سرشناسه: نمازی شاهرودی،علی، 1293 _ 1363.
عنوان و نام پديدآور: مقام قرآن و عترت در اسلام/ تالیف علی نمازی شاهرودی.
مشخصات نشر: مشهد : انتشارات ولایت، 1394.
مشخصات ظاهری: 232 ص.
شابک: 978 _964 _6172 _ 91 _3
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
يادداشت: چاپ قبلی:تهران: سعدی، 1382.
یادداشت: کتابنامه.
موضوع: خاندان نبوت.
موضوع: خاندان نبوت در قرآن.
موضوع: خاندان نبوت – احادیث.
رده بندی کنگره: BP25/ن 8ق 4 1394
رده بندی دیویی: 297/931
شماره کتابشناسی ملی: 4101828
نام كتاب: مقام قرآن و عترت
مؤلف: آیت الله علامه حاج شيخ علی نمازی شاهرودی؟ره؟
تحقيق: غلام حسن نجف زاده
ويراستار: محمد ربانی
حروف چینی و صفحه آرایی: جواد جعفری
نوبت چاپ: اول (ناشر)
تاریخ چاپ: 1394ش _ 1437ق
تيراژ: 3000 نسخه
قیمت: 7800 تومان
چاپخانه: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی
ناشر: انتشارات ولایت
شابك: 3 _ 91 _ 6172 _ 964 _ 978
مراکز پخش
مشهد، انتشارات ولایت، تلفن: 09151576003
مشهد، انتشارات نور الکتاب، چهارراه، شهدا نبش پاساژ گنجینه، تلفن: 32223130 _ 051 ، 09151199486
قم، خیابان معلم، انتشارات دارالتفسیر، تلفن: 7744212 _ 0251
تهران، خیابان شریعتی، روبروی ملک، خیابان شبستری، خیابان ادیبی، پلاک 26، انتشارات نبأ، تلفن: 75504683 _ 021
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضا الْمُرْتَضَی الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلی مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّری، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاهً کَثیرَهً تامَّهً زاکِیَهً مُتَواصِلَهً مُتَواتِرَهً مُتَرادِفَهً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلی اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
ص: 2
مقام قرآن و عترت
علامه حاج شيخ علی نمازی شاهرودی رحمة الله علیهم
تحقیق : غلام حسن نجف زاده
ص: 3
بسم الله الرحمن الرحیم
«اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة»
علم و معرفت بزرگ ترین و بهترین نعمت الهی است که خداوند متعال آن را به بندگان صالح خویش عطا می فرماید و آن ها را در مسیر عبودیت و کمال بندگی به سوی خود با آن یاری می دهد. برترین مباهات بندگان خدا نیز، برخورداری از این نعمت گرانسنگ است. عالمان ربانی و عارفان حقیقی کسانی هستند که در راه بندگی خدا همواره پیامبران الهی و امامان معصوم _ صلوات الله علیهم اجمعین _ را چراغ راه خویش قرار داده و هیچ گاه از سلوک طریق علمی و عملی آنان احساس خستگی به خود راه نداده اند و از هر طریق دیگری غیر از راه امامان(علیهم السلام) دوری و بیزاری جسته اند.
موسسۀ معارف عالم آل محمد(علیهم السلام) با هدف احیای آثار چنین بزرگانی، که در طول تاریخ تشیع همواره مدافع و پشتیبان معارف اصیل وحیانی و علوم راستین اهل بیت(علیهم السلام) بوده اند، سامان یافته است و امید دارد با توجهات خاص حضرات معصومین(علیهم السلام)، توفیق احیای آثار ارزشمند آن بزرگان را بیابد.
ص: 5
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ، فِی هذِهِ الساعَهِ وَفِی کُلِّ ساعَهٍ، وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِیلًا وَعَیْناً، حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً، وَتُمَتِّعَهُ فِیها طَوِیلًا.
ص: 6
مقدمه تحقیق..... 11
مقدمه مؤلف... 17
بخش اول معرفت و شناسايى قرآن / 28
فصل1: شناسايى قرآن از نظر آيات و روايات.. 30
الف: شناسايى قرآن از نظر آيات.. 30
ب: معرفى قرآن در گفتار امامان(علیهم السلام). 32
فصل2: دانايىِ دوازده امام(علیهم السلام) به جميع علوم قرآن.. 36
فصل3: تفسير قرآن بدون بيان عترت جايز نيست..... 48
بخش دوم: معرفت و شناسایی عترت / 57
فصل1: اعطاى فهم و علم رسول اكرم(صلی الله علیه و اله) به عترت او 59
فصل2: احصا و ضبط همه علوم در وجود امام(علیه السلام). 60
فصل3: آگاهى ائمه(علیهم السلام) به علوم داده شده به ملائكه و انبياء. 62
فصل4: وجود تمام كتب آسمانى و آثار و علوم پيامبران نزد ائمۀ هدی. 63
فصل5: دانايىِ ائمه(علیهم السلام) به گذشته و آينده 67
فصل6: عرضۀ ملكوت آسمان ها و زمين بر پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام). 69
فصل7: دانايىِ ائمه(علیهم السلام) به تمام اسامى پيامبران و پادشاهان.. 71
فصل8: شب قدر؛ برهانى بر عظمت و جلال امامان(علیهم السلام). 72
ص: 7
فصل9: منابع علم امامان(علیهم السلام). 76
فصل10: اثبات علم غيب براى پيغمبر و ائمۀ هدیn. 79
آیات و روایاتی در اثبات علم غیب پیامبر و ائمه(علیهم السلام). 79
1. اخبار غيبى اميرالمؤمنين(علیه السلام). 94
2. اخبار غيبى امام حسن مجتبى(علیه السلام). 97
3. اخبار غيبى سيد مظلومان، امام حسين(علیه السلام). 99
4. اخبار غيبى امام سجاد، زين العابدين(علیه السلام). 100
5. اخبار غيبى امام باقر(علیه السلام). 102
6. اخبار غيبى امام صادق(علیه السلام). 104
7. اخبار غيبى امام موسى بن جعفر(علیهما السلام). 108
8. اخبار غيبى حضرت رضا(علیه السلام). 112
9. اخبار غيبى امام نهم، حضرت جواد(علیه السلام). 113
10. اخبار غيبى امام دهم، على الهادى(علیه السلام). 116
11. اخبار غيبى امام حسن عسكرى(علیه السلام). 119
12. اخبار غيبى امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف). 127
جمع بندی و رفع ابهام از برخی آیات و روایات.. 133
توجيه روايات نفى كنندۀ علم غيب.... 134
توجيه آيات نفى كنندۀ علم غيب.... 137
فصل11: شرح توانايى ائمۀ هدی(علیهم السلام). 142
عمل امام(علیه السلام) به مقتضاى قدرت بشرى. 148
عمل امام(علیه السلام) بر اساس علم بشرى. 150
پى آمدهاى عمل پيغمبر و امام(علیهم السلام) به علم غيب خود 152
نمونه هايى از عمل امامان(علیهم السلام) بر اساس علم و قدرت بشرى. 154
عرضه اعمال بندگان بر پيغمبر و ائمه(علیهم السلام). 155
ص: 8
ائمه(علیهم السلام) شاهدان خدا بر خلق اند. 159
پيغمبر و ائمه(علیهم السلام) واسطۀ فيض بين خالق و مخلوق اند. 163
فصل12: زيارت قبور مطهر پيغمبر و امامان(علیهم السلام). 166
فضيلت زيارت قبور ائمه(علیهم السلام). 167
فضيلت زيارت جامعۀ كبيره 172
زيارت قبور در قرآن و سنت پيامبر(صلی الله علیه و اله). 173
موافقت مفاد زيارات با قرآن كريم. 175
وجوب بزرگداشت قبور پيامبر و ائمه(علیهم السلام). 177
بوسيدن و استلام قبر امام(علیه السلام) و متعلقات حرم. 180
شفيع قرار دادن پيامبر و امامان(علیهم السلام). 183
بنا كردن قبه و بارگاه براى قبور امامان(علیهم السلام). 187
دلالت قرآن كريم بر لزوم تجليل و تعمير قبور پيغمبر و ائمه(علیهم السلام). 189
پيشانى نهادن بر عتبات مقدسه.. 195
پاسخ به چند شبهه جاهلانه. 196
هشدار به برادران ايمانى. 200
خاتمه: بیان اعتبار منابع کتاب / 205
فهرست آیات کریمه... 211
فهرست روایات شریفه.. 217
کتابنامه.. 219
چکیده عربی و انگلیسی..... 232
بیان موسسه. 233
ص: 9
ص: 10
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن و عترت دو امانت گران بهای رسول خداست که بنابر ادله فراوان و متواتر با یکدیگر تلازم همیشگی دارند و هیچ گاه از هم جدا نخواهند شد.
چنان چه در احادیث بسیاری آمده است:
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَبَيْتِي فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ؛(1)
من در ميان شما دو چيز گران بها می گذارم كه تا وقتى به آن دو تمسک جوئيد گمراه نمى شويد كتاب خدا و عترت و اهل بيتم آن دو از يک ديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند.
این تفکیک ناپذیری به این معناست که دست یابی به معارف و هدایت های ناب قرآن تنها از طریق اهل البیت(علیهم السلام) میسر است و قرآن منهای عترت، کامل و هدایت گر نیست. حتی در بعضی از روایات دیگر آمده است که اهل بیت(علیهم السلام) افضل از کتاب خدا هستند مثل فرمایش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) که فرمودند:
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَعَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَإِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ هُوَ أَفْضَلُ لَكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ لِأَنَّهُ يُتَرْجِمُ لَكُمْ كِتَابَ اللَّهِ؛(2)
همانا من در ميان شما دو چيز گران بها مى گذارم كتاب خدا و على بن ابى طالب و همانا على بن ابى طالب برتر است براى شما از كتاب خدا، زيرا كه او كتاب خدا را براى شما ترجمه می كند.
ص: 11
در حقیقت امام، قرآن ناطق و قرآن، امام صامت است یعنی قرآن به خودی خود گویا نیست و نمی تواند راهنماباشد. همان گونه که در فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) این معنا آمده است.(1)
اگر کمی در فرمایشات اهل البیت(علیهم السلام) دقت کنیم می یابیم که حضرات معصومین(علیهم السلام) با بیان های مختلف مردم را به کتاب خدا دعوت کرده اند(2) و همان گونه اگر به آیات کریمه قرآن با توجه نگاه کنیم می بینیم که در جای جای قرآن خداوند متعال مردم را به پیروی از عترت فرا خوانده است(3) و این نیست جز این که این دو (قرآن و عترت) در واقع مکمل یکدیگر هستند و هدایت خلق به واسطه این دو با هم انجام می شود و هدایت به تنهایی امکان پذیر نمی باشد.
افسوس و حسرت که کثیری از امت رسول خدا(صلی الله علیه و اله) با تمسک به کلام عده ای که زبان مادری خویش را به خوبی بلد نبودند در مقابل فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و اله) که لحظات آخر عمر شریفشان فرمودند قلم و کاغذ برایم بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که تا ابد گمراه نشوید، شعار «حسبنا کتاب الله» را علم کردند(4)
و بدین وسیله خود را از ثقل جدا ناپذیر قرآن (عترت) که حامل تفسیر آن بودند، محروم ساختند.
اثر گران سنگی که پیش رو دارید یکی از آثار ممتاز علامۀ محدث آیة الله حاج شیخ علی نمازی شاهرودی؟ره؟ است که در آن تلاش شده است مقام قرآن و عترت به
ص: 12
خوبی تبیین شود. لذا این اثر در دو بخش کلی در راستای شناخت دو امانت گران بهای پیامبر در بین مسلمانان سامان گرفته است. مؤلف کوشیده است تا در این کتاب به ویژگی های جدا ناپذیری این دو از یکدیگر بپردازد.
شرح حال مؤلف(1)
آيت الله حاج شيخ علی نمازی شاهرودی در سال 1333 هجری قمری و در خانواده ای مذهبی و اهل علم به دنيا آمد. پدر ايشان مرحوم حاج شيخ محمد بن اسماعيل نمازی شاهرودی از علمای به نام شاهرود بود که اجازه اجتهاد خود را از مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانی و مرحوم فيروزآبادی گرفته بود و تأليفات سودمندی از ايشان به يادگار مانده است.مرحوم حاج شيخ علی نمازی که از استعداد بی نظير و پشتکار خستگی ناپذيری برخوردار بود، از کودکی نزد پدر و ديگر اساتيد آن سامان به تحصيل سطوح همت گماشت و در نوجوانی افزون بر گذراندن سطوح عالی، حافظ قرآن نيز گشت.
ايشان پس از فراگيری سطوح مقدماتی و عالی در شاهرود، رهسپار حوزه پربرکت آن زمان خراسان در مشهد شد و از محضر عالمان بزرگ آن ديار بهره مند گرديد.
مهم ترين ويژگی تحصيلی مرحوم حاج شيخ علی نمازی، کسب فيض از محضر مرحوم آيت الله ميرزا مهدی اصفهانی در فقه، اصول و معارف بوده است. ايشان تا زمان رحلت اين استاد برجسته مدت پانزده سال کمال استفاده را از محضر وی می نمايد و ضمن آشنايی کامل با مباني معارفی، فقهی و اصولی ايشان به ترويج اين مبانی همت می گمارد.
پس از رحلت مرحوم ميرزا مهدی اصفهانی، ايشان رهسپار نجف اشرف می شوند تا در کنار مرقد مولايشان از عالمان آن حوزه نيز بهره مند شوند و پس از مدتی به مشهد بازگشته، مشغول تدريس و تبليغ معارف اهل بيت(علیهم السلام) می گردند. اين عالم بزرگوار همواره مورد تکريم اهل فضل بود و همت خود را صرف تدريس و تربيت طلاب و نشر معارف و حقايق ناب تشيع می کرد.
ص: 13
مرحوم علامه نمازی از حافظه قوی برخوردار و تلاش و پشتکارش ستودنی و بي نظير بود. ايشان افزون بر آشنايی با علم تاريخ، علوم غريبه، طب قديم، رياضی، گياه شناسی، زبان عربی و فرانسه و حفظ کامل قرآن، توجه ويژه ای نيز به روايات و احاديث ائمۀ معصومين(علیهم السلام) داشته، به گونه ای که پنج بار مجموعه بحارالأنوار را به طور کامل مطالعه و بررسی کردند که حاصل اين پژوهش ده جلد کتاب ارزشمند مستدرک سفينة البحار و هشت جلد مستدرکات علم رجال الحديث گرديد. ايشان هم چنین چندين بار کتب اربعه، الغدير، احقاق الحق و ساير کتب روايی را به صورت عميق مطالعه نمودند که حاصل آن ده ها جلد کتاب ارزشمند و ماندگار بوده است.
اين عالم با تقوی و مجاهد خستگی ناپذير که به اخلاق عملی و تقوای الهی مزين بوده و آثار قلمی فراوانی از خود به يادگار گذاشت، سرانجام در شب دوشنبه دوم ذی الحجه 1405 هجری قمری، مصادف با 28 مرداد 1364 هجری شمسی در مشهد ديده از جهان فرو بست و به ديدار معبود شتافت. پيکر پاک و مطهر اين عالم بزرگ باشکوه تمام تشييع و در حرم رضوی آرام گرفت.
گزارش مباحث كتاب
این کتاب در راستای بیان ویژگی های قرآن و عترت می باشد و لذا از دو بخش کلی تشکیل یافته است.
بخش اول به معرفت و شناسایی قرآن می پردازد که شامل سه فصل؛ شناسایی قرآن از منظر آیات، داناییائمه(علیهم السلام) به جمیع علوم قرآن، جایز نبودن تفسیر قرآن بدون عترت می باشد.
بخش دوم به آشنایی با مقامات و فضائل اهل بیت(علیهم السلام) اشاره شده است که این بخش دارای دوازده فصل می باشد، که عبارتند از: اعطاء علوم پیامبر(صلی الله علیه و اله) به عترت او، احصاء و ضبط تمام علوم در وجود امام، آگاهی اهل بیت(علیهم السلام) به علوم داده شده به ملائکه و انبیاء(علیهم السلام) و... می باشد.
ص: 14
فصل دهم آن مربوط به علم غیب پیامبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) است و در آن به اخبار غیبی هر یک از ائمه(علیهم السلام) به صورت جداگانه اشاره شده است. در انتهای این فصل به توجیه آیات و روایات نفی کنندۀ علم غیب امامان(علیهم السلام) پرداخته شده است.
فصل یازدهم آن شرح بازگویی توانایی ائمۀ هدی(علیهم السلام) است که در آن به مباحثی از جمله علم امام بر اساس مقتضای قدرت بشری و نیز پیامدهای علم پیامبر و امام به غیب خود و نمونه هایی از علم امامان بر اساس علم قدرت بشری و نیز مباحثی راجع به این که ائمه(علیهم السلام) شاهدان بر خلق و واسطۀ فیض بین خدا و بندگان هستند، اشاره شده است.
فصل دوازدهم مباحثی را مربوط به زیارت قبور پیامبر و امامان(علیهم السلام) و نیز آیاتی در تأیید زیارت از قرآن کریم و بحث مختصری در مورد شفیع قرار دادن اهل بیت(علیهم السلام) و پاسخ به چند شبهه را در بر دارد.
در انتهای کتاب در مورد مؤلفین منابعی که در این کتاب استفاده شده، سخن به میان آورده است. و در مجموع اطلاعات مختصری در مورد کتاب به خواننده ارائه شده است.
ويژگی های اين تحقيق
اين کتاب سودمند در زمان حيات مؤلف چندین بار به چاپ رسیده است. و پس از ايشان نیز به اهتمام فرزند برومندشان با ویرایش و اصلاحات، چندین بار به زیور چاپ آراسته گردیده است. آن چه در اين چاپ مورد اهتمام بوده به اين شرح است:
_ تکميل تبويب مطالب، متناسب با محتوای آن؛
_ مدرک يابی موارد ناقص و فاقد مدرک؛
_ اضافه کردن کتاب نامه و نمايۀ آيات و روايات در انتهای کتاب؛
_ ويرايش متن کتاب به صورت جزئی.
بر خود لازم می بینم که از استاد محترم جناب حجة الاسلام والمسلمین شیخ مرتضی اعدادی که مشوق من در این تحقیق بودند و در طول این کار از رهنمودهای
ص: 15
مشفقانه ایشان بسیار استفاده کردم، و هم چنین از عزیزانی که در مؤسسۀ معارف عالم آل محمد(علیهم السلام) در آماده سازی این کتاب برای چاپ، با اینجانب همکاری نمودند، تشکر و قدردانی نمایم.امید دارم طالبان حقیقت، با مطالعه دقیق این کتاب و باقی آثار فقیه و عالم ربانی از علم و دانش و قلم روان آن علامه به نحو شایسته بهره مند گردند و اگر خطا و لغزشی را مشاهده نمودند، از این جانب بوده و از تذکراتشان ما را بهره مند سازند.
جمعه 11 تیر 1394
مصادف با ولادت کریم اهل البیت، امام حسن مجتبی(علیه السلام)
غلام حسن نجف زاده
مشهد مقدس
ص: 16
الحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كَمَا هُوَأَهْلُهُ، وَلَا إِلهَ غَيْرُهُ وَصَلَّى اللّهُ عَلَى أَشْرَفِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ، وَاللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدائِهِمْ أَجْمَعيِنَ مِنَ الآنِ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
مقام قرآن و عترت در اسلام
سپاس اهل شناس براى ذات يكتا و بى همتاى خالق ذرات و كُرات و مُلک و ملَک، مجرى فُلک و فَلك، آفرينندۀ چرنده و پرنده و خزنده و هر جنبنده، مدير اُمور جهان، مدبر عالم پنهان، خالق زمين و آسمان، معبود اهل ايمان، آفرينندۀ انسان و بخشندۀ بنان و بيان.
درود نامحدود و سلام نامعدود بر آفتاب فَلك جلالت، مدير چرخ سعادت، قطب گردون سيادت، محور عالم انسانيت، مدار جهان كمال و حقيقت، محمد مصطفى(صلی الله علیه و اله).
صلوات و سلام بر روان پاك شمس فَلك امامت و ماه آسمان ولايت و يازده فرزند آن بزرگوار، ستارگان درخشان روزگار و آفتاب هاى نورافشان پروردگار، آن بزرگوارانى كه خداوند آنان را با قرآن و قرآن را با آنان قرارداد _ آنى از يكديگر جدا نشوند تا آن كه روز قيامت خدمت آن سرور رسند_ و به رسول كريم رئوف رحيم امر فرمود كه آن دو را براى سعادت مردم خليفۀ خود قرار دهد تا مردم با تمسک به آن دو به سعادت دنيا و آخرت رسند؛ و هزاران لعنت بر دشمنان آنان كه راه زنان طريق انسانيت و دزدان راه حقيقت اند.
چون دزدان دين و ايمان براى ربودن اعتقادات متدينان به هر حيله و تزوير شبهه ايجاد مى كنند و ضعفاى از مؤمنان در دام آنان وحشت زده حيران گشته اند، متوجه وظيفه اى گشتم كه رسول مكرم بيان فرموده؛ و آن اين كه هرگاه آن چه خارج دين است
ص: 17
در دين داخل شود، عالِم بايد اظهار علم كند؛ و گرنه، لعنت بر او باد! از اين جهت، برخود لازم دانستم كه به يارى پروردگار در مقام دفع و رفع شبهات برآيم. اميد است خداوند برادران اهل ايمان را از مكر گرگان دين نجات دهد.
انحراف از جادۀ مستقيم و افتادن در زمين ناهموار و ناهنجار و گرفتار شدن به دزدان و راه زنان و درندگان نتيجه و اثر بى اعتنايى به دليل راه و فاصله گرفتن از راهنماى دل سوز است.
ريشه و اساس شبهات
ريشه و اساس شبهات و مشغول شدن مغز به موهومات اثر پيروى نكردن از دو راهنماى پر بها و دو يادگار پر ارزش پيغمبر(صلی الله علیه و اله) است كه براى بعد از رحلت خود به مردم معرفى فرموده و مسلمانان شيعه و سنى در كتب خود از حضرتش نقل كرده اند كه به حديث ثقلين مشهور گشته و كتاب ها نيز در اين موضوع نوشته اند.
قال(صلی الله علیه و اله): إِنِّي تَارِكٌ فِيْكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللّهِ وَعِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَدَاً... ؛
من دو چيز وزين و سنگين در ميان شما (امت) باقى مى گذارم كه آن (دو چيز) كتاب خدا و عترت من است. مادامى كه به آن دو متمسك باشيد، هرگز گمراه نخواهيد شد؛ و آن دو از يكديگر جدا نشوند تا روز قيامت، نزد حوض (كوثر)، بر من وارد شوند.
براى اين حديث شريف، علامۀ مجلسى در بحار متجاوز از 100 روايت از كتب معتبر شيعه و صحاح اهل سنت و كتاب هاى ديگر آنان نقل كرده است.(1)
ص: 18
هم چنین، سيد ابن طاووس در كتاب طرائف از بسيارى از علماى اهل سنت اين حديث را نقل فرموده است.(1)
از آن جمله، از كتاب مسند احمد بن حنبل (يكى از چهار امام اهل سنت) چند روايت،(2)
از صحيح مسلم چند روايت،(3)
از كتاب ابن مُغازلى شافعى چند روايت(4)
و غير آن كه اين مختصر گنجايش تفصيل را ندارد.
ابن اثير نيز، كه از علماى عامه است، در كتاب جامع الاُصول چند روايت از آن را نقل كرده،(5)
كه حقير آن ها را در مكۀ معظمه در آن كتاب ديدم.
باز، سيد ابن طاووس(6)
از كتاب تفسير ثعلبى،(7) در تفسير آيۀ شريفۀ «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعَاً»(8) ونيز از حميدى، در كتاب جمع بين صحيحين، به چند طريق از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نقل فرموده است.(9)
از علماى عامه، فيروزآبادى هم در قاموس، در لغت «ثقل»، اين حديث را نقل كرده است.(10)
ابن اثير نيز در كتاب نهايه، در لغت «عتر»(11)
و «ثقل»، اين حديث را نقل كرده؛ و در لغت «ثقل» فرموده است كه، جهت آن كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله) كتاب و عترت را ثقلين نام نهاده براى آن است كه:
پيروى از اين دو و عمل به اين دو، ثقيل و سنگين است. نيز هر چيز نفيس و پر
ص: 19
قيمت را «ثقل» گويند (جمع اَثقال)؛ پس حضرت آن دو را ثقل نام نهاده است براى آن كه قدر و مقام و شأن آن دو را در ميان اُمت بزرگ كرده اهميت دهد.(1)
نيز، يكى از علماى عامه جناب فخر رازى است كه در تفسير خود، در سورۀ الرحمن، ضمن تفسير آيۀ شريفۀ: «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلَانِ»(2) در آيۀ اعتصام(3)
و آيۀ مودت(4)
اين حديث شريف را نقل كرده است.(5)
عالم جليل، محمد قوام وشنوى، در كتاب حديث ثقلين نيز بعد از نقل الفاظ حديث فرموده است:
اين حديث را بزرگان علماى مذاهب از پیشینیان و معاصران در كتاب هاى خود مانند صحاح صحيح مسلم و غيره و سنن و مسانيد و تفسيرها و كتب تواريخ و لغت و غيره نقلكرده اند.
از آن جمله، صحيح مسلم،(6) سنن الترمذى،(7) سنن الدارمى،(8) مسند احمد بن حنبل،(9)
ص: 20
خصائص نسائى(1) و مستدرك حاكم(2) و غير اين كتاب ها كه زياد است.(3)
از ابن حجر هم در كتاب صواعق نقل شده است كه حديث تمسك به ثقلين را متجاوز از بیست نفر از اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه و اله) روايت كرده اند.(4)
در كتاب عبقات نيز اسامى بزرگان علماى مذاهب، كه از زمان پيغمبر تا قرن سيزدهم اين حديث را نقل كرده اند، شرح مفصل داده شده است.(5)
علامۀ بروجردى در كتاب جامع الأحاديث هم مدارك اين حديث را از كتب عامه و خاصه نقل و اسامى بيش از پانصد نفر را ذكر كرده كه حدود چهارصد نفر آنان از علماى عامه اند.(6)
اگرچه مفسدان و گمراهان گمراه كننده نه از قرآن خبرى دارند و نه به مقام مقدس عترت پيغمبر(علیهم السلام) متوجه اند، چون اساس تمام كمالات و پايۀ تمام معارف و رسيدن به مدارج عالى منوط و مربوط به شناسايى كتاب خدا و عترت پاكيزۀ پيغمبر(صلی الله علیه و اله) است، ما بحث خود را در دو مبحث قرار داده آن دو را شرح مى دهيم:
اول، معرفت و شناسايى قرآن؛
دوم، شناسايى عترت معصوم و جانشينان دوازده گانۀ رسول معظم(صلی الله علیه و اله) كه در حديث ثقلين عِدل قرآن كريم قرار داده شده اند.(7)
ص: 21
ص: 22
ص: 23
ص: 24
ص: 25
ص: 26
ص: 27
ص: 28
بسم الله الرحمن الرحیم
1. «قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ»؛(1)
از سوى پروردگار، براى شما نور و كتابى بيان كننده و جداكنندۀ حق از باطل آمده است.
2. «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ»؛(2)
ماه رمضان است كه در آن، قرآن براى هدايت مردم فرو فرستاده شده است.
3. «هَذَا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَهُدَىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»؛(3)
اين براى مردمان بيانى (روشنگر) و براى پرهيزگاران هدايت و پندى است.
4. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً»؛(4)
اى مردم! شما را برهان و حجتى از جانب پروردگار آمده و به سوى شما نورى آشكارا فرستاده ايم.
5. «مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ»؛(5)
ما در كتاب چيزى را فروگذار نكرديم.
ص: 29
6. «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِوَهُدَىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِينَ»؛(1)
اى مردم! شما را موعظۀ پروردگار، شفاى مرض ها و هدايت و رحمتى براى مؤمنان آمده است.
7. «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَی لِلمُسْلِمِينَ»؛(2)
كتاب را بر تو بيانى كامل براى هر چيز و هدايت، رحمت و بشارتى براى مسلمانان نازل كرده ايم.
8. «ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ»؛(3)
اين است هدايت و راهنمايى حق كه خداوند به آن هر كه را خواهد هدايت فرمايد.
9. «هَذَا هُدَىً»؛(4)
اين است هدايت.
10. «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى»؛(5)
هر كس از هدايت من تبعيت كند گمراه و بدبخت نخواهد شد.
11. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا اْلمُطَهَّرُونَ»؛(6)
قرآن كريم در كتابى مكنون است كه آن را مگر پاكيزگان مَس نمى كنند.(7)
هم چنین، دربارۀ شناسايى قرآن، در بحارالأنوار، باب اول، آيات بسيارى نقل
ص: 30
گرديده است.(1)
بالجمله، خداوند متعال قرآن را نور، حكمت، موعظه، شفا، رحمت، ذكر، هدايت، برهان، تذكره، ميز ان، فرقانبين حق و باطل و قول فصل بين بشر معرفى فرموده است.(2)
امامان(علیهم السلام) نيز در مقام معرفى قرآن فرموده اند كه، قرآن كريم راهنماى گمراهان و دانش و بينش نادانان و نابينايان است، نورى براى رفع ظلمات جهالت جاهلان، حافظ مؤمنان از هلاک و چراغ راه هدايت است.
كسى كه در مقام استفاده و استضائه از نورانيت آن باشد، پروردگار عالميان دل و جانش را منور فرمايد.
كسى كه قرآن را پيشواى خود قرار دهد و تابع آن شود و آن را بر هر چيز مقدم دارد، خداوند او را به سعادت برساند و جاى او را در بهشت قرار دهد؛ و هر آن كس كه از پيروى آن سر پيچد و به غير آن روى كند و علم و حكمت و هدايت را از غير آن بخواهد، پروردگار او را هدايت نكند.
قرآن ظاهر و باطنى دارد و براى باطن آن، ظاهر و باطنى (تا هفتاد بطن و باطن) است؛ بلكه، علوم و عجايب و غرايب آن به شماره در نيايد و از گذشتگان و آيندگان خبر مى دهد.(3)
امام(علیه السلام) فرموده:
اين قرآن به خودى خود گويا نيست؛ هر چه خواهيد، از من سؤال كنيد تا آن را از قرآن به شما خبر دهم.(4)
امام صادق(علیه السلام) نيز فرموده:
هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلاف كنند مگر آن كه براى آن در كتاب
ص: 31
خدا اصل و اساس و حكمى هست؛ لكن، عقول مردم به آن نمى رسد.(1)
باز، امام صادق(علیه السلام) فرموده:
در كتاب خدا، اخبار گذشته و آينده (و آن چه در آنيد) و حكم آن چه دربارۀ آن اختلاف مى كنيد هست؛ و ما آن را مى دانيم.(2)
نيز، اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرموده:از اين قرآن سؤال كنيد؛ لكن، هرگز به شما جواب نخواهد داد. من به شما مى گويم كه علم گذشته و آينده تا روز قيامت در آن هست؛ ... اگر از من سؤال كنيد، به شما تعليم خواهم داد.(3)
آرى، قرآن مجيد براى رفع اختلاف از بين بشر نازل شده است، چنان كه خداوند مى فرمايد:
«وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ»؛(4)
ما كتاب را بر تو نفرستاديم مگر براى آن كه آن چه در آن اختلاف كرده اند براى ايشان بيان فرمايى (يعنى، براى بشر، حق را از باطل جدا كنى).
پس، يكى از وظايف نبوت رفع اختلاف است و قرآن به تنهايى از بين آحاد بشر رفع اختلاف نكرده و نخواهد كرد، چنان كه مى بينيم همواره اختلاف در ميان مسلمانان بوده و از اين پس نيز خواهد بود.
به عبارت ديگر، اگر قرآن به تنهايى براى كشف حقايق و رفع اختلاف كافى بود، در زمان پيغمبر نيز چنين بود و مردم به مراجعه به آن حضرت محتاج نبودند، حال آن كه روشن است مسلمانان حق نداشتند در كشف حقايق و علوم قرآن به پيغمبر مراجعه
ص: 32
نكنند؛ بلكه بايد به مفسر قرآن، كه پيغمبر است، و بعد از او نيز به نايبانش، كه عترت پاكيزۀ او و نيز (بنا به حديث ثقلين) عِدل قرآن اند، مراجعه مى كردند.
امروزه نيز اگر مسلمانان به مفسران قرآن و آنان كه خداوند علوم آن را نزدشان گذاشته و پيغمبر نيز آنان را معرفى فرموده مراجعه كنند، اختلاف برداشته مى شود؛ چون پيغمبر(صلی الله علیه و اله) انجام وظيفه (رفع اختلاف) كرده و در تبليغ رسالت كوتاهى نفرموده است.
نكته اى كه در اين جا بايد تذكر دهيم آن است كه كلمۀ «لِتُبَيِّنَ» در آيۀ شريفه، صيغۀ خطاب است و نيازى به توضيح نيست كه مأمور بيان اختلاف در آيۀ كريمه، مخاطب آن است؛ پس، بيان اختلاف از شئون رسول است كه مخاطب به اين خطاب است و نه از شئون كتاب.
به عبارت ديگر، كلمۀ مزبور صيغۀ غايب نيست كه بيان اختلاف از شئون كتاب شود؛ يعنى، وظيفۀ رفع اختلاف مربوط به كتاب نيست كه از كتاب انتظار رفع خلاف برند.
پس، آن چه ظاهر قرآن است دال بر آن است كه نزول كتاب نبوده مگر براى آن كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله) رفع اختلاف كند و وظيفۀ رفع اختلاف فقط مخصوص ايشان است و كسى كه خداوند او را نايب و قائم مقام آن حضرت قرارداده و او را به منزلۀ نفس پيغمبر محسوب فرموده؛ و آن شخص نيز امام(علیه السلام) است.
ص: 33
ص: 34
در اين باره، امام صادق(علیه السلام) فرموده:
منم فرزند رسول خدا. كتاب خدا را از ابتدا تا انتهاى آن مى دانم. اخبار گذشته و آينده تا روز قيامت و اخبار آسمان ها و زمين و بهشت و دوزخ در آن است و من تمام آن ها را مى دانم، آن چنان كه در كف دست خود نظر مى كنم؛ زيرا كه خداوند متعال مى فرمايد: «فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيءٍ»؛(1) بيان هر چيزى در قرآن است.(2)
نيز، ايشان فرموده:
آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است من مى دانم. آن چه در بهشت و جهنم است و آن چه شده و خواهد شد [و آن چه در دنيا و آخرت است] نيز مى دانم.سپس، تأملى فرمود و چون مطلب را بر شنوندگان بزرگ و سنگين يافت، فرمود: تمام اين ها را از كتاب خدا مى دانم؛ زيرا كه خداوند مى فرمايد: «فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيءٍ».(3)
هم چنین، در كافى باب اين كه «تمام قرآن و علوم آن نزد كسى مگر امامان نيست»،(4)
اين روايت، با شش روايت ديگر نقل شده كه در آن روايات فرموده اند:مراد به آيۀ شريفۀ: «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛(5) يكايک امامان اند.
ص: 35
باز، در كافى باب آن كه «آن چه شده و آن چه خواهد شد امامان مى دانند و هيچ امرى بر آنان مخفى نيست»، از جمعى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) اين روايت نقل گرديده است.(1)
همين روايت در بحار در اين كه علم آسمان و زمين از امامان(علیهم السلام) محجوب نيست، هم نقل گرديده است.(2)
اين روايت را عالم جليل، ابن شهر آشوب، نيز در كتاب مناقب از بكير بن اعين از امام صادق(علیه السلام) نقل فرموده است.(3)
در كتاب شريف بصائر الدرجات تأليف ثقۀ جليل القدر، محمد بن حسن صفار _ كه به اتفاق دانشمندان از اصحاب بزرگوار امام حسن عسكرى(علیه السلام) است و وثاقت و جلالت او موردخلاف نيست _ پنج حديث به همين مفاد از امام نقل گرديده؛ و در آن احاديث هم به آيۀ مزبور استدلال شده، هم به آيۀ شريفۀ: «وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»(4).(5)
نيز، در كتاب بصائر در «باب اين كه جميع علوم قرآن نزد امامان(علیهم السلام) است» هفت روايت،(6)
«باب اين كه علم تفسير قرآن و تأويل نزد امامان(علیهم السلام) است» ده روايت،(7)
«باب اين كه اميرالمؤمنين و ساير امامان(علیهم السلام) تمام آن چه را بر رسول اكرم(صلی الله علیه و اله) نازل شده _ در شب يا روز و در حضر يا سفر _ مى دانند» چهار روايت،(8)
براى اثبات اين مطلب نقل گرديده است.
ثقۀ جليل احمد برقى هم، كه از اصحاب بزرگوار امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) است،
ص: 36
در كتاب محاسن ده روايت نقل كرده كه همۀ آن روايات دليل است بر آن كه بيان هر چيزى در قرآن است و اخبار آسمان و زمين و آن چه شده و مى شود در آن جمع است.(1)نيز، در كتاب محاسن، از امام باقر(علیه السلام) روايتى نقل گرديده كه آن حضرت فرموده است:
چيزى از كتاب خدا نيست مگر اين كه راهنماى گويايى از جانب خداوند براى هدايت به سوى آن معين شده [كه معلم و مفسر و عالم به قرآن باشد؛ و آن راهنما وجود امام است].(2)
هم چنین، از امام صادق(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل گرديده كه ايشان فرموده:
چيزى نسبت به قلوب مردم از تفسير قرآن دورتر نيست.(3)
و اين براى آن است كه مردم به راهى كه خدا معين فرموده وارد شوند، و به فرمان كسانى كه قوام و بقاى قرآن و علوم آن به وجود آنان است درآيند، به گويندگان برگزيده از جانب پروردگار متوجه شوند، هر چه به آن محتاج اند از ايشان سؤال كنند و تابع رأى خود نباشند؛ چنان كه خداوند مى فرمايد:
«وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»؛(4)
اگر مردم به رسول و صاحبان امر (دوازده امام) مراجعه كنند، آنان كه اهل استنباط علوم قرآن اند آن را بفهمند.
شايان ذكر است كه صاحبان امر و اهل استنباط علوم قرآن _ به تصريح روايات معتبر صادره از امامان _ جانشينان پيغمبرند و غير ايشان آن علوم را نمى دانند. چون بنا نبوده كه تمام مردم صاحبان امر وزمامدار دين و مبلغ اوامر و نواهى پروردگار باشند (براى آن كه همۀ مردم قابليت مرجعيت و رياست ندارند)، خداوند متعال جماعتى معدود را صاحبان امر و زمامدار دين و مبلغ اوامر و نواهى قرار داده و ديگران را امر فرمود
ص: 37
كه تابع و فرمان بردار آنان باشند؛ چنان كه امام فرموده است:
مردم، آن طور كه در امور ديگر با ما شركت دارند، در علم قرآن با ما شريک نيستند.(1)
ثقۀ جليل، صفار نيز، در كتاب بصائر در تفسير آيۀ شريفۀ: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخوُنَ فِي الْعِلْمِ».(2) به سند صحيح از بريد از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده:
رسول خدا(صلی الله علیه و اله) افضل راسخان است. خداوند همۀ آن چه ازتأويل و تنزيل بر او نازل كرده به او تعليم فرموده و چيزى كه تأويل آن را به او تعليم نكرده بر او نازل نفرموده است؛ و اوصياى آن حضرت تمام آن را مى دانند... .(3)
وى به طريق ديگر نيز اين حديث را نقل كرده؛(4)
چنان كه اين روايت را كلينى در كتاب كافى، قمى در تفسير خود و عياشى نيز در تفسير خود از بريد نقل كرده اند.(5)
از اين گذشته، صفار هشت روايت نقل كرده است گوياى اين كه در آيۀ مزبور مراد از «راسخان در علم»، كه تمام تأويل قرآن را مى دانند، دوازده امام اند.(6)
در كتاب شريف كافى، باب اين كه «راسخان در علم» امامان اند، به سه روايت براى اثبات اين موضوع اكتفا شده است(7)
و در تفسير عياشى نيز به چهار حديث.(8)
در ساير تفاسير معتبر شيعه هم مانند تفسير برهان به چهارده حديث(9) و تفسير نور الثقلين به دوازده حديث براى اثبات اين كه «راسخان در علم» در آيۀ شريفه محمد و آل محمد(علیهم السلام) هستند، اكتفا فرموده اند.(10)
ص: 38
نيز علامۀ مجلسى در بحار 54 حديث در اين موضوع نقل فرموده است.(1)
اما اين كه صاحبان امرى كه در آيۀ شريفه به مراجعه به آنان امر شده دوازده امام اند، مورد اتفاق روايات بسيار است؛ از آن جمله، رواياتى كه در تفسير برهان، تفسير نور الثقلين و بحار يافت مى شود.(2)
در همين روايات، تصريح شده كه اهل استنباط علوم قرآن ائمۀ هُدی(علیهم السلام) هستند.
در روايات مبحث دوم هم خواهد آمد كه پيغمبر ما وارث تمام علوم انبيا و مرسلين است و آن چه به ديگران داده نشده به او داده شده؛ و تمام علوم پيغمبر نيز به امامان(علیهم السلام) ارث رسيده است.
به عبارت ديگر، قرآن كتاب مبين صامت (ساكت) است و جميع علوم و گذشته و آينده در آن قرار داده شده؛ وعالِم به آن نيز فقط رسول مكرم(صلی الله علیه و اله) و دوازده جانشين اويند. براى روشن شدن اين موضوع، آياتى را تذكر مى دهيم.
«الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛(3)
اى پيامبر!(4) اين است آيات كتاب مبين * ما آن را قرآن عربى نازل كرديم براى آن كه شما بفهميد.
«حَم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»؛(5)
اى پيامبر! قسم به كتاب مبين* ما آن را قرآن عربى قرار داديم، براى آن كه شما بفهميد.
پس بنابر اين دو آيۀ شريفه، كتاب مبين همين قرآن عربى است.
ص: 39
نيز، در اول سورۀ شُعراء و قصص چنين آمده است:
«تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ»؛(1)
اين است آيات كتاب مبين.
در اول سورۀ نمل هم مى خوانيم:
اين است آيات قرآن و كتاب مبين.(2)
هم چنين، در اول سورۀ حِجر چنين ذكر شده:
اين است آيات كتاب و قرآن مبين.(3)
در اول سورۀ دُخان هم آمده است:
«حَم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ»؛(4)
اى پيامبر! قسم به كتاب مبين * كه ما آن را در شب مبارك (شب قدر) نازل كرديم.و سرانجام، در سورۀ مائده نيز آمده است:
«قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِينٌ»؛(5)
شما را از جانب پروردگار نور و كتابى مبين آمده است.
اما، در مقام معرفى كتاب مبين، آياتى نازل شده كه از آن جمله است:
«وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ»؛(6)
كتابى برتو نازل كرديم كه بيانى براى هر چيز است.
«مَافَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ»؛(7)
ما چيزى را در كتاب (قرآن) فروگذار نكرديم.
ص: 40
«وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»؛(1)
هيچ پنهانى و غيبى در آسمان و زمين نيست مگر آن كه در كتاب مبين هست.
«وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»؛(2)
در تاريكى هاى زمين، هيچ دانه اى و تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتاب مبين هست.
در جايى ديگر هم چنين مى خوانيم:
چيزى نيست كه كوچك تر از ذره يا بزرگ تر [از آن] باشد مگر آن كه علم آن در كتاب مبين است.(3)
و سرانجام، اين كه:
«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»؛(4)هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر آن كه روزى اش بر خداست و قرارگاه دايمى و موقتى او را مى داند؛ تمامى در كتاب مبين هست.
از اين آيات شريفه استفاده مى شود كه علم همۀ اشيا _ از حيث احوال و آثار و كيفيات و مقادير آن _ تمام در كتاب مبين صامت (ساكت)، كه همين قرآن است، محفوظ و مضبوط است.
نيز، در بيان اين كه اين علوم در دسترس همه نيست و مخصوص اشخاص معين است، خداى تعالى در آخر سورۀ رعد فرموده:
«قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛(5)
بگو [اى رسول ما] كافى است كه خدا گواه ميان من و شما باشد و نيز كسى كه علم كتاب نزد اوست.
ص: 41
يعنى، شهادت پروردگار و شهادت كسى كه علم كتاب نزد اوست براى ما كافى خواهد بود؛ و آن كس على بن ابى طالب(علیهما السلام) است.
در كتاب احتجاج شيخ طبرسى، در باب احتجاجات امام صادق(علیه السلام)، نقل شده است كه آن حضرت به راوى فرمود:
مردم دربارۀ پيغمبران اُولوالعزم و اميرالمؤمنين(علیه السلام) چه مى گويند؟
راوى عرض كرد: مردم هيچ كس را بر پيغمبران اُولوالعزم مقدم نمى دانند.
