عنوان و نام پديدآور : پژوهشي در دوازده حديث از منابع اهل سنت/علي حسيني دولت آباد
مشخصات نشر : مشهد: ولايت، 1390
مشخصات ظاهري : 184ص.
شماره كتابشناسي ملي : 2909482
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
ص: 9
( اُدعُ إلي سَبيلِ رَبِّكَ
بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجادِلهُم بِالَّتي هِيَ اَحسَن
إنَّ رَبَّكَ هُوَ اَعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبيلِهِ وَهُوَ اَعلَمُ بِالمُهتَدينَ )
(سوره نحل، آية 125)
با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت فراخوان و با آنها به روشي كه نيكوتر است، مناظره كن، همانا پروردگارت بهتر مي داند چه كسي از راه او گمراه شد، و او به هدايت يافتگان داناتر است.
اختلافات و درگيري هاي فرقه اي و مذهبي در ميان مسلمانان از چالش هاي اساسي و مهم ملت هاي مسلمان بوده است و هنوز هم از عمده ترين نگراني هاي انديشمندان و فرهيختگان و مصلحان ديني مي باشد.
از فرقه ها و مذاهب مجعول و مجهول (و گاه ساخته و پرداخته دشمنان اسلام) كه بگذريم، اختلافات مذهبي ميان دو گروه عمده مسلمانان يعني شيعيان و اهل سنّت، از امور انكار ناپذيري است كه همواره وجود داشته است. اگرچه در طول تاريخ و در نقاط مختلف دنيا اين درگيري ها شدت و ضعف داشته اند و به علل و عوامل زيادي وابسته بوده است. اما از ميان همه اين عوامل، دانش و بي سوادي، علم و جهل، آگاهي و بي خبري، از عوامل اصلي به شمار مي آيد و ميزان و كيفيت اين اختلافات، ارتباط مستقيمي با اين عامل كليدي دارد.
به عبارت ديگر، هرگاه طرفين اين دعواهاي مذهبي از علم و سواد و آگاهي هاي ديني برخوردار بوده اند، به همان نسبت تلاش شده است تا اختلافات در فضايي دوستانه و صميمي و برادرانه اي حل و فصل شود و از درگيري هاي فيزيكي و اهانت و سبّ و لعن و غيره نيز جلوگيري به عمل آيد و در مقابل، در مناطقي كه جهل و ناآگاهي و نيز تعصبات كوركورانه و موضع گيري هاي غيرمنطقي حرف اول را مي زده است، همواره شاهد بروز خشونت هاي مذهبي تا سرحد قتل و كشتار يكديگر بوده ايم.
بنابراين، تمام كساني كه دل در گرو ايجاد وحدت در ميان اُمت اسلامي دارند و پرچمدار اصلاحات سازنده در اين موضوع هستند و دردِ دين دارند و در پي منافع شخصي و گروهي خود نيستند و آرزوي دوراني را در سر دارند كه همه ي مسلمانان به حبل الهي
ص : 10
تمسك جويند و از هرگونه تفرقه و دسته بندي بپرهيزند، و اين موعظة الهي را بپذيرند كه مي فرمايد:
( قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ) ؛ (1)
بگو: شما را تنها به يك چيز اندرز مي دهم، كه دو نفر دو نفر يا به تنهايي براي خدا قيام كنيد.
بايد بيش از هرچيز ديگر و قبل از هر اقدامي بكوشند تا مسلمانان به سلاح علم و دانش آراسته شوند. بدون ترديد، علم و دانش چراغي است كه انسان را از تاريكي هاي جهل و تفرقه، به نور وحدت و انسجام مي كشاند و پرده از نقاط مبهم تاريخ بر خواهد گرفت و مسلمانانِ سرگشته و جان خستة از امواج متلاطمِ افكار وعقايد متشتت را به چراغ هاي هدايت و كشتي هاي نجات رهنمون خواهد شد.
روايتي از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل گرديده كه فرمود: «اَلنَّاسُ أعداءُ مَا جَهِلُوا»؛(2) (مردم نسبت به آنچه علم ندارند، دشمني مي ورزند) همچنان كه حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و حضرت رضا عليه السلام مي فرمايند: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِءٍ عَقلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهلُهُ»؛(3) دوست هر انساني عقل او، و دشمنش ناداني اوست.
از اين گونه احاديث _ به خوبي _ در مي يابيم كه ريشة بسياري از دشمني ها، كدورت ها، درگيري ها و تفرقه ها و تكفيرها و تفسيق ها جهل و ناداني انسان ها است.
ص : 11
اين نوشتار، گام كوچكي است درجهت ايجاد بيداري وآگاهي مسلمانان و مؤمناني كه تمام دغدغه آنها اتحاد كلمه و اعتصام به حبل الله متين است؛ آنان كه مي خواهند ايمان پاكشان را با عمل صالح همراه نمايند تا در زمرة زيانكاران نباشند.(1)
اينجانب با تجربه اي كه در سال هاي گذشته از حضور در ميان برادران اهل سنّت به دست آورده ام، به اين حقيقت رسيده ام كه بسياري از آنان كه به تاريكي تعصب هاي كور و لجاجت هاي غيرمنطقي مبتلا نشده اند، هرگاه مطلبي منطقي و مستند از قرآن و سنت حضرت ختمي مرتبت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بشنوند، آن را مي پذيرند و از حقيقت پيروي مي كنند. كافي است اين حقايق، به شكل صحيح و درست و مستند و به دور از هرگونه دخل و تصرف، به سمع و نظر آنها برسد. مطمئنا نور ايمان و حقيقت، دل هاي عاري از نفاق را روشن خواهد كرد و اثر خود را خواهد گذاشت.
مشكلي كه گاه در اين مسير مشاهده مي شود اين است كه بعضي در مباحث علمي مسيرهاي طولاني و پرپيچ وخم را مي پيمايند كه مي تواند خستگي و عدم همراهي طرف مقابل را به همراه داشته باشد. گاهي مقدمات بسيار علمي و سخت براي رسيدن به هدف به كار مي برد كه ممكن است خارج از سطح فهم مخاطب باشد و در نتيجه، بحث عقيم بماند. به عنوان مثال پرداختن به مسائل پيچيدة وضو يا نماز پيامبر صلي الله عليه و آله از همان مسيرهاي پرپيچ و خمي است كه ما را زود به نتيجة مطلوب نمي رساند؛ به عنوان نمونه، در آية وضو ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ (2) بحث هاي ادبي زير، طرفين قضيه را درگير مي كند.
تعبير «إِلَى الْمَرَافِقِ» براي بيان جهت شستن است و يا حدّ شستن؟
ص : 12
عبارت «وَأَرْجُلَكُمْ» منصوب است يا مجرور؟
«وَأَرْجُلَكُمْ» معطوف به «رُؤُوسِكُمْ» است يا «أَيْدِيَكُمْ»؟
«باء» در «بِرُؤُوسِكُمْ» دلالت بر تبعيض دارد يا خير؟
در مورد «إِلَى الْكَعْبَيْنِ» جهت مسح چگونه بايد باشد؟
و موضوعاتي از اين قبيل.
اين گونه بحث ها البته كه ايراد ندارد و بايد در جاي خود صورت گيرد و در بسياري از كتاب هاي بزرگان علما و فقهاي ما به اين مباحث پرداخته شده است، ولي در همه مكان ها و زمان ها نمي توان اين گونه استدلال كرد و در عين حال توقع داشت كه نتيجه دلخواه به دست آيد. گاهي اوقات نياز به ميان برهايي داريم كه ما را سريع تر به مقصد برساند، در همين مثال اگر به مخاطبان گفته شود چنانچه شما يقين يابيد كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله چگونه وضو مي گرفت، حاضريد متابعت كنيد؟ خواهند گفت با جان و دل اين كاررا خواهيم كرد. سپس بايد اثبات كنيم روش و سنت آن حضرت چگونه بوده است؛ لذا در ادامه مي گوييم: آيا موافقيد سنت آن حضرت را از كسي بگيريم كه بيش از هركسي آگاه به سنت پيامبر صلي الله عليه و آله باشد؟ قطعاً جواب مثبت مي دهند و خواهند پرسيد اين شخص چه كسي است؟ آنگاه در پاسخ وي و با استناد به منابع معتبر خود اهل سنّت، مي گوئيم از عايشه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله (كه در بين اهل سنّت از جايگاه و اعتبار والايي برخوردار است) نقل شده كه:
عَلِيٌّ أعلَمُ النَّاسِ بِالسُّن_َّۀِ؛(1) حضرت علي عليه السلام آگاه ترين مردم به سنت است.
با توجه به اين حديث، ما براي حل اين موضوع و اينكه چگونه بايد وضو گرفت، از اميرالمومنين علي عليه السلام استفسار مي نماييم و فرمايش ايشان را به عنوان كسي كه بيش
ص : 13
ازهمه آگاه به سنت رسول الله صلي الله عليه و آله است، مي پذيريم و ديگر نيازي به اين مباحث علمي و گاه گيج كننده نداريم.
با مثال فوق، انگيزه نگارش اين اثر را مي توان دريافت. به عبارت روشن تر، وقتي ما به منابع اهل سنّت مراجعه مي كنيم به احاديثي برمي خوريم كه بسيار كليدي و تعيين كننده اند. اگر اين احاديث در يك مجموعه جمع آوري شوند، كمك خوبي براي كساني خواهد بود كه در تعامل خود با اهل سنّت و در مناظرات و مباحثات علمي شان، ضمن رعايت مجادله احسن _ به جاي طي مسيرطولاني _ از راه هاي كوتاه تر استفاده كنند.
جمع آوري همه اين گونه احاديث از توان يك نفر بيرون است و نياز به پژوهش و تحقيقات گروهي دارد و مجال ديگري را مي طلبد.
فقط براي شروع كار (و البته در حد بضاعت مزجات خود) اقدام به جمع آوري تعداد كمي از اين دست احاديث نمودم كه تقديم علاقمندان مي نمايم. البته اعتقاد دارم كه اين موضوع تا حد زيادي سليقه اي است و چه بسا حديثي كه از نظر بنده از همين ميان بُرها به شمار مي رود، براي ديگران چنين نباشد و يا يك استدلال در جمع ويژه اي از مخاطبان و درنقطه اي خاص مؤثر و نتيجه بخش باشد، اما همان روش درجاي ديگر و در جمع ديگر چنين اثري را نداشته باشد.
با وجود اين، پژوهشي كه در پيش روي داريد، خالي از عيب نيست. از همه سروران و عزيزان، پيشاپيش پوزش مي خواهم و تقاضا دارم حقيررا از بيان نقاط ضعف و ارائه پيشنهادها و رهنمودهاشان محروم نفرمايند.
در پايان از فضلاء و محقّقان بخش پژوهشي مدرسة ولي عصر(عج) كه در اصلاح متن، استناد احاديث، تكثير منابع و گاه آوردن متن روايت همراه با ترجمه آن، كوشيدند و اين اثر را آراستند و به صورت حاضر در آوردند سپاس گزارم، دعاي خير حضرت بقية الله _ ارواحنا فداه _ شامل حالِ اين عزيزان باد. و ما توفيقي إلاَّ بالله عليه توكلتُ و إليه أنيبُ.
سيدعلي حسيني دولت آباد
مشهد مقدس، رمضان سال 1432
ص : 14
ص : 15
ص : 16
ص : 17
مسلم در صحيح خود از طريق زيد بن ارقم نقل مي كند كه گفت:
«قامَ رسولُ اللهصلي الله عليه و آله يوماً فِينا خَطيباً بِماء يُدعي خُمّاً بينَ مكّة والمَدينة فَحَمِدَ الله وأثني عليه و وَعَظ و ذَكَّرَ»، ثُمّ قالَ: «اما بعدُ، ألا أيُّها النَّاسُ فَإنَّما أنَا بَشرٌ يُوشكُ أن يأتي رسولُ ربِّي فَاُجيبُ، وأنَا تَاركٌ فِيكُمُ الثَّقَلَين: أوَّل_ُهُما كتابُ الله فيه الهُدي والنُّور، فَخُذوا بِكتابِ الله و اسْتَمسكُوا به «فَحثَّ عَلي كتابِ الله ورَغَّبَ فيه»، ثُمَّ قال: «وَأهلُ بيتي، اُذَكِّرُكُمُ الله فِي أهلِ بَيتي اُذَكِّرُكُمُ الله فِي أهلِ بيتي اُذَكِّرُكُمُ الله فِي أهلِ بيتي.»؛(1) روزي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در كنار آبي كه بين مكه و مدينه بود و «خُمّ» ناميده مي شد، براي ما به سخن پرداخت و پس از حمد و ثناي الهي و موعظه و يادآوريِ مسائلي چند، چنين فرمود:
اما بعد، اي مردم، بدانيد من هم بشرم، به زودي فرستادة خداوند خواهد آمد و او را اجابت خواهم كرد. و من در ميان شما دو چيز گران بها به جاي مي گذارم؛ نخستِ آن دو، كتاب خداست كه درآن هدايت و نور است، پس كتاب خدا را برگيريد و به آن چنگ آويزيد. سپس آن حضرت مردم را به كتاب خدا ترغيب و تشويق كرده آن گاه فرمود: و اهل بيتم! دربارة اهل بيتم خدا را به يادتان مي آورم! دربارة اهل بيتم خدا را به يادتان مي آورم! دربارة اهل بيتم خدا را به يادتان مي آورم!
ص : 18
در اين حديث نكات زير شايان توجّه است:
متن حديث به شكل فوق از كتاب صحيح مسلم است، ولي به قدري در ساير منابع معتبر حديثي اهل سنّت وارد شده كه به طور قطع مي توان ادّعا كرد اين حديث، از متواترات است و ترديدي در صحت آن نيست. برخي از منابع ديگر اين حديث، چنين اند.
•مسند امام احمد 4 : 366 - 367، حديث زيد بن أرقم رضي الله عنه.
•سُنَن تِرمذي 5 : 328 - 329، باب مناقب أهل بيت النبي صلي الله عليه و آله حديث 3874.
•المستدرك (حاكم نيشابوري) 3: 148.
•سنن دارمي2 : 431 - 432، كتاب فضائل القرآن، حديث زيد بن أرقم.
•السنن الكبري (نسائي) 5 : 51 ، كتاب المناقب، مناقب أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله حديث 8175 (زيد بن أرقم).
•السنن الكبري(بيهقي)7 : 30-31 ، كتاب قسم الصدقات، باب بيان آل محمد صلي الله عليه و آله .
•المعجم الكبير (طبراني) 5 : 183، يزيد بن حيان التيمي عن زيد بن أرقم.
•مناقب خوارزمي : 154، حديث 182 (زيد بن أرقم).
•مفاتيح الغيب (تفسير فخررازي) 8 : 311 (سورة آل عمران: آيات 102 - 103).
•تفسيرالقرآن العظيم (ابن كثير) 6 : 369 (سورة احزاب: آيات 32 - 34) و 7 : 185 - 186 (سورة شوري: آيات 23 - 24).
•كنزالعمال (متقي هندي) 13 : 641 ، حديث 37620 (زيد بن أرقم).
•الصواعق المحرقه (ابن حجر) : 126 و 228 (باب وصية النبي صلي الله عليه و آله بهم).
يادآوري
اگر اين حديث در هيچ كتابي جز صحيح مسلم نقل نمي شد كافي بود تا برادران اهل سنّت مفاد آن را بپذيرند؛ زيرا آنها معتقدند احاديث مندرج در كتاب صحيح مسلم از سوي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله صادر شده است و جاي هيچ گونه ترديد و توجيهي را براي ما باقي نمي گذارد.
ص : 19
مسلم اين حديث را در ذيل باب فضائل علي بن ابي طالب عليه السلام آورده است كه بسيار معنادار و راهگشاست. به عبارت ديگر، اگر پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در اين حديث مردم را به اهل بيت فرامي خواند، مراد أميرالمؤمنين عليه السلام و امامان از نسل آن حضرت اند نه اينكه مقصود از اهل بيت، همسران پيامبر باشند؛ چراكه در آن صورت، مي بايست اين حديث در باب فضايل همسران آن حضرت _ به ويژه عايشه مي آمد _ .
اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله قرآن و اهل بيت را در كنار هم قرار داد، بسي منطقي و عقلاني مي نمايد؛ چراكه كتابِ صامت نياز به مفسّر ناطق دارد كه آن را تبيين كند. بنابراين، «حسبنا كتاب الله» (قرآن براي ما كافي است) سخني نابخردانه و شعاري عوام فريبانه است؛ زيرا همانند اين است كه بگوئيم با وجود كتاب هاي پزشكي، ديگر نيازي به طبيب نداريم! و اين، قطعاً سخن باطلي است.
در اين حديث، آن حضرت قرآن و اهل بيت را در كنار هم قرار داد. با علم و يقين به اين_كه فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله ع_لاوه بر حكم عق_ل، از س_وي خداوند متعال هم با توجه به ( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى...(1) تأييد شده است، از همتايي كتاب خدا و عترت، نتايج زير به دست مي آيد:
1. اعلميّت اهل بيت عليهم السلام نسبت به ساير مردم؛ همان طور كه قرآن بر ديگر كتاب هاي آسماني برتري دارد.
2. عصمت اهل بيت عليهم السلام نسبت به ساير خلق؛ همان گونه كه قرآن مصون از خطا و اشتباه است و خداي متعال مي فرمايد:
ص : 20
( وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لايَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (1)؛
و اين كتابي است شكست ناپذير كه هيچ گونه باطلي (نه از پيش رو و نه از پشت سر) سراغ آن نمي آيد؛ چراكه از سوي خداوند حكيم و ستوده، نازل شده است.
3. لزوم اطاعت مردم از اهل بيت عليهم السلام آنچنان كه وظيفه دارند كتاب خدا را پيروي كنند، و چنانچه از اطاعت اهل بيت سرپيچي كنند، ميانِ اين دو ثقل جدايي خواهد افتاد. درحالي كه پيامبر فرمودند: اين دو، تا قيامت از يكديگر جدا ناپذيرند.
از جملة «إنَّهُما لَن يَفتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الحَوض» كه در نقل هاي متفاوت اين حديث آمده است، مي توان دريافت كه تا رستاخيز قيامت، زمين هرگز از وجود اهل بيت عصمت عليهم السلام خالي نخواهد ماند؛ چراكه در آن صورت، جدايي بين قرآن و عترت عليهم السلام پديد مي آيد و اين، خلاف فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله است.
نتيجه طبيعي اين مطلب اعتقاد شيعه است كه در زمان ما دوازدهمين شخصيت از اين خاندان، امام مهدي _ عجل الله تعالي فرجه الشريف _ زنده است و در بين مردم حضور دارد و بايد چنين باشد تا زمين از حجت خدا خالي نماند؛ لذا عقيدة برخي از علماي اهل سنّت كه مي گويند: حضرت مهدي(عج) هنوز به دنيا نيامده است(2) برخلاف فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در حديث ثقلين است كه فرمود: تا قيامت بين اين دو جدايي نخواهد بود.
در بعضي از نقل هاي اين حديث، به جاي كلمة«اهل بيتي»تعبير«سنَّتي»آمده است.
ص : 21
مفهوم اين جمله آن است كه آن حضرت پس از خود قرآن و سنت را به جاي گذاشت و ما موظفيم به قرآن وسنت آن حضرت پايبند باشيم، نه چيز ديگر.
اوّلاً: احاديثي كه به جاي تعبير «عترتي» و «اهل بيتي» تعبير «سنَّتي» دارند، اندك اند و نمي توانند با احاديثي كه در آنها از تعبير «اهل بيتي» استفاده شده، مقابله كنند.
ثانياً: اين احاديث، ضعف دارند و از نظر سند، نمي توانند با حديث صحيح مسلم و ساير صحاح برابري كنند. حديثي كه در آن تعبير «سنَّتي» آمده است، ابتدا در كتاب موطأ مالك نقل شده است. اين حديث _ به اصطلاح اهل حديث _ مرفوعه است و از اعتبار سندي لازم برخوردار نيست.
