چه کساني نمي فهمند؟!: گويا و رسا در نقد عرفان التقاطي و تفکرات يوناني

مشخصات کتاب

سرشناسه: طيب نيا، سيدمحسن

عنوان و نام پديدآور: چه کساني نمي فهمند؟!: گويا و رسا در نقد عرفان التقاطي و تفکرات يوناني/ سيد محسن طيب نيا.

مشخصات نشر: قم: رسالت، 1393.

مشخصات ظاهري: 288 ص.؛ 5/14×5/21 س م.

شابک: 68000 ريال: 978-964-6838-67-3

وضعيت فهرست نويسي: فاپا

يادداشت: عنوان ديگر: چه کساني نمي فهمند؟!

يادداشت: کتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر: گويا و رسا در نقد عرفان التقاطي و تفکرات يوناني.

عنوان ديگر: چه کساني نمي فهمند؟!

موضوع: تصوف -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع: عرفان -- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي کنگره: BP295/2/ط9چ9 1393

رده بندي ديويي: 297/86

شماره کتابشناسي ملي: 3659959

ص: 1

اشاره

_________________________________________

چه کساني نمي فهمند؟!

سيد محسن طيب نيا

چاپ اول / 1393 / 2000 نسخه / 288 صفحه رقعي

ويراستار: خانم ن. محمدي پرويزيان

چاپخانه گل وردي

شابک: 3 _ 67 _ 6838 _ 964 _ 978

6800 تومان

صندوق الکترونيکي مؤلف: mohsentayyeb110gmail.com

تلفن مرکز پخش قم: 37735256 _ 37832332 (025)

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

رسول اللّه صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ:

إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّه.(1)

هر گاه بدعت در امتم ظاهر شود، عالم بايد علم خودش را آشکار سازد [و با براهين به مقابله با انحرافات برخيزد] پس هر کس چنين نکند لعنت خدا بر او باد.

امام باقر عَلَيهِ السَّلام:

سَيَأْتِي عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يَعْرِفُونَ اللّه َ مَا هُوَ وَ التَّوْحِيد.(2)

به زودي دوراني بر مردم فرا خواهد رسيد [که عقايد فاسد را به اسم توحيد به مسلمين عرضه مي کنند] آنان نه خدا را مي شناسند و نه معناي توحيد را مي دانند.

ص: 4


1- کافي، ج 1، ص 54.
2- بحارالأنوار، ج 14، ص 348.

بخش اول

گويند: نمي فهميد!! / 9

مق_دّم_ه … 11

فصل اول: وحدت وجود و موجود … 15

فصل دوم: بيان برخي از سخنان ابن عربي و تابعان وي در وحدت وجود … 29

فصل سوم: مقام بت پرستي در ديدگاه عرفاي صوفيه … 51

فصل چهارم: قداست شيطان در عرفان … 63

فصل پنجم: برخي ديگر از انحرافات عرفاي صوفي … 77

لذت در جهنم … 105

شاهد بازي در تصوف … 113

بخش دوم

نقد کتابچه اي که به خيال نويسنده بت پرستي را علمي نموده است / 121

مق_دّم_ه … 123

ص: 5

دفتر اول: گوساله پرستي در بيانات ابن عربي و شارح آن … 125

برخي از نقدهاي ما … 125

بخش سوم

عرفان حقيقي و توحيد

در مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام / 181

فصل اول: شاخص هاي عرفان اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام … 183

فصل دوم: خداشناسي و معارف توحيدي در مکتب نوراني خاندان عصمت

و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام … 195

1. معرفت، صنع و موهبت الهي است و انسان بدون کمک الهي به آن راهي ندارد … 198

2. انسان بر فطرت توحيد و اسلام خلق شده است … 201

3. خداوند به مخلوقش معرفي نمي گردد و مخلوق گزارشي از خالق نمي دهد … 202

4. معرفت خدا خارج از دو حد تشبيه و تعطيل است … 204

5. خداوند به حواس ظاهري و باطني شناخته نمي شود … 209

6. خداوند از خلقش خالي است و خلقش هم از خدا خالي هستند … 214

7. اسماء و صفات خداوند توقيفي است … 217

8. نهي از تکلم و تفکر در ذات خدا … 219

9. کمالات و صفات انسان و ديگر موجودات غير از کمالات و صفات الهي است و فقط در اسم مشترکند و در معنا مختلف … 221

10. توحيد ذاتي، صفاتي و فعلي از ديدگاه عرفان و تصوف و خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام … 224

ص: 6

1. توحيد ذاتي … 224

2. توحيد صفاتي … 225

3. توحيد افعالي … 226

نتيجه گيري و جمع بندي … 228

کلام آخر … 234

بخش چهارم

مخالفت استوانه هاي علماي تشيع

در برابر جريان تصوف و فلسفه يونان / 235

فصل اول: رد تصوف در کلام معصومين عَلَيهِمُ السَّلام و علماي شيعه … 237

فصل دوم: سرچشمه هاي تصوف منتسب به اسلام … 245

فصل سوم: ديدگاه علماي بزرگ تاريخ تشيع درباره فلسفه … 251

_ هشام بن حکم … 253

_ فضل بن شاذان نيشابوري … 253

_ حسن بن موسي نوبختي … 253

_ شيخ مفيد … 254

_ قطب الدين راوندي … 254

_ ابوالمکارم حمزة بن علي بن زهرة حلبي … 255

_ سيدبن طاووس … 255

_ علامه حلي … 255

_ شهيد ثاني … 256

_ شيخ بهايي … 256

ص: 7

_ ملامحسن فيض کاشاني … 257

_ ملامحمد طاهر قمي … 258

_ علامه مجلسي … 259

_ علامه بحرالعلوم … 260

_ ميرزاي قمي … 261

_ ملااحمد نراقي … 262

_ شيخ انصاري … 262

_ صاحب جواهر … 263

_ علامه وحيد بهبهاني … 263

_ آيت اللّه بروجردي … 264

_ آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويي … 264

_ علامه محمدرضا مظفر … 265

_ امام خميني رحمه الله … 265

_ آيت اللّه صافي گلپايگاني … 266

فصل چهارم: آيا فيلسوفان يونان باستان موحد بودند؟!! 269

معرفي نويسنده و برخي از آثار وي … 287

ص: 8

بخش اول: گويند: نمي فهميد!!

اشاره

ص: 9

ص: 10

مق_دّم_ه

طرفداران عرفاي صوفي مخالفان و منتقدان را دائما به قشري گري و نفهمي متهم مي کنند و حاضر نيستند با مخالفان عقايد صوفيه به بحث و مناظره آزاد علمي بپردازند و اگر حاضر نيز شوند به جاي بحث علمي، با پيش کشيدن نام برخي از شخصيت هاي محترم ديني سياسي معاصر و اين ادعا که آنان مدافع تفکرات عرفاي صوفي بوده اند با ايجاد ارعاب و سياسي کردن بحث به گونه اي جو را متشنّج مي کنند که آن مخالفْ مجبور به سکوت شود و دم برنياورد!! زيرا اگر بيشتر ادامه دهد انواع و اقسام تهمت هاي سياسي را نوش جان مي کند!!

و از طرف ديگر با قبضه نمودن بسياري از امکانات مالي و تبليغي و رسانه اي با تمام توان سعي در اشاعه نمودن اين تفکرات ناسالم در بين همه اقشار جامعه را دارند و اگر گاهي کتاب يا مجله يا فصلنامه اي در نقد علمي اين جريانات ناسالم فکري در کشور به چاپ برسد به دروغ فرياد وا اسلاما و وا انقلابا و وا اماماي آنان گوش فلک را پر مي کند و اين در حالي است که يک صدم امکانات آنان هم در دست مخالفان و منتقدان عرفاي صوفي نيست!!

ص: 11

اين حقير خود بارها شاهد بوده ام که صدا و سيما به بهانه مباحث عرفاني و ديني و يا علمي از معتقدان اينگونه تفکرات به اسم کارشناسان خبره ديني دعوت نموده و آنان نيز با کمال آرامش مباحث ناصحيح خود را در پوشش عرفان اسلامي تزريق جامعه کرده اند!

حال اگر شخصي احساس تکليف کند و براي مقابله با آن عقايد از مسئولين صدا و سيما صد بار درخواست نمايد، آنان نمي پذيرند و به آن شخص دلسوز، ميدانِ اظهارنظر نمي دهند. در دانشگاه ها هم وضع به همين منوال است و در حوزه هاي علميه _ که بايد تحقيق و آزادانديشي محور باشد _ متأسفانه وضع بسيار بدتر است و بسياري از طلاب در مباحث عقيدتي تفکر و آزادانديشي را رها نموده و در عقايد نيز مقلد شده اند. و اين در حالي است که بارها مقام معظم رهبري با آن عمق نگري و درايت وسيعشان فرموده اند:

کرسي هاي آزادانديشي را در دانشگاه ها و حوزه ها به راه اندازيد.

ولي متأسفانه سخن ارزشمند مقام معظم رهبري به صورت واقعي در مجامع علمي _ به خاطر برخي از منفعت طلبي هاي اشخاص _ جامه عمل به خود نپوشيده است.

اکنون در اين بخش و بخش هاي بعدي با استناد به پاره اي از سخنان عرفا و متصوفه به خوانندگان محترم نشان مي دهيم که آيا مخالفان اين تفکرات، قشري و نفهمند و يا اينکه آنان آزادانديش و تابع وحي مقدس اند؟!!

ص: 12

در پايان اين مقدمه از تمام خوانندگان محترم درخواست مي نمايم که اين مجموعه مختصر را بدون پيش داوري و با فکري آزاد و دور از تعصب مطالعه نمايند و سپس قضاوت کنند.

سيد محسن طيب نيا

5 / 7 / 1393

ص: 13

ص: 14

فصل اول: وحدت وجود و موجود

مهم ترين بحث عرفان بحث وحدت وجود و موجود است. عرفا معتقدند که اين بحث بسيار دقيق و ظريف و عميق است و افراد بسيار کمي در هر عصر مي توانند به اصل معناي آن پي ببرند. در اين ميان بسياري از علماي بزرگ مکتب خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام در طول بيش از هزار سال، عقيده وحدت وجود و موجود را مورد رد و انکار قرار داده و قائلين به آن تفکر را _ در صورت التزام داشتن به آن _ سبب کفر و خروج از دين بيان فرموده اند.

اما همواره عرفا مخالفين اين تفکر را به عدم فهم و شعور و قشري گري متهم نموده اند.

واقعيت غير از اين است که عرفا مي گويند. معناي وحدت وجود و موجود کاملاً واضح و آشکار است و هر کسي که الف باي مکاتب انبياء را خوانده باشد و همچنين در بند تعصبات نيز نباشد به وضوح مي فهمد که عقيده وحدت وجود و موجود مخالف با تعاليم انبياي الهي است.

ص: 15

اعتقاد به وحدت وجود و موجود يعني اعتقاد به اينکه همه چيز به نحوي خداست! اکنون تعريف وحدت وجود و موجود را بشنويد و بعد قضاوت بفرماييد:

عرفاي صوفي مي گويند که وجود و موجود يکي بيش نيست و آن خداست و ما سوي اللّه تعالي هيچ موجودي نيست و تمام پديده ها مظاهر آن موجود واحدند. مي گويند: «زمين و آسمان و ستاره و انسان و حيوان و گياه و … همه و همه، چيزي جز ظهور آن موجود يعني خدا نيست. اين ذات خداست که به اطوار و صورت هاي گوناگون مثل زمين، کوه، ستاره، انسان، دريا و … درآمده است».

مي گويند: «اهل ظاهر پديده ها را جدا از ذات خدا مي دانند، در صورتي که حقيقت اين است که تمام موجودات يک حقيقت اند».

اين تعريف دقيقا همان چيزي است که صوفيه مي گويد. بنابراين تعريف، اشياء و تمام موجودات خود خدا هستند که به صورت ها و شکل هاي گوناگون درآمده است.

اگر صوفيه براي فريب مردم اين را انکار کند به آنها مي گوييم:

اگر همه چيز خدا نيست پس چرا مدام بزرگان اين مرام در کتب خويش مي گويند:

«انسان هر چيزي _ حتي بت _ را که بپرستد در حقيقت خود خدا را پرستيده است»، که ان شاءاللّه بحث آن را مستندا خواهيم آورد.

تعريف وحدت وجود را کمي علمي تر مطرح مي کنيم:

مي گويند: «ذات خداوند که وجود صرف است با تعيّن و شکل پذيري

ص: 16

و خروج از حالت اطلاق به صورت مخلوقات درآمده است، در نتيجه موجودات همان ذات باري تعالي و ظهور او بدين صورت هاست و تفاوت بين خالق و مخلوق نيست مگر به اطلاق و تقييد (نامحدود و محدود)».

با اين تعريف ناگزير هر صفت و خصوصيتي که بر ذات باري يعني وجود مطلق استوار است عينا در اشياء يافت مي شود؛ ولي به صورت محدود و در نتيجه هيچ صفت و يا خصوصيتي نمي تواند در خداوند وجود داشته باشد که اشياء را از آن بهره اي نباشد.

خوانندگان محترم ملاحظه نمودند که طبق اين عقيده پديده ها چيزي جز ظهور ذات خداوند در اشکال و صورت هاي گوناگون نيست!

و اين در حالي است که در مکتب وحي، خداوند خالق اشياء و مباين با آنهاست و آيات قرآن کريم و صدها روايت از امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام اين سخن را به صراحت بيان فرموده اند.

آري، طبق تعاليم وحي، خداوند خالق اشياء است و ذات مقدسش هيچ سنخيتي با اشياء ندارد؛ اما عرفا مي گويند که خداوند به صورت اشياء درآمده است!!

عرفاي صوفي و طرفدارانشان بهترين مثالي که مي زنند تا دقيق و گويا مقصودشان را برساند، مثال موج و درياست. مي گويند: «دريا داراي موج است و موج همجنس دريا بلکه خود درياست، مثال ما و تمام موجودات با خدا همان مثال موج و درياست، يعني تمام پديده ها عين ذات خداوند هستند، همان گونه که موج عين ذات درياست. بنابراين همه موجودات مثل موج و خدا همان درياست و بين موج و دريا هيچ گونه

ص: 17

دوگانگي نيست، بلکه دريا به تلاطم آمده و موج را ايجاد کرده و خدا نيز با ظهور ذات خود موجودات را در عالم پخش نموده است».

خوانندگان محترم همانگونه که ملاحظه نمودند اين عقيده مغايرت کامل با تعاليم وحي دارد، زيرا پذيرفتن اين عقيده يعني پذيرفتن همه چيز خدايي. اين گروه، علماي بزرگ و مجاهد و وارسته شيعه _ که اين عقيده را کفرآميز بيان فرموده اند _ را متهم به عدم فهم و درک مي کنند. بزرگاني چون شيخ صدوق، شيخ مفيد، شهيد اول، شهيد ثاني، علامه حلي، علامه مجلسي، شيخ حر عاملي، مقدس اردبيلي، شيخ مرتضي انصاري، علامه بحرالعلوم و ده ها و صدها نفر ديگر از بزرگان مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام که اين عقايد باطل را نپذيرفتند و بنا بر وظيفه ديني خود در برابر صوفيه ايستادند را متهم به نفهمي مي کنند!!

و براي جا انداختن اين تفکر و عقيده ضد توحيدي، مدام نام برخي از علماي معاصر که گرايشاتي به اين تفکرات داشتند را مي آورند.

ما در مقابل جواب مي دهيم:

1. مباحث عقيدتي تقليدي نيست.

2. در برابر هر تعداد از رجال معاصر را که شما نام ببريد، حداقل صد اسم از علماي وارسته شيعه را مي توان بيان کرد که با اين تفکرات به شدت مخالف بودند.

3. ملاک سنجش، قرآن و تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است و سخنان اشخاص در صورتي قابل پذيرش است که مخالف با عقل

ص: 18

و شرع نباشد و وحدت وجود مخالفت آشکار با تمام آموزه هاي انبياء و عقل سليم و وجدان بيدار دارد.

اين سخن را دقت کنيد:

جناب آقاي دکتر سيد يحيي يثربي کتابي جامع و گويا به نام عرفان نظري، تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مباحث تصوف در آموزه هاي تصوف دارد. اين کتاب که در سطوح بالاي معارف دانشگاهي تدريس مي شود حاوي مباحث دقيق عرفاي منتسب به اسلام است. در اين کتاب نويسنده علاوه بر تبيين مباحث عرفاي صوفي، آنان را تأييد نيز نموده است. نامبرده در تأييد و تبيين وحدت وجود مي نويسد:

هستي حقيقت واحدي است که در باطن با وحدت کامل خويش از هرگونه تفرقه و کثرتي منزه است و ظاهري دارد که منشأ نمايش کثرت است و اين کثرت ها، ظاهري و خيالي هستند نه واقعي و حقيقي که:

جناب حضرت حق را دويي نيست

در آن حضرت من و ما و تويي نيست

من و ما و تو و او هست يک چيز

که در وحدت نباشد هيچ تمييز(1)

حقيقت به منزله آب دريا و پديده ها و حوادث، همچون امواج و حباب اند که در نگرش سطحي، حباب و امواج، حقايق جداگانه به نظر مي رسند؛ اما با يک نظر عميق، روشن مي شود که در آنجا هرچه هست آب است و بس و بقيه جلوه ها

ص: 19


1- شعر از شيخ محمود شبستري در گلشن راز.

و مظاهر آن آب اند و داراي تحقق و ذات جداگانه و مستقلي نيستند و در حقيقت نيستي هاي هستي نما مي باشند.

موج هايي که بحر هستي راست

جمله مر آب را حباب بود

گرچه آب و حباب باشد دو

در حقيقت حباب، آب بود

پس از اين روي هستي اشياء

راست چون هستي سراب بود(1)

اين استاد با تجربه و مسلم فلسفه و عرفان که سال هاي متمادي از عمر خويش را صرف نوشتن و تدريس فلسفه و عرفان نموده بود، عاقبت به دعاي خير امام عصر عَلَيهِ السَّلام متنبّه شده و دست از تمام تفکرات خويش در حمايت از فلسفه و عرفان شسته است و تبديل به يکي از منتقدين فلسفه و عرفان _ آن هم با استدلالات محکم _ گشته است.

وي در کتاب فلسفه عرفان _ که در نقد عرفان و فلسفه منتسب به اسلام است _ در رد و ابطال عقيده وحدت وجود و موجود مي نويسد:

چنان که پيداست توحيد در نظر علماي دين، يعني نفي خدايان و معبودهاي مختلف و متعدد و قبول يک خدا يعني لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، و اين مطلبي است روشن و آشکار که نيازي به هيچ گونه تفسير و توضيح و دقت و تأمل فوق العاده ندارد؛ اما توحيد عرفان به معني وحدت وجود و موجود مقوله ديگري است که بر اساس آن تنها يک حقيقت، وجود واقعي دارد

ص: 20


1- عرفان نظري، ص 38 و 39.

و پديده هاي ديگر همه مظاهر و تعيّنات آن حقيقتند و با اين حساب بايد همه چيز خدا و خدا همه چيز بوده باشد و اين هم چيزي است که نه با متون شرعي قابل تطبيق است و نه با مباني عقايد ديني سازگار. و ما از يکي از آثار مبسوط به رد عرفان و تصوف به نام مصرع التصوف تأليف برهان الدين بُقاعي (809 _ 885) نمونه هايي در اين باره نقل مي کنيم:

«شيخ زين الدين عبدالرحيم بن حسين عراقي، که بقاعي وي را به لقب شيخ شيوخ، امام قدوه و شيخ الاسلام و حافظ عصرش خوانده درباره ابن عربي مي گويد: پس، اين مخالف خدا و رسول خدا و همه مؤمنان _ يعني ابن عربي _ آمد و کار صوفيه را تصويب نموده و آنان را جزو خداشناسان دانسته و گفته است:

«در حقيقت عارف کسي است که حق را در همه چيز مي بيند، بلکه آن را عين همه چيز مي داند فَانَّ العارفَ مَنْ يَرَي الحَقَّ في کُلِّ شَي ءٍ بَل يَراهُ عين کُلّ شَي ء». (فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ هارونيِّه)

و بي ترديد شرک گوينده اين سخن از شرک يهود و نصارا بدتر است؛ چه يهود و نصارا بنده اي از بندگان مقرب الهي را پرستش نمودند و ابن عربي پرستش گوساله و بت را عين پرستش خدا مي داند، بلکه سخن وي بدانجا مي انجامد که خدا را عين سگ و خوک و … بدانند و عين کثافات او. يکي از فاضلان اهل علم و راستگو براي من نقل کرد که حدود اسکندريه يکي از پيروان اين مرام را ديدم که به من اظهار داشت خداي تعالي عين همه چيز است و خري از آنجا مي گذشت. از او پرسيدم: اين خر هم؟! پاسخ داد که: بلي

ص: 21

و اين خر هم! و مدفوع آن هم!! گفتم: اين مدفوع؟! گفت: بلي، و اين مدفوع هم!!(1)

مدافعان تفکرات صوفيه، آن زماني که استاد دکتر سيد يحيي يثربي در آثار و نوشته هايش از عرفا و عقايدشان تمجيد مي نمود وي را صاحب ذوق و فهم مي دانستند، ليکن اکنون که با آگاهي در رد صوفيه سخن مي گويد به وي مي گويند: آقاي يثربي چيزي از عرفان نمي داند!!

آري؛ اين است منطق اين آقايان که مدام با چماق نفهمي بر سر منتقدان مي کوبند.

باز مطلب جالب تري بشنويد:

دانشمند و متفکر ارجمند عصر ما مرحوم علامه محمدتقي جعفري کتابي به نام مبدأ أعلي دارد. وي در اين کتاب ارزشمند با دلايل علمي مستحکم عقايد صوفيه را مورد ابطال قرار داده است. متأسفانه اين کتاب ارزشمند در زمان حيات مؤلف به صورت معدود به چاپ رسيد و بعد از وفات وي، مغرضان آن کتاب را از کتابخانه ها جمع آوري نمودند و ديگر نيز به چاپ نرساندند!! وي در آن کتاب ارزشمند در ردّ وحدت وجود و موجود مي فرمايد:

مکتب وحدت وجود و موجود، با روش انبياء و سفراي حقيقي مبدأ اعلي تقريبا دو جاده مخالف بوده و به همديگر مربوط نيستند، زيرا انبياء همگي و دائما بر خداي واحد، ماوراء سنخ اين موجودات مادي و صوري تبليغ و دعوت

ص: 22


1- فلسفه عرفان، ص 168.

کردند و معبود را غير از عابد تشخيص و خالق را غير از مخلوق بيان کرده اند.(1)

اما زماني که سخن اين متفکر ارجمند را _ در رد صوفيه و وحدت وجود _ براي طرفداران عقايد صوفيه مي خوانيم با کمال تعجب اين دانشمند بزرگ را نيز متهم به نفهمي مي کنند و مي گويند:

«مرحوم علامه جعفري هر چند دانشمند ارجمندي بوده، وليکن او در علوم معرفتي دستي نداشته و سخنان عرفا را نفهميده!!»

اما غافل از اينکه اين دانشمند بزرگ علوم اسلامي از قبل آنان را رسوا نموده و فرموده که آقايان وحدت وجودي و طرفدارانشان اگر علامه دهري را ببينند که وي وحدت وجود را قبول نداشته باشد در نظرشان آن شخص بيسوادي است که حتي دست چپ و راست خودش را نمي شناسد؛ وليکن اگر آن شخص وحدت وجودي باشد در ديدگاه اين آقايان علامه دهر است!!

اکنون متن سخن مرحوم علامه جعفري را بشنويد:

اگر اصل را با وجود و موجود را واحد شخصي عقيده کردي [يعني به وحدت وجود و موجود اعتراف کني] اعلم دوراني، اگرچه الف را از باء تشخيص ندهي و بالعکس اگر راجع به وحدت وجود و موجود اظهار نظر کني، [آن را زير سؤال ببري] جاهل ترين مردمي اگرچه اعلم دوران باشي!(2)

ص: 23


1- مبدأ اعلي، ص 74.
2- مبدأ اعلي، ص 108 و 111.

باز هم بشنويد:

استاد ارجمند، جناب آقاي مصباح يزدي که در علم کلام و فلسفه متبحّر و صاحب نظر است در کتاب دروس فلسفه در رد وحدت وجود و موجود مي گويد:

قولي که به صوفيه نسبت داده اند و ظواهر کلماتشان بر اين مطلب دلالت مي کند اين است که وجود واحد شخصي است و حقيقت وجود، همان ذات مقدس حق تعالي است. موجود به معناي حقيقي هم اوست و غير از او هيچ موجودي حقيقتا موجود نيست و وجودي که به اشياء ديگر نسبت داده مي شود مجازي است: «ليس في الدار غيره ديّار» پس وجود منحصر به واجب تعالي است [يعني هرچه که هست خداست] .

سپس اين استاد ارجمند در نقد اين سخن عرفا مي نويسد:

بدون شک چنين نظري به حسب آنچه از ظاهر عبارات به دست مي آيد قابل قبول عقل نيست. ما همه درک مي کنيم که موجوديم، همه درک مي کنيم که وجود هر فرد غير از وجود ديگري است و اينکه وجود انسان، غير از وجود ساير موجودات است و وجود همه مخلوقات غير از وجود خداست. بنابراين قائل شدن به اينکه هيچ چيز غير از خدا موجود نيست به سفسطه شبيه تر است تا به يک کلام فيلسوفانه؛ البته خود آنها هم مي گويند اين مطلب را عقل

ص: 24

درک نمي کند، چيزي است که بايد با شهود يافت و فوق عقل است.

خوب! اگر کسي ادعا کند ما چيزي را مي پذيريم که عقل نمي پذيرد، با او در سطح فلسفه نمي توان بحث کرد، چون در فلسفه فقط بحث از چيزهايي است که عقل درک مي کند. حال آيا مي شود چيزي را عقل نفي کند و چيز ديگري آن را اثبات کند؟! چنين چيزي قابل قبول نيست و ما نمي توانيم بپذيريم که حقيقتي را عقل نفي کند و از راه ديگري اثبات شود و الاّ بايد باب تعقل را بست و گفت: عقل حق درک حقايق را ندارد. اين چيزي خلاف وجدان و بداهت عقل است، پس اين قول [وحدت وجود و موجود] چنانچه از ظاهرش به دست مي آيد قابل قبول نيست.(1)

خوانندگان محترم ملاحظه فرمودند که جناب استاد مصباح يزدي عقيده وحدت وجود و موجود را مغلطه اي بيش نمي داند.

بنده اتفاقاً روزي با چند نفر از آقايانِ مدافع عرفاي صوفي، در نقد وحدت وجود مناظره مي کردم. آنان مدام از چماق نفهميده اي! نفهميده اي! استفاده مي کردند. گفتم: استاد مصباح يزدي که انديشمندي مطرح است نيز اين عقيده را ابطال کرده است. آنگاه متن سخن استاد مصباح را قرائت نمودم، اما با کمال تعجب ديدم که آن آقايان گفتند:

«آقاي مصباح يزدي فقط متکلمي است که از علوم عرفاني چيزي نمي داند و او سخنان عرفا را نفهميده است!!»

در پيش خود گفتم: «چقدر بد است انسان همه را نفهم بداند و خود را اهل فهم و شعور!»

ص: 25


1- دروس فلسفه، ص 120.

آنگاه به ياد سخن صاحب مُمِدُّ الهِمَم افتادم که مخالفان انديشه هاي خود را دشمن ناميده و گفته است:

الهي! شکرت که دوستانم عاقل اند و دشمنانم احمق!(1)

و در ادامه مي گويد:

_ الهي! شکرت که نفخه و نفسي از دم عيسوي را به حسن داده اي که مرده زنده مي کند.

_ الهي! شکرت که حول حاملين عرشم.

_ الهي! شکرت که شاخه اي از شجره طوبايم.

_ الهي! شکرت که حسن تا کنون شاکر و حامد بود و اکنون شکر و حمد شد.

_ الهي! شکرت که فهم بسيار چيزها را به حسن عطا فرموده اي و دهنش را بسته اي.

وليکن آنچه در عرفان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام مشاهده مي شود فقر ذاتي انسان است؟

حال از مولاي متقيان اميرمؤمنان علي عَلَيهِ السَّلام اين مناجات فوق العاده زيبا و عرفاني را ملاحظه بفرماييد:

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْمَوْلَى وَ أَنَا الْعَبْدُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلَّا الْمَوْلَى؟

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْمَالِكُ وَ أَنَا الْمَمْلُوكُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ إِلَّا الْمَالِكُ؟

ص: 26


1- الهي نامه، ص 72، چاپ اول.

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْعَزِيزُ وَ أَنَا الذَّلِيلُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الذَّلِيلَ إِلَّا الْعَزِيزُ؟

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلَّا الْخَالِقُ؟

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْعَظِيمُ وَ أَنَا الْحَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْحَقِيرَ إِلَّا الْعَظِيمُ؟

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيفَ إِلَّا الْقَوِيُّ؟

مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلَّا الْغَنِيُّ؟

اي آقاي من! اي آقاي من! تو مولايي و من بنده توام و آيا در حق بنده چه کسي جز مولايش ترحم خواهد کرد؟

اي آقاي من، اي آقاي من! تويي مالک وجود من و من مملوک توام و آيا در حق مملوک جز مالکش که ترحم خواهد کرد؟

اي آقاي من، اي آقاي من! تويي با عزت و اقتدار و من بنده ذليل توام و آيا در حق شخص ذليل جز ذات با عزت و اقتدار که ترحم خواهد کرد؟

اي آقاي من، اي آقاي من! تويي آفريننده و من مخلوق توام و آيا در حق مخلوق جز آفريننده او چه کسي ترحم خواهد کرد؟

اي آقاي من، اي آقاي من! تويي خداي بزرگ و من بنده حقير ناچيز و آيا چه کسي در حق بنده ناچيز جز خداي بزرگ ترحم خواهد کرد؟

ص: 27

اي آقاي من، اي آقاي من! تويي قوي و توانا و من ضعيف و ناتوانم و آيا در حق ضعيفي ناتوان جز شخصي قوي توانا که ترحم خواهد کرد؟

اي آقاي من، اي آقاي من! تويي بي نياز و غني و من نيازمند و فقيرم و آيا در حق فقيري محتاج جز غني بي نياز که ترحم خواهد کرد؟

آري، ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا!!

ص: 28

فصل دوم: بيان برخي از سخنان ابن عربي و تابعان وي در وحدت وجود

پذيرفتن اين عقيده که تمام موجودات و تمام اشياء چيزي جز ظهور و جلوه گر شدن ذات خداوند در عالم نيست و اشياء عين ذات خداوند هستند، مفاسد گوناگوني را به دنبال دارد که در اين فصل و فصل هاي بعدي اشاره اي به آن مي کنيم.

به هر حال صوفيه و طرفدارانشان به مخالفان مي گويند: «شما نمي فهميد و قشري هستيد» در صورتي که عقيده وحدت وجود مخالف با عقل و وحي و وجدان و اخلاق است.

اکنون خوانندگان محترم برخي از سخنان ابن عربي _ که بزرگِ وحدت وجودي هاست _ و تابعان وي را بشنويد و قضاوت کنيد:

_ و ليس وجود الاّ وجود الحق، بصور أحوال ماهي عليه الممکنات في أنفسها و أعيانها.(1)

ص: 29


1- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ يعقوبي، ص 96.

در عالم جز وجود حق متعال وجودي نيست، و هم اوست که به صورت ها و احوال گوناگون [که به آنها] ممکنات و مخلوقات [گفته مي شود] متعين شده و ظهور يافته است.

مي گوييم:

1 _ اگر در عالم جز وجود خدا _ که همانند خميربازي کودکان به اشکال گوناگون درآمده است _ وجود ديگري نيست، پس چرا خداوند براي هدايت انسان ها پيامبران را فرستاد؟!

2 _ از آنجا که طبق عقايد شما صوفيه اشياء مراتب وجودي خداوندند. آيا خداوند به سوي ذات خودش انبياء را ارسال نمود؟!

3 _ اگر اشياء که مراتب ذات خدا هستند سزاوار هدايتند، آيا با اين عقيده مي توان گفت که ذات خداوند کامل و بي نقص است؟!

4 _ پس تعاليم پيامبران و امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام چه مي شود که مدام مي فرمودند:

خداوند متعال خالق اشياء و غير اشياء است؟!!

ابن عربي مي گويد:

وَ بِالأَخبارِ الصَّحيحِ انَّهُ عينُ الأَشياءِ وَ الأَشياءُ مَحدودةٌ وَ انْ اخْتَلَفت حُدودها. فَهُوَ مُحَدَّد بِحَدِّ کُلِّ مَحدودٍ فَما يحدّ شَي ء اِلاّ وَ هُوَ حَدّ لِلْحقِّ فَهُوَ السّاري في مُسَمّي المَخلوقاتِ وَ المُبدعاتِ وَ لَو لَمْ يَکُن الأمر کَذلِکَ ما صَحّ الوُجود فَهُوَ عَين الوُجودِ فَهُوَ عَليٰ کُلِّ شَي ءٍ حَفيظ.(1)

ص: 30


1- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ هودي، ص 111.

اکنون ترجمه و توضيح آن را از استاد حسن زاده آملي بشنويد:

خداوند عين اشياء است و اشياء محدود است با حدود مختلف، پس او با حد هر محدودي، محدود يعني که متعين است. چرا که او عين هر محدودي است. بنابراين در هر محدودي حد متعين حق است و او به صورت آن محدود متجلي. پس او در صور و حقايق جميع موجودات ساري و ظاهر است، و اگر حق در موجودات سريان و ظهور نمي يافت هرگز موجودي وجود نمي يافت که وجود هر موجودي از ناحيه اوست. بنابراين تنها حق تعالي است که عين وجود محض است و به ذات خود محيط بر اشياء و حافظ آنهاست.(1)

مي گوييم:

1 _ اين چه خدايي است که ذات او سرريز کرده و سريان يافته و در عالم پخش شده و موجودات را پديد آورده؟!

2 _ اين چه خدايي است که با حدود اشياء محدود مي شود؟!

3 _ اين چه خدايي است که به همه اشکال حتي بت و حيوانات نيز در مي آيد؟!

4 _ با اين تفکرات صوفيانه، چگونه مي توان ذات خداوند را از ترکيب و تحول مبرّا دانست؟!

5 _ اين چه تفکر باطلي است که اگر ذات خداوند سرريز نکند و جاري نشود موجودات ايجاد نمي شوند؟!

ص: 31


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 274.

در حالي که در تعاليم وحي و معصومان عَلَيهِمُ السَّلام آمده که خلق خدا «من العدم» است، يعني اشياء معدوم بودند و خداوند آنها را ايجاد نمود:

يا من خلق الاشياء من العدم.(1)

و در صدها سخن امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام اين حديث و يا مضمون اين حديث آمده است:

خَلَقَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْ ءٍ

يعني خداوند اشياء را ايجاد نمود بدون ماده و نقشه و اين در حالي است که ابن عربي و طرفدارانش و ساير صوفيه مي گويند:

خداوند از ذات خود اشياء را ايجاد نمود!!

و اين سخن با روح تمام اديان الهي در تغاير است.

هرگاه از صوفيه و طرفدارانشان اين پرسش هاي اساسي را مي کنيم پاسخ مي دهند: «شما سخنان عرفا را نفهميده ايد!!»

فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الوُجود وَ المَوجود وَ هُوَ المَعبود في کُل مَعبود وَ في کُلِّ شَي ءٍ وَ هُوَ وُجودُ کُلِّ شَي ءٍ.(2)

همان خداوند است که وجود و موجود است و اوست که در هر معبودي و در هر چيزي پرستيده شده است.

مي گوييم:

1 _ اگر فقط خداوند در عالم موجود است، آيا آنگاه که در قيامت خداوند مجرمان را در جهنم مي کند ذات خودش را مي سوزاند!!

ص: 32


1- فرازي از دعاي جوشن کبير.
2- الفتوحات المکيه، ج 1، ص 475.

2 _ آيا جهنم هم ذات خداست؟!

3 _ آيا اين عقيده چيزي جز انکار قيامت است؟!

4 _ اگر معبودي جز خدا در عالم نيست و امثال بت و ستاره و شيطان _ طبق اين سخن _ سزاوار پرستش اند، پس چرا خداوند در قرآن از پرستش شيطان و ستاره و بت نهي فرموده است؟!

5 _ طبق ديدگاه شما صوفيه که تمام اشياء ظهور ذات خدا در قوالب گوناگون است آنگاه که انسان و يا موجودات ديگر خدا را پرستش مي کنند، آيا خدا خودش را مي پرستد؟!

خوانندگان محترم ملاحظه فرموديد که اين تفکرات باطل، تمام تعاليم انبياي عظام را ويران مي کند.

با اين حال حرف بسياري از آقايان اين است که شما نمي فهميد و قشري هستيد!!

در فُتوحاتِ مَکيِّه مي گويد:

وَ فى كُلِّ شَىْ ءٍ لَهُ آيَةٌ // تَدُلُّ عَلَى أنَّهُ عَيْنُه

و در فصّ هودي فُصوصُ الحِکَم مي گويد:

وَ ما خَلق تراه العين // اِلاّ عينه حقّ

و چشم نمي بيند خلقي را مگر اينکه عين او حق است.

طبق اين سخن تمام اشياء عين ذات خدا هستند.

اکنون به دو سخن نوراني از امام عارفان حقيقي _ که تفکرات ابن عربي و طرفدارانش را ابطال مي کند _ توجه فرماييد:

وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ

ص: 33

التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ إِنَّهُ رَبٌّ خَالِقٌ غَيْرُ مَرْبُوبٍ مَخْلُوقٍ كُلُّ مَا تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلَافِهِ(1)

شناخت او توحيد است و توحيد او، جدا کردن اوست از مخلوقاتش [يعني مباين دانستن او از مخلوقاتش] و حکم کردن در مورد جدا بودن او در مباينت صفات است [يعني ذات خداوند غير اشياء است] نه کناره گيري از خلقش [يعني هرچند که خداوند مباين و غير اشياء است اما سيطره تام بر آنها دارد] او پروردگار آفريننده است. پرورش يافته و مخلوق نيست. آنچه درباره او تصور شود، او غير آن است.

الذي بان من الخلق فلا شي ء کمثله.(2)

خداوند کسي است که از آفريدگانش جداست و مباين با آنهاست و هيچ چيز مانند او نيست.

باز يکي ديگر از مولانا اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام بشنويد:

… يَا مَنْ دَلَ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ (3)

اي کسي که ذاتش به ذاتش دلالت مي کند و از همجنس و هم سنخ بودن با مخلوقاتش منزه است.

و صدها روايت ديگر.

ص: 34


1- بحارالانوار، ج 4، ص 253، ح 7.
2- توحيد صدوق، ص 32.
3- بحارالانوار، ج 84، ص 339، ح 19.

اکنون بنگريد که چه ميزان تفاوت است بين سخنان عرفاي صوفيه و سخنان مولانا اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام.

در ديدگاه صوفيه، اشياء چيزي جز ظهور ذات خداوند در مراتب نيست، اما مولاي عارفان حقيقي خدا را غير اشياء معرفي مي کند.

عرفاي صوفيه، خداوند را عين اشياء مي دانند، اما در کلام مولانا اسداللّه الغالب عَلَيهِ السَّلام خداوند مباين با اشياء است.

اما باز هم آقايان مي گويند شما نمي فهميد!!

از امام باقر عَلَيهِ السَّلام نيز موردي را بشنويم:

إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْه .(1)

ذات خداوند از ذات خلق تهي و خالي است و ذات خلق هم از ذات خداوند تهي و خالي است.

از امام رضا عَلَيهِ السَّلام نيز حديثي را بشنويم:

فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِه .(2)

پس هرچه که در مخلوقات است آن در خدا پيدا نمي شود و آنچه که در مخلوقات است ممتنع و محال است که در خدا باشد.

و صدها حديث ديگر با اين مضمون در کلام نوراني و گهربار

ص: 35


1- اصول کافي، ج 1، ص 82.
2- بحارالانوار، ج 4، ص 230، ح 3.

معصومان عَلَيهِمُ السَّلام يافت مي شود که اساس تفکرات عرفاي صوفيه را ويران مي سازد.

ابن عربي در کتاب فُصوصُ الحِکَم در فصّ عيسويه مي گويد:

نصارا با گفتن «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَم » از اين جهت کافر نشدند که خدا را با عيسي متحد شمردند، بلکه کفر آنها براي اين بود که قائل به الوهيت عيسي عَلَيهِ السَّلام به تنهايي بودند، و اين خطا بود؛ زيرا خداوند هم عيسي است و هم هر چيز ديگري که ما در اين عالم مي بينيم.

استاد حسن زاده آملي در شرح سخنان ابن عربي با تأييد سخنان وي مي گويد:

اينکه آنان گفتند: خداوند مسيح بن مريم است از جهت تعيّن هويت حق به صورت عيسي راست گفته اند!! و همچنين اينکه عيسي بن مريم است راست گفته اند؛ وليکن حصر حق تعالي در صورت عيسي نادرست و باطل است، زيرا همه عالم چه غيب و چه شهود صورت حق است نه عيساي فقط!!(1)

مي گوييم:

1 _ اين آقايان با تفسير به رأي خود _ که براساس وحدت وجود و موجود است _ کاملاً معاني قرآن را عوض مي کنند. آيا خداوند مي گويد مسيحيان که گفتند عيسي خداست، راست گفته اند؟!

2 _ آيا قرآن مي گويد که کفر مسيحيان به اين علت بود که گفتند: عيسي

ص: 36


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 357.

فقط خداست! و اگر مي گفتند هم عيسي خداست و هم همه عالم، موحد مي شدند؟!!

باز هم زماني که اين سخنان بي اساس توسط مخالفان صوفيه مورد ابطال قرار مي گيرد طرفدارانشان مي گويند:

«شما عمق معاني سخنان عرفا را نفهميده ايد!!»

_ در شرح و توضيح وحدت وجود ابن عربي، قيصري _ مشهورترين شارح وي _ مي گويد:

هو المسمّي بالْمُحْدَثَاتِ بحسب تنزلاته في منازل الأکوان.(1)

اوست [يعني خداست] که به نام حوادث و پيشامدها ناميده مي شود به جهت ترتيب نزول و پايين آمدنش از مقام خدايي و قرار گرفتنش در جايگاه موجودات و مخلوقات.

مي گوييم:

آن خدايي که تنزل کند و به صورت مخلوقات درآيد چه خدايي است؟ مگر خدا ورايِ ترکيب و تحول و زمان و مکان نيست؟

بايد گفت:

که تَهِ اين سخنان به اصطلاح عرفاني، سخنان زنادقه است. همان گونه که مرحوم علامه جعفري نيز چنين مضموني را در کتاب مبدأ أعلي بيان مي کند.

ص: 37


1- شرح فُصوصُ الحِکَم قيصري، ص 159.

_ اين شارح کلام ابن عربي، در جاي ديگري مي گويد:

إنّ لکلّ شي ء، جمادا کان أو حيوانا، حياة و علما و نطقا وارادتا، و غيرها ممّا يلزم الذات الالهية، لأنّها هي الظاهرة بصور الحمار و الحيوان.(1)

براي هر چيزي چه جماد، چه حيوان، حيات، علم و نطق و اراده و صفاتي مانند آن باشد که آن صفات از خصائص ذات الهي است، پس اين خود خداوند است که به صورت حيوان و الاغ ظاهر شده است.

مي گوييم:

1 _ پناه مي بريم به ذات اقدس الهي، از اين گونه جسارت ها به خداوند متعال.

2 _ اين گروه از خدا بي خبر که همه را متهم به نفهمي مي کنند به راحتي مي گويند که حمار نيز خداست که اين گونه ظاهر شده است!!

3 _ اگر کسي به آنان اين فحش را بدهد چه بسا اگر بتوانند سرش را از تن وي جدا مي کنند، اما به راحتي مي گويند: «حمار نيز ظهور ذات خداست!!» (نستجير باللّه)

ملاّ صدرا که فلسفه اش را با اصالت وجود آغاز و سپس به وحدت مشکک وجود مي رسد نهايتا مقهور سخنان ابن عربي مي شود و در تأييد وحدت وجود و موجود مي گويد:

کذلک هداني ربّي بالبرهان النيّر العرشي الي صراط

ص: 38


1- شرح فُصوصُ الحِکَم قيصري، ص 252.

مستقيم من کون الموجود و الوجود منحصرا في حقيقة واحده … و ليس في دار الوجود غيره ديّار، و کلّما يترآي في عالم الوجود أنه غير الواجب المعبود انّما هو من ظهور ذاته و تجلّيات صفاته الّتي هي في الحقيقة عين ذاته … فکلّ ما تدرکه فهو وجود الحق في أعيان الممکنات.(1)

اين چنين مرا پروردگارم با برهان آسماني به سوي صراط مستقيم هدايت فرمود که وجود و موجود و آنچه که هست منحصر در يک حقيقت واحد [يعني خدا] است و در دار حقيقت، موجودي جز خدا نيست و ديگران نيز فقط عبارت از تجلي و ظهور ذات خداوند و صفات او هستند که در حقيقت، آنها عين ذات او هستند، پس هرچه را درک مي کني آن وجود خداوندي است به صورت پديده ها و ممکنات.

مي گوييم:

1 _ طبق اين سخن که جز خدا هيچ موجودي در عالم وجود ندارد و همه چيزهايي که مي بينيم چيزي جز ظهور ذات خدا نيست، ديگر درست نيست که ما به خداوند نسبت خالقيت بدهيم و اين تعابير تماما بي معنا و بي محتوا خواهد بود، زيرا وقتي خود اوست که هر دم به شکلي جلوه و ظهور دارد ديگر معناي خالق، جاعل، مبدع و باري _ که در سراسر قرآن درباره خداوند آمده است _ بي معنا خواهد بود.

ص: 39


1- اَسفارِ اَربَعَه، ج 2، ص 292 و 293.

2 _ همچنين نتيجه چنين ديدگاهي _ که جز خداوند در عالم موجود ديگري نيست _ مي شود:

1. نفي عقاب و ثواب

2. لغو بودن شرايع آسماني

3. زير سؤال رفتن اصل تکليف

4. لغو و بازيچه بودن جهان آفرينش

چرا که سائل و مسئول يکي است، ثواب کننده و جواب دهنده يکي است و عذاب کننده و عذاب شونده هم يکي است. پس خداوند که «عين مخلوقات» است العياذ باللّه، تمام کارهاي بد را خودش کرده و به کسي نمي شود تعرض کرد، يعني فاعل کارهاي شر کسي نيست غير از خودش، لذا ثواب و عقاب هم بي معناست!

3 _ طبق اين ديدگاه نبوت انبياء هم باطل است. بايد خدايي و مخلوقي باشد که بگوييم پيامبر از جانب او آمد، حال آنکه طبق اين ديدگاه من و مايي در کار نيست و «پيامبري» صدق نمي کند، مؤمن و کافري هم صدق نمي کند، چون همه او هستند!

همان گونه که ابن عربي نتوانست بپذيرد که فرعون کافر مستکبر موجودي باطل بود. او در کتاب فُصوصُ الحِکَم در فَصِّ موسويِّه ادعاي فرعون که مي گفت «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » را ادعاي درست مي انگارد و مي گويد:

فصحّ قوله «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » و ان کان عين الحق فالصورة لفرعون.

ص: 40

پس آنگاه که فرعون نداي انا ربکم الاعلي را سر داد درست گفت، زيرا فرعون هويت و اصلش خود خدا بود و در ظاهر به صورت فرعون بود.

ابن عربي فرعون را اهل نجات مي داند و در همان کتاب مي گويد:

فقبضه طاهرا مطهرا ليس فيه شي ء من الخبث لأنّه قبضه عند ايمانه.(1)

خداوند جان او (فرعون) را گرفت در حالي که چيزي از پليدي در او نبود، چرا که به هنگام ايمان وي جانش را گرفت.

بر هيچ مسلماني اين مسأله پوشيده نيست که خداوند در قرآن فرعون را تبهکار و فاسدي معرفي مي کند که تا دم مرگ نيز متنبه نگشت و او را با حالت کفر ميراند و درون جهنم سرنگون ساخت و نصوص متعددي در قرآن کريم گوياي اين معناست.

اما با کمال تعجب آقاي حسن زاده آملي حرف خداوند را در هلاکت فرعون نمي پذيرد، اما سخن ابن عربي را تأييد مي کند.(2)

اکنون اگر کسي بخواهد از سخن خداوند متعال در هلاکت فرعون دفاع کند بسياري از طرفداران صوفيه مي گويند:

شما نمي فهميد!!

ص: 41


1- فُصوصُ الحِکَم، فصّ موسويه.
2- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 586.

در کتاب علي بن موسي الرضا و الفلسفة الالهية آمده است:

ان غير المتناهي قد ملأ الوجود کله … فأين المجال لفرض غيره.(1)

نامتناهي [يعني ذات خداوند که نامحدود است] تمام وجود عالم را پر کرده است، پس چگونه جايي براي غير او باقي خواهد ماند؟

مي گوييم:

1 _ پس ديگران کيستند؟!

2 _ پس موجودات چه مي شوند؟!

3 _ پس هويت شيطان و طرفدارانش چيست؟ آيا همه آنان ذات خدا هستند؟!

4 _ تو را به خدا اينقدر به مخالفان تفکراتتان نگوييد: «نفهم و قشري» و کمي روي عقايد و سخنان خود بيانديشيد!!

اين استاد ارجمند در جاي ديگر مي گويد:

کلّ ما عداه فهو فيضه، فلا يکون أمرا مباينا عنه.(2)

هرچه غير خداست در حقيقت فيض [رشحات ذات] اوست، پس مباين و جدا از خدا نمي باشد.

مي گوييم:

1 _ اگر تمام اشياء رشحات ذات و فيض خداست که هيچ گونه غيريت

ص: 42


1- علي بن موسي الرضا و الفلسفة الالهية، جناب استاد جوادي آملي، ص 36.
2- علي بن موسي الرضا و الفلسفة الالهية، جناب استاد جوادي آملي، ص 39.

و مباينت با خدا ندارند پس عقل چه مي شود؟! قرآن چه مي شود؟! اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام چه مي شود؟! وجدان چه مي شود؟!

زيرا عقل و قرآن و سخنان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام و وجدان بيدار، همگي اعتراف مي کنند که خداوند مباين و غير مخلوقات خويش است.

2 _ طبق اين سخن استاد که تمام موجودات فيض خداوندند که هيچ گونه مباينتي با او ندارند، پس بايد گفت که نَعُوذُ بِاللَّه مَولانا اَسَدُاللّهِ الغالبِ عَليُ بِن ابي طالب عَلَيهِ السَّلام اميرمؤمنان با فرزند هند جگرخوار يعني معاويه ملعون (پناه بر خدا) يکي است! خير، اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام نور خداست و معاويه ملعون شاگرد مکتب شيطان!

طبق اين ديدگاه خوب و بد وتر و خشک همه با هم يکي مي شوند!!

البته اين استاد ارجمند هرگز نمي گويد: «اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام و معاويه ملعون يکي است»، اما حاصل اينگونه سخنان همين مي شود.

شيخ محمود شبستري مي گويد:

هر آن کس را که اندر دل شکي نيست

يقين داند که هستي جز يکي نيست

و نيز مي گويد:

جناب حضرت حق را دويي نيست

در آن حضرت من و ما و تويي نيست

من و ما و تو و او هست يک چيز

که در وحدت نباشد هيچ، تمييز(1)

ص: 43


1- گلشن راز.

مولوي در ديوان شمس تبريزي مي گويد:

غير خدا در دو جهان هيچ نيست

هيچ مجو غير که آن هيچ نيست

و نيز مي گويد:

آنها که طلبکار خداييد، خداييد

بيرون ز شما نيست، شماييد شماييد

در خانه نشينيد مگرديد به هر سوي

زيرا که شما خانه و هم خانه خداييد

آن کس که نزاييد و نزايد ز شما کس

پاکيد و قيوميد ز تغيير، خداييد(1)

مولوي همان کسي است که در مثنوي از قاتل اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام _ ابن ملجم ملعون _ ستايش مي کند و دست آن پليد را دست خدا مي داند و در همان کتاب عزاداري برسيد و سالار شهيدان را کار بي خردان و احمقان بيان مي کند و در جسارتي بزرگ به محضر مبارک مولانا سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام، قيام وي را کورکورانه معرفي مي نمايد، که سخن وي را در فصل ديگر همين مجموعه خواهيم آورد.

عطار در کتاب جوهر ذات مي گويد:

منم اللّه در عين کمالم

منم اللّه در عين وصالم

منم اللّه خود در خود بديدم

به خود گفتم کلام و خود شنيدم

ص: 44


1- غزليات شورانگيز شمس تبريزي، ص 177.

جامي در ديوان اشعارش مي گويد:

شهود يار در اغيار مشرب جامي است

کدام غير که لَا شَيْ ءَ فِي الوُجودِ سِواه(1)

استاد حسن زاده مي گويد:

الهي تا به حال مي گفتم: «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» الان مي بينم مرا هم: «لا تَأْخُذی سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ».(2)

کلمه شريف «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اساس توحيد اسلامي است. استاد حسن زاده آملي مي گويد که من شرم دارم از گفتن لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، زيرا اين کلمه اثبات غير است در حالي که غيري در عالم وجود ندارد!! ديگران بگويند لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، حسن مي گويد: اللّه، اللّه!!!

متن کلام وي اينگونه است:

الهي! از گفتن نفي و اثبات شرم دارم که اثباتيم؛ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را ديگران بگويند و اللّه را حسن!(3)

مي گوييم:

سخن استاد حسن زاده آملي در حالي است که رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمودند:

نه من و نه گويندگان قبل از من، چيزي مانند کلمه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ نگفته اند.(4)

ص: 45


1- ديوان جامي، غزل شماره 1340.
2- الهي نامه، چاپ اول.
3- الهي نامه، چاپ اول.
4- توحيد صدوق، باب ثواب موحدين، ح 1.

