دنیای متمدن کنونی نیز عده ای از غربیها کشف عورت را تأیید و تشویق می کنند. دنیا دوباره از این نظر به سوی همان وضع زمان جاهلیت سوق داده می شود.
برتراند راسل در یکی از کتابهایش به نام در تربیت یکی از چیزهائی که از جمله «اخلاق بی منطق» و به اصطلاح «اخلاق تابو» می شمارد، همین مسأله پوشانیدن عورت است. وی می گوید چرا پدران و مادران اصرار می ورزند که عورت خود را از بچه بپوشانند؟ این اصرار، خود سبب تحریک حس کنجکاوی بچه ها می گردد. اگر کوشش والدین برای کتمان عضو تناسلی نباشد، چنین کنجکاوی کاذبی وجود پیدا نخواهد کرد. باید والدین عورت خود را به بچه ها نشان بدهند تا آنها هر چه که وجود دارد از اول بشناسند. بعد اضافه می کند: لااقل گاهی اوقات -مثلا هفته ای یک بار- در صحرا یا حمام برهنه شوند و عورت خود را در معرض دید بچه ها قرار دهند. راسل مسأله مخفی کردن عورت را یک «تابو» می داند. «تابو» از موضوعات بحث جامعه شناسی است و به تحریمهای ترس آور و بی منطق گفته می شود که در میان ملل وحشی وجود داشته و دارد. به عقیده امثال راسل، اخلاق رائج در جهان متمدن امروز نیز پر از «تابو» است.
ص: 1427
عجیب است که بشر به نام تمدن می خواهد به قهقرا و توحش بازگردد. در قرآن کریم سوره احزاب آیه 33 کلمه «الجاهلیة الاولی» وارد شده است. شاید اشعار به همین جهت باشد که جاهلیت قدیم نخستین جاهلیت بوده است. در بعضی از روایات آمده است که «ای ستکون جاهلیة اخری» یعنی مفهوم آیه این است که به زودی یک جاهلیت دیگر هم به وجود خواهد آمد. قرآن به دنبال دستور ستر عورت در سوره نور آیه 30 می فرماید: «ذلک ازکی لهم» یعنی این برای ایشان پاکیزه تر است؛ پوشیدن عورت یک نوع نظافت و پاکی روح است از اینکه بشر دائما درباره مسائل مربوط به اسافل اعضا بیندیشد. قرآن با این جمله می خواهد فلسفه و منطق این کار را بیان کند، در حقیقت می خواهد پاسخی به اهل جاهلیت قدیم و جدید بدهد که این ممنوعیتها را بی منطق و تابو نخوانند متوجه آثار و منطق آن باشند. بعد می فرماید: «ان الله خبیر بما یصنعون؛ خدا بدانچه می کنند آگاه است.»
در تاریخ داستانی از رسول اکرم (ص) در این زمینه هست. رسول اکرم (ص) می فرماید: در کودکی چند بار پیشامدهایی برای من شد و احساس کردم که یک قوه غیبی و یک مأمور درونی مراقب من است و مرا از ارتکاب بعضی کارها باز می دارد، از جمله اینکه وقتی که بچه بودم و با کودکان بازی می کردم یک روز یکی از رجال قریش کار ساختمانی داشت و کودکان بر حسب حالت کودکی دوست داشتند سنگ و مصالح بنائی را در دامن گرفته بیاورند و نزدیک بنا قرار دهند. بچه ها، طبق معمول عرب پیراهنهای بلند به تن داشتند و شلوار نداشتند. وقتی که دامن خود را بالا می گرفتند عورت آنها مکشوف می شد. من رفتم یک سنگ در دامن بگیرم. همینکه خواستم دامنم را بلند کنم، گوئی کسی با دستش زد و دامن مرا انداخت. یک بار دیگر خواستم دامنم را بالا بگیرم باز همانطور شد. دانستم که من نباید این کار را بکنم (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، خطبه 190).
ص: 1428
در آیه بعد می فرماید: «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن؛ و به زنان با ایمان بگو: دیدگان خود را از نامحرم فرو بندند و دامان خویش را حفظ کنند». عینا همان دو تکلیف: ترک نظر، و پاکدامنی (پوشانیدن عورت) را که برای مردان بیان کردم برای زنان هم ذکر فرموده است. از اینجا به خوبی روشن می شود که هدف از این دستورات رعایت مصالح بشر است خواه زن یا مرد. قوانین اسلام بر پایه تبعیض و تفاوت میان زن و مرد بنا نشده است و الا می باید همه این تکالیف را برای زن قائل شود و برای مرد هیچ وظیفه ای مقرر ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 131-128
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه علم منطق داستان اخلاقی پوشش
فطری بودن پوشش
حجاب و پوشش در تمام ادیان و مذاهب، دارای جایگاه خاصی است و یکی از دلایل اساسی آن این است که حجاب و عفاف، یک امر فطری است. داستان حضرت آدم و حوا نیز فطری بودن پوشش را اثبات می کند. در تورات (کتاب مقدس یهودیان که برای مسیحیان نیز مقدس است) می خوانیم: «و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست و به نظر، خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا، پس، از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریان اند، پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتنن ساختند...». بعد ادامه می دهد: «و آدم، زن خود را حوا نام نهاد، زیرا که او مادر جمیع زندگان است و خداوند رخت ها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید» (تورات، سفر پیدایش، باب 3، آیات 8-6 و 21-20).
ص: 1429
بر طبق این متن، آدم و حوا لباسی نداشتند و بعد از خوردن شجره ممنوعه چشمشان باز شد و فهمیدند که عریان اند که بلافاصله با برگ درختان خود را پوشاندند و بعدا خداوند لباسی از پوست به ایشان ارزانی داشت. در قرآن کریم در مورد داستان حضرت آدم و حوا چنین آمده است: «فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة؛ آن گاه که آدم و حوا از درخت ممنوعه چشیدند، پوشش خود را از دست داده (عورتشان آشکار گردید) و به سرعت، با برگ درختان بهشتی خود را پوشاندند» (اعراف/ 22).
طبق آیات شریفه قرآن کریم، حضرت آدم و حوا قبل از چشیدن درخت ممنوعه دارای لباس بوده اند، اما با خوردن از آن درخت ممنوعه (بر اثر اغوای شیطان) لباس خود را از دست دادند که بلافاصله به پوشاندن خود اقدام نمودند. به هر حال، مطابق هر دو نقل، پس از احساس برهنگی (خواه طبق نقل تورات قبل از آن دارای لباس نبوده و یا طبق قرآن کریم دارای لباس بوده اند) بلافاصله خود را با برگهای درختان بهشتی پوشاندند. این احساس شرم از برهنگی حتی بدون حضور ناظر بیگانه، و سرعت در پوشاندن خود به وسیله برگ ها (هرچند به طور موقت)، از آن جهت که تحت هیچ آموزش یا فرمانی از جانب خداوند یا فرشته وحی و یا تذکر هریک به دیگری صورت گرفته است، بیانگر فطری بودن پوشش در انسان است و ثابت می کند که لباس و پوشش، به تدریج و بر اثر تمدن ها ایجاد نشده است، بلکه انسان های نخستین، یا به تعبیر بهتر، نخستین انسان ها، به طور فطری بدان گرایش داشته اند. و بنا به گواهی متون تاریخی، در اکثر قریب به اتفاق ملت ها و آیین های جهان، حجاب در بین زنان، معمول بوده است. هر چند حجاب در طول تاریخ، فراز و نشیب های زیادی را طی کرده و گاهی با اعمال سلیقه حاکمان، تشدید یا تخفیف یافته است، ولی هیچ گاه بطور کامل از بین نرفته است.
ص: 1430
تمام ادیان آسمانی، حجاب و پوشش زن را واجب و لازم شمرده اند و جامعه بشری را به سوی آن دعوت کرده اند؛ زیرا لزوم پوشش و حجاب به طور طبیعی در فطرت زنان به ودیعت نهاده شده است و احکام و دستورهای ادیان الهی هماهنگ و همسو با فطرت انسانی تشریع شده است، پس در همه ادیان الهی پوشش و حجاب زن واجب گشته است. در ادیان زرتشت، یهودیت، مسیحیت و اسلام، حجاب زنان امری لازم بوده است. کتاب های مقدس مذهبی، دستورها و احکام دینی، آداب و مراسم و سیره عملی پیروان این ادیان الهی، بهترین شاهد و گواه اثبات این مدعاست.
حجاب در دین یهود
رواج حجاب در بین زنان قوم یهود، مطلبی نیست که کسی بتواند آن را مورد انکار یا تردید خود قرار دهد. مورخین، نه تنها از مرسوم بودن حجاب در بین زنان یهود سخن گفته اند، بلکه به افراط ها و سخت گیریهای بی شمار آنان نیز در این زمینه تصریح کرده اند. در کتاب حجاب در اسلام آمده است: «گرچه پوشش در بین عرب مرسوم نبود و اسلام آن را به وجود آورد، ولی در ملل غیرعرب، به شدیدترین شکل، رواج داشت. در ایران و در بین یهود و مللی که از فکر یهود پیروی می کردند، حجاب به مراتب شدیدتر از آنچه اسلام می خواست وجود داشت. در بین این ملتها وجه و کفین (صورت و کف دستها) هم پوشیده می شد. حتی در بعضی از ملتها سخن از پوشیدن زن و چهره زن نبود، بلکه سخن از قایم کردن زن بود و این فکر را به صورت یک عادت سفت و سخت درآورده بودند».
ص: 1431
ویل دورانت که معمولا سعی می کند موارد برهنگی یا احیانا تزیینات و آرایش های زنان هر قوم را با آب و تاب نقل کند تا آن را طبیعی جلوه دهد، در این مورد می گوید: «در طول قرون وسطا، یهودیان همچنان زنان خویش را با البسه فاخر می آراستند، لکن به آنها اجازه نمی دادند که با سر عریان به میان مردم روند. نپوشاندن موی سر، خلافی بود که مرتکب را مستوجب طلاق می ساخت. از جمله تعالیم شرعی یکی آن بود که مرد یهودی نباید در حضور زنی که موی سرش هویداست، دست دعا به درگاه خدا بردارد».
او در توصیف زنان یهودی می گوید: «زندگی جنسی آنان علی رغم تعدد زوجات، به طرز شایان توجه، منزه از خطایا بود. زنان آنان دوشیزگانی محجوب، همسرانی ساعی، مادرانی پرزا، و امین بودند و از آنجا که زود وصلت می کردند، فحشا به حداقل، تخفیف پیدا می کرد». در کتاب مقدس یهودیان، موارد متعددی یافت می شود که به طور صریح و یا ضمنی، حجاب و پوشش زن و مسائل مربوط به آن، مورد تایید قرار گرفته است. در برخی از آنها لفظ چادر و برقع به کار رفته است که نشانگر کیفیت پوشش زنان آن عصر است.
در مورد پوشش کامل در مقابل نامحرم در سفر پیدایش تورات چنین می خوانیم: «و رفقه، چشمان خود را بلند کرد و اسحاق را دید و از شتر خود فرود آمد. زیرا که از خادم پرسید: این مرد کیست که در صحرا به استقبال ما می آید؟ و خادم گفت: آقای من است. پس برقع خود را گرفته، خود را پوشانید» (سفر پیدایش، باب 24، فقره 64 و 65). و در مورد عدم تشبه مرد و زن به یکدیگر در تورات آمده است: «متاع مرد، بر زن روا نباشد و مرد، لباس زن نپوشد، زیرا هرکه این کند، مکروه یهود (خدای تو) است» (تورات، سفر تثنیه، باب 22، فقره 5).
ص: 1432
حتی به نزول عذاب در اثر آرایش دختران یهود برای بیگانگان پرداخته است در این زمینه در تورات آمده: «و خداوند می گوید از این جهت که دختران صهیون متکبرند و با گردن افراشته و غمزات چشم، راه می روند و به ناز می خراماند و به پاهای خویش، خلخالها را به صدا می آورند. بنابراین، خداوند فرق سر دختران صهیون را کل خواهد ساخت و خداوند، عورت ایشان را برهنه خواهد نمود. و در آن روز، خداوند زینت خلخال ها و پیشانی بندها و هلال ها را دور خواهد کرد. و گوشوارها و دستبندها و روبندها و انگشترها و حلقه های بینی را و رداها و شال ها و کیسه ها را. و آینه ها و کتان های نازک و عمامه ها و برقع ها را. و واقع می شود که: به عوض عطریات، عفونت خواهد شد و به عوض کمربند، ریسمان و عوض موهای بافته، کلی و به عوض سینه بند، زنار پلاس و به عوض زیبایی، سوختگی خواهد بود. مردانت به شمشیر و شجاعانت در جنگ خواهند افتاد. و دروازه های وی ناله و ماتم خواهند کرد و او خراب شده، بر زمین خواهد نشست. (تورات، اشعیاء نبی، باب سوم، فقره 10-8).
در تورات، از چادر و برقع و روبنده ای که زنان با آن سر و صورت و اندام خویش را می پوشانده اند، صریحا نام برده شده است، که نشانگر کیفیت پوشش زنان است. برای نمونه در کتاب روت می خوانیم: «بوعز گفت: زنهار کسی نفهمد که این زن به خرمن آمده است. و گفت: چادری که بر توست، بیاور و بگیر. پس آن را بگرفت و او شش کیل جو پیموده بر وی گذارد و به شهر رفت. (تورات، سفر پیدایش، باب 38، فقره 14 و 15). در مورد عروس یهودا می خوانیم: «پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرد. برقعی به رو کشید و خود را در چادری پوشید و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست» (تورات، سفر پیدایش، باب 38، فقره 14 و 15).
ص: 1433
ویل دورانت در مورد لزوم پوشاندن سر از نامحرمان در آیین یهود می نویسد: اگر زنی به نقض قانون یهود می پرداخت، چنانکه مثلا بی آن که چیزی بر سر داشت به میان مردم می رفت، و یا در شارع عام نخ می رشت، یا بر هر سنخی از مردان، درد دل می کرد، یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه اش تکلم می نمود، همسایگانش می توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه ای او را طلاق دهد. او همچنین می نویسد: ...و به استعمال سرخاب و سرمه، نکوهیده می شمردند. موافق بودند که مرد، باید برای پوشاک زن خویش سخاوتمندانه خرج کند، لکن غرض آن بود که زن، خود را برای شوهر خویش بیاراید نه برای سایر مردها. در کتاب حکمة الحجاب و ادلة وجوب النقاب، برای تایید این که منشا حجاب زنان یهودی، وجوب حجاب در شریعت موسی (ع) بوده، به داستان حضرت موسی و دختران شعیب اشاره شده است که در آن، حضرت موسی به آنان امر کرد تا پشت سر او حرکت کرده و از پشت سر، او را به منزل پدرشان هدایت کنند (حکمه الحجاب و اداله وجوب النقاب، ص 252).
حجاب در مسیحیت
ادیان الهی، به خاطر تناسبشان با فطرت و احکام کلی، جهت و شیوه واحدی دارند. در مسیحیت، همانند دین زرتشت و یهود، حجاب زنان امری واجب به شمار می آمده است. جرجی زیدان، دانشمند مسیحی در این باره می گوید: «اگر مقصود از حجاب، پوشانیدن تن و بدن است، این وضع، قبل از اسلام و حتی پیش از ظهور دین مسیح، معمول بوده است و آثار آن هنوز در خود اروپا باقی مانده است». مسیحیت نه تنها احکام دین یهود در مورد حجاب زنان را تغییر نداده و قوانین شدید آن را استمرار بخشیده است، بلکه در برخی موارد، قدم را فراتر نهاده و با تاکید بیشتری وجوب حجاب را مطرح ساخته است، زیرا در شریعت یهود، تشکیل خانواده و ازدواج، امری مقدس محسوب می شد و حتی در کتاب تاریخ تمدن آمده است که: «ازدواج در سن بیست سالگی اجباری بود، اما از دیدگاه مسیحیت که تجرد، مقدس شمرده شده است جای هیچ شبهه ای باقی نخواهد ماند که برای از بین رفتن تحریک و تهییج، این مکتب، زنان را به رعایت پوشش کامل و دوری از آرایش و تزیین، به صورت شدیدتری فراخوانده است».
ص: 1434
در این ارتباط، در انجیل می خوانیم: «و همچنین زنان خویشتن را بیارایند به لباس مزین به حیا و پرهیز، نه به زلفها و طلا و مروارید و رخت گرانبها. بلکه چنان که زنانی را می شاید که دعوای دینداری می کند به اعمال صالحه....» (انجیل، رساله پولس به تیموناوس، باب دوم، فقره 9- 15). «همچنین ای زنان، شوهران خود را اطاعت نمایید تا اگر بعضی نیز مطیع کلام نشوند، سیرت زنان ایشان را بدون کلام دریابد. چون که سیرت طاهر و خداترس شما را ببینند. و شما را زینت ظاهری نباشد از بافتن موی و متحلی شدن به طلا و پوشیدن لباس. بلکه انسانیت باطنی قلبی در لباس غیرفاسد روح حلیم و آرام که نزد خدا گران بهاست. زیرا بدین گونه، زنان مقدسه در سابق نیز که متوکل به خدا بودند، خویشتن را زینت می نمودند و شوهران خود را اطاعت می کردند. مانند ساره که ابراهیم را مطیع بود و او را آقا می خواند و شما دختران او شده اید» (انجیل، رساله پطرس رسول، باب سوم، فقره 1- 6). همچنین درباره وقار و امین بودن زن می خوانیم: «و به همین گونه زنان نیز باید با وقار باشند و نه غیبتگو؛ بلکه هوشیار و در هر امری امین» (انجیل، رسوله پولس به تیموناوس، باب سوم، فقره 11).
در روایات ما نیز چنین آمده است: حضرت عیسی (ع) فرمود: از نگاه کردن به زنان بپرهیزید، زیرا شهوت را در قلب می رویاند و همین، برای ایجاد فتنه در شخص نگاه کننده کافی است (سفینه البحار، ج 2، ص 596). حواریون و پس از آنها پاپ ها و کاردینال های بزرگ که دستورهای دینی آنان از طرف کلیسا و مذهب مسیحیت لازم الاجرا شمرده می شد، با شدتی هرچه تمام تر زنان را به پوشش کامل و دوری از آرایش های جسمی فرا می خوانده اند.
ص: 1435
دکتر حکیم الهی استاد دانشگاه لندن در کتاب زن و آزادی پس از تشریح وضعیت زن نزد اروپاییان، در مورد حکم پوشش و حجاب زن نزد مسیحیت، عقاید کلمنت و ترتولیان، (دو مرجع مسیحیت و دو اسقف بزرگ) را درباره حجاب بازگو می کند: «زن باید کاملا در حجاب و پوشیده باشد، مگر آن که در خانه خود باشد، زیرا فقط لباسی که او را می پوشاند، می تواند از خیره شدن چشم ها به سوی او مانع گردد. زن نباید صورت خود را عریان ارائه دهد تا دیگری را با نگاه کردن به صورتش وادار به گناه نماید. برای زن مؤمن عیسوی، در نظر خداوند، پسندیده نیست که نزد بیگانگان به زیور آراسته گردد و حتی زیبایی طبیعی آن نیز باید مخفی گردد، زیرا برای بینندگان خطرناک است (زن و آزادی، حکیم الهی، ص 53). تصویرهایی که از پوشاک مسیحیان و مردم اروپا انتشار یافته است، به وضوح نشان می دهد که حجاب در بین زنان، کاملا رعایت می شده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 25-21
علی محمدی- مجله حدیث زندگی- شماره 6 به نقل از کتاب حجاب در ادیان الهی
ابوالقاسم اشتهاردی- حجاب در اسلام- صفحه 5
ویل دورانت- تاریخ تمدن
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان فطرت تاریخ حجاب ادیان الهی کتاب تربیت
آزادی در مسائل جنسی سبب شعله ور شدن شهوات به صورت حرص و آز می گردد، از نوع حرص و آزهائی که در صاحبان حرمسراهای رومی و ایرانی و عرب سراغ داریم ولی ممنوعیت و حریم، نیروی عشق و تغزل و تخیل را به صورت یک احساس عالی و رقیق و لطیف و انسانی تحریک می کند و رشد می دهد و تنها در این هنگام است که مبدأ و منشأ خلق هنرها و ابداعها و فلسفه ها می گردد. بدون شک آن مقدار که تبرج و خودنمائی زن در اجتماع و معاشرتهای آزاد سبب انحراف جنسی می شود به مراتب بیشتر از آن است که محرومیت و دست نارسی سبب می گردد.
ص: 1436
اگر در مشرق زمین محرومیتها باعث انحراف جنسی و همجنس بازی شده است، در اروپا شهوترانیهای زیاد باعث این انحراف گشته است، تا آنجا که در بعضی کشورها همانطور که در روزنامه های خبری خواندیم رسمی و قانونی شد و گفته شد چون ملت انگلستان عملا این کار را پذیرفته است قوه مقننه باید از ملت پیروی کند. یعنی نوعی رفراندوم قهری صورت گرفته است. بالاتر اینکه در مجله ای خواندم در بعضی کشورهای اروپائی پسرها رسما با یکدیگر ازدواج می کنند. در شرق هم، محرومین آن قدر سبب رواج انحراف جنسی نبودند که صاحبان حرمسراها بودند، و به اصطلاح اعراب، این انحراف از بلاط ملوک و سلاطین آغاز شده است.
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من أبصرهم و یحفظوا فروجهم ذلک أزکی لهم إن الله خبیر بما یصنعون؛ به مؤمنان بگو چشمهای خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و فروج خود را حفظ کنند، این برای آنها پاکیزه تر است، خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است» (نور/ 30). اسلام می گوید کامیابیهای جنسی اعم از آمیزش و لذت گیریهای سمعی و بصری و لمسی مخصوص به همسران است و غیر از آن گناه، و مایه آلودگی و ناپاکی جامعه می باشد که جمله «ذلک ازکی لهم» در آیات فوق اشاره به آن است.
بی حجابی باعث بیماریهای روانی
نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرتهای بی بندوبار، هیجانها و التهابهای جنسی را فزون می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی، غریزه ای نیرومند، عمیق و دریا صفت است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند، شعله ورتر می شود. اسلام به قدرت شگرف این غریزه آتشین توجه کامل کرده است. روایات زیادی درباره خطرناک بودن غریزه ای که مرد و زن را به یکدیگر پیوند می دهد وارد شده است. روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است. اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد. همانطور که بشر -اعم از مرد و زن- در ناحیه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملک جاه و مقام سیر نمی شود و اشباع نمی گردد، در ناحیه جنسی نیز چنین است.
ص: 1437
هیچ مردی از تصاحب زیبارویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و هیچ دلی از هوس سیر نمی شود. و از طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و همیشه مقرون است به نوعی احساس محرومیت. دست نیافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بیماریهای روانی می گردد تحریک و تهییج بی حساب غریزه جنسی عوارض وخیم دیگری نظیر بلوغهای زودرس و پیری و فرسودگی نیز دارد. چرا در دنیای غرب این همه بیماری روانی زیاد شده است؟ علتش آزادی اخلاقی و جنسی و تحریکات فراوان سکسی است که به وسیله جرائد و مجلات و سینماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غیررسمی و حتی خیابانها و کوچه ها انجام می شود.
در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی بر اساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود. برهنگی زنان که طبعا پیامدهائی همچون آرایش و عشوه گری و امثال آن به همراه دارد مردان مخصوصا جوانان را در یک حال تحریک دائم قرار می دهد تحریکی که سبب کوبیدن اعصاب آنها و ایجاد هیجانهای بیمارگونه عصبی و گاه سرچشمه امراض روانی می گردد، مگر اعصاب انسان چقدر می تواند بار هیجان را بر خود حمل کند؟ مگر همه پزشکان روانی نمی گویند هیجان مستمر عامل بیماری است؟ مخصوصا توجه به این نکته که غریزه جنسی نیرومندترین و ریشه دارترین غریزه آدمی است و در طول تاریخ سرچشمه حوادث مرگبار و جنایات هولناکی شده، تا آنجا که گفته اند هیچ حادثه مهمی را پیدا نمی کنید مگر اینکه پای زنی در آن در میان است! آیا دامن زدن مستمر از طریق برهنگی به این غریزه و شعله ور ساختن آن بازی با آتش نیست؟ آیا این کار عاقلانه ای است؟ اسلام می خواهد مردان و زنان مسلمان روحی آرام و اعصابی سالم و چشم و گوشی پاک داشته باشند.
ص: 1438
افزایش طلاق یکی از نتایج بی حجابی و بی عفتی
علت اینکه جوانان امروز از ازدواج گریزانند و هر وقت به آنان پیشنهاد می شود، جواب می دهند که حالا زود است، ما هنوز بچه ایم و یا به عناوین دیگر از زیر بار آن شانه خالی می کنند همین است. معاشرتهای آزاد و بی بندوبار پسران و دختران، ازدواج را به صورت یک وظیفه و تکلیف و محدودیت در آورده است که باید آن را با توصیه های اخلاقی و یا احیانا -چنانکه برخی از جرائد پیشنهاد می کنند- با اعمال زور بر جوانان تحمیل کرد.
آمارهای قطعی و مستند نشان می دهد که با افزایش برهنگی در جهان طلاق و از هم گسیختگی زندگی زناشوئی در دنیا به طور مداوم بالا رفته است، چرا که هر چه دیده بیند دل کند یاد و هر چه دل در اینجا یعنی هوسهای سرکش بخواهد به هر قیمتی باشد به دنبال آن می رود، و به این ترتیب هر روز دل به دلبری می بندد و با دیگری وداع می گوید. در محیطی که حجاب است (و شرائط دیگر اسلامی رعایت می شود) دو همسر تعلق به یکدیگر دارند، و احساساتشان و عشق و عواطفشان مخصوص یکدیگر است. ولی در بازار آزاد برهنگی که عملا زنان به صورت کالای مشترکی (لااقل در مرحله غیرآمیزش جنسی) در آمده اند دیگر قداست پیمان زناشوئی مفهومی نمی تواند داشته باشد و خانواده ها همچون تار عنکبوت به سرعت متلاشی می شوند و کودکان بی سرپرست می مانند.
گسترش دامنه فحشاء، و افزایش فرزندان نامشروع
گسترش دامنه فحشاء، و افزایش فرزندان نامشروع، از دردناکترین پیامدهای بی حجابی است که فکر می کنیم نیازی به ارقام و آمار ندارد و دلائل آن مخصوصا در جوامع غربی کاملا نمایان است، آنقدر عیان است که حاجتی به بیان ندارد. نمی گوئیم عامل اصلی فحشاء و فرزندان نامشروع منحصرا بی حجابی است، نمی گوئیم استعمار ننگین و مسائل سیاسی مخرب در آن مؤثر نیست، بلکه می گوئیم یکی از عوامل مؤثر آن مسأله برهنگی و بی حجابی محسوب می شود و با توجه به اینکه فحشاء و از آن بدتر فرزندان نامشروع سرچشمه انواع جنایتها در جوامع انسانی بوده و هستند، ابعاد خطرناک این مسأله روشن تر می شود.
ص: 1439
هنگامی که می شنویم در انگلستان، در هر سال -طبق آمار- پانصد هزار نوزاد نامشروع به دنیا می آید، و هنگامی که می شنویم جمعی از دانشمندان انگلیس در این رابطه به مقامات آن کشور اعلام خطر کرده اند -نه به خاطر مسائل اخلاقی و مذهبی- بلکه به خاطر خطراتی که فرزندان نامشروع برای امنیت جامعه به وجود آورده اند، به گونه ای که در بسیاری از پرونده های جنائی پای آنها در میان است، به اهمیت این مسأله کاملا پی می بریم، و می دانیم که مسأله گسترش فحشاء حتی برای آنها که هیچ اهمیتی برای مذهب و برنامه های اخلاقی قائل نیستند فاجعه آفرین است، بنابراین هر چیز که دامنه فساد جنسی را در جوامع انسانی گسترده تر سازد تهدیدی برای امنیت جامعه ها محسوب می شود، و پیامدهای آن هر گونه حساب کنیم به زیان آن جامعه است. مطالعات دانشمندان تربیتی نیز نشان داده، مدارسی که در آن دختر و پسر با هم درس می خوانند، و مراکزی که مرد و زن در آن کار می کنند و بی بند و باری در آمیزش آنها حکمفرما است، کم کاری، عقب افتادگی، و عدم مسئولیت به خوبی مشاهده شده است.
فلج شدن نیروی کار
کشانیدن تمتعات جنسی از محیط خانه به اجتماع، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می کند. برعکس آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند: حجاب موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است، بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است. حقیقت اینست که این وضع بی حجابی رسوا که در میان ما است و از اروپا و آمریکا هم داریم جلو می افتیم از مختصات جامعه های پلید سرمایه داری غربی است و یکی از نتائج سوء پول پرستی ها و شهوت رانیهای سرمایه داران غرب است، بلکه یکی از طرق و وسائلی است که آنها برای تخدیر و بی حس کردن اجتماعات انسانی و درآوردن آنها به صورت مصرف کننده اجباری کالاهای خودشان به کار می برند.
ص: 1440
آیا اگر زن ساده و سنگین به دنبال کار خود برود برای اجتماع بهتر است یا آنکه برای یک بیرون رفتن چند ساعت پای آئینه و میز توالت وقت خود را تلف کند و زمانی هم که بیرون رفت تمام سعیش این باشد که افکار مردان را متوجه خود سازد و جوانان را که باید مظهر اراده و فعالیت و تصمیم اجتماع باشند به موجوداتی هوسباز و چشم چران و بی اراده تبدیل کند؟ عجبا! به بهانه اینکه حجاب، نیمی از افراد اجتماع را فلج کرده است، با بی حجابی و بی بند و باری نیروی تمام افراد زن و مرد را فلج کرده اند. کار زن پرداختن به خودآرایی و صرف وقت در پای میز توالت برای بیرون رفتن، و کار مرد چشم چرانی و شکارچی گری شده است.
ابتذال زن و سقوط شخصیت او
مسأله ابتذال زن و سقوط شخصیت او در این میان نیز حائز اهمیت فراوان است که نیازی به ارقام و آمار ندارد، هنگامی که جامعه زن را با اندام برهنه بخواهد، طبیعی است روز به روز تقاضای آرایش بیشتر و خودنمائی افزونتر از او دارد، و هنگامی که زن را از طریق جاذبه جنسیش وسیله تبلیغ کالاها و دکور اطاقهای انتظار، و عاملی برای جلب جهانگردان و سیاحان و مانند اینها قرار بدهند، در چنین جامعه ای شخصیت زن تا سرحد یک عروسک، یا یک کالای بی ارزش سقوط می کند، و ارزشهای والای انسانی او به کلی به دست فراموشی سپرده می شود، و تنها افتخار او جوانی و زیبائی و خودنمائیش می شود. و به این ترتیب مبدل به وسیله ای خواهد شد برای اشباع هوسهای سرکش یک مشت آلوده فریبکار و انسان نماهای دیو صفت!
ص: 1441
در چنین جامعه ای چگونه یک زن می تواند با ویژگیهای اخلاقیش، علم و آگاهی و دانائیش جلوه کند، و حائز مقام والائی گردد؟! براستی درد آور است که در کشورهای غربی، و غرب زده، و در کشور ما قبل از انقلاب اسلامی، بیشترین اسم و شهرت و آوازه و پول و درآمد و موقعیت برای زنان آلوده و بی بند و باری بود که به نام هنرمند و هنرپیشه، معروف شده بودند، و هر جا قدم می نهادند گردانندگان این محیط آلوده برای آنها سر و دست می شکستند و قدمشان را خیر مقدم می دانستند! شکر خدا را که آن بساط برچیده شد، و زن از صورت ابتذال سابق و موقعیت یک عروسک فرنگی و کالای بی ارزش درآمد و شخصیت خود را بازیافت، حجاب بر خود پوشید اما بی آنکه منزوی شود و در تمام صحنه های مفید و سازنده اجتماعی حتی در صحنه جنگ با همان حجاب اسلامیش ظاهر شد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 122-121 و 95-84 و 118-99
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14- صفحه 445-443
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اسلام انسان رذایل اخلاقی آثار فردی حجاب تربیت روان شناسی
مسأله عفت زن برای مرد یک ارزش ذاتی و اصیل دارد. برتراندراسل از آن کسانی است که علیه این فکر تبلیغ می کند می گوید اصلا فلسفه عفت چیست؟ بعد فلسفه ای برای عفت ذکر می کند؛ می گوید فلسفه عفت منحصرا این است که مرد مثل خود زن، علاقه مند است که بچه اش مشخص باشد. زن بچه اش به هر حال مشخص است چون او می فهمد این بچه ای است که از او متولد شده، به همین جهت برای زن اهمیت ندارد که با یک مرد آمیزش داشته باشد یا با صد مرد. ولی برای مرد اهمیت دارد چون اگر زنش با مردهای متعددی آمیزش داشته باشد نمی داند بچه ای که از او متولد می شود بچه خودش است یا بچه خودش نیست.
ص: 1442
می گوید در سابق چون راهی برای این کار نبود فحشاء ممنوع بود یعنی یک زن با غیرشوهر خودش حق تماس نداشت. حالا چون دنیا پیش رفته و مخصوصا وسائل ضد آبستنی پیدا شده چه مانعی دارد که یک زن، زن قانونی یک مرد باشد و عشقش با مرد دیگر باشد ولی متعهد شود که از او آبستن نشود، هر وقت خواست آبستن شود با شوهر قانونی اش تماس داشته باشد؟ مسأله عفت و ارزش عفت مسأله دیگری است، هم برای مرد و هم برای زن. در ارتباط مرد و زن تنها اقناع غریزه جنسی مطرح نیست، آن مسأله وحدت، یگانگی و اتحاد روحی بالاتر است و این بالاتر مطرح است.
قرآن کریم تعبیری دارد می فرماید: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ و از نشانه های او این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید و میانتان دوستی و مهربانی نهاد» (روم/ 21). در رابطه زوجین مودت و رحمت را مطرح می کند. مودت و رحمت غیر از شهوت است. میان شما وداد و مهربانی قرار داد. وداد و مهربانی یعنی یگانگی. نمی گوید خداست که شما را طوری قرار داد که شهوت زن به وسیله مرد و شهوت مرد به وسیله زن اقناع شود، آن، جنبه حیوانی قضیه است. شک ندارد که آن هست ولی آن جنبه اساسی که پایه زوجیت است آن است که وداد و رحمت گفته می شود و مولوی چقدر عالی همین آیه را تفسیر کرده است! می گوید شهوت از جنبه حیوانی است، رحمت وداد است که جنبه انسانی هم دارد و بعد می گوید به همین دلیل است که همیشه زنها بر مردها غالبند. عملا زن بر مرد غالب است چون مرد محکوم مودت و رحمتی است که به زن باید داشته باشد.
ص: 1443
قرآن می خواهد بگوید که در عالم آخرت در آنچه که مردان از زنان اخروی بهره می برند -اعم از آنکه آن زنان اخروی خیرات حسان دنیا باشند یعنی زنان دنیاشان باشند یا حورالعین ها باشند- تنها مسأله جنسی مطرح نیست، مسأله روحی هم مطرح است، یعنی چه؟ یعنی زنانی هستند عاشق این مردها، دل در گرو این مردها دارند، یعنی یک حالت یگانگی دارند، از غیر اینها چشم بسته اند، «قاصرات الطرف؛ در آنها دلبرانی هست که به همسران خود چشم دوزند» (الرحمن/ 56). یعنی چشمشان فقط و فقط به اینها اکتفا کرده است. مسأله این نیست که بگوییم قانون عفاف در این دنیاست، آنجا که عفاف نیست، چه مانعی دارد که یک حوریه مال صد نفر باشد؟ قرآن می گوید این حرفها مطرح نیست چون مسأله فقط مسأله ارضاء جنسی نیست، یک امر روحی هم هست و بشر با این نیاز می رود، حال افرادی بالاتر از این مقامها هستند، آنها سر جای خودشان ولی اکثریت مردم این جزء نیازهایشان است.
«لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان؛ دست هیچ انس و جنی پیش از ایشان به آنها نرسیده است» (الرحمن/ 74). نه یک زن هر جایی که گاهی پیش این گاهی پیش آن، هیچ انسی و جنی با او تماس پیدا نکرده است، «کانهن الیاقوت و المرجان؛ گویی در صفا یاقوت یا مروارید هستند» (الرحمن/ 58) یعنی بدنهای اینها این طور با صفاست. «هل جزاء الاحسان الا الاحسان؛ آیا جزای نیکی جز نیکی خواهد بود؟ (الرحمن/ 60) یعنی هر کس که در دنیا نیکی کند نیکی می بیند.
در ذیل همین آیه است که وارد شده است که آیا جزای توحید و «لا اله الا الله» جز بهشت چیز دیگری می تواند باشد؟ «و من دونهما جنتان؛ غیر از آن دو باغ دو باغ دیگر نیز هست» (الرحمن/ 62). دو بهشت نازلتر از اینها هم وجود دارد. آنجا داشت: «و لمن خاف مقام ربه؛ و هر کس را که از مقام پروردگارش بترسد» (الرحمن/ 46) مفسرین گفته اند -و درست گفته اند- در آنجا چه بهشت روحانی اش و چه بهشت جسمانی اش مال «لمن خاف مقام ربه» بود، یعنی اهل اخلاص، کسانی که خدا را به هیبت و عظمت شناخته اند، ولی در پایین تر و کمتر از اینها هم دو بهشتی هست اما برای افرادی که از اینها کمتر هستند و گفته اند منظور افرادی است که عبادتشان برای بهشت یا برای فرار از جهنم بوده است.
ص: 1444
«مدهامتان؛ دو بهشتی سرسبز» (الرحمن/ 64). اینجا سخن از سرسبزی است. «فیهما عینان نضاختان؛ در آنها دو چشمه جوشان است» (الرحمن/ 66). در آنجا سخن از دو چشمه جاری بود، اینجا هم سخن از دو چشمه دیگر، ولی اینجا تعبیر «نضاختان» دارد یعنی جوشش زن، فواره زن. اما اینجا هم توصیف نمی کند که این چشمه ها چگونه چشمه هایی است. «فیها فاکهة و نخل و رمان؛ در آن دو، میوه و خرما و انار است» (الرحمن/ 68). آنجا داشتیم: «فیهما من کل فاکهة زوجان؛ در آن (دو) بهشت اهل اخلاص از هر میوه ای دو نوعش وجود دارد» (الرحمن/ 52)، در این دو بهشت درجه پایین تر میوه ای است و نخلی و اناری، درخت میوه و درخت نخل و درخت انار. «فیهن خیرات حسان؛ در آنجا زنانی نیکخو و زیبارویند» (الرحمن/ 70). و در آن بهشتها هم زنانی که خیر و نیکو هستند (وجود دارند)، زنان نیکو خصال و نیکو صورت، یعنی نیکو سیرت و نیکو صورت. خیر، حسن معنوی را می گویند و حسن، حسن صوری را، یعنی زنانی که هم از نظر روحی و معنوی خیرند و هم از نظر زیبایی، پس میشود نیکو سیرت و نیکو صورت، هر دو وجود دارد.
بعضی مفسرین گفته اند که اینجا اشاره به زنان دنیاست نه حورالعین ها، زنانی از نوع انسان که اهل بهشت و اهل سعادت هستند. علاوه بر اینها باز «حور مقصورات فی الخیام؛ حورالعین هایی که منحصرا در خیمه هایی هستند» (الرحمن/ 72) همان مفهوم «فیهن قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان؛ در آنها دلبرانی هست که به همسران خود چشم دوزند که پیش از آنها دست هیچ انس و جنی به آنها نرسیده است» (الرحمن/ 56) را با تعبیر دیگر گفته است، یعنی نه هر جایی. این «حور مقصورات فی الخیام» باز مفهوم نه هر جاییی را می دهد. همان کلمه «لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان» تکرار شده. معلوم است که قرآن به جنبه طهارت و عفاف و پاکی خیلی عنایت دارد یعنی این را برای بشر یک ارزش اصیل می داند.
ص: 1445
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 79-76
کلی__د واژه ه__ا
بهشت اخلاق قرآن انسان برتراند راسل آخرت پاکدامنی
"ویل دورانت" می گوید: به عقیده "ویلیام جیمز"، حیا امر غریزی نیست، اکتسابی است، زنان دریافتند که دست و دل بازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند... زنان بی شرم جز در موارد زودگذر برای ما مردان جذاب نیستند. خودداری از انبساط، و امساک در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شکار مردان است، اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می کردند توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریک می گردید. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیا است و بدون آنکه بداند حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و رقت عالی خبر می دهد، حیا و در نتیجه عزیز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد پاداش های خود را پس انداز می کند و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وا میدارد و قوائی را که در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون می ریزد (لذات فلسفه- صفحه 133). حریم نگه داشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است.
"اسلام" زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. "اسلام" مخصوصا تأکید کرده است که زن هر اندازه متین تر و باوقار تر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مرد نگذارد بر احترامش افزوده می شود. در مورد مسأله عفت و ارزش عفت در ارتباط مرد و زن تنها اقناع غریزه جنسی مطرح نیست، آن مسأله وحدت، یگانگی و اتحاد روحی بالاتر است. "قرآن" تعبیری دارد می فرماید: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛ و از نشانه های او این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید، و میانتان دوستی و مهربانی نهاد» (روم- 21). (در رابطه زوجین مودت و رحمت را مطرح می کند). مودت و رحمت غیر از شهوت است. میان شما وداد و مهربانی قرار داد. وداد و مهربانی یعنی یگانگی.
ص: 1446
خداوند در سوره احزاب آیه 59 - 60 چنین می فرماید: «یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا رحیما * لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا قلیلا؛ ای پیامبر به همسران و دخترانت و به زنان مؤمنین بگو که جلباب های (روسری ها) خویش را به خود نزدیک سازند. این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد اذیت قرار نگیرند نزدیک تر است و خدا آمرزنده و مهربان است* اگر منافقان و بیمار دلان و کسانی که در شهر نگرانی به وجود می آورند، از کارهای خود دست بر ندارند ما ترا علیه ایشان خواهیم برانگیخت. در آنوقت فقط مدت کمی در مجاورت تو خواهند زیست».
در اصل لغت، کلمه جلباب شامل هر جامه وسیع می شده است، ولی غالبا در مورد روسری هائی که از چارقد بزرگتر و از ردا کوچکتر بوده است به کار می رفته است. مقصود از نزدیک ساختن جلباب، پوشیدن با آن می باشد، یعنی وقتی می خواهند از خانه بیرون بروند روسری بزرگ خود را با خود بردارند. البته معنی لغوی نزدیک ساختن چیزی، پوشانیدن با آن نیست بلکه از مورد، چنین استفاده می شود. وقتی که به زن بگویند جامه ات را به خود نزدیک کن مقصود این است که آن را رها نکن، آنرا جمع و جور کن، آنرا بی اثر و بی خاصیت رها نکن و خود را با آن بپوشان. وقتی زن پوشیده و سنگین از خانه بیرون رود و جانب عفاف و پاکدامنی را رعایت کند، افراد فاسد و مزاحم، جرأت نمی کنند متعرض آنها شوند و بدین وسیله شناخته می شوند که زنان نجیب و عفیف می باشند. و بیمار دلان از اینکه به آنها طمع ببندند چشم می پوشند زیرا معلوم می شود اینجا حریم عفاف است، چشم طمع کور، و دست خیانت کوتاه است.
ص: 1447
مطلبی که از این آیه استفاده می شود و یک حقیقت جاودانی است این است که زن مسلمان باید آنچنان در میان مردم رفت و آمد کند که علائم عفاف و وقار و سنگینی و پاکی از آن هویدا باشد و با این صفت شناخته شود، و در این وقت است که بیمار دلان که دنبال شکار می گردند از آنها مأیوس می گردند و فکر بهره کشی از آنها در مخیله شان خطور نمی کند. می بینیم که جوانان ولگرد همیشه متعرض زنان جلف و سبک و لخت و عریان می گردند. وقتی که به آنها اعتراض می شود که چرا مزاحم می شوی؟ می گویند اگر دلش این چیزها را نخواهد با این وضع بیرون نمی آید. این دستور که در این آیه آمده است مانند دستوری است که در بیست و پنج آیه قبل از این آیه خطاب به زنان "رسول خدا" وارد شده است: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض؛ در سخن گفتن رقت زنانه و شهوت آلود که موجب تحریک طمع بیمار دلان می گردد به کار نبرید» (احزاب- 32). در این دستور، وقار و عفاف در کیفیت سخن گفتن را بیان می کند و در آیه مورد بحث، دستور وقار در رفت و آمد را. حرکات و سکنات انسان گاهی زباندار است. گاهی وضع لباس، راه رفتن، سخن گفتن زن معنی دار است و به زبان بی زبانی می گوید دلت را به من بده، در آرزوی من باش، مرا تعقیب کن. گاهی برعکس با بی زبانی می گوید دست تعرض از این حریم کوتاه.
خداوند در جای دیگر ابتدا به زنان شخصیت می دهد و نخستین دستور در زمینه عفت صادر می کند و مخصوصا به سراغ یک نکته باریک می رود تا مسائل دیگر در این رابطه خود بخود روشن گردد، می فرماید: «یانساء النبی لستن کأحد من النساء إن اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا* و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجهلیة الأولی و أقمن الصلوة و ءاتین الزکوة و أطعن الله و رسوله إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ ای همسران پیامبر! شما همچون یکی از زنان معمولی نیستید اگر تقوی پیشه کنید، بنابر این به گونه ای هوس انگیز سخن نگوئید که بیماردلان در شما طمع کنند و سخن شایسته بگوئید. و در خانه های خود بمانید و همچون جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید، و خدا و رسولش را اطاعت نمائید، خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهلبیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد» (احزاب- 33).
ص: 1448
می گوید: به گونه ای هوس انگیز سخن نگوئید که بیماردلان در شما طمع کنند «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض». بلکه به هنگام سخن گفتن، جدی و خشک و بطور معمولی سخن بگوئید، نه همچون زنان کم شخصیت که سعی دارند با تعبیرات تحریک کننده که گاه توام با ادا و اطوار مخصوصی است که افراد شهوتران را به فکر گناه می افکند سخن بگوئید. تعبیر به «الذی فی قلبه مرض» (کسی که در دل او بیماری است) تعبیر بسیار گویا و رسائی است از این حقیقت که غریزه جنسی در حد تعادل و مشروع عین سلامت است، اما هنگامی که از این حد بگذرد نوعی بیماری خواهد بود تا آنجا که گاه به سر حد جنون می رسد که از آن تعبیر به جنون جنسی می کنند و امروز دانشمندان انواع و اقسامی از این بیماری روانی را که بر اثر طغیان این غریزه و تن در دادن به انواع آلودگی های جنسی و محیط های کثیف به وجود می آید در کتب خود شرح داده اند.
عفاف و حیا باعث استواری اجتماع
کشانیدن تمتعات جنسی از محیط خانه به اجتماع، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می کند. برعکس آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند: «حجاب موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است»، بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است. آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعداد های او است حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیت های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در "اسلام" چنین چیزی وجود ندارد.
ص: 1449
"اسلام" نه می گوید که زن از خانه بیرون نرود و نه می گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد -بلکه علم و دانش را فریضه مشترک زن و مرد دانسته است- و نه فعالیت اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می کند. "اسلام" هرگز نمی خواهد زن بیکار و بی عار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید. پوشانیدن بدن به استثناء وجه و کفین مانع هیچ گونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی یا اقتصادی نیست. آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت جوئی های شهوانی است. آیا اگر پسر و دختری در محیط جداگانه ای تحصیل کنند و فرضا در یک محیط درس می خوانند دختران بدن خود را بپوشانند و هیچ گونه آرایشی نداشته باشند بهتر درس می خوانند و فکر می کنند و به سخن استاد گوش می کنند یا وقتی که کنار هر پسری یک دختر آرایش کرده با دامن کوتاه تا یک وجب بالای زانو نشسته باشد؟ آیا اگر مردی در خیابان و بازار و اداره و کارخانه و غیره با قیافه های محرک و مهیج زنان آرایش کرده دائما مواجه باشد بهتر سرگرم کار و فعالیت می شود یا در محیطی که با چنین مناظری روبرو نشود؟ اگر باور ندارید از کسانی که در این محیط کار می کنند بپرسید. هر مؤسسه یا شرکت یا اداره ای که سخت مایل است کارها به خوبی جریان یابد، از این نوع آمیزشها جلوگیری می کند.
حقیقت این است، این وضع بی حجابی که در میان ما است و از اروپا و آمریکا هم داریم جلو می افتیم از مختصات جامعه های پلید سرمایه داری غربی است و یکی از نتائج سوء پول پرستی ها و شهوترانی های سرمایه داران غرب است، و یکی از طرق و وسائلی است که آنها برای تخدیر و بی حس کردن اجتماعات انسانی و در آوردن آنها به صورت مصرف کننده اجباری کالاهای خودشان به کار می برند. چرا باید مسأله محرم و نامحرم مطرح باشد؟ چرا باید زن خودش را از غیر محارم خودش بپوشاند؟ رمز و سر این مطلب چیست و چه فایده ای دارد؟
ص: 1450
اولین خاصیتش خاصیت روانی است، یعنی آرامش روانی. نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرت های بی بندوبار، هیجان ها و التهاب های جنسی را فزون می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی، غریزه ای نیرومند، عمیق و دریا صفت است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند، شعله ورتر می شود روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است. اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیری روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد.
همانطور که بشر -اعم از مرد و زن- در ناحیه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملک جاه و مقام سیر نمی شود و اشباع نمی گردد، در ناحیه جنسی نیز چنین است. هیچ مردی از تصاحب زیبا رویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هیچ دلی از هوس سیر نمی شود. و از طرفی تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و همیشه مقرون است به نوعی احساس محرومیت. دست نیافتن به آرزوها به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بیماری های روانی می گردد. چرا در دنیای غرب این همه بیماری روانی زیاد شده است؟ علتش آزادی اخلاقی و جنسی و تحریکات فراوان سکسی است که به وسیله جرائد و مجلات و سینماها و تئاترها و محافل و مجالس رسمی و غیر رسمی و حتی خیابان ها و کوچه ها انجام می شود. در هر جامعه ای که روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود عفاف در همین حدود اسلامی، یعنی زنان در خارج دایره ازدواج خود آرا و خودنما نبودند و وسیله تهییج مردان را فراهم نکردند و مردان هم در خارج از دایره ازدواج دنبال لذت جویی و کامجویی به وسیله چشم، دست، لامسه و غیر لامسه نبودند قلبها و روحها آرام و سالم است، و در هر جامعه ای که بر عکس این حالت است اولین ناراحتی اجتماعی، ناراحتی های روانی است. گروهی از فرنگی ها گفتند خیر، وقتی زن و مرد از یکدیگر دور باشند ناراحتی های روانی و عقده های روانی به وجود می آید.
ص: 1451
ولی تجربه همین یک قرن گذشته و کمتر از یک قرن گذشته کاملا ثابت کرد که مسأله برعکس است، به هر اندازه که آزادی در مسائل جنسی بیشتر است التهاب در افراد زیادتر و بیشتر است چون غریزه جنسی انسان (مانند چند غریزه دیگر مثل غریزه جاه طلبی، غریزه علم طلبی و غریزه عبادت) صرفا ظرفیت جسمانی ندارد، ظرفیت روحی هم ندارد. غرائزی که صرفا ظرفیت جسمانی دارند مثل خوردن، دارای یک ظرفیت محدودی هستند. انسان یک مقدار محدود می تواند غذا بخورد، از آن بیشتر نمی تواند، اگر بگویند باز هم می خواهی، برایش مجازات است. ولی مالکیت چطور؟ مالکیت هم مثل خوردن است؟ آیا ظرفیت مالکیت برای انسان یک ظرفیت محدود است، یعنی اگر انسان مالک صدهزار تومان شد دیگر روحش هم از مالکیت سیر می شود؟ نه، وقتی صد هزار تومان را دارا شد می خواهد دویست هزار تومان داشته باشد، وقتی دویست هزار تومان دارا شد تشنه تر است برای پانصد هزار تومان، میلیونر که شد تشنه تر می شود برای میلیاردر شدن، و آنکه از همه مردم دنیا ثروتمندتر است از همه مردم دنیا برای ثروت تشنه تر است. جاه طلبی چطور؟ آن هم همین طور است. غریزه جنسی انسان هم همین طور است.