پس، امام(علیه السلام) فرمود: خداوند متعال دربارۀ موسى بن عمران مى فرمايد: «وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً»؛(1) و نفرموده تمام چيزها را، دربارۀ عيسى نيز فرموده: «وَلِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ»؛(2)
و نفرمود تمام آن را.
اما خداوند متعال دربارۀ اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرموده است: «قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْني وَبَيْنَكُم وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛ خدا و «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛ براى شاهد بودن بين من و شما كافى است.نيز، فرموده: «وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ»؛(3)
و علم آن كتاب هم نزد اميرالمؤمنين(علیه السلام) است.(4)
در كتاب شريف كافى «باب علم غيب»، از جناب سَدير صيرفى نقل گرديده است كه گفت:
من، ابوبصير، يحياى بزاز و داود بن كثير نزد امام صادق(علیه السلام) بوديم... _ و روايت از قول شخص ديگرى چنين ادامه مى يابد كه _ ايشان فرمود: اى سَدير! آيا قرآن خوانده اى؟ عرض كرد: بلى. حضرت فرمود كه، آيا اين آيه را نيز خوانده اى: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»؟(5) عرض كرد: بلى، خوانده ام.
حضرت فرمود: آيا او را مى شناسى و مى دانى چه مقدار از علم كتاب نزد او
ص: 42
بود؟ سَدير عرض كرد: شما بيان فرماييد.
حضرت فرمود: به اندازۀ يك قطرۀ آب نسبت به درياى اخضر. سَدير عرض كرد: چقدر اندك و كم است! امام فرمود: چقدر زياد است؛ زيرا خداوند او را به علم و كمال نسبت داده است.
اى سَدير! آيا آيۀ شريفۀ: «قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» را نيز خوانده اى؟ عرض كرد: خوانده ام؛ فدايت شوم! پس، امام فرمود: اى سَدير! آيا كسى كه علم تمام كتاب را دارد داناتر است يا كسى كه علم بعضى از [گنجانده هاى] كتاب را دارد (كه بيان آيۀ اول است)؟ سَدير گفت: آن كه علم تمام كتاب را دارد داناتر است.
پس، حضرت به سينۀ مبارك خود اشاره كرده فرمود: عِلْمُ الْكِتابِ وَاللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنا، عِلْمُ الْكِتابِ وَاللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنا؛ يعنى، قسم به خداوند كه علم كتاب تمامش نزد ماست؛ و اين جمله را تكرار فرمود.(1)ثقۀ جليل القدر، على بن ابراهيم قمى (استاد شيخ كلينى)، در تفسير خود، در آخر سورۀ رعد، به سند صحيح از پسر اُذينه از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده كه ايشان فرموده است:
كسى كه علم كتاب نزد اوست اميرالمؤمنين است. نيز، از آن حضرت سؤال شد: كسى كه علمى از كتاب نزد اوست (يعنى: آصف، وصى حضرت سليمان) داناتر است يا آن كه تمام علم كتاب نزد اوست؟
فرمود: دانش آن كه علمى از كتاب دارد نزد آن كه تمام علم كتاب را داراست مگر به مقدار آبى كه پشۀ كوچكى به بال خود از آب درياها برمى دارد، نيست.
ص: 43
اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز فرمود:
آگاه باشيد كه تمام علوم و فضايل و مناقب انبيا و مرسلين، از آدم تا خاتم پيغمبران، نزد عترت معصوم آن حضرت است.(1)
ثقۀ جليل، عياشى، هم در تفسير خود چهار روايت صحيح و معتبر ديگر از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده که: «مراد به كسى كه علم كتاب نزد اوست، هر كدام از دوازده امام اند».(2)
در كتاب تفسير برهان، متجاوز از بیست روايت از كافى و بصائر و غيره(3)
و در تفسير نورالثقلين نيز 17 روايت نقل كرده اند كه مراد به اين آيه، دوازده امام اند.(4)
در تفسير برهان، از كتب علماى عامه (مانند تفسير ثعلبى و كتاب ابن مغازلى شافعى) چند روايت نقل شده كه مراد پروردگار در اين آيه «على ابن ابى طالب» است كه علم كتاب نزد اوست.(5)
علامه ابن شهرآشوب در كتاب مناقب، در فصل مسابقۀ اميرالمؤمنين(علیه السلام) در علم، از قول حضرات باقر، صادق، رضا، موسى بن جعفر(علیهم السلام) و زيد بن على، محمد بن حنفيه، سلمان فارسى، ابوسعيد خدرى و اسماعيل سدى نقل كرده است كه تمام اين بزرگواران، در ذيل آيۀ شريفۀ: «قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْعِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، فرموده اند: مراد على بن ابى طالب(علیهما السلام) است.(6)
هم چنين، علامۀ مذكور از تفسير ثعلبى(7)
و ديگر علماى عامه(8)
نيز اين مطلب را نقل فرموده است.
ص: 44
در كتاب بصائر الدرجات، جناب صفار 21 روايت نقل كرده گوياى اين كه «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتابِ» على بن ابى طالب(علیهما السلام) است؛ و در چند روايت نيز همۀ دوازده امام(علیهم السلام) را مشمول آن عبارت معرفى كرده است.(1)
در بحار، متجاوز از بیست روايت از كتب معتبر شيعه در اين خصوص آمده؛ و از هشت كتاب تفسير عامه و ساير كتاب هاى آنان هم نقل گرديده «آن كه علم كتاب نزد اوست» على بن ابى طالب(علیهما السلام) است. (2)
قاضى نوراللّه شهيد، در كتاب شريف اِحقاق الحق، بعد از اين آيۀ شريفه فرموده است:
جمهور عامه روايت كرده اند كه «مَنْ عِندَهُ عِلمُ الْكِتابِ» على(علیه السلام) است.(3)
در همان كتاب نيز فرموده است:
اين روايت را ثعلبى در تفسير خود به دو طريق،(4) جلال الدين سيوطى در اتقان،(5) سعيد در كتاب سنن و بغوى در معالم التنزيل(6)
نقل كرده اند.(7)
علامۀ مرعشى در كتاب احقاق، نام چندين نفر از علماى عامه را از كتاب هاى ديگر آنان برشمرده؛(8)
و نيز از كتب ديگر عامه نقل فرموده است كه، آن كس «على بن ابى طالب» است.(9)پس، اين مفاد مورد اتفاق عامه و خاصه است و جاى شك در آن نيست _ الحمدللّه كما هو اهله _ .
ص: 45
در تأييد اين موضوع، در كتاب احقاق، از ترمذى در كتاب مناقب مرتضويه(1)
آمده است كه، قال امام العالمين _ كرم اللّه وجهه _ :
أَنَا الَّذِي عِنْدَنِي عِلْمُ الْكِتَابِ عَلَى مَا كَانَ وَمَا يَكُونُ؛(2)
منم آن كه علم تمام كتاب، دربارۀ گذشته و آينده، در نزد اوست.
در زيارت اميرالمؤمنين(علیه السلام)، در روز عيد مولود نيز، كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، آمده است:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ؛(3)
درود بر تو، اى كسى كه علم تمام كتاب در نزد اوست!
هم چنين، در كتاب قواعد الاسلام در تفسير آيۀ شريفۀ: «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»، اسامى علماى اهل سنت كه اين قول را پذيرفته اند نقل شده است.(4)
ص: 46
تفسير قرآن و كشف مراد پروردگار از ظواهر آيات شريفه (غير از محكمات و واضحات)، به رأى خود و بدون بيان عترت، جايز و صحيح نيست.
قبل از تحقيق در اطراف بحث، نخست، رواياتى را در اين باره ذكر مى كنيم.
شخص رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) از پروردگار عالميان نقل كرده است كه خداوند فرمود:
كسى كه كلام مرا به رأى خود تفسير كند به من ايمان نياورده، آن كه مرا به خلق تشبيه كند مرا نشناخته و آن كه در دين من قياس كند بر دين من نيست.(1)
نيز، آن حضرت فرموده:
كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، نسبت دروغ به خدا داده است... .(2)
اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرموده است:
از آن كه قرآن را به رأى خود تفسير كنى بترس، مگر آن كه آن را از كسانى كه به آن عالم اند ياد گيرى؛ زيرا بسا شود كه ظاهر قرآن شبيه به كلام بشر باشد، لكن آن ظاهر مراد پروردگار نباشد. چون مخلوق به خالق هيچ شباهتى ندارد، افعال خالق نيز به افعال مخلوق شباهتى ندارد. كلام خالق، فعل خالق است و كلام مخلوق
ص: 47
فعل مخلوق. پس، كلام خالق هيچ به كلام مخلوق شبيه نيست. كلام خالق را به كلام مخلوق تشبيه نكنكه در ضلالت و گمراهى واقع خواهى شد... .(1)
امام صادق(علیه السلام) نيز فرموده:
كسى كه بين دو نفر به رأى خود حكم كند، كافر است. كسى كه آيه اى از كتاب خدا را به رأى خود تفسير كند، كافر است.(2)
ابن عباس خطبه اى از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل كرده كه در آن خطبه آمده:
على برادر، وزير و خليفۀ من و مبلغ از طرف من است. اگر رشد و هدايت را از او طلب كنيد، شما را ارشاد فرمايد؛ و اگر تابع او شويد، نجات يابيد؛ و اگر با او مخالفت كنيد، گمراه شويد؛ زيرا خداوند قرآن را بر من نازل كرده و مخالفش گمراه است. كسى هم كه علم قرآن را از غير على طلب كند هلاك و خسارت نصيب اوست.(3)
هم چنین، امام باقر(علیه السلام) فرموده است:
علم قرآن را كسى غير از ما نمى داند.(4)
ابو الصباح نيز مى گويد كه، به خدا قسم، جعفر بن محمد صادق(علیه السلام) به من فرمود:
خداوند متعال تنزيل و تأويل قرآن را به پيغمبرش تعليم فرمود و رسول خدا آن را به امير المؤمنين تعليم داد؛ و به خدا قسم كه [آن را] به ما نيز تعليم فرموده اند.(5)
ص: 48
امام باقر(علیه السلام) به قتاده، فقيه اهل بصره، فرمود:
... اگر قرآن را به رأى خود تفسير كنى، خود و ديگران را به هلاك انداخته اى؛ و اگر از گفتار مردم تفسير كنى، باز براى خود وديگران هلاك فراهم آورده اى...؛ إِنَّما
يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ: عارف به قرآن كسى است كه به آن مخاطب شده است.(1)
نيز، در مقدمۀ تفسير عياشى، از اميرالمؤمنين(علیه السلام) نقل شده است:
تأويل هر حرفى از قرآن وجوه متعددى دارد.(2)
در نهج البلاغه هم از آن حضرت نقل گرديده است كه به ابن عباس فرمود:
با خوارج به قرآن احتجاج نكن؛ براى آن كه قرآن قابل معانى متعدد است و هرچه بگويى، آنان چيز ديگرى مى گويند... . لكن، با آنان به سنت پيغمبر احتجاج كن كه چاره اى غير از قبول ندارند.(3)
محدث جليل، شيخ حر عاملى، در وسائل براى اثبات حرمت استنباط احكام نظرى از ظواهر قرآن بدون بيان پيغمبر و امام(علیهما السلام) 82 خبر معتبر و صحيح نقل كرده است.(4)
ثقة المحدثين نورى نيز، در مستدرك وسائل، در همين موضوع 35 روايت ديگر نقل فرموده است.(5)
علامۀ مجلسى، در بحار كتاب قرآن، باب اين كه «قرآن ظاهرى دارد و باطنى، علم هر چيز در قرآن نزد دوازده امام(علیهم السلام) هست و غير ايشان نمى دانند مگر به تعليم ايشان»، روايات زيادى نقل فرموده؛(6) از جمله، در صفحۀ 107 در «مذمت تفسير قرآن به رأى» متجاوز از بیست روايت آورده است.(7)
ص: 49
عالم كبير در كتاب تاج جامع اصول (جامع صحاح شش گانۀ علماى عامه) از پيغمبر نقل كرده كه فرمود:
كسى كه در كتاب خدا به رأى خود چيزى بگويد _ اگرچه درست آيد _ بازهم خطا كرده است؛ و اصحاب سنن نيز اين روايت را نقل كرده اند.(1)
از ابن عباس هم نقل گرديده است كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله) فرمود:كسى كه در قرآن بدون علم وارد شود و سخن بگويد، جاى او آتش دوزخ باشد.
و همين روايت را ترمذى نيز به سند صحيح نقل كرده است.(2)
در تفسير فخر رازى، ذيل آيۀ شريفۀ: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»،(3)
از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نقل شده كه فرمود:
مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ؛(4)
كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، نشيمن گاه (جاى گاه) او در آتش باد!
در كتاب كافى، باب تفسير «إِنّا أَنْزَلْنا»، حديثى از امام جواد(علیه السلام) نقل گرديده كه بخشى از آن چنين است:
شخصى به ايشان عرض كرد كه، آيا قرآن براى مسلمانان بعد از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) كافى نيست؟
فرمود: اگر مفسرى براى آن بيابند، كافى خواهد بود. عرض كرد: آيا پيغمبر تفسير آن را براى مسلمانان نفرموده است؟ حضرت فرمود: رسول خدا براى يك نفر تفسير آن را بيان و او را به اُمت معرفى فرموده كه آن هم على بن ابى طالب است... .(5)
ص: 50
الغرض، روايات براى اثبات اين مطلب بيش از حد تواتر است و اين مختصر گنجايش بيش از اين را ندارد.
البته، ترجمۀ قرآن كريم يا استفادۀ كسانى كه عربى مى دانند از ظواهر قرآن، يا پند گرفتن از مواعظ آن، يا خوش حال شدن از بشارت هاى آن، يا ترسيدن از عذاب و سطوت و جلال پروردگار در آيات عذاب، يا تدبر در قرآن مورد كلام و اشكال نيست؛ بلكه اشكال در آن است كه شخص در غير محكمات بر فهم خود از ظاهر كلام اعتماد كند و بدون فحص از روايات وارده، آن را تمام مراد و مقصود پروردگار بداند و خود را در كشف علوم قرآن و مراد بيانات قادر منان و تفسير و تأويل آن، از پيغمبر و امامn (كه عالم به علوم قرآن اند) مستغنى بداند؛ با آن كه ممكن است نزد آنان قرينه اى باشد كه انسان را از آن ظاهر منصرف سازد و بفهمد كه اشتباه كرده است. خصوصاً، كسى كه به روايات مذكور آگاه شود بايد احتمال اين معنى را بدهد، چنان كه امام حسن عسكرى(علیه السلام) نيز به همين معنى در قضيۀ ذيل تصريح فرموده است:اسحاق كندى، فيلسوف بزرگ عراق، كتابى در اثبات اختلاف و تناقض در قرآن نوشته بود... . امام حسن عسكرى(علیه السلام) به شخصى دستور داد كه به نزدش رود و با او رفاقت نمايد... . سپس، اين كلام را به او القا كند: اگر صاحب قرآن نزد تو آيد و مراد خود را از الفاظ آن شرح دهد، آيا ممكن است كه مراد او چيزى غير از آن معانى باشد كه تو گمان كرده اى؟
وى در جواب گفت: ممكن است. آن شخص گفت: پس، شايد مراد او چيزى غير از آن چه تو فهميده اى باشد و تو كلام او را بر غير مرادش حمل كرده باشى.
فيلسوف، چون اين كلام را شنيد، فكر كرد و ديد كه به حسب لغت و عقل امكان پذير است. پس گفت: اين مطلب را از كجا آورده اى؟ آن شخص گفت: در قلب من القا شده. گفت: كسى مثل تو به اين مطلب راه ندارد، راست بگو! وى گفت: امام حسن عسكرى(علیه السلام) اين سخن را به من فرموده است. اسحاق گفت: حق است؛ اين كلام از غير آن خانواده بيرون نيامده. آن گاه، آتش خواست و تمام آن چه را در تناقض و اختلاف قرآن نوشته بود سوزانيد.(1)
ص: 51
بنابراين، روشن است كه كسى حق ندارد بدون مراجعه به پيغمبر و امام(علیهم السلام)، به آيات عام و مطلق كتاب متمسك شود و اثبات حكم كند؛ مثلاً، آن كه به ظاهر بعضى از آيات متشابه متمسك شود و بگويد خداوند در آخرت ديده مى شود (چنان كه عده اى از مسلمانان كه تابع ائمۀ هُدی(علیهم السلام) نيستند مى گويند)، يا آن كه به بعضى از ظواهر آيات متشابه احتجاج جويد و خدا را جسم بداند و براى او اعضا و جوارح و فراموشى و مكان و رفتن و آمدنى درنظر بگيرد، يا آن كه به بعضى از آيات نظر افكنده به جواز وقوع شرك و معصيت از انبيا و مرسلين قايل گردد، يا اختلاف و تناقض براى قرآن اثبات كند و يا با بعضى از آيات متشابه آن اثبات جبر كند.
هم چنین، كسى نبايد به آيۀ شريفۀ: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ»؛(1)
متمسک شود و بگويد كه امام حسن و امام حسين و فرزندان ايشان اولاد پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نيستند؛ زيرا اين آيۀ شريفه راجع به مردان خارج از خانوادۀ خود آن حضرت است (مانند زيد بن حارثه كه پسر خواندۀ پيغمبر(صلی الله علیه و اله) بود) و حسن و حسين(علیهما السلام) _ كه جزء اهل بيت اويند _ به دليل آيات ديگر، اولاد و ذريۀ پيغمبرند.نيز، روا نيست كه كسى به آيات شريفۀ:«وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ...»؛(2)
متمسک گردد كه مضمون آن چنين است:
هركس را غير از اللّه براى رفع حاجات خود مى خوانيد، بدانيد كه آنان پس از مرگ به اندازۀ پوست نازك روى هستۀ خرما چيزى در اختيار ندارند؛ اگر ايشان را بخوانيد، تا روز قيامت آواى شما را نمى شنوند؛ اگر هم بشنوند، نمى توانند به نفع شما جوابى بدهند؛ و روز قيامت، آنان نسبت به اين اعمال شرك آميز شما كفران و اعلام تنفر مى كنند.
آن گاه، اين كلام را دربارۀ پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) جارى كرده بگويد توسل و زيارت قبور مقدسۀ آنان غلط و كفر و شرک است.
در صورتى كه اين مجرم در ترجمۀ كلام بارى تعالى خيانت كرده، از نزد خود بر ترجمۀ آن افزوده، از آيات ديگر _ كه صريحاً دلالت دارد منظور در اين آيه بت هاى
ص: 52
مشركان و توبيخ آنان است _ غفلت يا تغافل كرده و هم بر خود و ديگران ستم روا داشته، هم پيغمبر و امام(علیهم السلام) را به بت هاى كفار قياس كرده است.
به عبارت ديگر، چون تمام علوم قرآن نزد پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) است، در كشف علوم قرآن و مراد بيانات پروردگار، بايد به ايشان مراجعه كنيم؛ و به اين سبب است كه قرآن مجيد به تنهايى و بدون بيان پيغمبر و امام براى هدايت خلق كافى نخواهد بود.
نيز، به اين سبب است كه قرآن راهنماى به سوى پيغمبر و امام است؛ و پيغمبر و امام هم راهنماى به سوى قرآن اند كه مى فرمايند ما بر خلاف قرآن نمى گوييم و هرچه مى گوييم از قرآن است.
در كتاب شريف كافى، باب اين كه «قرآن راهنماى به سوى امام است»، از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده كه، در تفسير آيۀ شريفۀ: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»،(1) ايشان فرموده:
قرآن به سوى امام هدايت مى كند.(2)
نيز، از حضرت سجاد(علیه السلام) نقل كرده اند كه فرموده:
امام نمى شود مگر معصوم؛ و عصمت در ظاهر خلقتنيست كه مردم ببينند. از اين جهت، [امام] بايد از جانب خدا و پيغمبر معين شود. معنى معصوم نيز آن است كه معتصم و متمسك به حبل اللّه باشد؛ و حبل اللّه قرآن است. پس آن دو از يكديگر جدا نشوند تا روز قيامت. امام به قرآن هدايت مى كند و قرآن هم به سوى امام؛ و اين است كلام خدا كه فرمود: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ...».(3)
ص: 53
ص: 54
ص: 55
ص: 56
خداوند به عترت طيب و طاهر پيغمبر(صلی الله علیه واله)(1) (كه دوازده امام باشند) فهم و علم رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) را لطف فرموده است، چنان كه خود آن حضرت در اين باره گفته:
أَعْطاهُمُ اللّهُ فَهْمِي وَعِلْمِي وَخُلِقُوا مِنْ طِينَتِي؛
خداوند فهم و علم مرا به آنان عطا فرموده و آنان از طينت من خلق شده اند.
اين كلام شريف را ثقۀ جليل القدر، صفار، در بصائر، در ضمن نُه روايت معتبر و صحيح از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نقل فرموده است.(2)
نيز، در كامل الزيارات، همين كلام در چند روايت ذكر شده است.(3)
در كافى(4)
هم، روايات آن باب كه «خداوند به پيغمبر(صلی الله علیه و اله) علمى را تعليم نفرمود مگر آن كه او را امر كرد آن را به اميرالمؤمنين(علیه السلام) تعليم فرمايد» _ و امام باقر(علیه السلام) فرموده است كه تمام آن به ما رسيده _ دليل بر اين است.(5)
ص: 57
علم همه چيز در وجود مقدس امام(علیه السلام) احصا و ضبط شده است، چنان كه خداوند در سورۀ يس مى فرمايد:
«وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»؛(1)
هر چيزى را در امام مبين احصا كرديم.
پيغمبر(صلی الله علیه و اله) در خطبۀ شريف و مفصل غدير (كه تمام آن را شيخ طبرسى در احتجاج نقل كرده است) فرمود:
اى مردم! هيچ علمى نيست مگر آن كه خداوند سبحان آن را در من احصا فرموده و ضبط كرده است؛ و هرچه را من مى دانم، تماماً در متقين از فرزندان اميرالمؤمنين(علیهم السلام) (يعنى يازده امام) احصا و ضبط كرده ام. هيچ علمى نيست مگر آن كه آن را به على بن ابى طالب(علیهما السلام) تعليم كرده ام و اوست امام مبين.(2)
اين روايت را مجلسى در بحار با روايات ديگر نقل فرموده است.(3)
در تفسير قمى،(4)
صافى،(5)برهان(6)و نور الثقلين(7)
نيز رواياتى نقل كرده اند كه مراد به
ص: 58
امام مبين در اين آيه دوازده امام اند؛ و اين جانب تفصيل مواضع آن را در كتاب ابواب رحمت،(1) اركان دين(2) و مستدرك سفينه(3) بيان كرده ام.
ص: 59
براى خدا دو گونه علم است: يكى، مخصوص ذات مقدس خالق است؛ ديگرى، مبذول به ملائكه و انبيا و مرسلين كه تمام آن علم مبذول به خلق را ائمۀ هدی(علیهم السلام) مى دانند.
در كتاب شريف كافى «باب اين كه امامان تمام علومى كه به ملائكه و انبيا و مرسلين داده شده مى دانند» پنج روايت معتبر و صحيح نقل گرديده است.(1)
از آن جمله، به سند صحيح، از ابوبصير از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:
براى خداوند دو گونه علم است كه يكى را مگر ذات مقدس پروردگار نمى داند؛ و ديگرى هم علمى است كه به ملائكه و مرسلين تعليم فرموده كه ما تمام آن را مى دانيم.(2)
همين مفاد به سند صحيح ديگرى از على بن جعفر از موسى بن جعفر(علیهما السلام) هم نقل گرديده(3) و سه روايت ديگر نيز داراى همين مضمون است.(4)
اين مفاد را ثقۀ جليل القدر، صفار، در كتاب شريف بصائر (جزء دوم) عنوان باب بيست و يكم قرار داده و براى اثبات آن 18 روايت معتبر و صحيح نقل فرموده كه صريحاً دلالت مى كنند هيچ علمى نيست كه به انبيا و مرسلين و ملائكه داده شده باشد مگر آن كه ائمۀ هدی(علیهم السلام) آن را مى دانند.(5)
ص: 60
تمام كتاب هايى كه از آسمان نازل شده و تمام علوم و آثار و آيات انبيا و مرسلين (از جمله: صحف آدم و ادريس و ابراهيم، تورات موسى، انجيل عيسى، زبور داود، عصاى موسى كه از بهشت آمده بود و آن سنگى كه عصا را به آن مى زد و دوازده چشمه _ چنان كه صريح قرآن است(1)
_ ظاهر مى شد، تابوت يا همان صندوق بنى اسرائيل، پيراهن يوسف كه از بهشت براى ابراهيم خليل آورده بودند و نسل به نسل از ابراهيم به يوسف رسيده بود، انگشتر سليمان و هرچه غير از آن داشتند) تمام، نزد پيغمبر ما جمع بوده و از آن حضرت به ائمۀ هدی(علیهم السلام) رسيده است.
در كتاب شريف كافى، باب اين كه ائمۀ هدی(علیهم السلام) وارث علم پيغمبر(صلی الله علیه و اله) و جميع انبيا و مرسلين و اوصياى گذشته اند، هفت روايت صحيح و معتبر ذكر فرموده اند.(2)
از آن جمله، به سند صحيح، از ابوبصير از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل گرديده است:
آن حضرت فرمود: خداى _ عزوجل _ به پيغمبران چيزى نداده مگر آن كه آن را به محمد(صلی الله علیه و اله) داده است. جميع آن چه به انبيا داده به محمد(صلی الله علیه و اله) داده است؛
ص: 61
و صحفى كه خداوند در قرآن فرموده، صحف ابراهيم و موسى، نزد ماست. ابوبصير گويد: گفتم كه، فدايت شوم! آن (صحف) همان الواح است؟ فرمود: بلى (يعنى، الواح موسى كه كتاب تورات است).(1)به سند صحيح ديگر نيز از عبداللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:
زبور داود و تمام كتاب هايى كه نازل شده نزد اهل علم است؛ و آنان ماييم.(2)
نيز، در كافى، نقل گرديده كه عبدالحميد خدمت حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) عرض كرد: آيا پيغمبر وارث تمام پيغمبران از آدم تا خاتم بوده است؟ ايشان فرمود:
بلى و خداوند هيچ پيغمبرى نفرستاده مگر آن كه محمد(صلی الله علیه و اله) داناتر از اوست... . خداوند در قرآن مى فرمايد: «وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى»؛(3) آن گاه، حضرت به آيۀ شريفۀ: «وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»،(4) نيز به آيۀ شريفۀ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا»(5) استدلال كرد و فرمود: آن كسانى كه خدا برگزيده، ماييم و اين كتابى كه بيان هر چيزى در آن است، وى به ما تعليم فرموده.(6)
شيخ مفيد نيز در كتاب ارشاد فرموده است: اشخاص ثقه نزد عامه و خاصه از اهل حديث نقل كرده اند كه، اميرالمؤمنين(علیه السلام) در ضمن خطبۀ خود فرمود:
اى مردم! بر شما باد به اطاعت كردن و شناختن افرادى كه در نشناختن آنان معذور نيستيد (و مسئول خواهيد بود). بدانيد كه تمام علوم و فضايل پيغمبران
ص: 62
از حضرت آدم تا خاتم نزد عترت پيغمبر شما هست. كجا مى رويد، در حالى كه در تحير و سرگردانى هستيد؟
اى كسانى كه از اولاد اصحاب كشتى (كشتى نوح) هستيد! عترت مثل كشتى است در بين شما. پس، چنان كه كسانىكه در آن كشتى سوار شدند نجات يافتند، كسانى كه در كشتى نجات عترت وارد شوند نيز نجات مى يابند. من ضامن نجات آنانم و بر اين قسم مى خورم... . پس، واى بر كسى كه تخلف ورزد! آيا نشنيديد كلام پيغمبر(صلی الله علیه و اله) را كه در حجة الوداع فرمود: من دو چيز سنگين در ميان شما مى گذارم: كتاب خدا و عترت من؛ مادامى كه به آن دو متمسك شويد، گمراه نگرديد... .(1)
هم چنین، در كتاب كافى، باب اين كه «جميع كتاب هايى كه از آسمان نازل شده نزد ائمۀ هدی است»، از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده كه فرمود:
كتاب هاى انبيا نزد ماست.(2)
باز، در همان كتاب، باب اين كه «آيات معجزات پيغمبران نزد دوازده امام(علیهم السلام) است» پنج روايت از امام باقر و صادق(علیهما السلام) نقل شده كه خلاصۀ آن اين است:
ورثۀ پيغمبران ماييم. عصاى حضرت موسى كه از آدم به شعيب رسيد و از شعيب به موسى، نزد ماست.
چون ولى عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظاهر شود، منادى حضرت ندا كند كه لشكريان همراه خود خوراكى و آب بر ندارند. وى به هر منزلى كه وارد شود، عصا را به سنگى مى زند و مانند زمان حضرت موسى دوازده چشمه از آن ظاهر مى شود. پس هر كس گرسنه است، چون از آن بخورد، سير مى شود؛ و اگر تشنه باشد، سيراب مى گردد.
الواح موسى و انگشتر سليمان نيز نزد امام است؛ هم چنین، پيراهن يوسف كه چون
ص: 63
مى خواستند ابراهيم خليل را به آتش اندازند، جبرئيل آن پيراهن را از بهشت آورد و به خليل خدا پوشانيد و آن حضرت از گرما و سرما محفوظ ماند. آن پيراهن از او به اسحاق، از اسحاق به يعقوب و از يعقوب به يوسف رسيد. آن گاه، چون فرج يعقوب رسيد، بوى آن را از مصر شنيد و يوسف آن را برايش فرستاد. پس پيراهن را به صورت يعقوب، كه نابينا شده بود، انداختند _ چنان كه در سورۀ يوسف مذكور است(1)
_ بينا شد.(2)در چند روايت ديگر نيز آمده كه، سلاح و متاع پيغمبران نزد امام است.(3)
ص: 64
ائمۀ هدی(علیهم السلام) به تمام گذشته و آينده تا روز قيامت دانايند.
در كتاب شريف كافى، باب اين كه ائمۀ هدی(علیهم السلام) آن چه گذشته و آن چه بيايد مى دانند و هيچ چيزى بر آنان مخفى نيست، پنج روايت نقل گرديده است.(1)
از آن جمله، به سند صحيح از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه به جماعتى از اصحاب، كه خدمت آن حضرت بودند، فرمود:
آيا خيال مى كنيد كه خداوند اطاعت اولياء (ائمۀ هدی و خلفاى بر حق) خود را واجب فرمايد و اخبار آسمان ها و زمين را بر ايشان مخفى بدارد؟ [چنين نخواهد بود].(2)
در دو روايت ديگر نيز فرمود:
خداوند عزيز و جليل و كريم تر از آن است كه اطاعت امام را واجب فرمايد، سپس علم به اخبار آسمان و زمين را از او مخفى كند. [پس، فرمود]: چيزى از او محجوب نيست.(3)
بعضى روايات ديگر مربوط به اين مطلب در فصل دوم گذشت.
نيز، در كتاب شريف بصائر، سه روايت نقل گرديده كه خلاصۀ آن اين است:
علم گذشته و آينده تا روز قيامت به پيغمبر(صلی الله علیه و اله) داده شده و تمام آن به امامان
ص: 65
بر حق به ارث رسيده است.(1)در بحار «باب اين كه ائمۀ هدی(علیهم السلام) علم آسمان و زمين و بهشت و جهنم را مى دانند و ملكوت آسمان ها و زمين بر آنان عرضه داده شده و تمام گذشته و آينده تا روز قيامت را نيز مى دانند»، متجاوز از بیست روايت صحيح و معتبر براى اثبات اين مطلب نقل شده است.(2)
حال، اگر كسى بگويد كه بين وجوب اطاعت امام و مخفى نبودن اخبار آسمان و زمين از او چه ملازمتى موجود است، جواب مى دهيم مراد آن است كه: خداوند اطاعت او را بر كل مخلوقات واجب كرده و او را حجت و خليفۀ خود بر تمام خلايق قرار داده است. پس نمى شود كه احوال افراد خلايق، كه رعاياى اويند، از او مخفى باشد؛ و چون در تحت اختيار و سلطنت و قدرت اويند، از او پنهان نباشند.
ص: 66
ملكوت آسمان ها و زمين بر پيغمبر (صلی الله علیه و اله)و ائمۀ هدی عرضه داشته شده، چنان كه بر ابراهيم خليل (به تصريح قرآن) عرضه داشته شده تا اين كه تمام آسمان ها و ساكنان آن ها، زمين و آن چه در آن است و آن چه در هواست ديدند و ما فوق عرش را نيز مشاهده كردند.
در كتاب شريف بصائر، در آن كه ملكوت آسمان و زمين مثل پيغمبر ما(صلی الله علیه و اله) بر ائمۀ هدی هم عرضه داشته شده تا آن كه ما فوق عرش را ديدند، 11 روايت معتبر و صريح نقل گرديده است.(1)
از آن جمله، عبداللّه بن مسكان از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيۀ شريفۀ «وَكَذَلِكَ نُرِيَ إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَواتِ وَالْأَرْضِ»؛(2)
فرمود:
پردۀ حجاب از نظر مبارك ابراهيم برداشته شد تا آن كه آسمان هاى هفت گانه و مافوق عرش را ديد؛ و از او رفع حجاب شد تا آن كه زمين و آن چه در هواست ديد. پس فرمود: همين رفع حجاب براى ائمۀ هدی(علیهم السلام) نيز شده است.(3)
اين روايت در خرائج به سند صحيح نقل گرديده و اين مفاد را ابو بصير و ديگران نيز نقل كرده اند.(4)
ص: 67
اين مفاد را در تفسير عياشى، بحار، باب آن كه ملكوت آسمان و زمين به ابراهيم نمايش داده شد، تفسير برهان، نورالثقلين، صافى از كلينى و نيز ديگران مانند صفار، قمى، مفيد و غيره نقل كرده اند.(1)هم چنین، در بحار باب آن كه «ملكوت آسمان ها و زمين به اميرالمؤمنين(علیه السلام) نمايش داده شده»، روايات بسيار است. (2)
ص: 68
نزد ائمۀ هدی(علیهم السلام) كتابى است كه اسامى پيغمبران و پادشاهان دنيا در آن ثبت است.
در كتاب شريف بصائر، هفت روايت براى اثبات اين موضوع نقل گرديده است.(1)
از آن جمله، امام صادق(علیه السلام) فرموده:
نزد ما دو كتاب است كه تمام اسامى پيغمبران و پادشاهان در آن هست.(2)
نيز، در كافى، بابى كه «شرح صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه(علیها السلام) در آن است»، به سند صحيح از فضيل بن يسار و بريد و زراره از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده اند كه فرمود:
واللّه، نزد من دو كتاب است كه در آن اسامىِ تمام پيغمبران و تمام پادشاهان موجود است.(3)
ص: 69
از جملۀ براهين قطعى بر عظمت و جلال امامان بر حق(علیهم السلام) آيات شريفۀ سورۀ قدر و اوايل سورۀ دُخان است.
مفاد صريح اين آيات و شمارى از روايات متواتر، آن است كه تمام اُمور و وقايع سال، از كوچك و بزرگ (مرگ ها و روزى هاى مردم، بليات و تمام آن چه تا سال آينده در عالم واقع مى شود) در شب قدر مقدر مى گردد _ چنان كه در تفسير فخر رازى(1)
همين معنى از ابن عباس و اتفاق علما بر آن نقل گرديده است _ و ملائكه و روح، كه اعظم از ملائكه است، مقدرات را از جانب پروردگار خدمت حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) عرضه مى دارند، مانند مأموران ابلاغ كه قانون اُمور كل كشور را از جانب قانون گذار به مجرى قانون ابلاغ مى كنند.
از سوى ديگر، چون شب قدر در هر سال استمرار دارد _ چنان كه ظاهر قرآن است و علماى عامه(2)
و خاصه بر آن متفق اند _ بايد بعد از پيغمبر كسى باشد كه قابليت و صلاحيت نزول ملائكه و روح را داشته باشد؛ و آن كس على بن ابى طالب(علیهما السلام) است كه به اتفاق عامه و خاصه اعلم، افضل، اكمل و ازهد تمام افراد اُمت است.
ص: 70
دليل آن نيز اين كه خداوند علم كتاب عزيز را كه بر پيغمبرش نازل فرموده، به آن حضرت لطف كرده است؛ چنان كه جمهور عامه و خاصه، در تفسير آيۀ شريفۀ: «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»؛(1) روايت كرده اند كه آن كس على بن ابى طالب(علیهما السلام) است؛ و تفصيل اين مطلب در فصل دوم گذشت.(2)
پس، كسى كه علم پيغمبر و علم قرآن را خواهد، بايد به او مراجعه كند. از اين جهت است كه پيغمبر فرموده:أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا؛(3)
من شهر علمم و على درب آن است.
نيز، شاهد ديگر اين كه در بحارالأنوار روايات صحيح و معتبر و آيات بسيارى ذكر گرديده كه مفاد آن ها اين است: اميرالمؤمنين(علیه السلام) با تمام انبيا و مرسلين _ خاصه، محمد مصطفى(صلی الله علیه و اله) _ در جميع خصال و فضل و كمال شريك بوده است.(4)
هم چنین، آيۀ شريفۀ مُباهله(5)
كه خداوند در آن آيه على(علیه السلام) را به منزلۀ نفس پيغمبر(صلی الله علیه و اله) قرار داده،(6)
بزرگترين دليل است بر آن كه على بن ابى طالب(علیهما السلام) جامع جميع
ص: 71
كمالات و فضايل پيغمبر است؛ مگر آن چه به دليلى مستثنا شود، مانند نبوت و رسالت كه على(علیه السلام) در آن شركت ندارد.
پاكيزگى آن حضرت نيز از نجاست كفر، شرك و معصيت مورد گواهى خداوند در آيۀ تطهير(1)
است؛ و فضايل و مناقب آن بزرگوار مورد اتفاق علماى عامه هم هست.(2)اميرالمؤمنين(علیه السلام) خود، فرداى شب قدرِ نخستين سال بعد از وفات پيغمبر(صلی الله علیه و اله)، به مردم فرمود:
ملائكه و روح تمام وقايع سال آينده را از جانب خداوند بر من عرضه داشتند و تمام آن را مى دانم؛ هرچه خواهيد،از من سؤال كنيد.(3)
بعد از اميرالمؤمنين نيز يازده نفر از فرزندان معصوم آن حضرت(علیهم السلام) (كه امامان بر
ص: 72
حق باشند) مى فرمودند كه، ملائكه و روح در شب هاى قدر بر ما نازل مى شوند و تمام مقدرات و وقايع سال را بر ما عرضه مى دارند و ما تمام آن را مى دانيم.
نيز، از اين جهت است كه ايشان توصيه مى كردند:
اى گروه شيعه! بامخالفان به سورۀ قدر و دُخان مباحثه و حقانيت مذهب خود را اثبات كنيد. قسم به خدا، اين دو سوره بعد از پيغمبر حجت خداوند بر خلق است؛ براى آن كه به بهترين و مهم ترين امر دين ارشاد مى كند و نهايت علم و كمال ما را مى رساند، چون كه شب قدر را اثبات مى كند كه آن مخصوص ماست و ملائكه و روح بر ما نازل مى شوند و سلام مى كنند.(1)
پس، چون شب قدر در هر سال استمرار دارد، بايد هميشه از جانب خدا حجتى بر روى زمين باشد كه ملائكه و روح بر او نازل شوند؛(2) و در فصل دهم روايتى در اين خصوص خواهد آمد.
البته، در هر زمان _ چنان كه امام باقر(علیه السلام) فرموده است _ هرچه ازجانب پروردگار به امام افاضه شود، اول به پيغمبر و امام سابق افاضه مى شود و سپس به امام متأخر.(3)
چنان كه، در كافى، باب آن كه «علم امامان زياد مى شود»،از امام صادق(علیه السلام) نيز نقل شده كه فرمود:
چيزى از جانب خدا افاضه نمى شود مگر آن كه اول به پيغمبر عنايت مى گردد، بعد به اميرالمؤمنين(علیه السلام) و سپس به امامان، يكى بعد از ديگرى؛ براى آن كه امام متأخر از سابق اعلم نشود.(4)
ص: 73
در كتاب شريف كافى، به سند صحيح نقل شده است:
ابوبصير خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض كرد كه، فدايت شوم! شيعيان شما نقل مى كنند كه رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) يک باب از علم به على(علیه السلام) تعليم فرموده كه هزار باب از آن باز شده است.
امام فرمود: اى ابومحمد!(1)
بدآن كه رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) هزار باب علم به على(علیه السلام) تعليم فرمود كه از هر بابى هزار باب علم مفتوح مى شود.(2)
ابوبصير گويد كه، عرض كردم: و اللّه، علم اين است. فرمود: علم است، لكن
ص: 74
مطلب فوق اين است.
پس فرمود: جامعه نزد ماست؛ و مردم نمى دانند جامعه چيست.ابوبصير عرض كرد: فدايت شوم! جامعه چيست؟ امام فرمود: كتاب جامعه صحيفه اى است كه درازاى آن هفتاد ذراع به ذراع رسول اللّه است، به خط اميرالمؤمنين نوشته شده و تمام احكام حلال و حرام و هر چه مردم به آن نيازمندند در آن موجود است. در ادامه، ابوبصير گويد كه عرض كردم: واللّه، علم اين است. امام فرمود: علم است، لكن از اين بالاتر نيز هست.
پس از ساعتى، حضرت فرمود: جَفْر نزد ماست؛ و مردم نمى دانند جفر چيست.
ابوبصير گويد كه، عرض كردم: جفر چيست؟ امام فرمود: ظرفى است كه علم انبيا و اوصيا و تمام دانشمندان بنى اسرائيل در آن موجود است.(1)
ابوبصير گويد كه، گفتم: علم اين است. امام فرمود: علم است، لكن مهم تر از اين، نيز هست.
پس فرمود: مصحف فاطمه(علیها السلام) نزد ماست و مردم نمى دانند مصحف فاطمه چيست.
ابوبصير عرض كرد: مصحف فاطمه چيست؟ حضرت فرمود: مصحف فاطمه سه برابر قرآن شماست.(2)
ابوبصير گفت: واللّه، علم اين است. امام فرمود: علم است؛ و نسبت به بالاتر علم نيست.
پس فرمود: علم آن چه شده و علم آن چه تا روز قيامت خواهد شد نزد ماست.
ابوبصير عرض كرد: فدايت شوم! واللّه، علم اين است. فرمود: علم است، لكن نسبت به مهم تر علم نيست.
ص: 75
ابو بصير گفت: فدايت شوم! پس علم چيست؟ امام(علیه السلام)فرمود: علم آن است كه در شب و روز زياد مى گردد و از جانب خداوند متعال به ما افاضه مى شود.(1)
ص: 76
بدان كه معنى غيب آن است كه از حواس بشر غايب باشد؛ و ذات مقدس پروردگار، به ذات پاك خود، عالم به غيب هاست. كسى غيب را نمى داند مگر آن كس كه ذات پروردگار به او تعليم فرمايد، چنان كه در قرآن مى فرمايد:
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ»؛(1)
ذات پروردگار داناى غيب است و احدى را بر غيب خود آگاه نمى كند، مگر كسى كه او را براى اين مقام بپسندد؛ پس او را به غيب آگاه مى فرمايد.
در نزد تمام افراد مسلمين واضح است كه پيغمبر ما، محمد مصطفى(صلی الله علیه و اله)، پسنديدۀ خداوند براى اين مقام هست. پس، به مقتضاى اين آيۀ شريفه، خداوند رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) را بر غيب خود آگاه ساخته و او غيب را مى داند.
هزاران اخبار غيبى پيغمبر نيز، كه علماى مسلمان در كتاب هاى خود نوشته و نقل كرده اند، شاهد حقى است بر آن چه قرآن دليل آن است؛ و آن هم اين كه خداوند پيغمبر خود را به علم غيب آگاه فرموده است.
دليل ديگر بر اين مطلب آن كه خداوند مى فرمايد:
«وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛(2)
خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد، لكن از جملۀ رسولان خود كسى را [براى اين مقام] انتخاب فرمايد.
ص: 77
و آشكار است كه پيغمبر ما منتخب و برگزيدۀ پروردگار و افضل تمام پيغمبران است. ثقۀ جليل القدر، على بن ابراهيم قمى، در تفسير آيۀ شريفۀ اول فرموده است:
مراد به «مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ» على مرتضى است كه ازرسول است.(1)
چنان كه علماى عامه و خاصه از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نقل كرده اند كه فرمود:
على از من است و من از على ام.