و حضرت امام رضا عَلَيهِ السَّلام از آباء و اجداد طاهرينش تا حضرت اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام و آن حضرت از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و آن حضرت از خداي عزوجل که فرمود:

کَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي (1)

آيا مهمترين و اساسي ترين شعار توحيد لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ نيست؟ آيا پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نفرمود: ُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا؟!

نمي دانم برخي هنگام اذان و اقامه با چه حالي اين ذکر شريف را مي گويند؟! شايد هنگام گفتن _ که به عنوان يک مسلمان بايد در نماز بگويند _ شرمگين مي شوند!!

آقاي صمدي آملي _ که در سطح کشور جلسات عرفاني برپا مي کند _ در تأييد عقيده باطل وحدت وجود و موجود مي گويد:

وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حيوانات و انسان ها است يعني ما دو وجود نداريم، بلکه هرچه هست يک وجود است که در قوالب و اندازه هاي گوناگون ظهور کرده است، نه اينکه وجود زمين غير از وجود آسمان و وجود آسمان غير از وجود حق متعال بوده است.(2)

ص: 46


1- عيون اخبار الرضا عَلَيهِ السَّلام، ج 2، ص 135.
2- شرح نهاية الحکمة، ج 1، ص 124.

و مي گويد:

مراد ما از وحدت وجود، عينيت وجود زمين و وجود آسمان با وجود حق متعال است.(1)

برخي که وجود خدا و آسمان و زمين و ساير موجودات را يکي مي داند، بارها در سخنان خويش به منتقدان عرفان صوفيانه اهانت نموده و حتي مراجع عظام را که وحدت وجود را رد نموده اند اشخاص قشري معرفي کرده است.(2)

حدود دو سه سال قبل، يکي از مدافعان عرفان صوفيانه در جلسه اي به مريدانش گفته بود که:

در روز قيامت، يزيد و شمر و عمر بن سعد [لَعنَةُ اللّهِ عَلَيهِم اَجْمَعين اِليٰ قيامِ يَومِ الدّين] قبل از مؤمنان وارد بهشت مي شوند!! زيرا آنان سبب به کمال رسيدن امام حسين عَلَيهِ السَّلام شده اند. و در ادامه مي افزايد: شمر و يزيد و عمر بن سعد بر همه ما حق دارند، زيرا آنان با شهادت امام حسين عَلَيهِ السَّلام سبب شده اند که براي آن حضرت عَلَيهِ السَّلام گريه کنيم و پاداش بگيريم!!

او تبري جستن از اين ملعونين را ابتدايي بيان کرده است!!

آري، اين است نتيجه فراگيري علوم از راه غير اهل بيت عليهم السلام.(3)

در حقيقت اين چنين سخناني جز به مسخره گرفتن وعده هاي الهي در عقاب کافران و معاندان چيز ديگري نيست، که در حقيقت انکار قرآن است، زيرا خداوند در صدها آيه از آيات قرآن کريم وعده عذاب دائم به کافران و معاندان داده است.

جالب اينجاست آنگاه که صداي مراجع عظام و دلسوزان مکتب

ص: 47


1- شرح نهاية الحکمة، ج 1، ص 115.
2- [رک:] به مجله نورُ الصّادِق عَلَيهِ السَّلام، شماره 21 و 22، صفحه 178.
3- مراجعه شود به فصلنامه نورُ الصّادِق عَلَيهِ السَّلام شماره 21 و 22، صفحه 176 و 177.

خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام بر سر وي بلند شد، او بيانيه اي را صادر نمود و سخنان خويش را توجيه کرد و به گونه اي سخن گفت که ديگران حرف مرا نفهميده اند!!

و با بلند شدن اعتراضات، آقاي محمدحسن وکيلي _ که در بخش بعدي بيانات وي را در دفاع از مباني صوفيه در کلام ابن عربي خواهيم آورد _ جلسه اي را در شهر مقدس مشهد براي برخي از طلاب برقرار نمود و در آن جلسه از سخنان آقاي صمدي آملي _ با دلايل به اصطلاح علمي _ دفاع نمود!!(1)

مرحوم شهيد استاد مطهري درباره سخنان ابن عربي مي گويد:

بعضي از حرف هايي که از او شنيده شده است، شايد از منحط ترين حرف ها است.(2)

اينک مي خواهيم يکي از منحط ترين حرف هاي ابن عربي _ که براساس وحدت وجود زده است _ را نقل کنيم:

ابن عربي در فصوص و فتوحاتش، زن را بهترين مجلا و مظهر خداوند مي داند و مدعي است که وصلت با وي همتراز اتحاد با خداست، چون مرد زن را همانگونه دوست دارد که خداوند انسان را. بدين جهت که کل، عاشق جزء خود است و بالعکس.

ابن عربي در فُصوصُ الحِکَم در فصّ محمديه مدعي شده هنگامي که مرد با زن مباشرت مي کند و از او لذت جنسي مي برد خداوند در زن

ص: 48


1- فايل صوتي آن موجود است.
2- شرح مبسوط منظومه، ج 1، ص 238.

قرار دارد، زيرا خداوند دوست دارد که مرد تنها از او لذت ببرد!!

وي مدعي است که در اين حيات، عنصري برتر از زناشويي وجود ندارد و از اين روست که هنگام تلذّذ با زن شهوت سرتاسر وجود او را فرا مي گيرد و هنگام حصول شهوت، مرد خود را فناي در زن _ که خدا در وي قرار گرفته است _ مي بيند، چه اينکه خداوند غيور است و دوست دارد که مرد تنها از او لذت ببرد. بنابراين در ظاهر التذاذ مرد به وسيله زن است، ليکن در واقع او از ذات خدا لذت مي برد!! (نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ هٰذهِ الأَقاويل).

کاظم محمدي _ از طرفداران صوفيه _ در کتاب ابن عربي بزرگ عرفان نظري مي نويسد:

ابن عربي زن را موجودي خاص و به واقع مظهر و محل ظهور و تجلي حق مي داند. نگاه او به زن و سير و سلوک او و تماس او با ايشان نشان از اين باور دارد که در زن خدا را بيشتر متجلي مي ديده است تا مخلوقات ديگر … ابن عربي اين معنا را مي شکافد و مي پرورد و بسط مي دهد و به فرجام و آشکارا مي گويد که زن بهترين مجلا و مظهر پروردگار است و وصلت با وي همتراز با اتحاد با خداست؛ چون مرد زن را همان گونه دوست دارد که خداوند انسان را. بدين جهت که عشق عالي ترين صورت نيايش و عبادت خداست و رؤيت خدا در زن کامل ترين رؤيت است، زيرا خداوند به صورت غير مادي يعني مجرد مشاهده نمي شود و اين مطلب به نوعي گسترده در کتاب فُتوحاتِ مَکيِّه ثبت شده است.(1)

ص: 49


1- ابن عربي بزرگ عالم عرفان نظري، ص 103.

استاد حسن زاده آملي با تأييد سخنان ابن عربي درباره لذت بردن مرد از زن مي نويسد:

چه اينکه در واقع و نفس الأمر التذاذ به حق است نه به غير حق.(1)

استاد حسن زاده آملي بعد از شرح سخنان ابن عربي در اين مقام جهت موجه جلوه دادن سخنان ابن عربي مي گويد:

خداست که دارد خدايي مي کند!!

مي گوييم:

اين سخن ابن عربي که برخاسته از عقيده وحدت وجود و موجود است، در واقع کفري آشکار و جسارتي بزرگ به خداوند متعال است.

و نيز مي گوييم:

يعني اگر نگوييم که در مباشرت مرد با زن، مرد از خدا لذت مي برد، ديگر خدا، خدايي نمي کند؟!

آري، اين است نتيجه دور شدن از معارف خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام.

ص: 50


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 607.

فصل سوم: مقام بت پرستي در ديدگاه عرفاي صوفيه

دين مبين اسلام همگان را دعوت به تفکر و انديشيدن مي کند، زيرا اين تفکر و انديشه آزاد است که انسان را از تعصبات کور رها مي سازد. تعصبات مهم ترين مانعي است که انسان را از رشد و حرکت به سمت جلو باز مي دارد. در اين باره انديشمند بزرگ معاصر مرحوم علامه محمدتقي جعفري مي گويد:

نه مُثُل افلاطوني صورت تحقق به خود خواهد گرفت و نه بحث از مفهوم و حقيقت وجود خاتمه خواهد يافت، بهتر و بلکه ضروري تر اين است که ما اولاد شرق تشخيص بدهيم که فکر يعني چه؟ و چگونه بايد به کار بست؟ و چه نتيجه اي را بايد از فکر توقع داشته باشيم؟ روح تقليد نبايد ما را به دنبال شبستري و ملاصدرا بکشاند.(1)

آري، روح تقليد نبايد ما را تابع عقايد ناسالم سازد و مرتب به ديگران

ص: 51


1- مبدأ أعلي، ص 8 به بعد.

بگوييم: تو نمي فهمي!! و اگر با تهمت نفهمي نتوانستيم او را از ميدان به در کنيم با زدن انگ هاي سياسي و انتساب وي به برخي گروه ها او را از ميدان به در کنيم!!

موافقان و مروجان تفکرات عرفاي صوفي آيا حجت شرعي براي اينگونه تفکرات _ که بسياري از آن در برابر عقل و نص قرآن قرار مي گيرد _ را دارند؟!! آيا آنان فردا در روز رستاخيز مي توانند جوابگوي حضرت اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام باشند؟!

مرحوم علامه مجلسي مي فرمايد:

پس اگر اعتقاد به روز جزا داري امروز حجت خود را درست کن که چون فردا حق تعالي از تو حجت بطلبد جواب کافي و عذر پسنديده داشته باشي و نمي دانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت و شهادت اين بزرگواران از علماي شيعه بر بطلان اين طايفه [صوفيه] و طريقه ايشان در متابعت از ايشان نزد حق تعالي چه عذر خواهي داشت … يا پناه به ابن عربي خواهي برد که هرزه هايش را در اول و آخر اين کتاب شنيديد و مي گويد جمعي از اولياء اللّه هستند که شيعيان را به صورت خوک مي بينند و مي گويد به معراج که رفتم مرتبه علي عَلَيهِ السَّلام را از مرتبه ابوبکر و عمر و عثمان پست تر ديدم و ابوبکر را در عرش ديدم چون برگشتم به علي عَلَيهِ السَّلام گفتم چون بود که در دنيا ادّعا مي کردي که من از همه آنها بهترم الحال ديدم مرتبه تو را که از همه پست تري.(1)

ص: 52


1- عين الحيوة، ص 577.

بسياري از طرفداران عرفاي صوفي مي گويند که علامه مجلسي درباره ابن عربي قضاوت ناصحيح کرده، زيرا او از عرفان چيزي نمي فهميد!!

مي گوييم:

امثال مرحوم علامه مجلسي پرورش يافته معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام هستند. آري، مرحوم علامه مجلسي سر سفره مولانا اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام نشسته و تناول نموده، نه سر سفره ناکسان!!

آيا مرحوم علامه مجلسي نمي فهمد و ابن عربي که از فرعون و حجاج بن يوسف و متوکل عباسي به بزرگي ياد کرده، مي فهمد؟!!(1)

آيا کسي که از زلال کلام اميرمؤمنان نوشيده و سيماي خويش را با معارف اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام نوراني کرده نمي فهمد، اما ابن عربي که بيشترين فحاشي را به پيروان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام نموده _ به گونه اي که هيچ فرد ناصبي هم اين گونه فحاشي ننموده _ او مي فهمد؟!! (2)

آيا کسي که در حفظ مواريث شيعه عمري را بذل نمود و مجموعه ارزشمند بحارالانوار را نوشت نمي فهمد، اما ابن عربي که برخي از پيامبران بزرگ الهي را _ که چون مي گفتند: بت پرست خداپرست نيست _ به نقص معرفت متهم مي سازد، او مي داند؟!! (3)

آري، قلبي که سليم باشد و وجداني که بيدار باشد هرگز معارف وحياني را رها نمي کند و به دنبال راهزنان عقايد نمي رود.

ص: 53


1- مدارک در فصل ديگر خواهد آمد.
2- مدارک در فصل ديگر خواهد آمد.
3- مدارک در فصل ديگر خواهد آمد.

اکنون خوانندگان محترم به مقام بت پرستي در مرام صوفيانه توجه بفرماييد:

صوفيه که معتقد به وحدت وجود و موجودند و اشياء را چيزي جز مراتب ذات خدا نمي دانند، پرستش هر چيز _ حتي بت _ را پرستش خدا مي دانند.

ابن عربي مي گويد:

وَ الْعارفُ المُکَمَّل مَنْ رَأَيٰ کُلَّ مَعبودٍ مَجْليٰ لِلْحَقِّ يعبد فيهِ و لِذَلِکَ سمّوهُ کُلَّهُم اِلٰهاً مَعَ اِسْمِهِ الخاص بِحَجَرٍ أَو شَجَرٍ أَو اِنسانٍ أَو کَوکَبٍ أَو فَلَکٍ هَذا اِسمُ الشَخصية فيهِ.(1)

استاد حسن زاده در ترجمه و شرح سخن ابن عربي مي گويد:

عارف مکمل [کمال يافته] کسي است که هر معبود را _ خواه مشروع باشد و خواه غير مشروع _ [يعني خدا باشد يا بت يا هر چيز ديگري] مجلاي حق مي بيند که حق در آن مجلا پرستش مي شود. از اين رو معبود را اله ناميدند، با اينکه او را اسم خاص است که مسمّي به حجر يا شجر يا حيوان و يا انسان يا کوکب يا فلک است که حقيقت کليه [يعني وجود خداوند متعال] به اعتبار تعيناتش [يعني موجودات که تنزل ذات الهي در قوالب گوناگونند] به اسم اين شخصيت ها موسوم شده است.

خوانندگان گرامي ملاحظه فرمودند که در ديدگاه عارف متکامل!! هر شيئي اله و سزاوار پرستش است چه مشروع باشد يعني خدا فرموده باشد

ص: 54


1- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ هارونيِّه.

و چه مشروع نباشد، يعني خدا نفرموده باشد!! زيرا خداوند به صورت اشياء متعيّن شده است، پس همه موجودات معبود و سزاوار پرستش اند!!

و اين سخني است که با روح تمام اديان الهي در تضاد است، زيرا همه پيامبران فقط خدا را اله و معبود معرفي نموده اند.

سيد جلال الدين آشتياني _ که از شارحان مشهور عرفان ابن عربي است _ مي گويد: حق [خداوند] در هر مظهري که ظهور کند معبود به حق و شايستگي بندگي است.(1)

يکي از شارحان آثار ابن عربي در سخني معارف صوفيه را برتر و دل انگيزتر از معارف انبياي عظام و حتي ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام مي داند:

کلمات عرفا [امثال ابن عربي و قونوي و مولوي و …] در اسرار راجعه به مبدأ و معاد دلپذيرتر از مباني کلمات حکماء و طريقه انبياء عظام و [حتي] ائمه کرام است!!(2)

از خوانندگان ارجمند سؤال مي کنيم:

آيا شما دلپذيرتر از دعاي کميل، مناجات شعبانيه، مناجات اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام در مسجد کوفه و دعاي صباح را سراغ داريد؟!!

آيا اگر کسي سر سفره مولانا اسداللّه الغالب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عَلَيهِ السَّلام نشسته باشد، اين حرف ها را مي زند؟!!

ابن عربي براي موجه جلوه دادن گوساله پرستي قوم بني اسرائيل در کتاب فُصوصُ الحِکَم «فَصّ هارونيه» استدلال مي کند که چون خداوند

ص: 55


1- تعليق آشتياني بر رسائل قيصري، ص 114.
2- شرح مقدمه قيصري، ص 74.

در عالم تکويناً حکم نموده که جز او پرستش نشود و چون آنچه خداوند اراده کند قطعا واقع مي شود، پس انسان هر موجودي را که پرستش کند در واقع امر، خدا را پرستش نموده است.

طبق اين ديدگاه انحرافي، انسان بت پرست، ستاره پرست، آتش پرست، جن پرست و … هر چند در ظاهر غير خدا را پرستش مي کند اما واقع امر اين است که او فقط خدا را مي پرستد!

اين ديدگاه انحرافي ابن عربي به خاطر عقيده وحدت وجود و موجود و همچنين تفسير ناصحيحي است که از يکي از آيات قرآني ارائه مي دهد. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:

«وَ قَضَي رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ»(1)

خداوند قضا نموده (حکم کرده) که جز او پرستش نشود.

ابن عربي «قضي» را در آيه شريفه قضاي تکويني دانسته و مي گويد:

خداوند تکوينا حکم نموده که فقط او پرستيده شود و از آنجا که حکم تکويني خدا لا يتغير و حتمي است، پس هرچه که پرستيده مي شود چيزي جز پرستش خداوند نمي باشد.(2)

اما اين تفسير مغاير با روح تعاليم انبياء الهي است و از اين جهت است که تمام مفسران بزرگ جهان اسلام اينگونه _ که ابن عربي تفسير نموده _ تفسير نکرده اند، بلکه آيه فوق را بيانگر قضاي تشريعي

ص: 56


1- سوره اسراء، آيه 23.
2- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 514.

خداوند دانسته اند. به اين معنا که خداوند تشريعا حکم کرده که جز او پرستيده نشود، يعني خداوند از طريق پيامبران به مردم امر کرده و دستور داده که فقط او را بپرستند، در حالي که برخي از مردم حکم و امر خدا را اطاعت مي کنند و او را مي پرستند و برخي ديگر زير بار دستورات الهي نمي روند و بت و امثال آن را مي پرستند.

آري، ابن عربي براي توجيه عقيده وحدت وجود و موجود، قرآن را به گونه اي تفسير مي کند که هيچ مفسري نکرده است و با آن تفسير غلط و صوفيانه خويش به نتايج و برداشت هايي مي رسد که با اساس تعاليم انبياء الهي در ضديت است. مرحوم علامه طباطبايي نيز مانند ساير مفسران اسلامي در تفسير آيه فوق مي فرمايد:

… و اين جمله چه برگشت به دو جمله کند و چه به يک جمله، در هر حال چيزي است که قضاي الهي متعلق بدان شده است. البته «قضاي تشريعي» خدا که متعلق به احکام و مسائل تشريعي مي شود.(1)

به هر حال ابن عربي با اين برداشت فاسد کار قوم بني اسرائيل را در پرستش گوساله (بت) موجه جلوه مي دهد و هارون نبي عَلَيهِ السَّلام _ که مانع شده بود _ را به نقص معرفت متهم مي سازد و شارح سخن وي استاد حسن زاده آملي با تأييد سخنان ابن عربي در پايان مي نويسد:

غرض شيخ در اين گونه مسائل در فصوص و فتوحات و ديگر

ص: 57


1- تفسير الميزان، ج 13، ص 107.

زُبُر و رسائلشان بيان اسرار ولايت و باطن است براي کساني که اهل سرّاند!!

سپس مي افزايد:

هرچند به حسب نبوت تشريع مقرّ است که بايد توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت، چنان که انبياء عبادت اصنام را انکار مي فرمودند.(1)

مي گوييم:

1 _ از کي تا به حال گوساله پرستي و بت پرستي اسرار ولايت و معارف باطني و سري از اسرار شده است؟!!

2 _ اگر چنين باشد پس بايد گفت که بت پرستان و ستاره پرستان و … عارف ترين اشخاص به اسرار باطن اند!!

3 _ اگر شما سخنان انبياء را حجت مي دانيد ديگر چه جايي براي اين توجيهات بي اساس است؟!

4 _ شما که مي گوييد انبياي عظام عبادت اصنام را انکار مي فرمودند؟! پس چرا شما انکار نمي کنيد؟ بلکه آن را سري از اسرار مي دانيد!! يک بام و دو هوا که نمي شود!!

يکي ديگر از تابعان عرفان ابن عربي، شيخ محمود شبستري است. وي در مقام بت پرستي در «گلشن راز» مي گويد:

بت اينجا مظهر عشق است و وحدت

بود زُنّار بستن عقد خدمت

ص: 58


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 514.

چو کفر و دين بود قائم به هستي

شود توحيد عين بت پرستي

چو اشياء هست هستي را مظاهر

از آن جمله يکي بت باشد آخر

نکو انديشه کن اي مرد عاقل

که بت از روي هستي نيست باطل

بدان کايزد تعالي خالق اوست

ز نيکو هرچه ظاهر گشت نيکوست

مسلمان گر بدانستي که بت چيست

بدانستي که دين در بت پرستي است

طبق اين اشعار شبستري خلقت بت باطل نيست و بت پرست نيز ديندار و مسلمان است!!

برخي از مدافعان _ زماني که اين چنين گفته شود _ مخالفان را به عدم فهم متهم مي کنند و مي گويند که منظور شبستري از بت و بت پرستي چيز ديگري است!

اکنون ما مشهورترين شرح اين ابيات را مي آوريم تا خوانندگان بدانند که شبستري مقصودش از بت پرستي _ که مسلماني مي داند _ همان بت پرستي است!

شيخ محمد لاهيجي در شرح گلشن راز مي گويد:

يعني اگر مسلمان که قائل به توحيد است و انکار بت مي نمايد بدانستي و آگاه شدي که في الحقيقة بت چيست؟ و مظهر کيست؟ و ظاهر به صورت بت چه کسي است؟ بدانستي که البته دين حق در بت پرستي است، زيرا که بت مظهر هستي مطلق است، که حق [يعني خدا] است. پس بت من حيث الحقيقة حق [خدا] باشد و دين و عادت مسلماني حق پرستي است و بت پرستي عين حق پرستي، پس هر آينه دين در بت پرستي باشد.

ص: 59

بت پرستان را تويي مطلوب جان

هست از بت روي تو محبوب جان

چون کفر بت پرستان به سبب عدم اطلاع است بر حقيقت بت [که آن مظهر ذات خداست] مي فرمايد که:

اگر مشرک ز بت آگاه گشتي

کجا در دين حق گمراه گشتي

يعني: اگر مشرک که عبادت بت مي کند از بت و حقيقت وي آگاه گشتي و بدانستي که بت مظهر حق است و حق به صورت او ظهور نموده است از اين جهت مسجود و معبود و متوجه اليه است، کجا در دين و ملت خود که دارد گمراه گشتي و باطل بودي؟ استفهام بر سبيل انکار است يعني هرگز مشرک نبودي، بلکه موحد حق پرست بودي و در دين اسلام منکر نبودي.(1)

خوانندگان ملاحظه فرمودند که شبستري و شارحش بت را ذات خدا مي دانند که در اين قالب ظهور نموده است و کار بت پرستان را موجه و عين مسلماني مي دانند!! و انتقاد آنان به بت پرستان به اين جهت است که آنان معرفت به بت ندارند که بت مظهر خداست، زيرا بت پرستان، بت را خود خدا مي دانند که جهان را آفريده است، در حالي که بت مظهر خداست، به اين معنا که ذات خدا در اين قالب _ يعني بت _ ريخته شده است، همان گونه که ديگر موجودات نيز اينچنين اند. چون بت پرستان اين را نمي دانند گمراه و مشرکند!!

ص: 60


1- شرح گلشن راز، ص 538 و 539.

مي گوييم:

چه گفته شود بت خود خداست _ که بت پرستان مي گفتند _ و چه گفته شود خدا در قالب بت روي زمين ظاهر شده است _ که وحدت وجودي ها مي گويند _ هر دو کفر محض است.

اکنون نظر برخي ديگر از شارحان را بشنويد:

الهي اردبيلي مي گويد:

نباشد کفر و بت گر عين هستي

بود آن شرک محض، بت پرستي

که توحيد حقيقي نزد دانا

شهود حق بود در جمله اشيا(1)

و نيز مي گويد:

بدانستي اگر بت مظهر کيست

که عين بت پرستي حق پرستي است

بکردي در بت او حق را عبادت

که دارد حق پرستي دين و عادت(2)

مغربي در ديوانش مي گويد:

در بتکده ها غير تو را مي نپرستند

آن کس که برد سجده بر سنگ و گل و چوب(3)

ص: 61


1- الهي اردبيلي، شرح گلشن راز، ص 331.
2- الهي اردبيلي، شرح گلشن راز، ص 332.
3- ديوان مغربي، ص 73.

و مي گويد:

ز اصنام سومنات ز حسن تو جلوه کرد

شد بت پرست عابد اصنام سومنات

لات و منات را ز سر شوق سجده کرد

کافر چو ديد حسن تو را از منات و لات(1)

همان گونه که قبلاً گفته شد اين سخنان ضد تمام تعاليم انبياي عظام است.

اما با اين وجود باز هم عرفاي صوفيه و طرفدارانشان چماق به دست مي گيرند و مي گويند: نمي فهميد!! نمي فهميد!!

ص: 62


1- ديوان مغربي، ص 73.

فصل چهارم: قداست شيطان در عرفان

براساس ديدگاه وحدت وجوديان که در دايره هستي جز «وجود مطلق» هيچ چيز ديگري نيست و وجود مطلق هم _ که در مراحل تنزل متعيّن مي شود _ عين خير است و عدم عين شر (يعني هيچ شري در عالم وجود ندارد!) و خير به حقيقت وجود بازمي گردد و حقيقت وجود هم جز ذات مقدس ربوبي نيست:

وجود آنجا که باشد محض خير است

اگر شري است در وي آن ز غير است(1)

لهذا اساسا در عالم وجود شري نيست و نتيجه چنين ديدگاهي نسبت به جهان خلقت اين است که:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

که هر چيزي به جاي خويش نيکوست(2).

ص: 63


1- گلشن راز شبستري.
2- گلشن راز شبستري.

به اين ترتيب وجود ابولهب، ابوجهل، ابوسفيان، ابن ملجم، معاويه، يزيد و بالاتر وجود شيطان در عالم آفرينش «خير محض» است!

و اينجاست که عرفا از عظمت و پاکي و زيبايي شيطان دم مي زنند!! اينک برخي از سخنان آقايان را بشنويد:

حسن بصري که تمام سلاسل معروف صوفيه خود را به وي مي رسانند درباره ابليس لعين مي گويد:

اگر ابليس نور خود را به خلق ظاهر کند به خدايي پرستيده مي شود.(1)

بايزيد بسطامي دل بر حال ابليس سوزانده طلب بخشش برايش مي کند.(2)

ابوبکر واسطي هم معتقد است: «اهل توحيد راه رفتن را بايد از ابليس بياموزند».(3)

حلاج مي گويد:

صاحب من و استاد من ابليس و فرعون است. به آتش بترسانيدند ابليس را از دعوي خود باز نگشت. فرعون را به دريا غرق کردند و از دعوي خود بازنگشت. فرعون از روي کشفي که از خدا پيدا کرده بود ادعاي ربوبيت کرد.(4)

ص: 64


1- تمهيدات، عين القضات، ص 212.
2- تذکرة الاولياء، عطار نيشابوري، ج 1، ص 158.
3- تذکرة الاولياء، ج 2، ص 277.
4- الطواسين، ص 51.

ابوالعباس قصاب سنگ انداختن بر ابليس را دور از جوانمردي مي شمارد.(1)

ابوالقاسم گرگاني او را خواجه خواجگان و سرور مهجوران مي خواند.(2)

جاي ديگر مي گويد:

چندين سال است تا رونده ابليس صفت طلب مي کنم نمي يابم.(3)

احمد غزالي او را اسوه و الگو شناخته و مي گويد:

هرکس که از ابليس توحيد نياموزد زنديقي بيش نباشد، موسي در عقبه طور با ابليس برخورد کرد و از او پرسيد: چرا به آدم سجده نکردي؟ گفت: حاشا که من به بشري سجده کنم و دعوي توحيد کنم.(4)

احمد غزلي جاي ديگر بسيار بي پروا از ابليس مطرود و ملعون دفاع مي کند و مي گويد:

کسي که ابليس را موحد نداند کافر است.(5)

در پي غزالي عين القضات شجاعانه در مقابل قرآن و ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام به دفاع از آن ملعون مطرود برخاسته و مي گويد:

گيرم که خلق را، اضلال ابليس کند، ابليس را بدين صفت که آفريد؟(6)

ص: 65


1- تذکرة الاولياء، چاپ منوچهري، ج 2، ص 186.
2- نامه هاي عين القضات، ج 1، ص 97.
3- لوايح، ص 24.
4- جستجو در تصوف ايران، ص 106.
5- تلبيس ابليس، ابن جوزي، ص 86.
6- تمهيدات، ص 188.

و چنان فريفته و مجنون او مي شود که مي گويد:

رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مظهر جمال و ابليس مظهر جلال حضرت حق است.(1)

و معتقد است:

گناه ابليس عشق او به خدا بود.(2)

تمام اين سخنان صوفيانه مخالف نصوص متعدد قرآني است. در کلام خداوند متعال سيماي شيطان بسيار زشت است. خداوند او را موجودي متکبّر و کافري نام مي برد که در برابر فرمان الهي ايستاد و سرکشي نمود و چون نسبت به انسان حسادت ورزيد و هم اکنون نيز حسادت مي برد، تمام سعي اش را در اين راه مبذول مي کند که اگر بتواند انسان ها را مثل خود کافر کند تا آنان نيز در جهنم در کنارش باشند و تا ابد بسوزند. بنابراين شيطان چهره اي بسيار منفور در کلام خدا دارد.

سيد محمدحسين حسيني طهراني _ که از طرفداران عقيده وحدت وجود و موجود است _ در کتاب «اللّه شناسي» با بيان هاي به اصطلاح علمي!! آيات قرآن را بر مباني صوفيه تفسير مي کند و در تقديس شيطان و پاکي و نجابت و عظمت آن مطرود ملعون سخن ها مي گويد. در اينجا بخشي از سخنان وي را مي آوريم و استدلال هاي وي را

جواب مي دهيم. مي گويد:

اصل خلقت شيطان نيکوست و براي امتحان و آزمايش بشر

ص: 66


1- تمهيدات، ص 73.
2- تمهيدات، ص 488.

آفريده شده است تا در عالم تکليف و امر و نهي الهي، انسان اين راه مشکل و در عين حال جذاب و دلنشين را با اختيار بپيمايد.

مي گوييم:

اولاً: شيطان شيطان خلق نشد، بلکه موجودي پاک و بي عيب خلق شده بود. شيطان با تمرّد و تکبّر و سرپيچي از فرمان خدا تبديل به شيطان و موجودي خبيث گشت و همچنين خلقت تمام موجودات نيکوست، اما موجودات داراي اختيار با ارتکاب گناهان، وجود نيکو و خيرشان را تبديل به شر مي کنند.

ثانيا: اگر شيطان نيز نبود، راه اختيار براي انسان مسدود نبود، زيرا انسان مختار آفريده شده است چه شيطان باشد و چه نباشد.

مي گويد:

اگر شيطان نبود تمام قابليت ها و استعدادها در بوته اجمال و ابهام مخفي مي ماند … ديگر حرکتي به سوي کمال نبود، جنبشي به سوي اعلي ذروه معرفت حاصل نبود. شقاوت و سعادت و دوزخ و جنّت نبود.

مي گوييم:

خداوند متعال انسان را با قابليت ها و استعدادهاي ويژه اي خلق نموده است که در هر شرايط مي تواند اين قابليت ها و استعدادها را بروز بدهد و به فعليت برساند، زيرا انسان همواره صاحب حرّيّت و اختيار است و اين حرّيّت او است که استعدادهاي وي را به فعليت

ص: 67

مي رساند و وي را به سمت کمال حرکت مي دهد، خواه شيطان در عالم باشد و يا نباشد.

بنابراين چون انسان براي کمال خلق شده است و کمال وي در پرتوي اراده اوست و اراده انسان جزء آفرينش اوست، پس همواره راه حرکت به جلو و کمال براي وي خواهد بود و اين مغلطه است که گفته شود: اگر شيطان نباشد کمالي براي انسان نخواهد بود. و همچنين اين هم مغلطه است که کسي بگويد: اگر شيطان نبود دوزخ و شقاوت هم نبود، زيرا با نبود شيطان هواي نفس سرکش انسان هنوز در وجود او باقي است که هزاران مرتبه قدرتش در سرنگوني انسان از شيطان قوي تر است. بنابراين اگر شيطان هم نبود نه حرکت به سوي کمال متوقف مي گشت و نه گناه بي معنا مي شد.

مي گويد:

شيطان يک مأمور مطيع و فرمانبر خداست که وظيفه وي جدا کردن خبيث از طيب است، مانند زنبور عسل گماشته بر در کندو؛ تا زنبورها را تفتيش کند و به آنان که از گياه بدبو و عَفِن خورده اند راه ندهد و آنها را با نيش خود دو نيم کند. وي در ادامه ادعا دارد که شيطان در افعال خود هيچ گونه استقلالي از خويش ندارد.(1)

مي گوييم:

نمي دانيم که اين مباحث بر اساس چه اصول و ملاکي است که مي گويد: شيطان يک مأمور مطيع و فرمانبر خداست!!

ص: 68


1- اللّه شناسي، ج 3، ص 118.

آخر کدام اطاعت؟! در آيات متعدد قرآن آمده که خداوند به شيطان امر کرد سجده کند او تکبّر ورزيد و سجده نکرد. بنابراين شيطان هرگز مطيع خدا نبوده و نيست. در ضمن شيطان هيچ گونه مأموريتي از جانب خدا ندارد، بلکه به خاطر حسادت ها و کينه هايي که از انسان دارد تمام سعي اش را مي کند که انسان را اغواء و جهنمي کند.

و شيطان هيچگونه دلسوزي نسبت به بشر ندارد _ که مثال نگهبانان زنبور عسل را مي زند _ و هرگز مأموريت ندارد خوبان را از بدان جدا کند، بلکه اگر بتواند و زورش برسد مي خواهد که تمام افراد بشر را جهنمي کند. و شيطان در فعلش مختار است و استقلال دارد (البته به اذن خداوند) و هرکس بگويد شيطان در فعلش استقلال ندارد لاجرم تمام کارهاي شيطان را بايد به خدا نسبت دهد، يعني هر پستي و رذالتي که شيطان در عالم به وجود مي آورد فعل خداست و اين يعني منتسب نمودن رذائل و پستي به خداوند منزّه و متعال و هرکس چنين بگويد بدون شک بسيار منحرف است، که البته طبق توحيد افعالي صوفيه، تمام فعل ها _ چه فعل نيک و چه فعل بد _ فعل خداست!!

صاحب روح مجرد عزاداري براي سيد و سالار شهيدان حضرت سيدالشهدا عَلَيهِ السَّلام را با تفسير خويش، کار انسان هاي دنياپرست مي داند!!(1)

در کتاب مبدأ و معاد، شيطان را کَلْبِ معلَّم (سگ دست آموز) معرفي مي کند!! و دقيقا سخنان سيد محمدحسين طهراني را با الفاظ

ص: 69


1- در فصل بعد بيان خواهد شد.

ديگر مطرح مي نمايد:

و اما شيطان رسالتش به عنوان «کلب معلَّم» در طول علت مافوق بوده و تمام کارهاي او تحت تدبير مبادي عاليه تا برسد به مبدأ همه مبادي مي باشد، و وظيفه او نسبت به انسان در آغاز کار وسوسه است و با تسويل (زيباسازي) و نيرنگ و اغواء زشتي را زيبا و زيبايي را زشت نشان مي دهد و در برابر هدايت هاي عقل دروني و پيامبر بيروني شروع به گمراه کردن مي کند … بنابراين شيطان در کارهاي تکويني همانند کلب معلم تمام حرکت ها و ادراک هاي او تحت تنظيم مبادي فوق بوده و هرگز کاري را بدون دستور انجام نمي دهد و در وسوسه و اغواء، رسالتش فقط دعوت به گناه است … خلاصه آنکه وجود شيطان به عنوان عامل وسوسه گر که زمينه هرگونه مجاهدت ها و هجرت ها و ديگر فضائل نفساني را فراهم مي کند، خير و لازم مي باشد و اگر شيطان و وسوسه هاي او نمي بود هدايت و اطاعت ضروري مي شد، نه ممکن و با ضروري شدن هدايت و حتمي شدن اطاعت، زمينه هيچ گونه عصياني فراهم نخواهد بود.(1)

مي گوييم:

1. شيطان هيچگونه رسالتي از جانب خدا جهت اغواء انسان ها ندارد، بلکه به خاطر کينه ها و حسدها که نسبت به بشر دارد در صدد اغواء انسان ها است.

ص: 70


1- کتاب مبدأ و معاد، جناب استاد جوادي آملي، انتشارات الزهراء، ص 249.

2. شيطان همچون «کلب معلَّم» نيست، زيرا خداوند او را براي اغواء و اضلال انسان ها آموزش نداده است، بلکه شيطان با تمرّد از فرمان الهي تبديل به موجودي کافر و خبيث شده است.

3. اجازه يافتن شيطان از خداوند متعال جهت اغواء انسان ها _ با توجه به قرائن متعدد آيات قرآن در اين زمينه _ به معناي مانع نشدن خداوند در اغواء شيطان است، زيرا با وجود عقل و ارسال رسل، انسان مي تواند خود را از اغواء شيطان در امان بدارد. بنابراين شيطان از جانب خداوند هيچ مأموريتي جهت گمراه ساختن انسان ها ندارد که گفته شود وي کلب معلَّم است.

4. هرچند شيطان _ و همه موجودات صاحب اختيار _ فعلشان تحت تدبير علت مافوق (به معناي خالق هستي) بوده، اما نه اينکه اختيار از شيطان و ديگر موجودات صاحب اختيار سلب مي گردد. بنابراين شيطان با کمال حريّت و اختيار، انسان ها را اغواء مي کند و در فعلش هيچ مجبور نيست و همچنين او هيچ وظيفه اي نسبت به اغواء انسان ها ندارد.

5. آنچه که به نفع شيطان است اين است که دست از تکبّر و خودخواهي بردارد و توبه کند. بنابراين شيطان کلب معلَّم نيست و هيچ رسالتي جهت اغواء انسان ها از جانب خدا ندارد.

6. اغواء شيطان با دستورات الهي نيست، بلکه با اراده و اختيار خود است (البته به اذن الهي).

7. آنچه سبب رشد بشر مي شود شيطان نيست، بلکه اراده قوي انسان در مقابله با هواي نفس و شيطان است.

ص: 71

8. منتهاي همت و آرزوي شيطان کافر کردن و جهنمي کردن انسان ها است و اگر بتواند اين کار را مي کند و اين در حالي است که خداوند به کفر انسان ها هرگز راضي نيست، پس چگونه مي توان گفت که شيطان کلب معلَّم است.

9. وجود شيطان در عالم، خير نيست، بلکه شر است. زيرا سبب مفاسد زيادي در عالم مي شود و اينکه انسان در برابر تحريک هاي شيطان مي ايستد و ثواب مي برد و رشد مي يابد به خاطر اراده قوي و حُسن اختيار او است و الاّ بسياري نيز فريب مي خورند و جهنمي مي شوند. بنابراين وجود شيطان خير نيست و اگر بشر در برابرِ وسوسه هاي شيطان مي ايستد و رشد مي يابد به برکت شيطان نيست، بلکه به برکت هدايت الهي و حسن اختيار اوست.

10. اگر بگوييم وجود شيطان خير است پس بايد گفت: آن کساني هم که با وسوسه هاي شيطان جرم و جنايت و مفاسد گوناگون انجام مي دهند نيز وجودشان خير است!! که هيچ عقل و قلب سليمي آن را نمي پذيرد.

11. وجود شيطان براي عالم هيچ ضرورتي ندارد. زيرا با نبود شيطان نيز حرکت انسان به سمت جلو متوقف نمي شود و همان گونه که در روايات متعدد آمده است با ظهور ولي عصر عَلَيهِ السَّلام شيطان به دست مبارک حضرت ولي عصر عَلَيهِ السَّلام کشته مي شود، آيا با کشته شدن شيطان ديگر رشد انسان ها و تکليف متوقف مي گردد؟!

12. اگر شيطان نباشد نيز انسان ها با سبقت گرفتن از يکديگر در

ص: 72

کارهاي نيک رشد مي کنند. بنابراين وجود شيطان براي رشد انسان ها ضروري نيست.

13. همچنين اگر شيطان در عالم نبود «ضد» نيز (که مي گويند شيطان است) جهت حرکت انسان به جلو در عالم بود و آن هواي نفس انسان است که لحظه اي از او جدا نمي شود و قدرتش هزاران برابر شيطان جهت اغواء انسان ها است. و انسان با مقابله با هواي نفس با سرعتي بسيار بالاتر _ از ضديت با شيطان _ به سمت جلو حرکت مي کند.

14. تمام آيات قرآني و روايات معصومان عَلَيهِمُ السَّلام که در رابطه با شيطان است، تفکرات صوفيه را ابطال مي کند.

15. و وجود خود شيطان نيز دليل گوياي اين مطلب است که اگر شيطان هم نباشد اختيار و کمال و سقوط انسان همچنان هست. زيرا قبل از اينکه شيطان کافر و رانده شود به وسيله اطاعت و بندگي خدا به رشد و کمال رسيد و آنگاه که تبعيت از هواي نفس نمود و تکبّر ورزيد سقوط کرد و بالا سر او شيطاني نبود که شيطان با ضديتِ با او رشد يابد و يا با اغواء او سقوط کند.

ملاصدرا در مقدمه شرح اصول کافي مي گويد: آنگاه که شيطان انسان ها را اغواء و کافر مي کند رشد و کمال و سعادت خود را رقم مي زند!!

جمله وي چنين است:

لِکُلِّ نَوع کَمالٌ يَخْتَصُّ بِهِ وَ سعادته … وَ لِلشَّيطانِ في اِغوائِهِ وَ اِضلالِهِ لِاَقرانِهِ وَ اَعوانِهِ …

براي هر نوع از موجودات کمال و سعادتي مخصوص اوست … و کمال و سعادت شيطان در اغواء و اضلال يارانش است!!

ص: 73

مي گوييم:

1. اين چه کمال و سعادتي است که به وسيله اغواء کردن انسان ها براي او حاصل مي شود؟!!

2. شيطان به وسيله تکبّر و نافرماني از اوامر الهي کافر گشت و از بارگاه قدس خارج شد. اکنون چگونه مي توان ادعا کرد که شيطان با اضلال انسان ها _ که سرچشمه آن از حسادت و تکبّر اوست _ راه کمال و سعادت را طي مي کند؟!!

3. اين ادعا براساس چه ملاکي است؟ زيرا قرآن و روايات چيز ديگري مي گويند!!

4. اگر شيطان با گمراه و کافر کردن ديگران به سمت کمال و سعادت در حرکت است، بنابراين بايد گفت که گمراهان و کافران نيز با افساد و کفرشان به سمت سعادت و کمالات در حرکتند!! آيا اين چيزي جز به مسخره گرفتن اعتقادات اسلامي است؟!!

5. اگر شيطان با اضلال نمودن در مسير سعادت و کمال در حرکت است، پس چرا خداوند او را در قرآن لعنت نموده است؟!! آيا خداوند کسي که در مسير رشد و کمال و سعادت در حرکت است را بايد لعنت کند؟!

6. اگر شيطان با اغواء و اضلال نمودن در مسير سعادت است، پس چرا خداوند او را در جهنم تا ابد سرنگون مي کند؟!! آيا در ديدگاه طرفداران اين تفکرات باطل، جهنم براي جهنميان کمال است؟!!

7. اگر فلاسفه و عرفا بگويند: «بهشت براي بهشتيان کمال است

ص: 74

و جهنم براي جهنميان کمال است»؛ مي گوييم: «پس چرا خداوند فقط جانب بهشتيان را گرفته است و از بهشت و بهشتيان بسيار تعريف نموده است؟! در حالي که جهنم هم براي اهلش کمال است».

8. اگر فلاسفه و عرفا اين عقيده را ندارند، پس چرا از ابن عربي و ملاصدرا بسيار تمجيد مي کنند و پيرو آن دو مي شوند در حالي که هر دو گفته اند که جهنميان در جهنم از آتش و زمهرير و نيش مارها و عقرب ها همان لذتي را مي برند که بهشتيان از زنان زيباي بهشتي و کاخ ها لذت مي برند؟!!(1)

9. اگر اين سخنان مخالف نصوص ديني و عقل است، پس چرا برخي از اساتيد عرصه فلسفه و عرفان ادعا دارند که ملاصدرا با آوردن حکمت متعاليه جا دارد که بگويد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ عَقلَکُمْ!!»(2)

آيا عقل در نزد اين طايفه آنقدر بي ارزش است که چنين سخني گفته شود؟!!

10. اگر شيطان با اغواء و اضلال نمودن انسان ها در مسير رشد و سعادت و کمال است، پس بايد گفت که: هيچ کس مانند او کمال نيافته است، زيرا هزاران سال است که مشغول اضلال و اغواء انسان ها است!!؟

خوانندگان محترم خود قضاوت کنند که آيا کساني که اين تفکرات را انکار مي کنند نمي فهمند يا آنان که بر اين تفکراتند نمي فهمند؟!

ص: 75


1- مدارک را بعداً مي آوريم.
2- شرح حکمت متعاليه، اَسفارِ اَربَعَه، جناب استاد جوادي آملي، ص 102.

اگر کسي هيچ آشنايي با اديان الهي نداشته باشد و آثار اين آقايان را در تقديس شيطان بخواند، آيا تصويري زشت از شيطان در ذهنش نقش مي بندد يا تصويري بسيار جذاب و دلربا؟!!

آري، اگر بخواند فرياد مي زند:

«کجاست شيطان تا سراپايش را بوسه باران کنم؟!!»

«آيا حقيقت شيطان مطرود ملعون اين است؟!!»

ص: 76

فصل پنجم: برخي ديگر از انحرافات عرفاي صوفي

اشاره

در نظر عارف صوفي اديان و مذاهب يکسانند و براي هيچ يک ترجيحي قائل نيست، يعني دين اسلام با بت پرستي يکسان است، کعبه و بت خانه، صمد و صنم يکي است و صوفي پخته هيچ وقت ناظر به اين نيست که انسان پيرو چه مذهبي است يا صورت عبادت او چيست؟ زيرا هرچه را بپرستد _ حتي بت _ خدا را پرستيده است! و اين لازمه مذهب وحدت وجود است.

دکتر احمد تاج بخش در اين باره مي گويد:

تصوف داراي آزادمنشي خاصي بوده است و همين آزادمنشي است که در نزد اهل تصوف گبر، ترسا، يهود، مسلمان و بت پرست يکسان اند … نزد ايشان قاعده «طَريقُ اِلَي اللّهِ بِعَدَدِ اَنْفُسِ الخَلايِقِ» اصلي محکم بوده است؛ زيرا حقيقت واحد يکتاست و معتقدند که از هر دلي به سوي خداوند دري است.(1)

ص: 77


1- تاريخ صوفيه، ص 29.

شيخ محمود شبستري در گلشن راز مي گويد:

مسلمان گر بدانستي که بت چيست بدانستي که دين در بت پرستي است

مولوي در مثنوي در داستان موسي و شبان مي گويد:

هيچ آداب و ترتيبي مجوي

هرچه مي خواهد دل تنگت بگوي

ابن عربي مي گويد:

مبادا که تنها به عقيده اي خاص پايبند بوده و عقايد ديگران را کفر بداني، که در اين صورت زيان مي بري و بلکه علم به حقيقت مسئله را از دست خواهي داد.(1)

در فتوحات مي گويد:

عقد الخلائق في الاله عقايدا

وَ أَنَا اعتقدت جميع ما عقدوه(2)

خلايق درباره خداوند عقايدي ورزيده اند و من هرچه عقيده کرده اند اعتقاد دارم.

و نيز مي گويد:

لَقَد صارَ قَلبي قابلاً كُلَّ صُورةٍ

فَمَرعىً لِغزلانٍ وَ دَيرٌ لرُهبَانِ

وَ بَيتٌ لِأَوثانٍ وَ كَعْبَةُ طائِفٍ

وَ أَلواحُ تَوراةٍ وَ صُحفُ لِقُرآن

أدينُ بِدينِ الحُبِ أنّى توجّهتْ

ركائبهُ ، فَالحُبُّ ديني وَ إيمَاني” (3)

ص: 78


1- فُصوصُ الحِکَم، ص 113.
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 3، ص 175.
3- ترجمان الاشواق، ص 30 و 40.

قلب من پذيراي هر صورتي گشته است، چرا گاهي براي آهوان است و ديري براي راهبان! و خانه اي براي بت ها و کعبه طواف کنندگان و الواح تورات و مصحف قرآن! دين من عشق است هر آنجا که راهوارش روي آورد، پس عشق دين و ايمان من است!

هرکس که الفباي اسلام را خوانده باشد مي داند که اينگونه سخنان مغاير با اسلام است.

عرفاي صوفي عقيده به جبر دارند و انسان را موجودي آزاد و مختار و بااراده نمي دانند، زيرا آنان طبق عقيده وحدت وجود قائلند که يک ذات بيشتر در عالم نيست و آن ذات در قوالب گوناگون به صورت موجودات ظهور نموده است. بنابراين چون يک وجود و يک ذات بيشتر در عالم موجود نيست، پس يک اراده و يک فاعل هم بيشتر در عالم نيست!

آنان خدا را صاحب تمام فعل هاي بشر مي دانند و مي گويند که بشر فقط آلت است و هيچ گونه فاعليتي نسبت به فعل خودش ندارد. چنانچه که مولوي درباره ابن ملجم ملعون مي گويد:

آلت حقّي تو فاعل دست حق

کي زنم بر آلت حق طعن و دق(1)

او با اين عقيده فاسدش همگام با خوارج و ناصبيان، ابن ملجم را از

آن جنايت بزرگ تبرئه مي کند و فعلش را به خدا نسبت مي دهد و آن ملعون را آلتي از جانب خدا مي داند که هيچ سزاوار سرزنش نيست!

ص: 79


1- مثنوي، دفتر دوم.

ابن عربي مي گويد:

انسان همانند عروسک خيمه شب بازي مي ماند که حرکاتش جمله نه از خود، که از خيمه شب باز است.(1)

ابن عربي تصريح مي کند که:

اثبات هرگونه قدرت براي انسان ادعاي بي دليل و برهان است.(2)

به نظر ابن عربي نه تنها انسان که سراسر هستي به حکم استعداد و اقتضاي ذاتي و لايتغير خود در طريقي معين سير مي کند که از ازل تعيين شده است و به هيچ روي دگرگون نمي شود. وي از اين مسير به صراط مستقيم تعبير مي کند. صراط مستقيم راهي است که کل هستي به ناگزير در آن سير مي کند و جمله راه ها بدان باز مي گردد. راهي که کردارهاي ارادي انسان نيز به عنوان جزئي از کل هستي به سير در آن مي پردازد و بدين سان جبر به عنوان واقعيتي انکارناپذير چهره مي نمايد.(3)

شيخ محمود شبستري مي گويد:

کدامين اختيار اي مرد عاقل

کسي کاو را بود بالذات باطل

کسي کاو را وجود از خود نباشد

به ذات خويش نيک و بد نباشد

ص: 80


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 3، ص 68.
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 42.
3- دايرة المعارف تشيع، ج 5، ص 298 به نقل از فُصوصُ الحِکَم، ص 106.

اثر از حق شناس اندر همه جاي

ز حد خويشتن بيرون منه پاي

هر آن کس را که مذهب غير جبر است

نبي فرمود کاو مانند گبر است

به ما افعال را نسبت مجازي است

نسب خود در حقيقت لهو و بازي است

نبودي تو که فعلت آفريدند

تو را از بهر کاري برگزيدند

کرامت آدمي را اضطرار است

نه آن کاو را نصيب از اختيار است(1)

حافظ مي گويد:

گناه اگرچه نبود اختيار ما حافظ

تو در طريق ادب باش و گو، گناه من است(2)رسائل توحيدي، ص 87.

(3)

علامه طباطبايي رحمه الله مي گويد:

در جهان خارج هيچ فعلي نيست مگر فعل خداوند سبحان، و اين حقيقتي است که برهان و ذوق هر دو بر آن دلالت دارد.(4)

استاد حسن زاده آملي نيز مي گويد:

فاعل در هر موطن اوست، و مؤثري جز وي نيست!(5)

ص: 81


1- گلشن راز شبستري.
2- ديوان حافظ، غزل 5
3-
4- رسائل توحيدي، ص 87.
5- خيرالاثر در رد جبر و قدر، ص 119.

مي گوييم:

اگر در جهانْ تمام افعال، فعل خداست و فاعل در هر وطن فقط اوست و مؤثري جز وي نيست، پس قاتل امام حسين عَلَيهِ السَّلام هم خود خداست و نبايد شمر و يزيد را لعنت کنيم!

همچنين ديگر نبايد بگوييم مولوي غلط کرده که گفته است دست ابن ملجم دست خداست!!

و ديگر نبايد گناهکاران و مجرمان را به خاطر جرمشان مؤاخذه کنيم. زيرا فاعل تمام فعل ها خداست!!

اينگونه سخنان نه با دين سازگار است نه با عقل و نه با وجدان. عقل و وجدان انسان به راحتي اعتراف مي کند که در انجام افعالش مختار است و کسي او را مجبور نکرده است. و با پذيرش اين اختيار است که تکاليف الهي معنا مي يابد و انسان ها استحقاق مدح يا ذم پيدا مي کنند. البته انسان کارهاي خود را به اذن خداوند متعال انجام مي دهد.