ثالثاً: اگر به مضمون آنها بنگريم، در خواهيم يافت كه اشكال، از بين نمي رود. به همان دليل كه لازم است دركنار قرآن مفسّر و مبيّن آن باشد سنّت آن حضرت هم به تنهايي كافي نيست، مگر نه اين است كه قرآن مي فرمايد:
( وَلا رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ (1)؛
و هيچ تر و خشكي وجود ندارد جز اينكه در كتابي آشكار، ثبت است.
بنابر اينكه مراد از كتابِِ مبين، قرآن باشد.
در جاي ديگر مي فرمايد:
( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ (2)؛
و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز باشد.
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله اهل بيت عليهم السلام را به عنوان مفسّر و مبيّن معرفي مي كند؛ زيرا قرآن، صامت است و همواره بايد با قرآن كساني باشند كه به دور از هرگونه خطا بتوانند قرآن را تفسير كنند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:
ص : 22
( وَأنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (1)؛
و ما اين قرآن را برتو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است، براي آنها روشن سازي.
اگر فقط كتاب و سنت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در بين مردم باشد، باز اين سؤال مطرح است كه سنت هم صامت است و نياز به بيان كننده و مفسّر دارد. در سنت آن حضرت عام و خاص مطلق و مقيد و مجمل و مبيّن وجود دارد كه همه اينها به توضيح و تبيين نياز دارد.(2)
از سويي بايد كساني باشند كه آن سنت را به ما برسانند؛ چراكه برخلاف قرآن، سنت در يك مجموعه معين گردآوري نشده است. هيچ كس نمي تواند كتابي را ارائه دهد و مدعي شود كه اين كتاب حاوي تمام سنت آن حضرت (اعم از قول و فعل و تقرير ايشان) مي باشد. افزون بر اين، اهل سنّت در كتاب هاي صحاح خود روايت كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را از نوشتن حديث بازداشت.(3)
ص : 23
اگر چنين باشد، پس چگونه آن حضرت مي تواند بگويد من در ميان شما سنّت خود را گذاشتم! درحالي كه اجازة ثبت آن را نداد؟!
ص : 24
ص : 25
ص : 26
ص : 27
عطيه از ابوسعيد خُدري نقل مي كند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
نَزلتْ هَذه الآية في خَمسةٍ: فِيَّ وفِي عَلِيٍّ، وحَسن وحُسين وفاطمةَ: ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (1)؛(2)
اين آية شريفه: ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ... ) دربارة پنج نفر نازل شده است: من و علي و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام .
اهميت اين حديث، بيشتر به خاطر واژة «اهل بيت» است كه در قرآن كريم به كار رفته است بايد ديد«اهل بيت»چه كساني اند كه خداوند اين چنين به آنها شكوه مي بخشد:
( إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) ؛
همانا خداوند اراده نموده است تا هرگونه پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و پاك و پاكيزه تان گرداند.
با اين مقدمه به ارائة نكات زير مي پردازيم:
نكته اول
سي وسومين آيه از سي وسومين سورة قرآن، كه به آيه تطهير معروف مي باشد، از آيات بحث انگيز و مورد اختلاف ميان شيعه و سني بوده و هست.
ص : 28
در اين رابطه بحث هاي مفصلي از سوي طرفين اِرائه شده و هر يك آيه را به نحوي كه با معتقدات آنها سازگار است، تفسير و توجيه كرده اند.
اهل سنّت قائل اند كه اين آيه، در زمرة آيات مربوط به همسران پيامبر صلي الله عليه و آله است و شامل همسران پيامبر مي شود، نه ديگران.
شيعيان نيز با اِرائه بحث هاي تفسيري، ادبي، تاريخي و منطقي معتقدند كه مراد از اهل بيت در اين آيه، همسران آن حضرت نيست و تنها شامل پنج تن آل عبا عليهم السلام مي شود. به همين دليل با سياق آيات قبل و بعد از خود تفاوت دارد و ضماير به كار رفته در آن از ضماير به كار رفته در قسمت هاي پيشين متمايز و به صورت مذكر آمده اند.
نكته دوم
نكته ديگر ادات حصر «إنَّمَا» در ابتداي آيه است كه دلالت دارد مراد از اراده در اينجا نمي تواند اراده تشريعي باشد - چراكه ارادة تشريعي به گروه ويژه اختصاص ندارد و همه را شامل مي شود - بلكه مراد، اراده تكويني است كه شامل افراد خاصي مي شود (دقت كنيد).
نكته سوم
اگر از بحث هاي مختلف ادبي وعلمي كه پيرامون اين آيه شريفه در بين مفسّران و متكلمان شيعي و سني وجود دارد، بگذريم، بهترين راه پايان بخشي به همه اين اختلافات اين است كه به سراغ مفسّر و مُبيِّني كه حق تفسير و تبيين قرآن را داشته وخود قرآن او را معيّن فرموده است، يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله برويم، و با ضميمة سفارشات آن حضرت، مفسّرين ديگر هم - كه اهل بيت آن حضرت اند - مشخص مي شوند.
مؤيّد نكتة دوم، آية ذيل مي باشد:
( وَأنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (1)؛
و ما اين قرآن را برتو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي.
ص : 29
محدثان شيعه و سني، فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله را در تفسير اين آية شريفه، ثبت و ضبط كرده اند كه اگر در آنها درنگ شود از مصاديق تمسك به ريسمان استوار الهي است؛ و مي تواند فصل الخطاب و در عين حال وحدت آفرين باشد.
نكته چهارم
اين حديث، نمونه اي از ده ها حديثي است كه در منابع معتبر اهل سنت وجود دارد و علي رغم اختلاف هايي كه در تعبير و برخي جزئيات آن ديده مي شود، گوياي اين پيام است كه: مراد از اهل بيت در لسان قرآن و روايات، پنج نفرند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، حضرت علي عليه السلام ، حضرت فاطمه، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام .
ديگران، از جمله همسران آن حضرت، ممكن است آدم هاي خوب و شايسته اي باشند ولي مشمول اين اصطلاح نيستند.
اين پيام، در تمامي اين احاديث به چشم مي خورد و آشكارا مصاديق اين واژه يعني «اهل بيت» را نام برده اند. در بعضي موارد وقتي ام سلمه از حضرت رسول صلي الله عليه و آله تقاضا مي كند كه او هم در جمع اين پنج نفره درآيد، حضرت ضمن تاييد وارستگي اين بانو، بيان مي دارد كه او از اهل بيت به شمار نمي رود.(1)
اين حديث، شارح و مبين و مكمل حديث اول (حديث ثقلين) مي باشد. اگر در آن حديث، حضرت رسول صلي الله عليه و آله سه مرتبه تكرار مي كند كه: «مردم، دربارة رعايت حقوق اهل بيتم خدا را در نظر داشته باشيد.» منظور آن حضرت، اين بزرگواران اند كه بايد مسلمانان از آنها پيروي كنند.
از آنجا كه در حين نزول آيه و تعيين مصداق اهل بيت، امكان عدم حضور بعضي از صحابه احتمال مي رود و براي آنكه در آينده كسي براي عدم شناخت عذري نياورد، رسول اكرم صلي الله عليه و آله به مدت شش ماه، هر روز _ پشت درب خانه فاطمه حضور مي يافت و به
ص : 30
صراحت اعلام مي داشت: الصَّلاة يا أهل البيت ( إِنَّمَا يُرِيدُاللهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (1) تا جاي هيچ گونه شبهه و ترديدي براي كسي باقي نماند كه مراد از اهل بيت كيانند.
درباره آيه تطهير بحث هاي مفيدي از سوي متكلمان و مفسّران و علماي شيعه اِرائه گرديده است كه براي خوانندگان عزيز مراجعه به اين منابع بسيار كارگشاست. از جمله اينكه در اين آيه، اراده تشريعي الهي مراد نيست؛ چون با اَدات حصر منافات دارد، بلكه مراد از ( إِنَّمَا يُرِيدُاللهُ ) ارادة تكويني است كه در نكتة دوم به آن اشاره شد.
نيز براساس اين آيه، بايد گفت طهارت اهل بيت عليهم السلام از هرگونه رجس و پليدي، به وضوح نشان دهنده عصمت آنان است و در اين صورت، تبعيت از آنها امري معقول و مشروع مي باشد.
برخي ديگر از منابعي كه مشابه اين حديث را با جزئيات بيشتري نقل كرده اند، عبارت اند از:
•المستدرك (حاكم نيشابوري) 2: 416 (تفسير سورة احزاب) و 3: 133 (جمع النبي صلي الله عليه و آله اهل بيته و قرء آية التطهير).
•مسند احمد1: 331 و 4: 107 و 6 : 292.
•سنن ترمذي5 : 30 - 31 (تفسير سورة احزاب) حديث 3258.
•السنن الكبري (نسائي) 5 : 107 - 108، (ذكر منزلة علي بن ابي طالب) حديث 8399
•صحيح مسلم7 : 130، باب فضائل زيد بن حارثة و اسامة بن زيد.
•فتح الباري (ابن حجر) 7: 104، باب تزويج النبي صلي الله عليه و آله خديجة و فضلها.
•المعجم الكبير (طبراني) 9 : 25 - 26، (ما اسند عمر بن ابي سلمة).
ص : 31
ذكر خاطره اي در اينكه بسياري از جَدل ها و نزاع ها بر اثر بي اطلاعي و ناآگاهي از سنت پيامبر صلي الله عليه و آله است، تهي از فايده نيست.
در يكي از سال هاي تشرف به سرزمين وحي، با جمعي از برادران اهل سنّت پيرامون آيه تطهير به گفت وگو نشستم، آنان تفسير ياد شده از واژه اهل بيت را برنمي تافتند، پرسيدم اگر مفسّران بزرگي مثل طبري و سيوطي نيز اين تفسير را بيان دارند، آيا مي پذيريد؟ گفتند: البته. هنگامي كه همين حديث شماره دو را از حاشيه قرآني كه تفسير طبري را نيز در برداشت به آنها نشان دادم برايشان باور كردني نبود، ولي پس از تامل و دقت، چاره اي جز پذيرش واقعيت نداشتند مگر آنان كه با عقل خود مكابره مي كردند.
باري، با افزايش سطح آگاهي، زمينه نزاع از بين مي رود و محيط براي وحدت بيشتر فراهم مي شود. مگر آنكه انسان، آلوده به تعصب هاي كور و لجاجت هاي بي مورد باشد.
بجاست كه به اين ضرب المثل معروف نيز اشاره كنيم كه: «أهلُ الْبَيتِ أدرَي بِمَا فِي الْبَيتِ»، يعني اگر شما بخواهيد بدانيد در درون يك خانه چه مي گذرد، بهترين كساني كه مي توانند گزارش دهند اهل آن خانه اند.
اگر ما واقعاً مي خواهيم دريابيم كه در منزل پيامبر صلي الله عليه و آله و در مكتب آن حضرت چه مي گذشت و آن جناب از فرشته وحي چه اسراري دريافت نمود، بهترين گزارش دهندگان، اهل بيت اند، نه ديگران.
ص : 32
ص : 33
ص : 34
ص : 35
از ابو ايّوب انصاري نقل شده است كه گفت: شنيدم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به عماربن ياسر مي فرمود:
تَقتُلُكَ الفِئةُ البَاغِيةُ وَأنتَ مَعَ الحقِّ وَالحَقُّ مَعَك. يا عَمَّار، إذا رأيتَ عَليّاً سَلَكَ وَادياً وَ سَلَكَ النَّاسُ وَادياً غَيره، فَاسلُك مَعَ عَلي و دَعِ النَّاسَ، إنَّه لَن يُدلِيَك فِي رَدىً وَ لَن يُخرِجَك مِن الهُدى؛(1)
گروه طغيانگر تو را به قتل خواهند رساند درحالي كه تو با حق هستي و حق با توست. اي عمار، اگر ديدي كه علي عليه السلام در يك وادي قدم مي گذارد و ساير مردم وادي ديگري را مي پيمايند، تو به همان راهي برو كه علي عليه السلام مي رود و مردم را واگذار. همانا علي عليه السلام هيچ گاه تو را به هلاكت و پستي نمي كشاند و هرگز تو را از هدايت خارج نمي سازد.
از واقعيت هاي تلخ و انكار ناپذير، وجود اختلافات و فرقه گرايي و مذهب تراشي در بين جامعه اسلامي است. تمام اين فرقه ها بنابر آية ( كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُون (2) ، مدعي اند كه خود بر حق اند و ديگران در مسير باطل قرار دارند. و هر ازگاهي به يكديگر نسبت كفر مي دهند.
ص : 36
اين گونه پندارها از چالش هاي جدي عصر حاضر است و از خودبرتربيني عده اي برمي خيزد كه تنها خود را در جاده حق مي پندارد و سايرين را گمراه مي نامند.
از سوي ديگر، تمام اين فرقه ها نمي توانند بر حق باشند؛ چون به جمع ميان ضدين و يا نقيضين مي انجامد كه در بطلانش شكي نيست.
از سوي ديگر، اطمينان داريم كه تنها يك مسير صحيح و درست و منطبق با واقع مي تواند وجود داشته باشد. تمام تلاش ما بايد اين باشد كه اين طريق را پيدا و از آن پيروي كنيم. در اين راستا، بهترين شاخص، شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است؛ زيرا امين وحي و برترين انسان به شمار مي رود و قرآن دربارة ايشان مي فرمايد:
( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى (1)؛
پيامبر از روي هواي نفس سخن نمي گويد. آنچه مي گويد چيزي جز وحيي كه بر او شده نيست.
حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله در اين حديث مي فرمايند معيار تشخيص حق از باطل كسي جز وجود مبارك اميرالمؤمنين، علي بن ابي طالب عليه السلام نيست؛ در هر راهي كه او گام بگذارد، آن راه، راه حق است و راه هاي ديگر باطل، به گونه اي كه اگر تمام مردم از او فاصله بگيرند و او تنها بماند، بايد يقين داشت كه علي عليه السلام در مسير حق است و بقيّه در مسير باطل اند.
انتخاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام از ميان همة صحابه، نمي تواند اتفاقي و بي حكمت باشد. اگر به ويژگي ها و فضايلي كه تنها از طُرُق روايي اهل سنّت براي اين بزرگوار نقل شده است نظري بيفكنيم، در خواهيم يافت كه فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله تا چه اندازه با واقعيات و حقايق منطبق است.
ص : 37
با مراجعه به تاريخ اسلام، به موارد زيادي بر مي خوريم كه عده اي از مسلمانان رويارويِ امام علي عليه السلام قرار گرفته اند و گاه حاضر شده اند در مقابل آن حضرت دست به شمشير ببرند. نمونه بارز اين مقابله ها و مخاصمه ها جنگ جمل است كه با فرماندهي و سرپرستي برخي از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله بر ضد اميرالمؤمنين عليه السلام سازماندهي شد.
براساس نقل مورخان، يكي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وقتي به صحنه جنگ جمل نگريست و در دو سوي آن، افراد برجسته اي از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله را ديد، درمانده و حيران، خدمت حضرت علي عليه السلام آمد. او مي گفت برايم دشوار است كه ببينم در دو طرف اين نبرد، اصحاب و ياران حضرت رسول صلي الله عليه و آله قرار بگيرند. از يك طرف شخصيتي مثل علي عليه السلام و از طرف ديگر كساني مثل طلحه و زبير!! حضرت علي عليه السلام اين فرد را از اشتباه خارج ساخت و فرمود مشكل تو اين است كه حق را گم كرده اي! اگر حق و باطل را بشناسي، ياران آن را خواهي شناخت. فرمود:
«أنتَ مَلبُوس عَليكَ، إنَّ الحقَّ وَالباطلَ لايُعرفَانِ بأقدار الرِّجالِ و بإعمال الظَّنِّ، إعرِفِ الحقَّ تَعرف أهلَهُ وَاعرف الباطلَ تَعرف مَن أتاه».(1)
همين اشتباه، امروز نيز ممكن است براي عده اي از مردم به وجود آيد كه چرا در تاريخ اسلام ما شاهد اين همه تخاصم ميان اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله هستيم؟ در چنين مواردي چه بايد كرد؟ كدام يك از اين دو طرف حق و كدام باطل است؟
برخي از برادران اهل سنّت اظهار مي دارند كه طرفين اين نبردها مجتهد بودند و به اجتهاد خود عمل كردند. ما حق نداريم هيچ كدام از آنها را محكوم كنيم، بايد قضاوت در اين باره را به خدا بسپاريم!!
اين توجيه، برخلاف صريح فرمايش پيامبراكرم صلي الله عليه و آله دراين حديث است كه آن حضرت فقط مسير علي را تأييد مي كند و به عمار بن ياسر مي فرمايد كه ساير مردم را رها كن!
ص : 38
اگر هر دو طرف بر حق مي بود، دليلي بر رها كردن يك طرف وجود نداشت. در آخر حديث، حضرت مي فرمايند اگر مسير علي را طي كني تو را از حق و هدايت خارج نمي كند. مفهوم اين جمله اين است كه رفتن به مسير ساير مردم، يعني خروج از جاده هدايت و حقيقت. چگونه مي توان گفت كه هم معاويه و هم حضرت علي عليه السلام _ هر دو _ بر حق بودند و تنها به اجتهاد خود عمل كردند؟
اطاعت از رهبري و جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله عرصه اجتهاد و فروع دين نيست. اگر مسير سوي پروردگار چنين جادة وسيعي باشد كه همه اين افراد را در خود جاي مي دهد، پس چرا خداوند جهنم را آفريد؟ و چرا انبيا را فرستاد؟ و چرا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بيست و سه سال تمام خون دل خورد و دست از حركت اصلاحي خود برنداشت؟ چرا سبط گرامي آن حضرت امام حسين عليه السلام جان خود و يارانش را در اين راه فدا كرد؟ و صدها چراي ديگر...!؟
واقعيت اين است كه ما يك صراط مستقيم بيشتر نداريم و راه هاي ديگر ما را از مقصد دور مي سازد.
بسياري از انحرافات و اعوجاج هاي فكري و عقيدتي، بعد از رحلت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله به وجود آمد. مردم به ظاهر مسلمان و اهل نماز و روزه و ساير عبادات بودند و تصور مي كردند تابع سنت پيامبرند، ولي واقعيت اين بود كه سيره و عملكرد آنها آميخته به انحرافات و بدعت هاي فراواني بود كه هر روز به ابعاد آن افزوده مي شد. به همين دليل وقتي علي عليه السلام در بصره به نماز جماعت ايستاد شخصي به نام عِمران بن حُصَين كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است، مي گويد اين نماز ما را به ياد نماز پيامبر صلي الله عليه و آله انداخت! اين حديث در واقع پرده از واقعيتي برمي دارد كه در تاريخ اسلام روي داد، به متن اين حديث توجه كنيد:
عن مُطرِّف بن عبدالله قال: صَلَّيتُ خَلف عَلي بن أبي طالب (رضي الله عنه) أنا وعِمران بن حُصَين، فَكان إذا سَجَد كَبَّر، وإذا رَفع رأسَهُ كَبَّر، وإذا نَهَض مِن الرَّكعَتَين كَبَّر، فَلمَّا قَضي الصَّلاةَ، أخَذَ بِيدي عِمران بن حُصَين فَقال:
ص : 39
قَد ذَكَّرنِي هَذا، صلاةَ محمَّد صلي الله عليه و آله أو قال: لَقد صَلَّي بنا صلاةَ محمَّد(1)؛
مُطرِّف بن عبدالله مي گويد: با عِمران بن حُصَين پشت سر حضرت علي عليه السلام نماز خوانديم. زماني كه به سجده مي رفت تكبير مي گفت و زماني كه سر از سجده برمي داشت تكبير مي گفت و هرگاه پس از ركعت دوم برمي خاست تكبير مي گفت.