تفاوت آن جامعه که روابط جنسی را محدود می کند به محیط خانوادگی و کادر ازدواج قانونی، با اجتماعی که روابط آزاد در آن اجازه داده می شود این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت، و در اجتماع دوم آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آنها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامی به محرومیت و انتظار آنان پایان می بخشد. سیستم روابط آزاد اولا موجب می شود که پسران تا جائی که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد، اقدام به ازدواج کنند و در این موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احیانا برای خدمتکاری و کلفتی بخواهند، و ثانیا پیوند ازدواج های موجود را سست می کند و سبب می گردد به جای اینکه خانواده بر پایه یک عشق خالص و محبت عمیق استوار باشد و هر یک از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند بر عکس به چشم رقیب و عامل سلب آزادی و محدودیت ببیند و چنانکه اصطلاح شده است یکدیگر را زندانبان بنامند. واضح است که روابط خانواده در چنین سیستمی تا چه اندازه سرد و سست و غیر قابل اطمینان است.
ص: 1452
خداوند در آیه اول سوره نور مخصوصا با تعبیر «سوره انزلناها» و بعد هم با کلمه «فرضناها» این مطلب را می فهماند که مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است، یعنی درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند که در جهت سهل کردن و ساده کردن و ناچیز شمردن روابط جنسی حرکت می کند و به غلط اسمش را آزادی می گذارد و به اصطلاح در جهت "آزادی جنسی" گام بر می دارد، "قرآن کریم" آنچه تحت عنوان حریم های عفاف مطرح می کند و آنچه تحت عنوان مجازات های بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زنهایی که عفیفه اند و به دروغ متهم (به بی عفتی) می شوند بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و فرض است و نمی شود اینها را کوچک شمرد، و یکی از بدبختی های دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف و تقوا در امور جنسی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 78-76
مرتضی مطهری- اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب- صفحه 61
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 9 و 94-95
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 84-88 و 90-93 و 175-172
آیت الله ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه
کلی__د واژه ه__ا
اسلام قرآن انسان جامعه خدا حجاب زن آرامش روانی پاکدامنی
ص: 1453
از نظر اسلام محدودیت کامیابی های جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع، از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک می کند، و از جنبه خانوادگی سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می گردد، و از جنبه اجتماعی موجب حفظ و استیفاء نیروی کار و فعالیت اجتماع می گردد، و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب می گردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود. فلسفه پوشش اسلامی به نظر ما چند چیز است. بعضی از آنها جنبه روانی دارد و بعضی جنبه خانه و خانوادگی و بعضی دیگر جنبه اجتماعی، و بعضی مربوط است به بالا بردن احترام زن و جلوگیری از ابتذال او. حجاب در اسلام از یک مسأله کلی تر و اساسی تری ریشه می گیرد و آن این است که اسلام می خواهد انواع التذاذهای جنسی، چه بصری و لمسی و چه نوع دیگر به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد، اجتماع منحصرا برای کار و فعالیت باشد. برخلاف سیستم غربی عصر حاضر که کار و فعالیت را با لذت جوئی های جنسی به هم می آمیزد. اسلام می خواهد این دو محیط را کاملا از یکدیگر تفکیک کند.
آرامش روانی
چرا باید مسأله محرم و نامحرم مطرح باشد؟ چرا باید زن خودش را از غیر محارم خودش بپوشاند؟ رمز و سر این مطلب چیست و چه فایده ای دارد؟ اولین خاصیتش خاصیت روانی است، یعنی آرامش روانی. در هر جامعه ای که روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود عفاف در همین حدود اسلامی یعنی زنان در خارج دایره ازدواج، خود آرا و خودنما نبودند و وسیله تهییج مردان را فراهم نکردند و مردان هم در خارج از دایره ازدواج دنبال لذت جویی و کامجویی به وسیله چشم، دست، لامسه و غیر لامسه نبودند قلبها و روح ها آرام و سالم است، و در هر جامعه ای که بر عکس (این حالت) است اولین ناراحتی اجتماعی، ناراحتی های روانی است.
ص: 1454
گروهی از فرنگی ها گفتند خیر، وقتی زن و مرد از یکدیگر دور باشند ناراحتی های روانی و عقده های روانی به وجود می آید. ولی تجربه همین یک قرن گذشته و کمتر از یک قرن گذشته کاملا ثابت کرد که مسأله برعکس است، به هر اندازه که آزادی در مسائل جنسی بیشتر است التهاب در افراد زیادتر و بیشتر است چون غریزه جنسی انسان (مانند چند غریزه دیگر مثل غریزه جاه طلبی، غریزه علم طلبی و غریزه عبادت) صرفا ظرفیت جسمانی ندارد، ظرفیت روحی هم دارد. غرائزی که صرفا ظرفیت جسمانی دارند مثل خوردن، دارای یک ظرفیت محدودی هستند. انسان یک مقدار محدود می تواند غذا بخورد، از آن بیشتر نمی تواند، اگر بگویند باز هم می خواهی، برایش مجازات است. ولی مالکیت چطور؟ مالکیت هم مثل خوردن است؟ آیا ظرفیت مالکیت برای انسان یک ظرفیت محدود است، یعنی اگر انسان مالک صد هزار تومان شد دیگر روحش هم از مالکیت سیر می شود؟ نه، وقتی صد هزار تومان را دارا شد می خواهد دویست هزار تومان داشته باشد، وقتی دویست هزار تومان دارا شد تشنه تر است برای پانصد هزار تومان، میلیونر که شد تشنه تر می شود برای میلیاردر شدن، و آنکه از همه مردم دنیا ثروتمندتر است از همه مردم دنیا برای ثروت تشنه تر است. جاه طلبی چطور؟ آن هم همین طور است. غریزه جنسی انسان هم همین طور است.
نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرت های بی بند و بار، هیجان ها و التهاب های جنسی را فزون می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی، غریزه ای نیرومند، عمیق و "دریا صفت" است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند، شعله ورتر می شود. تاریخ از آزمندانی در زمینه مسائل جنسی یاد می کند. اینها نیز به هیچ وجه از نظر حس تصرف تملک زیبارویان در یک حدی متوقف نشده اند. صاحبان حرمسراها و در واقع همه کسانی که قدرت استفاده داشته اند چنین بوده اند. اسلام به قدرت شگرف این غریزه آتشین توجه کامل کرده است. روایات زیادی درباره خطرناک بودن غریزه ای که مرد و زن را به یکدیگر پیوند می دهد وارد شده است.
ص: 1455
اسلام تدابیری برای تعدیل و رام کردن این غریزه اندیشیده است و در این زمینه هم برای زنان و هم برای مردان، تکلیف معین کرده است. یک وظیفه مشترک که برای زن و مرد، هر دو، مقرر فرموده مربوط به نگاه کردن است. قرآن کریم در آیه 30 سوره نور می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون» (نور/ 30)؛ «بگو به مؤمنین که چشم ها را فرو خوابانند و دامنهای خودشان را حفظ کنند، این برای آنها پاکتر و پاکیزه تر است»، یعنی این دستورهای عفاف به منظور پاکیزگی داده شده است و خدا داناست به آنچه که شما انجام می دهید. خلاصه این دستور این است که زن و مرد نباید به یکدیگر خیره شوند، نباید چشم چرانی کنند، نباید نگاه های مملو از شهوت به یکدیگر بدوزند، نباید به قصد لذت بردن به یکدیگر نگاه کنند. یک وظیفه هم خاص زنان مقرر فرموده است و آن این است که بدن خود را از مردان بیگانه پوشیده دارند و در اجتماع به جلوه گری و دلربائی نپردازند. به هیچ وجه و هیچ صورت و با هیچ شکل و رنگ و بهانه ای کاری نکنند که موجبات تحریک مردان بیگانه را فراهم کنند.
قرآن در اینجا مسأله «ذلک ازکی لهم» را بیان می کند، می گوید این دستور باز برای پاک بودن روح شماست، یعنی چه؟ فلسفه این مطلب این است که اسلام نمی خواهد مردم بیش از آن اندازه ای که طبیعت از ارضای غریزه جنسی اقتضا می کند موجبات اشتغال خاطر، اشتغال ذهن و تهییج شهوت را فراهم کند. هر چه را که انسان نمی بیند درباره اش هم نمی اندیشد. مردم به دلیل اینکه همیشه عوراتشان از یکدیگر پوشیده است البته در سنت اسلامی نه در سنت فرنگی هیچ وقت اتفاق نمی افتد که کسی درباره عورت دیگری بیندیشد. اصلا این امری است "مغفول عنه"، یعنی هرگز مورد توجه نیست. فکر انسان، مغز انسان، قلب انسان، اندیشه انسان، مقدس تر و منزه تر از این است که درباره این جور مسائل بیندیشد و ضرورتی ندارد که در این باره بیندیشد. برای اینکه قلب های شما، فکرهای شما و مغزهای شما پاک باشد که درباره این جور مسائل نیندیشید که عورت فلان کس این جور است و عورت دیگری این جور است و هرگز چنین چیزی نباشد اسلام دستور به ستر عورت داده است و چقدر هم از این جهت نتیجه گرفته است. نتیجه، همین است که ذهن و فکر اتباع خودش را همیشه پاک و عالی و برتر از این نگه داشته که در این باره اساسا بیندیشند، و اصلا در این باره فکر نمی کنند.
ص: 1456
استحکام پیوند خانوادگی
شک نیست که هر چیزی که موجب تحکیم پیوند خانوادگی و سبب صمیمیت رابطه زوجین گردد، برای کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید حداکثر کوشش مبذول شود. و بالعکس هر چیزی که باعث سستی روابط زوجین و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است و باید با آن مبارزه کرد. اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهری را محکم می سازد و موجب اتصال بیشتر زوجین به یکدیگر می شود. فلسفه پوشش و منع کامیابی جنسی از غیر همسر مشروع، از نظر اجتماع خانوادگی این است که همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبخت کردن او به شمار برود، در حالی که در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی براساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود. علت اینکه جوانان امروز از ازدواج گریزانند و هر وقت به آنان پیشنهاد می شود، جواب می دهند که حالا زود است، ما هنوز بچه ایم، و یا به عناوین دیگر از زیر بار آن شانه خالی می کنند همین است. و حال آنکه در قدیم یکی از شیرین ترین آرزوهای جوانان ازدواج بود. جوانان پیش از آنکه به برکت دنیای اروپا کالای زن این همه ارزان و فراوان گردد، "شب زفاف را کم از تخت پادشاهی" نمی دانستند. معاشرت های آزاد و بی بند و بار پسران و دختران، ازدواج را به صورت یک وظیفه و تکلیف و محدودیت در آورده است که باید آن را با توصیه های اخلاقی و یا احیانا چنانکه برخی از جرائد پیشنهاد می کنند با اعمال زور بر جوانان تحمیل کرد. تفاوت آن جامعه که روابط جنسی را محدود می کند به محیط خانوادگی و کادر ازدواج قانونی، با اجتماعی که روابط آزاد در آن اجازه داده می شود این است که ازدواج در اجتماع اول پایان انتظار و محرومیت، و در اجتماع دوم آغاز محرومیت و محدودیت است. در سیستم روابط آزاد جنسی، پیمان ازدواج به دوران آزادی دختر و پسر خاتمه می دهد و آنها را ملزم می سازد که به یکدیگر وفادار باشند و در سیستم اسلامی به محرومیت و انتظار آنان پایان می بخشد.
ص: 1457
سیستم روابط آزاد اولا موجب می شود که پسران تا جائی که ممکن است از ازدواج و تشکیل خانواده سرباز زنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد، اقدام به ازدواج کنند و در این موقع زن را فقط برای فرزند زادن و احیانا برای خدمتکاری و کلفتی بخواهند، و ثانیا پیوند ازدواج های موجود را سست می کند و سبب می گردد به جای اینکه خانواده بر پایه یک عشق خالص و محبت عمیق استوار باشد و هر یک از زن و شوهر همسر خود را عامل سعادت خود بداند بر عکس به چشم رقیب و عامل سلب آزادی و محدودیت ببیند و چنانکه اصطلاح شده است یکدیگر را زندانبان بنامند. مسأله مهم دیگر ایجاد پاک ترین و صمیمی ترین عواطف بین زوجین و برقرار ساختن یگانگی و اتحاد کامل در کانون خانواده است. تأمین این هدف وقتی ممکن است که زوجین از هرگونه استمتاع از غیر همسر یا همسران قانونی چشم بپوشند، مرد چشم به زن دیگر نداشته باشد و زن نیز در صدد تحریک و جلب توجه کسی جز شوهر خود نباشد، و اصل ممنوعیت هر نوع کامیابی جنسی در غیر کادر خانواده حتی قبل از ازدواج هم رعایت گردد.
استواری اجتماع
کشانیدن تمتعات جنسی از محیط خانه به اجتماع، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می کند. برعکس آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند: "حجاب موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است" بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است. آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعدادهای او است حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در اسلام چنین چیزی وجود ندارد. اسلام نه می گوید که زن از خانه بیرون نرود و نه می گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد بلکه علم و دانش را فریضه مشترک زن و مرد دانسته است و نه فعالیت اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می کند. اسلام هرگز نمی خواهد زن بیکار و بیعار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید. پوشانیدن بدن به استثناء وجه و کفین مانع هیچگونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی یا اقتصادی نیست. آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت جوئیهای شهوانی است.
ص: 1458
ارزش و احترام زن
مرد به طور قطع از نظر جسمانی بر زن تفوق دارد. از نظر مغز و فکر نیز تفوق مرد لااقل قابل بحث است. زن در این دو جبهه در برابر مرد قدرت مقاومت ندارد، ولی زن از طریق عاطفی و قلبی همیشه تفوق خود را بر مرد ثابت کرده است. حریم نگه داشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است. اسلام زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. اسلام مخصوصا تأکید کرده است که زن هر اندازه متین تر و با وقارتر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مرد نگذارد بر احترامش افزوده می شود. قرآن کریم پس از آنکه توصیه می کند زنان خود را بپوشانند می فرماید: «ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا رحیما؛ این برای آن که به عفیف بودن شناخته شوند و مورد تعرض هوسبازان قرار نگیرند نزدیک تر است، و خدا آمرزنده و مهربان است» ( احزاب/ 59)، یعنی این کار برای اینکه به عفاف شناخته شوند و معلوم شود خود را در اختیار مردان قرار نمی دهند بهتر است، و در نتیجه دور باش و حشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبک سر می گردد.
بنابراین حکمت و فلسفه پوشش از نظر اسلام عبارت است از: آرامش روانی، استحکام پیوند خانوادگی، استواری اجتماع، ارزش و احترام زن. نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرت های بی بند و بار هیجان ها و التهاب های جنسی را فزونی می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی یک غریزه نیرومند، عمیق و دریا صفت است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند شعله ورتر می گردد. فلسفه پوشش و منع کامیابی جنسی از غیر همسر مشروع، از نظر اجتماع خانوادگی این است که همسر قانونی شخص از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی بر اساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود. بی حجابی و ترویج روابط آزادی جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است. آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعدادهای اوست حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیت های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در اسلام چنین چیزی وجود ندارد.
ص: 1459
من_اب_ع
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- ص87-76 و ص 95-82
مرتضی مطهری- کتاب آشنایی با قرآن 4- ص 85-82 و ص95-94
کلی__د واژه ه__ا
اسلام دستورات الهی حجاب زن احکام فقهی قرآن پاکدامنی تربیت
خداوند در سوره نور آیه 1 مخصوصا با تعبیر «سورة انزلناها؛ (این) سوره ای است که آن را فرو فرستادیم» و بعد هم با کلمه «فرضناها؛ و (عمل به آن را) واجب نمودیم»، این مطلب را می فهماند که مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است، یعنی درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند که در جهت سهل کردن و ساده کردن و ناچیز شمردن روابط جنسی حرکت می کند و به غلط اسمش را آزادی می گذارد و به اصطلاح در جهت آزادی جنسی گام بر می دارد، قرآن کریم آنچه تحت عنوان حریمهای عفاف مطرح می کند و آنچه تحت عنوان مجازاتهای بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زنهایی که عفیفه اند و به دروغ متهم (به بی عفتی) می شوند بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و بالاخره هر چه در باب مسائل مربوط به عفاف گفته است، می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و فرض است و نمی شود اینها را کوچک شمرد، و یکی از بدبختیهای دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف و تقوای در امور جنسی است. عفاف در شئونات فردی و اجتماعی دامنه وسیعی دارد که با استفاده از قرآن و سنت می توان به آنها رسید، از جمله ابعاد عفاف عبارت است از:
ص: 1460
عفت در فکر
گرانبهاترین سرمایه ای که خداوند به نوع بشر ارزانی داشته، گوهر فروزان عقل است. همه اعمال، احساسات، رفتار و حتی توانائیهایمان بر اساس اندیشه و فکر حالت می گیرد. هر عمل و رفتاری چه خوب و چه بد، چه اینکه نتیجه آن خیر یا شر باشد، از فکر و اندیشه سرچشمه می گیرد، به عبارت ساده تر، آنگونه که می اندیشیم، عمل می کنیم. هرچه فکر انسان متعالی تر و با فطرت کمال جوی او (که خالی از هرگونه زشتی و پلیدی است) بیشتر منطبق باشد سریعتر راه تکامل را می پیماید. چنانچه، مولای متقیان، امام علی (ع) می فرمایند: «من عقل عف؛ هر آنکس که عقل دارد عفت می ورزد» (مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 275).
و در جای دیگر می فرمایند: «عقل انسان، به میزان عفت و قناعتش سنجیده می شود» (غرر الحکم، ج 2، ص 611). از این رو، عقل یکی از عوامل مؤثر در تعدیل خواهشهای نفسانی و رام کردن غرایز بشری است. عقل بر اساس محاسبه صحیح، آزادی انسان را محدود می کند و در مسیر زندگی، راه را از بیراهه و روا را از ناروا تمیز می دهد. عقل می تواند شهوات و تمایلات بشر را اندازه گیری کند و موجبات تعدیل خواهشها را فراهم آورد و همچنین قادر است غرایز آدمی را به خیر و صلاح هدایت کند و از تندروی و طغیان باز دارد و خلاصه عقل، راهنمائی است که پیروی از آن مایه فلاح و رستگاری بشراست.
حضرت علی (ع) در این باره می فرمایند: «فکرک یهدیک الی الرشاد؛ افکار عاقلانه ات تو را به راه صواب و هدایت واقعی راهنمائی می کند» (همان، ص 863، یستدل علی عقل الرجل بالعفه والقناعه). انسانی باشرف است که افکار او شریف و بالعکس انسانی آلوده و گنهکار است که اندیشه و فکر او آلوده باشد. جان کلام این است، برای رسیدن به زندگی حقیقی و سعادتمندانه محتاج اندیشه و فکری عفیف، صادق و قابل اعتماد هستیم.
ص: 1461
عفت در نگاه
ارزش و اهمیت این موضوع از این بابت است که چشم، دروازه دل است. آنچه از این دریچه وارد وجود شخص می شود، گاهی او را به سرمنزل سعادت و گاه به ورطه سقوط و ذلت می کشاند. دل، آنچه را که از طریق چشم می بیند و حس می کند، مورد تحلیل قرار داده و زمینه را برای انفعال در برابر شرایط موجود و در پی آن حرکت برای کسب و تصرف آن شرایط و اقناع آن فراهم می نماید و این سخن درستی است که «هر آنچه دیده بیند دل کند یاد» حال فرق نمی کند که آن نگاه به صواب بوده و مجاز و یا ناصواب بوده و غیرمجاز.
از آنجا که خداوند خالق انسان است و نسبت به تمام صفات و اخلاقیات او آگاهی کامل دارد، مصلحت، خیر و صلاح او را بهتر از هر کسی می داند، لذا به عفت در نگاه توصیه فرموده و انسان را از نگاه های آلوده برحذر می دارد. «قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ویحفظوا فروجهم ذلک أزکی لهم إن الله خبیر بما یصنعون* وقل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن...؛ به مردان باایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند، و عفاف خود را حفظ کنند این برای آنان پاکیزه تر است خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است!* و به زنان باایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه هوس آلود) فروگیرند، و دامان خویش را حفظ کنند...» (نور/ 30-31).
بیان صریح این آیات، حرمت نگاه کردن مرد و زن نامحرم به یکدیگر است. عبارت «ذلک ازکی لهم» در این آیه، اشاره دارد که توصیه به عفاف و لزوم پرهیز از چشم چرانی و یا خودنمائی زن، به منظور پاکی جان و روان انسانها و تطهیر آنان از پلیدی، آلودگی، نابسامانیهای اخلاقی، خانوادگی و اجتماعی است و این امری است که با سعادت مرد و زن و نسل انسانی مرتبط است. آری نگاه، جرقه ای است که غریزه را شعله ور می سازد: «النظره بعدالنظره تزرع فی القلب شهوة وکفی بها لصاحبها فتنه؛ نگاه پس از نگاه بذر شهوت را در قلب می کارد و برای صاحبش فتنه است». «والنظر سهم من سهام ابلیس مسموم و کم من نظره اورثت حسره طویله؛ نگاه پس از نگاه، همچون تیری از تیرهای زهرآگین شیطان است که چه بسا مدت آن کوتاه ولی مورث حسرت و افسوسی دراز و طولانی است» (وسایل الشیعه، ج 7، ص 139).
ص: 1462
افراد چشم چران بیش از هر کس جان و روان خود را به تعب می اندازند و پس از آن دچار اضطراب، نگرانی و به جوش آمدن هیجانات خود می شوند و به دنبال آن طعمه هوس آلود، باعث رسوائی برای خود و دیگران می گردند. از این روست که امامان ما به انذار و تبشیر پیروان خود پرداخته و احادیثی در مدح و تشویق کسانی که در نگاه خود عفت داشته و عقاب سخت و دردناک افرادی که خود را به ورطه چشم چرانی و نگاه آلوده انداخته اند، بیان فرموده اند.
امام صادق (ع) در این باره تصریح می فرمایند: وقتی انسان نگاهش به سیمای زنی می افتد چشمش را ببندد و به آسمان متوجه گردد خدای متعال بلا فاصله یکی از حوریه های بهشتی را به عقد او درمی آورد. و پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: هر مسلمانی که یکبار به زنی بنگرد، آنگاه چشم از او بازدارد، خدای متعال او را با عبادتی انس دهد که لذت آن را در قلب خویش احساس کند. در جای دیگر امام صادق (ع) می فرمایند: هرکس چشم خود را از گناه پر کند، روز قیامت خدا چشم او را از آتش پرخواهد ساخت مگر، توبه و بازگشت نماید.
عفت در معاشرت
واضح است که فعالیت های اجتماعی زنان و حضور آنان در عرصه های مختلف، زمینه تعادل و ارتباط بین زن و مرد را بیشتر کرده است. در پرتو حضور اجتماعی، بسیاری از استعدادها و قابلیتها به فعلیت می رسد، تعلیم و تعلم، توسعه، تکنولوژی و بالا رفتن فهم سیاسی و آگاهی از زمان محقق می شود و همچنین در سایه فعالیت اجتماعی، وظیفه امر به معروف و نهی از منکر عملی می گردد. از این رو یکی از انگیزه های دعوت به مشارکت اجتماعی زنان، بالا رفتن شخصیت علمی، معنوی و اجتماعی آنان است، که بدون این حضور، انجام این مهم دست یافتنی نیست و یا با دشواری و مشقت همراه است. در زمان رسول خدا زنان پرسشهای خود را از پیامبر می پرسیدند و هیچگاه رسول خدا آنها را منع نمی کرد. آنچه مسلم است و از قرآن و سیره پیامبر و ائمه معصومین دریافت می شود، این است که زنان با رسول اکرم و امامان بزرگوار معاشرت و گفتگو داشته و این یک امر طبیعی و عادی بوده است.
ص: 1463
از دیدگاه اسلام، مشارکت اجتماعی زنان و تعامل و ارتباطاتی که در این زمینه پیش می آید تجویز شده، اما این روابط، همواره دارای آداب و شرایطی است که آن را عفت در روابط اجتماعی نامیده ایم.
الف- پرهیز از محادثه که آن عبارت است از: گفتگوئی که هزل و لهو را به همراه داشته و با نوعی فتنه انگیزی آمیخته است. حضرت رسول می فرمایند: «ومن فاکه امراه لا یملکها حبسه الله بکل کلمة کلمتها فی الدنیا الف عام؛ هر کس با زن نامحرم شوخی کند، برای هر کلمه ای که با او سخن گفته، هزارسال زندانی می گردد».
ب- پرهیز از خلوت: امام کاظم (ع) به نقل از پیامبر فرمودند: هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، هرگز در جائی که نفس زن نامحرمی را می شنود، توقف نکند. همچنین رسول اکرم می فرمایند: آگاه باشید هرگز مرد و زنی با هم خلوت نمی کنند مگر آنکه سومی آنان شیطان است.
ج- پرهیز از مصافحه: حضرت رسول اکرم فرمودند: «ومن صافح امراه تحرم علیه فقد باء بسخط من الله عزوجل؛ هرکس با زنی که محرم او نیست مصافحه کند غضب حق تعالی را برای خود خریده است». در جای دیگر می فرمایند: هرکس به طور حرام با زنی مصافحه کند، یعنی با او دست بدهد، روز قیامت در غل و زنجیر بسته و به آتش انداخته می شود.
د- پرهیز از استعمال عطر و بوی خوش: رسول خدا فرمودند: هر زنی که خود را خوشبو کند و از خانه خارج شود مورد لعنت قرار می گیرد تا زمانی که به خانه مراجعت کند (کلمه الرسول، ص 413). در جای دیگر می فرمایند: «اذا تطیبت المراه لغیر زوجها فانما هو نار وشنار؛ زنی که خود را برای دیگران خوشبو کند، خود آتش است و ننگ محسوب می شود».
ص: 1464
عفت در زینت
تمایل آدمی به زیبائی و جمال، یکی از خواهشهای فطری بشر است و احساس لذت از مناظر زیبا، با سرشت انسان آمیخته است. این نکته واضح است که برای شناسائی همه زیبائیها و درک جمال طبیعی و هنری، تنها حس فطری جمال دوستی کافی نیست، بلکه باید این نیروی طبیعی، تربیت و در پرتو پرورشهای صحیح بسط و توسعه یابد. پرورش صحیح می تواند استعدادها را آشکار سازد و از قوه به فعلیت در آورد. به هر نسبتی که سطح دانش و فرهنگ یک کشور ترقی کند و به هر نسبتی که عواطف مردم شکفته تر شود، زیبائیها بهتر درک و احساس می گردد. چنانچه در دنیای امروز و بین ملل و اقوام پیشرفته، مسئله زیبائی مورد کمال توجه قرار گرفته و تمام طبقات مردم، به زیبائی ابراز علاقه شدید می کنند و این حس پیوسته رو به فزونی است و روز به روز تشدید می شود.
آیین مقدس اسلام نیز که برنامه جامع سعادت و کامیابی بشر است به این موضوع توجه مخصوص دارد. رسول خدا فرمودند: «علیکم بالوجوه الملاح والحدق السود؛ بر شما باد که با خوبرویان نمکین صورت و مشگین چشم معاشرت کنید» (نهج الفصاحه، ص 36).
حضرت علی (ع) در این باره فرمودند: «حسن وجه المومن حسن عنایة الله به؛ روی زیبای مردم باایمان، عنایت نیکوی خداوند به آنان است» (سفینه البحار، ص 546). بدین سان جامه زیبا پوشیدن، مسواک زدن، شانه و روغن زدن به مو و گیسوان، معطر بودن، انگشتر فاخر به دست کردن، و سرانجام آراستن خویش هنگام عبادت و معاشرت با مردم در مسجد یا محیط خانواده و اجتماع، از مستحبات موکد و جزء برنامه روزانه مسلمانان است و این مطلب، از آیات قرآنی به خوبی استفاده می شود: «یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد؛ ای فرزندان آدم! نزد هر مسجدی زینت خود را بگیرید» (اعراف/ 31).
ص: 1465
امام حسن مجتبی (ع) بهترین جامه های خود را در نماز می پوشیدند و در جواب کسانی که سبب این کار را جویا شدند، فرمودند: «ان الله جمیل ویحب الجمال فا تجمل لربی؛ خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد، پس خود را برای پروردگارم زیبا می سازم (غررالحکم، ص 379). همچنین عبادبن کثیر که فردی زاهدنما بود، به امام صادق (ع) که لباس آراسته پوشیده بودند، اعتراض کرد و گفت: یا اباعبدالله تو ازخاندان نبوتی و پدرت علی (ع) همیشه کرباس می پوشید، این لباسهای فاخر چیست که به تن کرده ای؟ چرا به لباس ساده تری اکتفا ننمودی؟ حضرت در جواب فرمودند: وای بر تو عباد! این چه اعتراضی است که می کنی، خدا وقتی به بنده اش نعمتی داد، دوست دارد آن نعمت را ببیند (مجمع البیان، ج 2، ص 412)، بنابراین خداوند نهی از زینت نمی کند، بلکه آنچه مذموم است و مورد نهی واقع شده، نهی از تبرج «ولا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی؛ و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید». (احزاب/ 34) و آشکار کردن زینت در محافل اجتماعی که محل کار و تلاش زن و مرد مسلمان است، می باشد.
«ولا یبدین زینتهن؛ و زینت خود را -جز آن مقدار که نمایان است- آشکار ننمایند» (نور/ 31). بر این اساس نه تنها استفاده از زینتها از نظر شرع اشکال ندارد، بلکه ارضاء تمایل خودآرائی و زینت که یکی از خواهشهای فطری است، به تکامل ذوق و هنر و شکفتن احساسات کمک می کند و انسان را به راه تعالی روحی و پیشرفتهای عاطفی سوق می دهد. اما باید توجه داشت که این کار به زیاده روی و افراط نگراید و از حد شایسته و اعتدال خود تجاوز نکند. تجمل پرستی، زیاده روی و بی عفتی در زینت و خودآرائی، عوارض نامطلوبی دارد. اگر این غریزه از حد و مرز شرعی خود خارج شود، آدمی را می فریبد و کام او را تلخ و زندگی را بر وی تنگ می کند و او را در دام شیطان اسیر می سازد. کمتر فسادی در عالم ظاهر می شود و کمتر جنگ خونینی است که نسلها را قطع و آبادی ها را ویران سازد که منشا آن اسراف و افراط در استفاده از زینتها و رزق نبوده باشد، زیرا انسان طبعا اینطور است که وقتی از جاده اعتدال بیرون شد و پا از مرز خود بیرون گذاشت، مشکل می تواند خود را کنترل کند.
ص: 1466
امام صادق (ع) می فرمایند: «نهی ان تتزین المرئه لغیر زوجها فان فعلت کان حقا علی الله ان یحرقها با لنار؛ پیامبر زن را از اینکه برای فرد اجنبی زینت کند، نهی فرموده و اگر چنین کرد، حق است که خداوند او را در آتش بسوزاند».
عفت در کلام
گستره فعالیت های زنان در جامعه کنونی، اهمیت بحث در این موضوع را روشن می کند و احکامی که ما از منابع اسلامی در این باره به دست می آوریم، همه و همه بیانگر توجه دقیق و موشکافانه اسلام نسبت به سلامت جامعه و فرد می باشد. قرآن به انسان دستور داده که به گونه ای هوس انگیز سخن نگوئید که بیماردلان در شما طمع کنند: «یا نساء النبی لستن کاحد من النساء ان اتقیتن فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض وقلن قولا معروفا؛ ای همسران پیامبر! شما همچون یکی از آنان معمولی نیستید اگر تقوا پیشه کنید پس به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند، و سخن شایسته بگویید»، (احزاب/ 32). جمله «فلا تخضعن بالقول» اشاره به کیفیت سخن گفتن دارد، یعنی به هنگام سخن گفتن جدی، خشک و بطور معمولی سخن بگوئید. جمله «قلن قولا معروفا» اشاره به محتوای سخن گفتن دارد، یعنی باید به صورت شایسته که مورد رضای خدای متعال و پیامبر و توام با حق و عدالت است، سخن گفت، البته (قول معروف) معنی وسیعی دارد و هر گونه گفتار باطل و بیهوده و گناه آلود و مخالف حق را نفی می کند. بنابراین از نظر قرآن هرگونه ناز و غمزه در کلام، با ادا و اطوار سخن گفتن، تغییر صدا که افراد شهوتران را به فکر گناه می افکند و هر گونه سخن باطل و غیرحقی مردود است.
ص: 1467
عفت در ستر (حجاب)
یکی از پردامنه ترین موضوعاتی که در دنیای امروز راجع به زن و حیات اجتماعی او مطرح است، موضوع ستر یا حجاب زنان می باشد و این مسئله ای است که بحث های موافق و مخالف بسیاری را در جوامع غرب و شرق برانگیخته است. مخالفان پوشش برای اینکه طرفداران و مبلغان مذهب را به انزوا بکشانند و در نتیجه دست خود را به تجاوز به حریم عفت زنان باز گذارند، وسوسه ها و شبهاتی را از قبیل: حجاب مانع آزادی، کار و نشانه عقب ماندگی و… است را در ذهن زنان القاء کرده و خواستار آن می باشند که خود زنان علیه شرایط موجود، احکام فقهی و الهی دین به قیام برخیزند. مسئله پوشش و حفظ عفاف خاص دنیای اسلام و حتی دنیای ادیان نیست. بر اساس زمینه فطری، حتی جوامع اولیه و به دور از تمدن و مذهب هم آن را مورد توجه خود قرار داده اند، نوشته اند: «زنهای تاتار از لحاظ عصمت، وقار و وظیفه شناسی در برابر شوهران نظیر ندارند. پاکدامنی و حجب و حیای آنها قابل تحسین است. بی احترامی به عفت عمومی و هتک ناموس گناهی بزرگ است، در قانون نامه پاسای مغول، هتک ناموس، زنا و ازاله بکارت کیفر اعدام داشت».
ویل دورانت می نویسد: «در بریتانیای قدیم والدین ثروتمند در مدت پنج سال بحران جوانی، دختران خود را در کلبه ها زندانی می نمودند. زنان سالمند پاکدامنی را به زندانبانی می گماردند، دختران حق خروج از این کلبه ها را نداشتند و تنها اقارب و نزدیکان می توانستند آنان را ببینند. بعضی از قبایل جزیره برنئو نیز عمل مشابهی داشته اند».
ص: 1468
داستان آدم و حوا و بهره گیری آنها از شجره ممنوعه که قبلا ذکر شد نیز دلیل همین مدعاست. بنابراین، مسئله پوشش و عفاف در همه جوامع و ملل به صورتهای گوناگون وجود داشته است، اما با آمدن اسلام این مسئله به عنوان یک حکم تکلیفی و ضروری برای زنان تعیین گردید. خداوند در چند آیه قران کریم موضوع لباس و پوشش را مطرح کرده است و اهمیت، ارزش، هدف و فایده آن را بیان می کند. قرآن کریم گاهی هدف از لباس را پوشاندن اعضا، ستر عورت و حفظ بدن و گاه آن را وسیله زینت و گاه وسیله حرمت و شخصیت زن و بازدارنده از دستبرد آزار مزاحمان و افراد فاسد معرفی می کند. «یابنی آدم! قد انزلنا علیکم لباسا یواری سواتکم وریشا و لباس التقوی ذلک خیر ذلک من آیت الله لعلهم یذکرون؛ ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرستادیم که اندام شما را می پوشاند و مایه زینت شماست اما لباس پرهیزگاری بهتر است! اینها (همه) از آیات خداست، تا متذکر (نعمتهای او) شوند» (اعراف/ 26). جمله «یواری سواتکم» وصف لباس است و دلالت دارد بر اینکه لباس پوشش واجب و لازمی است که کسی از آن بی نیاز نیست و آن پوشش عضوی است که برهنه بودنش، زشت و مایه رسوایی آدمی است. کلمه «ریش» در اصل واژه عربی به معنی پرهای پرندگان است و چون پرهای پرندگان غالبا به رنگهای مختلف و زیباست، یک نوع مفهوم زینت در معنی کلمه ریش نهفته است. بنابراین مراد از لباس در این آیه تنها پوشانیدن تن و مستور ساختن زشتیهای آن نیست، بلکه لباس تجمل و زینت که اندام را زیباتر از آنچه که هست نشان میدهد نیز مدنظر است.
ص: 1469
«یا ایها النبی قل لازواجک وبناتک و نسآء المومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین و کان الله غفورا رحیما؛ ای پیامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مومنان بگو پوشش های خود را بر خود بپیچند. این برای آنان که (به عفیف بودن) شناخته شوند و مورد تعرض (هوسبازان) قرار نگیرند نزدیک تر است، و خدا آمرزنده و مهربان است» (احزاب/ 59).
هنگامیکه زن پوشیده باوقار از خانه بیرون رود و جانب عفاف و پاکدامنی را رعایت کند افراد فاسد و مزاحم، جرات نخواهند کرد متعرض وی شوند و بیماردلان که دنبال شکار می گردند از آن چشم پوشیده و فکر بهره کشی از او را، در مخیله شان خطور نمی دهند. از نظر اصول کلی انسانی زن و مرد یکسانند، اما زنان از جهت خصلت طبیعی که همان جنبه خاص زنانگی، ظرافت، لطافت و جاذبیت است، با مردان، تفاوت محسوس و انکارناپذیر دارند. در روایات آمده است: «المرئه ریحانة» زن همچون ریحانه یا شاخه گلی، ظریف است، اگر باغبان او را پاس ندارد، از دید و دست گلچین، مصون نمی ماند. قرآن، زنان ایده ال را که در بهشت جای دارند، به مروارید محجوب و پوشیده در صدف تشبیه می کند: «کامثال اللولو المکنون؛ همچون مروارید در صدف پنهان» (واقعه/ 23) و یا آنها را به جواهرات اصلی مانند یاقوت و مرجان تشبیه می کند که جواهرفروشان، آنها را در پوشش مخصوص قرار می دهند تا همچون جواهرات بدلی به آسانی در دسترس این و آن قرار نگیرند و از قدر و ارزش آنها کاسته نشود. این جوهر لطیف را از سهل الوصول بودن مصون داشته و محدوده مطمئن تری پیرامون او قرار داده است.
ص: 1470
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 9
محمدتقی فلسفی- جوان- صفحه 365
شیخ حر عاملی- وسایل الشیعه- جلد 7- صفحه 139-138 و 142 و جلد 14- صفحه 133-134 و 142
ابوالقاسم پاینده- نهج الفصاحه- صفحه 551
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان جامعه شناسی دین حدیث پاکدامنی تربیت
راهی که اسلام برای تأمین این منظور پیشنهاد کرده است دو چیز است: اول یک سلسله تدابیر برای آرام نگه داشتن غریزه و دوم یک سلسله تدابیر دیگر به عنوان مجازات. این آیه مجازات فحشا را بیان می کند: «الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلده و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طایفه من المؤمنین» (نور/آیه 2)؛ «هر یک از زن و مرد زنا کار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت و محبت کاذب نسبت به آن دو شما را از اجرای حکم الهی مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید و باید گروهی از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده کنند».
ولی همان طوری که می دانیم برای از بین بردن یک گناه، مجازات کافی نیست، مجازات هر اندازه شدید هم باشد، برای جلوگیری از وقوع جرم و جنایت کافی نیست، حال جرم و جنایت چه از نوع بی عفتی ها باشد، چه از نوع دزدی ها و قتل ها و چه از نوع بی احتیاطی ها مثل بی احتیاطی در رانندگی. این اشتباه است که ما بخواهیم برای جلوگیری از یک جرم یا جنایت فقط روی مجازات فشار بیاوریم. باید دید علل وقوع آن جرم و جنایت چیست؟ باید خود آن علل را از بین برد، آنگاه در مورد افراد غیر عادی که به طور عادی علل و موجبات وقوع جرم وجود ندارد و فقط روی نوعی حالت طغیان، جرمی را مرتکب می شوند مجازات صورت گیرد. به طور مثال: از مقررات لازم، همین مسأله سرعت و سبقت در رانندگی است. دائما توصیه می شود که رانندگان در داخل شهر از فلان سرعت (مثلا 40 کیلومتر در ساعت)، بیشتر نرانند. اگر کسی تخلف کرد و ما جریمه سنگینی برایش قائل شدیم، هر مقدار هم جریمه سنگین باشد اگر علل وقوع این جرم بررسی نشود مجازات کافی نیست، مخصوصا در امر رانندگی که اصلا خودش هم یک مجازاتی دارد یعنی مجازاتها است، برای اینکه آن کسی که سرعت می گیرد و دیوانه وار در شهر یا بیابان حرکت می کند خودش بیش از همه در معرض خطر است، هم ماشینش در معرض خطر است و هم جانش. ولی در عین حال نه خطر جانی و مالی مانع او می شود و نه مجازات ها، چرا؟ برای اینکه یک سلسله علل دیگر وجود دارد که از آن طرف او را هل می دهد. مجازات می خواهد مانند یک افسار مانعش شود، اما آن علل دیگر او را تحت فشار قرار می دهد. مثلا شما یک راننده تاکسی یا یک راننده کرایه را موعظه کنید که تند نرو، و یا مجازات های مختلف برایش قائل شوید، اما اگر او در شرایطی قرار گرفته باشد که یک ماشین اجاره کرده و از صبح که بیرون می آید، چنانچه مثلا 120 تومان درآمد نداشته باشد باید او و خانواده اش نان نخورند چون مثلا 60 تومان را باید به صاحب ماشین تحویل دهد و الا فردا ماشین را در اختیارش نمی گذارد، و 30 تومان هم خرج استهلاک و غیره کند، و 30 تومان در روز برای او باقی می ماند اگر او را هزار جور موعظه کنید و بگویید جان خودت در خطر است، فلان مقدار تو را جریمه می کنند و زندانت می برند، در مقابل آن فشار که حتما باید 30 تومان به خانه ببرد و اگر نبرد روی دیدن زن و بچه اش را ندارد چکار می تواند بکند؟ باز او و از صبح زود پایش را روی گاز می گذارد و به سرعت در خیابانها حرکت می کند، به هر حال باید آن 120 تومان در بیاید، یک جبر بر وجودش حکومت می کند، این است که مجازات سرش نمی شود و موعظه هم در اینجا دیگر مؤثر نیست.
ص: 1471
پس اگر ما بخواهیم جلوی او را بگیریم سنگین کردن مجازات کاری را درست نمی کند، از راه علل و موجباتش باید وارد شویم. وقتی از راه علل و موجبات وارد شدیم مثلا کاری کردیم که او با روزی 7 ساعت به آرامی کار کردن، خرج زن و بچه اش را در بیاورد او هم دیوانه نیست که جان خود و سرمایه ای را که در اختیارش است به خطر بیندازد و یا خود را گرفتار زندان کند. این مسأله در دزدی ها هست، در شرابخواری ها هست، در زناها و آدمکشی ها هست، در همه جرمها و جنایت ها هست، پس موجبات را باید از بین برد.
از این طرف بگوییم شراب نخوریم و دائما در صفحه حوادث روزنامه ها نتایج سوء آن را بنویسند (آمار که می گیرند می بینند در پنجاه درصد جرم ها، جنایت ها، آدمکشی ها، بی عفتی ها و تصادفات، مستی و شرابخواری دخالت دارد)، و از طرف دیگر تمام موجبات تشویق به شرابخواری وجود داشته باشد، در تمام غزل ها، تصنیف ها و شعرها دعوت به میخوارگی و به شرابخوارگی باشد و در تمام مجالس، این امر جزء تعین باشد و تشویق به شرابخواری شود و مغازه مشروب فروشی از هر مغازه دیگری زیادتر باشد، قدم به قدم که هر جوانی می رود یک تابلوی دعوت وجود داشته باشد که از آن و غیره ها در اینجا وجود دارد، تشریف بیاورید، اینها کار خودش را می کند.
عفافمسأله عفاف و زنا هم از این قبیل است. اسلام برای زنا، مجازات شدید قائل است ولی در عین حال دیدید که اسلام روی مجازات، زیاد تکیه نکرده است و به همین جهت طریق ثابت شدن را خیلی دشوار و مشکل قرار داده و نخواسته که افراد بروند تجسس کنند و ببینند چه کسی زنا می کند و چه کسی زنا نمی کند. این کار را اسلام زشت می داند. اسلام نمی خواهد زنا انجام شود، ولی اینکه نمی خواهد زنا شود، از راه شاهد و مجازات نیست، بلکه راههای دیگری تعبیه کرده است. اگر به راههای تربیت فردی و مقررات اجتماعی اسلام عمل شود، زنا واقع نمی شود، نه اینکه زنا که واقع شد مجازات می کنند و از راه مجازات جلوی زنا را می گیرند. بله، مجازات هم قائل شده است، آنهایی که این تربیت در ایشان اثر نمی بخشد بدانند که راه تازیانه خوردن و در مواردی راه کشته شدن آنها و گاهی کشته شدن از طریق سنگسار، باز است. بنابراین اگر زنا ثابت شد، مجازات شدید برایش قائل شده است، اما نمی خواهد جلوی زنا را از راه مجازات بگیرد و نمی خواهد مردم را تشویق به تجسس و تحقیق کند و اساسا اسلام با تجسس و تحقیق از گناه، مطلقا مخالف است، با جاسوسی کردن برای کشف گناهان مردم مخالف است (و لا تجسسوا). پس اسلام از چه راه با پیدایش گناه مبارزه می کند؟ راههای متعددی دارد. موعظه، امر به معروف، نهی از منکر، و خود تربیت که اصلا مردم را این طور باید تربیت کرد، در جای خود راههای مناسبی است. یکی دیگر این است که اصول زندگی را بر اساسی قرار می دهد که موجبات غوایت و گمراهی و موجبات تشویق و تهییج به گناه پیدا نشود. مسأله عفاف از همین قبیل است، که اسلام از طرفی کوشش می کند غریزه از طریق ازدواج مشروع اشباع شود، با عزبیت و تجرد در حد اکثر مخالفت می کند، در چند آیه بعد در همین سوره نور آمده «و انکحوا الایامی منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم» (نور/آیه 32)؛ «مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بی نیاز می سازد خداوند گشایش دهنده و آگاه است».
ص: 1472
ازدواجبه مسأله ازدواج تشویق می کند: حتما و حتما پسر و دختر باید ازدواج کنند. پس، از یک طرف برای اینکه موجبات بی عفتی فراهم نشود تشویق شدید به ازدواج می کند و با عزبیت و تجرد در هر شکلی مخالف است، این که اسلام ازدواج موقت را اجازه داده، نه برای شهوترانی یک عده افرادی است که یک زن دارند و گاهی دو و سه و حتی چهار زن دارند و بعد برای تنوع باز دنبال ازدواج موقت می روند که به ثواب نائل بشویم! نه، برای این ها ثواب ندارد، ممکن است گناه هم داشته باشد. در شرایطی که زمینه برای ازدواج دائم فراهم نیست چون ازدواج دائم شرایط سنگینی دارد و از طرف دیگر اسلام با فحشا یعنی با ارتباط جنسی بدون قید و شرط هم مخالف است، اسلام ازدواج موقت را اجازه داده است.
ازدواج موقت عبارت است از نوعی ازدواج با تعهدهایی، منتها تعهدهای آزاد، یعنی تعهدها بستگی دارد به شرایطی که طرفین با توافق با یکدیگر می پذیرند، مثلا تکلیف بچه را روشن می کنند. اسلام این را اجازه داده است برای اینکه در آنجا که ازدواج دائم میسر نیست، دیگر در عزوبت و تجرد بسر نبرند که عزوبت و تجرد، خودش خود به خود مفاسدی دارد. ولی از طرف دیگر آیا تنها ازدواج کافی است؟ همین قدر که یک مرد زن داشته باشد و یک زن شوهر داشته باشد دیگر رغبتش به سوی دیگران تهییج نمی شود، و مثل بعضی حیوانات می شود که فقط به جفت خود توجه دارند؟ حیوانات به حکم غریزه عمل می کنند و آزاد آفریده نشده اند. کبوترها و برخی دیگر از حیوانات، جفت هستند. بعضی حیوانات دیگر مثل گوسفند و اسب و آهو این طور نیستند و حساب جفت و این حرفها در کار نیست، ولی هم جنس نر و هم جنس ماده در آنها مخصوصا در وحشی ها جز برای باردار شدن اساسا آمادگی ندارند و جنس نر را نمی پذیرند.
ص: 1473
حیوانهایی که جفت زندگی می کنند، مثل کبوتر که دو کبوتر نر و ماده با هم جفت هستند، اینها اصلا خاصیت غریزیشان این است که فقط با یکدیگرند، نه آن کبوتر نر چشم به کبوترهای ماده دیگری دارد و نه آن کبوتر ماده چشم به کبوترهای نر دیگر دارد. ولی انسان در هر شهوتی از شهوات خود، روی خاصیت آزادی ای که دارد، همه کارهایش را با تکلیف باید انجام دهد نه با غریزه و اجبار طبیعت. این است که اگر انسان ازدواج هم کند، شرط لازم هست ولی شرط کافی نیست، یعنی مرد چشمش که به زن دیگر بیفتد باز رغبتش تهییج می شود، خصوصا در شرایطی که آن زن، خودش را در یک وضع مهیجی قرار بدهد، و همین طور زن نسبت به مرد دیگر. این است که اسلام در معاشرتهای زن و مرد یک حدود و قیودی قائل است و این حدود و قیود را فقط و فقط برای این وضع کرده است که ارتباط زن و مرد به شکلی نباشد که تهییج آور باشد، یعنی شهوات یکدیگر را تحریک کنند.
داخل شدندر آیات بعد می گوید: اگر فردی می خواهد وارد خانه کسی شود، بدون اعلام و اذن قبلی حق ورود ندارد. می فرماید: «یا ایها الذین امنوا لاتدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و تسلموا علی اهلها» (نور/آیه 27)؛ «ای اهل ایمان هرگز به خانه ای غیر از خانه شخصی خودتان (خانه خودتان مستثنی است)، و حتی به خانه پدر و مادر و خواهرتان و به خانه برادرتان به طریق اولی سرزده وارد نشوید مگر آنکه قبلا استیناس کنید و بر اهل آن خانه سلام کنید». "استیناس کنید " یعنی انس و الفت و آرامش اهل آن خانه را جلب کنید.
ص: 1474
این یک نکته بسیار روشنی است که زندگی داخلی و خانوادگی هر کس مخصوص خودش است و هر کسی از هر کس دیگر برای داخل زندگی خود رو در بایستی دارد و به همین دلیل اگر کسی سرزده داخل زندگی انسان شود انسان یک حالت فزع و دستپاچگی پیدا می کند. قرآن می گوید این کار را نکنید، سر زده به خانه کسی وارد نشوید، قبلا استیناس کنید، کاری کنید که فزع آنها از بین برود، یعنی خبر و اطلاع بدهید. عرب جاهلیت هرگز رسم نداشت که وقتی می خواهد داخل خانه کسی شود اطلاع بدهد و اجازه بگیرد و این اجازه گرفتن را دون شأن و کسر شأن خود می دانست. اسلام این دستور را آورد که هیچ وقت به خانه کسی سر زده وارد نشوید «و تسلموا علی اهلها» و سلام هم بکنید، بدون سلام وارد خانه کسی نشوید. وظیفه هر واردی است که بر مورود سلام کند و هر کس که به خانه کسی وارد می شود باید بر اهل خانه سلام کند.
پیغمبر اکرم (ص) این سنت را برقرار کرد، فرمود هر طور هست وقتی داخل خانه کسی می شوید قبلا خبر بدهید که آنها خودشان را جمع و جور کنند و تا اجازه نداده و نگفته اند "بفرمایید" داخل خانه نشوید. «ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون» (نور/آیه 27) این برای شما بهتر است و مصلحت شما این است، باشد بعدها متوجه فایده این کار بشوید، یعنی عمل کنید بعد به فایده این کار پی می برید. سپس وارد به اصطلاح آیات نگاه و آیات پوشش می شود و می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون» (نور/آیه 30) «بگو به مؤمنین که چشمها را فرو خوابانند و دامنهای خودشان را حفظ کنند، این برای آنها پاکتر و پاکیزه تر است، یعنی این دستورهای عفاف به منظور پاکیزگی داده شده است و خدا داناست به آنچه که شما انجام می دهید».