برخي از رجال شيعي طرفدار ابن عربي، از آنجا که ارادت فراواني به وي دارند نمي خواهند بپذيرند که او شيعه نيست و با آن همه ادله _ که هزاران دليل بدون اغراق است _ بر شيعه نبودن وي، باز مي گويند ابن عربي شيعه است آن هم شيعه دوازده امامي!! و اين در صورتي است که ابن عربي در مشهورترين کتابش که فُتوحاتِ مَکيِّه است درباره شيعيان مي گويد که:

همه آنان گمراه و اولياء شيطانند و از همه آنان گمراه تر شيعيان

ص: 82

دوازده امامي هستند!! و سپس انواع و اقسام تهمت ها را _ ناجوانمردانه _ به شيعه مي زند.(1)

وي در همان کتاب چنان فحاشي به شيعه مي کند که حتي از ناصبيان هم چنين فحاشي نسبت به شيعيان شنيده نشده است. او افرادي را نام مي برد به نام «رجبيون» و بسيار از عظمت آنان مي گويد و از معرفتشان تمجيد مي کند و سپس مي گويد که:

اين گروه اولياء اللّه، باطن شيعيان رافضي را به صورت خوک ديده اند. زيرا آنان نسبت به صحابه (يعني غاصبان خلافت) عقيده اي نادرست دارند.(2)

او براي تحقير کردن پيروان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام شيعيان را خنزير معرفي مي کند که بگويد پيروان حضرت اميرمؤمنان داراي خباثت ظاهري و باطني هستند. سيد جلال الدين آشتياني _ که از طرفداران ابن عربي است _ زماني که به اين سخنان ابن عربي مي رسد رگ غيرتش به جوش مي آيد و به شدت او را مورد سرزنش قرار مي دهد و او را شخصي زودباور و شيعه ستيز معرفي مي کند.(3)

البته برخي از طرفدارانش که مدعي تشيع هستند به راحتي از اين فحاشي ها مي گذرند يا به نحوي توجيه مي کنند!! و البته زماني که با

ص: 83


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 281 و 282 باب الخامس و الخمسون في معرفة الخواطر الشيطانيه.
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 2، باب الثالث و السبعون، ص 8.
3- مقدمه بر شرح فُصوصُ الحِکَم قيصري، ص 44 _ 46.

مخالفان ابن عربي مواجهه مي گردند چماق نفهمي را بر سرشان مي کوبند و مي گويند: «نمي فهميد، نمي فهميد!! شما مشکل سياسي داريد!! شما مخالف برخي از شخصيّت ها هستيد!!»

در اينجا برخي از هزاران ادله _ که به وضوح مي رساند وي بويي از تشيع نبرده است _ را به صورت اختصار مي آوريم:

1. کتاب فُتوحاتِ مَکيِّه _ همان گونه که بيان شد _ مهم ترين اثر ابن عربي است. اين کتاب 4 جلدي قطور حاوي بسياري از احاديث منتسب به پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است. او در هر جلد صدها حديث آورده است. اما حتي يک حديث هم از منابع شيعه نقل ننموده است و دانسته يا ندانسته بسياري از احاديث جعلي و مضحک را به پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نسبت داده است و بارها از ابوهريره _ که جاعل حديث بوده _ حديث نقل مي کند و سپس مي گويد: «اين نقل صحيح است». گويا ابن عربي در طول عمرش حتي براي يک بار هم کتاب کافي يا نَهجِ البَلاغِه و امثال اين کتب ارزشمند را به دست نگرفته است.

2. دومين کتاب مشهور وي فُصوصُ الحِکَم است. ابن عربي مدعي است که آن کتاب را در عالم رؤيا از رسول خدا اخذ نموده و نه حرفي به آن افزوده و نه حرفي از آن کاسته است.(1) او در فَصِّ داووديِّه مي گويد که پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در حالي از دنيا رفت که به احدي براي جانشيني خود سفارش ننمود و هيچ نصّي را در اين رابطه بر جاي نگذاشت.

ص: 84


1- مقدمه فُصوصُ الحِکَم.

زيرا همه مردم مي دانستند که خليفه بعد از او کيست! يعني همه مردم مي دانستند که ابوبکر خليفه است.(1)

آري، اينگونه ابن عربي با دروغ بستن به پيامبر خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم خلافت و وصايت اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام را انکار مي کند.

3. ابن عربي که در فتوحاتش به کرّار از مقام ابوبکر و عمر دم مي زند، با آن همه ادله بر ايمان پدر اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام، وي را (نَعُوذُ بِاللَّه) کافر معرفي مي کند و مي گويد حضرت ابوطالب عَلَيهِ السَّلام تا دم مرگ ايمان نياورد و کافر مرد! (از وجود مقدس اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام به خاطر نقل اينگونه سخنان باطل عذرخواهي مي کنم).(2)

و در جايي ديگر با کمال بي شرمي مي گويد که _ نستجير باللّه _ حضرت ابوطالب عَلَيهِ السَّلام در روز قيامت با دو کفش آتشين محشور مي شود که حرارت آن کفش مغز سرش را ذوب مي کند.(3)

4. ابن عربي در کتاب فتوحاتش احاديث جعلي فراواني را در شأن ابوبکر و عمر و عثمان نقل مي کند. اما آنگاه که نوبت به اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام مي رسد تمام احاديث متواتري که در شأن و مقام آن حضرت عَلَيهِ السَّلام در منابع اهل سنت آمده را ناديده مي گيرد و يکي از آنها را ذکر نمي کند.

5. اکنون برخي از سخنان ابن عربي را در شأن خلفاء بشنويد:

_ او در فتوحاتش در شش مورد حديث جعلي «لَو کُنتُ مُتَّخِذاً

ص: 85


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 409.
2- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 325.
3- مجموعه رسائل ابن عربي (المجموعة الثانيه)، ص 438 _ 440.

خَليلَاً لَاتَّخَذْتُ أَبابَکر خَليلاً» را شاهد بر عظمت ابوبکر، بلکه همتايي او با پيامبر مي داند و با اين حديث جعلي ضرورت خلافت بلافصل وي را استفاده کرده است.(1)

_ او ابوبکر را همتاي پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و سپس با مغلطه اي فاحش او را تنها شخص لايق جهت جانشيني بلافصل پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم معرفي مي کند.(2)

_ او ابوبکر را برترين انسان بعد از پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم معرفي مي کند.(3)

_ او عمر بن خطاب را «محدّث» (يعني کسي که ملائکه با او سخن مي گويند) مي داند و براي او مقامات فراواني را ذکر مي کند.(4)

_ او عمر بن خطاب را چون پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم معصوم معرفي مي کند.(5)

_ او عثمان را نفس پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم معرفي مي کند.(6)

و ده ها مورد ديگر که اين تعداد را فقط براي مثال آورديم.

6. ابن عربي آيه «اُولُوالاَمْر» که درباره امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام نازل شده است را به هر حاکمي که بر مسلمانان مسلط شود تفسير مي کند(7)

ص: 86


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 4، ص 404.
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، باب معرفة الأسماء، ص 110.
3- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، باب معرفة الأسماء، ص 318.
4- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 200 باب الثلاثون.
5- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 200 باب الثلاثون.
6- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 752.
7- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 264 و ج 3، ص 139.

و مدعي است که اگر حاکم، فاسق و ظالم هم باشد باز داراي ولايت از طرف رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم است.(1) و دشمنان حاکمان جور را دشمنان خدا معرفي مي کند و با وقاحت مي گويد که اگر مردم عليه حاکمان جور قيام کنند آن حاکمان حق دارند که مردم مخالف را به قتل برسانند!(2)

و بدين ترتيب ابن عربي با تفسير به رأي يکي از آيات قرآن _ که در شأن اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام و ديگر امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام نازل شده _ تمام جنايات امويان و عباسيان را در کشتار امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام و شيعيانشان توجيه مي نمايد!!

7. برخلاف عقيده شيعه و برخي از اهل سنت، مهدي موعود را از نسل امام حسن مجتبي عَلَيهِ السَّلام _ که عقيده اکثريت اهل سنت است _ معرفي مي کند.(3) و اين در حالي است که طبق احاديث متواتر مهدي موعود عَلَيهِ السَّلام از نسل امام حسين عَلَيهِ السَّلام است.

8. ابن عربي متوکل جنايتکار را خليفه بر حق رسول خدا و از اولياي بزرگ خداوند مي داند و بالاترين مقام را که «قطبيت» باشد به او مي دهد.(4)

و اين در حالي است که متوکل ملعون خبيث ترين خليفه عباسي است و آن ملعون دستور ويراني مرقد مطهر سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام را صادر نمود و آن را ويران کرد.

ص: 87


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 296 و 751.
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 3، ص 475 و ج 1، ص 759، ج 2، ص 285.
3- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 3، ص 327.
4- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 2، ص 6.

9. مسائل فقهي را تماما براساس مذاهب اهل سنت بيان مي کند.(1)

10. از ملحد خونريز و سفاک عرب يعني حجاج بن يوسف تجليل مي کنند و بر او رحمت مي فرستد!!(2)

و صدها مورد ديگر که نشان مي دهد ابن عربي نه تنها شيعه نبوده بلکه دشمن شديد شيعه بوده به گونه اي که سيد جلال الدين آشتياني _ که از طرفداران جدي ابن عربي است _ مي گويد:

ابن عربي خصم الدّ شيعيه اماميه است.(3)

و مرحوم استاد شهيد مرتضي مطهري وي را «سني متعصب» معرفي نموده است.(4)

از جمله مباحثي که در عرفان منتسب به اسلام مطرح مي شود بحث «فَناءُ فِي اللّهِ» است. عرفا عقيده دارند زماني که انسان بر اثر سير و سلوک خويش از تعيّنات رها شد، مانند قطره اي در درياي ذات الهي فاني و محو مي شود. اين فناي در ذات بالاترين مرحله سير و سلوک عرفاني است. آنان براي تبيين فناي در ذات خداوند مثال قطره و دريا را مي زنند و مي گويند: «همانگونه که قطره به دريا مي پيوندد و تمام ذات قطره در ذات دريا محو و مستهلک مي شود و ديگر قطره اي نيست و سراسر درياست _ يعني قطره همان درياست _، سالک هم در منتهاي سير

ص: 88


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 329، 340، 342، 343، 355، 356 و …
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 706.
3- مقدمه بر شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 14.
4- امامت و رهبري، ص 163.

و سلوک خويش به درياي ذات الهي مي پيوندد و چون قطره اي بي قدر در ذات لايتناهي حضرت حق محو مي شود و ديگر قطره نيست و وجود او يکسره درياست!»

طبق نقل تواريخ بايزيد بسطامي اولين کسي است که اين بحث را در حوزه تصوف منتسب به اسلام مطرح نمود.

عبدالرزاق کاشاني که از بزرگان صوفيه است درباره «فَناءُ فِي اللّهِ» مي گويد:

اَلفَناءُ بِزَوالِ الرُّسومِ جَميعاً بِالْکُلّيّة في عِين ذاتِ الأَحَديَّة مَعَ اِرتِفاعِ الْاثنينيَّة.(1)

فنا به معناي از بين رفتن همه نشانه هاي بندگي در ذات احدي خداوند به همراه برداشته شدن دوگانگي است.

طبق اين معنا، يک عارف در اثر سير و سلوک و مجاهده از مرز حدود و قيود شخصي گذشته به حقيقت نامحدود _ يعني خدا _ واصل شده و با آن متحد گشته و سرانجام در آن فاني مي شود!

يعني قطره دريا مي شود و انسان خدا مي شود!!

مولوي در «مثنوي» درباره اين مقام مي گويد:

هيچ کس را تا نگردد او فنا

نيست ره در بارگاه کبريا

گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست

ليک در اوّل فنا اندر فناست

چيست معراج فلک اين نيستي

عاشقان را مذهب و دين نيستي

نيستي هستت کند اي مرد راه

نيست شو تا هست گردي از اله

ص: 89


1- اصطلاحات صوفيه، عبدالرزاق کاشاني.

سيد محمدحسين حسيني طهراني تمام تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام _ که از مباينت انسان و موجودات با خدا گفته اند _ را ناديده گرفته و با الهام گرفتن از تفکرات صوفيه در کتاب روح مجرد مي نويسد:

افرادي که به فناي مطلق [فناي در ذات خدا] نرسيده اند او را نشناخته اند، چرا که محدود غير محدود را نمي شناسد. و افرادي که به فناي مطلق رسيده اند، وجودي ندارند تا او را بشناسند!! وجود يک وجود بيش نيست و آن وجود حق است … نهايت سير و سلوک هر موجودي، فناي در موجود برتر و بالاتر از خود اوست. يعني فناي هر ظهوري در مظهر خود و هر معلولي در علت خود و نهايت سير انسان کامل که همه قوا و استعدادهاي خود را به فعليت رسانده است فناي در ذات احديت است و فناي در ذات اللّه است و فناي در «هو» است و فناي در «ما لا اِسْمَ لَهُ» و «ما لا رَسْمَ لَهُ» است.(1)

مي گوييم:

عرفاي صوفيه بالاترين مقام را براي ابن عربي قائلند به گونه اي که از آقاي سيدعلي قاضي طباطبايي نقل شده که بعد از ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام در معارف، هيچ کس به پاي ابن عربي نرسيده است!!(2)

ص: 90


1- روح مجرد، ص 194.
2- آقاي حسن زاده آملي مي گويد: اساتيد براي ما از مرحوم قاضي حکايت مي کردند که آن جناب مي فرمود: «بعد از مقام عصمت و امامت، در ميان رعيت احدي در معارف عرفاني و حقايق نفساني در حد محي الدين عربي نيست و کسي به او نمي رسد». (دومين يادواره علامه طباطبايي، چاپ شفق، به نقل از کتاب اسوه عارفان).

بنابراين در ديدگاه آقايان، ابن عربي به بالاترين مقام سلوک عرفاني که همان فناي در «هو» است رسيده است و خوانندگان محترم سخنان اين فاني في اللّه را در فحاشي به پيروان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام و تجليل از حجاج بن يوسف و متوکل عباسي ملاحظه فرموديد!!

آري، طبق ديدگاه آقايان در بحث فناي في اللّه، اگر انساني همانند منصور حلاج نداي «أَنَا الْحَقُّ» را سر دهد، اين انسان نيست که چنين گفته، بلکه خود خداست که خود را به وصف حق ستوده است و اگر همانند بايزيد بسطامي «لَيسَ في جُبَّتي سِوَي اللّهِ» (نيست در لباسم جز خدا) را سر دهد، اين خود خداست که سخن مي گويد، زيرا وي در ذات حق محو شده است و ديگر بايزيدي وجود ندارد!!

آري، دور بودن از حجت هاي الهي بر امثال بايزيد و حلاج و ديگر بزرگان عرصه سلوک صوفيانه اينگونه مردان وادي فنا و تحير را به ضلالت کشانيده است.

از حضرت امام خميني رحمه الله بشنويم:

تا کوس أَنَا الحَق بزني خودخواهي

در سرّ هويتش تو ناآگاهي

بردار حجاب خويشتن از سر راه

با بودن آن هنوز اندر راهي(1)

ص: 91


1- ديوان اشعار امام، ص 248.

و نيز مي فرمايد:

از صوفي ها صفا نديدم هرگز

زين طايفه من وفا نديدم هرگز

زين مدعيان که فاش انا الحق گويند

با خودبيني فنا نديدم هرگز(1)

صوفيه شريعت را مقام سلوک، و حقيقت را مقام وصول به حق دانسته و آن دو را به گردويي که داراي پوست و مغز است تشبيه کرده و مي گويند: شريعت، پوست و حقيقت، مغز است و وقتي که مغز رسيد پوست بي فايده مي شود و بايد آن را دور انداخت. بر اساس اين تشبيه نابجا عقيده دارند آنگاه که سالک به مقام وصول رسيد، شريعت از وي ساقط مي شود و سالک مي تواند واجبات الهي را ترک کند. شيخ محمود شبستري درباره عارفي که به وصول رسيده و ديگر احتياجي به شريعت ندارد در گلشن راز مي گويد:

بود تابع ولي از روي معني

بود عابد ولي در کوي معني

شيخ محمد لاهيجي در شرح اين بيت مي گويد:

يعني: چون ولي به مقام ولايت که مرتبه فَناءُ فِي اللّهِ است رسيده و تعيّن وي که مستلزم تبعيت و عبوديت بود در تجلي احدي محو و مستهلک شد، مادام که در آن سُکر و استغراق باشد به اتفاق همه [صوفيه] تابعيت و عبوديت به حسب ظاهر از او مرتفع است. فأما از روي حقيقت و معنا چون اين مرتبه کمال و اتصال او را به واسطه اين متابعت و عبادت حاصل

ص: 92


1- ديوان اشعار امام، ص 217.

شده است، در آن وقت که حصول آن معنا ميسر است عين تابع و عابد است از روي معنا و در کوي معنا، نه در صورت.(1)

شيخ محمود شبستري در گلشن راز مي گويد:

تبه گردد سراسر مغز بادام

گرش از پوست بتراشي گه خام

ولي چون پخته شد بي پوست نيکوست

اگر مغزش برآري برکني پوست

شريعت پوست، مغز آمد حقيقت

ميان اين و آن باشد حقيقت

خلل در راه سالک نقص مغز است

چو مغزش پخته شد بي پوست نغز است

چو عارف با يقين خويش پيوست

رسيده گشت مغز و پوست بشکست

مي گوييم:

شريعت پاک محمدي صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را در مقابل طريقت آوردن و آن را پوست _ که دور انداختني است _ معرفي کردن، اهانت به دين و طريق انبياي عظام و ائمه کرام عَلَيهِمُ السَّلام است.

مولوي نيز در مقدمه دفتر پنجم مثنوي مي گويد:

شريعت همچون شمع است، ره مي نمايد و بي آنکه شمع به

ص: 93


1- شرح گلشن راز، ص 284.

دست آوري راه رفته نشود، چون در ره آمدي رفتن تو طريقت است و چون رسيدي به مقصود آن حقيقت است.

در ادامه مي افزايد:

لَوْ ظَهَرَتِ الحَقايِقُ بَطَلَتِ الشَّرايِعُ (چون انسان به حقيقت رسيد، شريعت باطل مي شود) حاصل آنکه: شريعت همچو علم کيميا آموختن است از استاد و يا کتاب و طريقت استعمال کردن داروها و مس را در کيميا ماليدن است و حقيقت زر شدن مس؛ کيميادانان به علم کيميا که ما اين علم مي دانيم و عمل کنندگان به علم کيميا شادند که ما چنين کارها مي کنيم و حقيقت يافتگان به حقيقت شادند که ما زر شديم و از علم و عمل کيمياگري آزاد شديم.

عين القضات همداني نيز مي گويد:

از نظر صوفيه حکم شريعت تا آنجاست که قالب و بشريت بر جاي باشد که حکم خطاب و تکليف بر قالب است. کفر و ايمان بر قالب تعلق دارد آن کس که «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» او را کشف شده باشد که زمين همان زمين نيست، حکم امر و تکليف از او برداشته مي شود که در ماليات، بر زمين خرابه مالياتي نيست.(1)

مي گوييم:

سيره پيامبر بزرگوار اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام که

ص: 94


1- تمهيدات، ص 350.

در بالاترين مراحل توحيد و عرفان قرار داشتند، تمام بافته هاي اهل تصوف را دور مي ريزد. زيرا آن بزرگواران تا آخرين نفس هاي مبارکشان ذره اي از عبادات و احکام خدا را فرو نگذاشتند.

استاد حسن زاده آملي نيز شبيه سخنان عرفاي صوفي را مي گويد:

اطلاق عبادت بر حق اگرچه شنيع است و در ظاهر نوعي سوء ادب است، ولکن چون احکام تجليات الهيه بر قلب عارف غلبه کرده او را از دايره تکليف و طور عقل به در مي برد که قلب اصلاً قادر بر مراعات ادب نيست و در اين هنگام ترک ادب خود ادب است!(1)

و در ادامه مي آورد:

عارف در حال اتصالش به عالم قدس اي بسا که از اين عالم و از آنچه در اين عالم است غافل گردد و مي شود که در آن حال اخلال به تکاليف شرعيه از او صادر شود! ولي گنهکار نيست، چه در حکم، غير مکلف است. زيرا تکليف تعلق نمي گيرد مگر به کسي که تعقل تکليف کند. به اين معني خواجه عبداللّه انصاري در کلمات خويش دارد که: «صاحب غلبه عشق از خودآگاه نيست، آنچه مست مي کند او را گناه نيست» و خواجه حافظ فرموده:

رشته تسبيحم ار بگسست معذورم بدار

دستم اندر ساعد ساقي سيمين ساق بود(2)

ص: 95


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 160.
2- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 160.

مي گوييم:

ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام که روح مقدسشان دائم به عالم قدس متصل بود، هرگز ذره اي از آن بزرگواران اخلال به تکاليف شرعيه مشاهده نشد. و همچنين انسان شرعا مجاز نيست در مسيري گام بردارد که غلبه عشق او را به ناآگاهي بکشاند و مست کند و با آن ناآگاهي مرتکب گناه گردد.

تمام اين سخنان صوفيانه باطل و مخالف با عقل و شرع و وجدان است.

مرحوم علامه بحرالعلوم مي فرمايد:

پس هرکس را بيني که دعواي سلوک کند و ملازمت تقوا و ورع و متابعت جميع احکام ايمان در او نباشد و به قدر سر مويي از صراط مستقيم شريعت حقه انحراف نمايد، او را منافق مي دان.(1)

حضرت امام خميني رحمه الله مي فرمايد:

و بالجمله کشفي اتمّ از کشف ختمي مرتبت و سلوکي أصح و اصوب از آن نخواهد بود، پس ترکيبات بي حاصل ديگر را که از مغزهاي بي خرد مدعيان ارشاد و عرفان است بايد رها کرد. پس از بيانات سابقه معلوم شد که آنچه پيش اهل تصوف معروف است که نماز وسيله معراج و سلوک است و پس از وصول، سالک مستغني از رسوم گردد، امر باطل و بي اصل و خيال خام بي مغزي است که با مسلک اهل اللّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولياء صادر شده است.(2)

ص: 96


1- رساله سير و سلوک، ص 66.
2- سر الصلاة، ص 13.

بديع الزمان فروزانفر در شرح ابيات 267 _ 273 مثنوي از افلاکي نقل مي کند:

روزي فقهاي حساد از سر انکار و عناد از حضرت مولانا سؤال کردند که شراب حلال است يا حرام و غرض ايشان عرض پاک شمس الدين (مولوي) بوده، به کنايت جواب فرمود: «تا که بخورد؟ چه اگر مشکي شراب را در دريا بريزيد متغير نشود و او را مکدّر نگرداند و از آن آب وضو ساختن و خوردن جايز باشد اما حوضک کوچک را قطره شراب بي گمان که نجس کند، همچنان که هرچه در بحر نمکدان افتد، حکم نمک مي گيرد، جواب صريح آن است که اگر مولانا شمس الدين مي نوشد، او را همه چيز مباح است که حکم دريا دارد و اگر چون تو خرخواري کند نان جوينت هم حرام است».(1)

مي گوييم:

همين مثال ها و قياس هاي بي جاست که صوفيه را در مهلکه انداخته است. خداوند متعال شراب را به دلايل متعددي حرام کرده است. از جمله زائل شدن عقل و آلوده شدن روح، و اين توجيهات شيطان است که انسان ها را در گرداب گناهان کبيره غرق مي گرداند. و اگر صوفيه مطيع خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام بودند هرگز اين اباطيل را نمي گفتند.

ص: 97


1- شرح مثنوي، جزء نخست از دفتر اول، ص 130 و 131 به نقل از مناقب العارفين افلاکي.

حافظ مي گويد:

مي خور به بانگ چنگ و مخور غصه

ور کسي گويد که تو را باده مخور، گو هو الغفور!(1)

با اين همه باز سيد محمدحسين حسيني طهراني مي گويد:

بايد با هزار دليل اثبات کنيم که عرفان حافظ و مولانا متخذ از روح قرآن و روح نبوت و ولايت است!!(2)

خوانندگان خود قضاوت فرمايند!

مولوي در دفتر ششم مثنوي داستاني با اين موضوع بيان مي کند:

«روز عاشورا مردم حلب که شيعه هستند براي عزاداري حضرت امام حسين عَلَيهِ السَّلام به نوحه سرايي مي پردازند و ظلم هايي که يزيد و شمر بر خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام روا داشته اند را برمي شمارند و گريه و زاري سر مي دهند. شاعر غريبي (شايد خود مولوي باشد) از راه مي رسد و علت را جويا مي شود. شيعيان حلب مي گويند: ما براي حضرت امام حسين عَلَيهِ السَّلام که در چنين روزي مظلومانه به شهادت رسيده است اشک مي ريزيم و عزاداري مي کنيم. آن شاعر در جواب گفت:

خفته بودستيد تا اکنون شما

که کنون جامه دريديت از عزا

پس عزا بر خود کنيد اي خفتگان

زانکه بد مرگيست اين خواب گران

روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه چه درانيم و چون خائيم دست

چونکه ايشان خسرو دين بوده اند

وقت شادي شد چو بشکستند بند»

ص: 98


1- غزل شماره 254.
2- روح مجرد، ص 489.

سخن مولوي اين است که روز عاشورا بايد جشن گرفت و شاد بود. زيرا بزرگي به وسيله کشته شدن در راه خدا قفس تن را بشکست و روح او پرواز کرد و به خدا پيوست. پس بايد شاد بود و خفتگان و نادانان، اهل گريه و زاري در چنين روزي اند!

مي گوييم:

مولوي يک ديدگاه کاملاً صوفيانه به جريان عاشورا دارد. او فقط يک جنبه را مي بيند. آري، حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام با شهادت به عالي ترين درجه الهي نائل شد؛ اما مگر مي شود شهادت مظلومانه امام حسين عَلَيهِ السَّلام و مصائب بزرگ کربلا را ناديده گرفت؟! فرزند رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و حجت خدا را در روز عاشورا سر بريدند، کودک شش ماهه اش را در آغوشش به شهادت رسانيدند، جوان رعنايش را قطعه قطعه کردند، چگونه مي توان اين مصيبت بزرگ را _ که اگر بر آسمان فرو مي آمد، کمرش را مي شکست _ ناديده گرفت و روز عاشورا خنديد و شاد بود!!

قلبي که سنگ باشد تمام اين مصائب را ناديده مي گيرد و مي خندد.

بايد به اين عارف صوفي و طرفدارانش گفت:

مگر در منابع شيعه و سني نيامده که پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم آن زماني که توسط جبرئيل از شهادت فرزندش امام حسين عَلَيهِ السَّلام باخبر شد گريست و قاتلان وي را لعنت کرد. مگر در احاديث نيامده که ملائکه هم بر اين مصيبت گريستند و تمام امامان معصوم: در عزاي امام حسين عَلَيهِ السَّلام گريستند، و روز عاشورا را روز غم و غصه خود قرار دادند نه روز شادي و شعف.

ص: 99

در منابع شيعه از ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام سخنان فراواني است درباره ثواب گريستن بر امام حسين عَلَيهِ السَّلام و برکات عزاداري سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام که اوج گرفتن روح انسان و پاک شدن از گناهان است.(1)

متأسفانه اين ديدگاه انحرافي مولوي هم در برخي از چهره هاي مدعي عرفان در تشيع ديده مي شود. سيد محمدحسين حسيني طهراني در کتاب روح مجرد درباره استاد خود حدّاد مي نويسد:

حضرت آقاي حداد پدر واقعي بنده بود و در تمام مسافرت ها ورود و خروج ما در منزل ايشان، ورود و خروج اهل خانه بود. در تمام دهه عزاداري، حال حضرت حداد بسيار منقلب بود. چهره سرخ مي شد و چشمان درخشان و نوراني، ولي حال حزن و اندوه در ايشان ديده نمي شد. سراسر ابتهاج و مسرت بود. مي فرمود: چقدر مردم غافلند که براي اين شهيد جان باخته غصه مي خورند و ماتم و اندوه به پا مي دارند، صحنه عاشورا عالي ترين منازل عشق بازي است و زيباترين مواطن جمال و جلال الهي و نيکوترين اسماء رحمت و غضب، و براي اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام جز عبور از درجات و وصول به اعلا ذروه جاودان چيزي نبوده است … و تحقيقاً روز شادي و مسرّت اهل بيت است. مردم خبر ندارند و چنان محبت دنيا چشم و گوششان را بسته که بر آن روز تأسف مي خورند و همچون زن فرزند مرده مي نالند.(2)

ص: 100


1- مراجعه شود به کتاب «کامِلُ الزّيارات» ابن قولويه قمي.
2- روح مجرد، ص 77 و 78.

مي گوييم:

حداد و شاگردش حسيني طهراني از حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام به «اين شهيد جان باخته» ياد مي کنند و عزاداران عاشقش را انسان هاي نادان و دنياپرست معرفي مي نمايند!!

جواب اين اشخاص را چگونه بايد داد؟ آنان که خود را عارفي شيعي مي دانند! و افکارشان اينگونه است، مگر زيارت ناحيه مقدسه حضرت ولي عصر عَلَيهِ السَّلام را نخوانده اند که مي فرمايد: «اگر در عزاي جدّم حسين عَلَيهِ السَّلام اشک چشم هايم خشک شود، خون مي گريم؟» مگر سخن امام رضا عَلَيهِ السَّلام را نشنيده اند که مي فرمايد: «عزاي جدم حسين عَلَيهِ السَّلام چشم هاي ما را _ از شدت گريه _ زخم کرده است؟» و صدها روايت ديگر. حال آقايانِ به فنا و شهود رسيده!! مي گويند: «کساني که روز عاشورا عزاداري مي کنند مردمي غافلند».

آقاي حداد مي گويد: «تحقيقا روز عاشورا، روز شادي و مسرّت اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام است!! آخر تحريف حقايق تا چه ميزان؟!! آيا اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام روز عاشورا شاد بودند؟!! آيا مردم دنياپرست و غافل عزاداري مي کنند؟!!»

در احاديث آمده زماني که محرّم فرا مي رسيد، کسي خنده بر لبان مبارک امام صادق عَلَيهِ السَّلام مشاهده نمي کرد اما آقايان صوفي زده مي گويند که روز عاشورا سزاوار است عارف به جاي گريه و اندوه، شاد باشد!! (نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ )

مولوي به مريدان خويش وصيت نمود: «سالروز مرگ من جشن بگيريد».(1)

ص: 101


1- مجله نورُ الصّادِق، شماره 23 و 24، ص 231.

همچنين نوشته اند که مولوي جنازه صلاح الدين زرکوب را با رقص و سماع تشييع کرد و به خاک سپرد.(1)

استاد آيت اللّه حاج شيخ مرتضي رضوي _ صاحب کتاب گرانسنگ محي الدين در آينه فصوص _ مي گويد:

در سال 67 سفري به ترکيه داشتم در سالروز وفات مولوي به قونيه رفتم، به محض ورود به شهر صدها خودرو آرايش و آذين بندي شده را مشاهده کردم. از شهرهاي مختلف عروس ها را آورده بودند که در ساعت مرگ مولوي از مبدأ خانقاه مولوي به خانه بخت ببرند. شهر پر از هلهله و شادي بود. زنان و مردان زيادي از اروپا و آمريکا براي تماشا آمده بودند؛ زيرا مولوي وصيت کرده است که در سالروز مرگ من جشن بگيريد.

با خود مي انديشيدم: اين چه وصيتي است که با سنت و فرهنگ هيچ پيامبري سازگار نيست. سال ديگر مسافرتي به هند و سنگاپور داشتم راز و رمز اين وصيت مولوي برايم روشن شد. در معابد هندويان مجسمه ها (بت ها)ي گوناگون و رنگارنگ قرار دارند که هر کدام سمبل يک بخش از باورهاي آنان است. در آن ميان چشم مسافر به يک مجسمه اي مي افتد رنگين و زيبا. اما از فرق سر تا وسط بدن با برش دقيق دو نيمه شده است. از متوليان معبد پرسيدم: اين چيست و کيست، پيامش چيست؟

ص: 102


1- نقدي بر مثنوي، سيد جواد مدرسي.

گفت: اِلهه «جشن و شادي» است.

گفتم: کمي درباره جشن و شادي توضيح دهيد.

گفت: او وصيت کرده است که در سالروز مرگش همگان جشن بگيرند، شاد باشند و دست افشاني کنند.

مولوي که متولد حوالي بلخ و نزديک بزرگ ترين و بلندترين مجسمه هاي هندي (بودايي) است و از نزديک با فرهنگ بودايي و هندويي آشنا بود، اصول زيادي از جوکيات را برداشت کرده، حتي اين وصيت هندويي را عملاً به اجرا گذاشته است، سنتي در برابر سنيان و شيعيان و همه فرق مسلمين حتي صوفيان و بدعتي در سنت همه انبياء به ويژه در سنت پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم و امت مسلمان.(1)

مولوي در اشعارش قيام حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام را کورکورانه قلمداد کرده است و مي گويد:

کورکورانه مرو در کربلا

تا نيفتي چون حسين اندر بلا

اين شعر در مثنوي هاي جديد به صورت زير تحريف شده:

هين مرو گستاخ در دشت بلا

هين مران کورانه اندر کربلا(2)

خوانندگان محترم ملاحظه نمودند که چگونه مولوي به وجود مقدس و نوراني حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام اهانت مي کند و قيام خونين آن حضرت عَلَيهِ السَّلام _ که سبب ابقاي دين گرديد _ را کورکورانه معرفي مي کند!

ص: 103


1- مجله نورُ الصّادِق، شماره 22 و 23، ص231 و 233.
2- مثنوي، دفتر سوم.

آري، مولوي اين را مي گويد تا خودش و تمام صوفيان _ که در طول تاريخ جيره خوار حکومت هاي مستبد و ظالم بودند _ را تبرئه کند!!

دين اسلام بسيار به عقل بها مي دهد و همگان را به تفکر و انديشيدن فرا مي خواند. قرآن کريم، به شدت مشرکان و ديگر طوايف منحرف را مورد مؤاخذه قرار مي دهد که چرا تفکر نمي کنند و چشم بسته تابع آباء و اجداد و بزرگان خود شده اند.

اهل تصوف ابتدا به عقل هجوم مي آورند و آن را پايمال مي کنند و سپس مريداني را پرورش مي دهند که چشم بسته مطيع محض مراد و شيخ خود گردند! حتي اگر قطب يا شيخ از آنان کار خلاف شرع بخواهد، صوفي و مريد بدون درنگ انجام مي دهند. حافظ مي گويد:

به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد

که سالک بي خبر نبود ز راه و رسم منزل ها(1)

مي گوييم:

پير مغان در شعر حافظ مقصود قطب، شيخ و يا مراد است، و اين در حالي است که ما تبعيت مطلق جز از افراد معصوم نداريم و معصومين عَلَيهِمُ السَّلام هرگز انسان ها را به کار خلاف شرع وادار نمي کنند. همچنين معصومين آنگاه که فرمان مي دهند، فقط مريد پروري نمي کنند؛ بلکه انسان هاي با بصيرتي را پرورش مي دهند که با آگاهي و معرفت امر او را امتثال کنند و با بيداري در راه قدم بردارند؛ ولي بزرگان صوفيه به

ص: 104


1- ديوان غزليات، غزل شماره1.

مريدان خود مي گويند: «اگر مي خواهيد رشد کنيد و به کمال برسيد، بايد همانند مرده که در دستان غسال است هيچ حرکت و اراده اي جز اراده شيخ نداشته باشيد!!» و اين يعني تعطيلي کامل عقل و ادراک و شعور!!

اکنون خوانندگان محترم بعد از خواندن مطلب ذيل، خود قضاوت کنند:

محمدحسين طهراني مي گويد:

وقتي من در خدمت مرحوم انصاري [از شاگردان آقاي قاضي] بودم، با وجود اينکه ايشان را مثل پيغمبر خود مي دانستم[!] در عين حال در مسائلي که احساس مي کردم با ايشان اختلاف دارم _ اختلاف فقهي _ احتياط را رعايت مي کردم؛ ولي وقتي که با مرحوم حداد [از شاگردان آقاي قاضي و مراد محمدحسين طهراني] بودم، اگر مي گفتند اين ليوان خون است [و آن را بخور] ديگر احتياط نمي کردم و مي خوردم!!!(1)

لذت در جهنم

طبق ديدگاه عرفا _ همانگونه که مطرح شد _ انسان در کارهاي خود مضطر و مجبور است، پس بايد ديد که تکليف گناهان و معاصي که از وي سر مي زند چه مي شود؟! آيا سزاوار است که بشر به خاطر گناهاني که حقيقتا منتسب به وي نبوده وارد جهنم شود؟!

فلاسفه و عرفا با توجه به مباني خود _ که بازگشت گناهان به امور عدمي است _ ورود به جهنم و جاودانگي در آن را براي مجرمان نه تنها

ص: 105


1- شرح حديث عنوان بصري، محمد محسن طهراني، ص 118.

بد نمي دانند بلکه براي ايشان منتهاي کمال مي دانند و حاصل کلامشان اين است که يک انسان مجرم که از وي معاصي سر مي زند کار وي چيزي جز اقتضاي ذات او نيست. پس وصول کمال انسان مجرم به اقتضاي ذات و طبع او است. بنابراين چون جهنم مطابق با طبع مجرمان است، ورود آنان به جهنم عين کمال است!! مجرمان و جاودانگان در جهنم نه تنها زجر نمي بينند، بلکه مثل بهشتيان در شادي و لذات غوطه ورند!!

ابن عربي مي گويد:

وَ اَمّا اَهلُ النّارِ فَمَآلُهُم اِلَي النَّعيمِ؛ وَ لَکن فِي النّارِ اِذا لا بُدّ بِصورةِ النَّار بَعد اِنتهاءِ مُدّةِ الِعقابِ أن تکون بَرداً وَ سَلاماً عَليٰ مَنْ فيها وَ هَذا نَعيمُهُم.(1)

اما اهل نار عاقبتشان به نعيم است لکن در نار، زيرا صورت نار بعد از انتهاي مدت عقاب بر هرکس که در آن است برد و سلام مي شود و اين نعيمشان است.

ملاصدرا در «اَسفارِ اَربَعَه» با پذيرش تفکرات ابن عربي مي نويسد:

فَهُمْ يَتَلَذَّذُونَ بِمَا هُمْ فِيهِ مِنَ نارٍ وَ َ زَمْهَرِيرٍ وَ مَا فِيهَا مِن لَدْغ الْحَيَّاتِ وَ الْعَقَارِبِ كَمَا يَلْتَذ اهْلُ الْجَنَّةِ، بِالظِّلَالِ وَ النّورِ و لَثمِ الحِسان مِن الحور.(2)

جهنميان در جهنم از آتش و زمهرير و نيش مارها و عقرب ها

ص: 106


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 430.
2- اَسفارِ اَربَعَه، ج 9، ص 349.

لذت مي برند، همان گونه که اهل بهشت از سايه ها و نور و همسران بهشتي لذت مي برند!!

طبق چنين ديدگاهي _ که عرفا و فلاسفه به عالم دارند _ وجود هرکس و هر چيز در عالم، خير محض است. وجود فرعون و ابن ملجم و شمر و يزيد و امثال آنها نه تنها شر نيست، بلکه به عالم، زيبايي خاصي مي دهند!! مي گويند: همه به سوي کمال خويش با عشق و شور و شعف در حرکتند و در اين مسير جز رضاي الهي چيز ديگري طلب نمي کنند!!

حاصل سخنشان مي شود:

شمر ملعون با بريدن سر حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام در دنيا به بالاترين کمال خود رسيد و ورود آن ملعون در قيامت در آتش جهنم _ که مطابق طبع اوست _ براي وي منتهاي کمال است!! کمال حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام نيز با مقابله با يزيد و شمر و کشته شدن محقق شد!!

در اين ديدگاه همه چيز زيباست، بت زيباست، کفر زيباست، شمر و يزيد و ابن ملجم هم زيبا هستند و به عالم معنا مي دهند و زيباترين چيز در ميان پديده ها شيطان است.

همان گونه که مطرح شد ملاصدرا در مقدمه شرح اصول کافي مي گويد:

سعادت و کمال شيطان با ايجاد اضلال در عالم است!!

و شبستري نيز مي گويد:

نکو انديشه کن اي مرد عاقل

که بت از روي هستي نيست باطل!!

بدان کايزد تعالي خالق اوست

ز نيکو هرچه صادر گشت نيکوست

چو کفر و دين بود قائم به هستي

شود توحيد عين بت پرستي

ص: 107

وي مي گويد:

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست

که هر چيزي به جاي خويش نيکوست(1)

آري، ابن ملجم و شمر در جايگاه خودشان _ که مقابله با امام علي عَلَيهِ السَّلام و امام حسين عَلَيهِ السَّلام است _ نه تنها شر نيستند، بلکه خير محض و جلوه دهنده و زيبا سازنده جهانند!! و آخر کار نيز مزدشان ورود در جهنم و لذت بردن از آتش و مار و عقرب ها است!! زيرا عذاب از عَذْب (يعني گوارا) است نه زجر و درد!!

مي گوييم:

بايد توجه داشت که فلاسفه و عرفا به جبر مطلق عقيده دارند، و اين اساس فعل انسان گناهکار را فعل خدا مي دانند که با توجه به اقتضاي ذاتش از وي صادر مي شود.و به همين دليل گناه گناهکاران برايشان کمال است؛ چرا خداوند متعال در کلام جاويدش به شدت تمام انسان ها را از ارتکاب گناهان نهي فرموده است؟!

ملاصدرا در اَسفارِ اَربَعَه مي گويد:

… وَ الفِعْلُ الاختياري لَا يَتَحَقَّقُ وَ لَا يَصِحُّ بِالْحَقِيقَةِ الاَّ في واجِبِ الوُجودِ وحده وَ غَيرهُ لا يَکونونَ اِلاّ مُضطَرّين في صُورةِ المُختارينَ.(2)

ص: 108


1- گلشن راز، شبستري.
2- اَسفارِ اَربَعَه، ج 6، ص 34.

فعل اختياري به جز براي خداوند نه محقق است و نه صحيح است و غير خداوند همه موجودات در افعالشان مضطر و مجبور هستند [و مانند انسان] در ظاهر مختارند!!

در اَسفارِ اَربَعَه، سخنان فراواني از ملاصدرا در باب جبر مطلق موجود است از جمله: اَسفارِ اَربَعَه، ج 4، ص 113 و 114؛ ج 6، ص 310.

مرحوم علاّمه طباطبايي نيز مي گويد:

مَا مِنْ شَيْ ءٍ مُمْکن مَوجود سِوَي الواجِبِ بالذات حَتَّي الأَفعال الاِختياريَّهِ اِلاّ هُوَ فِعل الواجِبِ بِالذّاتِ، مَعلول لَهُ بِلا واسِطَه، اَو بِواسِطَهٍ اَو وَسائطٍ.(1)

جز از واجب بالذات (خداوند متعال)، همه ممکنات حتي افعال [به ظاهر] اختياري، فعل خداوند است که بدون واسطه يا با واسطه از آن او است.

مي گوييم:

1 _ اگر بگوييم صاحب فعل انسان خداست، ديگر اختيار براي او معنا ندارد، اما اگر بگوييم که انسان فعل را خود به اذن الهي انجام مي دهد _ طبق معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام _ انسان صاحب اختيار است، زيرا فعل را خود انجام داده است اما با توان و قدرتي که خداوند به وي داده است؛ البته فلاسفه با توجه به برهان (قاعده) عليت که مي گويد: آنگاه که علت تامّه گردد صدور معلول از درون علت، ضروري است، هرگونه حريّت و آزادي

ص: 109


1- نهاية الحکمه، ص 301.

و اختيار را از غير خداوند نفي مي کنند. همان گونه که سخن ملاّ صدرا را آورديم که نهايتا مي گويد: «خداوند فقط فاعل مختار است و ديگر موجودات در ظاهر مختارند و در باطن و حقيقت و واقعيت مجبور!!»

البته قواعد فلسفي نه تنها جبر را بر تمام مخلوقات حاکم مي گرداند بلکه خدا را هم در برمي گيرد، زيرا طبق قاعده عليت که مي گويند: علت که تامه باشد بروز و صدور معلول لاجرم و اضطراري است، خداوند را از ازل، علت تامه معرفي مي کنند که مجبور به صدور و ايجاد مخلوقات است! (البته صدور با ايجاد و خلق فرق مي کند که فلاسفه به صدور قائلند نه خلق).

اکنون با چنين ديدگاه فاسدي چگونه مي توان خداوند متعال را فاعل مختار نام نهاد! چون طبق قواعد فلسفي خداوند از ازل فاعل مضطر بوده است و طبق اين قاعده، جهان نيز قديم است، که البته ادله عقلي و نقلي هر دو سخن را ابطال مي کند.

2. اگر جهنم براي مجرمان کمال و محل لذات است چرا بويي از اين سخنان در کلام هيچ يک از انبياء الهي و ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام نيامده است؟ آيا فلاسفه و عرفا از پيامبران و امامان بيشتر مي دانند؟!! يا طبق سخن آن فيلسوف صدرايي، سخنان عرفا از پيامبران و امامان دلپذيرتر است؟!!(1)

3. صدها آيه از آيات قرآن کريم _ که خداوند وعده عذاب ابد به مجرمان داده است _ چگونه با اين سخنان توجيه مي شود؟!!

ص: 110


1- شرح مقدمه فُصوصُ الحِکَم، آشتياني، ص 74.

آيا تنها با استناد غلط به اين مطلب که مي گويند: عذاب از «عَذْب» (خوشي) است!!

4. مجرمان که در دنيا با فساد و باده نوشي و فحشاء در لذات غوطه ورند، اگر در آخرت نيز با نيش مارها و عقرب ها در جهنم لذت ببرند، آيا نبايد گفت: خوشا به حال مفسدان و مجرمان، که هم در دنيا خوش اند و هم در آخرت؟!!

5. آيا حاصل اين گونه تفکرات باطل، چيزي جز انکار وعده هاي خدا و به مسخره گرفتن تعاليم تمام پيامبران الهي است؟!!

6. آيا ملاصدرا با اينگونه تفکرات، عقل را کامل نموده است و نعمت را بر بشر به اتمام رسانده است؟!! چنانچه آن فيلسوف صدرايي مي گويد!

آيا اين سخن ملاصدرا که در اسفار، ج 7، ص 136 مي گويد: «زنان حيواناتي هستند که براي استفاده مردان، لباس انسانيت به آنها پوشانده شده است» نيز از آثار اکمال عقل است؟!!

طبق عرفان ابن عربي و ساير صوفيه، انسان هر چيزي را که بپرستد، در واقع امر، خدا را پرستيده است!

يکي ديگر از تابعان عرفان ابن عربي، ملاّسلطان محمد گنابادي _ ملقب به سلطان عليشاه _ (مؤسس فرقه صوفيه گنابادي) در اين باره زشت تر و رکيک تر از استاد خود _ ابن عربي _ مي گويد:

چون عالم مظهر تجلي ذات خداوند است، انسان زماني که از روي اختيار، شيطان را مي پرستد يا جن يا هر چيز ديگر مثل ماه و ستاره يا ملائکه يا حتي آلت تناسلي، مثل برخي از هندوها که مجسمه آلت تناسلي مرد و زن را پرستش

ص: 111

مي کنند، در حقيقت خدا را پرستش کرده و خود نمي دانند!! (نَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ هٰذهِ الأَقاويل!).

متن جمله فوق چنين است:

لما کَانَ أَجْزاء العَالَمِ مَظاهِر لِلّهِ الوَاحِدِ الأَحَدِ القَهّارِ بِحَسَبِ أَسمَائِهِ اللُّطفيَّةِ وَ الْقَهريَّةِ کَانَ عِبادَة الاِنسانِ لِأيِّ مَعبودٍ کانت عِبادَة اللّهِ اِختيارَاً فَالاِنسان في عِبادَتِهَا اِختياراً لِلشَّيطانِ کَالاِبليسيَّة وَ لِلْجِنِّ کَالکَهَنَةِ وَ التَّابِعِي الجِنِّ وَ لِلْعَناصِرِ کَالزَّردُشتيَّةِ وَ عابِدي المَاءِ وَ الهَواءِ وَ الأَرضِ وَ لِلمَواليدِ کَالوَثَنيَّة وَ عابِدِي الأَحْجارِ وَ الأَشْجارِ وَ النَّباتاتِ کَالسَّامِريَّة وَ بَعْضِ الهُنودِ الَّذينَ يَعبُدونَ سَائِرَ الْحَيَوانَاتِ وَ کَالجَمشيديَّة وَ الفِرعَونيَّة الَّذينَ يَعبُدُونَ الاِنسانَ وَ يُقِرُّونَ بِآلِهَتِهِ وَ لِلْکَواکِبِ کَالصَّائِبِه وِ لِلْمَلائِکَةِ کَأَکثَرِ الهُنودِ وَ لِلذَّکَرِ وَ الفَرْجِ کَبَعضِ الهُنودِ القَائِلينَ بِعبادَةِ ذَکَرِ الاِنْسَانِ وَ فَرْجِهِ وَ کَالْبَعْضِ الآخرِ الْقَائِلينَ بِعِبادَةِ ذَکَرِ مهاديو مَلَکَاً عَظيمَاً مِنْ الْمَلائِکَةِ وَ فَرْجِ اِمْرَأَتَهُ کُلُّهُمْ عابِدونَ للّهِ مِنْ حَيثُ لَا يَشعُرونَ!!(1)

وي سپس اين شعر شبستري را مي آورد:

مسلمان گر بدانستي که بت چيست

بدانستي که دين در بت پرستي است

ص: 112


1- تفسير بيان السعاده، ملاسلطان محمد گنابادي، ج 2، ص 437.

شاهد بازي در تصوف

اهل تصوف، عشق مجازي را پله اي براي رسيدن به عشق حقيقي مي دانند و در آثار و نوشته ها به ويژه ديوان اشعار آنان، به فراواني از زن و چهره هاي زيبا و عشق و دلدادگي به آنان سخن گفته اند و ادعا دارند که ظاهر اين سخنان و اشعار عاشقانه، درباره زيبارويان است و حقيقت و باطن آن در رابطه با خداست!! آنان سپس پا را فراتر مي گذارند و مدعي مي شوند که يک عارف سالک در مرحله اي از سير و سلوکش با نظر نمودن در چهره کودکان و زنان زيباروي، خدا را مي بيند و معرفتش افزون مي گردد!!

و باز پا را فراتر مي گذارند و با اين بهانه باطل _ که از هواي نفساني سرچشمه گرفته است _ مبادرت به کارهايي مي نمايند که در شرع از گناهان کبيره و مفاسد بزرگ محسوب مي گردد؛ اما آنان با اين تفکر باطل که «به حقيقت رسيده اند و شريعت از آنان باطل گشته است»، کارهاي خود را موجه جلوه مي دهند!!

آنان اينگونه اعمال زشت را پس از وصول نه تنها حرام نمي دانند، بلکه آن را آينه اي مي دانند که جمال حق را در آن مي بينند و با اين عمل ننگيني که انجام مي دهند با کمال بي شرمي مي گويند: «فاعل اين عمل، توجهي به عملش ندارد و اين عملش را آينه و وسيله براي رؤيت حق مي بيند و در حقيقت تمام توجهش به خداست، و شخص فاعل، خدا را در صورت اين معشوق مجازي مي بيند!!»

ص: 113

اکنون چند نمونه را براي مثال مي آوريم:

عبدالرحمان جامي در شرح حال اوحدالدين کرماني در علت اينکه شيخ شهاب الدين او را بدعت گذار خوانده است، نوشته است:

مراد شيخ شهاب الدين به ابتداع (بدعت) وي آن بوده است که مي گويد وي در شهود حقيقت، توسل به مظاهر صوري کرده و جمال مطلق (يعني خدا) را در صور مقيدات (يعني کودکان و زنان) مشاهده مي نموده و شيخ شمس الدين تبريزي از وي پرسيدند که در چه کاري؟ گفت: ماه را در طشت آب مي بينم. پس شيخ شمس الدين گفت: که اگر بر قفا دنبل نداري، پس چرا بر آسمانش نمي بيني؟ و پيش مولانا جلال الدين رومي (مولوي) گفتند که وي شاهد باز بود، خدمت مولوي فرمود: که کاش کردي و گذشتي، و اين رباعي وي بر اين دلالت دارد:

زان مي نگرم به چشم سر در صورت

زيرا که ز معني است اثر در صورت

اين عالم صورت است و ما در صوريم

معني نتوان ديد مگر در صورت

و در برخي تواريخ، مذکور است که وي چون در سماع گرم شدي پيراهن مردان چاک کردي و سينه به سينه ايشان باز نهادي، چون به بغداد رسيد خليفه پسرکي صاحب جمال داشت. اين سخن بشنيد و گفت: او مبتدع است و کافر، اگر در صحبت من از اينگونه حرکتي کند (چشمداشتي به فرزندم داشته باشد) وي را بکشم و چون سماع گرم شد

ص: 114

شيخ به کرامت[!!] دريافت، گفت:

سهل است مرا بر سر خنجر بودن

در پاي دوست بي سر بودن

تو آمده اي که کافري را بکشي

غازي چه تويي رواست کافر بودن

پسر خليفه سر برپاي شيخ نهاد و مريد شد!!

سپس جامي اين اعمال ننگين صوفيه را چنين توجيه مي کند:

حسن ظن، بلکه صدق اعتقاد نسبت به جماعتي از اکابر چون شيخ احمد غزالي، شيخ اوحدالدين عراقي که به مطالعه جمال ظاهري صوري حسي اشتغال مي نموده اند آن است که ايشان در آن صور مشاهده جمال حق سبحانه مي کرده اند و به صورت حسي مقيد نبوده اند و اگر از بعضي کُبَرا (بزرگان) نسبت به ايشان، انکاري واقع شده است، مقصود از آن، آن بوده باشد که محجوبان آن را دستوري نسازند و قياس حال خود برايشان نکنند و جاويدان در حَضيض خُذلان و اَسفَلُ السّافِلين طبيعت نمانند!!(1)

مي گوييم:

اولاً: اين چه راه وصول و رؤيت حق است که با ارتکاب گناهان صورت مي پذيرد!!

ثانيا: اگر اين کار براي عرفاي واصل صحيح است، پس چرا بويي از اين معارف!! در آموزه هاي ديني مشاهده نمي شود؟!!

ثالثا: اگر اين کار براي واصلان عرفا حلال باشد، پس بايد گفت:

ص: 115


1- نَفَحاتُ الأُنسِ فِي حَضَرات القُدْس، ص 590 و 591.

کارهاي ديگري که منع شرعي دارند نيز مي تواند براي آنان حلال باشد!! بنابراين، حرمت هاي الهي بازيچه اي بيش نيست!!

آيا اين تفکر، جز مسخره کردن دين، چيزي ديگري است؟!!