هنگامي كه نماز تمام شد، عِمران بن حُصَين دست مرا گرفت و گفت: اين نماز من را به ياد نمازي انداخت كه پيامبر صلي الله عليه و آله به جاي مي آورد، يا گفت: او همانند نماز پيامبر صلي الله عليه و آله را براي ما خواند.
اين جمله بسيار معنادار و در عين حال هشدار دهنده است. ساير موارد را هم مي توان با اين موضوع مقايسه نمود و دريافت كه مسلمانان بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله ، مسير درستي را طي نكردند.
آگاهي به انگيزه هاي قيام امام حسين عليه السلام از بخش هاي مهم تاريخ اسلام است كه در اين قسمت كمك زيادي به ما مي كند. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:
«حُسَينٌ مِنِّي وَ أنَا مِن حُسين»(2)
اينكه مي فرمايد «حسين از من است» مطلب عجيبي نيست و از منابع ديني مي توان به اين حقيقت پي برد. اما اينكه آن حضرت مي فرمايد: «و انا من حسين» (من از حسين هستم) در بدو امر، درك آن مشكل مي نمايد، ولي با مراجعه به تاريخ اسلام و واقعيت هاي تلخي كه رخ داد، مي توانيم تفسير درستي از اين سخن به دست آوريم. اين حسين بن
ص : 40
علي عليه السلام است كه با خون خود جان تازه اي به كالبد بي روح اسلام مي دميد و اگر نهضت خونين او نبود خبري هم از اسلام و نام پيامبر صلي الله عليه و آله نمي ماند.
بعد از رحلت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آن گونه اسلام دچار تحريف و دگرگوني گرديد كه عده اي به نام اسلام به جنگ اسلام آمدند. نمونه واقعي آن اتفاقي است كه در كربلا افتاد. دراين سرزمين _ حدود پنجاه سال پس از رحلت حضرت رسول صلي الله عليه و آله _ لشكري به قصد قتل فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله به حركت در آمد كه مسلمانان و بعضي از كساني كه حتي نماز شب شان ترك نمي شد و آثار سجود بر پيشاني داشتند، در آن شركت جستند و انحراف در دين اسلام به حدي رسيد كه با نام دين، شمشير بر پيكر دين نواختند. در اين شرايط است كه فرمانده آن لشكر به ظاهر مسلمان، به سربازانش خطاب مي كند:
«يا خيل الله اركبي و ابشري»(1)؛
اي لشكر خدا بر مركب ها سوار شويد و بتازيد كه شما را بشارت (بهشت) است!
وي، دستور قتل فرزند پيامبري را مي دهد كه همين مردم به دست او اسلام آوردند و با حقايقي مثل بهشت آشنا شدند. در زمان ما هم همين داستان اما به صورت هاي ديگر در حال وقوع است. نبايد به نمازهاي زياد و تلاوت هاي قرآن يك جمع فريفته شد. بايد ديد آيا مسير حركت درست است يا نه؟ آيا ما به رهنمود پيامبر صلي الله عليه و آله عمل مي كنيم يا نه؟
پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در اين فرمايش به ظاهر كوتاه و بسيار عميق خود، با نهايت ظرافت و زيبايي، مصداقي از دو جبهه حق و باطل را اِرائه مي نمايند. ايشان به عمار بن ياسر مي فرمايند كه، عمار تو به دست گروه طغيان گر كشته خواهي شد؛ يعني به زودي جبهه اي تشكيل خواهد شد كه تو يك طرف آن هستي و طرف ديگر گروه طغيان گرند.
ص : 41
البته تو با حق هستي و در مسير درست قرار داري و حق هم با توست.
اين خبرِ غيب گونه مسلمانان را واداشت تا همواره مراقب عمار باشند و از صحت و سقم فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله اطمينان حاصل نمايند. تا اينكه در كمتر از چهل سال از رحلت آن پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله جنگ صفين رخ داد. در اين جنگ علي عليه السلام به همراه يارانش از جمله عمار در يكسو و معاويه و يارانش در سوي ديگر قرار گرفتند. ناگهان در همين جنگ عمار توسط لشكريان معاويه به شهادت رسيد.
شهادت عمار همة توجهات را به سوي خود جلب كرد، و براي هر دو سپاه هشدار بزرگي بود تا جبهة حق از باطل تمايز يابد، و يك بار ديگر اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله را به ياد آن افشاگري رسول خدا صلي الله عليه و آله انداخت و انگشت ها همه به سوي معاويه نشانه رفت كه آن «فئة باغية» كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرموده بود _ گروه طغيانگر _ معاويه و ياران اويند. از آنجا كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده بود كه عمار بر حق است، نتيجه طبيعي آن اين بود كه دشمنان و قاتلان او بر باطل خواهند بود.
همين جمله پيامبر صلي الله عليه و آله كافي بود تا طومار معاويه و يارانش در هم پيچد و اسلام از شر آنان راحت گردد، ولي معاويه به كمك دستيار مكّارش (عَمْرو بن عاص) دست به كار شد و با تحريف فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله گفتند: «البته اين فرمايش درست است، ولي ما قاتل عمار نيستيم بلكه علي قاتل اوست؛ چون او عمار را به ميدان جنگ آورد!!»
معناي اين جمله اين است كه پس _ نعوذ بالله _ قاتل حمزه سيد الشهدا هم پيامبر است كه او را به جنگ آورد!!
از معاويه كه چنين تحريفي را اِرائه مي دهد تعجب نمي كنيم، بلكه تعجب از مردمي است كه اين سخنان را باور مي كردند و مي كنند. غافل از اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله در ادامه همين سخن، به عمار مي فرمايند كه عمار تو در آن روز بر حق هستي... عمار راه علي عليه السلام را برو كه راه حق و هدايت همين راه است و بس.
ص : 42
ص : 43
ص : 44
ص : 45
عبدالرحمن بن ابي ليلي مي گويد: كعب بن عجره را ديدم به من گفت: آيا نمي خواهي هديه اي به تو تقديم كنم كه از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله شنيدم؟ گفتم: چرا. گفت: از پيامبر صلي الله عليه و آله سؤال كرديم كه چگونه بر شما اهل البيت درود بفرستيم؟ حضرت فرمود: بگوييد:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي محمد وعلي آل محمد كَما صَليتَ علي إبراهيم و علي آل إبراهيم إنَّك حَميدٌ مَجيدٌ، اللَّهُمَّ بَارك علي محمد و علي آل محمد كَما بَاركتَ علي إبراهيم و علي آل إبراهيم إنَّك حَميدٌ مَجيدٌ؛(1)
خدايا بر محمد و آل محمد درود بفرست چنان كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي؛ بى گمان، توئي ستوده بزرگوار. پرودگارا، بر محمد و آل محمد بركت عنايت كن همان گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت دادي؛ بى گمان، توئي ستوده بزرگوار.
در اين روايت نكات زير قابل ذكر است:
از بحث هاي رايج ما با برادران اهل سنّت اين است كه مراد از «آل پيامبر صلي الله عليه و آله » چه كساني اند؟ آيا مراد زنان و فرزندان ايشان هستند؟ آيا مراد كليه اصحاب ايشان اند؟ و يا اينكه منظور از آل آن حضرت امت پيامبرند؟ پاسخ به اين سؤالات، مسائل بسياري را
ص : 46
روشن مي كند و درس هاي فراواني را به همراه دارد و به همين دليل، اين روايت را از روايت هاي سرنوشت ساز مي دانيم.
اهميت اين موضوع، در ضمن عنوان هاي ذيل خواهد شد.
در رواياتي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره خاندانشان رسيده است، ما شاهد تعابير مختلفي از قبيل: «اهل بيت»، «عترت»، «آل» و «ذي القربي» هستيم. تمام اين مفاهيم مصاديق معيّني دارند كه همواره توسط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله معرفي شده اند. اين مصاديق بايد همان هايي باشند كه آيه شريفه تطهير در شان آنها نازل شد. چنانكه در اين آيه، قائل شديم كه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله شامل همسران ايشان نمي شود، در مورد «آل» هم مي توانيم بگوييم همسران آن حضرت مشمول اين مفهوم نخواهند بود.
در بحث هاي پيشين به خوبي روشن شد كه آن بزرگوار به وضوح مصاديق اهل بيت را بيان نمود و حتي درخواست ام سلمه، همسرخويش، را نپذيرفت و ضمن تاييد او فرمود: اما تو از اهل بيت نيستي.
جالب اين است كه خود همسران آن حضرت مدعي نشده اند كه اين آيه در شان آنها نازل شده است. ولي بعدها عده اي با جعل اخبار دروغين تلاش كردند تا واژه «اهل بيت» را تحريف معنوي كنند.
آري، اهل بيت بايد همان هايي باشند كه آيه مباهله در شأن آنها نازل شد و نيز همان افرادي باشند كه مشمول آيه مودت اند. تعابير مختلف حضرت رسول صلي الله عليه و آله ، گوياي اين واقعيت است كه مفاهيمي مثل «اهل بيت»، «عترت»، «ذي القربي» و «آل»، همه به مصاديق معيّني اشاره دارند.
نكته قابل توجه اينكه، اين حديث از منبع معتبري مثل صحيح بخاري و المستدرك علي الصحيحين اقتباس گرديده كه در نزد اهل سنت جايگاه بلندي دارد. جالب تر از آن، اين نكته است كه حاكم نيشابوري در كتاب المستدرك، پس از نقل اين حديث مي گويد:
وقد روي هذا الحديث _ باسناده والفاظه حرفا بعد حرف _ الامام محمد بن
ص : 47
اسماعيل البخاري عن موسي بن اسماعيل في الجامع الصحيح؛(1)
اين روايت را بخاري دقيقاً و عيناً در كتاب صحيح خودش نقل كرده است.
در اينجا براي خوانندة كتاب «المستدرك» اين سؤال پيش مي آيد كه اگر بخاري آن را نقل كرده است، چرا دوباره آن را در كتاب مستدرك نقل كرديد؟
صاحب «المستدرك» در ادامه، به اين سؤالِ مُقدَّر، چنين پاسخ مي دهد:
وإنَّما خَرَّجتُه ليعلم المستفيد ان أهل البيت والآل جميعا هم.(2)
اين جمله اخير، بسيار قابل توجه است و كسي نمي تواند منكر اعتبار آن گردد. حاكم نيشابوري مي خواهد بگويد، من برخلاف قاعده، حديثي را كه بخاري نقل كرده است، مجددا نقل مي كنم، براي اينكه تاكيد كنم مراد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از كلمه «آل» همان اهل بيت است.
ما اضافه مي كنيم كه مراد از «اهل بيت» همان هايي هستند كه آية «تطهير» و آية «مودت» در شان آنان نازل شد، و همان «پنج تن اصحاب كساء» كه آية «مباهله» و نيز حديثِ «ثقلين» و حديثِ «سفينه» شامل حال آنان مي گردد.
فخر رازي در كتاب تفسير خود در ذيل آية شريفة «مودت»: ( قُل لَّا أسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى(3)؛ (بگو از شما به خاطر آن (رسالتم) اجري نمي خواهم جز محبت خالصانه با نزديكانم) چنين مي گويد:
آل محمد صلي الله عليه و آله هم الذين يؤول أمرهم إليه. فكل من كان أمرهم إليه أشدّ و أكمل، كانوا هم الآل؛ و لاشك أنّ فاطمة وعلياً والحسن والحسين، كان التعلق بينهم و بين رسول الله صلي الله عليه و آله أشدّ التعلقات؛ وهذا كالمعلوم بالنقل
ص : 48
المتواتر؛ فوجب أن يكونوا هم الآل. وأيضا اختلف الناس في الآل، فقيل: هم الأقارب، وقيل: هم أمته.
فإن حملناه على القرابة فهم الآل، و إن حملناه على الأمة الذين قبلوا دعوته فهم أيضا آل، فثبت أن على جميع التقديرات هم الآل، و أما غيرهم فهل يدخلون تحت لفظ الآل؟ فمختلف فيه.(1)
خلاصة سخن رازي اين است كه:
آل محمد صلي الله عليه و آله كساني هستند كه امر آنها به پيامبر صلي الله عليه و آله واگذار گرديد. و شكي نيست كه ارتباط و تعلق بين فاطمه و علي عليه السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شديد ترين ارتباط ها و تعلقات بود و اين موضوع، براساس نقل روايات متواتره، امري قطعي است كه همين ها بايد «آل» پيامبر صلي الله عليه و آله باشند.
اقوال ضعيفي وجود دارند كه مراد از «آل» اقرباي پيامبر صلي الله عليه و آله و يا امت او هستند، ولي در هر تقدير، اين اشخاصي كه نام برده شدند، قطعاً جزو آل هستند، و اما ورود غير ايشان تحت واژة آل اختلافي است.
زمخشري (مفسّر بزرگ سني) و ديگران در ذيل همين آيه، نقل مي كنند كه:
لما نزلت قيل: يا رسول الله، مَن قِرابَتُك هَؤلاء الذين وَجَبتَ عَلينا مَودَّتَهم؟
قال: «علىّ و فاطمة و ابناهما؛(2)
وقتي [آية «القربي»] نازل گرديد از رسول خدا صلي الله عليه و آله سؤال شد كه يا رسول الله صلي الله عليه و آله اين «القربي» كه مودّت آنها بر ما واجب گرديده است چه كساني هستند؟
حضرت فرمودند: علي و فاطمه و دوفرزند آنها عليهم السلام .
زمخشري در اين زمينه، روايتي را نقل مي كند كه بسيار جالب است:
ص : 49
قال رسول الله صلي الله عليه و آله : مَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد مَاتَ شَهيداً، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد مَاتَ مَغفوراً لَه، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد مَاتَ تَائباً، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد مَاتَ مُؤمناً مُستكمِلَ الإيمانِ، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد بَشَّره مَلكُ المَوت بِالجَنَّة، ثُم مُنكرٌ و نَكيرٌ، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد يُزَفُّ إلى الجَنَّة كَما تُزَفُّ العَروسُ إلى بَيت زَوجِها، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد فُتِح لَه فِي قَبره بَابَانِ إلى الجَنَّة، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد جَعَل اللهُ قَبرَه مَزار مَلائكةِ الرَّحمة، ألا ومَن مَاتَ على حُبِّ آل محمّد مَاتَ على السُّ_نَّة والجَماعة ألا ومَن مَاتَ على بُغضِ آل محمّد جَاء يَوم القِيامَة مَكتُوبٌ بَين عَينَيه: آيسٌ مِن رَحمةِ الله ألا ومَن مَاتَ على بُغضِ آل محمّد مَاتَ كافراً ألا ومَن مَاتَ على بُغضِ آل محمّد لَم يَشَمَّ رائِحَةَ الجَنَّة؛(1)
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: هركس كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، شهيد مرده است. آگاه باشيد! هركس كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، آمرزيده شده مرده است. آگاه باشيد! كسي كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، تائب مرده است. آگاه باشيد! هركس كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، مؤمني كه ايمانش كامل است مرده است. آگاه باشيد! هركس كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، فرشته مرگ و نكير و منكر او را به بهشت بشارت خواهند داد. آگاه باشيد! كسي كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، همانند عروسي كه به خانه همسرش برده مي شود به بهشت راهنمايي خواهد شد. آگاه باشيد! هركه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، در قبر دو در سوي بهشت به رويش باز خواهد شد.
آگاه باشيد! هركس كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار خواهد داد.
ص : 50
آگاه باشيد! هر آن كس كه با محبت آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، در حقيقت بر سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و روش مسلمانان مرده است.
آگاه باشيد! آنكه با بغض و دشمني آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، روز قيامت در حالي محشور خواهد شد كه به پيشاني او نوشته شده است: مأيوس از رحمت خداوند. آگاه باشيد! هركه با بغض و دشمني آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، كافر مرده است. آگاه باشيد! هر آن كس كه با بغض و دشمني آل محمد صلي الله عليه و آله بميرد، بوي بهشت به مشامش نخواهد رسيد.
اين روايت را ثَعْلَبي،(1) قُرْطُبي،(2) فخر رازي(3) و ديگران نيز در كتاب هاي تفسيري خود نقل كرده اند.
نكته مهم اين است كه در اين روايت پيوسته تعبير «آل محمد صلي الله عليه و آله » تكرار مي شود و از آنجا كه در ذيل آية «مودت» آمده است، در حقيقت مفسّران مذكور مي خواهند بگويند «القربي» همان «آل محمد صلي الله عليه و آله »اند. از نقل اسامي توسط زمخشري و ديگران، مي توان نتيجه گرفت كه اينها همان اهل بيتي هستند كه درآيات و روايات به آنها اشاره شده است.
به اين روايت كه احمد حنبل _ پيشواي حنبلي ها _ نقل مي كند بنگريد:
عن شَهر بن حَوشب عن اُم سَلمه، انّ رسول الله صلي الله عليه و آله قال لفاطمة: ائتيني بزوجك و ابنيك، فجائت بهم فألقي عليهم كساء فَدَكيّاً، قال: ثُمَّ وضع يده عليهم ثُمَّ قال: اللَّهُمَّ إنَّ هؤلاء آل محمد فَاجعل صَلواتكَ وَبَركاتكَ علي محمد وعلي آل محمد إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، قَالت اُم سلمه: فَرفعتُ الكساءَ لِأدخلَ مَعَهُم، فَجذبه مِن يدي و قال: إنَّك عَلي خَير؛(4)
ص : 51
شهر بن حوشب از اُمّ سلمه(رض) نقل مي كند كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله به فاطمه فرمود: شوهر و دو فرزندت را به نزد من حاضر كن. حضرت زهرا آنها را حاضر نمود، پيامبر صلي الله عليه و آله بر آنها كسائي فدكي افكند، آن گاه دست مبارك خود را بر آنها گذارد و فرمود: بار الها، اينان آل محمدند، پس صلوات و بركات خود را بر محمد و آل محمد قرار ده كه توئي ستوده بزرگوار.
اُمّ سلمه مي گويد: كساء را كنار زدم تا در جمعشان درآيم. پيامبر صلي الله عليه و آله آن را از دستم كشيد و فرمود: تو بر خير هستي (يعني تو عاقبت بخير مي باشي اما اينان آل محمدند).
هنگامي كه اين آيه فرود آمد:
( إِنَّ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (1)؛
خدا و فرشتگانش بر پيامبر درود مى فرستند! اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و تسليم محض او باشيد.
مردم خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آمدند و از نحوة صلوات فرستادن بر حضرتش از ايشان پرسيدند. حضرت به آنها آموزش داد كه چگونه بر او صلوات بفرستند و آنان را از صلوات «أبتر» بازداشت. وقتي اصحاب معناي صلوات «ابتر» را از ايشان جويا شدند، فرمود: اينكه بگوييد «اللهم صل علي محمد» و ساكت شويد، بلكه [بايد «آل محمد» را در پي آن بيفزاييد و] بگوييد: «اللهم صلِّ علي محمد و علي آل محمد».(2)
ص : 52
در كيفيت صلوات، روايات زيادي در منابع اهل سنّت وجود دارد، برخي از آنها چنين اند:
•صحيح بخاري 6 : 27 (كتاب التفسير، تفسير سورة الاحزاب، باب قوله: انّ الله و ملائكته...).
•صحيح مسلم 2: 16 (كتاب الصلاة، باب الصلاة علي النبي).
•الدّر المنثور 5 : 215 - 216، (سورة الأحزاب، آية 56، قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ...).
•سنن ترمذي 5 : 37 - 38، حديث 3273.
•مسند احمد 5 : 274 (حديث ابي مسعود عقبة بن عمرو الانصاري).
•السنن الكبري (نسائي) 1: 381، حديث 1208، و 6 : 17، حديث 9876.
•صحيح ابن حبان 5 : 287 (10- باب صفة الصلاة، ما يقول في التشهد).
•فتح الباري (ابن حجر) 8 : 409 (باب قوله: انّ الله و ملائكته... ).
