نمایه سازی قبلی : نمایه سازی قبلی
سرشناسه : ابوالحسنی، علی، 1334
عنوان و نام پدیدآور : حسینعلی بهاء: دوستان و دشمنان سیاسی/علی ابوالحسنی (منذر)
منشا مقاله : علی ابوالحسنی (منذر)
توصیفگر : بهائیگری -- تاریخ
به قلم مورخ سخت کوش: مرحوم استاد علی ابوالحسنی (منذر)(1)
زمستان 1387
یکی از طرق شناسایی ماهیت و مواضع سیاسی میرزا حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت)، بررسی روابط و مناسبات وی با رجال عصر خویش، و هویّت دوستان و دشمنان او است. وضعیت فکری و سیاسی رجالی که با بهاء در «پیوند» یا «ستیز» بوده اند، نشان می دهد که وی در چه خطی سیر می کرده است: خط دفاع از مصالح ایران یا خطّ خیانت به آن؟ خط ستیز با دشمنان استقلال ایران یا خطّ وابستگی به بیگانگان؟
به عنوان نمونه، مرحوم امیرکبیر (و یارانش) با حسینعلی بهاء، دشمن بودند، بلکه از سخت ترین دشمنان او و یارانش محسوب می شدند و متقابلاً میرزا آقاخان نوری (جانشین «انگلوفیل» امیر) از دوستان صمیمی بهاء بود و برای حفظ جان او تلاشها کرد.
گفتار زیر، در چهار بخش، روابط و مناسبات امیر (و یاران وی) و همچنین میرزا آقاخان را با باب و بهاء و اتباع آنان (بر پایة اسناد و مدارک معتبر) بررسی می کند.
شادروان میرزا محمد تقی خان فراهانی ملقب به «امیرنظام» و «امیرکبیر»، صدراعظم شهید ناصرالدین شاه قاجار و شخصیت خوشنام و پرآوازة ایران اسلامی است که نویسندگان و تحلیلگران تاریخ نوعاً وی را عنصری میهن دوست، پاکدست، دادجو و ترقی خواه می شمارند.
تصویر: - میرزا تقی خان امیرکبیر [5276-1]
تاریخ این مرز و بوم، امیرکبیر را رادمردی اصلاحگر می داند که عاشق پیشرفت و تعالی ایران بود و سرانجام نیز جان بر سر دفاع از استقلال و آزادی زادبومِ خویش از یوغ بیگانگان گذاشت. مورخان (اعم از ایرانی و غیر ایرانی) عموماً دربارة اخلاق وارسته، و درایت و کفایت سیاسی امیر اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصه های سیاسی و اقتصادی و نظامی و قضایی، داد سخن می دهند. در سیاهة بلند این خدمات، به نکات برجسته و درخشانی از قرار زیر بر می خوریم که هنوز هم پس از گذشت روزگاران دراز، نیاز مبرم ایران و ایرانی اند:
ص: 1
* تکاپوی مؤثر در تعدیل و تسویة بودجه و ایجاد تعادل میان دخل و خرج دولت؛
* تشویق و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی (حمایت از صنایع بومی و ترویج کالاهای دست ساختِ داخل، کمک به رشد و توسعة امر کشاورزی)؛
* اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، و مبارزه با مُنکَرات؛
* مواظبت شدید بر رعایت و حفظ حقوق مردم توسط حکام و مأموران دولتی (اعم از کشوری و لشکری) حتی در مواقع بحرانی(1)؛
* قطع ید عناصر فاسد دولتی و درباری از دخالت در امور کشور، و سپردن مسئولیتهای سیاسی و نظامی و قضایی به شایستگان؛
* اشاعة عدالت و قاطعیت در مجازات بدکاران؛
* تعمیر ابنیة باستانی؛
* تقویت ارتش و ازدیاد درآمد دولتی و ثروت ملی؛
* مقابله با نفوذ مخرّب قدرتهای سلطه جوی خارجی (به ویژه استعمار روس و انگلیس) و پیشبرد سیاست «موازنة منفی» در حدّ امکان؛
* اهتمام شایان به حفظ شرف و آبروی ملی ایرانیان در برابر اجانب و بیگانگان(2)؛
* تأسیس و طبع روزنامه و گسترش ترجمه و نشر کتب علمی و فنی؛
* اخذ دانش و تجارب مثبت غربی و تأسیس دارالفنون (دانشگاه پلی تکنیک)؛
* اهتمام به پرورش رجال دلسوز و میهن دوست و کارآمد؛
* تلاش برای تربیت شاه جوان، و ترغیب و تحریض وی به کسب اطلاع دقیق از اوضاع کشور و جدّیت در حلّ مشکلات آن، و سوق او از عالَمِ عشرت طلبی و بوالهوسی و درآمیختن با متلقان درباری و عملة طرب و وقت گذرانی با تفریحات شبانه و شکار روزانه به سمت تمرکز فکر و عمل بر ادارة امور حکومتی و نیز انجام مطالعات تاریخی و آشنایی با شرح حال بزرگان و علل پیشرفت و انحطاط جوامع(3)
ص: 2
سخن استاد علی اصغرشمیم، در کتاب ایران در دورة سلطنت قاجار، حرفِ دلِ همة ایرانیانِ وطن دوست و اصلاحگرایی است که در طول یکصد و اند سال اخیر از امیر سخن گفته اند:
سیاست داخلی امیرکبیر در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه عبارت بود از: برانداختن نفوذ درباریان، قطع مستمریهای فوق العاده که بدون سبب به اشخاص داده می شد، تمرکز امور اداری و مالیاتها و درآمدهای دولت، تنظیم بودجه که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت، ایجاد تعادل بین درآمد و هزینة دولت، تشکیل سپاه منظم تحت السلاح، از میان بردن ملوک الطوایفی و رؤسای ایلات و بسط معارف به طریق اقتباس از اصول معارف اروپایی.
سیاست خارجی امیر عبارت بود از: برقرار کردن روابط دوستی و احترام متقابل با کلیة دول، درهم شکستن قیودی که بر اثر عقد معاهدات سابق به دولت و ملت ایران تحمیل شده بود، اصلاح وضع سفارتخانه های ایران در کشورهای دیگر، جلوگیری از هرگونه نفوذ خارجی در ایران، برانداختن اصول جاسوسی و خدمتگزاری به بیگانه و ریشه کردن بیگانه پرستی از دستگاه حاکمة ایران.
برای انجام مقاصد مزبور که روی هم رفته موجب عظمت ایران و قوّت سیاسی کشور در خارج و داخل و وسیلة بسط و تعمیم نفوذ دولت مرکزی در سراسر کشور بود، امیرکبیر که عزمی راسخ و هوش و تدبیر کافی داشت، با کوشش و فعالیتی تغییرناپذیر در راه پیشرفت مقصود خویش قدم برمی داشت و می خواست از خُردسالی شاه و علاقة وافری که شاه به وی داشت، به نفع کشور استفاده کند.
در آغاز امر به قلع و قمع سالار در خراسان و فتنة پیروان باب و سرکوب کردن شورشیان فارس و بختیاری همت گماشت...(1)
ص: 4
قریب به همین گزارش مثبت راجع به امیر را می توان در کلام حاج میرزا علی خان امین الدوله (منشی ناصرالدین شاه و صدراعظم مظفرالدین شاه) دید(1) که به عنوان یکی از «رجال اصلاح طلب» عصر قاجار محسوب می شود. بلکه می توان از امین الدوله نیز پیشتر رفته و به کسانی چون میرزا محمدجعفر خورموجی، تاریخنگار حقیقت گوی عصر ناصری، رسید که در کتاب خود (حقایق الاخبار ناصری) در شرایطِ نه چندان مساعد زمانة خویش، جا به جااز ستایش امیر بازنایستاده است...
خورموجی، ضمن نقل شعر فضل اللّه معجم دربارة امیرکبیر که می گوید:
بلن_د قدر وزی_ری که در زمان_ه نداش_ت
عدیل و شبهه به حزم متین و رای صواب...
می نویسد: «به عزمی ثابت و رأیی صائب در انجام مهامّ مملکت شروع پیوست. امرا را به اندازة مایه، پایه داد و رعایا را به گنجایش مؤونه(2) خراج نهاد. وظایف و مستمریات را خالی از افراط و تفریط مستمر و برقرار گردانید. مستوفیان و عارضان سپاه را انجمن نمود. مخارج بی حاصل گزاف را موضوع و بر دخل افزود. پس در مقام انتظام بلاد و امصار، و رفع اشرار و هنگامه طلبان روزگار و اشتهار اقتدار دولت جاوید مدت به اطراف و اقطار برآمد...».(3)
حتی در بخش مربوط به شرح جریان عزل و قتل امیر(4) __ هرچند ناگزیر بوده که ماجرا را طبق پسند شاه، بیان و توجیه کند __ از تعریف و تمجید امیر دریغ نکرده و ضمن اطلاق تعابیری چون «اتابک با ذکاوت و کیاست» بر وی(5)
ص: 5
می نویسد: «به سبب جوهر ذاتی و کاردانی به اندک مدت از امثال و اقران خویش قصب السبق ربوده به مناصب بزرگ رسید: بالای سرش ز هوشمندی / می تافت ستارة بلندی... چون صدارت و امارت بر وی تقریر افتاد، به حسن رأی و رَویّت، و کمال کفایت و رِزانت خویش، مملکت را در سلک نظام آورد و آیین عدل و انصاف بگسترد. امرا را به اندازة مایه پایه داد و رعایا را به گنجایش مؤونه خراج نهاد. معاندان را در ربقة اطاعت کشید. کشور انتظام یافت و لشکر نظام. الحق پیشکاری ادیب و کارگزاری مهیب، سایسی عاقل و حارسی کامل؛ فکری بعیدالمرمی داشت و تدبیر قریب المرام...».(1)
همچنین با اشاره به قتل امیر به فرمان شاه و به دست حاجی علی خان فراشباشی می نویسد: «روز هیجدهم ربیع الاول در گرمابه بدون ظهور عجز و لابه، ایادیی که مدتی متمادی از یمین و یسار، اعادی و اشرار را مقهور و خوار می داشت، فَصّادِ دژخیمْ نهادِ اجل به قصد یمین و یسارش پرداخته، به دیار عدمش روانه ساخت...».(2)
ص: 6
انبوهی از مورخان ایرانی و غیرایرانی (متعلق به گروهها و گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک مختلف و حتی متضاد با یکدیگر) امیر را با اوصافی چون «تواناترین دولتمرد ایران در قرن نوزدهم»(1) بلکه «یکی از کاردان ترین مردان تاریخ ایران»(2) ستوده و در وصف وی از جملاتی چنین بهره جسته اند: «مردی پرمایه و هوشمند... [ که] پیشینه ای درخشان در اداره و سیاست مملکت داشت»(3)، «مرد واقعاً فوق العاده»ای «که به مراتب از زمانه و مردم کشور خود جلوتر بود»(4)، «نادره مردی... که سرمشق تنها و منفرد وطن پرستی در ایران به شمار می رفت»(5)، بزرگوار مردی که دیوجانْس [ حکیم وارسته و مشهور یونانی] روز روشن با چراغ در پی او می گشت(6)، و «یکی از... مردان بااراده و روشن بینی... که تنها زمانه ای سخت و مصائبی بزرگ قادر است پرورش دهد»(7)
ص: 7
، و بالاخره: «یکی از فرزندان لایق و رشید ایران... که می توانست ایران را به اوج عظمت برساند...».(1)
آنان، امیر را «دستور پاکداد»(2)، «وزیر آزادیخواه روشنفکر»(3) و «بنیانگذار سیاست توازن مثبت در ایران»(4) خوانده و برآنند که: «قتل» وی «ایران را از مدیری شایسته و نخستین برنامه ریزِ روشمند آن محروم کرد، و دست قدرتهای خارجی را برای دخالت در امور کشور بیش از پیش باز گذاشت».(5) در واقع، دشمنان امیر، با اقدام به قتل فجیع وی، «نه تنها امیر را رگ زدند [ بلکه ]رگ تعالی ایران را زدند»(6) و کشندة امیر، «در حقیقت، ایران را کشت».(7)
ص: 8
ستایش امیر __ چنانکه می بینیم __ اختصاصی به هموطنان وی ندارد و در اظهارات بیگانگان نیز فراوان به این امر بر می خوریم. به قول احسان طبری: «ناظران خارجی که او را می شناخته و دربارة او مطالبی نوشته اند (مانند واتسن انگلیسی، کنت دوگوبینوی فرانسوی) او را در میان معاصران خود بی همانند می دانند».(1)
تعریف و تمجید اهل نظر از امیر، سابقه ای دیرین داشته و حتی به دوران نوباوگی او باز می گردد. قدیمی ترین وصفی که در تاریخ، از شخصیت کم نظیر این رجل بزرگ سیاسی و نظامی ایران در دست داریم، متعلق به میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی __ صدراعظم دانشور و شهید عصر قاجار __ است که خود در تیزبینی سیاسی و نکته دانی ادبی، شهرة روزگار بود و میرزا تقی خان امیرکبیر را نیز از کودکی می شناخت. زیرا پدر امیر (کربلایی محمد قربان)، هم ولایتی و ریش سفید خانة قائم مقام و پدر وی (میرزا بزرگ فراهانی) محسوب می شد و تقی کوچک نیز در مجلس درس فرزندان قائم مقام شرکت می جست و نخست بار، در همانجا دانش و ادب اندوخت.
قائم مقام، تقی را (به لحاظ استعداد) بر پسران خود ترجیح می نهاد و یک روز که با مشاهدة نامه ای از امیر، از نکته سنجی وی سخت به شگفت آمده بود، به پسرش (میرزا اسحاق خان) در مورد امیر چنین نوشت:
فرزندی اسحق، دیروز از پسر کربلایی قربان کاغذی رسید، موجب حیرت ناظران گردید. همه تحسین کردند و آفرینها گفتند. الحق، یَکادُ زَیتُها یُضی ء(2)
ص: 9
در حق قوّة مُدرِکه اش صادق است.
یکی از میان سر برآورد و تحسینات او را به شأن شما وارد کرد، که در حقیقت ریشخندی به من بود. گفت: درخت گردکان بر این بزرگی / درخت خربزه اللّه اکبر؛ نوکر این طور چیز بنویسد، آقا جای خود دارد. من چون از تو مأیوس نبودم آن بود که ریشخند [ و]ی را تصدیق نمودم. لیکن جهالت محمد [ پسر دیگر قائم مقام] روح و قلبم را آزرده می دارد.
باری، حقیقتاً من به کربلایی قربان حسد بردم و بر پسرش می ترسم. فاللّه ُ خیرٌ حافظاً و هو ارحمُ الراحمین. یک فقره از مضمون کاغذش را نقل می کنم. در جواب آن شعر حضرت که من محض تشویق او نوشته بودم، و او تعریض فهمیده است:
انّ الفتی مَن یقول ها انا ذا
لیس الفتی من یقول کان ابی
و از بابت تأخیر در فرستادن قلمتراش تقاضایی، قدری دماغش سوخته بوده که به این قطعه اظهار انضجار نموده است:
قُلتَ لِکِلکیَ الخطِّ لما ونی
و لم یُطِع امری و لا زَجری
ما لک لاتجری و انت الذی
تجری لذی الغایات اذ تجری
فقال لی دعنی و لاتؤذنی
حتی متی اجری بلا اجری
ببین تنبیهی از من کرده است. عجب تر اینکه بقال نشده، ترازوداری آموخته، قلت لطرفی الدّمع را لکلکی الخط نوشته است.
باری، از محمد و علی که بکلی مأیوسم، تو اگر مرد میدان هستی دستی از آستین بیرون بیاور، و قلم کربلایی بچه را از زمین بردار.
خلاصه، این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد. و السلام علی من اتّبع الهدی.(1)
ص: 10
همو، زمانی که امیر در سال 1244ق (پس از قتل مستر گریبایدوف، وزیر مختار
تصویر: - نامة قائم مقام فراهانی به فرزند خود در تعریف از امیرکبیر
متکبر و ماجراجوی روسیه در ایران) در رکاب خسرو میرزا به دربار تزار (پترزبورگ) رفته بود تا روابط ایران و روسیه را التیام بخشد، به دوست فاضل و دانشورش: فاضل خان گرّوسی، چنین نوشت: «...کربلایی محمدتقی بن کربلایی محمد قربان که بالفعل در مسقو و پطرپورغ(1) از جملة کرسی نشینان است، گوی سبقت از همزة استفهام می رباید، پای تفوّق بر فرق لام ابتدا می گذارد، فَرقَدَین(2) را شِسع نعلین خود نمی شمارد، سخن در اوج فلک افلاک دارد».(3)
همین گونه تعریفات را تاریخ، از زبان امیر نظام زنگنه نیز نقل کرده است. محمدخان امیرنظام زنگنه، حاکم مقتدر، باکفایت و دیندار آذربایجان در زمان محمدشاه قاجار است که او را باید مربّی دوم امیرکبیر پس از قائم مقام، قلمداد کرد. از میرزا محمدمهدی ملک التجار تبریزی (دوست و دستیار امیر در تبریز و تهران) نقل شده که می گوید: «در باغ شمال تبریز بودیم در مجلس محمدخان زنگنة امیرنظام. میرزا تقی خان از دور پیدا شد. امیرنظام گفت: مشق وزارت می کند، و وقتی که وزیر شد رُبع مسکون [ جهان]، وزیری مثل او ندیده است».(4)
ژنرال حمزه خان (از افسران شریف عصر قاجار، و عموی کلنل محمدتقی خان پسیان مشهور) نیز از پدرش: مهدی قلی خان امیر پنجه (رئیس چهار فوج از افواج آذربایجان، و رئیس گارد عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه) نقل می کند که گفته است:
ص: 11
صبح تازه هوا روشن شده بود، از عالی قاپو [ دارالحکومة تبریز] قصد رفتن به منزل کرده، هنوز از عمارت دولتی خارج نشده، به محمدخان زنگنه امیرنظام برخوردم. پس از تعارف گفت: «میرپنج، خوب است به اطاق کار من آمده قهوه ای با هم صرف کنیم. بعد به منزل رفته استراحت نمایید».
به اتفاق به اطاق رفته در حالی که مشغول صرف قهوه بودیم، منشیهای امیرنظام یکی پس از دیگری وارد شده و در مقابل مسند او می نشینند. امیرنظام مشغول خواندن عرایض و دستور جواب شد. در این موقع میرزا تقی خان فراهانی وارد و تعظیم کرد. امیرنظام نگاهی به او نمود و تبسمی کوتاه و زودگذر به لب آورد. میرزا تقی در صف منشیان جای گرفت.
من چون به قدر کافی در خدمت امیر بودم، اجازة مرخصی خواستم. امیرنظام روی به من کرده گفت: «میرپنج، من مطلبی داشتم و می خواستم با شما در میان بگذارم». این گفته باعث شد که توقف نموده منتظر اظهار مطلب از طرف ایشان شوم. تا وقتی که صدای مؤذن بلند شد. دیگر توجهی به من ننمود و چیزی نگفت. معمول او این بود، همین که ظهر می شد، منشیها برمی خاستند و امیر برای صرف غذا به منزل می رفت.
پس از اینکه اطاق خلوت شد و جز من و امیرنظام کسی باقی نماند گفت: «چرا وقتی که میرزا تقی وارد اطاق شد متبسم شدید؟». من از این گفته حیرت کردم، زیرا کسی که تبسم نمود خود او بود نه من. پس از قدری سکوت امیرنظام گفت:
«درست است، من به او متبسم شدم. این رویّة همیشگی من است که با ملاطفت و دوستانه به او تبسم کنم. زیرا برای من واضح و آشکار است که وی عن قریب روی این مسند خواهد نشست، به اینجا هم اکتفا نکرده، در مرکز، شخص اول خواهد شد. باید اقرار نمود این رفتار من متلمقانه است، برای اینکه او نتواند در آتیه به سرنوشت دوستان سابق خود و خانوادة آنها بی اعتنا باشد. آنچه به مرور ایام به من معلوم شده است میرزا تقی خان مردی پخته و کارآزموده، باهوش و سریع الانتقال است؛ صاحب عقل سلیم و سلیقة مستقیم می باشد. به همه چیز با دقت می نگرد و حوادث را با تیزبینی تجزیه و تحلیل می کند. عن قریب قدرتش به جایی خواهد رسید که در تودة ما بی نظیر یا کم نظیر خواهد شد...(1)
ص: 12
ذکر اظهارات سیاستگران، مورخان و مطلعان رشتة تاریخ و سیاست (در داخل و خارج ایران) در تعریف از امیر، و ستایش اندیشه و رفتار وی در سیاست داخلی و خارجی، مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد. لذا به همین مقدار اکتفا می کنیم و طالبان تحقیق بیشتر در این زمینه، می توانند (گذشته از اشاراتی که در کتب تاریخ و نیز گزارشهای سیاسی و سفرنامه های نویسندگان ایرانی و غربی به شرح حال امیر وجود دارد) به انبوه کتابها و مقالاتی مراجعه کنند که در دهه های اخیر، به صورت مستقل یا ضمنی در مورد آن بزرگمرد نگارش یافته است. لیستی از مآخذ مربوطه قبلاً در پاورقی گذشت.
چنانکه گفتیم، در بین نویسندگان و تحلیلگران ایرانی، بر سر ستایش و تحسین امیر، نوعی اجماع وجود دارد. باید افزود که حتی منتقدان وی نیز در شرح عملکرد وی، سیاهه ای بلند از اصلاحات مالی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی ارائه نموده و تصریح می کنند که: «در مجموع، اقدامات و برنامه های اصلاحی امیر را می توان تلاشی در خور تأمل برای ساختن ایرانی آباد و مستقل ارزیابی کرد».(1)
جملة فوق، از آنِ محمدعلی اکبری __ یکی از نویسندگان معاصر __ است که به درستی، «بر ضرورت گسترش تحقیقات تحلیلی _ انتقادی تاریخ معاصر ایران» تأکید دارد و به قول خود، می خواهد با این «رویکرد تحلیلی _ انتقادی به تحولات تاریخ معاصر»، اقدامات امیرکبیر را (فارغ از برخوردهای افراطی _ تفریطی، و سیاه / سفید نمایانة بسیاری از مورخان با شخصیتهای نامدار تاریخ ایران) بررسی کند و «او را نه بر بال تقدیس، که بر ترازوی نقد» بنشاند و «با اسناد تاریخی و معیارهای عقلانی به نقادی آراء و اقداماتش» بپردازد. مع الوصف، او نیز، از اقدامات __ و به قول خود: «اصلاحاتِ» __ امیر چنین گزارشی به دست می دهد(2)
ص: 13
:
امیر پس از دریافت دفاتر دخل و خرج دریافت که جمع مخارج دو کرور تومان، افزون از در آمد کل کشور است. برای جبران این مسئله، طرز وصول درآمد را دگرگون کرد و نظام مالیاتی متناسبی وضع کرد. همچنین از وظیفه های اضافی کاست و حقوق کارکنان دولت و مواجب بگیرانِ حکومت را __ اعم از شاهزاده و غیرشاهزاده __ به نصف تقلیل داد و حتی از مواجب شخص شاه نیز مبالغی کم کرد. امیر برای اینکه استثنایی در کار نیاید از حقوق خود _ یعنی حقوق صدراعظم _ حدود ده هزار تومان در سال کسر کرد.(1)
امیر کبیر پس از اصلاح امور مالی به اصلاح ارتش پرداخت. این اصطلاحات، هم شامل اصلاح ساختار ارتش و هم تقویت بنیة نظامی بود. در زمینة اصلاح ساختار ارتش، نحوة سربازگیری را دگرگون ساخت و به جای سربازگیری قدیم، روش سربازگیری «بنیچه» را براساس مالیات مناطق مختلف کشور برقرار کرد.(2) وی در مورد تقویت بنیة نظامی کشور به تأسیس سربازخانه های دولتی و گسترش آنها اقدام کرد(3) و کارخانه های مهمات سازی فراوانی را بنا نمود.(4)
میرزا تقی خان در زمینة امور اقتصادی، سیاست حمایت از گسترش تولیدات داخلی را پیشه کرد؛ کارخانه های دستی را توسعه داد: شالهای امیری، قلمکارها، ابره، قدکها، اطلس دوزیها، مخملهای امیری، از جملة تولیدات این کارخانة دستی بود.(5)
ص: 14
واتسون [ عضو برجستة سفارت انگلیس در عصر ناصری] در این باره گزارشی دارد که در بخشی از آن آمده است: «تجارت بین شهرهای عمده و ایالات ایران و همچنین میان ایرانیان و همسایگان آن: روسیه، ترکیه، عربستان، افغانستان، هندوستان و نواحی ازبک و ترکمن، با اطمینان خاطر تحت حمایت دولتی عادل و کوشا جریان داشت و امیر اهالی تهران و به خصوص طبقة بازرگانان آن را با ایجاد راسته های بازار که زیباتر ازهر بازار مشابهی در دنیا بود قرین امتنان نمود».(1)
امیر همچنین به بخش کشاورزی توجه ویژه ای مبذول داشت و زرعات نیشکر مازندران و خوزستان را توسعه داد و به گسترش زراعت زعفران و برخی ادویه ای خارجی در خراسان یاری رساند. به علاوه، امیر کارخانة قندریزی و چینی سازی بنا کرد که در عهد او به خوبی کار می کردند. گویند استاد عبدالحمید نامی نوعی شکر مازندران را تصفیه کرد که مثل شکر هندوستان بود.(2)
امیر کبیر در این زمینه به دو اقدام مهم دست زد که عبارت بود از تأسیس مدرسة دارالفنون و راه اندازی روزنامة وقایع اتفاقیه. به نظر می رسد که ایدة اصلاحات آموزشی در جریان بازدید [ امیر، در زمان فتحعلی شاه و محمدشاه قاجار] از مراکز علمی _ آموزشی روسیه و عثمانی، در ذهن امیر جوانه زده باشد. ظاهراً وی در این دوران پی برده بود که برای توسعة فرهنگی _ علمی کشور باید مدارسی به سبک مراکز جدید آموزشی روسیه و عثمانی بنا کند.
ص: 15
امیر کبیر هدف خود را از تأسیس این مدرسة دارالفنون چنین بیان می کند: «امنای دولت مقرر داشتند، تعلیم خانه ای بسازند که علوم و صنایع در آنجا تعلیم و تعلّم شود. برای تحصیل علوم غربیه از باب حکمت و هندسه و متون شناسی و آداب جنگ و غیره مدرسه ای تأسیس یافت».(1) امیر کبیر روزنامة اتفاقیه را در سال 1267ق بنیانگذاری کرد و نخستین شمارة آن را در روز جمعه پنجم ربیع الثانی 1267ق انتشار داد. او هدف خود را از انتشار روزنامه در سر مقالة اولین شمارة آن چنین توضیح می دهد: «از جمله محسّنات این گازت، یکی آنکه سبب دانایی و بینایی اهالی امین... دولت عَلیّه است. دیگر اینکه اخبار کاذبة اراجیف که گاهی بر خلاف احکام دیوانی و حقیقت حال در بعضی شهرها و سرحدّات ایران پیش از این باعث اشتباه عوام... می شد بعد از این به واسطة روزنامچه موقف خواهد شد، بدین سبب لازم است کلّ امنای دولت ایران و حکام ولایات و صاحبمنصبان معتبر و رعایای صادق این دولت، روزنامه ها را داشته باشند».(2)
علاوه بر این اصلاحات، امیرکبیر اقدامات مهم دیگری را به عمل آورد که مهم ترین آنها عبارت بود از ایجاد ثبات سیاسی و استقرار نظم. وی در این زمینه توانایی و قابلیت خود را نشان داد و با سرکوب شورشها و طغیانهای مدّعیان به تثبیت اوضاع سیاسی مبادرت ورزید. از جملة مهم ترین این شورشها، طغیان محمد حسن خان سالار در خراسان بود که با تدابیر امیر سرکوب شد.(3)
ص: 16
امیر کبیر در زمینة سیاست خارجی نیز تلاش خود را معطوف حفظ استقلال کشور کرد و از این حیث وی را باید بنیانگذار سیاست توازن مثبت در ایران دانست. برابر گزارشات منابع تاریخی عهد وی، سیاست امیر در برابر خواستهای خارجیان، دفاع و حمایت از حقوق ملت و کشور بود. دربارة سیاست توازن مثبت امیر کبیر، شیل سفیر دولت انگلستان خطاب به پالمرستون وزیر امور خارجه چنین می نویسد: «نظر امیرنظام علیه روسیه است، اما نه اینکه دوستدار انگلستان باشد. و نیز تصور نمی کند که انگلستان خیرخواه ایران است. بزرگ ترین هدفش این است از نفوذ روس و انگلیس بکاهد و مقام آنان را در انظار جمهور مردم، هرچه ممکن باشد، بی مقدارتر بنماید».(1) البته امیر به جهت اقدامات علنی توسعه طلبانه و تجاوزکارانة روسیه _ با توجه به جنگهای ایران و روس _ نسبت به سیاستهای این کشور حسّاسیت بیشتری نشان می داد.
در مجموع، اقدامات و برنامه های اصلاحی امیر را می توان تلاشی درخور تأمل برای ساختن ایرانی آباد و مستقل ارزیابی کرد.
از جملة ویژگیهای امیر، باید به مدارا و رواداری وی با اقلیتهای رسمی کشور (پیروان ادیان آسمانی)، و تلاشش در راه حفظ حقوق آنان، اشاره کرد که به منظور اجرای عدالت و نیز بستن راه بر نفوذ و دخالت بیگانگان در کشور (به بهانة پشتیبانی از اقلیتها) انجام می گرفت.
دکتر فریدون آدمیت در کتاب خویش راجع به امیر(2)
ص: 17
طی بحثی مبسوط و مستند، تلاش مدبّرانه و دلسوزانة امیر در مدارا با اقلیتهای رسمی دینی (اعم از زردشتیان، مسیحیان، صابیان و کلیمیان) و حفظ حقوق و امنیت آنان، و جلوگیری از ظلم دیوانیان به ایشان، و مهم تر از همه، جلوگیری از نفوذ و دخالت سیاسی قدرتهای طماع خارجی در کار آنها (به بهانة وساطت و...) را نشان داده است.
حسن مرسلوند، پژوهشگر معاصر، معتقد است: «در برخورد با اقلیتهای دینی، امیر به نوعی مدارای دینی معتقد بود و تلاش می کرد تا معتقدان مذاهب گوناگون، تحت حمایت دولت ایران با آسودگی خیال زندگی کنند».(1) این پژوهشگر ایرانی، در تأیید نظر خود به سخن لیدی شیل (همسر کلنل جاستین شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران) و نیز فرمان امیر به حکام یزد و خوزستان در سفارش به رعایت حقوق اقلیت صابئی و زردشتی، استناد می کند.
لیدی شیل، پناهندگی برخی از زردشتیان ایران (برای مصون ماندن از تعرض مخالفین خود) به باغ سفارت بریتانیا در تهران را ، در زمان صدارت امیر رو به کاهش می داند و می نویسد: «در حال حاضر» این پناهندگی «خیلی کمتر از سابق شده، چون صدراعظم فعلی [ امیرکبیر] مرد بسیار انسان دوستی است و علاقة زیادی به جلب محبت این جماعت بی پناه که سابقاً از آزار و شماتت حکمرانان محلی و تعصب و تنفر بیجا صدمات فراوان کشیده اند دارد».(2)
ص: 18
امیر در نامه به حاکم یزد (ذی حجة 1265ق) نیز می نویسد: «چون هریک از مذاهب مختلفه و ملل [ ادیان] متنوعه که در ظلّ حمایت... این دولت ابد آیت غنوده اند، مشمول عواطف خسروانه... می باشند، لهذا در این وقت که... موبدان موبد نامدار» حضوررسیده و خلعت گرفته و اجازة بازگشت به یزد را یافته، «کمال رعایت و حمایت» را «دربارة او و طایفة» زردشتی «به عمل آورده، جزیة آنها را» به میزان مقرر شده، ملا بهرام کلانتر در پایتخت به مسئول این امر برساند «و آن عالیجاه» چیزی بابت این امر از آنان مطالبه نکرده و «طوری با مشارٌ الیه و طایفة مزبور رفتار» کند «که در کمال آسودگی و فراغت مشغول رعیتی خود بوده، به دعاگویی دولت قاهره اشتغال نمایند».(1)
همین توصیه را در منشور امیر به حاکم خوزستان (رمضان 1266ق) نیز در مورد جلوگیری از آزار برخی کسان به اقلیت صابئی آن دیار مشاهده می کنیم.(2)
مدارا با اقلیتها و اهتمام به حفظ حقوق آنان، جلوه ای از دلسوزی امیر نسبت به کلیّت ملت ایران بود، که آن نیز خود، ریشه در «عدالت خواهی» و کلاً «شرافت اخلاقی» آن بزرگمرد داشت.
زمانی که امیر، از سوی محمدشاه قاجار و حاج میرزا آقاسی مأمور شده بود در کنفرانس مهمّ ارزنهًْ الروم (در قلمرو عثمانی) به دفاع از حقوق ملی و سرحدّی کشورمان بپردازد، سفیر روس در اسلامبول (بوتینف) در نامه به همتای روسی خود در ایران (کنت مدم)، مورخ 15 ژانویة 1843، به «شرافت اخلاق و استعدادهای برجستة میرزا تقی خان» تصریح کرد.(3)
ص: 19
چنانکه رابرت کرزن (دبیر نمایندگی انگلیس در آن مذاکرات) نیز رفتار پسندیده و ادب و آداب دانی امیر را می ستود.(1)
به نوشتة دکتر آدمیت: «در واقع عدالت پرستی یکی از فضایل اخلاقی امیر بود. کاردار انگلیس [ کلنل فرانت] نیز می نویسد: " امیرنظام مردی است دادگر، و خیرخواه صمیمی وطنش" (نامة فرانت به پالمرستون، 24 ژوئن 1849)».(2) آدمیت ضمن اشاره به عدم رغبت امیر به ظلم و خشونت دولتمردان نسبت به مردم، می نویسد: «شاخص روح دولت میرزا تقی خان دستوری است که راجع به قانون مالیات در 28 ذیقعدة 1267 به حاکم گیلان فرستاد: عدالت را " فرض حکومتی" بشناسید، مراقبت نمایید که " احقاق حق بشود، اغماض و چشم پوشی ابداً در میان نباشد که خلاف رضای خدا و مغایر عدالت است... منتهای اهتمام را در اجرای حقوق ثابته و رفاهیّت و آسودگی مردم خواهید نمود"».(3)
بی جهت نیست که کلنل شیل، وزیر مختار بریتانیا در ایران، در نامه به امیر (مورخ 22 جمادی الثانی 1266) نوشت: «دوستدار خود می داند که منظور باطنی آن جناب است که قواعد نیک مردم ایران را ترقی دهند، و قواعد ظلم و تعدی و اجحاف را از میان آنها و حکّام برطرف سازند».(4)
آری، امیر، با همگان روادار و اهل مدارا بود، اما البته حساب آشوبگرانی را که وحدت ملی و کیان سیاسی و تمامیت ارضی کشور را به خطر می افکندند (خواه شاهزادة پرادعای قجر: حسن خان سالار باشد(5)
ص: 20
، و خواه حسین بشرویه ای و محمدعلی زنجانی و یحیی دارابی) از تودة ملت جدا می ساخت و با آنان بدان گونه برخورد می کرد که حفظ کشور در آن شرایط خطیر و شکنندة تاریخی، و گرفتن بهانة تجاوز از دشمنان طماع و زورمند خارجی، اقتضا داشت.
جان کلام را آقای مرسلوند بخوبی آورده است: امیر، به رغم «مدارای دینی» با اقلیتهای رسمی، «در برخورد با دین آوران جدید، یعنی سید علی محمد باب و پیروانش، هیچ گونه نرمش و مدارایی از خود نشان نداد. او با دین آوری به مقابله برخاست، زیرا که آن را مغایر با وحدت ملی و استقلال ایران می دانست».(1)
از نابختیاریها و بدشانسیهای بابیان و بهائیان، یکی نیز آن است که تاریخ، اعدام باب و سرکوب قیام پیروانش در دوران قاجار را عمدتاً به پای شادروان امیرکبیر، این رادمرد ایران دوست و اصلاحگر، می نویسد!
مهدی بامداد، پس از شرح اقدام قاطع و موفق امیر در سرکوبی فتنة حسن خان سالار (والی متمرّد و تجزیه طلب خراسان) می نویسد:
پس از فرونشاندن شورش سالار، کار دوم امیرکبیر قلع و قمع بابیها یعنی پیروان میرزا علی محمد شیرازی در مازندران _ نیریز و زنجان بود. در این باب، ظهورالحق (کتابی است منسوب به بهائیها از فِرَق بابیه) می نویسد: «با قهّاریّت تامّه به اطفاء انوار این امر و اعدام بابیه پرداخت».
در سال دویم صدارت خود به غائلة مازندران (قلعة طبرسی) که سنگر و مأمن بابیان به سرکردگی ملا حسین بشرویه ای و ملا محمدعلی قدوس بود پایان داد و در همین سال نیز به قیام آخوند ملا محمدعلی حجت که در زنجان برپا شده بود بکلی خاتمه داد. در سال سوم صدارت، آشوب نیریز را که به پیشوایی و سرکردگی سید یحیی دارابی در آنجا ایجاد شده بود دفع نمود و ضمناً میرزا علی محمد شیرازی را نیز از بین برد. کارهای امیرکبیر را در مدت صدارتش می توان به این قرار خلاصه نمود:
ص: 21
1. وارد کردن ناصرالدین شاه به تهران به خوبی و آرامی.
2. اصلاح امور مالیاتی _ ارتش _ تنظیم بودجه و تعدیل جمع و خرج مملکتی.
3. قلع و قمع حسن خان سالار در خراسان.
4. فرونشاندن انقلاب بابیان.
5 . برافراشتن بیرق ایران را در ممالک خارجه. چه در صورت عدم موافقت، تهدید به مقابلة به مثل کرد.
6 . بنا و تأسیس دارالفنون.
7. ایجاد روزنامة وقایع اتفاقیه در سال 1267ه_.ق...(1)
همو، با اشاره به «شورشها و انقلابات خونین» پیروان باب در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه در نقاط مختلف کشور می نویسد: «اگر عُرضه، کفایت، درایت، لیاقت و مدیریت میرزا تقی خان امیرکبیر در امور نبود، غائله و دامنة شورشها به این زودیها خاموش نمی شد و در این صورت حتمی بود که وضع دولت و ملت ایران دگرگون می گردید».(2)
دکتر عبدالحسین نوایی نیز نقش امیر را در قلع و قمع آشوب بابیه، بسیار تعیین کننده می داند: «میرزا تقی خان یکی از کسانی است که در رفع غائلة بابیه زحمات فراوانی کشیده و شاید اگر او بر سر کار نبود، به این زودی این فتنة عظیم از میان نمی رفت. وی با کفایتی تمام، غائلة شیخ طبرسی را خاتمه داد و در سال دوم هفت نفر از زعماء آنها را در طهران از میان برداشت و با قتل باب در تبریز و سرکوب کردن فتنة زنجان و نیریز، بساط باب را در ایران واژگون ساخت و نگذاشت که ریشة فساد بیش از این در این سرزمین جایگیر گردد. اما مرگ نابهنگام او، موجب امیدواری بابیها شد و تصور کردند که دیگر میدان باز شده و راه هموار. به همین جهات... تصمیم گرفتندشاه را که در نیاوران بود به قتل برسانند و در میانة آشوبی که از این قبیل وقایع در آن روزگار معمولاً برپا می شد، در طهران بابیه ادارات دولتی را تصرف کنند و زمام مملکت را در دست گیرند» که البته با نجات شاه از ترور، و قاطعیت او در تعقیب و مجازات قاتلین، این توطئه خنثی گشت...».(3)
ص: 22
امیرکبیر، حسینعلی بهاء را نیز در 1267 به کربلا تبعید کرد.(1) به نوشتة شوقی افندی: امیرکبیر که از «نفوذ» بهاء میان بابیان «هراس داشت، پیوسته اقدامات» وی «را مورد تنقید قرار می داد و در محافل و مجالس» زبان به طعن وی «می گشود... این بود که در آن لحظات حساس از» بهاء «صریحاً درخواست» کرد که به کربلا برود.(2)
تبعید بهاء، پس از آن بود که بابیان در صدد ترور امیر برآمدند، و البته «نقشة آنها پیش از آنکه قوامی بگیرد کشف شد و مقصران دستگیر... [ و]هفت تن از ایشان» به قتل رسیدند(3) و بهاء نیز (که از سران بابیه محسوب می شد) از ایران اخراج شد. گفتنی است یکی از آن هفت تن، حاجی سید علی تاجر شیرازی (دایی و شوهر خواهر مادری زن علی محمد باب، و سرپرست وی در دوران کودکی)(4) بود که به اتهام همدستی با بابیان در توطئة ترور امیر، دستگیر شد و، به علت عدم اظهار ندامت و توبه، به مجازات رسید.(5)
ص: 23
بر این طومار بایستی نام قرهًْ العین را نیز افزود. قرهًْ العین (زرین تاج قزوینی)، از به اصطلاح «حروف حیّ» باب و سران تندرو بابیه در زمان ناصرالدین شاه بود که عملیات کشف حجاب و رفتن وی با چهرة کاملاً بزک شده و عریان به میان مردان بابی و همخوابی اش با سران بابیه (که در تاریخ از آن، با عنوان رسوایی بَدَشت یاد می شود)(1) ثبت تاریخ است و حتی مورخین بابی و بهائی نیز بدان اشاره دارند.(2) به قول کسروی: خروج قرهًْ العین «از خانة شوهر و همراهیش با مردان و آن داستان بدشت که خود بهائیان پوشیده نداشته اند، دستاویز دشمنان بیشتر گردیده تا دستاویز دوستان. این است در کتابها دیده می شود که خواهر عبدالبهاء که بهائیان او را همپای فاطمة زهرای شیعیان می شمارند در نامة خود به بهائیان تهران چنین نوشته: " قرهًْ العین یک دفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کلّة مردم نمی توانیم بدرآوریم"».(3)
به نوشتة منابع بهائی: امیرکبیر در آن ایام، «جداً مصمم گشت که طاهره [ قرهًْ العین] را به هر قیمت هست بیابد و مقتول نماید». در این راستا، زمانی که در ربیع الثانی 1266ق به وی خبر رسید که قرهًْ العین در روستای «واز» (از دهستان نائیج در منطقة نور مازندران) مخفی شده است، «فوراً دستور» داد «که مأمورین مخصوص... به واز رفته، طاهره را اسیر» کنند. پیرو این فرمان، قرهًْ العین بازداشت و به تهران اعزام شد و در خانة محمودخان کلانتر حبس گردید.(4)
ص: 24
«محمودخان کلانتر به توصیة امیرکبیر دستور داده بود که مأموران بر حرکات طاهره نظارت نمایند و هرگز اجازه ندهند که کاغذ و قلم نزدش باشد».(1)
امیر، کسانی را نیز (به ویژه از میان دولتیان و درباریان) که می فهمید با بابیها دوستی و «حشر و نشر» دارند، مورد ملامت و مؤاخذة شدید قرار می داد، چنانکه در مورد اعتضادالسلطنه (شاهزادة قاجار و جزء باند مهد علیا و میرزا آقاخان بر ضدّ امیر)(2) چنین کرد و با فشار بر او، اعضای شبکة ترور بابیان (به ریاست شیخ علی عظیم) را مورد شناسایی و تعقیب قرار داد و بعضی از آنها را به محبس کشید.(3)
جالب است که، حواریون و یاران باوفای امیر نیز نظیر آیت اللّه حاج شیخ عبدالحسین تهرانی (وصیّ امیر)، میرزا هاشم طباطبایی (منشی مخصوص و محرم راز امیر)، سردار مکری (داماد امیر)، مؤتمن الملک انصاری (کاتب سرّ امیر و وزیر خارجة ناصرالدین شاه به سفارش امیر) و... نیز سخت با بابیه و بهائیه مخالف بودند و در قلع و قمع ریشه های آن در ایران و عراق اهتمام شایان داشتند، که شرح آن، در ادامة همین مقال، فصل مربوط به مبارزات یاران امیر با باب و بهاء، خواهد آمد.
ص: 25
بی جهت نیست که، با عزل و قتل امیر کبیر، راه برای تاخت و تاز مجدد بابیان باز شد و میدان را تا آنجا برای پیشبرد اهداف خود فراهم دیدند که تا مرز ترور (نافرجام)شاه نیز پیش رفتند.