شيخ عطار در مثنوي «مَنطِقُ الطَّير» راجع به شبلي _ از بزرگان صوفيه _ سروده است:

گم شد از بغداد شِبْلي چندگاه

کس به سوي او کجا مي برد راه

باز جستندش به هر موضع بسي

در مخنّث خانه اي ديدش کسي

در ميان آن گروه بي ادب

چشم تر بنشسته بود و خشک لب

مولوي مي گويد:

خانقاهي که بود بهتر مکان

من نديدم يک زمان در وي امان

رو به من آرند مشتي خمرخوار

چشم ها پر نطفه کف … فشار(1)

ملاصدرا در فصل نوزدهم از کتاب حکمت متعاليه تحت عنوان «في ذِکرِ عِشقِ الظُّرَفاءِ وَ الفَتَيان للاَوجَهِ وَ الحِسّان» _ در عشق و دلدادگي به کودکان و نوجوانان زيباروي _ مي نويسد:

هنگامي که کودکان و نوجوانان از تربيت پدران و مادران بي نياز مي شوند، به آموزش و توجه نيکو و دلسوزانه و مهربان اساتيد و معلمين نياز پيدا مي کند. از اين رو يک نوع گرايش و رغبت نسبت به کودکان و همچنين عشق و محبت نسبت به نوجوانان زيباروي در وجود مردان بالغ و بزرگسال

ص: 116


1- کليات مثنوي، ص 99، چون حرف رکيک بود به جايش … قرار داديم.

ايجاد مي شود. علت اين امر اين است که اين افراد بزرگسال براي تأديب، تهذيب و تکميل نفوس ناقص اين کودکان و نوجوانان و رساندن آنها به اهداف مورد نظرش گرايش پيدا کنند، و الاّ خداوند اين رغبت و محبت را در اکثر افراد بيهوده نمي آفريد.

… ناگزير بايد گفت که وجود اين عشق در انسان از جمله فضائل و خوبي ها به شمار رفته و جز صفات پست و زشت شمرده نمي شود و سوگند به جان خودم که اين عشق نفس را از همه اشتغالات و گرفتاري هاي دنيايي آزاد کرده و در واقع همه اين اشتغالات را به صورت يک امر واحد درمي آورد، و آن هم اشتياقي براي ديدن زيبايي انسان است که بسياري از آثار جمال و جلال خدا در اين جمال انسان وجود دارد …

و به همين سبب بزرگان و مشايخ در ابتدا شاگردان و مريدان خود را، امر به عشق مي کنند، و در اين زمينه گفته شده است: عشق پاک، کامل ترين وسيله براي لطافت بخشيدن به نفس و نوراني کردن قلب مي باشد، و در اخبار هم آمده است: به درستي که خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد، و همچنين گفته شده:

هرکس که عشق بورزد و پاکدامن باشد و پنهان کند آن را و بميرد، شهيد از دنيا رفته است.

اما در اينجا لازم است موضوعي تذکر داده شود و آن اينکه اين عشق از جمله فضايل کم نظيري است که بين عقل مجرد خالص و نفس حيواني واقع مي شود. چنين فضائلي به طور مطلق در همه اوقات و شرايط و براي همه افراد پسنديده نيستند؛ بلکه شايسته است در ميانه راه سلوک عرفاني و در

ص: 117

شرايط نرم شدن و رقيق شدن نفس و بيدار کردن آن از خواب طبيعي و خواب غفلت و همچنين خارج کردن اين نفس از درياي شهوات حيواني، اين نوع محبت يعني عشق به کار گرفته شود، ولي در شرايطي که نفس به وسيله علوم الهي کامل شده، جوهره عقلاني پيدا کرده و بر علوم کلي که سبب اتصال آنچه عالم قدس مي شوند، احاطه پيدا مي کند، شايسته نيست در عشق نسبت به اين صورت هاي زيبا و شمايل لطيف بشري سرگرم باشد.(1)

مي گوييم:

1 _ گرايش اساتيد و معلمين به خردسالان و نوجوانان، اگر براي خدا باشد، امري است نيکو؛ اما آنگاه که اساتيد و معلمين، _ طبق قول ملاصدرا _ فقط نگاه مهربانانه و دلسوزانه به کودکان و نوجوانان زيباروي دارند، آيا اين گرايش براي خداست يا از روي هواهاي نفساني است!؟

2 _ اين چه کمال و رشدي است که فقط با عشق ورزيدن به کودکان و زنان و جوانان زيباروي ميسر مي شود!؟ مگر ديگران که زيباروي نيستند، گناه آنان چيست؟

3 _ آيا اينگونه تفکرات باطل صوفيانه، مقدمه فساد نفس _ نسبت به ارتکاب گناهان کبيره _ و موجه جلوه دادن آن را فراهم نمي سازد؟!

ص: 118


1- اَسفارِ اَربَعَه، ج 7، ص 171 به بعد.

4 _ آن احاديثي را که ملاّ صدرا از معصومين: ذکر نمود، چه رابطه اي دارد با عشق ورزيدن به کودکان و نوجوانان زيباروي؟! آيا اينگونه سخنان، استفاده ابزاري نمودن از احاديث معصومين عَلَيهِمُ السَّلام نيست؟!

ملاصدرا در ادامه کلامش، در بيان عشق بازي _ بي پرده تر _ مي گويد:

زماني نهايت آرزوي عاشق برآورده مي شود که با او نزديک شود و با او هم صحبت گردد و با حصول اين مطلب، چيز بالاتري را مي خواهد و آن اين است که آرزو مي کند اي کاش با معشوق خلوت کرده و بدون حضور شخص ديگري با او هم صحبت گردد. و باز با برآورده شدن اين حاجت مي خواهد که با او هم آغوش گشته و او را بوسه باران کند. تا مي رسد به جايي که آرزو مي کند اي کاش با معشوقه در لحاف و رختخواب قرار گيرد و تمام اعضاي خود را تا جايي که راه دارد به او بچسباند و با اين حال آن شوق اوليه و سوز و گداز نفس بر جاي خود باقي است؛ بلکه به مرور زمان اضافه نيز مي گردد، کما اينکه شاعر نيز بر اين مطلب اشاره کرده است: با او معانقه کردم باز نفسم به او مشتاق است.

آيا نزديک تر از معانقه و در آغوش گرفتن چيزي تصور دارد؟ و لب هاي او را مکيدم شايد حرارت من از بين برود؛ اما با اين کار فقط هيجان درونيم افزايش يافت. گويا تشنگي من پايان پذير نيست، مگر که روح من و معشوقم يکي شود!!(1)

ص: 119


1- اَسفارِ اَربَعَه، ج 7، ص 171 به بعد.

مي گوييم:

طبق عقيده عرفا، تمام عالم مظهر ذات خداوند است و اين خداست که به صورت هاي گوناگون حتي حيوانات، ظاهر گشته است. چنانچه قيصري در شرح سخنان ابن عربي مي گويد:

اِنَّ لِکُلِّ شَي ء جَماداً کَانَ أَو حَيَواناً حَياتاً و عِلماً وَ نُطقاً وَ اِرادتاً وَ غَيرها يلزم ذات الإِلٰهية لِأنَّها هِيَ الظّاهِرة بِصُوَر الحِمارِ وَ الحيوانِ(1)

براي هر چيزي چه جماد، چه حيوان، حيات و علم و نطق و اراده و صفاتي مانند آن باشد که آن صفات از خصايص ذات الهي است، پس اين خداست که به صورت الاغ و حيوان ظاهر شده است!!

اکنون از عرفاي صوفي مي پرسيم:

حال که همه موجودات، مظهر خداوند هستند، چرا در اشعار و نوشته هايتان فقط از کودکان و زنان زيبارو تمجيد نموده و مدعي هستيد که خدا را در اين چهره هاي زيبا مشاهده مي نماييد؟!!

ص: 120


1- شرح فُصوصُ الحِکَم، قيصري، ص 252.

بخش دوم: نقد کتابچه اي که به خيال نويسنده بت پرستي را علمي نموده است

اشاره

ص: 121

ص: 122

مق_دّم_ه

يکي از انتقادات بسيار شديدي که علماي دين و فقهاي عظام به ابن عربي نموده اند اين است که وي در کتاب فُصوصُ الحِکَم، «فص هارونيه»، برخلاف نص قرآن، قوم بني اسرائيل _ که در غياب موسي عَلَيهِ السَّلام بت پرست شدند _ را تبرئه مي کند و هارون نبي عَلَيهِ السَّلام را که مانع شده بود جمعي گوساله (بت) را نپرستند مورد مؤاخذه قرار مي دهد و او را به نقص معرفت متهم مي کند. ابن عربي مدعي است آنگاه که موسي عَلَيهِ السَّلام به سوي قوم برگشت و برادرش هارون عَلَيهِ السَّلام را مورد مؤاخذه قرار داد به اين علت بود که هارون عَلَيهِ السَّلام مخالف جريان گوساله پرستي بود!!

استاد حسن زاده آملي در کتاب مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم زماني که در شرح سخنان ابن عربي به اين قسمت مي رسد از سخنان ابن عربي دفاع مي کند و آن را موجه جلوه مي دهد و سخن وي را اسرار ولايت و باطن مطرح مي نمايد!!

شخصي به نام آقاي محمدحسن وکيلي اخيرا در مجامع حوزوي و دانشگاهي _ مشغول ترويج تفکرات صوفيانه است. نامبرده در

ص: 123

کتابچه اي به نام «تحريف هاي تفکيکيان پيرامون حکمت و عرفان، دفتر اول گوساله پرستي در کلام استاد حسن زاده آملي» با استدلال هاي واهي و مغلطه هاي عرفاني، سعي نموده که از ابن عربي و شارح آن دفاع کند و سخنان آنان را مطابق با شرع قلمداد نمايد.

اين حقير با خواندن کتابچه وکيلي، متوجه شدم که استدلال هاي وي سراسر باطل و مغلطه است که نامبرده قصد دارد با استدلال تراشي گوساله پرستي و بت پرستي را _ به خيال خودش _ از طريق علمي ثابت کند!!

و از آنجا که کتابچه فوق، به صورت گسترده در بين طلاب و دانشجويان و ديگران توزيع گرديده است، وظيفه خود ديدم که استدلال هاي ناصواب وي را با دلايل عقل و قرآن و روايات پاسخ گويم و قضاوت در اين باره را به خوانندگان محترم واگذار مي نمايم.

در پايان اين مقدمه لازم به ذکر است که اينجانب شخصي مستقل هستم و قصد دفاع از هيچ مشرب فکري _ مانند مکتب تفکيک _ را ندارم و قصدم فقط جواب به سخنان باطل نويسنده است.

23/2/90

ص: 124

دفتر اول: گوساله پرستي در بيانات ابن عربي و شارح آن

برخي از نقدهاي ما

1 _ در کتابچه «تحريف هاي تفکيکيان پيرامون حکمت و عرفان» منتقدان به صوفيه و فلاسفه به شدّت مورد نکوهش قرار گرفته و به انواع و اقسام اتهامات چون رفتارهاي غلط، پندارهاي باطل، قصور و نقص در ادراک، طلاب مستضعف، تحريف حقايق، سخنان دروغ و کذب، ايجاد فتنه و تفرقه در صفوف شيعيان و … مورد هجمه قرار گرفته اند.

سؤال ما از جناب نويسنده اين است که در ديدگاه شما متخصص چه کسي است؟

آيا کسي که سخنان عرفا و فلاسفه را _ هر چند تقليدي _ مو به مو پذيرفته متخصص است؟

آيا منتقداني که سال ها فلسفه و عرفان را خوانده و به عمق سخنان

ص: 125

اين دو طايفه رسيده امّا مباني و عقايد آنان را نپذيرفته اند، در ديدگاه شما متخصص اند يا خير؟

شما، علماي طرفدار عرفان اصطلاحي و فلاسفه را عالمان بزرگ شيعه ياد کرده و مخالفان آنان را طلاب مستضعف دانسته ايد. آيا بزرگاني مثل شيخ انصاري، خواجه نصير، ميرزاي قمي، علاّمه مجلسي، علاّمه شيخ حر عاملي و مقدّس اردبيلي که در ردّ عقايد ابن عربي و ساير صوفيه مطلب نوشته اند در نظر شما جزء علما و طلاب مستضعف اند؟

آيا از ديدگاه شما فيلسوف و عارف بزرگي مانند ملاّ محسن فيض کاشاني که مفسّر کلام ابن عربي و ملاّ صدرا بوده و در اواخر عمر نادم شده و عليه عرفان اصطلاحي و فلسفه مطلب مي نويسد از تخصص لازم برخوردار نيست؟ و يا خروج وي از تخصص است؟!!

آيا مرحوم علاّمه محمّد تقي جعفري دانشمند و فيلسوف شهير که مي نويسد: «عقيده به وحدت وجود و موجود عرفا و متصوفه سنخيتي با تعاليم انبياء عظام در توحيد ندارد»،(1) متخصص نيست؟

آيا پروفسور عبدالجواد فلاطوري که جزء پژوهشگران بزرگ عرصه فلسفه و عرفان است و مي گويد: «پايه هايي که اساس فلسفه صَدرُ المُتِأَلِّهين (ملاّ صدرا) بر آن بوده است الآن فرو ريخته است.»(2) در نظر شما کارشناس و خبره نيست؟

به نظر مي رسد در ديدگاه شما متخصص فقط کسي است که فلسفه

ص: 126


1- مبدأ اعلي، ص 74.
2- کتاب فلاطوري، ص 162.

و عرفان اصطلاحي را بپذيرد و اگر کسي عمر خود را در مطالعه و تدريس فلسفه و عرفان سپري کرده باشد ولي با آراي فلاسفه و عرفا مخالفت داشته باشد متخصص نيست و چيزي نمي داند!

علاّمه محمّد تقي جعفري در اين مورد مي نويسد: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصي عقيده کردي اعلم دوراني اگرچه الف را از باء تشخيص ندهي … و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظري کني، جاهل ترين مردمي اگر اعلم دوران باشي».(1)

جناب نويسنده! بايد بدانيد که انديشه بسياري از پژوهشگران رشد نموده و اين سخنان بي اساس ديگر جايگاهي ندارد و طرفداران عرفان اصطلاحي و صوفيه ديگر نمي توانند با بر چسب نفهمي يا انگ هاي سياسي منتقدان را از ميدان به در کنند.

2 _ نويسنده، منتقدان عرفان و فلسفه را متهم به تفرقه افکني در صفوف شيعيان مي کند مي نويسد:

… نشريات تفکيکي و خطباي محترمشان هر روز نغمه اي در تنبور مي افزايند و تحريف و خلاف واقع جديدي را به مردم مستضعف و از همه جا بي خبر تزريق مي کنند و علاوه بر افترا بدون علم و تحريف و کذب، به آتش تفرقه در صفوف شيعيان و مواليان اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام دامن مي زنند. (ص 11)

و در صفحه بعد مي نويسد:

نکته اي که در اينجا تذکرش ضروري است، اين است که

ص: 127


1- مبدأ اعلي، ص 108 و 111.

بخشي از تحريفات (توسط مخالفان فلسفه و عرفان) مسلّماً به صورت عمدي توليد مي شود و نگارندگان و گويندگان با علم و توجه به آن به جعل آن مي پردازند ولي به عقيده اين حقير بيش از نود درصد آن محصول بي اطلاعي است.

در ادامه مي افزايد:

به ضميمه تعصب خشک و عناد با حکماء و عرفا است که تفکيکيان از کودکي با آن تربيت مي شوند. با اين وجود صاحبان اين تحريفات غير عامدانه، غالبا جاهل مقصرند نه قاصر، زيرا خود واقفند که شرعا و عقلاً به هيچ وجه حق اظهار نظر در اين گونه مسايل را ندارند و تبعات اين اکاذيب در آخرت دامن گيرشان خواهد شد.

پاسخ ما:

اين حقير کاري به مکتب تفکيک ندارم؛ اما مي گويم: چيزي که موجب اختلاف در صفوف شيعيان مي شود رها کردن معارف توحيدي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است نه انتقاد يا مخالفت با عرفان و فلسفه. سخن منتقدان اين است که آيا با وجود عالي ترين معارف توحيدي در تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام سزاوار است که شيعيان آنها را رها کنند و در معارف به علوم صرفا بشري تمسک جويند؟

آيا عرفان اصطلاحي و فلسفه اسلامي که به اعتراف پژوهشگران اين عرصه دستمايه هاي اوليه خود را از مکتب يونان باستان گرفته است مي تواند محور اتحاد بين شيعيان باشد؟

ص: 128

آيا گروهي که سعي دارند معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام را اصل قرار دهند و هيچ گونه جايگزيني را براي آن نپذيرند تفرقه افکنند يا ديگران؟

آيا در نظر شما، عرفان اصطلاحي و فلسفه از وحي هم مقدّس تر است که هيچ کس به غير از باورکنندگان نمي توانند حتي اظهار نظر کنند و اگر اظهار نظر کنند حرام شرعي را مرتکب شده اند؟

ايشان و برخي از اين طرفداران مي گويند تا فردي حکمت متعاليه ملاّ صدرا را خوب نخواند و نفهمد نمي تواند و نبايد درباره ابن عربي و آثار و عقايد او اظهار نظر کند، زيرا فلسفه متعاليه ملاّ صدرا مقدمه ورود به عرفان ابن عربي است و کساني که اين نکته مهم را رعايت نکنند در اظهار نظر دچار لغزش مي شوند!!

پاسخ ما:

از آنجا که بسياري از مباحث حکمت متعاليه صَدرُ المُتِأَلِّهين برگرفته از آراء و عقايد ابن عربي است، کسي که در اين مباحث وارد شود و آنچه مي خواند بپذيرد، قطعا زماني که با اتمام اين مقدمات وارد عرصه عرفان ابن عربي شود ديگر منتقد عقايد او نخواهد بود، بلکه شارح و مفسر عقايد ابن عربي مي شود، زيرا از ابتدا ذهنيت و تفکرش در چهارچوب خاصي شکل گرفته که لاجرم وي را به سوي پذيرش عرفان ابن عربي سوق مي دهد و اين نکته بسيار مهمي است که آقايان از آن غفلت کرده اند.

ص: 129

بهترين راه براي نقد آراء و عقايد عرفا و متصوفه اين است که در ابتدا زبان آنان فهميده شود، سپس بدون پذيرش مکتب خاص از تفکرات بشري، و با توجه به عقل و محکمات قرآن و تعاليم اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام عقايد آنان مورد ارزيابي قرار گيرد. امّا طرفداران فلسفه و عرفان تفکّرات خود را از ابتدا در چهارچوبي خاص _ که نهايتا منجر به پذيرش عقايد آنان مي شود _ شکل مي دهند و اين کار جدّا جلوي حُريّت و آزادي انديشه را مي گيرد.

3 _ نويسنده سخن بسيار عجيبي دارد، مي نويسد:

شالوده نظام فکري علاّمه مجلسي در مسائل اعتقادي، ساخته شده دست پدر بزرگوار ايشان علاّمه مجلسي اول و شيخ بهايي و ملاّ صدرا و گاه امثال ميرداماد و ميرزا رفيع و آقا حسين دامغاني است. در مرآة العقول و بحار در مباحث توحيد و نفس و … دائما به مطالب نقل شده از اين بزرگان برمي خوريم و مجلسي ثاني با تجليل بسيار از شيخ بهايي و پدرشان و ميرداماد ياد مي کنند و ملاّ صدرا را «بَعضُ المُحَقِّقين» مي نامند.

و اگر نقل قول اين بزرگان را از بحار و مرآة العقول حذف کنيم، ديگر چيز قابل توجّهي در اين مباحث باقي نمي ماند. مجلسي اول در اين عبارت فرمود: «شيخ بهاء الدين محمد (شيخ بهايي) و مولانا صدرالدين محمد شيرازي (صَدرُ المُتِأَلِّهين) بلکه جميع محققين و مدققين خوشه چين خرمن او (مُحيِ الدّين) مي باشند». معناي اين سخن اين است که علامه مجلسي ثاني و به تبع محدثين ديگري که بر سفره بحار نشسته اند، در فهم روايات و معارف خوشه چين

ص: 130

مُحيِ الدّين مي باشند، گرچه از نام وي فرار کنند. با مقايسه بحار و آثار محققين و متکلمين پيش از قرن ششم به خوبي عمق تاثيرگذاري حکمت و عرفان را در آثار علامه مجلسي ثاني مي بينيم که ارائه شواهد تفصيلي آن مجال ديگري مي طلبد. تفکيکيان و ديگران _ بپذيرند يا نپذيرند باور کنند يا نکنند _ آنچه از مکتب تشيع امروزه به آن معتقدند مرهون عرفان مُحيِ الدّين مي باشند.

پاسخ ما:

مرحوم علامه مجلسي صاحب کتاب گرانسنگ بحارالانوار، در آثار خود به شدت عقايد عرفا و متصوفه را مورد نقد و ردّ قرار مي هد و آنها را اهل انحراف و بدعت معرفي مي کند، حال چگونه مي توان گفت که وي وام گير ابن عربي است؟

جناب نويسنده!

آيا شيعه مرهون عرفان کسي است که در آثارش به شدت به شيعه حمله نموده و حتي نقل مي کند که شيعيان در عالم کشف و شهود به صورت خوک ديده شده اند،(1) و در کتاب فُصوصُ الحِکَم مي نويسد: «پيامبر رحلت کرد و هيچ کس را جانشين خود ننمود»(2) و در فُتوحاتِ مَکيِّه از مناقب شيخين مرتب سخن مي گويد آنچنان که هيچ سني نگفته و حتي عمر را معصوم مي داند و با استناد به احاديث جعلي بر عصمت

ص: 131


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 2 باب الثالث و السبعون.
2- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ داووديِّه.

عمر استدلال مي کند،(1) و در همان کتاب فتوحات تمام احاديث نبوي را که بسياري از آنها به قول محدث کبير شيخ حر عاملي جعلي اند از منابع اهل تسنن نقل مي کند،(2) و در همان کتاب همه طايفه شيعه را گمراه معرفي مي کند و مي گويد شيعيان دوازده امامي از همه فرقه هاي شيعه گمراه ترند و شيطان را شاگرد شيعيان دوازده امامي معرفي مي کند و انواع و اقسام تهمت ها را به شيعيان مي زند.(3) تا آنجا که حتي برخي از طرفداران وي، او را به خاطر اين سخنان مورد ملامت قرار داده اند، آيا چنين کسي حق بر گردن شيعه دارد و شيعه وام دار و مرهون اوست؟

استاد مطهري ابن عربي را سني متعصب نام مي برد(4) و سيد جلال الدين آشتياني که از مدافعان و طرفداران ابن عربي است، وي را دشمن شيعه معرفي مي کند. آشتياني در مقدمه فُصوصُ الحِکَم مي نويسد:

شيخ اعظم با آنکه به اهل بيت عصمت و طهارت عشق مي ورزد خصم اَلَدّ شيعه اماميه (دوازده امامي) است … آنچه در اين قسمت از فتوحات آورده (که شيعيان در عالم کشف و شهود خوک ديده شدند) بسيار سست و خالي از صحت است در دو قضيه منقول از رجبيون و آن دو شاهد، آثار جعل آشکار است، مع هذا شيخ محقق از ناحيه عشق بر شيخين باور کرده است.(5)

ص: 132


1- فتوحات، ج 1، ص 200.
2- الإثني عشريه في الردّ علي الصوفيه، ص 235، ترجمه عباس جلالي.
3- فتوحات، ج 1، ص 281 و 282.
4- امامت و رهبري، ص 162 و 163.
5- مقدمه بر شرح فصوص قيصري، ص 44.

جناب شيخ! سزاوار بود که شما بگوييد شيعه وام دار و مرهون علماي بزرگ و مجاهد خويش مثل کليني ها و صدوق ها و مجلسي ها است نه ابن عربي سني متعصب و به قول برخي ناصبي!

4 _ نويسنده بزرگان متقدمين شيعه را متهم به قشري گري و سانسور احاديث و خيانت در امانت مي کند، مي نويسد:

بزرگان متقدمين شيعه، در باب ولايت و امامت اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام و حتي نبوت حضرت ختمي مرتبت صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ عقايد سطحي داشتند. عده اي از ايشان ائمه عَلَيهِمُ السَّلام را از ابرار (دانشمندان نيکو) مي ناميدند و هيچ مقام معنوي عجيبي براي ايشان معتقد نبودند. عده اي تحت تاثير گرايش هاي افراطي محدثين مقامات اهل بيت را انکار مي کردند و کساني را که معتقد به سهو رسول خدا نبودند از غلات و مفوضه و ملعون مي ناميدند … محدثين آن عصر (عصر شيخ صدوق و شيخ مفيد) همه اين روايات را (در فضايل و مناقب اهل بيت عليهم السلام) متهم به غلو و تفويض مي نمودند و راويان آن را که گاه اصحاب سر ائمه عَلَيهِمُ السَّلام بودند به کذب و جعل و … نسبت مي دادند و به همين بهانه حجم زيادي از روايات آن عصر را سانسور کرده و به دست ما نرساندند. (ص 27 و 28 کتاب).

پاسخ ما: سخن اين نويسنده تهمت بزرگي است به محدثان و مجاهدان کبير شيعه، همان کساني که با تمام وجود پاسدار مکتب اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام بودند

ص: 133

و سختي ها را بر جان خريدند و سخنان اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام را تا روز قيامت براي رهپويان هدايت و سعادت به يادگار گذاشتند. امثال شيخ صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسي و ديگر بزرگان محدثين متقدم که در کلام اين نويسنده به قشري و خيانت در امانت متهم شده اند، حقيقتا حق بزرگي بر گردن ما شيعيان دارند. اگر زحمت ها و مجاهدت هاي آن بزرگواران متقدّم نبود اکنون ما هم مانند بسياري از مسلمانان از مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام بي بهره بوديم.

نويسنده از يک طرف شيعه را وام دار عرفاي صوفي که اکثر آنان مثل ابن عربي سني متعصب شيعه ستيز بودند مي داند، و از طرف ديگر بزرگان محدثين متقدم که افتخار جهان بشريت هستند را متهم به سانسور حديث و خيانت در امانت مي کند.

راستي اين گونه قضاوت هاي وهّابي پسند نشانه چيست؟

5 _ ايشان مي نويسد:

غرض از مباحثي که در اين مجموعه بيان مي شود اثبات حقانيت کلام جناب محي الدين نيست، بلکه نشان دادن بي اطلاعي و نا آشنايي مخالفان معارف الهي با اين علوم است. (ص 17).

پاسخ ما:

چيزي که از ابتدا تا انتهاي اين کتابچه مشاهده مي شود دفاع از عقايد ابن عربي _ خداپرستي _ بخصوص سخن ايشان که گوساله پرستي خداپرستي است. گويا نويسنده با بهانه کردن مخالفان، قصد توجيه سخنان ابن عربي

ص: 134

و شارح کتاب او استاد حسن زاده آملي را دارد، نه قصد آگاهي دادن و استدلال علمي نمودن.

نويسنده از يک طرف منتقدان گوساله پرستي در سخن ابن عربي و شارح آن را به نفهمي متهم مي کند و از طرف ديگر با استدلال هاي ناصحيح سعي در موجه جلوه دادن عقايد ابن عربي را دارد، در عين حال با کمال تعجب مي نويسد: «غرض از مباحثي که در اين مجموعه بيان مي شود اثبات حقانيت کلام جناب محي الدين نيست … .»!

پس از اتمام مقدمه، نويسنده با دلايل گوناگوني مي کوشد تا برخي از عقايد عرفا و صوفيه (مانند بحث عينيت اشياء با ذات الهي و بحث از اين که چون در عالمِ تکوين، همه عبد و فرمان بردار خدا هستند پس واقعيت بت پرستي خداپرستي است). را اثبات کند وي با استناد به آيات قرآن کريم و روايات امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام سعي در توجيه سخنان ابن عربي و استاد حسن زاده آملي را دارد. اما بايد گفت که نويسنده با استناد غير صحيح به آيات و روايات و دگرگون کردن معاني آنها در اين مجموعه، مغلطه فاحشي را به تصوير کشيده و گمان کرده آنچه را استدلال مي کند و مي نويسد صحيح و مطابق با واقع است؛ در صورتي که به خاطر تعبد و تعصبي که نسبت به سخنان صوفيه و عدم درک صحيح قرآن و روايات دارد دچار خطايي بزرگ در عقيده خويش گرديده است. و ما براي اينکه مباحث طولاني نشود بخشي از استدلال هاي وي را با جواب مختصر ذکر مي کنيم:

6 _ وي مي نويسد:

قرآن مجيد سر تا سر عالم هستي را آيه و نشانه پروردگار

ص: 135

مي شمارد و در سراسر آيات مبارک خود هر گونه استقلالي را از هر موجودي نفي مي کند … بر خلاف ما که خود را داراي علم و حيات و قدرت و عزّت و ملک مي بينيم، خداوند متعال در قرآن کريم هر صفت کمالي را در خود منحصر مي نمايد و علم و حيات و قدرت و ديگر صفات را به خود اختصاص مي دهد. (ص 35 و 36).

نويسنده براي اثبات عينيت خدا با اشياء اين گونه زمينه سازي مي کند که هر صفت و کمالي مختص به خداوند متعال است و هيچ گونه قدرت و عزّت و مُلک و ملکي براي انسان نيست.

پاسخ ما:

خداوند مالک کمالات گوناگون است و آن کمالات را که مخلوق او هستند به انسان اعطا نموده و وي را مالک آنها نموده و اگر چه اين ملکيت يک ملکيت اعتباري است، اما انسان مالک آن از طرف خداوند متعال است. چنانچه خداوند در قرآن مي فرمايد:

«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء وَ تُعِزُّ مَن تَشَاء وَ تُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلَيَ کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».(1)

بگو بار الها! مالک حکومت ها تويي به هر کس بخواهي حکومت مي بخشي و از هر کس که بخواهي حکومت را

ص: 136


1- سوره آل عمران، آيه 26.

مي گيري هر کس را بخواهي عزّت مي دهي و هر که را که بخواهي خوار مي کني. تمام خوبي ها به دست توست تو بر هر چيزي قادري.

بنابراين خداوند متعال کمالات را به انسان عنايت نموده است و نوع اين کمالات از اين جهت مختص خداست که خدا خالق آن است و کسي غير او آنها را ايجاد نکرده است و نفي استقلال به اين معناست که اينها ذاتي ما نيست بلکه خدا اعطا نموده است.

7 _ وي مي نويسد:

از ديده دو بين و احول ساکنان عالم کثرت، ما و ديگر مخلوقات وجودي در کنار خدا مي باشيم و با هم عالم هستي و وجود را پر کرده ايم. بارها مي پرسيم خداوند کجاست؟ کدام بخش از عالم را پر نموده است؟ و چگونه به همه جا احاطه و سيطره دارد؟

خود را غير و مباين و بريده از او مي بينيم و نسبت خالق و مخلوق را دو وجود جدا که يکي قوي و ديگري ضعيف و يکي غالب و قاهر و ديگري مغلوب و مقهور و يکي رزاق و محيط و ديگري مرزوق و محاط است مي دانيم.(1)

پاسخ ما:

خداوند و مخلوقات از آنجا که هم سنخ هم نيستند با هم عالم را

ص: 137


1- ص 36.

پر نمي کنند بلکه اين کثراتند که عالم خلقت را پر مي کنند و آن گونه که نويسنده مي پندارد مخالفان، چنين مطالبي را نمي گويند، بلکه هر کس چنين سخن بگويد نفهميده است که «کجايي» از خواص عالم خلق است و خداوند، خالق جا و مکان است.

امير مؤمنان علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ أَيَّنَ الْأَيْنَ فَلا أَين لَهُ؛(1) يعني: خداوند جا و مکان را ايجاد کرده است و خود جا و مکان ندارد». نويسنده سر در گم، خلط مطلب کرده است، در اين که ذات ما غير از ذات خداست و او خالق است و ما مخلوق او و او رازق است و ما مرزوق و … ترديد نيست. اين که ما و تمام پديده ها غير خدا هستيم با تمام ملاک هاي عقلي و آموزه هاي شرعي قابل تطبيق است؛ اما اين گونه نيست که خداوند به ما احاطه نداشته باشد بلکه محيط بر ما است. پس بينونت ما با خداوند بينونت صفتي است نه بينونت عُزلي. به اين معنا که خداوند غير مخلوقات خويش است امّا سيطره تام بر تمام مخلوقات خويش هم دارد.

8 _ نويسنده مي گويد:

بر اساس منطق توحيدي اسلام و مکتب اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام خداوند متعال در همه جا و در همه چيز و با همه چيز و در تمام ذرّات وجود حقيقتا هست به طوري که به جاي اينکه بگوييم خداوند کجاي عالم است بايد با نوعي مسامحه گفت: عالم کجاي خداست؟

ص: 138


1- بحارالانوار، ج 3، ص 309.

پاسخ ما:

هم اين که بگوييم خدا کجاي عالم است غلط است و همين که بگوييم عالم کجاي خداست. زيرا وقتي جا و مکان مخلوق خداست بکار بردن اين جمله که عالم کجاي خداست معنا ندارد.

9 _ ايشان مي نويسد:

وجود مقدس او و اسماء و صفاتش ارکان وجود هر چيزي را پر کرده است.

سپس در پاورقي مي آورد:

چنانکه در دعاي کميل مي خوانيم: وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَت أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ ءٍ.(1)

جواب:

خداوند با هر چيزي است، امّا آنچه که عالم خلقت را پر کرده است اسماء اوست نه وجود او (همان گونه که اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام در دعاي کميل مي فرمايد) و اينکه خداوند با هر چيزي است دلالت بر غيريت او با اشياء دارد نه عينيت. خداوند متعال(2) با همه اشياء است بدون عينيت داشتن با آنها، امّا انديشه و عقل و شهود ما کيفيت آن را نمي فهمد، زيرا فعل خداوند طور ندارد همچنانکه ذات خداوند طور ندارد.

ص: 139


1- ص 37.
2- مقصود سيطره ذاتي خداوند است.

10 _ وي مي نويسد:

در هر جا کمالي که مي بينيم کمالات اوست و از اوست و با اوست و به سوي اوست. نسبت مخلوقات با خداوند متعال نسبت دو موجود جدا نيست، بلکه نسبت مطلق و مقيد وجودي است. (ص 37).

پاسخ ما:

خداوند از هر قيدي منزه است، حتي قيد اطلاق. زيرا هم مقيد و هم مطلق هر دو از مفاهيم ذهني است و خداوند از مفاهيم ذهني ما منزّه است. مطلق و مقيد در هم سنخ ها به کار مي رود که يکي محدود و ديگري نامحدود است. اما خداوند هم سنخ مخلوقات نيست که تعبير مطلق براي او بکار برند، به همين دليل است که در آيات و روايات خداوند به چنين اسمي «يا مطلق» خوانده نشده است.

11 _ سپس نويسنده براي اثبات عينيت اشياء با خداوند متعال به قسمتي از احاديث معصومين استناد مي کند و مي نويسد:

خداوند (غَيْرُ كُلِّ شَيْ ءٍ) است ولي (لَا بِمُزَايَلَةٍ) و (لَا بِمُبايَنَة)» بلکه «مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ» ولي «لَا بِمُقارَنَة» و «لا بِالمُمازَجة» سپس در پاورقي به اين احاديث اشاره مي کند:

نَهجِ البَلاغِه خطبه اول: «مَعَ کُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ کُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَة» يعني: خداوند با تمام موجودات است نه اينکه با آنها قرين باشد و غير تمام اشياء است نه اينکه از آنها جدا باشد.

ص: 140

توحيد صدوق صفحه 79: «لَمْ يَحْلُلْ فِي الاْءَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ کَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِن …» يعني: او در اشيا حلول نکرده تا گفته شود از جمله اشياء است و جدا از اشياء نگشته تا گفته شود با آنها مباين و جداست.

توحيد صدوق صفحه 306: «هُوَ فِي الاْءَشْيَاءِ عَلَي غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَي غَيْرِ مُبَايَنَة …» يعني: او در تمام اشياء است نه اينکه با آنها ممزوج باشد و او خارج از اشيا است نه اينکه مباين و جدا از اشياء است.

پاسخ ما:

نويسنده با استناد به اين احاديث شريف مي خواهد با نفي مباينت ذات خداوند متعال از ذات اشياء، عينيت خداوند متعال را با اشياء اثبات کند. اما احاديث فوق با توجّه به يک سري احاديث ديگر هرگز چنين سخني را نمي گويد(1) و نويسنده _ دانسته يا نادانسته _ احاديث فوق را ذکر نکرده است. درست است که در اين احاديث مباينت خدا با اشياء نفي شده است، امّا با اين توضيح که مباينت عُزلي نفي شده است نه مباينت صفاتي.

مرحوم علامه مجلسي از اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام نقل مي کند:

دَلِيلُهُ آيَاتُهُ وَ وُجُودُهُ إِثْبَاتُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُکْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لاَ بَيْنُونَةُ عُ_زْلَ_ة.(2)

ص: 141


1- هرچند مضمون احاديث فوق هم سخن نويسنده را تأييد نمي کند، بلکه غير آن را مي گويد.
2- بحار الانوار، ج 4، ص 253.

دليل خداوند آيات اوست و وجود او اثبات اوست و معرفت خداوند رسيدن به توحيد و يگانه پرستي است و توحيد او با تمييز و فرق گذاشتن بين او و مخلوقات اوست و حکم تمييز جدا دانستن خداوند در صفت اوست نه جدايي و مباينت در بر کنار بودن از مخلوقاتش.

از امام زين العابدين عَلَيهِ السَّلام روايت است که:

… هُوَ فِي الاْءَشْيَاءِ کَائِنٌ لاَ کَيْنُونَةَ مَحْظُورٍ بِهَا عَلَيْهِ وَ مِنَ الاْءَشْيَاءِ بَائِنٌ لاَ بَيْنُونَةَ غَائِبٍ عَنْهَا لَيْسَ بِقَادِر … .(1)

در اشياء است نه اينکه براي او مانعي باشد، و از اشياء جدا است نه آن جدايي که از آنها غائب باشد و بر آنها توانايي نداشته باشد؛ و ده ها حديث ديگر که در اين زمينه مي باشد.

خوانندگان ارجمند مشاهده نمودند که چگونه نويسنده با چشم پوشي از يک سري احاديث، يک معناي باطل را به اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام نسبت مي دهد.

بنابراين، مضمون احاديث چنين است: هر چند خداوند ذاتا، صفتا و مطلقا مباين و مغاير با پديده هاي خويش است، امّا وي کمال سيطره و ارتباط را با مخلوقات خويش دارد، و اين مضمون بلکه نص احاديث متواتر اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام است که نويسنده به خاطر تعبد و تعصب بر مباحث عرفاني و فلسفي آنان را ناديده گرفته است.

ص: 142


1- بحار الانوار، ج 4، ص 301.

12 _ مي نويسد:

اين طور نيست که کسي کمالي و وجودي جدا و مستقل داشته باشد، بلکه وجود و کمال خود اوست که در همه جا و با همه چيز است. (ص 38).

پاسخ ما:

سخن درست اين است که بگوييم: خداوند خالق وجود و کمالي است که به ما اعطا کرده است. بنابراين کمال و صفات او با کمال و صفات ما کاملاً مغاير و متفاوت است و وجه اشتراک فقط در لفظ است، نه در حقيقت آن. در اين باره احاديث فراواني است که در بحث هاي بعدي به آن اشاره مي شود.

13 _ نويسنده در ادامه بحث در اثبات عينيت اشيا با ذات الهي چنين مثالي مي زند:

اگر فرض کنيم ما در درون خود تصوري از يک گل داشته باشيم و از ما بپرسند نسبت تو با اين گل چگونه است؟ چه خواهيم گفت؟ بديهي است که اين تصور از ما بيرون نيست، بلکه در درون خود ماست و هيچ استقلالي از ما ندارد، اگر ما نبوديم تصور ما نيز نبود و او در تمام وجودش به ما وابسته است. او آنقدر به ما متصل است که مي توان گفت عين ماست. يعني هيچ جايي و وجودي جداي از ما ندارد و آنقدر وجود ما به او احاطه دارد که مي توانيم بگوييم ما تمام او را پر کرده ايم و در سراسر وجود او هستيم … . آري، نسبت ما با واحد قهار

ص: 143

نسبت همين گل است که در حجاب عالم کثرت دم از من و ما مي زنيم و ادعاي استقلال و جدايي مي کنيم و به خود مي نازيم و او را غير و مباين مي بينيم در حالي که او غيري است که عين است و عيني است که غير است. (ص 40).

پاسخ ما:

گل ذهني مخلوق ذهن ماست، امّا تمام پديده ها مخلوق خداست و آفرينش ما هيچ سنخيتي با صنع و آفرينش حق متعال ندارد، لذا نمي توانيم آفرينش خودمان را نمونه اي از آفرينش خداوند قلمداد کنيم و از روي آن بخواهيم چگونگي آفرينش خدا را تحليل نماييم، خداوند در اين باره مي فرمايد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ»(1) هيچ چيز همانند او نيست. بنابراين نسبت ما با خداوند متعال برابر با نسبت اين گل ذهني با ما نيست. ثانياً گلي که نويسنده مثال زده است عين وجود ما نيست، زيرا ما آن را در ذهن ايجاد کرده ايم و اگر چه آن وابسته به ماست امّا غير ماست.

اگر کسي بگويد: گل ذهني مرتبه اي از وجود ما است و از ذات ما است، در جواب مي گوييم: اين مثال با ممثّل سازگار نيست چرا که مخلوقات از ذات خداوند نشأت نگرفته اند بلکه خداوند آنها را ابداع نموده است.

و اينکه نويسنده مي گويد: «خداوند غيري است که عين است

ص: 144


1- سوره شوري، آيه 11.

و عيني است که غير است.» يک تناقض گويي آشکار است، زيرا زماني که گفته شود خداوند غير موجودات است ديگر او را عين موجودات دانستن خطاست، و اينگونه تعابير در هيچ يک از سخنان امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام ديده نمي شود بلکه آن بزرگواران خداوند را مغاير اشياء معرّفي مي کنند. گويا در ديدگاه برخي آقايان جمع نقيضين هيچ مشکلي ندارد.

14 _ مي نويسد:

انبياء الهي که مؤدب به آداب باطن و ظاهر هر دو بودند با لطافت و ظرافت به گونه اي به بيان اين حقايق پرداختند که هر کس به قدر ظرف وجود خود از آن بفهمد. عامي به قدر خود و عالم و عارف هر يک به قدر خود، ولي عده اي از شوريدگان و عاشقان درگاه الهي که آن سعه و ظرف ملکوتي را نداشتند، گاه در بيان اين حقايق از بيانات و تعبيري بهره گرفتند که نا آشنايان به زبان ايشان را به اضطراب و تزلزل افکند. برخي از اين بزرگان وقتي مي خواستند نهايت احتياج مخلوقات را به خداوند توضيح دهند، پس از ده ها و صدها صفحه شرح و توضيح پيرامون تنزيه خداوند متعال گفتند: «او غير اشياء نيست بلکه عين همه اشياء است.» غرضشان از اين سخن نه اين بود که او را محدود در اين موجودات محدود نمايند و از عرش عظمت و علو خود پايين کشند، بلکه مي خواستند نهايت «نداري» و «بي چيزي» موجودات را نشان دهند چنانکه به آن گل مي گفتيم: مالک و صاحبت عين توست و تو از خود چيزي نداري. (ص42)

ص: 145

پاسخ ما:

آن اصحاب سير و سلوک، سخن انبياء را اشتباه فهميدند و اشتباه بيان کردند؛ زيرا در تعاليم تمام پيامبران آمده است که خداوند غيرِ اشياء مي باشد و ديگر اين توجيهات بي اساس است.

15 _ نويسنده در اثبات ادّعاي خود مبني بر عينيت اشياء با ذات الهي مي نويسد:

آري، انبياء و اوصياء نيز همين سخنان را در پرده بيان مي نمودند و سراسر آيات قرآن و خطب نَهجِ البَلاغِه بيان همين حقيقت عالي است و البته ايشان نيز گاه بي پرده و آشکار داد توحيد سر مي دادند. چنانکه اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام در جنگ بدر و صفين به ذکر «يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ» مترنّم بودند.

پاسخ ما:

سراسر آيات قرآن و روايات معصومان عَلَيهِمُ السَّلام خلاف ادّعاي آقايان را اثبات مي کند. و امّا معناي سخن اميرمؤمنان اين است که: «خداوند به هيچ چيزي شباهت ندارد و با هيچ چيز نمي توان وي را توصيف کرد مگر با خودش، و آنچه که خودش، خودش را با آن توصيف نمايد. و اين عبارت نه تنها عينيت را نمي سازد بلکه صراحت در اين معنا داردکه اشياء غير او هستند. (هو يکي از اسامي خداست. چنانچه در خود روايت آمده است مراجعه شود به عدة الداعي، ص 287؛ بحار الأنوار ج 3، ص 222. بنابراين «يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ» همان معناي «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» را دارد).

ص: 146

16 _ مي نويسد:

اينکه مي گويند: (عرفا خداوند را با موجودات يکي مي دانند و به عينيت خالق و مخلوق معتقدند و همه چيز را با وي متحد مي شمارند) اين سخن جز بهتاني عظيم و افترايي بزرگ نيست. در بين عرفاي بزرگ شناخته شده عالم اسلام حتي يک نفر چنين سخني نگفته است و احدي را نمي توان يافت که به چنين چيزي معتقد باشد … آيا مي توان به ابن عربي که تمام آثارش مشحون از بيان عظمت خداوند و احتياج مخلوقات به وي است، نسبت داد که او خداوند را عين مخلوقات مي داند!؟ (ص 43 و 44).

پاسخ ما:

ابن عربي و طرفدارانش مرتب در آثار خود از عينيت اشياء با ذات الهي سخن گفته اند و اين سخن هرگز اتهام نيست. ابن عربي در فُتوحاتِ مَکيِّه مي گويد: «سُبْحَانَ مَنْ أَظْهَرَ الْاَشياءَ وُ هُوَ عِينُهَا» يعني: پاک و منزه است خداوندي که اشياء را ظاهر ساخت و خود عين اشياء است.

و در کتاب فُصوصُ الحِکَم فرعون را عين ذات خداوند معرفي مي کند و مي گويد: «وَ إن کَانَ عِين الحَقِّ وَ الصورَة لِفِرعَونَ».(1)

و در فَصِّ هارونيِّه درباره عارفان مي نويسد: «فَانَّ العارفَ مَنْ يَرَي الحَقَّ في کُلِّ شَي ءٍ بَل يَراهُ عين کُلّ شَي ء» يعني: عارف کسي است که خداوند را در همه چيز ببيند، بلکه او را عين همه چيز بداند.

ص: 147


1- فص موسويه.

17 _ نويسنده در صفحات بعدي عينيت را در کلام ابن عربي به گونه اي توجيه مي کند که مراد از عينيت اشياء با ذات الهي فقر و بي هويتي اشياء است.

پاسخ ما:

اين سخن علاوه بر اينکه با سخنان شارحان وي در باب عينيت منافات دارد با نص کلام ابن عربي هم مغاير است. ابن عربي مي گويد: «فإذا شَهِدْنَاهُ شَهِدْنَا نُفوسَنَا لِأَنُّ ذَواتُنَا عِينُ ذاتِهِ لَا مُغايَرَةَ بَينَهُمَا اِلَّا بِالتَعيُّن وَ الاِطْلاقِ وَ إِذا شَهِدْنَا، أَي الحَقِّ شَهِدَ نَفسَهُ أَي ذاتَهُ الَّتي تعيّنت وَ ظَهَرَتْ في صورَتِنَا»(1) يعني: با مشاهده خداوند خود را مي بينيم، چون ذات ما عين اوست و جدايي و تفاوتي بين ما و او نيست، مگر از نظر تعين و محدوديت و اطلاق. و خداوند با مشاهده ما خود را مي بيند، چون ذات اوست که با تعين و شخصيت پذيري به صورت ما ظاهر شده است.

و نيز مي گويد: «فَکُلُّ مَا تُدْرِکُهُ فَهُوَ وُجودُ الْحَقِّ في أَعيانِ المُمْکِناتِ».(2) يعني: آنچه را درک مي کني (از اشياء و مخلوقات) وجود خداوند است در اعيان ممکنات.

و قيصري شارح فصوص مي گويد: اِنَّ لِکُلِّ شَي ء جَماداً کَانَ أَو حَيَواناً، حَياتاً و عِلماً وَ نُطقاً وَ اِرادتاً وَ غَيرَهَا يلزم ذات الإِلٰهيَّةِ لِأنَّها هِيَ

ص: 148


1- شرح فصوص قيصري، ص 389.
2- فُصوصُ الحِکَم، ص 103.

الظّاهِرة بِصُوَر الحِمار وَ الحيوان».(1) يعني: «براي هر چيز چه جماد، چه حيوان، حيات و علم و نطق و اراده و صفاتي مانند آن مي باشد که آن صفات از خصائص ذات الهي است، پس خداوند است که به صورت الاغ و حيوان ظاهر شده است.»

و ابن عربي مي گويد: «فَمَا عُبِدَ غَير اللّهِ في کُلِّ مَعبودٍ إِذ لَا غَيرَ فِي الوُجودِ»(2) يعني: غير از خدا چيزي پرستش نمي شود چون غيري در وجود نيست.

با توجّه به اين سخنان و سخنان ديگر ابن عربي معناي «عينيت» در کلام وي مشخص است. خداوند عين اشياء است يعني: تمام پديده ها ظهور ذات الهي است و اين خداست که به صورت اشياء گوناگون ظهور و بروز نموده است و هيچ فرقي بين خداوند و اشياء نيست مگر در اطلاق و تقييد، به اين معنا که پديده ها همان ذات حق هستند با اين تفاوت که ذات الهي مطلق و غير محدود است و پديده ها مقيد و محدودند. در کتب عرفان اشياء را طوري از اطوار الهي و جلوه اي از جلوات ذات او مي دانند، و تنها و تنها فرق خدا را با اشياء در اطلاق و تقييد مي دانند.

18 _ مي نويسد:

مگر ما قرآن نمي خوانيم؟ مگر نمي بينيم خدا مي فرمايد:

ص: 149


1- شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 252.
2- فُصوصُ الحِکَم، ص 73.

علم و حيات منحصر در خداوند است» يعني علم و قدرت و حيات شما همان علم و قدرت و حيات خداوند است … هر علمي و هر کمالي که به هر کس عطا مي کند آن عين علم و کمال خود است و لذا باز هم علم و ديگر صفات کمال منحصر در وي است. (ص 46).

پاسخ ما:

خداوند در قرآن چنين چيزي را نفرموده است. اين ديدگاه کاملاً غلط است زيرا خلقت خداوند متعال ابداعي است به اين معنا که «لَا مِنْ شَي ءٍ» است. يعني خداوند از چيزي نيافريده حتي از ذات خود.

عرفا و فلاسفه مي گويند آن علم و حيات و تمام کمالاتي که در بشر موجود است از وجود و ذات خدا در بشر سريان کرده است يعني همان حيات و همان علم و همان کمالات الهيه به صورت ضعيف تر در وجود انسان موجود است.

اما همان گونه که گذشت صفات و کمالات انساني مخلوق خدا بوده و غير خدا هستند و خداوند آنها را به انسان اعطا مي کند. آنچه خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام در اين باب به ما مي آموزند اين است که: صفات خداوند با صفات مخلوقات خويش هيچ وجه اشتراک و شباهتي ندارد مگر اينکه در لفظ و مفهوم مشترک و در معنا و حقيقت آن مختلف هستند. امّا عرفا و صوفيه با پذيرش اين عقيده باطل که صفات و کمالات انسان همان صفات و کمالات خداست به مهلکه تشبيه. خداوند با مخلوقات افتادند، در حالي که طبق تعاليم انبياي عظام

ص: 150

و ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام خداوند از اين نسبت هاي کوته فکران منزّه است. به احاديثي که صفات خدا را غير صفات مخلوق معرّفي مي کنند توجّه فرماييد:

امام رضا ع مي فرمايد:

«هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْوَاحِدُ الاْءَحَدُ الصَّمَد … لاَ يُشْبِهُهُ شَيْءٌ وَ لاَ يُشْبِهُ هُوَ شَيْئا …»(1)

خداوند لطيف آگاه شنواي بيناست يگانه يکتا، صمدي است که … به هيچ چيز (در ذات و صفات) شبيه نيست و چيزي هم (در ذات و صفات) به او شبيه نيست.

و در حديثي امام رضا عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد:

«ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَيٰ بِأَسْمَاءٍ دَعَا الْخَلْقَ إِذْ خَلَقَهُمْ وَ تَعَبَّدَهُمْ وَ ابْتَلاَهُمْ إِلَي أَنْ يَدْعُوهُ بِهَا فَسَمَّي نَفْسَهُ سَمِيعا بَصِيرا قَادِرا قَائِما ظَاهِرا بَاطِنا … . وَ إِنَّمَا سُمِّيَ اللّه عَالِما لاِءَنَّهُ لاَ يَجْهَلُ شَيْئا فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَ الْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعِلْمِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَي عَلَي مَا رَأَيْتَ وَ سُمِّيَ رَبُّنَا سَمِيعا لاَ بِجُزْءٍ فِيهِ يَسْمَعُ بِهِ الصَّوْتَ لاَ يُبْصِرُ بِهِ کَمَا أَنَّ جُزْءَنَا الَّذِي نَسْمَعُ بِهِ لاَ نَقْوَي عَلَي النَّظَرِ بِهِ وَ لَکِنَّهُ أَخْبَرَ أَنَّهُ لاَ تَخْفَي عَلَيْهِ الاْءَصْوَاتُ لَيْسَ عَلَي حَدِّ مَا سُمِّينَا نَحْنُ فَقَدْ جَمَعَنَا الاِسْمُ بِالسَّمِيعِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَي وَ هَکَذَا الْبَصَرُ لاَ بِجُزْءٍ بِهِ أَبْصَرَ کَمَا أَنَّا نُبْصِرُ بِجُزْءٍ مِنَّا لاَ نَنْتَفِعُ بِهِ

ص: 151


1- توحيد صدوق، ص 246، باب اسماء اللّه.

