سرشناسه : عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین بن محمدهادی، قرن12ق.
عنوان و نام پدیدآور : مخزن الادویه فارسی( منتخب - فهرستی )[چاپ سنگی]/ سید محمد حسین العلوی شیرازی ابن سید محمد هادی العقیلی العلوی
وضعیت نشر : کانپور: بهگوان دیال،1913م = 1332ق.( کانپور: مطبع منشی نول کشور)
مشخصات ظاهری : 766ص.؛مجدول؛قطع: 25×33 س م
یادداشت : زبان : فارسی
آغاز، انجام، انجامه : آغاز:بسمله ... الحمدلله الذی اظهر آثار قدرته بایجاد الموجودات بلا مواد و ابرز اطوار بدایع صنایعه باحداث الکائنات ... اما بعد بغرض خوان الصفا و ذحلان ... این ذره بیمقدار الراجی ... ابن سید محمد هادی العقیلی العلوی محمد حسین غفرالله...
انجام:... و باینجا ختم نموده ادویه مفرده را بعون الله تعالی توفیقه و الحمد لله اولاً آخراً و ظاهراً و باطناًو صلی الله علی رسوله محمد و آله و اصحابه الطیبین الطاهرین و سلم تسلیماً کثیراً تمت فقط.
یادداشت استنساخ : تاریخ کتابت: 1913م = 1332ق.
مشخصات ظاهری اثر : نوع و درجه خط:نستعلیق
نوع و تز ئینات جلد:جلد مقوایی، روکش گالینگور قرمز.
خصوصیات نسخه موجود : حواشی اوراق:کتاب تحفه المومنین در حاشیه این نسخه آمده است و تصحیحاتی با نشان «12 ص»در حاشیه آورده شده است.
توضیحات نسخه : نسخه بررسی شد.جلد از شیرازه جدا شده است.
کشف الآیات و کشف اللغات و نمایه د... : فهرست اسامی کتب مصنف تحفه المومنین در آخر نسخه آورده شده است.
نمایه ها، چکیده ها و منابع اثر : منابع دیده شده: ملی (3: 69) ، ف. آیه الله گلپایگانی (7-8 : 4232)، ملک (4 : 737) الذریعه (20 : 221)
معرفی چاپ سنگی : نویسنده که از طبیبان زمان بوده بر حسب امر میر محمد علی حسینی که مرشد و معلم او بوده، ابتداء کتابی در فنون پنجگانه طب به عربی تالیف می نماید پس از آن به امر میر محمد علی حسینی مطالب این قرابادین را به فارسی می نگارد و آن را از کتابهای طبی چند که نام همه آنها در مقدمه کتاب آمده و چند تذکره هندی و تجربیات میر محمد علی حسینی فراهم می آورد و سرانجام کتاب حاضر در دو مقاله بشرح زیر میشود: مقاله اول: در ادویه مفرده که تذکره می نامند و مقاله دوم در ادویه مرکبه است که قرابادین می خوانند که مقدمه آن مشتمل بر چهارده فصل است در بیان دوا و غذا و اعمار بعضی اغذیه و پاره ای اصطلاحات طبّیه. نویسنده می گوید در قرابادین سعی شده که اخذ مطالب آن سهل الوصول باشد و نیز نام ادویه بر حسب حروف تهجی باشد. مقدمه درباره فصول کتاب تا ص (35) آمده است، جدول منسوبات و تقسیمات کواکب و ارتباط آن با علم طب از ص ( 35-40) کتاب آمده و فرهنگ ادویه از ص ( 652- 767 ) با اسامی و لغات مختلف عربی، یونانی، سریانی، فارسی، ترکی و هندی به ترتیب حروف تهجی در بیست و هشت باب و هر باب در چند فصل آمده است.کتاب تحفه المومنین در حاشیه این نسخه به چاپ رسیده است.
صحافی شده در این مجلد : تحفه المومنین/ محمد مؤمن حسینی، کانپور: بهگوان دیال ،1913م= 1332ق.3252778
عنوانهای گونه گون دیگر : مخزن الادویه فارسی مع تحفه المومنین
قرابادین کبیر
موضوع : داروشناسی -- متون قدیمی تا قرن 14
گیاهان دارویی -- متون قدیمی تا قرن 14
پزشکی اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14
پزشکی سنتی -- متون قدیمی تا قرن 14
بیماری ها -- درمان
دسترسی و محل الکترونیکی : آدرس الکترونیکی منبع
شماره دستیابی : 6-23391
ص: 1
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه الذی اظهر آثار قدرته بایجاد الموجودات بلا مواد*و ابرز اطوار بدائع صنائعه باحداث الکائنات بلا استعداد*و خلق جواهر المجردات و المادیات المفردات الاصلیات و المرکبات الفرعیات*و قسمها بالاجناس و الانواع و الاشخاص الکلیات و الجزئیات*و خص کل واحد منها بمنافع و افعال*و البسها بصور و الوان و اوصاف و اشکال*لانتفاع العباد*و عماره البلاد* و الصلوه و السلام علی حبیب القلوب الذاکره الخاشعه*و طبیب النفوس الساهیه اللاهیه*الباعث لایجاد البریه*و منجی الخلیقه من ورطه الغوایه*و هادی الضلاله بالدعوه الی طریق الرشاد و الهدایه*الی لقاء رب العباد*فی یوم التناد* سید العرب و العجم*المبعوث طی کافه الامم*محمد المصطفی الذی اصطفاه اللّه علی الانبیاء بالرساله العظمی*و الشفاعه الکبری* و طی ولیه و ابن عمه و خلیفته من بعده و اولاده و ذریته الاحدی عشر الذین نزل فی شانهم انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا *اما بعد* بعرض اخوان الصفا*و خلان الوفا*می رساند این ذرۀ بیمقدار*الراجی الی رحمه ربه الغفار*ابن سید السند محمد هادی العقیلی العلوی محمد حسین غفر اللّه ذنوبهما و ستر عیوبهما که چون اکثر آبا و اجداد و اقربای این عاصی هیچمدان طبیب و مزاول علم و عمل بودند و این جاهل نیز از عنفوان شباب بخدمت والد ماجد قدس سره و جناب مستغنی الالقاب پیر و مرشد حقیقی سمی حبیب اللّه و ولیه المنتسب الیهما بالنسبه الحسینیه اعنی میر محمد علی الحسینی مد ظله العالی حاضر می بود و گاه گاهی بخاطر فاتر خطور می نمود که اگر در فنون خمسۀ طب کتابی جمع و تالیف می شد که جامع جمیع مسائل و مطالب و حاوی اقوال ما تقدم و ما تأخر و کتب متداوله می بود هر آینه بر طلاب این فن و مزاولین علم و عمل کار آسان می کردید و از تعب و رنج جمع و حمل کتب متعدده آرام می یافتند لیکن بسبب بی بضاعتی و فرومایکی علم و عمل و عدم حصول تجربه و غیرها از موانع در معرض تعویق می افتاد تا آنکه در سنه یکهزار و یک صد و هشتاد و سه هجری علی مهاجرها و آله الف الف التحیه و السلام اتفاق شروع بجمع و تالیف کتابی در امراض مختصه از سر تا قدم افتاد و از ان قدری تا آخر امراض الراس بزبان عربی نوشته شد و بسبب عروض بعض عوارض و موانع از آن باز ماند و در سنه یکهزار و یک صد و هشتاد و پنج بحکم واجب الاذعان آن جناب ادام اللّه افاداته و افاضاته متوجه جمع و تالیف قرابادینی کردید بزبان فارسی بدین نسق که بعض ادویه که اصل و عمود و جزو اعظم اند در اکثر تراکیب اولا بقید اسامی و بیان طبیعت و افعال و منافع و خواص و مقدار شربات و مضار و اصلاح و دفع آن و بدل و غیرها آنچه متعلق بدانست ذکر نماید و در ذیل هریک آن تراکیب موسومه بدان را و در بین جابجا مرکباتی که هریک باسمی خاص موسوم اند بدون قید اسم دوا برای آنکه جامع و تام باشد مجموع بترتیب حروف تهجی جهت سهولت ٢اخذ و تلقی در ضمن کتب و ابواب و فصول و بعد اتمام آن بحمد اللّه و حسن توفیقه باز حسب الامر آن جناب سامی مد ظله العالی متوجه جمع و تالیف کتابی در ادویۀ مفرده کردید ایضا بترتیب حروف تهجی از الف تا یاء در ضمن ابواب و فصول ملتقط از کتب معتبرۀ متداوله مانند قانون شیخ الرئیس و ادویۀ قلبیه او و جامع المالیقی مشهور بابن بیطار و تذکرۀ شیخ یوسف بغدادی موسوم بمالا یسع للطبیب جهله معروف بجامع بغدادی و تذکرۀ شیخ داؤد انطاکی موسوم بتذکرۀ اولی الالباب و ارشاد شیخ اسمعیل بن هیبه اللّه و ترجمۀ تذکره ابو ریحان بیرونی مشهور بسویدی و اختیارات بدیعی حاجی زین الدین عطار و تحفه المؤمنین حکیم میر محمد مؤمن تنکابنی و قدری از مفردات نواب حکیم معتمد الملوک سید علوی خان قدس سره و غیرها از کتب یونانیه و عربیه و فارسیه و از دستور الاطباء موسوم باختیارات قاسمی حکیم محمد قاسم ملقب بهندو شاه مشهور بفرشته و مجربات افضلی حکیم میر محمد افضل و چند کتاب دیگر از ادویۀ هندیه و حواشی که حکیم میر عبد الحمید بر تحفه نوشته در ادویۀ هندیه و آنچه از زبان معجز بیان جناب ارشاد مابی مد ظله السامی و از ثقه معتمد شنید و مؤلف خود دیده و ماهیت و خواص آن را دریافته و بتجربه رسانیده بدین نحو که اولا اسم دوا را بقید اعراب و بعضی لغات وارده در ان ذکر نماید پس ماهیت و طبیعت و افعال و منافع و خواص آن بالعموم و الاجمال پس بالخصوص و التفصیل و در اکثر مراعات بترتیب امراض مختصه از فرق تا قدم نموده پس غیر مختصه و خواص متعلقه بدان پس بیان مضار و اصلاح و دفع آن پس مقدار شربت و بدل آن را و نیز اشاره بمرکباتی که آن دوا اصل و عمود است در ان و در قرابادین مجمع الجوامع ذکر یافته و نیز ایمائی بادویۀ مجهوله الماهیه کرده شود و اصل و معتمد در هر دوا اقوال صاحبان کتابی را شناسد که آن دوا مخصوص ببلاد اوشان بوده یعنی در بلاد اوشان بهم رسیده و یا بنواح آن و اکثری را خود دیده و شناخته ماهیت و کیفیت و افعال و خواص آن را بتجربه رسانیده نوشته اند نه آنچه در بلدان دیگر و خود ندیده و بمحض تقلید و استماع بی تحقیق نوشته اند و برای آن کتاب مقدمه و خاتمه قرارداد و اسامی مختلفۀ ادویه را چنانچه صاحبان کتب مذکوره در بین جابجا ذکر نموده اند مذکور نکرد بلکه در آخر کتاب در خاتمه در ضمن ابواب و فصول آورد و نیز جهت اتمام آن و آنکه در احتیاج بادویۀ مرکبه رجوع بکتاب دیگر نماند برای آن قرابادینی بترتیب حروف تهجی ذکر نمود و کتاب را بر دو مقاله منقسم ساخت *مقاله اول* در ادویۀ مفرده که تذکره نامند *مقالۀ دوم*
ص: 2
در ادویۀ مرکبه که قرابادین خوانند مسمی بمخزن الادویه و تذکرۀ اولی النهی کردانید توقع از ناظران منصف آنکه هرجا سقم و خطائی مشاهده نمایند بعد تامل و تعمق بلیغ بقلم اصلاح مزین سازند و در مقام خرده گیری در نیایند و ناقص و ضائع نکزارند جزاهم اللّه عنی خیر الجزاء لا حول و لا قوه الا باللّه منه المبدأ و الیه المنتهی *مقدمه* در بیان اموری چند که اطلاع بر آنها پیش از شروع در مطلوب ضروریست در ضمن چهارده فصل *فصل اول* در بیان دوا و غذا و ذو الخاصیه و مرکب القوی و فادزهر و سم و دوای مسهل و ملین و اقسام هریک بالاجمال *فصل دوم* در بیان مرکب القوی و ذو الخاصیه و تاثیر هریک از انها از فادزهری و سمی *فصل سوم* در بیان مزاج و اقسام امزجه و معرفت درجات آنها *فصل چهارم* در بیان طرق معرفت امزجۀ ادویه و اغذیه بتجربه و قیاس *فصل پنجم* در بیان سبب اختلاف اقوال اطباء در ماهیت و خواص ادویه و اسامی کسانی که متوجه بتحقیق و جمع و تالیف ادویه شده اند بالاختصار *فصل ششم در بیان طریقۀ اخذ ادویه و حفظ و حضانت آنها *فصل هفتم*
در بیان اعمار بعض ادویۀ مفرده و زمان بقای قوت آنها *فصل هشتم* در بیان اداب طعام خوردن و آب
4نوشیدن و اطعمۀ که جمع آنها باهم مناسب نیست *فصل نهم* در دستورات احراق بعض ادویه و تحمیص و تشویه و تقلیه و تدبیر و غسل و آشامیدن چوب چینی و عشبه و شجره النبی و غیرها و اتخاذ و صنائع بعض ادویه و احکام هریک *فصل دهم* در بیان معرفت بعض افعال ادویۀ مفرده و خواص آنها *فصل یازدهم*
ص: 3
در بیان بعض اصطلاحات طبیه *فصل دوازدهم* در بیان بعض اوزان طبیه و هندیه و فارسیه *فصل سیزدهم* در بیان بعض امور متعلقه بنجوم *فصل چهاردهم* در بیان اسناد طب
از مقدمه کتاب خلاصه الحکمه ویرایش استاد عالیقدر، اسماعیل ناظم به سفارش موسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب مکمل و اسلامی
خاندان عقیلی، جزو سادات علوی موسوی شمرده می شوند. سیّد مظفرالدین خراسانی یکی از بزرگان این خاندان است و نیز میرزا محمد تقی موسوی _ که پدربزرگ عقیلی است _ از جمله افراد این خانواده شمرده می شوند. علاوه بر آن پسوند علوی که همراه نام بسیاری از افراد این خاندان است، سیادت وی را ثابت می کند. حکیم محمّد حسین عقیلی نیز با صراحت از سیادت خود یاد می کند.
آنچه در پی می آید، بررسی زندگانی افرادی از این خاندان است که فقط نامی از آن ها در تاریخ مانده و به دست ما رسیده و از جزئیات زندگی آن ها، اطلاع دقیقی نقل و گزارش نشده است.
اطلاعات به جا مانده از او بسیار اندک است. آنچه در باره وی می دانیم، همین است که او از جمله اطبّای خراسان بود که به شیراز رفت و در آنجا ساکن شد. از سال ولادت، تاریخ وفات و آثار به جای مانده از او اطلاعی در دست نیست و از فرزندان او، تنها نام میرزا مسیح در تاریخ ثبت شده است.
وی جدّ عقیلیِ مورد نظر ماست و با توجه به سلسله ای که عقیلی ذکر نموده، از اطبای زمان خویش شمرده می شود. تنها نام دو نفر از فرزندان او نقل شده است؛ یکی محمّد تقی موسوی و دیگری میر محمدهادی که همان میرهادی قلندر است. از سال تولد و وفات میرزا مسیح اطلاع دقیقی در دسترس نیست.
ص: 4
وی در شیراز زندگی می کرده و علاوه بر طبابت، از نظر جراحی، نویسندگی، خطاطی و شاعری نیز شهرت فراوان داشته است. به سبب آزاد اندیشی و درویش مسلکی از او به قلندر تعبیر می کردند. تخلص شعری وی شرر است و از معاصران میرطاهر وحید و نجیبای کاشی و شفیعای اثر بوده است. وفات وی را به سال 1107 ه_ . ق، پس از شصت سال زندگی در شیراز گزارش کرده اند. از وی دو پسر و یک دختر به جای مانده؛ نام فرزند بزرگش محمد هاشم بوده و پسر کوچک تر نیز گویا در شیراز روزگار را به سر برده است.
بعضی این پسر کوچکتر را عقیلی مورد نظر دانسته اند و کتابی با عنوان مجمع الجوامع را نیز به او نسبت داده اند. از این اثر گویا جز نام آن چیز دیگر بر جای نمانده است؛ باید توجه داشت که مجمع الجوامع تألیف عقیلی، ربطی به کتاب یاد شده ندارد. از احوالات دختر میرهادی نیز، با وجود آن که مادربزرگ عقیلی است، اطلاعی در دست نیست. از نوشته ها و یا آثاری که جایگاه علمی وی را بازگو نماید، متأسفانه جز یک اثر _ که بعداً به آن اشاره خواهیم نمود _ چیز دیگری باقی نمانده و تنها چند قطعه شعر از تذکره ها را به او نسبت داده اند؛ بیت زیر نمونه ای از این اشعار است:
شیشه ناموس جمعی را که دارم در بغل بایدم بود از ملامتهای ایشان سنگسار
این بیت، نشانگر وجود سبک هندی در اشعار اوست و به نظر می رسد که اشعار وی از روی تفنّن بوده است. در تاریخ زندگانی او، سفری به هند نیز گزارش شده است که البته با توجه به دیگر مستندات تاریخی درباره زندگی او این گزارش درست نمی نماید.
ص: 5
در اطلاعات به دست آمده از زندگی او، با شخصی به نام محمد حسین حکیم الممالک با تخلص شهرت روبه رو می شویم؛ وی از شاگردان میرهادی قلندر است. از زندگی و آثار او اطلاع دقیقی گزارش نشده و اثر بر جای مانده از حکیم محمدهادی، کتابی است تحت عنوان تذکره ابراهیم معری. این کتاب رساله مختصری درباره صداع و انواع آن و شیوه علاج آن توسط گیاهان و داروها با استفاده از تجارب حکیمان است که به فرموده حکیم محمدهادی به رشته تحریر درآمده است.
آنچه انتساب این اثر را به میرهادی قلندر تأیید می کند، تاریخی است که برای نگارش آن نقل شده و اگر این گزارش نبود و یا در صحت آن تردید داشتیم، انتساب این کتاب به حکیم میرهادی قلندر، امری مشکل بود و احتمال داشت که این کتاب از تألیفات حکیم محمد هادی، پدر عقیلی مورد نظر ما باشد.
این شخص بعد از عقیلی، مشهورترین فرد این خاندان شمرده می شود؛ وی فرزند حکیم میر محمدهادی قلندر است که در سال 1080 یا 1081 ه_ .ق در شیراز به دنیا آمد و نزد پدر و پدربزرگ خود تحصیل کرد. از اساتید دیگر او می توان به این افراد نیز اشاره کرد:
1. میرزا لطف الله شیرازی؛
2. آخوند مسیحای فسایی.
او چون محیط شیراز را مطابق با خواسته های خویش نیافت، در سال 1111 ه_ .ق (در عصر پادشاهی اورنگ زیب) به هند مهاجرت کرد. او هرچند به دربار اورنگ زیب راه یافت، اما هرگز جزو پزشکان دربار اورنگ زیب نشد؛ در عوض به خدمت محمّد اعظم، پسر او درآمد و حکیم محمد شفیع شوشتری دختر خود را به عقد او درآورد. پس از مرگ اورنگ زیب، محمّد هاشم در دربار باقی ماند و با وجود مشکلات متعددی که بر سر راهش قرار گرفت، توانست در خدمت افرادی باشد که پشت سرهم به مقام سلطنت می رسیدند. سرانجام در سال 1132 ه_ . ق شخصی به نام محمّد شاه به قدرت رسید و توانست کم و بیش سی سال در مقام سلطنت باقی بماند.
ص: 6
نفر قبل از محمّد شاه، به محمّد هاشم شیرازی لقب علوی خان داده بود و اتفاقاً محمد هاشم به این نام بیشتر مشهور است. به هر حال پادشاه جدید هم لقب معتمد الملک را به اسامی و القاب قبلی وی افزود و حقوق کلانی به میزان سه هزار روپیه در ماه برای وی مقرّر داشت. در این سال ها بود که گورکانیان هند در معرض تهدید بزرگی قرار گرفتند؛ نادرشاه افشار، پس از منقرض ساختن سلسله صفویه و بیرون راندن افغان ها و تسلط بر افغانستان در سال 1151 ه_ .ق، به سوی دهلی روانه شد. او دهلی را فتح کرد و سپس با تخت طاووس، جواهرات سلطنتی و علوی خان به ایران بازگشت.
نادرشاه به هنگام مراجعت از هند دیگر سلامت سابق خود را نداشت؛ می گویند او وقتی در دهلی اقامت داشت، از زخم معده رنج می برد و پاهایش نیز ورم کرده بود. او علوی خان را مأمور مداوای خود ساخت و علوی خان آن چنان کار خود را با موفقیت انجام داد که نادر از وی خواست تا همراه او به ایران بازگردد و به این ترتیب، علوی خان به کشور خود بازگشت.
نادر دو سال پس از ترک دهلی به قزوین رسید. در آن هنگام طبابت های علوی خان چنان به حال او مؤثر واقع شده و سلامت خود را بازیافته بود که وقتی این پزشک تقاضای استعفا کرد، این درخواست مورد اجابت قرار گرفت و علوی خان دوباره به هند بازگشت. بنا بر نقلی، نادرشاه لقب معتمد الملوک را در همین دوران به وی اعطا نمود. البته بنا به گفته عبدالکریم کشمیری نادرشاه، علوی خان را برای مداوای مرض استسقا و طغیان سودا و خفقان و به وعده این که بعد از حصول صحت، او را روانه سفر حج می نماید، راهی ایران نمود. علوی خان بنا به قولی که از نادر گرفته بود، از قزوین به سال 1154 ه_ . ق رهسپار سفر حج شد و پس از انجام مراسم حج به سال 1156 ه_ . ق به هند بازگشت و در دهلی به درمان محمدشاه که بیمار بود پرداخت.
ص: 7
این پزشک عالیقدر، در اواخر عمر خود لقب بهاء الدوله یافت؛ شباهت این لقب با لقب نویسنده کتاب خلاصه التجارب موجب شده است که عده ای آن دو را با هم اشتباه بگیرند، در حالی که بهاء الدوله نویسنده خلاصه التجارب، دویست سال قبل از علوی خان زندگی می کرد و از اهالی طرشت بود. در بین شرق شناسان غربی، فوناهن دچار این اشتباه نشده است.
از کسانی که از محضر وی دانش آموخته اند، می توان به اشخاص زیر اشاره نمود:
1. میرحسن: وی از جمله خوشه چینان خرمن علوی خان است. از وی کتابی با نام مطب میرحسن به زبان اردو بر جای مانده است که در پاکستان به چاپ رسیده است. ناظم جهان در تألیف کتاب اکسیر اعظم از این اثر بهره برده است.
2. حکیم ثناء الله ساکن بریلی: این شخص استاد حکیم شهبازخان، پدر مؤلف اکسیر اعظم، یعنی ناظم جهان بوده است. حکیم ثناء الله کتابی به نام طب ثنایی نیز تألیف کرده است و از جمله منابع در تألیف اکسیر اعظم می باشد.
3. حکیم نورالاسلام: وی استاد حکیم محمد اعظم خان، مؤلف اکسیر اعظم بوده است.
4. حکیم اسدعلی: این شخص عموی حکیم نورالاسلام است.
5. حکیم نورالله: کتاب أنوار العلاج که از جمله منابع کتاب اکسیر اعظم، تألیف این حکیم است. این اشخاص در پایه ریزی طب شبه قاره هند تأثیر بسزایی داشته اند که در مبحث بعد بدین مطلب اشاره ای خواهیم داشت.
6 و 7. حکیم اکمل و حکیم اجمل؛ که سر سلسله خاندان معروفی در هند می باشند.
از علوی خان آثار مکتوبی نیز نقل شده است که بعضی از آن ها منابع ارزشمندی در زمینه طب شمرده می شوند. آنچه ما در این باره نقل می کنیم، تنها بخشی از آن جمله است که گزارش آن برای ما نقل شده؛
ص: 8
الف) عشره کامله.
ب) جمع الجوامع و یا جامع الجوامع و یا مجمع الجوامع؛ این کتاب در بیان امراض کلیوی است که امراض مجاری ادرار را جزء به جزء شرح داده است.
ج) قرابادین علوی خانی.
این سه کتاب، بنا بر تصریح حکیم ناظر جهان، از جمله کتبی است که جزء منابع مهم در تألیف اکسیر اعظم شمرده می شود؛ البته بنا بر تصریح عقیلی، علوی خان توفیق اتمام قرابادین را نیافته است.
د) احوال اعضاء النفس؛ این کتاب از جمله تألیفاتی است که آقای سیریل الگود در کتاب طب در دوره صفویه بدان اشاره نموده است. موضوع این کتاب درباره دستگاه تنفسی و بیماری های آن است.
ه_) نباتات یا انبیات؛ که راجع به گیاهان و به زبان عربی است.
و) علاج الأمراض؛ علوی خان در این کتاب یادآور این نکته شده که بسیاری از دستورات مندرج در آن را از روی نوشته های پدر خود اقتباس کرده است.
ز) دستورات العلاج؛ از این کتاب در بین کتب، نامی به میان نیست.
ح) رساله چوب چینی؛
بنابه گفته عمر رضا کحاله، از وی دو کتاب دیگر نیز به نام های زیر بر جای مانده است:
1. مفتاح التواریخ.
2. رساله فی علم الموسیقی.
این کتب نیز به وی منسوب است:
1. شرح موجز بر قانون.
2. مجسطی؛ که در بعضی از کتب نام این کتاب شرح مجسطی ذکر گردیده است.
3. تحفه العلویه و الایضاح العلیه.
4. مطب؛ البته به نظر می رسد که این کتاب تألیف میرحسن، از شاگردان علوی خان باشد که پیشتر به آن اشاره شد. ولی این احتمال نیز وجود دارد که وی نیز کتابی به همین نام تألیف کرده باشد که به دست ما نرسیده است.
ص: 9
از دیگر آثار او می توان به این چند اثر نیز اشاره کرد:
1. آثار الباقیه؛ این کتاب درباره داروها و ترکیبات آن هاست. متأسفانه این کتاب نیز اثری نیست.
2. حاشیه بر شرح هدایه الحکمه میبدی.
3. حاشیه بر شرح الأسباب و العلامات نفیسی.
4. شرح بر تحریر اقلیدس.
از این چند اثر نیز خبری در دست نیست و به نظر می رسد که با تلاش پیگیر بتوان اثری از آن ها در کتابخانه های هند، پیدا کرد.
با توجه به تألیفات وی و تنوع آن ها، می توان گفت حکیم علوی خان، به غیر از طب _ که گویا تخصص اصلی او بوده است _ در زمینه های دیگری همانند: تاریخ، فلسفه و ... نیز مهارت داشته که البته این ها همه تحت الشعاع تخصص اصلی وی، یعنی طب قرار گرفته است. وی نیز همانند پدرش برای تفنن به سرودن اشعار می پرداخته است . . .
این شخص پدربزرگ عقیلی است. سال و محل تولد او و همچنین سال درگذشت و محل دفن او در تاریخ ثبت نشده است. به طور کلی اطلاعات نقل شده از او بسیار اندک و از آثار او نیز امروزه اثری بر جای نمانده است. بنابر نقل عقیلی، میرمحمد تقی در سلسله طبی او واقع شده است. از فرزندان او، محمدهادی (پدر عقیلی) و علی نقی خان را می شناسیم.
این شخص پدر عقیلی و از استادان او به شمار می آید. اطلاعات نقل شده از او بسیار اندک است و تنها دانسته های ما درباره او همان نگاشته هایی است که فرزندش گاهی در کتاب هایش به آن اشاره نموده است. از آثار مکتوب او اطلاع دقیقی نداریم. البته عقیلی در بسیاری از کتاب هایش از این آثار استفاده نموده و گاه تصریح می نماید که این مطلب برگرفته از نوشته های پدرش است. به نظر می رسد کتاب زبده النکات فی شرح الکلیات _ که در ضمن کتب فرزندش بدان اشاره می نماییم _ از آثار او باشد. از اساتید محمد هادی علاوه بر پدرش، یعنی میر محمدتقی موسوی، می توان به حکیم محمدباقر فرزند حکیم عمادالدین محمود شیرازی اشاره نمود.
ص: 10
این شخص عموی عقیلی است. وی ملقب به حکیم الممالک است. با توجه به نقل های عقیلی از او، به نظر می رسد وی از اساتید عقیلی باشد. از زندگی و آثار علمی او آگاهی درستی نداریم. از علی نقی خان گاه به علوی خان ثانی نیز تعبیر می شود؛ اما باید توجه داشت که در صورت اطلاق، منظور از این لقب در خاندان عقیلی، معتمدالملوک است.
مشهورترین و اثرگذارترین فرد در میان این خاندان، حکیم محمدحسین عقیلی است. بررسی زندگانی علمی حکیم محمدحسین علوی عقیلی نیازمند احاطه بر کتب او، اطلاع دقیق از اساتید او، تأثیرپذیری او از گذشتگان، تأثیرگذاری او بر آیندگان و ماندگاری آثار اوست.
آگاهی از اساتید او کار چندان دشواری نیست؛ او در خانواده ای زندگی می نموده که همه از بزرگان عرصه طب در روزگار خود بوده اند. از این رو خوشه چینی از خرمن پرفیض آن ها و استفاده از تجربیات ارزنده آن ها _ که گاه به صورت اثر و یا نسخه ای برای او به یادگار مانده است _ به سهولت برای او ممکن بوده است. عقیلی از تجربیات استاد خود، علوی خان، پدر و دیگر اقوام خود استفاده های فراوانی برده و در جای جای کتب خود، چه در قرابادین و چه در معالجات، این تجربیات را نقل کرده است.
در این میان، نقش معتمدالملوک، به عنوان یکی از بارزترین شخصیّت های این خانواده و از جمله اساتید او و پدرش جلوه گری بیشتری دارد. بسیاری از این تجربیات به صورت کتاب مدون نبوده تا امروزه بتوانیم با قاطعیت ادعا کنیم که این نوشته ها از آنجا گرفته شده، بلکه بیشتر به صورت نوشته های پراکنده و یا نسخه هایی بوده است به دست عقیلی رسیده است. به عنوان نمونه عقیلی در کتاب ارزشمند معالجات در مبحث بیماری های صدر می نویسد:
ص: 11
و نواب معتمد الملوک، قدس سره، نوشته اند: دیدم من مردی را که مدّه کامله در صدر او بود و اخراج یافت از امعای او به طریق براز و از وی به طریق قی، مدّه بسیاری و هلاک گردید در اندک روزی .
او در کتاب قرابادین از پدر خود بسیار یاد می کند و چنین عباراتی می نویسد: قلمی فرموده اند والد ماجد... .
بخشی از این نوشته ها، نسخه های شخصی است که برای پادشاهان و اطرافیان آن ها نگاشته شده است. این نسخه ها با توجه به عدم عنایت به بسیاری از لوازمات، نمی تواند به عنوان نسخه های عمومی مورد استفاده قرار گیرد. امّا بخشی، حالت گزارش پزشکی دارد که بسیار با ارزش است و سیر درمان و برخورد پزشک با بیماری را نشان می دهد. این بخش، گاه به صورت حکایاتی در کتب پزشکی _ نه تنها کتب عقیلی _ به چشم می خورد. حکایت زیر که در کتاب معالجات آمده، نمونه ای از این گزارش هاست:
و نواب معتمدالملوک، سیّد علوی خان خال والد ماجد _ قدس سرهما_ فرموده اند که مرد جوانی نزد من آمد و شکایت نمود از وجع شدیدی که در پهلوی راست او به هم رسیده و کشیده تا به جانب شانه و چنبره گردن او و نبض او ممتلی عظیم بود و معتاد به فصد و مدّت مدید که فصد نکرده بود. امر نمودم او را به فصد باسلیق و مقدار دو ثلث رطل خون از او گرفتم، وجع او قدری تسکین یافت به حدی که توانست نشست و با یاران خود از آخر روز تا ربع شب صحبت داشت...
ص: 12
بنابر نقل عقیلی در مقدمه کتاب ارزشمند قرابادین _ که شاید از بزرگ ترین قرابادین های موجود و در دسترس باشد _ وی سلسله و طریقی را برای اساتید خود ذکر می نماید. در صدر این سلسله پیامبر بزرگ الهی حضرت سلیمان _ علی نبیّنا و آله و علیه السلام _ قرار دارند. این سخن، ادعای ما را در مقدمه، مبنی بر الهی بودن این علم تأیید می کند. بعد از حضرت سلیمان علیه السلام، اسقلینوس و پس از او بقراط قرار دارند.
پس از بقراط، احیای حرّان و پس از آن ها اطبای خوز و طبرستان قرار دارند. این نشان می دهد که این دو ناحیه، دارای مکتبی اثرگذار و علمی در طب بوده اند. البته در این میان، نام شخص خاصی مطرح نیست و شاید شهرت و تأثیر این دو مکتب، بسته به شخص خاصی نبوده است، بلکه در پایه ریزی این دانشگاه های علمی، فرهیختگان بسیاری نقش داشته اند که متأسفانه درگذر تاریخ به دست فراموشی سپرده شده اند. در مرتبه بعدی از این سلسله، با میرزا مسیح _ که در صفحاتی پیش زندگانی او را بررسی نمودیم _ برمی خوریم.
میرزا مسیح، هرچند فرزند سیّد مظفرالدین می باشد که خود از اطبای خراسان است، ولی نگاهی به این سلسله نشان می دهد که میرزا مسیح دانش آموخته مکتب پدر نیست، بلکه وی اندوخته های علمی اش را مرهون اطبای خوز و طبرستان است. پس از میرزا مسیح، میر محمد هادی قلندر قرار دارد. در این سلسله پس از میر محمدهادی علوی، سیّد محمدتقی موسوی، میر محمدهاشم و محمدهادی عقیلی قرار دارند. در این سلسله، حکیم محمدحسین عقیلی خراسانی، از پدرش، محمدهادی و از دایی پدرش، علوی خان، کسب فیض نموده است. با این وجود نمی توان گفت که عقیلی از محضر استادی دیگر خوشه چینی ننموده است، در صفحات بعد اشاره خواهیم نمود که وی از کسانی دیگر نیز دانش آموخته است. ممکن است ذکر این سلسله، بیشتر جنبه تشریفات داشته باشد و تأکید و تصریحی باشد بر علمی و الهی بودن دانش طب و این که عقیلی در این زمینه، مراتب دانش آموزی را رعایت کرده است. نمونه این سلسله را در اجازات روایی مشاهده می کنیم.
ص: 13
از استادانی که عقیلی به ارادت آنان تصریح نموده، شخصی به نام میر محمدعلی حسینی است. سخن عقیلی درباره این شخص به گونه ای است که گویا میر محمدعلی از دیگر اساتید او برتر بوده است. مثلاً در ابتدای کتاب مخزن الأدویه می نویسد که از عنفوان جوانی در خدمت والد ماجد این علم را آموخته، ولی در چند سطر بعد استاد خود را میر محمدعلی الحسینی معرفی می کند. عقیلی در ابتدای تمام کتب خود به این استاد اظهار ارادت می نماید و تألیفات خود را امتثال امر او می داند. به عنوان نمونه در ابتدای کتاب قرابادین چنین می نویسد:
خال والد ماجد مغفور مبرور، محمدهاشم المخاطب به حکیم سیّد علوی خان بن حکیم محمدهادی علوی دست به تألیفات قرابادینی زد و ناتمام ماند و میر محمدعلی الحسینی، پیر و مرشد من، از من خواسته [تا] کار او را تمام کنم.
عقیلی با تمام ارادتی که به این شخص داشته، او را به درستی معرفی نکرده است. البته با توجه به عباراتی که او برای میر محمدعلی حسینی آورده، به نظر می رسد که عقیلی، علاوه بر علوم نقلی و طب، در علوم معرفتی و باطنی نیز از خرمن او خوشه چینی نموده است. گویا این استاد اثری مکتوب نداشته و آموخته های عقیلی تنها از آموخته های شفاهی او بوده است، نه تألیفات و نگاشته های او.
دلیل این سخن آن است که عقیلی علی رغم ذکر نام بیش از صد طبیب و حتی اطبای معاصر خود، میر محمدعلی حسینی را هم ردیف این طبیبان ذکر ننموده، در حالی که اگر از این استاد نسخه ای در دسترس بود، شایسته بود نامی از او نیز به میان آید. گویا رساله ای در اوزان شرعیه و اهل ایران و هندوستان و تطبیق آن ها با هم در دسترس بوده که به دست ما نرسیده است. گزارش این رساله را عقیلی در فصل هجدهم قرابادین نقل کرده است.
ص: 14
گزارشی از زندگانی این شخص در تاریخ نیز نقل نشده است؛ تنها در لغت نامه دهخدا به نقل از قاموس الأعلام ترکی، از شخصی با نام میر محمدعلی _ که از شعرای هندوستان بوده _ یاد شده است. البته با توجه به تاریخ درگذشت این شخص 1150 ه_ .ق ذکر شده است، نمی توانیم او را میر محمدعلی منظور بدانیم، زیرا وی تا بعد از سال 1180 ه_ .ق، که سال وفات علوی خان است، و سال 1185 ه_ .ق، که سال تألیف کتاب قرابادین است _ در قید حیات بوده است.
از دیگر استادان عقیلی اطلاع دقیقی در دسترس نیست. هرچند وی از اطبای فراوانی در کتب خویش یاد می کند و این امر نشانگر آن است که وی به طور مستقیم یا مع الواسطه از خرمن استادان فراوانی کسب فیض نموده است. قسمتی از این دانسته به صورت اوراقی بوده است که متأسفانه امروز در دست ما نیست، ولی گویا عقیلی به راحتی به آن ها دسترسی داشته است. از جمله این افراد می توان به حکیم محمدباقر فرزند حکیم عمادالدین محمود شیرازی، حکیم صالح خان و حکیم داودخان و حکیم لطف الله خان _ که هر سه دایی علوی خان اند _ حکیم محمدرضا و حکیم احمد موسوی _ که هر دو فرزندان حکیم سلیمان اند _ حکیم محسن خان، فرزند حکیم صالح خان اشاره نمود.
عقیلی علاوه بر مهارتی که در طب داشت، از علوم دیگر نیز بی بهره نبوده و در کتابهایش گاهی از علوم دیگر نیز استفاده می کرده است. مثلاً گاه از اصطلاحات منطقی و اصولی استفاده می کند؛ یرجع کل شی الی اصله و اذا تعارضا تساقطا از جمله این اصطلاحات اند. استفاده از آیات قرآن و احادیث معصومین _ علیهم السلام _ نیز حاکی از اطلاع و اعتقاد او به کلام الهی و سخنان خاندان پیامبر است. مثلاً در مقدمه کتاب خلاصه الحکمه در بیان فضیلت علم طب می نگارد:
ص: 15
بدان که فضیلت و شرف آن را این بس که وارد است: و العلم علمان علم الابدان و علم الادیان .
و در ادامه همان، در بیان نیازمندی انسان به طب برای شناخت و معرفت الهی به این آیات و روایات استشهاد می کند: و فی انفسکم افلا تبصرون ، افلا ینظر الانسان الی نفسه ، من عرف نفسه فقد عرف ربه و اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه .
عقیلی مطالعاتی در عرفان، تفسیر، شعر و ... نیز داشته؛ او گاه گاهی نیز بدین علوم اشاراتی کرده است. اگر به مقاله عشق در کتاب معالجات نگاهی بیفکنیم علاوه بر جنبه های فوق نشانی از ذوق لطیف و ولایت مداری او را مشاهده می کنیم؛ البته درباره اعتقادات او در آینده به تفصیل سخن خواهیم گفت. عقیلی درباره عشق چنین می نگارد:
گفته اند که آن مشتق از عشقه است. که نوعی از لبلاب است که به هر درختی که پیچد، آن را خشک می گرداند و چون این مرض نیز صاحب خود را خشک می گرداند، لهذا به این نام خوانده اند. و شیخ محی الدین بن العربی در باب پانصد و پنجاه و هشت از فتوحات مکی می گوید: که عشق مأخوذ از عشقه است که لبلاب است که چون بر درخت انگور و غیره آن پیچد، آن را خشک می گرداند و چون عشق می پیچد بر دل عاشق و او را ضعیف، زرد، لاغر و خشک می گرداند و چشم او را از دیدن غیرمعشوق و محبوب خود می پوشد؛ لهذا مسمّی بدان نمودند. و بعض حکما گفته اند: العشق مرض اللهی و هیچ سری در این عالم بی عشق نمی باشد، حتی دوران افلاک را دوران شوقی اشتیاقی جهت وصول به مبدأ خود گفته اند. و بعضی آیه کریمه نار الله الموقده التی تطلع علی الافئده . را تأویل به آتش عشق و محبت نموده اند. و از حدت و تابش خود محبت اغیار [را] سوخته و نابود می گرداند و به زبان صاحبان شریعت، عشق را اکثر تعبیر و بیان بود و محبت و شدت حب می نمایند و نادراً لفظ عشق نیز آمده در بعض مناجات.
ص: 16
و بالجمله عشق بر دو نوع است: یکی متعلق به معشوقات و محبوبات دنیویه زائله فانیه از زر، مال، منال، جاه، حشمت، ملک و صیت و غیرها و یا صور جمیله مرغوبه مشتهیه نزد او و صاحبان این نیز به مراتب اند: بعضی ضیق الصدر، کم حوصله و محرور المزاج و ضعیف القلب که به زودی به سبب عدم حصو معشوق و محبوب مرغوب خود و عدم وصول بدان، اخلاط ابدان ایشان محترق گشته، منجر به سودا و مالیخولیا و جنون می گردد، و این لامحاله در این صورت مرض است. و بعضی قوی المزاج وسیع الصدراند و تنگ حوصله نیستند. ایشان را جنون منجر نمی گردد. و صاحبان این مرتبه نیز بعضی پست همت و دنی اند که معشوق ایشان امور پست دنی رذل است و بعضی عالی همت اند که سر بدان امور مذکوره فرود نمی آورند و عاشق و طالب امور عالیه اند. و بعضی را حد یقف است و بعضی بسیار حریص و دائم در هَل مِن میزداند.
و دیگری متعلق به امور اخرویه باقیه دائمه حقه است و صاحبان این نیز بر دو نوع اند مجملاً؛ بعض کم حوصله و تنگ ظرف که اگر اندک چیزی از امور اخرویه به سبب تصفیه قلب و ظهور نور طاعات و عبادات و توجّهات به ارواح مقدسه بر ایشان مکشوف و ظاهر گردد، طاقت حفظ و ضبط و ستر آن ندارند و از سر به در روند و سخنان نالایق گویند و مستدرج گردند، چنان چه در کتب سیر احوال ایشان مسطور و مزبور است که بعضی دعوی نبوت و دعوی امامت و ولایت و بعضی دعوی وصول و اتحاد نمودند و خود را تام کامل دانستند و از مقوله بعض ایشان است:
ص: 17
مست از می عشق آن چنانم که اگر یک جرعه ازین بیش خورم بست شوم
و بعضی صاحبه حوصله و وسیع الصدراند که اگر هزاران هزار از آنچه بر دیگران ظاهر و مکشوف گشت، ظاهر و مکشوف گردد، هیچ به خاطر نمی آورند و در ستر و کتمان آن می کوشند و مقوله بعض ایشان است:
شربت الحب کأساًَ بعد کاس فما نفذ الشراب و لارویت
و لهذا در حدیث وارد است: من عشق و عف و کتم و مات مات شهیدا.
و چون این بالاجمال مبین گشت، پس هر مذمتی که در باب عشق وارد است، راجع به نوع اوّل است. و هر مدحی و ترغیبی که وارد است راجع به نوع دوّم است و در بعضی احادیث و اکثر ادعیه و مناجات ذکر آن آمده و احوال صاحبان آن _ صلوات الله علیهم _ دال بر آن است.
کتب عقیلی بیان کننده ارزش و جایگاه علمی او هستند و صحبت در این باره شاید به درازا بکشد. تعداد و اسامی کتب، موضوعات آن ها، وجود آن ها ومیزان تأثیرگذاری آن ها، مباحثی است که در این راستا پی می گیریم.
کتاب های برجای مانده از عقیلی، شاید از مفصل ترین کتب طبی برجای مانده باشد که بعداً اشاره ای نیز در این باره خواهیم داشت. در زیر به کتب و یا رسالات بر جای مانده او و یا کتبی که دست کم نامی از آن ها در تاریخ برده شده، اشاره خواهیم نمود. . .
1. دستور شفایی
آقابزرگ تهرانی در موسوعه گرانقدر الذریعه، این کتاب را به وی نسبت داده، ولی به همین مقدار بسنده کرده و چیزی افزون بر این ننگاشته است.
ص: 18
2. قرابادین صغیر
عقیلی، خود به تألیف این کتاب تصریح می نماید. سخن ما درباره این مدّعا نقلی است که در کتاب خلاصه الحکمه وجود دارد. عقیلی در این کتاب چنین می نگارد: وصف شراب حلال از آن جناب _ صلوات الله علیه _ در قرابادین کبیر در حرف الزاء در زبیب، و در قرابادین صغیر، مفردات در حرف الشین در اشربه مذکور شده.
متأسفانه این کتاب امروزه در دسترس نیست و گزارشی از آن نیز در فهرست های خطی کتابخانه ها به دست نیامده است. البته به نظر می رسد جامعیت کتاب ارزشمند قرابادین کبیر، سبب این امر باشد و تألیف این کتاب، از اقبال اندیشمندان به کتاب قرابادین صغیر می کاسته است.
3. خلاصه الطب
آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعه نوشته است که این کتاب، در کتابخانه داخل سرای همایون استانبول موجود می باشد. آن مرحوم احتمال آن را داده که این کتاب همان کتاب خلاصه الحکمه باشد. البته گزارش آقابزرگ بر اساس فهرست تنظیم یافته آن کتابخانه است، نه دریافت های مشاهداتی!
ظاهراً عقیلی به غیر از کتاب ارزشمند خلاصه الحکمه، کتابی به نام خلاصه الطب داشته است و علی رغم آن که اسم این کتاب در کتب مختلف آمده است، اثری از آن نیست. شاید خلاصه الطب، خلاصه ای از کتاب ارزشمند خلاصه الحکمه باشد که بعدها با توجه به تفصیل و اهمیت خلاصه الحکمه، این کتاب به دست فراموشی سپرده شد.
4. زبده النکات فی شرح الکلیات
این کتاب شرح قانونچه چغمینی است و با خصوصیات زیر در فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی به چشم می خورد:
مؤلف: ابوالحسین بن محمدهادی علوی شیرازی.
تاریخ کتابت: 1124.
موضوع: کلیات.
ص: 19
زبان: عربی.
به نظر می رسد مؤلف باید محمدحسین یا حسین بن محمدهادی علوی باشد. هرچند با توجه به تاریخ کتابت شاید این کتاب تألیف عقیلی مورد نظر ما نباشد؛ زیرا عقیلی کتاب معالجات را بعد از 1195 ه_ . ق _ که سال تألیف کتاب ارزنده خلاصه الحکمه است _ تألیف کرده است؛ یعنی 71 سال بعد از نگارش کتاب زبده النکات فی شرح الکلیات. احتمال دارد این کتاب تألیف پدر عقیلی یعنی محمد هادی باشد، بنابر این نام مؤلف باید این گونه ضبط گردد: ابوالحسین محمدهادی علوی شیرازی.
5. رساله ای در باب طحال اطفال
گزارش این کتاب بنا بر نقل عقیلی در کتاب خلاصه الحکمه است. وی در این کتاب چنین می نگارد:
مؤلف رساله ای علی حده در این مرض نوشته و همچنین در معالجه طحال ایشان
امروزه این کتاب در دسترس نیست.
6. رساله حجامت
عقیلی در کتاب خلاصه الحکمه به رساله ای در این باب که از تألیفات خود اوست، اشاره می کند. متأسفانه این رساله به دست ما نرسیده است.
7. رساله در باب حصبه و جدری و حمیقا
نام این رساله بنا بر تصریح عقیلی در کتاب قرابادین کبیر و کتاب خلاصه الحکمه آمده است.
8. رساله عرق مدنی
گزارش این رساله در کتاب قرابادین به چشم می خورد.
9. رساله ای در باب جنین
نام این رساله در کتاب خلاصه الحکمه به چشم می خورد.
10. کتابی درباره معالجه ذات الریه اطفال
عقیلی در کتاب خلاصه الحکمه بدین کتاب اشاره نموده است.
به غیر از کتاب خلاصه الطب که بنابر نقل آقابزرگ تهرانی، وجود آن تأیید شده و نیز کتاب زبده النکات فی شرح الکلیات، که علی رغم تردید در انتساب آن به عقیلی، در کتابخانه مجلس وجود دارد، از کتب و رسالات دیگر، که پیش از این ذکر آن رفت، امروزه خبری نیست و علی رغم شهرت کتاب های عقیلی، در کتابهای دیگر اسمی از آن ها به میان نیامده است. به نظر می رسد تألیف کتاب خلاصه الحکمه، قرابادین کبیر، معالجات و مخزن الأدویه، باعث به فراموشی سپرده شدن دیگر آثار وی گردید؛ هر چند پایه فضل مؤلف با این تألیفات در آفاق پیچیده است.
ص: 20
11. معالجات
این کتاب بخش از موسوعه مفصل مجمع الجوامع است که عقیلی در این باره می نویسد:
اما بعد می گوید بنده خاطی محتاج به رحمت ربه الغنی محمدحسین ابن المرحوم المبرور محمدهادی العلوی العقیلی که چون از تألیف فن کلیات مسمّی به خلاصه الحکمه و مفردات مسمّی به مخزن الأدویه و مرکبات مسمّی به ذخائر الترکیب از کتاب مجمع الجوامع _ بعون الله تعالی و لطفه _ فارغ گردید، حال شروع نمود به تألیف معالجات امراض مختصه از سر تا قدم در ضمن دوازده مقاله.
با توجه به این سخن و این که عقیلی، خود نگاشته که در سال 1951 ه_ .ق به تألیف کتاب خلاصه الحکمه پرداخته است، باید گفت که تألیف کتاب معالجات بعد از سال 1195 هجری است؛ هر چند مؤلف، خود در این باره تصریحی نکرده است. این کتاب بنا بر تصریح مؤلف، مشتمل بر دوازده مقاله است. هر مقاله از این کتاب مشتمل بر چند فصل است. فصول کتاب نیز خود به چندین باب تقسیم می شوند.
12. معالجات (عربی)
عقیلی قبل از تألیف چهار کتاب مشهور خود، یعنی مخزن الأدویه، قرابادین، خلاصه الحکمه و معالجات، دست به تألیف کتابی در باب معالجات به ز بان عربی زده بود که این کار بنا به عللی _ که ما نیز به درستی از آن اطلاع نداریم _ ناتمام مانده است. عقیلی سال تألیف این کتاب را 1183 ه_ .ق ذکر کرده است. متأسفانه از این کتاب نیز امروزه گزارشی به دست ما نرسیده است.
13. ذخائر التراکیب یا قرابادین کبیر
این کتاب، اوّلین کتابی است که عقیلی از مجموعه بزرگ جوامع الجامع نگاشته است. عقیلی در مقدمه همین کتاب، سبب تألیف آن را چنین می نگارد:
ص: 21
اما بعد به عرض برادران ایمانی و روحانی می رساند [که] بنده عاصیِ هیچِ کم از هیچ، ابن السیّد السند الاستاذ المرحوم محمدهادی العقیلی العلوی الخراسانی ثم الشیرازی الشهیر بحکیم محمدهادی خان محمدحسین _ غفرالله ذنوبهما و ستر عیوبهما _ که مدتی مدید اشتیاق این [را] داشت تا کتابی در طب جمع و تألیف نماید که حاوی و شامل باشد اکثر اغراض و مطالب هر پنج فن آن را. ولیکن به سبب بی بضاعتی و فرومایگی و فقدان علم و عمل و عدم تحصیل تجربه و غیرها از موانع و عوائق از قوه به فعل نمی آمد و به عرصه شهود ظهور نمی یافت و چند جزئی در فن موسوم در امراض رأس نوشته بود که اتفاقاً اجزاء چند متفرّق از مسوّدات خال والد ماجد مغفور مبرور محمد هاشم المخاطب بحکیم معتمد الملوک سیّد علوی خان بن حکیم محمدهادی العلوی _ قدس الله سرهما _ به ترتیب حروف تهجی به دست آمد و از آن معلوم گردید که شروع به جمع و تألیف قرابادینی نموده بودند، بدین نسق که اولاً بعضی از ادویه مفرده مشهوره را ذکر نماید و در ذیل هر یک از آن ها مرکباتی که آن دوا اصل و عمود اند، در آن ها نیز به ترتیب حروف مندرج سازند و استطراداً بعضی مرکبات را بدون ذکر مفردات نیز ایراد نمایند و به اتمام نرسیده بود.
جناب مستغنی الألقاب حضرت ارشاد مآبی پیر و مرشد حقیقی سمی حبیب الله و ولیه مد الله ظلال افاضاته و افاداته که حسب و نسب صوری و معنوی آن جناب به حضرت سرور انبیا و سند اصفیا و حضرت سیّد اولیا و پیشوای اتقیا بالولایه الحسینیه _ صلوات الله علیهم _ می رسد، امر نمودند که به همین نسق این را جمع کن و به اتمام رسان، حیف است که منتشر و ضایع گردد. شاید به کار بنده ای از بندگان خدای تعالی آید و ذخیره ای باشد برای عُقبی امتثالاً لأمره الاشرف الأعلی، در این اوان که مدت یک هزار و یکصد و هشتاد و پنج از هجرت حضرت ختمی پناهی _ صلی الله علیه و آله _ گذشته است با وجود کمال نادانی کالقلم فی یدالکاتب متوجه جمع و تألیف آن گردید .
ص: 22
عقیلی در مقدمه کتاب خلاصه الحکمه، ساختار قرابادین را این چنین ترسیم می کند:
و آن کتاب را بدین نسق و آن کتاب را که اولاً بعض ادویه مفرده که اصل و عمود اند در بعض مرکبات و آن مرکبات به نام آن ها مشهور اند، با بیان طبیعت و خواص و منافع و مقدار شربت و مضارّ و إصلاح ذکر نماید و در ذیل هر یک تراکیب موسومه بدان را.
و ثانیاً در ضمن جابه جا نیز مرکباتی که هر یک موسوم به اسمی خاص اند _ نه به اسم دوایی خاص _ معین، برای آن که تامّ و جامع باشد و احتیاج به کتابی دیگر نیفتد، از قرابادینات. و همگی به ترتیب حروف تهجی برای سهولت اخذ و تلقی قرار داده ام و در ضمن کتب و ابواب و فصول و خاتمه می باشد.
هرچند در ظاهر از عبارت عقیلی چنین به نظر می رسد که عقیلی کار ناتمام علوی خان را تکمیل نموده ولی در حقیقت، قرابادین عقیلی دنباله نوشتار مرحوم علوی خان نیست بلکه این قرابادین، کتاب مستقلی است؛ هرچند عقیلی در این کتاب از نوشتار علوی خان استفاده های فراوان کرده است. قرابادین کبیر، بزرگترین قرابادین نوشته شده موجود تا به امروز است. این کتاب از ویژگی های منحصر به فردی برخوردار است که توجه این خصوصیات، اهمیت این کتاب را برای ما مشخص می سازد.
هرکس به کتاب قرابادین مراجعه نماید، با اشخاص زیادی روبه رو می شود که عقیلی در این کتاب از آن ها مطالب فراوانی نقل می کند. این نقل قول ها، گاه از روی نوشتار آن ها بوده که به دست عقیلی رسیده و گاه به منبع آن اشاره نکرده است. این مطلب نشان گر آن است که عقیلی در تألیف این کتاب از تجربیات افراد فراوان استفاده نموده است و همچنین در نگارش قرابادین، کتابخانه بزرگی از تألیفات حکمای سابق در اختیار داشته است. اهمیت قرابادین در این است که این کتاب، با توجه به عدم دسترسی به منابع آن، می تواند ما را به نظریات حکمای گذشته رهنمون سازد و همچنین با توجه به اطبای فراوانی که در این کتاب نام آن ها به میان آمده، این کتاب می تواند منبعی جامع در تاریخ طب بوده، مورد استفاده دانش پژوهان طب و حکمت قرار گیرد، البته اطلاعات درباره این اشخاص اندک است، ولی این اطلاعات مختصر می تواند سر رشته ای برای تحقیقات بعدی به شمار رود.
ص: 23
از خصوصیات دیگر قرابادین کبیر این است که عقیلی در این کتاب، اسامی نا آشنایی برای بعضی از داروها ذکر می نماید که در کتب پیشین کمتر به این گونه واژه ها برمی خوریم. از جمله این کلمات می توان به این اسامی اشاره کرد: ارگچه، اطریه، آثاناسیا، رامهرنات، غفطارقان، دیاقوذا، کلکلانجات، بتیسه، برودات، بوزه ها، تنزوها، باسلیقونات، افرودیجان، ملاگیر.
بعضی از این واژه ها در کتب پیشین نیز مورد استعمال بوده؛ ولی کاربرد آن ها، آن گونه که در قرابادین به چشم می خورد، بی سابقه است. این استعمال ها گاه از کتاب های عقیلی به کتب دیگر نیز راه یافته است که در مباحث بعد بدان نیز اشاره خواهیم نمود. البته واژه آفرینی و استعمال لغات ناآشنا و یا محلی، مختص به این کتاب نیست و عقیلی در کتاب های دیگر نیز این گونه رفتار نموده است. مثلاً در مورد بیماری ها نیز گاه، اسامی ای برای بیماری ها نقل کرده که در کتب دیگر یافت نمی شود؛ مانند ریحک یا کزک. این خصوصیت کتاب های عقیلی می تواند ما را در تدوین منبعی جامع در زمینه لغات طبی رهنمون باشد.
14. مخزن الأدویه و تذکره اولی النهی
عقیلی پس از تألیف قرابادین، دست به تألیف این کتاب زده است. وی در مقدمه مخزن الأدویه در این باره چنین می گوید:
و بعد اتمام آن [قرابادین کبیر] _ بحمدالله و حسن توفیقه _ باز حسب الأمر آن جناب سامی _ مدظله العالی _ متوجه جمع و تألیف کتابی در ادویه مفرده گردید أیضاً به ترتیب حروف تهجی از الف تا یاء در ضمن ابواب و فصول، ملتقط از کتب معتبره متداوله، مانند: قانون شیخ الرئیس و ادویه قلبیه او و جامع المالیقی، مشهور به این بیطار و تذکره شیخ یوسف بغدادی، موسوم به ما لایسع للطبیب جهله معروف به جامع بغدادی و تذکره شیخ داود انطاکی، موسوم به تذکره اولی الألباب و ارشاد شیخ اسمعیل بن هیبه الله و ترجمه تذکره ابوریحان بیرونی، مشهور به هویدی و اختیارات بدیعی حاجی زین الدین عطار و تحفه المؤمنین حکیم میرمحمد مؤمن تنکابنی و قدری از مفردات نواب حکیم معتمدالملوک سیّد علوی خان _ قدس سره _ و غیرها از کتب یونانیه و عربیه و فارسیه و از دستور الأطباء موسوم به اختیارات قاسمی حکیم محمد قاسم، ملقب به هندوشاه، مشهور به فرشته و مجربات افضلی حکیم میرمحمد افضل و چند کتاب دیگر از ادویه هندیه و حواشی که حکیم میر عبدالحمید بر تحفه نوشته در ادویه هندیه و آنچه از زبان معجز بیان جناب ارشاد مأبی _ مدظله السامی _ و از ثقه معتمد شنیده و مؤلف خود دیده و ماهیت و خواص آن را دریافته و به تجربه رسانیده.
ص: 24
در ادامه، عقیلی به چگونگی نگارش محتوایی آن اشاره می کند و می گوید:
اولاً اسم دوا را به قید اعراب و بعضی لغات وارده در آن ذکر نماید، پس ماهیت و طبیعت و افعال و منافع و خواص آن بالعموم و الاجمال پس بالخصوص و التفصیل. و در اکثر مراعات به ترتیب امراض مختصه از فرق تا قدم نموده، پس غیرمختصه و خواص متعلقه بدان، پس بیان مضار و اصلاح و دفع آن، پس مقدار شربت و بدل آن را. و نیز اشاره به مرکباتی که آن دوا اصل و عمود است در آن و در قرابادین مجمع الجوامع ذکر یافته. و نیز ایمائی به ادویه مجهوله الماهیه کرده شود و اصل معتمد بر هر دو اقوال صاحبان کتابی را شناسد که آن دوا مخصوص به بلاد اوشان بوده، یعنی در بلاد اوشان به هم رسیده و یا به نواحی آن و اکثری را خود دیده و شناخته، ماهیّت و کیفیت و افعال و خواص آن را به تجربه رسانیده، نوشته اند نه آنچه در بلدان دیگر و خود ندیده و به محض تقلید و استماع به تحقیق نوشته اند.
و برای آن کتاب مقدمه و خاتمه قرار داد و اسامی مختلفه ادویه را چنان چه صاحبان کتب مذکوره در بین جا به جا ذکر نموده اند، مذکور نکرد بلکه در آخر کتاب در ضمن ابواب و فصول آورد. و نیز جهت اتمام آن و آن که در احتیاج به ادویه مرکبه رجوع به کتاب دیگر ننمایند برای آن قرابادینی به ترتیب حروف تهجی ذکر نمود.
مخزن الأدویه در ابتدا از یک مقدمه تشکیل شده است. این مقدمه که به ذکر کلیاتی درباره استفاده از ادویه و خصوصیات کلی آن ها اشاره دارد، مشتمل بر چهارده فصل است. پس از مقدمه، عقیلی مفصل ترین بخش کتاب را در 28 باب، یعنی به تعداد حروف الفبای عربی، به نگارش درآورده است. هرباب به مقتضای تعداد ادویه و نیز حروف دوم آنها به چندین فصل تقسیم شده است. عقیلی در خاتمه این کتاب _ که 28 باب است _ به ذکر اسامی ادویه می پردازد که در کتاب به صورت پراکنده نقل شده است. ابواب خاتمه نیز به مقتضای حرف دوم این ادویه، به چند فصل تقسیم شده است. امروزه کتاب مخزن الأدویه یکی از مفصل ترین و مشهورترین کتاب هایی است که در این باره در دسترس دانشجویان این رشته قرار دارد.
ص: 25
15. خلاصه الحکمه
عقیلی پس از اتمام مخزن الأدویه، دست به تألیف کتابی درباره کلیات علم پزشکی زد. این کتاب سومین کتاب از موسوعه ارزشمند مجمع الجوامع است؛ او در این باره چنین می گوید:
و بعد اتمام آن، به توفیق ملک علام و عون و امداد آن جناب _ أدام الله فیضه و برکاته _ ؛ حال که سنه یک هزار و یکصد و نود و پنج است امر به جمع و تألیف کلیات آن فرمودند و حسب الأمر شریف آن جناب _ مدّالله ظلال عاطفته و فیضه _ متوجه [انجام این عمل] گردید. امید از فضل و توفیق او _ سبحانه _ و امداد و اعانت آن جناب است که صورت اتمام و سمت اختتام پذیرد. این را مسّمی به خلاصه الحکمه در کلیّات مجمع الجوامع گردانید و مرتب نمود بر مقدمه و دو مقاله و خاتمه.
مقدمه، که دربردارنده چهار فصل است، در بیان تعریف علم طب، هدف، موضوع و شرف آن و بیان سخنانی به عنوان وصیت و نصیحت در آداب طبیب و بیمار است. مقاله اول این کتاب مشتمل بر چهار رکن است و در این مقاله، مؤلف به بیان امور نظری و تئوری می پردازد. رکن نخست این مقاله مشتمل بر یک مفتاح و هفت فصل، رکن دوم مشتمل بر یازده فصل، رکن سوم متضمن چهار فصل و رکن پنجم دربرگیرنده پنج باب است.
در مقاله دوم به بیان امور عملی پرداخته شده و مشتمل بر دو فن است. در فن اول در ضمن شانزده فصل، اموری درباره حفظ صحت بیان شده و در فن دوم، معالجات و دستورالعمل هایی کلی ذکر شده است؛ این فن شامل سه فصل است.
ص: 26
بخش آخر که به عنوان خاتمه در این کتاب آمده، دربرگیرنده عناوینی است که از آن ها به تدبیر تعبیر می شود. البته در تمامی کتب کلیات، این بخش از زمان بوعلی به بعد به چشم می خورد، اما هیچ یک از نویسندگان به تفصیل و دقت عقیلی در تدابیر نیست؛ مخصوصاً در فصل تدبیر حبلی و مرضعه، چنان توضیحات مفصلی درباره زنان حامله و شیرده بیان کرده که خود می تواند کتابی جداگانه باشد. همچنین فصل تدبیر مسافران، فصل تدبیر اطفال و فصل تدبیر مشایخ هر کدام کتابی کامل در موضوع خود است؛ مثلاً آنچه از بیماری اطفال در خلاصه الحکمه آمده، مفصل ترین بحث بیماری اطفال است که تا به حال به دست ما رسیده و هیچ کتابی تا این حد مبسوط، در بیماری اطفال بحث نکرده است. حتی در قانون چهار صفحه بحث به صورت کلی ذکر شده است.
به غیر از این قسمت، این کتاب مفصل ترین نوشته در زمینه کلیات طب می باشد و از نظر حجم مطالب در باب کلیّات طب، فقط کتاب تحفه سعدیه ، شرح قانون بوعلی تألیف قطب الدین شیرازی است که با آن برابری می کند. وگرنه در بین کتب فارسی تا به حال کتابی به این حجم در باب کلیّات نگاشته نشده است.
عقیلی شخصی بوده که در خانواده علم و طبابت پرورش یافته و نزد بهترین اساتید طب کسب فیض نموده است. علاوه بر آن از تجربیات میر محمدهاشم معتمدالملوک بهره جسته و از فنون طب هندی نیز آگاهی داشته که در گوشه و کنار کتاب هایش مکرراً به آن ها اشاره می کند.
علاوه بر این، نام بردن بیش از صد طبیب نامی و نقل قول از آن ها، از حکمای یونان گرفته تا عرب و فارس، از قدیمی ترین آن ها اسقلینوس تا اطبای معاصر خود مانند حکیم اکبر ارزانی و ذکر بیش از چهل کتاب طبی مشهور، حاکی از کوشش و پژوهش مؤلف در علم طب و اهمیّت تألیف کتاب دارد. مؤلف تنها از اطبای گذشته مطالب را نقل قول نکرده، بلکه در بعضی موارد، به آن ها اشکال گرفته و نظریه آن ها را رد کرده است؛ مانند رد نظرات داود انطاکی در باب حقنه.
ص: 27
با توجه به این خصوصیات، کتاب خلاصه الحکمه را می توان یک فرهنگ لغات و اصطلاحات در باب کلیات طب دانست؛ زیرا در این کتاب کلیه مطالب مورد نیاز یک دانش پژوه به صورت عالی شرح داده شده است. و در واقع کتاب خلاصه الحکمه پلّه اوّل فراگیری طب است که با وجود این کتاب و فراگیری اصطلاحات آن، کار در مراحل بعدی یعنی ادویه مفرده، ادویه مرکبه و معالجات، بسیار آسان خواهد بود.
کتب عقیلی از دو خصوصیّت تتبع و تحقیق برخوردار است. این سخن نیازمند هیچ توضیحی نیست، بلکه هر که به کتاب های او نظری هر چند اجمالی بیندازد، از این دو خصیصه آگاه می شود؛ در میان کتب او که به دست ما رسیده، قرابادین کبیر بیشتر خصوصیت تتبع و کتاب خلاصه الحکمه بیشتر بیانگر خصوصیت تحقیق اوست. مثلاً با مراجعه به مباحث بخش دوم این کتاب، دانسته می شود که مطالب این قسمت کتاب دست اوّل است.
عقیلی خود نیز تصریح کرده است که تنها به تقلید گذشتگان نپرداخته و هدف او جمع آوری مجموعه ای مفصل نبوده، که این امر نیز عملی ارزشمند است، بلکه او سخنانی را گفته که حقیقت آن با تجربه و تحقیق برای وی به اثبات رسیده است. با توجه به این خصوصیات، گاه سخنان حکیمان گذشته را در بوته نقد قرار داده، مثلاً در مبحث قاروره در نقد سخنان قرشی، پس از نقل کلام شیخ الرئیس، برداشت قرشی را رد کرده و آن را نقد کرده و چنین نگاشته:
و اعتراضی که شارح نموده بر او که گفته سواد بول محمود نیست جمیع اشخاص و أسنان را و مخصوص به مشایخ و نسوان نیست، مگر بحرانی آن که محمود است همه را، غیرواقع است مراد او رحمه الله را خوب نیافته .
ص: 28
و یا بر گفته ملا نفیس کرمانی در مبحث حقنه اشکال می کند و می نویسد:
مولانا نفیس کرمانی در شرح أسباب و علامات مسهلات به عصر را مانند: هلیلجات در حقنه ها داخل نموده و لکن التفاتی بدان نیز نباید نمود؛ زیرا آن چه به خاطر ناقص مؤلف رسیده، آن است که باید عمل حقنه ها به تلیین و ازلاق باشد نه به عنوان قبض و جمع و عصر و فعل. این ها مخالف مقصود است و نیز منظور اماله ماده و جذب از اعالی به اسافل است و فعل عواصر به عکس آن است.
بنابراین درمی یابیم که هدف او تحقیق بوده و در این باره به نقد می پرداخته و از تقلید کورکورانه پرهیز نموده است. وگرنه اشکالات او برای کم ارزش جلوه دادن سخنان پیشینیان نبوده است؛ از این رو گاه خود به این اشکالات، پاسخ می دهد و به توجیه آن ها می پردازد. مثلاً در کتاب خلاصه الحکمه در مبحث حقنه بر یکی از نظریات داود انطاکی اشکالی وارد می سازد ولی در انتها آن را به وجهی توصیه می کند و می نگارد:
بدان که می توان کلام شیخ داود را توجیهی نمود به آن که مراد او از آن اقوال کلیّه نباشد، بلکه اکثری باشد و یا در بعضی مواد و جاها و شرط اعتدال هوا جهت آن نموده که چون به سبب اعتدال هوا اخلاط محتقنه اندک تحریکی می یابند، پس فعل حقنه در آن ها که جذب آن هاست، بیشتر و بهتر می باشد؛ به خلاف سردی بسیار و گرمی بسیار. والله اعلم.
او در عین نقد سخنان بزرگان، جانب ادب را نیز رعایت می کند و گاه آن ها از با القابی شایسته تعبیر می کند؛ مثلاً از بوعلی سینا با عبارت شیخ الرئیس علیه الرحمه یاد می کند. عقیلی از علوم زمانه خود نیز آگاهی داشته است و همچنین از طب و روند آن در ممالک دیگر بی خبر نبوده است؛ در مبحث کتاب خلاصه الحکمه به اطبای مسیحی که از عرقیات و املاح و جوهر و روغن مستخرج از ادویه استفاده می کردند، اشاره ای دارد.
ص: 29
او در کتاب قرابادین کبیر، این ملل را به طایفه نصاری یاد کرده است و تحت عنوان ادویه جدیده و طرق استعمال آن ها راجع به آنان احوال عجیبی بیان می کند:
بدان که طایفه نصاری که همتشان دایم مصروف به محسوسات و به دست آوردن بلاد، خصوص سواحل دریا می باشد و همیشه رواکب و جهازات ایشان بر روی دریا می گردد و جای تازه و چیزی جدید و امر عجیب و غریب غیر مکرر به دست آوردند و یافتند و در تجسّس و تفحّص و خواص و منافع آن در می آیند.
همین مؤلّف جای دیگر می گوید که این ملت نصاری ادویه تازه ای کشف کرده اند که بعضی از آن ها مانند: شجره النبی (کاسکار سگاردا)، عشبه مغربی، چوب چینی، زردچوبه، چلاپا، عصاره ریوند، چای ختایی و دارچینی، بادیان ختایی، ساگودانه، نارگیل دریایی و گنه گنه در دنیای پزشکی شهرت بسیار دارد.
نکته قابل توجه دیگر این است که محمد حسین شیرازی نه صرف ادویه جدیده ملت نصاری را ذکر کرده، بلکه بعضی از طرق معالجه اطبای فرنگ را نیز زیر بحث آورده است. از جمله آن طریقه، انتقال خون است که در مخزن الادویه فارسی و ذکر باب دم درج شده است.
محمدحسین شیرازی درباره افعال و خواص این ادویه جدید، مقاله ای جامع و سودمند نوشته است. و لطف الله مولوی افندی چلبی آن را از ترکی به عربی برگردانده است.
در میان انبوه کتاب های برجای مانده از او نظریات جدید و گاه ابتکاری به چشم می خورد. مثلاً در کتاب خلاصه الحکمه به حرکت لب های جنین اشاره کرده است، در حالی که اگر کسی از طب جدید و کشفیات آن آگاهی داشته باشد، می داند که این مطلب از کشفیات طب جدید شمرده می شود. همچنین وی در همین کتاب، سخن از سنگ کلیه، در اطفال می گوید، در حالی که امروزه نیز این سخن شگفتی آفرین است. در مبحثی دیگر نیز، تنها انبساط و انقباض را از قلب ندانسته، بلکه عروق را نیز در این امر دخیل دانسته است. و نیز اگر به مبحث تدبیر هوا _ که در کتاب خلاصه الحکمه آمده است _ نظری بیندازید، با شگفتی متوجه می شوید که عقیلی تمام مواردی را که در رویارویی با مواد شیمیایی باید رعایت نمود، ذکر نموده است.
ص: 30
ارزش این کار هنگامی مورد توجه قرار می گیرد که خواننده بداند که کتب اعظم خان _ و خصوصاً کتاب ارزشمند اکسیر اعظم _ در پایه ریزی طب شبه قاره هند نقش بسیار بسزایی داشته است. شاید به جرأت بتوان گفت که کتب عقیلی _ مخصوصاً _ و کتب خاندان او عموماً _ در طب هندوستان نقش ارزنده ای دارد و کتاب هایی که بعد از کتب عقیلی به نگارش در آمده و در جامعه علمی هندوستان مطرح شده، بیشتر برگرفته از کتاب های عقیلی و خویشان او بوده و گاه به صورت تفسیر، تبیین، ترجمه و یا تلخیص آن هاست؛ با این حال نقش پیگیر و مجدّانه علما و فرهیختگان هند را در این باره نمی توان نادیده گرفت.
عقیلی بسیار متواضع است؛ مراجعه به مقدمه کتب او ما را از سخن دیگر بی نیاز می سازد؛ در متن کتاب نیز گاه از خود با تعابیری یاد می کند که نشانگر روح تواضع و مردانگی در اوست؛ مثلاً در مباحثی از خلاصه الحکمه از خود چنین تعبیر می کند: راقم هیچ مدان، احقر العباد .
علاوه بر این عقیلی شخصی پایبند به شرع و متخلّق به اخلاق اسلامی است. در خلاصه الحکمه داستانی از یکی از حکام هند در مورد نظاره گری بر مجامعت زناکاران آورده و می گوید: خاک بر سر این چنین لذتی و بی حمیتی و بی غیرتی . ولایت مداری نیز در کلام و نوشتار عقیلی به صورتی ظاهر جلوه گر است. او ولایت ائمه اطهار _ سلام الله علیهم اجمعین _ و تبعیت و ولای ایشان را در فراگیری دانش طب ضروری می داند. نقل سخن او در این باره خالی از لطافت نیست؛ او در این باره چنین می گوید:
ص: 31
و از جمله علوم ضروریه مر او را ده علم است؛ اول: علم فقه و حدیث است و تبعیت و ولای اهل بیت _ صلوات الله علیهم _ به حکم آیه ((قل لا أسئلکم علیه اجراً إلّا الموده فی القربی)) و آیه وافی هدایه ((قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره و أنا و من اتبعنی)) اساس و بنیاد دین خود را بدان استوار دارد تا آن که به ورود شکوک و شبهات شیاطین نفسانیه و شیاطین انسیه باید که از جاده استقامت نلغزد و منهدم نگردد...)).
آنچه عقیلی بر آن اصرار دارد، امروزه نیز می تواند در ابتدای راه دانش آموختن به عنوان اصلی اساسی مورد توجه قرار گیرد که : طب را میزان شرع قرار ندهند، شرع را میزان طب قرار دهند .
با درود به روان پاک آن استاد عظیم الشان و سید جلیل القدر که در سراسر عمر پربرکت خود با تحقیقات کتابخانه ای در زمینه پزشکی نیاکان، خدمات ارزنده ای را به جهان علم و دانش عرضه نموده و نام ایران اسلامی را بلندآوازه کرده است.