سخن دکتر نوایی را پیش از این آوردیم(1)، عباس امانت (مورخ بهائی مآب) می نویسد: «بابیان، پس از شکستهای فجیع در مبارزات قلعة طبرسی و در شهرهای نیریز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 در تبریز، سخت روحیة خود را باخته بودند، ولی پس از سقوط دولت امیرکبیر مجال یافتند تجدید سازمان یابند و بخشهایی از شبکة خود را بازسازی کنند».(2) سلیمان خان تبریزی، از عناصر اولیه و مهمّ بابیه است که در جریان ترور نافرجام ناصرالدین شاه دستگیر و به قتل رسید. وی پس از عزل و تبعید امیرکبیر به کاشان، در نامه ای خطاب به سید جواد کربلایی (از بابیان اولیه) نوشت:
امیرنظام بحمداللّه تمام شد؛ معزول ابدی گردید. الآن در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقاخان اعتمادالدوله وزیر و صدراعظم گردید. ان شاءاللّه امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان [ = حسینعلی بهاء] باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است.(3)
سلیمان خان، این اشراف زادة تبریزی(4)، از شاگردان سید کاظم رشتی و از مبلغان بی پروای بابیه بود.(5)
ص: 26
خانه اش در پایتخت، مرکز رفت و آمد و تجمع بابیان محسوب می شد و خود «یکی از رجال نامی و مشهور» فرقة بابیه «محسوب و از فدائیان» باب «به شمار می رفت».(1) پدرش، یحیی خان، از دولتمردان شاخص قاجار و پیشخدمت عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و بعداً محمدشاه قاجار بود که با مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه) نیز قرابت داشت.(2) سلیمان خان، طبق نوشتة منابع بهائی: با حسینعلی بهاء ارتباط و نسبت به وی ارادت داشت.(3)
میرزا آقاخان نوری، پس از اطلاع از تصمیم امیرکبیر به اعدام باب، موضوع را به بهاء اطلاع داد و بهاء هم سلیمان را برای نجات باب و گریزاندن وی از دست مأموران به تبریز فرستاد، که البته سلیمان دیر رسید و باب را اعدام کرده بودند، ولی وی باز هم بیکار ننشست و جسد باب را از خندق اطراف شهر ربود.(4) سلیمان خان در ماجرای ترور نافرجام ناصرالدین شاه (شوال 1268ق) در تهران دستگیر و اعدام گردید.
چنین کسی (در نامه به جواد کربلایی) با چنان غیظی از امیر یاد می کند و روی کار آمدن میرزا آقاخان (جانشین انگلوفیل امیر) را مایة بهبود کار بابیان می شمارد.
باید گفت، نه تنها با اخراج امیر از صحنه، میدان برای تنفس مجدد بابیان باز شد، اصولاً جانشین امیر، میرزا آقاخان نوری (که «تحت الحمایة» انگلیسیها بود) از دوستان صمیمی حسینعلی بهاء بود و از بهاء که توسط امیرکبیر به عراق تبعید شده بود رسماً دعوت کرد که به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را توسط برادرش مورد پذیرایی گرم قرار داد و حتی پس از ترور نافرجام شاه، و بگیر بگیر افراد، در مقام مخفی کردن بهاء (که متهم به همدستی با ترویستها بود) برآمد، که البته بهاء با احساس خطر شدید، پیشنهاد میرزا آقاخان را نپذیرفته و خود را به خانة فامیل نزدیکش: میرزا مجید آهی رساند که منشی سفارت روسیه بود(5)
ص: 27
و سفیر روسیه (پرنس دالگوروکی) نیز بهاء را تحت حمایت آشکار و پیگیر خویش قرار داد.(1)
نقش بی بدیل امیر در سرکوب فتنة باب، مورد تأیید و تصریح مورخان بابی و بهائی نیز هست: نورالدین چهاردهی، شخصیت پراطلاع از بابیت و بهائیت، می نویسد: «این ناچیز از بزرگان ازلیها و بهائیها شنیده است که باب و افراد حروف حی [ = یاران برجستة باب ]همگی در صدد تغییر رژیم قاجاریه بوده و به جای آن، تمامی قوای خود را مصروف برپا شدن حکومت بیان [ نموده ]بودند و اگر میرزا تقی خان امیرکبیر نبود مسلّماً به مقصود خود می رسیدند».(2)
سخنان چهاردهی، کاملاً توسط مورخان مشهور بهائی تأیید می شود، که ذیلاً به مواردی از آن اشاره می کنیم:
شوقی افندی، پیشوای بهائیت، در کتاب قرن بدیع، با اشاره به کسانی چون امیر و ناصرالدین شاه می نویسد: «دو پادشاه قاجار و دو وزیر غدار [ مقصود، حاجی میرزا آقاسی و امیرکبیر است] به نهایت بغض و عدوان قیام کردند و به معاضدت و همراهی علما و پشتیبانی قاطبة ملت و هیبت و صولت قوای عسکریه بر قلع و قمع این فئة مظلومه کمر همت بستند».(3) نبیل زرندی (نویسندة مشهور بهائی) می نویسد: «...میرزا تقی خان امیر نظام که صدراعظم ایران بود... در مدت سه سال صدارت خود با تمام قوی کوشید تا نور الهی را خاموش نماید و امر باب را از روی زمین محو و نابود سازد. برای نیل به این مقصود، اقدام به ظلمی عجیب کرد و آن امر به قتل سیّد باب بود که به فرمان او انجام گرفت، ولی عاقبت جز خُسران ثمری از رفتار ناهنجار خویش نگرفت».(4)
ص: 28
سپس با اشاره به اقدام قاطع امیر در سالهای اول و دوم صدارت خویش به سرکوبی آشوبهای بابیه در مازندران و نیریز و زنجان می افزاید: «این وقایع سبب شد که مردم در هر شهر و بلد اقتدا به وزیر شریر نموده به اذیت و آزار اهل ایمان پرداختند...».(1)
امیر، با قاطعیتی که در سرکوب غائلة بابیان و اعدام رهبر آنها نشان داد، عملاً نقطة پایانی بر جولان این گروه در ایران گذاشت و اگر بعد از امیر، تبانی میرزا آقاخان نوری (صدراعظم انگلوفیل ناصرالدین شاه) با حسینعلی بهاء و حمایت جدّی سفیر روسیه (دالگورکی) از بهاء نبود، شاید اثری از این گروه باقی نمانده بود.(2)
محمدعلی فیضی، مورخ مشهور بهائی، با اشاره به شورش بابیان در نقاط مختلف ایران در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر می نویسد: «امیرکبیر چون به مقام صدارت رسید و جمیع امور را در قبضة اقتدار و تسلط شخصی خود گرفت، از سیاست رِفق و مدارای دورة محمدشاه و صدارت حاجی [ میرزا آقاسی] که به نظر او در امر حضرت باب مسامحه و مساهله نموده اند ناراضی و نگران گردیده، سیاست و روش خود را در برابر این نهضت روحانی بر شدت عمل گذاشته و مصمم گردید که با اِعمال زور و قدرت در همه جا، پیروان این امر را از میان برداشته قلع و قمع نماید. لذا در قضایای» آشوب بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای در قلعة شیخ طبرسی مازندران و سید یحیی کشفی در نیریز و ملا محمدعلی حجت در زنجان «به تجهیز سپاه پرداخت و در پایتخت نیز هر جا اجتماعی از مؤمنین بود متفرق نموده عده ای را به قتل رسانید...». با این حال به آنچه گفته شد اکتفا نکرد و اندیشة خاتمه دادن به حیات این فرقه، «امیر مغرور را بر آن واداشت که به انعدام مؤسس و موجد این امر... تصمیم بگیرد تا به تصور... خود درخت را از ریشه برکنده باشد». بدین منظور نیز باب را از زندان چهریق به تبریز آورده و با دستور اکید خود، زمینة اعدام باب را فراهم ساخت.(3)
ص: 29
سنخ این اظهارات را در آثار دیگر مورخان شاخص بهائی (نظیر اسداللّه مازندرانی) و حتی عباس افندی (پیشوای بهائیت) نیز مشاهده می کنیم.(1) به قول ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، مورخان بهائی معاصر: «میرزا تقی خان صدراعظم ایران... مقتدرترین دشمن امر بدیع [ = بهائیت ]شمرده می شود».(2)
رمز قاطعیت امیر در سرکوب شورش بابیان، چه بود؟ پاسخ این سؤال، کاملاً روشن است:
امیر به همان دلیل، در سرکوب بابیان پای می فشرد، که در قلع و قمع فتنة سالار در خراسان، و مقابله با دخالتها و تحکمات بیگانگان در کشور، جدّی و پیگیر بود. زیرا او این شورشها را، اولاً موجب وارد شدن آسیبها و خسارتهای هنگفت مالی و جانی به ملت و کشور می دید و به عنوان عالی ترین مقام مسئول کشور (پس از شاه)، خود را موظف می شمرد که مانع هرگونه آسیب و خسارت به کشور و ملت باشد. ثانیاً (که مهم تر از اوّلی است) شورشهای یادشده را عملاً بهانه و زمینه ای برای دخالت و تجاوز همسایگان طماع، سلطه جو و مترصّد ایران (روس و انگلیس) به این مرز و بوم می انگاشت، و این خطر، به ویژه، چیزی نبود که امیر (و هیچ انسانِ عاقلِ ایران دوست دیگر) نسبت بدان بی تفاوت بنشیند و با جدّیت، در مقام حلّ و رفع زمینه ها و عوامل آن برنیاید. ثالثاً امیر، مجدّانه در پی انجام اصلاحات سیاسی _ اجتماعی _ اقتصادی و نظامی در کشور بود، و این امر، فضایی آرام و بدور از شورش و غوغا می طلبید، و آرامش و امنیت این سرزمین، با آشوبها __ آن هم آشوبهای مسلّحانه و براندازانه __ قابل جمع نبود. لاجرم بایستی هرچه زودتر به آشوبها و فتنه های زیانبار در کشور خاتمه داده می شد تا امکان انجام اصلاحات لازمه فراهم آید.
ص: 30
در مروری بر تاریخ ایران آن روزگار، به هر سه وجهِ مسئله (که برخورد واقع بینانه / حکیمانة امیر با آشوبهای وقت کشور _ از جمله، آشوب بابیان _ را رقم زد) بر می خوریم:
در مورد وجه اول (یعنی خسارت هنگفت آشوب بابیها به کشور) سخن شوقی افندی (پیشوای بهائیان) درخور ملاحظه و دقت است که می نویسد: امیرکبیر که از «نفوذ» حسینعلی بهاء در بین بابیان «هراس داشت، پیوسته اقدامات» وی «را مورد تنقید قرار می داد و در محافل و مجالس» زبان به طعن وی می گشود، «چنانکه وقتی، در حضور جمعی از رجال و اکابر مملکت اظهار داشت که در اثر عملیات ایشان، پنج کرور به خزانة مملکت خسارت وارد آمده است» و به همین دلیل نیز بهاء را به کربلا تبعید کرد.(1)
وجه دوم مسئله (یعنی، آسیبهای احتمالی آشوب بابیه، در صورت بقا و رشد، به استقلال و تمامیت ارضی کشور) نیز از پردة تاریخی زیر معلوم می شود: کلنل شیل، به عنوان وزیر مختار ماجراجو و فتنه گر بریتانیا در زمان امیر، برای آگاهان به تاریخ ایران در عصر قاجار، چهره ای آشنا است. شیل، زمانی که در سال 1265ق از لندن به عزم تهران روانه شد، به دستور وزارت خارجة بریتانیا، در ورشو با تزار روسیه (نیکولای اول) و صدراعظم وی (نسلرود) دیدار کرد و پیرامون سیاست مشترک لندن و پترزبورگ به گفت و گو نشست. طبق گزارشی که شیل از این رویداد به وزیر خارجة لندن نوشته است، در آن گفت و گو، نسلرود گزارشی را به دست شیل داد که پرنس دالگورکی (وزیر مختار روسیه در ایران) در 23 ژوئیة 1849 به صدراعظم روسیه نوشته و در آن آمده بود: دولت روسیه «تصمیم دارد هرگاه در ایالت آذربایجان اغتشاشی درگیرد، دخالت نظامی کند». دیگر آنکه انتصاب حمزه میرزا حشمت الدوله از سوی امیر به حکومت آذربایجان، بدون جلب دالگورکی انجام گرفته بود و این امر، خشم و شکایت سفیر روسیه را برانگیخته بود.(2)
ص: 31
با توجه به این سیاست شیطانی روسهای تزاری، طبیعی است که امیر می بایستی نسبت به هرگونه آشوب افکنی در کشور، سخت حساس بوده و سریعاً و قویّاً به سرکوب آن اقدام کند.
علاوه بر این، امیرکبیر شواهدی در دست داشت که نشان می داد سفارتخانه های خارجی در کشور (به ویژه سفارت روسیه) با سران بابیه در ارتباط بوده و از آنها پشتیبانی می کنند. نامه نگاری ملا محمدعلی زنجانی (رهبر شورش بابیه در زنجان) به سفرای خارجی و وعدة او به اتباعش مبنی بر آمدن امپراتور روسیه به حمایت آنها، اعتراض سفرای خارجی به امیر بابت برخورد قاطع وی با آشوبگران بابی و تلاش (نافرجام) آنها برای جلوگیری از اعدام باب، تماس کنسول روسیه در تبریز پس از قتل باب با منشی و دستیار وی (سید حسین یزدی) که به دستگیری و حبس شدید یزدی توسط مأموران امیر در تهران انجامید(1)، جلوه هایی از این امر بود که امیر هشیار و تیزبین، در آینة آنها، به روشنی، توطئة مرموز دشمن را در ممانعت از ریشه کن شدن غائلة بابیه و ماهی گرفتن از آب گل آلود، برمی خواند.
بر دو وجه یادشده، وجه سومی را نیز باید افزود که همان، عدم امکان انجام اصلاحات لازمة مدّ نظر امیر (در عرصه های گوناگون سیاسی، نظامی، اقتصادی، قضایی و...) در کشور با وجود تداوم و توسعة آشوبها است.
جالب است که اعتراف به هر سه وجه ماجرا را به خوبی می توان در کلام عباس امانت (مورخ بهائی مآب) ردیابی کرد. گفتنی است که این مورخ بهائی تبار، از یکسو، به دلایل مختلف (از آن جمله: شأن و جایگاه علمی خود در دانشگاهای غربی) «تبعیت دربست و مطلق» از ادبیات و رویکردِ صد در صد «تبلیغاتی و فِرقَوی» تشکیلات بهائیت به تاریخ را برنمی تابد و به همین دلیل، از قرار مسموع، مورد عتاب و خطاب آن تشکیلات قرار دارد، و از دیگر سو، هنوز نتوانسته گریبان خود را به طور کامل از تعصبات پنهان و آشکار بهائیگری، رها و آزاد ساخته و در نبرد «آزاداندیشی» با «تعصبات خشک و غیرمنطقی»، یکسره جانب حقیقت را بگیرد، و لذا رسوبات تعصب، جای جای در کلامش بروز و ظهور می یابد و مغناطیس تعصب، عقربة حقیقت یاب ذهن او را به چپ و راست منحرف می سازد. این است که وی را در آثارش، به ویژه در کتاب قبلة عالم، همواره میان اعتراف به بخشی از حقیقت، و تحریف بخش دیگر آن، در تذبذب و نوسان می بینیم، و به هر حال، به پاس همین مقدار از چالش با جزمیّت فرمایشی، برایش از حضرت باری، طلب هدایت داریم.(2)
ص: 32
باری، آقای امانت، تفویض قدرت و اختیارات کامل از سوی ناصرالدین شاه در آغاز سلطنت خویش به امیر را، به دلیل «وضع بحرانی مملکت»، «تا اندازة زیادی جایز» می شمارد و در توضیح این وضعیت بحرانی (با استناد به گزارش کسانی چون کلنل فرانت، نمایندة بریتانیا در تهران) چنین می نویسد:
سیزده سال حکومت [ حاجی میرزا] آقاسی بر کسری بودجة دولت بیش از حدّ متعارف افزوده بود، ناتوانی در جمع آوری مالیاتها و لشکرکشیهای پیاپیْ خزانة دولت را تهی ساخته بود، و دیوانیانِ بی مواجب و بی کفایت با مداخل و اخّاذی بار خود را می بستند.
«آشفتگی غیر قابل وصف» دستگاه حکومت، پا به پای «حرص مال و شهوت قدرتِ» آقاسی و نیز «نابخردی اعمال، خشونت زبان، و بی معناییِ استدلالِ او»، نه تنها بی اعتمادی فراوان «در میان اعضای دون رتبة دولت» به وجود آورده بلکه نارضایی مردم را هم به مرز خطرناکی رسانده بود.
آقاسی به محمدشاه محتضر اطمینان داده بود که «در حالی که تمامی اروپا را انقلاب در هم نوردیده» مملکت وی غرق آرامش است. ولی هنوز دو ماه نگذشته روح شورش عمومی چنان تشدید یافته بود که حتی فرانت خوش بین، نگران از آشوبهای جاری در ولایات، ناگزیر پیش بینی کرد چنانچه امیرنظام موفق نشود شورشها را بخواباند، هرج و مرج متعاقب و دخالت خارجی «چه بسا منجر به برافتادن دودمان کنونی» و تجزیه و تلاشی ایران گردد.(1)
نکتة جالب، اعترافی است که عباس امانت، صریحاً در جملة اخیر، به خطرساز بودن آشوب بابیان در آن وانفسا برای استقلال و تمامیت ارضی ایران دارد. وی در ادامة سخنان فوق می افزاید: «خطر یک چنین انقلاب شدید ضدّ قاجار، با در نظر گرفتن سختی طغیان دَوَلّو [ = فتنة حسن خان سالار در خراسان]، دعاوی بهمن میرزای فراری [ شاهزادة ایرانیِ حقوق بگیرِ روسها و کاندیدای آنها برای حکومت بر ایران]، و دورنمای بس وخیم سرکشی هواداران باب که اکنون در نشو و نما بود، آن چنان چشمگیر می نمود که توجه ناصرالدین شاه را هم جلب کرد...».(2)
ص: 33
این نویسندة بهائی مآب همچنین می نویسد:
«تاج و تخت قاجاریه را از آغاز، دو خطر تهدید می کرد: نهضت باب، در عنادِ آشکار با نظام مذهبی شیعه، و، مآلاً با سازمان غیرمذهبی مملکت، رفته رفته تا اوانِ سلطنت ناصرالدین شاه به صورت جریانی انقلابی درآمده بود که در عرض دو سالِ بعدی در قیامهای پیاپی در مازندران، فارس و زنجان فوران یافت. از این گذشته، طغیان خراسان (1264_1267ه_ ق)، به سرکردگی حسن خان سالار دولّو، پسر آصف الدوله، و متحدان کُرد و ترکمنش نشانة آخرین انفجار در منازعات خونینِ درون ایل قاجار بود. گردن کشیهای کم اهمیتی هم در سایر ولایات رخ نمود، ولی به زودی خوابید. همین ناآرامیها و مبارزه با سالار و با نهضت بابیه در همین زمان، بود که منابع مالی و نظامی حکومت قاجار را به خود مشغول داشت.
[ کلنل ]فرانت نوشت «توجه همة مملکت» به خراسان و بعد مازندران و زنجان است، که در اوّلی طغیانِ سالار و در دو دیگر، دو قیام عمدة بابیه در جریان بود. صدراعظم به وزیر مختار بریتانیا گفت، اگر دولت نتواند آرامش برقرار سازد، او شخصاً امیدی به جمع آوری مرتّبِ مالیات یا اقبال مردم از اقدامات اصلاحی دیگر ندارد».(1) در واقع، «برنامة امیرکبیر... ایجاد دولتی متمرکز، ثروتمند و لایق با قشونی نیرومند، دستگاه دیوانیِ گسترده، و سیاست خارجی مستقل بود. لاجرم هر نوع خودمختاریِ نیروهای حاشیه ای و نیز هر نوع مخالفت سیاسی داخلی را تاب نمی آورد...».(2)
آری، امیر، هشیارانه و دلسوزانه، به آسیبها و خطرات سنگین شورشها و آشوبهای سیاسی و نظامی برای مُلک و ملت توجه تام داشت و عزم خویش را جزم کرده بود که با استفادة کامل و بهینه از ابزارها و امکانات موجود، نهال فتنه را _ هر جا که هست _ از ریشه برکَنَد، و چنین نیز کرد...
ص: 34
بی گمان، مرحوم امیر، تاخت و تاز گروهی چون بابیه در کشور را (که عقاید شیعی او و انبوه هموطنانش را از بنیاد، به چالش می کشید و علمای بزرگ تشیع نیز حکم به انحراف و ارتداد آنان داده بودند) به لحاظ دینی و مذهبی، به هیچ روی بر نمی تافت و همچون هر ایرانی مسلمان شیعه، در مقام پاسداری از کیان دین مبین، خود را ملزم به مقابلة با این گروه «بدعتگزار» می دید. برای امیر، اما، مدّعیات باب و آشوب اتباع وی در ایرانِ بحران زدة آن روزگار، گذشته از جهات دینی و شرعی قضیه، جنبه و بُعد مهمّ دیگری نیز داشت، و آن اینکه، امیر، به لحاظ جایگاه و مسئولیت خطیر سیاسی _ نظامی ای که (به عنوان صدراعظم کشور، و مسئول حفظ استقلال و امنیت آن در آن شرایط حساس و شکننده) داشت، جریان بابیگری، و اختلافها و آشوبهای گسترده و فزایندة ناشی از آن را، شدیداً مُخلّ امنیت جامعه و مضرّ به استقلال و تمامیت کشور می دید و لاجرم از دیدگاه وی، هیچ راه و چارة معقولی جز پایان دادن به تعللها و تذبذبهای (بعضاً مشکوک و سؤال انگیزِ) حکومتگران پیشین در برخورد با این پدیدة آشوب زا و استقلال سوز، و قلع و قمع قاطعانه و سریع اساس آن، وجود نداشت.
نویسندگان تاریخ ایران کمبریج، با اشاره به شورش بابیان در زمان ناصرالدین شاه در نقاط مختلف کشور می نویسند: «در سال 1850 / 1229[ شمسی]، میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم اصلاح طلب مشهور، با امید به اینکه قیامهای مزبور را ریشه کن سازد، و بنا به دلایلی بیشتر سیاسی تا مذهبی، دستور داد باب را در تبریز اعدام کنند».(1)
ص: 35
فریدون آدمیت نیز، با برجسته سازی وجهِ «سیاسیِ» برخورد امیر با فتنة بابیه، تأکید می کند:
«چون کار حواریان باب از دعوت دینی به شورش سیاسی کشید، پیکار دولت با بابیانْ امر طبیعی بود. اما دولت به عنوان دفاع از شریعت به جنگ بابیه نرفت، بلکه از این نظر به برانداختن آن کمر بست که بابیانْ موضع نظامی گرفتند، و به کشت و کشتار دست زده بودند. این مقارن بود با مرگ محمد شاه، و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه و روی کار آمدن میرزا تقی خان... . لاجرم عکس العمل دولت در برابر طغیان بابیان، سیاست قاهرانة امیر بود. پس از یک سلسله جنگهای خونین که در 1265 و سال بعد، میان لشکریان دولت و هواداران باب درگرفت، همة سرجنبانان بابیه (بشرویه ای، بارفروشی، زنجانی و دارابی) در 1266 کشته شدند. در آن گیرودار خون باب هم فدای ستیزه جویی اصحابش گشت».(1)
برخی از نویسندگان بهائی می کوشند اقدامات امیر در سرکوب بابیه را کاری عبث و بی نتیجه جلوه دهند (چنانکه نبیل زرندی نیز _ در کلامی که گذشت _ ادعا می کند که امیر از سرکوب شورش بابیان و اعدام باب «جز خسران، ثمری... نگرفت»). اما حقیقت چیز دیگری است و مطلب چنان روشن است که حتی برخی از نویسندگان بهائی نیز به کامیابی امیر در سوق بابیان به سوی نابودی اعتراف دارند. ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، دو نویسندة بهائی غربی، پس از ذکر اعدام باب به فرمان امیرکبیر می نویسند: «بهر حال برای اجتماع بابیان شهادت حضرت باب که به دنبال اعدام اکثر سران بابی، از جمله بیشتر حروف حی، اتفاق افتاد اثری مخرّب و انهدام آمیز داشت...». و نیز: «شهادت حضرت باب و عدة کثیری از حروف حی و قتل عام چندین هزار نفر از پیروان باوفای ایشان این نبوت و طرح را پیش از آنکه مفهوم و معلوم شود بی اثر و عقیم باقی گذاشت. در آستانة سال 1852 [ 1268ق ]چنین به نظر می رسید که امر حضرت باب با همة عظمت، با ناکامی روبه رو شده و دیانت بابی در پرتگاه نابودی به پایان خود رسیده است».(2)
ص: 36
حتی خود نبیل زرندی از شخص بهاء نقل می کند که با اشاره به دوران تبعید خود در عراق، گفته است: «چون [ از سفر دو سالة سلیمانیة عراق] به بغداد برگشتیم مشاهده شد که از امر باب اثری باقی نمانده و آن اساس بکلی فراموش گشته، همت گماشتیم تا امر حضرتش را از نو حیات تازه بخشیم و از زاویة فراموشی نجاتش دهیم...».(1)
منابع بهائی، امیر را به خشونت متهم ساخته و می کوشند از وی چهره ای خشن بلکه سفاک (خون آشام) ترسیم کنند. در حالی که باید گفت: امیر، ضدّ خشونت بود، و میان این دو __ «خشونت» و «ضد خشونت» __ تفاوتْ بسیار است.
برای درک درست مسئله، باید اولاً وضعیت و شرایط بسیار حساس، شکننده و آسیب پذیر کشورمان در آن روزگار (در عرصة سیاست داخلی و خارجی) را در نظر گرفت و به عمق خطری که از سوی آشوبگران داخلی و مهم تر از آنها، از جانب دو دولت قوی پنجه و طمّاع و تجاوزپیشة لندن و پترزبورگ متوجه ایرانِ ضعیف و درماندة پس از جنگهای متوالی با روس و انگلیس در قفقاز و هرات بود، نیک توجه داشت (ضعف» و «خطر»ی که، هرج و مرج دوران صدارت حاجی میرزا آقاسی، آن را دو چندان کرده بود). ثانیاً بایستی هدف و مقصد شورشگران بابی را _ که به صریح کتاب بیان فارسی(باب 4 از واحد 6) اخراج ملت مسلمان از ایالات مهم ایران، و براندازی حکومت بود _ مورد توجه قرار داد و مسئولیت امیر (به عنوان صدراعظم کشور) در آن شرایط حساس و در برابر این گونه جریانات را ملحوظ نظر قرارداد. آنگاه می توان قضاوت کرد که آیا راهی جز قاطعیت برای ریشه کردن فتنه ها و آشوبهای براندازانه، پیش پای امیر (و هر حاکم آگاه و دلسوز دیگر) وجود داشت؟ و آیا اگر دستگاه حکومت، در زمان امیر نیز همچون عصر حاجی میرزا آقاسی، در برابر آشوبها تعلّل نشان می داد و عملاً زمینه را برای کهنه شدن مادة فتنه _ و در واقع، مُزمن ساختن بیماری کُشنده _ فراهم می ساخت، اساساً ایرانی باقی می ماند که راجع به صحت و سقم رفتار مدیران آن، بحث گردد؟!
ص: 37
روشن است که اگر امیرکبیر، مثل سلف سیاسی خود (آقاسی) با فتنه ها و آشوبهای زمانه، برخورد قاطع نشان نمی داد، به زودی درگیریها از شهرهایی چون «مشهد» (مرکز فتنة حسن خان سالار) و زنجان و نیریز و... (مرکز شورش مسلّحانة بابیان) به نقاط دیگر کشور سرایت می کرد و نهایتاً سراسر ایران اسلامی در اغتشاش و کشمکشی حاد فرورفته و حمام خونی (بین مسلمانان و بابیان) به راه می افتاد که تلفات انسانی و خسارات مالی آن، صدها برابر از تلفات درگیری قوای دولتی با بابیان در شهرهای یادشده بیشتر و افزون تر بود، و عاقبت هم کشور ایران در کام بیگانگانی فرو می رفت که از مدتها پیش خواب فتح این سرزمین را می دیدند... . به همین دلیل است که می گوییم: امیر، ضد خشونت بود.
منابع بهائی، چنانکه دیدیم، بر امیر تهمت سفّاکی و خون آشامی زده اند! در این زمینه (گذشته از توجه دادن به دلسوزی و دادخواهی امیر در حقّ رعایا، حتی اقلیتهای دینی رسمی) باید تأکید کنیم که امیر، حتی در برخورد با عناصر متمرّد و شورشهای اجتماعی و سیاسی، همواره نخست از در گفت و گو و نصیحت و مدارا وارد می شد (و حتی با بخشی از خواسته های مادی و سیاسی آشوبگران، که بر خلاف مصالح کشور نبود، موافقت کرده و وعدة مساعدت می داد) و تنها زمانی به عنوان «آخِرُالدواء»(1)، فیصلة امر را در شمشیر آبدار می جست که عملاً همة راهها به بن بست رسیده بود و به فرد آشوبگر کاملاً اتمام حجت شده و به خوبی روشن شده بود که حریف، به هیچ صراط مستقیمی پایبند نیست.
ص: 38
نمونة بارز این امر، برخورد امیر با فتنة خطرناک سالار در خراسان است که پیش درآمد آن، اعزام نمایندة باکفایت و چربدستی (چون چراغعلی خان زنگنه) نزد سالار و دستیارش جعفرقلی خان جهت گفت و گو بود که نتایج مهمی هم در برداشت و در صف آشوبگران شکافی بزرگ انداخت.(1) امیر، پس از تسخیر مشهد و غلبه بر سالار نیز، به حسام السلطنه (فرمانده قوای فاتح) اکیداً سفارش کرد که جان و مال مردم شهر از هر جهت باید در امان باشد و از سوی سپاهیان کوچک ترین تعدی و اجحافی صورت نگیرد.(2)
دکتر آدمیت، فضای بسیار مغشوش و آشوب زدة کشور در آغاز صدارت امیر، و شیوة پخته و موفّق وی را در اتخاذ تدابیر گوناگون جهت حلّ هرچه مسالمت آمیزتر و کم هزینه ترِ آشوبها، به خوبی ترسیم کرده است:
با مرگ محمدشاه، بیشتر ولایات را آشوب فراگرفت. در پیدایش این آشفتگی عمومی، بی گمان سوء سیاست حاجی میرزا آقاسی خیلی تأثیر داشت. شورشهایی که در آن اوان برپا شدند، اینها بودند:
فتنة آقاخان محلاتی، سرکشی سیف الملوک میرزا پسر اکبرمیرزای ظل السلطان در قزوین، شورش مردم بروجرد بر جمشیدخان ماکویی، طغیان اهالی کرمانشاه بر محبعلی خان ماکویی، انقلاب کردستان و عصیان رضاقلی خان اردلان بر خسروخان گرجی والی و علی خان سرتیپ قراگزلو، شورش فارس به سرکردگی رضای صالح بر حسین خان نظام الدوله، بلوای کرمان و نزاع فتحعلی خان بیگلربیگی با عبداللّه خان صارم الدوله، طغیان اشرار یزد علیه دوستعلی خان حاکم آنجا، غوغای اصفهان، شورش خوانین بختیاری و طوایف کرد، فتنة شیخ نصر حاکم بندر بوشهر، انقلاب حاکم بندرعباس، خودسری قبایل بلوچ در سیستان و بلوچستان. و از همه مهم تر، فتنة سالار بود که از زمان محمدشاه در خراسان آغاز گشته و روز به روز سهمناک تر می گردید.
ص: 39
این حال آشوب داخلی توأم با پریشانی لشکر و خزانة تهی، بزرگ ترین دشواریهای آغاز کار امیر بود. و از برجسته ترین خدماتش بر انداختن همان شورشها است و برقرار کردن امنیت در سراسر مملکت؛ فرمان دولت را تا دورترین نقطة ایران جاری ساخت. این امر مهم را با تدبیر و بردباری و قدرت پیش برد. طُرفه آنکه بیشتر آن یاغیگریها را با ملایمت و از راه تغییر حکام فرونشاند، و برخی را با مِهر و کین و تهدید و ترسانیدن. هرکجا این شیوه ها مؤثر نگردید، سیاست قاهرانه کار را تمام کرد. در این مورد سیاستش جرّار بود، وگرنه در موارد دیگر به بخشیدن و تبعید ساختن و یا زندانی نمودن سرکشان اکتفا نمود.(1)
تأیید کلام آدمیت را می توان در کلام عباس امانت (مورخ بهائی مآب) دید که با اشاره به وجود «انبوه مشکلات» برای حکومت ایران در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیر (همچون «گرفتاری ناشی از ادعای بهمن میرزا [ کاندیدای روسها برای سلطنت یا صدارت ایران]، شورش دولّو در خراسان، اوضاع آشفتة سایر ایالات» و...)، اعتراف می کند که: اگرشاه جوان «بدون سپاهی بزرگ و چشمگیر و وفادار وارد پایتخت» می شد «خطرات زیادی منتظرش» می بود.(2)
ص: 40
بدین گونه، به قول یکی از پژوهشگران: «نظری دقیق و مروری همه جانبه در اوضاع داخلی و سیاست خارجی ایران در خلال سالهای 1264ه_ و 1268ه_ (1848 تا 1852م.) پژوهشگر را مجاب می سازد که در آن سالهای ویرانی، ستمگری و سرکشیِ گروهی شورشیانِ خودخواه، دوره ای که در گرماگرم نابسامانیها، هر لحظه خطر فنای استقلال و تمامت ارضی ایران در میان بود، به گواهی بیگانه ای آگاه، چون سِر هنرای رالینسون، وجود میرزا تقی خان امیرکبیر تنها عامل نجات بخش گردید. آن مرد بزرگ که... شایستگی و کاردانی شگرفی از خود نشان داد، در نخستین سال بحرانیِ پادشاهیِ ناصرالدین، بی آنکه ذرّه ای ترس از کسی یا چیزی داشته باشد ثابت کرد که می تواند گره از دشوارترین کارهای کشور بگشاید...».(1)
مَثَل مشهوری است که می گوید: «درخت را از میوه اش باید شناخت»، و بر این اساس، بهترین و درست ترین داور در کار امیر، همان نتیجة کار او: سامان گرفتن و رهاییِ سریع و شگفت ایرانِ بحران زده از آشوبهای سهمناک، و افتادن در مسیر ترقی و پیشرفت همه جانبه و شتابناک، بود. عباس میرزا مُلک آرا (برادر رنجدیده و تبعیدی ناصرالدین شاه) می نویسد: «امیر نظام به جهت این پادشاه و اهل ایران بسیار خیرخواه و صادق بود... در عرض 2 سال ایران را نظمی داد که از قوّة هیچ کس بر نمی آمد. اول سلطنت ایران در غایت اغتشاش، در خراسان محمد حسن خان سالار عصیان ورزیده بود، در زنجان و مازندران و نیریز فرقة ضالة بابیه خروج نموده بودند. الواط اصفهان، نایب الحکومه را کشته و عاصی شده بودند و ایلات بختیاری هکذا. غیر از امیرنظام، قوّة احدی نبود که در ظرف مدت قلیلی این طور نظم دهد».(2)
ص: 41
حتی فردی چون پرنس دالگورکی، که در زمان صدارت امیر دائماً با وی در ستیز و آویز بود، پس از برکناری امیر از صدارت، در گزارش به سن پترزبورگ اعتراف کرد: با آنکه صدراعظم پیشین «با روسیه میانة خوبی نداشت، مع الوصف برای ادارة امور داخلی مملکت واجد شرایط عالی بود»!(1)
به قول میرزا حسن جابری اصفهانی، دانشمند و سیاستگر پراطلاع عصر قاجار: «...میرزا تقی خان امیر، ایران مُرده را، به دو سال، پهلوانِ زنده کرد».(2)
ممکن است گفته شود که، بابیان، تنها از جان خود دفاع می کردند و این، مخالفان آنان (اعم از دولت و ملت ایران) بودند که پاپیچ ایشان می شدند؛ و الا اگر تعرّض دیگران به آنها نبود حادثه و آشوبی پیش نمی آمد. اما این تصور درست نیست، زیرا احکام شدید و پرخشونت باب در الواح و کتابهای خویش به کشتن مخالفان خویش و اخراج آنان از مناطق پنجگانة فارس و مازندران و آذربایجان و عراق و... که صراحتاً در کتاب بیان فارسی آمده است، برای بابیان راهی جز درافتادن با مردم و براندازی حکومت، باقی نگذارده بود.
بعضی از نویسندگان (همچون فریدون آدمیت) ضمن محکوم شمردن فتنة بابیه، به این نظر گرایش دارند که: علی محمد باب، «در پی جنگ و آشوب نمی گشت، اساساً مرد نیک نفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود. به گفتة گوبینو او قصد نداشت به پیام خود رنگ سیاسی دهد، و به پیکار علیه دولت برخیزد... ولی رشتة کار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پیروان او افتاد که سخت متعصب و ستیزه جو بودند: ملاحسین بشرویه ای که نخست شیخی بود و حالا " باب الباب" لقب داشت، دیگر ملا محمدعلی بارفروشی معروف به " قدوس"، و سومی ملا محمدعلی زنجانی ملقب به " حجت" بود. آن سه نفر علم طغیان را علیه حکومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند _ و با تأسیس سلطنت بابی در ایران مقدمة فتح کرة ارض را فراهم آورند...».(3)
ص: 42
ولی این ادعا صحیح نیست. باب، ضعف نفس داشت، اما سلامت نفس نداشت و اتباع شورشگر وی، در واقع به احکام غلاظ و شدادی عمل می کردند که باب دربارة لزوم کشتن مخالفان خویش و مصادرة اموال و سوزاندن کتب آنان، و اخراج مسلمانان از ایران و عراق، صادر کرده بود. نامه ها و الواح تند و گزندة باب در توهین و تکفیر رجال عصر خویش نیز نظیر حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمدشاه (که اتفاقاً متهم به مماشات با باب و بابیان بود، و به قول دکتر آدمیت: «اگر هزار عیب داشت آدم کش نبود»(1)) در منابع تاریخی (بابی و غیربابی) ثبت و موجود است.(2)
سخنان علی محمد باب شیرازی در کتاب خود: بیان فارسی، مشهور است که می گوید: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است»(3) و نیز: «بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت می رسد واجب است یک نفر غیر مؤمن [ بخوانید: غیربابی ]را بر روی زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است».(4)
ص: 43
چنانکه در در قیّوم الاسماء (موسوم به تفسیر سورة یوسف) نیز به اتباع خود دستور می دهد: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید»، که قاعدتاً مقصود، مسلمانانی است که سر تسلیم در برابر او فرود نمی آوردند! و پیدا است که حاصل این احکام تند و خشونت بار، جز ایجاد درگیری و آشوب خونین در کشور نبود. بی جهت نیست که نبیل زرندی، مورخ سرشناس بهائی، در کتاب خود، با اشاره به سرکوب آشوب بابیان توسط نیروهای امیر در مازندران و نیریز و زنجان، «سبب اصلیِ» این شورشها را شخص باب می شمارد.(1)
مهم تر از این، سخن عباس افندی (پیشوای بهائیان) است که صراحتاً اعتراف می کند که: «در یَوم ظهور حضرت اعلی [ = باب ]منطوق بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا مَن آمن و صدّق بود».(2) یعنی، دستور صریح باب در کتاب بیان به پیروانش آن بود که گردن مخالفین را بزنند، کتابها و اوراق آنها را بسوزانند، و اماکن ایشان را ویران سازند.
آن سه تن نیز که آدمیت از آنها به عنوان «پیروان سخت متعصب و ستیزه جو» باب یاد کرده و آشوب بابیان را به پای آنها می نویسد، از نزدیک ترین یاران و دُعات باب بودند و به ویژه ملاحسین بشرویه ای، به تصریح بابیان و بهائیان: نخستین شخصِ مؤمن به باب (اولُ من آمَن)، و به قول خود آدمیت: «باب الباب» یعنی واسطة باب با دیگران بود، و باب نه تنها هیچ گاه عملیات این سه تن را محکوم نکرد بلکه آنها را صراحتاً تأیید کرده و در مرگ قدوس و بشرویه ای که پیش از وی به قتل رسیدند، به شدت اظهار اندوه کرد...
ص: 44
مرحوم امیر، با اقدام به سرکوبی قاطع فتنة بابیان، و اعدام باب و تبعید بهاء از ایران، همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی _ اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران سد کرد. این نقش بی بدیل، چنانکه دیدیم، از چشم بابیان و بهائیان مخفی نمانده و او را آماج کینه توزی و فحاشی آنان ساخته است. به قول نورالدین چهاردهی: «بابیها و بهائیان سرسخت دشمن آشتی ناپذیرند و میرزا تقی خان امیرکبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر می نگرند».(1) سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است: «امیر شورش بابیه را برانداخت. به قول شیل [ وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجة لندن، مورخ 14 مارس 1851 ]" پس از غائلة [ بابیان در] زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند". اما بیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتن؛ تا زمانی که اختلالی ایجاد نمی کردند، کسی را با آنان چندان کاری نبود، البته کینة امیر را در دل داشتند، کینه ای که در نوشته های همکیشان آنان، و بهائی و بهائی زادگان در ایران و امریکا، هنوز منعکس است. بابیان توطئة کشتن شاه و امیر و امام جمعة تهران را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت» و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در المتنبّئین نوشتة علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه آمده است.(2)
ص: 45
برای نمونه، عباس افندی می نویسد: «میرزا تقی خان امیر نظام... سمند همّت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر شخصی بود بی تجربه و از ملاحظة عواقب امورْ آزاده. سفّاک و بیباک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می شمرد و چون اعلی حضرت شهریاری [ ناصرالدین شاه] در سنّ عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و... بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد...»!(1) همچنین نبیل زاده، یکی از مبلغان مشهور بهائی، از عباس افندی نقل می کند که دربارة امیر گفته است: امیرکبیر «بسیار سفاک و بی باک بود. عزمش بسیار خوب بود، ولی عقلش کم بود. به قوّة سیاست(2) و قتل و غارت می خواست مملکت را منظم نگاه دارد. اروپاییها به قوة عقل، مملکت را منظم می دارند...»!(3)
شوقی افندی (نواده و جانشین عباس افندی) نیز در هتاکی به امیرکبیر، راه جدّ خویش را ادامه داده و در لوح قرن، در کنار هتاکیهای فراوان به رجال سیاسی و دینی ایران و عثمانی، از امیرکبیر با عناوینی چون «اتابک سفّاک بی باک» و «امیر سفاک» یاد می کند(4) و می نویسد: «اتابک اعظم، تقی سفّاک و بی باک که حکم اعدام سید عالم [ = علی محمد باب] را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز وزنجان و طهران شربت شهادت بنوشانید دو سال بعد از آن واقعة هائله به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دار البوار راجع شد».(5)
ص: 46
همچنین در کتاب مشهور خود: قرن بدیع، مرحوم امیر را با تعابیری چون «وزیر غدار»(1) و «وزیر بی تدبیر»(2) فرو کوفته و پس از شرح اعدام باب به اهتمام امیر و برادرش (وزیر نظام)، می نویسد: «امیر نظام سفاک و بی باک، محرّک اصلی شهادت حضرت اعلی [ = باب]... دو سال پس از این واقعة هائله با برادرش [ وزیر نظام ]که همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیّئة خویش را به رأی العین مشاهده نمود».(3) و بالاخره در عبارتی که زهر کینه از آن می بارد می نویسد: «...میرزا تقی خان امیر نظام که از خاندانی حقیر و گمنام ظاهر شده بود و در سال اول صدارت کوتاهش، اصحاب قلعه [ = اشاره به بابیان شورشگر در قلعة شیخ طبرسی مازندران ]را به شهادت رسانید و به قتل شهدای سبعة طهران اقدام کرد و جناب وحید و صحابة حضرت را به اشدّ احوال شهید و قتیل ساخت و راساً و مستقیماً فرمان شهادت حضرت باب را صادر کرد و در واقعة [ آشوب بابیان در ]زنجان دست به خون مظلومان گشود، مورد بی مهری شاه قرار گرفت و سعایت درباریان دربارة وی مؤثر واقع شد و افتخاراتی را که به دست آورده بود از کف بداد و عاقبت به کمال خواری و ذلت در حمام فین نزدیک کاشان به امرشاه رگ حیاتش مقطوع شد و به دیار فنا واصل گردید».(4)
به همین گونه، مبلغان و نویسندگان طراز اول بهائی نیز، نظیر میرزا ابوالفضل گلپایگانی، نبیل زرندی، عبدالحمید اشراق خاوری، محمدعلی فیضی و محمدعلی ملک خسروی، در آثار خویش امیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشته اند. به قول اسداللّه مازندرانی، مبلغ و مورخ مشهور بهائی: «میرزا تقی خان و ناصرالدین شاه و سعیدالعلماء بارفروشی نزد طائفة بابیه در درجة اولی از نفرت و لعن قرار داشته، رجعت اعداء و قاتلین ائمة هدی [ ! ]به شمار آمدند».(5)
ص: 47
ابوالفضل گلپایگانی ضمن اطلاق عنوان «سفّاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیر(1) می گوید: «اتابک اعظم در علاج کار [ بابیان ]فروماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر کار تهور و استبداد نهاد. زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیّة او [ ؟!] آگاه شد و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نیکخواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی معزول... و... در حمام فین اورا به جهان دیگر فرستادند»!(2)
محمدعلی فیضی، امیر را با عنوان «امیر مغرور» فروکوفته(3) و عبدالحمید اشراق خاوری، او را «اتابک سفاک»(4) و «تقی سفاک»(5) می نامد. نبیل زرندی از امیر با تعابیری چون «وزیر نادان»(6)، «وزیر شریر»(7) و «دشمن ستمکار و... خونخوار» باب(8) نام می برد و قتل وی در حمام فین را انتقام الهی! و «عذاب الیم» خداوندی در حق او می شمارد: «امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام، که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و به عذاب الیم مبتلا گشتند...».(9)
ص: 48
محمدعلی ملک خسروی نیز این گونه کینة شدید خویش را روی آن بزرگمرد خالی می کند: «...میرزا تقی خان که مردی خودسر و خودخواه و لجوج و مستبد بود، بدون اینکه عاقبت کار را ملاحظه کند به صدور حکم قتلِ» باب فرمان داد(1)، و این رشته سر دراز دارد...(2)
چنانکه فوقاً دیدیم، عباس افندی در اظهارات خود، اتهامات گوناگونی را به امیر وارد ساخته است. او ضمن متهم کردن امیر به «خودسری و استبداد»، او را «شخصی... بی تجربه و از ملاحظة عواقب امورْ آزاده» (یعنی دهن بین و سطحی نگر) و دارای «اوهامات غریبه» شمرده و مدعی شده است که «عزمش بسیار خوب بود، ولی عقلش کم بود. به قوّة... قتل و غارت می خواست مملکت را منظم نگاه دارد»، در حالی که «اروپاییها به قوّة عقل، مملکت را منظم می دارند». به ادعای افندی، همین خو و خصلت بود که «بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرّض بابیان کرد...».