اين روايت را، از علماى عامه، بخارى و احمد بن حنبل و ديگران، نقل كرده اند.(2) كه اسامى آنان با مدارك آن در بحار موجود است.(3)
به عبارت ديگر، اين حديث مورد اتفاق علماى عامه است، چنان كه امام هفتم(علیه السلام) نيز به هارون الرشيد فرموده؛ و صدوق آن را در عيون (باب هفتم) نقل كرده است.(4)
قطب راوندى، در كتاب شريف خرائج (باب معجزات) از امام هشتم حضرت رضا(علیه السلام) در حديث شريف مفصلى، در وصف مسافرت حضرت به سوى بصره و شرح معجزات ايشان در آن جا، نقل كرده است:
مردى خدمت حضرت عرض كرد كه، براى ما نقل شده است شما تمام آن چه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده مى دانى و همۀ لغت هاى اهل دنيا را مى شناسى.
حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: چنين است؛ راست گفته اند. هرچه خواهيد، سؤال كنيد. رفتند و اشخاصى كه اهل هند و فارس و روم و ترك بودند آوردند. پس هر يك، به زبان خود، مسائلى طرح كردند. امام هر يك را به لغت خودش جواب داد. متحير و متعجب شدند و به فضل و كمال آن حضرت اقرار كردند.
ص: 78
پس امام(علیه السلام) به آن مرد فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در چند روز آينده مبتلا به ريختن خون يكى از ارحام خود خواهى شد، آيا تصديق خواهى كرد؟ عرض كرد: تصديق نمى كنم؛ براى آن كه غيب را كسى غير از خداوند نداند.
امام(علیه السلام) فرمود: آيا نمى دانى كه خداوند فرمود: «عَالِمُ الْغَيْبِفَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ»،(1)
پس، رسول اللّه براى اين مقام نزد خدا پسنديده است و ما نيز وارثان همين پيغمبريم كه خداوند او را بر آن چه از غيب خود خواسته آگاه فرموده.
پس ما آن چه شده و آن چه تا روز قيامت خواهد شد مى دانيم؛ و آن موضوع ابتلا كه گفتم، تا پنج روز ديگر، واقع خواهد شد... . ديگر آن كه تا چند روز ديگر نابينا مى شوى... ، قسم دروغ خواهى خورد و پيس مى گردى. راوى گويد: به خدا قسم، تمام آن چه ايشان فرموده بود واقع شد.(2)
در اين باره، شيخ طبرسى نيز، در كتاب احتجاج، حديث احتجاج اميرالمؤمنين(علیه السلام) را با شخصى كه خيال كرده بود در قرآن تناقض هست نقل كرده، تا آن جا كه مى گويد حضرت فرمود:
خداوند اوليا و اُمنايى دارد كه آنان را به خلق خود معرفى فرموده و اطاعتشان را مثل اطاعت خودش واجب كرده است... .
آنان كسانى اند كه خداوند به روح القدس تأييدشان فرموده و اقتدار آنان را بر علم غيب به خلق در كلام شريفش معرفى كرده، آن جا كه فرموده است: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ». سائل عرض كرد: اينان كيان اند؟ فرمود: اينان رسول اللّه و برگزيدگان خداوندند كه جانشين پيغمبرند؛ كسانى كه خداوند آنان را در وجوب اطاعت قرين خود و پيغمبر
ص: 79
قرار داده است. آنان اند صاحبان امر كه در قرآن فرموده: «أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمرِ مِنْكُم»(1) و فرموده: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(2) سائل عرض كرد: اين امر چيست [كه صاحبان آن اين امتياز را دارند]؟ اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمود: امرى است كه ملائكه براى آن در شب قدر بر آنان نازلشوند؛ شب قدرى كه تمام اُمور، بر وفق حكمت، مقدر مى شود؛ خلق، روزى، اجل، حيات، موت، علم غيب آسمان ها و زمين ها، معجزات و... .(3)
هم چنین، سيد ابن طاووس نقل كرده است:
چون هشام بن عبدالملك بن مروان امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) را در شام احضار كرد، خود و معاشرانش مشغول تيراندازى بودند. وى امام باقر را امر كرد كه تيراندازى كند. نُه چوبۀ تير به حضرت دادند. حضرت گرفت و يك تير به نشانه انداخت؛ در وسط نشانه قرار گرفت. تير دوم در وسط تير اول نشست و آن را شكافت. تير سوم نيز دومى را شكافت و هم چنين تا آن كه تير نهم در وسط هشتمى قرار گرفت و آن را شكافت. همه متحير و متعجب شدند.
هشام نيز پشيمان شد و گفت: مثل اين تيراندازى نديدم. آيا فرزندت جعفر هم مى تواند به اين كيفيت تيراندازى كند؟ حضرت باقر فرمود: ما كمال را از پيغمبر به ارث مى بريم... _ و سخن را ادامه داد تا آن كه فرمود: _ خداوند پيغمبر خود را امر فرمود كه على بن ابى طالب را مخصوص به علوم و كمالات خود قرار دهد؛ و [آيۀ] قرآنى هم براى اثبات اين موضوع در كلام مجيدش نازل فرموده چنين گفت: «وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ».(4) پس رسول اللّه به اصحاب فرمود: از پروردگار خواستم كه آن را گوش على بن ابى طالب قرار دهد. براى خاطر اين بود
ص: 80
كه على بن ابى طالب در كوفه اظهار كرد: رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب ديگر باز مى شود.
پس رسول اللّه او را به اسرار پنهانى خود مخصوص كرد، چنان كه خداوند پيغمبر خود را مخصوص فرمود؛ و آن ها نيز به ما رسيده، نه به ديگران.هشام گفت: على بن ابى طالب ادعا مى كرد كه عالم به غيب است، در حالى كه خدا كسى را به غيب خود آگاه نفرموده. پس براى چه وى برخوردارى از علم غيب را ادعا مى كرد؟
امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند _ تبارك و تعالى _ بر پيغمبر خود كتابى نازل فرموده كه آن چه شده و آن چه تا روز قيامت خواهد شد در آن بيان فرموده، چنان كه در كلام مجيدش فرموده است: «وَنَزَّلنَا عَلَیکَ الکِتَابَ تِبیَانَاً لِکُلِّ شَيءٍ».(1)
نيز، فرموده است: «وَکُلِّ شَيءٍ أحصَینَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِینٍ».(2)
و هم چنين: «مَا فرَّطنَا فِي الکِتَابِ مِن شَيءٍ».(3)
... از سويى، خداوند به پيغمبر خود وحى فرستاد كه چيزى از اسرار و علوم غيب را باقى نگذارد مگر آن كه به على بن ابى طالب تعليم فرمايد _ تا آن كه فرمود: _ تمام علم قرآن و كمال تأويل آن نزد هيچ كس نبوده مگر نزد على بن ابى طالب(علیهما السلام)... .(4)
تمام اين حديث در بحار نقل گرديده؛(5) و گفتنى است كه در اين روايت، امام به منظور اثبات علم غيب براى اميرالمؤمنين(علیه السلام) نزد هشام به سه آيۀ شريفه استدلال فرموده كه شرح هر سه پيش تر گذشت.
ص: 81
امام هادى(علیه السلام) نيز در زيارت جامعۀ كبيره، در وصف ائمۀ هدی(علیهم السلام)، فرموده است:
وَارْتَضاكُمْ لِغَيْبِهِ وَاخْتارَكُمْ لِسِرِّهِ وَاجْتَباكُمْ بِقُدْرَتِهِ.(1)يعنى، اى آل محمد! خداوند شما را براى غيب خود پسنديده (كه شايد اشاره به آيۀ شريفۀ «فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ» باشد)، براى تحمل اسرار خود اختيار فرموده و به قدرت كاملۀ خود برگزيده است (كه شايد اين نيز اشاره به آيۀ شريفۀ: «وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»(2) باشد).
نكتۀ شايان توجه اين كه، در جملۀ آخر، امام(علیه السلام) با كلمۀ «بِقُدْرَتِهِ» از دوستان و شيعيان رفع استبعاد فرموده است.
پس بايد گفت كه چون خداوند بر هر چيزى تواناست، قدرت دارد كه علم غيب را به امام(علیه السلام) لطف فرمايد؛ و خود اِخبار فرموده كه، ما علم همه چيز را در وجود امام ضبط كرديم و ائمۀ هدی(علیهم السلام) پسنديدۀ ما براى مقام علم غيب اند.
نيز، در كتاب كافى، باب «ذكر امورى كه اثبات امامت مى كند»، از ابوبصير از ابوالحسن (موسى بن جعفر(علیهما السلام)) نقل گرديده است كه در بيان علامات امام فرمود:
امام از آينده خبر مى دهد و به هر زبان و لغتى مى تواند تكلم كند... .(3)
هم چنین، در كافى، باب «تصريح و نص خدا و رسول(صلی الله علیه و اله) بر امامان بر حق»، از امام باقر(علیه السلام) نقل گرديده است كه در ضمن حديث ولايت فرمود:
ص: 82
واللّه، علی(علیه السلام) امين خدا بر خلق و غيب پروردگار و دين پسنديدۀ حق بود. چون زمان وفات رسول الله رسيد، اميرالمؤمنين را خواست. فرمود: يا على! من مى خواهم آن چه خداوند از غيب و علم و دين به من سپرده است، به تو بسپارم. پس امام باقر(علیه السلام) فرمود: واللّه، هيچ فردى را شريك او قرار نداد.
سپس، چون زمان وفات اميرالمؤمنين(علیه السلام) رسيد، فرزندان خود را جمع كرد و فرمود: ... شما بايد مطيع و فرمان بردار حسن و حسين شويد؛ و بدانيد آن چه پيغمبر از غيب و علم و دين به من سپرده من به اين دو فرزندم، حسن و حسين(علیهما السلام)، مى سپارم. پس خداوند آن چه براى اميرالمؤمنين، از جانب پيغمبر، قرار داده بود براى آن دو، ازجانب اميرالمؤمنين، قرار داد... .(1)
در اين باب، كلينى به سند صحيح از ابوحمزۀ ثمالى از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
چون زمان انتقال پيغمبر به عالم آخرت رسيد، خداوند به او وحى فرستاد: اى محمد! وظيفۀ خود را انجام دادى و ايام بقاى تو در دنيا تمام شد. پس علمى كه نزد توست، ايمان، اسم اعظم، ميراث علم و آثار نبوت و رسالت را نزد على بن ابى طالب قرار ده كه من هرگز اين ها را از فرزندان تو (يعنى، معصومين(علیهم السلام)) قطع نخواهم كرد... .(2)
نيز، در كافى، در همين باب، روايتى از عبدالحميد از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده كه مضمون بخشى از آن چنين است:
جمعى كه مستحفظين در قرآن معرفى شده اند، كسانى اند كه مستحفظِ اسم بزرگ اند. آن اسم بزرگ كتابى است كه به وسيلۀ آن همه چيز را مى دانند و با جمعى از مرسلين بوده، چنان كه خداوند فرموده است: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ»،(3)
و اين «كتاب» همان اسم اكبر است... .
ص: 83
در ادامه، امام(علیه السلام) فرموده:
جبرئيل نازل شد و عرض كرد: اى محمد! انجام وظيفه كردى و ايام زندگانى دنياى تو تمام شد. پس اسم اكبر، ميراث علم و آثار علم نبوت را نزد على بن ابى طالب قرار ده. پس پيغمبر چنين كرد و هزار كلمه و هزار باب به او تعليم فرمود كه از هر كلمه و هر بابى هزار كلمه و هزار باب مفتوح شود.(1)
باز، در كافى، باب «تمايزات امام بر حق از امام باطل»، نقل گرديده است كه، حبابۀ والبيه از اميرالمؤمنين(علیه السلام) سؤال كرد: دليل امامت چيست؟ آن حضرت فرمود:
آن سنگ ريزه را بياور. پس آن را به حضرت تقديم كرد. امام انگشتر خود را به آن سنگ ريزه زد و اثر آن ظاهر شد.
سپس فرمود: هركس كه ادعاى امامت كند و مانند منانگشتر خود را به اين سنگ زده اثر آن ظاهر شود، امام بر حق است؛ و بدان كه امام هرچه بخواهد، بر او مخفى نباشد.
حبابه گويد: بعد از وفات اميرالمؤمنين(علیه السلام)، خدمت حضرت مجتبى(علیه السلام) و بعد هم خدمت سيدالشهداء(علیه السلام) رسيدم؛ هر يك انگشتر خود را بر آن سنگ ريزه زدند و اثر آن ظاهر شد.
آن گاه، وى در حالى به خدمت امام سجاد(علیه السلام) رسيد كه سن او به 113 سال رسيده بود. پس به اشارۀ دست مبارك امام به سن جوانى برگشت. آن حضرت نيز سنگ را خواست و انگشتر خود را به آن زد؛ اثرش ظاهر شد.
پس وى خدمت امام باقر، صادق، كاظم و رضا(علیهم السلام) نيز رسيد. هر يك بعد از ديگرى انگشتر خود را به آن سنگ زدند و مانند اجدادشان اثرش ظاهر گشت.
حبابه در زمان حضرت رضا(علیه السلام) از دنيا رفت(2)
[و آن حضرت پيراهن خود را
ص: 84
براى كفن او داد].(1)
هم چنین، در كافى، باب «نكته هايى در ولايت»، به سند صحيح از ابو عبيدۀ حذاء از امام باقر(علیه السلام) نقل گرديده است كه، در تفسير آيۀ شريفۀ: «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ»،(2) ايشان فرموده:
مراد علم امام است؛ و چون علم امام از علم پروردگار است، همه چيز را فرا گرفته و بر آن احاطه دارد... .(3)
نيز، در كافى، باب «ميلاد حضرت عسكرى(علیه السلام)»، از نصير خادم نقل شده است:
چند مرتبه ديدم كه امام حسن عسكرى(علیه السلام) با غلام ترك به لغت تركى و با غلام رومى به لغت رومى (با هر يك به لغت خودش) تكلم مى فرمايد. من، با تعجب، پيش خود فكر كردم كه امام در مدينه متولد شده و جايى نرفته؛ چگونه اين لغات را مى داند.
ناگهان، امام به من روى كرد و فرمود:خداوند، در همه چيز، امام را ممتاز قرار داده و او را به تمام لغات و نسب هاى مردم و اجل ها و حوادث روزگار دانا فرموده؛ و اگر اين طور نباشد، بين حجت خدا و سايرين فرق نخواهد بود.(4)
ثقۀ جليل، عياشى، در تفسير خود در سورۀ حِجر، از ابو بصير از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده كه:
امام از جانب خدا سخن مى گويد؛ و هرچه بخواهد، بر او مخفى نباشد.(5)
ص: 85
ابن قولوَيْه قمى نيز در آخر كتاب كامل الزياره نقل كرده است كه، عبداللّه بن بكر(1)
در خدمت امام صادق(علیه السلام) بين راه مكه بود كه امام به وى فرمود:
آن چه مردم نمى بينند ما مى بينيم و آن چه مردم نمى شنوند مى شنويم. ملائكه بر ما نازل مى شوند و اخبار آينده را براى ما نقل مى كنند، از هر جاى زمين هرچه بخواهيم براى ما مى آورند و تمام اخبار زمين را و آن چه در زمين حادث مى شود بر ما عرضه مى دارند... .
عبداللّه گويد، عرض كردم: فدايت شوم! آيا ما بين مشرق و مغرب را امام مى بيند؟ امام فرمود: چگونه مى شود كه وى حجت خدا بر ما بين مشرق و مغرب باشد و آنان را نبيند و بر [تغيير احوال] آن ها قدرت نداشته باشد؟ و چگونه مى شود كه وى از جانب خدا شاهد خلق باشد و آنان را نبيند... ؟(2)
در چند روايت نيز آمده است كه اميرالمؤمنين، سيدالشهداء، امام سجاد، امام باقر و امام صادق(علیهم السلام) مى فرمودند:
اگر آيۀ شريفۀ: «يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ»(3) نبود، ما به شما خبرمى داديم كه تا روز قيامت چه خواهد شد.(4)
يعنى، ما به تمام آن چه مقدر شده علم داريم، لكن چون خدا مقدرات غير حتمى را تغيير مى دهد و آن چه بخواهد محو و اثبات مى فرمايد، ما نمى توانيم خبر دهيم.
در كتاب كافى، باب «بداء»، از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده است كه فرمود:
خداوند به پيغمبر خود خبر داده كه از اول دنيا چه واقع شده و تا آخر دنيا چه
ص: 86
خواهد شد؛ و قضاياى حتمى آن را نيز به او خبر داده است.(1)
ثقۀ جليل، كَشى، در رجال خود نقل كرده است:
سليمان بن خالد خدمت حضرت باقر(علیه السلام) عرض كرد كه، آيا امام قضايايى را كه در روز واقع مى شود مى داند؟ امام فرمود: قسم به آن كه محمد را به نبوت فرستاد و او را براى رسالت برگزيد، آن چه در روز و ماه و سال واقع خواهد شد، امام مى داند. آيا نمى دانى كه روح در شب قدر بر او نازل مى شود؟ پس آن چه تا سال آينده واقع خواهد شد و آن چه در شب و روز حادث خواهد شد، وى مى داند؛ ... و در اين ساعت دو نفر دزد خواهند آمد!
راوى گويد: ساعتى نگذشت كه دو نفر از راه رسيدند. حضرت به غلامان فرمود: اين دو نفر را بگيريد و بياوريد. آن گاه، به آن دو فرمود: شما دزدى كرديد. انكار كردند و قسم خوردند. امام فرمود: اگر مال دزدى را نياوريد، من كسانى را مى فرستم كه مال سرقتى را از آن جايى كه شما پنهان كرده ايد بياورند. باز انكار كردند. امام فرمود: آن دو نفر دزد را ببندند كه فرار نكنند.
سپس، سليمان را با نشانى كامل فرستاد؛ مال دزدى را، با زنبيل پوستى ديگرى (مانند صندوق) كه در آن نيز مال دزدى بود، آوردند... .امام به سليمان فرمود: فردا، وارد مدينه مى شويم و تو عجايبى خواهى ديد. چون وارد مدينه شدند، ديدند كه حاكم مدينه اشخاصى را به اتهام دزدى گرفته است. امام كسى را فرستاد كه اينان دزد نيستند و دزدهاى اين مال نزد من هستند... . پس دزدها را آوردند و دست آن دو را قطع كردند... .
آن گاه، امام به حاكم فرمود: تا چند روز ديگر، كسى خواهد آمد كه مال او را به سرقت برده اند؛ او را به سوى من راهنمايى كن. چنان شد و آن مال را به صاحبش برگردانيدند.(2)
ص: 87
راوندى، در كتاب خرائج، نقل كرده كه موسى بن جعفر(علیهما السلام) با غلامان حبشى و خراسانى و چينى به لغت خودشان تكلم مى فرمود و چون تعجب مى كردند، مى فرمود:
امر ما عجيب تر است؛ امام نطق هر صاحب روحى (انسان يا حيوان) را مى داند؛ و چيزى بر امام مخفى نيست.(1)
صدوق در كتاب عيون به سند صحيح از عبداللّه بن محمد هاشمى نقل كرده است كه گفت:
يك روز، نزد مأمون رفتم. مرا نزديك خود نشاند و ديگران را بيرون كرد. بعد از صرف غذا، خودش و مرا خوش بو و معطر كرد... و كسى را خواست كه در مصيبت حضرت رضا(علیه السلام) مرثيه بخواند... چون مرثيه خواندند، گريه كرد و گفت: (بنى هاشم) مرا ملامت مى كنند كه على بن موسى الرضا(علیهما السلام) را ولى عهد خود قرار دادم. مى خواهم حديثى براى تو بگويم كه تعجب كنى. يك روز، نزد حضرت آمدم و گفتم: فدايت شوم! پدرانت، موسى بن جعفر و جعفر بن محمد و محمد بن على و على بن الحسين(علیهم السلام)، آن چه شده و آن چه تا روز قيامت خواهد شد مى دانستند. تو نيز وصى و وارث آنانى و علم آنان نزد توست. من حاجتى از تو مى خواهم.
حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: بگو. من گفتم: كنيزى دارم كه موردعلاقۀ من است و چند مرتبه حامله شده و فرزند خود را سقط كرده است. (دستورى دهيد كه به سلامت باشد و سقط نكند). فرمود: نترس؛ سالم مى ماند و [اين بار، فرزندش را] سقط نخواهد كرد. پسرى از او متولد خواهد شد كه شبيه ترين مردم به مادرش باشد. انگشت زايد كوچكى در دست راست و زايدۀ ديگرى در پاى چپ دارد كه هيچ يك آويزان نباشد. مأمون گفت:... قضيه به همان كيفيتى كه فرمود واقع شد.(2)
ص: 88
ابن شهرآشوب، در كتاب شريف مناقب، از عتاب نقل كرده است:
متوكل عتاب را براى آوردن امام هادى(علیه السلام) به سوى مدينه فرستاد. وى شنيده بود كه شيعيان مى گويند امام علم غيب دارد. عتاب خود گويد: من در اين باره شك داشتم. چون از مدينه حركت كرديم، بين راه و در هواى گرم بدون ابر، ديدم كه امام لباس پشمى پوشيده؛ تعجب كردم. زمان اندكى گذشت؛ ديدم ابرها ظاهر شد و باران آمد.
عتاب گويد: اين علامت اول براى دانايى او به غيب بود. پس، قدرى كه راه آمديم، قلب من ناراحت شد. امام فرمود: چرا قلبت مضطرب شده؟ عرض كردم: حاجت هايى از متوكل خواسته بودم [كه نگرانم برآورده نشود]. امام فرمود: حاجت هاى تو برآورده شده است.
عتاب گويد: فاصلۀ زيادى نشد كه بشارت برآورده شدن حاجت هاى من رسيد. پس از آن، عتاب خدمت امام عرض كرد: مردم مى گويند شما غيب را مى دانى و تاكنون براى خود من هم دو علامت از آن ظاهر شده است.(1)
حقير گويد: سكوت امام و بروز آن دو علامت مطلب ما را اثبات مى كند.
نيز، در مناقب، نقل گرديده است كه:
يك روز خليفۀ عباسى، در فصل بهار و هواى گرم، با جمعيتىبسيار و لباس تابستانى، به سوى صحرا رفتند. شخصى كه در امامت امام هادى(علیه السلام) شك داشت ديد كه امام با لباس زمستانى و به هيئت مخصوصى به سوى صحرا حركت مى كند.
مردم نيز تعجب كردند... . چون به صحرا رفتند، طولى نكشيد كه ابرهاى انبوهى ظاهر شدند و باران بسيارى آمد كه بدن ها و لباس هاى همه راخيس آب كرد بجز امام كه سر و وضعش مرتب باقى ماند.
آن شخص با خود گفت كه نزديك است امامت حضرت برايم ثابت شود. اگر
ص: 89
ايشان مقابل من رسيده [پوششِ] صورت مبارك را باز كند، خواهم دانست كه امام است و از او دربارۀ لباسى كه عرق جُنب از حرام به آن رسيده سؤال مى كنم.
همان شخص گويد: چون امام مقابل من رسيد، [پوششِ] صورت خود را باز كرد و فرمود: نماز با لباسى كه عرق جُنب از حرام به آن رسيده جايز نيست؛ و اگر جنابت از حلال باشد، جايز است. پس به امامت آن حضرت يقين پيدا كردم.(1)
در روايت مفصلى هم امام هادى(علیه السلام) به شخصى فرمود:
اگر عالم آل محمد بخواهد، از آن چه شب در خاطرت گذرانيدى به تو خبر مى دهد. [آگاهى از] اخبار عالَم به اذن پروردگار است؛ و خداوند بر غيب خود احدى را آگاه نسازد مگر كسى را كه از ميان رسولان خود براى اين مقام بپسندد. پس امام(علیه السلام) فرمود: هرچه رسول مى داند، اوصيايش نيز مى دانند، براى آن كه زمين از حجت پروردگار خالى نباشد.(2)
سيد ابن طاووس از خط محمد بن هارون تلعكبرى نقل مى كند:
مردى از اهل بصره وارد سامرا شد. ديد كه امام حسن عسكرى(علیه السلام) بر مركب سوار است، كلاهى بر سر دارد و عبايى بر شانه انداخته. آن مرد گويد: من در دل خود گفتم كه بعضىاز مسلمانان مى گويند امام عسكرى(علیه السلام) داناى به غيب است. اگر راست است، كلاه خود را گردانده جلوى كلاه را عقب سر و عقب را جلو قرار دهد. ناگهان ديدم كه چنين كرد. پيش خود گفتم شايد اتفاقاً واقع شد. باز به خيالم آمد كه اگر چنين است، طرف راست عبا را به چپ و طرف چپ را به راست بگرداند. پس ديدم چنين كرد؛ آن گاه، به من رسيد و دستورى داد... .(3)
ص: 90
در مناقب ابن شهرآشوب، فصل علم امام صادق(علیه السلام)، از صفوان بن يحيى (كه به اتفاق، ثقه اى عالم و كامل و عادل است) از قول بعضى از اصحابش از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده است كه فرمود:
واللّه، علم اولين و آخرين به ما داده شده است. مردى عرض كرد: فدايت شوم! آيا علم غيب نزد شما است؟ فرمود: من آن چه در صلب مردان و رحم هاى زنان است مى دانم. سينه هاى خود را باز كنيد، چشم هاى خود را بينا كنيد، در قلب هاى خود جاى دهيد كه ما حجت خدا در ميان خلق خداييم؛ و هيچ مؤمن قوى الايمانى اين مطلب را هرگز در قلب خود جاى ندهد... مگر به اذن خداوند. واللّه، اگر بخواهم كه عدد سنگ ريزه هاى روى كوه ها را به شما خبر دهم، مى توانم... .(1)
اكنون، براى نمونه و تأييد روايات گذشته، كه از حد تواتر افزون است، مختصرى از اخبار غيبى اميرالمؤمنين و امامان بر حق از فرزندانش(علیهم السلام) را در اين جا ذكر مى كنيم تا قلب دوستان روشن تر و ايمان مؤمنان بيش تر شود.(2)
اخبار غيبى آن حضرت از حد احصا و شمارش خارج است و موارد بسيارى از آن ها را علماى عامه و خاصه نقل كرده اند.
از آن جمله، قبل از شروع به جنگ با خوارج، آن حضرت به اصحاب خود فرمود:
واللّه، از شما ده نفر هم كشته نخواهد شد و از جمعيت دشمنان ده نفر هم باقى نخواهد ماند؛ و بعد از جنگ ديدند كه از اصحاب نه نفر كشته شده و از دشمنان نيز نهنفر باقى مانده است.(3)
ص: 91
در نامۀ خود به سوى معاويه، از شهادت خود و دو نور ديدۀ پيغمبر، حسن و حسين(علیهم السلام)، خبر داد؛ و نيز از رياست معاويه، يزيد و هفت نفر از اولاد ابى العاص، خروج سفيانى در آخر الزمان و فرو رفتن لشكرش در زمين بيداء.(1)
در جنگ خوارج، چون شخصى خدمت اميرالمؤمنين(علیه السلام) عرض كرد كه خوارج از نهر گذشتند، حضرت فرمود: نگذشتند. او سه مرتبه قسم ياد كرد و باز حضرت فرمود: نگذشتند. آن گاه، مكانى را معين كرد كه همۀ آنان در آن جا كشته مى شوند. بعداً، چندين نفر ديگر هم آمدند و همان سخن را گفتند، ولى حضرت هم چنان مى فرمود نگذشتند.(2)
پس از تحقيق كامل، صدق گفتار حضرت ظاهر شد و همه كشته شدند مگر نُه نفر؛ و بعضى كه در اصل قتال شك كرده بودند، به سبب اخبار غيبى حضرت، شک آنان رفع شد.
اِخبار حضرت از فتنۀ بنى اميه(3) و شهادت خود نيز مكرراً واقع شده است. (4)
هم چنین، آن حضرت فرمود:
هر اجتماعى كه تا روز قيامت تشكيل شود و [اعضاى] آن سیصد نفر يا بيش تر باشند، جمع كنندۀ آنان و مدير و سخنگوى آنان را مى دانم. نيز آن زمين هايى كه ساختمان مى شود، مى دانم در چه زمانى تعمير و چه وقت خراب مى شود.(5)
از بناى زوراء (بغداد) و سلطنت بنى عباس هم در خطبۀ لؤلوئيه اِخبار فرمود و
ص: 92
احوال جمعى از آنان را چنين بيان كرد:أَوَّلُهُمْ أَرأَفُهُمْ، وَثانِيهِمْ أَفْتَكُهُمْ، وَخَامِسُهُمْ كَبْشُهُمْ، وَسَابِعُهُمْ أَعْلَمُهُمْ، وَعَاشِرُهُمْ أكْفَرُهُمْ يَقتُلُهُ أَخَصُّهُمْ بِهِ، وَخَامِسُ عَشَرَهُمْ كَثِيرُ العِناءِ... ؛
نفر اول خلفاى بنى عباس سفاح بود كه مهربان ترين آنان بود، دومى منصور بود كه گستاخ ترين و بى پرواترين آنان بود و بيش تر از همۀ آنان مردم را از روى مكر و خدعه مى كشت، پنجمين آنان هارون الرشيد بود كه استقرار سلطنت او از همه بيش تر بود، هفتمين آنان مأمون كه از باقى داناتر بود، دهمى متوكل بود كه خبيث تر از همه بود و غلامان مخصوصش او را كشتند و سرانجام پانزدهمى معتمد عباسى بود كه بيش ترِ زمان خلافتش مصروف زحمت جنگجويى و لشكركشى بود.(1)
هم چنین، امام(علیه السلام) از احوال قرامطه (جمعى از خوارج) و نقل حجر الاسود به كوفه و از آن جا هم به مكه خبر داد.(2)
نيز، ايشان از شهداى كربلا و ساختمان اطراف قبر مطهر سيدالشهداء(علیه السلام) خبر داد.(3)
ص: 93
از امارت حجاج ثقفى در مدت بیست سال، از مكر طلحه و زبير و قصد آن دو براى حركت به سوى بصره و روشن كردن آتش جنگ جمل، شهادت اُويس قرنى و آمدن هزار نفر از كوفه براى يارى حضرتش هم خبر داد.(1)
نيز، از قصۀ خوله، مادر محمد بن حنفيه (فرزند اميرالمؤمنين)، و لوحى كه در بازو داشت خبر داد.(2)
از خروج ابومسلم خراسانى و قتل بنى اميه به دست او هم خبر داد.(3)
همين طور، از حركت امام حسين(علیه السلام) از مكه به سوى عراق و حج ناتمام او، كشته شدنش به دست عمر بن سعد و كمك نكردن براء بن عازب به سيدالشهداء(علیه السلام) اِخبار فرمود.(4)
نيز، در خطبۀ شريف «اقاليم»، ايشان جريان قضاياى هر اقليم را از زمان پيغمبر(صلی الله علیه و اله) تا 310 سال بعد شرحفرموده است.(5)
در زمانى كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) با لشكريان خود از كوفه به سوى مداين حركت فرمود، عمروبن حريث با هفت نفر از منافقان حركت نكردند. آنان پس از چند روز بيرون آمدند و مى گفتند: على بن ابى طالب ادعا مى كند كه علم غيب دارد؛ ما او را از خلافت خلع و با سوسمار بيعت مى كنيم. در بين راه هم سوسمارى صيد كردند و عمروبن حريث گفت: با اين بيعت كنيد. پس با او بيعت كردند.
آن گاه، چون در روز جمعه در مسجد مداين جمع شدند و چشم مبارك اميرالمؤمنين(علیه السلام) كه خطبه مى خواند بر آنان افتاد، فرمود:
اى مردم! رسول اللّه هزار حديث به من تعليم فرموده است كه براى هر حديثى هزار باب و براى هر بابى هزار مفتاح وجود دارد... . قسم به پروردگار، در روز قيامت، هشت نفر محشور مى شوند كه پيشواى آنان سوسمار است؛ اگر بخواهم، اسامى آنان را مى گويم... .(6)
هم چنین، اميرالمؤمنين(علیه السلام) از قتل حجر بن عدى، رشيد هجرى، كميل، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، حبيب بن مظاهر، جويريه، عمروبن حمق، قنبر و ديگران خبر داد و خصوصيات قاتل و كيفيت قتل آنان را وصف فرمود.(7)
ص: 94
غير از اين اخبار نيز موارد زيادى در اين باب موجود است كه اين مختصر گنجايش بيش تر از اين را ندارد.
اين اخبار هم زياد است كه از آن ميان فقط چند قضيه براى نمونه ذكر مى شود.
نقل شده است كه وقتى حضرت مجتبى(علیه السلام) به برادرش، امام حسين، و عبداللّه بن جعفر فرمود:
معاويه حقوق و جايزه هاى شما را فرستاده است و در فلان روز و ساعت معين خواهد رسيد؛ و چنان نيز شد.(1)در يكى از سفرها، كه آن حضرت پياده از مكه به سوى مدينه تشريف مى برد، پاهاى مبارك حضرت ورم كرد. فرمود:
در منزلى كه وارد مى شويم، غلام سياهى مى آيد و با او روغنى خواهد بود كه براى اين ورم خوب است... . غلام آمد... و روغن را گرفته ماليدند؛ خوب شد. وى خدمت حضرت عرض كرد: من پول نمى خواهم. دعا كنيد تا خداوند پسرى كه دوست شما باشد به من بدهد. از خانه كه بيرون شدم، همسرم حالت وضع حمل داشت. امام فرمود: برگرد؛ خداوند پسرى به تو بخشيده است كه از شيعيان ما خواهد شد... .(2)
و نظير اين قضيه براى سيدالشهداء(علیه السلام) نيز واقع شده است.(3)
هم چنین، امام مجتبى(علیه السلام) از شهادت خود خبر داد.(4)
ص: 95
ابن عباس گويد:
ماده گاوى از مقابل حضرت مجتبى(علیه السلام) گذشت. آن حضرت فرمود: اين گاو آبستن است؛ گوسالۀ ماده اى در شكم دارد كه پيشانى و سر دُم او سفيد است. جمعى براى تحقيق نزد قصاب رفتند و واقعيت را چنان كه فرموده بود ديدند. پس خدمت امام رسيده عرض كردند كه، خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: «وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ»؛(1)
پس شما چگونه دانستيد؟ حضرت فرمود: علم مخزون مكنون خدا را كه ملائكه و انبيا نمى دانند، محمد و ذريۀ پاكيزۀ او مى دانند.(2)
يك روز، معاويه به امام مجتبى(علیه السلام) عرض كرد: شيعيان شما عقيده دارند كه هيچ چيز بر شما مخفى نيست. بگوييد كه اين درخت خرما چند دانه دارد؟فرمود: 4004 عدد. پس معاويه امر كرد، شمردند... چنان بود كه امام فرموده بود... . سپس، آن حضرت از شهادت حجر بن عدى خبر داد.(3)
امام صادق(علیه السلام) نقل كرده است:
دو نفر خدمت حضرت مجتبى(علیه السلام) بودند. حضرت به يكى از آن دو فرمود كه، شب گذشته، با فلانى چنين گفت وگو كردى. آن شخص از روى تعجب گفت: آن چه شده مى داند.
امام مجتبى(علیه السلام) فرمود: آن چه در شب و روز واقع مى شود ما مى دانيم. به درستى كه ذات مقدس پروردگار حلال و حرام و تنزيل و تأويل قرآن را به رسول خود تعليم فرمود و رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) نيز تمام آن را به على بن ابى طالب(علیهما السلام) تعليم داد.(4)
ص: 96
يك روز، عربى براى امتحان علم ايشان خود را در خلوت جُنب كرد؛ پس با حال جنابت نزد حسين(علیه السلام) وارد شد. حضرت فرمود:
حيا نكردى كه با جنابت بر امام خود وارد شدى؟ عرب عرض كرد: من به مقصود خود رسيدم و مقام ارجمند شما بر من ثابت شد. پس بيرون شد و غسل كرد. آن گاه، برگشت و از آن چه مى خواست سؤال كرد.(1)
يک بار هم جمعى از دزدان غلامان حضرت را كُشتند. حضرت بر كارگزار حكومت وارد شد و فرمود:
من كُشندگان را معرفى مى كنم؛ بر آنان سخت بگير. عرض كرد: اى پسر پيغمبر! شما آنان را مى شناسيد؟ فرمود: بلى، چنان كه تو را مى شناسم. سپس، با اشاره به يك نفر كه در آن جا ايستاده بود، فرمود: اين يك نفر از جملۀ كُشندگاناست. آن مرد انكار كرد... . حضرت نشانى قضايا و اشخاص قاتل را شرح داد... . ناچار، اقرار كردند و آنان را به حكم قصاص كُشتند.(2)
سيدبن طاووس از حذيفه نقل كرده است در زمان حيات رسول اللّه(صلی الله علیه و اله)، از حسين(علیه السلام) شنيدم كه فرمود:
سركشان بنى اميه به رياست عمربن سعد مرا خواهند كُشت. حذيفه گويد كه، عرض كردم: پيغمبر به تو خبر داده است؟ فرمود: نه. حذيفه خدمت رسول اللّه آمد و جريان را به عرض آن حضرت رساند. پيغمبر فرمود: علم من علم اوست و علم او علم من است. ما از كاينات، قبل از آن كه واقع شود، خبر مى دهيم.(3)
ص: 97
اين اخبار نيز بسيار است. از آن جمله:
يكى از شيعيان نزد آن حضرت از فقر و بيچارگى شكايت كرد... . حضرت ناراحت شد و براى او گريه كرد... . يكى از مخالفان كه فهميد گفت: عجيب است؛ اينان (يعنى امامان) ادعا مى كنند كه آسمان و زمين و هر چيز ديگرى در فرمان آنان است و دعاى آنان مستجاب مى شود. حال، نمى تواند امر شيعۀ خود را اصلاح بنمايد و گريه مى كند. گفتار وى به گوش آن شيعه رسيد.
او نيز خدمت امام مشرف شد و عرض كرد: گفتار اين مخالف بر من از ابتلاى خودم سخت تر است. حضرت فرمود: خداوند اذن داد كه براى تو فرج حاصل شود... . پس دو قرص نان خود را به او داد و فرمود:... خداوند به بركت اين نان از تو رفع گرفتارى مى كند و بهرۀ زيادى به تو خواهد رسانيد... .
آن شخص دو قرص نان را به ماهى و نمك فروخت... . چون شكم ماهى را در خانه شكافتند، دو لؤلؤ گران بها در آنيافتند و بسيار خوش حال شدند... . پس غلام حضرت رسيد و فرمود: خداوند به تو فرج داد؛ نان امام را به ما بده. نان را گرفت و رفت.(1)
يك روز نيز عمر بن عبدالعزيز از مقابل حضرت گذشت. ايشان فرمود:
اين شخصى است كه نخواهد مرد تا آن كه والى و حاكم بر مردم شود... و مدت رياست او اندک است. چون بميرد، اهل آسمان او را لعنت و اهل زمين براى او طلب آمرزش كنند.(2)
هم چنین، وقتى، حجاج براى عبدالملك مروان نوشت:
اگر مى خواهى رياست تو باقى باشد، على بن الحسين را به قتل برسان.
ص: 98
عبدالملك نوشت: من داخل خون بنى هاشم نمى شوم و تو هم از اين كار دورى كن... . آن گاه، نوشته را در پنهانى براى حجاج فرستاد.
در همان ساعت و تاريخ، امام سجاد(علیه السلام) براى عبدالملك نوشت: خداوند آن چه راجع به حفظ خون بنى هاشم به حجاج نوشتى از تو پذيرفت و سلطنت و عمر تو را زياد فرمود... .
چون نامۀ حضرت به عبدالملك رسيد و تاريخ آن را ديد، به صدق گفتار امام يقين كرد و خوش حال شد... .(1)
نيز، آن حضرت از شهادت خودش و فرزندش زيد خبر داد.(2)
در كتاب شريف خرائج، از ابو بصير نقل گرديده است:
امام باقر(علیه السلام) به مردى از شيعيان خراسانى فرمود: پدر تو چگونه است؟ عرض كرد: سالم است. امام فرمود: زمانى كه تو به سمت گرگان مى رفتى، پدرت از دنيا رفت. پس فرمود:احوال برادرت چگونه است؟ عرض كرد: من كه از منزل بيرون آمدم، سالم بود. حضرت فرمود: همسايه اش او را كُشت. سپس، ساعت و روز قتل را نيز معين فرمود. خراسانى گريه كرد... امام فرمود: به سوى بهشت رفتند و بهشت براى آنان بهتر است.
عرض كرد: چون من از خانه بيرون شدم، پسرم سخت مريض بود؛ از او سؤال نفرمودى؟ حضرت فرمود: خوب شده و عمويش دخترش را به او تزويج كرده است. چون به خراسان برسى، خداوند به او پسرى دهد به اسم على كه از شيعيان ما خواهد بود؛ اما خود پسرت شيعۀ ما نيست.(3)
ص: 99
نيز، در خرائج، از ابو بصير نقل شد است كه گفت:
خدمت امام باقر(علیه السلام) عرض كردم كه، شما ذريۀ پيغمبريد؟ فرمود: بلى. عرض كردم آيا رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) وارث تمام علوم انبيا و مرسلين است؟ فرمود: بلى. عرض كردم: شما نيز وارث جميع علوم پيغمبريد؟ فرمود: بلى. عرض كردم: شما مى توانيد مردگان را زنده كنيد، كور و پيس مادر زاد را خوب كنيد و از جريان كارهاى مردم و آن چه در خانه ذخيره مى كنند خبر دهيد؟ فرمود: مى توانيم، اما به اذن پروردگار.
آن گاه، امام فرمود: اى ابوبصير! نزديك شو. نزديك شدم. پس دست مبارك را بر چشم هايم (كه نابينا بود) كشيد؛ بينا شدم و همه چيز را ديدم. سپس دست مبارك را دوباره بر چشم من كشيد؛ مثل اول شد. پس فرمود: اگر ميل دارى، بينا باش و حساب اعمال بر خدا باشد (يعنى، خدا تو را مطابق اعمالت جزا دهد)؛ و اگر دوست دارى، نابينا بمان و ثواب تو بهشت خواهد بود. نقل است كه ابوبصير عرض كرد: نابينا باشم و ثواب آن بهشت باشد بهتر است.(1)حقير گويد كه: ابوبصير شيعه اى كامل و دانشمند بود. وى از همان سؤالات آغازين نتيجه گرفت كه اگر پيغمبر(صلی الله علیه و اله) وارث پيغمبران و امامان وارث تمام علوم پيغمبر باشند، بايد به معجزۀ حضرت عيسى (كه به تصريح قرآن مرده را زنده، كور و پيس را خوب مى كرد و از كارهاى مردم خبر مى داد) قادر باشند. امام هم به گفتار و كردار خويش علم و قدرتش را اثبات فرمود.
باز، در خرائج، از ابوبصير از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده است:
پدرم، امام باقر(علیه السلام)، يك روز به اهل مدينه فرمود: حال شما چگونه خواهد شد (در سال آينده) كه چهار هزار دشمن با شمشير بر شما وارد شوند... ، جمعى را بكُشند و شما نتوانيد آنان را دفع كنيد؟ پس خود را آماده سازيد... .
ص: 100
پس (سال بعد) نافع بن ازرق با چهار هزار نفر دشمن وارد شدند و چنان كه فرموده بود كردند.(1)
هم چنین، زمانى امام باقر(علیه السلام) فرمود: از عمر من پنج سال ديگر باقى مانده است؛ و چنان نيز شد.(2)
ايشان از اولاد على بن ابى حمزه نيز، بیست سال قبل از ولادت آنان، خبر داد.(3)
وقتى هم براى هشام بن عبدالملك خانه اى مى ساختند. حضرت، كه از آن جا مى گذشت، فرمود:
واللّه، اين خانه را خراب خواهند كرد، خاك آن را مى برند... و موضع قتل (محمد بن عبداللّه بن حسن) نفس زكيه، خواهد شد. راوى گويد: من تمام آن وقايع را به چشم خود ديدم.(4)
هم چنین، ايشان به جوانى كه در ميان مسجد مى خنديد، فرمود:
تو مى خندى، ...در حالى كه سه روز بعد خواهى مرد؛ و او روز سوم از دنيا رفت.(5)
همين طور، آن حضرت از خلافت منصور دوانيقى، داود بن على و بنى العباس نيز خبر داد.(6)
اين اخبار هم بسيار است كه در اين جا فقط به ذكر چند خبر اكتفا مى شود. از آن جمله، ايشان به ابو اُسامه، زيد شحام، خبر نزديك شدن مرگش را اعلام فرمود.(7)
ص: 101
نيز، چون شخصى در مدينه خدمت حضرت رسيد و عرض كرد:
جمعى از كوفه آمده و نقل كرده اند كه مفضل به سختى مريض است؛ براى او دعا فرماييد، ايشان فرمود: راحت شد؛ و اين كلام سه روز بعد از وفات مفضل بود.(1)
در كتاب مناقب، از ابو بصير نقل گرديده است كه گفت:
نزد امام صادق(علیه السلام) وارد شدم. فرمود: ابو حمزۀ ثمالى چگونه است؟ گفتم: خوب است. فرمود: چون به سوى او برگشتى، سلام مرا به او برسان و به او اعلام كن كه در فلان روز معين از دنيا مى رود... ؛ و چنان نيز شد.(2)
احمد بزنطى هم از مردى شيعه، كه اهل بابِل و ساكن كوفه بود، نقل كرده است:
سالى، حج كردم و نزد امام صادق(علیه السلام) وارد شدم. فرمود: قوفه ما نامت. [اين كلام به لغت نَبطى است؛ يعنى، بوزينۀ شهر شما ازدنيا رفت.] عرض كردم: چه وقت؟ فرمود: در همين ساعت.