•العمدة (ابن بطريق) : 49 (الفصل التاسع: في آية «المودة»).
شايانِ ذكر است كه تقي الدين سبكي شافعي در كتاب «شفاء السقام: 405 - 415» بيش از پنجاه روايت، در خصوص كيفيت صلوات بر پيامبر و آل پيامبر نقل كرده است.
با وجود اين همه روايات واضح و صريح، چرا برادران اهل سنّت هنگام صلوات فرستادن بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمايش آن حضرت را به كار نمي بندند و به نهي ايشان بي توجه هستند و صلوات «ابتر» مي فرستند؟
چرا بخاري كه خود اين روايت را نقل مي كند، در همان حال مي گويد (صلي الله عليه و سلم) و كلمة «آل» را نمي آورد؟
آيا او با «آل محمد» يعني علي و فاطمه و حسن و حسين خصومتي دارد؟
آيا مي توان پذيرفت كه امثال ايشان حقيقتاً از سنت و گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله پيروي مي كنند؟
ص : 53
آيا اينها نمي دانند كه صلوات كامل همان است كه در نمازهاي يوميه خوانده مي شود و اگر خوانده نشود، نماز باطل است؟(1) اگر چنين است.
چرا عمل نمي كنند؟ براي آياتي از قبيل: ( وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (2) و نيز ( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ (3) چه توجيهي دارند؟ گمان نمي كنم هيچ فرد سني آگاه و متعبد و بدون تعصبات قومي و قبيله اي، بتواند دليل روشني براي اين كار اِرائه دهد.
ص : 54
ص : 55
ص : 56
ص : 57
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
مَن مَاتَ بِغَير إمام مَاتَ مِيتةً جَاهِليةً؛(1)
هركس بميرد درحالي كه امامي نداشته باشد (امام زمان خود را نشناسد) در واقع به مرگ جاهلي مرده است.
اين حديث از احاديث بسيار مشهوري است كه با تعابير مختلف در منابع معتبر حديثي شيعه و سني نقل شده است و اصل صدور اين حديث، انكار ناشدني است.
مسلم در صحيح خود اين روايت را چنين نقل كرده است كه:
«قال رسول الله: من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية»(2)
در نقل ديگري آمده است:
«مَن مات و ليس عليه إمام، مات ميتة جاهلية»(3)
در كتاب الجواهر المضيئة(4) مي خوانيم:
ص : 58
«مَن مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»(1)
در منابع شيعي هم اين تعبير وارد شده است كه:
«مَن مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»(2)
بعد از ديدن اين حديث در منابع متعدد، مي توان ادعا كرد كه اين حديث در بين شيعه و سني از نوعي تواتر معنوي برخوردار است.
با دقت در محتواي اين حديث در مي يابيم كه چقدر تكان دهنده و هشدار دهنده است. حضرت رسول صلي الله عليه و آله با تاكيد مي فرمايند، هركس (يعني حتي مسلمانان اگر پس از عمري نماز خواندن و روزه گرفتن و حج به جا آوردن) امام خود را نشناسند و در اين حالت از دنيا بروند، در حقيقت بر عهد جاهليت مرده اند نه بر دين اسلام.
براي روشن تر شدن مطلب، لازم است بدانيم كه منظور از دوران جاهليت چيست؟
براساس تعاليم اسلام، از زمان بعثت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به نبوت، دوره دانش و نور شروع گرديد و دوره قبل از آن، دوره تاريكي و جهل است؛ دوره اي كه اديان توحيدي دستخوش تحريفات و دگرگوني هاي فراوان گشت و خرافات، سراسر جامعه عرب را فرا گرفت. دراين دوره، مهم ترين وظيفه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله اين بود كه با اين خرافات و انحرافات، مبارزه كند. تا زماني كه آن حضرت زنده بود، به اين وظيفه عمل نمود و به خوبي از پس آن برآمد.
اما براي دوران بعد ازخودشان، پيامبر صلي الله عليه و آله با اين بيان عميق و ژرف خود، مي خواست به اين حقيقت مهم اشاره كند كه اين دوران علم و نور تا زماني ادامه مي يابد كه مردم هر
ص : 59
دوره اي با امام عصر خود آشنا باشند و به بيعت او گردن نهند و از او متابعت كنند. در غير اين صورت، مردم به دوران ظلمت و جهالت بازگشت خواهند كرد. به عبارت ديگر، امامت، تضميني است براي ادامه اين دوران(دقت كنيد!).
اين معنا را مي توان در اين آيه ملاحظه نمود كه مي فرمايد:
( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ (1)؛
محمد صلي الله عليه و آله فقط فرستاده خداست كه پيش از او فرستادگان ديگري نيز بوده اند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب بر مي گرديد؟ (اسلام را رها كرده و به دوران كفر و جاهليت باز مي گرديد؟)
باري، شناخت امام و رهبر هر زمان واجب و ضروري است، به حدي كه نشناختن او نوعي بازگشت به دوران جاهليت محسوب مي شود؛ حال اين سؤال مطرح است كه اين امام چه كسي مي تواند باشد؟ آيا مي توانيم بگوييم كه منظور پيامبر صلي الله عليه و آله شناخت هر فردي است كه در هر زماني قدرت و حاكميت را در اختيار دارد و بر مردم حكومت مي كند، خواه فرد عادل و شايسته و واجد شرايطي باشد و يا نه؟ و هرچند از مصاديق اماماني باشد كه به تعبير قرآن، مردم را سوي آتش جهنم دعوت مي كنند؟!!(2)
حاكمان و سلاطين و فرمانروايان در طول تاريخ، بي ميل نبوده اند كه چنين تفسيرهايي را براي فرمايش آن حضرت داشته باشند وادعا كنند كه منظور پيامبر صلي الله عليه و آله از اين فرمايش، آنهايند و بايد مردم به اطاعت از آنها گردن نهند و در برابر آنها قيام نكنند و بيعت آنها را با خود داشته باشند! شايد به همين دليل است كه مي بينيم حاكماني مثل معاويه از ناقلان اين حديث به شمار مي آيند!!
ص : 60
تأسّف زماني بيشتر مي شود كه عالمان درباري و بي تقوا (كه فقط در پي لذات دنيوي اند) نيز، در صدد توجيه اين فرمايش حضرت صلي الله عليه و آله بر مي آيند و آن را بر حاكمان هر عصر - حتي اگر افراد مستبد و ستمكاري باشند - تطبيق مي دهند. تا جايي كه عبدالله بن عمر به استناد اين حديث با حجاج بن يوسف ثقفي - كه از حاكمان سفاك دوران خود بود - بيعت مي كند.
آيا برادران اهل سنّت ما مي پذيرند كه منظور پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله از «امام» افرادي نظير يزيدبن معاويه(قاتل فرزند رسو ل خدا)، عبدالملك بن مروان، متوكل عباسي، و در عصر ما افرادي مثل صدام حسين هستند؟ آيا اينان ادامه دهندگان راه رسالت و دوران نوراني پيامبرند؟
هر عقل سليمي مي پذيرد كه چنين افرادي كه فقط نام اسلام را يدك مي كشيدند؛ نمي توانند مصداق فرمايش آن حضرت باشند.
مصداق اين حديث همان بزرگواراني هستند كه آية تطهير، آية مباهله، حديث ثقلين و حديث سفينه در مورد آنها نازل شد.
حديث بعدي مي تواند مكمل اين بحث باشد و ابعاد ديگري از اين موضوع را روشن سازد.
ص : 61
ص : 62
ص : 63
جابر بن سَمُره مي گويد، از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:
لايزال الإسلام عَزيزاً إلي اثني عشر خليفةً، ثُمّ قال كلمةً لم أفهَمْها، فقلتُ لأبي: ما قال؟ فَقال: كُلُّهُم مِن قُريش؛(1)
اسلام تا زماني كه دوازده خليفه پيشواي آن باشد، همواره عزيز مي ماند، سپس سخني فرمود كه آن را نفهميدم، از پدرم پرسيدم چه گفت؟ گفت: فرمودند همگي از قريش اند.
اين حديث در واقع مكمل حديث شماره پنج است؛ چرا كه در آن حديث، شناخت امام واجب و ضروري دانسته شده و در اين حديث تعداد امامان بيان شده است. البته احاديثي هستند كه حلقه هاي اين زنجير را كامل مي كنند و در آنها اسامي امامان يكي پس از ديگري ذكر شده است.
مثل همه احاديثي كه تاكنون نقل گرديده اند، اين حديث نيز به لحاظ سندي، آن قدر محكم، متقن و استوار است كه راه را بر هرگونه خدشه و شبهه اي مي بندد. صحيح مسلم و مسند احمد تنها بخشي از منابعي است كه اين حديث را نقل كرده اند. بنابراين، حديث قطعاً متواتر معنوي است؛ يعني اگر نگوييم كه اين حديث با همين لفظ به صورت متواتر نقل شده است، بايد بگوييم مفهوم اين حديث به صورت متواتر نقل شده است و نمي توان آن را دروغ دانست.
ص : 64
اين حديث، در منابع ديگر با تعابير ديگري نقل شده است، از قبيل:
•لايزال هذا الدين منيعاً...
•لا يزال امر أمتي صالحاً...
•لايزال الدين قائماً...
•لا يزال الناس بخيرٍ...
برخي از منابع معتبر اهل سنّت كه اين حديث را نقل كرده اند عبارتند از:
•صحيح بخاري 8 : 127 (كتاب الاحكام، باب الاستخلاف).
•المستدرك (حاكم نيشابوري) 3: 617 و 618 (ذكر جابر بن سمرة و ذكر ابي جحيفة السوائي).
•سنن ابي داوود 2: 309 (كتاب المهدي) ، حديث 4279 و 4280.
•الصواعق المحرقه (ابن حجر)1: 53 و54 (الفصل الثالث في النصوص السمعية).
•تاريخ الخلفاء (سيوطي) : 14.
•كنز العمال 11: 135، حديث 30929.
•ينابيع المودة 2: 87 و3: 289 (الباب السابع في تحقيق حديث بعدي اثناعشر خليفة).
•التاريخ الكبير (بخاري) 8 : 411 (باب يونس) ، حديث 3520.
•تهذيب الكمال 3: 224، حديث 501.
•سنن ترمذي 3: 340 (باب ما جاء في الخلفاء) ، حديث 2323.
•مسند ابي يعلي 13: 456، حديث 7463.
•صحيح ابن حِبّان 15: 44.
•المعجم الكبير (طبراني) 2: 195 (باب عامر الشعبي عن جابر بن سَمُرة).
اين حديث از فرمايشات اعجاب انگيز رسول الله صلي الله عليه و آله است كه از يكسو پرده از روي هرگونه شك و ابهام بر مي دارد و زواياي تاريك مسئلة جانشيني را روشن مي سازد و براي كسي كه طالب حق است، چراغ هدايتي است كه او را به سوي نور و هدايت رهنمون
ص : 65
مي شود، و از سوي ديگر، راه فرار را بر روي كساني كه به هر دليلي حاضر نيستند چشم خود را به روي حقايق باز كنند مي بندد.
در هر حال، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به صراحت اعلام فرمود كه جانشينان آن حضرت دوازده نفرند كه تا قيام قيامت، سبب تقويت، عزت و سربلندي اسلام خواهند بود. اكنون اين وظيفه ما مسلمانان است كه بكوشيم اين دوازده نفر را به خوبي بشناسيم و در امور ديني و اجتماعي از آنان پيروي كنيم.
اين حديث را نمي توان بر خلفاي پس از پيامبراكرم صلي الله عليه و آله تطبيق داد؛ چراكه عدد آنها كمتر از دوازده نفر است، و اگر حضرت علي عليه السلام را _ آن گونه كه اهل سنّت قائل هستند _ خليفة چهارم بناميم، چهارنفر مي شوند. پس مراد از جانشينان دوازده گانه، نمي تواند اين چهار خليفه باشد و نيز اين حديث، شامل خلفاي بني اميه هم نخواهد شد؛ چراكه:
اولاً: عدد آنها از دوازده نفر بيشتر است.
ثانياً: بسياري از آنها افراد ظالم و ستمكاري بودند كه نمي توانند سبب تقويت، عزت و سربلندي اسلام باشند.
ثالثاً: آنها از بني هاشم نبودند؛ زيرا كه در برخي از نقل هاي اين حديث، حضرت مي فرمايند اين جانشينان از بني هاشم اند.(1)
همچنين اين روايت، شامل خلفاي بني عباس نيز نمي شود؛ چراكه عدد آنها خيلي بيشتر از دوازده نفر است و بسياري از آنها افراد ظالم و بي لياقتي بودند.
تنها گروهي كه به دوازده جانشين براي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قائل اند، شيعيان اثني عشري هستند كه مي گويند اين جانشينان، همه از فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله و از دانشمندترين، با تقواترين، پرهيز كارترين و برترين آدميان اند، و روايات زيادي كه از سوي شيعه نقل شده و در آنها اسامي امامان آمده است، مؤيد همين مطلب است؛ افزون بر اين، رواياتي مثل حديث ثقلين و سفينه هم اين موضوع را تأييد مي كند.
ص : 66
در صحت صدور اين احاديث از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله شك و ترديدي وجود ندارد؛ از اين رو بايد به جاي توجيهات ناعالمانه، غيرعلمي و بي محتوا، به حق و حقيقت گردن نهيم و نشان دهيم كه تابع سنت پيامبريم. يك مقايسه ساده بين حاكماني مثل يزيد بن معاويه و عبدالملك بن مروان و بين امام حسين عليه السلام و امام سجاد عليه السلام مطلب را روشن مي كند. آيا واقعاً يك مسلمان مؤمن و متعبد، حاضر است امامت و رهبري گروه اخير را - كه از اولاد و نسل پيامبرند و در علم، فضل، تقوا، عبادت و خداترسي زبانزد عام و خاص مي باشيند - با گروه اول معاوضه كند؟
آيا يزيد كه در سه سال خلافت خود، سه جنايت بزرگ را انجام داد (به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام ، حمله به مردم مدينه و به خاك و خون كشيدن آنها، حمله به كعبه و تخريب خانه خدا) و به صراحت منكر مبدأ و معاد مي شد، شايستگي جانشيني پيامبر را دارد و مي تواند باعث سرفرازي اسلام باشد؟!
پاسخ اين سؤالات واضح است و به اقامه هيچ برهاني نياز ندارد. كافي است انسان از قالب تعصبات قبيله اي و نژادي بيرون آيد تا حقيقت را بسان خورشيد، عيان ببيند.
ص : 67
ص : 68
ص : 69
ابوهريره مي گويد، پيامبر فرمود:
أفضَلُ الصَّدقَة مَا تَرك غنى، وَاليَدُ العُليا خَير مِن اليَد السُّفلى، وَابدأ بِمَن تعول.
تَقولُ المرأةُ: إما أن تُطعِمني و إما أن تُطلِّقني، ويَقولُ العَبدُ: أطعِمني و استَعمِلني، ويَقولُ الابن: أطعِمني، إلى من تَدعُني.
فقالوا: يَا أباهُريرة سَمِعتَ هَذا مِن رَسولِ الله صلي الله عليه و آله ؟ قالَ: لا، هَذا مِن كِيس أبي هُريرة؛(1)
برترين صدقات آن است كه بي نيازي به دنبال داشته باشد. دست برتر [دهنده] از دست پايين تر [گيرنده] بهتر است. از كساني كه عائله توهستند شروع كن.
زن مي گويد: يا به من نفقه بده و يا طلاقم ده. برده مي گويد: به من خرجي بده و مرا به كار گير، پسر مي گويد: به من خرجي بده، مرا به چه كسي مي سپاري؟!
سپس [افراد حاضر در آن جمع به ابوهريره] گفتند: اي ابا هريره آيا اين را از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدي؟ ابوهريره گفت: نه، اين از جيب ابوهريره(ساخته من) است.
در اين حديث، برخلاف احاديث پيشين، محتواي حديث از ابتداي آن، مورد نظر ما نيست و اگر به عنوان يكي از احاديث مورد پژوهش انتخاب شده است به خاطر جمله ذيل
ص : 70
آن است: «فقالوا: يا أبا هريرة...»، كه به بررسي آن مي پردازيم. طبق معمول، در اين خصوص نكاتي تقديم مي شود:
نكته اول
كساني كه با دنياي اهل سنّت در تعامل اند و يا آثار آنها را با دقت نگريسته اند، به اين واقعيت پي برده اند كه دو كتاب «صحيح مسلم» و «صحيح بخاري» نزد ايشان از جايگاه والا و استثنايي برخوردارند. از ميان كتب مختلف حديثي كه وجود دارد، اهل سنّت شش تا را صحيح مي دانند-كه نويسندگان آنها (مانند صاحبان كتب اربعة شيعه) همه از سرزمين ايران بزرگ اند- و در اصطلاح به آنها«صحاح سته» مي گويند، اين شش كتاب عبارتند از:
1.صحيح بخاري، تاليف محمد بن اسماعيل بخاري (194 _ 256 هجري).
2.صحيح مسلم، تاليف مسلم نيشابوري (206 _ 261 هجري).
3.سنن ابي داوود، سليمان بن اشعث سجستاني(سيستاني) (202 - 275 هجري).
4. سنن ترمذي، محمد ترمذي (209 - 279 هجري).
5.سنن نسائي، احمد بن شعيب نسائي خراساني (235 - 303).
6.سنن ابن ماجه، محمد بن ماجه قزويني (207 - 273).
به اين كتاب ها «صحاح» مي گويند؛ زيرا اعتقاد دارند تمام احاديث موجود در اين شش كتاب، صحيح و با واقع منطبق است و رواياتي كه در اين كتاب ها از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل گرديده، و بدون ترديد از دهان مبارك ايشان صادر شده است (درحالي كه ساير كتب حديثي اين ويژگي را ندارند) و به همين جهت «صحاح سته» از مقام و اعتبار والايي نزد علماي اهل سنّت برخوردارند.
از ميان اين شش كتاب، دو كتاب «صحيح بخاري و صحيح مسلم» از نظر صحت، اعتبار و ارزش، سرآمد همه اند و از نظر اهل سنّت، داراي خصوصيات منحصر به فردند به برخي از آنها اشاره مي شود.
ص : 71
1. بعد از قرآن كريم صحيح ترين كتب در زير آسمان، اين دو كتاب هستند.(1)
2. براساس نقل هاي مختلف علماي اهل سنّت، افراد مختلفي، رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديده اند و آن حضرت كتاب بخاري را كتاب خودش ناميده است.(2)
3. خطيب بغدادي نقل مي كند كه شخصي رسول الله صلي الله عليه و آله را در خواب ديد و حضرت از او سؤال كردند كجا مي روي؟ گفت: به نزد بخاري. حضرت فرمودند: سلام مرا به او برسان!!(3)
4. بخاري تعداد چهارهزار حديث را از ميان ششصد هزار حديث برگزيد و در طي شانزده سال اين كتاب را نوشت.(4) بخاري _ خود _ مي گويد پيش از نگارش هر حديث غسل مي نموده و دو ركعت نماز مي خواند.(5)
ص : 72
نكته دوم
از همه اين اغراق ها و مبالغه ها كه بگذريم و پرده از روي حقيقت برداريم، خواهيم ديد كه اين دو كتاب نه تنها نمي توانند صحيح باشند كه داراي اشكالات اساسي اند؛ به طوري كه هيچ مسلمان منصفي به خود اجازه نمي دهد در برابر انبوه اشكالاتي كه متأسّفانه در اين دو كتاب وجود دارد، از اين دو كتاب دفاع كند و آنها را در حد قرآن بالا ببرد و براي آنها كرامات قائل باشد.
