سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.
Amili, Jafar Murtada
عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.
مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.
مشخصات ظاهری : 20ج.
***معرفی اجمالی کتاب :
«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.
***ساختار کتاب :
کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.
***گزارش محتوا :
بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.
باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.
در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.
همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.
جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.
جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.
جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.
جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.
جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.
در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.
قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.
باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.
جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.
جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.
جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.
جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.
جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.
جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.
در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.
جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.
علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.
کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.
چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.
وضعیت کتاب
اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.
در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.
***پیوندها :
مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه
http://www.ghbook.ir/book/12171
***رده ها :
کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام
یادداشت : عربی.
یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.
شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی
رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : 1803354
شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین،و لا سیما علی أمیر المؤمنین و الأئمة من أبنائه المیامین،و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین،من الأولین و الآخرین،إلی قیام یوم الدین..
و بعد..
فقد وفق اللّه تعالی فی أوئل شهر حزیران سنة 2007 م..للشروع فی تسجیل بعض اللمحات من حیاة أمیر المؤمنین و سید الوصیین، علی بن أبی طالب«علیه السلام»..نسأل اللّه أن یجعل هذا الجهد خالصا لوجهه الکریم،و أن ینفع به مؤلفه یوم لا ینفع مال و لا بنون إلا من أتی اللّه بقلب سلیم،و أن یهدی بسیرة الوصی و الولی من شاء من عباده،إنه ولی قدیر..
هذا و قد ارتأینا أن یکون تقدیمنا لهذا الکتاب هو لفت نظر القارئ الکریم إلی بعض الأمور التی سیلاحظها بنفسه فی هذا الکتاب،و هی التالیة:
1-إن هذا الکتاب غیر قادر علی عرض کل الدقائق،و تفاصیل الحقائق عن حیاة أمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،و إنما هو نقطة من بحر
ص :5
سیرته«علیه السلام»،و لمعة ضوء من با هر دلالاتها،و رشحة من روائع مرامیها و غایاتها..و باقة ریانة من أزاهیر ملامحها و إشاراتها..
2-إن لحیاته«علیه السلام»فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» طابعا ینسجم مع موقعه من رسول اللّه،و مع المهمات التی لا بد له أن یضطلع بها،و کذلک مع طبیعة تعامله مع مقام النبوة الأقدس.
أما فی عهد:أبی بکر،و عمر،و عثمان،فقد اختلف الحال..و أصبح له «علیه السلام»موقع فی سیاسة الأمور،و فی مواجهة التعدیات و حفظ المنجزات،و العمل لحفظ خط الحق و أهله فی موازاة،و مواجهة سیاسات الترویج للباطل..فلا بد من رصد حرکته«علیه السلام»فی خضم الأحداث المتلاحقة بعنایة و دقة..و اقتناص الموقف و لملمة شراذمه،و بلورة معالمه..
ثم جاءت خلافته«علیه السلام»لتقدم النموذج الصحیح و الصریح للحکومة الإلهیة علی الأرض..فالتعاطی مع هذه الحالات المختلفة لا بد أن یختلف و یتفاوت،وفق توفر النصوص،و تنوع الخصوصیات فی کل منها.و هذا ما ظهر فی هذا الکتاب..فلیلاحظ ذلک.
3-قد اعتمدنا کثیرا فی القسم الذی یرتبط بحیاته و سیرته«علیه السلام»فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی النصوص التی أوردناها مع مصادرها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..
أما ما علقناه علی تلک النصوص،أو أوردناه من مناقشات،فمعظمه
ص :6
قد أعدنا تدوینه،أو أضفناه و ألحقناه لاقتضاء المقام ذلک.
4-قد اعتمدنا فی أکثر الموارد طریقة إیراد النص،ثم ألحقناه بفقرات لها عناوین خاصة بها..و قد تضمنت تلک الفقرات معالجات،أو انتقادات، أو تحلیلات لما جاء فی ذلک النص..
5-سیجد قارئ هذا الکتاب الکثیر من الموارد التی یصح أن تعتبر بمثابة إعادة نظر،أو تصحیح أو توضیح،أو توسعة لما ذکرناه فی سائر مؤلفاتنا..
6-إن عددا من المصادر التی أخذنا منها النصوص قد اختلفت طبعاته،و تعددت،و لم نتمکن من الإعتماد علی طبعة واحدة،بسبب الظروف التی واجهناها،و لا سیما بعد تدمیر منازلنا و مکتبتنا التی فی بیروت،و الجزء الأهم،و الأثمن من مکتبتنا التی فی بلدتنا عیثا الجبل-عیثا الزط سابقا-مع ملاحظة:أننا کنا نرغب بالإسراع فی إنجاز هذا الکتاب، بعد أن لا حظنا أن وضعنا الصحی لیس فی صالح التسویف أو التباطؤ فیه، فکنا ننجز فی کل شهر أو أقل،أو أزید بأیام قلیلة جزءا من هذا الکتاب، رغم کثرة الصوارف،و وفرة المعیقات و الموانع فی کثیر من الأحیان..
7-إننا لم نلتزم بحرفیة النص فی خصوص الصلاة البتراء التی تستبعد آل النبی عنها،بل التزمنا بصیغة واحدة و هی الصلاة الصحیحة،و التامة فی جمیع الموارد،و هی عبارة«صلی اللّه علیه و آله»..
و التزمنا أیضا بکلمة«علیه السلام»بالنسبة للإمام علی و سائر الأئمة..
فلیلاحظ ذلک.
ص :7
8-إن هذا الکتاب لم یکتب مسودة،ثم تم تبییضها،بل کتب مسودة، ثم طبع و صحح مرة واحدة..فإن ظهرت فیه بعض الأخطاء،أو لوحظ أی خلل أو قصور فی بعض عباراته،فهو بسبب ذلک غالبا،فإن الکتاب الذی لا یحظی بعنایة کافیة لا یسلم-عادة-من خلل کهذا..
9-لا بد أن نعترف:بأن ثمة مباحث لم توف حقها من البیان،و لم تستوف نصوصها التی تحتاجها لاستکمال ملامحها أو لم نذکر لها من المصادر ما یناسب أهمیتها..لأن همنا کان مصروفا إلی فتح الباب،و إراءة الطریق، و لم یکن بإمکاننا الأخذ بید سالکیه إلی نهایاته،لأن ذلک قد یؤدی إلی استطرادات واسعة،قد یصعب معها تحقیق الغرض من التصدی لتألیف الکتاب،فلیقبل القارئ الکریم عذرنا هذا،و العذر عند کرام الناس مقبول..
10-إن لنا الحق فی أن نسجل هنا أمرا قد یفید تسجیله فی إثارة الرغبة لدی بعض أهل العلم بالتصدی لمعالجته،و هو أن ما یرتبط بحیاة أمیر المؤمنین لیس مجموعا فی کتاب تکفل بتبویبه و ترتیبه،و تنسیقه وفق خطة بعینها،بل وجدناه متناثرا،و منتشرا فی کل کتاب،و فی کل فصل و باب،و لو جمعت سیرته«علیه السلام»،و رتبت،و بوبت حسب الأصول،فلربما تکون معالجتها أوفی و أتم مما هی علیه الآن.
11-قد یلاحظ القارئ الکریم علی مصادر هذا الکتاب أنها خلطت المصدر بغیر المصدر،و ذکرت القدیم و الحدیث،و الآخذ،و المأخوذ منه.
و قد یتخذ ذلک ذریعة للطعن فی سلامة الطریقة،و أن ینسب الخلل إلی
ص :8
معاییر البحث،و نحن نرید هنا أن نطمئن القارئ إلی أن هذا لم یغب عن بالنا،و لکننا قد تعمدنا ذلک لعدد من الأسباب التی لا مجال لشرحها الآن..
و منها:التعریف بکتب علمائنا رضوان اللّه تعالی علیهم،و الدلالة علی تضمنها لهذه الحقائق..
و منها:رفض الإلتزام بما یرید الآخرون أن یفرضوه علینا،من أن المعتبر هو کتبهم و مصادرهم،و ادعاء أنها هی الصحیحة دون سواها.
و منها:تیسیر الوصول إلی الکتب التی دونت النص لمن لا یملک مکتبة جامعة..
و منها:..
و منها:..
12-إننی أتمنی علی القارئ الکریم أن یتحفنی بملاحظاته، و إقتراحاته،و سیجدنی إن شاء اللّه عند حسن ظنه،لأن المهم عندی هو إحقاق الحق،و إبطال الباطل،و لیس لدی أی مصلحة فی غیر ذلک.
و الشاهد علی ذلک:أن الذی یلتزم جانب الحق،لن یکون مقبولا عند أهل الباطل،و سیواجهونه بمختلف أنواع الکید،و المکر،و التجنی..
و هذا هو ما واجهناه،و لا زلنا نواجهه علی مر الدهور و کر العصور..
13-قد یشعر البعض فی بعض الأحیان-و إن کانت قلیلة-:أن ما نأخذه علی البعض قد نقع فیه،فمثلا قد نقول:إننا نشک فی نص بعینه،
ص :9
لوجود نصوص أخری تخالفه..مع أن ذلک قد یحدث لنا أیضا.
و نقول:
إن غیرنا یدعی:أن ما یقوله هو الصحیح، لأنه ورد فی کتب الصحاح عنده..و ما عداه مکذوب،فنحن نلزمه بقوله.و نقول له:
إن هذا النص موجود فی کتبک،فإن کان مکذوبا،فالکذب قد صدر من علمائک الذین تنسب إلیهم الدیانة،و تصفهم بالوثاقة،فکیف تحکم؟!
أما نحن،فنقول:
کل روایة وردت فی مؤلفات علمائنا تحتمل الصدق و الکذب، لا لأن علماءنا قد کذبوها..بل لأن علماءنا قالوا:نحن ننقل لکم ما نقل إلینا، و کله یحتاج إلی بحث و تمحیص منا و منکم.فنحن و أنتم فیه شرع سواء..
و ربما یکون المقصود هو بیان تناقض نصوص صححاهم نفسها، لیتبین لهم عدم صحة هذا الإدعاء،لکی یتنازلوا عن العرش الذی وضعوها فیه.
أما نحن،فإننا لم ندع صحة جمیع ما فی کتبنا،لیطلب منا التخلی عن هذه النظرة،التی من شأنها أن توقعنا فی کثیر من المشکلات.
14-و أخیرا..نسأل اللّه سبحانه أن یلهمنا قول الحق،و یرزقنا نصرته، و تقویته،و الإلتزام به،و أن یزهق الباطل،و یفضح أهله،و یرد کیدهم إلی نحورهم،و یحفظ أولیاءه منهم،و یقوی عزائمهم،و یشد علی أیدیهم،إنه ولی قدیر..
و قد حرر هذا التقدیم بعد أشهر من الشروع فی هذا الکتاب،و ذلک
ص :10
حین قرر الإخوة المهتمون بطباعة الکتاب،أن یشرعوا فی طباعة القسم الأول منه..یبدأ من أحداث ولادة علی«علیه السلام»،و ینتهی أول خلافة علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی سنة 35 للهجرة.
و کنا قد بدأنا فی تدوین هذا الکتاب فی أوائل شهر حزیران سنة 2007 للمیلاد،و انتهینا إلی أول خلافة علی«علیه السلام»فی أواخر شهر حزیران سنة 2008 للمیلاد.رغم أننا قد توقفنا عن الکتابة خلال هذه الفترة نحو شهرین،بسبب سفرنا إلی إیران و العراق لزیارة العتبات المقدسة.
و الحمد للّه،و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی،محمد و آله الطاهرین.
عیثا الجبل(عیثا الزط سابقا)
/6/26سنة 1429 ه.ق الموافق 2008/6/30 م.
جعفر مرتضی الحسینی العاملی
ص :11
ص :12
تمهید (1):
بسم اللّه الرحمن الرحیم و الحمد للّه رب العالمین،و الصلاة و السلام علی سیّدنا محمد و آله الطاهرین، و اللعنة علی أعدائهم أجمعین،إلی قیام یوم الدّین.
و بعد..
فإن الحدیث عن الأئمة،و عن حیاتهم،و مواقفهم و ممارساتهم لیس حدیثا عن أشخاص لهم میزات و خصائص محدودة، ذات طابع فردی، تمتاز بها شخصیة مّا علی حد ما عرفناه و ألفناه.
و إنما هو حدیث عن الإسلام بشتی مجالاته،و مختلف أبعاده،و أروع خصائصه،و بکل ما فیه من شمولیة،و أصالة و عمق.
إنه حدیث عن الحیاة بحلوها و مرها،و بکل ما لها من اتساع و امتداد،
ص :13
و غموض و وضوح.و هو أیضا حدیث عن هذا الکون المدید و الهائل،و عن کل ما فیه من عجائب و غرائب،و آیات بینات.
حدیث عن الدنیا و الآخرة بآفاقهما الرحبة،و بجمیع ما فیهما و کل ما لهما من میزات،و سمات.
و إذن..فلیس بوسع أی باحث أو مؤرخ أن یستوعب حیاتهم«علیهم الصلاة و السلام».و لا أن یعکس لنا الصورة الدقیقة و الطافحة بکل النبضات الحیة فی شخصیتهم،و فی مواقفهم و مجمل سلوکهم،إلا إذا استطاع أن یدرک بعمق کل أسرار الحیاة،و حقائق التکوین،و مرامی و أهداف حقائق الإسلام،و یقف علی واقع تاثیراته فی کل حیاتهم،و فی کنه شخصیاتهم،و من ثم انعکاساته علی کل المفردات،و الحرکات،و السلوک، و التعامل مع کل ما و من یحیط بهم.
و لا نظن احدا یستطیع أن یدعی أنه قد بلغ هذا المستوی أو وفّق لمثل هذا المقام الرفیع،إلا إن کان واحدا منهم«علیهم السلام»،أو من نهل من نمیر علمهم،و تربی فی مدرستهم،و طبع کل حیاته و وجوده بطابعهم فکرا و علما،و فضیلة و خلوصا،و صفاء،کسلمان الفارسی و أبی ذر،و اضرابهما.
و أین و أنّی لنا بأمثال هؤلاء،أو بمن هم دونهم بمراتب.
و لکن ذلک لا یعنی أن نقف هکذا عاجزین،و لا أن نرتد خائبین،بل لا بد من خوض غمار البحث،و اقتحام هذا العباب الزاخر بالخیر و البرکات،و العبر و العظات،لیستفید کل منا حسب ما تؤهله له قدراته، و تسمح له به إمکاناته،فإن ذلک نور علی نور،و هو محض الخیر الذی
ص :14
یؤهلنا لخیر أوفی و أوفر و أکبر،و لبرکات أعم و أتم و أکثر.
و إذ قد عرفنا:أن الحدیث عن الأئمة«علیهم الصلاة و السلام»لیس تاریخا لأشخاص،فیما نعرفه من مفردات التاریخ لهم.
و إنما هو تاریخ الرعایة الإلهیة لهذا الإنسان،الذی أراد اللّه له أن تتجسد فیه کل آمال الأنبیاء و جهودهم،علی امتداد التاریخ البشری،فإنهم «علیهم السلام»هم النموذج الفذ للخلافة الإلهیة علی الأرض،بکل ما لهذه الکلمة من معنی،و ما تحمله من مدالیل.
نعم لقد تجسد فی شخصیتهم الإنسان الإلهی الکامل الذی واجه الحیاة،بالإرادة و العلم و الوعی و الحکمة،و الحزم،و واجهته الحیاة بکل ما تملک من سلبیات،و ما تختزنه من مصاعب و مشکلات،و ما انطوت علیه من مهالک،و آفات.فقهرتها إرادته،التی هی امتداد لإرادة اللّه سبحانه، و احبط مکرها وعیه،لأنه ینظر بعین اللّه،و انتصرت علیها حکمته،و أناف علی جبروتها حزمه،لأن ذلک منه کان بتعلیم اللّه و تسدیده،و توفیقه و تأییده.
و من هنا..فإنه یصبح من الوضوح بمکان حاجتنا إلی فهم حیاة الأئمة «علیهم السلام»من خلال فهم الظروف،و الأحوال التی ساهمت فی فرض واقع معین،کان لا بد لهم من أن یعایشوه،و أن یتعاملوا معه.
سواء فی ذلک ما ربما یری البعض أنه یقع فی الدائرة الخاصة من حیاتهم الشخصیة«علیهم السلام»أو ما یفترض أنه الدائرة الأوسع من الحیاة
ص :15
العامة فی ظروف العمل السیاسی و الاجتماعی،و التربوی العام،و ما یرتبط بذلک أو ینتهی إلیه،بسبیل،أو بآخر.
و کل ما تقدم یدلل علی حقیقة واحدة،و یؤکدها،و هی الصعوبة البالغة،و حجم المشاق التی لا بد أن تواجه أی باحث یرید أن یفتح نافذة علی الآفاق الرحبة فی حیاتهم صلوات اللّه و سلامه علیهم،و یؤرخ لها و لو فی أبسط المستویات،مهما أراد أن یقتصد و یقتصر علی الضروری من الشواهد و الدلائل.
و لکن ما تقدم یفرض علینا الإجابة علی سؤال ملح،و هو:
هل یکفی ما بأیدینا من نصوص و مصادر لهذا المهم،و یفی بهذا الغرض،و یحقق تلک الغایة؟!
و إذا کانت الإجابة بالنفی،فالسؤال الآخر الذی یواجهنا هو:
هل استطعنا أن نوظف کل ما لدینا من نصوص؟!و هل استفدنا من جمیع المصادر التی بحوزتنا بالشکل الکافی،و بالمستوی المطلوب؟!
فی مجال فهم حیاتهم«علیهم السلام»،و الانطلاق فی آفاقها الرحبة و اللامحدودة.
و طبیعی أن تکون الإجابة هنا بالنفی أیضا،فإن الکل یعلم:أننا لم نستطع أن نستثمر ما بأیدینا من نصوص.
بل لن نکون مسرفین إذا قلنا:إننا حتی الآن لم نقم بما هو ضروری فی
ص :16
مجال التحضیر للأجواء و المناخات،و تقریب الوسائل التی تؤهلنا،و لو لأن نقدم معلومات عامة منسقة بصورة فنیة صحیحة.أو فقل لم نقم حتی بفهرسة إجمالیة تقربنا إلی معرفة القیمة الحقیقة لما نملکه من تراث نافع فی هذا المجال.
فضلا عن أن نقوم بدراسة النصوص و تمحصیها،ثم ربطها بمناشئها و تأثیراتها فی غایاتها بصورة علمیة معمقة و مفیدة،و لو فی دائرة محدودة.
أما ما قد نجده من لمحات و لمعات متناثرة هنا و هناک،فإنها لم تنل حظها من البحث و التقصی،و لا استطاعت أن تلتحق بما عداها،مما کانت لها تاثیرات-به أو فیه-بمستویات متفاوتة.
و لعل مما یزید الأمر صعوبة،و إشکالا:أننا إذا وضعنا تاریخ الأئمة «علیهم الصلاة و السلام»،إلی جانب هذا التاریخ الذی یدعی أنه یسجل وقائع و أحداث الفترة الزمنیة التی عایشوها صلوات اللّه و سلامه علیهم.
لو وضعناهما أمام باحث أو ناقد لا یملک تصورا عن حقیقة تطورات الأحداث،و تأثیر السیاسات،فإنه سیجد:أنهما تاریخان غیر منسجمین،بل و حتی غیر متجانسین،و سیخیل إلیه:أن الأئمة لا یعیشون الأحداث و لا یتفاعلون بمحیطهم،بل لهم عالمهم الخاص،المنغلق و المنطوی علی نفسه، و للآخرین عالم آخر،لا یشبهه لا من قریب،و لا من بعید.
و لکن الباحث الألمعی،و المدقق الخبیر،الذی اطلع علی حقیقة التطورات،و ما رسمته السیاسات فی المجالات المختلفة،لا بد یجد عکس
ص :17
ذلک تماما،حیث سیری:أن الأئمة«علیهم السلام»یلامسون الواقع عن قرب،و یسجلون الموقف الرسالی المسؤول،و الواعی،تجاه کل ما یجری، و یدور حولهم.
و لعلهم«علیهم السلام»یمثلون فی أحیان کثیرة أعمق العوامل تأثیرا فی مجمل الواقع السیاسی،و الاجتماعی،و الثقافی،و التربوی،علی مستوی الأمة بأسرها،فضلا عن تأثیرهم العمیق،فی الدائرة التی یبدو-للوهلة الأولی-أنهم یعیشون فیها،و یتعاملون معها.
و فی مجال فهم عوامل هذا الاختلاف الظاهر بین ذینک التاریخین،لا بد من التأکید علی الحقیقة التالیة:
أن ذلک الفریق الذی اهتم بتسجیل بعض اللمحات من حیاة الأئمة و مواقفهم«علیهم السلام».یختلف کثیرا فی عقلیته،و فی مفاهیمه،و فی طموحاته،ثم فی حوافزه و دوافعه،و کذلک فی أهدافه و غایاته عن ذلک الفریق الذی تصدی للتاریخ و للحیاة العامة لتلک الفترة الزمنیة،التی عایشها الأئمة«علیهم السلام».
و الأهم من ذلک الاختلاف الظاهر،بین هذین الفریقین فی مجمل المعاییر و المنطلقات التی رضیها کلّ لنفسه،و انطلق منها لتمییز الحق من الباطل،و الصحیح من السقیم،و علی أساسها کان الرد أو القبول، و الخروج،و الدخول،فی مختلف المواقع و المواضع.
و قد وجدنا:أن المنطلقات،و المعاییر،التی انطلق منها،و تحرک علی
ص :18
أساسها أولئک الذین أرخوا لتلک الحقبة من الزمن،و کتبوا ما یسمی ب «التاریخ الإسلامی»؛کانت فی مجملها مزیفة و مضللة أرید منها تکریس الانحراف،و تأکیده،و تبریره،و الحفاظ علیه،و تسدیده.
و لا نقول ذلک تعصبا،و لا تجنیا علی التاریخ و المؤرخین،ما دام أن الکل یعترف لنا بحقیقة:
أن التاریخ المکتوب لیس هو تاریخ الشعوب و الأمم،و لا یملک القدرة علی أن یعکس لنا آمالها،و لا آلامها،و لا معاناتها أو حرکتها فی واقع الحیاة.و إنما هو تاریخ الحکام و السلاطین،و من یدور فی فلکهم.
و حتی تاریخ الحکام هذا،فإنه لم یستطع أن یعکس واقعهم بأمانة و دقة و نزاهة،مادام أنه غیر قادر إلا علی تسجیل ما یرضی الحکام،و یصب فی مصلحتهم،و یقوی من سلطانهم،مهما کان ذلک محرفا و غیر نقی،أو مزورا و غیر واقعی.
فلم یکن ثمة مؤرخ یملک حریة الرأی،و لا هو مطلق التصرف فیما یرید أن یقول أو یکتب.کیف و هو یری بام عینه کیف أن روایة واحدة یرویها أحدهم فی فضل علی«علیه السلام»،تثیر علیه غضب الحاکم، فیصدر الأمر بجلده مئات السیاط.
و یروی الطبری حدیث الطیر،فیرجم العامة داره،حتی کان علی بابه تل من الحجارة.
و یروی أحدهم روایة حول مناظرة بین آدم و موسی«علیهم السلام»، فیشکل الأمر علی احد الحاضرین و لا یعرف أین اجتمع آدم و موسی،و بین
ص :19
موت ذاک.و ولادة هذا مئات السنین،فیدعوا الخلیفة له بالنطع و السیف، إلی آخر ما هنالک مما یحتاج استقصاؤه إلی وقت طویل و جهد وافر.
أضف إلی جمیع ما تقدم:أن الکثیر مما کتب و سجل،فإنما کتب بعقلیة خرافیة،قاصرة و غیر ناضجة.
و لا أقل من أن کثیرا منهم ینطلق من تعصبات مقیتة،أو من هوی مذهبی رخیص لا یلتزم بالمنطق السلیم،و لا یهتدی بهدی العقل،و لا یؤمن بالحوار و الفکر کأسلوب أفضل للتوضیح و للتصحیح.
هذا..إلی جانب أهواء و طموحات لا مشروعة و لا مسؤولة،تتوسل بالتحویر و التزویر.لتتوصل إلی المناصب و المآرب.
و من خلال ذلک کله،و سواه،یصبح من الطبیعی:أن لا یجد الباحث فی کتب التاریخ الملامح الحقیقة للشخصیات التی تقف فی موقع التحدی للحکام،و لمخططاتهم،و تتصدی لأصحاب الأهواء المذهبیة،و التعصبات العرقیة،و غیرها،و لانحرافاتهم.
رغم أن هذه الشخصیات ترکت آثارا عمیقة فی واقع الحیاة السیاسیة و الاجتماعیة،و العلمیة و التربویة و غیر ذلک.
و من هنا..نعرف:أنه لا بد من البحث عن الأیدی الأمینة و المخلصة و تعهد لها بأن ترسم الملامح الحقیقة لهؤلاء الأفذاذ من الرجال.و أن تسعی لالتقاط ما تناثر هنا و هناک من لمعات،أو ندّ من لفتات و لمحات،لم یجد الحکام فیها خطرا،و لربما أراد المؤر خون أن یقضوا بها و طرا.
ص :20
و بعد..فإننا نشعر:أن من الضروری الإشارة هنا إلی ذلک النهج من البحث،الذی یفرط فی الاعتماد علی الغیب فی فهمه لمواقف الأئمة «صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین»،و تفسیرها.و یفصلهم عن واقع الحیاة و حرکتها،و یصورهم علی أنهم یحرکون الحیاة،و یتعاملون معها بصورة خفیة،و من وراء الحجب،بل إنک تکاد تذکر له أمرا عن إمام حتی یصدمک بالقول بأن ذاک إمام معصوم،له حکمه الخاص به،حتی کأن الإمام عنده لا یجوز الائتمام به،و لیس قوله و فعله و تقریره حجة علینا و علی الناس جمیعا.
و ذلک إن دل علی شیء،فإنما یدل علی أن صاحب هذا النهج یعانی من مشکلة فی فهمه للأئمة«علیهم السلام»،و لدورهم،الذی رصدهم اللّه للقیام به،ألا و هو نفس دور الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،الذی أرسله اللّه سبحانه مبلغا و معلما،و مربیا،و ولیا،و حافظا و مهیمنا علی الواقع العملی،و قائدا،و قاضیا،و حاکما بالإضافة إلی مهمات صرح بها القرآن الکریم،و لهج بها النبی العظیم«صلی اللّه علیه و آله».
کما أنه لم یأخذ بنظر الاعتبار تأکیدات القرآن و الرسل علی بشریتهم:
قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً
وَ مٰا مَنَعَ النّٰاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جٰاءَهُمُ الْهُدیٰ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا أَ بَعَثَ اللّٰهُ بَشَراً رَسُولاً
.
ص :21
وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ
.
إلی آخر ما هنالک من آیات لها هذا الطابع،أو تصب فی هذا الاتجاه.
و فی مقابل ذلک،فإننا لا نوافق الآخرین أبدا،بل نخطؤهم بقوة فی نظرتهم المادیة إلی الأئمة«علیهم السلام»،بعیدا عن عنصر الغیب،و عن الکرامات الإلهیة،و عن التصرف الغیبی،و الهیمنة علی الواقع الراهن، فیفسرون مواقفهم«علیهم السلام»و کل سلوکهم،و أنحاء تعاملهم، و یفهمونها علی أساس مادی،خاضع لحسابات عملیة،و ظاهریة ریاضیة، و لها آثار و نتائج طبیعیة و ذاتیة بالدرجة الأولی.
و هم یتجاهلون بذلک هاتیک النصوص ذات الطابع الغیبی،التی تقوم علی الألطاف الخفیة،و الکرامة الإلهیة لعباد اللّه الأصفیاء،و حججه علی عباده،و أمنائه فی بلاده.
فلا یکاد یقترب من تلک النصوص و الآثار التی تسجل-علی سبیل المثال-حقیقة:أنه یوم قتل الحسین«علیه السلام»لم یرفع حجر فی بیت المقدس إلا و وجد تحته دم عبیط.
ثم ظهور الحمرة فی یوم عاشوراء،و قول زینب«علیها الصلاة و السلام» لابن زیاد أفعجبتم أن مطرت السماء دما و لا یتصدی لبحث ذلک و تأییده،أو رده و تفنیده رغم أن ذلک قد تأکد حصوله،و لیفترض لنا أن زینب«علیها السلام»إنما تفترض الحدث و لا تنقله لنا علی أنه حقیقة واقعة.
ص :22
و هم أبعد ما یکونون عن الحدیث عن کلام الرأس المقدس فوق الرمح بالآیة الکریمة:
أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحٰابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کٰانُوا مِنْ آیٰاتِنٰا عَجَباً
.
بالإضافة إلی حدیث ارتفاع جدران المسجد،حینما همت«علیها السلام»بالدعاء علی الذین یضطهدون أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و یغتصبون حقه،بعد ضربهم لها،و إسقاطهم جنینها،حین وفاة أبیها الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».
إلی غیر ذلک من نصوص و آثار،تشیر إلی ظهور الکرامات،و خوارق العادات لهم«علیهم السلام»،و شمول اللّه لهم بألطافه الخفیة،تماما کتلک المعجزات و الکرامات التی سجلها القرآن للأنبیاء،کما فی قضیة عصا موسی،و نقل عرش ملکة سبأ من الیمن إلی بیت المقدس،و غیر ذلک.
نعم..إن هؤلاء الباحثین و الکتاب،لا یکادون یقتربون من النصوص التی لها هذا الطابع،و تصب فی هذا الاتجاه،حتی کأنهم لا یریدون الاعتراف بها،أو أنهم یخجلون من وجودها.تماما کخجل البعض منهم و إبائه من طرح موضوع الإمام المهدی الغائب«صلوات اللّه و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین»فی أی من کتبه و أبحاثه،متمحلا أعذارا واهیة لا تسمن و لا تغنی من جوع.
و لا ندری إن کان بعد ثبوت صحة هذه النصوص،و سلامتها،یمکن
ص :23
لهؤلاء أن لا یعتبروها جزءا من تاریخ الأئمة،و من حیاتهم.
و أخیرا..
فإننا نؤکد لهؤلاء و لغیرهم علی حقیقة:أن الأئمة«علیهم السلام» یمثلون الرعایة الإلهیة لإنسانیة الإنسان،من خلال الاعتراف بواقعیة وجوده المادی،ثم الانطلاق بهذا الواقع بالذات،و السمو به إلی المطلق،إلی رحاب اللّه سبحانه،من خلال الإمداد الغیبی،حیث یکون ذلک ضروریا، و إکرامه بالکرامات الظاهرة،و اکتنافه بالألطاف الإلهیة الخفیة اللامحدودة، حیث یصبح محلا و أهلا لها.
أما أولئک الذین یحجّمون دور الائمة،و یقصرونه علی الأخلاق،مثلا أو علی الدور الاجتماعی،أو خصوص التحرک السیاسی مثلا،و یصبون کل تصوراتهم فی هذا القالب المحدود أو ذاک،فإنما یقدمون للآخرین صورة تفقد معظم معالمها الأساسیة،و لا یمکن أن یعکس بحث کهذا واقع حیاتهم،و حقیقة دورهم«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین».
و لقد کان بودی ان أسهم بدوری ببحوث تتناول بعض جوانب حیاتهم«علیهم السلام».و هذه أمنیة عزیزة علی،و أثیرة لدی.فسجلت قبل سنوات قد سجلت بعض النقاط علی سبیل الفهرسة المؤهلة للدخول فی بحث کهذا،علی أن تمثل بمجموعها مدخلا معقولا لدراسة حیاتهم «علیهم السلام»،و إن کانت لم تستوعب کل ما یحب،و ما ینبغی.
و قد بقیت هذه النقاط متناثرة تائهة،یعوزها التنسیق،ثم رأی بعض
ص :24
الأخوة أن الحقها بهذا الکتاب علی شکل تمهید لسیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»علّ أن ینفع اللّه بها،من یسعفه التوفیق للبحث و التقصی فی حیاتهم «صلوات اللّه و سلامه علیهم».
و النقاط هی التالیة:
1-إن من الطبیعی إعطاء لمحة عن تواریخهم«علیهم الصلاة و السلام»کیوم الولادة،و یوم الوفاة،و السنة و الشهر،و محل السکنی و الأولاد و الزوجات،و الأصحاب،و سائر النقاط التی تمثل الحیاة الشخصیة لهم«علیهم السلام».
و ذلک بصورة علمیة صحیحة،فیها من التحقیق،ما یزیل أی شبهة و ریب أو تردید.
2-الإجابة علی سؤال:لماذا تعدد الأئمة«علیهم السلام»؟!و هل یمکن أن یکون لما نراه من اختلاف و تمیز بین الأمور التی تصدی لها کل إمام منهم بالنسبة للإمام الآخر،فهذا تراه یهتم بالتربیة العقائدیة،و ذاک یهتم بنشر المعارف الفقهیة،و ثالث یهتم بالناحیة السیاسیة،إلی غیر ذلک مما تفرضه عقلیات،و حاجات الأمة فی الأزمنة المختلفة-هل یمکن أن یکون لذلک صلة بتعدد الأئمة«علیهم السلام»،أم أن ذلک لمحض الصدفة، و اقتضاء الحالات و الظروف الطارئة؟مع العلم بأن بعض الأئمة قد تصدوا لأکثر من مجال أیضا؟!أم أن هناک أسرارا و أسبابا أخری تحتاج للبحث و الکشف عنها.
3-بیان الطرق التی اتبعها الأئمة لمعالجة الانحرافات الفکریة،و إیراد
ص :25
أمثلة علی ذلک،سواء فی النواحی العقائدیة،أو الفقهیة،أو فی التفسیر،أو فی السلوک الإنسانی،و الأخلاقیات،أو فی المواقف من القضایا الحساسة و المصیریة،و غیر ذلک.
4-محاولاتهم طرح الإسلام العملی،الذی یرتبط بالغیب،و یندفع نحوه،مع مقارنة بین ذلک و بین ظاهرة التصوف،الذی اهتم بالریاضة الروحیة،و أهمل الجانب الثقافی و العلمی.و بیان الفوارق بینهما و کذلک الحال بالنسبة لذلک الإسلام النظری الذی اهتم بالناحیة الثقافیة و العلمیة، و العمل علی استبعاد المفاهیم الخاطئة،و النظریات الفارغة و التی تبعد الإنسان عن النفحات الروحیة،و تمنعه من الارتباط بالغیب.
5-الملاحظة الدقیقة لموقفهم«علیهم السلام»من أهل الحدیث،و من المعتزلة،و سائر الحرکات الدینیة و الفکریة،و الفرق المختلفة التی کانت تحاول فرض نفسها،و بلورة أفکارها.
هذا بالإضافة إلی مواقفهم«علیهم السلام»من الفقهاء المنحرفین، و علماء السوء،و وعاظ السلاطین.
6-و لا بد أیضا من إلماحة سریعة إلی سر اختیارهم«علیهم السلام» السکوت فی قضیة خلق القرآن،و سبب أمرهم شیعتهم بعدم التدخل فی الجدل القائم حولها.
مع إلماحة سریعة إلی أهداف طرح مسألة کهذه،ثم النتائج التی تحققت فی هذا الاتجاه.
7-ثم هناک موقفهم«علیهم السلام»من الثقافات الغربیة الوافدة عن
ص :26
طریق أهل الکتاب،و عن طریق الترجمات لکتب سائر الامم،أو اختلاط المسلمین بعد الفتوحات،و غیرها بالأمم الأخری،و إطلاعهم علی ما عندها من أفکار و مذاهب.
و لا یجب أن ننسی مواقفهم«علیهم السلام»من التحریفات،التی کان یتعرض لها الإسلام الخالص من قبل الیهود و النصاری الذین أظهروا الإسلام.و من قبل القصاصین،و أهل الحدیث من طالبی الشهرة و المال،و کذلک تحریف الحکام و السلاطین للإسلام،لیوافق مذاهبهم و مشاربهم السیاسیة،و یخدم طموحاتهم،و توجهاتهم السیاسیة، و مصالحهم الشخصیة،أو القبلیة و الإقلیمیة.
8-و لا بد من بیان موقفهم من تفسیر القرآن الذی کان یتم-فی أحیان کثیرة-بصورة غیر واقعیة،و موقفهم من التلاعب بالسنة النبویة الشریفة.
ثم التعرف علی الموازین و المعاییر و الضوابط التی اتبعوها أو أرشدوا إلیها،و التی یتمکن الناس من خلالها من معرفة ذلک الجانب المریض من النصوص،و استبعاده،کما و یتمکن شیعتهم بواسطتها من فهم القرآن فهما سلیما غیر متأثر بما هو غریب عن الدین و تشریعاته،و عن الإسلام و مفاهیمه.
و من هنا تصبح دراسة قضیة الکندی الذی حاول نشر کتاب یعترض فیه علی مدالیل آیات القرآن،تصبح ضروریة لفهم بعض أسالیب الأئمة فی مواجهة حالات الإنحراف الفکری،إذا کانت منطلقة من شبهة،و لم یکن له خلفیات،ذات طابع غیر أخلاقی،و لا إنسانی.
9-کما لا بد من دراسة السر فی أنهم«علیهم السلام»لم یترکوا للناس
ص :27
آثارا مکتوبة،مادام أن ذلک یحسم النزاع فی أمور کثیرة.مع ان تدوین العلوم کان فی زمنهم علی قدم و ساق،و رغم أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد کتب الجفر و الجامعة و غیر ذلک،لکن ما کتبه«علیه السلام»قد بقی عندهم«علیهم السلام»،و لم یتجاوزهم إلی غیرهم.
و ذلک یحتم دراسة صحیفة الرضا«علیه السلام»،و غیر ذلک مما ینسب إلیهم«علیهم الصلاة و السلام»لمعرفة ما إن کانت من إملاءاته،أم أنها من مکتوباته،أو من المنقولات الشفهیة عنه.
أضف إلی ذلک:أنهم«علیهم السلام»ما فتئوا یشجعون شیعتهم علی تدوین العلوم،و اتقانها،فلابد من تفصیل وقائع ذلک بصورة واضحة.
10-لا بد من البحث حول کرامات الأئمة«علیهم السلام»، و الإجابة علی سؤال:هل کان الأئمة بحاجة إلی ظهور تلک الکرامات علی أیدیهم؟
و ما الفرق بین الکرامة و المعجزة؟
ثم ما الفرق بین کراماتهم و بین ما ینسب إلی غیرهم من المتصوفة و سواهم.و هل کل ذلک صحیح؟
أم أن کرامات الصوفیة و غیرهم موضع شک و ریب و لماذا؟
و إذا کان ثمة مبالغات غیر معقولة،فلابد من الإشارة إلی ذلک مع الترکیز علی فهم ظروفه و مبرراته.
کما لا بد من دراسة ما ینسب إلی المرتاضین حتی من غیر المسلمین من خوارق..و کذا ما ربما یدعی حصوله لبعض غیر المسلمین ممن لهم اعتقادات
ص :28
غیر صحیحة.
و هل یدخل الکرامات اخباراتهم«علیهم السلام»بالأمور الغیبیة و عن المستقبل؟!
و هل کل ذلک من هذا الباب؟!
أم أن بعضه من العلم الخاص،و بعضه لیس من هذا و لا ذاک،و إنما هو معرفة للنتائج من خلال دراسة الظروف الموضوعیة بدقة و تبصّر؟!
و لا بد أیضا من معرفة السبب فی أن علیا«علیه السلام»کان یهتم بالأخبار بالمغیبات،و قد بلغت إخباراته حدا جعل بعض الناس یتهمونه بالتکهن و حتی بالکذب-و العیاذ باللّه-.
مع ذکر نماذج مما تحقق من إخباراته الغیبیة«علیه الصلاة و السلام».
11-حدود علوم الأئمة«صلوات اللّه و سلامه علیهم»،و کیفیة حصولها لهم مع تسجیل الملاحظة التی تقول:إنهم«علیهم السلام»کانوا باستمرار یؤکدون علی أن لدیهم من العلوم و المعارف الخاصة ما لیس عند غیرهم،و أنهم تلقوا ذلک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»المسدد بالوحی،و من ذلک قولهم:إن عندهم الجفر و الجامعة،و کتاب علی«علیه السلام»و غیر ذلک.و ما هو السر فی ذلک؟
12-محاولة إعطاء وصف دقیق-مع الأمثلة الکثیرة-لشخصیاتهم فی أبعادها المختلفة،و إبراز فضائلهم و مزایاهم النفسیة،بالإضافة إلی التعرف علی سلوکهم الإنسانی و الأخلاقی.
ثم إعطاء تصور عن حیاتهم الخاصة،و وصف دقیق لتعاملهم مع
ص :29
أبنائهم و سائر أفراد عوائلهم،و حرکاتهم داخل بیوتهم،و تصرفاتهم مطلقا، حتی مع ضیوفهم،أو حینما یکون ثمة ما یوجب فرحا و سرورا أو حزنا و جزعا.
13-القاء نظرة دقیقة علی طریقة عباداتهم،و طبیعة ارتباطهم باللّه، و کیفیة الإستفادة من ذلک.
14-ملاحظة مصادر أموالهم و حجمها،و کیفیات وصولها إلیهم و کیف کانوا ینفقونها؟و ما هو مدی تأثیر المال فی حیاتهم و فی روحیاتهم و نفسیاتهم؟
ثم الإشارة إلی حقیقة موقفهم من عطایا الحکام،و متی تقبلوها، و لماذا؟متی رفضوها و هل کان رفضهم لها یعنی-بنظر الحاکم الظالم- تحدیا،و إعلانا للحرب ضده.
و لا بد من معرفة السرّ فی أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد کان ینفق علی نفسه من أمواله فی المدینة،و هل کان یأخذ من بیت المال عطاء،و فی أی شیء کان ینفقه،و کیف جاز له أخذ العطاء،إذا کان یملک من البساتین ما تقدر صدقته،أو غلته بأربعین ألف دینار فی السنة؟!
و هل کانوا«علیهم السلام»یتناولون من الخمس شیئا،و کذا من غیره من الحقوق الشرعیة،و لماذا؟
هذا بالإضافة إلی توضیح کیف أنهم«علیهم السلام»کانوا یصرون علی العمل فی مزارعهم و بساتینهم بأنفسهم.
ثم البحث عن سرّ مطالباتهم ببعض ما انتزع منهم من أراض،و ماذا
ص :30
کان مصیر الخمس فی عهد علی«علیه السلام».
و لماذا لم یستر جعوا ما أخذ منهم؟؟
15-أسالیبهم التربویة لشیعتهم،و أسس و أسالیب تعاملهم معهم.
و کیفیات ربطهم الناس بقضیة أهل البیت«علیهم السلام»،عقائدیا و عاطفیا و ثقافیا و غیر ذلک،و تأثیرات هذه المرکزیة الدینیة علی الحالة الفکریة و علی الانسجام فی الفهم للأمور و فی المواقف و التطلعات،و الآمال هذا إلی جانب موقفهم من کل الثقافات الأخری و أن کل ما لا یخرج من هذا البیت فهو زخرف،و مدی تأثیر ذلک فی صیانة الفکر و العقائد، و المفاهیم لدی الناس الذین کانوا مرتبطین بهم.
16-هذا بالإضافة إلی تسلیط الضوء علی الحالة التنظیمیة الدقیقة التی رکزوها فیما بین شیعتهم،و الماحة إلی دور وکلائهم فی مختلف الأقطار، و حدود صلاحیات و وظائف أولئک الوکلاء،ثم معالجات الأئمة«علیهم السلام»للخلافات التی ربما کانت تنشأ فیما بین هؤلاء الوکلاء،مع الترکیز الدقیق علی الانضباطیة فی الحالة التنظیمیة،حتی إنهم لیرجعون الأموال لأحد الأشخاص،لیدفعه إلی الوکیل الذی کان فی بلد ذلک الشخص.
17-الأسالیب الحربیة،و مبادئ الحرب عندهم،هذا بالإضافة إلی المبررات التی تکفی لخوض الحروب و مکابدة ویلاتها.بالإضافة إلی بیان الحدود التی تفرض إیقاف تلک الحرب،و مبررات التخلی عنها.
و وصف دقیق لتعاملهم الإنسانی مع أعدائهم،و رفض منطق التشفی، و أسباب ذلک و تأثیراته.
ص :31
18-إبراز اهتمام الأئمة«علیهم السلام»بتربیة متخصصین فی العلوم و الفنون،فهذا متکلم،و ذاک فقیه،و آخر کیمیائی،و هکذا..ثم اهتمامهم فی أن لا یتجاوز کل منهم حدود اختصاصه و إرجاع الآخرین حین تمس الحاجة إلی أصحاب الاختصاصات کل حسب ما یتناسب مع ما یطلبه و یریده.
ثم إبراز المستوی الثقافی لأصحابهم«علیهم السلام»حتی لقد أصبحوا فی عهد الإمام الصادق،و الکاظم«علیهما السلام»هم الطلیعة المثقفة و الواعیة،و أرباب الفکر و العلم فی الأمة الإسلامیة،و هیمنوا علی الثقافة العامة بصورة واضحة.و دراسة تأثیرات ذلک علی صقل الفکر، و التعامل مع مقولات أرباب الفرق و المذاهب الأخری.