و اقسام هریک
بدانکه جناب اقدس باری جل ذکره از کمال لطافت خبرت و احکام حکمت و نهایت رحمت و رافت مواد ادویه را بیشتر از مواد اغذیه آفریده بجهت آنکه احتیاج انسان بدانها زیاده است از برای دفع امراض و اعلال از اغذیه و دیکر آنکه اغذیه بسبب کثرت استعمال شبانروزی طبیعی و عادی شده اند زیرا که بدن بسبب عوارض و موانع چند و از عدم مراعات قوانین کلیه و قواعد ستۀ ضروریۀ مقرره در حفظ صحت و تجاوز از حد لائق اکثر منحرف از مزاج اصلی و صحت ذاتی می کردد که مسمی بمرض است و محتاج می شود بدفع و رد آن بسوی مزاج اصلی خود بمعین و معاون از خارج مر طبیعت مدبره را و آن دوا است و از برای هر علتی بنص حدیث شریف نبوی صلی اللّه علیه و آله که ما خلق اللّه داء الا خلق له سبعین دواء حق سبحانه تعالی و عز شانه برای هر مرض واحد دوای بسیار آفریده بعلل و منافعی که خود تقدس و تعالی می داند و آنچه اطباء و مجربین در خواص و منافع ادویه و مضار آنها نوشته اند اقل قلیل از قبیل قطرۀ است از دریا بلکه از انهم کمتر بحکم آیۀ کریمۀ قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا بظن و قیاس و تخمین و مراد از سبعین وارده در حدیث شریف بهفتاد عدد معین نیست بلکه کثرت است و بدانکه از جملۀ منافع مذکوره در تعدد ادویه و تفنن آنها یحتمل یکی آن باشد که مثلا اکر دوائی یافت نشود و یا یافت شود و طبع را از ان نفرت باشد بدوای دیکر که یافت شود و بدان رغبت باشد و یا نفرت بسیار نباشد بدان تداوی نمایند و همچنین غذا و دیکر آنکه مثلا اولا چون دوائی را خوردند و نفع از آن یافتند بسا است که ثانیا از آن بسبب تکرار استعمال و عادت و تبدل حالات مزاج نفعی معتد به حاصل نمی کردد آن را تغییر و تبدیل بدوای دیگر نمایند و همچنین در غذا و این در امراض مفرده است و اما در امراض مرکبه لامحاله احتیاج است بکثرت ادویه چنانچه ان شاء اللّه تعالی بیان آن خواهد آمد *و بدانکه* دوا یا مفرد است یا مرکب و مفرد البته از موالید ثلثه است که نبات و حیوان و جماد باشند و یا مرکب مؤلف ازینها بخلاف غذا که لامحاله نباتی و یا حیوانی و یا مرکب ازین هر دو است زیرا که جماد اصلا صلاحیت غذائیت انسان ندارد کما لا یخفی و ایضا دوا و همچنین غذا هریک ماده و کیفیتی و صورتی دارند ماده و صورت هر دو جوهراند و کیفیت عرض و عرض یا عارض صورت است و آن حرارت و برودت است که از کیفیات فاعله اند و یا عارض ماده و آن رطوبت و یبوست است که از کیفیات منفعله اند و تاثیر دوا هم بکیفیت و هم بصورت یعنی صورت نوعیه و هم بخاصیت است مفردا و مرکبا اما بکیفیت در اکثر مواد و بدانکه غلبه و تاثیر یا بواحد از ان امور ثلثه است بتنهائی و یا بدو و یا بهر سه اما کیفیت هرچند قلیل باشد و اثر آن غیر بین در همۀ حال با آن مرد و شریک است و مفارقت ندارد بخلاف آن هر دو که ملازم کیفیت نیستند مثلا در دوای مطلق قوی و غالب و زائد کیفیت است و در دیگر مغلوب و ضعیف و در ذو الخاصیه
ص: 32
5صورت غالب و بر همین نسبت در غذائی دوائی و غذای ذو الخاصیه و غیرها و بجهت اشاره بدین معنی آن را مصدر بذکر نموده غذای دوائی و دوای غذائی و دوای فادزهری و دوای سمی و امثال اینها می نامند و ذو الخاصیه یا موافق و مقوی مبقی و حافظ مزاج اصلی و حرارت غریزی و قوی است و یا مخالف و مفسد و فانی کنندۀ آنها و اول را فادزهر و تریاق و ثانی را سم نامند و تولید غذا از ماده است و چون این مقدمات بالاجمال معلوم کردید پس بباید دانست که آنچه وارد بدن می کردد خالی از ان نیست که تاثیر آن یا بماده فقط است و آن را غذای مطلق نامند و یا بکیفیت فقط و آن را دوای مطلق کویند و یا بماده و کیفیت هر دو و آن را غذای دوائی و یا بکیفیت و ماده هر دو و آن را دوای غذائی و یا بصورت فقط و آن را ذو الخاصیه کویند و این یا موافق و دافع مضار است و یا مخالف و احداث کنندۀ مضرت و فساد و هریک ازینها منقسم بچند قسم می کردد اما آنچه تاثیر آن بموافقت است چهار نوع بود یا بصورت فقط است و آن را فادزهر و یا بماده و صورت و آن را غذای فادزهری و یا بکیفیت و صورت هر دو و آن را دوای فادزهری و یا بهر سه از ماده و کیفیت و صورت و آن را غذای دوای فادزهری کویند و اما آنچه تاثیر آن بمخالفت و مضادت باشد نیز بر چند نوع است یا بصورت فقط است و آن را هم مطلق نامند و یا بکیفیت و صورت هر دو و این نیز بمراتب است اگر دو کمال قوت است آن را دوای سمی کویند و اکر در کمال قوت نیست آن نیز بر دو نوع است یا با آن قوت مسهله است و آن نیز بر سه نوع است یا قوی است یا متوسط یا ضعیف اما قوی را تاثیر بصورت و کیفیت است باهم و آن را دوای مسهل ذو الخاصیه نامند و اما متوسط را تاثیر بکیفیت و صورت است و این را دوای مسهل کویند و اما ضعیف را اکثر تاثیر بکیفیت و ماده و صورت هر سه است و لیکن همه ضعیف و ناقص خصوص صورت است و این را دوای ملین خوانند و تفصیل این اجمال آنکه
ص: 33
آنست که تاثیر و تاثر آن در بدن بماده فقط باشد نه بکیفیت و صورت بدین قسم که چون وارد بدن کردد و تاثیر در ان نماید بتوسط کیفیتی که لازم آنست و بدن از ان متاثر و متغیر نشود و از مزاج اصلی خود نکردد بلکه در ان تصرف نموده یا بالقوه آن را بفعل آور دو متغیر و متبدل از صورت غذائی بصورت خاطی کرداند و مستعد اینکه بکردد جز و عضو و بر اقطار ثلثۀ آن بیفزاید و فائض کردد بر ان صورت عضوی از مبدأ فیاض جل شانه باستعداد قریب مانند آب کوشتهای لطیف و زردۀ تخم مرغ نیم برشت و یا بعید مانند کندم و سائر حبوب و بقول و غیرها و کیفیت حاصله از آن خلط منافی و غالب بر کیفیت اصلی بدن و اعضا نباشد
آنست که تاثیر آن در بدن بکیفیت فقط باشد و مادۀ آن قابلیت غذائیت و جزو بدن شدن نداشته باشد بدین قسم که چون وارد بدن کردد و حرارت غریزی در ان تصرف نماید متاثر و متغیر نکردد بلکه ثانیا او تصرف در بدن نماید و آن را متاثر و متغیر بکیفیت خود سازد از حرارت و برودت و رطوبت و یبوست مفردا یا مرکبا مانند فلفل و زنجبیل و نیلوفر و کافور و بزر رازیانه و امثال اینها
آنست که تاثیر آن در بدن بماده و کیفیت هر دو باشد بهمان نحو با غلبۀ ماده که بعد تاثیر و تاثر از ان خلطی حاصل کردد که جزو بدن تواند شد و با آن اندک کیفیت و مزاجی باشد غالب بر کیفیت و مزاج اصلی بدن و تغییر مائی در بدن نماید بکیفیت خود از کیفیات اریعه مانند خس و ماء الشعیر و خیار بادرنک و کدو و هندوانه و خربزه و انکور و بقله الحمقاء و اسفاناخ و بابونه و شبت و شلغم و زردک و چقندر و کلم و ماش و عدس و نخود و لوبیا و نحوها
ص: 34
آنست که تاثیر آن در بدن بکیفیت و ماده هر دو باشد با غلبۀ کیفیت و بدن را متغیر سازد به تغییر مائی و ثانیا بدن در ان تصرف نماید و از ان خلط بسیار کمی حاصل کردد که قابلیت غذائیت و جوهر بدن شدن و فیضان صورت عضوی شدن داشته باشد با کیفیتی غالب بر بدن مانند کندنا و نعناع و برک کاسنی و عنب الثعلب و سیر و پیاز و
6توت و آلو و اکثر میوه ها و بزور مانند بزر خیار و خربزه و هندوانه و امثال اینها *و بدانکه* ادویه و اغذیه را افعال کلیه می باشد بحسب کیفیات آن مانند تسخین و تفریق و تحلیل حار و تبرید و تکثیف بارد و تلیین و سیلان رطب و تبییس و صلابت و امساک یابس و نیز هریک از ادویه را صفات محصوصه است که مشابه افعال کلیۀ آنست مانند تفتیح و تسدید و ردع و تحلیل و امثال اینها و اغذیۀ مفرده را صفات منحصر است در هژده قسم بدین نحو که غذا یا صالح الکیموس است و یا فاسد الکیموس و اول آنست که متولد شود از ان خون طبیعی صافی که مخلوط نباشد با آن اخلاط دیکر مکر اندکی بقدر احتیاج و ثانی بخلاف آنست و هر واحد از ان هر دو منقسم می شود بسه قسم لطیف و کثیف و متوسط بینهما و باز بسه قسم دیکر کثیر الغذاء و قلیل الغذاء و متوسط بینهما کثیر الغذاء آنست که از ان خون بسیاری تولد باید و قلیل الغذاء بعکس آن و متوسط بینهما متوسط میان آن هر دو پس اقسام اغذیه مژده می شود بضرب سه در شش و ببیان دیکر آنکه غذا یا رقیق لطیف است مانند اسفاناخ و یا غلیظ غیر لطیف است مانند پنیر و با متوسط است مانند آب گوشت بزغاله و هر واحد از ان هر دو یا جید است مانند آب کوشت چو زۀ مرغ و بیضۀ مرغ و ماهی ریزه و یا متوسط است مانند آب کوشت بزغاله و نخود و نان تازه و یاردی است مانند خردل و سیر و پیاز و هریک ازینها یا کثیر الغذا است مانند زردۀ بیضۀ نیمبرشت یا معتدل الغذا است مانند مرق نخود با عسل و یا قلیل الغذا است مانند سائر بقول چنانچه درین جدول نموده می آید
ص: 35
آنست که تاثیر آن در بدن بکیفیتی و امری ورای کیفیات و امور ظاهرۀ حسیه و وهمیه باشد بلکه بمناسبتی و امری بسیار لطیف دقیق خفی مانند جذب مقناطیس و کهربا آهن و کاه را و تاثیر فادزهر و سم در بدن که تعبیر
٧از ان بصورت نوعیه نیز نموده اند و لیکن جذب مقناطیس و کهربا آهن و کاه را الطف و ادق و اخفی است از تاثیر آن هر دو بلکه این نمونه ایست از تاثیر نفوس بعض اشخاص انسانیه در بعض دیگر از فرط محبت که عشق نامند و فرط عداوت بسبب مناسبت و مجانست نفوس ایشان باهم و یا کمال عدم مناسبت و منافرت ایشان از هم که تفصیل این طولی دارد و محل کنجایش آن ندارد *و بدانکه* ذو الخاصیه اکر تاثیر آن بموافقت است آن را فادزهر و تریاق نامند و الاسم و فادزهر و تریاق آن است که تاثیر آن در بدن و حرارت غریزی و قوی و ارواح بطریق موافقت و محافظت و تقویت و اعانت آنها بحدی باشد که بر دفع و رفع نکایت و ادیت سم موذی یاری و مقاومت نماید چنانچه بتفصیل مذکور خواهد شد و اما آنکه افیون را تریاق می نامند بمجاز است بجهت آنکه حافظ قوت است و درین امر با تریاق حقیقی اشتراک دارد
آنست که تاثیر آن در بدن مخالف و ضد تاثیر فادزهر باشد و بزودی بلا مهلت حرارت غریزی و ارواح و قوی را فاسد و فانی سازد و فرصت فعل و انفعال ندهد مانند بیش و زهرۀ افعی و مارهای قوی و کزیدن آنها که فی الفور مهلک اند
ص: 36
آنست که تاثیر آن بماده و صورت هر دو باشد اما ماده غالب بنحو مذکور از فعل و انفعال و تاثیر و تاثر مانند روغن کوسفند و کاو و شیر با مغز کردکان و امثال اینها که با وجود تغذیه احداث تفریح و دفع سمیت می نمایند
آنست که تاثیر آن بکیفیت و صورت هر دو باشد مانند فادزهر حیوانی وجدوار و حب الغار که با وجود تریاقیت و دفع سمیت و اذیت سم احداث حرارتی غالب بر مزاج اصلی بدن می نماید
آنست که تاثیر آن بماده و کیفیت و صورت هر سه باشد مانند تفاح و خمر که با وجود تغذیه و احداث اندک کیفیتی غالب بر بدن و تفریح و سرور می آورد
آن است که تاثیر آن بکیفیت و صورت نوعیه هر دو باشد و بعد تاثیر و تاثر با حصول اثر سمیت احداث کیفیتی غالب بر کیفیت اصلی بدن نماید مانند بز سیاه
آنست که تاثیر آن بماده و صورت هر دو باشد و بعد فعل و انفعال با حصول تغذیه بدستور مسطور احداث سمیت نماید و مثال این در خارج کم متحقق است زیرا که اشیای سمیه بی کیفیتی از کیفیات نمی باشند و بلادر را بعضی غذای سمی کفته اذن
آنست که تاثیر آن بماده و کیفیت و صورت هر سه باشد و بعد تاثیر و تاثر با حصول غذائیت و کیفیتی غالب احداث سمیت نماید مانند لحوم افاعی و سائر لحوم سمیه و کیاهای سمی
ص: 37
آنست که تاثیر آن بکیفیت و صورت هر دو باشد و بان نیز قوت مسهله بود در کمال قوت و شدت تاثیر و برای کسر قوت محتاج باصلاح و تدبیر و تشویه و غیرها باشد و بعد اصلاح و ورود در بدن و تاثیر و تاثر نفوذ و سرایت در انضیه و سطوح و عروق و اعماق بدن نماید و مختلط و متشبث باخلاط و رطوبات رقیقه و غلیظه کردد و اکثر آنها را بتسخیر و ترقیق و تذویب و تقطیع و غیرها دفع سازد و بعضی را بتحلیل برد مانند سقمونیا که بکیفیت احداث حرارت و بصورت نوعیه دفع صفرا و بلغم می نماید و همچنین سائر ادویۀ مسهلۀ قویه مانند ماذریون و دند و خربق و غیرها
آنست که تاثیر آن بآن مشابه نباشد بلکه در هر فعل از ان اندک ضعیف تر باشد و محتاج باصلاح بسیار نباشد مانند سناء مکی و تربد و هلیلجات و امثال اینها که باستعمال باورد احمر یعنی سنا با کل سرخ و چرب نمودن تربد و هلیلجات بروغن بادام کافی است
آنست که تاثیر آن از ان هم ضعیف تر باشد و همچنان متشبث باخلاط و رطوبات موجودۀ حاضره در معده و امعا و حوالی آنها کشته دفع کرداند و با آن قوت نفاذه چندان نباشد مانند فلوس خیارشنبر و ترنجبین و شیرخشت
٨و شکر سرخ و تمر هندی و اجاص و امثال اینها و لیکن خالی از قوت جالیه نباشد و از اینها نیز بعضی محتاج باندک اصلاحی اند مانند فلوس خیارشنبر که باید بروغن بادام یا روغن کل سرخ چرب نموده شود برای رفع تشبث و چسبیدن آن بسطح امعا و احداث قرحه و سحج و زحیر و یا نیستند در تاج بدان مانند ترنجبین و شیرخشت و سائر ملینات مذکوره
ص: 38
بدانکه مراتب قوای ادویه منحصر است بر سه مرتبه و قوت عبارت از مبدأ و سبب موجب افعال و ظهور آنها است در مواضع لائقه
افعال محسوسۀ ادویه است بسبب کیفیت متشابهۀ حاصله از مبدأ فیاض جل اسمه بر ایشان از ترکیب عناصر و امتزاج ایشان با یکدیکر و این را مزاج اولی نامند
افعال محسوسۀ حاصله از امزجۀ ثانویۀ اشیاء صاحب امزجۀ ثانویه است در ملاتی خود ها و آن از لوازم مرتبۀ اول است چه اشیای صاحب مزاج ثانوی مرکب اند از اجزای که هریک را کیفیتی و مزاجی اولی مختلفه الاثر است باشد مانند تسخین بعضی و تبرید بعضی و از اجتماع و تفاعل کیفیات اولی کیفیت ثانوی حاصل می شود و اثر این غیر آثار آن اجزا است مانند ردع و قبض و تسخین و تبرید و غیرها و هرچه را مزاج ثانوی طبیعی باشد مرکب القوی نامند و آنچه صناعی باشد اکر مزاج ثانوی را اثر موافق آثار اجزای مفردۀ او است آن مرکب را متوافقۀ القوه گویند و اگر مخالف آنها است مثلا هم تسخین و هم تبرید کند آن را متضاده القوه نامند و طبیعت باذن خالقها هریک را در مکان لائق استعمال می نماید اگر او را عانقی و مانعی نباشد
از لوازم مرتبۀ اول و ثانی است بواسطۀ افعال صورت نوعیه و بالخاصیه عبارت از آن است مانند حجر الیهود در تفتیت حصاه که از لوازم کیفیت مزاجی اوست و تقطیع اخلاط را لازم دارد مانند اختصاص اسطوخودوس بدماغ که از لوازم حرارت مزاجی اوست و تلطیف اخلاط دماغیه می کند بصورت نوعیۀ خود مانند تریاق که دفع هم می نماید بلوازم مزاج ثانوی و بواسطۀ صورت نوعیۀ خود *و بدانکه* بنا بر مذهب شیخ الرئیس و محققین حکما که قائل اند به بقای صور عنصریه بمرکبات باید که مراتب قوتها چهار باشند چه تصریح نموده اند که مرکب را مزاج اولی حاصل از کیفیات اجزای متفاعلۀ متماسه می باشد و تاثیر آن بمرتبۀ است از مراتب و همچنین مزاج ثانوی را اثریست غیر آن مانند لبن که مرکب است از مائیت و دهنیت و جبنیت و تاثیر آن بمرتبۀ ثانوی مرتبۀ دیگر است از مراتب و برین قیاس صورت نوعی ترکیبی را اثری است غیر آثار مذکوره و تاثیر اجزای غیر متفاعله مرکبات را مرتبۀ از مراتب نشمرده اند و قیاس مقتضی آنست که قوتها بقدر فواعل باشند و اندراج مرتبۀ اثر صور نوعیۀ اجزای غیر متفاعلۀ غیر متماسه در تحت مرتبۀ اثر صور نوعیۀ ترکیبی ظاهر نیست *و بدانکه* بعضی از مرکبات ناقصه بی صورت نوعیه اند مانند خاک مخلوط به آب و کفی که مرکب است از آب و هوا و بخاری که مولف است از آب و آتش *و بدانکه*
ص: 39
هرچه با صورت نوعیه است یا محکم الترکیب است یا غیر محکم الترکیب و تفصیل این بعد ازین خواهد آمد ان شاء اللّه تعالی و تفاصیل باقیه بالاجمال این است
پس آن دوائی را نامند که مرکب باشد جوهر آن از چند چیز که هریک را بر سر خود مزاجی خاص باشد متباین دیگری و بعد ترکیب در شئ واحد و پوشیدن لباس و صورت وحدانی امتزاج نامی نیافته باشند که بعد ورود در بدن و تاثیر و تاثر از ان از هم متمایز نتوانند کشت و تاثیر واحد نتوانند نمود بلکه بعد ورود در بدن اجزای آن از هم جدا گشته هریک تاثیری و احداث کیفیتی خاص می نمایند و منشاء آثار متخالفۀ متضاده می کردند بعضی بزودی و بعضی بدیری بحسب ترکیب و امتزاج و لطافت و کثافت مواد اجزای خود چنانچه بتفصیل ان شاء اللّه تعالی
٩بعد ازین خواهد آمد مانند حجر التیس و جدوار و چوب چینی و ورد احمر و ماء وره و اکثر ادویۀ فادزهریه و تریاقیه و گل ادویۀ باهیه نیز مثل شقاقل و بهسنین و بوزیدان و جوزبوا و زراوند مدحرج و طویل و زنجبیل و زرلباد و مانند اینها و درین چنین دوای نباتی اکثر رطوبت فضلیه غالب بر رطوبت اصلیۀ آن می باشد لهذا بزودی آن را کرم می خورد و تباه می کرداند و بدانکه رطوبت فضلیه عبارت از رطوبتی است که در تمام اجزای آن چیز کما ینبغی ممتزج نگشته باشد و باندک زمانی بعضی از ان بتحلیل رود و جرم آن را منشق سازد و بعضی بتعفین صورت کرمی یافته جرم آن را بخورد و رفته رفته تمام آن را فانی گرداند
ص: 40
پس بدانکه خاصیت باصطلاح افعال و آثار ثانوی را نامند و رای کیفیات اولی از حرارت و برودت و رطوبت و یبوست که از شی ظاهر کردد مانند لطافت و سرعت نفوذ و تفتیح و ترقیق و اذابه و تحلیل و امثال اینها و افعال و آثار ثوالت را نیز نامند مانند تفتیت حصاه و تفریح و تقویت ارواح دو قوی و دفع سمیت و این اکری موافقت و مناسبت مزاج و ارواح و حیوه باشد آن را فادزهر و تریاق نامند و اگر بمضادت و عدم مناسبت باشد آن را سم گویند که ضد افعال و آثار تریاق از ان ظاهر گردد *و ببیان دیگر* آنکه ذو الخاصیه چیزی را نامند که تاثیر آن نه بکیفیت باشد بلکه بصورتی بود که آن چیز بآن صورت امتیاز از سائر اشیا یافته نوعی خاص گشته باشد و ازین جهت این صورت را صورت نوعیه نامند که بآن نوع نوع از هم جدا گشته اند و هریک تاثیری ورای تاثیر دیگری می نمایند و اما اشخاص هر نوع نوع در ان تاثیر متحد اند مانند جذب مقناطیس آهن را و کهربا کاه را چنانچه ذکر یافت و مانند تاثیر حجر التیس و حجر الحیه و جدوار و حب الغار و تریاق فاروق و مثرودیطوس و امثال اینها از ادویۀ فادزهریۀ تریاقیۀ مفرده و مرکبه که در سموم حاره و بارده و امراض متضاده موثراند خواه بموافقت و مناسبت مانند فادزهر و خواه بمنافرت و ضدیت مانند سم زیرا که ذو الخاصیه دو نوع است چنانچه ذکر یافت و فی الحقیقه مرجع ما بالکیفیه و مرکب القوی و ذو الخاصیه و ما بالطبع عند التحقیق و التدقیق قریب بهم بلکه یک امر است و آن نیست مکر اثر طبیعت که آن اثر ظهور نفس است در اجسام بمراتب الا آنکه تاثیر ما بالکیفیه ضعیف و جزئیست و تاثیر مرکب القوی از ان زیاده و متکثر و تاثیر ذو الخاصیه از ان بیشتر و بالاجمال و تاثیر ما بالطبع از ان زیاده و تاثیر نفس کلی و اشمل و از همه اقوی و ارفع و املی است *و بدانکه* تاثیر بعضی ادویه که بطریق تعلیق و اخذ ان بنوعی خاص و شرطی مقرر و همچنین از برای محبت و یا عداوت مثلا در زیر سر و یا در خانۀ یکی از انها انداختن و یا دفن کردن و فرش کردن و یا سوختن و یا با خود داشتن و غیر اینها هرچند قواعد طبیه و تاثیرات طبیعت را چندان در انها دخلی نیست و لیکن از تاثیرات نفس و توهمات ان بیرون نیست خصوص ضعفاء العقول را و بحکم لکل اهل و آنکه کتاب نیز خالی از انها نباشد جابجا بعضی ازین قبیل خواص مذکور می کردد
ص: 41
پس بدانکه تاثیر فادزهر و تریاق از جهت مرکب القوی بودن آنست هم از جهت مناسبت و جذب نمودن آن هم را بسوی خود و میل سم بسوی ان و هم از جهت مضادت و دفع و ابطال و افنای آن اثر سم را از خود و از مناسب و مصادق خود که حرارت غریزیه و قوی و ارواح باشند و هم از جهت امور مذکوره در فادزهر از تفتیح مجاری و سرعت نفوذ و غوص در اعماق بدن و جذب سم از انها بهمان جهت *بدانکه* چون اجزای رطوبات و قوی و ارواح بدن همه باهم متصل و متحداند اتصال و اتحاد وحدانی و طبیعت مدبرۀ بدن و نفس حیوانی قابض و حافظ و مجتمع کل اند قبض و حفظ و اجتماع وحدانی و لهذا بمجرد ورود آن در بدن تاثیر آن در تمام بدن می رسد چنانچه مشاهده می کردد که در حین ضعف و کرسنکی بسیار بمجرد ورود
١٠دوای مقوی و یا غذای صالح خصوصا لطیف دفعه تقویتی در بدن حاصل می کردد و اما تاثیر و احداث غذا تقویت بدن را دفعه واحده بمجرد ورود در معده دو وجه است یکی آنکه اجزای لطیفۀ آن بواسطۀ رطوبات بدنیه و حرارت و قوی و ارواح و اتصال و اتحاد ایشان باهم دفعه بتمام بدن می رسد و باعث تقویت قوی و ارواح می کردد و دوم آنکه طبیعت مدبرۀ حامیۀ بدن آنچه از غذا آماده و ذخیره نکاه داشته است که اندک اندک صرف بدن نماید در هنگام فقدان آن و چون غذای تازه وارد بدن شود و مطمئن کردد آن را که ذخیره دارد زیاده بصرف آورد و موجب تقویت بدن شود و اللّه اعلم
ص: 42
و آنچه در ان لحوم افاعی است شاید با امور مذکوره امری دیکر نیز باشد و آن جذب لحم افعی است سمیت را بسوی خود و ازین جهت است که تاکید و مبالغه بسیار نموده اند که در هنکام کرفتن افعی و حین قطع سر و ذنب ان باید که اذیت باو نرسد و زخمی و لاغر نکردد و در هنکام کمال قوت آن را بغضب درآورند تا تمام زهر آن بسر و ذنب آن آید و بسرعت تمام و بیک ضربت آن هر دو را جمع نموده قطع نمایند که دفعه منفصل کردند و سمیت مطلقا در بدن آن سرایت ننماید زیرا که اکر سمیت در ان بماند هرچند اندک باشد بدان سبب ضرر می رساند و نیز جذب سمیت را کما ینبغی نخواهد کرد و علت این جذب سمیت نیز بمناسیت لحم آنست بسم مانند جذب اجرام عصارات رطوبات و لطائف معصورات و ادهان را بزودی بسوی خود و این امری است بین و محسوس و لهذا آزموده اند که بعد از طبخ مطبوخات و مالیدن اجرام آنها بزودی باید که صافی نمایند و لطائف و جواهر را از کثائف و اجرام آنها جدا کنند و الا باز آنها را بخود می کشد و نیز بجهت زیادتی تاثیر و تقویت و اعانت بر امور مذکوره تخمیر اجزای تریاقات خصوص تریاق الاقاعی را بخمر عنبی می نمایند تا بسرعت تمام نفوذ و غوص در اعماق بدن نموده سمیت را جذب و دفع نماید و لهذا بعد تناول آن اولا بدن کرم می کردد و بعد از ان عرق لزج بدبو دفع می شود و اکثر آنست که بول و براز تیز بدستور مذبور بدبو می باشد پس صحت می یابد
ص: 43
بدانکه بعضی کفته اند که اطلاق فادزهر بر ادویۀ مفردۀ مطبوعۀ حجریه که در جوف حیوانات مانند تیس و کاو کوهی و میمون و غیرها متکون می کردد و بر معدنیات نیز و تریاق بر ادویۀ نباتیۀ مفرده مانند جدوار و حب الغار و ادویۀ مرکبۀ مصنوعه مانند تریاق الافاعی و مثرودیطوس و تریاق ثمانیه و اربعه و غیرها که مزاج ثانوی ترکیبی یافته اند اولی و انسب می نماید و بعضی بالاشتراک کفته اند یعنی اطلاق یکی بر دیکری جائز و مستعمل است و اللّه اعلم
بامور مذکوره بمضادت و قهر و غلبه و افساد و ابطال و اقنای حرارت غریزیه و قوی و ارواح و رطوبات است و کریزانها هربا عن الضد بسوی مبدأ و یتبوع خود که قلب باشد و اخماد و خاموش شدن آنها در ان بانقباض مجاری و اقضیه و لهذا در ان حین رنک بشره و سائر بدن زرد و رفته رفته کبود و سیاه و حرارت آن مبدل به برودت می کردد و صاحب اخوان الصفا نوشته که سموم دو نوع است حار و بارد اما سموم حاره پس افعال آنها در بدن بعنوان اذابۀ رطوبات و فانی نمودن آنها است و دبیب آنها مانند دبیب زعفران است در آب که در یک لحظه تمام اب را رنکین می کرداند و متغیر می سازد و اما سموم بارده پس فعل و تاثیر آنها در بدن بعنوان تجمید و انعقاد خون و رطوبات ارواح لطیفۀ اعضا است که قوام حیوه و صحت مزاج بدان است و دبیب آنها مانند انفحه و مایه است که چون بر شیر زنند آن را منعقد و بمته می سازد در اندک زمانی و فعل و تاثیر فادزهرات و تریاقات برعکس آن است و دبیب آنها مانند رسیدن ترشیها اخت برنک زعفران و معصفر که بزودی آن را فاسد می سازد و باطل می کرداند فعل آن را
ص: 44
١١از مسهله و غیرها با اکثر امور مذکوره تشبت اجرام آنها است باخلاط فاسدۀ قریبه بمعده و امعا و نیز برسانیدن طبیعت مدبرۀ بدن قوی و لطائف آنها را باعضای بعیده و ضیقه المجاری و نیز بجذب اعضا است آنها را بسوی خود و رسیدن اثر آنها برودی در تمام بدن باعتبار اتصال اجزای بدن و رطوبات آن باهم و جزء فجزء رسیدن اجزای لطیفه و تاثیر هوا تا بعضو مخصوص و مرض خاص خاصه آنکه آن دوا نیز مخصوص بآن عضو و آن مرض باشد تاثیر بهر نحوی که باشد از قبض و جمع و یا تفریق و ازخا و تفتیح و نضج و ترقیق و تقطیع و تحلیل و دفع و نشف و تعریق و امهال و ادرار و غیرها و اللّه اعلم*
بدانکه مزاج مصدر بمعنی مستزج باهم مفعول است و آن بالاجمال عبارت است از کیفیت عنصریۀ متوسطۀ حاصله از کیفیات بسیطۀ متضاده و بالتفصیل عبارت از کیفیت ثانویه متشابۀ متوسطۀ حاصله از کیفیات اربعه و امتزاج عناصر اربعه است هنکامی که بسیار ریزه ریزه شوند اجزای آنها و باهم متصل و مختلط کردند و فعل و انفعال نمایند به حدی که صورت هر واحد صورت وحدت کیفیت دیکری را بشکند و صورت وحدانی بهم رسانند که از هم ممتاز نکردند و عناصر که ارکان و اسطفس و اصل نیز نامند چهاراند آتش و هوا و آب و خاک و کیفیات نیز چهاراند حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و دو کیفیت ازینها که حرارت و برودت باشد فاعله اند و دو دیکر که رطوبت و یبوست باشد منفعله و هریک از ارکان را دو کیفیت است یکی فاعله و دیکری منفعله مثلا آتش حار و یابس است و هوا حار و رطب و آب بارد و رطب و خاک بارد و یابس و هر واحد ازینها با دیکری هم نسبت به ما فوق خود و هم نسبت به ما تحت خود مناسبت و مشابهت دارد و هم ضدیت و عدم مناسبت مثلا هوا با آتش باعتبار کیفیت حرارت خود مناسبت و مشابهت دارد و باعتبار رطوبت ضدیت و با آب بسبب کیفیت رطوبت مناسبت دارد و باعتبار حرارت ضدیت و همچنین سائر ارکان و همین علت انقلاب و آمیزش آنها است با یکدیکر و تاثر و تاثیر و ظهور آثار مختلفه از ایشان والا انقلاب و آمیزش و تاثیر و تاثر متصور نبودی و کرۀ اثیر که کرۀ آتش باشد باعتبار لطافت بفلک قمر قریب است و کرۀ خاک باعتبار کمال کثافت و ثقل پائین همه و مرکز کل است و دو کرۀ دیکر در بین و اما افعال هریک از کیفیات اربعه مثلا حرارت فعل آن تسخین و تفریق و تحلیل و اذابه و تبخیر و افتا است و برودت تبرید و جمع و تجمید و اخماد حرارت و رطوبت ترطیب و تایین و تملیس و ترقیق و سیلان و یبوست تکثیف و تخشین و تصلیب و حفظ و امساک اجزا است و بدانکه اقسام امزجه بحسب استقرا نه است یک معتدل و هشت دیکر غیر معتدل و ورای این صور صورت دیکر متصور و متحقق نیست و مراد از معتدل که میزان و مقیس علیه غیر معتدل است یعنی بآن می سنجند انحراف امزجه را معتدل فرضی طبی است که بمعنی تکافو و تساوی مقادیر اجزای عناصر است در ممتزج بالفرض و بالنسبه نه تساوی حقیقی واقعی زیرا که تحقق معتدل حقیقی در خارج ممتنع است بجهت میل و توجه هریک بمرکز خود بسبب عدم مانع و قاسر و غلبه و زیادتی هریک مانع و قاسر دیکری است و خارج از اعتدال یا از جهت غلبه و زیادتی یک کیفیت است از کیفیات اربعه در ممتزج از آنچه سزاوار است که در معتدل باشد و آن چهار است یا حرارت غالب است و بس و آن احراز مما ینبغی باشد و یا برودت و آن ابرد از مما ینبغی و یا رطوبت و آن ارطب از مما ینبغی و یا یبوست و آن ایبس از مما ینبغی و یا از جهت دو کیفیت است و آن نیز چهار است یا حرارت و یبوست غالب است پس آن احر و ایبس از مما ینبغی خواهد بود و یا حرارت و رطوبت و آن احر و ارطب و یا برودت و رطوبت و آن ابرد و ارطب و یا برودت و یبوست و آن ابرد و ایبس از مما ینبغی است و اینجا ایرادی و ارداست و آن
ص: 45
١٢این است مثلا اکر کسی کوید نه اشیا مرکب اند از عناصر پس اکر غالب بر شیء مرکب ممتزج عنصر نار است باید که بران شی حرارت و یبوست غالب باشد و اکر عنصر هوا است باید که حرارت و رطوبت غالب باشد و همچنین پس چکونه است که می کویند فلان چیز احراز مما ینبغی است و یا ابرد و یا ارطب و یا ایبس و احداث کرمی یا سردی و یا تری و یا خشکی بسیار می نماید جواب آن است که آنچه مرکب است یعنی احر و ایبس و یا احر و ارطب و یا ابرد و ارطب و یا ابرد و ایبس است در هریک از انها یک عنصر غالب است و دو کیفیت آن عنصر که یکی فاعله و دیکری منفعله باشد از ان بروز و ظهور می نماید مثلا اکر در ان ممتزج عنصر نار غالب است پس آن احر و ایبس از مما ینبغی است و اکر عنصر هوا غالب است احر و ارطب از ان خواهد بود و همچنین آنچه در ان یک کیفیت غالب است که مفرد باشد دو عنصر غالب است مثلا در احر مما ینبغی دو عنصر غالب است که نار و هوا باشند دو کیفیت منفعله آن هر دو که رطوبت و یبوست باشند باهم فعل و انفعال نموده و بحکم اذا تعارضا تساقطا فعل و اثر هر دو مرتفع می کردد پس باقی نمی ماند مکر دو جز و حار از ان هر دو پس آن شی ممتزج احر مما ینبغی خواهد بود و هرچند حرارت بسیار بالعرض احداث یبس می نماید بسبب شدت تحلیل و تفتیح خود و لیکن آن یبس در جنب حرارت کمتر است زیرا که بالعرض است نه بالذات و بر همین قیاس نمایند ابرد و ارطب و ایبس مما ینبغی را کما لا یخفی *و بدانکه* کیفیت عبارت از هیئت مستقرۀ مجتمعه الاجزاء در جسم است که تصور ادراک آن موجب تصور و ادراک امری خارج از ان نباشد و نیز اقتضای قسمت و یا نسبت در اجزاء حامل و موضوع خود ننماید یعنی قسمت پذیر نباشد و اللّه اعلم
ص: 46
پس بدانکه آنچه وارد بدن انسان معتدل المزاج و یا قریب باعتدال جوان ذکی الحس با ادراک کرد دو حرارت غریزی او در ان تاثیر نماید و کیفیت کامنۀ بالقوه آن را بروز و بفعل آورد و آن کیفیت حاصله اکر مماثل کیفیت بدن آنست و بتکرار استعمال و تکثار مقدار شربت تاثیری و احداث کیفیت غالب و زائد بر مزاج اصلی آن نکند و ارواح و قوی را متغیر نسازد بکیفیتی از کیفیات اربعه و ناقص و مختل ننماید فعلی از افعال را آن را معتدل نامند و الا خارج از اعتدال و خروج آن اکر بمرتبه است که مقدار کم آن در بدن احداث کیفیتی غالب و زائد ننماید و مقدار بسیار و تکرار استعمال آن تغییر کمی نماید اما ناقص و مختل نسازد فعلی از افعال را آن را درجۀ اولی کویند و اکر مقدار کم آن احداث کیفیتی غالب و زائد نماید اما زیادتی مقدار و کثرت استعمال آن بسرحد ضرر و فساد نرسد آن را درجۀ ثانیه نامند و اکر با آن بسرحد ضرر و فساد و نقصان و اختلال رسد و لیکن مهلک نباشد آن را درجۀ ثالثه کویند و اکر ضرر بسیار و عظیم در ارواح و قوی نماید و بسرحد هلاکت رساند و مهلک باشد آن را درجۀ رابعه نامند و نیز مراتب اربعه و تاثیر کیفیت غالبه آن را بدین نهی بیان نموده اند که چون بدن مشتمل است بر افضیه مانند معده و بر مجاری مانند عروق و بر اخلاط محصوره در عروق و برطوبت ثانیه محصوره در عروق شعریه و فوهات سواتی و بر اعضا و ارواح که در جمیع اعضای مذکوره ساری اند پس هرچه بمقداری خالی از افراط و تفریط وارد بدن کردد بیرون از ان نیست که بعد از متغیر شدن از کیفیت بدنی تاثیر در هوای شاغل افضیه کرده مفقود الاثر می کردد و یا اثری از ان باقی می ماند اول معتدل است و ثانی اکر تاثیر آن منحصر در روح مجاور مجاری است و تجاوز از ان نمی تواند نمود درجۀ اولی است و اکر تاثیر در روح و اخلاط نیز می نماید درجۀ دوم و اکر در روح و اخلاط و رطوبت ثانیه تاثیر می نماید درجۀ سوم و اکر تاثیر آن در هر سه باشد و کل اعضا را شامل کردد در بجۀ چهارم نامند که نهایت تاثیر است بدانکه* هریک از درجات را سه مرتبه قرار داده اند در عرض اول و وسط و آخر و کیفیت غالبه در هریک در اول آن درجه
ص: 47
١٣بالنسبه بوسط آن کمتر محسوس می کردد و در وسط از ان زیاده و در آخر از همه زیاده و درجۀ رابعه در هر مرتبه از کیفیات را در طول سم کفته اند و آن شئ را سمی مکر آنکه بحسب صورت نوعیه تریاقی باشد و آنچه اذیت و سمیت آن در اول اثنای آن درجه باشد قابل اصلاح است و آنچه در آخر آن اصلاح پذیر نیست و این تقسیم و مراتب و درجات کیفیات چندان اصلی ندارد و کلی نیست بلکه اکثری و استقرائی است نه تحقیقی
بدانکه مقرر است نزد حکما که شئ حار رطب تجاوز نمی کند حرارت آن از درجه اولی جهت آنکه اکر حرارت آن زائد شود بر ان مقدار فانی می سازد رطوبت آن را پس برای این است که نمی باشد دوای کرم در درجۀ دوم و سوم در اکثر مکر یابس و هر چیز که حار در درجۀ سوم و چهارم باشد البته یابس است در ان درجه و تاثیر سمیات اکثر بصورت نوعیۀ خود است که خاصیت می نامند بهمان معنی که مذکور شد نه بکیفیت محض چنانچه ذکر یافت و اکثر ادویۀ فادزهریۀ قویه کرم و خشک است و یا سرد و خشک می باشند همچنین سموم حیوانات سمی زیرا که تاثیر هریک از فاعلتین که حرارت و برودت باشند با یبوست بسیار و قوی می باشد و با رطوبت اندک و ضعیف *و نیز* مزاج را بقسمت اولی دو نوع قرار داده اند یکی اولی اصلی طبیعی حاصل از امتزاج عناصر اربعه و غلبۀ بعضی بر بعضی و مغلوبیت دیکری و دوم ثانوی صناعی حادث از تراکیب ادویۀ مفرده یا مرکبه در مرکبات مصنوعه و این ترکیب شامل کیفیت و صورت هر دو است یعنی همچنانکه کیفیت اولی اصلی می باشد ثانوی صناعی نیز می باشد چنانچه ذکر یافت همچنین بحسب صورت نیز بود و نوع است یکی اولی اصلی و دوم فرعی صناعی و نیز هریک بر دو نوع اند تام الترکیب قوی مستحکم و غیر تام الترکیب ناقص ضعیف رخو غیر مستحکم اما تام الترکیب آن است که اجزای بسائط عنصری ممتزج آن بسیار لطیف صغیر صافی باشند و باهم فعل و انفعال تام نموده کیفیت و صورت وحدانی یافته باشند به حدی که حرارت غریزی بدنی بلکه حرارت خارجی ناری نیز اجزای لطیفۀ آن را از کثیفه جدا و متفرق نتواند نمود تا از هریک اثری و کیفیتی و خاصیتی خاص ظاهر کردد بلکه کیفیت و خاصیت واحده اعم از آنکه معتدله باشد و یا غیر معتدله از ان صادر و ظاهر کردد مانند ذهب و یا بدشواری توانند تفریق نمود مانند سائر فلزات متطرقات اما غیر تام الترکیب ناقص ضعیف رخو غیر مستحکم نیز بمراتب می باشد بعضی از ان را تفریق اجزاء از هم بسیار سهل می باشد مانند کوکرد و نمک و بعضی را بدشواری و ببیان دیکر آنکه ناقص الترکیب یا بسیار ضعیف است که ناب غسل و شستن ندارد مانند کاسنی و اکثر بقول که طاقت طبخ بسیار ندارد مانند افتیمون و عدس و امثال اینها که بمجرد شستن و طبخ بسیار اجزای حارۀ قلیلۀ خفیفۀ لطیفۀ نافذۀ مفتحۀ آنها مفارقت نموده و تحلیل یافته اجرام باردۀ غلیظۀ کثیرۀ مسددۀ ثقیلۀ کثیفۀ آنها باقی می ماند و لهذا نهی وارد شده است از جناب حضرت شارع نبی صلی اللّه علیه و آله و از اطبا نیز در باب شستن کاسنی و امثال آن از جهت جدا شدن آن اجرام از هم و باطل شدن افعال مختصه بانها مانند کوشت مرغ و عدس و ترب و کلم که جوهر لطیف جالی بورقی مسهل آنها از مادۀ ارضی کثیف قابض از طبیخ در آب جدا می کردد و در آب می آید و باقی می ماند مادۀ ارضیه قابضۀ آنها و لهذا آشامیدن مرقۀ آنها ملین طبع است بخلاف جرم آنها که مسدد و قابض است و نیز استعمال بعض آنها مانند کلم و ترب و عدس از خارج محلل و منضج است بخلاف از داخل و از آنها اقوی پیاز و سیر است که استعمال آن هر دو از خارج منضج و متقرح است خصوصا پیاز پخته و سیر خام و وجه تاثیر سیر و پیاز در خارج از تقرح و انضاج و غیرهما بخلاف داخل شاید آن باشد که چون در خارج بیک جا ساکن و مستقر می مانند و رطوبت بورقیۀ جارۀ جالیه و حرارت آن تاثیر در جلد بدن کما ینبغی می نمایند و لهذا باعث انضاج و تقرح می کردند و در داخل بسبب عدم استقرار و سکون که طبیعت مدبرۀ ١4بدن آن را دائم در حرکت و تقلب فعل و انفعال و کسر و انکسار می دارد و صورت اصلیه و صورت آن را برقرار نمی دارد لهذا نمی توانند تاثیر نمود خصوصا که پخته شده باشند در خارج از حرارت ناریه با آب و از رطوبت بورقیۀ جالیه و حرارت آنها چیزی بتحلیل رفته باشد و دیکر آنکه چون اکثر آنست که سطح معده مملو و آغشته ببلاغم و رطوبات می باشد و آنها حائل و مانع می آیند از تاثیر آنها و نیز آنها ممزوج و مخلوط بان بلاغم و رطوبات کشته و حرارت بدنیه در آنها تاثیر نموده کسر حدت آنها می شود و لهذا تاثیر نمی توانند نمود و اکر محرور المزاج یابس که در معدۀ او فضلات و رطوبات نباشد بخورد خصوصا خام آنها را البته باعث سحج و تقرح می کردد و همچنین هر دوا و غذای حار حاد که در بلدان باردۀ رطبه صاحبان امزحۀ باردۀ رطبۀ بلغمیه تناول می نمایند بدان جهت موافق است بامزجۀ ایشان و ادویه و اغذیۀ باردۀ رطبۀ که در بلدان حارۀ حاده صاحبان امزجۀ حارۀ حادۀ دمویه و صفراویه تناول می نمایند و از ان منتفع می کردند البته مخالف و مضر است مقابل ایشان را و بسیاری از ادویه است که تناول آنها تبرید بسیار می نماید و تضمید آنها تسخین و تحلیل مانند کشنیز و آرد جو خصوصا مخلوط باهم جهت آنکه جرم آن هر دو مرکب است از جوهر ارضی مائی شدید التبرید و از جوهر لطیف محلل که بعد ورود در معده و تصرف حرارت غریزی در ان آن جزو لطیف محال بتحلیل می رود و باقی می ماند جوهر مائی شدید التبرید بخلاف در خارج و لهذا بتحلیل می برند اورام عطبۀ بارده را مانند خنازیر و اورام حاره را نیز و یا آنکه ضعف و رخاوت آن ادویه باین مرتبه نباشد مانند شبت و امثال آنکه از غسل و طبع اجزای لطیفۀ آنها از کثیفه جدا نمی کردند و تحلیل نمی یابند و بعضی از ادویه می باشند که صاحب دو جوهر مختلف و اجزای متضاده الکیفیات اند از غیر ترکیب تام مستحکم و بعضی از انها ظاهر و محسوس اند مانند اترج که تخم و قشر زرد آن کرم است و حموضت و لب آن سرد و یا خفی اند مانند بزرقطونا که قشر رقیق بالای آن و تخم آن کرم است و لبّ آن سرد پس اکر درست بیاشامند بسبب لب لعابی بارد خود تبرید می کند و قشر و تخم آن تحلیل نمی یابند که اثری از ان ظاهر گردد چون بکوبند و بیاشامند ملصق بسطوح اعضای باطنی کشته متقرح می کرداند و لهذا در خارج چون کوبیدۀ آن را بطریق ضماد بر اورام و دمامیل بکذارند باعث تحلیل و نضج و انفجار آنها می کردد و ناکوبیدۀ درست آن باعث انفجاج و خامی و اللّه اعلم
ص: 48
مانند تریاق فاروق و مثرودیطوس و سائر معاجین کبار و جوارشات و حبوب و اکثر ادویۀ فادزهریه و تریاقیه و غیرها مانند حجر التیس و جدوار و جنطیانا و زراوند و شقاقل و امثال اینها از قبیل ثانی غیر تام الترکیب اند که بعد ورود در بدن و تصرف طبیعت در انها اجزای آنها از هم جدا کشته از هریک اثری و فعلی و کیفیتی و خاصیتی علی حده ظاهر می کردد چنانچه در مرکب القوی و ذو الخاصیه ایمائی بدان کرده شد و بیان هریک بالاجمال در اماکن خود و در فادزهر و جدوار و چوب چینی و مومیائی و غیرها ان شاء اللّه تعالی خواهد آمد و بتفصیل در کتب قوم مسطور است و اللّه اعلم
بدانکه دانستن امزجه ادویه و اغذیه یا بتجربه است و یا بقیاس و در تجربه چند شرط مرعی باید داشت تا اعتماد بران تواند نمود
[أما طریق معرفت امزجۀ ادویه و اغذیه بتجربه]
آنکه باید که آن دوا خالی باشد از کیفیات مکتسبۀ خارجیه مثلا آب ما دام که کرم باشد احداث حرارت می نماید و چون حرارت عارضی آن زائل شود بمزاج اصلی خود که برودت است برمی کردد و احداث برودت می کند و همچنین هوا و سائر اشیای بسیطۀ مفرده و مرکبه
آنکه باید که تجربه را بر اشخاص معتدل المزاج جوان با حس و ادراک صحیح و با تمامی شتی ار قلت مقدار و کثرت آن و در
١5امراض مختلفۀ متضاده و اوقات و ازمان و فصول و اسنان متباینه نمایند تا درست آید و آنچه ظاهر شود از حرارت و برودت و رطوبت و یبوست حکم بران کنند که ان دوا و یا ان غذا متکیف است بان کیفیت که از ان ظاهر کشته
ص: 49
آنکه باید که قوت آن مقاومت با قوت علت تواند نمود یعنی مقدار آن در کیفیت و کمیت و شدت و ضعف مساوی مرض باشد نه کمتر و نه زیاده از ان زیرا که بعضی از ادویه کاه است که عاجز می آیند از مقاومت باضداد خود و در ان تاثیر تام نمی توانند نمود پس اولی آن است که مجرب اکر خواهد که کار بر او مشکل نشود باید که اولا بر علت ضعیفی مقدار کمی تجربه نماید و بتدریج بر علت قوی و مقدار زیاده ترقی نموده قوت آن را معلوم نماید هم به تنهائی و هم با معین و مبدرق
آنکه مراعات زمانی نماید که فعل و اثر دوا و با غذا در ان ظاهر می کردد مثلا اکر در اول استعمال از ان فعلی و اثری ظاهر نکردد و در آخر اثر قوی ظاهر می شود آن دوا را قوی داند و مرکب القوی چنین است مانند چوب چینی و اکثر ادویۀ قویه و اکر در اول استعمال از ان فعلی و اثری خاص ظاهر کردد و در آخر فعلی و اثری دیکر مانند افیون و ادویۀ مخدرۀ دیکر که اولا بسبب تخدیر و سد مسام احداث حرارت می نمایند و در آخر احداث برودت و اماتت قوی و ارواح با خماد حار غریزی و تجمید و تجفیف رطوبات اصلی پس باید که فعل اول را بالعرض داند و ثانی را با لذات و نیز در بعض ادویه و اغذیه ممکن است که آنچه اولا از ان ظاهر شود بالذات باشد و آنچه در آخر بالعرض مانند اکثر ادویۀ کثیره الحراره حادۀ محترقه که اولا اخلاط را کرم می سازند و احداث کرمی می نمایند و ثانیا بسبب سوختن و بسرحد رمادیت رسانیدن آنها احداث برودت بالعرض می نمایند
ص: 50
آنکه باید که استمرار فعل و عدم آن را مرعی دارد یعنی باید که ملاحظه نماید فعل آن را اکر دائمی و یا اکثری است آن را ذاتی و بالذات داند و الا عارضی و بالعرض
آنکه باید که حکم کند بر دوا بقیاس بابدان نوعی که آن دوا را در ان تجربه نموده نه بابدان انواع دیکر مثلا اکر در بدن انسان تسخین نماید حکم کند که آن دوا کرم است در بدن انسان و بس و در سائر حیوانات حکم بکرمی آن ننماید زیرا که بمیار است دوائی که در بدن انسان خاصیتی دارد و در ابدان سائر حیوانات خاصیتی دیکر مانند آنکه اکر بفرس یکدانۀ بادام و یا خرما بخورانند احداث کرمی بسیار نماید و عرق بسیار می کند و همچنین اکثر حشایش و ادویۀ سمیۀ حارۀ شدیده الحراره و البروده که غذای اکثر حیوانات است چون شوکران که غذای جانوریست که آن را زرزور کویند و خربق که غذای جانوریست که آن را سمانی خوانند و بیش که غذای جانوریست که آن را موش بیش نامند و مار که غذای اکثر حیوانات است مانند بز کوهی که در جوف آن فادزهر تکون می یابد و طاوس نیز و همچنین کل اینها نسبت به بدن انسان مضر و سم قاتل و مهلک اند *و بدانکه* چون در تجربه مخاطره بسیار است چنانچه حکیم استاد ابقراط اشاره بدان نموده زیرا که بسا است که بدون مراعات شرائط و یا غفلت موجب هلاکت می کردد بجهت آنکه می تواند بود که آن دوا از سموم قتالۀ مطلقه باشد که بمجرد استعمال اندک آن هلاک کرداند و لهذا اطبای ما تقدم وصیت نموده اند که دوای که ارادۀ تجربۀ آن داشته باشند باید که پیش از تناول اولا ملاحظه رائحه و طعم آن نمایند اکر بوی بسیار ناخوشی و یا طعم کریهی داشته باشد بدانند که آن دوا خالی از مضرتی نخواهد بود و باحتیاط تمام آن را استعمال نمایند و نیز اگر نفرت بسیاری از ان در طبیعت یابند البته آن را استعمال ننمایند بدون تجربه و باید که عند التجربه اولا به حیواناتی که امزجۀ آنها قریب بمزاج انسان باشد مانند بوزینه و غیر آنکه خوراک آنها ادویۀ سمیه از کباهها و حیوانات سمی نباشد بخورانند و تا سه روز نزد خود نکاهدارند و طعام و شراب لائق باو بدهند
ص: 51
١6و اگر مکرر چنین کنند بهتر است پس بانسان بتدریج از مقدار کم بزیاده رود و یا آنکه اولا باشخاص قوی البنیه غلیظ الطبع بلغمی کبیر السن معتاد بافیون و افیونیات و امثال آن و یا اولا بواجب القتل بحسب حکم شرع شریف بخورانند پس بدیکران و درجۀ کیفیت و خاصیت و قدر شربت آن را معلوم نمایند و نیز بباید دانست که طریق معرفت امزجۀ ادویه و اغذیه و خواص و منافع آنها بعنوان تجربه منحصر بدانچه ذکر یافت نیست بلکه بانحای دیکر نیز یافته اند اولا بالاجمال و ثانیا بالتفصیل *و از آن جمله*
یکی اتفاق است مثلا شخصی صاحب مرض و عارضه بجای وارد شود و یا آنکه از برای او دوای و غذای آورند و او و آورندۀ آن نداند کیفیت آن را و بخورد و باعث شفا و صحت او کردد پس آن شخص خود و یا آورنده و یا حکما و اطبا متفطن کشته در تجسس و تفحص و امتحان آن در آیند و کیفیت و خواص و مقدار شربت آن را معلوم نمایند
میل و خواهش طبیعت است بر تناول دوای و یا غذای که کیفیت آن را نداند بتقریب و یا بدون تقریب و آن را بیاشامد و بخورد باعث شفا و صحت او کردد مانند میل و خواهش و رغبت مستسقی مایوس العلاج بخوردن ملخ جوشانیده مملح و خریدن از ملخ فروش و خوردن و شفا یافتن از ان که در ماذریون در قرابادین کبیر مذکور شد و خوردن مجذوم مایوس العلاج شیرقی کردۀ افعی بی اطلاع و شفا یافتن و بعد از ان پی بردن اطبا بآن و حکایت آن مشهور است و در بیان بدو ترکیب تریاق فاروق حکایتی مؤید این در قرابادین کبیر نیز ذکر یافت
ص: 52
آنکه باکراه و یا باجبار شخصی از راه عداوت بدیکری چیزی بخوراند که مضر و مهلک باشد بقصد هلاکت آن و آن شخص خورنده اتفاقا مرضی مزمن داشته باشد و بآن چیز دفع علت او کردد مانند خورانیدن زرنیخ و سم الفار و بیش بصاحبان امراض باردۀ رطبه و سوداویۀ محترقه از ضیق انفس و سرفۀ کهنه و حذام و غیرها
آنکه بسبب قحطسالی و غلا و یا سیر و سیاحت و غیرها اتفاقا دوای یا غذای بخورد که کاهی ندیده و نخورده باشد از قبیل اوراق کیاهها و کلها و ثمرها و بیخها و آن باعث شفا و صحت و تقویت و فربهی او کردد چنانچه در کیفیت بد و اطلاع بر بیخ چینی و چای خطائی کفته اند و ازین قبیل است اطلاع بر مومیائی و فادزهر و هریک بجای خود در قرابادین کبیر مذکور شد و بعد از ان پی بحقیقت و کیفیت و کمیت آن برند و واقف بدان کردند
از وجوه تجربه آنست که باشاره و ارشاد انبیا و اولیا علیهم الصلوه و السلام باشد که اوشان بالهام و اطلاع و امر حق عز شانه فرموده باشند
آنکه بالهام و القادر قلب باشد نزد احتیاج و ابتلا و تحیر و درماندکی باشد مثلا شخصی در امری و مرضی نرود رماند و نداند که چه تدبیر باید کرد و چه باید خورد از دوا و یا از غذا و یا خورانیدن بدیکری ناکاه در ان حال در دل او درد هند که فلان تدبیر باید نمود و با فلان دوا و یا فلان غذا را مفردا و یا مرکبا بابن نحو باید استعمال نمود و چون بعمل آورد اثر آن چنانچه القا شده است ظاهر کردد و یا آنکه در همان حال بخواب رود و در خواب بیند تدبیر آن را و چون بیدار شود و بعمل آورد همچنان بود که دیده پس در تفحص و دریافت آن افتد چنانچه این دو سه وجه از تاریخ الحکما ملا احمد تهتهی در ذکر بد و ظهور اطبا و ترکیب تریاق فاروق و پیدایش فادزهر و ماذریون و مومیائی در قرابادین مذکور شد
ص: 53
آنکه از مشاهده و عمل بعضی حیوانات در معالجات خود بالهام خالق انام جل و عز دریابند مانند آنکه عمل حقنه را جالینوس از طائر آموخت چنانچه در حرف الحا در حقنه ایضا در قرابادین ذکر یافت و مشهور است که مار چون در ایام زمستان در زیر زمین پنهان می باشد بدان جهت چشم او تاریک و کم نور می شود و بعد انقضای ایام زمستان و کسر سورت سردی هوا که
١٧برمی آید رفته کیاه رازیانه را می خورد و بر چشم خود می مالد چشم او بدستور روشن و نورانی می کردد و کویند که باز چون در جوف خود دردی یابد طائری را که بیوتانی دیقوس می نامند صید کرده جگر آن را می خورد *حکایت* کویند که میمونی را مار کزید و او مشرف بر هلاکت بود میمونها جمع شده برک خروع را آورده خائیده در دهن آن می کردند و آن ثفل آن را می انداخت تا آنکه شفا یافت و ازین دریافتند که آب برک خروع تریاق سموم است و همچنین اکثر چیزها از اکثر حیوانات نقل کرده اند و از انها حکما و اطبا انتقال نموده بانسان و بتکرار استعمال کیفیات و خواص و منافعی چند دریافت نموده در کتب خودها ضبط کرده اند و اللّه اعلم*
و اما طریق معرفت امزجۀ ادویه و اغذیه بقیاس
پس بدانکه قیاس از امری بامری دیگر پی بردن و علت و سبب امری را حمل بر امر دیکر نمودن و حکم کردن است که او نیز چنین است و آن بچند وجه است از ان جمله سرعت استحاله و بطوء آن و سرعت جمود ربطوء آن و طعم و رائحه و لون است اما دریافت سرعت استحاله و بطوء آن بدین نحو است که آنچه وارد آتش کردد مثلا یعنی چون در آتش اندازند اکر زرد کرم یا مستحیل بدان کردد کرم خواهد بود نسبت بآنچه دیرتر کرم و مستحیل بدان کردد بشرط آنکه جرم آن هر دو مساوی باشند دو تخلخل و تکاثف رزخاوت و صلابت و رقت و غظت و غیرها که اکر مختلف باشند حکم نتوان کرد بران زیرا که آنچه متخلخل و یار خو و یا رقیق است زود مستحیل می کردد بخلاف اضداد اینها و هممرین قیاس سرعت جمود و بطوء آن است یعنی باید که در امور مذکوره باهم متساوی باشند و در صورت تساوی آنچه زود از برودت متاثر کردد و منجمد شود بارد است و آنچه دیرتر بمراتب سردی آن کمتر زیرا که فاعل تحلیل و اذابه و احراق حرارت است و فاعل انعقاد و انجماد و قبض و جمع و تکثیف برودت و در ان تاثیر هریک که قویتر و باعث شدت ظهور بقا و ثبات آن باشد یابس است و الا رطب جهت آنکه احدی الفاعلتین را با یبوست عمل قویتر است و با رطوبت ضعیف تر یعنی هرچه قوی الحراره و یا قوی البروده است و یا شدید الصلابه و التکاثف یابس است مانند احجار و آنچه برخلاف اینها است رطب و اللّه اعلم بحقائق الامور
ص: 54
که اقوی کل ادله و جمع آن طعوم است پس کلیات آن بحسب استقراء نه است حرافت و مرارت و ملوحت و حموضت و عفوصت و قبوضت و دسومت و حلاوت و تفاهت که مسیخ نیز نامند بفتح میم و کسر سین مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و خای معجمه و بعضی تفاهت را شامل طعوم نکردانیده و اصول طعوم را هشت کفته و ما سوای اینها مرکب از اینهااند خواه ظاهربین محسوس باشند و یا خفی غیر محسوس و مرکبات را حد و حصر نبست و اختلاف طعوم باعتبار اختلاف مواد و قوی و امزجه و فواعل انها است زیرا که گفته اند خالی از ان نیست که جوهر حامل شئ ذی طعم یا لطیف است و یا کثیف ارضی و یا متوسط میان آن هر دو و قوت مزاج آن یا حار است و یا بارد و یا معتدل در میان آن هر دو و جرهو لطیف اکر حار است حریف می کردد و اکر بارد است حامض و اکر متوسط در حرارت و برودت است دسم و جوهر کثیف ارضی اکر حار است مرو اکر بارد است عفص را کر متوسط در حرارت و برودت است حلو و جوهر متوسط در لطافت و کثافت اکر حار است مالح و اکر بارد است قابض و اکر معتدل است تفه و مسیخ *و ببیان* دیکر آنکه خالی از ان نیست که مواد که عبارت از قوابل و محال اند یا لطیف اند یا کثیف یا متوسط بینهما و فواعل یا حرارت اند یا برودت یا کثیف معتدل بینهما و حاصل الضرب سه در سه نه است مثلا حرارت قویه هرکاه تاثیر در مادۀ لطیف نماید احداث حرافت می نماید و آن را حریف می کرداند و در ماده کثیف احداث مرارت و آن را مر می سازد و در مادۀ معتدله احداث ملوحت می نماید و آن را مالح می سازد و برودت قویه هرکاه تاثیر نماید در مادۀ لطیف احداث حموضت می نماید و آن را حامض می کرداند و در مادۀ کثیف
ص: 55
١٨عفونت و آن را عفص می سازد و در مادۀ متوسط قبوضت و آن را قابض می کرداند و حرارت معتدله چون تاثیر در مادۀ لطیف نماید احداث دسومت می نماید و شئ را دسم می کرداند و در مادۀ کثیف احداث حلاوت و آن را حلو می نماید و در مادۀ معتدله احداث تفاهت و آن را تفه می سازد پس حرافت آخر طعوم مفردۀ اشیای حاره است و بعد از ان مرارت و بعد از ان ملوحت و حموضت ابرد طعوم مفردۀ اشیای بارده است و بعد از ان عفوصت و بعد از آن فیوضت و دسومت معتدل ترین انواع اشیای معتدله است و بعد از ان حلاوت و بعد از ان تفاهت و این جدول جامع اقسام طعوم بحسب نواعل و مواد است و اکثر این مراتب در اکثر اثمار خصوص حلوه آنها بین و ظاهر می کردد مثلا اکر بر ماده انها رطوبت و لطافت غالب باشد مانند انکور و انبه و امثال این هر دو که در ابتدا تفه پس قابض می باشند باعتبار کثافت ماده و عدم تاثیر حرارت در انها کما ینبغی و بعد از ان که اندک لطافتی یافتند و حرارت در انها اندک زیاده تاثیر نموده عفص مائل بحموضت می کردند و رفته رفته حموضت می افزاید و عفونت می کاهد و چون قریب باعتدال رسیدند میل بحلاوت می نمایند و آهسته آهسته حلاوت می افزاید و حموضت می کاهد تا آنکه شیرین می کردند و اکر رطوبت در آنها بسیار و وافر باشد بعد از نضج تام چون حرارت منضجۀ اصلیه ناقص کردد و حرارت غریبه در آنها تاثیر نماید باز حامض می کردند و اکر مادۀ آنها چندان لطافت نداشته باشد و حرارت غریبه قوی باشد می کرداند آنها را حریف و یا مرود را نبه این مراتب و اکثر طعوم مشاهده شده در بعض آن طعم شبت و نانخواه و رازیانه و کافور و غیرها نیز دریافت شده و هم برین قیاس اثمار دیکر باختلاف مواد و فواعل و با اندک تفاوت تاثیر و تاثر آنها متفاوت و مختلف می کردند چنانچه ذکر یافت *بدانکه بعض طعوم باهم مشارک اند و لیکن در شدت و ضعف و اختلاف ماده و تاثیر فاعل متفاوت مانند حریف که مشارک مرامت الا آنکه در حریف بسبب لطافت ماده ظهور و تاثیر فاعل زیاده ظاهر است و در هر کمتر و نیز مرو مالح باهم مشارک اند الا آنکه تاثیر فاعل در مر زیاده است ار ملح و لهذا چون در ملح حرارت زیاده از حد لائق تاثیر نماید و لطافت و رطوبت آن را فانی سازد و ماده آن را کثیف کرداند آن را مر نیز می کرداند مانند ملح مر بخلاف ملح طعام و همچنین قابض با عفص و عفص با حامض و حامض با تفه مشارک اند و ظهور آثار و افعال هریک نیز بهمان نسبت بمراتب می باشد و اللّه اعلم
ص: 56
بکسر حاء و رای مهملتین و دوم از ان هر دو مشدد و سکون یای مثناه تحتانیه و فا که بفارسی تیز و تند نامند آن است که در حین چشیدن زبان را بکزد و اجزای آن در زبان نفوذ کند*و از افعال آن جلا و خراشیدن سطح جلد و غوص در ان و تفتیح و ترقیق و تلطیف و تقطیع و تحلیل و تنقیه و تعفین و تسخین و احراق است بسبب شدت کرمی و لطافتی که در جوهر آن است مانند فلفل و خردل و هرچه تیزود رای تیزی باشد بمراتب خود
بضم میم و تشدید رای مهمله که بمعنی تلخ است ان است که بسطح ظاهر زبان نفوذ کند و غوص در ان نماید و سطح آن را خشن سازد و طبیعت را از ان کراهت و نفرت بود و طبیعت را برهمزند*و از افعال ان جلا و تلطیف و ترقیق و تقطیع و تخشین و تجفیف و تسخین و منع
١٩تعفن است اما کمتر از حریف بسبب حرارت و ارضیتی که در جوهر آن است و در سائر افعال ضعیف تر از حریف است الا در تجفیف و منع تعفین که زیاده از ان است بسبب ارضیتی که در جوهر آن است مانند مرمکی و صبر و هرچه تلخ و در ان تلخی است نیز بمراتب خود
که بمعنی شور است ان است که نفوذ کند بر سطح زبان بدون گزیدن و جلا دهد سطح ان را*و از افعال ان تفتیح و تلطیف و تحلیل و جلا و تقطیع و تفصیل و منع عفونت و تسخین باعتدال است بسبب اعتدال جوهر خود و در سائر افعال تربب بمرامت و از ان ضعیف تر مانند املاح و آنچه در ان ملوحت باشد نیز بمراتب خود
ص: 57
و حموضت که بمعنی ترش و ترشی است ان است که سطح زبان را اندک بکزد و نفوذ در ان نماید و آب در دهان اید حتی از تصور آن *و از افعال آن تلطیف و تقطیع و تنفیذ و ارخاء و تفتیح مجاری و سدد و جلا و احداث برودت و رطوبت است بسبب برودت و مائیت و لطافت جوهر خود مانند سرکه و آب میوه های ترش و آب ماست و آنچه در ان ترشی است نیز بمراتب خود
بفتح عین مهمله و کسر فا و صاد مهمله که بمعنی زمخت است آن است که اجزای زبان را برهم کشد و جمع و خشن و کثیف و صلب سازد و از افعال آن تکثیف و تصلیب و عصر و ردع و تخشین و تبرید است بسبب برودت ارضیت و کثافت جوهر خود مانند مازو و جفت بلوط و آنچه در ان عفوصت و زمختی باشد نیز بمراتب خود
که بمعنی کیرنده است آنست که اجزای زبان را بهم آورد و چندان خشن نسازد که عفص می ساخت*و از افعال آن تغلیظ و تکثیف و قبض و تجفیف و تقویت اشتها و حبس اسهال و تبرید است بسبب برودت و ارضیت جوهر خود و در سائر افعال ضعیف تر از عفص است بسبب کمی کثافت جوهر خود نسبت بآن مانند فوفل و آنچه در ان قبوضت باشد نیز بمراتب خود
بفتح دال مهمله و کسر سین مهمله و میم و دسومت که بمعنی چرب و چربی است آن است که سطح زبان را ملایم و منبسط و مستوی سازد*و از افعال آن ترتیب و تلیین و ارخاء و ازلاق و انضاج و استحاله بخلط غالب و تسخین قلیل است بسبب لطافت و هوائیت و مائیت جوهر خود مانند ادهان و اسمان و اشیای دهنی چرب
ص: 58
بضم حای مهمله و سکون لام و واو و حلاوت که بمعنی شیرین و شیرینی است آن است که سطح زبان را نرم و ملایم و منبسط و مستوی سازد و طبیعت مدبرۀ بدن آن را دوست دارد و قوت جاذبه کبدیۀ آن را بزودی بخود جذب نماید و مشتاق بدان باشد *و از افعال آن جلا و ارخا و انضاج و تلیین و ترقیق و اذابه و استحاله بخلط غالب و خون و تسخین قلیل است بسبب اعتدال حرارت و لطافت جوهر خود مانند شکر و عسل و دوشاب انکور و توت و خرما و انجیر و انبه و بالجمله آنچه در ان شیرینی و شیرین باشد و اما حلو قوی الحلاوه شدید الاسخان پس آن درشت کنندۀ سطح زبان و معطش است مانند شکر سرخ و بعضی انواع عسل حاد و کهنه بجوش آمده
بفتح تای مثناه فوقانیه و کسر فا و ها که مسیخ نیز نامند بفتح میم و کسر سین مهمله و یای مشاه تحتانیه و خای معجمه و تفاهت که بمعنی بیمزه و بیمزکی است آن است که سطح زبان را بسیار نرم و ملایم و منبسط و مستوی سازد و مرغوب طبیعت نباشد و از افعال آن تسکین حرارت و عطش و رفع خشونت و قبوضت و امثال اینها است اکر با رطوبت باشد *و بدانکه شدت و حدت طعم دلالت بر حرارت می کند و اعتدال و ملایمت آن دلالت بر اعتدال و خشونت و قبوضت و عفوصت بر یبوست و رخاوت و ملایمت و تلیین بر رطوبت و بر همین قیاس و نسبت و از ترکیب آنها می توان دریافت نمود کیفیت اشیای مرکبه راز کاه است که شئ مرکب از دو چیز که یکی بارد و بی طعم و دیکری حار و با طعم باشد بارد بود بواسطۀ غلبۀ جوهر بارد بر جوهر حار پس درین نوع مرکب طعم آن غالب می باشد بسبب جوهر حار و فعل آن
ص: 59
٢٠برودت بسبب غلبۀ جوهر بارد مانند افیون که تلخی آن از جوهر حار و تاثیر برودت آن از جوهر بارد آن است و این چنین شئ را مرکب القوی می نامند و امثال آن بطریق صناعت آن است که چون اندکی صبر را در بسیاری از دوغ ترش حل نمایند البته طعم آن را تلخ می سازد و اما مزاج آن را کرم نمی نماید پس هر کاه طریق صناعت ممکن باشد که چیزی طعم چیزی را منحرف کرداند و مزاج آن را متغیر نسازد پس بطریق امتزاج و ترکیب طبیعت بطریق اولی جائز است هرچند در مثال مذکور سخن است پس استدلال بطعوم کلیه نباشد زیرا که در بعضی جاها مخالفت با مطلوب می نماید و کاه مجتمع می کردند دو طعم در جرم شئ واحد مانند مرارت و قبوضت مجتمع در حصص و این را بشع و بشاعت می نامند و مانند مرارت و ملوحت در اراضی سبخه و آب دریای شور و این را زعوقت و زعاق می کویند و مانند مرارت و حرافت در عسل مطبوخ از حد در کذشته و کهنه بجوش آمده و بعضی اثمار شیرین ارحد در کذشته و مانند حموضت و مرارت و قبوضت در بعض میوه ها و مانند مرارت و حرافت و قبوضت در بادنجان و مانند مرارت و تفاهت در کاسنی و امثال این مرکبات و غیر اینها نیز بسیار است از تراکیب ثنائی و ثلاثی و رباعی و خماسی و غیرها و اللّه اعلم بالحقائق کلها
که جمع آن روایح است که استدلال کرده می شود بدین نیز در اکثر امر بر کیفیت و مزاج شیء ذی الرائحه یعنی بمحض بوئیدن بدون چشیدن و دریافت طعم آن درمی یابند مزاج آن را زیرا که بوی حاد قوی دلالت بر حرارت دارد و بوی رخو ضعیف بر برودت و بوی ملایم بر اعتدال و همچنین و لیکن این نسبت بطعوم ضعیف تر است و کلی نیست زیرا که بسیار واقع می شود که رائحۀ چیزی با طعم آن مخالفت دارد مانند بعض کلهای خوش بو که طعم آنها خالی از تلخی و عفوصتی نباشد و کیفیت شان ورای آن باشد و بدانکه در کیفیت استشمام روایحه بعضی کفته اند که اجزای لطیفه آنها است که جدا شده و مختلط بهوا کشته بحس شامه می رسد و بعضی کفته اند ابخرۀ لطیف آنها است که جدا کشته و مختلط بهوا شده بحس شامه می رسند و فی الحقیقت شاید بعض اشیای ذی الرائحه چنان باشد و بعضی چنین و بعضی که جوهر آنها لطیف و جرم آنها سخیف متخلخل باشد بهر دو نحو بود که هم اجزای صغیره و هم ابخرۀ لطیفه از انها جدا کشته و مختلط بهوا شده بقوت شامه رسند و مدرک کردند اما اکثر اشیای کثیفه و صلبه در نهایت کثافت و صلابت که قابل آن نباشند که اجزای صغیره و یا ابخرۀ لطیفه از انها جدا کشته بشامه رسد خالی از رائحه می باشند مانند احجاری که در عمارات و بیوت و غیرها بکار می برند و حجر یاقوت و الماس و زمرد و غیرها و لهذا طریق استدلال برائحه در آنها مسدود و مفقود است و بدانکه روایح منقسم می شوند بسه قسم اول باعتبار چیزی که مقارن آنها است از طعوم در اکثر امرو نام برده می شوند این روایحه بنام آن طعوم بسبب شدت مقارنت آنها با یکدیکر مانند آنکه می کویند بوی دوشاب و شکر و عسل و سرکه و ماست و فلان چیز و فلان میوه بوی شیرین دارند و فلان میوه و فلان چیز بوی ترش و همچنین سائر طعوم و استدلال باینها مانند استدلال بآنها است دوم استدلال بملایمت و منافرت آنها است چنانچه کفته می شود که این رائحه ملایم و موافق طبیعت و طیب و لذیذ و مرغوب است مانند رائحه عنبر و کلاب و کلهای خوش بو از ورد احمر و ورد چینی و نرجس و امثال اینها و استدلال باینها کرده می شود بر اعتدال جوهر حرارت و لطافت مادۀ آنها در اکثر و یا آنکه فلان رائحه کریه و غیر مرغوب و منافر و مخالف طبیعت است مانند حلتیت منتن و ثوم و جیفه و مانند اینها و استدلال کرده می شود باینها بر حدت کیفیت جوهر حرارت و کثافت مادۀ آنها در غالب احوال سوم باعتبار فعل و تاثیر آن است در حاسۀ شامه چنانچه گفته می شود فلان رائحه مسکن حرارت
ص: 60
٢١و طراوت بخش دماغ است مانند نیلوفر تازه و بنفشه و سیب و خیار تازه و فلان رائحه مهیج حرارت و خشک کنندۀ دماغ است مانند مشک و جند بید ستر و فلفل و زنجبیل و شونیز و امثال اینها و از اول استدلال بر برودت و رطوبت کیفیت و لطافت ماده کرده می شود و از ثانی بر حرارت و یبوست و بالجمله هر رائحۀ حارۀ حادۀ موافقۀ ملایمه دلالت بر حرارت و یبوست کیفیت و لطافت ماده و هر رائحۀ قویۀ کریه دلالت بر حرارت و یبوست و کثافت ماده و هر رائحۀ ملایمه مسکنۀ حرارت و نفس و مفرحۀ قلب و روح و مرطبه دماغ و منومۀ بعضی ازینها دلالت بر اعتدال حرارت و غلبه رطوبت و لطافت ماده می کنند و بعضی بر برودت و رطوبت و اللّه اعلم
که جمع آن الوان است پس بدانکه استدلال باینها بسیار ضعیف و مشوش و مضطرب تر از روایح است و همچنان کلی نیست اکثر آن است که مختلف می کردند و بالجمله وجه استدلال باینها آن است که لون بیاض اکثر دلالت بر برودت و رطوبت می کند جهت آنکه برودت سفید می کرداند جسم رطب را چنانچه در یخ و برف مشاهده کرده می شود و لون سواد بمراتب خود دلالت بر برودت و یبوست می کند جهت آنکه برودت سیاه می کرداند جسم یابس را چنانچه مشاهده کرده می شود در اشجار یابسه و میوه های خام نارس یابس بی آب که چون سردی بسیار بآنها رسد جرم آنها متکائف و خشک و سیاه می کردد و فعل حرارت در ان هر دو بعکس این است یعنی می کرداند شئ رطب را سیاه چنانچه می کرداند هیزم تر را فحم و جسم یابس را سفید مانند آنکه می کرداند فحم را رماد و اطبا کفته اند هرکاه که اصناف نوع واحد از دوای خاص مثلا مختلف شوند دو رنک که بعضی مائل ببیاض و بعضی مائل بحموت و بعضی مائل بصفرت و بعضی مائل بسواد باشند پس مائل ببیاض اکر باشد طبیعت نوع آن باره مانند هندل ابیض پس آن ابرد اصناف خود است و مائل بحمرت مانند صندل احمر در سردی از ان کمتر و مائل بصفر نیز از ان کمتر مانند صندل اصفر و بدستور مائل بسواد از همه زیاده و در یبوست مائل ببیاض کمتر از همه اصناف خود و بعد از ان اصفر و بعد از ان احمر و بعد از ان از همه غالب تر و یابس تر اسود است و اکر طبیعت آن دوا مائل بحرارت باشد پس حکم آن برعکس بارد است مانند عسل سفید و سرخ و سبز که عسل سرخ و سبز می باشند بسیار کرم و مائل بسفیدی می باشد کرمیش از ان هر دو کمتر و در بطیح و انبه و خربزه حکم بالعکس است در اکثر امر یعنی هندوانه و انبه و خربزۀ زرد و نباتی رنک شیرین تر و بهتر می باشد از سرخ و الوان دیکر چون مرکب اند دلالت آنها نیز بحسب ترکیب و غلبه بعضی آنها است بر بعضی و اصل کل الوان بیاض و سواد است و سائر الوان مرکب از ان هر دواند *و بدانکه* کفته اند سواد مطلقا علامت حرارت است و بدستور بیاض مطلقا علامت برودت و سرخ مطلقا علامت اعتدال و سبز مطلقا علامت برودت و یبوست و زرد مطلقا علامت حرارت و یبوست پس بدین دلیل مواد و حدت رائحه که افیون دارد می باید که کرم باشد نه سرد و لهذا کفته اند که قانون استدلال بالوان ضعیف و مشوش و مضطرب است و اکثریست نه کلی جهت آنکه اکثر شبهه و غلط واقع می شود مثلا چون خلط کرده شود در یکرطل شیر دو مثقال افربیون باین حیثیت که بکردند آن هر دو شئ واحد و محسوس نکردد اجزاء افربیون جدا از شیر و مزاج ثانوی صناعی بهم رسانند با وجود آنکه رنک آن متغیر نکشته باشد بسیار کرم و همچنین است حکم در طعم و رائحه نیز مانند افیون و کافور که با وجود آنکه بسیار بار داند تلخ و تنداند به حدی که غالب می آیند بر اکثری از طعمها و بوهای قوی مانند فلفل و زعفران و جند بید ستر و عنبر و مشک و غیرها یعنی در ترکیبی و ممتزجی که افیون یا کافور باشد غالب می آید طعم و رائحۀ هریک از ان هر دو بر کل اجزا و همچنین استدلال بسرعت استحاله و بطوء آن و سرعت جمود و بطوء آن نیز کلی نیستند پس استدلال
ص: 61
٢٢بامور خمسۀ به تنهائی بدون تائید بتجربه و تکرار و تکثار استعمال ناقص و ناتمام است و حکم بالجزم نمی توان نمود بانها بغلبۀ کیفیتی از کیفیات اربعه و یقین بمعنی ظن غالب حاصل نمی کردد از انها زیرا که می تواند بود که شئ ممتزج مرکب بارد باشد و یا حار و طعم و رائحه و لون آن هریک جداجدا دلالت برخلاف آن نمایند و از حیثیت اجتماعی برخلاف آنها جهت آنکه ممکن است که ترکیب آن از اجزاء مختلفه باشد و جزو ذی طعم و یا رائحه و لون قوی و غالب بر دیکر اجزا باشد و در ممتزج همان ظاهر کردد چنانچه در تراکیب افیونیه و یا قطرانیه و یا راوندیه و یا کافوریه رائحه افیون و کافور و لون افیون و قطران که سواد و لون راوند که زرد است مشاهده و ظاهر می کردد و همچنین و رایحه و الوان و طعوم نیز و اما افیون و کافور که لون آن هر دو بقولی دلالت بر برودت دارند و حدت رایحه و طعم آن هر دو دلالت بر حرارت و بقولی لون افیون نیز دلالت بر حرارت می کند چنانچه ذکر یافت و لهذا منشأ توهم بعضی کشته و آن هر دو را حار دانسته اند و می توان توفیق و جمع بین القولین بدین طریق نمود که آن هر دو از جملۀ ادویۀ مرکبه القوی اند که در انها دو جزو غالب است یکی لطیف حار که حامل رائحه و باعث صدور افعال حرارت کشته و دیکری کثیف ارضی بارد که موجب لون و صدور افعال برودت شده و بعد ورود در بدن جزو لطیف حار آن بسبب فعل و انفعال با طبیعت اثر خود نموده بزودی بتحلیل می رود و زائل می کردد و باقی می ماند جزو کثیف ارضی بارد آن مدت مدید و افعال برودت از ان صادر می کردد *و بدانکه* الوان شش نوع می باشند ابیض و احمر و اصفر و اخضر و اسود و ازرق و هریک را صفتی خاص است مانند یقق و قانئ و فاتع و ناصع و غریب و هالک نیز و واضح که آن لون را بدان صفت در حالت کمال خود اتصاف نموده می کویند ابیض یقق یعنی سفید در کمال سفیدی و همچنین می کویند احمر قانئ و اصفر فاقع و اخضر ناصع و اسود غریب و یا اسود هالک و ازرق واضح و ادله هریک از امور مذکوره بتفصیل در شروح قانون و کتب مبسوطه و رسائل این فن مذکور است و چون اینجا گنجایش ذکر آنها نبود بدین مقدار اکتفا نمود و اما استدلال ماخوذ از افعال دوا چنان است که آنچه در ان تفتیح و قبض باشد حار و یابس است یا برودت یعنی مرکب القوی است با غلبۀ حرارت و آنچه در ان تحلیل و لزوجت بود در ان ناریت و رطوبت غالب است و آنچه قوت آن بسیار لطیف و خفیف باشد و با قابل کوبیدن نباشد مانند سقمونیا و یا قابل شستن نباشد مانند کاسنی دلیل آن است که جزو حار ناری آن بسیار قلیل و لطیف است و جزو ارضی بارد کثیف آن بسیار و بر همین قیاس استدلال بر احوال دیکر باید نمود و اللّه اعلم بحقائق الامور کاهی لانه فاعلها و خالقها جل شانه
ص: 62
مخفی نماند که چون اکثر ادویه بسبب اماکن و بلدان و فصول اربعه و خشکی و تری و تازکی و کهنکی و خامی و کمال رسیدکی و امثال اینها مختلف الصور و الماهیت می باشند پس هرکاه شخصی مثلا در بلدی دون بلدی و یا در فصلی دون فصلی و یا در حین تازکی و یا در زمان خشکی و یا در وقت خامی و نارسی و یا در هنکام پختکی و رسیدکی و امثال اینها دوای را مثلا مشاهده نماید و بحسب ادراک خود بیان ماهیت از شکل و رنک و طعم و رائحه و غیر اینها از ان نماید و دیکری در غیر آن بلد و اوقات و احوال دیکر ملاحظه نماید و ماهیت و طبیعت و منافع و مضار آن را موافق محسوس خود ذکر نماید و همچنین پس احوال مذکوره هریک لامحاله مخالف یکدیکر خواهند بود و احاطه بر جمیع احوال مراتب هر چیز مقدور شخص واحد نیست و همچنین هریک یک خاصیت و نفع و ضرر آن را بحسب اطلاع خود ذکر خواهند نمود و ظاهر است که امور مذکوره منحصر در ان نیست و بحسب اوضاع فلکی و تغیرات انها اختلاف در امزجه و خواص ادویه واقع می شود و باعث اشتباه در
ماهیت و توت و خاصیت اکثر ادویۀ این امور مذکوره است و اللّه اعلم *بدانکه* آنچه از کتب متقدمین ظاهر می کردد اول کسی که متوجه تحقیق و جمع و تالیف ادویه کردیده دیمقوریدوس یونانی بود که بعضی مردم او را لقمان حکیم می دانند و او کتابی مسمی بمقالات سته در بیان حشایش تالیف کرده پس فولس حکیم است و او ادویه را جمع نموده پس اندورماخس اصغر و او تریاق اکبر را جمع و ترکیب نموده پس جالینوس ملقب براس البغل که منافع ادویۀ مفرده را ذکر نموده لیکن متعرض بدل و مصلح و سائر احوال آنها نکشته اول کسی که متوجه ترجمه و نقل از سریانی بیونانی شده دیدروس نصاری بابلی است و او زیاده از ترجمه دیکر چیزی بیان نکرده پس اسحق بن حنین نیشاپوری از سریانی بعربی نقل کرده با زیادتی افادات و ترجمۀ او مسمی بمنقولات اسحق کشته و حنین والد او اغذیه را از ادویه جدا کرده پس نجاشعه در ان باب تالیفات بسیار کرده اند و اول کسی که از اهل اسلام متوجه تالیف آن شده محمد بن احمد بن زکریا است که کتاب کامل الادویه و کتاب شامل تحریر نموده پس شیخ الرئیس ابو علی ابن سینا پس ابن اشعث پس ابو حنیفه دینوری پس شریف پس یحیی بن جزله صاحب منهاج پس جرجیس بن یوحنا پس صائغ پس امین الدوله پس ابن تلمیذ صاحب مغنی پس ابو ریحان بیرونی صاحب تذکرۀ سویدی پس مترجم آن پس شیخ ابن بیطار پس حاجی زین الدین عطار صاحب اختیارات بدیعی پس شیخ یوسف بغدادی مؤلف ما لا یسع للطبیب جهله مشهور بجامع بغددای پس شیخ داؤد انطاکی مصری مؤلف تذکرۀ اولی الالباب پس حکیم طی کیلانی شارح قانون و او بسطی در ادویه داده پس حکیم میر محمد مؤمن تنکابنی صاحب تحفه المؤمنین و او نیز بسطی داده پس نواب معتمد الملوک حکیم سید علوی خان قدس سره و لیکن از مولفات اوشان آنچه محرر دیده اکثر منتشر و ناتمام است و دیکر کسی بطول و بسط شاید متوجه نشده و ابن جزله و انطاکی هر دو مفردات و مرکبات را درهم ذکر نموده اند و در ادویۀ هندیه بهتر از دستور الاطباء موسوم باختیارات قاسمی حکیم میر محمد قاسم ملقب بهندو شاه مشهور بفرشته و مجربات افضلی حکیم میر محمد افضل نیست و لیکن این هر دو و دیکران نیز از اطبای هند هیچ یک متوجه بیان ماهیت نشده اند و طبیعت و افعال و خواص را هم خوب بیان نه نموده اند و بعضی ادویه هندیه را که حکیم میر عبد الحمید بر حاشیۀ تحفه نوشته مبین تر و بهتر است و اللّه اعلم
ص: 63
اما بالاجمال پس بدانکه اولی و الیق آنست که ادویۀ قویه و مشهوره هر بلد و مکان که در انجا قویتر و بهتر می شوند از بلدان و اماکن دیکر از همان جا در زمان و فصل لائق و نهایت ادراک نشو و نما و کمال نضج و رسیدکی آن اخذ و التقاط نمایند مانند آنکه اطیان را در یازدهم تشرین اول از ماه رومی و سقمونیا را از جبل انطاکیه و بالجمله اکر بقول استاد ابقراط که عالجوا کل مرض بعقاقیر ارضه و بلده عمل نموده و معالجۀ امراض هر بلد و مملکت را بادویه مختصه بهمان بلد و مملکت نمایند بهتر است جهت آنکه بمناسبت انفع اند در جلب فائده و صحت از برای اهل آن بلده و مملکت از ادویه بلد و مملکت دیکر و بالتفصیل بدانکه آنچه معدنی و از قبیل احجار و اطیان است بهتر آنست که از معدن معروفه و مشهورۀ آن و اوایل زمستان اخذ نمایند یعنی در هر بلد و مملکت و هر مکان که بهتر می شوند نه از غیر آن مانند قلقدیس از قبرس و زاج از کرمان و لاجورد از کاشغر و فیروزه از نیشاپور و لعل از بدخشان و یاقوت از پیکوو لؤلؤ از دریای بحرین و هرموز و مانند اینها و هرچند رنکین تر و صاف و شفاف و آبدار و خالص و بزرک و بیغش تر باشند و ریزه و متفتت و آمیخته بچیزی دیکر از خاک و غیره نباشند بهتر است و نیز باید که رنک و طعم و رائحۀ مختصه بهریک مانند فادزهر و اطیان برقرار و کمال
ص: 64
٢4خوبی باشند و همچنین تیر و مومیائی و نفط و امثال اینها اما آنچه نبائی است بدستور مذکور یعنی آنچه اوراق و ازهار است باید که بکیرند از اماکن مختصه بهریک فصل و زمان و وقت لائق و بعد رسیدن بکمال خود و پیش از افتادن از درخت و پژمردکی و متغیر شدن هیأت و رنک و بوی آن و در سایه باحتیاط تمام خشک کنند و از غبار و رطوبات و غیرها محفوظ دارند مکر آنچه را آفتاب ضعیف نکرده اند و عرض کمال خشکی آن باشد که در آفتاب بکمال احتیاط خشک نمایند و آنچه از قبیل بزور باشد واجب است که بکیرند آن را بعد بستن و مستحکم شدن جرم و خشک شدن رطوبت آنها بحد اعتدال و زائل شدن خامی و رو به زردی و پژمردگی آوردن اوراق و بدستور در سایه خشک نمایند و از کرد و غبار و اختلاط باشیاء غریبه و رسیدن نم و رطوبات و کرمی و خشکی بسیار بدانها محفوظ دارند *بدانکه* ادویۀ نباتیه ذوات کیفیات منحر مفرده و مرکبه در بلدان محرفه بالکیفیه و اراضی صلبه بهتر یافت می شوند و همیشه دواها در ان بلدان و اراضی قویتر می باشند و لهذا ادویۀ جبلی و سهلی و بری اقوی اند از بستانی در اکثر امور و ادویه بارده در بلدان حاره و بالعکس نیز و کیفت آنها در اکثر امور شدیدتر و قویتر می باشد و ادویۀ معتدله در بلدان معتدله و رطبه در بلدان یابسه پس اخذ آنها از ان بلدان و اراضی اولی از غیر آنها است و آنچه از قبیل قصبان و قشور باشد بدستور باید که بعد از نمو و رسیدن بکمال لائق بحال آن و پیش از پژمردکی و خشکی و کنجی و پیچیدکی اخذ نمایند و بدستور خشک نموده محفوظ دارند و آنچه از قبیل اصول است بعد از اخذ ثمر و هنکام ریختن برکهای ان و قبل از ریختن تمامی آنها اخذ نمایند بلکه آخر فصل خریف بهتر است و بدستور خشک نمایند و آنچه از حشایش باشد بتمامی اخذ باید نمود در هنکام کمال بلوغ و رسیدکی و تر و تازکی و عدم نقصان اخذ نمایند و بدستور خشک کنند و نکاه دارند تا بمصرف لایق آید و آنچه از قبیل اثمار باشد نیز بدستور بعد کمال نضج و رسیدن و قبل از پژمرده شدن و افتادن خودبخود از درخت اخذ نمایند مکر آنکه منظور و مطلوب خام آن باشد یا نیم رس آن و آنچه را از آنها درست با پوست خشک باید نمود همان قسم درست خشک نمایند و آنچه را مقشر و یا ورق باید نمود پوست کنده و ورق کرده خشک نمایند و آنچه را بریسمان باید کشید بریسمان کشیده در سایه یا بآفتاب کمی باحتیاط خشک نمایند و از کرد و غبار و نم و رطوبت و نموست و نکرج و فساد و خوردن کرم و غیرها محفوظ دارند و بالجمله باید که کل ادویه نباتیه را در کمال هنکام رسیدکی و نداوت و پیش از روبحشکی و پژمردکی و ضعف و نقصان آوردن اخذ نمایند و در هنکام صفا و کرمی و خشکی هوا بهتر است از هنکام کدورت و برودت و رطوبت آن و آنچه باران خورده و قریب العهد بان باشد ضعیف است و ادویۀ بریه و صحرائیه اقوی اند از بستانیه و حجم و ضخامت آنها کمتر است در اکثر و جبلیه اقوی اند از بریه و شکوفهای کلها آنچه بالیده تر و خوشبوتر و شکفته و پژمرده نشده باشد بهتر است از مخالف آن مکر کل سرخ قبل از تمامی شکفتن اخذ آن بهتر است و همچنین بستانی آن و از برکها آنچه ضخیم تر و خوشبوتر و تازه تر باشد بهتر است و از قضبان و اصول آنچه کجی و پرمردکی آن کمتر باشد و از بزور آنچه بزرکتر و فربه تر و چرب تر و سنکین تر باشد بهتر است و از فواکه آنچه شاداب تر پرکوشت تر و سنکین تر باشد و لون و طعم و رائحه هریک ازینها که بهتر و زیاده و قویتر باشد اقوی است از مخالف اینها و اما لبن شبوم هرکاه تازه آن بهم رسد بطریق مقرر لبن از ان اخذ نمایند و الا اکر تازۀ آن بهم تر شد که شیر از ان کرفته شود بدستور سائر ینوعات پوست تازۀ آن را بشویند و یا خشک آن را در آب کرم بخیسانند و در آفتاب بکذارند تا غلیظ و لزج کردد پس آب آن را جدا کرده خشک نمایند و لبن خشخاش را که افیون است از خشخاش مصری و یا کازرونی یا عظیم آبادی در مصر و کازرون به شروطی که در افیون ان شاء اللّه تعالی