راوى گويد: وقت را يادداشت كردم. چون به كوفه برگشتم... ، فهميدم چنان كه ايشان فرموده بود واقع شده است.(3)
همين طور، امام(علیه السلام) از قتل معلى بن خنيس [يك سال و اندى قبل از آن خبر داد.](4)نيز، امام صادق(علیه السلام) از خيانت مرد هندى اى كه از جانب پادشاه هند كنيز و هدايايى براى ايشان آورده بود اِخبار فرمود. چون وى نزد امام وارد شد، ايشان هديۀ
ص: 102
پادشاه هند را قبول كرد؛ اما چون در مورد كنيز خيانت كرده بود، كنيز را قبول نكرد و مشروحاً از خيانت او خبر داد.(1)
نظير اين واقعه هم خيانت آن مرد بلخى دربارۀ كنيزى است كه شخصى به وى امانت داده بود تا او را بفروشد. اما وى، در بين راه و پاى درختى كه هيچ كس نزديك آن نبود، با او زنا كرد. امام صادق(علیه السلام) نيز بعد از گذشت بیست سال در آن باره به او ابراز اطلاع كرد.(2)
نمونۀ ديگر هم خيانت آن مرد خراسانى در مورد كنيزى است كه براى امام(علیه السلام) آورد و حضرت او را قبول نفرمود.(3)
شخصى از مردى جارودى نزد امام ستايش كرد و گفت: اين مرد پسنديدۀ مردم هست؛ لكن از قبول امامت و ولايت شما دورى مى كند، به خيال آن كه شايد حق نباشد. حضرت فرمود: اگر چنين است، چرا نزد نهر بلخ با كنيز همسفر خود زنا كرد؟ خبر به جارودى رسيد. گفت: به خدا قسم، اين امر را نه كنيز اظهار كرده و نه من؛ و غير خدا كسى نمى دانست. من شهادت مى دهم كه او حجت پروردگار و امام بر حق است.(4)
امام(علیه السلام) به اسحاق بن عمار نيز فرمود:
تا ماه ربيع، اموال خود را از نزد مردم جمع كن. چنين كرد و در ماه ربيع از دنيا رفت.(5)
همين طور، يک بار كه جمعى در خدمت آن حضرت بودند، ناگهان فرمود: إنّا للّه وإنّا إليه راجعون؛ عمويم زيد در اين ساعت كشته شد. راوى گويد: چون حضرت تشريف بردند، ساعت و روز و ماه را نوشتم. پس از چندى، صدق گفتار امام ظاهر شد.(6)
ص: 103
آن حضرت از خروج ابو مسلم خراسانى هم خبر داد.(1)هم چنین، محمد و ابراهيم (فرزندان عبداللّه بن حسن) قصد خروج بر سلطان نمودند؛ امام از قتل آنان و خلافت سفاح و منصور خبر داد.(2)
نيز، ايشان به سماعه خبر داد كه بين او و شتردار در بين راه چه واقع شده بود.(3)
يك روز نيز مردى شامى را، كه براى مناظره و مجادله نزد هشام آمده بود، خدمت امام صادق(علیه السلام) آورده بودند. آن حضرت آن چه در مسافرت از شام براى او پيش آمده بود شرح دادند.(4)
صفوان بن يحيى (كه وثاقت و جلالت او مورد اتفاق است) نقل مى كند:
جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت كه، مى دانى سبب معرفت و اعتقاد من به امر ولايت امام چه بوده، با آن كه هيچ اسمى از آن نزد ما نبوده است؟ گفتم: بگو. گفت: منصور دوانيقى به پدرم گفت كه، براى انجام كارى، يك مرد فهميده و با تدبير حاضر كن. پدرم رفت و دايى مرا حاضر كرد. منصور پول زيادى به او داد و گفت كه، به سوى مدينه بيرون شو و به فرزندان حسن مجتبى و اولاد فاطمه بگو: من مرد غريبى هستم و از خراسان آمده ام؛ شيعيان خراسان براى شما پول فرستاده اند. به آنان مهربانى نما، ميانشان پول تقسيم كن و از هر يك قبضى با خط خودش بگير (پيداست كه مقصود وى كشف حالات و اسامى آنان بود).
او نيز مال را از منصور گرفت، به مدينه آمد و چنان كرد. سپس، نزد منصور برگشت، در حالى كه پدرم محمد نزد او بود.
ص: 104
او سفر خود را چنين شرح داد: من به دستور عمل كردم [و همه را فريفتم] به غير از جعفر بن محمد صادق(علیهما السلام).
يك روز، وى در مسجد مدينه نماز مى خواند كه من رفتم و پشت سر او نشستم، به قصد آن كه او را نيز مانند سايرين بفريبم. ناگهان ديدم كه آن حضرت در نماز خود شتاب كرد وبعد از نماز، در حالى كه هنوز كلامى نگفته بودم، به من روى نمود و فرمود: از خدا بترس و اهل بيت پيغمبر را گول نزن كه آنان محتاج اند.
به آن حضرت گفتم: مگر چه شده است؟ حضرت سر مبارك را نزديك من آورد و تمام جريانى كه بين ما واقع شده بود براى ما شرح داد، گويا سومى ما بوده است.
منصور گفت: در اهل بيت پيغمبر، همواره شخصى محدَّث (يعنى، كسى كه ملَك به او القاى كلام مى كند) وجود دارد؛ و امروز، جعفر بن محمد محدث است. اى صفوان! سبب معرفت من اين بوده است.(1)
از آن جمله، آن حضرت در مكه به شعيب عقرقوفى (كه ثقه اى جليل و خواهر زادۀ ابوبصير بود) فرمود:
فردا، مردى از اهل مغرب از تو دربارۀ من سؤال خواهد كرد؛ در جواب بگو كه، موسى بن جعفر بن محمد، واللّه، امام بر حق است. نيز، وى دربارۀ حلال و حرام از تو سؤال مى كند، تو او را از جانب من جواب ده.
شعيب عرض كرد: فدايت شوم! علامت او چيست؟ حضرت فرمود: مردى است بلند قامت و فربه كه اسم او يعقوب است... . پس آن چه ايشان فرموده بود واقع شد.
ص: 105
شعيب گويد: من او را خدمت امام آوردم. چون نزد امام وارد شد، حضرت از آن چه بين او و برادرش در سفر واقع شده بود خبر داد و فرمود: چون شما نسبت به يكديگر بدگويى و اذيت و قطع رحم كرديد... ، عمرتان كوتاه شد.
برادرت، هنوز به خانه نيامده، در سفر مى ميرد و تو پشيمان خواهى شد... . آن مرد عرض كرد: فدايت شوم! اجل من كى خواهد رسيد؟ فرمود: مرگت رسيده بود؛ ولى چون در فلانمنزل به عمه ات احسان روا داشته صلۀ رحم كردى، بیست سال به عمرت اضافه شد... .(1)
نيز، به عبداللّه بن يحياى كاهلى فرمود:
اعمال خير انجام ده كه اجل تو نزديك شده... ؛ و بشارت باد تو را كه از شيعيان مايى و عاقبت تو به خير است.
راوى گويد: زمان اندكى گذشت و عبداللّه از دنيا رفت.(2)
هم چنین، به مرازم از معصيتى كه در شب خلوت كرده بود خبر داد.(3)
همين طور، به يكى از شيعيان، كه با رفيقش به منزلى وارد شده بود، فرمود:
بشتابيد و در اين ساعت از آن منزل بيرون شويد... . چون بيرون شدند، منزل خراب شد.(4)
نيز، امام(علیه السلام) فرمود:
ابو جعفر (منصور دوانيقى) هرگز خانۀ خدا را نخواهد ديد... . پس او به گزاردن حج موفق نشد و در بين راه از دنيا رفت.(5)
ص: 106
اسحاق بن عمار هم نقل مى كند:
چون هارون حضرت كاظم(علیه السلام) را حبس كرد، دو نفر از رفقاى ابو حنيفه در محبس بر آن حضرت وارد شدند... . آن دو در خدمت حضرت نشسته بودند كه ديدند مردى كه از جانب سندى بن شاهك موكل حضرت بود آمد و عرض كرد: نوبت خدمت من تمام شده و مرخص مى شوم. اگر شما حاجتى داريد، بفرماييد انجام دهم. فرمود: حاجتى ندارم. چون خارج شد، حضرت به آن دو نفر فرمود كه، كار اين مرد عجيب است: مى خواهد حاجت مرا بر آورد، حال آن كه امشب خواهد مرد... .آن دو نفر، مأمورى براى تحقيق فرستادند... . آن مأمور، صبح، صداى گريه از خانۀ مرد شنيد. گفتند كه فلانى، ناگهان و بدون مرض، از دنيا رفت. مأمور برگشت و به آن دو نفر خبر مرگ او را داد. آن دو نفر خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما مى دانيم كه شما علم حلال و حرام را داريد؛ ولى از كجا مرگ آن شخص را دانستيد؟ حضرت فرمود: از آن بابى كه رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) به على بن ابى طالب تعليم فرمود.(1)
نيز، اسحاق بن منصور نقل مى كند كه حضرت موسى بن جعفر(علیهما السلام) به پدرم منصور فرمود:
عمر تو تمام شده و كم تر از دو سال آن باقى مانده است. برادرت نيز يك ماه بعد از تو خواهد مرد... . امور خانوادۀ تو هم مختل خواهد شد و به فقر مبتلا مى شوند، به طورى كه به صدقه محتاج مى گردند. راوى گويد: تمام آن چه ايشان فرموده بود واقع شد.(2)
هم چنین، يعقوب سراج نقل مى كند:
نزد امام صادق(علیه السلام) وارد شدم و ديدم كه با فرزندش موسى، كه در گهواره بود،
ص: 107
آهسته سخن مى فرمود. قدرى تأمل كردم تا سخن تمام شد. پس امام صادق به من فرمود: نزديك مولايت برو و بر او سلام كن! مقابل گهواره رفتم و سلام كردم. امام كاظم(علیه السلام) به زبان فصيح جواب سلام داد و فرمود: اسم دخترت را كه روز گذشته نام نهادى تغيير ده؛ چون اسمى است كه خداوند آن را دشمن دارد.
راوى گويد: روز پيش، دخترى براى من متولد شده بود و نام او را حميرا گذاشته بودم. پس امام صادق(علیه السلام) فرمود: مولاى خود را اطاعت كن تا به رشد و كمال رسى. من نيز رفتم و اسم او را تغيير دادم.(1)نقل است كه چون شيعيان نيشابور به دست محمد بن على نيشابورى اموالى براى حضرت فرستادند، شطيطۀ نيشابورى هم از جملۀ ايشان بود. پس بر حضرتش وارد شدند و امانت هاى آنان را با امانت شطيطه به حضرت رساندند. ... حضرت فرمود:
سلام مرا به شطيطه برسان و نيز اين كيسه را كه در آن چهل درهم موجود است و اين پارچه را كه از پنبۀ قريۀ مادرم زهراست و خواهرم حليمه آن را تافته؛ و به او بگو كه 19 روز بعد از ورود تو به نيشابور از دنيا خواهد رفت. 16 درهم را خودش مصرف كند و 24 درهم ديگر را به صرف صدقه و لوازم خود برساند. من مى آيم و براى او نماز مى خوانم... .
چون به نيشابور آمد، به دستور عمل كرد و چنان كه ايشان فرموده بود شد. آن حضرت نيز روز معين شده براى نماز شطيطه آمد... و به راوى فرمود: سلام مرا به اصحاب و شيعيان برسان و بگو كه من و ساير امامان بر سر جنازه هاى شما حاضر مى شويم، در هرجا كه باشيد.(2)
ص: 108
از آن جمله، روزى حضرت به عيادت عمويش، محمد بن جعفر، تشريف برد. او از شدت مرض حالتى مانند احتضار داشت، چانه اش را مانند ميت بسته بودند و برادرانش با خانواده گريه مى كردند. امام هشتم(علیه السلام) بر صورت عمويش اسحاق، كه زياد گريه مى كرد، تبسمى فرمود كه بر حاضران ناگوار آمد. چون حضرت از منزل بيرون شد، راوى عرض كرد: فدايت شوم! كلماتى ناشايسته در وقت تبسم شما گفتند. فرمود:
من از گريۀ اسحاق تعجب كردم و حال آن كه عمويم خوب مى شود، اسحاق پيش از محمد مى ميرد و محمد بر او گريه خواهد كرد. راوى گويد: چنان شد كه فرموده بود.(1)حسين، برادر حضرت رضا(علیه السلام)، نيز نقل مى كند:
با جمعى خدمت حضرت بوديم كه ناگاه جعفر بن عمر علوى با حالت پريشانى و فقر از مقابل ما گذشت. ما به او خنديديم. حضرت فرمود: به همين زودى، او را خواهيد ديد كه مال و پيروان او زياد شوند. راوى گويد: يك ماه نگذشت كه جعفر حاكم مدينه گشت و اوضاع و احوالش خوب شد... .(2)
نيز، آن حضرت به احمد بزنطى و ابن كثير از آن چه در قلب خود پنهان كرده بودند اِخبار فرمود.(3)
هم چنین، از شهادت خود و دفن در خراسان، جَنب هارون الرشيد، خبر داد.(4)
ص: 109
همين طور، حضرت به يك نفر از شيعيان نوشت:
خداوند به تو پسر و دخترى عطا خواهد فرمود؛ پسر را محمد و دختر را فاطمه نام بگذار؛ چنان هم شد.(1)
نيز، روزى امام هشتم(علیه السلام) به شخصى فرمود:
وصيت كن و مهياى مرگ شو. پس، آن شخص روز سوم از دنيا رفت.(2)
هم چنین، از قتل محمد بن زبيده به دست برادرش عبداللّه بن هارون(3)
و قضاياى آيندۀ آل برمك و مسائل حسن وشاء، قبل از سؤال كردن وى، خبر داد.(4)
احمد بن عَمرة نيز گويد:
نزد امام هشتم(علیه السلام) وارد شدم و عرض كردم كه، همسر منحامله است؛ دعا فرماييد كه خدا نوزاد او را پسر قرار دهد. حضرت فرمود: پسر است؛ نام او را عمر بگذار. عرض كردم: قصد كرده بودم كه اگر پسر باشد، وى را على نام نهم و خانواده را نيز به همين سفارش كرده ام. باز فرمود: نام او را عمر بگذار. چون بر گشتم و وارد كوفه شدم، اسم او را على گذاشته بودند. من تغيير دادم و نام او را عمر نهادم.
همسايه ها، چون ديدند كه اسم پسر را عمر نهادم، گفتند: ما ديگر حرف مردم را دربارۀ [رافضى بودنِ] تو قبول نخواهيم كرد. فهميدم براى حفظ من (از شر دشمنان بوده كه آن امام مهربان) اين دستور را داده است.(5)
از آن جمله، چون حضرت رضا(علیه السلام) در خراسان از دنيا رفت و عالم آخرت را به نور خود
ص: 110
روشن فرمود، امام جواد(علیه السلام) در مدينه فرمود:
در اين ساعت (پدرم از دنيا به عالم آخرت منتقل شد)؛ و من او را در خراسان دفن كردم و برگشتم.(1)
نيز، در كتاب مناقب، نقل شده است كه:
جمعى در مكه در نسب حضرت شك كردند و امام(علیه السلام) را بر قيافه شناسان عرضه داشتند. چون چشم آنان به حضرت افتاد، به روى خود بر زمين افتادند. سپس، به اهل شك روى كردند و گفتند: واى بر شما! آيا مثل اين ستارۀ درخشان و ماه نورافشان را بر مثل ما عرضه مى داريد؟
و اللّه، حسب و نسب او پاک و پاكيزه است و از نسل ستاره هاى درخشان و رحم هاى پاك متولد شده.
واللّه، او مگر از ذريۀ پيغمبر و اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيست. آن حضرت در آن وقت 25 ماهه بود.
پس به زبان فصيح و بليغ خود خطبه اى خواند كه ترجمۀ آنچنين است:
حمد و سپاس براى آن خدايى كه ما را از نور خود خلق فرمود، ازميان مردم برگزيد و امين بر خلق و وحى خود قرار داد.
اى مردم! منم محمد بن على الرضا، پسر موسى كاظم، پسر جعفر صادق، پسر محمد باقر، پسر على سيدالعابدين، پسر حسين شهيد، پسر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، پسر فاطمة الزهراء دخت محمد مصطفى(علیهم السلام).
آيا در مثل من شك مى كنند، بر خدا و جدم افترا مى بندند و مرا بر قيافه شناسان عرضه مى دارند؟
من، واللّه، آن چه در پنهانى و خاطرات قلبى دارند مى دانم.
من، واللّه، اعلم تمام مردم هستم و مى دانم سرانجام كارهاى آنان چه خواهد شد.
اين گفتار حق است كه مى گويم و كلام صدق است كه اظهار مى كنم.
اين علمى است كه قبل از خلقت آسمان و زمين خداوند به ما لطف فرموده است.
ص: 111
قسم به پروردگار، اگر غلبۀ اهل باطل و تسلط اهل كفر و شرك و نفاق بر ما نبود، من كلامى مى گفتم كه اولين وآخرين از آن تعجب كنند.
پس دست مبارك را بر دهان مقدس خود گذاشت و به خود خطاب فرمود: اى محمد! ساكت باش، چنان كه پدرانت سكوت اختيار كردند؛ و صبر كن، چنان كه پيغمبران اُولوالعزم صبر فرمودند... .(1)
هم چنين، ايشان به صالح بن عطيه فرمود:
از حرم مكه بيرون نخواهى شد تا آن كه كنيزى بخرى و از او پسرى به تو داده خواهد شد... . راوى گويد: چنين شد و اسم پسر را محمد گذاشتم.(2)به جماعتى كه قصد مسافرت داشتند نيز فرمود:
در بين راه، در فلان مكان معين، راه را گم و در فلان مكان و فلان ساعت راه را پيدا خواهيد كرد؛ و چنان شد كه فرموده بود.(3)
زمانى هم محمدبن فضيل صيرفى، در نامه اى براى حضرت، حوائج خود را همراه با مسائلى نوشت و فراموش كرد نامه را بفرستد. پس حضرت جواب نامه را، بدون دريافت آن، فرستاد.(4)
ابراهيم بن سعيد نيز نقل كرده است:
من خدمت امام جواد(علیه السلام) بودم. ماديانى از مقابل حضرت گذشت. ايشان فرمود: امشب، اين حيوان بچه اى كه پيشانى او سفيد باشد مى زايد. ابراهيم گويد: من از حضرت رخصت خواسته رفتم و شب را در منزل صاحب اسب ماندم، براى آن كه اثر فرمايش حضرت را ببينم. چون صدق آن چه فرموده بود
ص: 112
ديدم و سپس خدمت حضرت رسيدم، فرمود: اى پسر سعيد! در گفتار ما شك كردى. بدان كه همسرت پسر اعورى (باچشم معيوب) خواهد زاييد؛ و باز هم آن چه حضرت فرموده بود واقع شد.(1)
نيز، منقول است چون خواهر مأمون از حضرت جواد درخواست كرد كه بر اُم الفضل وارد شود تا هر دو را با هم ببيند، حضرت وارد شد، ولى فورى برگشت. از او سؤال كردند. فرمود:
براى اُم الفضل حادثۀ زنان (حيض) پيش آمد. خواهر مأمون عرض كرد: شما علم غيب مى دانيد. فرمود: نه... ، لكن از تعليم خدا مى دانم؛ يعنى، علم غيب را به تعليم خدا مى دانم، نه به ذات خود و بدون تعليم پروردگار.(2)
نقل است كه متوكل كوشش مى كرد حضرت را بين مردم متهم و خفيف گرداند و براى او ممكن نمى شد. تدبيرى كردند كه چون حضرت به «ابن الرضا» مشهور است و برادرش موسى نيز ابن الرضاست، خليفه موسى را در مجلس فسق و فجور حاضر كند تا مردم بگويند كه «ابن الرضا» چنين و چنان كرده است.
متوكل موسى را خواست. هر چه امام هادى(علیه السلام) او را منع كرد، وى قبول نكرد. حضرت به او فرمود:
تو هرگز با متوكل جمع نخواهى شد و به مقصد نخواهى رسيد. راوى گويد: موسى تا مدت سه سال، هر روز، نزد خانۀ متوكل مى رفت؛ ولى چون هيچ روزى براى او ممكن نمى شد كه در مجلس متوكل با وى جمع شود، از درب منزل برمى گشت تا آن كه متوكل كُشته شد.(3)
ص: 113
هم چنین، آن حضرت در مدينه به خيران اسباطى فرمود:
از واثق (خليفه عباسى) چه خبر دارى؟ عرض كرد: ده روز قبل كه او را ديدم، در سلامت و عافيت بود. فرمود: اهل مدينه مى گويند كه واثق مرده است. خيران گويد: دانستم كه مراد از «اهل مدينه» خود حضرت است.
پس حضرت فرمود: جعفر (يعنى، متوكل) چگونه است؟ گفت: در زندان و در بدترين احوال است. فرمود: او خليفه خواهد شد.
پس فرمود: ابن زيّات چه كرده است؟ عرض كردم: مردم تابع و فرمان بردار او هستند (ابن زيات وزير بود). فرمود: براى او شوم است.
سپس فرمود: مقدرات جارى مى شود؛ واثق مرد، جعفر متوكل جانشين و خليفه شد و ابن زيّات هم كشته شد. عرض كرد: فدايت شوم! چه وقت؟ فرمود: شش روز بعد از خارج شدن تو.(1)
نيز، از قتل متوكل، پانزده روز قبل(2)
و در جاى ديگر سه روز قبل از آن، خبرداد.(3)جمعى از سادات دربارۀ آن چهار روزى كه در طول سال (به جز ماه رمضان و بنا به سنت) روزه گرفته مى شود اختلاف كردند و خدمت امام هادى(علیه السلام) رسيدند. هنوز سؤال نكرده، ايشان فرمود كه، براى اين سؤال آمده ايد و جواب اين است.(4)
جمعى از اهل اصفهان از عبدالرحمان اصفهانى سبب شيعه شدن او را سؤال كردند. جواب داد:
يك سال، با جمعيتى براى تظلم و شكايت به سوى سامرا نزد متوكل رفتيم.
ص: 114
بيرون خانۀ متوكل بوديم كه امام هادى(علیه السلام) از جانب وى احضار شد. من سؤال كردم: اين كيست كه متوكل به احضار او امر كرده؟ گفتند: مردى است علوى كه رافضيان به امامت او قايل اند. پيش خود خيال كردم كه متوكل براى قتل او احضارش كرده است. گفتم صبر مى كنم تا او را ببينم.
ناگهان ديدم كه از دور ظاهر شد. مردم از طرف راست و چپ برخاسته به او نظر مى كردند. چشم من كه به او افتاد، محبتش در قلب من جاى گرفت. در دل، براى او دعا مى كردم كه خداوند شر متوكل را از او دور كند... . چون مقابل من رسيد، رو به من فرمود: خدا دعاى تو را مستجاب كرد و عمر و اموال و اولادت را زياد فرمود. از كلام او بدن من لرزيد... و به كسى نگفتم... . اكنون، مال من زياد شده... و خداوند ده فرزند به من عطا فرموده است. من نيز به همين سبب امامت او را پذيرفتم.(1)
مردى ترسان و لرزان خدمت آن حضرت رسيد. عرض كرد: فرزند مرا در راه محبت شما گرفته اند و مى خواهند او را بكُشند. فرمود:
بر تو باكى نخواهد بود؛ راحت باش كه فردا فرزند تو به سلامت خواهد آمد. چون صبح شد، فرزندش آمد و جريان كار دشمن را چنين نقل كرد: چون قبر را براى من كندند ودست هاى مرا بستند، گريۀ من سخت شد. ناگاه، ده نفر كه پاك و پاكيزه و خوش بو بودند از راه رسيدند. مرا از دست آنان نجات دادند و آنان را نيز به هلاك رساندند.(2)
آن ساعتى كه امام جواد(علیه السلام) از دنيا رفت، آن حضرت (كه در حدود هشت سال داشت و در حير _ يعنى، حاير حسين(علیه السلام) _ بود) خبر داد كه:
در اين وقت، پدرم از دنيا رفت.(3)
چون جعفر كذاب متولد شد، اهل خانه در آن شب خوش حال بودند، غير از
ص: 115
امام(علیه السلام) كه افسرده بود. سبب را سؤال كردند؛ فرمود:
اين مولود سبب گمراهى جمعى خواهد شد.(1)
ايوب بن نوح از شرارت قاضى كوفه نزد امام شكايت كرد. حضرت فرمود:
تا دو ماه ديگر، از شر او راحت مى شوى. ايوب گويد كه، قاضى در همان دو ماه از كوفه معزول شد.(2)
مردى نسبت به آن حضرت توهين مى كرد و مى خنديد. حضرت روى مبارك به او كرد و فرمود:
امروز مى خندى و سه روز ديگر از اهل قبور هستى. راوى گويد: متوجه حال او بوديم؛ روز سوم از دنيا رفت.(3)
جماعتى نقل كردند كه ما در خدمت امام بوديم. يكى از كاركنان خليفۀ عباسى با حالت نخوت و تكبر و خودپسندى از مقابل امام گذشت. حضرت فرمود:
امروز با اين حالت نخوت و خوش حالى است، حال آن كه فردا قبل از نماز خواهد مرد؛ و آن چه فرموده بود واقع شد.(4)
به اين چند حديث اكتفا كرديم كه اين مختصر گنجايش بيش از اين را ندارد.
از آن جمله، خلع شدن مستعين عباسى را از خلافت سه روز پيش از آن خبر داد. راوى گويد: روز سوم، مستعين خلع شد و معتز عباسى جاى او قرار گرفت.(5)
ص: 116
نيز، خلع شدن معتز را خبر داد. او هم روز سوم خلع شد.(1)
هم چنین، براى كسى نوشت كه پسر محمد بن داود ده روز ديگر كُشته مى شود؛ پس چنان شد.(2)
خليفۀ بعد از معتز، مهتدى عباسى بود. حضرت براى احمد بن محمد نوشت:
از امروز بشمار؛ روز ششم، مهتدى كُشته خواهد شد. چنان نيز شد.(3)
در كتاب خرائج، از احمد بن محمد از جعفر بن شريف گرگانى نقل شده است كه گفت:
سالى، در سفر حج، در سامرا خدمت امام حسن عسكرى(علیه السلام) رسيدم. امانت هايى داشتم. هنوز سؤال نكرده بودم امانت ها را چه كنم كه فرمود: به مبارك خادم بده. چنان كردم و عرضه داشتم: شيعيان گرگان تو را سلام مى رسانند... . ايشان فرمود: از امروز، حساب نگه دار كه 170 روز ديگر در اول روز جمعه، سوم ربيع الآخر، وارد گرگان خواهى شد. به شيعيان خبر ده كه من در آخر روز بر آنان وارد مى شوم.
نيز، بدان كه خودت با اموالت به سلامت وارد گرگان خواهى شد؛ و براى فرزندت شريف هم پسرى متولد شده _ اسم او را «صلت» بگذار _ كه از اولياى ما خواهد شد.
عرض كردم: اى پسر پيغمبر! يكى از شيعيان شما ابراهيم بن اسمعيل گرگانى است كه بسيار به شيعيان ديگر شما احسان مى نمايد؛ در هر سال، بيش تر از 000،100 درهم... .
فرمود: خداوند از او قبول فرموده، او را آمرزيده و پسرىكامل و معتقد به حق به او لطف فرموده است. به او بگو كه، حسن بن على مى فرمايد: فرزند خود را «احمد» نام بگذار.
ص: 117
جعفر گويد: از خدمت حضرت مرخص شدم و به حج رفتم. در روزى كه امام فرموده بود، سالم وارد گرگان شدم. اصحاب و شيعيان كه به ديدن من آمدند، به آنان وعده دادم كه آخر روز امام تشريف مى آورد؛ خود را مهيا و حوائج و مسائل خود را حاضر كنيد. آنان هم بعد از نماز ظهر و عصر در منزل من جمع شدند.
امام(علیه السلام) بر ما نزول اجلال فرمود و سلام كرد. ما از او استقبال كرديم و دست او را بوسيديم. فرمود: من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه آخر امروز مى آيم. نماز ظهر و عصر را در سامرا خواندم و نزد شما آمدم؛ مسائل و حوائج خود را بگوييد.
اول كسى كه حركت كرد نصر بن جابر بود. عرض كرد: اى پسر پيغمبر! پسر من يك ماه است نابينا شده؛ دعا بفرماييد كه بينا شود. حضرت فرمود: او را بياور. پس آورد و ايشان دست مبارك بر چشم او كشيد؛ بينا شد.
سپس، هر يك بعد از ديگرى حاجت خود را خواستند. حاجت همه را برآورد، براى آنان دعا كرد و برگشت.(1)
نيز، محمد بن على بن ابراهيم بن موسى الكاظم(علیه السلام) نقل مى كند:
ما به فقر مبتلا شديم و با پدرم به طرف سامرا حركت كرديم كه خدمت امام حسن عسكرى(علیه السلام) برسيم. در بين راه كه مى رفتيم، پدرم گفت: اگر پانصد درهم به من بدهد، دویست تاى آن براى لباس و دویست تاى ديگر براى دِين (يا چيز ديگر) و صد درهم ديگر نيز براى مخارج.
محمد گويد: من نيز پيش خودم فكر مى كردم اگر سیصد درهم به من بدهد، بسيار خوب است. با صد درهم چارپايى مى خرم، صدتای ديگر براى مخارج و صد درهم باقيمانده نيز براى لباس كه به سوى جبل مسافرت كنم.چون ما به درب خانه رسيديم، غلام حضرت بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم با فرزندش محمد داخل شود. وارد شديم و قدرى در خدمت حضرت بوديم.
ص: 118
چون بيرون شديم، غلام حضرت آمد؛ به پدرم كيسۀ پولى داد و گفت: اين پانصد درهم است؛ دویست تاى آن براى لباس، دویست تاى ديگر براى دين (يا چيز ديگر) و صد درهم نيز براى مخارج. آن گاه، به من هم كيسه اى داد وگفت: اين سیصد درهم است؛ صدتاى آن براى چارپا، صد تا براى لباس و صد تا براى مخارج. به سوى جبل هم نرو؛ به سوى سوراء (نزديك حله در عراق) برو.
محمد گويد: ما چنان كرديم. در سوراء، با زنى ازدواج كردم و هزار دينار به ما رسيد.(1)
اسماعيل بن محمد عباسى گويد: من خدمت حضرت از فقر شكايت كردم و قسم خوردم كه هيچ ندارم. حضرت فرمود:
قسم دروغ مى خورى. دويست دينار در زمين دفن و ذخيره كرده اى؛ و از آن پول محروم خواهى شد... . اسماعيل گويد: چنان بود و چنان نيز شد. فرزند من محل آن را فهميد و پول را دزديد.(2)
نيز، در كافى و ارشاد از حسن بن طريف نقل شده است كه گفت:
نامه اى به سوى حضرت فرستادم و سؤال كردم كه، حضرت قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) چون قيام فرمايد، به چه كيفيت حكم مى راند؛ و سؤال دوم را فراموش كردم.
جواب نامه كه آمد، فرموده بود: چون قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قيام كند، مطابق علم خود بر مردم حكومت فرمايد... . مى خواستى جهت دفع تب [سؤالى] بنويسى، فراموش كردى. براى تب، بر قطعه كاغذى آيۀ شريفۀ: «يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلَاماًعَلَى إبْراهِيمَ»(3) را بنويس و بر شخص تب دار آويزان كن؛ خوب مى شود. وى گويد: چنان كردم، خوب شد.(4)
ص: 119
محمد بن ربيع نسائى گويد:
در اهواز، با مشركى مناظره كرديم كه معتقد به دو قديم بود و كلام او در قلب من اثر گذاشت. به سامرا كه آمدم، يك روز درب خانۀ احمد بن خضيب نشسته بودم. امام عسكرى(علیه السلام) ظاهر شد، به من نظرى افكند و به انگشت مبارك اشاره فرمود: «أَحَداً أَحَداً فَرْداً»؛ يعنى، قديم يكى است و فرد. من از كلام حضرت بيهوش شدم و افتادم.(1)
نيز، چون امام هادى(علیه السلام) از دنيا رفت، حضرت عسكرى(علیه السلام) مشغول امر تجهيز او بود. چند نفر از غلامان دزدى آغاز كردند. حضرت، پس از انجام امر تجهيز، يك يك آنان را خواست و فرمود:
راست بگوييد تا از مؤاخذۀ من در امان باشيد. سپس، هر يك را به خصوصيات دزدى اش خبر داد.(2)
يك روز، على بن زيد تا درب منزل حضرت در خدمت امام بود. چون مى خواست برگردد، حضرت فرمود: قدرى تأمل كن. پس حضرت داخل منزل شد. على گويد:
سپس، اجازۀ ورود به من داد. وارد شدم، حضرت دويست دينار به من لطف كرد و فرمود: كنيزى بخر كه فلان كنيزت از دنيا رفت. راوى گويد: من كه از خانه بيرون شدم، كنيز با صحت و عافيت و نشاط بود. چون به منزل آمدم، چنان كه فرموده بود واقع شده بود.(3)
ابن فرات گويد:
از پسر عموى خودم ده هزار درهم طلب داشتم، نمى داد. من شرح حال را به
ص: 120
امام عسكرى(علیه السلام) نوشتم. حضرت درجواب مرقوم فرمود: پول را به تو رد خواهد كرد و بعد از روز جمعه خواهد مرد.
راوى گويد كه چون پول مرا برگرداند، به او گفتم: چه شده كه برگرداندى؟ جواب داد كه، امام عسكرى(علیه السلام) را خواب ديدم؛ فرمود: اجل تو نزديك است؛ مال پسر عموى خود را به او برگردان.(1)
شاهويه گويد:
برادرم صالح محبوس بود. من خدمت سيد و مولاى خود، حضرت عسكرى(علیه السلام)، نوشتم. در جواب، مرقوم فرمود: روزى كه نامۀ من به تو برسد، برادر تو از حبس خلاص مى گردد... .
راوى گويد: من مشغول خواندن نامۀ حضرت بودم كه بشارت آزادى برادرم را به من دادند و او آمد. من هم نامۀ حضرت را بر او خواندم.(2)
على بن محمد بن حسن گويد:
با جمعى از شيعيان اهواز آمديم كه خدمت امام حسن عسكرى(علیه السلام) برسيم... در جايى نشسته، منتظر بر گشتن حضرت بوديم. چون حضرت برگشت، نزديك آمد و ايستاد. آن گاه، كلاه خود را از سر مبارك برداشته به دستش نگه داشت و دست ديگر خود را بر سر مقدس كشيد و در صورت يك نفر از ما خنديد.
ناگهان ديديم كه آن يك نفر گفت: شهادت مى دهم كه تو حجت خدا و برگزيدۀ پروردگارى. به او گفتيم: ماجرا چه بود؟ گفت: من در امامت او شك داشتم. پيش خودم گفتم كه اگر برگردد و كلاه را از سر بردارد، من به امامت او اقرار خواهم كرد.(3)
در كافى و خرائج، از اقرع نقل گرديده است كه گفت:
خدمت امام حسن عسكرى(علیه السلام) نوشتم كه آيا امام محتلم مى شود؛ و بعد از
ص: 121
فرستادن نامه پيش خود فكر كردم كهاحتلام اثر تصرف شيطان است و خداوند اولياى خود را از اين نگه دارى فرموده است.
سپس، جواب نامه از جانب حضرت چنين آمد: حال امام در خواب و بيدارى يكى است؛ در خواب، تغيير حالى براى ايشان نيست؛ و همان طور كه خيال كردى، خداوند اولياى خود را از اين نگه دارى فرموده است.(1)
مردى علوى از سامرا، براى كسب مال، به سوى جبل حركت كرد. بين راه، به مردى از اهل همدان رسيد. همدانى از او دربارۀ اخبار امام سؤال كرد. وى گفت: چيزى نمى دانم.
همدانى گفت: پنجاه دينار به تو مى دهم كه با من برگردى و مرا به خدمت امام برسانى. پس برگشتند. چون بر امام وارد شدند، حضرت به همدانى فرمود:
تو فلانى پسر فلانى هستى؟ عرض كرد: بلى. فرمود: پدرت از دنيا رفته و تو را وصى خود قرار داده است.
نيز، براى من به چهار هزار دينار وصيت کرده (و همراه خود آورده اى)؛ آن را به من بده. همدانى پول را تقديم كرد.
پس حضرت روى به علوى فرمود: در طلب مال، به سوى جبل رفتى؛ اين مرد پنجاه دينار به تو داد و برگشتى. ما هم پنجاه دينار به تو مى دهيم. آن گاه، حضرت پنجاه دينار به او داد.(2)
پيش از نقل ادامۀ اخبار، شايان ذكر است كه يكى از اصحاب بزرگوار امام رضا، حضرت جواد، هادى، عسكرى و صاحب الزمان(علیهم السلام) ابوهاشم جعفرى بوده كه در وثاقت و جلالت نظير نداشته و مورد علاقۀ امامان بوده است.
وى كتابى در معجزات و آيات و اخبار غيبى امامانى كه خدمت آنان را درك كرده نوشته، مشتمل بر آن چه خودش ديده و مشاهده كرده است.
ص: 122
در كتاب هاى خرائج و مناقب و اِعلام الورى، از همو نقل شده كه گفته است:
من هيچ گاه بر امام هادى و عسكرى(علیهما السلام) وارد نشدم، مگر آن كه در هر مرتبه برهان و دليلى بر امامت آنان مشاهدهكردم.(1)
بالجمله، اخبار او را در كتاب هاى شريف كافى، ارشاد مفيد، مناقب ابن شهرآشوب، خرائج، اِعلام الورى، كشف الغمه، غيبت شيخ طوسى، بحار و غيره نقل فرموده اند.(2)
ابوالاديان خادم امام حسن عسكرى(علیه السلام) بود و نامه هاى حضرت را به اطراف مى رساند. در يكى از سفرها، وقت حركت، امام(علیه السلام) به او فرمود:
اين نامه ها را به مداين مى برى و چهارده روز در مسافرت خواهى بود. روز پانزدهم، به سامرا وارد خواهى شد و صداى گريه و ناله و ضجه خواهى شنيد؛ چون من از دنيا رفته ام و مرا روى مغتسل (سكوى غسال خانه) خواهى يافت.
ابوالاديان عرض كرد: اگر چنين پيشامدى واقع شد، امام بعد از شما كيست؟ حضرت فرمود: امام آن كسى خواهد بود كه جواب هاى نامه ها را از تو بخواهد. عرض كرد: نشانى ديگر نيز بيان فرماييد. فرمود: آن كه بر من نماز بخواند. عرض كرد: زيادتر بفرماييد. فرمود: هركس از آن چه درون هميان است خبر دهد، او امام بر خلق است.
ابوالاديان گويد: هيبت حضرت مانع شد كه از هميان سؤال كنم و از خدمت حضرت مرخص شدم. نامه ها را رساندم، جواب گرفتم و برگشتم. روز پانزدهم، چنان شد كه فرموده بود. ديدم جعفر كذاب نشسته و مردم به او تسليت مى گويند. من نيز تسليت گفتم و نشستم. پس عقيد خادم آمد، روى به جعفر
ص: 123
نمود و گفت: برادرت كفن شد؛ برخيز و بر او نماز بخوان.
جعفر حركت كرد و شيعيان اطراف او را گرفته به اندرون منزل وارد شدند. جعفر براى نماز خواندن جلو افتاد. هنوز تكبير نگفته، طفلى (5 ساله) مانند ماه درخشان عباى عمو را كشيد و فرمود:اى عمو! عقب بايست؛ من سزاوارترم كه بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، كه منقلب گشته و رنگ او زرد شده بود، عقب رفت و آقازاده نماز را خواند.
چون امام دفن شد، ايشان به من روى كرد و فرمود: جواب هاى نامه ها را بياور. من تقديم كردم و پيش خود گفتم: الحمدللّه كه دو نشان امامت، كه امام عسكرى(علیه السلام) فرموده بود، ظاهر شد؛ فقط اخبار هميان باقى مانده است... .
به مجلس عزا آمديم. جمعى از قُميان آمدند... و پس از تسليت به جعفر گفتند: نامه ها و مال هايى نزد ماست؛ خبر ده كه نامه ها از كيست و پول چقدر است. وى خشمگين بيرون رفت و گفت: مردم از ما علم غيب مى خواهند.
ناگهان خادم امام بيرون آمد و صاحبان نامه و مقدار مال و پول هميان را شرح داد. نامه ها و پول ها را به خادم امام تحويل دادند و حق و حجت خدا هم ظاهر شد... .(1)
در كافى، نقل گرديده است كه على بن زياد نامه اى به سوى ناحيۀ مقدسه نوشت و كفنى خواست. توقيع مبارك صادر شد:
در سال 80 (يعنى، 280) به كفن محتاج خواهى شد؛ و چند روز قبل از مرگش، كفن او را فرستادند.(2)
نيز، در كافى، نقل شده كه محمدبن هارون همدانى گفته است:
پانصد دينار مديون ناحيۀ مقدسه بودم و قلب من ناراحت بود. قصد كردم
ص: 124
دكان هايى كه به 530 دينار خريده بودم، به ازاى دين خود، براى ناحيۀ مقدسه قرار دهم؛ و اين موضوع را به كسى اظهار نكردم.
توقيع مقدس به سوى محمد بن جعفر (يعنى، اسدى) صادرشد: دكان ها را از محمد بن هارون به ازاى پانصد دينار تحويل بگير و قبض بده.(1)
باز، در كافى، ماجرايى آمده كه خلاصۀ آن اين است:
خليفۀ عباسى شنيد كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وكلايى دارد و آنان اموال را جمع مى كنند. انديشيد پولى به جمعى بدهند كه نزد وكلاى حضرت بروند و به اسم مال امام(علیه السلام) به آنان بپردازند. هر كس قبول كرد، او را دستگير كنند.
فورى، توقيع حضرت به وكلاى حقيقى رسيد كه از هيچ كس پول قبول نكنند. چنين كردند و در امان ماندند.(2)
هم چنین، در كافى، نقل گرديده است كه سالى از ناحيۀ مقدسه نسبت به زيارت مقابر قريش و حاير (يعنى، كاظمين و كربلا) نهى شد تا شيعيان به زيارت نروند. بعد از چند ماه، خليفه حكم كرد كه هر كس به زيارت رود دستگير مى شود.(3)
احمد دينورى، يك يا دو سال بعد از وفات امام حسن عسكرى(علیه السلام)، در سفر حج وارد دينور شد. چون مورد اعتماد شيعيان بود، مبلغ شانزده هزار دينار از مال مبارك امام(علیه السلام) نزد او جمع شد كه بايد آن را با دليل قطعى به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مى رساند. به او گفته بودند: اين اموال را بدون دليل و حجت تسليم كسى نكن.
وى از آن جا با اموال حركت كرده به كرمانشاهان رسيد. در آن جا نيز شيعيان هزار دينار با بسته هايى از اموال گوناگون به او دادند و گفتند: بدون حجت و دليل، اين اموال را تسليم كسى نكن.
ص: 125
وى همۀ آن اموال را حركت داده به سوى بغداد روانه شد. چند نفر را ملاقات كرد، ولى نزد آنان دليلى نيافت تا آن كه خدمت نايب خاص حضرت «محمد بن عثمان بن سعيد» رسيد.
پس محمد او را به سوى سامرا و خانۀ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) راهنمايى فرمود. سپس او به سوى سامرا حركت كرد و به خانۀ حضرت وارد شد. شب هنگام، به زيارت نامۀ شريف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) موفق شد و در آن نامه شرح پول ها و اموال را با نشانى كامل _ حتى رنگ كيسه هاى پول را _ يافت. براى هدايت شدن به سوى حجت پروردگار، حمد و ثناى الهى را به جا آورده مأمور شد كه تمام اموال را به بغداد برگرداند و تسليم محمد بن عثمان كند. به دستور عمل كرد و سه روزه خدمتمحمد بن عثمان برگشت.