ص: 1475
ستر عورتمفسرین راجع به این «یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم» خیلی بحث کرده اند. بعضی اعتقادشان این است که این دو جمله مربوط به ستر عورت است، چون یکی از واجباتی که ما در اسلام داریم این است که چه بر مرد و چه بر زن واجب است که عورت خود را از غیر همسر خود بپوشانند. ستر عورت بر مرد و بر زن هر دو واجب است. غیر از زن و شوهر که نسبت به عورات یکدیگر محرم هستند، دیگر هیچ کس نسبت به عورت دیگری محرم نیست. پدر و مادر نسبت به پسر و دختر خودشان و برادرها نسبت به یکدیگر و خواهر ها نسبت به یکدیگر محرم نیستند. واجب است پوشاندن عورت و حرام است نظر کردن به عورت غیر. این از مسلمات دین مقدس اسلام است. قرآن در اینجا مسأله «ذلک ازکی لهم» را بیان می کند، می گوید این دستور باز برای پاک بودن روح شماست، یعنی چه؟ فلسفه این مطلب این است که اسلام نمی خواهد در مردم بیش از آن اندازه ای که طبیعت از ارضای غریزه جنسی اقتضا می کند موجبات اشتغال خاطر، اشتغال ذهن و تهییج شهوت را فراهم کند. هر چه را که انسان نمی بیند درباره اش هم نمی اندیشد. مردم به دلیل اینکه همیشه عوراتشان از یکدیگر پوشیده است البته در سنت اسلامی نه در سنت فرنگی، هیچوقت اتفاق نمی افتد که کسی درباره عورت دیگری بیندیشد. اصلا این امری است "مغفول عنه"، یعنی هرگز مورد توجه نیست. فکر انسان، مغز انسان، قلب انسان، اندیشه انسان، مقدس تر و منزه تر از این است که درباره این جور مسائل بیندیشد و ضرورتی ندارد که در این باره بیندیشد. برای اینکه قلبهای شما، فکرهای شما و مغزهای شما پاک باشد که درباره این جور مسائل نیندیشید که عورت فلان کس این جور است و عورت دیگری این جور است و هرگز چنین چیزی نباشد اسلام دستور به ستر عورت داده است و چقدر هم از این جهت نتیجه گرفته است. نتیجه، همین است که ذهن و فکر اتباع خودش را همیشه پاک و عالی و برتر از این نگه داشته که در این باره اساسا بیندیشند، و اصلا در این باره فکر نمی کنند.
ص: 1476
از جمله سنن بسیار بسیار ناپسندی که تدریجا در دنیای اروپا رایج شده و می شود و مخصوصا در شمال اروپا خیلی رایج است و در جاهای دیگر هم دارد رواج پیدا می کند و افرادی نظیر برتراند راسل این را تشویق می کردند، مسأله کشف عورت و مبارزه با ستر عورت است. راسل در کتابی که در تربیت نوشته و اسم کتابش هم "در تربیت" است اصرار دارد که باید اساسا مسأله ستر عورت از میان برود، و قرآن اصرار دارد که باید این قضیه محفوظ بماند و مخصوصا این کلمه ای که بعد می فرماید: «ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون» (نور/آیه 30)؛ «می خواهد بگوید ما بهتر می دانیم که این مطلب را بیان می کنیم. یعنی عورت خودشان را از نگاه حفظ کنند، بپوشانند»، «یغضوا من ابصارهم»؛ «چشم خودشان را بخوابانند و ببندند، از چه چیز؟». گفته اند از نگاه کردن به عورتها. ولی ما معتقدیم که این آیه اعم است، هم «یحفظوا فروجهم» اعم از پوشاندن عورت است و هم «یغضوا من ابصارهم». این که در روایتها هم آمده است، "هر جا حفظ فرج است مربوط به زناست الا اینجا که مربوط به نظر است". بعید نیست که مقصود این باشد که در اینجا شامل هر دو هست و «یغضوا من ابصارهم» تقریبا جزم داریم که اختصاص به نظر به عورت ندارد، بلکه شاید بیشتر اختصاص دارد به نظر به غیر عورت.
"غض" یعنی کم کردن، و "غض بصر" یعنی کم کردن نگاه و خیره نشدن. در آیه بعد می فرماید: «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن» (نور/آیه 31)؛ «و به زنان با ایمان بگو چشمهای خود را (از نگاه هوس آلود)، فرو گیرند، و دامان خویش را حفظ کنند». متقابلا به زنان مسلمان هم بگو که عین همین مطلب را رعایت کنند، اگر مقصود عورت باشد به عورت یکدیگر نگاه نکنند و دامن خودشان را از زنا و یا به قول دیگران از نگاه کردن دیگران حفظ کنند.
ص: 1477
هر چه در آیه قبل راجع به غض بصر و حفظ فرج گفتیم در اینجا هم هست. درباره زنها دستورهای دیگری هم راجع به پوشش آمده است، می فرماید: «و لا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن و لا یبدین زینتهن الا لبعولتهن»، (نور/آیه 31)، «و زینت خود را آشکار نسازند مگر برای شوهرانشان، یا پدرانشان، یا پدر شوهرانشان، یا پسرانشان، یا پسران همسرانشان، یا برادرانشان، یا پسران برادرانشان، یا پسران خواهرانشان، یا زنان هم کیششان، یا بردگانشان کنیزانشان، یا افراد سفیه که تمایلی به زن ندارند، یا کودکانی که از امور جنسی مربوط به زنان آگاه نیستند و هنگام راه رفتن پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانیشان دانسته شود (و صدای خلخال که برپا دارند به گوش رسد)، و همگی بسوی خدا بازگردید ای مؤمنان، تا رستگار شوید».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 4- صفحه 85-68
کلی__د واژه ه__ا
اسلام ازدواج احکام خانوادگی اخلاق قرآن آموزش تربیت پاکدامنی
قرآن زن را مکلف کرده است که باید خودش را بپوشاند ولی مرد را مکلف نکرده است، یعنی این تکلیف متوجه زن است نه متوجه مرد. تعبیر قرآن این است: "زنان زینت خودشان را نباید آشکار کنند". البته زینت ولو جدا هم باشد مثل یک النگو که در کناری افتاده مقصود نیست بلکه زینت در حالی که در بدن است مقصود است چون آشکار کردن آن مساوی است با دیدن خود زن. زنان نباید زینت خودشان را ظاهر کنند، اعم از اینکه از نوع زینتی باشد که بشود از بدن جدا کرد مثل النگو و یا انگشتر، یا زینتی که چسبیده به بدن است مثل چیزهایی که به بدن می مالند مانند "گل گونه" به اصطلاح قدیم. زن زینت خود را نباید ظاهر کند مگر در دو مورد. دو استثنا در اینجا وجود دارد: یک استثنا در مورد خود زینت است، یعنی مگر بعضی از زینت ها و به تعبیر قرآن زینت ظاهر، و استثنای دوم در مورد افراد است: و مگر برای بعضی از طبقات که در برابر آن طبقات که غیر شوهر او هستند (در مورد شوهر که محرز است) زن می تواند حتی زینت غیر ظاهر را آشکار کند، و آنها پدران، پسران، برادر زادگان، خواهر زادگان، فرزندان شوهر (و چند طبقه دیگر هستند).
ص: 1478
خداوند در سوره اعراف: آیات 31 تا 32 می فرماید: «یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد و کلوا و اشربوا و لا تسرفوا إنه لا یحب المسرفین قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة کذلک نفصل الآیات لقوم یعلمون» (اعراف/ 32-31)؛ «ای فرزندان آدم! زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود بردارید و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمی دارد. بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو اینها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند (اگر چه دیگران نیز با آنها مشارکت دارند) ولی در قیامت خالص برای مؤمنان خواهد بود این چنین آیات خود را برای کسانی که آگاهند شرح می دهیم». در این آیات سخن از مساله پوشش تن و سایر مواهب زندگی و چگونگی استفاده صحیح از آنها است. نخست به همه فرزندان آدم به عنوان یک قانون همیشگی که شامل تمام اعصار و قرون می شود دستور می دهد که "زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشید" (یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد). این جمله می تواند هم اشاره به "زینت های جسمانی" باشد که شامل پوشیدن لباسهای مرتب و پاک و تمیز، و شانه زدن موها، و به کار بردن عطر و مانند آن می شود، و هم شامل "زینت های معنوی"، یعنی صفات انسانی و ملکات اخلاقی و پاکی نیت و اخلاص و اگر می بینیم در بعضی از روایات اسلامی تنها اشاره به لباس خوب یا شانه کردن موها شده، و یا اگر می بینیم تنها سخن از مراسم نماز عید و نماز جمعه به میان آمده است، دلیل بر انحصار نیست بلکه هدف بیان مصداق های روشن است. و هم چنین اگر می بینیم که در بعضی دیگر از روایات، زینت به معنی رهبران و پیشوایان شایسته تفسیر شده دلیل بر وسعت مفهوم آیه است که همه زینتهای ظاهری و باطنی را در بر می گیرد. گرچه این حکم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولی ضمنا نکوهشی است از عمل زشت جمعی از اعراب در زمان جاهلیت که به هنگام آمدن به مسجد الحرام و طواف خانه خدا کاملا عریان و برهنه می شدند، و هم اندرزی است به آنها که به هنگام نماز و یا رفتن به مساجد لباس های کثیف و مندرس و یا لباس های مخصوص منزل را در تن می کنند و در مراسم عبادت خدا به همان هیئت شرکت می نمایند، که متاسفانه هم اکنون نیز در میان جمعی از بی خبران مسلمانان معمول و متداول است، در حالی که طبق آیه فوق و روایاتی که در این زمینه وارد شده است دستور داریم بهترین لباس های خود را به هنگام شرکت در مساجد بپوشیم. در جمله بعد اشاره به مواهب دیگر یعنی خوردنی ها و آشامیدنی های پاک و پاکیزه می کند و می گوید از آنها "بخورید و بنوشید" (و کلوا و اشربوا). اما چون طبع زیاده طلب انسان، ممکن است از این دو دستور سوء استفاده کند و به جای استفاده عاقلانه و اعتدال آمیز از پوشش و تغذیه صحیح، راه تجمل پرستی و اسراف و تبذیر را پیش گیرد، بلافاصله اضافه می کند، "ولی اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست نمی دارد" (و لا تسرفوا إنه لا یحب المسرفین). کلمه "اسراف" کلمه بسیار جامعی است که هر گونه زیاده روی در کمیت و کیفیت و بیهوده گرایی و اتلاف و مانند آن را شامل می شود، و این روش قرآن است که به هنگام تشویق به استفاده کردن از مواهب آفرینش، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصیه می کند.
ص: 1479
در آیه بعد با لحن تندتری به پاسخ آنها که گمان می برند، تحریم زینت ها و پرهیز از غذاها و روزی های پاک و حلال، نشانه زهد و پارسایی و مایه قرب به پروردگار است، می پردازد و می گوید: ای پیامبر (ص) "بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگانش آفریده و هم چنین مواهب و روزی های پاکیزه را تحریم کرده است" (قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق). اگر این امور، بد بود، خدا نمی آفرید و اکنون که برای استفاده بندگانش آفریده است چگونه ممکن است آنها را تحریم کند؟ مگر میان دستگاه آفرینش و دستورات دینی تضاد ممکن است وجود داشته باشد؟! سپس برای تاکید اضافه می کند: به آنها "بگو این نعمت ها و موهبت ها برای افراد با ایمان در این زندگی دنیا آفریده شده، اگر چه دیگران نیز بدون داشتن شایستگی از آن استفاده می کنند ولی در روز قیامت و زندگی عالی تر که صفوف کاملا از هم مشخص می شوند، اینها همه در اختیار افراد با ایمان و درستکار قرار می گیرد، و دیگران به کلی از آن محروم می شوند"! (قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة)، بنابراین چیزی که در دنیا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان دیگر اختصاص به آنها دارد چگونه ممکن است تحریم گردد؟
حرام چیزی است که مفسده انگیز باشد، نه نعمت و موهبت. این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده است که این مواهب در دنیا اگر چه آمیخته با گرفتاری ها و گاهی با غم و رنج ها و اندوه ها است، ولی در سرای دیگر، خالص از همه این ناملایمات در اختیار مؤمنان قرار خواهد گرفت (ولی تفسیر اول مناسب تر به نظر می رسد). در پایان آیه به عنوان تاکید می گوید: "این چنین آیات و احکام خود را برای جمعیتی که آگاهند و می فهمند تشریح می کنیم" (کذلک نفصل الآیات لقوم یعلمون). در مورد استفاده از انواع زینت ها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب کرده است، نه مانند بعضی که می پندارند استفاده از زینت ها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسایی است، و نه مانند تجمل پرستانی که غرق در زینت و تجمل می شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستی برای رسیدن به این هدف نامقدس می دهند. و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگیریم می بینیم که تعلیمات اسلام در این زمینه درست هماهنگ ویژگیهای روح انسان و ساختمان جسم او است.
ص: 1480
توضیح اینکه: به گواهی روانشناسان، حس زیبایی یکی از چهار بعد روح انسانی است، که به ضمیمه حس نیکی و حس دانایی و حس مذهبی، ابعاد اصلی روان آدمی را تشکیل می دهند و معتقدند تمام زیبائیهای ادبی، شعری، صنایع ظریفه، و هنر به معنی واقعی همه مولود این حس است، با وجود این چگونه ممکن است، یک قانون صحیح، این حس اصیل را در روح انسان خفه کند و عواقب سوء عدم اشباع صحیح آن را نادیده بگیرد. به همین جهت در اسلام: استفاده کردن از زیبائی های طبیعت، لباسهای زیبا و متناسب، به کار بردن انواع عطر ها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلکه به آن توصیه و سفارش نیز شده است و روایات زیادی در این زمینه از پیشوایان مذهبی در کتب معتبر نقل شده است. به عنوان نمونه در تاریخ زندگی امام حسن مجتبی (ع) می خوانیم هنگامی که به نماز بر می خاست بهترین لباسهای خود را می پوشید سؤال کردند چرا بهترین لباس خود را می پوشید؟ فرمود: «ان الله جمیل یحب الجمال، فاتجمل لربی و هو یقول خذوا زینتکم عند کل مسجد» خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد و به همین جهت، من لباس زیبا برای راز و نیاز با پروردگارم می پوشم و هم او دستور داده است که زینت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگیرید» ( وسائل، جلد سوم ابواب احکام الملابس).
در حدیث دیگری می خوانیم که یکی از زاهدان ریایی به نام "عباد بن کثیر" با امام صادق (ع) روبرو شد، در حالی که امام (ع) لباس نسبتا زیبایی بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتی، و پدرت علی (ع) لباس بسیار ساده می پوشید چرا چنین لباس جالبی بر تن تو است؟ آیا بهتر نبود که لباسی کم اهمیت تر از این می پوشیدی؟ امام فرمود: وای بر تو ای عباد!، «من حرم زینة الله التی أخرج لعباده و الطیبات من الرزق»، چه کسی حرام کرده است زینت هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی های پاکیزه را؟» (وسائل، جلد سوم ابواب احکام الملابس باب 7 حدیث 4) ... و روایات متعدد دیگر. این تعبیر که خداوند زیبا است و زیبایی را دوست دارد، و یا تعبیر به اینکه خداوند زیبائی ها را آفریده، همگی اشاره به این حقیقت است که اگر استفاده از هر گونه زیبایی، ممنوع بود، خداوند هرگز اینها را نمی آفرید، آفرینش زیبائی ها در جهان هستی خود دلیل بر این است که خالق زیبائی ها آن را دوست دارد. ولی مهم اینجاست که غالبا در این گونه موضوعات، مردم راه افراط را می پویند، و با بهانه های مختلف رو به تجمل پرستی می آورند، و به همین دلیل قرآن مجید بلافاصله بعد از ذکر این حکم اسلامی از اسراف و زیاده روی و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر می دارد، در بیش از بیست مورد در قرآن مجید به مساله اسراف اشاره شده و از آن نکوهش گردیده است (درباره اسراف در ذیل آیات متناسب مشروحا سخن خواهیم گفت).به هر حال روش قرآن و اسلام در این مورد، روش موزون و معتدلی است که نه جمود دارد و تمایلات زیبا پسندی روح انسان را در هم می کوبد و نه بر اعمال مسرفان و تجمل پرستان و شکم خواران صحه می گذارد، مخصوصا در جوامعی که افراد محروم و بینوا وجود داشته باشد حتی از زینت های معتدل نیز نهی می کند، و لذا می بینیم در بعضی از روایات هنگامی که از بعضی امامان سؤال می کردند چرا لباس فاخر پوشیده اید در حالی که جد شما علی (ع) چنین لباسی در تن نمی کرد؟ در پاسخ می فرمودند: مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و می بایست چنین شود، اما مردم زمان ما زندگی مرفه تری دارند و در چنین شرائطی استفاده از این زینت ها (در حدود معقول) مانعی ندارد.
ص: 1481
من_اب_ع
مرتضی مطهری- کتاب آشنایی با قرآن 4- ص90
مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 6 ص 152-148
کلی__د واژه ه__ا
اسلام حجاب اخلاق قرآن رذایل اخلاقی حدیث پاکدامنی
در مکتب انسان ساز اسلام، پاکدامنی از ارزش های والای انسانی به حساب می آید و در مقابل، بی عفتی و بی بندوباری جنسی محکوم شده است. اسلام نخست با راهنمایی و هدایت، مسائل جنسی و شهوانی را کنترل و تعدیل می کند، مسلمانان را به عفاف و پاکدامنی فرا می خواند، سپس با تدابیر حکمت آمیز و اصولی زمینه های انحراف را از میان برمی دارد. هم به پیروان خویش دستور می دهد بی عفتی نکنند و هم از آنان می خواهد که اسباب لغزش و گناه دیگران را فراهم نسازند.
چشم چرانی، اولین قدم انحراف
گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی چشم چرانی و نگاه به نامحرم است. نگاههای آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند. امام صادق (ع) فرمود: «النظرة بعد النظرة تزرع فی القلب الشهوة و کفی بها لصاحبها فتنة؛ چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد» (روضة المتقین، ج 9، ص 434). نگاه کردن به ناموس دیگران، خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است. شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد. پیامبر خدا فرمود: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس؛ نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است» (بحارالانوار، ج 104، ص 38). امیرمؤمنان (ع) فرمود: «العیون مصائد الشیطان؛ چشمها، کیمنگاه های شیطان است». پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند.
ص: 1482
سفارش قرآن به چشم پوشی از نامحرم
امام باقر (ع) فرمود: جوانی از انصار، در مدینه با زنی برخورد کرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را می پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خیره شد و چشم از او برنداشت تا عبور کرد. همین طور که با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقیب می کرد، وارد کوچه تنگی شد در این هنگام صورتش به استخوانی که از دیوار بیرون زده بود برخورد و شکافت. وقتی آن زن رفت، جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است. با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا می روم و این ماجرا را با او در میان می گذارم. جوان نزد پیامبر رفت. حضرت پرسید این چه وضعی است؟ او جریان را نقل کرد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد (فروع کافی، ج 5، ص 521): «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فرجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون؛ به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند، این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است» (نور/ 30) و پس از آن فرمود: «و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن؛ به زنان باایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند» (نور/ 31).
پس خواست قرآن رعایت عفت عمومی برای زن و مرد است و این کار ضروری و واجب شمرده شده است: نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذت باشد، حرام است، بلکه احتیاط واجب آن است که بدون قصد لذت هم نگاه نکنند و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است».
ص: 1483
ارزش چشمان پاک هر یک از اعضای بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظیفه خاصی بر عهده دارد که اگر بدان وظیفه عمل کرد، ارزشمند است. حضرت علی (ع) درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود: «لیس فی البدن شیء اقل شکرا من العین فلا تعطوها سؤلها فتشغلکم عن ذکر الله عز وجل؛ چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد» (بحارالانوار، ج 101، ص 35). رسول خدا چشمان باارزش را این گونه توصیف می کند: «کل عین باکیة یوم القیامة الا ثلاثة اعین: عین بکت من خشیة الله و عین غضت عن محارم الله و عین باتت ساهرة فی سبیل الله؛ همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرونهاده شود، چشمی که در راه خدا (و پاسداری از کیان اسلام) شب زنده دار باشد» (بحارالانوار، ج 101، ص 35). چشمی که به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب برکات زیر می گردد:
دیدن شگفتیها
رسول خدا فرمود: «غضوا ابصارکم ترون العجائب؛ چشمهایتان را (از نامحرم) بپوشانید تا عجایب و شگفتیها را ببینید» (همان، ص 41).
راحتی قلب
امام علی (ع) فرمود: «من غض طرفه اراح قلبه؛ آنکه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت کرده است» (شرح غررالحکم، ج 5، ص 449).
نیک خویی
هم چنین آن حضرت فرمود: «من غضت اطرافه حسنت اوصافه؛ کسی که نگهاه هایش کنترل شود، صفاتش نیکو گردد».
پاداش الهی
امام صادق (ع) فرمود: «من نظر الی امرأة فرفع بصره الی السماء او غمض بصره لم یرتد الیه بصره حتی یزوجه الله من الحور العین؛ هر کسی زنی را ببیند و بلافاصله دیده اش را به آسمان بدوزد یا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوریان بهشتی را به عقد او در آورد» (بحارالانوار، ج 101، ص 37).
ص: 1484
چشیدن شیرینی ایمان
پیامبر اسلام فرمود: «النظر سهم مسموم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفا من الله اعطاه الله ایمانا یجد حلاوته فی قلبه؛ نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند». قرآن کریم برای عبرت و راهنمایی مردم، داستانهای گوناگونی را نقل کرده که میان همه آنها از داستان حضرت یوسف (ع) به عنوان احسن القصص یا زیباترین داستان یاد شده است. در این داستان حضرت یوسف از زشت ترین عمل که خیانت به ناموس دیگران است پرهیز کرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهی، شهوت خود را کنترل کرده و از نامحرم چشم پوشیده است و این کاری بزرگ است که تنها با کمک ایمان به پروردگار انجام پذیر است.
قرآن مجید حضرت یوسف (ع) را به عنوان قهرمان میدان عفاف مطرح می کند تا جوانان مسلمان که در پی قهرمان یابی و الگوپذیری هستند، از یوسف (ع) که شجاعترین مرد روزگار بود پیروی کنند؛ چرا که حضرت رسول فرمود: «اشجع الناس من غلب هواه؛ شجاع ترین مردم کسی است که بر خواهش نفسانی اش چیره شود» (نهج الفصاحه، پاینده، ح 299، ص 58).
نکته شایان توجه در داستان حضرت یوسف (ع) استمداد از خدای سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدی اوست که هیچ چیز جز ایمان به پروردگار نمی تواند جلوی نفس سرکش و غریزه نیرومند شهوت را بگیرد. از امیرمؤمنان علی (ع) سؤال کردند: «بما یستعان علی غمض بصر؟؛ به کمک چه چیزی می توان چشم از نامحرم پوشید؟» پاسخ داد: «بالخمود تحت السلطان المطلع علی سترک؛ با خاموش کردن آتش شهوت، زیر نظر قدرتمندی که بر مخفیگاهت آگاه است» (بحارالانوار، ج 101، ص 411).
ص: 1485
عفت
در برابر عفت نکته ظریف دیگری که در مسأله ناموس نهفته است و روایات نیز آن را تأیید کرده اند این است که به هر دستی بدهی به همان دست پس می گیری، چنان که فرموده اند: «کما تدین تدان؛ آن طور که جزا دهی جزا بینی» (فروع کافی، ج 5، ص 553).
امام صادق (ع) فرمود: در زمان حضرت موسی (ع) مردی با زنی زنا کرد وقتی به خانه خویش آمد، مردی را با زن خود دید، آن مرد را نزد حضرت موسی آورد و از او شکایت کرد. در آن لحظه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر کس به ناموس دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کنند. حضرت موسی به آن دو فرمود: با عفت باشید تا ناموستان محفوظ بماند. بنابراین، مؤمن باغیرت هرگز به ناموس دیگران نگاه حرام نمی کند، چرا که نمی خواهد کسی به ناموسش نظر بد داشته باشد.
هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان *** پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
شخصی از امام صادق (ع) پرسید: آیا نگاه کردن به پشت سر زنهایی که عبور می کنند جایز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما این گونه نگاه کنند، خوشنود می شوید؟! آنگاه فرمود: برای مردم همان را بخواهید که برای خود می خواهید (مستدرک الوسائل، ج 2، ص 555).
خلوت با نامحرم
اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد در حالی که دیگری هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند، باید از آنجا بیرون بروند. یکی دیگر از راههای پیشگیری از انحراف این است که مؤمن با نامحرم در جای خلوت اجتماع نکند، چرا که دور از چشم مردم، زمینه لغزش و انحراف فراوان است. پیامبر فرمود: «من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلا یبیت فی موضع تسمع نفس امرأة لیست له بمحرم؛ آن که به خدا و روز جزا ایمان دارد نباید در جایی بخوابد که صدای نفس زن نامحرم شنیده می شود». امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: «لا یخلوا بامرأة رجل، فما من رجل خلا بامرأة الا کان الشیطان ثالثهما؛ هیچ مردی با زنی (نامحرم) خلوت نکند. اگر مردی با زن بیگانه ای خلوت کند، سومی آن دو شیطان است»، همچنین فرمود: «ثلاثة من حفظهن کان محصوما من الشیطان الرجیم و من کل بلیة: من لم یخل بامرأة لایملک منها شیئا؛ هر کس سه چیز را رعایت کند، از دست شیطان رانده شده و از هر گرفتاری در امان خواهد ماند: اول اینکه با زن نامحرم خلوت نکند...».
ص: 1486
سزای چشم ناپاک
علاوه بر ابتلا به مثل آنچه فرد انجام داده که خود به خود در مسائل ناموسی انجام می گیرد، چشم ناپاک از عذاب و شکنجه الهی نیز بی نصیب نمی ماند. رسول خدا فرمود: «من ملا عینیه من امرأة حراما حشاهما الله عز وجل یوم القیامة بمسامیر من نار وحشاهما نارا حتی یقضی بین الناس ثم یؤمر به الی النار؛ آن که چشمانش را از نگاه به زن نامحرم پر کند، روز قیامت، خداوند چشمانش را با میخ های آتشین و از آتش پر کند، تا وقتی که به حساب مردم رسیدگی کند، سپس امر می شود که او را به جهنم ببرند». اسلام برای پاکدامنی پیروان خویش حتی شنیدن سخنان نامحرم را نیز اگر از روی غرض باشد، ممنوع کرده است. این خود هشداری بجا و حساب شده است که تماس نامشروع با نامحرمان به هیچ عنوان و از هیچ راهی حاصل نشود البته رویارویی جدی و ضروری و بدون هیچ گونه غرض، آنهم با حجاب کامل اسلامی و با رعایت ادب و سایر مسایل اخلاقی اشکالی ندارد.
پیامبر اکرم فرمود: «لکل عضو من ابن ادم حظا من الزنا فالعین زناه النظر و للسان زناه الکلام و الأذنان زناهما السمع؛ در مورد رابطه نامشروع برای هر عضوی از آدمی سهمی از زناست؛ زنای چشم، نگاه کردن، زنای زبان، سخن گفتن و زنای گوشها، شنیدن (سخن نامحرم) است». همچنین درباره شوخی کردن با نامحرم فرمود: «من فاکه بامرأة لا یملکها حبس بکل کلمة کلمها فی الدنیا الف عام فی النار؛ هر کسی با زن نامحرمی شوخی کند برای هر کلمه ای که با او در دنیا سخن گفته، هزار سال در جهنم زندانی می شود» (ثواب الاعمال، ص 334).
ص: 1487
امیر مؤمنان علی (ع) برای گریز از خطر آلوده شدن و رهایی از دام شیطان هنگام رو به رو شدن با نامحرم، این گونه رهنمود می دهد: اگر یکی از شما زنی را دید و خوشش آمد، چشم از او برداشته، نزد همسر خود رود که آنچه او دیده است، همسرش نیز دارد و مواظب باشد که شیطان را بر دل خویش راه ندهد و آن که متأهل نیست، دو رکعت نماز بخواند و خدا را زیاد سپاس گوید و صلوات بر پیامبر و خاندانش فرستد، آنگاه از فضل خدا بخواهد و خدا نیز با رحمت خویش او را از راه مباح بی نیاز می گرداند (تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 589).
من_اب_ع
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه- جلد 10- صفحه 7
مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 170-115
علی اصغر الهامی نیا_ اخلاق اسلامی- صفحه 70
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اسلام اخلاق قرآن جامعه شناسی دین داستان اخلاقی حدیث پاکدامنی حیا
زهدگرائی اگر همان رهبانیت است که با اصول و مبانی اسلامی ناسازگار است، پس چه مبنا و چه فلسفه ای می تواند داشته باشد؟ چرا بشر محکوم به زهد شده است؟ چرا بشر باید به این دنیا بیاید و دریا دریا نعمتهای الهی را ببیند و بدون آنکه کف پایش تر شود از کنار آن بگذرد؟ بنابراین، آیا تعلیمات زهد گرایانه ای که در اسلام دیده می شود، بدعتهائی است که بعدها از مذاهب دیگر مانند مسیحی و دین بودا وارد اسلام شده است؟ پس با نهج البلاغه چه کنیم؟ زندگی شخصی پیامبر اکرم (ص) و همچنین زندگی عملی امام علی (ع) را که جای شکی در آن نیست چگونه تفسیر و توجیه کنیم؟
ص: 1488
حقیقت اینست که زهد اسلامی غیر از رهبانیت مسیحی است. رهبانیت، بریدن از مردم و روآوردن به عبادت است. بر اساس این اندیشه که کار دنیا و آخرت از یکدیگر جدا است، دو نوع کار بیگانه از هم است، از دو کار یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان به کار آید و یا باید متوجه زندگی و معاش بود تا در این جهان به کار آید. این است که رهبانیت بر ضد زندگی و بر ضد جامعه گرائی است. مستلزم کناره گیری از خلق و بریدن از مردم و سلب هر گونه مسئولیت و تعهد از خود است.
اما زهد اسلامی در عین اینکه مستلزم انتخاب زندگی ساده و بی تکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذت گرائی است، در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی قرار دارد و عین جامعه گرائی است. برای خوب از عهده مسئولیتها بر آمدن است و از مسئولیتها و تعهدهای اجتماعی سرچشمه می گیرد. فلسفه زهد در اسلام آن چیزی نیست که رهبانیت را به وجود آورده است. در اسلام مساله جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست. از نظر اسلام نه خود آن جهان و این جهان از یکدیگر جدا و بیگانه هستند و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است. ارتباط دو جهان با یکدیگر از قبیل ارتباط ظاهر و باطن شی ء واحد است، از قبیل پیوستگی دو رویه یک پارچه است، از قبیل پیوند روح و بدن است که چیزی است حد وسط میان یگانگی و دوگانگی.
ص: 1489
کار این جهان با کار آن جهان نیز عینا همین طور است، بیشتر جنبه اختلاف کیفی دارد تا اختلاف ذاتی؛ یعنی آنچه بر ضد مصلحت آن جهان است بر ضد مصلحت این جهان نیز هست و هر چه بر وفق مصالح عالیه زندگی این جهان است بر وفق مصالح عالیه آن جهان نیز هست. لهذا یک کار معین که بر وفق مصالح عالیه این جهان است اگر از انگیزه های عالی و دیدهای مافوق طبیعی و هدفهای ماوراء مادی خالی باشد آن کار صرفا دنیائی تلقی می شود و به تعبیر قرآن کریم به سوی خدا بالا نمی رود، اما اگر جنبه انسانی کار از هدفها و انگیزه ها و دیدهای برتر و بالاتر از زندگی محدود دنیائی بهره مند باشد، همان کار، کار آخرتی شمرده می شود. زهد اسلامی که در متن زندگی قرار دارد، کیفیت خاص بخشیدن به زندگی است و از دخالت دادن پاره ای ارزشها برای زندگی ناشی می شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 218-216
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق زهد جامعه مسیحیت رهبانیت
بوعلی در نمط نهم اشارات که به مقامات العارفین اختصاص یافته است زهد را به زهد عارف و زهد غیر عارف تقسیم می کند. می گوید: زاهدانی که از فلسفه زهد آگاهی ندارند، به خیال خود معامله ای انجام می دهند، کالای آخرت را با کالای دنیا معاوضه می کنند. از تمتعات دنیا دست می شویند که در عوض از تمتعات اخروی بهره مند گردند.
به عبارت دیگر در این جهان برداشت نمی کنند تا در جهان دیگر برداشت نمایند. ولی زاهد آگاه و آشنا به فلسفه زهد از آن جهت زهد می ورزد که نمی خواهد ضمیر خویش را به غیر ذات حق مشغول بدارد. چنین شخصی شخصیت خویش را گرامی می دارد و جز خدا چیز دیگر را کوچکتر از آن می داند که خود را بدان مشغول سازد و در بند اسارتش درآید.
ص: 1490
عبارت بوعلی اینست: «الزهد عند غیر العارف معامله ماکان یشتری بمتاع الدنیا الاخره و الزهد عند العارف تنزه ما عما یشغل سره عن الحق و تکبر علی کل شی ء غیر الحق؛ زهد در نظر غیر عارف مانند معامله ای است که در پرتو آن از راه کالای دنیا آخرت را می خرد ولی زهد در نظر عارف پاک کردن سر خویش از تمام چیزی است که او را از حق باز می دارد و بزرگ دیدن خویش است در برابر هر چیز جز حق».
و هم او در فصلی دیگر از کتاب اشارات آنجا که درباره تمرین عارف بحث می کند می گوید: این تمرین به خاطر سه هدف است: یکی رفع مانع یعنی برداشتن غیر خدا از سر راه، دوم رام و مطیع ساختن نفس اماره نسبت به نفس مطمئنه، سوم تلطیف باطن، آنگاه برای هر یک از آن سه هدف عامل یا عواملی ذکر می کند، می گوید زهد حقیقی و واقعی کمک می کند به هدف اول، یعنی برداشتن غیر حق از سر راه.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 244-243
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زهد عارف ابوعلی سینا تربیت
کلبیون گروهی از یونانیان هستند که یک روش زهد منشی خیلی افراطی داشته اند. شخصیت خیلی معروفشان، دیوژن است و قبل از او استاد دیوژن به نام انتیس تنس است. اینها در واقع از منشعبین سقراط شمرده می شوند که بخشی از روش سقراط را به نحو افراطی دنبال می کردند و چون سعادت را از درون خود انسان جستجو می کنند، ملاک سعادت را درون خود انسان و بی نیاز از بیرون می دانند که خیلی به فکر دین بودا نزدیک می شود و اینکه باید کوشش کرد تا حد امکان نیازها را از بیرون قطع کرد تا انسان از ناحیه درون خودش حالت غنا و بی نیازی پیدا کند.
ص: 1491
داستان دیوژن و اسکندر مقدونی معروف است که بعد از آنکه اسکندر در جایی فاتح شده بود همه طبقات و از جمله دانشمندان به دیدن او می آمدند و تبریک می گفتند. دیوژن نیامد. اسکندر گفت: حال که او نیامده ما به سراغ او می رویم و رفت. دیوژن در بیابان، لخت و عور آفتاب گرفته بود اسکندر با سران سپاه می رفت. دیوژن از دور صدای سم اسبها را شنید. خیلی تعجب کرد و خودش را نیم خیز کرد. اسکندر آمد بالای سر دیوژن و قدری با او صحبت کرد. دیوژن خیلی با بی اعتنایی جواب داد. بعد اسکندر گفت از من چه می خواهی؟ گفت: اینکه بروی کنار و سایه ات را از سر من کم کنی، چون آفتاب گرفته بودم و تو مانع شدی. اسکندر خیلی متعجب شد و با خود گفت: یعنی تا این حد استغنا و بی نیازی؟! وقتی آمد بیرون، سران سپاه داشتند انتقاد می کردند که این مرد چه قدر احمق بود. ولی اسکندر خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود و این جمله معروف را گفت که «اگر اسکندر نبودم دوست داشتم دیوژن باشم».
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 219
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان سعادت داستان اخلاقی دیوژن
معنای زهد و ترک دنیا از نظر دین چیست؟ آیا مقصود دست شستن از زندگی و سست شدن در امور زندگی است و یا مقصود چیز دیگر است؟ عرض شد مقصود دست شستن و یا سست شدن نیست، بلکه مقصود به کار بردن یک نوع اصول خاص در زندگی مبنی بر مقدم داشتن فضیلت و اخلاق بر مطامع مادی است.
ص: 1492
می گویند مقصود از دنیای مذموم و مردود علاقه به دنیا و محبت به دنیاست، دنیا بد نیست، علاقه و محبت به دنیا بد است، مال و ثروت و مقام و قدرت و زن و فرزند بد نیست، علاقه به اینها و محبت به اینها بد است، زیرا خود دنیا عبارت است از این مخلوقات الهی به نام زمین و ماه و خورشید و ستاره و جماد و نبات و حیوان، عبارت است از زن و فرزند و مال و ثروت و امثال اینها، اینها همه مخلوقات خدا هستند و خداوند در قرآن به همینها قسم می خورد، اینها که نمی تواند بد باشد، پس آن چیزی که مذموم و مردود است علاقه و محبت به این امور است نه خود این امور، و همان علاقه را باید ترک کرد، معنای اینکه دنیا را ترک کنید یعنی علاقه و محبت دنیا را ترک کنید.
این بیان، بیان خوبی است اما با یک توضیحی که در ضمن اشکال و جوابی عرض می کنم. اشکال این است که چه فرق می کند که بگوییم خود دنیا بد است و باید رها کرد و یا آنکه بگوییم علاقه به دنیا و محبت دنیا بد است، زیرا همان طوری که خود موجودات و مواد این جهان مخلوق خدا هستند و از این جهت مقدس اند و بدون حکمت به وجود نیامده اند همین طور علاقه ها و میلها و غریزه هایی هم که در وجود انسان نسبت به این موجودات هست آفریده خداست و بدون حکمت نیست، خدا میل و علاقه به زندگی را در سرشت آدم گذاشته، همان طوری که در سرشت هر جانداری گذاشته، اگر این میل و علاقه نبود هیچ کس حاضر نبود به زندگی خود ادامه دهد و هیچ حیوانی به زندگی ادامه نمی داد و از خود دفاع نمی کرد، خدا علاقه به زن و فرزند را در دل آدمی قرار داده برای آن که نسل باقی بماند، خداوند میل به عزت و قدرت را در انسان قرار داده، و همچنین میل به کسب علم و میل به زیبایی و هر میل دیگر که در انسان هست.
ص: 1493
پس همچنانکه خود موجودات و مواد عالم را که مخلوقات خدایند نمی شود گفت بد است، علاقه ها و میلهایی که در انسان نسبت به این امور هست بد نیست، و همان طوری که هیچ عضوی از اعضای انسانی حتی یک مو و یک رگ باریک تر از مو، هیچ رشته ای و هیچ نسجی در بدن لغو و بی حکمت نیست و هیچ عضو زائد در بدن نیست، رشته های روحی و علاقه ها و محبتهای روحی نیز همین طور است، هیچکدام زائد نیست، هیچ میل و علاقه زائد در روح نیست، پس ترک دنیا به معنای ترک علاقه و محبت دنیا هم همان اشکالی را دارد که ترک خود دنیا دارد.
و اما جواب و توضیح: مقصود از اینکه می گویند علاقه دنیا و محبت دنیا مذموم است، آن علاقه و میل فطری نیست، آن ممدوح است. در قرآن کریم این علاقه ها و محبتها به عنوان آیت و نشانه حکمت خداوند ذکر شده: «و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمة؛ از آیات الهی این است که برای شما از جنس خود شما جفت آفرید تا با آنها آرام بگیرید و شما را به یکدیگر مایل و علاقه مند ساخت» (روم/ 21). بعلاوه خود انبیاء و اولیاء از این محبتها بهره مند و سرشار بودند و این کمال آنها بود نه نقص آنها.
پیغمبر اکرم فرزندان خود را دوست می داشت و هم آن حضرت در مورد زن و عطر و نماز می گفت: «حبب الی من دنیاکم ثلاث: الطیب و النساء و قرش عینی فی الصلوة؛ در این دنیا سه چیز را دوست می دارم، بوی خوش و زنان و روشنی چشم در نماز».
ص: 1494
پس مقصود ترک این علاقه ها نیست. اگر واقعا آدمی پیدا شود که هیچ احساسات و عواطفی نسبت به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشد، دوستانی نداشته باشد، بچه هایش در نظرش مثل بیگانه بلکه مثل چوب و سنگ باشند و فرض هم بکنیم فقط از آن جهت به آنها علاقه داشته باشد که مخلوقی از مخلوقات خدا هستند، این کامل نیست، ناقص است.
اگر ابراهیم که حاضر شد فرزند خود را قربانی کند احساساتش نسبت به اسماعیل مساوی بود با احساساتش با یک گوسفند، پس حاضر شدنش برای فدا دادن، کمالی محسوب نمی شود، مساوی بوده با قربانی کردن گوسفندی، و همچنین حضرت سید الشهداء که فرزندان و برادران و نزدیکان خود را در راه خدا فدا کرد، اگر علاقه خاصی به آنها نداشت این فداکاری اهمیت زیادی نداشت.
مقصود این نیست، مقصود چیز دیگری است که از خود قرآن کریم و همچنین از کلمات امیرالمؤمنین علی (ع) که به مناسبت کلمات آن حضرت وارد این بحث شدیم استفاده می شود.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 91-94
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق قرآن انسان زهد محبت اولیای الهی تربیت
کلمه زهد را در قرآن کریم به مفهومی که می گوئیم که انسان باید زاهد باشد، نداریم؛ ولی این کلمه مسلما در سنت پیامبر اکرم و اخبار و احادیث ائمه معصومین (ع) آمده است. در خود کلمه زهد و در مفهوم و معنی آن هیچ نمی شود شک کرد که در قرآن آمده است و مخصوصا در کلمات امام علی (ع) زیاد است.
زهد منفی
ص: 1495
در میان ما کلمه زهد خیلی رایج است ولی ما اگر زاهد را آنطوری که در اخبار و سنت معرفی کرده اند بخواهیم جستجو کنیم، می بینیم آن زاهد غیر از زاهدی است که ما امروز در جامعه می شناسیم. لقب زاهد را هم که می بینیم به خیلی از افراد می دهند و می گویند فلان کس آدم بسیار زاهدی است وقتی که می رویم سراغ زهد این آدم (البته اینجور آدمها خوبی هائی هم دارند) می بینیم زهد این آدم فقط جنبه منفی دارد و بس؛ یعنی آدمی است که در زندگی به کم قناعت می کند. فکر می کنیم که هر کسی که در زندگی به کم قناعت کند، زاهد است، ولی اینجور نیست. زاهد به کم قناعت می کند ولی هر کم قناعتی زاهد نیست. جزء شرایط زاهد یکی همین است که در زندگی شخصی و فردی خودش طوری باشد که به کم بتواند قناعت کند و این فلسفه بسیار بسیار بزرگی دارد اما نه هر کس که به کم قناعت کرد، او زاهد است.
زهد مربوط به مال و ثروت دنیا و حتی مربوط به مقامات دنیوی است. اگر بپرسند که در اسلام مال و ثروت دنیا خوب است یا بد، جواب این است که مال و ثروت دنیا برای چه هدفی؟ ثروت خودش قدرت است، پست و مقام هم قدرت است، این قدرت را شما برای چه هدف و منظوری می خواهید؟ یک وقت جنابعالی آدمی هستید بنده و اسیر شهوات خودتان، می خواهید به وسیله این مال و ثروت که قدرت است، هوسهای فردی و شخصی خودتان را اشباع کنید، اگر شما بنده هوای نفس باشید، هر چه را در راه هوای نفس مصرف کنید، خواه مال و ثروت باشد، خواه جاه و مقام و خواه علم و یا عبادت و دین باشد، هر چیزی که در خدمت هوی و هوس قرار بگیرد، بد می شود. اما شما اگر اول خودتان را اصلاح کردید، اگر هواپرست نبودید و خودی را از خودتان دور کردید، اگر کسی بودید که در اجتماع هدف داشتید، هدف اجتماعی، خدایی و الهی داشتید، آن وقت مال و ثروت را که قدرت است در طریق هدف مقدس خودتان بکار بردید، این عبادت است. جاه و مقام را هم شما اگر برای هدفهای معنوی خودتان بخواهید، عبادت است.
ص: 1496
اسلام طرفدار دو قدرت است: یکی قدرت روحی و دیگر قدرت اقتصادی. طرفدار قدرت روحی است به این معنی که می گوید از ناحیه اخلاقی شما باید این قدر قوی و نیرومند باشید که به دنیا و مافیهایش اعتنا نداشته باشید، بنده و اسیر دنیا نباشید، چه عالی می فرماید امیرالمؤمنین: «الزهد کله بین کلمتین من القرآن؛ تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است». (نهج البلاغه، حکمت 439)، امام علی (ع) که زهد را از جنبه قوت روحی تفسیر می کند، می فرماید: خدا در قرآن بیان کرده «لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتیکم؛ تا بر آنچه از دست شما رفته است اندوه نخورید و بدانچه به شما داده سرمست نباشید». (حدید/ 23) وقتی از ناحیه روحی به این مقام رسیدید که اگر تمام دنیا بشما رو بیاورد شادی زده و اسیر نمی شوید و اگر تمام دنیا را از شما بگیرند روحتان شکست نمی خورد، در این صورت شما زاهد هستید. اسلام طرفدار دو قوت است، این دو قوت مربوط به مسئله زهد و دنیاست از ناحیه روحی اینقدر ما باید قوی و نیرومند باشیم که مال و ثروت دنیا نتواند ما را بنده خودش قرار بدهد، و از نظر اقتصادی باید کوشش کنیم مال و ثروت را از طریق مشروع در اختیار خودمان بگیریم تا بتوانیم از این قدرت مادی و اقتصادی استفاده کنیم. وقتی که دانستید اسلام طرفدار این دو قدرت است (قدرت اخلاقی و قدرت اقتصادی)، می بینید ما زاهدهائی هستیم که در هر دو ناحیه طرفدار ضعف هستیم و ضعف داریم.
زاهدهای ما، هم ضعف اخلاقی دارند و هم ضعف اقتصادی
ص: 1497
ما زاهدی هستیم که همیشه از قدرت اقتصادی، از ثروت دوری گزیده ایم، یعنی ضعف را انتخاب کرده ایم مردمی که پول و ثروت نداشته باشند، مسلم است کاری را که از اقتصاد ساخته است نمی توانند انجام بدهند و باید دست دریوزگی پیش دیگران دراز کنند از ناحیه روحی هم اتفاقا ضعیف هستیم چون وقتی ما خودمان را به این ترتیب تربیت کردیم که به وسیله دور نگه داشتن خود از مال دنیا به خیال خودمان زاهد شدیم، یک روز که دنیا به همان زاهدها روی می آورد می بینیم اختیار از کفش بیرون رفت می بینیم نه از ناحیه روحی قوی هستیم نه از ناحیه اقتصادی، پس زهد در اسلام قوت و قدرت روحی است با این قوت و قدرت روحی، مال و ثروت دنیا که قدرت دیگری است نه تنها به شما صدمه نمی زند بلکه در خدمت شما قرار می گیرد.
زهد حقیقی در کلام امام صادق (ع)
عده ای از همین زاهدهای احمقی که در همان زمان تازه پیدا شده بودند، در مسئله زهد با امام صادق (ع) مباحثه می کردند، حضرت به آنها فرمود اگر مطلب اینجوری است که شما می گوئید پس یوسف (ع) که قرآن کریم او را پیغمبر می داند و بنده صالح خداست، چرا وقتی که معلوم می شود گنهکار نیست و تبرئه می شود و از زندان بیرون می آید، فورا به عزیز مصر می گوید: «قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم؛ (یوسف) گفت: سرپرستی خزانه های این سرزمین را به من بسپار که من نگهبانی کاردانم». (یوسف/ 55)، یعنی یوسف بزرگترین پستها را می خواهد، می گوید: تمام وزارت دارائی را هر چه هست در اختیار من بگذار چرا قرآن این را از یوسف نقل کرده و بر او عیب نگرفته و یوسف را دنیاپرست معرفی نکرده است؟ چون یوسف دنیاپرست نبود و از اول زندگی نشان داد که خداپرست است نه دنیاپرست. یوسف آن پست و مقام و هر چه را که می خواست، برای هدفهای معنوی و الهی می خواست، و چون برای هدفهای معنوی و الهی می خواست، این دیگر دنیا نیست، عین آخرت است.
ص: 1498
علمای اسلام می گویند ولایت از قبل جائر حرام است، یعنی اگر حکومت ظالمی باشد و کسی بخواهد از ناحیه این حکومت ظالم پست بگیرد عمل حرامی مرتکب شده و حرام بزرگی هم هست، ولی اگر کسی بخواهد پست را از ناحیه حکومت ظالم بگیرد اما هدفش از گرفتن این پست خدمت باشد، نجات دادن مظلومان باشد، نه تنها گناه نیست، به فتوای بعضی از علماء، مستحب، و به فتوای بعضی دیگر واجب است. قبول پست از ناحیه حکومت ظالم برای کسی که هدفش از اینکار خدمت و مبارزه با ظلم و نجات مظلوم است، نه تنها حرام نیست بلکه به قولی واجب و به قولی مستحب است. ثروت هم از همین قبیل است، شما ثروت را برای چه منظوری جمع می کنید؟ این قدرت را برای چه هدفی کسب می کنید؟ وقتی که شما اخلاقتان تهذیب شده بود، وقتی که این کار را برای هدف معنوی بزرگی انجام می دهی، باید اینکار را بکنی، اگر نکنی گناه است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 129-124
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان زهد حدیث اقتصاد روح
فداکاران جهان خاصیت اول روحی شان این بود که زاهد به معنای صحیح کلمه بودند. خود امام علی (ع) که مجموعه ای از فضایل بشری بود، عدالت و تقوا و شجاعت و حریت و سخا و کرم و وفا و مروت، همه را جمع کرده بود چون در اعلی درجه بی اعتنایی به دنیا بود؛ یعنی خودش را و شرافت و کرامت نفس خود را از دنیا و مافیها بالاتر می دانست. ایشان در وصیت به امام حسن مجتبی (ع) می فرمایند: «و اکرم نفسک عن کل دنیة و ان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبدل من نفسک عوضا، و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا، و ما خیر لا ینال الا بعسر؛ خود را از تن دادن به هر کار پستی گرامی دار اگرچه آن کار تو را به خواسته هایت برساند، زیرا در برابر آنچه از شخصیت خود از دست می دهی عوضی دریافت نمی داری. و بنده دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است. آن خیری که جز با شر به دست نیاید و آن آسانی که جز با سختی فراهم نگردد چه فایده ای دارد؟!» (نهج البلاغه/ نامه 31).
ص: 1499
ایضا می فرمایند: «الدنیا دار ممر لا دار مقر، و الناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها؛ دنیا سرای گذر است نه سرای ماندن، و مردم در آن دو گروه اند: یکی آن که خود را فروخت و به هلاکت افکند، و دیگری آن که خود را خرید و آزاد کرد» (نهج البلاغه/ حکمت 133). یک دسته از این دنیا می روند در حالی که هزار قید بندگی در گردن دارند و یک دسته می روند در حالی که بنده هیچ کس جز خداوند نیستند. نه بنده زرند و نه بنده سیم و نه بنده شهوت اند و نه بنده غضب. نه بنده جاه اند و نه بنده مال، آزاد و آزاده اند. حقیقت زهد همین است.
عده ای از افراد آمده بودند و به امام صادق (ع) درباره زهد اعتراض می کردند، اما فلسفه زهد را نفهمیده بودند. شنیده بودند امام علی (ع) در زمان خودش زاهد بوده و خیال می کردند که علی (ع) طرفدار این بوده که انسان باید در همه شرایط با لباس مندرس زندگی کند و نان جو بخورد، اما این نان جو خوردن فلسفه اش چیست را نفهمیده بودند. امام صادق (ع) بود که که برای اینها تشریح می کرد تا فلسفه اش را بفهمند علی (ع) چرا زاهد بود؟ برای اینکه می خواست انسان باشد. علی (ع) زاهدی نبود که یک گوشه افتاده باشد و اسم انزوا را زهد بگذارد. علی (ع) مردی بود که بیش از هر کسی وارد اجتماع می شد و فعالیت اجتماعی و تولید ثروت می کرد، ولی ثروت در کفش قرار نمی گرفت. ثروت را اندوخته و ذخیره نمی کرد. کدام کار تولیدی مشروع است که در آن زمان وجود داشته و علی (ع) انجام نداده است؟
ص: 1500
اگر تجارت است او عمل کرده، اگر زراعت و باغداری و درختکاری است، او انجام داده، اگر حفر قنوات است، اگر سربازی کردن است، او انجام داده است. ولی در عین حال که همه اینکارها را می کرد، زاهد بود. اتفاق می افتاد که می رفت در آن باغستانهای مدینه که مربوط به اهل کتاب و غیرمسلمانان بود و برای آنان کار می کرد، خدمت می کرد، مزد می گرفت و بعد مزد او بود که تبدیل به نان می شد. به خانه اش گندم می آورد، جو می آورد و حضرت فاطمه زهرا با دست خودش آنها را آرد می کرد، می پخت و در عین حال وقتی که به محتاجی، به مسکینی، به یتیمی، به اسیری برخورد می کردند فورا او را بر خودشان مقدم می داشتند.
این بود معنی زهد علی (ع)، شما این جور زاهد را پیدا بکنید. زهد علی (ع) همدردی بود. همدردی، انسانیت است. او از حق صددرصد مشروع خودش هم استفاده نمی کرد. برای خودش به اندازه یک سرباز فقط از بیت المال حقوق قائل بود، ولی در همان هم قناعت می کرد، حاضر نبود با شکم سیر بخوابد چرا؟ چون دل و وجدان و قلب زنده اش به او اجازه نمی داد.