ص: 65
٢5خواهد آمد همچنین لبن بلسان و سائر البان را از اماکن مختصه و ازمان لائقه و بالجمله در هر جا که خوب و قوی القوه کردند اخذ نمایند نه از جایی که ضعیف القوه باشند و اما سموغ پس واجب است که اخذ و جمع نمایند آنها را هنکام ریختن شکوفه و اول روز قبل از طلوع آفتاب و آخر روز بعد از غروب و باید که هوا صاف و معتدل باشد و پیش از خشک شدن به حدی که منفرک و متفتت کردند یعنی قبل از آنکه خودبخود از درخت جدا و ریزه ریزه شده بریزند
پس باید که از ادویۀ جیده از اوراق و اثمار و اصول و غیرها اخذ نمایند و بآتش طبخ ندهند بلکه بهوا و آفتاب خشک نمایند و از کرد و غبار و اختلاط اشیای غریبۀ کثیفه محافظت کنند مانند اقاقیا و عصارۀ اهلیلج و انبر باریس و غیرها و هنکام استعمال نیز طبخ ننمایند مکر سقمونیا که بدون تشویه استعمال آن جائز نیست
پس واجب است که کرفته شوند از حیوانات جوان صحیح الجسم تام الخلقه و الاعضاء در زمان بهار یا ابتدای صیف و پیش از رو بلاغری و پیری و ضعف و نقصان آوردن و مقارن ذبح و ذکوه آنها و از آن جمله خون بز جوان فربه بی عیب و نقصان چهار ساله است که بسبب شدت تاثیر آن در علاج سنک کرده و مثانه موسوم بید اللّه کشته و آن چنان است که اول فصل تابستان که هنکام رنک کرفتن انکور است آن را ذبح نمایند و خون اول و آخر آن را بکذارند که برود و خون وسط را در دیک و یا ظرف سنکی و یا سفالی بکیرند و بکذارند تا منجمد کردد پس ریزه ریزه کرده بر پارچۀ کرباس پاکی پهن نمایند و پارچۀ نازکی برای محافظت از کرد و غبار بر ان بپوشند و در آفتاب خشک نمایند و عند الحاجت یک مثقال آن را با آب کرفس جبلی یا با شراب و امثال آن بنوشند و بالجمله هر چیزی را بشرائط مقررۀ آن اخذ کنند و در کمال اهتمام حفظ و ضبط نمایند تا بکار لائق خود آیند
ص: 66
زهرۀ حیوانات که تازه بماند آن است که محل قطع و مجرای آن را بخیاطۀ محکم بسته در شیشۀ که عسل در ان آن مقدار باشد که او را بپوشاند انداخته نکاهدارند و اکر حرارت و رطوبت بر هوای آن بلد غالب باشد باید که عسل را خوب بقوام آورده باشند
پیه و مغز حیوانات که متعفن نکردد آن است که در عسل چند روز بیندازند و بعد از ان شیشۀ خشک کرده در لته کتانی پیچیده در سایه آویزند و بدستور هر کاه در ظرف قلعی ضبط کنند زودتر متعفن نمی کردد
سائر ادویه آن است که بعضی آنها را که باهم جمع باید نمود تا موجب بقای آن باشد مثل کافور با فلفل و برادۀ آهن با آهن ربا و تخم مرغ با نمک و ساذج با زنجبیل و معدنی را با غیر جنس او نباید جمع نمود و عصارات و صموغ را در ظرف قلعی و نقره نکاهدارند و عرقها و میاه حاره را در شیشۀ سرتنک ضبط کنند اما بعد سرد شدن و یا در ظرف مزجج و یا روی توتیا و عرق بهار در ظرف مس بهتر می ماند و مجموع اوراق و بیج ها و کلها را از جای نمناک و آفتاب تند دور باید داشت و ظرف قلعی جهت حفظ روغنها و اکثر ادویۀ مفرده و مرکبه بهتر است و اللّه اعلم
بدانکه ادویۀ مفرده از سه جنس بیرون نیستند یا معدنی یا نباتی یا حیوانی اند پس معدنی مختلف می شود عمرهای انواع اصناف آنها بحسب شرافت و خست و تام الترکیب و متلزز الاجزاء و لطیف بودن اجرام و جواهر آنها و عدم آنها مانند ذهب و حجر الماس و یاقوت و زمرد و امثال اینها از معدنیات که مدتی مدید باقی می مانند و فاسد نمی کردند و اما نقره مدت بقای آن کمتر از ذهب است و معدنیاتی که بدان مثابه نباشند یعنی ناقص الترکیب باشند مانند مس و آهن و اسرب و غیرها بسیار باقی نمی مانند و بزودی فانی و فاسد می کردند خصوص که در آب و کل دفن نمایند و مدتی در ان بمانند و اما زنجار پس ناقص می شود قوت آن تا یک سال و رفته رفته باطل می کردد و سفیدآب قوت آن تا شش سال
ص: 67
٢6باقی می ماند و مرتک که مردارسنک باشد قوت آن تا سالهای بسیار باقی می ماند و همچنین اقلیمیا و مرقشیمشا و توتیا و اما حجر فادزهر یعنی فادزهر معدنی خطائی و قندهاری و انواع خوشرنک و خوشبوی املس آن نیز مدتی مدید قوت آن باقی می ماند و اما لؤلؤ مدت بقای قوت آن از ان کمتر است و ما دام که آب و رنک و صفا در ان باقی است نیکو است و اما اطیان طیب الروایح مانند طین داغستانی و مختوم و آنچه بدان هر دو ماند مدت بقای فوت آنها از لؤلؤ کمتر است و کل احجار و اطیان را چون بسایند و مدتی بر آنها بکذرد قوت آنها ضعیف و زائل می کردد و رفته رفته مثل احجار و اطیان دیکر می شوند بحسب مراتب خود ما و آنچه صاحب رایحه است ما دام که رایحه با آن باقی است قوی است پس بدستور ضعیف و باطل می کردد و مثل سائر احجار و اطیان می شوند و اللّه اعلم
اکثری برانند که مادۀ بسائط متطرقات زیبق و کبریت است پس هر کاه آن هر دو در نهایت خوبی جوهر و صفا باشند و کبریت در قوت ناریت صابغه و غالب باشد در معدن صورت ذهبی بران مرکب از مبدای فیاض جل ذکره فایض می کردد و ذهب تکون می یابد و اکر زیبق غالب باشد با قوت بارده صورت فضی می یابد و فضه متکون می کردد و چون اجزای ردی الجواهر باشند و کبریت کمتر و با قوت مائیه صورت قلعی می پذیرد و هرکاه رداءت جوهر بیشتر باشد صورت اسربی می یابد و اکر زیبق جید الجوهر بود که مانع ظهور اسباب صابغه باشد بالتمام هرچند آن اسباب وافر باشند صورت نحاسی می یابد و چون به این حال یبوست شدیده بران غالب باشد صورت روی توتیا که خارصینی نیز نامند می پذیرد و اکر کبریت جید الجوهر و زیبق ردی الجوهر باشد با عدم اسباب صبغ صورت حدیدی برو فایض می کردد و اهل صنعت کیمیا را عقیده آن است که انقلاب بعضی به بعضی باعمال مخصوصۀ مدونه در کتب خود که رفع بدی جوهر هریک شود ممکن است اما شاید این سخن توهمی بیش نباشد زیرا که انقلاب حقائق محال است و همچنین احجار نفیسۀ غیر متطرقه مانند یاقوت و الماس و زمرد و غیرها نیز اصل و ماده و بسائط آنها زیبق و کبریت است باختلاف مراتب از صفا و کدورت و غیرها و اللّه اعلم و همچنین اکر زیبق جید و نیکو باشد و لیکن کبریت ناصاف باشد ترکیب غیر محکم یعنی حافظ صورت نوعیۀ خود مدت مدید نتواند بود و اکر هر دو جید و صافی باشند محکم الترکیب کردد یعنی حافظ صورت خود مدت مدید بود و اللّه اعلم
ص: 68
پس آنها یازده صنف اند زیرا که یا از قبیل صموغ و یا عصارات و یا ازهار و فقاح و یا ادهان و یا البان و یتوعات و یا اوراق و یا ثمر و یا بزور و یا اغصان و یا اصول و لحا و قشور و امثال اینهااند پس صموغ مانند صمغ عربی و کثیرا و اشق و جاوشیر و سکبینج و لک و دم الاخوین را مثال اینها مدت بقای قوت آنها تا سه سال است و اما عصارات مانند اقاقیا و حضض هندی و مکی و افیون باصطلاح قدیم که عصارۀ خشخاش بری بوده و کات هندی و دم الاخوین بقول صاحب خلاصه التجارب که عصارۀ ابو خلسا است از آنها کمتر و اما ازهار و فقاح که کلها و شکوفه ها باشند مانند بنفشه و نیلوفر و ورد احمر و کل کاوزبان و فقاح اذخر و قیصوم و امثال اینها و اوراق مانند سنامکی و کاوزبان و ماذریون و ساذج هندی و ورق الآس و پرسیاوشان و امثال اینها نیز بحسب قوت و ضعف خود یک سال نهایت تا دو سال قوت آنها قوی می باشد پس ضعیف و باطل می کردد و اما البان و یتوعات مانند سقمونیا و فرفیون و افیون و امثال این ها پس سفمونیا قوت آن تا بیست سال باقی می ماند و بعد از ان ضعیف می کردد و رفته رفته باطل می شود و فرفیون تا چهار سال و افیون تا پنجاه سال قوت آن باقی می باشد و زیاده نیز کفته اند و بالجمله اکثر البان قوت آنها تا قریب بده سال باقی می ماند اما ادهان مانند زیت و دهن بلسان و قنه و قطران و مانند اینها پس باردۀ آنها بزودی فاسد می کردد خصوص رطبۀ آنها که در یک دو سه اسبوع و حارۀ رطبه و یابسۀ آنها بمراتب
ص: 69
٢٧یک سال تا دو سال پس فاسد و منکرج می کردد و اما دهن بلسان پس آن از قبیل البان است و قوت آن مدت مدید باقی می ماند و کفته اند هرچند کهنه تر شود جید و قویتر می کردد و همچنین دهن کافور و زیت و دهن اذخر تا دو سال و اما اثار مانند عناب و مهستان و حب بلسان و مازو و بلوط و آلو و آلو بالو و سیب و به و انار و لوز و جوز و جو زبوا و قرنفل و قاقله و فلفل و امله و هلیله و بلیله و امثال اینها پس آنها مختلف می باشند آنچه از آنها کثیر الدهن است مانند مغز کردکان و بادام و پسته و چلغوزه و نارجیل و کنجد و خشخاش و خیار و هندوانه و خربزه و کدو و امثال اینها تا یک سال اکر در قشر خود باشند و الا تا کهفته و کمتر از ان خصوص مغز پسته و کرکان و اما بزور مانند بزر رازیانه و کمون و کرویا و کاسنی و کشنیز و کاهو و خشخاش و کنجد و امثال اینها پس از انهاء آنچه قلیل الدهن مانند حلبه و حرف و خردل و رازبانچ و امثال اینها است دو سال تا سه سال بحسب حفظ و نکاهبانی از نم و رطوبت و خاک و باد و غیرها باقی می ماند و کثیر الدهن کمتر مانند بعض بزور مذکورۀ قبل و اما اغصان و لحا و اصول و قشور مانند عود بلسان و زرنب و شیطرج و شکاعی و باد آورد و بیخ کاسنی و رازیانه و لفاح و کرفس و اذخر و جنطیانا و عاقر فرحا و تربد و دارچینی و قرفه و ملیخه و ماهی زهرج و پوست بیخ کبر و انجبار و امثال اینها پس مختلف می باشد بقای آنها بحسب قوت جوهر آنها در صلابت و رخاوت و ضعف پس آنچه مانند قسط و زراوند و وج و درونج و زردچوبه و دارچینی و قرفه و سلیخا و زنجبیل و امثال اینها است قوت آنها تا ده سال باقی می ماند و خربق ازینها زیاده و مکر آنچه در انها رطوبت فضلیه باشد مانند بیخ چینی و زنجبیل و زرنباد و زراوند مدحرج و بهمنین و بوزیدان و شقاقل و امثال اینها که بزودی کرم می خورد ضعیف و فاسد می کردد و اما آنچه از لحا و عرق مسهله باشند تا سه سال قوت آنها باقی می باشد پس بتدریج باطل می کردد و اما ادویۀ حیوانیه مانند شحم و مراره و انفحه و قرن و حافر و ظلف و زبل و بعرودم پس شحم که پیه باشد هرکاه بکیرند و نمک سود نمایند تا یک سال قوت آن باقی می ماند و لیکن مستعمل در مراهم و بعضی تراکیب دیکر و بعضی امراض نخواهد بود و اما مراره که زهرۀ حیوان باشد پس مدت بقای قوت آن پیشتر از تخم است خوب خشک کنند و نیکو محافظت نمایند سالها می ماند اما انفخه که پنیر مایه نامند بعضی شیردان بچه حیوان کاه ناخورده مانند شیر مایۀ شتر اعرابی و غیره پس مدت بقای قوت آن یک سال تا دو سال است و اما قرن و حافر و ظلف و غیرها که عبارت از شاخ و هم و ناخن باشد پس قوت آنها سالها باقی می ماند و اما زبل و بعرودم که عبارت از سرکین و پشکل و خون حیوان باشد مانند سرکین سک و کفتار و حمار و بز و ضب تا یک سال و همچنین خون آن و اما جندبیدستر پس قوت آن تا ده سال باقی می ماند و اللّه اعلم
ص: 70
بدانکه بر صاحب حفظ صحت لازم است که تا ضعفی در خود نیابد و کرسنه و تشنه نشود طعام و شراب نخورد و نیاشامد و آنهم بقدر ضرور و احتیاج که بسرحد امتلاء و تخمه نرسد که مکروه و مضر است و در هنکام امتلا و سیری و سیرابی طعام نخورد و آب ننوشد و در هنکام کرسنکی بسیار و عطش مفرط بیک دفعه طعام و شراب بسیار و سیر نخورد و نیاشامد و همچنین بعد از ریاضت و حرکت شدید مفرط و استیلای کرمی بسیار بر مزاج مکر بتدریج و دفعات اندک اندک خصوص آنکه طعام ثقیل و با غیر عادی و معتاد و یا بسیار کرم و یا بسیار سرد باشد و همچنین آب غلیظ ثقیل یا بسیار کرم و یا بسیار سرد باشد بلکه اولا مضمضه نماید و دست و رو و پا بشوید چند مرتبه و اکر ازین تسکین نیابد پس اندک اندک آب بیاشامد و واجب است که ظرف طعام در برابر رو باشد که بمحاذات تناول شود نه بطرف راست و نه چپ و نیز لقمه را باید کوچک بردارد و نیکو مضغ نماید و در تابستان
٢٨اوائل روز طعام سرد و در زمستان اواسط آن و طعام کرم و در بهار و پایز طعام معتدل و در شبانه روزی دو مرتبه یا یک مرتبه و اکر بهر دو روز سه مرتبه خورده شود بهتر است بدین ترتیب که روز اول اول روز و آخر روز و یا اول شب و روز دویم وسط روز و همچنین و باید که بسیار طول ندهد زمان اکل و او بسرعت تمام نیز نخورد بلکه خوب بخاید و بملایمت فرو برد و تداخل نکند یعنی طعام جدید بر طعام غیر منهضم سابق نخورد و ما دام که ثقل در معده و سینه و جشاء یعنی آروغ طعام آید طعام تناول نکند و بالجمله هر وقت که خوب کرسنه شود و تشنه کردد باید که طعام بخورد و آب بیاشامد و تعیین وقت بمرات آن اکثری و برای متوسطین است و الا اطفال و جوانان محرور المزاج قوی الهضم و پیران و ضعیفان و بارد المزاجان را هریک بنوعی خاص می باشد حکم واحد بر همه جاری نمی توان نمود و نیز باید که چون طعام تناول نماید هنوز قدری میل و رغبت بطعام و کرسنکی باقی باشد که دست از طعام بکشد و ابتدا بطعام معتدل سبک کند و اقتصار بر یک نوع از طعام و یابد و نوع نماید و بعد از ان چند قدم راه رود زیرا که باین نحو تدابیر بدن اکثر صحیح و سالم و حواس نیکو و صافی می باشد و از درهم و پرخوری بدن ثقیل و حواس کدر و بلید و انواع امراض و اعلال طاری می کردد و اجتناب نماید از خوردن نان کرم و اشامیدن آب مزد بلافاصله بالای آن جهت آنکه احداث عفونت و بخار می نماید و از اجتماع طعام لطیف و شیرین و یا شیرینی بالای طعام کثیف مانند خربزه بالای کوشت لطیف و کثیف و همچنین سریع الهضم صالح الکیموس بالای بطی الهضم ردی الکیموس و یا شیرینی و امثال اینها زیرا که طبیعت غذای لطیف شیرین سریع الهضم را بزودی استحاله می دهد و هضم می نماید و باقی می ماند مخالف آنها و باعث کرانی و مرض می کردد و همچنین جمع ننماید میان دو طعام که هر دو کرم و یا هر دو سرد بالفعل و یا بالقوه و یا هر دو لزج و یا هر دو نفاخ و یا هر دو قابض و یا هر دو غلیظ و یا هر دو مرخی باشند و از خوردن سرکه بعد از برنج و از ماست با ترب و ماهی و یا بعد از ترب و ماهی و از کوشت مرغ بر ماست و ماهی و یا بالعکس و از شیر با کوشت مرغ و از شیر با ماهی و از انار با هریسه و از انکور با کلۀ کوسفند و از سرکه با عدس و یا با ماش و از خربزه با عسل و مویز با عسل و خربزه با انبه و امثال اینها و از آب کرم بعد از طعام شور و از آب سرد بعد از میوه خصوص میوۀ تر و حلو و طعام کرم و شیرین و بعد از خواب و جماع و حمام و هر حرکت مفرط و مضعف و ریاضت بسیار و در بین خواب و در خلاء معده یعنی ناشتا و در حمام و مستحسن است جمع میان اطعمه و میوه هائی که بعضی آنها اصلاح بعض دیکر نماید مانند طعام شیرین با طعام ترش و چرب با شور و تیز و بعضی را کمان آن است که جایز است جمع میان هر نوع غذا که باشد جهت آنکه البته آن هر دو یا متشابه اند یا متضاد اکر متشابه اند پس کویا که یک نوع از طعام خورده شده اندک بیشتر و اکر متضاداند هریک دفع مضرت دیکری می نمایند و تعدیل حاصل می شود و کلی بودن این امر نیز خود وهم و غلظ است چه می تواند بود که آن هر دو غذا متخالف یکدیکر باشند و هیچ یک مصلح دیکری نباشد و فسادی که سرایت بدیکری نماید و آن را نیز فاسد سازد و از جمع ایشان مضرت حادث کردد نه تعدیل مانند آنکه عضو شخصی از آتش سوخته باشد بران برف و یخ کذارند البته متاذی و متضرر خواهد شد و می تواند بود که دو شئ متشابه باشند و هریک از ان هر دو مصلح دیکری باشد مثلا یکی تلطیف غلیظ و دیکری تکثیف غلیظ و یکی تقویت دیکری نماید و همچنین و نیز می تواند بود که دو شئ متشابه هم باشند و ضرر کنند بجهت کیفیتی که عارض هر دو باشد و خاصیتی که لازم اجتماع و ترکیب است و بالجمله این اصلی و قاعدۀ کلی ندارد بلکه بعادت و قوت و ضعف و لطافت و کثافت مزاج برمیکردد و اللّه اعلم
ص: 71
در بیان احراق ادویه و تحمیص و تشویه و قلی
٢٩و تدبیر غسل و احکام آنها و دستور آشامیدن چوب چینی و عشبه و صاصفراس و شجره النبی و کیاکو و شیر شتر و شیر بز و شیر الاغ و لبن النساء و فادزهر و دوغ و ماء الشعیر و ماء القرع و ماء الخیار و غیرها و اتخاذ و صنائع بعض اشیا بدانکه احراق ادویه و احتیاج بدان از برای چند فایده است یا از برای انتقال طبیعت آن است بطبیعتی دیکر و یا از برای تقصان قوت و کسر حدت آن است مانند زاج و قلقطأر و مرجان خصوص در ادویۀ عین و یا از برای تقویت یعنی زیادتی قوت و حدت و شدت نفوذ و انتقال مزاج آنها است بمزاج دیکر مانند اکثر فلزات و حجر نوره و بسد و صدف و برک ترب و تنباکو و امثال اینها از املاح مصنوعه و رمادات و جواهر ادویه مانند جوهر حصی لبان و غیرها و یا از برای تلطیف جوهر آنها است مانند املاح و یا از برای تنقیه و رفع اجزای غریبۀ آنها است مانند انمد و بوره و سرطانات و شاخ ایل و امثال اینها و یا از برای مهیا و قابل سحق کردیدن آنها است مانند یواقیت و طلا و نقره و ابریشم و مانند اینها و یا از برای آنکه باطل کردد ردائیت و خباثت و سمیت جوهر آنها مانند عقرب جهت استعمال آن در تفتیت حصاه واقعی و اسود سالخ برای جذام و خنازیر زیرا که ادویه یا حاد لطیف الجوهراند و یا معتدل و هر دو نوع چون سوخته شوند قوت آنها ضعیف و حدت و حرارت آنها کم می کردد بسبب تحلیل جوهر حار ناری حاد آنها مانند ادویۀ مذکوره و یا کثیف الجوهر و غیر حار حاداند و بسبب احراق و کسب حرارت ناری تقویت می یابند هم در حدت و هم در حرارت مانند فلزات و حجر نوره و یا آنکه صلب اند و یا در آنها رطوبت فضلیۀ لزجه است و بسبب احراق رطوبت ماسکه ملتصقه و لزجۀ آنها کم و فاسد و فانی می کردد پس بسهولت و آسانی و بزودی سائیده می کردند مانند احجار و ابریشم و یا آنکه در آنها اجزای غریبه است تا آنکه اجزای غریبۀ آنها زائل کردند مانند نطرون و بدانکه جسم اکر برنهجی باشد که اعراض مدرکۀ جسد را اصلا ترک نکند هر آینه مستمر الطبع خواهد بود و اکر مفارقت و ترک کند پس اکر سخیف الجسم و متخلخل باشد بسبب احراق میل ببرودت کند و از غایت احراق که بحد رمادیت رسد بالکلیه حدتش زائل کردد و اکر کثیف الجسم و غیر متخلخل باشد از برودت میل بحرارت نماید و ایضا بدانکه در احراق اشیا شرط است که دو جنس مختلف را باهم نسوزانند مثل نمک و نوره و در احراق احجار مبالغه نمایند بخلاف نباتات و حیوانات و اما حریر و صموغ و مانند اینها را ادنی احراقی کافی است و هرکاه مراد تبرید جسم محرق باشد بعد احراق آن را باید شست که غسل و تصویل نامند و الا بدون تصویل استعمال نمود و تکلیس از کلس است باصطلاح اهل مصر که بفارسی آهک نامند و آن سریع السحق می باشد پس هر جسم صلب که قابل سائیدن نباشد و بسبب احراق قابل سحق کردد آن را مکلس نامند اما اشیائی که قابل احراق اند و بدون احراق استعمال آنها جایز نیست پس از آن جمله است اثمد و ارنب و بسد و رصاص که آبار نامند و اسود سالخ و سرطان و طلق و عقرب و اما آنچه را بدون احراق نیز استعمال می توان نمود پس آن مانند ابریشم و آبار و حب الآس و ذهب و عود و کهربا و یاقوت و امثال اینها است هریک ازینها در رسوم خود ان شاء اللّه تعالی ذکر خواهند یافت و بعضی درینجا مذکور می کردد
ص: 72
که بوره باشد آنست که ظرف سفالی را بر اخکر کذارند و ان را در ان اندازند و بکردانند تا آنکه سوخته شود و یا آنکه قاشق آهنی را کرم نمایند و بوره را ریزه ریزه کرده در ان اندازند و حرکت دهند و همچنین چند مرتبه قاشق را کرم نمایند تا آنکه سوخته شود و بکردد مانند خاکستر
جبسین و زبد البحر و مانند این هر دو که مسمی بتکلیس است آنست که بکیرند هر مقدار از هریک که خواهند و به آب و نمک پاک بشویند و خشک نموده در کوزۀ مطین بطین حکمت کرده در کورۀ آجرپزی و یاتون حمام و یا تنور بسیار کرم بر روی خشتی بکذارند
٣٠تا آنکه سوخته و مفید کردد و ما دام که سفید نکشته کامل نیست مکرر در ان عمل باید نمود
و افعی و اسود سالخ که مار باشد آنست که بکیرند مار خانکی و یا افعی و یا اسود سالخ هرکدام را که خواهند درست و زنده در کوزه کرده سر آن را بسته و بطین حکمت کوزه را کرفته در تنور بسیار کرم یک شب بکذارند پس برآورند که خشک شده خواهد بود سحق نموده با زیت خمیر کرده بر خنازیر ضماد نمایند
که خفافیش است و بفارسی پرستوک نامند آنست که بکیرند بچۀ خطاطیف را ذبح نموده پر آن را کنده و شکم آن را چاک کرده آنچه در حوف آن است برآورده دور نمایند و پاک شسته و نمک بر ان پاشیده در کوزه کرده سر آن را بکل حکمت بسته در تنور یا در اجاغ پر از اخکر کذارند تا محرق کردد
ص: 73
مانند احراق خطاطیف است
که بفارسی آبکینه و شیشه نامند آن است که بکیرند زجاج صاف سفید شفاف خالص پاکیزه را که سنک ریزه و خاک و غبار نباشد نرم سائیده در کوزۀ مطین و بابونه کرده سر آن را محکم بسته در تون حمام یا تنور بسیار کرم بکذارند تا آنکه سرخ کردد
یعنی خاکستر آن بهتر آن است در کفچۀ آهنی خوب کرم نمایند و در آب قلعی اندازند و آنچه از ان مکلس شده باشد جدا نمایند و باز تتمه را کرم نموده در آب قلعی اندازند و همچنین تا آنکه تمام مکلس کردد پس نیکو سحق نمایند که مانند هبا و غبار کردد شربتی از ان مقدار مثقالی با دوازده مثقال آب کرم برای تفتیت حصاه قوی الفعل است
آنست که بکیرند زرنیخ اعلای خالص صافی را ریزه ریزه مانند نخود و باقلا نموده و در کوزۀ مطین بطین حکمت کرده سر آن را محکم بسته و در وسط سر آن سوراخی برای برآمدن بخار بکذارند و بر اخکر کذارند و ما دام که از ان بخار سیاه برمی آید ناقص است و چون بخار آن سفید برآید سوخته سفید کردد کامل خواهد بود
آن است که شکم سلحفاه یعنی سنک پشت را شکافته احشای آن را افکنده و پاک شسته در کوزۀ مطین کرده سر آن را بسته در تنور یا در اوجاغ آن مقدار بکذارند که سوخته و سفید کردد
آنست که بکیرند سرطان نهری چندانکه خواهند هنکامی که آفتاب در برج اسد باشد و پاهای آن را بیندازند و شکم آن را بشکافند و ما فی الجوف آن را بیندازند و با خاکستر چوب تاک و نمک بشویند در کوزۀ سفال آب نادیده کرده سر آن را محکم سازند و بالای کوزه را بکلی که در ان سبوس کندم و خطمی و نمک درهم سرشته باشند کرفته خشک نموده در میان تنور که آن را خوب کرم نموده باشند کذارند و سر تنور را بپوشند مثلا اکر شب کذاشته باشند صبح برآورند و اکر صبح کذاشته باشند شام پس از کوزه برآورده سائیده بکار برند
ص: 74
نیز بهمان قسم است
آن است که بکیرند شنج سفید املس را و بطین جر یعنی طین خالص بکیرند و در تنور اخکر کذارند تا سوخته کردد و علامت سوختکی آن است که سفید کردد و اکر بیک دفعه سوخته نکردد مجدد ابطین مذکور کرفته در تنور بکذارند تا آنکه سوخته کردد و صدف و امثال آن را نیز بدین طریق احراق نمایند
ویشب و یاقوت و امثال اینها آن است که در آتش سرخ نموده در آب می اندازند و مکرر چنین کنند تا آنکه آب آن سوخته و خشک و مفتت و قابل محق کردد
آن است که هریک را که خواهند در کوزۀ سفالی کرده بعد آنکه آن را ریزه ریزه نموده باشند و کوزه را بکل کرفته در تنور بکذارند تا سوخته و سفید کردد اما بحد رمادیت نرسد و اکر بیک دفعه سوخته نکردد مکرر نمایند و این از برای حصول حدت و بورقیت آن است پس برآورند و نرم سائیده استعمال نمایند
آن است که مروارید ناسفته را با قدری شیر در ظرف سفالین کرده سر ظرف را محکم نموده در میان آتش
٣١کذارند و بدمند و پس از زمانی برآورند که سوخته شده باشد
آن است که ملح را بکوبند و بعسل خمیر کنند و در خرقۀ کتانی کذارند و با پارچۀ نازکی بسته بکل حکمت کرفته در تنور تابیده بر روی خشتی بکذارند و پس از سرد شدن تنور براورند و کل را از آن دور کنند و نرم سائیده استعمال نمایند*طریق دیکر آن است که ملح را شسته خشک نمایند و جریش سوده در دیک سفالی کنند و اطراف سر آن را بکل حکمت بکیرند و بر آتش کذارند و اطراف دیک را از اخکر پر نمایند و آن مقدار بکذارند که ملح از جستن و حرکت بازماند که آن زمان بلوغ احراق است پس برآورند و بکار برند
ص: 75
آنست که کهربا را ریزه ریزه کرده در کوزۀ مطین بکل حکمت کرده سر آن را محکم بسته شب در تنور کرم بکذارند و صبح برآورده سوده بکار برند
نیز بر همین نحو است
که آبار نامند آن است که بکیرند ده درم اسرب را و ریزه ریزه کنند و تنک سازند و در تابۀ آهنی بر روی هم بچینند و قدری سفیدآب مسحوق و دوقبضه جوبران ریزند و بآهن برهم زنند تا تمام سرب سوخته کردد و اکر قدری بماند باز جو قدری بر ان بپاشند و برهم زنند و همچنین تا تمام سوخته شود *نوع دیکر* آنست که اسرب را صفحهای نازک سازند و بر ان قدری کبریت سوده بپاشند و سر آن را بسرپوش سفالی که در ان سوراخی باشد بپوشند و اطراف آن را بکل حکمت بکیرند و در کوزه کذارند و بدمند تا تمام آن سوخته کردد پس برآورند و بسایند و بشویند و بکار برند و از دود آن در هر دو عمل محترز باشند و باید که مقدار کبریت بازای هر صد مثقال از پنج دانک زیاده نباشد *نوع دیکر*
آنست که اسرب صاف خالص را با قدر کوکرد بکذارند پس در بوتۀ آهنی کرده در کوزۀ حدادان بکذارند و چندان بدمند که خوب خاکستر شود و شسته بکار برند
آنست که ریم آهن را تافته تا هفت مرتبه در سرکه تطفیه نمایند
آنست که هریک را که خواهند براده نموده سه شبانه روز در بول کاو بخیسانند پس برآورده بر روی سنک به آب هلیلجات منقوع بسایند پس قرصها ساخته خشک نمایند و مجموع قرض ها را در دیک سفالی کذارند و بالای آن سرپوش سفالی کذارند و اطراف آن را بکل حکمت محکم کیرند و تا یک هفته در میان سرکین کاو صحرائی کذارند پس برآورده تا ده مرتبه به آب نقوع اهلیلجات و در بین گاه گاه به آب صبر تازه نیز پس خشک نموده در ظرف سفالی کذارند و سر آن را محکم نمایند و تا هفت روز در میان آتش سرکین گاو صحرائی کذارند پس برآورده سحق نموده بکار برند و بعضی مردم در مرتبۀ آخر آهن را باز صلایه نموده یک شبانه روز در میان ماست ترش می کذارند پس برآورده با قدری نوشادر خالص محق بلیغ نموده هفت روز دیکر در میان آتش سرکین می کذارند پس برآورده نرم سوده بکار می برند و علامت جودت قتل فلزات آن است که بعد سودن بالای آب ایستد و ته نشین نشود بزودی
ص: 76
بدستور مسعود بن محمد سنجری آنست که بکیرند ذهب را و نرم براده نمایند که مانند غبار کردد و در کفچۀ آهنی کرده اندکی اسرب سوده بر ان بپاشند و در ان آب نمک داخل نمایند و بجوشانند تا آب برود و ذهب بماند پس صلایه نموده شسته بکار برند
که بهترین طریق است آنست که بکیرند ذهب را و براده نمایند و آب نوره و آب قلی و آب ملح طعام را بجر علقه صافی نمایند و آبها را هریک جدا جدا بجوشانند تا منعقد کردد پس دو جزو از معقود آهک و تیم جزو از معقود ملح و نیم جزو از معقود قلی و یک جزو از برادۀ ذهب و هر چهار جزو را باهم نیکو بسایند و بعد از آنکه در ظرف شیشه بآتش سرخ کرده باشند پس سه شبانه روز در جای نم ناک بکذارند تا نم بردارد پس بدستور بآتش سرخ کنند و بسایند و در جای نمناک بکذارند و همچنین تا چهار مرتبه پس
٣٢هر بوته کرده بحدی آتش بدمند که بوته سرخ کردد پس بوته را برآورند و بکذارند تا سرد کردد و بسایند و به آب کرم مکرر بجوشانند و بشویند تا طلا از سائر اجزا خالص کردد پس خشک نموده اسحق کرده استعمال نمایند و کفته که اکر در حین تشویه و سحق بکبریت و آبهای تند تسقیه نمایند سریع الاثر است پس پاک شسته سوده استعمال نمایند و کفته اند که خوردن این نوع طلا باعث طول عمر و رفع جمیع امراض سوداویه و حفظ صحت است و درین امور عدیل ندارد و مقدار شربت آن یک قیراط است *نوع دیکر* که طلا قابل سحق کردد و مانند رماد شود و اکر دینار باشد صورت دیناری آن بحال ماند آنست که بکیرند دینار را و در بوته کذارند که باطن بوته را بمرداسنک با سرکه سوده که آلوده باشند و بآتش کرم نمایند به حدی که کداخته نگردد پس بوته را برآورند و بکذارند تا سرد کردد مکرر این عمل نمایند و هر مرتبه باطن بوته را با مرداسنک با سرکه سوده تازه بیالایند پس سوده شسته استعمال نمایند و سرنج و سرمه و سرب مکلس نیز این عمل نمایند *نوع دیکر* که دستور حکمای هند است آنست که سرب را چند مرتبه کداخته در آب نوشادر بریزند پس طلای خالص را کداخته در ان آب چند مرتبه سرد نمایند پس صفحهای نازک ساخته مزاج سیاه و سرکه آلوده در آتش کذارند و با نمک آب بشویند و با ربع سرب سوهان کرده در بوته که باطن آن بمرداسنک آلوده باشند کداخته با ثلث آن زیبق در ظرف چینی یا رجاحی بسیار نرم بسایند و بر روی آتش کذارند و برهمزنند تا زیبق از ان مفارقت نماید پس شسته بر سنک سماق نیکو سحق نمایند و اندکی از ان را بر آب ریزند اکر بر روی آب ایستد نیکو است استعمال نمایند
ص: 77
و رنکین نمودن اشرفی و ظروف طلا که کمرنک و خالص نباشند و رنکین مانند خالص کرده آنست که بکیرند توتیای هندی و شاخ جاموس و نمک سنک هر سه مساوی سوده با آب سرشته بر ان بمالند و بر آتش کذارند تا خشک کردد پس از آتش بردارند و بکذارند تا سرد شود پس بشویند رنکین و براق خواهد بود *نوع دیکر* آنست که بکیرند زاج سفید در وزن شورۀ نمک طعام از هریک یک وزن و نرم سوده با آب خمیر نمایند و اشرفی و یا ظرف طلا را با آتش سرخ نموده بکذارند تا سرد کردد ادویه را بان بمالند که هیچ جای آن خالی نماند پس بر آتش کذارند تا خشک کردد و اندک کرم شود پس از آتش بردارند و بر زمین اندک کوی کرده در ان بکذارند و خاکستر زغال را به آب نم کرده بالای آن بکذارند و لمحه صبر کنند پس برآورند و به آب بشویند اکر رنکین شده باشد بهتر و الا تکرار عمل نمایند تا رنکین کردد
آنست که بکذارند نقرۀ خالص را در بوته که رایحه قلعی در ان باشد یعنی بوته را بسفیدآب قلعی آلوده باشند و مکرر بکذازند تا آب آن سوخته قابل سحق کردد *نوع دیکر* آنست که نقره را براده نموده و به آب و نمک در ظرف آهنی بآتش تند بسوزانند و اکر خوب سوخته نشود قدری کوکرد بر ان بپاشند و بسوزانند تا سوخته کردد
آن است که ریزه ریزه کرده در دنبۀ کوسفند و یا در پردۀ چرب شکنبۀ بز یا گوسفند پیچیده در ظرف آهنی بر روی آتش کذارند تا مشتعل کردد و قدری بسوزند نه بسیار پس پاک شسته در آب یا یخ و یا برف مدتی پرورده نرم سائیده بکار برند و اکر یخ و برف نباشد مدتی در حوض و یا خم آب سرد اندازند و اما تکلیس فضه بطریق حکمای هند آن است که چند مرتبه آن را صفائح رقیقه نموده بکوکرد و سرکه آلوده بآتش بتابند و چند بار دیکر در بوته بسفیدآب قلعی آلوده بکدازند پس سوهان کرده در ظرف آهنی به آب و نمک بسیار بسوزانند تا نمک و آب بتحلیل رود پس کوکرد بر ان بپاشند و برهم زنند تا مکلس کردد
ص: 78
جهت سنونات آن است که بکیرند قدحی مطین بطین حکمت کرفته و در ان قطران کوده بر آتش کذارند تا آنکه بکدازد و بنصف رسد پس بکیرند چوبی و یا سیخی از آهن و در ان
٣٣فرو برند که بدان آغشته کردد پس برآورند و در هوا بدارند اکر منعقد و بسته کردد سوخته شده است و الا باز بر آتش کذارند تا بر ان چوب و یا بآن سیخ منعقد کردد پس فرود آورند و بکار برند
و موی سر آدمی و امثال آن آن است که هریک را که خواهند پاک شسته از صابون و یا غیر آن شانه کرده و بمقراض ریزه ریزه نموده در ظرف سفالی و با آهنی کرده بر روی آتش کذارند و چندان برهم زنند که قابل سحق کردد
آن است که اسفنج را مقراض نموده بهمان دستور پشم و موی احراق نمایند
کدو و حشایش و بزور نیز مانند ابریشم و پشم است و اکر خاکستر آن را خواهند زیاده احراق نمایند
و امثال آن از اخشاب آن است که براده یا ریزه ریزه نموده در کوزۀ کلی کرده در تنور و یا اجاغ آن مقدار بسوزانند که زغال کردد و بسرحد رمادیت نرسد و اما خشب کرم که برای تفتیت حصاه است باید آن مقدار بسوزانند که رماد کردد
که رماد العقاوب نیز نامند آن است که عقرب زنده را در ظرف مس یا آهن با سفالی انداخته سر آن را بخمیر محکم نمایند و در تنوری که از هیمۀ چوب رز و مانند آنکه آتش آن حدت داشته باشد کرم نموده آتش از تنور برآورده باشند شب بکذارند و سر تنور را بپوشند صبح برآورند و بسایند و بکار برند و باید که تنور بسیار کرم نباشد که عقرب تمام سوخته خاکستر شود و عقرب صالح برای این امر عقرب نر است و علامت نری ضعیفی و لاغری آن است *نوع دیکر* آن است که عقرب زنده را در شیشه که بکل حکمت کرفته باشند کنند و سر آن را محکم نموده در تنوری که بسیار کرم نباشد مقدار شش هفت ساعت نجومی بر روی خشتی در آتش کذارند اکر قابل سحق شده بهتر و الا دو سه ساعت دیکر بکذارند پس سائیده بحریر پیخته استعمال نمایند
ص: 79
از برای ذرورات در امراض عین و قطع خون بواسیر و نزف الدم و تقویت دندان و لثه و اهلیلج کابلی درین امر بهتر از سائر اهلیلجات است آنست که بکیرند هلیله را و در خمیر کرفته بر روی خزف در تنور نهند تا سوخته شود پس از تنور برآورده خمیر را جدا کرده هلیلۀ محرق را سوده استعمال نمایند
که کلس البیض نامند آنست که پوست تخم مرغ را و اکر پوست چوجه برآورده باشد بهتر است در آب نمک مکرر بخیسانند و بشویند تا پردۀ اندرون آنکه غرقی نامند بالتمام جدا کردد و مطلق نماند پس قرم کوبیده در کوزۀ مطین کرده بسوزانند و برآورده شسته بکار برند و پوست شترمرغ اولی است
بطور اهل هند آنست که طلق را مقرض نموده در کیسۀ کرپاسی محکم دوالی کرده چند عدد استۀ خرما در میان آن کیسه اندازند و در میان طشتی به آب کرم بدست بمالند تا از کیسه بیرون آید پس آب آن را بجر علقه از ان بکیرند و آن را خشک کرده باشد و عقاب مساوی الوزن سحق بلیغ نموده در کوزۀ مطین محکم کرده سر آن را مسدود کنند و آتش شدید سه شبانه روز بدمند و افکاه برآورده سرد نموده وزن نمایند اکر عقاب بالتمام رفته باشد فیها و الا باز آتش دهند تا بالتمام برود پس با مساوی آن شورۀ قلمی صلایه بلیغ نموده بدستور اول در کوزۀ مطین نموده آتش دهند بسیار سفید و مکلس خواهد شد جهت فالج و بواسیر بکار برند مفید و مجرب است
ص: 80
بطور اهل هند آن است که بکیرند طلق نوع اعلی را که سفید و صافی است پاک شسته خشک کرده بمطرقه نرم نمایند و سه روز در سرکۀ انکوری کهنه بسیار تند بخیسانند و بعد از ان با همان سرکه چند جوشی بدهند و از سرکه برآورند و نرم بکوبند و در کیسۀ صفیق مستحکمی با سنکریزها کنند و در ظرفی که پر از سرکۀ تند باشد بکذارند و بدست بمالند تا تمامی طلق مضمحل شود پس از کیسه برآورند و بر روی سنک نرم بسایند و قرصها ساخته در ظرف سفالی کذاشته ظرف دیکر بر سر آن کذارند و تمام ظرف را بکل حکمت بکیرند و مستحکم سازند و در میان آتش سرکین کاو صحرائی تا یک هفته بکذارند
٣4که خاکستر کردد پس برآورده با آب بهنکره که کیاه هندی است و آب برک تاتوله و آب تقوع هلیله و بلیله و آمله هریک جداجدا مکرر بسایند و قرصها نموده خشک ساخته در ظرف سفالی بهمان طور احراق نمایند و کفته اند که تا سیصد بار بلکه زیاده آتش باید داد و علامت کمال احراق آن آن است که چون خاکستر آن را در آفتاب بدارند برق از ان مطلق ظاهر نشود *اما دستور
حلب و حل بعض اشیا حلب طلق آن است که بکیرند طلق را هر قدر که خواهند بآتش سرخ نمایند و تا سه مرتبه در آب سرد اندازند و بکوبند تا ریزه کردد پس در کیسۀ کرپاس مستحکمی نموده سنکریزها بقدر فندقی درانداخته کیسه را بقوت تمام بمالند و در آب کرم و یا در طبیخ باقلی بفشارند تا مثل شیره از کیسه تراوش کند پس بکذارند تا ته نشین کردد ته نشین را خشک نموده استعمال نمایند *نوع دیکر* که از ان اسهل است آن است که صابون حلبی را بر صفحهای طلق نازک کرده مالیده در بوته کرده بر آتش کذارند و برافروزند پس از آتش برکرفته بطریق جواهر بروی سنک سماق صلایه نمایند و شسته بکار برند
ص: 81
آن است که مطلق را شکافته ورق ورق نمایند و ریزه ریزه نموده در ظرف آبکینه که ضخیم باشد کرده بول انسان بالای آن کنند آن مقدار که ظرف مملو شود و مدت چهل روز در میان بول بکذارند و دریین بول را تبدیل می نموده باشند پس از بول برآورده خشک نمایند و در منانۀ کاو کرده مثانه را در میان ظرف شیشۀ ضخیم بکذارند و ظرف را در میان خمی که از سرکۀ کهنه بسیار تند مملو باشد معلق بیاویزند که بسرکه نرسد و سرکه در ان داخل نکردد پس بعد از پانزده روز برآورند بقدرت الهی کداخته حل شده باشد *نوع دیکر* آن است که سر ترب را سوراخ کند و جوف آن را خالی نمایند و طلق محلول را در ان پر کنند و سر آن را بپارچۀ ترب مستحکم نمایند و در سرکین اسپ تا سه روز دفن نمایند پس برآورند مانند آب سفیدی کداخته خواهد بود
جهت حفظ صحت و طول عمر و اکثر امراض سوداویه آن است که بکیرند ورق طلا را در هاون طلا با دستۀ طلا با کلاب و بیدمشک و قدری نبات سحق بلیغ نمایند و روزی آن مقدار که یک قیراط تا دو قیراط طلا خالص خورده شود بپوشند با کلاب و بیدمشک
جهت تقویت قلب و تفریح ارواح و ازالۀ صرع و دوار و سند رووسواس سوداوی و تقویت باه و ازدیاد منی و حفظ جنین آن است که ورق طلا را با سریشم جلود حل بلیغ نموده و مروارید را نیکو نموده که چون بر آب ریزند زمانی معتد بر روی آب ایستد پس هر دو را در شیشه کرده آب ترنج یا سرکۀ انکوری مقطر بسیار تند یا عرق کبریت یا عرق نمک بر ان ریزند آن مقدار که چهار انکشت بر روی آن ایستد و در حمام ماریه بکذارند و آتش دهند و آنچه محلول کردد صافی نموده بردارند و باز آب ترنج یا عرقهای مذکوره بر آن ریزند و آتش دهند تا تمام حل کردد و چیزی غیر منحل نماند پس از حریر بکذارنند و قدری دهن طرطیر بران ریزند تا خلاصۀ ان ته نشین شود پس بردارند ته نشین را و شسته بکار برند
ص: 82
بکیرند دیکی که اطراف آن بلند باشد مانند دیک کله پزی و عدس پزی و در تنور کذارند و نصف آن آب کرده چوبی بر سر آن کذاشته آنچه خواهند در شیشه کردن خمی کرده و بر سر آن سیمی بسته سیم را بآن مظبوط بندند چنانچه شیشه به آب نرسد و در زیر آن دیک آتش برافروزند *و بهتر ان است که در تنور کذارند و چون آتش تنور خاموش کردد باز آتش کنند تا مدتی که آن چیز در حمام ماریه باشد پس برآورند
آنست که طرطیر سفید مکلس را مقدار پانزده درم سحق نموده غسل نمایند و در شیشۀ کردن کج نقطیر نمایند و روغنی که بروی آن آید بکیرند و محفوظ دارند و طرطیر عبارت از دردی خمر است
بدانکه این هر سه لفظ بالاشتراک و الاجمال بمعنی بریان نمودن است و بالتفصیل بدانکه تشویه آنست. که آنچه را بریان باید نموده رجوف چیزی دیکر از قبیل
٣5خمیر و یا کل و یا سیب و یا به و امثال اینها کذاشته در تنور کذارند و یا در زیر آتش و یا خاکستر کرم دفن نمایند که ببخار پختۀ تشویه یابد مانند اسقیل و سقمونیا و مثال اینها و یا آنکه کوبیده و با عسل سرشته در لته بسته بکل کرفته در تنور معتدل یک شب بکذارند پس برآورده بکار برند مانند انیسون و ثمره الطرفا و امثال اینها جهت سنونات و غیرها و تحمیص آنست که ظرفی را بز آتش بکذارند که خوب کرم شود پس آنچه را خواهند در ان بریزند و حرکت دهند بسرعت تمام که همه ان مساوی و بقدر حاجت بریان کردد و نسوزد مانند تخم بار تنک و ریحان و مرو و خشخاش و کشنیز خشک و زیره و بزرقطونا و بالجمله هر بزری از بزور را که خواهند و بهترین ظروف از برای این امر سنکی و یا سفالی است و حد وسط تحمیص آنست که از ان چیزی بوی برآید و اندک سرخ و برشته کردد
ص: 83
آنست که در روغن کاو و یا غیر آن بریان نمایند به حدی که بو بردارد و سرخ کردد مانند بزور و یا بقدر آنکه بشکفد و بترک مانند هلیله و عفص و یا به حدی که بتخمین دریابند که بریان شده است مانند خبث الحدید و امثال اینها
آنست که آن را سوده به آب قرص نموده در آتش نرم بر روی سفال بکذارند و بکردانند تا خشک کردد و مشوی آن لطیفتر و مقوی چشم و حافظ صحت ان است و مخسول آن مجفف بی لذع
نمودن افیون آنست که افیون را بقدر باقلا و مغز بادام ریزه ریزه نموده در ظرف سفالی اندک بریان نمایند
که اصلاح نیز نامند پس آن بمعنی تربیت و پرورش دادن بعض ادویه است که در آنها حدت و یا رداءت و غائله باشد تا آنکه کم و زائل کردد مانند سقمونیا و انزروت و حب الملوک و دند و تربد و ماذریون و تشمیزج و مانند اینها آن است که سقمونیا را در جوف سیب یا به خالی نموده کذارند و اطراف آن را بکنجد مقشر پر نمایند و سر آن را بقطعۀ از سیب یا به بسته در پارچۀ کتانی پیچند و در خمیر کیرند و در میان تنوری که کرمی آن معتدل باشد کذارند تا خمیر پخته و برشته کردد پس برآورده خمیر را دور کرده و سقمونیا را از میان آن برآورده در سایه خشک ساخته بکار برند و اکر سیب و یا به یافته نشود سر بیضۀ مرغ را سوراخ کرده آنچه در جوف ان است برآورده پاک شسته سقمونیا را در ان کرده آب سیب و یا به اکر میسر آید بر ان ریخته و الا بدون آن بدستور تشویه نمایند*و حکیم ارازنی کفته اکر سیب و به نباشد سقمونیا را با بنفشه سوده استعمال نمایند حکم تشویه و اصلاح دارد و مؤلف کوید اکر اولا در بیضه مدبر نمایند پس با بنفشه بسایند و استعمال نمایند بهتر است و
ص: 84
انزروت
را باید کوبید و بشیر الاغ سرشت ریچوب کژ آلوده مانند کباب بریان نمود یک مرتبه و اکر زیاده و بهتر خواهند دو مرتبه و حب الملوک را در روغن بادام و یا شیر یک شبانه روز باید خیسانید و دند که حب السلاطین است در سرکین کاو باید مدبر نمود بدین طریق که بکیرند مغز دند تازۀ فوکه کهنه و زرد و سیاه و فاسد نشده باشد مقشر کرده زبانه میان مغز آن را برآورده در کیسۀ کرپاس صفیقی و یا دولائی کنند و یک شب در آب خالص بخیسانند پس برآورده در سرکین کاو تازه کرفته به نحوی که از هر طرف آن مقدار حجم سه چهار انکشت سرکین باشد و در زمین بمقدار حجم آن کوی بکنند و بالای آن خاکستر کرم کنند و بالای آن خاکستر سرکین کاو جنکلی برافروزند تا آنکه مقدار یک انکشت از ان سرکین تازه سوخته کردد و حب السلاطین نسوزد پس برآورده بطرف دیکر بکردانند و بدستور بعمل آورند تا هر چهار طرف آن مقدار مذکور سوخته کردد پس برآورده پاک شسته و بعدد هر دانۀ حب السلاطین یک عدد هلیلۀ زنکی که هلیله مویزک نامند نرم کوبیده و بوزن هر دو آرد برنج با آب لیمو و یا آب غوره سرشته سحق بلیغ نموده حبوب بندند هر حبی بمقدار نخودی شربتی از دو حب تا هفت حب و بصاحب انقلاب معده نباید داد که مضر است او را *نوع دیکر* آن است که ان کیسه را در سرکین کاوی تازه در آب حل کرده در دیکی معلق بیاویزند که بته ان دیک نرسد و در ان سرکین اب غلیظ غرق باشد مقدار چهار پنج ساعت کامل بلکه زیاده جوشی دهند پس برآورده
ص: 85
٣6پاک شستۀ بدستور مذکور با هلیله و آرد برنج به آب لیمو سرشته حبوب سازند و یا حب الدبق که مویرج است و رب السوس و غاریقون و هش سفید و مصطکی و حشیش غاقت و افسنتین رومی و صبر سقوطری اجزای مساوی کوفته و پخته به آب کرفس سرشته و دست را بروغن بلسان چرب کرده حب بندند شربتی از یک درم تا دو درم و غذا زیرباج باشد و این حب برای فالج و لقوء و رعشه و اوجاع ظهر و امثال اینها نافع است و بعضی حب السلاطین مدبز را با آب زنجبیل تازه که بهندی ادرک نامند دو شبانه روز سائیده پس حبوب بسته هر حبی بقدر نخود کوچکی و در سایۀ خشک نموده عند الحاجت یک حب تا دو حب استعمال نمایند و تربد را خراشیده بروغن بادام چرب باید کرد و جریض کوبیده با زنجبیل سوده باستعمال آورد و تشمیزج را در لته بسته در سرکین الاغ با اب جوش باید داد تا پوست ان نرم کردد پس مقشر نموده سوده بکار برند و ماذریون را دو شبانه روز در سرکه باید که بخیسانند و در بین دو سه بار سرکه را تبدیل کنند پس شسته خشک کنند و نیم کوفته بروغن بادام چرب کرده بهر نحو که خواهند استعمال نمایند و تدبیر هریک بتفضیل و چند نوع دیکر در قرابادین ذکر یافت*تدبیر کمون آنست که بکیرند زیرۀ کرمانی تازه که کهنه و پوسیده نباشد و پاک و پاکیزه نموده در ظرف چینی یا سفالی لعابدار کرده سرکه انکوری کهنه بر بالای آن ریزند آن مقدار که چهار انکشت بالای زیره آید پس یک روز و یک شب بکذارند و در بین زیر و بالا نمایند پس در سایه خشک نموده اندک بریان کنند و اکر زود خواهند که خشک کردد بر پارچۀ کرپاس پاکیزه پهن کنند و دایم برهم زنند تا خشک کردد
ص: 86
آنست که ظرفی را از شیر کاو تانیسه کنند و بر سر آن پارچۀ کرپاسی ببندند و بالای آن پارچه کبریت را ریزه ریزه کرده پهن کنند و طبقی از سفال بالای کوکرد بکذارند به نحوی که بکوکرد نچسبد و در میان طبق سفالی سرکین گاو خشک کنند و برافروزند و یا آنکه پر از اخگر کنند و بدمند تا از گرمی آن کوکرد آب شود و از پارچه گذشته تمام در ان شیر بچکد پس کوکرد را از روی شیر بردارید و عند الحاجه بکار بزند
آنست که شش ماشه بیش و یا هربی هرکدام را که خواهند بکیرند و ریزه ریزه نموده در کیسه کنند و در دیکی که شیر کاو تازه دوشیده مقدار ده دوازده آثار هندی باشد آن مقدار بجوشانند که شیر بنصفه رسد پس بیش را برآورده بشویند و در کیسۀ دیکر کنند و در همان مقدار شیر باز بجوشانند تا سه مرتبه پس بیش را خشک نموده مقدار حبۀ جهت فالج و لقوه و استرخا و استسقا و جذام و امثال اینها بکار برند
که بترکی الاکلنک ناهدوقسمی از سین است بافت اصفهانی آن است که چند عدد آن را زنده در کوزه کرده و سر کوزه را بلتۀ کتانی بسته معکوس بر بالای بخار سرکه که باتش بجوشد بدارند تا ذراریج کشته و پرورده کردد و انکاه سائیده استعمال نمایند
که عبارت از بول بز کوهی است که در مسکن او جمع می شود ان است که آن را در ظرف نوی کرده بر ان اب خار خسک و بول کاو آن مقدار بریزند که آن را بپوشاند و در آفتاب و یا باتش کرم بدست بمالند و صاف آن را در ظرف دیکر کنند و بیست و یک روز در افتاب کذارند تا مانند عسل غلیظ کردد
ص: 87
باب غوره انست که بکیرند توتیای کرمانی را و نرم سوده در ظرف چینی یا شیشه کرده اب غوره صاف کرده بر ان ریزند و بکذارند تا نه روز و هر روز اب غوره را تازه نمایند و پس از نه روز بر روی سنک سماق باب غوره که صاف کرده و ببرف و یا یخ سرد کرده باشند با هستکی بسایند و چون خشک کردد باز اب غورۀ سرد بر ان ریزند و بسایند تا آنکه بغایت نرم سوده شود پس خشک نموده در شیشه نکاهدارند و عند الحاجه بکار برند
آنست که خبث الحدید را کوفته پیخته مدت چهارده روز در سرکۀ خمر بخیسانند انکاه خشک کرده در روغن بادام بریان کنند و خوب بسایند چنانچه بالای اب بایستد و بزودی ته نشین نشود و در تراکیب استعمال نمایند *نوع دیکر* انست
٣٧که خبث الحدید را نرم کوفته و پیخته مدت چهارده روز در سرکۀ تند بخیسانند پس برآورده در آب کندنا تا هفت روز بخیسانند و هر روز آب کندنا را تازه کنند پس برآورده خشک نموده خوب بسایند و بروغن بادام بریان کنند و یا بروغن خستۀ زردالو و یا شفتالو و بکار برند و این جهت امراض بواسیر بهتر است
آنست که آهن را براده نموده در میان سفال آب نادیده بآتش سرخ سازند و در روغن کنجد اندازند پس برآورده سرخ نمایند و در سرکۀ انکوری اندازند پس برآورده سرخ نموده در بول کاو اندازند پس در دوغ ماست کاو ترش پس برآورده شسته سائیده بکار برند
ص: 88
آنست که قشر بیضۀ مرغ یا شترمرغ را کرفته در آب شیرین بخیسانند و بکذارند تا متعفن شود و قشر رقیق اندرون آن را جدا کنند و آن آب را تبدیل نمایند و همچنین تا دیکر آب متعفن نشود پس براورده خشک نموده سوده بکار برند *نوع دیکر*
آنست که به آب و نمک و خاکستر بهمان قسم بخیسانند و در آخر به آب شیرین پاک شسته خشک نموده سوده بکار برند و برای این امر پوست بچه برآورده بهتر است
آنست که خسکدانه را در شیر تازۀ دوشیده سه شبانه روز سه مرتبه بخیسانند و هر مرتبه خشک نمایند و بکار برند و این در تقویت باه بی عدیل است
آنست که بلادر را از میان دوپاره نمایند و انبر آهنی قوی را بآتش خوب کرم نمایند و قطعهای بلادر را بدان بکیرند و بزور بفشارند تا عسل آن برآید و آن را بدم کارد چوبی کرفته در ظرفی جمع نمایند و همچنین تا هر مقدار که خواهند و یا آنکه بلادر را بر بده بر صفحۀ آهنی کذارند و دستۀ آهنی و یا غیر آن را کرم کرده بر ان کذارند و بزور بفشارند تا عسل آن بالتمام برآید جمع نمایند پس چون خواهند استعمال نمایند با روغن کردکان و اکر نباشد روغن کاو بجوشانند و استعمال نمایند و در دواء السنه و غیر آن که پوست آن داخل می شود باید که مبالغه در اخذ عسل آن بالتمام ننمایند و باید که در حین اخذ عسل آن دست را بروغن کردکان چرب نمایند تا مجروح نکردد و چون بعضی مردم را بمجرد رسیدن بخار و عسل آن به بدن اعضا متورم می کردد و بعضی را نه باید که اولا امتحان نموده آن چنان کسی متوجه اخذ آن نکردد و کفته اند در هنکامی که جرم آن نیز داخل است نرم کوبیدن بلادر را با مغز کردکان و یا با کنجد و یا مغز نارجیل مقشر اصلاح آن است
ص: 89
آنست که آن را بکوبند و یک شبانه روز در شیر بخیسانند و در عرصۀ آن سه بار شیر را تبدیل کنند پس خشک نمایند و هرکاه جهت اورام و سدد احشا و ماء اصفر و اسهال بلغم و سودا استعمال نمایند بعد از پرورش بشیر سه روز دیکر در آب کاسنی و آب عنب الثعلب و آب رازیانه بخیسانند و خشک کنند و بکار برند و با قوابض صرفه استعمال آن جائز نیست
مانند بیخ شبیبی و بیخ شوکران و امثال اینها که در غایت یبوست و یا سمیت باشند آنست که نیم کوفته سه شبانروز در شیر بخیسانند و مکرر تجدید شیر نمایند پس خشک کرده در روغن بادام و یا روغن تخم کدو و یا روغن پسته یک هفته بپرورند و بکار برند و اکر آن چیز حار باشد در روغنهای بارده و بارد را در روغنهای حاره پرورده کنند و با مغزهای مناسبه مخلوط نمایند *طریق دیکر*
که حکیم میر محمد مؤمن نوشته که معمول من است و بیغائله مشاهده نموده ام آنست که ادویۀ مکیفه را بعد از آنکه دو سه روز در افتاب با عرقهای مناسبه خیسانیده باشند بجوشانند و آب آن را جهت معاجین با عسل بجوشانند تا بقوام آید و ادویۀ آن معجون را با آن بسرشند و هرکاه در حبوب استعمال کنند باید که با بعضی از ادویۀ آن حب که از جوشیدن رفع قوت آن نکردد بجوشانند تا همه آبها را جذب بخود کند انکاه با سائر ادویه سرشته حب سازند و بدان که مراد از شیر درین مواضع شیر بز تازه دوشیده و یا شیر کاو تازه دوشیده است و اولی شیر بز است
ص: 90
آنست که بعد از آنکه دانه آن را برآورده باشند
٣٨در هاون با قدری روغن زیتون را مثال آن مخلوط نمایند و بکوبند با سائر ادویه که بآن مناسبت داشته باشد و همچنین است اصلاح جمیع ادویۀ شیره دار چسبنده و هرکاه دبق را با دوائی که در ان ترکیب کنند لبوب و مغزها باشد احتیاج بداخل کردن روغن نیست با همانها بکوبند و بهترین مغزها جهت اصلاح دبق مغز دانۀ بید انجیر است
آنست که آن را به آب اندک تر کرده بکوبند تا کوبیده کردد زیرا که خشک آن کوبیده نمی کردد
که معمول اهل صناعت کیمیا است آنست که زیبق را در ظرف مسی بیقلعی صاف بی چرک و کدورت کنند و بر آتش کذارند و بفاصلۀ اندکی ظرف دیکر مسطح را پر آب سرد کرده بالای آن بدارند و یا بر سپایۀ چوبی بکذارند که سطح زیرین ظرف بالائی بسیار وسیع تر از ظرفی که در ان سیماب است باشد و آنچه زیبق صاف خالص است صعود کرده در سطح زیرین ظرف بالائی مجتمع می کردد بردارند و بکار برند *نوع دیکر* که بطریق متعارف است آن است که زیبق را در هاون سنکی و یا در ظرف شیشه و یا لعابدار به آب بید انجیر بسایند تا چرب و سیاهی آن زائل کردد پس به آب عنب الثعلب بدستور سحق نمایند و مرتبۀ سوم به آب نقمع هلیله بسایند پس بشویند و هفتاد مثقال آن را با سی مثقال آب خالص در دیک سنکی بآتش ملایم بجوشانند و هرچند آب بتحلیل رود اندک اندک آب در ان داخل نمایند تا یکرطل بماند پس بآتش بسیار ملایم طبخ دهند تا آب رفته زیبق بماند بردارند و در شیشه نکاهدارند و این باصطلاح اهل صنعت مسمی به آب الارواح است*و اما آنچه را باید تغسیل نمود که تصویل عبارت از ان است پس بدانکه فائده غسل تبرید و یا تنظیف از اشیای غریبه و جریشه و یا تعدیل یا رفع حرارت ناریۀ مکتسبه از احراق و یا رفع بشاعت و غشیان آنست هریک بانفراد و یا مجموع مانند اکثر ادویۀ حجریه از یواقیت و شادنج و بسد و لاجورد و حجر ارمنی و آنچه شبیه باحجار است مانند راسخ و اقلیمیا و شنجرف و مرداسنک و سفیداب و امثال اینها و اطیان و لک و موم و زفت و صبر و ادهان و سویق و شیرج و امثال اینها و طریق آن آنست که آنچه احجار و یا شبیه بآنها باشد بسیار نرم سائیده و در هاون و امثال آن کرده آب بر ان ریخته بآهستکی برهم زنند تا آنچه مانند غبار باشد به آب مخلوط کردد پس آن را بآهستکی در ظرف دیکر ریخته و درد آن را باز سائیده و بدستور آب داخل کرده نرم آن را بکیرند و درد آن را باز بسایند تا مجموع مثل غبار کشته به آب مخلوط شده در آن ظرف دیکر رود و بعد از ان روی ان را بپوشانند تا غباری داخل نشود و ته نشین کردد پس آب بالای ان را ریخته ته نشین را خشک کرده استعمال نمایند
ص: 91
انست که هر کلی را که خواهند بشویند در ان آن مقدار آب که او را خوب بپوشاند بلکه سه چهار انکشت بالای آن ایستد بخیسانند پس از پارچۀ کرپاسی بکذرانند تا ته نشین شود ته نشین را خشک نموده بکار برند
که نظریه نامند بدانکه هر روغنی که متکرج و کهنه و طعم ان تند شده باشد و خواهند که زائل و تازه کنند آن را آنست که آن روغن را در ظرفی کنند و یخ و یا برف در ان ریزند و برهم زنند تا یخ و یا برف آب شود پس از روی آب بردارند و اکر یخ یا برف نباشد با آب بسیار سرد نیز خوب است و اکر بیک دفعه باصلاح نیاید دو سه دفعه تکرار عمل نمایند و با کلاب نیز همین اثر دارد و با کلاب و با برف و با یخ و با آب سرد نیز خوب است و روغن کاو و کوسفند را با دوغ کاو نرش جوش دادن و در حین جوش آرد میدۀ کندم بر ان پاشیدن تا دوغ سوخته کردد اما روغن نسوزد خوب است
که روغن کنجد باشد آنست که با آب و نمک بسیار برهمزنند و بآتش نرم بجوشانند پس از آب و نمک جدا کنند و با آب صاف خالص بسیار برهمزنند و بجوشانند پس آب را از ان جدا کرده بکار برند
و امثال آن مانند غسل موم و مومیائی و عنبر است که کداخته در آب صاف نیم کرم بریزند تا کدورت آن ته نشین کردد و آنچه بر روی آب
ص: 92
٣٩ایستد بردارند و عند الحاجه بکار برند
و اثمد و اسفیداج و توتیا و حجر ارمنی و شادنج و یاقوت و زمرد و عقیق و لک و امثال اینها*آنست که هرکدام را که خواهند اولا نرم بسایند و به آب مخلوط کنند آنچه به آب مخلوط شود در ظرفی بکیرند و آنچه ته نشین شود باز بسایند و به آب مخلوط کنند و آب مخلوط بآنرا بکیرند و همچنین چند مرتبه و در آخر آنچه دردی و سنک ریزه بماند دور کنند و سر ظرف مخلوط بان را بپوشند تا ته نشین کردد پس آب بالای آن را بریزند و ته نشین را خشک نموده اکر از برای امراض عین است باز سحق و صلایه نموده بکار برند و در غیر آن بدون آن کافی است
یعنی آهک جهت تصفیه و اطفای حرارت آن آنست که آهک را در ظرفی کنند و آب بر ان ریزند و برهم زنند و در ظرفی کنند و ته نشین و دردی و سنک ریزۀ که باشد دور کنند و آن اب را بکذارند تا ته نشین شود آب صافی آن را بکیرند و آب خالص در ان ریزند و برهمزنند و بدستور تا هفت مرتبه تجدید آب نمایند پس خشک نموده بکار برند
جهت امراض حاره آنست که مرداسنک را با هم وزن آن نمک بسایند و آب بر روی آن ریزند آن مقدار که چهار انکشت بالای آن آید و تا هفت روز بکذارند و هر روز سه مرتبه برهمزنند پس بکذارند تا ته نشین شود و آب صافی تازه بران ریزند و هفت روز دیکر بدستور بکذارند و در بین برهمزنند و بعد هفت روز تجدید کنند و همچنین تا چهل روز پس خشک کرده استعمال نمایند
ص: 93
آنچه از برای امراض عین است مانند احجار دیکر است که ذکریانت و آنچه از برای کتابت و نقاشی و سفوف و حبوب و غیر آن است آنست که لاجورد را نیکو بسایند و تسقیه به آب تازه نموده بجوشانند و اندک روغن زیتون در ان ریزند و بدستور احجار غسل دهند و مکررا اعادۀ طبق و غسل کنند تا مانند غبار کردد *نوع دیکر* آنست که سنک لاجورد را کوفته و پیخته صلایه نمایند تا مانند غبار کردد پس با روغن کندر یا سندروس خمیر کنند و به آب کرم بدست بمالند و همواره اندک اندک آب کرم میر پخته باشند تا تمام آن شسته کردد و چون ببینند که در روغن دیکر رنک لاجورد نماند دست بدارند و آب اول را در کاسۀ نکاهدارند آنچه از ان ته نشین شود لاجورد اعلی است و آب دوم که در ظرف دیکر است ته نشین آن لاجورد اوسط و ته نشین سیوم را شمط نامند بنا بر قول صاحب قرابادین معصومی و بنا بر فرمودۀ نواب علوی خان مرحوم مغفور حجر ارمنی درین زمان معروف بشمط است
آنست که بکیرند صبر را و در هاون بهمواری و آهستکی بکوبند و بحریر بپیزند پس بکیرند افسنتین رومی یکرطل و مصطکی و حب بلسان و دارچینی و عود بلسان و سلیخه و سنبل الطیب و اسارون از هریک سه درم در آب جوشانیده صافی نموده با صبر کوبیده پیخته در هاون اندازند و بدسته حرکت دهند و آنچه مخلوط به آب شده در کاسۀ بریزند و آنچه ته نشین شده باز بسایند و آب مطبوخ دواها بران ریزند و بدسته حرکت دهند و ابچه مخلوط به آب کردد در ان کاسه ریزند و بدستور بعمل آورند تا بغیر از رمل و سنکریزه چیزی در ته هاون نماند ترک نمایند و آبها را بکذارند تا ته نشین کردد و از کردوغبار محافظت نمایند پس آب صافی آن را بجر علقه بکیرند و ته نشین را با زعفران سائیده ممزوج نموده در ظرف چینی پهن کنند و بکذارند تا خشک کردد پس بردارند و نکاهدارند در ظرف چینی یا شیشه و عند الحاجت بکار برند و قوت اسهال صبر مغسول از غیر مغسول ضعیف تر است
ص: 94
جو و کندم و غیر آنکه خواهند در معده ترش نکردد و نفخ آن زائل شود انست که آبکرم جوشان بر ان ریزند و بکذارند تا برآید و اکر دو مرتبه آبکرم بر ان ریزند بهتر است پس آب سرد بر آن ریزند و از آب برآورند و تناول نمایند و اکر مانعی نباشد از خوردن شیرینی و کلاب و بیدمشک و امثال ان بعد غسل با آب سرد شربت ساخته در ان ریزند و تناول نمایند که بهتر و مصلح آن است و بعضی کفته اند که غسل سویق آن است که
4٠جو و گندم و یا غیر ان هر حبی را که خواهد بریان نمایند و بعد بریان با اب بشویند و خشک کرده آس نمایند و باستعمال آورند
ان است که بکیرند موم را و کداخته در آب سرد ریزند و بکذارند تا سرد کردد و آنچه دردیست و در زیر ان مجتمع می کردد دور نمایند و یا آنکه در آب کرم طبخ نمایند تا کداخته کردد و خوب برهمزنند و بکذارند تا سرد کردد از روی آب بردارند و همچنین مکرر نمایند تا صاف و خالص کردد*و غسل زفت نیز بدین نحو است
شمع در حرف الشین در شمع مذکور می کردد ان شاء اللّه تعالی *اما دستورات* دستور اشامید چوب چینی و ان بانحاء است بهترین همه بطریق تعریق است جهت امراض مزمنه خصوصا سوداویه مانند جذام و قروح خبیثه و جرب اکاله و ساعیه و قوبا و تحلیل ریاح و مواد غلیظه و تقویت بدن و امثال اینها اما باید که جوانان و محرور المزاجان بی سبب مرتکب استعمال آن نکردند و خود را در رنج نیندازند و آن را در امراض باردۀ بلغمیه چندان منفعتی نیست و همچنین پیش از تنقیه و بودن بدن ممتلی از اخلاط فاسده و در ان پرهیز نانمودن از اشیای غیر مناسبه و منافیه بلکه ضرر آن درین صورت بمراتب شتی زیاده از نفع آن است و مورث امراض صعبه است و طرق استعمال آن بانحای بسیار است*از ان جمله آن است که چون خواهند استعمال نمایند اولا تنقیۀ بدن نمایند بحسب خلط غالب و چون نقای تام حاصل کشت یکدو هفته صبر نموده پس شروع نمایند تا بیست و یک روز یا چهل روز بحسب احتیاج پنج روز هر روز پنج مثقال عرق کلابی رنک متشابه الاجزاء در پختکی و خامی و صلابت و رخاوت که نه بسیار صلب مصمغ سیاه رنک پر ریشه و نه بسیار رخو سبک خام سفید که اجزای آن در هنکام بریدن مانند آرد کردد بلکه باید که کم کره نوکرم ناخورده غیر منشق غیر کج واج باشد که چوب چینی اعلی نامند بکیرند و بدم کارد ورق ورق نمایند و اکر نتواند شد بقدر باقلا و نخود خرد نمایند و آنچه ریزه و آرد شده باشد دور کنند و در قدری کلاب و یا بیدمشک و یا عرقهای مناسبه دیکر بمرض و علت و یا با آب خالص صبح بخیسانند و شام آن را با آن مقدار آب که در شبانه روز بصرف ماکول و مشروب آید در دیک نقره یا مس تازه قلعی کرده یا سنکی و سفالی لعابدار کنند اما باید که آن ظرف مملو از آب نکردد که جای جوش و بخار نماند پس سر آن را بظرفی از همان جنس پوشیده اطراف آن را بخمیر آرد ماش مستحکم نمایند که اصلا بخار بیرون نرود پس آن را بهیأت مجموعی وزن نمایند و سنک وزن آن را محفوظ دارند و سر آن را باز کرده همان مقدار آب نیز داخل نمایند و سر آن را محکم بندند و بآتش بسیار ملایم طبخ نمایند تا آب بنصفه رسد و در بین جوش سنکی کران بر ان کذارند که بخار سرپوش را برندارد و در اخر بان سنک وزنۀ محفوظ بسنجند چون برابر باشد فرود آورند و بکذارند همان قسم سرپوشیده و صبح کرم کرده نزد خود آورند و ردائی بر خود پوشیده سر دیک را آهسته آهسته باز نمایند تا بخار آن بتمام سر و بدن برسد و عرق شود و چون بخار آن کم کردد دیک را از زیر ردا برآورده ردا را بخود به پیچند که هوا نرسد و مطبوخ چوب چینی را صاف نمایند مقدار پنجاه مثقال تا صد مثقال آن را بدون شیرینی یا با پنج مثقال نبات نیمکرم و همین مقدار وقت شام بنوشند و تتمه را بجای آب بیاشامند و داخل طعام و خمیر نان و قهوه کنند و آب خالص مطلق نیاشامند و قدری از چوب چینی کرمدار و ریشه دار را اکر چوب چینی اعلی زیاده از قدر مشروب و ایام مقررۀ مطلوبه نباشد در آب بسیاری طبخ دهند و صاف کرده دست و رو از ان بشویند و طهارت از ان نمایند که نیم کرم باشد در همه حال و اکر برای مشروب اول روز اولا قدری برآورند و بنوشند در بین کرفتن بخار آن بهتر و معین بر عرق و تاثیر آن است*و پنج روز دیکر*هر روز هفت مثقال چوب چینی باوصاف مذکوره را بدستور مزبور طبخ نموده بیاشامند و اکر اراده بیست و یک روز باشد پنج روز دیکر هر روز شش مثقال و پنج روز دیکر هر روز چهار مثقال و سه روز دیکر علاوه برای آنکه دفعه از آب مطبوخ چوب چینی مقدار کثیر
ص: 95
4١به آب خالص رجوع نشود دو مثقال آن را به آب بدستور طبخ نموده بیاشامند و هر پنج روز و یا هر چهار روز بعرق نشینند بدین طریق که قدری چوب چینی را در آب طبخ نمایند بهمان نحو و عریض بر کرسی نشیند که ته کرسی را بخیزران بافته باشند برهنه شده لحافی بر خود کرفته دیک را بزیر کرسی برده سر آن را آهسته آهسته باز نمایند تا بخار آن بتمام بدن برسد و عرق شود و اکر علت بر سردرد باشد کاه کاهی سردرد را بزیر لحاف برند و چون نفس تنکی کند برآورند و چون بخار دیک تمام شود از کرسی باهستکی بقسمی که هوا نرسد فرود آمده لحاف را بخود پیچیده درست بخوابد تا عرق در بدن خشک شود پس لباس پوشیده برآید و انفال هر روزه را خشک نموده نکاه دارند که اکر آب مطبوخ چوب چینی در بین روز صرف کردد قدری از ان ثفل را در آب طبخ نموده بصرف آورند و در روز بیست و هفتم یا سی ام بحمام رود و اثفال چوب چینی خشک کرده را باب طبخ نموده بان بدن را شویند و بعد فراغ از مطبوخ چوب چینی حلوای چوب چینی به نحوی که در حرف الحاء در قرابادین ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد ده دوازده روز تناول نمایند و این دستور از برای متوسلین و امراض ضعیفه است و اکر مرض و مریض قوی باشند در هر چهار روز دو مثقال و یا سه مثقال بران پنج مثقال تا بیست و پنج روز بیفزایند و بعد از ان بهمان ترتیب بکاهند تا بیست روز یا بیست و پنج روز یا سی روز که مجموع ایام زیادتی و کمی آن چهل و پنج روز نهایت شصت روز باشد و اکر بدن بسیار قوی باشد هر دو روز و یا سه روز یا هر چهار روز یکبار بعرق نشیند و بعد اتمام بدستور بحمام رود و تا پانزده روز یا بیست روز حلوا تناول نماید و باید هفت هشت روز قبل و در بین و ده روز بعد اتمام از خوردن آن نمک و بقول و حبوب و لبنیات و حموضات و آب سرد و میوه های رطب و حار و مولد دم سوداوی و سودا و جماع و غسل و پر خوردن و بسیار کم خوردن و خواب بسیار و کم خوابی و اعراض نفسانی و بدنی خصوص در روز تعریق اجتناب لازم و واجب دانند و غذا منحصر بر قورمۀ چلاو و قلیه با چلاو و کباب و یخنی پلا و مزعفر یعنی طعام شیرین که زعفران آن بسیار کم باشد و یا شلۀ مزعفر و یا نان با کباب و یا قلیه و قورمه و نیم رو بیضۀ مرغ و باید که همه بی نمک در امراض صعبه و در امراض خفیفه کم نمک و از کوشتهای لائق مانند کوشت بره و بزغالۀ شیر مست یا جوان فربه و طیور لطیفۀ خفیفه مانند کبک و دراج و طیهوج و سنکخوار و امثال اینها باشد و از اغذیۀ غلیظه و نفاخه و کوشت حیوان پیر و لاغر و کاو و مرغ خصوص مرغ پیر اجتناب نمایند و از لبوب فندق و انجلک و چلغوزه و حلویات که مصنوع از اینها باشد و از حموضات و جماع و میوه ها مانند هندوانه و انار و خربزه و انبه و کتهل و انناس و کوله و ماست و امثال اینها تا شش ماه بلکه بعض اینها تا یک سال پرهیز نمایند و باقی منوط برای طبیب است و در قرابادین کبیر بتفصیل مذکور شد و دستور قهوه و سفوف و حلوا و عرق و معجون و نقوع و مرهم آن در قرابادین این کتاب نیز ان شاء اللّه تعالی هریک در رسم خود مذکور خواهد شد
ص: 96
مانند آشامیدن چوب چینی است در همه امور مکر آنکه از سه مثقال شروع نمایند و زیاده از ده مثقال ننمایند در ابدان قویه و در ضعیفه از هفت مثقال تجاوز ننمایند و کاهی هر دو را باهم ترکیب می نمایند بحسب احتیاج و کاهی درین و در چوب چینی نیز قدری دارچینی ریزه کرده برای مبرود المزاجان و برای صاحبان سرفه اصل السوس خراشیده مرضوض اضافه می نمایند و باید که عشبۀ مغربیه جید را از طول شق نموده ریزه ریزه کرده در آب خالص یا کلاب یا بیدمشک یا عرقهای مناسبه دیکر بدستور مذکور در چوب چینی طبخ نمایند و بکار برند و خواص و منافع آن ان شاء اللّه تعالی در ادویۀ مفرده مذکور خواهد شد
مانند آن هر دو است و این منضج و ماطف
4٢و محلل و مفتح سدد و مجاری و مقطع و منضج اخلاط غلیظۀ لزجه و مقوی اعضای رئیسه و مقوی حرارت غریزیه و دافع امراض باردۀ رطبه و سوء القنیه و استسقا و ضیق النفس و سرفۀ کهنه و سوء المزاج بارد معده و کبد و رجع کرده و مثانه و مفاصل بارده بلغمیه و مفتت حصاه و مدر بول و حیض و محلل ریاح غلیظۀ محتقنه در مجاری بول و منی و دافع هیضه و قیء و فواق و حمی ربع و وبا و طاعون و سموم است و بتفصیل در ادویۀ مفردۀ این کتاب خواص و منافع آن مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی و با طریق استعمال در خاتمۀ قرابادین کبیر ذکر یافت
ص: 97
که بزبان فرنکی بلاسنطور نامند ماهیت و خواص و منافع آن در ادویۀ مفرده ان شاء اللّه تعالی مذکور می کردد*طریقۀ استعمال آن آنست که بکیرند از جزو داخلی آنکه سیاه رنک و چرب است سی درم و از قشر خارجی آن ده درم اکر یافت شود و الا بدل آن ده درم از جزو داخلی نیز که مجموع چهل درم باشد و بسوهان براده کنند و یا بدم کارد ریزه ریزه نمایند و در شش رطل آب در ظرف چینی یا شیشه یک شبانه روز بخیسانند پس بدستور چوبچینی طبخ دهند تا بنصف رسد و بدستور چوبچینی بنوشند اکر آب مطبوخ آن کمی کند ثفل آن را در همان مقدار آب طبخ دهند تا بنصف رسد و از آب اول صبح و شام نیم کرم بی شیرینی یا با نبات پنج درم بیاشامند و آب درم را بجای آب بنوشند و چون قریب باتمام رسد چهل درم از جزو داخلی و ده درم از قشر خارجی آن و الا بدل آن نیز از جزو داخلی ده درم بکیرند و بدستور در شش رطل آب طبخ دهند تا بنصفه رسد و ثفل آن را نیز بدستور طبخ دهند و بیاشامند بهمان نحو تا قریب باتمام رسد پس پنجاه درم از جزو داخلی و ده درم از قشر خارجی اکر یافت شود و الا ده درم نیز از جزو داخلی بکیرند و بهمان نحو طبخ دهند و بیاشامند و دستور پرهیز و تنقیه و تغذیه بنحو چوبچینی است بلاتفاوت و تصرفات درین بحسب امراض و امزجه و ازمنه و امکنه و اسنان و غیرها نیز منوط برای طبیب حاذق است و چون طعم آن بسبب قبوضتی که دارد ناخوش آینده است برای رفع آن مخمر است که یک مشت مویز کشمش یا چند دانۀ مویز منقی از حب یا قلیلی اصل السوس و یا نبات داخل نمایند و در امزجۀ صاحبان کبد حار پوست بیخ کاسنی و یا مندل زرد مقدار ربع و یا خمس دوا و در امزجۀ بارده دارچینی و قرنفل هریک بقدر احتیاج و در امراض دماغیه مرزنجوش و یا اسطرخودوس و در وجع مفاصل قلیلی کمافیطوس یا کماذریوس و در امراض صدریه پرسیاوشان یا فراسیون یا زوفاء خشک یا عرق السوس یا بهدانه و در امراض کبدیه پوست بیخ کاسنی یا غافث یا افسنتین و در امراض کرده عرق السوس یا تخم هندوانه یا خربزه یا خیار یا کدو و در امراض طحال حشیشه الطحال و پوست بیخ کبر و همچنین در هر علت و مرض و غرض ادویۀ مناسبۀ لائقه بدان و این دوا از برای رعشه و فالج و سد رودوار و قولنج بارد و اوجاع مفاصل بلغمی و سوداوی و تقویت معدۀ ضعیفه حادث از برودت و رطوبت نافع است و و بتفصیل در قرابادین کبیر در خاتمۀ آن در ادویۀ جدیده مذکور شد
ص: 98
و آن چوبی است که از ملک فرنک می آورند و ماهیت و خواص آن در ادویۀ مفرده ان شاء اللّه تعالی خواهد آمد و در خاتمۀ قرابادین کبیر ذکر یافت و بالجمله نافع است از برای جذام و آتشک و سائر قروح خبیثۀ مجاری بول و غیرها آنست که بکیرند چوب کیاکو را و بسوهان براده نمایند و با سه ربع وزن آن چوبچینی اعلی نیز براده نموده در شش وزن هر دو شراب برالدی که بسیار تند می شود و از ملک فرنک آید و یا عرق قندی دو آتشه بلکه سه آتشه که کیاکو براده کرده یک آثار و چوب چینی سه آثار براده کرده و عرق قندی شش آثار باشد مثلا در قرابۀ شیشه که ضخیم باشد کنند و باید که شیشه پر نباشد بلکه قدری از ان خالی باشد پس سر آن را خوب
4٣نموده در شیشه مالنند و سر آن را محکم بندند و عند الحاجه بعد تنقیۀ تام روزی در توله آن را نهایت سه توله و اکر مریض بسیار قوی البدن و مرض او صعب باشد بتدریج تا چهار توله می توان رسانید تا بیست و یک روز یا چهل روز نهایت پنجاه تا شصت روز که نهایت مدت ایام شرب آن آنست و غذا و شراب باید که منحصر بشیر کاو تازه دوشیده و چلاو باشد و چلاو با قلیه و یا قورمه و کباب و پلاو نیز می تواند خورد و لیکن باید که همه بی نمک و بی ماست باشد و سائر تدابیر در بین و ما تقدم و ما تاخر بعینه مانند چوبچینی است که ذکر یافت بلاتفاوت و اکر در عرق با درنجبویه و کاوزبان و شاهتره و بسفایج و اذخر و غیرها از عرقهای مناسبه بجای عرق قندی و یا با ادویۀ مناسبۀ هر علت و مرض مانند عشبۀ مغربیه و صاصفراس و شجره النبی و امثال اینها ترکیب و ترتیب نمایند بد نیست جهت اکثر امراض ضعیفه و متوسطه مانند ضعف اعصاب و دماغ و اوجاع مفاصل و جرب و قوبا و استسقا و امثال اینها و یا بطریق نقوع چوبچینی از هریک بقدر لائق خیسانیده استعمال نمایند بد نیست برای کسانی که اجتناب از عرق قندی دارند این ترکیب خوب است
ص: 99
جهت استسقای زقی و طبلی با بول آن بغایت نافع و مفتح سدۀ جکر و سپرز و مسهل زردآب و رافع ضیق النفس بار دو جمعی برای حار آن نیز بیعدیل دانسته اند چون با اقراص و اشربۀ بارده و معتدله بنوشند* آن است که چون ارادۀ استعمال آن نمایند شتر را تعلیف بکیاها و حبوب مناسبه نمایند مانند آنکه جهت تبرید کاسنی و آرد جو و ثیل و کشوث و امثال اینها و بجهت تسخین کنکر و درمنه و رازیانه و کرفس و شبت و قاقلی که شور نامند و مانند اینها و از ربع رطلی شروع نمایند و هر روز ده درم بیفزایند تا به حدی که کرانی نکند و نیکو هضم کردد و ادرار قوی نماید و اکر طبع مجتنب نباشد تا بقدر نیم وزن آن بول شتر مخلوط می توان نمود و هرکاه بول صاحب مرض بمقدار شیر و زیاده از ان باشد و منحدر کردد و تلیین بطن ننماید و در آروغ طعم شیر ظاهر نکردد و در معده ترش نشود علامت موافقت و عدم تجبن آن است زیاده می توان نمود و اکر متجبن کردد جهت رفع تجبن آن دو دانک سکبینج تناول نمایند و اکر موافقت بیشتر نماید و توانند که اقتصار آب و غذا بران نمایند و غذای دیکر و آب مطلق نیاشامند بهتر و اکر خواهند شیربرنج و فرنی با آرد برنج و یا آرد کندم از ان بپزند بخورند بد نیست و اکر اطلاق زیاده نماید و باعث ضعف کردد یک روز در میان یا دو روز در میان نیاشامند و مقویات قابضه مانند مصطکی و سنبل الطیب و قرص زرشک قابض و امثال آن اضافه کنند و باید که شتر را هر روز حضور خود طلبیده ظرفی را پاک شسته خشک نموده بآتش کرم نموده در ظرفی بزرکتر از ان آب کرم کرده شیر را در ان بدوشند و ظرفی دیکر را پیمانه کرده در ان صاف کرده آن مقدار مذکور را بزودی کرماکرم بیاشامند بتنهائی و یا با ربع آن و یا کمتر از ان بقدر برداشت مزاج بول آن و یا با چهار مثقال عسل و نیم مثقال تا یک مثقال سنبل الطیب کوفته پیخته اکر کرمی ننماید و یا با سفوفات و اقراص و ادویۀ مناسبۀ دیکر مانند سفوف لک و دواء لک و امثال آن اکر مناسب باشد و اکر شیر موافقت نکند بهیچ نحو بزودی ترک نمایند و لجاجت و ابرام در نوشیدن آن نکنند که مضرت ببخشد و منجر بضعف معده و غیر آن می کردد
ص: 100
جهت ادرار فضلات و ترطیب بدن و نفث الدم و جراحت رئه و حلق و مثانه و تمهای مزمنۀ حاره و دق آن است که بز را بعلفهای مناسبه تعلیف نمایند و مانند شیر شتر شیر آن را بدوشند و مقدار بیست و پنج مثقال یا سی مثقال و تا چهل مثقال با یک مثقال کتیرا و نیم مثقال رب السوس و صمغ بادام کرم کرم جهت نفث الدم و سرفه و علل سینه و همچنین با صمغ عربی و کتیرا از هریک نیم درم تا یک درم و با لک خام سائیده مغسول یک درم و یا با قرص کهربا و یا سفوف آن و یا با حب حابس الدم که نسخۀ آن ان شاء اللّه تعالی در قربادین خواهد آمد جهت نفث الدم مجرب و جهت ترطیب بدن از بیست و پنج مثقال شروع نمایند و بتدریج اندک اندک تا به حدی که بر طبیعت کران نیاید
44بیفزایند و اکر ترطیب زیاده مطلوب باشد یا ارادۀ ادرار باشد قدری آب خالص تا ربع و یا نصف آن بیفزایند و جهت رفع حمیات عتیقه و دقیه از همان مقدار شروع نمایند و روزی سه مثقال بیفزایند تا به حدی که موافقت نماید و کرانی نکند و هر روز ربع وزن آن آب خالص و یک درم روز اول خبه که بفارسی خاکشی و شفترک نامند و نیم درم شربت بنفشه اکر کرمی نکند داخل نمایند و روزی ثلث درم خبه و قلیلی شربت بنفشه بیفزایند چنانچه شیر رامی افزایند تا به پنج درم خبه و دو درم شربت بنفشه برسد در صورتی که شربت بنفشه کرمی نکند و الا شربت را نیفزایند و یا آنکه مطلق داخل نکنند و اکر شیر بهیچ قسم موافقت نکند ترک نمایند
ص: 101
جهت سل و دق و ترطیب بدن و رفع هزال حادث از حرارت و امثال اینها آنست که الاغ تازه زائیدۀ جوان را بجو خیسانیده و علفها و کیاهای باردۀ رطبۀ موافقه تعلیف نمایند و بدستور شیر شتر در حضور خود طلبیده بدوشند و کرماکرم روز اول و دوم و بیست پنج و مثقال تا سی مثقال با قرص کهربا و طباشیر و لؤلؤ و غیر اینها از ادویۀ مناسبه بیاشامند جهت غسل و تقویت قلب روزی سه مثقال تا شش مثقال و زیاده هم اکر احتیاج بسیار باشد و ثقل ننماید و موافقت کند بیفزایند و چون دریافتند که ثقل می نماید زیاده ننمایند و یا کم کنند و اکر اصلا موافقت نکند ترک نمایند
جهت امراض مذکوره مانند شیر الاغ است*و بدانکه باید که غذای شاربان البان مذکوره غذاهای مناسبۀ لطیفۀ خفیفه باشد و اجتناب نمایند از غذاهای ثقیله و تداخل که سوء هضم و تخمه و هیضه عارض نکردد و از ترشی و لبنیات و حبوب و اعراض نفسانیه و بدنیه و امثال اینها