هذا..بالإضافة إلی تاثیرات ذلک علی السیاسة و السیاسیین و مواقفهم من الأئمة«علیهم السلام»،و من الشیعة بصورة عامة.
19-بیان اهتمام الائمة«علیهم السلام»بتعلیل الأحکام الشرعیة و غیرها،حتی لقد ألفت الکتب فیما روی عنهم«علیهم السلام»من علل أو من حکم و دراسة الطابع و الخصائص التی کانت تتمیز به تلک التعلیلات و الموضوعات و النواحی التی أبرزتها أکثر من غیرها.
20-بیان أنهم«علیهم السلام»کانوا لا یستعملون التقیة فی بعض القضایا الحساسة،رغم خطورة ذلک علی حیاتهم،کقضیة:أنهم الأحق بالإمامة من کل أحد،و قضیة النص علی علی«علیه السلام»فما هو سر ذلک؟
و ما هی الأسالیب التی استفادوا منها لإقناع الناس بهذا الأمر الخطیر.
ص :32
ثم إظهار أنهم کانوا یرکزون فی إثبات ذلک علی أمور:
منها:إظهار و إثبات:أن لدیهم علوما خاصة،ورثوها عن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و لا توجد لدی أی کان من البشر.
و منها:قضیة النص.
و غیر ذلک..
21-کیف کان یتم الإتصال فیما بین الأئمة«علیهم السلام»و بین القاعدة الشعبیة،و بسائر أفراد شیعتهم،الذین کانوا فی ضیق شدید،و محنة عظیمة من قبل حکام الجور،و کثیر منهم فی السجون،أو مشردون فی البلاد.
مع إعطاء لمحة عن الأسالیب و الوسائل التی کان کبار شیعتهم یتوسلون بها للاتصال بهم،و لا سیما فی الظروف الصعبة و الحرجة.
22-لا بد من إعطاء لمحة عن نشاطات الأئمة حینما کانوا فی سجون الطواغیت،سواء فی ذلک نشاطاتهم فیما بین الناس الذین هم فی الخط الآخر،أی فی رکاب الحکام،أو ینتمون إلی فرق أخری لیست علی علاقات طیبة مع خط أهل البیت«علیهم السلام»،حتی أن یحیی بن خالد البرمکی یشکو إلی الرشید بأن الإمام الکاظم-و هو تحت هیمنتهم،و رقابتهم-قد أفسد علیهم قلوب شیعتهم.
23-سیاساتهم فی مواجهة التمییز العنصری،فکان الإمام السجاد «علیه السلام»یهتم بالموالی و شرائهم و عتقهم بصورة متمیزة عن باقی الأئمة،باستثناء ما عرف عن أمیر المؤمنین«علیه السلام».و کان یعلمهم و یثقفهم،و یکتب ذنوبهم فی کتاب،ثم یذکرهم بها و یعتقهم.
ص :33
و قد أعتق ألوفا کثیرة منهم.و لا بد من دراسة دقائق تعامله«علیه السلام»معهم،و ظروف عتقه لهم،و آثار هذا التعامل و دوافعه.
مع الالتفات إلی ان هذا منه«علیه السلام»یجیء فی وقت کان فیه الحکام یمارسون سیاسة التمییز العنصری،و تفضیل العرب علی کل من سواهم بأبشع الصور،و أرذلها.
ثم..الإلماح إلی دور الموالی فی نشر الإسلام،و لا سیما التشیع لأهل البیت،ثم البحث عن دورهم فی نشر الإسلام فی الأمم الأخری بصورة عامة.
کما لا بد من دراسة ظاهرة تزوج نفس الأئمة«علیهم السلام»بغیر العربیات بکثرة،حتی إن عددا منهم قد ولد من هؤلاء النساء بالذات.
یضاف إلی ذلک:أن لمعرفة الأئمة بلغات الأمم آثار لها طابعها الخاص، لا بد من الإطلاع علیه،و الإلمام به و معرفة بمناشئه.
24-ثم هناک موضوع التمهید منهم«علیهم السلام»لغیبة الإمام المهدی«صلوات اللّه و سلامه علیه»،و کیف بدأوا یحتجبون عن الناس منذ عهد الإمام الهادی«علیه السلام»،لیعوّدوا شیعتهم علی هذه الظاهرة.
هذا بالإضافة إلی أن الإمام الجواد و الهادی«علیهما السلام»قد تصدیا لمقام الإمامة فی سن مبکرة جدا،أی فی الخامسة أو فوقها بسنوات معدودة.
مع ملاحظة مدی تأثیر ذلک علی موقف الشیعة و علی فکرهم،ثم علی موقعهم بین أهل الملل الأخری.
مع الإشارة إلی أن الإمام المهدی قد غاب و هو صغیر السن،و ذلک
ص :34
بعد وفاة والده«علیهما السلام».
25-و لا بد من الحدیث عن مساهمة الأئمة«علیهم السلام»فی النهضة العلمیة،و عن تصریحاتهم أو تلمیحاتهم إلی حقائق علمیة،لم یمکن اکتشافها،أو فقل إدراکها إلا بعد قرون من الزمن.و عن بعض القواعد و المبانی التی ساعدت علی تحقق هذه النهضة العلمیة،مع ذکر أمثلة صریحة و یقینیة فی هذا المجال،مع ملاحظة تنوع العلوم،و من اشتهر من أصحابه بالتصدی إلیها کجابر بن حیان و غیره.
26-و من الأمور الجدیرة بالبحث«الدعاء»عند الأئمة،و لا سیما بالنسبة لأمیر المؤمنین،و الإمام السجاد،و الإمام الحسین«علیهم السلام»، مع تقییم و بحث للصحیفة السجادیة،و مضامینها المختلفة،و موضوعاتها المتنوعة،السیاسیة،و العقائدیة،و التربویة،و الاخلاقیة و غیر ذلک.
مع الإشارة إلی ما یلاحظ من المد و الجزر فی مستوی اعتمادهم «صلوات اللّه و سلامه»علی طریقة الدعاء فی إبلاغ و تحقیق مقاصدهم الإعلامیة و التعلیمیة و التربویة.
کما لا بد من إلمامة و لو سریعة بما کان یعانی منه الناس من جهل مطبق، و تجهیل متعمد لهم،بالإضافة إلی ظاهرة التحریف التی کانت تستهدف الإسلام و المسلمین فی تلک الفترة،حتی إن بنی هاشم،و هم أقرب الناس إلی مصدر الوحی و التنزیل کانوا إلی أن مضت سبع سنین من إمامة الباقر «علیه السلام»لا یعرفون کیف یصلون،و لا کیف یحجون.
کما أن من المفید جدا دراسة رسالة الحقوق للإمام السجاد،و لعهد
ص :35
أمیر المؤمنین«علیه السلام»للأشتر،و توحید المفضل،و الرسالة الطبیة الذهبیة،و غیر ذلک.
27-و إذا کنا نجد:أنه لم یکن یعترف بإمامة السجاد سوی ثلاثة أشخاص،أو خمسة،حسب اختلاف النقل،فلابد من معرفة الخطوات التی اتخذها الإمام«علیه السلام»لتهیئة الأجواء لمدرسة الباقر و الصادق «صلوات اللّه و سلامه علیهما».
مع أن الناس بعد قتل الحسین«علیه السلام»،و بسبب السیاسة الأمویة البغیضة انصرفوا عن أهل البیت«علیهم السلام»،و لم یبق بینهم-بنظرهم- شخصیة کبیرة تعنوا لها الجباه بالتسلیم و الخضوع،و کیف استطاع السجاد «علیه السلام»أن یصبح الرجل العظیم الذی یجله حتی أعداؤه و مخالفوه أکثر من أی إمام آخر،فهل کان ذلک لأنهم رأوا فیه انصرافا عن طلب الحکم و السلطة؟أم لغیر ذلک من الأمور.
و ما هو مدی صحة ما یقال من أنه«علیه السلام»قد قلل اتصاله بالناس خلال عشر سنین،و اختار العیش فی البادیة،و ما هو تفسیر ذلک علی تقدیر صحته.
28-ما هی دوافع الحرکات الشیعیة و غیرها،کالزیدیة و کحرکات الغلاة،و کذلک سائر الحرکات التی قامت ضد الحکم و الحاکمین،مثل حرکات الخوارج،و ما هو موقف الأئمة«علیهم السلام»من هذه الحرکات، و کیف کانوا یوفقون بین آرائهم فیها،و بین حفظ موقعهم و هم یواجهون ظاهرة اندفاع الناس نحوها.
ص :36
و لماذا نهی علی«علیه السلام»عن قتال الخوارج بعده.و ما هو موقف الشیعة و الأئمة منهم.
29-و لا بد أیضا من دراسة موقف الأئمة من الحکام و موقف الحکام من الأئمة،و کیف أمکن لهم الحفاظ علی التشیع،الذی یواجه الحکام علی مدی التاریخ،مع ان التعالیم التی کان یؤمن بها الشیعة هی علی النقیض تماما مما یسعی الحکام له،و یعملون من أجله.
و قد رأینا:أن حکومة الجبارین ما حاربت مذهبا إلا و خنقته فی مهده، و قطعت أوصاله،إلا أن یسیر فی رکابها،و یدور فی فلکها،و یجند نفسه و یحرف تعالیمه لتصبح فی خدمتها،و قد کان المعتزلة فرقة قویة فی منطقها و کانت تملک هی مقالید السلطة علی مستوی الخلافة الإسلامیة کلها، و لکنه حین رأت السلطة:أنها فی غنی عنها،و ناصرت خصومها ضدها، سرعان ما أصبحت فی خبر کان،و أصبح اصحاب نحلة أهل الحدیث، و هی من السخافة بمکان هم المسیطرون،و هم الحاکمون،و بقیت نحلتهم و دامت،و قعدت و قامت،و إن کان الأشعری قد حاول طلاء وجهها ببعض الأصباغ التی لم تستطع التخفیف من بشاعة ملامحها،حین یتأمل بها المتأملون،و یلتفت إلی ملامحها الشوهاء الواعون.
کما لا بد أیضا من التوقف عند الأسالیب التی کان ینتهجها الحکام لإبعاد الناس عن الأئمة،و منها أسلوب التخویف و الملاحقة.
کما أن من الضروری الإلفات إلی أن الشدة و غیرها من الأسالیب کان الحکام یحاولون من خلالها إبعاد الناس عن أهل البیت«علیهم السلام»،
ص :37
کانت تنتج عکس ما یریدون و خلاف ما کانوا إلیه یطمحون،حیث یزداد الناس فی کثیر من الأحیان تعلقا بأهل البیت،ثم محاولة تفسیر ذلک بالشکل المعقول و المقبول.
مع تقدیم أطروحة کاملة عن نظرتهم«علیهم السلام»إلی الحکم و الحاکمین،و عن الموقف الشرعی منهم،و أسالیب التعامل معهم.
30-و من اللازم أیضا تفسیر ظاهرة عزوف الأئمة«علیهم السلام» عن المواجهة العسکریة مع الحکام بعد الحسین«علیه السلام»،مع وجود ثورات کثیرة قام بها الزیدیة و غیرهم.
کما أن من الضروری معرفة حقیقة موقف الأئمة من ثورة زید و المختار،و کذلک سائر الثورات التی کانت ترفع شعار الحق و العدل، کثورة الحسین الهرش،و ثورة الحرة بالمدینة،بالإضافة إلی ثورة الحسین بن علی صاحب فخ،و سائر ثورات العلویین.
و لماذا کانوا«علیهم السلام»یرغبون باستمرار هذه الثورات،و یقولون لشیعتهم:ما زالت الزیدیة لکم وقاء أبدا،و یقولون أیضا ما مضمونه:ما زلت أنا و شیعتی بخیر ما خرج الخارجی من آل محمد.أو نحو ذلک.
و کیف یمکن تفسیر هذا الکلام،و علی أی معنی یحمل.
مع أننا لا نجد فی علاقات نفس هذا الإمام بالثائرین،ما یشجع،أو ما یستحق أن یقال عنه:إنه علاقات طبیعیة علی أقل تقدیر،و ذلک بسبب وجود کثیر من الفجوات و الاشکالات فیما بینه و بینهم.
31-یضاف إلی ما تقدم:دراسة محاولاتهم«علیهم السلام»إدخال
ص :38
بعض الشخصیات الشیعیة-و لو مع التقیة-إلی المراکز الحساسة فی الدولة التی یحکمها الظالمون،کما هو الحال فی ابن یقطین فی دولة الرشید العباسی.
و قد بقی بعض الشیعة یحاولون النفوذ إلی بعض المراکز فی الحکومات، حتی بعد عصر الأئمة الطاهرین«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین».
و لکنهم فی نفس الوقت یمنعون صفوان الجمال من کراء جماله لهارون الرشید حتی لأجل أداء فریضة الحج،فکیف نوفق بین هذین الموقفین.
و من المفید جدا أیضا:التعرف علی الأسالیب العملیة فی مجال الدعوة، و الشعر،و الکرامات،و الإخبار بالمغیبات.
بل نجد عطایاهم للشعراء مثیرة للعجب،لکثرتها،فیرد سؤال:ألیس الفقراء کانوا أولی بهذا المال من هذا الشاعر؟
کما لا بد من دراسة استشهادات علی«علیه السلام»و الحسین«علیه السلام»لحدیث الغدیر فی رحبة الکوفة و فی منی،و غیر ذلک من المواضع.
و هناک أیضا موضوع تخصیص الإمام الباقر«علیه السلام»ثمان ماءة درهم یندبنه بعد موته فی منی فی موسم الحج لمدة عشر سنین.
هذا بالإضافة إلی حثهم الشدید و الأکید علی إقامة مجالس العزاء و البکاء علی الحسین«علیه السلام».
إلی غیر ذلک من أسالیب تعلیمیة و إعلامیة اختاروها فی مجال دعوتهم إلی اللّه سبحانه،و کلها مشروعة،و مؤثرة.
32-و إذا کان الاهتمام بالإبتعاد عن مذهب أهل البیت،و بالجعل و الاختلاق للحدیث-قد تجلی فی القرن الأول أکثر منه فی الذی یلیه فإننا
ص :39
نلاحظ قلة المأثورات فی الفقه فی القرن الأول،و لم یکن ثمة تحدید واضح لکثیر من المسائل و الأحکام فی تلک الفترة،و قد یکون ذلک لأجل تفویت الفرصة علی الوضاعین و أعداء الحق.و قد یکون لغیر ذلک أیضا.
ثم بدأ الترکیز علی المسائل الفقهیة و تحدیدها،و تحدید الحق فی غیرها من المسائل العقائدیة منها و غیرها-بدأ-بعد ذلک القرن،أی من زمن الباقر«علیه السلام».
أو فقل:بعد مضی سبع سنین من إمامته،کما أشارت إلیه بعض النصوص.
کما أن إظهار الجانب العقائدی السیاسی و التدبیری قد کان فی عهد الإمام علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»أکثر منه فی عهد سائر الأئمة من ولده.
33-کما لا بد من دراسة مواقفهم«علیهم السلام»من الثقافات الوافدة، و المعاییر التی رسموها لشیعتهم لقبول ما یمکن قبوله منها،ورد ما یجب ردّه، مع بیان ما قبلوه مطلقا،و ما قبلوه بشرط،و ما لم یقبلوه مطلقا أیضا.
34-و أخیرا..لا بد من معالجة موضوع الغیبة و فوائدها،و آثارها.
و کیف ربی الأئمة شیعتهم علی الاستقلال الفکری،بإعطائهم الضوابط و المعاییر العامة التی تمکنهم-لو روعیت-من اتخاذ الموقف الصحیح فی مختلف الحالات و الظروف،و علی مر الزمان.
کما لا بد من دراسة الزلزال الکبیر الذی أحدثته الغیبة،رغم الإعداد لها بإمامة الجواد و الهادی و هما صغیران،و باحتجاب العسکریین عن الناس أیضا تمهیدا لذلک،و غیر ذلک مما یجده الباحث المتتبع.
ص :40
ص :41
ص :42
الفصل الأول:الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا..
الفصل الثانی:ولید الکعبة..
الفصل الثالث:نشأة علی علیه السّلام..
الفصل الرابع:الأسماء و الألقاب و الکنی..
الفصل الخامس:شمائل علی علیه السّلام..
الفصل السادس:الأنزع..البطین..
الفصل السابع:زوجات علی علیه السّلام..
الفصل الثامن:أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام..
ص :43
ص :44
الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا
ص :45
ص :46
هو:علی بن أبی طالب،بن عبد المطلب،بن هاشم بن عبد مناف،بن قصی،بن کلاب،بن مرة،بن کعب،بن لؤی،بن غالب،بن فهر،بن مالک،بن النضر،بن کنانة،بن خزیمة،بن مدرکة،بن إلیاس،بن مضر،بن نزار،بن معد،بن عدنان..
أمه:فاطمة بنت أسد،بن هاشم،بن عبد مناف،بن قصی..إلی آخر النسب الشریف المذکور أعلاه..
و هذا هو نفس نسب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بدءا من عبد المطلب فما بعده..
و قد قال«صلی اللّه علیه و آله»:أنا و علی من شجرة واحدة،و سائر الناس من شجر شتی (1).مع العلم:بأن لهذه الکلمة معنی أتم و أعمق،
ص :47
و أدق و ألصق،و بهما أولی و أوفق فإنهما خلقا من نور واحد قبل خلق الخلق کما فی الروایات،و هذا لا یخفی علی المتأمل البصیر،و المدقق الخبیر.
و روی أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إذا بلغ نسبی إلی عدنان
1)
-ج 21 ص 279-280 و ج 23 ص 230 و ج 35 ص 301 و ج 38 ص 188 و 309 و ج 40 ص 78 و ج 99 ص 106.و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 361 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 72-73 و 293 و 364 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 100 و المعجم الأوسط للطبرانی ج 4 ص 263 و کنز العمال ج 11 ص 608 و تفسیر فرات الکوفی ص 161 و مجمع البیان ج 2 ص 311 و ج 9 ص 48 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 242 و التفسیر الصافی ج 4 ص 373 و ج 6 ص 366 و تفسیر المیزان ج 11 ص 296 و شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی ج 1 ص 377 و ج 2 ص 203. و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 65 و میزان الإعتدال للذهبی ج 2 ص 306 و الکشف الحثیث لسبط ابن العجمی ص 135 و لسان المیزان لابن حجر ج 3 ص 180 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 35 و إعلام الوری ج 1 ص 316 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 548 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 45 و ج 2 ص 74 و 242 و 307 و 394 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 2 ص 256 و الفصول المهمة للسید شرف الدین ص 48 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 255 الباب الرابع.
ص :48
و یؤید ذلک:ما روی:من أن عبد المطلب قال:
أوصیک یا عبد مناف بعدی
بموحد بعد أبیه فرد (1).
2)
-و فتح الباری ج 7 ص 150 و ج 10 ص 489 و عمدة القاری ج 2 ص 147 و ج 8 ص 180 و ج 9 ص 227 و ج 17 ص 17 و ج 18 ص 277 و ج 21 ص 218 و ج 23 ص 125 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 135 و سر السلسلة العلویة لأبی نصر البخاری ص 3 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 92 و معرفة علوم الحدیث للحاکم النیسابوری ص 184 و الإستیعاب ج 1 ص 370 و ج 3 ص 1089 و تفسیر مقاتل بن سلیمان ج 1 ص 342 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 141 و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 163 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 ص 93 و 121 و ج 3 ص 19 و ج 4 ص 34 و تاریخ ابن معین ج 1 ص 24 و طبقات خلیفة بن خیاط ص 30 و الجرح و التعدیل للرازی ج 2 ص 482 و ج 6 ص 192 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 32 و ج 2 ص 135 و تاریخ بغداد ج 1 ص 143 و التعدیل و التجریح للباجی ج 2 ص 891 و ج 3 ص 1074 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 118 و ج 42 ص 7 و 12 و 15 و ج 66 ص 309 و 310 و أسد الغابة ج 1 ص 31 و 286 و ج 3 ص 422 و ج 4 ص 16 و تهذیب الکمال للمزی ج 1 ص 200 و ج 5 ص 50 و 51 و ج 20 ص 472 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 130 و المعارف لابن قتیبة ص 203 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 23 و المجدی فی أنساب الطالبین ص 7.
ص :50
و قال أیضا:
وصّیت من کنّیته بطالب
عبد مناف و هو ذو تجارب (1).
و قیل:اسمه عمران.
و قد ورد فی زیارة النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،المرویة فی بعض کتب أصحابنا:«السلام علی عمک عمران،أبی طالب» (2).
و قیل:اسمه کنیته..
قال الحاکم:أکثر المتقدمین علی أن اسمه کنیته (3).
1)
-و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 432 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 13 و سیرة ابن إسحاق ج 1 ص 47 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 211 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 70 و الکنی و الألقاب للقمی ج 1 ص 108.
ص :51
و روی عن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،أنه قال علی منبر البصرة:
اسم أبی عبد مناف،فغلبت الکنیة علی الإسم.و إن اسم عبد المطلب عامر (1)،فغلب اللقب علی الاسم،و اسم هاشم عمرو،فغلب اللقب علی الإسم.و اسم عبد مناف المغیرة،فغلب اللقب علی الاسم.و إن اسم قصی زید،فسمته العرب مجمعا،لجمعه إیاها من البلد الأقصی،فغلب اللقب علی الاسم (2).
ص :52
و قیل:اسمه شیبة (1).
عن الأصبغ بن نباتة،قال:«سمعت أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه یقول:و اللّه،ما عبد أبی و لا جدی عبد المطلب و لا هاشم،و لا عبد مناف صنما قط..
قیل له:فما کانوا یعبدون؟!
ص :53
قال:کانوا یصلون إلی البیت علی دین إبراهیم،متمسکین به» (1).
و عن الإمام الصادق«علیه السلام»:«إن أبا طالب أظهر الکفر،و أسرّ الإیمان الخ..» (2).
و عنه«علیه السلام»:«کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»یعجبه أن یروی شعر أبی طالب،و أن یدون.
و قال:تعلموه و علموه أولادکم،فإنه کان علی دین اللّه..و فیه علم کثیر (3)..
ص :54
و یدل علی إسلام أبی طالب«علیه السلام»:أنه قیل لعلی«علیه السلام»:إنهم یزعمون أن أبا طالب کان کافرا.
فقال:کذبوا،کیف یکون کافرا و هو یقول:
ألم تعلموا أنّا وجدنا محمدا***نبیّا کموسی خط فی أول الکتب
و فی حدیث آخر:کیف یکون أبو طالب کافرا و هو یقول:
لقد علموا أن ابننا لا مکذب***لدینا و لا یعبا بقیل الأباطل
و أبیض یستسقی الغمام بوجهه***ثمال الیتامی عصمة للأرامل (1)
و قد أفردنا کتابا باسم:«ظلامة أبی طالب»أثبتنا فیه إیمانه صلوات اللّه و سلامه علیه..فلا بأس بمراجعته..
و إذا کان«عبد مناف»لقبا لحقه،فعرف به.و اسمه الحقیقی هو:
المغیرة،لم یعد هناک إشکال حول إیمان أو عدم إیمان هؤلاء الصفوة،و لم یعد
3)
-و راجع:الدر النظیم ص 219 و إیمان أبی طالب لفخار بن معد ص 130 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 64 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 88.
ص :55
مجال للقول:بأن التسمیة بعبد مناف تشیر إلی أن من سمی ولده بهذا الاسم لم یکن موحدا،بل کان من عباد الأصنام،فقد قالوا:إن«منافا»صنم..و به سمّی عبد مناف (1).فإذا کبر صاحب هذا الإسم،و رضی باسمه،فإن ذلک أیضا یشیر إلی نفس هذا الأمر،و هو:أنه لم یکن من أهل التوحید..
و یمکن أن یجاب بما یلی:
أولا:قالوا:إنه سمی بذلک،لأنه أناف علی الناس و علا (2).
قال الزبیدی:«جبل عالی المناف»أی مرتفع.قیل:و منه عبد مناف.
نقله الزمخشری (3).فلا دلیل علی أن عبد مناف،و قد سمی بهذا الاسم، نسبة إلی ذلک الصنم.
ص :56
ثانیا:إن نفس النص المتقدم یشیر إلی:أن اسم عبد مناف بن قصی هو لقب لحقه فی کبره،فقد أضاف الزبیدی قوله:«و به سمی عبد مناف.
و کانت أمه قد أخدمته هذا الصنم..».
إلی أن قال:«و اسم عبد مناف المغیرة» (1).
و هذا یدل علی:أن أباه لم یسمه بهذا الإسم.
و لعل المراد بأمه فی کلام الزبیدی التی أخدمته الصنم هی مرضعته، لأن أمه التی ولدته،یفترض أن تکون موحدة،و لا تقدّس الأصنام.
غیر أننا نقول:إن مرضعته أیضا لا تکون عابدة صنم.
و قد تقدم:أن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال:«و اسم عبد مناف المغیرة.فغلب اللقب علی الإسم» (2).
و قد ورد:أن أبا طالب قال لفاطمة بنت أسد،و کان علی«علیه السلام»صبیا:رأیته یکسر الأصنام،فخفت أن تعلم کبار قریش(ذلک).
فقالت:یا عجبا!!(أنا)أخبرک بأعجب من هذا،(و هو)أنی اجتزت بالموضع الذی کانت أصنامهم فیه منصوبة و علی فی بطنی،فوضع رجلیه فی جوفی شدیدا لا یترکنی(أن)أقرب من ذلک الموضع الذی فیه أصنامهم،
ص :57
و أنا کنت أطوف بالبیت لعبادة اللّه تعالی،لا للأصنام (1).
قد تضمن النص المتقدم حقیقتین:
حیث بینت الروایة:أنه«علیه السلام»حتی حین کان لا یزال جنینا لا یترک أمه تقترب من الأصنام..و ذلک یدل علی مایلی:
ألف:إنه رغم کونه جنینا کان یدرک اقتراب أمه من موضع الأصنام، و ابتعادها عنه.و لا یکون ذلک إلا بلطف إلهی،هیأ له القدرة علی هذا الإدراک.
ب:إن نفسه کانت تنفعل بهذا الإقتراب سلبیا،و لا یرضی به منها.
ج:إنه یبادر إلی إیجاد الکوابح و الموانع من هذا الإقتراب،بصورة فعل جسدی مؤثر.
د:إنه لا یرضی منها بالإقتراب حتی غیر المقصود لها،بل حتی لو کان اقترابا یقصد به الإقتراب من الکعبة نفسها،لأجل عبادة اللّه،التی تتنافی مع تقدیس و تعظیم تلک الأصنام.
ثم ذکرت الروایة:أن أبا طالب یحکی لزوجته أنه رأی علیا«علیه
ص :58
السلام»یکسر الأصنام..و ذلک یعنی:
ألف:أن أحدا غیر أبی طالب لم یره یفعل ذلک،و أنه«علیه السلام» کان یتستر علی فعله هذا..
مما یعنی:أنه لم یکن یفعل ذلک علی سبیل اللهو،و العبث الطفولی.لأن اللهو و العبث لا یأتی بطریقة مدروسة،و فی ظروف التخفی و التستر،بل یکون بصورة عفویة،و غیر مقصودة.
ب:کانت خشیة أبی طالب من انکشاف الأمر فی محلها،فهو یعلم مدی خفة عقول أبناء قومه،و إلی أی حد یبلغ بهم سفه الرأی و الطیش..و هو من ذریة إبراهیم الذی حطم أصنام قومه،فجازوه بإلقائه فی النار لیحرقوه،فأنجاه اللّه تعالی منهم،بمعجزة ظاهرة لم یستفیدوا منها الفکرة و العبرة،و هؤلاء القوم أبناء أولئک،فلا یتوقع منهم إلا مثل هذه التصرفات الرعناء..
ج:إن أبا طالب«علیه السلام»لم یشر إلی خشیته من سفهاء قومه، و جهالهم،بل أبدی خشیته من اطلاع کبار قومه،و أصحاب الریاسة و الزعامة،و من بیدهم قرار الحرب و السلم،و من یفترض فیهم أن یکونوا علماء،حکماء،حلماء،و ذوی نظرة بعیدة،و بصیرة ثاقبة،و یعالجون الأمور بحکمة و رویة و تبصر،لا أن یکونوا هم مصدر البلاء و الشقاء،و بؤرة السفه و الطیش،حیث ینقادون لأهوائهم،و یتأثرون فی مواقفهم بعصبیاتهم، و جهالاتهم.
د:لم یذکر لنا أبو طالب إن کان قد ردع علیا«علیه السلام»عما کان یقوم به..بل هو لم یشر إلی أی شیء یدل علی تغیظه من فعله هذا أو إدانته له أو حتی
ص :59
عدم رضاه به،بل غایة ما هناک:أنه خاف أن یشعر کبار قریش بالأمر،لأن ذلک سوف یضعه فی مواقع الحرج.و ربما یؤدی إلی العداوة و المنابذة.
و قد ولد علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی جوف الکعبة الشریفة یوم الجمعة فی الثالث عشر من شهر رجب،بعد ثلاثین سنة من عام الفیل (1).
و هذا هو المشهور عند علمائنا الأبرار و عند غیرهم.فهو أولی بالإعتبار.
و قد کثرت الأقوال فی ذلک حتی بلغت اثنی عشر قولا علی وجه التقریب،تبدأ من سبع سنین،و لا تنتهی بست عشرة سنة قبل البعثة،بل یضاف إلیها القول بولادته«علیه السلام»قبل البعثة بعشرین،أو بثلاث و عشرین سنة قبل بعثة النبی«صلی اللّه علیه و آله» (2).
ص :60
قال الکراجکی«رحمه اللّه»:روی المحدثون،و سطر المصنفون:أن أبا
2)
-ص 538-554 و أنساب الأشراف،و الأوائل،و بحار الأنوار،و ینابیع المودة، و الإستیعاب،و نزهة المجالس،و مناقب الخوارزمی،و البدایة و النهایة. و القول بالعشر موجود فی:الفصول المهمة لابن الصباغ ص 12 و الإستیعاب(ط صادر) ج 3 ص 30 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط مصر)ج 3 ص 21 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 262 و الکافی ج 1 ص 376 و الإرشاد للمفید ص 9 و إعلام الوری ص 153 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 78 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 286 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 111 و تلخیصه(بهامشه)للذهبی،و مناقب الخوارزمی ص 17 و تاریخ الخلفاء ص 166 و البدایة و النهایة ج 3 ص 26 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 عن بعض من تقدم. و للقول بالاثنی عشر راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 7 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 549 عن نهایة الإرب ج 8 ص 181 و الإستیعاب ج 3 ص 30. و نقلت کثیر من الأقوال عن المصادر التالیة:إکمال الرجال ص 687 و الروضة الندیة ص 13 و إحکام الأحکام ج 1 ص 190 و أنباه الرواة فی أنباء النحاة ج 1 ص 11 و نهایة الإرب ج 8 ص 181 و المختصر فی أخبار البشر ج 1 ص 115 و نظم درر السمطین ص 81 و 82 و الریاض النضرة ج 2 ص 156 و الغرة المنیفة ص 176 و شرح المواهب للزرقانی ج 1 ص 242 و الطبقات المالکیة ج 2 ص 71 و المصباح الکبیر ص 560.
ص :61
طالب و امرأته فاطمة بنت أسد«رضوان اللّه علیهما»لما کفلا رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»استبشرا بغرته،و استسعدا بطلعته،و اتخذاه ولدا، لأنهما لم یکونا رزقا من الولد أحدا.
ثم إنه نشأ أشرف نشوء،و أحسنه،و أفضله،و أیمنه،فرأی فاطمة، و رغبتها فی الولد،فقال لها:یا أمه،قربی قربانا لوجه اللّه تعالی خالصا،و لا تشرکی معه أحدا،فإنه یرضاه منک و یتقبله،و یعطیک طلبک و یعجله.
فامتثلت فاطمة أمره،و قربت قربانا للّه تعالی خالصا،و سألته أن یرزقها ولدا ذکرا،فأجاب اللّه تعالی دعاءها،و بلغها مناها،و رزقها من الأولاد خمسة:
عقیلا،ثم طالبا،ثم جعفرا،ثم علیا،ثم أخته المعروفة بأم هانی الخ.. (1).
و بعد أن ذکرت الروایة:أنها ولدت علیا«علیه السلام»فی النصف من شهر رمضان،فسر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أمرها أن تجعل مهده جانب فرشته.و کان یلی أکثر تربیته،و یراعیه فی نومه و یقظته،و یحمله علی صدره و کتفه،و یحبوه بألطافه و تحفه،و یقول:
«هذا أخی و صفیی،و ناصری،و وصیی».
فلما تزوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»خدیجة أخبرها بوجدها(الصحیح:
بوجده)بعلی«علیه السلام»و محبته،فکانت تستزیده و تزینه،و تحلیه و تلبسه، و ترسله مع و لائدها،و یحمله خدمها،فیقول الناس:هذا أخو محمد«صلی اللّه
ص :62
علیه و آله»،و أحب الخلق إلیه،و قرة عین خدیجة الخ..» (1).
و نقول:
أولا:إن هذه الروایة تقول: إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أشار علی فاطمة بنت أسد بتقریب القربان للّه،و طلب الولد،ففعلت، فولد لها طالب و عقیل و..و..مع أنه یلاحظ:
ألف:إن طالبا کان فی سن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد ولد سنة ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله».
و حین تحول النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی بیت أبی طالب کان عمره «صلی اللّه علیه و آله»ثمان سنین.
و هذا هو نفس عمر طالب آنئذ..
ب:إن علیا«علیه السلام»کان الأصغر بین إخوته و طالب هو الأکبر.
و هؤلاء الإخوة هم:طالب،و عقیل،و جعفر،و کان بین کل واحد من هؤلاء و بین الذی یلیه عشر سنوات،فیکون أکبرهم و هو طالب قد ولد سنة ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عام الفیل.
و عقیل ولد بعد عام الفیل بعشر سنوات.
و جعفر ولد بعد عام الفیل بعشرین سنة.
و علی«علیه السلام»ولد بعد عام الفیل بثلاثین سنة.
ص :63
و بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی سن الأربعین..
و یدل علی ذلک النصوص التالیة:
1-قال ابن عبد البر:«کان جعفر أکبر من علی«علیه السلام»بعشر سنین.
و کان عقیل أکبر من جعفر بعشر سنین.
و کان طالب أکبر من عقیل بعشر سنین» (1).
2-و قال الزبیر بن بکار:«ولد أبو طالب بن عبد المطلب:طالبا، و عقیلا،و جعفرا،و علیا«علیه السلام».کل واحد منهم أسن من صاحبه بعشر سنین علی الولاء.و أم هانی،و جمانة بنت أبی طالب.و أمهم کلهم فاطمة بنت أسد» (2).
ص :64
3-و قال ابن سعد عن عقیل:«کان أسن بنی أبی طالب بعد طالب.
و کان عقیل أسن من جعفر بعشر سنین،و کان جعفر أسن من علی«علیه السلام»بعشر سنین،فعلی«علیه السلام»کان أصغرهم سنا،و أولهم إسلاما» (1).
4-و یقول الجاحظ:«و من العجائب:أنها ولدت أربعة کلهم أسن من الآخر بعشر سنین:طالب،و عقیل،و جعفر،و علی«علیه السلام»..» (2).
و هذا الأمر مذکور فی مختلف المصادر (3).
ص :65
و هو مروی عن ابن عباس أیضا (1).
فتلخص أن ما قالته الروایة المتقدمة من أن عقیلا کان أکبر من طالب، لا یصح،لأن طالبا کان هو الأکبر،کما دلت علیه النصوص التی ذکرناها آنفا.
ثانیا:إذا راجعنا الروایة المشار إلیها فی مصادرها،فسنجد أنها تذکر:
أن أول من آمن بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»من النساء خدیجة،و من الذکور أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،و عمره یومئذ عشر سنین» (2).
ص :66
مع أن الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»قد ولد مؤمنا،و شهد الشهادتین فور ولادته،کما صرحت به الروایات.بالإضافة إلی شواهد أخری تدل علی أن علیا«علیه السلام»کان مؤمنا باللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله» منذ صغره،و هذا ما دل علیه الحدیث الذی یقول:إنه«علیه السلام»صلی قبل
2)
-هشام ج 1 ص 162 و الإستیعاب ج 3 ص 1093 و الدرر لابن عبد البر ص 38 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 121 و ج 13 ص 235 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 83 و 84 و تفسیر البغوی ج 2 ص 321 و الإکمال فی أسماء الرجال للخطیب التبریزی ص 127 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 21 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 52 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 354 و ج 30 ص 35 و 44 و 45 و أسد الغابة ج 4 ص 17 و روضة الواعظین للفتال النیسابوری ص 85 و الفصول المختارة للشریف المرتضی ص 266 و کنز الفوائد للکراجکی ص 117 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 154 و نظرة فی کتاب البدایة و النهایة للأمینی ص 64 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 82 و إعلام الوری ج 2 ص 104 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 512 و 543 و 544 و 546 و ج 17 ص 383 و 384 و 387 و 389 و 392 و 397 و ج 22 ص 145 و 148 و 610 و 611 و ج 23 ص 534 و 538 و ج 30 ص 541 و 542 و 543 و 544 و راجع:الخلاف للشیخ الطوسی ج 3 ص 593 و تذکرة الفقهاء(ط.ق)ج 2 ص 274 و مغنی المحتاج للشربینی ج 4 ص 208 و ج 9 ص 211 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 100.
ص :67
الناس بسبع سنین،قبل أن یعبده أحد من هذه الأمة (1).
و قد دلت الروایات الکثیرة الأخری علی ذلک أیضا..
بل إن الروایة نفسها تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»فی ابتداء طروق
ص :68
الوحی إلیه،کلما هتف به هاتف،أو سمع من حوله رجفة راجف،أو رأی رؤیا،أو سمع کلاما،یخبر بذلک خدیجة و علیا«علیهما السلام»، و یستسرهما هذه الحال،فکانت خدیجة تثبته،و تصبّره،و کان علی«علیه السلام»یهنئه و یبشره،و یقول له:
«و اللّه یا ابن عم،ما کذب عبد المطلب فیک،و لقد صدقت الکهّان فیما نسبته إلیک،و لم یزل کذلک إلی أن أمر«صلی اللّه علیه و آله»بالتبلیغ» (1).
فذلک کله یعطی:أن علیا«علیه السلام»عاش أجواء الوحی و النبوة من أول یوم فتح عینیه فیه علی الحیاة،و لم تزل تظهر له دلائل النبوة و نفحاتها ساعة بعد ساعة..
غیر أن لنا تحفظا علی القول بأن خدیجه کانت تثبته و تصبره.فإنه«صلی اللّه علیه و آله»لا یحتاج إلی ذلک.
و قد ذکر المعتزلی:أن سنة ولادة علی«علیه السلام»هی السنة التی بدئ فیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأسمع الهتاف من الأحجار، و الأشجار،و کشف عن بصره فشاهد أنوارا و أشخاصا،و لم یخاطب فیها بشیء.
و کان«صلی اللّه علیه و آله»یتیمن بتلک السنة،و بولادة علی«علیه السلام»فیها،و یسمیها سنة الخیر و البرکة (2).
ص :69
علی أننا قد ذکرنا:فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نبی منذ صغره.
و فی الروایات:أن علیا«علیه السلام»نطق بالشهادتین فور ولادته (1).
و یؤید ذلک:ما ورد من أن فی علی«علیه السلام»سبعین خصلة من خصال الأنبیاء،أو أن فیه سنّة ألف نبی..و ورد أنه لم یؤت نبی شیئا إلا و أوتی علی و بنوه مثله،أو أفضل منه.و منها تکلم عیسی فی المهد،و إیتاء یحیی العلم صبیا.
ثالثا:قد أظهر نص الروایة التی هی موضع البحث: أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد تزوج خدیجة بعد مدة من ولادة علی«علیه السلام»..
فإن کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد تزوج خدیجة قبل بعثته بثلاث أو بخمس سنوات..کما تشیر إلیه بعض الأقوال.فلا إشکال،و هذا یعنی:
أن زینب زوجة أبی العاص بن الربیع،و رقیة و أم کلثوم اللتین تزوجهن ابنا
2)
-و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 379 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 147.
ص :70
أبی لهب،ثم عثمان بن عفان،لم یکنّ بنات لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و إن کان قد تزوجها قبل بعثته«صلی اللّه علیه و آله»بخمس عشرة سنة،کما یحاول الکثیرون أن یصروا علیه،و أن یسوّقوا له..فلا یصح ما ذکرته الروایة:من أن اقتران النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخدیجة کان بعد ولادة علی«علیه السلام»؛لأن علیا«علیه السلام»قد ولد حسب نص الروایة نفسها قبل البعثة بعشر سنوات فقط..
رابعا:ما ذکرته الروایة:من أن علیا«علیه السلام»قد ولد فی النصف من شهر رمضان،مخالف لما هو مشهور و معتمد. و معروف لدی کل أحد، من أنه«علیه السلام»قد ولد فی الثالث عشر من شهر رجب،و قد دلت علیه الروایات أیضا.
روی کما فی بعض المصادر:«إنّا معاشر الأوصیاء لسنا نحمل فی البطون،و إنما نحمل فی الجنوب،و لا نخرج من الأرحام،و إنما نخرج من الفخذ الإیمن،لأننا نور الخ..» (1).
و روی:أن فاطمة«علیها السلام»ولدت الحسن و الحسین«علیهما
ص :71
السلام»من فخذها الأیمن،و أم کلثوم و زینب من فخذها الأیسر (1).
و هذه الروایة لا یصح الإعتماد علیها،بل یکذبها الواقع العملی لأمهات المعصومین«علیهم السلام»،لأنهن-کما نقرأ فی کتب السیرة- کانت تبدو علیهن آثار الحمل فی بطونهن،و کان یأتیهن الطلق،و کان یساعدهن فی الولادة بعض النساء(قابلة أو غیرها)دون أن یلاحظن وجود هکذا أمور.
علی أن الروایات تضمنت أن نساءهم کن یتولین أمر نسائهم،و لم یکن یسمح لغیرهن بالدخول فی هذا الأمر،مبالغة فی الستر و حفظا لمعنی الکرامة و القداسة..
و ورد أیضا أنهم،کانوا یرون نورا تضیء به الغرفة.و الإمام یولد ساجدا،و طاهرا مطهرا.
هذه هی بعض الفوارق و التی لو حظت؛و ذکرتها النساء الحاضرات حین الولادة..و لم یذکرن:أن الولادة کانت من الفخذ الأیمن أو الأیسر.
و لکن لماذا أودع علماؤنا أمثال هذه الروایات التی لا تثبت أمام النقد
ص :72
فی مصنفاتهم؟!
و نجیب بما یلی:
1-إن الأحادیث فی أن النبی و أهل البیت«علیهم السلام»أنوار،متواترة من حیث المعنی بلا ریب.و نحن نقرأ فی الزیارة:
«أشهد أنک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة،و الأرحام المطهرة.لم تنجسک الجاهلیة بأنجاسها،و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها» (1).
و هو یدل علی أن الحمل کان فی الأرحام،لا فی غیرها.
2-إن هذه الروایة لا اعتبار بها من حیث السند،فإنها من روایة الحسین بن حمدان،و هو من رؤساء الغلاة (2).
لکن ذلک لا یعنی کذب کل ما یرویه غیر الثقة،و لا یمکن نفی مضمونه بصورة قاطعة.و لکن لا یمکن أیضا الحکم بثبوت المضمون الذی
ص :73
یرویه غیر الثقة استنادا إلی خصوص قوله.
و المضمون هنا و إن کان مما یمکن حصوله فی نفسه،رعایة لبعض المصالح..لکن الدلیل لا یکفی لإثبات هذا الحصول،بل الشواهد و المؤیدات تشیر إلی خلافه کما تقدم.
3-لعل المقصود بالحمل فی الجنوب هو:أن الحمل لا یظهر علی نسائهم«علیهم السلام»،لأنه یتحرک إلی الجنب،فی داخل الرحم،و لا یتحرک إلی مقدم البطن،حتی لا یسبب ظهوره أی إحراج للأم الطاهرة أمام أولادها،و معارفها،فیکون هذا من صنع اللّه تعالی لها و لهم،کرامة منه، و احتفاء،و فضلا،و لذلک خفی الحمل بالحجة«صلوات اللّه و سلامه علیه» علی أعدائه،لطفا منه تعالی،و تأییدا و تسدیدا..
4-و لو أغمضنا النظر عن کل ما ذکرناه،فلا بد أن نقول:
لو صح أن الولادة کانت من الفخذ الأیمن،و لم یکن من زیادات الغلاة،فلا بد من رد علمه إلی أهله..
لقد ولد أمیر المؤمنین«علیه السلام»-و هو الشخصیة الأولی بعد الرسول،و تربی فی حجر الوحی،و ارتضع لبان النبوة-من أبوین قرشیین هاشمیین،هما:أبو طالب،شیخ الأبطح،و فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبد مناف.
و قال الکلینی و غیره:(و هو أول هاشمی ولده هاشم مرتین)و قریب
ص :74
منه غیره (1).