در نامه 45 نهج البلاغه که نامه ای است خطاب به عثمان ابن حنیف که فرماندار بصره است، می فرماید: «او ابیت مبطانا و حولی بطون قرثی، و اکباد حری، او اکون کما قال القائل:
و حسبک داء ان تبیت ببطنة *** و حولک اکباد تحن الی القد
ترجمه: یا شب را سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی گرسنه و جگرهایی سوخته شب را به روز آورند یا چنان باشم که شاعر گفته است: همین درد تو را بس که شب سیر بخوابی و پیرامونت شکم های گرسنه ای باشد در آرزوی پوست خشک شده بزغاله ای (که در زمان قحطی می خورند).
ص: 1501
«و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فی القرص؛ با آنکه شاید در حجاز یا در یمامه کسی باشد که به یافتن قرصی نان امید نداشته و هرگز طعم سیری را نچشیده باشد». این است معنی زهد که نظیر این را اگر پیدا کردید انسانیت به آن افتخار می کند، نه این مردگی که ما داریم که اسم بی عرضگی و مردگی و بی حرکتی خودمان را زهد گذاشته ایم. این زهد نیست. زهد، زهد علی (ع) است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 99-100
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 131-129
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زهد انسان کامل ویژگی های امام تربیت
زهد، همان زهدی است که رسول اکرم داشت. با اینکه پیغمبر در اواخر عمر فوق العاده قدرت داشت، ولی این قدر دلش زنده بود، اینقدر اهل ایثار و گذشت بود که آیه نازل شد میانه روی را از دست نده. یک وقت اصحاب دیدند وجود مقدس پیامبر موقع نماز نیامد، بعدا معلوم شد که وقت نماز برهنه ای به منزل ایشان آمده و حضرت چیزی نداشته است جز اینکه لباس تنش را بکند و به او بدهد و به این جهت نتوانسته است به مسجد بیاید به این می گویند زهد و انسانیت: «و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا؛ نه دستت را (به خست) به گردن خویش ببند و نه (به بخشش بیجا) یکباره بگشای که ملامت زده و حسرت خورده بمانی». (اسراء/ 29).
رسول اکرم یک نفر را می فرستد که برایش پیراهنی بخرد، او می رود یک پیراهن نسبتا عالی می خرد به دوازده درهم و می آید حضرت نگاه می کنند و می گویند من به پیراهنی کمتر از این هم می توانم قناعت کنم دو مرتبه می روند و در سر راه کنیزکی را می بینند که گریه می کند، می پرسند چرا گریه می کنی؟ دخترک جواب می دهد پولی صاحبخانه به من داده و من آن را گم کرده ام حضرت چهار درهم به او می دهند و روانه می شوند و بعد با هشت درهم دیگر دو پیراهن می خرند و یکی از آنها را به عریانی می دهند در بازگشت می بیند همین کنیز نشسته و گریه می کند. حضرت سؤال می کنند چرا گریه می کنی! می گوید: چون خیلی دیر شده است می ترسم اگر به منزل بروم مرا کتک بزنند می فرماید: بیا با هم برویم تا شفاعت ترا بکنم، کنیز را با خود می برد وقتی کنیز در خانه را به حضرت نشان می دهد. حضرت از پشت در فریاد می کند: «السلام علیکم یا اهل البیت» عادت ایشان بود که وقتی می خواستند وارد خانه کسی شوند سلام می کردند (دستور قرآن کریم است که بدون اجازه داخل خانه کسی نشوید) همین کاری که ما می کنیم و یاالله می گوئیم البته یاالله ذکر است و چه بهتر که در این جور مواقع اعلام مردم با یک یااللهی باشد. حضرت بلند سلام کرد، اهل خانه که صدای پیغمبر را شنیدند قلبشان به طپش افتاد، می دانستند که پیغمبر تا سه بار سلام نکند بر نمی گردد، حضرت باز سلام کردند، اهل منزل جواب ندادند، مرتبه سوم که حضرت سلام کردند، اهل خانه فریاد کردند: «السلام علیک یا رسول الله ادخل ادخل» داخل شوید فرمود آیا اول صدای مرا نشنیدید؟ عرض کردند شنیدیم، ولی خوشمان می آمد که تکرار کنید، چون سلام شما برای خانواده ما برکت است، ما اگر بار اول جواب شما را می دادیم، از سلامهای دوم و سوم شما محروم می شدیم ما چون می دانستیم که شما تا سه بار سلام می کنید، عمدا جواب سلام شما را ندادیم، حضرت وارد شدند و فرمودند من برای شفاعتی آمده ام اگر این کنیزک دیر آمده است مزاحمش نشوید. عرض کردند یا رسول الله ما به خاطر مقدم شما او را آزاد کردیم حضرت فرمودند خدا را شکر که با دوازده درهم دو برهنه را پوشانیدم و یک برده را آزاد کردم. (بحارالانوار، جلد 16، صفحه 214، باب مکارم اخلاقه و سیره و سنته) این را می گویند زاهد این فلسفه زهد واقعی اسلام است. این، زنده دلی است، انسانیت و همدردی است.
ص: 1502
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 133-131
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن زهد پیامبر اکرم داستان اخلاقی
زهد یعنی انسان از امور مورد طبع خودش به خاطر هدفی دست بردارد حالا باید روی آن هدف بحث کرد و نظر اسلام را مشخص نمود. اولا ببینیم آیا در اسلام چنین چیزی به صورت یک امر واجب یا مستحب هست؟ یعنی آیا اسلام به صورت وجوبی یا استحبابی توصیه کرده است که انسان به خاطر هدفی احیانا از لذات مادی موافق طبیعت خودش در دنیا چشم بپوشد؟ یا اساسا در اسلام چنین چیزی وجود ندارد و اصلا در اسلام توصیه به ترک لذت مادی برای یک هدف که آن هدف هر چه می خواهد باشد، نشده است؟ اگر قبول کردیم که در اسلام چنین چیزی هست، مرحله بعدش این است که اسلام زهد را به خاطر چه هدفهائی توصیه کرده است؟ آن هدفهای عالی که اسلام به خاطر آن بی اعتنائی به مشتهیات را لازم و مقدمه و شرط دانسته، چیست؟ بطور کلی چه هدفهائی وجود دارد که راه رسیدن به آن اهداف این است که انسان نسبت به لذتهای دنیا حالت اعراض داشته باشد و اسلام هم آن هدفها را می پسندد و می پذیرد و توصیه می کند؟
در اسلام زهد وجود دارد البته آنچه که در اسلام به نام زهد نامیده می شود، اولا بدانید که واجب نیست، یک فضیلت و یک کمال است، در اسلام در مواردی برای هدفها و منظورهائی توصیه شده است که انسان زهد بورزد یعنی توصیه شده که انسان لذت پرست نباشد، خودش را در لذتهای دنیا غرق نکند، حتی اگر خودش را در لذتهای حلال هم غرق بکند، کار حرامی نکرده است، ولی اگر نکند یک کار اخلاقی بزرگ انجام داده است اسلام با لذت پرستی ولو از طریق حلال موافق نیست.
ص: 1503
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 138-139 و 146-147
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اسلام اخلاق انسان زهد تربیت
"اسلام" برای چندین هدف قبول می کند که انسان در دنیا زاهد باشد، یعنی از لذتهای حلال چشم بپوشد. انسان در شرایطی قرار می گیرد که در آن، انسانهای دیگر مثل او یا بیشتر از او احتیاج دارند. در اینجا انسان چه می کند؟ ایثار می کند، جود و بخشش می کند، لذتی را که برای خودش حلال و جایز است به دیگری می دهد، نمی خورد تا به دیگران بخوراند نه اینکه نمی خورد و دور می ریزد تا در آخرت به او بدهند بخورد! اگر چنین کند آنجا به او می گویند کار احمقانه ای کرده ای که دور ریختی به خیال اینکه اینجا بدهیم به تو بخوری. نمی پوشد برای اینکه بپوشاند، نمی خورد برای اینکه دیگران استراحت کنند و آرام بگیرند. آسایش نمی کند برای اینکه بتواند دیگران را در آسایش وارد کند. لذت نمی برد برای اینکه به دیگران لذت برساند.
این، ایثار است، یکی از عالیترین و باشکوه ترین شئون و خصائص انسانی است، یکی از انسانی ترین کارهای بشر است، زهد است؛ ولی زهد انسانی، زهد صحیح، زهد عالی.
این، آن زهدی است که "امام علی (ع)" دارد. "علی" نمی خورد ولی دور نمی ریزد، زحمت می کشد، به دست می آورد، ولی نمی خورد برای اینکه بخوراند، نمی پوشد برای اینکه دیگران را بپوشاند: «و یطعمون الطعام علی حبة مسکینا و یتیما و اسیرا، انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لاشکورا؛ و طعام را با آن که دوستش دارند، به مستمند و یتیم و اسیر می دهند. (و در دل می گویند) ما فقط برای رضای خدا شما را اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم» (انسان/ 9-8).
ص: 1504
آیا "اسلام" این جور زهد و اعراض از لذت دنیا را می پذیرد؟ این گونه اعراض را که هدف انسانی دارد، هدف معقول دارد، می پذیرد؟ البته می پذیرد، اصلا کدام عقل و دل است که اینگونه زهد را بفهمد و نپذیرد؟ اگر دینی چنین زهدی را توصیه نکند، آن، دین نیست. اگر یک مکتب اخلاقی چنین زهدی را توصیه نکند، آن مکتب از مفاهیم عالی انسانی باخبر نیست، از انسانیت چیزی نمی فهمد. این یکی از هدفها و فلسفه های زهد است، زهدی که عقل و وجدان آن را می پذیرد. "اسلام" به اینگونه زهد توصیه کرده است.
"قرآن کریم" درباره عده ای از اصحاب "پیامبر اکرم (ص)"، "انصار" و مؤمنینی که در "مدینه" بودند می فرماید: «و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه؛ ولو اینکه خودشان در سختی به سر می برند، در مشقت به سر می برند، ولی برادران مسلمان خودشان را بر خودشان مقدم می دارند، آنها را بر خودشان ترجیح می دهند» (حشر/ 9).
"امام سجاد (ع)" روزه می گرفت و دستور می داد غذائی برای خودش آماده می کردند و معمولا دستور می داد غذائی از گوشت باشد مانند آبگوشت هایی که ما می پزیم، می پختند. وقت افطار که می شد خودش می آمد سر دیگ غذا، دستور می داد ببرند برای فقرا و ضعفا و بیچارگان در آخر کار یک کاسه به اندازه خوراک یک نفر برای شخص خودش نگاه می داشت. البته از نظر "اسلام" عائله را قبل از خود و بیگانگان باید غذا داد و چه بسیار اتفاق می افتاد که آن آخر کار که برای خودش یک کاسه باقی مانده بود فقیری می رسید و آن را هم به فقیر می داد. این را می گویند زهد، این را می گویند یک عمل شکوهمند و انسانی.
ص: 1505
این، یک فلسفه زهد است. "اسلام" این نوع زهد را که نه معنی آن تحمل محرومیت بی منطق است که دور بریزیم تا در آخرت لذت بدهند که لذت هم نخواهند داد و نه این که قلمرو دنیا را از قلمرو آخرت جدا کنیم، تأیید می کند. در زهد اسلامی، زاهد، زهد می ورزد که ایثار کرده باشد، زهد می ورزد که همدردی کرده باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 149-147
کلی__د واژه ه__ا
اسلام اخلاق قرآن انسان ایثار زهد حدیث
همدردی یکی از اهداف زهد اسلامی است. یعنی یک انسان در مقامی که برایش مقدور است باید ایثار کند. ولی گاهی کار به جائی می رسد که از ایثار هم کاری ساخته نیست. در شرایطی زندگی می کند که مردم بینوا آنقدر زیاد و فراوانند که او نمی تواند با دادن لباسی که می پوشد، آنها را بپوشاند، یا با دادن غذای خود، آنها را سیر کند و یا با بخشیدن پولی که در جیب خودش دارد، آنها را متمکن کند. از اینها گذشته است. جامعه ای است فقیر و مفلوک و بیچاره که در گوشه های مملکت، مردم نان جو هم گیرشان نمی آید. یک وقتی می گفتند در سیستان بچه ها را روزها مثل حیوان در صحرا رها می کنند تا علف بخورند. از یک نفر که در چنین جامعه ای است چه کاری ساخته است؟ تنها یک کار ساخته است، همدردی کردن، فقط می تواند بگوید حالا که برادرانم ندارند بخورند، من چرا بخورم؟ حالا که برادرانم ندارند بپوشند، من چرا لباس فاخر بپوشم؟ به عبارت دیگر حالا که قادر نیست کمک مادی کند و دیگران را از فقر و مسکنت برهاند با همدردی کردن، کمک روحی به آنها می رساند. همین مقدار که می توانم، به آنها کمک روحی می کنم نه کمک جسمی. ایثار، کمک مادی است اینهم خودش فلسفه ای است.
ص: 1506
باز در کلمات امام علی (ع) که اول زاهد جهان است این فلسفه را می بینیم که علی (ع) زاهد باهدف است. او مخصوصا وظیفه پیشوایان امت می داند که با دیگران حداقل همدردی کنند. یعنی اگر نمی توانند به آنها کمک مادی کنند، کمک روحی بکنند، چون چشم ضعیفان به پیشوایان امت است. علی (ع) می گفت من نمی خورم تا همین مقدار بتوانم به روح ضعفای امت خودم کمک کنم و بگویم اگر شما ندارید بخورید من هم که دارم نمی خورم تا مثل شما باشم. پس یکی از حکمت های زهد، همدردی و هم سطحی است. افراد بشر باید در زندگی مادی تا حدودی که ممکن است هم سطح یکدیگر زندگی کنند. اختلافات طبقاتی که یکی کشتی کشتی نعمت داشته باشد و دیگری دریا دریا محنت، درست نیست. البته نمی گوییم همه افراد بشر باید در یک سطح زندگی کنند به طوری که آنکه کار می کند و آنکه کار نمی کند یک جور نعمت داشته باشند؛ نه، این حرف درست نیست، افراد بشر از نظر استعداد و ظرفیت و کار و ابتکار متفاوتند. زندگی میدان مسابقه است و هر کس که بیشتر فعالیت کند قهرا باید بهره بیشتر و بهتری داشته باشد، اما آن تمرکز ثروتهائی که از راه ظلم و تعدی و نه از راه کار و ابتکار و لیاقت به دست می آید، و آن فقرهائی که نه از ناحیه تنبلی بلکه به واسطه شرایط نامساعد به وجود آوردن ایجاد می شود، نباید وجود داشته باشد. بنابراین، در پاسخ به این سوال که آیا اسلام همان طور که ایثار و کمک مادی را می پذیرد، همدردی و کمک روحی را هم می پذیرد؟ می گوییم بلی می پذیرد چون این هم باز یک کار هدفدار است، هدف معقول و مشروع. چندین هدف دیگر نیز در زهد اسلامی وجود دارد که تمام آنها زهد را یک امر معقول و انسانی می سازند.
ص: 1507
سخن امام علی (ع) درباره وظیفه همدردی و هم سطحی علمای اسلام
امام علی (ع) فرمود: «لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذالله علی العلماء ان لایقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها، و لسقیت آخرها بکأس اولها؛ اگر نبود حضور این جمع حاضر و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور، و نیز عهدی که خداوند از عالمان گرفته که بر شکمبارگی هیچ ستمگر و گرسنگی هیچ ستمدیده ای تاب نیاورند، لگام این شتر را بر کوهانش می افکندم و پایان آن را با پیمانه تهی اولش سیراب می کردم» (نهج البلاغه، خطبه 3 معروف به خطبه شقشقیه).
درباره خلافت بحث می کند که چطور شد خلافت را بعد از عثمان پذیرفتم در صورتی که در چنین شرایطی بعد از اینکه چنین وضعی برای خلافت پیش آمده بود، یک موی بدنم راضی نبود که چنین مسئولیتی را بپذیرم، و لهذا وقتی به او برای قبول خلافت مراجعه کردند، فرمود: «دعونی و التمسوا غیری، فانا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان؛ دست از من بدارید و دیگری را (برای این کار) بجویید؛ زیرا ما با کاری چند چهره و رنگارنگ روبه رو هستیم» (نهج البلاغه، خطبه 92). همه را علی (ع) پیش بینی می کرد و لهذا طبعا راضی نبود که چنین مسئولیتی را بپذیرد، ولی فرمود این وظیفه است و باید بپذیرد چه وظیفه ای؟ یکی این بود: خدا از دانایان امت اسلام پیمان گرفته است، خدا برای علمای اسلام وظیفه قرار داده است چه وظیفه ای؟! یک وظیفه عالم اسلامی این است که وقتی با جامعه ای روبرو می شود که در آن یک عده پر می خورند و آن قدر می خورند که از پرخوری ثقل می کنند و دیگری آن قدر گیرش نمی آید که شکمش را سیر کند، در چنین شرایطی بر او واجب است که قیام کند و این شکاف را پر نماید، این اختلاف را از بین ببرد. ولی تنها همین است؟ نه علاوه بر این، همدردی لازم است یعنی غیر از هم سطحی یا نزدیک بودن سطحها، همدردی لازم است گاهی از اوقات هر کار هم بکنیم که هم سطحی را به وجود بیاوریم امکان ندارد، ولی از ما این قدر ساخته است که با بیچارگان همدردی کنیم.
ص: 1508
داستانی از زندگی امام صادق (ع) در خصوص همدردی
در زمان امام صادق (ع) سالی در مدینه قحطی پیش آمد و اوضاع خیلی سخت شد، و می دانید در وقتی که چنین اوضاعی پیش می آید مردم دستپاچه می شوند و شروع می کنند به آذوقه خریدن و ذخیره کردن و احتیاط و دو برابر احتیاج ذخیره می کنند. امام صادق (ع) از پیشکارشان پرسیدند که آیا ذخیره ای در خانه داریم یا نه؟ گفت: بلی ما به اندازه یک سال ذخیره داریم. پیشکار شاید پیش خودش خیال کرد که آقا می خواهد دستور بدهد چون سال سختی است برو مقداری دیگر هم ذخیره کن برخلاف انتظار او، آقا دستور دادند هر چه گندم داریم همه را ببر بازار بفروش. گفت: مگر شما خبر ندارید که اگر بفروشیم دو مرتبه نمی توانیم بخریم؟ فرمود: توده مردم چه می کنند؟ عرض کرد: روزانه نان خودشان را از بازار می خرند و در بازار جو و گندم را مخلوط می کنند و از آن و یا از جو به تنهائی نان درست می کنند. حضرت فرمود: گندمها را می فروشی و از فردا برای ما از بازار نان می خری برای اینکه در شرایطی هستیم که مردم دیگر ندارند و ما نمی توانیم کاری کنیم که مردم دیگر مثل ما نان گندم بخورند، زیرا شرایطش فراهم نیست، ولی برای ما مقدور است که خودمان را در سطح آنها وارد کنیم و لااقل با آنها همدرد باشیم تا همسایه ما بگوید اگر من نان جو می خورم امام جعفر صادق (ع) هم که امکان مادیش اجازه می دهد نان گندم بخورد، نان جو می خورد حال چرا ما چنین زندگی ای را انتخاب می کنیم؟ به خاطر همدردی.
ص: 1509
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 149-150 و 154 و 158-161
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان زهد همدردی جامعه شناسی دین داستان اخلاقی حدیث
امام علی (ع) می فرماید: «ان الله جعلنی اماما لخلقه، ففرض علی التقدیر فی نفسی مطعمی و مشربی و ملبسی کضعفاء الناس، کی یقتدی الفقیر بفقری و لا یطغی الغنی غناه، خدا مرا پیشوا قرار داده است و من وظیفه خاصی دارم که در خوراک و پوشاک و در زندگیم مانند ضعیف ترین افراد امت باشم، تا فقیر به این وسیله تسکین خاطری پیدا کند و غنی هم که مرا می بیند که در رأس اجتماع هستم غنایش او را طاغی و یاغی نکند.» (اصول کافی، جلد 2 صفحه 227)
آن حضرت بعد از جنگ جمل که در آن فاتح شد، وقتی وارد بصره شد، وارد بر خانه علاء بن زیاد شد و او خانه بسیار مجللی داشت. حضرت، اول به صورت اعتراض مانندی به او فرمود: این خانه به این بزرگی را می خواهی چکار کنی؟ در خانه کوچکتری هم می توانی زندگی کنی، تو در آخرت به خانه بزرگ احتیاج داری. بعد فرمود: بلی می توانی همین خانه بزرگ را وسیله خانه بزرگتری در آخرت قرار بدهی به شرط اینکه در این خانه مهمان بیاوری و آن را وسیله قرار دهی برای خدمت کردن به خلق. بعد آن مرد عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من شکایت برادرم عاصم بن زیاد را خدمت شما می کنم. فرمود: چطور شده است؟ عرض کرد که برادرم، زاهد و راهب و گوشه نشین شده است. حاضر نیست غذای خوب بخورد و اصرار دارد غذای نامطبوع بخورد و لباس خیلی درشت بپوشد و از لذت دنیا کناره گیری کرده است.
ص: 1510
حضرت علی (ع) فرمود: احضارش کنید. عاصم را آوردند، حضرت با بیان عتاب آمیزی به او فرمودند: ای ستمگر بر خود! آیا شیطان تو را گول زده است؟ شیطان بر تو مسلط شده است؟ چرا نعمتهای خدا را رها کرده ای؟ تو کوچکتر از این هستی که خدا از تو بازخواست کند که چرا از نعمتهای من استفاده کردی، خدا نعمتها را برای استفاده کردن خلق کرده است. این مرد جواب خیلی روشنی داشت. گفت: «یا امیرالمؤمنین هذا انت»؛ یعنی شما که این حرف را به من می زنید، خودتان هم که مثل من زندگی می کنید، لباس من که از لباس شما درشتتر نیست، خوراک من از خوراک شما پائینتر نیست. من مثل شما زندگی می کنم. فرمود: اشتباه کرده ای، من پیشوای خلقم و تو یکی از مأمومین هستی.
سپس بیان کرد: «ان الله تعالی فرض علی ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره؛ خداوند بر پیشوایان عادل واجب گردانیده که خود را با مردم ضعیف و تنگدست برابر دارند تا فقر و تنگدستی بر او فشار نیاورد و او را نشوراند» (نهج البلاغه،خطبه 209). وظیفه پیشوایان و امامان و زمامداران امت وظیفه دیگری است. خداوند بر زمامداران حق واجب کرده است که زندگی خودشان را در سطح پائین ترین افراد قرار بدهند، چون چشم توده مردم به آنهاست، برای اینکه با آنها همدردی کرده باشند، برای اینکه تسکینی برای آنها به وجود آورند و یک کمک روحی به آنها کرده باشند؛ البته در حدی که می توانند باید کمک مادی بکنند، ولی در یک حدودی امکان کمک مادی وجود ندارد و باید کمک روحی کرد.
ص: 1511
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 150 و 152-154
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زهد داستان اخلاقی حکومت تربیت
داستانی است از یکی از بزرگان علمای شیعه، مرحوم وحید بهبهانی (محمدبن باقربن محمد اکمل) از بزرگان علما و استاد بحرالعلوم و میرزای قمی و کاشف الغطاء و از کسانی است که حوزه علمی او در کربلا حوزه بسیار پربرکتی بوده و در کربلا هم زندگی می کرده است ایشان دو پسر دارد یکی به نام آقا محمدعلی صاحب کتاب مقامع و دیگری به نام آقا محمداسماعیل.
در شرح حال این مرد بزرگ نوشته اند روزی عروسش (زن آقا محمد اسماعیل) را دید که جامه های عالی و فاخر پوشیده است، به پسرش اعتراض کرد که چرا برای زنت اینجور لباس می خری؟ پسرش خیلی جواب روشنی داد، گفت: «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؛ بگو: چه کسی زینت الهی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و روزی های پاکیزه و مطبوع را حرام کرده است» (اعراف/ 32)/، مگر اینها حرام است؟ لباس فاخر و زیبا را چه کسی حرام کرده است؟ گفت: پسرکم نمی گویم که اینها حرام است، البته حلال است، من روی حساب دیگری می گویم، من مرجع تقلید و پیشوای این مردم هستم، در میان این مردم غنی هست، فقیر هست، متمکن هست، غیر متمکن هست، افرادی که از این لباسهای فاخر و فاخرتر بپوشند هستند ولی طبقات زیادی هم هستند که نمی توانند اینجور لباسها بپوشند، لباس کرباس می پوشند، ما که نمی توانیم این لباسی را که خودمان می پوشیم برای مردم هم تهیه کنیم و نمی توانیم که آنها را در این سطح زندگی بیاوریم.
ص: 1512
ولی یک کار از ما ساخته است و آن همدردی کردن با آنهاست. آنها چشمشان به ماست، یک مرد فقیر وقتی زنش از او لباس فاخر مطالبه می کند، یک مایه تسکین خاطر دارد، می گوید: گیرم ما مثل ثروتمندها نبودیم، ما مثل خانه آقای وحید زندگی می کنیم ببین زن یا عروس وحید اینجور می پوشد که تو می پوشی؟ وای به حال آن وقتی که ما هم زندگیمان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند کنیم که این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست می رود، من به این منظور می گویم ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد ما همدردی با فقرا باشد روزی که دیگران توانستند لباس فاخر بپوشند ما هم لباس فاخر می پوشیم. این وظیفه همدردی برای همه است ولی برای پیشوایان امت خیلی بیشتر و دقیقتر است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 152-151
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان زهد داستان اخلاقی وحید بهبهانی همدردی
اخلاق -بطور عمده- عملی است نه علمی، و نفسی است نه درسی. اخلاق علمی فضل است نه فضیلت، و ادب درس است نه ادب نفس. اگر کسی یک دایره المعارف درباره ورزش بخواند تا آن را از بر شود، و خود در روز مقداری ورزش نکند، در کار نیرویابی و اندامسازی هیچ اثری نمی بیند؛ لیکن اگر یک ورقه کوچک کهنه، درباره دستورات ورزشی داشته باشد. و همان را به دیوار اطاق خود نصب کند، و هر روز بر طبق آن دستورات، لحظاتی ورزش کند، پس از مدتی اندک، می نگرد که در بدن سازی و نیرویابی پیش رفته است. نفس انسانی نیز -بعین- مانند بدن است. طلاب عزیز، با خواندن یا شنیدن چند روایت اخلاقی، در کار خودسازی درونی و ساختن قلب و تهذیب نفس توفیقی چندان نمی یابند، کار با سعی برآید به سخندانی نیست. در حدیث آمده است که برخی از اصحاب پیامبر اکرم (ص)، قرآن را، ده آیه ده آیه، از پیامبر (ص) فرا می گرفتند، و تا آن ده آیه را خوب نمی فهمیدند و خوب به مضمون آنها عمل نمی کردند، به ده آیه ای دیگر نمی پرداختند.
ص: 1513
معلم اخلاق -آنهم در میان طلاب- باید خود اهل عمل و راه رفته باشد، و زمام نفس خویش را به دست عقل داده باشد، سپس اندک اندک به تربیت دیگری بپردازد، و درس اخلاق بدهد، و نفس ها را آرام آرام تهذیب کند، تا به مراحل بلوغ انسانی و کمال اخلاقی -اگر خود رسیده باشد- برساند، و از انسان صورتی، انسان سیرتی بسازد. یقین قطعی است که حوزه باید از چنین کسانی برخوردار باشد؛ وگرنه عدم نظر در امر قلب، و فقدان مقداری ریاضت شرعی در شبانه روز -افزون بر تکالیف قطعی- تفاوت میان زندگی انسان و زندگی حیوان را بخوبی از میان نمی برد. پارسایی، واقعیتی است مساوی با روحانیت. یعنی اگر کسی بواقع روحانی شده باشد، پارسا هم خواهد بود، وگرنه چه روحانیی که همه دلش را دنیا اشغال کرده باشد؟ در صومعه رفته، دل به بازار چه سود؟
اخلاق در واقع همان اخلاق باطنی است، که اخلاق و رفتار ظاهری از آن سرچشمه می گیرد:
از کوزه همان برون تراود که در اوست.
از این رو برای طلبه و روحانی (بخصوص در این روزگار، که برخی نتوانستند در آزمون زمان و انقلاب سربلند گردند)، پرداختن به خودسازی درونی، و نظارت بر قلب، و ایستادگی در برابر تمایلات، و گوش ندادن به سخنان نزدیکان در تمایل به دنیا.... اهمیت بسیار دارد. روحانی، تنها با پوشیدن لباس، و حضور در حوزه، و فراگیری مقداری معلومات (اگرچه ارزشمند)، روحانی نمی شود. انسان ناگسسته از ماده (اگر چه بصورتی نسبی)، روحی و روحانی و سازنده روحهای دیگر -که کار روحانیت است- نمی تواند بود، و با بی شباهتی در زندگی -اگرچه اندک- به پیامبران و امامان، نشانی از آنان نمی تواند داشت! واعظ دینی شدن، عالم دینی، و در حکومت دینی با لباس روحانیت عضو بودن، و مردم را به نام دین به اینهمه شهادت و ایثار کشاندن، و جوانان را به جامعه سازی قرآنی، و حکومتهای نهج البلاغه ای امیداور کردن، به این سادگیها هم نیست. با داشتنها و برداشتها، نمی توان نظام عامل بالعدل ساخت، و با تفاوتها و تبعیضها، نمی توان دم از جامعه قائم بالقسط زد. و اهداف اسلام و قرآن -در سطح جامعه و انسان- جز این دو، چیز دیگری نیست.
ص: 1514
حکایتی در تناسب با بحث ضرورت پارسایی، در زندگی روحانیون را نقل می کنیم که یکی از عالمان بزرگ، آگاه از معارف راستین، و آشنا با شناختهای وحیانی، و مطلع از برخی شئون عصمت و ولایت، از مردم مشهد، که زمان حیات و محضر درس میرزای اصفهانی را درک کرده است می فرمود:
چون من از کوچک سالترین شاگردان میرزا بودم، با ایشان انسی گرفته بودم، و پس از درس گاه مقداری با ایشان به طرف منزلشان می رفتم، و اشکالاتی که داشتم مطرح می کردم و ایشان پاسخ می دادند. به دلیل همین تأنس گاه پولی (مثلا یک ریالی، ده شاهی..) به من می دادند تا برای ایشان چیزی بخرم، می فرمودند نصف نان یا قدری ماست بخر. گاه می فرمودند مقداری میوه بخر، آنگاه تأکید می کردند که از میوه های خوب و اعلا نخری، از میوه های شلهیده و وازده که کسی نمی خرد بخر....!
من_اب_ع
محمدرضا حکیمی- نان و کتاب- صفحه 172-177
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق زهد روحانیت آموزش تربیت جامعه شناسی دین داستان اخلاقی
زهد عبارت است از عدم تمایل و رغبت نسبت به چیزی که در آن جاذبه میل و رغبت طبعا وجود داشته باشد و انسان در اثر عواملی اختیاری نسبت به آن بی رغبتی نشان دهد و زیبایی و ارزش های آن را ناچیز بشمارد. قرآن کریم آنگاه که برادران یوسف او را بعنوان برده و غلام به بهایی اندک و ثمنی بخس بفروختند می فرماید: «وکانوا فیه من الزاهدین» (سوره یوسف / آیه20)، یعنی آنها درباره برادرشان یوسف زهد ورزیدند که او را با قیمت ناچیزی مبادله کردند. آنها در اثر حسد نخواستند یوسف را در میان خود ببینند و پدر را سال ها به فراقش مبتلا کردند.
ص: 1515
این مفهوم در واژه زهد تعبیری عرفی و لغوی است که در گفتار معمولی بکار می رود اما زهد بعنوان یک فضیلت اخلاقی و معنوی مفهوم والایی دارد که در لسان عرفا یکی از منازل عبودیت است. به تعبیر دیگر، زهد عبارت است از دل کندن از دنیا و حرکت به سوی منازل آخرت، و تفسیر این مفهوم دقیق و ظریف در یک جمله و یک کتاب نمی گنجد و به همین جهت در کلمات عرفا و علمای اخلاق درباره آن تعابیر گوناگون و متشابهی دیده می شود که هر کدام به بعدی از ابعاد آن اشاره دارد، ولی با توجه به این که این واژه حاکی از یک معنی و مفهوم ظریف عرفانی و مذهبی است بهتر آن است که در تعریف آن از زبان وحی و پیشوایان مذهب و عرفان دینی الهام بگیرم و حدود و ثغور آن را در همان محدوده تبیین و تحدید نماییم.
قرآن کریم در دو جمله کوتاه تعریفی جامع و شامل آورده که مشتمل است بر یک دنیا حکمت و معرفت. می فرماید: «لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم» (سوره حدید/ آیه 23)، یعنی اگر اقبال و ادب از دنیا و بود و نبودش نزد شما یکسان باشد بطوری که با از دست دادن آن متأثر و متأسف و اندوهگین نشوید و با به دست آوردنش خوشحالی و وابستگی در خود احساس نکنید، آنگاه به مقام زهد نائل شده اید.
از این جمله کاملا استفاده می گردد که زهد یک امر قلبی است که با این دو خصیصه (عدم تأسف نسبت به از دست رفته ها و عدم خوشحالی نسبت به داده ها) شناخته می شود. بنابراین، زاهد واقعی کسی است که مظاهر زیبا و فریبنده دنیا او را فریفته و دل باخته نسازد و توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کند و متوجه هدف های والاتری گردد. از این جا میتوان حدس زد که زهد واقعی مشروط به سه شرط است:
ص: 1516
* شرط اول آن که در انسان بالطبع غریزه میل و رغبت وجود داشته باشد. بیماری که در اثر بیماری نسبت به غذا و میوه و سایر مأکولات و مشروبات مطبوع میلی در خود احساس نمی کند، این بی میلی ربطی به زهد ندارد.
* شرط دوم آن که امکان دسترسی به وسایل مادی برای انسان وجود داشته باشد. پس اگر ترک دنیا به علت عجز و ناتوانی باشد این ترک نیز از مصادیق زهد به شمار نمی آید.
* شرط سوم آن که با وجود تمام جاذبه ها و امکانات مادی و شهواتی، انسان به خاطر هدف های عالیتر و مقاصدی والا نسبت به دنیا بی رغبت شده و خود را از وابستگی به مظاهر فریبنده و زیبای دنیا رها سازد. در چنین شرایطی، زهد واقعا مصداق پیدا می کند.
با این توضیح معلوم می شود که اساس زهد بر رها شدن از وابستگی ها و علاقه های مادی است نه فاقد بودن آن. بنابراین، چنانچه کسی بتواند خود را از این دل باختگی نسبت به دنیا رها سازد زاهد است، هر چند تا حدودی از امکانات مادی برخوردار باشد. پس اگر ترک دنیا و فقدان آن در اثر عجز و ناتوانی یا به خاطر تظاهر و ریا باشد از مقوله زهد بیرون است و چنین فقر و فقدانی مذموم است و در شرع انوار مورد مذمت و نکوهش واقع شده زیرا چنین فقر و فقدان موجب کفر و الحاد گشته، و این گونه تظاهر و اعلان از مصادیق شرک به شمار می رود و هیچ گونه ارزش اخلاقی ندارد. خلاصه، زاهد واقعی کسی است که قلبا دنیا را طلاق داده باشد نه آن که او را به بازی نگرفته و از روی ناچاری و یا به منظور خودنمایی و تظاهر تارک دنیا شده باشد. به قول شاعر:
ص: 1517
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیر آزاد است
در این جا مناسب است به کلامی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گوش فرا دهیم که می فرماید: ای اسامه! این گروه ]زاهدان[ از خوردنی ها و نوشیدنی های حلال به خاطر هدف های برتر و حیات ابدی آخرت چشم پوشیدند و همانند گرگان و سگان درنده که با حرص و آز برای خوردن مردار از سرو کله یکدیگر بالا می روند و با هم دست و پنچه نرم می کنند به دنیا روی نکردند. آنها به غذای اندک و لباس کهنه بسنده کرده و به ظاهرسازی و آرایش جسمان نپرداختند. وقتی مردم آنها ببینند گمان می کنند که آنان بیمارند ولی بیمار نیستند، مردم آنها را دیوانه می پندارند ولی دیوانه نیستند؛ لکن اینان در باطن خویش با غم و اندوه بزرگی دست به گریبانند که مردم خیال می کنند اینان عقلشان را از دست داده اند و حال آن که عقلشان سالم و پابرجاست. حقیقت آن است که آنان با چم بصیرت چیزی را می بینند که عقل آنها را ربوده و سرمستشان ساخته که از همه چیز دنیا دل بریده اند. در چنین وضعی آنها از دیدگاه مردم افرادی غیرعادی غیرعقلانی می نماید. ای اسامه! ]بدان و آگاه باش[ آنگاه که مردم عقلهای خود را از دست دادند اینان دارای عقل و بصیرت بودند و در واقع عاقلان واقعی تنها اینها هستند و بالاترین شرف و رفیع ترین جایگاه مخصوص آنها است.
امیرالمومنین علیه السلام در این باره سخن بسیار دارد که قسمتی از آنها در نهج البلاغه نقل شده است، در اینجا به چند جمله و نکته اکتفا می کنیم و طالبان تفصیل را به نوشته های اساتید فن به ویژه رساله سیری در نهج البلاغه نوشته مرحوم استاد شهید مطهری قدس سره ارجاع می دهیم. امیر المومنین علیه السلام در یکجا دنیا را مخاطب قرار می دهد و می گوید: ای دنیا، ای دنیا! از من دور شو. آیا می خواهی خودت را به من عرضه کنی یا به من اظهار تمایل و رغبت نمایی؟ دیگر وقت آن نیست که تو پیش من خودآرایی کنی، هرگز ]برو این دام بر مرغ دیگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه[. من هیچگونه نیازی به تو ندارم و تو را سه طلاقه کردم که در آن رجوعی نیست. ایام زندگی تو کوتاه و ارزش تو ناچیز و امید به تو پست و حقیر است. و در جای دیگر می گوید: اگر می خواستم، می توانستم از عسل خالص و مغز گندم و لباس حریر استفاده کنم، اما دور است از من که هوای نفس بر من چیره شود، حرص و آز مرا به شکمبارگی وادار کند... من برای این آفریده نشدم که به خوردن غذاهای خوب و لذیذ مشغول شوم مانند چارپایی که آن پروار بسته باشند که جز خوردن مقصد و مقصودی ندارد.
ص: 1518
امام صادق علیه السلام می فرماید: زهد آن نیست که مالت را ضایع، و حلال خدا را حرام کنی بلکه زهد در دنیا آن است که نسبت به آن چه خود داری وابسته تر از آن چه که در ید قدرت خداوند عزوجل است نباشی. یعنی اگر تکیه گاهت تنها خداوند باشد و به چیزی جز او متکی نباشی زاهد هستی.
آثار زهد
زهد را آثار و نشانه هایی است که عرفا و بزرگان سیرو سلوک هریک به مقتضای ذوق و سلیقه خود آن را با آن آثار تعریف کرده اند، ولی بهتر است در این باره نیز به کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و اولیای دین و ائمه معصومین علیهم السلام رجوع کنیم که پس از قرآن بهترین و زیباترین کلام و رساترین بیان، کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امیر المومنین، رئیس الزاهدین علی علیه السلام است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید: هرکس در دنیا زهد پیشه کند خداوند حکمت و بصیرت را در قلبش وارد سازد و زبانش را به حکمت گویا نماید و درد و درمان را به او بشناساند و او را از دنیا سالم به دارا اسلام ]بهشت برین[ بیرون برد. در این کلام، زهد با حکمت و شناخت و سلامت قلب درهم آمیخته و با آن آثار معرفی شده است.
در حدیث دیگری از آن حضرت آمده است: هرکس که مشتاق بهشت باشد به سوی خیرات بشتابد، و آن که از دوزخ بیم دارد از شهوات بپرهیزد، و هرکه در انتظار مرگ باشد لذتها را ترک گوید، و آن که در دنیا زهد ورزد مصیبت بر او آسان گردد.
ص: 1519
از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است که فرمود: ای مردم! زهد کوتاه ساختن آرزوها و شکر و سپاس در هنگام نعمت ها و پرهیزکاری از گناهان است. پس اگر نتوانستید همه این صفات را فراهم آورید مبادا حرام بر صبر شما چیره شود و هنگام نعمت، شکر خدا را فراموش کنید، که خداوند با دلایل واضح و کتاب های قاطع و دندان شکن حجت را بر شما تمام کرده و عذری برایتان باقی نگذاشته است.
و در جای دیگر می فرماید: به راستی زاهدان دل هایشان می گرید هرچند در ظاهر بخندند، و سخت اندوهناکند گرچه به ظاهر خوشحال باشند و با نفس خویش همیشه در ستیزند هرچند دیگران به حال آن ها و نعمت هایی که خدا به آن ها داده است رشک می برند...
از امام صادق علیه السلام آمده است: شیعیان علی علیه السلام همواره با شکم گرسنه و لب های رنگ پریده زندگی می کردند و دل های آن سرشار از مهر و محبت و علم و بردباری بود و با رهبانیت و ترک دنیا شناخته می شدند. پس شما برای استقامت و پایداری در عقیده از ورع و جد و جهد کمک بگیرید.
در این جا این نکته خالی از فایده نیست که طبق توضیح و تفسیری که برای زهد گفته شد زهد با کناره گیری و پرهیز مطلق از لذات مادی ملازمت ندارد، اما بی رغبتی و بی میلی نسبت به مظاهر دنیا باطبع با قناعت و مناعت طبع و عفت نفس همراه است. یعنی ممکن است زهد با وجود مال و منال و مقام و منصب تحقق پذیرد ( چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و سلیمان و داوود و حضرت علی و خدیجه علیهم السلام و بسیاری از اولیاء الله با داشتن ملک و حکومت و با در اختیار داشتن مال و ثروت زاهدترین بندگان خدا بوده اند)، ولی معمولا روحیه زهد انسان را به حد کفاف و عفاف قانع می سازد و زاهدان به بیش از آن خود را گرفتار نمی کنند و اگر هم چیزی داشته باشند در مصرف قناعت ورزیده و شخصا کمتر آن را مورد استفاده قرار می دهند بلکه آن را در راه خدا و رفع نیاز مردم بکار می گیرند و دیگران را بر خویش مقدم می دارند، که قرآن می فرماید: «ویوثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصه» (سوره حشر/ آیه9)، دیگران را بر خود مقدم می دانند هرچند خود شدیدا فقیر باشند.
ص: 1520
و در واقع، قناعت یکی از مراتب زهد است و پس از آن نوبت به مرتبه احسان و ایثار می رسد و آخرین منزل ترک ماسوی الله است.
من_اب_ع
محمدرضا مهدوی کنی- نقطه های آغاز در اخلاق عملی- از صفحه 689 تا 697
کلی__د واژه ه__ا
زهد پرهیزگاران روایات احادیث فضایل اخلاقی
در قرآن کریم در آیه 29 سوره انفال آمده است: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقواالله یجعل لکم فرقانا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما مایه تمیز ( خوب و بد ) را قرار می دهد». همانطور که در این آیه ذکر شده، رعایت تقوا باعث می شود که انسان در دنیا روشن بینی پیدا کند، چون تقوا انسان را روشن می کند. باید بدانیم همانطور که در بیرون خود روشنایی و تاریکی می بینیم و بیرون وجودمان تاریک یا روشن است، در درون و ضمیر خود نیز روشنایی و تاریکی احساس می کنیم. یعنی ضمیر بعضی روشن است و گویی در آن چراغی نصب شده است و بر عکس، ضمیر بعضی تاریک است در اثر خاموشی چراغ باطن؛ و این قطعا حقیقتی است.
افراد روشن ضمیر اولین چیزی که دارند این است که بهتر از دیگران خوبیها و بدیها را احساس می کنند، عیبها و نقصها را می بینند و اعتراف می نمایند. ولی افرادی که درونی تاریک دارند، واضح ترین و بزرگترین عیب خود را نمی بینند. قرآن کریم می گوید تقوا داشته باشید تا عینک درونیتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید. اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل کنید، خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می دهد؛ یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می دهید یعنی به شما روشنی می بخشد.
ص: 1521
پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می شود و به همین جهت روشن بین می شود. وقتی که روشن بین شد، اولا خودش را خوب می بیند، خوب اندازه گیری می کند، زیادتر از آنچه هست نمی بیند، کمتر از آنچه هست نیز نمی بیند، تیرگیها و عیبهای خودش را خوب می بیند و ثانیا در اثر این روشن بینی، به حکم اینکه انسان طوری ساخته شده که جهان را با عینک وجود خودش می بیند، وقتی تقوا داشته باشد و عینک وجودش پاک باشد، جهان را بهتر می بیند، بهتر تشخیص می دهد.
واقعا اشخاصی که باتقوا هستند، اگر آنها را با یک فرد دیگری نظیر خودشان که از هر جهت مثل خودشان باشند منهای تقوا در نظر بگیریم، می بینیم قضاوتهای او خیلی بهتر از این دیگری است. این است که می گوییم به اینگونه اشخاص الهام می شود، آدم پاکی است، به او الهام می شود. این اثر تقواست در دنیا.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 22-24
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق قرآن انسان تقوی خدا روشن بینی
یکی از خاصیت های تقوا این است که بر روشن بینی می افزاید. ابتدا به نظر مشکل می آید، روشن بینی چه ارتباطی دارد به تقوا؟! بستگی دارد به مغز و کار آن. تقوا چه تأثیری دارد در بینش؟ ولی این اشتباه است. اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است. زیرا تقوا صفای روح می آورد، تقوا آن تیرگی هایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند، از بین می برد.
ص: 1522
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
شما اگر نسبت به موضوعی تعصب بورزید، نمی توانید آن را آن طوری که هست بگیرید. تقوا گرد و غبار تعصب را پاک می کند، کینه توزی را فرو می نشاند، در نتیجه عقل، آزاد فکر می کند. سعدی می گوید:
حقیقت سرایی است آراسته *** هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گر چه بیناست مرد
تو را تا دلت باشد از حرص باز *** نیاید به گوش دل از غیب راز
در این زمینه دو جمله از حضرت امیر است که عالی است و مطلب را می شکافد: «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشترین قربانگاه خرد ها زیر برق شمشیر طمع هاست.» (نهج البلاغه/حکمت 219) مصرع به معنی خوابگاه و محلی است که انسان به زمین می خورد (مثلا محلی که پشت پهلوان به خاک رسیده است مصرع است) بیشترین نقطه هایی که پهلوان عقل به زمین می خورد آن جایی است که برق طمع در دل پیدا می شود. «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خودپسندی آدمی یکی از حسودان عقل اوست.» (نهج البلاغه/ حکمت 212) حسود دشمن است با محسود و می خواهد او را به زمین بزند و نابود کند. عجب می خواهد عقل را از مقام خودش ساقط کند. چرا تقوا بینش را می افزاید؟ زیرا تقوا که آمد، طمع نیست، عجب نیست، هوا و هوس نیست، گرد و غبار نیست، روشنایی است. در فضا اگر مه یا دود بیاید، از یک متری اشیا را نمی بینیم. تقوا صفاست، صاف بودن فضای روح است.
ص: 1523
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 3- صفحه 18-19
کلی__د واژه ه__ا
عقل روح تقوی طمع تعصب حسادت
امام حسین (ع) در روز عاشورا می آید بر در خیمه می ایستد خطاب می کند به خواهر بزرگوارش: «یا اختاه! ایتینی بولدی الرضیع حتی اودعه»؛ «طفل شیرخوار مرا بیاور برای اینکه می خواهم با او هم، وداع و خداحافظی بکنم» (لهوف با ترجمه ص 117). با این که مادر این طفل در آنجا حیات دارد، ولی اباعبدالله می خواهد ثابت بکند که قافله سالار بعد از من زینب (س) است، لذا به خواهرش خطاب می کند. زینب (س) می رود طفل شیرخوار اباعبدالله را می آورد. حسین (ع) به چهره این طفل نگاهی می کند. چند روز است که مادرش (سیراب نبوده است) و زن، طبق معمول وقتی یک ناراحتی پیدا بکند دیگر پستانش شیر نمی دهد چه رسد به اینکه چند شبانه روز هم سیراب نبوده است. خود به خود در این طفل أبا عبدالله (ع) آثار گرسنگی و تشنگی پیداست حسین (ع) که کانون محبت است این طفل را می گیرد برای اینکه ببوسد.
دشمن به یکی از افراد لشگر خودش فرمان می دهد که ببین چه هدف خوبی پیدا کردی، اگر بتوانی مهارت به خرج بدهی نشانه کنی. می گوید چه را نشانه کنم؟ میگوید کودک را. طفل همانطور که در دست ابا عبدالله است، یک وقت می بیند مثل مرغ سر بریده دارد دست و پا می کند. ولی حسین (ع) آن کوه وقار، کاری که می کند مشتهایش را پر از خون می کند و می پاشد به طرف آسمان: «هون علی انه بعین الله» در راه رضای حق است و چشم حق دارد می بیند، دیگر بر حسین ناگوار نیست.
ص: 1524
من_اب_ع
مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 192-191
کلی__د واژه ه__ا
تاریخ اسلام شهادت زندگینامه علی اصغر (ع) حدیث
کلمه تقوی از کلمات شایع و رایج دینی است، در "قرآن کریم" به صورت اسمی و یا به صورت فعلی زیاد آمده است. تقریبا به همان اندازه که از "ایمان" و "عمل" نام برده شده و یا "نماز" و "زکات" آمده، و بیش از آن مقدار که مثلا نام "روزه" ذکر شده، از "تقوا" اسم برده شده است. در "نهج البلاغه" از جمله کلماتی که زیاد روی آنها تکیه شده کلمه تقوا است.
در نهج البلاغه خطبه ای هست طولانی به نام خطبه متقین. این خطبه را "امیرالمؤمنین (ع)" در جواب تقاضای کسی ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کننده ای از متقیان بکند. امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولی آن شخص که نامش "همام بن شریح" بود و مردی مستعد و برافروخته بود قانع نشد و در تقاضای خود اصرار و سماجت کرد. "امیرالمؤمنین (ع)" شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوی و مشخصات فکری و اخلاقی و عملی متقیان سخن را به پایان رسانید. مورخین نوشته اند که پایان یافتن سخن "امام علی (ع)" همان بود و قالب تهی کردن "همام" بعد از یک فریاد همان. مقصود این است که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینی است. در میان عامه مردم هم این کلمه زیاد استعمال می شود.
این کلمه از ماده "وقی" است که به معنای حفظ و صیانت و نگهداری است. معنای "اتقاء" احتفاظ است. ولی تاکنون دیده نشده که در ترجمه های فارسی، این کلمه را به صورت حفظ و نگهداری ترجمه کنند. در ترجمه های فارسی اگر این کلمه را به صورت اسمی استعمال شود مثل خود کلمه "تقوا" و یا کلمه "متقین"، به پرهیزکاری ترجمه می شود. مثلا در ترجمه "هدی للمتقین" گفته می شود: هدایت است برای پرهیزکاران. و اگر به صورت فعلی استعمال شود خصوصا اگر فعل امر باشد و متعلقش ذکر شود، به معنای خوف و ترس ترجمه می شود. مثلا در ترجمه "اتقوا الله" یا "اتقوا النار" گفته می شود: از خدا بترسید.
ص: 1525
البته کسی مدعی نشده که معنای "تقوا" ترس یا پرهیز و اجتناب است بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزی ترک و پرهیز است و همچنین غالبا صیانت و حفظ نفس از اموری، ملازم است با ترس از آن امور، چنین تصور شده که این ماده مجازا در بعضی موارد به معنای پرهیز و در بعضی موارد دیگر به معنای خوف و ترس استعمال شده است. و البته هیچ مانعی هم در کار نیست که این کلمه مجازا به معنای پرهیز و یا به معنای خوف استعمال بشود، اما از طرف دیگر موجب و دلیلی هم نیست که تأیید کند که از این کلمه یک معنای مجازی مثلا ترس یا پرهیز قصد شده. چه موجبی هست که بگوئیم معنای "اتقوا الله" این است که از خدا بترسید و معنای "اتقوا النار" این است که از آتش بترسید؟! بلکه معنای این گونه جمله ها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهی محفوظ بدارید. بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا "خود نگهداری" است که همان ضبط نفس است و متقین یعنی "خود نگهداران ".