چون رسيد، باز نامۀ حضرت با شرح اموال واصل گشت كه در آن به محمد بن عثمان دستور داده بود اموال را به محمد بن احمد بن جعفر قمى برساند. وى نيز چنان كرد.(1)
در توقيع مقدسى كه براى پدر شيخ صدوق صادر شد، مرقوم فرموده بودند:
به همين زودى، دو فرزند شايسته براى تو متولد مى شود. پس شيخ صدوق و برادرش حسين متولد شدند؛ و شيخ صدوق افتخار مى كرد كه، من به دعاى امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متولد شده ام.(2)
شيخ طوسى، در كتاب غيبت خود، از شيخ مفيد و حسين بن عبيداللّه غضائرى از محمد بن احمد بن عبداللّه صفوانى (كه به اتفاق، ثقه اى جليل و فقيهى كامل بوده) نقل كرده است كه فرمود:
من قاسم بن علا را (كه وكيل ناحيۀ مقدسۀ امام(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود) ديدم كه 117 سال عمر كرده بود. به مدت هشتاد سال، چشمان او بينا بود و خدمت امام على
ص: 126
نقى و امام حسن عسكرى(علیهما السلام) رسيده استفادۀ كامل كرده بود.
پس از هشتاد سال، وى نابينا شد؛ ولى هفت روز قبل از وفات بينايى اش را بازيافت.
مدتى، توقيعات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به او مى رسيد تا آن كه در اواخر عمرش دو ماه نامۀ حضرت به او نرسيد؛ بسيار ناراحت شد.
... ناگهان، پيش خدمت به ورود غلام امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) بشارت داد. وى چنان مسرور شد كه روى به قبله سجدۀ شكر كرد... . تشريفات ورودى انجام شد و غلام نامۀ شريف امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بيرون آورد.
قاسم آن را گرفت و بوسيد. در آن نوشته شده بود كه، چهل روز بعد از ورود نامه، قاسم از دنيا خواهد رفت؛ و حضرتهفت پارچه (كفن) براى او فرستاده بود.
قاسم سؤال كرد: آيا در وقت مرگ دين من سالم خواهد بود؟ جواب شنيد: بلى. پس قاسم خنديد و خوشحال شد... .
قاسم آشنايى داشت به نام عبدالرحمان كه از مخالفان بود و مايل بود كه خداوند او را هدايت فرمايد. فاصله اى نشد كه عبدالرحمان براى كارى آمد... .
قاسم گفت: نامه در نزد من عزيز است؛ لكن اميدوارم كه به بركت نامۀ شريف، خداوند عبدالرحمان را هدايت فرمايد... ؛ و نامه را به او داده فرمود: آن را بخوان.
او چون نامه را خواند و به كلام شريف حضرت كه خبر مرگ قاسم در آن بود رسيد، نامه را انداخت و گفت: اى قاسم! تو مردى با كمال و عاقل و دين دارى. مگر قرآن را نخوانده اى [كه در آن آمده است]: «وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدَاً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ».(1)
نيز، خداوند فرموده است: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً».(2)
قاسم، كه كه اين آيات را شنيد، خنديد و فرمود: چرا باقى آيه را نمى خوانى كه، «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ».(3)
به خداوند قسم كه مولاى من، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، براى اين مقام پسنديده شده
ص: 127
و از [نسل] رسول است... .
تو تاريخ امروز را بنويس. اگر من بعد از چهل روز زنده ماندم، بدآن كه بر حق نيستم؛ ولى اگر من از دنيا رفتم، حجتى است براى تو كه به فكر نجات خود باشى.
صفوانى گويد: وى هفت روز بعد مريض... و هفت روز قبل از مرگ چشم هايش بينا شد؛ و مردم به ديدن او مى آمدند. صبح روز چهلم، از دنيا رفت.
عبدالرحمان نيز با سر و پاى برهنه گريه مى كرد. او هدايت يافت و شيعۀ كاملى شد. بعد از چند روز، نامۀ تسليت ازجانب حضرت ولى عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) براى فرزندش، حسن، آمد.(1)
الغرض، اخبار غيبى امام زمان و ساير امامان(علیهم السلام) بسيار است و اين مختصر گنجايش بيش از اين را ندارد.(2)
ص: 128
از آن چه گذشت آشكار شد كه دوازده امام(علیهم السلام) به اذن پروردگار و لطف خداوند منان و تعليم حى سبحان و به وساطت جد بزرگوارشان، خاتم پيغمبران(صلی الله علیه و اله)، عالِم به غيب اند؛ و
ص: 129
مراد از غيب آن امور پنهانى است كه حواس بشر آن را درك نمى كند، چه از جهت زمان آن (مانند قضاياى آينده و علم به مرگ ها و روزى ها و تمام وقايع گذشته و آينده، چنان كه شرح آن گذشت)، و چه از جهت مكان كه در وقت وقوع آن از حواس ديگران مخفى است.
مالك اين علم پروردگار است، كه به ذات مقدس خود علام الغيوب است؛ و به تمليك پروردگار، پيغمبر و امامان(علیهم السلام) نيز مالك آن مى شوند. ولى در عين تمليك پروردگار به آنان، خداوند از سلطنت و مالكيت آن منعزل نخواهد بود. هر مقدار كه او بخواهد، ايشان بِدان عالِم مى شوند؛ و هر چه نخواهد، عالِم نمى شوند.
به عبارت ديگر، چنان كه خداوند در كلام مجيدش فرموده است:
«وَلَا يُحِيطُونَ بِشَى ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ»؛(1)
پروردگار منان هر چه بخواهد به اولياى خود تعليم مى فرمايد.
نيز، آن چه او خواسته و لطف و تفضل فرموده در عقول ما متناهى نيست؛ كه خود در قرآن فرموده: «وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً».(2)
در كتاب شريف كافى، به سند صحيح از معمر بن خلاد نقل گرديده است:
مردى از حضرت رضا(علیه السلام) سؤال كرد: شما غيب را مى دانيد؟ امام در مقام جواب از جدش، حضرت باقر(علیه السلام)، نقل فرمود: به ما افاضه و لطف مى شود، پس مى دانيم؛ و اگر گرفته شود، ما نمى دانيم. پس فرمود: (اين) سرّ پروردگار است كه جبرئيل به محمد(صلی الله علیه و اله) و آن حضرت نيز به هر كس خداخواسته داده است.(3)
و اما روايتى كه به سند مجهول نقل گرديده است كه فرموده اند:
عجب است از جماعتى كه گمان مى كنند ما غيب را مى دانيم، در حالى كه غيب را مگر پروردگار نمى داند. من قصد كرده بودم كه كنيز خود را بزنم؛ فرار
ص: 130
كرد و ندانستم در كدام خانه است... .(1)
اين روايت، به فرمايش علامۀ مجلسى و ديگران نمى تواند در مقابل آيات قرآنى و روايات متواتر استقامت نمايد و بايد تأويل شود.
پس بايد گفت: ممكن است كه مراد علم به قيامت باشد كه كسى غير خدا آن را نمى داند (چنان كه كلام صريح امير المؤمنين(علیه السلام) در اين باره خواهد آمد كه علم غيب علم قيامت است و احدى جز پروردگار آن را نمى داند)، يا مراد علم ذاتى باشد (كه علم ذاتى مخصوص پروردگار است و فقط آن ذات مقدس عين علم و قدرت است؛ علم ديگران ذاتى نبوده از لطف و احسان و تعليم پروردگار است)، يا آن كه اين سخن را از جهت تقيه و براى منع از غلو و رفع توهم مقام ربوبيت در نشستى با مخالفان يا ضعفاى شيعه فرموده و مى خواسته بفهماند كه ما بنده ايم و به ذات خود چيزى نداريم؛ همه از جانب خداست.
نيز، آن كه فرمود: «ندانستم در كدام خانه است»؛ ممكن است براى آن باشد كه امام(علیه السلام) در كلام خود توريه كرده تا مردمان ضعيف او را پروردگار عالم ندانند، يا آن كه اصلاً آن حضرت نخواسته كه جاى آن كنيز را بداند، يا آن كه مراد آن باشد كه ايشان از راه اسباب ظاهرى و عادى كه علم مردم از آن ها حاصل مى شود ندانسته و سرانجام آن كه تقيه كرده باشد تا اين مطلب به گوش دشمن برسد.
نظير آن كه منصور دوانيقى از ايشان سؤال كرد: مى گويند تو علم غيب دارى؟ حضرت فرمود: لَا يَعْلَمُ «الْغَيْبَ إِلَّا اللّهُ»(2).(3)و مقصود ايشان آن بوده است كه كسى از پيش خود و به ذات خود غيب را نمى داند مگر خدا كه عين علم و قدرت است، هميشه عالم بوده و خواهد بود و علم او هم ذاتى
ص: 131
است، هم قديم و ازلى؛ و مخلوق حادث، هرچه دارد، از جانب پروردگار است.
مؤيد اين فرضيه هم كه امام، در هنگام بيان اين حديث، در مقام تقيه از دشمن يا ضعفاى شيعه بوده آن است كه گويا جمعيت زيادى در مجلس بيرونى حضرت بودند. ناگهان، امام از اندرون تشريف آورده، بدون مقدمه و سؤال، نشست و اين كلام را فرمود.
آن گاه، چون مجلس عمومى تمام شد و ايشان به منزل شخصى وارد شد، سدير و ابوبصير در خلوت خدمت حضرت رسيدند. حضرت، در مقام اثبات علم و كمال خود، بياناتى فرمودند كه خلاصۀ آن اين است:
نسبتِ علم آصف (كه يك حرف اسم اعظم را مى دانست و به يك چشم برهم زدن تخت بلقيس را در مقابل حضرت سليمان حاضر كرد) به علم آل محمد نسبتِ قطره به درياى اخضر است.(1)
شاهد ديگر بر صحت احتمالاتى كه گفتيم روايت عمار ساباطى است كه از امام صادق(علیه السلام) سؤال كرد: امام غيب را مى داند؟ فرمود:
نه؛ لكن هر وقت بخواهد چيزى بداند، خداوند به او اعلام مى فرمايد.(2)
در واقع، امام مى خواهد بفرمايد كه علم ما ذاتى نيست، بلكه دادۀ خداوند و احسان اوست.
هم چنین، شاهد ديگر روايت ابومغيره است كه مى گويد:
من و يحيى بن عبداللّه بن حسن نزد ابوالحسن (يعنى، موسى بن جعفر(علیهما السلام)) بوديم. يحيى عرض كرد: فدايت شوم! مردم گمان مى كنند كه شما غيب را مى دانيد. فرمود: «سبحان اللّه! دست خود را بر سر من بگذار [و ببين] كه موى هاى سر و بدنم به حركت درآمده است»! پس فرمود: لَا وَاللّهِ مَا هِيَ إِلَّا وِراثَةٌ عَنْ رَسُولِ اللّهِ(صلی الله علیه و اله)؛ يعنى، به خداوند سوگند که آن نیست؛ مگر آن چه از پيغمبر به ما ارث رسيده است.(3)
ص: 132
پس اين روايت علم غيبى را كه از ناحيۀ وراثت پيغمبر باشد اثبات و غير آن را، كه ذاتىِ خود ايشان باشد، نفى مى كند؛ چون علم ذاتى مخصوص پروردگار است.
اگر فرض كنند كس ديگرى به ذات خود و بدون تعليم پروردگار عالِم است، شرك خواهد بود؛ و خداوند از شريك منزه است. از اين جهت است كه حضرت فرمود: «سبحان اللّه: منزه است خداوند» و موهاى بدن حضرت حركت كرد؛ چون او را شريك علم پروردگار قرار دادند، مانند خداوند كه به ذات خود عالِم است. آنان خيال باطل كردند كه امام به ذات خود و بدون تعليم از ناحيۀ پروردگار و رسول اكرم(صلی الله علیه و اله) عالِم است؛ و اين خيال شرك است. هيچ مخلوقى در هيچ يك از جهات از خالق مستغنى نيست و مستقل نخواهد بود؛ بلكه، تمام كمالات _ و از جمله، علم مخلوق _ افاضه اى از جانب خالق است.
به همين بيان، مفهوم كلام امير مؤمنان(علیه السلام) در آن روايت نهج البلاغه معلوم مى شود كه چون حضرت از قضاياى آينده خبر داد و شخصى گفت علم غيب است، آن حضرت فرمود:
لَيْسَ هُوَبِعِلْمِ غَيْبٍ وَإِنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَإِنَّما عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ؛(1)
اِخبار من علم غيب نيست، تعلم و ياد گرفتن از صاحب علم است؛ و علم غيب علم قيامت است... .
از اين كلام، به خوبى ظاهر مى شود كه آن چه حضرت انكار فرموده دو چيز است: يكى، علم قيامت است كه غير خدا هيچ كس نمى داند؛ و ديگرى، علم بدون تعلم از صاحب علم است (يعنى، علم ذاتى اى كه آن را از كسى ياد نگرفته باشند) كه اين را نيز انكار كرده اند.
اما علمى كه اثبات شده علمى است كه از صاحب علم (پروردگار و رسولش) ياد گرفته شده و همين علم است كه آيات قرآنى و روايات متواتر _ چنان كه گذشت _ دليل اثبات آن است.
ص: 133
اما آيۀ شريفۀ:
«قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ»؛(1)
من به شما نمى گويم كه خزاين پروردگار نزد من است، غيب را نيز نمى دانم و نمى گويم كه من پادشاهم؛ من مگر از آن چه بهسويم وحى مى شود تبعيت نمى كنم.
ممكن است جملۀ «غيب را نمى دانم» تتمۀ كلام سابق باشد؛ يعنى، چنان كه نمى گويم خزاين خداوند نزد من است، اين را نيز نمى گويم كه من غيب نمى دانم، يا آن كه مراد آن باشد كه من علم غيبى را كه مختص خداست (مثل وقت قيامت) نمى دانم و هرچه مى دانم از پيش خودم نيست؛ بلكه، همه از وحى و تعليم پروردگار عالميان است.
هم چنین، آيۀ شريفۀ:
«وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُها إِلَّا هُو»؛(2)
مفاتيح غيب نزد خداست و آن را مگر وى نمى داند.
اين آيه به اين معناست كه مفاتيح غيب نزد خداست و فقط وى آن را به ذات پاك خود مى داند و هيچ كس ديگر آن را مثل دانستن خدا (يعنى، به ذات خود) نمى داند؛ مگر به تعليم پروردگار كه آن چه بخواهد افاضه مى فرمايد.
نيز، آيۀ شريفۀ:
«إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ»؛(3)
غيب فقط براى خداوند است.
و آيۀ: «وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ»؛(4)
غيب آسمان و زمين براى خداست، كه اثبات مى كند غيب براى خداست.
ص: 134
دو معنى در اين كلام ممكن است: يكى آن كه، علم غيب براى خداست؛ دوم آن كه، كاينات غيب (يعنى، تمام آن چه پنهان است) ملك خداست، مثل آن كه فرموده:
«وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ»؛(1)
ملك آسمان ها و زمين براى خداست.
اگر معناى اول باشد، بايد گفت مراد اين است كه كسى غير خدا غيب را نداند مگر آن كه خداوند متعال به او تعليم فرمايد. اما آيۀ شريفۀ:
«قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللّهُ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ»؛(2)بگو هيچ يك از كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند غيب را نمى دانند مگر پروردگار؛ و ايشان نمى فهمند كه در چه وقت مبعوث و زنده مى شوند.
در اين آيه، مراد از «غيب» قيامت است و آخر آيه نيز توضيح و تأكيد آن است، يا مراد آن است كه كسى از پيش خود و به ذات خود عالِم به غيب نيست مگر آن كس كه خداوند به او تعليم فرمايد.
بارى، نمى شود كه قلب انسان سالم باشد و به آيات مزبور ايمان آورده به اين آيۀ شريفه كافر شود:
«وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»؛(3)
خدا شما را بر غيب آگاه نمى سازد و لكن از جملۀ رسولان خويش، هركس را كه بخواهد، براى اين مقام بر مى گزيند و اختيار مى فرمايد.
نيز، به آيۀ شريفۀ ديگرى مانند اين ايمان نياورد:
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ»؛(4)
خداوند عالم غيب است؛ وى احدى را بر غيب خود آگاه نسازد * مگر كسى كه او را براى اين مقام ارجمند بپسندد.
ص: 135
بايد به تمام قرآن ايمان آورد، به قرآن و عترت متمسك شد و در تفسير آيات به عترت مراجعه كرد؛ يعنى، به بيان كسى كه علم كتاب نزد اوست.
پس بايد از كلام اميرالمؤمنين(علیه السلام) استفاده كرد علم غيبى كه آن را در آيات و روايات مزبور نفى كرده اند يكى علم به هنگام قيامت است و دوم علم ذاتى كه بدون تعلم و ياد گرفتن از صاحب علم (يعنى، خدا و پيغمبر(صلی الله علیه و اله)) باشد؛ اين دو منتفى است.
اما علمى كه از جانب خدا و پيغمبر(صلی الله علیه و اله) و به تعليم آنان باشد و از جانب خدا افاضه شود، هيچ نفى نشده و نخواهد شد.
در بحار، باب «تزويج امام جواد(علیه السلام) به اُم الفضل» و در ضمن حديثى، مذكور است كه خواهر مأمون به امام(علیه السلام) عرض كرد:
شما غيب را مى دانيد؟ فرمود: نه؛... ولكن به تعليم پروردگار مى دانم.(1)پس اين روايت علم ذاتى را نفى و علم غيبى را كه از تعليم و عنايت پروردگار است اثبات مى كند؛ و اين مطلب از آن چه گذشت ظاهر شد.
آيۀ ديگرى كه محل بحث است اين آيۀ شريفه است:
«إِنَّ اللّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحامِ وَما تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛(2)
خداوند است كه علم ساعت نزد اوست (يعنى، وقت قيامت)، باران نازل مى كند و آن چه در رحِم هاست مى داند؛ و كسى نمى داند كه فردا چه مى كند و به كدامين زمين مى ميرد؛ خداوند دانا و [از همه چيز] با خبر است.
دو جملۀ اول كه واضح است و مورد كلام نيست.
اما جملۀ سوم: «يَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ».(3)
آشكار است كه اثبات علم براى پروردگار
ص: 136
نفى نمى كند كه ديگران به تعليم پروردگار به دانايى برسند.
جملۀ چهارم و اين گزاره نيز كه، «كسى نمى داند فردا چه مى كند»؛ يعنى، كسى از پيش خود و به ذات خويش نمى داند كه فردا چه مى شود.
هم چنین، مراد جملۀ پنجم آن است كه انسان به طبع خود و به ذات خويش نمى داند كه در كجا مى ميرد؛ مگر آن كه خداوند آن چه بخواهد به او ياد بدهد و به تعليم پروردگار بداند كه فردا چه مى شود و در كجا خواهد مرد.
مراد از نفْس نيز در اين آيه طبع انسان است؛ همان نفْسى كه خداوند در قرآن آن را به نفْس لوامه و امارۀ بالسوء توصيف فرموده، نه نفوس قدسى ملكوتى كه مورد عنايات و الطاف بزرگ پروردگارند.
بنابراين، تفسير آيۀ شريفۀ:
«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلَا ضَرَّاً إِلَّا مَا شاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ»؛(1)
بگو من مالك نفع و ضررى براى خودم نيستم مگر آن چه خداوند به من تمليك فرمايد، نيز اين است كه چيزى دراختيار من نباشد مگر آن چه خداوند در اختيار من گذارد.
مثل آيۀ شريفۀ:
«لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»؛(2)
ما علمى و دانشى نداريم مگر آن چه خداوند به ما تعليم فرمايد.
كه اين آيه نيز مخالف ساير آيات و روايات نيست و ممكن است نظر به افراد رعيت باشد، نه به شخص پيغمبر(صلی الله علیه و اله).
نيز، ممكن است بگوييم چنان كه خداوند در اول آيه آن چه خود خواسته و به تمليك پيامبر درآورده استثنا فرموده است، در ذيل آيه هم استثنايى محذوف باشد
ص: 137
(چنان كه شيخ طبرسى در تفسير فرموده است).(1)
به عبارت ديگر، با توجه به استثنايى كه در ذيل محذوف گرديده، مى توان گفت كه ترجمۀ صحيح آيه چنين است: من مالك نفع و ضررى نيستم، مگر آن چه خدا بخواهد؛ و من عالِم به غيب نيستم، مگر آن چه خداوند متعال بخواهد و به من تعليم فرمايد.
نكتۀ آخر اين كه چون آيۀ قبل از اين آيه سؤال از علم به وقت قيامت است (كه جواب داده شده علم آن نزد پروردگار است)، اين آيه را بعضى از مفسران چنين معنا كرده اند: اگر من آن غيب (يعنى، وقت قيامت) را مى دانستم، خير را زياد مى كردم؛ يعنى، همه چيز را مى دانستم و هيچ شرى به من نمى رسيد.
ص: 138
عبدالصمد بن بشير از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
اسم اعظم پروردگار 73 حرف است. نزد آصف (وصى حضرت سليمان)، يك حرف بود كه به وسيلۀ آن زمين را شكافت و تخت بلقيس را (از مسافتى نزديك به راه دو ماه)(1)
به يك چشم برهم زدن نزد حضرت سليمان حاضر كرد. سپس، فورى و زودتر از چشم برهم زدن، زمين مثل اول شد.
آن گاه، حضرت فرمود: نزد ما تمام 72 حرف موجود است و يك حرف نيز نزد پروردگار مخزون و مكنون است كه كسى آن را نمى داند.(2)
نيز، شيخ مفيد از سلمان فارسى از اميرالمؤمنين(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
اى سلمان! محمد(صلی الله علیه و اله) افضل است يا سليمان؟ عرض كرد: محمد افضل است. فرمود: اى سلمان! چگونه مى شود كه آصف تخت بلقيس را از فارس به يك چشم برهم زدن نزد سليمان حاضر نمايد _ با آن كه بعضى از علم كتاب را داشت _ و من، كه همۀ علم كتاب را مى دانم، نتوانم چندين برابر كار او را انجام دهم؟ بلى، مى توانم.(3)
ص: 139
نيز، از امام صادق(علیه السلام) نقل گرديده است كه فرمود:عيسى بن مريم دو حرف اسم اعظم را مى دانست و عمليات او با همان دو حرف بود. نيز، با موسى چهار حرف، با ابراهيم خليل شش حرف، با آدم 25 حرف و با نوح هشت حرف بود كه تمام آن ها براى رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) جمع شده و فقط يك حرف از حضرتش مخفى است.(1) از اين روايات، چنين بر مى آيد كه ائمۀ هدی(علیهم السلام) بر ارائۀ تمام معجزات پيغمبران توانايند؛ مى توانند به اذن پروردگار مردگان را زنده كنند، كور و پيس مادر زاد را علاج فرمايند و هرچه را از هر جاى دنيا بخواهند بردارند؛ مثلاً، اين كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) در كوفه دست مبارك خويش را دراز فرمايد و از كوهى در شام برف حاضر نمايد،(2)
يا معاويه را از تخت به زمين اندازد و موى ريش او را بكَند.(3)
نيز، مى توانند مانند حضرت عيسى از گِل مجسمه اى به صورت پرنده بسازند و در آن بدمند تا به اذن پروردگار زنده شود و بپرد، چنان كه امام هادى(علیه السلام) كور مادرزاد را خوب كرد و مجسمه اى از گِل به صورت پرنده ساخت كه چون در آن دميد، پرواز كرد.(4)
نيز، چند روايت از امام صادق(علیه السلام) در اين باره نقل شده و مفاد آن ها اين است كه
ص: 140
دنيا پيش امام به نصف گردو مى ماند و هيچ چيز دنيا از او مخفى نيست، از اطراف دنيا هرچه بخواهد بر مى دارد.(1)
اگر حضرت عيسى بن مريم به وسيلۀ دو حرف از اسم اعظم در ميان گهواره تكلم كرد، امام حسين(علیه السلام) در ميانرحم مادرش با وى تكلم فرمود و از شهادت خود خبر داد،(2)
مانند مادرش حضرت زهرا(علیها السلام) كه انيس مادرش خديجه بود و با او تكلم مى فرمود؛(3)
و مانند ولى عصر «صلوات اللّه عليه وعلى آبائه» كه در قرائت آيات سورۀ قدر هماهنگ عمه اش حكيمه شد؛(4) و مانند اميرالمؤمنين(علیه السلام) كه چون متولد شد، بر پدر و مادر سلام كرد؛ و چون چشم مباركش بر رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) افتاد، خنديد و به خواندن قرآنى شروع فرمود كه هنوز بر پيغمبر نازل نشده بود «قَدْ أَفلَحَ الْمُؤْمِنُونَ...».(5)
ساير امامان نيز در وقت تولد سجده مى كردند و به وحدانيت و رسالت شهادت مى دادند.
امام كاظم(علیه السلام) در ميان گهواره جواب سلام يعقوب را داد و به او فرمود:
اسم بچۀ خود را، كه روز گذشته «حميرا» نهاده اى، تغيير ده كه اين اسم را خداوند دوست ندارد.(6)
حضرت كاظم(علیه السلام) در مجلس هارون،(7) حضرت رضا(علیه السلام) در مجلس مأمون(8) و حضرت
ص: 141
هادى(علیه السلام) در مجلس متوكل(1) به تصوير شيرى كه در پرده بود امر فرمودند؛ شير درنده اى شد، دشمن خدا و پيغمبر را خورد و تمام كرد و باز به امر امام به صورت اول برگشت.
هم چنین، كليد به ارادۀ امام(علیه السلام) به شير درنده مبدل شد و چون حضرت به راوى فرمود:
«بگير و نترس» و راوى آن را گرفت، به صورت اول بازگشت.(2)
اگر عيسى به آن دو حرف اسم اعظم، از غيب اِخبار مى فرمود، چنان كه به تصريح قرآن(3)
به مردم خبر مى داد كهدر خانه هاى خود چه خورده و چه ذخيره كرده اند، پيغمبر و امامان(علیهم السلام) به همه چيز خبر مى دادند.
نيز، اگر عيسى بن مريم به دو حرف اسم اعظم مرده را زنده مى كرد، پيغمبر ما(صلی الله علیه و اله) هم در موارد بسيارى مردگان را زنده كرده و با آنان تكلم فرموده است كه علامۀ مجلسى اخبار بسيارى از آن را جمع فرموده و در باب على حده اى ذكر كرده است.(4)
هم چنین، اميرالمؤمنين(علیه السلام)، كه وارث جميع علوم پيغمبر است، نيز در موارد بسيار مردگان را زنده كرده است.
از آن جمله، ميثم تمار نقل مى كند:
روزى با جمعى از اصحاب در خدمت مولى الموحدين و امام المتقين،
ص: 142
اميرالمؤمنين(علیه السلام)، در مسجد جامع كوفه بوديم و آن امام هُمام نيز مانند ماه تمام در ميانه نشسته بود كه مردى با عمامه اى زرد و شمشيرى در حمايل بدون سلام و كلام زانو به زمين گذاشت. گردن ها از اطراف به سوى او كشيده و چشم ها به سوى او باز شده بود كه چه خواهد گفت و شنيد، ولى اميرالمؤمنين(علیه السلام) سر به سوى او بلند نفرموده بود.
چون مردم آرام گشتند، زبان او چون شمشير بُران گويا شده گفت: كدام يك از شما برگزيدۀ پروردگار در علم، كمال، شجاعت و براعت(1) است؟ كدام يك مولود در حرم، عالى مرتبه در شيم(2) و موصوف به كرم است...؟
پس اميرالمؤمنين(علیه السلام) سربرداشت و فرمود: چه شده تو را، اى ابوسعد بن فضل بن ربيع... هرچه خواهى، سؤال كن كه من مخزن علم نبوت و رسالتم. وى عرض كرد: به ما خبر رسيده است كه تو وصى رسول اللّه، خليفۀ آن حضرت و حلّال مشكلاتى. من از جانب شصت هزار جمعيت آمده و مرده اى را آورده ام كه درسبب مرگ او اختلاف دارند. اگر او را زنده كردى، حقانيت تو بر ما ثابت مى شود... .
اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرمود: اى ميثم! بر مَركب سوار شو و در اطراف و شوارع كوفه مردم را دعوت كن كه هركس مى خواهد آثار علم نبوت و امامت را مشاهده كند، به سوى صحراى نجف بيرون شود. جمعيت بسيارى جمع شدند. حضرت فرمود: اى ميثم! عرب را با آن مرده حاضر كن... . چنين كردند. فرمود: اى مردم! ببينيد و براى ديگران نقل كنيد... .
پس تابوت را خدمت حضرت باز كردند ميت را بيرون آوردند... و عرض كردند: 41 روز است كه از دنيا رفته... اول شب، سالم بود و صبح گاه او را در فراش خود كشته يافته پنجاه نفر را به قتل متهم كردند... .
امام فرمود: عمويش او را كُشته؛ و سبب قتل را نيز بيان فرمود... . عرض كردند: او را زنده فرماييد تا خودش بگويد و فتنه و قتال از ميان برداشته شود.
پس اميرالمؤمنين(علیه السلام) قيام كرد، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد، بر پيغمبر
ص: 143
صلوات فرستاد و فرمود: اى اهل كوفه! گاو بنى اسرائيل(1) نزد پروردگار از من بهتر و عزيزتر نيست؛ و منم برادر پيغمبر... . پس پاى مبارك بر آن كُشته زد و فرمود: اى كُشته! به اذن پروردگار، برخيز... .
ميثم گويد كه، آن كُشته زنده گشت و عرض كرد: لبيك، لبيك، اى حجت پروردگار!... حضرت فرمود: اى كُشته! كه تو را كُشته است؟ عرض كرد: عمويم، حارث بن غسان. امام فرمود. نزد قبيله برو و قصه را به آنان شرح ده. او عرض كرد: مى ترسم دو مرتبه مرا بكُشند... . واللّه، از تو جدا نخواهم شد تا آن كه اجل من رسد... . پس در خدمت امير(علیه السلام) ماند و در جنگ صفين شهيد شد.(2)
ص: 144
حقير گويد: شايد فرمايش حضرت كه فرمود: «گاو بنى اسرائيل از من بهتر و عزيزتر نيست»، براى اين باشد كه از ضعفاى شيعه رفع استبعاد شود و بگويند: وقتى به تصريح قرآن و بيان عترت، دُم گاو بنى اسرائيل را به آن كُشته مى زنند و او زنده مى شود، قطعاً اعضاى بدن امام(علیه السلام) كمتر از آن نيست؛ و همين تشبيه مكرراً، در وقت احياى مردگان، از امامان صادر شده است.
هم چنين، بايد دانست كه امر حضرت به تصوير شير در پرده و زنده شدن آن و دريدن دشمن و يک ذره از او باقى نگذاشتن و بازگردانيدن آن به صورت اول از زنده كردن حيوان مرده به مراتب مهم تر است.
اما آخرين روايت در اين باره آن كه سيد بن طاووس، در كتاب نجوم، از مفيد شامى نقل كرده كه خدمت حضرت رضا(علیه السلام) عرض كرد:
گفتار در عجايب كردار شما زياد است. اگر مايليد، چيزى به من ارائه فرماييد. حضرت فرمود: چه مى خواهى؟ عرض كرد: اين كه پدر و مادر مرا زنده كنيد. فرمود: به خانه برگرد كه من هر دو را زنده كردم.
راوى گويد: برگشتم و هر دو را زنده ديدم. ده روز زنده ماندند و بعد از دنيا رفتند.(1)خلاصۀ كلام اين كه خداوند تبارك و تعالى به پيغمبر و امامان(علیهم السلام) به فضل و كرم خود، قدرت و توانايى داده كه به تحقق تمام آن چه بخواهند توانا باشند و هيچ چيز بر آنان مخفى نباشد.
اگر كسى گويد: پيغمبر و امام(علیهم السلام) با اين قدرت و توانايى، چرا مظلوم واقع شدند؟
در جواب، مى گوييم: وجوب دفع ظلم و ساير واجبات و باقى احكام، كه بر تمام مسلمين و پيشوايان مؤمنين واجب است، به قدرت عادى بشرى مشروط است؛ يعنى، همان قدرتى كه شرط تكليف افراد رعيت است شرط تكليف پيغمبر و ائمۀ
ص: 145
هدی(علیهم السلام) نيز مى باشد.
در واقع، تكاليفى كه پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) با افراد رعيت به طور مشترك دارند به قدرت عادى بشرى مشروط است كه از اسباب ظاهرى حاصل مى شود. اگر قدرت عادى بشرى بر انجام برخى از واجبات در ميان نباشد، آن واجب ساقط است.
امام نيز در تكاليف مشترك با افراد رعيت چنين است و اگر قدرت عادى بشرى نداشت، تكليف از او ساقط مى شود.
مثلاً، وجوب مباشرت در وضو و غسل مشروط به قدرت عادى بشرى است كه اگر نبود، وجوب مباشرت ساقط است؛ و جايز مى شود كه كس ديگر اعضاى وضوى آدمى را بشويد و بدن او را غسل دهد. از اين جهت است كه وقتى امام عسكرى(علیه السلام) مسموم شد و دگرگونى حال حضرت طورى بود كه نتوانست وضو بگيرد، حضرت ولى عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشريف آوردند و اعضاى وضوى پدر بزرگوارشان را شستند.(1)
هم چنين، هنگامى كه امام صادق(علیه السلام) مريض بود، غلامان مباشر غسل حضرت شدند.(2)
مثال ديگر اين است كه كُشتن كسى كه ربا را حلال مى داند مشروط به قدرت است و قدرت امامت شرط تكليف نيست. از اين جهت است كه امام صادق(علیه السلام) فرمود:
اگر خداوند به من تمكن و قدرت مى داد، گردن او را مى زدم.(3)نيز، از اين جهت است كه بعد از وفات پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله)، چون اميرالمؤمنين(علیه السلام) يار و ياور نداشت و اجماعى به نفع او واقع نشد، آن حضرت مظلوم واقع گرديد و نتوانست به قدرت عادى بشرى، ناشى از اسباب ظاهرى، ظلم را از خود رفع و دفع كند.
ص: 146
ائمه نيز از اين روى تقيه مى كردند كه به قدرت عادى بشرى نمى توانستند ظلم را از خود و خويشان و دوستانشان دفع كنند؛ لذا، چندان صبر مى فرمودند كه گاهى اشك مظلوميتشان نيز روان مى گشت.
هم چنين است كلام در علم پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام)؛ كه عمل به علمِ مخصوص مقام رسالت و امامت در زندگى روزمره از تكاليف نيست و آنان مأمور نبودند كه به علم واقعى و حقيقى با مردم معاشرت كنند.
از اين روى، پيغمبر(صلی الله علیه و اله) با همۀ اصحاب راستين و منافقين با علم عادى بشرى رفتار مى كردند، نه با علم و قدرت مقام منيع رسالت. اگر كسى امرى را اظهار مى كرد، حضرت در ظاهر قبول مى فرمود.
گاهى نيز مى شد كه كس ديگرى مى آمد و خلاف آن را مى گفت؛ ايشان باز قبول مى فرمود، تا آن كه منافقان گفتند:«هُوَ أُذُنٌ»؛ يعنى، پيغمبر گوش شنواى ديگران است؛ هر چه بگويند، قبول مى كند. آيه نازل شد: «وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ».(1)
براى نمونه، پيغمبر(صلی الله علیه و اله) وليد بن عقبه را فرستاد كه از قبيلۀ بنى المصطلق زكات بگيرد. چون بين او و آنان سابقۀ خوبى نبود، هنگامى كه آنان به استقبال او آمدند، وليد خيال كرد كه به قصد مقاتله مى آيند. خدمت پيغمبر(صلی الله علیه و اله) برگشت و عرض كرد: يا رسول اللّه! آنان مرتد شدند و منع زكات كردند. پيغمبر نيز قصد كرد با آنان بجنگد كه اين آيه نازل شد: «إن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا...»(2).(3)
اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز مأمور نبود كه مطابق با علم و قدرت امامت با مردم رفتار كند؛
ص: 147
و از اين جهت، براى دشمنان لشكر مى كشيد و قدرت امامت را اِعمال نمى كرد. اگر هم منكَر و ظلمى در بين افراد رعيت حضرت واقع مى شد و ايشان به علم امامت آن را مى فهميد، مأمور نبود كه بدون دريافت شكايت از ديگران به آن ترتيب اثر بدهد. فقط وقتى اخبار شكايات مى رسيد، از افعال خاطيان ابراز ناراحتى و اظهار تبرى و به عزل ظالم امر مى كرد؛ و تا نامۀ شكايت نمى رسيد، هيچ اظهار ناراحتى نمى كرد _ گويا خبر ندارد _ ؛ چون علم امامت در اين موارد موجب تكليف نيست.
بر همين اساس، منظور كلام اميرالمؤمنين(علیه السلام) واضح مى شود كه فرمود:مَا أُبَالِي أَبَوْلٌ أَصَابَنِي أَوْ مَاءٌ إِذَا لَمْ أَعْلَمْ؛(1)
وقتى كه رطوبتى به بدن من رسيد و ندانستم كه بول است يا آب، باک ندارم (هرچند كه در واقع بول باشد، وقتى كه ندانم، باكى نيست).
اين براى خاطر آن است كه وجوب اجتناب از بول مشروط است به آن كه انسان از وجود آن با خبر شود؛ و اگر نشود، حكمى براى او ثابت نيست. پس، همين علم عادى بشرى مورد تكليف امام است كه اگر نباشد، تكليف و حرجى نيز بر عهدۀ امام نخواهد بود (هرچند كه اگر ايشان در موردى فرموده اند: «نمى دانيم»، مراد يا نفى علم عادى به چيزى بوده، يا نخواسته اند كه آن را بدانند).
نمونۀ ديگر اين كه سيد مظلومان، امام حسين(علیه السلام)، به علم امامت شهادت مسلم بن عقيل را مى دانست؛ ولى چون علم امامت مورد تكليف نيست، حضرت هيچ اظهار ناراحتى نكرد تا آن كه بين راه عراق آن عرب رسيد و خبر شهادت مسلم و هانى را داد. آن گاه بود كه حضرت اظهار ناراحتى و گريه كرد و با يتيمان مسلم مهربانى فرمود.
هم چنين، زراره از امام باقر(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
خورشيد گرفته بود و من در حمام بودم. چون بيرون شدم، آن را دانستم و قضاى نماز را نخواندم.(2)
ص: 148
در اين مورد نيز پيداست چون حضرت به علم ظاهرى و عادى بشرى كه از اسباب متعارف حاصل مى شود گرفتن خورشيد را ندانسته يا آن كه نخواسته بود بداند و بعد از بيرون شدن از حمام به علم عادى از آن با خبر شده بود، قضاى نماز را نخواند؛ و دانستن به علم امامت نيز _ چنان كه واضح است _ مورد تكليف نبود.
خلاصه اين كه: علم و قدرت مخصوص مقام نبوت و رسالت و امامت شرط وجوب همۀ تكاليف نيست؛ و چنان كه از احوالات پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) و معاشرت آنان با مردم واضح است، آنان با مردم به علم و قدرت امامت رفتار نكرده اند؛ بلكه، در آن احكامى كه با مردم شريك اند، در شرايط وجوب تكاليف و اجزاى واجب نيز شركت دارند. اما دربارۀ تكاليف مخصوص پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) كه خود از آن ها آگاه اند _ و چون معصوم اند، طبق دستور و وظيفه در آن موارد رفتار مى كنند _ ما حق اعتراض نداريم.
از اين گذشته، اگر پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) به علم نبوت و امامت با مردم رفتار مى كردند، موجب تنفر اصحاب و ايجاد اختلاف و نزاع و نفاق و عداوت بين آنان مى شد و حالت اجتماع و اتفاق مبدل به افتراق و نفاق مى شد.گواه اين سخن آن كه، حضرت موسى بن عمران مأمور به احكام ظاهرى بود و طبق موازين ظاهرى رفتار مى كرد و حضرت خضر مأمور حكم به باطن بود؛ و اشتراك آن دو بزرگوار در بعضى احكام منافات ندارد كه هر يك احكام مخصوصى نيز داشته باشد كه ديگرى متحمل آن نباشد.
از اين روى، حضرت موسى كه به عمليات حضرت خضر احاطۀ علمى نداشت و از اسرار مصالح باطنى با خبر نبود، احكام مختص خضر را متحمل نگشت و نتوانست طاقت بياورد (چنان كه در سورۀ كهف ذكر شده است).(1)
حال كه چنين است، ديگران كه يك هزارم موسى اطلاع علمى ندارند، حالشان
ص: 149
چگونه خواهد بود با كسانى كه هزاران خضر طفل دبستان آنان اند؟ آيا اينان مى توانند اسرار و مصالح عمليات كسانى را كه بر جميع عوالم امكان حجت اند بفهمند؟
و چگونه كسى كه علم او نسبت به علوم كسانى كه به منزلۀ درياهاى علم و معرفت اند يك هزارم قطره نيست، مى تواند متوجه اسرار و مصالح اعمال و اقوال آنان بشود؟ پيداست كه هرگز نمى تواند.
هم چنین، واضح است اگر خداوند كسى را به مقدرات خود و اولاد و دوستانش آگاه سازد، حق ندارد خود را به امر قضا و قدر الهى تسليم نكند و از مقدرات فرار كند. بايد چنان تسليم باشد كه فرض كند آن چه از مقدرات مى داند برايش معلوم نيست و از سير عادى خود تجاوز نكند؛ بلكه در باطن، مانند ملائكه اى كه مأمور اجراى مقدرات اند، خود و ديگرانى را كه تحت اختيار او هستند مهياى ورود مقدرات كند.
همين طور، پيغمبر(صلی الله علیه و اله) كه به علم نبوت تقديرات مؤمنان و اسامى شهداى جنگ ها را مى داند و مى داند كه عمويش حمزه در اُحد شهيد خواهد شد، حق ندارد از مقدرات فرار كند و مانع آمدن شهدا به پيكار شود. وى بايد در جريان امور عادى خود و ديگران از حد متعارف و عادى ساير افراد بشرى، كه علم به مقدرات ندارند، خارج نشود.
اميرالمؤمنين(علیه السلام) نيز كه پيشامد جنگ ها و شهادت اصحاب و مقدرات شيعيان خود مانند محمد بن ابى بكر و مالك اشتر و ديگران را تماماً مى داند، بايد علم امامت را مناط و مدار امور خود قرار ندهد و از مقدرات فرار و از اجراى امور عادى مربوط به خود و ديگران تجاوز نكند.
هم چنین، حضرت زهرا(علیها السلام) كه مقدرات خود را مى دانست، از آن فرار نكرد و مطابق مقررات عادى متعارف سير فرمود.
حضرت مجتبى و سيدالشهداء و ساير ائمۀ هدی(علیهم السلام) هم كه به تمام مقدرات خود و ديگران عالم اند، در نهايت، به قضا و قدر الهى تسليم اند. از اين جهت است كه در زيارت جامعۀ كبيره خطاب به آنان مى گوييم: «وَسَلَّمْتُمْ لَهُ الْقَضاءَ»؛ يعنى، شما براى قضا و قدر پروردگار تسليم بوديد.
ص: 150
پس علم و قدرت رسالت و امامت براى پيغمبر و ائمه(علیهم السلام) مدار جريان امور دنيوى، اخروى و دينى آنان نبوده مورد تكليف عامۀ مسلمانان نيز نخواهد بود. گاهى هم كه آن بزرگواران براى اظهار علم و كمال خود و اتمام حجت بر ديگران از مقدرات خبر مى دادند، شنوندگان كه متحمل اسرار بودند از حد متعارف خارج نمى شدند و از مقدرات فرار و از سير عادى خود و ديگران تجاوز نمى كردند.
مثلاً، ميثم تمار و رشيد هجرى و حبيب بن مظاهر و ديگران، كه به تعليم اميرمؤمنان(علیه السلام) از مقدرات خود خبردار شدند، مطابق مرسوم و به طور عادى سير مى كردند و هيچ گاه از اجراى مقدرات خوددارى و فرار نمى نمودند؛ چنان كه اين امور از كتب اخبار و تواريخ ظاهر است.
از آن چه گذشت، معلوم شد كه دليل حركت سيد مظلومان حسين(علیه السلام) به سوى كربلا با اصحاب و خواهران خود _ هرچند به علم امامت قضايا را از پيش مى دانستند و قدرت عادى بشرى بر رفع و دفع ظلم نداشتند _ چه بوده است. مطابق روال عادى امور، وقتى دوازده هزار نامه نوشته حضرت را دعوت كردند و نايب ايشان مسلم نيز نامه نوشت كه هیجده هزار نفر با او بيعت كرده اند، حضرت به ميزان ظاهر قبول كردند و به سوى كربلا رهسپار شدند. ولى هنگامى كه وارد كربلا شدند، لشكر مخالف ايشان را محصور كردند؛ و چون با قدرت عادى بشرى نتوانستند دفاع كنند، به شهادت رسيدند.
هم چنين، امام سجاد(علیه السلام) نيز با قدرت عادى بشرى نتوانستند از خود و اهل بيت و اسيران دفع ظلم كنند؛ و قدرت امامت هم مورد تكليف نبود.
همين طور علم امامت حضرت مجتبى(علیه السلام)، كه از آب مسموم خوردند، مورد تكليف نبود؛ و ايشان هم به علم عادى بشرى و متعارف واقعيت دسيسه را نمى دانستند، يا آن كه نخواستند آن را بدانند.