اگرچه ضمن نكات آينده به برخي از اين اشكالات اشاره خواهيم كرد، ولي نكته اي كه قابل توجه برادران شيعه است اين است كه براي رد صحت اين دو كتاب، اگر وارد مباحث عقيدتي بشويم - كه صحيحين (صحيح بخاري و صحيح مسلم) آكنده از رواياتي اند كه براي خداوند جسميت را به تصوير مي كشند و خداوند را داراي اعضاي بدن و جا و مكان مي دانند، و يا دربارة انبيا رواياتي در اين دو كتاب آمده كه عصمت آنها را نفي مي كند - شايد زود به نتيجه نرسيم و طرف مقابل بگويد: اعتقاد ما اين است كه خداوند را در قيامت مي توان ديد، و آياتي را كه از صورت، دست و پاي خداوند سخن مي گويند نبايد تاويل و توجيه نمود. و يا ما به عصمت انبيا قائل نيستيم و همين طور...؛ در اين صورت، راهي براي ادامه بحث نمي ماند مگر آنكه وارد مباحث عميق توحيدي شويم و اثبات كنيم كه اين اعتقادات بايگانگي خدا ناسازگارند.
اين روش، گرچه در بحث هاي علمي پسنديده است و بر اساس دلايل متقن عقلاني مي توان بطلان چنين عقايدي را به اثبات رساند، ولي حديث شماره هفت مي تواند زودتر راه دفاع را بر خصم ببندد. مگر نه اين است كه برادران اهل سنّت مي گويند احاديث اين دو كتاب از ابتدا تا انتها صحيح و بدون خدشه اند؟ اگر چنين است، شما براي اين حديث - كه بخاري از قول ابوهُريره نقل كرده است - چه جوابي داريد؟
اگر سؤال شود كه منظورتان چيست؟ در جواب مي گوييم: ابوهريره يكي از راويان معتبر نزد بخاري است. بخاري بيش از چهارصد حديث از وي نقل مي كند، ولي اين روايت نشان مي دهد كه ابوهريره آن گونه كه برادران اهل سنّت از او چهره مقدسي ساخته اند
ص : 73
نيست و آن قدر اصول اخلاقي را زير پا مي گذارد كه به راحتي به خود اجازه مي دهد به ساحت امين وحي الهي، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله دروغ ببندد، به طوري كه وقتي تعجب و حيرت مخاطبان را مي نگرد ناچار مي شود اعتراف كند كه اين حديث را از كيسه خودش در آورد و مي خواست به نام آن حضرت به خورد مردم بدهد!
اگر به اين سادگي بافته هاي خود را به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت دهد، چگونه مي توان به ساير روايات او اعتماد كرد؟ آيا همين يك حديث كافي نيست كه بگوييم: ديگر نمي توان همه احاديث بخاري و مسلم را به طور كامل صحيح دانست؛ چراكه ممكن است (گرچه واقعيت هم دارد) روايات جعلي و دروغ در آنها باشد. آيا همين احتمال، براي مخدوش شدن صحت اين دو كتاب كافي نيست؟! إِذا جاء الإِحتِمال بطل الإِستِدلال.
نگارنده، اين موضوع را بارها تجربه كرده ام كه وقتي در جمع كساني - كه بسا بر اثر ناآگاهي و عدم مطالعه منابع عقيدتي خودشان (حتي در بين قشر تحصيل كرده) يك سري اعتقادات خرافي نسبت به جايگاه بلند(!!) صحيحين دارند - اين حديث را خوانده ام، در وهلة اول، پذيرش اين موضوع براي آنها دشوار و باورنكردني مي نمود، اما زماني كه اصل كتاب صحيح بخاري را آورديم و آنها با چشمان خود، اين حديث را در اين كتاب ديدند، به راحتي مي شد آثار ترديد، تزلزل و تأسّف عميق را در چهرة آنها مشاهده كرد.
حداقل تأثير چنين رواياتي اين است كه از اين پس نمي توان گفت همه روايات صحيحين، و يا دست كم رواياتي كه ابوهريره راوي آنهاست، صحيح و منطبق با واقع مي باشد. از نقاط مثبت علماي شيعه اين است كه حتي نسبت به كتب اربعه خود چنين اعتقادي ندارند و مي گويند امكان دارد كه روايات ضعيفي نيز در اين كتاب ها باشد. اساساً علم حديث و شقوق مختلف آن براي همين است كه صحيح از سقيم تمايز يابد.
صحيح مسلم و صحيح بخاري داراي اشكالات و ضعف هاي فراواني هستند، كه به برخي از آنها اشاره مي شود:
ص : 74
اول: استفاده از راوياني ناموثق، ضعيف، معاند اهل بيت عليهم السلام وگاه دروغ گو و حديث ساز. يكي از آنها ابوهريره است كه به صراحت اعلام مي كند من به دروغ اين مطلب را به پيغمبر صلي الله عليه و آله نسبت دادم.
براساس نقل ابن ابي الحديد معتزلي، ابوهُريره از ياران معاويه در جعل حديث بود.(1)
جالب اين است كه علي رغم مدت كوتاهي كه از زمان اسلام آوردن او مي گذشت و فقط براي مدت كوتاهي همراه پيامبر صلي الله عليه و آله بود، (كمتر از سه سال)(2) ، مجامع حديثي اهل سنّت حدود 5374 حديث از او نقل كرده اند.(3) در حالي كه از چهار خليفه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله - كه به مراتب بيشتر با حضرت رسول صلي الله عليه و آله مصاحبت داشته اند و از مكه با ايشان بودند (البته طبق نظر شيعه، حضرت علي عليه السلام كه باب علم پيامبر صلي الله عليه و آله است اساساً با ديگران در اين زمينه قابل قياس نيست) - در مجموع حدود 1411 حديث نقل كرده اند. خود اين مي رساند كه عدد پنج هزار و اندي حديث از ابوهريره بسيار عجيب و ناباورانه است.
ص : 75
بايد اعتراف كرد كه او در توليد حديث يد طولايي داشته است!(1)
دوم: تعصب افراطي بخاري و مسلم نسبت به اهل بيت عليهم السلام و به ويژه مناقب اميرالمؤمنين علي عليه السلام ، باعث گرديد كه آنها با چشم پوشي و كتمان احاديثي بسيار مشهور (مثل حديث غدير) در حقيقت به اعتبار كتاب هاي خود ضربه جدي وارد نمايند. در عوض، بخاري براي مناقب معاوية يك باب جداگانه اي را مي گشايد. و عجيب اينكه چون از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله هيچ منقبتي در خصوص معاويه نمي يابد، تنها دو حديث را از يكي از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله درباره او مي آورد! آيا هيچ منصفي و آزاده اي اين روش را در نقل تاريخ و حديث، مي پسندد و آن را عادلانه مي داند؟
ص : 76
عناد و تعصب اين دو، تاجايي ادامه مي يابد كه از امام صادق عليه السلام كه بخاري فاصله زماني زيادي با آن حضرت نداشت، نيز حديثي نقل نمي كند. محمد بن اسماعيل بخاري به مدت شش سال تمام در مدينه سكونت داشت تا از خرمن دانش علماي حديث آن زمان خوشه بردارد، آيا مي توان باور كرد كه بخاري نسبت به اين امام همام - كه چهار هزار شاگرد را در رشته هاي گوناگون تربيت نمود و كتب حديثي پر از فرمايشات ايشان است - شناختي نداشته است؟
بخاري و مسلم از بيش از دوهزار و چهارصد راوي، حديث نقل كرده اند، آيا امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام در حد يكي از اينان نبودند؟! چرا بخاري كه تا عصر امام حسن عسكري عليه السلام مي زيست، در كتاب خود هيچ حديثي از اين امام همام و آباء گرامش عليهم السلام نقل ننموده است؟
اينها همه، از تعصب هاي نابجايي حكايت مي كند كه اين دو نسبت به ائمة اهل بيت عليهم السلام و خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و انوار هدايت داشته اند.
آري، در برخي موارد هم كه نقل كرده اند، باز عناد و تعصب خودنمايي مي كند، به عنوان مثال، حديثي از امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند كه جعلي است و بيشتر چهره اهل بيت عليهم السلام را مخدوش مي نماياند. در اين حديث، به دروغ نقل شده است كه حضرت علي عليه السلام و حضرت فاطمه براي نماز خواب مي ماندند و به هشدار پيامبر صلي الله عليه و آله اهميتي نمي دادند و مورد سرزنش آن حضرت واقع مي شوند!!(1) درحالي كه مي دانيم ساحت آن بزرگواران از اين گونه تهمت ها پاك است.
سوم: مهم ترين اشكال صحيحين، محتواي آنهاست كه بدون ترديد بزرگ ترين ضربه را به اعتبار اين دو كتاب وارد مي سازد و آنها را در نزد اهل علم و درايت، بي اعتبار مي نمايد. بيان حتي مقداري از اين موضوعات، از حوصله اين كتاب بيرون است. خوانندگان عزيز را به كتاب هاي متعددي كه در اين زمينه نگارش يافته اند (به ويژه اضواء
ص : 77
علي الصحيحين، اثر آيت الله نجمي، و نيز نقش ائمه در احياي دين، اثر علامه عسكري) ارجاع مي دهيم. اما براي روشن شدن ذهن مخاطب، اشاره اي بسيار گذرا به برخي از اين محتويات - كه خلاف شرع، عقل و منطق است - مي شود:
1. بخاري و مسلم خداوند را اين گونه معرفي مي كنند:
•در روز قيامت با همين دو چشم. قابل رؤيت است! (1)
ص : 79
•مي خندد!(1)
2. در خصوص انبيا عليهم السلام صحيحين روايات عجيبي را آورده اند كه بسي دور از ذهن و عقل مي نمايد. به عنوان نمونه، روايت شده است كه:
•پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده اند: حضرت ابراهيم عليه السلام فقط در سه جا دروغ گفت!(2)
•حضرت موسي عليه السلام به صورت عزرائيل سيلي زد و او چشم خود را از دست داد!(3)
•پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: پدر من در جهنم است!(4)
•پيامبر صلي الله عليه و آله در مجلس رقص و غنا حاضر شد و عايشه را هم به ديدن و شنيدن دعوت مي نمود!(5)
ص : 80
آنچه بيان شد، اندكي بود از بسيار؛ براي آگاهي بيشتر نسبت به مطالب فوق و بسياري از موارد ديگر، مي توانيد به كتاب «اضواء علي الصحيحين، محمد صادق نجمي»، مراجعه نماييد.
ص : 81
ص : 82
ص : 83
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمودند:
أنا مدينة العِلمِ و عليٌّ بابها (1)
من شهر علمم و علي دروازة اين شهر است.
در برخي از نسخه هاي حديث، يك جملة تكميلي ديگر هم وجود دارد كه:
فَمَن أراد الْمَدِينة فَليَأتِ الْباب(2)
پس هركس، قصد ورود به اين شهر را دارد، بايد از دروازة آن داخل شود.
يعني ارتباط علمي با پيامبر صلي الله عليه و آله از طريق علي عليه السلام تحقّق پيدا مي كند و لاغير.
برتري حضرت علي عليه السلام بر ساير صحابه از مسايل اساسي و زيربنايي است. اثبات آن مي تواند تا حد زيادي ما را به حقيقت و واقعيت نزديك كند. متأسّفانه بعضي از برادران اهل سنّت آنچنان در غل و زنجير تعصب مذهبي و فرقه اي گرفتارند، كه علي رغم اذعان به واقعيت مذكور، باز هم برخلاف عقل و فطرت و حتي عرف عمومي مي گويند:
ص : 84
اَلحَمدُلله... الَّذِي... قَدَّمَ الْمَفضُولَ عَلَي الْأفضِلِ؛(1)
حمد و سپاس خدايي را كه فرد پايين مرتبه را بر فرد بلند مرتبه و برتر، مقدّم داشت.
اكنون درباره اين حديث نكات زير را تقديم مي كنيم.
نكته اول
احاديثِ كتاب «المستدرك علي الصحيحين» در حد و اندازه اعتبار احاديثي است كه در دو كتاب صحيح بخاري و مسلم نقل شده اند.(2) ما از ابتداي كتاب همواره بر صحت و اتقان احاديث انتخابي تاكيد داريم؛ چراكه اگر حديثي در نظر طرف مقابل از اعتبار لازم برخوردار نباشد، بحث ادامه نمي يابد و طرف خواهد گفت اين حديث يك حديث ضعيف يا مجعول است. اما اگر اعتبار سندي و صحت صدور حديث ابتدا احراز گردد، جايي براي انكار باقي نمي ماند و بايد روي محتوا بحث كرد. از اين رو ما در ذيل هر حديثي، منابع معتبري كه آن حديث را نقل كرده اند مي آوريم تا هرگونه ترديدي را نسبت به صحت آن برطرف سازيم.
نكته دوم
افضليت حضرت علي عليه السلام بر ساير صحابه از امور مسلمي است كه احاديث فراواني از پيامبر صلي الله عليه و آله آن را تأكيد مي نمايند.
در اينجا فقط به برخي از اين احاديث، اشاره مي كنيم:
1.در ذيل آيه شريفه 19 سوره توبه، مفسّران معروف اهل سنّت حديثي را به شرح زير - با اختلاف اندكي در تعابير - نقل مي كنند:
ص : 85
لَمّا افْتَخَر طَلحَة ابن شَيبة وَالعبَّاس، فَقال طَلحة: أَنَا أَولي بِالبَيت، لِأنَّ المِفتاحَ بِيَدي، وَقال العبَّاس: أَنَا أَولي، أنا صَاحِبُ السِّقَايَة وَالقَائِمُ عَلَيها،
فَقال عَليٌّ عليه السلام :
أَنَا أَوَّلُ النَّاس إيمَاناً وَأكثرُهُم جِهاداً؛ فَأنزَلَ اللهُ تَعالي هَذه الآية [( أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَوُونَ عِندَاللهِ وَاللهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (1)] لِبَيان أفضَلية الإمام عَلي بن ابي طالب (2)؛
هنگامي كه طلحه بن شيبه و عباس بن عبدالمطلب به يكديگر فخر مي فروختند و طلحه مي گفت كه من به خانه كعبه سزاوارترم؛ چراكه كليد كعبه در دست من است! و عباس مي گفت: من سزاوارترم؛ چراكه سقايت و آب رساني به حجاج در اختيار من است و سرپرستي آن با من مي باشد!
اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: من اول كسي هستم كه ايمان آوردم و بيشتر از هر كسي در راه خدا جهاد كردم!
در اين هنگام اين آيه [آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند عمل كسي قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه او جهاد كرده است؟ اين دو نزد خدا مساوي نيستند و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمي كند] براي بيان افضليت امام علي عليه السلام نازل شد.
اين آيه شريفه روي همان دو موضوعي كه حضرت علي عليه السلام آنها را سبب افضليت خود مي شمارد (يعني ايمان به خدا و جهاد در راه او) تمركز دارد و كلام حضرتش را تأييد
ص : 86
مي نمايد و مي فرمايد كه سقايت حجاج و كليدداري كعبه هيچ گاه قابل مقايسه با ايمان به خدا و جهاد در راه او نيست و با آن برابري نمي كند.
آيات زيادي بر ايمان حضرت علي عليه السلام مُهر تأييد مي زنند.
براساس نقل مفسّران در آيه شريفه:
( أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لايَسْتَوُونَ (1)؛
آيا كسي كه مومن است همچون كسي است كه فاسق است؟! هرگز اين دو مساوي نيستند.
منظور از مؤمن، وجود شريف حضرت علي عليه السلام است و منظور از فاسق، نيز «وليد» مي باشد. (2)
نيز در جنگ خندق، آنگاه كه حضرت علي عليه السلام عازم ميدان گرديد تا با عمرو بن عبدود - كه صداي «هل من مبارز» او گوش همه را كر كرده بود - مبارزه كند، پيامبر صلي الله عليه و آله با تعبير زيبايي فرمود:
بَرَزَ الإيمانُ كُلُّه إلي الشِّرك كُلُّه؛(3)
امروز تمام ايمان در مقابل تمام شرك قد برافراشت.
اين تعبير پيامبر صلي الله عليه و آله در حقيقت علي عليه السلام را به منزله «تمام ايمان» مي داند كه تاييدي است بر آيات شريفه قرآن.
ص : 87
2.در روايات متعددي از اميرالمؤمنين عليه السلام به «أقضي الناس» تعبير شده است؛ يعني علي عليه السلام در امر قضاوت نه تنها در بين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در بين تمام مردم برترين است.
روايات، تعابير مختلفي را در اين باره ارائه داده اند:
•عَليٌّ أقضَاكُم.(1)
•أقضَاهُم عَليٌّ. (2)
•أقضي أهلِ الْمَدِينَة عَليٌّ. (3)
برخي از منابع اين روايات عبارتند از:
•الصواعق المحرقه، ابن حجر 1: 110 و 2: 358 (الفصل الثاني: في فضائله).
•انساب الاشراف (بلاذري) : 97 (باب كونه عليه السلام اقضي الامة)، شمارة 22.
•تاريخ الخلفاء، سيوطي 1: 133 (الخليفة الرابع: علي بن ابي طالب).
•ينابيع المودة 2: 405 (الفصل الثالث في ثناء الصحابة و السلف علي عَلِيُّ عليه السلام )، شماره هاي 63 و 64 و 68.
•اُسدالغابة في معرفة الصحابة 3: 597 (باب علمه عليه السلام ).
قضاوت هاي آن حضرت آن قدر عجيب، شگفت انگيز و جالب است كه كتاب هاي زيادي در اين خصوص به نگارش درآمده است و قضاوت هاي امام را ذكر كرده اند. بارها حضرت به درخواست خلفاي ثلاثه، اقدام به قضاوت مي كردند و معضل يا معماي پيش آمده را آنچنان به سهولت حل مي كردند كه همه اصحاب و اطرافيان و حتي خود خلفاء در حيرت و شگفتي فرو مي رفتند.
ص : 88
اين تعبير را بارها از خليفه دوم نقل كرده اند كه گفت:
لَولا عَليٌّ لَهَلَك عُمر؛(1)
اگر علي عليه السلام نبود، هرآينه عمر هلاك مي شد.
و نيز از او نقل شده كه مي گفت:
أعُوذُ بالله أن أعيشَ فِي قَوم لَستَ فِيهِم يا أبَا الْحَسن. (2)
3.حاكم نيشابوري روايتي را نقل مي كند كه بسيار شايانِ توجه است و جا دارد تا در يك بخش جداگانه به آن پرداخته شود. اهميت اين روايت در اين است كه شخصي مثل «سعد بن ابي وقاص» (وي پدر عمربن سعد است كه در كربلا فرمانده لشكر ابن زياد - عليهمااللعنة - بود) كه از دشمنان امام علي عليه السلام بود، به مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام شهادت مي دهد. اين حقيقت، انسان را به ياد آن ضرب المثل عرب مي اندازد كه:
الفضل ما شهدت به الاعداء؛
فضيلت آن است كه دشمن نسبت به آن گواهي مي دهد.
اكنون به متن اين حديث - كه خود گوياي همه چيز است - توجه كنيد:
عَن قَيس بن أبي حازم، قَال: كُنتُ بِالمَدينة فَبينا أنا أطوفُ فِي السوق إذ بَلغتُ أحجارَ الزيت، فَرأيتُ قَوماً مُجتمعين عَلى فَارس قَد رَكب دابّة، وَهُو يَشتَمُّ عَلي بن أبي طالب، وَالنَّاس وُقوف حَواليه إذ أقبلَ سَعد بن أبي وقَّاص فَوقف عَليهم، فَقال: مَا هَذا؟ فَقالُوا: رَجلٌ يَشتَمُ عَلي بن أبي طالب!
ص : 89
فَتقدم سَعد، فَأفرجُوا لَه حَتَّى وَقف عَليه فَقال: يَا هَذا، عَلي ما تَشتَمُّ عَلي بن أبي طالب؟ ألم يَكُن أوَّلُ مَن أسلَم؟ ألم يَكُن أوَّلُ مَن صَلَّى مَع رسول الله صلي الله عليه و آله ؟ ألم يَكُن أزهَدَ النَّاس؟ ألم يَكُن أعلمَ النَّاس؟ وَذكر حَتَّى قال: ألم يَكُن خَتن رسول الله صلي الله عليه و آله عَلى ابنته؟ ألم يَكُن صاحِبَ رايَة رسول الله صلي الله عليه و آله فِي غَزواته؟
ثُم استقبَلَ القِبلة وَرَفع يَديه، وَقَال: اللَّهُمَّ إنَّ هذا يَشتَمُ وَليّاً مِن أولِيائكَ، فَلاتفرق هَذا الجَمع حَتَّى تُرِيَهُم قدرتك.