دربارة این سخنان مشعشع! تذکر چند نکته ضروری می نماید:
مقصود عباس افندی از آن به اصطلاح «وزرای دوراندیش»، که امیر «بدون مشورت»
ص: 49
تصویر: - حمزه میرزا حشمت الدوله
با آنها، به سرکوب شورش مسلّحانة بابیان پرداخت، لابد کسانی چون میرزا آقاخان نوری است؛ همان میرزا آقاخانی که (چنانکه خواهیم دید) «تحت الحمایة سفارت انگلیس» بوده، برای دستیابی به قدرت، با سفرای انگلیس و روس، سَر و سِر داشت! و برای کهنه شدن مادة فتنه (و بهره جویی خود و اربابان استعمارگرش از آن) به گفتة نبیل زرندی: امیر را از برخورد قاطع با آشوبگران بابی بر حذر می داشت.
منابع بهائی مدّعی اند که در ماجرای اعدام باب، دو تن از دولتمردان وقت، اقدام امیر را برنتافتند: میرزا آقاخان نوری و حمزه میرزا حشمت الدوله(1)؛ و جالب است بدانیم که تاریخ، تجزیة دو منطقة استراتژیک «هرات» و «مرو» از ایران را، به ترتیب، حاصل سوء مدیریّت این دو تن، می شمارد!(2)
عباس افندی در مقالة شخصی سیاح می نویسد: زمانی که اتابک امیرکبیر، شاهزاده حمزه میرزا را به اعدام باب فرمان داد او «اجراء این حکم را از دست خویش نپسندید و به برادر امیر، میرزا حسن خان، گفت که این کار خسیسی است و آسان و هرکس مقتدر و توانا. مرا چنان گمان بود که حضرت اتابک مرا مأمور به حرب افغان و اوزبک خواهد نمود و یا به رزم و هجوم مرز و بوم روس و روم دلالت خواهد نمود...»!(3)
ص: 50
راجع به هویّت این جناب حمزه میرزا (که لابد یکی از همان «وزرای دوراندیشِ» حکومت قاجار بوده است) بد نیست مطالبی را از زبان خود بهائیان بیاوریم. در تعلیقات آخر کتاب حسن موقر بالیوزی (از سران و مورخان شاخص بهائیت) با اشاره به فتح هرات و تسخیر مرو توسط سلطان مراد میرزا حسام السلطنه (عموی ناصرالدین شاه) در 1857 میلادی، چنین می خوانیم:
مرو... مانند هرات همواره جزئی از خراسان محسوب می شد، ولی افسوس که سه سال بعد از آن، حاکم بعدی خراسان به نام حمزه میرزا حشمت الدوله، عموی دیگر ناصرالدین شاه با آنکه [ حکومت ایران،] هرات را دوباره به تصرف در آورده بود ولی به سختی از ترکمنها شکست خورده مرو را از دست داد و این شهر به تصرف روسها درآمد. حمزه میرزای بیچاره بسیار بدشانس [ ؟!] بود. یک بار مغلوب سالار [ حسن خان سالار، مسبب فتنة تجزیه طلبانة خراسان در زمان امیرکبیر ]شد و بار دیگر از ترکمنها شکست خورد. با این همه یکی از اعمال مثبتی که انجام داد آن بود که هنگام حکومت آذربایجان وقتی که حکم اعدام حضرت اعلی [ = باب ]از طهران برایش رسید شجاعانه [ ! ]از آن دستور سرپیچید تا آنجا که میرزا تقی خان [ امیرکبیر] مجبور شد که برادر خودش، وزیر نظام، را مأمور اجرای آن حکم غیر عادلانه نماید.
قشون حشمت الدوله در جنگ با ترکمنهای تِکَه در نزدیک مرو تار و مار شد و ترکمنهای پیروز حتی سلاحهای او را به غنیمت بردند و البته این شکست باعث شد که او پست والی بودن خود را هم از دست بدهد. ناصرالدین شاه که از این شکست، که تا حدّ زیادی در اثر بی لیاقتی وزیر خراسان بود) به شدت خشمگین شده [ بود ]بر روی عکس این عموی بیچاره نوشت: " حشمت الدولة نجس!...".(1)
ص: 51
آن وقت چنین کسی _ به ادعای عباس افندی _ از اعدام باب (یعنی قلع مادة فتنة بابیه) سر باز زده و به امیرکبیر می گفت: «مرا چنان گمان بود که حضرت اتابک مرا مأمور به حرب افغان و اوزبک خواهد نمود و یا به رزم و هجوم مرز و بوم روس و روم دلالت خواهد نمود...»!(1)
به قول گرنت واتسون: «اقدامات امیر، مورد سوء ظن» چنان کسانی بود «که شاه ناچار شد به فریادهای اعتراض گوش فرادهد»، لیکن اندکی بعد از کشتن او بازگشت مملکت به هرج و مرج معمول چنان سریع بود که «شاه ایران، و بسیاری از اتباعش، فهمیدند کشورشان چه ضایعة جبران ناپذیری متحمل شده است».(2) بی جهت نیست که اعتمادالسلطنه (وزیر و ندیم ناصرالدین شاه، و فرزند حاج علی خان حاجب الدوله قاتل امیر) در خاطرات خویش، همه جا افسوس ایام گذشته __ دوران صدارت امیر و قبل از آن __ را می خورد و از اینکه امرا و سرداران بزرگ و سالخوردة پختة پیشین، جایشان را به جوانان سبک مغز و خام داده اند و طبع شاه، «جوان پسند» بلکه «طفل پسند» شده، سخت اظهار تأسف می کند.(3)
پیش از این، به این مثل مشهور فارسی اشاره داشتیم که می گوید: «درخت را از میوه اش باید شناخت». بهترین راه برای قضاوت در مورد خرد، دانش و فرزانگیِ امیر نیز، تأمل در کارنامه و عملکرد سیاسی او است. در بین نویسندگان و تحلیلگران ایرانی، بر ستایش و تحسین امیر، نوعی اجماع وجود دارد.
ص: 52
در اسناد موجود در آرشیو استانداری استانبول، گزارش شخصی به نام ارستا کنیک وجود دارد که ظاهراً فردی مسیحی بوده و در دستگاه والی بغداد عنوان ترجمانی داشته است. دولت عثمانی در زمان امیر، این شخص را برگزیده و مأمور کرده بود به ایران مسافرت کند و گزارشی از حقایق اوضاع آن سامان ترتیب دهد. ارستا کنیک در گزارش مختصر و مفید خود دربارة امیرکبیر می گوید: با اینکه او هم مثل سایر رجال ایرانی «مُدمِغ» و متکبر است، مسلماً اعقل آنان است و علت بدگوییها و کارشکنیهایی را که در پیرامون امیر وجود داشته چنین توصیف می کند که پیش از امیر ولایات در تیول امرا و شاهزادگان بود و آنان از هر حیث مطلق العنان بودند و هرچه می توانستند به زور و ستم از مردم می ستدند لیکن دیناری به خزانة دولت نمی دادند. امیر این بساط را در هم نوردید و لذا دشمنی متنفذین و امرا و شاهزادگان با او امری طبیعی است. گزارش ارستا کنیک مورد پسند دولت عثمانی افتاده و وی در برابر خدمتی که انجام داده تشویق شده است.(1)
کنت دوگوبینو و گرنت واتسون (نمایندگان سیاسی فرانسه و انگلیس در ایران) از محبوبیت ملی شگرف امیر (پس از مرگ وی) نزد ملت ایران (ازشاه تا مردم عادی) سخن گفته اند، که بر مشاهدة اوضاع ناخوشایند کشور در قیاس با ترقیات زمان امیر استوار بوده است. (سخن گوبینو و اتسون در این زمینه خواهد آمد).
در واقع، امیر، معلم و مربّی رجال مستعدّ عصر خود بود و آنان که پس از وی در عرصة سیاست، درخششی داشتند، یا مستقیماً مرهون تربیت او و دست پروردگان او بودند و یا به عنوان یک الگو، چشم به راه و رفتار وی داشتند. درواقع، امیر را نمی توان با هیچ یک از همگُنان و هم روزگاران خویش مقایسه کرد، بلکه دیگران را باید با معیار وی سنجید. عباس امانت، مورخ بهائی مآب، در کتاب خود شرحی از تلاش امیر برای تربیت ناصرالدین شاه، و ترغیب شاه جوان به کسب اطلاع از وضعیت کشور و اهتمام به حلّ مشکلات آن، آورده(2)
ص: 53
و می نویسد: «او ضرورت انجام تحولاتی فراگیر در زمینة امور دیوانی، نظامی، مالی، قضایی و تعلیم و تربیت را به خوبی احساس می کرد» و در استفاده از قدرت سیاسی خویش در پیگیری اصلاحات نیز «بیش از همة» رجال اصلاح طلب پیش از خود در زمان قاجار «توفیق یافت».(1) به گفتة همو: «...همان اندازه کارهایی که امیرکبیر موفق شد به انجام رساند، به ویژه از طریق توسعه و تجدید سازمان قشون و اصلاح جنبه هایی از مالیة حکومت و عایدات، تحولی را باعث شد که موجب بقای نظام سیاسی قاجاریه برای نیم قرن دیگر گردید».(2)
معلوم نیست باید داوریِ تند (و متأسفانه غرض آلودِ) عباس افندی را دربارة امیرکبیر پذیرفت یا سخن میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی را (همان قائم مقامی که حسینعلی بهاء __ پدر و پیشوای عباس افندی __ او را «سید مدینة تدبیر و انشاء» خوانده) که در مورد امیر به برادرش (میرزا اسحاق فراهانی) می نویسد: «الحق یَکادُ زَیتُها یُضی ء در حق قوّة مُدرِکه اش صادق است... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد...».(3)
عباس افندی، امیر را فردی «کم عقل» و دهن بین! می شمارد و قائم مقام، او را دارای خِرَد یا به قول خودش: «قوّة مُدرکه»ای وقّاد و پرمایه می خواند که به یُمن آن، در آینده ترقی بسیار کرده و «قوانین بزرگ به روزگار» خواهد گذارد!
عباس افندی، اقدام امیر را در اعدام باب (به عنوان ریشة فتنة بابیان در کشور)، کاری نابخردانه می شمارد اما مهدی بامداد، عمل امیر در اعدام باب را هشیارانه ارزیابی می کند. بامداد با اشاره به فتنة تجزیه طلبانة سالار در خراسان و شورش مسلحانة بابیان در نقاط مختلف ایران، می نویسد: «دولت وقت یعنی شادروان امیرکبیر صدراعظم در قضایا و مسائل ایران خیلی بیدار _ هشیار و وارد بود، راجع به باب عقیده اش بر این قرار گرفت که تا سید باب زنده باشد شورش و خروج بابیها روزبه روز در تزاید بوده و همیشه باعث مزاحمت دولت فراهم خواهد شد. از این جهت» به اعدام باب، مبادرت ورزید.(4)
ص: 54
در این باره، در فصل «گواهی تاریخ، اما نه این است!»، باز هم سخن خواهیم گفت.
جالب است که سخن عباس افندی دربارة امیر با اظهاراتِ اتباعِ خودِ وی نیز تعارض دارد: سخنان عباس افندی (و شوقی) در فوق راجع به (به اصطلاح) کم عقلی و بی تجربگی و بی تدبیریِ! امیر را، بایستی در برابر گفتار فردی چون اسداللّه مازندرانی، مورخ و مبلغ مشهور فرقة بهائیت، گذارد که امیر را حتی در کودکی، صاحب هوش وافر شمرده است:
«در صِغَرِ سن [ = کودکی] به وفور هوش و ذکاء و شدت استعداد و شوق تحصیل علم و رُقاء اتصاف داشت»(1) و ناصرالدین شاه «لیاقت و کفایتش را دانسته با خود به طهران برده به مقام شخص اول مملکت و صدارت دولت برکشید و به فرمانروایی در کلیة امور کشوری و لشکری و سیاستمداری شناخته ساخت».(2)
نیز باید با سخن ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر و سرشناس بهائی(3)، مقایسه کرد که اعتراف می کند: امیرکبیر «مردی کاردیده و باکفایت بود و در امور مملکت داری نیز دیده ای بینا و فهمی توانا داشت در ظرف مدت قلیلی از آغاز صدارتش تمام امور کشور را قبضه کرد و هرکس را در هر شرایطی که بود به جای خود نشاند و در ظلّ انقیاد و اطاعت درآورد»!(4)
همچنین می توان سخن پیشوای بهائیت در مورد امیر را به معیار کلام عباس امانت (مورخ بهائی مآب) سنجید که در عین انتقاد به امیر، اعتراف می کند: «تصویر امیرکبیر در مقام اصلاح طلبی دوراندیش و صدیق که با شور و شوق می کوشید از مادة خام شاهِ نوجوانِ بی تجربه، دم دمی و گاه لجباز، فرمانروایی مسئول و مؤثر بسازد، حتماً تا اندازة زیادی درست است...».(5)
ص: 55
عباس امانت نیز، که متأسفانه در نگارش تاریخ، از تعصب بهائیگری خالی نبوده و از مخدوش ساختن سیمای امیر چندان بدش نمی آید، از امیر به عنوان «صدراعظمی دوراندیش و توانا»(1) یاد کرده و اعتراف می کند که وی، فردی از طبقة «فرودست ولی پر استعداد»(2) بود که در دوران تصدی مقامات دولتی در تبریز، «توانست کاردانی مالی و دیوانی خود را با مهارت در مدیریت و تدارکات نظامی و حتی فنون سوق الجیشی تکمیل سازد».(3)
عباس افندی، امیر را شخصی «بی تجربه» و سطحی نگر می خواند، ولی عباس امانت می نویسد: امیر به مسائل سیاست خارجی و دسایس دول غربی آگاه بود(4) و «تبحر و کفایت» خود را «در مذاکره و مدیریت» سیاسی _ نظامی به اثبات رسانده بود.(5) اشارة امانت در جملة اخیر قاعدتاً معطوف به مذاکرات دیپلماتیک و موفق امیر در کنفرانس استراتژیک «ارزنهًْ الروم» است که با حضور نمایندة کارکُشتة امپراتوری مقتدر عثمانی آن روزگار، و نظارت نمایندگان روس و انگلیس، برگزار شد و مدت چهار سال به درازا انجامید و هدف آن، تحدید مرزهای ایران و عثمانی و حلّ دیگر مسائل مهمّ اختلافی میان دو کشور بود. در این مذاکرات، امیر __ که به علت حمایت سفرای روس و انگلیس از نمایندة بهانه جو و فرصت طلب عثمانی، عملاً یکتنه با سه تن درگیر بود __ آن چنان استوار و مدبرانه از حقوق ملت ایران دفاع کرد که تحسین همگان (از جمله، هیئت نمایندگان روس و انگلیس در آن مذاکرات) را برانگیخت که شرح مفصل و شیوای آن را باید در کتاب امیرکبیر و ایران، نوشتة فریدون آدمیت (چاپ پنجم) خواند و بر اینکه ایران اسلامی شیعه، چنین مردانی را پرویده است به خود بالید...
ص: 56
عباس افندی مدعی است که امیر از مشورت با وزرای دوراندیش دوری می جست، اما گزارش استیونس (نمایندة سیاسی انگلیس در تبریز) به لندن از رایزنی امیر با عناصر شایستة کشوری و لشکری خبر می دهد، آنجا که در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه می نویسد: «ناصرالدین، ایرانیان هوشمند و درست کاری را به مشورت گرفته است».(1) استیونس، البته، به عنوان شخص مشورت کننده، از ناصرالدین شاه جوان یاد می کند، اما روشن است که با توجه به نفوذ عمیق و مؤثر امیر در مزاج شاه جوان و تعیین روند اوضاع و شیوة حکومتداری _ به ویژه در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه باید در گزارش استیونس، به جای «ناصرالدین شاه»، واژة «امیرکبیر» را گذاشت.
برای رفع هرگونه مغلطه، و در ردّ اتهاماتی که عباس افندی و اتباع وی مبنی بر مستبد و خودرأی بودن و بی مشورت با دیگران عمل کردن به امیر زده اند، باید تصریح کنیم که: امیر (گذشته از اینکه به قول خود: خیال «کنسطیطوسیون» و ایجاد دولت منتظم داشت) پیرامون مسائل گوناگون کشور با رجال دولت و تجار به گفت و گو می نشست و آراء آنها را جویا می شد و یه قول یکی از پژوهشگران زندگی امیر، که نمونه هایی از این امر را به طور مستند نشان داده است: امیر «رسم کنگاش [ = مشورت ]را به کار می بست و عنصر مهم سیاست او بود».(2)
امیر حتی از عناصر مجرّب و کاربلدی نیز (نظیر رضاقلی خان هدایت، لله باشی عباس میرزا پسر محمدشاه قاجار) که به جناح رقیب ناصرالدین شاه تعلق داشتند، نمی گذشت و آنان را برمی کشید و می نواخت و از دانش و تجربة ایشان در راه خدمت به کشور و انجام مأموریتهای خطیر سیاسی (همچون گفت و گو باخان خوارزم راجع به مسائل حساس مرزهای شمالی ایران، و ایستادگی در برابر خیالات تجاوزطلبانة روسیه در ایران و آسیای مرکزی) کمک می گرفت.(3)
ص: 57
قاطعیت امیر در طرد کهنه درباریانِ بی کفایت و طفیلی مآب اما حریص و پرادعا (و بعضاً وابسته به روس و انگلیس) در دستگاه محمدشاه و ولیعهد او (ناصرالدین میرزا)، و متقابلاً بهره گیری وی از عناصر جوان، بانشاط، منضبط، کارآمد، ترقی خواه و تحول گرای موجود در درون دستگاه حکومت(1)، «داستانی است که بر هر سر بازاری هست» و نوع مورخان (از جمله، همین عباس امانت) بدان تصریح دارند.(2)
عجیب است که خود عباس افندی نیز، در اظهاراتی که ایام اقامت خویش در پاریس (ربیع الاول 1331ق) راجع به امیرکبیر دارد، داوری غرض آلود خود نسبت به این مرد بزرگ را پس گرفته و اعتراف کرده است که: امیرکبیر «در امور سیاسی و مسائل مُلکی اساسی گذارد که واقعاً نهایت متانت داشت و حال آنکه در هیچ مدرسه ای از اروپا داخل نشده بود...»!(3)
معلوم نیست امیرکبیری که به ادعای جناب افندی: شخصی بی تجربه، فاقد دوراندیشی و عاقبت نگری، اسیر اوهامات غریبه، و گرفتار کمبود عقل بود و «به قوّة... قتل و غارت می خواست مملکت را منظم نگاه دارد»، چگونه توانست در کار سیاست پیچیدة ایران طوفان زدة عصر خود، «اساس» استواری را بگذارد که «واقعاً نهایت متانت داشت»؟!
ص: 58
عباس افندی (و به تبع او: کسانی چون محمدعلی ملک خسروی) چنانکه دیدیم، امیر را به «خودسری» متهم کرده و افندی می نویسد: «میرزا تقی خان امیر نظام... سمند همّت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت».
وصلة «خودسری» نیز (همچون دیگر وصله ها) به امیر نمی چسبد. چه، می دانیم که شاه جوان (حتی پس از عزل امیر از صدارت) به او عشق می ورزید و پس از قتل امیر نیز تا پایان حیات خود، سوکوار او بود و از جفایی که به وزیر خود کرده بود، نادم و اندوهبار. امیر، البته،شاه را خادم کشور می خواست و می انگاشت و لاجرم، جلو بوالهوسیها و خودخواهی های زیانبار وی به کشور و ملت را می گرفت.
عباس امانت، با اشاره به مفاد نامه های متعدد امیر به شاه (که گویای تشویق و تحرض شاه از سوی وی به توجه به امور کشور و دخالت مدبرانه و دلسوزانه در آن است) اعتراف جالبی دارد: «...این برداشت کلی که امیرکبیر صدراعظمی انحصارجو بود که می خواست هرچه بتواند از دخالت ناصرالدین در امور حکومت جلو گیرد، قطعاً بار دیگر با شواهد تاریخی نفی می شود. اشتیاق او که شاه فعالانه در ادارة مملکت شرکت جوید واقعی بود و در بسیاری از یادداشتهای خصوصی اش به چشم می آید. اصرارش به تداوم و انضباط غالباً همراه با این خواست بود که شاه پیوسته در عرصة سیاسی حضور داشته باشد. و این نیز بی دلیل نبود: حضور چشمگیرشاه برای مشروعیت یافتن برنامة اصلاحات امیرکبیر ضرورت داشت... بر اثر این هشدارها و توصیه های پی در پیِ امیرکبیر، ناصرالدین لاجرم به خود آمد، به امور دولتی توجه بیشتری کرد و از امکانات قدرت مطلق خویش آگاه تر شد».(1)
ص: 59
شوقی چنانکه دیدیم، برای تحقیر و تقبیح امیر، وی را برخاسته «از خاندانی حقیر و گمنام» می شمارد و ادعا می کند که امیر، با عزل خویش از مسند صدارت، افتخاراتش را از دست داد: «...میرزا تقی خان امیر نظام که از خاندانی حقیر و گمنام ظاهر شده بود و در سال اول صدارت کوتاهش، اصحاب قلعه [ = اشاره به بابیان شورشگر در قلعة شیخ طبرسی مازندران ]را به شهادت رسانید و به قتل شهدای سبعة طهران اقدام کرد و جناب وحید و صحابة حضرت را به اشدّ احوال شهید و قتیل ساخت و راساً و مستقیماً فرمان شهادت حضرت باب را صادر کرد و در واقعة [ آشوب بابیان در ]زنجان دست به خون مظلومان گشود، مورد بی مهری شاه قرار گرفت و سعایت درباریان دربارة وی مؤثر واقع شد و افتخاراتی را که به دست آورده بود از کف بداد و عاقبت به کمال خواری و ذلت در حمام فین نزدیک کاشان به امرشاه رگ حیاتش مقطوع شد و به دیار فنا واصل گردید».(1)
شوقی، امیر را برآمده از «از خاندانی حقیر و گمنام» می شمارد و تعریض او به شغل پدر امیر (کربلایی قربان) است که سرآشپز دستگاه قائم مقام فراهانی بود. شوقی با طرح این نکته، در واقع، می خواهد آنچه را که به زعم و ادعای او، سوء اعمال امیر بوده است، ناشی از این امر بداند که امیر، از طبقات عادی اجتماع برخاسته بود، نه از طبقة اشراف!
بوی تقدیس اشرافیّت، و تحقیر و بی حرمتی به طبقات عادی جامعه، به وضوح، از این برخورد جناب شوقی («ولی امراللّه» بهائیان) پیدا است! و این در حالی است که، استاد باستانی پاریزی در کتاب خواندنی خود: حماسة کویر، استادانه نشان داده است که چگونه بار اصلی بنای تمدن و فرهنگ باشکوه ایران اسلامی، نه بر دوش اشراف زادگان، بلکه روستازادگان دانشمندی قرار داشته است که «به امیری، به نزد شه رفتند».
ص: 60
در واقع، نژاد و نسب مایة افتخار نیست، بلکه آنچه که حقیقتاً مایة افتخار و برازندگی است، کمالات مکتسبة انسانی و به اصلاح: حسب و اخلاق فرد، و حسن نیت و عمل او است. مرحوم اسماعیل امیرخیزی، از مجاهدان و مورخان فاضل و معتدل صدر مشروطه، مقاله ای دربارة «اصل و نسب میرزا تقی خان» دارد که با این شعر شیوای پارسی آغاز می شود: چون شیر به خود سپه شکن باش / فرزند خصال خویشتن باش.(1)
پیتر آوری، استاد تاریخ دانشگاه کمبریج، با اشاره به «اصل و تبار " مردمی" امیرکبیر»، صعود این گونه افراد به عالی ترین مقامات سیاسی را سنتی سابقه دار در تاریخ و تمدن ایران اسلامی خوانده و با تأکید بر این نکته که: «در ساختار اجتماعی ایران مسلمان، نظام طبقاتی نداشته و با این مفهوم بیگانه اند» می افزاید:
یکی از ویژگیهای جامعة اسلامی، پویایی آن می باشد. به خصوص در آرمان اجتماعی تشیع، اصل و نسب در مقایسه با لیاقت و قابلیت مسلمان ارزشی ندارد. یک مسلمان زیرک می تواند به بالاترین مقامهای مذهبی صعود کند، که در واقع از قدرت مردم نشأت می گیرد. قسمت اعظم نفوذ روحانیون ریشة مردمی داشت زیرا می توانستند ادعا کنند، و هنوز هم مدعی هستند، که تماسهای نزدیک با مردم داشته و لذا قادرند واکنشهای آنان را ارزیابی نمایند.
اگرچه میرزا تقی خان یک روحانی نبود، اما در رسیدن وی به مقام صدارت عظمی از شغل آشپزی در تاریخ سلسله های ایرانی و تاریخ سیاسی ایران، موارد مشابه وجود دارند.(2)
ص: 61
به نوشتة آوری: «دودمان سیاسی امیرکبیر به مراتب مهم تر از اصل و نسب او می باشد، هرچند که می توان انتظار داشت فرزند یک مباشر که خانة مردی چون قائم مقام را به طرز رضایت بخشی اداره می کرد، طبعاً می بایستی دارای شمّ قوی ادارة امور باشد. میرزا تقی خان دست پروردة قائم مقام بود، و وقتی به قدرت رسید راه وی را ادامه داد».(1)
سخن دیگر شوقی نیز که امیر با برکناری از صدارت، «افتخاراتی را که به دست آورده بود از کف بداد»، همچون سخن پیشین وی، نادرست و بی بنیاد است. امیر، افتخارات (واقعی) خویش را از رهگذر خدمت صادقانه به ایران اسلامی به دست آورده بود (نه از عنایت شاه نوجوانی که، به دلیل خامی و ناپختگی، اراده اش را وسوسة درباریان فاسد، جهت می داد و دلش با امیر و، شمشیرش با کوفیان بود)، و این افتخارات نیز چیزی نبود که بشود (و بتوانند) از کفش بربایند، بلکه آن برخوردهای ناجوانمردانه با امیر، عملاً مُهر و امضایی شد که بر طومار بزرگی و افتخار وی زده شد و نام نیک وی را جاودانه ساخت.
از نقد اظهارات (غرض آلود و بی بنیاد) رهبران بهائیت راجع به امیرکبیر، عیار نقد اظهارات نویسندگان این فرقه نیز معلوم می گردد.
برای نمونه، می توان به اظهارات نصرت اللّه محمدحسینی، نویسندة معاصر بهائی، اشاره کرد که از امیرکبیر با عنوان «صدراعظم باتدبیر ولکن سفاک و سختگیر ایران» نام برده و می نویسد: در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، «چون شاه جوانی 19 ساله و سرمست عیش و کامرانی خویش بود، همة امور لشکری و کشوری در ید کفایت میرزا تقی خان قرار گرفت و به هر نوعی که می خواست عمل می نمود. با آنکه مردی باکفایت و درایت بود در سنگدلی و سفاکی نیز بی نظیر بود. به تدریج خودکامگی و استبداد او خاطرشاه را مکدر نمود و پس از چندی او را از مقام صدارت عظمی معزول داشت و دستور داد وی را به فین کاشان ببرند و معدومش نمایند».(2)
ص: 62
کلام این نویسندة بهائی معاصر، موهم این معنی است که ناصرالدین شاه (یعنی همان کسی که، به قول خود این نویسنده «جوانی 19 ساله و سرمست عیش و کامرانی خویش بود») به علت مخالفت با به اصطلاح «خودکامگی و استبداد» امیر، او را از کار برکنار کرده است! و لابد با این نظریه پردازی شاهکار! باید همة آن اسناد و مدارک معتبری را که از توطئة مشترک عمّال استبداد داخلی و استعمار خارجی در قتل امیر سخن می گویند، دور ریخت!
خوب است تندگوییها و هتاکیهای عباس افندی و شوقی (و سایر رهبران و مبلغان برجستة این فرقه) بر ضدّ امیر، با داوری رجال فرهیختة ایرانی نظیر قائم مقام (که حسینعلی بهاء، پیشوای بهائیان، وی را «سید مدینة تدبیر و انشاء» نامیده است) و دیپلماتها و نویسندگان غربی (که به قول عباس افندی: «به قوّة عقل، مملکت را منظم می دارند») دربارة امیر، کنار هم نهاده شود و مورد مقایسه و سنجش قرار گیرد، تا معلوم شود که چگونه «تعصب و کینه»، چشم رهبران و مبلغان برجستة فرقة بهائی را نسبت به صدراعظم شهید عصر ناصری (امیرکبیر) کور ساخته است.
عناصر بهائی، چنانکه دیدیم، از سر خشم و کینه، امیر را فردی بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ و زیبای» او در راست راه اصلاحات سیاسی و مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی! در حقّ وی شمرده اند! اما اینک که پس از گذشت بیش از یک قرن و نیم از قتل آن رادمرد، به جایگاه بلند و بی نظیر او در تاریخ معاصر ایران می نگریم، می فهمیم که امیر اگر 100 سال دیگر هم می زیست هرگز این درجه از نفوذ و محبوبیت پایدار را در قلب ملت ایران به دست نمی آورد. در واقع، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطوره و مسطوره ای شد که همواره به کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری می دهد.(1)
ص: 63
کنت دو گوبینو (وزیر مختار مشهور سفارت فرانسه در ایران عصر ناصری) درست چهار سال پس از قتل امیر یعنی در فوریة 1856 با اشاره به مرحوم امیر می نویسد:
ملت ایران، دیوانه و دلباختة مردی شده است که تا چهار سال پیش، صدر اعظم کشور بوده است. از مرز ترکیه تا سرحد افغانستان هیچ کسی از غنی و فقیر و خرد و کلان نیست که تمام عناوین تعظیم و تجلیل و محبت را در موقع یادآوری از این مرد به کار نبرد. می گویند: «عادل، وظیفه شناس، فعال و کاری بود، از سرباز و کشاورز حمایت می کرد و خیر ایران را می خواست عملی کند؛ از این هم بهتر بود». تعجب در این است که نه تنها کسی با این نظر مخالف نیست، بلکه این عقیده مورد قبول و تصدیق وزرای فعلی و حتی خودشاه هم می باشد. آیا برای این قضیه می توان در اروپا نظیری یافت؟ آیا شخصیت معاصری هست که هر قدر هم بزرگوار و صاحب مقام باشد اقلاً مورد مذمّت نصف مردمی نباشد که از او سخن می گویند؟ پس صدراعظم سابق ایران از این حیث بی نظیر و ممتاز است...(1)
تأیید گفتار این دیپلمات فرانسوی (راجع به محبوبیت ملی امیر) را می توان در کلام گرنت واتسون (عضو مهم سفارت بریتانیا در ایران عهد ناصری) بازجست که در کتاب خود می نویسد: «مسافری که امروزه از جانب مغرب به دشتهای عراق عجم گام می نهد و یا از میان جاده های متروک آن خطه می گذرد و با چارپاداران ایران دربارة اوضاع آن کشور گفت و گو می کند، از زبان آنان می شنود که اکنون همه چیز به حال زاری افتاده است و حال آنکه در دوران زمامداری امیرنظام اوضاع به رنگ دیگری بود».(2)
ص: 64
در مورد ستایش شاه و دولتمردان قاجار از امیر، و حسرت ایشان بر ترقیات کشور در زمان آن بزرگمرد نیز، باید به اظهارات کسانی چون مادام دیالافوآ (سیاح اروپایی در ایران عهد ناصری)، مستر بنجامین (نخستین سفیر امریکا در زمان ناصرالدین شاه) و لرد کرزن (وزیر خارجة مشهور بریتانیا) اشاره کرد که از تأسف شدید و پیوستة ناصرالدین شاه بر عزل و قتل امیر سخن می گویند.(1)
حملة مخاطره آمیز شیخ عبیداللّه کرد (با پشتیبانی نهان و آشکار دولت عثمانی) به صفحات غرب ایران در اواخر دهة 1290ق در تاریخ مشهور است. در این حمله، شهرهایی چون مراغه، خوی و ساوجبلاغ به تصرف نیروهای مهاجم در آمد، تبریز از دو سو آماج حملة شورشیان کرد قرار گرفت و حتی در پایتخت ایران برای مدتی، حکومت نظامی اعلام شد و نهایتاً دولت ایران با رنج بسیار، موفق شد که آن فتنه را سرکوب کند.(2) مخبرالسلطنة هدایت نقل می کند که در فتنة شیخ عبیداللّه: «ناصرالدین شاه مکرّر بر فوت امیر تأسف خورده است و مکر خوانده است:
مرد خردمند هنرپیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
در دگری تجربه بستن به کار»(3)
حتی به گفتة واتسون:شاه پشیمان «در ماتم خود [ برای اعدام امیرکبیر] تصمیم گرفت سالگرد درگذشت امیر را حرمت نهد و آن روز را هر ساله به روزه داری و ندامت بگذراند».(4)
ص: 65
نیز چنانکه منابع بهائی و غیربهائی آورده اند، ناصرالدین شاه خانة امیر را به تکیة دولت مبدل ساخت که محل برگزاری «مجالس تعزیه و سوگواری برای امام حسین» علیه السلام بود.(1)
عذاب وجدان شاه در سوک امیر، تا پایان عمر بلند وی ادامه داشت و معروف است که همو چهل سال پس از قتل امیر، به ولیعهدش (مظفرالدین شاه بعدی) نوشت: من چهل سال بعد از امیر، خواستم از چوب آدم بتراشم، نتوانستم.(2)
اظهار تأسف بر فقدان امیر توسط کسانی که (به نحوی از انحاء) در عزل و قتل وی دست داشتند، اختصاص به شاه قاجار نداشت و علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، عموی ناصرالدین شاه، نیز (که در زمان صدارت امیر، از مخالفان وی و جزء باند مهدعلیا بوده(3) و حتی به نوشتةخان ملک ساسانی: دستخط قتل امیر، در مجلس عروسی همین اعتضادالسلطنه از شاه جوان گرفته شد)(4) بعدها شدیداً بر مرگ امیر، تأسف می خورد.(5)
ص: 66
به قول عباس امانت، مورخ بهائی تبار: «قتل امیرکبیر... یکی از تاریک ترین لحظات سلطنت» ناصرالدین شاه بود... مرگ امیرکبیر در ضمیر همگانی ایرانیان، آن لحظة آشنایی است که انسان فانی پا به بت خانة [ ؟!] شهیدان قهرمان می گذارد. در تاریخ نوین ایران بر هیچ جنایتی چنین سوگواری نشده است...».(1)
رهبران و سران بهائی، قتل امیر را انتقام الهی از اعمال سوء او به شمار می آورند! اما داوری نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی، عموماً چیز دیگری است. به باور اینان، امیرکبیر قربانیِ مبارزه با فساد دولت و دربار شد و جان بر سر دفاع از استقلال و آزادی ایران از یوغ بیگانگان گذارد. به قول دکتر پولاک اتریشی، معلم طب و جراحی در دارالفنون: «میرزا تقی خان مظهر وطن پرستی بود. یعنی همان اصلی که در ایران مجهول است. آنچه می دادند و او نمی گرفت خرج معدوم کردن وی شد».(2) به قول سر هنری رالینسون، دیپلمات و نویسندة مشهور انگلیسی: «همه گونه انفعالات ناپاک، انگیزه های پلید چون حسادت، خودپرستی، خیانت و نفرت دست به دست هم داد تا موجبات نابودی این مرد واقعاً فوق العاده را که به مراتب از زمانه و مردم کشور خود جلوتر بود فراهم سازد».(3)
گزارش ارستا کنیک، فرستادة عثمانی به ایران در زمان امیر، نیز قبلاً گذشت که امیر را عاقل ترین رجال ایرانی عصر خود شمرده و دشمنی متنفذین و امرا و شاهزادگان با امیر را ناشی از اهتمام وی به حفظ حقوق مردم و جلوگیری از ستم و اجحاف دولتمردان و متنفذین دانسته است.(4)
ص: 67
در همین راستا، مستر بنجامین (سفیر امریکا در ایران که در دهة 1880 میلادی به ایران آمده است) بر جدّیت امیر در اصلاح مفاسد سیاسی ایران تأکید داشته و مرگ فجیع وی را در همین راستا ارزیابی می کند: «میرزا تقی خان مرد دانشمند و باهوشی بود و کمر همت بسته بود فسادی را که قرون متمادی در سازمان اداری و سیاسی ایران حکمفرما بوده است ریشه کن نماید. درباریان و مقامات فاسد دستگاههای دولتی از اصلاحات میرزا تقی خان دچار وحشت و هراس شدند و ناصرالدین شاه را که در آن موقع جوانی خام بود اغوا کردند که صدراعظم باتدبیر خود را از کار برکنار نماید... به زودی جلادانی با فرمان قتل صدراعظم ایران از راه رسیدند و در یک فرصت مناسب، مرد بزرگی را نابود کردند. وقتی که کار از کار گذشت،شاه متوجه اشتباه بزرگ خود شد و به طوری که گفته می شود هنوز او در قتل میرزا تقی خان به سوک نشسته است. زیرا نابودی این مرد بزرگ ضربة شدیدی برای ایران و برای تاج و تخت خود ناصرالدین شاه بود».(1)
پرفسور ایوانف، خاورشناس مشهور روسی، نیز دربارة میرزا تقی خان قضاوتی چنین دارد: «میرزا تقی خان در میان دیگر رجال دولتی ایران، قاطع ترین خصم تشدید نفوذ انگلستان در ایران بود. او کوشید تا نگذارد ایران اسیر دولتهای خارجی، و مقدّم بر همه: انگلستان، شود؛ و مساعی خود را به کار برد تا استقلال واقعی را در امور داخلی و خارجی به ایران بازگرداند». احسان طبری با ذکر اظهارات ایوانف می نویسد: «الحق داوری عادلانه ای است دربارة یکی از بزرگان تاریخ کشور ما».(2)
ص: 68
جالب است حتی بیگانگانی که، از حیث سیاسی، به جناح مخالفِ امیر تعلق داشته اند، ضمن توصیف امیر به بزرگی و کفایت، مرگ او را برای پیشرفت و ترقی ایران، فاجعه آمیز خوانده اند. برای نمونه، رابرت واتسون، عضو برجستة سفارت انگلیس در عهد ناصری (همان سفارتخانه ای که در توطئه بر ضدّ حکومت امیر، فعال و پیشگام بود) از امیر با عنوان «فردی که برای تجدید حیات ایران خدمتی شایان کرده بود» نام می برد و در وصف او می افزاید:
یگانه مردی که در عین حال، واجد صفات شایستگی وطن پرستی، قدرت کار و فضیلتی بود که موجبات کافی برای نخست وزیری در ایران به شمار می روند تا کشتی کشورش را از میان گردابها و صخره هایی که در راه او قرار داشته اند سلامت به ساحل نجات برساند. وی در ظرف چند سال کوتاه کار قرنها را انجام داده و با نیروی نبوغ خویش، دوران تازه ای در تاریخ کشور خود پیش آورده است و اگر آن اندازه زنده می ماند که نیّات خویش را انجام بدهد در ردیف کسانی قرار می گرفت که در نظر بعضی از مردم از جانب خداوند برای ایفای مأموریت خاص خلق می شوند، ولی مرگ بی موقع او قبل از آنکه هموطنانش خیر و نتیجة خدماتش را پیوسته دیده باشند باید ما را از قبول این فرض بازدارد که پیدایش مرد برجسته ای مانند میرزا تقی خان را از آن زمره بشماریم...(1)
به نوشتة همو: «در میان همة رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیرنظام بی همتا است. دیوجانس [ حکیم یونانی] روز روشن با چراغ در پی او می گشت. به حقیقت، سزاوار است که به عنوان " اشرف مخلوقات" به شمار آید. بزرگوار مردی بود».(2)
ص: 69
نیز می نویسد: «میرزا تقی خان بر آن شد که نیکبختی مادی مردم را فراهم کند و تمایلات نکوهیدة آنان را مهار گرداند. این وزیر، هدفی از آن هم عالی تر داشت؛ هرآینه تدابیرش استمرار می یافت، در اخلاق و کردار ایرانیان تغییری اساسی و ریشه دار تحقق می پذیرفت».(1)
اینکه، از مرگ شخصیتی که در راه اصلاحات اجتماعی _ سیاسی و قطع ید مستبدان و استعمارگران جان باخته اظهار خوشحالی کنیم و آن را نمودی از انتقام الهی! به شمار آوریم، از آن حرفها است! و جالب است که اخیراً مجلة پیام بهائی (ارگان فرقه) نیز ضمن محکوم کردن عمل امیر در سرکوب بابیه، به «هوش و دهاء و عشقی که» امیر «به اصلاحات داشت» و قتل وی به «توطئه دربار و... قدرتمندان فاسد»، اعتراف کرده است.(2)
اصولاً (چنانکه کراراً گفتیم) در ستایش از امیر، میان نویسندگان و اصلاح طلبان ایرانی، نوعی «اجماع و اتفاق نظر» وجود دارد، و این امر سبب شده که حتی لحن بهائیان نیز در این اواخر (ناگزیر) نسبت به امیر نرم تر گردد؛ یعنی، در واقع، مجبور شده اند از لحن تند و هتاکانة خود نسبت به او بکاهند؛ هرچند هنوز برق کینه از لابلای کلماتشان، چشم را می آزارد.
مثلاً ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائی، می نویسد: «ناصرالدین شاه جوانی کم تجربه و بی خبر از امور مملکت داری و منهتک در شهوات نفسانی بود و چون آلتی، در دست میرزا تقی خان امیرکبیر قرار داشت، اما امیرکبیر که مردی کاردیده و باکفایت بود و در امور مملکت داری نیز دیده ای بینا و فهمی توانا داشت در ظرف مدت قلیلی از آغاز صدارتش تمام امور کشور را قبضه کرد و هرکس را در هر شرایطی که بود به جای خود نشاند و در ظلّ انقیاد و اطاعت درآورد»(3)
ص: 70
و چند صفحه بعد می افزاید: «امیرکبیر که مردی مقتدر و در عین حال سفاک و قاطع بود به منظور برقراری آرامش و سکون در سطح کشور به این فکر افتاد که بدون سر و صدا حضرت باب را به قتل برساند».(1) (شاهد مثال، متهم ساختن امیر __ در خلال تعریف از وی __ به «سفاک» یعنی «بسیار خونریز» بودن است. ضمناً این سخن وی که می گوید: ناصرالدین شاه «چون آلتی، در دست میرزا تقی خان امیرکبیر قرار داشت»، گذشته از اینکه توهین آمیز است، با توجه به تلاش صادقانه و مهرآمیز امیر در تربیت شاه جوان، ادعایی نادرست نیز هست).
این خط جدید __ که در برخورد با امیر، به جای «صراحت» و «یکرنگی» در دشمنی، از سیاست «یکی به نعل، یکی به میخ» بهره می جوید __ از جمله در نوشتة حسن موقر بالیوزی (از سران و مورخان مشهور بهائی، و به اصطلاح از «ایادی امراللّه» منصوب از سوی شوقی) نمود و جلوه دارد.
بالیوزی در کتابش راجع به بهاء می نویسد: امیرکبیر «وزیری بسیار لایق و صادق به شمار می رفت ولی در عین حال مردی خشن و خودرأی بود».(2) نیز ضمن اعتراف به «شجاعت» امیر در پذیرش مرگ(3)، از وی با عنوان «شخصی متکبر و خودرأی» یاد می کند(4) و همچنین می نویسد: «با آنکه در آغاز پیدایش و ظهور امر مبارک، میرزا تقی خان ضربات سنگینی بر پیکر آن وارد ساخت، ولی منصفانه باید قبول کرد که وی وزیری غیور، اصلاح طلب، درست کار و فعال بود. آثار سازنده ای که از او باقی مانده، پس از سالیان دراز نمایانگر نکات مثبتی است که از حکومت کوتاه مدت و پر ماجرای این مرد معمایی حاصل گشته است. او با تأسیس مدرسة دارالفنون تحصیلات به سبک جدید را در ایران بنیان نهاد و معلمین اروپایی از اطریش و فرانسه برای تدریس در آن مدرسه استخدام نمود. اولین قدم برای تأسیس مطبوعات به سبک غرب در ایران را او برداشت و مؤسسة چاپ را به کار انداخت(5)
ص: 71
، ولی همة این اصلاحات او به علاوة سایر خدماتی که انجام داده بود، به پای آزادی طلبی و طرفداری از دمکراسی و مشروطه طلبی او نمی رسید و این همان نکته ای است که اکثر هوادارانش در سالهای اخیر با تقدیر فراوان از آن یاد می کنند. ولی با تمام این صفات، این وزیر از لحاظ استبداد رأی و عمل در زمرة همان ولی نعمت تاجدار و بوالهوس خود قرار داشت».(1)
متوجه ضربة نهایی بالیوزی به امیر _ پس از آن همه تعریف، و در واپسین جمله از عبارت وی _ هستید؟! جناب بالیوزی، نهایتاً امیر را، با آن همه صفات نیک و خدمات درخشان و نیز «آزادی طلبی و طرفداری از دمکراسی و مشروطه طلبی او»، سرانجام «از لحاظ استبداد رأی و عمل در زمرة همان ولی نعمت تاجدار و بوالهوس» وی قرار داده است!