و علق المجلسی:بأن أخوته طالبا،و عقیلا،و جعفر قد ولدوا قبله من هذین الهاشمیین.
و قول التهذیب و غیره:(فی الإسلام)..لا یصحح ذلک؛إذ لو کان مرادهم أنه ولد بعد البعثة فهو لا یصح،للاتفاق علی أنه ولد قبلها.
و لو کان المراد:أنه الوحید الذی ولد بعد ولادة الرسول،فهو کذلک لا یصح،لأن أکثر إخوته قد ولدوا بعد ولادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»، مع أنه اصطلاح غریب غیر معهود (2).
و الصحیح:أن یقال کما قال المعتزلی،و الشهید،و غیرهما:«و أمه أول هاشمیة ولدت لهاشمی» (3).
ص :75
3)
-المرتضی ج 4 ص 93 و المجموع للنووی ج 1 ص 348 و شرح الأخبار ج 3 ص 214 و العمدة لابن البطریق ص 28 و نظم درر السمطین ص 80 و تاریخ بغداد ج 1 ص 143 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 9 و ج 42 ص 8 و 9 و 14 و 574 و أسد الغابة ج 5 ص 517 و عمدة الطالب لابن عنبة ص 30 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 108 و شرح مسلم للنووی ج 14 ص 51 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و فتح الباری ج 7 ص 57 و عمدة القاری ج 2 ص 147 و ج 16 ص 214 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 144 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 92 و الإستیعاب ج 3 ص 1089 و 1891 و الفایق فی غریب الحدیث ج 2 ص 174 و تهذیب الکمال ج 20 ص 473 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 118 و الإصابة ج 8 ص 269 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 130.
ص :76
ولید الکعبة..
ص :77
ص :78
و عن الإمام السجاد«علیه السلام»:إن فاطمة بنت أسد کانت فی الطواف،فضربها الطلق،فدخلت الکعبة،فولدت أمیر المؤمنین«علیه السلام»فیها (1).
و سیأتی عن قریب إن شاء اللّه تعالی حدیث عن السبب فی اختصاصه «علیه السلام»بهذه الفضیلة.
و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یتیمن بتلک السنة و بولادة علی
2)
-عنبة ص 58 و الغدیر ج 6 ص 22 و 24 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 171 و 172 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)للحلی ص 4 و العمدة لابن البطریق ص 24 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 39 و إعلام الوری ج 1 ص 306 و نور الأبصار ص 67 و تاج الموالید(المجموعة) للطبرسی ص 12 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 526 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 429 و أعیان الشیعة ج 1 ص 323 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 73 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 175. و سائر المصادر ذکرناها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 2 ص 246-450 فراجع.
ص :80
«علیه السلام»فیها،و یسمیها سنة الخیر،و سنة البرکة (1).
و من أغرب ما سمعناه هنا:ما أشکل به بعض الناس علی الروایات التی تذکر سجود علی«علیه السلام»فی جوف الکعبة حین ولادته.
قال:فقد کانت الأصنام فی جوف الکعبة،فیکون سجود علی«علیه السلام»لها..
و نقول:
أولا:إن اللّه عز و جل لم یطلع هذا القائل الغریب الأطوار علی غیبه هذا،
و لا أخبره به نبی،و لا وصی..و إذا کان السجود من هذا الطفل لا یکون إلا بتدخل إلهی،یهدف إلی إظهار الکرامة له«علیه السلام»،فاللّه لا یصنع الکرامة لعلی،لکی یعظم الأصنام،بل لیکون تعظیمه له تبارک و تعالی دون سواه.
ثانیا:یضاف إلی ذلک:أن النیة هی التی تعین من یکون السجود له،
و لم یطلع اللّه أحد علی تفصیل نیة علی«علیه السلام»فی سجوده آنئذ..
ثالثا:إن النص التاریخی یقول:إنه سجد للّه،و شهد بالوحدانیة،
ص :81
و بالرسالة.. (1).
و فی نص آخر:سجد علی الأرض،و هو یقول:أشهد أن لا إله إلا اللّه، و أن محمدا رسول اللّه،و أشهد أن علیا وصی محمد رسول اللّه،و بمحمد ختم اللّه النبوة،و بی تتم الوصیة،و أنا أمیر المؤمنین.. (2).
و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»لما ولد سجد للّه علی الأرض،و حمده (3).
فلا معنی للإجتهاد فی مقابل النص،بادّعاء:أنه«علیه السلام»قد سجد للأصنام!!
رابعا:إن قول هذا القائل حجة علیه،فهل یستجیز لنفسه أن یغیر دینه،و یعبد الأصنام،و العیاذ باللّه،استنادا إلی و همه هذا بأن المعجزة قد ظهرت له فیها؟!..
و هل یمکن أن یظهر اللّه أمرا یوجب التغریر بعباده،و یوقعهم فی
ص :82
الشبهة و الباطل؟!تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا.
و لأجل ذلک نقول:
إن کل من یسمع منه هذا القول لا بد أن یعلن تکذبیه له،و سخریته به،و یعتقد أن اللّه لا یصنع للأصنام أی شیء یدل علی علو شأنها،و بذلک یحقق توحید اللّه،و تنزیهه تبارک و تعالی..
و أخیرا:فإننی لا أدری ماذا یقول هذا الرجل عن أهل نحلته،الذین ما زالوا یقولون عن علی«علیه السلام»إذا ذکروه:کرم اللّه وجهه، و حجتهم فی ذلک أنه«علیه السلام»لم یسجد لصنم قط.
و قد حاول السید هاشم معروف الحسنی أن یبهم أمر ولادته«علیه السلام»فی جوف الکعبة،فقال:«أطلّ علی هذه الدنیا من الکعبة،و قد جاءتها أمه فاطمة بنت أسد مستجیرة باللّه،فلاذت إلی بعض جوانبها،و قد خشیت أن تراها عیون أولئک الذین اعتادوا الإجتماع فی أمسیاتهم إلی أروقة البیت و فی داخله،فانحازت ناحیة،و توارت عن عیونهم خلف أستار الکعبة»ثم ذکر ولادتها إیاه هناک (1).
و نقول:
1-إن الکعبة لم تکن مجمعا للناس فی داخلها..بل کانوا یجتمعون و لا
ص :83
یزالون فی المسجد حولها..فلماذا تهرب منهم إلی خارج الکعبة لتکون خلف استارها..إلا إذا فرض أن المراد بالبیت هو المسجد الحرام کله..
2-إن الأستار تجعل علی ظاهر الکعبة،فتتدلی علی جوانبها الخارجیة من سطحها إلی الأسفل..فإذا قیل:فلان متعلق بأستار الکعبة،فمعنی ذلک:أنه متعلق بها من الخارج..فلماذا هذا الخلط فی أمور معلومة لکل أحد؟!
3-بعض الروایات قد صرحت:بأن جدار الکعبة قد انشق لفاطمة بنت أسد،فدخلتها.و بقیت فی داخلها ثلاثة أیام..و هی کما فی المناقب مرویة عن العباس بن عبد المطلب،و عن الحسن بن محبوب،عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).
ص :84
و فی نص آخر عن جابر و یزید بن قعنب:فانفتح البیت و دخلت فیه، فإذا هی بحواء،و مریم،و آسیة،و أم موسی،و غیرهن (1).
4-و تقدم قول الحاکم و غیره:«و قد تواترت الأخبار:أن فاطمة بنت أسد ولدت أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی جوف الکعبة» (2).
5-و قال ابن الصباغ و غیره:«ولدته بداخل البیت الحرام،أو بداخل
ص :85
الکعبة» (1).
6-و فی نص آخر:«فتح لها باب الکعبة» (2).
و قد ذکر السید المرعشی«رحمه اللّه»فی ملحقات إحقاق الحق ج 17 من ص 364 إلی 374 فی المتن و الهامش طائفة کبیرة من القائلین بولادته«علیه السلام»فی الکعبة،و لیراجع أیضا کتاب:علی«علیه السلام»ولید الکعبة و غیر ذلک.
ص :86
و قد یتساءل البعض عن مدی إعتبار حدیث إنشقاق الجدار لفاطمة بنت أسد لتضع مولودها فی جوف الکعبة؟!
و نجیب:
إن انشقاق الجدار کرامة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و حدیث ولادته داخلها،قد روی عن أناس حارب بعضهم علیا«علیه السلام»، و سعی إلی قتله،أو کان یکرهه،و ینصب العداء له،و لا یرضی بالإقرار بفضیلة له..
فقد رواه:سفیان بن عیینة عن الزهری،عن عائشة (1).
و رواه:أبو داود،عن شعبة،عن قتادة،عن أنس بن مالک،عن عباس بن عبد المطلب (2).
و رواه:ابن شاذان،عن إبراهیم،بإسناده عن جعفر بن محمد«علیه السلام» (3).
ص :87
و رواه:الحسن بن محبوب عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).
و رواه:علی بن أحمد الدقاق،عن محمد بن أبی عبد اللّه الکوفی،عن موسی بن عمران النخعی،عن الحسین بن یزید النوفلی،عن الحسن بن علی بن أبی حمزة،عن أبیه،عن سعید بن جبیر،عن ابن عباس (2).
و رواه:علی بن أحمد الدقاق،عن محمد بن جعفر الأسدی،عن موسی بن عمران،عن النوفلی،عن محمد بن سنان،عن المفضل بن عمر،عن ثابت بن دینار،عن ابن جبیر،عن یزید بن قعنب (3).
ص :88
فظهر مما تقدم:أن أکثر الذین رووا هذه القضیة هم من غیر الشیعة،بل فیهم من عرف بعدائه لعلی«علیه السلام»،و بغضه له،بل فیهم من حاربه.
و من تتوفر لدیه الدواعی لإخفائها،و ذلک یکفی قرینة قاطعة علی ثبوتها.
و ظهر أیضا:أن الروایة به مستفیضة..
و ظهر:أن هذه الروایة قد جاءت عن:
1-عائشة بنت أبی بکر.
2-العباس بن عبد المطلب.
3-عبد اللّه بن عباس.
4-یزید بن قعنب.
5-الإمام جعفر الصادق«علیه السلام».
فإذا أخذنا بقول الزرقانی الذی صرح بأن:«من القواعد:أن تعدد الطرق یفید:أن للحدیث أصلا» (1).
و قول الخفاجی عن حدیث رد الشمس:«إن تعدد طرقه شاهد صدق علی صحته» (2).
و إذا أخذنا بقاعدة:«و الفضل ما شهدت به الأعداء».
ص :89
حتی إن عائشة لم تکن تطیب نفسها بذکر علی«علیه السلام»بخیر أبدا..
و إذا أکدنا ذلک بوجود أثر هذا الشق فی جدار الکعبة إلی یومنا هذا، و قد جهدوا لیخفوه،فلم یمکنهم ذلک..
نعم..إننا إذا أخذنا بذلک کله،فلماذا لا نأخذ بهذه الروایة أیضا؟!
بل إنه حتی لو کان رواة حدیث مّا ینسبون للکذب و الوضع،فإن ذلک لا یعنی أن لا تصدر عنهم کلمة صدق أصلا.
بل لا بد أن یکثر صدقهم،إذ لو لا ذلک لما استطاعوا التسویق للأمر الذی یریدون أن یکذبوا فیه.
و الحاصل:أن الکاذب قد یقول الصدق،و الوضّاع قد یعترف بالحق، مع أن الأمر فی رواة هذه الحادثة لیس کذلک کما یعلم بالمراجعة..
و قد ذکرت بعض الروایات:أن فاطمة بنت أسد ولدت علیا«علیه السلام»فی جوف الکعبة«..فلما خرجت قال علی«علیه السلام»:السلام علیک یا أبه و رحمة اللّه و برکاته.
ثم تنحنح و قال: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، اَلَّذِینَ هُمْ فِی صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (1)الآیات..
ص :90
فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قد أفلحوا بک،و أنت و اللّه أمیرهم،تمیرهم من علمک،فیتمارون،و أنت-و اللّه دلیلهم.و بک-و اللّه- یهتدون الخ..» (1).
و فی حدیث آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،قال فی حدیث طویل:
«و لقد هبط حبیبی جبرئیل فی وقت ولادة علی«علیه السلام»،فقال:
یا حبیب اللّه،العلی الأعلی یقرأ علیک السلام،و یهنؤک بولادة أخیک علی «علیه السلام»،و یقول:هذا أوان ظهور نبوتک،و إعلان وحیک،و کشف رسالتک،إذ أیدتک بأخیک،و وزیرک..الخ» (2).
و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»لما ولد سجد علی الأرض،و هو یقول:
ص :91
«أشهد أن لا اله إلا اللّه،و أشهد أن محمدا رسول اللّه،و أشهد أن علیا وصی رسول اللّه.بمحمد یختم النبوة،و بی یتم الوصیة،و أنا أمیر المؤمنین إلخ..» (1).
فهنا أسئلة عدیدة،هی التالیة:
أحدها:أن القرآن لم یکن قد نزل حین ولادة علی«علیه السلام»،لأنه «علیه السلام»ولد قبل البعثة بعشر سنوات.فکیف قرأ علی«علیه السلام» الآیات من سورة المؤمنون،حین ولادته،و هی لم تکن قد نزلت؟!
و کیف تقول الروایة:إن جبرئیل هبط علی رسول اللّه،و قال له:..؟!
فهل کان جبرئیل یهبط علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یبعث؟!
السؤال الثانی:کیف یتکلم علی«علیه السلام»حین ولادته،فإن هذا الأمر غیر معقول؟!
السؤال الثالث:کیف علم علی«علیه السلام»بهذا القرآن،و هو قد ولد لتوّه و لم یعلمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إیاه.بل هو«صلی اللّه علیه
ص :92
و آله»لم یره بعد؟!
و الجواب:
أولا:قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ ولد کما دلت علیه الروایات،ثم صار رسولا حین بلغ أربعین سنة (1).
و یدل علی ذلک:أن عیسی«علیه السلام»کان نبیا منذ ولد،فقد قال تعالی:
فَأَشٰارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا، قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا
.
و قال سبحانه و تعالی عن یحیی: وَ آتَیْنٰاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا (3).
و ورد فی أخبار کثیرة،بعضها صحیح السند کما فی روایة یزید الکناسی:إن اللّه لم یعط نبیا فضیلة،و لا کرامة،و لا معجزة إلا أعطاها نبینا الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».
و روی أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:کنت نبیا و آدم بین الروح
ص :93
و الجسد،أو نحو ذلک (1).
ص :94
و من الواضح:أن نزول القرآن الدفعی الذی أشیر إلیه بقوله تعالی:
إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ
إنما یحتاج لمجرد نزول الوحی،الذی تتحقق به النبوة،و قد کان ذلک حاصلا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ صغره،أو قبل ذلک حیث کان آدم بین الماء و الطین أو بین الروح و الجسد، فیکون نزول القرآن سابقا علی ولادة علی«علیه السلام».
ثانیا:إنه لا مانع من أن یعلم علی«علیه السلام»بالقرآن،ما دام أن نوره مشتق من نور الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو وصیه،و هو یعلم بما أنزل اللّه علی نبیه،بالنحو المناسب لمسیرة خلقته،و حسبما یختاره اللّه له من وسائل التعلیم،و لو بواسطة الملک الذی یحدثه بما یعرفه،فإنه إذا کان سلمان«علیه السلام»-کما روی-محدثا (2)،بل کان عمر محدثا أیضا
1)
-و عن عیون الأثر ج 1 ص 110 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 288 و 289 و 317 و 318 و دفع الشبه عن الرسول ص 120 و سبل الهدی و الرشاد ج 1 ص 79 و 81 و 83 و ج 2 ص 239 و عن ینابیع المودة ج 1 ص 45 و ج 2 ص 99 و 261.
ص :95
(حسب زعمهم (1))؛فلماذا لا یکون علی«علیه السلام»کذلک أیضا،
2)
-و 72 و الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة ص 210 و 211 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 476 و 477 و الخصائص الفاطمیة ج 1 ص 261 و اللمعة البیضاء ص 196 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 311 و 312 و 313 و إلزام الناصب ج 1 ص 13.
ص :96
فیخبره الملک منذ ولادته بما أنزل اللّه تعالی علی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»؟!
ثالثا:إن نطق الصغیر بالکلام،و ظهور رجاحة عقله،و إقراره بالإیمان، و بالإسلام،و بغیر ذلک..و إن کان مخالفا للعادة،لکنه لیس من المحالات فی نفسه،و نحن نشهد تفاوتا ظاهرا فی وعی الأطفال فی صغرهم؛و فی أوقات ظهور ذلک منهم..فکیف إذا کان اللّه تعالی هو الذی یظهر هذه الفضیلة لهم.
و قد أنطق اللّه تعالی عیسی بن مریم«علیه السلام»فور ولادته،کما صرحت به الآیات الکریمة التی أشرنا إلیها آنفا،فلماذا لا ینطق علیا«علیه السلام»،و هو أفضل منه،کما أظهرته الأحادیث الشریفة،و منها حدیث:
لو لا علی لم یکن لفاطمة کفؤ،آدم فمن دونه؟! (1).
و بعد جمیع ما تقدم نقول:
قال السید الحمیری،المتوفی فی سنة 173 ه:
ولدته فی حرم الإله و أمنه
و البیت حیث فناؤه و المسجد
بیضاء طاهرة الثیاب کریمة
طابت و طاب ولیدها و المولد
فی لیلة غابت نحوس نجومها
و بدا مع القمر المنیر الأسعد
ص :97
ما لف فی خرق القوابل مثله
إلا ابن آمنة النبی محمد
و یقول عبد الباقی العمری:
أنت العلی الذی فوق العلی رفعا
ببطن مکة وسط البیت إذ وضعا
و لکن نفوس شانئی علی«علیه السلام»قد نفست علیه هذه الفضیلة التی اختصه اللّه بها،فحاولت تجاهل کل أقوال العلماء و المؤرخین،و رواة الحدیث و الأثر،و الضرب بها عرض الجدار،حیث نجدهم یسعون-و بکل جرأة و لا مبالاة-لیثبتوا ذلک لرجل آخر غیر علی«علیه السلام»،بل و یحاولون التشکیک فی ما ثبت لعلی أیضا،حتی لقد قال فی کتاب النور:
«حکیم بن حزام ولد فی جوف الکعبة،و لا یعرف ذلک لغیره.و أما ما روی من أن علیا ولد فیها فضعیف عند العلماء» (1).
و قال المعتزلی:«کثیر من الشیعة یزعمون:أنه ولد فی الکعبة،و المحدّثون لا یعترفون بذلک،و یزعمون:أن المولود فی الکعبة حکیم بن حزام» (2).
ثم حاول الحلبی و الدیار بکری الجمع و الصلح بین الفریقین،باحتمال ولادة کلیهما فیها (3).
ص :98
و لکن کیف یصح هذا الجمع،و نحن نجد عددا ممن قدمنا أسماءهم، و غیرهم ممن ذکرهم العلامة الأمینی فی کتاب الغدیر،و غیره،یصرون علی أنه لم یولد فی جوف الکعبة سوی علی،لا قبله و لا بعده؟!و أن تلک فضیلة اختصه اللّه بها دون غیره من العالمین؟!
و کیف یقبل هذا الجمع بین الروایتین،و نحن نجد الحاکم یصرح بتواتر الأخبار فی ولادة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی جوف الکعبة،و بأنه لم یولد فیها أحد سواه،لیدل بذلک علی کذب ما یدعونه لغیر علی«علیه السلام»؟!
فهل الحاکم بنظر المعتزلی جاهل بالحدیث؟!
أم أنه یعده من الشیعة؟!
و من أین لحدیث ولادة حکیم بن حزام حتی خصوصیة صحة سنده، فضلا عن أن یکون متواترا و مقطوعا به؟!.
و إنما أرادوا إثبات هذه الفضیلة لحکیم بن حزام؛لأنه کان للزبیریین فیه هوی،فهو ابن عم الزبیر،و ابن عم أولاده؛فهو حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی،و الزبیریون ینتهون أیضا إلی أسد بن عبد العزی.
و لم یسلم حکیم إلا عام الفتح،و هو من المؤلفة قلوبهم (1)،و کان
ص :99
یحتکر الطعام علی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و عن المامقانی:نقل الطبری:أنه کان عثمانیا متصلبا،تلکأ عن علی (2)، و لم یشهد شیئا من حروبه (3).
إذن..فمن الطبیعی أن یروی الزبیر بن بکار،و مصعب بن عبد اللّه (4)-و هما لا شک فی کونهما زبیریی الهوی-:أنه لم یولد فی جوف الکعبة سواه،
1)
-(بهامش الإصابة)ج 1 ص 320 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 362 و مجمع الزوائد ج 6 ص 188 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 186 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 49 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 96.و أسد الغابة ج 2 ص 40 و تهذیب الکمال ج 7 ص 172 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 384 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 197 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 80 و نسب قریش ص 231.
ص :100
و ذلک علی خلاف جمیع الأخبار المتواترة،و مخالفة لکل من نص علی أنه لم یولد فیها سوی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لا قبله و لا بعده؟!
و هناک سؤال یقول:
کیف نفسر اختصاص أمیر المؤمنین«علیه السلام»،بکرامة الولادة فی الکعبة،دون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
و نقول فی جوابه ما یلی:
إننا قبل کل شیء،نحب التذکیر بأن بین النبوة و الإمامة،و النبی و الإمام،فرقا،فیما یرتبط بترتیب الأحکام الظاهریة علی من یؤمن بذلک و ینکر،و من یتیقن و یشک،و من یحب و یبغض..
فأما بالنسبة للنبوة و النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإن أدنی شک أو شبهة بها،و کذلک أدنی ریب فی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»یوجب الکفر و الخروج من الدین،کما أن بغض الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بأی مرتبة کان،یخرج الإنسان من الإسلام واقعا،و یلحقه بالکفر،و تترتب علیه أحکامه فی مرحلة الظاهر،فیحکم علیه بالنجاسة،و بأنه لا یرث من المسلم،و بأن زوجته تبین منه،و تعتد،و بغیر ذلک..
و أما الإمامة و الإمام«علیه السلام»،فإن الحکمة،و الرحمة الإلهیة، و حب اللّه تعالی للناس،و رفقه بهم،قد اقتضی:أن لا تترتب الأحکام الظاهریة علی من أنکر الإمامة،أو شک فیها،أو فی الإمام«علیه السلام»، أو قصر فی حبه..و لکن بشرطین..
ص :101
أحدهما:أن یکون ذلک الإنکار،أو الشک،أو التقصیر ناشئا عن شبهة،إذ مع الیقین بثبوت النص و فی دلالته،یکون المنکر أو الشاک مکذبا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،رادا علی اللّه سبحانه،و من کان کذلک فهو کافر جزما..
الثانی:أن لا یکون معلنا ببغض الإمام،ناصبا العداء له،لأن الناصب حکمه حکم الکافر أیضا..
و بعد ما تقدم نقول:
لا ریب فی أن قیام الإسلام و حفظه یحتاج إلی جهاد و تضحیات،و أن فی الجهاد قتلا و یتما،و مصائب و مصاعب،و لم یکن یمکن لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یتولی بنفسه کسر شوکة الشرک،و قتل فراعنته و صنادیده..لأن ذلک یوجب أن ینصب الحقد علیه،و أن تمتلئ نفوس ذوی القتلی و محبیهم، و من یرون أنفسهم فی موقع المهزوم،بغضا له،و حنقا علیه..
و هذا یؤدی إلی حرمان هؤلاء من فرصة الفوز بالتشرف بالإسلام، و سیؤثر ذلک علی تمکّن بنیهم،و سائر ذویهم و محبیهم من ذلک أیضا..
فقضت الرحمة الإلهیة أن یتولی مناجزتهم من هو کنفس الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،الذی یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،ألا و هو أمیر المؤمنین«علیه السلام»..
و اقتضت هذه الرحمة أیضا رفع بعض الأحکام الظاهریة-دون الواقعیة-المرتبطة بحبه و بغضه،و بأمر إمامته«علیه السلام»،تسهیلا من
ص :102
اللّه علی الناس،و رفقا بهم-رفعها-عن منکر إمامته«علیه السلام»،و عن المقصر فی حبه،و لکن بالشرطین المتقدمین و هما:وجود الشبهة و عدم نصب العداء له،لأنه مع عدم الشبهة یکون من قبیل تعمد تکذیب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و مع نصب العداء یتحقق التمرد و الرد علی اللّه سبحانه،کما قلنا..
ثم إن معالجة قضایا الحب و البغض،و الرضا و الغضب،و الإنفعالات النفسیة،تحتاج إلی اتصال بالروح،و بالوجدان،و إلی إیقاظ الضمیر،و إثارة العاطفة،بالإضافة إلی زیادة البصیرة فی الدین،و ترسیخ الیقین بحقائقه..
و هذا بالذات هو ما یتراءی لنا فی مفردات السیاسة الإلهیة،فی معالجة الأحقاد التی علم اللّه سبحانه أنها سوف تنشأ،و قد نشأت بالفعل،کنتیجة لجهاد الإمام علی«علیه السلام»،فی سبیل هذا الدین..
و نحن نعتقد:أن قضیة ولادة الإمام علی«علیه السلام»فی جوف الکعبة،واحدة من مفردات هذه السیاسة الربانیة،الحکیمة،و الرائعة..
و یمکن توضیح ذلک بأن نقول:
إن ولادته«علیه السلام»،فی الکعبة المشرفة،أمر صنعه اللّه تعالی له، لأنه یرید أن تکون هذه الولادة رحمة للأمة،و سببا من أسباب هدایتها..
و هی لیست أمرا صنعه الإمام علی«علیه السلام»لنفسه،و لا هی مما سعی
ص :103
إلیه الآخرون،لیمکن اتهامهم بأنهم یدبرون لأمر قد لا یکون لهم الحق به، أو اتهامهم بالسعی لتأیید مفهوم اعتقادی،أو لواقع سیاسی،أو الانتصار لجهة أو لفریق بعینه،فی صراع دینی،أو اجتماعی،أو غیره..
و یلاحظ:أن اللّه تعالی قد شق جدار الکعبة لوالدته«علیه السلام» حین دخلت،و حین خرجت،بعد أن وضعته فی جوف الکعبة الشریفة..
و قد جری هذا الصنع الإلهی له«علیه السلام»حیث کان لا یزال فی طور الخلق و النشوء فی هذا العالم الجدید..لیدل دلالة واضحة علی اصطفائه تعالی له،و عنایته به..
و ذلک من شأنه أن یجعل أمر الإهتداء إلی نور ولایته أیسر،و یکون الإنسان فی إمامته أبصر..
و یتأکد هذا الأمر بالنسبة لأولئک الذین سوف تترک لمسات ذباب سیفه«ذی الفقار»آثارها فی أعناق المستکبرین و الطغاة من إخوانهم، و آبائهم،و عشائرهم،أو من لهم بهم صلة أو رابطة من أی نوع..
ثم إن هذا الرصید الوجدانی،قد هیأه اللّه لهم لیختزنوه فی قلوبهم و عقولهم من خلال النصوص القرآنیة و النبویة التی تؤکد فضل علی«علیه السلام»و إمامته،ثم جاء الواقع العملی لیعطیها المزید من الرسوخ و التجذر فی قلوبهم و عقولهم من خلال مشاهداتهم،و وقوفهم علی ما حباه اللّه به من ألطاف إلهیة،و إحساسهم بعمق وجدانهم بأنه ولید مبارک،و بأنه من صفوة خلق اللّه،و من عباده المخلصین.
ص :104
و ذلک سیجعلهم یدرکون:أنه«علیه السلام»،لا یرید بما بذله من جهد و جهاد فی مسیرة الإسلام،إلا رضا اللّه سبحانه،و إلا حفظ مسیرة الحیاة الإنسانیة،علی حالة السلامة،و فی خط الاعتدال..لأنها مسیرة سیکون جمیع الناس-بدون استثناء-عناصر فاعلة و مؤثرة فیها،و متأثرة بها..
و بذلک یصبح الذین یریدون الکون فی موقع المخاصم له«علیه السلام»،أو المؤلب علیه،أمام صراع مع النفس و مع الوجدان،و الضمیر، و سیرون أنهم حین یحاربونه إنما یحاربون اللّه و رسوله..و یسعون فی هدم ما شیده للدین من أرکان،و ما أقامه من أجل سعادتهم،و سلامة حیاتهم،من بنیان..
فولادة الإمام علی«علیه السلام»،فی الکعبة المشرفة،لطف إلهی، بالأمة بأسرها،حتی بأولئک الذین و ترهم الإسلام،و هو سبیل هدایة لهم و لها،و سبب انضباط وجدانی،و معدن خیر و صلاح،ینتج الإیمان،و العمل الصالح،و یکف من یستجیب لنداء الوجدان،عن الإمعان فی الطغیان، و العدوان،و عن الإنسیاق وراء الأهواء،و العواطف،من دون تأمل و تدبر..
و غنی عن البیان،أن مقام الإمام علی«علیه السلام»و فضله،أعظم و أجل من أن تکون ولادته«علیه السلام»،فی الکعبة سببا أو منشأ لإعطاء المقام و الشرف له..بل الکعبة هی التی تعتز،و تزید قداستها،و تتأکد
ص :105
حرمتها بولادته فیها صلوات اللّه و سلامه علیه..
و أما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإن معجزته الظاهرة التی تهدی الناس إلی اللّه تعالی،و إلی صفاته،و إلی النبوة،و تدلهم علی النبی،و تؤکد صدقه،و تلزم الناس کلهم بالإیمان به،و تأخذ بیدهم إلی التسلیم بالیوم الآخر-إن هذه المعجزة-هی هذا القرآن العظیم،الذی یهدی إلی الرشد من أراده،و الذی لا بد أن یدخل هذه الحقائق إلی القلوب و العقول أولا، من باب الاستدلال،و الانجذاب الفطری إلی الحق بما هو حق..من دون تأثر بالعاطفة،و بعیدا عن احتمالات الإنبهار بأیة مؤثرات أخری مهما کانت..
إذ إن القضیة هی قضیة إیمان و کفر،و حق و باطل،لا بد لإدراکهما من الکون علی حالة من الصفاء و النقاء،و تفریغ القلب من أی داع آخر،قد یکون سببا فی التساهل فی رصد الحقیقة،أو فی التعامل مع وسائل الحصول علیها،و الوصول إلیها..
فاللّه لا یرید أن تکون مظاهر الکرامة،سببا فی إعاقة العقل عن دوره الأصیل فی إدراک الحق،و فی تحدید حدوده،و تلمّس دقائقه،و حقائقه و التبیّن لها إلی حد تصیر معه أوضح من الشمس،و أبین من الأمس..
و لذلک فإن اللّه تعالی لم یصنع لرسوله«صلی اللّه علیه و آله»،ما یدعوهم إلی تقدیسه کشخص،و لا ربط الناس به قبل بعثته بما هو فرد بعینه،لا بد لهم من الخضوع و البخوع له،و تمجید مقامه،لأن هذا قد لا یکون هو الأسلوب الأمثل،و لا الطریقة الفضلی،فی سیاسیة الهدایة الإلهیة
ص :106
إلی الأمور الإعتقادیة،التی هی أساس الدین،و التی تحتاج إلی تفریغ النفس،و إعطاء الدور،کل الدور،للدلیل و للبرهان،و للآیات و البینات، و إلی أن یکون التعاطی مع الآیات و الدلائل بسلامة تامة،و بوعی کامل، و تأمل عمیق،و ملاحظة دقیقة..
و هذا هو ما نلاحظه فی إثارات الآیات القرآنیة لقضایا الإیمان الکبری،خصوصا تلک التی نزلت فی الفترة المکیة للدعوة.فإنها إثارات جاءت بالغة الدقة،رائعة فی دلالاتها و بیاناتها،التی تضع العقل و الفطرة أمام الأمر الواقع الذی لا یمکن القفز عنه،إلا بتعطیل دورهما،و إسقاط سلطانهما،لمصلحة سلطان الهوی،و نزوات الشهوات،و الغرائز..
و هذا الذی قلناه،لا ینسحب و لا یشمل إظهار المعجزات و الآیات الدالة علی الرسولیة،و علی النبوة،فإنها آیات یستطیع العقل أن یتخذ منها وسائل و أدوات ترشده إلی الحق،و توصله إلیه..و تضع یده علیه..و لیست هی فوق العقل،و لا هی من موجبات تعطیله،أو إضعافه.
ص :107
ص :108
نشأة علی علیه السّلام..
ص :109
ص :110
ورد فی روایة یزید بن قعنب:أن فاطمة بنت أسد ولدت علیا«علیه السلام»و لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ثلاثون سنة،فأحبه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حبا شدیدا.و قال لها:اجعلی مهده بقرب فراشی.
و کان«صلی اللّه علیه و آله»یلی أکثر تربیته،و کان یطهّر علیا«علیه السلام»فی وقت غسله،و یوجره اللبن عند شربه،و یحرک مهده عند نومه، و یناغیه فی یقظته،و یجعله علی صدره،و یقول:هذا أخی،و ولیی،و ناصری، و صفیی،و ذخری،و کهفی،و صهری،و وصیی،و زوج کریمتی،و أمینی علی وصیتی،و خلیفتی.
و کان یحمله دائما،و یطوف به جبال مکة،و شعابها،و أودیتها (1).
ص :111
و قال المعتزلی:«عن الحسین بن زید بن علی بن الحسین«علیه السلام»:
سمعت زیدا-أبی-یقول:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمضغ اللحمة و الثمرة حتی تلین،و یجعلهما فی فم علی«علیه السلام»،و هو صغیر فی حجره» (1).
و فی خطبته«علیه السلام»المسماة بالقاصعة یقول عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«وضعنی فی حجره و أنا ولد،یضمنی إلی صدره،و یکنفنی فی فراشه،و یمسنی جسده،و یشمنی عرفه.و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه.
و ما وجد لی کذبة فی قول،و لا خطلة فی فعل..».
إلی أن قال:«و لقد کنت أتبعه اتّباع الفصیل أثر أمه،یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما،و یأمرنی بالإقتداء به.و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء، فأراه و لا یراه غیری».
و نقول:
لاحظ ما یلی:
و قد ذکر«علیه السلام»أنه کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین یکون فی حراء فیراه و لا یراه غیره،لم یکن«علیه السلام»مجرد متفرج علی
ص :112
رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بل کان یشارکه فی تعبده و تخشعه.
و الذی نراه:أن تعبده«صلی اللّه علیه و آله»هو و علی«علیه السلام» بحراء لم یکن عفویا،بل کان له سبب هام جدا،و هو أن الأصنام قد وضعت حول الکعبة و فیها و علیها،فلم یکن یتعبد عندها أو فیها کراهة أن یتخیل أحد أنه إنما یسجد للأصنام،أو یخضع لها،أو أنه یکنّ لها فی نفسه شیئا من الإحترام الذی یزعمونه.
و یلاحظ:أن بنی هاشم و علی رأسهم عبد المطلب و أبو طالب لا یذکرون فی جملة المترددین علی الکعبة،أو فی جملة الذین یجلسون عندها،أو فی جملة من کان یعظم تلک الأصنام،ربما لأنهم کانوا أیضا علی دین الحنیفیة،و یریدون أن ینأوا بأنفسهم عن أن یتوهم فی حقهم أی تقدیس لتلک الأصنام.
و قال«علیه السلام»:«و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام،غیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خدیجة،و أنا ثالثهما،أری نور الوحی و الرسالة،و أشم ریح النبوة» (1).
ص :113
و یدل هذا الکلام علی:أن فاطمة الزهراء«علیها السلام»قد ولدت بعد البعثة،إذ لو کانت قد ولدت قبل البعثة بخمس سنین-کما یزعمون-لم یصح قوله«علیه السلام»:لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خدیجة و أنا ثالثهما.
کما أن قوله«علیه السلام»:إنه سمع رنة الشیطان حین البعثة یدل علی عدم صحة قولهم:إن الوحی نزل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی حراء،و کان وحده،فرجع إلی خدیجة یرجف.
و عن الفضل بن عباس:سألت أبی عن ولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذکور:أیهم کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»له أشد حبا؟!
فقال:علی بن أبی طالب«علیه السلام».
فقلت له:سألتک عن بنیه؟!
1)
-ص 361 و ج 38 ص 320 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 436 و الأنوار البهیة ص 35 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 68 و الغدیر ج 3 ص 240 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 331 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»للسید الطباطبائی ص 403 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 531 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 197 و أعیان الشیعة ج 1 ص 335 و نهج الإیمان لابن جبر ص 532.
ص :114
فقال:إنه کان أحب إلیه من بنیه جمیعا و أرأف.ما رأیناه زایله یوما من الدهر،منذ کان طفلا،إلا أن یکون فی سفر لخدیجة.و ما رأینا أبا أبر بابن منه لعلی«علیه السلام»،و لا أبنا أطوع لأب من علی له (1).
و روی جبیر بن مطعم،قال:قال أبی مطعم بن عدی لنا،و نحن صبیان بمکة:ألا ترون حب هذا الغلام-یعنی علیا«علیه السلام»-لمحمد«صلی اللّه علیه و آله»،و اتّباعه له دون أبیه؟!و اللات و العزی،لوددت أنه أبنی بفتیان بنی نوفل جمیعا (2).
إن جبیر بن مطعم یود أن علیا«علیه السلام»ولده،حتی لو خسر جمیع فتیان بنی نوفل.
اتضح مما سبق:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین ولادة علی«علیه السلام»کان لا یزال فی بیت أبی طالب،و قد طلب من فاطمة بنت أسد أن تجعل مهده بقرب فراشه،فکان هو«صلی اللّه علیه و آله»یتولی أکثر تربیته..
ص :115
و هذا یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد تزوج بخدیجة،إذ لو کان قد تزوجها لکان فراشه فی بیته،لا فی بیت أبی طالب..و لکان من غیر الطبیعی أن یتولی هو أکثر تربیة علی«علیه السلام».
و هذا یعطی:أن الروایة الصحیحة فی تاریخ زواج النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخدیجة هی تلک التی تقول:إنه قد تزوجها و هو فی سن الخامسة أو الثالثة و الثلاثین،أی بعد ولادة علی«علیه السلام»بخمس أو ثلاث سنوات،فراجع (1).
قال ابن شهراشوب:«و سمعت مذاکرة:أنه لما ولد علی«علیه السلام» لم یفتح عینیه ثلاثة أیام،فجاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،ففتح عینیه،و نظر إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال صلوات اللّه علیه:خصنی بالنظر، و خصصته بالعلم» (2).أی أنه«علیه السلام»لا یرید أن یفتح عینیه إلا علی مصدر الخیر و البرکات..کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»حباه بالخیر کله حین خصه بالعلم.
و لعل ذلک قد حصل فی الأیام التالیة للولادة بأن یکون«صلی اللّه علیه
ص :116
و آله»قد غاب عنه،فلم یفتح عینیه فی وجه أحد إلا فی وجه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».
ثم إن ما ورد علی لسان النبی«صلی اللّه علیه و آله»من أن علیا«علیه السلام»وصیه و زوج ابنته،و ناصره،و خلیفته یؤکد ما قلناه أکثر من مرة، من أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،إذ لا سبیل إلی معرفة هذه الأمور إلا بالوحی الإلهی..لا سیما و أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد تزوج بعد،و إن کان قد تزوج بالفعل،فإن الزهراء«علیها السلام»لم تکن قد ولدت أصلا بالإتفاق..
و فی قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطبته القاصعة:«و ما وجد لی کذبة فی قول،و لا خطلة فی فعل»إشارة إلی عصمته«علیه السلام»منذ صغره..و هذا یؤکد کمال عقله،و تحلیه بالکمالات التی تفرض سلامة الفکر،و القول،و العمل.و یدل أیضا علی أن طفولته لم تکن طفولة طیش، و هوی،بل هی محض الاتزان،و الحکمة،و الوعی،و الإلتزام..
قال برهان الدین الحلبی:«فلم یزل علی«علیه السلام»مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..».
و فی خصائص العشرة للزمخشری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»تولی
ص :117
تسمیته بعلی،و تغذیته أیاما من ریقه المبارک،یمص لسانه،فعن فاطمة بنت أسد،أم علی«رضی اللّه تعالی عنها»قالت:«لما ولدته سماه علیا،و بصق فی فیه.ثم إنه ألقمه لسانه،فما زال یمصه حتی نام.
فلما کان من الغد طلبنا له مرضعة،فلم یقبل ثدی أحد،فدعونا له محمدا «صلی اللّه علیه و آله»،فألقمه لسانه فنام،فکان کذلک ما شاء اللّه» (1).
و فی نص آخر عن فاطمة بنت أسد:کنت مریضة فکان محمد«صلی اللّه علیه و آله»یمص علیا«علیه السلام»لسانه فی فیه،فیرضع بإذن اللّه (2).
روی عن عائشة و ابن العاص:أنهما سألا رسول اللّه:أی الناس أحب إلیک؟!
فقال:أبو بکر.
قالا:ثم من؟!
قال:عمر.
ص :118
فقال فتی من الأنصار:یا رسول اللّه،فما بال علی؟!
فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ما ظننت أن أحدا یسأل عن نفسه (1).
مع أن عائشة تروی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:إن أحب الناس إلیه«صلی اللّه علیه و آله»فاطمة«علیها السلام»من النساء، و علی«علیه السلام»من الرجال (2).
ص :119
فأیهما نصدق؟!عائشة فی قولها الثانی؟!أم عمرو بن العاص و عائشة فی القول الأول؟!
و عن شریح بن هانی عن أبیه،عن عائشة قالت:ما خلق اللّه خلقا کان أحب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من علی بن أبی طالب (1).
و رووا:«أن قریشا أصابتهم أزمة شدیدة،و کان أبو طالب فی عیال کثیر،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعمه العباس-و کان(من)أیسر بنی هاشم-:
یا أبا الفضل،إن أخاک أبا طالب کثیر العیال،و قد أصاب الناس ما تری من هذه الأزمة،فانطلق بنا إلیه نخفف عنه من عیاله،آخذ من بنیه
2)
-و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 261 و 263 و 264 و تهذیب الکمال ج 5 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 125 و 131 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله«علیهم السلام»للبری ص 17 و إعلام الوری ج 1 ص 295 و المناقب للخوارزمی ص 79 و کشف الغمة ج 1 ص 94 و ج 2 ص 90 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»ج 1 ص 53 و ینابیع المودة للقندوزی الحنفی ج 2 ص 39 و 55 و 151 و 320 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 179 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 50.
ص :120
رجلا،و تأخذ أنت رجلا،فنکفلهما عنه.
فقال العباس:نعم.
فانطلقا حتی أتیا أبا طالب،فقالا:إنا نرید أن نخفف عنک من عیالک حتی تنکشف عن الناس ما هم فیه.
فقال لهما أبو طالب:إذا ترکتما لی عقیلا،فاصنعا ما شئتما.
فأخذ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،فضمه إلیه، و أخذ العباس جعفرا،فضمه إلیه،فلم یزل علی«علیه السلام»مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی بعثه اللّه نبیا،فاتّبعه و صدقه.
و لم یزل جعفر مع العباس حتی أسلم،و استغنی عنه (1).
ص :121
و قد صرحت بعض نصوص الروایة:بأن ذلک قد حصل،و کان عمر علی«علیه السلام»ست سنین (1).
1)
-و مقاتل الطالبیین ص 26 و السیرة النبویة لابن هشام ج 1 ص 162 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 301 و دلائل النبوة للبیهقی ج 2 ص 162 و المناقب للخوارزمی ص 51 و مطالب السؤول ص 58 و عیون الأثر ج 1 ص 124 و البدایة و النهایة ج 3 ص 25 و(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 3 ص 34 و علل الشرائع ج 1 ص 201 و 202 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ج 1 ص 169 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 179 و 180 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 27 عن الطبری،و البلاذری،و الواحدی،و تفسیر الثعلبی، و شرف النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أربعین الخوارزمی،و درجات محفوظ البستی،و مغازی محمد بن إسحاق،و معرفة أبی یوسف الفسوی،و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 84 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 148 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 10 و إعلام الوری ج 1 ص 105 و 106 و روضة الواعظین ص 86 و نزهة المجالس للصفوری الشافعی(ط سنة 1310 ه)ج 1 ص 164 و العمدة لابن البطریق ص 63 و ذخائر العقبی ص 58 و حلیة الأبرار ج 2 ص 27 و 47 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 37 و السیرة الحلبیة(مطبوع مع السیرة النبویة لدحلان)ج 1 ص 268 و(ط دار المعرفة سنة 1400 ه)ج 1 ص 432 و غایة المرام ج 5 ص 154.
ص :122
و نقول:
أولا:هناک اختلاف واضح فی نصوص الروایة،فلاحظ ما یلی:
ألف:فی الروایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال للعباس ما قال،فوافقه، و أخذ العباس جعفرا.
و فی روایة أخری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال ذلک للحمزة و العباس،و أن الذی أخذ جعفرا هو الحمزة.و أما العباس،فأخذ طالبا.
و کان معه إلی یوم بدر،ثم فقد (1).