قَال قَيس: فَوالله مَا تَفرقنا حَتَّى سَاخت بِه دابته، فَرمته على هَامته فِي تِلكَ الأحجار، فَانفلق دماغه ومَاتَ؛ (1)
قيس بن ابي حازم مي گويد: در بازار مدينه گشت مي زدم كه به احجارالزيت رسيدم. عده اي را ديدم كه دور سواره اي حلقه زده اند. اين سوار، به علي بن ابي طالب عليه السلام دشنام مي داد و مردم دور او را گرفته بودند.
در اين هنگام سعدبن ابي وقاص از راه رسيد. در كنار جمعيت ايستاد و پرسيد: موضوع چيست؟
گفتند: مردي است كه به علي عليه السلام دشنام مي دهد. راه را بر او گشودند، سعد جلو آمد و گفت: اي مرد، به چه دليل علي بن ابي طالب عليه السلام را دشنام مي دهي؟ آيا او اول كسي نبود كه اسلام آورد؟ آيا اول كسي نبود كه با رسول الله صلي الله عليه و آله نماز گزارد؟ آيا زاهدترين مردم نبود؟ آيا داناترين مردم نبود؟ و ادامه داد تا اينكه گفت: آيا او داماد پيامبر صلي الله عليه و آله و همسر دختر او نبود؟ آيا صاحب پرچم رسول الله صلي الله عليه و آله در نبردهايش نبود؟
سپس سعد رو به قبله كرد و دست هايش را بلند نمود و گفت: خداوندا اين مرد وليي از اولياي تو را دشنام مي دهد، اين جمع را پراكنده نكن تا قدرتت را به
ص : 90
ايشان بنماياني! قيس مي گويد: پس به خدا قسم ما پراكنده نشده بوديم تا اينكه مركب اين مرد، رَم كرد و او را به آن سنگ ها زد به طوري كه مغزش از هم متلاشي شد و مرد.
نكته سوم
پس از آنكه درباره برتري اميرالمؤمنين علي عليه السلام ، مطالبي اِرائه گرديد، بر مي گرديم به اصل حديث هشتم كه به يكي از زمينه هاي برتري آن حضرت بر ساير صحابه اشاره دارد و آن علم ايشان است.
اگرچه آن حضرت از حيث فضايل اخلاقي، سجاياي نفساني و مكارم ديگر، سرآمد همه صحابه و مردم - به جز وجود نازنين پيامبر صلي الله عليه و آله - بود؛ يعني ايشان با تقواترين، شجاع ترين، صبورترين، عابدترين، زاهدترين، متواضع ترين، پركارترين، دلسوزترين به امت، با سخاوت ترين، با گذشت ترين و... مردم عصر خود به شمار مي آمد، و هنوز هم در همه آن جهات برترين همة انسان هاست، و تمام اينها را مي توان با دليل و مدرك از قرآن، سنت و تاريخ اسلام به اثبات رساند؛ اما برتري ايشان در زمينه علمي، از اموري است كه با ساير صفات ايشان متفاوت است. به عبارت ديگر، همين صفت اخير به تنهايي كافي است تا همگان براي پيروي از ايشان دليل كافي، عقلاني و منطقي داشته باشند.
رجوع غير متخصص به متخصص امري پذيرفته شده در نزد تمام اقوام و ملل دنياست. هيچ كس را نمي توان يافت كه فرد غيرمتخصص را به جهت مراجعه به متخصص، سرزنش و ملامت نمايد.
اگر فردي به بيماري صعب العلاجي مبتلا شود و براي درمان آن تحقيق كند و سرانجام به متخصص ترين پزشكان - كه همه بر تخصص و برتري او اتفاق نظر دارند - مراجعه كند، نه تنها سزاوار ملامت و سرزنش نيست كه تاييد همگان را نيز به دنبال دارد. به عكس، اگر در چنين شرايطي و علي رغم دسترسي به چنان پزشكي، به فردي كه به مراتب پايين تر از اوست مراجعه نمايد، مورد ملامت ديگران قرار خواهد گرفت كه چرا با وجود متخصص، به فردي غير متخصص مراجعه كرده است.
ص : 91
اگر ما بتوانيم اثبات كنيم كه پس از وجود گران قدر رسول خدا صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين علي عليه السلام - نسبت به دين مقدس اسلام و قرآن و سنت پيامبر عظيم الشأن - برترين و متخصص ترين اصحاب _ بلكه همه انسان ها در همه اعصار و امصار _ مي باشد، ديگر دليل و مجالي براي مراجعه به غير ايشان باقي نمي ماند.
منظور از مراجعه، صرفاً اظهار علاقه و محبت نيست؛ چراكه اين اظهار محبت و دوستي اگرچه لازم است ولي كافي نيست، بلكه منظور اين است كه علي عليه السلام را پس از پيامبر صلي الله عليه و آله ، مرجع ديني خود بدانيم و به دستوراتش عمل نماييم. عين همان رفتاري را كه با يك متخصص در پيش مي گيريم و دستوراتش را به كار مي بنديم و حتي در برابر آنها چون و چرا نمي كنيم، همين رفتار را بايد نسبت به علي عليه السلام داشته باشيم.
اكنون سؤال اساسي اين است كه چه دليلي بر برتري علي عليه السلام بر همه انسان ها، از نظر علمي واحاطه بر دين، وجود دارد؟ در پاسخ به اين سؤال مهم و اساسي، ما از ميان ده ها و صدها دليل قرآني و روايي، صرفا به ذكر يك حديث بسنده كرديم كه در ابتداي بحث ذكر گرديد.
در اين حديث، حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به صراحت، خود را به شهر علم و دانش تشبيه مي نمايد و سپس مي فرمايد علي عليه السلام به منزله دروازة آن شهر است و هر كس قصد ورود به شهر را دارد، بايد از در آن وارد شود.
ما به عنوان يك مسلمان مگر آرزويي جز اين داريم كه به علم الهي و بي كران پيامبر صلي الله عليه و آله دست يابيم و از آن خرمن، خوشه اي برگيريم و از آن چشمه گوارا جرعه اي بنوشيم؟ از طرفي راه دستيابي به آن مخزن علم و دستورات متعالي رسول اكرم صلي الله عليه و آله - طبق فرموده خود آن حضرت - وجود مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام است.
گرچه، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرصت نيافتند در طول 23 سال - كه 13 سال آن را در شرايط خفقان مكه سپري شد و 10 سال ديگر را در حال دفاع از كيان اسلام و مسلمين به سر بُرد و در ده ها غزوه شركت نمود - تمام تعاليم اسلام را از ريز و درشت به تمام مسلمانان انتقال دهند؛ ولي با انتقال آن گنجينه علم به سينه وصي و جانشين خود، يعني علي بن
ص : 92
ابي طالب عليه السلام فرصت دست يابي به آن علوم را براي بشريت فراهم آوردند. به همين دليل است كه حضرت علي عليه السلام در يكي از فرمايشات خويش مي فرمايند:
عَلَّمَني رسول الله صلي الله عليه و آله ألفَ بَاب مِن الْعِلم يَفتَحُ لي مِن كُلِّ بَاب ألفَ بَاب؛(1)
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هزار باب علم و دانش را به من آموختند كه از هر باب آن،
هزار باب ديگر براي من گشوده مي شود.
فهم درست معناي اين احاديث براي ما دشوار است؛ چراكه منبع اين علوم خداوند است و بدون تعليم و تعلم و صرفا از جانب او به سينه پر گنجايش رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل مي گردد. اگر هر باب علم را يكي از علوم بشري به حساب آوريم، براساس متن روايت، حضرت علي عليه السلام ، يك ميليون از اين علوم را با انتقال پيامبر صلي الله عليه و آله به ايشان، دريافت نمود و اين، امر عجيبي است.
به همين دليل علي عليه السلام با قاطعيت مي فرمايند: «سَلوني قبلَ أن تفقدوني»؛(2) از من بپرسيد قبل از آنكه مرا از دست بدهيد.
آيا در ميان صحابه پيغمبر صلي الله عليه و آله كسي ديگري را سراغ داريم كه حضرت، او را باب دانش خود معرفي كرده باشد؟
[بگذريم از اينكه احاديث مجعولي به نام پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله جعل گرديد كه ايشان نسبت به برخي از اصحاب خود فرموده اند: «من شهر علمم و علي عليه السلام دروازه آن شهر و آنها سقف آن شهر هستند!!» چنين احاديثي خود گوياي مجعول بودنشان هستند. بشر در گذشته براي شهرها درب و برج و حصار قرار مي داد، ولي تاكنون شنيده نشده است كه شهري داراي سقف باشد!]
ص : 93
آيا در بين صحابه رسول الله صلي الله عليه و آله فردي را سراغ داريم كه حتي كسي مثل عايشه - كه دل خوشي از حضرت علي عليه السلام نداشت و حتي در جنگ جمل عليه ايشان سوار بر ناقه شد - درباره احاطه علمي، تفوق و برتري حضرت علي عليه السلام بگويد:
عليٌّ أعلَمُ النَّاسِ بِالسُّن_َّةِ؛(1)
علي آگاه ترين مردم به سنّت [رسول خدا صلي الله عليه و آله ] است.
اين شهادت عايشه، اعتراف بزرگي از سوي كسي است كه در خانه پيامبر صلي الله عليه و آله مي زيست و اهل سنّت براي ايشان احترام ويژه اي قائل اند. اگر واقعا چنين است كه آگاه ترين فرد به سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام است، چرا در تبعيت از ايشان درنگ كنيم؟ چه توجيهي براي عدم تبعيت داريم؟ آيا توجيه ابن ابي الحديد معتزلي - كه مي گويد: «خداوند چنين مقدر نموده است تا غيرمتخصص برمتخصص پيش بيفتد» - صحيح است؟ آيا خداوند چنين كرد يا آن دسته از ياراني كه خيلي زود فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله را از ياد بردند؟ چرا اشتباه مخلوق را به حساب خالق مي گذاريد؟
در باب افضليت علمي اميرالمؤمنين علي عليه السلام سخن بسيار و مجال اندك است. براي حسن ختام اين مبحث، از كلام وحي و آخرين معجزه ماندگار پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آياتي را نقل مي كنيم. ممكن است در باب احاديث شبهه اي بشود ولي آيات قرآن را نمي توان ناديده انگاشت.
خداي تعالي مي فرمايد:
( وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (2)؛
ص : 94
آنها كه كافر شدند مي گويند: تو پيامبر نيستي! بگو: گواهي خداوند و كسي كه علم كتاب نزد اوست، ميان من و شما كافي است.
در اين آيه شريفه، خداوند به پيامبرش مي فرمايد كه به كفار بگو براي اثبات رسالت من دو تا گواه وجود دارد:
يكي خداوند، و ديگري كسي كه «علم كتاب» نزد اوست. در ميانِ مفسّران اختلاف است كه مراد از اين شاهد دوم كيست؟ برخي گفته اند مراد، علما و دانشمندان يهود و نصاري - از قبيل عبدالله بن سلام - هستند كه دانش كتاب تورات و انجيل را دارند. اما جمع زيادي از مفسّران اهل سنّت، و قاطبه مفسّران شيعه معتقدند مراد از اين فرد، شخص اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است كه شاهد بر نبوت و رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي باشد. شخصي مي گويد به امام باقر عليه السلام عرض كردم مردم گمان مي كنند كسي كه نزد او علم كتاب است، عبدالله بن سلام است! آن حضرت فرمود:
إنَّمَا ذَلك عَلي بن ابي طالب (1)؛
همانا آن شخص فقط علي بن ابي طالب عليه السلام است.
بنابراين، منظور آيه، نمي تواند اشخاصي مثل عبدالله بن سلام، سلمان فارسي و غير آنها باشد؛ چراكه اين افراد همه در مدينه اسلام آوردند و اين آيه - و همة آياتِ سوره رعد - مكي است.
«علم الكتاب» چيست؟ در اينكه مراد از «الكتاب» در اين آيه شريفه چيست، نظرات مختلفي اِرائه شده است. بعضي معناي آن را «همين قرآن» دانسته اند. بعضي گفته اند مراد لوح محفوظ است، و برخي گفته اند مراد اسم اعظم خداوند است. اما هرچه باشد حاكي از اهميت آن شخص و گستردگي دانش اوست. دليل اين مطلب، اين آيه است كه مي فرمايد:
ص : 95
( قَ_الَ الَّذِي عِندَهُ عِلْ_مٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْ_لَ أَن يَرْت_َدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ (1)؛
كسي كه به بخشي از كتاب آگاهي داشت (آصف بن برخيا) گفت: من آن (تخت) را قبل از آنكه پلك چشمت به هم بخورد نزدت مي آورم.
امام باقر عليه السلام فرمودند:
اسم اعظم الهي هفتاد و سه حرف است كه آصف بن برخيا تنها با دانستن يك حرف چنين قدرت نمايي كرد.(2)
بنابراين، اگر كسي كه بخشي از علم كتاب را مي داند، تخت بلقيس را در يك آن حاضر مي كند، پس كسي كه تمام علم كتاب را مي داند [براساس روايات صحيح، حضرت علي عليه السلام ] چه قدرتي دارد؟ امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
آگاهي كسي كه بخشي از علم را داشت، نسبت به علم علي عليه السلام مثل مقدار آبي است كه بر بال يك مگس باشد نسبت به دريا.(3)
بر اين اساس است كه در روايات زيادي مي خوانيم كه امامان معصوم عليهم السلام خارج از قيد زمان و مكان، در مناطقي حاضر مي شدند؛ مثلاً:
•امام جواد عليه السلام در لحظه شهادت پدرش از مدينه به طوس رفت.(4)
•امام سجاد عليه السلام در زمان اسارت به كربلا رفت و بدن پدرش امام حسين عليه السلام را دفن كرد.(5)
•امام حسين عليه السلام قبل از شهادت، قبضه خاكي از كربلا برداشت و در مدينه به اُم سلمه داد. (6)
ص : 96
بنابراين، طيُّ الأرض (كه به جاي پيمودن و طي كردن مسافتي طولاني، زمين در زير پاي اهلش پيچيده مي گردد و در مدتي اندك به مقصد مي رسد) و حركت برق آسا براي امامان عليهم السلام سابقه دارد و امري كاملاً امكان پذير است.
ص : 97
ص : 98
ص : 99
از ابوثابت (غلام آزاد شده ابوذر غفاري) روايت شده كه گفت: بر اُمّ سَلَمه _ همسر پيامبر صلي الله عليه و آله _ وارد شدم، ديدم كه مي گريد و از علي عليه السلام ياد مي نمايد و مي گويد: از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود:
علي مع الحق و الحق مع علي؛(1)
علي عليه السلام با حق است و حق با علي عليه السلام است.
اگرچه متن اين حديث بسيار شفاف، رسا و گويا است و از حيث دلالت داراي هيچ گونه ابهامي نيست، اما مطالب مرتبط زيادي وجود دارد كه در قالب نكاتي به آنها خواهيم پرداخت.
نكته اول
اين حديث از نظر سند كاملا متقن و صحيح است و اهل تحقيق از شيعه و سني به صحت اين حديث قائل اند. منابع معتبر بسياري از اهل سنت - صرف نظر از منابع شيعي(2) - اين حديث را نقل كرده اند. در ذيل حديث، برخي منابع را نقل كرديم، اما براي اطمينان بيشتر مخاطب، منابع ديگري را هم نقل مي كنيم كه نشان دهنده تواتر معنوي اين حديث است.
ص : 100
با اين توضيح كه در اين منابع ممكن است عين همين عبارت به كار نرفته باشد، ولي مضمون و محتوا يكي است.
1.فخر رازي در كتاب تفسير خود (مفاتيح الغيب 1: 180) در بحث ادلة جهر «بسم الله الرحمن الرحيم» ، ذيل دليل پنجم مي گويد:
ومن اقتدي في دينه بعلي بن أبي طالب، فقد اهتدي؛ والدليل عليه قوله عليه السلام: اللهم ادر الحق مع علي حيث دار؛
هركس كه در دين خود به علي بن ابي طالب عليه السلام اقتدا كند همانا به هدايت رسيده است و دليل اين مطلب اين فرمايش پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است كه فرمود: خداوندا حق را با علي - هر جا كه باشد - همراه كن.
2.ساير منابعي كه اين مضمون را آورده اند عبارتند از:
•فيض القدير (مناوي) 6 : 474، شمارة 9640.
•المعجم الكبير (طبراني) 23: 329 - 330 و 395 - 396 (مالك بن جعونة... ).
•كنز العمال 11: 621 ، شماره هاي 33016 و 33018.
•مسند ابي يعلي 2: 318، شمارة 78 (1052).
•ميزان الاعتدال (ذهبي) 4: 217، شمارة 8911 .
•التوفيق الرباني في الرّد علي ابن تيمية الحراني : 87 (فائدة).
•شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد2: 297 (ذيل خطبة37) و 18: 72 (ذيل نامة77).
براي تحقيق بيشتر و آشنايي با منابع ديگر، به كتاب الغدير اثر علامه اميني (3: 251 - 253) مراجعه كنيد.
نكته دوم
در اينجا حضرت رسول صلي الله عليه و آله تعبير به «حق با علي عليه السلام و علي عليه السلام با حق است» مي نمايند ولي تعابير ديگري كه در همين راستاست و از ناحيه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله روايت شده به اين شرح است:
1. علي عليه السلام با قرآن و قرآن با علي عليه السلام است.
ص : 101
به اين روايت توجه كنيد:
عن أبي ثابت مولي أبي ذر قال: كنت مع علي رضي الله عنه يوم الجمل فلما رأيت عائشة واقفة دخلني بعض ما يدخل الناس فكشف الله عني ذلك عند صلاة الظهر فقاتلت مع أميرالمؤمنين فلما فرغ ذهبت الي المدينة فأتيت ام سلمة فقلت: اني والله ما جئت اسأل طعاما و لا شرابا ولكني مولي لابي ذر فقالت: مرحبا. فقصصت عليها قصتي، فقالت: اين كنت حين طارت القلوب مطائرها؟ قلت: الي حيث كشف الله ذلك عني عند زوال الشمس، قالت: احسنت، سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض؛ (1)
ابي ثابت، آزاد شده ابوذر، نقل مي كند كه در واقعه جمل با علي بن ابي طالب عليه السلام بودم. زماني كه عايشه را در آن طرف ديدم در دلم شبهه اي - كه در دل مردماني وارد مي شود - ايجاد شد كه خداوند آن را در هنگام نماز ظهر برطرف كرد. در كنار علي عليه السلام جنگيدم و پس از خاتمه جنگ به مدينه نزد ام سلمه رفتم و گفتم كه من غلام ابوذر هستم و براي غذا و يا آشاميدن اينجا نيامده ام. گفت: خوش آمدي. سپس داستان خود را گفتم. ام سلمه گفت: در هنگامي كه همه قلب ها در جاي خودشان پرواز مي كردند كجا بودي؟ گفتم: جايي كه هنگام نماز ترديد و اندوه از من دور شد. گفت: آفرين، از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: علي با قرآن است و قرآن با علي و از هم ديگر جدا نمي شوند تا در روز قيامت در كنار حوض برمن وارد شوند.
سپس حاكم نيشابوري درباره اين حديث مي گويد: «هذا حديث صحيح الاسناد»؛ اين حديث از نظر سند صحيح است.