بالاخره، وقتی قرار است شخصیتی خوشنام و محبوب چون امیر را (که همگان به ذکر مدایح و ستایش خدمات بزرگ وی، رطب اللسان اند) آماج کینة ایدئولوژیک خود سازیم، باید (به رغم اعتراف «اجباری» خود به نقاط مثبت و روشنِ مسلّم در کارنامة او) چیزی بگوییم که نهایتاً اثر همة آن تعریفها و اعترافها را خنثی کرده و چهرة او را نزد خوانندگان، سیاه و ملکوک سازد. فقط کاش آقای موقر بالیوزی (که امیر را به اتهام «استبداد رأی و عمل» فرو می کوبد) معلوم می کرد که، اگر امیر می خواست (با آن همه تجربه و پختگی) به اصطلاح ایشان خودرأی نبوده و با کسی مشورت کند، باید با چه کسی غیر ازشاه جوان و خام (و به قول موقر: «تاجدار بوالهوس») یا درباریان فاسد و انگلوفیل نظیر میرزا آقاخان نوری مشورت کند؟! و آن به اصطلاح مشاوران! (که بالیوزی، از به بازی گرفته نشدن ایشان توسط امیر، دریغ و حسرت می خورد) پس از عزل و قتل امیر، چه گُلی به سر ایران زدند، جز آنکه هرات و مرو را بر باد دادند و...؟! و آخرین سخن آنکه، معلوم نیست اتهام امیر به استبداد رأی و عمل، چگونه با «آزادی طلبی و طرفداری از دمکراسی و مشروطه طلبی او» __ که بالیوزی ظاهراً بدان اعتراف دارد(2)
ص: 72
__ قابل جمع است؟!
فردا که پیشگ_اه حقیقت ش_ود پدی_د
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد!
می دانیم که مورخان (اعم از بهائی و غیر بهائی) اتفاق دارند که عامل اصلی سرکوبی فتنة بابیان، و اعدام پیشوای آنان (باب)، شخص امیرکبیر بوده است.
جالب این است که، حواریون و یاران باوفا و پابرجای امیرکبیر نیز نظیر آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبدالحسین تهرانی (فقیه برجستة تهران، و وصیّ امیر کبیر)، حاج میرزا محمد هاشم طباطبایی (منشی مخصوص و محرم راز امیر)، عزیزخان مُکری سردار کل (داماد امیرکبیر از همسر اول وی)، میرزا سعیدمؤتمن الملک انصاری (کاتب سرّ امیر و وزیر خارجة ناصرالدین شاه به سفارش امیر در سالهای پس از قتل وی) و چراغعلی خان زنگنه (نایب الحکومة اصفهان منصوب از سوی امیر)، و میرزا محمدمهدی ملک التجار تبریزی (نیای حسن ملک، بنیاد گذار کتابخانة ملک تهران) سخت با بابیه و بهائیه مخالف بودند و در قلع و قمع ریشه های آن در ایران و عراق اهتمام شایان داشتند.
گفتار زیر، ضمن معرفی این بزرگان، موضع منفی آنان نسبت به باب و بهاء را بررسی می کند:
آیت اللّه حاج شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به شیخ العراقین (متوفی 1286ق) از جملة فقیهان، حدیث شناسان، رجالیان و لغت دانان نامدار قرن سیزدهم هجری است، که به دقت نظر و اندیشة صائب و همت بلند شناخته می شد و در ایام اقامت در کربلا، جمعی کثیر از مردم آن شهر از وی تقلید می کردند.(1) او شاگرد برجستة آیات عظام: آقا سید ابراهیم قزوینی «صاحب ضوابط» و نیز آقا شیخ محمدحسن اصفهانی «صاحب جواهر» بود و از فرد اخیر __ صاحب جواهر __ اجازة اجتهاد و نقل روایت داشت.(2)
ص: 73
به روایت آیت اللّه شیخ محمد حرزالدین، عالم بزرگ مقیم نجف در عصر مشروطه: صاحب جواهر، بر فراز منبر درس، به اجتهاد 4 تن از شاگردان خویش تصریح داشت: حاج ملاّ علی کنی، شیخ عبدالحسین تهرانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندی، و شیخ عبداللّه نعمت عاملی.(1) آیت اللّه العظمی صاحب جواهر در زمان حیات خویش، مرجع عامّ شیعه قلمداد می شد و سخنش در جهان تشیع «قول فصل» بود. اثر ماندگاری که نیز وی با عنوان «جواهرالکلام» (حاوی یک دوره فقه کامل و استدلالی شیعه) از خود بر جای نهاد، همة فقیهان را تا پایان روزگار، وامدار افاضات خویش کرد، چندانکه مرحوم امام خمینی قدّس سرّه، وی را اسوة فقیهان شمرده و فقه استوار شیعی را به اعتبار وی و کتاب سترگش: «فقه جواهری» می خوانَد.(2) پوشیده نیست که سخن شخصیتی سترگ همچون صاحب جواهر دربارة شیخ عبدالحسین تهرانی، گواه رتبة بسیار بلند تهرانی در دانش و درایت دینی است. بی جهت نیست که محدث بزرگ و نام آشنای شیعه در عصر اخیر، آیت اللّه میرزا حسین نوری، در تعریف شیخ عبدالحسین، او را زبده و نخبة عالمان بزرگ محقق خوانده و با اوصافی چنین بلند از وی یاد کرده است: «شیخی و استادی و مَن الیه فی العلوم الشرعیهًْ استنادی، زبدهًْ اعاظم المحققین و نخبهًْ افاخم المدققین، المظلع الخبیر، العالم الربّانی، الشیخ عبدالحسین الطهرانی قدّس اللّه تعالی روحه...».(3)
ص: 74
اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات عصر ناصری، می نویسد: «حاج شیخ عبدالحسین طهرانی مجتهدی بسیار فاضل و به قبول عامّه نایل بود. در دولت عثمانی نیز اعتباری معتدٌّ به(1) داشت. وُلات و حکام عراق عرب او را حرمتی عظیم می نهادند. بر اکثر تعمیرات و تأسیسات عتبات عالیات از جانب اعلی حضرت اقدس همایونی سِمَت مواظبت و مراقبت داشت. مدرسه و مسجدی که از مال الوصایة امیرنظام اتابک اعظم میرزا تقی خان در طهران ساخته است دائر است و به اجتماع افاضل طلاب، عامر. شکراللّه مساعیَه».(2)
چنانکه در کلام اعتمادالسلطنه گذشت، و دیگران نیز بدان تصریح دارند، ناصرالدین شاه کار نظارت و مراقبت بر توسعة صحن مطهر سالار شهیدان علیه السلام، و تعمیر بنای آن را، به شیخ العراقین سپرده بود(3) و «از مراقبت و مواظبت» وی «در تعمیر گنبد منوّر... و نصب خشتهای طلایی شهر» رضایت تام داشت و این امر را ابراز می نمود.(4) عباس اقبال با اشاره به مقام والای تهرانی نزد امیر، می نویسد: شیخ، نزد ناصرالدین شاه نیز محترم و مورد اعتماد بود وشاه او را در 1274ق برای تعمیر صحن مطهر ائمة اطهار در کربلا و کاظمین و سامرا (علیهم السلام) مأمور کرد و او از 1274 تا 1286 (که در 22 رمضان آن فوت کرد) به این کار اشتغال داشت. کتابخانة شخصی او در کربلا به علت داشتن نسخه های نفیس، شهرت داشت.(5)
ص: 75
ناصرالدین شاه در سال 1283ق عضدالملک را به عنوان فرستادة مخصوص خویش، مأمور ساخت که طلاهای نذری اهدایی وی را از ایران به بارگاه مقدس عسکریین (علیهماالسلام) در سامرا برده و به شیخ العراقین تحویل دهد.شاه در فرمانی که خطاب به فرستادة مخصوصش صادر کرد، از شیخ با عنوان «جناب مستطاب فضایل مآب، افادت و افاضت نصاب، حقایق و معارف اکتساب، قدوهًْ العلما و زبدهًْ الفقهاء، مجتهدالعصر والزمان، شیخ المشایخ العظام، شیخ عبدالحسین سلمه اللّه تعالی» یاد کرد.(1) عضد الملک، خود نیز در سفرنامه اش به عتبات، از شیخ این گونه تعریف می کند: «و هوالفاضل النحریر و العالم المنطیق، تاج العلماء الاعلام، رواج الملهًْ الاسلام، که سالک مدارج حکت است و صاعد معارج معرفت، خلیل نار سلامت و کلیم نور سعادت، پیکر فضل است و جوهر عقل، اصل اصول است و نسل حکم، خلاصة خرد است و نخبة ادب.(2)
شیخ العراقین، چنانکه اشاره شد، مورد اعتماد و عنایت خاص امیرکبیر قرار داشت(3) و امیر، که از گوهر شناسان روزگار خویش بود، علاوه بر ارجاع محاکمات شرعی دیوان به محضرش(4)، «در مطالب مشکله و امور معضله با او مشورت» می کرد(5)
ص: 76
و حتی برای تعیین نام فرزندان شاه، از استخاره های وی مدد می گرفت.(1)
عباس اقبال، با اشاره به «ارجاع محاکمات» از سوی امیر «به محضر جناب شیخ عبدالحسین طهرانی شیخ العراقین»، می افزاید: «یوماً فیوماً عقیدة او نسبت به جناب شیخ افزون می گردید».(2) سپس با نقل داستانی از زبان حاج سید نصراللّه اخوی (تقوی) مشهور دربارة چگونگی آشنایی امیر با شیخ العراقین، می نویسد: پس از آن آشنایی، امیر «همواره در ترویج شیخ اقدامات کافی نمود و روز به روز در عقاید او نسبت به شیخ می افزود تا آنکه محلّ وثوق امیر شد و طرف مشاوره در بعضی از امور مشکله گردید».(3) دکتر فریدون آدمیت می نویسد: در دوران صدارت امیر،
همة دعاوی که جنبة شرعی داشت و به دیوانخانه رجوع شده بود، به محضر شیخ عبدالحسین احاله می گردید. داوری او قطعی بود. کنت دوگوبینو نیز از شیخ عبدالحسین به احترام یاد می کند؛ او را فقیهی بلند پایه و پاکدامن، و خونسرد و بافراست می شناسد.(4)
امیر، پیرو این دوستی و اعتماد ویژه، وصیّ خود را شیخ عبدالحسین قرار داد(5)
ص: 77
و شیخ نیز، مدرسه و مسجد حاج شیخ عبدالحسین (واقع در بازار تهران) را بر طبق همین وصیّت و از ثُلثِ میراث امیر بنیان نهاد. مهدی بامداد خاطر نشان می سازد: «شیخ عبدالحسین تهرانی شیخ العراقین، از مجتهدین معروف، و به زهد و تقوی و مدیریت در کار شهرت زیادی داشت. شادروان میرزا تقی خان امیرکبیر با آن نظر دقیقی که در شناسایی مردم و به ویژه ملاّها داشت در بین تمام روحانیون زمان خود، او را وصیّ خویش قرار داد و شیخ العراقین هم از مال الوصایة امیر شهید، مسجد و مدرسه ای عالی در تهران بنا نهاد که امروزه به مسجد و مدرسة شیخ عبدالحسین یا مسجد آذربایجانیها معروف می باشد».(1) نیز یکی از روحانیون پارسای نجف را به نیابت از امیر به حج فرستاد.(2)
جز این، شواهد تاریخی حاکی است که شیخ پس از مرگ امیر، از کسانی بوده که مباشرت امور خانوادة وی را بر عهده داشته است.(3) میرزا آقاخان نوری (صدر اعظم «آنگلوفیل» ناصرالدین شاه پس از عزل امیرکبیر، و یکی از عوامل مهم برکناری و قتل مظلومانة امیر) پس از استقرار پایه های قدرت خویش، به جان یاران امیر افتاد و تا آنجا که قدرت داشت از صدمه و آزار آنان دریغ نورزید. شیخ عبدالحسین نیز از کسانی بود که زهر کینه و عداوت نوری را چشید و آن گونه که از خلال تاریخ بر می آید، مأموریت شیخ برای تعمیر بقاع مطهر ائمه علیهم السلام در عتبات عالیات، برای وی جنبة نوعی تبعید محترمانه داشت(4)
ص: 78
و صدراعظم نوری، در این تبعید، بی نقش نبود. شوقی افندی می نویسد: نوری «برای اینکه از شرور و مفاسد [ !] این مجتهد فتنه انگیز [ !] خلاصی یابد ترتیباتی فراهم نمود که شیخ مذکور از جانب شاهنشاه مأمور تعمیر بقاع مقدسه گردید و به جانب عتبات عالیات عزیمت کرد».(1)
اینک که با مقام علمی، مواضع سیاسی و خدمات اجتماعی حاج شیخ عبدالحسین تهرانی آشنا شده و پیوند او با امیر را شناختیم، نوبت آن است که برخورد او با باب و بهاء را بررسی کنیم.
تهرانی، از بن جان، به کمال و کارآمدی احکام و قوانین اسلامی در جامعة بشری ایمان داشت و بر این باور بود که «هرگاه مدار دولت و مملکت داری از روی شریعت مطهره باشد... هیچ فتنه و فساد برنیاید».(2) بر همین اساس هم، زمانی که دریافت «بدعت» بابیّت و بهائیّت، «کیانِ» اسلام را در خطر افکنده است، با جدّیت تمام به مبارزه با آن پرداخت.
قدیمی ترین رد پایی که تاریخ، از برخورد شیخ العراقین با جریان بابیت نشان می دهد، در همان اوایل ادعای باب (درزمان محمدشاه قاجار) است. در واقع، او بود که مانع ملاقات باب و مریدانش با محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدین شاه) شد و این فرصت تاریخی برای «اظهار وجود» و «خودنمایی» (و احیاناً نفوذ در دربار) را از بابیان گرفت. کنت دوگوبینو، وزیر مختار فرانسه در ایران عهد ناصری، با اشاره به تقاضای باب از محمدشاه مبنی بر مناظرة او و مهم ترین مریدانش با علمای پایتخت در حضور شاه، می نویسد:
ص: 79
حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم محمدشاه) این تقاضا را پذیرفته و «محمدشاه هم که مطیع ارادة حاجی بود مخالفتی از این عمل ابراز نمی داشت... ولی حاجی شیخ عبدالحسین که مردی فقیه و مجتهد و متدین و متقی است، فراست و قضاوتهای بی طرفانه اش موجب اعتماد همه کس شده و طرف احترام عموم است، به شاه و وزیر و بزرگان مملکت گفته بود: آیا در نظر دارید که به جای مذهب کنونی، مذهب جدیدی که هنوز نمی شناسید برقرار نمایید؟ و علاوه کرده بود که دولت با این گرفتاری و ناتوانی که دارد حاجت به این نیست که برای خود گرفتاری جدیدی به بار آورد که نتیجه اش جنگهای مذهبی خواهد بود. آیا شما از خیالات آینده و نتایج آن اطمینان دارید که به تسهیل انتشار عقاید او می پردازید؟ اگر روحانیون ایران به دفاع پردازند نه فقط بر علیه باب، بلکه بر علیه دولتی که بحق از او انتظار حمایت دارند، آیا چنین تصور می کنید که قدرتی به دست نخواهند آورد؟ و آیا می دانید که نتیجه چه خواهد شد؟ خلاصه این حرفها حاجی میرزا آقاسی و طرفداران مناظره را متقاعد ساخت و به حاجی شیخ عبدالحسین اطمینان دادند که قدغن خواهند کرد که میرزا علی محمد به تهران بیاید و برای ساکت کردن او و مریدانش دست به اقداماتی خواهند زد».(1)
کنت دوگوبینو، البته، چنانکه اهل نظر می دانند (به صرافت طبع یا از روی «سیاست»)، نسبت به بابیان، موضعی «جانبدارانه» دارد و از کسانی است که حتی حسینعلی بهاء (برای حل مشکلات خویش) به وی ملتجی می شده است. لذا گزارشهای وی پیرامون باب و به ویژه چالش میان باب و علما، خالی از شائبة هواداری و یکسونگری نیست و بنابراین با آنها باید با دقت و احتیاط برخورد شود. اظهارات وی در فوق نیز نمونه ای از این گزارشها است و نیاز به توضیح و تنقیح دارد. روشن است که برای فقیه تیزبینی چون شیخ العراقین، «بطلان دعاوی باب» _ با توجه به شواهد و دلایل گوناگون، از آن جمله: «توبة صریح» خود باب بر فراز منبر شیراز، و وجود اغلاط پیش افتادة ادبی در الواح صادره از وی _ کاملاً واضح بود و آمدن او و جمعی از مریدانش به پایتخت به عنوان ملاقات با سلطان و مناظره با علما، بیشتر فرصتی برای «ابراز وجود» و «پروپاگاند حزبی و مسلکی» بود. خصوصاً آنکه، دولت مرکزی نیز در برخورد با فتنة باب، سستی و اهمال نشان می داد و بدتر از آن، احساس می شد که دستهای مشکوکی از درون حکومت (نظیر منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان) با اغراض سیاسی در پی دامن زدن به فتنه، و ماهی گرفتن از آب گل آلودند و ماجرا، هرگز ساده و طبیعی نیست... لهذا «هوشمندانه» مانع اجرای این سناریوی خطرناک گردید.
ص: 80
تهرانی در زمان تبعید بهاء به عراق، و تجمع بابیان در آن سامان، در عراق می زیست و شاهد فعالیتهای سوء آنان (علاوه بر بدعتهای نوبه نوشان) بود. منابع معتبر بهائی تصریح دارند که بابیان مهاجر، شبهای تار به دزدیدن کفش و کلاه و پول و پوشاک زوار شیعه در اماکن مقدسه می پرداختند(1) و به اعتراف خود میرزا حسینعلی بهاء: «در اموال ناس مِن غیر اذنٍ تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می شمردند».(2) افزون بر این، در میان خود بابیها نیز بازار آشوبگری و آدمکشی رونق داشت و به قول خواهر بهاء (عزّیه) بهاء در این فجایع بی دخالت نبود.(3)
مشاهدة این همه جسارت و خرابکاری، شیخ العراقین را __ که از پیش نیز نسبت به بابیان، حساسیت منفی شدید داشت __ بر آن داشت که بپاخیزد و ضمن تلاش در راه آگاه سازی و بسیج علمای عتبات بر ضدّ بهاء و بابیان، کوشید با همکاری مقامات دولت ایران، به ویژه میرزا بزرگ خان قزوینی (کارپرداز اول ایران در بغداد)، دولتمردان عثمانی را برای تبعید بابیان (من جمله بهاء) از مرزهای مجاور ایران به نقاط دوردست عثمانی وادارد، که در این کار نیز موفق شد(4)
ص: 81
و مساعی وی در این راه، در تواریخ بهائی (طبق معمول، با افزودن شاخ و برگهایی به آن) منعکس شده است.(1)
به قول آواره، مبلغ مشهور بهائی (که بعداً به اسلام بازگشته و کتاب کشف الحیل را بر ضدّ آنان نوشت): شیخ عبدالحسین «قلع بنیان بدیع» یعنی امر بابیت و بهائیت «را بر خود لازم می شمرد»(2) و «در رأس علما»ی مقیم عتبات بر ضدّ حسینعلی بهاء فعالیت داشته(3) و «ضدّیت تام با بهاءاللّه» می کرد.(4)
محمدعلی فیضی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، با اشاره به تکاپوی بهاء و بابیان در عراق، و مخالفت «شیعه و سنی» با آنها در آن دیار، می نویسد: «ورود شیخ عبدالحسین مجتهد معروف جهت تعمیر بقاع متبرکه به عتبات، و ملاحظة این شور و نشور و انجذابات عموم خلق، سبب تشدید امر و تحریک تعصبات جاهلانة عوام گردید و با میرزا بزرگ خان، قونسول ایران در بغداد، به ضدیت و مخالفت آن حضرت همت گماشتند و آن قدر کوشیدند تا به دستورات اکیدة ناصرالدین شاه و وزیر خارجه، حاج میرزا حسین خان سپهسالار، نمایندة ایران در دربار عثمانی موافقت گردید که موافقت سلطان عثمانی را نسبت به انتقال حضرت بهاءاللّه و همراهان به اسلامبول به دست آورد. نامق پاشا نامة عالی پاشا، صدراعظم عثمانی، را به وسیلة منشی خود به نظر مبارک [ بهاء] رسانید و آن حضرت حاضر برای عزیمت به اسلامبول گردید».(5)
ص: 82
مواضع و اقدامات شیخ نسبت به سران مسلک باب و بهاء، طبعاً از چشم آنان مخفی نبود و کینة شدید آنان را بر ضدّ وی بر می انگیخت. چنانکه حسینعلی بهاء در لوحی که به نام شیخ صادر کرده سخت به وی تاخته و او را «غافل مرتاب» و عنصری «مکار» خوانده است!(1) همچنین، شوقی افندی (نتیجة دختری بهاء، و جانشین عباس افندی) در فحشنامه ای که با عنوان لوح قرن از خود برجا نهاده، کراراً شیخ عبدالحسین را با عناوینی چون «شیخ خبیث»(2) و «مردود دارین و مبغوض ثقلین»(3) مورد هتک و شتم قرار داده است.
میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری، سیاستمدار و ادیب برجستة ایران در عصر قاجار، از برکشیدگان خاص امیرکبیر(4) و منشی و کاتب اسرار(5) او می باشد که ترقیات سیاسی خویش (و حتی لقب مؤتمن الملکی) را پیش و بیش از هرکس مرهون عنایات امیر بوده است. روزنامة وقایع اتفاقیه (شمارة 11 محرم 1268) در روزهای آخر صدارت امیر می نویسد: از آنجا که میرزا سعیدخان در خدمات محوله «صداقت و راست قلمی» خود را مشهود پیشگاه مبارک داشته و «مصدر خدمات تحریر رسائل خاصه و به صفت امانت و رازداری و درستکاری» موصوف گشته به لقب مؤتمن الملکی سرافراز آمد.(6)
ص: 83
کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس در زمان ناصرالدین شاه، در گزارشی که به لندن فرستاده، از میرزا سعیدخان به عنوان «فردی باهوش، متشخص، بدون تمایل به انگلیس یا روسیه» یاد می کند.(1)
ناصرالدین شاه پس از مرگ امیر (و طبق سفارش خود او) میرزا سعید را برای مدتی مدید به وزارت امور خارجة ایران منصوب کرد و میرزا نیز، در حدّ توان خویش، و متناسب با امکانات و مقتضیات آن روز ایران و جهان، راه استاد شهیدش (امیر) را در سیاست داخلی و خارجی تعقیب می کرد. او در ماجرای عقد قرارداد امتیازات استعماری رویتر (توسط میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی، صدراعظم «فراماسون» و
تصویر: - میرزا سعیدخان مؤتمن الملک
«انگلوفیل» ناصرالدین شاه) از مخالفان جدی سپهسالار بود و به همین علت، چند سال به اسم تولیت آستانة حضرت رضا (ع)، تبعید به مشهد شد. رساله ای که از طریق میرزا سعید بر ضد ملکم خان (بنیانگذار فراموشخانة فراماسونری در ایران) و در ردّ القائات فریبنده و استعماری وی در سال 1282ق به دست ناصرالدین شاه جوان و مجذوب رسیده، به روشنی بازنمای افکار و احساسات اسلامی و ضدّ استعماری / ضد استبدادی اوست.
تلاش ارزندة دیگر میرزا، زمینه سازی جهت تدوین و اجرای یک قانون اساسی جامع بر پایة فقه شیعی است که متأسفانه با مرگ وی نافرجام ماند. شرح زندگی و خدمات وی به اسلام و ایران دفتری مفصل می طلبد که این مجال اندک، گنجایش آن را ندارد. در خاطرات ممتحن الدوله و نیز کتاب رجال وزارت خارجة او اطلاعات ناب و سودمندی دربارة میرزا سعید آمده که طالبان می توانند بدان مراجعه کنند. این جانب نیز راجع به وی تحقیق مبسوطی را در دست دارد که ان شاء اللّه به زودی منتشر خواهد شد.
ص: 84
میرزا سعیدخان، به بابیان و بهائیان، به چشم دشمنان خطرناک ایران و اسلام می نگریست و برای برچیده شدن بساط آنان از عراق و تبعیدشان (توسط دولت عثمانی) به مناطق دور از ایران، تلاش می کرد. نامه های وی به میرزا حسین خان مشیرالدولة قزوینی (سفیر وقت ایران در اسلامبول، و سپهسالار و صدراعظم بعدی ناصرالدین شاه) در تاریخ ذی حجة 1278ق، به روشنی گواه این امر است.
در این نامه ها، میرزا سعید ضمن اشاره به سرکوب بابیه در زمان امیر، و حبس و اعدام بقایای آنها پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه (شوال 1268ق)، از «سوء تدبیر» میرزا آقاخان نوری که زمینة آزادی حسینعلی بهاء از «قید و بند دولت» ایران و عزیمت او به عراق را فراهم ساخت(1) انتقاد می کند و می افزاید: از آن وقت تا کنون بهاء «در بغداد است و اگرچه او هیچ وقت در» پنهان «از فساد و اضلال سفهاء و... جهال، خالی نبود و گاهی به فتنه و تحریک قتل هم» نظیر سوء قصد به آخوند ملا آقای دربندی (فقیه مشهور) «دست می زند... و چند قتل دیگر که اتفاق افتاد، ولیکن» کار بهاء «این طور که حالا هست بالا نگرفته بود» و مثل اخیر طبق اخباری که می رسد «این قدر... مرید... به دور خود جمع نکرده... و جرات آن نداشت که اظهار از مافی الضمیر خود کرده» هنگام رفت و آمد و «مکث در خارج منزل خود، آدمهای مسلح از جان گذشته همراه داشته باشد... با وصف اینها از برای دولت علیّه دلیل کمال غفلت و بی احتیاطی بود که از این اوضاع وخیم العاقبه صرف نظر کرده در صدد چاره و رفع آن برنیاید. زیرا که حالت و طبیعت این گروه گمراه در» ایران «و جسارت و اقدام آنها بر امور خطرناک بارها به تجربه رسیده» است.
ص: 85
به دیدة میرزا سعید: روشن است که «اساس این دین» نوظهور و باطل را «بر دو چیز هایل گذاشته اند: یکی دشمنی و خصومت فوق العاده نسبت به دین و دولت اسلامیه، دیگری بی رحمی و قساوت خارق العاده نسبت به آحاد این ملت و گذشتن از جان خودشان برای ظفر یافتن به این مطلوب نجس».
وزیر خارجة ناصرالدین شاه، سرانجام در خاتمة نامه، با تأکید بر اتحاد و صمیمیت بین دولتین ایران و عثمانی، از سستی و تسامح دربار عثمانی در همکاری با دولت ایران برای دفع آنها (با وجود آگاهی شان به خطر این گروه) انتقاد می کند و خواستار گفت و گوی وی با مقامات عالی ترکیه جهت تحویل بهاء و همدستان او به دولت ایران می شود.(1)
عبدالحمید اشراق خاوری می نویسد: «ناصرالدین شاه، به واسطة میرزا سعید مؤتمن الملک وزیر امور خارجه و با اهتمام حاجی میرزا حسین خان سفیر کبیر مقیم اسلامبول، با خواهش و اصرار پی در پی، سلطان عبدالعزیزخان را بر آن داشت که حکم ابعاد جمال ابهی را از عراق به اسلامبول صادر نمود و نامق پاشا، والی ایالت، چون از تعدّیات علماء و مجتهدین عراق و میرزا بزرگ خان قونسول سابق و دیگر معاندین و از اعمال دربار ناصرالدین شاه و هم از عظمت مقام و مرتبت الهی آگاه بود راضی به اقدام مذکور نگردید. ناچار به صدد برآمد که با کمال وفق و ادب حکم سلطانی را ابلاغ داشته ایشان را به نوعی که مرضی و پسندیده است به اسلامبول روانه دارد».(2)
ص: 86
بیراه نیست که منابع بهائی، میرزا سعید را فردی مخالف بهاء، و عامل تبعید او از عراق و حبس وی در عکا می شمارند.(1)
عزیزخان مُکری آجودان باشی / سردار کل، از دولتمردان برجسته و باکفایت ایران در زمان ناصرالدین شاه، و از برکشیدگان شخص امیرکبیر است که تبار وی __ پدر بر پدر __ در منطقة کردستان و آذربایجان، از سوی سلاطین صفویه و عثمانی حکومت داشتند.(2)
تصویر: - عزیزخان مکری سردار کل
جملة مشهور: «عزیز، بیا تا عزیزت کنم» سخنی است که امیرکبیر به عزیزخان مکری گفته و بدین وعده نیز عمل نموده و او را به معاونت خود در ریاست بر کل قوای نظامی ایران منصوب کرده است.(3)
ص: 87
این امر، پس از آن بود که عزیزخان، شورش شیراز (به تحریک خانوادة یهودی تبار و «انگلوفیل» قوام الملک) بر ضدّ حاکم هوشمند، دیندار و وارستة آن منطقه (حسین خان نظام الدولة آجودانباشی) در بلبشوی ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیر را با قدرت و کفایت فرونشاند.(1)
اهمیت بسیاری که امیرکبیر به عزیزخان سردار می داد، از نامه ای که ناصرالدین شاه در تاریخ 20 یا 21 محرم 1268ق (پس از عزل امیر از صدارت) به امیر نوشته کاملاً هویدا است. در نامةشاه به امیر می خوانیم: «جناب امیرنظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم، من چه کنم؟ به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم... بیگلربیگی آمد، و از حرفهای او این طور فهمیدم که شما بیم دارید که این اوضاع به کجا خواهد انجامید؟ چه کسی می تواند یک لحظه حرفی علیه شما بزند... آجودان باشی وزیر جنگ خواهد شد، و تمام کسانی که شما آنها را گماشته اید در مقامشان باقی خواهند بود؛ حتی به قدرتشان نیز افزوده خواهد گشت. وزیر نظام به حکومت عراق خواهد رفت. چراغعلی خان در اصفهان می ماند. دیگران همچنان باقی خواهند بود. می بینید تغییری داده نشده است...».(2)
می دانیم که امیر، مردی «تیزبین» و «شایسته سالار» بود و کسانی که در کانون «توجه و عنایت خاصّ» وی قرار داشتند نوعاً از شایستگیهای لازم در کار خویش برخوردار بودند (و دست کم، در قیاس با دیگران، از «بهترینها» بودند). عنایت ویژة امیر به عزیزخان نیز طبعاً نشان از کفایت وی داشت.
ص: 88
به نوشتة مهدی بامداد: امیر «نسبت به او کمال محبت و لطف را مبذول داشت و او را به مناصب و درجات خیلی عالی ارتقا داد و از اینجا معلوم می شود که امیر، کفایت و درایت او را کاملاً تشخیص داده بود و حبّ و بغض را دربارة وی کنار گذاشته بود. عزیزخان روز به روز در دستگاه امیرکبیر عزیزتر و محترم تر و در مقامی که امیرکبیر به او بخشیده بود یعنی آجودانباشی کل عساکر، در حقیقت قائم مقام امیر که سمت امارت نظام یعنی فرماندهی کل قوی را داشت محسوب می شد و در پیشآمدهای مهم نظامی مسئولیت کار را به عهدة او می گذاشت».(1)
میرزا محمدجعفر خورموجی، که در میان مورخان عهد ناصری به حقیقت گویی شهرت دارد، در کتاب حقایق الاخبار، عزیزخان سردار کل را چنین وصف می کند: در پیشکاری مملکت آذربایجان «بساط عدل و رأفت گسترد، و رسوم مُحدَث و بدعتهای مذموم [ یعنی مالیاتها و عوارض اضافی و ظالمانة حکام ]را باطل گردانید و در ضبط مملکت، شرط امانت و آثار صیانت و دقایق سیاست و لازمة حراست را ظاهر نمود. با عامّه...، حُسن مماشات ظاهر ساخته، خلعت او، خاص و عامْ بدون مضایقه و اعلام می پوشیدند و کأس عواطف و عوارف او، وضیع و شریف می نوشیدند. سرآمد صفات حمیده و اخلاق پسندیدة او، کوچک دلی و تواضع است نسبت به عموم مردمان، خصوص آشنایان قدیم. این شیوة مرضیه را به نوعی مرعی و مسلوک می دارند که هیچ یک از ارباب فتوّت، دعوی برابری با او به خاطر نمی آرند».(2)
ص: 89
در شمار مناصب و مسئولیتهای عزیزخان، همچنین باید به دو مورد اشاره کرد. نخست، مأموریت وی در رأس هیئتی بلندپایه برای دیدار با ولیعهد امپراطور روسیه (الکساندر دوم) که برای نظم منطقة قفقاز و گرجستان به ایروان آمده بود، و تحویل نامة شاه ایران به وی.(1) دوم، ریاست او بر «دارالفنون»(2) که از تأسیسات مهمّ استاد و مربّیش: امیرکبیر، بود و در زمان ناصرالدین شاه، شخصیتهای مهم (نظیر اعتضادالسلطنه و مخبرالدوله) برای ادارة آن تعیین می شدند.
سردار، تا پایان عمر به امیر وفادار بود و نامة پرشورش به فرزند امیر، میرزا احمد خان ساعدالملک، گویای این وفاداری است.(3) گذشته از این، وی دختر امیر از همسر اولش (امیرزاده خانم) را نیز به همسری گرفت(4) و جزء خانوادة امیر درآمد. بی جهت نیست که به دلیل همین سوابق بستگی و همکاری با امیر، پس از قتل آن بزرگمرد از آسیب دشمن امیر (آقاخان نوری) مصون نماند و در اواخر 1273ق با سعایتهای آقاچندی از مقام سرداری برکنار شد.(5) خورموجی، صورتی را که میرزا آقاخان به اصطلاح از جرایم اعمال عزیزخان تهیه کرده و با نشان دادن به شاه، موجبات عزل سردار را فراهم آورد، «مشتمل به انواع علل و اغلوطه ای چند» می شمارد «که اکثرش نه از منقولْ حجتی، و نه از خارجْ بیّنتی داشت، و نه ماحصلش را محصولی، و نه ادلّة آن را مناسبت با مدلولی بود».(6)
ص: 90
روی هم رفته __ خصوصاً با توجه به شرایط و اوضاعِ نه چندان بسامانِ کشورمان در آن روزگار __ می توان به عزیزخان، نمرة «مثبت» (و حتی «نسبتاً عالی») داد.
می رسیم به برخورد سردار مکری با بابیان و بهائیان.
سردار، همچون مقتدایش: امیرکبیر، در دفع بابیان اهتمام داشت و امیر در این راه از وی کمک می گرفت. نوشته اند: در سال 1266 که بابیان به رهبری ملا محمدعلی زنجانی، شهر زنجان را به آشوبی خونین کشیدند، «امیرکبیر عزیزخان را مأمور دفع آنان نمود و با اینکه امیر اصلان خان مجدالدوله، خال ناصرالدین شاه، و میرزا حسن خان وزیر نظام، برادر امیر، هم جزء سران سپاه بودند، مع ذلک امیرکبیر بیشتر مسئولیت را به عهدة او واگذاشت... [ عزیزخان] برای جلوگیری از خونریزی بی فایده به مشاورت و همراهی میرزا حسن خان وزیر نظام سعی کرد که با اتباع ملا محمدعلی زنجانی کنار آید و کار را به مصالحه تمام کند، لکن متعصبین بابیه از یک طرف دست از عقاید خود برنداشتند و از طرف دیگر به مواعید دولتیان مطمئن نشدند، به همین نظر بعد از دو سه بار مذاکره عزیزخان از تسلیم محصورین زنجان مأیوس گردید و به محمدخان امیر تومان گیلانی که ریاست سپاهیان مأمور زنجان را داشت در سرکوبی محصورین دستور اکید داد...».(1) از گزارش دالگوروکی (سفیر روسیه در ایران) مورخ 26 اکتبر 1850، بر می آید که پسر عزیزخان نیز در نبرد با بابیان زنجان شرکت، و فرماندهی بخشی از قشون اعزامی دولتی به آن شهر را بر عهده داشته است.(2)
ص: 91
عزیزخان در قتل برخی از سران غائلة بابیه نیز نظیر قرهًْ العین و سید حسین یزدی (کاتب مشهور باب) دخالت داشت(1) و قتل قرهًْ العین به دستور مستقیم وی و توسط غلام سیاهش صورت گرفت(2) که منابع بهائی از وی با عنوان «سیاه خونخوار» یاد کرده اند(3) و خود بهاء نیز در لوح ورقاء با خشم تمام از وی با عنوان «سیاه روسیاه دل سیاه» نام می برد.
گفتنی است که، قرهًْ العین از پیشگامان بابیت در زمان ناصرالدین شاه بود که عملیات کشف حجاب و رفتن وی با چهره ای بزک شده و عریان به میان مردان بابی و همخوابیش با سران بابیه (که در تاریخ از آن، با عنوان رسوایی بَدَشت یاد می شود)(4) ثبت تاریخ است و حتی مورخین بابی و بهائی نیز بدان اشاره دارند.(5)
ص: 92
عزیزخان سردار مکری در قتل قرهًْ العین نقش داشت و علاوه بر این، زمانی که ناصرالدین شاه توسط بابیان ترور شد، عزیز از مقامات بلند پایه ای بود که مأموریت جست و جو و تعقیب بابیان، و کشف شبکة ترور آنان، به وی محوّل شد(1) و او در این تعقیب و مراقبت، اسامی برخی از آنها را تهیه و به شاه داد تا دستگیر و محاکمه شوند.(2) پس از کشف و دستگیری شبکة ترور نیز در مجازات آنان شرکت جست و مجازات سید حسین یزدی (کاتب باب) به دست وی و همکاران نظامیش صورت گرفت.(3) اشراق خاوری به نقل از تاریخ نبیل می نویسد: «عزیزخان سردار قاتل حضرت طاهره، کاتب وحی باب را نیز به شهادت رسانید».(4)
عزیزخان چندی پس از قتل باب به حکمرانی آذربایجان منصوب شد و در زمان حکومت او، علمای تبریز نزد وی شکایت بردند که: جماعت بابیان در تاریکی شب به
تصویر: - سلطان مراد میرزا حسام السلطنه «فاتح هرات»
محل اعدام باب می روند و آنجا را زیارت می کنند، و از وی خواستند آن مکان را ویران سازد. سردار البته، به ملاحظة خسارت مالی، حکم به انهدام آن مکان نداد، «لکن امر نمود در جلوی حجرات سربازخانه، طاقی از آجر و گچ بنا نهادند، چنانکه دیوار حجره[ ای] که هیکل» باب «بر آن آویخته شد» پشت «طاقها مانده از» چشمها «مستور گردید».(5)
ص: 93
حاج سلطان مراد میرزا حسام السلطنه _ پسر سیزدهم عباس میرزا، و فاتح هرات در
زمان ناصرالدین شاه از افسران و حاکمان فاضل، دیندار، مقتدر، باکفایت و خوشنام ایران در عصر قاجار است که شرح حال و خدمات او در تواریخ مربوط به آن دوران به تفصیل آمده است. محمدحسن صبا (ملک الحکماء) در شرح حال خویش از حسام السلطنه با عنوان «ادیبی سخن شناس و مربی قدردان» یاد می کند(1) و پرنس ارفع خاطرنشان می سازد که: «شاهزاده شخصی است خیلی باوقار و کم حرف و آثار بزرگی از سر و صورتش پیدا است».(2)
حسام السلطنه در طول عمر خود، به مأموریتهای بسیار بزرگ و خطیر برگزیده شد و همه را نیز با کفایت به پیش برد. فریدون آدمیت وی را یکی «از کافی ترین افراد» خاندان قاجار شمرده(3) و حسین سعادت نوری (مورخ پراطلاع معاصر) او را با عناوینی چون «شاهزادة دلیر و غیرتمند» و یکی «از رجال لایق و شجاع و سرداران رشید قاجاریه» می ستاید.(4)
حسام السلطنه در زمان امیر، به حکومت خراسان منصوب شد و با قدرت و درایت، فتنة (بسیار خطرناک و تجزیه طلبانة) حسن خان سالار در خراسان را سرکوب کرد (جمادی الاول 1266ق)(5)
ص: 94
و «به پاس خدمات ارزنده اش» در همین مأموریت بود که «" حسام السلطنه" لقب یافت و امیر او را بنواخت و فرمان بلندی به افتخار او فرستاد».(1)
فتح هرات (ماه صفر 1273ق)، که به رغم «همة کارشکنیهای داخلی و خارجی» صورت گرفت(2)، برجسته ترین خدمت حسام السلطنه است که تاریخ، با خطوط درشت، در کارنامة او ثبت کرده است.
زمانی که در اثر سستی و تعلل حمزه میرزا حشمت الدوله (برادر حسام السلطنه) و میرزا محمدخان قوام الدوله (جدّ وثوق الدوله)، قشون معظم ایران در اثر حملة ترکمانان مهاجم از هم پاشید و شهر استراتژیک مرو به اشغال مهاجمان درآمد و اوضاع خراسان بسیار مخاطره آمیز شد (1276ق)، رایزنی ناصرالدین شاه و وزرای وقت در پی آن واقعه به اینجا رسید «که رفع این افتضاح، و اصلاح و نظم خراسان، جز از شخص حسام السلطنه در قوّة احدی نیست»، و چنین بود که حکومت خراسان، سریعاً و با اصرار، به او واگذار شد.(3) به همین گونه، زمانی که در واپسین سالهای دهة 1290ق، پیرو برخی از تحرّکات و تحریکات دولت عثمانی در مرزهای غربی ایران(4)، روابط دو کشور رو به بحران رفت، ناصرالدین شاه، عموی خود حسام السلطنه را به حکومت کرمانشاهان برگزید تا حضور این سردار بزرگ نظامی در منطقة سرحدی ایران، عثمانیها را به وحشت افکنده و از تعدّیات خود بازدارد، که چنین نیز شد و به گفتة یک شاهد عینی: این عمل، «تأثیر خود را در بغداد نموده و به تمام نقاط عراق بلکه در قسطنطنیه هم سرایت» کرد.(5)
ص: 95
افزون بر موارد فوق، تاریخ، حسام السلطنه را در ضدّیت با بهائیان نیز فعّال نشان می دهد. علی اکبر بنای یزدی (باقروف)، از فعالان و مبلغان بهائی در عشق آباد روسیه و یزد، در شرح زندانی شدن جمعی از بهائیان توسط ناصرالدین شاه در سال 1300ق در تهران، می نویسد: «حسام السلطنه به عزمِ تمام همت، به اضمحلالِ» بهائیان دستگیرشده «قیام نموده بود».(1)
سلیمان خان افشار صاحب اختیار / امیر تومان، داماد فتحعلی شاه، و از حکام و فرماندهان نظامی مشهور و خوشنام عصر قاجار است که در سرکوبی پاره ای از آشوبهای دوران سلطنت ناصرالدین شاه(2) ایفای نقش کرد و آخرین مسئولیت مهمش ریاست بر هیئت ایرانی بود که در سالهای 1300ق به بعد، و در بحبوحة فشارها و تحکّمات سخت و گزندة روسها به دولت ایران، تشکیل شد و سلیمان خان در آن مأموریت، برای تحدید مرزهای دو کشور در شمال خراسان و گرگان، به گفت و گویی سخت و چالش آمیز با همتای روسی خود پرداخت.