هم چنین، حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و حضرت جواد و ديگران از
ص: 151
ائمه(علیهم السلام)، كه غذاى مسموم خوردند، علم و قدرت امامت آنان مورد تكليف نبوده است و قدرت عادى متعارفى نيز بر اجتناب و ترك آن نداشته اند.
در بعضى از موارد هم كه عالِم بودند، ايشان را به سم خوردن مجبور كرده اند، به نحوى كه قدرت عادى بر ترك آن نداشتند.
خلاصه، ائمه(علیهم السلام) در بعضى موارد نسبت به قضايا علم عادى نداشتند، در موارد ديگرى نخواسته اند قضايا را بدانند و مواقعى هم بوده است كه قدرت عادى بر دفع ظلم نداشتند. مثلا، مأمون حضرت رضا(علیه السلام) را مجبور كرد كهولايت عهدى را قبول كند و گفت: اگر قبول نكنى، تو را خواهم كُشت. حضرت رضا(علیه السلام) نيز به پيشگاه الهى عرضه داشت:
خداوندا! خودت در قرآن كريم فرمودى: «لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»؛(1)
ولى من در قبول ولايت عهدى مجبور و مضطرم و از اين جهت قبول مى كنم... .(2)
پس، اگر قدرت امامت مدار تكليف باشد _ چنان كه واضح است _ اجبار و اضطرار و خوف و تقيه معنى ندارد.
از جملۀ واضحات علوم قرآن است كه پيغمبر و ائمۀ هدی(علیهم السلام) تمام اعمال بندگان را مى بينند و بر آنان عرضه داشته مى شود، چنان كه خداوند مى فرمايد:
«وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالمُؤْمِنْونَ»؛(3)
[اى پيغمبر!] بگو شما عمل كنيد كه خدا و رسول و مؤمنان اعمال شما را مى بينند.
در اين آيه، هرچند لفظ «المُؤْمِنُون» عام است (يعنى، شامل تمام مؤمنان است)، مراد خاصى از آن مدنظر بوده و مقصود افرادى مخصوص اند؛ و آنان همان افرادى اند كه
ص: 152
در آيۀ ولايت اين گونه معرفى شده اند:
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»؛(1)
ولى (يعنى، صاحب اختيار) شما خداوند و رسول او و مؤمنانى اند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع، زكات (صدقه) مى دهند.
اين آيه نيز، كه به اتفاق مفسران عامه و خاصه در شأن على بن ابى طالب نازل شده، به لفظ عام و مراد خاص است.(2)هم چنين، آن مؤمنان همان افرادى اند كه خداوند در اين آيه وعده داده آنان را خليفۀ خود در زمين قرار دهد و متمكن كند، چنان كه بدون ترس و تقيه سلطنت كنند:
«وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ».(3)
اين آيه نيز به لفظ عام و مراد خاص است، چنان كه در روايات بسيارى كه در تفسير اين آيه وارد شده، فرموده اند:
مراد دوازده امام اند كه خداوند در رجعت آنان را به دنيا برمى گرداند تا سلطنت و خلافت و دولت بر حق خداوندى ظاهر گردد.(4)
شايان ذكر است كه حمل لفظ عام بر خاص در نظر عقل و عرف موضوعى صحيح است.
اما در نظر عقل و شرع كه آشكار است و واقع شده؛ و در نظر عرف نيز به مثالى ظاهر مى شود: اگر در قانون نوشته شود كه جوان هاى 21 ساله بايد به خدمت نظام حاضر شوند و حاكم و والى بگويد كه مراد از اين عام، خاص است (يعنى، كسانى كه كفيل
ص: 153
يا اولاد منحصر به فرد نيستند مشمول اين حكم اند) حرف والى قبول است؛ براى آن كه او مراد قانون را بهتر مى داند.
امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیهم السلام) نيز دربارۀ آيۀ عَرض اعمال فرموده اند كه، مراد از «مؤمنان» در اين آيۀ شريفه اميرالمؤمنين و ساير ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين اند.
اين روايات را در كافى، باب «عرض اعمال بر پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم)»، نقل فرموده اند.(1)
در همان باب، نقل شده است كه، شخصى خدمت امام هشتم(علیه السلام) عرض كرد:
براى من و خانواده ام دعا فرماييد. حضرت فرمود: مگر من براى شما دعا نمى كنم؟ واللّه، اعمال شما در هر شب و روز بر من عرضه داشته مى شود؛ پس اين آيه را قرائت فرمود.(2)
در كتاب شريف بصائر، 39 روايت صحيح و معتبر نقل گرديده است كه تمام اعمال خوبان و بدان، تا روز قيامتدر هر روز، بر پيغمبر و امامان چه در دنيا باشند، چه به عالم آخرت منتقل شده باشند عرضه داشته مى شود؛(3) و در آن روايات به اين آيه استدلال فرموده اند و «مؤمنان» را به امامان تفسير كرده اند.(4)
هرچند كه واضح است اگر «مؤمنان» در اين آيه عام باشد (يعنى، شامل تمام افراد با ايمان باشد)، دروغى آشكاراست؛ چون همۀ افراد با ايمان بر تمام اعمال بندگان آگاه
ص: 154
نيستند، مگر آن كه كسى بگويد: مراد نه تمام اعمال بلكه بعضى از اعمال است. اين نيز غلط واضح است؛ چون هر كافر و مشركى بعضى از اعمال ديگران را مى بيند و اين نشانۀ فضل و كمال نيست؛ به علاوه آن كه، احتمال رؤيت فقط برخى از اعمال دربارۀ خدا و رسول صحيح نيست. پس بايد مراد از «مؤمنان» عام نباشد و آنان اشخاص مخصوصى باشند كه به تصريح روايات متواتر مى دانيم همان ائمۀ هدی(علیهم السلام) هستند.
پس آشكار شد هم چنان كه خداوند تمام اعمال بندگان را به ذات مقدس خود مى بيند، پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) نيز جميع اعمال را مى بينند؛ لكن، آنان از ناحيۀ پروردگار و به اظهار و ارائۀ او اعمال را مى بينند و از ذات خود چنين قدرتى ندارند.
حسين بن روح، نايب خاص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) كه عظمت و جلال شأن او مشهور و معروف است، مى گويد:
اصحاب ما در مسئلۀ تفويض و غير آن اختلاف كردند. من در ايام استقامت و سلامت دينى ابو طاهر بن بلال نزد او رفتم و قضيۀ اختلاف را بر او عرضه كردم. گفت: به من مهلت بده. من هم بر گشتم و بعد از چند روز نزد او رفتم.
وى، براى رفع مشكل، حديثى از امام صادق(علیه السلام) براى من نقل كرد كه آن حضرت فرموده است: چون خداوند امرى را بخواهد، آن را بر پيغمبر و اميرالمؤمنين و همۀ امامان تا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) عرضه مى دارد و آنان را بر آن آگاه مى سازد. سپس، آن امر در دنيا ظاهر مى گردد و به مقام تحقق درخارج مى رسد. نيز، چون ملائكه بخواهند عملى را به آسمان ببرند، اول بر آنان عرضه مى دارند، سپس به آسمان مى برند. در نتيجه، آن چه از جانب خدا نازل شود، اول بر آنان وارد مى شود، سپس از آنان صادر گشته به سوى آسمان بالا مى رود؛ و آنان يك چشم برهم زدن نيز بى نياز از پروردگار نيستند. (1)
يعنى، در همۀ آنات، محتاج به پروردگارند و اگر فيضى از جانب خداوند به آنان
ص: 155
نرسد، چيزى از خود ندارند.
هم چنين، امام صادق(علیه السلام) در زيارت جد بزرگوارش، امام حسين(علیه السلام)، فرمود:
إِرادَةُ الرَّبِّ فِي مَقادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ؛(1)
ارادۀ پروردگار در مقدرات امور خود بر شما نازل و وارد مى شود و از خانه هاى شما صادر مى گردد.
در حديث معراج نيز آمده است:
قالَتِ الْمَلَائِكَةُ لِرَسُولِ اللّهِ(صلی الله علیه و اله) فَما نَزَلَ مِنَ اللّهِ فَإِلَيْكُم وَمَا صَعِدَ إِلَى اللّهِ فَمِنْ عِنْدِكُمْ... ؛(2)
ملائكه خدمت پيغمبر(صلی الله علیه و اله) عرض كردند: آن چه از جانب خدا نازل شود به سوى شما وارد مى شود؛ و آن چه به سوى پروردگار بالا رود از نزد شما صعود مى كند.
خداى تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد:
«وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»؛(3)
ما شما را جماعتى وسط (خوب) قرار داديم، براى آن كه شما گواهان بر مردم باشيد و رسول نيز بر شما شاهدباشد.
و مراد از «امت وسط» امامان اند، چنان كه صريح روايات متواتر است.(4)
آنان در دنيا
ص: 156
شاهد تمام مردم اند و در آخرت، در محكمۀ عدل پروردگار، اداى شهادت مى كنند؛ و رسول نيز بر تبليغ آنان شاهد است.
نمى شود كه مراد از «اُمت وسط» جميع افراد مسلمين (كه اُمت پيغمبر آخرالزمان محسوب مى شوند) باشند؛ براى آن كه كسانى كه در دنيا شهادت آنان مثلاً دربارۀ يك من خرما قبول نمى شود، آيا ممكن است در آخرت و در مقابل انبيا و اوليا شهادت آنان دربارۀ ساير خلايق پذيرفته شود؟(1)
پس واضح است كه جميع افراد اُمت مراد نيستند، بلكه مراد بعضى از آنان اند؛ و اين «بعضى»، به تصريح كلمات عترت پيغمبر (كه عِدل قرآن اند و ما بايد به هر دو متمسك شويم)، دوازده امام(علیهم السلام) هستند كه فرموده اند:
ما گواهان بر خلق پروردگار و حجت ايزد متعاليم.(2)
پس واضح شد كه خداوند دوازده امام را شاهد خلق و امين و حجت خود قرار داده است؛ و دليل بر اين روايات بسيارى است كه از حد تواتر افزون است و ما به مقدارى از آن اشاره مى كنيم:
در كتاب شريف كافى، باب اين كه «امامان شاهدان پروردگار بر خلق اند»، براى اين موضوع چهار روايت نقل گرديده است.(3)
در كتاب بصائر نيز پنج روايت در تفسير اين آيۀ شريفه نقل شده كه گوياست امامان شاهدان خلق اند.(4)
روايت ششمى هم در آن باب به سند صحيح از اميرالمؤمنين(علیه السلام) منقول است كه فرمود:
خداوند ما را پاك و معصوم فرموده گواهان بر خلق و حجت خود در زمين قرار داد و ما را با قرآن و قرآن را با ما همراه ساخت؛ نه ما از آن جدا مى شويم و نه
ص: 157
آن از ما جدا مى شود.(1)هم چنین، در سه روايت شريفه فرمودند:
براى خدا، گواهانى است در زمين.(2)
هم چنین، خداوند در جاى ديگرى از كتاب خود فرموده است:
«أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»؛(3)
آيا كسى كه از ناحيۀ پروردگار بر بينه است و شاهد و گواهى كه از اوست تالى او مى شود...؟
در اين آيه، «كسى كه بر بينه است» رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) است _ و اختلاف و شبهه اى در آن نيست _ و «شاهدى كه تالى اوست» على بن ابى طالب، اميرالمؤمنين(علیه السلام)، است. چون شاهدى كه بناست تالى او باشد، بايد كسى باشد كه در پاكيزگى از نجاست كفر و معاصى و جامعيت در كمالات و فضايل به منزلۀ او باشد؛ و او على بن ابى طالب(علیهما السلام) است.
دليل آن، اولا: آن حضرت، در آيۀ مباهله و به لفظ «أَنْفُسَنا»،(4) به منزلۀ نفس پيغمبر قرار داده شده است.
ثانيا: در آيۀ تطهير،(5)
خدا شهادت به پاكيزگى او داده (به اتفاق تمام مفسران عامه و خاصه، آيۀ تطهير در شأن پيغمبر و على و فاطمه و حسن و حسين(صلوات الله علیهم) است).(6)
ص: 158
ثالثا: بنا به بيان صريح روايات متواتر، خود اميرالمؤمنين و فرزندان معصوم او فرموده اند كه، «شاهد» در اين آيۀ شريفه على بن ابى طالب است.
اين روايات در كتب معتبر شيعه (مانند كتاب شريف كافى، بصائر، تفسير قمى، امالى شيخ طوسى، احتجاج طبرسى، كتاب سليم بن قيس، تفسيرعياشى، فرات، مجمع البيان، امالى مفيد و غيره) نقل شده؛(1)
و متجاوز از بیست نفر علماىعامه نيز آن را در كتب معتبر خودنقل كرده اند.(2)
اين حقير نيز مقدارى از شرح كمالات و علوم و مقامات و شئون جلاليه و جماليۀ ايشان را در كتاب ابواب رحمت ذكر كرده ام، كه براى تحقيق بيش تر مى توان به آن جا مراجعه كرد.(3)
ص: 159
برادران دينى! چون پيغمبر و امامان خود را شناختيد، خواهيد فهميد كه اگر چه اين بزرگواران از خانۀ دنياى دَنى به خانۀ آخرت منتقل شده اند، از علوم و كمالات و قدرت آنان چيزى كسر نشده وتمام گذشته و آيندۀ خلايق را مى دانند و شاهد خلق اند و اعمال مردم را مى بينند و واسطۀ فيض بين خالق و مخلوق اند.
برادران ايمانى! خداوند تعالى پيغمبر و امامان را وسيلۀ مابين خود و خلق قرار داده است، آن جا كه در كتاب خود مى فرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»؛(1)
اى كسانى كه ايمان آورديد! تقوا داشته باشيد و وسيله اى به سوى خداوند طلب كنيد.
و ائمۀ هدی(علیهم السلام) فرموده اند كه، ماييم وسيله به سوى پروردگار.
از آن جمله، اميرالمؤمنين(علیه السلام) در تفسير اين آيۀ شريفه فرموده است:
منم وسيلۀ پروردگار. (2)حضرت رضا(علیه السلام) نيز از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نقل كرده كه در وصف ائمۀ هدی(علیهم السلام) فرموده است:
آنان اند وسيله به سوى پروردگار.(3)
هم چنين، خداى تعالى در جاى ديگرى از كتاب خود مى فرمايد:
«وَلِلّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِهَا»؛(4)
اسماء حُسنى از آنِ خداوند است؛ پس خدا را به آن اسماء بخوانيد.
ص: 160
اسماء پروردگار بر دو قسم است: يكى، اسماء لفظى؛ ديگرى، اسماء تكوينى.
اسماء لفظى نام هايى مثل «اللّه»، «رحمن» و «رحيم» است كه خداوند اين اسماء را براى خود قرار داده تا اشاره و علامتى باشد براى تذكر پروردگار، اقرار به وحدانيت او و رسالت رسولش، توجه، عبادت و تبليغ قوانين او از جانب حضرتش؛ و اگر اين اسماء براى بندگان قرار داده نشده بود، شهادت به وحدانيت و رسالت و دعوت و توجه به سوى او و عبادتش ممكن نبود.
پس اين اسماء وسيلۀ تمكن بنده بر شهادت، عبادت، ثنا، شكر، حمد و تمجيد پروردگار است؛ و اگر اين اسماء نبود، راهى به معرفت و عبادت پروردگار نبود. مثلاً اسم های مقدس «رحمن» و «رحیم» تذکر به رحمت غیر متناهی پروردگار است، «عالم» و «علیم» و «علّام» تذکر به علم حق، «قادر» و «قدیر» تذکر به قدرت پروردگار و هم چنين ديگر اسماء.
اما اسماء تكوينى بزرگانى مانند محمد و خاندان طيب و طاهر وى(صلوات الله علیهم) هستند كه خداوند آنان را خلق فرموده و در قرآن مجيدش از آنان به صراط مستقيم، صراط سَوىّ، سبيل اللّه، آيات بينات، علامات و اسماء حُسنى تعبير فرموده است.
پس آنان راه راست اند و نشانى هاى روشن به سوى حق تعالى. علم و قدرت امام آيت (نشانه و نمونۀ) علم و قدرت خالق و مالك اوست؛ و راهنمايى كردن و متوجه ساختن علم و قدرت امام به سوى علم و قدرت پروردگار از راهنمايى لفظ عالم و قادر به سوى علم و قدرت خالق بى چون به مراتب بيش تر است.به وسيله و واسطۀ آنان است كه مردم به معرفت و عبادت حق متعال راه پيدا مى كنند.
رواياتى كه ائمه(علیهم السلام) در آن فرموده اند: «ماييم اسماء حُسناى الهى»، بسيار است.
در تفسير عياشى (ذيل آيۀ شريفه)، هم چنين در تفسير برهان، نورالثقلين، صافى و بحار در مواضع متعددى مقدارى از آن ذكر شده، كه مى توان براى تحقيق بيش تر به آن جا
ص: 161
مراجعه كرد. در مستدرك سفينه نيز مواضع آن روايات در لغت «سمى» مذكور است.(1)
حتى پيغمبران گذشته نيز در گرفتارى ها به محمد و آل محمد «صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين» متوسل مى شدند، خداوند را به حق آنان و شأن و جلال آن بزرگواران قسم مى دادند و آنان را شفيع بين خود و پروردگار قرار مى دادند؛ حاجت آنان برآورده و گرفتارى از آنان رفع مى شد.(2)
ص: 162
بايد دانست چنان كه خداوند متعال كعبۀ معظمه را شرافت و فضيلت بخشيده _ به طورى كه آن را به خود نسبت داده و فرموده كه كعبه و همۀ مساجد خانه هاى اويند _ و زمانى مانند ماه رمضان را برگزيده و شرافت داده و فرموده كه ماه رمضان ماه اوست، بندگانى را نيز آفريده كه آنان را بر همۀ خلايق فضيلت و شرافت داده و از خطا و لغزش حفظ فرموده و پاك و پاكيزه قرار داده است.
وى اطاعت آنان را اطاعت خود، نافرمانى آنان را نافرمانى خود، محبت با آنان را محبت خود و دشمنى با آنان را دشمنى با خود مقرر فرموده و خون آنان را به واسطۀ شرافت و فضيلتى كه دارد به خود نسبت داده است. از اين جهت، در زيارت سيدالشهداء(علیه السلام) وارد شده است:
يَا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ؛(1)
اى خون خدا و پسر خون خدا!
خداوند بيعت با آن بزرگواران را بيعت با خود قرار داده، چنان كه در قرآن مجيد به پيامبر خود فرموده است:
«إِنَّ الَّذِيْنَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبَايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيْهِمْ»؛(2)
كسانى كه با تو بيعت مى كنند با خدا بيعت مى كنند.
چون دست مقدس رسول اللّه، به سبب شرافت و قدرت و فضيلتى كه خدا به آن
ص: 163
حضرت داده، دست خداست و ايشان يد اللّه و وجه اللّه اند. به همين جهت است كه در روايات بسيار فرموده اند زيارت قبور مطهر پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) زيارت خداست.
پس كسانى كه به مقام امامت و ولايت و خلافت پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) اعتقاد دارند و مى دانند كه اعمال آنان را به آن بزرگان نمايش مى دهند و ايشان را گواهان بر آفريدگان مى دانند بايد به سروران خود عرض اخلاص و ارادت نمايند، به وظيفۀ علاقه مندى و ارادت خود قيام و بر آنان سلام كنند، اعتقادات خود را بر ايشان عرضه داشته آنان را برعقيدۀ خود گواه بگيرند و از آنان درخواست كنند كه در زمان احتياج (وقت مرگ و بعد از آن) به ايمان و حُسن عقيدۀ دوستان خود شهادت بدهند تا از عذاب نجات يابند.
سلام دوستان _ حتى اگر از دور زيارت كنند _ به مواليانشان كه خلفا و حجج پروردگارند مى رسد؛ كه اين مطلب از واضحات روايات متواتر است. اگر هم بتوانند، بايد به زيارت قبور پاكيزۀ ايشان بروند و عرض اخلاص و ارادت بنمايند.
فى الجمله، شيعيان بايد از دور يا نزد قبور مقدس مواليان خود آنان را زيارت كنند، در حوائج و گرفتارى ها به آنان متوسل شوند و آنان را وسيله و شفيع بين خود و خالق قرار دهند تا خداوند حاجتشان را برآورد و از آنان رفع گرفتارى بفرمايد، تا موجب مزيد معرفت و محبت آنان گردد و خداوند به برآوردن حاجاتشان بر حقانيت پيغمبر و اوصياى آن سرور شهادت دهد، چنان كه به پيغمبرش در قرآن مجيد وعده داده است كه شاهد حقانيت او باشد.
گويند كه چون پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) خبر شهادت مولاى متقيان اميرمؤمنان را به آن سرور داد، عرض كرد: يا رسول اللّه! كسى كه قبرهاى ما را زيارت كند چه ثوابى خواهد داشت؟ رسول اللّه فرمود:
يا على! خداوند يكتاى بى همتا لطف فرمود و قبر تو و فرزندانت (يعنى،
ص: 164
امامان) را بقعه هايى از بهشت و عرصه هايى از عرصات آن قرار داد.
نيز، دل هاى نجيبان و برگزيدگان از بندگان خود را مايل به سوى شما قرار داد كه متحمل ذلت و اذيت شوند و قبرهاى مبارك شما را براى تقرب به پروردگار و دوستى محمد مختار زيارت كنند.
يا على! اينان مخصوص به شفاعت من اند، بر من نزد حوض (كوثر) وارد مى شوند و در بهشت به زيارت من مى آيند.
يا على! كسى كه قبور شما را تعمير كند، گويا حضرت سليمان را بر بناى بيت المقدس اعانت كرده و ثواب زيارت قبور شما معادل هفتاد حج و موجب آمرزش گناهان است. پس بشارت باد تو را بر اين؛ و دوستان و شيعيان خود را نيز به اين لطف و احسان پروردگار بشارت ده... .
بدان گروهى از آدميان، كه خيرى در آن ها نيست، بيايند و زوار قبور شما را سرزنش كنند...؛ اينان شرار و بدان اُمتمن اند. خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند و آن ها را بر حوض من (كوثر) وارد نگرداند!(1)
بارى، روايات در فضيلت و شرافت زيارت پيغمبر و امامان «صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين» از اندازۀ تواتر به درجاتى بيش تر است.
براى نمونه، در كتاب شريف كافى، 109 روايت در فضيلت و شرافت زيارت قبور آن بزرگواران نقل گرديده است.(2)
ص: 165
شيخ بزرگوار، ابن قولويه قمى نيز، در كتاب شريف كامل الزيارات، 756 روايت در اين موضوع نوشته است.(1)
هم چنین، شيخ حر عامِلى، در كتاب شريف وسائل، 518 خبر صحيح و معتبر در اين خصوص ذكر فرموده است.(2)
علامۀ نورى هم در كتاب شريف مستدرك الوسائل متجاوز از 360 روايت در اين باره نقل كرده است.(3)
در همان كتاب نيز از پيغمبر نقل شده است كه فرمود:
كسى كه قبر مرا زيارت كند شفاعت من براى او ثابت است.(4)و اين روايت را متجاوز از 40 نفر از علماى عامه نقل كرده به صحت آن حكم داده اند.
نيز، روايات ديگرى به همين مفاد نقل گرديده است كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله) فرمود:
كسى كه قبر مرا زيارت كند، گويا در حال حيات من مرا زيارت كرده؛(5) و كسى كه حج خانۀ خدا كند و مرا زيارت نكند به من جفا كرده است.(6)
ص: 166
مؤلف الغدير ساير روايات مربوط به اين موضوع را نيز نقل و به 22 حديث اكتفا كرده است كه آن احاديث را متجاوز از 150 نفر از علماى عامه نقل فرموده اند.(1)
در صفحات 109_ 125 همان جلد، كلمات 42 نفر از بزرگان علماى عامه هم در فضيلت و شرافت زيارت آن حضرت نقل گرديده است.(2)
مؤلف در صفحات 130_ 135 نيز آداب زيارت را نقل كرده و آن آداب را تا 21 فقره رسانده است.(3)
هم چنین، او در صفحات 135_ 140 نُه زيارت مختصر و مفصل و چند دعا را با كيفيت صلوات نقل كرده و فضيلت توسل و استشفاع به صاحب قبر شريف را اثبات فرموده است.(4)
وى در صفحات 146_ 156 فضيلت تبرك جستن به قبر شريف را (به اين نحو كه خود را به قبر بچسبانند، صورت به خاک قبر بمالند و آن را ببوسند) شرح داده و براى اثبات اين موضوع رواياتى نقل كرده است.(5)
او در صفحۀ 159 نيز شرافت زيارت قبور مقدس بقيع و استحباب زيارت شهداى اُحد و زيارت حمزه، عموى پيغمبر، و ساير شهدا را شرح داده است.(6)
در صفحات 166_ 180 هم رواياتى در فضيلت زيارت قبور خوبان نقل فرموده، آداب زوار را در صفحۀ 170 شرح داده و سپس در كيفيت زيارت قبور مؤمنين وارد شده و كلمات علما را با روايات نقل كرده است.(7)
سرانجام، در صفحۀ 184 همان جلد الغدير، قبورى كه سزاوار زيارت است شمرده شده است.(8)
ص: 167
مقصود ما نيز از نقل كلمات و روايات علماى عامه اثبات آن است كه آن چه ما در باب زيارت گفتيم مورد اتفاق علماى شيعه و سنى است و وجدان خردمندان هم به آن حكم مى كند.
همين طور علامۀ مجلسى، شيخ طوسى (صاحب تهذيب)، صدوق (صاحب من لايحضره الفقيه) و ديگران در اين موضوع كتاب هايى به زبان عربى و فارسى نوشته اند.
و حقير نيز در كتاب اركان دين مختصرى از روايات فضيلت زيارت پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) را نقل كرده ام.(1)
گفتنى است در كتاب شريف الغدير مرقوم گرديده است:
سيرۀ عمل مسلمين، از صدر اسلام تا حال، بر زيارت قبورى جارى شده كه پيغمبر مرسلى يا امامى يا بزرگى از بزرگان دين در آن دفن شده؛ و افضل و بهتر از همه نيز قبر مقدس پيغمبر گرامى(صلی الله علیه و اله) است.
نماز نزد اين قبور پاكيزه، دعا كردن و تبرك و توسل به صاحب قبر و تقرب به سوى پروردگار به زيارت اين مشاهد مقدسه از امور پذيرفته شده نزد تمام فرقه هاى مسلمين بوده و جماعتى از علماى برجستۀ مسلمين بر فضيلت و استحباب زيارت قبر منور پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نقل اجماع نموده اند.
اين موضوع مورد اتفاق تمام فرقه هاى مسلمين بود تا آن كه ابن تيميۀ حرانى... با آن مخالفت كرد و به حرمت زيارت قبر پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و اله) فتوا داد.
پس علما و قضات آن زمان و بعد آن او را تكفير كرده و خون و مال او را حلال دانسته اند.(2)
بهترين زياراتى كه خوانده مى شود زيارت شريف جامعۀ كبيره است كه شيخ صدوق در كتاب شريف من لا یحضره الفقيه و كتاب عيون اخبار الرضا(علیه السلام) و نيز شيخ
ص: 168
طوسى در تهذيب به سند معتبر آن را نقل كرده اند.(1)
محدث قمى هم در مفاتيح فرموده:
اين زيارت_ چنان كه علامۀ مجلسى فرموده_ بهترين زياراتجامعه است، از جهت متن و سند و فصاحت و بلاغت.(2)
والد ماجد آن بزرگوار (يعنى، مجلسى اول) نيز در شرح من لا يحضر فرموده است:
اين زيارت احسن و اكمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم ائمه(علیهم السلام) را زيارت نكردم مگر به اين زيارت.(3)
سپس، وى حكايتى نقل كرده است كه تأكيد و ترغيب زيادى به زيارت جامعه از آن استفاده مى شود. هر كس آن حكايت را مى خواهد، مى تواند به مفاتيح و نجم الثاقب مراجعه كند.(4)
خود علامۀ مجلسى هم در مزار بحار، بعد از نقل اين زيارت و شرح آن، فرموده است:
اين زيارت صحيح ترين زيارات از جهت سند، اعم آن ها از حيث مورد، فصيح تر از جهت لفظ و عالى تر و رساننده تر (به درجات معرفت) است از حيث معنى و متن.(5)
اين زيارت را كفعمى در بلد الامين نيز نقل كرده است.(6)
حقير هم گويد: با آن كه سند اين زيارت _ چنان كه از اساتيد فن شنيديد _ عالى و صحيح است، اگر هم صحيح اصطلاحى نباشد، متن آن برهان و دليل قاطعى بر صحت و صدور آن از معصوم است.
ص: 169
اين مطلب نزد عالِم به معارف قرآن و اهل بيت وحى(علیهم السلام) واضح و روشن است؛ زيرا مضامين عالى اين زيارت جامعه تماما مطابق با روايات است. كسى كه در اين زيارت خدشه كند، خودش از حيث علم و كمال مخدوش است؛ و خدشۀ او دليل جهالت اوست.
برادران محترم! اين روايت هاى شريفى كه در فضيلت و شرافت زيارت و كيفيت آن نقل شده موافق با قرآن كريم و سنت پيغمبر(صلی الله علیه و اله) است؛ چون نه تنها پيغمبر خود به زيارت قبر عمويش حمزه و ساير شهداى اُحد مى رفت، بلكه به ديگران نيز امر مى فرمود كه به زيارت شان بروند؛ چنان كه بر اثر آن، حضرت زهرا(علیها السلام) به زيارت قبر عمويش حمزه و ديگر مؤمنان هم به زيارت قبور شهدا مى رفتند.علماى امت نوشته اند:
رسول گرامى، چون از حجة الوداع فارغ شد، نزد قبرى كه مندرس شده بود نشست و گريه كرد. اصحاب عرض كردند: اين قبر كيست؟ فرمود: اين قبر مادرم آمنه است. از خداوند اجازۀ زيارت آن را خواستم؛ اجازه داد. پس فرمود: من شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم؛ حال، به زيارت قبور برويد. نيز، شما را از ذخيره كردن گوشت قربانى نهى كرده بودم؛ حال، مانعى ندارد؛ ذخيره كنيد.(1)
علامۀ امينى در كتاب الغدير نيز متجاوز از 25 روايت از 100 نفر از علماى عامه _ و بلكه _ از پيغمبر(صلی الله علیه و اله) در فضيلت زيارت قبور نقل كرده است.(2)
الغرض، روايات مربوط به زيارت قبور و كيفيت آن از طرق عامه بسيار است؛ براى مطالعۀ بيش تر، به كتاب الغدير مراجعه شود.(3)
ص: 170
از جمله، در روايت زيارت امير المؤمنين(علیه السلام)، كه صفوان جمال با امام صادق(علیه السلام) در نجف اشرف انجام دادند، آمده است كه امام صادق(علیه السلام) چند درهم براى اصلاح قبر شريف به صفوان دادند كه اين روايت در مفاتيح مذكور است و حقير نيز آن را در مستدرك سفينه، نوشته ام.(1)
در روايت ديگر نيز آمده است كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله) قبر مادرش را زيارت، خرابى آن را اصلاح و بر سر قبر مادر گريه كرد و مسلمين نيز براى گريۀ پيغمبر گريه كردند.(2)
هم چنین، از جملۀ واضحات است كه امير المؤمنين و امامان از فرزندان آن حضرت قبر پيغمبر و امامان پيش از خود را زيارت مى كردند و گاهى نيز با اصحاب به زيارت مى رفتند.
اما از قرآن كريم هم مى توان استفاده كرد كه زيارت قبور مؤمنين بلامانع است، آن جا كه خداوند مى فرمايد:
«وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلَا تَقُمْ عَلىَ قَبْرِهِ»؛(3)بر هيچ يك از منافقان كه مرده اند نماز نخوان و بر سر قبر او قيام نكن.
از اين آيۀ شريفه فهميده مى شود كه قيام نزد قبر مؤمن و دعا و طلب رحمت براى او مانعى ندارد و منع مخصوص منافقان است.
نيز، معلوم مى شود كه سيرۀ آن حضرت بر آن جارى بوده كه خداوند او را از انجام اين عمل نسبت به منافقين منع فرموده است. از عموم هم استفادۀ عموم مى شود و به وقت دفن اختصاص ندارد. پس مؤمنان، در اين كار، به پيغمبر خود تأسى مى كنند.
حال كه حُسن زيارت قبر مؤمن ظاهر شد، مى گوييم كه اين زيارت نسبت به خود پيغمبر و امام(صلوات الله علیهم) اولويت دارد و احسن و افضل خواهد بود.
ص: 171
سلام كردن بر پيغمبر و امام(صلوات الله علیهم) ستايش آنان و يادكرد مصيبت هاى آن بزرگواران و لعنت فرستادن بر ظالمان و قاتلان ايشان و راضيان از افعال آن نابكاران تماما پيروى از قرآن مجيد است؛ براى آن كه خداوند در كتاب خود بر مرسلين، بندگان خوب خويش و كسانى كه از حق و هدايت تبعيت كنند سلام فرستاده و فرموده است:
«وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ»؛(1)
«وَسَلامٌ عَلَى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى»؛(2)
«وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الهُدَى».(3)
نيز، خداوند تمام مسلمين را امر فرموده است كه در آخر نمازها بر پيغمبر و بندگان شايستۀ خدا سلام بفرستند؛ و در آيات شريفۀ قرآن هم خوبان و مؤمنان را ستايش فرموده، مصيبت هاى پيغمبران را ياد و ظالمان را لعنت كرده و فرموده است: «أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ».(4)
همان طور كه در سورۀ نساء (آيۀ 93)(5)
هم قاتل مؤمن را لعنت فرموده است.
حق تعالى، در آيات شريفۀ قرآن، راضى به ظلم و قتل را شريك ظلم و قتل قرار داده است. مثلا، پى كردن ناقۀصالح در سورۀ قمر (آيۀ 29)(6)
به يك نفر نسبت داده شده و در آخر سورۀ شمس به تمام مخالفان آن حضرت؛ براى آن كه همگى به آن عمل راضى شدند(7)
(چنان كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) فرموده است).(8)
ص: 172
هم چنين، خداوند در سورۀ آل عمران (آيۀ 183)(1)
قتل پيغمبران پيشين را به معاصران پيغمبر ما محمد بن عبداللّه(صلی الله علیه و اله) نسبت داده، با آن كه بين اين اشخاص و آن قاتلان 500 سال فاصله بوده؛ و اين براى آن است كه اينان از عمل آن قاتلان راضى بودند. خداوند نيز كسانى را كه به قتل پيمبران راضى بودند _ چنان كه در روايات آمده_ قاتل نام نهاده است.(2)
نيز، خداوند در سورۀ رعد (آيۀ 25)(3)
كسانى را كه آن چه به صلۀ آن امر شده قطع مى كنند لعنت فرموده؛ و شكى نيست كه خداوند _ تبارك و تعالى _ به صلۀ تمام پيغمبران و مرسلين امر فرموده است.
نيز، واضح است به صله و احسان و محبت ائمۀ هدی(علیهم السلام)، كه خلفا و عترت پيغمبر و اولاد آن سرورند، امر شده؛ چون در قرآن مجيد آمده است:
«قُلْ لَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»؛(4)
بگو [اى محمد(صلی الله علیه و اله)] من مزدى براى رسالت از شما نمى خواهم مگر آن كه دربارۀ نزديكان من محبت و دوستى كنيد.
و آشكار است كه كشتن و ظلم كردن به اولاد پيغمبر قطع صله و احسان و محبت است و دشمنان آنان به اين جهت مستحق لعنت مى شوند.براى همين جهات است كه ما، چون در مقابل قبور مقدس عترت پيغمبر(صلوات الله علیهم)
ص: 173
مى ايستيم، بر آنان سلام و آنان را ستايش و كُشندگان و ظالمان و راضيان به قتل و ظلم را لعنت مى كنيم.
تعظيم پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) و قبور پاكيزۀ آنان براى آن است كه خداوند در قرآن مجيد دربارۀ پيغمبر مى فرمايد:
«فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ... أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛(1)
كسانى كه به پيغمبر ايمان بياورند و او را تعظيم و يارى كنند...، آنان اند رستگاران.
پس چون مدح تعظيم پيغمبر از اين آيه استفاده مى شود و تعظيم مانند يارى كردن امرى است عرفى، به هر نحوى كه عرف عقلا آن را تعظيم و تكريم و احترام و يارى بدانند مطلوب و محبوب است؛ و همين تعظيم دربارۀ كسى كه خداوند او را در آيۀ مباهله به منزلۀ نفس پيغمبر قرار داده (يعنى، اميرالمؤمنين على(علیه السلام)) جارى است.
نيز، خداى تعالى فرموده است:
«وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛(2)
كسى كه علامت هاى خدايى را بزرگ بدارد، پس اين از آثار تقوا و پرهيزگارى دل هاست؛ و اين از پرهيزگارى اعضا و جوارح بالاتر و مهم تر است.
شعائر جمع «شعيره» به معناى علامت است و چون آن را به خداوند نسبت دهند، علامت هاى مربوط به اطاعت و فرمان بردارى و بندگى حق تعالى و علامت هاى عظمت و جلال و علم و قدرت و كمال پروردگار مى شود.
از افراد شعائر پروردگار، به تصريح قرآن مجيد: «وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللّهِ»؛(3) شترهايى است كه براى قربانى روز عيد به سوى مِنى مى برند. اين علامت فرمان بردارى از حق است؛ چون صاحب شتران، در عين علاقه به آن ها، مى رود كه
ص: 174
حيواناتش را در راه معبود خود قربانى كند.
تعظيم آن شتران نيز به چند وجه محقق مى شود:
اول آن كه، شتر فربه و خوب و بزرگ را اختيار كند، با آن كه مى تواند به كوچك تر و پست تر نيز اكتفا كند.
دوم آن كه، كاملا دقت كند شرايط صحت و كمال را در قربانى خود جمع كند (زيرا هرچه شرايط كمال بيش تر مراعات شود، به آن بيش تر عظمت و اهميت داده است).سوم آن كه، در مقام مصرف كردن گوشت آن، مراقب انجام وظيفۀ واجب و مستحب آن باشد.
چهارم آن كه، در موقف عرفات، آن را همراه خود ببرد.
يكى ديگر از شعائر خدايى سعى صفا و مروه است، چنان كه خداوند در قرآن فرموده:
«إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللّهِ»؛(1)
صفا و مروه از جملۀ شعائر خدايى است.
علامت بندگى و محل عبادت است و تعظيم آن بزرگ دانستن آن است.
پس، اى صاحبان انديشه و خرد! آيا شتر قربانى و كوه صفا و مروه از شعائر خدايى است و وجود مقدس پيغمبر و امام و قبر شريفشان از شعائر خدايى نيست؟
آيا تعظيم شتر قربانى و كوه صفا و مروه _ به آن كيفيت كه گفتيم _ محبوب و مطلوب است و تعظيم بزرگترين علامت هاى خدايى، وجود پيغمبر و امام و قبور مقدس آنان، محبوب و مطلوب نيست؟
اُف باد بر آن شيعۀ دروغ گو كه ادعاى تشيع كرده، شتر را از شعائر بداند و قبر مقدس پيغمبر و امام را از جملۀ شعائر خدايى نداند و آن را بزرگ ندارد!
نيز، خداوند در سورۀ حج فرموده است:
«وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَخَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»؛(2)
كسى كه حرمت هاى پروردگار را بزرگ بدارد براى او در نزد پروردگارش بهتر است.
ص: 175
حرمات چيزهايى است كه احترام آن ها واجب و هتك حرمت آن ها حرام است؛ مانند: رسول اللّه(صلی الله علیه و اله)، امام(علیه السلام)، قرآن، كعبه، دين و مؤمن.
در عبارات صريح روايات كافى و كتاب هاى صدوق، اين شش چيز از حرمات شمرده شده، چنان كه در بحارالأنوار و مستدرك سفينه مذكور است.(1)
در روايات بسيارى نيز آمده است كه حرمت مؤمن از حرمت كعبه بيش تر و بزرگ تر است.(2)
اين جاست كه بايد از خود بپرسيم؛ حالِ مؤمن كه چنين باشد، حالِ امير و رئيس مؤمنان چگونه خواهد بود؟نكتۀ ديگر آن كه احترام مؤمنان بعد از مرگ مانند احترام آنان در حالِ حيات است، چنان كه سيدالشهداء(علیه السلام) فرموده و شيخ كلينى در كافى و ديگران آن را نقل كرده اند.(3)
هم چنین، در لغت «عظم»، فضيلت تعظيم اهل بيت پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) علما و سادات و اسامى پروردگار (چه اسامى لفظى مانند لفظ اللّه و رحمن؛ و چه اسامى تكوينى مانند محمد و آل طاهرين او (صلوات الله علیهم)) به تفصيل، با مدارك آن ذكر شده است.(4)
بوسيدن قبر مقدس پيغمبر و امام(صلوات الله علیهم) ضريحى كه بر آن نصب شده و در و ديوار حرم مطهر و چشم گذاشتن بر آن از انواع تعظيم صاحب قبر و اثر علاقه و محبت به اوست و اين مطلب نزد عاقلان آشكار است؛ براى آن كه تعظيم و تكريم و احترام
ص: 176
معناى شرعى تعبدى ندارد و امرى است عقلى و عرفى. به هر نحو كه عقل و عرف آن را تعظيم و تكريم و احترام بداند، همان محبوب و مطلوب است؛ مانند تعظيم و احترام قرآن كريم كه به هر نحو واقع شود محبوب است، حال آن كه پوست گوسفند _ تا جلد قرآن نشده _ يك ذره احترام ندارد: كفش از آن درست مى شود و در زير دست و پا و محل آلوده و نجس قرار مى گيرد؛ و هيچ توهين نيست.
اما اگر پوست گوسفند دباغى و جلد قرآن شد، احترام دارد؛ مسلمان آن را مى بوسد، در جاى پاك و پاكيزه قرار مى دهد و در پارچه مى گيرد. تمام اين كارها به احترام قرآن است، نه احترام پوست گوسفند؛ و اثر علاقه به كلام پروردگار است.
خلاصه، علاقه و محبت به اشيا آثارى در اعضا و جوارح مى گذارد. هرچه علاقه و محبت بيش تر باشد، آثار آن هم افزون تر و ظاهرتر است. گاهى در چشم اثر مى گذارد، كه به نظر محبت نگاه مى كند؛ و گاهى نيز در سر، كه تعظيم مى كند.
هم چنین، يكى از آثار علاقه و محبت تعظيم و تكريم و احترام و بوسيدن دست و پاى محبوب است؛ و اگر ممكن نباشد، محل دست و پاى او و نامه و كفش و ديوار خانۀ او و پاى اسبى را كه او سوار است مى بوسد. آدمى گاهى حتى چوبى را كه با موضع مطلوب تماس گرفته مى بوسد. تمام اين امور آثار محبت و علاقه به مطلوب است.
لذا، كسى كه براى او امكان ندارد دست و پاى پيغمبر و امام(صلوات الله علیهم) را ببوسد، در و ديوار و عتبۀ حرم مطهر و ضريح مقدس ايشان را مى بوسد.
مجنون عامرى گفته است:
اَمُرُّ عَلَى الدِّيارِ دِيارِ لَيْلى
اُقَبِّلُ ذَا الْجِدارَ وَذَا الْجِدارا
وَما حُبُّ الدِّيارِ شَغَفْنَ قَلْبِي
وَلكِنْ حُبُّ مَنْ سَكَنَ الدِّيارا(1)
به خانه ها، خانه هاى ليلى، گذر مى كنم؛ اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم؛ محبت خانه ها و ديوارها قلب مرا فرا نگرفته است؛ بلكه، محبت و دوستى كسى كه در آن خانه ها ساكن است قلب مرا فرا گرفته (و بر اثر محبت اوست كه اين ديوار و آن ديوار را مى بوسم).
ص: 177
به سند صحيح، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
چون ابراهيم خليل براى ديدن فرزند ارجمندش اسماعيل به مكۀ معظمه آمد _ و ساره با او قرار گذاشته بود كه از مركب پياده نشود _ ، ديد اسماعيل در مكه نيست. همسر محترم اسماعيل براى پذيرايى حضرت خليل آب و سنگى حاضر كرد، پاهاى مبارك ابراهيم خليل را روى سنگ گذاشت و سر مقدس او را شست. سپس، خليل خدا به اقامتگاه خود مراجعت فرمود. آن گاه، چون اسماعيل برگشت و آمدن پدر را فهميد، خود را بر آن سنگ انداخت و آن سنگ را مى بوسيد.(1)
و واضح است كه حضرت اسماعيل اگر به زيارت پدر بزرگوارش موفق مى شد، دست و پاى او را مى بوسيد. ولى چون اين امر براى او ميسور نگرديد، بر اثر كثرت علاقه و محبت به پدر، محل قدم مبارك او را بوسيد؛ مانند آن كه پدرى مهربان، بر اثر كثرت علاقه به فرزندش، گاهى لباس و كفش او را نيز مى بوسد.