"راغب" در کتاب "مفردات القرآن" می گوید: «الوقایة فظ الشی ء مما یؤذیه، و التقوی جعل النفس فی وقایة مما یخاف، هذا تحقیقه، ثم یسمی الخوف تاره تقوی و التقوی خوفا، حسب تسمیة مقتضی الشی ء بمقتضیه و المقتضی بمقتضاه، و صار التقوی فی عرف الشرع حفظ النفس مما یوثم و ذلک بترک المحظور؛ وقایه عبارت است از محافظت یک چیزی از هر چه به او زیان رساند. و تقوا یعنی نفس را در وقایه قرار دادن از آنچه بیم می رود. تحقیق مطلب این است، اما گاهی به قاعده استعمال لفظ مسبب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبب، خوف بجای تقوا و تقوا بجای خوف استعمال می گردد. تقوا در عرف شرع یعنی نگهداری نفس از آنچه انسان را به گناه می کشاند به اینکه ممنوعات و محرمات را ترک کند». "راغب" صریحا می گوید تقوا یعنی خود را محفوظ نگاه داشتن، و می گوید استعمال کلمه تقوا به معنای خوف، مجاز است، و البته تصریح نمی کند که در مثل "اتقو الله" معنای مجازی قصد شده، و چنانکه گفتیم دلیلی نیست که تأیید کند در مثل آن جمله ها مجازی به کار رفته است.
ص: 1526
چیزی که نسبتا عجیب به نظر می رسد ترجمه فارسی این کلمه به "پرهیزگاری" است. دیده نشده تاکنون احدی از اهل لغت مدعی شده باشد که این کلمه به این معنا هم استعمال شده، چنانکه دیدیم "راغب" از استعمال این کلمه به معنای خوف اسم برد ولی از استعمال این کلمه به معنای پرهیز نام نبرد. معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه های فارسی، این کلمه به معنای پرهیزکاری ترجمه شده است؟! گمان می کنم که تنها فارسی زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک می کنند. هیچ عربی زبانی در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمی کند. شک نیست که در عمل لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزی، ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معنای تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 15-18
کلی__د واژه ه__ا
نفس اخلاق انسان تقوی نهج البلاغه ادبیات عرب
انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند، خواه آن که آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد، هرج و مرج بر کار هایش حکم فرما نباشد. لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوس های آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را "نگهداری" کند. بنابراین "تقوا" به معنای عام کلمه، لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید. تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آن چه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آن ها نشود.
ص: 1527
حقیقت و نشانه های تقوا در قرآن
قرآن کریم بزرگ ترین امتیاز را برای تقوی قرار داده و آن را تنها معیار سنجش ارزش انسان ها می شمارد. در جای دیگر تقوی را بهترین زاد و توشه شمرده، می گوید: «و تزودوا فان خیر الزاد التقوی»؛ «و توشه بگیرید که بهترین توشه تقواست» (بقره- 197) و در جای دیگر لباس تقوی را بهترین لباس برای انسان می شمرد «و لباس التقوی ذلک خیر»؛ «ولی جامه تقوا همان بهتر است» (اعراف- 26)
و در آیات متعددی یکی از نخستین اصول دعوت انبیا را تقوی ذکر کرده و بالاخره در جای دیگر اهمیت این موضوع را تا آن حد بالا برده که خدا را اهل تقوی می شمارد و می گوید: «هو اهل التقوی و اهل المغفرة»؛ «او سزاوار پروا و او سزاوار آمرزش است» (المدثر- 56) قرآن، تقوی را نور الهی می داند که هر جا راسخ شود، علم و دانش می آفریند «و اتقوا الله و یعلمکم الله»؛ «و از خدا بترسید و خداوند بدین گونه به شما تعلیم می دهد» (بقره- 282) و نیز نیکی و تقوی را قرین هم می شمارد: «و تعاونوا علی البر و التقوی»؛ «و در راه نیکی و تقوا با یکدیگر همکاری کنید» (مائده- 2) و عدالت را قرین تقوی ذکر می کند: «اعدلوا هو اقرب للتقوی»؛ «دادگری کنید که آن به تقوا نزدیک تر است» (مائده-8).
اکنون باید دید حقیقت تقوی این سرمایه بزرگ معنوی و این بزرگ ترین افتخار انسان با این همه امتیازات چیست؟ قرآن اشاراتی دارد که پرده از روی حقیقت تقوی بر می دارد. در آیات متعددی جای تقوی را قلب می شمارد، از جمله می فرماید: «ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم بالتقوی»؛ «آنها که صدای خود را در برابر رسول خدا (ص) پایین می آورند و رعایت ادب می کنند کسانی هستند که خداوند قلوبشان را برای پذیرش تقوی آزموده است» (حجرات- 3) قرآن تقوی را نقطه مقابل فجور ذکر کرده، چنان که در آیه 8 سوره شمس می خوانیم:«فالهمها فجورها و تقواها»؛ «خداوند انسان را آفرید و راه فجور و تقوی را به او نشان داد».
ص: 1528
قرآن هر عملی را که از روی اخلاص و ایمان و نیت پاک سرچشمه گرفته باشد بر اساس تقوی می شمارد، چنان که در آیه 108 سوره توبه درباره "مسجد قبا" که منافقان "مسجد ضرار" را در مقابل آن ساختند می فرماید: «لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه»؛ «مسجدی که از روز نخست بر شالوده تقوی باشد، شایسته تر است که در آن نماز بخوانی».
از مجموع این آیات به خوبی استفاده می شود که تقوی همان احساس مسئولیت و تعهدی است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم می شود و او را از فجور و گناه باز می دارد، به نیکی و پاکی و عدالت دعوت می کند، اعمال آدمی را خالص و فکر و نیت او را از آلودگی ها می شوید. تقوا و روح پرهیزگاری و احساس مسئولیت در برابر فرمان های الهی چیزی است که کانون آن قلب و روح آدمی است و از آنجا است که به جسم سرایت می کند، به همین جهت می توان گفت که احترام و بزرگ داشت شعائر الهی از نشانه های تقوای دل است. هنگامی که به ریشه لغوی این کلمه باز می گردیم نیز به همین نتیجه می رسیم، زیرا تقوی از وقایه به معنی کوشش در حفظ و نگهداری چیزی است و منظور در این گونه موارد نگهداری روح و جان از هر گونه آلودگی و متمرکز ساختن نیروها در اموری است که رضای خدا در آن است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 20
آیت الله مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- ج 14- ص 98 و ج 22- ص 204-205
ص: 1529
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق روح قرآن انسان تقوی
حفظ و صیانت خود از گناه، نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوایی که ضعف است و تقوایی که قوت است. نوع اول این که: انسان برای این که خود را از آلودگی های معاصی حفظ کند از موجبات آن ها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه دارد، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش می کند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگه دارد، سعی می کند مثلا به محیط مالاریاخیز نزدیک نشود، با کسانی که به نوعی از بیماری های واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند. نوع دوم این که: در روح خود حالت و قوتی به وجود می آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می کند و مانع می شود که آلودگی پیدا کند، مانند کسی که به وسایلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند. در زمان ما تصوری که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته می شود فلان کس آدم با تقوایی است یعنی مرد محتاطی است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه می دارد. این همان نوع تقوا است که گفتیم ضعف است.
ص: 1530
شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول، تقوا را برای ما "پرهیزگاری" و "اجتناب کاری" ترجمه کرده اند و تدریجا پرهیز از گناه به معنای پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقی شده و کم کم به این جا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامه مردم معنای انزوا و دوری از اجتماع می دهد. در محاورات عمومی وقتی که این کلمه به گوش می رسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقب نشینی کردن در نظرها مجسم می شود. لازمه این که انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد این است که تابع اصول معینی باشد و لازمه این که انسان از اصول معینی پیروی کند این است که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند. ولی لازمه همه این ها این نیست که انسان اجتناب کاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالی تر این است که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد.
اتفاقا گاهی در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتی دیده می شود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان می دهد. سعدی در گلستان می گوید:
بدیدم عابدی در کوهساری *** قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی *** که باری بند از دل برگشائی
بگفت آنجا پریرویان نلغزند *** چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است. این که انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست، هنر در این است که در محیط لغزنده خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند. یا این که بابا طاهر می گوید:
ص: 1531
زدست دیده و دل هر دو فریاد *** هر آن چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد *** زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
شک نیست که چشم به هر جا برود، دل هم به دنبال چشم می رود و دست نظر رشته کش دل بود. ولی آیا راه چاره این است که چشم را از بین ببریم؟ یا این که راه بهتری هست و آن این که در دل قوتی و نیرویی به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند. اگر بنا باشد برای آزادی و رهایی دل از چشم خنجری بسازیم نیشش ز فولاد، یک خنجر دیگر هم برای گوش باید تهیه کنیم، زیرا هر چه را هم گوش می شنود، دل یاد می کند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامه. آن وقت انسان درست مصداق همان شیر بی دم و سر و اشکمی است که مولوی داستانش را آورده است
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 20-23
کلی__د واژه ه__ا
نفس انسان تقوی گناه جامعه
لازمه این که انسان از زندگی حیوانی خارج شود و یک زندگی انسانی اختیار کند این است که از اصول معین و مشخص پیروی کند و لازمه این که از اصول معین و مشخصی پیروی کند این است که خود را در چهار چوب همان اصول محدود کند و از حدود آن ها تجاوز نکند و آن جا که هوا و هوس های آنی او را تحریک می کند که از حدود خود تجاوز کند خود را "نگهداری" کند. نام این "خودنگهداری" که مستلزم ترک اموری است "تقوا" است. نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دین داری از قبیل "نماز" و "روزه" است، بلکه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد. در زمان ما می بینیم که تقوای اجتماعی و سیاسی اصطلاح کرده اند. چیزی که هست تقوای دینی یک علو و قداست و استحکام دیگری دارد و در حقیقت تنها روی پایه دین است که می توان تقوایی مستحکم و با مبنا به وجود آورد و جز بر مبنای محکم ایمان به خدا نمی توان بنیانی مستحکم و اساسی و قابل اعتماد به وجود آورد: «افمن اسس بنیانه علی تقوی من الله و رضوان خیر ام من أسس بنیانه علی شفا جرف هار»؛ «آیا آن کس که بنیان خویش را بر مبنای تقوای الهی و رضای او بنا کرده بهتر است یا آن که بنیان خویش را بر پرتگاهی سست مشرف بر آتش قرار داده است؟» (توبه- 109).
ص: 1532
به هر حال تقوا اعم از تقوای مذهبی و الهی و غیره، لازمه انسانیت است و خود به خود مستلزم ترک و اجتناب و گذشت هایی است. با توجه به این مطلب خصوصا با در نظر گرفتن این که در زبان پیشوایان بزرگ دین، از تقوا به حصار و حصن و امثال این ها تعبیر شده ممکن است کسانی که با نام آزادی خو گرفته اند و از هر چیزی که بوی محدودیت بدهد فرار می کنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است برای پای بشر.
اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتی است که عین مصونیت است. مثال هایی عرض می کنم: بشر، خانه می سازد، اطاق می سازد با در و پنجره های محکم، به دور خانه اش دیوار می کشد. چرا این کارها را می کند؟ برای این که خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، برای آن که لوازم زندگی خود را در محیط امنی که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد. زندگی خود را محدود می کند به این که غالبا در میان یک چهار دیواری معین بگذرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن برای انسان محدودیت است و منافی آزادی او است یا مصونیت است؟
و همچنین است لباس. انسان پای خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامه ها محصور می کند و می پیچد و البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ می کند، جلو سرما و گرما را می گیرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا می توان نام همه این ها را زندان گذاشت و اظهار تأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانی شده و آرزوی آزاد شدن این ها را از این زندان ها کرد؟! آیا می توان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافی آزادی است؟!
ص: 1533
تقوا هم برای روح مانند خانه است برای زندگی و مانند جامه است برای تن. اتفاقا در قرآن کریم از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره مبارکه اعراف آیه 26 بعد از آن که نامی از جامه های تن می برد می فرماید: «و لباس التقوی ذلک خیر»؛ «یعنی تقوا که جامه روح است بهتر و لازم تر است». آن وقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند، اما چیزی که خطر را از انسان دفع می کند و انسان را از مخاطرات صیانت می کند، او مصونیت است نه محدودیت و تقوا چنین چیزی است.
تعبیر به مصونیت یکی از تعبیرات امام علی (ع) است. در یکی از کلماتش می فرماید: «الا فصونوها و تصونوا بها»؛ یعنی «تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید،» (خطبه 191). امام علی (ع) تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی داند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می شمارد. در خطبه 230 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد، و ذخیرة معاد، و عتق من کل ملکة، و نجاه من کل هلکة، بها ینجح الطالب، و ینجو الهارب و تنال الرغائب»؛ یعنی «تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی. به وسیله تقوا انسان به هدف خویش می رسد و از دشمن نجات پیدا می کند و به آرزو های خویش نایل می گردد.» تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد، ولی به طور غیر مستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادی بخش انسان است.
ص: 1534
رقیت ها و بندگی های اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است. آن کس که بنده و مطیع پول و یا مقام است نمی تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند. لهذا درست است که بگوییم: «عتق من کل ملکة»؛ یعنی «تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد.» پس تقوا نه تنها قید و محدودیت نیست بلکه عین حریت و آزادی است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 27-30
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان دین تقوی آزادی ایمان خدا
ممکن است آنچه درباره تقوا گفته می شود که حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضی گردد و خیال کنند که آدم متقی، معصوم از خطا است و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیان کن تقوا ننمایند. ولی حقیقت اینست که تقوا هم هر اندازه عالی باشد به نوبه خود خطراتی دارد. آدمی در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگی کند، باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این، به اصطلاح دور نیست. مانعی ندارد که یک چیز وسیله حفظ و نگهداری ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم. درست مثل جامه. جامه، حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد.
امام علی (ع) در یک جمله به هر دو اشاره کرده آنجا که می فرماید: «الا فصونوها و تصونوا بها؛ یعنی تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او، خودتان را حفظ کنید». پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ می کند و یا ما باید حافظ تقوا باشیم، می گوئیم هر دو تا. نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک گرفت برای رسیدن به خدا و مقام قرب الهی، یا از خدا باید کمک خواست برای تحصیل تقوا؟ می گوئیم هر دو تا. به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد، و از خدا باید مدد خواست که برای تقوای بیشتر ما را موفق بفرماید. امام علی در جایی دیگر می فرماید: «اوصیکم عبادالله بتقوی الله فانها حق الله علیکم، و الموجبة علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله، و تستعینوا بها علی الله؛ شما را به تقوای الهی سفارش می کنم، تقوا حق الهی است بر عهده شما و موجب ثبوت حقی است از شما بر خدا، و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید» (نهج البلاغه، خطبه 191).
ص: 1535
به هر حال باید توجه به خطراتی که بنیان تقوا را متزلزل می کند داشت. در مقررات دینی می بینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیاری از گناهان شناخته شده، ولی نسبت به بعضی دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قویتری دارد دستور حریم گرفتن داده شده. مثلا در مقررات دینی گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدی یا شرابخواری یا قتل نفس حرام است. مثلا مانعی ندارد که کسی شب در خانه خلوتی بسر برد که اگر بخواهد العیاذبالله شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهری نیست. همان ایمان و تقوا ضامن انسان است. ولی در مسئله جنسیت به حکم تأثیر قوی و تحریک شدیدی که این غریزه در وجود انسان دارد، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بی عفتی ممنوع است زیرا این خطر، خطری است که می تواند احیانا در این حصار هر اندازه منیع و مستحکم باشد نفوذ کند و این حصار را فتح نماید. حافظ در یکی از غزلهای معروفش بیتی دارد که در آن خواسته این حقیقت روحی را بگوید:
غزل او این است:
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند *** تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار *** بگذارند و خم طره یاری گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی *** گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند
بیتی که از این غزل مورد نظر بود این بیت است:
قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش *** که در این خیل حصاری به سواری گیرند
ص: 1536
در این بیت تقوا و پرهیزکاری را به حصار تشبیه کرده همان طوری که در کلمات امیرالمؤمنین عین این تشبیه آمده است. بعد به شدت تأثیر و قدرت فتح خیل خوبان در حصار تقوا توجه پیدا کرده که این حصار را به رخ این طائفه نمی توان کشید. در این سپاه هر سوار به تنهائی قادر است که حصاری را فتح کند، احتیاجی به اجتماع و یورش دسته جمعی نیست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 33-30
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی خدا مراقبه تربیت
یکی از مسائل روز در دنیای ما مسئله طلاق است. بدون شک عوامل اجتماعی گوناگونی در بروز این مسئله دخالت دارد. اما به طور کلی عامل اصلی افزایش طلاقها، از بین رفتن عنصر تقوا است. اگر تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان بی بند و بار نشده بودند اینقدر طلاق زیاد نمی شد. در زندگی قدیم نواقص و مشکلات بیشتری وجود داشت. حتما مشکلاتی که در زندگی خانوادگی امروزی است در گذشته زیادتر بود، ولی در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیاری از آن مشکلات را حل می کرد. ولی ما امروز این عنصر را از دست داده ایم و با اینکه وسائل زندگی بهتر است با مشکلات بیشتری مواجه هستیم و حالا می خواهیم در همین مسئله افزایش طلاق مثلا به زور افزودن قید و بند قانون برای مردان و یا زنان، به زور مقررات، به زور دادگستری، به زور قوه مجریه، با تغییر قوانین و مقررات از عدد طلاقها بکاهیم، و این شدنی نیست.
ص: 1537
یکی دیگر از مسائل، نحوه برگزاری انتخابات است. در موضوع انتخابات می بینیم که بعضیها اصرار دارند که علت خرابی انتخابات نقص قانون انتخابات است که در نیم قرن پیش وضع شده و با مقتضیات امروز وفق می دهد. ممکن است این مسئله درست باشد، ولی آیا مردم طبق همان قانون رفتار می کنند و فساد پیدا می شود؟ و یا علت فساد این است که حتی به همان قانون هم عمل نمی شود و کسی برای خود حدی و برای دیگران حقی قائل نیست. اینگونه مفاسد را با تکثیر یا تبدیل قانون نمی توان از بین برد، راهش منحصر است به اینکه در خود مردم آگاهی ای و ایمانی و تقوائی وجود داشته باشد.
مشگل دیگر، رانندگی ناصحیح است. در امر رانندگی و موضوع سرعت و سبقت و رعایت نکردن مقررات عبور و مرور، عیب در کمبود مقررات است یا در جای دیگر؟ امروز ما مسائل اجتماعی زیادی داریم که افکار کم و بیش متوجه آنها است. دائما گفته می شود که مثلا چرا طلاق رو به افزایش است؟ چرا قتل و جنایت و دزدی زیاد است؟ چرا غش و تقلب در اجناس عمومیت پیدا کرده؟ چرا فحشاء زیاد شده و امثال اینها. بدون تردید ضعف نیروی ایمان و خرابی حصار تقوا را یک عامل مهم این مفاسد باید شمرد. اگر ایمانی نباشد و تقوای الهی نعوذ بالله حقیقت نداشته باشد ممکن است طرف بگوید چرا دزدی نکنم؟! چرا جنایت نکنم؟! چرا تقلب نکنم؟! چرا؟ چرا؟ چرا؟.
امام علی (ع) در خطبه 198 نهج البلاغه درباره تقوا فرمود: «شفاء مرض اجسادکم؛ تقوا بهبود بیماری تن شما است». شاید بخواهید بپرسید چه رابطه ای است بین تقوا که امری روحی و معنوی است با سلامت بدن؟ می گوییم البته تقوا گرد یا آمپول نیست، اما اگر تقوا نباشد بیمارستان خوب نیست، طبیب خوب نیست، پرستار خوب نیست، دوای خوب نیست. اگر تقوا نباشد آدمی حتی تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند. آدم متقی که به حد خود و حق خود قانع و راضی است روحی مطمئن تر و اعصابی آرامتر و قلبی سالمتر دارد، دائما در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد. ناراحتیهای عصبی او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمی سازد، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمی کند، عمرش طولانی تر می شود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع همگی بستگی دارد به تقوا.
ص: 1538
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 37-34
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق انسان تقوی جامعه رنج
از لحاظ دین اسلام و از لحاظ فرهنگ اسلامی رابطه تقوا و ازدیاد بصیرت یک اصل مسلم است. لازم است که به اصطلاح از لحاظ منطق علمی و فلسفی هم بحثی بکنیم و ببینیم که چه رابطه ای بین تقوا و روشن بینی موجود است؟ چطور ممکن است تقوا که یک فضیلت اخلاقی است و مربوط به طرز عمل انسان است در دستگاه عقل و فکر و قوه قضاوت انسان تأثیر داشته باشد و منشأ آن شود که انسان به دریافت حکمتهائی نائل گردد که بدون داشتن تقوا، موفق به دریافت آن حکمتها نمی شود؟ من مخصوصا توجه به این مطلب دارم که خیلی از افراد باور نمی کنند که این یک مطلب درستی باشد، این را چیزی از نوع تخیل می دانند و تنها ارزش شعری و خیالی برایش قائلند. یادم هست در چند سال پیش یکی از نوشته های یکی از طرفداران فلسفه مادی را می خواندم که به همین مطلب حمله و مسخره کرده بود. نوشته بود مگر تقوا و مجاهده نفس، سوهان و سنباده است که روح آدمی را صیقل دهد و جلا ببخشد؟! این نکته را اول باید بگویم که آن حکمتی که به اصطلاح مولود تقوا است و آن روشنی و فرقانی که در اثر تقوا پیدا می شود حکمت عملی است نه حکمت نظری.
اینکه در آثار دینی وارد شده که تقوا عقل را روشن می کند و دریچه حکمت را به روی انسان می گشاید -همچنانکه لحن خود آنها دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملی است، یعنی در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دوای خود و راهی که باید در زندگی پیش بگیرد می شناسد، ربطی به عقل نظری ندارد یعنی مقصود این نیست که تقوا در عقل نظری تأثیری دارد و آدمی اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضی و یا طبیعی را می فهمد و مشکلات آن علوم را حل می کند. حتی در فلسفه الهی نیز تا آنجا که جنبه فلسفه دارد و سر و کارش با منطق و استدلال است و می خواهد با پای استدلال گام بردارد و مقدمات در فکر خود ترتیب می دهد تا به نتیجه برسد، همینطور است. در نوعی دیگر از معارف ربوبی، تقوا و پاکی و مجاهدت تأثیر دارد ولی آنجا دیگر پای عقل نظری و فلسفه و استدلال و منطق و ترتیب مقدمات و سلوک فکری از نتیجه به مقدمه و از مقدمه به نتیجه نیست.
ص: 1539
مقصود اینست: این حقیقت که بیان شده که تقوا موجب ازدیاد حکمت و ازدیاد بصیرت و روشن بینی می شود ناظر به مسائل نظری و عقل نظری نیست، و شاید علت اینکه در نظر بعضیها قبول این مطلب اینقدر مشکل آمده همین است که این مطلب را به حدود عقل نظری توسعه داده اند. و اما نسبت به عقل عملی البته مطلب همینطور است، و می توان گفت قبل از هر استدلال و تقریبی، تجرب گواه این مطلب است. واقعا تقوا و پاکی و رام کردن نفس اماره در روشن بینی و اعانت به عقل تأثیر دارد ولی البته نه به این معنی که عقل فی المثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن آن چراغ و یا اینکه دستگاه عقل به منزله یک کارخانه مولد روشنائی است که فعلا فلان مقدار کیلووات برق می دهد و تقوا که آمد فلان مقدار کیلووات دیگر بر برق این کارخانه می افزاید. نه، اینطورها نیست، طور دیگر است.
هماهنگی تقوی، علم و قدرت
انسان، نباید منکر قوای روحی و استعداد خارق العاده روحی بشر بشود و هم نباید منکر جهان دیگری مافوق این جهان بشود و هم نباید منکر اثر تقوا و عبادت و معنویت بشود. قرآن به تقوا، هم علم را نسبت می دهد هم قدرت را. در یک جا می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذوالفضل العظیم؛ ای مومنان اگر از خداوند پروا کنید برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار میدهد و شما را می آمرزد و خداوند صاحب بخشش بزرگ است» (انفال/ 29)، (فرقان یعنی فارق، تمیز) یعنی بینشی در شما قرار می دهد که بتوانید چیزهایی را تمیز بدهید که بدون تقوا نمی شود تمیز داد. البته مراتب و درجاتی دارد. یک درجه اش این است که انسان راه خودش را در زندگی تمیز می دهد یعنی درباره وظیفه خودش روشن می اندیشد.
ص: 1540
در آیه دیگر می فرماید: «فاذا بلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف و اشهدوا ذوی عدل منکم و اقیموا الشهادة لله ذلکم یوعظ به من کان یومن بالله و الیوم الاخر و من یتق الله یجعل له مخرجا* و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا؛ پس چون به آخر عده شان رسیدند، یا به شایستگی نگاهشان دارید و یا به شایستگی از آنها جدا شوید، و دو تن عادل از خودتان را گواه بگیرید و شهادت را برای خدا به پا دارید. با این (دستورات) کسی که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد موعظه می شود و هر که از خدا پروا کند برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات) پدید می آورد* و او را از جایی که گمان نمیبرد روزی میدهد. و هر کس بر خدا توکل کند او برای وی کافیست. همانا خدا (به ثمر) رساننده امر خویش است. بی تردید خدا برای هر چیزی اندازه ای نهاده است» (طلاق/ 2-3).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 46-48
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی حکمت عملی تربیت
یکی از حالات و قوائی که در عقل انسان یعنی در عقل عملی انسان یعنی در طرز تفکر عملی انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شر و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الان چه می بایست بکنم و چه نمی بایست بکنم و اینگونه معانی و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوسها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینها است، زیرا منطقه و حوزه عقلی عملی انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است. این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان می دهند، در برابر ندای عقل و وجدان فریاد و غوغا می کنند، برای ندای عقل حکم پارازیت را پیدا می کنند، دیگر آدمی ندای عقل خویش را نمی شنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد می کنند، دیگر چراغ عقل نمی تواند پرتو افکنی کند.
ص: 1541
فی المثل ما که در این فضا الان نشسته ایم و می گوئیم و می شنویم و می بینیم، به حکم اینست که یک نفر سخن می گوید و دیگران سکوت کرده اند، چراغها نور می دهند و فضا هم صاف و شفاف است. ولی اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هر کس برای خودش حرفی بزند و با صدای بلند آوازی بخواند بدیهی است که حتی خود گوینده هم ندای خود را نخواهد شنید و اگر این فضا پر از دود و غبار باشد کسی کسی را نخواهد دید. اینست که گفته اند:
حقیقت سرائی است آراسته *** هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گرچه بیناست مرد
و یا گفته اند:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی *** غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
و یا گفته اند:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
برای مثال جوان محصلی را در نظر می گیریم. این جوان از مدرسه برگشته فکر می کند لازم است درسهایش را حاضر کند، برای این کار چندین ساعت بنشیند و بخواند و بنویسد و فکر کند، زیرا بدیهی است نتیجه لاقیدی و تنبلی مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختی است. این ندای عقل او است. در مقابل این ندا ممکن است فریادی از شهوت و میل به گردش و چشم چرانی و عیاشی در وجود او باشد که او را آرام نگذارد. بدیهی است که اگر این فریادها زیاد باشد، جوان ندای عقل خود را نشنیده و چراغ فطرت را ندیده می گیرد و با خود می گوید فعلا برویم خوش باشیم تا ببینیم بعدها چه می شود. پس اینگونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند، تأثیر عقل را ضعیف می کنند، اثر عقل را خنثی می کنند و به تعبیر دیگر این هوا و هوسها با عقل آدمی دشمنی می ورزند. در حدیث است که امام صادق (ع) فرمود: «الهوی عدو العقل؛ هوا و هوس دشمن عقل است» (مصباح الشریعة، باب 38، ص 223). امام علی (ع) درباره عجب و خودپسندی فرمود: «عجب المرء بنفسه احد حساد عقله؛ خودپسندی انسان یکی از اموری است که با عقل وی حسادت و دشمنی می ورزد» (نهج البلاغه، حکمت 212 ). درباره طمع فرمود: «أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشتر زمین خوردنهای عقل آنجا است که برق طمع، جستن می کند» (نهج البلاغه، حکمت 212 و 219).
ص: 1542
بدوزد شره دیده هوشمند *** در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ یعنی بالاترین دشمنان تو همان نفس اماره و احساسات سرکش تو است که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است» (بحارالانوار، ج 70، ص 64). علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است، زیرا دشمن عقل است که بهترین دوست انسان است. هم رسول اکرم (ص) فرمود: «صدیق کل امرء عقله؛ یعنی دوست واقعی هرکس عقل او است» (بحارالانوار، ج 1, ص 87، از امام رضا (ع)). از هر دشمنی با نیروی عقل می توان دفاع کرد. اگر دشمنی پیدا شود که بتواند عقل را بدزدد پس او از همه خطرناکتر است. صائب تبریزی شعری دارد که مثل اینست که ترجمه حدیث نبوی است، می گوید:
بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش *** ما که چون دل دشمنی داریم در پهلوی خویش
پس توجه به این مطلب لازم است که حالات و قوای معنوی انسان به حکم تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است در یکدیگر تأثیر مخالف می کنند و تقریبا اثر یکدیگر را خنثی می کنند و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنی و حسادت می ورزند. از آنجمله است دشمنی هوا و هوس با عقل. از همین جا معنای تأثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینی می شود. تقوا نه سوهان است و نه سنباده و نه روغن چراغ. تقوا دشمن دشمن عقل است، از نوع سوم دوستانی است که علی (ع) فرمود: «وعدو عدوک؛ دشمن دشمن تو». ملکه تقوا که آمد دشمن عقل را که هوا و هوس است رام و مهار می کند، دیگر نمی گذارد اثر عقل را خنثی کند، گرد و غبار برایش به وجود آورد، پارازیت ایجاد کند. چه خوب می گوید مولوی:
ص: 1543
حس ها و اندیشه بر آب صفا *** همچو خس بگرفته روی آب را
خس بس انبه بود بر جو چون حباب *** خس چو یکسورفت پیدا گشت آب
چون که تقوا بست دو دست هوا *** حق گشاید هر دو دست عقل را
پس معلوم شد که تقوا واقعا تأثیر دارد در طرز تفکر و طرز قضاوت انسان ولی نوع تأثیرش اینست که جلو تأثیر دشمن را می گیرد، و از این راه دست عقل را باز می کند و به وی آزادی می دهد: «عتق من کل ملکه؛ و سبب آزادی از هر گونه بردگی است» (نهج البلاغه، خطبه 230). حکما اینگونه عاملها را که به طور غیر مستقیم تأثیر دارند فاعل بالعرض می نامند. می گویند فاعل یا بالذات است و یا بالعرض. فاعل بالذات آنست که اثر، مستقیما از خود او تولید شده، و فاعل بالعرض آنست که اثر، مولود علت دیگری است و کار این علت کار دیگری است مثل اینکه مانع را برطرف کرده است، و همینکه مانع برطرف شد آن علت دیگر اثر خود را تولید می کند، ولی بشر همین را کافی می داند که آن اثر را به این علت زایل کننده مانع هم نسبت بدهد.
اگر انسان در هر چیزی شک کند در این مطلب نمی تواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندی و نظائر این امور آدمی را در زندگی کور و کر می کند. آدمی پیش هوس کور و کر است. آیا می توان در این مطلب شک کرد که یکی از حالات عادی و معمولی بشر اینست که عیب را در خود نمی بیند و در دیگران می بیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب مبتلا است؟ آیا علت این نابینائی نسبت به عیب خود جز عجب و خودپسندی و مغروری چیز دیگری هست؟ آیا تردیدی هست که مردمان متقی که مجاهده اخلاقی دارند و بر عجب و طمع و سایر رذائل نفسانی فائق آمده اند بهتر و روشنتر عیب خود و درد خود را درک می کنند؟ و آیا برای انسان علم و حکمتی مفیدتر از اینکه خود را و عیب خود را و راه اصلاح خود را بشناسد وجود دارد؟
ص: 1544
اگر توفیقی پیدا کنیم که با نیروی تقوا نفس اماره را رام و مطیع نمائیم آنوقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک می کنیم و چه خوب می فهمیم و چه روشن می بینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام می کند. آنوقت می فهمیم که این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده، خیلی واضح و روشن بوده، فقط غوغاها و پارازیتها نمی گذاشته اند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 54-49
کلی__د واژه ه__ا
عقل اخلاق انسان تقوی بصیرت رذایل اخلاقی حدیث تربیت
تقوا و مجاهده اخلاقی و طهارت روح، در آن چه مربوط به حوزه عقل نظری است هیچ گونه تأثیری ندارد. حتی فلسفه نیز وابستگی به این معانی اخلاقی ندارد. در عین حال به نحو دیگری تقوا و مجاهده اخلاقی در تحصیل معارف الهی مؤثر است. از قدیم، بسیاری از دانایان به این نکته رسیده اند که در انسان علاوه بر همه قوای عقلانی و ادراکی یک حس مرموز دیگر نیز وجود دارد که می توان نام آن را حس الهام گیری گذاشت. علم امروز هم تدریجا این نظر را تأیید می کند و می گوید یک حس اصیلی در انسان وجود دارد که از هر قوه و حس دیگر مستقل است. این حس نیز به نوبه خود کم و بیش در همه افراد با اختلاف و شدت و ضعف موجود است و مانند سایر احساس های آدمی قابل رشد و نمو و تربیت است. حالا باید دید چه چیز این حس را در انسان رشد و نمو و پرورش می دهد؟ چیزی که این حس را رشد می دهد تقوا و طهارت و مجاهدت اخلاقی و مبارزه با هواهای نفسانی است. از نظر منطق دین این خود امری غیرقابل انکار است. در این جا فقط چند جمله از "نهج البلاغه" در این زمینه نقل می کنیم که در آن "امام علی (ع)" در خطبه 220 می فرماید: «قد احیی عقله، و امات نفسه حتی دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطریق، و سلک به السبیل، فتدافعته الابواب الی باب السلامه؛ عقل خویش را زنده کرده و نفس اماره را میرانده است تا آن جا که اثر این مجاهدت در بدن وی ظاهر شده و استخوان وی را نازک و غلظت وجود وی را تبدیل به لطافت کرده. در این موقع برقی شدید برای وی می جهد و راه را به او نشان می دهد و او را در راه می اندازد و پیوسته از این در به آن در و از این مرحله به آن مرحله او را حرکت می دهد تا می رسد به آن جا که باب سلامت مطلق است».
ص: 1545
در "قرآن کریم" نیز می فرماید: «یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم؛ خداوند به سبب آن، کسانی را که خشنودی او را می جویند به راه های سلامتی هدایت می کند، و به اذن خویش ایشان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد، و به راه راست هدایت می نماید» (مائده- 16).
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 56-54
کلی__د واژه ه__ا
قرآن انسان هدایت تقوی فلسفه اخلاق
تقوا و طهارت در ناحیه عواطف و احساسات هم تأثیر دارد، احساسات را رقیق تر و لطیف تر می کند. اینطور نیست که آدم باتقوا که خود را از پلیدیها و کارهای زشت و کثیف، از ریا و تملق، از بندگی و کاسه لیسی دور نگه داشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگه داشته، عزت و مناعت و آزادمنشی خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده. یک همچو شخصی نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشاء و پلیدی و غرق در مادیات یکی نیست. مسلما احساسات او عالی تر و رقیق تر و لطیف تر است، تأثرات او در مقابل زیبائیهای معنوی بیشتر است، دنیا را طور دیگری و با زیبائی دیگری می بیند، آن جمال عقلی که در عالم وجود است بهتر حس می کند.
گاهی این مسئله طرح می شود که چرا دیگر شعرائی مثل سابق پیدا نمی شود؟ چرا دیگر آن لطف و رقت که مثلا در گفته های "سعدی" و "حافظ" هست امروز پیدا نمی شود؟ و حال آنکه همه چیز پیش رفته و ترقی کرده، علم جلو رفته و افکار ترقی نموده، دنیا از هر جهت پیش رفته. اگر به شعرای معاصر بر نخورد، عقیده شخصی من این است که علت این امر یک چیز است و آن اینکه علاوه بر ذوق طبیعی و قدرت خلاقه فکری، یک رقت و لطافت و حساسیت دیگر در ضمیر لازم است. این رقت و لطافت وقتی پیدا می شود که شخص توجه بیشتری به تقوا و معنویت داشته باشد، اسیر دیو خشم و شهوت نباشد، آزادگی و وارستگی داشته باشد.
ص: 1546
اگر عده ای اصرار دارند که شاعران روشن ضمیر گذشته را هم مثل خودشان آلوده و پلید معرفی کنند و این معما را حل نشدنی جلوه دهند مطلب دیگری است. عقیده شخصی من این است که آدم پلید و آلوده هر اندازه قدرت هوش و ذکاوتش زیاد باشد از درک لطفهای معنوی و روحی عاجز است و نمی تواند آنطور معانی لطیف و رقیق که در سخنان بعضی دیده می شود ابداع کند. در اینجا دو مسئله پیش می آید: یکی تأثیر تقوا در نجات انسان از گرفتاریهای نوع اول که اراده و اختیار انسان در آن دخالتی ندارد و دیگر تأثیر تقوا در نجات از گرفتاریهای نوع دوم یعنی گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی که اراده انسان در آن دخالت دارد. اما در قسمت اول من الان نمی توانم اظهار نظر کنم که بیان "قرآن" شامل نجات از این نوع گرفتاریها هم هست یا نیست. البته هیچ مانعی نیست که یک همچو ناموسی در جهان باشد و یک نوع ضمانت الهی بوده باشد، نظیر استجابت دعا، ولی جمله ای هست در "نهج البلاغه" که می توان آن را به منزله تفسیر این مطلب تلقی کرد که منظور، نجات از گرفتاریهای نوع دوم است. در خطبه 183 می فرماید: «و اعلموا انه من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن، و نورا من الظلم؛ بدانید که هر که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از فتنه ها، و نوری به جای تاریکی قرار می دهد».
فتنه ها همان ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. گرفتاریهای نوع اول نادرالوجود است. عمده گرفتاریها و شدائد و مضایقی که برای انسان پیش می آید و زندگی را تلخ و شقاوت آلود می کند و هرگونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب می کند، همین فتنه ها و ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهای هر کسی خود او است و هر کسی خودش بالاترین دشمنان خودش است، «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ دشمن ترین دشمنان تو نفس تو است که در پیش روی تو است یعنی در اندرون تو است»، هر کسی خودش سرنوشت خود را تعیین می کند و غالب رفتارهای هر کسی با خودش خصمانه است.
ص: 1547
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد *** با نفس خود کند به مراد هوای خویش
اغلب گرفتاریهائی که برای ما پیش می آید از خارج نیامده، خودمان برای خودمان درست کرده ایم. من در زندگی خودم و همچنین در زندگی اشخاصی که تحت مطالعه من بوده اند تجربه کرده ام دیده ام همینطور است. با توجه به اینها خوب واضح می شود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنه ها دور نگه می دارد، به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات می دهد. "قرآن کریم" در سوره اعراف آیه 201 می فرماید: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ مردمان باتقوا اگر هم احیانا خیالی از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا می افتند و بصیرت خود را باز می یابند».
به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشن بینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد. گرفتاریها و شدائد در تاریکی پیدا می شود، تاریکی غبار معاصی و گناهان و هواها و هوسها. وقتی که نور تقوا پیدا شد راه از چاه تمیز داده می شود و انسان کمتر گرفتار می شود و اگر گرفتار شد در روشنی تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا می کند. گذشته از همه اینها تقوا و خود نگهداری سبب می شود که انسان نیروهای ذخیره وجود خود را در راههای لغو و لهو و حرام هدر ندهد، همیشه نیروی ذخیره داشته باشد. بدیهی است که آدم نیرومند و با اراده و با شخصیت بهتر تصمیم می گیرد و بهتر می تواند خود را نجات بدهد. همان طوری که نور و روشنائی داشتن، راهی و وسیله ای است برای نجات و رهائی، قوت و نیرو داشتن نیز به نوبه خود راه و وسیله ای است که خداوند متعال قرار داده است.
ص: 1548
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 57-56
کلی__د واژه ه__ا
دنیا اخلاق انسان تقوی ابتلا احساسات
در قرآن کریم در اواخر سوره مبارکه یوسف آیه ای است که به منزله نتیجه گیری از آن داستان عجیب و پرهیجان است. در داستان حضرت یوسف (ع) آنجا که داستان نزدیک است به آخر برسد، یعنی بعد از آنکه یوسف، عزیز مصر می گردد و برادران یوسف در اثر قحطی برای تهیه غله از کنعان به مصر می آیند، آنها یوسف را نمی شناسند ولی یوسف آنها را می شناسد و یوسف به بهانه ای بنیامین را که از طرف مادر هم با یوسف برادر بود پیش خود نگه می دارد. در این وقت برای بار دوم برادران می آیند و با گردن کج و التماس از یوسف گندم می خواهند و حالت عجز و التماس خاصی به خود می گیرند، و چقدر خوب قرآن کریم منظره تذلل و زاری و کوچکی آنها را در این آیه مجسم کرده است.
می گویند: «یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین؛ ای عزیز و ای مهتر! ما و خانواده مان را فقر و قحطی گرفته و وجه ناقابلی با خود آورده ایم. پس پیمانه ما را کامل کن و بر ما مسکینان تصدق کن. خداوند به تصدق کنندگان پاداش می دهد» (یوسف/ 88). یوسف تا این وقت خودش را معرفی نکرده بود. در این وقت خواست خودش را به آنها بشناساند: «قال هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون؛ گفت یادتان هست که از روی جهالت و نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟» (یوسف/ 89). همینکه این جمله را گفت که آیا یادتان هست با یوسف و برادرش چه کردید آنها یکه خوردند: «قالواء انک لانت یوسف قال انا یوسف و هذا اخی قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ گفتند آیا تو یوسف هستی؟ گفت بلی من یوسفم و این هم برادر من است. خداوند عنایت و لطف خاص خود را شامل حال ما گردانید. هر کس که تقوا و صبر داشته باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند» (یوسف/ 90).
ص: 1549
یعنی اینکه می بینید، نتیجه تقوا است، نتیجه پاکی و خودنگهداری است. غلام شدم و زیر دست این و آن افتادم اما تقوا را حفظ کردم، کارم به جائی رسید که متشخص ترین زنان مصر و یکی از زیباترین زنان مصر از من جوان بی اسم و رسم تقاضای کام گرفتن کرد ولی من خودم را در پناه تقوا نگه داشتم و گفتم: «رب السجن أحب الی مما یدعوننی الیه؛ خدایا زندان برای من از آنچه مرا بدان می خوانند خوش تر است» (یوسف/ 33). من زندان را بر این لذتهای مقرون به آلودگی ترجیح می دهم. تقوای آنروز، مرا امروز عزیز مصر کرد. تقوا و صبر و پاکی و نزاهت در این جهان گم نمی شود، آدمی را از حضیض ذلت به اوج عزت می رساند. «انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین؛ بی گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند» (یوسف/ 90). مثل اینست که قرآن کریم نتیجه داستان یوسف را در این یک جمله خلاصه کرده است که عاقبت از آن تقوا است. تقوا آدمی را از مهالک و شدائد بسیاری نجات می دهد و به اوج عزت می رساند.
قرآن در جایی دیگر می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی پدید می آورد» (طلاق/ 2). برای مردمان متقی که در همه حال خود را حفظ می کنند بن بت و شکست وجود ندارد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 62-61
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن تقوی حضرت یوسف (ع) داستان قرآنی تربیت
ص: 1550
"نهج البلاغه" تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید می آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان می نماید، طرح و عنوان کرده است. «ذمتی بما اقول رهینه، و انا به زعیم. ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات، حجزه التقوا عن التقحم فی الشبهات؛ همانا درستی گفتار خویش را ضمانت می کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم. اگر عبرت های گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلوی او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد». تا آن جا که می فرماید: «الا وان الخطایا خیل شمس، حمل علیها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فی النار. الا و ان التقوا مطایا ذلل، حمل علیها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنه؛ همانا خطا ها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس دادن، مانند اسب های سرکش و چموشی است که لجام از سر آن ها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسب ها سوار های خود را در آتش افکنند. و مثل تقوا مثل مرکب های رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکب ها با آرامش سوار های خود را به سوی بهشت می برند» (نهج البلاغه، خطبه 16).
در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است. این خطبه می گوید: لازمه بی تقوائی و مطیع هوای نفس بودن ضعف و زبونی و بی شخصیت بودن در برابر محرکات شهوانی و هوا های نفسانی است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونی است که از خود اراده و اختیاری ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست می رود، لازمه تقوا قدرت و اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهری که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتی که خود انتخاب کرده می راند و اسب در کمال سهولت اطاعت می کند.
ص: 1551
«ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتی اسهرت لیالیهم و اظمات هواجرهم؛ تقوای الهی دوستان خدا را از گناهان باز داشته، و ترس از خدا بر دل هاشان نشانده، تا آن جا که شب های آنان را به بیداری کشانده و روز های گرمشان را به روزه داری واداشته» (نهج البلاغه، خطبه 114). در این جا "امام علی (ع)" تصریح می کند که تقوا چیزی است که پرهیز از محرمات الهی و هم چنین ترس از خدا، از لوازم و آثار آن است. پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا بلکه نیروئی است روحی و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد. « فان التقوی: فی الیوم الحرز و الجنه و فی غد الطریق الی الجنه؛ زیرا که پرهیزگاری در امروز سپر و پوشش است، و در فردا راه به سوی بهشت و آسایش» (نهج البلاغه، خطبه 191).
در خطبه 157 تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند «اعلموا، عباد الله، ان التقوی دار حصن عزیز». در همه این ها توجه امام معطوف است به جنبه روانی و معنوی تقوی و آثاری که بر روح می گذارد، به طوری که احساس میل به پاکی و نیکوکاری و احساس تنفر از گناه و پلیدی در فرد بوجود می آورد. نمونه های دیگری هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافی باشد و ذکر آن ها ضرورتی نداشته باشد. بنابر این از نظر "نهج البلاغه"، تقوا نیروئی است روحی، نیروئی مقدس و متعالی که منشاء کشش ها و گریزهائی می گردد، کشش به سوی ارزش های معنوی و فوق حیوانی، و گریز از پستی ها و آلودگی های مادی. از نظر "نهج البلاغه" تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط بر خویشتن و مالک "خود" می نماید.
ص: 1552
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 206-203
کلی__د واژه ه__ا
نفس انسان تقوی گناه نهج البلاغه فلسفه اخلاق
از نظر نهج البلاغه، تقوا نیروئی است روحی، نیروئی مقدس و متعالی که منشاء کششها و گریزهائی می گردد، کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط بر خویشتن و مالک خود می نماید. تقوا مصونیت است. در نهج البلاغه بر این معنی تاکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت. بسیارند کسانی که میان مصونیت و محدودیت فرق نمی نهند و با نام آزادی و رهائی از قید و بند به خرابی حصار تقوا فتوا می دهند.
قدر مشترک پناهگاه و زندان مانعیت است اما پناهگاه مانع خطرها است و زندان مانع بهره برداری از موهبتها و استعدادها. اینست که امام علی (ع) در نهج البلاغه، خطبه 157 می فرماید: «اعلموا، عبادالله، ان التقوی دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجا الیه. الا و بالتقوی تقطع حمه الخطایا؛ بندگان خدا بدانید که تقوا حصار و باروئی بلند و غیر قابل تسلط است و بی تقوائی و هرزگی حصار و باروئی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آنکس را که به آن پناه ببرد حفظ نمی کند، همانا با نیروی تقوا نیش گزنده خطاکاری ها بریده می شود». امام علی (ع) در این بیان عالی خود گناه و لغزش را که به جان آدمی آسیب می زند به گزنده ای از قبیل مار و عقرب تشبیه می کند، می فرماید نیروی تقوا نیش این گزندگان را قطع می کند.
ص: 1553
امام علی (ع) در برخی از کلمات تصریح می کند که تقوا مایه اصلی آزادیها است، یعنی نه تنها خود قید و بند و مانع آزادی نیست، بلکه منبع و منشا همه آزادیها است. در خطبه 230 می فرماید: «فان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کل ملکه و نجاه من کل هلکه؛ همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است». مطلب روشن است، تقوا به انسان آزادی معنوی می دهد، یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد و باین ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهای اجتماعی را از بین می برد، مردمی که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهای اجتماعی نمی روند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زیاد بحث شده است و ما لزومی نمی بینیم درباره همه آنها بحث کنیم، منظور اصلی اینست که مفهوم حقیقی تقوا در مکتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد که این همه تاکید نهج البلاغه بر روی این کلمه برای چیست؟ در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است از همه مهمتر دو اثر است: یکی روشن بینی و بصیرت و دیگر توانائی بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شدائد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 208-205
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تقوی نهج البلاغه آزادی معنوی
ص: 1554
در نهج البلاغه اشارات لطیفی در مورد تعهد متقابل انسان و تقوا وجود دارد. در نهج البلاغه، با اینکه اصرار شده که تقوا نوعی ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش، به این نکته توجه داده می شود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانی تقوا نباید آنی غفلت ورزد. تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا و این دور محال نیست، بلکه دور جایز است. این نگهبانی متقابل از نوع نگهبانی انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرما است، و چنانکه می دانیم قرآن کریم از تقوا به جامه تعبیر کرده است: «و لباس التقوی ذلک خیر؛ ولی جامه تقوا همان بهتر است» (اعراف/ 27).
امام علی (ع) درباره نگهبانی متقابل انسان و تقوا در خطبه 191 می فرماید: «ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم. .. الا فصونوها و تصونوا بها؛ خواب خویش را بوسیله تقوا تبدیل به بیداری کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آنرا در دل خود زنده نمائید و گناهان خود را با آن بشوئید. .. همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید»، و هم می فرماید: «اوصیکم عباد الله تقوی الله فانها حق الله علیکم و الموجبه علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله؛ بندگان خدا، شما را سفارش می کنم به تقوا، همانا تقوی حق الهی است بر عهده شما و پدید آورنده حقی است از شما بر خداوند، سفارش می کنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید» (ایضا خطبه 191).
ص: 1555
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 209-208
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی گناه نهج البلاغه خدا
قرآن در آیه 18 سوره حشر خطاب به مؤمنین میفرماید: «یاایها الذین آمنوا اتقوا الله؛ ای اهل ایمان تقوای الهی داشته باشید». راجع به کلمه تقوا ما مکرر بحث کرده و نوشته ایم که اگر چه معروف در ترجمه ها این است که تقوا را گاهی به ترس و گاهی به اجتناب ترجمه می کنند -اگر بعد از آن خدا ذکر شده باشد «اتقوالله» می گویند یعنی از خدا بترسید و اگر معصیت ذکر شده باشد «اتق المعاصی» می گویند معنایش این است که از معاصی اجتناب کنید- ولی مفهوم کلمه تقوا نه اجتناب است و نه ترس. البته تا حدی ملازم با این دو هست یعنی هر جا که تقوا باشد خشیت الهی هم هست و هر جا که تقوا باشد اجتناب از معاصی هم هست ولی خود این لغت معنایش نه اجتناب است و نه ترس؛ و در اصطلاحات خود قرآن و در نهج البلاغه -که تقوا خیلی تکرار شده است- کاملا پیداست که معنی تقوا نه ترس است و نه اجتناب.