فِي غَيْرِهِ وَ لَکِنَّ اللّه بَصِيرٌ لاَ يَجْهَلُ شَخْصا مَنْظُورا إِلَيْهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الاِسْمُ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَي»(1)

خداوند تبارک و تعالي خويش را به نام هايي وصف کرده است که وقتي بندگان را آفريد و آنان را به عبادت وا داشت و گرفتارشان ساخت او را با آن نام ها بخوانند. بنابراين خويش را شنوا، بينا، توانا، بپا دارنده، آشکار، پنهان، لطيف، آگاه، قوي، عزيز، حکيم، دانا و امثال اين نام ها ناميد … . خداوند از آن روي عالم ناميده شده است که هيچ چيزي برايش مجهول نيست. نام عليم در آفريننده و آفريده شده بکار رفته است ولي همان گونه که مشاهده کردي معناي آن دو فرق مي کند. پروردگار ما شنونده ناميده شده است امّا نه به وجود جزئي در او که با آن، صدا را بشنود يا چيزي را ببيند آنگونه که ما به وسيله عضوي در بدن مي شنويم و بر ديدن توسط آن توانا نيستيم، و حال آنکه خداوند خبر داده که صداها بر او پوشيده نيست امّا نه آنگونه که ما خود را شنوا مي ناميم. در لفظ «سميع» (شنوا) ما بندگان و خدا از لحاظ لفظ مشترک هستيم امّا معناي آن فرق مي کند.

سخنان امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام در اين باره _ که کمالات و صفات خدا با کمالات و صفات انسان فقط در اسم اشتراک دارند و نه در معنا _ فراوان است. کافي است که محقّقان و مشتاقان معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام به کتاب توحيد شيخ صدوق باب «نام هاي خداوند و فرق

ص: 152


1- توحيد صدوق، ص 266.

بين معناي نام هاي خدا و معناي نام هاي مخلوقين» مراجعه نمايند و دهها سخن ارزشمند آن بزرگواران را مشاهده نمايند. ولي همان گونه که در سخن نويسنده بيان شد عرفا و صوفيه صفات و کمالات انسان را همان صفات و کمالات خدا مي دانند و با اين عقيده نادرست هم به تشبيه خدا و هم به عينيت و وحدت وجود دچار گشتند.

در دعا مي خوانيم: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ» در اين دعاي بسيار عظيم و پر معنا «قُدُّوس» تکرار «سُبُّوح» نيست، بلکه به اين معناست که خداوند حتي از تنزيه ما هم منزه است.

19 _ نويسنده در استدلالي ديگر در اثبات عينيت اشيا با خدا مي نويسد:

مگر بارها و بارها در روايات اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام نخوانديم که خداوند از همه جهت نامحدود و نامتناهي است. آيا مي توان در کنار نامتناهي، وجود ديگري فرض کرد که جدا باشد و عين آن نامتناهي نباشد؟(1)

پاسخ:

متناهي و نامتناهي از خصوصيات کميّت است و کميّت از انواع عرض است و عرض از مقوله ماهيت است و خداوند ماهيت ندارد. لذا بکار بردن اين عبارت براي خداوند صحيح نيست و منظور اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام از به کار بردن تعابيري مانند: «لَا حَدَّ لَهُ وَ لَا نِهَايَةَ لَهُ» اين است که حق متعال منزه از اين صفات است.

ص: 153


1- طبق اين سخن نويسنده، خداوند عين اشياء است. در حالي که در مباحث قبل منکر بود.

20 _ در ادامه بحث نويسنده با استناد به برخي از آيات قرآن کريم و استدلال روي آن مي گويد که تمام اشيا طبق ولايت تکويني خداوند متعال هميشه عبد محض خداوند بوده و دايم در تسيبح و تقديس او هستند، وي عالم موجودات را به عالم تکوين و تشريع تقسيم مي کند و مي گويد:

در عالم تکوين تمام موجودات طبق ولايت تکويني عبد خدا هستند و فقط او را پرستش مي کنند، گرچه در ظاهر موجودي مثل بت را مي پرستند اما همين پرستش در عالم تشريع که عالم امر و نهي است ممنوع شده و پيامبران از آن نهي نموده اند. نامبرده تصريح دارد که بت پرست، ستاره پرست، گوساله پرست و … هر چند در عالم تشريع خدا را نمي پرستند و دچار انحراف در عقيده گرديده اند، اما از آنجا که در عالم تکوين تمام موجودات لاجرم عبد محض خدا هستند آنان تکويناً خدا را عبادت مي کنند.

بنابر سخن نويسنده، در پَسِ هر بت پرستي، خداپرستي تکويني وجود دارد.

پاسخ:

اين سخنان تماما مقدمه اي براي توجيه گفتار ابن عربي و شارح آن است. در داستان موسي عَلَيهِ السَّلام و برادرش هارون عَلَيهِ السَّلام آنگاه موسي براي مدتي مشخص برادر را در ميان قوم خويش جانشين نمود و براي عبادت به وادي مقدس طور رهسپار گرديد. امت موسي فريب سامري را خوردند و به گوساله پرستي مشغول شدند آنگاه که موسي عَلَيهِ السَّلام از سفر بازگشت

ص: 154

و وضعيت نابسامان قوم را مشاهده نمود غضبناک گرديد و با برادر خويش _ به گمان کوتاهيِ ايشان در برخورد با انحرافات _ به تندي برخورد نمود. ابن عربي ادعا دارد که برخورد موسي با برادرش به اين جهت بود که هارون انکار عبادت عجل (گوساله) مي کرد و مانند موسي قلبش اتّساع (وسعت) نداشت.(1)

زيرا گوساله پرستي همان خداپرستي است که به خاطر عدم بينش و وسعت قلب هارون و درک نکردن اين مسئله، موسي برادر خويش را به شدت مورد ملامت قرار داد!!

استاد حسن زاده بعد از تأييد تفسير ابن عربي مي نويسد: «جميع عبادت ها عبادت حق تعالي است» و سپس ادامه مي دهد: «غرض شيخ (ابن عربي) در اين گونه مسايل در فصوص و فتوحات و ديگر رسائلش بيان اسرار ولايت و باطن است براي کساني که اهل سِرّند».(2)

نهايت سخن نويسنده اين است که مقصود ابن عربي و شارح آن بيان عبوديت تمام موجودات در عالم تکوين است، يعني بت پرست و گوساله پرست خدا را مي پرستند هر چند در عالم تشريع اين کار انحراف و مستوجب غضب و عذاب خداوند است. وي در پايان اين نتيجه را بيان مي کند: سخن ابن عربي و حسن زاده منافاتي با تعاليم ديني ما ندارد.

امّا از نظر عالمان وارسته مکتب، اين سخنان غلط و کاملاً مغاير با نصّ قرآن کريم و ظاهر و باطن تعاليم اسلام است! در اين قسمت از

ص: 155


1- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ هارونيِّه.
2- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 514.

بحث، استدلال هاي مهم نويسنده ذکر مي شود و مورد تحليل و بررسي قرار مي گيرد.

21 _ مي گويد: «يکي ديگر از معارف عالي قرآني اين است که همه موجودات در سراسر عالم هميشه عبد محض خداوند بوده و به سوي او در حرکت هستند، همه مخلوقات از جماد و نبات و انسان، چه کافر و چه مسلمان، فطرتاً توجهشان به سوي خداوند است و همگي طَوْعاً وَ كَرْهاً به عبادت و بندگي وي مشغول هستند.

خداوند متعال مي فرمايد:

«إِن کُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً»(1)

هر که در آسمانها و زمين است جز بنده وار به سوي [خداي] رحمان نمي آيد.

اين آيه شريفه به عموم خود، مسلم و کافر و مؤمن و منافق، همه را در بر مي گيرد و مقتضاي ظهور و قرينه سياق آيه، اختصاصي به روز قيامت ندارد. همه در حال توجه و رو آوردن به خداوند هستند و مملوکيت و عبوديت لازمه ذات آنها است … .

«وَ لِلّه يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهًا وَ ظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ»(2)

ص: 156


1- سوره مريم، آيه 93.
2- سوره رعد، آيه 15.

و هر که در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه با سايه هايشان بامدادان و شامگاهان براي خدا سجده مي کنند.

و مي فرمايد:

«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ کُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»(1)

هر که در آسمانها و زمين است نياز خود را از او درخواست مي کند، هر زمان او در کاري است.

و مي فرمايد:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَ لَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِيمًا غَفُورًا»(2)

آسمان هاي هفتگانه و زمين و هر کس که در آنهاست او را تسبيح مي گويند و هيچ چيز نيست مگر اينکه در حال ستايش، تسبيح او مي گويد ولي شما تسبيح آنها را درنمي يابيد به راستي که او همواره بردبار [و] آمرزنده است.

از ديدگاه قرآن کريم همه موجودات و همه انسانها، مؤمن و کافر، براي خدا سجده مي کنند و همه مشغول تسبيح وي و عبادت و قنوت براي او هستند و روي نياز و درخواست به وي دارند».(3)

ص: 157


1- سوره الرحمن، آيه 29.
2- سوره اسرا، آيه 44.
3- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 47 و 48.

پاسخ ما:

آري، تمام موجودات در عالم تکوين عبد محض خدا بوده و آياتي که به آن اشاره شد دقيقاً همين مطلب را تصريح دارند.

اما نويسنده با استناد به اين آيات قرآني مطلب غير صحيحي را بيان مي کند. ايشان با استناد به قول حق قرآن کريم مطلبي غير حق را اراده کرده اند. درست است که تمام موجودات تکويناً حق متعال را سجده مي کنند اما هرگز اين سخن به آن معنا نيست که بت پرست، ستاره پرست و گوساله پرست تکويناً در عالم، خدا را با اين فعل اختياريشان عبادت مي کنند. پرستش گوساله يک فعل اختياري است و مربوط به عالم تشريع است نه عالم تکوين. نويسنده و طرفداران اين عقيده به خاطر ذهنيت خاص خويش و عدم آشنايي با تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام اين گونه در خطا و انحراف افتاده اند.

تفسير و معناي صحيح آيات فوق طبق تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام و حکم عقل سليم چنين است:

در آيه شريفه: «إِن کُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا»؛ «تمام کساني که در آسمانها و زمين هستند بنده اويند!» اگر کسي بدون تعصب به آيات قبل و بعد مراجعه کند به وضوح مشاهده مي کند که منظور از «عبد» عبوديت و پرستش اختياري خداوند نيست، بلکه مراد از عبد «مملوک» است. يعني تمام موجودات خداوند مملوک او هستند و همه طبق نظام تکوين به سوي مالک خود در حرکتند.

در برخي از آيات قرآن کريم «عبد» به معناي مملوک است.

ص: 158

از جمله:

«ضَرَبَ اللّه مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَ مَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ للّه بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ»(1)

خداوند برده مملوکي را مثال زده که قادر بر هيچ چيز نيست و انسان (با ايماني) را که (آزاد است) از جانب خود، رزقي نيکو به او بخشيده ايم، و او پنهان و آشکار از آنچه خدا به او داده انفاق مي کند. آيا اين دو نفر يکسانند؟! شکر مخصوص خداست، ولي اکثر آنها نمي دانند!

بنابراين منظور از عبد در آيه فوق با توجه به سياق آيه و آيات قبل و بعد کاملاً معلوم است که عبادت کردن خداوند نيست، لذا استدلال نويسنده بر اين آيه غلط است و عمل اختياري گوساله پرستان و بت پرستان هيچ ربطي به اين آيه ندارد.

در آيه شريفه:

«وَ للّه يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَ ظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ»(2)

تمام کساني که در آسمانها و زمين هستند _ از روي اطاعت يا اکراه _ با سايه هايشان، هر صبح و عصر براي خدا سجده مي کنند.

ص: 159


1- سوره نحل، آيه 75.
2- سوره رعد، آيه 15.

معناي آيات غير از آن چيزي است که نويسنده بيان داشته اند. معنايِ لغوي و اصلي سجده که امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام و همه بزرگان علم لغت به آن تصريح داشتند به معناي «تذلل» يعني ذليل و خاشع بودن است و از آنجا که يکي از مصاديق تذلل و خشوع در پيشگاه الهي پيشاني را بر زمين گذاشتن است به آن اصطلاحا سجده مي گويند. بنابراين معناي آيه چنين است که تمام موجودات که در آسمان ها و زمين اند طبق نظام تکوين ذليل و خاشع درگاه الهي اند. خشوع و تذلل آنان به اين است که وجودشان از خودشان نيست و محکوم قوانين الهي هستند.

آري! کافر، گوساله پرست، بت پرست، ستاره پرست و … محکوم قوانين الهي هستند، زيرا حياتشان و مماتشان به اختيار خويش نيست و همان زماني که با اراده خويش غير خدا را سجده مي کنند تمام اعضا و جوارحشان بلکه تمام سلول هاي بدنشان ساجد خدا و محکوم قوانين الهي اند.

راستي! کجاي آيه اين مطلب را مي رساند که عمل اختياري گوساله پرست هرچند در عالم تشريع انحراف است اما در عالم تکوين همان خداپرستي است؟!

در آيه شريفه:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ وَ إِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَ لَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِيمًا غَفُورًا»(1)

ص: 160


1- سوره اسرا، آيه 44.

آسمانهاي هفتگانه و زمين و کساني که در آن هستند، همه تسبيح او مي گويند و هر موجودي، تسبيح و حمد او مي گويد ولي شما تسبيح آنان را نمي فهميد، او بردبار و آمرزنده است.

درست است که طبق اين آيه شريفه تمام موجودات تسبيح حق تعالي مي کنند، اما معناي عميق اين آيه سخنان اهل عرفان اصطلاحي و تصوف را تأييد نمي نمايد.

آري، بت، گوساله، ستاره، درخت و تمام پديده هاي واقع در آسمان و مو به موي بدن کافر گوساله پرست، دايم در حال تسبيح خداوند هستند. به اين معنا که بت از سنگ و چوب و فلز يا هر مخلوق ديگر خدا ساخته شده و تمام مولکول هاي آن طبق نظام تکوين، دايم و شبانه روز مشغول تسبيح خداي متعال است. تمام تار و پود کافر و تمام سلول هاي بدن او که مخلوق خدا و وابسته به اعطاي الهي و فقير مطلق درگاه اويند لحظه اي از تنزيه و تقديس حق تعالي خاموش نمي شوند؛ حتي آن زماني که بت پرست به اختيار کامل خود در حال بت پرستي است تمام سلول هاي بدن او طبق نظام تکوين در حال سجده و تقديس خداي متعال است.

پس بايد گفت آنچه که از افعال انسان مثل بت پرستي و گوساله پرستي انجام مي گيرد هيچ ارتباطي با عالم تکوين ندارد زيرا حوزه اموري که به عنوان افعال اختياري انسان و با اراده خويش از او سر مي زند (مانند بت پرستي) فقط در عالم تشريع است.

بنابراين، سخن نويسنده که مي گويد بت پرستي و گوساله پرستي در عالم

ص: 161

تشريع، انحراف و خلاف تعاليم انبيا است اما در عالم تکوين، خداپرستي تکويني است، يک مغلطه آشکار است.

22 _ نويسنده در ادامه بحث و استدلال هاي خويش مي نويسد:

ممکن است پرسيده شود: پس اين همه کفار و ملحدين و بت پرستان و شيطان پرستان و ديگران چه مي شود؟ آيا اينها نيز به عبادت خدا مشغولند؟ جواب اين است که عبادت بر دو قسم است: عبادت تکويني و عبادت تشريعي. در نظام عالم تکوين همه فقط و فقط خدا را مي پرستند و براي وي سجده مي کنند و بنده وي مي باشند … ولي از ديدگاه عالم تشريع و نظام علم و اراده، در موجودات داراي اراده و اختيار، گاه انساني که واقعاً و فطرتاً و تکويناً طالب خداوند است و به دنبال کمال مطلق مي گردد در هياهوي اين عالم گم شده و مخلوق محدود را با آن جمال و کمال مطلق اشتباه مي گيرد … . ولي نکته بسيار دقيق اينجاست که اين موجود گرچه از صراط مستقيم خارج شده و نسبت به خود راه خطا مي پيمايد ولي باز هم از عموم «لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خارج نگشته است، باز هم تحت اراده ازلي الهي بوده و عبد محض وي و مطيع و منقاد وي است.(1)

پاسخ:

با توضيحاتي که در مطلب قبل مطرح شد باطل بودن اين ادعا که

ص: 162


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 49 و 50.

بت پرست در عبادت تکويني عبد محض خدا و مطيع بي چون و چراي اوست کاملاً براي اشخاص با بصيرت و بي تعصب آشکار است.

آيا کسي که با اراده خود بت مي پرستد عبد محض خداوند و مطيع بي چون و چراي اوست؟!

عجبا! با آن همه آيات و محکمات قرآني در مذمت بت پرستان و جهنمي بودن آنان و اينکه بت هيزم جهنم براي بت پرستان است، اين سخنان به اصطلاح عارفانه آقايان چه جايي براي توجيه دارد؟! اگر کار بت پرست در نظام تکوين خدا پرستي است، پس چرا در تعاليم خاندان عصمت و طهارت حتي بويي از اين سخنان به اصطلاح عرفاني آقايان هم به مشام نمي رسد؟

نويسنده در اين مجموعه مخالفان را متهم مي کند که آنها فرق بين عالم تکوين و عالم تشريع را متوجّه نيستند!

پاسخ:

بدون شک مخالفان فرق بين عالم تکوين و تشريع و همچنين فرق بين عبادت تکويني و تشريعي را مي دانند، اما آقايان متوجه نيستند که هرچند تمام وجود امثال بت پرست طبق نظام تکوين ساجد و خاضع خداست، امّا عمل اختياري وي در عمل پرستش بت هيچ ارتباطي با عالم تکوين ندارد و اگر آقايان در کنار عالم تکوين و تشريع، هزار عالم ديگر هم بسازند باز هم مي گوييم: طبق وجدان و عقل و قرآن و نقل، بت پرستي در همه حال بت پرستي است نه خداپرستي.

ص: 163

23 _ مي نويسد:

انسان موحد وقتي کسي را مي بيند که مشغول بت پرستي است، بر اساس شفقت و رحمتي که در وجود او متجلي است، از انحراف و کج روي او افسوس مي خورد … و تصديق مي کند که اگر اين شخص ايمان نياورد حتماً در نظام عالم خلقت، حکمتي در پس آن بوده و چون به آيات قرآن کريم ايمان دارد مي داند که در مسير عالم تکوين همه عبد و قانت و ساجد خداوند مي باشندمي فهمد که عبادت تکويني مخلوق به همين نحو بوده است و اراده ازلي الهي به اين تعلّق گرفته است که او در مسير عبوديت تکويني به اين شکل سير نمايد و به نهايت سير خود برسد.(1)(2)

البته طرفداران اين گونه سخنان صوفيانه، رواياتي را براي اثبات ادعاي خود مي آورند که هيچ يک از آن روايات چنين معنايي را نمي دهد و آنان با ذهنيت غلط خويش روايات را به نفع عقايد خود تفسير به رأي مي کنند.

پاسخ:

بت پرستي بت پرستان که از سوء اختيار آنهاست طبق وجدان بيدار هر انساني داراي هيچ حکمتي در نظام عالم نيست، بلکه فساد آن در نظام عالم آشکار است و مؤمنان بيدار هرگز باور ندارند که پس پرده بت پرستي رضايت حق تعالي است، و طبق آيات فراوان قرآن کريم

ص: 164


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 53 و 54.
2- نويسنده حسابي مباحث عالم تکوين و تشريع را با هم ديگر خلط کرده است.

هرگز اراده الهي به اين تعلق نگرفته است که خدا در عالم در قالب بت پرستي عبادت شود و هرگز سير و رشد انسان منحرف با بت پرستي صورت نمي پذيرد بلکه نهايت سقوط او در عالم است.

24 _ مي نويسد:

به هر حال چه اين عقيده را بپذيريم چه نپذيريم بايد دانست جهان بيني عرفاء باللّه چنين است. اگر گاه مي گويند: هر کس غير خدا را عبادت کند، در حقيقت خداوند را عبادت کرده است، چنانکه خودشان توضيح مي دهند در عبادت اول، مراد عبادت تشريعي است و در مورد دوم مراد عبادت تکويني است.(1)

پاسخ:

آن آقايان عارف باللّه! متوجه نبودند که درست است همه موجودات در نظام تکوين ساجد و حامد خداوندند، اما بت پرستي بت پرستان که فعل اختياري آنها است ربطي به عالم تکوين ندارد و هرگز در پسِ بت پرستي خداپرستي نهفته نشده است.

25 _ مي نويسد:

يکي از مشکلات آيات کريمه قرآن، داستان حضرت موسي و حضرت هارون عَلًيهِما السَّلام و اختلاف نظر بين اين دو پيامبر الهي در جريان گوساله پرستي بني اسراييل است.(2)

ص: 165


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 55.
2- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 56.

پاسخ:

مشکلي در تفسير اين آيه نيست و معنا کاملا مشخص و واضح است. آقايان عرفاي اصطلاحي و صوفيه با تفسير به رأي، براي خود و پيروانشان مشکل ساز شدند.

26 _ نويسنده مي نويسد:

جناب محي الدين _ به حسب تفسير مشهور شرّاح _ معتقدند يکي از علل غضب و ناراحتي حضرت موسي عَلَيهِ السَّلام اين نقص معرفت و علم حضرت هارون عَلَيهِ السَّلام بوده است. موسي با اين برخورد همچنانکه در عالم ظاهر مي خواستند قبح گوساله پرستي قوم خود را نشان دهند و بدبختي و هلاکت و شقاوت ايشان را اثبات کنند، در باطن مي خواستند ديده توحيدي هارون را تقويت نموده و او را به مقام تسليم و رضاي تام توحيد افعالي سوق داده که در پس پرده همه حوادث دست الهي را مشاهده نمايد و بداند که عبادت تکويني فقط مال خداوند است و همه موجودات مقهور او مي باشند. بالاتر از آن بدانند که در عالم وجود همه چيز مجالي و مرائي خداوند مي باشند و خداوند در همه چيز و با همه چيز و به اصطلاح عين همه چيز است. هارون نبايد تصور مي نمودند که بت پرستان، غيري مباين حق را مي پرستند بلکه آنان غيري که عين است را مي پرستند.(1)

ص: 166


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 59.

پاسخ:

مُحيِ الدّين با تفسير به رأي، هارون نبي عَلَيهِ السَّلام را به نقص معرفت و علم متهم مي کند. سؤال مهمي که اينجا مطرح مي شود اين است که چگونه پيامبر بزرگ الهي که معصوم است نفهميده که پرستش گوساله در عالم همان پرستش خداست، اما ابن عربي غيرمعصوم و شارحان ايشان و اين شيخ همگي به اين مسئله مهم، معرفت کسب کرده اند!؟

عجبا! آقايان تا جايي پيش مي روند که براي توجيه عقايد باطلشان حاضرند نسبت نقص معرفت به برخي از پيامبران بزرگ الهي بدهند! و به مخالفان نيز مدام مي گويند: نمي فهميد! نمي فهميد!

موسي عَلَيهِ السَّلام زماني که از سفر برگشت و بر قوم وارد شد و ديد اکثر قوم گوساله پرست شده اند به شدت ناراحت شد و چون برادر را جانشين و مراقب در ميان قوم خود نموده بود به ايشان هم در همان حالت غضب به تندي برخورد نمود و آنگاه که غضبش فروکش نمود براي خود و برادرش استغفار طلبيد و به برادر محبت نمود.

سخنان عرفاي اصطلاحي و صوفيه در تفسير آيات پيرامون اين داستان اين است که موسي به خاطر اين برادرش را سرزنش کرد که چرا نگذاشتي آنان گوساله را بپرستند، زيرا بت پرستي همان خداپرستي است، اين تفسير صد در صد با نص قرآن کريم و با روح تعاليم اسلام مغايرت دارد.

27 _ نويسنده در ادامه مي گويد: استاد حسن زاده مي نويسد:

اينجاست که جناب مُحيِ الدّين مي فرمايد: در حقيقت خود

ص: 167

خداوند مي خواست عده اي در مسير عبادت تکويني وي گوساله را به عبادت تشريعي عبادت کنند و چون هر خواست و اراده اي از خداوند حکمتي دارد، حتماً در اين امر حکمتي بوده است و خداوند بر اساس علم لايتناهي خود حکمت آن را دانسته و آن را اراده فرموده است. يعني اراده تکويني وي تعلق گرفته بود که در پرستش گوساله نيز سير عبودي تکويني عده اي طي شود و خداوند را به عبات تکويني در اين قالب بپرستند.(1)

پاسخ:

با توجّه به آيات قرآن کريم پيرامون اين داستان هرگز نمي توان گفت که خواست و اراده خداوند متعال بر اين تعلق گرفته بود که گوساله پرستيده شود تا در آن صورت سير عبودي تکويني عده اي طي شود. خداوند گوساله پرستان را ظالم مي نامد:

«وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ»(2)

و (به ياد آوريد) هنگامي که با موسي چهل شب وعده گذارديم (و او براي گرفتن فرمان هاي الهي به ميعادگاه آمد)

سپس شما گوساله را بعد از او (معبود خود) انتخاب نموديد در حالي که ستمکار بوديد.

«وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَّهُ

ص: 168


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 59.
2- سوره بقره، آيه 51.

خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّهُ لاَ يُکَلِّمُهُمْ وَ لاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ کَانُواْ ظَالِمِينَ»(1)

قوم موسي بعد (از رفتن) او (به ميعادگاه خدا)، از زيورهاي خود گوساله اي ساختند، جسم بي جاني که صداي گوساله داشت! آيا آنها نمي ديدند که با آنها سخن نمي گويد، و به راه (هدايتشان) نمي کند!؟ آن را (خداي خود) انتخاب کردند در حالي که ظالم بودند!

خداوند گوساله پرستان را گمراه مي خواند:

«وَ لَمَّا سُقِطَ فَي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْاْ أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(2)

و هنگامي که حقيقت به دستشان افتاد و ديدند گمراه شدند، گفتند: اگر پروردگارمان به ما رحم نکند و ما را نيامرزد به طور قطع از زيانکاران خواهيم بود.

خداوند غضب خود را شامل حال آنان مي کند:

«إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَکَذَلِکَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ»(3)

کساني که گوساله را معبود خود قرار دادند بزودي خشم پروردگارشان و ذلت در زندگي دنيا به آنان مي رسد و اين چنين کساني را که (بر خدا) افترا مي بندند، کيفر مي دهيم.

ص: 169


1- سوره اعراف، آيه 148.
2- سوره اعراف، 149.
3- سوره اعراف، 152.

خداوند شرط پذيرفتن توبه گوساله پرستان را کشتن يکديگر بيان مي کند:

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَي بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَيْرٌ لَّکُمْ عِندَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَيْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»(1)

(به خاطر بياوريد) زماني را که موسي به قوم خود گفت: «اي قوم من! شما با انتخاب گوساله (براي پرستش) به خود ستم کرديد! پس توبه کنيد و به سوي خالق خود برگرديد! و خود را (يکديگر را) به قتل برسانيد! اين کار براي شما در پيشگاه

پروردگارتان بهتر است. سپس خداوند توبه شما را پذيرفت زيرا که او توبه پذير و رحيم است.

آيا با توجّه به اين محکمات قرآني باز هم مي توان گفت که در پسِ گوساله پرستي حکمتي بوده و اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود که در قالب گوساله پرستي پرستش شود؟ آيا از آنجا که جريمه گوساله پرستان کشتن يکديگر شد، مي توان گفت عدّه اي در آن قالب پرستش، جهت سير و تکامل را طي کردند؟

اگر اراده خداوند بر پرستش گوساله تعلق گرفته بود آيا آن ظلم نيست که بني اسراييل چنين جريمه سنگيني تحمل کنند؟ هيچ قلب سليم و وجدان بيداري اين تفسير صوفيانه را نمي پذيرد. بني اسراييل

ص: 170


1- سوره بقره، 54.

جريمه سختي شدند؛ زيرا آنان آنچه را که مورد رضاي الهي نبود و ظلالت و گمراهي مطلق را در بر داشت انجام دادند.

28 _ شيخ نويسنده در اثبات سخن ابن عربي به روايتي اشاره مي کند، وي مي نويسد:

از قضا اين مطلب عالي و بسيار شريف عين يکي از روايات اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است و مُحيِ الدّين در اين عبارات _ همچون عمده اصول تأليفاتش _ در واقع به شرح مکتب اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام نشسته است!!!

شيخ صدوق در کتاب «التوحيد» از فتح ابن يزيد جرجاني نقل مي کند که درباره داستان سامري از خدمت امام رضا عَلَيهِ السَّلام پرسيده است:

«وَ السَّامِرِيَّ خَلَقَ عِجْلاً جَسَدا لِنَقْضِ نُبُوَّةِ مُوسَي وَ شَاءَ اللّه أَنْ يَکُونَ ذَلِکَ کَذَلِکَ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْعَجَبُ فَقَالَ وَيْحَکَ يَا فَتْحُ إِنَّ للّه إِرَادَتَيْنِ وَ مَشِيَّتَيْنِ إِرَادَةَ حَتْمٍ وَ إِرَادَةَ عَزْمٍ يَنْهَي وَ هُوَ يَشَاءُ وَ يَأْمُرُ وَ هُوَ لاَ يَشَاءُ أَ وَ مَا رَأَيْتَ أَنَّهُ نَهَي آدَمَ وَ زَوْجَتَهُ عَنْ أَنْ يَأْکُلاَ مِنَ الشَّجَرَةِ وَ هُوَ شَاءَ ذَلِکَ وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْکُلاَ وَ لَوْ أَکَلاَ لَغَلَبَتْ مَشِيَّتُهُمَا مَشِيَّةَ اللّه وَ أَمَرَ إِبْرَاهِيمَ بِذَبْحِ ابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ وَ شَاءَ أَنْ لاَ يَذْبَحَهُ وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ أَنْ لاَ يَذْبَحَهُ لَغَلَبَتْ مَشِيَّةُ إِبْرَاهِيمَ مَشِيَّةَ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ؛(1) رحمت بر تو باد اي فتح! به درستي که خدا را دو اراده و دو مشيت است. يکي اراده حتمي که به معناي محتوم است يعني محکم ساخته و واجب

ص: 171


1- توحيد صدوق، باب التوحيد و النفي التشبيه.

گردانيده و به آن حکم فرموده و ديگري اراده عزمي و مراد از آن اين است که اراده فرمود مکلف افعال خويش را با اختيار خود به جا آوَرَد نه به جبر و به اين اراده گاهي نهي و منع از چيزي ميفرمايد و حال آن که ميخواهد به عمل آيد و به چيزي امر مي فرمايد و نمي خواهد که به عمل آيد. آيا نديدي و ندانستي که آن جناب آدم و زن او را نهي فرمود که از آن درخت معهود بخورند و خدا آن را خواسته بود و اگر نمي خواست نمي خوردند. مشيت و خواست ايشان برخواست خداي تعالي غالب شده بود و ابراهيم را به سر بريدن فرزندش اسماعيل عليهماالسلام امر فرمود و مي خواست که او را سر نبرد و اگر نمي خواست که او را سر نبرد خواست ابراهيم برخواست خداي عزوجل غالب گرديده بود».(1)

آيا از اين روشن تر هم مي توان اين حقيقت را بيان کرد. خداوند از عبادت گوساله نهي فرمود ولي مشيّتش بر اين بود که اين اتفاق بيافتد. و مي دانيم مشيت او هميشه از حکمتي برخواسته است و همه موجودات تکويناً عبد و فرمان بردار وي هستند و از او تبعيت مي نمايند و اين دقيقاً سخن جناب مُحيِ الدّين است که فرموده است: «اينکه هارون نتوانست بني اسراييل را از عبادت گوساله باز دارد و همچون موسي بر گوساله مسلط نگشت حکمتي از جانب خداوند بود تا در هر صورتي عبادت گردد. اين است مطلب عالي و دقيق جناب مُحيِ الدّين که حضرت استاد در شرح خود به اختصار آن را توضيح فرموده اند».

ص: 172


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 60 و 61.

پاسخ:

اگر نويسنده به برخي از آرا و عقايد تعبد نمي کرد يا نداشت و اين حديث بسيار پر معنا را با توجه به سخنان ديگر معصومين بررسي مي نمود، هرگز در فهم اين حديث دچار خطا نمي گشت.

آري، طبق تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام هيچ کاري بدون مشيت الهي صورت نمي گيرد، اما مقصود را برخي غلط متوجه شده اند. خداوند با توجه به علم ازلي خويش مي دانست که قوم موسي با اراده و اختيار گوساله پرست مي شوند، اما خداوند متعال به حکم اراده و اختيار انسان که تقدير وي است مانع اين کار نگرديد، و اين علم خداوند به افعال انسان و همچنين عدم ممانعت نسبت به افعال اختياري انسان _ در صورتي که حق تعالي مي تواند مانع شود _ همان مشيت الهي است. همين معنا به صراحت در حديثي آمده است: مرحوم علامه مجلسي در جلد 5، بحارالأنوار صفحه 124 از فقه الرضا نقل مي کند:

سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللّه عَلَيْهِ عَنْ مَشِيَّةِ اللّه وَ إِرَادَتِهِ فَقَالَ عَلَيهِ السَّلام إِنَّ للّه مَشِيَّتَيْنِ مَشِيَّةَ حَتْمٍ وَ مَشِيَّةَ عَزْمٍ وَ کَذَلِکَ إِنَّ للّه إِرَادَتَيْنِ إِرَادَةَ حَتْمٍ وَ إِرَادَةَ عَزْمٍ إِرَادَةُ حَتْمٍ لاَ تُخْطِئُ وَ إِرَادَةُ عَزْمٍ تُخْطِئُ … قَدْ شَاءَ اللّه مِنْ عِبَادِهِ الْمَعْصِيَةَ وَ مَا أَرَادَ وَ شَاءَ الطَّاعَةَ وَ أَرَادَ مِنْهُمْ لاِءَنَّ الْمَشِيَّةَ مَشِيَّةُ الاْءَمْرِ وَ مَشِيَّةُ الْعِلْمِ وَ إِرَادَتَهُ إِرَادَةُ الرِّضَا وَ إِرَادَةُ الاْءَمْرِ أَمَرَ بِالطَّاعَةِ وَ رَضِيَ بِهَا وَ شَاءَ الْمَعْصِيَةَ يَعْنِي عَلِمَ

ص: 173

مِنْ عِبَادِهِ الْمَعْصِيَةَ وَ لَمْ يَأْمُرْهُمْ بِهَا فَهَذَا مِنْ عَدْلِ اللّه تَبَارَکَ وَ تَعَالَي فِي عِبَادِهِ جَلَّ جَلاَلُهُ وَ عَظُمَ شَأْنُ.

از حضرت امير مؤمنان علي عَلَيهِ السَّلام از مشيت و اراده او سؤال شد. فرمود: همانا براي خداوند دو مشيت است. مشيت حتم و مشيت عزم و به همين گونه خداوند داراي دو اراده است:

اراده حتم و اراده عزم. اراده حتم قطعا واقع مي شود و اراده عزم ممکن است واقع نشود … خداوند معصيت بنده را خواسته است (مشيت علمي) اما هرگز آن را اراده نکرده است و خداوند طاعت را خواسته است و به آن اراده کرده است (يعني به آن راضي است). زيرا مشيت خداوند مشيت امر است و مشيت علم، و اراده خداوند اراده رضا است و اراده امر. خداوند امر به طاعت کرده و به آن هم راضي است و معصيت را مشيّت کرده به اين معني که علم دارد بنده اش معصيت انجام مي دهد و هرگز امر به آن نکرده است و اين از عدالت خداوند تبارک و تعالي است.

طبق اين حديث نوراني _ که نويسنده از آن چشم پوشي کرده است _ سخنان عرفاي اصطلاحي و اهل تصوف باطل است و هرگز خداوند اراده پرستش گوساله را نکرده است و هيچ حکمتي در پرستش گوساله نيست و مشيت خداوند _ در آن حديث منقول از نويسنده _ به معناي علم خدا به معصيت بشر است. بنابراين ابن عربي هرگز طبق سخنش _ آن گونه که نويسنده ادعا کرده _ معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام را شرح نداده است، بلکه در نقطه مقابل معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام سخن گفته است.

ص: 174

29 _ نويسنده در پايان مباحث خود در دفاع از ابن عربي و رد منتقدان مي نويسد:

باري سخن درباره هويت و شخصيت مُحيِ الدّين طول کشيد

ولي طولي ممدوح و پسنديده بود چرا که اين مرد صاحب فضيلت در ميان ما مظلوم واقع شده است و در اين مطالب راهگشايي براي سروران و بزرگان نظاره کننده بالأخص طلاب - ذَوِي العِزَّةِ وَ الإِحتِرام - خواهد شد که به عين کرم و رضا بنگرند … باري، غرض اين بود که بي اساسي اين اتهام بر همگان روشن شود و بدانند که مدعيان مکتب وحي (مخالفان نظر عرفاي اصطلاحي) از اين مکتب فقط به اسمي قناعت کرده اند. اظهار نظر در مورد مسايل اعتقادي براي افرادي که در اين مسايل تخصص ندارند بدون ترديد شرعاً حرام است و از اتم مصاديق افتاء بدون علم مي باشد و تمام گناهاني که در پي آن مي آيد، همچون تهمت بستن به بزرگان دين و هتک حرمت ايشان و تفرقه افکني بين شيعيان همه و همه بر عهده اين افراد است. هر کس از حوزه تخصصي خود خارج شود و در مسئله اي به اظهار نظر بپردازد تمام تبعات و عواقبش دامنگيرش خواهد بود و در نزد خداوند مقصر و نه قاصر محسوب مي شود و غرض حقير از نگارش اين سطور موجب بازگشت همه اخوان ديني به صراط مستقيم و تدارک مافات مي باشد.(1)

ص: 175


1- مُمِدُّ الهِمَم در شرح فُصوصُ الحِکَم، ص 73 و 74.

پاسخ:

خود خوانندگان گرامي قضاوت خواهند کرد که آيا مخالفان اين نظرات مطلب را نفهميده اند يا فهميده اند، اما چون مغاير با تعاليم اسلام ديده اند آنها را نپذيرفته اند. آري، قضاوت خوانندگان محترم کافي است. البته همانگونه که قبلا گفته شد متخصص در ديدگاه آقايان کساني هستند که سخن عرفاي اصطلاحي و صوفيه را پذيرفته باشند هر چند تقليدي!!

اما درباره مظلوميت ابن عربي _ که نويسنده مدعي آن شده است _ بايد گفت: ابن عربي را با داشتن چاکران و عاشقان و جان نثاران، چگونه مي توان مظلوم دانست! و به فرض اينکه منتقدان يا مخالفان ابن عربي منظور وي را نفهميده اند، ملا محسن فيض کاشاني اين دانشمند جامع شيعي که جزو بزرگان فلاسفه و شارح آثار ابن عربي است که منظور وي را فهميده است، وي بعد از ساليان سال که مدافع و شارح آثار ابن عربي بوده در اواخر عمر نادم شده و در مذمت او و عقايدش مطلب مي نويسد. اينک به قسمتي از نوشتار ايشان توجه فرماييد:

«وَ هَذا شَيخُهُمْ (اهل سنت) الأَکبَر مُحيِي الدينِ ابنُ العَرَبي _ وَ هُوَ مِنْ أَئِمَّةِ صوفيّتهم وَ رُؤَساءِ أَهلِ مَعرِفَتِهِم يَقولُ في فُتوحاتِهِ: «إِنّي لَم أَسأَلُ اللّهَ أَنْ يُعَرِّفُني إِمامَ زَماني، وَ لَو کُنتُ سَألتُهُ لَعَرَّفني». فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ ، فَإنّه لَمّا اسْتَغني عَنْ هٰذهِ المَعرِفَةِ _ مَعَ سماعِهِ

ص: 176

حَديث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةًجَاهِلِيَّةً» المَشهور بَينَ العُلَماءِ کافّة _ کَيف خَذَلَهُ اللّهُ وَ ترکهُ وَ نفسهَ، فَاسْتَهْوَتْهُ الشَّياطينُ في أَرضِ العُلومِ حيران؛ فَصارَ _ مَعَ وُفورِ عِلمِهِ وَ دِقَّةِ نَظَرِهِ وَ سَيرِهِ في أَرضِ الْحَقائِقِ وَ فَهْمِهِ لِلْأَسرارِ وَ الدَّقائِقِ _ لم يستقم في شَي ءٍ مِنْ عُلومِ الشَّرائِعِ، وَ لَمْ يعضّ عَليٰ حُدودِها بِضِرس قاطِع، وَ في کَلِماتِهِ مِنْ مُخالِفاتِ الشَّرعِ الفاضِحَةِ وَ مُناقِضاتِ العَقلِ الواضِحَةِ مَا يضحک مِنهُ الصِّبيان وَ تستهزي ء بِهِ النِسْوان، کَما لَا يَخفَي عَليٰ مَنْ تَتَبَّعَ تَصانيفَهُ وَ لَا سيَّما الفُتوحاتِ وَ خُصوصَاً مَا ذَکَرَهُ في اَبْوابِ اَسْرارِ العِباداتِ ثُمَّ مَعَ دَعاوِيهِ الطَّويلَةِ العَريضَةِ فِي مَعرِفَةِ اللّهِ وَ مُشاهَدَتِهِ الْمَعبود وَ مُلازَمَتِه في عِين الشُهودِ وَ تَطوافِهِ بِالعَرْشِ المَجيد وَ فَنائِهِ في التَّوحيدِ تراه ذاشَطحٍ وَ طاماتِ و صلفٍ وَ رُعوناتٍ في تَخليطِ تَناقُضاتِ تجمع الاَضدادِ في حيرة محيرة تقطع الاَکبادَ وَ يأتي تارَة بِکلامِ ذي ثَبات وَ ثُبوت، وَ أُخريٰ بِما هُوَ أَوهَنُ مِنْ بَيتِ العَنکَبوتِ وَ في کُتُبِهِ وَ تَصانيفِهِ مِنْ سُوءِ اَدَبِهِ مَعَ اللّهِ سُبحانَهُ فِي الاَقوالِ مَا لَا يرضي بِهِ مُسلِمٌ بِحالٍ في جُملَة کَلماتٍ مُزَخرَفَةٍ مخبطّة تشوّش الْقُلوب وَ تدهش الْعُقولَ وَ تحير الاذهان وَ کَانّه کَانَ يري في نَفْسِهِ مِن الصُّوَرِ الْمُجَرَّده مَا يظهر لِلْمُتخلّي فِي العزلة فَيَظُنُّ اَنّ لَها حقيق

ص: 177

هي لَهُ کان يتلقاها بِالقَبولِ وَ يزعم انّها حَقيقةُ الوُصولِ وَ لَعَلَّهُ رُبَّما يختل عَقلَهُ لِشِدَّةِ الرياضَةِ وَ الجوعِ فَيکتب ما يَأتي بِقَلَمِهِ مِمّا يخطر بباله مِن غَيرِ رُجوع …».

وَ کانّه اراد بِالَّذي اعطاهُمُ التشريع فلحقوا بِمَقاماتِ الْاَنبياءِ مَشاهيرَ الصَّحابَهِ کَابي بکر وَ عُمَر وَ مَعاذ وَ اَشباهِهِم ثُمَّ مَنْ کانَ بَعدُهُم کَالحَسَنِ البَصريِّ وَ سُفيانِ الثّوري وَ نَظائِرِهما ثُمَّ اَئِمَتهم الاربعه وَ اَمثالهم ثُمَّ نفسه وَ مَن کَانَ قَريباً مِنْهُ فِي المَعْرِفَةِ کَمَا شعر بِهِ بَعْضُ کَلِماتِهِ في فُتوحاتِه.(1)

شيخ اکبر اهل سنت محي الدين ابن عربي است، او از پيشوايان صوفيه و از بزرگان اهل معرفتشان است. در فتوحات مي گويد: «من از خدا نخواستم که امام زمانم را به من بشناساند، و اگر از خدا مي خواستم به من مي شناساند.»

اي صاحبان بصيرت عبرت بگيريد و بنگريد چگونه خود را بي نياز از شناختن امام ديد حال آنکه حديث مشهور بين همه علما که مي گويد: «هر کس که بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهليّت مرده است.» را شنيده بود، پس چگونه خداوند او را مخذول و گمراه کرد و به خودش واگذاشت تا شيطان او را در زمين علوم سرگردان رهايش کرد.

پس با وجود علم فراوان و دقت نظري که داشت و برخورداريش از سير در زمينه حقايق و فهم نسبت به اسرار و دقايق، در

ص: 178


1- مجموعه رسائل، رساله سوم، بشارة الشيعه، ص 150 تا 152.

هيچيک از علوم اسلامي راه دقيق را نپيمود و به حتم و يقين به حدود آن دست نيافت. و در سخنانش مخالفت هاي رسوايي با شرع و تناقضات عقلي واضحي وجود دارد. آنچنان مخالفت ها و تناقض هايي که کودکان به آن مي خندند و زنان آنان را به مسخره مي گيرند. اين حقيقت بر آنان که در تأليفات آن خصوصا فتوحات بالأخص ابواب اسرار عبادات تتبع کنند پنهان نمي ماند.

سپس با ادعاهاي گسترده اش در شناخت خدا و مشاهده معبود و همراهي با خدا با چشم شهود و اينکه به دور عرش گشته، و فناي در توحيد و … ، او را در شرايطي مي بيني که داراي سخنان سخيف و احمقانه و بلند پروازي هاي متکبرانه و هذيان و خرافات در هم و بر هم و ضد و نقيض هاي تحيرآوري که جگر را پاره پاره مي کند قرار دارد. گاه سخناني به ثبات و مستقيم مي گويد و گاهي مطالبش از آشيانه عنکبوت سست تر است. در کتاب و تصنيفاتش گفتارهاي بي ادبانه نسبت به خداوند منزه وجود دارد که هيچ مسلماني در هيچ موقعيتي راضي نمي شود به آن سخن گويد. او در ضمن کلماتي مزخرف و ديوانه وار که قلب ها را پريشان و عقل ها را وحشت زده و ذهن ها را متحير مي کند، گويا در نفس در صور مجرده امور قبيحي را مي بيند و گمان مي کند حقيقت دارد و تلقي به قبول کرده و تصور مي کند که آنها حقيقت وصول به حق است. شايد عقلش به واسطه شدت رياضت و گرسنگي مختل شده، و آنچه به خاطرش مي آمده بدون تأمل به قلمش جاري مي شده است … .

ص: 179

گويا مراد ابن عربي از آنهايي که به آنها مقام تشريع داده است که به مقام انبيا ملحق مي شوند، مشاهير اصحاب همچون ابوبکر، عمر، معاذ و مانند اينها هستند و پس از آنان، حسن بصري و سفيان ثوري و نظاير ايشان، سپس ائمه چهارگانه (ابوحنيفه، شافعي، مالکي و احمد حنبل) و امثال آنان، سپس خودش و کساني که در معرفت به او نزديکند؛ چنانکه بعضي از کلماتش در فتوحات به اين مطلب اشاره دارد.

در پايان اين حقير نيز مي گويد: هدف از نوشتن اين مجموعه کوچک امر به معروف و نهي از منکر نسبت به برادران ديني خودمان است که ان شاءاللّه با تمسک به معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام از سقوط در عقايد ناصحيح که به جز دوري از خدا و خسران و زيان چيزي بر انسان نيفزايد مصون و محفوظ بمانند.

وَ صَلَّي اللّهُ عَليٰ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّيِّبينِ الطّاهرين

سيد محسن طيب نيا

خاک پاي قنبر اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام

ص: 180

بخش سوم: عرفان حقيقي و توحيد در مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام

اشاره

ص: 181

ص: 182

فصل اول: شاخص هاي عرفان اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام

هرکس که اندکي در منابع اسلامي _ به ويژه سخنان گهربار خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام _ مطالعه و تحقيق کند به راحتي به اين مطلب اعتراف مي نمايد که دين مقدس اسلام ديني است که هم به تفکر و انديشه و خردورزي بسيار اهميت مي دهد و هم به تطهير دل و جان که سبب سلوک الي اللّه است.

عرفاي صوفي مشرب و فلاسفه دائماً مخالفان خود را به قشري گري و تحجّر و بي خردي و ظاهربيني تهي از عشق و معرفت متهم مي سازند!!

و اين اتهام است؛ زيرا هيچ يک از علماي بزرگ شيعه _ که مخالف عرفان التقاطي و فلسفه يونان بودند _ هرگز استدلالات عقلي را ترک ننمودند و همچنين هرگز عرفان ناب را منکر نشدند.

آري،

آن بزرگ مردان عالم تشيع بر اين باور بودند که تصوف و عرفان برخاسته از مکاتب شرق و غرب و فلسفه يونان باستان _ که با ورود به

ص: 183

حوزه اسلام فقط لعاب اسلامي به خود گرفت _ نه تنها مستمسک مناسبي براي شناخت و معرفت نيست، بلکه بسياري از اصول آن مخالف با عقل و وجدان است؛ هرچند که طرفداران آن، آن علوم را برخاسته از عقل معرفي کنند!!

بنابراين، عالمان وارسته مکتب تشيع _ مانند علامه حلي، علامه مجلسي، مقدس اردبيلي، شيخ مرتضي انصاري و … _ نه با عقل مخالف بودند و نه با عرفان حقيقي اسلامي.

آري،

آنان با عرفاني به مخالفت برخاستند که صوفيه آن را از مکتب يونان و هند باستان اخذ نموده و براي عوام فريبي لعاب اسلامي روي آن کشيده اند!! اگر خوانندگان محترم، اندکي در عرفان يونان و هند باستان تحقيق کنند به وضوح مي بينند که تفکر وحدت وجود (همه چيز خدايي) در آن دو مکتب سابقه اي بس طولاني دارد و آنچه در اسلام مطرح مي شود تباين خالق و مخلوق است.

بنابراين با صراحت و يقين مي گوييم:

هرکس که دين را از عقلانيت و امور وجداني (طريق تصفيه دل و سلوک الي اللّه) تهي گرداند، دين اسلام را تحريف نموده و از درون تهي ساخته است!

اکنون با اين اعتراف آيا سزاوار است که عرفاي صوفي و فلاسفه و طرفدارانشان، مخالفان خود را انسان هايي قشري و تهي از معرفت معرفي کنند؟!!

ص: 184

آيا اينگونه قضاوت کردن چيزي جز عوام فريبي است؟!

آري،

هيچ کس نمي تواند عرفان اسلامي _ که برخاسته از قرآن و تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است _ را انکار نمايد، زيرا انکار آن به تهي ساختن دين منجر مي شود.

عرفان ناب اسلامي، آن عرفاني است که انسان ها را از منيت ها تهي مي گرداند و دل و جان انسان را نوراني مي سازد تا انسان با قلبي پاک و وجداني بيدار، آگاهانه به سمت کمال خويش حرکت کند.

عرفان ناب اسلامي، به انسان مي آموزد که: اي بشر تو مخلوق خدايي و ولي نعمت تو خداست؛ پس هميشه خود را فقير درگاه او بدان و لحظه اي خود را از او بي نياز مپندار و کوس «أَنَا الْحَقُّ» نزن، که اگر از او جدا شوي و خود را بي نياز از ذات غني خدا ببيني، هر آينه هلاک مي گردي.

در عرفان ناب اسلامي، سالک الي اللّه هرگز خود را در درياي وحدت و حقيقت محض، فرورفته نمي بيند؛ بلکه خود را نقطه اي در عالم مي بيند که دائماً محتاج اعطاي الهي است و هرگز خود را هم سنخ و همجنس خداوند متعال نمي بيند.

آري،

در عرفان ناب اسلامي شطحيات منصور و بايزد که گفتند: «أَنَا الْحَقُّ» و «لَيسَ فِي جُبّتي سِوَي اللّه» (نيست در لباسم جز خدا) يکسره خرافات و نفس پرستي است و جايگاهي ندارد؛ بلکه به جاي اين تکبّرها و منيّت ها، انسان پيوسته خود را کوچک درگاه الهي مي بيند.

ص: 185

در عرفان ناب اسلامي، سالک با ذکر «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» که از معرفتش برخاسته قلب خود را نوراني کرده و هرگز مانند برخي نمي گويد که من شرم دارم بگويم لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ!

آري،

او با تمام وجودش و شوق و عشقش به خداوند متعال مي گويد: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و دائم خدا را سپاسگزار است که توفيق بيان اين ذکر شريف را به او عنايت فرموده است و دائم با قلبي پر از معرفت و چشماني گريان عاجزانه از خداوند تقاضا مي کند که: بارالها! هرگز اين ذکر شريف را از لب ها و قلب من نگير!

سالک الي اللّه در عرفان ناب اسلامي، هرگز خود را بي نياز از حجت هاي خداوند نمي بيند؛ بلکه دائم با توسل به ارواح پاک خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام و استمداد جستن از ولي عصر عَلَيهِ السَّلام گام در مسير عبوديت مي نهد و همواره در مسير، با صلوات بر محمد و آل محمّد عَلَيهِمُ السَّلام نورافکن هاي پرنور را در دو طرف جاده سلوکش نصب مي کند.

در عرفان برخاسته از قرآن و تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام سالک الي اللّه هرگز خود را بي نياز از شريعت و عبوديت نمي بيند و هرگز نمي گويد که من چون به حقيقت رسيده ام ديگر شريعت براي من معنايي ندارد؛ بلکه مانند مولايش اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام تا آخرين لحظه زندگاني بنده بي چون و چراي خداست.

آري،

او بنده بي چون و چراي خداست و هرگز دغلبازاني را که حرام الهي

ص: 186

را حلال و حلال الهي را حرام مي کنند، مرشد راه خود قرار نمي دهد؛ بلکه او فقط مطيع بي چون و چراي خدا و حجت هاي الهي است و با بصيرت در مسير گام مي نهد.