ب:الروایة المتقدمة ذکرت:أن العباس أخذ جعفرا،لکن روایة أخری تقول:إن حمزة هو الذی أخذه،و بقی معه فی الجاهلیة و الإسلام إلی أن قتل
1)
-ص 27 و بحار الأنوار ج 38 ص 294 و 295 و الأنوار العلویة ص 38 و ینابیع المودة ج 1 ص 456.
ص :123
حمزة (1).
ج:قد اقتصرت الروایة المتقدمة علی استثناء أبی طالب ولده عقیلا.
لکن روایة أخری ذکرت أنه استثنی طالبا و عقیلا (2).
ثانیا:إن عیال أبی طالب لم تکن أکثر من عیال النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه،فإنه کان مسؤولا عن إعالة بنات ثلاث هنّ:زینب،و رقیة، و أم کلثوم-حیث تدل الشواهد و الأدلة:علی أنهن فقدن الکفیل،فأخذهن «صلی اللّه علیه و آله»و تولی تربیتهن-بالإضافة إلی زوجته،و ربما أختها أیضا..
أما عیال أبی طالب،فهم:ولده علی«علیه السلام»و زوجته.و ربما أم هانی و جمانة.
ص :124
و ذلک یدل:علی أن أخذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»لیس لأجل التخفیف عن أبی طالب،بل لغرض آخر أعلی و أسمی و أوفق بالصلة الروحیة بینهما..و إنما یریدون طرح الموضوع بهذا الشکل لتضییع هذه الفضیلة لعلی«علیه السلام».
ثالثا:لقد کان جعفر،و عقیل،و طالب،رجالا،قادرین علی إعالة أنفسهم،لأن جعفر کان له من العمر آنئذ ستة عشر عاما،و کان عمر عقیل ستة و عشرین،و عمر طالب ستة و ثلاثین سنة..
مع تصریح الروایة نفسها:بأن العباس یأخذ رجلا،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»یأخذ رجلا.
فما معنی حاجة الرجال إلی المعیل و الکافل؟!
و لماذا یحتاج جعفر إلی إعالة العباس له،فهو قادر علی العمل،کالبیع و الشراء،و الزراعة،و رعی الماشیة،و ممارسة الحرف،و الأعمال،و غیر ذلک؟!
فما بالک بما ذکرته الروایة الأخری عن کفالة طالب،الذی کان عمره ستا و ثلاثین سنة؟!
رابعا:ذکرت بعض نصوص الروایة المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أخذ علیا«علیه السلام»و هو ابن ست سنین،کسنه یوم أخذه أبو طالب (1).
ص :125
و من الواضح:أن أبا طالب إنما کفل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بعد موت عبد المطلب،و کان عمره ثمان سنین لا ست (1).
مع العلم بأن الروایات تصرح بأنه«صلی اللّه علیه و آله»أخذ علیا «علیه السلام»إلیه منذ الولادة أو بعدها بیسیر..
خامسا:إن ما رآه أبو طالب فی علی«علیه السلام»من کرامة إلهیة، و من ألطاف و أسرار،و ما عرف عن أبی طالب من ارتباط باللّه تبارک و تعالی،یمنع من أن نتصوره مهتما بغیر علی«علیه السلام»مطلقا،أو أکثر من اهتمامه بعلی«علیه السلام».
کما أن عقیلا لم یکن أفضل من جعفر فی مزایاه،فلماذا یقدّم أبو طالب عقیلا علیه؟!
و ما هی المزایا التی وجدها فی عقیل،و فقدها فی جعفر أو فی علی«علیه السلام»؟!لا سیما مع ما رأیناه من تعلق له شدید برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأجل مزایاه،و ما یراه من کرامات له و أسرار..
فلماذا لا یکترث بعلی«علیه السلام»صنو النبی«صلی اللّه علیه و آله»،
ص :126
و حبیبه،و نجیّه.و یمحض کل حبه و اهتمامه لعقیل؟!
سادسا:لماذا بقی جعفر مع العباس کل هذه السنوات حتی أسلم؟!
و لماذا بقی علی«علیه السلام»مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»حتی بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!مع أن سنوات الجدب قد انقضت؟!
و لماذا لم یسترجع أبو طالب أبناءه بعد انفراج الأزمة؟!
ألم یکن الأجدر بجعفر أن یتفقد أباه،و یسأله عن رأیه فی العودة، و یبادر هو نفسه إلیها،لیکون معه و إلی جانبه،لیعینه،و یقضی حوائجه؟!
و یتأکد هذا الإعتراض إذا أخذنا بالروایة التی تقول:إن طالبا بقی مع العباس إلی بدر،و إن جعفر بقی مع حمزة إلی أن استشهد حمزة.مع أن جعفرا قد هاجر إلی الحبشة فی السنة الخامسة من البعثة،و بقی هناک إلی حین فتح خیبر بعد الهجرة!!
و لعل الروایة الصحیحة:هی تلک التی ذکرها«أبو القاسم من ثلاثة طرق:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین تزوج خدیجة قال لعمه أبی طالب:إنی أحب أن تدفع إلیّ بعض ولدک،یعیننی علی أمری،و یکفینی.
و أشکر لک بلاک عندی.
فقال أبو طالب:خذ أیهم شئت.
ص :127
فأخذ علیا«علیه السلام»..» (1).
فإن هذه الروایة هی الأوفق بأخلاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و بوفائه لعمه أبی طالب.و الأوفق بأخلاق أبی طالب،و ما ظهر من محبته لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تفانیه فی کل ما یرضیه..
و قد تجلی فی هذه الراویة أدب الخطاب النبوی مع عمه العظیم و الکریم..کما أنها قد أظهرت إیثار أبی طالب لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بولده علی نفسه..
علی أننا لا نجد غضاضة فی أن یستثنی أبو طالب-و هو شیخ قد یزید عمره علی ستین سنة-عقیلا،لأنه یحتاج إلی من یخدمه،و یقضی له الحاجات التی یتولی الشباب عادة قضاءها..
أما إذا أرید الإستفادة من هذا الإستثناء التعریض بالطعن بجعفر و بأمیر المؤمنین علی«علیه السلام»،فلا نری لذلک أی مبرر معقول أو مقبول..
و لعل الهدف من هذا التجنی أمران:
ص :128
أحدهما:إظهار زهد أبی طالب بعلی«علیه السلام»،إما لعدم وجود مبررات فی علی«علیه السلام»لحب أبی طالب له..و إما لفقدان الإتزان المطلوب فی شخصیة أبی طالب..و کلاهما هدف لأعداء علی«علیه السلام»..
الثانی:الإیحاء بأن تربیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام» لم تکن لأجل حبه له.بل هو أمر فرضته الظروف،و ساقت إلیه الحاجة.
و ذکروا:أن علیا«علیه السلام»کان حاضرا حین تزوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»خدیجة بنت خویلد،و أنه هو الذی ضمن لها المهر.
و قالوا:و هو غلط،لأن علیا«علیه السلام»لم یکن ولد علی جمیع الأقوال فی مقدار عمره (1).
و نقول:
أولا:إن کان المعیار فی الصحة و الفساد هو وجود القول و عدمه،فقد نجد أن ثمة من یقول:إن علیا«علیه السلام»قد ولد قبل البعثة بعشرین أو بثلاث و عشرین سنة.حتی لقد قال مغلطای:«و هو غلط،کان علی إذ ذاک
ص :129
صغیرا،لم یبلغ سبع سنین» (1).
غیر أننا بدورنا نغلّط هذه الأقوال،فإن علیا«علیه السلام»قد استشهد و عمره ثلاث و ستون سنة،و الروایات المعتبرة تؤکد علی أنه قد أسلم،و هو ابن عشر سنین،و قد ذکرنا مصادر ذلک حین الحدیث عن تاریخ میلاده صلوات اللّه و سلامه علیه.
ثانیا:إن الکلام کل الکلام هو فی تاریخ زواج خدیجة،فإن البعض، و إن ذکر أنها تزوجت بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل البعثة بخمس عشرة سنة..
لکن الأقوال الأخری تقول:إن هذا الزواج قد حصل قبل البعثة بخمس سنین کما جزم به البیهقی (2).
و عن ابن جریج:أن هذا الزواج کان قبل البعثة بثلاث سنوات فقط (3).
ص :130
فالظاهر هو:أنه«علیه السلام»قد قال شیئا من ذلک،و هو طفل صغیر،فاستحسنوه منه،و نقلوه عنه.
فقد ذکر أبو هلال العسکری:أنه لما قیل:من یضمن المهر؟!
قال علی«علیه السلام»و هو صغیر:أبی.
فلما بلغ الخبر أبا طالب جعل یقول:بأبی أنت و أمی (1).
و لعله قال:أنا بدل أبی.بدلیل نسبة الضمان إلیه فی أقوال بعض المؤرخین..
فأمضاه أبو طالب له علی سبیل التکریم و الإعزاز.
و رووا عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»أنه قال:ما زلت مظلوما منذ ولدتنی أمی.حتی إن کان عقیل لیصیبه رمد،فیقول:لا تذرّونی حتی تذرّوا علیا«علیه السلام»،فیذرّونی،و ما بی من رمد (2).
3)
-فی الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 288 و سیرة مغلطای ص 12 و مثله فی المواهب اللدنیة ج 1 ص 38 و 202 و الروض الأنف ج 1 ص 216 و الأوائل ج 1 ص 161.
ص :131
و قال ابن الحجاج:
و قدیما کان العقیل تداوی
و سوی ذلک العلیل علیل
حین کانت تذر عین علی
کلما التاث أو تشکی عقیل (1)
و نقول:
إن هذه الروایة لا یمکن قبولها،لما یلی:
أولا:لم یکن عقیل طفلا حین طفولة علی«علیه السلام»،بل کان رجلا کاملا و عاقلا،حیث إنه کان یکبر علیا«علیه السلام»بعشرین سنة، فهل یعقل أن یقدم علی أمر من هذا القبیل؟!إلا إذا فرضناه مختل العقل،أو یعانی من مرض نفسی بلغ به إلی هذا الحد..
و الشواهد الکثیرة تدل علی خلاف هذا.فهی تدل علی کمال الإستقامة، و الإتزان و دقة النظر،و قوة الحجة،و الصلابة فی الموقف لدی عقیل.
ثانیا:لنفترض:أن عقیلا أصر علی عدم أخذ الدواء إلا إذا أخذه علی
2)
-و ج 29 ص 31 و ج 41 ص 5 و ج 64 ص 228 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 96 و أعیان الشیعة ج 5 ص 434 و عقیل بن أبی طالب للأحمدی المیانجی ص 78 و الأمالی للشیخ الطوسی ص 350 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 2 ص 122 و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1376 ه)ج 1 ص 387.
ص :132
«علیه السلام»،فلماذا یطیعه أبواه فی ذلک؟!فإن أبوی عقیل کانا من أعقل العقلاء،فلا یعقل أن یوافقوه علی طلبه هذا،فضلا عن أن یشارکا فی تنفیذه..فإن ذلک مرفوض من جهتین:
إحداهما:أنه من موارد الظلم القبیح لصغیر له یستطیع الدفاع عن نفسه..
الثانیة:إن ذلک من موجبات استهانة الناس بکل من یوافق علی ذلک، فضلا عن أن یمارسه فعلا..
عن أنس،عن عمر بن الخطاب:أن علیا«علیه السلام»رأی حیة تقصده و هو فی المهد،و قد شدت(و شدت)یداه فی حال صغره.
فحول نفسه،و أخرج یده،فأخذ بیمینه عنقها،و غمزها غمزة (1)، حتی أدخل أصابعه فیها،و أمسکها حتی ماتت.
فلما رأت ذلک أمه نادت و استغاثت،فاجتمع الحشم،ثم قالت:کأنک حیدرة[حیدرة]اللبوة،إذا غضبت،من قبل أذی أولادها (2).
ص :133
و نقول:
1-قد یقال:إن هذه الحادثة غیر صحیحة،فقد روی شعبة،عن قتادة، عن أنس،عن العباس بن عبد المطلب.و الحسن بن محبوب عن عبد اللّه بن غالب،عن الصادق«علیه السلام»فی خبر،قالت فاطمة بنت أسد:
فشددته و قمطته بقماط،فنتر القماط،ثم جعلته قماطین،فنترهما.ثم جعلته ثلاثة،و أربعة،و خمسة،و ستة،منها أدیم،و حریر.فجعل ینترها.ثم قال:یا أماه،لا تشدی یدی،فإنی أحتاج أن أبصبص لربی بإصبعی (1).
و یجاب:بأن هذه الروایة لا تنافی تلک،إذ المطلوب فی هذه الروایة هو:
أن لا تشدیده فی القماط،بحیث یمنعه ذلک من البصبصة بإصبعه إلی ربه.
و الروایة الأولی اکتفت بذکر:أن یدیه کانتا مشدودتین،فربما یکون شدهما بنحو لا یمنعه من البصبصة بإصبعه.
2-إن روایة العباس«رحمه اللّه»،و الإمام الصادق«علیه السلام» تضمنت کرامة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»من ثلاث جهات.
الأولی:هذه القوة التی حبا اللّه بها علیا«علیه السلام»،حتی کان یقطع القماط و الإثنین،حتی یبلغ الستة،مع أن منها ما یکون قطعه صعبا للغایة.
الثانیة:إنه«علیه السلام»حتی و هو فی القماط کان مشغولا بمناجاة
ص :134
ربه تبارک و تعالی و عبادته.و هو ما لا یتوقعه أحد من مثله،من الأطفال الذین بهذا السن.
الثالثة:إنه«علیه السلام»قد تکلم فی المهد صبیا،تماما کما کان الحال بالنسبة لعیسی علیه و علی نبینا و آله الصلاة و السلام.
3-إن روایة عمر بن الخطاب تضمنت أیضا الإشارة إلی فضله«علیه السلام»من ناحیتین:
إحداهما:ظهور قوته«علیه السلام»،و هو فی المهد،حتی إنه یأخذ بعنق الحیة و یغمزها غمزة،فتدخل أصابعه فیها.
الثانیة:إنه«علیه السلام»بقی ممسکا بالحیة حتی ماتت.بعد أن اختار الأخذ بعنقها،الأمر الذی یمنعها من أن تلحق به أی أذی،ثم هو قد تحرک بالطریقة المناسبة التی تمکنه من تحقیق غرضه،و هذا یدل علی کمال الوعی، و کمال التنبه لما یجری،و علی أنه واقف علی الأمور بصورة دقیقة،و عارف بتداعیات و نتائج ما یصدر عنه.
4-إنه«علیه السلام»قال فی مواجهة مرحب الیهودی:«أنا الذی سمتنی أمی حیدرة».فربما یکون السبب فی تسمیة أمه له بحیدرة هو هذه القضیة بالذات.
و یشیر إلی ذلک:قول أمه:کأنک حیدرة(و هی)اللبوة إذا غضبت إلخ..
إذ لو کان قد سمی بحیدرة من قبل أمه،فالمناسب هو أن تقول له:أنت حیدرة حقا کما سمیتک..تماما کما قال الإمام الحسین«علیه السلام»للحر بن یزید
ص :135
الریاحی:أنت حر کما سمتک أمک،حر فی الدنیا،و سعید فی الآخرة (1).
عن جابر،قال:کانت ظئرة علی التی أرضعته امرأة من بنی هلال، خلفته فی خبائها مع أخ له من الرضاعة،و کان أکبر منه سنا بسنة.و کان عند الخباء قلیب(أی بئر).فمر الصبی نحو القلیب،و نکس رأسه فیه، فتعلق بفرد قدمیه،و فرد یدیه.أما الید ففی فمه،و أما الرجل ففی یدیه.
فجاءت أمه فأدرکته،فنادت فی الحی:یا للحی من غلام میمون، أمسک علیّ ولدی،فمسکوا الطفل من رأس القلیب،و هم یعجبون من قوته،و فطنته،فسمته أمه مبارکا (2).
و کان أبو طالب یجمع ولده،و ولد أخوته،ثم یأمرهم بالصراع.و ذلک خلق فی العرب،فکان«علیه السلام»یحسر عن ذراعیه،و هو طفل،
ص :136
و یصارع کبار أخوته و صغارهم،و کبار بنی عمه و صغارهم،فیصرعهم، فیقول أبوه:ظهر علی،فسماه ظهیرا (1).
فلما ترعوع«علیه السلام»کان یصارع الرجل الشدید،و یعلق بالجبار (2)بیده،و یجذبه فیقتله.
و ربما قبض علی بطنه و رفعه فی الهواء.
و ربما یلحق للحصان الجاری،فیصدمه،فیرده علی عقبیه.
و کان یأخذ من رأس الجبال حجرا،و یحمله بفرد یدیه،ثم یضعه بین الناس،فلا یقدر الرجل،و الرجلان،و ثلاثة علی تحریکه،حتی قال أبو جهل:
یا أهل مکة إن الذبح عندکم
هذا علی الذی قد جلّ فی النظر
ما إن له مشبه فی الناس قاطبة
کأنه النار ترمی الخلق بالشرر
کونوا علی حذر منه فإن له
یوما سیظهره فی البدو و الحضر
و إنه«علیه السلام»لم یمسک بذراع رجل قط إلا أمسک بنفسه،فلم یستطع یتنفس (3).
ص :137
و نقول:
1-إن ما جری لولد تلک المرأة التی یحتمل أن تکون مرضعة لعلی «علیه السلام»،أو أنها کانت تعیش معهم و بجوارهم یشیر أولا إلی:إدراک علی«علیه السلام»-و هو فی المهد الخطر الذی یتهدد أخاه من الرضاعة، -حسب زعمهم-لو أنه أفلت من یده،و أن علیه أن یواصل الإمساک به إلی أن یأتی من یخرجه من مأزقه..
هذا..و لا ندری ما الحاجة إلی المرضعة مع وجود الأم الحقیقیة،فهل هی أطهر منها لبنا،أو أنصح منها جسدا،أو هی أکثر برکة،أم ماذا؟!
و یشیر ثانیا:إلی القدرة التی منحه اللّه إیاها و هو فی هذا السن،و قد أدرک الناس هذین الأمرین فیه،کما صرحت به الروایة،حیث قالت:«و هم یعجبون من قوته و فطنته».
و قد ترکت هذه الحادثة أثرها فی الناس حیث قالت ظئره:یا للحی من غلام میمون،حیث عرفت أن هذا التصرف لیس أمرا عارضا و لم یأت صدفة،بل هو نتیجة الیمن الذی لا یأتی إلا من اللّه تبارک و تعالی،لأنه تعبیر عن عنایاته و ألطافه بهذا الطفل،الذی استحق منه ذلک،و لأجل ذلک سمته مبارکا.
کما أن تلک المرأة قد اعتبرت أن هذا الیمن سیترک أثره و برکاته علی الحی کله..و لم تحصره فی بیتها.و لذلک قالت:«یا للحی من غلام میمون».
2-لقد کان من الطبیعی أن یثیر کل هذا الذی یفعله«علیه السلام» فی صغره من استعراض للقوة اهتمام الناس..لا سیما،و أنه یسجل له تقدما
ص :138
علیهم فی أمر یعنیهم کلهم،کأفراد،یسعی کل واحد منهم لیکون له حضوره و دوره اللافت فی خصوص هذه المجالات..
أما تمیزه علیهم فی العلم،و الإدراک،و فی سائر الفضائل و الکمالات التی اختصه اللّه بها دونهم،فربما لم یکن یعنیهم کثیرا..و لم یکن لدیهم الکثیر من الطموح للتحلی به،أو للمنافسة فیه.
3-إن أبیات أبی جهل قد أوضحت لنا الأمور التالیة:
ألف:إنه أعلن عن أنه یعتبر أن ظهور قدرة علی«علیه السلام»مصدر خطر کبیر،لا بد من التنبه له،و الحذر منه..مع أن علیا«علیه السلام»کان منهم،فالمفترض أن یکون کل فضل حبا اللّه به علیا«علیه السلام»مصدر شعور بالأمن و السکینه لهم،و من موجبات اعتزازهم،و دواعی فخرهم.
و لکن الحقیقة هی:أن الذین لا یؤمنون باللّه لا یحبون المؤمنین و الصالحین،بل هم لا یحب بعضهم بعضا أیضا،و هم کما قال اللّه سبحانه:
تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰی
لأنهم لم یجعلوا اللّه فی قلوبهم،لیجمع تلک القلوب علی حبه،و یکون هو المحور للحب و البغض،و الإلتقاء و الإفتراق،و الإتفاق و الإختلاف.
و لأجل ذلک یخاف الأب من ابنه،و کذلک العکس،و الأخ من أخیه.
فکیف إذا کان اخوه أو قریبه من أهل الإیمان و الصلاح!!فإنه لا یکون بینهم و بینه جامع،و لا عن العدوان علی أی کان من الناس،و سائر
ص :139
المخلوقات رادع..
ب:إن أبا جهل یعترف لعلی بأنه قد احتل-رغم صغر سنه-مکانة خاصة،و أصبح له مقام جلیل بنظر الناس..بل هو یعترف بأنه لا نظیر له فی الناس قاطبة.
ج:إنه یصف علیا«علیه السلام»:بأنه بمثابة نار ترمی الخلق بالشرر..
مع أن هذا التوصیف لا مبرر له إلا فی الذهنیة الجاهلیة التی تنظر إلی الأمور بمنظار أسود،و إلا فإن علیا«علیه السلام»لم یستعمل قوته هذه ضد أحد.
و قد کان الأولی بأبی جهل:أن ینظر إلی هذه المنحة الإلهیة لعلی علی أنها لخیر الناس،و لصلاحهم،و من أسباب النجاح و الفلاح لهم،و دفع العوادی و الآفات و المضار عنهم.لا سیما و أنه«علیه السلام»یتربی و یترعرع فی بیوت الشرف و الکرامة و الإستقامة،و الخیر و الصلاح.
د:لنفترض:أن هذه القدرة قد تکون مضرة،و لکن لماذا هذا التهویل بها،و التضخیم لها؟!
و لماذا یفترض أن هذا الضرر سیعم الخلق بأجمعهم،و لا یعتبره مقتصرا علی فئة بعینها؟!
ص :140
الأسماء و الألقاب و الکنی..
ص :141
ص :142
قیل:سمی مولود أبی طالب و فاطمة بنت أسد علیا؛لأنه علا بقدمیه کتفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لکسر الأصنام.
و قیل:لعلوه علی کل من بارزه.
و قیل:لأن داره فی الجنان تعلو حتی تحاذی منازل الأنبیاء.
و قیل غیر ذلک (1).
و قیل:سمته أمه یوم ولد علیا.
و قد روی عن فاطمة بنت أسد أنها قالت:إنی دخلت بیت اللّه الحرام، و أکلت من ثمار الجنة و أرزاقها،فلما أردت أن أخرج هتف بی هاتف:یا فاطمة!سمیه علیا،فهو علی،و اللّه العلی الأعلی یقول:إنی شققت اسمه من اسمی،و أدبته بأدبی،و وقّفته علی غامض علمی،و هو الذی یکسر الأصنام فی بیتی،و هو الذی یؤذن فوق ظهر بیتی،و یقدسنی و یمجدنی،فطوبی لمن
ص :143
أحبه و أطاعه،و ویل لمن عصاه و أبغضه (1).
و عند الزمخشری:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»تولی تسمیته (2).
و ثمة روایات أخری تشیر إلی تسمیته بعلی (3).
ص :144
و قال سبط ابن الجوزی:إن حیدرة وصف لعلی«علیه السلام»،و علی هو الإسم الأصلی له (1).
و نقول:
إن علیا«علیه السلام»قال حین واجه مرحبا الیهودی فی غزوة خیبر:
أنا الذی سمتنی أمی حیدرة... (2).
و الحیدرة هو الأسد،لغلظ عنقه و ذراعیه..
و هذا یدل علی:أن أمه کانت سمته بهذا الاسم فور ولادته،و ربما قبل خروجها من داخل الکعبة..أو أنها سمته به حین کبر،و رأت ملامح
3)
-لمحمد الریشهری ج 1 ص 78 و ینابیع المودة ج 2 ص 305 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 174 و بحار الأنوار ج 35 ص 19 و 102 و کفایة الطالب ص 406 و معانی الأخبار ص 55 و 56.
ص :145
الشجاعة فیه..
و یبدو لنا أیضا:أن الأم کانت هی التی تسمی ولدها حین ولادته..
إما عن اتفاق مع أبیه أو بدونه،ثم یختار الأب،إما الإبقاء علی ذلک الاسم أو تغییره.
و هذا ما جری بالنسبة للإمام علی«علیه السلام»أیضا،کما یفهم من کلام المعتزلی و غیره (1).
و من شواهد تسمیة الأمهات لأبنائهن نذکر ما یلی:
1-قول مرحب الیهودی:
أنا الذی سمتنی أمی مرحب
شاکی السلاح بطل مجرب (2).
2-حین استشهد الحر بن یزید الریاحی،خاطبه الإمام الحسین«علیه السلام»،بقوله:«أنت حر کما سمتک أمک،حر فی الدنیا،و سعید فی الآخرة» (3).
ص :146
و فی نص آخر:«ما أخطأت أمک إذ سمتک حرا» (1).
3-و لما أتی الحجاج بسعید بن جبیر قال له الحجاج:«أنت الشقی بن کسیر.
قال:لا،إنما أنا سعید بن جبیر.
قال:لأقتلنک.
قال:أنا إذا کما سمتنی أمی سعید» (2).
4-عن أبی حصین،قال:«أتیت سعید بن جبیر بمکة،فقلت:إن هذا الرجل قادم،یعنی خالد بن عبد اللّه،و لا آمنه علیک،فأطعنی و اخرج..
3)
-ص 62 و بحار الأنوار ج 45 ص 14 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 11 و کتاب الفتوح لابن أعثم ج 5 ص 102 و العوالم ج 17 ص 257 و أعیان الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 604 و ج 4 ص 614 و مقتل الحسین«علیه السلام» لأبی مخنف الأزدی ص 122.
ص :147
فقال:و اللّه،لقد فررت حتی استحییت من اللّه..
قلت:إنی لأراک کما سمتک أمک سعیدا.
فقدم خالد مکة،فأرسل إلیه فأخذه (1).
6-و قال أبو الغراف:قال الأخطل:«و اللّه ما سمتنی أمی دوبلا إلا یوما واحدا» (2)..
7-و قال الخطیب البغدادی:و کان حفص أسود شدید السواد.یعرف بالأسود،قال لی أبو الیقظان:«سمتنی أمی خمسة عشر یوما عبد اللّه» (3).
8-قال الخطیب البغدادی:فلما قدم علی،قال له:«أنت القائل ما بلغنی عنک یا فروج؟!إنک شیخ قد ذهب عقلک.
قال:لقد سمتنی أمی باسم هو أحسن من هذا،الخ..» (4).
9-أبان بن تغلب:قال:«کنت جالسا عند أبی عبد اللّه«علیه السلام»، إذ دخل علیه رجل من أهل الیمن،فسلم علیه.
فرد«علیه السلام»،فقال:مرحبا بک یا سعد.
ص :148
فقال له الرجل:بهذا الاسم سمتنی أمی،و ما أقل من یعرفنی به، الخ..» (1).
10-قال أبو حاتم:صدوق،سمعته یقول:«سمتنی أمی باسم إسماعیل السدی،فسألته عن قرابته من السدی،فأنکر أن یکون ابن بنته، الخ..» (2).
11-قال أبو إبراهیم:«سمتنی أمی جموک.و سمانی بدیل بن الأشل عبد اللّه» (3).
12-و أخیرا..فإن أبا خالد الکابلی،بقی مع محمد بن الحنفیة دهرا لا یشک فی أنه الإمام،ثم سأله عن الإمام فأخبره أنه الإمام السجاد«علیه السلام»،فأقبل أبو خالد إلی الإمام السجاد«علیه السلام»،فاستأذن علیه، فلما دخل علیه قال له الإمام«علیه السلام»:مرحبا بک یا کنکر،أما کنت منا فما بدا لک..
فخر أبو خالد ساجدا،فقال:الحمد للّه الذی لم یمتنی حتی عرفت إمامی..
ص :149
فقال له الامام زین العابدین«علیه السلام»:و کیف عرفت إمامک یا أبا خالد؟!
قال:إنک دعوتنی باسمی الذی سمتنی أمی التی ولدتنی..و کنت فی عمیاء من أمری..
إلی أن قال:فدنوت منک،فسمیتنی باسمی الذی سمتنی أمی،فعلمت أنک الإمام الذی فرض اللّه طاعته علی و علی کل مسلم (1).
فظهر مما تقدم:
ألف:أن التسمیة لم تکن منحصرة فی الآباء،بل کانت الأمهات تسمین الأبناء أیضا،و قد یکون ذلک هو الغالب،أو هو العرف السائد.
ب:أن التسمیة قد تبقی أیاما،و قد تستمر.
ج:قد یستظهر من بعض النصوص:أن الأب أیضا قد یتصدی لتسمیة المولود بالإضافة إلی تسمیة الأم له.
لعلی«علیه السلام»العدید من الکنی،أشهرها أبو الحسن..و أبو تراب..و لکن یستوقفنا هنا أمران:
ص :150
الأول:موقف الحسنین«علیهما السلام»من الکنیة بأبی الحسن،حیث یروی أن علیا«علیه السلام»قال:کان الحسن فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدعونی أبا الحسین.و کان الحسین یدعونی أبا الحسن.و یدعوان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أباهما،فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعوانی بأبیهما (1).
و معنی ذلک:أنهما«علیهما السلام»قد عظما ثلاثة أشخاص فی آن،فإن دعوتهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأبیهما یتضمن تعظیما له و تکریما..
و یتضمن أیضا اعتزازا بانتسابهما إلیه..
و دعوة الحسن علیا«علیه السلام»:بأبی الحسین،فیه تعظیم لعلی«علیه السلام»،حیث خوطب بکنیته،و فیه أیضا تعظیم للحسین«علیه السلام»، حیث قدّمه الإمام الحسن«علیه السلام»علی نفسه،و رأی أنه أهل لأن یکتنی به من هو مثل علی«علیه السلام»..
کما أن دعوة الحسین لأبیه بأبی الحسن یفید التکریم لعلی،و للحسن «علیهما السلام»معا.
ص :151
و من الکنی التی أطلقها النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی علی«علیه السلام»:«أبو تراب»و کانت أحب الأسماء إلی علی صلوات اللّه و سلامه و سلامه علیه (1).
و قد کناه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الکنیة حین وجده راقدا و قد علا جبینه التراب،فقال له ملاطفا:قم یا أبا تراب (2).
و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»نصوص
ص :152
أخری حول سبب تکنیته«علیه السلام»بذلک..فلا بأس بمراجعتها.
و سیأتی بعض الکلام حول ذلک أیضا فانتظر.
1-إن فیها تذکیرا له بأنه مخلوق من التراب،و أن ذلک یشیر إلی أن المتوقع منه أن یتواضع للّه تبارک و تعالی،و أن یذل بین یدیه.
2-إنها تذکره بمحبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و تودده له،حین أتحفه بهذه الکنیة علی سبیل الملاطفة،و ما تضمنته من رفع الکلفة،و زیادة الألفة.
3-إنه«علیه السلام»یستشف من هذه الکنیة الممنوحة له،معانی عالیة و أسرارا،و حقائق سامیة،و تفتح له آفاقا من التفکر و التبصر،من شأنها أن تزید من ابتهاجه بهذه الکنیة،و تؤکد قیمتها و مغزاها لدیه..
4-إنه«علیه السلام»«کان یعد ذلک له کرامة،ببرکة النفس المحمدی.کان التراب یحدثه بما یجری علیه إلی یوم القیامة،و بما جری.
فافهم سرا جلیلا» (1).
لأمیر المؤمنین«علیه السلام»ألقاب کثیرة،منها:أمیر المؤمنین،
ص :153
الوصی،الولی،المرتضی،سید العرب،سید المسلمین،أعلم الأمة، یعسوب الدین،یعسوب المؤمنین،قائد الغر المحجلین،إمام المتقین، و غیر ذلک.
و بما أن هذه الألقاب قد جاءت من اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»، فإن لها دلالاتها الهامة،و دورها فی إظهار موقع أمیر المؤمنین«علیه السلام» من هذا الدین،و التأکید علی أهلیته لما أهّله اللّه تعالی له،و منزلته التی استحقها بجهده و جهاده،و باصطفاء اللّه تعالی له.
و لقب الوصی قد ورد فی مئات النصوص..و ذکر أیضا فی عشرات، بل مئات المقطوعات الشعریة و الأراجیز فی ذلک العصر.و یتعذر جمع ذلک أو حصره..غیر أننا ذکرنا طرفا من ذلک فی کتابنا«علی و الخوارج»الجزء الأول ص 126-134.
و الروایات الشریفة الکثیرة،التی تعد بالمئات تؤکد علی أن لقب«أمیر المؤمنین»منحة من اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی صلوات اللّه و سلامه علیه (1).دون سواه.
ص :154
1)
-استدرک ما فاته فی کتاب التحصین،فذکر طائفة أخری من هذه الأحادیث أیضا..و راجع:بحار الأنوار ج 37 ص 290-340 و ج 38 ص 106 و ج 36 ص 178 و ج 28 ص 91 و 92 و راجع:الکافی ج 1 ص 242 و 412 و الأمالی للصدوق ص 634 و 188 و 450 و 374 و شرح الأخبار ج 1 ص 206 و 124 و بشارة المصطفی ص 24 و 34 و 167 و(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 287 و الإختصاص ص 54 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 1 ص 191 و تفسیر فرات ص 147 و 266 و مختصر بصائر الدرجات ص 171 و تاریخ بغداد ج 14 ص 123 و مناقب الإمام علی«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 460 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 54 و کشف الغمة ج 1 ص 613-626 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 398 و الأمالی للطوسی ص 295 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 262 و مدینة المعاجز ج 1 ص 71 و المحاسن و المساوی ص 44 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 63 و المناقب للخوارزمی ص 215 و 231 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 386 و 303 و شجرة طوبی ج 1 ص 71 و کفایة الطالب ص 168 و 211 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 46 و 47 و الفردوس ج 5 ص 364 و فرائد السمطین ج 1 ص 145 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 262 و نور الثقلین ج 5 ص 149 و المسترشد ص 601 و الإحتجاج ج 1 ص 326 و کشف الیقین للحلی ص 271-279 و الصراط المستقیم ج 1 ص 245 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 353 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 181 و غایة المرام ج 1 ص 88 و 91.
ص :155
و لقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»خاص بعلی،لا یحق لأحد حتی للأئمة من ولده أن یتسمی به.
و یدل علی ذلک ما یلی:
1-سئل الإمام الصادق«علیه السلام»عن القائم:یسلّم علیه بإمرة المؤمنین؟!
قال:لا،ذاک اسم سمی اللّه به أمیر المؤمنین«علیه السلام»،لم یسم به أحد قبله.و لا یتسمی به بعده إلا کافر.
قلت:جعلت فداک کیف یسلم علیه؟!
قال:یقولون:السلام علیک یا بقیة اللّه،ثم قرأ: بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (1)» (2).
ص :156
و یبدو لنا:أن المقصود بالکافر هنا هو بعض مراتب الکفر،التی لا یلزم منها خروج الإنسان من الدین،تماما علی حد قوله تعالی: وَ لِلّٰهِ عَلَی النّٰاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعٰالَمِینَ (1)،فالمراد بالکفر الترک للفروع نظیر الکفر بترک الصلاة و الزکاة، فهو من قبیل وضع المسبب و الأثر موضع السبب أو المنشأ..
2-عن علی«علیه السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أن أدعی بإمرة المؤمنین فی حیاته و بعد موته،و لم یطلق ذاک لأحد غیری (2).
3-روی:أنه دخل رجل علی أبی عبد اللّه«علیه السلام»،فقال:
السلام علیک یا أمیر المؤمنین!
فقام علی قدمیه،فقال:مه،هذا اسم لا یصلح إلا لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،سماه اللّه به.و لم یسمّ به أحد غیره،فرضی به،إلا کان منکوحا، و إن لم یکن ابتلی به.و هو قول اللّه فی کتابه: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ إِنٰاثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاّٰ شَیْطٰاناً مَرِیداً (3).
قال:قلت:فماذا یدعی به قائمکم؟!
ص :157
قال:السلام علیک یا بقیة اللّه،السلام علیک یا بن رسول اللّه (1).
و نلاحظ هنا أیضا:
أن الروایات التی تتحدث عن الآثار التی تترتب علی بعض الأعمال، إنما یراد بها:أن ذلک الأثر کثیرا ما یترتب علی ذلک العمل،و إن کان قد یتخلف فی العدید من الموارد،و إن کانت یسیرة.فلیس ذلک العمل مقدمة تولیدیة لذلک الأثر،کما هو الحال بالنسبة للإحراق المسبب عن النار..
و هذا نظیر تعلیل تشریع العدة ثلاث حیضات،أو ثلاثة أشهر بأنه-کما قال أبو الحسن الثانی«علیه السلام»-:لاستبراء الرحم من الولد (2).
ص :158
فإن العدة ثابتة حتی لو کان قد دخل بزوجته فی دبرها،أو حتی لو استعمل العازل فی حال الوطء،و کذا لو کان رحمها قد استؤصل..
4-و عنه«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث المعراج:«..فأوحی إلی ربی ما أوحی،ثم قال:یا محمد،اقرأ علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین السلام،فما سمیت بهذا أحدا قبله،و لا أسمی بهذا أحدا بعده» (1).
2)
-للعطاردی ج 2 ص 402 و علل الشرائع ج 2 ص 507 و تهذیب الأحکام ج 8 ص 143 و بحار الأنوار ج 101 ص 184 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 214 و کنز الدقائق ج 1 ص 537 و 541 و نور الثقلین ج 1 ص 219 و مستدرک الوسائل ج 15 ص 363. و فی ورود التعلیل عن أبی جعفر الثانی راجع:الکافی ج 6 ص 113 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 22 ص 236 و(ط دار الإسلامیة)ج 15 ص 452 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 122 و الحدائق الناضرة ج 25 ص 463 و تفسیر المیزان ج 2 ص 257 و بحار الأنوار ج 101 ص 190 و 192 و جامع أحادیث الشیعة ج 22 ص 213 و 214.
ص :159
5-و فی حدیث المعراج أیضا:«فقال لی:یا محمد!
قلت:لبیک ربی و سعدیک..
إلی أن قال:قال تعالی:قد اخترت لک علیا،فاتخذه لنفسک خلیفة و وصیا.و نحلته علمی و حکمی.و هو أمیر المؤمنین،لم یکن هذا الاسم لأحد قبله،و لیس لأحد بعده» (1).
1)
-الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 181 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 91 و نور الثقلین ج 5 ص 149 و الکافی ج 1 ص 441.
ص :160
6-قال رجل للصادق«علیه السلام»:یا أمیر المؤمنین.
فقال«علیه السلام»:مه،إنه لا یرضی بهذه التسمیة أحد،إلا ابتلاه اللّه ببلاء أبی جهل (1).
7-و فی حدیث عن الإمام الصادق«علیه السلام»ذکر فیه أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»أمر قوما،منهم:أبو بکر،و عمر،و عثمان،بأن یسلموا علی علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین.
ففعلوا.
ثم قال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«إن هذا اسم نحله اللّه علیا
1)
-للعلامة الحلی ص 278 و تأویل الآیات لشرف الدین الحسینی ج 2 ص 596 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 140 و 181 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 1 ص 79 و 92 و 127 و 190 و 229 و ج 2 ص 152 و 223 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 4 ص 167.
ص :161
«علیه السلام»لیس هو إلا له» (1)،ثم ذکر تمام الحدیث.
8-و فی حدیث عن أبی جعفر«علیه السلام»،قال فیه:«..یا فضیل،لم یسم بها و اللّه بعد علی أمیر المؤمنین إلا مفتر کذاب إلی یوم الناس هذا» (2).
9-عن أبی حمزة الثمالی قال:«سألت أبا جعفر محمد بن علی الباقر «علیه السلام»:یا بن رسول اللّه،لم سمی علی«علیه السلام»أمیر المؤمنین، و هو اسم ما سمی به أحد قبله،و لا یحل لأحد بعده؟!
قال:لأنه میرة العلم،یمتار منه،و لا یمتار من أحد غیره الخ..» (3).
ص :162
ملاحظات علی الإستدلال بالروایات:
1-قد یقال:إن الروایة الثامنة لا تدل علی حرمة تسمیة الأئمة بهذا الاسم،بل هی أشارت إلی قضیة خارجیة حصلت،و هی:أن الذین تسموا بهذا الاسم لم یکن یحق لهم ذلک.
2-تدل الروایة التاسعة بحسب ما یقتضیه التعلیل علی أن حرمة التسمی بهذا الاسم إنما هی علی من لیس میرة العلم..أما من کان میرة العلم-کالأئمة الطاهرین«علیهم السلام»-فإنهم یمتار منهم العلم،و لا یمتارون من غیرهم..
3-و فی الروایة التاسعة إشکال آخر،و هو أن الأمیر بوزن فعیل(من الأمر)و هو مهموز الفاء،و المیر أجوف یائی،و لا تناسب بینهما فی الإشتقاق.
و أجاب عنه العلامة المجلسی«رحمه اللّه»،بما لا یحسم الأمر،و لا یکفی لحل الإشکال.فراجع (1).
4-قد یقال:إن الروایة المتقدمة برقم(2)تفید:أن عدم التصریح بالتسمی بهذا الاسم إنما هو فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لعله لمصلحة اقتضت ذلک،و لعل منها:احترام مقام النبوة..و لا یشمل ذلک ما بعد وفاته«صلی اللّه علیه و آله»..
5-بالنسبة للروایة الرابعة و الخامسة أیضا،قد یقال:إنها تدل علی أن
ص :163
اللّه تعالی لم یسم بهذا الاسم أحدا سوی علی«علیه السلام»..و لا تدل علی حرمة التسمی،أو تسمیة الناس بعضهم بعضا به.
6-بالنسبة للروایة المتقدمة برقم(3)نقول:إن الآیة غیر ظاهرة الإنطباق علی المورد،لأنها:
أولا:إنما تتحدث عن الشرک باللّه سبحانه و تعالی.
ثانیا:إن الآیة قد رددت بین أمرین:
أحدهما:أن تکون آلهتهم إناثا.
الثانی:أن تکون من مردة الشیاطین..و لا تحصر الآیة ما یدّعونه، بالشق الأول،و هو الإناث.
7-بالنسبة للروایة السادسة نقول:
أولا:إنها لم تصرح بحقیقة داء أبی جهل..
ثانیا:إنها إنما تتحدث عن الغاصبین لهذا المقام،و المتوثبین علیه بغیر حق.
8-بالنسبة للروایة السابعة نقول:
قد یدّعی البعض:أن هذه الروایة ترید أن تقول:إن هذا اللقب خاص بعلی«علیه السلام»دون سواه ممن یدّعیه فی زمانه،و یرید أن یغتصب ذلک المقام منه،و لا یشمل الأزمنة اللاحقة إذا کان من یتولی الأمر أهلا له وفق المعاییر الشرعیة.
فلم یبق إلا روایة واحدة،و ربما یمکن تأییدها ببعض الروایات الأخری.
إذا أردنا أن نعتبرها مفسرة للمراد منها.
ص :164
عن أبی الصباح مولی آل سام،قال:کنا عند أبی عبد اللّه«علیه السلام»، إذ دخل علینا رجل من أهل السواد،فقال:السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته
قال له أبو عبد اللّه«علیه السلام»:و علیک السلام و رحمة اللّه و برکاته.
ثم اجتذبه و أجلسه إلی جنبه.
فقلت لأبی المغرا،أو قال لی أبو المغرا:إن هذا الاسم ما کنت أری أن أحدا یسلّم به إلا(علی)أمیر المؤمنین علی(صلوات اللّه علیه).
فقال لی أبو عبد اللّه:یا أبا صباح،إنه لا یجد عبد حقیقة الإیمان،حتی یعلم أن لآخرنا ما لأولنا (1).
و قد سجل العلامة المجلسی علی هذا الحدیث ملاحظات ثلاث:
أولاها:أن هذا الخبر نادر،لا یصلح لمعارضة الأخبار الکثیرة الدالة علی المنع من إطلاق لقب أمیر المؤمنین علی غیره«علیه السلام».
الثانیة:لعل الإمام الصادق«علیه السلام»رأی أن السائل قد توهم أن
ص :165
مضمون هذا الاسم(و هو إمرتهم الواقعیة للمؤمنین)غیر حاصل فی الأئمة «علیهم السلام».
فأفهمه«علیه السلام»:أن المعنی حاصل فیهم،لکن الممنوع عنه هو إطلاق الاسم علیهم(حشمة و احتراما منهم لأمیر المؤمنین«علیه السلام»).
الثالثة:قد یکون إطلاق الإسم علیهم أیضا جائز فی حد نفسه،و لکن قد منع منه لأجل مصلحة عارضة،و هی أن لا یجترئ غیرهم علی التسمی بهذا الاسم (1).
و نحن نوافق المجلسی«رحمه اللّه»علی ما قال،باستثناء ما ذکره أولا من کثرة الأخبار الناهیة،فقد تقدم:أن ثمة ملاحظات علی أکثرها.