جهت حفظ صحت و تقویت بدن و ارواح و قوی و باه آنست که چون اراده نمایند باید که در اول فصل بهار و یا خریف تنقیه نمایند که بدن نقی و پاکیزه کردد از اخلاط فاسدۀ ردیه بمسهلات و مقینات و فصد اکر دم غالب باشد و غذا باید که نخودآب و غذاهای لطیف باشد پس سال اول یک دانک فادزهر حیوانی بزی را با مروارید و طباشیر انز هریک نیم مثقال و عود قماری دو دانک صندلین از هریک چهار دانک و مصحکی یک دانک و عنبر اشهب و مشک از هریک نیم دانک و ورق طلا ده عدد و ورق نقره بیست عدد مروارید و فادزهر را بر سنک سماق صلایه کرده و ورق طلا و نقره را حل نموده و ادویه را کوفته و پیخته باهم حبوب سازند یا با نبات بقوام آورده سرشته حبوب سازند و سه حصه و یا پنج حصه یا هفت حصه نموده سه روز یا پنج روز یا هفت روز هر روز با کلاب و بیدمشک با قند و نبات شیرین کرده بدون شیرینی بنوشند و هر سال قدری بیفزایند تا بیک مثقال و نیم برسد و بعضی تا دو مثقال را تجویز نموده اند و کفته اند محرور المزاج هر سال نیم دانک و مبرود المزاج یک دانک بیفزایند و باید کسی که جوانی و سن او بچهل سال نرسیده باشد و محرور المزاج باشد مرتکب استعمال آن نکردد بلکه محرور المزاج را قبل از پنجاه و شصت سالگی جائز نیست و باید که در ایام خوردن یک هفته قبل و یک هفته بعد از ان از غذاهای غلیظه و حموضات و لبنیات و بقول و حبوب و اعراض نفسانی و بدنی و جماع پرهیز نمایند و اولی آن است که مقدار کم آن را با حبوب و معاجین مناسبه بقدر حاجت کاه کاهی تناول نمایند زیرا که مقدار کثیر آن را دفعه خوردن باعث کرمی و ثوران مواد و احراق اخلاط و تحلیل ارواح و قوی است
ص: 102
جهت حمی و قئ و امراض حاده و لاغری بدن آنست که بکیرند ماست تازۀ کاوی را و در ظرفی یا مشکی کرده آب داخل نمایند و خوب برهم زنند تا کرۀ آن بالتمام جدا کردد بکیرند دوغ را که طعم ان اندک مائل بترشی باشد و اکر شیرین باشد چند ساعت بکذارند تا اندک ترش مزه کردد و سی درم از ان دوغ را با ده درم نان تنک میده خالص ریزه کرده در ان ممزوج کنند و بکذارند تا نیکو
45دوم پنج درم بر دوغ بیفزایند و یک درم از نان کم نمایند و همچنین هر روز تا آنکه دوغ صرف بماند و عادت بدان حاصل کردد و چون خواهند بکاهند برعکس عمل نمایند تا بمقدار روز اول برسد و ترک نمایند و بعضی احتیاط را زیاده مرعی داشته کفته اند از دو درم دوغ و یک درم نان باید که شروع نمایند و روزی سه درم دوغ و یک درم نان بیفزایند تا سی درم یا زیاده هر مقدار که خواهند برسد و چون خواهند کم نمایند به دستوری که افزوده اند کم نمایند و کسانی که عادی بخوردن دوغ باشند احتیاج باین تدابیر نیستند بلکه همین مراعات قوت هضم و آنکه با او حمی عفنی نباشد کافی است زیرا که با حمی عفونی استعمال آن جایز نیست مکر آنکه وقت اقتضا کند از کرمی هوا و رقت و حدت ماده در غب خالص و امثال آن و جایی که تعفنی در اخلاط باشد با قرص طباشیر و هنکامی که طبیعت ملین باشد و تلیین آن موجب ضعف کردد با حبوب و اقراص قابضه و یا با طباشیر و یا طراثیث و امثال اینها از ادویۀ قابضۀ مناسبه استعمال نمایند و یا آنکه سنک ثاب و یا آهن تاب نمایند و صاحب خلاصه التجارب نوشته که کاهی فادزهر حیوانی با دوغ نفع می بخشد نفعی ببین *و اما دستور* آشامیدن ماء الشعیر و ماء القرع و ماء الخیار و ماء انکشوث و ماء الشاهترج و ماء عنب الثعلب و ماء هندبا و ماء ورق الخلاف و ماء البقول هریک جدا جدا در قراباد بن کبیر ذکر یافت و در قرابادین این کتاب نیز ان شاء اللّه تعالی در حرف المیم مع الالف مذکور خواهد شد *و اما دستور* اخذ ادهان و کرفتن عرقها و عطرها نیز در قرابادین در حرف الدال مع الهاء و العین مع الراء و مع الطاء ان شاء اللّه تعالی ذکر خواهد یافت و در قرابادین کبیر ذکر یافت *اما اتخاذ بعضی ادویه و صنائع آنها
ص: 103
جهت رویانیدن مو آنست که پارچهای کندر را در ظرفی بر روی هم بچینند و در زیر آن فتیلۀ مانند فتیلۀ چراغ برافروزند و ظرفی دیکر مانند قدح یا طشت بالای آن معکوس نصب کنند و هر دودی که در ان جمع کردد بردارند و با آنکه در ظرف سفالی قطعهای آن را برهم بچینند و بفتیله مشتعل سازند و بر بالای آن ظرف سفالی دیکر که عمقی داشته باشد نصب نمایند به نحوی که اندک هوا بدان برسد که خاموش نکردد و یا آنکه کاغذ بر ابشکل کلۀ قند پیچیده بالای آن کذارند و آنچه در ان مجتمع کردد بردارند که دخان و جوهر آن همان است و عند الحاجت بکار برند
که حسن لبه و بهندی لبان نامند جهت تقویت معده و باه و دفع رطوبات و غیر آن از خواصی که برای آن در ادویۀ مفرده در حرف الحاء مع الصاد مذکور است مانند اتخاذ دخان کندر و جوهر آن است و این دخان مشهور بجوهر حصی لبان است و بهندی ست لبان نامند
آنست که سرهای بلادر را جدا نمایند هر قدر که خواهند و در شیشۀ مطین پر کنند و سر شیشه را بلیف بند نمایند و بطریق تنکیس که ظرف سفالی بزرکی را بر سه پایۀ که بلندی آن بمقدار یک شبر باشد نصب کنند که وسط آن ظرف را سوراخ کرده باشند و شیشۀ را معکوس بر ان کذارند که کردن شیشه از ان سوراخ از زیر برآید و تنۀ شیشه باندرون ظرف باشد و بزیر سر شیشه ظرفی کذارند که در ان آب باشد و بالای شکم شیشه و اندرون ظرف که در ان است سرکین کاو خشک صحرائی پر کنند و برافروزند تا عسل آن تمام و کمال از کردن شیشه در ان ظرف آب آید و چون دیکر عسل از ان شیشه نچکد و تمام سوخته کردد عسل را از روی آب بردارند و اصلاح نموده یعنی تدبیر نموده بکار برند و دو نوع اخذ عسل آن در بیان تدبیر بلادر در همین فصل مذکور شد
ص: 104
و آن بطریق احراق و بتعفین نیز می باشد اما احراق آن است که رصاصین یعنی قلعی و سرب هریک را که خواهند صفحهای بسیار نازک ساخته در ظرفی برهم بچینند و بر هر صفحه قدری کبریت سوده بپاشند و باید که مقدار کبریت بازای هر صد مثقال پنجدانک زیاده نباشد پس بر آتش کذارند و برافروزند و بسیخ آهنی
46برهمزنند تا تمام آن سوخته کردد و از دود آن محترز باشند تا سوخته سفیدآب کردد *نوع دیکر آنست* که هریک از ان هر دو را که خواهند در ظرف سفالی بکذارند و با کفچۀ آهنی برهمزنند تا مانند خاکستر کردد پس در کوزۀ مطین کرده یک روز زیر آن آتش کنند تا سفید کردد اکر خوب سفید نشده باشد قدری سرکۀ انکوری تند بر ان بپاشند و یک هفته بکذارند تا سفید کردد
که بهندی جهت نامند نیز همین نحو است اهل هند نیز بدین نحو احراق می نمایند که آن را قطعهای کوچک نموده در ظرف آهنی بر آتش می کذارند و می دمند و بسیخ آهنی برهم می زنند و در بین احراق قدری سم الفار سوده بر ان می پاشند بزودی محرق مانند پنبه می کردد و می کویند که اکر آن را کداخته بعد کداز بکن که کیاه هندی است قدری معتدی نرم سائیده آب آن را بر ان بپاشند و یا بریزند نیز محرق مانند پنبه می کردد و باشیای دیکر نیز محرق می کردد پس سوده شسته استعمال نمایند اکر مغسول آن را خواهند
آنست که بکیرند صفائح قلعی و یا سرب را و انکور را با دانۀ آن کوبیده بر آنها مالیده در ظرفی کرده در مکان نمناک کذارند تا همه آن حل کردد *و یا آنکه صفحۀ قلعی و سرب را سوراخ کرده و با انکور کوبیده اغشته در خم سرکه بیاویزند و ظرفی در خم برابر قطعها نصب کنند تا آنچه از ان سیفدآب کردد و بریزد در ان مجتمع کردد و دهن خم را محکم بندند که بخار سرکه بیرون نرود و بهر چند روز بار کنند آنچه از سطح آن صفایح سفیدآب کشته در ان ظرف ریخته باشد بردارند و باز انکور کوبیده بر ان مالیده بکذارند تا همه آن سفیدآب کردد *نوع دیکر آنست* که قلعی و سرب را در ظرف مشبک سفالی کذاشته آن ظرف را در ظرفی که سرکه بسیار تند در ان کرده باشند بکذارند به نحوی که معلق باشد تا ببخار سرکه تمام آن سفیدآب کردد *نوع دیکر* که آن را سفیدآب کاشغری و سفیدآب رومی کویند آن است که بکیرند صفایح قلعی را و انکور کوبیده با تخم بران بمالند و بر روی هم کذارند در ظرفی که در ان سرکۀ انکوری باشد و در خم سرکه کذارند و سر خم را محکم بندند که بخار سرکه بیرون نرود تا بمرور ایام تمام آنها سفیدآب کردد پس برآورند آنچه سفیدآب شده باشد بردارند آنچه باقی مانده در ان نیز همان عمل نمایند پس بشویند تا ترشی و اجزاء اسقۀ انکور از ان دور شود و سائیده بکار برند
ص: 105
توتیای کرمانی در ادویۀ مفرده ذکر یافت و توتیای هندی مس است که با زاج و بقولی با کبریت احراق می نمایند
که عبارت از مس سوخته است آن است که مس را صفایح بسیار رقیق سازند و در دیکی بر روی هم بچینند و بقدر عشر آن کوکرد و نمک بالمناصفه بر ان صفایح بپاشند و دهن دیک را مستحکم نموده یک هفته در تون حمام بکذارند تا مجموع سوخته کردد و هرکاه زودتر خواهند مس را کداخته و کبریت و امثال آن بران پاشیده در سرکه تطفیعه نمایند و تکرار عمل نمایند تا تمام سوخته کردد و شنیده شده که اهل هند شنجرف را در دیک مسی یا اهنی می سازند و چون کهنه و شکسته شد شبیه بر اسخت می کردد همین را بجای آن می فروشند
از برای آتشک و نار فارسی و سغفۀ خبیثه که آن را کچلی کویند و جرب خبیث و قروح ساعیه و خنازیر و ناصورانف و ریشهای کهنه و اقسام قروح کلیه و مثانه و مجاری بول که مزمن شده باشد و از برای تفتیت حصاه و رفع سرعت انزال و ضعف باه که مقدار یک حبه تا دو حبه آن را با عسل تناول نمایند آنست که بکیرند سیماب و کل ارمنی و اکر نباشد طین مغره که بهندی کیرو نامند و زاج سفید و نمک سک از هریک نه تانک و در نسخۀ دیکر بجای زاج سفید توتیاء اخضر هندیست که بهندی نیله تهوتهه نامند و نسخۀ اول بهتر است پس مجموع را با آب صلایه کرده اقراص سازند و خشک نموده در کاسۀ سفالی لعابدار که در ته آن کاسه نمک کرده باشند بکذارند و کاسۀ دیکر مانند آنکه بخاکستر و عصارۀ جوز مائل اندوده باشند کذارند و هر دو را بطین حکمت بکیرند و
ص: 106
4٧سه شبانه روز در سرکین کاو صحرائی خشک آتش دهند که اطراف آن سرکین بسیار باشد و اکر برای تقویت باه است نه شبانه روز آتش دهند بدین نحو که چون آتش تمام کردد باز تجدید نمایند پس برآورند آنچه در ته ظرف و اطراف آن چسبیده باشد بکیرند که آن رسکپور است *نوع دیکر* آن است که بکیرند سیماب بیست مثقال و نیم و زاج سفید هفتاد و پنج مثقال و باهم در هاون سنکی نیکو سحق نمایند و در شیشه کنند و سر شیشه را محکم بسته بکل حکمت که از کل سرخ و پنبه و نمک و خاکستر و سبوس برنج ساخته خوب کوفته ورزیده باشند کرفته و خشک نموده دور آن آتش شدید برافروزند و اکر آتش سرکین کاو صحرائی باشد بهتر است که تا سه ربع روز در میان آتش باشد پس براورند و بکذارند تا سرد شود پس اجزاء را از درون شیشه برآورند و باد و وزن آن ادویه آب لیمو سحق بلیغ نمایند تا منجمد و خشک کردد پس بار دیکر در شیشه کنند و بدستور سر آن را محکم بسته بکل حکمت بکیرند و در دیک سفالی تا نصفه رمل کنند و شیشه را در ان کذارند و بالای آن نیز رمل نمایند که تمام شیشه در زمل پنهان باشد و در زیر دیک آتش کنند آن مقدار که ریک سرخ کردد پس برآورند و بکذارند تا سرد کردد از شیشه برآورند و در ظرف چینی نکاهدارند و همین عبارت از رسکپور و شنجرف سفید است و حب مصنوع از ان و طریقۀ استعمال آن در قرابادین کبیر ذکر یافت
ص: 107
آنست که آهن را سوهان کنند در غایت ریزکی و چند مرتبه باب و نمک بشویند تا سیاهی آن زائل کردد پس با آب خالص غسل دهند و با ربع وزن آن نوشادر سحق بلیغ کنند و بر روی لته در ظرف سفالی پهن نمایند و در مکان نمناک دفن نمایند تا دوازده یوم پس برآورند زود مائل بسرخی قابل سحق کردد *نوع دیکر که معمول اهل صناعت است* آنست که بکیرند صد مثقال برادۀ آهن را بدستور مزبور شسته در قرع مطین کنند و بوزن آن تیزآب فاروقی اندک اندک بر ان ریزند و چون از ان دود ظاهر کردد اندکی بول انسان بر ان بچکانند که جوش آن فرو نشیند و انبیق بر ان وصل کنند و بآتش ملایم مقطر نمایند و چون مجموع تیزآب مقطر کردید آتش را تند کنند تا مکلس زعفرانی رنک کردد پس از آتش برکیرند و از شیشه برآرند بعد از سرد شدن و عند الحاجت بکار برند
بانحاء مختلفه است از آن جمله آن است که ملح قلا را در آب حل کنند و آب آن را بجر علقه بکیرند و اکر مکرر خواهند باز قلا تازه را در ان حل کنند و آب آن را بجرعلقه بکیرند و همچنین این عمل را تا سه مرتبه یا پنج مرتبه یا هفت مرتبه تکرار نمایند پس در ظرفی کرده بر آتش کذارند تا آب آن منعقد کردد پس بکیرند یک وزن ازین معقود و یک وزن از آهک سنک کرماکرم آب ندیده و باهم سحق بلیغ نمایند و چهار وزن آن آب بر ان ریزند و مکرر آن را از چوبی برهم زنند و یک شبانه روز بکذارند پس آب زلال آن را بجرعلقه بکیرند پس آن آب را در ظرف سنکی یا آهنی نموده بر آتش کذارند و بآهستکی طبخ دهند تا منعقد کردد و باز هموزن این معقود آهک کرم آب ندیده داخل نموده سائیده و چهار وزن آب بر ان ریزند و بدستور از چوبی برهمزنند و بعد یک شبانه روز آب آن را بجرعلقه بکیرند و باز بهمان نحو عقد نمایند و باز حل کنند و تا هفت مرتبه این عمل را تکرار نمایند پس این هنکام مانند روغن می کردد بسیار حاد اکال از برای حل اکثر اجساد و ارواح مجرب و چون موی را در ان ریزند منحل کردد و در شیشۀ ضخیمی محفوظ دارند و چون خواهند که شنجرف از ان سازند بکیرند کبریت اعلی یک وزن و سیماب خالص دو وزن و باین آب هر دو را سحق نمایند و در آفتاب کذارند تا خشک کردد و درین مرتبه سیاه خواهد بود و پس مرتبۀ دیکر نیز بآن روغن سحق نمایند و بدستور در آفتاب خشک نمایند این مرتبه اندک سرخ رنک خواهد شد و همچنین تا آنکه بسیار سرخ خوشرنک کردد پس سائیده و شسته در نقاشی و نوشتن
ص: 108
4٨استعمال نمایند و این نوع شنجرف مستعمل اهل صنعت است
آن است که بکیرند سیماب خالص بیست مثقال کبریت زرد دوازده مثقال زرنیخ لعلی دو مثقال زرنیخ و کبریت را نیکو سحق نمایند و با سیماب در هاون بسایند تا همه چون غبار شود در کاسۀ که بیرون آن را بکل حکمت کرفته باشند کنند و در تنور تافته که آتش آن را بیرون آورده باشند کذارند بر روی دو سه خشت و سر تنور را محکم بندند و بعد از دو روز سر تنور را باز نمایند و کاسه را برآورند شنجرفی باشد در نهایت سرخی و خوشرنکی آن را در شیشۀ کنند و نکاهدارند *نوع دیکر* زیبق خالص هفت جزو کوکرد خالص دو جزو باهم سائیده در شیشۀ مطین بطین حکمت کنند که تا نصف شیشه باشد و سر شیشه را بصاروج الحکمه بند کنند و بالای آن کل حکمت بکیرند و خشک کنند و در دیک سفالی که در ان ریک پر کرده باشند دفن نمایند و در زیر دیک آتش برافروزند تاریک سرخ کردد پس بکذارند تا سرد کردد و برآورند و این را شنجرف مصری خوانند و در زنجفر هندی کوکرد و سیماب مساوی است و در زنجفر رومی سیماب دوازده جزو کوکرد هشت جزو و زرنیخ سرخ پنج جزو است
که بفارسی سرنج و بهندی سیندور خوانند بالحاء بسیار است از آن جمله آن است که سفیدآب قلعی را و یا قلعی و سرب را در تابۀ سفالی کرده بر روی کورۀ آتش نی و خاشاک کذارند و قدری نمک بر ان بپاشند و بسیخ آهنی و یا کفچۀ آهنی برهمزنند تا سرخ کردد و هرچند آتش بیشتر دهند سرختر می کردد و چون اندک سرخ کردد در دیکی کرده بر روی کوره کذارند و اطراف و زیر آن آتش برافروزند بغایت رنکین می کردد
ص: 109
که معروف است بدواء الشعث و بفارسی داراشکنه نامند آن است که بکیرند از زیبق خالص نود مثقال و از سم الفار هفت مثقال و نیم و باهم نیکو بسایند و بدستور در شیشۀ مطین کرده مصعد نمایند
آن است که سرب را کداخته اسرنج یا سرب سوخته بخورد آن دهند تا هر دو ممزوج شوند در ظرفی کرده در سرکه اندازند و آنچه خوب سوخته ممزوج شده باشد جدا نموده با جو در آب بجوشانند به حدی که جو منشق و مهرا کردد پس از جو جدا کنند و چون خواهند که آن را تصفیه نمایند باید که هموزن آن نمک بسایند و در آب خیسانیده هر روز برهمزنند و هر سه روز تغییر آب نمایند تا خوب صاف شود و اجزای خام درو نماند پس شسته استعمال نمایند
آن است که در پشم سفیدی به پیچند و به آب باقلا بجوشانند و بعد مهرا شدن باقلا و سیاه کشتن پشم تجدید نمایند تا آنکه سفید کردد *نوع دیکر* آنست که مرداسنک را با هموزن آن نمک در ظرفی کنند و آب بر ان ریزند و در آفتاب کذارند و چون نمک آب شود آن آب را بریزند و همچنین تجدید آب نمایند و در وقت تجدید نمودن خوب برهمزنند و بکذارند تا ته نشین کردد آب را بریزند و همچنین تا آنکه مرداسنک سفید کردد و اصلا ملوحت در ان نماند و مرداسنک سفید کرده را مرتک نامند بفتح میم و سکون راء مهمله و فتح تاء مثناه فوقانیه و کاف و بکسر میم نیز آمده و این در ذرورات و اطلیه و اضمده مستعمل است تا آنکه عضو را سیاه نکرداند
ص: 110
آن است که مس را صفایح بسیار نازک سازند و در سرکۀ تند کذارند در زمین نمناک تا زنک بکیرد پس با یکدیکر بسایند و همچنین تا تمام صفایح پاشیده زنکار کردد *نوع دیکر* آن است که مس را براده نموده با دو وزن آن سرکۀ بسیار تند در سبوی مسی نوبی قلعی کنند و سر آن را بکیرند و در زمین نمناک و یا سرکین اسپ دفن نمایند و بعد از سه شبانه روز برآورند همه آن زنکار شده باشد
آن است که بکیرند یک جزو برادۀ مس را و با شب یمانی و بوره سرخ و نمک بالسویه بقدر عشر آن در ظرف مس با سرکۀ تند بسایند و چون خشک شود باز سرکه داخل نمایند تا آنکه خوب سوده و زنجار کردد *نوع دیکر* که الطف از همه انواع است آن است که را سخت مغسول را
4٩یا مثل آن نوشادر مصعد بسیار نرم بسایند و بعد از امتزاج قطران و سرکۀ بسیار تند بر ان بچکانند و سحق نمایند تا مانند خمیس کردد پس روی آن را بپارچۀ نازکی بپوشند و در آفتاب کذارند تا خشک کردد و با سرکۀ تند باز بسایند و بدستور در آفتاب خشک نمایند و تکرار عمل نمایند تا همه آن زنکار کردد و چون خواهند آن را تصفیه نمایند که زنجار مصفی نامند آن است که یک جزو زنجار را با پنج جزو سرکۀ سفید مقطر تند بخیسانند و بکذارند تا سرکه سبز کردد آن سرکه را در ظرفی بکیرند*و اکر خواهند مرتبۀ دیکر بقدر پنج وزن دردی زنجار نیز سرکۀ مقطر بر ان ریزند و بکذارند تا سبز کردد و هر دو سرکۀ سبز را باهم ممزوج کرده بکذارند تا ته نشین کردد سرکه صافی بالای آن را بجرعلقه بکیرند و ته نشین را بکذارند تا خشک کردد و بسایند و بکار برند زنکار بسیار اعلی خواهد بود
ص: 111
که بهندی کاننجی نامند جهت اکثر امراض حادۀ صفراوی و غیرها مفید است*آنست که بشویند برنج یعنی ارزو او بجوشانند تا مهرا کردد پس صاف نموده در ظرف چینی یا شیشه یا سفالی لعابدار کرده آب بر ان ریزند آن مقدار که یک شبر از روی آن برکردد سر آن را پوشیده در آفتاب و یا پشت اجاغ کرم بکذارند تا چهل روز که برسد پس صاف نموده عند الحاجت استعمال نمایند
بکیرند عود تماری را و ریزه ریزه کنند و در کلاب و جلاب بخیسانند تا نرم شود پس بکذارند تا رطوبت آن کم شود انکاه مشک و عنبر و اشنه را به آب سوده بآن چند بار آغشته هر مرتبه خشک نمایند و عند الحاجت قدری از ان را در مجمر بر اخکر کذارند مجلس را معطر نماید و مشام را قوت بخشد
آنست که بکیرند مقداری از موم مصفی را و کداخته در هاون ریزند و دو استار روغن کل یا روغن بنفشه یا غیر آن هر دو بر ان ریزند و چند پارچۀ یخ یا برف در ان اندازند و خوب برهمزنند چون یخ و برف کداخته کردد بکذارند تا روغن بالا آید دهن را بردارند و آب را بریزند و استعمال نمایند
بکیرند طین حرکه بفارسی خاک رست کویند و از سنک ریزه و رمل صافی نمایند بدین نحو که در آب حل کنند و آنچه مخلوط باب کردد در ظرفی بکیرند و دردی را دور نمایند و بکذارند تا ته نشین کردد پس بکیرند موی سر انسان و ریزه ریزه کنند و اکر موی سر تراشی باشد که سر تراشان جمع می نمایند بهتر است و با هموزن آن سرکین کاو کوبیده پیخته باب نمک همه را خمیر کرده هفت روز بکذارند و هر روز آب نمک بر ان بپاشند تا خشک نکردد پس خوب سرشته ورزیده استعمال نمایند و بعضی سبوس کندم و خبث الحدید و پنبه نیز داخل می نمایند
ص: 112
دستور آن آنست که بکیرند زجاج شامی و قلعی را بالسویه در بوته کداخته سرد کنند و آنچه مانند کف بر روی آن باشد بردارند که ماء الزجاج آنست
که جوهر الصنائع نامند و از خواص آن آنست که هرچه را بآن وصل کنند و یا بآن بسرشند از آب و آتش منفصل نکردد آنست که بکیرند پنیر تازه را و اوراق رقیقه کرده بر روی سنک مسطحی آهک آب ندیده را نرم پیخته فرش نمایند و آن ورقها را بر روی آنکه بهمدیکر پهلوای آنها نچسبند بچینند و بر روی آن اوراق نیز آهک نرم پیخته بپاشند به قدری که آن را بپوشد و سنک مسطحی دیکر بسیار سنکین بر روی آن کذارند و ده روز در افتاب کذارند تا دهنیت آن پنیر تمام فشرده در آهک آید پس به آب بشویند و بدستور فرش و لحاف از نمک سائیده کنند و یک هفته در زیر سنک کران کذارند پس به آب پاک شسته که سرخی و چربی آنکه داشته باشد بالکل رفع کردد که چون در آفتاب کذارند چربی از ان ظاهر نکردد و اکر ظاهر کردد باز به آب نمک و آهک بجوشانند تا بحدی رسد که اصلا چربی در ان نماند و کمال آن در عدم چربی و سرخی است پس مانند سرمه بسایند و در شیشه محفوظ دارند در وقت حاجت قدری را با آب سفیدی تخم مرغ که در شیشه بسیار برهم زده
5٠کف آن را کرفته باشند قطره قطره از ان آب بران ریخته بر روی سنک با دستۀ سنکی بسایند تا به حدی که سنک بالا بسنک پائین بچسپد پس آهک صاف خالص در آب حل کرده قطره قطره از ان آب آهک بر ان ریزند که نرم سیال کردد آن مقدار که چون ظرف چینی و یا شیشه و یا چیز دیکر را بآن وصل کنند با اندک زمانی خشک کردد بردارند و درشد اوصال ظروف شکسته و غیرها بکار برند و این از اسرار مکتومه است *اتخاذ* مداد و رب بنفشه و هلیله و تربد و راوند و امثال اینها و صاروج الحکمه و تیزآب فاروقی هریک در رسم خود در قرابادین ذکر یافت و درینجا نیز ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
ص: 113
*بدانکه* ادویه را افعالی چند کلیه و جزئیۀ و افعالی چند شبیه بکلیه است اما افعالی کلیه مانند تسخین و تبرید و ترطیب و تیبیس و امثال اینها است و اما افعال جزئیه مانند منفعت آنها در مرضی و وقتی و حالی خاص است مانند منفعت در مرض سرطان و بواسیر و یرقان و طحال و سک کرده و مثانه و امثال اینها و اما افعالی که مشابه افعال کلیه اند مانند منفعت در اسهال و ادرار و حبس و امثال اینها و این افعال هرچند جزئی اند و لیکن چون اموری اند که نفع آنها عام است بجمیع بدن و همچنین ضرر انها نیز عام است لهذا مشابه کلیه اند و نیز افعال کلیه بعض آنها اولی اند و بعضی ثانوی و افعال اولیه همان افعال اربعه اند و مانند انها و ثانوی بعضی از انها همان افعال اند بعینه و لکن مقدر بقیاس دیکری بطرف زیادتی و یا نقصانی مثل احراق و عفونت و انجماد و مانند اینها که بعینه تسخینات و تبریدات اند و لیکن مقدر و مقایس بدیکری و نیز افعال چند دیکر صادر می کردد از انها مانند تخدیر و ختم و الزاق و تفتیح و تغریه و تقطیع و تخشین و غیرها و درینجا ذکر کرده می شود افعال مشهورۀ آنها را با بعض اصطلاحات این فن و صفات بعض ادویه و اطعمه قبل ازین ذکر یافت
اکال
یعنی خورندۀ عضو و آن دوائی را نامند که بسبب افراط قوت تحلیل و جلا و نفوذی که دارد تفریق اجزاء جوهر عضو نماید مانند زنجار
ص: 114
یعنی پاک کننده و آن دوائی را نامند که ازشان آن تحریک رطوبات لزجۀ جامده و دفع آنها باشد از سطح عضو و فوهات مسامات مانند انزروت و ماء العسل و هر دوائی جالی ملین طبع است هرچند در ان قوت مسهله نباشد
یعنی کشنده و آن دوائی را نامند که بحرکت درآورد اخلاط و رطوباتی را که ملاقی آن است بسبب لطافت و حرارت خود و جذب نماید آنها را بسوی خود و بظاهر جلد مانند جند بیدستر و ثافسیا و آنچه شدید الجذب باشد پیکان و خار را از عمق بدن بکشد و برآورد مانند کوشت حلزون
یعنی بسته کننده و آن دوائی را نامند که ازشان آن باشد که اخلاط رقیقه سائله را منجمد و بسته کرداند مانند موم و نشاسته و کثیرا و کهربا
و حلاق یعنی سترندۀ موی و آن دوائی را نامند که بسخ موی را سست کرداند و آن را دفع سازد و یا آنکه سست کند که باسانی کنده شود مانند زرنیخ و نوره و سفیدآب و خاکستر
یعنی بخارش آورنده و آن دوائی را نامند که بسبب حدت و کرمی خود جذب کند بسوی مسام اخلاط کزنده خارش کننده راو نباشد بآن حد که زخم کند عضو را مانند کبیکج
یعنی تمام کنندۀ زخمها و آن دوائی را نامند که بسبب قوت مجففۀ خود بر سطح ظاهر جراحت تفرقی و رطوبتی نکذارد و خشک کند آن را و خشک ریشه بندد و نکهدارد آن را از آفات تا اینکه کوشت و پوست صالح بروید
ص: 115
دوائی را نامند که بسبب لزوجت جوهر کثیف خود بدست بچسبد مانند دبق
یعنی مانع و بازکردانندۀ ماده بعضو آن دوائی را نامند که بسبب برودت و قوت قبض خود احداث کند در عضو کثافتی که تنک کرداند مسام آن را و بشکند حدت حرارتی که حادث شده است در ان و غلیظ و منجمد کرداند اخلاط رقیقه سیاله
5١و او نکذارد که بعضو بریزند و عضو را از قبول انها بازدارد مانند عنب الثعلب در اورام و ردع در مقابل جذب است
یعنی فشارنده و آن دوائی را نامند که بسبب شدت قوت قبض و جمع خود اجزا عضو را بفشارد تا آنکه آنچه از رطوبات رقیقه در خلل و فرج آن است منضغط و جدا کردند و از هر منفذی که بیابند برآیند مانند ضماد استۀ تمر هندی در دمل
یعنی شست و شو دهنده و آن دوائی را نامند که بقوت جالیۀ منفعلۀ خود که رطوبت باشد نه بقوت فاعله که حرارت باشد بحرکت و سیلان درآورد اخلاط را و زائل کرداند انها را از سطح عضو مانند ماء الشعیر و آب خصوص آب نیمکرم
یعنی کشنده و آن دوائی را نامند که بسبب ضدیت خود روح حیوانی و قوی را فاسد و فانی کرداند و هلاک سازد مانند افربیون و افیون و بیش و این مرادف سم است و بعضی کفته اند که زهر حیوانی مخصوص باسم سم است و غیر حیوانی مختص بقاتل
یعنی خراشندۀ پوست و جدا کنندۀ آن و آن دوائی را نامند که بسبب شدت قوت جلای خود جلا دهد و ببرد پوست فاسد عضو را مانند قسط و زراوند و هرچه نفع و فائده بخشد بهق و کلف و مانند این هر دو را
ص: 116
یعنی داغ کننده و سوزنده و مراد از ان دوائی است که جلد را بسبب شدت احراق و تجفیف خود بهم درآورد و مجاری اخلاط آن را مسدود سازد و مسام را بند کند و عضو را بکاود مانند عضو کرم بریان داغ کرده شده مانند زاج و قلقطار
یعنی شکننده و دفع کنندۀ ریاح و آن دوائی را نامند که قوام ریاح غلیظۀ محتقنۀ اعضا را بقوت حرارت و تجفیف خود رقیق ساخته دفع نماید و یا بتحلیل برد مانند تخم سداب
یعنی کزنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و شدت نفوذ خود در عضو نرود و در تفرق اتصال در منافذ کثیرۀ قریبه بهم احداث نماید که اجزاء آن بانفراد ما محسوس نکردند مانند استعمال خردل با سرکه و یا سرکه بتنهائی
یعنی چسبنده و آن دوائی را نامند که بالفعل و یا بالقوه در حین تاثیر حرارت مزاجی در ان قابل امتداد کشته اجزای آن از هم منقطع نکردند مانند خبازی
و آن دوائی را نامند که بقوت مبرده که دارد احداث برودت نماید مانند کافور
یعنی بحرکت آورندۀ قوت باه و زیاده کنندۀ مادۀ آنکه منی و ریاح غلیظۀ منعظه است و آن دوائی را نامند که تولید مادۀ منی و ریاح منعظه نماید بسبب حرارت معتدله و رطوبت فضلیۀ خود در مجاری اعصاب و عضلات و اعضای تناسل و محرک باه شود مثل بهمنین و بوزیدان و زردک و مانند اینها
یعنی خشک کننده و آن دوائی را نامند که بقوت مجففۀ خود احداث تجفیف و خشکی در عضو نماید و رطوبات آن را تلطیف نماید و بتحلیل برد مانند سندروس
ص: 117
یعنی بسته کننده و آن ضد محلل است دوائی را کویند که بسبب قوت برودت و قبض خود منجمد کرداند اخلاط و رطوبات را مانند بزر البنج و نشاسته
یعنی سوزنده و آن دوائی را نامند که بسبب قوت حرارت و نفوذ خود اجزای لطیفه و رطوبات عضو را بتحلیل برد و احداث احراق و تاکل نماید مانند فرفیون و زرنیخ
یعنی خارش آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ خود جذب نماید اخلاط لذاعۀ حکاکه را بسوی مسامات جلد و بسرحد تقرح نرساند مانند کبیکج و انجره
یعنی بتحلیل برنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت خود جدا نماید و خارج کرداند اخلاط را از موضعی که چسبیده و قرار یافته اند در ان و جدا کرداند اجزاء آن را از هم و ببخار دفع کند جزء فجزء تا آنکه باقی نماند از ان چیزی مانند جند بیدستر
یعنی سرخ کننده و آن دوائی را نامند که بقوت کرمی و جذب خود کرم کرداند عضو را و آنچه ملاقی و متصل است بدان از خون جذب کند بسوی آن عضو جذبی قوی و بدان سبب سرخ کردد ظاهر آن و فعل این قریب است بفعل کی و داغ مانند خردل و انجیر و فودنج
5٢یعنی بیحس کننده و آن دوائی را نامند که بقوت برودت و یبوست و قبض خود منجمد کرداند اخلاط را وسد نماید مسامات عضو را و مانع آید از نفوذ روح نفسانی در ان و اندک بیحس کرداند و از حرکت بازماند و یا آنکه روح نفسانی حساس متحرک را کثیف کرداند که احساس و حرکت آن کم کردد مانند افیون و لهذا اکثر مخدرات سرد و خشک می باشند
ص: 118
یعنی زبر و درشت کننده و آن دوائی را نامند که بشدت قوت قبض و تجفیف خود بکرداند سطح عضو را مختلف الاجزاء اعم از آنکه تکثیف نماید اجزاء رطبۀ مملسۀ آن را مانند اکلیل الملک و خردل
یعنی ادرار آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و تلطیف خود اخراج و دفع نماید مائیت اغذیه و فضول سیاله را ببول و حیض و عرق و شیر
یعنی اندمال آورنده و اصلاح و چاق کنندۀ جروح و قروح و آن دوائی را نامند که خشک و کثیف کرداند رطوبتی را که در خلل و فرج و میان اجزاء جراحت که مجاور یکدیکراند و بکرداند قوام آن رطوبت را غلیظ و لزج مغری تا اینکه بچسپند بیکدیکر مانند دم الاخوین و صبر و کثیرا و صمغ عربی و امثال اینها
یعنی سست کننده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و رطوبت خود بکرداند قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع تا آنکه بسهولت و آسانی مندفع کرداند از انها فضول مجتمعۀ محتبسۀ در انها را مانند ضماد شبت و بزر کتان
یعنی رطوبت افزاینده و آن دوائی را نامند که بسبب زیادتی شدت رطوبت خود احداث رطوبت نماید
یعنی رقیق کنندۀ اخلاط و رطوبات و این در برابر مغلظ است و یاقوت نافذه و حرارت و رطوبت می باشد
یعنی لغزانندۀ فضول و اخلاط و آن دوائی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تلیین سطح عضو نماید به حدی که بلغزاند آنچه در ان محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند الو بخارا و العبه
ص: 119
یعنی آنچه باعث تسدید و منع کردد و آن دوائی را نامند که بسبب یبوست و کثافت شود یا بسبب تغریه احداث سده نماید
یعنی ساکن کننده و آن دوائی را نامند که اخلاط و ارواح را از حرکات غیر طبیعی بازدارد
یعنی اسهال کننده و آن دوائی را نامند که بقوت مسهله و حرارت و نفوذ و جلا و ترقیق و جذب و دفع خود از اقاصی و عروق و منافذ بدن اخلاط فاسده و فضول معدیه را جذب و اخراج و دفع نماید بطریق امعا و تفصیل آن در فصل اول ذکر یافت
یعنی اشتها آورندۀ طعام و آن دوائی را نامند که تحریک طبیعت نماید بخواستن غذا
یعنی اصلاح کننده و آن دوائی را نامند که اصلاح حال ماکول و مشروب نماید خواه رفع ضرر آن نماید و یا معاونت فعل آن کند و یا حفظ قوت و یا کسر حدت آن نماید یا بدرقۀ آن شود بجهت وصول آن باعضاء ضیقۀ بعیده
دوائی را نامند که جوهر عضو یا مواد را صلب و سخت کرداند بسبب برودت و یبس و قوت جمع و تکثیف خود و این در مقابل مرخی است
*مطفی*
یعنی نشاننده ثوران و حدت اخلاط و ان دوائی را نامند که بقوت برودت و باعتدال خود بشکند حدت و سورت اخلاط حادۀ حاره را و یا سوء مزاج حار ساذج را
یعنی عرق آورنده و آن دوائی را نامند که بحرارت و تلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبسۀ در جلد و اعضاء قریبه بآن را بعرق دفع سازد و اخراج نماید
ص: 120
یعنی عطسه آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دماغی نماید بجانب خیشوم و بعطسه دفع سازد
یعنی عطش آورنده و آن دوائی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جکر و یا بهواء بارد مثل دل و رئه و مراد از عطش عطش صادق است نه کاذب
یعنی تغریه کننده و آن دوای یابسی را نامند که در ان رطوبت لزجه باشد که بچسپد بمنافذ و فوهات منافذ و سد کند و مانع سیلان کردد مانند کثیرا و صمغ عربی و نشاسته و آهک شسته و هر دوائی
5٣لزج سیال مزلق چون حرارت در ان تاثیر نماید می کرداند آن را مغری ساد حابس
یعنی بدبو کرداننده و ان دوائی را نامند که بحرارت غریبۀ خود فاسد کرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی ان را متعفن کرداند و تمام آن را بتحلیل برد و بانی را قابل اینکه بکردند جزو عضو نکرداند و نیز بسرحد احراق و تاکل نرساند بلکه بکرداند آنها را فاسد و بتصرف حرارت غریبه در آنها متعفن مانند زرنیخ و ثافسیا
یعنی غلیظکننده و این مخالف ملطف است
یعنی شکننده و پاره کنندۀ سنکریزه و آن دوائی را نامند که در ان قوت حادۀ نافذه باشد که چون باخلاط لزجۀ متحجره برسد ریزه ریزه و نرم کرداند اجزای آن را مانند حجر الیهود و سنک سر ماهی و رماد عقرب و غیر اینها از ادویۀ مفتتۀ حصاه
ص: 121
یعنی کشایندۀ سدد و آن دوائی را نامند که بحرکت درآورد ماده را که داخل مجاری و منافذ و تجاویف اعضا مانده باشد بسوی خارج تا آنکه مفتوح کردند مانند فراسیون و فعل مفتت اقوی است از فعل جالی برای آنکه فعل این یا بتلطیف و تحلیل است و یا بتلطیف و تفطیع و یا بتلطیف و تغسیل پس هر چیز حریف مفتح است و هر چیز مر لطیف و مفتح و هر لطیف سیال مفتح اکر باشد مائل بسوی حرارت و یا معتدل و هر لطیف حامض نیز مفتح
یعنی خام کننده و آن دوائی را نامند که بقوت برودت و یبس خود باطل کرداند فعل حرارت غریزی و غریمی را نیز و اخلاط را خام و هضم را ناقص سازد و این در مقابل منضج و هاضم است مانند بزرقطونا درست ضماد آن در خارج
یعنی فرح آورنده و آن دوائی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و منبسط سازد آنها را و میل دهد بسوی خارج و حزن را زائل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو کرداند و ذهن را صافی سازد و کسالت را دور کند مانند شراب
یعنی پراکنده کننده و ان دوائی را نامند که بقوت حرارت خود متفرق و پراکنده سازد ریاح مجتمع را و قابل دفع کرداند
یعنی جداکننده و آن دوائی را نامند که بسبب قوت حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید ما بین خلط لزج و سطح عضو ملاصق بدان و دفع نماید آن را بدون تصرف در قوام آن مانند سکنجبین و خردل
ص: 122
یعنی قئ آورنده و ان دوائی را نامند که بقوت حرارت خود ترقیق نماید اخلاط غلیظۀ مجتمعه در مجاری غذا و معده را و بقئ دفع نماید مانند تخم ترب
یعنی زخم کننده و چرک آورنده و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل برد و فانی سازد رطوباتی که میان اجزاء جلد است و تفریق دهد اجزاء آن را و جذب کند مواد رئه را بسوی آن و احداث قرحه نماید مانند بلادر
یعنی قوت بخشنده و آن دوائی را نامند که تعدیل قوام عضو و مزاج نماید تا آنکه مانع آید از قبول فضول منصبه بسوی آن و از آفات نکهدارد یا آنکه تبرید نماید مسخن را و تسخین نماید مبرد را مانند دهن ورد و یا بالخاصیه بخاصیتی که در ان است مانند طین مختوم
یعنی لطیف کننده و آن دوائی را نامند که بحرارت معتدلۀ خود رقیق کرداند خلط غلیظ را مانند حاشا
یعنی نرم کنندۀ بطن و آن دوائی را نامند که بقوت حرارت معتدله و رطوبت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعا است و این اعم از منضج و مزلق است مانند مغز فلوس و خیارشنبر و تمر هندی و شیرخشت
یعنی اعتدال دهندۀ قوام اخلاط و مواد و آن دوائی را نامند که تعدیل قوام اخلاط نماید و قابل دفع سازد آنها را اعم از آنکه رقیق را غلیظ سازد مانند خشخاش و یا بالعکس که غلیظ را رقیق نماید مانند طبیخ حاشا و یا منجمد را نرم سیال کرداند مانند حلبه و نیز نضج عبارت از اعتدال اخلاط در کیفیت و کمیت و قوام صالح هر خلط است بحسیب لائق آن تا حاصل کردد از ان منفعتی که مخلوق اند برای آن مانند دم که نضح آن عبارت از اعتدال قوام متین
ص: 123
54صافی عبر حاد بودن آن است که صلاحیت جزو عضو شدن را داشته باشد و صفر آنکه رقیق صافی حاد باشد اما نه بسرحد افراط و تفریط تا افعال مطلوبه از ان صادر کردد و بلغم بسیار رقیق مائی غیر متشابه الاجزاء نباشد تا صلاحیت استحاله بخون و جزو بعض اعضا شدن را باختلاط بخون و یا استحاله بدان داشته باشد و سودا دردی دم صافی غیر محترق باشد تا صلاحیت تغذیۀ بعض اعضا باختلاط بخون و غیر آن از فواید مطلوبۀ ان داشته باشد و لهذا نضج عبارت از طبخ معتدل کامل است
یعنی نفخ آورنده و آن دوائی را نامند که در جوهر آن رطوبت غریبۀ غلیظه باشد که چون فعل نماید در ان حرارت غریزیه تحلیل نیابد بسرعت بلکه مستحیل بریاح کردد مانند لوبیا *بدانکه هرچه در ان نفخ است مصدع و مضر بعین است و از اغذیه و ادویه آنچه تحلیل یابد رطوبت آن در هضم اول و ریاح و نفخ آن در معده بماند و انحلال آن نیز بالتمام در همان جا باشد و یا در امعا و آنچه رطوبت فضلیه در ان باشد و آن مادۀ نفخ و ریح آن بود و نفخ آن در معده و امعا بتحلیل نرود بالتمام بلکه باقی ماند و چیزی از ان در عروق اعضای تناسل رود مانند زنجبیل و بزر جرجیر و این متعظ است و باعث نعوظ همان ریح است
یعنی چرک آورنده در زخمها و آن دوائی مرطبی را نامند که مخلوط کردد برطوبات قروح و انها را زیاده کرداند و مانع خشک شدن و چاق شدن آنها آید مانند موم روغن
ص: 124
که ملحم نیز نامند یعنی رویانندۀ کوشت و آن دوائی را نامند که بکرداند مزاج خونی که وارد جراحت می شود معتدل و مجفف تا آنکه مستحیل بکوشت کردد و منعقد شود در انجا کوشت جدید صالح
اجام
بمعنی نی زار است
ببینی کشیدن چیزی مائع بود که بسیار سائل باشد
یعنی بیخ و آن عام است از آنکه از شجر باشد یا از کیاه
عبارت از بیخ رازیانه و کاسنی و کرفس و کبر است
یعنی شاخها و آن مخصوص بشجر و کیاه شاخدار است و مفرد آن غصن
چیزی است که در ان عسل را حل کنند و نکهدارند و جوش ندهند آن را
بچشم کشیدن چیزی بود
سکنجبین متخذ از سرکه و عسل است و بعضی زیاده می کنند در ان آب دریای شور یا نمک دریا
بمعنی تاج و ابر تاریک و غیر آن نیز آمده است و در ادویه مراد از ان چنبری و کج بودن شکوفه و بار نباتات است و اکله و اکالیل جمع آن آمده
مراد از ان نکاه داشتن عضو است به بخار ادویه که در آب جوشانیده باشند و یا کرم کرده باشند
جمع وادی بمعنی کنارۀ دریا و رودخانه ها است
*اوذرومالی*
عسل و آب باران بالمناصفه درهم ممزوج نموده در آفتاب کذاشته است
ص: 125
سرکۀ مخلوط با آب و نمک است
اسم فارسی تریاق است و کویند هرچه دفع سم کند و مصنوع مرکب نباشد مخصوص باین اسم است
جمع بقر است
نخستین میوه است که برسد
بویدن
هرچه دود آن را استعمال نمایند
بفارسی بلغور نامند
آب دهن را کویند
آنچه از بار نباتات در غلاف و در قشر باشد مثل خشخاش
بمعنی بدمزه است و هرچه را طعم مرکب از مرارت و قبض باشد باین اسم خوانند
نورانی و درخشنده
زمینهائی که آب در ان جمع شده باشد و بفارسی مرداب نامند
بفتح اول سرکین است
شتر جوان و بکسر اول دوشیزه
بتحریک کرهها است که در ساق اشجار متکون شود
بکسر تاء بفارسی تریاک نامند و هرچه در شان او باشد که حفظ قوت و صحت مزاج روح بحدی کند که رفع ضرر سم از خود نماید باین اسم نامند و کویند تریاق مخصوص بدوائی صناعی است و آنکه افیون را تریاق می نامند بجهت حفظ قوت آن است که درین امر با تریاق حقیقی
55اشتراک دارد
آمیختن شراب با آب است
آنچه بآتش اجزای آن را صعود فرمایند لطیف آن را اخذ کنند
اویختن چیزی بکردن و بسائر اعضا
یعنی بی مزه و مراد طعمی است که نه لذیذ باشد
ص: 126
و تاثیر آن ترطیب و تلیین و ارخاء بسیار و تولید بلغم باشد
بفارسی پادر کویند و آن متغیر شدن طعم است یا بو یا هر دو
*تکلیس
بمعنی صاروج کردن و سوختن چیز و سیراب نمودن و بهره برداشتن آمده و مراد از ان مهیا ساختن بعضی ادویه است بجهت نفوذ و سرعت تاثیر و رفع کردن ثقل و کثافت آن خواه باحراق باشد و یا بعمل دیکر
یعنی کران و بمعنی کران آمدن بر طبع که دیر فعل بود و سریع الزوال نباشد
*ثمربا و نبات
است مثل خوشۀ میوه و امثال آن
لغت یونانی است و مراد از ان هرچه از نباتات ما بین درخت و کیاه باشد
جبر کسر عضو شکسته را بستن است
بر راء مهمله زمین سنکک لاخ
نیم کوفته که بلغور نامند
خشک و خشکی
بفتح اول و ثانی آب کرد آمده و جمع شده و بسته شده از سردی و نیز جزو چیز را نامند
یعنی ترش
بمعنی قند است و آن مرکب از تلخی و حرافت است و فعل آن مثل افعال اجزای آن است
آنچه در ثمر بارز و بی غلاف باشد مثل کندم و جو
یعنی کزنده که اجزای آن در زبان فرو رود و بسیار بکزد و تفریق اجزای آن نماید
کیاه خشک و شبیه بخشک شده و کویند مخصوص نباتی است که بر روی زمین پهن نبوده یا ساق باشد و بحد ثمنش نرسد
ص: 127
آنچه از سائیدن دو چیز جدا شود
سترندۀ موی
یعنی شیرین و هرچه زبان را منبسط سازد و اندک حرارت در ان احداث کند و لذیذ باشد شیرین نامند
شیرۀ تخمها و غیر آن و شیر تازه دوشیده است
بار نباتات است اعم از ثمر و مشابه ثمر
اعم از ثمر و مشابه ثمر است
خائز آنچه اجزاء خلط را بهم آورد و غلیظ کرداند
سرکین طیور و غیرها است
بمعنی سبک و آنچه بر لبع احتمال آن آسان بود و سریع الزوال باشد
بیرون رفتن سر استخوان از مکان خود
اسم ضبع است
*خلیع سست
بمعنی پرز است و در ادویه هرچه شبیه بپرز بر سطح ظاهر آن باشد مانند آنچه بر روی به می باشد
آنچه بجهت لزوجت کثیفۀ خود بدست بچسبد مثل دبق
هرچه زبان و غیر آن را نرم سازد و اجزای آن را منبسط سازد بی احداث حرارت و بفارسی چرب نامند
بمعنی مالیدن است و مراد از ان آنچه از سنونات بانکشت بردند ان و غیر آن بمالند
آنکه تاثیر کیفیت آن زیاده بر تاثیر کمیت و مادۀ آن باشد
آنکه بکیفیت تاثیر آن موافق مزاج نبود و بالخاصیت کشنده باشد مثل افیون
آنکه تاثیر بکیفیت کند و جزو بدن نشود
ص: 128
آنکه در جسم او چربی موجود باشد و باعث اشتعال او کردد مثل مغزها و تخمها و چوب صندل ابیض و دیردار و عود هندی و مانند اینها
ذرور آنچه سائیدۀ بی مائعی بر عضو بمالند و یا بپاشند
*ذو الخاصیه
آنچه تاثیر بصورت نوعیه خود کند اعم از آنکه تریاق باشد یا زهر
آنچه مواد را مانع ریختن بعضو شده اعضا را قابل ورود آن نسازد و ردع مقابل جذب است
*رجیع
نضلۀ هضم اول انسان است
بفتح اول و ثانی بنازپرورده و در ادویه هرچه نازک و زودشکن باشد
نرم و سست
آنچه از ان اخلاظ غیر معتدل القوام و الکیفیه متکون شود
آرمیده و مرد پربار و در ادویه آنچه در متانت و سنکینی و خوش جوهری تمام باشد
ته نشین مایعات و آنچه در مایعات اندازند و بر روی آب
56ایستد آن را راغب نامند
رطوبت غلیظی را نامند که در اطراف پلک چشم جمع شده و چسپنده باشد
سرکین حیوانات
شراب متخذ از عصارۀ کل سرخ است با عسل
طعم بسیار کریه و مرکب از مرارت و ملوحت است
اول موی که بر بدن حیوانات برآید و اسم کیمخت است که ساغری باشد و در ادویه آنچه بر سطح او چیزی شبیه بموی تازه برآمده باشد مزغب نامند مانند به و هلو و شفتالو
ص: 129
شکوفه و کل باشد
ساحل کنار دریا
آنچه اجزاء آن در همه جهات حرکت کند اعم از آنکه اتصال اجزاء او منقطع شود یا نشود مثل آب و روغنها
*سبط
راست بی کره را نامند از مو و غیر آن
آنچه بسیار نرم سائیده باشند
آنچه بفارسی زهر نامند و بسبب ضدیت کیفیت و خاصیت خود مزاج را فاسد سازد مانند پیش
آنچه بدندان پاشند و یا بمالند و مقوی جوهر آن باشد
بدبو شدن کوشت و بوی عرق که از بدن آید که بفارسی سمیت نامند
زمین نرم
کوه بلند*شتر بفتح اول و کسر ثانی در بدن پلک چشم
نباتی است که با شاخ خشبی باشد و کامل او آنکه با اجزاء تسعه نباتیه باشد و آن ثمر و ورق و لیف و صمغ و بزر و قشر و اصل و عصاره رحب است مثل درخت خرما
سر شکستن و فراخی و سفیدی روی است
بمعنی از هم باز شدن و کسیختن
بفتح اول و یا کسر ان و سکون ثانی فراخی کوشۀ دهان و بفتحتین فراخ شدن کوشۀ دهان
بضم اول و فتح ثانی کنکرها است و در ادویه آنچه در اطراف او زواید و برآمدکیها باشد مشرف نامند مانند سر انار
بضم اول و ثانی جوهر شمشیر و بفتح اول و سکون ثانی جدا کردیدن و دور شدن و پوست باز کردن و در ادویه هرچه باین صفت باشد شطب کویند
ص: 130
آنچه بو کند
صالح الکیموس آنچه ازو خونی متولد کردد و بهمه جهات آنکه اعتدال داشته و سائر اخلاط مخلوط بآن بقدر طبیعی باشد و خلط بد ازو بهم نرسد
زمین سنکستان
بفتح اول و ثانی آبی که بر ادیم و یا مشک نو بریزند پس زرد کردد و بمعنی طرف و کنار و در نباتات آنچه چین دارو با زردی و میل بطرفی داشته مستقیم نباشد مصفق نامند
پوست درشت و مستحکم بافته شده است
آنچه غلیظ القوام که مائع و نرم باشد بر عضو بمالند و یا بر او بندند اعم از آنکه موم و روغن داشته باشد و یا نداشته باشد
آنچه بر روی آب ایستد
آنچه جوشانیده آب آن را استعمال نمایند
خرد کردن
که آسیا باشد مسمی باسم لازم است
تازه
آنچه رقیق القوام باشد و بر عضو مالند و نام نوعی از شراب است
بسکون ثانی خوش بو و تند و بتشدید آن بمعنی پاکیزه
عشب بضم اول و سکون ثانی بمعنی کیاه است
بمعنی عصیر است اما در آنچه بی آتش بهوا و یا بآفتاب منعقد کرده باشند استعمال نمایند
افشرده از نباتات که منجمد نشده باشد
بفتح بوی خوش و بکسر خوش بوئی
بکسر فاطعم زمخت که زبان را درشت سازد و اجزای آن را بسبب برودت بهم آورد و فعل آن تبرید و تکثیف و تصلیب و تخشین و ردع است
ص: 131
خوشۀ نباتات و عناقید جمع آن است
غرغره
آواز مختلف است که از حلق آید و مراد از ان حرکت دادن مائعات است در حلق و فروبردن آن و یا فرو نابردن و ریختن آن
بضاد معجمه تر و تازۀ نارس از نباتات است
بمعنی کثیف است و در اغذیه بیشتر متداول است و استعمال لفظ کثیف در ادویه است
نیمکرم است
بمعنی شافه که مخصوص بدبر باشد
شافه که قبل و رحم را مخصوص باشد
بمعنی رنک بنفش
5٧است
از هم جدا شدن است
کیرنده را نامند که اجزای زبان را بهم آورد و درشت نسازه و فعل آن تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از ان شئ حابس است که بسبب بهم آوردن اجزای عضو حبس و استمساک نماید
شاخهای کیاه بی ساق است و قضب واحد آن است
آنچه در کوش و غیر آن از اعضا بچکانند
بضم اول و ثالث و سکون ثانی قبهای خوشۀ کشت است
آنچه اکثر مقدار او جزو بدن شود
بخلاف لطیف و آن چیزی است که اجزای او بدشواری قبول انفصال از کیفیت بدنی کند و نفوذ در اجزای بدن بسرعت ننماید
آنچه کرم کرده بر عضو بندند مثل تکمید بسبوس کندم
ص: 132
اخلاط متولده از هضم کبدیست
کشکابی است که از هضم معده بهم رسد و شبیه بکفک محلول به آب باشد
آنچه با مائعات در ظرفی کرده برهمزده بو کنند
ریشهای باریک نبات است
آنچه بر عضو بچسپانند و با چسپندکی باشد
بمعنی اندودن چیزی است بر عضو که از طلا غلیظتر و از ضماد رقیقتر باشد
آنچه در شان آن باشد که بعد از ورود در بدن منقسم کردد باجزای بسیار صغار و نفوذ در جمیع اجزای بدن بسرعت کند مثل زعفران
آنچه از خیسانیدن آن در آب اجزای آن مخلوط برطوبت شده چیزی لزج بهم رسد و چون برشته کنند الزاق آن رفع شود مانند بهدانه و بزر قطونا و ریشه خطمی و مانند اینها
بمعنی انکشت پیچ است که از معجون رقیق تر باشد
آنچه از اصول و لحای نباتات روید و باریک تر از لحا باشد
عسل است
*و ماء القراطن*
ماء العسل اند
آنچه ضد جامد باشد و سیلان کند و رقیق القوام باشد
آنچه بسوهان خرد کرده باشند
یعنی تلخ و هرچه بسطح ظاهر زبان نفوذ کند و درشت سازد و با کراهیت بود و طبع را برهم زند و فعل آن تسخین و جلا و منع تعفن است
مالیدن چیزی بر اعضا است
ص: 133
پراکنده است
آنچه خواب آورد و با منوم مرادف است
هرچه مستی آورد اعم از آنکه با تفریح باشد یا نباشد
آنچه در مالیدن آن بر بدن مبالغه دردنک عضو نکنند
بی مزه و باتفه مرادف است
آنچه در سوختن بحد رمادیت نرسد
خائیدن چیزی است
هر مائعی را نامند که در دهن حرکت دهند
خمیده و کج شده است
آنچه در شستن آن مبالغه کرده باشند
بفتح اول و کثر ثالث تارک سرو در اثمار و کلها هرچه سر ان هموار نبوده زواید داشته باشد مفرق کویند
منخول
آنچه پیخته باشد
آنچه جذب رطوبات سیاله کند اعم از آنکه منافذ او مرئی نباشد مثل آهک آب ندیده و یا مرئی باشد چون اسفنج و ناشف را قحل نیز نامند
در لغات مراد از لغت قومی است و در ادویه مراد کیاه خودروی است که آن را نکشته باشند
نبات بی ساق است که بر زمین پهن شود که بفارسی بیاره کویند
آنچه بسوهان و دم اره ریزه شده باشد
آنچه ببینی کشند
هرچه را جوشانیده آب آن را بر اعضا بریزند و پاشویه قسمی از ان است
هرچه در ان رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل بریاح شود خواه در معده و امعا مثل میوه ها و خواه در عروق مانند مغزها و اکثر تخمها و قسم ثانی را فعل تقویت باه است
ص: 134
آنچه از ادویۀ یابسه سائیده بی مائعی در بینی دمند
آنچه خیسانیده بدون جوش صاف نموده استعمال نمایند
جستن از جای
کزنده
بعین مهمله زمین سخت
برافروختن آتش
سستی
آنچه اعانت طبیعت بر طبخ و
5٨گذرانیدن غذا و خلط کند و سبب قبول هضم آن شود مثل مصطکی
پاره شدن
آنچه جرم آن سست و ریزنده باشد و با اندک افشردن ریزه شود مثل صبر خوب و غاریقون
پیش سر است
*بدانکه چند وزنی که بسیار متعارف و اکثر در استعمال ادویه مذکور می کردد درینجا نوشته می شود باختصار و تمامی اوزان بالتفصیل در مقدمۀ قرابادین کبیر ذکر یافت
دو من است
یعنی برنج متوسط در کوچکی و بزرکی بوزن دو خردلۀ بری است
چهار و نیم مثقال است
نه قیراط است
که وقیه نیز نامند هفت مثقال و نیم است
نیم درهم است
یکدرهم
دو قیراط جوزه از مطلق آن مرادنه رخمی است
از درهم دوازده و نیم و از مثقال چهار ارزه که دو شعیره باشد است
بحای مهمله و زاء معجمه آن مقدار است که کف را مملو سازد و بکنجد میان ابهام و سبابه چون سر آنها را برهم کذارند و بحسب وزن چهار مثقال و بعضی قریب بشش مثقال کفته اند و از حشایش یک قبضه است که یکدسته نامند
ص: 135
چهار جو و یک ربع جو
یک قیراط است
که بفارسی دانک نامند از درهم دو قیراط و از مثقال سه قیراط و یک حبه است که از مثقال طبی مطابق اوزان هندیه سه رتی و سه ربع رتی و بصیرفی پنج رتی و ربع رتی و از درم طبی دو و نیم رتی و از صیرفی چهار رتی تخمینا می شود
یکدرهم و بقولی یک مثقال است
چهل و هشت حبه است که بحساب مذکور در حبه شصت شعیره و بحساب هندی یکماشه و هفت رتی می شود
دوازده اوقیه است و بمثقال نود مثقال و بدرهم یک صد و سی درهم
مطلقا شش استار است
دوارزه است
چهار من است
نه اوقیه است
از درهم دو حبه و از مثقال دو حبه و نیم و دو ارزه است
مقدار یک ملعقه است
نه رطل و نصف سدس رطل است که بیست اوقیه باشد
یکرطل و نزد جمعی یکرطل و نیم و در کناش ساهر دو رطل و نیم است و از عسل بقول شیخ الرئیس نیز دو رطل و نیم و از شراب هشت رطل و از روغن هژده اوقیه
شش من است و بعضی یک صد و بیست رطل دانسته اند
شش مثقال است و از روغن دوازده درخمی و از شراب یک اوقیه و نیم
ص: 136
هفت اوقیه است
سه حبه و بقولی چهار حبه است
که قبضه نیز نامند شش مثقال است
پیمانۀ است که یکمن و هفت ثمن من باشد
سه صد درم و کسری است و بقولی سی و شش من
یکدرهم و سه ربع درهم که بحساب هندی دو ماشه و پنج رتی و سه ربع رتی می شود
سه کیلچه است
از عسل و معاجین چهار مثقال است و از ادویۀ خشک دو مثقال
یک صد و هشتاد مثقال است و بدرهم دو صد و شصت درهم که بحساب هندی تخمینا چهل توله و هشت ماشه می شود
دو استار است و نزد خجندی دو اوقیه
*سرخ
که عین الدیک باشد که بهندی کهنکچی نامند سه جو متوسط است
متعارف بنکاله که تخم کل چاندنی است چهار جو متوسط است
*ورتی شاه جهان آباد
کهنکچی است*و ماشه بنکاله هشت رتی است و ماشۀ شاه جهان آباد هشت کهنکچی
بقولی چهار ماشه و بقولی بیست و چهار سرخ
متعارف بنکاله دوازده ماشه است و توله متعارف شاهجهان آباد ده ماشۀ بنکاله که دوازده ماشۀ شاهجهان آباد می شود پیسۀ عالمکیری بعینه تولۀ دوازده ماشی است و پیسۀ متعارف این زمان ده ماشه است
پنج تانک است که بیست ماشه باشد
یعنی طلای مسکوک هندی که اشرفی نامند تام آن نه ماشه و شش رتی است و ناقص آن نه ماشه و چهار رتی و بعضی نه ماشه و پنج رتی است
ص: 137
عالمکیری پخته یعنی سیر تام شصت و چهار توله
5٩است بحسب تولۀ بنکاله و سیر خام یعنی ناقص مختلف می باشد
چهل سیر تام است
ایران
مثقال صیرفی درین اختلاف است واضح آن است که یک صد و بیست و هشت جو متوسط است که سی و دو رتی هندی می باشد که چهار ماشه می شود
دو مثقال صیرفی است که هشت ماشه باشد
چهار مثقال صیرفی است
پانزده مثقال است که پنج توله باشد
و هفت مثقال و نیم است پنج نار هجده مثقال و سه ربع مثقال است که شش توله و سه ماشه باشد و دو نیم نار نه مثقال و سه ثمن مثقال است که سه توله و یک و نیم ماشه باشد من تبریزی شش صد مثقال است که یک صد و پنجاه و دو غازی باشد که بحساب هندی دو صد توله که سه آثار و ثمن آثار باشد می شود نیم من تبریزی نصف آن است یک چهار یکربع آن است پنجاه عبارت است از ثمن من تبریزی سیه عبارت است از شانزدهم حصۀ یکمن تبریزی پانزده نصف سیه است و این را اهل اصفهان ده نار کویند من شاهی دو من تبریزی است
در بیان تحویل بعض اوزان ببعضی و معرفت آنها*تحویل درهم بمثقال آنست که از دراهم نصف و خمس را جمع نمایند که آن عدد مثاقیل است مثالش خواستیم دانسته شود که پنجاه درهم چند مثقال است از پنجاه نصف کرفتیم که بیست و پنج باشد و خمس آنکه ده و مجموع سی و پنج شد پس دانسته شد که پنجاه درهم سی و پنج مثقال است تحویل مثقال بدرهم آن است که چون بر عدد دراهم سه سبع افزوده شود مراد حاصل می کردد مثالش خواستیم دانسته شود که چهل و دو مثقال چند درهم است پس افزودیم هجده را که سه سبع چهل و دو است بر عدد مثاقیل مذکوره دانستیم که چهل و دو مثقال شصت درهم است تحویل ما دون درهم بمادون مثقال آنست که بحبه درآورند و ثمن آن را بیندازند پس آنچه بماند حبات مثقال خواهد بود مثالش هرکاه پرسند که چهار دانک درهم چه قدر مثقال می شود باید که بحبه حساب نموده و آن سی و دو حبه محسوب می کردد و چون ثمن را وضع کنند بیست و هشت حبه بوزن مثقال می ماند و آن نه قیراط و یک حبه از مثقال است تحویل ما دون مثقال بمادون درهم آنست که بدستور مذکور بحبه درآورند و و بران سبع آن افزایند مجموع آن حبات درهم خواهد بود مثالش چون پرسند که ده قیراط و نیم مثقال چه مقدار از درهم است باید که آن را بحبه درآورند و آن سی و یک حبه و نیم می شود و چون سبع آن را که چهار حبه و نیم است بر ان افزایند سی و شش حبۀ درهمی خواهد بود و آن چهار دانک و نیم درهم است تحویل اوزان دیکر باوزان هندیه بدانکه هر وزنی را که خواهند تطبیق باوزان هندیه دهند و معلوم نمایند که چه مقدار از ان است باید که اکر ما دون درهم و یا مثقال است بشعیره برند و شعیره را برتی و رتی را بماشه و مقدار وزن آن را دریابند که چند رتی و یا چند ماشه است مثلا چون خواهند که بدانند که درهم چند رتی و یا چند ماشه است همچنین مثقال به دستوری که ترقیم یافت دریابند و در ضمن درهم و مثقال در مقدمۀ قرابادین کبیر ذکر یافت و اکر فوق درهم و مثقال است مقدار هریک از ان هر دو را بحساب هندی دریافته حساب نمایند که چند ماشه است و هر دوازده ماشه را یک توله محسوب دارند و هر شصت چهار توله را یک سیر و هر چهل سیر را یکمن تا آسان و واضح کردد و امثله و تطبیق بعض اینها جابجا بطریق دستور العمل نیز در مقدمۀ قرابادین کبیر ذکر یافت و بالجمله آنجا شعیره را برتی و رتی را بماشه می برند اینجا ماشه را بتوله و توله را بآثار و آثار را بمن برند و دریابند
ص: 138
بدانکه مولدات ثلثه که جماد و نبات و حیوان باشند متکون و مترکب از امتزاج عناصر اربعه که آتش و هوا و آب و خاک اند بتاثیر کواکب سبعۀ سیاره زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر باعانت ثوابت و نظرات هریک با یکدیکر بتحریک افلاک دوار بامر پروردکار حل و عز و هریک از ارکان را دو طبیعت است چنانچه سبعۀ سیاره خصوصا علویات
6٠شمس را دو قوت است یکی فاعله و دیکری منفعله فاعله حرارت و برودت و منفعله رطوبت و یبوست است چنانچه ذکر یافت و در جداول منسوبات کواکب نیز خواهد آمد و سه کواکب دیکر تابع و مشارک علویات اند زهره مشارکۀ مشتری و عطارد مشارک زحل و قمر مشارک شمس و همه کواکب و روحانیۀ علویات و شمس بلسان شرع هریک معبر و مسمی است بملکی از ملائکۀ عظام مثلا روحانیۀ زحل را عزرائیل ملک الموت قابض ارواح نامند و روحانیه مشتری را میکائیل مالک ارزاق و روحانیۀ مریخ را اسرافیل نافخ صور و روحانیۀ شمس را جبرئیل حامل وحی و تنزیل و الهام کویند و آنچه درین عالم سانح و واقع می کردد بحکم حق جلشانه از تاثیر آنها است خواه در قعر زمین و جبال و سواحل باشد از ترکیب زیبق و کبربت که مادۀ معدنیات است باختلاف مراتب آنها از لطافت و کثافت و صفا و کدورت و تساوی هر دو و یا قلت و کثرت یکدیکر چنانچه در فصل نهم ذکر یافت و یا نزدیک بسطح زمین خواه بی توسط بزر و تخم و نواه و اعمال آدمی را در ان دخل و تصرف نباشد که کیاها و اشجار خودرو باشند و یا دخل و تصرف باشد که انواع زراعتها و غرص اشجار و ترکیب بعض انواع با بعض است که نباتات باشند و آیه کریمۀ وافی هدایه* وَ فِی اَلسَّمٰاءِ رِزْقُکُمْ وَ مٰا تُوعَدُونَ بیک معنی اشاره بدان است زیرا که بدون نزول باران و تاثیر آفتاب و سائر کواکب بر اراضی انواع نباتات و حبوب و اثمار و حیوانات که غذای حیوان و انسان است بهم نمی رسند و نزول رحمت و برکت و فیض و بهشت و نعم موعودۀ آن باعتبار رفعت و علوشان منزلت معبر از سماء و در سماء و فوق آن است و یا بروی زمین خواه در سوراخهای زمین و جبال و خاکها و زمینهای نمناک و کودالها و نی زارها و امثال اینها بی نثاج و جمع نر با ماده که انواع هوام و حشرات باشند و یا بنتاج که بعض اینها و انعام و دواب سهلی و جبلی و اهلی و وحشی باشند و یا بتعمل و صنعت انسان که جفت نمایند بعض انواع را با بعض دیکر مانند استر که از جمع الاغ با فرس است و بز اهلی با بز وحشی و کاو اهلی با کاو وحشی و ازین قبیل و یا صنفی بصنف دیکر که انواع حیوانات باشند باختلاف اصناف خود و یا در هوا یعنی پرواز نماینده خواه صغیر الجثه باشند و یا کبیر الجثه و بر اشجار و شکاف دیوارها و کوه ها آشیانه و خانه می سازند که انواع طیور باشند باختلاف اصناف خود و یا در آب تکون یابند خواه بطریق نتاج و یا بدون آنکه انواع حیوانات مائی باشند باختلاف اصناف خود از اصداف و حلزونات و کرمها و سمک مفلس و غیر مفلس و غیرها از اصناف حیوانات مائی و هریک ازین مولدات ثلثه را اغذاء و غذائی است خاص بتوسط تاثیر آن کواکب و قوی که حق جل و عز بهریک ازین انواع ثلثه بقدر احتیاج و قابلیت عطا فرموده از جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و غاذیه و نامیه و مولده و چون این قوای سبعه در جمادات بسیار ضعیف اند و تمییز تامی ندارند لهذا آنها را صاحب آن قوی نمی دانند و در نباتات چون قوی و تمییز تام دارند صاحب آنها و آنها را قوای لباثیه کفته اند و غذای نباتات از لطائف اجزای مائیه و ترابیه مختلط باهم است که ریشه و بیخ کیاه و شجر جذب نموده نشو و نما می یابند و بتدریج بواسطۀ عروق و پوست درخت بساق و شاخ و برک و کل و ثمر و بزر و نواه می رسانند و هریک آنها آن را غذای خود می نمایند و چون تغذیه و تنمیه و تولید بزر و نواه و یا فصیل و شاخهای اطراف بعض اشجار که بمنزلۀ تولید مثل است بدون هضوم اربعه در هریک از مواضع متصور نیست و لیکن چون در نباتات ضعیف است در آنها چندان اعتباری نمی نمایند و الا عند التحقیق نیز خالی از ان نیستند و غدد که بر تنۀ اشجار و بیخ آنها بهم می رسد فضول هضم اول و ثانی است بمراتب و صموغ و البان و یتوعات و آب جاری از تنۀ بعض اشجار و کفی که بر بیخ اوراق و اوراق بعض نباتات مجتمع می کردد فضول هضوم ثلاثۀ آنها است چنانچه در بدن حیوان ببراز و بول و عرق عند الغلبه و حدت خون بر عاف و بول الدم و قئ الدم و بواسیر و حیض
ص: 139
6١و حمره و اورام و بثور و دمامیل و جرب و غیرها و دم فاسد و صفرا و سودا و بلغم نیز بامراض مذکوره و غدد و غیرها و سائر امراض مختصه و غیر مختصه دفع می کردد و معالجه و تدبیر طبیب در امراض بدنی از جملۀ اعمال و تصرفات آدمی است در ابدان و در امراض نفسانی و روحانی تصرف او است در نفوس و ارواح و نظرات کواکب را نیز در ان دخل است و بدانکه هر مرتبه از موالید ثلثه پیوسته بمرتبۀ دیکری است یعنی افق جمادات پیوسته بابتدای نباتات است و جمادات متکونۀ آن مرتبه از نباتیت نیز بهرۀ دارند مانند حجر الیهود و مرجان و سنکی دیده شد بعینه بشکل ماهی مفلس بقدر یک شبر طفل ده دوازده ساله و در صلابت و ثقل و جوهر مانند حجر الیهود و سفید و مرتبۀ اول نباتات کیاه و اشجاری اند که از جمادیت نیز نصیبی دارند مانند نباتاتی که در سواحل بعض دریاها که کوهستان است می رویند خواه تمام آنها دائم زیر آب و خواه قدری بیرون بسبب جزر و مد و غیر آن باشد پس نباتات و اشجار ضعیفه و بتدریج تاقویه ذو تمام اجزاء تسعۀ نباتیه رسند و افق نبات پیوسته باول حیوان است با آنکه بعض نباتات شبیه بشکل حیوان و انسان می باشد بدون حس و حرکت مانند یبروح الصنم که آدم کیاه نامند و شنیده شده که در بعض بیشه و جنکلهای ملک هند و زیربادات و ارض جدید بعض اشجار است که ثمر آن بشکل هر انسان تا کردن و بعضی بتمام هیأت انسان می باشد نر و ماده که بموی سر بشاخ درخت اویخته است که کویا می خواهد که تکلم نماید و لیکن تکلم و حس و حرکتی ندارد و چون بعضی اعضای آن را قطع نمایند رطوبتی شبیه بخون از ان برمی آید و شخصی موی سر یکی از انها را بریده از درخت جدا نمود و قطره شبیه به آب خون از دو چشم آن برآمد و پژمرده کردید و شکم آن را بشکافت سه عدد تخم از آن برآمد و نیز مسموع کشته که در ان اماکن مذکوره درختی ثمر می آورد و چون آن ثمر رسیده شد شکافته از ان طایر کوچکی بمقدار بچۀ کنجشکی از ان برمی آید و هنود آنجا پرورش نموده بمقدار کنجشکی می رسد آن را چون از حیوان تکون نیافته و از نبات بهم رسیده می خورند و بعضی هنود که مطلق حیوانی نمی خورند از خوردن آن نیز اجتناب می نمایند و در ثمر درخت سفیددار و در ثمر جمیز نیز پشه های بسیار تکون می یابند و لهذا آن را درخت پشه می نامند و در ملک هند سنکی بهم می رسد بشکل سر انسان و صورت آن سیاه رنک و در دهان آن نقطۀ طلائی است و هنود آن را می پرستند و آن را پارس ناتهه و سالکرام نیز نامند و یا بخاصیت مانند نخل و نارجیل و فوفل که چون سر درخت آنها را ببرند دیکر ثمر نمی دهند و تا کرد ثمر درخت نخل نر را بماده که لقاح و فحل کویند نزنند نخل ماده ثمر خوب نمی دهد و میل می نماید سر نخل نر بسوی نخل ماده و چون تمام پوست تنۀ کل اشجار را جدا کنند خشک می کردند و نباتات انواع و اصناف اند بعضی از ان قبیل اند که در یک روز می رویند و در همان روز برطرف می کردند و بعضی در چند روز تکون می یابند و بکمال می رسند و چند روز می مانند مانند ریاحین و کلها و بعضی بکمتر از سه ماه تکون نمی یابند و بثمر نمی آیند مانند خیار و بادرنک و بقول و خضر اوات و بعضی زراعت ها و بعضی بعد از چهار ماه مانند هندوانه و خربزه و کدو و پلول و امثال اینها که بیاره دارند و ساق ایستاده ندارند و بعضی بعد از نه ماه مانند اکثر حبوب و بزور مانند جو و کندم و برنج و ذره و دخن و امثال اینها مانند تکون جنین در رحم و لهذا اکثر غذای انسان ازین حبوب است بمناسبت و اما در ملک بنکاله و بلادی که حرارت و رطوبت بر ان غالب باشد از اقلیم دوم بکمتر ازین ایام مذکوره تکون و اتمام می یابند و بدانکه هریک از اجزای نبات و شجر بمنزلۀ عضوی است از اعضای حیوان مثلا بیخ و ریشه بمنزلۀ سر و اعصاب و عروق آن است و باعتباری بمنزلۀ کبد آن است و تنۀ درخت بمنزلۀ ظهر و پشت آن و پوست و عروق آن بمنزلۀ پوست و عروق حیوان و شاخها و اوراق آن بمنزلۀ دست و پا و انکشتان و کل و ثمر آن بمنزلۀ نطفه و نتیجه و اولا دو خار آن بمنزلۀ شاخ و ناخن
ص: 140
6٢و منقار و اول مرتبۀ حیوان حیوانات ضعیفه اند مانند کرم ها و هوام و حشرات که از قوای دوازده کانۀ حیوانی که پنج حس ظاهر و پنج حس باطن و قوت شهوی و غضبی است بهره بسیار کمی دارند بلکه بعضی صاحب سه قوت و بعضی چهار قوت و بعضی پنج قوت اند و همچنین تا بتمام آنها با آن هفت قوت نباتیۀ مذکوره یعنی تا بتدریج بحیوان تام قوی کامل صاحب آن دوازده قوت رسد که مسوخات ثمانیه باشند از خرس و میمون و فیل و غیرها و از انواع حیوانات بعضی که آن را انسان جنکلی می نامند یعنی نسناس که بهندی بنمانس نامند بسیار با حس و ادراک و شعور می باشد الا آنکه نطق و تکلم ندارد و باشاره اکثر چیزها را می فهماند و می طلبد و این حیوانات در افق مرتبۀ حیوانیت اند و پیوسته باول مرتبه انسانیت که انسان ضعیف الخلقهاند و از شرافت و مزیت انسانیت و فیضی که جناب اقدس الهی زیاده بر کل مخلوقات باو عطا نموده که بمنزلۀ فصل و ما به الامتیاز آنست از حیوانیت و غیرها که نطق و ادراک کلیات و اظهار و تعلیم و تفهیم ما فی الضمیر خود بدیکری و تعلم و تفهیم ما فی الضمیر دیکری است و معرفت صانع جل ذکره بهرۀ بسیار کمی دارند و کاملین انسان بهرۀ تام و وافر دارند مانند انبیا و اولیاهم و حکما تشبیه نموده اند جمادات را بانسان خوابیده بلکه مرده و نباتات را بانسان خوابیدۀ معکوس و سر بزیر زمین و پاها بیرون و بالا و حیوانات را بانسان مدهوش بچار دست و پای رونده و انسان را بحیوان و انسان هوشیار با عقل و تمییز و بدانکه آن کواکب مذکوره بعضی سعد اکبراند و بعضی سعد اصغر و بعضی نحس اکبر و بعضی نحس اصغر و بعضی متوسط تابع آنها پس هریک از مراتب مولدات ثلاثۀ مذکورۀ تریاقیۀ فادزهریه نافعۀ حیدۀ فاضله منسوب بسعد اکبر و اصغراند و هر سمی مضر مفسد مهلک بنحس آنها بمراتب و متوسط اینها بمتوسط آنها خصوص که در خانه و بیت الشرف و اوج و سعادت و حظوظ خود ما باشند و یا نظرات سعود بآنها باشد بخلاف آنها که در غربت و هبوط و بی حظ و نظرات نحوس با آنها باشد بدتر یعنی هنکام تکون هریک از مولدات که کواکب سعیده مربی آنهااند و آنها منسوب بدینها اکر در خانه و بیت الشرف و اوج و حظوظ خوداند و نظرات سعود بآنها است در کمال سعادت اند و الا در سعادت کمتر و ناقص و همچنین کواکب منحوسه و تکون منسوبات آنها و بدانکه بعضی طبائع با بعضی مناسبت و الفت دارند چنانچه بعضی کواکب باهم مانند زیبق با ذهب و حجر مقناطیس با حدید و کاهر با باکاه که چون باهم رسند حکم عاشق و معشوق دارند که بی عائقی و مانعی و جداکنندۀ از هم جدا نکردند و بعضی تا هر بعضی اند مانند سنک سنباده که بواسطۀ آن جمیع احجار را می سایند و می تراشند و مانند آهن آبدار که بدان اکثر احجار و فلزات را می تراشند و سوهان می کنند و بقلم الماس بر جمیع احجار نقش می کنند آنچه را می خواهند و کبریت که سیاه کننده و سوزانندۀ اکثر چیزها است که بسبب رطوبت بورقی لزج منجمد خود بحرارت آتش کداخته بهرچه می رسد می چسپد و آن را با خود می سوزاند و مکلس می سازد و حجر مقناطیس را بآلت مسی می تراشند و می برند و طبیعتی معین طبیعتی است مانند تنکار که معین سبک و کداز طلا و نقره است و کبریت که معین تکلیس اکثر فلزات و احجار و مغنیسا و قلی که معین کداز سنکریزه و رمل است که بواسطۀ آن کداخته شیشۀ صافی می سازند و طبیعتی مزین طبیعتی است مانند نوشادر که غوص می نماید در عماق اجساد و تنقیۀ اوساخ آنها نموده زینت می بخشد آنها را و بوره و شبوب و زاجات و املاح مدبره که بدانها تصفیه و جلای فلزات می نمایند و طبیعتی مفسد طبیعتی است مانند اسرب که مفسد ذهب است و زیبق مفسد کل فلزات و سرکه مفسد عسل و طبیعتی کریزنده از طبیعتی است مانند حجر با غض النحل و طبیعتی با طبیعتی ممازج است مانند تاثیرات ادویه و اغذیه در اعضاء هلیله و صحیحۀ ابدان حیوان و انسان که هر عضوی که از اعضاء دوای مخصوص بعلت خود و غذای لائق بحال خود را بمناسبت جذب می نمایند باستعانت قوت مدبرۀ
ص: 141
6٣بدنیه و قوت ماسکه عضویه و قوت دافعۀ مرض و قوت غاذیه و نامیه و مولده و همچنین سائر طبائع و چون این امور بالاجمال دانسته شد پس اکر در هنکام اخذ و التقاط هریک از مولدات مناسبات و بودن کواکب منسوبه بدانها را در خانه و بیت الشرف و حظ و اوج خود و بودن نظرات سعود با آنها مراعات نمایند اولی است و همچنین در هنکام عطا بدیکری در توسعۀ وقت و اما در هنکام ضیق و ضرورت باکی نیست عدم مراعات آنها و بدانکه بر جمادات ترابیت و یبوست و بر نباتات ترابیت و مائیت غالب است با هوائیت و حرارت ضعیفه و بر حیوانات هر چهار قریب باعتدال و در انسان باعتدال فرضی طبی و بدانکه بعض نباتات و احجار باعتبار دو کیفیت خود منسوب بد و کوکب اند مانند پیاز که بحرارت و حدت بمریخ و برطوبت بزهره منسوب است و افیون به برودت بزحل و بیبوست هم بدو و هم بعطارد و بسا است که یک چیز بچند کیفیت مشترک منسوب بچند کوکب است مانند چوبچینی و جدوار و فادزهر نیز و هر دوای مرکب القوی و کاه می باشد که یک جنس و یک نوع بحسب جنسیت و نوعیت منسوب بیک کوکب است بحسب اختلاف اوصاف و اشکال و غیرها بکواکب دیکر نیز و کاه می باشد اجزای بعض اشجار و نباتات باعتبار اختلاف کیفیات و الوان و خواص منسوب بچند کوکب که بیخ آن منسوب بکوکبی و پوست آن بکوکبی و خار آن بکوکبی و کل آن بکوکبی و برک آن و ثمر آن بکوکبی و تخم و لحم و آب آن هریک بکوکبی مانند اترج و نارنج و شفتالو و انبه و انار و امثال اینها و بدانکه تکون تار عنکبوت و کائنات جو نیز از تاثیر کواکب مذکوره است بر اراضی و بحار و انهار و صعود ابخره و ادخنۀ آنها بحسب اختلاف مواد و قابلیت میاه و اراضی خود مثلا آنچه در هوای قریب بزمین که از لعاب دهن عنکبوت و یا بسبب غلظت هوا مانند تارهای باریک از هم متفرق و یا مجتمع و درهم بافته شده در مقوف و کنج دیوارها و دروازه ها و بین شاخها و برکهای اشجار و مفارات حبال و غیرها تکون یابد آن را نسیخ و تار عنکبوت نامند و آنچه صعود نماید و بالا رود اکر اندک و لطیف و بر ان رطوبت غالب است بسبب اندک سردی مانند سردی آخر شبها و خصوصا سردی شبهای زمستان رطوبت کشته با هوا نزول نماید آن را طل و صقیع و شبنم نامند و این نیز بحسب قلت و کثرت ماده کم و زیاد می باشد و در اراضی قریب بدریا و رطوبات زیاده و در بعیده کمتر و اکر صعود نماید و تا بکرۀ زمهریر رسد اکوبران رطوبت و بخاریت غالب است بسبب سردی متراکم کشته دفعه فرود آید و از تحریک فرود آمدن آن ریاح بتموج و حرکت در آید و این نیز بحسب کثرت مقدار و قلت مادۀ آن و سرعت فرود آمدن و بطوء آن کثرت و قلت ریاح مختلف می باشد و سبب طوفانها و بادهای عظیم این است و یا آنکه بعضی اجزاء آن ابخره را بر استحاله بهوا کردد و لهذا ابرهای خشک نمی بارند و یا آنکه کرمی بسیار برطوبت بحار و انهار رسد و دفعه مائیت بسیاری انقلاب بهوائیت کردد و بتموج و حرکت درآید و سبب جزر و مد دریا را نیز انقلاب مائیت بسیار بهوائیت و هوائیت بسیار بمائیت بیک وجه این را کفته اند و آن ابخرۀ متراکمه را سحاب و ابر نامند و چون متقاطر کردد و فرود آید مطر و باران کویند و اکر بعد تقاطر و جدا کشتن در بین راه سردی بدان رسد و منجمد کشته فرود آید آن را بر دو تکرک نامند و اکر قریب بانفصال سردی بسیاری بدان رسد و منجمد کردد و فرود آید آن را ثلج و برف نامند و اکر دخانیت و یبس بر ان غالب است زیاده صعود نماید و بالاتر رود و بکرۀ زمهریر رسیده بسبب سردی سطح ظاهر آن متراکم کردد و حرارت کامنه که در ان ادخنه در باطن آن بهیجان و جولان و حرکت درآید و از حرکت آن صدا آید و سطح ظاهر خود را شکافته برآید باوازی شدید آن را رعد نامند و اکر در ان اندک دهنیت و کبریتیت است در حین شکافتن محترق کردد و از ان روشنی ظاهر شود آن را برق نامند و اینها نیز بحسب کثرت
ص: 142
64و قلت ماده مختلف می باشد در زیادتی و کمی و اکر بران ابخره و ادخنۀ کثیره دهنیت و کبریتیت غالب باشد بعد صعود و تراکم و انجماد حرارت کامنه در ان اشتعال یافته آن را محترق کرداند و از ان روشنی و صدا ظاهر کردد و جرم سوختۀ کثیف آن بیفتد با بخاری کرم کبریتی که بهرجا برسد بشکند و در زمین فرو رود و بخار آن بهرکه برسد متغیر و مدهوش کرداند و احیانا هلاک سازد و آن را در اجسام صلبۀ ثقیله تاثیر زیاده است از اجسام رخوۀ خفیفه چنانچه اکر بشمشیر در غلاف رسد غلاف آن را نسوزاند و نشکند و تیغ آن را سوراخ کند و بخراشد و بر بدرۀ زرکه برسد بدره را نسوزاند و زر را بکدازد و ان روشنی را برق و آن جرم ثقیل کثیف افتاده با صدا را صاعقه نامند و اکر آن ابخره و ادخنۀ لطیف و با کبریتیت و دهنیت و غلظت بسیار است و ثقل و ارضیت ندارد بسیار ببالا رود و بتاثیر حرارت تحریک افلاک محترق کشته باشکال مختلفه ظاهر کردد بحسب قلت و کثرت مادۀ آن را نیازک و تیر شهاب و ذو ذوابه و ستارۀ دنباله دار و امثال اینها کویند و اکر مادۀ آن بسیار غلظت و کثرت دارد و بزودی باتمام نرسد و بحرکت شبانه روزی فلک الافلاک حرکت استطباعی نماید و طلوع و غروب کند و مدتی بکشد تا باتمام رسد و اکر هوائیت بسیار و رطوبت اندک بران غالب باشد قدری صعود نموده بطرف افق و خطهای منحنی بشکل قوس ها یکی بالای دیکری بالوان مختلفه ظاهر کردد بسبب تاثیر شعاع آفتاب در انها و تفاوت محاذات هریک از انها مر شعاع آفتاب را باختلاف مواد و تفاوت محاذات هریک از انها آن را قوس قزح نامند مانند ظهور الوان مختلفه از شیشۀ بوقلمون در رویت و قوس قزح اکثر در بعضی ایام ربیع و خریف که باران کمی باریده باشد اوائل و اواخر روز ظاهر می کردد و کرۀ زمصریریه بحسب اختلافات مناسبات اراضی مختلف در قرب و بعد می باشد و اما ابخرۀ متکونۀ مجتمعه در جوف زمین و خلل و فرج آن چون بسیار کردد و راه بدر شدن نیابد لامحاله سطح زمین را بشکافد و بدر آید و از صدمۀ شکافتن ان اراضی متصله بدان بحرکت درآیند و بلرزند خصوص که زمین صلب و خشک باشد و یا دامن کوه بود و در اراضی صلبه و دامن کوه ها بسیار واقع می شود و در اراضی رطبۀ رخوه کمتر و اکر در نهایت کثرت است و صدمۀ آن در کمال شدت و متوالی و متواتر بعض عمارات و قریها و شهرها خراب کردد و منخسف شود و فرو رود آن را زلزله و خسف نامند و بدانکه ادویۀ منسوبه بکواکب سبعه بالاجمال و بعضی بالتفصیل در جداول ذکر می یابد
ص: 143
ادویۀ اغبر خاکستر رنک و یا سیاه خاردار زمخت کریه الرایحه اند که در اراضی و اماکن صلبۀ مملسۀ جنوبیه تکون یابند آنچه از ان ها در صلاح و نیکوئی حال زحل و رجعت و استقامت و شرف آن تکون یابد جهت امراض طحال نافع و آنچه در بدی حال و رجعت و هبوط آن تکون یابد منحوس و مضر باشند و ازین کیفیت و خاصیت و اثر آن را دریافت نمایند
ادویۀ با دهنیت نیکو رائحه و طعم است که کل آنها سرخ یا آسمانکونی و برک آنها صاف باشد و در مواضع جیده و چرب روئیده و اینها نافع اند کبدر اوصاف می کردانند خون را و ملتحم می کردانند جراحت را
ادویۀ مائله بحمرت و خشن و خاردار است و آنچه سوزاننده و منابت آن اماکن یابسه باشد
ادویۀ رسیدۀ خوشبوی لذیذ شیرین و رائحه آنها خوش و کل آنها و برک آنها سرخ و خصوصا در مواضع مکشوفه که شعاع آفتاب بدانها برسد و اینها مقوی قلب و روح و چشم اند
ادویۀ که طعم آنها شیرین و رائحۀ آنها خوش و کل آنها و برک آنها نرم باشد و اینها قوای شهوانیه و امراض زنان و رحم و مداکیر و امراض باردۀ رطبۀ غیر مفرط را نافع اند و زیاده کنندۀ شحم و سمن و منی
ادویۀ است که برک آنها غلیظ و نرم و ملایم و آبدار باشند و در زمینهای نمناک و آبدار و در میان آب رویند
ص: 144