ص : 102
اين تعبير كه «علي عليه السلام با قرآن است»، درست مثل اين است كه گفته شود: «علي عليه السلام با حق است» و يا اگر گفته مي شود: «قرآن با علي عليه السلام است»، مثل اين است كه گفته شود: «حق با علي عليه السلام است». از اين جهت، اين حديث تاكيدي بر حديث مورد نظر ماست.
2.«هركس از علي عليه السلام جدا شود از پيامبر صلي الله عليه و آله جدا شده است.»
به متن حديث توجه كنيد:
يا علي من فارقني فقد فارق الله و من فارقك يا علي فقد فارقني؛(1)
اي علي، هركه از من جدا شود از خداوند جدا شده است، و هر كه از تو يا علي جدا شود، از من جدا شده است. (در نتيجه كسي كه از علي عليه السلام جدا شود از خداوند جدا شده است.)
همين حديث را افراد زير نيز نقل كرده اند:
•احمد بن حنبل در «فضائل الصحابة» 2: 570، شمارة 962.
•ابن عساكر در «تاريخ مدينة دمشق» 42: 307.
•طبراني در «المعجم الكبير» 12: 323، از قول عبدالله بن عمر.
•متقي هندي در «كنزالعمال»11: 614، شماره هاي 32974، 32975 و 32976.
•قندوزي در «ينابيع المودة» 1: 173 و 2: 156 (440).
•مناوي در «فيض القدير» 4: 470 (حرف العين).
سپس حاكم نيشابوري درباره اين حديث مي گويد:«صحيح الاسناد ولم يخرجاه»؛(2) اين حديث از نظر سند صحيح است ولي بخاري و مسلم آن را نقل نكرده اند. (چرا؟ نمي دانيم!)
ص : 103
3.يكي از القاب اصلي و انحصاري اميرالمؤمنين علي عليه السلام بر اساس فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله «فاروق» است؛ يعني آن حضرت مرز جدايي بين حق و باطل است، هرچه از علي عليه السلام و هر كه با علي عليه السلام و در جبهه اوست، حق است و مابقي باطل.
متن روايت پيامبر صلي الله عليه و آله چنين است:
إن هذا أول من آمن بي، و هو أول من يصافحني يوم القيامة، و هذا الصديق الأكبر، و هذا فاروق هذه الأمة، يفرق بين الحق و الباطل، و هذا يعسوب المؤمنين والمال يعسوب الظالم؛(1)
اين (علي عليه السلام ) اولين كسي است كه به من ايمان آورد و او اول كسي است كه روز قيامت با من مصافحه خواهد كرد. اين علي عليه السلام «صديق اكبر» است و اين علي عليه السلام «فاروق اين امت» است كه بين حق و باطل جدايي مي اندازد. (يعني علي عليه السلام معيار حق و باطل است.) و اين علي رئيس و زمامدار مؤمنان است، و مال زمامدار ستمگر است.
نكته سوم
با مراجعه به آيات قرآن در مي يابيم كه كلمه «حق» در بسياري از موارد به معناي «درستي و حقانيت»در مقابل كلمه«باطل»به كار رفته است. برخي ازاين نمونه ها عبارتند از:
( يَاأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ (2)؛
اي اهل كتاب، چرا حق را به باطل مشتبه مي سازيد و حقيقت را مي پوشانيد در صورتي كه خود (به حقانيت آن) آگاهيد.
ص : 104
( لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (1)؛
تا حق را محقق كند و باطل را نابود سازد، هرچند بدكاران را خوش نيايد.
( فَذَلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ؛(2)
اين است خدا، پروردگار حقيقي شما، و بعد از حق، جز گمراهي چه خواهد بود؟ پس به كدامين سوي، باز گردانيده مي شويد.
( قُلْ هَلْ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لايَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؛(3)
بگو آيا هيچ يك از معبودهاي شما كسي را به راه حق هدايت تواند كرد؟ بگو تنها خداست كه به راه حق هدايت مي كند. آيا آن كه به راه حق رهبري مي كند سزامند به پيروي است يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ پس شما را چه شده؟ چگونه قضاوت مي كنيد؟
( وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ؛(4)
و بگو كه حق آمد و باطل نابود شد، همانا كه باطل نابود شدني است.
( ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ؛(5)
اين بدان سبب است كه خداي يكتا حق (مطلق) است و هرچه جز او مي خوانند باطل است، و او عالي مقام و بزرگ مرتبه است.
ص : 105
( أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِن يَشَأِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُور ِ ؛(1)
آيا مي گويند بر خدا دروغي بسته است؟ در حالي كه اگر خدا بخواهد بر قلب تو مُهر مي نهد و خدا (با وحي خود) باطل را نابود مي سازد و حق را با كلمات خويش ثابت و برقرار مي دارد كه خدا به اسرار سينه ها آگاه است.
و بسياري از آيات ديگر.
از مجموع اين آيات چنين بر مي آيد كه خداوند هم خودش «حق» است و هم تمام دستوراتي كه مي دهد حق است. انبيا، «حق» هستند و اطاعت از آنها نيز حق و حقيقت است و مخالفت با آنها، در مسير «باطل» گام نهادن است. «حق» يعني مسير درست، مستحكم و متقن كه هيچ خدشه اي در آن نيست و غير اين مسير؛ يعني بطلان، گمراهي و ضلالت.
به ويژه آيه شريفة: ( فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ (2) (پس بعد از حق جز گمراهي چيزي هست؟) تصريح دارد كه وراي حق هرچه هست، باطل است. بنابراين تمام كساني كه خداوند و انبيا عليهم السلام را اطاعت بنمايند، راه حق را طي مي كنند، و بعد از پايان يافتن سلسله نبوت، نمي توان گفت راه حق به پايان رسيد. تا قيام قيامت اين دو راه (حق و باطل) وجود دارند؛ يكي به بهشت و ديگري به جهنم منتهي خواهد شد. اما سؤال مهم اين است كه اين راه حق كدام است و پرچمدار آن كيست؟
اينجاست كه وقتي برگرديم به فرمايش گهربار حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله - كه به بشريت خطاب مي كند:
ص : 106
«اگر طالب خدا، بهشت و راه حق هستيد، بايد در مسير علي عليه السلام گام بگذاريد، چرا كه او شما را از جاده حق و حقيقت خارج نخواهد كرد.»(1) - در مي يابيم كه واقعا جمله اي سرنوشت سازتر از اين جمله نمي توان پيدا كرد.
امروز تمام بشريت در نهان خودشان دنبال حق اند. خداوند فطرت آنها را چنين آفريد و همواره به دنبال اين گوهر وجودشان مي باشند، ليكن در تعيين مصداق، اشتباه مي كنند. حتي بت پرست ها هم مدعي اند كه راه آنها حق است. اشكال اينجاست كه اكثر انسان ها به دليل اينكه تحت تاثير هواهاي نفساني خود قرار گرفته اند و از مسير وحي - كه يك مسير صددرصد مطمئني است - دور شده اند، و به عقل محدود خود اعتماد كرده اند، ره افسانه زده و هركدام براي خود مسيري را در نظر گرفته و مي گويند مسير درست همين است.
از اين رو، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله - كه از چشمه وحي و علم الهي سيراب مي شد و هيچ گاه سخني را به گزاف نگفت - براي اينكه بشر را از گمراهي بيرون بياورد، مصداق حق را به طور مشخص بيان مي كند كه اي مردم، اگر طالب حق هستيد، مسير حق همين مسيري است كه علي بن ابي طالب عليه السلام در آن قرار دارد. او فاروق است و او ملاك حق و باطل به شمار مي رود.
روايتي كه از اُم سلمه نقل شد، به نحوي اشاره به جنگ جمل دارد. جنگ جمل از فتنه هايي بود كه در صدر اسلام اتفاق افتاد و بسياري از افراد در اين فتنه مورد آزمايش
ص : 107
سخت خداوند قرار گرفتند. آن قدر اين آزمايش سخت بود كه بسياري از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله از اين رخداد متعجب بودند كه چگونه ممكن است افرادي مثل طلحه و زبير - كه سال ها در ركاب پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند و براي اسلام عليه كفر شمشير زدند و حتي پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه برخي به سقيفه رفتند تا خليفه تعيين كنند، كنار علي عليه السلام ماندند - اكنون رو در روي علي عليه السلام آماده اند خون او را بريزند؟!
از همه عجيب تر، همسر پيامبر صلي الله عليه و آله يعني عايشه را مي ديدند كه در مقابل علي عليه السلام صف آرايي كرد. در چنين غوغايي البته آنها كه فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله را از ياد نبرده بودند خيلي زود متوجه شدند كه اردوگاه حق كدام و اردوگاه باطل كدام است!
باري، در چنين صحنه هايي بود كه يك نفر - كه نتوانست اين موضوع را هضم كند - خدمت حضرت علي عليه السلام آمد و اين مشكل را با آن حضرت در ميان گذاشت. جواب زيبايي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به اين فرد مي دهد، هنوز هم بايد سرلوحه تمام طالبان حق و حقيقت باشد. حضرت فرمودند:
«إعرف الحق تعرف أهله واعرف الباطل تعرف من أتاه».(1)
حضرت با اين فرمايش يك معيار در اختيار او قرار دادند و فرمودند اول حق را بشناس، سپس افراد را با آن بسنج. اول سعي كن بفهمي حق چيست؟ آنگاه خواهي ديد حق كدام، و چه كسي بر حق است.
اينجاست كه پيامبر صلي الله عليه و آله با تيزبيني خود براي چنين روزهايي مي فرمايند كه حق و علي عليه السلام بسان فرد و سايه اش، همواره با هم اند و از يكديگر جدا ناپذيرند.
همين داستان در جنگ صفين به شكلي ديگر و در جنگ نهروان به ديگر شكل اتفاق مي افتد و همواره اين نبرد بين حق و باطل وجود داشته و دارد. مهم اين است كه ما در تعيين مصداق حق اشتباه نكنيم.
ص : 108
از اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايند حق با علي عليه السلام و علي عليه السلام با حق است، و يا قرآن با علي عليه السلام و علي عليه السلام با قرآن است، مي توان عصمت اميرالمؤمنين عليه السلام را نتيجه گرفت؛ زيرا اگر علي عليه السلام معصوم نباشد و از او اشتباه سر بزند، ديگر او با حق نخواهد بود معنا ندارد بگوئيم او تا قيام قيامت با قرآن است.
چون در قرآن هيچ گونه خطا و باطلي راه ندارد، پس آنچه يا آن كس كه دوشادوش قرآن است، هم بايد از هرگونه خطا، اشتباه و گناهي مصون باشد.
در برابر اين گونه احاديث، يا بايد _ به كلي _ منكر شد كه پيامبر صلي الله عليه و آله چنين چيزي را نفرموده اند (البته اين سخن پذيرفتني نيست، چون منابع آنها متعدد و فراوان است و غالبا نزد اهل سنّت معتبر مي باشد) و يا بايد سر تسليم در مقابل آنها فرود آورد.
از طرفي راهي براي انكار احاديث نيست؛ زيرا از نظر مفهوم جاي شك و شبهه اي وجود ندارد. اگر ما تنها به همين يك حديث بسنده كنيم، تمام مشكلات و اختلافات مذهبي حل خواهد شد.
ص : 109
ص : 110
ص : 111
پيامبراكرم صلي الله عليه و آله فرمودند:
يا علي أنت مني بمنزلة هارون من موسي الاّ انّه لا نبيّ بعدي؛ (1)
اي علي، تو نسبت به من به منزله هاروني نسبت به موسي، به جز اينكه بعد از من پيامبري نيست (تو فقط مقام نبوت را نداري).
از وقايع سال نهم هجرت، غزوة تبوك است. به پيغمبر صلي الله عليه و آله خبر رسيد كه روميان سپاه انبوهي را فراهم آورده اند و مي خواهند به مسلمانان يورش آوردند. تابستاني سخت و گرم و هنگام رسيدن ميوه ها بود و مردم مي خواستند در خانه ها بياسايند. در بيت المال نيز مال چنداني ديده نمي شد. عادت پيغمبر صلي الله عليه و آله چنان بود كه پيش از تجهيز سپاه، هدف را براي اصحاب روشن نمي كرد. اما در جنگ تبوك به سبب دشواري هايي كه در پيش بود اعلام داشت كه به جنگ با روميان خواهيم رفت. گروهي مي گفتند: فصل گرماست، در اين فصل نرويد.
ص : 112
زماني كه بسيج عمومي اعلام شد، اعتراض برخي از مسلمانان ضعيف الايمان، از جمله منافقان بلند شد. قرآن در سوره توبه به بيان اين اعتراض ها مي پردازد و به تفصيل درباره آنها سخن مي گويد.
به هر روي، پس از تبليغ فراوان، حدود سي هزار نفر آماده حركت به سمت تبوك شدند. پيامبر صلي الله عليه و آله ، امام علي عليه السلام را برجاي خود نهاد و از مدينه خارج شد. روشن بود كه از سويي سفر به تبوك سفري طولاني است و از سوي ديگر، منافقان فراواني در مدينه مانده اند؛ بنابراين، لازم بود كسي چون امام علي عليه السلام براي حفظ شهر باقي بماند. اما منافقان شايع كردند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نمي خواست كه علي عليه السلام را همراه خود ببرد و لذا او را در مدينه باقي گذاشت.
اين مسئله سبب شد تا امام خود را به رسول خدا صلي الله عليه و آله برساند و از آن حضرت درخواست كند تا او را همراهش ببرد. در اين هنگام بود كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله مدال افتخاري بر گردن علي عليه السلام آويخت و در جمله زيبايي فرمود:
افلا ترضي يا علي ان تكون منّي بمنزلة هارون من موسي، إلاّ أنّه لا نبيّ بعدي؛
اي علي، آيا دوست نداري كه جايگاه تو نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسي باشد؟ جز آنكه بعد از من پيغمبري نيست.
توضيحات بيشتر درباره اين حديث را در قالب نكاتي بيان خواهم كرد.
نكته اول
اين حديث از نظر صحت سند و اعتبار در جايگاه بسيار بالايي قرار دارد. همة صحاح ستة اهل سنّت _ به اضافه منابع معتبر ديگر _ اين حديث را نقل كرده اند.
اگرچه ممكن است اين نقل ها با عبارت هاي مختلفي در اين كتاب ها آورده شده باشد (دليلش اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله اين تعبير را در زمان هاي مختلف، خطاب به حضرت علي عليه السلام بيان فرموده اند و در نتيجه ممكن است اختلاف اندكي با هم داشته باشند) ولي محتواي همه يكي است و همه آنها در همين جملاتي كه ما نقل كرديم، مشترك اند.
ص : 113
نكته دوم
در استواري و صحت اين حديث، كافي است به حديثي كه مسلم در كتاب صحيح خود از سعد بن ابي وقاص نقل كرده است، بنگريم.
عن عامربن سعدبن أبي وقاص، عن أبيه، قال: أمر معاوية بن أبي سفيان سعداً فقال: ما منعك أن تسبّ أبا التراب؟
فقال: أمّا ما ذكرت ثلاثاً قالهنّ له رسول الله صلي الله عليه و آله فلن أسبّه، لأن تكون لي واحدة منهن أحب إليّ من حمر النعم، سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول له (خلفه في بعض مغازيه). فقال له علي: يا رسول الله خلفتني مع النساء والصبيان؟
فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله : أما ترضى أن تكون منيّ بمنزلة هارون من موسى؟ إلا أنه لا نبوة بعدي.
و سمعته يقول يوم خيبر: لأعطين الراية رجلاً يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله. قال: فتطاولنا لها. فقال: ادعوا لي عليا. فأتي به أرمد، فبصق في عينه ودفع الراية إليه، ففتح الله عليه، ولما نزلت هذه الآية: ( فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ (1) دعا رسول الله صلي الله عليه و آله علياً وفاطمة وحسناً وحسيناً فقال: اللهم هؤلاء أهلي؛ (2)
عامربن سعدبن ابي وقاص از پدرش نقل مي كند كه: معاوية به سعد دستور داد كه علي عليه السلام را دشنام دهد اما سعد اين كار را نكرد. معاويه به سعد گفت: چه چيز تو را مانع شد كه ابوتراب را دشنام دهي؟ سعدبن ابي وقاص گفت: به خاطر سه چيز - كه به ياد آوردم - كه پيامبر صلي الله عليه و آله در باره او فرمود، لذا هرگز دشنام ندهم. سه چيزي كه اگر يكي از آنها را مي داشتم برايم از شتران سرخ [بهترين مركب آن
ص : 114
زمان كنايه از ثروت دنيا] بهتر بود. از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم - هنگامي كه او را در يكي از غزوات به همراه نبرده بود و علي عليه السلام گفت:
اي رسول خدا، من را با زنان و كودكان وامي گذاري؟ - به او فرمود: آيا دوست نداري كه براي من همانند هارون براي موسي باشي؟ جز اينكه بعد از من نبوتي نخواهد بود.
و نيز شنيدم از پيامبر صلي الله عليه و آله كه در روز جنگ خيبر فرمود: [فردا] پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. همه ما منتظر بوديم كه شايد ما را فرا بخواند، ولي او فرمود علي عليه السلام را نزد من بياوريد. علي عليه السلام درحالي كه از ناحيه چشم بيمار بود نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمد و پيامبر صلي الله عليه و آله با آب دهان مبارك خود آن بيماري را برطرف نمودند، و پرچم را به وي داد، پس خداوند به دست علي عليه السلام پيروزي را نصيب مسلمانان نمود.
و سوم زماني بود كه آية مباهله نازل شد و پيامبر صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام ، فاطمه، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را فراخواند و فرمود: خداوندا، اينان اهل من اند.
جالب اينجاست كه كسي مثل سعدبن ابي وقاص - كه ميانه خوبي هم با علي بن ابي طالب عليه السلام ندارد و از متخلفان بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آيد و از اعضاي شوراي شش نفرة پس از عُمَر بود كه حقش را به عبدالرحمن بن عوف واگذارد (1) - وقتي معاويه از او مي خواهد علي را دشنام دهد، نمي تواند از اين حقايق چشم بپوشد و به سه فضيلت از فضايل آن حضرت اشاره مي كند كه «حديث منزلت» يكي از آنها مي باشد.
نكته سوم
پس از اطمينان از صحت صدور اين حديث، به بررسي محتواي آن مي پردازيم.
كلمه «منزلة» اسم جنس مي باشد كه به كلمه هارون اضافه شده است و به لحاظ دستور زبان عربي، اين حالت افاده عموم مي كند. و بدين معناست كه حضرت علي عليه السلام تمام
ص : 115
منزلت هايي را كه هارون نسبت به موسي داشت دارا مي باشد، فقط مقام نبوت از ايشان استثنا شده است.
اين تشبيه پيامبر صلي الله عليه و آله برگرفته از آيات قرآن درباره حضرت موسي و برادرش هارون مي باشد. براي اينكه بدانيم هارون چه مناصبي را نسبت به حضرت موسي داشت، بايد به آيات شريفه قرآن مراجعه كنيم:
الف) هارون «وزير» حضرت موسي عليه السلام بود.
( وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي (1)؛
و از خاندانم وزيري برايم قرار بده.
ب) هارون «برادر» حضرت موسي عليه السلام بود.
( هَارُونَ أَخِي ؛(2) برادرم هارون را.
ج) هارون سبب كمك و استواري حضرت موسي عليه السلام و شريك او در كارها بود.
( اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ؛(3)
پشت مرا با او استوار دار و او را در كارم شريك ساز.
قرآن مي فرمايد كه خداوند، به تمام درخواست هاي موسي عليه السلام پاسخ مثبت داد و همه اين مقامات را به هارون عطا نمود؛ چنان كه مي فرمايد:
( قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى ؛(4)
موسي! همه درخواست هايت داده شد.
د) هارون در غيبت موسي، خليفه و جانشين او بود؛ چنان كه قرآن مي فرمايد:
ص : 116
( وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ؛(1)
موسي به برادر خود، هارون گفت: تو درميان قوم من خليفه و جانشين من باش! اصلاح بنما و از مفسدان پيروي منما.