و ألقابهم«علیهم السلام»توقیفیة،أی أن اللّه تعالی هو الذی منحهم إیاها،و أتحفهم بها،کرامة منه لهم،و دلالة علی حقیقة میزاتهم،کما أن البشر قد اهتدوا فی کثیر من الأحیان إلی توفر معانی تلک الألقاب فیهم«علیهم السلام»،فأطلقوها علیهم،و فی جمیع الأحوال،لا بأس بملاحظة ما یلی:
أولا:قال بعض أهل العلم:
«..فاعلم أن أکثر أسماء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ألقابه التی خصه اللّه بها،لیست للتعریف و العلمیّة فقط،و إنما هی لتعظیمه و تبجیله
ص :166
«صلی اللّه علیه و آله».و کذلک الکلام فی کثرة أسماء حجج اللّه،أئمة المؤمنین الاثنی عشر من أهل بیته،و ألقابهم التی أوحی اللّه تعالی بها إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنها کلها تنبئ عن مثابتهم(لعل الصحیح:مثوبتهم أو مکانتهم)عند اللّه،و استحقاقهم التحمید و التشریف لدیه تعالی الخ..» (1).
ثانیا:روی الصدوق و غیره العدید من الأحادیث عن أئمة الهدی «علیهم السلام»حول أسباب إطلاق تلک الألقاب علی عدد من الأئمة صلوات اللّه و سلامه علیهم،فیظهر من بعضها:أن الناس أیضا قد رأوا فی الأئمة أسبابا تدعوهم إلی إطلاق تلک الألقاب نفسها علیهم..
کما أن بعضها یشیر إلی أن تلک الألقاب توقیفیة،أخبر بها الرسول «صلی اللّه علیه و آله»عن بعض الکتب السماویة،أو طلب«صلی اللّه علیه و آله»منهم إطلاقها علی بعض الأئمة صلوات اللّه و سلامه علیهم..
و فی بعضها:أن اللّه سبحانه هو الذی سماهم بتلک الأسماء.
و فی بعضها الآخر:أن جبرئیل«علیه السلام»قد جاءهم بها (2).
ص :167
إلی غیر ذلک مما یجده المتتبع للروایات المأثورة فی ذلک..
کما أنه یمکن مراجعة ما ورد فی أسباب إطلاق ألقاب بعینها علی السیدة الزهراء«علیها السلام»،فإن فیها ما یشیر أیضا إلی التوقیف و النص من جهة،و فیها ما یدل علی أن بعض الألقاب قد لحقتها من خلال رؤیة الناس لتلک الأمور أو المزایا فیها صلوات اللّه و سلامه علیها (1).
1-أن الناس کانوا یهتدون إلی تلک الألقاب،و یطلقونها علیهم بالإستناد إلی الواقع الذی یشاهدونه،و إلی الوقائع التی رأوها و وعوها.أو بملاحظة کلام صدر فی حقهم«علیهم السلام»من اللّه و رسوله..
2)
-و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 136 و الطرائف لابن طاووس ص 173 و الصراط المستقیم ج 1 ص 208 و ج 2 ص 110 و 117 و الرواشح السماویة ص 155 و بحار الأنوار ج 36 ص 194 ج 43 ص 251 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 103 و الإستنصار للکراجکی ص 20 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 571 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 470 و مکاتیب الرسول ج 2 ص 104 و الجواهر السنیة للحر العاملی ص 243 و 244 و 266 و نور الثقلین ج 1 ص 776 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 363-365 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)للعلامة الحلی ص 171 و مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب ج 3 ص 166 و شرح الأخبار ج 3 ص 110.و راجع:کتاب مقتضب الأثر فی النص علی الأئمة الاثنی عشر.
ص :168
2-أن اللقب قد جاء عن اللّه و رسوله بصورة مباشرة،فتوافقت الوقائع و الأحداث مع النص و التوقیف،و بذلک ظهر المزید من التشریف، و التکریم،لصفوة الخلق،صلوات اللّه و سلامه علیهم..
ثالثا:روی أن أبا جعفر«علیه السلام»،قال لعمر بن خیثم:ما تکنی؟!
قال:ما اکتنیت بعد.و ما لی من ولد و لا امرأة،و لا جاریة..
قال:فما یمنعک من ذلک؟!
قال:قلت:حدیث بلغنا عن علی«علیه السلام»،قال:من اکتنی و لیس له أهل،فهو أبو جعر (1).
فقال أبو جعفر«علیه السلام»:شوه،لیس هذا من حدیث علی«علیه السلام»،إنّا لنکنی أولادنا فی صغرهم مخافة النبز أن یلحق بهم (2).
و من الواضح:أن النبز کما یکون بالکنیة،کذلک هو قد یکون باللقب، فیحتاج لکی یجتنب ذلک إلی أن یلقب المولود و یکنی.فیکون قوله«علیه السلام»، مشیرا إلی أن ألقابهم تأتیهم من قبل آبائهم منذ ولادتهم«علیهم السلام»..
رابعا:روی أیضا:أنه لما ولد الإمام الحسن بن علی«علیهما السلام»،
ص :169
هبط جبرئیل علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالتهنئة فی الیوم السابع، و أمره أن یسمیه،و یکنیه،و یحلق رأسه،و یعق عنه،و یثقب أذنه.و کذلک حین ولد الإمام الحسین«علیه السلام»،أتاه فی الیوم السابع،فأمره بمثل ذلک،الخ.. (1).
و کل هذا الذی ذکرناه یدل علی:أن ألقاب الأئمة الطاهرین صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین-فی الأساس-توقیفیة،قد لحقتهم ابتداء من قبل آبائهم،أو من قبل اللّه تعالی و رسوله..
ثم اهتدی الناس إلیها من خلال الممارسة،أو من خلال سماع الروایة..
و ربما یکون من المناسب الإشارة هنا إلی أنهم یقولون:إن سبب تلقیب الإمام الحسن العسکری«علیه السلام»بالزکی ما یلی:
«هو أبو محمد الحسن الأخیر.سماه اللّه فی اللوح بالزکی،أصح ناصح آل محمد غریزة،أوثق أهل بیت الوحی حجة الخ..» (2).
ص :170
شمائل علی علیه السّلام
ص :171
ص :172
لقد وصفوا علیا«علیه السلام»بأوصاف تکاد تکون متباینة فیما بینها، و فیها ما ظاهره المدح،و یقصد به القدح.و إلیک نبذة من کلماتهم فی ذلک:
عن جابر و ابن الحنفیة:«کان علی رجلا دحداحا،ربع القامة،أزج الحاجبین،أدعج العینین،أنجل،تمیل إلی الشهلة.
کأن وجهه القمر لیلة البدر حسنا،و هو إلی السمرة،أصلع،له حفاف من خلفه کأنه إکلیل.
و کأن عنقه إبریق فضة،و هو أرقب(أی غلیظ الرقبة)،ضخم البطن، أقری الظهر،عریض الصدر،محض المتن،شئن الکفین،ضخم الکسوة،لا یبین عضده من ساعده،تدامجت إدماجا،عبل الذراعین،عریض المنکبین، عظیم المشاشین کمشاش السبع الضاری،له لحیة قد زانت صدره،غلیظ العضلات،حمش الساقین» (1).
ص :173
قال أبو الفرج:«و کان«علیه السلام»أسمر مربوعا،و هو إلی القصر أقرب،عظیم البطن،دقیق الأصابع،غلیظ الذراعین.حمش الساقین.فی عینیه لین.عظیم اللحیة،أصلع،ناتئ الجبهة» (1).
و فی نص آخر:«أصلع،ناتئ الجبهة،عریض ما بین المنکبین،له لحیة قد ملأت صدره،فی عینه اطرغشاش.قال داود:یعنی لینا فی العین» (2).
و قالوا أیضا:إنه«علیه السلام»کان ضخم الرأس (3).
و عن أبی إسحاق:أن علیا«علیه السلام»لما تزوج فاطمة«علیها السلام»،قالت للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:زوجتنیه أعیمش،عظیم البطن.
فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لقد زوجتکه،و إنه لأول أصحابی سلما،و أکثرهم علما،و أعظمهم حلما (4).
1)
-و(ط مطبعة الحیدریة-النجف الأشرف-سنة 1376 ه-1956 م)ص 91 و بحار الأنوار ج 35 ص 2 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 551 و الأنوار العلویة ص 6 و صفین للمنقری ص 233.
ص :174
و عن الواقدی:کان علی بن أبی طالب آدم ربعة،مسمنا،ضخم المنکبین، طویل اللحیة،أصلع،عظیم البطن،غلیظ العینین،أبیض الرأس و اللحیة (1).
و قالوا:«له سنام کسنام الثور» (2).
و قال أبو الطفیل:ذکرت لابن مسعود قول علی رضی اللّه عنه،فقال:
ألم تر إلی رأسه کالطست،و إنما حوله کالحفاف (3).
فتری أن بعض الصفات قد جاءت صحیحة و مقبولة..و لکن بعضها الآخر یظهر علیا«علیه السلام»بصورة تنفر منها القلوب،و تمجها الطباع.
و ستأتی نماذج کثیرة أخری أکثر سماجة،و أظهر بشاعة من ذلک.
و نحن نعالج هذه الصفات فیما یلی من عناوین و مطالب..
4)
-و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 154 و ج 15 ص 330 و ج 31 ص 270.
ص :175
قد وصف عمرو بن العاص علیا«علیه السلام»:بأنه حمش الساقین..
یرید بذلک:أن یحط من مقامه«علیه السلام»،و لکنه غفل عن أن أبا بکر قد وصف بنفس هذا الوصف.فراجع (1).
أو أنه أراد أن یخفف عن أبی بکر،و یوجد شریکا له فی هذه الصفة، فاختار علیا«علیه السلام»لذلک،فیکون قد أصاب هدفین بحجر واحد.
و قد وصفوا علیا«علیه السلام»:بأنه ناتئ الجبهة..
و لعلهم غفلوا عن أن هذا الوصف أیضا قد ورد فی صفة أبی بکر علی لسان ابنته عائشة بالذات (2).
أو أنهم أرادوا أن یحددوا له شریکا،وفق ما ذکرناه فی العنوان السابق.
و قالوا فی صفة أمیر المؤمنین«علیه السلام»:
ص :176
عن زهیر بن معاویة-و نسب إلی الإمام الباقر«علیه السلام»أیضا- فی صفة علی«علیه السلام»قوله:«و هو إلی القصر أقرب» (1).
ص :177
أضاف بعضهم قوله:«لم یتجاوز الإعتدال فی ذلک» (1).
و قالوا:«کان رجلا دحداحا» (2).
و الدحداح:القصیر القامة (3).
و نقول:
إن هذا الکلام غیر دقیق لما یلی:
أولا:قال أبو رجاء العطاردی،و أبو إسحاق السبیعی و غیرهم:
1)
-و السیاسة لابن قتیبة الدینوری(تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 180 و المناقب للخوارزمی ص 45 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 244 و مطالب السؤول(ط إیران)ص 12 و(و تحقیق ماجد ابن أحمد العطیة)ص 70.
ص :178
«رأیت علی بن أبی طالب ربعة-و قال ابن الأکفانی:رجلا ربعة» (1).
و قال الشعبی:رأیت علی بن أبی طالب یخطب علی المنبر،شیخا، مربوعا (2).
ثانیا:عن رزام بن سعید،عن أبیه قال:«کان رجلا فوق الربعة» (3).
و قال الشبلنجی الشافعی:«أقرب إلی الطول» (4).
ص :179
و الغریب فی الأمر:أن بعضهم جمع بین الوصفین المتناقضین،فقال:
«کان علی«علیه السلام»رجلا دحداحا،ربع القامة»عن جابر و ابن الحنفیة (1).
مع أن الدحداح هو:القصیر السمین.
و الربعة:الوسیط القامة،الذی لیس بالطویل و لا بالقصیر (2).
إن ملاحظة الروایات تعطی:
أن صفة نبینا الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»هی نفس الصفة التی ذکرها هؤلاء لأمیر المؤمنین،فإنه کان أیضا أطول من الربعة (3)،لیس بالطویل و لا
ص :180
بالقصیر (1).أی ربعة من الرجال.
إن القصر لیس من الصفات المذمومة بجمیع مراتبه،فإنهم یقولون:إن
ص :181
داود«علی نبینا و آله و علیه الصلاة السلام»کان قصیرا أیضا (1).
و القصر أمر نسبی،فقد یکون المرء طویلا أو ربعة بالنسبة لفئة من الناس.و یکون قصیرا بالنسبة إلی جیل آخر من الناس.
بل قد یکون الطول الخارج عن المألوف فی جماعة بعینها مثارا للتعجب،و ربما یصبح موضع تندر لدی بعض الناس.
لکن الحقیقة هی:أن علیا«علیه السلام»کان معتدل القامة کما تقدم، کأن وجهه القمر لیلة البدر حسنا..
و حتی لو کان إلی القصر أمیل-کما زعمته بعض الروایات التی کذبتها الروایات التی ذکرت أنه کان إلی الطول أمیل-فإن ذلک لا یضر إذا لم یصل إلی حد اعتباره قزما،لافتا للنظر،و مستغربا..و لا سیما إذا صاحبه هذا الجمال الباهر الذی تحدثت عنه الروایات..
ص :182
رووا:أن عمر بن الخطاب کان طویلا غیر معتدل،فاجتمع مع أمیر المؤمنین«علیه السلام»یوما فی المسجد،فأراد عمر الملاطفة و الإستخفاف بعلی«علیه السلام»،فأخذ نعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»و وضعه فی موضع عال من المسجد حتی لا تصل یده إلیه.
فلما استشعر«علیه السلام»منه ما فعل رفع أسطوانة من أساطین المسجد کان متکأ علیها و وضعها علی ثیابه،فلما أراد القیام لم یقدر،و بقی کالرجل فی الوحل.
فقام«علیه السلام»و تناول نعله و أراد الخروج من المسجد،فصاح عمر،و اجتمع علیه الناس یضحکون منه،و هو یقوم و لا یقعد،فلما تم الإستهزاء به أتی«علیه السلام»و رفع الأسطوانة عن ثیابه حتی خلص.
و نقول:
و نسجل هنا ما یلی:
1-لا شیء یمنع من صدق هذه الروایة فی نفسها.
2-إن ما أراده عمر من إظهار عیب فی أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد ارتد علیه.فظهر مصداق القول:«من حفر حفرة لأخیه أوقعه اللّه فیها».
3-إن هذه الروایة لا تعنی أن علیا«علیه السلام»کان قصیرا،بل هو معتدل القامة،و إلی الطول أقرب.
4-إن هذه الحادثة تظهر أن عمر کان یعتبر طوله المفرط امتیازا،مع أنه لو کان کذلک لحبا اللّه نبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الصفة.
ص :183
5-إن مداعبة المؤمن مطلوب و محبوب،إذا کان المقصود منه هو إدخال السرور علی قلبه.أما إن کان المقصود هو إذلاله و جعله فی موقع سخریة الناس،فهو محرم،و یعاقب اللّه تعالی علیه.
فکیف إذا کان المطلوب هو إذلال وصی الأوصیاء،و وارث الأنبیاء..
فإن الجریمة تکون أقبح.و العقوبة علیها أشد.فإن أضیف إلی ذلک:
حصول ذلک فی المسجد،بل فی أقدس المساجد بعد المسجد الحرام،فإن الأمر یصبح أکثر صعوبة،و أشد عقوبة.
و الذی یبدو لنا هو:أن ثمة عقدة کانت تدفع مناوئی علی«علیه السلام»إلی نسبة هذه الأمور إلی أعدی أعدائهم،فإن أسیادهم و کبراءهم کانوا یعانون من صفتی القصر و الدمامة أیضا.و الصلع،و حماشة الساقین و نتوء الجبهة،و قصر القامة و غیر ذلک کما سنوضحه..
فبالنسبة للقصر و الدمامة نقول:کان أبو سفیان قصیرا و دمیما (1).
ص :184
و أمیة کان قصیرا (1).
و عمرو بن العاص کان قصیرا أیضا (2).
و سیأتی:أن عمرو بن العاص هو الذی أثار الإختلاف فی أوصاف علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».
و وصفوه بأنه:ظاهر السمرة (1).
و قال زهیر بن معاویة،(و نسب أیضا إلی الإمام الباقر«علیه السلام»):
3)
-الغمة ج 1 ص 74 عن المحبر لابن حبیب،و خلاصة عبقات الأنوار ج 1 ص 83 و حلیة الأبرار للسید هاشم البحرانی ج 2 ص 393 و مطالب السؤول ص 70 و بحار الأنوار ج 35 ص 4 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام» لأحمد الرحمانی الهمدانی ص 553 و عمدة القاری ج 2 ص 148 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 86 و 90 و أنساب الأشراف ص 126 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 1 ص 94 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 101 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 241 و شرح الأخبار للقاضی النعمان المغربی ج 2 ص 427 و الفصول المهمة فی معرفة الأئمة لابن الصباغ ج 1 ص 598 و نور الأبصار ص 77 و فرحة الغری للسید ابن طاووس ص 80 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 55 و تاریخ بغداد ج 1 ص 145 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 480 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 396 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 117 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 21 ص 181 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 245.
ص :186
لکن رزام بن سعید روی عن أبیه قوله:«إن شئت قلت:لآدم.و إن تبینته من قریب قلت:أن یکون أسمر أدنی من أن یکون آدم» (1).
و نقول:
إن ذلک غیر ظاهر،و ذلک لما یلی:
أولا:إن کان علی«علیه السلام»شدید الأدمة،فکیف یصفه الشعبی بأنه أسمر؟!بل کیف یشتبه الأمر علی الناظر-کما ینقله لنا رزام بن سعید عن أبیه،حیث یقول-:«إن شئت قلت:لآدم.و إن تبینته من قریب قلت:
أن یکون أسمر أدنی من أن یکون آدم».فإن شدید الأدمة لا یشتبه الأمر فیه إلی هذا الحد..
هذا کله علی افتراض:أن المراد بالأدمة فی الناس:السمرة الشدیدة.
و هی فی الإبل:لون مشرب سوادا (2).
ص :188
ثانیا:قیل فی وصف علی«علیه السلام»:إنه أحمر (1).
و عن ابن عباس،عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من أراد أن ینظر إلی إبراهیم فی حلمه،و إلی نوح فی حکمه،و إلی یوسف فی جماله،فلینظر إلی علی بن أبی طالب» (2).
و شدید الأدمة لا یوصف بالجمال.و کأنه یوسف«علیه السلام»،فإن البیاض أحد الجمالین (3).
و عن أبی ذر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»وصف علیا«علیه السلام»
ص :189
بأنه:«کالشمس و القمر الساری،و الکوکب الدری» (1).
و عن جابر،عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«من أراد أن ینظر إلی..
و إلی یوسف فی جماله» (2).
و فی نص آخر:«..و إلی یوسف فی حسنه» (3).
و فی حدیث آخر عنه«صلی اللّه علیه و آله»ذکر فیه:أنه قد أعطی خصالا:«صبرا کصبری،و حسنا کحسن یوسف» (4).
ص :190
و فی نص آخر:«حسنه کحسن یوسف» (1).
و قالوا أیضا عنه«علیه السلام»:کان«حسن الوجه،کأنّ وجهه لیلة البدر حسنا» (2).
أو«کان من أحسن الناس وجها» (3)..
4)
-و ج 22 ص 340 و ج 30 ص 214 و ج 31 ص 291.
ص :191
الأسود الدؤلی فی جملة أبیات له:
إذا استقبلت وجه أبی تراب
رأیت البدر حار الناظرینا (1)
3)
-ص 473 و ج 24 ص 401 و 402 و مختصر تاریخ دمشق ج 11 ص 158 و المحاسن و المساوی ج 1 ص 32 و تذکرة الخواص ج 1 ص 649 و الأمالی للصدوق ص 724 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 2 ص 51 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 86 و عدة الداعی لابن فهد الحلی ص 195 و حلیة الأبرار ج 2 ص 211 و 213 و بحار الأنوار ج 84 ص 156 و شجرة طوبی ج 1 ص 111. و راجع:جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 299 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 608 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 1 ص 108 و نهج السعادة ج 3 ص 200 و 328 و نظم درر السمطین ص 135 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 32 و مطالب السؤول ص 180 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 116 و صلح الحسن«علیه السلام»للسید شرف الدین ص 356 و أعلام الدین فی صفات المؤمنین للدیلمی ص 150 و غایة المرام ج 7 ص 17 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 642 و 643 و ج 31 ص 454 و 543.
ص :193
و ذلک یشیر إلی بیاضه و صفائه.
و عن ابن عباس فی وصف أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«یشبه القمر الباهر،و الأسد الحادر،و الفرات الزاخر،و الربیع الباکر.أشبه من القمر ضوؤه و بهاؤه الخ..» (1).
یقال:بهر القمر النجوم:غمرها بضوئه (2).
و ذلک کله لا ینسجم مع کونه آدم،بمعنی شدید السمرة،فضلا عن کونه شدید الأدمة.بل هو ینسجم مع تفسیر الأدمة بالبیاض.
یقال-کما حکاه ابن الأعرابی-:ما رأیته فی أدیم نهار،و لا سواد لیل.
ص :194
و یقال:ظل أدیم النهار صائما.
و یقال:جئتک أدیم الضحی،أی عند ارتفاع الضحی.و الأدمة فی الإبل لون مشرب سوادا أو بیاضا.أو هو البیاض الواضح.و فی الظبا،لون مشرب بیاضا.
و فی النهایة:الأدمة فی الإبل:البیاض مع سواد المقلتین (1).
و سنری:أن عمرو بن العاص هو الذی زعم أنه«علیه السلام»کان آدم شدید الأدمة،و إنما أراد به السواد.و لا نتوقع من عمرو و أمثاله إلا التحامل علی علی«علیه السلام»،و السعی إلی إعطاء صورة بشعة له فی جمیع أحواله..
و قد قال ابن قتیبة:الکوفیون یرون:أن عمر آدم شدید الأدمة.
و قال أبو عمر:کان عمر کث اللحیة،أعسر یسر،شدید الأدمة.و هکذا
ص :195
وصفه رزین بن حبیش و غیره.یعنی:شدید الأدمة.و علیه الأکثر (1).
و الأغرب من ذلک:أنهم حاولوا أن یرموا علیا أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالحمق من طرف خفی..و ذلک بأسلوبین:
أحدهما:أنهم زعموا:أن عقیلا«رحمه اللّه»دخل علی علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و معه کبش،فقال علی«علیه السلام»:إن أحد الثلاثة أحمق.
فقال عقیل:أما أنا و کبشی فلا (2).
مع أننا لا نری مبررا لإضافة علی«علیه السلام»نفسه إلیه،و إلی کبشه، و لا نری أن عقیلا ممن یسیء الأدب مع إمامه،و قائده.
ص :196
و قد وجدنا أن رواة هذه الأباطیل هم من الشانئین لعلی«علیه السلام»، و المنحرفین عنه،من أمثال:الزبیر بن بکار،و عمه مصعب الزبیری،و داود بن أبی هند..و هؤلاء لا یذکرون لنا من روی لهم هذه الروایة!!
الثانی:إنهم یصفون علیا«علیه السلام»بصفات الحمقی،من أمثال طول اللحیة تارة،و کثرة شعر البدن أخری..
فمن ذلک قولهم:«إن لحیته«علیه السلام»عظیمة و طویلة».
فإن من الواضح:أن طول لحیة الرجل من دلائل حمقه..
قال ابن الجوزی:«من العلامات التی لا تخطئ:طول اللحیة،فإن صاحبها لا یخلو من الحمق».
و ذکروا أقوالا تصرح بذلک،نسبوها لبعض الحکماء،و للتوراة،و إلی الأحنف بن قیس،و ابن سیرین،و ابن إدریس،و غیرهم فراجع (1).
و قال بعض الشعراء:
إذا عرضت للفتی لحیة
و طالت فصارت إلی سرته
فنقصان عقل الفتی عندنا
بمقدار ما زاد من لحیته (2)
ص :197
و بعد ما تقدم..
فإن خبثهم یتجلی فی سعیهم لترویج هذا الأمر الباطل فی علی«علیه السلام»،حتی فی مثل هذا الأمر الظاهر للعیان،و ذلک علی أمل أن یسمعه من لم یر علیا«علیه السلام»،فیدخل فی وهمه ذلک المعنی الساقط،فقد قالوا فی صفة علی«علیه السلام»:
«إنه کان عظیم اللحیة،قد ملأت صدره» (1).
أو«عریض اللحیة قد أخذت ما بین منکبیه» (2).
و عن الشعبی:«له لحیة قد ملأت ما بین منکبیه» (3).
ص :198
و فی نص آخر:«طویل اللحیة» (1).
و عن الشعبی:«ما رأیت أعظم(أعرض)لحیة منه،قد ملأت ما بین منکبیه» (2).
و قال ابن مندة محمد بن طلحة:«عریض اللحیة» (3).
3)
-أبی شیبة ج 6 ص 56 و التمهید لابن عبد البر ج 21 ص 84 و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 3 ص 146.
ص :199
و فی نص آخر:عن أبی إسحاق:«ضخم اللحیة» (1).
و یکذب هذه الأباطیل:
أولا:إن علیا«علیه السلام»نفسه قد أخذ علی أهل البصرة و ذمهم بأنهم أصحاب لحی طویلة،فقد روی:أنه قال فیما أجاب به الیهودی السائل له عما فیه من خصال الأوصیاء:«و أما الخامسة یا أخا الیهود:فإن المتابعین لی لما لم یطمعوا فی تلک منی وثبوا بالمرأة علی..
إلی أن قال:حتی أتت أهل بلدة قصیرة أیدیهم،طویلة لحاهم،قلیلة عقولهم،عازبة آراؤهم،و هم جیران بدو،و روّاد بحر الخ..» (2).
فلم یکن«علیه السلام»لیفعل أمرا ثم یعیب به خصومه،لأنهم
3)
-و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 128 و الطبقات الکبری ج 3 ص 25 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 5 و ج 32 ص 20 و ج 33 ص 217.
ص :200
سیردون ذلک علیه..
ثانیا:روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«یعتبر عقل الرجل فی ثلاث:فی طول لحیته،و فی نقش خاتمه،و فی کنیته» (1).
و زعموا:أن هشام بن عبد الملک قال ما هو قریب من هذا (2)و لم یکن الإمام الصادق ینسب علیا«علیهما السلام»إلی الحمق بلا ریب..أو أن فیه ما یعتبر دلالة علی ذلک.
ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لا یفعل إلا ما هو راجح و محبوب للّه تعالی.و تطویل اللحیة مذموم شرعا،فقد روی عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»أنه قال:ما زاد من اللحیة عن القبضة ففی النار (3).
ص :201
رابعا:لو صح ما زعموه،لم یفت معاویة و الأمویین أن یعیبوه به..
و لکن ذلک لم یحصل.بل حصل ما یدل علی بطلان هذه الترهات.کما سیمر عن قریب.
فی ذلک أیضا،فقد قال معاویة لعقیل:إن کثاثة لحیة أخیک شغلته عنک.
فقال له عقیل:إن اللّه عز و جل ذکر لحیة أخی و لحیتک فی القرآن، و کان معاویة کوسجا.
فقال:ویحک یا عقیل!ما أجرأک علی اللّه!!یا عقیل،ما فی القرآن ذکر لحیتی،و لا لحیة أخیک.
قال عقیل:إن أخرجتهما فما لی؟!
فأمر له بشیء.
فقال عقیل:قال تعالی: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبٰاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لاٰ یَخْرُجُ إِلاّٰ نَکِداً (1)» (2).
و قد وصف أبو رجاء العطاردی علیا«علیه السلام»،فقال:«کثیر الشعر،کأنما اجتاب(أی لبس)إهاب شاة» (3).
و عن أبی رجاء العطاردی أیضا:«رأیت علیا مسمنا،أصلع الشعر،
ص :203
کأن بجانبه إهاب شاة» (1).
و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»«کان کثیر شعر الصدر و الکتفین، کأنما اجتاب إهاب شاة» (2).
و قال محمد بن طلحة الشافعی و غیره:«کثیر الشعر» (3).
و قالوا:عریض المسربة (4).و هو ذو بطن کثیر الشعر (5).
و یتجلی خبثهم أیضا فی نفس هذه الخصوصیة،من جهتین:
ص :204
أولاهما:أنهم قد صوروا علیا«علیه السلام»بصورة موحشة و مخیفة، و قاسیة،ذکرنا بعضا منها فی صفحات سابقة،و لم یترکوا للناس أن یتخیلوه وفق ما تستسیغه أذواقهم و أفهامهم،فصرحوا لهم:بأنه یشبه الشاة فیما اکتنف جسمه من شعر،کما ظهر من العبارات الآنفة الذکر.
الثانیة:أنهم اختاروا هذه الأوصاف لتؤکد ما یسعون إلی تأکیده من نسبة الحمق إلیه صلوات اللّه و سلامه علیه،فقد قال ابن الجوزی:«و الشعر علی الکتفین و العنق یدل علی الحمق و الجرأة،و علی الصدر و البطن یدل علی قلة الفطنة الخ..» (1).
و عن الواقدی:أنه«علیه السلام»کان«غلیظ العینین» (1).
3)
-ص 553 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 1 ص 135 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 27 و تاریخ بغداد ج 1 ص 145 و فی(ط أخری)ج 1 ص 135 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 13 و 24 و 25 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 480 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 126 و 493 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 18 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 117 و فی(ط أخری)ج 5 ص 153 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 396 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 624 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 21 ص 181 و الإمامة و السیاسة (تحقیق الزینی)ج 1 ص 138 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 180 و المناقب للخوارزمی ص 45 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 245 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 74 و فی(ط أخری)ص 146 عن ابن مندة،و معارج الوصول للزرندی الشافعی ص 58 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 2 ص 199 و فی(ط أخری)ج 1 ص 597 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 87 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 244 و ج 26 ص 511 و ج 30 ص 149 و ج 32 ص 20 و نور الأبصار ص 77 و کفایة الطالب ص 402.
ص :206
و زعموا:أنه هو نفسه یقول فی حدیث إنذار العشیرة الأقربین:بأنه کان أصغر الحاضرین سنا،و أحمشهم ساقا،و أرمصهم عینا (1).
ص :207
و فی نص ابن عساکر:أعمش العینین (1).
و قد نسبوا إلی السیدة الزهراء«علیها السلام»أنها و صفته بذلک أیضا، و حاشاها (2).
و زعموا:أن فی عینیه«علیه السلام»اطرغشاشا (3)،أی لینا فی العین، کالذی أبلّ و برئ(اندمل و برأ)من مرضه للتو (4).
و وصفوه أیضا:بأنه أعیمش (5).
ص :208
و نقول:
الخفش:ضعف فی الإبصار یظهر فی النور الشدید (1).
و فسر الخفش:بصغر العین،و بضعف البصر خلقة.
و قیل:هو فساد فی الجفون بلا وجع،و احمرار تضیق له العیون من غیر وجع و لا قرح.
و قیل:هو الإبصار باللیل دون النهار،و فی یوم غیم،دون صحو (2).
و الرمص:و سخ یجمع فی مجری الدمع (3).
و العمش:ضعف بصر العین،مع سیلان دمعها فی أکثر الأوقات (4).
5)
-و المصنف للصنعانی ج 5 ص 490 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 154 و ج 15 ص 330 و ج 31 ص 270.
ص :209
و بعد ما تقدم نشیر إلی ما یلی:
1-إنه لا معنی للحدیث عن العمش بمعنی اجتماع الوسخ فی مجری الدمع،فإن علیا«علیه السلام»لم یکن ممن یتهاون بنظافة وجهه،و إبعاد الوسخ عن مجاری الدمع فی عینیه..
2-إنه لا معنی لتفسیر الخفش هنا بصغر العین،بعد تصریح الروایة بأنه«علیه السلام»کان عظیم العینیین.
3-صرحت الروایات التی تحکی لنا ما جری فی خیبر:أنه بعد فرار أبی بکر و عمر بالرایة یومئذ،و کان علی«علیه السلام»فی خیبر یشتکی عینیه،دعاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذ یمسح عینیه،و دعا له.
قال علی«علیه السلام»:فو الذی بعثه بالحق ما اشتکیتها بعد.ثم أعطاه الرایة ففتح اللّه علی یدیه (1).
4)
-ج 2 ص 261 و روضة الطالبین للنووی ج 7 ص 134 و حاشیة رد المحتار لابن عابدین ج 1 ص 329 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 2 ص 113 و بحار الأنوار ج 61 ص 327 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 432 و تحفة الأحوذی ج 9 ص 130 و طرائف المقال ج 2 ص 207 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 47.
ص :210
و عن عمران بن حصین:«و ما اشتکاها بعد» (1).
و یؤید ذلک:ما ورد فی نص آخر،مروی بأسانید عدیدة عن علی«علیه السلام»:ما رمدت و لا صدعت منذ مسح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» وجهی،و تفل فی عینیّ یوم خیبر،حین أعطانی الرایة (2).
و ذلک کله یؤکد:أن عینی علی«علیه السلام»کانتا سلیمتین من الرمد ببرکة دعاء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و مسحه علیهما،کما أنهما سلیمتان دائما من أیة عاهة..فما معنی ادّعاء العمش،و الخفش فیهما إلا حب انتقاص أخی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و صفیه،و حبیبه؟!..
4-أما ما نسب إلی السیدة الزهراء«علیها السلام»،فلماذا لا یقال:إنها «علیها السلام»کانت تحکی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»تلک الأباطیل و الإشاعات المغرضة التی کانت تتناهی إلی مسامعها علی ألسنة الشانئین
ص :211
و الحاقدین،من أجل أن یطلق النبی أوسمة الشرف و الکرامة اللائقة بحق علی«علیه السلام»؟!.
و یدل علی ذلک:أنها کانت تری علیا«علیه السلام»،و تعرف أوصافه و تشاهد بأم عینها،کذب هاتیک المزاعم.
5-و فی غیر هذه الصورة نلاحظ ما یلی:
ألف:إن فاطمة«علیها السلام»لا یمکن أن تعترض علی أمر رضیه لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبرها أن اللّه تبارک و تعالی هو الذی اختار علیا«علیه السلام»زوجا لها..
ب:إننا علی یقین من أنها«علیها السلام»لم تکن تفکر بهذه الأمور الدنیویة التافهة،و أن المعاییر التی تستفید منها فی تقییم الناس هی معاییر الطهر و الخلوص،و الإیمان و التقوی،و الأخلاق و القیم.
ص :212
الأنزع..البطین..
ص :213
ص :214
الشعبی،و أبو إسحاق:أنهما رأیا علیا،و کان أصلع (1).
و نسب وصفه«علیه السلام»بالأصلع إلی الإمام الباقر«علیه السلام» أیضا (2).
و یقول بعضهم:إنه«أصلع،لیس فی رأسه شعر إلا من خلفه» (3).
ص :216
و عن أبی رجاء العطاری:أنه«علیه السلام»أصلع شدید الصلع (1).
و نسبوا إلی ابن مسعود قوله لأبی الطفیل:«ألم تر إلی رأسه کالطست، و إنما حوله کالحفاف» (2).
و عبارات أخری تدخل فی هذا السیاق.
و نقول:
إن ذلک غیر صحیح،بل یقصد منه تقدیم صورة بشعة تشمئز منها النفوس،و تمجها الأذواق،رغبة فی تنفیر الناس منه و عنه..
و الصحیح:أنه«علیه السلام»کان أنزع (3).
و سیأتی:أن الروایة فسرت المراد بالأنزع:بأنه الأنزع من الشرک..
و الأنزع مأخوذ من النزعة.و هی موضع انحسار الشعر من جانبی
3)
-و أعیان الشیعة ج 1 ص 327 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 36 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 665 و ج 18 ص 242 و 243 و ج 30 ص 146 و ج 32 ص 5.
ص :217
الجبهة،و النزعاء من الجباه،التی أقبلت ناصیتها،و ارتفع أعلی شعر صدغیها.
و نزع نزعا:انحسر شعره عن جانبی جبهته،فهو أنزع،و هی نزعاء (1).
و یدل علی أنه کان أنزع،و لم یصل الأمر إلی حد الصلع،ما یلی:
أولا:ما رواه عبد اللّه بن أحمد قال:حدثنا نصر بن علی،قال:حدثنا عبد اللّه بن داود،عن مدرک أبی الحجاج،قال:
رأیت علیا«علیه السلام»له وفرة.و أتی بصبی فنزل(لعل الصحیح:
فبرّک)علیه،و مسح علی رأسه.
زاد ابن عساکر قوله:و کان أحسن الناس وجها (2).
و الوفرة هی:الشعر المجتمع علی الرأس،أو ما جاوز شحمة الأذن (3).
ص :218
ثانیا:قد وصف علی«علیه السلام»بالأجلح (1).
و الأجلح:هو من انحسر شعره عن جانبی رأسه (2).
و قال سبط ابن الجوزی:«و یسمی الأنزع،لأنه کان أنزع من الشرک.
و قیل:لأنه کان أنزع» (3).
و مما یزید هذا الأمر قوة:أن نفس روایة أبی إسحاق السبیعی التی تذکر أنه رأی علیا«علیه السلام»أصلع عظیم البطن.. (4).
3)
-ص 595 و راجع:أقرب الموارد ج 2 ص 1470 و نیل الأوطار ج 1 ص 150 و بحار الأنوار ج 10 ص 132 و أضواء البیان للشنقیطی ج 5 ص 191.
ص :219
قد رویت بنحو آخر لیس فیه وصف الأصلع،بل فیه:أنه رآه أجلح، فراجع مصادر الروایة (1).
کما أن وصف الأجلح قد ورد فی روایة السید بن عیسی.و قد احتمل ابن عساکر:أن ابن عیسی قد روی ذلک عن أبی إسحاق السبیعی أیضا (2).فراجع.
یضاف إلی ذلک:أن الشعبی الذی یروی أیضا:أنه رأی علیا«علیه السلام»أصلع (3).
4)
-ص 16 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 56 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 25 و تاریخ ابن معین،الدوری ج 1 ص 290 و أنساب الأشراف للبلاذری ص 116 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 88.
ص :220
و یقول فی روایة أخری عنه:«فی الرأس زغبات» (1).
و الزغبات:هی الشعرات الخفیفات.و هذا لا یتلاءم مع وصفه بأنه شدید الصلع،أو کأن رأسه مثل الطست،له حفاف من حوله!!
ثالثا:و یدل علی ذلک أیضا:ما ورد فی حدیث ابن عباس:ما رأیت أحسن من شرصة علی«علیه السلام»..
و الشرصة:هی الجلحة،و هی:انحسار الشعر عن جانبی مقدم الرأس (2).
رابعا:قال الصفوری الشافعی:«و کان کثیر شعر اللحیة،قلیل شعر الرأس» (3).
خامسا:و الأغرب من هذا و ذاک:أن مهران بن عبد اللّه یقول:إنه لقی علیا«علیه السلام»،و هو مقبل من قصر المدائن..
ص :221
إلی أن قال:أصلع أجلح (1).
و لا نظن:أن هذا الرجل لا یعرف الفرق بین الأصلع و الأجلح،و أنه لا یجوز الجمع بینهما فی توصیف شخص واحد،بل نظن:أنه أراد أن یرضی أعداء علی«علیه السلام»فوصفه بالأصلع،و أراد أن یقترب من الحقیقة، فوصفه بالأجلح..
و ذلک کله یدل علی عدم صحة توصیف علی«علیه السلام»بالأصلع،و أن ید السیاسة هی التی سعت إلی تزویر الحقیقة،و تسویق الأباطیل و الترهات..
و الحقیقة هی:أن عمر بن الخطاب کان هو الأصلع،کما وصفه به غیر واحد،و منهم زر بن حبیش،و ابن عمر،و عبد اللّه بن عامر (2).بل کان
ص :222
شدید الصلع،کما عن أبی رجاء العطاردی.فلماذا إلصاق هذا الوصف بغیر أهله یا تری؟!
و یلاحظ:أن عمر بن الخطاب هو الذی کان یحاول نسبة الجلح إلی علی «علیه السلام»،ثم یترقی فی ذلک لینسب له الصلع أیضا.
و قد وصفه بالصلع فی الروایة التی ستأتی فی خلافة عمر بن الخطاب، حیث سأله عن طلاق الأمة..
و وصفه بذلک أیضا،حین قال لأصحاب الشوری:للّه درهم إن ولوّها الأصلع کیف یحملهم علی الحق (1).
2)
-للشیروانی ص 324 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 81 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 123 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 323 و 324 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 152 و ج 44 ص 13 و 17 و 18 و 19 و 20 و 22 و 478 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 168 و الإصابة ج 4 ص 484 و المعارف لابن قتیبة ص 181 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 161 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 53 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 67 و البدایة و النهایة ج 7 ص 156 و العدد القویة ص 330.
ص :223
و وصفه بالأجلح فی قوله لما طعن:إن ولّوها الأجلح سلک بهم الطریق (1).
و وصفه بذلک فی کلامه مع ابن عباس (2).
و لکن الحقیقة هی:أن الأصلع و الأجلح هو عمر بن الخطاب بالذات، فقد قال أبو رجاء العطاردی:«کان عمر طویلا جسیما أصلع شدید الصلع» (3).
ص :224
و روی عاصم عن زر قال:«خرجت مع أهل المدینة فی یوم عید فرأیت عمر بن الخطاب یمشی حافیا،شیخ أصلع،آدم،أعسر یسر..» (1).
و زعموا:أن علیا«علیه السلام»قال فی حدیث إنذار العشیرة الأقربین،حیث لم یجب النبی«صلی اللّه علیه و آله»أحد سواه:«قال:و کنت أصغرهم سنا،و أرمصهم عینا،و أحمشهم ساقا،و أکبرهم بطنا.
3)
-«علیهم السلام»للشیروانی ص 324 و راجع:الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 259 و ج 3 ص 23 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 28 و کنز العمال ج 5 ص 196 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 324 و تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 152 و ج 44 ص 17 و 18 و 19 و أسد الغابة ج 4 ص 78 و تهذیب الکمال ج 2 ص 174 و ج 21 ص 323 و الإصابة ج 4 ص 484 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 161 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 268 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 254 و الوافی بالوفیات ج 22 ص 284 و الکنز اللغوی لابن السکیت ص 171 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 408 و لسان العرب ج 9 ص 51 و تاج العروس ج 11 ص 277 و 338 و ج 12 ص 142 و بحار الأنوار ج 31 ص 117 و العدد القویة ص 330 و مجمع النورین ص 233.
ص :225
فقلت:أنا یا رسول اللّه» (1).
و حسب نص ابن عساکر:«و إنی یومئذ لأسوأهم هیئة،إنی یومئذ، لأحمش الساقین،أعمش العینین،ضخم البطن الخ..» (2).
ص :226
و عن أبی سعید التمیمی قال:کنا نبیع الثیاب علی عواتقنا،و نحن غلمان فی السوق،فإذا رأینا علیا«علیه السلام»قد أقبل،قلنا:بزرک اشکمب(أو اشکم)(آمد).
فقال علی«علیه السلام»:ما یقولون؟!
فقیل له:یقولون عظیم البطن؟!
قال:أجل،أعلاه علم،و أسفله طعام (1).
و قال مهران بن عبد اللّه:إنه لقی علیا«علیه السلام»،و هو مقبل من قصر المدائن،و حوله المهاجرون حتی بلغ قنطرة بردان،فتوزّر علی صدره من عظم بطنه،و قد رفع یدیه علی إزاره،ضخم البطن (2).
و یقولون:«إن الشعبی،و أبا إسحاق السبیعی رأیا علیا«علیه السلام» و هو یخطب،فکان«علیه السلام»عظیم البطن».
ص :227
أضاف الطبری و غیره هنا کلمة:«إلی السّمن» (1).
و وصفه قدامة بن عتاب،و أبو رجاء العطاردی،و أبو إسحاق السبیعی بأنه«ضخم البطن» (2).
ص :228
و زعموا:أن الإمام الباقر«علیه السلام»،قال:«ذو بطن» (1).
بل زعموا:أن تسمیته«علیه السلام»بحیدرة،لأن الحیدرة هو الممتلئ لحما،مع عظم بطن.
و قد ذکرنا ذلک و ناقشناه فی کتابنا:«الصحیح من سیرة النبی الأعظم «صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 17 ص 313».
و نقول هنا:
إن ذلک لا یصح..لأنه خلاف سیماء الشیعة عند علی«علیه السلام»، و لأنه أیضا خلاف المروی،کما سنری. .
روی:أن علیا«علیه السلام»نظر یوما إلی قوم ببابه؛فقال:یا قنبر من هؤلاء؟!
ص :229
قال:شیعتک.
قال:ما لی لا أری فیهم سیماء الشیعة؟!
قالوا:و ما سیماء الشیعة یا أمیر المؤمنین؟!
قال:خمص البطون من الطوی،یبس الشفاه من الظما،عمش العیون من البکاء..أو نحو ذلک (1).
ص :230
فمن یکون ضخم البطن أو عظیمها لا یحسن أن یطلب من غیره أن یکون خمیصا،لأن الخمیص:هو ضامر البطن (1).
و خمص فلان الجوع:أضعفه،و أدخل بطنه فی جوفه (2).