سوز وطن خواهی و مخالفت شدید سلیمان افشار با تجاوز بیگانه (= روس تزاری) به خاک ایران را می توان در گزارشی که پرنس ارفع (مترجم هیئت) راجع به مأموریت وی در جریان تعیین و تحدید نقاط مرزی ایران و روس به دست داده، مشاهده کرد.(3) در حسن ارتباطش با علما و سادات نیز (که گویای عِرق و حمیت دینی او است) ذکر همین نکته کافی است که مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی معروف، زمانی که در نوجوانی، همراه پدر خویش (سید صفدر) در ابتدای 1266ق به تهران آمد، در خانة سلیمان سکنا گزید.(4)
ص: 96
سلیمان خان، در دوران صدارت امیر، از دوستان و دستیاران آن بزرگمرد بود و «در دفع فتنة حسن خان سالار و تأمین حدود خراسان» در 1265ق، حُسن خدمت کرد.(1) دکتر آدمیت، در کلامی که قبلاً از وی آوردیم، با اشاره به مخالفت «بیشتر بزرگان دولت و درباریان با امیر و اندیشه های او»، سلیمان خان افشار را (در کنار رجالی چون: میرزا جعفرخان مشیرالدوله و چراغعلی خان زنگنه) از زمرة مردان «کاردان»ی می شمارد که «در میان اهل دولت... از همکاری صمیمی با امیر دریغ نداشتند»، مانند [ میرزا جعفرخان] مشیرالدوله، محمدرضاخان فراهانی (برادر زادة میرزا بزرگ قائم مقام) وزیر لایق آذربایجان، چراغعلی خان زنگنه، عباسقلی خان جوانشیر و سلیمان خان افشار».(2)
همو از سلیمان خان به عنوان «مردی صاحب تدبیر و کاردان و از جملة معتمدین» امیرکبیر یاد می کند که در آشوب سالار، از سوی امیر، مأمور گفت و گو با جعفرقلی(همدست سالار) و جلب او به سوی امیر جهت ایجاد شکاف در صف نیروهای سالار، گردید و در این کار نیز موفق شد و در اثر کناره جویی جعفرقلی، «شکست سختی... بر قدرت سالار وارد آمد».(3)
سلیمان خان، در سرکوب غائلة بابیان نیز با امیر همکاری داشت و در سال 1265ق (متعاقب دفع فتنة سالار) از سوی امیر مأموریت یافت که شورش بابیان در قلعة شیخ طبرسی مازندران (به رهبری ملا حسین بشرویه ای) را که با تعلّل فرماندهان قبلی، کهنه و مسئله ساز شده بود، قلع و قمع سازد، که او نیز این مسئولیت را با موفقیت به پایان برد.(4)
ص: 97
نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، از سلیمان خان افشار به عنوان یکی از سرکردگان دولتی در جنگ با بابیان مستقر در قلعة طبرسی یاد می کند.(1)
افزون بر این، مرحوم امیر، هنگامی که (به منظور پایان دادن کامل به غائلة بابیان در کشور) تصمیم به اعدام باب در تبریز گرفت، سلیمان خان را به آذربایجان فرستاد تا حکم شاه مبنی بر اعدام پیشوای بابیه را به والی وقت آن استان، حمزه میرزا، ابلاغ کند.(2)
چراغعلی خان زنگنة نوایی کلهر، ملقب به سراج الملک (متوفی 1287)، از دست پروردگان و برکشیدگان امیرکبیر است که در مأموریت مهم و مشهور امیر در کنفرانس ارزنهًْ الروم (زمان سلطنت محمدشاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی)، عضو هیئت دیپلماتیک ایران به سرپرستی امیر بود(3) و مرحوم امیر پس از رسیدن به صدارت نیز، چراغعلی خان را به حکومت منطقة بسیار مهم و استراتژیک «اصفهان» برگماشت و در این سمت، با کفایت خویش، توانست رضایت مردم را جلب کند. کنت دوگوبینو (دانشمند مشهور فرانسوی، و وزیر مختار آن کشور در ایران عصر ناصری) از «لیاقت فراوان» چراغعلی خان در حکومت اصفهان سخن گفته و افزوده است که وی، «رضایت عموم را فراهم کرده بود».(4)
ص: 98
به نوشتة همو: «چراغعلی خان مردی است بسیار خوش قیافه که چهره ای باهوش و شریف دارد و از آداب دانی برخوردار است».(1) خدمات و اقدامات چراغعلی خان، زمانی که ناصرالدین شاه همراه امیر به اصفهان رفت، مورد توجه و تقدیر قرار گرفت.(2)
وزیر مختار انگلیس (کلنل شیل) که در سفر اصفهان همراه شاه و امیر بود می نویسد: «در اراضی اطراف اصفهان تا چشم کار می کرد، فرسنگ در فرسنگ کشت و کار بود. و نباید فراموش کرد که تا همین اواخر خطة اصفهان را آشوب فرا گرفته بود. این تحول شگفت در این مدت کوتاه درخور ستودن است، و آن نیست جز اثر روش عادلانة نایب الحکومة اصفهان چراغعلی خان زنگنه که پیش از این نوکر شخصی امیرنظام بود. البته در شهر، حالت ویرانی عمومی مملکت به چشم می خورد، اما از برزگران هیچ شکایتی راجع به زورگویی دیوان شنیده نمی شد. برتری دولت کنونی ایران بر سلطنت سابق [ محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی] مورد اعتراف همگی است».(3) مهدی بامداد نیز خاطرنشان می سازد که وی «در مدت حکومت خود [ در اصفهان] به خوبی از عهدة کار خویش برآمد و بی نظمیها و اغتشاشات اصفهان را بکلی برطرف نمود».(4)
حسین سعادت نوری، مورخ توانای معاصر، طی مقاله ای ممتّع، خدمات مهم و گوناگون چراغعلی خان را هنگام حکومت بر اصفهان برشمرده و ضمن اشاره به حسن روابط وی با علمای بزرگ شهر(5)
ص: 99
، نقش مؤثر او را در تأمین نظم و امنیت منطقه (از طریق سرکوبی راهزنان و اشرار، و ویران ساختن پناهگاههای آنان) و نیز پیشبرد تسلیحات نظامی، صنایع نساجی و کالسکه سازی، اصلاح امر کشاورزی و آبیاری و لایروبی قنوات، ارزانی نرخ اجناس و کالاهای مورد نیاز مردم، و جلوگیری از تعدی و اجحاف مأموران دولت و اشخاص زورمند به آنان، شرح داده است.(1)
تعمیر ابنیة باستانی و بنای عمارات دولتی باشکوه و جدید، نیز اقدام مهمی است که مورخان در کارنامة زنگنه (و مخدومش: امیر) ثبت کرده اند. به نوشتة سعادت نوری: «پس از استقرار نظم و آرامش، چراغعلی خان به تعمیر ابنیة صفویه همت گماشت و پل خواجو را که در بنیادش رخنه ای پدید آمده بود زیر نظر معماران زبردست اصفهان مرمّت کرد و سپس به تعمیر سایر بناهای دولتی پرداخت و در ضمن، حوالی هفت دست عمارت باشکوهی مّشرِف به رودخانه ساخت که هنگام مسافرت ناصرالدین شاه به اصفهان مورد استقبال قرار گرفت. در دورة صدارت میرزا تقی خان امیرکبیر ابنیه و عمارات زیبای صفویه در اصفهان تعمیر و از خرابی آنها جلوگیری شد، اما افسوس که بعدها... [ ظل السلطان] و اعوان و انصار او، کم و بیش، همة این بناهای تاریخی را که از مجد و عظمت گذشتة ایران حکایت می کرد خراب و ویران ساختند».(2)
خدمات و اقدامات چراغعلی خان، زمانی که ناصرالدین شاه در 1267ق همراه امیر به اصفهان رفت، مورد تقدیر قرار گرفت(3) و کفایت او __ در مجموع __ سبب شد که پس از قتل امیرکبیر نیز از کار برکنار نشود و به پستهای مهمی نظیر حکومت زنجان، بیگلربیگی گری اصفهان و ریاست احتساب (شهرداری) تهران منصوب گردد.(4)
ص: 100
لقب «سراج الملک» را نیز، سالها پس از مرگ امیر، از آنِ خود کرد.
اعزام چراغعلی از سوی امیرکبیر به مأموریتهای مهم، از آن جمله: حکومت بر منطقة استراتژیک اصفهان، گواه اعتماد خاص و اهمیت بسیار امیر نسبت به شخص او است. قبلاً نیز (در فصل مربوط به روابط عزیزخان سردار با امیرکبیر) دیدیم که چراغعلی از کسانی بود که امیر پس از عزل خویش از صدارت، شدیداً نگران برکناری آنها از پست خود، و در نتیجه ضایع شدن زحمات خویش و آنان بود، که ناصرالدین شاه در نامه ای سخت محبت آمیز به امیر (محرم 1268ق)، بابت ابقای آنان در پست خویش به امیر اطمینان داد.(1)
می رسیم به برخورد چراغعلی خان زنگنه با بابیان عصر خویش.
در زمان حکومت زنگنه در اصفهان، دو تن از بابیان به نام شیخ اسماعیل و محمد قاسم عبادوز، در آن شهر، به ترتیب: ادعای رجعت حضرت محمد و علی علیهما السلام! را داشتند و اگر با آنها قاطعانه برخورد نمی شد، فتنه ای تازه در قلب ایران اسلامی برپا می گشت. لاجرم چراغعلی خان آن دو را دستگیر و بر پایة فتوای فقهای اصفهان، در میدان نقش جهان آن شهر به قتل رسانید.(2) از گزارشی که خود چراغعلی خان راجع به خدمات گوناگونش در دوران حکومت بر اصفهان نوشته، بر می آید که عناصر مزبور، طبق اخبار رسیده به وی، در صدد ایجاد آشوب و بلوا در شهر بوده اند، که چراغعلی مهلتشان نمی دهد و به طور برق آسا آنها را دستگیر، و پس از بازجویی و ثبوت انحراف فکری، توطئة عملی، و اصرار ایشان بر خطا، به مجازات شرعی لازم می رساند.
ص: 101
چراغعلی خان، ضمن شرح مبارزات مدبّرانة خویش با اشرار و یاغیان منطقه، می نویسد:
...شبی از شبها، یکی از مجتهدین پیغامی به این جان نثار داده بود که الآن به من خبر رسید که جمعی از طایفة ضالّة مضلّة بابیه در جایی نشسته، شور دارند. حاصل مطلب ایشان آنکه فردا صبح آشوبی بپا نمایند. به محض اطلاع داروغه و کدخدایان حاضر کرده، تأکیدات بلیغه نمودم که طلوع صبح این اشخاص از فلان خانه بیرون می آیند، باید همگی را گرفته بیاورید. آنها نیز کوتاهی نکرده موافق دستور العملی که داده بودم... همان وقت که به خیال فساد از منزل حرکت کرده بودند تمامی ایشان را دستگیر نموده آوردند. بعد از تفحص احوال آن جماعت خسران مال، هریک ادعای منزلت یکی از ائمة هُدی می کرد و از میان خود، دوازده امام برای خود ترتیب داده بودند.
فَدَوی، ایشان را از آن بیانات کفرآمیز ممانعت کرده در مقام نصیحت برآمدم، هرچه بیشتر گفت و گو می شد فساد عقیدة ایشان بیشتر به ظهور می رسید. ناچار علما را زحمت داده در صدد استفسار عقاید ایشان برآمدند؛ باز بر جادة ضلالت، مستقیم بودند و اعتنایی به مکالمات مجتهدین نمی نمودند. جمیع [ علمای حاضر در مجلس]، حکم قتل آنها را نوشته رفتند.
فدوی مراتب طلوع آن جماعت گمراه را به... [ صدراعظم ]معروض داشته، به صحابت چاپار فرستادم. روز پنجم چاپار مراجعت کرد، حکم سیاست ایشان موافق احکام علمای اعلام رسید. فدوی حسب الحکم، در میدان نقش جهان همگی را به سزای خود رساندم.
اجساد خبیثة ایشان را در مقبرة مسلمانان راه ندادند. ارامنه و یهود هم بر خود هموار نکردند که در قبرستان ایشان سپرده شوند. چندان ماندند که خوراک سگ و سایر جانورها شدند.(1)
ص: 102
«غیرت» دینی و «تعامل جدّی و کارسازِ» چراغعلی خان با علما، و نیز «نگاهِ به شدت منفیِ» وی نسبت به جریان بابیت، از گزارش فوق کاملاً پیدا است.
چراغعلی، افزون بر اقدام فوق، روز 28 شوال (سالروز ترور نافرجام ناصرالدین شاه به دست بابیان) را، به شکرانة محفوظ ماندن جان شاه جوان، در اصفهان جشن می گرفت که خبر آن را می توان در روزنامة وقایع اتفاقیه، ش 140، 2 محرم 1270ق، بخش مربوط به حوادث اصفهان، دید و خواند.
حاج میرزا محمد هاشم طباطبایی، فرزند آیت اللّه العظمی میرزا مهدی قاضی طباطبایی است که در عصر خویش، فقیه پارسا و بزرگ تبریز قلمداد می شد و با
تصویر: - میرزا محمدهاشم طباطبایی
عباس میرزا و وزیر باتدبیر وی (میرزا بزرگ فراهانی پدر قائم مقام فراهانی) در حلّ مشکلات آذربایجان همکاری وسیع و گسترده داشت و خاصّه در «تنفیذ وِلائی و شرعیِ» امور مربوط به حکومت و اجتماع آذربایجان به ایشان یاری می داد.(1) قائم مقام در نامه ای به پدرش میرزا بزرگ، از زبان عباس میرزا خاطر نشان می سازد که:
عالی جاه میرزا مهدی، در حقیقت، یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است... آب و گل و جان و دل او در هوای ما و رضای ما است...(2)
حاج میرزا هاشم، پس از مرگ محمدشاه قاجار همراه شاه و امیر به تهران آمد و در سمت منشی مخصوص و محرم راز امیر، شریک غمها و شادیهای آن رادمرد شد و پس از قتل وی نیز، همچون غالب یاران امیر، صدمه ها دید و کشید. میرزا هاشم سخت با بابیان مخالف بود و این امر از نامه ای که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه به میرزا آقاخان نوری صدراعظم وقت (مورّخ سلخ شوال 1268) نوشته کاملاً هویدا است، آنجا که، ضمن ابراز نهایت خوشحالی از ناکام ماندن تروریستهای بابی در قتل شاه، از آن جماعت، به غیظ، با عنوان «حرامزاده ها» یاد می کند.(3)
ص: 103
حسنعلی خان، ملقب به امیر نظام گرّوسی، از رجال بلندپایه، باصلابت و ترقی خواه عصر قاجار است که گذشته از جهات نظامی و سیاسی، «در فضل و کمال و حُسن خط و انشاء از مبرَّزین آن عصر به شمار» می رفت.(1) سعید نفیسی امیرنظام گروسی (و حاجی میرزا علی خان امین الدوله) را دو تن از آخرین «شکسته نسخ تعلیق» نویسان ایرانی در عصر قاجار می شمارد که «در این کار بر همه برتری داشتند و انشاء و خطشان سرمشق دیگران بود و همه می کوشیدند از روش ایشان پیروی کنند».(2)
امیرنظام، بیش از شصت سال از عمر طولانی خویش را به تصدّی مشاغل مهم سیاسی و نظامی در داخل و خارج ایران گذراند. از جمله آنکه، سالها وزیر مختار ایران در دربار پاریس بود و نیز مدتی مدید، حکومت ایالت مهم آذربایجان و پیشکاری مظفرالدین میرزا (ولیعهد ناصرالدین شاه) را با اقتدار در اختیار داشت. مورخان نوعا صلابت و مدیریت قوی او را ستوده اند.
دکتر فوریه، طبیب فرانسوی دربار ناصرالدین شاه، در کتاب سه سال در دربار ایران، ضمن شرح دیدارش در 1307ق با امیر نظام خاطر نشان می سازد که: « امیرنظام پیرمردی است بسیار زیرک و باتجربه و عاقل و کاردیده. به همین علت نزد مظفرالدین میرزا ولیعهد مقامی ممتاز دارد و سابقا در پاریس وزیر مختار ایران بود...».(3)
ص: 104
لرد کرزن، وزیر خارجة مشهور انگلیس، در کتاب خود، با وجود تهمتِ بی دلیلِ طرفداری از سیاست روسیه به امیر نظام، می نویسد: وی «مردی است قویّ الاراده و باعزم، در دورة پیشکاری خود در آذربایجان، هرج و مرجهای آن ایالت را بکلّی از بین برد. خلاصه، او بهترین وُلاتِ اداره کنندة ایرانی است و اگر در سراسر ایران، مرد مدّبری را به معنی و مفهوم اروپایی بخواهیم، در شخص امیر نظام گروسی می یابیم».(1)
عین السلطنة سالور، از رجال مطلع عصر قاجار، در ضمن خاطرات مربوط به سال 1315ق (دو مین سال سلطنت مظفرالدین شاه) شرحی از صلابت، اقتدار و کفایت گرّوسی به دست داده است:
کارهای او... مثل کار این مردم نیست؛ اول شخص است. در هر کاری باشد مستقل، و دولتْ مجبور از همراهی است. همیشه کارش منظم و مستقل بوده. مثلاً حاجی نظم السلطنه که [ از سوی مظفرالدین شاه] لقب نظام الدوله گرفت و ریاست قشون آذربایجان را مرحمت فرمودند و با حضرت ولیعهد [ محمدعلی میرزا _ محمدعلی شاه بعدی] از تهران [ به تبریز] رفت، روز اول ورود، امیر نظام فرمود به شما ننوشتم که نیایید! چرا آمدی؟ سکوت کرده بود. فرموده بودند امشب باید از شهر به همین پا بیرون بروی.
به هزار مرافعه، چند روزی مهلت گرفته، بیست روز قبل وارد شده و احدی نتوانست تقصیر نظام الدوله را از امیر نظام جویا شود که چه کرده بود که مورد بی التفاتی شد. یا [ بگویند ]از جانب ما آمده بود و شما چرا هتک احترام او را کرده بدون تقصیر بیرونش کردید. حاجی مشیر لشکر را هم گفتند بیرون کرده. در ایام شاه شهید [ ناصرالدین شاه ]هم همین طور استقلال داشت.
ص: 105
هفت سال مملکت آذر بایجان را با آن همه محترمین و خدمة حضرت ولیعهد [ مظفرالدین شاه ]طوری نگاه داشت که آب از آب تکان نخورد. یک سال معزول شد، آن طور انقلاب دست داد. نظام العلماییها را بیرون کردند، اموالشان را بردند، خانه هایشان [ را] غارت کردند که تا تشریف فرمایی [ مظفرالدین]شاه و فوت شهید، احدی از آن طایفه جرئت آمدن شهر را نکرد. الآن هم ولایتی که منظم است و اغتشاش ندارد، همان آذربایجان است که به واسطة نظم و نسق امیر نظام صورت گرفته.
در روزنامة شرافت ماه گذشته تصویر امیر نظام را کشیده، سه ورق شرح احوالش را نوشته بودند. هفتاد و یک سال دارد. اول پیرمرد این زمان است و اول نوکر دولت. یک سفر، هفت سال در شهر پاریس بوده؛ چهار سفر دیگر فرنگستان رفته؛ سه مرتبه در محاصرة هرات بوده؛ از روز اول، داخل نوکری و در کار بوده تا الآن.(1)
ناصرالدین شاه در خلال سفر سوم خود به فرنگ، زمانی که در 29 شعبان 1306ق از آذربایجان می گذشت، از کارآمدی امیرنظام گروسی تعریف کرد: «امیرنظام حالش خیلی خوب است. چندان پیر نشده است. زرنگ است و کارکن و خیلی خوب. از دیدن امیرنظام خیلی خوشحال شدم. ده سال بود او را ندیده بودم...».(2)
مظفرالدین شاه نیز زمانی که امیرنظام گروسی، به علت ناخرسندی از اعمال محمدعلی میرزا ولیعهد (محمدعلی شاه بعدی) خواستار استعفا از حکومت آذربایجان شده بود، استعفای وی را نپذیرفته و به او نوشت: «آذربایجان، سر ایران و مرز ترکیه و روس است و نگهداری آن به وجود مرد پخته و صاحب نظر مثل شما احتیاج دارد».(3)
ص: 106
داستانی که میرزا مهدی خان ممتحن الدوله از دوران وزارت مختاری امیرنظام در پاریس نقل کرده، به روشنی، بازنمای اهتمام ویژة او به حفظ حرمت، عزّت و عظمت ملت و کشور ایران است.(1) خاطرات امین لشکر (از دولتمردان دیندار و دانشور عصر ناصری) در تبریز، گویای روابط صمیمی امیرنظام با فقیه پرنفوذ و مبارز آن شهر (آیت اللّه حاجی میرزا جوادآقا مجتهدتبریزی) است.(2)
گروسی در 5 رمضان 1317ق درگذشت و وصیتنامة ادیبانة او به اسم پسرش (یحیی خان) با عنوان «یا یحیی خُذ الکتاب»، مشهور و خواندنی است. بی آنکه معصومش شماریم، با توجه به اوضاع و شرایط آن روز ایران، و در قیاس با دولتمردان وقت، باید گفت که از بهترین رجال سیاسی کشور، و به اصطلاح از «خیرُالموجودین» بود.(3)
ص: 107
امیرنظام گروسی را بایستی از برکشیدگان امیرکبیر شمرد و از زمرة دستیاران وی در زمان صدارت محسوب داشت. امیرکبیر، در بَدوِ صدارت، حکومت منطقة کردنشین گرّوس، همراه با ریاست بر افواج نظامی آن نقطه را، به عهدة امیرنظام گروسی گذاشت و به نوشتة مهدی بامداد از همین زمان بود که ترقیات چشمگیر گروسی در حکومت قاجار آغاز شد و تدریجاً به تصدّی «مقامات عمدة مملکتی» توسط او انجامید و پستهای مهمی چون سفارت فوق العاده و وزیر مختاری مخصوص ایران در دربار فرانسه، و حکومت آذربایجان و پیشکاری مظفرالدین میرزا ولیعهد ناصرالدین شاه را نصیب وی ساخت.(1) چنانکه متقابلاً امیرنظام گروسی، ارج امیرکبیر، و حق بزرگی را که بر گردن کشور داشت، نیک می شناخت و به روایت یک شاهد عینی، حدود چهل سال پس از قتل آن بزرگمرد، از «بزرگیهای مرحوم میرزا تقی خان» امیرکبیر یاد کرده و از گشایشی که در اثر کفایت امیر در کار ایران بحران زدة آن روزگار پدید آمده بود تعریف می کرد.(2)
گروسی را در زمان امیرکبیر، همه جا، از جمله در سرکوب شورش بابیها، همراه و کارگزار امیر می بینیم: در جریان سرکوب فتنة سالار، گروسی (با درجة سرهنگی) همراه سپاه حسام السلطنه در نبرد شرکت کرد و در بازگشت از آن مأموریت به تهران، به مرتبة سرتیپی ارتقا یافت و کمی بعد برای دفع شورش بابیان زنجان (به رهبری ملا محمدعلی زنجانی) با فوج گروس به آن شهر آشوب زده رفت و قلعة علی مردان خان را که در زنجان، دژ مستحکم و پناهگاه استوار بابیان بود گشود و در نتیجة این خدمت، به مقام ژنرال آجودانی ناصرالدین شاه نامزد گردید.(3)
ص: 108
ظاهراً در همین راستا است که تاریخ، از گروسی به عنوان مأمور گزارش اوضاع ارتش به ناصرالدین شاه از سوی امیر یاد می کند.(1) چنانکه در سال 1267ق که ناصرالدین شاه همراه امیر به اصفهان سفر کرد، امیرنظام گروسی، با سِمَت مزبور، ملتزم رکاب شاه بود.(2)
امیر نظام گروسی، در طول دوران خدمت سیاسی خود، نسبت به فعالیت اتباع باب و بهاء، حساس بود و مانع جولان آنها در کشور اسلامی می گردید، چنانکه «در سنین حکمرانی» وی در کرمانشاه «احتفالات بهائیان کمتر انعقاد می یافت» و پس از آن، عرصه برای تکاپوی فرقه و مبلغان آن در شهر باز شد.(3)
آقا محمدمهدی ملک التجار تبریزی (پدر حاج محمدکاظم ملک التجار مشهور عصر ناصرالدین شاه و مشروطه، و نیای حاج حسن ملک بنیادگذار کتابخانة ملک تهران)، از تجار معتبر پایتخت در عصر ناصرالدین شاه است که مورد وثوق و عنایت خاصّ امیرکبیر بود و در پیشبرد خدمات اقتصادی با وی همکاری داشت. مهدی بامداد می نویسد: «آقا محمدمهدی ملک التجار (متوفی 1287 قمری) تاجری معتبر و مردی جدّی و از معتمدین میرزا تقی خان امیرکبیر... بوده است. هنگامی که امیرکبیر اقدام به ساختمان سرای امیر در تهران برای بازرگانی نمود، آقا محمدمهدی ملک التجار در این کار مباشرت داشته است. و از طرفی هم معروف است که ساختمان سرای امیر از پول خود آقا محمدمهدی ملک التجار ساخته شده؛ نهایت، نام آن را به نام میرزا تقی خان امیر کبیر، سرای امیر گذارده است».(4)
ص: 109
به گزارش دکتر آدمیت: امیر «در زمان صدارتش در تهران... بنای تیمچه و بازاری را گذاشت که اولی " سرای اتابکیّه" نامیده شد، و دومی به "بازار امیر" شهرت یافت. مجموعاً بهترین بازارهای تهران بود و مهم ترین کانون ترقی تجارت.... بازارها در رمضان 1266 تمام شد» و سرای امیر که در دو طبقه ساخته شده بود «در 22 ربیع الثانی 1267 افتتاح گردید. تأسیسات مزبور خیلی مورد پسند بازرگانان قرار گرفت، به اندازه ای که [ طبق نوشتة روزنامة وقایع اتفاقیه، ش 4:] " تجار در گرفتن حجرات آن با هم مناظره و حرف دارند". ادارة امور آن را آقا محمدمهدی ملک التجار به عهده داشت».(1)
همچنین، در نمایشگاه جهانی بازرگانی نیز که با عنوان «نمونه خانة امتعة ممالک» در سال 1267ق در لندن برگزار شد، امیر، ملک التجار را مسئولِ تهیه و ارسال «نمونة امتعه و اسباب صنعت ایران» به اسلامبول جهت شرکت در نمایشگاه یادشده ساخت. چگونگی آنکه:
با ترقی صنایع داخلی، دولت ایران در «نمونه خانة امتعة ممالک» که در 1267 در لندن برپا شد، شرکت نمود. راجع به این نمایشگاه بین المللی، شیل [ وزیر مختار انگلیس در ایران ]در 4 رجب 1266 اطلاع داد: دولت انگلستان «از جمیع دولتهای روی زمین دعوت کرده است، به دولت عَلیّة ایران نیز دعوت می نماید، که اگر دولت... یا اهالی ایران میل داشته باشند که امتعة مملکت ایران را به آن نمونه خانه بگذارند، بفرستد». و برای امتعة ایران هزار پای مربع جا در نظر گرفتند...
امیر در 12 رجب نوشت: مقرر گردید «نمونة امتعه و اسباب صناعت ایران» فرستاده شود. در نامة شوال 1266 نیز به اطلاع شیل رسید: «با تجار گفت و گو شد، قرار دادند که از حالا الی شش ماه امتعة محصولة ایران را در اسلامبول حاضر و موجود نمایند، و آنچه اخراجات راه می شود اولیای دولت... از عهده بر می آیند».
ص: 110
مباشرت این کار به آقا محمدمهدی ملک التجار سپرده شد. نمونة کالاهای ایرانی از ولایات مختلف گرد آمد و سیاهة آن را به سفارت فرستادند. مهم ترین کالاهای مزبور این است: قالی، شال کرمانی طرح کشمیر، شال باب روم، ترمه نما، پوست، قلمکار، زری، حریر، مخمل، اطلس، ابریشم، گلدوزی، کتان، چیت، قاب آئینه، خاتمکاری، قلمدان، اسباب خرازی، عبای وزیری، کلیجه، مروارید، فیروزه، اسلحه و ادوات جنگی.(1)
زنده یاد حاج حسین ملک __ بنیادگذار کتابخانة ملک تهران، و نوادة آقا محمدمهدی ملک التجار __ در زندگینامة خودنوشت خویش شرحی مبسوط و خواندنی راجع پیشینه و خدمات آقا محمدمهدی دارد که گزیدة آن را در زیر می خوانید:
آقا مهدی ملک التجار، که جدّ نویسنده است، در زمان عباس میرزا نایب السلطنه، رتبة سرهنگی داشته و در رکاب مرحوم نایب السلطنه، در جنگ با روسها خدمات به سزایی انجام داده؛ به طوری که در جنگهای ابتدایی ایران با روسها لشکر ایران شکست فاحشی به روسها وارد کردند، بعدا انگلیسیها در تهران جنجال کرده و مانع ارسال مهمات به صحنة جنگ شدند و از طرف دیگر بین سپاهیان ایران نفاق انداخته، در نتیجه موجب شکست ایران گردید. و این قسمت را یک نفر فرانسوی که معلم «نایب السلطنه» بود و نام او را اکنون به خاطر ندارم، تفصیلاً در سفرنامة خود به فرانسه نوشته و تصدیق کرده و بیان نموده که روحیه و شجاعت و پیشرفت سپاه ایران در ابتدای امر و جنگهای اولیه بر سپاه روسیه برتری داشته است...
خلاصه اینکه، آقامهدی ملک التجار در جنگ اول با روسها یکی از امیران سپاه روسیه را که کنیاز بوده، اسیر کرده و او را دختری بوده که جدّم... پس از تنظیم عهدنامة ترکمانچای دختر را مسلمان کرده و به عقد خود در آورده و نام او را ملکه گذاشته و این دختر، مادر پدرم، مرحوم مبرور حاج کاظم ملک التجار، و همشیرة او ستاره بیگم، عمه ما می باشد.
ص: 111
مرحوم آقا مهدی ملک التجار... اقوام بسیاری در قفقاز داشته و پس از اینکه روسها هفده شهر ایران و تمام قفقاز را به تصرف درآوردند، بالطبع و قهراً تابع دولت روسیه شده و رفته رفته با مرحوم آقا مهدی ملک التجار که قادر به رفت و آمد نشده اند و اطلاعی از حالات آنها در دست نیست.
مرحوم آقا مهدی ملک، پس از شکست ایران از روسها از خدمت دولت کناره گرفته و به تجارت و شغل آزاد پرداخته و در تبریز سکونت داشته و با مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر، پیشکار وقت ولیعهد [ ناصرالدین میرزا] در تبریز، روابط صمیمانه داشته است. موقعی که محمدشاه از میان رفت و ولیعهد او که ناصرالدین شاه باشد در تبریز بود، چون خزانة تهران خالی و در تبریز هم وجهی موجود نداشته اند، مرحوم امیرکبیر برای ترتیب حرکت ناصرالدین شاه از تبریز به تهران، مبلغ یکصد هزار تومان از جدّم خواسته و چون بین جدّم و امیرکبیر خصوصیت بسیار بوده، بدون اخذ وثیقه، وجه را پرداخته و با این کیفیت، ناصرالدین شاه روانة تهران گردیده است.
پس از ورودشاه به تهران، نظر به اینکه امیرکبیر فتوّت آقا مهدی ملک را منظور داشته، آن مرحوم را به تهران احضار و مورد مرحمت قرار داده و بعداً در سال 1273 بعد از کشته شدن امیرکبیر، که در سال 1268ق به قتل رسیده، باز هم آقا مهدی ملک مورد مرحمت ملوکانه قرار داشت و در سال 1272 قمری فرمان ملک التجاری تبریز به نام ایشان شده، که اصلِ فرمانِ سرهنگی و فرمان ملک التجاری در کتابخانة ملی ملک در تهران مضبوط است...
حسین ملک، سپس سخن را به همکاریهای آقا محمدمهدی ملک التجار با امیرکبیر در مسائل اقتصادی و خدمات عمرانی کشانده و می افزاید:
ص: 112
مرحوم آقا مهدی ملک به پاداش مراحم و عنایات مرحوم امیرکبیر، کاروانسرای امیر و بازار اُرسی دوزها را تا تکیة مَلِک، آباد ساخت و همچنین بازار بزّازها و خیاطها و دکاکین بازار بزرگ را تا محلة عباس آباد بنیان کرد و در محلة عباس آباد مسجدی بنا نهاد که به نام مسجد ملک نامیده می شود و بعداً به مرور زمان خراب و از میان رفته بود و به سعی و کوشش نویسنده مجدداً آباد گردید و امروز در دسترس عبادت کنندگان است و کاروانسرای خود را به احترام امیرکبیر، سرای امیر نامید و بنای امامزاده زید نیز که قبلاً [ ناخوانا] به مساعی مرحوم آقا ملک التجار بنای آن تجدید و به صورت فعلی درآمد.
در سال 1288 که خشکسالی و قحطی بوده و جمع کثیری از مردم تهران از مجاعه [ = قحطی] از بین رفته، وضع مردم و بی لیاقتی عمّال دولتی، مرحوم آقا مهدی ملکْ جدّم، را بسیار متأثر ساخته و برای رفع سختی از ارزاق مردم به خدمت ناصرالدین شاه رفته و به عرض رسانیده که عمّال دولتی لایق برای انجام کار مفید نیستند، و حال مردم و کمیابی یا نایابی ارزاق را بیان کرده و گفته است که بیشتر مردم از گرسنگی جان می دهند. ناصرالدین شاه می گوید: «اگر راست می گویی، این کار را اقدام کن» و امر تهیة ارزاق را به ایشان می سپارد.
مرحوم ملک، تمام تجار را خواسته و از آنها می خواهد که به هر قسم میسور باشد از اطراف و اکناف مملکت به هر قیمت و به هر وسیله که ممکن است، غلّه خریده و به اَسرَعِ مایکون(1)
ص: 113
به تهران برسانند و هر یک از تجار را مأمور یکی از دکاکین خبّازی قرار داده تا نانواییها نتوانند ارزاق را مخفی کرده یا گران تر بفروشند، و خودش دکان خبازی مقابلِ درِ بزرگِ سرای امیر را اختیار کرده و همه روزه برای انجام منظور به تمام دکاکین رسیدگی کرده و در ظرف کمتر از چهل روز جلو غله های خریداری به تهران می رسد و با فضل خداوند _ عزّ اسمه _ نگرانی رفع، و مردم مرفّه الحال می گردند.
تاریخ فوت آقا ملک را نمی دانم، ولیکن به طوری که شنیده ام تا دو، سه سال بعد از مجاعة 1288 قمری در قید حیات بوده است.(1)
آقا محمدمهدی ملک التجار در قلع و قمع سران بابیه که (پس از سوء قصد این گروه به ناصرالدین شاه) توسط مأموران دولت و نمایندگان طبقات مختلف مردم صورت گرفت، شرکت داشت و قتل حاجی میرزا جانی کاشانی (از قدما و فعالان بابیه، و مهماندار باب در کاشان)(2) به دست او و دیگر تجار و کسبة تهران انجام گرفت.(3)
****
تاریخ معاصر ایران: در فصول گذشته، مخالفت شدید مرحوم امیرکبیر و یارانش با باب و بهاء، به تفصیل مورد بحث قرار گرفت. گفتار بعد، به بررسی روابط و مناسبات دوستانة میرزا آقاخان نوری (رقیب و از عوامل اصلی عزل و قتل امیر) با حسینعلی بهاء اختصاص دارد.
ص: 114
میرزا تقی خان امیرکبیر، صدراعظم اصلاحگر ایران در عصر قاجار، چنانکه دیدیم، با باب و بهاء (به عنوان عناصری دین تراش و تفرقه افکن) شدیداً مخالفت می ورزید و یارانش نیز در همین راه گام می زدند. به رغم این امر، میرزا آقاخان نوری (رقیب و عامل عزل و قتل امیر) با حسینعلی بهاء روابط صمیمی و همکاری پنهان و آشکار داشت و به ویژه در نجات جان وی موثر بود. در گفتار زیر، نخست با منش اخلاقی و مواضع سیاسی میرزا آقاخان آشنا می شویم و سپس روابط وی با بهاء را مورد کاوش و بررسی قرار می دهیم.
پیش از ورود به بحث در این زمینه، اما، تذکر این نکته را ضروری می دانیم که: بحث (علمی و تحقیقیِ) ما راجع به میرزا آقاخان نوری، و ذکر خبطها و خیانتهای وی، هرگز به معنی متهم ساختن افراد خاندان وی و حتی بدی همة فرزندان و اخلاف وی نیست. (به قول معروف، که از فرهنگ قرآن سرچشمه می گیرد: هر کس در گرو اعمال خویش است و گناه برادر را به پای برادر نمی نویسند). در بین منسوبان نزدیک میرزا آقاخان به شخصیتی چون میرزا صادق نوری قائم مقام بر می خوریم که پسر عموی میرزا آقاخان نوری بود اما مخالف و رقیب سرسخت وی به شمار می رفت.(1)
ص: 115
میرزا نصراللّه ملقب به عبداللّه و مشهور به میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (تولد:
تصویر: - میرزا آقاخان نوری [4615-1]
ربیع الاول 1222، مرگ: شوال 1281ق) فرزند میرزا اسداللّه خان لشکرنویس باشی (= وزیر لشکر) ایران در عهد فتحعلی شاه است. میرزا اسداللّه همسران متعدد داشت و میرزا آقاخان، از همسر اول و گرجی او بود. ممتحن الدوله می نویسد میرزا اسداللّه تا زمان ناصرالدین شاه حیات داشت(1) ولی ظاهراً چنین نبوده و مدتها پیش از دوران سلطنت ناصرالدین شاه درگذشته است.
میرزا اسداللّه و برادرش میرزا زکی خان، دو تن از برجسته ترین چهره های خاندان میرزا آقاخان نوری اند، که در زیر به توضیحی دربارة آنها و شبکة ارتباطات سیاسی ایشان می پردازیم:
الف) میرزا زکی خان نوری: میرزا محمد زکی خان (عموی میرزا آقا خان) داماد فتحعلی شاه بود و مدتها در دهة 1220ق به بعد در در دستگاه حسینعلی میرزا فرمانفرما (پسر فتحعلی شاه و والیِ «انگلوفیلِ» فارس از 1213ق به بعد) پیشکار بلکه وزیر (بالاستقلال) فارس محسوب می شد. محمد زکی خان در اثر تصدی این پست مهم، و نیز ازدواجهایی که بین او و بستگان نزدیکش در شیراز با خانوادة قوام الملک (کلانتر شیراز) و مهم تر از آن، با دختر فتحعلی شاه و نیز دختر فرمانفرما صورت گرفت، نفوذی فوق العاده به هم زد و این امر متأسفانه طغیان کارگزاران و تفنگچیان و حتی هم ولایتی های نوریِ همراهِ وی به مردم شیراز و عشایر منطقه را در پی داشت. به قول میرزا حسن فسایی: «به واسطة تسلط» زکی خان بر شهر، «طایفة نوریِ» مهاجر به شیراز «انواع جور و بی اعتدالی نسبت به اهالی شیراز» مرتکب می شدند، چندانکه بین این طایفه و مردم شهر و عشایر قشقایی منطقه، کار به ستیز و دشمنی و حتی قتل و کشتار کشید و در نتیجه، «ایلات فارس ازدحام نموده با شیرازیان همداستان گشته، اطراف محلة نوریها را گرفتند و... فرمانفرما چارة این غائله را جز اخراج نوریان از شیراز ندید، لذا در... سال [ 1244ق] تمامت آنها را از صغیر و کبیر و مأمور و امیر با عیال و اموال، بعد از توقف چندین سال، اخراج فرموده، روانة مازندران نمود، و زمان وزارت محمد زکی خان [ نیز] به سر رسید».(2)
ص: 116
زکی خان، البته، پس از آن واقعه، در سلک غلام پیشخدمتان شاه درآمده و نهایتاً پیشکار حسنعلی میرزا شجاع السلطنه (برادر شاهزاده فرمانفرما، و والی کرمان) گردید.(1)
ب) میرزا اسداللّه خان نوری: میرزا اسداللّه خان (پدر میرزا آقاخان نوری)، چنانکه گفتیم، لشکرنویس باشی فتحعلی شاه بود و «پیش از آنکه به سمت لشکرنویس باشی گری گزیده شود، در دستگاه اللهیارخان آصف الدولة قاجار دَوَلّو اشتغال به خدمت داشته است».(2)
اللهیارخان آصف الدولة دولّو، داماد و برادر زن فتحعلی شاه است که در سالهای 1240_1243ق به وزارت عظمای ایران رسید. او، که در عصر خود از بزرگ ترین ملاکان و ثروتمندان ایران محسوب می شد، عنصری بلندپرواز، جاه جوی و فرصت طلب بود که در پروندة خویش، نقاط سیاهی همچون موارد زیر داشت: فرار ذلیلانه از برابر ارتش تزاری در بحبوحة جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلی شاه(3)
ص: 117
؛ ایجاد تأخیر یک ساله در سفر نظامی محمدشاه قاجار به هرات جهت تصفیة آن شهر و مرزهای شمال غربی ایران از متمردین و عمال بریتانیا(1)؛ و سرانجام بپا کردن آشوب خونین خراسان (به دست پسر خود: محمدحسن خان سالار) در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه(2)، که این آخری، یعنی فتنة سالار، چنانچه قاطعانه و سریعاً توسط مرحوم امیرکبیر و یاران باکفایتش سرکوب نمی شد، بی گمان در آن شرایط حساس و شکنندة تاریخ ایران اسلامی، و هجوم دسایس رنگارنگ بیگانگان، مخاطرات زیادی برای استقلال و تمامیت ارضی کشورمان به وجود می آورد.
آصف الدوله، چنانکه دیدیم، از منسوبان نزدیک فتحعلی شاه و از عالی ترین مقامات سیاسی عصر وی بود که پس از مرگ فتحعلی و روی کار آمدن خواهرزاده اش (محمد شاه)، چون به خواسته اش مبنی بر صدارت بر ایران نرسید و حکومت خراسان نیز که به وی واگذار شده بود حرص جاه طلبی اش را اشباع نمی کرد، از اوامر دولت ایران (به ریاست حاجی میرزا آقاسی) سرپیچید و در بغداد (زیر چتر عنایت انگلیس و عثمانی) سکنا گزید و به تحریک بریتانیا، زمینة آشوب خراسان (توسط پسرش محمد حسن سالار) را در 1262ق فراهم کرد و با این کار، سالها دولت و ملت ایران را به مخمصه افکند، تا آنکه در اوایل صدارت امیرکبیر، فتنة او سرکوب شد و سالار به قتل رسید و خود وی نیز که به خارج از کشور تبعید شده بود اموالش مصادره گردید.(3)
ص: 118
آصف الدوله با انگلیسیها سر و سر داشت و «دوست دیرینة انگلیس»(1) و «از کارگزاران آنان به شمار می رفت»(2)، و متقابلاً آنان نیز به جد، از وی حمایت می کردند «و وزیر مختار انگلیس در تهران، برای رساندن او به مسند صدارت به جای امیر سخت تلاش می کرد» که البته «به جایی نرسید».(3)
کلنل فرانت، کاردار سفارت انگلیس در ایران، در گزارشی که هنگام ورود ناصرالدین شاه در بدو سلطنت به تهران، به دولت متبوع خود می نویسد، دربارة آصف الدوله چنین اظهار می دارد که: «آصف الدوله و همة افراد خانواده اش همیشه و به طور کامل آمادة خدمت به دولت انگلستان بوده اند. در پی فرصت می گردم که در ملاقات خصوصی،را وادار کنم او را به وزارت منصوب دارد. این خود خدمتی است به استقلال ایران [ ! ]و خیال می کنم روسها با وزارت او مخالفت نکنند».(4) بعدها نیز که امیر، پس از تحمل رنجها و هزینه های هنگفت در قلع و قمع فتنة پسر وی سالار، در صدد مصادرة خانه های آصف الدوله (که جزء خالصه و مِلک دیوان بود) برآمد، کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس در ایران) شدیداً به این امر اعتراض کرد و به امیر نوشت: «آن جناب استحضار دارند که دولت عَلیّة انگلیس چقدر مراقبت در امورات جناب آصف الدوله را منظور دارند و چقدر مایل هستند که اموال و املاکش از ضبط محفوظ باشد، و باعث این مراقبت دولت علیّة انگلیس هم این است که جناب مُعَزّی الیه در ایام حکومت، هموارة اوقات، کمال رعایت و حمایت و مراقبت از کسان و مأموران و سیاحان [ بخوانید: جاسوسان] دولت علیة انگلیس منظور می کرد...».(5)
ص: 119
نکتة درخور ملاحظه دربارة آصف الدوله و فتنه انگیری او در خراسان، آن است که اساساً در آن تاریخ، روس و انگلیس در سیاست شیطانی خویش در ایران، در سطح کلان (و گاه حتی در برخی جزئیات) با یکدیگر اتحاد و همکاری داشتند و جلوة این امر را در مقاطع مختلف تاریخ آن روزگار، از جمله در پذیرایی گرم روسها از نمایندة انگلیسیها در ایران پس از معاهدة گلستان، و همکاری سفرای روس و انگلیس در کشورمان پس از مرگ فتحعلی شاه در مساعدت به محمدشاه قاجار، مشاهده می کنیم. لذا در مورد آصف الدوله می بینیم که تلاش انگلیسیها برای روی کار آوردن وی، به نحوی عجیب و معنی دار، با موضوع حمایت آنها از کاندیدای روسها (بهمن میرزا) گره می خورد و متقابلاً پترزبورگ نیز با لندن در موضوع آصف الدوله «توافق» می کند! توضیح مطلب، موضوع گفتار بعدی ما است.