او هرگز خود را چون مرده اي که در دست غسال قرار مي گيرد، اين چنين در دست ديگران قرار نمي دهد و پيوسته با بينش و آگهي و تبعيت با بصيرت از اولياي الهي، راه را طي مي کند.(1)

سالک واقعي الي اللّه _ که در مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام رشد يافته است _ هرگز با بهانه هاي پوچ و واهي، حرام خدا را بر خود حلال نمي کند و هرگز نمي گويد که من با نظر کردن به چهره هاي زيبا، خدا را در آن چهره ها مشاهده مي کنم؛ بلکه ديدگان خود را فرو مي خواباند و هرگز فريب شيطان را نمي خورد و به نامحرمان نگاه نمي کند.

او که از شراب ناب معارف نوراني مولا اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام قطره اي نوشيده، همواره خدا را پروردگار يگانه بي مثل و مانندي مي داند که نه تنها در ذات بلکه در صفاتش نيز بي مثل و مانند است و هرگز صفات خداوند را به خود نسبت نمي دهد و نمي گويد: «الهي تا حال مي گفتم لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ اکنون مي بينم مرا هم لا تَأْخُذنی سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ!!»

قلب آن عارف مملو از محبت به خدا و اولياي اوست، لب هايش هميشه ذکر خدا را مي گويد، چشم هايش از نگاه هاي حرام پوشيده است،

ص: 187


1- مقصود از اولياي الهي، ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام هستند.

پيشاني وي دائم بر خاک عبوديت است و همواره نداي العفو العفو او با چشماني پر از اشک بر آسمان بلند است.

در سر آن عارف مدام احوالات و هراس هاي قيامت است و دائم از خدا رهايي از آتش جهنم را طلب مي کند.

او هرچند مشتاق بهشت جاويد خداست، وليکن هرگز خدا را به طمع بهشت نمي پرستد، بلکه چون محبت خدا در قلب اوست و خدا را سزاوار پرستش مي بيند، خدا را مي پرستد.

اکنون فرازي از سخنان دانشمند ارجمند تشيع، مرحوم علامه محمدتقي جعفري _ در رابطه با عرفان صحيح اسلامي _ را بشنويم:

منظور ما از عرفان اسلامي در اين مبحث، همان عرفان حقيقي است که آغاز حرکتش، بيداري انسان از خواب و رؤياي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اينکه وجود او در حال تکاپو در مسير خير و کمال، همواره در متن خلقت عالم هستي قرار مي گيرد. اين عرفان که مسيرش «حيات معقول» و مقصدش «قرار گرفتن در جاذبه کمال مطلق» است، به لقاء اللّه و قرار گرفتن در شعاع جاذبيت او منتهي مي شود. عرفان اسلامي، هيچ حقيقتي از حقايق عالم هستي را، اعم از آنکه مربوط به انسان باشد يا غير انسان، حذف نمي کند؛ بلکه همه عالم را با يک عامل رباني دروني صيقل مي نمايد و شفاف مي سازد و در تمامي ذرات و روابط اجزاء اين عالم، انعکاس نورالهي را نشان مي دهد.(1)

ص: 188


1- همان گونه که در بخش اول کتاب ذکر شد مرحوم علامه جعفري در کتاب مبدأ اعلي، عقيده عرفا در باب وحدت وجود و موجود را باطل و مخالف تعاليم انبياي الهي بيان مي فرمايد (مبدأ اعلي، ص 74) و نبايد از اين سخن حکيمانه علامه جعفري که مي فرمايد: «(عارف) در تمامي ذرات و روابط اجزاء اين عالم، انعکاس نور الهي را مي بيند»؛ برداشتي را که وحدت وجودي ها مي کنند برداشت نمود؛ بلکه منظور ايشان اين است که: عارف واقعي که قلبش نوراني شده تمام پديده ها و ذرات اين عالم را آيه خدا مي بيند که خداوند با نور هدايتش در دل ذرات عالم مي تابد و آنان را به هدايت خويش _ که هدف نظام آفرينش است _ مي رساند و سخن اين متفکر، نه تنها تأييد سخنان صوفيه نيست؛ بلکه در ادامه بحث، معارف صوفيه را رد و ابطال مي نمايد.

اين عرفان بود که خط نوراني آن به وسيله انبياي عظام الهي [و جانشينان آنان ائمه اطهار عليهم السلام] در جاده تکامل کشيده شد، نه آن تخيلات رؤيايي در فضاي مهتاب دروني که سايه هايي از مفاهيم بسيار وسيع، مانند: وجود، واقعيت، کمال، حقيقت، تجلي و غير را به جاي اصل آنها گرفته و با مقداري بارقه هاي زودگذر مغزي، روشن ساخته و حال و مقامي براي خود تلقين نموده و دل به آنها خوش مي کنند، در صورتي که ممکن است مدعي چنين عرفاني، حتي براي چند لحظه، از روزنه هاي قفس مادي، نظاره اي به بيرون از خود مجازي خويشتن نکرده باشد. اين همان عرفان منفي است که انبوهي از کاروان جويندگان معرفت را، از لب درياي درون خود به سراب هاي آب نما رهنمون گشته است.(1)

آري، عرفان ناب اسلامي، عرفاني است که بشر را با آگاهي در مسير کمال قرار مي دهد و هرگز حقايق عالم را حذف نمي کند و يا تغيير نمي دهد.

ص: 189


1- عرفان اسلامي، ص 29 و 30.

مثلاً شيطان لعين را سيد موحدين نمي نامد و يزيد و شمر را خير و جهت کمال انسان ها معرفي نمي کند.

آري،

عرفان اسلامي مي خواهد به دور از واژه هاي گمراه کننده مانند: وحدت وجود، فناي في اللّه، تجلي و … انسان را به يک صفاي باطني برساند که قلب را نوراني سازد و بشر را از بند اسارت رها کند.

اما عرفاي صوفي چيز ديگري را عرضه نمودند و هم خود در برابر يکديگر موضع گرفتند و هم پيروانشان را به اختلاف کشانيدند.

مرحوم علامه جعفري مي گويد:

اگر اين ارباب تخيلات رؤيايي [عرفاي صوفيه] در مهتاب فضاي دروني توانسته بودند از «خود مجازي» بيرون آمده و وارد حوزه «خود حقيقي» شوند، نه در انديشه و گفتار و کردار خود تناقضاتي داشتند و نه اعتراضي به يکديگر در مسير و مقصد؛ در صورتي که اختلافات تند در انديشه ها و گفتار، در باب تخيلات مزبور [که به کشف و شهودات مشهور است!!] و اعتراض آنان به يکديگر، در کتب عرفاني به طور فراوان نقل شده است؛ ولي همان گونه که در بيان پيامبران الهي هيچ گونه اختلافي وجود ندارد و همه آنان در تبليغ متن کلي دين انساني _ الهي مشترکند، همچنان سالکاني که با فروغ عرفان مثبت [عرفان ناب اسلامي] به سوي کمال مطلق در حرکتند، کمترين اختلافي نمي توانند با يکديگر داشته باشند.(1)

ص: 190


1- عرفان اسلامي، ص 29 و 30.

آري،

در کتب عرفاني، اختلافات فاحشي در ميان عرفا مشاهده مي شود و اين اختلافات فاحش، خود دليل گويايي است که عرفان آنان اسلامي نيست.(1)

آري، عارف حقيقي هيچ يک از حقايق عالم را انکار نمي کند و نمي گويد: «همه موجودات يک چيزند و در درياي وحدت شناورند»

زيرا اين تفکر باطل، انکار همه حقايق عالم است.

امام خميني رحمه الله که در معارف بشري نيز پژوهش نموده است، در اين باره مي فرمايد:

چنانچه در بعض اهل عرفان اصطلاحي ديدم، اشخاصي را که اين اصطلاحات و غور در آن، آنها را به ضلالت منتهي نموده و ممارست در معارف موجب قوت انانيّت و انّيّت آنها شده و دعاوي ناشايسته و شطحيات ناهنجار از آنها صادر گرديده، و نيز در ارباب رياضات و سلوک، اشخاصي هستند که رياضت و اشتغال آنها به تصفيه نفس، قلوب آنها را منکدرتر و باطن آنها را ظلماني تر نموده و اينها از آن است که بر سلوک معنوي الهي و مهاجرت الي اللّه محافظت ننمودند و سلوک علمي و ارتياضي آنها با تصرف شيطان و نفس، به سوي شيطان و نفس بود.(2)

امام خميني رحمه الله در اواخر عمر مبارکشان به حقيقتي اعتراف مي کنند

ص: 191


1- مباحث متعددي از عرفا که با عقل و نصوص قرآني در تضاد است، را در بخش اول ذکر نموديم.
2- پرواز در ملکوت، ص 65.

و مي فرمايند:

… چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتيم و به جاي رفع حجب به جمع کتب پرداختيم که گويي در کون و مکان

خبري نيست، جز يک مشت ورق پاره که به اسم علوم انساني و معارف الهي و حقايق فلسفي، طالب را _ که به فطرت اللّه مفطور است _ از مقصد باز داشته و در حجاب اکبر فرو برده؛ اَسفارِ اَربَعَه با طول و عرضش از سفر به سوي دوست بازم داشت، نه از فتوحات، فتحي حاصل و نه از فُصوصُ الحِکَم حکمتي دست داد … پس، از اين پير بينوا بشنو که اين بار را به دوش دارد وزير آن خم شده است، به اين اصطلاحات که «دام بزرگ ابليس است» بسنده مکن و در جستجوي او جلّ علا باش.(1)

ص: 192


1- صحيفه امام، ج 20، ص 165. برخي براي دفاع از عرفان ناصحيح ابن عربي و پيروان وي، از نام حضرت امام خميني رحمه الله استفاده مي کنند و مي گويند که ايشان در برخي از کتب خويش، مباحث عرفان ابن عربي را شرح نموده و پذيرفته است. جواب: عرفان امام خميني رحمه الله دو جنبه دارد: 1. عرفان عملي ايشان، که اصل است. 2. عرفان نظري ايشان، که فرع است. بدون شک عرفان عملي و سيره امام خميني رحمه الله جملگي برگرفته از قرآن کريم و تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است و همين سيره الهي ايشان بود که مردم به وي دل سپردند و به ندايش لبيک گفتند و خون دادند و انقلاب اسلامي را به ثمر رسانيدند. و اصل ولايت فقيه که امام خميني رحمه الله مطرح فرمود، برگرفته از تعاليم معصومين و سيره آن حضرات عَلَيهِمُ السَّلام است که هيچ ارتباطي به عرفان ابن عربي و ديگران ندارد. آيا ابن عربي که از يک طرف جبر مطلق را تأييد مي کند و از طرف ديگر «اولي الامر» را حاکمان جور معرفي مي نمايد، الگوي عرفاني حضرت امام خميني رحمه الله بود؟!! خير. اما در مباحث عقيدتي ملاک خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است.

آري،

اسلام عرفان دارد و عرفان اسلام تصفيه کننده روح و روان و باعث تهي نمودن انسان از خودخواهي ها و حسادت ها و شهوات نفساني است.

سالک الي اللّه، هرگز درصدد کسب شهرت و جمع نمودن مريد نيست؛ بلکه او فقط رضاي خدا را مي طلبد و نه ادعايي دارد و نه با کرامات فخرفروشي مي کند.

عرفان ناب اسلامي، سالک را به گونه اي تربيت مي کند، که وي نه تنها به دنبال شهرت و مقام و موقعيت هاي اجتماعي نيست، بلکه به شدت از اين امور فرار مي کند.

او با عبوديت خود، قلبش را جايگاه انوار الهي مي گرداند و ديدگانش هر جا نظر افکند، آثار صنع الهي را مشاهده مي کند و آنگاه با تمام ذرات وجودش اعتراف مي کند که نظام هستي هدفدار است و خداوند او را بيهوده خلق ننموده است.

او در پرتو انوار الهي، زيبايي هاي عالم را زيباتر مي بيند و زشتي ها را زشت تر.

آري، او هرگز نمي گويد که هرچه که در جهان است زيبا و خير محض است؛ بلکه دشمنان خدا را زشت و پليد مي بيند و با تمام وجودش از آنان بيزاري مي جويد.

آري،

او هرگز نمي پندارد که شيطان زيباست، بلکه شيطان را همان خبيث ملعون مطرودي مي داند که خداوند فرموده است و پيوسته مراقب مکر و حيله هاي وي هست.

ص: 193

آري،

اين است عرفان ناب اسلامي که در قرآن کريم و تعاليم نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام موجود است و اهل تصوف، عرفانشان

کاملاً در تقابل اين عرفان است. اکنون باز از اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام و مناجات روح بخشش در مسجد کوفه مي گوييم:

_ اي آقاي من! اي آقاي من! تو مولايي و من بنده توام و آيا در حق بنده چه کسي جز مولايش ترحم خواهد کرد؟!

_ اي آقاي من! اي آقاي من! تويي مالک وجود من و من مملوک توام و آيا در حق مملوک جز مالکش که ترحم خواهد کرد؟!

ص: 194

فصل دوم: خداشناسي و معارف توحيدي در مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام

اشاره

در فصل قبل، مختصري از عرفان ناب اسلامي که نهفته در تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است را ملاحظه فرموديد. در اين فصل مي خواهيم خلاصه اي از معارف توحيدي و خداشناسي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام را خدمت خوانندگان محقق عرضه نماييم.

خاندان پاک و مطهر و معصوم رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم محور ايمان، ارکان دين، اصل توحيد و خزائن و گنجينه هاي علم هستند. بدون شک انتهاي مسير هرکس که از اين بزرگواران جدا شود، سقوط در جهنم است. علم، معرفت، فقه، اخلاق و قرآن پيش اين خاندان پاک و مطهر عَلَيهِمُ السَّلام است. گنجينه هاي سرشار معارف اين حجت هاي الهي، کام هر تشنه اي را با جرعه اي سيراب مي گرداند.

اگر بشر هر روز بيشتر در باتلاق انحرافات و مفاسد گوناگون فرو مي رود، به اين دليل است که دامان اين بزرگواران زيباسرشت

ص: 195

و زيباکلام را رها نموده است. آن انوار الهي، کشتي نجات بشر و ستارگان هدايتند.

آري،

تمام توحيد، تمام عرفان و تمام حقيقت نزد اين بزرگواران الهي است. جاي تعجب نيست اگر گروهي از مسلمين امامت و حقانيت خاندان عصمت و طهارت را نپذيرفتند و در توحيد و معارف دامان ديگران را گرفتند، بلکه تعجب در اين است که چرا برخي که خود را پيرو اين بزرگواران مي دانند متمسک به راهزنان شده اند و در معارف و توحيد، خاندان عصمت و طهارت را رها نموده اند!!

آيا ابن عربي که ويران کننده قبر مطهر سيدالشهداء عَلَيهِمُ السَّلام _ يعني متوکل پست فطرت _ را از اولياي بزرگ خدا معرفي مي کند،(1) و حجاج بن يوسف خونريز شيعه کش را مورد مدح و دعاي خود قرار مي دهد،(2) شايسته است که معلم عرفان شيعيان شود؟!

آيا فلسفه يونان باستان که از تفکرات غير موحدين برخاسته(3) و در حوزه اسلام هيچ گونه تغيير محتوايي نکرده و فقط شکل و صورت آن کمي تغيير يافته، مي تواند ما را به توحيد و خداشناسي برساند؟!

در عرفان صوفيانه، صحبت از وحدت وجود و فناي در ذات خداست و در فلسفه صحبت از کمال سنخيت و مشابهت مخلوقات با خداست؛

ص: 196


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 2، ص 6، باب الثالث و السبعون.
2- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 706.
3- در بخش چهارم در اين باره توضيح مي دهيم.

اما در توحيد و معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام خداوند متعال غير مخلوقات خويش است و بين خدا و مخلوقات هيچ گونه وحدت و تشابه و سنخيتي برقرار نيست. آن دسته از اشخاصي که مدعي تشيع هستند و مي گويند که: تعاليم عرفا و فلاسفه چيزي جز شرح و بسط سخنان معصومين عَلَيهِمُ السَّلام نيست!! خود را فريب مي دهند.

تعاليم متعفّن صوفيه و تفکرات باطل يونان باستان کجا و تعاليم نوربخش خاندان پيغمبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم کجا؟!!

دعاي کميل اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام _ که دائم از ضعف و فقر خود در برابر خدا مي گويد _ کجا و تکبّر و تفرعون صوفيه و خدا شدن آنان کجا؟!!

زيارت عاشوراي حسيني عَلَيهِ السَّلام _ که در برائت جستن از دشمنان خداست _ کجا و اين تفکر صوفيه که همه چيز زيباست، شمر و يزيد و شيطان نيز خير و زيبا هستند!! کجا؟!!

تفکرات فلاسفه که قائل به قدمت عالم، اضطرار خداوند در آفرينش، حاکم بودن جبر مطلق بر عالم، سنخيت کامل موجودات با خداوند کجا و توحيد اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام که عالم را حادث، خداوند را در آفرينش مختار، انسان را آزاد و مختار و تباين خداوند با موجودات را بيان مي فرمايند کجا؟!!(1)

ص: 197


1- فلاسفه خداوند را علت تامه مي نامند و مي گويند: هرگاه علت تامه باشد بروز و صدور معلول از دل آن لاجرم و اضطراري است، و آنان خداوند را از ازل علت تامه مي نامند و نتيجه سخنشان مي شود: 1. قدمت عالم2. اضطرار خداوند در آفرينش، البته آفرينش خداوند در تفکرات فلسفي صدور است يعني موجودات از دل علت تامه خارج مي شوند!! فلاسفه معلول را هم سنخ علت مي دانند و مي گويند: آنگاه که علت تامه شود، معلول از دل علت خارج مي شود؛ در نتيجه معلول نيست جز مرحله اي از ذات علت، البته به صورت ضعيف شده آن! آنان سپس با اين حساب، و گسترش دادن قانون عليت (که جبر و اضطرار از خواص لاينفک اين قانون است) بر تمام عالم، جبر مطلق را حاکم مي کنند. در مباحث گذشته اسناد سخنان فلاسفه و عرفا در عقيده به جبر مطلق بيان شد.

امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد:

کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَّهُ مِن شيعَتِنا وَ هُوَ مُتمَسِّکٌ بِعُروَةِ غَيرِنا.

دروغ مي گويد آنکه خود را شيعه ما پنداشته و در عين حال تمسک به غير ما جسته است.

آري، پيروان واقعي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام هرگز سفره معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام را رها نمي کنند و هرگز سر سفره صوفيه و ديگران نمي نشينند.

در اينجا بخشي از معارف توحيدي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام را _ به صورت اختصار _ در 10 شماره بيان مي کنيم تا طالبان علم بدانند که همه چيز در نزد اين بزرگواران است:

1. معرفت، صنع و موهبت الهي است و انسان بدون کمک الهي به آن راهي ندارد

در اديان الهي و روش کتاب و سنت، معرفت به ذات ربوبي، هيچگاه به صورت يک مسئله مجهول و مشکوک که محتاج براهين مختلف و استدلال و اثبات فلسفي يا مکاشفه عرفاني باشد مطرح نشده

ص: 198

است. از ديدگاه منابع ديني معرفت خداوند، موهبتي است و حاصل فعل و صنع خداست. اوست که فطرت انسان را ساحت نزول معرفت خود نموده و خود را با همه اوصاف جمال و جلال نمايانده است و همچنين خداوند عقل را حجت باطن مقرر نمود تا انسان در پرتو رشد فطري خويش، عقل را شکوفا سازد و خير و شر را از هم تميز دهد. طبق روايات معصومان عَلَيهِمُ السَّلام عقل جايگاه ويژه اي دارد: عقل دليل راه انسان است. خداوند به وسيله عقل عبادت مي شود. انسان، بي عقل مرده است. دينداري که عقل ندارد ارزش ندارد. عقل زيور انسان است و نوري است که خدا به بندگان بخشيده است و … .

آري، عقل سليم خالق قادر پاک را اثبات مي کند و حکم مي کند که ولي نعمت خود را سپاس گويد و بندگي وي کند. اما بايد توجه کرد که شناخت خداوند متعال و معرفت نسبت به وي از راه عقل و استدلال هاي آن و حتي عرفان و سلوک بشري ممکن نيست. بايد خود خدا معرفت خويش را در قلب بشر وارد کند.

امام علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

… وَ هُوَ الَّذِي ابْتَدَأَ الْغَايَاتِ وَ النِّهَايَاتِ أَمْ كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْعُقُولُ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهَا سَبِيلًا إِلَى إِدْرَاكِهِ(1)

و اوست که غايت ها و نهايت ها را آفريد. پس چطور عقل ها او را درک مي کنند در حالي که در آن راهي به سوي ادراکش قرار نداد.

ص: 199


1- بحارالانوار، ج 25، ص 27.

از امام صادق عَلَيهِ السَّلام سؤال شد:

عَنْ صَفْوَانَ قَالَ: قُلْتُ لِعَبْدٍ صَالِحٍ هَلْ فِي النَّاسِ اسْتِطَاعَةٌ يَتَعَاطَوْنَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لَا إِنَّمَا هُوَ تَطَوُّلٌ مِنَ اللَّهِ.(1)

آيا انسان توان و استطاعت معرفت خداوند را دارد؟ فرمود: نه، معرفت موهبتي است از طرف خداوند.

از امام صادق عَلَيهِ السَّلام سؤال شد:

هَلْ جُعِلَ فِي النَّاسِ أَدَاةٌ يَنَالُونَ بِهَا الْمَعْرِفَةَ؟ قَال : فَقَال: لا، قُلْتُ: فَهَلْ كُلِّفُوا الْمَعْرِفَةَ؟ قَالَ: لَا إِنَّ عَلَى اللَّهِ الْبَيَانَ، لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها … (2)

آيا در انسان وسيله اي براي نيل به معرفت قرار داده شده است؟ امام عَلَيهِ السَّلام فرمود: نه، سؤال مي شود که آيا انسان تکليف به معرفت هم شده است؟ مي فرمايند: نه، معرفت بر خود خداست و خداوند کسي را تکليف نمي کند مگر به اندازه توانايي اش.

امام زين العابدين عَلَيهِ السَّلام در دعاي ابوحمزه ثمالي مي فرمايند:

بِکَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ

تو را به وسيله خودت شناختم و تو مرا به خودت راهنمايي

ص: 200


1- بحارالانوار، ج 5، ص 323.
2- توحيد صدوق، ص 414، مؤسسه نشر اسلامي.

کردي و به سوي خودت دعوتم کردي و اگر راهنمايي تو نبود نمي دانستم کيستي؟

امام صادق عَلَيهِ السَّلام فرمود:

لَا تُدْرَكُ مَعْرِفَةُ اللَّهِ إِلَّا بِاللَّهِ.(1)

معرفت خدا جز به وسيله خدا درک نمي شود.

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدَانا لِلْمَعْرِفَتِهِ.(2)

سپاس خداي را که ما را به معرفتش هدايت کرد.

2. انسان بر فطرت توحيد و اسلام خلق شده است

براساس معارف کتاب و سنت، انسان از بدو تولد، بر فطرت توحيد و اسلام به دنيا مي آيد.

زراره مي گويد از حضرت امام باقر عَلَيهِ السَّلام درباره معرفت خداوند در اين آيه «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» پرسيدم، فرمودند:

ذَرَأَهُمْ عَلَيٰ مَعرِفَة أنَّهُ رَبَّهُم وَ لَو لا ذٰلِکَ لَمْ يَعْلَموا حينَ سُئِلوا مِنْ رَبِّهِم وَ لا مِنْ رازِقِهِم.(3)

آنها را بر معرفت اينکه او پروردگارشان است آفريد و اگر اين نبود، وقتي از پروردگارشان و روزي دهنده شان پرسيده مي شود، نمي توانستند پاسخ دهند.

ص: 201


1- اصول کافي، ج 1، ص 327.
2- مفاتيح الجنان، دعاي شب بيست و هفتم ماه رجب.
3- اِثباتُ الهُداة، ج 1، ص 98.

3. خداوند به مخلوقش معرفي نمي گردد و مخلوق گزارشي از خالق نمي دهد

خداوند به مخلوقش شناخته نمي شود، بلکه اين مخلوق است که به خدا شناخته مي شود. يعني اگر منظور از آنچه که به عنوان «برهان نظم» در حکمت و کلام و ديگر روش هاي معرفتي بيان شده است، اثبات وجود خداوند باشد، اين برهان صحيح است ولي اگر منظور از بيان «برهان نظم» کسب معرفت و شناخت نسبت به خدا باشد، غلط است. در روش اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام مخلوق گزارشي از خالق و آيه گزارشي از ذوالايه در بر ندارد. براي روشن شدن موضوع به مثالي توجه کنيد. (هرچند خداوند از مثال هاي ما برتر است، لکن براي تقريب ذهن اين مثال مطرح مي شود). مثلاً فرض کنيد روي تخته سياه کلمه «آب» نوشته شده است. آيا با ديدن اين کلمه مي توان خصوصيات نويسنده آن را دريافت و فهميد که چقدر سواد دارد و مدرکش چيست؟ و يا سطح تحصيلاتش چقدر است؟ مسلما اين کلمه هيچ گزارشي از نويسنده آن در بر ندارد و تنها نتيجه اي که از اين نوشته مي توان گرفت اين است که اين کلمه تصادفي نوشته نشده است بلکه نويسنده اي دارد. اما از اين نوشته ميزان علم او را نمي توان فهميد و با اين کلمه نسبت به نويسنده آن معرفت پيدا نمي کنيم. اگر نسبت آن کلمه با علم نويسنده را با نسبت مخلوقات با خداوند بسنجيم مسلما نسبت دوم در مقابل نسبت اول بسيار ناچيز است. (اگر چه اين قياس صحيح نيست) با اين حال چطور يک کلمه نويسنده آن را نشان دار نمي کند اما از آيات الهي مي توان

ص: 202

خالق آن را شناخت؟ عدم توجه متصوفه و عرفا به اين مهم، آنان را به تشبيه خداوند با مخلوقات خويش کشانيده است. آنان مي گويند پديده هاي خداوند همچون آيينه اي است که اسما و صفات خدا بلکه ذات وي را نمايش مي دهند و چنين مي سرايند:

به صحرا بنگرم صحرا تو وينم

به دريا بنگرم دريا تو وينم

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تو وينم(1)

و تا آنجا پيش رفتند که گفتند، پديده ها عين ذات الهي اند و عارف کسي است که خدا را در هر چيز ببيند و بلکه خدا را عين خود چيز بداند.

البته پديده ها قدرت و عظمت خداوند و دقت و لطافت وي را نمايش مي دهند به اين معنا که انسان با تأمل و تعمق نسبت به مخلوقات متوجه مي شود که خالق حکيم و قدرتمندي دارد. مثلاً با نگاه کردن به گل، مي يابد که خالق گل زيبا و تواناست؛ اما نه اينکه کيفيت زيبايي خدا همان کيفيت زيبايي گل است. يا همان زيبايي خداست که در چهره گل متبلور گشته است. اين همان ديدگاه غلط اهل تصوف و عرفان است که مي خواهند خصوصيات و صفات و اسماء و حتي ذات الهي را در پديده هايش مشاهده کنند و نسبت به خدا با خصوصيات پديده هايش معرفت کسب کنند.

آيات خداوند به وضوح مي گويند که در خلقشان صُدفه و تصادفي در کار نبوده و صانعي حکيم و توانا دارند، اما اين آيات به هيچ وجه موجب شناخت صانع و خالق نمي شوند. همچنين آيات متذّکر انسان

ص: 203


1- باباطاهر عريان.

به معرفت فطري خويش است و موجب مي شود که معرفت آن معروف فطري تجديد گردد. خلاصه اينکه خداوند با مخلوقاتش شناخته نمي شود و مخلوق گزارشي از خالق نمي دهد. در معارف نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام به اين موضوع تصريح شده است.

براي مثال به نمونه اي توجه کنيد:

عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيهِ السَّلام: إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ عزوجلّ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّه .(1)

منصور بن حازم به امام صادق عَلَيهِ السَّلام عرض کرد: من مناظره کردم با گروهي و به آنان گفتم: خداوند جل جلاله، جليل تر و بزرگوارتر و باعزت تر از اين است که به وسيله خلقش شناخته شود، بلکه بندگان به وسيله خدا شناخته مي شوند. پس حضرت عَلَيهِ السَّلام فرمودند: خدا تو را رحمت کند.

4. معرفت خدا خارج از دو حد تشبيه و تعطيل است

در مراجعه به وجدانمان مي يابيم که خدا هست يعني وجود دارد (خارج از حد تعطيل است) و از آن طرف برايش هيچگونه شبيه، مانند، ندّ و نظيري سراغ نداريم و نمي توانيم او را تشبيه کنيم. تمام پيامبران آمدند تا بگويند خداوند غير مخلوقاتش است و او را شبيه و ندّي نيست.

ص: 204


1- اصول کافي، ج 1، ص 250.

پيامبر بزرگوار اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در آغاز دعوت خويش فرمودند:

أَدعوکُم إِلَىٰ شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ خَلْعِ الْأَنْدَادِ.

دعوت مي کنم شما را به شهادت دادن به اينکه خدايي جز اللّه نيست و به اينکه براي خداوند مانندها را قائل نشويد.

توحيد فطري همان خلع أنداد است که تمام پيامبران مبلغان آن بودند. اما بالاترين سخن در روش حکمت متعاليه صدرايي که زير بناي آن عرفان ابن عربي است «تشکيک وجود است» آنان مي گويند: «حقيقة الوجود در مرتبه شديد با حقيقة الوجود در مرتبه ضعيف، عين هم هستند و بين علت و معلول (خدا و پديده ها) سنخيت است و اين غير تعاليم انبياي الهي در مسئله توحيد است».

بايد گفت که اگر خداوند از سنخ ممکنات باشد در حقيقت خلع انداد نشده است و وجود خدا نيز شبيه وجود ممکنات شده اما در حد اعلا و شديد آن. اين نوع خداشناسي درست مانند خداشناسي مورچه است. اگر به مورچه بگويند خدا چيست؟ چون مورچه قدرت خود را در شاخک هاي خود مي بيند فوري شبيه سازي مي کند و مي گويد: خدا مثل من مورچه است، اما با اين تفاوت که شاخک هاي خيلي بزرگتري دارد!

امام باقر عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد:

كُلَّمَا مَيَّزْتُموهُ بِأَوهامِکُمْ فِي أَدَقِّ مَعانيهِ مَخلوقٌ مَصنوعٌ مِثلکُم، مَردودٌ اِلَيکُمْ وَ لَعَلَّ النملَ الصِّغار تتوهم أَنَّ لِلّهِ تَعَاليٰ زبانيتَيْنِ فَاِنِّ ذٰلِکَ کَمَالُهَا وَ يَتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَهَا نُقصَانٌ

ص: 205

لِمَنْ لَا يُتَّصِفُ بِهِمَا وَ هَذا حَالُ العُقَلاءِ فيما يَصِفونَ اللّهَ تَعَاليٰ بِهِ.(1)

آنچه به وسيله عقلتان در دقيق ترين معاني تشخيص داديد، مخلوق است، مانند خودتان ساخته شده است. و به خودتان برمي گردد و شايد مورچه هاي کوچک بپندارند که خداوند تعالي دو شاخک دارد که نشانه هاي کمال اوست و مي پندارند که نداشتن آن براي کساني که با آن دو شاخک وصف نمي شوند، نقصاني است و اين است حال صاحب عقل در آنچه خداي تعالي را بدان وصف مي کنند.

عرفا و فلاسفه مي گويند که وجود حق متعال مرتبه عالي تري از وجود مخلوقات است و هم سنخ با آنهاست. مي گويند وقتي نور ضعيف را بتوان شکافت، نور قوي را هم مي توان قياس و تشبيه نمود زيرا مشت نمونه خروار است. اما آن خدايي که فلاسفه و متصوفه معرفي مي کنند، توليد شده ذهن و توهمشان است نه خداي واقع، که ممکن است اين توهمات در مرحله اي هم شهودشان شود.

در اينجا ممکن است اين سؤال پيش آيد که با توجه به اين مباحث آيا مي توان گفت که روش ائمه عَلَيهِمُ السَّلام در معرفت خدا، تعطيل معرفت است و انسان راهي به شناخت خداوند ندارد؟ آيا اين روش همان حرفي نيست که معطّله مي گفتند؟

در پاسخ بايد گفت که براساس روش ائمه عَلَيهِمُ السَّلام نه تنها معرفت خداوند

ص: 206


1- بحارالانوار، ج 69، ص 293.

تعطيل نيست بلکه شناسايي و معرفت خداوند در اعلي مرتبه براي بشر حاصل شده است. طبق برخي از آيات قرآن کريم و احاديث فراوان معصومين عَلَيهِمُ السَّلام در عالمي(1) خداوند خود را به انسان ها عرضه نمود و معرفي کرد و معرفت خويش را به انسان ها عنايت فرمود. بنابراين تمام انسان ها با سابقه معرفت خداوند متعال متولد مي شوند. معرفت، صنع خداوند متعال است و خداوند به هرکس صلاح بداند آن را عنايت مي کند. البته انسان با تدبر و تعمق در مخلوقات خدا، آن ميثاق و معرفت فطري و توحيدي خود را آشکار مي کند و متذکر آن مي گردد.

پس در اين مقام، سخن ما اين نيست که باب معرفت خدا به سوي انسان مسدود است، بلکه اين است که انسان با حواس خود و يا با عقل خود و حتي بالاتر با سلوک و شهود خود نمي تواند خدا را بشناسد. انسان بايد تابع وحي خدا و تعاليم و مقررات و احکام الهي باشد تا خداوند معرفتش را به او عنايت کند.(2) اينک به تعدادي از روايات معصومان عَلَيهِمُ السَّلام که در ردّ نظريه تعطيل و تشبيه در معرفت خداوند بيان شده است توجه فرماييد:

عن الحسين بن سعيد قال سُئِلَ أَبُو جَعْفَرٍ الثَّانِي عَلَيهِ السَّلام يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ لِلَّهِ إِنَّهُ شَيْ ءٌ؟ قَالَ نَعَمْ يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ.(3)

ص: 207


1- در احاديث به آن عالم، عالم ذر گفته شده است.
2- البته مقصود معرفت ذات نيست؛ زيرا ذات خداوند محال است که معروف انسان گردد؛ بلکه خداوند به انسان ولايت مدار، معرفت اسماء و صفات خويش را مي دهد.
3- اصول کافي، ج 1، ص 240.

از امام باقر عَلَيهِ السَّلام سؤال شد: رواست که به خدا گويند او چيز است؟ فرمود: آري چيزي که او را از حد تعطيل که بگويي (خدايي نيست) و حد تشبيه (که او را شبيه به مخلوق کني) خارج کند (يعني چون گويي خدا چيزيست اعتراف به وجودش کرده اي اما بايد بداني که او چيزيست بي مانند).

قَالَ لَهُ السَّائِلُ: فَلَهُ إِنِّيَّةٌ وَ مَائِيَّةٌ قَالَ نَعَمْ لَا يُثْبَتُ الشَّيْ ءُ إِلَّا بِإِنِّيَّةٍ وَ مَائِيَّةٍ قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَلَهُ كَيْفِيَّةٌ قَالَ لَا لِأَنَّ الْكَيْفِيَّةَ جِهَةُ الصِّفَةِ وَ الْإِحَاطَةِ وَ لَكِنْ لَا بُد مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جِهَةِ التَّعْطِيلِ وَ التَّشْبِيهِ؛ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ، فَقَدْ أَنْكَرَهُ وَ دَفَعَ رُبُوبِيَّتَهُ وَ أَبْطَلَهُ، وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِغَيْرِهِ، فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ الْمَصْنُوعِينَ الَّذِينَ لَايَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِيَّةَ، وَ لكِنْ لَابُدَّ مِن إِثْبَاتِ أَنَّ لَهُ كَيْفِيَّةً لَايَسْتَحِقُّهَا غَيْرُهُ، وَ لَا يُشَارَكُ فِيهَا، وَ لَا يُحَاطُ بِهَا، وَ لَا يَعْلَمُهَا غَيْرُه .(1)

از امام جعفر صادق عَلَيهِ السَّلام کسي سؤال کرد: خدا را چگونه کيفيتي است؟ امام صادق عَلَيهِ السَّلام فرمود: خدا را کيفيت و چگونگي نيست، زيرا کيفيت از نظر وصف خارجي و احاطه بر شي ء يعني محاط شدن شي ء به وجود مي آيد و به هر حال ناچار بايد از عقيده تعطيل و تشبيه خارج شد، زيرا کسي که بگويد او نيست، منکر او شده و ربوبيت او را رد کرده و ابطالش نموده و هرکه او را به چيزي تشبيه نمايد او را با وصف مخلوق ساخته شده اي که شايسته ربوبيت نيست ثابت کرده.

ص: 208


1- اصول کافي، ج 1، ص 246.

به چند روايت اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام در زمينه رد تشبيه مخلوقات، به خداوند توجه کنيد:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ الْمَخْلُوقِينَ.(1)

سپاس خداوندي را سزاست که از شباهت داشتن به پديده ها برتر است.

مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ.(2)

آنکه خدا را به مخلوقاتش تشبيه کند مشرک است.

انَّه بِخلافِ شَي ء مِن الاَشياء.(3)

او غير از هر چيزي از چيزهاست.

تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ.(4)

منزه است خداوند از آنچه تشبيه کنندگان مي گويند.

هُوَ شَيْ ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْيَاءِ.(5)

او چيزي است به خلاف چيزهاي ديگر.

5. خداوند به حواس ظاهري و باطني شناخته نمي شود

خداوند متعال به حواس ظاهري و باطني ادراک نمي شود. هم حواس پنج گانه ظاهري و هم حواس باطني مثل قلب،(6) عاجز از ادراک او هستند.

ص: 209


1- نَهجِ البَلاغِه، خطبه 213.
2- اصول کافي، ج 1، ص 248.
3- اصول کافي، ج 1، ص 228.
4- نَهجِ البَلاغِه، خطبه 49.
5- اصول کافي، ج 1، ص 242.
6- منظور اين است که ذات خداوند قابل درک نيست نه به حواس ظاهري و نه حواس باطني، اما شناخت خدا با قلب به اين معنا که بودن پروردگار و عظمتش را مي يابيم، رد نشده است.

با بررسي مجموعه روايات پيرامون خدا، ائمه معصومين عَلَيهِمُ السَّلام با تعابير مختلفي کليه قوايي را که احيانا بشر بخواهد با آن قوا نيل به معرفت پيدا کند عاجز از معرفت دانسته و بيان فرموده اند که اين آلات توانايي ادراک معرفت خداوند را ندارند و چنانچه با اين ابزار کسي خداوند را توهم نمايد در حقيقت خدا را ادراک نکرده است بلکه چيزي خلاف او را درک نموده است. اما در فلسفه و عرفان به اين مهم توجه نشده است. فلاسفه مي خواهند با آن مفاهيمي که مخلوق و زاييده ذهن و عقل خويش است خدا را بشناسند و در قالب الفاظ معرفي کنند.

حال سؤال اينجاست چگونه با مفاهيمي که ساخت وهم و ذهن بشر است مي توان خدا را شناخت؟ آيا آن مفاهيمي که از رابطه علت و سبب هاي طبيعي با يکديگر، در ذهن بشر ايجاد شده توانايي آن را دارند که بر خدا حمل نمود و با آن خدا را شناخت؟

در تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام به وضوح آمده که حتي با قواي باطني مثل قلب هم نمي توان خدا را شناخت. چيزي که عرفا و متصوفه شعار آن را مي دهند اين است که ما با گام نهادن در سير و سلوک مي خواهيم خدا را به قلب خويش بشناسيم و درک کنيم. آنگاه مي گويند: طبق درک و شهود قلبي ما خداوند عين اشياء است و پرستش هر موجودي در واقع پرستش خداست، گرچه بت باشد! اما اينگونه معارف در تعاليم انبياي الهي جايگاهي ندارد. آنان هرگز نگفتند خداوند عين اشياء است و واقع بت پرستي همان خداپرستي است. بنابراين اگر بشر جهت رسيدن به معرفت خدا تکيه بر قواي خود کند دچار مشکلات فراواني در عقايد مي گردد.

ص: 210

البته همانگونه که بيان شد هرگز راه معرفت الهي براي انسان مسدود نيست و خداوند چون مصلحت بداند عالي ترين معارف را از طريق قلب به انسان عنايت مي فرمايد و آن غير از اين است که انسان خود مي تواند از طريق قلب به معارف الهي برسد.(1)

عمق سخنان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام اين است که: اي سالکان گمان نکنيد که با قلبتان و با سير و سلوکتان مي توانيد خدا را بشناسيد، معرفت خداوند اکتسابي نيست بلکه بايد خود او به شما عنايت کند، پس بنده او باشيد تا معرفتش را به شما بدهد. به چند حديث در اين زمينه که معرفت خدا اکتسابي نيست توجه فرماييد:

كُلُّ مَا تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلَافِهِ(2)

هرچه تصور شود (با حواس ظاهري يا باطني)، او غير از آن است.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ أَوَّلٌ مَعْلُومٌ وَ لَا آخِرٌ مُتَنَاهٍ وَ لَا قَبْلٌ مُدْرَكٌ وَ لَا بَعْدٌ مَحْدُودٌ وَ لَا أَمَدٌ بِحَتَّى وَ لَا شَخْصٌ فَيَتَجَزَّأَ وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى فَلَا تُدْرِكُ الْعُقُولُ وَ أَوْهَامُهَا وَ لَا الْفِكَرُ وَ خَطَرَاتُهَا وَ لَا الْأَلْبَابُ وَ أَذْهَانُهَا صِفَتَهُ … .(3)

سپاس خداي را که … صفات او را عقل ها و کنکاش هاي آن

ص: 211


1- البته دوباره اين را بايد توجه داشت که آنچه خداوند از طريق شهود قلب به انسان وارسته عنايت مي کند، شناخت اسماء و صفات خود است نه شناخت ذات، که آن محال است؛ زيرا قلب انسان هيچ راهي به شناخت ذات خداوند ندارد.
2- احتجاج شيخ طبرسي، ج 1، ص 201.
3- بحارالانوار، ج 4، ص 289.

درک نمي کند و همچنين است فکر و آنچه بدان خطور مي کند و خرد و ذهنيات آن.

… و وَ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ.(1)

و فهم قلب ها (حواس باطني انسان) او را درک نمي کنند.

امام علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد:

الَّذِي تَعْجِزُ الْحَوَاسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الْأَوْهَامُ أَنْ تَنَالَهُ وَ الْخَطَرَاتُ أَنْ تَحُدَّهُ.(2)

او کسي است که حواس (چه حواس ظاهري و چه حواس باطني) از درک او ناتوانند و فهم ها از اينکه به او برسند ناتوانند و آنچه به ذهن خطور مي کنند از اينکه او را محدود کند عاجزند.

لَا تَسْتَلِمُهُ الْمَشَاعِرُ.(3)

شعورها راهي به سوي او ندارند.

لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً.(4)

هيچ علمي به او احاطه پيدا نمي کند.(5)

وقتي از اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام پرسيدند: «چگونه پروردگارت را شناختي؟»

ص: 212


1- اصول کافي، ج 1، ص 286.
2- بحارالانوار، ج 4، ص 211.
3- نَهجِ البَلاغِه، خطبه 152.
4- نَهجِ البَلاغِه، خطبه 91.
5- با وجود اين احاديث آشکار، مشخص نيست چگونه ابن عربي ذات خدا را به تصوير مي کشد.

حضرت عَلَيهِ السَّلام فرمود:

بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ.(1)

با آن شناختي که خود را به من مي شناساند.

امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد:

لَيْسَ لِلَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَنْ يَعْرِفُوا وَ لِلْخَلْقِ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُعَرِّفَهُمْ وَ لِلَّهِ عَلَى الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ أَنْ يَقْبَلُوا. (2)

بر عهده مردم نيست که خدا را بشناسند. اما بر عهده خداوند تبارک و تعالي هست که خود را به مردم معرفي کند و آنگاه بر عهده مردمان خواهد بود که بعد از توضيح و بيان، دستورات او را بپذيرنند و فرمان ببرند.

خداوند متعال هم در قرآن کريم مي فرمايد:

«إِنَّکَ لاَ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»(3)

تو نمي تواني کسي را که دوست داري هدايت کني ولي خداوند هر کس را بخواهد هدايت مي کند و او به هدايت يافتگان آگاه تر است!

امام حسين عَلَيهِ السَّلام در دعاي عرفه مي فرمايد:

أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ.(4)

با الهام معرفت خويش به من، حجت خود را بر من تمام کردي.

ص: 213


1- اصول کافي، ج 1، ص 86.
2- اصول کافي، ج 1، ص 163.
3- قصص، 56.
4- اقبال الاعمال، ص 340.

6. خداوند از خلقش خالي است و خلقش هم از خدا خالي هستند

برخلاف عقايد عرفا و متصوفه که قائل به وحدت وجود و موجود هستند، از ديدگاه روايات، اشياء غير خداوندند. همچنين در ديدگاه حکمت متعاليه ملاصدرا که بسيار متأثر از عقايد صوفيه و معتقد به سنخيت ميان علت و معلول و تشکيک وجود است، از ديدگاه کتاب و سنت، وجود خداوند و وجود ممکنات از يک سنخ نيستند. طبق تعاليم قطعي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام نمي توان ميان وجود او و وجود مخلوق اشتراک معنوي قائل شد. اما در مکتب عرفا و فلاسفه سنخيت ميان وجود خالق و مخلوق يکي از اساسي ترين قضايايي است که بقيه قضايا و استدلالات خداشناسي بر همين پايه بنا شده است. پذيرش اين سخن يکي از بزرگ ترين شبيه سازي هايي است که مخلوق از خداي ذهني خويش نسبت به خودش ساخته است و اين يکي از همان مصاديق نحوه خداشناسي مورچه است که شرحش قبلاً گذشت.

رواياتي که در اين قسمت آورده مي شود به دو موضوع تصريح دارند:

الف) خداوند از خلقش خالي و خلقش هم از خداوند خالي است. که با اين دسته از روايات عقايد اهل تصوف که مي گويند اشياء ظهور ذات الهي است منتفي مي شود.

ب) عدم سنخيت ميان خالق و مخلوق. که با اين دسته از روايات سخنان فلاسفه که وجود خدا را هم سنخ مخلوقات بيان مي کنند منتفي مي شود.

ص: 214

به هر حال براي پيروان راستين خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام ملاک، تعاليم اين بزرگواران است، نه آنچه که عرفا و متصوفه و فلاسفه مي گويند. زيرا پيامبر بزرگوار اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم عرفا و فلاسفه را کنار قرآن قرار نداد، بلکه تا روز قيامت خاندان پاک و مطهرش عَلَيهِمُ السَّلام را کنار قرآن قرار دادند.

و اين حديث (حديث ثقلين) در معتبرترين منابع شيعه و عامه به حد تواتر ذکر شده است.(1)

امام باقر عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ ءٍ فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَا خَلَا اللَّهَ

ذات خداوند از ذات خلق تهي و خالي است. ذات خلق هم از ذات خداوند تهي و خالي است و هر چيزي که نام شي ء بر آن واقع شود به جز پروردگار مخلوق است.

امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

لَا خَلْقُهُ فِيهِ وَ لَا هُوَ فِي خَلْقِهِ.(2)

مخلوقاتش در او نيست (يعني مخلوقاتش خصوصيات او را ندارند) و او در مخلوقاتش نيست.

ص: 215


1- اشاره به حديث نوراني ثقلين که پيامبر بزرگوار اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فرمود: «دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم: کتاب خدا و اهل بيتم عليهم السلام. مادامي که به اين دو تمسک جوييد گمراه نمي شويد».
2- دعاي صباح.

امام علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

… يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ … .(1)

اي که ذاتش به ذاتش دلالت مي کند و از همجنس و هم سنخ بودن با مخلوقاتش منزه است.

امام رضا عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

وَ كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ وَ غُيُورُهُ تَحْدِيدٌ لِمَا سِوَاهُ.(2)

کنه او تفاوت بين او و بين خلقش است و اينکه خداوند غير از مخلوقاتش است او را حد نمي زند بلکه ديگر اشياء حد مي خورند.

عرفا و متصوفه مي گويند: اگر نگوييم اشياء عين ذات الهي است، ذات خدا حد مي خورد، پس بايد بگوييم تمام اشياء عين ذات الهي هستند.

جواب: طبق اين روايت و روايات ديگر، اگر بگوييم خدا غير اشياء است اين غيريّت موجب نمي شود که خداوند حد بخورد؛ زيرا ممکنات که مباين با خدا هستند ايجاد حد و مرز براي خود مي کنند اما هرگز خدا را محدود نمي سازند.

پس اولاً: خداوند غير از خلقش است و خلقش هم غير از اوست. ثانيا: اين تباين خدا را حد نمي زند. ثالثا: چگونگيِ آن را نمي دانيم و نمي فهميم و فعل خدا هم طور ندارد. رابعا: طبق صريح روايات تفکر

ص: 216


1- بحارالانوار، ج 4، ص 227.
2- اصول کافي، ج 1، ص 346.

درباره خدا و فعل او چيزي جز سرگرداني و تحير در پي نخواهد داشت. امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

بَائِنٌ مِنْ خَلْقِهِ … .(1)

خداوند مباين (غير) خلقش است. يعني خداوند مباينت تام با خلقش دارد.

امام علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

… وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ.(2)

شناخت پروردگار در يگانه بودنش است و يگانگي او در جدا ساختنش از خلقش است.

همان گونه که ملاحظه نموديد، طبق اين روايات و ده ها روايت ديگر، معصوم عَلَيهِمُ السَّلام خدا را غير مخلوق معرفي مي کنند. اما ديدگاه عرفا و متصوفه مطابق با وحدت و يکي بودن است. به طرفداران عقايد صوفيان بايد گفت: معنا در اين احاديث کاملاً مشخص است و هرگونه تفسير مخالف ظاهر اين روايات نوراني، تفسير به رأي است. خلاصه: در ديدگاه خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام خداوند مطلقاً غير مخلوقاتش است.

7. اسماء و صفات خداوند توقيفي است

براساس روايات، حق نداريم از قِبَل خودمان، خدا را نامگذاري کنيم و بايد به آنچه خداوند خودش را به آنها توصيف کرده است

ص: 217


1- بحارالانوار، ج 4، ص 253.
2- اصول کافي، ج 1، ص 392.

متوقف باشيم. اما اين مهم در عرفان و تصوف رعايت نشده و آنها هر اسم و تعبيري که صلاح و ذوقشان باشد روي خداوند متعال مي گذارند، مانند: مِي، ساغر، معشوق، بت، گيسو و …

بشر نمي تواند براي خدا اسم بگذارد. زيرا وقتي انسان مي تواند براي شي ء اسم بگذارد که با قوه عاقله اش به مسمي پي برده باشد و چون انسان نمي تواند با قوه عاقله پي به خدا ببرد و از آنجا که خدا به هيچ وجه از سنخ ممکنات نيست، پس اسم هم نمي توان براي او گذاشت و اگر اسم بگذارد براي او ندّ درست کرده است. اگر خداوند را به اوصافي چون: بت، ساغر، خم ابرو، سلسله مو و … نام بريم خداوند را مانند معشوق هاي زميني توصيف کرده ايم و اين مخالف آموزه هاي ديني است. در هيچ يک از سخنان امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام و اصحاب و ياران باوفايشان اينگونه تعابير يافت نمي شود.

اسماء و صفات الهي توقيفي است و اين مهم در روايات فراواني مورد تأکيد قرار گرفته است که نمونه هايي ذکر مي شود:

اللَّهُمَّ لَا أَصِفُكَ إِلَّا بِمَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَكَ.(1)

خداوندا تو را وصف نمي کنم، مگر به آن چيزي که خودت را به آن وصف کرده اي.

سُبْحَانَ مَنْ لَا يُحَدُّ وَ لَا يُوصَفُ.(2)

منزه است کسي که محدود نمي شود و وصف نمي گردد.

ص: 218


1- اصول کافي، ج 1، ص 294.
2- اصول کافي، ج 1، ص 294.

فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ.(1)

پس او را وصف کنيد آنچنان که خود را به آن وصف کرده است.

سُبْحَانَ هُو كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ وَ الْوَاصِفُونَ لَا يَبْلُغُونَ نَعْتَهُ.(2)

منزه است او، همان طور که خودش را وصف کرده است و وصف کنندگان به وصف او نمي رسند.

وَ إِنَّ الْخَالِقَ لَا يُوصَفُ إِلَّا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ.(3)

و همانا خالق وصف نمي شود مگر به وسيله آنچه خود را به آن وصف کرده است.

تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ.(4)

خداوند بلند مرتبه تر از اين است که وصف کنندگان او را وصف کنند.

8. نهي از تکلم و تفکر در ذات خدا

از آنجا که عقل راهي به ذات الهي ندارد بنابراين سخن گفتن از آن ذات بي حد امکان پذير نيست و اگر انبياء عَلَيهِمُ السَّلام نيامده بودند و خداوند خودش را با اسماء و صفاتش توصيف نکرده بود ما حق هيچگونه سخني درباره خداوند را نداشتيم، اصلاً اسماء و صفات خداست که زبان ما را باز کرده و به ما اذن مي دهد که درباره او به همان گونه که خودش، خودش را

ص: 219


1- اصول کافي، ج 1، ص 388.
2- اصول کافي، ج 1، ص 396.
3- اصول کافي، ج 1، ص 290.
4- اصول کافي، ج 1، ص 269.

توصيف کرده سخن بگوييم. اما اين مهم در عرفان و تصوف رعايت نشده است. به عنوان مثال، ابن عربي که بالاترين مقام را در بين عرفا دارد، آنگونه از خدا و مقامات ذات او سخن مي گويد که گويي ذات الهي را با چشم سر ديده و آن چنان با آب و تاب در آثارش از مقامات ذات الهي سخن گفته که انگار (نَعُوذُ بِاللَّه ) ذات الهي مانند مجسمه اي است که او آن را با تمام حواس خويش رؤيت نموده است. در حالي که طبق آموزه هاي خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام، هم از تکلم درباره ذات خدا نهي شده ايم و هم از تفکر.