و قد لفت نظرنا ما زعموه من أن الحیدرة عظیم البطن،مع أن عکس ذلک هو الصحیح..
و قد وصف أمیر المؤمنین«علیه السلام»بأنه«الأنزع البطین» (3).
روی عن الإمام الرضا،و عن الإمام الهادی،عن آبائه،عن الإمام الصادق«علیهم جمیعا أفضل الصلاة و السلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«یا علی،إن اللّه عز و جل قد غفر لک،و لأهلک،
1)
-مدینة دمشق ج 42 ص 491 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 402 و تنبیه الغافلین لابن کرامة ص 162 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 549.
ص :231
و لشیعتک،و لمحبی شیعتک،فأبشر.فإنک الأنزع البطین:المنزوع من الشرک،البطین من العلم» (1).
ص :232
و قال سبط ابن الجوزی:یسمی علی«علیه السلام»:البطین،لأنه کان بطینا من العلم.
و کان یقول«علیه السلام»:«لو ثنیت لی الوسادة لذکرت فی تفسیر بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ حمل بعیر».
و یسمی:الأنزع،لأنه کان أنزع من الشرک» (1).
و نسب هذا إلی ابن عباس أیضا (2).
و قد یحاول البعض أن یقول:إن هذا التفسیر إنما هو لأجل بیان فضل علی«علیه السلام»،و اختصاصه بمزید من الخلوص فی التوحید،و التفرد فی العلوم و المعارف.و لا یمنع ذلک من أن یکون أنزعا و بطینا فی صفاته
ص :233
الجسدیة أیضا.
و لکننا نقول:
سیظهر لنا عن قریب:أن علیا«علیه السلام»لم یکن کذلک من الناحیة الجسدیة.
قال ابن منظور فی مادة«نزع»:«فی صفة علی«علیه السلام»:البطین الأنزع.و العرب تحب النزع،و تتیمن بالأنزع،و تذم الغمم(و الغمم:أن یسیل الشعر،حتی یضیق الوجه و القفا)و تتشاءم بالأغم.و تزعم:أن الأغم القفا و الجبین لا یکون إلا لئیما.
و منه قول هدبة بن خشرم:
و لا تنکحی إن فرق الدهر بیننا
أغم القفا و الوجه لیس بأنزعا» (1).
عن الحسن بن حماد(سجادة)،عن علی بن عابس،عن أبی إسحاق، قال:قال لی أبی:یا بنی،ترید أن أریک أمیر المؤمنین؟!یعنی علیا«علیه السلام»؟!.
قلت:نعم.
ص :234
فرفعنی علی یدیه،فإذا أنا برجل أبیض الرأس و اللحیة،أصلع،عظیم البطن،عریض ما بین المنکبین (1).
و نقول:
أولا:هذه الروایة ضعیفة بابن عابس..
ثانیا:روی ابن سعد نفس هذه الروایة بطریق صحیح عن أبی إسحاق:لکنه قال:فقمت إلیه،فلم أره یخضب لحیته،ضخم اللحیة (2).
و فی نص آخر:«ضخم الرأس» (3).
و من طریق آخر صحیح أیضا عنه:رأیت علیا«علیه السلام»أبیض
ص :235
الرأس و اللحیة (1).
فلماذا هذه الزیادة فی روایة ابن عابس؟!
و الحدیث الأخیر هو الصحیح..و لعله کان آخر أیام حیاته،و لا یصح قولهم:أنه«علیه السلام»ضخم الرأس،إذ لو کان کذلک لم یدع بنو أمیة و أذنابهم اشاعته،و التعییر به.
عن عباد بن صهیب(بن عباد بن صهیب)،عن الإمام الصادق«علیه السلام»،قال:سأل رجل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:
أسألک عن ثلاث هن فیک:أسألک عن قصر خلقک،و کبر بطنک، و عن صلع رأسک.
فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:«إن اللّه تبارک و تعالی لم یخلقنی
ص :236
طویلا،و لم یخلقنی قصیرا،و لکن خلقنی معتدلا،أضرب القصیر فأقده، و أضرب الطویل فأقطّه.
و أما کبر بطنی،فإن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علمنی بابا من العلم،ففتح لی بذلک الباب ألف باب،فازدحم فی بطنی،فنفجت عن ضلوعی..» (1).
زاد فی الخصال:و أما صلع رأسی،فمن إدمان لبس البیض،و مجالدة الأقران (2).
و نقول:
أولا:إن سند هذا الخبر ضعیف بالحسن بن علی العدوی،و بصهیب..
ثانیا:کیف یسأل ذلک الرجل«علیه السلام»عن سبب قصر خلقه؟! مع أن علیا«علیه السلام»قد أجابه:بأنه لیس بقصیر،و إنما هو معتدل القامة؟!ألم یکن ذلک الرجل قد رأی قامته«علیه السلام»حین وجه إلیه هذا السؤال؟!و الناس یعرفون الطویل و القصیر بالقیاس إلی عامة الناس فی المجتمع الذی یعیشون فیه.فإن هذا الرجل لم یأت من بلاد العمالقة.
ثالثا:إن ما ذکرته الروایة تعلیلا لکبر بطنه«علیه السلام»لا یمکن
ص :237
قبوله،فإن العلم لا یزدحم فی البطن،بل العلم یکون فی الصدر و القلب..
رابعا:إن المروی هو:أنه«علیه السلام»کان یقول:علمنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ألف باب من العلم،یفتح لی من کل باب ألف باب (1).
و هذه الروایة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»علمه بابا واحدا من العلم..إلا أن یقال بعدم المنافاة،لأن الکلام هنا فیما أوجب اندحاق البطن.
ص :238
خامسا:لیس للعلم کثافة مادیة،کما هو الحال فی الطعام و الشراب المتعارف،و لم نعلم و لم نسمع بأن له تأثیرا فی التوسعة،و العلو،و الإنتفاخ للبطن..
و لو صح هذا للزم:أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»الذی علمه ذلک الباب بطینا مثله..
و للزم:أن یظهر هذا الأثر المادی للعلم علی کل متعلم..
و ما ورد فی وصف النبی«صلی اللّه علیه و آله»یشیر إلی عکس ذلک.
سادسا:ما ذکر فی سبب صلعه«علیه السلام»لا یصح أیضا،فإن مقارعة الأقران و إدمان لبس المغفر فی الحرب لا یوجب الصلع..و لو أوجبه لکان کل الذین یلبسون العمامة،أو القبعات،علی رؤوسهم مصابین بالصلع..
کما أن الذین کانوا یشارکون فی الحروب باستمرار فی زمن علی«علیه السلام»یعدون بالمئات و الألوف،فلماذا لم یعرف عنهم الصلع.کما عرف عنه«علیه السلام»؟!
و قد تقدمت نصوص أخری تؤکد علی عدم صحة نسبة هذین الأمرین،و هما:عظم البطن،و الصلع إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، فیمکن الإستدلال بها علی عدم صحة هذه الروایة..
و بعد،فإن النصوص المتوفرة تقول:إن غیر علی«علیه السلام»،کان هو
ص :239
البطین.
فعمر بن الخطاب:کان عظیم البطن،کبیر الکرش.
و قد قال قیس بن سعد لعمر:إن بطنک لعظیمة،و إن کرشک لکبیرة (1).
و کان معاویة عظیم البطن أیضا،فمن کلام لعلی«علیه السلام» لأصحابه:أما أنه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم،مندحق البطن،یأکل ما یجد،و یطلب ما لا یجد،فاقتلوه.و لن تقتلوه.
ألا و إنه سیأمرکم بسبی،و البراءة منی.أما السب فسبونی؛فإنه لی زکاة،و لکم نجاة.و أما البراءة فلا تتبرأوا منی،فإنی ولدت علی الفطرة، و سبقت إلی الإیمان و الهجرة (2)..
ص :240
قال ابن شهرآشوب:یعنی معاویة (1).
اندحق:اندلق،و بطنه اتسع (2).
و قال المعتزلی:مندحق البطن:بارزها.و الدحوق من النوق:التی یخرج رحمها عند الولادة،و سیظهر:سیغلب (3).
و قالوا:کان معاویة إذا جلس یقعد بطنه علی فخذیه (4).
و الذی أمر بسب علی«علیه السلام»هو معاویة،و هو الذی کان موصوفا بالنهم،و کبر البطن..و قد دعا علیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه
2)
-و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»للهمدانی ص 747 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 54 و إعلام الوری ج 1 ص 340 و ینابیع المودة ج 1 ص 205 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 5 ص 300 و ج 11 ص 126 و 353 و لسان العرب ج 4 ص 301 و (نشر أدب الحوزة)ج 10 ص 95 و تاج العروس ج 6 ص 342 و(ط دار الفکر) ج 13 ص 134.
ص :241
و آله»فقال:لا أشبع اللّه بطنه (1).
و قال أبو ذر«رحمه اللّه»لمعاویة:«لعنک رسول اللّه،و دعا علیک مرات أن لا تشبع» (2).
ص :242
و قد أصبح معاویة مضرب الأمثال فی ذلک،قال الشاعر:
و صاحب لی بطنه کالهاویة
کأن فی أحشائه معاویة
و ذلک کله یوضح:أن نسبة ضخامة البطن إلی علی«علیه السلام» رغم تصریح الرسول«صلی اللّه علیه و آله»بالمراد من کلمة:«الأنزع البطین»و أنها تعبیر مجازی عن السلامة من الشرک،و عن کثرة العلم.قد جاء علی قاعدة:«رمتنی بدائها و انسلت».
بقی أن نشیر إلی القول المروی عن الإمام الصادق و الإمام الباقر «علیهما السلام»:«ما أکثر ما یکذب الناس علی علی«علیه السلام».
ثم قال:إنما قال:إنکم ستدعون إلی سبی فسبونی،ثم تدعون إلی البراءة منی،و أنی لعلی دین محمد.و لم یقل:و لا تبرؤوا منی» (1).
2)
-و کتاب الأربعین للشیرازی ص 606 و بحار الأنوار ج 22 ص 416 و الدرجات الرفیعة ص 243 و أعیان الشیعة ج 4 ص 237.
ص :243
و مهما یکن من أمر،فإن السبب الأساس فی إثارة هذا الجو المسموم فی خصوص صفات علی«علیه السلام»هو:إعلان عمرو بن العاص عن تغلظه الشدید من شیوع و تناقل الناس أوصاف أمیر المؤمنین الباهرة،ثم قدم نموذجا لما یرید الأمویون أن یشیعوه عن علی«علیه السلام».
فقد قال ابن شهرآشوب:ابن إسحاق،و ابن شهاب:أنه کتب حلیة أمیر المؤمنین«علیه السلام»عن ثبیت الخادم،فأخذها عمرو بن العاص، فزمّ بأنفه،و قطعها،و کتب:«إن أبا تراب کان شدید الأدمة،عظیم البطن، حمش الساقین،و نحو ذلک»و لذا وقع الخلاف فی حلیته (1).
و بذلک یکون عمرو بن العاص هو الذی أطلق حملة التجنی علی علی «علیه السلام»،حتی فی الحدیث عن صفاته البدنیة،و تفنن علماء السوء و المتزلفون له و لغیره من أعداء علی«علیه السلام»فی ابتداع الأسالیب لتشویه الحقیقة،و إثارة الشبهات،و إشاعة الترهات..
ص :244
زوجات علی علیه السّلام..
ص :245
ص :246
إن من تجلیات التکرمة الإلهیة لعلی«علیه السلام»تزویج اللّه و رسوله إیاه فاطمة الزهراء«علیها السلام».
و یدل علی عظم مقامها،و مقام علی«علیه و علیها الصلاة و السلام»ما روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و عن الصادق«علیه السلام»عنه،أنه قال:«لو لا أن اللّه تعالی خلق أمیر المؤمنین«علیه السلام»لفاطمة ما کان لها کفؤ علی ظهر الأرض،من آدم فمن دونه» (1).
ص :247
1)
-سلیمان الحلی ص 240 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 1 ص 119 و الأنوار القدسیة للشیخ محمد حسین الأصفهانی ص 36 عن المحجة البیضاء ج 4 ص 200 و شرح أصول الکافی للمازندرانی ج 7 ص 222 و وسائل الشیعة للحر العاملی(ط مؤسسة آل البیت)ج 20 ص 74 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 49 و دلائل الإمامة للطبری ص 80 و علل الشرائع ج 2 ص 178 و أمالی الصدوق ص 474، و نوادر المعجزات ج 6 ص 84 و تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید ص 32 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 290 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 66 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 408 و ج 3 ص 411 و بحار الأنوار ج 8 ص 6 و ج 43 ص 10 و 92-93 و 97 و 107 و 141 و 145 و روضة الواعظین ص 148 و کنوز الحقائق للمناوی(مطبوع مع الجامع الصغیر)ج 2 ص 75 و إعلام الوری ج 1 ص 290 و تسلیة المجالس و زینة المجالس ج 1 ص 547 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 83 و أمالی الطوسی ج 1 ص 42 و نور البراهین للسید نعمة اللّه الجزائری ج 1 ص 315 و مستدرک سفینة البحار ج 9 ص 126 و 288 و الإمام علی«علیه السلام»للهمدانی ص 126 و 334 و مستدرک الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 241 و الحدائق الناضرة للمحقق البحرانی ج 23 ص 108 و التهذیب ج 7 ص 470 ح 90 و ص 475 ح 116 و إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 7 ص 1-2 و ج 17 ص 35 ج 19 ص 117 عن مودة القربی للهمدانی(ط لاهور)ص 18 و 57 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 139 و الفردوس ج 3 ص 373 و 418 و 513 و السیدة الزهراء«علیها السلام»-
ص :248
و قد تحدثنا عن بعض ما یرتبط بهذا الزواج المیمون فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».
و روی:أن علیا«علیه السلام»دخل بفاطمة«علیها السلام»بعد وفاة أختها رقیة زوجة عثمان بستة عشر یوما،و ذلک بعد رجوعه من بدر،و ذلک لأیام خلت من شوال (1).
و روی:أن ذلک کان یوم الثلاثاء،لست خلون من ذی الحجة (2).
1)
-للحاج حسین الشاکری ص 23 و المناقب المرتضویة لمحمد صالح الترمذی، و ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی الحنفی ج 2 ص 80 و 244 و 286.لکن أکثر مصادر أهل السنة قد اقتصرت علی عبارة لو لا علی لم یکن لفاطمة کفؤ.. و لم تذکر کلمة،آدم فمن دونه.
ص :249
و هناک أقوال عدیدة أخری،فراجعها فی مصادرها (1).
و الحدیث المتقدم عن کفاءة علی«علیه السلام»لفاطمة«علیها السلام» یدل علی أن أمیر المؤمنین،و کذلک فاطمة الزهراء«علیهما أفضل الصلاة و السلام»أفضل من جمیع الأنبیاء باستثناء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فإنه خارج قطعا،لدلالة الأدلة القاطعة علی أنه أفضل الخلق من دون استثناء أحد،لا فاطمة و لا علی«علیهما السلام»..
بل إن المقصود بهذه الکلمة هو إظهار هذا التفضیل لهما«علیهما السلام».و لیس المقصود الکفاءة التی یترتب علیها جواز المباشرة بمراسم التزویج.إذ قد تتحقق الکفاءة،و لکن یوجد مانع من المباشرة فی التزویج، کالأبوة،أو الأخوة،أو العمومة،أو نحو ذلک..
و یشهد لهذا الأمر ذکر آدم«علیه السلام»،مع أنه أب للزهراء«علیها السلام»،و کذلک إبراهیم،و إسماعیل«علیهما السلام»..
و ذلک یدل علی:أن المقصود هو بیان مقامها الشامخ،و أنها فوق
2)
-الشیعة للسید محسن الأمین ج 1 ص 313 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 405 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 317 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 1 ص 104.
ص :250
الأنبیاء،و أن ما حباها اللّه به من الفضل و الکرامة و المقام المحمود عند اللّه، لا یمکن أن یقع فی وهم أحد.
و مما دل علی أفضلیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی جمیع المخلوقات ما روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»من أنه قال:«فأنا أتقی ولد آدم،و أکرمهم علی اللّه جل ثناؤه» (1).
ص :251
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«أنا سید ولد آدم و لا فخر» (1).
1)
-للریشهری ص 120 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 3 ص 183 و ج 4 ص 151 و 156 و 159 و 161 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة للسید علی البهبهانی ص 258 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 69 و ج 14 ص 68 و ج 22 ص 21 و ج 24 ص 92.
ص :252
و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:«و فضلنی علی جمیع خلقه،و جعلنی فی الدنیا سید ولد آدم،و فی الآخرة زین القیامة» (1).
و عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»:سئل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:
بأی شیء سبقت ولد آدم؟!
قال:إننی أول من أقر بربی،إن اللّه أخذ میثاق النبیین،و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم؟!
قالوا:بلی.فکنت أول من أجاب (2).
1)
-و تفضیل أمیر المؤمنین«علیه السلام»للشیخ المفید ص 20 و مدینة المعاجز ج 2 ص 272 و مسند أحمد ج 1 ص 5 و 281 و 295 و ج 3 ص 2 و 144 و سنن الدارمی ج 1 ص 28 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1440 و سنن الترمذی ج 4 ص 370 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 30 و ج 2 ص 605 و مجمع الزوائد ج 8 ص 254 و ج 10 ص 372 و 374 و 376 و عمدة القاری ج 12 ص 250.
ص :253
و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،إن اللّه عز و جل أشرف علی الدنیا، فاختارنی منها علی رجال العالمین،ثم اطلع الثانیة فاختارک علی رجال العالمین بعدی،ثم اطلع الثالثة فاختار الأئمة من ولدک علی رجال العالمین بعدک.ثم اطلع الرابعة فاختار فاطمة سیدة نساء العالمین.. (1).
و هذا الحدیث ناظر إلی التفضیل بین الرجال و الرجال،و بین النساء و النساء.و الأحادیث الدالة علی هذا المعنی کثیرة..
و قد سأل سائل:لماذا لم یتزوج علی«علیه السلام»غیر فاطمة ما دامت علی قید الحیاة،مع أن تعدد الزوجات مستحب؟!و إذا کانت الزهراء «علیها السلام»لا ترضی،فهل یمکن أن لا ترضی بما یرضاه اللّه؟!
و نجیب:
أولا:قد روی عن أبی عبد اللّه الصادق«علیه السلام»أنه قال:«حرم اللّه النساء علی علی«علیه السلام»ما دامت فاطمة«علیها السلام»حیة.
قال:قلت:و کیف؟!
ص :254
قال:لأنها طاهر لا تحیض» (1).
و لعل هذا التعلیل یرید أن یشیر إلی عظمتها و مقامها عند اللّه تعالی، و أنه تبارک و تعالی قد طهرها،حتی من جهة خلقتها،فنزهها عن الحیض، حتی لا یمنعها ذلک من مواصلة عباداتها التی تحبها.
و بهذا الحال،هل یصح من علی«علیه السلام»أن یفضل علیها أحدا، أو أن یمیل إلی أحد سواها و هی علی قید الحیاة؟!.
ثانیا:لم یثبت استحباب الزواج بأکثر من امرأة واحدة،بل ورد إباحة ذلک فی القرآن،مع النصیحة بالتزام الزواج من واحدة فی صورة الخوف من عدم التمکن من العدل بین النساء..
نعم،قد ورد فی السنة الأمر بالتزوج بأکثر من واحدة لمعالجة حالة
ص :255
الفقر (1)،أو نحو ذلک..
مع ملاحظة:أن معالجة ظاهرة الفقر (2)قد کانت بالطلاق أیضا،مع أنه أبغض الحلال إلی اللّه تعالی (3).
فالإستحباب المدعی یصبح موضع شک،و بذلک لا یبقی موضوع للسؤال المذکور..
إلا إذا استدل علی ذلک بالروایات التی تحث علی الزواج و تأمر به،مثل
ص :256
حدیث:«تناکحوا تناسلوا فإنی أباهی بکم الأمم یوم القیامة»..باعتبار أن المطلوب هو زیادة النسل،و هو یتحقق بتعدد الزوجات بصورة أتم و أوفی.
و یناقش فی دلالة ذلک علی استحباب التعدد،بأننا لو سلمنا بذلک، فإن استحباب زیادة النسل شیء،و تعدد الزوجات شیء آخر.فإذا فرض التلازم بینهما،فمن المعلوم:أنه لا یجب اتفاق المتلازمین فی الحکم،بل یجب أن یختلفا فیه..
یضاف إلی ذلک:أن روایات الترغیب فی الزواج لأجل النسل یقصد بها التأکید علی استحباب أصل التناکح و التناسل.و لکن لا مطلقا،بل وفق سیاسة و ضابطة محددة،و لذلک لم یجز الزیادة علی الأربع.و حددت شرائط معینة لمن یصح التزویج بها،و غیر ذلک..
ثالثا:قال اللّه تعالی: وَ مِنْ آیٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهٰا وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (1).
فقد دلت هذه الآیة المبارکة علی:أن الهدف من الزواج هو تحقیق السکون،و الرضا،و ذلک من خلال التوحد،و الإلتقاء،و وجدان النفس لحقیقتها الکاملة،لیکونا معا بمثابة نفس واحدة..
و من الواضح:أن السیدة الزهراء«علیها السلام»حین تکون مع الإمام علی«علیه السلام»،فإنه«علیه السلام»سوف لا یجد فی نفسه أیة حاجة إلی شیء آخر،لأن السیدة الزهراء«علیها السلام»هی الکمال کله..
ص :257
فلا یبقی أی مبرر لتطلّب شیء آخر.ما دام أن السکون و الرضا قد بلغ منتهاه،فما هو الداعی لأن یبحث الإمام«علیه السلام»عن زوجة أخری، ما دام أن تلک الزوجة لن یکون لها أی دور فی حیاته،و لا یوجد أی مجال للزیادة فی حالة السکون،و الرضا،و السعادة لدیه؟!
و ربما لأجل هذه الخصوصیة بالذات لم یتزوج النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حیاة السیدة خدیجة«علیها السلام»أیة امرأة أخری،لکنه تزوج بعدها بالعدید من النساء لأکثر من داع و سبب..رغم علمه«صلی اللّه علیه و آله»بانه لن یجد مثل خدیجة«علیها السلام».
و تزوج علی«علیه السلام»بعد الزهراء«علیها السلام»بالعدید من النساء رغم علمه بأنه لن یجد مثل الزهراء«صلوات اللّه و سلامه علیها».
بناء علی ما تقدم،یبقی سؤالان یحتاجان إلی إجابة:
الأول:ماذا نصنع بالروایات التی تقول:إن علیا«علیه السلام»قد تزوج بأم محمد بن الحنفیة فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!
الثانی:ماذا نصنع بحدیث بریدة عن اصطفاء علی«علیه السلام» لجاریة من السبی،و قد اختلی بها،و خرج و رأسه یقطر ماء؟!
و نقول فی الجواب:
أولا:لو صح هذا و ذاک،فیکون دلیلا علی أن حدیث تحریم النساء علی علی«علیه السلام»ما دامت فاطمة«علیها السلام»علی قید الحیاة مشروط بما إذا لم تجزه الزهراء«علیها السلام»و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و تکون
ص :258
مبادرته لفعل ذلک دلیلا علی صدور هذه الإجازة منها و منه..
بل قد یدّعی:أن المحرم علیه«صلوات اللّه و سلامه علیه»هو التزویج بالنساء،و لا یحرم علیه التسری..
ثانیا:بالنسبة لأم محمد بن الحنفیة نقول:
إن البعض و إن کان قد ادّعی:أنها کانت أمة و هی نصیب علی«علیه السلام»من سبی أتی به إلی أبی بکر.لکننا قد أثبتنا عدم صحة ذلک،و قلنا:
إن هناک نصوصا أخری تقول:إنها کانت أمة،فاشتراها علی«علیه السلام»،و اتخذها أم ولد.
و الظاهر:أن شراءه لها کان فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فولدت له محمدا المعروف بابن الحنفیة،و ذلک بعد استشهاد السیدة فاطمة «علیها السلام» (1).فلا دلیل علی تسرّیه بها فی حیاة الزهراء«علیها السلام».
و أما إن کانت ولادة محمد بن الحنفیة فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لم نقل:إن ما روی عن الإمام الصادق«علیه السلام»مختص بالزواج الدائم،فلا بد أن یحمل ذلک علی أن زواجه بالحنفیة،قد کان بإذن من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فاطمة«علیها السلام»،لسرّ و لخصوصیة فی محمد بن الحنفیة«رحمه اللّه»..
ص :259
ثالثا:بالنسبة لحدیث بریدة نقول:
إن الأصل فی هذا الحدیث هو بریدة الأسلمی..(و فی بعض النصوص ذکر البراء،بدل بریدة)الذی أرسله خالد بن الولید للوقیعة بالإمام علی «علیه السلام»،عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،بحجة:أن الإمام «علیه السلام»اصطفی جاریة من السبی،وقعت فی الخمس.
و قد ذکرت الروایة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غضب للإمام علی«علیه السلام»،و صوّب موقفه (1)..
ص :260
و نلاحظ هنا ما یلی:
1-إن أغلب المصادر لم تشر إلا لمجرد اصطفاء الإمام علی«علیه السلام»،جاریة من خمس السبی لنفسه.
و ظاهر طائفة:أن الإعتراض إنما کان منصبا علی تصرفه«علیه السلام»،فی مال الخمس.
و کمثال علی ذلک نشیر إلی نص الشیخ المفید«رحمه اللّه»،الذی ذکر:
أن بریدة جعل یقرأ کتاب خالد لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و المتضمن للوقیعة فی علی«علیه السلام»،و وجه النبی«صلی اللّه علیه و آله»،یتغیر،فقال بریدة:«إنک إن رخصت للناس فی مثل هذا ذهب فیؤهم.
فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ویحک یا بریدة!أحدثت نفاقا؟!إن علی بن أبی طالب کان له من الفیء ما یحل لی،إن علی بن أبی طالب خیر الناس لک و لقومک الخ..» (1).
1)
-ج 15 ص 24-125 و 126 و 271 و البدایة و النهایة ج 7 ص 344 و 345 و محاضرة الأدباء،المجلد الثانی ص 234 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 51 و 88 و ج 4 ص 64-66 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 90 و فتح الباری ج 7 ص 6 و ج 9 ص 286 و نسب قریش ص 87 و 312 و المصنف للصنعانی ج 7 ص 300 و 301 و 302.
ص :261
فلیس فی الروایة إشارة إلی أنه«علیه السلام»قد وطأ تلک الجاریة،کما تزعم بعض الروایات.
2-إن بعض النصوص التی رویت لهذه الحادثة تقول:«فتکلم بریدة فی علی عند الرسول،فوقع فیه،فلما فرغ رفع رأسه،فرأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،غضب غضبا لم یره غضب مثله إلا یوم قریظة و النضیر، و قال:«یا بریدة،أحب علیا،فإنه یفعل ما آمره».و کذا روی عن غیر بریدة (1).
1)
-1414 ه)ج 1 ص 161 و إعلام الوری ج 1 ص 253 و کشف الغمة ج 1 ص 230 و 231 و قاموس الرجال ج 2 ص 173 عنه،و بحار الأنوار ج 21 ص 358 و ج 37 ص 235 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 11 ص 261 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة) ص 99.
ص :262
و هذا یعنی:أن اصطفاء الجاریة من قبل علی«علیه السلام»،و وطؤه لها إن کان قد حصل،فإنما کان بأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، لمصلحة رآها.
3-و مع غض النظر عن ذلک،و افتراض صحة الروایتین معا،نقول:
و بذلک یتحقق التوفیق و الجمع بین روایة تحریم النساء علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»مدة حیاة السیدة فاطمة«علیها السلام»،و بین روایة بریدة بأن المقصود بروایة تحریم النساء علیه:تحریم الزواج الدائم بالحرائر منهن.فلا تشمل التسری بالإماء..إذا أذنت الزهراء«علیها السلام»،أو أمر أبوها«صلی اللّه علیه و آله»لمصلحة یراها..
1)
-و الترمذی،و أبی یعلی،و غیره بنصوص مختلفة.و الغدیر ج 3 ص 216 عن بعض من تقدم،و عن نزل الأبرار للبدخشی ص 22 و الریاض النضرة ج 3 ص 129 و 130 و عن مصابیح السنة للبغوی ج 2 ص 257 و البحر الزخار ج 6 ص 435 و جواهر الأخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار للصعدی(مطبوع بهامش المصدر السابق)نفس الجلد و الصفحة،عن البخاری و الترمذی.و المعجم الأوسط ج 5 ص 117 و بشارة المصطفی ص 146 و 147 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 291 و(ط أخری)ص 195 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی هامش ص 103 و الأمالی للطوسی ص 250 و بحار الأنوار ج 39 ص 282 و نهج السعادة ج 5 ص 279 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 425 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 87.
ص :263
4-إن ما ذکروه:من أنه«علیه السلام»قد أصاب من الجاریة،و أنه خرج إلیهم و رأسه یقطر،و أخبرهم بما جری،لم نجده مرویا عن الأئمة «علیهم السلام»،و لعله قد أضیف إلی الروایة من قبل أولئک الذین أرادوا أن یثیروا المشکلة علی أساس إثارة حفیظة السیدة الزهراء«علیها السلام»، لاعتقادهم أن ذکر ذلک لها عنه«علیه السلام»،سوف یثیر غیرتها،و یحرکها ضده.
و لکن فألهم قد خاب؛لأنهم لم یعرفوا الإمام علیا و لا السیدة الزهراء صلوات اللّه و سلامه علیهما.
و ربما تکون هذه التحریکات المغرضة قد حصلت فی وقت لا حق،أی بعد أن فشلت محاولاتهم للوقیعة به عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..
و بعد استشهاد السیدة الزهراء«علیها السلام»تزوج«علیه السلام» بعدة نساء هنّ:
1-أمامة بنت أبی العاص.
2-أسماء بنت عمیس.
3-لیلی بنت مسعود.
4-أم سعید بنت عروة بن مسعود الثقفی.
5-خولة بنت جعفر بن قیس.
6-الصهباء بنت ربیعة.
ص :264
7-محیاة بنت امرئ القیس.
8-أم البنین فاطمة بنت حزام الکلابیة.
و عن الإمام الباقر«علیه السلام»:کان له أیضا سبع عشرة سرّیّة.
بعضهن أمهات ولد (1).
و سیأتی الحدیث عن زواجه«علیه السلام»بأمامة بنت أبی العاص، بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام».
و لکننا نشیر هنا إلی اثنتین من هؤلاء النساء،و هما:
فإن جعفر بن أبی طالب کان قد تزوج بأسماء بنت عمیس،و هاجرت
ص :265
معه إلی الحبشة،و ولدت له عبد اللّه،و عونا و محمدا.
ثم تزوجها أبو بکر،فولدت له محمدا..و بعد وفاة أبی بکر تزوجها علی«علیه السلام»فأولدها یحیی (1).
قالوا:إن علیا«علیه السلام»قال لعقیل:«أنظر إلی امرأة قد ولدتها الفحول،لأتزوجها فتلد لی غلاما فارسا.
فقال له:تزوج أم البنین الکلابیة،فإنه لیس فی العرب أشجع من آبائها» (2).
و نلاحظ هنا:أن علیا«علیه السلام»لم یکن بحاجة إلی علم عقیل
ص :266
«رحمه اللّه»،و لا إلی علم غیره بأنساب و أحوال العرب،إلا أن یکون المقصود هو تعریف الناس بمقام تلک الصفوة التی سیکون لها النصیب الأوفر فی نصرة الإمام الحسین«علیه السلام»فی کربلاء.
و أن ذلک بمثابة إخبار غیبی عن ولادة هؤلاء الصفوة،و عن المهمات الجسام التی سوف یضطلعون بها،فی نصرة هذا الدین.
و فیه إشارة إلی أن التهیؤ لهذه المواقف و التضحیات قد بدأ قبل ولادة یزید و ابن زیاد و..و..
یضاف إلی ذلک:أنه أراد التنویه بعلم عقیل بالأنساب،ورد ما سوف یکیده به الأمویون و أعوانهم.و تبرئته من الإتهامات الباطلة التی سیوجهونها إلیه حین یکشف للناس مخازی أعداء علی«علیه السلام»..
مع یقیننا بأن علیا«علیه السلام»کان أعرف من عقیل فی کل شیء..
و لم یکن بحاجة إلیه فی اختیار من یشاء من النساء..و لکنه أراد أن یعطی کل ذی حق حقه..و أن یعلم الناس:أن لا غضاضة فی الرجوع إلی أهل الخبرة،لإظهار فضلهم،و الإعلان بالتکریم لهم.
فی سنة اثنتی عشرة للهجرة مات أبو العاصی بن الربیع،و أوصی إلی الزبیر،و تزوج علی«علیه السلام»ابنته (1).
ص :267
زوجها منه الزبیر،لأن أباها قد أوصاه بها (1).
و قیل:إن علیا«علیه السلام»تزوج أمامة بنت أبی العاص،بوصیة الزهراء «علیها السلام»،فقد أوصته بذلک،و قالت:إنها تکون لولدی مثلی (2).
أو قالت:بنت أختی،و تتحنن علی ولدیّ (3).
1)
-و مجمع الزوائد للهیثمی ج 9 ص 254 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 443 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 150 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 182 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 191 و ج 18 ص 398 و تهذیب الکمال ج 9 ص 324 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 400 و عیون الأثر ج 2 ص 364 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 32.
ص :268
و یروی ابن عباس عن علی«علیه السلام»قوله:أشیاء لم أجد إلی ترکهن سبیلا.
إلی أن قال:و تزویج أمامة بنت زینب،أوصتنی بها فاطمة«علیها السلام» (1).
و فی بعض الروایات:أنها ولدت لعلی«علیه السلام»محمد الأوسط (2).
قالوا:و لما جرح علی«علیه السلام»خاف أن یتزوجها معاویة،فأمر المغیرة بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب أن یتزوجها بعده.
فلما استشهد علی«علیه السلام»،و انقضت عدتها أرسل إلیها معاویة یخطبها،فأرسلت إلی المغیرة تعلمه بذلک،فتزوجها المغیرة،فولدت له یحیی،و هلکت عنده (3).
ص :269
و نقول:
إن لنا مع هذه النصوص وقفات عدیدة،نذکر منها.
تصف بعض الروایات أمامة بنت أبی العاص بأنها بنت أخت فاطمة «علیها السلام»،و یعلل النص المنسوب للزهراء«علیها السلام»طلبها من علی الزواج من أمامة بأنها بنت أختها،و تحن علی ولدیها.
و الحال أننا قد أثبتنا فی کتبنا:«القول الصائب»،و کتاب«بنات النبی أم ربائبه»و کتاب«ربائب النبی:قل هاتوا برهانکم»،و فی کتب أخری:أن زینب زوجة أبی العاص بن الربیع لم تکن بنتا للنبی«صلی اللّه علیه و آله» علی الحقیقة،و إنما نسبت إلیه،لأنها تربت فی بیته«صلی اللّه علیه و آله».
فلعلها«علیها السلام»أطلقت علیها وصف الأخت بهذا الإعتبار..
و قد لفت نظرنا:ما نسب إلی علی«علیه السلام»،من أنه لم یجد للتخلص من التزویج بأمامة سبیلا..بسبب وصیة الزهراء«علیها السلام»..
و نقول:
لا ندری لماذا یرید علی«علیه السلام»التخلص من هذا الأمر، و یلتمس السبل إلی ذلک،فلا یجدها؟!هل کان یری أن الزهراء«علیها السلام»قد أخطأت فی اختیارها لهذه الفتاة؟!أم أنه لم یکن بحاجة للزواج
ص :270
لکن وصیة فاطمة«علیها السلام»قد أجبرته علیه؟!و هل یمکن أن تخطئ الزهراء المعصومة؟!
أو أنها هل تتدخل فیما لا یعنیها،و تلزم الناس بما لم یکن المطلوب إلزامهم به؟!
و قد ذکر النص المتقدم:أن الزبیر هو الذی زوّج علیا«علیه السلام» أمامة،لأن أباها کان قد أوصاه بها:
و نقول:
أولا:إذا کان أبو العاص بن الربیع قد مات فی السنة الثانیة عشرة، و الزهراء«علیها السلام»قد استشهدت قبل ذلک بسنة أو أکثر،فلماذا لا یخطب علی أمامة من أبیها مباشرة؟!..و لماذا صبر إلی ما بعد وفاته حتی خطبها من الزبیر،و الحال أن الزهراء«علیها السلام»قد أوصته بالزواج منها،لحفظ أبنائها؟!
و من الذی کان یهتم بأبناء الزهراء«علیها السلام»طیلة هذه المدة؟!
ثانیا:لنفترض:أنها کانت صغیرة فی ذلک الوقت،فانتظرها إلی أن کبرت..فبعد أن کبرت هل صارت عاقلة راشدة،أم لم تکن کذلک،فإن کانت عاقلة راشدة فلا حاجة لها إلی الزبیر لیزوجها؛لأنها تصبح مالکة لأمرها،و لا تحتاج فی زواجها إلی إذن أحد،و لا ولایة لأحد علیها،بعد موت أبیها.
ص :271
و إن لم تکن راشدة،فما حاجة أبناء الزهراء«علیها السلام»إلیها،و إلی حنانها،بل یکونون هم قد کبروا،و استغنوا عنها و عن غیرها فی نفس الوقت الذی تطویه هی للحصول علی الرشد..
بل لقد کان لزینب العقیلة«علیها السلام»،فضلا عن الحسنین«علیهما السلام»من العقل و الرشد،ما یستغنون به عن جمیع أهل الأرض،إن لم نقل:إن الناس یحتاجون إلیهم فی ذلک و سواه.
و لعل مقصود الراوی:أن الزبیر کان وکیلا عنها فی إجراء صیغة النکاح الشرعی مع الإمام«علیه السلام».ثم طور ذلک و حوره لکی یبدو أن علیا«علیه السلام»بحاجة إلی الزبیر،و أن للزبیر شیئا من الفضل علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».
تقدم:أن بعض الروایات تقول:إن أمامة ولدت لعلی«علیه السلام» محمدا الأوسط..
غیر أن ذلک غیر مسلّم،فقد قیل:«إنها لم تلد لعلی،و لا للمغیرة» (1).
و کون زواج أمامة بالمغیرة بن نوفل بن عبد المطلب بأمر علی«علیه السلام»هو الآخر موضع شک و ریب.
ص :272
فأولا:قد روی ابن سعد،عن ابن أبی فدیک؛عن ابن أبی ذئب:أن أمامة بنت أبی العاص قالت للمغیرة بن نوفل:
إن معاویة خطبنی.
فقال لها:أتتزوجین ابن آکلة الأکباد؟!فلو جعلت ذلک إلیّ!
قالت:نعم.
قال ابن أبی ذئب:فجاز نکاحه (1).
ثانیا:إننا لا نری أن علیا«علیه السلام»یتحدث مع أمامه فی موضوع کهذا،و لا نظنه یحدد لها زوجا بعده.لا سیما إذا کان ذلک یستبطن بعض الإحراج لذلک الرجل،الذی عینه لها،و الذی قد لا یکون راغبا فی زواج کهذا..
ثالثا:صرح ابن شهرآشوب:بأن النسوة اللواتی توفی علی«علیه السلام»عنهن لم یتزوجن بعده،و هن:أمامة،و أسماء بنت عمیس،و أم البنین الکلابیة،و لیلی التمیمیة (2).
ص :273
رابعا:و الأمر الأوضح و الأصرح:قول ابن شهرآشوب عن أمامة نفسها:«و خطب المغیرة بن نوفل أمامة،ثم أبو الهیاج بن سفیان بن الحارث،فروت عن علی«علیه السلام»:أنه لا یجوز لأزواج النبی و الوصی أن یتزوجن بغیره بعده،فلم یتزوج امرأة و لا أم ولد بهذه الروایة» (1).
فما یدعی من تزویج الإمام السجاد«علیه السلام»إحدی زوجات أبیه لبعض الناس،لا مجال لقبوله..
و قد یتساءل البعض عن سبب کثرة النساء اللاتی تزوجهن علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».
و نجیب بما یلی:
ألف:إن علیا«علیه السلام»قد عاش عدة سنوات مع الزهراء«علیها السلام»،و لم یتزوج غیرها إلا بعد أن استشهدت،تماما کما عاش رسول اللّه
2)
-للکاتب البغدادی ص 17 و الهدایة الکبری للخصیبی ص 95 و بحار الأنوار ج 42 ص 92 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 336 و الدر النظیم ص 411 و کشف الغمة ج 2 ص 69 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 647 و الأنوار العلویة ص 450.
ص :274
«صلی اللّه علیه و آله»سنوات کثیرة مع خدیجة«علیها السلام»،و لم یتزوج غیرها إلا بعد وفاتها.و هذا الزواج فرضته ظروف،و لم یکن استجابة لداعی الشهوة، و لذلک لم یتخیر«صلی اللّه علیه و آله»من النساء الفتیات الأبکار أو الجمیلات، بل کن ثیبات أو عجائز لکل واحدة منهن قصة و ظرف خاص بها.
ب:إن الزواج بعدد من النساء لا ینحصر بعلی«علیه السلام»،و لا بالنبی «صلی اللّه علیه و آله»،فإن عمر قد تزوج بالعدید من النساء،و منهن کما قیل:
1-زینب بنت مظعون.
2-أم کلثوم بنت علی(عقد علیها و لم یدخل بها،و کان ذلک آخر عمره فی ظروف ذکرناها فی کتاب لنا باسم«ظلامة أم کلثوم»..فراجع).
3-أم کلثوم بنت جرول.
4-جمیلة بنت ثابت.
5-لهیة(أم ولد)امرأة من الیمن (1).
6-أم ولد هی أم عبد الرحمن بن الأصغر بن عمر.
7-أم حکیم بنت الحارث.
8-فکیهة(أم ولد).
9-عاتکة بنت زید.
10-عاصیة(أو جمیلة)أم عاصم بن عمر (2).
ص :275
11-ملیکة بنت جرول.و ربما تکون هی أم کلثوم بنت جرول..
12-قرینة بنت أبی أمیة.
و النساء اللاتی تزوجهن عثمان:
1-رقیة(ربیبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»).
2-أم کلثوم(ربیبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»).
3-فاختة بنت غزوان.
4-أم عمرو بنت جندب.
5-فاطمة بنت الولید.
6-أم البنین بنت عیینة.
7-رملة بنت شیبة.
8-نائلة بنت الفرافصة.
9-أم ولد ولدت لعثمان بنتا اسمها أم البنین (1).
ص :276
و النساء اللائی ولدن لأبی بکر هن کما عند ابن الأثیر:
1-قتیلة بنت عبد العزی.
2-أم رومان.
3-أسماء بنت عمیس.
4-حبیبة بنت خارجة (1).
ج:إن للإقدام علی الزواج من هذه المرأة أو تلک أسبابا مختلفة،قد یکون من بینها السعی للبر بتلک المرأة،و حفظها من أن یعضها الدهر بأنیاب الحاجة،و صونها من أن تقع فی قبضة رجل فاجر،لا یراعی فیها أحکام اللّه و شرائعه.
و قد یکون السبب هو حفظ أنفس،و رعایة حقوق لا بد له من حفظها و رعایتها،و قد یکون هو موافاة الأجل لزوج هذه أو تلک،و لا بد من الجلیس و الأنیس..و قد یکون السبب هو انجاب ذریة صالحة..و قد یکون السبب غیر ذلک..
د:لکن المهم هو مراعاة أحکام اللّه فیهن،و حفظ حدوده،و الإلتزام بشرائعه،و معاملتهن بما یقتضیه الخلق الرضی،و الواجب الإنسانی.و لا یتوهم فی حق أمیر المؤمنین«علیه السلام»سوی هذا..
ص :277
ص :278
أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام..
ص :279
ص :280
و قیل:أربعة و ثلاثون (1).
و قیل:خمسة و ثلاثون (2).
و قیل:تسعة و ثلاثون (3).
و لعل سبب الإختلاف هو اختلاط الأسماء بالألقاب و الکنی..
و مهما یکن من أمر،فإن أولاده«علیه السلام»من السیدة الزهراء «علیها السلام»،خمسة،هم:
1-الإمام الحسن«علیه السلام».
2-الإمام الحسین«علیه السلام».
3-زینب«علیها السلام».
4-أم کلثوم«رضوان اللّه تعالی علیها».
5-المحسن (4)،الذی قتل أو أسقط فی الهجوم علی بیت الزهراء
ص :282
«علیها السلام»،فور استشهاد أبیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
و هناک أربعة أولاد من فاطمة بنت حزام الکلابیة(أم البنین)،و هم:
1-العباس.
2-عثمان.
3-عبد اللّه.
4-جعفر.
و هؤلاء الأربعة قد استشهدوا جمیعا فی کربلاء..
و هناک أبو بکر و عبید اللّه.أمهما لیلی بنت مسعود الدارمیة،استشهدوا أیضا فی کربلاء مع الإمام الحسین«علیه السلام».
و محمد الأصغر،أمه أم ولد،و اسمها زرقاء (1)،استشهد أیضا مع الإمام الحسین«علیه السلام»فی کربلاء.
و یحیی و عون،أمهما أسماء،بنت عمیس.