1-1. توضیح یک نکتة اساسی
همسویی و اتحاد روس و انگلیس بر ضدّ ایران در نیمة نخست سلطنت قاجار
در زمان محمدشاه قاجار، یعنی دوران ظهور باب و تکاپوی بابیان، کاندیدای انگلیسیها برای حکومت بر ایران، شخص اللهیارخان آصف الدوله بود و کاندیدای روسها برای این امر نیز، بهمن میرزا.(1)
ص: 120
آصف الدوله به بغداد تبعید شده و تحت حمایت انگلیس روزگار می گذراند و بهمن میرزا نیز به قفقاز تبعید گردیده و تحت حمایت روسها زندگی می کرد.(1)
بهمن میرزا پس از احساس خطر از سوی محمدشاه قاجار و حاجی میرزا آقاسی، به سفارت روسیه پناهنده شد و سپس «به حمایت و شفاعت سفارت» مزبور، تحت الحفظ قزاقان روسی از ایران خارج و به قلمرو روسیه رفت و در آنجا خود و فرزندانش از عنایت دولت روسیه بهره مند شدند(2)، تا آنجا که رضاقلی میرزا (پسر بزرگ بهمن میرزا) آجودان تزارهای روسیه (نیکلا و الکساندر) بود.(3) اما «انگلیس و روس دربارة آصف الدوله و بهمن میرزا آمادة سازش بودند که کدام یک به صدارت برسد و کدام به حکومت خراسان یا آذربایجان گمارده شود. و این دو قضیه پیوستة به هم بود». لذا کلنل فرانت، کاردار سفارت انگلیس در ایران (به قول خود) بر آن بود که در ابتدای ورود ناصرالدین شاه به پایتخت،شاه جوان را وادار سازد که آصف الدوله را به وزارت خود برگزیند. «البته این منوط بود بر اینکه راجع به بهمن میرزا هم فکری بشود. و نمایندة انگلیس در این باره هیچ حرفی نداشت. روح سازش میان دو دولت همسایة ایران به اندازه ای بود که وزارت خارجة انگلیس پیش از آن [ در دستور العمل به وزیر مختار خود در ایران: کلنل شیل، مورخ 7 فوریة 1846] دستور داده بود: هرآینه محمد شاه، پیش از رسیدن ناصرالدین میرزا به رشد قانونی، درگذشت _ مانعی نیست که " با توافق روسیه" بهمن میرزا به سمت نایب السلطنه گمارده شود...».(4)
ص: 121
کلامی که فوقاً از کلنل فرانت (کاردار انگلیس در ایران) نقل شد، به وضوح از توافق ضمنی روسها با وزارت آصف الدوله (کاندیدای مورد نظر انگلیسیها) حکایت دارد. اساساً کلنل شیل (وزیر مختار بریتانیا در ایران زمان امیرکبیر) هنگامی که لندن را به عزم تهران ترک گفت، طبق دستور دولت متبوعش، در سر راه خویش با تزار و صدراعظم روسیه (نسلرود) ملاقات کرد و پیرامون سیاست مشترک روس و انگلیس در ایران با آنها به گفت و گو نشست. وزیر خارجة لندن قائل به بازگشت آصف الدوله و بهمن میرزا به ایران بود «و شیل مأموریت داشت که موافقت دولت روس را نیز در این باره جلب کند. نسلرود نیز در همین خیال بود. به شیل گفت: " حیف باشد که شاه [ ایران] خود را از خدمت مرد لایق و نسبتاً درستکاری چون بهمن میرزا محروم بدارد... و اظهار اشتیاق کرد که سفیران روس و انگلیس در تهران اقدام مشترکی برای مراجعت او بنمایند. اینجا شیل موضوع آصف الدوله را عنوان کرد، و دو طرف موافقت کردند که با مذاکرة با شاه، ترتیب بازگشت هر دو نفر به ایران داده شود. وجهة نظر واحد روس و انگلیس را در آن قضیه نیز می بینیم».(1)
به رغم این تلاشها، ناصرالدین شاه با نصب امیرکبیر به عنوان شخصیت اول کشور (پس از شاه)، خواستة لندن و پترزبورگ را بی انجام گذاشت و یک سال و چند ماه پس از شروع صدارت امیر، شیل موضوع صدارت آصف الدوله و بهمن میرزا را با حکومت ایران پیش کشید و نظرش این بود که شاه آصف را بخشیده و او را به ایران فراخواند (زیرا، به زعم وی، بازگشت آصف به ایران، به طور طبیعی راه را بر صدارت او می گشود) و یا دست کم آصف را به حکومت خراسان بگمارد تا شورش سالار را فرونشاند. بهمن میرزا نیز از قفقاز به تهران بازگشته بر مسند صدارت بنشیند. شیل با طرح خیرخواه بودن روس و انگلیس نسبت به ایران، و فواید مثبت بازگشت آصف الدوله، سر صحبت با امیر را گشود ولی امیر هیچ یک از حرفها و پیشنهادهای او را نپذیرفت(2)
ص: 122
و همزمان، خواستة سفیر روسیه مبنی بر بازگشت بهمن میرزا به ایران را نیز ناکام گذاشت.(1)
در همین راستا، در جریان درگیری شدید دولت امیر با روسها (بر سر تجاوز سالداتهای روسیه به قصبة استراتژیک مرزی ایران در شمال کشورمان: «آشوراده») پالمرستون وزیر خارجة بریتانیا، حتی انتظار امیر را مبنی بر اینکه لااقل (از طریق گفت و گو با سفیر روس در لندن) دربار روسیه را در جریان حقایق مربوط به حادثة آشوراده (و مظلومیت ایران) قرار دهد، برنیاورد! چون «جوهر دیپلماسی پالمرستون تأیید ضمنی سیاست تعدّی روس بود به ایران»(2)
ص: 123
و عملاً نیز هر نوع عقب نشینی ایران در برابر تحکمات پترزبورگ، میدان را برای عقب نشینی جبری این کشور در برابر خواستها و تحکمات مشابه لندن، هموار می کرد!
آنچه گفتیم، تنها گویای بخشی از اتحاد و همدستی روس و انگلیس (به زیان منافع و مصالح ملی ایران) در آن روزگار است و در تأیید این امر، مستندات فراوان دیگری نیز می توان ارائه کرد. اساساً سابقة اتحاد و توافق سیاسی روس و انگلیس در ایران، به سالها قبل از صدارت امیر باز می گرد و به گفتة اوژن اوبن، سفیر فرانسه در ایران صدر مشروطه، اولین سازش میان روس و انگلیس در ایران، در 1834م برابر 1250ق رخ داده است.(1) گزارش وزیر مختار انگلیس در روسیه در صدر مشروطه (اسپرینگ رایس) به وزیر خارجة لندن (ادوارد گری)، مورخ مه 1906، نیز حاکی است که سیاست روس و انگلیس نسبت به سلطنت ایران طیّ سالهای 1834 تا 1896 (1250_1312ق) یعنی از زمان مرگ فتحعلی شاه تا روی کار آمدن مظفرالدین شاه، «بر اساس هماهنگی کامل»، عمل کرده است.(2)
انگلیسیها در برقراری صلح بین روس و عثمانی (عهدنامة بخارست 1812) نقش واسطه و میانجی را ایفا کردند، چنانکه در انعقاد عهدنامة گلستان بین روسیه و ایران (1813م / 1228ق) نیز همین نقش را بر عهده داشتند.(3)
ص: 124
در اواخر جنگهای دورة اول ایران و ارتش تزاری، کارگزاران بریتانیا در ایران، در نقاب دوستی و دلسوزی با ایرانیان، آنها را به سمت مذاکرة صلح با روسها سوق دادند و زمینة عقد پیمان «گلستان» بین ایران و روسیه را فراهم آوردند و با این دو کار (عهدنامة بخارست و گلستان) روسها را (که در آن شرایط، همچون انگلیسیها، سخت درگیر جنگ با ارتش ناپلئون بودند)(1) از گرفتاری در آسیا نجات داده و نیرویشان را برای جنگ سرنوشت با ناپلئون، آزاد ساختند. بی جهت نیست که سفیر انگلیس در ایران (سِر گور اوزلی) پس از عقد پیمان گلستان، در قفقاز و روسیه، همه جا با استقبال و پذیرایی باشکوه روسها روبه رو شد.
به گواه اسناد و مدارک تاریخی موجود، زمینة شکست سخت ایران از روسیه (در مراحل پایانی جنگهای اول ایران و روس) در اصلاندوز و آماده شدن تدریجی فضا برای تحمیل قرارداد ننگین گلستان بر کشورمان، زمانی فراهم شد که انگلیسیها شدیداً عباس میرزا (فرمانده کل قوای ایران در جنگ با روسیه) را به مذاکرة صلح با روسها ترغیب کردند و جیمس موریر (مأمور مشهور انگلیسی در ایران) به عنوان حاضر کردن روسها برای انجام مذاکرات صلح با ایران، به اردوی ژنرال درتیشف (فرمانده قوای روسیه) رفت و به قول خود: مذاکراتی بسیار صمیمانه و فوق سرّی با ژنرال روسی انجام داد.(2)
ص: 125
پس از آن هم که مذاکرات صلح میان نمایندگان ایران و روسیه، به جایی نرسیده و عباس میرزا فرمان تجدید حمله را صادر کرد، ناگهان سر گور اوزلی (سفیر انگلیس در ایران) به کلیة صاحب منصبان انگلیسی که در داخل ارتش ایران، با روسها می جنگیدند، دستور داد از قشون عباس میرزا بیرون آیند و در نتیجه، همة صاحب منصبان انگلیسی (به استثنای 2 تن صاحب منصب و 13 گروهبان که در نتیجة «اعتراض شدیدشاه ایران و عباس میرزا» در قشون ایران ماندند) از نبرد با روسیه کناره گرفتند(1) و خبر این تصمیم را نیز بلافاصله به گوش فرماندهان قشون روسیه در قفقاز رسانید(2) و بعد هم افسران انگلیسی، به رغم اصرار و اعتراض عباس میرزا، به طور دسته جمعی خاک ایران را از طریق قفقاز (بخوانید: محل استقرار نیروهای دشمن) به سمت اروپا ترک گفتند(3) (بخوانید: اسرار نظامی ایران را به حریف لو دادند).(4)
ص: 126
پس از این واقعة تلخ و خیانتبار بود که ارتش ایران، متحمل شکستهای پیاپی از روسها شده و کار به جایی رسید که یک سال بعد از آن تاریخ، ناگزیر شد به قبول پیمان تحمیلی گلستان تن دهد. سر گور اوزلی نیز پس از انعقاد آن عهدنامه، ایران را ترک و از طریق قفقاز و روسیه به لندن رفت و در سراسر مسیر خود، از سرحد ایران تا دربار تزار (پترزبورگ) مورد استقبال و پذیرایی باشکوه و گرم عمال روسیه و نهایتاً شخص تزار قرار گرفت.
بر بنیاد یادداشتهای بجا مانده از اوزلی: «همین که سر گور اوزلی به نزدیک شهر تفلیس رسید یک عده از شاهزادگان گرجی و ارمنی با یک اسکادران سواره نظام روس از او استقبال نمودند. جنرال رتیشف فرمانفرمای گرجستان با محبت تمام او را پذیرفت و میهمانی های باشکوهی به افتخار او ترتیب دادند. چندین بار به سلامتی او باده نوشی کردند و به افتخارش چندین تیر توپ شلیک، و به یاد دوستی دائمی و ابدی دولتین روس و انگلیس شادیها نمودند. جنرال رتیشف نطقها کرد و خدمات سر گور اوزلی را که در ایران مخصوصاً در عهدنامة گلستان به امپراطور روس نموده بود یادآوری نمود و قشون را امر داد به قدردانی از این خدمات، چندین بار هورا بکشند».
اوزلی، شرح دیدار خود با تزار در کاخ امپراتوری را نیز چنین می آورد:
در ساعت 12 روز 28 اوت عازم قصر امپراطوری شدم. در آنجا کنت تالستوی، وزیر دربار، مرا با مهربانی پذیرفت. آن روز فقط یکی از شاهزادگان به نام پرنس توفیاکین حضور داشت و غیر از او کسی در آنجا حضور نداشت. زیرا که امپراطور در آن روز فقط مرا به حضور طلبیده بود. بعد مرا به اطاقی که امپراطور در آنجا بود هدایت نمودند. همین که داخل اطاق شدم دیدم امپراطور دم پنجره ایستاده، من در را عقب خود بسته اولین تعظیم خود را به جای آوردم. امپراطور جلو آمده به من دست داد و با دست خود مرا کشیده نزدیک پنجره برد و به زبان فرانسه گفت من منتها درجه خوشحال هستم که با کسی آشنا می شوم که یک چنین خدماتی در مذاکرات و انجام صلح با ایران نسبت به من نموده است.
ص: 127
این صلح با ایران به بهترین شکلی از حیث منافع و شرافت انجام گرفته است. من با نهایت میل و شعف آن را قبول نموده ام و این غیر ممکن است که من بتوانم احساسات درونی خود را نسبت به شما اظهار بدارم.
پاسخ اوزلی نیز این بود: «اعلی حضرتا، این خدمات حقیر من که سعادت، مرا به انجام آن یاری نموده تا در ایران به جای آورم، فقط قسمتی از وظایف من بوده و اینها در اثر اطاعت از اوامر دولت پادشاهی انگلستان می باشد که به من دستور داده شده بود. حال اگر این خدمات من مورد قبول اعلی حضرت امپراطور واقع شده است در این صورت بدون تردید آرزوهای قلبی من از طرف خداوند برآورده شده است. من اینک سعادتمندترین افراد بشر می باشم»! سپس اضافه می کند که: امپراطور دست او را برای دومین بار با محبت تمام از روی میل فشار داد...!(1)
از هانری برو، نویسنده و محقق فرانسوی (متوفی 1957م) نقل شده که با اشاره به وساطت انگلستان در عقد پیمان صلح گلستان بین ایران و روس می گوید: «انگلیسیها ولایات ایران واقع در شمال رود ارس را به تزار رشوه دادند تا اینکه او از اشغال هندوستان صرف نظر کند».(2) واتسون (عضو مهم سفارت انگلیس در ایران عهد ناصری) نیز به همدستی روس و انگلیس با یکدیگر در اوایل جنگهای ایران و روس تصریح می کند. به نوشتة او: «پادشاه ایران به مناسبت جنگی که با همسایة شمالی داشت از حکومت انگلیسی هند درخواست کمک کرد ولی در مراحل ابتدایی جنگ مزبور، انگلیس و روس همدست بودند. بنابراین کمکی که ایران تقاضا کرده بود نرسید».(3)
ص: 128
ادامة این خط شوم را در سالهای پس از جنگ ایران و روس، و حتی پس از مرگ فتحعلی شاه، نیز مشاهده می کنیم. اوژن فلاندن، دانشمند و جهانگرد فرانسوی است که در زمان محمدشاه قاجار، در سالهای 1840_1841م (1256_1258ق)، به ایران آمده و آثار باستانی ایران (نظیر تخت جمشید و نقش رستم) را به دقت دیده و بررسی کرده است. وی که همراه سفیر فرانسه، به حضورشاه ایران نیز رسیده و از نزدیک شاهد ضدّیت شدید و مؤثر روس و انگلیس با حضور قدرت سیاسی سوم (= فرانسه) در ایران بوده، پیرامون دسایس مشترک روس و انگلیس بر علیه آزادی و پیشرفت ایران سخنان درخور ملاحظه ای دارد:
انگلیس در مشرق و روس در شمال نمی گذارند ترقیاتی در این کشور بشود، دایره وار گردش پیش آمده روز به روز حدودش را محدودتر می سازند و آزادی را از وی سلب می دارند. اثراتی که [ به علت تحریکات روس و انگلیس علیه فرانسه] در 1808 به دربار فتحعلی شاه روی داد اکنون هم در دربار محمدشاه وجود دارد. آنتریکها و دسایس به همان وضع زمان فتحعلی شاه باقی است. همین مقاصد یعنی ضعیف کردن قدرت ایران، منظور اصلی آنها است و می خواهند بر دولت معظم و مشهور آسیا مستولی و آن را مضمحل سازند.
سرانجام سیاست روس و انگلیس بر این شده که دست یکی کرده پیوسته مناسباتشان را صمیمی تر گردانند، به ثالثی احتیاج ندارند و از دولت دیگری هم در مزاحمت نیستند. به علاوه نمی گذارند کشور دیگری در دربار ایران مزاحم آنها شود. تمام مجاهدات این دو دولت بر این است که ایران را بین خود قسمت نمایند. از طرف دیگر باید بگویم هیچ یک هم مایل نیست که شریکی داشته باشد و می خواهد به تنهایی سرور و آقا شود. از همین جهت تا کنون به مقصود، موفق نیامده اند.
ص: 129
در تهران این دو دولت هر یک طوری رل خود را بازی می کنند که تاج شاه عباس و نادر شاه را به تصرف آورده با دسایس کورکورانه، تهدیدات، طلا، مستمریها، جلای وطن این دو دولت پنجه را مانند عقابان که بخواهند شکاری به دست آورند به سوی این کشور تیره بخت دراز کرده سعی دارند آنان را نابود و ریشه کن نمایند. روس و انگلیس با این وسایل می خواهند ایران را به دست آورند ولیکن ایران از سیاستها و منازعات این دو دولت استفاده کرده و توانسته است تا کنون بدون اینکه منقسم شود برپا و دایر باشد.(1)
نتیجه ای که از بحث فوق می توان گرفت آن است که، در آن برهة حساس و بسیار فتنه بار در تاریخ ایران، روس و انگلیس در پیشبرد اهداف شوم خویش، در کل، وحدت نظر و عمل داشتند و طبعاً کسانی نیز که در مدار وابستگی به یکی از این دو دولت استعماری قرار می گرفتند، زمینة ارتباطشان (به طور مستقیم یا غیر مستقیم) با دولت استعمارگر دیگر نیز فراهم بود. تلوّن و نوسان خود میرزا آقاخان نوری در حیات سیاسی خود میان ارتباط با انگلیس و روسیه را (که در فصل آینده از آن سخن خواهیم گفت) می توان در همین راستا ارزیابی و ریشه یابی کرد.
به هر روی، میرزا اسداللّه خان (پدر میرزا آقاخان نوری) در دستگاه چنین کسی _ اللهیار خان آصف الدوله _ ترقیات سیاسی را آغاز کرد و سرانجام به مقام مهمّ لشکرنویس باشی رسید. اعتمادالسلطنه در کتاب خلسه از زبان میرزا آقاخان نوری می نویسد: «پدرم، میرزا اسداللّه، از محارم و خواصّ آقا محمدشاه و فتحعلی شاه... بود و در اواخر عمر لشکر نویس باشی دولت شد. چون او درگذشت، منصبش را ارثاً به من دادند».(2)
ص: 130
سَرکشیکچی باشیگری، یعنی ریاست گارد سلطنتی دربار قاجار، نیز پست دیگری است که در سیاهة پستهای میرزا اسداللّه ثبت شده است. به نوشتة مهدی بامداد: «در سال 1238 ه_.ق که امام ویردی میرزا سر کشیکچی باشی [ فتحعلی شاه] به جای برادر اعیانی خود، علینقی میرزا (رکن الدوله)، حاکم قزوین شد، شغل وی به میرزا اسداللّه خان واگذار گردید».(1) یکی از پژوهشگران، نکتة درخور تأملی را دربارة میرزا اسداللّه خان بر قلم رانده، که اگر درست باشد نشانگر حضور دیرین خاندان میرزا آقاخان نوری در کانون توطئه ها و دسایس سیاسی است. پژوهشگر یادشده (که فردی مطلع از تاریخ زندگی میرزا آقاخان است) با اشاره به میرزا اسداللّه می نویسد: «...معروف است که محرّک قتل آقا محمدخان [ قاجار]، او بوده است».(2)
می رسیم به خود میرزا آقاخان، و مواضع و شبکة روابط سیاسی او.
مورخان نوعاً میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (1222_1281ق) را فردی «انگلوفیل و تحت الحمایة انگلیس» می شمارند و بر تباهی اخلاق و اعمال او، به ویژه نقش وی در فرایند عزل و قتل امیر کبیر اتفاق نظر دارند. سخن را از بستگی او به بیگانگان آغاز می کنیم:
الف) تحت الحمایگی انگلیس: به نوشتة دکتر منصورة اتحادیه: میرزا آقاخان «قبل از صدارت رسماً تحت الحمایة دولت انگلیس بود».(3) دیگران، همچون عباس اقبال آشتیانی، فریدون آدمیت و عبدالرضا هوشنگ مهدوی نیز بر همین عقیده اند.(4)
ص: 131
منابع خارجی و خاطرات مری شیل، همسر کلنل شیل (سفیر انگلیس در زمان امیرکبیر) نیز مؤید همین امر است.
خانم شیل، با اشاره به تحت الحمایة انگلیس بودن میرزا آقاخان می نویسد: پس از عزل امیر از صدارت، و تصمیم ناصرالدین شاه به واگذاری صدارت به میرزا آقاخان،شاه سه روز آقاخان را در کاخ سلطنتی زندانی کرد و از وی خواست که یکی از دو راه را انتخاب کند: «قبول صدراعظمی شاهنشاه و یا ادامه دادن به نوکری سفیر انگلیس». به نوشتة او:
میرزا آقاخان که واقعاً در وضع دشواری قرار گرفته بود (و یا تظاهر به بلاتکلیفی می کرد) سرانجام برای وضع تعیین تکلیف خود و رهایی از محبس، راهی به نظرش رسید و آن، فرستادن پیغامی به سفارت انگلیس بود تا بداند که صلاح کارش چیست؟ جواب سفارت این بود: «مسلّماً قرارداشتن در تحت حمایت انگلیس از تاج کیانی هم برتر است، ولی چون میرزا آقاخان جهت صدراعظمی ایران برگزیده شده بهتر است خودش در این باره تصمیم بگیرد». و به این ترتیب نظرشاه تأمین شد و صدراعظم با دست کشیدن از تحت الحمایگی انگلستان __ بدون آنکه قدمی به سوی روسها بردارد __ تبدیل به یک ایرانی کامل العیار [ ؟!] گردید.(1)
کلنل شیل (سفیر انگلیس) نیز پس از آن ماجرا در نامة مورخ 18 نوامبر 1851 به وزیر خارجة انگلیس نوشت: «از آنجا که الغای تحت الحمایگی به زور از اعتمادالدوله [ میرزاآقا خان] گرفته شده، نمی دانم آن را معتبر بدانم یا اینکه اگر روزی اعتمادالدوله را دستگیر و یا تبعید کردند، می توانم به پشتیبانی او به عنوان عنصر تحت الحمایة انگلیس دخالت کنم؟ البته در هر حال اگر به سفارتخانه روی آورد پناهش خواهم داد».(2)
ص: 132
ب) حقوق بگیری از سفارت: حقوق بگیری از سفارت انگلیس، اتهام دیگر میرزا آقاخان است. عباس اقبال او را مستمری بگیر از کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس در ایران) می شمارد.(1) پس از عزل میرزا آقاخان، سفیر ایران در دربار تزار طی گفت و گو با وزیر خارجة روسیه خاطر نشان ساخت که: میرزا آقاخان «از بدو امر... بستگی به دولت انگلیس داشت و... اعتقاد بعضی» این بود «که از دولت انگلیس، موظّف هم بوده» است. وزیر خارجة روسیه نیز سخنان وزیر مختار ایران را «تصدیق» کرد.(2)
ج) فراماسونری: گروهی از مطلعین، میرزا آقاخان را در مقدمات ایجاد «فراموشخانة فراماسونری» توسط میرزا ملکم خان ارمنی در ایران نیز، دخیل و مؤثر شمرده اند که نکتة درخور تأملی است.(3) بعضی از نویسندگان پا را فراتر نهاده و (همچون سعید نفیسی و ظل السلطان) میرزا آقاخان را جزء افراد فراموشخانة ملکم و حتی (همچون خان ملک ساسانی) عضو گراند لژ انگلیس می دانند.(4)
ص: 133
د) اطاعت از انگلیس: با چنین خصوصیاتی، میرزا آقاخان (در حیات سیاسی خود) راهی جز رعایت دستورات لندن نداشت. مهدی بامداد وی را «صدراعظم دست نشاندة بیگانگان»(1) می شمارد و دکتر آدمیت نیز از او به عنوان «صدراعظم بیگانه پرست» یاد می کند(2) که «یکسره تسلیم سفارت انگلیس بود».(3) دیگر مورخان نیز از میرزا آقاخان به عنوان فردی یاد کرده اند که «همواره زیر چتر حمایت بریتانیا قرار داشت»(4) و «صورتاً و معناً از کارکنان انگلیس» بود.(5)
بررسی پروندة نوری، از التجای مکرر او برای حل مشکلات و پیشبرد اهداف خویش به سفارت انگلیس حکایت دارد.(6) عباس امانت، با استناد به اظهارات کلنل فرانت (نمایندة انگلیس در تهران) و دیگر مآخذ، تصریح می کند که نوری با سفارت انگلیس، «سالهای سال روابط دوستانه داشت» و «برای اشاعة نفوذ خود» __ علاوه بر توسل به مهدعلیا (مادرشاه) __ از سفارت بریتانیا «بهره می گرفت».(7)
ص: 134
در مورد التجای آقاخان به سفارت انگلیس در ابتدای حکومت امیرکبیر بعداً توضیح خواهیم داد.
ه) جاسوس سفارت انگلیس: میرزا آقاخان حتی متهم شده که اسرار محرمانة ایران را به انگلیسیها لو می داده است.(1) آدمیت می نویسد: «در گزارشهای وزیر مختار انگلیس بارها می خوانیم که میرزا آقاخان اسرار سیاسی دولت را در امور داخلی، و همچنین گفت و گوهای امیر[ کبیر ]را با سفارتخانه های خارجی، به طور «محرمانه» به سفارت انگلیس در تهران خبر می داده است (تلگراف شیل به پالمرستون، 4 اوت 1851)».(2) کلنل شیل در این تلگراف محرمانه خطاب به پالمرستون یادآور می شود که میرزا آقاخان نوری همة رازهای دولت ایران را از سیر تا پیاز به وی گزارش می دهد و این وسیلة خبرگیری از عالی ترین مقامهای کشور «در چنین وقتی» بی اندازه غنیمت است.(3) آدمیت، شرحی را که شیل در تلگراف 21 ژوئن 1850 به پالمرستون وزیر خارجة انگلیس درخور تأمل می داند: «چون میرزا آقاخان آدم ناقلا و نیرنگ بازی است، امیر نظام [ = امیرکبیر] از او بدش می آید، و بعید نیست که روزی به دستاویزی او را توقیف و محبوس گرداند، و اموالش را ضبط دولت کند... هرآینه چنین چیزی اتفاق افتد، ضربة سختی به حیثیت و شهرت سفارت انگلیس در تهران وارد خواهد آمد... در این صورت وظیفة خود می دانم که به پشتیبانی میرزا آقاخان برخیزم، و مانع رنج و آزار وی گردم. البته در این باره از هیچ اقدامی قصور نخواهم ورزید» (تلگراف شیل به پالمرستون، 21 ژوئن 1850)».(4)
ص: 135
تغییر قبله از انگلیس به روس: جالب است که میرزا آقاخان، در اواخر دوران صدارت خویش (که اوضاع را برای بقای خود مساعد نمی دید) به روسها نزدیک شد(1) و به همین دلیل هم پس از عزل وی توسط ناصرالدین شاه از صدارت، روسها نزد دولت ایران وساطت کردند که «شغل و منصب میرزا آقا خان» به وی بازگردانده شود(2) و تزار روس از شاه ایران مصراً درخواست کرد که جان او محفوظ مانده و خونش ریخته نشود!(3)
میرزا آقاخان، افزون بر فساد سیاسی، تباهی اخلاقی نیز داشت. خودنمایی و تکبر نسبت به مردم و در عین حال چاپلوسی در برابر شاه، همراه با هرهری مسلکی، پول پرستی، خودفروشی و نیرنگبازی، از سیئاتی است که مورخان در کارنامة وی نوشته اند.(4) مهدی بامداد از وی با عنوان «مردی فاسد، مخرّب و به تمام معنی خائن» یاد می کند که «با مساعی و کوشش بیگانگان» روی کار آمد.(5)
آقاخان عنصری متلون و شیّاد محسوب می شد و مشهور است که گفته بود: «به ضرورت، ریش خودم را در... خر می کنم، چون کار گذشت بیرون می آورم می شویم، گلاب می زنم».(6)
ص: 136
از طنز جالبی که مهدی بامداد در مورد او نقل می کند، معلوم می شود که عرف عمومی، او را ضرب المثل شیطنت و حیله گری می شناخته است: «راجع به حیله گری، شیطنت و پشت هم اندازی او در آن زمان در میان مردم چنین شهرت داشته که شیطان تا پس قلعه می آید، از آنجا می پرسد که میرزا آقاخان در تهران است؟ جواب می دهند بلی. شیطان از آمدن به تهران منصرف شده و می گوید: جایی که میرزا آقاخان هست من راه ندارم. یا باید جای او باشد یا جای من، و بر می گردد»!(1)
گفته اند که آقاخان نوری، «حتی برای پدرش نزدشاه سعایت می کرده است».(2) شیل، وزیر مختار انگلیس در ایران، در 14 نوامبر 1851، راجع به میرزا آقاخان به پالمرستون می نویسد: «دامنش ملوَّث به پول پرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست می آورد».(3) در نامة دیگر (مورخ 21 ژوئن 1850) خاطرنشان می کند: «از آنجا که میرزا آقاخان آدم ناقلا و نیرنگسازی است» امیرکبیر «از او بدش می آید. بعلاوه مردی است به نهایت خودفروش».(4)
ص: 137
آقاخان، خود، فاسد بود و متأسفانه رفتارش برشاه جوان نیز تأثیر سوء می نهاد.ملک ساسانی و عباس امانت وصفی گویا از این حقیقت تلخ به دست داده اند. امانت می نویسد:
برخلاف امیرکبیر که می کوشید ناصرالدین را به راستی وارد امور دولت کند و در ضمن جلو زیاده رویهای او را بگیرد، نوری» از سرنوشت امیر «پند آموخت و به راهی متفاوت رفت. در همان ابتدای صدارتش دریافت برای حفظ رابطة حسنه با شاه، باید هم حسّ قدرت طلبی و هم هوس عشرت جویی سرور تاجدار خود را ارضا کند. لذا، خواه ناخواه، اخذ تصمیم های خطیر را به ناصرالدین واگذاشت به این امید که در ادارة امور روزمرّة حکومت کسی در کارش مداخله نخواهد کرد. برای ابراز همین سرسپردگی دربست، صدراعظم جدید به ناصرالدین چنین می نویسد: «بحمداللّه که میرزا تقی خان غیر مرحوم به درک واصل شد. خدا جان این چاکر و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط مبارک سرکار اقدس شهریاری بنماید. این بنده میرزا تقی خان نیست که خود زور داشته باشد و هوایی؛ زور و تسلط چاکر اعتباراست»...
صدراعظم جدید که خود را مطیع [ شاه] جلوه می داد در طی سنوات، به امیدِ مشغول داشتن بی وقفة شاه، انواع و اقسام سرگرمیها از جمله زن بارگی، عیش و نوش، شکار و سواری در بیرون شهر را تشویق می کرد و حتی گاه خود تدارک می دید. برای مثال، نوری که آشکارا می خواهدشاه را از حضور در یکی دیگر از آن سانهای مکرّر نظامی منصرف سازد، می نویسد: «هوا سرد است، ممکن است به وجود مبارک صدمه ای برسد؛ دو خانم بردارید ببرید به ارغونیه عیش کنید». این باغ ییلاقیِ صدراعظم در شمال شهر به زودی آشیانة عشق ناصرالدین و میعادگاه مهرورزیهای بی شمار او شد. «آنجا پشت کوه قاف است. سه شب متوالی عیش بفرمایید».(1)
ص: 138
کار زشت دیگر نوری آن بود که شاه را بر آن داشت که خواهرش عزت الدوله (همسر امیر) را، به ازدواج پسرش (نظام الملک) درآورد _ ازدواجی که با توجه به عشق سرشار عزت الدوله به امیر، و نفرت طبیعی اش به دشمن وی (میرزا آقاخان)، قاعدتاً از روی «عُنف و زور» بود. به نوشتة بامداد: میرزا آقاخان در سال 1268 قمری پس از عزل میرزا تقی خان امیرکبیر و کشته شدنش در همین سال که خود او در هر دو موضوع دست داشت و به صدارت عظمی رسید، پسر خود را به لقب نظام الملکی، که بعد از خواجه نظام الملک وزیر معروف و مشهور ملکشاه سلجوقی به کسی داده نشده بود، ملقب نمود، و ضمناً پس از قتل امیرکبیر به درخواست میرزا آقاخان، ناصرالدین شاه به عنف خواهر تنی خود (امیرزاده ملقب به عزت الدوله زن میرزا تقی خان امیرکبیر) را وادار کرد که به ازدواج میرزا کاظم خان درآید...».(1)
صدراعظم نوری به دلیل سوءسیاستهایی که داشت __ برخلاف امیرکبیر __ بین مردم محبوبیتی نداشت، بلکه خود و حتی بستگانش مورد نفرت مردم قرار داشتند.(2) برای نمونه، تجار کشور در جریان درگیری ایران و انگلیس به روزگار صدارت میرزا آقاخان، از کمک به دولت وی سرباز زدند.(3)
ص: 139
بی جهت نیست که برخی از رنود، به عنوان مادة تاریخ مرگ او (1281ق) تعبیر «عثمان ثانی» را ساختند.(1) شاه نیز به وی بی اعتماد بود و لذا، در آستانة صدارتش (پس از عزل امیر) از وی تعهد گرفت که به دولت ایران خیانت نکند(2)، و داستانش پیشتر گذشت.
اعتمادالسلطنه در محاکمة خیالی که (بر پایة مستندات واقعی تاریخی) برای وی تشکیل داده از زبان او می گوید: «لغزش من [ در زمان صدارت هفت ساله بر ایران] که آن هم از تغافل و تجاهل ناشی می شد این بود که اقوام و منسوبان خویش را در کارهای دولت دخالت دادم و فی الحقیقه یکباره مبسوط الید نمودم. همانا تقدیر، سرگذشت حاجی ابراهیم خان شیرازی را از نظر من محو نموده بود. [ حاجی ابراهیم خان، صدراعظم انحصارطلب آقامحمدخان قاجار است که با خیانت به سلسلة متبوع خویش: زندیه، روی کار آمد و هنگام صدارت آقامحمدخان، بستگان خویش را بر کشور حاکم ساخت و سرانجام نیز به دست فتحعلی شاه به قتل رسید]. از خویشان من آنها که قابلیتی داشتند کارشان پیش رفت لیکن ناقابلها مایة ضایع روزگاری گردیدند. زیاده از حد به جاه و منصب من مغرور بودند و کارهای زشت می نمودند. در اواخر صدارتم غرض شخصی به میان آمد. بعضی از رجال دولت را بناحق مقصر کردم وشاه را خواهی نخواهی بر آن داشتم که آنها را عزل و طرد فرماید. نخوت و کبر پسر[ م ]نظام الملک و بی تجربگی او در کارها و بی اعتناییها که به مردم می نمود، دلها را آزرده کرده و مردم را از من رنجیده خاطر ساخت. وقتی ملتفت شدم و دیدم که امور پر مختل است و وضع مغشوش و عزل من از صدارت قریب الظهور...».(3)
ص: 140
ارتباط دیرین با سفارت انگلیس(1)، دشمنی با امیرکبیر و توطئه بر ضد وی تا مرحلة عزل و قتل او(2)، بی کفایتی و تعلل در دفاع از مرزها و مصالح ایران در جریان درگیری انگلیسیها با ایران بر سر هرات و افغانستان (که به تجزیة هرات از کشورمان انجامید)(3)، و نیز اخلال در کار دارالفنون(4)، خبطها و خیانتهایی است که کارنامة سیاسی آقاخان را سیاه کرده است. این همه را، در ضمن نگاهی که به سیر زندگی سیاسی او می افکنیم، به طور فشرده بررسی می کنیم:
ص: 141
الف) زمان محمدشاه: آقاخان در زمان سلطنت محمدشاه قاجار و صدارت وزیر او (حاج میرزا آقاسی) به جرم ارتباط با سفارت انگلیس، و رابطه با مهدعلیا (مادر ناصرالدین شاه)، چوب مفصلی خورد و به کاشان تبعید شد.(1) زمانی که مغضوب واقع شد، «سفیر انگلیس را حامی خود» قرارداد، اما پذیرفته نشد و پس از فلک شدن به کاشان تبعید گردید.(2)
کنت دوگوبینو (وزیر مختار فرانسه در ایران) با اشاره به تنبیه سخت آقاخان در زمان محمدشاه، و فرار او به تبریز، می نویسد: میرزا آقاخان همین که از (مرگ محمدشاه و) جلوس ناصرالدین شاه آگاهی یافت به دیدار مستر استیونس، قنسول انگلیس، رفت __ که خود او برای من این داستان را گفت __ و از او با دیدة اشکبار خواهش کرد پولی به وی وام بدهد تا خود را پیش شاه برساند و به قنسول چنین گفت: " من وسیلة صدراعظم شدن را می دانم و اطمینان دارم که به صدارت می رسم. در صورتی که به من مساعدتی کنید سرنوشت و بخت من در دست شما است"».(3)
زمانی که محمدشاه درگذشت و ناصرالدین شاه و امیرکبیر به تهران آمدند، امیر بر ادامة تبعید او از تهران پای فشرد ولی میرزا آقاخان ملتجی به سفارت بریتانیا شد و سرانجام با حمایت و وساطت سفارت، جواز اقامت در پایتخت را از شاه گرفت.(4)
ص: 142
به قول محمدجعفر خورموجی: میرزا آقاخان «از کارگزاران دولت انگلیس حمایت طلبید. از آنجایی که مدتی بود که اهالی دول خارجه، به سبب فتور و سستی مصدر صدارت، در مهمات داخله جسور و سخت مداخله می نمودند، این وقت که خود ایام فترت بود لهذا شفاعت و حمایت به عمل آمد».(1)
شرح ماجرا، به گزارش یک مورخ بهائی مآب، چنین است: میرزا آقاخان نوری پس از دریافت خبر مرگ محمدشاه و اعمال نفوذ مهد علیا (مادر ناصرالدین شاه) در اوضاع سیاسی کشور، بدون اجازه از تبعیدگاه خود در کاشان عازم تهران شد و در میانة راه نامه ای به کلنل فرانت (نمایندة سیاسی انگلیس در پایتخت) نوشت و از او یاری خواست. فرانت نیز «که از هواداری نوری از انگلستان بااطلاع بود... بی درنگ وی را به مهد علیا توصیه کرد» و «نوشت: " حضور فردی مانند میرزا آقاخان در حکومت ایران بسیار اساسی است"»، که مهدعلیا نیز آن را پذیرفت و از فرانت خواست که نوری را به دربار بفرستد.(2)
به رغم این امر، اما، زمانی که شاه و امیر پا به تهران نهادند، امیر «به مراجعت بدون اجازة نوری از تبعید به پایتخت ایراد گرفت، و به شاه توصیه کرد فرمان دهد وی به کاشان باز گردد». تقلای نوری برای توجیه کار خود بی نتیجه ماند و فرانت ناگزیر شد به نفع نوری، «در قضیه پادرمیانی کند». به قول یکی از مورخان آن دوره: محمدجعفر خورموجی: «از آن جایی که مدتی بود اهالی دول خارجه به سبب فتور و سستیِ مصدر صدارت، در مهمات داخله جسور و سخت مدخلت می نمودند، آن وقت که خود ایام فترت بود لذا [ از میرزا آقاخان نوری] شفاعت و حمایت به عمل آمد، وزیر لشکر [ = نوری] به سرای خویش گرایید». فرانت وقتی که «عزم جزم» امیر در طرد نوری را مشاهده کرد، «برای خنثی ساختن فرمان همایونی به نوری و خویشانش [ همچون برادرش: میرزا فتح اللّه نوری ]مصونیت سیاسی داد» و تحت الحمایگی آنان را پذیرفت. و این امر، چنانکه فتح اللّه نوری هم تصریح دارد، متعاقب درخواست پناهندگی و تحت الحمایگی از بریتانیا توسط آنها بود.(3)
ص: 143
این نویسندة بهائی مآب: در ادامه، با اشاره به شرایط بسیار بحرانی و به ویژه دسته بندی عناصر نیرومند و دسیسه گری که امیر در اوایل ورود خویش به پایتخت، با آنها روبه رو بود، می نویسد: «امیرکبیر سرانجام، قطعاً در نتیجة اصرار کلنل فرانت» میرزا آقاخان «را در منصب قبلیش، یعنی وزارت لشکر، ابقا کرد».(1)
ب) تخریب کار امیر: به هر روی، میرزا آقاخان در تهران جایگیر شد و حتی پس از حُسن خدمتی که (در کوران شورش «مشکوک» افواح آذربایجانی علیه امیر در ربیع الثانی 1265) نشان داد _ و در واقع، در سناریویی حساب شده، به دستور سیمرغ، نقش «امام خوان» تعزیه را بازی کرد _ به امیرکبیر نزدیک شد و از شاه، لقب اعتمادالدوله گرفت. اما در کنار این همکاری ظاهری، در پنهان، او و همدستانش (مهد علیا، برخی رجال درباری و جمعی از عمّال سفارت روس و انگلیس) چند سال پیاپی دسیسه چیدند تا نظر شاه جوان را از امیر برگردانده، دستخط عزل و سپس قتل آن مرد بزرگ را از ناصرالدین شاه گرفتند و با این کار، به قول ظریفی: «رگ تعالی ایران را زدند».(2)
میرزا احمد وقایع نگار از میرزا آقاخان نوری به عنوان «رکن عمدة تخریب کار امیر» یاد می کند(3) و حسین سعادت نوری، مورخ پراطلاع معاصر، می نویسد: «یکی از عوامل موثر برکناری امیرکبیر از مقام صدارت و قتل او در حمام فین کاشان، همین عالی جناب بوده است».(4) به گفتة دکتر آدمیت:
ص: 144
بنا بر آنچه از قول ناصرالدین شاه آورده اند، میرزا آقاخان بود که فرمان قتل را از او گرفت و به حاج علی خان [ حاجب الدوله، مجری فرمان قتل امیر] سپرد. مخبرالسلطنه می نویسد: «از غلامحسین خان صاحب اختیار شنیدم که ناصرالدین شاه گفته بود که به قتل امیر راضی نبودم. میرزا آقاخان تدلیس کرد و دستخط را از من گرفت. دستخط دیگر نوشتم که میرزا علی خان نرود، گفت رفته است و معاذیر آورد».(1)
کلنل شیل __ وزیر مختار انگلیس در ایران، و دوست میرزا آقاخان __ نیز در گزارش به وزیر خارجة لندن (پالمرستون)، مورخ 16 ژانویة 1852) به نقش نوری در قتل امیر اشاره دارد.(2)
به نوشتة بامداد: «بین علیقلی میرزا [ اعتضادالسلطنه، عموی شاه ]_ مهد علیا و میرزا آقاخان نوری، عوالم یگانگی موجود، و به اتفاق هم بر علیه میرزا تقی خان امیرکبیر کار می کردند و نظر این بود که میرزا آقاخان صدراعظم شود. از این جهت همیشه علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه مورد سوء ظن امیر کبیر، و تا امیر کبیر زنده بود به اتکاء مهد علیا می زیست».(3)
ص: 145
حتی گفته می شود که: مهد علیا و میرزا آقاخان، دستخط قتل امیر را در جشن عروسی اعتضادالسلطنه با سلطان خانم رقاصه (و در گرماگرم ساز و آواز و باده پیمایی)، ازشاه جوان و افسون زده گرفتند.(1)
آقاخان با امیر آن چنان دشمنی داشت که حتی پس از قتل امیر نیز کوشش داشت موقوفات امیر به نامش نباشد.(2)
ج) پس از امیر: میرزا آقاخان، به کمک انگلیسیها، زمام امور ایران را در دست گرفت و 7 سال بر این کشور حکومت کرد، مصدر خطاها و زیانهای فاحش به ایران و ایرانی شد. از جمله، در شرایطی که با همّت امیر و سردار شجاع و باکفایتش (سلطان مراد میرزا حسام السلطنه) هرات فتح شده بود، با تعلّلها و بی کفایتیهای خویش، زحمات امیر در تنظیم و تقویت ارتش ایران را برباد داد و با عجله ای که در بستن عهدنامة مارس 1857 پاریس با انگلیس به خرج داد، زمینة تجزیة هرات و افغانستان را از خاک ایران فراهم ساخت...(3)
ص: 146
دکتر آدمیت با اشاره به اقدامات زیانبار میرزا آقاخان همچون دستور وی (برای خوشامد انگلیسیها) به حسام السلطنه مبنی بر تخلیة هرات، می نویسد: «صرفاً از لحاظ قضاوت دربارة یک مسئلة تاریخی باید بگوییم دستوری که میرزا آقاخان به حسام السلطنه فرستاد، و کاری که در بستن قرارنامة 1269 بدون هیچ موجبی کرد، به تنهایی سند بی حیثیتی او است؛ جز لغت خیانت هیچ تعبیر دقیق دیگری از آن نمی توان کرد. یک سال از روزگار امیر گذشت و آنچه او رشته بود به دست صدراعظم بیگانه پرست پنبه شد. " آن سبو بشکست، آن پیمانه ریخت"».(1) به قول مورخ و تحلیلگر ایرانی دیگر: «نبودن امیر در عرصة سیاست و وجود مرد آزمند، سودجو و خیانتکاری چون میرزا آقاخان نوری، جاستین شیل را یکه تاز عرصة میدان کرد؛ چنانکه در خلال مدتی کوتاه [ پس از امیر، و شروع جنگ میان ایران وانگلیس بر سر هرات] وی میرزا آقاخان را به نوشتن آن تعهدنامة شرم آور هرات وادار ساخت...».(2)
آقاخان در جریان درگیری نظامی ایران و انگلیس بر سر هرات، نامه ای محرمانه به وزیر مختار انگلیس نوشت و در آن، ضمن بری شمردن ذمّة خویش از جنگ با انگلیس،شاه را عامل کشاکش با بریتانیا خواند و برای خویش «کما فی السابق بستگی به دولت انگلیس را طالب» شده و وعده داد که کلاً بر وفق «منظورات آن دولت» اقدام خواهد کرد. این نامه به دست ناصرالدین شاه افتاد و میرزا سعیدخان انصاری (دستیار امیرکبیر، و وزیر خارجة ایران پس از قتل آن بزرگمرد) پس از عزل میرزا آقاخان، برای منصرف ساختن روسها از حمایت میرزا آقاخان، اصل آن را به نمایندة سیاسی روسیه در تهران نشان داد.(3)
ص: 147
عباس امانت نیز در شرح درگیری شدید ناصرالدین شاه با کلنل شیل (وزیر مختار بریتانیا) بر سر حمایت بریتانیا از عناصر ایرانی متمرد نسبت به حکومت ایران، می نویسد: «ناصرالدین شاه خبر نداشت که صدراعظم دغلش در پس ظاهر موقر مکاتبة رسمی، دستخطهای خصوصی او را بی وقفه در اختیار وزیر مختار بریتانیا می گذارد. از این رو شیل حتی هنگام عقب نشینی [ در برابرشاه ایران] هم لحن کینه توزانه اش را از دست نداد: " همة این کارها بدین جهت انجام شد که در مخالفت من با رفتار خودسرانة حکومت اخلال بپا کنند، و مرا در انظار عمومی خفیف سازند"».(1)
امانت می افزاید: «در روابط شاه و نمایندگان خارجی نوعی عدم اعتماد شخصی نیز مشهود بود. وزیر مختار جدید، تامسون، مسئلة تحت الحمایگی را به دلایل گوناگون دستاویز قرار می داد. در صدر اینها کینة عمیق او نسبت به شاه بود، بیشتر به خاطرِ تندگویی و دشنامهایش به او در دستخطهای خصوصی که شاه به نوری می نوشت. صدراعظم نیرنگ باز بی محابا این دستخطها را از طریق «یک منبعِ محرمانه» به دست آورده و امیدوار است در «شناخت شخصیت پادشاه این مملکت» مؤثر واقع گردد. وی بی اعتنا به وسیلة نامشروع کسب خبر، با لحن حق به جانب می افزاید " روزی نیست که چندین مکاتبه از همین قسم" بین شاه و صدراعظمش رد و بدل نشود.شاه در دستخط مذکور بر موضع نوری که در این هنگام جر و بحثِ پرحرارتی با تامسون (که آن وقت دبیر سفارت بود) و با میرزا حسینقلی [ نواب]، منشی ایرانی سفارت انگلیس، داشت صحه گذاشت.شاه در این دستخط به صدراعظمش نوشته بود: " ابداً نمی گذارند به وضع داخلی مان برسیم. لعنت بر پدر هردوشان. ان شاءاللّه حتی المقدور اوضاع داخلی را ول نمی کنید". می توان تصور کرد که شیل دشنام ملوکانه را به حساب خود و دبیر منشی اش گذاشت. و تعجب آور نیست که پس از عزیمت به انگلستان، وقتی به نشان قدردانی از دوران خدمت طولانی اش در ایران تمثال همایونی برای او فرستاده شد، از پذیرفتنش امتناع کرد».(2)
ص: 148
مورخان، صدراعظم نوری را در جنگ ایران و انگلیس بر سر هرات در اوایل زمان ناصرالدین شاه، به اهمال و تعلل، متهم ساخته(1) و حتی بعضاً تعبیر خیانت را دربارة وی به کار برده اند.(2)
د) تباه ساختن میراث علمی و فنّی امیر: ضربة دیگر میرزا آقاخان به میراث امیر، و در واقع: به مصالح ملت ایران، اخلال و کارشکنی در کار دارالفنون بود. دکتر پولاک اتریشی با اشاره به ناخرسندی سفیر انگلیس از اقدام امیر مبنی بر استخدام معلمان اتریشی برای تدریس در دارالفنون، می نویسد: «میرزا آقاخان، صدراعظم تازه، مرد مُحیل و دسیسه باز بی بدلی است، و اساساً با کلیة اصلاحات امیرنظام، خاصّه تأسیسات او، سخت مخالف بود و سعی داشت که از ایجاد مدرسه ای که امیر می خواست به ترتیب اروپایی باز کند، جلوگیری نماید...».(3) عباس اقبال در شرح ماجرا چنین می نویسد:
پس از عزل امیر، کلنل شیل (وزیر مختار انگلیس) و به اغوای او میرزا آقاخان نوری، سعی بسیار کردند که دارالفنون افتتاح نیابد. زیرا که کلنل شیل عصبانی بود که چرا امیر معلمین را از میان رعایا یا طرفداران سیاست انگلیس انتخاب نکرده و میرزا آقاخان هم طبعاً با کلیة تأسیسات سلف خود، امیرکبیر، عناد و دشمنی داشت. اما ناصرالدین شاه چون خود شخصاً کاغذی در باب استخدام این معلمین به امپراطور اطریش نوشته و پس از ورود ایشان به طهران، به برگرداندن آنان راضی نبود اصرار در افتتاح دارالفنون کرد و مدرسه به هر نحو بود باز شد. با این حال مخالفین امیر _ چنانکه گفتیم _ از طرفداران خود چند نفری از مهاجرین ایتالیایی و ارامنه را در میان آن معلمین گنجاندند و راه نفوذی برای خود در آن مؤسسه که امیر می خواست به هیچ وجه سیاست در آن راه نداشته باشد باز کردند.