حضرت يوسف پيغمبر هم، بر اثر علاقه و محبت به پدر بزرگوارش، نامۀ يعقوب را كه موضع دست مبارك او بود، بوسيد.(2)
از امام صادق(علیه السلام) نيز نقل كرده اند كه، چون پيغمبر خاتم(صلی الله علیه و اله) سوار بر شتر طواف كرد، عصاى خود را به اركان خانۀ كعبه مى ماليد و آن را مى بوسيد.(3)امام صادق(علیه السلام) در روايت صحيح ديگرى فرمود:
چون از زيارت قبر پيغمبر(صلی الله علیه و اله) فارغ شدى، نزد منبر بيا و دست بر منبر پيغمبر بمال؛ دو قبۀ پايين منبر را، كه مثل انار است، بگير و صورت و چشم هاى خود را نيز بر آن بمال كه در آن شفاى چشم است... .(4)
ص: 178
و معلوم است كه آن جا موضع دو دست مقدس پيغمبر است و چون مسلمان متأخر آن حضرت را در دسترس ندارد، موضع دست مبارك او را مى بوسد و صورت و چشم بر آن مى كشد.
حضرت زهرا(علیها السلام) هم، بعد از وفات پيغمبر، پيراهن ايشان را از حضرت امير مى گرفت، آن را مى بوييد و گريه مى كرد.(1)
هم چنین، گفته اند:
يک روز، امام صادق(علیه السلام) با عصاى پيغمبر از منزل بيرون شد. ابوحنيفه عرض كرد: يابن رسول اللّه! شما با عصا راه مى رويد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: اين عصاى پيغمبر است، به قصد تبرك آن را برداشته ام. ابوحنيفه از جاى جست و اجازه خواست كه عصا را ببوسد. امام دست خود را برهنه نمود و فرمود: به خدا قسم، اين دست از بدن پيغمبر است؛ آن را نمى بوسى و مى خواهى عصا را ببوسى.(2)
گرفتن عصا به قصد تبرك اثر كثرت علاقه به صاحب عصاست و هم چنين بوسيدن عصا؛ لكن چون اين كار از ابوحنيفه كه مخالف پيغمبر و امام است نفاق بوده، آن حضرت خواسته بگويد اگر راست مى گويى، دست من به بوسيدن اولى است.
نيز، گذشت كه قاسم بن علاى همدانى، وكيل ناحيۀ مقدسه، نامۀ مبارك امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بوسيد.
هم چنین، آن مرد تركى كه خدمت امام دهم رسيد، از اسب خود پياده شد و سُم اسب امام على نقى(علیه السلام) را بوسيد؛و امام هم او را منع نفرمود،(3)
كه اين از آثار علاقه و محبت است.
ص: 179
نيز، نقل است كه جمعى از شيعيان بعد از وفات امام حسن عسكرى(علیه السلام)، چون بر امام زمان وارد شدند و حق را يافتند، به زمين افتادند و سجدۀ شكر كردند و در مقابل آن حضرت زمين ادب را بوسيدند؛ و حضرت هم مانع بوسيدن زمين نشد.(1)
در مورد استشفاع به رسول اكرم(صلی الله علیه و اله) در دوران حياتشان سخنى نيست؛ زيرا آن حضرت برگزيده و عزيز خداست و به بركات آن حضرت خداوند عذاب را از اُمت او برداشت، چنان كه خود فرموده است:
«وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِم»؛(2)
خداوند آنان را عذاب نمى فرمايد، حال آن كه تو در ميانشان هستى.
فرزندان يعقوب پيغمبر كه ستم ها به يوسف نمودند، به پدر خود عرض كردند:
اى پدر! براى ما از پروردگار طلب آمرزش كن؛ حضرت يعقوب نيز پذيرفت و براى آنان شفاعت و طلب آمرزش فرمود.(3)
پيغمبر ما(صلی الله علیه و اله) هم، كه اشرف و افضل تمام پيغمبران است، خداوند دربارۀ او فرموده:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»؛(4)
هنگامى كه مردم بر خود ستم مى كنند، اگر نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش كنند و رسول نيز براى آنان طلب آمرزش فرمايد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهند يافت.
ص: 180
هم چنین از آيۀ پنجم سورۀ منافقين(1)
نيز استفاده مى شود كه استشفاع به پيغمبر و طلب آمرزش آن سرور از خالق جن و بشر امرى متعارف بين مؤمنان بوده است و منافقان از آن استنكاف مى كردند.
حال مى گوييم: بركات وجودى پيغمبر(صلی الله علیه و اله) و مهربانى و رأفت و رحمت و فضايل و مناقب آن بزرگوار به سبب انتقال ايشان از زندان دنيا به خانۀ آخرت و جوار رحمت الهى منقطع نگشته و كسر نشده؛ چون خداوند او را شاهد خلق خود قرار داده است كه تمام اعمال خلايق را تا روز قيامت مشاهده مى كند؛ و آن حضرت و خلفاى او وسيلۀ بين خالق و مخلوق و اسماء حُسناى تكوينى خداوندند (چنان كه شرح آن گذشت).
پس اگر ما پيغمبر و امام را وسيله و شفيع خود قرار دهيم و خداوند را به اين اسماء حُسنى بخوانيم، امر پروردگار را اطاعت كرده و اميدواريم كه خداوند مارا به فضل و كرم خود نااميد نفرمايد.
اين شفيع گرفتن، واسطه قرار دادن و وسيله جستن ما بين سلاطين دنيا و افراد رعيت نيز متداول است؛ و هيچ گاه شخص شفيع و واسطه و وسيله، شريك سلطان محسوب نخواهد شد؛ بلكه چون نزد سلطان عزيز است، حاجتمند يا مجرم به او متوسل مى شود، تا آن كه به شفاعت او حاجتش برآورده شود، يا جرم او رفع گردد.
بسا مى شود كه شخص محتاج يا مجرم سلطان را به جان پدر يا مادر يا برادر يا فرزند عزيزش قسم مى دهد، براى آن كه به مقصد برسد؛ يا آن كه او را به روح پاك پدرش يا خاك قبر عزيزش سوگند مى دهد، براى آن كه نتيجه بگيرد و به مراد خود نايل گردد.
عالم جليل، ابن شهر آشوب، در مناقب و در فصل مكارم اخلاق حسن و حسين(علیهما السلام) نقل كرده است:
مردى در زمان حيات پيغمبر(صلی الله علیه و اله) گناه و تقصيرى كرده بود و از ترس مؤاخذۀ آن حضرت غايب شده بود. يك روز، وى حسن و حسين را ديد، آن دو نور ديدۀ
ص: 181
رسول را گرفت، بر شانۀ خود سوار كرد و با اين حالت خدمت پيغمبر(صلی الله علیه و اله) آمده عرض كرد: يا رسول اللّه! من به خداوند و به اين دو فرزند عزيزت پناه آورده ام؛ مرا ببخشيد. رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) چنان مسرور شد كه خنديد و دست مبارك را به سوى دهن مقدس خود بُرد. پس فرمود: اى مرد! آزاد باش؛ من تو را بخشيدم. سپس به دو نور ديدۀ خود فرمود: من شما را شفيع او قرار دادم و قبول كردم. آن گاه، اين آيۀ شريفه: «وَلَوْأَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ...»(1) نازل شد.(2)
از اين روايت استفاده مى شود كه پناه آوردن به قبر مطهر معصوم استشفاع به صاحب قبر است.
هم چنین، فُطْرُس ملَك، براى آن كه مورد لطف و مرحمت پروردگار واقع شود و به مقام اصلى اش برگردد، خود را به گهوارۀ حسين(علیه السلام) ماليد و به ايشان پناه برد؛ مورد لطف و عنايت پروردگار واقع شد، رحمت حق شامل او گشت و به مقام عالى خود برگشت.(3)
پس، چنان كه فُطرُس ملَك به گهوارۀ حسين(علیه السلام) پناه برد و خود را به آن ماليد، ما نيز به قبر مطهر پيغمبر و امامان خود پناه برده بدن خود را به قبر و ضريح مقدس آنان مى ماليم و بخشش و لطف و رحمت خداوند را از حضرتش مى خواهيم.
شايد كسى خيال كند اين استشفاع و توسل مختص زمان حيات ايشان است و آنان بعد از ممات در بهشت متنعم اند، از احوال مؤمنان خبرى ندارند و نمى توانند كارى انجام دهند.
بايد گفت كه اين خيال نيز فاسد است؛ براى آن كه خداوند دربارۀ ياران شهيد
ص: 182
پيغمبر مى فرمايد:
گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مردگان اند؛ بلكه، در حقيقت، آنان زندگانى اند كه در نزد پروردگار روزى داده مى شوند * ايشان به آن چه خداوند از فضل و كرم خود به آنان مرحمت فرموده شادند و به افراد مؤمنى كه هنوز به آنان ملحق نشده اند مژده مى دهند كه ترس و اندوهى براى آنان نخواهد بود * نيز، آنان به نعمت و فضل خداوند مژده مى دهند؛ و اين كه خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند.(1)
وقتى احوال مؤمنان شهيد چنين باشد كه بعد از مرگ به حال مؤمنان دنيا آگاه باشند و به آنان مژده داده بگويندكه ترس و اندوهى براى شان نخواهد بود، حال پيغمبر و ائمه(صلوات الله علیهم) چگونه خواهد بود؟
پس واضح است كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نداى اُمت را مى شنود، كلام آنان را مى فهمد و تمام گفتار و كردار افراد اُمت را مى بيند و مى داند (چنان كه بيان صريح قرآن است(2)
و شرح آن گذشت)؛ و اگر نداند، چگونه بر آن چه نمى داند شهادت مى دهد؟ حال آن كه به تصريح آيات شريفۀ قرآن، پيغمبر(صلی الله علیه و اله) شاهد خلق است و روز قيامت شهادت خواهد داد.
هم چنين، امامان _ چنان كه گذشت _ شاهد خلق اند. پس پيغمبر و امام تمام خلايق را مى بينند، از حالات آنان مطلع اند و گفتار و كردار مردم را مشاهده مى كنند. ملائكه و روح (كه اعظم از ملائكه است) نيز در شب هاى قدر بر آنان نازل مى شوند و تمام وقايع سال را عرضه مى دارند.
ص: 183
بناى حرم و قبه و بارگاه براى قبر شريف پيغمبر و امام(علیه السلام) _ كه خداوند او را نايب مناب پيغمبر و به منزلۀ نفس آن سرور قرار داده _ نيز از آثار علاقه و محبت به صاحب قبر است. هرچه دوستان او را بيش تر دوست بدارند و علاقۀ آنان افزون تر باشد و براى او اهميت و عظمت و جلال بيش ترى قايل شوند، آثار علاقه و محبت بيش تر ظاهر مى گردد و هرچه هم آثار وجودى او بيش تر باشد، موجبات يادآورى او افزون تر خواهد بود؛ و اين نزد عاقلان مثل آفتاب روشن است.
كسانى كه عزيزى را از دست داده و به فراق او مبتلا شده اند، مادامى كه گرم محبت اويند و دل آنان بر اثر محبت و علاقه در جوش و خروش است، بيش تر نزد قبر او مى آيند و براى قبرش آثار و علامت هايى نهاده حجره مى سازند و صورت بر قبر گذاشته گريه مى كنند تا موجبات يادآورى او را بيش تر فراهم كنند.
به مرور زمان، هرچه محبت و علاقه كمتر شود، رفت و آمد نزد قبر كمتر مى گردد؛ و چون نوبت زندگى به طبقۀ دوم و سوم رسد، قبر مندرس مى شود و اسم و رسمى از آن باقى نمى ماند. چنان كه واضح است، بيش تر مردم اسامى نياكان پدران خود را نمى دانند؛ مگر آن كه كسى باشد كه آثار وجودى او موجب يادآورى او شود.
پس، اگر آثار علم و كمال و مناقب و فضايل شخصى فوق العاده باشد، علاقه مندان و دوستان او نمى گذارند اسم و رسم او كهنه شود. آنان هميشه در فراهم آوردن موجبات يادآورى او كوشا خواهند بود و به هر قسم كه بتوانند او را تجليل و تعظيم و احترام مى كنند؛ و بر اثر همين تجليل، براى قبر او ساختمان و چراغ و خادمى قرار مى دهند و بسيار به زيارت قبراو مى روند.
پس، اگر صاحب قبر اعلم و اكمل و افضل و اشرف تمام خلايق باشد و پروردگار عالَم او را براى هدايت خلق فرستاده، قرآن مجيد را كه افضل و اشرف تمام كتاب هاى آسمانى است بر او نازل فرموده و به او وعده داده باشد كه دينش از بين نخواهد رفت، تابعينش هميشه در تزايد و ترقى خواهند بود، قرآن و قوانين و فرامينش مانند خورشيد و
ص: 184
ماه در جريان خواهد بود و هيچ حكمى از او بى مورد نخواهد ماند و صراحتاً در كلام مجيدش محبت و علاقۀ او را نيز واجب كرده و كسانى را كه پدر و مادر و فرزند و اموال آنان در نزدشان از خدا و پيغمبر محبوب تر است توعيد فرموده باشد؛
در اين صورت، روشن است كه مسلمين نمى گذارند نام او كهنه شود و از همه جهت در تجليل او و حفظ آثار و موجبات يادآورى او مى كوشند و در حد توان به زيارت مرقد شريفش مى شتابند.
اين نيز در صورتى ممكن است كه بر قبر مطهر ساختمانى بنا شود و حرمى و بارگاهى پديد آيد و در تعمير و آباد نگه داشتن آن _ كه خود، عين تجليل و بزرگداشت حضرت است _ كوشش شود.
اكنون مى گوييم كه هرچه دربارۀ پيغمبر(صلی الله علیه و اله) ثابت كرديم، نسبت به قبور مقدس يازده امام(علیهم السلام) ثابت خواهد بود؛ براى آن كه ده ها ميليون جمعيت شيعه نيز، به دليل آيات و روايات متواتر، آنان را به منزلۀ جان پيغمبر و فضايل و مناقب آن حضرت را دربارۀ ايشان (كه خلفاى اويند) جارى مى دانند. پس، از آثار علاقه و محبت به آنان تجليل و تعمير قبور مطهرشان خواهد بود.
هم چنین، مى توانيم به آيۀ شريفۀ:
«قُلْ لَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»؛(1)
بگو من از شما مزدى براى رسالت نمى خواهم مگر مودت و محبت خويشانم.
استدلال كنيم و بگوييم محبت عترت پيغمبر مزد رسالت و بر تمام افراد مسلمين واجب است؛ و از آثار محبت به آن بزرگواران زيارت قبور مقدس آنان و تجليل و تعظيم و تعمير آن اماكن متبركه است.
پس باقى گذاشتن آثار قبر شريف و تعمير آن _ اگر خراب شود _ مقدمۀ عمل به حكم استحباب زيارت و دعا و طلب آمرزش نزد قبر شريف است؛ و به حكم عقل، مقدمۀ مستحب مستحب است (چنان كه مقدمۀ واجب نيز واجب است و از اين
ص: 185
جهت است كه به وجوب تعمير كعبه _ اگر خراب شود _ حكم مى كنند؛ چون مقدمۀ طواف واجب است).
دليل ديگر براى محبوبيت بناى حرم و بارگاه بر قبر مقدس اين آيۀ شريفه است:«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ»؛(1)
در خانه هايى كه خداوند اذن داده رفيع شود و اسم او در آن ذكر گردد.
خانه غير از مسجد مى باشد و عبارت است از مكانى كه ديوار و سقف دارد. اين معنا از موارد استعمال آيات شريفۀ قرآن نيز استفاده مى شود، مثل آيۀ شريفۀ:
«لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها»؛(2)
خوب نيست كه از پشت بام خانه ها وارد آن شويد؛ از در خانه ها وارد گرديد.
و نيز اين آيه:
اگر يكسانیِ مردمان نبود، براى خانه هاى كفار سقف هاى نقره قرار مى داديم.(3)
بعضى هم گفته اند كه در قرآن لفظ «بيت» بر مسجد اطلاق نشده و به كعبه، چون سقف دارد، «بيت» گفته شده است؛ مثل آيۀ شريفۀ: «جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ»؛(4) و آيۀ: «وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ».(5)
پس ظاهر شد كه اين خانه ها غير از مساجد است. مى توان گفت كه خانه هاى پيغمبران و مرسلين به طور يقين مشمول آيۀ نخست است؛ و از همۀ آن ها بهتر نيز خانۀ پيغمبر ماست كه خداوند اهل آن را به شرافت ها و عنايات خاصى مشرف فرموده و در آيۀ تطهير به پاكيزگى اهل آن خانه (محمد، على، فاطمه، حسن و حسين(صلوات الله علیهم) شهادت داده است.
ص: 186
مروى است:
چون اين آيۀ شريفه «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ»(1) نازل شد، از رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) سؤال كردند كه مراد چيست؟ فرمود: مراد خانه هاى پيغمبران است. ابو بكر به خانۀ على و فاطمه(علیهما السلام) اشاره كرد و عرض كرد: يا رسول اللّه! اين خانه هم از جملۀ آن هاست؟ حضرت فرمود: از بهترين آنخانه هاست.(2)
اين روايت را علماى عامه مانند ثعلبى در تفسير خود و نيز علماى شيعه مانند قمى در تفسير خود، كلينى در كافى، صدوق در كمال الدين، طبرسى در مجمع و ديگران نقل فرموده اند.(3)
در تفسير برهان، صافى و نورالثقلين نيز رواياتى هست كه تصريح فرموده اند مراد از «بيوت» خانه هاى پيغمبر و عترت پاكيزۀ اوست.(4)
در زيارت جامعۀ كبيره نيز امام هادى(علیه السلام) در كيفيت زيارت ائمۀ هدی فرموده است:
مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ؛(5)
خداوند بر ما منت نهاد و شما (عترت پاكيزۀ پيغمبر) را در خانه هايى قرار داد كه اذن داده رفيع گردد (يا رفعت و جلال يابد).
اكنون كه آشكار شد خانۀ پيغمبر و ائمۀ هدی(صلوات الله علیهم) بهترين آن خانه هاست، مى گوييم كه محل قبر شريفشان نيز كه بدن مقدس آنان در آن جا قرار داده شده خانه هايى است كه خداوند اذن داده بنا و ساختمان آن رفيع شود (چنان كه از استعمال اين لفظ در آيۀ «وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمعيلُ»،(6) زمانى كه
ص: 187
ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانۀ كعبه را رفيع و بلند مى كردند؛ استفاده مى شود)، يا آنكه خداوند اذن داده آن خانه ها رفعت و جلال يابد.
پس، بر اساس معناى اول، عبارت آيه صريح در مطلوب است؛ يعنى، بناى ساختمان و قبه بر قبر مقدس پيغمبر و امام(صلوات الله علیهم) رفيع و عالى گردد.
براساس معنى دوم نيز عبارت آيه دليل است براى آن كه اذن به رفعت و جلال آن خانه ها اذن به تمام موجبات رفعت و عظمت و جلال است؛ و از آن جمله، ساختمان آن هاست (چنان كه دستور تعظيم و تجليل شعائر و حرمات خدايى در عبارات صريح قرآنى صادر گرديده است).
پيش از اين نيز گفتيم كه اين تعظيم، تجليل، ترفيع و تكريم از جملۀ اُمور عقلى و عرفى است كه به نور عقل ظاهر است و موارد آن مختلف مى شود؛ مثلاً، تجليل و ترفيع و تعظيم خانه آن است كه ساختمان آن را خوب بسازند ونگذارند كه خراب شود، آن را فرش كنند، چراغ در آن بيفروزند و به نحو مشروع آن را بيارايند.
آيا جز اين است كه پوشاندن خانۀ كعبه به آن پرده ها تعظيم آن است و تعظيم مساجد نيز به استوارى ساختمان و تهيۀ فرش و چراغ آن و پاكيزه نگه داشتن امثال اين هاست؟
آيا تجليل و تعظيم قرآن مجيد به آن نيست كه آن را خوب جلد كنند و در پارچه و جاى پاكى بگذارند و هر وقت به دست مى گيرند برايش قيام كنند، آن را ببوسند و بر ديده بنهند، با ادب بنشينند و با طهارت و حضور قلب و تدبر آن را بخوانند و...؟
به خلاف اين، آن كه اگر قرآن را خوب جلد نكنند و جاى آلوده اى بگذارند، حرمت آن را رعايت نكرده اند؛ و چه بسا كه در امثال اين موارد قرآن مورد توهين واقع مى گردد.
شاهد ديگر ما آيۀ شريفۀ: «فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ...»(1) است؛ يعنى، كسانى كه به پيغمبر ايمان بياورند و او را تعظيم و يارى كنند، آنان اند رستگاران.
همان طور كه ايمان و يارى مخصوص زمان حيات نيست، تعظيم نيز اختصاصى به زمان حيات ندارد. اگر هم كسى بگويد: آن را كه در قيد حيات نيست نمى توان
ص: 188
يارى و تعظيم كرد، مى گوييم: هم چنان كه ايمان آوردن به بزرگان دينى پس از مرگشان رواست، مى توان آنان را تعظيم و يارى نيز كرد، به هر طورى كه عرف مردم آن را تعظيم و يارى بدانند.
در قصۀ ابراهيم خليل در قرآن، آمده است زمانى كه آن حضرت بت هاى مشركان را درهم شكست و آنان واقعه را ديدند، به يكديگر گفتند:
ابراهيم را در آتش بسوزانيد و بت هاى خود را يارى كنيد.(1)
يعنى، آنان سوزانيدن ابراهيم را يارى بت هاى خويش دانستند. پس آيا سزاوار نيست بدن مؤمن ميت را چنين يارى كنند كه نگذارند به آن توهين شود، با عزت و احترام آن را دفن كنند و اگر كسانى خواستند قبر او را ويران سازند، مانع شوند؟
واضح است كه از همۀ مؤمنان سزاوارتر رئيس آنان است كه ايشان به بركت ايمان به او و متابعت از او به درجات كمال مى رسند.
پس اگر كسى قبر مقدس پيغمبر را تعمير كند، مانند كعبۀ معظمه آن را پرده بپوشاند، غبار آن را پاك كند، زمينآن را جارو بكشد، چراغ در آن روشن كند، براى زيارت در آن جا حاضر شود، ضريح آن را ببوسد و بر صاحب قبر سلام كند جملۀ اين امور از آثار علاقه و محبت آن شخص به صاحب قبر و تعظيم و تجليل اوست.
هم چنين، اگر كسى بر عكس اين امور رفتار كند، به صاحب قبر توهين كرده و او را كوچك و حقير شمرده است.
شاهد ديگر آيات قرآن در قصۀ اصحاب كهف است كه چون جمعى از مردم بر محل آنان واقف شدند، گفتند: بايد در خوابگاه آنان بنايى براى سكونت بسازيم. جمعى ديگر گفتند: بايد مسجدى براى عبادت در اين جا بنا كنيم؛ يعنى، اينان بناى مسكن و مسجد را احترام و تعظيم و تجليل اصحاب كهف دانستند.
در روايات چنين آمده است كه، پادشاه متدين آن زمان گفت: سزاوار است كه در
ص: 189
اين جا مسجدى بنا كنيم و هميشه براى زيارت اينان حاضر شويم.
جمعى از يهود نيز گفتند: اينان به دين ما بودند كه از دنيا رفتند؛ پس ما بايد در اين جا كنيسه اى براى خود بنا كنيم. اختلافى شديد ميانشان درگرفت و سرانجام پادشاه غالب گشته دستور داد معبدى ديگر بنا كردند.(1)
حاصل آن كه، نزد آنان، بناى هر معبدى _ اعم از كنيسه و غير آن _ تعظيم و ترفيع مقام اصحاب كهف بوده؛ و اين از موضوعات عرفى است كه تمام اهل دنيا نسبت به بزرگان خود معمول مى دارند.
در بحار هم نقل گرديده است كه آن پادشاه عبادت گاهى نزد غار بنا كرد كه در آن نماز مى خواندند و براى خود عيد مى گرفتند؛ و دستور داد هر سال مردم براى عيد در آن جا حاضر شوند.(2)
پس، اى برادران! آيا اصحاب كهف از پيغمبر و عترت پاكيزۀ او بهترند؟ يا آن كه خوابگاه آنان از خوابگاه بدن مقدس پيغمبر بهتر است؟ مثل آفتاب روشن است كه پيغمبر و عترت پاكيزۀ او از همۀ سابقين بهترند و خوابگاه اينان از خوابگاه آنان هزاران درجه بهتر و بالاتر است.
پس چرا ما از اين تعظيم و تجليل عرفى كوتاهى كرده نزد قبر آن سرور مسجدى نسازيم و براى زيارت و عبادت در آن جا حاضر نشويم؟
آن چه دربارۀ پيغمبر(صلی الله علیه و اله) ثابت كرديم، دربارۀ خليفۀ او على بن ابى طالب(علیهما السلام) نيز ثابت است؛ براى آن كه خداوند او را در آيۀ مباهله به منزلۀ نفس پيغمبر(صلی الله علیه و اله) قرار داده و تمام علماى مسلمان متفق اند كه مراد به «أَنْفُسَنَا» در آيۀ مباهله على بن ابى طالب(علیهما السلام) است.(3)
ص: 190
ابن ابى الحديد، يكى از بزرگان علماى عامه، گفته است:
«انصاف اين است كه به آيۀ مباهله مى توان اثبات كرد كه جميع اوصاف كماليه و مقامات و شئونات پيغمبر(صلی الله علیه و اله) در حق على(علیه السلام) ثابت است؛ زيرا كه خداوند او را در اين آيه به منزلۀ نفس پيغمبر محسوب فرموده است. پس جميع فضايل آن سرور براى على(علیه السلام) اثبات مى شود، مگر صفت نبوت كه به دليل قطعى از آن جمله خارج است».
از آن چه گذشت، محبوبيت و مطلوبيت ساختمان و تعمير قبور مقدس پيغمبر و ائمۀ هدیv اجمعين ثابت شد.
اگر هم در بعضى روايات از تعمير قبور نهى شده، آن نهى _ اگر ثابت شود و در سند و طريق حديث خدشه اى وارد نشود، با آن كه ممكن است چنين باشد _ شامل قبر معصوم (پيغمبر يا امام) نيست. اگر هم عموميتى براى آن در نظر آيد، بايد آن را به غير قبر معصوم مخصوص دانست؛ براى آن كه تعميم آن، به طورى كه قبر معصوم را در بر بگيرد، خلاف قرآن است؛ و آن چه بر خلاف قرآن باشد باطل است. اما روايتى كه گذشت موافق قرآن است و مسلمانان بايد به قرآن كريم و روايات موافق با آن متمسک شوند.
در اين جا، موضوعى باقى مى ماند كه بايد تذكر داده شود؛ و آن عمل بعضى از زوار اعتاب مقدسه است كه چون به درب حرم مطهر مى رسند، مانند آن كه سجده مى كنند، پيشانى بر عتبۀ مقدس مى گذارند.
پس، اگر آنان قصد سجده به پيغمبر و امام را داشته باشند، مرتكب حرام شده اند و بايد ايشان را از اين عمل مخصوص نهى كرد.
اما اگر قصد آنان سجدۀ شكر براى پروردگار باشد كه ايشان را به زيارت قبر پاكيزه موفق كرده و چندان زنده گذاشته است كه چشمانشان به ضريح مقدس بيافتد، اين فعل حرام نيست؛ بلكه، چون به شكرانۀ آن توفيق صورت مى گيرد، مستحب است.
نيز ممكن است قصد شخص تبرك باشد كه پيشانى و صورت را به آستانۀ مبارك
ص: 191
مى مالد، چنان كه صورت را بر قرآن كريم هم مى مالند؛ اين نيز مانعى ندارد.
اما اگر قصد شخص را ندانيم، بايد عمل مسلمانان را حمل بر صحت كرد، نه بر فساد؛ زيرا اين دستور از احكام واضح اسلام است.
هم چنين، به حكم پروردگار كه در قرآن مجيد فرموده است:
«وَلَا تَجَسَّسُوا»؛(1)
حق تفتيش و تجسس نيز نداريم.تمام آن چه به عرض برادران دينى رسيد واضح و مورد قبول هر با انصافى است.
كسى كه قلب خود را از عناد و لجاج و عصبيت پاك گرداند به اين مقدار _ بلكه، به كمتر از آن _ اكتفا مى كند و مطلب حق براى او روشن مى گردد.
خوانندگان محترم! با كمال دقت و انصاف در آن چه گفته خواهد شد بنگريد و چون كتاب خدا و عترت پاكيزۀ پيغمبر را كه دو خليفۀ رسول اند شناخته ايد، به عقل و وجدان خود حكومت فرماييد.
جمعى از جاهلان، خيانت كاران، گرگ هاى درندۀ افراد انسان و دزدان ديانت اهل ايمان كه در حقيقت شيطان به زبان آنان گويا و ابليس به صورت آنان نمايان است و خود را پيروان قرآن مى دانند بر عليه اسلام و مسلمين نهضتى راه انداخته آيات قرآن را به رأى خود مى گردانند و ترجمه مى كنند.
آنان خدا را نشناخته اند كه خداوند از مخلوقات خود دور نيست و قيوم و نگهدار آفريدگان است. خداوند جسم نيست كه در مكانى خاص محدود باشد و نسبت قيوميت پروردگار به اهل آسمان ها و زمينيان متساوى است.
اين جاهلان جنايت پيشه از آيۀ شريفۀ: «أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛(2) چنين برداشت كرده اند كه خداوند در عرش است، بهشت در آن جاست و عرش هم مركز خلقت
ص: 192
است. پيغمبر و امامان و خويشان آنان مانند حضرت ابوالفضل هم كه در راه خدا شهيد شده اند در بهشت (كه نزد خدا و در عرش است) متنعم اند، از كُرۀ زمين دور افتاده اند و نمى توانند از كارهاى مردم روى زمين اطلاع پيدا كنند و باخبر شوند.
برادران دينى! از آن چه در معرفت كتاب و عترت گذشت، آشكار شد اينان جاهلانى اند كه خدا و پيغمبر و عترت را نشناخته اند و به دروغ، خود را به دين تشيع نسبت مى دهند.
اين جنايت كاران آيات ديگرى را نيز به رأى خود ترجمه كرده و در آن زياده روى كرده اند كه براى كشف بطلان سخنانشان اكنون نمونه اى از آن را عيناً ذكر مى كنيم:
در سورۀ فاطر مى خوانيم:
«وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ * إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ...»؛(1)
آن هايى را كه غير از پروردگار مى خوانيد، حتى اختيار پوست نازك روى هستۀ خرمايى را نيز ندارند * اگر آن ها را بخوانيد، نمى شنوند؛ و اگر هم بشنوند، جواب ندهند؛ و روزقيامت به شرك شما كافر مى شوند.
اين آيۀ شريفه توبيخ و سرزنش مشركان است كه براى بت هاى خود كوچكى و بندگى مى كردند. خداوند آنان راتوبيخ مى فرمايد كه اين بت ها مالك چيزى نيستند و صداى شما را نمى شنوند؛ و اگر شما ادعا كنيد كه مى شنوند، مى بينيد كه جواب نمى دهند.
چنان كه پيداست، اين آيه به افراد انسانى نظر ندارد؛ چون در نظر قرآن و شرع و عرف آدميان اند كه مالك اشيا مى شوند، مى بينند، مى شنوند و جواب مى دهند. پس اصلاً اين آيۀ شريفه، به قرينۀ كلمات ذيل آن، شامل نوع انسان نيست؛ و منظور و مراد توبيخ و سرزنش بت پرستان است و گوشزد كردن اين نكته كه بت ها نه مالك چيزى مى شوند، نه سخنى مى شنوند و نه به كسى جواب مى دهند.
معنى ندارد كه ما آيۀ شريفه را بر مردگان از افراد انسانى حمل كنيم، چنان كه اين جنايت كاران دست به اين كار زدند و آن را دربارۀ پيغمبر و امامان جارى دانستند؛ خداوند آنان را نيامرزد و از شفاعت پيغمبر و امامان محروم فرمايد كه سبب ضلالت و
ص: 193
گمراهى بندگان خدا مى شوند و بدون علم در قرآن وارد مى گردند.
پيغمبر(صلی الله علیه و اله) نيز فرمود:
كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، جاى او در آتش خواهد بود.(1)
براى آن كه بهتر آشكار شود اين آيۀ شريفه به افراد انسانى نظر ندارد، مى توان به سورۀ اعراف مراجعه و مشاهده كرد كه ذات منزه پروردگار در مقام سرزنش بت پرستان مى فرمايد:
اين بت ها را بخوانيد تا جواب دهند، اگر راست مى گوييد * آيا آن ها پايى دارند كه راه روند، يا دستى دارند كه به آن ضربه زنند، يا چشمى دارند كه ببينند، يا گوشى دارند كه بشنوند؟ اى پيغمبر! به اينان بگو كه بت هاى خود را بخوانيد، در مقام دفع من برآييد و مرا مهلت ندهيد.(2)
هم چنین، خداوند در سورۀ حج مى فرمايد:
اى مردم! مثلى [براى شما بت پرستان] زده شده؛ پس گوش دهيد: آن هايى كه عبادت مى كنيد و مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى را نيز بيافرينند، هرچند كه همگى جمعشوند؛ و اگر اين حيوان از روى آن بت ها چيزى [از شيرينى ها را] بربايد، نمى توانند از او پس بگيرند.(3)
الغرض، مقصود در همۀ اين آيات بت هايى هستند كه مشركان به دست خود مى ساختند و سپس آن را عبادت مى كردند؛ و معلوم است كه اين آيات به افراد انسانى نظر ندارد.
از آن جهت كه مسلم است عيسى (كه جمعى او را خدا مى دانستند) بزرگ تر از مگس را نيز ساخته و خلق كرده، چنان كه خداوند صريحاً در قرآن خطاب به عيسى فرموده است:
از گِل به صورت پرنده خلق مى كردى، در آن مى دميدى و مى پريد.(4)
ص: 194
و پيغمبر و امام نيز _ چنان كه گذشت _ بر اين كار قدرت داشتند. پس مقصود در اين آيات بت ها هستند كه هيچ گاه چيزى خلق نكرده اند و نخواهند كرد، مالك چيزى نمى شوند، سخنى نمى شنوند و جواب نمى دهند و نمى توانند مگسى را نيز از خود دور كنند.
اما اين ستم كاران و گمراهان آيۀ شاهد بحث ما در سورۀ فاطر را اين طور ترجمه و از نزد خود به آن اضافه كرده اند:
كسانى را كه غير از اللّه براى رفع حاجات خود مى خوانيد، بايد بدانيد كه آنان پس از مرگ به اندازۀ پوست نازك روى هستۀ خرما هم چيزى در اختيار ندارند * و اگر ايشان را بخوانيد، تا روز قيامت نيز آواى شما را نمى شنوند؛ و اگر هم بشنوند، نمى توانند به نفع شما جوابى بدهند؛ و در روز قيامت، آنان به اين اعمال شرك آميز شما كفر ورزيده از آن اعلام تنفر مى كنند.
آنان، چون ديدند كه ظاهر آيه با افراد انسانى مطابق نيست (براى آن كه در آيۀ شريفه آمده است اينانى كه مى خوانيد مالك چيزى نيستند و سخنى نمى شنوند و جوابى نمى دهند، در حالى كه افراد انسانى مالك مى شوند و مى شنوند و جواب مى دهند)، بر آن اضافه كردند و گفتند: اينان «پس از مرگ» به اندازۀ پوست نازك روى هستۀ خرما چيزى در اختيار ندارند و... .
آن گاه، اين آيه را بر پيغمبر و امامان(صلوات الله علیهم) تطبيق كردند و گفتند: اينان پس از مرگ از كُرۀ زمين دور و در بهشت متنعم اند، از حال مردم خبرى ندارند، هيچ چيز تحت اختيار آنان نيست و هرچه آنان را بخوانيد نمى شنوند؛ و با اين كلمات موهوم بود كه ضريح پيغمبر و امامان را مورد طعن قرار داده، احترامات مردم را نسبت به آن ها اعمال جاهلانهدانسته و پيغمبر و امامان را بعد از مرگ مانند بت ها كه روح ندارند و چيزى نمى فهمند و از جمادات اند قرار دادند.
براى نمونه، يكى از نويسندگان آنان گفته است:
«آيا با بودن اين گونه آيات، ما حق داريم مردگان مقدس خود را مانند خدا در همه جا حاضر و ناظر و كار راه انداز و باب الحوائج بدانيم، به ايشان متوسل شويم، براى
ص: 195
زيارت به محل قبر ايشان _ كه آن هم به درستى معلوم نيست _ برويم، براى قبر آنان تشريفاتى كه بت پرستان براى بت هاى خود انجام داده و مى دهند انجام دهيم و ضريح و گنبد و بارگاه بسازيم؟»
اى برادران دينى! مى بينيد كه اين گمراهان رُبع قرآن را، كه بنا به روايات فراوان و مشروح در فضيلت و شرافت و خلقت پيغمبر و امامان است، قبول ندارند، به كتاب خدا و عترت متمسك نيستند و خلاف وجدان ميليون ها فرد شيعه (كه از قبور مقدس آنان از سابق تا به حال استفاده كرده اند و خداوند به بركت توسل به آنان حاجتشان را برآورده يا امراضشان را شفا داده است) تكلم مى كنند.
باز هم تأكيد مى كنيم آهن و طلا و نقره، تا به قبور ائمه(علیهم السلام) نصب و منسوب نگشته، احترام ندارد و مانند پوست گوسفند دباغى شده است كه تا جلد قرآن نشود، احترام ندارد. اما چون آن پوست مبدل به جلد قرآن شد، احترام دارد و مسلمين آن را مى بوسند.
شارع مقدس نيز به احترام آن حكم كرده، از تماس جُنب و حايض به آن منع و در قرآن فرموده است: «وَإِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»؛(1) يعنى، نبايد قرآن كريم را مگر پاكيزگان مس كنند.
در اين باره، شيخ طوسى، در كتاب شريف تهذيب و استبصار، از حضرت كاظم(علیه السلام) نقل كرده است كه فرمود:
قرآن را بدون طهارت (يعنى، وضو يا غسل) مَس نكن. جُنب نيز نبايد آن را مَس كند، دست به خط آن بزند و بر خود آويزان كند؛ چون كه خدا مى فرمايد: «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ».(2)
رَبِّ احْكُمْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ!
ص: 196
برادران ايمانى! قلب انسان رئيس و فرمانده اعضا و جوارح بدن است و اعضا و جوارح تابع قلب اند؛ هرچه قلب فرمان دهد، اعضا از آن پيروى مى كنند؛ و چنان كه وظيفۀ رئيس اهم از وظيفۀ تابعان اوست، وظيفۀ قلب نيز از وظايف اعضاى ديگر مهم تر است. وظيفۀ قلب معرفت و اعتقاد به عقايد حقه است كه بايد از دلايل محكم (آيات شريفه و روايات متواتر) گرفته شود. پس اگر آن عقايد عقلى و فطرى باشد، قرآن و بيان پيغمبر و امام(صلوات الله علیهم) ارشاد و تذكر به حكم عقل و فطرت است؛ و گرنه، تعبداً بايد قبول كرد؛ چون دستور پيغمبر (صلی الله علیه و اله) تمسك به قرآن و عترت است.
برادران دينى! خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
«إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً»؛(1)
گوش و چشم و قلب، همگى مسئول وظيفۀ خودند.
از گوش سؤال مى شود كه حلال شنيده، يا حرام؛ زيرا ايمان و وظيفۀ گوش شنيدن حلال و اجتناب از حرام است. وظيفه و ايمان چشم نيز ديدن حلال و دورى از حرام است، همان طور كه ايمان و وظيفۀ قلب هم اعتقاد به عقايد حقه است كه بايد مطابق قرآن و روايات قطعى باشد.
اى برادران! سعادت دنيا و آخرت داير مدار عقايد حقه و دين پسنديدۀ پروردگار است.
امام(علیه السلام) فرموده است:
گناه شخص، با دينِ حق، بهتر از عمل خير بى دين است؛ براى آن كه گناه با دين آمرزيده مى شود و اعمال خير بى دين مقبول درگاه پروردگار عالَم نمى گردد.(2)
اى برادران دينى! عقايد خود را از بيان قرآن و عترت بگيريد، به هر كلامى گوش ندهيد و عبادت رحمن كنيد، نه عبادت شيطان؛ چون كه پيغمبر و امام صادق و
ص: 197
امام جواد(علیه السلام) فرمودند:
كسى كه به گوينده اى گوش فرا دهد او را عبادت كرده است. اگر اين گوينده از جانب خدا گويد، آن شخص خدا را عبادت كرده؛ و اگر از جانب شيطان سخن گويد، وى شيطان را عبادت كرده است.(1)بدانيد كه دشمنان دين زيادند و مى خواهند مردم را در گمراهى اندازند. اگر گوينده اى از جانب خدا و پيغمبر و امام سخن نگفت، گوش ندهيد. بترسيد از روزى كه نالۀ عبادت كنندگان شيطان در ميان جهنم بلند شود و گويند:
«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِير»؛(2)
اگر ما در دنيا گوش مى داديم و عقل را (كه حجت پروردگار است) پيروى مى كرديم، در آتش نبوديم.
پس حرف حق را بشنويد، تابع عقل شويد، از حجت پروردگار كه قرآن و عترت است دست بر نداريد، به اين دو كه خليفۀ پيغمبرتان اند متمسك شويد، به طور يقين حق را در اين بدانيد و تابع غير پيغمبر و عترت آن سرور نشويد كه ديگران در روز قيامت از تابعان خود بيزارى مى جويند. اما اگر تابع پيغمبر و امام شديد، بدانيد كه آنان سعادت شما را ضمانت كرده اند و با خودشان محشور خواهيد شد.
هم چنین، در امور دين، كه سعادت دنيا و آخرت شما را تأمين مى كند، به هر كس مراجعه نكنيد، تا آن زمان كه كاملا دربارۀ او تحقيق و دقت معمول بداريد؛ مانند وقتى كه مى خواهيد براى معالجۀ مرض به طبيبى مراجعه كنيد، كه در چنين مواقعى كاملا تحقيق و دقت مى كنيد؛ خصوصاً، اگر اطبا در مورد آن مرض يا معالجۀ آن اختلاف داشته باشند.
متوجه باشيد كه معالجۀ روح از معالجۀ بدن بسيار مهم تر است، حال آن كه مردمان در عمل به معالجۀ بدن بيش تر اهميت مى دهند؛ و اين اشتباه بزرگى است.
ص: 198
نويسنده خود بعضى از مبلغين مخالف را ديده كه براى اثبات مدعاى باطل خويش آيه اى از قرآن مى خواند، حرف يا كلمه اى از آن را ساقط مى كند و سپس آيه را مطابق با نظر خود ترجمه يا تفسير كرده بيچارگانى كه حق را از باطل تميز نمى دهند گمراه مى كند.
آن بيچارگان نيز خيال مى كنند كه سخن او مفاد قرآن است؛ زيرا گمان مى كنند كه با نشانى آشكارى مانند آيات كتاب خدا، كسى نمى تواند دروغ بگويد. بدانيد كه شيطان با قسم دروغ آدم را به اشتباه انداخت؛ و همو قسم ياد كرده فرزندان او را گمراه و در گرداب هلاك و خسارت غرق كند.
نيز، بدانيد كه كشتى نجات در درياهاى ضلالت فقط عترت پيغمبرند؛ چنان كه پيغمبر(صلی الله علیه و اله)، در رواياتى كه شيعه و سنى قبول دارند، فرموده:
مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَسَفِينَةِ نُوحٍ... ؛(1)يعنى، مَثَلِ اهل بيت من مَثَلِ كشتى نوح است؛ كسى كه سوار آن كشتى شد نجات يافت و كسى كه وارد نشد هلاك نصيب او گشت. در اين امت نيز كسى كه به عترت متمسك شود اهل نجات است.
آرى، كسى كه عترت را پيشواى خود قرار دهد و تابع آنان و نمايندگان ايشان شود به سعادت و نجات مى رسد و با آنان محشور مى گردد؛ چون كه خداوند در قرآن مى فرمايد: هر جماعتى با امام و پيشواى خود محشور مى شوند.(2)
پس شما كارى نكنيد كه با ديگران محشور شويد.
برادران دينى! آن چه عرض كرديم بيان و اتمام حجت است كه برخى نگويند ما نمى دانستيم و غافل بوديم.
در اين جا، به كلام خود خاتمه مى دهيم و از برادران اهل ايمان خواهشمنديم كه اگر
ص: 199
لغزش و خطايى در اين كتاب مشاهده كردند، ما را عفو و از پروردگار نيز براى ما طلب عفو و بخشش كنند.