به چند حديث در اين مورد توجه کنيد:

امام باقر عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللَّهِ وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِي اللَّهِ فَإِنَّ الْكَلَامَ فِي اللَّهِ لَا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَّا تَحَيُّراً.

درباره مخلوقات خدا صحبت کنيد و در مورد خدا صحبت نکنيد. کلام در مورد خدا به صاحبش جز حيرت نمي افزايد.

و در حديث ديگري مي فرمايند:

تَكَلَّمُوا فِي كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِي ذَاتِ اللَّه .(1)

در مورد همه چيز صحبت کنيد اما در مورد ذات خدا صحبت نکنيد.

امام صادق عَلَيهِ السَّلام در توضيح آيه «وَ أَنَّ إِلَي رَبِّکَ الْمُنْتَهَي» مي فرمايند:

فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا.(2)

پس هرگاه کلام منتهي به خدا شد پس بايستيد.

ص: 220


1- اصول کافي، ج 1، ص 270.
2- غررالحکم، ج 2، فصل 77، ص 658.

اميرمؤمنان علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

مَنْ تَفَكَّرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ أَلْحَدَ.(1)

هرکه در ذات خدا فکر کند ملحد شده است.

امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً.(2)

بپرهيزيد از تفکر درباره خدا، تفکر درباره خدا جز گمراهي نيفزايد.

9. کمالات و صفات انسان و ديگر موجودات غير از کمالات و صفات الهي است و فقط در اسم مشترکند و در معنا مختلف

عرفا، متصوفه و فلاسفه مي گويند: هر صفت و هر کمالي که در انسان و ديگر موجودات است همان کمال و صفات الهي است اما به صورت محدود و مقيد. اما در معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام صفات و کمالات انسان و ديگر موجودات را غير از صفات الهي معرفي مي کنند. تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام بر اين استوار است: همان گونه که خداوند در ذات خويش بي نظير است در صفات و کمالات خويش هم بي نظير است. در ديدگاه خاندان طهارت عَلَيهِمُ السَّلام کمالات و صفاتي که در انسان و ديگر موجودات است مخلوق خدا و اعطاي الهي به موجودات است و هيچگونه سنخيتي بين صفات الهي و کمالات و صفات موجودات وجود ندارد.

ص: 221


1- وسائل الشيعه، ج 6، ص 455.
2- توحيد صدوق، ص 246، باب اسماء اللّه.

اما همانگونه که بيان شد در ديدگاه عرفا و متصوفه صفات انسان و ديگر موجودات همان صفات الهي است اما به صورت محدود. به عنوان مثال آنان زيبايي گل را همان زيبايي خدا مي دانند، علم و کمالات انسان را همان علم و صفات الهي مي دانند که در وجود انسان به صورت مقيد ظهور کرده است. قدرت انسان، بينايي انسان، مهرباني انسان و ديگر صفات را مرحله نازله اي از همان صفات الهي مي دانند، اما در توحيد خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام صفات خداوند و انسان و ديگر مخلوقات فقط در اسم مشترکند اما در معنا و حقيقت آن متفاوت و مختلف. در اين باره روايات فراواني است که به دو مورد آن اشاره مي شود:

امام رضا عَلَيهِ السَّلام:

هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَد … لَا يُشْبِهُهُ شَيْ ءٌ، وَ لَا يُشْبِهُ هُوَ شَيْئاً. … (1)

خداوند لطيف آگاه شنواي بي همتاست يگانه يکتا، صمدي است که نه زاده و نه زاده شده … او به هيچ چيز (در ذات و صفات) شبيه نيست و چيزي هم (در ذات و صفات) به او شبيه نمي باشد.

و در حديث ديگري مي فرمايد:

… ثُمَّ وَصَفَ نَفْسَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِأَسْمَاءٍ دَعَا الْخَلْقَ إِذْ خَلَقَهُمْ وَ تَعَبَّدَهُمْ وَ ابْتَلَاهُمْ إِلَى أَنْ يَدْعُوهُ بِهَا فَسَمَّى نَفْسَهُ

ص: 222


1- توحيد صدوق، ص 266.

سَمِيعاً بَصِيراً قَادِراً قَائِماً نَاطِقاً ظَاهِراً بَاطِناً … وَ إِنَّمَا سُمِّيَ اللَّهُ عَالِماً لِأَنَّهُ لَا يَجْهَلُ شَيْئاً فَقَدْ جَمَعَ الْخَالِقَ وَ الْمَخْلُوقَ اسْمُ الْعَالِمِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى عَلَى مَا رَأَيْتَ وَ سُمِّيَ رَبُّنَا سَمِيعاً لَا بِخَرْتٍ فِيهِ يَسْمَعُ بِهِ الصَّوْتَ وَ لَا يُبْصِرُ بِهِ كَمَا أَنَّ خَرْتَنَا الَّذِي بِهِ نَسْمَعُ لَا نَقْوَى بِهِ عَلَى الْبَصَرِ وَ لَكِنَّهُ أَخْبَرَ أَنَّهُ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ مِنَ الْأَصْوَاتِ لَيْسَ عَلَى حَدِّ مَا سُمِّينَا نَحْنُ فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ بِالسَّمْعِ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى وَ هَكَذَا الْبَصَرُ لَا بِخَرْتٍ مِنْهُ أَبْصَرَ كَمَا أَنَّا نُبْصِرُ بِخَرْتٍ مِنَّا لَا نَنْتَفِعُ بِهِ فِي غَيْرِهِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ لَا يَحْتَمِلُ شَخْصاً مَنْظُوراً إِلَيْهِ فَقَدْ جَمَعَنَا الِاسْمُ وَ اخْتَلَفَ الْمَعْنَى (1)

… خداوند تبارک و تعالي خويش را به نام هايي وصف کرده است که وقتي بندگان را آفريد و آنان را به عبادت واداشت و گرفتارشان ساخت او را با آن نام ها بخوانند. بنابراين خويش را شنوا، بينا، توانا، به پا دارنده، آشکار، پنهان، لطيف، آگاه، قوي، عزيز، حکيم، دانا و امثال اين نام ها ناميد … خداوند از آن روي عالم ناميده شده است که هيچ چيزي برايش مجهول نيست. نام عليم در آفريننده و آفريده شده به کار رفته است ولي همان گونه که مشاهده کردي معناي آن دو فرق مي کند. پروردگار ما شنونده ناميده شده است اما نه به وجود جزئي در او که با آن صدا را بشنود يا چيزي را ببيند. آنگونه که در ما آن جزئي که به وسيله آن مي شنويم، بر ديدن توسط آن توانا

ص: 223


1- اصول کافي، ج 1، ص 256.

نيستيم و حال آنکه خداوند خبر داده که صداها بر او پوشيده نيست اما نه آنگونه که ما خود را شنوا مي ناميم. در لفظ «سميع» (شنوا) ما بندگان و خدا از لحاظ لفظ مشترک هستيم اما معناي آن فرق مي کند.(1)

10. توحيد ذاتي، صفاتي و فعلي از ديدگاه عرفان و تصوف و خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام

اشاره
1. توحيد ذاتي:

با توجه به احاديث نوراني که از خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام مطرح شد و صدها روايات معتبر ديگر، خداوند در ذات خويش يگانه است و هيچ شبيه و نظيري ندارد.

اما در ديدگاه اهل عرفان اصطلاحي و تصوف، توحيد ذاتي به اين معناست که در هستي به غير از يک ذات، ذات ديگري وجود ندارد و آن ذات خداوند است. همان گونه که مطرح شد مي گويند: تمام اشياء تطورات همان ذات واحدند و به جز ذات خداوند هيچ موجودي هستي ندارد. مي گويند: آسمان، زمين، انسان، حيوان، درخت و ديگر اشياء ظهور همان ذات واحد است و هيچ فرقي بين خداوند و اشياء نيست مگر در اطلاق و تقييد.

ص: 224


1- سخنان امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام در اين باره که کمالات و صفات خدا با کمالات و صفات انسان فقط در اسم اشتراک دارند فراوان است. کافي است که محققان و مشتاقان معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام به کتاب توحيد شيخ صدوق باب «نام هاي خداوند و فرق بين معناي نام هاي خداوند و معناي نام هاي مخلوقين» مراجعه نمايند و ده ها سخن ارزشمند آن بزرگواران را مشاهده نمايند.

سخن عرفا و متصوفه در توحيد ذاتي مغايرت کامل با تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام دارد. طبق تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام اشياء غير خدا هستند و هيچ سنخيتي بين ذات خداوند متعال و اشياء نيست، اما عرفا مي گويند: اشياء عين ذات خداوند هستند.

2. توحيد صفاتي:

طبق تعاليم نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام توحيد صفاتي به اين معناست که همان طور که خداوند در ذات خود يگانه و بي همتاست در صفات نيز يگانه است. براساس اين معنا از توحيد صفاتي، هرچند برخي از صفات براي مخلوقات نيز به کار مي رود، اين اشتراک فقط در لفظ مشهود است و خداوند در حقيقتِ اين صفات، يگانه و بي نظير است.

امام علي عَلَيهِ السَّلام مي فرمايد:

كُلُّ عَزِيزٍ غَيْرَهُ ذَلِيلٌ وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرَهُ مَمْلُوكٌ وَ كُلُّ عَالِمٍ غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ وَ كُلُّ قَادِرٍ غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ.(1)

هر عزيزي جز او ذليل و هر نيرومندي جز او ضعيف و ناتوان است. هر مالکي جز او بنده و هر عالمي جز او دانش آموز است، هر قدرتمندي جز او، گاهي توانا و زماني ناتوان است.

و صدها روايت ديگر در اين زمينه که کافي است به کتاب «توحيد» صدوق مراجعه شود. اما توحيد صفاتي در منظر عرفا و متصوفه گونه اي

ص: 225


1- نَهجِ البَلاغِه، خطبه 65.

ديگر است. آنان مي گويند: تمام صفات و کمالاتي که در وجود انسان و ديگر موجودات است همان کمالات و صفات الهي است ولي به صورت محدود و مقيد.

طبق آموزه هاي خاندان طهارت عليهم السلام، صفات و کمالاتي که در انسان و ديگر موجودات است مخلوق خداوند و اعطاي وي به موجودات است.

بنابراين عدم استقلال انسان و ديگر موجودات در صفات و کمالات به اين معناست که خداوند خالق کمالات و صفات استد و او به موجودات اعطا نموده است نه اينکه صفات و کمالات انسان و ديگر موجودات همان صفات و کمالات الهي به صورت محدود و مقيد است. بنابراين

عقيده درست در توحيد صفاتي اين است: «صفات و کمالات مخلوقات هيچگونه سنخيتي با صفات و کمالات خداوند ندارند».

3. توحيد افعالي:

با توجه به آموزه هاي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام دو معناي صحيح از توحيد افعالي را مي توان بيان نمود:

الف) هر فعلي که در جهان رخ مي دهد تحت سلطنت خداوند متعال و مشيت و تقدير اوست و هيچ فاعلي مستقل از او وجود ندارد.

اما بايد توجه کرد که نفي استقلال از فعل موجودات در سخنان ائمه معصومين عَلَيهِمُ السَّلام به اين معناست که انسان و ديگر موجودات با قدرت و توان الهي فعل خويش را انجام مي دهند نه اينکه فاعل حقيقي خداست.

اينکه انسان با کارهاي نيک خود پاداش مي گيرد و با کارهاي شر و بد

ص: 226

خود عقوبت مي شود دليل اين است که انسان فاعل فعل خويش است اما فعل خود را با مشيت الهي و قدرت و توان الهي انجام مي دهد.

معناي مشيت الهي _ طبق آموزه هاي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام _ به اين معناست که خداوند به فعل موجودات علم و آگاهي کامل دارد و هرگاه که اراده کند مي تواند مانع از فعل انسان و ديگر موجودات شود.(1)

ب) همان گونه که خداوند متعال در ذات و صفات خويش يگانه است در فعل خود نيز يگانه و بي نظير است.

صنع خداوند متعال بدون مواد اوليه و نقشه است، اما انسان ها با مواد اوليه و طراحي چيزي را مي سازند. انسان از خاک کوزه و اشياي سفالي مي سازد اما خداوند از خاکي که خود «لَا مِنْ شَي ءٍ» خلق نموده انسان و ديگر موجودات زميني را مي سازد. فعل خداوند متعال با قدرت خويش است اما فعل ديگر موجودات با قدرتي است که خداوند به آنها اعطا نموده است. بنابراين فعل خداوند هيچ گونه سنخيتي با فعل مخلوقات خويش ندارد و همانگونه که خداوند در صفات و ذات بي نظير است در فعل خود نيز بي نظير است.

توحيد افعالي در ديدگاه اهل عرفان و تصوف به گونه اي ديگر است. آنان فاعل تمام فعل ها را خدا مي دانند و مطلقا هرگونه استقلالي را از فعل ديگر موجودات نفي مي کنند. آنان موجودات را وسيله و ابزاري

ص: 227


1- هرآنچه اتفاق بيفتد به مشيّت او است و در مورد افعال اختياري موجودات نيز اين قضيه صادق است؛ يعني تا اراده خداوند بر دوام قدرت و اختيار در انسان نباشد، فعلي از انسان اختياراً سر نمي زند.

مي دانند جهت ظهور و بروز فعل الهي در جهان. مولوي در دفتر دوم مثنوي در داستان شهادت امام علي عَلَيهِ السَّلام طبق اين ديدگاه انحرافي، فاعل حقيقي در قتل حضرت علي عَلَيهِ السَّلام را خداوند نام مي برد و دست و آستين ابن ملجم ملعون را دست و آستين خداوند مطرح مي کند.

آلت حقي تو، فاعل دست حق

چون زنم بر آلت حق طعن و دق

و در نهايت ابن ملجم ملعون که در سخن نبي مکرم اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شقي ترين انسان هاست را تبرئه مي نمايد و وي را لايق شفاعت اميرمؤمنان عَلَيهِ السَّلام معرفي مي کند. از قول اميرمؤمنان علي عَلَيهِ السَّلام مي گويد:

ليک بي غم شو شفيع تو منم

خواجه روحم نه مملوک تنم

همان گونه که قبلاً مطرح شد اين ديدگاه انحرافي اهل عرفان و تصوف به جبر مطلق منتهي مي شود.

نتيجه گيري و جمع بندي

توحيد سرآغاز تبليغ انبياي الهي و نيز سرانجام آن است. براساس تبيين صحيح مسئله توحيد و خداشناسي است که ساير عقايد استوار مي شود. در طول تاريخ اسلام نحله ها و روش هاي علمي گوناگوني ايجاد شدند و داعي طريق معرفت و توحيد را سر دادند. در اين ميان صوفيان و عارفان با ادعاي رسيدن به عمق دين وارد عرصه عقايد مسلمين شدند.

آنچه به عنوان عقايد صوفيه و عرفان اصطلاحي(1) مطرح است به

ص: 228


1- همان گونه که قبلاً گفته شد اصل عرفان و پاک سازي درون مورد پذيرش اسلام است. اما آن عرفاني که در اين مجموعه مورد نقد قرار گرفت عرفان التقاطي و صوفيانه است نه عرفان ناب اسلامي که همان عرفان خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است.

شواهد گوناگون تاريخي، خارج از اسلام وارد حوزه تفکر اسلامي گرديده است.(1) روش عرفا و متصوفه در معرفت خدا، قرن ها پيش از ظهور اسلام، ريشه اي بس کهن در شرق و به خصوص در هند داشته است. طبق نظر برخي از محققين اين روش و سلوک عرفاني از هند به ايران و بين النهرين و اسکندريه راه يافت و در حوزه فکري فلسفه نوافلاطونيان توجيه علمي پيدا کرد و مباني آن به صورت کلاسيک تدوين شد. بعد از ظهور اسلام اين عقايد وارد اسلام شد و توسط عرفاي مسلمان به ويژه محي الدين ابن عربي به شکوفايي و اوج رسيد. وحدت وجودي که جوهره اصلي مشرب عرفاني در معرفت خداست، در همه ادوار تاريخ وجود داشته و به عنوان رمز و راز و اساس همه مکاتب عرفاني قبل و بعد از اسلام مطرح بوده است.

در اين معرفت، يک وجود بيشتر در عالم نيست که همان هم موجود است و آن خداست. و مي گويند: تمام پديده ها ظهور همان موجود است. طبق اين ديدگاه اشياء چيزي جز ظهور ذات خدا و عين او نيستند. مي گويند: اشياء عين ذات الهي اند با اين تفاوت که ذات خدا مطلق است و اشياء محدود و مقيدند.

تعبير ديگري که بزرگان عرفاي اصطلاحي و صوفيه درباره وحدت وجود دارند اين است که به طور کلي اشياء موجود نيستند، هرچه

ص: 229


1- دلايل در بخش بعد ذکر مي شود.

هست خداست. و هر چيز ديگري غير از خدا تنها نمودي است بي بود و اگر بودي هست آن بود خداست. و همچنين تعبير ديگري که از وحدت وجود در روش عرفاني مطرح است اين است که خداوند در مقام واحديت در اعيان ثابته تجلي مي کند و اين همان ظهور پديده هاست. پس اشياء و پديده ها تجلي ذات خداوندند که در چشم ما متکثر شده اند، اما حقايقشان همان نور واحد الهي است که عارف با چشم تيزبينش کثرات را خرد مي کند و دور مي ريزد و فقط خدا را در اشياء مشاهده مي کند.

مي گويند: چون حقيقت تمام مخلوقات تجلي ذات خداوندي است و به چشم تنگ ما گوناگون آمده است، پس هر چيز سزاوار عبوديت و بندگي است، حتي اگر بت باشد و مي گويند: بت پرست هم خدا را مي پرستد چون بت ظهور همان خداي بزرگ است.

شيخ محمود شبستري مي گويد:

مسلمان گر بدانستي که بت چيست

بدانستي که دين در بت پرستي است

آنان طبق اين عقيده، هيچ گونه دوئيتي را (جز اطلاق و تقييد) بين خدا و اشياء قائل نيستند و مي گويند: اصلاً در نظام موجود دوئيتي وجود ندارد، بلکه وجود و موجود يکي است و آن خداست. نظريه وحدت وجود و موجود هيچ سابقه اي در تعاليم نوراني اسلام ندارد، بلکه ريشه در خارج از اديان الهي دارد. اشخاصي چون «فيلون و فلوطين» از بزرگ ترين مروجين اين نظريه بودند و نظرات ابن عربي و ديگر عرفا ريشه در افکار آنان دارد.

ص: 230

متصوفه همواره مخالفان اين عقيده را به قشري گري و نفهمي يا کوري متهم مي کنند و مهمترين دليلشان براي توجيه اين نظريه بيان خواب و رؤيا و کشف و شهودات شخصي خويش است. در حالي که کشف و شهود و رؤياي عرفا در اثبات وحدت وجود در نظر مخالفان هيچ حجيتي ندارد. مخالفان مي گويند: حکم صريح عقل اين است که در مورد پذيرش اين عقيده بسيار مهم بايد تابع دليل موجه عقلي و شرعي بود تا رؤيا و کشف و شهود.

با مراجعه به منابع اسلامي خصوصا قرآن کريم و احاديث متواتر از خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام، صراحتا مشخص مي شود که روشي که بزرگان دين اسلام در راه توحيد و خداشناسي بيان مي کنند، کاملاً با روش عرفا و متصوفه مغايرت دارد.

ديدگاه قرآن کريم و خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام در باب توحيد اين است که خداوند غير مخلوقاتش است، او هم در ذات و هم در صفات و اسماء خويش بي نظير است. طبق تعاليم قرآن کريم و احاديث متواتر خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام وحدت وجود و موجود که عرفا و متصوفه به عنوان عالي ترين مقصد توحيد مطرح مي کنند، يک عقيده باطل است.

در جهان بيني عرفا و متصوفه انسان توان رسيدن به عالي ترين مقام ذات الهي و فاني شدن در آن را دارد، اما طبق جهان بيني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام انسان هيچ راهي به ذات الهي ندارد و هرچه که درباره آن مي گويد چيزي جز توهمات ذهني يا بيان کشف و شهودات باطل وي نيست.

ابن عربي که جايگاه ممتازي در بين عرفا و متصوفه دارد مقاماتي را

ص: 231

براي ذات خدا ترسيم مي کند، گويا ذات الهي مسخر ذهن او است. و اين در حالي است که در تعاليم خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام به شدت از بحث کردن درباره ذات خداوند متعال و تفکر در آن نهي شده است. آنچه قرآن و عترت عَلَيهِمُ السَّلام مي گويد اين است که انسان با قدرت تفکر و تعقل خويش به راحتي مي تواند صانع حکيم و قادر و پاک را اثبات کند، اما عقل و حتي قواي باطن مثل قلب توانايي شناخت و معرفت ذات خدا را ندارد. امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام معرفت الهي را فعل و صنع خدا مي دانند و آن را موهبتي مي دانند غير اکتسابي. خداوند متعال در عالمي غير از اين عالم دنيا معرفت خود را به همه انسان ها عنايت فرموده است و همه با فطرت و معرفت الهي متولد شده اند و مهمترين وظيفه انبياي الهي يادآوري و تذکر نسبت به همان معرفت موهبتي و توحيد فطري است. طبق معارف اهل بيت عليهم السلام، انسان بعد از اينکه خدا را با وجدان بيدار و عقل سليم خويش اثبات نمود و تابع بي چون و چراي وحي الهي گشت و احکام دين را موبه مو اجرا نمود، قلب وي قابليت کسب عالي ترين معارف ناب توحيدي را پيدا مي کند و خداوند هر مقدار که مشيتش اقتضا کند، معرفت خود را به آن قلب مستعد عنايت مي فرمايد.

عدم توجه عرفا و متصوفه و فلاسفه به اين مهم، آنان را در وادي تشبيه خداوند به مخلوقات خويش کشانده است.

در مشرب فلاسفه، خدا را مي خواهند با مفاهيم بشناسند. اما آن خدايي که برخاسته از مفاهيم ذهني فلاسفه است مخلوق ذهن آنان

ص: 232

است نه خداي واقع، و عرفا هم مي خواهند با رياضت و کشف و شهود نه تنها درباره ذات خدا معرفت کسب کنند، بلکه مي خواهند در منتهاي سير و سلوکشان به خدا بپيوندند و چون قطره اي در درياي ذات الهي مستهلک و فاني شوند. طبق تعاليم انبياي الهي به ويژه خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام هيچ گونه سنخيتي بين خدا و مخلوقات وي نيست و خداوند متعال غير مخلوقاتش است و آنچه عرفا و متصوفه در باب فناي در ذات الهي مي گويند پنداري بيش نيست.

با توجه به مباحث پيشين مي گوييم:

توحيدي که در عرفان اصطلاحي(1) و تصوف مطرح است مغايرت کامل با تعاليم انبياي الهي دارد، زيرا مبناي تعاليم انبياي الهي دعوت به خداي واحد است که غير از مخلوقات خويش است. اما صوفيه مي گويد: «وجود و موجود يکي است و آن خداست».

مرحوم علامه محمدتقي جعفري در اين باره مي نويسد:

مکتب وحدت وجود و موجود، با روش انبيا و سفرا حقيقي مبدأ اعلي تقريبا دو جاده مخالف بوده و به همديگر مربوط نيستند، زيرا انبيا همگي و دائما بر خداي واحد، ماوراء سنخ اين موجودات مادي و صوري تبليغ و دعوت کردند و معبود را غير از عابد تشخيص و خالق را غير از مخلوق بيان کرده اند.(2)

ص: 233


1- در برابر عرفان اهل بيت عليهم السلام.
2- مبدأ عالي، ص 74.

و کلام آخر:

چشمه هاي ناب توحيد و معارف الهي از دامنه هاي کوهسار خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام در تمام زمان ها جاري است، ولي آنچه که به عنوان علوم و معارف توحيدي، از سرچشمه هاي انديشه و ذوق و سلوک بشري جريان دارد حتي در قله هاي رفيع آن هم گل آلود است.

ص: 234

بخش چهارم: مخالفت استوانه هاي علماي تشيع در برابر جريان تصوف و فلسفه يونان

اشاره

ص: 235

ص: 236

فصل اول: رد تصوف در کلام معصومين عَلَيهِمُ السَّلام و علماي شيعه

صوفيه و طرفدارانشان، مخالفان اهل تصوف و عرفان صوفيانه را متهم به قشري بودن و نفهمي مي کنند، و اين در حالي است که اولين کساني که در برابر جريان تصوف موضع گرفتند و آنان را منحرفين و تحريف گران دين معرفي نمودند، خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام بودند.

جريان تصوف، بعد از رحلت رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در عصر امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام به وجود آمد و کم کم رشد نمود و در قرن چهارم و پنجم به صورت يک تشکل فعال درآمد.

تصوف در قرن بعد جنبه نظري گرفت و بالاخره در قرن هفتم با ظهور ابن عربي به بالاترين رشد خود رسيد.

ابن عربي با کمک گرفتن از فلسفه يونان، تفکرات صوفيانه را مدوّن نمود و آن را به صورت يک علم به رشته تحرير درآورد. متأسفانه در قرون بعد صوفيان و طرفدارانشان، تفکرات صوفيانه خويش را _ که در موارد بسياري مخالف عقل و دين است _ به نام عرفان اسلامي مطرح نمودند!!

ص: 237

طبق تواريخ و نوشته هاي صوفيه، اولين کسي که به صوفي مشهور شد شخصي به نام «عثمان بن شريک کوفي» (مشهور به ابوهاشم صوفي) است. وي که در زمان امام صادق عَلَيهِ السَّلام مي زيست با برپايي جلسات و حلقه هاي ذکر، عده اي را دور خود جمع نمود.

در آن زمان شخصي به محضر مبارک امام صادق عَلَيهِ السَّلام رسيد و درباره ابوهاشم از آن حضرت سؤال نمود، امام صادق عَلَيهِ السَّلام فرمودند:

إِنَّهُ فاسِدُ الْعَقيدَةِ جِدّاً وَ هُوَ الَّذي اِبتَدَعَ مَذْهَبَاً يُقالُ لَهُ التَصَوُّف وَ جَعَلَهُ مَفَرّاً لِعَقيدَتِهِ الخَبيثَةِ.(1)

ابوهاشم کوفي جدا فاسدالعقيده است، او همان کسي است که از روي بدعت مذهبي اختراع کرد که به آن تصوف گفته مي شود و آن را قرارگاه عقيده خبيث خود ساخت.

نقل شده که مردي به امام صادق عَلَيهِ السَّلام عرض کرد: در اين زمان قومي پيدا شده اند که به آنها صوفي مي گويند، درباره آنها چه مي فرماييد؟

امام صادق عَلَيهِ السَّلام در پاسخ او فرمودند:

إِنَّهُمْ أَعْدَاؤُنَا فَمَنْ مَالَ إِلَيْهِمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ يُحْشَرُ مَعَهُمْ وَ سَيَكُونُ أَقْوَامٌ يَدَّعُونَ حُبَّنَا وَ يَمِيلُونَ إِلَيْهِمْ وَ يَتَشَبَّهُونَ بِهِمْ وَ يُلَقِّبُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ يُأَوِّلُونَ أَقْوَالَهُمْ أَلَا فَمَنْ مَالَ إِلَيْهِمْ فَلَيْسَ مِنَّا وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ رَدَّ عَلَيْهِمْ كَانَ كَمَنْ جَاهَدَ الْكُفَّارَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.(2)

ص: 238


1- ابن بابويه قمي (شيخ صدوق) در کتاب «قرب الاسناد» حديث فوق را نقل مي کند.
2- سفينة البحار، ج 2، ص 57؛ حديقة الشيعه، ص 562.

آنها (صوفيان) دشمنان ما هستند، پس هرکس به آنان ميل کند از آنان است و با آنان محشور خواهد شد و به زودي کساني پيدا خواهند شد که ادعاي محبت ما را مي کنند [مي گويند ما شيعه هستيم] و به ايشان نيز تمايل نشان مي دهند [تفکرات باطل صوفيه را مي پذيرند] و خود را به ايشان تشبيه نموده و لقب آنان را بر خود مي گذارند و گفتارشان را تأويل مي کنند [يعني تفکرات صوفيه که ظهور در کفر دارد را به گونه اي موجه جلوه مي دهند] بدان هرکس که به ايشان تمايل نشان بدهد از ما نيست [يعني هرکس که ادعاي تشيع کند اما عرفان و عقايد را از صوفيه بگيرد تشيّعش دروغ است] و ما از او بيزاريم و هرکس آنان را رد و انکار کند مانند کسي است که در حضور پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با کفار جهاد کرده است.

امام رضا عَلَيهِ السَّلام مي فرمايند:

مَنْ ذُكِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِيَّةُ وَ لَمْ يُنْكِرْهُمْ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَلَيْسَ مِنَّا وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ فَكَأَنَّمَا جَاهَدَ الْكُفَّارَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.(1)

هرکس که نزد او از صوفيه سخن به ميان آيد و به زبان و دل انکار ايشان نکند، از ما نيست و هرکس صوفيه را انکار نمايد گويا اينکه در راه خدا در حضور رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم با کفار جهاد کرده است.

ص: 239


1- سفينة البحار، ج 2، ص 57؛ حديقة الشيعه، ص 563.

مرحوم شيخ مفيد روايت کرده که «محمد بن حسين أبي الخطاب» گفت: در خدمت امام هادي عَلَيهِ السَّلام در مسجد النبي بودم که نزد آن حضرت جمعي از شيعيان بودند، به ناگه جمعي از صوفيه داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذکر گرديدند، حضرت عَلَيهِ السَّلام فرمودند:

به اين حيله گران اعتنا نکنيد، زيرا جانشينان شياطين و خراب کننده قواعد دين مي باشند. زهد ايشان براي راحتي بدن هايشان و تهجد و شب زنده داريشان براي صيد کردن عوام است. عمري را در گرسنگي به سر برند تا عوام را مانند خرها پالان کنند و زين بر پشت آنها گذارند.

ذکر نمي گويند مگر براي فريب مردم و خوراک خود را کم نمي کنند مگر براي پر کردن قدح و ربودن دل احمقان، با مردم دم از دوستي خدا زنند تا ايشان را به چاه اندازند، اوراد ايشان رقص و کف زدن و غنا و آوازه خواني است و کسي به سوي آنها ميل نکند و تابع ايشان نگردد مگر آنکه از جمله سفيهان و احمقان باشد. هرکس به زيارت يکي از آنان در حال حيات و يا بعد از مرگ برود، مانند آن است که به زيارت شيطان و بت پرستان رفته باشد و هرکس ياري ايشان کند، گويا يزيد و معاويه و ابوسفيان را ياري کرده است.

در همان موقع يکي از اصحاب آن حضرت عرض کرد: وَ اِنْ کَانَ مُعْتَرِفاً بِحُقوقِکُمْ؟ اگرچه آن شخص به حقانيت شما اقرار داشته باشد؟ [يعني شيعه باشد] .

حضرت نگاه تندي به وي کردند و فرمودند:

دَعْ ذَا عَنْكَ، مَنْ اِعتَرَفَ بِحقوقِنَا لَم يَذْهَب فِي عُقوقِنا …

ص: 240

وَ الصّوفيَّهُ کُلُّهُمْ مِنْ مُخالِفينَا وَ طَريقَتُهُم مُغايَرَةٌ لِطَريقَتِنَا …

اين سخن را ترک کن، مگر نمي داني هرکس حق ما را بشناسد، مخالفت امر ما نمي کند و تمام صوفيه مخالف ما هستند و طريقه آنان باطل و برخلاف طريقه ماست و اين گروه، نصارا و مجوس اين امت هستند که مي خواهند نور خدا (اسلام) را خاموش کنند … (1)

اين حديث تند امام هادي در رد صوفيه، پيشگويي آن حضرت عَلَيهِ السَّلام از اين مطلب است که آنان با تفکر و عقايد باطلشان _ که لعاب اسلامي روي آن کشيده اند _ در طول تاريخ اسلام، بسياري را به انحراف و گمراهي مي کشانند و به تعابير ظاهرا اسلامي درصدد هدم و نابودي دين خدا هستند.

آيا عرفاي صوفي که وحدت موجود را مطرح نمودند و گفتند: همه اشياء تجلي ذات خداوند در مراتب است و شيطان را تقديس نمودند و شريعت را پوست معرفي کردند و رقص سماع و شاهد بازي و بت پرستي را موجه جلوه دادند، شامل اين حديث امام هادي نمي شوند؟!!(2)

ص: 241


1- سفينة البحار، ج 2، ص 58؛ شرح نَهجِ البَلاغِه خويي، ج 6، ص 304.
2- احاديث در ردّ صوفيه فراوان است که ما براي نمونه چهار مورد آن را ذکر کرديم. صوفيه و طرفدارانشان در برابر اين احاديث معتبر، احاديثي را ذکر مي کنند که در آن احاديث، صوفيه مورد تأييد قرار گرفته اند! جواب: ما سه حديث را در اين زمينه مشاهده نموديم که هر سه حديث در کتب اهل تصوف مطرح شده است و بدون شک جعلي هستند و در هيچ يک از کتب معتبر نيامده است. يکي از اين احاديث _ که مولوي نيز در مثنوي آورده _ اين است: صوفيه اين سخن را به رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نسبت مي دهند که فرمود: مَن سَرَّهُ أنّ يَجْلِسَ مَعَ اللّه فَلْيَجلِس مَعَ أهلَ التَّصَوف. مي گوييم: حديث فوق علاوه بر اينکه سند سالمي ندارد از نظر محتوا نيز دو اشکال بر آن وارد است: 1. تصوف بعد از رحلت رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در ميان مسلمين ايجاد شد؛ بنابراين صوفيه در زمان رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نبودند تا رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم بگويد با آنان نشست و برخاست کنيد تا نشست و برخاستتان با خدا باشد!! 2. چگونه است که رسول خدا صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم نشست و برخاست با جانشينان برحق خود را نمي گويد؛ اما در رابطه با صوفيه سفارش مي کند. از اين حديث جعلي به وضوح معلوم مي شود که دشمنان اسلام براي مقابله با خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام تصوف را ايجاد نمودند.

اما علماي مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام نيز در طول تاريخ در برابر صوفيه و عرفاي آنان، موضع گرفتند و کتب متعددي در رد آنان به نگارش درآوردند. در اينجا _ جهت جلوگيري از طولاني نمودن کلام _ فقط به چند مورد اشاره اي مي کنيم:

مرحوم شيخ حرّ عاملي صاحب کتاب گرانسنگ «وسائل الشيعه» کتابي به نام «الاِثْنيٰ عَشريه فِي الرَّدِّ عَلَي الصّوفيَه» در ابطال اهل تصوف نوشته و با دلايل عقلي و نقلي اساس تفکرات صوفيه را ويران نموده است، وي در بخشي از اين کتاب مي نويسد:

تمام شيعيان، فرقه هاي صوفيه را انکار نموده اند و از امامان خويش احاديث بسياري در نکوهش آنان نقل کرده اند و علماي شيعه کتاب هاي بسياري در رد اين فرقه و اثبات کفر آنان تأليف نموده اند که از آن جمله کتاب شيخ مفيد در ردّ بر اصحاب حلاج است که در آن آمده است: صوفيه در اصل دو فرقه حلوليه و اتحاديه مي باشند.(1)

ص: 242


1- اثني عشريه، ترجمه جلالي، ص 30.

علامه شيخ حرّ عاملي در همين کتاب، از سران بزرگ صوفيه مانند: بايزيد بسطامي، منصور حلاج، غزالي، ابن عربي و ديگران به تندي ياد مي کند و پاره اي از عقايد آنان را ذکر و با دلايل عقلي و نقلي رد مي کند. مثلاً وي دوازده دليل بر انحراف ابن عربي مي آورد و سپس نتيجه مي گيرد که وي شخصي گمراه و گمراه کننده است.

مرحوم علامه مجلسي در کتاب بحارالانوار، در مواضع متعددي، تفکرات صوفيه را با دلايل عقلي و نقلي رد مي کند.

مرحوم مقدس اردبيلي در کتاب «حديقة الشيعه» به شدت در نکوهش و انحراف اهل تصوف سخن مي گويد و ابن عربي را شخصي خارج از دين معرفي مي کند.(1)

مرحوم ملامحسن فيض کاشاني که خود سال ها از مدافعان عرفان ابن عربي بوده، در اواخر عمر نادم مي شود و توبه مي کند و در ذم صوفيه داد سخن سر مي دهد و تفکرات ابن عربي را انحرافي و سست تر از آشيانه عنکبوت معرفي مي کند.(2)

و بسياري ديگر از علماي بزرگ تشيع در برابر انحرافات صوفيه موضع گرفتند، و هم اکنون نيز مراجع عظام تقليد و علماي وارسته جهان تشيع، همگي تفکرات صوفيه و عرفان آنان را انحرافي و در تقابل توحيد اسلامي مي دانند.

ص: 243


1- حديقة الشيعه، ص 566.
2- رساله سوم بشارة الشيعه از ص 150 به بعد.

ص: 244

فصل دوم: سرچشمه هاي تصوف منتسب به اسلام

طبق سخنان محققين اين عرصه _ که برخي از آنان از مدافعان تصوف و عرفان هستند _ جوهره آنچه به عنوان تصوف و عرفان اسلامي (عرفان مصطلح) مطرح است را بايد در مکاتب غرب و شرق جستجو کرد.

دکتر سيديحيي يثربي _ که از محققان فعال و پراثر در حوزه عرفان و فلسفه است _ مي نويسد:

موارد وحدت و تشابه ميان تعاليم هنديان و تصوف اسلامي زياد است و قرينه و شواهدي هم بر ارتباط و اقتباس وجود دارد.(1)

وي درباره تشابه بين عرفان و تصوف منتسب به اسلام و فلسفه نوافلاطوني مي نويسد:

مسئله تشابه بين عرفان و تصوف اسلامي و فلسفه نوافلاطوني

ص: 245


1- عرفان نظري، تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف، ص 94.

امري روشن و بديهي است. تحقيقات مورخين و نيز مقايسه آراء و عقايد دو مسلک، مؤيد اين مطلب است. همين تشابه مي تواند مبتني بر امکان تأثر و اقتباس تصوف اسلامي از مکتب نوافلاطوني [که دو قرن قبل از ميلاد توسط فلوطين در غرب تأسيس شد] باشد.(1)

اين محقق و استاد دانشگاه در جاي ديگر مي نويسد:

تأثير عقايد نوافلاطونيان و خود فلوطين در بين مسلمين، از مسائلي است که نظر مورخين و مستشرقين را متوجه خود ساخته است. در اين باره تحقيقات نسبتا مفصل و جامعي نيز صورت گرفته است، ولي علي رغم اين تحقيقات و بررسي ها هنوز مسئله کيفيت اقتباس ها از آراء و عقايد نوافلاطونيان دقيقا روشن نيست. درباره اولين اقتباس ها از سوي مسلمانان، نظراتي ابراز شده است. يک نظر آن است که مسلمين از طريق راهبان و پدران کليساي مسيحي، که عمدتا از فرقه يعقوبيه بودند و در حوالي سوريه زندگي مي کردند، و نيز به وسيله مدرسه جندي شاپور در خوزستان و صائبيان حرّان در بين النهرين، با آراء نوافلاطونيان آشنا شده اند.(2)

دکتر يثربي در ادامه مي نويسد:

يک عقيده ديگر آن است که برخي از مشايخ اوليه صوفيه يعني ذالنون مصري (180 _ 245 ق) و جنيد بغدادي (متوفاي 289 ق)

ص: 246


1- عرفان نظري، تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف، ص 97.
2- عرفان نظري، تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف، ص 100.

با عقايد نوافلاطونيان آشنايي داشته اند و اين عقايد به صورت شفاهي به گوش آنها رسيده است.(1)

وي در صفحه بعد اين چنين نتيجه مي گيرد و مي نويسد:

به هر حال کتب و رسالات و احتمالاً آموزش هاي شفاهي، سبب اشاعه فلسفه نوافلاطوني در عالم اسلام شده است. بعدها فارابي و ابن سينا و شيخ اشراق به آثار نوافلاطوني توجه داشته اند و شيخ اشراق بيش از هرکس از عقايد افلاطونيان بهره برده است.

دکتر محمدعلي فروغي درباره منشأ عرفان و تصوفِ منتسب به اسلام مي گويد:

اما اينکه آيا عرفا و اشراقيان، مشرب عرفان را از فلوطين و پيروان او دريافته يا مستقيما از منابعي که فلوطين اقتباس نموده گرفته اند، مسئله اي غامض است که حل آن اگر ممکن باشد محتاج به تفحّص بسيار دارد و از گنجايش اين رساله مختصر بيرون است. نظر به کمال شباهت حکمت نوافلاطونيان با تعليمات عرفاني و تصوف مشرق زمين و به ملاحظه اينکه در قرن ششم ميلادي جمعي از حکماي يونان که از افلاطونيان اخير [نوافلاطونيان (پيروان فلوطين که وي تفکرات افلاطون را گسترش داد)] بودند به ايران آمدند، بعضاً مورخين بر آن شدند که عرفان و تصوف ما از آن منبع آمده است.(2)

ص: 247


1- عرفان نظري، تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف، ص 100.
2- سير حکمت در اروپا، ج 1، ص 75.

دکتر قاسم غني در کتاب «تاريخ تصوف در اسلام» راجع به تأثير فلوطين و فلسفه نوافلاطوني در عرفان و تصوفِ منتسب به اسلام مطلبي دارد که به قسمتي از آن اشاره مي شود:

انتشار آراء فلوطين و پيدا شدن فلسفه نوافلاطوني در بين مسلمين بيش از هر چيزي در تصوف و عرفان مؤثر بوده است. به اين معني که تصوف که تا آن وقت زهد عملي بود اساس نظري يافت و چون در آراء نوافلاطوني دقت کنيم مي بينيم رأي صوفي زاهدي که از دنيا و هرچه در اوست به حکم آنکه فاني است، دل کنده و به آنچه باقي است دل سپرده، فلسفه فلوطين بسيار خوشايند است؛ بلکه منتهاي آرزوي خود را در آراء او مي يابد. موضوع وحدت وجود در فلسفه نوافلاطوني بيش از هر چيز نظريه صوفيه را جلب کرده است؛ زيرا وحدت وجود همه دنيا را آينه قدرت حق [بلکه ذات حق] مي بيند و هر موجودي در حکم آينه اي است که خدا در آن جلوه گر شده، ولي اين مرايا همه ظاهر و نمود است و هستي مطلق و وجود حقيقي خداست. انسان بايد بکوشد تا پرده ها را بدرد و خود را جلوه کمال و جمال حق قرار دهد و به سعادت ابدي برسد. سالک بايد با پر و بال شوق و عشق به طرق خدا به پرواز درآيد و خود را از قيد هستي خود که نمودي بيش نيست آزاد کند و در خدا که وجود حقيقي است محو و فاني سازد.

و در ادامه دکتر قاسم غني مي نويسد:

مولانا جلال الدين رومي (مولوي) بهترين مترجم و معرّف

ص: 248

افکار فلوطين و فلسفه نوافلاطوني عرفا است. هرکس در ديوان مثنوي اين عارف بزرگ که در حکم دايرة المعارف عرفاست تتبع کرده باشد، تقريبا تمام مسائل نوافلاطونيان را در آن خواهد يافت … اما مثنوي ملاي رومي از همان بيت اول که:

بشنو از ني چون حکايت مي کند

از جدايي ها شکايت مي کند

تا پايان دفتر ششم که:

چون فتاد از روزن دل آفتاب

ختم شد و اللّه اعلم بالصواب

که قريب به بيست و شش هزار بيت است، همه کتاب مملو از نکات و اشارات حکمت نوافلاطونيان است که مولانا رومي رنگ قرآن و حديث به آن زده و به مذاق مسلمين درآورده و با بهترين اسلوب بيان کرده است.(1)

بر همين اساس برخي از محققين و نويسندگان مي گويند:

عرفان ابن عربي در حقيقت انعکاسي از افکار غير اسلامي در ميان مسلمانان است، و ريشه اين عرفان _ که ويژگي بارز آن وحدت وجود است _ در عقايد هندي و يوناني است، چنانکه ابن عربي اصالتا از آن ديار _ اندلسي _ است.(2)

دکتر «ابوالعلاء عفيفي» _ از تصوف پژوهان مطرح معاصر _ در تعليقات

ص: 249


1- تاريخ تصوف در اسلام، ج 3، ص 110 و 111.
2- تحقيق و بررسي در تاريخ تصوف، ص 23.

خود بر فُصوصُ الحِکَم ابن عربي، به دفعات از تأثيرپذيري ابن عربي از فلسفه يوناني به خصوص افلاطون و همچنين فيلون و تا حدودي حکمت نوافلاطونيان نام مي برد.(1)

ص: 250


1- تعليقات بر فُصوصُ الحِکَم، مقدمه ابوالعلاء عفيفي، ص 42.

فصل سوم: ديدگاه علماي بزرگ تاريخ تشيع درباره فلسفه

اشاره

حکومت بني عباس براي مقابله با عرفان و معنويات امامان معصوم عَلَيهِمُ السَّلام از جريان تصوف _ که آميزه اي از تفکرات يوناني و هندي و اسلامي _ بود حمايت نمودند. همچنين براي مقابله با علم و حکمت و توحيد خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام تفکرات فيلسوفان يوناني را وارد حوزه اسلامي نمودند و با تمام توان در گسترش آن در ميان مسلمانان کوشيدند.

ائمه اطهار عَلَيهِمُ السَّلام و علماي وارسته مکتب آن بزرگواران، در برابر اين دو جريان تخريب گر توحيدِ اسلامي ايستادند و صاحبان اين تفکرات را منحرفان معرفي نمودند و در طول تاريخِ تشيع تا به امروز نيز علماي طراز اول مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام در برابر اين دو جريان ايستاده اند.

متأسفانه کمتر از يک قرن است که اين دو تفکر مطرود توسط برخي به اسم عرفان و حکمت اسلامي، وارد حوزه هاي علميه شده است. اين افراد نه تنها اجازه نداده اند اين دو جريان فکري به صورت آزاد مورد نقد

ص: 251

و ارزيابي قرار بگيرند، بلکه با تهمت قشري گري و نفهمي!! به مخالفان اين دو جريان انحرافي راه هرگونه تفکر و آزادانديشي را در حوزه هاي علميه _ خصوصا در اين چند دهه اخير _ سد کرده اند!

و اين گروه گونه اي تبليغ نموده اند که انسان بي اطلاع گمان مي کند علماي بزرگ شيعه، مؤيدان و موافقان اين تفکرات بوده اند!

اکنون ما تعدادي از علماي بزرگ و وارسته مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام را نام مي بريم که به طور جدّ مخالف فلسفه بودند تا طلاب و دانشجويان و هر محقق آزاده اي که در بند تعصبات نيست، بداند که استوانه هاي علماي تشيع مخالف فلسفه بوده اند.(1)

دکتر مهدي نصيري در کتاب «فلسفه از منظر قرآن و عترت» در اين باره مي نويسد: مخالفت با فلسفه و يا حداقل بي اعتنايي به اين مقوله، از عصر ائمه معصومين عَلَيهِمُ السَّلام تا کنون، جرياني مستمر، قوي و غالب بوده است و تنها در دو مقطع تاريخي دوران صفويه و نيز چند دهه اخير، فلسفه ظهور و بروز قابل توجهي داشته است، ضمن آنکه در اين دو مقطع نيز به ويژه در دوره صفويه، منتقدان و مخالفان فلسفه از تلاش هاي روشنگرانه خود دست نکشيدند.(2)

اکنون براي اختصار، فقط چند نفر از اين بزرگواران را نام مي بريم:

ص: 252


1- خوانندگان محترم توجه کنند که دليل ما در رد فلسفه و عرفان، مخالفت هاي جمعي از علما با فلسفه و عرفان نيست، بلکه دليل مخالفت ما براساس عقل و شرع است و اين قسمت را جهت آگاهي آورده ايم.
2- فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص 383.

_ هشام بن حکم (متوفاي 199 ق)

کتب رجال و تراجم، از هشام بن حکم، متکلم و شاگرد برجسته امام صادق عَلَيهِ السَّلام و امام کاظم عَلَيهِ السَّلام به عنوان يکي از مخالفان فلسفه که اثري نيز در رد بر ارسطو نوشته است، ياد کرده اند. همچنين به اين واقعه تاريخي اشاره کرده اند که زماني يحيي بن خالد برمکي بر شواهد و نوشته هايي از هشام که حاوي طعن بر فلاسفه بود، دست يافت و هارون را عليه هشام تحريک نمود تا وي را به قتل برساند.(1)

_ فضل بن شاذان نيشابوري (متوفاي 260 ق)

وي از اصحاب برجسته ائمه هدي جواد عَلَيهِ السَّلام، هادي عَلَيهِ السَّلام و عسکري عَلَيهِ السَّلام بوده و از جمله تصانيف 180گانه او کتاب أَلرَّدُّ عَلَي الفَلاسِفَه است.(2) شيخ طوسي از اين کتاب با عنوان «النَقصُ عَلَيٰ مَنْ يدعي الفَلسَفَة فِي التّوحيد فِي الأَعراضِ وَ الجَواهِرِ وَ الجُزءِ» ياد کرده است.(3) از ديگر آثار او کتاب اَلمَسائل فِي العَالَمِ وَ حُدوثِه است.(4)

_ حسن بن موسي نوبختي (300 ق)

به نوشته شيخ طوسي، وي از علما و متکلمين معروف شيعه است

ص: 253


1- اخبار معرفة الرجال، شيخ طوسي، ج 2، ص 53 به نقل از کتاب فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص 383.
2- رجال نجاشي، ص 307 به نقل از کتاب فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص 384.
3- الفهرست، شيخ طوسي، ص 198.
4- مَعالِمُ العُلَماء، ابن شهر آشوب، ص 125.

که با مترجمان کتب فلسفه مثل ابوعثمان دمشقي، اسحاق و ثابت مراوداتي داشته است. وي آثار متعددي در موضوع کلام و نقض و رد فلسفه و ديگر موضوعات نوشته است که از جمله آنها کتاب توحيد و حدوث عالم است.(1)

_ شيخ مفيد (متوفاي 413 ق)

فقيه و عالم مشهور و جليل القدر شيعه که کتاب جَوابات الفيلسوفِ فِي الاِتّحادِ وَ نيز اَلرَّدِّ عَلَي اَصحابِ الحَلّاج از جمله تأليفات او است.(2)

شيخ مفيد صاحب ده ها کتاب و مقاله و رساله در موضوعات مختلف فقهي، اصولي، کلامي، اعتقادي، تاريخي، حديثي و تفسيري است.

_ قطب الدين راوندي (متوفاي 573 ق)

فقيه، محدث و متکلم شيعي مشهور که از جمله آثار وي کتاب تهافة الفلاسفه است. وي در کتاب اَلخَرائِج وَ الْجَرائِح مي نويسد:

فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را بر طبق آراي خود تفسير و تأويل کردند … آنان در ظاهر با مسلمانان توافق دارند، اما در واقع، افکار و نظرات آنها در جهت هدم اسلام و اطفاء نور شريعت است.(3)

ص: 254


1- الفهرست، شيخ طوسي، ص 96.
2- رجال نجاشي، ص 400.
3- اَلخَرائِج وَ الْجَرائِح، ج 3، ص 1061.

_ ابوالمکارم حمزة بن علي بن زهرة حلبي (متوفاي 585 ق)

وي فقيه سرشناس شيعي و صاحب اثر مشهور اصولي و فقهي غنية النزوع است و از جمله آثار او کتاب نقض شبه الفلاسفه (پاسخ به شبهات فلاسفه) است.(1)

_ سيدبن طاووس (متوفاي 664 ق)

وي در نامه اي خطاب به فرزند خود، وي را از ورود به عرصه استدلال هاي کلامي برحذر داشته و فرزندش را به مطالعه نهج البلاغه و توحيد مفضل و معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام ارجاع مي دهد، سپس حديثي را از امام صادق عَلَيهِ السَّلام نقل مي کند که آن حضرت متکلمين را بدترين افراد امت دانسته است.(2)

بديهي است وقتي موضع سيد بن طاووس در برابر علم کلام چنين باشد، در برابر فلسفه بسيار شديدتر خواهد بود.(3)

_ علامه حلي (متوفاي 726 ق)

وي از نامدارترين فقهاي شيعه است که جامع علوم فراواني بوده است. وي علاوه بر اينکه در آثار گوناگون به نقد و رد پاره اي از عقايد فيلسوفان از جمله معاد روحاني و قدم عالم پرداخته است، در اثر فقهي خود با نام

ص: 255


1- معجم رجال الحديث، ج 7، ص 287.
2- کشف المحجه لثمرة المهجه، ص 8 _ 21.
3- فلسفه از منظر قرآن و عترت، مهدي نصيري، ص 386.

تذکرة الفقهاء علوم را از جهت وجوب يا عدم وجوب فراگيري آنها به چهار دسته واجب عيني، واجب کفايي، مستحب و حرام تفسير نموده و فلسفه را در کنار علوم موسيقي، سحر، قيافه شناسي و کهانت در زمره علومي که تحصيل آنها حرام است برشمرده است؛ مگر آن کس که براي نقض و رد آن فرا گرفته باشد.(1)

وي در جاي ديگر اين کتاب مي نويسد:

از جمله کساني که جهاد با آنها واجب است فلاسفه اند.(2)

_ شهيد ثاني (متوفاي 966 ق)

مي نويسد:

آنچه موجب مي شود حق و باطل بر انسان مشتبه شود و خداوند در قلب او را به روي حقايق ببندد و چشم باز را نابينا سازد و سرانجام، کار انسان را به عذاب دردناک دوزخ منتهي گرداند، يکي اين است که به سخنان ملحدان و ضد دينان و باور سوزان گوش دهد و مانند آنها بينديشد، ديگر انس و الفت با مزخرفات فيلسوفان است.(3)

_ شيخ بهايي (م 1031 ق)

از جمله نکوهشگران فلسفه و فيلسوفان، فقيه و دانشمند برجسته

ص: 256


1- تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 37.
2- تذکرة الفقهاء، ج 9، ص 41.
3- رساله اقتصاد، ص 173.