ص: 149
چون ناصرالدین شاه تا مدتی به دارالفنون علاقه داشت بر اثر همین علاقه و مقدمات صحیحی که امیر برای این بنای خیر چیده بود از آنجا تعلیم یافتگان مبرّز و فاضلی بیرون آمدند، ولی کمی بعد در نتیجة حقه بازیهای ملکم و تأسیس فراموشخانه (فراماسونری) به توسط او که در این مدرسه سمت معلمی و مترجمی داشت، ناصرالدین شاه به دارالفنون سوء ظن پیدا کرد و بکلی از آنجا دلسرد شد.(1)
سخن فوق، مورد تأیید و تصدیق مخبرالسلطنه (در کتاب خاطرات و خطرات) نیز قرار دارد و در همین زمینه افزودنی است که: چنانکه قبلاً اشاره داشتیم، برخی اسناد و مدارک تاریخی، حاکی است که میرزا ملکم خان، بنیادگذار فراموشخانة فراماسونری در ایران، دستگاه فراموشخانه را طبق دستور میرزا آقاخان به ایران آورده است.(2)
ژول ریشار، مستخدم فرانسوی دولت ایران، در هجدهم ژانویة سال 1852 (بیست و چهارم ربیع الاول 1268ق)، یعنی دو ماه پس از عزل امیرکبیر و یک هفته بعد از قتل او، نوشت: کارهای دولتی دوباره برگشته است به همان ترتیباتی که در زمان حاجی [ میرزا آقاسی] بود. خرید و فروش براتها دوباره شروع شده و وصولِ مواجبها به کشمکش افتاده، حواله به تمام ولایات و ایالات صادر شده؛ همان هرج و مرجها که سابقاً برقرار بود دوباره رجعت نموده است». ریشار به تلخی از استخدام معلمانِ بی صلاحیت در دارالفنون جدیدالتأسیس سخن می گوید: «اگر امیر زنده بود هرگز به این اوضاع اسفناک مدرسه راضی نشده، این ترتیبات غلط را هیچ نمی گذاشت واقع گردد».(3)
ص: 150
عباس امانت (مورخ بهائی مآب) از آقاخان نوری با عنوان «ترفندبازی زیرک و محافظه کار» اهل «زندگی پرتجمل» نام برده و از «دلبستگی او به تجمل، تملق، القاب، نشانها، و سایر اسباب استعاری قدرت» و نیز «ذهن دسیسه چین و فرصت طلبیِ بی امان» او یاد می کند.(1) به گفتة او: دوران صدارت میرزا آقاخان نوری، بارزترین دوران ظهور نارساییها و بی کفایتیهای سیاسی در زمان ناصرالدین شاه بود. می نویسد: «توش و توان و عزمی که» امیرکبیر «در اندک زمان زمامداریش درباب تغییر و تحول نظام دولتی از خود نشان داد دیگر هیچ گاه در سرتاسر سلطنت طولانی ناصرالدین شاه مشاهده نشد». اما با عزل امیر و روی کار آمدن نوری، «کژی و کاستی سراپای دستگاه دربار و دولت را آلوده کرد ونیز خود مبرّا از آلایشها نبود. ناصرالدین شاه با سهولت تمام تسلیم سیاست باج دهی و سازش با سران قاجار شد و تقریباً عالماً و عامداً راه برکشیدن خویشاوندان و بی کفایتیِ سیاسی را هموار ساخت. عصر میرزا آقاخان نوری مظهر اعلای این نارساییها بود».(2)
این بود منش و روش میرزا آقاخان؛ ناراست مردی که تاریخ، داوریی سخت منفی از او دارد، به قول برخی مورخان، که پروندة او را نیک بررسی کرده اند: «دزدترین دزدان، رسواترین رسوایان، و خائن ترین خائنان» ادوار تاریخ ماقبل معاصر ایران است.(3)
اینک که با ماهیت و مواضع میرزا آقاخان آشنا شدیم نوبت آن است که روابط و مناسبات او با شخص حسینعلی بهاء را بررسی کنیم.
ص: 151
سابقة روابط بهاء و میرزا آقاخان، به دوران پدر آن دو: میرزا عباس نوری (پدر بهاء) و میرزا اسداللّه خان نوری (پدر آقا خان) می رسد و چنانکه نوشته اند، میرزا عباس اساساً ترقی سیاسیش را در پایتخت با نویسندگی در دفتر لشکر (ادارة حسابداری وزارت جنگ) آغاز کرد که ریاست آن با پدر آقاخان بود.(1)
در همین زمینه بایستی به روابط خانوادگی دیرین میان خانوادة بهاء و میرزا آقاخان اشاره کرد:
از کلام نبیل زرندی در مطالع الانوار و عبدالحمید اشراق خاوری در ایام تسعه بر می آید که میرزا محمدحسن نوری (برادر بزرگ بهاء)، خواهر میرزا ابوطالب (پسر عموی میرزا آقاخان نوری) را در حبالة نکاح داشته است.(2) جالب اینکه، همسر میرزا حسن، قبلاً زن برادرش (میرزا آقا) بود که وقتی میرزا آقا مرد، زن او توسط پدرش میرزا بزرگ نوری، به همسری میرزا حسن درآورده شد.(3)
از گفتار عباس افندی بر می آید که ازدواج میرزا حسن با منسوب میرزا آقاخان نوری، اقدامی «مصلحت»اندیشانه به منظور برطرف شدن «نقار» پیشین بین عائلة میرزا عباس و آقاخان بوده است.(4) حبیب مؤید، بهائی یهودی تبار، که سالها از نزدیک با عباس افندی معاشرت داشته، از زبان او می نویسد: «میرزا آقاخان نوری معروف به اعتمادالدوله، صدراعظم ایران بود. پسرش میرزا کاظم خان نظام الملک، مابین او و جمال مبارک کدورتی بود؛ خواستند صلح بشود، دخترش را به میرزا موسی عمو دادند. اگرچه کدورت بکلی رفع نشد ولی ظاهراً الفتی در بین بود...».(5)
ص: 152
گفتنی است که، میرزا محمدحسن نوری، هشت فرزند داشت که مشهورترین آنها: میرزا فضل اللّه نظام الممالک تاکُری (متوفی 1324ش) و شهربانو بودند. نظام الممالک (متولد حدود 1279، متوفی 1324ش) با حسینعلی بهاء و عباس افندی روابط صمیمانه داشت و شهربانو نیز از کودکی، نامزد عباس افندی بود، ولی به دلیل مرگ محمد حسن(1)، و مخالفت شدید شاه سلطان خانم مشهور به خانم بزرگ یا حاجیه عمه خانم (خواهر ناتنی بهاء) و نیز مخالفت حاجی میرزا رضاقلی (برادر بهاء، و قیّم شهربانو پس از فوت محمدحسن) این وصلت انجام نشد و شهربانو را به عقد میرزا علی خان (پسر میرزا آقاخان نوری صدراعظم ناصرالدین شاه) درآوردند و عباس افندی نیز با فاطمه (منیره خانم بعدی) دختر میرزا محمدعلی نهری اصفهانی ازدواج کرد.(2)
ص: 153
اسناد و مدارک تاریخی موجود، از روابط و همکاری دیرین و گسترده میان میرزا آقاخان با سران بابیه، به ویژه شخص حسینعلی بهاء، خبر می دهد، که ذیلاً به آنها می پردازیم.
1. قدیمی ترین ردّپایی که (طبق نوشتة منابع بهائی) در تاریخ از این روابط به دورانی باز می گردد که میرزا آقاخان از سوی حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم محمدشاه قاجار) تنبیه بدنی و جریمة مالی می شود و سپس به کاشان تبعید می شود. گفتنی است که، جرم آقاخان در آن واقعه، از جمله، داشتن ارتباط با سفارت انگلیس بود(1) و حتی آقاخان کوشید «سفیر انگلیس را حامی خود» قراردهد که البته محمدشاه نپذیرفت.(2)
عباس افندی نقل می کند که: هنگام تبعید میرزا آقاخان نوری (در زمان محمدشاه و میرزا آقاسی) به کاشان، بهاء به رحیم خان (مأمور تبعید آقاخان) پیغام داد که نوری و همراهانش را «بیاور به قوچ حصار [ واقع در نزدیکی حضرت عبدالعظیم علیه السلام] مهمان من باشند» و او چنین می کند.(3) حسن موقر بالیوزی (از مورخان مشهور و ایادی امر بهائی) می نویسد: آقاخان نوری امکان پرداخت جریمه به دولت را نداشت و بهاء به کمک او آمد و پول لازم را برای او تهیه کرد. بهاء، همچنین، در دوران تبعید آقاخان در کاشان نیز به وی که در مضیقة مالی قرار داشت، کمک مالی هنگفتی کرد.(4)
ص: 154
افزون بر این، باید به ملاقات و تبانی سران بابیه با آقاخان در تبعید کاشان اشاره کرد که در منابع بهائی از آن یاد شده است. حاجی میرزا جانی کاشانی، از قدما و مشاهیر بابیه، و مهماندار باب در کاشان است که تاریخ مشهور و کهن بابیه (موسوم به نقطهًْ الکاف) منسوب به او است. میرزا جانی از کسانی بود که در کاشان با میرزا آقاخان تماس داشت. به نوشتة نصرت اللّه محمد حسینی، نویسندة بهائی: «میرزا آقاخان... هنگام تبعید به کاشان، وسیلة حاج میرزا جانی» تقاضا کرده بود که باب دعا کند وی «به مقام» سیاسیِ «سابق» خود برگردد و حتی نزد میرزا جانی «به نوعی» نسبت به باب «اظهار ایمان نیز» کرده بود.(1) منابع بهائی، ضمن اشاره به تماس میرزا جانی با نوری در ایام اقامت کاشان و تبلیغ وی به بابیت، می افزایند: میرزا آقاخان قول داده بود که اگر گرایش وی به بابیت، سبب بازگشتش به مسند قدرت گردد پیوسته در «سلامتی و راحتی» آنان خواهد کوشید.(2)
جالب است که سالها بعد از آن تاریخ، زمانی که بابیان پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه (شوال 1268ق) در سطحی وسیع مورد دستگیری و حبس و کشتار قرار گرفتند، و حاجی میرزا جانی کاشانی نیز در آن واقعه گرفتار و نهایتاً به قتل رسید، «گفته می شود که میرزا آقاخان صدراعظم علاقه مند به نجات دادن حاجی میرزا جانی بوده است».(3)
ص: 155
حتی به قول نبیل زرندی، تاریخنگار مشهور بهائی: «چون وزیر میل نداشت که او اعدام شود و به قتل رسد، مأمورین او را سرّاً به قتل رسانیدند».(1)
افزون بر ارتباط میرزا جانی با نوری در کاشان، طبق نوشتة لسان الملک سپهر در ناسخ التواریخ: شیخ علی عظیم (یکی از رهبران برجسته، فعال و تندرو بابیه در وانفسای پس از اعدام باب) نیز هنگام تبعید میرزا آقاخان نوری در کاشان، با نوری تماس گرفته و وی را به آیین باب فراخوانده بود.(2) سپهر، البته، مدعی است که میرزا آقاخان، عظیم را «طرد و منع فرمود و از پیش براند»(3)، چنانکه همو، سخن برخی از اطرافیان شاه (پس از ترور) مبنی بر ارتباط جلسة سرّی میرزا آقاخان با محمدحسن خان سردار ایروانی در شب واقعه با توطئة ترورشاه را «اُغلوطه ای» سفیهانه می شمارد.(4) اما بر اهل نظر، پوشیده نیست که سپهر، به مثابة یک مورخ درباری، تاریخ خود را در زمان صدارت آقانوشته و ناگزیر، مصالح سیاسی صدراعظم را (که از جملة مهم ترین آنها، تبرئة وی از همدستی با بابیانِ سوءقصدکننده به شاه است) در آن کتاب رعایت کرده است. مسائلی همچون تداوم دوستی میرزا آقاخان با حاجی میرزا جانی، و حمایت از وی در جریان ترور نافرجام شاه، و پذیرایی صدراعظم نوری از بهاء و یاران وی (که شیخ علی عظیم نیز در بین آنان بوده) در ییلاقگاه اختصاصی خود و برادرش در ایام پیش از ترور مزبور، و به ویژه اصرار مهد علیا بر شرکت میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء در توطئة ترور شاه، که توضیح آنها خواهد آمد، همگی ادعای سپهر مبنی بر طرد شیخ علی عظیم از سوی میرزا آقاخان در کاشان را، مشوب به اغراض و مصالح سیاسی نشان داده و اعتبار آن را مخدوش می سازد. به گفتة عباس امانت: «مهد علیا و دیگران به قدر کافی قرینه و امارت داشتند که نوری را [ با متهم ساختن وی به همدستی با تروریستهای بابی ]جداً به مخاطره اندازند».(5)
ص: 156
2. در همین راستا، باید از اختفای قرهًْ العین (پس از فرار _ توسط بهاء _ از زندان قزوین) در خانة میرزا آقاخان نوری یاد کرد!
می دانیم که پس از قتل فجیع آیت اللّه شهید ثالث به دست بابیان، برادرزاده و عروس وی: قرهًْ العین ملقب به طاهره (از حروف حیّ باب و از سران تندرو و هنجار ستیز بابیه) که از خود منابع معتبر بهائی بر می آید در قتل شهید ثالث نقش اصلی را داشت(1)، دستگیر و در قزوین زندانی شد. اما حسینعلی بهاء وی را از زندان مزبور گریزانده و مخفیانه به تهران آورد و پس از مدتی از تهران بیرون فرستاد.(2)
نکتة درخور توجه در ربط با بحث حاضر این است که که هنگام گریزانده شدن قرهًْ العین توسط بهاء از محبس قزوین و اختفای وی در تهران، میرزا آقاخان نوری دوران تبعید خود (به جرم ارتباط با سفارت انگلیس) را در کاشان می گذرانید و بهاء، برای آنکه دست مأموران دولتی به قرهًْ العین نرسد او را از خانة خود به منزل میرزا آقاخان در تهران انتقال داد و خواهر میرزا آقاخان را نیز به پذیرایی از طاهره (بخوانید: زنِ متهم به قتل یک آیت اللّه و فراری از زندان) واداشت!
ص: 157
نبیل زرندی، مورخ رسمی بهائیت، مستقیماً از زبان بهاء نقل می کند که با اشاره به ماجرای فرار و اختفای قرهًْ العین گفته است:
چون دشمنان به منزل ما استیلا یافتند(1) نتوانستیم طاهره را در منزل خود نگاه بداریم و مهمانداری کنیم. از این جهت تدبیری اندیشیدیم و ترتیبی دادیم و طاهره را از منزل خودمان به منزل وزیر جنگ [ معزول محمدشاه قاجار، میرزا آقاخان نوری] انتقال دادیم. وزیر جنگ مورد غضب پادشاه قرار گرفته بود وشاه او را به کاشان تبعید کرده بود. ما به خواهر وزیر جنگ سفارش کردیم که از طاهره پذیرایی کند و او را نگاهداری نماید. حضرت طاهره در نزد مشارٌالیها به سر برد تا وقتی که حضرت باب به مؤمنین امر فرمودند که به خراسان بروند...(2)
دیوید روح، از سران فرقة بهائیت، نیز خاطر نشان می سازد که: قرهًْ العین زمانی که پس از ترور فجیع آیت اللّه ملا محمدتقی برغانی «شهید ثالث» در قزوین، در تعقیب مأموران دولت ایران قرار داشت، «در یکی از خانه های غیر مسکون» میرزا آقاخان نوری «در طهران ملجأ و مأوا» گرفته و «خواهر» نوری «میزبانی» وی را «به عهده گرفته بود».(3)
بهاء، چندی بعد، قرهًْ العین را به اتفاق برادرش میرزا موسی، مخفیانه از تهران خارج و به سمت خراسان فرستاد و خود نیز مدتی بعد تهران را ترک و نهایتاً در بدشت (واقع در حوالی شاهرود) به قرهًْ العین پیوسته و سناریوی بدشت را به وجود آورد که ذکر آن در تواریخ آمده است. همین جا به مناسبت باید افزود که: میرزا مسیح (خواهر زادة میرزا آقاخان نوری) از هواداران باب بود و همو حسینعلی بهاء را در سفر به سمت خراسان (و بدشت) همراهی می کرد که البته عمرش کفاف نداد و در خلال آن سفر (در دره گز) قالب تهی کرد.(4)
ص: 158
گفتنی است که بهاء در زمان محمدشاه (به جرم همدستی با عاملان ترور آیت اللّه شهید ثالث) در تهران به زندان افتاد و جعفرقلی خان (برادر میرزا آقاخان نوری) برای استخلاص او اقدام کرد.(1)
3. مورد دیگر از همدستی میرزا آقاخان نوری با بابیان، مخالفت وی با اعدام باب است. طبق نوشتة نبیل زرندی، او با نظر امیرکبیر مبنی بر خشکاندن ریشة غائلة بابیان به وسیلة اعدام باب، مخالف بود. به قول عباس امانت: نوری، «در زمان صدارت امیر کبیر...، و صدراعظم را از عواقب اعدام باب برحذر داشته بود».(2)
4. میرزا آقاخان، زمانی که قادر شد با دسایس خود، امیرکبیر را از صدارت برکنار کرده و به جای وی بر تخت قدرت تکیه زند، تصمیم گرفت روابط میان حکومت و بابیان (مشخصاً حسینعلی بهاء) را «التیام» بخشد.(3) چنانکه همو، بهاء را (که توسط امیر، به عراق تبعید شده بود) به ایران بازگردانده و در باغ خود به پذیرایی از وی پرداخت.
شوقی می نویسد: «پس از امیر نظام میرزا آقاخان نوری به صدارت منصوب شد و چون» بهاء «را بین افراد بابی، شخص شاخص و نفس نافذ می شمارد، در آغاز جلوسش به مسند ریاست بر آن گردید بین حکومت و آن حضرت صلح و آشتی برقرار نماید و بساط تحبیب و تألیف بگستراند».(4) عباس امانت، مورخ بهائی تبار، نیز پیرامون ارتباط میرزا آقاخان نوری با بابیان، در بیانی جانبدارانه خاطر نشان می سازد: «این امکان هست که نوری در آستانة صدارتش به پیش درآمدهای بهاءاللّه در زمینة آشتی دولت با بابیان روی خوش نشان داده باشد، تا بلکه درگیریهای ویرانگرِ گذشته بین دولت و این جماعت محنت زده دیگر تکرار نگردد. نوری هنگامِ تبعیدش در کاشان در عهد محمدشاه پیش از انتصاب به صدارت عظما، با بابیان تماس گرفته بود به امید آنکه، در تکاپوی خود برای کسب قدرت، در ازای وعدة مصونیت آتی پیروان باب، حمایت آنها را به دست آورد. در زمان صدارت امیر کبیر نیزشاه و صدر اعظم را از عواقب اعدام باب برحذر داشته بود. بنا بر این، خیلی مستبعد نیست که به نظر نوری، اعادة حیثیت بابیه راه چارة مقدوری در مقابلِ زیاده رویهای علما بوده باشد...».(5)
ص: 159
روابط نوری و بابیان تا آنجا گرم بود که صدارت وی، برای آن گروه فرصتی طلایی جهت تجدید قوا و سازمان شمرده می شد. به قول امانت: «بابیان، پس از شکستهای فجیع در مبارزات قلعة طبرسی و در شهرهای نیریز و زنجان، و متعاقباً اعدام باب در شعبان 1266 در تبریز، سخت روحیة خود را باخته بودند، ولی پس از سقوط دولت امیرکبیر مجال یافتند تجدید سازمان یابند و بخشهایی از شبکة خود را بازسازی کنند».(1) این مطلب را می توان به خوبی از نامة یکی از سران فعال و تندروی بابیه به نام سلیمان تبریزی، دریافت. سلیمان خان، که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه دستگیر و به جرم همدستی با تروریستها اعدام شد، در نامه ای که پس از تبعید امیر به کاشان به سید جواد کربلایی (از بزرگان بابیه) نوشت، خاطر نشان نمود که: «امیرنظام بحمداللّه تمام شد، معزول ابدی گردید. الآن در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقاخان اعتماد الدوله وزیر و صدراعظم گردید. ان شاء اللّه امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان [ حسینعلی نوری ]باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است».(2) نامة فوق به وضوح نشان می دهد که اتباع باب، از به حکومت رسیدن میرزا آقاخان خوشحال بوده و صدارت او را مایة پیشرفت کار خود می شمردند.
یکی از اقدامات میرزا آقاخان پس از دستیابی به صدارت، پایان دادن به تبعید بهاء در عراق، و بازگرداندن وی به تهران بود. می دانیم که، امیر، پیرو کشف برخی از توطئه های بابیان بر ضد او و دولت در تهران، که بهاء را در سال 1267ق به عراق تبعید کرد. اما پس از برکناری امیر، میرزا آقاخان از بهاء رسماً دعوت کرد که به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را توسط برادرش (جعفر قلی خان) یک ماه تمام در منزل برادر، مورد پذیرایی گرم قرار داد.(3)
ص: 160
سپس هم بهاء را به ده افجه انتقال داد که از مستملکات خود وی (آقاخان نوری) بود.(1) به نوشتة عباس امانت: بهاء «که همولایتی صدراعظم بود، از دیرباز با نوری و خانواده اش آشنایی داشت. امیرکبیر در 1267 ه_.ق وی را به عتبات تبعید کرده بود. او پس از بازگشت از این سفر ماهها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوء قصد در خانة جعفرقلی خان، یکی از برادران میرزا آقاخان نوری، در شمیران به سر می برد...».(2)
در گرماگرم همین مهمانیها و پذیراییها بود که سران بابیه، از جمله، شیخ علی عظیم (رهبر سوءقصدکنندگان به شاه) به حضور بهاء رسیده و با وی دیدار و گفت و گو می کردند. ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائی، می نویسد: میرزا آقاخان «در وقت ورود» بهاء از عراق «به طهران...، برادرش جعفرقلی خان را مأمور میهمانداری و پذیرایی از حضرت بهاءاللّه نمود. او در افجه در باغ شخصی خودش وسائل پذیرایی فراهم ساخت و ایشان به باغ تشریف بردند. وجوه احبا [ سران بابیه ]مثل جناب عظیم و حاج میرزا حسن خراسانی و ملا عبدالکریم قزوینی گاه به گاه مشرّف می شدند و از بیانات و نصایح مبارک محظوظ و متذکر می گردیدند».(3)
ص: 161
گفتنی است که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان (شوال 1268) و اقدام شدید و وسیع حکومت قاجار به دستگیری و حبس و اعدام آن گروه، نیز همین «جعفر قلی خان، مهماندار جناب بهاء» بود که به نوشتة ابوالقاسم افنان: «هراسان نزد ایشان رفت و از قول میرزا آقاخان استدعا نمود که جناب بهاء خودشان را پنهان کنند. ایشان خواهش او را نپذیرفته و بلافاصله به منزل میرزا مجیدخان آهی منشی سفارت روس و شوهر خواهر خود به زرگنده رفتند و روز بعد به قصد ملاقات میرزا آقاخان اعتمادالدوله به سمت اردوی شاهی عزیمت فرمودند. اما در میان راه به دست مأمورین حاجب الدوله گرفتار شدند».(1)
5 . پس از سوء قصد بابیها به شاه جوان، و یورش عمال حکومت (به فرمان شاه) به سوی اعضای آن فرقه، میرزا آقاخان در صدد مخفی کردن بهاء (که متهم به همدستی با تروریستها بود) برآمد(2)، که البته خود بهاء، با احساس خطر شدید، پیشنهاد آقاخان را نپذیرفت و «شتابزده» خود را به خانة شوهر خواهرش: میرزا مجید آهی رساند که منشی سفارت روسیه بود و در زرگنده (محل ییلاقی سفارت روس) و در مجاورت خانة سفیر روس (پرنس دالگوروکی) می نشست(3) و پس از آن نیز شخص سفیر، به شرحی که در تواریخ و متون معتبر بهائیت آمده، بهاء را تحت حمایت آشکار و پیگیر خود گرفت و با سرسختی تمام، موجبات رهاییش از حبس و قتل، و خروج بی خطرش از ایران را فراهم ساخت.(4)
ص: 162
شوقی افندی در قرن بدیع می نویسد:
هنگامی که قضیة سوءقصد لواسان [ به ناصرالدین شاه ]اتفاق افتاد، حضرت بهاءاللّه در لواسان تشریف داشتند و میهمان صدراعظم بودند و خبر این حادثة هائله در قریة افچه به ایشان رسید. برادر صدراعظم، جعفرقلی خان که مأمور پذیرایی آن حضرت بود از حضورشان استدعا نمود چندی در یکی از نقاط حول و حوش مختفی شوند تا آن غائله آرام گیرد و آن فتنه خاموش شود ولی وجود مبارک این رأی را نپسندیدند(1) حتی فرد امینی را هم که برای حفظ و حراست هیکل انور گماشته بودند مرخص فرمودند و روز بعد با نهایت سکون و وقار به جانب اردوی پادشاهی که در آن اوان در نیاوان از محالّ شمیران مستقر بود رهسپار گردیدند...(2)
در همین زمینه افزودنی است که پس از ترور نافرجام شاه، اطرافیان وی میرزا آقاخان را متهم به دست داشتن در آن توطئه کرده و گفتند که شب واقعه، میرزا آقاخان با محمد حسن خان سردار (دولتمرد عالی رتبه و «روس فیل» حکومت قاجار) مجلس سرّی داشته اند.(3) مهدعلیا، مادرشاه و دوست دیرین میرزا آقاخان نیز (چنانکه نبیل زرندی و دیگران تصریح دارند) از کسانی بود که بر شرکت میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء در توطئة ترورشاه اصرار داشت.(4)
ص: 163
ظل السلطان فرزند ناصرالدین شاه در خاطرات خود، با اشاره به ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان، می نویسد: پس از وقوع این ماجرا، بعضی کسان نزدشاه از میرزا آقاخان نوری سعایت کرده و آن را توطئة وی دانستند. «چه، در همین ایام محمدحسن خان ایروانی سردار، به حکومت یزد و کرمان و رجوع بدان سامان مأمور، و در شب آن روز به جهت فیصل مهمات و انجام مقاصد خود در خانة صدراعظم، خلوتی بی مانع خواسته بود، و علی الصباح عزیمت مقصد کرده داشت. ساعیان در حضرت شاهنشاهی عرضه داشتند که» حادثة ترور «از نتایج آن خلوت است».(1)
این تلقی که صدراعظم نوری در ترورشاه دست داشته، به حدّی قوی بود که حتی میرزا صادق نوری قائم مقام (عموزادة میرزا آقاخان نوری) در نامه ای که بعدها در اواخر صدارت آقاخان، به ناصرالدین شاه نوشت، در شمار اقدامات خائنانة آقاخان، وی را متهم به نقشة بیرون آوردن شاه از قصر نیاوران و سوء قصد مریدان باب به سال 1268 کرد و انگیزة این کار را آن دانست که آقاخان می خواست در صورت کشته شدن شاه، پسر یک سالة جیران خانم سوگلی دربار ناصرالدین شاه را شاه کند و خود نایب السلطنه شود.(2)
میرزا آقاخان، در آن وانفسا، با اینکه شدیداً در مظانّ اتهام بوده و ناگزیر بود با سیاست رسمی شاه: اِعمال خشونت نسبت به بابیان، همراهی نشان دهد، مع الوصف جای جای از سنگ اندازی در راه مجازات بابیان دریغ نمی ورزید. برای نمونه، چنانکه منابع بهائی می نویسند، در خیال نجات جان حاجی میرزا جانی کاشانی (تاجر مشهور بابی، و دوست میرزا آقاخان از دوران تبعید کاشان) بود(3)
ص: 164
، به حدّی که مأموران مجبور شدند این بابی سرشناس را، دور از چشم صدراعظم به قتل برسانند.(1)
در این میان، البته، بیشترین توجه و تلاش میرزا آقاخان معطوف به حفظ جان بهاء بود، یعنی حفظ جان کسی که پرنس دالگوروکی (سفیر روس تزاری) نیز بر حراست از جان وی پای می فشرد و بدین منظور، آقاخان را تحت فشار گذارده بود. در بحبوحة دستگیری بابیان به جرم قتل شاه، زمانی که بهاء (علی رغم پناهندگی به خانة امن فامیلش: میرزا جوادخان آهی، منشی سفیر روسیه، در سفارت روس در زرگنده) توسط میرزا علی خان حاجب الدوله (فراشباشی دربار) دستگیر و به زور به زندان برده شد، میرزا آقاخان، بابت این عمل شدیداً نسبت به حاجب الدوله «عداوت» نشان داد و حتی، به نشانة اعتراض، در مقام استعفای از صدارت برآمد، که البته شاه، از حاجب الدوله حمایت کرد و استعفای وزیر را نپذیرفت.(2) در آن ماجرا البته، پرداخت رشوه به صدراعظم انگلوفیل، و به اصطلاح چرب شدن سبیل او، توسط خانوادة بهاء، بی تأثیر نبود. به قول دیوید روح، مورخ بهائی معاصر: «...ساره خانم، خواهر میرزا حسینعلی و عروس میرزا اسماعیل(3) وزیر یالرودی، درخواست شخصی خود برای اغماض و مدارا را همراه با هدایای نفیس برای میرزا آقاخان فرستاده بود».(4)
ص: 165
به همین نمط، هنگامی که بهاء به زندان افتاد و خطر اعدام وی جدی شد، میرزا آقاخان (همپای دالگوروکی) کوشید تا بهاء، از سرنوشت خونینی که انتظار وی را می کشید رهایی یافته و به جای اعدام، از ایران بیرون رود. شوقی افندی، کار دیگر میرزا آقاخان در مورد بهاء را تحصیل اجازه ازشاه برای رهایی بهاء از زندان می داند: «...میرزا آقاخان صدراعظم بالمآل موفق گردید اجازة استخلاص آن وجود اقدس [ = بهاء] را از زندان از مقام سلطنت به دست آورد».(1) بی جهت نیست که سالها بعد از آن تاریخ، که بهاء در تبعید عراق به سر برده و زیر سایة لطف دولت عثمانی، به تجدید سازمان بابیان پرداخته بود، میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری (وزیر خارجة ایران) در نامه به میرزا حسین مشیرالدوله (سفیر وقت ایران در اسلامبول) از «سوء تدبیر» میرزا آقاخان نوری که زمینة آزادی حسینعلی بهاء از «قید و بند دولت» ایران و عزیمت او به عراق را فراهم ساخته بود انتقاد کرد. مؤتمن الملک در نامه به مشیرالدوله نوشت:
ص: 166
جنابا، بعد از اهتمامات بلیغه که در قلع و قمع فرقة ضالة خبیثة بابیّه از جانب دولت عَلیّه به آن تفصیل که آن جناب می دانند به تقدیم رسید، الحمداللّه ریشه آنها به توجهات خاطر همایونی، سرکار اعلی حضرت قوی شوکت شاهنشاه جمجاه دین پناه روحنا فداه، کنده شد، مناسب و بلکه واجب این بود که بر احدی و فردی از آنها ابقاء نشود، خاصّه که در قید و بند دولت هم گرفتار شده باشد. ولی از اتفاق و سوء تدبیر پیشکاران سابق [ میرزا آقاخان نوری]، یکی از آنها که عبارت از میرزا حسینعلی نوری است از حبس انبار خلاص و برای مجاورت عتبات عرش درجات مرخصی حاصل کرده و روانه شده، از آن وقت تا حال چنان که آن جناب اطلاع دارند در بغداد است و اگرچه او هیچ وقت در خفیه از فساد و اضلال سفهاء و مستضعفین جهال خالی نبود و گاهی به فتنه و تحریک قتل هم دست می زند...(1)
شوقی افندی، در شرح حوادث پس از ترور ناصرالدین شاه، به نکتة درخور تأملی راجع به میرزا آقاخان و دالگوروکی اشاره می کند. وی می نویسد: ناصرالدین شاه پس از سوء قصد نافرجام بابیان به وی، زمانی که از حضور بهاء در سفارت روسیه مطلع گردید، «معتمدین خویش را به سفارت فرستاد تا» بهاء «را که به دخالت در این حادثة عظیم متهم داشته بودند تحویل گرفته فوراً نزد وی بیاورند»، اما «سفیر روس از تسلیم» بهاء «به نمایندگان شاه امتناع ورزید و از هیکل مبارک استدعا نمود که به خانة صدراعظم تشریف ببرند. ضمناً از شخص وزیر به طور صریح و رسمی خواستار گردید ودیعة پربهائی را که دولت روس به وی می سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد».(2)
ص: 167
نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، نیز خاطر نشان می سازد: ناصرالدین شاه «فوراً مأموری فرستاد تا حضرت بهاءاللّه را از سفارت روس تحویل گرفته نزدشاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم حضرت بهاءاللّه به مأمورشاه امتناع ورزید و به آن حضرت گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید حضرت بهاءاللّه را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی و اگر آسیبی به بهاءاللّه برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود»!(1)
برای یک محقق تیزبین و ژرف نگر، جای این سؤال به جد وجود دارد که: به راستی، چرا سفیر روسیه از تحویل بهاء به فرستادة شاه ایران امتناع می کند، اما به رغم این رفتار گزنده و خلاف نزاکت سیاسی، بهاء را به صدراعظم می سپارد و از وی خواستار «حفظ و حراست» از بهاء می شود؟ جز این است که بند و بستها و تبانیهایی میان طرفین (سفیر روس و میرزا آقاخان نوری) وجود داشته است؟
آنچه در باب روابط پنهان و آشکار میرزا آقاخان نوری (صدراعظم تحت الحمایة انگلیس و بعداً روس) با بابیها، به ویژه شخص حسینعلی بهاء گفتیم، سبب شده است که منابع بهائی، نسبت به میرزا آقاخان (با همة منفوری او نزد ملت ایران) لحنی (در قیاس با امیرکبیر) نرم و جانبدارانه اتخاذ کنند و اقدامات آقاخان پس از اشغال مسند صدارت در حمایت از بهاء را با آب و تاب گزارش نمایند.(2)
ص: 168
(در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری)
از منابع بهائی بر می آید که نمایندگان سیاسی ایران در بغداد (زمان صدارت میرزا آقاخان نوری) نسبت به حسینعلی بهاء و بابیان مرتبط با وی در بغداد، سختگیری نکرده، بلکه گاه در مقام حمایت از آنان نیز بر می آمدند، و این سیاست، تا زمان آمدن میرزا بزرگ قزوینی (به عنوان کنسول ایران) به بغداد در 1276ق، ادامه داشته است. داستان زیر بخوبی نشانگر این امر است.
عباس افندی نقل می کند: زمانی که بهاء پس از بازگشت از سلیمانیة عراق به بغداد، یک روز با برادرش: میرزا محمد قلی، در کوچه های بغداد راه می رفت، که «یک شخص کباب فروش آهسته گفت باز بابیها آفتابی شدند. جمال مبارک [ = بهاء] به میرزا محمد قلی فرمودند بزن توی دهنش. میرزا محمد قلی ریش او را گرفته توی سرش می زد». فرد مزبور، «نزد ایلچی» یعنی کنسول ایران در بغداد رفته و از دست آنان «شکایت کرد. ایلچی، خود او را حبس کرد [ و] گفت یقین جسارت بزرگی کرده ای که بابیها ترا زده اند...»!(1)
می دانیم که بهاء در ماه رجب 1270ق در اثر مخالفت جمعی از بابیان، و نیز سرسنگینی برادرش صبح ازل با وی (به علت شیوع برخی شایعات مبنی بر ادعای رهبری بابیان از سوی بهاء و تلاش وی برای قبضه کردن ریاست بر آن گروه) ناچار شد بغداد را به مقصد سلیمانیة عراق ترک کند. وی در سلیمانیه به مدت دو سال، با عنوان درویش محمد، زندگی مخفیانه ای را گذراند و سپس با کسب اجازه از برادرش صبح ازل، در رجب 1272ق از سلیمانیه به بغداد برگشت و فعالیت خود را از سر گرفت. داستان فوق که مربوط به دوران بازگشت بهاء از سلیمانیه به بغداد می باشد، گواه آن است که، فردی که در زمان صدارت میرزا آقاخان برای نمایندگی ایران در بغداد تعیین شده بود، مانع ترکتازی و جولان بابیهای مهاجر نبوده است.
ص: 169
افراد زیر، به ترتیب، سمت کنسولی ایران در بغداد را در دوران اقامت بهاء در آن شهر، تا پیش از آمدن میرزا بزرگ قزوینی عهده دار بوده اند: 1. میرزا ابراهیم خان (متوفی 28 دسامبر 1858 برابر جمادی الاول 1275) 2. دبیر مهام (اعزام به بغداد: 8 ژوئن 1859 برابر ذیقعدة 1275).(1) حسن موقر بالیوزی، نویسندة مشهور بهائی، مدعی است که: «این دو نسبت به» بهاء «و اصحاب ایشان احساساتی دوستانه داشتند».(2)
بابیها __ که نوعاً سابقة درگیری با دولت و مردم ایران را داشتند و پس از سرکوب آشوبهای مسلحانة آن فرقه توسط امیرکبیر (1265_1266ق) و به ویژه دستگیری و حبس و اعدام این گروه در جریان ترور نافرجام ناصرالدین شاه (1268_1269)، از این کشور گریخته و به عراق آمده بودند __ عناصری جسور و ماجراجو بودند و سکوتِ حمایت آمیزِ نمایندة سیاسی ایران در عراق (در زمان صدارت میرزا آقاخان نوری) نیز طبعاً به جرئت و گستاخی آنان نسبت به مردم می افزود.
ص: 170
شوقی افندی (پیشوای بهائیان) اعتراف می کند که بابیان، شبهای تاریک به سرقت کفش و کلاه و پول و پوشاک زائران شیعه در عتبات عالیات می پرداختند(1) و عبدالحمید اشراق خاوری، نویسندة سرشناس بهائی) از حسینعلی بهاء نقل می کند که می گوید: بابیان «در اموال ناس مِن غیر اذنٍ تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می شمردند».(2)
بر این همه، باید نزاعها و تصفیه های خونینِ داخلی و درون گروهیِ بابیان از یکدیگر را نیز افزود. خواهر حسینعلی بهاء (عزّیه خانم)، که رساله ای در انتقاد از اقدامات ناروا و خشونت آمیز بهاء بر ضد مخالفان خویش در ایران و عراق نوشته، تصریح می کند که بهاء، «بعضی از... اوباشهای ولایات ایران» را «که در هیچ زمان به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده و جز آدم کشی کاری نیافته، و غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته» بودند، گرد خود جمع کرده بود. عزّیه می افزاید: بهاء، به رغم «ادعای حسینی کردن(3)
ص: 171
، این اشرار را به دور خود جمع نمودند، که هر نفسی که غیر از رضای ایشان نفسی بر آمد قطع کردند، و از هر حلقی حرفی در آمد بریدند، و اصحاب» قدیمی و درجة اول علی محمد باب «از خوف آن خونخواران به عزم زیارت اعتاب شریفه به کربلا و نجف هزیمت نمودند. سید اسمعیل اصفهانی را سر بریدند و حاج میرزا احمد کاشی را شکم دریدند، ابوالقاسم کاشی را کشتند و در شط انداختند، سید احمد را به پیشدو کارش را ساختند، میرزا رضا را به سنگ مغزش را پراکندند، میرزا علی را پهلویش را دریدند، و بعضی را روز روشن میان بازار حراج پاره پاره کردند...»، تا آنجا که یکی از بابیان به نام سید عابد رزّاز «از دین عدول کرده و این بیت را انشاء نمود که خاصه و عامه در محافل می خواندند و می خندیدند و می گفتند ما هرچه شنیده ایم حسین، مظلوم بوده نه ظالم: اگر حسینعلی، مظهر حسین علی است / هزار رحمت حق بر روان پاک یزید»!(1)
خود عباس افندی در لوح عمّه (که خطاب به عمّه اش: عزّیه خانم نوشته) با عبارت زیر، ناخواسته بر اظهارات عزّیه مُهر تأیید زده است: بهاء «زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق را همیشه خائف و هراسان داشت. سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نَفْسی در کربلا و نجف در نیمة شب جرئت مذمت نمی نمود و جسارت بر شناعت نمی کرد، تا آنکه کلّ طوائف و ملل [ بر ضدّ وی ]متفق شدند» و مخالفت آنان به اخراج بهاء از بغداد به اسلامبول انجامید.(2)
ص: 172
در همین زمینه می توان به نامة میرزا سعیدخان مؤتمن الملک (وزیر خارجة ناصرالدین شاه) در ذی حجة 1278ق به میرزا حسین خان مشیرالدوله (سفیر ایران در اسلامبول) اشاره کرد که از اقدام بهاء به جمع آوری مریدان بر گرد خود، و همراه کردن «آدمهای مسلحِ از جان گذشته» با خویش در رفت و آمدهای بیرون منزل، یاد و انتقاد می کند و در ادامه، اساس کار بابیت را «بر دو چیز هایل» استوار می شمارد:
1. «دشمنی و خصومت فوق العاده نسبت به دین و دولت اسلامیه»،
2. «بی رحمی و قساوت خارق العاده نسبت به آحاد این ملت و گذشتن از جان خودشان برای ظفر یافتن به این مطلوب نجس».(1)
میرزا سعیدخان، استراتژی بابیان آن روزگار را «دشمنی و خصومت فوق العاده نسبت به دین و دولت اسلامیه» می شمارد. در این زمینه، اشاره به یک سند مهم تاریخی مربوط به آن دوران خالی از لطف نیست.