و محمد بن الحنفیة،و أمه خولة بنت جعفر بن قیس.
و محمد الأوسط،و أمه أمامة.
ص :283
و عمر،و أمه الصهباء التغلبیة(أم حبیب)و لعل هناک ولدا آخر،اسمه عمر استشهد بالطف مع الإمام الحسین«علیه السلام» (1).
و یلاحظ کثرة ابناء علی«علیه السلام»الذین استشهدوا مع الإمام الحسین«علیه السلام»فی کربلاء.
و أما البنات..فهن:
رقیة،و أم الحسن،و أم هانی،و فاطمة،و زینب الصغری،و میمونة، و نفیسة،و خدیجة،و أمامة،و رملة الکبری،و جمانة،و أم سلمة،و رقیة الصغری،و أم کلثوم الصغری،و رملة الصغری،و أم الکرام،و أم جعفر، و یمکن إضافة سکینة (2)إلی بناته«علیه السلام».
ص :284
و هناک خصوصیات کثیرة ترتبط بهؤلاء الذکور و الأناث منهم علی حد سواء،کما أن هناک اختلافات بالنسبة لبعضهم.أضربنا عن ذکرها لتوفیر الفرصة لما هو أهم،و نفعه أعم..
غیر أننا نشیر هنا إلی الأمور التالیة:
قد یقال:إذا کان أبو بکر و عمر و عثمان قد هاجموا بیت الزهراء«علیها السلام»،و ارتکبوا فی حق علی«علیه السلام»و الزهراء«علیها السلام»ما هو معلوم،و سیأتی شطر منه..فکیف یسمی علی«علیه السلام»أولاده بأسمائهم؟!
ألا یدل ذلک علی حبه لهم،و علی عدم صحة ما یدعی من هجومهم علی بیت الزهراء«علیها السلام»،و ضربها و إسقاط جنینها،و ما إلی ذلک؟!
و یجاب بما یلی:
أولا:إن تسمیة إنسان ولده باسم شخص مع العلم بأنه قاصد لذلک، لا تکشف عن محبته لذلک الشخص إلا إذا ثبت بالتصریح منه،أو بأن یطلع اللّه تعالی أنبیائه علی أن سبب تسمیته باسمه هو حبه له،و لا شیء غیر ذلک..مثل تحاشی التعرض لبعض المشکلات،أو الطمع فی الحصول علی بعض الإمتیازات..أو نحو ذلک.
2)
-ص 213 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 8 ص 596 و اللمعة البیضاء للتبریزی ص 860 و بیت الأحزان ص 182.
ص :285
ثانیا:قد یکون السبب فی التسمیة باسم بعینه هو استلطاف ذلک الاسم،و إن کان لا یستلطف بعض من سمی به،فنحن مثلا لا نحب الظالمین و المنحرفین،حتی لو کان اسمهم محمد،و علی،و یاسر..و لکننا نسمی أولادنا بهذه الأسماء،لأنها تدغدغ مشاعرنا،من جهات أخری..
ثالثا:من الذی قال:إن علیا«علیه السلام»قد سمی ولده عمر،حبا بالخلیفة عمر بن الخطاب؟!فلعله سماه بهذا الاسم حبا بعمر بن أبی سلمة، ربیب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،الذی شهد حرب الجمل مع علی «علیه السلام»،و کان عامله علی البحرین،و علی فارس.و کان من ثقاته و کان یحبه (1)..
بل ما أکثر اسم عمر بین الصحابة،و کذلک الحال فی سائر الأسماء (2).
رابعا:قال ابن شبة النمیری:حدثنا عیسی بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب،قال:حدثنی أبی،عن أبیه،عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:ولد لی غلام یوم قام عمر،فغدوت علیه فقلت
ص :286
له:ولد لی غلام هذه اللیلة.
قال:ممن؟!
قلت:من التغلبیة.
قال:فهب لی اسمه.
قلت:نعم.
قال:فقد سمیته باسمی،و نحلته غلامی مورکا.
قال:و کان نوبیا.
قال:فأعتقه عمر بن علی بعد ذلک.فولده الیوم موالیه (1).
خامسا:ورد:أن علیا«علیه السلام»قال عن سبب تسمیته لولده بعثمان:إنما سمیته باسم أخی عثمان بن مظعون (2).
سادسا:بالنسبة لأبی بکر ابن أمیر المؤمنین نقول:
قیل:هذه کنیة لمحمد الأصغر (3)،ابن أمیر المؤمنین«علیه السلام».
ص :287
و قیل:هو کنیة لعبد اللّه[أو عبید اللّه]بن أمیر المؤمنین (1).
و قال أبو الفرج:أبو بکر بن علی بن أبی طالب،لم یعرف اسمه (2).
و لیس ثمة ما یدل علی:أن علیا«علیه السلام»هو الذی کنی ولده بها..فلعل ذلک الولد هو الذی تکنّی بهذه الکنیة،و لعل غیره کناه بها لسبب،أو لآخر..
و قد أشرنا سابقا:إلی أن هناک نصوصا تؤکد علی:أن الأمهات کنّ یسمین أولادهن،و یخترن الأسماء التی تروق لهن،کأسماء الآباء أو الإخوة، أو غیر ذلک،و تقدمت طائفة من شواهد ذلک فی فقرة:تسمیة علی«علیه السلام»،فراجع.
و بذلک کله یعلم:أنه لا مجال للقول علی سبیل الحتم و الجزم،بأن
3)
-ج 1 ص 95 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 139 و بحار الأنوار ج 42 ص 89 و التنبیه و الإشراف ص 258 و إعلام الوری ج 1 ص 396 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 67 و الفصول المهمة ج 1 ص 643 و الأنوار العلویة ص 447.
ص :288
الإمام علیا«علیه السلام»،هو الذی سمی أبناءه من غیر الزهراء«علیها السلام»،بهذا الاسم أو ذاک..
أما أبناء السیدة الزهراء«علیها السلام»،فقد سماهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کما یعلم بالمراجعة.
و بذلک یعلم أیضا:أن قول بعضهم:إن الإمام علیا«علیه السلام» أراد بتسمیته أولاده بهذه الأسماء أن یؤکد علی الوحدة بین المسلمین،لأنها موافقة لأسماء الخلفاء الثلاثة غیر ظاهر الوجه..و لا سیما مع النصوص التی حددت أسباب تلک التسمیات.
بالإضافة إلی أنه یمکن أن تثار احتمالات أخری حول سبب ذلک مما قدمناه و سواه،کأن یقال:
إنه«علیه السلام»أراد أن یفهم الناس:أن الأسماء لیست حکرا علی أحد،و أنه إذا کان ثمة من اعتراض،فإنما هو علی الأفعال،بالدرجة الأولی.
فإذا ما اضطر أحد إلی التسمیة بهذا الاسم أو بذاک.فلا حرج علیه فی ذلک..
و فی غیر هذه الصورة،فإن الإقتصار علی الأسماء التی سمّی بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الأولی،و الأجدر.
تقدم:أن أبناء علی«علیه السلام»من أم البنین فاطمة بنت حزام قد
ص :289
استشهدوا فی کربلاء،و کان العباس-و هو أکبرهم-آخر من استشهد منهم،فذکر أبو الفرج:أن العباس قال لأخیه عبد اللّه:تقدم بین یدیّ حتی أراک،و أحتسبک،فإنه لا ولد لک.فتقدم،فاستشهد..
ثم إن العباس قدم أخاه جعفر بین یدیه،لأنه لم یکن له ولد،لیحوز ولد العباس بن علی من میراثه.فتقدم،فاستشهد (1).
ثم قال أبو الفرج عن عباس:«و هو آخر من قتل من إخوته لأمه و أبیه، لأنه کان له عقب،و لم یکن لهم.فقدمهم بین یدیه،فقتلوا جمیعا؛فحاز مواریثهم،ثم تقدم فقتل،فورثهم و إیاه عبید اللّه،و نازعه فی ذلک عمه عمر بن علی،فصولح علی شیء رضی به» (2).
و نقول:
أولا:إذا کان لواء الإمام الحسین«علیه السلام»بید العباس کما صرح به أبو الفرج نفسه (3)،و صرح به الإمام الحسین«علیه السلام»أیضا،و هو المعهود من أصحاب الألویة و حاملیها و قادتهم،فلماذا لا یکون السبب فی تقدیمه إخوته هو:أن یبقی لواء الحسین«علیه السلام»مرفوعا إلی آخر
ص :290
برهة یمکنه فیها ذلک؟!
ثانیا:من أین علم أبو الفرج:أنه«علیه السلام»قد رغب بحیازة أولاده میراث إخوته،فإن ذلک من النوایا التی لا یطّلع علیها إلا اللّه تعالی؟!و لم یعش العباس بعدهم فترة یمکن أن یلتقی بها بأحد من الناس، و یخبرهم بنوایاه هذه.
ثالثا:قول العباس لعبد اللّه:«فإنه لا ولد لک»-لو صح-فهو لا یدل علی ما زعمه،إذ لعل مقصوده:أن إقدام أخیه علی الإستشهاد لن یکون فی صعوبته بمستوی من له أولاد،کما أن الفاجعة به تکون أهون من الفاجعة بغیره..
رابعا:ألا یعد قول العباس لأخیه:«فإنه لا ولد لک»من موجبات الأذی لأخیه،حیث إنه سوف یشعره ذلک بأنه باستشهاده ینقطع أثره، و یزول ذکره؟!
و هل یصدر هذا الأذی من خصوص أخیه العباس فی مثل هذه الساعة،و هذا الموقف؟!
خامسا:هل صحیح أن العباس یفکر بهذه الطریقة فی هذه اللحظات بالذات؟!و ألا یشعر الإنسان بعدم الإنسجام بین هذا الطمع،أو فقل هذا التفکیر بالدنیا و بین قوله لأخیه:أراک،و احتسبک؟!.
سادسا:لماذا ینازع عمر بن علی ورثة العباس فیما وصل إلیهم من أبیهم،فإن عمر لا یرث من إخوة العباس لأبیه و أمه شیئا..
سابعا:لماذا نازعهم عمر بن علی فقط ذلک،و لم ینازعهم أیضا محمد بن
ص :291
الحنفیة،بالإضافة إلی سائر بنات علی و أبنائه الذین کانوا بعد کربلاء علی قید الحیاة؟!
و یمکن عدّ سکینة فی جملة بنات أمیر المؤمنین«علیه السلام».
و یدل علی وجودها ما یلی:
1-روی الشیخ الطوسی«رحمه اللّه»فی کتابه الأمالی،عن أبی الفتح هلال بن محمد بن جعفر،عن أبی القاسم إسماعیل بن علی،عن أبیه علی بن علی بن رزین،أخی دعبل بن علی الخزاعی رضی اللّه عنه،عن الرضا،عن آبائه،عن الحسین بن علی«صلوات اللّه علیهم»،قال:
«أدخل علی أختی سکینة بنت علی«علیه السلام»خادم،فغطت رأسها منه.
فقیل لها:إنه خادم.
قالت:هو رجل و منع شهوته (1).
و ضعف سند الروایة بهلال الحفار لا یعنی کذب مضمونها..لا سیما و أننا لا نری مصلحة و لا داعیا لأحد فی اختلاق بنت لأمیر المؤمنین«علیه
ص :292
السلام»،لا من ناحیة مذهبیة،و لا قبلیة،و لا سیاسیة،و لا غیر ذلک..
و أما نقل الإمام الحسین«علیه السلام»هذا الحدیث عن أخته،فلعله لإظهار فضلها،و شدة إحتیاطها لدینها،لا لأجل أنه«علیه السلام»قد تعلّم منها هذا الحکم..
2-عن محمد بن جریر الطبری،عن أبی عبد اللّه الحسین بن إبراهیم (ابن الخیاط)،عن أبی الحسن علی بن محمد بن جعفر العسکری،عن صعصعة بن سیاب بن ناجیة أبی محمد،عن زید بن موسی،عن أبیه«علیه السلام»،عن أبیه جعفر بن محمد«علیه السلام»،عن أبیه«علیه السلام»، عن عمه(أی عن عم جعفر«علیه السلام»)زید بن علی،عن أبیه«علیه السلام»،عن سکینة و زینب ابنتی علی،عن علی«علیه السلام»قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن فاطمة خلقت حوریة فی صورة إنسیة، و إن بنات الأنبیاء لا یحضن (1).
و ضعف سند الروایة أیضا لا یعنی کذب مضمونها،لا سیما و أن المضمون مروی بروایات کثیرة أخری.
و روایة الإمام الباقر«علیه السلام»عن زید،ثم روایة الإمام السجاد «علیه السلام»عن عمته زینب و سکینة،قد یکون المقصود منه الإعلان
ص :293
بفضل زید،و بمقام و فضل زینب و سکینة.
3-نقل العلامة المجلسی«رحمه اللّه»من بعض الکتب خبرا قال:إنه لم یأخذه من أصل یعول علیه،و هو:
أن ورقة بن عبد اللّه الأزدی طلب من فضة خادمة السیدة الزهراء «علیها السلام»أن تحدثه بحدیث وفاة فاطمة الزهراء«علیها السلام»، فحدثته به..
إلی أن قالت:إن علیا«علیه السلام»قال:«و کفنتها،و أدرجتها فی أکفانها،فلما هممت أن أعقد الرداء،نادیت:یا أم کلثوم،یا زینب،یا سکینة،یا فضة،یا حسن،یا حسین،هلموا،تزودوا من أمکم،فهذا الفراق،و اللقاء فی الجنة الخ..» (1).
و یمکن أن یعترض علی هذه الروایة:
أولا:بأن المجلسی«رحمه اللّه»قد صرح بأنه لم ینقلها من الکتب المعتمدة (2).
ثانیا:ذکر سکینة هنا لا یدل علی أنها من بنات علی«علیه السلام»، بدلیل ذکر فضه أیضا،فلعل سکینة خادمة مثل فضة،أو لعلها کانت ضیفة
ص :294
علیهم،أو ربیبة.و قد ناداها«علیه السلام»لإظهار مزید اهتمامه بها..
و نجیب:
ألف:إن عدم نقل الروایة من الکتب المعتمدة لا یعنی فقد الروایة للإعتبار،فهناک روایات کثیرة لم تنقل من الکتب،و قد اعتمد علیها علماؤنا.
و لیکن هذا الخبر بمثابة خبر مرسل،فإن إرساله لا یعنی أنه مکذوب و مختلق.
ب:إن ذکر فضة لا یضر،لمعلومیة کون فضة خادمة عند الخاص و العام،و قد ذکرت مع الأبناء لشدة اختلاطها بهم،و اعتبارها کأحدهم.
ج:إحتمال أن تکون سکینة ضیفا،ثم ینادیها«علیه السلام»فی جملة من ناداه من أبناء الزهراء«علیها السلام»..بعید،فإن الضیف یحتاج لکی ینادی للتزود من الزهراء،باعتبارها أما،إلی مزید من الخلطة و رفع الکلفة، حتی تصبح الزهراء«علیها السلام»بمثابة الأم لها..
و احتمال کونها ربیبة،یحتاج إلی شاهد یشیر إلی وجود ربائب لدی الزهراء«علیها السلام»قبل وفاتها،و هو مفقود.
و کذلک الحال بالنسبة لاحتمال کونها خادمة..فإن النصوص قد ذکرت فضة و سواها بهذه الصفة..فلماذا لم نعثر علی ذکر لخادمة للزهراء «علیها السلام»بهذا الإسم؟!
علی أن جمیع هذه الإحتمالات تقضی أن یصرح الراوی بهذه الخصوصیة التی سوغت مناداتها.
4-قد أورد إبرهیم بن محمد الأسفرایینی الشافعی،فی کتابه المسمی ب:«نور العین فی مشهد الحسین»اسم سکینة فی عدد من المواضع،و هی
ص :295
تکلم أخاها،أو یکلمها أخوها الإمام الحسین«علیه السلام»،أو أنها تتصرف و تساهم فی صنع الأحداث (1).
فإنه حتی لو کان الأسفرایینی قد أطلق العنان لخیاله،للمبالغة فی تصویر واقعة کربلاء،فإنه یتقید عادة بذکر الشخصیات الرئیسیة،و لا یحاول الإبتداع لها،و التزویر فیها،لأن من الطبیعی أن یقتصر المزور علی الشخصیات الحقیقیة،ثم یحاول التزویر و التمریر فی جهات خفیة..تحت طوفان من الکلمات الرنانة،و التصویرات الخادعة..
5-أشار علماء الرجال إلی وجود سکینة بنت علی أیضا،فقد قال أبو حاتم و البخاری:«سالم أبو العلاء مولی إبراهیم الطائی،سمع أبا صالح، سمع سکینة بنت علی،عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرسل.سمع منه عبد الصمد» (2).
و هذا یعطی:أن الحدیث عن سکینة بنت علی موجود عند السنة و الشیعة علی حد سواء..
إلا أن یدّعی:أن المقصود هو سکینة بنت علی آخر غیر الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و هذا یحتاج إلی شاهد،و لو أخذنا بهذا الاحتمال لکان علی من یذکرها أن یذکر ما یمیزها،و یمنع من الإشتباه.
ص :296
و حرب الجمل کانت فی سنة خمس و ثلاثین للهجرة،فإذا أنقصنا منها تسع عشرة سنة،فإن ولادة ابن الحنفیة تکون فی السنة السادسة عشرة من الهجرة..
و أبو بکر توفی فی السنة الثالثة عشرة،فی جمادی الآخرة..
ثم إن من المعروف:أن محمد بن الحنفیة لم یشهد کربلاء (1).و قد حاول بعضهم الطعن فیه استنادا إلی ذلک.
و نقول:
إن ذلک لا یعد طعنا علی ابن الحنفیة،و ذلک لما یلی:
ألف:روی أبو العباس المبرد:أنه قد جیء بدرع لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،فطلب منه أن یقصرها،فأخذها و جمعها بکلتا یدیه،و جذبها فقطع الزائد من الموضع الذی حدّه له أبوه (2).
ص :298
قالوا:فأصابته عین بسبب ذلک.فخرج بیده خرّاج،و عطل یده (1).
و قال ابن نما:أصابته قروح من عین نظرت إلیه،فلم یتمکن من الخروج مع الحسین«علیه السلام» (2).
و قال العلامة الحلی فی أجوبة المسائل المهنائیة:نقل أنه کان مریضا (3).
ب:قیل إن الإمام الحسین«علیه السلام»أمره بأن یبقی فی المدینة لیکون له عینا،و یخبره بکل ما یکون منهم،حیث قال له:و أما أنت فلا علیک أن تقیم بالمدینة،فتکون لی عینا علیهم،لا تخفی عنی شیئا من أمورهم (4).
و هذه الروایة لا تنافی سابقتها،فإن من تعطلت یده یستطیع أن یکون عینا للإمام الحسین«علیه السلام»فی المدینة.
هذا..و قد روی عن علی«علیه السلام»قوله:إن المحامدة تأبی أن یعصی اللّه عز و جل.
قلت:و من المحامدة؟!
قال:محمد بن جعفر،و محمد بن أبی بکر،و محمد بن أبی حذیفة،و محمد
ص :299
بن أمیر المؤمنین«علیه السلام» (1).
و هذا یدل علی أنه لو کان محمد یستطیع نصر أخیه لم یتأخر عن ذلک.
ص :300
ملحق رقم(1)
ص :301
ص :302
أن أم محمد ابن الحنفیة کانت سبیّة من سبایا الردة،قوتل أهلها علی ید خالد بن الولید لمّا ارتدت بنو حنیفة،و ادّعت نبّوة مسیلمة.
و قالوا:إن أبا بکر دفعها إلی علی«علیه السلام»من سهمه فی المغنم (1).
و قد اختلفوا فیها:هل هی أمة لبنی حنیفة سوداء سندیّة؟! (2)
أم هی عربیة من بنی حنیفة أنفسهم؟!
ص :303
و انطلاقا مما تقدّم،حاول البعض أن یتخذ من ذلک دلیلا علی صحة خلافة أبی بکر.
یقول السمعانی:«کانت من سبی بنی حنیفة،أعطاها إیّاه(کذا)أبو بکر الصدیق،و لو لم یکن إماما لما صحّ قسمته،و تصرّفه فی خمس الغنیمة، و علی«علیه السلام»أخذ خولة،و أعتقها،و قد تزوج بها» (1).
کما أن ابن الجوزی جعل ما یذهب إلیه الرافضة فی أبی بکر من أعجب التغفیل،بعد أن کانوا یعلمون باستیلاده الحنفیة من سبیه.الأمر الذی یدل علی رضاه ببیعته.. (2).
و نقول:
لاحظ ما یلی:
و استدلال هؤلاء بهذا الدلیل غریب و عجیب:
1-فإن صحة سبی المشرک،و صحة بیعه و شرائه،و الإستیلاء علیه لا تتوقف علی أن یکون السابی له عادلا،أو حاکما،أو خلیفة،بل و حتی مسلما أیضا،إذ یجوز ذلک حتی و لو سباه مشرک مثله،أو سباه غیر الحاکم،و غیر
ص :304
الخلیفة،و لا دلالة فیه علی صحة خلافة أحد.
2-إن من یجوّز خلافة کل متغلب،و یری وجوب طاعته،و الإیتمار بأوامره،و عدم جواز الخروج،بل و لا الإعتراض علیه،و صحة کل تصرفاته..کما هو مذهب هؤلاء المستدلین أنفسهم لا یفیده أخذ علی من سبی أبی بکر لإثبات مشروعیة خلافته..و لا یدل ذلک علی تبرئة أبی بکر من غاصبیته لمقام لیس له.
و لعله لأجل هذا بعینه لم یرتض الشیخ عبد الرحمن المعلمی الیمانی، المعلق علی أنساب السمعانی،هذا الإستدلال.حیث قال:«..أهل السنّة فی غنی عن مثل هذا الإستدلال» (1).
و نزید علی ما تقدم:أن کون الحنفیة من سبی أبی بکر غیر معلوم،بل نکاد نقطع بخلافه،و ذلک استنادا إلی الأمور التالیة:
1-قال المعتزلی:«و قال قوم،و هم المحققون،و قولهم الأظهر:إن بنی أسد أغارت علی بنی حنیفة فی خلافة أبی بکر الصدیق،فسبوا خولة بنت جعفر،و قدموا بها المدینة،فباعوها من علی«علیه السلام».
و بلغ قومها خبرها،فقدموا المدینة علی علی«علیه السلام»،فعرفوها، و أخبروه بموضعها منهم،فأعتقها،و مهرها و تزوجها،فولدت له محمدا،
ص :305
فکنّاه أبا القاسم..
و هذا القول هو اختیار أحمد بن یحیی البلاذری فی کتابه المعروف ب:
(تاریخ الأشراف)» (1).
و قد ذکر البلاذری عن علی بن المغیرة الأثرم،و عباس بن هشام الکلبی نحو ما تقدم..ثم قال:«و هذا أثبت من خبر المدائنی» (2).
و لکن نص روایة الکلبی عن خراش بن إسماعیل کما یلی:إن خولة سباها قوم من العرب فی خلافة أبی بکر،فاشتراها أسامة بن زید بن حارثة، و باعها من أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فلما عرف أمیر المؤمنین صورة حالها أعتقها،و تزوجها،و مهرها.
و قال ابن الکلبی:من قال:إن خولة من سبی الیمامة فقد أبطل (3).
ص :306
و لکن الحقیقة هی:أن ما ذکروه من شراء علی«علیه السلام»لها،و إن کان صحیحا،و لکنهم غلطوا فی قولهم:إن شراءها کان فی زمن أبی بکر، بل کان ذلک فی زمن الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»کما ذکره الآخرون،و تؤیده القرائن و الشواهد الآتیة.
2-قال البری التلمسانی:«و أما أبو القاسم محمد بن علی،ابن الحنفیة، فأمه من سبی بنی حنیفة،اشتراها علی،و اتخذها أم ولد،فولدت له محمدا، فأنجبت.و اسمها:خولة بنت أیاس بن جعفر،جانّ الصفا.
و یقال:بل کانت أمة لبنی حنیفة،سندیة سوداء،و لم تکن من أنفسهم، و إنما صالحهم خالد بن الولید علی الرقیق،و لم یصالحهم علی أنفسهم» (1).
3-إن بعض ما ذکروه فی وفاة ابن الحنفیة،و فی مدة عمره یؤید:أنه ولد فی زمن الرسول«صلی اللّه علیه و آله».
و عدم ذکره فی جملة الصحابة و لو علی سبیل الإحتمال،لعله غفلة منهم،أو لعدم ذهابهم إلی تلک الأقوال التی یقتضی الجمع بینها ذلک..
أو لأنهم قد سلّموا بأن أمه کانت من سبی أبی بکر،و لم یخطر علی بالهم غیر ذلک..و بیان ذلک:
أن ابن الحنفیة قد عاش علی أشهر الأقوال خمسا و ستین سنة..بل لقد وجد فی هامش عمدة الطالب:أنه مات و له«سبع و ستون سنة» (2).
ص :307
و إذا أضفنا إلی ذلک:أن ابن حجر یختار:أن وفاته کانت سنة 73، و ینسب سائر الأقوال إلی(القیل)،و الظاهر:أن دلیله هو ما رواه البخاری فی تاریخه،حیث قال:«حدثنا موسی بن إسماعیل،حدثنا أبو عوانة،عن أبی حمرة،قال:قضینا نسکنا حین قتل ابن الزبیر،ثم رجعنا إلی المدینة مع محمد، فمکث ثلاثة أیام ثم توفی..» (1).
فإننا لا بد و أن نستنتج:أن ولادة ابن الحنفیة قد کانت سنة 8 للهجرة، بل قبلها.
و علی هذا..فلا یصح أن تکون من سبی أبی بکر علی ید خالد بن الولید،کما یدّعون..
و قولهم:إن علیا«علیه السلام»لم یعرف فی حیاة فاطمة«علیها السلام»غیر فاطمة،لا یتلاءم مع هذا البیان،فإنه لما أرسله الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیأخذ الخمس من خالد و أصحابه اصطفی جاریة،و أصابها، و شکوه إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فناصره علیهم (2).
ص :308
و ذکر لهم أنه لا یفعل إلا ما یأمره به.
فلا مانع بناء علی ذلک من ولادة ابن الحنفیة فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».
لکن یبقی الإشکال،بأن ذلک یتنافی مع روایات تحریم النساء علی علی «علیه السلام»ما دامت فاطمة«علیها السلام»علی قید الحیاة..إلا أن یجاب بما قدمناه،من أن المقصود هو حرمة ذلک علیه،إلا إذا طلبت منه ذلک فاطمة «علیها السلام»نفسها،أو أمره رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک لمصلحة تقتضیه أو یکون المحرم هو الزواج الدائم،لا التسری..فراجع.
4-هناک نصوص تدل علی أنه تزوجها و ولدت له بعد استشهاد الزهراء«علیها السلام»،فلاحظ ما یلی:
ألف:قال أبو نصر البخاری الذی کان حیا سنة 341 ه:«..روی عن أسماء بنت عمیس،أنها قالت:رأیت الحنفیة سوداء،حسنة الشعر،اشتراها علی«علیه السلام»بذی المجاز-سوق العرب-أوان مقدمه من الیمن، فوهبها فاطمة«علیها السلام»،و باعتها فاطمة من مکمل الغفاری،
2)
-و خصائص أمیر المؤمنین«علیه السلام»للنسائی ص 102 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 194 و 195 و أسد الغابة ج 1 ص 176 و تهذیب الکمال للمزی ج 20 ص 460 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 236 و راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الرابعة)ج 5 ص 317 و(الطبعة الخامسة)ج 6 ص 271 خطبة علی«علیه السلام»بنت أبی جهل.
ص :309
و ولدت له عونة بنت مکمل،و هی أخت محمد لأمه..و لا یصح أنها کانت من سبی خالد بن الولید..» (1).
ب:و یؤید ذلک:أن البلاذری نفسه قال:«و زعم بعضهم:أن أخت محمد بن علی لأمه(هی)عوانة بنت مکمل من بنی عفان» (2).
لعل الصحیح:(غفار)بدل عفان،و صحفه النساخ..
و هذا یدل علی:أنها کانت صحابیة.
ج:یدل علیه أیضا:ما فی فوائد أبی الحسن أحمد بن عثمان الآدمی،من طریق إبراهیم بن عمر بن کیسان،عن أبی جبیر،عن أبیه قنبر،حاجب علی، عن علی«علیه السلام»:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»رأی خولة فی منزل علی،فضحک،ثم قال:یا علی،أما إنک تتزوجها من بعدی،و ستلد لک غلاما،فسمّه باسمی،و کنّه بکنیتی،و انحله.. (3).
و هذا یسقط الروایة التی تقول أن ابن الحنفیة ولد فی زمن الرسول «صلی اللّه علیه و آله».
د:و قد وقع بین طلحة و بین علی کلام فعیّره طلحة بجرأته علی
ص :310
الرسول«صلی اللّه علیه و آله»حیث سمی باسمه،و کنی بکنیته،فاستشهد علی«علیه السلام»بنفر من قریش،فشهدوا:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:إنه سیولد لک بعدی غلام،فقد نحلته اسمی،و کنیتی،و لا تحل لأحد من أمتی بعده (1).
ه:قال المعتزلی:«..و قال قوم،منهم أبو الحسن،علی بن محمد بن سیف المدائنی:هی سبیة من أیام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قالوا:
بعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»إلی الیمن، فأصاب خولة فی بنی زبید،و قد ارتدوا مع عمرو بن معدی کرب،و کانت زبید سبتها من بنی حنیفة فی غارة لهم علیهم،فصارت فی سهم علی«علیه السلام».
فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إن ولدت منک غلاما فسمه باسمی،و کنه بکنیتی،فولدت له بعد موت فاطمة«علیها السلام»محمدا، فکناه أبا القاسم..» (2).
ص :311
و أخیرا..فلو کانت الحنفیة أمة،و سوداء سندیة،لرأینا عبد اللّه بن الزبیر و الأمویین یعیرون ابن الحنفیة بها و لو مرة واحدة،و لا سیما إبان استفحال الخلاف بینه و بینهم،کما هو معروف و مشهور،و فی کتب التاریخ مسطور،مع أننا لا نجد لذلک أثرا أبدا.رغم المراجعة الدقیقة للمحاورات القاسیة التی کانت تجری فیما بینهم..
و بعد کل ما تقدم یتضح بما لا مجال معه للشک:أن ما یرسله الکتّاب و المؤرخون إرسال المسلمات من أن الحنفیة کانت من سبی أبی بکر..لیس له ما یبرره..بل إن المحققین و قولهم هو الأظهر-علی حد تعبیر المعتزلی- یرون خلاف ذلک تماما..و علیه فالإستدلال بأمر کهذا-لو صح الإستدلال به-علی خلافة أبی بکر لیس له ما یبرره،و لا منطق یساعده..
2)
-الأشراف(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 200 و أعیان الشیعة ج 9 ص 435 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 27.
ص :312
ملحق رقم(2)
ص :313
ص :314
أما بالنسبة للسیدة زینب«علیها السلام»،و هی بنت علی و الزهراء «علیهما السلام»،فلا نرید أن نؤرخ لها هنا بل نکتفی بالإشارة إلی أمور ثلاثة:
الأول:انها هی التی حفظت حرکة الإمام الحسین«علیه السلام»، و ابلغتها مأمنها.و منعت من تزویر الحقائق..و قد بحث ذلک علماؤنا، و بینوا شطرا کبیرا من مواقفها الجهادیة،التی لا تخفی علی أحد..فلا حاجة،بل لا مجال لنا للدخول فی هذا البحث العمیق،فی مثل هذا الکتاب..
الأمر الثانی:إن الإمام السجاد«علیه السلام»وصفها بأنها«بحمد اللّه عالمة غیر معلمة»،و ثمة من یسأل عن المراد من هذه الکلمة،فنقول لأجل البیان و التوضیح:
یحتمل فی هذه الکلمة أحد معنیین:
الأول:انها عالمة باللّه تعالی و بآیاته الظاهرة،من خلال فطرتها الصافیة، و عقلها الراجح،و تدبرها فی آیات اللّه تعالی،فلا تحتاج إلی من یعرفها بما یتوجب علیها فی مثل هذه المواقع الحساسة من التحلی بالصبر،و جمیل العزاء،و الکون فی مواقع القرب من اللّه تعالی،راضیة بقضائه،صابرة علی
ص :315
نزول بلائه..
و لعل هذا المعنی هو المناسب لواقع الأمور التی تواجهها..و التی دعت الإمام السجاد«علیه السلام»لأن یقول لها ذلک..
الثانی:أن یکون مراده«علیه السلام»:أنها قد بلغت مراتب عالیة جعلتها أهلا لتلقی الإلهامات الإلهیة الهادیة،لأن اللّه تعالی فتح باب فهمها، و أیقظ فطرتها،و أصبحت محلا لنور العلم الذی یقذفه اللّه فی قلب من یشاء،علی قاعدة وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ (1).بل قد یکون ذلک بواسطة الملک المحدث،تماما کما کان الحال بالنسبة لسلمان و غیره من الصفوة الأخیار،و الأبرار.
فهی عالمة غیر معلمة من أحد من الناس.و إن کانت معلمة بتعلیم اللّه،و توفیقه،و هدایاته،و شتان ما بین علم اللّه تعالی و علمها«علیها السلام»،فإنه تعالی عالم بالذات،أما زینب«علیها السلام»فهی عالمة بتعلیمه تعالی،تماما ککون اللّه غنیا بالذات،و فلان من الناس غنی باللّه تعالی..و اللّه قادر بالذات و غیره قادر بإقداره تبارک و تعالی..و هکذا..
الأمر الثالث:بیان موضع دفن السیدة زینب«علیها السلام»حیث قد یستبعد بعضهم أن تکون قد دفنت فی دمشق،بلد أعدائها،و عاصمة ملک قتلة وارث الأنبیاء،أخیها الإمام الحسین«علیه السلام»،و أهل بیته و صحبه«علیهم السلام».
ص :316
و نجیب بما یلی:
1-إنه لم یکن لیزید فی ظلم بنی أمیة لأهل البیت«علیهم السلام» سکناهم فی دمشق الشام عاصمة الحکم الأموی،و لا لیخفف منه سکناهم فی مصر،أو فی المدینة،أو فیما سواهما من البلاد..
بل قد یکون ظلم بعض ولاتهم أبلغ و أعظم،إذا کانوا یرون أن ذلک یؤکد مواقعهم لدی أسیادهم،و یرسخ ثقة مستخدمیهم بهم.کما ظهر من حال الحجاج بن یوسف،و خالد القسری،و سواهما..
2-قد کان ثمة قرار بإضعاف تأثیر المدینة فی إیقاظ مشاعر الناس،و فی تحریکهم ضد أهل البغی و الإنحراف..و خصوصا إذا کان ذلک من قبل أعلام أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مختلف الملائکة..
و فی سیاق تنفیذ هذه السیاسة اشتدت وطأة الحکام علی ساکنی المدینة من أهل البیت«علیهم السلام»،و مارسوا ضدهم مختلف أنواع العسف و الظلم،فهدموا بیوتهم،و شردوهم فی البلاد،و أخافوا العباد، فلم یعد یجرؤ أحد علی التفکیر فی الإتصال بهم،و الإهتداء بهدیهم صلوات اللّه و سلامه علیهم..
و الشواهد کثیرة علی ذلک،و منها:
ألف:ورد:أنه کان من بر الإمام السجاد«علیه السلام»بآل عقیل:أن المختار أرسل إلی الإمام«علیه السلام»أموالا کثیرة،عشرین ألف دینار،
ص :317
فبنی بها دور آل عقیل التی هدمتها بنو أمیة.. (1).
ب:صرحوا أیضا:بأن عبد الملک بن مروان قد هدم دار الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»،التی کان ولده فیها.
و قد حاول الحسن بن الحسن منعهم من ذلک،فقال:لا أخرج و لا أمکن من هدمها.
فضرب بالسیاط و تصایح الناس،و أخرج عند ذلک،و هدمت الدار، و زیدت فی المسجد (2).
ج:قال زید بن علی بن الحسین«علیهما السلام»:«ألستم تعلمون أنا ولد نبیکم،المظلومون المقهورون،فلا سهم وفینا،و لا تراث أعطینا،ما
ص :318
زالت بیوتنا تهدم،و حرمنا تنتهک الخ..» (1).
د:قال جعفر بن عفان الطائی فی هذا المعنی:
ما بال بیتکم تخرّب سقفه
و ثیابکم من أرذل الأثواب (2).
ه:فی وقعة الحرة،حین دخل مسرف بن عقبة المدینة:«قتل من آل أبی طالب (3):عبد اللّه بن جعفر بن أبی طالب،و جعفر بن محمد بن علی بن أبی طالب«ابن الحنفیة».و من بنی هاشم من غیر آل أبی طالب ثلاثة.و بضع و تسعون رجلا من سائر قریش،و من سائر الناس لا تعد و لا تحصی،ثم دخل المدینة،و خرب بیوت بنی هاشم،و نهب المدینة» (4).
و فی الشام قبر یقال:إنه قبر عبد اللّه بن جعفر،فإن صح أنه مات بالشام،فیکون قد ذکر فی النص المتقدم خطأ.
و:یذکرون أیضا:أن الحکم بن المختار الثقفی،دخل علی أبی جعفر
ص :319
«علیه السلام»،فقال له:«أصلحک اللّه،إن الناس قد أکثروا فی أبی،و قالوا، و القول-و اللّه-قولک.
قال أبو جعفر:و أی شیء یقولون؟!
قال:یقولون:کذاب.و لا تأمرنی بشیء إلا قبلته..
فقال«علیه السلام»:سبحان اللّه،أخبرنی أبی و اللّه:إن مهر أمی کان مما بعث المختار.أو لم یبن دورنا؟!و قتل قاتلینا؟!و طلب بدمائنا؟!رحمه اللّه» (1).
ز:إنهم یذکرون:أن الإمام السجاد«علیه السلام»،کان قد اتخذ منزله بعد قتل أبیه الحسین«علیه السلام»بیتا من الشعر،أقامه بالبادیة،فلبث عدة سنین کراهة المخالطة للناس،و ملابستهم..
و کان یصیر من البادیة إلی العراق،زائرا لأبیه،وجده أمیر المؤمنین «علیهما السلام»،و لا یشعر أحدا بذلک (2)..
ص :320
غیر أن لنا تحفظا علی التعلیل المذکور،و هو:أنه«علیه السلام»قد سکن البادیة کراهة مخالطة الناس،فإن ذلک إما محض اجتهاد من الراوی، و المتحدث،أو أنهم أرادوا أن لا یصرحوا بأن السلطة فرضت ذلک علیهم.
أو أنهم هم اختاروا ذلک بسبب تعرضهم لظلم السلطة،لأنهم یخشون علی أنفسهم من الملاحقة لو شاع عنهم أنهم صرحوا بهذا الأمر..
علی أن هذه الکراهیة لو کانت لمجرد المخالطة،لجاز لنا القول:بأن هذا الأمر إذا کان مکروها فی تلک السنوات،فما الذی رفع کراهته فی السنوات التی تلتها؟!فإن الحکام لم یغیروا سیاساتهم تجاه أهل البیت و شیعتهم،کما أثبتتة الوقایع..
و لماذا لم یکره غیر الإمام السجاد«علیه السلام»من بقیة الأئمة الأطهار، مخالطة الناس،و لم یفعلوا مثل فعله،من سکنی البادیة فی خیمة من شعر؟!
3-فیما یرتبط بدفن السیدة الحوراء زینب«علیها السلام»فی دمشق نقول:
قد ظهر مما تقدم:أن انتشار بنی هاشم فی البلاد مع ما کان یمارسه الحکام ضدهم من سیاسات کان أمرا متوقعا،بعد أن أصبحت الإقامة فی المدینة متعذرة إلی حد بعید؛مع ظهور حرص الحکام بأن یبقوا من یخشونهم من بنی هاشم تحت رقابتهم الصارمة،و هیمنتهم الظالمة..کما هو الحال بالنسبة لأئمتنا الأطهار،و منهم الإمام الصادق،و العسکریان صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین..
بل لقد کان الحکام أحیانا یطالبون بنی هاشم بالعرض علیهم فی کل
ص :321
یوم،فی مقصورة بعینها،و یکفل بعضهم بعضا (1).
و کان الحکام أیضا یطلبون من خصومهم أن یزوروهم باستمرار، لیری الناس انقیادهم لهم،و لیحذروا من الإتصال بهم..و لغیر ذلک من أسباب.
و إذا کانت السیدة زینب«علیها السلام»هی تلک المرأة المجاهدة التی ضیعت-بجرأتها و بحکمتها-علی طغاة الأمویین ما کانوا یحلمون به، و بددت جهودهم،و أبطلت کیدهم،فإن خوفهم منها سوف یکون کبیرا، و سیسعون إلی رصد تحرکاتها،و التضییق علیها،و شل حرکتها،ما وجدوا إلی ذلک سبیلا..
و هذا ما یثیر احتمال أن تکون قد تعرضت لضغط شدید علیها،لحملها علی أن تکون بالقرب منهم،و تحت نظرهم..
و لذلک،فإنهم لن یرضوا منها بالسفر إلی مصر،و لا إلی غیرها من البلاد،حتی لا تحرک البلاد و العباد ضدهم،لا سیما و هی تملک أعظم سند إدانة ضدهم-و هو ما سوف یکون له أعظم الآثار فی تعریف الناس بحقیقتهم،و بأهدافهم،من خلال اطلاعهم علی تفاصیل جریمة قتلهم ریحانة الرسول،و سبطه،و أهل بیته،و أصحابه،و سبی نسائه«صلی اللّه علیه و آله»..
فهل تراهم یغضون الطرف عن نشاطات السیدة زینب«علیها
ص :322
السلام»،و یسکتون علی تحرکاتها،و یطلقون یدها فی التصرف؟!
و هل یمکن أن یعطوها الحریة بالتنقل و الإتصال بالناس؟!خصوصا فی المناطق البعیدة عن أنظارهم،و حیث یصعب علیهم مراقبة الأحوال فیها بدقة و فعالیة.
ألا یرون أن إقامتها فی ذلک المکان المعزول فی تلک القریة هو الأنسب، و الأولی لهم،و الأوفق بمصالحهم؟!
إن مقام الزهراء«علیها السلام»کان أعظم فی الأمة من مقام زینب «علیها السلام»،و مع ذلک،فقد حاول الأولون منعها حتی من البکاء علی أبیها،و أخرجوها من بیتها،حین رأوا:أن وجودها هناک سوف یؤثر علیهم،و سیثیر تساؤلات الناس حول ما صدر منهم تجاهها.
و أظن أن هذا الذی ذکرناه أو بعضه یکفی فی بیان معقولیة أن تأتی السیدة زینب صلوات اللّه علیها إلی الشام..لتعیش فیها أیاما یسیرة،ثم یوافیها الأجل.و یصبح قبرها علما شامخا،یشع بالهدایة،و ینیر الطریق للحق..
4-و نجد فی النصوص التاریخیة،و غیرها ما یؤید کون مرقد السیدة زینب الکبری«صلوات اللّه و سلامه علیها»،هو ذلک الذی فی الشام،و هو مشهور من زمن بعید،و یعرف بقبر الست،کما یلاحظ مما ذکره ابن عربی فی فتوحاته (1).
ص :323
أما الذی فی مصر،فالظاهر:أنه قبر لامرأة شریفة أخری من ذریة الإمام علی«علیه السلام»،لعلها زینب بنت یحیی المتوج بن الحسن الأنور..
و یقال:إن زینب الکبری بنت أمیر المؤمنین«علیهما السلام»،و کنیتها أم کلثوم،قد دفنت قرب زوجها عبد اللّه بن جعفر الطیار،خارج دمشق الشام.و قد یقال فی محل وفاة زوجها غیر ذلک..
و کانت قد جاءت مع زوجها عبد اللّه إلی الشام،فی أیام عبد الملک بن مروان،سنة المجاعة،لیقیم عبد اللّه بن جعفر فیما کان له من القری و المزارع،خارج الشام،حتی تنقضی المجاعة،فماتت السیدة زینب هناک، و دفنت فی بعض تلک القری..
و فی الخیرات الحسان:أنها حمّت من وعثاء السفر،أو لسبب آخر غیر ذلک (1)..
أی أنها لم تقم فی تلک القریة إلا مدة وجیزة،ثم لحقت بربها راضیة مرضیة صلوات اللّه و سلامه علیها،و علی جمیع أهل البیت الطاهرین..
ص :324
الفصل الأول:بعثة رسول الله صلّی اللّه علیه و آله و اسلام علی علیه السّلام
الفصل الثانی:و أنذر عشیرتک الأقربین..
الفصل الثالث:حتی شعب أبی طالب..
الفصل الرابع:تضحیات علی علیه السّلام فی شعب أبی طالب
الفصل الخامس:وفاة أبی طالب..و وفاء علی علیه السّلام..
الفصل السادس:من شعب أبی طالب..و حتی الهجرة..
الفصل السابع:هجرة النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی المدینة..
الفصل الثامن:هجرة علی علیه السّلام..
ص :325
ص :326
بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إسلام علی علیه السّلام..