65 *و ادویۀ منسوبه باخلاط اربعه و منسوبه باعضا و ادویۀ مناسبه ببعض امراض نیز در جداول ذکر خواهد یافت بدانکه ادویۀ که مستدیر الاصول باشند اورام و بثور و صلع را نافع اند مانند بخور مریم و اسطراطیوس و خلد دنیای صغیر و لوف الحیه و اشراش و سکبینج و غاریقون و ثوم و بصل و آنچه در عروق آنها ثقب ها باشد جراحات را نافع است مانند اسقیطس و بترنکا و ملسمنا و اسطراطیوس و خرانیا و رعی الحمام و غافث و آنچه در آنها لعابیت و لزوجت و صمغیت باشد قروح و جروح را مانند اسقیطس کبیر و خطمی و اکلیل الشمس و انزروت و دبق و صبر و مرو کندر و دم الاخوین و صمغ البطم و مصطکی و قومالیمی و آنچه در برک آنها ثقبها و خشونت باشد حکه و جرب و قوبا و امثال اینها را نافع است و آنچه آنها را مشابهتی بحیوان باشد نافع نهش آن حیوان را و از آنچه ذکر یافت دانسته می شود خاصیت و طبیعت آن ادویه و کاه استدلال نموده می شود از بعض احوال ظاهره بباطنۀ آنها خصوصا بچیزی که در انست از ملحیت و زیبقیت و کبریتیت زیرا که اشیاء خللی از این امور نیستند و طعوم همکی از ملحیت است و روائح تمامی از کبریتیت و رنکها تمامی از زیبقیت آنها است و هرکس را حداقتی در صناعت باشد می تواند که استدلال نماید از امور ظاهره بر امور باطنه و می تواند حکم نمود میان نسبت صورت ظاهره بباطنه خصوصا که تجربه را بآن ملاحظه نموده باشد و اینجا بدین مقدار بهریک هریک از مطالب و مقاصد متفرقۀ نجومیه و طبیعیه متعلقۀ مسائل ضروریۀ طبیه اشاره نموده شد برای تذکرۀ صاحبان بصیرت و علم و معرفت (*)
ص: 145
٨٠
*بدانکه سند خال والد ماجد حکیم میر محمد هاشم المخاطب بحکیم معتمد الملوک سید علوی خان بوالد اوشان استاد الاطباء و سید الحکماء میر محمد هادی علوی و از اوشان استاد الاطباء و اسوه الحکماء میرزا محمد مسیح والد میرزا محمد تقی موسوی قدس اللّه تعالی اسرارهم و از میرزا محمد مسیح بوسایط باطبای خوز و طبرستان و از اوشان باطبای حران و از حرانیان ببقراط حکیم و از او باسقلنیوس و از او بحضرت سلیمان بن داؤد پیغمبر علی نبینا و آله و علیهم السلام می رسد و فقیر از والد ماجد خود و والد ماجد از حکیم میر محمد تقی و حکیم میر محمد تقی هم از والد ماجد خود و هم از میر محمد هادی علوی بلا واسطه قدس اللّه تعالی اسرارهم و نیز فقیر از جناب ارشاد مآبی میر محمد علی الحسینی مد ظله العالی اخذ نموده و القا یافته و باینجا رسانید مقدمه را پس شروع نمود بذکر ابواب و فصول کتاب بعون اللّه تعالی الملک الوهاب و توفیقه و صلی اللّه علی رسوله محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین
بمد الف و فتح بای موحده و الف و رای مهمله
ماهیت
آن رصاص اسود محرق است بیونانی امولیقون نامند و کویند امولیقون اسم رومی آبار است و بهندی بنک بفتح بای موحده و سکون نون و کاف فارسی نامند و همچنین اسرنج و مرداسنج نیز از سوختۀ رصاص اسود حاصل می شود شیخ الرئیس در مفردات قانون فرموده الآبار و الانک هما الرصاص الاسود و بالجمله
ص: 146
طبیعت
آن سرد و خشک در دوم است افعال و خواص و منافع آن مجفف و جالی و محلل و اکتحال مغسول آن جهت حرقت چشم و جوشش آن و ذرور آن جهت جراحت خصیه و اعصاب و بواسیر و زخمهای کهنه و سرطانی و نزف اندم و سیلان رطوبات و طلای آن با روغن کل سرخ جهت خروج مقعده و با سرکه جهت تحلیل ورمها و استسقا نافع بدل آن اسرنج است مضار آن خوردن آن کشنده اصلاح آن قئ کردن بروغن و اشیای دهنیه و امراق دسمه بود و دستور احراق و غسل و شیافات آن در قرابادین تالیف این فقیر مسمی بمجمع الجوامع ذکر یافت و دستور احراق و غسل آن در مقدمۀ این کتاب نیز
بمد الف و کسر بای موحده و ضم نون و واو و سین مهمله معرب ابانس یونانی است و بفارسی و بهندی نیز بدین اسم مشهور است و برومی انکسینس و بیونانی سیفافینطوس نامند ماهیت آن کویند درختی است شبیه بدرخت عناب و بسیار عظیم مانند کردکان و از ان بزرکتر و ثمر آن مانند انکور و زردرنک مائل بسرخی و با حلاوت کمی و عفوضت بسیار و در اوائل میزان می رسد و از درخت فرود می آورند و برک آن شبیه ببرک صنوبر و عریضتر از ان و خزان نمی کند و تخم آن مانند تخم حنا و کل آن نیز مانند کل حنا و شنیده شده که چوب آن در هنکام بریدن درخت آن کم رنک می باشد مدتی در آب می اندازند رنکین سیاه براق می کردد و نیز شنیده شده که درخت کابهه بعینه شبیه بدرخت آبنوس است و فرق آن است که آبنوس چون اکثر در کوهستان می روید درخت آن بلندتر و چوب آن سیاه تر می باشد و کابهه چون در بساتین و غیر کوهستان نیز می روید درخت آن پهن و سیاهی چوب آن اندک کمتر است و آن دو قسم می باشد یکی هندی و دیکری حبشی و قسم حبشی آن سیاه تر و صلب تر و املس تر و سنکین تر از هندی و در وقت بریدن و تخته کردن از جوف چوب آن جابجا رکهای رمل و سنکریزه ها برمی آید و شیشم نیز شبیه بآبنوس کمرنک باندک خطوط سفید و ذو طبقات و درخت آن بسیار عظیم می شود به حدی که تختۀ آن تابد و ذراع دست عریض دیده شده و بعضی این را نوعی از هندی آن دانسته اند و شاید چنین نباشد زیرا که تختۀ چوب آبنوس سیاه از یک شبر و نیم زیاده دیده و شنیده نشده و این در صلابت بدان مرتبه نیست و هر سه قسم را چون در آب اندازند فرو می رود خصوص
ص: 147
٨١دو قسم اول و طعمه چوب آبنوس اندک لذاع و کزنده و قابض زبان است و چون بسوزانند چوب تر و تازۀ آن را رائحۀ آن طیب باشد و همین فرق میان اصلی و غیر اصلی آنست و خشک آن مشتعل کردد و مستعمل اطبا بیشتر حبشی و بعد از ان هندی سیاه رنک و صلب املس آنست که مانند شاخ خراطی کرده باشند و چوب آن را چون بشکنند اندرون آن کثیف و چون بسایند سائیدۀ آن اندک یاقوتی رنک بود و مترجم کتاب ابو ریحان در صیدیۀ خود کفته که آن دو نوع است یکی ملمع از سیاهی و زردی و آن را از سواحل زنکبار و جزائر ایشان آورند و اهل زنکبار آن را میکوا خوانند و وصف درخت آن را قریب بدانچه ذکر یافت نوشته و نیز کفته که در ان نواح نوع دیکر نیز می شود لطیفتر از ان که ذکر یافت و این نوع ملمع است از سرخی و سفیدی و سرخی آن برنک لک ماند و سفیدی آن بچوب صندل و تخم آن مانند فلفل و از چوب آن دسته های کارد سازند و کمان کران در خانه کمان ترکیب کنند و نوع دیکر از ان در غایت سیاهی باوصافی که ذکر یافت نیز نوشته و بعضی اهل هند کویند از جوف درختی که بهندی آن را تیندو نامند نیز برمی آید و پوست آن درخت را چون بر آتش اندازند از ان شرارها براید و برک آن شبیه است ببرک ساذج هندی و ثمر آن بمقدار لیموی زردرنک مائل بسرخی و بر سر آن مانند قمعی مدور و پوست آن صلب و مغز آن اندک شیرین و عفص و تخم آن طولانی و زردرنک و صلب و منبت آن جبال راج محل و بیربهوم و مورنک و مضافات بنکاله و پنجاب و دکهن و زیربادات و غیرها است و بهترین آن سیاه و براق سنکین خوشبوی آنست که در طعم ان لذع و قبض کمی باشد
ص: 148
بقول شیخ الرئیس و صاحب اختیارات بدیعی کرم و خشک در دوم است و بقول ابن بیطار و یوسف بغدادی و شیخ داؤد انطاکی کرم در اوائل سیوم و خشک در آخر دوم
ملطف و جالی و مدر بول و مفتت حصاه و محلل ریاح و مفتح سدۀ طحال و ریاح آنست
مترجم کتاب ابو ریحان کوید این اسم مسموع نیست و بر حرف دویم آن وثوقی نی و آن بیخی است که بحندقوقا ماند و بنبات رطبه مشابهت دارد و در بهار روید و آن را شاخهای بسیار بود و تخم آن بتخم کزر ماند و حکیم میر محمد مؤمن در تحفه نوشته نباتی است بیخش شبیه بشلغم و خوش طعم و برکش مانند اسپست و شاخهای آن بسیار و تخمش مثل تخم زردک و در کنار رودها روید
کرم و خشک در دوم
مدر بول و جهت سپرز آزموده مقدار شربت
٨٢آن تا دو درهم است و نوشته که مؤلف اختیارات بدیعی کوید که آنچه در زمین خشک رسته باشد قاتل است و در اختیارات بنطر نیامده
بمد همزه و ضم جیم و رای مهملۀ مشدده بعربی لبن بکسر لام و سکون بای موحده و نون و بر وزن کتف و ابل نیز آمده و از لغات مثلثه است و بفارسی خشت و بهندی انیته نامند
ماهیت
آن بدانکه آن دو قسم می باشد یکی قسم سفید است که در کورۀ آهک پزی می پزند و این قسم بهتر و مستعمل در اعمال طب است و قسم دوم آجر سرخ است و آن را در کورۀ آجرپزی باین طریق می پزند که خشت خام خشک کرده را ته بته چیده ما بین هر دو ته آن شاخهای چوب درخت ناک یا چوب درخت دیکر یا سرکین کاو و یا غیر آن کذاشته آتش می دهند تا تمام چوب و سرکین که ما بین آجرها است سوخته شود و همه خشتها پخته کردد پس می کذارند تا سرد شود برداشته بخرچ می آورند و بهترین آن تمام پخته یکسان آن است و در بعضی کورها قدری نوشادر خصوص در آنها که از فضلات طبخ داده باشند و یا خاک آنها حر یعنی خالص نباشد بلکه آغشته باشد با فضلات بعمل می آید و نیز قطعهای خزفی جوش خورده سیاه و بنفش از همه کورها برمی آید در بعضی بیشتر و در بعضی کمتر بهمان جهت که از شدت حرارت آتش کداخته لطیف آن تحلیل یافته کثیف آن می ماند
ص: 149
آن کرم در دوم و خشک در چهارم
و خواص و منافع آن
چون آجر سفید آب ندیده را در آتش سرخ نمایند که مانند اخکر شود و در آب و یا شراب اندازند آن مقدار که بجوش آید و چادری بر سر کرفته سر را ببخار آن بدارند تا عرق شود جهت تحلیل مواد باردۀ دماغیه و نزلات مزمنه و درد سر کهنه بیعدیل و مجرب است و ضماد آن با نمک و سرکه جهت حزاز نافع الاورام و البثور و الریاح و الاستسقاء و البواسیر و غیرها چون خشت پختۀ آب ندیدۀ درست یا قطعۀ از ان را خصوص که سفید باشد بآتش کرم کرده قدری آب یا شراب بران پاشیده در نمدی و یا پارچۀ پنبه داری پیچیده بر عضوی که وجع بارد حادث از سردی و یا ریح محتبس و یا ورم بارد و یا بر موضع بواسیر که وجع شدید داشته باشد تکمید نمایند موجب تعریق آن عضو و دفع مواد بارده و تحلیل و تسکین وجع آنست و ضماد آن با آب غوره جهت شری و منع ظهور آن و با سرکین کاو جهت تحلیل اورام و بثور بلغمی و استسقای لحمی و زقی و سوء القنیه و ذرور آن برای قطع خون جراحات و جلوس بر روی آجر کرم کرده زحیر رطوبی و بارد ریحی و وجع بواسیری را مجرب و مسکن آن است خصوص که روغن کل سرخ بر ان ریخته باشند و چون دو آجر آب ندیده را برهم بسایند و کرد آن را بر عضوی که وجع و ورم بارد داشته باشد عسل بمالند و آن را بران بپاشند و در آفتاب نشینند وجع و ورم آن را زائل سازد و اطبای هند را زعم آنست که چون آجر را ریزه کرده در دوغ کاو اندازند و یک شب بکذارند و صبح صافی نموده آن دوغ را بنوشند قرحۀ مزمنه را نافع آنست و اما دهن آجر که آن را دهن المبارک و دهن المنفذ نیز نامند بنهایت کرم است
ص: 150
سریع النفوذ و محلل و معرق و ملطف و سعوط آن جهت صرع و لقوه و نسیان و آشامید آن برای صرع و فالج و لقوه نافع و قطور آن در بینی جهت صرع و در کوش جهت ثقل سامعه و نشوق آن برای فالج و امراض باردۀ دماغی و مالیدن آن بر مؤخر دماغ برای نسیان و با شراب زوفی جهت ضیق النفس و دفع فضلات ریه و اکتحال آن جهت تحلیل آب نازل در چشم بی نظیر و مالیدن آن بودند ان کشندۀ کرم و مسکن الم آن است و آشامیدن آن جهت کشتن کرم معده و امعا و تفتیت سنک مثانه مجرب و جهت ادرار بول و سائر امراض باردۀ مثانه و مغص بارد و ریاح و ففخ ظاهری و باطنی و تحلیل خون منجمد و جهت عرق النسا و مفاصل مفید و حمول آن جهت کشودن دم بواسیر و اسقاط دانۀ آن و رفع کرمهای مقعده و فرزجۀ آن جهت کشودن دم حیض و اخراج جنین زنده و مرده و مشیمه سریع الاثر و طلا و آشامیدن آن جهت سموم
٨٣بارده و کزیدن عقرب و ضماد آن با اشق جهت ورم سپرز بنهایت مفید مقدار شربت آن از یک مثقال تا دو مثقال مضر معده مصلح آن سرکه و مضر کرده مصلح آن کثیرا است و باقی افعال و خواص و صنعت دهن آن در قرابادین مجمع الجوامع ذکر یافت
بفتح همزه و کسر جیم فارسی و سکون یای مثنات تحتانیه و نون
درختی است عظیم برک آن اندک عریض طولانی و از برک انبه و جامون بزرکتر و ضخیم تر و کل آن سفید و خوش بو و برکهای آن سفید و پنج عدد و طرف پائین اندرون برکها زرد و طرف بیرون ساقه و برک آن سرخ رنک و درخت آن تمام خزان می کند و در اول بهار اول کل می کند پس برک برمی آورد
ص: 151
آن کرم و خشک
آشامیدن پوست بیخ آن مسهل قوی و جهت آتشک و قروح خبیثه نافع و اکر اسهال زیاده نماید و کرمی کند مصلح آن آشامیدن دوغ است و ضماد آن محلل و منضج اورام صلبه است
بمد الف و فتح ذال معجمه و الف و نون و الف و لام و فا و الف و رای مهمله لغت عربی است بیونانی مروش و بهندی چوهه کنی نامند
آن شیخ الرئیس فرموده که جالینوس قوت آن را قریب بحشیشی که زیر آن شیشه می کذارند دانسته و اطلاق آن برد و حشیش می نمایند یکی آنچه جالینوس ذکر کرده که از برک آن بوی خبازی می آید و صلابتی ندارد و دیکر بر آنچه دیسقوریدوس کمان برده که شبیه است بلبلاب و برک آن کوچکتر از ان و مفروش بر روی زمین و شاخهای آن باریک و بستانی آن خوش بو لیکن بی طعم و رائحۀ قوی و کل آن کلابی رنک و تخم آن شبیه بتخم کشنیز و خطاطیف آن را می چرند
حار حاد است خصوصا آنچه منبت آن قریب به آب نباشد و آنچه جالینوس ذکر کرده سرد و تر در اول و قوت قابضه ندارد و در آنچه دیسقوریدوس ذکر کرده کرم و با قوت قابضه و مجففه است
مسیح کفته منفعت آن قریب بمنفعت افسنتین است و این بعید است و غیر متوقع از ان
شربت آن جهت صرع و سعوط آن جهت تنقیۀ دماغ و لقوه نافع
ص: 152
آنچه را دیسقوریدوس ذکر کرده ضماد آن خار و پیکان را برآورد و تنقیۀ قروح و الزاق جرحات نماید و صاحب ما لا یسع نوشته که آن دو صف می باشد بستانی و بری بستانی آن را بیونانی لب سینی نامند منبت آن جاهای سایه و میان اشجار و کنارهای آب و اطراف عمارات و برک آن شبیه بچیزی است که بآن تشبیه نموده اند یعنی کوش موش کوچک مدور و کیاه آن بی ساق و کل و بر روی زمین پهن شود و شاخهای آن سه پهلو و چون بدست بمالند بوی خیار از ان آید
سرد و تر و صاحب تحفه در سوم تر دانسته با اندک قوت قبضی و لبن آن با اندک قوت تحلیلی
امراض انراس و العین صعوط آن جهت صداع حار و ضماد آن با آرد جو جهت تحلیل اورام حارۀ چشم الاذن قطور عصارۀ آن در کوش جهت تسکین درد و تحلیل ورم آن نافع اعضاء الغذاء آشامیدن آن مسکن التهاب و غثیان و مسقط کرم معده است
ضماد آن با آرد جو جهت تحلیل اورام جمیع اعضا و حمره و جمره نافع و بری آن سه قسم است قسم اول شاخهای آن باریک و بلند از زمین و شاخهای بسیار از یک بیخ رسته و شاخهای زیرین آن سر خرنک و مجوف و برکهای آن نازک و طولانی تر از بستانی و وسط پشت برکها محدب و اطراف برکها تند و زوج زوج رسته و هر شاخی مشتمل بر شاخهای ریزه بسیار و کل آن لاجوردی رنک و صاحب تحفه نوشته که بعضی را کل زرد می باشد و بیخ آن بقدر انکشتی و پر شعبه و بعضی مغشوش می کنند این را باسقولوقندریون و فوق آن است که برک این نرم و دراز است بخلاف برک اسقولوقندریون
ص: 153
معتدل در حرارت و برودت و خشک در دوم
صرع و لقوه و اوجاع باردۀ دماغیه و صداع را نافع و مقوی معده
٨4و محال و مفتح و مدر بول و سم افعی را مفید
ضماد آن خصوصا با سرکه جهت صداع حار نافع و سعوط و غرغرۀ آن با ماء العسل جهت تنقیۀ دماغ و جذب رطوبات دماغی نافع العین طلای بیخ آن جهت ناصور چشم و ضماد برک آن با آرد جو جهت تایین ورم حار چشم و بتنهائی جهت ناصور آن مجرب الفم غرغرۀ آن با ماء العسل جهت وجع ضرس مفید صاحب شفاء الاسقام کفته شرب آن با شراب جهت لسع افاعی نافع و ضماد آن مانع انتشار قروح و تورم جراحات است مضر مثانه مصلح آن مرزنجوش و کویند مصلح آن تخم خرفه است مقدار شربت آن تا دو مثقال و قسم دوم آن شاخهای آن پهن بر روی زمین و برک آن مائل بتدویر شبیه ببرک بستانی آن و از آن ریزه تر و با اندک حرافت و بی کل و صاحب تحفه نوشته که کویند بی کل نیست و لیکن بسبب ریزکی و اتصال آن بشاخها چندان مرئی نمی کردد و منبت این اکثر ریکزارها است طبیعت آن کرم و خشک در دوم و صاحب تحفه در سوم نوشته
محرک باه و جهت اورام بارده و رفع آثار و دفع سم و جذب خار و پیکان و ضماد عصارۀ تازۀ آن بر کمر و قضیب و کنج ران و پشت زهار باعث تحریک باه حتی پیران و مایوسین را و مطبوخ خشک آن نیز همین اثر دارد و لیکن ضعیف تر از ان و همچنین ضماد آن جاذب سم و دافع سمیت آن و جاذب خار و پیکان است و قسم سوم آن برک آن مائل بتدویر و بازغب سفید و خارهای باریک سفید زغب دارو بایتوع که چون قطع نمایند از ان یتوع برآید و مفروش بر روی زمین و منبت آن آنچه دور از آب باشد با حدت بود و برک آن را چون بر جلد نازک خصوصا رخساره کذارند سرخ کرداند طبیعت آن کرم و خشک در سوم و با قوت سمیت و زبون ترین اقسام آن است
ص: 154
مقئ قوی و مسهل و زیادۀ آن کشنده و شیر آن مقرح جلد و چون سه مثقال و نیم آن را جوشانیده آب آن را با نعناع بنوشند و از عقب آن ماهی شور بخورند جمیع کرمهای معده را دفع نماید و دیکر متکون نشود و شیخ داؤد انطاکی این خاصیت را جهت بستانی آن ذکر کرده و صاحب تحفه نوشته که ابن تلمیذ در مغنی می فرماید که اقسام اذان الفار غیر مرزنجوش است و از سائر کتب نیز همین معنی ظاهر می کردد چه مرزنجوش متصف بصفات دیکر و از جملۀ ریاحین و با عطریت است و برک آن شبیه بکوش موش نیست و کل آن سفید مائل بسرخی است و تخمش شبیه بتخم ریحان و شفاف می باشد و انطاکی نوشته که آن را اصناف بسیار می باشد و برک بعضی از ان نازک محدب و کل آن زرد و مشرف و نرم و این نوع سرد و تر در دوم و بعضی از ان مزغب باریک طولانی مفروش بر زمین و یتوعی یعنی شیر سفید حاد اکالی از ان تراوش می نماید و آن غیر مغثی است و این در مصر بسیار است و بعضی از ان حبشی است که کل آن باغصان آن چسپیده می باشد و این کرم و خشک در دوم و عصارۀ آن مهیج جماع است تمریخا و شربا و صنفی که از ان بوی خیار آید مسکن لهیب و غثیان و مسقط دیدان است اکر بعد از ان ماهی شور بخورند و صداع آورد و مصلح آن مرزنجوش است مقدار شربت آن یک مثقال است صاحب شفاء الاسقام کفته اطلاق این اسم بر کیاهی حاد الطبع صغیر الورق منبسط بر روی زمین می نمایند و بهترین آن آنست که کلهای آن لاجوردی رنک تازه باشد زیرا که کل ان زرد آسمان جونی و لاجوردی می باشد و محرر کتاب آنچه در بنکاله دیده و شنیده دو قسم می باشد هر دو پر شعبه و شاخهای آن مفروش بروی زمین و کرمدار و با رطوبت که چون بفشارند از ان اندک رطوبت لعابی لزجی برمی آید و برک آن بر سر کوههای آن و کل آن نیز پیوسته ببیخ برک آن و ریزۀ لاجوردی رنک الا آنکه یک قسم آنکه بکنار دیوارها و زمینهای نمناک می روید برک آن اندک عریض و بزرک و ماکول یعنی برک نرم نازک تازۀ آن را اهل هند و بنکاله پخته مانند سبزیهای دیکر می خورند جهت فساد منی و جریان آن و امراض کرده و مثانه و
ص: 155
٨5بدستور کرههای بند آن را نیز مقدار دو سه مثقال با قدری زنجبیل تازه که بهندی ادرک نامند جهت تقویت باه مفید می دانند و قسم دیکر که بر کنار آبها می روید برک آن اندک باریک بلند و هر دو فی الجمله شبیه بکوش موش و این غیر ماکول است
آن را سرد و تر می دانند و آب آن هر دو قسم جهت اورام حارۀ چشم و ناصور آن مفید و بدستور ضماد برک سائیدۀ آن
بمد الف و فتح ذال معجمه و سکون رای مهمله و ضم بای موحده و واو لغت یونانی است و اذربویه بیا و ها در آخر نیز آمده
بغدادی کفته اصل عرطنیثا است و در عرطنبثا مذکور خواهد شد و صاحب تحفه کفته که بیخ نباتی است سیاه رنک شبیه بشلغم و بر روی آن چیزی مانند کوه رسته و کیاه آن خاردار بقدر شبری و شاخ و برکش شبیه ببوک کونب و ثمرش شبیه بغلا-نخود و در ان دو عدد یا سه عدد دانۀ زردرنکی می باشد و کفته اند که کل آن زرد است و منبت آن کشتزارها است و بسریانی عرطنیثا نامند و بفارسی چوۀ صباغان و ان غیر چوۀ کاذران است و قسمی از بخور مویم بود و در بردن چوک از پشمینه و جامه مانند صابون است و صاحب اختیارات کفته ان بیخ خاوی است و کل زرد دارد و آن بیخ را فلار و بلاو و قلار و کلیم شوی و قصب شوی کویند و آن ییخ عرطنیثا است و فعیلاسوس و سطرنیوس نیز خوانند و بزبان شیرازی چوبک اشنان و بخور مویم نوعی از ان است
ص: 156
کرم و خشک در سیوم
جالی و معطس و مفتج و مسکن فواق و مدر بول و حیض و مسقط جنین و مفتت حصاه و محلل و جاذب فضول دماغی و دافع مواد مفاصل بقوت مسهلۀ که دارد و جهت احتباس حیض و کزیدن هوام و تسکین درد آن نافع بقوت تریاقیتی که دارد
سعوط آن جهت سدۀ مصفاه مفید و بغایت معطس و زکام و نوازل و انافع
آشامیدن آن جهت بحوحت صوت و انقطاع نفس و سرفۀ بارد رطوبی مفید
حمول آن جهت بواسیر و تنقیۀ رحم و اعانت بر حمل مفید و همچنین شرب آن با مثلث یا شراب رازی کفته فواق را زائل کرداند و اکر زن آبستن بوی آن را بشنود از شدت عطسه بیم آن بود که بچه بیندازد شیخ الرئیس از دیسقوریدوس نقل کرده که جبلی آن را چون زن آبستن مماس کند و حمول نماید در ساعت بچه بیندازد
ضماد آن با سرکه جهت ورم سپرز و عرق النسا و چون داخل کرده شود در حقنه صاحب عرق النسا را نافع است و همچنین خاکستر آن با سرکه جهت وجع مفاصل و عرق النسا و وجع ورک نافع
ذرور آن بتنهائی و با ادویۀ مناسبه جراجات خبیثه را نافع
ضماد ان با سرکه داء الثعلب را مفید
تمامی سموم را نافع است خصوصا سموم ملدوغه و نهش هوام چون با مثلت یا شراب بیاشامند مقدار شربت آن تا یک مثقال و سه مثقال آن کشنده بخناق و غثیان قوی و سقوط قوت علاج آن علاج جبلاهنک و کندش خورده است و ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد و بدل آن در رفع سم بوزن آن تخم اترج و زراوند طویل و فودنج است و صاحب اختیارات بدل آن لبن التین دو دانک آن و باد آورد دو وزن آن کفته
ص: 157
بر وزن آذربو است بزیادتی نون و بجای بای موحده یاء مثنات تحتانیه است بفارسی کل آفتاب پرست است و آذریون بمعنی آتش کون است و کویند که عرب آن را حتوه نامند و شعرای عرب آن را می ستایند و شکوفۀ ان در میان شکوفها بغایت مشهور است و بعضی کفته اند که نوعی از اقحوان است و بعضی ان را رد کرده اند که نه چنین است و بهندی سورج مکهی نامند
کیاهی است بقدر ذرعی بری و بستانی می باشد برک آن شبیه ببرک جرجیر با اندک زغبی کویابران غباری نشسته و نرم بی شرفه و کلهای آن زرد طلائی و بزرک و پهن و درخشنده و در وسط ان کلها برکهای ریزۀ سیاه مائل بسرخی و تند بوی و خوش منظر و همیشه رو به آفتاب دارد و با حرکت افتاب حرکت می نماید و شب پژمرده می کردد و بوی بری ان قویتر از
٨6بستانی آنست
کرم و خشک است در اول سوم و بعضی در دوم کفته و کرمی کل ان زیاده از سایر اجزای ان
محلل و جالی و با قوت تریاقیت و مفتح سدد دماغی و کبدی و منقی دماغ و جهت ام الصبیان و امراض باردۀ دماغی و اعصاب و درد دندان و تقویت معده و جکر و وجع فواد و تقویت باه و آوردن نعوظ و جهت بواسیر و جراحت رئه و یرقان و استسقا و ادرار بول و حیض و فضلات و اسقاط جنین و تفتیت حصاه و رفع قولنج و دفع سموم نافع است
ص: 158
مضمضه به آب بیخ آن جهت درد دندان بارد و شرب یک درم آن مقوی قلب بارد المزاج و مورث ثوران غضب در محرور المزاج و چهار درم از آب برک آن به آب کرم مقئ قوی و ضماد آن جهت درد مفاصل و عرق النسا و تقرس و خنازیر و بر کمر جهت تقویت باه و نعوظ مفید و حمول بیخ آن مسقط جنین و معین بر حمل عاقر و شرب آب برک کوبیدۀ آن جهت اخراج جنین و رفع احتباس حیض مؤثر مقدار شربت از آب کل و برک و بیخ آن تا چهار مثقال و از جرم آن یک مثقال بدل آن یک و نیم وزن آن سلیخه و ربع وزن آن زعفران است مصر محرور المزاج مصلح آن سکنجبین و مضر سپرز مطلقا و سپرز محرور المزاج را خصوصا و مصلح آن فانیذ و عسل و سکنجبین و از خواص آن آنست که مکس بر کل آن نمی نشیند و از دود آن موش و چلپاسه می کریزد
بمد الف و سکون را و دال مهملتین و ضم تای مثنات فوقانیه و سکون واو و فتح لام و ها
صاحب برهان قاطع کفته آشی است مانند کاچی که از آرد می پزند و بیشتر مردم درویش و فرومایه می خورند و بعربی آن را محنات نامند بدانکه محنات غیر این است چنانچه ان شاء اللّه تعالی در حرف الصاد خواهد آمد
بمد الف و سکون راء مهمله و کسر غین معجمه و سکون یای مثنات تحتانیه و سین مهمله در آخر بزبان اهل دمشق و مصر عود الریح و بفارسی پوست بیخ زرد شده نامند
ص: 159
پوست بیخ انبرباریس است که بفارسی زرشک نامند
کرم در اول و خشک در دوم
با قوت بارده و قابضه و مانع تعفن اخلاط و مفتح و با قوت رادعه و قلاع و استرخای لثه و ضعف باصره را نافع و مجفف قروح است
قطور خیسانیدۀ آن و بدستور جوشانیدۀ آن در کلاب جهت تجفیف رطوبات سائله از چشم و رفع بقایای رمد مزمن بغایت مفید و اکر پیش از حدوث رمد در چشم کشند حفظ صحت آن نماید و اهل مصر بدل مامیران در امراض عین مستعمل دارند و اکتحال آن مقوی باصره و عصارۀ مطبوخ معقود آن در افعال مانند حضض هندی است الفم مضمضه به آب طبیخ ان جهت قلاع خبیثۀ بن دندان و در دندان و تقویت لثه مفید
آشامیدن طبیخ آن با شراب جهت امراض مذکوره و جرم آن با شراب جهت درد جکر بی تب و به آب سرد با تب و حقنه بطبیخ آن منقی چرک و قرحۀ امعا و طبیخ آن جهت رفع کرم جکر کوسفند مجرب مقدار شربت از جرم آن دو مثقال و از طبیخ آن تا سی درم بدل آن مامیران چینی و حضض هندی است در امراض عین و بعضی حضض مکی کفته اند مضر صاحب سرفه مصلح آن عسل است و عصارۀ مطبوخ منعقد آن در افعال مانند حضض مکی است و شیخ الرئیس نوشته که بعضی کفته اند که چون بیخ آن را سه مرتبه بر شکم زن حامله بزنند و یا لطوخ بر ان نمایند اسقاط جنین کند و جهت سیلان دم از اسفل نافع
ص: 160
با الف ممدوده و فتح زای معجمه و الف و دال مهمله و خا و تای مثنات فوقانیه
درختی است عظیم ثمر آن شبیه بزعرور است و زردرنک و تلخ و خوشه دار و تخم آن مانند تخم زعرور و یک عدد و خیاره دار شش پره و در آخر بهار می رسد و مدتی تا زمستان در درخت می ماند و برک ان سبز املس با اندک سیاهی شرنه دار و اندک طولانی و تلخ
٨٧و خزان نمی کند و بعربی شجره الحره و ایضا حریطه بتشدید راء مهمله و بلغت تنکابن جبلی داروان و نیز روباترس و بلغت جرجان زهر زمین و اهل مازندران سیسبان و اهل هند بکاین نامند و بعضی مردم را ظن ان است که درخت آن را بهندی نینب کویند و این محض توهم است زیرا که نینب که نیم نیز کویند در غیر هند دیده نشده را راد درخت در جمیع ممالک ایران و روم و هند بسیار است و شیرازبان آن را توس نامند و کل ان سرخ بنفش کمرنک بنهایت خوش بو است و نیز کفته اند که غیر بکاین است
در اول سوم کرم است و در آخر اول خشک و بعضی در دوم خشک و برک آن را قریب بدان کفته اند
مفتح و محلل و مدر و با تریاقیت
کل آن مفتح سده های دماغی و صالح است از برای مشایخ و مبرودین و بویندن آن مسکن صداع و اوجاع سر است و بدستور ضماد آن بر پیشانی و صد غین و چون آب برک آن را نشوق نمایند صداع بارد رطب و کرفتکی بینی را مفید بود و نطول برک و شاخ آن و یا برک آن بتنهائی مسکن صداع بارد و ثمر و برک آن منقی قروح متقیحۀ سرقطور آب برک تازۀ آن در کوش دافع رطوبات و رافع وجع و دوی و ظنین حادث از ریاح بارد است
ص: 161
ضماد برک آن بر فم معده مسکن غثیان و بر معده و زیر ناف قاتل دیدان و شرب عصارۀ آن نیز مانع غثیان و مفتح سده است و آشامیدن عصارۀ برک آن مفتت حصاه و مدر بول و حیض و فضلات ردیه و عرق النسا و استرخای انثیین و مفتح سدد و رافع قولنج و محلل خون منجمد در مثانه و دافع سموم بارده است بتنهائی و یا با عسل و با بامیپختج و با این هر دو بهتر زیرا که مقوی فعل آنند و آشامیدن آب برک تازۀ آن با قدری آب زنجبیل تازه که بهندی ادرک نامند دافع وجع رحم و حبس طمث و عقر عارضی و باعث حمل است
کفته اند که جرم آن جذام و برص و قروح خبیثه را مفید و ضماد برک و شاخ آن محلل خنازیر و بر اوجاع و اورام بارده مسکن و محلل آنست و صاحب دستور الاطبا کفته که چون ثمر و برک رسیدۀ زرد شدۀ بکاین را مقدار نیم من بوزن هند با یک من آب بهمان وزن یعنی هندی و من هندی دوازده من تبریزی است درخمی کرده و سر آن را بسته سه هفته در زمین دفن کنند پس تا شش ماه هر روز یک کاسۀ آب خوری از ان بیاشامند بهترین دوائیست از برای جذام یبسی و بحور آن بتنهائی و یا با برک نیم و فنجنکشت که بهندی هنبهالو نامند که در آب طبخ نموده بخار آن را بدستور مقرر بکیرند دافع اوجاع و محلل اورام بارده است الزینه ضماد کل آن بر سر کشندۀ شپش است و بدستور غسول به آب برک مطبوخ آن کشندۀ شپش و دراز کنندۀ موی است و ضماد ثمر آن با قدری مردارسنک سائیده و روغن کل چند روز پی هم بر سر که هر روز یکبار تجدید نمایند و هر سه روز یک روز بحمام روند و بعد از حمام نیز بدستور بمالند و سر را بلباس خفیفی بپوشند قروح آن را زائل سازد و موی برویاند و مرهم آن کچلی و سعفه و قروح سر را نافع و رویانندۀ موی است و صنعت مرهم آن در قرابادین ذکر یافت المضار ثمر آن مضر صدر و معده و اکثار آن باعث غثی و قئ صفراوی و کرب و تنکی نفس و غشاوۀ بصر و دوار و اهلاک است مصلح آن قئ فرمودن و اشامیدن شیر تازه دوشیده و خوردن سیب و انار است و برک آن سم حیوانات و مصلح ان خورانیدن شیر و برک توت بود و اللّه اعلم
ص: 162
بمد الف و سکون سین مهمله اسم فارسی اسای سریانی است و ریحان نیز نامند و نیز بسریانی کرلنفسا یعنی خصومت کنندۀ با تن خود و بیونانی اس بستانی رامرسا ایمارس و قیطس و برومی مرسنین و بخبشی ازورا و بهندی ادهیره کویند و حب الآس را بکام و قطوس و عماد و بنک آس را منطر بطای مهمله خوانند و کویند قیطس نیز بنک آس است
٨٨بدانکه آن بستانی و بری می باشد درخت بوی آن مانند درخت انار است و برک آن سبزتر و ضخیم تر و در طول کمتر از ان و خزان نمی کند و خوش بو و معطر و طعم آن اندک تلخ و با عفوصت بسیار و کل آن سفیدرنک و خوشبوی و ثمر آن در ابتدا سبز و بعد رسیدن و پخته شدن سیاه رنک و با اندک حلاوت و مرارت و عفوصت و غذائیت اندک و تخم آن سفید ریزه املس و در بعضی ثمرها سه و در بعضی زیاده تا هشت و نه و ده می باشد بحسب بزرکی و کوچکی آن
کفته اند مرکب القوی و جزو بارد در ان غالب و جزو حار کمتر و بسبب ارضیتی که دارد یابس و قابض و برودت آن کمتر با بدرجۀ اول و یبوست آن در دوم و برک کل و ثمر و جرم و تخم و بیخ آن بنسبت با یکدیکر در مراتب برودت و یبوست متفاوت اند یعنی تخم و بیخ و برک آن بر برودت آن غالب است و باقی اجزای آن بالعکس و اما تخم آن مرکب القوی است و در طعم آن عفوصت و مرارت و حلاوت و لطافت و از جهت حلاوت نافع است جهت سرفۀ کرم و از جهت عفوصت حابس اسهال و از جهت مرارت مدر بول است
ص: 163
بسبب عطریت رائحۀ ملایم روح و بسبب قوت قبض و تلطیف ملایم آن پس موجب تنقیه و متانت و اضاءت و انارت و تقویت روح است و باسباب مذکوره و بالخاصیه مقوی قلب و دافع خفقان و صداع و دوار و سدر و رمد و درد کوش و قروح و آمدن چرک و درد دندان و قلاع آن و استرخای زبان و مقوی باصره و محلل اورام و جروح و قروح و مجموع نزف الدم و نفث الدم و آمدن خون از هر عضوی که باشد شربا و ضمادا و لطوخا و امدن عرق و مقوی معده و احشا و مدر بول و قابض و محال و مفرح و حابس اسهالات و مفتت حصاه و حابس و قاطع خون حیض و رافع ضعف کرده و بواسیر و جابر کسر و ثمر آن با قوت تریاقیت دافع سموم است خصوصا رتیلا و عقرب
ضماد برک تازه آن بتنهائی و با سرکه بر پیشانی جهت حبس رعاف و بر سر برای جلای حزاز و تجفیف قروح و با اندکی اقاقیا و رامک به آب سفرجل جهت صداع حادث از ضربه و سقطه و قطع پوست سر و همچنین طلا و لطوخ آن با مایعی موافق چون در آب برک آن قدری کلاب و قلیلی کافور داخل کرده خرقۀ کتانی را بدان تر کرده بر معده بیندازند صداع حادث بمشارکت معده بسبب غلبۀ مره صفرا را نافع و ضماد پختۀ ثمر آن با شراب بر سر مسکن صداع بلغمی و صفراوی شدید و رافع آن و ضماد برک آن با روغن کل و زردۀ تخم مرغ دوار و سدر عارض از ضربه و سقطه را مفید و قطور آب برک آن با صندل سرخ سوده و آب برک بید در بینی و با کل ارمنی و سرکه جهت رعاف و و آشامیدن قدری از آب مطبوخ ثمر آن پیش از شرب شراب مانع خمار و بوئیدن برک تازۀ آن مقوی دماغ و مانع صعود ابخره است بسوی دماغ و قبول کردن دماغ ان ابخره را و دوار و سدر را نیز مفید و چرب نمودن سر بروغن ان اورام سر و سبات حادث از ابخرۀ متصاعده در تپ و غیر تپ را نافع بجهت قوت برودت و تقویت ان دماغ را و تحلیل ابخره را و منع ان صعود ابخرۀ جدیده را بسوی سر و عرق نمودن سر بروغن ان بتنهائی جهت دوار و سدر حادث از ابخرۀ متصاعده از معده در تپهای چند روز در ابتدای علت بعد از تنقیه بقئ و اسهال با یارجات و بعد از ابتدا ممزوج بروغن بابونه نافع
ص: 164
قطوراب برک ان در چشم جهت تسکین رمد و برامدکی ان که جحوظ نامند و رمادان از اجزای ادویۀ ظفره و سلاق و دمعه است و قوی تر از توتیا و بدل ان است
قطوراب برک ان در کوش جهت تسکین وجع و تقویت ان و امدن چرک و قروح ان نافع
مضمضه به آب طبیخ ان مسکن اوجاع حارۀ اسنان و استرخای لثه و زبان و قلاع فم و همچنین اشامیدن اب برک و شراب ثمر ان
بوئیدن ان مقوی قلب و دافع خفقان و طلا کردن به آب ان و خوردن ثمر رسیده ان و همچنین شراب و رب ثمر ان جهت سرفه و نفث الدم و اوجاع رئه مفید
شرب ثمر ان مقوی معده
٨٩است خصوصا رب و سویق ان با بعضی ریوب قابضه و کاه است که بسبب شدت قبض ادرار می نماید شرب طبیخ آن قاطع اسهالات متطاوله است و تخم آن مانع سیلان فضول است بسوی معده و ضماد برک آن بزیر ناف اسهال مراری و سوداوی را مفید و چون ربع رطل از آب برک آن را با روغن کنجد بنوشند مسهل قوی بلغم است و رب و شراب ان حابس بطن و مانع اسهالات مزمنه و بواسیر و بدستور عصارۀ آن جهت امراض مذکوره و ذرب و قئ و تشنکی و بخور آن جهت سقوط دانۀ بواسیر و رفع باد و دفع هوام نافع
خوردن ثمر آن حرقت البول و قرحۀ مثانه و درور حیض و سیلان رطوبات آن را مفید و عصارۀ ثمر آن مدر بول و حیض و طبیخ ثمر آن سیلان رطوبات رحم و ضماد برک آن بواسیر و ورم خصیه و جلوس در طبیخ برک آن خروج مقعده و رحم و سیلان آن را مفید و چون آن را بکوبند و آب آن را بر مقعده که برآمده باشد بمالند بجای خود رود و دیکر برنیاید
ص: 165
ضماد برک آن مسکن اورام حاره و جمره و نمله و شری و بثور و قروح و داخس و قروحی که در کفدست و پا باشد و حرق النار و همچنین روغن و مرهم های که از روغن آن ترتیب دهند و آشامیدن شراب آن نیز و ضماد برک آنکه در شراب و زیت خیسانیده باشند نیز و ذرور و برک خشک آن برداخس و همچنین قیروطی آن نیز آن را مفید و ضماد ثمر پختۀ آن با شراب زائل کنندۀ قروحی است که در کعب و قدم باشد و سوختکی آتش را نیز و مانع آبلۀ آن است و بدستور ضماد برک آن با زیت و همچنین خاکستر آن با موم و روغن
ضماد مطبوخ ثمر آن با شراب استرخای مفاصل را نافع و ضماد برک آن جهت ضربه و سقطه و وجع پاشنۀ پا نافع و ضماد آب برک آن با عفص سبز و عدس و کل سرخ و اقاقیا بر اعضا و اعصابی که وهن و سستی بآنها عارض شده باشد و پیران را بنهایت مفید و همچنین ضماد برک آن با مغاث هندی که آن را میده لکری نامند با زردۀ تخم مرغ و روغن کل نیم کرم جهت ضربه و سقطه و ضماد برک آن با کل ارمنی و سرکه جهت جلاء ناخن و چون برک آن را نرم کوبیده و پیخته با زیرۀ کرمانی نیز نرم کوبیده و پیخته بزردۀ تخم مرغ سرشته و بر کرپاس آب ندیده مالیده کرم کرده بر کمر بچسپانند ضربه و سقطه و وجع و وهن و سستی آن را زائل کرداند و نطول طبیخ برک آن جهت تسکین وجع مفاصل و بر استخوان شکسته باعث سرعت انجبار آن است و همچنین شستن بهق بآن باعث جلاء آنست و ذرور برک خشک آن جهت سحج پاشنۀ پا و اعضاء شکسته مفید
ص: 166
طبیخ بیخ و برک و ثمر آن و روغن آن و عصارۀ آن همه مقوی مو و مانع افتادن و باعث دراز شدن و سیاهی آنند و همچنین شستن به آب برک مطبوخ آن خصوصا دانۀ آن و ضماد سائیدۀ دانۀ آن در حمام جهت تقویت بدن و نشف رطوبات غریبۀ مرخیه از جلد و طبیخ دانۀ آن با روغن کاو یا کوسفند مانع عرق و مصلح سحج آن و ذرور برک آن مانع بدبوئی زیر بغل و کنج ران خصوصا سوختۀ آن و خاکستر آن زائل کنندۀ کلف و نمش است و چون ثمر آن را با آب برک چقندر بپزند و بر سر بمالند بثور ابریۀ آن را زائل کرداند و چون بکوبند و به آب باقلا بسرشند و بر کلفی که بر صورت و رخساره باشد بمالند زائل کرداند و ثمر آن کزیدکی عقرب و رتیلا را نافع باشد خصوصا با شراب مقدار شربت از جرم آن تا سه درهم و از عصارۀ آن تا سه اوقیه بدل آن در احتباس طمث و بطن و نفث الدم اقاقیا و در اورام حضض کویند بدل آن مطلقا برک توت است مضار آن کویند مضر صداع حار و زکام و اکثار بوئیدن آن باعث بیخوابی است مصلح آن سوسن و کل بنفشۀ تر است و کویند مسواک نمودن بچوب تر آن مهیج جذام است و در ساق درخت آن کرهی بهم می رسد شبیه به کف دست که آن را بنک الاس نامند در جمیع افعال قویتر از برک و ثمر آن است چون آن را کوبیده و سوزانیده و با شراب نارسیدۀ زمخت اقراص ساخته در سایه خشک نموده باشند و کویند چون از چوب تازه
ص: 167
٩٠انگشتری ساخته صاحب درد کنج ران در خنصر موافق کند بالخاصیه آن را تسکین دهد و اللّه اعلم
آن را اسمارون اسفرم نامند و بعربی زند و ریحان القبور و بیونانی مرسیسا اغریا کویند و مورد اسفرم اسم فارسی آن است و در تنکابن جز نامند و توهم کرده کسی که کفته آن اذخر است
درخت آن از درخت بستانی کوچکتر و برک آن عریضتر و زردرنک و سر برک آن تیزتر شبیه بسنان و چوب آن صلب تر و ثمر آن مستدیر و بعد رسیدن بنهایت سرخ می کردد و از وسط برک برمیآید و شاخهای بسیار از یک اصل می روید و در زمستان خزان نمی کند
آن
محلل و جاذب و مقوی
بوئیدن آن نافع است از برای دفع رطوبات دماغ بسبب قوت جذب و تحلیل و تقویت آن دماغ را و آشامیدن آن نافع است از برای صرع و صداع بلغمی و دفع رطوبات از دماغ و تقویت دماغ
آشامیدن ثمر و برک آن با شراب جهت تقویت معده و جکر و رفع یرقان و اسهال و ادرار شیر و حمول آن جهت اخراج کرم معده مفید
آشامیدن ثمر و برک آن با شراب جهت تفتیت حصاه و تقطیر البول رطوبی مفید و ابن تلمیذ جهت ضربه و سقطه که بر اعضا واقع شود بالخاصیه مفید دانسته و ابن ماسرجویه قوت آن را مانند باد آورد می داند و بعضی مثل افسنتین دانسته اند
بمد اول و کسر سین مهمله و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و سین مهمله بلغت یونانی نمک چینی را نامند
ص: 168
آن نمکی است که بر کنار دریای شور بر روی سنکی سفید سبک و نوعی بر روی سنک مائل بزردی از مادۀ ارضی و رطوبت دریا و تابش آفتاب تکون می یابد شبیه بقلی و نوشادر و سنکریزهای بزرک و کوچک و آن سنک را آسیوس و آن نمک را ملح آسیوس و زهره الآسیوس می نامند و این قویتر از سنک آن است و بهترین آن سفید سبک خالص زودشکن شبیه بنوشادر است که در ان رکهای زرد غیر غائر باشد و چون بر زبان کذارند زبان را بکزد و چون نم و رطوبت بدان رسد نرم و کداخته کردد
زهرۀ آن در سوم کرم و خشک و سنک آن در دوم
آن لذاع و معفن آشامیدن یک دانک تا دو دانک آن با عسل بطریق لعوق جهت قرحۀ رئه و ضیق النفس بلغمی کهنه و سنون آن قاطع خون و طلای آن با سرکه جهت ورم سپرز و کرده و با صمغ البطم و زفت جهت تحلیل خنازیر و با عسل منقی زخمها و با موم و روغن مانع انتشار قروح خبیثه که میان آن بلند و اطراف آن پست و دهن آن مدور باشد و جهت قروح کهنۀ یابسۀ عسره الاندمال و بردن کوشت زیاده و با آرد باقلا جهت نقرس و مداومت ذرور آن در حمام برآید ان عظیمۀ فربه باعث صغر و لاغری است بدل زهرۀ آن حجر آن مقدار شربت آن از یک دانک تا نیم درم المضار مورث سحج مصلح آن صمغ عربی مغسول آن هر دو که بدستور اقلیمیا شسته باشند ملطف و جالی و در اکثر افعال مذکوره بهتر است
ص: 169
بمد الف و سکون طای مهمله و کسر رای مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و فتح لام و الف و لام لغت بربری است بمعنی رجل الطیر و رجل الغراب بجهت مشابهت شاخ آن بچنکال غراب و کیاه آن را بعربی حشیشه الارض و حرز الشیاطین نیز نامند و بترکی غاز اباغی و بهندی کاک چنکی یعنی پای زاغ و مسی نیز کویند و بعضی کویند که مسی غیر آن است و در کوهستان و لرستان پای زاغان نامند
تخم کیاهی است شبیه بشبت و کل آن سفید و برک آن متفرق و ساق آن مربع و در آخر بهار می رسد و آنچه سبز تیره شبیه برازیانه است قسم از دو قو است مؤلف کوید این نوع در طرف اهواز می روید و تخم خلال دان کویند و مستعمل و بهترین آن مصری است که بسیار ریزه و تیره رنک مائل بکبودی و طولانی و بغایت تلخ و تند و زبان را بکزد و سنکین و تازه باشد
کرم و خشک است در سوم
و خواص آن محلل ریاح و جالی و مدر فضلات و مفتح سدد و منقی کرده و مثانه و چون با زجاج بسوزانند و با عسل بیاشامند تفتیت حصاه نماید و یکدرهم آن با عسل جهت دفع
٩١ریاح ایلاوس بغایت مجرب دانسته اند و ضماد آن مجفف قروح و زائل کنندۀ آثار جلد و نفوخ آن در بینی و بدستور شرب آن مسقط جنین و کویند چون در فصل تابستان یکدرهم آن را با عاقرقرحا و تربد و زنجبیل از هریک دانکی با عسل سرشته بعد از تنقیه بمسهلات لائقه بیاشامند و در آفتاب نشسته موضع برص را مکشوف دارند تا آفتاب برو بتابد تا عرق کند و اکر عطش غالب شود آب بنوشند در روز اول نهایت تا روز سوم موضع برص آبله کند و بعد دفع زرداب از ان بالکلیه برطرف کردد و مجرب دانسته اند و ابن بیطار و صاحب اختیارات بدیعی نوشته اند که بکرات امتحان کرده شده و این سری عجیب است اما بشرط آنکه اول تنقیه کرده باشند و نیز کفته اند که هرکاه از مفرد آن هر روز سه درهم با عسل تا پانزده روز متواتر بنوشند و یا از مرکب آن بدستور مزبور و یا با عاقرقرحا در مدت مذکر و استعمال نمایند یقینا رفع برص نماید خصوص از مواضع لحمیه که قبول علاج زودتر می کند از غیر آن و بعضی کفته اند بتنهائی و بعضی کویند چون یک جزو و نیم از آطریلال و از پوست مار و برک سداب از هریک یک جزو کوفته و پیخته پنجر و زهر روز سه درهم آن را با شراب انکوری بیاشامند و در آفتاب نشینند باذن اللّه تعالی شفا یابند از ان مقدار شربت آن از یکدرهم تا سه درهم با عسل یا شراب بدل آن در اطلیۀ برص کندش مضر جکر حار مصلح آن سکنجبین و مضر کرده و مصلح آن کثیرا است مالیقی نوشته که بدو ظهور منفعت این دوا و شهرت آن از مغرب اوسط از قبیلۀ بربر معروف به بنی و جهان از اعمال بجایه بود و مردم قصد و توجه بسوی آن می نمودند از برای مداوای آن مرض و ضنت می ورزیدند و مخفی می داشتند از مردم و تعلیم می کردیدند خلف از سلف خود تا آنکه حق سبحانه تعالی ظاهر نمود آن را بر بعضی از مردم و شده شده شهرت یافت و استعمال نمودند آن را بانحای شتی چنانچه بعضی از ان ذکر یافت
ص: 170
بمد الف و ضم لام و فتح سین و نون لغت یونانی است بمعنی مبری الکلب بجهت رفع آن زهر سک دیوانه را و در شام معروف بحشیشه النجاه و حشیشه السلحفات نیز است
نباتی است ساق آن بقدر ذرعی شبیه بساق رازیانه و برک آن شبیه ببرک فراسیون و از ان درشت تر و خارناک و رنک آن ما بین سرخی و سیاهی و تخم آن مائل بپهتی و سبز تیره و در غلاف ذو طبقه و از ترمس کوچک تر و در طعم بحدت و تندی و تلخی نانخواه و کل آن سرخ مائل بتیرکی از زیر برکها می روید و کفته اند کیاه آن شبیه بشبت است در ساق و برک و بو و منابت آن زمینهای پست با سنک ریزه و بیخ آن طولانی مانند شلغم دراز و زردک و در طعم آن اندک حلاوتی است
در اول سوم کرم و در آخر اول خشک
محلل و جالی و مقطع درد سر و زکام و ضیق النفس و ریاح معده و کرده و وجع مفاصل و ورکین را نافع و مجفف باعتدال و جمود و برودت مفرط و فادزهر سکدیوانه کزیده و رافع کلف است
و الصدر سعوط طبیخ آن زکام و شرب آن جمود و برودت مفرط و ضیق النفس و بلغم مجتمع در قصبۀ رئه را نافع و ضماد آن با عسل جهت جوششهای سرکه از ان زرداب تراوش نماید و کلف را نیز مفید الباه خوردن آن بغایت مقوی باه است مالیقی کفته چون بیاشامند مطبوخ آن را نافض بدون تب را ساکن کرداند سم الکلب تخم آن را چون بکوبند و در اطعمۀ شخصی که سکدیوانه کزیده باشد داخل نمایند فادزهر آن است و زائل کرداند سمیت آن را جالینوس کفته که چون آن را در وسط تابستان خشک کرده کوبیده نکهدارند و بوقت حاجت مقدار یک ملعقه با چهار و نیم اوقیه عسل بدفعات یک روز در میان سکدیوانه کزیده را بنوشانند بغایت مفید است و آشامیدن دو درهم از اب بیخ آن سکدیوانه کزیده را مفید و همچنین شیر حلیب خیارزۀ آن بسیار مفید است هرچند که از آب بترسد و بکریزد و مشرف بر هلاک باشد و باید که آب بیخ طولانی تازۀ آن باشد و اکر تازه بدست نیاید
ص: 171
٩٢یکدرهم تا دو درهم بحسب قوت و علت از بیخ خشک سائیده آن و اکر با شیر بخورانند بهتر است مقدار شربت آن تا دو درهم بدل آن نصف وزن آن حب الغار و دو وزن آن نانخواه است مضر جکر حار مصلح آن کثیرا است و کویند چون کیاه آن را بجمیع اجزا در پارچۀ بسته بر اعضای دردناک مواشی بندند رفع الم آن کند و شیخ داؤد انطاکی این را مخصوص بدرد هر انسان دانسته و کویند تعلیق آن بر در خانه موجب حفظ صحت اهل آن خانه و نکاهداشتن آن مورث تعشق زنان است
بمد الف و کسر میم و لام و سکون یای مثناه تحتانیه و لام و سین مهمله لغت بربری است معروف ببلاد مغرب
مرکب القوی است و برودت و یبوست بران غالب
بسیار قابض و مقوی جکر و سپرز و مفتح سده و استسقا را نافع
آشامیدن آب نقوع ریشهای باریک آن اسهال شکم آورد و تقویت کبد و طحال نماید و زردی رخساره و استسقا را زائل کرداند و مدها بکشاید و یرقان را ببرد و جرم و شرب کوشت آب آن یعنی آب مطبوخ آن با کوشت نیز همین اثر دارد
بمد الف و کسر نون و سین و الف و لام و نون و فاوسین مالیقی نوشته که ابن وحشیه در کتاب خود ذکر کرده و نامیده آن را باشکاطامن
کیاهی است ربیعی هر سال می روید شبیه بجرجیر و برک آن بی تشریف و کل آن مانند تره تیزک یعنی حرف و زرد و برکهای سفید احاطه بکل آن دارد و با حرکت آفتاب میل می کند مانند خبازی و بی حرکت هوا حرکت می نماید و ساق آن مربع مائل بسیاهی می باشد و در مصر و اطراف شام بسیار است و منبت آن مجاری آبها بود
ص: 172
در درجۀ دوم معتدل در یبوست
مقوی حواس و حافظه و مفرح و هموم را زائل کرداند و نائب مناب شراب و قاطع بیاض چشم و رنک رخساره را نیکو کرداند و مد و فضلات از بول و شیر و حیض و عرق و مهیج باه است
و العین و القلب و الباه و غیرها طبیخ آن در ازالۀ هموم و تفریح و تقویت دماغ و حواس باطنه مانند شراب است بدون مستی و خمار و قلیلی از کل آن بدستور همین اثر دارد و خلل بعقل نمی رساند و مقوی حافظه است و قطور عصارۀ آن بیاض چشم را زائل کرداند و چهار درم از تخم آن با میپختج یا با شیر کوسفند مهیج باه است حتی در شخص صد ساله و مایوس و مفتح سده و رنک رخساره را نیکو و سرخ کرداند و بدن را فربه و یرقان را زائل سازد مقدار شربت از جرم آن تا پنج درم و از عصاره و طبیخ آن تا هجده درم بدل آن آب انکور مطبوخ با دارچینی و زعفران مضر کرده مصلح آن عسل و اکثار آن مورث درد مفاصل صنعت شراب آن در قرابادین ذکر یافت و آن مفرح نفس است و وسواس سوداوی و مالیخولیا را بغایت نافع
بسکون ثالث و ضم کاف و فتح میم آبی است خاکستری رنک و بغایت کنده و بدبو که از شکم نوعی ماهی کیرند که در بحر چین و هرموز بهم می رسد و بعربی آن را ماء الجمه خوانند و چون جهت هر عضوی که بشکند مقدار دو مثقال از ان را بخورند به نحوی که بدندان نرسد عضو شکسته را درست کرداند
ص: 173
بر وزن افاعیل ادویه و مصالح طعام است و بعضی کفته اند که اعم است از ادویه و مصالح و توابل و حوایج طعام و بقول و این قول اقرب بصواب است و مولانا قطب الدین کفته که فرق میان ابازیر و توابل بآن است که توابل خشک و تر
٩٣می باشد بخلاف ابازیر که خشک می باشند و سبب انداختن توابل و ابازیر در طعامها و دیکها یکی از پنج امر است یا نفاست طعام است تا آنکه بکرداند آن را صاحب طعمی که قبول کند طبیعت آن را و میل کند بسوی آن و هضم نماید آن را زیرا که پلاو مرکب است از کوشت و برنج و روغن و این هر سه می باشند قفه و بی رایحه پس چون ابازیر در ان اندازند و طعم و رایحه بهم رساند قبول می کند آن را طبیعت و رو می آورد بسوی آن و هضم می کرداند آن را و سبب انداختن آن در طعام زهومت و کراهت رائحه طعام است تا آنکه بکرداند رائحۀ آن را طیب و بکرداند آن را بحیثیتی که دوست دارد طبیعت آن را و یا برودت مزاج طعام است و داخل کرده می شود در ان ابازیر حاره از برای تعدیل مزاج و اصلاح آن و میل دادن آن را بسوی اعتدال و یا غلظت و دشواری هضم آنست تا آنکه بکرداند آن را لطیف و آسان کردد هضم آن و یا آنکه بکرداند طعام را لطیف و ملطف و مفتح مجاری و جالی معده و مجاری و صالح است از برای کسی که جمع آمده باشد در بدن او فضول بلغمی غلیظ لزج خام پس باین اسباب خمسه سزاوار است استعمال ابازیر در اطعمه اما باید که اکثار در انها ننمایند بجهت آنکه هرکاه بسیار کرده شود می کزد آلات غذا را آن آلاتی که مرور می کند غذا برانها و نیز بسیاری ابازیر احداث می کند در کیموس کیفیت حادۀ حریفه و بسا باشد که بکردند سبب قروح و اورام و امراض صعبه و ازین سبب می باشند مضار کیفیت خون بسبب کردیدن از کیفیت طبیعی نسبت بمزاج آن شخص زیاده از مضار آن بزیادتی کمیت پس اصلح آن است که در غذا داخل کوده نشود مکر مقداری که حاصل کردد بآن اغراض مذکوره و غرض آخو از غرضهای خمسه اشبه بعلاج است زیرا که کسی که موافق باشد او را اغذیۀ ملطفۀ سرفه او اشبه است ببیمار از اصحا پس ازین جهت استعمال ابازیر حاره درین غرض می باید که زیاده از غرضهای دیکر باشد و اما ابازیر معروفه نزد اطبا و طباخین نمک است و سرکه و آبکامه و فلفل و دار فلفل و دارچینی و قاقله و خولنجان و زیرۀ کرمانی و کشنیز خشک و کرویا و صعتر و انجدان و کاشم و نانخواه و بادیان و شبت و زعفران و اشترغار و زنجبیل و قرنفل و شونیز و ساذج هندی و امثال اینها و ماهیت و مزاج و افعال و خواص و مضار هریک در موضع خود ذکر کرده می شود ان شاء اللّه تعالی و اما ابازیر و افاویه که بجهت امر باه در اغذیه داخل کرده می شود پس آن جرجیر و تخم شلغم و تخم کتان و حرف بابلی و حب الرشاد و زعفران و زنجبیل و دارچینی و بوزیدان و لسان العصافیر و تودری سرخ و قودری زرد و بهمن سرخ و بهمن سفید و خولنجان و لب حب القرطم و مغز حب القطن است و می باشند محتاج بخلط این ادویه در اغذیۀ باهیه از برای ادرار منی
ص: 174
*ماهیت آن
آشی است مرکب مانند زیرباج که حوائج آن ادویۀ حاوه و قدری عود باشد که در کرپاسی بندند و در دیک اندازند و تند و بادام با کلاب حل کنند و در ان ریزند و بجای سرکه درین آب غوره داخل نمایند یا سرکۀ مصعد مقطر و تند زیاده باشد
*طبیعت آن
معتدل
*خاصیت آن
مفرح و مقوی و موافق معده و جکر حار است و در قرابادین نیز ذکر یافت
بکسر اول و سکون بای موحده و کسر رای مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و فتح سین مهمله و بضم نیز آمده و میم در آخر بیونانی برنی و بعربی قز و بسریانی شتاریه و بترکی ایپک و بفارسی ابریشم بشین معجمه و بهندی ریشم بحذف همزه نامند
*ماهیت آن*
پیله های کرمی است خاص و بتربیت و خورانیدن برک توت ریزه کرده نتاج از ان می کیرند و آن را از لعاب دهن خود بر خود پیله می تند و آنچه بر سر خود بدون پرورش بر درخت توت یا کنار یا غیر آن هر دو پیله تند آن را ابریشم نمی نامند و بهترین آن پیله های بزرک بالیدۀ زردرنک پر ابریشم بشکل رطب کوچک فربهی است که کرمهای درون آنها آنها را سوراخ نکرده باشند و در کیلان و مازندران شنیده شده که پیله آن بزرک و بالیده و رنکین تر از جاهای دیکر می شود و مختار و مستعمل
٩4اطبا این پیله است و بعد از ان سوراخ کرده کرمها بذر رفتۀ آن و ابریشم خام عبارت ازین هر دو پیله است و آنچه را جوشانیده و نخ برآورده مستعمل نیست مکر آنکه پیلۀ خام آن بدست نیاید اما باید که رنک ناکردۀ آن باشد و بعضی کفته اند که قز که بفارسی کج نامند پیله ها است که بر درخت توت و کنار و غیرها تنیده باشند و آنچه را کرمها سوراخ کرده باشند چون جوش دهند نخهای طولانی از انها برنمی آید و لهذا بعد اتمام تنیدن پیله ها معمول است که اکثر آنها را در آفتاب خشک می نمایند که کرمها در انها بمیرند و آنها را سوراخ نکنند که بدر روند و چون کرمها بعضی پیله ها را که برای نتاج کذاشته اند سوراخ کرده بدر رفتند بزرک و بالیده شده پر برمی آورند و بهیأت جانور کوچک پردار می کردند و شروع می کنند بتخم دادن و تخم بسیاری می دهند هریک تا چهارصد عدد و بمقدار دانۀ ماشی بسیار کوچک و سفیدرنک و پوست آن صلب و اکثر آن تخمها بتاری پیوسته و چون آنها را در جای کرمی مانند زیر بغل و غیر آن نکاهدارند چند روز پوست آن تخمها شکافته از میان آن بچه برمیآید پس آنها را تربیت می نمایند که بر پارچۀ نرم نازکی می کذارند و برک توت را بسیار ریزه کرده نزد آنها می پاشند آنها می خورند و چون اندک بزرک شدند برکها را اندک درست تر می نمایند و همچنین تا آنکه برکهای درست پس شاخهای توت و چون بزرک شدند شروع می کنند ابریشم بر خود تنیدن تا آنکه بانتها می رسد تنیدن آنها که اکر دیکر بکذارند پیله ها را سوراخ کرده بیرون می روند و لهذا چنانچه ذکر یافت آنها را خشک می کنند که بمیرند و بدر نروند و ابریشم در کیلانات ایران و مازندران و ملک چین و بنکاله و بعض جاهای دیکر نیز بهم می رسد و لیکن در بنکاله بسیار و وافر و از انجا باطراف و ممالک دیکر می برند و اما آنچه در ایران می شود مستحکم و آنچه در چین می شود بسیار نرم و ملایم و کم ثبات و آنچه در بنکاله می شود نیز سست و کم ثبات و بملایمت آن نیست و بیان کیفیت تکوین و پرورش کرم آن و بهم رسیدن پیله در فصول سنه طولی دارد و محل کنجایش آن ندارد و مستعمل مقرض و مطبوخ آن است
ص: 175
*طبیعت خام
آن کرم و خشک در اول و بعضی معتدل در خشکی و تری و نخ جوش دادۀ آن را مائل بخشکی کفته اند
*افعال و خواص و منافع آن
مفرح روح دماغی و قلبی و کبدی که عبارت از روح نفسانی و حیوانی و طبیعی باشد و مقوی آنها و قوت حافظه و ذهن و رافع امراض عین و خفقان و ضعف رئه و صلابت آن و ضعف معده و مسمن بدن و مقوی باه و مفتح سدها است و با قوت تلطیف و تنشیف و نیکو کردانندۀ رنک رخسار و هریک از افعال مذکوره بسبب خاصیتهای متعددۀ آنست زیرا که معین است بر خاصیت و تفریح آن حرارت و یبوست معتدلۀ آنکه باعث تلطیف و نشف رطوبات روح است پس روح را نورانی و مستعد فرح می سازد و همچنین افعال و خواص دیکر آن
*امراض الراس
و القلب کویند چون پارچه حریر محض قرمزی را بخون رعاف تر کرده خشک نموده بسوزانند و خاکستر آن را در بینی دمند رعاف را باز دارد و شراب آنکه پیلۀ خام آن را در آب پخته و مالیده و صاف کرده با قند سفید بقوام آورده باشند مفتح سده ها و مقوی قلب و مفرح و نیکو کنندۀ رنک رخسار است و محرق آن قرحه و دمعه و سلاق و جرب چشم را نافع چون از ان کحلی سازند و در چشم کشند و پوشیدن لباس حریر محض ملایم و کرم و نرم و لطیف و موجب سرور و تسمین بدن و مانع تولید سپش است و لیکن پوست بدن را رقیق می کرداند و اصلاحش آن است که با ریسمان پنبه آمیخته بافته بپوشند و بافتۀ ممزوج با ریسمان را بعربی قطنی خوانند که در هند مشهور بمشروع است و بفارسی الجه و بهندی سوتی نامند و اقسام آن بسیار است محمد بن زکریا کفته لباس ابریشمی کرم تر از کتان است و موجب صلابت بشره است و لباس کتان بالعکس این است و ثیاب قزکه آن را کرم سوت نامند حار و لطیف است پوشیدن آن و پیران و صاحبان مزاج سرد را و در هواهای سرد و زنان را نافع و خون را کرم کرداند و اصلاحش نیز آنست که با خیوط
ص: 176
٩5پنبه بافته لباس سازند و بدانکه ابریشم محرق ضعیف تر از مقرض آنست در اشربه و لیکن برای امراض عین نافع است چنانکه ذکر یافت مقدار شربت آن از یکدرهم تا سه درهم بدل آن مروارید محرق مغسول است و دستور تقریض و احراق و تراکیب آن از خمیره و سفوف و شراب و غیرها در قرابادین ذکر یافت
بفتح همزه و سکون بای موحده و ضم رای مهمله و سکون واو و نون لغت یونانی بمعنی دائم الحیوه است و آن را خزان نمی باشد و بعربی حی العالم و بفارسی همیشه بهار نامند
*ماهیت آن
از جملۀ ریاحین است و لیکن همیشه بهار سبز و تر و تازه می باشد و کبیر و صغیر و بستانی و بری منبت کبیر آن بیشتر کوهها و ساق آن بقدر ذرعی و زیاده از ان نیز بسطبری انکشتی مهین و با رطوبتی لزج که بدست می چسپد و برک آن شبیه بزبان و باریکتر از ان و با رطوبت و کل آن ما بین زردی و سفیدی و بستانی آن بهتر از کوهی آنست و صغیر آن را منبت سنک لاخها و محوطها و پای دیوارها و مواضع سایه باشد و شاخهای آن ریزه و از یک جا برآمده و پربرک و ریزه و پرآب و بلندی آن بقدر شهری و کل آن کوچک و زرد و مائل بسرخی و تخم آن مانند تخم خبازی و در اکثر بلاد ایران بسیار است و دیسقوریدوس کفته که نوعی دیکر از حی العالم می باشد که آن را طیلافیون نامند در قد و برک شبیه بخرفه و زغب دار و غبارآلود
ص: 177
*طبیعت آن
در آخر دوم کرم و در اول خشک و با قوت قابضه و دیسقوریدوس نوع صغیر آن را کرم و کبیر آن را سرد کفته و صاحب اختیارات سرد در دوم و خشک در اول و ابن بیطار از جالینوس نقل می نماید که در سابعه نوشته که نوع اول و دوم آن با قوت تجفیف و برودت بسیار است تا سوم و آنچه دیسقوریدوس کفته در نهایت کرمی است
*افعال و خواص و منافع آن
مفتح سدۀ کبد و طحال و رادع جهت درد سر و رمد و اورام چشم و درد کوش و سرفه و تقویت معده و اسهال صفراوی و قتل دیدان معده و امعا و منع نزف الدم و سحح و قطع رطوبات سائلۀ رحم و رفع باد سرخ و نقرس و سپرز و اوجاع مفاصل و قروح و جروح و خنازیر و رتیلا نافع
*امراض الراس
آشامیدن آب آن مقدار پنج درهم و نطول عصارۀ آن با روغن کل سرخ بتنهائی و با خل خمر نیز جهت درد سر حار نافع
*امراض العین
ضماد آن با آرد جو جهت ورم چشم و اکتحال عصارۀ آن رمد را مفید
*الاذن
چون عصارۀ برک آن را با روغن زیتون بجوشانند و در کوش بچکانند وجع حار آن را نافع باشد
*الصدر
آشامیدن عصارۀ آن سرفۀ دمویه را بسیار مفید و ضماد آن بر صدر حار مسکن التهاب آنست
*اعضاء الغذاء و نفث الدم
آشامیدن بیست درهم از آب آن سدۀ جکر و مراره را بکشاید و مسهل بود و مبرد یک اوقیه از آب تازۀ آن مقوی معدۀ حار و نافع نزف الدم و جهت اسهال و سحج و با شراب جهت اخراج کرم معده نافع و شرب برک سائیدۀ آن جهت رفع اسهال مرضی مجرب دانسته اند و ضماد آن بر کبد و معدۀ حار مسکن کرمی و التهاب صفرا است
ص: 178
*الاورام و البثور و القروح و الجروح و المفاصل و حرق النار و غیرها
ضماد آن با آرد جو جهت جروح خبیثه و زخمهای کهنه و اورام حاره و قروح ساعیه و وجع مفاصل و نمله و نقرس و سوختکی آتش و جهت باد سرخ که تیغ زده خون از ان موضع برآورده بران ضماد نمایند مجرب و باحنا جهت خارش بدن نافع نطول عصارۀ آن کزیدن رتیلا و همچنین شرب بیست درهم از آب آن و حمول آن جهت قطع رطوبات سائلۀ رحم بدستور فوزجۀ برک آن جهت سیلان رحم مفید
*مقدار شربت
از عصارۀ آن سه مثقال و نیم و تا هفت مثقال و از برک آن تا پنج مثقال بدل آن کاهو است و کویند مضر سپرز و مصلح آن کل ارمنی است قولس کوید پنج درهم از آب آن با سکنجبین حدت دم و صفرا را فرو نشاند و تقویت بدن نماید و ضماد نوع سوم که دیسقوریدوس کفته با شحم علیق محلل خنازیر است
٩6
بفتح اول و سکون بای موحده و فتح زای معجمه و بمهمله نیز آمده و الف و رای مهمله و نزد عوام معروف ببزار است
*ماهیت آن
نباتی است ربیعی و ساق آن تر و تازه و زودشکن و در انتهای ساق آن برکها بهم پیچیده بجای کل آن و با حدت و تلخی و لذع و در هیأت شبیه بهلیون و در بغداد و موصل در شیر پخته می خورند و منبت آن بلاد سرد و مواضع برف نشین
*طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
ص: 179
*افعال و خواص آن
مشهی و دیرهضم و ثقیل و عصارۀ آن جهت اورام رخوه و ریحیه و مرکبه نافع و چون با آب و نمک بخیسانند تا تندی و تلخی آن زائل کردد بغایت محرک باه مصلح ثقل آن نعناع و شونیز و کرویا و سرکه است
*ابقر*
بفتح همزه و سکون بای موحده و کسر قاف و رای مهمله لغت مصری است بفارسی شوره بهندی چهاکهار بضم جیم فارسی و خفای ها و الف و فتح کاف و ها و الف و رای مهمله در آخر و بفرنکی شلیطر کویند و نیز بهندی بشوره مشهور است
*ماهیت
آن
بخاریست که از زمین شوره زار برآید و بر روی آن زمین انعقاد یابد اکثر بهیأت زغب سفیدی و دانه های کوچک مانند نمک دریا باشد و آن را با قدری خاک ممزوج بآن جمع نموده طبخ می نمایند بدین نحو که اولا آن را با آب ممزوج نموده می کذارند در شبنم و یا جاهای سرد تا منعقد کردد و بعد انعقاد سفید مانند نمک دریائی دانه دار می کردد پس اکر خواهند آن را قلمی سازند در اندک آبی حل می نمایند و بدستور طبخ می دهند و بعد طبخ سیخهای باریک طولانی در ان می اندازند و در شبنم یا جاهای سرد می کذارند و بعد سرد شدن قلمهای باریک بلند منعقد می کردد و آن را شورۀ قلمی می نامند و مطبوخ اول را شورۀ غیر قلمی
*طبیعت آن
در آخر سوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
مفتح سده و منقی بلغم و اوساخ بدن و مسهل در نهایت حدت قوی تر از نمک و بوره است جهت سپرز و درد کمر نافع و با شکر جهت رفع احتباس بول که بهیچ چیز کشوده نکردد مجرب اما باید که شوره ربع درهم و شکر دو درهم باشد و کویند اکر صاحب حبس البول یک مثقال شورۀ قلمی را با دو مثقال خردل در آب بسیار آن مقدار که تواند آشامید بخورد در ساعت بول او کشاده کردد و اکر در جوف دو عدد موز که بهندی کیله نامند کرده بصاحب سپرز و قولنج ریحی بخورانند در سه روز صحت یابد مجرب دانسته اند و عرق آن قائم مقام کبریت است مقدار شربت آن تا نیم درهم بدل آن ملح اندرانی مضر مری و کرده مصلح آن کثیرا و عسل است و از خواص ایقر است که چون آهن را با زرنیخ بیالایند و مثل آن مس بکذارند و بعد از ان شوره بر ان بپاشند مس از آهن صعود نموده آهن در کمال نرمی می کردد و اهل هند از نوع مطبوخ اول آن آب را سرد می نمایند بدین نحو که مقدار یکدو من تبریزی آن را در طاس دهن کشادی با آب سرد کرده و در چهار عدد صراحی نیز آب شیرین تا نصف کرده و طاس و صراحی اکر از روی توتیای خالص باشد که بهندی جست نامند بهتر است و دو شخص ان صراحیها را در ان طاس بسرعت تمام می کردانند تا ربع ساعت کامل پس صراحیها را برآورده آن آب شوره را ریخته آب دو صراحی را با قدری شورۀ تازه در ان داخل می نمایند و در ان دو صراحی نیز آب تازه می نمایند و همچنین تا سه مرتبه یا چهار مرتبه و در مرتبۀ آخر که دوم یا سوم یا چهارم باشد آن صراحیها را در ان آب زمانی می کذارند و پارچه کرپاسی را تر کرده سر آن طاس را بدان می پوشند و ببادزن بران باد می وزند پس برآورده آن دو صراحی مکرر و سه کرر را با آب صراحی مدید یکبار شسته در ظرفی ریخته می آشامند و باید که در صراحیها مطلقا سوراخی نباشد که آب شور در ان نفوذ کند و داخل شود و شور سازد و بدانکه زمان کردانیدن و حرکت دادن صراحیها را در ان آب شوره حدی است معین که به کمتر از ان خوب سرد نمی کردد و بزیاده بر ان کرم می شود و معیار آن موقوف بعمل است و این آب ما دام که خوب سرد است لذیذ و خوش کوار است و چون سردی آن زائل کشت بدمزه و ناکوار می شود و شاید در بعضی امزجه مضر باشد و اللّه اعلم
ص: 180
٩٧
بکسر همزه و سکون بای موحده و نون و کسر عین مهمله و سکون را و سین مهمله بفارسی راسو و موش خرما و بهندی نیول و بفرنکی تنکویس نامند
*ماهیت آن
حیوانی است معروف شبیه بموش و سر و پای آن درازتر از موش و از ان بزرکتر و موی دم آن افشان و در مصر در خانها بسیار الفت می کیرد و آن را عرسه نامند
*طبیعت ان
در سوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
صرع و استسقا و سموم بارده و نقرس و خنازیر و درد کرده و مفاصل را نافع و مبهی و مقوی جکر و محلل ریاح و خار و پیکان را جذب نماید کویند چون آن را ذبح نمایند و بجای نمک کشنیز بر ان پاشیده خشک نمایند و تناول کنند جهت صرع و کزیدن هوام بهترین دوائی است و همچنین خوردن مغز سر آن یا کوشت آن را با سرکه و یا خون آن را با آب و عسل و بدستور چشم خشک کردۀ آن و طلای خون آن جهت صرع و خنازیر مفید و چون کوشت آن را با شیت و روغن کنجد یا روغن زیتون نارس یا ببخار آب پخته بخورند محلل ریاح غلیظه و مقوی جکر و موافق اصحاب استسقا و بارد المزاج و فادزهر سموم است و چون پوست آن را کنده و جونش را پاک کرده نمک اندوده در سایه خشک کنند و دو مثقال آن را با شراب بخورند جهت سموم هوام و دفع زهر طفسیقون مفید و چون با کشنیز و نمک انپاشته تناول نمایند جهت امراض مذکوره و باد سموم نافع و کویند مهیج شهوت باه و دور کنندۀ برودت است و ضعف کبد را نافع و ضماد کوشت آن کرماکرم جهت درد کمر و مفاصل و جذب سم و خار و پیکان از بدن مؤثر و حکیم میر محمد مؤمن نوشته که کویند چون کعب آن را در زندکی آن بیرون آرند و بر ران زن آبستن تعلیق نمایند وضع حمل کند و صاحب اختیارات نوشته که چون بر زن بندند حامله نشود و در ما لا یسع و تذکرۀ انطاکی و جامع ابن بیطار نیز چنین است که اذا علق علی المرأه لم تحبل و کویند چون مثانۀ آن را خشک نموده سه درهم آن را سائیده با شراب ریحانی بخورند عسر البول را مجرب است و چون این عرس را ذبح کرده آلایش شکم آن را دور کرده با روغن زیت یا کنجد طبخ نمایند چنانچه سوخته کردد پس صاف نموده آن روغن را نکهدارند و عند الحاجه بر اوجاع مفاصل و نقرس و اوجاع سائر اعضا و ریاح و بواسیر بمالند بیعدیل و مجرب است و نیز کویند چون ابن عرس طعام زهردار را بیند موهای بدن آن ایستاده کردد و مار را چون به بیند بکشد و بخورد و ازین جهت کوشت او جاذب سم و تریاق سموم است مضر محرورین مصلح آن سرکه و کاسنی و انار ترش و مضر با حشا و مصلح آن در روغن زیتون و کنجد پختن آنست
ص: 181
بفتح همزه و ضم بای موحده و سکون واو و فتح خای معجمه و سکون لام و فتح سین مهمله و الف اسم یونانی است و بعربی حناء الغول و خس الحمار و اروسه و رجل الحمامه و شنجار بشین و نون و جیم و الف و رای مهمله که معرب شنکار بکاف باشد و شیفار و بسریانی عاقر شمعا و حالوما و کحلا و کحیلا هریک بعربی اسم نوعی از ابو خلسا است و هر قلو و هر قلوی و هیقیلوس نیز کویند و بفارسی هوجویه و بهندی رتن جوت
*ماهیت آن
کویند چهار صنف می باشد اول صنف کیاهی است و برک آن شبیه ببرک کاهو و باریک تر از ان و با خشونت و سیاه رنک و ساق آن مزغب و شاخها بسیار روئیده از حوالی بیخ آن و ملاصق زمین و خاردار و کل و دانۀ آن سیاه و بیخ آن بقدر انکشتی و بسیار سرخ و این قسم را عوام بغداد عوق فالوذج و ببعضی لغات فنجیون بفا و نون و جیم و یای مثناه تحتانیه و واو و نون و بعربی حمیرا بسبب بسیار سرخ بودن آن نامند و قوت آن تا چهار سال باقی می ماند مالیقی کفته رنک آن در تابستان سرخ می کردد مانند رنک خون و چون بدست برسد رنک می کرداند آن را و منبت آن زمین هائی است که خاک ان طیب باشد
*طبیعت ان
کرم و خشک است در اول درجۀ دوم
*افعال
و خواص و منافع آن
آن محلل اخلاط مراری و مالح و قابض اسهال و مدر حیض او دابغ معده و مجفف و آشامیدن عصاره
ص: 182
٩٧
بکسر همزه و سکون بای موحده و نون و کسر عین مهمله و سکون را و سین مهمله بفارسی راسو و موش خرما و بهندی نیول و بفرنکی تنکویس نامند
*ماهیت آن
حیوانی است معروف شبیه بموش و سر و پای آن درازتر از موش و از ان بزرکتر و موی دم آن افشان و در مصر در خانها بسیار الفت می کیرد و آن را عرسه نامند
*طبیعت ان
در سوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
صرع و استسقا و سموم بارده و نقرس و خنازیر و درد کرده و مفاصل را نافع و مبهی و مقوی جکر و محلل ریاح و خار و پیکان را جذب نماید کویند چون آن را ذبح نمایند و بجای نمک کشنیز بر ان پاشیده خشک نمایند و تناول کنند جهت صرع و کزیدن هوام بهترین دوائی است و همچنین خوردن مغز سر آن یا کوشت آن را با سرکه و یا خون آن را با آب و عسل و بدستور چشم خشک کردۀ آن و طلای خون آن جهت صرع و خنازیر مفید و چون کوشت آن را با شیت و روغن کنجد یا روغن زیتون نارس یا ببخار آب پخته بخورند محلل ریاح غلیظه و مقوی جکر و موافق اصحاب استسقا و بارد المزاج و فادزهر سموم است و چون پوست آن را کنده و جونش را پاک کرده نمک اندوده در سایه خشک کنند و دو مثقال آن را با شراب بخورند جهت سموم هوام و دفع زهر طفسیقون مفید و چون با کشنیز و نمک انپاشته تناول نمایند جهت امراض مذکوره و باد سموم نافع و کویند مهیج شهوت باه و دور کنندۀ برودت است و ضعف کبد را نافع و ضماد کوشت آن کرماکرم جهت درد کمر و مفاصل و جذب سم و خار و پیکان از بدن مؤثر و حکیم میر محمد مؤمن نوشته که کویند چون کعب آن را در زندکی آن بیرون آرند و بر ران زن آبستن تعلیق نمایند وضع حمل کند و صاحب اختیارات نوشته که چون بر زن بندند حامله نشود و در ما لا یسع و تذکرۀ انطاکی و جامع ابن بیطار نیز چنین است که اذا علق علی المرأه لم تحبل و کویند چون مثانۀ آن را خشک نموده سه درهم آن را سائیده با شراب ریحانی بخورند عسر البول را مجرب است و چون این عرس را ذبح کرده آلایش شکم آن را دور کرده با روغن زیت یا کنجد طبخ نمایند چنانچه سوخته کردد پس صاف نموده آن روغن را نکهدارند و عند الحاجه بر اوجاع مفاصل و نقرس و اوجاع سائر اعضا و ریاح و بواسیر بمالند بیعدیل و مجرب است و نیز کویند چون ابن عرس طعام زهردار را بیند موهای بدن آن ایستاده کردد و مار را چون به بیند بکشد و بخورد و ازین جهت کوشت او جاذب سم و تریاق سموم است مضر محرورین مصلح آن سرکه و کاسنی و انار ترش و مضر با حشا و مصلح آن در روغن زیتون و کنجد پختن آنست
ص: 183
بفتح همزه و ضم بای موحده و سکون واو و فتح خای معجمه و سکون لام و فتح سین مهمله و الف اسم یونانی است و بعربی حناء الغول و خس الحمار و اروسه و رجل الحمامه و شنجار بشین و نون و جیم و الف و رای مهمله که معرب شنکار بکاف باشد و شیفار و بسریانی عاقر شمعا و حالوما و کحلا و کحیلا هریک بعربی اسم نوعی از ابو خلسا است و هر قلو و هر قلوی و هیقیلوس نیز کویند و بفارسی هوجویه و بهندی رتن جوت
*ماهیت آن
کویند چهار صنف می باشد اول صنف کیاهی است و برک آن شبیه ببرک کاهو و باریک تر از ان و با خشونت و سیاه رنک و ساق آن مزغب و شاخها بسیار روئیده از حوالی بیخ آن و ملاصق زمین و خاردار و کل و دانۀ آن سیاه و بیخ آن بقدر انکشتی و بسیار سرخ و این قسم را عوام بغداد عوق فالوذج و ببعضی لغات فنجیون بفا و نون و جیم و یای مثناه تحتانیه و واو و نون و بعربی حمیرا بسبب بسیار سرخ بودن آن نامند و قوت آن تا چهار سال باقی می ماند مالیقی کفته رنک آن در تابستان سرخ می کردد مانند رنک خون و چون بدست برسد رنک می کرداند آن را و منبت آن زمین هائی است که خاک ان طیب باشد
*طبیعت ان
کرم و خشک است در اول درجۀ دوم
*افعال
و خواص و منافع آن
آن محلل اخلاط مراری و مالح و قابض اسهال و مدر حیض او دابغ معده و مجفف و آشامیدن عصاره
ص: 184
٩٨یا طبیخ آن با شراب مسمی بماء القراطن جهت درد سپرز و جکر و نقرس و درد کرده و تفتیت حصاه و یرقان و تپهای کهنه و طلای آن با سرکه جهت بهق و تحلیل خنازیر و با روغن کل جهت سوختکی آتش و جراحات و تشقق جلد و قیروطی آنکه آن را در روغن زیت جوش دهند و روغن را صاف کرده از ان قیروطی سازند جهت سوختکی آتش و قروح خبیثه مجرب و با آرد جو جهت حمره که بفارسی باد سرخ نامند نافع و شرب برک آن با شراب جهت عقل بطن و حبس اسهال مفید المضار مصدع مصلح آن روغن بنفشه و روغن کدو است مقدار شربت آن دو درهم و خمول آن و بدستور حمول بیخ آن با ماء العسل مخرج جنین و در جمیع افعال بیخ آن قویتر از برک آنست
*و صنف ثانی
را برک ریزه تر و خشن تر و عریضتر و بلندتر از برک کاهو و برکشته بسوی بیخ و ساق آن دراز و خشن و پرشعبه هریک بقدر ذرعی و کل آن مائل ببنفشی و ریزه و قبض آن زیاده از صنف اول و بیخ آن سرخ مانند خون و قابض تر از بیخ صنف اول و منبت آن صحراها
*افعال و خواص و
منافع ان
ضماد آن با آرد جو جهت حمره و سائیدۀ آن با روغن جهت منع جریان عرق انفع و بسیار حابس طبع است
و صنف ثالث
را برک ریزه تر از اول و با خشونت و شاخهای ریزه و کل آن بنفش و بیخ آن دراز و احمر قانی و تند طعم تر از همه منبت آن موضع رملیه
ص: 185
*افعال و خواص و منافع ان
آشامیدن دو مثقال از بیخ آن با شراب جهت کزیدن افعی بهترین ادویه است و ضماد آن بر موضع نهش هوام و تعلیق آن مانع کزیدن آنها است
*و صنف رابع
شبیه بقسم ثالث و از ان کلش ریزه تر و بغایت سرخ
*طبیعت ان
کرم و خشک است در آخر دوم
*افعال و خواص و منافع
آن
سعوط آن جهت تنقیۀ دماغ و رفع آثار و غلظت طبقات عین و غرغرۀ عصارۀ آن با عسل جهت تلاع دهان و خوردن یک مثقال و نیم آن با مثل آن زوفای خشک و قردمانا جهت حب القرع و سائر کرم امعا نهایت نافع و ضماد آن با پیه بز با پیه خوک جهت خنازیر و نقرس و عرق النسا و اورام صلبه و حمول و جلوس در طبیخ آن جهت ورم صلب رحم و احتباس حیض و اخراج جنین و با سرکه شربا و ضمادا جهت سپرز مفید و کل آن در جمیع افعال قویتر از برک آنست و آشامیدن بیخ و کل آن بقدر یک مثقال جهت ادرار حیض و اخراج جنین مرده و زنده نافع و ابو خلسا جزو اعظم بعض مراهم است و صاحب خلاصه التجارب دم الاخوین را عصارۀ ابو خلسا نوشته و دهن و قیروطی و مراهم آن در قرابادین ذکر یافت و جالینوس در سادسه کفته که قوت همه اصناف شنجار برابر نیست بلکه صنفی را که ابو لوقلنا نامند بیخ آن قابض با اندک تلخی است و ازین جهت شرب آن نافع است جهت وجع کرده و طحال و ضماد آن با آرد جو یا با سرکه حمره و بهق و تقشر جلد را مفید و اما برک آن ضعیف تر است از بیخ آن و لیکن خالی از قبض و تجفیفی نیست و لهذا نافع است جهت استطلاق بطن آشامیدن مسحوق آن با شراب
ص: 186
بفتح الف و ضم با و سکون واو و فتح قاف و الف و کسر نون و سین مهمله لغت یونانی است و ابو قاوس و اوقاس نیز کویند و معروف باسم غاسول رومی است و در بلاد شام و مصر و انطاکیه بسیار است و از بیخ آن جامه شویند چنانکه اهل شام و ایران از بیخ عرطنیثا که بشیرازی چوبک نامند و ذکر یافت
*ماهیت آن
نباتی است تر و تازه ما بین درخت و کیاه منبت آن سواحل دریا و زمینهای رملی برک آن شبیه ببرک زیتون و از ان باریکتر و ما بین برکهای آن خارهای باریک خشک سفیدرنک و کل آن سفید شبیه بکل لبلاب کبیر که بیونانی قسوسا نامند و شاخهای آن پراکنده و بیخ آن قوی پر از رطوبت تلخی و مستعمل در تداوی بیخ و عصاره و رطوبت آنست و طریق اخذ رطوبت آن یعنی لبن آن آنست که با آرد کرسنه آمیخته خنک می نمایند و خالص آن را نیز و کل آن را سائیده دست بآن می شویند خوش بو و معطر است و باین سبب آن را غاسول می نامند
٩٩
*طبیعت آن
در اول سوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع ان
مقطع و ملطف و جالی و مفتح و مسهل بلغم و زردآب و استسقا را نافع و سه قیراط از رطوبت خالص آن و بدستور دوازده قیراط از مخلوط با آرد کرسنه خشک کردۀ آن با ماء العسل مسهل صفرا و بلغم و زردآب و رطوبات مائی است و کویند جهت استسقای کبد حار مجرب است و همچنین سه قیراط از بیخ نرم کوفته پیختۀ آن و یک مثقال از عصارۀ آن با ماء العسل همان عمل کند و کویند فعل این دوا در بدن مانند فعل آنست در جامه از غسل و تنقیۀ اوساخ و اخلاط ردیه مضر احشا و مصلح آن عسل و خوردن آب سرد و نشستن در آب قاطع اسهال آنست و طریق اخذ عصارۀ آن مانند عصارات دیکر است که بیخ آن را کوبیده آب آن را کرفته در آفتاب خشک می نمایند و آنچه شیخ داؤد انطاکی در تذکرۀ اولی الالباب نوشته که آن را بعربی اشنان نامند نه چنان است زیرا که اشنان ورای آنست
ص: 187
بفتح الف و ضم بای موحده و سکون واو و فتح قاف و سکون سین مهمله و فتح طای مهمله و سین
*ماهیت ان*
نباتی است شبیه بابوقانس بی ساق و بی شکوفه و مفروش بر روی زمین و با برکهای ریزه و خارهای نازک و بیخ آن سطبر منبت آن نیز منابت ابوقانس است
*طبیعت ان
کرم و خشک در سوم
*افعال و خواص و منافع ان