تقوا از ماده «وقی» است، وقی یعنی نگهداری. تقوای از معاصی در واقع معنایش «خود نگهداری» است. متقی باش یعنی خود نگهدار باش. خود این، یک حالت روحی و معنوی است که از آن تعبیر به «تسلط بر نفس» می کنند. اینکه انسان بتواند خود بر خود و در واقع اراده و عقل و ایمانش بر خواهشها و هوسهایش تسلط داشته باشد به طوری که بتواند خودش خودش را نگه دارد این نیروی خود نگهداری اسمش «تقوا» است. خود را نگه داشتن از چه؟ از آلوده شدن به معصیت، نتیجه آلوده شدن به معصیت چیست؟ در معرض قهر و انتقام خدا قرار گرفتن. پس خود را نگهداری کردن از معصیت لازمه اش اجتناب از معصیت است و لازمه اجتناب از معصیت، خود را از لازمه معصیت یعنی خشم الهی نگهداری کردن است. پس اگر گفتند «اتق الذنب» معنایش این است که خود را نگه دار از اینکه گرفتار گناه شوی. اگر بگویند «اتق الله» معنایش این است که خود را نگه دار از اینکه گناه کنی و در اثر گناه کردن در معرض خشم الهی قرار بگیری. ما کلمه ای نداریم که بخواهیم به جای «اتقوا» بگذاریم و لذا ترجمه نداریم، همیشه می گوییم تقوای الهی داشته باشید. لغتی در زبان فارسی وجود ندارد که به جای کلمه تقوا بگذاریم ولی وقتی که با جمله بیان کنیم مقصود همین در می آید، خود را نگهداری کردن، که اساس تربیت دینی همین است که انسان خود بر خود مسلط باشد. مگر می شود چنین چیزی که یک چیز خودش بر خودش مسلط باشد؟ اگر یک چیز خودش یک امر بسیط باشد که معنی ندارد خودش بر خودش مسلط باشد. این نشان می دهد که انسان دو «خود» دارد، یک خودش خود حقیقی است و خود دیگرش ناخود است، و در واقع تقوا تسلط خود است بر ناخودی که (انسان) آن ناخود را خود می داند. شاید این حدیث را مکرر خوانده باشیم که پیامبر اکرم عبور می فرمودند، دیدند عده ای از جوانان مسلمین در مدینه مشغول زورآزمایی هستند از این راه که سنگ بزرگی را بلند می کردند مثل وزنه برداری که چه کسی بیشتر می تواند این سنگ را بلند کند. حضرت ایستادند. بعد فرمودند: آیا می خواهید من میان شما داور باشم که کدامیک از شما قویتر هستید؟ همه گفتند: بله یا رسول الله، چه از این بهتر! شما داور باشید. فرمود: پس من قبلا به شما بگویم از همه شما قویتر آن فردی است که وقتی شهوت و طمعش به هیجان در می آید بتواند بر آن مسلط باشد، و آن کسی است که وقتی بر چیزی خشم می گیرد بتواند بر خشم خودش مسلط باشد. مولوی می گوید:
ص: 1556
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو *** طالب مردی چنینم کو به کو
امام علی (ع) می فرماید: «اشجع الناس من غلب هواه؛ از همه مردم شجاعتر کسی است که بر هوای نفسش غالب باشد». پس روح تقوا همان خود نگهداری است. خود را از چه نگهداری کردن؟ از هر چه که انسان بخواهد خودش را نگه دارد، آخر بر می گردد به خودش. حتی آدم جبان که از دشمن می ترسد، اگر حساب کنید مغلوب ترس و جبن خودش شده. اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد، این اسمش تقوا است.
تاثیر تقوا در رهایی از مشکلات
تقوا که در قرآن زیاد آمده است، از ماده وقی است که به معنی نگهداری است و در واقع خود کلمه تقوا مفهوم خودنگهداری و خودحفظ کردن دارد. تقوای الهی یعنی انسان خود را از آنچه که خدا نهی کرده است نگهداری کند تا از عواقب آن مصون بماند. در قرآن کریم مکرر به آثار تقوا اشاره و تصریح شده است و معمولا آثار تقوا چیزهایی است درست عکس آنچه که ابتدا انسانی که بصیرتی ندارد از تقوا می فهمد یعنی در مورد تقوا خیال می کند. یکی اینکه انسان وقتی که بصیرتی نداشته باشد در ابتدا از تقوا محدودیت می فهمد، می گوید: انسان بخواهد خودش را مقید به تقوا کند معنایش این است که خودش را در بن بست قرار بدهد، به دور خودش خطی بکشد و برای خود محدودیت قائل بشود. قرآن درست نقطه مقابل این مطلب را ذکر می کند (و نکته لطیف همین است) یعنی بی تقوایی است که انسان را در بن بست قرار می دهد و تقواست که بن بست را می شکند. این خیلی به نظر عجیب می رسد. انسان می گوید آدمی همین قدر که متقی شد یعنی برای خودش محدودیت قائل است. وقتی انسان برای خودش محدودیت قائل است به دست خودش برای خودش بن بست به وجود آورده است. قرآن می فرماید خیر، تقوا بن بست و محدودیت نیست، برعکس است، تقوا نداشتن انسان را دچار بن بستها و محدودیتهایی می کند و تقوا راهی است که خدا معین کرده است که اگر انسان از آن راه برود محدودیت و بن بستی برای او نیست این است که می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر کسی که تقوای الهی را پیشه کند خدا برای او راه بیرون رفتن از مضایق و مشکلات را قرار می دهد» (طلاق/ 2) یعنی خدا برای او راه باز می کند برای خروج از بن بستها و بیرون آمدن از مشکلات.
ص: 1557
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 171-169
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 22-23
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی داستان اخلاقی هوای نفس تربیت رنج
بحث تقوا در نهج البلاغه عجیب است! تعبیراتی درباره تقوا هست که از جنبه روانی بسیار لطیف و عالی است. مثلا می فرماید: «فصونوها و تصونوا بها؛ تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظ کنید» (نهج البلاغه- خطبه 191). خیلی عجیب است! شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد. آیا این دور است؟ نه. گفته ایم مثل این است که انسان لباس را نگه می دارد و لباس انسان را. انسان لباس را نگه می دارد از اینکه گم شود یا دزد ببرد و لباس انسان را نگه می دارد از اینکه سرما یا گرما بخورد این دو با هم منافات ندارند. می فرماید شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد. شما باید نگهدار آن باشید و آن نگهدار شما باشد.
«...و ان تستعینوا علیها بالله، وتستعینوا بها علی الله» (همان- خطبه 191) و اینکه از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید و از این جور تعبیرات. در جای دیگر درست نشان می دهد که تقوا غیر از ترس و غیر از اجتناب از معاصی است، می فرماید: «ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته؛ ترس از خدا دوستان خدا را از ارتکاب محرمات باز می دارد، و قلبهاشان را قرین خوف و خشیت قرار می دهد» (خطبه 114). تقوای الهی سبب اجتناب از معاصی و سبب ترس از خدا می شود. اجتناب از معصیت و ترس از خدا هر دو را به عنوان دو لازم برای تقوا ذکر کرده نه عین تقوا.
ص: 1558
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 172-171
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی نهج البلاغه خدا
نکته ای است که من به تفاسیر که برخورد کردم دیدم این نکته را ذکر کرده اند: در «ولتنظر نفس ما قدمت لغد؛ و انسان باید بنگرد که برای فردا چه پیش فرستاده است» (حشر/ 18) «نفس» نکره ذکر شده است؛ کانه این است که یک کسی هم پیدا بشود چنین کاری بکند. نه اینکه معنایش این است که واجب کفائی است، بلکه یعنی آیا کسانی پیدا نمی شوند که اهل این کار باشند؟ و چرا اینچنین است؟ پس یک تقوا داریم که قبل از «ولتنظر» است. می گویند این تقوای قبل از عمل است که هر عملی باید مسبوق به تقوا باشد تا آن عمل قبول شود، چون «انما یتقبل الله من المتقین؛ خدا هر عملی را فقط از متقیان می پذیرد» (مائده/ 27).
انسان وقتی که اعمال زیادی انجام می دهد پیش خودش خیلی خودش را از خدا طلبکار می داند خصوصا که در کتابهای حدیث یا دعا مانند مفاتیح نوشته است که اگر مثلا دو رکعت نماز خواندی خداوند چقدر اجر و ثواب می دهد، اگر فلان زیارت را کردی چنین و چنان، با خود می گوید پس ما آنجا خیلی انبار کرده ایم، الی ما شاء الله انبار کرده ایم. قرآن می گوید: «انما یتقبل الله من المتقین» همه آنها درست است اما شرطش متقی بودن است. اگر متقی باشی خدا می پذیرد، اگر متقی نباشی اساسا از گمرک آنجا رد نمی شود، هیچ قبول نمی شود. تقوا مقدمه عمل و شرط قبول عمل است و هر عملی انسان را آماده می کند برای تقوای بعد از عمل و تقوای بالاتر. «ان الله خبیر بما تعملون؛ خدا به تمام کارهای شما آگاه است» (حشر/ 18).
ص: 1559
در یک آیه قرآن داریم: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله حق تقاته؛ تقوای الهی داشته باشید آن تقوایی که شایسته خداست» (آل عمران/ 102). گفتیم تقوا بر می گردد به خود نگهداری کردن از تخلف که باز تخلف به دنبال خودش مجازات می آورد. یک وقت هست انسان می خواهد تقوا داشته باشد در مورد یک قانون عرفی. قانون عرفی، یک قانون اجباری که به انسان تحمیل شده حد حکومتش چقدر است. فرض کنید انسان در خیابان می رود آنجا می داند مأمور هست، حد تقوا در آنجا اقتضا می کند که مثلا چون اینجا چشم مراقبی هست حدود مقررات را رعایت کند یا در اتاقی که چند نفر دیگر هم نشسته اند با هم آرامتر حرف می زنند. ولی اگر انسان بخواهد در مورد قانون الهی تقوا داشته باشد یعنی در مورد قانون کسی که از اعماق ضمیر انسان آگاه است، هیچ عملی، کوچک یا بزرگ، از انسان صادر نمی شود مگر اینکه او آگاه است به عمل انسان، به سر و ضمیرش آگاه است (در این صورت همیشه در هر حال باید مراقب باشد) این است که می گوید: «ان الله خبیر بما تعملون».
این «ان الله خبیر بما تعملون» به جای «اتقوا الله حق تقاته» است. بدانید تقوای الهی است؛ طرف خداست: «الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم؛ زنده و پاینده است. نه چرت می گیردش نه خواب» (بقره/ 255)، آن که درباره او غفلت معنی ندارد. جمله «و لتنظر» که می فرماید باید دقت کنید، علمای اخلاق گفته اند مراقبه و محاسبه یعنی همین، مراقبه و محاسبه از همین آیه قرآن در می اید که البته تعبیر محاسبه در احادیث هم زیاد آمده است.
ص: 1560
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 177-175
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی خدا اعمال تربیت
تمام اعمال انسان از نظر قرآن کریم پیش فرستاده هاست، یعنی عمل انسان قبل از خود انسان می رود به دنیایی دیگر، بعد خود انسان واقعا می رود و به عمل خودش ملحق می شود: «هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت و ردوا الی الله مولیهم الحق؛ هر نفسی هر چه را که پیش فرستاده است آنجا به آن می رسد و آزمایش می کند یعنی حقیقت عمل خودش را آنجا درمی یابد و بازگردانده می شوند به سوی خدا آن مولای حقیقی خودشان، مولای راستین خودشان» (یونس/ 30) (قابل توصیف نیست که این کلمه «مولیهم الحق» درباره خدا چه تعبیر عجیبی است!). نه اینکه انسان هر چیزی را در دنیا که دنبالش می رود او را پرستش می کند او را مولای خودش گرفته است و او را اطاعت می کند. حداقل این است که انسان شهوت خودش را اطاعت می کند، غضب خودش را اطاعت می کند. هر چه انسان در دنیا آزاد باشد بالاخره از چیزی اطاعت می کند ولو آن چیز یک غریزه از غرائز خودش باشد. در آنجا قرآن می گوید که انسان می فهمد تمام این مولاها پوچ و بیهوده بوده، به سوی مولای حقیقی و واقعی بازگشت می کند (این تعبیراتی که من می کنم اصلا نمی تواند این را برساند).
«و ضل عنهم ما کانوا یفترون؛ آنچنان مجسم می کند که هرچه که انسان در دنیا غیر از خدا می دیده است همه اوهام بوده» (یونس/ 30)، همه پوچ بوده، همه افترا بوده، همه دروغ بوده است، انسان به یک راست می رسد که می فهمد هرچه که قبلا می دیده درست مثل خواب بوده.
ص: 1561
اصلا خود این لفظ قطع نظر از معنایش (نمی تواند ساخته یک مرد امی باشد). یک مرد امی (یعنی باید گفت یک مرد دهاتی، گرچه دهاتیهای ما امروز آنجورها امی نیستند. الان هر دهی از دهات خودمان را در نظر بگیریم فرهنگ و تمدنش از مکه آنوقت بیشتر است. پیغمبر از نظر محیط زندگی از یک دهاتی خیلی پایین تر است.) بی سواد بی خبر بی اطلاع که باید در خرافه ها و اوهامی بسر برد که اسباب مضحکه برای ما باشد، می بینیم یکی از منطقهایی که در کتابش به کار برده این است: هر کسی هر عملی که انجام می دهد نفس آن عمل باقی است.
اصلا قرآن همیشه می گوید خود عمل باقی است، بعد علماء که آمدند چون نمی توانستند این را هضم کنند که خود عمل باقی است یعنی چه من که امروز نماز می خوانم نماز من باقی است، آدم نمی تواند باور کند گفتند پس مقصود این است که جزای عمل باقی است. ولی قرآن می گوید خود عمل باقی است: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله، و لتنظر نفس ما قدمت لغد، و اتقوا الله، ان الله خبیر بما تعملون؛ ای مؤمنان از خداوند پروا کنید و هر کس بنگرد که برای فردا چه پیش اندیشی کرده است و از خداوند پروا کنید، چرا که خداوند به آنچه می کنید آگاه است» (حشر/ 18).
رابطه تقوی و آینده نگری در قرآن
شما بعد از چهارده قرن پیدا کنید یک کسی بتواند به این زیبایی و به این تأثیر موعظه کند: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله» ای کسانی که ایمان آورده اید (خطاب به مؤمنین است) تقوای الهی را داشته باشید، خدا را در نظر بگیرید «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» لازم است هر نفسی دقت کند در آنچه که برای فردا پیش می فرستد (چقدر این تعبیر عجیب است!). «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» برای ما مجسم می شود، مثل اینکه ما فعلا در کشوری مشغول تهیه لوازمی هستیم و مرتب پیش می فرستیم، اینها را می فرستیم به آنجایی که بعد خودمان می خواهیم برویم. مثلا رفته ایم اروپا و مدت موقتی آنجا هستیم، آنجا مرتب می خریم و می فرستیم برای اینکه بعد هم خودمان برویم و با چیزهایی که پیش فرستاده ایم و زندگی مان را تشکیل می دهد زندگی کنیم.
ص: 1562
«و لتنظر نفس ما قدمت لغد» واجب است، لازم است، باید هر نفسی دقت کند در آنچه که پیش می فرستد، یعنی منتهای دقت را در اعمال خودتان انجام بدهید، اینها پیش فرستاده های شماست. این جور تعبیر کردن از انسان و از عمل انسان و از دنیای آینده انسان، دهان یک نفر شهری درس خوانده و دانشگاه دیده اش هم می چاید که بتواند این طور مطلب را تعبیر کند: «و لتنظر نفس ما قدمت لغد». بعد «و اتقوا الله» سبک موعظه را ببینید، یک «اتقوا الله» می گوید، یک جمله می گوید، دوباره «اتقوا الله» خدا را در نظر بگیرید، از خدا بترسید «ان الله خبیر بما تعملون» ابتدا می گوید خودتان بازرسی کنید اعمال خودتان را، دقت کنید، بعد می گوید خداوند آگاه است به اعمال شما، یعنی تو خیال نکن اگر دقت نکردی چشم دیگری نیست که دقت کند، یک چشم بسیار بسیار دقیقی هست، او می بیند. پس تو یک وقت این جور فکر نکن که حالا می فرستیم هر چه شد شد، یک جور دیگر می گوییم. نه، این جور نیست. خدا قبل از تو اعمال تو را می بیند. پس تو در اعمال خودت دقت کن.
رابطه فراموشی خود با فراموشی خداوند در قرآن
بعد می فرماید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او (نیز) آنان را دچار خودفراموشی کرد آنان همان نافرمانانند» (حشر/ 19) مباشید از کسانی که خدا را فراموش کردند بعد به یک عقوبت بسیار سختی گرفتار شدند، عقوبت بسیار سختشان چیست؟ خدا خودشان را از یاد خودشان برد یعنی بعد خودشان را فراموش کردند. باز ببینید چقدر این تعبیر عجیب است، چقدر عالی و چقدر ادبی است که هر چه آدم فکر می کند که اصلا خود این فکر، قطع نظر از هر چیزی، این جور تعبیر در محیط مکه آن روز چگونه پیدا شده اصلا آدم حیرت می کند! خدا را فراموش نکنید که بعد خودتان را فراموش خواهید کرد، یعنی چه خودتان را فراموش خواهید کرد؟ مگر می شود انسان خودش را فراموش کند؟
ص: 1563
بله می شود انسان خودش را فراموش کند. همین مطلب که باز یک منطق دیگری است، در قرآن تعبیر دارد. چون برخی مطلب قرآن موعظه هایی روانی است، مسائل روانی ای که مربوط به هدایتها بوده بیان شده است. یکی از حرفهای قرآن همیشه این است که بشر خودش را فراموش می کند، و حال آنکه انسان می گوید محال است بشر خودش را فراموش کند. نه، فراموش می کند. انسان خود واقعی اش را فراموش می کند. گاهی انسان به یک چیزهایی در این دنیا دل می بندد و برای آنها کار و فعالیت می کند که جز خود فراموشی اسم دیگری روی آنها نمی شود گذاشت، یعنی فکر نمی کند من کی هستم، آن من واقعی چیست، آن من واقعی چه احتیاجی دارد؟ برای این من اگر باید کار کرد چه باید کرد. طوری کار می کند که کأنه چنین منی وجود ندارد که باید برای سعادت او کوچکترین قدمی برداشت.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 215-213
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی خدا اعمال تربیت
قرآن کریم می فرماید: «اگر پاک و پرهیزکار بوده باشید خداوند به شما روشن بینی می دهد و بر بصیرت شما می افزاید.» (انفال/29) کتاب مقدس ما قرآن به موجب این آیه و آیه های دیگری صریحا بین تقوا و پرهیزکاری از یک طرف و روشن بینی و افزایش نور بصیرت از طرف دیگر رابطه مستقیم قائل است، یعنی به هر اندازه آدمی پاک تر و پرهیزکار تر و بی غرض و مرض تر و در مقابل حقایق تسلیم تر باشد، نور افکن عقل و فکرش روشن تر و نافذ تر است.
ص: 1564
در حدیث معروفی آمده است که: «از فراست مرد با ایمان در حذر باشید که او با نور خدا می نگرد.» مقصود این است که مرد با ایمان به موجب ایمانی که دارد، همواره دل و روح خویش را از آلایش ها پاک نگه می دارد و نمی گذارد آینه روحش با غبار حسادت و کینه توزی و خود خواهی و عناد و لجاج و تعصب مکدر شود و برای عقل که نور خداست حجابی و پرده ای پدید آید و لهذا از این نور خدایی حداکثر استفاده را می برد و بی پرده حقایق را مشاهده می نماید. بین دل که کانون احساسات و عواطف است و عقل که کانون مشاعر و ادراکات است ارتباط و پیوستگی برقرار است.
از دل محبت و آرزو و میل و عاطفه بر می خیزد و از عقل فکر و منطق و استدلال و استنتاج سر می زند. اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاریم باید میل ها و عواطف نیک و بد خود را تحت نظر بگیریم. اگر بر ما طمع و حرص حکومت کند، اگر اسیر عناد و لجاج و تعصب باشیم، اگر گرفتار عقده حسادت و کینه توزی باشیم و این آتش ها در وجود ما شعله ور باشد، باید بدانیم که از این آتش ها که هیزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و قلب و اعضای خود ما چیزی نیست دود های تیره بر می خیزد و فضای روح ما را تیره و تار می کند. وقتی که تیرگی فضای روح را گرفت، چشم عقل نمی تواند ببیند. علی (ع) می فرماید: «بیشتر زمین خوردن های پهلوان عقل، همانا در فضای حکومت طمع هاست.» و نیز علی (ع) می فرماید: «خود بینی و بزرگ بینی انسان نسبت به خود یکی از حاسدان عقل و خرد اوست.»
ص: 1565
شاعر عرب می گوید: "دو چیز است که از یک پستان شیر خورده اند و آن دو تقوا و حکمت است و دو چیز است که اهل یک شهر و دیار محسوب می شوند و آن دو ثروت و سرکشی است." شاعر فارسی زبان ما می گوید:
حقیقت سرایی است آراسته *** هوا و هوس گرد بر خاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گرچه بیناست مرد
تو را تا دهان باشد از حرص باز *** نباید به گوش دل از غیب راز
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 169-171
کلی__د واژه ه__ا
عقل قرآن تقوی قلب بصیرت طمع خودپسندی
در قرآن کریم این تعبیر زیاده آمده که بر دلها قفلها زده شده است: «أم علی قلوب أقفالها؛ مگر بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است» (محمد/ 24) و یا اینکه گوش هست و شنوایی نیست و چشم هست و بینایی نیست: «ولهم أعین لا یبصرون بها ولهم آذان لا یسمعون بها؛ چشمانی دارند که با آنها نمی بینند و گوشهایی دارند که با آنها نمی شنوند» (اعراف/ 179). درباره عده ای از مردم می فرماید: «صم بکم عمی فهم لا یرجعون؛ کران و لالان و کورانند و امیدی به بازگشت آنها نیست» (بقره/ 18). واقعا هم همین طور است که آدمی در اثر یک نوع بیماریهای روانی و اخلاقی قوه تمیز و ادراک خود را از دست می دهد، از حوادث جهان عبرت نمی گیرد، در مکتب زندگی که پر است از جربه و پند و اندرز درسی فرا نمی گیرد. مدرسه روزگار آموزنده ترین مدارس است. تاریخ جهان و سرگذشت جهانیان و نشیب و فرازهایی که برای افراد و ملتها همواره پیش آمده و پیش می آید بهترین معلم است. رمز سعادت در کیفیت استفاده و بهره د اری است که انسان از آموزشهای تکوین می نماید.
ص: 1566
امام علی (ع) فرزند بزرگوار خود امام حسن (ع) را اکیدا توصیه می کند که در تاریخ گذشتگان فکر کن و آثار آنها را مطالعه نما و می فرماید: من خودم هر چند در آن زمانها نبوده ام و از نزدیک شاهد وقایع آنها و زیر و رو شدن اوضاع آنها نبوده ام ولی در تاریخ زندگانی آنها سیر و مطالعه کرده ام، رمز کار آنها و نشیب و فرازهای زندگانی آنها را به دست آورده ام، حال مثل این است که همراه آنها بوده ام چون اطلاعات کافی در این زمینه دارم و بلکه مثل این است که از اول دنیا تا امروز زنده بوده ام و همراه همه آنها بوده ام، تجربه های فراوان آموخته ام، درسهای زیادی یاد گرفته ام، اکنون گنجینه ای هستم از تجربه ها و حکمتها که به صورت پند و اندرز برای تو و دیگران بیان می کنم.
یک تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع می شود ولی آیا همه آنها به یک نحو از آن تجربه استفاده می کنند؟ البته نه. استفاده هر کدام بستگی دارد به دو چیز: یکی میزان عقل و علم و هوش و ذکاوت هر کدام از آنها و دیگری میزان صفا و خلوص نیت و طهارت و پاکی روح آنها. قرآن کریم می فرماید: کسانی که در راه ما (یعنی در راه رسیدن به حقیقت و خیر و سعادت) مجاهده کنند و از روی صدق گام بر دارند، روی عنایت و لطف عمیمی که داریم که به هر مستعدی به اندازه استعدادش فیض و رحمت می رسانیم، او را هدایت و راهنمایی می کنیم، به او روشنی و بصیرت می دهیم که بهتر ببیند و بهتر درک کند و بهتر قضاوت کند: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا وإن الله لمع المحسنین؛ و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین راه های خود را بر آنان می نماییم و در حقیقت خدا با نیکوکاران است» (عنکبوت/ 69).
ص: 1567
در آیه دیگر می فرماید: «أو من کان میتا فأحییناه وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون؛ آیا آن کس که روحی مرده داشت و ما او را زنده ساختیم و نوری به او دادیم که با آن نور در میان مردم حرکت کند و معاشرت نماید، چون کسی است که گویی گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنی نیست این گونه برای کافران آنچه انجام میدادند زینت داده شده است» (انعام/ 122)، با آن نور با مردم برخورد کند، با آن نور روابط اجتماعی خود را با دیگران تحت نظر بگیرد، آیا این چنین آدم روشن با آن کسی که عناد و لجاج و سایر صفات رذیله او را تیره و تاریک کرده است و در تاریکی گام برمی دارد، در میان شک و حیرت و تردید و اضطراب گرفتار است و راه بیرون شدن را نمی داند، آیا این دو نفر مساوی با یکدیگرند؟
این است که بزرگان و پیشوایان دین و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بین نباشد راه سعادت خویش را پیدا نمی کند و تا دودهای آتش حسد و کینه و خودپرستی و تکبر و دیو صفتی و سایر صفات رذیله را از بین نبرد نور افکن عقلش نمی تواند راه را بر او روشن کند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 171-173
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تاریخ روشن بینی حدیث
قرآن کریم پنج صفت از اوصاف عالی و انسانی برای متقین ذکر نموده است:
ص: 1568
1_ آن_ه_ا در ه_م_ه ح_ال ان_ف_اق می کنند چه موقعی که در راحتی و وسعتند و چه زمانی که در پریشانی و محرومیتند: «الذین ینفقون فی السراء والضراء؛ کسانی که در راحت و رنج انفاق می کنند» (آل عمران/ 134). جالب توجه این که در اینجا نخستین صفت برجسته پرهیزکاران انفاق ذکر شده، زیرا این آیات نقطه مقابل صفاتی را که درباره رباخواران و استثمارگران در آیات قبل ذکر شد، بیان می کند. به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشی و تنگدستی روشنترین نشانه مقام تقواست.
2_ آنها بر خشم خود مسلطند: «والکاظمین الغیظ؛ و خشم خود را فرو می خورند» (آل عمران/ 134).
3_ آنها از خطای مردم می گذرند: «والعافین عن الناس؛ و از مردم در می گذرند» (آل عمران/ 134). ف_رو ب_ردن خ_شم بسیار خوب است، اما به تنهایی کافی نیست؛ زیرا ممکن است کینه و عداوت را از ق_ل_ب ان_س_ان ریشه کن نکند. در این حال برای پایان دادن به حالت عداوت باید کظم غیظ با عفو و بخشش توام گردد.
4_ آنها نیکوکارند و خداوند نیکوکاران را دوست دارد: «و الله یحب المحسنین؛ و خداوند نیکوکاران را دوست دارد» (آل عمران/ 134). در اینجا اشاره به مرحله عالی تر از عفو شده که انسان با نیکی کردن در برابر بدی آنجا که شایسته است ریشه دشمنی را در دل طرف بسوزاند و قلب او را نسبت به خویش مهربان گرداند.
5- و آن_ها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند به یاد خدا م_ی افتند و برای گناهان خود طلب آمرزش می کنند: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم؛ و کسانی که چون کار زشتی کردند یا بر خود ستم نمودند خدا را یاد می کنند و برای گناهان خویش آمرزش می طلبند» (آل عمران/ 135). از آیه فوق استفاده می شود که انسان تا به یاد خداست مرتکب گناه نمی شود. اما این فراموشکاری و غ_ف_ل_ت در اف_راد پ_ره_یزکار دیری نمی پاید. به زودی به یاد خدا می افتند و گذشته را جبران می کنند و کیست جز خدا که گناهان راببخشد؟ «ومن یغفر الذنوب الا الله؛ و چه کسی جز خدا گناهان را می آمرزد» (آل عمران/ 135). در پایان آیه برای تاکید می گوید: آنها هرگز با علم و آگاهی بر گناه خویش اصرار نمی ورزند و تکرار گناه نمی کنند: «ولم یصروا علی ما فعلوا وهم یعلمون؛ و دانسته بر خلاف هایی که کرده اند، پافشاری نمی کنند» (آل عمران/ 135).
ص: 1569
ویژگیهای پرهیزکاران از نظر ایمان و عمل
ق_رآن م_ردم را در ارتباط با برنامه و آئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم می کند:
1_متقین و پرهیزکاران که اسلام را در تمام ابعادش پذیرا گشته اند
2_ کافران که در ن_ق_ط_ه م_ق_اب_ل گروه اول قرار گرفته و به کفر خود معترفند.
3_منافقان که دارای دو چ_ه_ره ان_د. با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف مخالف اسلامند. البته چهره اصلی آنها ه_مان چهره کفر است. بدون شک زیان این گروه برای اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب قرآن با آنها برخورد شدیدتری دارد.
خداوند ویژگیهای پرهیزکاران را از نظر ایمان و عمل در پنج عنوان مطرح می کند:
1_ ایمان به غیب
نخست می گوید: «الذین یؤمنون بالغیب؛ آنها کسانی هستند که ایمان به غیب دارند» (بقره/ 3). ایمان به غیب درست نخستین نقطه ای است که مؤمنان را از غیر آنها جدا می سازد و پیروان ادیان آسمانی را در برابر منکران خدا و وحی و معاد قرار می دهد و به همین دلیل نخستین ویژگی پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.
2_ ارتباط با خدا
ویژگی دیگر پرهیزکاران آن است که نماز را برپا می دارند: «ویقیمون الصلوة؛ و نماز را برپا میدارند» (بقره/ 3). نماز که رمز ارت_ب_اط ب_ا خ_داس_ت، م_ؤم_نانی را که به جهان ماورای طبیعت راه یافته اند در یک رابطه دائمی و ه_م_ی_ش_گی با آن مبدأ بزرگ آفرینش نگه می دارد. آنها تنها در برابر خدا سر تعظیم خم می کنند. چنین انسانی احساس می کند از تمام مخلوقات دیگر فراتر رفته و ارزش آن را پیدا کرده که با خدا سخن بگوید و این بزرگترین عامل تربیت او است.
ص: 1570
3_ ارتباط با انسانها
آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیک و مستمری با خلق خدا دارند و به همین دلیل سومین ویژگی آنها را قرآن چنین بیان می کند که از تمام مواهبی که به آنها روزی داده ایم انفاق می کنند: «و مما رزقناهم ینفقون؛ و از آنچه به ایشان روزی داده ایم انفاق میکنند» (بقره/ 3). و خلاصه از تمام سرمایه های خویش به آنها که نیاز دارند می بخشند، بی آنکه انتظار پاداشی داشته باشند.
4- ایمان به تمام پیامبران و برنامه های الهی
قرآن می گوید: «والذین یؤمنون بما ان_زل الیک و ما ان_زل من قبلک؛ آنها کسانی هستند که به آنچه بر تو ن_ازل ش_ده و آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند» (بقره/ 4).
5- ایمان به رستاخیز
ص_ف_ت_ی اس_ت که در این سلسله از صفات برای پرهیزکاران بیان شده است: «و ب_الاخرة هم یوقنون؛ آنها به آخرت قطعا ای_م_ان دارن_د» (بقره/ 4). آنها یقین دارند که انسان عبث و بی هدف آفریده نشده، آف_ری_نش برای او خط سیری تعیین کرده است که با مرگ هرگز پایان نمی گیرد. فرد پرهیزکار اعتراف دارد ک_ه ع_دال_ت م_ط_لق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نیست که اعمال ما در این جهان، ب_ی ح_س_اب و پ_اداش ب_اش_د. ای_ن اعتقاد به او آرامش می بخشد. از فشارهائی که در طریق انجام م_س_ئول_ی_ت_ه_ا بر او وارد می شود نه تنها رنج نمی برد بلکه از آن استقبال می کند و مطمئن است ک_وچ_ک_ت_ری_ن ع_م_ل ن_ی_ک و بد پاداش و کیفر دارد. باور دارد که بعد از مرگ به جهانی وسیع تر که خالی از ه_رگ_ون_ه ظ_ل_م و س_ت_م اس_ت ان_ت_ق_ال م_ی یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند می شود. سپس اشاره ای می کند به نتیجه و پایان کار مؤمنانی که صفات پنجگانه فوق را در خود ج_مع کرده اند و می گوید: «أولئک علی هدی من ربهم وأولئک هم المفلحون؛ اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند و ای_ن_ه_ا رس_ت_گ_اران_ن_د» (بقره/ 5).
ص: 1571
ویژگیهای متقین در سوره زخرف
خداوند همچنین در سوره زخرف مشخصات متقین را بیان می کند: «الذین امنوا بایاتنا و کانوا مسلمین؛ آنها که به آیات ما ایمان دارند و مسلمان (تسلیم شده) هستند» (زخرف/ 69). همچنین در قیامت از طرف خداوند به متقین خطاب می شود: «یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون؛ ای بندگان من. دیگر نه بر شما خوفی مسلط خواهد شد و نه هرگز غمناک خواهید بود» (زخرف/ 68).
در آیه ای دیگر، ویژگیهای متقین را شرح می دهد: «الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین؛ در آن روز دوستان دشمن یکدیگرند مگر پرهیزکاران» (زخرف/ 67). پیوندها در قیامت همه بریده می شود و تبدیل به دشمنی می شود مگر پیوندی که میان متقین است، آنها که یکدیگر را به خاطر خدا دوست دارند. آنها که به معنی واقعی برادر دینی هستند. آن سنخیتی که میان آنها وجود دارد که آنها را با یکدیگر دوست کرده است، سنخیت معنوی و الهی است. دوستی میان متقین در قیامت از بین نمی رود و باقی می ماند.
حدیثی در کافی هست که روزی پیامبر اکرم رو به اصحاب خود کرده و فرمودند: «ای عری الایمان اوثق؟؛ کدام دستگیره ایمان مستحکمتر و محکمتر است؟» ایمان دستگیره های زیادی دارد که با تمام آنها انسان می تواند خود را نگهداری کند. فرمود کدام یک از دستگیره های ایمان محکمتر است؟ یک نفر عرض کرد: نماز. دیگری عرض کرد روزه. سومی گفت: زکات. چهارمی گفت: حج و....
فرمود همه اینها که شما می گویید درست است و از دستگیره های ایمان هستند، ولی آن محکمترین دستگیره ها چیز دیگری است. عرض کردند: شما بفرمایید یا رسول الله. فرمود: «الحب فی الله والبغض فی الله، این که افراد یکدیگر را به خاطر حق دوست بدارند و به خاطر حق دشمن بدارند»، یعنی انسان با کسی دشمن باشد به خاطر خدا، به خاطر ظلمش و فسقش، و با دیگری دوست باشد به خاطر توحیدش و ایمانش و عدالتش و عمل صالحش.
ص: 1572
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 157-155
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 30-29
ناصر مکارم شیرازی- برگزیده تفسیر نمونه- جلد 1 و 3
کلی__د واژه ه__ا
ایمان قرآن خدا اعمال اخلاق خوش اخلاقی تربیت پرهیزکاران وجدان
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ هر کسی که تقوای الهی را پیشه کند خدا برای او در کارش سهولت و آسانی قرار می دهد» (طلاق/ 4). این جمله و جمله «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات) پدید می آورد» (طلاق/ 2)، نزدیک به یکدیگر است. باز انسان، با بصیرت ناقص خودش خیال می کند تقوا برای انسان اشکال ایجاد می کند، کار او را سخت و مشکل می کند. قرآن می گوید: عکس قضیه است، کار را آسان می کند. شما تقوای الهی را پیشه کنید، بعد ببینید چگونه کارهای سخت برای شما آسان می شود. همین طور که برای متقی بن بست وجود ندارد، برای متقی کار سخت و مشکل وجود ندارد.
«ذلک امر الله انزله الیکم؛ این فرمان خداست که آن را به سوی شما فرو فرستاده است» (طلاق/ 5)، باز تاکید مطلب است. آن (یعنی این دستورهایی که به شما می دهیم) فرمان خداست. معلوم است که چون قرآن می گوید، فرمان خداست، ولی این، تاکید و تذکر ثانوی مطلب است. شوخی نیست، فرمان خداست که به سوی شما فرود آمده است. دوباره تکرار می شود: «و من یتق الله یکفر عنه سیئاته و یعظم له اجرا؛ و هر کس از خدا پروا کند بدی هایش را از او بزداید و پاداش او را بزرگ سازد» (طلاق/ 5). (این دفعه عطف به ماسبق می کند) اگر تقوای الهی را پیشه کنید، تقوا آن بی تقواییها و گناهان گذشته شما را محو می کند.
ص: 1573
تقوا نه تنها نگهداری است، شستشو هم هست. تقوا شستشوی گذشته هم هست، پس تقوا پیشه کنید تا آلودگیهای گذشته شما شستشو بشود و از بین برود. هر کسی که تقوای الهی را پیشه کند خداوند از ناحیه او گناهان او را جبران می کند. این تقوای فعلی کفاره آلودگیهای گذشته می شود. «و یعظم له اجرا؛ اجر را یا اجری را برای او عظیم می کند»، خدای متعال اجر عظیم به او می دهد. پاداشهای گذشته که در مورد تقوا بود، به زندگی این دنیا مربوط می شد (البته زندگی این دنیا مقدمه زندگی آخرت است، به همدیگر مربوط است). «و من یتق الله یجعل له مخرجا* و یرزقه من حیث لایحتسب* و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی (از گناه و مشکلات ) پدید می آورد و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد و هر کس از خدا پروا کند، بدی هایش را از او بزداید و پاداش او را بزرگ سازد» (طلاق/ 2-4).
اینجا بیشتر جنبه اخروی دارد: کسی که تقوای الهی داشته باشد، گناهانش شستشو می شود، وارد به پروردگار می شود در حالی که از گناهان گذشته پاک شده است. هر کسی که تقوای الهی داشته باشد خداوند اجر او را (که قدر مسلم اجر اخروی است، شاید اجر دنیوی را هم شامل شود) عظیم می گرداند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 34-35
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی خدا تربیت دنیا آخرت
ص: 1574
آنان که پای منبر امام علی (ع) می نشستند، سخت تحت تأثیر قرار می گرفتند، مواعظ وی دلها را می لرزانید و اشکها را جاری می ساخت، همام یکی از اصحاب پرهیزکار امیرالمؤمنین- از ایشان درخواست کرد که متقین را برای او توصیف نمایند. حضرتش از این امر طفره رفت. لکن همام اصرار بسیار نمود، تا آنکه حضرت لب به سخن گشود. وقتی که علی (ع) این خطابه را القا کرد بدنها لرزید، اشکها جاری شد، دلها به طپش افتاد!، اما همام راضی نمی شود بلکه آتش شوقش تیزتر می گردد، بیشتر اصرار می کند و او را سوگند می دهد. علی شروع به سخن کرد، بیش از یکصد ویژگی صفت در این ترسیم گنجانیده و هنوز ادامه داشت اما هر چه سخن علی ادامه می یافت و اوج می گرفت ضربان قلب همام بیشتر می شد و روح متلاطمش متلاطمتر می گشت و مانند مرغ محبوسی می خواست قفس تن را بشکند، ناگهان فریاد هولناکی جمع شنوندگان را متوجه خود کرد، فریاد کننده کسی جز همام نبود، وقتی که بر بالینش رسیدند قالب تهی کرده و جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. علی فرمود: 'من از همین می ترسیدم'.
این خطبه، همچون آئینه ایست پیش روی مؤمنین، تا خود را با معیارهای متقین مقایسه کنند. خطبه، با ذکر مقدمه کوتاهی پیرامون استغناء حق تعالی از آفرینش خلق، و این که نه معصیت هیچ بنده ای برای خداوند ضرر دارد، و نه طاعت هیچکس منفعتی برای حق تعالی می آورد، آغاز می شود. سپس خطبه چنین ادامه می یابد: «فالمتقون فیها هم أهل الفضائل». تعبیر خاص حضرت (هم أهل الفضائل) می رساند که «فقط آنهائی دارای فضیلت اند که متقی باشند». در بینش اسلامی اساس فضیلت و برتری، تقوی است: نه نژاد و نه زبان و نه قومیت، هیچیک ملاک برتری نیست. در نماز هم ما نمی گوئیم السلام علینا و علی ایرانیها بلکه می گوئیم السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.
ص: 1575
«منطقهم الصواب». پیامبر اکرم (ص) فرمود: «لسانک سبع إن أطلقته أکلتک؛ زبان تو درنده است، اگر این زبان درنده را آزاد و رها کنی ترا می بلعد»، «و ملبسهم الاقتصاد؛ لباس و پوشش میانه روانه». ما در سیره پیامبر اکرم (ص) و أئمه هدی به روشنی می یابیم. در حدیث است که: «کان رسول الله (ص) یلبس اللین تارة و الخشن أخری؛ پیامبر اکرم گاه لباس نرم می پوشیدند، و گاه لباس خشن». نه همیشه لباس نرم می پوشیدند و نه همیشه لباس خشن. زیرا اگر همیشه انسان مقید به لباس نرم باشد نشانه راحت طلبی و ناز پروردگی اوست، و اگر همیشه هم لباس خشن بپوشد ممکن است نشانه شهرت طلبی و ریا باشد. «و مشیهم التواضع؛ انسان متقی در ساده ترین امور خود نیز دقت نظر دارد». حتی راه رفتن و مشی انسان متقی، همراه با تواضع و متانت است. (حال راه رفتن بمعنای پیاده روی باشد و یا بمعنای موتور سواری و ماشین سواری، بهر حال فرقی نمی کند). قرآن کریم نیز در نصایح لقمان به فرزند، بعنوان پندی از سلسله حکمتهای الهی لقمان، می فرماید: «و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الأرض مرحا إن الله. لا یحب کل مختال؛ (پسرم!) با بی اعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغروری را دوست ندارد.» (لقمان/ 18). ملاحظه می شود که حتی راه رفتن انسان چنانچه از سر تکبر و نخوت باشد، مورد خشم پروردگار است. «غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم» از دیگر صفات متقین، «این که چون نگاهشان به چیز حرامی می افتد، چشمان خویش را از آن بر می گردانند». امام صادق (ع) در حدیثی پیرامون چشم های مؤمنین در قیامت فرمودند: «کل عین باکیة یوم القیمة إلا ثلاثة أعین؛ تمام چشم ها در قیامت گریان اند بجز سه چشم»: «عین غضت عن محارم الله؛ اول، چشمی که از محارم خداوند اجتناب کند»، «و عین سهرت فی طاعة الله؛ دوم، چشمی که در اطاعت خدا و برای رضای او بیداری بکشد»، «و عین بکت فی جوف اللیل؛ سوم، چشمی که از خوف خدا در دل شب ها می گرید».
ص: 1576
«وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم» از دیگر مشخصه های متقین، آن است که «گوش های خود را به هر سخن و صوت لغو و مضری نمی سپارند»، بلکه آنرا وقف سخنان آموزنده، و علومی که نافع آنها باشد، می کنند. از امیرالمؤمنین (ع) در روایت آمده است: «الفکر فی غیر الحکمة هوس؛ حتی تفکر کردن هم در اموری که مفید و مطابق با حکمت نیست، نوعی هوس است». و قرآن کریم نیز از کسانی که علومی غیر نافع و لغو را فرا می گیرند انتقاد می کند. و متقی مقید است که بر اساس نیازهای فردی و جمعی مورد قبول مکتبش، رشته علمی و تحصیلی خود را تعیین کند. و در کلمات منقول از رسول اکرم (ص) نقل شده است که حضرتش می فرمود: «اللهم إنی أعوذ بک من علم لا ینفع؛ خدایا، بتو پناه می برم از علمی که بی فایده باشد».
«عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم؛ خداوند در دلهای ایشان بسیار گرانقدر و عظیم است، و جز خدا، همه چیز در نزد ایشان کوچک و حقیر است»، «قلوبهم محزونة؛ دل های مؤمنین همیشه دارای نوعی حزن است». انسان پرهیزگار هیچ گاه دچار آن چنان سرخوشی و سرمستی و بی خودی نمی گردد که سبک سرانه از یاد آخرت و خسران واقعی غافل گردد. انسان متقی همیشه نگران آنست که عمر خویش را در چه مسیری سپری کرده است در دعای ماه رجب می خوانیم: «خاب الوافدون علی غیرک، و خسر المتعرضون إلا لک؛ باختند آنها که به غیر تو دل بستند و زیان کردند آنها که روی بسوی غیر تو نمودند». او «سریع الرضا» است. آیا خدایان متفرق و متعدد را بهتر می توان اطاعت کرد یا خداوند یگانه قهار را «أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار؛ ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوند یکتای پیروز؟!» (یوسف/ 39) بنا بر این متقین محزون اند و حزنشان برای آنست که چرا نتوانسته اند آن گونه که باید باشند.
ص: 1577
«و شرورهم مأمونة» از نشانه های متقین این است که «انسانها از دست و زبان آنها در امان اند و شرشان به کسی نمی رسد»، «المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه». و در باره زبان آدمی گفته اند: «قلیل جرمه و کثیرة جرمه؛ جرم اش کوچک است اما جرائم اش بسیار است». «ویل لکل همزة لمزة؛ وای بر هر نکوهش گر عیب جوی» (همزه/ 1). مؤمن با تقوی، نیش زبان و آزارش به کسی نمی رسد. و خداوند به رسولش فرمود که: «إن تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم؛ اگر برای طعنه زنندگان و تمسخر گران، هفتاد بار هم استغفار کنی، خداوند آنها را نمی بخشد» (توبه/ 80).
«أجسادهم نحیفة؛ متقین، شکم پرست و پرخور و تن پرور نیستند». قناعت می کنند و زیاد روزه می گیرند. «حاجاتهم خفیفة؛ انسان متقی، از آرزوهای دور و دراز پرهیز می کند». حاجات مادی متقین همیشه کم و اندک است. «صبروا ایاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة؛ انسان متقی می داند که در این چند روز کوتاه زندگی دنیائی صبر می کند، تا در آخرت آسایش طولانی و جاودانی را بدست آورد.»، «لا خیر فی لذة من بعده النار».
«أرادتهم الدنیا فلم یریدوها؛ دنیا و زیباییهایش به ایشان رو می آورد و در پیش چشمانشان خود را می آراید، لکن ایشان فریب این زیباییهای موقت و پوچ را نمی خورند». درباره دنیا گفته اند که مانند سایه می ماند، چنانچه پشت به او کردی و به راه خود ادامه دادی، او بدنبال تو می آید، اما چنانچه رو به او نموده در پی اش دویدی، او ترا بدنبال خویش می کشاند. «أما اللیل فصافون أقدامهم؛ در نیمه های شب که مردم در بستر آرمیده اند، متقین خواب را بر خویش حرام می کنند، و در سجده گاه های خویش به عبادت پروردگارشان می پردازند».
ص: 1578
و قرآن کریم در باره شان فرموده: «تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ینفقون. فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قرة أعین جزاء بما کانوا یعملون؛ پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور می شود (و بپا می خیزند و رو به درگاه خدا می آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید می خوانند، و از آنچه به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند!» (سجده/ 16). و آن قدر سجده کردن به درگاه خداوند، ارزش دارد که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هر کس می خواهد با من محشور گردد، در پیشگاه خداوند سجده های طولانی نماید».
«لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر؛ متقین چنین اند که هرگز عمل خویش را بزرگ نمی پندارند و بدان راضی نمی گردند». ویژگی انسان متقی آنست که نه تنها از مدح و ثنای دیگران نسبت بخودش، خوشحال نمی گردد، بلکه ناراحت هم می شود زیرا او واقعا عمل خویش را در پیشگاه خداوند قلیل می داند (إذا ذکر أحدهم خاف من ما یقال له).
«فمن علامة أحدهم انک تری له قوة فی دین؛ از علامات متقین اینست که نسبت به معتقدات دینی شان قدرتمند و استوارند. تزلزل در ایشان راهی ندارد». قرآن کریم کسانی را که چون خیری به ایشان می رسد و منافعی ظاهری بدست می آورند خوشحال میشوند، و در هنگام دشواری ها بیتابی و ناسپاسی میکنند ملامت میکند: «و من الناس من یعبد الله علی حرف، فإن أصابه خیر اطمأن به و إن أصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین؛ بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می پرستند (و ایمان قلبیشان بسیار ضعیف است) همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و) خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می کنند اما اگر مصیبتی برای امتحان به آنها برسد، دگرگون می شوند (و به کفر رو می آورند)! (به این ترتیب) هم دنیا را از دست داده اند، و هم آخرت را و این همان خسران و زیان آشکار است!» (حج/ 11)
ص: 1579
متقین بر اساس منافع آنی و مادی خود، نسبت به دین گرایش ندارند، بلکه اساس دینداری آنها بر ایمان استوار است. «و حرصا فی علم؛ انسان متقی در تحصیل علم حریص است»، و هیچگاه خود را فارغ التحصیل نمی داند. خداوند به رسولش می گوید تو نیز از علم بیشتر بی نیاز نیستی، «و قل رب زدنی علما؛ و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون کن!» (طه/ 114)
«و قصدا فی غنی؛ در حال غنی و ثروتمندی، میانه روی را ترک نمی کنند». و برای ثروتمند شدن هم حریص نیستند. «و تجملا فی فاقة؛ متقین در شرایط دشوار مادی هم شکیبا و متعادل هستند». و هرگز ظاهر موقر و آراسته خویش را تبدیل به کهنه ملبسی مندرس نمی کنند. در حدیث است که پیامبر اکرم در یکی از غزوات دستور تهیه غذا برای لشکر اسلام را دادند. و فرمودند که یک دیگ غذا بگذارند و 9 دیگ آب جوش. و هنگامی که علت را جویا شدند، فرمودند: «چنین می کنم تا لشکریان دشمن گمان نکنند که مسلمین اندک و فقیرند». مؤمن چنان از لحاظ مادی زندگی مقتصدانه و متعادلی دارد که دیگران گمان میکنند او ثروتمند است، بخاطر آنکه هر لحظه دست نیاز بسوی این و آن دراز نمی کند. «یحسبهم الجاهل أغنیاء من التعفف؛ و از شدت خویشتن داری، افراد ناآگاه آنها را بی نیاز می پندارند اما آنها را از چهره هایشان می شناسی و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند» (بقره/ 273).
«و صبرا فی شدة؛ در هنگامه بلایا و مشکلات، پایداری و ایستادگی و صبر پیشه میکند و بیتابی و فزع از خود نشان نمی دهد». قرآن کریم این گونه انسان را ملامت میکند که «اذا مسه الشر جزوعا» بلکه انسانی را تصویر و تأیید میکند که تربیت الهی شده باشد بطوری که در برابر مصائب و مشکلات، با صبر و متانت، ایستادگی میکند: «و بشر الصابرین الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا إنا لله و إنا إلیه راجعون؛ آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: «ما از آن خدائیم و به سوی او بازمی گردیم!» (بقره/ 156)
ص: 1580
«و نشاطا فی هدی؛ انسان متقی در هدایت نشاط دارد». (چه آنکه کسی او را هدایت کند و چه آنکه خود منشأ هدایت دیگران واقع شود) بخلاف منافقین که از مشخصات شان آنست که «لا یأتون الصلاة إلا و هم کسالی ؛ و نماز بجا نمی آورند جز با کسالت، و انفاق نمی کنند مگر با کراهت!» (توبه/ 54). منافق اگر هم نمازی بخواند در حال کسالت می خواند زیرا در طریق هدایت، نشاطی ندارد. انسان پرهیزکار، نه تنها عبادات را باری بر دوش خویش نمی داند، بلکه به تعبیر روایات، انسان متقی در مساجد مانند ماهی در دریاست. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «أفضل الناس من عشق العبادة؛ برترین مردم آن است که عاشق عبادت باشد.»
امام حسین (ع) در واقعه کربلا یک شب را مهلت خواستند که جنگ به عقب بیافتد. و فرمودند که من نماز را دوست می دارم (إنی أحب الصلاة) یعنی امام حسین (ع) نه فقط نماز را بخاطر وجوبش ادا میکند، بلکه عاشق عبادت است. و این مصداق «نشاطا فی هدی» است. «و تحرجا عن الطمع» انسان با تقوی، طمع ندارد. طمع کاری، از معایب کلید است که منشأ بسیاری از معایب و انحرافات است. انسان طمعکار خود را به ذلت می افکند. و چنانچه بوسیله ذلیل کردن خود نیز نتوانست منافع مادی خویش را تأمین کند، کینه افراد را به دل می گیرد. و چون دلش مملو از کینه های گونه گون نسبت به افراد شد، دست به خیانت و ستمکاری می زند.
به همین جهت در روایت است که «حب الدنیا رأس کل خطیئة». «یعمل الأعمال الصالحة و هو علی و جل؛ انسان متقی اعمال شایسته را انجام می دهد، اما هم چنان دلهره دارد». دلهره نسبت به آنکه اعمالش مورد قبول درگاه حق واقع می شود یا نه. امامان ما همه نسبت به خداوند چنین بوده اند. امام حسن مجتبی (ع) هنگام نماز از خوف خدا می لرزید. و امام سجاد (ع) در هنگام تلبیه، غش کرد. از حضرتش پرسیدند: 'چرا چنین حالتی به شما دست داد؟' فرمود: 'ترسیدم که بگویم لبیک، و پاسخ منفی بشنوم'. اینان با آنکه در اوج «تعالی الی الله» در سیرند، با این شرایط خائف نیز هستند.
ص: 1581
«یمسی و همه الشکر، و یصبح و همه الذکر؛ روز را به شب می رساند در حالی که شکرگزار نعمات الهی است.» و شب را به صبح می رساند در حالی که به ذکر و یاد خدا مشغول است. و چه ذکری برتر از آنکه انسان در لحظه مواجهه با معاصی و کشش های نفسانی، یاد خدا را سپر خویش قرار دهد (چنانچه در اصول کافی روایتی در این معنا نقل شده است) همچون یوسف صدیق (ع) که چون در آن لحظه بحرانی و خطرناک در برابر گناه قرار گرفت گفت: «و راودته التی هو فی بیتها؛ و آن زن که یوسف در خانه او بود» (یوسف/ 23) این گونه ذکر خدا، بسیار ارزشمند است.
«یمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل؛ انسان متقی حلم را با علم بهم آمیخته است و قولش با عملش موافق و همراه است». قرآن کریم از کسانی که میان قول و فعلشان دوگانگی باشد سخت نکوهش کرده: «کبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لاتفعلون؛ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید!» (صف/ 3).
«تراه قریبا امله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه؛ انسان پرهیزکار از آرزوهای دراز اجتناب میکند، در سیاق زندگی آن چنان عاقلانه حرکت میکند که لغزش هایش اندک می گردد، قلب او در پیشگاه خداوند خاشع و در برابر فرمان حق مطیع است، نفس سرکش را مهار نموده او را به قناعت عادت داده است».
«منزورا أکله، سهلا امره، حریزا دینه؛ انسان پرهیزکار از پرخوری و شکم پرستی پرهیز میکند و غذایش اندک است». امر دنیا را سخت نمی گیرد، و مقید به تجملات و تشریفات و تکلفات زایده نیست. اما در نگهداری از دینش بسیار دقیق است بطوری که دینش در حصن و حصاری محفوظ بماند.
ص: 1582
«میتة شهوته، مکظوما غیظه؛ دیو سرکش شهوت در جان زنده و بیدار متقین، به بند کشیده شده است». و غریزه خطرناک و حساس غضب، بواسطه قدرت عاقله ایشان، کاملا منقاد و اسیر است. و خلاصه، انسان متقی، چنان زندگی میکند که اگر هر لحظه به او خبر مرگش را بدهند، غافلگیر نمی شود. گوئی در تمام عمر مشغول آماده سازی سفر آخرت بوده است. «الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون؛ انسان متقی بگونه ای در میان مردم زندگی می کند که در هنگام نیاز مردم به همکاری در امور خیر، به سراغ او می روند. و آن گاه که فتنه ای ظاهر می شود، مردم از شر او در امان اند».
«یعفوا عمن ظلمه» از نشانه های بسیار بارز متقین آنست که چون مورد ستمی واقع می شوند، کینه های دیگران را هم چون کوهی عظیم در دل خویش نگه نمی دارند، بلکه در هنگامی که قدرت انتقام گیری دارند، با عفو و بخشش به طرف مقابل درس اخلاق می دهند. پیامبر اکرم (ص) فرمود: «اگر دو مسلمان بیش از سه روز، با هم قهر باشند چنانچه در روز چهارم با یکدیگر آشتی نکنند، مسلم نیستند».
«یعطی من حرمه و یصل من قطعه؛ انسان پرهیزگار عمل زشت را با زشتی پاسخ نمی دهد. به آن کس که او را از چیزی محروم کرده است، می بخشد. و با آن کس که از او قطع رابطه کرده است، بار دیگر پیوند برقرار میکند». اسلام نسبت به آشتی میان دو نفر مسلمان، عنایت بسیاری دارد.
من_اب_ع
محسن قرائتی- تفسیر خطبه همام- خطبه 193 نهج البلاغه صبحی صالح و خطبه 184 فیض
ص: 1583
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 10-9
کلی__د واژه ه__ا
نهج البلاغه امام علی (ع) همام پرهیزکاران تقوی فضایل اخلاقی تفسیر
گذشته از آثار مسلمی که تقوا در زندگی اخروی بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدی است، در زندگی دنیوی انسان هم ارزش و آثار زیادی دارد. امام علی (ع) که بیش از هر کس دیگر در تعلیمات خود روی معنای تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده آثار زیادی برای آن ذکر می کند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فوائد تقوا می دهد، مثل اینکه می فرماید «عتق من کل ملکة، نجاه من کل هلکة؛ یعنی آزادی است از هر خوی و عادت واهی، و رهایی است از هر تباهی» (نهج البلاغه، خطبه 230). یا اینکه می فرماید: «دواء داء قلوبکم، و شفاء مرض اجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس انفسکم؛ تقوا دوای بیماری دلهای شما و شفای مرض بدنهای شما، درستی خرابی سینه های شما و مایه پاک شدن نفوس شما است». علی (ع) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه می کند و تقوا را برای همه آنها مفید می داند. حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و پهلو تهی کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است.
تقوا در زندگی اجتماعی
تقوا یکی از حقایق زندگی است، به دلیل اینکه چیزی دیگر نمی تواند جای آن را بگیرد، نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه هیچ چیز دیگر. از ابتلائات روز ما موضوع زیادی قوانین و مقررات و تغییر و تبدیلهای پشت سر هم است. برای موضوعات بالخصوص، مرتب قانون وضع می شود، مقررات معین می گردد، آئین نامه می سازند، باز می بینند منظور حاصل نشد. قوانین را تغییر و تبدیل می دهند، بر مقررات و آئین نامه ها افزوده می شود و باز مطلوب حاصل نمی گردد. البته شک نیست که قانون نیز به نوبه خود یکی از حقائق زندگی است. گذشته از قوانین کلی الهی مردم احتیاج دارند به یک سلسله قوانین و مقررات مدنی، ولی آیا می توان تنها با وضع و تکثیر قانون، جامعه را اصلاح کرد؟ قانون حد و مرز معین می کند، پس باید قوه و نیروئی در خود مردم باشد که این حدود و مرزها را محترم بشمارد و آن همان است که به آن نام تقوا داده اند.
ص: 1584
می گویند باید قانون محترم باشد. همان طوری که می دانید این روزها در زندگی ما چندین مشکل است که رسما مطرح است و در روزنامه ها از مردم تقاضا می کنند که اظهار نظر کنند و راه چاره را نشان بدهند. از جمله آن مسائل که الان مطرح است یکی افزایش روزافزون طلاق است. مسئله دیگر مسئله اصلاح انتخابات است. مسئله دیگر مسئله رانندگی است. بدون شک عوامل اجتماعی گوناگونی در افزایش طلاق دخالت دارد. ولی عامل اصلی افزایش طلاقها از بین رفتن عنصر تقوا است.
اگر تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان بی بند و بار نشده بودند اینقدر طلاق زیاد نمی شد. در زندگی قدیم نواقص و مشکلات بیشتری وجود داشت. حتما مشکلاتی که در زندگی خانوادگی امروزی است در گذشته زیادتر بود، ولی در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیاری از آن مشکلات را حل می کرد، ولی ما امروز این عنصر را از دست داده ایم و با اینکه وسائل زندگی بهتر است با مشکلات بیشتری مواجه هستیم و حالا می خواهیم در همین مسئله افزایش طلاق مثلا به زور افزودن قید و بند قانون برای مردان و یا زنان، به زور مقررات، به زور دادگستری، به زور قوه مجریه، با تغییر قوانین و مقررات از عدد طلاقها بکاهیم، و این شدنی نیست.
در موضوع انتخابات می بینیم که بعضیها اصرار دارند که علت خرابی انتخابات نقص قانون انتخابات است که در نیم قرن پیش وضع شده و با مقتضیات امروز وفق نمی دهد. نمی خواهم از قانون فعلی انتخابات دفاع کنم، حتما نواقصی دارد، ولی آیا مردم طبق همان قانون رفتار می کنند و فساد پیدا می شود؟ و یا علت فساد اینست که حتی به همان قانون هم عمل نمی شود، کسی برای خود حدی و برای دیگران حقی قائل نیست. آیا قانون فعلی اجازه می دهد که یک نفر وارد شهری بشود که مردم آن شهر نه او را دیده اند و نه می شناسند و نه قبل از آن وقت نامش را شنیده اند و به اتکاء زور و قدرت بگوید من نماینده شما هستم چه بخواهید و چه نخواهید؟! اینگونه مفاسد را با تکثیر یا تبدیل قانون نمی توان از بین برد، راهش منحصر است به اینکه در خود مردم آگاهی ای و ایمانی و تقوائی وجود داشته باشد. آیا واقعا در امر رانندگی و موضوع سرعت و سبقت و رعایت نکردن مقررات عبور و مرور، عیب در کمبود مقررات است یا در جای دیگر؟ امروز ما مسائل اجتماعی زیادی داریم که افکار کم و بیش متوجه آنها است. دائما گفته می شود که مثلا چرا طلاق رو به افزایش است؟ چرا قتل و جنایت و دزدی زیاد است؟ چرا غش و تقلب در اجناس عمومیت پیدا کرده؟ چرا فحشاء زیاد شده و امثال اینها. بدون تردید ضعف نیروی ایمان و خرابی حصار تقوا را یک عامل مهم این مفاسد باید شمرد.
ص: 1585
عجبتر اینکه بعضیها مرتبا این چراها را می گویند و می نویسند، از طرف دیگر چون خود آنها به عنصر تقوا ایمان ندارند، با اسباب و عوامل مختلف ریشه این چراها را از روح مردم می کنند و مردم را به طرف هرج و مرج اخلاقی و منهدم کردن بنیان تقوا و از بین بردن مصونیت تقوائی سوق می دهند. اگر ایمانی نباشد و تقوای الهی نعوذبالله حقیقت نداشته باشد ممکن است طرف بگوید چرا دزدی نکنم؟! چرا جنایت نکنم؟! چرا تقلب نکنم؟! چرا؟ چرا؟ چرا؟.
یکی از اثرات تقوا حل شدن مشکلات و آسان شدن کارها و بیرون آمدن از تنگناها و مضایق است که در سوره طلاق آیه 2 می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از شدائد قرار می دهد». ایضا در همان سوره، بعد از دو آیه می فرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع آسانی در کار او قرار می دهد» (طلاق/ 4).
مضایق و تنگناهای انسان
مضیقه ها و تنگناهائی که برای انسان پیش می آید و سختیهائی که انسان در آن سختیها واقع می شود دو نوع است: یک نوع مضیقه هائی است که اختیار و اراده انسان هیچگونه دخالتی در آنها ندارد، مثل اینکه سوار هواپیما می شود و هواپیما خراب می گردد، و یا آنکه سوار کشتی است و دریا طوفانی می شود، خطر غرق شدن وجود دارد. و نوع دیگر از ابتلاها و مضایق و گرفتاریها آنها است که اراده و اختیار انسان در اینکه وارد آن گرفتاریها بشود و یا نشود و اگر وارد شد چگونه خارج شود دخالت دارد، و به تعبیر دیگر گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی. امام علی (ع) در خطبه 183 می فرماید: «و اعلموا انه من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن، و نورا من الظلم؛ و بدانید هر که از خدا پروا کند خداوند راهی برای گریز از آشوب ها و نوری برای خروج از تاریکی ها برایش می نهد». فتنه ها همان ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است.
ص: 1586
گرفتاریهای نوع اول نادرالوجود است. عمده گرفتاریها و شدائد و مضایقی که برای انسان پیش می آید و زندگی را تلخ و شقاوت آلود می کند و هرگونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب می کند همین فتنه ها و ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهای هر کسی خود او است: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک؛ هر کسی خودش بالاترین دشمنان خودش است»، هر کسی خودش سرنوشت خود را تعیین می کند، غالب رفتارهای هر کسی با خودش خصمانه است. اغلب گرفتاریهائی که برای ما پیش می آید از خارج نیامده، خودمان برای خودمان درست کرده ایم. خوب واضح می شود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنه ها دور نگه می دارد، به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات می دهد.
قرآن کریم در سوره اعراف آیه 201 می فرماید: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ مردمان باتقوا اگر هم احیانا خیالی از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا می افتند و بصیرت خود را باز می یابند». به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشن بینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد. گرفتاریها و شدائد در تاریکی پیدا می شود، تاریکی غبار معاصی و گناهان و هواها و هوسها. وقتی که نور تقوا پیدا شد راه از چاه تمیز داده می شود و انسان کمتر گرفتار می شود و اگر گرفتار شد در روشنی تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا می کند. گذشته از همه اینها تقوا و خودنگهداری سبب می شود که انسان نیروهای ذخیره وجود خود را در راههای لغو و لهو و حرام هدر ندهد، همیشه نیروی ذخیره داشته باشد. بدیهی است که آدم نیرومند و بااراده و باشخصیت بهتر تصمیم می گیرد و بهتر می تواند خود را نجات بدهد. همان طوری که نور و روشنائی داشتن، راهی و وسیله ای است برای نجات و رهائی، قوت و نیرو داشتن نیز به نوبه خود راه و وسیله ای است که خداوند متعال قرار داده است.
ص: 1587
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 37-30 و 58-57
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روابط اجتماعی قرآن انسان تقوی حدیث تربیت رنج
خداوند در قرآن کریم می فرماید «یا ایها الذین اتقوا الله و امنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم والله غفور رحیم* لئلا یعلم اهل الکتاب الا یقدرون علی شی ء من فضل الله و ان الفضل بید الله یؤتیه من یشاء والله ذو الفضل العظیم» (حدید/ 28 -29).
در آیه اول خطاب به اهل ایمان می فرماید: ای اهل ایمان تقوای الهی را داشته باشید و به پیامبر خدا ایمان بیاورید تا خدای متعال دو بهره و دو حظ از رحمت خود به شما بدهد و به شما نوری عنایت کند که در پرتو آن نور راه بروید و تا خدای متعال شمال را بیامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است. نکاتی که در این آیه هست، یکی نکته ای است که در آیات اول این سوره هم داشتیم و در واقع به منزله عود بر مطلبی است که در گذشته بود. آن مطلب این است که در آیه هفتم این سوره خطاب به مؤمنین داشتیم که «امنوا بالله و رسوله؛ ایمان به خدا و رسول بیاورید» (حدید/ 7). اموری از قبیل ایمان -و مخصوصا ایمان- تقوا، احسان، حتی صبر، رضا، اموری به اصطلاح یکنواخت و یک درجه نیست، اموری هستند صاحب درجات. مثلا تقوا یک حقیقت صاحب درجات است یعنی یک درجه تقوا یک حکم دارد و درجه دیگر حکم دیگری دارد، و حتی این مطلب شامل اعمال هم می شود و این از آن اصول و حقایق و معارف اسلامی است.
ص: 1588
ترجمه آیه دوم: (خدا به مومنان رحمت مضاعف داد) تا اهل کتاب (این طور) ندانند که مومنان به چیزی از فضل خدا دست نمی یابند و بی تردید فضل و بخشش به دست خداست، آن را به هر که خواهد عطا می کند، و خدا صاحب فضل و بخشش بزرگ است».
مراتب و درجات تقوا و ایمان
راجع به تقوا قرآن می فرماید: «اذا ما اتقوا و امنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و امنوا ثم اتقوا و احسنوا؛ هنگامی که تقوا پیدا کردند و ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، سپس تقوا پیدا کردند و ایمان آوردند، سپس تقوا پیدا کردند و اهل احسان شدند» (مائده/ 93). پس سخن از تقوا و ایمانی است و از تقوا و ایمان بعد از تقوا و ایمانی و باز از تقوای بعد از تقوا و ایمانی و از احسانی. اینها همه مراتب و درجات را می فهماند. راجع به خود ایمان این مطلب خیلی واضحتر و روشنتر است: «یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجلس فافسحوا یفسح الله لکم و اذا قیل انشزوا فانشزوا یرفع الله الذین امنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که به شما گفته شود مجلس را وسعت بخشید (و به تازه واردها جا دهید)، وسعت بخشید، خداوند (بهشت را) برای شما وسعت می بخشد و هنگامی که گفته شود: برخیزید، برخیزید اگر چنین کنید، خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنان داده شده درجات عظیمی می بخشد و خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است (مجادله / 11)، که ایمان درجات مراتب دارد آن مرتبه دانی ایمان که اسمش اسلام است همان اقرار به زبان است. همین قدر که به مرحله قلب برسد و یک اعتقادی در قلب انسان پیدا بشود، این مرحله اول ایمان است ولی خود اعتقاد، مراتب و مراحل دارد، می رسد به مرحله ای که انسان را کاملا تحت تأثیر و نفوذ خودش قرار می دهد به گونه ای که انسان از شرک و ثنویت در وجود خودش خلاصی پیدا می کند. پس ایمان یک امر صاحب مراتب و صاحب درجات است و صحیح است که به اهل ایمان گفته بشود ای اهل ایمان باز ایمان بیاورید، یعنی ای کسانی که در اولین پله ایمان قرار گرفته اید پایتان را روی پله بالاتر بگذارید.
ص: 1589
این که می فرماید: «یؤتکم کفلین من رحمته» یعنی ایمان بعد از ایمان پیدا کنید تا دو بهره از رحمت حق ببرید، یعنی ایمان اولتان شما را مستحق یک رحمت از رحمتهای حق می کند و ایمان بعد از ایمانتان، ایمان دومتان (شما را مستحق) رحمتی فوق رحمت و رحمتی بالاتر از رحمت می کند. ایمان در اصل و ریشه، عمل قلب است نه عمل اعضاء و جوارح، ولی اطاعت و عمل از اعضا و جوارح است، ایمان عمل می زاید و عمل بر ایمان می افزاید. این دو روی یکدیگر اثر می گذارند. این مطلب در قرآن آمده است که ایمان را به مرحله عمل برسانید تا عمل به نوبه خودش بر ایمان شما و بر نورانیت و روشنایی شما بیفزاید: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید» (بقره/ 278)، اول امر به تقواست.
در تعبیر قرآن تقوا در مقابل احسان است «ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون؛ خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کرده اند، و کسانی که نیکوکارند» (نحل/ 128). تقوا جنبه منفی قضیه است، یعنی پاکی و طهارت. اینکه اول امر به تقوا می شود، چون اول تخلیه است، اول طهارت و پاکی است. ای اهل ایمان پاک بشوید. یعنی این که گفتیم طاعت و عمل مثبت بر ایمان و بر نورانیت می افزاید، شرط اولش پاکی و تقواست. اگر انسان تقوا را کنار بگذارد یعنی در عین اینکه اهل طاعت است و عمل مثبت خوب انجام می دهد ولی در مورد عملهای منفی هم اهل خودداری نیست، مثلش مثل بیماری است که دستورهای مثبت طبیب را خوب به کار می بندد ولی پرهیزهایی را که او دستور می دهد به کار نمی بندد. اگر گفته فلان غذا و فلان دوا را بخور اما انگور و خربزه نخور، آن دواها و غذاها را می خورد ولی خربزه را هم به جای خودش حسابی می خورد.
ص: 1590
این، نیتجه نمی بخشد یا اگر نتیجه ببخشد، این نتیجه ها یکدیگر را خنثی می کنند، یعنی این روی آن اثر منفی می گذارد و آن روی این، بالاخره آن نتیجه نهایی گرفته نمی شود. این است که «قد افلح من زکیها؛ رستگار شد کسی که نفس را پاک و پاکیزه نگه داشت» (شمس/ 9). به همین جهت قبل از آنکه امر به ایمان طاعتی بکند، بعد از ایمان قلبی، اول دستور تقوا و طهارت و پاکی را می دهد، بعد امر می فرماید به ایمان طاعتی، یعنی طاعت رسول را به کار ببری. «یؤتکم کفلین من رحمته» ایمان بعد از ایمان موجب می شود که شما دارای دو حظ و دو بهره از رحمت الهی بشوید. ایمان اول یک حظ و بهره مخصوص به خود به شما می رساند و ایمان دوم حظ و بهره جداگانه ای. «و یجعل لکم نورا تمشون به» (این همان اثری است که عمل روی ایمان می گذارد، روی قلب می گذارد که یک اصل مسلم در قرآن مجید است) تا خدای متعال برای شما و در قلب شما نوری قرار بدهد، به شما روشنایی ای بدهد که در پرتو آن روشنایی راه بروید، البته مقصود آن رفتاری است که در میان مردم و به طور کلی در زندگی دارد. یعنی طاعت حق و طاعت و پیامبر حق به انسان یک روشنایی می دهد که رفتارش در زندگی در پرتو آن روشنایی باشد.
سوره مائده
خدا در سوره مائده آیه 93 می فرماید: «لیس علی الذین آمنوا و عملو الصالحات جناح فی ما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله یحب المحسنین؛ بر آنانکه ایمان آورده و شایسته عمل کرده اند، در مورد آنچه از نعمتهای دنیا مصرف کنند، باکی نیست (حلالشان باد) هرگاه تقوا و ایمان و عمل صالح را توأم داشته باشند و بعد از آن ایمان و تقوا، و بار دیگر تقوا و احسان (نیکوکاری) و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد». این آیه کریمه متضمن دو نکته عالی از معارف قرآنی است. یکی درجات و مراتب ایمان و تقوا و دیگر، فلسفه حیات و حقوق انسان. می خواهد بفرماید: نعمتها برای انسان است و انسان برای ایمان و تقوا و عمل. انسان آنگاه مجاز است از نعمتهای الهی بهره مند گردد و آنگاه این نعمتها به مورد مصرف خواهد شد که خود انسان در مسیر تکاملی خودش که خلقت او را در آن مسیر قرار داده حرکت کند، یعنی مسیر ایمان و تقوا و عمل شایسته.
ص: 1591
سوره انفال
خداوند در جای دیگر می فرماید: «و اذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فی الارض تخافون ان یتخطفکم الناس فاویکم و ایدکم بنصره و رزقکم من الطیبات لعلکم تشکرون* یا ایها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتکم و انتم تعلمون* و اعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنه و ان الله عنده اجر عظیم* یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم؛ و (یاد کنید) هنگامی را که در (این) سرزمین گروهی اندک و مستضعف بودید و بیم آن داشتید که مردم شما را از میان بردارند ولی او شما را پناه داد و به نصرت خویش یاریتان کرد و از نعمت های پاکیزه به شما روزی داد، باشد که شاکر باشید* ای مومنان! به خدا و پیامبر خیانت نورزید و دانسته به امانات خود خیانت نکنید* و بدانید که اموال و اولادتان (وسیله) آزمایش است و پاداش بزرگ نزد خداوند است* ای مومنان! اگر از خداوند پروا کنید، برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار می دهد و بدی هایتان را می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند صاحب بخشش بزرگ است» (انفال/ 26-29).
به طور کلی قرآن کریم همواره کوشش می کند که اعتماد مسلمین و مؤمنین را به ایمانشان جلب کند یعنی می خواهد به آنها بفهماند که ایمان داشتن و مسلمان درست و واقعی بودن چه آثار و نتایج خوبی دارد. خیلی کوشش می کند که توجه ما را به این نکته جلب کند، و هرگز نتایج خوب ایمان و مسلمانی را تنها محول نمی کند به دنیای دیگر، و به اصطلاح حواله به نسیه نمی کند که به مردم بگوید بیایید چنین عمل کنید، زحمات عبادت را تحمل کنید و نتیجه ایمانتان را فقط در دنیای دیگر از ما بخواهید، بذری است که محصولش انحصارا در دنیای دیگر به انسان می رسد. این یک منطق است ولی منطق قرآن این نیست.
ص: 1592
البته منطق قرآن یک منطق مادی هم نیست که بگوید بذری که اینجا می پاشید محصولش را همین جا می برید و استفاده می نمایید. اینطور نیست که نظر فقط به منافع مادی، آن هم در دنیا باشد. به انسانها ثابت می کند که در همین دنیا آثار و نتایج خوبی می برید، نتایج آن مختص به آخرت و آن دنیا نیست. سپس می گوید: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم»
تقوا از ماده وقی به معنی خودنگهداری است، این که انسان در یک حالی باشد که بتواند خود را نگهداری کند. تقوای الهی نگهداری خود است از آنچه بد است، برای خدا. قرآن می گوید اگر متقی واقعی باشید دو اثر دارد. یکی اینکه گشایش در کار به وجود می آید در اثر تاثیر معنوی آن. واقعا اگر کسی پاک و باتقوا زندگی کند، یک سلسله گره ها برایش پیش نمی آید، و اگر پیش بیاید حل می شود. خاصیت دوم تقوا این است که بر روشن بینی می افزاید. ابتدا به نظر مشکل می آید. اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است زیرا تقوا صفای روح می آورد، تقوا آن تیرگیهایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند از بین می برد.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحه 76-75
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 145-137
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق عمل صالح قرآن انسان تقوی تربیت
ص: 1593
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «فاتقو الله ما استطعتم؛ پس تقوای الهی داشته باشید تا آن حدی که قدرت دارید» (تغابن/ 16). تقوای واقعی همان است که انسان را نجات می دهد، انسان را آزاد و رها می کند. انسان در زیر امتحانها (چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به نقمتها) باید تقوا داشته باشد که این تقواست که او را نجات می دهد و آزاد و رها می کند و انسان باید با همه اینها درگیری پیدا کند منتها باید خود را آزاد کند. به همین جهت بعد می فرماید: «فاتقوا الله». حال که ثروتها و فرزندان، نعمتها و فتنه ها و امتحانهایی است که باید شما با آنها درگیری پیدا کنید پس تقوا پیشه کنید. «ما استطعتم» یعنی به هر اندازه که قدرت دارید تقوا پیشه کنید.
قرآن در سوره مبارکه اعراف سخن از جامه تقوا آورده است. امام علی (ع) می فرماید: «و هو لباس التقوی؛ جهاد جامه تقوا است» (نهج البلاغه، خطبه 27). تقوا یعنی پاکی راستین، پاکی از چه؟ از آلودگیها، ریشه آلودگیهای روحی و اخلاقی چیست؟ خودخواهی ها و خودپسندیها و خودگرائیها. و به همین دلیل مجاهد واقعی، با تقواترین با تقواهاست. زیرا یکی پاک و متقی است از آن جهت است که پاک از حسادت است، دیگری پاک از تکبر است، سومی پاک از حرص است، چهارمی پاک از بخل است، اما مجاهد پاکترین پاکها است. زیرا پا روی هستی خود گذاشته است، مجاهد پاکباخته است. به همین جهت دری که به روی پاکباخته ها باز می شود با دری که به روی سایر پاکها گشوده می شود متفاوت است.
ص: 1594
در آیات سوره انبیاء می فرماید: «و لقد ءاتینا موسی و هرون الفرقان و ضیاء و ذکرا للمتقین* الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعة مشفقون؛ ما به موسی و هارون فرقان (وسیله جدا کردن حق از باطل) و نور و آنچه مایه یادآوری پرهیزکاران است دادیم. همانها که از پروردگارشان در غیب و نهان می ترسند و از قیامت بیم دارند» (انبیاء/ 48-49). فرقان به صورت معرفه آمده و ضیاء و ذکر به صورت نکره، و اثر آنرا مخصوص متقین و پرهیزکاران می داند، این تفاوت تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که معجزات و خطابهای آسمانی، راه را برای همگان روشن می کند، اما آنها که تصمیم بگیرند و از ضیاء و ذکر استفاده کنند، همگان نیستند، تنها کسانی هستند که احساس مسئولیت می کنند و بهره ای از تقوا دارند. آیه بعد این پرهیزکاران را چنین معرفی می کند: آنها کسانی هستند که از پروردگارشان در غیب و نهان می ترسند «الذین یخشون ربهم بالغیب»، و از روز رستاخیز بیم دارند «و هم من الساعة مشفقون». در واقع پرهیزکاران به روز قیامت بسیار علاقمندند چون کانون پاداش و رحمت الهی است اما با این حال از حساب و کتاب خدا نیز بیمناکند.
خداوند در آیات دیگر از اوصاف و پاداش آنها سخن می گوید، تا در مقایسه با یکدیگر -آنچنان که روش قرآن است- حقائق روشنتر شود. می فرماید: «ان المتقین فی جنات و عیون؛ پرهیزگاران در باغهای بهشت و در میان چشمه ها قرار دارند» (الذاریات/ 15). سپس به نعمتهای دیگر بهشتی اشاره کرده و به صورت سربسته می گوید: «آخذین ما آتاهم ربهم؛ آنچه را که پروردگارشان به آنها مرحمت کرده دریافت می دارند» (الذاریات/ 16). یعنی آنها با نهایت میل و اشتیاق و کمال رضا و رغبت و خشنودی این مواهب الهی را پذیرا می شوند. و در دنبال آیه می افزاید این پاداشهای عظیم بی جهت نیست: «انهم کانوا قبل ذلک محسنین؛ آنها پیش از آن در سرای دنیا از نیکوکاران بودند» (الذاریات/ 16).
ص: 1595
سپس در آیات زیر ویژگیهای آنها را اینگونه بازگو می نماید: «و سارعوا إلی مغفرة من ربکم و جنة عرضها السموت و الأرض أعدت للمتقین* الذین ینفقون فی السراء و الضراء و الکظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین* و الذین إذا فعلوا فحشة أو ظلموا أنفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب إلا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون* أولئک جزاؤهم مغفرة من ربهم و جنت تجری من تحتها الأنهر خلدین فیها و نعم أجر العملین؛ و بشتابید به آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنه آن آسمان ها و زمین است که برای پرهیزکاران آماده شده است. همان ها که در راحت و رنج انفاق می کنند و خشم خود را فرو می خورند و از مردم در می گذرند، و خدا نیکوکاران را دوست دارد. و کسانی که چون کار زشتی کردند یا بر خود ستم نمودند خدا را یاد کنند و برای گناهان خویش آمرزش طلبند، و جز خدا چه کسی است که گناهان را بیامرزد؟ و دانسته بر خلافهایی که کرده اند پافشاری نکنند. پاداش آنان آمرزش پروردگارشان و بوستان هایی است که از پای درختانش نهرها جاری است و جاودانه در آنند، و پاداش اهل عمل چه نیکوست» (آل عمران/ 133-136).
سیمای پرهیزگاران
در این آیات پرهیزگاران را معرفی می کند و پنج صفت از اوصاف عالی و انسانی برای آنها ذکر نموده است:
1- آنها در همه حال انفاق می کنند چه موقعی که در راحتی و وسعتند و چه زمانی که در پریشانی و محرومیتند: «الذین ینفقون فی السراء و الضراء». آنها با این عمل ثابت می کنند که روح کمک بدیگران و نیکوکاری در جان آنها نفوذ کرده است و بهمین دلیل تحت هر شرائطی اقدام به اینکار می کنند، روشن است که انفاق در حال وسعت به تنهائی نشانه نفوذ کامل صفت عالی سخاوت در اعماق روح انسان نیست، اما آنها که در همه حال اقدام به کمک و بخشش می کنند نشان میدهند که این صفت در آنها ریشه دار است. جالب توجه اینکه در اینجا نخستین صفت برجسته پرهیزکاران انفاق ذکر شده، زیرا این صفت نقطه مقابل صفات رباخواران و استثمارگران می باشد، به علاوه گذشت از مال و ثروت آنهم در حال خوشی و تنگدستی روشنترین نشانه مقام تقوا است.
ص: 1596
2- آنها بر خشم خود مسلطند: «و الکاظمین الغیظ». کظم در لغت به معنی بستن سر مشکی است که از آب پر شده باشد، و بطور کنایه در مورد کسانی که از خشم و غضب پر می شوند و از اعمال آن خودداری می نمایند بکار میرود. غیظ به معنی شدت غضب و حالت برافروختگی و هیجان فوق العاده روحی است، که بعد از مشاهده ناملایمات به انسان دست می دهد. حالت خشم و غضب از خطرناکترین حالات است و اگر جلوی آن رها شود، در شکل یک نوع جنون و دیوانگی و از دست دادن هر نوع کنترل اعصاب خودنمائی می کند، و بسیاری از جنایات و تصمیمهای خطرناکی که انسان یک عمر باید کفاره و جریمه آن را بپردازد در چنین حالی انجام می شود، و به همین جهت در آیه فوق دومین صفت برجسته پرهیزکاران را فرو بردن خشم معرفی کرده است.
پیغمبر اکرم می فرماید: «من کظم غیظا و هو قادر علی انفاذه ملأه الله امنا و ایمانا؛ آن کس که خشم خود را فرو ببرد با اینکه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ایمان پر می کند». این حدیث می رساند که فرو بردن خشم اثر فوق العاده ای در تکامل معنوی انسان و تقویت روح ایمان دارد.
3- آنها از خطای مردم می گذرند: «و العافین عن الناس». فرو بردن خشم بسیار خوب است اما به تنهائی کافی نیست زیرا ممکن است کینه و عداوت را از قلب انسان ریشه کن نکند، در این حال برای پایان دادن به حالت عداوت باید کظم غیظ توام با عفو و بخشش گردد، به همین جهت بدنبال صفت عالی خویشتن داری و فرو بردن خشم، مسئله عفو و گذشت را بیان نموده، البته منظور گذشت و عفو از کسانی است که شایسته آنند نه دشمنان خون آشامی که گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بیشتر آنها می شود.
ص: 1597
4- آنها نیکوکارند: «و الله یحب المحسنین». در اینجا اشاره به مرحله عالیتر از عفو شده که همچون یک سلسله مراتب تکاملی پشت سر هم قرار گرفته اند و آن این است که انسان نه تنها باید خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت کینه را از دل خود بشوید بلکه با نیکی کردن در برابر بدی ریشه دشمنی را در دل طرف نیز بسوزاند و قلب او را نسبت به خویش مهربان گرداند بطوریکه در آینده چنان صحنه ای تکرار نشود. بطور خلاصه نخست دستور به خویشتن داری در برابر خشم، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف می دهد. این مرحله عالیتر از مرحله قبل است.
5- آنها اصرار بر گناه نمی کنند: «و الذین اذا فعلوا فاحشة ...». فاحشة از ماده فحش و فحشاء به معنی هر عمل بسیار زشت است و انحصار به اعمال منافی عفت ندارد زیرا در اصل به معنی تجاوز از حد است که هر گناهی را شامل می شود. در آیه فوق اشاره به یکی دیگر از صفات پرهیزکاران شده که آنها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته اگر مرتکب گناهی شوند بزودی بیاد خدا می افتند و توبه می کنند و هیچگاه اصرار بر گناه نمیورزند. از تعبیری که در این آیه شده چنین استفاده می شود که انسان تا یاد خدا است مرتکب گناه نمی شود آنگاه مرتکب گناه می شود که به کلی خدا را فراموش کند و غفلت تمام وجود او را فرا گیرد، اما این فراموشکاری و غفلت در افراد پرهیزگار دیری نمی پاید، بزودی بیاد خدا می افتند و گذشته را جبران می کنند، آنها احساس می کنند که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارند و تنها باید آمرزش گناهان خویش را از او بخواهند: «و من یغفر الذنوب الا الله» کیست جز خدا که گناهان را ببخشد.
ص: 1598
در پایان آیه برای تاکید می گوید: «و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون؛ آنها هرگز با علم و آگاهی بر گناه خویش اصرار نمی ورزند و تکرار گناه نمی کنند». سپس می فرماید: «اولئک جزاؤهم مغفرة من ربهم و جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها». در این آیه پاداش پرهیزگاران بیان شده است و آن عبارت است از آمرزش پروردگار و بهشتی که نهرها از زیر درختان آن جاری است (و لحظه ای آب از آنها قطع نمی شود) بهشتی که بطور جاودان در آن خواهند بود. در حقیقت در اینجا نخست اشاره به مواهب معنوی و مغفرت و شستشوی دل و جان و تکامل روحانی شده، سپس اشاره به مواهب مادی نموده، و در پایان می گوید: «و نعم اجر العاملین» این چه پاداش نیکی است برای آنها که اهل عمل هستند و مرد میدان اند نه افراد واداده و تنبل که همیشه از تعهدات و مسئولیتهای خویش می گریزند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 186-185
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحه 76-75
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3- صفحه 101-91 و جلد 13- صفحه 425 و جلد 22 صفحه 32
کلی__د واژه ه__ا
قرآن تقوی فضایل اخلاقی پرهیزکاران عذاب الهی پاداش الهی حدیث تربیت
کلمه تقوا در اصطلاح قرآن کریم و اسلام اصطلاح خاصی است. در عرف عوام تقوا و طهارت را برابر می دانند (رعایت پاکی و نجسی) ولی در اصطلاح قرآن تقوا یک حالت روحی و ملکه اخلاقی است که هرگاه این ملکه در انسان پیدا شد، قدرتی پیدا می کند که می تواند از گناه پرهیز کند، اگر چه گناه بر او عرضه بشود. تقوا اولیاء حق را نگهداری می کند و مصونیت می دهد. ملکه و فضیلت تقوا در روح انسان اثر می گذارد و او را از ارتکاب لغزشها و گناهها باز می دارد. از خود قرآن این مطلب کاملا استفاده می شود که تقوا درجات و مراتب دارد. معلوم است، یک وقت انسان تقوایش در حدی است که از گناهان کبیره و از اصرار بر صغیره اجتناب می کند. این اولین درجه تقواست که به آن، عدالت محقق می شود. از نظر فقهی تقوا عبارت است از انجام واجبات و ترک محرمات. در اصطلاح فقه اسلامی هست که مثلا امام جماعت باید عادل باشد، شاهد باید عادل باشد، قاضی باید عادل باشد، مرجع تقلید باید عادل باشد، معنی عادل این است که این درجه از تقوا یعنی خود نگهداری از گناهان کبیره و خود نگهداری از تکرار و اصرار بر گناهان صغیره را داشته باشد، که اگر این حد هم نباشد فاسق است.
ص: 1599
درجه بالاتر این است که انسان خودش را از گناهان صغیره هم حفظ و نگهداری کند. بالاتر از اینکه از مکروهات هم خود را نگهداری کند، یعنی طوری خودش را نگهداری می کند که هیچ وقت مکروهی هم بجا نمی آورد. البته این بدون تنظیم کردن زندگی به دست نمی آید، یعنی انسان طوری عمل می کند که همیشه هر چه عمل کند یا واجب است یا مستحب یا مباح، و حتی مباح هم ممکن است نباشد، که علامه حلی می گوید من یازده سال با خواجه نصیرالدین طوسی زندگی کردم یک مباح از او ندیدم. نه اینکه یک آدم دوری گزین از همه چیز بود، بلکه یعنی آنچنان کارش را تنظیم کرده بود که همه کارها برایش یا واجب می شد یا مستحب. اگر می خوابید آن خواب برایش مباح نبود، حتما مستحب بود، چون خواب را در وقتی می کرد که به آن نیاز داشت. اگر غذا می خورد، آن غذا را وقتی می خورد و آنچنان می خورد که آن غذا را باید می خورد، خوردنش بر او واجب یا حداقل مستحب بود، و لباس که می پوشید و حرف که می زد (همین طور) یک کلمه حرفش حساب داشت. حرفی که هیچ اثر نداشت نمی گفت. پس او حرف مباح نداشت، که انسان تقوا داشته باشد حتی از غیر خدا، تقوا داشته باشد از توجه به غیر خدا، تقوا داشته باشد از غفلت خدا. اینها همه مراتب تقواست. این است که در قرآن مراتب (تقوا) ذکر شده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- ج 3 صفحه 21-22 و ج 6 صفحه 173-171
ص: 1600
کلی__د واژه ه__ا
تقوی فقه اخلاق انسان تربیت جامعه اسلامی قرآن
در قرآن کریم در آیه 21 سوره بقره آمده: «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ ای مردم پروردگار خود را پرستش کنید آنکس که شما و کسانی که پیش از شما بوده اند را آفرید تا پرهیزگار شوید». در این آیه تقوی نتیجه توحید شمرده شده است؛ باید ببینیم چگونه اینچنین است؟ تقوی از ماده وقی به معنای نگهداری است و مستلزم طهارت و پاکی است و البته چنانکه از قرآن و روایات اهل بیت استفاده می شود، تقوی همانند ایمان دارای درجات و مراتب است. هر عقیده پاکی؛ فضای پاک می خواهد. یعنی همچنانکه، بذر گندمی که در زمینی می پاشیم اگر بخواهد رشد کند، بایستی زمین از آفات و آلودگیها پاک باشد، برای رشد فکرها و اندیشه های صحیح روح و روان پاک و سالم لازم است و اگر احیانا اندیشه ای پاک در روحی ناپاک وارد گردد، میان آن دو جنگ در می گیرد و سرانجام یا روح باید تسلیم گردد و پاک شود و یا روح غلبه کرده و آن فکر باید رخت خود را ببندد.
در اول سوره بقره، قرآن مجید فرمود: «ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ؛ این است کتابی که در (حقانیت) آن هیچ تردیدی نیست (و) مایه هدایت تقواپیشگان است» (بقره/ 2). مراد از آن تقوی همان تقوای اولیه فطری است که همگان با آن متولد می گردند و کسانیکه آن درجه از تقوی را حفظ کرده باشند هدایت قرآن آنان را شامل می گردد ولی آنانکه آلوده گشته اند دیگر کلام حق را نخواهند پذیرفت. قرآن مجید در آیه مورد بحث می فرماید: اگر انسان خدا را بپرستد روحش نیرومند گشته و بر پاکی روان افزوده می گردد و عقاید پاک را بهتر می پذیرد و اعمال پاک از وی سر می زند.
ص: 1601
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2- صفحه 202-201
کلی__د واژه ه__ا
توحید تقوی انسان قرآن
در قرآن در بخشی از آیه 2 سوره بقره آمده است: «هدی للمتقین؛ این کتاب هدایت کننده متقین و پاکان است». مراد از کلمه متقین (پاکان) در اینجا همانهایی هستند که به فطرت پاک اولیه باقی مانده اند. اجمالا نظر قرآن بر آن است که: هر انسانی پاک و پاکیزه به دنیا می آید یعنی مجهز به یک تقوای ذاتی است. ولی ممکن است که به تدریج در اثر آلودگیهای محیط از مسیر فطرت خارج شده تا آنجا که بکلی مسخ گردد.
قرآن در اینجا می فرماید: اگر کسی به فطرت اولیه باقی باشد، این کتاب او را به سرمنزل مقصود راهنمایی می کند و تمام استعدادها و کمالهایی که بصورت بالقوه در او وجود داشته به فضیلت می رساند.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 1 و 2
کلی__د واژه ه__ا
انسان قرآن فطرت تقوی
تقوا از آن کلمات عجیبی است که در قرآن و در نهج البلاغه زیاد به کار رفته است و این کلمه ترجمه فارسی ندارد. تقوای الهی نگهداری خود است از آنچه بد است، برای خدا. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «فاتقو الله ما استطعتم؛ پس تقوای الهی داشته باشید تا آن حدی که قدرت دارید» (تغابن/ 16). تقوای واقعی همان است که انسان را نجات می دهد، انسان را آزاد و رها می کند. انسان در زیر امتحانها (چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به نقمتها) باید تقوا داشته باشد که این تقواست که او را نجات می دهد و آزاد و رها می کند و انسان باید با همه اینها درگیری پیدا کند منتها باید خود را آزاد کند. قبل از این آیه فرموده است: «انما اموالکم و اولادکم فتنه و الله عنده اجر عظیم؛ اموال شما و فرزندانتان صرفا (وسیله) آزمایشند، و پاداش بزرگ نزد خداوند است» (تغابن/ 15). به همین جهت بعد می فرماید: «فاتقوا الله». حال که ثروتها و فرزندان، نعمتها و فتنه ها و امتحانهایی است که باید شما با آنها درگیری پیدا کنید پس تقوا پیشه کنید. «ما استطعتم» یعنی به هر اندازه که قدرت دارید تقوا پیشه کنید. پس در واقع «اتقوا» یعنی خود را نگه دارید. خود تقوا خودنگهداری است، خود نجات دادن است و مستلزم مفهوم آزادی معنوی است.
ص: 1602
خداوند در جای دیگر اشاره می کند که: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذوالفضل العظیم؛ ای مومنان! اگر از خداوند پروا کنید، برای شما نیروی تشخیص حق از باطل قرار می دهد و بدی هایتان را می پوشاند و شما را می آمرزد و خداوند صاحب بخشش بزرگ است» (انفال/ 29).
تقوا از ماده وقی به معنی خودنگهداری است، اینکه انسان در یک حالی باشد که بتواند خود را نگهداری کند. قرآن می گوید اگر متقی واقعی باشید دو اثر دارد. یکی اینکه گشایش در کار به وجود می آید در اثر تأثیر معنوی آن. واقعا اگر کسی پاک و باتقوا زندگی کند، یک سلسله گره ها برایش پیش نمی آید و اگر پیش بیاید حل می شود. خاصیت دوم تقوا این است که بر روشن بینی می افزاید. ابتدا به نظر مشکل می آید، روشن بینی چه ارتباطی دارد به تقوا؟! بستگی دارد به مغز و کار آن. تقوا چه تأثیری دارد در بینش؟ ولی این اشتباه است. اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است. زیرا تقوا صفای روح می آورد؛ تقوا آن تیرگیهایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند، از بین می برد.
چون غرض آمد هنر پوشیده شد *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
شما اگر نسبت به موضوعی تعصب بورزید نمی توانید آن را آنطوری که هست بگیرید. تقوا گرد و غبار تعصب را پاک می کند، کینه توزی را فرو می نشاند، در نتیجه عقل، آزاد فکر می کند. سعدی می گوید:
ص: 1603
حقیقت سرایی است آراسته *** هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد *** نبیند نظر گر چه بیناست مرد
تو را تا دلت باشد از حرص باز *** نیاید به گوش دل از غیب راز
تأثیر تقوا بر درون انسان
اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است زیرا تقوا صفای روح می آورد، تقوا آن تیرگیهایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند از بین می برد. شما اگر نسبت به موضوعی تعصب بورزید نمی توانید آن را آن طوری که هست بگیرید. تقوا گرد و غبار تعصب را پاک می کند، کینه توزی را فرو می نشاند، در نتیجه عقل، آزاد فکر می کند. چرا تقوا بینش را می افزاید؟ زیرا تقوا که آمد، طمع نیست، عجب نیست، هوا و هوس نیست، گرد و غبار نیست، روشنایی است. در فضا اگر مه یا دود بیاید، از یک متری اشیاء را نمی بینیم. تقوا صفا است، صاف بودن فضای روح است. در اصطلاح قرآن، تقوا یک حالت روحی و ملکه اخلاقی است که هرگاه این ملکه در انسان پیدا شد، قدرتی پیدا می کند که می تواند از گناه پرهیز کند اگر چه گناه بر او عرضه شود. تقوا اولیاء حق را نگهداری می کند و مصونیت می دهد. ملکه و فضیلت تقوا در روح انسان اثر می گذارد و او را از ارتکاب لغزشها و گناهها باز می دارد.
قرآن می گوید تقوا داشته باشید تا عینک درونیتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید. اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل بکنید خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می دهد، یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می دهید، یعنی به شما روشنی می دهد. پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می شود و به همین جهت روشن بین می شود. وقتی که روشن بین شد، اولا خودش را خوب می بیند، خوب اندازه گیری میکند، زیادتر از آنچه هست نمی بیند، کمتر از آنچه هست نیز نمی بیند. تیرگیها و عیبهای خودش را خوب می بیند و ثانیا در اثر این روشن بینی، به حکم اینکه انسان طوری ساخته شده که جهان را با عینک وجود خودش می بیند، وقتی تقوا داشته باشد و عینک وجودش پاک باشد، جهان را بهتر می بیند، بهتر تشخیص می دهد. واقعا اشخاصی که با تقوا هستند، اگر آنها را با یک فرد دیگری نظیر خودشان که از هر جهت مثل خودشان باشند منهای تقوا، در نظر بگیریم، می بینیم قضاوتهای او خیلی بهتر از این دیگری است. این است که می گوئیم به اینگونه اشخاص الهام می شود، آدم پاکی است، به او الهام می شود.
ص: 1604
تأثیر تقوا بر زندگی انسان
انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد، هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد. لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را نگهداری کند. بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید. تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است و به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوائی که ضعف است و تقوائی که قوت است.
نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند، از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش می کند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد، سعی می کند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود، با کسانی که به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.
ص: 1605
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود می آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می کند و مانع می شود که آلودگی پیدا کند، مانند کسی که به وسائلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند. لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست که تابع اصول معینی باشد، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند. ولی لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتناب کاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالیتر همان طوری که بعدا از آثار دینی شاهد می آوریم اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد. این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستی است.
اینکه انسان از محیط لغزنده دوری کند و نلغزد هنری نیست، هنر در اینست که در محیط لغزنده، خود را از لغزش حفظ و نگهداری کند. حقیقت تقوا همان روحیه قوی و مقدس عالی است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود. تقوا در درجه اول و به طور مستقیم از ناحیه اخلاقی و معنوی به انسان آزادی می دهد و او را از قید رقیت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمی دارد، ولی به طور غیرمستقیم در زندگی اجتماعی هم آزادیبخش انسان است. رقیتها و بندگیهای اجتماعی نتیجه رقیت معنوی است. آنکس که بنده و مطیع پول و یا مقام است نمی تواند از جنبه اجتماعی، آزاد زندگی کند. بنابراین درست است که امام علی (ع) می گوید: «عتق من کل ملکة؛ آزادی از هر خوی و عادت واهی است» (نهج البلاغه، خطبه 230). یعنی تقوا همه گونه آزادی به انسان می دهد تقوا عین حریت و آزادی است.
ص: 1606
امیرالمؤمنین آثار زیادی برای تقوا ذکر می کند و گاهی یک عمومیت عجیبی به فوائد تقوا می دهد، مثل اینکه می فرماید «عتق من کل ملکة، نجاه من کل هلکة؛ آزادی است از هر رقیتی و نجات است از هرگونه بدبختی». یا اینکه می فرماید: «دواء داء قلوبکم، و شفاء مرض اجسادکم، و صلاح فساد صدورکم، و طهور دنس انفسکم؛ تقوا دوای بیماری دلهای شما و شفای مرض بدنهای شما، درستی خرابی سینه های شما و مایه پاک شدن نفوس شما است» (نهج البلاغه، خطبه 198). علی (ع) همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه می کند و تقوا را برای همه آنها مفید می داند. حقا هم اگر به تقوا صرفا جنبه منفی و اجتناب و پهلو تهی کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که علی شناخته باید اعتراف کنیم که یکی از ارکان زندگی بشر است چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، اگر نباشد اساس زندگی متزلزل است. تقوا یکی از حقایق زندگی است، به دلیل اینکه چیزی دیگر نمی تواند جای آن را بگیرد، نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه هیچ چیز دیگر.
تقوا و تلطیف احساسات
تقوا و طهارت در یک ناحیه دیگر هم تأثیر دارد و آن ناحیه عواطف و احساسات است که احساسات را رقیق تر و لطیف تر می کند. اینطور نیست که آدم باتقوا که خود را از پلیدیها و کارهای زشت و کثیف، از ریا و تملق، از بندگی و کاسه لیسی دور نگهداشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگهداشته، عزت و مناعت و آزادمنشی خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده، نه به ماده، یک همچو شخصی نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشاء و پلیدی و غرق در مادیات یکی باشد. مسلما احساسات او عالی تر و رقیق تر و لطیف تر است، تأثرات او در مقابل زیبائیهای معنوی بیشتر است، دنیا را طور دیگری و با زیبائی دیگری می بیند، آن جمال عقلی که در عالم وجود است بهتر حس می کند.
ص: 1607
تقوا و نیروی پیروزی بر شدائد
خداوند می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هرکس که تقوای خدا داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از سختیها و شدائد را قرار می دهد» (طلاق/ 2)، ایضا می فرماید: «و من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ هرکس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع سهولت و آسانی در کار او قرار می دهد» (طلاق/ 4).
امیرالمؤمنین می فرماید: «فمن اخذ بالتقوی عزبت عنه الشدائد بعد دنوها، و احلولت له الامور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الامواج بعد تراکمها، و أسهلت له الصعاب بعد انصابها؛ هرکس که چنگ به دامن تقوا بزند سختیها و شدائد بعد از آنکه به او نزدیک شده اند از او دور می شوند و کارها که بر ذائقه او تلخ آمده اند برایش شیرین می شوند، موجها که روی هم جمع شده اند و می خواهند او را به کام بکشند از او کنار می روند، امور پر مشقت بر او آسان می گردد» (نهج البلاغه، خطبه 198).
در خطبه 183 می فرماید: «واعلموا انه من یتق الله یجعل له مخرجا من الفتن، و نورا من الظلم؛ بدانید که هر که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از فتنه ها، و نوری به جای تاریکی قرار می دهد». فتنه ها همان ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. عمده گرفتاریها و شدائد و مضایقی که برای انسان پیش می آید و زندگی را تلخ و شقاوت آلود می کند و هرگونه سعادت دنیوی و اخروی را از انسان سلب می کند همین فتنه ها و ابتلائات سوء و گرفتاریهای اخلاقی و اجتماعی است. با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهای هر کسی خود او است و هر کسی خودش بالاترین دشمنان خودش است و هر کسی خودش سرنوشت خود را تعیین می کند، غالب رفتارهای هر کسی با خودش خصمانه است. اغلب گرفتاریهائی که برای ما پیش می آید از خارج نیامده، خودمان برای خودمان درست کرده ایم. با توجه به اینها خوب واضح می شود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنه ها دور نگه می دارد، به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات می دهد.