ص :327
ص :328
و قد دلت الروایات:علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،ثم بعث رسولا و هو فی سن الأربعین،أی أن رسول«صلی اللّه علیه و آله»قد بعث بعد عشر سنوات من ولادة علی«علیه السلام»،فکان علی أول الأمة إسلاما.
و قد بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم الإثنین،و أسلم علی«علیه السلام»یوم الثلاثاء (1).
ص :329
و لا ریب فی أن علیا«علیه السلام»أول الناس إسلاما،و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»قائمة بأسماء أکثر من ستین رجلا من أعلام الصحابة و التابعین قالوا:بأنه أول الناس إسلاما (1).
1)
-ص 120 و 223 و 224 و 228 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 230 و سنن الترمذی ج 5 ص 304 و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 160 و مسند أبی یعلی ج 1 ص 348 و کنز العمال ج 13 ص 128 و فیض القدیر ج 4 ص 468 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری«علیه السلام» ص 429 و مجمع البیان ج 5 ص 112 و نور الثقلین ج 2 ص 256 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 29 و 30 و أسد الغابة ج 4 ص 17 و تهذیب الکمال ج 20 ص 504 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 55 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 57 و البدایة و النهایة ج 3 ص 36 و ج 7 ص 369 و تنبیه الغافلین ص 84 و إعلام الوری ج 1 ص 312 و الدر النظیم ص 265 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 431 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 302 و ینابیع المودة ج 1 ص 189 و ج 2 ص 147 و 386.
ص :330
بل ادعی بعضهم الإجماع علی ذلک (1).
غیر أن لنا تحفظا علی قولهم:أسلم علی«علیه السلام»یوم الثلاثاء، فإنه«علیه السلام»لم یکن کافرا لیقال:إنه قد أسلم،بل هو قد عبد اللّه سبع سنین و أشهرا (2)مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل البعثة..و ذلک لأنه«صلی اللّه علیه و آله»کان نبیا منذ صغره،ثم بعث إلی الناس و هو فی سن الأربعین،کما دلت علیه الآثار المعتبرة و الأخبار المستفیضة.و قد أید المجلسی«رحمه اللّه»ذلک بوجوه کثیرة (3).
فالمراد:أنه«علیه السلام»قد أعلن اسلامه فی هذا الوقت.و علی کل حال،فإن الروایات الصحیحة و المعتبرة الواردة عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذا الشأن کثیرة..و نذکر علی سبیل المثال ما یلی:
ص :331
1-عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أولکم ورودا علی الحوض،أولکم إسلاما علی بن أبی طالب (1).
و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إنه لأول أصحابی إسلاما،أو أقدم أمتی سلما (2).
ص :332
و عنه أیضا:أنه أخذ بید علی«علیه السلام»،فقال:هذا أول من آمن بی،و هذا أول من یصافحنی یوم القیامة،و هذا الصدیق الأکبر (1).
2)
-ص 291 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 36 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1099 و العدد القویة ص 247 و النصائح الکافیة ص 238 و بناء المقالة الفاطمیة ص 66 و الغدیر ج 3 ص 95-96 عن:مسند أحمد ج 5 ص 26 و الریاض النضرة،و المرقاة،و کنز العمال،و السیرة النبویة لدحلان،و السیرة الحلبیة،و لیراجع:مستدرک الحاکم ج 3،و المنمق،و جمع الجوامع و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و 101 عن الطبرانی عن ابن إسحاق،و قال:هو مرسل صحیح الإسناد،و أخرجه الطبرانی،و أحمد،و قال عن سند آخر:و فیه خالد بن طهمان، وثقه أبو حاتم،و بقیة رجاله ثقات.
ص :333
و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:هذا أول من آمن بی،و صدقنی،و صلی معی (1).
و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:إن أول من صلی معی علی (2).
1)
-ص 26 و المراجعات ص 241 و مجمع الزوائد ج 9 ص 102 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 6 ص 269 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 345 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 225 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 4 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 127. و الکامل لابن عدی ج 4 ص 229 و نظم درر السمطین ص 82 و کنز العمال ج 11 ص 616 و فرائد السمطین ج 1 ص 39 و الغدیر ج 2 ص 313 عن الطبرانی و البیهقی،و العدنی،و مجمع الزوائد و کفایة الطالب و إکمال کنز العمال و لسوف یأتی فی حدیث الغار حین الکلام عن تلقیب أبی بکر بالصدیق المزید من المصادر لهذا الحدیث.
ص :334
دلیل آخر:
و إن احتجاجه«علیه السلام»بأنه أول من أسلم،و احتجاج أصحابه من الصحابة و التابعین بهذه الکثرة العجیبة علی خصومهم فی صفین و غیرها، و اهتمامهم الواضح بهذا الأمر یکفی للدلالة علی ذلک دلالة واضحة.
و لم نجد أحدا من أعدائه«علیه السلام»حاول إنکار ذلک،أو التشکیک فیه،أو طرح اسم رجل آخر علی أنه هو صاحب هذه الفضیلة دونه،رغم توفر الدواعی لذلک،و رغم أن فی الطرف المقابل من لا یتورع حتی عن الاختلاق و الکذب علی الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، بل علی اللّه سبحانه و تعالی.
فلو أنهم عرفوا:أن کذبتهم هذه تجوز علی أحد لکانوا لها من المبادرین، و لکن التسالم و الإجماع علی هذا الأمر کان بحیث لا یمکنهم معه التوسل بأیة حیلة.
و کشاهد علی هذا التسالم نذکر هنا حادثة واحدة فقط،جرت لسعد بن أبی وقاص،الذی کان منحرفا عن علی«علیه السلام»و نترک ما عداها و هو کثیر جدا،و هذه الحادثة هی أنه:
سمع رجلا یشتم علیا،فوقف علیه و قرره بقوله:یا هذا،علی ما تشتم علی بن أبی طالب؟!ألم یکن أول من أسلم؟!ألم یکن أول من صلی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!ألم یکن أعلم الناس؟!الخ.. (1).
ص :335
کما أن المقداد کان یتعجب من قریش لدفعها هذا الأمر عن أول المؤمنین إسلاما،یعنی علیا«علیه السلام» (1).
و إذا کان الحدیث عن أنه«علیه السلام»أول من أسلم متواترا إلی حد أن بعضهم ادعی الإجماع علیه،فلا یصغی لقول بعض المنحرفین عن علی «علیه السلام»؛و منهم ابن کثیر:«..قد ورد فی أول من أسلم أحادیث کثیرة لا یصح منها شیء» (2).
فهو یعترف بکثرة الأحادیث،فإذا بلغت هذه الکثرة إلی حد التواتر لم یعد هناک حاجة للنظر فی الأسانید خصوصا مع اشتراک المناوؤین لعلی «علیه السلام»فی روایتها،و مع توفر الدواعی علی إخفائها،مع أن من تلک الأحادیث ما هو صحیح،و معتبر،فراجع طائفة منها فی الجزء الثالث من کتاب الغدیر،و کتاب إحقاق الحق،قسم الملحقات،و غیر ذلک..
1)
-الصفحة،و حیاة الصحابة ج 2 ص 514-515 و شرح الأخبار ج 2 ص 542 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 78 و إمتاع الأسماع ج 12 ص 35 و غایة المرام ج 5 ص 161 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 204.
ص :336
و قد حاول بعضهم أن یدعی:أن أبا بکر أول من أسلم،و قد اثبتنا عدم صحة ذلک،فراجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..
غیر أننا نشیر إلی ما یلی:
1-روی الطبری عن محمد بن سعد قال:قلت لأبی:أکان أبو بکر أو لکم إسلاما.
فقال:لا،و لقد أسلم قبله أکثر من خمسین.. (1).
2-روی عن علی«علیه السلام»أنه قال:«أنا الصدّیق الأکبر، و الفاروق الأول،أسلمت قبل إسلام أبی بکر،و صلیت قبل صلاته» (2).
ص :337
و بقیة ما قیل و یقال فی هذا المجال یراجع فی الجزء الثالث من کتابنا:
الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الطبعة الخامسة.
و قد ثبت فی الأحادیث:أن علیا«علیه السلام»صلی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»قبل الناس بسبع سنین و أشهرا (1).
2)
-کنز الفوائد ص 121 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 286 و الصراط المستقیم ج 1 ص 282 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 425 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 45 و 46 و 156 و 157 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 30 و ج 4 ص 122 و ج 13 ص 200 و أعیان الشیعة ج 1 ص 335 و الدر النظیم ص 269 و نهج الإیمان ص 514 و ینابیع المودة ج 1 ص 455 و ج 2 ص 144 و مشارق أنوار الیقین ص 75 و 259 و 261 و غایة المرام ج 5 ص 114 و إلزام الناصب ج 2 ص 190 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 212 و ج 4 ص 370.
ص :338
فجاء آخرون،فأثبتوا مثل هذه الفضیلة و ازید منها لأبی بکر،فقال النووی:«کان أبو بکر أسبق الناس إسلاما،أسلم و هو ابن عشرین سنة.
و قیل:خمس عشرة سنة» (1).
و قال الصفوری الشافعی:«و کان إسلامه قبل أن یولد علی بن أبی طالب» (2).
1)
-و المثانی للضحاک ج 1 ص 148 و کتاب السنة لعمرو بن أبی عاصم ص 584 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 107 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 200 و مجمع البیان للطبرسی ج 5 ص 113 و نور الثقلین ج 2 ص 256 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 85 و البدایة و النهایة ج 3 ص 36 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 88 و نهج الإیمان لابن جبر ص 168 و 428 و 516 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 167 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 1 ص 432 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی«علیه السلام»لابن الدمشقی ج 1 ص 70 و کنز العمال(ط الهند)ج 6 ص 394 عن ابن أبی شیبة،و أبی نعیم،و النسائی فی الخصائص،و ابن مردویه،و الطبرانی،و أحمد و أبی یعلی فی مسندیهما. و ثمة مصادر کثیرة ذکرنا شطرا منها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة)ج 3 ص 50 و ج 4 ص 230 و(الطبعة الرابعة) ج 2 ص 321 و ج 4 ص 45.
ص :339
و مستندهم فی ذلک،الروایة التی ذکرها الدیار بکری عن ابن عباس و هی تحکی لنا قصة بحیرا،جاء فی آخرها قوله:فوقع فی قلب أبی بکر الیقین و التصدیق قبل ما نبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).
و ما رووه عن أبی موسی الأشعری،من أنه لما سافر النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع عمه أبی طالب إلی الشام،و نزلوا علی بحیرا،عرفهم بحیرا الراهب،و ألح علی عمه أبی طالب بأن یرجعه إلی مکة،فرده،و بعث معه أبو بکر بلالا (2).و تیقن أبو بکر بنبوته منذئذ.
و نقول:
ص :340
إن ذلک لا یمکن أن یصح،و ذلک لما یلی:
أولا:إنهم یقولون:إن عمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»آنئذ کان أحد عشر سنة،بل قیل:کان عمره تسع سنین (1).
و یقولون أیضا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان أسن من أبی بکر بأکثر من سنتین،و أبو بکر کان أسن من بلال بعدة سنین تتراوح ما بین خمس إلی عشر سنوات (2).
فلعل بلالا لم یکن ولد حین سفر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الشام، فکیف یقال:إن أبا بکر الذی کان آنئذ طفلا کان فی ذلک السفر،و أنه أرسل بلالا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»کی یوصله إلی مکة؟!
ثانیا:إن بلالا لم یکن له أی ارتباط بأبی بکر،و إنما کان یملکه أمیة بن خلف،فإن کان أبو بکر قد اشتراه-کما یزعمون-فإنما حصل ذلک بعد
ص :341
ثلاثین عاما من ذلک التاریخ (1)..
و إن کنا قد قلنا:إن فی الروایات ما یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی اشتری بلالا،و أن أبا بکر لم یملکه أصلا (2).
ثالثا:صرح بعض المؤرخین:بأن أبا بکر لم یکن فی ذلک السفر أصلا، و لعله لأجل ذلک قال الذهبی عن هذا الحدیث:أظنه موضوعا،بعضه باطل (3)..
و شکک فیه ابن کثیر،و حکم علیه الترمذی بالغرابة.فراجع.
و قد ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»بعض ما یرتبط بمقولة:أن علیا«علیه السلام»کان أول من أسلم من الصبیان،لیکون أبو بکر أول الرجال إسلاما،و خدیجة الأولی من النساء،
ص :342
و الأول من الموالی زید بن حارثة،و من العبید بلال (1).
و نزید هنا ما یلی:
أولا:لماذا لم یستطرد من ابتدع هذه الفکرة،فیذکر لنا أول من أسلم من الأغنیاء،و من الفقراء،و من الطوال،و من القصار،و من البیض،و من السود،و من أهل هذا البلد و ذاک،و من التجار،و من المزارعین..و هکذا إلی ما لا نهایة..
ثانیا:إن أولیة إسلام علی«علیه السلام»بالنسبة لخصوص الصبیان لا تتلاءم مع اعتبار ذلک من فضائل و امتیازات أمیر المؤمنین«علیه السلام» و من مفاخره علی رجال و نساء الأمة بأسرها.
و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»أول من جعل ذلک من مفاخره.
فراجع ما یرتبط بزواج فاطمة«علیها السلام»،حیث ذکر أنه زوجها أقدم الأمة إسلاما،أو«أولهم سلما» (2).
ص :343
کما أنه هو نفسه«علیه السلام»کان یفتخر بذلک..فراجع الکتب التی جمعت الأحادیث حول إسلامه علیه الصلاة و السلام..
ثالثا:إن هذه الطریقة فی الجمع بین الأخبار لا توصلهم إلی تقدم إسلام أبی بکر علی إسلام علی«علیه السلام»،و إن أوهمت ذلک..فإن تقدم إسلام أبی بکر و زید،و بلال،و خدیجة علی أمثالهم لا یمنع من أن یکون إسلام علی«علیه السلام»قد تقدم علی إسلام هؤلاء جمیعا،و علی الأمة بأسرها بأشهر أو بسنوات.
و قد صرح علی«علیه السلام»:بأنه أسلم قبل أن یسلم أبو بکر،بل صرح:بأنه صلی قبل الناس کلهم بسبع سنین کما تقدم.فمن صلی مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»قبل بعثته بسبع سنین،لا یمکن أن یسبقه أحد،أو أن
2)
-للجاحظ ص 289 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 24 و 102 و تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبین لابن کرامة ص 98 و شرح الأخبار ج 2 ص 360 و کنز الفوائد للکراجکی ص 121 و بحار الأنوار ج 38 ص 19 و ج 43 ص 136 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 151 و 152 و 155 و ج 15 ص 325 و 338 و 339 و 340 و 410 و ج 20 ص 271 و ج 22 ص 142 و 153 و 186 و 256 و 359 و 360 و ج 23 ص 526 و 529 و 537 و 611 و 614 و ج 31 ص 268 و ج 32 ص 46 و 211 و ج 33 ص 324 و 326 و 327.و دفع الإرتیاب عن حدیث الباب ص 16 و فتح الملک العلی للمغربی ص 67 و 68 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 132 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 5 ص 520 و غایة المرام للبحرانی ج 5 ص 179.
ص :344
یساویه أحد فی موضوع التقدم فی الإسلام..
رابعا:حبذا لو ذکر لنا هؤلاء قائمة بالصبیان الذین أسلموا فی تلک الفترة،لیکون علی«علیه السلام»قد تقدمهم فی ذلک.
قال ابن حجر الهیثمی حول تقدم إسلام علی«علیه السلام»:
«قال ابن عباس،و أنس،و زید بن أرقم،و سلمان الفارسی،و جماعة [من الصحابة]:إنه أول من أسلم،[حتی]و نقل بعضهم الإجماع علیه» (1).
کما أن الحاکم بعد أن روی عن زید بن أرقم:أن أول من أسلم مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب،قال:«هذا حدیث صحیح الأسناد،و إنما الخلاف فی هذا الحرف أن أبا بکر الصدیق کان أول الرجال البالغین إسلاما،و علی بن أبی طالب تقدم إسلامه قبل البلوغ» (2).
فالحاکم یصرح:بأنه لا خلاف فی تقدم إسلام علی«علیه السلام»علی الناس أجمعین.و إنما الخلاف فی تقدم إسلام أبی بکر علی البالغین،لا علی علی«علیه السلام»..
و نحن قد أثبتنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه
ص :345
علیه و آله»:أن أبا بکر قد أسلم فی السنة الخامسة أو السادسة.
و ذکر فی الطبری:أنه أسلم بعد أکثر من خمسین فراجع (1).
هناک عدة نصوص تتحدث عن موقف أبی طالب من إسلام ولده علی «علیه السلام»،فلاحظ ما یلی:
1-رووا عن علی«علیه السلام»:أنه حین رآه أبو طالب«علیه السلام»هو و النبی«صلی اللّه علیه و آله»ساجدین،قال:أفعلتماها؟!
قال علی:ثم أخذ بیدی،فقال:أنظر کیف تنصره.و جعل یرغبنی فی ذلک،و یحضنی علیه (2).
ص :346
و فی نص آخر:أنه لما صادف أبو طالب«علیه السلام»النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السلام»یصلیان فی بعض جبال مکة بإزاء عین الشمس،قال أبو طالب لجعفر:صل جناح ابن عمک (1).
و مرة أخری:رأی أبو طالب«علیه السلام»النبی و علیا«صلی اللّه علیهما و آلهما»یصلیان فی المسجد،فقال لجعفر:صل جناح ابن عمک.
و هذا یدل علی أن أمر أبی طالب لجعفر بصلة جناح ابن عمه قد تکرر فی وقائع مختلفة (2).
ص :347
2-و فی نص آخر:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا حضرت الصلاة خرج إلی شعاب مکة،و خرج معه علی بن أبی طالب«علیه السلام»،مستخفیا من أبیه أبی طالب،و من جمیع اعمامه،و سائر قومه.
فیصلیان الصلوات فیها،فاذا أمسیا رجعا.
فمکثا کذلک ما شاء اللّه أن یمکثا.
ثم إن أبا طالب«علیه السلام»عثر علیهما یوما و هما یصلیان،فقال لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا ابن أخی،ما هذا الدین الذی أراک تدین به؟
قال:أی عم،هذا دین اللّه،و دین ملائکته،و دین رسله،و دین أبینا ابراهیم.
3-و ذکروا أنه قال لعلی«علیه السلام»:أی بنی،ما هذا الدین الذی
2)
-ص 325 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 272 و تفسیر القمی ج 1 ص 378 و نور الثقلین ج 3 ص 32 و البحر المحیط ج 8 ص 489 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 183 و الدرجات الرفیعة ص 69 و أسد الغابة ج 1 ص 287 و العثمانیة للجاحظ ص 315 و إعلام الوری ج 1 ص 103 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 316 و الدر النظیم ص 134 و کشف الغمة ج 1 ص 87 و نهج الإیمان ص 376 و السیرة الحلبیة ج 1 ص 434 و 436 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب ص 250 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 36 و 37 و 88 و 90 و 92 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 555.
ص :348
أنت علیه؟
فقال:یا أبت آمنت باللّه،و برسول اللّه،و صدقته بما جاء به،و صلیت معه للّه،و اتبعته.
فزعموا أنه قال له:أما إنه لم یدعک إلا إلی خیر،فالزمه.
4-و فی لفظ عن علی«علیه السلام»:إنه لما أسلم قال له أبو طالب:
الزم ابن عمک فإنک تسلم به من کل بأس،عاجل و آجل.
ثم قال لی:
إن الوثیقة فی لزوم محمد
فاشدد بصحبته علی یدیکا (1).
ص :349
5-و روا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما أنزل علیه الوحی أتی المسجد الحرام و قام یصلی فیه،فاجتاز به علی«علیه السلام»و کان ابن تسع سنین فناداه:یا علی!إلی،أقبل.
فأقبل إلیه ملبیا،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:إنی رسول اللّه إلیک خاصة و إلی الخلق عامة،فقف عن یمینی وصل معی.
فقال:یا رسول اللّه،حتی أمضی و أستأذن أبا طالب والدی.
فقال له:إذهب،فإنه سیأذن لک.
فانطلق إلیه یستأذنه فی اتباعه،فقال:یا ولدی،تعلم أن محمدا أمین اللّه منذ کان.إمض إلیه و اتبعه ترشد و تفلح.
فأتی علی«علیه السلام»و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قائم یصلی فی المسجد،فقام عن یمینه یصلی معه،فاجتاز أبو طالب بهما و هما یصلیان.
فقال:یا محمد ما تصنع؟!
قال:أعبد إله السماوات و الأرض،و معی أخی علی یعبد ما أعبد،و أنا أدعوک إلی عبادة الواحد القهار.
فضحک أبو طالب حتی بدت نواجذه،و أنشأ یقول:
و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتی أغیّب فی التراب دفینا
إلی آخر الأبیات (1).
ص :350
و نقول:
إننا نسجل هنا الملاحظات التالیة:
1-إن النصوص الأربعة الأول منسجمة کل الإنسجام،و الإختلاف فی طبیعة ما قاله أبو طالب لولده لا یضر،فلعله«رحمه اللّه»قد ذکر أکثر من مطلب،فاقتصر بعض الرواة علی هذه الخصوصیة،و بعضهم علی تلک..أو أن بعضهم نقل النص بالمعنی.
2-إن النصوص الأربعة الأولی،لا تنافی النص الأخیر،لأن هذا النص یتحدث عن أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما طلب من علی«علیه السلام»أن یصلی معه فی المسجد الحرام ظاهرا لکل أحد..
فأراد«علیه السلام»أن یجمع بین امتثال أمر الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و بین التأدب مع أبیه بإعلامه و إلا..فإن قبول الدین الحق لا یحتاج إلی إذن أحد..
و لأنه أراد أن یعلم أباه لکی یعرف کیف یتصرف لو تطورت الأمور، بسبب رعونة قریش.
و یشهد لذلک ما ذکرته الروایة من أن أبا طالب قال فی هذه المناسبة:
و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم
حتی أغیّب فی التراب دفینا
فلیس فی استمهال علی«علیه السلام»رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»
1)
-طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 301 و بحار الأنوار ج 38 ص 207 و إیمان أبی طالب للأمینی ص 37.
ص :351
لاستئذان أبیه أیة دلالة علی تردده فی طاعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، أو تردده فی قبول ما یعرضه النبی«صلی اللّه علیه و آله».
و یشهد لما نقول:قول علی«علیه السلام»إنه قد صلی للّه تعالی مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قبل أن یصلی أحد من الأمة سبع سنین و أشهرا..
3-اللافت هنا قول أبی طالب لولده علی«علیه السلام»:«أنظر کیف تنصره».و لم یقل له:انصره..فإن نصرة علی«علیه السلام»لرسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»محرزة فی نظر أبی طالب«علیه السلام»،و لکنه یریدها نصرة قائمة علی التدبر و الوعی،و تقدیر الأمور،و لیست نصرة عشوائیة ربما یکون ضررها أکثر من نفعها..
و هذا یدل علی بعد نظر أبی طالب«علیه السلام»،و مدی دقته و حکمته،و نظره للعواقب..
4-لا ندری مدی صحة ما ورد فی الروایة رقم(2)من أن علیا کان یستخفی بصلاته عن أبیه،و سائر أعمامه..إذ لا مبرر لاستخفائه بصلاته من أبیه،إلا إن کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمره بذلک لمصلحة رآها،و هی أن لا یحرج أباه أمام قریش،إذا ظهر لها أن أبا طالب یدبر و یشارک فی هذا الأمر،و أنه یخدعهم بذلک.فیکون هذا التدبیر ظاهریا و لیس حقیقیا.و إلا،فإن أبا طالب هو الذی جعل ولده مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یری منهما الکرامات و المعجزات التی تبین له أن لهما شأنا..
ص :352
بل فی النصوص ما یدل علی أن أبا طالب«علیه السلام»کان یعلم بذلک منذ ولادة علی«علیه السلام»،و منذ تزویج النبی«صلی اللّه علیه و آله»بخدیجة صلوات اللّه علیها،و قد صرح أبو طالب بذلک فی خطبة الزواج،فراجع..
5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:«إنی رسول اللّه إلیک خاصة،و إلی الخلق عامة».و هذا یدل علی أمرین:
أولهما:أن علیا لم یکن حکمه حکم الأطفال،رغم صغر سنه،بل هو مکلف و مطالب بما یطالب به الکبار البالغون.
الثانی:إن إسلامه«علیه السلام»یوازی اسلام الأمة بأسرها،لأن اللّه بعث رسوله إلیه خاصة،و إلی الأمة عامة،و ان للّه عنایة خاصة به،دون سائر الخلق.فلو لا علم اللّه تعالی بما سیکون له من أثر فی هذا الدین،أو بموقعه فیه لم یکن الأمر کذلک.
6-قوله فی الروایة المتقدمة رقم(2):فمکثا ما شاء اللّه ان یمکثا..
یدل علی أن الفاصل بین اسلام جعفر«علیه السلام»،و بین بعثة النبی «صلی اللّه علیه و آله»کان طویلا..و یتعاضد هذا مع ما سیأتی فی حدیث إسلام أبی ذر،و حدیث انذار العشیرة من أن علیا و خدیجة قد اسلما قبل أن یسلم أحد غیرهما بعدة سنوات.
ص :353
ص :354
1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی
ص :355
ص :356
تقدیم:5-12
تمهید:13-40
القسم الأول:علی علیه السّلام فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله
الباب الأول:علی علیه السّلام قبل البعثة
الفصل الأول:الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا 45-76
الفصل الثانی:ولید الکعبة 77-108
الفصل الثالث:نشأة علی علیه السّلام 109-140
الفصل الرابع:الأسماء و الألقاب و الکنی 141-170
الفصل الخامس:شمائل علی علیه السّلام 171-212
الفصل السادس:الأنزع..البطین 213-244
الفصل السابع:زوجات علی علیه السّلام 245-278
الفصل الثامن:أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام 279-300
ملحق الفصل الثامن رقم(1)301-312
ملحق الفصل الثامن رقم(2)313-324
ص :357
الباب الثانی:من البعثة إلی الهجرة..
الفصل الأول:بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إسلام علی علیه السّلام 327-354
الفهارس:355-366
ص :358
تقدیم:5
تمهید:13
آفاق البحث:15
سؤال..و سؤال آخر:16
تاریخان..غیر متجانسین:17
التزویر..و الأصالة:18
بین الإفراط..و التفریط:21
مدخل دراسة،تعوزه الفهرسة:24
القسم الأول:علی علیه السّلام فی حیاة النبی صلّی اللّه علیه و آله
الباب الأول:علی علیه السّلام قبل البعثة
الفصل الأول:الإمام علی علیه السّلام نسبا..و مولدا..
نسب علی علیه السّلام:47
إیمان أبی طالب علیه السّلام:53
مشروعیة التسمیة بعبد مناف:55
ص :359
الجنین یمنع أمه من الإقتراب من الأصنام!!:57
متی و أین ولد علی علیه السّلام؟!:60
شوائب فی بعض الروایات عن الولادة:61
ولادة الأئمة علیهم السّلام فی روایات الغلاة:71
سؤال..و جوابه:72
أول هاشمی ولد من هاشمیین:74
الفصل الثانی:ولید الکعبة..
ولادة علی علیهم السّلام فی الکعبة:79
علی علیهم السّلام سجد للّه لا للأصنام:81
خلف أستار الکعبة أم فی داخلها؟!:83
حدیث شق الجدار..مستفیض:87
أسئلة..و أجوبتها:90
حکیم بن حزام لم یولد فی الکعبة:97
لماذا حکیم بن حزام؟!99
لماذا ولد علی علیه السّلام فی الکعبة؟!:101
النبی صلّی اللّه علیه و آله لا یقتل أحدا؛لماذا؟102
معالجة قضایا الروح و النفس:103
ولادة علی علیه السّلام فی الکعبة صنع اللّه:103
الرصید الوجدانی آثار و سمات:104
ص :360
ولادة علی علیه السّلام فی الکعبة لطف بالأمة:105
الفصل الثالث:نشأة علی علیه السّلام..
علی علیه السّلام فی کنف الرسول صلّی اللّه علیه و آله:111
لماذا فی غار حراء؟!:112
لو ولدت الزهراء علیها السّلام قبل البعثة!!:113
العلاقة بین النبی صلّی اللّه علیه و آله و علی علیه السّلام:114
ولادة علی علیه السّلام قبل زواج خدیجة:115
خصنی بالنظر و خصصته بالعلم:116
النبی صلّی اللّه علیه و آله یخبر بالغیب عن علی علیه السّلام:117
علی علیه السّلام یشیر إلی معنی العصمة:117
النبی صلّی اللّه علیه و آله تولی تغذیة علی علیه السّلام:117
أحب الناس إلی النبی صلّی اللّه علیه و آله:118
کفالة النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:120
الروایة الصحیحة:127
هذا التجنی لماذا؟!:128
علی علیه السّلام فی زواج خدیجة:129
لمن الدواء؟!لعقیل أم لعلی علیه السّلام؟!:131
علی علیه السّلام یقتل الحیة و هو فی المهد:133
من مظاهر قوة علی علیه السّلام فی صغره:136
ص :361
الفصل الرابع:الأسماء و الألقاب و الکنی..
تسمیة علی علیه السّلام:143
من کنی علیا علیه السّلام بأبی الحسن؟!150
أبو تراب..أحب الکنی إلی علی علیه السّلام:152
من ألقاب أمیر المؤمنین علیه السّلام:153
مصدر ألقابه علیه السّلام:154
الوصی:154
لقب«أمیر المؤمنین»من اللّه و رسوله:154
إختصاص«أمیر المؤمنین»بعلی علیه السّلام:156
ملاحظات علی الإستدلال بالروایات:163
روایة تخالف ما سبق:165
أسماء و ألقاب الأوصیاء توقیفیة:166
الفصل الخامس:شمائل علی علیه السّلام
صفة علی علیه السّلام فی کلماتهم:173
أبو بکر حمش الساقین:176
أبو بکر ناتئ الجبهة:176
علی علیه السّلام قصیر القامة:176
ألف:علی علیه السّلام کرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:180
ب:داود علیه السّلام کان قصیرا:181
ص :362
ج:القصر المذموم:182
د:مداعبة تحرج الخلیفة:183
هذه الصفات فی أعداء علی علیه السّلام:184
علی علیه السّلام شدید الأدمة:185
عمر کان شدید الأدمة:195
من صفات الحمقی:196
ألف:کبش علی لیس بأحمق:196
ب:لحیة علی علیه السّلام عظیمة و طویلة:197
ما هی الحقیقة؟!:202
علی علیه السّلام کثیر الشعر:203
العمش..و الخفش:205
الفصل السادس:الأنزع..البطین..
أصلع أم أنزع؟!:215
عمر بن الخطاب هو الأصلع:222
هل کان علی علیه السّلام عظیم البطن؟!:225
سیماء الشیعة عند علی علیه السّلام:229
الأنزع البطین:231
التفاؤل بالأنزع:234
التصرف فی روایة السبیعی:234
ص :363
روایة..مکذوبة:236
عمر هو البطین؟!:239
معاویة مندحق البطن،رحب البلعوم:240
عمرو بن العاص أساس البلاء:244
الفصل السابع:زوجات علی علیه السّلام
زوجات أمیر المؤمنین علیه السّلام:247
علی و فاطمة علیهما السّلام أفضل من الأنبیاء:250
لا یتزوج علی علیه السّلام فی حیاة فاطمة علیها السّلام:254
تسرّی علی علیه السّلام فی حیاة الزهراء علیها السّلام:258
سائر نساء علی علیه السّلام:264
1-أسماء بنت عمیس:265
2-أم البنین بنت حزام:266
3-علی علیه السّلام یتزوج أمامة:267
أمامة بنت أخت فاطمة علیها السّلام:270
علی علیه السّلام لم یجد للتخلص سبیلا:270
الزبیر یزوج أمامة:271
هل ولدت أمامة لعلی علیه السّلام:272
أمامة تزوجت بعد علی علیه السّلام:272
لماذا هذا العدد من النساء؟!:274
ص :364
الفصل الثامن:أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام..
هؤلاء أولاد أمیر المؤمنین علیه السّلام:281
علی علیه السّلام یسمی أولاده باسم مناوئیه:285
نتیجة ما سبق:288
إهانة للعباس بن علی علیه السّلام:289
سکینة بنت علی علیه السّلام:292
متی ولد ابن الحنفیة؟!:297
ابن الحنفیة لم یشهد کربلاء:298
ملحق الفصل الثامن رقم(1)
الحنفیة لیست من سبی أبی بکر:303
الإستدلال علی خلافة أبی بکر:304
أهل السنّة فی غنی عن هذا الإستدلال:304
الحنفیة من سبی بنی أسد!!:305
خاتمة المطاف:312
ملحق الفصل الثامن رقم(2)
زینب علیها السّلام عالمة غیر معلمة:315
الباب الثانی:من البعثة إلی الهجرة..
الفصل الأول:بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و إسلام علی علیه السّلام
بعثة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:329
ص :365
علی علیه السّلام أول من أسلم:329
دلیل آخر:335
أبو بکر أسلم قبل البعثة:338
علی علیه السّلام أول الصبیان إسلاما:342
الإجماع علی تقدم إسلام علی علیه السّلام:345
موقف أبی طالب من إسلام علی علیه السّلام:346
الفهارس:
1-الفهرس الإجمالی 357
2-الفهرس التفصیلی 359
ص :366
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
[المجلد الثانی]
ص :5
ص :6
قال الطبری ما ملخصه:إنه لما نزل قوله تعالی: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (1)دعا علیا«علیه السلام»؛فأمره أن یصنع طعاما،و یدعو له بنی عبد المطلب لیکلمهم،و یبلغهم ما أمر به.
فصنع علی«علیه السلام»صاعا من طعام،و جعل علیه رجل شاة، و ملأ عسا من لبن،ثم دعاهم،و هم یومئذ أربعون رجلا،یزیدون رجلا، أو ینقصونه،فیهم أعمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبو طالب،و حمزة و العباس،و أبو لهب؛فأکلوا.
قال علی«علیه السلام»:فأکل القوم،حتی ما لهم بشیء من حاجة،و ما أری إلا موضع أیدیهم،و أیم اللّه الذی نفس علی بیده،إن کان الرجل الواحد منهم لیأکل ما قدمت لجمیعهم.
ثم قال:إسق القوم؛فجئتهم بذلک العس؛فشربوا منه حتی رووا منه جمیعا،و أیم اللّه،إن کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله.
فلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یکلمهم بدره أبو لهب فقال:
ص :7
لقدما سحرکم صاحبکم،فتفرق القوم،و لم یکلمهم الرسول«صلی اللّه علیه و آله».
فأمر«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»فی الیوم الثانی:أن یفعل کما فعل آنفا،و بعد أن أکلوا و شربوا قال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا بنی عبد المطلب،إنی و اللّه ما أعلم شابا فی العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتکم به،إنی قد جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة.
و قد أمرنی اللّه تعالی أن أدعوکم إلیه؛فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی،و وصی،و خلیفتی فیکم؟!
قال:فأحجم القوم عنها جمیعا،و قال علی:أنا یا نبی اللّه أکون وزیرک علیه،فأخذ برقبتی.
ثم قال:إن هذا أخی،و وصی،و خلیفتی فیکم؛فاسمعوا له و أطیعوا.
قال:فقام القوم یضحکون،و یقولون لأبی طالب:قد أمرک أن تسمع لابنک و تطیع.
و فی بعض نصوص الروایة:أنه لما قام علی«علیه السلام»فأجاب، أجلسه النبی«صلی اللّه علیه و آله».
ثم أعاد الکلام،فأجابه علی،فأجلسه،ثم أعاد علیهم،فلم یجیبوا، و أجاب علی«علیه السلام»،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»ذلک.
و حسب نص الإسکافی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:هذا أخی، و وصیی،و خلیفتی من بعدی.
ص :8
و أنهم قالوا لأبی طالب:أطع ابنک،فقد أمره علیک (1).
ص :9
و قد ذکر الطبری هذا الحدیث فی تاریخه علی النحو المتقدم..لکنه اختزل النص فی تفسیره جامع البیان:فإنه بعد أن ذکره حرفیا متنا و سندا غیّر فیه عبارة واحدة فقال:«فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی،و کذا..و کذا..».
إلی أن قال:«ثم قال:إن هذا أخی،و کذا و کذا».
فاستبدل کلمة:«و وصیی و خلیفتی فیکم»بکلمة:«و کذا..و کذا» (1).
کما أن ابن کثیر الذی ینقل عادة نصوص الطبری من تاریخه و عدل فی خصوص هذا المورد إلی تفسیر الطبری،و أخذ هذا النص منه،و اکتفی بکلمة کذا..و کذا..عن النص الحقیقی الصادر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فراجع (2).
1)
-و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 350 و 351 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 107 و التفسیر الصافی ج 4 ص 53 و العثمانیة للجاحظ ص 303 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 427 و ج 30 ص 80.
ص :10
و قد جری الخلف علی خطی السلف،و لکن بصورة أبشع و أشنع،فإن محمد حسین هیکل ذکر هذا الحدیث أیضا فی کتابه حیاة محمد(الطبعة الأولی)ص 104 وفق نص الطبری فی تاریخه.
لکنه فی الطبعة الثانیة لکتابه هذا نفسه،المطبوع سنة 1354 ه.ذکر هذا الحدیث عینه فی ص 139،إلا أنه حذف کلمة:«و خلیفتی فیکم» و اقتصر علی قوله:«و یکون أخی و وصیی».و ذلک لقاء خمس مئة جنیه مصری،أو لقاء شراء ألف نسخة من کتابه (1)کما قیل.
و قد جری ابن تیمیة علی عادته فی إنکار فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فزعم أن فی سند روایة الطبری أبا مریم الکوفی،و هو مجمع علی ترکه.و قال أحمد:لیس بثقة.و اتهمه ابن المدینی بوضع الحدیث (2).
و نقول:
إن هذا الکلام مردود:
ص :11
ألف:بالنسبة لأبی مریم نقول:
أولا:إن من یراجع کتب الجرح و التعدیل عند أهل السنة یری أن أحدا من رجال الأسانید الذی یروی عنهم البخاری و مسلم،و غیرهما من أصحاب الصحاح و المسانید-لم یسلم من الجرح و القدح،باستثناء الشاذ النادر الذی قد لا یصل إلی واحد بالمئة..
فلو أخذنا بقاعدة ابن تیمیة،و هی ترک روایة کل من ورد فیه قدح لم تسلم لنا روایة واحدة من ذلک،سوی المتواترات.و هی قلیلة جدا،لا تؤسس لفقه،و لا لدین..فکیف إذا کنا نری ابن تیمیة یطعن حتی فی المتواترات نفسها..
ثانیا:بالنسبة لأبی مریم نقول:
قال ابن عدی:سمعت ابن عقدة یثنی علی أبی مریم و یطریه،و تجاوز الحد فی مدحه (1).
و قال عنه الذهبی:کان ذا اعتناء بالعلم و بالرجال (2).
ثالثا:قد صرحوا بسبب تضعیفهم لأبی مریم،و هو کونه شیعیا.و هی تهمة لا تضر،فقد روی أصحاب الصحاح و لا سیما البخاری و مسلم عن عشرات الشیعة،و قد أورد فی المراجعات قائمة طویلة بأسماء عدد منهم،
ص :12
فراجع (1).
رابعا:قد صحح حدیث إنذار العشیرة المتقی الهندی (2)،و الإسکافی المعتزلی (3)،و الخفاجی فی شرح الشفاء (4).
و رواه أحمد بسند جمیع رجاله من رجال الصحاح بلا کلام،و هم:
شریک،و الأعمش،و المنهال،و عباد،و علی«علیه السلام» (5).
خامسا:لو سلمنا أن ثمة جرحا فی بعض رجال سند بعینه فنقول:
إن طرق هذا الحدیث مستفیضة،یقوی بعضها بعضا..
ب:بالنسبة للطعن فی روایة ابن أبی حاتم باشتمال سندها علی عبد اللّه بن عبد القدوس،الذی ضعفه الدار قطنی (6).
ص :13
و قال النسائی:لیس بثقة (1).
و قال ابن معین:لیس بشیء،رافضی خبیث (2).
نقول:
قال الشیخ المظفر«رحمه اللّه»:«تضعیفهم معارض بما فی تقریب ابن حجر:بأنه صدوق.
و فی تهذیب التهذیب:قال محمد بن عیسی،ثقة.
و ذکره ابن حبان فی الثقات.
و قال البخاری:هو فی الأصل صدوق،إلا أنه یروی عن أقوام ضعاف،مع أنه أیضا من رجال سنن الترمذی..
و مدح هؤلاء مقدم،لعدم العبرة فی قدح أحد المتخالفین فی الدین فی
ص :14
الآخر،و یقبل مدحه فیه.و هم قذفوه بذلک،لأنهم رموه بالتشیع،و لا نعرفه من رجالهم.
و لکن قد ذکر ابن عدی:أن عامة ما یرویه فی فضائل أهل البیت (1)، و لعل هذا هو سر تهمتهم له» (2).
و ادعی ابن تیمیة:أن بنی عبد المطلب لم یکونوا آنئذ أربعین رجلا،کما نصت علیه الروایة،و هذا دلیل آخر علی سقوطها عن الإعتبار (3).
و نقول:
أولا:إذا کان لعبد المطلب عشرة أولاد،فإن لأولاده أولادا،فلماذا لا یکون أولادهم ثلاثین رجلا أیضا،فقد کان لأبی طالب وحده أربعة،و لعل لغیره منهم أکثر من أربعة..لا سیما و أن اصغر أولاد عبد المطلب هو أبو النبی «صلی اللّه علیه و آله»،الذی لو کان حیا آنئذ لکان عمره اکثر من ستین عاما، لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه کان عمره آنئذ ثلاثا و أربعین سنة..
ص :15
ثانیا:إن الظاهر هو:أن کلمة«عبد»زیادة من الرواة،أو أن فی الروایة حذفا،فقد صرحت بعض النصوص:بأنه«صلی اللّه علیه و آله»دعا بنی عبد المطلب،و نفرا من بنی المطلب (1)،کما أنه ثمة عددا آخر من الروایات یقول:بأنه دعا بنی هاشم (2).
و من الأمور التی توقف عندها ابن تیمیة قول الروایة عن أولئک
ص :16
المجتمعین:إن الرجل منهم لیأکل الجذعة،و یشرب الفرق (1)من اللبن.
و قال:إنه کذب،إذ لیس فی بنی هاشم من یعرف بأنه یأکل جذعا، و یشرب فرقا (2).
و نقول:
قال بعض العلماء فی جوابه:
أولا:إن عدم معروفیتهم بالأکل لا تدل علی کونهم کذلک،فلعلهم کذلک فی الواقع.
ثانیا:لو سلم،فإنه یلزم منه مبالغة الراوی فی إظهار معجزة النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی إطعامهم رجل الشاة،و عسّ اللبن الواحد (3).
ثالثا:إن القضایا التاریخیة إنما تثبت بمثل هذا النقل،فلیکن وصف علی«علیه السلام»لهم بذلک من الدلائل علی أنهم کانوا کذلک.فإن هناک الکثیر من الأمور المبثوثة فی النصوص،لم یتنبه المؤلفون و المصنفون لدلالتها التاریخیة إلا فی وقت متأخر،و قد یکون الکثیر منها لا یزال علی إبهامه و غموضه إلی یومنا هذا..
ص :17
و ذکر ابن تیمیة أیضا:أن مجرد الإجابة للمعاونة،لا یوجب أن یکون المجیب وصیا و لا خلیفة بعده«صلی اللّه علیه و آله»،فإن جمیع المؤمنین اجابوا إلی الإسلام،و أعانوا،و بذلوا أنفسهم و أموالهم فی سبیله.
کما أنه لو أجابه الأربعون،أو جماعة منهم،فهل یمکن أن یکون الکل خلیفة له؟! (1).
و نجیب:
أولا:قال الشیخ المظفر:«إن قوله-أی قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»- هذا لیس علة تامة للخلافة،و لم یدّع ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لیشمل حتی من لم یکن من عشیرته.بل أمره اللّه بإنذار عشیرته،لأنهم أولی بالدفع عنه و نصره،فلم یجعل هذه المنزلة إلا لهم،و لیعلم من أول الأمر أن هذه المنزلة لعلی«علیه السلام»،لأن اللّه و رسوله یعلمان:أنه لا یجیب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا یؤازره غیر علی«علیه السلام».
فکان ذلک من باب تثبیت إمامته بإقامة الحجة علیهم.و مع فرض تعدد المجیبین یعین الرسول الأحق بها منهم» (2).
و یوضح هذا الأمر،ما ورد من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:«إن اللّه لم یبعث رسولا إلا جعل له أخا،و وزیرا،و وصیا،و وارثا من أهله.و قد
ص :18
جعل لی وزیرا کما جعل للأنبیاء من قبلی».
إلی أن قال:«و قد-و اللّه-أنبأنی به،و سماه لی.و لکن أمرنی أن أدعوکم، و أنصح لکم،و أعرض علیکم،لئلا تکون لکم الحجة فیما بعد..» (1).
فقد دل هذا النص:علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف أنهم سوف لا یجیبونه،باستثناء علی«علیه السلام».