صرع و ضیق النفس و اوجاع اعصاب و استسقا را نافع و شرب عصارۀ آن مقدار نه قیراط با ماء القراطن مسهل رطوبات مائیه و بلغمیه و جهت امراض مذکوره مفید مقدار شربت آن تا یک مثقال مضر معده مصلح آن عسل است
بفتح همزه و سکون بای موحده و ضم ها و سکون لام و بکسر اول و ثالث نیز آمده قسمی از سرو کوهی است که آن را عرعار و عرعر و بیونانی براثی و ارقوس و بسریانی بروثا و برومی برون و یروثون و بفارسی اورس و ایرس و برس غنچه و بترکی ارروج و بهندی اوهیر و هوهیر نامند و کویند ابهل هندی را بهندی دیودار کویند و نزد اطلاق مراد ثمر آنست که مستعمل اطبا است و آن را حب العرعر و ثمره العرعر و بفارسی تخم وهل کویند
*ماهیت ان
بدانکه آن دو صنف است یکی صغیر الورق مانند برک کز و دیکر کبیر الورق شبیه ببرک سرو و رائحۀ این صنف زیاده و درختش بلندتر و باریکتر و صنف صغیر آن درختش عریضتر و کوتاه تر و ثمر این صنف صغیر ابهل است و بزرکتر از بار عرعر که قسم اشهر و سرو کوهی است و شبیه بنبق و تازۀ آن سرخرنک و رسیدۀ آن سیاه با اندک شیرینی و قبض و حدت و عطریت بهترین آن آنست که سیاه رنک فربه سنکین باشد و بهترین برک آن سبزرنک و شیخ الرئیس نوشته که آن دو صنف می باشد کبیر و صغیر و از بلاد روم می آورند شبیه است بز عرور مکر آنکه بسیار سیاه است و رائحۀ آن تند و طیب و برک یک صنف آن مانند سرو و بسیار خاردار و درخت آن عریض می شود و بسیار بلند نمی باشد و برک صنف دوم آن مانند طرفا و طعم آن مانند سرو
ص: 188
*طبیعت ان
کرم و خشک در دوم و بقول جالینوس در سوم و شیخ الرئیس نوشته که صنف دوم آنکه برک آن شبیه بطرفا است حراوت آن کمتر و یبس آن بیشتر است از صنف اول
*افعال و خواص و منافع ان
بغایت لطیف و باقوت محلله و مجففه و قابضه و لذاعه و شیخ الرئیس نوشته که قبض او خفی است جهت سرسام حار و فالج و استرخا و کری کوش و جراحت بن دندان و ربو و استسقا و بواسیر و ادرار حیض و اسقاط جنین و زوال عفونات قروح خبیثه و مزمنه و داء الثعلب و جمود اعضاء و رفع آثار جلد و اورام حاره مفید
*امراض
الراس
ضماد برک آن بر هر جهت سرسام حار و آشامیدن ثمر آن جهت فالج و استرخا نافع الاذن قطور روغن ثمر آن در روغن کنجد که در ظرف آهنی جوشانیده باشند تا سیاه شود کری را بغایت نافع الفم دلوک و غرغره نمودن بدان با عسل جهت جراحت بن دندان و تعفن و اکلۀ آن نافع
*اعضاء الصدر
و الغذاء و النفض لعوق ده درم از ثمر آن ١٠٠با پنج درهم روغن کاو و پنج درهم عسل سرشته جهت ربو و بواسیر نافع و آشامیدن مطبوخ ثمر آن جهت تحلیل نفخ معده و استسقا و ادرار حیض و اسقاط جنین موثر و همچنین حمول آن با عسل و آشامیدن سه درهم آن مجموع کرمهای معده را بکشد و کویند چون ده درم منقی آن را با روغن کاو بقدر آنکه او را بپوشد طبخ دهند تا روغن را جذب کند پس سائیده با ده درم فانیذ سرشته هر صبح دو درهم آن را بارد المزاج با آب کرم بخورد جهت دردهای اسافل بدن و بواسیر و رفع اقسام کرمهای امعا مجرب
ص: 189
*القروح
و الجروح و الاورام و اثار الجلد ذرور آن جهت قروح ساعیه و اکاله و اندمال جراحات و قروح عفنه و ضماد آن با عسل مانع سعی قروح ساعیه و مسودۀ جلد و همچنین ضماد ان و ضماد برک آن جهت اورام حاره و سیاهی جلد و آثاری که از فضول بهم رسیده باشد و سرخی که بعد از به شدن زخم در عضو مانده باشد و بانجیر جهت جمود اعضا و طلای آن یا سرکه جهت داء الثعلب مجرب مقدار شربت آن تا سه درهم بدل آن بوزن آن جوز السرو و مثل آن سلیخه و در تلطیف بوزن آن دارچینی مضر معده و حلق مصلح آن عسل و سمن و مضر جکر حار و مسقط جنین و مصلح آن خولنجان و حماما است و جوارش ابهل و حب آن و حمول آن و دهن آن و سفوف آن و لعوق آن و معجون آن در قرابادین ذکر یافت
*فصل الالف مع التاء المثناه الفوقانیه
*اتان*
بضم الف و فتح تا و الف و نون خر ماده است و شیر آن جهت سل و تپ دق نافع و طریق آشامیدن آن در مقدمه ذکر یافت و ان شاء اللّه تعالی خواص و منافع آن مفصل در البان در حرف اللام و سائر اجزا و اعضای آن قریب بحمار است در حرف الحاء خواهد آمد
*اتباطون*
شرابی است که از آب انکور و عسل و ادویۀ حاره ترتیب دهند بسیار کرم و ملطف و جالی و موافق مزاج پیران و مرطویین است
بضم همزه و سکون تای مثناه فوقانیه و ضم راء مهمله و جیم بعربی متکه بضم میم و سکون تاء مثناه فوقانیه و فتح کاف و ها و جمع آن متک و ریحان الماء نیز و بیونانی مارسیسقا و بسریانی اطروغا و بلغت مصر ریحان النعنع و بهندی بجوژه و بفارسی نوع صغیر آن را ترنج و نوع کبیر آن را با لنک و بفرنکی لیمونیه ماله صغیر آن را و کبیر آن را مبدکه ماله نامند و کویند ترنج معرب لغت اهواز است
ص: 190
*ماهیت آن
بدانکه ان دو صنف است یکی صغیر و پوست آن مستوی املس و دو طرف آن باریک و این را بفارسی ترنج نامند و صنف دوم کبیر و پوست آن غیر مستوی و دو طرف آن چندان باریک نیست بلکه طرف متصل شاخ درخت اندک پهن تر و طرف دوم آن اندک باریکتر و این را بفارسی بالنک نامند و رنک پوست هر دو صنف آن زرد و طلائی است و رائحه آن طیب خصوص صغیر آن و طعم آن تلخ و بعد شیرین کردن به دستوری که در قرابادین ذکر یافت تلخی آن زائل می کردد و لحم آن سفید و ضخیم و اندک شیرین و مغز آنکه در میان پرده های غلیظ طولانی که در میان غلافهای بسیار نازک است پر آب از صنف شیرین آن شیرین و از ترش آن ترش و تخم آن اندک طولانی فی الجمله صنوبری شکل در غلاف سفید و مغز آن سفید و طعم آن اندک تلخ و درخت آن فی الجمله شبیه بدرخت لیمو و ببلندی یک قامت تا یک و نیم قامت و شاخهای آن پهن و درهم و برک آن اندک طولانی و عریض با تشریف رنک آن سبز و خوشبوتر و بزرک تر از برک لیمو و نارنج و کل آن سفید و برکهای آن طولانی باریک اندک ضخیم و در وسط آن تارهای باریک زردرنک و بسیار خوش بو غلیظتر از بهار نارنج و جمیع اجزای درخت آن در طب مستعمل است و چون اطلاق لفظ اترج نمایند مراد ثمر آنست و منبت آن بیشتر بلاد کرم سیر خصوصا که با رطوبت باشد و در سرد سیر بسیار سرد نمی شود و چون شاخهای زیرین یا متصل زمین را خم نمایند و قدری زمین را حفر نموده در ان
ص: 191
١٠١قدری از ان شاخها را بکذارند که باقی شاخها و سر شاخها بیرون باشد یعنی بخوابانند و بالای آن مقدار یک شبر و یا زیاده خاک ریزند و آب می داده باشند تا پنج شش ماه که خوب ریشه بندد و مستحکم شود پس محل اتصال آن را از درخت بریده هر جا که خواهند غرس نمایند بزودی ثمر دهد خصوصا که آن شاخ مثمر باشد و قلم آن نیز می کیرند چون قلم نمایند و هر جا که خواهند بنشانند و تخم آن را که بکارند دیر بثمر می آید و ثمر آن مدتها در درخت می ماند تا بثمر موسم دیکر و در بنکاله دو موسم کل و ثمر می دهد یکی اواسط زمستان و دیکر در ایام کرما که اول ایام بارش است که برسات نامند و آن هنکام بودن آفتاب است در اواخر ثور تا اوایل جوزا باختلاف سنین
*طبیعت
پوست زرد آن کرم در اول و خشک در دوم و بعضی کرم در دوم کفته اند و شحم آن یعنی لحم آنکه در زیر پوست زرد آنست آنچه مغز آن شیرین است سرد و تر در دوم و لیکن برودت آن زیاده است از رطوبت آن و آنچه ترش است سرد و خشک در سوم و کویند در اول سرد و تر و کویند در تری و خشکی معتدل است و حماض آن یعنی مغز ترش آن در آخر دوم سرد و خشک و بعضی در سوم کفته اند و شیرین آن سرد و تر و تخم آن در اول سوم کرم و در دوم خشک و برک و شکوفۀ آن در آخر دوم کرم و خشک است
ص: 192
*افعال و خواص و منافع آن
ملطف و قابض و صاف کنندۀ روح طبیعی و خون از صفرا و مسکن قئ صفراوی و مقطع مرۀ صفرا و مسکن حدت آن و مانع ریختن صفرا بمعده و امعا و جهت خفقان حار و تقویت جکر و معده و جهت تسکین حرارت احشا و تشنکی و اسهال صفراوی و کبدی و کزیدن عقرب پرنده و مار شاخدار و رفع یرقان و کلف و قوبا و قلع رنک سیاهی و مرکب از جامه و اخراج زلو در حلق مانده مفید و تریاق سموم است و در حدیث وارد است که داخل نمی شود شیطان در خانۀ که در ان اترج باشد اما پوست زرد آن جهت تقویت قلب و دماغ و کبد سرد و معده و احشا و دفع غثیان و خوش بوئی دهان و تلطیف و تحلیل ریاح و اعانت بر هضم نافع خصوص مربای آن با عسل ما دام که اکثار در خوردن آن نشود و الا هضم نمی کردد خصوص غیر مربای آن و نیز از مفرحات تریاقیه است و حرارت آن معین بر خاصیت آنست و طبیخ خشک آن مسکن قئ صفراوی و مضغ آن خوش بو کنندۀ نکهت و شرب خشک کوبیدۀ آن با عسل دافع مضرت همه زهرها است و آشامیدن عصارۀ آنکه با شحم کرفته باشند جهت کزیدن افعی و طلای محرق خاکستر آن جهت برص مفید و چون خشک غیر محرق آن را در صندوق و جامه کذارند مانع کرم زدن آن است و چون پوست یک عدد اترج را در شراب اندازند در ساعت آن را ترش کند و سرکه سازد مضر جکر و دماغ محرور المزاج و مصدع مصلح آن عسل و بنفشه و با شحم و حماض آن خوردن مقدار شربت از خشک آن تا پنج درهم و از مربای آن تا پنج مثقال است و روغن آنکه پوست زرد خالص شش عدد آن را در روغن زنبق و روغن خیری از هریک یکرطل و اکر نباشد در دو رطل روغن کنجد اندازند و در آفتاب کذارند و هر سه شبانه روز یک مرتبه تجدید کنند تا سه مرتبه یا بیشتر بس استعمال نمایند
ص: 193
*طبیعت آن
کرم و خشک در دوم
*افعال و خواص و منافع
آن
محلل و ملطف و با قوت تریاقیه سعوط آن جهت درد سربارد و علل سوداوی و درد شقیقه و تدهین بآن جهت استرخای فلج و لقوه و رعشه و اختلاج و درد مفاصل و عرق النسا و امراض باردۀ عصبانی و درد کرده و مثانه و خوش بوئی عرق و رویانیدن موی و رفع لرز تپ ربع و تحلیل اورام و بر اسفل قدم جهت رفع برودت هوا در اسفار و بوئیدن آن در ایام وبا و فساد هوا مصلح آن است و مضمضه بآن جهت درد دندان نافع و روغن شکوفۀ آن نیز همین اثر دارد و لیکن روغن برک آن قویتر است و اما شحم آنکه مشهور بپوست بالنک است و اابست نامند دیر هضم و غلیظ است بسبب برودت و صلابتی که دارد و دیر از
١٠٢معده می کذرد و خارج می کردد و حاصل می کردد از ان غذای بسیار از برای بدن اکر هضم شود و مانع صفود بخار است بدماغ جهت آنکه مطفی حرارت معده است و اصحاب مرۀ صفرا را نافع مضر است بحرارت غریزی و معدۀ بارد ضعیف و محدث نفخ و قولنج و مصلح آن مربا نمودن آنست با عسل و یا شکر و اما حماض آن یعنی آب مغز ترش آن پس نیست در ان غذائیتی و لیکن مقوی قلب حار المزاج و مانع ریختن صفرا بامعا و ملطف و مقطع و جالی و مطفی حرارت کبد و مقوی معدۀ حار و مبهی و مشهی طعام و مسکن حدت صفرا و خون و زائل کنندۀ غم و مسکن عطش و حرارت جکر و احشا و قاطع قئ و اسهال صفراوی و کبدی و جهت خفقان حار و تسکین خمار و صداع خماری مفید و چون نان را در آب اترج یا شراب آن بخیسانند و بخورند جهت تسکین صداع و دوار حادث از خلای معده نافع و از خواص شراب آن آن است که منع می نماید صعود ابخره را بسوی سر و قمع آن می کند بسبب قوت قبضی که دارد و نافع است از برای دوار و سدر حادث از ابخرۀ صفرا و خون و قطور آب آن در چشم زائل کنندۀ بقایای یرقان آن است و همچنین اکتحال بآن و غرغرۀ مطبوخ آن در سرکه جهت اخراج زلو در حلق مانده و طلای آن مزیل یرقان و کلف و قوبا و رنک سیاهی و مرکب از جامه و ضماد آن جهت کزیدن عقرب پرنده و مار شاخدار نافع و رب آن قئ صفراوی را بنشاند و دابغ معده و اشتهای طعام آورد مضر سینه و عصب مصلح آن شراب خشخاش و شراب تین و بدل آب آن آب نارنج و آب لیمو است و چون جواهر و مروارید را در آب آن مکرر بخیسانند مضمحل سازد و خوردن غذائیه در ان آب اترج باشد نافع است از برای مالیخولیای حادث از سودای محترق از صفرا و خون حادث از ابخرۀ سوداویۀ محترقه از دم و صفرا و مالیخولیای مراقیه را و لیکن بسبب شدت حموضت مضر است باصحاب سودا زیرا که ترشی صرف بسیار مهیج سودا است پس باید که اصلاح کرده شود بشکر و قند یعنی اکر مفرد استعمال نمایند قند داخل کرده آن مقدار که ذائقۀ آن را نکو کرداند و افشره ساخته بنوشند و اما تخم آن محلل و مجفف و با قوت مسهله و مقاوم جمیع سموم است خوردن و ضماد نمودن و دو مثقال از مقشر آن کفته اند قائم مقام تریاق فاروق است در جمیع سموم حیوانی و قویتر از تریاق کبیر دانسته اند و تریاق جمیع سموم ملدوغه و مشروبه است و با آب کرم یا با شراب جهت کزیدن عقرب مجرب و بدستور آشامیدن آن و ضماد کردن بان یک درم مقشر آن بغایت مدر حیض و کشندۀ جنین و مخرج آن است و طلای آن جهت تحلیل ورم بلغمی و سنون آن جهت تقویت لثه مفید و در سائر افعال مانند قشر آن است و روغن آن جهت بواسیر طلاء و شربا بغایت موثر و با شراب مقاوم سم عقرب شربا و طلاء و مفتح سدۀ کوش و سریع النفوذ در اعضا و محلل قوی و ملطف و چون کسی بآن تدهین کند کویند عقرب نزدیکی باو نمی کند و ضماد مطبوخ مجموع اترج در سرکه یا شراب جهت وجع مفاصل و نقرس و اورام و دبیلات نافع و برک آن هاضم طعام و مسخن معده و مقوی احشا و مفتح سدد و جهت ضیق النفس بلغمی مفید و شکوفۀ آن در افعال مانند برک آن است و از ان لطیفتر و بوئیدن ترنج مقوی دل و مفرح و جهت دفع خدر و هوای وبائی آزموده و همچنین فرش کردن برک آن و مغز شیرین آن را چندان منفعتی نیست و صاحب دستور الاطبا نوشته که ترش آن قویتر از شیرین آن است و قاطع بلغم بود و علت سینه و حلق و سرفه را نافع و در هیچ فصل خوردن آن را منع نیست و لیکن در هر فصلی با چیزی مناسب در زمستان با عسل و در تابستان با قند و در برسات یعنی موسم بارش با زنجبیل و نمک سنک و بعضی خواص از قبیل آنچه ذکر یافت برای آن نوشته و تریاقات و جوارشات و حلوا و ادهان و رب و سکنجبین و سفوف و اشربه و عرق و مربا و مخلل آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 194
*اتنکن*
بضم همزه و فتح تای چهار نقطۀ فوقانیۀ هندی و سکون نون و فتح کاف فارسی و نون در آخر اسم هندی انجره است و خواهد آمد
١٠٣
بفتح همزه و کسر تای مثناه فوقانیه و سکون یای تحتانیه و سین مهمله لغت هندیست
*ماهیت آن
بیخ کیاهی است هندی بطول یک انکشت و کوتاه تر از ان و اندک باریک ظاهر آن اغبر و باطن آن سفید فی الجمله شبیه بزراوند طویل باریک کوچکی و طعمی و رایحۀ غالب ندارد و بعضی آن را سه قسم کفته اند یک قسم مسمی اتیس است و قسم دوم به پرت بهکا و قسم سوم به سیام کن و بعضی دو قسم کفته اند سفید و سیاه طبیعت آن کرم در دوم و خشک در اول و با رطوبت فضلی
*افعال و
خواص ان
مقوی باه و هاضم طعام و حابس اسهال و دافع بلغم و صفرای فاسد و مانع فساد آن و بواسیر و استسقای زقی حادث از ان هر دو خلط را نافع
*فصل*الالف مع الثاء المثلثه
بفتح همزه و سکون ثای مثلثه و لام بلغت عربی اسم نوع بزرک درخت کز است و بهندی جهاؤ نامند
*ماهیت
آن
نباتیست ما بین شجر و کیاه و برک آن ریزه و خشن جالینوس کفته که نوعی از طرفا است و صاحب نهایه کفته درختی است شبیه بطرفا و از ان بزرکتر و اسحق بن عمران کفته درختی است عظیم با شاخهای بسیار و سبز ملمع بحمرت و برکهای آن ریزۀ سبز شبیه ببرک طرفا و طعم آن عفص بی کل و ثمر آن بر کرههای شاخهای آن می روید بمقدار نخودی رنک آن اغبر مائل بزردی و در اندرون آن دانه های ریزه بهم چسپیده می باشد و آن ثمر را عذبه نامند و در تابستان می رسد و آن را بهندی ننهی مائین و چهوتی مائین کویند
ص: 195
*طبیعت آن
در اول سرد و در دوم خشک و با قوت قابضه و اندک ملوحت و مرارت و ثمر آن در دوم سرد و در سوم خشک و توهم کرده کسی که آن را کرم در دوم دانسته
*افعال و خواص و منافع آن
اما برک و شاخ آن جالی و مفتح سدۀ طحال و مقوی جکر و ملین ورم آن و جهت جذام و منع سفید شدن موی و درد دندان نافع چون مضمضه بآن نمایند و کرفتن دود و بخار آن لقوه را نافع و آشامیدن مطبوخ بیخ و شاخ و برک آن جهت دفع سدۀ سپرز و ورم آن و جذام و سفیدی موی نافع و طبیخ آن در سرکه و شراب جهت تقویت جکر و تلیین ورم آن و ضماد آن جهت تحلیل ورم جکر و تدخین آن تا هفت دفع جهت لقوه و سقوط دانه های جدری که آبله نامند و بواسیر و جوششهای ریزه که آب از ان تراوش نماید و خاکستر و آب طبیخ آن جهت خروج مقعده و تقویت مو نافع و در قطع خون همه اعضا ذرور خاکستر آن مجرب مقدار شربت از طبیخ آن تا چهل و پنج مثقال و از عصارۀ آن تا سی مثقال مضعف معده مصلح آن صمغ عربی بدل آن جوز السرو است و اما ثمر آن رادع مواد و مقوی چشم و لثه و معده و جکر و سپرز و مانع نفث الدم و سیلان خون و انصباب نزلات و اسهال صفراوی و رطوبی و رافع یرقان و رطوبت رحم و چون در کلاب بخیسانند و صاف نموده در چشم بچکانند جهت ردع مواد و تقویت احفان و حدت بصر مفید و مضمضه بطبیخ آن و بدستور خائیدن آن جهت تقویت لثه و تاکل اسنان و حرکت آنها و آشامیدن آن جهت نفث الدم و ربو و درور حیض و بواسیر و سیلان خون از هر عضو که باشد و منع انصباب نزلات و اسهال صفراوی و رطوبی و قطع آنها نافع و طبیخ یک اوقیۀ آن و نقوع آن در آب کرم با شکر جهت رفع یرقان و کزیدن رتیلا و جرب رطب و رطوبات رحم و در مزاج اطفال جهت رفع رطوبات غلیظۀ متعفنه و نیکوئی رنک رخسار و فربهی بدن نافع و کویند چون نقیع آن را سه روز یا هفت روز متوالی بیاشامند و از عقب آن اقراص مبردۀ مرطبۀ مستعمله در زیادتی کوشت و فربهی مسلولین بخورند پس هفت روز یا زیاده دوغ با کثیرا سائیده بیاشامند پس با کعک معمول از آرد سمید محکم الصنعه بخورند بسیار فربه می کرداند و رنک روی را صاف و نیکو و با رونق و نضارت می کرداند
ص: 196
*و دلیل منافع آن
آنست که چون بیاشامد کسی که در بدن او رطوبات فاسده باشد دفع می کرداند و پاک می سازد و تقویت معده می بخشد و کسی که معده و بدن او پاک و نقی باشد تقویت می بخشد
١٠4و فربه می سازد بدن او را و ادرار و اسهال مزمن رطوبی را باز می دارد و جهت قطع دم و درور طمث و بواسیر نافع است و بودادۀ آن با کل خوردنی و بدستور با دو درهم و نیم کلنار که دو سه دفعه هر دفعه همین مقدار بخورند جهت قطع اسهال مجرب و در حبس سیلان خون بسیار مفید و ضماد آن موجب تشدید اعصاب مسترخیه و ضماد مطبوخ آن در سرکه و آب جهت ورم سپرز نافع و غسول آن جهت حرب رطب و نیکو کردن رنک رخسار و رفع قمل و ذرور آن جهت قطع خون جراحات و بردن کوشت زائد و حمول آن جهت رفع رطوبات رحم و فرج و سیلان آن نافع و بخور چوب سوزانیدۀ آن و دود آن صاحب لقوه را نافع مضر سر مصلح آن دوقو مقدار شربت از سائیدۀ آن دو درهم تا چهار درهم بدل آن بوزن آن عفص است یا شحم رمان و طریقۀ تشویۀ عذبه و جوارش و شراب و طبیخ و اقراص آن در قرابادین ذکر یافت
بفتح همزه و سکون ثای مثلثه و فتح لام و قاف اسم عربی فنجنکشت است و ذو خمسه اوراق و ذو خمسه اجنحه نیز نامند و بیونانی اغنیس یعنی طاهر و پاک بجهت آنکه زهاد در هنکام ربیع در اعیاد فرش می نمایند در معابد خود بجهت آنکه کمان برده اند که مضعف باه و شکنندۀ شهوت است و بفارسی پنجنکشت و بهندی سنبهالو و بفرنکی اسکی نان تو و بلاطینی و یطس و ثمر آن را بعربی حب الفقد و حب النسل نامند بالعکس از قبیل نام زنکی کافور زیرا که قاطع نسل است و بفارسی فلفل کوهی و بشیرازی دل آشوب و بهندی رینکا خوانند
ص: 197
*ماهیت آن
درختی است ما بین شجر و کیاه و در مواضع صلب در کنار رودها و غیر آن می روید و شاخهای آن صلب و قوی و برک آن از برک زیتون کوچک تر و نرم تر و فی الجمله شبیه ببرک انار و روی برکهای آن سبزتر از پشت آنها و بر سر هر شاخی پنج عدد برک شبیه بپنج انکشت متفرقه الاطراف متقاربه الاصول و چون بدست بمالند بوی خوشی از ان آید و کل آن سفید مائل بسرخی و زرقت و تخم آن شبیه بفلفل کوچکی و رنک آن مختلف بعضی سفید و بعضی سیاه و در هند درخت آن بزرکتر از جاهای دیکر می شود
*طبیعت آن
کرم و خشک در دوم و بعضی در سوم خشک و بعضی در دوم سرد و در اول خشک دانسته اند
*افعال و خواص آن
قابض و محلل و ملطف و مفتح سدۀ دماغی و کبدی و صداع رطوبی و ورمی مانند قرانیطس و لیثرغس و جنون و خفقان و بواسیر و سدۀ سپرز و ورم رحم و احتباس حیض و التوای عصب و شقاق مقعده و زهر مار و هوام و سک دیوانۀ کزیده و طرد هوام نافع و برک تازۀ آن را چون بسایند بدون آب و مانند شامی کباب قرصها سازند هر قرصی بمقدار سه ماشه و یک روی آن را بر روی تابه با روغن کاو بریان نمایند و در عسل خالص جید تازه اندازند و تا سه روز هر روز صبح یک قرص آن را زن صاحب پرسوت بخورد و بعد از ان اکر موافقت نمود تا دو هفته هر روز یک قرص آن را صبح و یکی را شام اکر صحت یافت بهتر و الا ترک نماید و اکر اثری از ان مانده باشد یک هفته دیکر نیز هر دو وقت و یا یک وقت بخورد و در ایام خوردن از لبنیات و حموضات و ماست و بقول و اشیای رطبه و روغن بسیار اجتناب نماید و پرسوت آزاریست که بعضی زنان را بعد از وضع حمل عارض می کردد مختلف می باشد حالات ایشان بعضی را ذرب بهم می رسد و زرد و ضعیف و لاغر می کردند و رغبت بر غذائی نمی نمایند و چون قلیلی تناول نمایند دیر انهضام یابد و تا باسهال مندفع نکردد آرام نمی یابند و بعضی را تب خفیفی نیز بآن می باشد و ضماد آن جهت درد سر رطوبی و ورمی مانند قرانیطس و شرب آن جهت جنون و تفتیح سدۀ دماغی و خفقان سوداوی و بلغمی و تفتیح سدۀ جکر و سپرز و حبس بواسیر و کسر ریاح و زیاده کردن شیر و تجفیف منی و ادرار حیض و کزیدن مار و هوام و سک دیوانه و با شراب جهت کشودن حیض و طلای آن باب جهت وجع شقاق مقعده و حمول و بخور برک و ثمر آن با مثل آن پودنۀ صحرائی جهت ادرار حیض و جلوس در طبیخ آن جهت ورم رحم و مقعده
ص: 198
١٠5و درهم آن باکره یعنی مسکۀ تازه و برک تاک جهت رفع صلابت انثیین و بخور آن باعث کریختن موم و تحلیل اورام و فرش کردن برک آن و بران نشستن کاسرقوت باه و کریزانندۀ هوام است و بستن برک کرم کردۀ آن بر ورم بارد و نزول آب در بیضه و کویند تکیه کردن بر چوب آنکه از ان متکا ساخته بر ان تکیه نمایند مانع تعب و قاطع شهوت جماع است و در زیر فرش خواب کذاشتن مانع احتلام و قاطع نعوط و تخم آن لطیف تر از برک آن مضر کرده و مصدع مصلح آن صمغ عربی مقدار شربت آن یک مثقال و بهتر آن است که آن را بدون مصلح آنکه صمغ عربی است استعمال نه نمایند و زیاده از یک مثقال نیز بدل آن کویند دو وزن آن شاهدانه است
بکسر همزه و سکون ثای مثلثه و کسر میم و دال مهمله لغت عربی است و آن را کحل و کحل سلیمانی و اصفهانی و کحل جلا نیز و بیوتانی طمساوس و بلاطینی و بسریانی صدیدا و برومی کوخلن و بفارسی سرمه و بهندی انجن نامند
*ماهیت آن
سنکی است صفایحی براق و اصناف الوان می باشد صنفی سیاه تیره و صنفی اندک از ان کمتر و صنفی سیاه اندک مائل به بنفشی و صنفی سفید سرخ و صنفی سفید نیز دیده شده و معادن آن بسیاری از بلاد است مانند اصفهان که بهترین همه جاها است خصوص آنچه از نواح قهپایۀ آنجا آورند و بعد از ان مغرب و مصر و غیرها و حجر آن مخلوط با سرب می باشد لهذا ملمع براق است و چون با نقره بکدازند نقره را شکننده سازد و بهترین آن آنست که خوب سیاه و براق و خالص از آمیختکی چیزی غریب و بی رک و کدورت باشد و بسیار صلب نباشد و زود شکسته و مفتت کردد و سفید آن قلمهای اندک طولانی و با صفایح و براق بود فی الجمله شبیه بزرنیخ ورقی و طلق باشد و لهذا بعضی آن را زرنیخ سفید دانسته اند و بهترین طرق استعمال اثمد آن است که ریزه ریزه نموده بمقدار نخود و باقلا در دنبۀ کوسفند و اکر نباشد در پردۀ چربی که بالای شکنبۀ بز و کوسفند می باشد پیچیده در ظرف آهنی یا سفالی بر آتش بسوزانند که مشتعل کردد پس برآورده پاک شسته مدتی در یخ یا برف یا آب سرد پرورده نمایند پس با کلاب یا عرق رازیانه یا آب برک تازۀ آن یا آب برک کشنیز تازه یا آب برک کل شقایق یا آب خالص و بالجمله با آنچه لائق و مناسب باشد بر سنک سماق مانند هبا و غبار سوده خالص بتنهائی و یا با آنچه مناسب دانند از احجار و ادویۀ نباتیه و مروارید و غیرها استعمال نمایند
ص: 199
*طبیعت آن
سرد در دوم و خشک در سوم و شیخ الرئیس سرد در اول و خشک در دوم کفته و محمد بن حسن سرد و خشک در چهارم دانسته
*افعال و خواص و منافع آن
قابض و مجفف بی لذع و محرق مغسول آن لطیفتر از غیر محرق مغسول آن است و حافظ صحت چشم و مقوی اعصاب آن و مقوی باصرۀ پیران و دفع حرارت و رطوبت و چرک و اندمال قروح آنست و جهت صداع و نزف الدم از هر موضعی که باشد و تنقیۀ چرک زخمها و بردن کوشت زائد و جریان حیض و اندمال قروح مقعده و الصاق جراحات و سوختکی آتش و قتل سپش مفید
*العین
اکتحال آن با اندک مشک جهت تقویت باصره و اعصاب آن و رفع وسخ آن و با مروارید و سرکین حردون و نبات سفید جهت غشاوه و بیاض چشم و با حضض و سماق جهت دمعه و جرب چشم مجرب و چون با اقلیمیا بوزن آن نرم سوده و با عسل کف کرفتۀ رقیق ممزوج نموده بآن اکتحال نمایند صداع را زائل سازد اکر صداع در هر دو جانب باشد بهر دو چشم و اکر بیک جانب بچشم آن جانب و اکتحال آن با آب کشنیز تازه خصوص که باندک کافور باشد در ابتدای احداث جدری و حصبه باعث عدم بروز دانۀ آنها است در چشم و مسکن بخارات و کرمی و رطوبت و اندمال قروح آن و بدستور با آب انار ترش معصور با شحم و همچنین با آب سماق و آب برک تازۀ امغیلان یا آب نقوع مازو جهت امراض مذکوره و همچنین قطور آن در کوش و بینی و طلای آن با میاه مذکوره بر پشت چشم و زیر آن و بره های بینی و لب و کوش و حلقوم و سینه مانع بروز آبله و حصبه است در ان اعضا بشرط تکرار عمل و بعد بروز و ظهور آن
ص: 200
١٠6با آب برک کشنیز تازه و اندک کافور و قلیلی کلاب محلل و دافع آن و با آب سماق نیز بدستور و ضماد آن بر پیشانی و نصف سر جهت قطع رعاف حادث از حجب دماغ خصوص با آب برک تازۀ رستۀ امغیلان و بر اورام محلل آنها است و ذرور آن جهت تجفیف و اندمال قروح طبقۀ قرنیۀ چشم و قروح ذکر و خصیه و سائر اعضا مفید و لیکن بعد اندمال داغ آن در عضو می ماند و همچنین جهت حبس خون و مالیدن آن با روغنها بر بدن جهت قتل سپش مفید و با پیه تازه و سفیدآب جهت سوختکی آتش و منع تقرح و اندمال آن و فرزجه و حمول آن جهت تلیین صلابت رحم و قطع جریان خون حیض و قروح مقعده و بدستور با روغن آن مضر باعضای صدر و رئه و مفاصل و صوت و خوردن آن باعث کرفتکی آواز است و کویند خوردن بسیار آن قاتل است بسبب سمیتی که دارد مصلح آن کثیرا و شکر و روغن دنبه بدل آن در امراض چشم آبار است و دستور احراق و تشویه و غسل و برود و جواهر سرمه و شیاف و اقراص و اکتحال آن در قرابادین ذکر یافت
بکسر همزه و فتح جیم مشدده و الف و صاد مهمله
*ماهیت آن*
ثمریست مشهور و معروف بسریانی جاسا اکاما و سنک بادکوکا فیلون و بلغت رومی و مسقینون و اهل مغرب و اندلس ترش آن را عین البقر و بفارسی آلو نامند و آن اصناف و الوان و بستانی و کوهی می باشد و بستانی آن اصناف و الوان می باشد صنفی سیاه و بسیار بزرک و از مطلق آن مراد آن است و صنفی زرد و این بزرک و کوچک نیز می باشد و بیونانی این را ادرک و بفارسی آلوچه نامند که مصغر آلو باشد و این نازکتر است و سردتر و لطیفتر اصناف آن است و سفید آن را در عراق شاهلوج خوانند یعنی شاه آلو و آلوچۀ سلطانی و صنفی سرخ و صنفی از سرخ آن بسیار ترش می باشد و سرد است قائم مقام تمر هندی در تطفیه و ترقیق مواد و آن را کشیه نامند و چون خشک کردد سیاه و ازرق شود و صنف کوهی آن کوچک و بسیار ترش می باشد و شیرین نمی کردد و باقوت قابضه و درخت آن کوچکتر از بستانی است و اجاص چون مطلق مذکور شود مراد از ان آلوی زرد بخارائی است که تازۀ آن زرد کهربائی شفاف میخوش نیکو طعم می باشد و بهترین اصناف اماکن دیکر است و در خراسان می شود و بس و آنچه جاهای دیکر می شود مانند آن نیست و بعد از ان آلوی سیاه فارسی است که بعربی مشهور بقلوب الدجج یعنی دل ماکیان است و نوعی از ان طبری است که آن را نیشو کویند و درد مشق نوعی آلوئی می شود که برومی آن را فقومیلاس نامند و این نوع قابض بود
ص: 201
*طبیعت سیاه
بکمال رسیدۀ صادق الحلاوه آن سرد در اول و تر در دوم و مز یعنی زرد میخوش آن سرد در وسط دوم و تر در آخر آن و آنچه لحمی و پوست آن نازک و طعم آن اندک مائل بتلخی باشد با اندک قوت قابضه است و بالجمله برودت ترش آن زیاده از شیرین آن است و نارس ترش آن سرد در وسط دوم و تر در آخر آن برک آن سرد در اول و خشک و با قوت قابضه
*افعال
و خواص و منافع آن
قلیل الغذا و ملین و مزلق خصوص تازۀ آن بسبب لزوجت و رطوبتی که دارد و چون قبل از طعام بخورند صداع حار و تپهای صفراوی را مفید و مطفی حدت صفرا و قئ صفراوی و تشنکی و حرارت دل و حدت و التهاب آن و خارش بدن و مسهل صفرای رقیق و دافع غثیان صفراوی است خصوص میخوش و ترش آن درین امور و شیرین آن در تلیین و ارخا و اطلاق بطن بیشتر و بسا باشد که ترش آن اطلاق بطن نماید بسبب قوت تقطیع و تلطیف زیرا که اشیای حامضه مقطعۀ ملطفه هرکاه در معده و امعا فضولی یابند آن را تلطیف و تقطیع نموده دفع می نمایند و الا موجب قبض و حبس می کردند با آنکه معده و امعا پاک از فضول نادر است پس آلوی سیاه از ان جهت و بسبب لزوجت و رطوبتی که دارد تلیین بطن می نماید و مسهل است و آنچه کوچک و صلب و قابض باشد بد است خوردن آن بجهت آنکه غیر لذیذ و ملین و مطلق نیست و ماء العسل
ص: 202
١٠٧معین است بر اطلاق آن و دفع ضرر آن از معدۀ سرد و سزاوار آن است که مطحول تناول نماید آن را پیش از طعام و تا منحدر نکردد مبادرت بخوردن طعام ننماید و آلوی خشک را چون بپزند با آب و صافی نموده با ترنجبین و یا عسل و یا شکر بیاشامند ابلغ است در تلیین طبیعت و آلوی سفید بطئ الهضم است و مسهل نیست مانند ترش و میخوش و خوردن آن بعنوان تفکه انسب نه بطریق دوا و علاج و آلوی کوهی که رنک بعضی از ان سرخ بود و ترش و آن را می پزند و بدست مالیده می کذارند تا زمانی که غلیظ و بسرحد انعقاد رسد و از ان قرصها ساخته بشکل کردۀ نان تنک و بشهرها نقل می نمایند جهت اصلاح اغذیه و مزورات ببیماران بکار آید و اجاص بری مضر است بمعده و موجب حبس و عقل بطن است چون با کلاب یا طلا جوش دهند و شکوفۀ آن را چون بخایند قطع مواد نازله نماید و ضماد آن بر سر جهت صداع حار نافع
*و غرغره
و مضمضه بطبیخ برک و بیخ آن جهت منع نزلات دماغی و ورم لوزتین و نهاه و تقویت لثه آشامیدن آن جهت رفع کرم معده و ضماد برک آن با سرکه بزیر ناف جهت کشتن کرم امعا مجرب مضر است بدماغ مصلح آن عناب و بمعده مصلح آن کلقند و در مبرودین مصطکی و کندر و ماء العسل مقدار شربت آن تا نیم رطل بدل آن تمر هندی و صمغ آن را که صمغ فارسی نامند کرم تر از صمغ عربی و یبوستش کمتر از ان و سرفه را نافع و مفتت حصاه و ملحم قروح و اکتحال آن جهت حدت بصر و ضماد آن با سرکه جهت قوبا و جوشش بدن اطفال مفید است و اجاصیه و آش اجاص و رب و سکنجبین و شراب و طبیخ و مربا و مزوره و مطبوخ و معجون و نقوعات آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 203
بکسر اول و سکون حای مهمله و کسر رای مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و ضاد معجمه بفارسی کل کافشه و کل خنق و رنک زعفران و بلغت دیلمی کاجیره و بهندی کسم کاپهول نامند
*ماهیت
آن معروف و در اکثر بلدان کثیر الوجود بری و بستانی می باشد طبیعت بری آن در سوم کرم و در دوم خشک و بستانی آن در دوم کرم و در اول خشک و قوت آن تا سه سال باقی می ماند
*افعال و خواص آن
منضج و محلل و با قوت قابضه و منوم و مقوی کبد و کدازندۀ خون منجمد مطلقا و ضماد آن با حنا بر کف دست و پا جهت قلت بروز آبله قبل از بروز و مجفف عوارض آن و با عسل جهت قوبا و با ماست بر مثانه جهت احتباس بول مجرب و طلای آن با عسل جهت بهق و برص و قلاع اطفال و یا سرکه جهت خارش بدن و اورام حاره و باد سرخ و ورم جکر مفید المضار مبخر و مصدع و مضر سپرز و مفسد معده مصلح آن عسل مقدار شربت آن یک مثقال الخواص چون با کوشت طبخ نمایند باعث زود مهرا شدن و لذت اطعمه است
بفتح همزه و سکون حای مهمله و بخای معجمه نیز آمده و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون در آخر لغت یونانی است بمعنی سر افعی
*ماهیت آن
ثمر کیاهی است ثمنشی شبیۀ بسر افعی و بی ساق و نبات آن خشن و شاخهای آن کوچک و باریک و مزغب و خاردار مائل بسفیدی و از هر دو طرف آن برکهای ریزه باریک راست شبیه ببرک ابو خلسا و کاهو و ریزه تر از ان با رطوبتی لزج که بدست بچسپد و نزدیک برکهای کل بنفشی و ثمر آن شبیه بسر افعی و بیخ آن بمقدار انکشتی مائل بسیاهی و دراز
ص: 204
*طبیعت آن
کرم در اول و تر در دوم
*افعال و خواص آن
مدر بول و حیض و شیر و عرق و بیخ آن مقاوم جمیع سموم حیوانی خصوص افعی چون با شراب بنوشند و اکر با شراب و چیزهای مناسب بیاشامند کویند جهت درد کمر مجرب است مورث خارش و جوشش بدن مصلح آن شیر است
بفتح همزه و سکون خای معجمه و فتح ثای مثلثه و الف و همزه بفارسی سرکین کاو و بهندی تر و تازۀ آن را کوبر
١٠٨و خشک آن را کویتهه و اپله نیز نامند
*طبیعت آن
در آخر اول کرم و در دوم خشک
*افعال و خواص آن
محلل و جاذب و حابس دم و رافع الم کزیدن هوام و اخراج کنندۀ خار و پیکان و جهت قوبا و داء الثعلب و سعفه مجرب قطور آب افشردۀ سرکین تازۀ کوسالۀ ماده در بینی جهت حبس رعاف و ضماد سرکین تازۀ آن بر پیشانی و طلای سوختۀ آن با سرکه بر پیشانی بدستور و همچنین نفوخ سوختۀ آن در بینی قاطع رعاف و قطور سائیدۀ بسیار نرم آن با روغن بادام تلخ و شراب جهت رفع الم و ضربان کوش بسیار مفید و ضماد تازۀ کرماکرم آن جهت ورم جراحات حادث از کارد و امثال آن و قطع سیلان خون و برآمدکی رحم و اندمال جراحات و درد مفاصل و عرق النسا و رفع الم کزیدن هوام و وثی و با آرد جو جهت جوششها و با سرکه جهت ورم حار و خنازیر و اورام صلبه و ثؤلول و کزیدن زنبور و درد ورم زانو و با عسل جهت اورام بارده و با بابونه و کبریت و امثال آن جهت استسقا و با زعفران جهت کشودن خراج و با باقلا جهت ورم پستان و با آب اسقیل جهت قوبا و سعفه و داء الثعلب مجرب و تکرار ضماد پختۀ آن در روغن زیتون و کذاشتن آن بر بدن تا خشک کردد خار و پیکان و امثال آن را بیرون آورد و ضماد آن بزیر ناف زنان جهت اخراج جنین مرده و چون مدتی بکذارند باعث قتل جنین زنده کردد و بر پشت زهار و تهیکاه جهت رفع قولنج و رمی و ریحی سریع الاثر و بر مقعده جهت درد و ورم آن و با روغن جهت نقرس و بخور آن جهت عسر ولادت و روغن آن جهت قوبا و جرب رطب نافع و در مرکبات در ادهان ذکر یافت
ص: 205
بفتح همزه و سکون خای معجمه و کسر نون و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم نون و سکون واو و سین مهمله در آخر
*ماهیت ان
نباتی است که منبت آن نزدیک نهرها و چشمه ها و برک آن شبیه ببرک بادروج و از ان کوچکتر و بالای آن شکافته و شاخهای آن ببلندی یک شبر و کل آن سفید و شاخ و برک آن مملو از رطوبت و ثمر آن سیاه و کوچک و با قوت قابضه
*افعال و خواص آن
مانع مواد محتبسۀ متجلبه و با قوت مجففه و چون پنج درهم ثمر آن را نرم کوفته و پیخته و با عسل چهار درم سرشته در چشم کشند سیلان رطوبات آن را قطع نماید و عصارۀ آن را چون با کبریت و نطرون مخلوط نموده در کوش بچکانند وجع آن را ساکن کند
بفتح همزه و فتح خای معجمه و سکون رای مهمله و فتح سین مهمله و الف و جیم در آخر
*ماهیت آن
شجریست که در بلدان حاره و در مواضع خشک می روید و بلندی آن بمقدار یک قامت و اندکی زیاده و چوب آن مانند چوب انجیر و رخو و مجوف و برک آن نیز مانند انجیر و از ان اندک بزرک تر و املس طعم آن شیرین تفه و در ثمر آن تخمی است نازک که چون بخایند خائیده شود و چون بخورند جشا آورد و بکزد فم معده را و بر شاخ و بر بیخ آن عنکبوتان صغار متولد کردند و بپوشند آن را بغشای سفیدی نازک چون آن غشا را دور نمایند آن عنکبوتان براه آیند و ازین جهت نفوس اکثر مردمان از خوردن آن متنفر می باشد
ص: 206
*افعال و خواص آن
چون ثمر و برک آن را در آب جوش دهند و بریزند بر اعضای ضربان آن را ساکن کرداند و خاکستر آن را چون با سرکه بر جراحات و جرب و دمامیل و بثور مکرر طلا نمایند زائل سازد و جراحات را التیام دهد
بفتح همزه و کسر خای معجمه و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم رای مهمله و سکون واو و سین مهمله در آخر
*ماهیت آن
نباتی است غیر کندم صحرائی منبت آن کنار آبها شبیه بکیاه ارزن و ثمر آن سیاه و ریزه و کل آن سفید و ثمر آن در ادویۀ چشم و کوش مستعمل و با قوت مجففه و محلله و قابضه است
*فصل الالف مع الدال المهمله
بفتح همزه و سکون دال مهمله و فتح رای مهمله و کاف لغت عربی است بفارسی آلوچۀ سلطانی نامند و کویند نیشوق
١٠٩اینست
*طبیعت آن
در اول سرد و رسیدۀ آن در دوم تر
*افعال و خواص آن
مسکن حدت صفرا و رسیدۀ آن ملین طبع و نارس آن مسهل بعصر و قاطع قئ و آب رسیدۀ آن جهت سرفۀ حار و صاحب دق بغایت مفید و آب برک آن کشندۀ کرم معده و نفاخ و مفسد معده مصلح آن کل قند است
بفتح همزه و ذال معجمه و الف و فتح رای مهمله و الف و کسر قاف و یا لغت سریانی است و بعربی قاتل الکلب و حب الغراب و خانق الکلب و بفارسی کچله و کچوله نامند و بهندی نیز بدین نام مشهور است
ص: 207
*ماهیت آن
تخم ثمر درختی است هندی بمقدار نارنجی بزرک و پوست آن سرخ رنک و بی بو و لحمی چندان ندارد و دانهای پهن مدور بسیار صلب و تلخ در میان آن می باشد مانند تخم برهل که نیز ثمری است هندی در جوف برهل و هر دانه در غلافی علئحده و تخم برهل کوچک است و لحم آن ماکول بخلاف تخم اذاراقی که بزرک و پهن و مدور و سمی غیر ماکول است و درخت آن بزرکتر از درخت نارنج و بمقدار درخت بیل هندی و برک آن نیز اندک شبیه بآن و کوچکتر و عریضتر از برک نارنج و مستعمل تخم آن است بدین نحو که در آب می خیسانند و پوست آن را جدا کرده بسوهان براده نموده بکار می برند و آنچه صاحب تحفه نوشته که آن بیخی است و در تنکابن و مازندران کلاج دارو نامند و برک آن از برک بنفشه سبزتر و کل آن مثل بنفشه و در غایت سرخی و ساق آن از ساق بنفشه سطبرتر و سرخ اشتباهی خواهد بود و شاید بیخی دیکر شبیه بآن باشد نه آن
*طبیعت آن
در آخر سوم کرم و خشک در سوم
*افعال و خواص و منافع آن
هم حیوانات دمدار است و بالخاصیه مبدل مزاج بسیار سردردی فاسد بسوی مزاج حار جید صالح و لیکن باید که جرأت بر خوردن آن ننمایند مکر نزد حاجت قوی شدید با مصلحات آن و جهت فالج و استرخا و سائر امراض عصبانی و درد کمر و وجع مفاصل مجرب دانسته اند ضماد آن جهت کلف و جرب و قوبا و عرق النسا و امراض مفاصل و امراض بارده رجوب متفرح و بثور لبنیه نافع المضار مسکر و مشوش ذهن و یک مثقال آن کشنده مصلح آن شکر و ادویۀ خشبو و قئ فرمودن بشیر تازه دوشیده و آشامیدن امراق و اسفید باجات دسمه بروغن بادام و لعابات با روغن بادام شیرین مقدار شربت آن از یک دانک تا دو دانک و حب و معاجین آن در قرابادین ذکر یافت و اطبای هند برای آن خواص بسیاری بیان می نمایند
ص: 208
بفتح اول و ذال معجمه و الف و کسر فا و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون
*ماهیت آن
باعتقاد جالینوس نوع چهارم زبد البحر است که بفارسی کف دریا نامند و آن چیزی است پر سوراخ و بسیار سبک و از فرنک آورند شبیه بزهرۀ اسیوس
*افعال و خواص و منافع آن
در جمیع افعال از زبد البحر اقوی و از سموم قویه و مقدار دو دانک آن کشنده و اکتحال آن جهت رفع ناخنه و بیاض چشم دواب بسیار مؤثر و طلای آن با آب جهت عرق النسا و ورم پستان و جرب و کلف و بثور نافع و یحتمل آن چیزی را که بهندی کستوری می نامند این و یا قریب بدین بوده باشد و در حرف الزای در زبد البحر ان شاء اللّه تعالی مذکور خواهد شد
بکسر همزه و سکون ذال معجمه و کسر خای معجمه و رای مهمله
*ماهیت آن
دو قسم بود یکی مکی و آن را بعربی تبن مکه و خلال مامونی و طیب الغریب و بلغت رومی سخس و سخیس نامند و بعضی اطبا کفته اند که سخیس یونانی است و بهندی کندهیس و کتدبیل و کنتول و سوندهی و روس و سوریا و بفارسی کورکیاه و کاه مکه و کزنۀ دشتی بفتح کاف و سکون زای معجمه و فتح نون و ها در آخر و تصحیف کرده کسی که آن را کربۀ دشتی بضم کاف فارسی و سکون رای مهمله و فتح بای موحده خوانده
١١٠و این صنف نباتی است با شاخهای بسیار و باریک از یک بیخ رسته و بیخ آن غلیظ و برک آن ریزه تر از کولان و از ان در حجم و قد کوچک تر و مائل بسرخی و زردی و ثقیل الرائحه یعنی تند بو و سائیدۀ آن را با بیخ آن باصطلاح اهل مکه غسول نامند و بآن دست می شویند و شکوفۀ آن بسیار و انبوه و سفید و با عطریت و تند طعم و کزندۀ زبان اما صنف دوم آن اذخر اجامی است و آن کیاهی است که از بیخ آن در هند خسخانه می سازند و مشهور بخس است و کیاه آن در شکل شبیه باذخربری است و لیکن کیاه آن خوش بو نیست مانند اذخر بری و خشن است و بیخ آن خوش بو و باریک و بسیار دراز قریب بذراعی و بفارسی بیخ و الا نامند و اما اذخر بری کویند این صنف غلیظ می باشد و تخم آن مخدر و بهتر و مختار و مستعمل بیخ و فقاح اذخر عربی مکی خوش ترکیب نیکو رائحۀ آن است که کیاه و برکهای آن بسیار بلند و صلب و خشن نباشد بلکه نرم و انبوه و کوتاه باشد و شیخ الرئیس نوشته آنچه فقاح آن مائل بسرخی و چون شکافته شود بنفش و ساق آن باریک و در خوش بوئی شبیه ببوی ورد باشد چون نرم کنند و بدست بمالند و چون بخایند زبان را بکزد و بسوزاند نکوست منفعت آن بسیار در کل و فقاح و بیخ و شاخهای آن بود و بهترین آن عربی صلب خوشبوی باریک صلب آن است طبیعت عربی مکی و آنچه قریب بدان است کرم و خشک در دوم و در سوم نیز کفته اند و اجامی آن مبرد و نزد ابن جریح همه اصناف آن بارد و بیخ آن شدید القبض و فقاح آن اندک کرم و با قبض کمی کمتر از کرمی آن
ص: 209
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و مفتح سدۀ کبد و افواه عروق و مقطع و منضج اخلاط لزجۀ غلیظه و مسکن اوجاع باردۀ باطنیه و جهت فالچ و لقوه و تشنج رطب امتلائی و استرخا و خدر و نسیان و ذکای حفظ و ازالۀ خوف و درد دندان و تقویت لثه و عمور و دفع رطوبات دهان نافع جهت آنکه منقی سر است از فضلات ردیه و رطوبات بلغمیه و جهت ورم معده و جکر و سدۀ آن و صلابت سپرز و رفع نفث الدم و بادها و استسقا و علل کرده و رئه و تفتیت حصاه و ادرار بول و حیض و فضلات و ورم رحم و اورام صلبۀ هر عضو که باشد خواه معده و یا کبد و یا کرده و غیرها و تپهای بلغمی در اواخر و شدخ عضل مفید و مقاوم سموم هوام است شربا و ضماد او طلاء
*امراض الراس
خوردن بیخ آن با مصطکی منقی فضول دماغی است و خائیدن آن بتنهائی برای فالج و همچنین با مصطکی و علک البطم و آشامیدن یک مثقال آن جهت فالج و لقوه و تشنج رطب امتلائی و تنقیۀ فضول دماغی و رحم و همچنین آشامیدن ربع مثقالی از بیخ آن با فلفل جهت تشنج رطب امتلائی و با مصطکی نیز جهت تنقیۀ فضول دماغی و ضماد آن بر منبت اعصاب جهت استرخا و فالج
*امراض اعضاء
الغذاء و القلب و النفض و غیرها
یک مثقال آن بتنهائی و یا با یک مثقال فلفل جهت رفع غثیان بلغمی مجرب و جهت ازالۀ خوف نافع و با ترنجبین جهت صلابت سپرز و با ادویۀ مناسبه جهت استسقا و علل کرده و رئه و ورم و تقویت فم معده و جکر و سدۀ آن و رفع نفث الدم و بادها نافع و آشامیدن طبیخ آن جهت تحلیل نفخ و ریاح و ادرار بول و حیض و مداومت آشامیدن طبیخ آن جهت مفاصل بارده و با سکنجبین در اواخر تپها نهایت مفید و مضمضه و سنون بآن جهت درد دندان و تقویت لثه و عمور و دافع رطوبات دهان نافع و نطول طبیخ آن و ضماد جرم آن جهت خدر و ضماد برک تازه تر متصل بیخ آن جهت لسع هوام و همچنین ضماد آن جهت ورم فم معده و ورم بارد جکر و سپرز و مثانه و ریاح جمیع اعضا و جلوس در طبیخ آن جهت ورم رحم و درد مفاصل و تفتیح افواه عروق و تلیین و انضاج صلابات و تسکین اوجاع باطنیه و اما نقاح آن یعنی شکوفۀ آنکه بهندی سیندیه کویند لطیفتر و در افعال بهتر از حشیش آن است و نافع است از برای لقوه و فالج و نسیان و اوجاع و اورام معده و کبد و نفث الدم و نیکو می کرداند حفظ را جهت آنکه منقی سر است از فضلات ردیه و رطوبات بلغمیه و دهن آن جهت حکه و رفع اعیاء نافع
ص: 210
١١١و دهن آن و شراب آن و عرق آن و قرص آن و معجون آن همه نافع اند از جهت امراض مذکوره و در قرابادین بتفصیل مذکور شد با خواص و منافع و طریقۀ صنعت هریک المضار کویند بسبب شدت ادراری که دارد مضر است بکردۀ محرورین و مصدع است مصلح آن کلاب و عرق نیلوفر و صندل مقدار شربت آن از نیم مثقال تا یک مثقال بدل آن راسن و قسط و بدل فقاح آن قصب الذریره است
بفتح اول و رای مهمله و الف و ضم قاف و واو فارسی سیهک نامند
*ماهیت ان
تخمی است سیاه و مدور در غلافی و در میان کندم و عدس می روید
*افعال و خواص و منافع آن
ملین و محلل چون آن را آرد کنند و با سرکه و آب ممزوج خمیر نمایند و هشت ساعت در آفتاب بکذارند پس به آب خالص بسرشند و بر اورام بسیار صلب و موجع ضماد نمایند تحلیل دهد و وجع آن را زائل سازد المضار ردی الغذا و نفاخ و مورث قولنج ریحی مصلح آن سرکۀ ممزوج بشیرینی است
بفتح اول و رای مهمله و الف و کاف در آخر بفارسی درخت مسواک بزبان کرم سیری ایران چوج و بهندی پیلووجال نیز نامند بکسر بای عجمی و سکون یا و ضم لام و واو در آخر و تخم آن را بهندی پیل بدون واو کویند
*ماهیت آن
بدانکه آن بری و جبلی می باشد بری آن درختی است شبیه بدرخت انار و برک آن عریض و بلند و راست و سبز و خرم و انبوه و چوب آن سست و خزان نمی کند و خاردار و بیخار نیز می باشد و کل آن مائل بسرخی و ثمر آن بقدر بطم و خوشه دار مانند انکور و در خامی اندک تلخ و با عفوصت بسیار و سبز و در آخر بعد رسیدن بعضی سرخ و بعضی سفید و بعضی بنفش می کردد پس سیاه و با اندک حلاوت و تلخی و عفوصت و حرافت و تخم آن ریزه و ثمر آن بمقدار نخودی و خوشۀ ثمر آن کوچک آن مقدار که در قبضۀ دست آید و منبت آن اکثر بلاد اقلیم اول و دوم و وادیها و صحراها است و در بلاد هند و دکهن و بنادر کرم سیرات ایران نیز می باشد و جبلی آن کمتر از صحرائی و با خارهای متفرق و خوشۀ ثمر آن بزرکتر از بری آن مقدار که در دو کف دست آید و دانهای آن ریزه تر و بی تخم و بدستور در آخر سیاه و اندک شیرین و عفص و با حرافت می باشد و در بعضی بلاد شیرین تر و بزرکتر و با تخم بسیار تلخی می شود و مانند انکور آن را در بازار می فروشند و بعضی مردم آن را می خورند
ص: 211
*طبیعت ان
بغدادی کفته که درخت آن یابس است و ثمر آن در حرارت و یبوست معتدل و انطاکی در دوم کرم و در سوم خشک و حکیم میر محمد مؤمن در اول کرم و در آخر دوم خشک دانسته
*افعال و خواص و منافع آن
جالی و محلل و مقطع و مفتح سده و جهت رفع رطوبات لزجه و ریاح غلیظه و منع نزلات و تقویت معده و رفع اسهال و تحلیل ورم رحم و بواسیر و عسر البول و تنقیۀ مثانه و سعفه و ماشرا و نمله و تسکین اوجاع و تقویت لثه نافع ضماد برک آن محلل و مانع نزلات و ماشرا و نمله و ضماد مطبوخ ثمر آن در روغن زیتون جهت تسکین اوجاع و تحلیل ورم رحم و بواسیر و سعفه مفید و آشامیدن طبیخ ثمر آن جهت عسر البول و تنقیۀ مثانه و تقویت معده و رفع اسهال و بدستور تخم آن در تقویت معده و رفع اسهال و مسواک بچوب آن جالی دندان و مقوی لثه و اکثار آن مورث جوشش لهاه و شرب آن باعث سحج مصلح آن کثیرا مقدار شربت از طبیخ آن تا نیم رطل و از تخم آن تا سه درهم بدل آن صندل است و صاحب دستور الاطباء و دیکران کفته اند برک آن جهت جرب و جذام و بواسیر و فساد خون نافع و ثمر آن را بهندی حال نامند تلخ و مسهل و دافع فساد بلغم و صفرا است و جهت سوزش اعضا و استسقا و اورام و جذام و حمیات حاره و دیدان و حب القرع نافع
ص: 212
بفارسی هزارپا و بهندی کتکیحوره نامند
*ماهیت آن
حیوانی است از حملۀ حشرات باریک و
١١٢بلند بطول یک انکشت تا بیک شبر بعضی اندک قوی و بعضی باریک و تنۀ آن کره دار مانند ریسمان که در آن کوههای بسیار متصل بهم باشد و بر سر آن دو شاخ باریک و دم آن اندک باریک دو زبانه و از هر جانبی از نزدیک سر تا دم آن بیست و دو پای ریزۀ باریک و کاه راه می رود و کاه برمیکردد و بدهن می کزد و بهر عضوی که رسید پاهای خود را در عضو فرو می برد که بدشواری از ان جدا توان نمود و پاهای آن خالی از سمیتی نیست و هر عضوی را که کزید اندک سوزش می کند پس تسکین می یابد و از کزیدن انواع بسیار سمی ردی آن وجع شدید و تنکی سینه عارض می کردد تریاق آن کوبیدۀ هزارپائی که کزیده است بر موضع کزیدکی خود بستن و خورانیدن زراوند طویل و جنطیانا و پوست بیخ کبر و آرد کرسنه اجزای متساوی با ماء العسل و یا با شراب و زهره الخثی است طلاء و نمک با سرکه نیز و روغن کاو و یا کوسفند کرم کرده و مالیدن کل مولسری سائیده هریک بتنهائی کافی است و اکر در کوش رود زیرا که نوع باریک آن اکثر در کوش می رود روغن را کرم نموده در کوش بریزند و اکر نباشد سرکه و نمک را و بعد مردن اکر بنظر آید بمنقاشی کرفته بیرون آورند و الاسر را کج بطرفی که در ان کوش رفته است نموده دست را در کوش کرفته کوش و سر را حرکت دهند تا برآید و اکر در آب افتد و بمیرد و آن آبرا استعمال نمایند از استعمال آن ورم و خارش و اندک سوزشی در عضو بهم رسد تدبیر آن نیز مالیدن اشیای مذکوره است و چون روغن کرم کرده بر ان ریزند می میرد رو کوههای اعضای آن از هم جدا می کردد و می پاشد
ص: 213
*حکایت
شخصی را وجعی از ورک تا انکشتان پا بهم رسیده بود و روز به روز در تزاید بود از اتفاقات شب سوم یا چهارم در بین خواب زانوی آن را هزارپای کزید و آن شخص اندک وجعی احساس کرد صبح آن وجع مطلق نبود مکر اندک وجعی در موضع کزیدۀ آن آنهم بمالیدن روغن کرم زائل کشت و صحت یافت
بکسر همزه و سکون رای مهمله و سکون تای مثناه فوقانیه و فتح کاف و نون و آن را ارتکن نیز نامند لغت فارسی است بیونانی اجرا کویند
*ماهیت ان
سنکریزه ها است سبک زردرنک و سرخرنک که چون بسوزانند سرخ کردد و بهترین آن سبک زردرنک بی سنک ریزه و مستعمل محرق مغسول آن است زیرا که محرق آن لطیفتر از غیر محرق آن است
*طبیعت
آن
سرد و قابض
*افعال و خواص و منافع آن
طلای آن با آب کشنیز و مانند آن مبرد اورام حاره و جراحات و با محللات جهت بردن کوشت زائد فاسد و با قیروطی جهت رویانیدن کوشت صالح و پر کردن زخمها و با مدرات جهت ریزانیدن حصاه نافع و اجتناب از خوردن آن اولی است
بضم همزه و سکون رای مهمله و ضم جیم و فتح واو و الف و نون معرب از ارغوان فارسی است و آن را زعیدا کویند
*ماهیت آن
درختی است که منبت آن بلاد فارس است کل آن بسیار سرخ و مائل بنفشی و انبوه و نیکو منظر و بوی چندان ندارد و طعم آن اندک شیرین و می خورند آن را و فارسیان آن کل را تنقل و مزۀ شراب می کنند و اعتقاد ایشان آن است که تفریح می آورد و حلق و آواز را نیکو و صاف می کرداند و چوب آن رخو و سبک و ثمری ندارد مکر تخمی که از ان مثل آن روید و حافظ نوع آن باشد
ص: 214
*طبیعت آن
کرم مائل باعتدال است
*افعال و خواص و منافع آن
مخرج اخلاط لزجه و رافع برودت معده و کلیه و منقی آلات تنفس و مفتت حصاه و جهت تصفیۀ لون نافع و آشامیدن طبیخ کل آن مقئ و منقی آلات تنفس و معده و آشامیدن طبیخ پوست ریشهای بیخ آن مقدار دو درم مقئ قوی است و ذرور سوختۀ آن حابس نزف الدم و خضاب نیکو است و زنان از ان خطاط می سازند بسبب سیاهی رنک آن و چون برابر و بمالند مژکان را برویاند مصلح قئ آن برک عناب و نمام است بدل آن صندل و نیم وزن آن کل سرخ و تخم آن در ادویۀ عین قائم مقام تشمیزج است که چشمیزج
١١٣نیز نامند و شراب زهر ارجوان و مربای آن در قرابادین ذکر یافت
بکسر همزه و سکون راء مهمله و فتح دال مهمله و سکون قاف و فتح نون و الف و کسر قاف و یا لغت یونانی است
*ماهیت آن
نباتی است شبیه بکبر بسیار تند رائحه و لاذع و در غایت تندی و حرارت و اجتناب از ان اولی است مکر در اطلیه با مصلحات و صاحب اختیارات کفته قثاء الحمار است بلغت اندلس و صاحب مغنی کفته که ثمر آن در غلاف می باشد
بضم همزه و راء مهمله و زای معجمه معرب اورزاء و اوریز یونانی است و بسریانی روزی و بعربی ثمن و بفارسی برنج و بتورانی کرنج و بهندی چاول نامند
*ماهیت آن
کیاه آن مانند جو و کندم و برکها و ساق آن بلندتر و نرم تر و منبت آن یعنی محل زراعت آن زمینهای نمناک و چایهایی که در ان آب باشد و یا آنکه آب بسیار بآن برسد مانند آب چشمه و رود خانه و باران و قنوات و بلندی کیاه آن در اکثر بلاد تا به یک قامت و در بنکاله تا بدو قامت می رسد و درد و فصل آن را زراعت می نمایند یکی پیش از موسم باران که برسات نامند و آن هنکام بودن آفتاب در ثور تا اواخر جوزا است که با آب باران آنچه در زمینهای بلند است نشو و نما یابد و آنچه بر زمینهای پست است مانند غدیرها که بهندی جهیل نامند و کنارهای دریا و بطغیانی آبها و سیلابها هر مقدار که آب بلند می شود آن نیز بلند می شود و ما دام که سر کیاه و خوشهای آن بیرون از آب است آن را خوفی و ضرری نیست هر مدت که باشد و اکر احیانا دفعه آب طغیانی نماید و یا سیلاب عظیمی آید که تمام آن را بپوشد و غرق نماید و بزودی از زیر آب برنیاید فاسد و پوسیده می کردد و بهترین برنجها و اماکنی که در انها خوب می شود بلاد هند است خصوصا پشاور و کمون بندر سورت و بانس بریلی که ما بین شاهجهان آباد و لکهنو است و عظیم آباد خصوص مکهه که دیهی است از دیههای آن و بعد از هند سند و ایران است خصوص جمال بارز کرمان و از ان بهتر در مراغه زیرا که برنج باریک سفید هندی و سندی سبک می باشد و بسیار لطیف و بی لزوجت خصوص انواع مذکورۀ آنکه خوش بو و خوش ذائقه می باشد و اما برنج سرخ دانۀ درشت هندی و سندی خالی از ثقلی و لزوجتی نیست و بدستور برنج ایران و اما برنج بلدان دیکر بسیار ثقیل و لزج و خصوص آنچه در جزائر و سواحل دریای شور می شود و در اکثر این اماکن بسیار کم و در بعضی جاها مطلقا نمی شود و وجه مدمت اطبای یونان و روم برنج را ازین جهت است که در ان بلاد برنج وفور ندارد و خوب نمی شود و اکثر ثقیل و لزج و نفاخ و بطئ الهضم می باشد و الا برنج اماکن مذکورۀ قبل و رای این اماکن لطیف و سریع الهضم تر از حبوب دیکر است خصوص در امزجۀ حاره
ص: 215
*در طبیعت آن
اختلاف کرده اند در حرارت و برودت آن بعضی حارد و اول و بعضی بارد و بعضی معتدل دانسته اند و یابس در دوم و درین اتفاق دارند و بعضی مرکب القوی دانسته و این اقوی و قریب بصواب است و اقوال اول نیز درست است زیرا که چون در آب بجوشانند و آب آن را بکیرند و آن برنج را دم دهند که بفارسی چلاوکش نامند می باشد جرم آن برنج سرد در اول و آن آب کرم در اول و اما چون آب آن را نکیرند و دم دهند که آب بر نامند و اکثر پلاو را بدین نحو طبخ می دهند می باشد مائل بکرمی و لیکن باید که قبل از طبخ زمانی آن را به آب بخیسانند و خوب مالیده بچند آب شسته طبخ نمایند و اما برنجهای لزج را چون چند مرتبه جوش ندهند و آب غلیظ لزج آن را نریزند استعمال آن جائز نیست و بالخاصیه در محرور المزاج احداث حرارت و در مبرود المزاج برودت می کند و ازین جهت شاید قدما و اکثر متأخرین مرضی را مزوره از برنج نفرموده اند و مخصوص باصحا داشته اند که در مرضی احداث کیفیت متضاده و در اصحا کیفیت متوافقه شرط است و یحتمل که این مخصوص بارز غیر هندی و جید باشد زیرا که بعضی مرضی
١١4را برنج هندی موافق تر است از حبوب دیکر و بعضی را نان کندم و در خواص آن و آنکه باعث صحت و مزید عمر است حدیث وارد است و اطبای هند نیز متفق اند در آنکه باعث نوم صالح می کردد و تفصیل آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 216
*افعال و خواص و منافع آن
مولد خلط صالح و حوابهای نیکو و رافع تشنکی و مسکن لذع اختلاط مراری و اسهال صفراوی و مسمن بدن و مولد منی و زحیر و سحج و قروح امعا و اسهال دموی و اختناق رحم و امراض کرده و مثانه را نافع و مصلح حال بدن و نیکو کنندۀ رنک رخسار و خوردن آن با شیر و شکر کثیر الغذا و مبهی و مسمن بدن و مولد منی و با دوغ تازه و سماق مسکن حرارت و تشنکی و غثیان و حبس اسهال صفراوی و با شیر بز جهت زحیر و با پیه کردۀ بز و روغن بادام شیرین یا فندق جهت مفص و سحج و اکثار آن مصلح حال بدن و نیکوئی رنک رخسار و مولد خلط صالح و باعث دیدن خوابهای خوب نیکو است از برای اصحاب سل خصوص که با شیر الاغ پخته باشند هنکامی که حمی عفنی نباشد جهت آنکه پاک می کرداند قرحه را و کوشت صالح می رویاند و همچنین با پایچۀ بزغاله پختۀ آن و عصیدۀ آن بول الدم را نافع اما بعد نقای قاروره از خون و قبل از نقای اغذیۀ قابضۀ حامضه مانند سماقیه و آب شیرین کردۀ آن به ترنجبین و حقنه با آب مغسول آن جهت سحج و قرحۀ امعا نافع و آشامیدن آرد پختۀ آن با پیه کردۀ بز که نیکو طبخ یافته باشد جهت افراط اسهال مرضی خصوص که بریان کرده باشند آن را و جهت اسهال دوالی و سحج و قروح امعا بغایت نافع و کویند چون برنج را بریان کنند که سرخ تیره شود و سیاه نکردد و نسوزد و مقدار ده پانزده مثقال آن را در چهل پنجاه مثقال آب همان قسم درست شب بخیسانند و صبح آب صاف آن را بیاشامند جهت رفع کرم معده و غثیان که از رطوبت و حرارت باشد نافع و آشامیدن آب نقوع سوختۀ آن مسکن عطش مفرط حادث از هیضه و غیرها و چون برنج سفید را در آب بخیسانند و آب صاف آن را بیاشامند جهت حبس اسهال و هیضه مفید و سائیدۀ آن با کپاهی که بهندی پونده و دوب نامند که بر زمین مفروش و برکهای آن باریک و در شاخهای آن کره ها می باشد و بفارسی مرغ نامند و با اندک نبات سفید و قدری آب خالص شیره کرفته بیاشامند نفث الدم را مفید است و آشامیدن آب مطبوخ آن مانند ماء الشعیر که بهندی پیچ نامند مسکن لذع اخلاط مراری معده و امعا و با شیر تازه بالمناصفه ده روز خوردن جهت تولید منی مجرب و سعوط کرد برنج که در حین کوبیدن بهم می رسد قاطع رعاف است و اغتسال بدان جهت جلای اوساخ از بدن و طلای آن با ترمس جهت رفع کلف و آثار جلد مفید و همچنین با آب خربزه و ضماد آن با پیه کرنۀ بز جهت کشودن دمل و ذرور آن جهت خراجات تازه و چون جواهر را خصوص مروارید با آب مطبوخ برنج و یا آب نخالۀ غیر مطبوخ آن بشویند چرک آن را زائل سازد و جلا دهد و همچنین چون آرد بسیار نرم آن را به آب بمالند و خشک نموده به آب بشویند و همچنین چند مرتبه تکرار نمایند بسیار صاف و جلا یابد المضار آشامیدن آب مطبوخ شلتوک که بفارسی شالی و بهندی دهان نامند و پوست شلتوک که بسیار نرم سلایه کرده باشند از سموم است و کویند که یک مثقال آن کشنده است و برنج مولد قولنج و سده و مولف تذکره مکرب و مصدع می داند مصلح آن خیسانیدن آن است در آب نخالۀ کندم و خوردن آن با شیرینی و چون در آب قرطم بجوشانند رفع سدۀ آن می کند بدل آن آرد جو مغسول است و برنج بریان و حلویات و اطعمۀ مصنوع از ان در قرابادین ذکر یافت
ص: 217
بضم اول و سکون راء مهمله و زای معجمه
*ماهیت آن
درخت صنوبر بی بار است و زفت رطب از ان حاصل می شود منبت آن زمین عرب
*طبیعت آن
کرم و خشک است
بفتح اول و راء مهمله و ضاد معجمه و ها در آخر بهندی دیمک نامند
*ماهیت آن
کرمهای است بسیار ریزه
١١5سفید سر و دهن آنها اندک صلب و تنۀ آنها نرم و پر از رطوبت لزجی چوب و درخت و کاغذ و کتاب و لباس و فرش و ازین قبیل آنچه را بیابند می خورند و هرچه را که بخورند اطراف آن کل آلود می باشد و چون خشک شود اندک صلب می کردد و شاید تمام لعاب دهن آنها و آنچه را می خورند همه کل می کردد و با اندک زمانی فاسد و فانی می کردانند خصوص کتاب و فرش و لباس را و مادۀ تکون آنها ابخرۀ محتقنۀ محتبسه در جوف بیوت و صندوقها و فروش و یا تحت آنها است و محل تکون آنها آن مواضع و زمینهای نمناک با رطوبتی است که خاک آنها نرم و سخیف باشد و در ان اماکن آنچه می روید همه را می خورند و فاسد می سازند و در ملک بنکاله در اواخر برسات بزرک و بالیده بلند بمقدار استه خرما می کردند و پر برآورده پرواز می کنند و باندک زمانی فانی می کردند و اهل هند می کویند که بادشاهی دارند و جثۀ آن بسیار بزرک و بالیده می باشد بحجم انکشتی و بطول دو بند آن و بزعم ایشان آن بسیار کرم و مقوی باه است و در زمستان از اماکنی که محل تکون آنها است مانند صحراها و دامنهای کوه برآورده می خورند بدین نحو که سر آنها را دور نموده تنۀ آن را بروغن کاو چرب نموده می بلعند و می کویند اکر بزودی نبلعند و یکدوروز بکذارند تمام آن کداخته آب لزجی از ان برمیآید و پوست خالی می ماند و علامت شناخت آنکه بادشاه آنها در کدام جا است آنست که در صحراها در مواضعی که دهقانان علفهای زراعت را کنده جابجا جمع می نمایند و برطوبات بارش و شبنم و حرارت تابش آفتاب متبخر کشته و تعفن یافته از ان ارضه تکون می یابد پس اشخاصی که معرفت آن را دارند آن مواضع را کنده برمی آورند در بعضی از انها یک یا دو عدد می باشد و و کویند چون آن را در روغن سنام بقرحل کنند و بر بواسیر بمالند نافع است و پاشیدن آب مطبوخ خر زهره کشندۀ آن است و دخان پر هدهد و کرکی و کشنیز خشک و فوتینج کریزانندۀ آنست
ص: 218
شرابی است غلیظ که از خمر و ادویۀ حاره ترتیب دهند قوی تر از خمر و مقوی احشای بارد است و در قرابادین ذکر یافت
بر وزن افلاطونی بفتح همزه و سکون راء مهمله و فتح غین معجمه و الف و ضم میم و سکون واو و کسر نون و یا در آخر بفارسی مامیثا سرخ نامند و بهندی بن پوسته
*ماهیت آن
نباتی است شبیه بخشخاش بری و برک آن مشرف و شبیه ببرک شقایق النعمان و کل آن سرخ و سر آن شبیه بسر خشخاش و طولانی تر از ان و سر آن پهن و بیخ آن مستدیر و رنک دمعه یعنی لبن آن زرد زعفرانی
*افعال و خواص آن
حار حاد و محلل و منقی قروح عین که آن را ارغاسن و قروحی که آن را ناقلیا نامند و چون ضماد نمایند تسکین دهد اورام را و چون دو نیم برک آن را با بیست و یکدانۀ فلفل سیاه سائیده و با آب حل کرده سه روز متوالی بخورند جهت قلاع دهان و سیلان رطوبات از ان نافع
بفتح اول و سکون رای مهمله و کسر قاف و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم طای مهمله و سکون واو و نون معرب ارقیسون یونانی است و قروسوقیون نیز نامند
*ماهیت آن
دیسقوریدوس کوید نباتی است برک آن شبیه ببرک کدو و از ان بزرکتر و صلب تر و مزغب و بی ساق و رنک آن مائل بسیاهی و بیخ آن بزرک و سفید انطاکی کفته نباتی است مزغب و ساق آن مربع کمتر از یک ذرع و آن را اکلیلی سرخ رنک و تخمی بمقدار زیرۀ سیاه است و بهترین آن تازه حریف آن است و صاحب تحفه کفته بیخ آن نرم و سفید و شیرین است
ص: 219
*طبیعت آن
کرم و خشک در دوم و در سوم نیز کفته اند
*افعال و خواص
و منافع آن
جالی و مجفف و محلل و با قوت قابضه جهت امراض دهان و دندان و سینه و نفث المده و مفاصل و عرق النسا و شقاق و قرحۀ سر انکشتان حادث از برودت و عسر البول و حرق النار و قروح بیخ ناخنها نافع مضمضه بطبیخ بیخ آن و نکاهداشتن
١١6آن در دهان مسکن اوجاع دندان و ریختن طبیخ آن بر شقاق عارض از سردی و سوختکی آتش و آشامیدن یکدرهم آن با حب الصنوبر جهت اوجاع صدر و نفث المده و چرک کائن در سینه و نیم رطل از طبیخ آن جهت عسر البول و عرق النسا و درد مفاصل و ضماد تازۀ آن جهت شقاق و قرحۀ سر انکشتان و اوجاع مفاصل و سوختکی آتش و ذرور برک آن جهت قروح خبیثۀ کهنه نافع مضر کرده مصلح آن روغنها مقدار شربت آن تا شش درم بدل برک آن بیخ آن است
بفتح اول و سکون راء مهمله و فتح قاف و سکون طای مهمله و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون و آن را ارقطون نیز نامند
*ماهیت آن
کیاهی است برک آن شبیه ببرک فلوس و زغب این از ان زیاده و بسیار مستدیر و بیخ آن سفید و شیرین و ساق آن رخو طولانی و تخم آن شبیه بزیرۀ کوچکی
*افعال و خواص و منافع آن
بسیار لطیف و مجفف و جالی طبیخ بیخ آن و تخم آن با شراب جهت تسکین اوجاع اسنان مضمضه کردن و نکاهداشتن آن در دهان و آشامیدن آن جهت عسر البول و عرق النسا و ریختن آن بر سوختکی آتش و قروح بن ناخنها و شقاق عارض از سردی هوا نافع
ص: 220
بفتح همزه و سکون راء مهمله و فتح میم و الف و لام و بلغتی دیکر کاف بعد لام آمده بسریانی ارمالی نامند
*ماهیت آن
پوست درختی است خشبی شبیه بقرفه با عطریت و رنک آن مائل بزردی و صنفی از قرفه است منابت آن منابت قرفه و بهترین آن تازۀ زردرنک خشبوی آن است و نواب سید علوی خان مخاطب بمعتمد الملوک قدس سره نوشته اند که پوست درخت کادی است
*طبیعت آن
در آخر دوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
نائب مناب قرنفل و دارچینی و قرفه دانسته اند و مقوی دل و احشا و معین بر هضم و جمیع فوتها و جهت استحکام لثه و امراض دندان و بوی دهان و رمد و منع انتشار زخمها و آکله و تسکین اوجاع و ادرار فضلات نافع و بوئیدن آن جهت تقویت دماغ و آشامیدن آن جهت قطع بخارات کریهه هرجا که باشد و بوی دهان و رمد بارد و ادرار فضلات و لینت طبع و مضمضۀ آن جهت استحکام لثه و امراض دندان و سنون آن جهت درد دندان و استحکام لثه و ضماد آن جهت بثور و اورام و اندمال قروح و منع تعفن اعضا و طلای آن جهت اصلاح ناخن و چون آن را کوبیده و با مثل آن آرد کندم و شکر خمیر کرده در روغن بریان نموده کرماکرم بر عضو موجع و درد چشم بارد تکمید نمایند در ساعت تسکین وجع آن نماید مصدع محرور مصلح آن کشنیز مقدار شربت آن بتنهائی تا دو مثقال بدل آن در نکهت کبابه و در غیر آن سلیخه و حکیم میر عبد الحمید در حاشیۀ تحفه نوشته که آن را بهندی لوده بضم لام و سکون واو و دال مهمله و ها در آخر نامند و شاید شبهۀ باشد ارمال غیر لوده است و یحتمل که آن نوع زبون دارچینی و بین قرفه و سلیخه باشد و لوده پوست درختی دیکر قریب النفع بدان و اهل هند در امراض مذکوره و امراض ارحام برای دفع رطوبات و درور حیض و غیرها و برای درازی موی در ادویۀ آن مستعمل دارند و این با عطریت و خوش بو نیست
ص: 221
بفتح همزه و سکون راء مهمله و فتح میم و کسر نون و سکون یای مثناه تحتانیه و نون لغت یونانی است
*ماهیت آن
نباتی است بری و بستانی و هر سال می روید بری آن غیر مستعمل و بستانی آن برکهای آن شبیه ببرک ابهل و ساق آن مربع بقدر نصف ذراع و غلاف ثمر آن شبیه بغلاف لوبیا مائل بطرف اسفل و تخم آن سیاه و دراز و تخم بری آن مستدیر و اغبر و کویند ارمنین درخت قلقلان است و ابن بیطار نوشته که غیر آن است چنانچه مشهور است در زمان ما صفت آن غیر صفت قاقلان است و در حرف القاف خواهد آمد
*طبیعت آن
در سوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و جاذب آشامیدن یکدرهم آن با شراب بغایت محرک باه ضماد مطبوخ آن محلل اورام بلغمی و همچنین ضماد آن به آب و ضماد کیاه آن نیز
١١٧و تطور آن با عسل جهت ازالۀ قرحۀ چشم مسمی بارغامن و بیاض آن نافع و غیر بستانی آن درین افعال قویتر است و مخرج جنین
بفتح همزه و سکون رای مهمله و بفتح نون و بای موحده معرب از ارنبای سریانی است و بعربی نموربنون و رای مهمله و بیونانی فروسیمون و اغروس و غرساؤس و نیز بسریانی لاعوسی و بفارسی خرکوش و بترکی دوشان و بهندی سساوسسه و کهرهه نامند
*ماهیت آن
حیوانی معروف است بجثۀ کربه با مویهای بسیار نرم و صورت آن فی الجمله شبیه بصورت موش و کوشهای آن بسیار بلند و لهذا آن را خرکوش نامند و دستهای آن کوتاه تر از پایهای آن و مانند زنان حیض بیند و کویند منقلب می کردد نر آن بماده و بالعکس و اصلی ندارد بلکه یک سال نر آن بسیار مست و قوی می کردد و یک سال مادۀ آن و لهذا شبهه نموده آن را کفته اند و مدت حمل آن هفتاد روز است و زیاده هم کفته اند و کویند چون آن را بسیار بترسانند و ذبح نمایند خون از مذبح آن برنمی آید و سفید یکرنک و سیاه اغبر و ابلق می باشد
ص: 222
*طبیعت آن
کرم در سوم و تر در دوم و بزعم بعضی سیاه آن خشک و سفید ترکی آن بسیار کرم و خشکی آن کمتر و مشهور آن است که مزاج آن سرد است و باین قول ایراد نموده اند که پس از چه جهت نافع است مفلوجین و صاحبان بارد المزاج و امراض بارده را و جواب کفته اند که مزاج آن هرچند سرد است و لیکن کوشت آن کرم است از کوشت غزال و حق جواب آن است که آنچه مشهور است غلط است و سبب آن شهرت افعال آن است از جبن و خوف و سبب این هر دو نیست مکر برودت مزاج آن بلکه مزاج آن بسیار کرم است و از لوازم حرارت جرأت و جلادت و اقدام بر حرب است و آن جانوری خرد است اکر این لوازم حرارت با او نباشد بزودی از جنک و غزا هلاک می شود جناب باری تقدس و تعالی بحسن تدبیر و حکمت بالغه قلب آن را بنسبت با بدن آن بسیار بزرک خلق کرده پس حرارت غریزی و روح حیوانی در فضای قلب آن متفرق شده ضعیف می کردند و موجب جبن و خوف او می شود و نیز حرارت اصلی مزاجی با حرارت عارضی حادث از غضب یا خوف مجتمع کشته باعث انغمار و ضعف آن می کردد و ازین جهت باز نر بسیار پرواز نمی تواند کرد و صید چنانچه مادۀ آن می کند نمی تواند نمود و نیز شیر نران جلدی و جلادتی که شیر ماده دارد ندارد
*افعال و خواص و منافع آن
صرع و فالج و استرخا و لقوه و اختلاج و ارتعاش اغذیه متخذ از کوشت آن خصوصا کباب و مقویات مبرزه با بازیر حارۀ مفوهه و مقویه مانند دارچینی و فلفل و صعتر و خردل و تخم شبت که ترش کرده باشند اینها را بمری نافع اند از برای فالج و لقوه و استمرخا و خدر و ارتعاش و امراض بارده و علل اعصاب و اوجاع مفاصل و سلس البول و بول در نراش و همچنین قلایای آن و مولد خون غلیظ و غلیظتر از کوشت کاو نر و کاومیش و اکر سرفه باشد بی ترشی و چون قدر قلیلی از انفحۀ آن بطفل بخورانند ایمن می کردد از حدوث صرع که آن را ام الصبیان نامند و فزع در خواب و لیکن باید که شیر در معدۀ او نباشد زیرا که موجب انجماد آن می کردد و همچنین خورانیدن آن با مسکۀ کاو یا روغن کاو یا سرکۀ انکوری یا با عسل مصفی محلول بخل خرما نافع است از برای صرع و چون یک درم انفحۀ آن را با یک درم شب یمانی سوخته با آب طبیخ بابونه و سداب چند روز بیاشامند خون بسته را کشاید و آشامیدن و حمول آن بتنهائی بعد ظهر سه روز هر روز نیم مثقال مانع حمل زنان است و آشامیدن دو مثقال آن جهت رفع سیلان رطوبات رحم و شکم نافع و سه قیراط آن با شراب جهت رفع تپ ربع مجرب شمرده اند و آشامیدن یک درم آن با آب نخود از برای احتباس بول بسبب انجماد خون در مثانه و از یک قیراط تا نیم مثقال با سرکۀ انکوری جهت صرع و تحلیل شیر منجمد در معده و کزیدن افعی و ادویۀ قتاله و بالجمله فادزهر جمیع سموم است و زهرۀ آن را تاثیر برعکس پنیر مایۀ آنست چون بازیت خلط کرده شود و بلع نمودن آن کرما کرم هنکام ذبح بعد صید
ص: 223
١١٨جهت نفس الانتصاب و کسی که در حین رفتار سرعت و یا وقت دویدن نفس بسیار زند و یا نفس او یاری نکند نافع کفته اند و خورانیدن آب مطبوخ جکر آن نیم کرم جهت مرضی که در پهلوی اطفال در ملک هند و بنکاله عارض می کردد و آن را دبه نامند مؤثر و چون زهرۀ آن را بنوشند خواب بمرتبۀ بر شارب آن غلبه کند که تا سرکه نخورانند و استنشاق نفرمایند بهوش نیاید و چون با کندر و سداب سرشته حب سازند و بیاشامند وقت آشامیدن شراب خواب آورد و چون ارادۀ انتباه و خلاصی از ان نمایند سرکۀ کهنه بیاشامند و چون خصیۀ آن را با نمک تلخ و ورس نمک سود نموده دو دانک آن را سعوط نمایند لقوه را نافع بود و خوردن آن با روغن سداب جهت اخراج مشیمه آزموده و کویند چون زن فرج آن را پخته بخورد در حال آبستن کردد و همچنین حمول سرکین آن را درین باب بسیار مؤثر دانسته اند و مغز سر آن را چون بریان نمایند و بخورند رعشۀ مرضی را مفید و مالیدن مغز سر آن بر لثه و دندان باعث اعانت بر رویانیدن دندان اطفال می کردد و چون با سرکه و روغن زیت بجوشانند و بر بدن بمالند حشرات الارض از ان شخص بکریزند و نزدیک او نیایند و چون هفت روز هر روز دو حبۀ مغز سر آن را با شیر تازه بنوشند منع سفیدی موی می کند و خاکستر دماغ آن با پیه خرس و ماء العسل و آب پیاز عنصل جهت رفع داء الثعلب مفید و جلوس در طبیخ آن جهت نقرس و مفاصل نافع و ضماد خاکستر استخوان آن محلل خنازیر و سرکین آن از نیم درم تا یک درم شربا جهت سلس البول و بول در فراش و قطور بول آن در چشم جهت حدت باصره و طلای خون تازۀ کرم آن جهت رفع کلف و بهق و بثوری که آب سپید از ان ترشح کند که در سر باشد و مسکن دردهای کهنه و خوردن خون برشتۀ آن جهت قرحۀ امعا و اسهال و رفع سموم و کویند که چون بچۀ تازه زائیدۀ آن را ذبح نمایند و خون آن را در پارچۀ بکیرند و خشک نموده نکاهدارند و عند الحاجه قدری از آن را با شیر مرضعه طفلی که آن را ام الصبیان حادث شده باشد حل نموده بآن طفل بخورانند باعث رفع مرض آن می کردد و طلای پیه آن مانع انشقاق مو و ریختن آنست و پوشیدن پوست آن مسخن بدن و معدل اخلاط بارده و ادهان آن قاطع بواسیر و مانع تاثیر برودت در بدن و موی محرق آن حابس خون همه اعضا المضار محرور المزاج را مضر مصلح آن کاسنی و سرکه و انار میخوش و ماست و پختن آن ببخار آب کرم و شبت و خوردن آن با روغن و کفته اند هیچ لحمی نافع قیمت اصحاب وجع مفاصل را مکر لحم ارنب و آهو بره زیرا که ایشان را تقلیل غذا باید و لحمهای قلیل الفضول و این هر دو از ان جمله اند و چون مجموع آن را در ظرفی بسوزانند و سه مثقال ان را بیاشامند جهت تفیت سنک کرده مفید و چون جوف آن را پاک نموده بدستور بسوزانند و با روغن کل سرخ طلا نمایند جهت رویانیدن موی مؤثر است و کویند نکاهداشتن کعب آن جهت رفع چشم بد مؤثر و نیز کویند تعلیق هر دو چشم آن باعث هیبت در نظرها است و دستور احراق و دهن و طبیخ و تغذیۀ آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 224
بیونانی عشروش و ثلاسیوس و بهندی کاسا نامند
*ماهیت آن
حیوانی است صدفی شکل مائل بسرخی ما بین اجزای آن چیزی سبز شبیه ببرک اشنان و در سر او سنک می باشد و کفته اند حیوانی است سر او مانند ارنب و بدن او مانند ماهی
*طبیعت آن
بسیار کرم و حاد است
*افعال و خواص و منافع آن
خاکستر آن جالی بصر و دندان و ضماد کوبیدۀ آن بتنهائی و یا با تخم انجره سترندۀ موی و همچنین طلای روغن مطبوخ آن و طلای خون آن جهت کلف و بهق و خاکستر سر آن با پیه خرس جهت داء الثعلب بغایت مفید و همچنین بتنهائی و ابن تلمیذ طلای آن را جهت کزیدن زنبور فادزهر سریع الاثر می داند المضار سم قاتل است چون بیاشامند بعد زمان قلیلی وجع بطن و عسر البول و ضیق النفس و سرفۀ خشک و
١١٩نفث الدم و قئ صفراوی و یرقان عارض شود و اکر بول بکند اندک شبیه بارغوان باشد و بدبو و عرق کریه متعفن از بدن او براید و قئ صفراوی مخلوط باندک خون نماید اصلاح آن خوردن شیر الاغ اولا و خوردن سلاقۀ برک خبازی و آشامیدن شراب صافی رقیق معصور که مبالغه در عصر آن نکرده باشند پس خورانیدن آب مطبوخ برک خبازی یا بیخ آن و بیخ مریم کوبیده مقدار یکرطل و خوردن سرطان نهری و آشامیدن ماء الشعیر سرد کرده و خربق سیاه و لبن سقمونیا با قطران یا ماء العسل مقدار یکرطل و اکر احتیاج بفصد شود فصد نمایند و تنظیف بطن نمایند بقئ و اسهال بعد از سکون اعراض بحسب لائق و علامت برء صاحب آن آنست که مکروه نماید او را شنیدن نام ماهی اولا پس دیدن آن پس خوردن آن را و خواب آمدن و بخواب دیدن و بخواب رفتن آن
ص: 225
بفتح اول و ضم رای هندی چهار نقطه و سکون واو و فتح سین مهمله و ها در آخر لغت هندی است و آن را بانسه بفتح بای موحده و و انسه بفتح واو و الف و سکون نون و فتح سین مهمله و ها در آخر نیز نامند
*ماهیت آن
نباتی است که در هند و بنکاله بسیار می شود و ما بین شجر و کیاه و ببلندی دو ذرع و زیاده بر ان و برک آن شبیه ببرک بید و اندک عریضتر از ان و شاخهای آن پر کره و چوب آن سفید و اکثر از ان خلال می سازند و کل آن بیشتر سفید و بعضی سرخ و بنفش نیز می باشد و آتش چوب آن تند می باشد و از زغال آن بارود می سازند
*طبیعت آن
کرم و خشک است در اول و کویند سرد است و کل آن را سرد نوشته اند
*افعال و خواص و منافع آن
کل آن جهت دق و دفع صفرا و تسکین حدت خون و سوزش بول و ناریت آن مفید و کویند بیخ آن جهت سرفه و ضیق النفس و ربو و تپهای بلغمی و صفراوی و غثیان و قئ و یرقان و حرقه البول و قروح مجاری بول که بهندی سوزاک و بفارسی سوزنک نامند و کفته اند تپ دق را نیز مفید است و ثمر آن بمقدار جمیز صحرائی که بهندی کولر جنکلی نامند می شود و سبز رنک و تخم های آن ریزه کویند تعلیق آن بر کلوی اطفال جهت سرفۀ ایشان نافع است