شيعه، شيخ بهايي است، وي در کتاب کشکول خود سروده است:

دل منور کن به انوار جلي

چند باشي کاسه ليس بوعلي

سرور عالم شه دنيا و دين

سؤر مؤمن را شفا گفت اي حزين

سؤر رسطاليس و سؤر بوعلي

کي شفا گفته نبي منجلي(1)

همچنين مي نويسد:

آن کس که از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد که هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد:

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم، کنون مي ميرم و از من بت و زُنّار مي ماند. (2)

_ ملامحسن فيض کاشاني (متوفاي 1091 ق)

وي علاوه بر تخصص در فقه و حديث، از زمره فيلسوفان و عارفاني است که در سال هاي پاياني عمر از فلسفه و عرفان مصطلح دست شست و اعلام وفاداري همه جانبه به معارف قرآن و عترت نمود. فيض کاشاني که داماد ملاّصدرا بود، در حالي از فلسفه و عرفان کناره گيري کرد که صاحب تأليفات متعدد و نامدار در اين دو موضوع بود. وي در دوره جديد از حيات علمي خود، دست به تأليف آثاري چون: الاَنصاف، سَفينَةُ النَّجَاة، و اُصولُ الاَصلِيَّه زد و در ضمن آنها موضع جديد فکري و معرفتي خود را تشريح نمود.

ص: 257


1- کشکول شيخ بهايي، ص 31.
2- مثنوي نان و حلوا.

وي در رساله انصاف که در سال هاي پاياني عمر خويش تحرير نمود، چنين مي نويسد:

نه متکلمم و نه متفلسف و نه متصوفم؛ بلکه مقلد قرآن و حديث و تابع اهل بيت. اين قوم [فلاسفه] گمان کرده اند که بعضي از علوم دينيه هست که در قرآن و حديث يافت نمي شود و از کتب فلاسفه يا متصوفه مي توان دانست و از پي آن بايد رفت. مسکينان نمي دانند که خلل و قصور نه از جهت حديث يا قرآن است؛ بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ايمان ايشان است.(1)

_ ملامحمد طاهر قمي (متوفاي 1098 ق)

شيخ حر عاملي از وي به عنوان عالمي عظيم الشأن، محقق، مدقق، فقيه، متکلم و محدث ياد کرده است. وي رساله اي در رد صوفيه نوشته و جمعي از عرفا و علماي متمايل به فلسفه و عرفان را رد کرده و در چند رساله خود، سماع و خرقه پوشي و پشمينه پوشي، و چله نشيني و عزلت و انقطاع از مردم و به زبان آوردن لفظ طريقت و حقيقت و قول به عشق و مکاشفات عرفاني و نظاير اينها را از بدعت هاي مهلکه برشمرده است. از جمله آثار او، کتاب اَلفَوائِدُ الدّينيَّه فِي الرَّدِّ عَلَي الحُکَماء و الصّوفيَّه است.(2)

ص: 258


1- ده رساله فيض کاشاني، ص 199.
2- فلسفه از منظر قرآن و عترت، دکتر مهدي نصيري، ص 391.

_ علامه مجلسي (متوفاي 1111 ق)

محدث و فقيه و دانشمند بزرگ جهان تشيع، محمدباقر مجلسي از جمله مخالفان فلسفه است، وي در آثار گوناگون خود به ويژه در بحارالانوار با دلايل عقلي و نقلي بسياري از تفکرات فلسفي را مورد ابطال خويش قرار داده است. مجلسي ترويج کتب فلسفي را در ميان مسلمين، جنايت دانسته و مي نويسد:

اين جنايت بر دين اسلام و شهرت و نشر دادن کتاب هاي فلاسفه در بين مسلمين از بدعت خلفاي جور [عباسيان] بوده که با ائمه معصومين دشمن بوده اند. آنها به اين منظور مطالب فلاسفه و کتب آنها را بين مسلمين رواج دادند که مردم را از ائمه معصومين عَلَيهِمُ السَّلام و از شريعت روشن اسلام منصرف و روگردان سازند.(1)

ص: 259


1- بحارالانوار، ج 57، ص 197. جناب استاد مصباح يزدي نيز به اين مسئله اعتراف نموده و مي نويسد: دستگاه هاي ستمگر بني اميه و بني عباس که به ناحق مسند حکومت اسلامي را اشغال کرده بودند به شدت احساس نياز به پايگاهي مردمي در ميان مسلمانان مي کردند و در حالي که اهل بيت پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم يعني همان اولياي به حق مردم، معدن علم و خزانه دار وحي الهي بودند، دستگاه هاي حاکم بر جلب افراد وسيله اي جز تهديد و تطميع در اختيار نداشتند از اين رو کوشيدند تا با تشويق دانشمندان و جمع آوري صاحب نظران به دستگاه خويش رونقي بخشند و با استفاده از علوم يونانيان و روميان و ايرانيان در برابر پيشوايان اهل بيت دکاني بگشايند بدين ترتيب افکار مختلف فلسفي و انواع دانش ها و فنون با انگيزه هاي گوناگون و به وسيله دوست و دشمن وارد محيط اسلامي گرديد. (آموزش فلسفه، محمدتقي مصباح يزدي، ج 1، ص 33). مرحوم علامه طباطبايي _ هرچند خود يک فيلسوف است، اما به اين حقيقت اعتراف مي کند _ مي نويسد: حکومت هاي معاصر با ائمه هدي عَلَيهِمُ السَّلام نظر به اينکه از آن حضرات دور بودند از هر جريان و از هر راه ممکن، براي کوبيدن آن حضرات عَلَيهِمُ السَّلام و باز داشتن مردم از مراجعه به ايشان و بهره مندي از علومشان استفاده مي کردند، مي توان گفت که ترجمه الهيات به منظور بستن در خانه اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام بوده است. در اين برهه از زمان، علوم اوايل، يعني منطق و رياضيات و طبيعيات و الهيات و طب و حکمت به زبان عربي ترجمه شد، مقداري در زمان بني اميه ترجمه گشت و سپس در زمان بني عباس تکميل شده و صدها کتاب از يوناني و رومي و هندي و ايراني و سرياني به زبان عربي درآمد … (تفسير الميزان، ج 5، ص 279).

_ علامه بحرالعلوم (متوفاي 1212 ق)

علامه سيد مهدي طباطبايي ملقب به بحرالعلوم، از عالمان و فقيهان بنام قرن دوازدهم و سيزدهم است. محدّث نوري در خاتمه مستدرک الوسائل با عظمت تمام از وي در همه ابعاد ياد کرده و او را صاحب کرامات و از جمله کساني که به ملاقات حضرت ولي عصر عَلَيهِ السَّلام نائل آمده، دانسته است.

اين عالم وارسته در اجازه اش به يکي از شاگردان خود، پس از ذکر اين نکته که علماي سلف به احاديث اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام اعتناي ويژه اي داشتند، مي نويسد:

«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ»(1)

برخي که از علم و علماي حقيقي کناره گيري نموده، ويراني را آبادي جلوه دادند؛ حساب را فراموش و در طلب سراب برآمده و ساکن برهوت گشتند و به خوشي هاي گذران زمان دل خوش

ص: 260


1- سوره مريم، آيه 59.

داشتند … از جمله اينان کساني اند که بر جهالت برگرفته از سردمداران کفر و گمراهي _ که منکر نبوت و رسالت هستند _ حکمت و علم نهادند و صاحبان اين حکمت و علم دروغين را [چون سقراط و افلاطون و …] امام و رهبر خويش گرفتند و اقوال و آراء آنان را اگر چه مخالف نص قرآن بود، پذيرفتند و هر آنچه را که آنان بدان قائل نبودند، اگرچه آن عين حق و صواب بود، انکار کردند.(1)

_ ميرزاي قمي (متوفاي 1231 ق)

اين دانشمند نامي و فقيه و اصولي برجسته درباره فيلسوفان مي گويد:

قواعد ايشان [فلاسفه] با طريقه اسلام موافقت نمي کند، نه معراج جسماني با استحاله خرق و التيام افلاک [فلاسفه] مي سازد و نه سواري ملائکه با اسبان ابلق با روحانيت، بلکه تجرد جميع ملائکه مي سازد، نه جبرئيل کنايه از عقل فعال بودن و [به قول فلاسفه] وحي الهي عبارت از اتصال نفس پيغمبر به عقل عاشر و دانشمند شدن [با تعاليم دين] مي سازد، و نه حدوث عالم و مسبوق بودن ما سوي اللّه به عدم _ در وقت خاصي _ [که در دين مطرح است] با قدم عقول و افلاک [که فلاسفه مي گويند] مي سازد، و نه خبر از انعدام همه اشياء و فاني شدن آسمان ها [که دين مي گويد] با قاعده [فلاسفه که مي گويند:] «ما ثبت قدمه امتنع عدمه» مي سازد.(2)

ص: 261


1- خاتم مُستُدرَکُ الوَسائِل، ج 2، ص 61 و 62.
2- قم نامه، سيد حسين مدرسي، ص 365، مجله نورُ الصّادِق عَلَيهِ السَّلام، شماره 18، ص 194.

_ ملااحمد نراقي (متوفاي 1245 ق)

اين فقيه بزرگ نيز در آثارش به شدت در برابر فيلسوفان موضع مي گيرد و آنان را منحرفان نام مي برد. به عنوان مثال، وي در کتاب معراج السعاده از اهل فلسفه به شدت انتقاد مي کند و مي گويد آنان هيچ اعتقاد سالمي ندارند و اگر اعتقاد صحيحي داشته باشند در حال طفوليت اخذ کرده اند.(1)

وي در مثنوي «طاقديس» نيز از فلاسفه اينگونه ياد مي کند:

آن يکي گرديد محو فلسفه

خويش را دانا شمرده از سفه

فکر او تحديد اطراف و جهات

کار او تشريح حيوان و نبات

از قديم آمد جهان يا حادث است

آفريدش يا غرض يا عابث است

بي خبر ليکن ز احکام اله

مي نداند جز نمازي گاه گاه

صد دليل آرد پي تجريد نفس

نفس او ليکن به صد زنجير حبس(2)

_ شيخ انصاري (متوفاي 1281)

اين فقيه عالي مقام و اصولي ارجمند در مخالفت با فلسفه مي فرمايد:

پرداختن به مطالب فلسفي براي فهم مسائل مربوط به اصول دين، موجب هلاکت دائم و عذاب ابدي است.(3)

ص: 262


1- معراج السعاده، ص 51.
2- مثنوي طاقديس، ص 98.
3- رسائل، ج 1، ص 64، مبحث قطع.

_ صاحب جواهر (متوفاي 1266 ق)

فقيه نامدار شيعه، مؤلف اثر گرانقدر جَواهِرالکَلام، کتب فلاسفه را که اعتقاد به قدم عالم دارند، جزء کتب ضاله برشمرده است.(1)

همچنين، عالم وارسته آيت اللّه شيخ علي نمازي شاهرودي در اثر خود با عنوان مستدرک سفينة البحار به نقل از علامه حاج ميرزا ابوالحسن اصطهباناتي مي نويسد:

روزي مردي که در دستش کتابي فلسفي بود وارد جلسه شد. چون صاحب جواهر او را ديد، گفت: به خدا سوگند حضرت محمّد صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، جز براي ابطال اين خرافات از جانب خداوند مبعوث نشده است.(2)

_ علامه وحيد بهبهاني

وي در رد فلسفه مي نويسد:

فلاسفه با حاکم گردانيدن قائده عليت بر عالم (برهان عليت) [که اضطرار و جبر از خصوصيات لاينفک آن است] اختيار را از خداوند متعال نفي مي کنند.(3)

ص: 263


1- بيان الفرقان، ج4، ص 162فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص 269.
2- مستدرک سفينة البحار، ج 8، ص 299.
3- الفوائد الحائريه، ص 384. فلاسفه مي گويند: آنگاه که علت تامه شود، معلول بي درنگ و اضطرارا از دل علت خارج مي شود و آنگاه فلاسفه خداوند را از ازل علت تامه معرفي مي کنند که حاصل اين سخن مي شود: 1. قدمت عالم 2. سلب اراده و اختيار از خداوند متعال بنابراين سخن، خداي فلاسفه يک خداي بيچاره است که از ازل بايد خلق کند و نمي تواند جلوي بروز و صدور معلول را از ذات خود بگيرد، زيرا او علت تامه است و علت که تامه باشد معلول لاجرم خارج مي شود!!! و اين تفکر در حالي است که تمام اديان الهي خداوند را صاحب اختيار و حريت در آفرينش معرفي مي کنند.

_ آيت اللّه بروجردي (متوفاي 1380 ق)

مخالفت آيت اللّه بروجردي _ مرجع بزرگ عصر حاضر _ با ترويج فلسفه در حوزه علميه قم مشهور است و بسياري از شاگردان ايشان که همچنان در قيد حيات هستند اين امر را تأييد مي کنند.(1)

و همچنين اين سخن در بين علماء بسيار مشهور است که مرحوم آيت اللّه بروجردي، شهريه کساني را که در درس فلسفه شرکت مي کردند قطع نمود.

_ آيت اللّه سيد ابوالقاسم خويي (متوفاي 1413 ق)

اين مرجع بزرگ جهان تشيع نيز مانند اکثر علماي بزرگ شيعه، در آثارش فلسفه را مورد رد قرار داده است. وي در کتاب البيان في تفسير القرآن ورود فلسفه يونان را به حوزه معارف اسلامي، سبب بروز اختلافات شديد و ريخته شدن خون هاي بي گناهان بيان مي دارد.(2)

ص: 264


1- فلسفه از منظر قرآن وعترت دکتر مهدی نصیری ص 400
2- البيانُ في تفسير القرآن، ص 406.

_ علامه محمدرضا مظفر (متوفاي 1388 ق)

آن عالم و الامقام در رد فلسفه مي گويد:

فلسفه تعهد ديني ندارد و اين بي تعهدي فيلسوف را بر آن مي دارد که نظري را ابراز کند که با شريعت اسلامي مغايرت دارد … وقتي که فلسفه يوناني گسترش پيدا کرد، برخي از اعراب کورکورانه و سطحي از آن تقليد کردند و موجب فساد در افکار مسلمين شدند … (1)

اساس اختلاف عقيدتي بين مسلمين، تأثير شديد آنها از افکار فلسفي يوناني بود … فلسفه ناتوان تر از آن است که بتواند به ما عقيده صاف و صحيح و خالص ببخشد.(2)

_ امام خميني رحمه الله

ايشان هرچند مدرس فلسفه بود، ليکن چون آن بزرگوار نسبت به مباحث فلسفي تعبّد نداشت در مذمت فلسفه در ديوان اشعارش اظهار مي دارد:

آنانکه به علم فلسفه مي نازند

بر علم دگر به آشکارا تازند

ترسم که در اين حجاب اکبر

آخر سرگرم شوند و خويشتن را بازند(3)

* * *

ص: 265


1- فلسفه و کلام اسلامي، ص 103.
2- فلسفه و کلام اسلامي، ص 109.
3- ديوان اشعار، ص 209.

علمي که جز اصطلاح و الفاظ نبود

جز تيرگي و حجاب چيزي نفزود

هر چند تو حکمت الهي خوانيش

راهي به سوي کعبه عاشق ننمود(1)

* * *

فاطي که به قول خويش اهل نظر است

در فلسفه کوشش اش بسي بيشتر است

باشد که به خود آيد و بيدار شود

داند که چراغ فطرتش در خطر است(2)

* * *

با فلسفه ره به سوي او نتوان يافت

با چشم عليل کوي او نتوان يافت

اين فلسفه را بهل که با شهپر عشق

اشراق جميل روي او نتوان يافت(3)

_ آيت اللّه صافي گلپايگاني

معظم له در رد فلسفه و عرفان مي فرمايد:

تدريس و تدرس فلسفه و عرفان مصطلح به طور آزاد مانند فقه و تفسير و حديث و علوم ديگر در حوزه ها و خصوصا قرار دادن آن در برنامه دروس حوزوي و دانشگاهي بسيار خطرناک است و اجراي اين برنامه ها و تشويق و تأييد آنان قابل توجيه نيست و اگر کسي در اين حوزه ها گمراه شود، علاوه بر اينکه خودش مسئول است، مدرس و استاد نيز مسئول خواهد بود.(4)

ص: 266


1- ديوان اشعار، ص 212.
2- ديوان اشعار، ص 194.
3- ديوان اشعار، ص 202.
4- نشريه مذهبي نور، چاپ مشهد مقدس، شماره 2 با موضوع فلسفه.

خوانندگان محترم ملاحظه فرمودند که استوانه هاي عالمان تاريخ تشيع، همگي با جريان فلسفي مخالف بودند که البته براي اختصار نام برخي از آن بزرگان آورده شد و إلاّ اين عالمان صدها نفرند. اکنون سؤالي داريم:

آيا مي شود همه اين عالمان وارسته _ که در زمان خود يگانه دهر بودند _ را به قشري بودن و عدم فهم متهم نمود؟!!

اما متأسفانه فلاسفه و عرفا و طرفدارانشان باز حرف هاي خودشان را تکرار مي کنند و آن را حق مي دانند و نهايتا دو چيز را مطرح مي کنند:

1. آن عالمان، هرچند انسان هايي وارسته و باتقوا بوده اند، اما آن بزرگواران چون تخصص در فلسفه نداشتند و مطالب فيلسوفان را نفهميده بودند اينگونه در قضاوتشان به خطا رفته اند! آنان چون اهل فن نبودند، شايسته بود که درباره فلسفه قضاوتي نمي کردند!!

مي گوييم:

اين چه تقوا و وارستگي است که انساني که در علمي تخصص ندارد، نه تنها اظهار نظر کند، بلکه صاحبان آن علم را منحرف بداند؟!!

شما که آن علماء را افراد وارسته و باتقوا مي دانيد، پس بپذيريد آن بزرگواران، فلسفه را مي دانستند و با علم اظهار نظر مي نمودند و دليل اينکه آن علماي بزرگ وارسته، به فلسفه و عرفان صوفيانه نظري نداشتند، اين بود که فلسفه و تعاليم صوفيه را کاملاً در تقابل دين و آموزه هاي الهي مي ديدند.

ص: 267

اکنون ما سؤال مي کنيم:

چه کساني واقعا نمي فهميدند؟!! آيا آن علماي وارسته نمي فهميدند و يا فلاسفه و عرفا و پيروانشان؟!!

2. مي گويند: فلسفه يونان زماني که وارد حوزه اسلام شد، تصفيه و پاکيزه گشت و تغيير ماهيت نمود، بنابراين نبايد گفت: چون فلسفه از يونان وارد شده است، بد و انحرافي است!!

مي گوييم:

فلسفه يونان باستان زماني که وارد حوزه اسلام شد هيچ تغيير مهمي نکرد؛ بلکه تا حدودي ظاهر و صورت آن تغيير يافت و اصل و محتواي آن همانند سابق باقي ماند و فيلسوفان مسلمان، سازه هاي تفکر يونان باستان را گسترش دادند و اين مطلبي است که هر محققي به آن اعتراف مي کند.

ص: 268

فصل چهارم: آيا فيلسوفان يونان باستان موحد بودند؟!!

فلاسفه و طرفدارانشان براي موجه جلوه دادن تفکرات فلسفي _ که ريشه در آموزه هاي فلاسفه يونان باستان دارد _ بزرگان آنان _ مانند سقراط، افلاطون و ارسطو _ را موحد و خداپرست معرفي نمودند، بلکه برخي از آنان پا را فراتر نهادند و گفتند: بزرگان فلاسفه يونان، پيامبر خدا بودند!!

اکنون اين موضوع را مورد بررسي قرار مي دهيم:

پرفسور عبدالجواد فلاطوري _ از محققين و فلاسفه بزرگ و مدرس فلسفه در دانشگاه فرانسه _ مي گويد:

ارسطو در معابد يونانيان مي رفت و خدايان آنان را مي پرستيد و هرگاه مريض مي شد خروسي نذر بت خانه مي کرد.(1)

خدايي که داراي علم و حيات، ولي فاقد صفات مشخصي چون اراده و قدرت، رحمت و رأفت و … مي باشد. چنين

ص: 269


1- مصاحبه پرفسور فلاطوري با مجله دانشگاه انقلاب سال 1372 شماره 98 و 99.

خداي ارسطويي با خداي اسلامي تفاوتي بس عظيم دارد و از اين رو، تغيير خداي ارسطويي در فلسفه اسلامي به خداي اسلامي، يکي از بزرگ ترين حوادثي است که در تاريخ فلسفه رخ داده است.(1)

اين استاد برجسته فلسفه و تاريخ در ادامه مي گويد:

ارسطو با تمام آن بزرگي و کمال عقلش به عبادتگاه ها و بت خانه ها مي رفت و در مقابل همان بت ها احساسات ديني خويش را ابراز مي داشت. اين ارسطو را در حوزه اسلامي چنان معرفي کردند که در موردش گفته اند: «كَادَ أَنْ يَكُونَ نَبِيّا» اين حرف ها را در واقع حکيمان مسلمان ساخته اند براي اينکه آن اختلافاتي را که در آغاز نضج گرفتن فلسفه بين فقها و بين علماي صرف و نحو [با اهل فلسفه] پيدا شده بود، حل کنند.(2)

دکتر مهدي محقق _ از پژوهشگران عرصه فلسفه _ مي گويد:

فلاسفه براي حفظ انديشه و تفکر و به کار بردن خرد و عقل و محفوظ داشتن آن از تکفير و تفسيق يا به قول ساده تر، تطهير فلسفه کوشيدند که براي هر فيلسوفي يک منبع الهي را جستجو کنند و علم حکما را به علم انبياء متصل سازند، از اين جهت متوسل به برخي تبارنامه هاي علمي شدند.(3)

ص: 270


1- مصاحبه پرفسور فلاطوري با مجله دانشگاه انقلاب سال 1372 شماره 98 و 99.
2- مصاحبه پرفسور فلاطوري با مجله دانشگاه انقلاب سال 1372 شماره 98 و 99، به نقل از: مجله نور الصادق، شماره 18، ص 186.
3- روح فلسفه در قرون وسطي، ص 67.

دکتر محمدرضا فشاهي _ استاد فلسفه و جامعه شناس دانشگاه پاريس _ مي نويسد:

نه تنها عقل يوناني و وحي اسلامي وجه مشترکي نداشتند، بلکه اللّه نيز هيچ وجه مشترکي با معتقدات يونانيان و فيلسوفان يونان نداشت. دميورژ يا خداي افلاطون «صانع» است و «خالق» نيست، به عبارت ديگر دميورژ «مهندس» است و خداي ارسطو «محرک نامتحرک» هرچند ظاهرا اندک شباهتي به خداي قرآن دارد، اما مشکل اينجاست که در ماوراء الطبيعه ارسطو، نه يک محرک، بلکه 47 و گاه 55 محرک نامتحرک وجود دارد و اين امر هيچ شباهت واقعي با خداي واحد اسلام ندارد.(1)

استاد سيدقاسم علي احمدي _ از مؤلفين و اساتيد حوزه علميه قم _ مي نويسد:

ما با قرائن خارجيه اي که بيانگر اعتقاد و مشي ارسطو است ثابت مي نماييم که او عقيده موحدين را نداشته است. او قائل است که قوانين طبيعت حاکم بر همه چيز است لاغير. و اين عقيده مخالف با اعتقاد موحدين است.(2)

دکتر برنجکار _ از محققين و مؤلفين عرصه عقايد _ مي نويسد:

[در ديدگاه ارسطو] تنها فعل خدا تعلق در خود است. خدا نه

ص: 271


1- ارسطوي بغداد، کوششي در آسيب شناسي فلسفه ايراني، محمدرضا فشاهي، ص 27 به نقل از: فصلنامه نورُ الصّادِق،: شماره 18، ص 182.
2- نورُ الصّادِق، شماره 18، ص 187.

تنها در جهان کاري نمي کند، بلکه حتي نسبت به جهان، علم و آگاهي نيز ندارد. در مورد واحد يا کثير بودن خدا، تعابير ارسطو متعارض است. او ابتدا موحد بوده است و پس از آن در مورد توحيد و شرک دچار ترديد شده و در اواخر عمر، 55 و حداقل 47 خدا را اثبات مي کند، زيرا براساس ستاره شناسي زمان ارسطو، 55 يا 47 نوع فلک و حرکت وجود دارد و هر نوع حرکت به يک محرک نامتحرک منتهي مي شود.(1)

دکتر مهدي نصيري _ از محققين و مؤلفين عرصه عقايد _ مي نويسد:

تا آنجا که از متون تاريخي برمي آيد، هيچ سند قابل اعتنايي در باب متديّن بودن فلاسفه متقدم چون سقراط و ارسطو و افلاطون به يکي از اديان و شرايع الهي وجود ندارد و بلکه شواهدي برخلاف آن نقل شده است.(2)

دکتر محمود طاهري _ محقق و پژوهشگر _ مي نويسد:

بدون ترديد فلاسفه يونان هيچ گاه تلاشي براي تماس با پيامبران نداشته اند. ارسطو و ديگر فلاسفه يونان نيز در هيچ زماني خداي واحد مورد نظر پيامبران را نپرستيده اند. اين فلاسفه هرگز براي ترويج دين حضرت ابراهيم و ديگر پيامبران عَلَيهِمُ السَّلام کوششي نکرده اند و پيامبران الهي و جانشينان آنان نيز هيچ گاه با فلاسفه و افکار آنان ارتباط و يا همراهي نداشته اند.(3)

ص: 272


1- حکمت و انديشه ديني، ص 388.
2- فلسفه از منظر قرآن و عترت، ص 65.
3- فصلنامه نورُ الصّادِق، شماره 16، مقاله فلاسفه يونان هيچگاه موحد نبوده اند.

مرحوم شهيد مطهري مي نويسد:

ارسطو جز به عنوان محرک اول، از خدا تصوري ندارد.(1)

و مي نويسد:

ارسطو اگرچه از خدا سخن مي گويد، اما خداي ارسطو شباهت چنداني به خداي اديان الهي ندارد.(2)

امام خميني رحمه الله مي فرمايد:

آن اشخاصي که قبل از اسلام بودند _ مثل ارسطو و امثال او _ مع ذلک وقتي کتاب هاي آنها را ملاحظه مي کنيم بويي از آن چيزي که در قرآن است در آنها نيست.(3)

درباره سقراط نقل شده است که: چون به سقراط گفته شد، چرا به سوي موسي عَلَيهِ السَّلام هجرت نمي کني؟ پاسخ داد: ما خويشتن را تهذيب کرده ايم و ديگر به کسي که ما را تهذيب کند، نياز نداريم.(4)

سقراط در دادگاه خود چنين گفت:

اگر مرگ انتقال به جهان ديگر است و اگر اين سخن راست است که همه گذشتگان در آنجا گرد آمده اند، پس چه نعمتي بالاتر از اينکه آدمي از اين مدعيان که عنوان قاضي بر خود

ص: 273


1- مقالات فلسفي، ص 192.
2- مقالات فلسفي، ص 192.
3- صحيفه امام، ج 18، ص 261.
4- بحارالانوار، ج 57، ص 198 به نقل از: فخرالدين رازي، تفسير جامع الجومع طبرسي در ذيل آيه 83 غافر.

نهاده اند رهايي يابد و در آن جهان با داوراني دادگر [خدايان متعدد که داور و دادگرند] مانند ميتوس و رادامانثوس و آياکوس و تريپتولموس و نيمه خدايان ديگر چنان که شنيده ايم داوران آن جهان اند، رو به رو شود و [يا] با اورفئوس و موسايوس و هسيودوس و هومر همنشين گردد.(1)

يکي از آراء منسوب به افلاطون، اشتراک جنسي است. بدين معنا که هر زني ويژه يک مرد نبوده، بلکه زنان مشترک بين مردان بوده و فرزندان نيز جداي از والدين نگهداري شوند. به بخشي از عقايد افلاطون درباره ساخت مدينه فاضله _ که برتراند راسل فيلسوف زنديق انگليسي مدافع آن شد _ توجه فرماييد:

افلاطون مي گويد که دوستان بايد همه چيزشان اشتراکي باشد، از جمله زن و فرزندانشان. شخص قانونگذار پس از آنکه سرپرستان [جامعه] را از زن و مرد برگزيد، آنگاه مقرر خواهد داشت که خانه و خوراک آنها مشترک باشد. امر ازدواج به شکلي که ما مي شناسيم، تغيير اساسي خواهد کرد. (اين زنان بدون استثناء، همسران اين مردان خواهند بود و هيچ کس همسري خاص خود نخواهد داشت) …

همه کودکان پس از تولد از والدينشان گرفته خواهند شد و دقت تمام به کار خواهد رفت تا والدين فرزندان را نشناسند و نيز کودکان والدين خود را به جا نياورند. کودکان ناقص الخلقه و آنهايي که والدينشان پست باشند، [موقعيت

ص: 274


1- رساله آپولوژي افلاطون، ج 1، ص 44، ترجمه لطفي کاوياني، انتشارات خوارزمي، سال 80.

اجتماعي نداشته باشند] در جاي سري نامعلومي که بايد باشند، گذاشته خواهند شد … سن مادران بايد ميان بيست تا چهل و سن پدران ميان بيست و پنج تا پنجاه و پنج باشد، خارج از اين حدود، ارتباط آزاد است، ولي سقط جنين يا کشتن نوزاد [براي اين گروه] اجباري خواهد بود … چون هيچ کس والدين خود را نمي شناسد، پس بر هر فردي واجب است که مرداني را که از حيث سال مي توانند پدر او باشند، پدر بنامد. در مورد مادر و خواهر و برادر نيز قضيه بر همين قرار خواهد بود.(1)

اما سخنان برخي از دانشمندان غربي را در اين زمينه بشنويد:

ژيلسون مي گويد:

در هيچ يک از دستگاه هاي يوناني نمي بينيم که وجود واحدي را به نام خدا ناميده و هيأت کل آدم را تابع چنين خدايي شمرده باشند. پس بسيار کم مي توان احتمال داد که صاحب نظران يونان به راستي موفق به معرفت مبدأ واحد شده باشند.(2)

و نيز مي گويد:

در نظر افلاطون، الوهيت به طبقه اي شامل اشياء متعدد تعلق

ص: 275


1- تاريخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمه نجف دريابندري، ص 177 _ 179، تاريخ فلسفه فردريک کاپلستون، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوي، ج 1، ص 264، تاريخ فلسفه در اسلام، م شريف، ج 1، ص 137.
2- روح فلسفه در قرون وسطي، ص 67.

داشت و شايد بتوان گفت که به قول او هر شيئي چون به حد دقيق و صحيح خود مي رسيد، خدا مي بود.(1)

و نيز مي گويد:

هرگز نمي توان کاري کرد که علم الهي ارسطويي که مبني بر علم طبيعي بود، از کثرت موجوداتي که الوهيت دارند فارغ انگاشته شود. در نظر ارسطو وجوب [واجب الوجود] امري بود که مي توانست ما به الاشتراک باشد [يعني الوهيت، بين 47 تا 55 محرک لا يتحرک مشترک باشد] . حال آنکه اديان توحيدي واجب الوجود را پيوسته وحيد و فريد مي دانستند.(2)

يکي ديگر از متفکران غربي به نام «تئودور گمپرتس» مي نويسد:

در نظام الهيات ارسطويي گاهي طبيعت جاي خدا را مي گيرد، چنان که عبارت «طبيعت هيچ کار بيهوده اي نمي کند» مبين همين معناست، و گاهي ارسطو آن دو را [خدا و طبيعت] همچون دو عامل که حقوق برابر دارند در جنب يکديگر قرار مي دهد و مي گويد: خدا و طبيعت هيچ کار بيهوده اي نمي کنند، اين سخن ارسطو حاکي از برابري خدا و طبيعت نزد اوست.(3)

و نيز مي گويد:

ارسطو قائل است که افلاک تکان لازم براي حرکت خاص خود را از ذواتي خاص که مي توانيم آنها را خدايان فرودست

ص: 276


1- روح فلسفه در قرون وسطي، ص 68.
2- روح فلسفه در قرون وسطي، ص 75 و 76.
3- متفکران يوناني، ترجمه محمدحسن لطفي، ج 3، ص 1437، انتشارات خوارزمي، 1375.

بناميم، يا دمون ها، يا نفوس افلاک، اخذ مي کنند. اين اعتقاد او به خدايان فرودست با اعتقاد او به وجود خداي واحد معارض است و معتقدات بت پرستان را به ياد مي آورد.(1)

ارسطو مي گويد:

چيزي بايد باشد که علت متحرک باشد، بي آنکه خود حرکت کند؛ يعني چيزي که سرمدي و جوهر فعليت است و به دلايلي که ذکر کرديم اين جوهر ممکن نيست داراي مقدار متناهي باشد، ولي مقدارش نامتناهي نيز نتواند بود؛ زيرا نامتناهي مطلقا وجود ندارد.(2)

با اين همه تفاصيل از محققين و دانشمندان اسلامي و غربي، اکنون سخنان برخي از پيروان فلسفه يونان را درباره ارسطو و افلاطون بشنويد:

ملاصدرا مي گويد:

احتمال خطا در اظهارات فيلسوفان يونان نمي رود.(3)

اقوال فحول فلسفه [ارسطو و …] مبتني است بر رصدهاي عقلي پياپي، که احتمال خطا در آنها نمي رود.(4)

و مي نويسد:

بيشتر سخنان اين فيلسوف اعظم [ارسطو] دلالت دارد بر قوت کشف او و نور باطن او و قرب و منزلت او نزد خداوند

ص: 277


1- متفکران يوناني، ترجمه محمدحسن لطفي، ج 3، ص 1437، انتشارات خوارزمي، 1375.
2- متافيزيک ارسطو، کتاب لامبدأ، ص 471 به بعد ترجمه محمدحسن لطفي.
3- اَسفارِ اَربَعَه، ج 1، ص 307.
4- اَسفارِ اَربَعَه، ج 1، ص 307.

و شايد اشتغال او به امور دنيا [در خدمت اسکندر مقدوني] و تدبير خلق، بعد از آن بود که نفس او کامل، ذات او به مرتبه تمام و کمال رسيده است و به مقامي که «لَمْ يشغله شَأنٌ عَنْ شَأْنٍ» او را هيچ کاري از کار ديگر باز نمي داشته است.(1)

استاد حسن زاده آملي مي گويد:

چه بسيار نوشته هايي را مي بينم که دهان به ژاژخايي باز مي کنند و زبان به بيهوده گويي دراز و به ساحت بزرگان علمي [چون ارسطو و …] اسائه ادب و جسارت روا مي دارند. اين گستاخان در نزد اهل خرد، خردسالاني اند که از خامي و کج انديشي خود سخن مي گويند.(2)

مي گوييم:

اگر محققي، با دلايل علمي و شواهد تاريخي اثبات کند که ارسطو و افلاطون و … موحد نبوده اند، بايد گفت که آنان ژاژخاه و خردسال و خام و کج انديشند؟!

آيا اگر کسي ابن عربي و شبستري و امثال اينان که مي گويند: «بت پرستي خداپرستي است» را زير سؤال ببرد، ژاژخاه است؟!

يکي از اساتيد حوزه مي گويد:

تاريخ مدرن خاورميانه نشان مي دهد ارسطو و سقراط و … همه از شاگردان حضرت ابراهيم عَلَيهِ السَّلام بودند، چون تا آن زمان خاورميانه يا

ص: 278


1- اَسفارِ اَربَعَه، ج 9، ص 109.
2- قرآن، عرفان و برهان از هم جدايي ندارند، ص 19 و 20.

ملحد بود يا مشرک. وجود آن حضرت برهان را اقامه کرد و دنيا فهميد چه خبر است؛ بنابراين فکر ابراهيمي تمام خاورميانه و يونان را فراگرفت و ارسطو و سقراط ها تربيت شدند.(1)

وي همچنين مي نويسد:

تلقي و دريافتي که حکماي اسلامي از اين راه نسبت به افلاطون به دست آورده اند اين است که او حکيمي موحد است که در روزگار گسترش کثرت هاي اساطيري و ديدگاه هاي مشرکانه، بر گذر از ظواهر طبيعي و مادي، و وصول به حقايق و صور ازلي همت ورزيده، و علاوه بر طريق تصفيه و شهود قلبي، با استعانت از برهان و استدلال مفهومي، به حراست از مرزهاي توحيد که حاصل تعاليم انبياء سلف بوده پرداخته است.(2)

ايشان فلسفه _ که ريشه در عقايد يونانيان دارد _ را حامي دين مي داند و مي گويد:

فلسفه يک جهان بيني آزاد و در بدو پيدايش سکولار است. نه الهي است و نه الحادي. فلسفه، الهي کردن، ديني کردن و اسلامي کردن همه علوم را بر عهده دارد … ما بايد علم را اسلامي و به دنبال آن دانشمندان را مسلمان کنيم و وقتي آنها مسلمان شدند مردم جامعه هم مسلمان مي شوند.(3)

ص: 279


1- به نقل از: روزنامه شرق، 17 مهرماه 89. به نقل از استاد جوادي آملي.
2- رحيق مختوم، استاد جوادي آملي، ج 2، ص 269.
3- سخنراني استاد جوادي آملي در همايش «دين و فلسفه» که در تاريخ 15 / 7 / 1389 انجام گرفته است به نقل از: مجله سمارت شماره 3، و فصلنامه نورُ الصّادِق، شماره 18، ص 84 به بعد.

مي گوييم:

چگونه دانشي که سکولار و بدون تعهد ديني است، مي تواند حامي دين و مرزهاي توحيد باشد؟!

آيا تعاليم قرآن کريم و معارف خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام توانايي مسلمان کردن دانشمندان را ندارد که ما متوسل به فلسفه مشرکان شويم؟!

واقعيت اين است که هيچ گاه مردم و اهل علم با آراء فلاسفه، ديندار نشدند، بلکه اين تعاليم اديان الهي بود که همه را به سوي خدا و دين جذب مي نمود.

مرحوم استاد علي صفائي حائري(1) در نقد اين گونه تفکرات مي گويد:

من مي ديدم آنها که مدعي هستند بايد اسلام را از سرچشمه اصلي اش گرفت، اين اسلام را از راه اصلي اش، از راه خودش به مقصد نمي رسانند و هنگام بيان کردن اين اسلام از طرح هاي غير اسلامي مدد مي گيرند و بر قدرت خارجي تکيه مي کنند و فقط به کمک شعار مي خواهند اسلام را قالب بزنند و پياده نمايند؛ در حالي که اسلام جز با پاي خودش به مقصد نخواهد رسيد [نه با تفکرات يوناني و عرفان التقاطي] و نه تنها هدف، بلکه راه هم بايد راه خودش باشد.(2)

ص: 280


1- مرحوم آيت اللّه حاج شيخ علي صفايي متولد 1330 و متوفي به سال 1378 و از محققين و پژوهشگران بزرگ است. از اين استاد قريب به شصت اثر مطبوع در مباحث مختلف و متنوع اسلامي با بياني شيوا و جذاب موجود است.
2- مجموعه آثار، انديشه من، ص 10.

من حرکتم به سوي دين به اندازه درکم از ضرورت و اضطرارم در رابطه با دين است، هنگامي که فهميدم امکانات من نارساست، چه امکانات حسي ام، چه امکانات غريزي ام و چه امکانات برهاني، فلسفي، عقلي ام و چه امکان قلبي و شهودي، عرفاني ام، هنگامي که اين مجموعه امکانات براي مجموعه روابط من و نيازهاي من ناتوان است، اينجاست که من به وحي روي مي آورم.(1)

اين استاد ارجمند در رابطه با تبعيت از معصومين عَلَيهِمُ السَّلام _ که معارف و توحيد ناب در بيت ايشان عَلَيهِمُ السَّلام است _ مي فرمايد:

ولايت و توحيد اين چنين در هم گره مي خورند و از يکديگر جدا نمي شوند. و اينجاست که ولايت کارساز و کارگشاست و اگر آن را کنار بگذاري [و معارف و توحيد را از ديگران بگيري]

چيزي از دين باقي نمي ماند. و در اين مرحله از ولايت است که تو استناد به ولي [معصومين عليهم السلام] را در هر کاري مي خواهي، که مي فرمايند: آنچه از اين بيت [مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام] بيرون نيايد باطل است و بدون استناد به اين بيت نمي خرند. در اين هنگام تو در هر زماني، چه غيبت و چه حضور و در هر کاري و اينکه چه بپوشي و چه بخوري و چگونه بنشيني، چگونه غضب کني و چگونه ارتباط برقرار کني، بايد از اوامر ولي الهام گرفته باشي و به او مستند باشي.(2)

ص: 281


1- مجموعه آثار، تو مي آيي، عصر انتظار، ص 58.
2- مجموعه آثار، روزهاي فاطمه عليهاالسلام، ص 31.

استاد صفائي معتقد است آنگاه که معرفت ديني و خودباوري اسلامي در وجود کسي تقويت يافت، هرگز به دنبال مکاتب انحرافي فلاسفه و عرفا نمي رود:

[با تکيه بر وحي و معارف اهل بيت عليهم السلام] حدود فلسفه اسلامي مشخص مي شود، و جريان فکري اسلامي از جريان فکري مسلمين تفکيک مي شود، که روش هاي برخاسته از حکمت اشراق و مشاء و يا خرابات و خانقاه و يا ترکيبي از اينها، آثار و لوازم ديگري دارند. اين روش و اين جريان فکري اسلامي بود که در کوير عربستان در ذهن بدوي ترين آدم ها روييد و آنها را روياند. بدون احتياج به مقدماتي و اصطلاحاتي، در سطح اميّين، نه با روشنفکرها کارش را آغاز کرد و توده هاي مردم را به جرم اينکه فرهنگشان پايين است، کنار نگذاشت؛ که رسول با زبان قومش حرف مي زد.(1) و اين لسان قوم زبان عربي نيست، که قوم رسول فقط اعراب نبودند و رسول فقط با آنها حرف نزد که با ما هم حرف زد و ما را هم هدايت کرد. زبان رسول زباني بود که از ادراکات حضوري و از قدر انسان توشه مي گرفت و انسان را راه مي برد.(2)

ص: 282


1- اما زبان ديگري که فقط در نزديک عده مي تواند مطرح شود و خدايي را براي جلوگيري از تسلسل مي سازد و تا آنجا پيش مي رود که رستاخيز و معاد انسان را هم در ذهن و خيال او مطرح مي کند، زبان اسلام نيست و زباني که مي خواهد با شهود گنگ و خيالي اش وحدتي را براي انسان بسازد که نه واقعي است و نه زاينده در متن حوادث و زندگي واقعي انسان، اين زبان رسول نيست. آن زبان که سر آخر هم دين را آنقدر گشاد مي کند که با هر چيزي مي تواند بسازد و صلح کند و آن مي شود که دين را به ابزاري کارآمد براي استعمار تبديل مي کند و مذهب را صندوق نسوز استعمار مي سازد، اينها زبان دين و وحي و مذهب اصيل نيستند. (مجله سمات، شماره 3، ص 46).
2- مجموعه آثار، يادنامه، ص 41.

آري، اسلام را بايد با خود اسلام شناخت، نه با مکاتب و فرهنگ هايي که از شرق و غرب، توسط دشمنان وارد فرهنگ اسلام شده است.

مستر همفر _ جاسوس انگليسي در کشورهاي اسلامي که در ايجاد فرقه وهابيت نقش مهمي ايفا کرده است _ مي گويد:

مسلمانان را مي توان در يک حالت ناآگاهي نگاه داشت، براي اين کار بايد: از بهشت بسيار گفت، آنان را نسبت به زندگي دنيا بي مسئوليت نشان دهيم و حلقه هاي صوفيه را گسترش داد، و کتاب هايي را که به زهد فرا مي خواند (و در آنها روح کناره گيري از اجتماع را زنده مي کند) ترويج نمود، همچون کتاب احياءالعلوم غزالي، مثنوي مولوي و کتاب هاي ابن عربي، بايد مسلمانان را در حالت عقب افتادگي فرهنگي و اقتصادي نگاه داشت.(1)

علماي وارسته مکتب نوراني خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام همواره در طول تاريخ با قلم و بياناتشان در برابر فلسفه التقاطي و عرفان انحرافي ايستادند، هرچند برخي اين بزرگواران را به نفهمي و قشري گري متهم مي نمودند.

آيا آن کساني که بت پرستي و گوساله پرستي را خداپرستي معرفي نمودند، آنان اهل عقل و شعورند و علماي وارسته مکتب قشري؟!(2)

آيا آن کساني که حکام جور را به رسميت شناختند و اولوالامر

ص: 283


1- خاطرات مستر همفر، ترجمه علي کاظمي، کانون نشر انديشه هاي اسلامي، قم، ص 102.
2- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ هارونيِّه؛ گلشن راز شبستري.

را هر حاکمي که بر جامعه مسلط شود معرفي نمودند، آنان اهل معرفت اند و علماي وارسته مبارز تشيع عامي؟!(1)

آيا آن کس که شاهد بازي را يکي از راه هاي بسيار خوب رسيدن به خدا معرفي مي کند(2) و زنان را حيواناتي مي داند که براي بهره مندي مردان خلق شده اند،(3) اهل معرفت است و مخالفان وي سطحي نگر و نفهم؟!

آيا آن کس که برخي از پيامبران صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم را به نقص معرفت متهم مي کند،(4) و خونريز و جنايتکاري چون متوکل عباسي را از اولياء خدا مي داند(5) عارف است و علماي مخالف وي قشري؟!

آيا آن کس که با اين سخنش «مردم در آخرالزمان با رشد عقولشان از حجت هاي ظاهر [پيامبران و امامان] بي نياز مي شوند».(6) و ناکارآمدي

ص: 284


1- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 1، ص 264.
2- اَسفارِ اَربَعَه، ج 7، ص 171.
3- اَسفارِ اَربَعَه، ج 7، ص 136.
4- فُصوصُ الحِکَم، فَصِّ هارونيِّه.
5- فُتوحاتِ مَکيِّه، ج 2، ص 6.
6- شرح اصول کافي، ص 567. ملاصدرا در شرح حديث بيست و يکم اصول کافي اين سخن را ابراز داشته است، دکتر ديناني در اين باره مي گويد: همانگونه که ذکر شد، صَدرُ المُتِأَلِّهين با استناد به روايات صادره از ائمه معصومين عَلَيهِمُ السَّلام به اين نتيجه رسيده است که عقل حجت باطني خداوند است و پيغمبران حجت هاي ظاهري حق اند که اطاعت از آنها براي مردم لازم و ضروري است. اين فيلسوف از سوي ديگر به روشني مي داند که رشته نبوت و پيغمبري پس از وفات حضرت محمّد صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم براي هميشه قطع شده و ديگر هرگز پيغمبري مبعوث نخواهد شد. به اين ترتيب با رحلت پيغمبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم حجت ظاهري ديگر وجود نخواهد داشت و مردم نيز نيازمند حجت ظاهر نخواهند بود آنچه براي خلق هميشه باقي است و راه سعادت را به آنان مي نماياند، حجت باطن است. به نظر ملاصدرا، در آخرالزمان مردم به معلم و راهنماي بيروني نيازمند نيستند؛ بلکه به جاي معلم بيروني از معلم دروني و راهنماي باطني استفاده کرده و در پرتو هدايت او حرکت خود را به سوي مقصد ادامه مي دهند. (ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام، ج 2، ص 343). مي گوييم: 1. پيامبران تعاليم الهي را براي تمام افراد بشر و در تمام زمان ها آورده اند؛ بنابراين انسان هيچ گاه بي نياز از تعاليم انبياء نمي شود. 2. عقل هرچند رشد يابد، باز انسان بي نياز از حجت هاي ظاهري _ يعني پيامبران و امامان _ نمي شود؛ زيرا عقل انسان محدود است و بسياري از معارف را بايد از وحي بگيرد. 3. پيامبران و امامان عَلَيهِمُ السَّلام که عقل آنان از همه کامل تر بود، هرگز خود را بي نياز از دين خدا نمي ديدند؛ مگر اينکه گفته شود: عقل بشر در آخرالزمان، از امامان و پيامبران عَلَيهِمُ السَّلام بالاتر خواهد بود!! (که البته هيچ مسلماني اين را نمي گويد). 4. سخن ملاصدرا نه تنها عدم کارآمدي دين را در آخرالزمان مي رساند، بلکه منجر به انکار هدايت امام معصوم عَلَيهِ السَّلام در آخرالزمان نيز مي شود؛ زيرا وجود امام معصوم عَلَيهِ السَّلام در بين بشر براي هدايت مردم است، و اين در حالي است که ملاصدرا مردم آخرالزمان را بي نياز از حجت ظاهر مي داند!! آري، اين است نتيجه تفکرات پوسيده يونان باستان که منجر به انکار دين مي گردد.

دين را در آخرالزمان مطرح مي کند، عقل و خرد دارد و مخالفان وي بي خردند؟!

پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم تنها، خاندان عصمت و طهارتش عَلَيهِمُ السَّلام را کشتي نجات امت معرفي فرمود، و تنها آن بزرگواران الهي را در کنار قرآن قرار داد، و طريق صوفيه و هستي شناسي فلاسفه، غير از آموزه هاي قرآن و اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام است.

ص: 285

اکنون خوانندگان محترم خود قضاوت کنند که چه کساني نمي فهمند؟!!

اين مجموعه مختصر به پايان رسيد، هرچند حکايت همچنان باقي است و آنچه در باب انحرافات عرفا و صوفيه و مدافعانشان مطرح شد مشتي از خروارها بود.

و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

شيراز، سومين حرم اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام در ايران

7/7/93

ص: 286

معرفي نويسنده و برخي از آثار وي

حجت الاسلام سيد محسن طيب نيا از طلاّب جوان و محقق پر کار شيرازي است که تاکنون قريب به بيست اثر تأليف نموده است. عمده تأليفات وي در معرفي خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام و دفاع از معارف آن بزرگواران الهي و مقابله علمي با انحرافات عقيدتي است. طيب نيا که صاحب قلمي زيبا و شيوايي مي باشد معتقد است که تمام توحيد و حقايق و عرفان، منحصر در خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام است و هر طريق و عقيده و عرفاني که از بيوت اين رهبران الهي خارج نشده باشد چيزي جز انحراف و انحطاط نمي باشد؛ لذا نامبرده به جِد منتقد تفکّرات و معارفي است که ريشه در تعاليم بيگانگان دارد و فقط لعاب عقلانيت و عرفان روي آن کشيده شده است؛ همچنين طيب نيا معتقد است که عنصر عقلانيت از مهمترين ارکان تشيع مي باشد که با تضعيف و تعطيلي آن دين دچار تحريف مي گردد؛ نيز معتقد است که آن گروه که مي خواهند تشيع را با عرفان مصطلح و تفکّرات يوناني به عالَم معرفي کنند، در حقيقت _ خواسته يا ناخواسته _ در صدد تحريف تشيع مي باشند، وي معتقد است که تشيع را بايد با معارف اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام به عالَم معرفي نمود و اينجاست که غير مسلمين با شوق به تشيع گرايش مي يابند.

برخي از آثار نامبرده که تاکنون به چاپ رسيده است:

1. سيماي جهان تاب (حکمت نامه اميرالمؤمنين عَلَيهِ السَّلام) مجموعه اي جامع برگرفته از 400 منبع از شيعه و اهل تسنن، در معرفي وجود مقدس امام علي عَلَيهِ السَّلام با شيوه اي بديع و جذاب در 720 صفحه.

2. سيماي جهان افروز (حماسه نامه حضرت سيدالشهداء عَلَيهِ السَّلام) مجموعه اي جذاب و حماسي و پر احساس در معرفي حضرت امام حسين عَلَيهِ السَّلام و قيام عاشورا از نگاه معرفتي.

3. ابن عربي از نگاهي ديگر، مجموعه اي مفصّل در نقد عرفان و عقايد ابن عربي که چاپ اول آن توسط بسياري از فقهاء و مجتهدين والامقام عالَم تشيع و اهل علم مورد تأييد و تقريظ قرار گرفته است.

4. ستارگان هدايت (در مناقب خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام) برگرفته از منابع تشيع و تسنن.

ص: 287

5. حديث کوي دوست (شوق وصال يار) مجموعه اي منظوم در قالب غزل، مثنوي، دو بيتي و رباعي که در سال 84 به چاپ رسيد. دفتر دوم شعر طيب نيا به خاطر روي گرداني وي از مباحث عرفاني و اقبال نمودن به توحيد و معارف اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام به چاپ نرسيد؛ برخي از اشعار وي در اين کتاب:

بيفشان زلف و شوري در جهان زن

نمک بر روي اين زخم نهان زن

نگارا! پرده از رخسار برگير

بهارم باش و آتش بر خزان زن

* * *

به بوي گيسوانت مست مستم

به شوق روي تو من زنده هستم

مدارا کن به من اي نازنين يار

بده جام وصالت را به دستم

برخي از آثار طيب نيا که هنوز به چاپ نرسيده است:

1. تصوف، شاخص ها، نقدها

2. طريقت تهي از حقيقت (در نقد فرقه هاي صوفيه)

3. يک سير در دو وادي (در بيان و نقد برخي از آراء فلاسفه و عرفا)

4. نقد برخي از آموزه هاي فلسفي

5. جاذبه خورشيد (سيري در آموزه هاي قرآن کريم)

6. نداي جاويد (در شرح خطبه پيامبر صَلَّي اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ در روز غدير)

7. توحيد از منظر عرفان و تصوف و خاندان عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام

8. عقلانيت و توحيد در نَهجِ البَلاغِه

آثار در دست تأليف:

1. روح مطهّر، مجموعه اي جامع در بيان معارف اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيهِمُ السَّلام و نقد تفکرات التقاطي.

2.تنزيه ساحت وحي، (در نقد آراء و تفکرات دکتر عبدالکريم سروش) در اين مجموعه، طيب نيا با دلايل متعدد عقلي و قرآني ثابت نموده که آراء و عقايد دکتر سروش درباره وحي و نبوت، چيزي جز توهّمات ذهن وي نيست و از آشيانه عنکبوت نيز سست تر است.

ص: 288

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109