دکتر محمدعلی موحد، که اسناد مربوط به بابیان را در آرشیو دولتی اسلامبول یافته و سالها پیش در مجلة راهنمای کتاب منتشر ساخته اند، به لوحی از یحیی صبح ازل (برادر بهاء و رهبر وقت بابیان) اشاره می کند که در آن، چهار دایرة توی هم ترسیم شده و به شیوة رمالها و دعانویسها حروف مقطّعی گرداگرد آن درج و چند تاریخ به حساب ابجد استخراج شده و زیر آن نوشته شده است: «اِفهَمِ السِّر» (سر را بفهم). نیز در خارج دایره، بالای صفحه نوشته شده است: «و یومئذ یفرح المؤمنون» (در آن روز، مؤمنان مسرور می شوند) و زیر آن 1285 نوشته شده که تاریخ آن باشد. همچنین آیات «لو اراداللّه ان یتخذ ولداً» و «ما کان محمدٌ اَبا احدٍ من رجالکم و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین» و نیز «یا یحیی خُذِ الکتاب بقوّهًْ و آتیناه الحکم صَبیّاً» را در بالای صفحه نوشته و زیر عبارت «اللّه ان یتخذ ولداً» عدد 1268 و زیر کلمة « خاتم النبین» عدد 1285 و زیر جملة «خذ الکتاب و آتیناه الحکم صبیّا» نیز عدد 1286 را نوشته اند و به قول دکتر موحد: «آنچه از روی هم رفتة این مطالب استنباط می شود این است که طرفداران صبح ازل بشارت می داده اند که در سال 1285 یا 1286 رونقی در کارشان پیدا خواهد شد و عجب آنکه به موجب گزارشهایی که توسط مأمورین ایران در عراق در حین اقامت بهاءاللّه و صبح ازل در بغداد به تهران فرستاده شده و اینک در بایگانی وزارت امور خارجه موجود است، در آن اوان از طرف زعمای بابیه سال 1280 به عنوان سال فتح و پیروزی بشارت داده شده بود و به همین جهت دولت ایران از وجود این دو برادر در نزدیکی اعتاب مقدسه با سهولت مراوده ای که با هواداران ایرانی خود داشتند ملاحظه داشته است. سرانجام هم نمایندگان دولت در عراق و استانبول آن قدر کوشیدند تا وسائل تبعید ایشان را به ادرنه که به هر حال دورتر از بغداد بود فراهم کردند.(2)
ص: 173
بهاء زمانی که در تبعید ادرنه می زیست و اختلاف و نزاع بر سر ریاست بر بابیان بین او و برادرش یحیی صبح ازل سخت بالا گرفته بود، لوحة فوق را به عنوان مدرکی دال بر نیّاتِ سیاسیِ سوء ازل و گروهش بر ضدّ حکومت عثمانی (و بی خطری و بی گناهی خود و اتباع خویش در این میانه)، در اختیار مأموران عثمانی قرار داد. اما گزارش میرزا زمان خان (کارپرداز ایران در بغداد) در 3 ذی قعدهًْ الحرام 1279ق به میرزا حسین مشیرالدوله (سفیر ایران در اسلامبول) نشان می دهد که آرمان خود بهاء نیز در دوران تبعید در بغداد، دور از آنچه که در کاغذ فوق آمده نبوده است (بهاء، در ایام اقامت در بغداد، هنوز آشکارا بر برادر و رقیبش: ازل، نشوریده و کشمکش میان او و ازل که وصیّ باب و رئیس بلامنازع بابیان محسوب می شد برملا نشده بود).
میرزا زمان خان در نامة خود، ضمن اشاره به دستور دربار عثمانی مبنی بر حرکت بهاء از بغداد به اسلامبول، به گزارش عزیمت بهاء و اتباع وی از بغداد به باغ نجیب پاشا پرداخته و می نویسد:
میرزا حسینعلی و چند نفر اتباع او و برادرش و پسرش و عیالش عصر روز دوشنبه غُرّة(1) ذی قعده از بغداد کهنه حرکت نموده به بغداد نو در خارج شهر در باغ نجیب پاشا نقل مکان کرد و چند روز هم به جهت اتمام کارشان در آنجا اقامت خواهد داشت و حرکت خواهد کرد.
اما مختصری از احوالشان این است که اولاً تدارک شایسته و شایان برای خود ترتیب داده، کجاوه های عدیده، روپوشهای ماهوت، اموال و غیره، چند دست لباس درویشی از قبیل تاج و غیره برای خود و اتباعش دوخته که نزدیک به اسلامبول ملبّس به آن لباس شود و چند نفری هم آن رُخوت(2)
ص: 174
را بپوشند و در جلویش گلبانگ زده، اسباب شعبده و طراری را خوب به کار بیندازند و چون شنیده است که عثمانیها ساده لوح اند و جنبة هندی دارند، به این طرز بازار مکرش را جلوه می خواهد بدهد.
و در این چند روز که در شُرُف حرکت است دست از پیش رو برداشت و لافها و گزافها خود در خانه اش و برادر و پسرش در قهوه خانه ها زدند و مدعیِ خودش را اعلی حضرت شهریاری [ ناصرالدین شاه] قلم داد و گفت:
دولت عجم خبط کرده مرا از این مرکز حرکت داد؛ دو ثلث ایران از اصحاب من اند یعنی بابی، و عن قریب زنجیر از گردن شیران نر برداشته خواهد شد و شط بغداد از اجساد مخالفین و منکرین حق مملو خواهد شد و گردن سلاطین بزرگ دنیا در تحت اطاعت من خواهد آمد؛ اسرار مخفیه در 1280 ظاهر خواهد شد. از این قبیل بیهوده بیار گفته است و همه را به واسطه شنیده ام. اما محقّق پاره[ ای] از عوام و بعضی از خامان را که به دست آورده ام محرمانه جویا شده ام، مقنّن به قانون جدیدی که عامّه و جهان پسند است شده اند و تغییر کلی در فروعات مذهب داده ولی هنوز استقامت در امر به معروف و نهی از منکر پیدا نکرده و موافق میل طبیعت هرکس حرف می زند...(1)
ص: 175
در چنین شرایطی بود که میرزا بزرگ خان قزوینی (دوست میرزا سعیدخان مؤتمن الملک) به کارپردازی ایران در بغداد منصوب شد و طیّ دو دوره مأموریت سیاسی خویش در عراق (1276_1279 و 1282_ 1288ق) با اقدامات پیگیر خود (به کمک دیگران) موفق شد که برای همیشه به جولان بابیان در آن منطقه پایان دهد.
پاکسازی عراق از بهاء و هم اندیشان بابی وی، جزئی از حرکت اصلاحی بزرگی بود که یاران امیرکبیر (همچون میرزا سعیدخان و...) از زمان عزل میرزا آقاخان نوری (1275ق) به بعد در پیش گرفتند که شرح آن موضوع گفتار زیر است.
روز 20 محرم 1275ق میرزا آقاخان نوری، طبق دستخط شاه از صدارت عزل، و بستگان نزدیکش (نظام الملک و وزیر لشکر) نیز از مناصب خود برکنار شدند. افزون بر این، حاجی علی خان فراشباشی حاجب الدوله (دوست میرزا آقاخان، و قاتل امیر در حمام فین) نیز از شغل خود برکنار و به زندان افکنده شد و جز با پرداخت مبلغ 20 هزار تومان «که از بابت وجوه مصارف عمارات، متصرف بود» از زندان رهایی نیافت.(1)
پس از عزل میرزا آقاخان، به فرمان شاه شش وزارتخانه (به نامهای وزارت داخله، خارجه، جنگ، مالیه، عدلیه و وظایف) در دربار تشکیل شد(2) که تصدی وزارت امور خارجه کماکان در اختیار میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری (دست پروردة امیرکبیر) قرار داشت.(3)
ص: 176
میرزا سعیدخان که در دوران صدارت میرزا آقاخان نوری، وزیرِ صوری و تشریفاتی بود، اینک (به طور نسبی) اختیارات واقعی داشت.
عزل آقاخان در سال 1275، اساساً برای یاران و بازماندگان امیر، و در واقع برای کشور و ملت ایران) فرج و گشایشی بزرگ را در عرصة سیاست در پی داشت: در سال یادشده، میرزا سعیدخان در تصدی وزارت خارجه، استقلال یافت(1) و پسرش، میرزا سلیمان خان، نایب اول سفارت ایران در پایتخت عثمانی شد.(2) میرزا یوسف خان مستوفی الممالک که در زمان میرزا آقاخان از مقام «استیفا» برکنار گردیده و به تبعید آشتیان فرستاده شده بود(3)، به مقام مهمّ وزارت مالیه منصوب گردید.(4)
میرزا احمدخان (فرزند امیر) به منصب سرتیپی ارتقا یافت(5)
ص: 177
، میرزا علی خان (فرزند برادر امیر: محمدحسن وزیرنظام) مقام امیرتومانی یافت(1) و عزت الدوله (خواهرشاه و همسر امیر) نیز که پس از قتل امیر، به زور به ازدواج با میرزا کاظم خان نظام الملک (پسر میرزا آقاخان نوری) درآورده شده بود(2)، این بار، با فشارشاه (که از اصرار وزرای وی __ یعنی همان طرفداران امیر __ نشأت می گرفت)، و به رغم مخالفت مهدعلیا (مادر شاه)، از پسر میرزا آقاخان (میرزا کاظم خان) طلاق گرفت.(3)
ص: 178
تصویر: - میرزا احمدخان ساعدالملک (پسر امیرکبیر)
عزیزخان سردار کل «به نشان و حمایل و خطاباتی که سابقاً داشت مجدداً برقرار» و «ریاست کلیه و نظم امور مملکت و قشونی آذربایجان» از سوی شاه به وی محول گشت.(1) حسام السلطنه به حکمرانی ایالت مهم فارس برگزیده شد و «به یک قطعه نشان مکلَّل به الماس از درجة دویم امیرنویانی و یک رشته حمایل سبز و آبی و خلعت همایون سرافراز» گردید.(2) چراغعلی خان (حاکم وقت خمسه) به لقب سراج الملکی نایل شد(3) و میرزا هاشم قاضی طباطبایی، که در زمان میرزا آقاخان سختیها کشیده بود، تا پایان عمر مورد اعزازشاه قرار گرفت.(4) حسنعلی خان امیرنظام گروسی «به منصب وزیر مختاری و ایلچیگری مخصوص دولت عَلیّة ایران مأمور به اقامت دربار دولتین انگلیس و فرانسه گردیده به خلعت همایونی سرافراز شد»(5) و ضمناً سرپرستی 42 نفر از دانش آموختگان دارالفنون که برای تکمیل تحصیلات به اروپا اعزام شده بودند، به عهدة وی محوّل گردید.(6)
ص: 179
به همین گونه، شیخ العراقین هم مورد عنایت ملوکانه قرار گرفته، «یک ثوب عبای ترمه به جهت جناب شیخ عبدالحسین مجتهد ارسال عتبات شد»(1) و میرزا جعفرخان مشیرالدوله (عموزادة قائم مقام فراهانی) نیز «به یک قبضه عصای مرصع، قرین اعزاز» گشت(2) و زمانی که در محرم 1275ق شورای دولتی (متشکل از وزرای گوناگون داخله، خارجه، جنگ و...) توسط شاه ایجاد شد مشیرالدوله به ریاست آن شورا انتخاب گردید.(3)
در این شرایط حساس، کارپرداز جدیدی نیز از سوی دولت ایران روانة عراق شد، که از جرگة یاران امیر محسوب شده و عملاً نقش نمایانی را در خاتمه دادن به جولان حسینعلی بهاء و کلاً بابیها در آن کشور ایفا کرد. او میرزا بزرگ خان قزوینی نام داشت که در 1276ق (یک سال پس از عزل نوری از صدارت) به کارپردازی ایران در بغداد منصوب شد.
یاران امیر، با استفاده از فرصت به دست آمده، ضمن انجام وظایف و خدمات محوّلة دیوانی خویش، به دو کار برخاستند: نخست آنکه، راه را (برای همیشه) بر بازگشت میرزا آقاخان نوری به قدرت (که سخت برای آن تلاش می ورزید و دست خارجی نیز از وی حمایت می کرد) بستند. دیگر آنکه، با فرستادن شخصی به نام میرزا بزرگ قزوینی به کنسولگری ایران در بغداد، فضا را بر حسینعلی بهاء و بابیانِ همراه وی در عراق تنگ کرده و از طریق تلاش برای دستگیری و بازگرداندن آنان به ایران یا دست کم اخراج ایشان از بغداد به نقطه ای دوردست از مرز ایران، در صدد پایان دادن به جولان و تاخت و تاز آنها در عتبات عالیات برآمدند، که موفق نیز شدند.
ص: 180
ذیلاً دربارة هر دو مطلب فوق توضیح می دهیم:
تا لحظة مرگ خفّتبار صدراعظم نوری در تبعید (شوال 1281ق)، تلاشها، تشبثها و واسطه انگیزیهای زیادی از سوی میرزا آقاخان نوری جهت پایان دادن به تبعید وی و (در صورت امکان) بازگشتش به مسند قدرت، صورت گرفت، اما این تلاشها و تشبّثها، همگی با کارشکنیها و سنگ اندازیهای میرزا یوسف خان مستوفی الممالک و دو تن دیگر از یاران و دست پروردگان امیر (یعنی عزیزخان مکری سردار کل داماد امیر، و میرزا سعیدخان مؤتمن الملک) خنثی شد و نافرجام ماند.
حتی زمانی که شاه __ بر اثر آن پادرمیانیها __ سه سال پس از عزل و تبعید صدر اعظم نوری، حکم به آزادی دو تن از فرزندان وی (میرزاکاظم خان و میرزا داودخان) و آمدن آن دو به تهران داد، و پس از اعطای خلعت از سوی شاه به آن دو، به میرزا یوسف فرمان رفت که خدمتی در خور به آنان واگذارد، مستوفی __ با اهمال و دفع الوقت __ از انجام این امر سر باز زد و از این رو، آن دو تن، پس از چندی بلاتکلیفی، کُلَه خورده، ناچار شدند نزد پدر بازگردند!(1)
یاران امیر _ چنانکه گذشت _ حتی خواهرشاه (عزت الدوله) را نیز به رغم مخالفت مادرش (مهدعلیا)، وادار به طلاق از همسرش (پسر میرزا آقا خان) نمودند، تا این پیوند نیز که پس از مرگ امیر، زورانه به خاندان سلطنت تحمیل شده بود، به صورت عاملی جهت بازگشت نوری به قدرت مورد بهره برداری قرار نگیرد.
ص: 181
اقدام دیگر یاران امیر پس از بازگشت به قدرت، این بود که بر آن شدند تا بساط بابیان تبعیدی و فراری به عراق (به ریاست حسینعلی بهاء و یحیی صبح ازل) را که از حمایت عثمانی (و حتی نمایندگان سیاسی اعزامی از سوی ایران در زمان میرزا آقاخان) برخوردار بودند، برچینند و آنان را از مرزهای ایران دور سازند _ که به این هدف نیز نایل شدند.
چنانکه قبلاً گذشت، نمایندة سیاسی ایران در بغداد (زمان صدارت میرزا آقاخان نوری) نسبت به بهاء و بابیان مرتبط با وی در بغداد، سختگیری نکرده، بلکه گاه در مقام حمایت از آنان نیز بر می آمد، و این سیاست (که تا زمان آمدن میرزا بزرگ خان قزوینی (به عنوان کنسول ایران) به بغداد ادامه داشت) همراه با حمایت حاکم عثمانی عراق از بابیها، بالتبع بر جسارت این گروه آشوبگر و ماجراجوییهای آن بر ضدّ مسلمانان عراق افزوده بود.
در چنین شرایطی، میرزا بزرگ خان قزوینی به کارپردازی ایران در بغداد منصوب شد و با تلاشهای مستمرّ خویش (که از حمایت شاه و وزیر خارجة ایران، و پشتیبانی علمای شیعة عراق به رهبری آیت اللّه حاج شیخ عبدالحسین تهرانی برخوردار بود) توفیق یافت که بساط این گروه را در عراق برچیند.
میرزا بزرگ خان قزوینی قبلاً در 1269 به منصب کارپردازی ایران در ارزنهًْ الروم عثمانی منصوب شده(1) و در آنجا مصدر خدماتی گردیده بود.(2)
ص: 182
او سپس در سال 1276ق / 1859م به مقام «کارپردازی اول و مخصوص» دولت ایران در مرکز عراق برگزیده شد(1) و به عنوان ژنرال کنسول ایران در بغداد(2) به انجام مسئولیتهای محوّله پرداخت. میرزا بزرگ در سال 1279ق(3) پست خود را به میرزا زمان خان وانهاد.(4) اما در سال 1282 مجدداً به نمایندگی ایران در عراق منصوب شد و این بار به مدت شش سال (از 1282ق / 1865 تا 1288 / 1871) کارپرداز اول یا ژنرال کنسول ایران در بغداد گردید.(5)
ص: 183
تصویر: - از راست: 1. میرزا محمد رئیس وزارت عدلیه 2. میرزا بزرگ خان کارپرداز بغداد
انتخاب میرزا بزرگ خان قزوینی برای این مأموریت، انتخابی حساب شده بود و او با خصلتها و ویژگیهای مثبتی که داشت، و جدّیتی که در کارها نشان می داد، می توانست به خوبی از عهدة این مأموریت خطیر برآید.
میرزا بزرگ خان _ چنکه قبلاً نیز اشاره داشتیم _ از طیف یاران امیرکبیر محسوب می شد، و در این زمینه باید از روابط تنگاتنگ او با میرزا سعیدخان مؤتن الملک انصاری یاد کرد که دست پرورده و برکشیدة امیر قلمداد می گردید و در آن تاریخ، وزارت امور خارجة ایران را بر عهده داشت.(1)
مرحوم حاج شیخ اسماعیل شیخ المشایخ امیرمعزّی (کتابدار اسبق کتابخانة سلطنتی و متوفی پیش از سال 1322ش) در کتاب خواندنی خود: نوادرالامیر، ضمن نقل داستانی جالب از تدبیر میرزا بزرگ خان جهت حفظ حیثیت ایران و روحانیت شیعه در برابر والی زورگوی عثمانی در عراق (نامق پاشا)، می نویسد: «منازعاتی پیوسته مابین نامق پاشا حاکم عراق و میرزا بزرگ کارپرداز ایران بوده است که شرح آن از ترتیب این کتاب خارج است و انتخاب میرزا بزرگ به جهت کارپردازی عراق عرب [ را ]هم از حُسنِ انتخاب امیرنظام می توان شمرد».(2)
ص: 184
در زمان میرزا بزرگ، حاجی ملا غفور هم نایب کارپرداز در نجف اشرف بود(1) که احتمالاً همان ملا غفور داماد حاج میرزا هاشم طباطبایی (منشی و ندیم امیرکبیر باشد).
اهتمام میرزا بزرگ به حفظ آبرو (شکوه و عظمت) دولت ایران در انظار بیگانگان در عراق (به ویژه کارگزاران مغرور و متبختر عثمانی) که به وسیلة برگزاری دقیق و کامل تشریفات سیاسی در هنگام ورود فرستادة مخصوص شاه ایران (عضد الملک) از ایران به عراق (قلمرو دولت عثمانی) صورت گرفت، کاملاً در خاطرات عضدالملک از این سفر هویدا است.(2)
علی رضاخان عضدالملک، از رجال خوشنام قاجار، که در اواخر سال 1283ق از سوی ناصرالدین شاه مأموریت یافت خشتهای طلای نذری و اهدایی شاه برای نصب در گنبد مطهر عسکریین (علیهماالسلام) را به سامرا برده و تحویل آیت اللّه حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بدهد(3)، شرحی گویا از منش و روش مثبت میرزا بزرگ قزوینی به دست داده است. وی می نویسد: میرزا بزرگ،
از آنچه چاکرانِ فدویّت کیش و فدویان صداقت اندیشِ دولت قاهره را می شاید، از قوّت قلب و وسعت صدر و دیدة عاقبت بین و چهرة باز و پیشانی مُقبِل، به قدر خویش، از همگُنان بیش دارد. سر آمد این همه، اعتقاد صحیح و آیین محکم او است که هر کس از ابنای روزگار در مذهب خود راسخ و ثابت نباشد، به فتوای عقل مردود است و هیچ کار را نشاید؛ اگر چه کوزه داریِ قمارخانه باشد یا سبوکشیِ میخانه. اما با نور هدایت او، شب کبودْ گلیم سیاه به خانة عدم فرستد و با کیمیای عقیدتش جهل زنگ خورده، به نقد عقل مبدّل آید.
ص: 185
از بَدوِ این دولتِ جاوید آیت، تا قیامت، قامتش کشیده باد و تا ابد، مدتش پاینده. به هر امر خطیر مأمور گردید و به هر مملکت سفیر شد، به طالع سعد و اختر همایون شاهنشاه جم جاه، روحنا و روح العالمین فداه، وضعش به آبرو و شوکت بوده و شیوه اش پاس نمک خداوند نعمت. چنانکه عَروضی سمرقندی گوید: در شواهقْ چُست رفتی و از مضایقْ چالاک برون آمدی. اینک در بغداد از شرایط خدمت و لوازم صداقت آنی فراغت و استراحت ندارد و دقیقه[ ای ]غافل نیست که در برابر خصم دین و هم چشم دولت، امور مربوط به افتخار باشد و مأموریت، مضبوط به اعتبار. زحمتی که از اراذل و اوباش و نادانی سفها متحمل است فوق طاقت و خارج از اندازة عادت است.
از هر جا و هر بلد، پاردُم(1) ساییدة بُخو(2) بریده ای است که از شدت شرارت در وطن مألوف خود مجال زیستن ندارد؛ در آن عتبات عالیات جمعند و در هر انجمنْ پروانة شمع. بعضی مال مردم می دزدند و از سرقت مال خود عارض می شوند و بعضی که در عمر خود عارض درهم و دینار ندیده اند به مردمان بابضاعت و اعتبار ادای پانصد و هزار می کنند. از این قبیل رفتار، که این بندة فَدَوی هزار یکش را نشنیده ام و صد یکش را تقریر نتوانم، بسیار است. اول زحمتش را به او می دهند و پس از کشف مطلب، در پیش خارجی خجالتش با اوست. از مواد عشره گذشته، در سایر امور مانند شمشیر شاهره(3)
ص: 186
، قاطع مقاصد است و جامع محامد. بابی گشوده دارد و نانی گسترده. آنچه در قنسول انگلیس در آن حدود حکایت نمایند آیینة سنگ است و اسباب قشنگ، و آنچه از او معروف است پلو آش است و توسعة معاش. هر نوع مرحمتی که از جانب... [ شاه ]در ترفیه و تقویت او مبذول گردد شرعاً و عرفاً به جا است؛ زیرا که مأموریت او نسبت به سایرینْ حمل حجرالاشدّ است.(1)
نیز می نویسد: الحق مقرب الخاقان کار پرداز، در آن حدود، حق نعمت شاهنشاهی روحنا فداه را در بسط خوان نیکو مرعی می دارد. نه چنان است که همان باشد پیوسته دست و سفره اش گشاد و گسترده است. بر خلاف سایر سفرا که با وصف مواجب و مرسوم گزاف و هرگونه مخارجی [هم] کنند دولت متحمل می شود [ولی ]نانشان از قبایحشان پنهان تر است».(2)
عضدالملک در حالی که از سستی و ناشایستگی برخی از مأموران وزارت خارجة ایران در عراق انتقاد دارد، میرزا بزرگ را به شایستگی و کفایت می ستاید و کارپردازیِ او را «اسمی بارسم و لفظی بامعنی» می شمارد.(3)
نامق پاشا در دیدار با عضدالملک از کارپرداز پیشین ایران در بغداد (زمان خان) تعریف و اظهار «رضایت» می کند و عضدالملک با پاسخی ظریف و مدبّرانه، رجحان میرزا بزرگ بر زمان خان را خاطر نشان می سازد.(4)
در دوران اول مأموریت میرزا بزرگ خان در بغداد (1276_1279ق) بهاء و هم مسلکان بابی وی، در اثر مراقبتها و سختگیریهای میرزا بزرگ، به تنگنا افتادند و سرانجام برای تخلص از فشار وی (که می خواست آنان را به عنوان ایرانیان مهاجر، دستگیر و برای محاکمه و مجازات، به ایران بازگرداند)، به اشارة نامق پاشا (حاکم عثمانی در بغداد، که از بابیها حمایت می کرد) به تبعیت عثمانی درآمدند. اما میرزا بزرگ، همچنان موضع منفی خود نسبت به بهاء و بابیان را ادامه داده و به عنوان نمایندة دولت ایران، در سیاستی هماهنگ با دربار و وزارت خارجة ایران و نیز سفیر ایران در دربار عثمانی، حکومت عثمانی را تحت فشار مداوم قرار داد که بابیها را از بغداد و نقاط همجوار ایران، به نقاط دوردست از ایران منتقل سازد.
ص: 187
میرزا زمان خان (کارپرداز ایران در بغداد پس از مأموریت اول میرزا بزرگ خان قزوینی) در نامة خود به وزیر امور خارجة ایران، مورخ رمضان 1279ق، گزارش می دهد که: شب 4 رمضان 1279 برادر و پسر بهاء (میرزا موسی کلیم و عباس افندی) از سوی بهاء نزد من آمدند و با اشاره به تبعید بهاء و منسوبین او به امر ناصرالدین شاه به بغداد، اظهار داشتند: «در ایام مأموریت مرحوم میرزا ابراهیم خان و مقرب الخاقان دبیر مهام تا به حال ما به خیال خود بودیم، وقتی عالیجاه میرزا بزرگ خان آمد ما را مخوف از دولت کرده پاپی شد و همان پاپی شدن اسباب شدت ما شد و پاره ای را هم که از ایران اخراج کردند به بغداد آمدند و اطراف ما را گرفته و این جمعیت اسباب توهم میرزا بزرگ خان شد، به دارالخلافه [ تهران] و اسلامبول نوشت و در قصبة ما آدم گماشت و از تلغراف اسلامبول خبر اخراج ما را دادند تا تظلم خود را به جناب نامق پاشا و قونسولها بردیم و ناچار تبعیت عثمانی را قبول کردیم، و حالا فی الجمله خیالمان آسوده است...».(1)
زمان خان در بخشی دیگر از نامه می افزاید: «میرزا حسینعلی به اتباعش یعنی آن کسانی که منسوب به آنها هستند، غدغن اکید نموده که هرجا فدوی را ببینند با کمال حقارت و تعظیم حرکت کنند. اما به این فقرات اعتنا ندارم و آنچه تکلیف عقلی و شرعی خودم در حق آنها باشد در موقعش خواهم کرد...».(2)
ص: 188
وی در همین نامه، والی عراق (نامق پاشا) را با بهاء و یاران وی همراز شناخته و درمورد وجود عوامل نفوذی این فرقه در وزارت خارجة ایران به وزیر خارجه هشدار می دهد و می نویسد: میرزا موسی و عباس افندی در گفت و گو با من، «از جمیع امورات دارالخلافه [ = تهران] خبر دادند و در بغداد نزد والی اگر سخنی مخفی بگویی روز دیگر به آنها رسانیده اند... میرزا حسینعلی به اتباعش، یعنی آن کسانی که منسوب به آنها هستند غدغن اکید نموده که هر جا فدوی را ببینند با کمال حقارت و تعظیم حرکت کنند، اما به این فقرات اعتنا ندارم و آنچه تکلیف عقلی و شرعی خودم در حق آنها باشد در موقعش خواهم کرد، و مخصوصاً می سپارم که عریضه[ ای] که فدوی در حقّ آنها می نویسد غیر خود سرکار و نظر مهر آثار [ ناصرالدین شاه] کسی اطلاع پیدا نکند. آنچه کاغذی که در اینجا میرزا بزرگ خان خدمت جناب عالی نوشته است و آنچه جوابی که داده اید، همه و از همان وزارتخانه به اینها خبر داده اند. حالا به صراحت عرض می کنم اگر مضمون عرایض فدوی که باید خدمت جناب عالی عرض بکنم به آنها برسد بعد از این هیچ از احوالات آنها نخواهم نوشت...».(1)
میرزا بزرگ، در ایام مأموریت خود در عراق، با بابیها (و از جمله، با حسینعلی بهاء) برخوردی قاطع داشت و با تلاشهای پیگیری که همراه آیت اللّه حاج شیخ عبدالحسین تهرانی، بر ضدّ آن گروه نزد مقامات عالی ایران و عثمانی داشت، از پا ننشست تا زمینه را برای تبعید گروه یادشده از عراق فراهم کرد.
ص: 189
شوقی افندی در لوح قرن احبای امریک می گوید: میرزا بزرگ خان به نوبت خویش نهایت جدّیت را داشت که طبقة عوام را تحریک کند تا بر علیه امر قیام کنند... و سپس به وی نسبت می دهد که در مقام ترور بهاء برآمده است.(1) عبدالحمید اشراق خاوری، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، ضمن اطلاق «خان پرتدلیس» (به تبعیت از شوقی افندی) بر میرزا بزرگ خان قزوینی می نویسد: میرزا بزرگ خان «که در آن ایام کارپرداز دولت ایران در بغداد بود و با شیخ عبدالحسین شیخ العراقین طهرانی همدست شده به مخالفت امراللّه قیام نمود».(2)
همین نویسنده، با اشاره به فعالیت میرزا بزرگ خان قزوینی و آیت اللّه حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بر ضدّ بهاء و بابیان در عراق می نویسد: این دو در بغداد «دست از اقدامات خود بر علیه احباب بر نداشتند. مردم را به شورش و بلوی تحریک نموده روز عاشورا و ایام دیگر متعرّض احباب [ = بابیها ]می شدند و... بالاخره با دستور شیخ مذکور قونسول نامبرده تصمیم گرفت که کلیة احبّا را تبعید نمایند. لذا سه نفر: شیخ حسن زنوزی، ملا محمدحسن قزوینی، و عسگر صاحب، را در کربلا دستگیر و... به بغداد آوردند که به ایران برده تسلیم مأمورین دولت نمایند». اینان در طول راه یا در زندان تهران درگذشتند، ولی «شیخ و قونسول به این اندازه قانع نشده آن قدر اقدام و کوشش نمودند تا حاکم بغداد را با خود همراه نموده 88 نفر زن و مرد احبا را اسیر کرده تحت نظر سواران امنیه به موصل تبعید نمودند...».(3)
ص: 190
تلاش میرزا بزرگ (و گروه همبستة وی در وزارت خارجة ایران) برای اخراج بابیان از مجاورت مرزهای ایران، بی نتیجه نبود. بهاء و بابیان همراه و هم اندیش وی، چنانکه گفتیم، برای تخلص از فشارهای میرزا بزرگ، تابعیت ایران را از خود سلب کرده و به تبعیت عثمانی در آمدند، اما این کار نیز مشکلشان را حل نکرد و نهایتاً (با فشار حکومت ایران و دستور سلطان عثمانی) در ذی قعدة 1279ق از بغداد به اسلامبول و سپس در رجب 1280ق به ادرنه و بالاخره در ربیع الثانی 1285ق به عکا (در فلسطین) انتقال داده شدند.
به نوشتة اشراق خاوری: «ناصرالدین شاه به واسطة میرزا سعیدخان مؤتمن الملک وزیر امور خارجه و با اهتمام حاجی میرزا حسین خان سفیر کبیر مقیم اسلامبول با خواهش و اصرار پی در پی، سلطان عبدالعزیزخان را بر آن داشت که حکم ابِعاد(1) جمال ابهی را از عراق به اسلامبول صادر نمود و نامق پاشا، والی ایالت، چون از تعدّیات علماء و مجتهدین عراق و میرزا بزرگ خان قونسول سابق و دیگر معاندین و از اعمال دربار ناصرالدین شاه و هم از عظمت مقام و مرتبت الهی آگاه بود راضی به اقدام مذکور نگردید، ناچار به صدد برآمد که با کمال وِفق و ادب، حکم سلطانی را ابلاغ داشته ایشان را به نوعی که مرضی و پسندیده است به اسلامبول روانه دارد».(2)
اقدام دیگر میرزا بزرگ خان در دوران مأموریت خویش در عراق، آن بود که در سال 1286ق آخوند ملاّ محمدجعفر شریف کاشانی (از سران بابیه، شاخة ازلی)(3)
ص: 191
را همراه با پسر وی حسین(1) و نیز نوراللّه (فرزند یحیی صبح ازل) تحت الحفظ به ایران آورد و همین امر، موجب حبس و مرگ محمد جعفر در زندان ناصرالدین شاه گردید و ضربه ای سخت به کیان ازلیگری وارد ساخت.
محمدجعفر از شاگردان سید کاظم رشتی بود که بعد از ظهور ادعای علی محمد باب، به باب گروید و زمانی نیز که بابیان به دو دستة ازلی و بهائی تقسیم شدند، جانب یحیی صبح ازل (برادر ورقیب بهاء، و رئیس گروه ازلیان) را گرفت.(2) تقرب محمد جعفر نزد پیشوای ازلیان تا آنجا بود که ازل، سرپرستی فرزندش، نوراللّه، را به محمدجعفر سپرد.
مهدی بامداد، در شرح ماجرا، ضمن اشاره به گرایش ملاّ محمدجعفر به شیخ احمد احسایی و سپس سید کاظم رشتی و میرزا علی محمد باب، و تبعید وی از سوی دولت ایران به عراق و کاظمین در اثر مخالفت علمای ایران با او، می نویسد:
در این مدت با چند نفر از بابیهای معروف آن زمان از قبیل حاج سید جواد کربلایی _ ملاّ رجبعلی قهیر _ میرزا حسینعلی بهاء و امین الاطباء رشتی در بغداد حشر و نشر داشته و در ضمن در عقاید بابیه متمایل به صبح ازل می شود و به فرقة ازلی می گرود.
ص: 192
در سال 1280 قمری که بابیه بغداد را به اتفاق میرزا حسینعلی بهاء و صبح ازل از بغداد به اسلامبول تبعید می کنند صبح ازل سرپرستی میرزا نوراللّه با مادرش مریم خانم معرف به قانته را به عهدة او واگذار می کند. نراقی چند سالی در کاظمین می زیسته و مشغول به کارهای خود بوده و چون بابی بودن او در کاظمین شهرت زیاد پیدا می کند و ممکن بوده که در آنجا برای این موضوع جنجالی راه افتد بدین جهت میرزا بزرگ خان سرکنسول ایران در بغداد (میرزا بزرگ خان مدت شش سال از 1282 تا 1288 قمری کارپرداز اول یعنی سرکنسول ایران در بغداد بوده است) که در سال 1286 قمری به ایران آمد آخوند ملاّ محمدجعفر را با پسرش میرزا حسین(1) و میرزا نوراللّه (2) را با خود آورد و چون آخوند نراقی که به کرمانشاه رسید سخت ناخوش شد. میرزا بزرگ خان او و همراهانش را به امامقلی میرزا عماد الدوله سپرده و خود راهی تهران می شود. پس از چندی عماد الدوله آنان را تحت الحفظ به تهران می فرستد و پس از ورود به تهران در انبار زندانی می شوند... و سرانجام در سال 1286 قمری او را مسموم می کنند...(3)
ص: 193
عباس افندی در مقالة شخصی سیاح... ادعا می کند که: میرزا بزرگ خان قزوینی (جنرال کنسول ایران در بغداد) از اقدامات خود بر ضدّ بهاء در بغداد طرفی نبست و «نهایت معزول و منکوب و پشیمان و پریشان گشت»!(1) در حالی که دیگر منابع بهائی، تصریح دارند که مساعی میرزا بزرگ، زمینه ساز اخراج بهاء از بغداد و تبعید وی به اسلامبول گردید.
برای نمونه، محمدعلی فیضی، نویسنده و مبلغ مشهور بهائی، با اشاره به تکاپو و به قول وی: «شور و نشور» بهاء و بابیان در عراق، و مخالفت «شیعه و سنی» با آن جماعت در آنجا، می نویسد: «ورود شیخ عبدالحسین مجتهد معروف جهت تعمیر بقاع متبرکه به عتبات، و ملاحظة این شور و نشور و انجذابات عموم خلق، سبب تشدید امر و تحریک تعصبات جاهلانة عوام گردید و با میرزا بزرگ خان، قونسول ایران در بغداد، به ضدیت و مخالفت آن حضرت همت گماشتند و آن قدر کوشیدند تا به دستورات اکیدة ناصرالدین شاه و وزیر خارجه، حاج میرزا حسین خان سپهسالار، نمایندة ایران در دربار عثمانی موافقت گردید که موافقت سلطان عثمانی را نسبت به انتقال حضرت بهاءاللّه و همراهان به اسلامبول به دست آورد. نامق پاشا نامة عالی پاشا، صدراعظم عثمانی، را به وسیلة منشی خود به نظر مبارک [ بهاء ]رسانید و آن حضرت حاضر برای عزیمت به اسلامبول گردید».(2)
همین مطلب، در کتاب الکواکب الدریهًْ، نوشتة آواره (مبلغ پیشین بهائی) این گونه گزارش شده است: «...در سنة یکهزار و دویست و هفتاد و نه هجری که سال دهم از ورود» بهاء «به بغداد بود... میرزا بزرگ خان قزوینی به قونسولگری عراق عرب مأمور شد. و چون او در بغداد زمام امور ایرانیان را به دست گرفت علماء و مشایخی که در مدت ده سال به هر دامنی آویخته و هر طرحی برای اضمحلال بهائیان ریخته بودند...، به دامن این قونسول جدید آویختند و میرزا بزرگ خان هم الحق کوتاهی نکرده در مدت نه ماه تمام به تمام وسائل متشبّث گشت و پیوسته با دربار ایران و عثمانی در مذاکره بود. گاهی این حزب را مُبدِعِ دین شمرد و دمی مخرّب آیین خواند. گهی مخالف تمدن بیان کرد و وقتی دشمن سلطنت و استبداد قلمداد فرمود. و سلطان ایران را به مذاکره و قرارداد با سلطان عثمانی وادار نموده، پادشاه عثمانی را که در آن وقت سلطان عبدالعزیز بود از حالت سکوت و بی طرفی بیرون آورده به طَرَفیّت و اقدام واداشتند. و در آن وقت سلطنت عثمانی در غایت استبداد بود، و ارکان ملت از سطوتش در ارتعاش و ارتعاد. خلاصهًْ القول اینکه، پس از نه ماه مذاکره و مخابره، فرمان صریح از باب عالی صادر شد که حضرت بهاءاللّه را با اَتباع و اصحاب و منتسبین، به سمت اسلامبول حرکت دهند...».(3)
ص: 194
حسینعلی بهاء، خود (5 سال پس از آن تاریخ، اواخر دوران تبعید خویش در ادرنة عثمانی) در عریضه ای که به کنت دوگوبینو، سفیر اسبق فرانسه در ایران، نوشته، ضمن اشاره به اقدامات کارپرداز اول ایران (میرزا بزرگ خان قزوینی) علیه خویش و اتباعش، از «کمال محبت» نامق پاشا (والی بغداد) نسبت به خویش یاد کرده و می گوید به پیشنهاد وی، یارانم تبعیت عثمانی را پذیرفتند: ««کارپرداز ایران هر روز به اولیای دولت شکایت می نوشت و چون این عبد مشاهده نمود که این امور بالاخره سبب فساد می شود به مشیر عراق، نامق پاشا، تفصیل اظهار شد. ایشان مصلحت در تبعیت دولت عثمانیه دیدند. لهذا جمعی از دوستان این عبد، تبعیت دولت عثمانیه خواهش نمودند و بنده را به استامبول خواستند و مشیر عراق کمال محبت را نموده و تفصیل را به این بنده اظهار داشتند. این عبد هم حکم دولت را اطاعت نموده با جمعی از عیال و اطفال و خدمه به استانبول وارد شدیم...».(1)
عبدالحمید اشراق خاوری، مورخ و مبلغ بهائی، نیز از کسانی است که با ارائة گزارشی (رتوش شده) از ماجرا، کوشیده است «وجهِ خفّت آمیزِ» تبعید بهاء و یاران وی از بغداد و مرز ایران را (که حتی تلاش حاکم عثمانی بغداد برای جلوگیری از آن، سودی نداشت) تا می تواند، در چشم خواننده کم رنگ سازد. اشراق خاوری می نویسد: در هنگام حرکت بهاء به سوی اسلامبول، نامق پاشا به وی گفت که: «این آخوند (شیخ عبدالحسین) سالها به صدد شما بوده پیوسته سعی می کرد و تا کنون کاری از پیش نبرد و در عهد سلطان عبدالمجید چند بار دولت ایران از باب عالی خواست که شما را تسلیم دهد و یا از مملکت خود خارج کند و سلطان جواب داد که اولاً ایشان بر ما واردند و ما میهمان را نیازاریم و ثانیاً والیان عراق همگی مدح و ستایش نمودند و ایشان را از اولیای الهیّه شمردند و ما هرگز چنین شخصی را به دست معاندین نمی دهیم و دولت ایران ناچار ساکت شد و چون نوبت سلطنت به سلطان حاضر [ سلطان عبدالعزیز ]رسید و تبعیت نیز واقع شد [ یعنی بهاء و یارانش رسماً تبعیة دولت عثمانی شدند ]دولت ایران فرصت را غنیمت شمرده اول خواهشی که در مقام دوستی و اتحاد دولتین اظهار کرد همین مطلب بود و عالی پاشا و فؤاد پاشا [ صدراعظم و وزیر خارجة وقت عثمانی ]که زمام امور دستشان است خواهش مذکور را قبول نمودند و حال سه ماه است که از باب عالی حکم محکم به نامق پاشا صادر گردید و او خلاف انصاف دانست که بدون تفحص و تحقیق مرتکب امری شود و مدت سه ماه تفتیش کرد و کذب مخالفین بر او روشن شد و مع ذلک میزان امتحان قرار داد که اگر بدون عذر و به نهایت سکون و تنها حاضر شوید دلیل بر حسن نیّت باشد و اگر حاضر نشوید و یا هیئت اجتماع با خود بیاورید تأیید اقوال مخالفین گردد و حال کذب مخالفین مانند آفتاب روشن شد و والی از شما قبول معذرت می جوید. این بگفت و فرمان عالی پاشا را بیرون آورد نشان داد که نوشته بود دولت ایران اطمینان ندارد ایشان در نزدیک ترین بلاد ایران یعنی بغداد اقامت کنند و از این رو رجال دولت عَلیّه مصلحت دیدند که به کمال احترام عزیمت اسلامبول نمائید و مهمان دولت باشند و این مسافرت را به هر نوعی بخواهند باید والی عراق کمال رعایت و حسن خدمت بنماید».(2)
ص: 195
در مقایسه با متن فوق، بد نیست گزارش کارپرداز وقت ایران (میرزا زمان خان) از ماجرا را نیز بیاوریم. وی در نامه به وزیر خارجة ایران (مورخ 3 ذی قعدة 1279) می نویسد: پس از رسیدن فرمان حکومت عثمانی به نامق پاشا (والی بغداد) که حکم به رفتن بهاء و یارانش از بغداد به پایتخت عثمانی می کرد، «حالت والی پاشا از این عمل بسیار پریشان است و در معنی مانند مار، در هم می پیچد؛ نه از بابت میل به او [ بهاء]، از جهت اینکه وقتی به تبعیت عثمانی واصل شد چرا باید از بغداد برود، و این وهنی بود از برای دولت عثمانی، و ایراد به وکلای اسلامبول گرفته بود...».(1) نامق پاشا در گفت و گویی نیز که همان ایام با میرزا زمان داشت همین نکته را پیش کشید که: «حرف و ایرادی که دارم و به دولت خود هم نوشته ام این است که بعد از آنکه میرزا حسینعلی قبول تبعیت دولت عثمانی را کرد نباید در تبعید او اصرار نمود و این عمل سبب استخفاف دولت [ عثمانی] است».(2)
بی گمان، اگر تلاش و اهتمام یاران امیر (به ویژه میرزا سعیدخان مؤتمن الملک انصاری، شیخ عبدالحسین تهرانی، و میرزا بزرگ خان قزوینی) نبود، نهال بابیگری (به عنوان گروهی «بدعتگذار» و «برانداز») در کشور عراق (بخوانید: همسایة دیوار به دیوار ایران) ریشه می دوانید و آنگاه با توجه به تحریکات و تحرکات دو دولت استعمارگر آن روز: روس و انگلیس، که چشم طمع به خاک و مقدرات ایران داشته و با سران بابیه (شاخة ازلی و بهائی) در پیوند بودند، و نیز حمایتهای حساب شدة دولت عثمانی از این فرقه (که با سابقة سوء قصد به شاه ایران و تلاش برای «براندازیِ» حکومت قاجار در سالهای 1265_ 1268ق، طعمة سیاسی خوبی برای دربار اسلامبول جهت فشار به دولت ایران قلمداد می گشت)، معلوم نبود کار به کجا می انجامید و خصوصاً چه امنیتی برای شیعیان در عتبات عالیات و حوزه های کهن علمی _ دینی در نجف و کربلا و کاظمین باقی می ماند؟!
ص: 196
خوشبختانه امیر و یارانش بیدار بودند و به کمک علما، مانع انجام نقشه های مرموز و پلید استعمار در دو کشور اسلامی ایران و عراق گردیدند.