ص: 1608
قرآن کریم در سوره اعراف آیه 201 می فرماید: «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ البته، هنگامی که پرهیزگاران گرفتار وسوسه شیطانی شوند به یاد (خدا) می افتند و ناگهان بینا و بصیر می شوند». مردمان باتقوا اگر هم احیانا خیالی از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا می افتند و بصیرت خود را باز می یابند. به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنی روشن بینی و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنی نجات از مهالک و مضایق را دارد. گرفتاریها و شدائد در تاریکی پیدا می شود، تاریکی غبار معاصی و گناهان و هواها و هوسها. وقتی که نور تقوا پیدا شد راه از چاه تمیز داده می شود و انسان کمتر گرفتار می شود و اگر گرفتار شد در روشنی تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا می کند. گذشته از همه اینها تقوا و خودنگهداری سبب می شود که انسان نیروهای ذخیره وجود خود را در راههای لغو و لهو و حرام هدر ندهد، همیشه نیروی ذخیره داشته باشد. بدیهی است که آدم نیرومند و بااراده و باشخصیت بهتر تصمیم می گیرد و بهتر می تواند خود را نجات بدهد. همان طوری که نور و روشنائی داشتن، راهی و وسیله ای است برای نجات و رهائی، قوت و نیرو داشتن نیز به نوبه خود راه و وسیله ای است که خداوند متعال قرار داده است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 58-15
ص: 1609
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 19-14 و 24-25
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 186-185
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی جامعه شناسی دین حدیث تربیت دنیا
تقوا از ماده وقی به معنی خودنگهداری است، این که انسان در یک حالی باشد که بتواند خود را نگهداری کند. تقوای الهی نگهداری خود است از آنچه بد است، برای خدا. قرآن کریم می گوید اگر متقی واقعی باشید دو اثر دارد. یکی اینکه گشایش در کار به وجود می آید در اثر تاثیر معنوی آن. واقعا اگر کسی پاک و باتقوا زندگی کند، یک سلسله گره ها برایش پیش نمی آید، و اگر پیش بیاید حل می شود. خاصیت دوم تقوا این است که بر روشن بینی می افزاید. اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است زیرا تقوا صفای روح می آورد، تقوا آن تیرگیهایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند از بین می برد. شما اگر نسبت به موضوعی تعصب بورزید نمی توانید آن را آن طوری که هست بگیرید. تقوا گرد و غبار تعصب را پاک می کند، کینه توزی را فرو می نشاند، در نتیجه عقل، آزاد فکر می کند.
خداوند می فرماید: «یا ایهاالذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما مایه تمیز (خوب و بد) را قرار می دهد» (انفال/ 29). قرآن در این آیه می گوید علاوه بر تشخیص حق از باطل نتیجه پرهیزکاری این است که خداوند گناهان شما را می پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر می دارد «و یکفر عنکم سیئاتکم»، به علاوه شما را مشمول آمرزش خود قرار می دهد «و یغفر لکم» و پاداش های فراوان دیگری در انتظار شماست که جز خدا نمی داند زیرا خداوند فضل و بخشش عظیم دارد «و الله ذو الفضل العظیم».
ص: 1610
این چهار اثر، میوه های درخت تقوا و پرهیزکاری هستند. در اصطلاح قرآن، تقوا یک حالت روحی و ملکه اخلاقی است که هرگاه این ملکه در انسان پیدا شد، قدرتی پیدا می کند که می تواند از گناه پرهیز کند اگر چه گناه بر او عرضه شود. تقوا اولیاء حق را نگهداری می کند و مصونیت می دهد. ملکه و فضیلت تقوا در روح انسان اثر می گذارد و او را از ارتکاب لغزشها و گناهها باز می دارد. اثر روحی که در دنیا در اثر تقوا پیدا می شود، عبارتست از:
تأثیر تقوا بر روشن بینی انسان
در آیه 29 سوره انفال آمده: «یا ایها الذین آمنوا ان تتقواالله یجعل لکم فرقانا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند برای شما مایه تمیز (خوب و بد) را قرار می دهد». همانطور که در این آیه ذکر شده، رعایت تقوا باعث می شود که انسان در دنیا روشن بینی پیدا کند، چون تقوا انسان را روشن می کند. باید بدانیم همانطور که در بیرون خود روشنایی و تاریکی می بینیم و بیرون وجودمان تاریک یا روشن می شود، در درون و ضمیر خود نیز روشنائی و تاریکی احساس می کنیم. ضمیر بعضی روشن است و گویی در آن چراغی نصب شده است و به عکس، ضمیر بعضی تاریک است در اثر خاموشی چراغ باطن، و این قطعا حقیقی است.
افراد روشن ضمیر اولین چیزی که دارند این است که بهتر از دیگران خوبیها و بدیها را احساس می کنند، عیبها و نقصها را می بینند و اعتراف می نمایند. ولی افرادی که درونی تاریک دارند، واضح ترین و بزرگترین عیب خود را نمی بینند و منحصر به این نیست. ما یکدیگر یا جهان را با عینک وجود خودمان می بینیم اگر این عینک سفید و بی غبار باشد اشیاء و جهان را همانطور که هست سفید و روشن می بینیم و اگر تیره و سیاه باشد جهان را تیره و سیاه می بینیم و این نکته بسیار جالب است. ملای رومی می گوید: گر بگردی تو... امتحان کن، دور خود بچرخ، بعد بایست، می بینی تمام اطرافت می چرخد، در حالی که اینطور نیست بلکه سر تو می چرخد.
ص: 1611
اگر انسان با تقوا و روشن و پاک و صاف باشد، کوچک را کوچک، سفید را سفید و سیاه را سیاه خواهد دید. قرآن می گوید تقوا داشته باشید تا عینک درونیتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید. «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل بکنید خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می دهد، یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می دهید، یعنی به شما روشنی می دهد. پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می شود و به همین جهت روشن بین می شود.
اثر دیگر تقوا در دنیا عبارتست از: حل شدن مشکلات و آسان شدن کارها و بیرون آمدن از تنگناها و مضایق، که در سوره طلاق آیه 2 می فرماید: «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند برای او راه بیرون شدن از شدائد قرار می دهد». هم چنین در همان سوره، بعد از دو آیه می فرماید: «من یتق الله یجعل له من امره یسرا؛ هر کس که تقوای الهی داشته باشد خداوند یک نوع آسانی در کار او قرار می دهد» (طلاق/ 4).
اثر اخروی تقوا
اثر تقوا در آخرت این است که گناهان گذشته را پاک می کند، کفاره عمل گذشته است، یعنی گناهان گذشته را محو می کند: «و یکفر عنکم سیاتکم». مقصود این است که اثر گناهان گذشته را جبران می کند. چون تقوای واقعی همراه با توبه است. کسی که یک آلودگیهایی در گذشته داشته، هنگامی باتقوا خواهد بود که از آن آلودگیها توبه کند. پس اثر آن گناهان گذشته پاک می شود، مجازات اخروی هم از انسان سلب می شود یعنی خدا دیگر بنده باتقوایش را به خاطر گناهان گذشته ا ش مجازات نمی کند. «و الله ذو الفضل العظیم؛ خدا صاحب فضل و بزرگ است». قرآن کریم در این آیات می خواهد ما را توجه بدهد که اگر ایمان ما ایمان واقعی باشد و اگر عمل ما عمل اسلامی باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان باشد، مشمول انواعی از عنایتهای الهی خواهیم بود و موفقیتها خواهیم داشت.
ص: 1612
تقوا شرط قبولی اعمال
هر عملی باید مسبوق به تقوا باشد تا آن عمل قبول شود، چون «انما یتقبل الله من المتقین؛ خدا هر عملی را فقط از متقیان می پذیرد» (مائده/ 27). انسان وقتی که اعمال زیادی انجام می دهد پیش خودش خیلی خودش را از خدا طلبکار می داند خصوصا که در کتابهای حدیث یا دعا مانند مفاتیح نوشته است که اگر مثلا دو رکعت نماز خواندی خداوند چقدر اجر و ثواب می دهد، اگر فلان زیارت را کردی چنین و چنان، با خود می گوید پس ما آنجا خیلی انبار کرده ایم، الی ماشاءالله انبار کرده ایم.
قرآن می گوید: «انما یتقبل الله من المتقین» همه آنها درست است اما شرطش متقی بودن است. اگر متقی باشی خدا می پذیرد، اگر متقی نباشی اساسا از گمرک آنجا رد نمی شود، هیچ قبول نمی شود. «و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون؛ از خدا پروا کنید که خدا به تمام کارهای شما آگاه است» (مائده/ 8)، دو مرتبه تقوا مقدمه عمل و شرط قبول عمل است، و هر عملی انسان را آماده می کند برای تقوای بعد از عمل و تقوای بالاتر. در یک آیه قرآن داریم: «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله حق تقاته؛ تقوای الهی داشته باشید آن تقوایی که شایسته خداست» (آل عمران/ 102). تقوای واقعی همان است که انسان را نجات می دهد، انسان را آزاد و رها می کند. انسان در زیر امتحانها (چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به نقمتها) باید تقوا داشته باشد که این تقواست که او را نجات می دهد و آزاد و رها می کند و انسان باید با همه اینها درگیری پیدا کند منتها باید خود را آزاد کند.
ص: 1613
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 16-24
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 58-15 و 42-40
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 177-175
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 186-185
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان تقوی تربیت دنیا آخرت
تقوا از رائج ترین کلمات نهج البلاغه است. در کمتر کتابی مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است، و در نهج البلاغه به کمتر معنی و مفهومی به اندازه تقوا، عنایت شده است. بحث تقوا در نهج البلاغه عجیب است! تعبیراتی درباره تقوا هست که از جنبه روانی بسیار لطیف و عالی است. مثلا می فرماید: «فصونوها و تصونوا بها؛ تقوا را نگه دارید و خود را به وسیله تقوا حفظ کنید» (نهج البلاغه، خطبه 191). خیلی عجیب است! شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد آیا این دور است؟ نه. گفته ایم مثل این است که انسان لباس را نگه می دارد و لباس انسان را. انسان لباس را نگه می دارد از اینکه گم شود یا دزد ببرد و لباس انسان را نگه می دارد از اینکه سرما یا گرما بخورد این دو با هم منافات ندارند. می فرماید شما تقوا را نگه دارید و تقوا شما را نگه دارد. شما باید نگهدار آن باشید و آن نگهدار شما باشد «و ان تستعینوا علیها بالله، و تستعینوا بها علی الله؛ شما را سفارش می کنم به اینکه... از خدا برای رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا برای رسیدن به خدا کمک بگیرید» و از این جور تعبیرات.
ص: 1614
تقوا چیست؟
معمولا چنین فرض می شود که تقوا یعنی پرهیزکاری و به عبارت دیگر تقوا یعنی یک روش عملی منفی، هر چه اجتنابکاری و پرهیزکاری و کناره گیری بیشتر باشد تقوا کاملتر است. طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومی است که از مرحله عمل انتزاع می شود، ثانیا روشی است منفی، ثالثا هر اندازه جنبه منفی شدیدتر باشد تقوا کاملتر است. به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه کوچکترین خدشه ای بر تقوای آنها وارد نیاید از سیاه و سفید، تر و خشک، گرم و سرد، اجتناب می کنند و از هر نوع مداخله ای در هر نوع کاری پرهیز می نمایند. شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکی از اصول زندگی سالم بشر است، در زندگی سالم نفی و اثبات، سلب و ایجاب، ترک و فعل، اعراض و توجه توام است. با نفی و سلب است که می توان به اثبات و ایجاب رسید، و با ترک و اعراض می توان به فعل و توجه تحقق بخشید.
کلمه توحید یعنی کلمه لااله الاالله مجموعا نفیی است و اثباتی، بدون نفی ماسوا، دم از توحید زدن ناممکن است. این است که عصیان و تسلیم، کفر و ایمان قرین یکدیگرند؛ یعنی هر تسلیمی متضمن عصیانی و هر ایمانی مشتمل بر کفری و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیی است: «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی؛ پس هر که به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد یقینا به محکم ترین دستاویز دست انداخته است» (بقره/ 256).
اما اولا: پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و کفرها در حدود تضادها است. پرهیز از ضدی برای عبور به ضد دیگر است. بریدن از یک مقدمه پیوند با دیگری است. از اینرو پرهیزهای سالم و مفید، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین. پس یک روش عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است، قابل دفاع و تقدیس نیست.
ص: 1615
ثانیا: مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتی به مفهوم منطقی آن نیست، تقوا در نهج البلاغه نیروئی است روحانی که بر اثر تمرینهای زیاد پدید می آید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است. و از طرف دیگر، معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار می رود. این حالت، روح را نیرومند و شاداب می کند و به آن مصونیت می دهد، انسانی که از این نیرو بی بهره باشد اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره ای ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگهدارد، و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعی وجود دارد، ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشه گیری اختیار کند. مطابق این منطق یا باید متقی و پرهیزکار بود و از محیط کناره گیری کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کناری گذاشت. طبق این منطق هر چه افراد اجتنابکارتر و منزوی تر شوند جلوه تقوائی بیشتری در نظر مردم عوام پیدا می کنند. اما اگر نیروی روحانی تقوا در روح فردی پیدا شد ضرورتی ندارد که محیط را رها کند، بدون رها کردن محیط خود را پاک و منزه نگه می دارد. دسته اول مانند کسانی هستند که برای پرهیز از آلودگی به یک بیماری مسری، به دامنه کوهی پناه می برند و دسته دوم مانند کسانی هستند که با تزریق نوعی واکسن، در خود، مصونیت به وجود می آورند و نه تنها ضرورتی نمی بینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند، بلکه به کمک بیماران می شتابند و آنان را نجات می دهند. آنچه سعدی در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
ص: 1616
بدیدم عابدی در کوهساری *** قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیائی *** که باری بند از دل برگشائی؟
بگفت آنجا پریرویان نلغزند *** چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید می آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتائجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان می نماید، طرح و عنوان کرده است.
اثر تقوا در روح
در نهج البلاغه همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا می شود و به روح قوت و قدرت و نیرو می دهد و نفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع می سازد به کار رفته است. در خطبه 114 می فرماید: «إن تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اسهرت لیالیهم، و اظمأت هواجرهم؛ تقوای الهی دوستان خدا را از گناهان بازداشته، و ترس از خدا را بر دل هاشان نشانده، تا آنجا که شب های آنان را به بیداری کشانده، و روزهای گرمشان را به روزه داری واداشته». در اینجا نشان می دهد که تقوا غیر از ترس و غیر از اجتناب از معاصی است. تقوای الهی سبب اجتناب از معاصی و سبب ترس از خدا می شود. اجتناب از معصیت و ترس از خدا هر دو را به عنوان دو لازم برای تقوا ذکر کرده نه عین تقوا و در این جمله ها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است، و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده. از همین جا می توان دانست که تقوا به معنای ترس نیست، بلکه یکی از آثار تقوا اینست که خوف خدا را ملازم دل قرار می دهد. به همین جهت معنای اتقوا الله این نیست که از خدا بترسید.
ص: 1617
در خطبه 16 نهج البلاغه می فرماید: «ذمتی بما أقول رهینة، و انا به زعیم، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات؛ ذمه خود را در گرو گفتار خود قرار می دهم و صحت گفتار خود را ضمانت می کنم. اگر عبرتهای گذشته برای شخصی آینه آینده قرار گیرد تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد»، تا آنجا که می فرماید: «الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فی النار الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة؛ مثل خلافکاری و زمام را به کف هوس دادن مثل اسبهای سرکش و چموشی است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماما از کف آنکه بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش می افکنند، و مثل تقوا مثل مرکبهائی رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانی است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت می سازد».
در اینجا درست و با صراحت کامل تقوا یک حالت روحی و معنوی که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر می کنیم معرفی شده. ضمنا در اینجا حقیقت بزرگی بیان شده آن اینکه لازمه مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن، زبونی و ضعف و بی شخصیت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونی است که بر اسب سرکشی سوار است و از خود اراده و اختیاری ندارد و لازمه تقوا و ضبط نفس، افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوی و عقلی داشتن است، مانند سوار ماهر و مسلطی که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت فرمان می دهد و آن اسب با سهولت اطاعت می کند. آنکس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه طلبی سوار است و تکیه گاهش این امور است زمام اختیار از دست خودش گرفته شده و به این امور سپرده شده، دیوانه وار به دنبال این امور می دود، دیگر عقل و مصلحت و مال اندیشی در وجود او حکومتی ندارد، و اما آنکه تکیه گاهش تقوا است و بر مرکب ضبط نفس سوار است عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان می دهد و حرکت می کند.
ص: 1618
اثر تقوا در دنیا و آخرت
در خطبه 191 می فرماید: «فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة، و فی غد الطریق الی الجنة؛ تقوا در امروزه دنیا برای انسان به منزله یک حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه بهشت است». نظیر این تعبیرات زیاد است، مثل تعبیر به اینکه: «ان التقوی دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله، و لا یحرز من لجأ الیه؛ بدانید که پرهیزگاری دژی مستحکم و استوار است، و بی پروایی دژی سست و نااستوار است که از صاحبانش دفاع نمی کند و پناهندگان را محفوظ نمی دارد» (خطبه 157) که تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده است.
معلوم شد که تقوا حالتی است روحی در انسان که برای روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعی و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوت معنوی و روحی است. در خطبه 157 تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند. در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانی و معنوی تقوی و آثاری که بر روح می گذارد، بطوری که احساس میل به پاکی و نیکوکاری و احساس تنفر از گناه و پلیدی در فرد بوجود می آورد. بنابراین از نظر نهج البلاغه، تقوا نیروئی است روحی، نیروئی مقدس و متعالی که منشاء کششها و گریزهائی می گردد، کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی، و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط بر خویشتن و مالک خود می نماید.
ص: 1619
شجاعترین مردم
امیرالمؤمنین می فرماید: «اشجع الناس من غلب هواه؛ از همه مردم شجاعتر کسی است که بر هوای نفسش غالب باشد». پس روح تقوا همان خودنگهداری است. خود را از چه نگهداری کردن؟ از هر چه که انسان بخواهد خودش را نگه دارد، آخر بر می گردد به خودش. حتی آدم جبان که از دشمن می ترسد، اگر حساب کنید مغلوب ترس و جبن خودش شده. اگر انسان بتواند بر نفس خودش در آن حد مسلط باشد که بر جبن خودش هم مسلط باشد، بر بخل و حسد و خشم و طمع و آز و حرص خودش مسلط باشد، این اسمش " تقوا " است.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 200-206
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 26-24 و 18-15
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 171
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق روح انسان تقوی نهج البلاغه تربیت دنیا آخرت
تقوا همان احساس مسئولیت و تعهدی است که به دنبال رسوخ ایمان در قلب بر وجود انسان حاکم می شود و او را از فجور و گناه باز می دارد، به نیکی و پاکی و عدالت دعوت می کند، اعمال آدمی را خالص و فکر و نیت او را از آلودگیها می شوید. هنگامی که به ریشه لغوی این کلمه باز می گردیم نیز به همین نتیجه می رسیم، زیرا تقوا از وقایه به معنی کوشش در حفظ و نگهداری چیزی است، و منظور در اینگونه موارد نگهداری روح و جان از هر گونه آلودگی، و متمرکز ساختن نیروها در اموری است که رضای خدا در آن است. بعضی از بزرگان برای تقوا سه مرحله قائل شده اند:
ص: 1620
1-نگهداری نفس از عذاب جاویدان از طریق تحصیل اعتقادات صحیح.
2-پرهیز از هر گونه گناه اعم از ترک واجب و فعل معصیت.
3-خویشتنداری در برابر آنچه قلب آدمی را به خود مشغول می دارد و از حق منصرف می کند، و این تقوای خواص بلکه خاص الخاص است.
خداوند در قرآن کریم می فرماید: «لیس علی الذین آمنوا و عملو الصالحات جناح فی ما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله یحب المحسنین؛ بر آنانکه ایمان آورده و شایسته عمل کرده اند، در مورد آنچه از نعمتهای دنیا مصرف کنند، باکی نیست (حلالشان باد) هرگاه تقوا و ایمان و عمل صالح را توأم داشته باشند و بعد از آن ایمان و تقوا، و بار دیگر تقوا و احسان (نیکوکاری) و خدا نیکوکاران را دوست میدارد» (مائده/ 93).
این آیه کریمه متضمن دو نکته عالی از معارف قرآنی است. یکی درجات و مراتب ایمان و تقوا و دیگر، فلسفه حیات و حقوق انسان. می خواهد بفرماید: نعمتها برای انسان است و انسان برای ایمان و تقوا و عمل. انسان آن گاه مجاز است از نعمتهای الهی بهره مند گردد و آنگاه این نعمتها به مورد مصرف خواهد شد که خود انسان در مسیر تکاملی خودش که خلقت او را در آن مسیر قرار داده حرکت کند، یعنی مسیر ایمان و تقوا و عمل شایسته. علمای اسلامی با الهام از این آیه و سایر تصریحات و اشارات متون اسلامی، مراتب تقوا را به تقوای عام، تقوای خاص، تقوای خاص الخاص اصطلاح کرده اند. تقوای مجاهدین تقوای پاکباختگی است، شهیدان تمام دارایی خود را در طبق اخلاص گذاشته و به حق تسلیم کرده اند، آنان این جامه از جامه های تقوا را بر تن کرده اند.
ص: 1621
بنابراین طبق آیات خود قرآن این مطلب کاملا استفاده می شود که تقوا درجات و مراتب دارد. معلوم است، یک وقت انسان تقوایش در حدی است که از گناهان کبیره و از اصرار بر صغیره اجتناب می کند. این اولین درجه تقواست که به آن، عدالت محقق می شود. در اصطلاح فقه اسلامی هست که مثلا امام جماعت باید عادل باشد، شاهد باید عادل باشد، قاضی باید عادل باشد، مرجع تقلید (کسی که دیگران در مسائل فقهی از او تقلید می کنند) باید عادل باشد. معنی عادل این است که این درجه از تقوا یعنی خودنگهداری از گناهان کبیره و خودنگهداری از تکرار و اصرار بر گناهان صغیره را داشته باشد که اگر این حد هم نباشد فاسق است. درجه بالاترین این است که انسان خودش را از گناهان صغیره هم حفظ و نگهداری کند. بالاتر از اینکه از مکروهات هم خود را نگهداری کند، یعنی طوری خودش را نگهداری می کند که هیچ وقت مکروهی هم بجا نمی آورد. البته این بدون تنظیم کردن زندگی به دست نمی آید، یعنی انسان طوری عمل می کند که همیشه هر چه عمل کند یا واجب است یا مستحب یا مباح، و حتی مباح هم ممکن است نباشد، که علامه حلی می گوید من یازده سال با خواجه نصیرالدین طوسی زندگی کردم یک مباح از او ندیدم. نه اینکه یک آدم دوری گزین از همه چیز بود، بلکه یعنی آنچنان کارش را تنظیم کرده بود که همه کارها برایش یا واجب می شد یا مستحب. اگر می خوابید آن خواب برایش مباح نبود، حتما مستحب بود، چون خواب را در وقتی می کرد که به آن نیاز داشت. اگر غذا می خورد، آن غذا را وقتی می خورد و آنچنان می خورد که آن غذا را باید می خورد، خوردنش بر او واجب یا حداقل مستحب بود، و لباس که می پوشید و حرف که می زد همین طور. یک کلمه حرفش حساب داشت. حرفی که هیچ اثر نداشت نمی گفت. پس او حرف مباح نداشت. انسان باید تقوا داشته باشد حتی از غیر خدا، تقوا داشته باشد از توجه به غیر خدا، تقوا داشته باشد از غفلت خدا. اینها همه مراتب تقواست. این است که در قرآن مراتب تقوا ذکر شده است.
ص: 1622
من_اب_ع
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحه 76-75
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22- صفحه 205
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 6- صفحه 173-172
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان داستان اخلاقی تربیت تقوی
تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید. تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. در آثار دینی خصوصا در نهج البلاغه که فوق العاده روی کلمه تقوا تکیه شده است، همه جا تقوا به معنای آن ملکه مقدس که در روح پیدا می شود و به روح قوت و قدرت و نیرو می دهد و نفس اماره و احساسات سرکش را رام و مطیع می سازد به کار رفته.
در خطبه 114 می فرماید: «إن تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتی اسهرت لیالیهم، و اظمأت هواجرهم؛ تقوای الهی دوستان خدا را از گناهان بازداشته، و ترس از خدا را بر دل هاشان نشانده، تا آنجا که شب های آنان را به بیداری کشانده، و روزهای گرمشان را به روزه داری واداشته». در این جمله ها با صراحت کامل تقوا را به معنای آن حالت معنوی و روحانی ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است، و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده. از همین جا می توان دانست که تقوا به معنای ترس نیست، بلکه یکی از آثار تقوا اینست که خوف خدا را ملازم دل قرار می دهد.
ص: 1623
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «تمام التقوی أن تتعلم ما جهلت وتعمل بما علمت؛ تقوای کامل این است که آنچه نمی دانی بیاموزی و آنچه را میدانی به کار بندی».
امام علی (ع) می فرماید: «التقوی أن یتقی المرء کل ما یؤثمه؛ تقوا این است که انسان از هر آنچه او را به گناه میکشاند، پرهیز کند» و نیز می گوید: «من ملک شهوته کان تقیا؛ هرکه بر شهوت خود مسلط باشد، باتقواست.
امام صادق (ع) در پاسخ به سؤال از معنای تقوا فرمود: «أن لا یفقدک الله حیث أمرک، ولا یراک حیث نهاک؛ تقوا این است که خداوند در جایی که تو را فرمان داده است غایب نبیند و در آن جا که تو را نهی کرده است، حاضر نیابد». همچنین وی می فرماید: «لا یغرنک بکاؤهم، إنما التقوی فی القلب؛ هرگز گریه کسان تو را نفریبد، بلکه تقوا در دل است».
از امام علی (ع) نقل شده که: «التقی رئیس الأخلاق؛ پرهیزگاری در راس همه ارزش های اخلاقی است» (نهج البلاغه، حکمت 410). همچنین از او نقل شده که فرمود: «إن التقوی أفضل کنز، وأحرز حرز، وأعز عز، فیه نجاه کل هارب، ودرک کل طالب، وظفر کل غالب؛ به راستی که تقوا بهترین گنج و محکمترین پناهگاه و عزیزترین عزت و اقتدار است، نجات هر گریزنده ای (از هلاکت و دوزخ) و امید هر جوینده ای و پیروزی هر چیره جویی در تقواست».
همچنین می فرماید: «إن التقوی منتهی رضی الله من عباده وحاجته من خلقه؛ تقوا نهایت خشنودی خداوند از بندگان خود و خواسته او از آفریدگانش میباشد» و نیز می فرماید: «اوصیکم عباد الله بتقوی الله التی هی الزاد وبها المعاذ، زاد مبلغ، ومعاذ منجح؛ بندگان خدا! شما را به تقوای الهی سفارش می کنم که توشه راه است و مایه پناهندگی؛ توشه ای به مقصد رساننده، و پناهگاهی از خطر رهاننده» (نهج البلاغه، خطبه 114).
ص: 1624
همچنین می گوید: «اوصیکم عباد الله بتقوی الله، فإنها الزمام والقوام، فتمسکوا بوثائقها، واعتصموا بحقائقها؛ بندگان خدا! شما را به پروای الهی سفارش می کنم، که آن مهار بندگی و قوام زندگی است، پس به ریسمان محکم آن بچسبید، و به حقایق استوارش چنگ زنید» (نهج البلاغه، خطبه 195) و نیز نقل شده که فرمود: «اوصیکم بتقوی الله؛ فإنها غبطه الطالب الراجی، وثقه الهارب اللاجی، واستشعروا التقوی شعارا باطنا؛ شما را به تقوای خدا سفارش میکنم؛ زیرا که آن آرمان هر جوینده امیدواری است و مورد اعتماد هر فراری پناه جویی، تقوا را جامه زیرین خود کنید».
و نیز می فرماید: «إن التقوی فی الیوم الحرز والجنه، وفی غد الطریق إلی الجنه، مسلکها واضح وسالکها رابح؛ همانا پرهیزگاری در امروز سپر و پوشش است، و در فردا راه به سوی بهشت و آسایش. راه آن روشن است و آشکار، و پوینده اش برنده است و برخوردار» (نهج البلاغه، خطبه 191).
در جای دیگر ذکر شده که فرمود: «فإن تقوی الله مفتاح سداد، وذخیره معاد، وعتق من کل ملکه، ونجاه من کل هلکه، بها ینجح الطالب، وینجو الهارب، وتنال الرغائب؛ زیرا تقوای الهی کلید درستکاری، و در معاد ذخیره رستگاری، و آزادی از هر خوی وعادت واهی، و رهایی از هر تباهی است. از این راه است که جویندگان به مطلوب خود دست یابند، و گریزندگان از خطر نجات یابند، و خواسته ها به دست آیند» (نهج البلاغه، خطبه 230).
امام باقر (ع) خطاب به سعد الخیر می فرماید: «اوصیک بتقوی الله؛ فإن فیها السلامه من التلف، والغنیمه فی المنقلب؛ تو را به تقوای خدا سفارش می کنم؛ زیرا که آن باعث سلامتی، رستن از نابودی و غنیمت و سود بردن در بازگشتگاه (آخرت) است».
ص: 1625
من_اب_ع
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 25-15
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه- جلد 14- صفحه 6986
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق انسان تقوی حدیث تربیت دنیا آخرت
تقوای الهی نگهداری خود است از آنچه بد است، برای خدا. اگر انسان متقی باشد، روشن بین تر است زیرا تقوا صفای روح می آورد، تقوا آن تیرگیهایی را که باعث می شود انسان از روشن بینی هایی که مخصوص خود اوست استفاده نکند از بین می برد. شما اگر نسبت به موضوعی تعصب بورزید نمی توانید آن را آن طوری که هست بگیرید. تقوا گرد و غبار تعصب را پاک می کند، کینه توزی را فرو می نشاند، در نتیجه عقل، آزاد فکر می کند.
تقوا همراه توبه
تقوای واقعی همراه با توبه است. کسی که یک آلودگیهایی در گذشته داشته، هنگامی باتقوا خواهد بود که از آن آلودگیها توبه کند. پس اثر آن گناهان گذشته پاک می شود، مجازات اخروی هم از انسان سلب می شود. یعنی خدا دیگر بنده باتقوایش را به خاطر گناهان گذشته اش مجازات نمی کند: «و الله ذو الفضل العظیم؛ خدا صاحب فضل و بزرگ است» (انفال/ 29). قرآن کریم در این آیات می خواهد ما را توجه بدهد که اگر ایمان ما ایمان واقعی باشد و اگر عمل ما عمل اسلامی باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان باشد، مشمول انواعی از عنایتهای الهی خواهیم بود و موفقیتها خواهیم داشت از جمله این آیه است که «ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا؛ تقوا داشته باشید تا روشن بین باشید» (انفال/ 29).
مؤمن باید همیشه، هم امیدوار باشد و هم خائف، هم خوشبین باشد و هم نگران، مقصود اینست که مؤمن همواره باید نسبت به طغیان نفس اماره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدواری داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد. امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه می فرماید: «مولای اذا رأیت ذنوبی فزعت، و اذا رایت کرمک طمعت؛ هرگاه به خطاهای خودم متوجه می شوم ترس و هراس مرا می گیرد و چون به کرم وجود تو نظر می افکنم امیدواری پیدا می کنم ».
ص: 1626
انواع تقوا
انسان اگر بخواهد در زندگی اصولی داشته باشد و از آن اصول پیروی کند، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگری، ناچار باید یک خط مشی معینی داشته باشد، هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد. لازمه خط مشی معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوی یک هدف و یک جهت، حرکت کند و از اموری که با هوا و هوسهای آنی او موافق است اما با هدف او و اصولی که اتخاذ کرده منافات دارد خود را نگهداری کند. بنابراین تقوا به معنای عام کلمه لازمه زندگی هر فردی است که می خواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگی کند و از اصول معینی پیروی نماید. تقوای دینی و الهی یعنی اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولی که دین در زندگی معین کرده، خطا و گناه و پلیدی و زشتی شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزی که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش تقوا است، به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا می توانیم داشته باشیم: تقوائی که ضعف است و تقوائی که قوت است.
نوع اول اینکه انسان برای اینکه خود را از آلودگیهای معاصی حفظ کند، از موجبات آنها فرار کند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگهدارد، شبیه کسی که برای رعایت حفظ الصحه خود کوشش می کند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیماری دور نگهدارد، سعی می کند مثلا به محیط مالاریا خیز نزدیک نشود، با کسانی که به نوعی از بیماریهای واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.
ص: 1627
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوتی به وجود می آورد که به او مصونیت روحی و اخلاقی می دهد که اگر فرضا در محیطی قرار بگیرد که وسائل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحی، او را حفظ می کند و مانع می شود که آلودگی پیدا کند، مانند کسی که به وسائلی در بدن خود مصونیت طبی ایجاد می کند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند. لازمه اینکه انسان حیات عقلی و انسانی داشته باشد اینست که تابع اصول معینی باشد، و لازمه اینکه انسان از اصول معینی پیروی کند اینست که از اموری که با هوا و هوس او موافق است ولی با هدف او و اصول زندگانی او منافات دارد پرهیز کند. ولی لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتنابکاری از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالیتر همان طوری که بعدا از آثار دینی شاهد می آوریم اینست که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتی ایجاد کند که آن حالت حافظ و نگهدار او باشد.
راه رسیدن به تقوا پاکی از رذایل اخلاقی
قرآن در سوره مبارکه اعراف آیه 26 سخن از جامه تقوا آورده است: «ولباس التقوی ذلک خیر ذلک؛ و(لی) بهترین جامه (لباس) تقوا است». امام علی (ع) می فرماید: جامه تقوا جهاد است. تقوا یعنی پاکی راستین، پاکی از چه؟ از آلودگیها، ریشه آلودگیهای روحی و اخلاقی چیست؟ خودخواهی ها و خودپسندیها و خودگرائیها. و به همین دلیل مجاهد واقعی، باتقواترین باتقواهاست. زیرا یکی پاک و متقی است از آن جهت است که پاک از حسادت است، دیگری پاک از تکبر است، سومی پاک از حرص است، چهارمی پاک از بخل است، اما مجاهد پاکترین پاکها است. زیرا پا روی هستی خود گذاشته است، مجاهد پاکباخته است.
ص: 1628
ایمان و عمل شرط رسیدن به تقوا
خداوند در جای دیگر می فرماید: «لیس علی الذین آمنوا و عملو الصالحات جناح فی ما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله یحب المحسنین؛ بر آنانکه ایمان آورده و شایسته عمل کرده اند، در مورد آنچه از نعمتهای دنیا مصرف کنند، باکی نیست (حلالشان باد) هرگاه تقوا و ایمان و عمل صالح را توأم داشته باشند و بعد از آن ایمان و تقوا، و بار دیگر تقوا و احسان (نیکوکاری) و خدا نیکوکاران را دوست میدارد» (مائده/ 93). این آیه کریمه متضمن دو نکته عالی از معارف قرآنی است. یکی درجات و مراتب ایمان و تقوا و دیگر، فلسفه حیات و حقوق انسان. می خواهد بفرماید: نعمتها برای انسان است و انسان برای ایمان و تقوا و عمل. انسان آنگاه مجاز است از نعمتهای الهی بهره مند گردد و آنگاه این نعمتها به مورد مصرف خواهد شد که خود انسان در مسیر تکاملی خودش که خلقت او را در آن مسیر قرار داده حرکت کند، یعنی مسیر ایمان و تقوا و عمل شایسته. بنابراین در این آیه راه رسیدن به تقوا و نعمتهای الهی را متضمن ایمان و عمل صالح دانسته است.
پیروزی در امتحانات الهی راه رسیدن به تقوای واقعی
در آیات دیگر خداوند راه رسیدن به تقوای واقعی را در پیروزی در آزمایشها و امتحانات الهی دانسته است و می فرماید: «فاتقوا الله ما استطعتم؛ پس تقوای الهی داشته باشید تا آن حدی که قدرت دارید» (تغابن/ 16). تقوای واقعی همان است که انسان را نجات می دهد، انسان را آزاد و رها می کند. انسان در زیر امتحانها (چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به نقمتها) باید تقوا داشته باشد که این تقواست که او را نجات می دهد و آزاد و رها می کند و انسان باید با همه اینها درگیری پیدا کند منتها باید خود را آزاد کند. به همین جهت بعد می فرماید: «فاتقوا الله». حال که ثروتها و فرزندان، نعمتها و فتنه ها و امتحانهایی است که باید شما با آنها درگیری پیدا کنید پس تقوا پیشه کنید. «ما استطعتم» یعنی به هر اندازه که قدرت دارید تقوا پیشه کنید.
ص: 1629
مراتب تقوا
از خود قرآن استفاده می شود که تقوا درجات و مراتب دارد. معلوم است، یک وقت انسان تقوایش در حدی است که از گناهان کبیره و از اصرار بر صغیره اجتناب می کند. این اولین درجه تقواست که به آن، عدالت محقق می شود. درجه بالاترین این است که انسان خودش را از گناهان صغیره هم حفظ و نگهداری کند. بالاتر از اینکه از مکروهات هم خود را نگهداری کند، یعنی طوری خودش را نگهداری می کند که هیچ وقت مکروهی هم بجا نمی آورد. البته این بدون تنظیم کردن زندگی به دست نمی آید، یعنی انسان طوری عمل می کند که همیشه هر چه عمل کند یا واجب است یا مستحب یا مباح، و حتی مباح هم ممکن است نباشد. انسان باید تقوا داشته باشد حتی از غیرخدا، تقوا داشته باشد از توجه به غیرخدا، تقوا داشته باشد از غفلت خدا. اینها همه مراتب تقواست.
من_اب_ع
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحه 76-75
مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 58-15
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 16-25
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 186-185
کلی__د واژه ه__ا
ایمان اخلاق قرآن انسان تقوی حدیث تربیت
تقوا یعنی پاکی راستین، پاکی از چه؟ از آلودگیها، ریشه آلودگیهای روحی و اخلاقی چیست؟ خودخواهی ها و خودپسندیها و خودگرائیها. و به همین دلیل مجاهد واقعی، باتقواترین باتقواهاست. زیرا یکی پاک و متقی است از آن جهت است که پاک از حسادت است، دیگری پاک از تکبر است، سومی پاک از حرص است، چهارمی پاک از بخل است، اما مجاهد پاکترین پاکها است. زیرا پا روی هستی خود گذاشته است، مجاهد پاکباخته است. به همین جهت دری که به روی پاکباخته ها باز می شود با دری که به روی سایر پاکها گشوده می شود متفاوت است.
ص: 1630
خداوند در سوره بقره می فرماید: «لیس البر أن تولوا وجوهکم قبل المشرق والمغرب ولکن البر من آمن بالله والیوم الآخر والملائکة والکتاب والنبیین وآتی المال علی حبه ذوی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل والسائلین وفی الرقاب وأقام الصلاة وآتی الزکاة والموفون بعهدهم إذا عاهدوا والصابرین فی البأساء والضراء وحین البأس أولئک الذین صدقوا وأولئک هم المتقون؛ نیکی تنها آن نیست که روی خود را به جانب مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی آن است که انسان به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران ایمان آورد، و مال خود را با آن که دوستش دارد به خویشاوندان نیازمند و یتیمان و درماندگان و به راه مانده و مستمندان و برای آزادی در بند ماندگان ببخشد، و نماز به پا دارد و زکات دهد و آنانند که چون تعهد دهند به عهد خود وفا کنند و در سختی و زیان و به هنگام جنگ صابر و پایدار باشند. هم اینان راست می گویند و هم ایشان پارسایانند» (بقره/ 177).
«إن المتقین فی جنات وعیون* آخذین ما آتاهم ربهم إنهم کانوا قبل ذلک محسنین* کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون* وبالأسحار هم یستغفرون* وفی أموالهم حق للسائل والمحروم؛ پرهیزگاران در باغ ها و چشمه سارانند. آنچه را پروردگارشان عطا فرموده می گیرند؛ زیرا که آنها پیش از این نیکوکار بودند و از شب اندکی را می خوابیدند و در سحرگاهان طلب آمرزش میکردند و در اموالشان برای سائل و محروم، حقی (معین) بود» (الذاریات/ 19-15). قرآن کریم در آیات خود می خواهد ما را توجه بدهد که اگر ایمان ما ایمان واقعی باشد و اگر عمل ما عمل اسلامی باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان باشد، مشمول انواعی از عنایتهای الهی خواهیم بود و موفقیتها خواهیم داشت. یکی از این نعمتها روشن بینی است که در اثر تقوا حاصل می شود و این خودش چه موفقیت بزرگی است که یک فرد یا جامعه روشن بین باشد.
ص: 1631
پیامبر اکرم می فرماید: «إن المتقین الذین یتقون الله من الشی ء الذی لا یتقی منه خوفا من الدخول فی الشبهة؛ پرهیزگاران کسانی هستند که به خاطر ترس از افتادن در شبهه، از آنچه هم که جای پرهیز ندارد پرهیز کنند و از خدا پروا نمایند». همچنین در سفارش خود به ابوذر می فرماید: «یا أباذر، لا یکون الرجل من المتقین حتی یحاسب نفسه أشد من محاسبة الشریک لشریکه، فیعلم من أین مطعمه، ومن أین مشربه، ومن أین ملبسه؟ أمن حل ذلک، أم من حرام؟؛ ای ابوذر، آدمی از پرهیزگاران نباشد، مگر آن گاه که حسابرسی او از نفسش سخت تر از حساب کشیدن شریک از شریکش باشد و بداند که از کجا می خورد، از کجا می آشامد و از کجا می پوشد، آیا اینها از راه حلال است یا از حرام؟»
امام باقر (ع) در توصیف اهل تقوا می فرماید: «إن أهل التقوی أیسر أهل الدنیا مؤونة، وأکثرهم لک معونة، تذکر فیعینونک، وإن نسیت ذکروک، قوالون بأمر الله، قوامون علی أمر الله، قطعوا محبتهم بمحبة ربهم، ووحشوا الدنیا لطاعة ملیکهم، ونظروا إلی الله عزوجل وإلی محبته بقلوبهم، وعلموا أن ذلک هو المنظور إلیه، لعظیم شأنه؛ تقوا پیشگان کم خرج و کم زحمت ترین مردم دنیایند و کمک کارترین آنان به تو. تذکر(شان) میدهی یاریت می دهند، فراموش می کنی به یادت می آورند، پیوسته امر خدا را میگویند و همواره امر خدا را به پا میدارند. برای دوستی خدا، از هر دوستی و محبتی دل کنده اند و به خاطر طاعت پادشاه خویش از دنیا گریخته اند و از صمیم دل به خداوند عزوجل و دوستی و محبت او رو کرده اند و دانسته اند که منظور اصلی هموست چون شأن و مرتبتی عظیم دارد».
ص: 1632
همچنین از او نقل شده که فرمود: «کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقول: إن لأهل التقوی علامات یعرفون بها: صدق الحدیث، وأداء الأمانة، والوفاء بالعهد ... وقلة المؤاتاة للنساء، وبذل المعروف، وحسن الخلق، وسعة الحلم، واتباع العلم فیما یقرب إلی الله عزوعجل؛ امام علی (ع) میفرمود: تقوا پیشگان نشانه هایی دارند که با آنها شناخته می شوند: راستگویی، امانتداری، وفای به عهد ... کم آمیختن با زنان، احسان کردن بی دریغ، خوش خویی، بردباری زیاد و پیروی از علمی که به خداوند عزوجل نزدیک می کند».
امام علی (ع) در توصیف پرهیزگاران برای همام می فرماید: «فالمتقون فیها هم أهل الفضائل: منطقهم الصواب، وملبسهم الاقتصاد، ومشیهم التواضع، غضوا أبصارهم عما حرم الله علیهم، و وقفوا أسماعهم علی العلم النافع لهم، نزلت أنفسهم منهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخاء، ولو لا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین؛ شوقا إلی الثواب، وخوفا من العقاب. فمن علامة أحدهم أ نک تری له قوة فی دین، وحزما فی لین، وإیمانا فی یقین، وحرصا فی علم، وعلما فی حلم، وقصدا فی غنی، وخشوعا فی عبادة، وتجملا فی فاقة، وصبرا فی شدة، وطلبا فی حلال، ونشاطا فی هدی، وتحرجا عن طمع. یعمل الأعمال الصالحة وهو علی وجل، یمسی وهمه الشکر، ویصبح وهمه الذکر، یبیت حذرا، ویصبح فرحا؛ حذرا لما حذر من الغفلة، وفرحا بما أصاب من الفضل والرحمة. إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحب. قرة عینه فیما لا یزول، وزهادته فیما لا یبقی، یمزج الحلم بالعلم والقول بالعمل. تراه قریبا أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه، منزورا أکله، سهلا أمره، حریزا دینه، میتة شهوته، مکظوما غیظه، الخیر منه مأمول، والشر منه مأمون؛ پرهیزگاران در این دنیا فضایلی دارند: گفتارشان با راستی و درستی توأم است و پوشاکشان با میانه روی و راه رفتنشان با تواضع. از چیزهایی که خداوند بر آنان حرام کرده است، چشم پوشیده اند و گوش های خود را وقف دانشی کرده اند که برایشان سودمند است. در بلا و گرفتاری همان گونه اند که در خوشی و آسایش. و اگر نبود مهلت و اجلی که خداوند برایشان رقم زده است، از شوق به پاداش و ترس از کیفر، لحظه ای جان هایشان در پیکرهایشان آرام و قرار نمی گرفت. از نشانه های یکی از آنان این است که در دین نیرومند است و نرمی و ملایمت را با دوراندیشی در آمیخته است. ایمانی توأم با یقین دارد، به علم و معرفت حریص است، علم را با بردباری توأم کرده است، در زمان توانگری میانه رو است، در عبادت خشوع دارد، در تنگدستی آراسته و با عزت نفس است، در سختی ها شکیباست، در طلب حلال است، در پیمودن راه راست با نشاط است و از طمع و آزمندی به دور می باشد، در حالی که اعمال نیک انجام می دهد ترسان و نگران است، روز را با اهتمام به شکر (حق) به شب می رساند، و شب را در حالی به صبح می رساند که هم و غمش یاد خداست، شب را با ترس و حذر می گذراند و روز را با شادی و خوشحالی؛ ترس و حذر از غفلتی که از آن برحذر داده شده است و شادی و خوشحالی به خاطر فضل و رحمتی که به او رسیده است. اگر نفسش در آنچه وی دوست ندارد سرکشی و نافرمانی کند، او نیز شهوت های نفس خود را بر آورده نمی سازد، شادی و دلخوشی او به چیزی است که زوال نمی پذیرد و بی رغبتی او به چیزی است که باقی و پایدار نمی ماند. او را می بینی که آرزویش کوتاه و لغزشش اندک و دلش خاشع و نفسش قانع و خوراکش کم و کارش آسان و دینش محفوظ و شهوتش مرده و خشمش فرو خورده است، به خیرش امید می رود و شرش به کسی نمی رسد» (نهج البلاغه، خطبه 193).
ص: 1633
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشتایی با قرآن 3- صفحه 25
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 188-186
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه- جلد 14- صفحه 7009
مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی از دیدگاه فلسفه تاریخ- صفحه 76-75
کلی__د واژه ه__ا
قرآن پرهیزکاران فضایل اخلاقی جامعه شناسی دین حدیث اخلاق خوش اخلاقی تربیت وجدان
هر حادثه که در جهان پیش می آید مورد قضا و تقدیر الهی است. اگر آدمی خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند، قضاء خدا و قانون خدا است، و اگر از خطر بگریزد و نجات پیدا کند آن هم قانون خدا و تقدیر خدا است. اگر انسان در محیط میکروب دار وارد شود و بیمار گردد قانون است و اگر هم دوا بخورد و از بیماری نجات یابد نیز قانون است. بنابراین اگر انسان از زیر دیوار شکسته برخیزد و کنار برود، کاری بر خلاف قانون خدا و قضاء الهی انجام نداده است و در چنین شرایطی قانون خدا این است که از مرگ مصون بماند، و اگر در زیر دیوار بنشیند و با سقوط دیوار نابود گردد این نیز قانون آفرینش است.
قرآن کریم، این حقیقت را به شکل جالبی بیان فرموده است. در سوره طلاق آیات 2-3 می خوانیم: «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شی ء قدرا؛ هر کس پرهیزکاری کند، خداوند راه خروجی برای رهایی وی از مشکلات قرار می دهد و از طریقی که گمان ندارد روزیش را می رساند، و هر کس بر خدا اعتماد کند و کار خود به وی واگذارد، خدا برای او کفایت است. همانا خدا فرمان خویش را به نتیجه می رساند و آنچه را که بخواهد تخلف ندارد. راستی که خدا برای هر چیزی قدر و اندازه ای معین کرده است».
ص: 1634
در این آیه، گویی قانونی که فوق همه قوانین و حاکم بر همه آنهاست بیان گردیده و آن، قانون تقوا و توکل است. از این آیه، استنباط می شود که به دنبال توکل، عنایت پروردگار قطعی است، هر کس بر خدا به حقیقت توکل کند عنایت خدا را همراه دارد، و با عنایت خدا و تأیید خدا که خود یک جریان خاص دارد و یک سنت است و یک سلسله علل و معلولات در کار است، رسیدن به هدف قطعی است. این، قانونی است که بر همه قانونهای دیگر حکومت می کند. در عین حال برای اینکه فراموش نشود که کار خدا، نظام و قانونی دارد، بیان فرموده که خدا برای هر چیزی اندازه و حسابی قرار داده است و هم فرموده که هر کس پرهیزکاری کند، خدا برای وی راهی قرار می دهد یعنی کار او بدون قانون و بی وسیله نیست، هر چند که ممکن است آن وسیله، از وسائل عادی و راههای شناخته شده نبوده، بلکه «من حیث لا یحتسب» باشد.
در مورد اطاعت و توکل بین خداوند نیز این بحث مطرح است که هر اطاعتی مستلزم یک نوع توکل است. اطاعت از توکل جدا نیست، حتی اطاعت غیرخدا. اطاعت یک انسان از نوعی توکل به آن انسان جدایی ناپذیر است. انسانی را فرض کنید که در یک دستگاه انسانی کار می کند، مثل یک کارمند که در دستگاه دولت کار می کند. چنین شخصی دستورهایی را که دریافت می کند اجرا می کند. در مقابل این که برای این دستگاه کار می کند، این دستگاه متعهد است مخارج ماهانه او را برساند، اگر بیمار شد در بیمارستان از او پذیرایی کند. اطاعت، یک رابطه طرفینی است. از یک طرف اطاعت کردن، تسلیم بودن، جز درباره امر آن مقام یا آن دستگاه و جز درباره وظیفه نیندیشیدن و از طرف دیگر تعهد به تحت حمایت قرار دادن و او را به خود وانگذاشتن.
ص: 1635
البته در دستگاههای بشری توکل صحیح نیست. یکی از اشتباهاتی که در باب توکل می شود، خلط میان توکل در سرنوشت و توکل در وظیفه است. ما در باب توکل یک وظیفه داریم که همان اطاعت است. ما باید کار را به منظور اطاعت و به منظور امر انجام دهیم ولی اوست که ما را در حفاظت خود قرار می دهد. بعضی از افراد به جای اینکه توکل در سرنوشت کنند، توکل در وظیفه می کنند، یعنی به جای اینکه اطاعت کنند، توکل می کنند. نه، اطاعت کن، ببین او چه دستور داده است، اگر دستور داده است که حرکت کنی حرکت کن و اگر دستور داده است نروی نرو، تو خود را آماده اجرای دستور او کن و آن وقت اعتماد داشته باش که او تو را به خود وا نمی گذارد. مثلا به انسان گفته اند تو وظیفه داری تحصیل علم کنی و درس بخوانی. این امر خداست. اگر کسی بگوید من به جای اینکه درس بخوانم توکل می کنم، صحیح نیست.
این مرحله، مرحله اطاعت است. اطاعت کن و مرحله نهایی را که سرنوشت است به او واگذار کن، تو به وظیفه ات عمل کن. اگر گفته اند بر تو لازم و واجب است کسب و کار کنی، اگر بگویی به جای کار کردن توکل می کنم صحیح نیست. کار کردن وظیفه است، کار کردن اطاعت است، تو اطاعت کن، دستور را اجرا کن اگرچه (سرنوشت کار را) به او واگذار کرده ای. «الله لا اله الا هو و علی الله فلیتوکل المؤمنون؛ معبودی جز او نیست، مطاعی جز او نیست، پس مومنین فقط او را اطاعت می کنند و تنها باید بر او توکل کنند» (تغابن/ 13).
ص: 1636
من_اب_ع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 173-172
مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 147-146
کلی__د واژه ه__ا
اخلاق قرآن انسان تقوی توکل سنت الهی