بمد همزه و کسر رای مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و دال و فتح بای موحده و کسر را و سکون یای مثناه تحتانیه و دال همه بی نقطه
ص: 226
*ماهیت آن
دوائی است فارسی مانند پیاز شکافته که از سجستان خیزد غافقی و یوسف بغدادی کفته اند شاید که آن بیخ دلبوس باشد که سوسن احمر بریست و انطاکی کفته که بیخ سوسن سفید است که بفارسی سوسن آزاد نامند که زنبق عبارت از ان است
*طبیعت آن
بسیار کرم و حاد
*افعال و خواص و منافع آن
جذاب و جالی است طلای آن جهت قطع خون بواسیر و آشامیدن آن بغایت مدر حیض مقدار شربت آن تا یک درم است
*اسارون*
بفتح همزه و سین مهمله و الف و ضم رای مهمله و سکون واو و نون لغت سریانی است بیونانی سرابیون و بهندی تکر نامند
*ماهیت آن
بیخ کیاهی است پرکره و اندک طولانی و کج و زردرنک از زردچوبه باریکتر و قوی تر نیز دیده شده با ریشها و عطریت و ثقیل الرائحه و لذاع و بعضی اغبر مائل بزردی و منبت آن جنکلها و کیاه آن منبسط بر روی زمین و برک آن شبیه ببرک نیل و لبلاب و از ان کوچکتر و مائل باستداره و کل آن بنفش و در زیر برک شبیه بکل بنک و تخم آن شبیه بقرطم که کاوچره نیز نامند و نوعی از آن را ساق بقدر ذرعی و مدور و برک آن مانند قنطوریون دقیق و بالای ساق آن پرشعبه بعضی بالای بعضی و در اطراف شعبها چیزی مانند دانه های کندم و در جوف آن چیزی زغبی و بیخ آن بسطبری خنصر و کم کره و خوشبوی و خوش طعم و نوعی دیکر برک آن مانند برک نوع اول و اغبر و صلب و شاخهای آن پراکنده و باریک و بر اشجار می پیچد و کل آن بزرک و بنفش و ثمر آن مانند ثمر کبر و در حوف آن تخمی مانند تخم خطمی و بیخ آن ساری
ص: 227
١٢٠در زیر زمین و پرکره و تندبوی و تلخ و لذاع و این قسم مخصوص است بدفع سموم و کزیدن مارها و نوعی را برک از همه انواع ریزه تر و ساقهای منبسط بر روی زمین و کل آن بنفش و بیخ آن نرم و بی کره و زردرنک و طعم آن تلخ و با عطریت و منبت آن کوههای ساده است و این نوع ضعیف ترین انواع اربعۀ آنست و بهترین همه نوع اول است که از قرنک و افریقیه و شام خیزد و خوش بو و تند رائحه و باریک باشد که زبان را در وقت خائیدن بکزد و مستعمل بیخ آن است
*طبیعت مجموع آن
در آخر دوم کرم و خشک و بعضی در سوم کرم و در دوم خشک کفته اند
*افعال و خواص و منافع آن
ملطف و محلل و مفتح و مقوی و منقی دماغ و اعصاب و معده و جکر و سپرز و کرده است از اخلاط باردۀ رطبۀ بالۀ مسترخیه و آشامیدن آن بتنهائی یا بادویۀ مناسبه جهت امراض باردۀ رطبۀ دماغیه مانند صرع و لقوه و فالج و استرخا و تشنج امتلائی و خدر و تقویت دماغ و تسخین آن و اعصاب و صداع بمشارکت رحم و نسیان و خصوص با ماء العسل و جهت تسکین اوجاع باطنی و استسقا و یرقان سدی و ورم رخو جکر و سپرز و تنقیۀ آلات بول و رحم از رطوبات لزجه و فضول ردیه و تنقیۀ سنک کرده و مثانه و تسکین درد آن و عسر البول و احتباس حیض و وجع مفاصل و ورک و عرق النسا و نقرس نافع خصوصا که جهت ابن امورد و ماه در آب انکور خیسانیده باشند که بازای هر سه مثقال از ان چهار رطل و نیم آب انکور باشد و با شیر شتر و کوسفند جهت تقویت باه مبرودین و مرطوبین و تسخین و تقویت معده و کبد و اخراج رطوبات فضلیه بادرار و یک مثقال آن با ماء العسل مسهل است مانند خربق ابیض و بوئیدن روغن ان دائم جهت نسیان و اکتحال آن جهت امراض طبقۀ قرنیه و ذرور آن جهت کزیدن عقرب نافع و ضماد آن با شیر تازه دوشیده بر کنج ران و پشت زهار جهت نعوظ مجرب و اهل هند را عقیده آنست که چون قبل از بروز آبله نیم درم آن را با نبیذ برنج بنوشند آبله بسیار کم برآید و مجرب دانسته اند و از جملۀ ادویه ایست که داخل کرده می شود در خوشبوئیها مضررئه مصلح آن موبزج مقدار شربت آن از یک مثقال تا سه مثقال با ماء العسل بدل آن بوزن آن وج یا زنجبیل است یا نصف آن خولنجان و نصف آن وج جوارش اسارون و شراب و عرق آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 228
بفتح همزه و سین مهمله و سکون دال مهمله بفارسی شیر و بهندی باکهه نامند
*ماهیت آن
حیوانی است مشهور از جملۀ سباع
*طبیعت آن
کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
کوشت آن دیرهضم و مورث شجاعت ضماد پیه آن بر کمر و کنج ران و انثیین و قضیب و مقعده مقوی جماع و طلای آن جهت کلف و قطور ان با روغن تخم انجره در احلیل جهت نعوظ بیعدیل و طلای پیه و زهرۀ آن بر بدن باعث کریختن سباع از ان شخص و ضماد پیه ما بین دو چشم آن بر روی مورث هیبت در نظرها ارسطو کوید کباب خصیۀ شیر بغایت مقوی دل و باه است چون بشکافند آن را و با بورۀ سرخ و مصطکی طبخ نموده خشک کنند و بروغن زنبق چرب کرده با آب کرم ناشتا بنوشند جهت جمیع اوجاع باطنی مانند قولنج و مغص و وجع ظهر و بواسیر و درد جکر و رحم بغایت مؤثر و مفید است و زهرۀ آن مقوی باصره اکتحالا و آشامیدن یک دانک زهرۀ شیر نر با زردۀ تخم مرغ نیم برشت جهت کسی که آن را از زنان بسته باشند کویند مجرب است و وقت استعمال آن در حین هلال ماه شرط دانسته اند و کویند جلوس بر پوست آن جهت رفع نقرس و بواسیر مجرب است و بستن پوست یا موی آن بر کردن اطفال پیش از بلوغ جهت ازاله صرع و بخور موی آن جهت کریزانیدن سباع و رفع تب یومی نافع و کذاشتن قطعه از پوست آن در میان صندوق رخوت مانع کرم زدن آنها است و اکر کرم در ان صندوق موجود باشد باعث قتل آنها است کویند چون زبان آن را خشک نمایند و قدر قلیلی از آن را با نبات سائیده بصاحب ضیق النفس بارد رطب بخورانند شفا یابد و چون بینی شیر ماده را خشک نمایند و زن
ص: 229
١٢١حامله با خود دارد تا زمانی که طفل را از شیر باز کیرند از مرضی که بهندی پرسوت نامند محفوظ ماند و چون فرج آن را خشک نموده عند الحاجه با آب کرم سوده زن استعمال نماید فرج آن را تنک کند و کرم کرداند و چون یک درم سرکین آن را در شراب حل نمایند و بمعتادین شرب خمر دهند باعث نفرت و عدم خواهش ایشان کردد و کویند چون صدای خروس سفید تاجدار را بشنود لرزه بر اندام آن افتد و فزع نماید و بعضی کمان برده اند که تمساح چون صدای شیر را بشنود می میرد و کویند خوردن موی سبل آن از جملۀ سموم است و اکثر از راه عداوت آن را مقراض نموده در هیان رک برک تانبول کذاشته می خورانند به کسی که با او عداوت دارند بالجمله بهر نحو کسی که آن را خورده باشد علامت آن آنست که در وقت نشستن شکم او دود کند و چون بر برک بید انجیر بول کند آن برک پاره پاره کردد تدبیرش آنست که بیاورند جکر بچۀ کوسفند یا بزغاله و قطعه قطعه نموده خام ببلعند و چون سه ساعت کامل از ان بکذرد دو درم خربق اسود که بهندی کتکی نامند خوب نرم سوده با آب نیم کرم بقدر یک کاسه بخورند و قیء کنند و اکر زود قیء نیاید شاخۀ درخت بید انجیر در حلق کنند تا قیء آید و موی شیر با قطعهای جکر بیرون خواهد آمد و یا آنکه ماهی روبیان که بهندی جهینکا نامند با تار ریسمانی بسته خام ببلعند و دو سه ساعت صبر نموده تارچۀ ماهی را بکشند موها بآن چسبیده بیرون خواهد آمد پس بیخ کیاه سفید مرز که بهندی چولائی نامند با آب شسته برنج سوده بیاشامند و اکر شیر کسی را بکزد خواه بدندان و یا بناخن برای آنکه دندان و ناخن از سباع سرد و سمی می باشد اذیت می رساند باید که زراوند و ایرسا و عسل درهم سرشته بر ان ضماد نمایند پس با سرکه بشویند در ان مرهم متخذ از قشور نحاس و زنجار و خبث الفضه و موم و زیت کذارند
ص: 230
*ماهیت آن
شبیه بکیاه عدس و نوعی از طراثیث دانسته اند برک آن مزغب و با لزوجت و ساق آن باریک مانند ریسمان اغبر مائل بسرخی و کل آن سفید و زرد شبیه بکل لیلاب و بسیار زان کوچکتر و بیخ آن مانند کزر و بسیار کوچک و بر کیاهی که در حوالی آن بهم می رسد می پیچد و آن را فاسد می سازد و لهذا آن را هالوک نامند
*طبیعت آن
در دوم کرم و با قوت بارده و در سوم خشک
*افعال و خواص و منافع آن
محلل بلغم و سودای غیر محترق و مدر بول و مفتت حصاه و آشامیدن آن با سکنجبین جهت یرقان و یا آب کرفس جهت حصاه و چون با سرکه مداومت بخوردن آن نمایند پخته یا خام آن باعث لاغری بدن فربه می شود و اصلا مضرتی نمی رساند و چون با کوشت طبخ نمایند کوشت را زود مهرا می سازد و طلای آن با سرکه جهت نمله و منع زیاده شدن آن مفید کویند مکوب و مغنی است مصلح آن بنفشه مقدار شربت آن تا پنج درهم بدل آن افتیمون و در امراض هزال مانند آن صعتر و ربع آن سندروس
بکسر همز و سکون سین مهمله و فتح رای مهمله و الف و رای مهمله لغت مغربی است
*ماهیت آن
شجریست منبت آن آبهای ایستاده و سواحل دریای حجاز و در ابتدای روئیدن یک شاخ بقدر ذرعی شبیه بحی العالم می باشد و چون محاذی روی آب شود از ان برک و شکوفه شبیه بمورد ظاهر می کردد و ثمر آن بمقدار فندقی مستدیر و مزغب با اندک بشاعت و حلاوت و عفوصت و طعم برک آن اندک تلخ
ص: 231
*طبیعت آن
مرکب القوی و مسخن
*افعال و خواص و منافع آن
دلوک و بخور آن جهت درد دندان و آشامیدن آن با شیر تازه در محرور و با شراب در مبرود بغایت محرک باه و تازۀ آن محلل صلابات و مفتح سدد و منعش حرارت غریزی و حابس بخارات مقدار شربت آن از نیم مثقال تا یک درم صمغ آن لزج و بعد از خشک شدن شبیه بکندر می باشد در قوت و با رطوبت فضلیه جهت امراض بارده و دفع رطوبات از مفاصل نافع
بضم همزه و سکون سین و فتح راء مهملتین و سکون نون و جیم و سرنج بدون همزه نیز آمده و بهندی سیندور کویند
١٢٢
*ماهیت آن
چیزی است مصنوع از قلعی و سفیداب سوخته شبیه بشنجرف اندک سوده و کمرنک تر از ان یعنی سرخ شکفته اندک مائل بزردی و صنعت آن را طرق بسیار است از آن جمله آن است که بکیرند سفیدآب قلعی یا قلعی و سرب را و در تابۀ سفالی کرده بر روی کورۀ آتش نی و خاشاک کذارند و قدری نمک بر آن بپاشند و با کفچۀ آهنی برهمزنند تا سرخ کردد و هرچند آتش بیشتر دهند سرختر کردد پس در دیکی کرده بر روی کوره کذارند و آتش بر اطراف آن برافروزند تا سوخته و بغایت رنکین کردد
*طبیعت ان
سردی آن کمتر از اسفیداج که سفیداب نامند و خشکی آن زیاده از ان
*افعال
و خواص و منافع آن
محلل و جالی و منقی زخمها و منبت لحم طلای آن با روغن کل سرخ یا روغن زیتون جهت رویانیدن کوشت و دفع ورم زخمها و تنقیۀ چرک و بردن کوشت زائد و مرده و قطع بدبوئی آن و جهت سیلان خون و سوختکی آتش و حقنۀ آن با پیه و آب برک بار تنک جهت قرحۀ امعا و ذرور نرم سودۀ آن برقوبا بعد مالیدن آب برک سیم مقرح و تکرار آن باعث زوال آنست و اسرنج از سموم قتاله است مداوای کسی که آن را خورده باشد قریب بمداوای اسفیداج و ان شاء اللّه تعالی در اسفیداج خواهد آمد و مرهم آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 232
بفتح همزه و سکون سین و ضم راء مهملتین و سکون واو و فتح زای معجمه و سکون عین مهمله
*ماهیت آن
کرمی است که در سبزه زارها و ریکزارها بهم می رسد
*افعال و خواص و منافع آن
ضماد آن عصب مقطوع را در ساعت التیام دهد
بکسر همزه و سکون سین و فتح طا و رای مهمله و الف و فتح غین معجمه و الف و کسر لام و سکون یای مثناه تحتانیه و سین مهمله لغت یونانی است و بعربی معروف است بمخلب العقاب الابیض
*ماهیت آن
بیخ ثمنشی است کوچک اندک مفروش بر روی زمین برک و شاخهای آن شبیه ببرک و شاخ نخود و کل آن ریزه و بنفش و بیخ آن مستدیر شبیه بترب شامی منشعب بشعبهای سیاه صلب مانند شاخ حیوانات مشبک بعضی در بعضی و طعم بیخ آن با قبوضت منبت آن تلهای برف نشین و مواضع سایه ابن بیطار نوشته که در ماوس از اندلس کثیر الوجود است و مستعمل بیخ آن
*افعال و خواص و
منافع آن
بیخ آن قابض و مجفف قروح و حابس بطن و مدر بول چون با شراب بجوشانند و بیاشامند و چون نرم بکوبند و بپیزند و بر قروح کهنه بپاشند باصلاح آورد و قطع نزف الدم نماید و لیکن بسبب صلابت بدشواری کوبیده می شود
بضم همزه و سکون سین و ضم طا هر دو بی نقطه و سکون واو و ضم خای معجمه و سکون واو و ضم دال و سکون واو و سین مهملتین لغت یونانی است بمعنی حافظ الارواح و بعربی آنس الارواح بمد همزه و کسر نون و ممسک الارواح اهل مکۀ معظمه کیاه آن را ضرم بضم ضاد معجمه و سکون رای مهمله و میم و کل آن را زهر الضرم و بسریانی سحاوس که نام جزیره ایست که در انجا می روید و اهل تنکابن تروم و بهندی دهارو و در بنکاله تنتنه نامند در اطراف عظیم آباد و بنکاله هم می شود و لیکن اندکی کم قوت
ص: 233
*ماهیت آن
کیاهی است ربیعی بقدر ذرعی منبت آن جاهای نمناک برک آن شبیه ببرک صعتر و از ان درازتر و باریک و کل آن سروی شکل انبوه شبیه بخوشۀ جو بسیار کوچکتر از ان و بنفش و مائل بسفیدی و بآن زردی و سرخی و مزغب و نرم و نقیل الرائحه و اندک تلخ و حریف و تخم آن بسیار ریزه و اندک مفرطح و زرد تیره مائل بسیاهی فی الجمله شبیه بارزن خرد و بوی آن بعد اندک مالیدن بدست شبیه ببوی کافور چنانچه ابن ماسویه کفته که اسطوخودوس را تخمی است که چون بدست بمالند و ببویند بوی کافور از ان آید و طعم آن تلخ و تیز و آنچه بعضی نوشته که تخمی ندارد نیز درست است زیر که آنچه در زمین حجاز و روم و مغرب و زمینهای باقوت می روید با تخم و قوی الرائحه و با تلخی و نرم و مزغب
١٢٣می باشد و آنچه در زمینهای ضعیف مانند بعضی مواضع بلاد هند و عظیم آباد و جهانکیر نکر از بنکاله می روید خشن بعضی سیاه تیره و بعضی سفید مائل باندک بنفشی و بی زغب و بعضی بی تخم و با تخم ریزه سفید مائل بزردی است و نوعی از اسطوخودوس می شود که دانه های خوشۀ آن پاشان باریک اندک بلند و بی زغب و اغبر و در بو شبیه بانچه ذکر یافت بلکه تندتر و لیکن خوشۀ آن دیده نشده که چه نحو می باشد
*طبیعت آن
کرم و خشک در درجۀ اول و در دوم نیز کفته اند و این اصح است خصوصا حجازی تازه قوی الرائحه و تند طعم آن و شیخ الرئیس و ابن تلمیذ کرم در اول و خشک در دوم کفته اند و مرکب از جوهر ارضی بارد و ناری لطیف و شیخ داؤد کرم در آخر دوم و خشک در اول سوم و بعضی سرد در اول و بعضی مرکب القوی و اجزای باردۀ آن کمتر از حاره و تخم آن بقول ابن تلمیذ کرم در اول و خشک در دوم نیز و مرکب از جوهر ارضی بارد و ناری حار لطیف
ص: 234
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و ملطف و جالی و مفتح سدها بقوت جزو حار لطیف خود و با قوت قابضه بجز و ارضی بارد و مقوی بدن و دل و دماغ و احشا و جمیع قوای ظاهری و باطنی و قوت مذکره و مفکره و مصفی روح و مفرح و جهت امراض سینه و سعال و نزلات و سائر امراض عفنه و علل عصبانی بسبب افعال مذکوره و بقوت مسهله و دافعۀ خود اخلاط فاسدۀ بلغمیه رطبه و سوداویه و اختصاص آن بدماغ و تقویت آن دماغ را نافع و همچنین جهت امراض کبدی و طحالی و مجاری بول
*امراض الراس و غیره
آشامیدن یکدرهم آن بتنهائی جهت رعشۀ دماغی و دوار و سد و حادث از ضربه و سقطه و تزعزع دماغ حادث از ضربه و سقطه و تذکیۀ ذهن خصوص با ماء العسل و همچنین آشامیدن شراب تازۀ آن بتنهائی و یا با شراب لیموی تازه بجهت آنکه با وجود آنکه مقطع و مطفی است حابس ابخره و مقوی معده است و مداومت آشامیدن طبیخ آن با ماء العسل و همچنین اسهال بآن نافع است جهت صرع و مالیخولیا و جنون و نسیان و جمود و شخوص و وسواس سوداوی و استرخا و تشنج رطب امتلائی و رعشه و خدر و اختلاج و زوال غم و اندوه نافع بجهت آنکه استفراغ سودا و تنقیه می نماید فضول دماغی و رطوبات مرخیه را و مانع عفونات و انصباب نوازل است باعصاب و مقوی و مسخن آنها است و تقویت می بخشد دماغ را و تلطیف می نماید روح دماغی را و همچنین سائیدۀ جرم آن با ماء العسل و بدستور کلنکبین یعنی مربای کل آن با شکر یا عسل چون هر شب آن مقدار بیاشامند که مقدار یک مثقال کل اسطوخودوس در ان پاشند و مداومت بر ان نمایند امراض مذکوره خصوص وسواس سوداوی و غم را بالکل زائل سازد و آشامیدن آن با عاقر قرحا و سکبینج جهت صرع و همچنین با شحم حنظل ممزوج نموده استفراغ بدان نمودن در سالی چند مرتبه و بعد از تنقیۀ متعهد معده بودن صرع بلغمی و سوداوی را نافع و یک درم اسطوخودوس سوده با یک درم ایارج فیقرا بنهایت رعشه و اختلاج را نافع است مداومت آن تا سی و پنج روز و بدستور آشامیدن طبیخ آن با ماء العسل و سعوط آن بتنهائی با ماء العسل جهت صرع سوداوی و بلغمی نافع بجهت تنقیه و تقویت آن دماغ را و بخور آن برای استرخا و ضماد آن بر سر جهت نسیان و جمود و بخوص و چون بیندازند در شش قواریس آب انکور یکمن اسطوخودوس را درخمی و سر آن را محکم بسته شش ماه بکذارند که تا برسد پس بیاشامد مصروع از ان با عاقر قرحا و سکبینج نفع می بخشد آن را نفعی بین و کاهی بعوض آب انکور سرکه می کنند و درین هنکام چون یک ماه در سرکه محلل نمایند استعمال می توان نمود و اکر ازین سرکه سکنجبین شکری و یا عسلی سازند و از ان سکنجبین یک اوقیه یا دو اوقیه با عاقر قرحا و سکبینج استعمال نمایند بهتر است و بالجمله اسطوخودوس جاروب دماغ است یعنی منقی آنست از کل فضول ردیۀ بلغمیه باله و مفتح سدد و مقوی همه قوی و محلل کل ابخره و ریاح فاسده و ملطف ارواح آن و کویند که چون آن را با ثلث
ص: 235
١٢4آن کشنیز خشک و ربع آن از مرزنجوش و سدس آن از هریک از مصطکی و هلیلۀ کابلی و کندر معجون سازند و یا بجوشانند و نزد خواب بیاشامند و مداومت بر ان نمایند جهت دفع نزلات و رمد و ترهل و ربو و کرانی سامعه و ضعف باصره مجرب و آشامیدن طبیخ آن جهت امراض سینه و سعال و نزله از زوفی قویتر و مفرح و مسهل بلغم و سودا و مقوی آلات بول و با قوت تریاقیه است المعده و الکبد و الطحال و غیرها آشامیدن دو جزو از اسطوخودوس و یک جزو بیخ کبر با عسل سرشته جهت برودت معده و بواسیر بنهایت مفید و نقوع و مطبوخ آن جهت ورم بارد جکر و استسقا و تنقیۀ طحال و کرده و امراض مقعده و با شراب جهت نفج و درد اعصاب و درد اضلاع و سموم مشروبه نافع و با سکنجبین و نمک هندی مسهل قوی است و ضماد آن و همچنین تکمید بطبیج آن جهت تسکین اوجاع مفاصل نافع و چون با صعتر و تخم کرفس بجوشانند و با دوای مسهل بیاشامند نافع مغص آنست مضر صفراوی مزاج و معطش و مغثی و مکرب محرورین مصلح آن سکنجبین کویند مضر است بشش مصلح آن کثیرا و ضمع عربی است مقدار شربت آن از دو درم تا پنج درم بدل آن در آلات تنفس فراسیون و در تنقیۀ سودا افتیمون شیخ یوسف بغدادی کفته خاصۀ اسطوخودوس اسهال سودا از دماغ است و شربتی از ان یک درم تا پنج درم و مصلح ضرر آن برئه کثیرا است و چون با سکنجبین خورده شود احتیاج بمصلح دیکر ندارد و بعضی اطبا کفته اند مصلح شراب آن شراب لیمو است و مفتح سده های دماغی و مسهل سودا و بلغم از دماغ است و بعضی کفته اند مسهل صفرا نیز است و حبوب اسطوخودوس و دهن و سکنجبین و اشربه و عرق و مطبوخ و معجون آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 236
بکسر همزه و سکون سین مهمله و فتح فا و الف و فتح نون و الف و خای معجمه بیونانی سوناخیوس و نیز سوهان فوسوخیوس و برومی ابرقیا و بفارسی اسفناج و اسپناج و بفرنکی اسپنس و بهندی پالک و پالک هندی قطف است که اسفاناخ رومی باشد
*ماهیت آن
کیاهی است معروف بستانی و بری نیز می باشد و بستانی آن مستعمل است در مطعوم و بهترین آن باران خوردۀ آن است
*طبیعت آن
در آخر اول سرد و تر و کویند معتدل است در کرمی و سردی و ازین جهت محرور و مبرود را موافق است الا آنکه اوفق از برای محرورین آن است که با کشک الشعیر و روغن بادام شیرین تناول نمایند و این هنکام می باشد نفع از برای تپهای کرم و سرفۀ خشک با حبس بطن و اوفق از برای مبرودین با کوشت فربه و برنج با افاویۀ حاره
*افعال
و خواص و منافع آن
ملین طبع بسبب قوت جالیه و غساله و رادع و سریع الهضم جید الغذاتر و کم نفخ تر از سائر بقول و جهت التهاب و تشنکی و تپهای کرم و امراض سینه و درد شش کرم و سل و درد کمر دموی خوردن مطبوخ آن با اشیای مناسبه و با باقلا جهت نزلات حاره مجرب و غرغرۀ آن با آب جهت درد کلو و لهات مفید و آشامیدن عصارۀ آن با شکر جهت درد کلو و لهات و یرقان و تفتیت حصات و عسر بول و حرقت آن و لذع اخلاط مراری و ضماد پختۀ آن جهت درد مفاصل حار و ارام حاره و احتباس بول که از حرارت باشد و ضماد خام آن جهت ورم فلغمونی و کزیدن زنبور و انفجار دمامیل و طلای مطبوخ آن با سفیدآب جهت بثور مفید مضر بارد المزاج و مصدع مصلح آن پختن آنست با روغن بادام یا مسکۀ کاو تازه و دارچینی و فلفل و آب کامه است مقدار شربت از عصارۀ آن تا دو مثقال بدل آن خرفه و قطف و تخم آن جهت وجع فواد و درد احشا و تپهای حاره و شیرۀ آن جهت تپ دق و سل مجرب و ضماد پختۀ آن جهت وجع اورام حاره و تلیین اورام صلبه بسیار مفید مضر سپرز مصلح آن کل مختوم مقدار شربت آن دو درم بدانکه اسفاناخ پخته و اغذیۀ متخذه از ان ساده یا چاشنی دار مطیب بروغن بادام شیرین یا مسکۀ کاو تازه می باشد نافع از برای صداع و تشنج یبسی و اورام حارۀ سر و بالخوم جیده جهت مالیخولیا
ص: 237
١٢5و جنون و قطرب و ملنیتا حادث از سودای صفراوی و با پاچۀ بره یا پاچۀ بزغاله جهت دوار و سدر و حار و خوانیق و امراض صدر و رئه و سل و سعال و با کشک الشعیر و ماش مقشر جهت ذات الجنب و حبس البول و حرقت آن و حمیات حاره و تسکین عطش نافع و تفصیل اغذیۀ اسفاناخیه و الوان آن در قرابادین ذکر یافت
بکسر همزه و سکون سین مهمله و فتح فا و کسر لام و سکون یای مثناه تحتانیه و فتح نون و الف و سین مهمله
*ماهیت آن
از ادویۀ مجهوله است جالینوس آن را قنابری دانسته و مالیقی غیر آن و کفته قنابری مشهور است نزد اهل شام و همه مردم ماهیت آن و همچنین منفعت آن غیر ماهیت و منفعت اسفلیناس است و دیسقوریدوس در ثالثه نوشته که آن کیاهی است شاخهای آن طولانی و بر شاخهای آن برکهای طولانی شبیه ببرک قسوس که لبلاب کبیر است باشد و ریشه های آن باریک و بسیار و طیب و کم بو و کل آن ثقیل الرائحه و تخم آن ریزه شبیه بتخم فالافیس و منبت آن کوهستانها و سنک لاخها
*افعال و خواص
و منافع آن
آشامیدن بیخ آن با شراب جهت زحیر و پیچش و رفع سموم جانوران زهردار و ضماد برک آن جهت قروح خبیثۀ عارضه در پستان و رحم نافع و جالینوس در سابعه نوشته که هنوز این دوا را من بتجربه نیاورده ام و اختیار نکرده
بکسر اول و سکون سین مهمله و فتح فا و سکون نون و جیم بیونانی صیفونا و بعربی زبد الطری و سحاب البحر و غماسه و غیم و نشانه و صوف الحجامین و هرشفه و بفارسی ابرمرده و ابر کهن و فشکزد کاذران و بهندی موابادل و بترکی بلوط نامند
ص: 238
*ماهیت آن
چیزی است که بر روی سنکهای کنار دریای شور متکون می کردد و چون در آب اندازند آب را نشف می نماید و چون بفشارند آب از ان برمیآید و آن دو قسم می باشد قسمی از ان که متخلخل و سوراخهای آن کشاده و نرم و شبیه بنمد و پر سوراخ است ماده کویند و قسمی که با صلابت و سوراخهای آن صغیر و تنک است نر نامند
*طبیعت ان
کرم در اول و خشک در دوم
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و مجفف قروح و جروح عمیقۀ ثاره و کهنه و اورام بلغمیه و ریشهای کهنه و قاطع نزف الدم و التیام دهندۀ زخمهای کهنه و مفتح افواه عروق چون تازۀ آن را با سرکۀ خالص یا سرکۀ ممزوج به آب یا شراب تر کرده بر جراحت تازه بکذارند التیام دهد و بالخاصیه قطع نزف الدم کند از هر عضوی که باشد ضماد مطبوخ آن با عسل یا با آب خالص جهت التیام زخمها و ذرور خشک آن مجفف قروح عمیقه و همچنین کذاشتن درست خشک آن بر ظاهر جراحت اکرچه بعمق آن نرسد جهت آنکه یا وجود قوت مجففه قوت جاذبۀ آن را نیز هست و سوختۀ آن جهت منع نزف الدم و التیام زخمهای تازه قویتر و ذرور رقازۀ آن بتنهائی یا با پنبه یا با ریشۀ کتان سوخته جهت رمد یابس و جلای بصر و تفتیح افواه عروق مضمومه و جراحات جاسیه و محرق مغسول آن در ادویۀ عین نافع و چون قطعۀ خشک آن را که در ان مطلق تری نباشد یقفر الیهود و یا بزیت آلوده کرده یکسر آن را بآتش برافروزند و سر دیکر را بر موضع قطع یا بط که خون از ان بند نشود بکذارند که حرارت آن بدان موضع برسد و داغ کنند آن را که خاکستر آن بدان ریخته شود در ساعت خون را بند نماید بسبب چسبیدن و کرفتن آن افواه عروق را و همچنین خاکستر سوختۀ چرب نمودۀ آن بروغن زیت که چرب نموده بسوزانند و خاکستر آن را ذرور نمایند و شرب آن جهت نزف الدم خارجی و داخلی مفید و چون قطعه از ان را به قدری که توان فرو برد بخیاطۀ ابریشمی و یا ریسمانی مضبوط بسته بلع نمایند و سر خیاطه را بدست بکیرند و لمحه صبر کنند که جذب رطوبات کرده بالیده کردد بعد از ان خیاطه را بکشند که از کلو بیرون آید بقسمی که کلو نبرد در اخراج زلو و خار که در حلق چسبیده باشد بیعدیل است و چون ریزه ریزه نموده بمقراض و بروغن زیت چرب نموده بکذارند تا موش بخورد می کشد آن را و در مصر کاذران آن را در
ص: 239
١٢6آب می خیسانند و آب آن را کرفته بجامه می مالند جهت تصفیۀ آن و گفته اند از خاصیت آن آنست که چون آب را با شراب ممزوج نمایند و اسفنج را در ان بکذارند از هم جدا می کردند مضر احشا مصلح آن آب غوره یا ریباس است و چون خواهند که بیاشامند باید که بسیار ریزه مقرض کرده بیاشامند زیرا که در هاون کوبیده نمی شود و دستور احراق و سحق و غسل و سفید کردن آن در قرابادین ذکر یافت و سنکها که در جوف اسفنج بهم می رسد در طبیعت قریب است بدان و حرارت این از ان کمتر ملطف و مجفف و جالی و مفتت سنک مثانه نزد غیر جالینوس زیرا که او مستبعد می داند نفوذ و رسیدن قوت آن را بمثانه و لیکن مفتت سنک کرده کفته
بکسر اول و سکون سین مهمله و فتح فا و سکون نون و فتح دال مهمله و الف و نون شرابی کثیر المنافع است صنعت آن در قرابادین ذکر یافت
بکسر همزه و سکون سین مهمله و کسر فا و سکون یای مثناه تحتانیه و فتح دال مهمله و الف و جیم معرب اسفیداب فارسی است و بعربی و عبرانی باروق و بیونانی سمونیون خمسیون و سلیقون و زبرقون و بسریانی اسقطیقا و بهندی سفیده و بترکی کرتان نامند
*ماهیت آن
از قلعی و سرب و روی توتیا سازند بطریق احراق و بهترین همه و مستعمل در ادویۀ عین و غیره آنست که از قلعی که رصاص ابیض نامند سازند و سنکین و نرم و بسیار سفید باشد و آن را سفیداب رومی و کاشغری نیز نامند و مستعمل مغسول آن است خصوص در امراض عین تا حرارت و حدت و لذع آن زائل کردد
ص: 240
*طبیعت آن
سرد در سوم و خشک در دوم و کویند سرد در دوم و خشک در سوم است
*افعال و خواص و منافع ان
ملطف و مجفف بی لذع و مبرد و مسدد و مغری و قالع کوشت زائد فاسد و مدمل قروح و سوختکی آتش و با سرکه و روغن کل سرخ و بنفشه جهت درد سر و با ادویۀ عین جهت درد چشم و بثور و بیاض و قروح و اورام حارۀ آن خصوص مصنوع از سرکۀ آنکه خوب شسته باشند و با شیر دختران و با سفیدی تخم مرغ جهت رمد و چون آن را مکرر بشویند و تسقیه بکلاب کرده خشک نمایند در افتاب جهت رمد حار و در مراهم با اقلیمیا و آب بیخ عنب الثعلب جهت منع رویانیدن مو مجرب و به آب برک عنب الثعلب و رادعات جهت باد سرخ و بثور و نزف الدم و حکه و ورم حار و سوختکی آتش و آب کرم و با شیر جهت ورمهای حارۀ مفاصل و زخمها و شقاق سفل و درد چشم و بثور آن و بیاض رقیق چشم حیوانات و با بیاض بیض و بتنهائی و یا با روغن کل سرخ جهت سوختکی آتش که پارچه را بدان آلوده و تر کرده بر موضع سوختکی اندازند و چون خشک کردد تبدیل نمایند و حمول آن جهت منع حمل و قطع سیلان حیض نافع و چون بر لسع عقرب بحری و تنین بحری بمالند نفع بخشد آن را و چون بر مواضعی که خواهند که موی آن را نشف نمایند بمالند بیخ موی را سست و نرم کرداند که بآسانی بی درد و الم کنده شود و چون در مراهم داخل نمایند زخمها را پر نماید و لحم زائد را بخورد بدل آن آبار و اسرنج است المضار آشامیدن آن مورث خناق و مانع حیض و حمل و زیاده از یک درم آن کشنده و دستور اتخاذ آن هم بطریق تعفین و هم بطریق احراق و دستور غسل آن در مقدمه ذکر یافت و خوردن آن کشنده است بعروض سده در مجاری و تضییق آنها و سفید شدن زبان و متغیر شدن رنک رخساره و بدن و استرخای اعصاب و اعضا و اختلاط عقل و سرد شدن بدن و دماغ و خشک شدن حلق و دریافتن عفوصتی که کویا مازو خورده و مغص و لذع در معده و وجع فواد و سرفه و ضیق النفس و فواق شدید و غشی و خناق در انتها و اکر با نوشادر مصعد نمایند مهلک است و علاج آن بقئ و آشامیدن مطبوخ تخم کرفس و انیسون
ص: 241
١٢٧و رازیانه با عسل و طبیخ انجیر و ربع ذرم سقمونیا با ماء العسل و بعد از ان عصارۀ افسنتین است و مدرات بول با ماء العسل
بفارسی سفیدآب یزدی نامند
*ماهیت آن
سنکی براق صفایحی است که در یزد و نواح اصفهان از معدن کچ و امثال آن حاصل می شود
*طبیعت آن
سرد و خشک در دوم
*افعال و خواص و منافع آن
محرق آن لطیف تر و لزوجت و تجفیف آن کمتر و نفع آن بیشتر و جالی و مغری و رافع آثار جرب و صافی کنندۀ بشره و قاطع نزف الدم جراحات تازه و رعاف است و طلای آن بر پیشانی و با سرکۀ مخلوط با پشم خرکوش و سفیدی تخم مرغ جهت رعاف و حبس و منع خروج دم از شریان شکافته شده و باعث الزاق آن و بتنهائی با آب جهت باد سرخ و اورام حاره نافع المضار خوردن آن کشنده است بخناق و خشکی دهان و قولنج و اکثر اعراض اسفیداج و از ان اقوی و مداوای آن بقئ فرمودن و خوردن نیم مثقال حب النیل با ماء العسل و چیزهای لعابی و عصارۀ خطمی تر و ملوخیا پس آشامیدن ربع درهم سقمونیا با جلاب اکر باین ساکن شود اعراض بهتر و الا باز اعادۀ اسهال نمایند اکر سحج عارض شود معالجۀ آن نمایند
بکسر همزه و سکون سین مهمله و کسر فا و سکون یاء مثناه تحتانیه و کسر دال مهمله و فتح بای موحده و الف و جیم بفارسی شوربا نامند از جملۀ اغذیه است
ص: 242
*ماهیت آن
مرفی است که از کوشت بچۀ مرغ و بزغاله و حلان و غیر اینها از کوشتهای خفیفۀ لطیفه و بقول و حبوب و غیر آن مانند اسفاناخ و کدو و ماش مقشر و جو مقشر و امثال اینها که طعمی غالب نداشته باشند و ادویۀ حارۀ مناسبه ترتیب دهند
*طبیعت آن
در دوم کرم تر
*افعال و خواص و منافع آن
لطیف و مرطب صالح الکینوس و نافع از برای اکثر امراض سر مانند سرسام حار و مالیخولیا و جنون سوداوی و سبات و سهر و نسیان و سکته و فالج و لقوه و استرخا و اختلاط ذهن و رعونت و حمق و بلادت و بلاهت و امراض صدر مانند سعال و ضیق النفس و کرفتکی آواز و امراض سوداوی مانند جذام و سوداوی مزاجان را نافع صنعت آن بکیرند کوشت بزغاله و یا مرغ بچه یا طیور خفیفه از هرکدام که مناسب باشد و میسر آید و پارچه پارچه کرده در آب جوش دهند و کف آن را بکیرند و طبخ دهند پس در ان از حبوب و بقول آنچه مناسب باشد ریزه ریزه کرده و مقشر نموده داخل کرده بپزند تا پخته کردد پس چیزی از توابل حارۀ مناسبه و کشنیز و مصطکی در ان ریخته سرش را بند کنند تا نضج یابد پس فرود آورده بکشند و بخورند بتنهائی و یا بقدری چلاو و اکر قدری قلیل بزنج در وقت طبخ داخل نمایند بد نیست بلکه بهتر است و کرماکرم با قاشق خوردن آن به نحوی که بخار آن بسر و کردن برسد از برای اصحاب زکام و سعال بسیار نافع است و تفصیل خواص و صنعت آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 243
بکسر اول و سکون سین مهمله و فتح قاف و سکون نون و ضم قاف و سکون واو و رای مهمله و آن را سقنقور بدون الف و سقنقس نیز و بعربی بعضی کویند که ورل مائی است و تحقیق آن است که غیر ورل است و ورل مائی را بهندی پانی کی کوی و سقنقور را سمهور و بهندی بن رهو نیز نامند
*ماهیت آن
حیوانی است از بزبچه بزرکتر و با دست و پا شیخ الرئیس نوشته که آن ورل مائی است که از نیل مصر صید می نمایند و نوشته که کویند که از نسل تمساح است که در بیرون آب بر خشکی بچه دهد و نشو و نما در خشکی یابد و صاحب شفاء الاسقام نوشته حیوانی است بسیار شبیه بورل یافته می شود در رملهای اطراف نیل مصرومی شکافد رمل را و داخل آب نیل می شود و نوشته که بعضی کفته اند که از نسل تمساح است و فرق میان او و میان ورل آن است که ورل در صحراها می باشد و اسقنقور در شطوط نیل رملی و قریب بدان و پوست ورل صلب تر و
١٢٨خشن تر از پوست سقنقور است و غذای ورل اشیای بری است و سقنقور هم حیوانات پری مانند عضایات و هم ماهی دریا می خورد و کویند از نسل تمساح است که نهنک باشد بر لب رود نیل بیضه می کذارد و بچه می آورد آنچه در آب می رود نهنک می شود و آنچه در ریک می ماند سقنقور و آن غیر ورل است زیرا که سقنقور چنانچه ذکر یافت در نیل و نزدیک آن می باشد و ورل در بیابانها و سر سقنقور باریک کشیده و رنک آن ابلق از سبزی و زردی و سیاهی و سفیدی پوست آن املس و بعضی کویند فلس دار است و سرورل پهن و رنک آن ابلق از زردی و سرخی و پوست آن خشن و درشت و بی فلس و ابن جمیع کفته که مشاهده کردم من در رودۀ آن بعد صید و شکافتن آن عضایات متغیر نشده و هضم نیافته و تولید آن مثل تولید حیوانات دیکر از نر و ماده است و نر آن را دو خصیه مانند خصیۀ خروس در خلقت و مقدار در جوف کمرکاه آن و مادۀ آن را دو فرج است و تخم می کذارد زیاده از بیست عدد و دفن می کند آن را در رمل و تکمیل تام می یابد بحرارت رمل کرم شده از تابش آفتاب و صاحب جامع کفته سقنقور بحقیقت آن چیزی است که ابن جمیع ذکر کرده و در عصر ما یافت نمی شود در دیار مصر مکر در بلاد فیوم و از انجا بقاهره می برند و اکثر صید آن در ایام زمستان در چله می شود که از شدت سردی از آب کریخته بخشکی می آید پس بر ان ظعر می یابند و می کیرند و بعضی کفته اند که کاه یافته می شود سقنقور در مواضع چند از بلاد هند و حبش و دریای قلزم و ابو القاسم عبد الرحمن تمیمی نکفته که مشاهده کردم در بلاد مشرق حیوان بحری مسمی بسقنقور و آن حیوانی طولانی بود سوای دنباله بقدر دو ذرع و عرض او کمتر از نیم ذراع و رنک او زرد مستعمل کوشت حوالی شکم و ناف و دم نر آنست که قوی و لحیم است و کوشت غیر مصلح آن مدتی می ماند و من کوشت آن را مدتی با خود داشتم از معدن آن تا باصفهان و متغیر نشده بود و اهل آن بلاد کوشت آن را با حموضات مانند سرکه و امثال آن بسبب شدت حرارت آن استعمال می نمایند و آن بسیار مقوی باه است به حدی که ساکن نمی کردد مگر بخوردن کاهو و عدس و وقت صید آن فصل ربیع که هنکام تهیج و سفاد آن است و باید که قبل از سفاد صید نمایند و باید که نر باشد زیرا که ماده آن را قوت کم است و همان روز که صید نمودند ذبح نمایند و الا پیه آن کداخته و کوشت آن لاغر و ضعیف می کردد قوت آن پس سر و دست و پای آن را بیندازند و قدری از دم آن و از بیخ نبرند که قوت بسیار در دم آن است و در ذکر آن پس شکم آن را بطول بشکافند و آنچه در جوف آن است سوای کرده و خصیه و پیه آن برآورند و پاک کرده بنمک انپاشته موضع شق را دوخته معکوس در مایه در موضع معتدل الهوا بیاویزند تا نیکو خشک کردد و از فساد محفوظ بماند و باید که در سلۀ بید یا نخل متخلخل کذاشته بیاویزند زیرا که موش را محبت بسیار با شحم آن است اکر آن را آویزان نکنند بقسمی که موش خود را بآن نتواند رسانید و از کردوغبار هم محفوظ ماند و الا موش خود را رسانیده تمام شحم آن را می خورد و همچنانکه قوی ترین کوشتهای اعضای آن در تقویت باه کمرکاه و ناف و منبت دنباله و کرده و خصیۀ آن است و همچنین نمک آن مواضع قوی ترین نمک مواضع دیکر است مولف نیز در مرشد اباد در سنه یکهزار و یک صد و پنجاه و یک در زمان نواب شجاع الدوله صوبه دار بنکاله در خدمت عم عالیقدر خود سید حکیم علی نقی خان مخاطب بعلویخان ثانی قدس سره مشاهده نموده که از تپره صید کرده آورده بودند طول آن تخمیناد و ذرع عرض آن نیم ذرع و دست و پای آن کوتاه و ناخنهای آن بلند و رنک آن اغبر و بر پوست آن مانند فلس چیزی نمودار بدون آنکه از ان فلسی جدا کردد و قبل ازین نیز شنیده شده که آورده بودند و بعد از ان نیز و در اسلام آباد نیز شنیده شده که می شود و بهم می رسد و لیکن از کسانی که لحم و نمک آن را استعمال نمودند خواص چندانی مسموع نکردید
ص: 244
*طبیعت تازه
غیر نمک سود آن کرم و تر در دوم و بعضی تر در اول کفته اند و نمک سود آن کرم در سوم و خشک
١٢٩در اول و کهنۀ آن در دوم
*افعال و خواص و منافع آن
خوردن کوشت آن جهت فالج و لقوه و رعشه و خدر و کزاز و نقرس و اوجاع مفاصل و امراض باردۀ اعصاب و تسخین بدن و تقویت باه مفید و در امر باه و آوردن نعوظ و ادرار منی بحدی مبالغه نموده اند که شاید بهلاکت رساند خصوص که با عسل و یا با طبیخ عدس و شراب و نبیذ زبیب و زردۀ تخم مرغ نیمبرشت و یا جلاب که معین فعل آنند تناول نمایند و بتخصیص کوشت مواضع مذکوره و پیه و ذکر آن و شاید در بلدان حارۀ یابسه و بعضی امزجه چنین باشد و در بلادی که هوای آن حار و رطب است اثر آن ضعیف بود خصوص آنچه در بلاد هند و بنکاله تکون یابد بسبب کثرت رطوبت و مملح آن را چون بکوبند و بزردۀ تخم مرغ نیمبرشت یا تخم جرجیر سائیده پاشیده بخورند و همچنین نمک آن را خصوص نمک پیه و سرۀ آن با دارچینی سوده و بزردۀ تخم مرغ پاشیده جهت تقویت باه عظیم الفعل زیاده از کوشت و پیه آن مهریارس کوید طلای خون آن با هلیلج و آملج تغییر رنک وضح و برص می کند و کفته اند که سقنقور انسان را می کزد و طلب آب می کند اکر یافت در آب می رود و اکر نیافت بول می کند و در بول خود می غلطد و چون چنین کرد در ساعت انسان می میرد و اکر انسان سبقت کرد و در آب فرو رفت قبل از رفتن آن و یا در بول خود غلطید سقنقور بر پشت افتاده می میرد و انسان صحت می یابد و این خاصیتی است عجیب بر تقدیر صحت آن مقدار شربت آن از یک مثقال تا سه مثقال بحسب مزاج و سن و فصل و بلد و موافق امزجۀ باردۀ رطبه مضر امزجۀ حارۀ یابسه خصوصا که بی مصلح استعمال نمایند و اسحاق کفته مضر است بسر و مصلح آن عسل و بدل آن سمکۀ صید او قضیب خشک کاو کوهی و جمعی کفته اند خصیه الثعلب است و اصلی ندارد و جوارش اسقنقور و معجون آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 245
بضم همزه و سکون سین مهمله و ضم قاف و سکون واو و رای مهمله و کسر دال مهمله و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون و آن را سقوردیون بحذف همزه نیز کویند لغت یونانی است بمعنی ثوم الحیه و معروف بثوم الکلب و سیر صحرائی است که بفارسی موسیر نامند
*ماهیت آن
دو صنف می باشد صنف اول کوچک و بی دانه و پوست آن از ان جدا نمی شود و طعم آن تلخ و قابض و لذاع و آن را اسقوردیون جبلی و مصری و کراث بری نامند و برک آن ریزه و اغبر و کم عرض تر از سیر بستانی و کل آن مائل بسرخی و ساق آن دراز و منبت آن صحراها و بالای کوهها و صنف دوم مانند سیر بستانی بحسب شکل و برک و یکدانه و طعم آن تندتر و لطیفتر و با عطریت و حکیم میر محمد مومن کفته که صنف دوم آن مرکب از دو دانه و بزرک ساق و کل آن سفید است
*طبیعت آن
در آخر سوم کرم و خشک و با قوت تریاقیه
*افعال و خواص و منافع
آن
محلل و جالی و مدر بول و حیض و تریاق زهرها و در جمیع افعال قویتر از سیر بستانی و ان شاء اللّه تعالی در حرف الثا در ثوم مشروحا مذکور خواهد شد مقدار شربت آن تا دو درهم بدل آن ثوم الذکر و کویند عنصل و مخلل آن در افعال مذکوره بهتر و ضیق النفس و امراض طحال و استسقا را نافع و تخم آن بغایت مبهی مبرود المزاج است
ص: 246
بضم همزه و سکون سین مهمله و ضم قاف و سکون واو و ضم لام و سکون واو و فتح قاف و سکون نون و فتح دال مهمله و سکون رای مهمله و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون لغت یونانی است بمعنی مزیل الصفا و بمعنی کاوی السپرز نیز کفته اند بجهت آنکه کدازنده و زائل کنندۀ سپرز است و اهل اندلس افربان و بمصر مشهور بکف النسر است و بشیرازی زنکی دارو نامند
*ماهیت ان
نباتی است بی ساق و بی خوشه و بی ثمر منبت آن سنکلاخها و جاهای سایه و برک آن مشرف مانند برک بسفایج و طرف اسفل برک آن مائل بسرخی و مزغب و طرف اعلای آن سبز و از یک بید روئیده و بهتر آن سنکین سرخ
١٣٠آن است
*طبیعت آن
کرم در اول و خشک در دوم و صاحب تحفه کرم در دوم و خشک در سوم نوشته
*افعال و خواص
و منافع آن
محلل و مطلف و مفتح و مدر و مفتت و جهت صرع و فواق و یرقان و طحال و امراض سوداوی شربا و ضماد ابیعدیل دیسقوریدوس کفته که چون با شیر بپزند و چهل روز بیاشامند و بر طحال ضماد نمایند تحلیل دهد آن را و چون بسایند و با شراب بیاشامند جهت فواق و یرقان و تفتیت حصاه کرده و مثانه و تقطیر البول نافع و کفته اند خوردن آن چهل روز با عسل دافع ورم سپرز است و مجرب و تعلیق آن مانع آبستنی و سزاوار آن است که تعلیق نمایند آن را در روزی که در شب کذشتۀ آن ماه نباشد مقدار شربت آن تا سه درهم و بالخاصیه مضر قلب مصلح آن صمغ عربی و مضر مثانه مصلح آن عسل بدل آن پوست بیخ کبرو کویند دو وزن آن کماذریوس و کویند مرجان سوخته و صحار بخت آن را بیخ کبربری دانسته و شیخ الرئیس نیز به این معنی اشاره نموده در مفردات قانون که قیل انه نبات سخری ینبت فی المکان الکثیر الفی و قال قوم انه ضرب من الاسقیل و قیل غیر ذلک و بالجمله از ادویۀ مجهوله الماهیه است
ص: 247
بکسر همزه و سکون سین مهمله و کسر قاف و سکون یای مثناه تحتانیه و لام لغت یونانی است و اسقال و اسقیلا نیز کویند و در بعضی لغات اطیطون و بعربی بصل العنصل و بصل الفار و بصل البر و عنصل و عنصلان و بفارسی پیاز دشتی و پیاز موش جهت آنکه کشندۀ موش است و بهندی کانده و کندری نیز نامند
*ماهیت آن
بیخی است شبیه بپیاز امرودی شکل بزرک و کوچک و جبلی و بری می باشد و بزرک آن تا نیم رطل و زیاده نیز کثیر الوجود در اکثر بلاد و نساجان بنکاله اکثر لعاب آن را جهت استحکام و سختی بریسمان تار و پود کرباس در وقت بافتن می مالند و برک آن شبیه ببرک زنبق و سوسن و نرکس و پیاز و کندنا و بلندتر و عریضتر از انها و ساق آن بی تجویف و سبز مائل بزردی و از بیخ پیاز آن ساقی اندک عریض برمیآید و بر سر آن کلهای سفید طولانی و وسط کلها سفید و هر کلی مشتمل بر شش برک و در وسط آنها خط ارغوانی طولانی و در وسط کلها پنج تا هفت عدد تارهای ارغوانی و بر سر آنها چیزهای هلالی الشکل اندک پهن زردرنک و بعد خشک شدن سیاه می کردد و بوی کل آن فی الجمله شبیه ببوی کل نیلوفر و کل بعضی سفید مائل بسیاهی و تخم آن مانند تخم پیاز و بزرکتر از ان و بهترین آن امرودی شکل زرد مائل بسفیدی براق شیرین طعم با حدت و تلخی متوسط در بزرکی و کوچکی
*طبیعت آن
ص: 248
کرم در سوم و خشک در دوم با رطوبت فضلیه و رطوبت محرقه و مقرحه و در سوم نیز خشک کفته اند
*افعال و خواص و منافع آن
جهت اکثر امراض سر مانند لیثرغس و صرع و مالیخولیا و شقیقه و درد سربارد و سبات و دوار سدر و اختلاج و استرخا و فالج و لقوه و نسیان و تقویت باصره و حدت آن و منع نزول آب در چشم و درد کوش و ضیق النفس و سرفۀ کهنه و ربو و خشونت سینه و تقویت حلق و قئ الدم و تقویت معده و هاضمه و کواریدن طعام و دفع ایستادن آن بر سر معده و یرقان و استسقا و صلابت طحال و مغص و وجع مفاصل و عرق النسا و تفتیت حصاه مثانه و عسر البول و ادرار حیض و اسقاط جنین و قروح باطنی و اوجاع اعصاب و داء الثعلب و جذام و تنقیۀ اعضا از اخلاط غلیظۀ لزجه نافع جهت آنکه جالی و مفتح و ملطف کیموسات غلیظه و جاذب فضول از عمق بدن و ملطف و محلل و مسهل اخلاط غلیظه است خصوصا مشوی آنکه با شش مقدار آن نمک و قدری روغن سرشته و یک مثقال و نیم آن را ناشته بخورند اسهال نیکو می فرماید و امراض مذکوره را مفید
*امراض الراس
خوردن یک مثقال مشوی آن بتنهائی و یا با شراب عسلی و یا با عسل جهت دوار و سدر و صرع و مالیخولیا و استرخا و فالج و لقوه نافع و ضماد نرم سائیدۀ آن بر سر صاحب لیثرغس بتنهائی و یا باخل خمر و یا مثلث و همچنین ضماد آن بر ساقین و فخذین او ساقین صاحب سبات باعث جذب مواد
ص: 249
١٣١و افاته و تنبه اوست و ضماد سائیده بآتش کرم کردۀ آن آن مقدار که لذع و حدت آن کم کردد بتنهائی و یا باندکی خطمی و قدر قلیلی افسنتین و صبر و مرمکی و مصطکی اجزای متساوی یا غیر متساوی بقدر حاجت و لیکن باید که اسقیل بوزن مجموع باشد بر سر صاحب نسیان و بر ساقین و قدمین و یا فخذین و یا رکبتین او بعد از تیغ زدن بر ساقین او و کذاشتن محجمه و بر ساقین و قدمین و رکبتین او بتنهائی یا با صعتر فارسی و مویزج از هریک ده درم و برک خردل یکدستۀ کوچکی همه را یک جا نرم سائیده و یا روغن یاسمین یا روغن غار در هاون بدسته بسایند تا چون مرهم شود و بر اعضای مذکوره بمالند و همچنین چون برثؤالیل و شقاق عارض از سردی هوا بمالند
*امراض
الصدر و المعده و الکبد و غیرها چون باد و چندان عسل کف کرفته بپزند و بخورند جهت ربو و ضیق النفس و کرفتکی آواز مفید و چون تشویه نمایند دو بیضۀ مرغ را در جوف یک اسقیل و بکذارند تا نضج یابد و بخورند آن بیضتین را اسهال آورد و زائل سازد زمن را یعنی زمین کیر شدن مرضی را و چون نه قیراط آن را در عسل پخته بخورند جهت درد معده و سوء هضم و تقویت معده و یرقان و سرفۀ کهنه و ربو و نفث الدم و نفث مدۀ رئه و مغص و احتباس بول نافع و نه قیراط مشوی آن با ماء العسل جهت جذام و آشامیدن آب برک آنکه با دو چندان عسل بقوام آورده باشند جهت ربو و ضیق النفس مفید و چون اسقیل را کوبیده فشرده و یا آب آن کرسنه را خمیر نموده بنوشند جهت استسقا مفید کفته اند چون اسقیل را بخمیر و کل کرفته در زیر آتش طبخ نمایند و قدری از پختۀ آن را با پیاز و سیر کمی و نمک سرشته بخورند مقدار سه مثقال با چلا و کرمهای شکم را هر نوع که باشد دفع نماید و یک قیراط از ان و از ریشهای آنکه باهم بکوبند و بنوشند مقئ قویست و چون مغز آن را با سرکه کوبیده در حمام بر بهقی که بهیچ دوا زائل نشود بمالند زائل سازد و مجرب و چون ریزه ریزه کرده در روغن زنبق بجوشانند تا خشک و نیم سوخته کردد مالیدن روغن مزبور جهت جمود اطراف از سرمازدکی و درد مفاصل و نقرس و درد کوش و سدۀ آن مؤثر و با موم و قلیلی کبریت جهت قروح شهدیه و جرب متقرح و یابس و حکه و حزاز و با زفت و حنا جهت بثور یابسۀ سر اطفال و ضماد پختۀ آن با سرکه جهت کزیدن افعی نافع و چون غیر مشوی آن را با نطرون بقدر ربع آن کوبیده در پارچه بسته موضع داء الثعلب را با آن چندان بمالند که خون آلود کردد زائل کرداند و موی برویاند اکر محتاج بتکرار عمل باشند بعد رفع جراحت باز بمالند و کویند بوی آن کشندۀ مکسهای کزنده است و بالخاصیه قاتل موش در ساعت چون آن را بخورد و داشتن آن با خود یا در مکان موجب هرب سباع و هوام و مار و قمل و مورچه و مکس و مالیدن عنصل غیر مشوی بر بدن باعث قرحه و اذیت آن و مصلح آن مرداسنک سائیده با آب و کویند چون عنصل را نزدیک تاک غرس نمایند انکور را باصلاح آورد و غرس آن در پای درخت انار و سفرجل مانع ریختن شکوفۀ آن و تخم آن ملین طبع و جهت مغص و درد مقعده و درد چشم نافع و چون کوبیده و با سرکه خمیر کرده حبها سازند و یک عدد آن را در میان انجیر کذاشته یک روز در میان عسل رقیق بخیسانند پس بیرون آورند و انجیر را بمکند و بعد از ان آب کرم و یا آبی که در ان بوره جوشانیده باشند بیاشامند دفع قولنج صعب نماید مضر محرورین و مکرب و مضر عصب صحیح مصلح آن حماما و مصدع و مورث غثیان و مقرح و مقطع و مصلح آن قند و نبات و بعضی کفته اند مصلح آن سکنجبین و بعضی کفته شیر تازه دوشیده و بعضی کفته شرابی که بسنک تفته داغ نموده باشند و ربوب فواکه و اسقیلی که تنها روئیده باشد در زمین ردی شدید الحراره حاد و فتال است و مداوای آن قئ فرمودن و آشامیدن اشیای مذکوره و زردۀ تخم مرغ در سرکه پخته و سماق و بزور و لعابات و مسکه و سفوف مقلیاثا مقدار شربت آن تا دو درهم و زیاده بر ان مضر و مهلک خصوص غیر مشوی آن مصلح آن
ص: 250
١٣٢تنظیف بدن بقئ و آشامیدن اشیای بارده و لعابهای مغری و آب میوه های سرد و امراق چرب بدل آن کویند بوزن آن اسقوردیون که سیر صحرائی باشد و قرومانا نیز بوزن آن و مثل و ثلث آن وج و ثلث آن حماما و بیخ کبر است و طریق خصی نمودن و تشویه و خل و سکنجبینات و دواها و ادهان و اشربه و غرغره و اقراص مستعمل در تریاق فاروق و لعوقات و معاجین آن با خواص و منافع آنها در قرابادین بتفصیل ذکر یافت
بلغت تنکابن سعد است کرمهای ریشۀ کیاهی را نیز نامند و بعربی حب الزلم را کویند و آن بیخی مدور و بسیار لذیذ و شیرین و بقدر نخودی و برک آن باریکتر از برک کراس است و زیاده بر سه عدد نمی باشد و بی ثمر و بی کل و در ریکزارهای قریب بآبها می روید
بکسر همزه و سکون سین مهمله و فتح کاف عجمی و خفای نون و دال و ها نام دوای هندی است
*ماهیت آن
بیخی است اندک تلخ و بطول یک انکشت و کمتر از ان و اندک باریک ظاهر و باطن آن سفید مائل بزردی و بهترین آن ناکوری آنست که بزرک کرم ناخورده باشد
*طبیعت آن
کرم و خشک با رطوبت فضلی
*افعال و خواص و
منافع آن
سرفه و ضیق النفس و ورم اعضا و برص را نافع و جهت دفع امراض قدیمه و تقویت بدن و فربهی و تقویت باه و رحم و کمر و دفع فساد بلغم و سودا مفید و اهل هند از جملۀ رساین و قائم مقام بهمن سفید می دانند و لهذا اکثر در ادویۀ بامیه و دوای زنان بعد از وضع حمل استعمال می نمایند
ص: 251
بفتح همزه و سکون سین مهمله و لام لغت عربی است و بهندی کسرانی نامند
*ماهیت آن
نباتی است که از ان حصیر می بافند و در آبها و زمینهای آبدار و قریب آن می روید نر و ماده می باشد نر آن را کولان نامند تخم آن سیاه مائل باستداره و بزرکتر از تخم ماده و کیاه آن خشن و سطبرتر از مادۀ آن و شاخهای آن باریک و بی شعبه و در عراق ریسمان و غربال نیز از ان می سازند و دیسقوریدوس کفته که آن دو صنف می باشد صنفی آن اطراف آن تیز و آن را مجونس کویند و این صنف نیز دو قسم بود یکی بی ثمر و دوم با ثمری سیاه مستدیر و قصب این صنف غلیظتر و پرکوشت تر از قصب صنف دوم و صنف سوم آن غلیظتر و شاخهای آن بیشتر و قویتر از دو صنف اول و این را منجونوس نامند و ثمر این صنف بر اطراف آن می روید شبیه بثمر صنف دوم از اول طبیعت هر دو صنف آن مرکب از جوهر ارضی بارد غالب و جوهر مائی حار اندک
*افعال و خواص و منافع
آن
ضماد آن جهت تحلیل اورام و تسکین اوجاع و سهر و مالیخولیا و استسقا و آشامیدن ثمر هر دو صنف آن بقدر سه درهم با شراب ممزوج جهت قطع اسهال و نزف الدم رحم و ادرار بول و آشامیدن ثمر صنف سوم آن بغایت منوم و تا پنج درهم آن مورث سبات و ضماد برکهای تازه متصل بیخ آن جهت کزیدن هوام و رتیلا و خاکستر بیخ آن جهت قطع نزف الدم و جمیع اعضا و تحلیل خنازیر و رفع حکه نافع مصدع و مسبت و مصلح آن کلنکبین عسلی و فلافلی و فرش نمودن صنف رقیق آنکه ماده است جهت ابدان قویه و مستسقی و غلیظ آن جهت ابدان یابسه مفید
ص: 252
بکسر همزه و سکون سین مهمله و فتح لام و سکون نون و جیم صاحب بحر الجواهر نوشته که لحیه التیس است و اصلی ندارد و آن را ذنب الخیل نیز نامند
*ماهیت آن
بستانی و بری می باشد بستانی آن کیاهی است منبت آن ریکزارها و شاخ آن دراز زردرنک و برک آن شبیه بجرجیر که تره تیزک نامند و مستعمل صباغان مغرب است و آن را لیرون کویند و شاخهای آن باریک و زردرنک و شبیه بنی با تجویف و برک آن باریک و اغبر و برک بری آن کوچکتر از بستانی و مائل بسرخی و ساق آن
١٣٣با شبعهای بسیار پهن بر روی زمین و در اطراف شاخهای آن غلافهای بسیار و متراکم بعضی بالای بعضی شبیه بغلافهای بنج و لیکن از انها نرم تر و کوتاه تر و اندرون آنها تخمهای بسیار باریک سیاه و ریشه های آن بسطبری انکشتی و رنک آن ما بین سرخی و زردی و بسیار تند طعم و منبت آن ریکزارها و کوههای بی اشجار و این را بالطیثیه الرنیال نامند طبیعت قسم بستانی آن کرم در سوم و خشک در دوم و بری آن در هر دو کیفیت از ان زیاده
*افعال و خواص و منافع آن
بستانی آن جهت تحلیل و انضاج اخلاط غلیظه و رفع اورام و سموم و مغص و ریاح بیعدیل ضماد برک مطبوخ آن جهت رفع اورام بلغمی و برودت آن مجرب دانسته اند و طلای مطبوخ ممزوج آن با آرد جو جهت جمره نافع و نیم درهم از بیخ و تخم بری آن جهت درد احشا و ریاح غلیظ و کرم معده و قولنج ریحی و یک درم آن جهت کزیدن عقرب و سموم قتاله مجرب و کویند خوردن و ضماد نمودن آن انثیان را کوچک می کرداند و وجع مفاصل را مفید و چون با شیح بالسویه و جند و کندش از هریک مثل نصف آن حب سازند و هر روز دو درهم آن را بنوشند ریاح انثیین را زائل کند و مداومت بآن بیضتین را بالکل دفع نماید مضر رئه مصلح آن صمغ عربی مقدار شربت آن از نیم مثقال تا دو درهم بدل آن مثل آن خولنجان و نصف آن اسارون و سدس آن قرومانا و در صباغی بدل آن عصفر و مستعمل در طب بیخ و تخم آنست
ص: 253
نام مار سیاه است و بهندی کالاناک نامند
*طبیعت آن
در آخر سیوم کرم و خشک و در غایت تجفیف
*افعال و خواص و منافع آن
کفته اند آنچه در هنکام بودن آفتاب در برج حمل خصوص از دهم تا آخر صید نموده باشند نشاید استعمال آن جهت شدت قوت سمیت آن زیرا که حمل از بروج ناریه است و بسبب شدت کرمی آن را برج ملتهب می نامند پس اعمالی که در ان کرده شود نیز حرارت را در انها تاثیر بسیار است قطو و پوست مطبوخ آن در شراب جهت درد کوش و مضمضه بدان جهت درد دندان و روغنی که در ان دندان مار و سر و زهرۀ آن جوشانیده باشند جهت جذام و ثآلیل سریع الاثر است و تعلیق دندان آنکه در حالت حیات آن کنده باشند و بدستور تعلیق دل آن جهت رفع تپ ربع نافع و اطهورس و ذی مقراطیس کفته اند که چون شکم آن را از سر تا دنباله شکافته احشای آن را بیرون آورند و از شاهسفرم خشک که به آب خیسانیده نرم کرده باشند مملو ساخته محل شق را دوخته در آتش بیاویزند تا پخته شود پس آن شاهسفرم را برآورده بر برص تازه ضماد نمایند و یک شبانه روز بکذارند پس باز کنند مجرب و امین الدوله از محمد بن احمد نقل می کند که استعمال زهرۀ مار در هیچ امر نشاید که از سموم قتاله است و تعلیق شاخ مار شاخدار جهت تب غب مؤثر و تعلیق سلخ الحیه که عبارت از پوستی است که هر ساله مار می اندازد بر ورک زنان موجب سرعت ولادت و بخور آن مسقط جنین و مجفف دانۀ بواسیر و تخم مار را چون با سرکه و بورۀ ارمنی سائیده طلا کنند جهت رفع برص تازه مجرب دانسته اند و اکتحال پیه آن مانع نزول آب و دهن و رماد طبیخ آن در قرابادین ذکر یافت
ص: 254
بضم همزه و سکون شین معجمه و ضم تای مثناه فوقانیه و سکون رای مهمله و فتح غین معجمه و الف و رای مهمله و صاحب برهان قاطع بزای هوز در آخر قید نموده معرب اشترخار است و تاویل آن بفارسی شوک الجمال است و عربان زنجبیل العجم و زنجبیل الفارس خوانند و محروث نیز و بیونانی فرافیون و آثاریون بثای مثلثه نیز و اهل مصر لحاح و بهندی اونت کتاره نامند
*ماهیت آن
نباتی است شبیه بباد آورد و کل آن زرد و سفید و خارهای
١٣4دراز و دانۀ آن کوچکتر از دانۀ باد آورد و بیخ آن شبیه به بیخ انجدان و غیر آنست و از ان باریکتر و بی صمغ و بدبو و بدطعم و تند و تلخ و فعل او قریب بفعل انجدان و مترجم کتاب ابو ریحان کوید که نبات شیردار است از جهت تجربه مقدار از ان را برکرفتم چون شیر از جرم آن پدید آمد و بدست من رسید آن موضع را ریش کرد و مدتی آن جراحت باقی بود منبت آن خراسان و ریکستان مرو و تحجوان و جبال موصل و بغداد و آذربیجان و بهترین آن خراسانی و اجود و مختار آن سفید سبک خالص خالی از زردی و سیاهی قلیل المراره و متعدل الجرم کم کره مصمت با اندک حرافت و بشاعت آنست و مغشوش به بیخ انجدان و غیر آن می نمایند و اهل خراسان با کوشت طبخ نمایند و شیخ داؤد کفته دو قسم می باشد طویل و غیر طویل طویل آن معروف بشارب عنبر است و این ردی است و فرق میان آن و میان باد آورد آنست که تخم آن کوچک مشهور نزد ما عصیفریه و کیاه تر و تازۀ آن را مانند کاهو در موصل می خورند و تخم بادآورد زرد و سفید و خارهای کیاه آن طولانی و درین تلخی و قبض می باشد و بهترین آنست که از برمودا می آورند و کویند بیخ انجدان خراسانی است و اصلی ندارد و مخلل بیخ آن یعنی بسرکه پروردۀ آن بهتر از غیر مخلل آنست و سرکه آن بهتر است از جرم آن
ص: 255
*طبیعت ان
در سوم کرم و خشک و مسیح در دوم کفته
*افعال و خواص و منافع آن
مفتح سدها و مسخن معده و مشهی و هاضم طعام و منبه آن و مدر بول و دافع یرقان و اسهال مراری و خلفه و با قوت تریاقیت خصوص خل آن و آشامیدن یک مثقال از جرم آن جهت تپ ربع عفونی و یا بلغم عفن مخلوط بسودا و مهیج شهوت طعام و هضم آن و جلای رطوبات معده و تقویت آن و دفع یرقان و اسهال مراری و خلفه و ضرر سموم بارده و وجع مفاصل نافع و طلای جرم آن با سرکه جهت اورام بارده و تسکین دردها و دفع سموم و سرکۀ آن در قوت مانند سرکۀ عنصل و در افعال مذکوره بنهایت بهتر از جرم آن مقدار شربت از سرکۀ آن تا پنج مثقال و از جرم آن تا دو درهم مضر دماغ و کرده مغثی و مقئ و لاذع و بطئ الهضم و جشا و رائحۀ آن مدتی می ماند که بسبب دیری هضم آن بلکه بسبب شدت نفوذ و غوص و بقای آن در جرم معده مصلح آن شربت غوره و ریباس بدل آن انجدان و عرق آن جهت کرده و جکر و سپرز نافع و قدر شربت آن تا سه اوقیه است و صنعت خل و سکنجبین و عرق آن در قرابادین ذکر یافت
بکسر همزه و سکون شین معجمه و کسر خای معجمه و سکون یای مثناه تحتانیه و صاد مهمله لغت عربی است و بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف الالوان نامند زیرا که بحسب اختلاف اراضی برک آن سیفد و سرخ و ازرق می باشد لونش بمعنی سفید است و معروف بشوک العلک است جهت آنکه از ان صمغ مانند مصطکی بعمل می آید و زنان بجای مصطکی استعمال می نمایند حکیم میر عبد الحمید نوشته که بهندی بنکم نامند و در راه سندربن از بنکاله بسیار است
ص: 256
*ماهیت آن
صاحب اختیارات بدیعی نوشته که درخت کرم دانه است و نوعی از ماذریون و بیونانی خامالاون لوفش کویند و بعضی افسیالانه نامند و در کوهستان شیراز بسیار بود و آن را می سوزانند و بشیرازی ماروشی بیش خوانند و با هیزم آورند و خامالاون مالس خوانند و تفسیر مالس سیاه بود و صاحب تذکره و غیره نوشته اند که دو صنف می باشد سفید و سیاه و صحرائی و کوهی مجموع را برک شبیه ببرک کنکر و بی ساق و بیخ آن سفید و در میان برک آن خاری شبیه بخار کنکر و کل آن بنفش و شبیه بتارهای موی و تخم آن شبیه بقرطم و صمغ آن را که از نزدیک بیخ آن برمیآید مانند مصطکی زنان استعمال می نمایند و رائحۀ عروق آن مرکب از خوشبوئی و کراهیت و طعم آن بشیرینی مائل و ثمر آن مانند ثمر کبر و صنف سیاه آن را برک از قسم اول نرم تر و ریزه تر و تازۀ آن سرخ و خشک آن سیاه و ساق آن بقدر شبری و سرخ و قبه و کل آن خارناک و نقطه دار و بیخ آن سطبر و سیاه و کاه در ان سوراخها
١٣5می باشد و اندرون آن سرخ و کزندۀ زبان و مستعمل بیخ آن است و از خواص آن است که هر کیاهی که در حوالی آن روید آن را فاسد سازد و منبت آن سنک لاخها و تلها و سواحل دریا
*طبیعت سفید آن
در دوم کرم و خشک و با قوت تریاقیه و سیاه آن در آخر سوم تا چهارم کرم و خشک کفته اند
*افعال و خواص و منافع سفید آن
ص: 257
آشامیدن یک مثقال آن جهت رفع جنون و صرع و توحش و هیجده قیراط آن با شراب قابض طبع و با طبیخ فودنج جبلی جهت اخراج حب القرع و طبیخ آن جهت عسر البول و کزیدن هوام و اسهال زردآب و استسقا مفید و صمغ آن با شیر مقوی احشا و محلل ورم باطنی و طلای آن با سرکه جهت تحلیل اورام باردۀ ظاهری نافع مقدار شربت از ان تا پنج درهم و مصدع مصلح آن شکر و اما سیاه آن بجهت آنکه بسیار محرق و تند است دو مثقال آن قتال و در مشروبات غیر مستعمل و طلای آن بتنهائی یا با کبریت جهت جرب و قوبا و بهق و با روغنها جهت تحلیل مواد بارده و ضماد آن بر جراحات متأکله منقی آن و لطوخ مطبوخ آن با سرکه و کوکرد و قفر الیهود جهت قطع ثآلیل مؤثر و مضمضه بطبیخ آن مسکن وجع اسنان و چون مخلوط سازند با مساوی آن فلفل و مثل آن موم و بر دندان بچسپانند وجع آن را ساکن کرداند و ضماد مطبوخ آن با سرکه جهت تسکین وجع دندان و با مراهم متأکله جهت قروح خبیثه و متأکله و چون آن را با سویق خمیر نمایند و با آب و زیت بخورد سک و خنزیر و موش دهند می کشد آنها را و صمغ آن مفتت قوای دندان کرم خورده و خاکستر بیخ هر دو نوع آن جهت قلاع مجرب دانسته اند
بفتح همزه و بکسر نیز آمده و سکون شین معجمه و فتح رای مهمله و الف و سین مهمله لغت مغربی است و بفارسی سریش نامند
ص: 258
*ماهیت آن
بیخی است غیر بیخ خنثی زیرا که ساق خنثی کوتاه و کوچک و کل آن سفید و ساق اشراس بلندتر و عریضتر و برک بیخ آن قویتر و کل آن سفید مائل بسرخی و ثمر آن مستدیر و تند طعم و با عفوصت است و لیکن شیخ الرئیس در قانون در مبحث قوبا تصریح نموده بدین عبارت که اصل الخنثی هو الاشراس
*طبیعت آن*
در اول کرم و خشک و محرق آن در دوم کرم و در سوم خشک
*افعال و خواص و منافع آن
آشامیدن آن جهت درد پهلو و سرفه و یرقان حادث از صفرای سوخته و سحج و خشونت حلق و چون خورد کرده بیاشامند بول و حیض براند و محرق آن مدر بول و حیض و محلل ورم بلغمی و با سرکه دافع داء الثعلب و بهق سفید و ضماد آن جهت جبر و کسر و فتق و قیله و دمل و قروح خبیثه و ورم خصیه و کوفتکی عضل و عصب و با سرکه و روغن کنجد جهت جرب و حکه و تلیین صلایات و بآرد جو جهت سعفه و طلای آن بر ورههای بلغمی نافع و تخم آن جالی و قاطع اخلاط غلیظه و کرم تر از اصل آن و جهت نفث الدم و با ماء العسل جهت تنقیۀ جکر نافع مورث سدد و مصلح آن سکنجبین و مرخی معده و مصلخ آن کلقند مقدار شربت آن تا پنج درهم و از محرق آن تا یک مثقال و از تخم آن تا دو درهم بدل آن در اکثر افعال غری السمک است کویند مغاث و یا کرسنه و بیخ آن را سائیده و با آب ممزوج نموده مستعمل صحافان و سراجان و صندوق سازان و کفش کران و غیرها است زیرا که بسیار لزج و چسپنده و وصل آن مستحکم می باشد
ص: 259
بضم همزه و فتح شین معجمه و قاف معرب اشۀ فارسی است و بفارسی اوشه و کلبانی نیز و بعربی اشج و وشج بتشدید جیم و وشق و لزاق الذهب و بیونانی اثانقون بثای مثلثه بعد از همزه و امونیاقن نیز بعضی کفته و پر نقش نیز و بلغت مصرقنا و شق و کلخ و بهندی کاندر نامند
*ماهیت آن*
شیخ الرئیس کفته که هو صمغ الطرثوث و ربما یسمی لزاق الذهب لان الکواغذ و الکراریس تذهب به و کفته اند نرم می کرداند ذهب را مانند تنکار و بغدادی کفته
١٣6غلط کرده کسی که آن را صمغ طرثوث دانسته و آن صمغ درختی است صغیر مستقیم النبات و بیشتر منابت آن بلادی است که حرارت و برودت بر ان غالب باشد مانند شام و دیار ربیعه و مالیقی نوشته که دیسقوریدوس در ثالثه نوشته که صمغ درختی است شبیه بقثاء در شکل منبت آن بلادی است مسمی بلینوی در موضعی که آن را فورنی خوانند و درخت آن را اغاشولیس نامند و مختار و بهترین آن آنست که خوشرنک و بی سنک ریزه و چوب و چرک و خالص و قطعۀ آن شبیه بکندر و متکاثف و رائحۀ آن شبیه برائحۀ جندبیدستر و طعم آن تلخ باشد و آنچه بدین صفت بود آن را بورسما خوانند و آنچه در ان خاک و یا سنک ریزه باشد فتراما کویند و کاه از موضعی که آن را امافق نامند نیز می آورند و انطاکی کفته درخت آن ما بین نبات و شجر و کوچک و ساق آن باریک و مزغب مائل بسفیدی و کل آن ما بین سرخی و زرقت است و در جبال کرخ می باشد نه شام و صمغ آن زردرنک و بزدن تیغ حاصل می کردد بهترین آن سفید نرم صاف خالص سریع الانحلال آنست و مغشوش بسکبینج می نمایند و فرق بزردی رنک مغشوش آن است و بحلتیت نیز و فرق ببوی آن است و خالص آن دانهای بزرک متکاثف صلب تلخ قریب ببوی جند می باشد و صاحب اختیارات بدیعی نوشته صمغ نباتی است که آن را بشیرازی بدران خوانند
ص: 260
*طبیعت آن*
کرم در اول دوم و بعضی در سوم و در آخر اول خشک و اسحق کرم و خشک در دوم کفته
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و مجفف قوی ملین و جالی و جاذب از عمق بدن و اندک لذاع و مفتح سدۀ جکر و سپرز و افواه عروق به حدی که جاری می کرداند خون را از افواه عروق و مصلح مسهلات است و لهذا داخل مسهلات کرده می شود جهت اصلاح عمل آنها
*امراض الراس
آشامیدن آن با عسل جهت صرع و فلج و خدر و تشنج رطب امتلائی اقویا را از یک مثقال تا دو درم و متوسطین را یک درم و ضعفا را ربع درمی و یا قریب بدان جهت آنکه اسهال بلغم می نماید و دفع می سازد آن را و همچنین آشامیدن مقدار یک مثقال آن با ماء الشعیر و تحسی بدان با ماء العسل جهت صرع و مقدار کرسنه دو چهار و نیم اوقیۀ عسل مصفی و یا طبیخ زوفی و یا طبیخ انجدان برای تشنج رطب امتلائی نافع و غرغرۀ محلول آن با آب کرم جهت امراض مذکوره و سائر امراض دماغی بارد رطب مانند دوار و سدر و استرخا و لقوه و امثال اینها و خفقان سوداوی و بلغمی نافع برای آنکه جلب می نماید و فرود می آورد بلاغم و رطوبات بسیاری از دماغ و اعصاب دماغی و حنک و حنجره بسوی دهان و تحلیل می دهد آنها را
امراض العین و الحلق و الصدر و غیرها
طلای آن با سرکه جهت شعیرۀ پلک چشم و اکتحال آن برای تلیین خشونت اجفان و جرب و جلای بیاض و شعیره و جلب رطوبات و قروح غائرۀ عین و دفع ظلمت بصر مفید و آشامیدن یک مثقال آن با ماء الشعیر بطریق لعوق اندک اندک جهت ربو و عسر نفس و انتصاب آن و خناق بلغمی و تنقیۀ قروح حجاب و دفع مرۀ سودا و تنقیۀ آن و با عسل نیز جهت علل مذکوره و تنقیۀ سینه از رطوبات لزجه و عسر البول و وجع خاسره و مفاصل و عرق النسا و دفع ضرر ادویۀ مسهله و خیسانیدۀ مقدار نیم درم تا یک درم و تا یک مثقال آن در مطبوخات مناسبه یا در آب کرم بتنهائی جهت درد تهیکاه و ورکین و کمر و عرق النسا و تحلیل ریاح معده و صلابت طحال و کبد و اسهال بلغم غلیظ لزج و ماء اصفر و تفتیت حصاه و اخراج جنین زنده و مرده و کشتن کرم امعا و حب القرع و ادرار فضلات و حیض و رطوبات نافع و بتنهائی و با سرکه جهت ورم جکر و سپرز و استسقا و صلابت انثیین و ضماد و طلای آن جهت تلیین صلابت مفاصل و با سرکه جهت قوبا و با سرکه و نطرون جهت خنازیر و تحلیل صلابات و با عسل و زفت جهت تحلیل تحجر مفاصل و با سرکه و بوره و روغن حنا جهت اعیای امتلائی و عرق النسا حادث از مواد بارده و با زیت جهت کلف و بهق
ص: 261
١٣٧و آثار جلد و ضماد آن با عسل جاذب خار و پیکان بظاهر جلد بسبب قوت جذبی که دارد السموم شیخ الرئیس کفته خوردن آن با طلا که نوعی از شراب است و مرمکی فادزهر سموم است خصوص سمی که ان را طفسیقون نامند و حمول آن جهت اخراج جنین و ادرار حیض و اختناق رحم و تدهین آن جهت طرد هوام و چون مخلوط بسعد و زیت نموده نزدیک هوام برند می کشد آنها را و مرهم آن جهت تحلیل اورام و نضج آنها و خوردن کوشت فاسد زائد و رویانیدن کوشت صالح جید مفید و بالجمله منافع بسیاری دارد هم مفردا و هم مرکبا با ادویۀ مناسبه مقدار شربت آن از نیم مثقال تا یک مثقال مضر معده و اکثار آن مورث بول الدم و ادرار خون مصلح آن انیسون مضر کرده مصلح آن زوفا و کم استعمال نمودن آن بدل آن سکبینج است یا جاوشیر یا بر موم و نسخ مراهم آن در قرابادین ذکر یافت
بضم همزه و سکون شین معجمه و فتح نون و الف و نون در آخر لغت عربی است و آن را حرض بضم حا و سکون راء مهملتین و ضاد معجمه و غاسول نیز نامند برای آنکه ثیاب را بدان می شویند
*ماهیت آن
انواع است یکی رطب و آن کیاهی است بی برک و شاخهای آن باریک بجای برک رسته و در انها چیزها شبیه بکره می باشد و همیشه تر و تازه و پرآب و کیاه آن بزرک و چوب آن سطبر و می سوزانند آن را و آتش آن بسیار کرم و تند و رائحۀ دود آن کریه و طعم آن مائل بشوری و قدری معتدی از آن را جمع نموده و زمین را مقداری حفر نموده در انها آتش می دهند با نی و خار و هیمه سوخته از ان آبی جدا کشته در ان جمع شده منجمد می کردد مانند قرصی و یا قطعهای بزرک و یا کوچک و آن عبارت از قلی است و منبت آن شوره زارها و خرابها و زمینهای خشک و دواب آن را بسبب شوری نمی خورند بلکه بو کرده از ان درمی کذرند و نیز نوع دیکر از رطب آن می شود که کیاه آن تا بدو ذرع و شاخهای آن باریک و پوست درخت آن مائل بسرخی و برک آن ریزه و ضخیم و رنک یک طرف آن سبز مائل ببنفشی و طرف دیکر آن سبز و تیره و با رطوبت بسیار و رنک ان سیاه و بر هرچه بمالند آن را سیاه می کرداند و طعم آن با شوری و حدت و زیر درخت آن همیشه تر می باشد و منبت این نیز شوره زارها و در سند و ملتان کثیر الوجود و از کیاه تر و تازۀ این بتمامه بدستور مزبور نیز قلی بعمل می آورند و سفال کران در سند بعد از طبخ ظروف سفالی که رنک آنها سرخ می باشد برک آن را مالیده بر انها می مالند سیاه می کردند و نوعی از ان سفید می باشد و آن را خرؤ العصافیر نامند جهت مشابهت آن بآن و نوعی سبز این را غاسول فارسی و یابس کویند و با آب آن لک را حل می نمایند و بجای مداد در کتابت بکار می برند و آن غیر ابوقانس است و بهترین آن سفید آنست که مسمی بخرؤ العصافیر است
ص: 262
*طبیعت آن
کرم در سیوم و خشک در آخر دوم
*افعال و خواص و منافع آن
جالی و محرق و منقی و مفتح و مدر قوی و محلل فضول غلیظ و مدر بول و حیض و سه درم سبز آن مسهل زردآب و جهت استسقا نافع و یکدرهم آن مدر حیض و نیم درهم آن مدر بول و پنج درهم آن مسقط جنین زنده و مرده و ده درم آن کشنده و طلای آن جهت بردن کوشت زائد زخمها و سنون آن جهت جلای دندان نافع و مداومت آن مفسد دندان مصلح آن مغز تخم کدو و روغن بنفشه و مضر مثانه و مصلح آن عسل است
بضم همزه و سکون شین معجمه و فتح نون و ها بیونانی ابرویون و بعربی شیبه العجوز و مسک القرود و بفارسی دواله و دوالک و دوالی و بهندی چهریله و چریره و اکسیر و سیخ نیز نامند
*ماهیت آن
چیزی است شبیه بریسمانهای باریک و پهن باهم پیچیده و درهم بافته و بر شاخهای درخت بلوط و صنوبر و سائر درختها متکون می کردد بهترین آن آنست که
١٣٨هر دو روی آن سفید و خوش بو باشد و زبون ترین آن سیاه آنست
*طبیعت آن
معتدل در کرمی و سردی و با قوت قابضه شیخ الرئیس نوشته که در ان برودت فاتر و قبضی باعتدال و قومی کرم در اول و خشک در دوم و بعضی کرم و خشک در اول و بعضی کفته بارد و شدید الیبس است و بتخصیص آنچه از درخت بلوط بهم رسد و بالجمله مختلف می کردد طبیعت آن باختلاف آنچه برو متکون می شود
ص: 263
*افعال و خواص و منافع آن
مجموع آن با قوت قابضه و محلله و ملینه خصوص صنوبری آن و بسبب عطریتی که دارد ملایم جوهر روح و مقوی آن و بسبب قبضی که دارد موجب متانت روح و به لطافتی که دارد زود نفوذ بقلب می نماید پس باین اسباب و بالخاصیه مقوی قلب است امراض القلب و الدماغ و سائر الاعضاء آشامیدن طبیخ آن موجب سرور نفس و تقویت روح حیوانی و متانت و حفظ آن و جهت خفقان و صرع و تقویت معده و باه و رفع غثیان و قئ و تفتیت حصاه و وجع کبد نافع بجهت تلیین و تحلیل و قبض آن و معده را خوش بو کرداند و رفع بلت آن می نماید و آشامیدن نقوع آن در شراب قابض و خواب غرق آورد خصوص صبیان را و تقویت معده و ازالۀ نفخ و نهش هوام سمی نماید و بخور آن جهت صداع و شقیقه و صرع و تکرار کرفتن دود آن در بینی جهت سکته و صرع و اختناق رحم و نشستن در طبیخ آن جهت تسکین دردها و اورام حاره و صلابت مفاصل و وجع رحم و ادرار نمودن حیض و ضماد مسحوق خیسانیدۀ آن در آب جهت تقویت اعضای ضعیفه و مسترخیه و لحوم لینه مانند بناکوش و زیر بغل و ما بین کتفین و کنج ران و رفع آلام حارۀ آنها و تلیین صلابات و ردع اورام و تقویت معده و جکر و رفع بدبوئی زیر بغل و با سرکه جهت سپرز و بنهایت منوم اطفال است و اکتحال آن جهت تقویت چشم و قطور نقیع آنکه از درخت بلوط باشد جهت جمره و حرارت چشم و ذرور آن جهت بدبوئی زیر بغل و رویانیدن کوشت نرم بر جراحات و بدستور طلای آن جهت رفع بدبوئی زیر بغل و چون در روغنهای مناسبۀ دافعۀ اعیا حل نمایند و یا بجوشانند و بمالند جهت رفع اعیا و تحلیل اورام نافع مضر امعا مصلح آن انیسون مقدار شربت آن تا سه درهم بدل آن قرومانا بوزن آن و داخل خوشبوئیها مانند ارکجه و غالیه و لخلخه و دواء المسک و اکحال و غیره می نمایند و تا آن را نخیسانند و نم نداشته باشد خشک آن کوبیده نمی کردد و جوارش و عرق و دهن آن در قرابادین ذکر یافت حکیم میر عبد الحمید در حواشی تحفه نوشته که در کتاب مفردات فرنکی دیده شده است که آن را بفرنکی موس کس اربرم کویند و قسم دیکر آبی نیز نوشته که بر شاخهای مرجان و استخوان ماهی و اشجار دیکر زیر آب می پیچد و این اشنه باریک تر است از ان و آن را موص کس مرین خوانند
ص: 264
*طبیعت آن
سرد و تر ضماد آن جهت حرقت اعضا و مفاصل حار بسیار نافع است
کفته اند معروف بکف عایشه و کف مریم است و بهندی هنس بدی نامند
*ماهیت آن
دو قسم می باشد قسمی بیخ کیاهی است برک آن شبیه بکندنا و ساق آن باریک و بلند و کل آن بنفش از پائین ساق تا بالای آن پر کل و بیخ آن بمقدار کفدست طفلی و متشعب به پنج یا شش شعبه شبیه بپنجۀ کوچکی و مملو از رطوبت و رنک آن زرد و یا ابلق از زردی و سفیدی و اغبر و بیشتر مائل بزردی و طعم آن اندک شیرین منبت آن زمینهای رملی و ریکزارهای قریب بدریا و قسم دیکر بیخی است شبیه بناخن شیر و پلنک و این کرم تر و تندتر از اول و انطاکی غیر کف عایشه و کف مریم کفته و بنهج دیکر وصف آن نموده
*طبیعت آن
کرم در دوم و خشک در سوم و نیز خشک در دوم کفته اند
*افعال و خواص
و منافع آن
ملطف و محلل قوی فضول غلیظه و منقی اعضای عصبانی و تریاق سموم هوام و جهت جنون و وسواس و امراض
١٣٩سوداوی و بلغمی و تقویت منابت اعصاب و وجع مفاصل و رفع قولنج و ضماد آن جهت تحلیل صلابات و بخور آن جهت کریزانیدن موش و سام ابرص نافع و قسم دوم آن مسقط جنین و مضر آلات بول مصلح آن تخم مورد و بلوط و مضر محرورین و مصلح آن سکنجبین و مضر قلب و مصلح آن صمغ عربی مقدار شربت آن تا دو مثقال بدل آن در جنون و امراض سوداوی یک وزن و نیم آن هزار جشان و دو ثلث آن سعد
ص: 265
*ماهیت آن
سنکهائی است بمقدار انکشتی شبیه به نی مجوف و کره دار با اندک پهنی و رخاوت چون برهم خورند صدای سنک از آنها آید از اطراف یمن و حوالی شحر و عمان خیزد و صنفی از ان با رطوبت میاهی می باشد و این را در افعال قائم مقام مومیائی دانسته اند و بهترین آن مخطط سبک زودشکن نرم آنست و اهل مصر بدل قصب الذریره بنا و اقفان و دوا ناشناسان می فروشند و فرق میان هر دو ظاهر است بر خبیر بر ان
*طبیعت آن
کرم و خشک در آخر دوم
*افعال و خواص و منافع آن
قاطع نزف الدم و ملحم جراحات و محلل اورام بارده و چون با خون جراحت سرشته استعمال نمایند بجهت التیام جراحات عدیل ندارد و انطاکی نوشته که نوعی از آن را در مصر دیدم که پیشتر ندیده بودم سبک هش مجوف و شاید که این بهتر باشد از آنچه ذکر یافت
*ماهیت آن
مترجم صیدیۀ ابو ریحان وصف نبات آن نکرده و کفته آن دوائی است هندی تخم آن مستعمل بلادها و شبیه بشلتوک چون ساعتی در دهان نکاهدارند پوست آن شق شده مغزی از ان ظاهر کردد مانند پنبه و در تحریک باه بسیار مؤثر حکیم میر عبد الحمید در حاشیۀ تحفه المؤمنین نوشته بلغت خاندیس نپابان نامند و آن نباتی است ما بین شجر و کیاه و بلندی آن بقدر یک ذرع و زیاده و برک آن شبیه ببرک کل عباسی و آن را خوشه می باشد مانند خوشۀ کندم و جو و بر سر هر خوشه کلی مثل کل خیری و رنک آن سرخ کمرنک و بعضی کل آن کبود و تخم آن شبیه بدانۀ جو چون در دهان نکاهدارند یا در آب بریزند پوست آن شق شده صدا کند و مغز آن بیرون آید
ص: 266
بکسر همزه و سکون صاد و فتح طا و را هر سه بی نقطه و کاف
*ماهیت آن
دیسقوریدوس کفته که آن نوعی از میعه است و بعضی کفته اند صمغ زیتون است و دخان آن قائم مقام و بدل دخان کندر در جمیع امور و بعضی کفته صمغ شجر رومی است و دیسقوریدوس کفته بهترین آن اشقر چرب شبیه بر اتینج و سفیدرنک و خشبوی آنست که چون بمالند مانند عسل نرم کردد و سیاه آن بد است و خالص آن کمیاب و مغشوش بپنبه و موم کداخته با قدری خالص آن نموده می فروشند
*طبیعت آن
کرم در سوم و خشک در اول
*افعال و خواص و منافع آن