وَالْحَمْدُ لِله رَبِّ الْعالَمِينَ؛ وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَخالَفَ النَّفْسَ وَالْهَوى وَالرَّدى.
كتبه علي بن محمد بن إسماعيل النمازي الشاهرودي _ رحمهم اللّه في الدنيا والآخرة _ في أوايل شهر صيام 1386ق؛ على هاجِرِه وآله آلاف التحية والسلام .
ص: 200
ص: 201
ص: 202
در بيان اعتبار منابعی که در نگارش این کتاب مورد استفاده قرار گرفته است
« كافى: اين كتاب شريف مهم ترين كتاب شيعه، مورد اعتماد تمام علماى ما از زمان غيبت صغرا تا به حال، در ميان ديگر كتب شيعه مانند ماه در ميان ستارگان، ملاذ و مرجع فقها و محدثان و روشنى چشم شيعيان است.
اين كتاب تأليف ثقة الاسلام و المسلمين، محمد بن يعقوب كلينى، است. وى آن را در مدت بيست سال و در زمان غيبت صغرا، كه مردم به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) توسط چهار نايب حضرت دسترس داشتند، نوشته؛ و به آن حضرت نسبت مى دهند كه دربارۀ آن فرموده:
الكافي كافٍ لِشيعَتِنا؛
كتاب كافى شيعيان ما را بس است.
ابن اثير (كه از علماى عامه است) اين بزرگوار را، بعد از آن كه امام هشتم عليه السلام را در اوايل سال 200 مجدد مذهب شيعه شمرده، مجدد مذهب شيعه در اوايل سال 300 دانسته است.
بارى، اين بزرگوار در سال 329 به جوار رحمت الهى منتقل شده و قبر او در بغداد مشهور و زيارتگاه است.
« من لايحضره الفقيه: اين كتاب تأليف شيخ بزرگوار، صدوق، است كه عظمت و جلالت و عدالت و بزرگوارى او مثل آفتاب روشن است. او به دعاى امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متولد و در سال 381 به جوار رحمت الهى منتقل شده است.
خودش در اول كتاب من لايحضر فرموده است:
من در اين كتاب آن چه به صحت آن حكم مى كنم، آن را بين خودم و خدا حجت مى دانم و بر طبق آن فتوا مى دهم و مى نويسم.
ص: 203
« تهذيب و استبصار: تأليف شيخ الطائفه و پيشوا و معتمد تمام علماى زمان خود و شيعيانى كه بعد از او آمده اند.
جناب شيخ طوسى، كه فضايل و كمالات او مانند آفتاب روشن است، در محرم 460 به جوار رحمت الهى منتقل و در خانۀ خود در نجف اشرف دفن شد و قبر شريف او زيارتگاه است.
اين چهار كتاب كه برشمرديم معروف و مشهور، مدار احكام شيعه و مدرك فتاواى تمام علما و مجتهدين است.هم چنين، از كتب ديگر صدوق (مانند خصال، عيون اخبار الرضا(علیه السلام)، كمال الدين، علل و معانى الاخبار) نيز مطالبى نقل كرده ايم كه اعتبار آن ها آشكار است.
« بصائر الدرجات: تأليف محمد بن حسن صفار قمى كه وثاقت و عظمت و جلالت قدرش و نيز موجه بودن او در ميان شيعيان قم مورد اتفاق تمام علما و مجتهدين است.
از آن جمله، شيخ نجاشى كه استاد علم رجال و روات و مورد اعتماد تمام دانشمندان است او را به اين كلمات تمجيد كرده و كتاب بصائر او را با ساير كتاب هاى او نقل فرموده است. هم چنین، شيخ طوسى و علامۀ حلى و ديگران او را تمجيد و ستايش كرده اند.
هر كه طالب سخنان ايشان است مى تواند به مقدمۀ كتاب بصائر (طبع دوم) و به كتاب هاى علامۀ مامقانى و اردبيلى و ديگران مراجعه كند.
بارى، اين بزرگوار از اصحاب جليل حضرت عسكرى(علیه السلام) بود و در سال 290 به جوار رحمت الهى منتقل گشت.
كتاب بصائر او را شيخ نجاشى، شيخ طوسى و علماى متأخر نقل فرموده اند.
اما اين كه محمد بن حسن بن وليد آن را روايت نكرده، ممكن است براى آن باشد كه به اصل نسخۀ بصائر ظفر نيافته، يا آن كه موفق نشده كتاب را نزد استاد (يعنى،
ص: 204
صفار) بخواند، يا از خواندن او بشنود و اجازۀ نقل آن را بگيرد، يا آن كه گمان كرده است در بعضى از اخبار آن غلوى هست و از اين جهت آن را روايت نكرده، هرچند كه خدشه اى هم در كتاب وارد نكرده است.
به هر حال، دانشمندانى كامل تر از او (شيخ نجاشى، شيخ طوسى، شيخ حر عامِلى و علامۀ مجلسى و ديگران) آن را نقل و به آن اعتماد فرموده اند.
« ارشاد و اختصاص: دو تأليف شيخ مشايخ شيعه و رئيس رؤساى مذهب ما، شيخ مفيد، كه علم و كمال و فقه و عدالت و جلالت او از آفتاب روشن تر است.
« مناقب: تأليف فخرالشيعه و محيى الشريعه، قطب محدثين، ابن شهر آشوب. اين بزرگوار را علماى عامه و خاصه تجليل و تمجيد كرده اند و كتاب هاى شريف او مانند مناقب و غير آن مورد اعتبار و اعتماد همۀ دانشمندان است.
اين بزرگوار در شعبان سال 588 به جوار رحمت الهى منتقل شد.
« خرائج: تأليف عالم عامل و كامل و محدث محقق، قطب الدين راوندى، كه در سال 573 به جواررحمت الهى منتقل شد. كتاب او مورد اعتماد و اعتبار علماى شيعه است.
« محاسن برقى: تأليف احمد بن محمد بن خالد برقى كه به اتفاق ثقه و معتمد و از اصحاب حضرت جواد و هادى(علیهما السلام) است.
« هداية الاُمة إلى زيارة الائمة: تأليف حجة الاسلام حاج سيد مرتضى مجتهد خسروشاهى تبريزى.
گفتنى است كه دربارۀ ساير منابع، به هنگام نقل حديث، نام مؤلف كتاب و اعتبار آن ذكر شده است و وثاقت و جلالت مؤلفانى مانند سيد بن طاووس، طبرسى، عياشى و مانند ايشان نيز مشهور است و اين نوشتۀ مختصر گنجايش تفصيل ندارد.
ص: 205
ص: 206
البقرة (2) -آیه-صفحه
لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا-32-137
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ ...-60-61
وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمعيلُ-127-187
وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ...-143-156
إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللّهِ-158-175
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ-185-29
لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها-189-186
لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ-195-152
وَلَا يُحِيطُونَ بِشَى ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ-255-130
آل عمران (3)
وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخوُنَ فِي الْعِلْمِ-6-38
وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ-7-50
اِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ-42-26
وَرَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ...-49-142
فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ...-61-158،71
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً-103-19،20
هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ-138-29
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ...-169-192،183
فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ...-170-192،183
يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ...-171-192،183
وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي...-179-135،82،77
الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا...-183-173
ص: 207
النساء(4) آیه-صفحه-
يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ...-59-12،80
وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ...-64-182،180
وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ...-83-80،37
وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها...-93-172
وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً-113-130
يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ...-174-29
المائدة (5)
قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِينٌ-15-40،29
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ-35-160
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ...-55-153،12
جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ-97-186
إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ...-110-194
الأنعام (6)
مَا فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ-38-81،40،29
قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ...-50-134
وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُها إِلَّا هُو...-59-41,42,134
وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَواتِ وَالْأَرْضِ-75-67
الاعراف (7)
وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً-145-42
وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ-156-85
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ... أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ-157-188،174
وَلِلّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِهَا-180-160
قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلَا ضَرَّاً إِلَّا مَا شاءَ اللّهُ...-188-137
فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ...-194-194
أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ...-195-194
الانفال(8)
وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِم-33-180
ص: 208
التوبة(9) آیه-صفحه
وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ...-61-147
وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلَا تَقُمْ عَلىَ قَبْرِهِ-84-171
وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسوُلُهُ وَالمُؤْمِنْونَ-105-152،183
یونس(10)
وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ...-20-134
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ...-57-30
وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ...-61-41
هود (11)
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ...-6-41
أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ-17-158
أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمِينَ-18-172
وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ-123-134
يوسف (12)
اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيراً...-93-64
قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئين-97-180
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم-98-180
الرعد(13)
وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ...-25-173
وَلَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ...-31-62
يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ-39-86
قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ-43-71، 41، 35
الحجر(15)
الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ-1-40
النحل (16)
وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ-64-32
وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيءٍ وَهُدىً...-89-81، 40، 35، 30
ص: 209
الإسراء (17)-آیه-صفحه
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ-9-53
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً-36-197
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ-71-199
طه(20)
وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً -114-76
فَأتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ...-47-172
قَالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا...-123-30
الأنبیاء(21)
قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ-68-189
قُلْنَا يَا نَارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلَى إِبْراهيم-69-119
الحجّ (22)
... وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتيق-29-186
وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللّهِ فَهُوَخَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ-30-175
ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب-32-174
وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فيها خَيْرٌ ...-36-174
كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعيدُوا فيها وَ ذُوقُوا...-73-194
النور (24)
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ-36-187،186
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ...-55-153
الشعراء(26)
تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ-2-40
النمل (27)
تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَ كِتَابٍ مُبِينٍ-1-40
قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ...-40-42
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ ...-59-172
قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللّهُ ...-65-135،131
وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ-75-41،62
ص: 210
القصص (28)-آیه-صفحه
تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ-2-40
لقمان(31)
إِنَّ اللّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ...-34-136، 127، 96
الأحزاب (33)
إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...-33-158، 72، 26
مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ-40-52
سبأ(34)
لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ...-3-41
فاطر(35)
يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ...-13-193،52
إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا...-14-193،52
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ...-32-62
یس(36)
... وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ-12-81،58
الصافات (37)
وَسَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ-181-172
الزمر(39)
ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ-23-30
فصلت(41)
لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ...-42-26
الشورى (42)
قُلْ لَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى...-23-185، 173، 20
الزخرف(43)
حَم * وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ...-1_3-39
وَ لَوْ لَا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ...-33-186
وَلِاُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ-63-42
ص: 211
الدخان(44)-آیه-صفحه
حَم * وَالْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ-1_3-40
الجاثیه(45)
هَذَا هُدىً-11-30
وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ-27-135
الفتح(48)
إِنَّ الَّذِيْنَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيْهِمْ-10-163
الحجرات(49)
إن جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا...-69-147
... وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ...-12-192
القمر(54)
فَنادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطى فَعَقَر-29-172
الرحمن(55)
سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ-31-20
الواقعة (56)
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا ...-77_79- 196،30
الحدید(57)
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنَا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ ...-25-83
المنافقون (63)
وَإِذَا قيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ...-5-181
الملک(67)
وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في أَصْحابِ السَّعيرِ...-10-198
الحاقة(69)
وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ-12-80
الجن(72)
عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى...-26_27- 136، 127، 79، 77
الشمس(91)
فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها-14-172
ص: 212
رسول الله(صلی الله علیه و اله)إنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا 11
رسول الله(صلی الله علیه و اله)إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ11
أمیرالمؤمینن(علیه السلام)ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَلَنْ يَنْطِقَ لَكُمْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ...12
رسول الله(صلی الله علیه و اله)إِنِّي تارِكٌ فِيْكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُم 18
الإمام الصادق(علیه السلام)عِلْمُ الْكِتابِ وَاللّهِ كُلُّهُ عِنْدَنا، عِلْمُ الْكِتَابِ وَاللّهِ كُلُّهُ ...43
أمیرالمؤمینن(علیه السلام)أَنَا الَّذي عِنْدَني عِلْمُ الْكِتابِ عَلَى مَا كَانَ وَمَا يَكُونُ46
الإمام الصادق(علیه السلام)اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ46
الإمام الباقر(علیه السلام)...؛ إِنَّما يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ49
رسول الله9مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ50
رسول الله(صلی الله علیه و اله)أَعْطاهُمُ اللّهُ فَهْمِي وَعِلْمِي وَخُلِقُوا مِنْ طِينَتِي57
رسول الله(صلی الله علیه و اله)أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بابُها71
الإمام الهادی(علیه السلام)وَارْتَضاكُمْ لِغَيْبِهِ وَاخْتارَكُمْ لِسِرِّهِ وَاجْتَباكُمْ بِقُدْرَتِهِ82
أمیرالمؤمینن(علیه السلام)أَوَّلُهُمْ أَرأَفُهُمْ، وَثانِيهِمْ أَفْتَكُهُمْ، وَخَامِسُهُمْ كَبْشُهُمْ...93
الإمام العسکری(علیه السلام)أَحَداً أَحَداً فَرْداً120
الإمام الکاظم(علیه السلام)لَا وَاللّهِ مَا هِيَ إِلَّا وِراثَةٌ عَنْ رَسُولِ اللّه132
أمیرالمؤمینن(علیه السلام)لَيْسَ هُوَبِعِلْمِ غَيْبٍ وَإِنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذي عِلْمٍ وَإِنَّما...133
أمیرالمؤمینن(علیه السلام)ما أُبالي أَبَوْلٌ أَصابَنِي أَوْ ماءٌ إِذا لَمْ أَعْلَمْ148
الإمام الصادق(علیه السلام)إِرادَةُ الرَّبِّ فِي مَقادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ وَتَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُمْ156
رسول الله9قالَتِ الْمَلائِكَةُ لِرَسُولِ اللّهِ(صلی الله علیه و اله) فَما نَزَلَ مِنَ اللّهِ فَإِلَيْكُم وَ...156
رسول الله9عَلِيٌّ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ159
الإمام الصادق(علیه السلام)يَا ثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ163
الإمام الهادی(علیه السلام)مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ فَجَعَلكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ187
رسول الله(صلی الله علیه و اله)مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَسَفِينَةِ نُوحٍ199
ص: 213
ص: 214
•قرآن
•نهج البلاغه
•مفاتیح الجنان
1. ابواب رحمت. نمازی شاهرودی، علی(ت1405ق). قم: انتشارات بوستان. چاپ اول: 1382ش.
2. الإتقان فی علوم القرآن. السیوطی، جلال الدین(ت911ق). تحقیق: سعید مندوب. بیروت: دار الفکر. چاپ اول: 1416ق.
3. إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات. شیخ حر عاملی، محمدبن حسن(ت 1104ق). بیروت: اعلمی. چاپ اول: 1425ق.
4. الاحتجاج علی اهل اللجاج. طبرسی، احمد بن علی(ت588ق). تحقیق: سید محمد باقر موسوی خرسان. مشهد: نشر مرتضی. چاپ اول: 1403ق.
5. احقاق الحق و إزهاق الباطل. التستری، قاضی نورالله(ت1019ق). قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی؟ره؟. چاپ اول: 1409ق.
6. أحکام القرآن. ابن العربی، محمد بن عبدالله بن ابوبکر(ت543ق).
7. أحکام القرآن. جصاص، احمدبن علی(ت370ق). بیروت: دار احیاء التراث العربی. چاپ: 1405ق.
8. الإختصاص. شیخ مفید، محمدبن محمد(ت413ق). تحقیق: علی اکبر غفاری. قم: کنگره شیخ مفید. چاپ اول: 1413ش.
9. اختیار معرفة الرجال (رجال کشی). کشی، محمد بن عمر (ت330ق). نشر دانشگاه مشهد. چاپ: 1348ق.
10. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد. مفید، محمدبن محمد(ت413ق). تحقیق: مؤسسه آل البيت(علیهم السلام) لإحیاء التراث. قم: كنگره شيخ مفيد. چاپ اول:1413ق.
ص: 215
11. ارکان دین. نمازی شاهردوی، علی(ت1405ق). تهران: نیک معارف. چاپ اول: 1370ش.
12. الإستبصار فيما اختلف من الأخبار. طوسى، محمد بن حسن(ت460ق). تحقیق: حسن موسوى خرسان. تهران: دار الكتب الإسلامية. چاپ اول: 1390ق.
13. إعلام الوری بأعلام الهدی. طبرسى، فضل بن حسن(ت548ق). قم: مؤسسه آل البيت(علیهم السلام) لإحیاء التراث. چاپ اول: 1417ق.
14. إقبال الأعمال. ابن طاووس، على بن موسى(ت664ق). تهران: انتشارات إسلاميه. چاپ دوم: 1409ق.
15. الأمالی. ابن بابويه، محمد بن على(ت381ق). تهران: كتابچى. چاپ ششم: 1376ش.
16. الأمالی. مفید، محمد بن محمد(ت413ق). قم: کنگره شیخ مفید. چاپ اول: 1413ق.
17. الإمامة و التبصرة من الحیرة. بابویه قمی، علی بنحسین (والد شیخ صدوق) (ت329ق). قم: مدرسه إمام مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف). چاپ اول: 1404ق.
18. الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان. ابن طاووس، علی بن موسی(ت664ق). قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث. چاپ اول: 1409ق.
19. أنساب الأشراف. بلاذری، احمدبن یحیی(ت279ق). بیروت: دارالفکر. چاپ اول: 1417ق.
20. انوار البهية. قمی، عباس(ت1359ق). قم: انتشارات مکتبة الحیدریة. چاپ اول: 1429ق.
21. بحارالأنوار الجامعة للدر الأخبار الأئمّة الأطهار(علیهم السلام). مجلسی، محمد باقر (ت1110ق). بیروت: دارإحیاء التراث العربی. چاپ دوم: 1403ق.
22. البحر المحیط فی التفسیر. اندلسی، ابوحیان محمدبن یوسف(ت745ق). تحقیق: محمد جمیل صدقی. بیروت: دارالفکر. چاپ: 1420ق.
23. البرهان فی تفسیر القرآن. بحرانی، سید هاشم(ت1107ق). قم: انتشارات مؤسسه بعثت. چاپ اول: 1374ش.
24. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی. طبری آملی، عماد الدین أبی جعفر (ت553ق). نجف: مکتبة الحیدریة. چاپ دوم: 1383ق.
ص: 216
25ع بصائر الدرجات. صفار قمي، ابوجعفر محمد بن حسن(ت290ق). به كوشش: ميرزا محسن كوچه باغي تبريزی. قم: کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی؟ره؟. چاپ دوم: 1380ق.
26. البلد الأمين والدرع الحصين. كفعمى، ابراهيم بن على عاملى (ت905ق). بیروت: مؤسسة الأعلمی. چاپ اول: 1418ق.
27. التاج الجامع للاُصول فی احادیث الرسول. علی ناصف، منصور. بیروت: دارالجلیل.
28. تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة. استرآبادی، علی(ت940ق). تحقیق: حسین استاد ولی. قم: موسسه نشر اسلامی. چاپ اول: 1409.
29. تأویل ما نزل من القرآن الکریم فی النبی و آله صلی الله علیهم. ماهیار بزاز، محمد بن عباس (المعروف بابن الجُحام) (قرن چهارم). تحقیق: فارس تبریزیان. قم: نشر الهادی. چاپ اول: 1402ق.
30. تحف العقول عن آل الرسول(علیهم السلام). ابن شعبه حرانی، حسن بن علی(قرن چهارم). قم: مؤسسه نشر اسلامی. چاپ دوم: 1404ق.
31. تذکرة الخواص. سبط ابن جوزی، یوسف(ت654ق). قم: انتشارات شریف رضی. چاپ اول: 1418ق.
32. تفسیر الصافی. فیض کاشانی، ملا محسن(ت1091ق). تحقیق: حسین اعلمی. تهران: مکتبة الصدر. چاپ دوم: 1415ق.
33. تفسیر العیاشی. عیاشی، محمد بن مسعود(ت320ق). تحقیق: سید هاشم رسولی. تهران: المطبعة العلمیة. چاپ اول: 1380ق.
34. تفسیر القرآن العظیم. ابن¬کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر(ت774ق). تحقیق: محمد حسین شمس الدین. بیروت: دار الکتب العلمیة. چاپ اول: 1419ق.
35. تفسیر القمی. قمی، علی بن ابراهیم(ت307ق). تحقیق: سید طیب جزائری. قم: دارالکتاب. چاپ سوم: 1404ق.
36. مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر). فخر رازی، محمدبن عمر(ت604ق). بیروت: دار الاحیاء لتراث العربی. چاپ سوم: 1420ق.
ص: 217
37. تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد (قرن ششم). بیروت: دار الکتب العلمیة. چاپ اول: 1416ق.
38. تفسیر فرات الکوفی. كوفى، فرات بن ابراهيم(ت307ق). تحقیق: محمد کاظم. تهران: سازمان چاپ و نشر وزات فرهنگ و ارشاد اسلامی. چاپ اول: 1410ق.
39. تفسیر نور الثقلین. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه(ت1112ق). تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی. قم: انتشارات اسماعیلیان. چاپ چهارم: 1415 ق.
40. تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة. حر عاملی، محمدبن حسن (ت1104ق). قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث. چاپ اول: 1409 ق.
41. تقريب التهذیب. ابن حجر، احمدبن علی(ت852ق). تحقیق: مصطفی عبد القادر عطاء. بیروت: دارالکتب العلمیة. چاپ دوم: 1415ق.
42. التمهيد. ابن عبدالبر (ت463ق). تحقیق: مصطفی بن احمد العلوی. مغرب: وزارة عموم الأوقاف و الشوون الإسلامیة. چاپ: 1387ق.
43. تنبیه الخواطر و نزهة النواظر (معروف به مجموعه ورام). ورام بن أبی فراس، مسعودبن عیسی (ت605ق). قم: مکتبة فقیه. چاپ اول: 1410ق.
44. التوحيد. ابن بابویه، محمد بن علی(ت381ق). به كوشش: سید هاشم حسينی طهرانی. قم: موسسة النشر الإسلامی. چاپ اول: 1398ق.
45. تهذیب الأحکام. طوسى، محمدبن حسن(ت460ق). تحقیق: حسن موسوی خراسان. تهران: دار الكتب الإسلامية. چاپ چهارم: 1407ق.
46. تهذيب التهذيب. ابن حجر، شهاب الدین احمد بن علی(ت852ق). بیروت: دار الفکر. چاپ اول: 1404ق.
47. تهذيب الكمال فی أسماء الرجال. المزی، جمال الدین أبی الحجاج یوسف(ت742ق). تحقیق: دکتر شارعواد معروف. بیروت: موسسة الرسالة. چاپ چهارم: 1406ق.
48.الثاقب فی المناقب. ابن حمزه طوسى، محمد بن على(ت560ق). تحقیق: نبيل رضا علوان. قم: انتشارات انصاريان. چاپ سوم: 1419ق.
ص: 218
49. جامع أحادیث الشیعة. بروجردى، آقا حسين(ت1380ق). تهران: انتشارات فرهنگ سبز. چاپ اول: 1386 ش.
50. جامع البیان في تفسیر القرآن (تفسیر طبری). طبری، ابوجعفر محمدبن جریر (ت310ق). بیروت: دار المعرفة. چاپ اول: 1412ق.
51. الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر. سیوطی، جلال الدین(ت911ق). بیروت: دارالفکر. چاپ اول: 1401ق.
52. الجامع لأحکام القرآن (تفسیر قرطبی). قرطبی، محمد بن احمد(ت671ق). تهران: انتشارات ناصر خسرو. چاپ اول: 1364 ش.
53. الجرح و التعدیل. ابن أبی حاتم الرازی، محمد عبدالرحمن (ت327ق). بیروت: دار احیاء الثراث العربی. چاپ اول: 1371ق.
54. جمع بین صحیحین. حمیدی، محمد بن فتوح(ت488ق). تحقیق: علی حسین بواب. بیروت: دار ابن حزم. چاپ دوم: 1423ق.
55.حدائق الناظرة. بحرانی، یوسف(ت1186ق). قم: مؤسسه نشر اسلامی. چاپ اول: 1405ق.
56. الخرائج و الجرائح. قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله(ت573ق). قم: مؤسسه امام مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف). چاپ اول: 1409 ق.
57. الخصال. ابن بابويه، محمد بن على(ت381ق). تحقیق: على اكبر غفارى. قم: مؤسسه نشر اسلامی. چاپ اول: 1362 ش.
58. خصائص امیرالمؤمنین. نسائی، أحمدبن شعیب(ت303ق). تحقیق: محمد هادی أمینی. تهران: مکتبة نینوی.
59. خورشید تابان در علم قرآن. محدث خراسانی، علی(ت1370ق). تحقیق: مرتضی اعدادی خراسانی. مشهد: انتشارات ولایت. چاپ اول: 1389 ش.
60. الدرالمنثور فی تفسیر المأثور. سیوطی، جلال الدین(ت911ق). قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی؟ره؟. چاپ اول: 1404ق.
ص: 219
61.دلائل الإمامة. طبرى آملى صغير، محمد بن جرير بن رستم (قرن پنجم). تحقیق: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة. قم: بعثت.چاپ اول: 1413ق.
62. رجال النجاشی. نجاشی، احمد بن علی(ت450ق). قم: مؤسسۀ نشر اسلامی. چاپ ششم: 1365ش.
63. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم. آلوسي، سید محمود(ت1270ق). تحقیق: علي عبد الباري عطية. بیروت: دار الكتب العلمية. چاپ اول: 1415ق.
64. روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه. مجلسى، محمدتقى (ت1070ق). قم: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور. چاپ دوم: 1406ق.
65. روضة الواعظین.فتال نیشابوری، محمدبن أحم (ت508ق). قم: انتشارات رضی. چاپ اول: 1375ش.
66. الروضة في فضائل أمیرالمؤمنین(علیه السلام). ابن شاذان قمی، ابوالفضل شاذان بن جبرئیل (ت660ق). تحقیق: علی شکرچی. قم: مکتبة الأمین. چاپ اول: 1423ق.
67. سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار. قمی، عباس(ت1359ق). تحقیق: مجمع بحوث الإسلامیة. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی. چاپ اول: 1420ق.
68. السقیفة و فدک. جوهری بصری، أحمد بن عبدالعزیز(ت323ق). تحقیق: محمد هادی امینی. تهران: مکتبة نینوی.
69. سنن أبی داود. سجستانی، أبی داوود سلیمان بن¬الأشعث(ت257ق). تحقیق: صدقی جمیلی عطار. بیروت: دارالفکر. چاپ اول: 1425ق.
70. سنن الترمذی. محمد بن عیسی بن سورة(ت279ق). بیروت: دار الفکر. چاپ: 1429ق.
71. سنن الدارمی. دارمی، عبدالله بن بهرام(ت255ق). بیروت: دارالفکر. چاپ اول: 1425ق.
72. السنن الکبری. بیهقی، احمد بن حسین(ت458ق). تحقیق: حسن سید کسروی. بیروت: دار الکفر.
73. شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله (ت656ق). تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم. قم: کتابخانۀ آیت الله مرعشی نجفی؟ره؟. چاپ اول: 1404ق.
ص: 220
74. شواهد التنزیل لقواعد التفصیل. حسکانی، عبید الله بن احمد(ت504 ق). تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. چاپ اول: 1411 ق.
75. صحیح صفة صلاة النبی. السقاف، حسن بن علی. اردن: دار الإمام النووی. چاپ دوم: 1421ق.
76. صحیح مسلم (به شرح نووی دمشقی). نیشابوری، مسلم بن حجاج(ت261ق). بیروت: دار الفکر. چاپ اول: 1430ق.
77. صحيح البخارى. البخاری، محمدبن اسماعیل(ت256ق). بیروت: دار الفکر. چاپ اول: 1432ق.
78. الصواعق المحرقة فی الرد علی أهل البدع و الزندقة. الهیثمی المکی، أحمدبن حجر (ت 974ق). تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف. چاپ دوم: 1385ق.
79. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف. ابن طاووس، على بن موسى (ت664ق). تحقیق: على عاشور. قم: انتشارات خيام. چاپ اول: 1400ق.
80.عبقات الأنوار. موسوی نیشابوری، میر سید حامد حسین(ت1306ق). اصفهان: کتابخانۀ امیرالمؤمنین(علیه السلام). چاپ دوم: 1366ش.
81. عدة الداعی و نجاح الساعی. ابن فهد حلی، أحمد بن محمد(ت841ق). تحقیق: احمد موحدی قمی. قم: دار الکتب الإسلامی. چاپ اول: 1407ق.
82.علم غیب. نمازی شاهرودی، علی(ت 1405ق). مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی. چاپ اول: 1393ش.
83. عمدة القاری. العینی، محمود بن أحمد (ت855ق). بیروت: دارإحیاء التراث العربی.
84. عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة. احسائی، ابن ابی جمهور(ت940ق). تحقیق: شیخ مجتبی عراقی. قم: انتشارات سید الشهدا(علیه السلام). چاپ اول: 1405ق.
85. عیون الأخبار الرضا(علیه السلام). ابن بابویه، محمد بن علی(ت381ق). تهران: نشر جهان. چاپ اول: 1378ق.
86. عیون المعجزات. ابن عبد الوهاب، حسين بن عبد الوهاب(قرن پنجم). قم: مكتبة الداورى.چاپ اول.
ص: 221
87. الغدير في الکتاب و السنة و الأدب. امینی، عبدالحسین(ت1349ش). قم: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة. چاپ اول: 1416ق.
88. الغیبة. طوسی، محمدبن حسن (ت460ق). تحقیق: عباد اللّه تهرانی. قم: دار المعارف الإسلامیة. چاپ اول: 1411ق.
89. فتح الملك العلى. حسنی مغربی، أحمدبن محمد(ت1380ق). تحقیق: محمد هادی أمینی. اصفهان: مکتبة امیرالمؤمنین(علیه السلام). چاپ سوم: 1403ق.
90. فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم. ابن طاووس، على بن موسى(ت664ق). قم: دار الذخائر. چاپ اول: 1368ق.
91. فرحة الغری. ابن طاووس، سید عبدالکریم(ت693ق). تحقیق: سید تحسین آل شبیب موسوی. مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة. چاپ اول: 1419ش.
92. الفصول المختارة. مفید، محمدبن محمد(ت413ق). تحقیق: علی میر شریفی. قم: کنگره شیخ مفید. چاپ اول: 1413ق.
93. الفصول المهمة فی اصول الأئمة(علیهم السلام). حر عاملی، محمدبن حسن(ت1104ق). تحقیق: محمدبن محمد الحسین قائینی. قم: موسسه معارف اسلامی امام رضا(علیه السلام). چاپ اول: 1418ق.
94. القاموس المحیط. فیروز آبادی، محمد بن یعقوب(ت817 ق).
95. قرب الإسناد. حمیری، عبدالله بن جعفر(ت 304ق). قم: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث. چاپ اول: 1413ق.
96. قصص الأنبیاء(علیهم السلام). قطب الدين راوندى، سعيد بن هبة الله(ت573ق). تحقیق: غلامرضا عرفانيان يزدى. مشهد: مركز پژوهش هاى اسلامى. چاپ اول: 1409ق.
97. قواعد الإسلام در بیان دین سید الأنام. آقا عرب باغی، سید حسین(ت1369ق). ارومیه: انتشارات حقیری. چاپ سوم: 1388ق.
98. الکافی. کلینی، محمد بن یعقوب(ت 329ق). تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی. تهران: دارالکتب الاسلامیه. چاپ چهارم: 1407ق.
ص: 222
99. کامل الزیارات. ابن قولويه، جعفر بن محمد(ت367ق). تحقیق: عبد الحسين امينى. نجف اشرف: دار المرتضوية. چاپ اول: 1356ش.
100. الکامل. ابن اثیر، عز الدین أبوالحسن(ت630ق). بیروت: دار صادر. چاپ: 1385ق.
101. کتاب حدیث ثقلین. وشنوی، قوام الدین (ت1418ق). مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی. چاپ اول: 1389ش.
102. کتاب من لا يحضره الفقيه. ابن بابويه، محمد بن على(ت381ق). تحقیق: على اكبر غفارى. قم: موسسه نشر اسلامى. چاپ دوم: 1413ق.
103. کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(علیه السلام). علامه حلی، حسن بن یوسف(ت726ق). تحقیق: حسین درگاهی. تهران: سازمان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. چاپ اول: 1411ق.
104. الکشف و البیان عن تفسیرالقرآن (تفسیر ثعلبی). ثعلبی نیشابوری، ابواسحاق احمد بن ابراهیم(ت427 ق). بیروت: دار احیاء التراث العربی. چاپ اول: 1422ق.
105. کفایة الطالب فی علی بن أبی طالب(علیهما السلام). گنجی شافعی، محمدبن یوسف (ت658ق). تهران: دار احیاء تراث اهل البیت(علیهم السلام). چاپ دوم: 1404ق.
106. کمال الدین و تمام النعمة. صدوق، محمد بن علی(ت381ق). تصحیح: علی اکبر غفاری. تهران: انتشارات اسلامیه. چاپ دوم: 1395 ق.
107. کنز الفوائد. كراجكى، محمد بن على(ت449ق). تحقیق: عبدالله نعمة. قم: دارالذخائر. چاپ اول: 1410ق.
108. الكاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة. ذهبی دمشقی، شمس الدین أبی عبدالله محمد بن أحمد(ت748ق). جدة: دار القبلة للثقافة الإسلامیة. چاپ اول: 1413ق.
109. كتاب سليم بن قيس الهلالي. هلالى، سليم بن قيس(ت76ق). تحقیق: محمد انصارى زنجانى خوئينى. قم: الهادى. چاپ اول: 1405ق.
110. كشف الغمة في معرفة الأئمة(علیهم السلام). اربلى، على بن عيسى (ت692ق).تحقیق: هاشم رسولى محلاتى. تبریز: بنى هاشمى. چاپ اول: 1381ق.
111. المجروحين . ابن حبان، أحمدأبی حاتم (ت354ق). تحقیق: محمود ابراهیم زاید. مکة مکرمة: دار الباز للنشر و التوزیع.
ص: 223
112. مجمع البحرین. طریحی، فخر الدین بن محمد(ت1085ق). تحقیق: احمد حسینی اشکوری. تهران: مرتضوی. چاپ سوم: 1375ش.
113. مجمع البیان فی التفسیر القرآن. طبرسی، فضل بن حسن (ت548ق) تهران: انتشارات ناصر خسرو. چاپ سوم: 1372ش.
114. المحاسن. برقی، احمد بن محمد(ت280ق). تحقیق: سید جلال الدین محدث. قم: دارالکتب الاسلامیه. چاپ دوم: 1371 ق.
115. المزار الکبیر. ابن مشهدی، محمدبن جعفر (ت610ق). تحقیق: جواد قیومی اصفهانی. قم: مؤسسه نشر اسلامی. چاپ اول: 1419ق.
116.مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل. نوری طبرسی، میرزا حسین(ت1320ق). قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث. چاپ اول: 1408 ق.
117. مستدرک سفینة البحار. نمازی شاهرودی، علی(ت1405ق). قم: مؤسسه النشر الاسلامی. چاپ دوم: 1427ق.
118.مستدرکات علم رجال الحدیث. نمازی شاهرودی، علی(ت1405ق). اصفهان: حسینیۀ عماد زاده. چاپ اول: 1412ق.
119. المستدرك علی الصحیحین. حاکم نیشابوری، أبی عبداللّه(ت405ق). تحقیق: یوسف عبدالرحمن المرعشلی. بیروت: دارالمعرفة.
120. مسند احمد. احمدبن حنبل(ت241ق). بیروت: دار الفکر. چاپ اول: 1430ق.
121. مشارق أنوار الیقین في أسرار أمیرالمؤمنین(علیه السلام). حافظ برسی، رجب بن محمد (ت813ق). تحقیق: سید علی عاشور. بیروت: أعلمی. چاپ اول: 1422ق.
122.مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار. طبرسی، علی بن حسن(ت600ق). نجف: المکتبة الحیدریة. چاپ دوم: 1385ق.
123. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد. طوسى، محمد بن حسن (ت460ق). بیروت: مؤسسة فقه الشيعة. چاپ دوم: 1411ق.
124. معالم التنزیل فی تفسیر القرآن. بغوی، حسین بن مسعود(ت510ق). تحقیق: عبدالرزاق المهدی. بیروت: دار احیاء التراث العربی. چاپ اول: 1420ق.
ص: 224
125. معانی الأخبار. ابن بابویه، محمد بن علی(ت381ق). تحقیق: علی اکبر غفاری. قم: مؤسسه نشر اسلامی. چاپ اول: 1403ق.
126. مغنی البیب. انصاری، ابن هشام(ت761ق). تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید. قم: کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی؟ره؟. چاپ: 1404ق.
127. مقدمۀ فتح الباری. عسقلانی، ابن حجر(ت852ق). بیروت: دار احیاء التراث العربی. چاپ اول: 1408ق.
128. مناقب الإمام علی بن إبی طالب. ابن مغازلی شافعی، علی¬بن¬محمد (ت483ق). بیروت: دارالأضواء. چاپ سوم: 1424ق.
129. مناقب آل ابی طالب(علیهم السلام). ابن شهر آشوب، محمد بن علی(ت588ق). قم: انتشارات علامه. چاپ اول: 1379 ش.
130. مناقب علی بن إبی طالب وما نزل من القرآن فی علی(علیه السلام). ابن مردویه الاصفهانی، أحمد بن موسی(ت410ق). تحقیق: عبدالرزاق محمد حسین حرز الدین. قم: دارالحدیث. چاپ دوم: 1424ق.
131. مناقب مرتضوی. ترمذی، محمد صالح(ت1060ق). تهران: انتشارات روزنه. چاپ اول: 1380ش.
132. المنجد في اللغة. معلوف، لوئيس(ت1365ق). طهران: منشورات پيراسته. الطبعة الرابعة: 1374ش.
133. منهج الرشاد لمن أراد السداد. کاشف الغطاء، جعفر(ت1228ق). قم: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة. چاپ اول: 1420ق.
134. الموضوعات. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی (ت597ق). تحقیق: عبدالرحمن محمد عثمان. مدینه منوره: مکتبة سلفیة. چاپ اول: 1386ق.
135. الموطأ. مالک بن أنس (ت179ق). تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی. بیروت: دار إحیاء التراث العربی. چاپ: 1406ق.
136. مهج الدعوات و منهج العبادات. ابن طاووس، على بن موسى(ت664ق). تحقیق: ابوطالب كرمانى. قم: دار الذخائر. چاپ اول: 1411ق.
ص: 225
137. میزان الأعتدال. ذهبی، أحمدبن عثمان(ت748ق). تحقیق: علی محمد البجاوی. بیروت: دار المعرفة. چاپ اول: 1382ق.
138. النجم الثاقب. نوری طبرسی، میرزا حسین(ت1320ق). تحقیق: سید یاسین موسوی. قم: أنوار الهدی. چاپ اول: 1415ق.
139.نوادر المعجزات فی مناقب الائمة الهداة(علیهم السلام). طبری آملی صغیر، محمد بن جریر بن رستم(قرن پنجم). تحقیق: باسم محمد اسدی. قم: دلیل ما. چاپ اول: 1427ق.
140.النهایة فی غریب الحدیث و الأثر. ابن اثیر، مبارک بن محمد(ت606ق). تحقیق: محمود محمد الطناحی و طاهر احمد الزاوی. قم: انتشارات اسماعیلیان. چاپ چهارم: 1367 ش.
141.الهدایة (فی الاصول و الفروع). ابن بابویه، محمد بن علی(ت381ق). قم: مؤسسه امام هادی(علیه السلام). چاپ اول: 1418ق.
142. هدایة الأمة إلی أحکام الأئمة. حر عاملی، محمدبن حسن(ت1104ق). مشهد: مرکز پژوهش آستان قدس رضوی. چاپ اول: 1412ق.
143. الهدایة الکبری. خصیبی، حسین بن حمدان (ت334ق). بیروت: البلاغ. چاپ: 1419ق.
144. ینابیع المودة لذوی القربی. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم(ت1294ق). تحقیق: سید علی جمال أشرف الحسینی. قم: انتشارات اسوه. سال چاپ: 1416ق.
ص: 226
منزلة القرآن و العترة
العلّامة الحاجّ الشیخ علي النمازيّ الشاهروديّ؟ره؟
التحقیق: غلام حسن نجف زاده
دار الولایة للنشر
1394 _ 1437
ص: 227
هذا الكتاب يتمحور حول بيان خصائص القرآن والعترة، لذلك ينقسم إلى قسمين أساسيين:
القسم الأوّل في معرفة القرآن، ويشتمل على ثلاثة فصول: معرفة القرآن من خلال الآيات المباركات، معرفة الأئمّة(علیهم السلام) لعلوم القرآن، وحرمة تفسير القرآن بدون الرجوع إلى الأئمة(علیهم السلام).
القسم الثاني في بيان مقامات أهل البيت(علیهم السلام) وفضائلهم، وهو ينقسم إلى اثني عشر فصلاً، يتطرّق من خلالها إلى العناوين التالية: إعطاء علوم النبيّ لأهل بيته(علیهم السلام)، إحصاء جميع العلوم في الإمام، إحاطة الإمام للعلوم التي يعلّمها الأنبياء والملائكة.
يتعلّق الفصل العاشر بعلم المعصوم بالغيب، وفيه إشارة إلى بيان كلّ واحد من المعصومين بالمغيّبات.
الفصل الحادي عشر في شرح قدرة الإمام، والبحث في العلم على أساس مقتضى القدرة البشريّة وآثار علم النبيّ(صلی الله علیه و اله) والإمام بالغيب، وإشارة إلى بعض النماذج، وكذا بعض المباحث في أنّ الأئمّة هم الشهداء على الخلق وواسطة الفيض بين الله وبين العباد.
الفصل الثاني عشر يتطرق إلى مباحث في زيارة قبور الأنبياء والأئمّة(علیهم السلام) وبعض الآيات في مشروعيّة الزيارة في القرآن وبحث مختصر في كونهم شفعاء والإجابة عن بعض الشبهات في هذا المضمار.
_________________________
دار الولایة للنشر
إیران، مشهد المقدّسة، السوق الکبیر
الهاتف: 00989151162907 _ 00989151576003
ص: 228
This valuable book focuses on some of the unique characteristics of the Qur'an and Ahlulbayt. It is divided into two main categories:
The first is in respect to the knowledge in the holy Quran, within three chapters.
The second in the attributes of Ahlulbayt and their God_given virtues. This section is divided into twelve chapters.
Along the chapters are insights on the inheritance of the knowledge by Ahlulbayt, that their knowledge is all_encompassing, and that they all know all the knowledge given to the angels and prophets.
Chapter 10 is in the knowledge of the Prophet and Imam in the unseen.
Chapter 11 explains the divine strength of the Imam.
The final chapter addresses the legitimacy of visiting the shrines of the prophets and Imams.
_________________________
The publisher
Velayat publishers
Address: Iran, Mashhad, central bazaar, Velayat publisher.
Tel: 00989151576003- 00989151162907
ص: 229
The Position of The Quran Ahlulbayt
Ayatollah Shaikh Ali Namazi Shahroudi
Auditing and Assessment:
Gholam Hasan Najafzadeh
Velayat Publishers
2016 _ 1394
ص: 230
بسم الله الرحمن الرحیم
«اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة»
يُعدّ العلم والمعرفة أفضل وأكبر النِّعم الإلهيّة المهداة لعباد الله الصالحين لأنّ بالعلم يُعينهم الله على عبوديّته وبه یخضعون له، كما يُعدّ ذلك من أكبر النّعم التي بها يفتخرون في حياتهم الدنيا.
والعلماء الربانيّون والعرفاء الإلهيّون هم من يستضيئون بهدى الأنبياء والأئمة(علیهم السلام) ولا يشعرون بالتَّعب أو الملل أبداً في سلوك هذا الطريق. طريق العلم والعمل، ويتجنّبون الطُرُق الأخرى التي لا تنتهي بهم إلى نيل معارف الأئمّة(علیهم السلام).
تهدف هذه المؤسّسة _ التي تأسّست بدافع إحياء آثار هذه الثلَّة المخلصة التي تحملت على عاتقها مهمّة الدفاع عن المعارف الوحيانيّة والعلوم الإلهيّة الأصيلة _ إلى نشر هذا الفكر عبر الوسائل العصريّة المتاحة ومن الله التوفيق.
ص: 231
Call on to the way of your lord with wisdom and good preaching
Knowledge is arguably God's most precious blessing given to humanity, with which they can understand, worship, and submit to the Almighty's commandments. It is indeed the greatest of His gifts for both in this life and the afterlife.
And those with divine understanding are the true inheritors of the prophets and their successors. Those are the people of wisdom who stop at nithing in carrying on their endeavor in seeking knowledge from its one and only source; The messengers of Allah.
This institution, was founded on the revival and republishing the canons and original works of the scholars who gave their life in supporting the foundations of the religion and the teachings of the holy prophet and his immaculate household. We ask Allah to guide us in this holy path.
ص: 232