مسخن و منضج و ملین و جهت زکام و نزله و سرفه و بحوحت صوت و انقطاع آنکه از سردی باشد نافع و چون با قدری علک البطم فرو برند طبیعت را نرم کرداند و روغن آن جهت صلابت رحم و تفتیح سدۀ آن و ادرار حیض نافع مصدع و مسبت و ثقل راس آورد و اسقاط جنین زنده نماید مصلح آن تخم رازیانه مقدار شربت آن نیم درم تا یک درم و نیم بدل آن میعۀ سائله است
بفتح همزه و سکون طا و فتح را و الف و کسر طای مهملات و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم قاف و سکون واو و سین مهمله لغت یونانی است بمعنی شبیه الکواکب و بعربی معروف بحالبی است جهت آنکه تعلیق آن بالخاصیت اورم حادث در حالب را نافع است
ص: 267
*ماهیت آن
کیاهی است ساق آن کمتر از ذرعی و صلب و خشن و بر اطراف آن کلی شبیه
١4٠ببابونه و بعضی مائل به بنفشی و در دور آن برکها و مجموع برکها و کلهای آن شبیه بکواکب و برکهای ساق آن باریک و مزغب و تخم آن اغبر و تلخ
*طبیعت آن*
در دم کرم و خشک و با توت مبرده و قابضه و شیخ الرئیس نوشته که در ان قوت قبض نیست
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و مجفف و آشامیدن آن جهت صرع اطفال که ام الصبیان نامند و جهت خناق و ضماد برک آن جهت ورم چشم و برآمدکی حدقه و تسکین درد آن و وجع و درد کنج ران و ورم آن بغایت موثر مقدار شربت آن تا دو درهم است
بفتح همزه و طا و سکون را هر دو بی نقطه و فتح میم و الف و لام و ها مالیقی کفته که غافقی نوشته که آن کیاهی است ساق آن ببلندی یک ذرع و بی شعبه و بر ان رطوبتی مانند عسل می باشد و برکهای آن در چهار صف موازی یکدیکر شبیه ببرک شاه دانه و بسیار زردتر از ان و خوشۀ ثمر آن به قدر یک شبر و غلافهای ثمر آن مدور دهن شکافته بشکل غلاف بندق و بسیار زرد متصل بهم یک صف بر بالای دیکری تا بانتها و ثمر آن نیز مانند بندق بمقدار نخودی و در اندرون آن تخمی سیاه رنک بسیار باریک و کل آن باریک و زردرنک و منبت آن زمینهای خشک و صحراهای خالی از کیاه و تخم آن جهت امراض عین مانند جرب و سلاق و ابتدای رسد بارد اکتحالا نافع
ص: 268
بفتح همزه و سکون طا و کسر راء مهملتین و فتح یای مثناه تحتانیه و ها لغت عربی است و بفارسی آش آرد و رشته نامند
*ماهیت
و مزاج و افعال و خواص آن از اغذیۀ معروفۀ اهل ایران و خراسان و توران است خصوص اهل خراسان و شامل ماهیچه و رشتۀ قطایف و بغرا و غیرها است و آن انواع است خواه از آرد کندم خالص سازند بدین قسم که آرد را به آب و نمک بقدر ضرور خمیر سخت نموده بر روی تخته پهن کرده رشته های بسیار باریک طولانی ارکارد ببرند هر مقدار که خواهند و در آب کرم جوشان یا در آب یخنی کرم جوشان یا در آب قلیه جوشان بریزند و طبخ نمایند تا پخته کردد و طعم خامی آن زائل شود و مصالح حاره و اناریه بقدر ضرور داخل کرده فرود آورند و تناول نمایند و این را بفارسی آش رشته و بترکی اوماج نامند و کویند اوماج ارد خمیر کردۀ ریزه نموده با عدس پخته را نامند و اکو آن را مدور یا مربع و یا باشکال دیکر بریده بهمان قسم طبخ نمایند بغرا و بفارسی آش برک و ماهیچه و بترکی ططماج کویند و خواه خمیر آن را از آرد سمید اندک نرم ساخته از قمع سوراخ تنک بکذرانند بدین نحو که خمیر را در جوف قمع پر کرده بدست یا بآلتی زور نمایند تا از سوراخهای آن قمع مثل خیاطه خمیر باریک شده بیرون آید و یا آنکه بکف هر دو دست بمالند و مثل تارهای خیاطه باریک سازند و خشک نمایند و این را بعربی شعیره و بهندی سیوین نامند و عند الحاجت این را اولا بدون روغن در ظرفی بریان می نمایند تا اندکی سرخ و برشته کردد پس آب بقدر ضرور داخل کرده دم می دهند تا پخته شود پس روغن کاو تازه داغ کرده داخل نموده شیر تازه دوشیده جوش داده بر ان ریخته قند سفید بران پاشیده تناول می نمایند و کاهی از آرد جو نیز بقسم اول یا دوم برای صاحبان حمیات حاده مانند دق و سل بی کوشت با آب خالص ترتیب می دهند و دو قسم اول کرم در اول و با رطوبت بسیار و بی کوشت آن را که آش بران کویند جهت مرضی و با کوشت جهت اصحایا بعضی امراض که خوردن کوشت در ان مناسب باشد مفید و لیکن بطئ الهضم و انحدار است بجهت فطیر بودن خمیر آن و نزد بعضی و در بعض امزجه بی خمیر مایۀ آن سبکتر و قسم دوم آن از قسم اول سنکین و بطئ الهضم تر و مصلح آن هر دو فلفل و روغن بادام شیرین و چون انهضام یابد غذای بسیاری از ان بهم رسد و جهت سرفه و وجع سینه و خشونت آن و حلق و قرحۀ امعا و مثانه و لاغری کرده نافع و سرخی معدۀ بارد و چون
ص: 269
١4١در آن برک حرفه یا اسفاناخ یا روغن بادام پخته باشند جهت امراض مذکوره موافق تر و ملین بطن و آنچه از آرد جو سازند سرد و با رطوبت بسیار از همه بطئ الهضم و الانحدار و قلیل الغذاتر و کاهی در دو قسم اول از برای صفراوی مزاجان و یا بجهت زیادتی لذت بعضی حموضات مناسبه مانند کشک یا ماست یا سرکه و یا آب لیمو و یا غوره و یا انار و یا آلو و یا زرشک و یا امثال اینها با اندک شیرینی چاشنی کرفته ترتیب می دهند و این قسم را بترکی آش با فاطق نامند و بطئ الهضم تر و مسدد و مولد بلغم غلیظ است و مصلح آن ثوم و ادویۀ حاره و بعضی جهت رفع اسهال و حبس طبیعت با ادویۀ قابضه مثل آب سماق و به ترش و کشک بریان و امثال اینها ترتیب می دهند و کفته اند که اطریه متخذ از خمیر آرد کندم صالح است از برای حار المزاج و کسی که محتاج بغذای متین باشد و نافع است از برای سعال هر کاه نبوده باشد سبب آن اخلاط حاره و آنچه با کوشت باشد کثیر الغذا و مرطب و مسمن بدن و همچنین با شیر و شیرینی آن مولد خلط غلیظ و آنچه از آرد برنج سازند سبک و سریع الهضم و قابض است و نوع دیکر که آن را بفارسی رشتۀ قطایف و رشتۀ خطائی نامند و آن را از آرد برنج یا نشاسته و یا هر دو درهم سازند بدین نحو که آرد برنج با نشاسته مخلوط به آب کرده صاف نموده در قمعی که سوراخهای باریک داشته باشد کرده و پاتیل مسی یا سینی مسی را بر آتش کذاشته که خوب کرم کردد پس آن قمع را بیک دست کرفته بسرعت تمام بر ان بفاصلۀ یک شبر و یا کمتر بکردانند تا مانند رشته های باریک از ان برآید و در دیک بسته شود و از دست دیکر آنچه بسته شده است بردارند اکر یک شخص باشد و اکر دو کس باشد و یا ظرف بزرک باشد یکی بریزد و دیکری بردارد تا ما دام و هر مقدار که خواهند پس آن را در ظرفی کرده مغز کودکان بریان و مغز بادام بریان و مغز پستۀ بریان کوفته و جلاب شکری و قندی با دانۀ هیل سوده بر روی وی ریخته بخورند و بعضی بجای جلاب شکری پالودۀ شکری رقیق که آن را بفارسی ماقوتی رقیق کویند بر روی وی کرده می خورند آنچه از آرد برنج ترتیب دهند سبک و سریع الهضم و قابض و آنچه از آرد میده یا نشاسته سازند کثیر الغذا و بطئ الهضم تر و از نشاسته ساختۀ آن سبک تر و قابض تر و به دوائیت اقرب و اطریه یعنی آش آرد نافع است از برای صداع خصوص صداع صفراوی و یابس ساذج حادث از هم و غم و مالیخولیای حار یابس و نسیان خصوص مطیب بدارچینی و دارفلفل و خولنجان و یا با مربای زنجبیل و امثال اینها جهت زکام و نزله و با عسل جهت نفث الدم خصوص که در ان عدس پخته باشند جهت سل و بول الدم بسبب آنکه متولد می کردد از ان خون بلغمی که مقاومت می نماید با سودای احتراقیه و تبرید و ترطیب بدن می نماید و متبخر نمی کردد از ان ابخره و از برای ابدان و امزجۀ باردۀ رطبه و معده های رطب با امثال ادویۀ حاره که ذکر یافت مناسب و کاهی جهت اصحا و زیادتی لذت نخود درست و چغندر ریزه کرده با کوشت قیمه و یا کوفته چاشنی بسیب و به و آب لیمو و آب غوره و یا ماست یا کشک داخل اطریه می نمایند و در قرابادین بتفصیل ذکر یافت
ص: 270
بفتح همزه و سکون ظای معجمه و فتح فا و الف و راء مهمله و کسر طاء مهمله و سکون یای مثناه تحتانیه و بای موحده لغت عربی است بفارسی ناخن پریان و ناخن خرس و ناخن بویا و بهندی نکه بفتح نون و کاف و ها و بفرنکی انکیز اورطس نامند
*ماهیت آن
جسم صلبی است صدفی که از ساحل دریای هند آورند شبیه بناخن و مائل بتدویر و خوش بو چند نوع می باشد بعضی سفید مائل بسرخی و این را هندی می خوانند و بعضی از ان سرخ و با تقعیر و این را قرشی نامند و بعضی سفید و بزرک و با دسومت و بعضی کبود و نوعی بزرک تر از اول و کوچکتر از ثانی و سیاه و این را بفارسی ناخن دیو
١4٢گویند و بهترین آن نوع اول هندی سفید آنست و همه انواع ان را چون بسوزانند بوی اندک کریهی از ان اید و چون در روغن بریان نمایند بوی خوشی از ان ظاهر کردد و یحتمل که آن خانه کرم دریائی از قبیل اصداف باشد و یا کوش جانور دریائی که امواج بساحل انداخته مردم از انجا می آورند
*طبیعت آن
در دوم کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
مدر فضلات و ملطف اخلاط غلیظه و جهت صرع و سکته و خفقان رطوبی و معدی و درد بارد جکر و رحم و اختناق آن و جمیع امراض باردۀ آن و آشامیدن دو درهم آن به آب کرم جهت اذابت خون منعقد در کرده و مثانه نافع و با سرکه ملین و محلل بطن و بخور آن جهت صرع و سکته و نزلات و غشی و اختناق رحم و احتباس حیض نافع مصدع مصلح آن سکنجبین مورث سحج و مصلح آن کل ارمنی مقدار شربت آن از یکدرهم تا سه درهم بدل آن قصب الذریره و بقول البای هند دو نوع است و جهت جذام و امراض بلغمی و سوداوی و جریان منی و خارش و انواع زخمها و دفع سموم نافع و چون با سرکه بیاشامند تحریک بطن نماید
ص: 271
ماهیت آن نباتی است بی برک و بی کل شبیه بناخن چیده و اغبر مائل بسیاهی و بهندی کرن پات نامند
*طبیعت ان
در اول کرم و خشک
*افعال و خواص و منافع آن
جهت یرقان اسود و سرفۀ خشک و بالخاصیه جهت دفع بی خوابی نافع و طلای آنکه با سرکه پخته باشند جهت تحلیل اورام مفید مضر دماغ مصلح آن عناب مقدار شربت آن تا سه مثقال است
ادویۀ خشبو را نامند که در اطعمه و اشربه داخل می کنند و محمود سنجری کفته که ادویۀ عطریه طیبه الرائحه است مانند قرنفل و دارچینی و هیل بوا و مانند اینها و حب و دهن و شراب و عرق و قرص افاویه در قرابادین کبیر ذکر یافت
بفتح همزه و سکون فا و کسر تای مثناه فوقانیه و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم میم و سکون واو و نون لغت یونانی است بمعنی دواء الجنون و بعربی شجر الضبع و بسریانی سورمور و برومی شیون و بهندی اکاس بیل و امل بیل نامند
*ماهیت آن
نباتی است سرخ رنک و ربیعی و تا صیف نیز می ماند و فروع و شاخهای آن مانند خیاطه و ریسمان باریک بر نباتات و اشیائی که نزدیک او می باشند می تند و برک آن بسیار ریزه و تخم آن از خردل ریزه تر و سرخ مائل بزردی و کل آن ناریخته تخم می بندد و رنک کل آن سرخ مائل بغبرت با ریشهای بسیار باریک مانند مو و بیخ آن شبیه بزردک و تا مدتی در زمین می ماند و نصاری کویند که در حوالی آن چیزی نمی روید و طعم آن تلخ با اندک تندی و منبت آن جبال و وادیها و جزائر دریای غربی و شمالی و بهترین آن اقریطشی است پس مقدسی که از جزیرۀ اقریطش و مقدس آورند رنک آن سرخ و بسیار باریک و تند بود هرچند این اوصاف در ان زیاده باشد بهتر است و کفته اند آنچه را در آخر ربیع اخذ نمایند با کل می باشد و آنچه در تابستان با تخم و اکثر درهم آمیخته می آورند و کفته اند که آن تارهای بسیار باریک است مانند موی که شاخهای آن و اوراق و کل و تخم آن درهم شکسته آمیخته می باشند و بعضی کفته اند که بیخ ندارد و شیخ الرئیس کفته که قوت نبات آن مانند قوت حاشا است و بعضی کفته که از جنس حاشا است و مستعمل بیشتر تارهای مانند خیاطه و تخم آن است و مغشوش بحاشا می نمایند و فرق بسرخی رنک افتیمون است بخلاف حاشا و با سد العدس نیز و فرق بسرخی و تیرکی اسد العدس است و فرق میان اقریطشی و مقدسی آنکه بر صعتر پیچیده باشد آن است که چون آن را بمالند بکف دست و بو کنند آنچه بر صعتر پیچیده
ص: 272
١4٣است بوی صعتر از ان آید و در عمل از اقریطشی ضعیف تر باشد و مترجم صیدنه ابو ریحان کفته که این را صعتری نامند چون نسبت ببوی آن کنند و چون نسبت بمعدن آن کنند جرمغانی کویند و این زبون ترین انواع آنست و اقریطشی را انطاکی نیز نامند زیرا که بیشتر از انجا بانطاکیه برند و از انجا باطراف و اقلیطشی نیز لام بجای را کویند
*طبیعت آن
جالینوس کرم و خشک در سوم دانسته و حنین و دیکر اطبا کرم در سوم و خشک در آخر اول و بعضی نیز خشک در دوم کفته اند
*افعال و خواص و منافع آن
محلل و ملطف و مفتح سدد و مسهل سودا و بلغم بتنهائی و یا با بنفشه مسهل صفرا نیز و بجهت امراض دماغی و عصبانی از قبیل صداع و تشنج امتلائی و صرع و مالیخولیا و مانیا و جنون و کابوس و وسواس سوداوی و فالج و لقوه و خدر و اوجاع مفاصل و سرطان متقرح و تفریح قلب بسبب تنقیۀ سودا و کرم معده و ریاح را دفع نماید و موافق امزجۀ پیران و مشائخ و بالخاصیه جهت امراض سوداوی و تنقیۀ سودا بیعدیل و نفخ را زائل کرداند صاحب شفاء الاسقام کفته مفتح سدد است و در اسهال بطئ العمل و چون ضم نمایند بآن فلفل و ادویۀ لطیفه اسهال بسرعت می نماید جهت آنکه آنها معین بر عمل و تحلیل آنند
*امراض الراس
و چون یک هفته هر روز ده درهم آن را در نیم رطل شیر تازه دوشیده بخیسانند و با پانزده مثقال سکنجبین بنوشند جهت رفع صداع سوداوی و مالیخولیا و تشنج امتلائی و توحش و خفقان مجرب دانسته اند و همچنین چون شش درم آن را در قدری شیر کوسفند تازه دوشیده داخل کرده بیاشامند از برای صداع سوداوی و تنقیۀ سودا بعد از نضج بمنضجات مناسبه و آشامیدن شش درم آن با ماء الجبن جهت صداع حادث بمشارکت قلب بسبب سوء مزاج سوداوی آن و با مثل آن انسنتین برای مالیخولیا و چون شش درم آن را با ده درم مویز منقی از حب چند جوش خفیفی داده صافی نموده بیاشامند نافع است مالیخولیای حادث از آشامیدن خمر بسیار و ادمان بران و جهت وسواس سوداوی و اخراج دیدان طوال اکر اضافه نمایند بر ان طبیخ سر بنفشه می باشد انفع و چون اضافه نمایند بر همه مفرحی مانند بادرنجبویه و کاوزبان می باشد ابلغ و همچنین با ماء الجبن از برای مالیخولیا و هشت درم آن با شیر تازه دوشیده و شکر سفید جهت مالیخولیا و مانیا و جنون و کابوس و اکثر امراض سوداوی و استفراغ مادۀ مالیخولیای سوداوی با افتیمون و شحم حنظل و اندکی سقمونیا بعد از فصد و نضج ماده موجب رستکاری از ان است و چون افتیمون را کوبیده و بمویز منقی سرشته حب بسته فرو برند از ان پنج درم تا ده درهم نافع است مالیخولیای مراقی را و چون هفت درم افتیمون را کوبیده و با هفت درم سکنجبین ساده سرشته بیاشامند اسهال سودا بقوت نماید و تنقیۀ طحال کند و نافع است از برای مالیخولیای طحالی و مانیا و چون هر هفته یک مرتبه ازین ترکیب خورده شود می باشد نافع از برای مانیا و مالیخولیا و جنون و جمیع امراض سوداوی محترق از سودای بارد و همچنین آشامیدن آن با ماء الجبن متجبن بشیرۀ قرطم که مقدار شیر دو رطل باشد و حب القرطم کوبیده بیست درم از برای مالیخولیا و مانیا و جنون و وسواس سوداوی بدین دستور که حب القرطم را کوبیده شیر را قدری جوش داده فرود آورده چون نیم کرم کردد آن را در پارچه کرده در ان بمالند که تمام شیرۀ آن در ان برآید و بکذارند تا خوب بسته شود پس آن را بدستور مقرر بچکانند و تمام آب آن را از پرویزن بکیرند و با شش درم افتیمون بنوشند طلاطلی در مجربات خود آورده که دیدم خلق کثیری از اصحاب مالیخولیا و مانیا و جنون و وسواس سوداوی که افتیمون مخلوط با فسنتین و برک حنظل بآنها دادند شفا یافتند و نیست دوائی نافع تر از برای مالیخولیا و امراض سوداوی از ان و چون افتیمون را در آب یکدوجوشی داده مالیده صاف نموده در آب صافی آن کلقند حل نموده باز صاف
ص: 273
١44کرده بیاشامند تنقیۀ سر کند از اخلاط فاسدۀ سوداویه و نافع است از برای کابوس حادث از ابخرۀ سوداویۀ مرتقیه از معده بسوی سر و با ماء الجبن از برای کابوس سوداوی و آشامیدن آن با سطوخودوس و امثال آن از ادویۀ مخصوصه منقی دماغ است و جهت صرع سوداوی و بلغمی و فالج و لقوه و تشنج امتلائی و خدر نافع و چون بکیرند از ان شش درم تا ده درم و اندکی بجوشانند در میپختج و مالیده بفشارند و بنوشند نافع است از برای تشنج امتلائی و خدر و سرطان متقرح و چون بکیرند از ان هر روز ده درم و در یکمن شیر تازه دوشیده بخیسانند و صافی نموده اضافۀ آن نمایند مقدار پانزده درم سکنجبین ساده صادق الحموضه تا بریده کردد پس بچکانند و بیاشامند و تا هشت روز متوالی این را بعمل آورند تشنج و خدر را نافع است و چون چهار درم افتیمون را سائیده با قدری عسل و قلیلی نمک بخورند اسهال سودا و بلغم بقوت نماید و بغدادی قلیلی سرکه نیز برین ترکیب اضافه کرده بدانکه چون افتیمون لطیف و ضعیف الترکیب است آن را بسیار نرم نباید کوبید و جوش بسیار هم نباید داد زیرا که نرم کوبیدن و جوش بسیار مبطل فعل آن است بلکه آن را در غیر مطبوخ جریش باید کوبید و در مطبوخ بیکدوجوشی اکتفا نمود و اکر آن را در صرۀ علی حده بسته در مطبوخات بعد طبخ در آخر جوش انداخته یکدوجوشی داده فرود آورند و بعد سرد شدن صره را افشرده دور نمایند بهتر است و افتیمون مضر صفراوی و شبان و محرور المزاجان و مورث کرب و غشی و عطش است مصلح آن زعفران و کثیرا و بروغن بادام چرب کردن و کویند مضر رئه و مصلح آن صمغ عربی و کتیرا و موافق امزجۀ باردۀ و کهول و مشائخ و سوداوی مزاجان مقدار شربت از جرم آن بقول شیخ الرئیس چهار مثقال و نزد بعضی تا سه مثقال و بعضی دو درم کفته و در مطبوخات تا ده درم بدل آن در اسهال لاجورد و حجر ارمنی و یک وزن و نیم آن حاشا یا مثل آن حاشا و دو دانک آن تربد سفید مدبر است و تخم آن را نیز نرم نباید کوبید و بروغن بادام چرب باید نمود که مصلح آن است در مغص اکر در غیر مطبوخ جرم آن را استعمال نمایند و الا بالای آن روغن بچکانند و چون ده درم تخم آن را کوفته در پارچۀ کتانی بسته در دو ثلث رطل شراب انکوری انداخته شب تحت السما بکذارند و روز دیکر افشرده دور نمایند و یک اوقیه شربت کل یعنی شربت ورد مکرر و دو اوقیۀ شربت بنفشه در آن داخل کرده و یک مثقال روغن بادام شیرین بران چکانیده صبح ناشته نیمکرم کرده بیاشامند مالیخولیا و وسواس سوداوی را نافع و اسهال مرۀ سودا نماید بنهایت قوت بدون مضرتی و حدوث ضعفی و اکر یک اوقیه مغز فلوس خیارشنبر نیز اضافه نمایند بهتر است مقدار شربت آن بتنهائی تا دو درم و با غیر آن تا چهار درم و حبوب افتیمون و سفوف و سکنجبین و شراب و قرص و مطبوخ و نقوع و ماء الجبن افتیمونی و معجون مقلی آن در قرابادین بتفصیل ذکر یافت
ص: 274
بفتح همزه و فا و سکون راء مهمله و کسر بای موحده و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون فرفیون و فربیون و ابربیون و ابربیون نیز نامند و برومی افنین بدو نون در میان هر دو یای مثناه تحتانیه و بعربی آکل بنفشه و قاتل بنفشه و حافظ النحل و حافظ الاطفال و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز و بمغربی بستانه کویند و اکثر لبن السودا نامند
*ماهیت آن
صمغی است خاکستری رنک مائل بزردی با طعم و بوی تند و کهنۀ آن سرخرنک نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیر دارو دو قسم می باشد قسمی برک آن مفید و نبات آن پر شعبه و خارناک و قسمی برک آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و شیر آن بیشتر و منبت آن بلاد لینو و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل آن بلاد از دور در زیر نبات آن شکنبۀ کوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده می کذارند و از دور حربه مانند نیزه و غیر آن بآن می رسانند که شکافته کردد و دور می روند
١45که بوی آن بمشام شان نرسد بیک دفعه شیر بسیاری از ان فروریخته در شکنبه جمع می کردد آن را خشک کرده باطراف می برند و بعضی صمغ درخت مازریون دانسته اند و اصلی ندارد بهترین آن صاف تازه خاکستری رنک مائل بزردی و تندی بوی با حدت طعم آن است که چون بزبان بکذارند زبان را بکزد و مدتی لذع آن باقی می ماند و هرچند تندبوتر و تیزتر باشد بهتر و تازه تر است و زود در آب و روغن زیت کداخته شود و سبک وزن و متخلخل باشد و کهنۀ آن سرخرنک اشقر بود و زود کداخته نشود و بو و تندی آن کمتر باشد و مغشوش آنکه از انزروت و صمغ عربی می سازند باوصاف مذکوره نیست و کویند اکر بخار آن در وقت کرفتن دمعه بدندان برسد می ریزاند آن را پس باید که در ان حین دهان را بند نمایند و اول کسی که پی برده باین صمغ یوناس ملک یونیه بوده خود و با آنکه اطبا در عصر او یافته اند
ص: 275
*طبیعت آن
کرم و خشک در اول چهارم و بعضی خشک در سوم کفته اند و قوت آن تا چهار سال قوی می باشد و بعد از ان ضعیف و تا ده سال باطل می کردد
*افعال و خواص
و منافع آن*
جالی و ملطف و محرق و حاد خصوص تازۀ آن به حدی که زیاده است از حلتیت که حادترین صمغها است مسهل بلغم لزج و زردآب و منقی فضول بلغمیه از اعصاب و جهت لقوه و فالج و استرخا و تشنج امتلائی و رعشه و خدر و دوار و سدر و صرع و سکته و کابوس و جمود و شخوص و استسقا و سپرز و قولنج و سردی کرده و عرق النسا و مفاصل و وجع ظهر و ورک که از بلغم باشد و دفع سموم بارده و تسکین اقسام ضربان مفید اللقوه سعوط مقدار عدسی از ان محلول در شیر دختر جهت لقوه و محلول آن در روغن حبه الخضرا و مالیدن آن بر روی صاحب لقوه نافع و بدستور فرو بردن حب مصنوع از ربع درمی از ان و از سکبینج و مقل الیهود و اشق از هریک نیم درم جهت لقوه مفید و زائل کرداند آن را الفالج و الاسترخاء اکثار بوئیدن آن نافع آست فالج را بجهت آنکه تنقیۀ دماغ می کند و میل می دهد مواد را از جانب نخاع بسوی بینی و سعوط محلول مقدار یک شعیرۀ آن به آب مرزنجوش یا باب افشردۀ چغندر یا به آب افشردۀ سیر تر نیز نافع است فالج را بهمان جهت و اشامیدن ان بادویۀ مناسبه نیز نافع است آن را و استرخا را و تمریخ اعضای مسترخیه بروغن زیت که در یکرطل آن مقدار سه درهم افربیون حل کرده باشند هفت روز یا شش روز اقلا سه روز نافع است آن را و فالج را و اکثری از امراض عصبانیه را و اکر مخلوط نمایند آن را به قیروطی که شکسته باشند حدت افربیون را بروغن و تمریخ نمایند بآن نافع است آن هر دو را بنهایت نفع و سزاوار نیست اکثار مروخ ان زیاده از هفت روز و مقدار افربیون از سه درم و چون حل نمایند بروغن قسط یا روغن غار کرم نموده تدهین بآن نمایند نافع است از برای فالج و استرخا بجهت آنکه مسخن عصب است و ملطف و محلل بلغم و چون بکیرند وزن یک اوقیۀ آن را و نرم سوده در یکرطل زیت که در ان دو اوقیه موم کداخته باشند داخل کرده در هاون بدسته بمالند تا چون مرهم شود و تمریخ نمایند بقلیلی از ان نافع است فالج و استرخا را نفعی بین و چون بکیرند از ان ربع درمی و از سکبینج و اشق نصف درمی و حب ساخته فرو برند نافع است از برای استرخا و چون بکیرند مقدار یک دانک از ان و سائیده بزردۀ تخم مرغ نیمبرشت پاشیده بیاشامند نافع است استرخای اعضا را نفعی بلیغ و چون مخلوط نمایند افربیون را ببعضی از ادهان حاره مانند روغن قسط و روغن سداب و تمریخ نمایند بآن نافع است تشنج بلغمی را و اکر زیاده نمایند بوزن آن جندبیدستر و عاقرقرحا می باشد انفع و همچنین تمریخ بقیروطی معمول از افربیون تازه یک اوقیه و زیت کهنه یکرطل و موم سرخ دو اوقیه که موم را در زیت کداخته افربیون را نرم سوده بآن مخلوط کرده در هاون بدسته نیکو سائیده استعمال نمایند الرعشه و التمدد آشامیدن آن با ادویۀ مناسبه نافع است رعشۀ بلغمی را و تمریخ بیک درهم افربیون محلول در ده درهم زیت کهنه
ص: 276
١46نافع است خدر را و همچنین تدهین محلول آن در روغن دارچینی و آشامیدن آن نافع است خدر را و همچنین محلول آن در روغن قثاء الحمار و یا روغن حار دیکر نافع است آن را شربا و تمریخا و چون سی درهم آن را در روغن مناسبی حل نموده شش روز بآن مروخ نمایند نافع است خدر را و تعطیس با فربیون و استشمام بآن و تشوق بدان با روغن مناسب نافع است دوار و سدر بلغمی حادث از کیموس بارد را الصرع و السکته و الکابوس و الجمود و الشخوص چون بسیار نرم بسایند آن را بتنهائی یا با ادویۀ مناسبۀ دیکر و در بینی صاحب صرع و سکته دهند نافع است آن هر دو را و چون حل کنند به آب کرم و غرغره کند بآن صاحب صرع می باشد نافع او را و چون طلا نمایند افربیون و ثافسیا و امثال این هر دو از ادویۀ محرقۀ محللۀ مواد و مقرحۀ عضو بر موضع صعود ابخره در حال صرع حادث بمشارکت اطراف بسبب صعود ریاح مصرعه از انها بسوی سر نافع است آن را و لازم است که این طلا بعد از بستن بالای آن عضو باشد اکر ممکن باشد مانند دست و پا و آشامیدن ربع درم از ان با ادویۀ مناسبه نافع است کابوس را و ریختن یک اوقیۀ افربیون محلول در یکرطل روغن یاسمین بر سر صاحب جمود و شخوص و همچنین طلا کردن افربیون و جندبیدستر سوده در روغن یاسمین بر سر نافع است آن هر دو علت را الاستسقاء و الطحال و القولنج و اوجاع المفاصل و غیرها آشامیدن آن با ادویۀ مناسبه جهت امراض مذکوره و عرق النسا و وجع الورک و کمر که از بلغم و سردی باشد و سردی کرده و سموم بارد را نیز نافع و مسقط جنین و اکتحال آن با عسل جهت نزول آب در چشم مفید اما حدت و حمرت و سوزش آن در چشم مدت مدید می ماند و سعوط آن با آب چغندر جهت سبل و دمعه و حمرت چشم و تنقیۀ دماغ و ضماد آن بر استخوان باعث تقشر آن و باید که محافظت نمایند استخوان را از ان و طلای آن دافع کوشت زیادۀ زخمها و بر زخم سک دیوانه کزیده و لدغ هوام دافع سمیت آن و با روغنهای مناسب جهت امراض عصب و درد مفاصل و با زعفران و افیون جهت تسکین اقسام ضربان و حمول ان بقدر یک حبه تا دو سه حبه در ادرار حیض محتبس مجرب و اکر احداث سوزش نماید روغن کل سرخ دافع آن است و فرزجه یک حبۀ آنکه با سک سائیده باشند در اعانت بر حمل و تضییق فرج و تقویت رحم و دفع بدبوئی آن بی عدیل المضار مضر اصحاب امزجۀ حاره و کسی که بر مزاج او خون غالب باشد سزاوار نیست که بتنهائی آن را بنوشد و مضر امعای سفلی و مصلح آن مقل ازرق و رب السوس و اناویه مانند دارچینی و سنبل الطیب و سلیخه و کثیرا و صمغ عربی و روغن بادام شیرین و کویند مضر انثیین و مصلح آن روغن کل و مضر رحم باعث بهم آوردن فم آن به حدی که ادویۀ مسقطۀ جنین نتوانند اسقاط آن نمایند مقدار شربت آن دو قیراط و زیاده از ان تا سه درهم کشنده بدل آن در استسقا مازریون و در قولنج بوزن آن تا دو وزن جندبیدستر و قسم سیاه آن قتال است ابن مولف کفته اکر فرفیون و افیون را هر دو باهم در شیشه کنند هریک دیکری را فانی می کرداند به حدی که اثری از ان هر دو نمی ماند و کفته اند چون افربیون را با باقلا نکاهدارند در هیچ وقت قوت آن زائل نمی کردد و حبوب و ادهان و اضمده و اطلیه و قیروطیات و معاجین افربیون در قرابادین ذکر یافت و تدارک احوال طاریه بر شارب زیاده از مقدار مقرر آن نیز و بالجمله از خوردن آن نعاس و سوزش اعضا و فواق و کرب شدید و لهیب و لذع بطن شدید عارض کردد و سه درهم آن در سه روز کشنده بود بتقرح معده و امعا و آن تریاق افیون و بعضی سموم باردۀ حیوانیه و غیر آن است مصلح آن چرب نمودن آن بروغن و آشامیدن سویق سرد کرده به یخ و برف و نشستن در آب سرد و نجرع کلاب و متواتر آشامیدن سویق جو با آب انار و سیب میخوش و لیمون و کشکاب و روغن کل با کافور و کلاب و شوربای چرب و جدوار مجرب و فادزهر حیوانی با دوغ تازۀ کاو
ص: 277
١4٧خورانیدن و اضمده بارده بر جکر کذاشتن است
بفتح همزه و سکون فا و فتح سین و سکون نون و کسر تای مثناه فوقانیه و سکون یای مثناه تحتانیه و نون لغت یونانی است و بعربی خترق بحای معجمۀ مفتوحه و تای مثناه فوقانیۀ ساکنه و رای مهملۀ مفتوحه و قاف و برومی ابستیون و بفارسی مروه کویند و بلغت مصر نوع زبون آن را دسیسه و نوع جبلی آن را ربل براء مهمله نامند و بهندی مجتری و شتارو کویند
*ماهیت آن
نباتی است ما بین شجر و کیاه و شبیه باقحوان که بفارسی بابونه کاو چشم نامند و ساق آن بلند و شاخهای آن انبوه و پربرک شبیه ببرک صعتر و غبارآلود و با اندک زغب و کل آن مانند کل بابونه و از ان ریزه تر و در وسط آن تکمۀ کوچکی و در ان تخمی باریک شبیه باسپند و با تلخی و قبض و اندک تیزی و بوی آن با عطریت و ثقلی شیخ الرئیس کفته که حنین نوشته که افسنتین چند نوع می باشد خراسانی و شرقی و طرسوسی و سوسی و آنچه از کوه لکام می آورند و غیر اینها نیز و متقدمین پنج صنف دانسته اند طرسوسی و سوسی و نبطی و خراسانی و رومی و نبطی آن با عطریت است و قوت قبض و تحلیل آن زیاده و حرارت آن کمتر و ازین جهت اسهال بلغم نمی نماید هرچند در معده باشد و نفعی چندان در اسهال بلغم ندارد و مضر بفم معده نیست و صنفی را که برک مانند برک زردک و سفید و کل آن زرد و بی برک و اهل مصر آن را دسیسه نامند و منبت آن آنچه در اکثر شرقی بلاد شمالیه و خراسان و عراق است زبون ترین همه اصناف است و کفته اند که افسنتین از اصناف شیح است و لهذا بعض حکما آن را شیح رومی نامیده اند و بعضی کشوثای رومی دانسته اند و مختار بهترین اصناف آن رومی طرسوسی سفید رنک پس سوسی مزغب آنست که چون چوب آن را بشکنند و یا به کف دست بمالند بوی صبر از ان آید و در طعم آن حرفت و تلخی و قبضی باشد و نیز کفته اند بهترین انواع رومی سرخ رنک با عطریت رائحه و تلخ طعم مزغب آنست که در ان کره ها باشد و آنچه را از جزیرۀ نیطس آورند قبض آن بیشتر از اصناف دیکر است و برک و کل آن کوچک تر و کاه مغشوش می کنند آن را بزردی زیت که با آن در آب جوش می دهند و خشک می نمایند و فرق میان آن هر دو آنست که مغشوش آن را چون در آتش اندازند بوی زیت از ان آید بخلاف خالص
ص: 278
*طبیعت آن
کرم در اول و خشک در سوم و بعضی کرم در اول دوم و خشک در آخر آن کفته اند و این اصح است و کرمی عصارۀ آن زیاده از حشیش آن و اقوی از ان و همچنین تخم و کل آن اقوی است از حشیش آن
*افعال و خواص و منافع آن
مفتح و ملطف و مشهی و قابض و تلخ و قبض آن اقوی و زیاده از تلخی آنست مسهل صفرا و ماء اصفر و سایر اخلاط مراریۀ مجتمعه در معده بادرار ببول و منقی عروق سینه و شش و با افتیمون و بدستور با افتیمون و اسطوخودوس منقی و مسهل سودا و جهت صداع و لقوه و فالج و استرخا و رعشه و صرع و سکته و کابوس و دوار و سدر و مالیخولیا و سبات و امراض عین و کوش و دهان و حلق و معده و کبد و مرارۀ طحال و ارحام و بواسیر و اوجاع اعصاب و اعیا و داء الثعلب و داء الحیه و دفع سموم مشروبه و منهوشه و تقویت معده و اشتها و ادرار بول و حیض و شیر و عرق و قتل اقسام دیدان و امثال اینها از امراض هریک بتنهائی و یا با ادویۀ مناسبۀ آن نافع شربا و ضمادا الصداع و اللقوه و الفالج و الاسترخاء و الرعشه و الصرع و السکته و الکابوس لشوق آب مطبوخ آن با شیخ ارمنی خصوصا که در ان قدری ایارج فیقرا حل کرده باشند صداع حادث متولد در مقدم دماغ و آشامیدن مطبوخ آن جهت آنکه محلل ریاح دماغیست و غرغره بآن لقوه و شرب طبیخ آن بتنهائی و یا با عسل لقوه و فالج و استرخا و رعشه و صرع و سکته و کابوس را نافع و چون مفلوجی که در معده او اخلاط حاره حاصله از ادویۀ مشروبه باشد بنوشد آن را خارج می کرداند آنها را و تبرید می کند بالعرض و ریختن عصارۀ آن بکلوی مسکوت و سعوط نمودن
ص: 279
١4٨آن آن را مفید الدوار و السدر و السبات و الاعیاء و المالیخولیا آشامیدن مطبوخ آن با صبر سقوطری دوار و سدر حادث از صفرا و بلغم را و تقیع آن سبات و طبیخ آن با افتیمون مالیخولیا را و نیز تجرع هر روز دو اوقیه از آب طبیخ آن و اکر مادۀ مالیخولیا مائل بمراری باشد ده قیراط عصارۀ آن را در آب حل کنند و بیاشامند و اکر بشرکت مراق بود و در مراق ریاح باردۀ نافخه باشد و ورم و لهیب نباشد تنقیۀ آن بطبیخ افسنتین یا عصارۀ آن بنحو مذکور نمایند و تدهین روغن کل آن جهت اعیای امتلائی مفید امراض العین چون بکیرند حشیش آن را و سائیده در خرقه کتانی بسته در آب کرم جوشان فرو برده تکمید نمایند بآن چشمی را که طرفه داشته و مدت مدید طول کشیده باشد زائل کرداند آن را بجهت آنکه کویند جذب می کند خون را بسوی خود به حدی که خون در ان صره می آید که اکر بفشارند خون از ان برمی آید و طلای مطبوخ آن در میپختج جهت درد چشم و غشاوه و ورم و ضربان آن و با عسل جهت رفع آثار بنفشی تحت پلک چشم و ضماد آن با ناردین جهت رمد خصوصا نبطی آن و اکتحال آن جهت رمد و غشاوه امراض الاذن چون افسنتین را در آب با روغنی قابض یا در شراب پخته کوش را ببخار آن بدارند نافع است وجع آن را و ورم بناکوش را و همچنین طلای آن بر بناکوش و قطور عصارۀ آن وجع حادث بسبب دیدان و یا ریاح و یا رفتن آب در آن را نافع بجهت آنکه قاتل دیدان و محلل ریاح آب است و قطور مطبوخ آن در روغن بادام تلخ به حدی که تمام قوت آن در روغن آید با قلیلی زهرۀ بز نیز محلل ریاح کوش و منقی جراحت آن در ساعت و رافع کری است هرچند کهنه باشد و همچنین قطور ممزوج آب مطبوخ آن با روغن بادام تلخ و زهرۀ بز آمدن آب را از کوش بازدارد امراض الفم و الحلق و الصدر و الرئه طلای افسنتین کوبیده و با نطرون و عسل سرشته بر حنک یا از خارج بر حلق نافع است ورم عضلات داخلیۀ آن را و خناق و ورم بناکوش و وجع آن را و همچنین غرغرۀ مطبوخ آن یا بعصارۀ آن بتنهائی یا با ادویۀ مناسبۀ آن و آشامیدن آب طبیخ آن جهت تنقیۀ صدر و رئه و آنچه در عروق آنها است از اخلاط صفراویه نافع المعده و الکبد و المراره و الطحال و الامعاء و الرحم و المقعده و الدیدان و البواسیر و المفاصل آشامیدن آن با ناردین جهت درد معده و تحلیل صلابات باطنیه و نفخ و ریاح و همچنین ضماد آن و شرب طبیخ آن جهت تقویت معده و آوردن اشتهای طعام که زائل شده باشد عجیب الفعل است و جهت اوجاع جنین و خاصره و تهبج صورت و اطراف و استسقا و اوجاع مفاصل و امراض مقعدۀ بارده و دفع بخارات فاسده و اصلاح فساد مزاج و ابتدای سوء القنیه و بدستور عصارۀ آن جهت امراض مذکوره و همچنین چون بیاشامند ده روز هر روز مقدار بیست مثقال از آب مطبوخ آن بجهت رفع سقوط اشتها که از رطوبت باشد و زوال یرقان نافع و آشامیدن طبیخ آن بتنهائی و یا با عسل و یا با افتیمون جهت طحال و همچنین با ادویه مناسبۀ دیکر و ضماد کوبیدۀ آن بانجیر و نطرون و شیلم جهت استسقا خصوصا با سرکه و بدستور با نطرون و انجیر و دقیق سوسن برای طحال با اکلیل الملک در زیت پخته جهت ورم کبد در اواخر و طلای مطبوخ آن با سرکه جهت وجع مفاصل حار و تمریخ آن با سوم و روغن کل سرخ یا روغن حنا جهت درد تهیکاه و درد معدۀ کهنه و جکر و بواسیر و شقاق مقعده و وجع آن و صلابت رحم و همچنین ضماد آن بتنهائی و فرزجۀ آن با عسل جهت ادرار حیض و حمول آن با موم جهت اخراج حب القرع و آشامیدن آب مطبوخ آن بتنهائی و یا مطبوخ آن با برنج یا با عدس جهت قتل و اخراج اقسام کرم و آوردن اسهال نافع و با سرکه جهت بواسیر و شقاق مقعده و اخراج اخلاط حاره که بسبب ادویۀ مشروبه در معده بهم رسیده باشد موثر و آشامیدن شراب آن جهت تمدد زیر شراسیف و تقویت معده و دفع بواسیر و شقاق مقعده و تنقیۀ عروق می نماید از اخلاط مراریه و مائیه و ادرار می فرماید الحمی و داء الثعلب و الحیه و الشرا و دفع
ص: 280
١4٩السموم و غیرها و الزینه آشامیدن طبیخ آن جهت تپهای عفن و مرکب و کهنه و با ناردین جهت داء الثعلب و داء الحیه و اصلاح فساد مزاج و بتنهائی جهت نیکوئی رنک رخساره و بدستور ضماد آن و آشامیدن ده درم مطبوخ آن جهت کزیدن عقرب و با شراب جهت سم شوکران و نهش تنین بحری و بری نیز و با سرکه جهت خناق عارض از شرب قطر و ضماد آن با آب جهت شرا و تحلیل صلابات و داء الثعلب و داء الحیه و کذاشتن آن در صندوق و میان متاع مانع کرم زدن ثیاب و آمیختن آب مطبوخ آن با مرکب مانع تغیر آن و خوردن ارضه و کرم و سوس و موش کتابی را که با آن مرکب کتابت کرده باشند و طلای آن با زیت بر بدن مانع مقارنت پشه است بآن کس و ذرور آن جهت کریزانیدن هوام و پاشیدن آب طبیخ آن کشندۀ کیک و تدهین آن باعث طرد هوام المضار کفته اند افسنتین مضعف فم معده است سوای نبطی آن و لیکن ضرر عصارۀ آن زیاده از حشیش آن است و مصدع و مجفف مصلح آن در مبرودین انیسون و مصطکی و در محرورین شربت انار و امثال آن و شیخ الرئیس و صاحب شفاء الاسقام و دیکران کفته اند که حشیش افسنتین موافق ترین ادویه است از برای معده و تقویت آن و عصارۀ آن مضعف آن است بجهت آنکه در عصارۀ آن قوت قبضی که محتبس است در حشیش آن نیست و نیز صاحب شفاء الاسقام کفته جایز نیست استعمال آن قبل از نضج اخلاط بجهت آنکه ضرر آن در ان حین بیشتر از نفع آن است بسبب قوت قبضی که دارد و بالجمله در ان دو قوت است قوت اسهال و قوت قبض و دو جوهر نیز یکی جوهر لطیف هوای ناری که باعث اسهال و تفتیح است و دیکری جوهر کثیف ارضی که موجب قبض و حبس است مقدار شربت از جرم آن از یک مثقال تا دو مثقال و در مطبوخ تا دو درهم است اما باید که چون جرم آن را بطریق سفوف و غیر آن اکر استعمال نمایند بجهت رفع قبض آن بروغن بادام چرب نمایند بدل آن در اسهال غافث و شیخ ارمنی است و جهت تقویت معده بوزن آن اسارون و نصف آن هلیلۀ زرد و بجهت جکر عصارۀ غافث و جعده و قیصوم و عصارۀ آنکه آن را کوبیده آب آن را کرفته در آفتاب خشک کنند در جمیع افعال مذکوره اقوی است و نیز محلل و مفتح سدۀ جکر و مجاری ما بین معده و جکر و مجاری امعا و جهت تپهای کهنه و مرکبۀ قدیمه و تقویت معده و تنقیۀ آن از اخلاط مراریه و آوردن اشتهای طعام و ابتدای ضوء القنیه و استسقا و یرقان و نیکو کردن رنک رخسار و اصلاح فساد مزاج شربا مفید و جهت تهبح وجه و ورم اطراف و ورم طحال و داء الثعلب و داء الحیه شربا و ضمادا نافع و مورث کرب و صداع و مصلح آن ریوند مقدار شربت آن تا یک درهم و بدل آن سه وزن آن افسنتین یا غافث باشکاعی است و این ضعیف است شیخ الرئیس کفته عصارۀ آن مصدع است و ظن من آنست که همین سبب مضرت آنست بمعده مصلح آن در مبرود انیسون و در محرور رب آب انار است و حب افسنتین و ادهان و اشربه و اضمده و عرق و غرغره و اقراص و مطبوخات و معجون آن در قرابادین ذکر یافت با خواص و منافع و طرق استعمال و صنعت هریک
ص: 281
بفتح اول و سکون فا و ضم شین معجمه و فتح راء مهمله و جیم معرب از افشره فارسی است که بعربی عصیر نامند و اصل آن افشرده بود که بکثرت استعمال افشرده شده آن مخصوص با آب میوه های آبدار است که مالیده و یا کوبیده فشرده آب آنها را بکیرید خواه بر آتش بقوام آورند که رب نامند و یا در آفتاب کذارند تا غلیظ شود که عصاره کویند و بالفعل عبارت از آب افشردۀ میوه های آبدار رسیده ترش یا میخوش مانند انار و آلوبالو و توت و زرشک و یا آب لیمو و یا اترج و یا سرکۀ انکوری و یا عرق نعناع و یا تمر هندی محلول یا آب و یا آب انبۀ خام و فالسه و جامون که میوه های هندیست یا سماق
١5٠محلول در آب و امثال اینها است که صاف کرده و بقدر حاجت قند یا نبات داخل کرده و آب نیز آن مقدار که خوش طعم کردد و یا طعام و یا بدون آن بنوشند یا عررب و شربت ترشی و یا میخوشی که در آب حل کنند و بنوشند و عرق سلطانی که از جملۀ افشرجات رفیعه است در قرابادین ذکر یافت
*طبیعت
و افعال و خواص هریک راجع بآنچیزی است که از ان سازند
بفتح همزه و سکون فا و فتح عین مهمله و یا در آخر بلغت عبرانی نام نوعی از حیه است و حیه اسم جنس آن و افعی را بیونانی احدیا و احادیا نامند و آن را اسامی بسیار است
*ماهیت آن
ماریست بقدر دو ذرع دست و با دنبالۀ باریک و کوتاه آن اندک کویا بریده شده که بفارسی کله دم نامند و سر آن پهن و بزرک و مثلث شکل که قاعدۀ آن بطرف کردن آن می باشد و کردن آن باریک و در وقت رفتار از ان آوازی آید کویند که آواز از پوست آنست بخلاف حیات دیکر که آنها را این هیئت و خواص نیست و بسیار قوی و زوردار و ملون بالوان بسیار و در کوچکی و بزرکی مختلف بعضی سیاه مائل بزردی و بعضی مائل بسرخی و بعضی به تیرکی و بعضی ابلق و غیر اینها از الوان و نیز بعضی شدید السمیه و بعضی مائل باعتدال و بعضی قلیل السمیه و نر و ماده می باشد مادۀ آن را چهار دندان و نر آن را دو دندان و بهترین آن مستعمل در تریاق فاروق مادۀ اشقر مائل بسرخی جوان دور از آب و عمارت و جنکل و پیشه و شوره زار دهن کشا و عریض سر صلب جسد مائل بباریکی است که چشمش مائل بسرخی باشد و در آخر بهار یا اوائل صیف صید کرده در وقت صید ضربی و زخمی باو نرسیده و زود سر و دم آن را قطع نموده باشند که ضعیف و لاغر نشده باشد و طریق قطع سر و دم آن آنست که آن را خشم آلود نموده بزودی و سرعت تمام سر و دم آن را یکجا جمع نموده بتیشه و یا تبر نجاری عریضی و یا ساطور قصابی و یا بآلتی دیکر که بسیار تند باشد و دم آن جابجا ریخته نباشد مقدار چهار انکشت از هر طرف بیک ضرب با پتکی جدا نمایند که در ان اصلا وصلی نماند و الا بکار نخواهد آمد و کیسۀ محاذی سر و دم آن بدارند که در ان افتد و بکسی نرسد و وجه سر و دنباله جدا کردن را کفته اند نه بجهت کثرت سمیت آن است چنانچه مشهور است بلکه برای آن است که در ان کوشتی نیست پس پوست آن را جدا کنند و شکم آن را چاک کرده زهره و امعا و احشای آن را برآورند و احتیاط نمایند که زهرۀ آن شکافته نکردد و در بطن آن نریزد که کوشت آن را فاسد و زهر قاتل خواهد نمود و بکار نخواهد آمد زیرا که سمیت بسیار در ان است پس با آب و نمک پاک شسته و با آب و قدری شبت و اندکی نمک در دیک سنکی و اکر نباشد مسی تازه قلعی کرده و یا نقره بآتش ملایم بدم طبخ نمایند و اکر آتش اخکر باشد بهتر است و باید که سر آن بسته آب آن مقدار در ان باشد که بالای آن آید و نیکو پخته شود و بسیار باقی نماند و بعد مهرا شدن بکذارند تا سرد کردد پس سر آن را باز کرده کوشتهای آن را تمام از استخوان جدا نمایند و بهر نحو که خواهند استعمال نمایند اقراص سازند و یا غیر آن و اکر اقراص سازند در هاون سنکی نرم بکوبند و با آرد نان خشکار ربع وزن آن سرشته دست را بروغن بلسان چرب کرده اقراص نازک سازند و بر روی غربال خشک نمایند و در شیشه نکاهدارند و عند الحاجه بکار برند و علامت جوانی آن سرعت حرکت و همیشه سر را بلند داشتن است و هرچه بعد قطع سر و دنباله خون کمی از ان آید و بی حرکت باشد استعمال نباید نمود و از اصناف ردیۀ آن یکی مغرنه است یعنی شاخدار که از کزیدن آن خون از مسام و منافذ ملسوع آن جاری می کردد و کفته اند که خون نیز بول می کند و دیکر دساسه است که فرو می رود در رمل و شنا می کند در ان مانند ماهی در آب و دیکر ملکیه مکلله الراس است که طول آن نهایت سه شبر می باشد و سر آن باریک و نیز کفته اند که سمیت این بحدیست که بنفس و صغیر خود می کشد و هر کرا نظر بر ان افتد می میرد و
ص: 282
١5١هرکه نزدیک آن مرده رود او نیز می میرد و این قول شاید مبالغه باشد و دیکر افعی که کمر آن کنده و کردن آن باریک و سر آن پهن و اغبر با نقطهای سیاه باشد و دیکر بلوطیه که در بلوط می ماند و بدبو می باشد و کسی را که بکزد پوست او جدا می کردد و دیکر معطشه که عطش بافراط و حرقت و التهاب بسیار عارض می کردد ملسوع آن را به حدی که دائم آب می نوشد و سیراب نمی کردد تا بمیرد و دیکر بزاقه که می کشد به آب دهن خود و بوی آن نیز مهلک است و دیکر سیاه مسمی باسود سالخ و ارقم یعنی ابلق و مرقش یعنی دو رنک و آنچه صاحب خالها باشد و انواع ردیۀ دیکر نیز می باشد و سمیت مار ماده اکثر قویتر از ان است و تاثیر آن در نهش اعضای طرف چپ خصوص قریب بقلب و دماغ و اعصاب و کبد اهوع است از اعضای بعیده و سمیت مار در دندان آن است یعنی بواسطۀ دندان سمیت را بعضو می ریزد دندان آن سفید و کوچک بمقدار دانۀ برنجی و در ان سوراخی در طول و سر آن محرف مانند قلم تراشیده است و چون ماری که دندان آن را برآورده باشند کسی را بکزد از موضع نهش آن قدری خون برمی آید و لیکن اذیت بسیار نمی رساند و مسموع کشته ماری که دندان سمی آن را برآورده باشند اکر محبوس دارند بعد از دو سال و اکر سر دهند بعد از شش ماه باز دندان سمی مثل اول برمیآورد و کسی را که بکزد بدستور هلاک می کرداند
*طبیعت آن
ص: 283
بنهایت کرمی و خشکی و و تجفیف و تحلیل است و آنکه قریب با آب و عمارت نباشد حار و یابس در دوم و متوسط آن در سوم و آنکه در دور کوهستان می باشد خشک در چهارم
*افعال و خواص و منافع آن
چون با آب و اندک نمک و شبت و روغن زیتون بر آتش اخکر بملایمت طبخ نمایند تا مهرا شود و کوشت آن را با کندنا تناول نمایند مواد غلیظه را بطرف جلد دفع می کند و تحلیل می دهد و کفته اند در مجذوم این معنی بتجربه رسیده که بعد از خوردن بدن او متقشر شد و از ان مانند فلس ماهی جدا کشت و از ان مرض شفا یافت و نیز از خوردن بسیار آن بدن متقرح شده مثل ماهی پوست از ان می ریزد و مقدار کم آن اخلاط متعفنۀ لطیفه را مستحیل بشپش و کثیفه را بتقشر جلد دفع می کند و نفع می بخشد و ایضا کوشت پختۀ آن به نحوی که برای تریاق فاروق می پزند جهت دفع سموم مشروبه و ملدوغه و ضعف بصر و درد عصب و ازالۀ برص و منع زیادتی خنازیر و حفظ جوانی و تقویت قوتهای حیوانی و نفسانی و نیکوئی ذهن و فکر و جهت لقوه و رعشه و امراض باردۀ عصبانی و طول عمر مؤثر هر کاه بسال یک مرتبه تناول نمایند و لیکن اکثار در ان ننمایند و بعد تقویت بدن و شروع بروئیدن کوشت و جلد حفظ نمایند و اعضا را از خارج بمالیدن مراهم و موم و روغنهای مناسب و مسکۀ تازه و از داخل بآشامیدن شراب و ماء اللحم و اکل لحوم لطیفۀ مشویه و امثال اینها و آشامیدن مرقۀ آن جهت ضیق النفس بارد رطب و باید که مرقۀ آن را بدم بپزند زیرا که کوشت آن دیر پخته و مهرا می کردد و ضماد کوشت کوبیدۀ خام آن جهت دفع سمیت افعی کزیده و اقسام مارها بنهایت نافع و بجهت داء الثعلب و داء الحیه و خنازیر و اوجاع مزمنۀ بارده نافع و چون شکم آن را چاک کنند و کرماکرم برکزیدۀ آن کذارند وجع آن را ساکن کرداند و سمیت آن را دفع نماید و اکثار اکل آن محرق اخلاط و مصدع و مصلح آن شیر تازه دوشیده و آب فواکه است و نخودی که در حین جوشانیدن کوشت در ان پخته باشند در افعال قریب است بقرص افعی و نمکی که در جوف آن پرکرده باشند در افعال ضعیف تر از کوشت آن است و کفته اند که چون هفت عدد افعی را بریسمان پشم سرخ ارغوانی خفه کرده بازای هریک افعی کرهی بر ان بزنند بستن آن ریسمان بر کردن صاحب خناق جهت رفع آن علت بالخاصیه مجوب و بدستور ریسمان کتانی که افعی را بدان خفه کرده باشند جهت خناق و اورام لوزتین نافع و خون آن اکتحالا جهت روشنی چشم و منع نزول آب در چشم مفید
ص: 284
١5٢و بدستور زهرۀ آن سم قاتل بلا مهلت و کدازندۀ اخلاط و اعضا و فاسد کنندۀ ارواح و حرارت غریزی است بسرعت بالخاصیه و لهذا استعمال آن بهیچ وجه جائز نیست و پوست آن جهت امراض صدر و استسقا و یرقان و طحال و نزلات و ادرار بول و تفتیت حصاه و امراض مقعده هر نوع که استعمال نمایند نافع و بخور آن طرد هوام نماید و کسی را که خناق باشد و خوردن کوشت آن خوش نیاید او را محرق آنکه بدل آنست استعمال نماید و طریقۀ احراق آن در مقدمه ذکر یافت و در نسخۀ مالیقی طریق احراق آن چنین است که بر ان افعی نمک و شبت و انجیر از هریک یکرطل و نیم اوقیه سائیده پاشیده و با نه اوقیه عسل بر ان ریخته و سر آن را بسته در تون حمام یا در تنور کذارند تا سوخته کردد مانند زغال پس نرم سوده در شیشه و یا در ظرف چینی محفوظ دارند و عند الحاجه استعمال نمایند و کاه از برای خوش بوئی و نیکوئی طعم قلیلی سنبل الطیب و ساذج هندی نرم سوده بآن ممزوج می نمایند
*افعال و خواص و منافع رماد آن
آنست که طلای آن با روغن زیتون جهت تحلیل خنازیر و با سرکه جهت داء الثعلب و داء الحیه و اکتحال آن با عسل بغایت مقوی باصره است و علامت افعی کزیده و تدارک سم آن و مرارۀ افعی خورده و تدارک آن نیز و تریاق فاروق از بدء ظهور تا انتهای کمال و نسخ و طریقۀ ساختن و زمان استعمال و مواضع آن و مقادیر شربات و منافع و مضار آن بتفصیل و قرص افعی و حب و دهن و رماد و طبیخ و ماء اللحم و مرقه و معجون آن در قرابادین ذکر یافت و بالجمله کسی را که افعی و یا مار کزیده باشد از علامات لسع آن برآمدن خون متغیر اللون از ان موضع پس زردآبی شبیه بچرک و ورم کردن موضع لسع و سرخ شدن آن و خشکی دهان و زبان و التهاب اندرون و کرمی بدن و عرق سرد و سبزی رنک رو و غثیان و قئ صفراوی و اغما و غشی و سردی بدن و اهلاک است و بهترین معالجات فی الفور بلافاصله بستن بالای آن موضع است باستحکام تمام بفاصلۀ چهار پنج انکشت تا یک شبر بهر ریسمان و بندی که حاضر باشد حتی از کمربند و دستار تابند ازار مراد آنکه تغافل نه ورزند و مساهله ننمایند اکر میسر باشد یعنی اکر در دست و پا باشد و اکر در دو جا ببندند بهتر است یکی بالای دیکری بفاصلۀ چار پنج انکشت تا یک شبر و تا خوب خاطر جمع نکردند باز نکنند و اکر تا سه روز باز نکنند بهتر است و یا داغ کنند آن موضع را و یا قطع نمایند و الا فی الفور تیغ زده بمحجمه بقوت تمام بکشند چند دفعه تا تمام سمیت و خون فاسد دفع کردد و خون مدفوع از ان بریده کمرنک مانند چرک رقیق زردرنک شبیه بزردآب می باشد زیرا که خاصیت سم آنست که خون و اخلاط و اعضا را می کدازد و فاسد می کرداند و اکر محجمه میسر نیاید شخصی جوان با قوت که دندان های او مسلم باشد و مرضی و قلاعی در دهان و زبان او نباشد و ناشتا نباشد دهن خود را پاک بشوید و روغن کل بر لبهای خود بمالد و بدان مضمضه کند و بقوت تمام آن موضع را بمکد و آب دهان را بیفکند و فرو ریزد و نیز فی الفور تریاق فاروق اصلی بدو بخورانند و بران موضع بمالند و سه چهار عدد رته که بهندی ریتهه نامند در آب خوب بمالند تا کف برآورد و بخورانند و خورانیدن روغن کهنه که اقلا یکدوساله باشد و شیر و شراب کهنه و پنیر مایۀ خرکوش تازه محلول در سرکه و یا آب مطبوخ برک غار و فاشر او اسپند و تخم یونجه و مغز تخم ترنج و بیخ عرطنیثا و بیخ کاشم و بیخ کز و مرمکی و افسنتین و طرخشقوق و زراوند مدحرج و طویل و کرفس جبلی و فلفل و یا معجون مرتب ازینها بتمامی و یا آنچه میسر آید با عسل بقدر چهار دانک و خوردن شیر خام بسیار یا مغز کردکان و مالیدن مرمکی و ادویۀ مزبوره بقوت بر موضع آن شکم موش زنده را بشکافند و کرماکرم بر ان موضع کذارند و بدستور شکم خروس زنده را بشکافته کرماکرم بران بکذارند و مهرۀ مار را بران بکذارند تا بچسپد و بر ان شیر تازه دوشیده می ریخته باشند تا هنکامی که دیکر شیر نه بر دو رنک آن
ص: 285
١5٣متغیر نکردد و مهره خودبخود جدا کردد زیرا که از علامات مهرۀ مار اصلی آن است که ما دام که زهر باقی است جدا نمی کردد و شیری که بران می ریزند بریده و متغیر می کردد و قئ فرمودن به آبی که نیل دران مقدار یکرطل حل کرده باشند و بستن قدری از ان در ان موضع و خورانیدن آب برک بریانه که نبات هندی معروف است و سعوط نمودن بدان و اکر تازۀ آن نباشد برک خشک آن را سوده بنحوی سعوط نمایند که باقصی بینی و دماغ او برسد و تغذیه بسرطان نهری و زنجبیل با شیر الاغ و یا زنان و کفته اند اکتحال بدند با آب سوده در چشم او باعث عدم تضرر از سم آن است اما باید که قلیل باشد زیرا که کمال مضرت بچشم دارد و کسی که زهرۀ افعی خورده باشد و او را پی درپی غشی عارض کردد تدبیر آن مکرر قئ فرمودن به آب رته و مطبوخ ادویۀ مذکوره و روغن کنجد تازه و مسکه با آب کرم یا با شیر کاو و یا بز و یا تریاق فاروق و مترودیطوس و دواء المسک و فادزهر فائق و امثال اینها و آشامیدن آب کوشتهای لطیف مانند مرق مرغ جوان فربه و سرطان نهری با مشک خالص و شیر بز و یا الاغ یا زنان و امثال این ها است
بفتح اول و سکون فا و فتح لام و سکون نون و فتح جیم و ها بهندی پل پرنک نامند
*ماهیت آن
تخمی است شبیه بخردل و تند شبیه ببوی سیب و با عطریت و بغایت سرخ و طعم آن تلخ و در خوشبوئیها داخل می نمایند و در معاجین و غیرها نیز نبات آن بقدر ذرعی برک آن مانند برک بادام و کل آن سفید و تخم آن در غلافی مانند تخم بزر البنج و منبت آن بلاد هند است و زرد و سیاه آن زبون کویند از قسم کوچک کبابه است و نیز کویند قرنفل بستانی است و این هر دو اصلی ندارد
ص: 286
*طبیعت آن
کرم در اول و خشک و با قوت قابضه
*افعال و خواص آن
مقوی دل و دماغ و جکر و معده و مفتح سدۀ دماغی و محلل ریاح و مشهی و مفتح سدۀ احشا و مسخن معده و آروغ آورنده و قائم مقام جمیع سموم خصوصا عقرب و رتیلا و طلای آن با روغن زیتون در حال رفع درد کزیدن عقرب می کند مصدع و مورث کرب و خناق مصلح آن روغن زیتون مقدار شربت آن تا دو مثقال
بفتح اول و سکون فا و کسر نون و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم قاف و سکون واو و نون لغت یونانی است
*ماهیت آن
نباتی است شبیه بافیقطس مکر در بوکه بوی اترج ندارد و در زراعت کندم می روید
*طبیعت آن
بغایت سرد و مخدر است
*افعال و خواص و منافع آن
از خارج در اطلیۀ رادعه مستعمل است شرب آن جائز نیست
بفتح اول و کسر فا و سکون یای مثناه تحتانیه و فتح قاف و ضم طای مهمله و سین مهمله لغت یونانی است بمعنی محلل
*ماهیت آن
نباتی است ربیعی کمتر از ذرعی و ساق آن باریک و پر شاخ و کل آن مختلف الشکل و اللون و مائل بسفیدی و برک آن عریض شبیه ببرک سداب با تشریفات خفی و مزغب بزغمهای سفید مانند برک کاسنی کبیر و اندک طولانی و ساق برک آن باریک و تخم آن شبیه بتخم شلغم و بزرکتر از ان و یا تخم ترب و در غلافی مانند آن و سیاه و اغبر و بیخ آن بی ریشه و نرم و با عطریت و از وسط ساق آن سه و یا چهار شعبه شبیه بانکشتان باریک بطول یک اصبع روئیده بطرف بالا و بوی کیاه آن شبیه ببوی ترنج
ص: 287
*و منبت آن
سواحل دریا و ممر آبها و جاهایی که آب در ان فرو می رود و می باشد و مزرعهای جو و عدس و نخود و در مصر و سواحل دریای شام بسیار است و در صعید مصر آن را شلجم نامند بهترین آن رسیده سنکین آن است و مغشوش بتخم شلغم می نمایند و فرق به بزرکی آن است
*طبیعت آن
دو دوم کرم و خشک و با اندک حدت و کرمی آن زیاده از خشکی آن
*افعال و خواص و منافع آن*
برک و تخم و
١54سائر اجزای آن جهت وجع کبد و ورم بارد غلیظۀ آن و تفتیح سدۀ آن و سدۀ طحال و تحلیل اورام و اخلاط غلیظه و ریاح و نفخۀ طحال و احشا و صلابات سائر اعضا و درد پا و دفع جمیع سموم قتاله شربا و ضمادا نافع و باید که سه روز با شراب حلو یعنی شیرین استعمال نمایند و عصارۀ بیخ آن در جمیع امراض مذکوره نافع و قویتر و باید که در فصل بهار عصارۀ آن را بکیرند زیرا که بعد از ان در ان رطوبتی نمی ماند مقدار شربت آن تا دو مثقال و از تخم آن نیم مثقال و روغن آن در آثار مانند آن است و آن را زیت الشلجم نامند
بفتح همزه و کسر فا و سکون یای مثناه تحتانیه و کسر میم و سکون یای مثناه تحتانیه و ضم دال و سکون واو و نون لغت یونانی است و آن را فافیوس نامند
*ماهیت آن
نباتی است ما بین شجر و کیاه و منحصر در یک شاخ و برک آن زیاده از دوازده عدد نمی باشد و کل و ثمری ندارد و ریشهای آن باریک و سیاه و تندبو و بی طعم
ص: 288
*طبیعت آن
سرد و تر
*افعال و خواص آن
ضماد آن مانع بزرک شدن پستان است خصوص با روغن زیتون نارس و آشامیدن آن مانع توالد زن و مرد مقدار شربت از برک و بیخ آن جهت قطع توالد سه مثقال است که با شراب بنوشند
*افیوس
بفتح اول و سکون فا و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و سین مهمله لغت یونانی است و آن را فافیوس الحدقی نیز نامند بجهت آنکه شبیه بحدقه است و بعضی مردم آن را خامالانس و فجل بری نیز کویند
*ماهیت آن
نباتی است ما بین شجر و کیاه و بسیار بلند نمی شود و ساق آن مزغب و باریک و از سه عدد زیاده نمی باشد و شبیه بچوب اذخر برک آن مانند برک سداب و بسیار سبز و ثمر آن مانند خیار کوچکی صنوبری شکل و سیاه و کل آن زرد و صدفی شکل و بیخ آن بقدر امرودی و شبیه بترب و خنثی و مستدیر و پر از رطوبت و چون خشک شود باطن آن سفید ظاهر آن سیاه می کردد
*طبیعت آن
در دوم کرم و خشک و لذاع و جالینوس بارد در دوم و مجفف در اول و ثمر آن را حار قابض در اول درجۀ اول و مجفف در دوم کفته
*افعال و
خواص آن
آشامیدن اعالی آن مقئ و اسافل آن مسهل و مجموع آن مقئ و مسهل بلغم و صفرا و مانع روئیدن مو است برهانۀ صبیان تا مدتی چون بران بمالند و ثمر آن یرقان را مفید و دمعۀ آن مقئ و مسهل مقدار شربت از جرم آن سه قیراط و از رطوبت آن پنج قیراط شیخ داؤد انطاکی کفته که رطوبتی که در ثمر آن است جهت تحلیل صلابات نافع و کفته شده جلا می دهد بیاض چشم را و مقئ و مسهل است و کیفیت استخراج دمعۀ آن آنست که آن را بکوبند و بفشارند و دمعۀ آن را بکیرند و در ظرفی کنند و بران آب بریزند و با پری حرکت دهند و خشک نموده استعمال نمایند
ص: 289
بفتح همزه و سکون فا و ضم یای مثناه تحتانیه و سکون واو و نون مغرب ابیون یونانی است و معنی آن مسبت است یعنی خواب غرق آورنده و بعربی لبن الخشخاش و مرقد و ببربری تریاق و بسریانی دهیا مینون و شقیقل بمعنی میرانندۀ اعضا و بفارسی تریاک و کویند تریاکی که رستم از کیکاؤس طلبیده که بسهراب خوراند افیون بوده زیرا که نیست دوائی در اوجاع شدیده مسکن و حائل میان مریض و موت سوای آن و چون در ان قوت سمیت است و با آنکه دوائی سمی و شدید الغایله است و اطبا باعتبار چنان نفعی محتاج بوده اند باستعمال آن و نداشته اند چاره از ان لهذا ترکیب نموده اند آن را با مصلحات آن مانند زعفران و جندبیدستر و مشک
*ماهیت آن
بدانکه اطلاق می نمایند آن را بر سبیل اشتراک بز سه چیز اول بر لبن خشخاش مطلقا خواه خشخاش مفید باشد و خواه سیاه و اهل مشرق و مغرب برین متفق اند دوم بر لبن خشخاش سیاه و این نزد قدمای اطبا است جهت آنکه در ان زمان زرع خشخاش سفید نبوده و از خشخاش سیاه صحرائی
١55لبن میکرفتنداند و بستانی آن بسیار کم بوده مکر در مصر تنها خاصه در موضعی از ان معروف باسیوط و از انجا باطراف می برده اند سوم بر عصارۀ خشخاش سیاه که بآفتاب خشک نمایند چنانچه دیسقوریدوس و شیخ الرئیس فرموده اند و از کاهو صحرائی نیز افیون می سازند و این نیز مخدر است اما ضعیف العمل و از شقایق النعمان نیز بدستور خشخاش لبن می کیرند و این بسیار کم بعمل می آید و لیکن بسیار قوی است طریقۀ اخذ آن آنست که چون برکهای کل خشخاش ریخت و کوزۀ آن بزرک شد و دانها آن بسته کردید و قریب بآن رسید که رطوبت و طراوت آن کم شود و خشک کردد اطراف ظاهر آن را آخر روز سه چهار تیغ طولانی غیر آنکه غایر باشد و با اندرون آن برسد و سوراخها کند زده شب می کذارند تا شیر و رطوبتی که درون آنست از ان موضع بیرون آید و بسبب سردی هوا فی الجمله جمودی و انعقادی بهم رساند پس صبح زود که آفتاب خوب طلوع نکرده و هوا کرم نشده باشد آنها را با انکشت می کیرند و بر کنارۀ صدفی یا بپالۀ چینی یا شیشه جمع می نمایند و زمانی صبر می کنند تا آنچه باز تراوش نماید و از انها برآید نیز می کیرند و همچنین روز دیکر و کاه مرتبۀ دیکر نیز تیغ می زنند و لبن آن را بدستور برمیدارند و بعضی مردم لبن آن را از صدقه یا از پشت کاردی جمع می نمایند و بانکشت بهتر است زیرا که در ان صورت البته قدری از پوست رقیق و اجزای کثیفۀ خشخاش خراشیده داخل آن می کردد پس بعد از اتمام اخذ تمامی لبن آن را بر روی حنک نیکو صلایه می کنند و بدست می مالند تا بعضی از رطوبات آن بتحلیل رود و غلیظ کردد قرصها و یا فتیله و یا قلمهای پهن سازند اما طریق اخذ عصارۀ آن آنست که سر خشخاش و پوست و اوراق آن را می کوبند و آب آن را فشرده می کیرند و در آفتاب می کذارند تا غلیظ کردد و بدستور بر سنک صلایه می سایند و بدست می مالند و اقراص می سازند و این را افیون سفونیون می کویند و بهترین آن افیون متخذ از خشخاش سیاه است و بعد از ان از خشخاش سفید و از شقایق النعمان از همه باعتباری بهتر و اقوی و زبون آن ماخوذ از عصارۀ آن است و از ان زبونتر ماخوذ از کاهوی صحرائی و علامت جودت آن تندی بو و تلخی طعم و قبوضت و ملامت جرم و جوهر و در آب کداخته شدن و اجزائی محلول آن متشابه و متساوی بودن که دردی در ان نباشد و چون صاف نمایند ثفلی از ان نماند و بوئیدن آن خواب آورد و چون قطعۀ آن را بشکنند رنک آن سفید مائل بسرخی و سنکین باشد و چون در آفتاب کذارند نرم و کداخته کردد و چون در آتش اندازند و یا بنزدیک چراغ بدارند زود مشتعل و افروخته کردد و از ان جرم بسیاری نماند و شعلۀ آن صافی باشد و کدر و تیره نباشد و چون آن را خاموش کنند بوی آن تند و قوی باشد و مغشوش آن بخلاف اوصاف مذکوره است و آن را غش بمامیثا یا عصارۀ خس بری می کنند و عدس و صبر و مر نیز داخل آن می نمایند و علامت هریک از طعم و رائحه و حل نمودن در آب معلوم می کردد
ص: 290
*طبیعت آن
بدانکه در مزاج آن اختلاف بسیار شده است جمهور اطبای یونان آن را سرد و خشک و برودت آن را در نهایت مراتب می دانند که چهارم است و در ان نیز اختلاف است بعضی در اول چهارم و بعضی در اوسط و همچنین است قول در یبوست آن بعضی کفته اند که یابس است در سوم و بعضی کفته اند یبوست آن قوی است و جملۀ اطبای هند آن را کرم و خشک و متأخرین اطبای فارس که تابع اطبای یونان اند اکثری آن را سرد می دانند و بعضی کرم و آنچه بالفعل مشهور میان اطبا است متخذ از خشخاش سیاه بری بارد یابس است در چهارم و متخذ از خشخاش سیاه بستانی بارد یابس در آخر هوم و از خشخاش سفید بستانی بارد یابس در اول سوم و متخذ از کوزۀ شقایق النعمان اکثری آن را کرم می دانند و بعضی سرد و مؤلف را عقیده آن است که افیون با وجود برودت مرکب القوی است یعنی در ان دو جزو است جزو حار لطیف هوائی و جزو بارد کثیف ارضی اما این غالب است
١56و تلخی طعم و حدت رائحه بسیار و سرعت اشتعال بنار و صدور افعال حرارت از ان در بدن بعد ورود در ان و فعل و انفعال باهم بسبب جزو حار آنست و لیکن چون بسیار لطیف و قلیل است زود بتحلیل می رود و زائل می کردد و افعال برودت آن بسبب جزو کثیف ارضی آنست و چون بسیار است باقی می ماند و ازین است که در اوائل هنکام استعمال و ورود آن در بدن باطنا و ظاهرا شربا و ضمادا و طلاء بسبب تخدیر و سد مسام و اجتماع حرارت در باطن قوی را برمی انکیزاند و ظاهر بدن را کرم می سازد و اشتها را زیاده می کرداند و رفته رفته بالعکس بدن را ضعیف و لاغر و رنک رو را زرد و بی رونق می سازد بسبب ضدیت و افنا و اماتت حرارت غریزی و قوی و ارواح
ص: 291
*افعال و خواص و منافع آن
مخدر و قابض و مسدد و منوم و محلل و مسکن اوجاع و مانع تعفن اخلاط و فساد آنها و حافظ ادویه و تراکیب و بجهت اکثر امراض راس و اعصاب و نزلات و امراض چشم و کوش و سرفه و ربو و ضیق النفس که از حرارت باشند و تپهای مزمنۀ قدیمه و نایبه نافع و در تسکین اوجاع و منع تعفن اخلاط و تحلیل روح حیوانی و رفع اسهال و سحج و قرحۀ امعا مانند آن دوائی نیست و چون در سفرها و هنکام تعب و غم و هم و اندوه و ضعف قلب و کرسنکی و نیافتن طعام در ایام قحط و غلا و سرمای شدید و ایام روزه و وقت قلع اسنان و حرقت بول و سوزش آن و حدت منی و سرعت انزال و شدت قوت باه و وجع قولنج اندکی از ان بخورند مفید و سودمند است بجهت افعال مذکوره و خاصیت آن امراض الراس طلای قلیلی از ان با مصلح آن بتنهائی و یا با ادویۀ مناسبۀ دیکر بر پیشانی و شقیقه جهت صداع حار خورانیدن مقدار ثمن درمی بتدریج تا ربع درمی با ماء الشعیر بصاحب قرانیطس نافع و موجب رستکاری او و تنویم صاحب سرسام صفراوی و صبار او قطرب و جنون اکرچه بمالیدن افیون باشد بر شقیقه و پیشانی و بینی اکر قوت او قوی باشد و الا کمال پرهیز نمایند از استعمال آن و همچنین استشمام آن با شمۀ از زعفران حل کرده در لخالخ منومه و خورانیدن مقدار یک قیراط و کمتر از ان بصاحب سهر مفرط جهت تنویم آن مفید و نیز مسکن اوجاع است در هر عضو که باشد و همچنین بوئید آن و مالیدن آن بر جبهه و یا با ماء العشیر خوردن و یا برداشتن فتیله آلوده بدان بر مقعده و نیز مسکن افکار ردیۀ صاحب قطرب است استعمال مقدار قلیلی از ان با افلونیا خواه بخورد و خواه ببوید خصوصا وقتی که با اندکی زعفران در روغن کل حل کرده باشند و خورانیدن نیم درهم افیون با ماء الشعیر نزد قوت اختلاط عقل و غلبۀ حرارت نافع است صاحب داء الکلب و مانیا را خواب آورد و سعوط قلیلی از ان باندکی زعفران جهت زکام و نزله در انتهای علت مفید و بعضی با زنجبیل کفته اند و در اصلاح ضرر آن بدماغ هیچ چیز مانند جدوار و زعفران و مشک نیست امراض العین مالیدن آن با مصلح آنکه زعفران است و یا زردچوبه و شیافات و اضمده و اطلیۀ افیونیه بر دور چشم صاحب رمد و اوجاع چشم در انتهای علت نافع و همچنین باندکی زعفران و شیر دختران امراض الاذن چکانیدن اندکی افیون محلول در روغن بادام تلخ و یا روغن خلوق که دهن الزعفران است جهت تسکین درد آن و همچنین به دو حبه جندبیدستر محلول در شیر دختران و یا روغن بادام تلخ و مر و زعفران جهت درد کوش و استعمال رماد آن با جندبیدستر جهت تسکین اوجاع کوش و قرحۀ آن نافع و قطور آن با بز و البنج سفید هر دو متساوی بقدر عدسه محلول در روغن بنفشه جهت وجع حادث از حرارت و یک قیراط آن در شیر تازۀ دوشیدۀ حل کردۀ نیمکرم جهت بثور آنکه با ضربان باشد اما وقتی باید استعمال قطورات افیونیه در کوش نمود که از شدت وجع خوف تشنج و اختلاط عقل و غشی باشد و با وجود اینها مداومت بآن جائز نیست زیرا که موجب ثقل سامعه است و در غیر این حالات بطریق اولی و ضماد آن جهت تجفیف قروح و ورمهای حاره و با زردۀ تخم مرغ ناپخته و زعفران جهت حمره بضم حای مهمله که باد سرخ
ص: 292
١5٧نامند و خراجات بضم خای معجمه و با شیر دختران و زعفران جهت نقرس حار و فتیلۀ آن با مرمکی و زعفران بالسویه جهت زحیر مجرب و با موم و روغن جهت حکه و جرب نافع و در معاجین و ادویۀ مرکبه حافظ قوت آنها است مضر قوای باطنیه و ظاهریه و حس و ادراک و ارواح و محدث کزاز و دق و شیخوخت و لاغری بدن و زردی رخسار و تقلیل فهم و فکر و کج خلقی و اکثر اوقات مغموم و محزون بودن و باندک چیزی خائف و هراسان شدن و ضعف قوت باصره و سامعه و شامه و ذائقه و قلب و کبد و معده و کرده و مثانه و باه و احداث نفخ و قولنج و عسر البول و غیر اینها است بسبب مضرت آن باین اعضا مصلح آن جندبیدستر و زعفران و دارچینی و فرفیون و زنجبیل و جدوار و فلفل مقدار شربت آن از یک عدس تا چهار قیراط و زیاده از یک دانک آن ممنوع و دو درهم آن کشنده بدل آن سه مثل آن بزر البنج و بوزن آن تخم لفاح یا پوست بیخ آن یا عصارۀ آن و در حبس الدم طباشیر و طین مختوم و کافور و کهربا است و بعضی بدل آن بوزن آن تودری سفید کفته اند در مدت عمر و بقای قوت آن را مانند سقمونیا پنجاه سال کفته اند و باید که آن را محفوظ دارند از رسیدن کیفیات غالبۀ اربعه یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست و از کردوغبار و آمیزش اشیای غریبه و غیرها که آن را از صورت نوعیۀ خود نکرداند و ضعیف و فاسد نسازد و هرکه زیاده از مقدار شربت آن بخورد او را خدر و افسردکی اخلاط و ارواح و فواق و ظلمت بصر و پراکندکی حواس و تنکی نفس و کرفتکی زبان و سبات مفرط و خارش بدن و فرورفتن چشمها و کزاز و عرق سرد و آمدن رائحۀ افیون از دهان و نفس و بدن خصوص که در وقت خاریدن و کمودت ناخنها عارض کردد پس اهلاک مداوای آن و آنچه بدان ماند قئ کردن بماء الشبت و فجل و عسل و نمک هندی و تحقین بحقنۀ حاره و آشامیدن شرابی که در ان دارچینی سوده و عاقرقرحا و جندبیدستر داخل کرده باشند و کرم کردن سر بتکمید و عطسه فرمودن و در میان آب کرم نشانیدن و خورانیدن تریاق فاروق و سنجرنیا و تریاق اربعه و تریاق لطین و مثرودیطوس و فادزهر فایق و مقدار بندقه جندبیدستر و مشک و فلفل و حلتیت و جدوار مجرب و دارچینی و ابهل سائیده با عسل سرشته و اکر قلیلی فرفیون و زعفران نیز اضافه نمایند بد نیست و خورانیدن روغن کاو و آب کرم و بوره و نمک و یا شیر تازه دوشیده با نارجیل دریائی و مکرر قئ کردن و بعد از ان عسل و چیزهای چرب و شیرین و حسوهای چرب و شیرین خوردن و بوئیدن مشک و جندبیدستر و زعفران و خوردن اینها باهم و غذاها و طعامهای چرب شیرین و شیربرنج و شبر و سیر و جوزلیز موثر است و خوردن جندبیدستر بقدر آنچه که افیون خورده و آشامیدن سکنجبین با افسنتین و نکذاشتن که بخواب رود نیز مؤثر است و اکر از عقب آن روغن کنجد و با سرشف بخورد کفته اند که معالجه پذیر نیست و ترشیها و سرکه و ماست بالای آن مضر و باعث قولنج صعب است و اکر احتیاج بحقنه شود تحقین فرمودن بحقنهای مناسبه و بعد از فراغ از حقنه شراب افسنتین ساعت بساعت دادن و در بزر البنج و شوکران احتیاج بتحقین زیاده است از افیون و بیلن افیون و طریقۀ اخذ و منافع و مضار و دفع مضار و تراکیب افیونیه باندک تفصیل و بسطی در قرابادین ذکر یافت
ص: 293
فصل الالف مع القاف
بفتح همزه و قاف و الف و کسر قاف و فتح یای مثناه تحتانیه و الف بلغت یونانی اسم عصارۀ قرظ است و قرظ ثمر سنط است که از ان صمغ عربی بعمل می آید و بهندی کیکر و ثمر آن را کیکرکارس و بفرنکی اکاکیا نامند
*ماهیت آن
باصح اقوال عصارۀ نوعی از امغیلان است که قرظ نامند آنچه قبل از رسیدن آن کوبیده کرفته باشند قبل از جفاف سرخ یاقوتی رنک و بعد از خشکی سبز مائل بسرخی و سیاهی و آنچه بعد از رسیدن اخذ نموده باشند سیاه می باشد مختار و مستعمل نوع اول است که طیب
١5٨الرائحه سبز مائل بسیاهی سنکین و صلب باشد
*طبیعت
غیر مغسول آن سرد در اول و خشک در اول سوم و مغسول آن سرد و خشک در دوم
*افعال و خواص و منافع آن
مجفف و رادع و قابض و قاطع نزف الدم و نفث الدم و مقوی معده و کبد و حابس نزلات حاره و اسهال دموی و جهت استرخای مقعده و رحم شربا و ضمادا طلای آن مسکن رمد حار و مقوی بصر و ملطف رطوبات و زائل کنندۀ سرخی آن و داخل کرده می شود در ادویۀ ظفره و طلای آن بر اورام حاره محلل و مانع انصباب مواد است بسوی آنها و جهت داخس و شقاق حادث از سرما و استرخای مفاصل و بروز ناف اطفال و مقعده و بر مو سیاه کنندۀ آن و با برک مورد و کل سرخ جهت قطع ادرار عرق و بدبوی آن و بر بدن و رخسار باعث نیکوئی رنک و با سفیدۀ بیضۀ مرغ جهت سوختکی آتش و منع آبلۀ آن و بدستور با موم روغن جهت سوختکی آتش و داخس مفید و ذرور آن جهت قطع نزف الدم از هر عضوی که باشد و چون در آب بجوشانند و بر مفاصل مسترخیه بریزند نافع و مانع ریختن مواد است بسوی آنها و احتقان بدان مانع سحج و اختلاف الدم و مقوی امعا است و در رحم باعث نشف رطوبات مسترخیۀ آن و حمول و فرزجۀ آن مانع نزف الدم و خروج مقعده و رحم و استرخا و سیلان آن و ضماد آن جهت برآمدکی حدقه و ورم حار و باد سرخ و ورم مقعده و رحم و بر کبد ضعیف باعث تقویت آن و چون در آب حل کنند و سر را بآن بشویند موی را سیاه کرداند و مانع آید از افتادن آن و بالادن و روغن کل جهت قطع اسهال اطفال مجرب مورث سده مصلح آن روغن بادام مقدار شربت آن تا یکدرهم بدل آن بوزن آن عدس و صندل و کویند حضض است و این انسب می نماید و دستور کرفتن آن آنست که بکیرند ثمر درخت آن را هنکام نضج و رسیدکی و بکوبند و صاف نمایند و بآتش ملایم جوش دهند تا بسرحد انعقاد رسد و در قالبها ریزند و بکذارند تا خشک شود و بکار برند و اکثری آب برک آن را نیز داخل می نمایند و کفته اند اکر بآفتاب منعقد سازند بهتر است و طریقۀ غسل آن آنست که به آب بسایند آنچه بر بالای آب ایستد بردارند و قرصها سازند و خشک نمایند و عند الحاجه بکار برند بدانکه اقاقیا مرکب است از دو جوهر جوهر لطیف حار حاد لذاع و غایص و جوهر کثیف ارضی قابض مسدد و چون غسل نمایند آن را جوهر لطیف صاحب آن افعال زائل کردد و جوهر کثیف ارضی آن بماند و لهذا در بعضی مواضع استعمال غیر مغسول آن مانند اورام و در بعضی جاها مغسول آن مانند امراض چشم باید
ص: 294
بضم همزه و سکون قاف و ضم حای مهمله و فتح واو و الف و نون لغت عربی است و احداق المرضی نیز کویند و بفارسی بابونۀ کاو و بابونۀ کاوچشم نامند و بیونانی اوبیانس و اوبانیس و بعبرانی فیفایفا و بسریانی فشا و نیز فرابیون و کوکیش و کرکاو کویند و نزد بعضی کافوریه نام اقحوان است
*ماهیت آن
دو قسم می باشد صغیر و کبیر صغیر را بیونانی فلیمن و بفارسی بهار کویند و این نیز دو نوع است بری و بستانی و بستانی را شاخهای باریک و برک آن شبیه ببرک کشنیز و رازیانه و کل آن زرد و مدور در اطراف آن برکهای ریزۀ سفید و از کل بابونه بزرکتر و ثقیل الرائحه و با اندک تلخی و منبت بری آن کوهستانها و صحراها و بالجمله صنفی از بابونه است و مغشوش ببابونه می نمایند و فرق آن است که بابونه تخم دارد و این ندارد و کل بابونه مجوف نیست و این مجوف است و مستعمل کل زرد آن است نه کل سرخ آن و بهترین آن آنست که برک آن سبز و بیرون کل آن سفید و اندرون آن زرد و با تلخی طعم باشد و کهنه و فاسد نباشد
*طبیعت آن
در سوم کرم و در دوم خشک
*افعال و خواص
و منافع آن
مسخن قوی و محلل و مفتح سدۀ جکر و افواه عروق و ملطف و محلل خون منجمد در مثانه و ورم مقعده و مدر بول و عرق و حیض و مسقط جنین و مفتت حصاه و یاقوت تریاقیت و جهت درد مثانه و ورم سپرز و استسقا و قراقر معده و قولنج و وجع
ص: 295
١5٩مثانه و نزول آب در کیستین نافع و با سکنجبین و یا با نمک مسهل سودا و بلغم و بدستور بافتیمون اعضاء الراس بوئیدن تازۀ آن خواب آورد و اکثار و مداومت آن سبات نطول آن جهت سهر پیران نافع بدین قسم که هر شب اقحوان و جو مقشر و بابونه از هریک قدری در آب شیرین بجوشانند و روغن ایرسا داخل کرده بر سر نطول نمایند خواب آورد ایشان را و در نسخۀ دیکر بجای شعیر صعتر آمده و یک جزو تمام نیز داخل دارد و چون اقحوان استفراغ سودا و بلغم می نماید لهذا استفراغ بدان بنحو مذکور نافع است برای مالیخولیا و فزع و صرع و همچنین آشامیدن هر روز یک مثقال از بیخ آن و بعضی دو مثقال کفته اند با طبخ فاوانیا تا سی روز متوالی جهت ازالۀ صرع و همچنین آشامیدن کل آن هر روز دو درم با شراب ریحانی تا بیست و پنج روز متوالی جهت صرع و ذرور خاکستر کل آن برای غرب و اکتحال خشک سودۀ آن جهت تقویت طبقات چشم و رفع ظلمت بصر و جلای آن و رفع آثار قروح و دفع نزول آب در ان و بعضی این خاصیت را بنوع صغیر آن مختص داشته اند
*اعضاء النفس
و الصدر و الغذاء لعوق آن جهت ربو و سرفه و نفث الدم و آشامیدن سه درم برک خشک آن با سکنجبین و نمک جهت ربو و اسهال مرۀ سودا و تحلیل و تجفیف رطوبات متجلبه بسوی معده و تحلیل خون منجمد در ان و آشامیدن یک مثقال خشک سودۀ آن با سکنجبین جهت ربو و برانکیختن اشتها و خوش بوئی معده و آشامیدن پنج درم آن جهت ادرار عرق و رفع قولنج نافع
ص: 296
*اعضاء النفض
آشامیدن مطبوخ آن با ماء العسل مدر قوی است و محلل خون منجمد در معده و مثانه و مسکن وجع آن و چون با کل آن بیاشامند تفتیت حصاه و تفتیح قولنج نماید و فقاح آن با شراب جهت ادرار بول و طمث و اسقاط جنین و نزول آب در کیستین و بدستور حمول آن ادرار حیض بقوت تمام نماید و محلل صلابت رحم و مفتح سدۀ آن و افواه بواسیر است و فرزجۀ آن مدر حیض و منقی رحم و جلوس در طبیخ آن جهت صلابت رحم و طلای آب تازۀ آن بر انثیین و قضیب و کنج ران جهت تقویت باه و جماع بغایت موثر و ضماد آن بدین قسم که به آب مطبوخ آن پارچه تر کرده بر ان کذارند جهت التوای عصب و دفع زهر جانوران سمی کزنده و با موم و روغن جهت ورم صلب ساقین و غیر آن و ضماد جمیع آن جهت باد سرخ و اورام حاره و بارده در انتها و جهت بواسیر و تقشر خشک ریشها و قروح خبیثه و جراحت قضیب و ضماد کل آن جهت تحلیل اورام غلیظه و تفتیح سدد مفید المضار اکثار آن مصدع و مثقل راس مصلح آن کل نیلوفر و سکنجبین و مکرب معده و مضر فم آن و مصلح آن بنفشه و انیسون و سکنجبین مقدار شربت آن تا دو مثقال بدل آن اکلیل الملک و بابونه است دو وزن آن نوع صغیر آن در دوم کرم و در اول خشک و در افعال ضعیف تر از اول ضماد آن با شراب جهت نیکوئی رنک رخسار و تحلیل ورم صلب نافع و روغن آنکه چهل روز کل اقحوان را که در هریک رطل از ان چهار رطل روغن زیت یا روغن کنجد تازۀ ریخته در آفتاب کذاشته باشند و قطور آن در کوش جهت رفع اوجاع آن و تدهین بآن جهت لقوه و التوای عصب و ورم اسافل بدن و مقعده و صلابت رحم و تفتیح مسامات و ادرار عرق و نضج اورام و اصلاح جراحات اعضای ع