با نگاه به اين آيات مقامات و مناصب هارون به دست مي آيد و به حكم حديث منزلت، تمام اين مناصب و مقامات، براي علي عليه السلام ثابت مي گردد. در اين صورت علي عليه السلام ، وزير، يار، ياور و خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان مردم مي باشد؛ و بايد در غياب پيامبر صلي الله عليه و آله رهبري مردم را به عهده گيرد.
اين تشبيه از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله با توجه به جايگاه موسي و هارون - كه در قرآن بيان شده - بيان گرديد. شباهت حتي بيش از اين بود و براساس روايات:
•پيامبر صلي الله عليه و آله اسامي فرزندان اميرالمؤمنين علي عليه السلام را همانند فرزندان هارون برگزيد. فرزندان هارون، شَبَر، شُبَير و مُشبِر نام دارند، و فرزندان علي عليه السلام حسن، حسين و محسن عليهم السلام ناميده شد. (2)
•پيامبر صلي الله عليه و آله زماني كه بين اصحاب خود عقد اخوت برقرار كرد علي عليه السلام را «برادر» خود قرار داد.
فجاء علي رضي الله عنه تَدمع عيناه، فقال: يارسول الله، آخيت بين أصحابك ولم تؤاخ بيني وبين أحد، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله : يا علي، أنت أخي في الدنيا والآخرة؛ (3)
علي عليه السلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: بين اصحابت اُخوت برقرار نمودي ولي
ص : 117
بين من و كسي اُخوت منعقد نفرمودي! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
تو در دنيا و آخرت برادر مني.
از ميان همه اين مشابهت ها، اين مشابهت كه هارون جانشين موسي عليه السلام بوده شايد مهم تر باشد. در اين صورت، هيچ كس نبايد شك و ترديد كند كه علي عليه السلام خليفه پيامبر صلي الله عليه و آله و وزير ايشان بود. و البته برادر آن حضرت بود. لذا علي عليه السلام بر هركس ديگري تقدم دارد و بايد پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله مورد تبعيت و اطاعت قرار گيرد.
آيا برادران اهل سنّت - كه براي كلام پيامبر صلي الله عليه و آله ارزش زيادي قائل اند - به مفاد حديث منزلت عمل كرده اند و بدان معتقدند؟ اگر نه، چرا؟
ص : 118
ص : 119
ص : 120
ص : 121
ابوهُريره از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه حضرت فرمودند:
يَرِدُ عَلَيَّ يوم القيامة رهط من أصحابي، فَيُجْلَوْنَ (فَيُحَلَّئُون) عن الحوض، فأقول: يا رب أصحابي، فيقول: إنك لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنهم ارتدُّوا على أدبارهم القهقرى؛ (1)
در روز قيامت گروهي از اصحابم بر من وارد مي آيند، سپس از حوض رانده مي شوند و من مي گويم: پروردگارا، اينان اصحاب من هستند! گفته مي شود نمي داني كه آنان پس از تو چه كرده اند! آنان به قهقرا بازگشتند.
اين روايت از رواياتي است كه بخاري در كتاب الرقاق (باب الحوض) نقل مي كند و از اين جهت، داراي اهميت است كه يكي از اختلافات اساسي بين شيعه و سني، ديدگاه آنان در خصوص صحابه است. تقريباً همة اهل سنّت به عدالت تمامي صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله قائل اند و انتقاد از آنها را بر نمي تابند و بسا منتقد را با چوب تكفير برانند. اين حديث (و حديث هاي مشابه آن) به وضوح نشان مي دهند كه بسياري از آنها بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، به گونه اي به دوران جاهليت بازگشتند و مرتد شدند و اعتقاد به عدالت تمام صحابه سخن نااستواري است. از آنجا كه بحث بر سر خوبي و بدي، صداقت و خيانت، اطاعت و عصيان، و در يك كلام عدالت صحابه، از موضوعات بسيار جنجالي بين شيعه و سني است و برادران اهل سنّت به ما انتقاد مي كنند كه چرا شما گاهي از صحابه بدگويي مي كنيد، لازم است اين موضوع اندكي بيشتر مورد بررسي قرار بگيرد.
ص : 122
نكته اول
روايتي كه از صحيح بخاري نقل شد، تنها نمونه اي از اين قبيل روايات است كه در مجامع حديثي، روايي و تاريخي اهل سنّت نقل شده است؛ از جمله مي توان به منابع زير مراجعه كرد:
•مسند احمد : مسند عبدالله بن عباس، و مسند عبدالله بن مسعود و... .
•صحيح مسلم: كتاب الفضائل، باب اثبات حوض نبينا.
•سنن ترمذي: ابواب صفة القيامة، باب ما جاء في شأن الحشر.
•جامع الاصول، ابن اثير جرزي: الكتاب التاسع في القيامة، الباب الثاني في احوال القيامة، الفصل الثاني في الحشر.
•فتح الباري، ابن حجر (11: 333) باب الحشر.
به اين مجموعه از اين روايات، مي توان كليه رواياتي را كه در ساير كتب (از جمله در كتب سيره و تاريخ) آمده است، اضافه كرد. اين روايات، حاوي موارد متعددي هستند كه تناقضات، ضديت ها، مخالفت ها و حتي جنگ هاي صحابه با يكديگر را بازگو مي كنند.
نكته دوم
ابتدا بايد ديد صحابي كيست و معيار تشخيص صحابي چه مي باشد؟ در اين باره، نظريات متفاوت و پراكنده اي اِرائه شده است.
بخاري و احمد بن حنبل مي گويند:
هركسي كه با پيغمبر صلي الله عليه و آله مصاحبت كرده و يا ايشان را ديده باشد _ حتي براي مدت كوتاهي _ صحابي خوانده مي شود.(1)
ص : 123
اگر ملاك صحابي بودن را همين بدانيم، همه كساني كه پيامبر صلي الله عليه و آله را ديده اند از اصحاب آن حضرت به شمار مي روند.
حال بايد ديد نظر اهل سنّت درباره عدالت صحابه چيست.
•ابن حجر عسقلاني در «الاصابة» مي گويد:
اتفق اهل السنة علي ان الجميع عدول و لم يخالف في ذلك الا شذوذ من المبتدعة؛ (1)
تمامي اهل سنّت هم نظر شده اند كه همه صحابه اشخاصي عادل اند و در اين نظر فقط شمار اندكي از بدعت گذاران، مخالفت ورزيده اند.
•ابن عبدالبر مي گويد:
ثبتت عدالة جميعهم؛ (2)
عدالت همه آنها ثابت شده است.
•ابن اَثير مي گويد:
فانهم كلهم عدول لا يتطرق اليهم الجرح؛(3)
همة اصحاب عادلند، و جرح (انتقاد به راوي) در اصحاب راه ندارد.
در مجموع بايد گفت صحابه در نزد اهل سنّت، همه مورد قبول و عادل هستند و اعتراض و انتقاد از آنها را نيز جايز نمي دانند. اما شيعيان معتقدند، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله همانند ساير روات و مردم اند كه در بين آنها خوب و بد، ظالم و عادل و نيكوكار و بدكار وجود دارد.
براي ارزيابي نظريه اهل سنّت و نيز روشن تر شدن بحث، ابتدا دسته هاي مختلف صحابه را - كه در قرآن به آن اشاره شده است - معرفي مي كنيم.
ص : 124
دسته اول: سابقون و پيشگامان نخست
( وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ... ؛(1)
و آنان كه (در صدر اسلام) به ايمان سبقت گرفتند از مهاجران و انصار... .
دسته دوم: بيعت كنندگان زير درخت
( لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا ؛(2)
خداوند از مؤمنان- هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضي و خشنود شد؛ خدا آنچه را در دل هايشان نهفته بود مي دانست؛ از اين رو آرامش را بر دل هايشان نازل كرد و پيروزي نزديكي را به عنوان پاداش نصيب آنها نمود.
دسته سوم: اصحاب فتح
( مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا ؛(3)
محمد فرستاده خداست و كساني كه با او هستند در برابر كفار، سرسخت و شديد و در ميان خود مهربان اند. پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مي بيني در حالي كه همواره فضل خدا و رضاي او را مي طلبند. نشانة آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است. اين توصيف آنان در تورات است، و توصيف آنان در انجيل بسان زراعتي است كه جوانه هاي خود را خارج ساخت و به تقويت آن پرداخت تا
ص : 125
محكم شد و بر پاي خود ايستاد و زارعان را به شگفتي وا مي دارد، اين براي آن است كه كافران را به خشم آورد! (ولي) كساني از آنها را كه ايمان آورد و كارهاي شايسته انجام دادند خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمي داده است.
دسته چهارم: منافقان شناخته شده
( إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَاللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ ؛ (1)
هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: «ما شهادت مى دهيم كه يقيناً تو رسول خدايى!» خداوند مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغ گويند (و به گفته خود ايمان ندارند).
دسته پنجم: منافقان پنهان
( وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ ؛(2)
و از ميان اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند جمعي منافقند؛ و از اهل مدينه گروهي سخت به نفاق پاي بندند تو آنها را نمي شناسي ولي ما آنها را مي شناسيم به زودي آنها را مجازات مي كنيم. سپس به سوي مجازات بزرگي فرستاده مي شوند.
دسته ششم: بيماردلان
( وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ ؛(3)
ص : 126
كسانى كه ايمان آوردند مى گويند: «چرا سوره اى نازل نمى شود (كه در آن فرمان جهاد باشد)؟!» امّا هنگامى كه سورة واضح و روشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است، بيماردلان را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند، پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است!
دسته هفتم: فاسقان
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ ؛(1)
اي كساني كه ايمان آورده ايد، اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد!
دسته هشتم: فراريان از دشمن
( إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَى أحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ... ؛(2)
[ياد كنيد] هنگامى را كه در حال گريز [در جنگ احد از كوه] بالا مى رفتيد و به هيچ كس توجه نمى كرديد و پيامبر، شما را از پشت سرتان فرا مى خواند... .
اين در حالي است كه قرآن كريم، فرار از جنگ را به شدت نهي مي كند و عذاب جهنم را براي فراريان از جنگ وعيد مي دهد:
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ * وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ؛(3)
اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبه رو
ص : 127
شويد به آنها پشت نكنيد (و فرار ننماييد)! و هركس در آن هنگام به آنها پشت كند - مگر آنكه هدفش كناره گيري از ميدان براي حمله مجدد و يا به قصد پيوستن به گروهي (از مجاهدان) بوده باشد - به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم است و چه بد جايگاهي است.
در سنت نيز احاديث زيادي را مي بينيم كه از ارتداد جمعي از صحابه خبر مي دهند. در همين كتاب، بخاري - در حديثي ديگر - بيان مي كند كه در روز قيامت، نجات يافتگان از صحابه، بسيار اندك اند.(1)
آري، مطالعه همه جانبه حوادث پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله از كج روي ها و زشت كاري هاي گروهي از صحابه خبر مي دهد. كه هيچ توجيه پسنديده اي براي آن نتوان يافت. ضمن اعتراف به كرامت و بزرگواري گروه بسياري از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله - كه در شنيدن حق پيشي گرفتند و براي او همنشين خوبي بودند و در راه اعتلاي دين خدا، سختي ها و محنت ها را تحمل نمودند و در كنار آن حضرت در نبردها شركت كردند - نمي توان ديدة خود را در برابر حقايق فروبست و عيوب و كج روي هاي گروهي ديگر از آنان را (در زمان حيات و بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ) ناديده گرفت.
نكته سوم
براساس آموزه هاي ديني، مسلمان حقيقي كسي است كه در برابر تمامي فرامين خدا و رسولش تسليم باشد:
ص : 128
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ؛(1)
اي كساني كه ايمان آورده ايد، چيزي را برخدا و رسولش مقدم نشمريد و تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست!
( فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا (2)؛
به پروردگارت سوگند كه آنها مومن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داوري طلبند، و سپس از داوري تو، در دل خود احساس ناراحتي نكنند، و كاملا تسليم باشند.
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (3)؛
اي كساني كه ايمان آورده ايد، خدارا اطاعت كنيد! و پيامبر خدا اطاعت كنيد و اولوا الأمر را! و هرگاه در چيزي نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داوري طلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين (كار) براي شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است.
با وجود اين آيات، موارد زير شايان توجه است:
1.پس از آن كه قرار صلح در «حديبيه» ميان پيامبر صلي الله عليه و آله و مشركان بر اساس شرايط خاصي بسته شد، عُمَر نزد ابوبكر آمد و خشمگينانه پرسيد: «يا ابابكر، أليس برسول الله؟»؛ «اي ابابكر، آيا او رسول خدا نيست؟» ابوبكر گفت: چرا. دوباره از او پرسيد: «أولسنا
ص : 129
بالمسلمين؟»؛ «آيا ما مسلمان نيستيم؟» گفت: چرا. بار ديگر پرسيد: «أوليسوا بالمشركين؟»؛ «آيا آنها مشرك نيستند؟» جواب داد: آري. در آخر عمر بن خطاب گفت: «فعلام نعطي الدنية في ديننا؟»، «پس چرا در دينمان ذلت را پذيرا شويم؟».(1)
اين حديث نشان مي دهد كه چگونه در برابر تصميمات پيامبر صلي الله عليه و آله مقاومت و مخالفت نشان داده مي شد. آيا كسي مي تواند بپذيرد كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با امضاي پيمان صلح حديبيه، ذلت را پذيرفته است؟
2.براء بن عازب گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و اصحابش احرام حج بستند و از مدينه بيرون رفتند. چون به مكه رسيدند، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: حجتان را عمره قرار دهيد. مردم گفتند: اي رسول خدا، ما براي حج محرم شديم، چگونه آن را عمره مي گرداني؟ فرمود: بنگريد آنچه را فرمانتان مي دهم انجام دهيد.
ولي آن گروه همچنان به اعتراض خود ادامه دادند تا آنجا كه حضرت به خشم آمد و از آنان جدا گشت و سپس بر عايشه وارد شد و او خشم را در سيماي پيامبر صلي الله عليه و آله نگريست و پرسيد: چه كسي تو را به خشم آورد كه خدا او را به خشم آورد؟ حضرت پاسخ فرمودند: «مالي لا أغضب و انا آمر أمراً فلا أُتَّبَع!» (2) ؛
چگونه خشمگين نباشم در حالي كه من فرمان مي دهم ولي پيروي نمي شوم؟!
3.حادثه دردناك و رنج آور روز پنج شنبه سال يازدهم هجرت را تقريبا بيشتر مجامع حديثي و روايي اهل سنّت نقل كرده اند. بر اساس نقل بخاري از ابن عباس:
ص : 130
لما اشتدّ بالنّبيّ صلي الله عليه و آله وجعه قال: ائتوني بكتاب أكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعده. قال عمر: إن النّبيّ صلي الله عليه و آله غلبه الوجع، وعندنا كتاب الله حسبنا. فاختلفوا وكثر اللَّغَط، قال: قوموا عني، ولاينبغي عندي التنازع. فخرج ابن عباس يقول: إن الرزية كل الرزية، ما حال بين رسول الله صلي الله عليه و آله وبين كتابه؛(1)
آنگاه كه بيماري پيامبر صلي الله عليه و آله شدت گرفت فرمود: برايم كاغذي بياوريد كه برايتان چيزي بنويسم كه ديگر گمراه نشويد. عُمَر گفت: بر پيامبر صلي الله عليه و آله درد چيره شده و كتاب خدا ما را بس است. پس آن جمع حاضر، اختلاف كردند و سر و صدا بالا گرفت تا اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
برخيزيد و برويد، سزاوار نيست نزد من نزاع كنيد.
ابن عباس بيرون آمد، درحالي كه مي گفت: تمام مصيبت آنجا روي داد كه مانع نوشتن پيام رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند.
اين حديث را مسلم در كتاب صحيح خود، (2) احمد بن حنبل در مسند(3) و ساير محدثين عامه نقل كرده اند.(4) برخي از آنها با تغيير عبارات و سانسور كردن برخي از قسمت ها تلاش كرده اند سيماي خليفه دوم تخريب نشود. برخي عين عبارت خليفه دوم را آورده اند كه گفت: دعوا الرجل فإنه ليهجر!!(5) ؛ مردك را واگذاريد، هذيان مي گويد!
ص : 131
برخي هم مثل مسلم در صحيح، و احمد در مسند، تعبير به «يهجر: هذيان گفتن» را آورده اند، ولي تصريح نكرده اند كه گوينده چه كسي بود و با تعبير «قالوا: گفتند» مرتكب تحريف شده اند.(1) به هرحال، هركس كتب روايي را بررسي كند و به حديث «مصيبت روز پنج شنبه» مراجعه كند، اذعان خواهد كرد كه گوينده اين جملة اهانت آميز كسي جز خليفه دوم نيست.
اكنون سؤال اين است كه آيا واقعا پيامبري كه قرآن درباره اش مي فرمايد:
( مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى (2)؛
هرگز يار و همدم شما [= محمّد صلي الله عليه و آله ] منحرف نشده و مقصد را گم نكرد، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد؛ آنچه مى گويد چيزى جز وحى _ ك_ه بر او ن_ازل شده _ نيست، آن كس كه قدرت عظيمى دارد [= جبرئيل امين] او را تعليم داد.
آيا باور كردني است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با چنين مقام با عظمتي _ نعوذ بالله _ هذيان بگويد؟! گويندة اين سخن در واقع قرآن را تكذيب مي كند. آيا در اين صورت هنوز هم مي توان گفت هيچ انتقادي به اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله وارد نيست؟ چگونه مي توانيم واقعه اي را كه ابن عباس از آن به مصيبت بزرگ تعبير مي كند، توجيه كنيم؟
برخي در صدد توجيه اين موضوع برآمده و گفته اند:
اولاً: آيات و رواياتي كه گفته شد، شامل اصحاب پيامبر نمي شود؛ چراكه آنان سرامد مسلمانان اند و ساحت آنها از اتهامات مبراست.
ص : 132
پاسخ: در بعضي از اين روايات تصريح دارد كه حضرت به اصحاب خود خطاب مي كند، و در بعضي ديگر، اصل تعبير و واژة «اصحاب» آمده است (مثل حديث حوض) چگونه مي توان پذيرفت كه اين آيات و روايات شامل آنها نمي شود؟؟
چرا نمي پذيريم كه اصحاب صلي الله عليه و آله آن حضرت (مثل ديگر انسان ها) اهل خطا و اشتباه بودند و صرف مصاحبت با پيامبر معجزه نمي كند و فرد را معصوم از خطا نمي سازد.
فرزند نوح عليه السلام با اينكه پيغمبر زاده است و سال ها در كنار پدر بود، بدفرجام شد و به عذاب خدا گرفتار آمد. قرآن به صراحت به حضرت نوح عليه السلام مي فرمايد: ( إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (1)؛ او (از اهل تو نيست) و اين بدان معناست كه مصاحبت فيزيكي و فرزند نسبي بودن، كافي نيست كه انسان اهليت رسيدن به مقام صالحان را پيدا كند، اين تبعيت و اطاعت است كه مي تواند انسان را تعالي بخشد؛ همچون سلمان فارسي كه به مقام اهليت اهل بيت رسول صلي الله عليه و آله رسيد.(2)
ثانياً: مي گويند: اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله همه مجتهد بودند و هركدام مطابق اجتهاد خود عمل كردند!
پاسخ: بايد گفت: كه اجتهاد برخلاف نظر پيامبر صلي الله عليه و آله چيزي جز گمراهي و ضلالت نيست. اگر چنين اجتهادي مي توانست به صاحب آن كمكي بكند، بايد ابليس هم از اجتهاد خودش سود مي بُرد.
افزون بر اين، اينكه همه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله مجتهد بودند ادعايي ناپذيرفتني است. آنها به تعبير قرآن، افرادي امّي و بي سواد بودند. (3)
ص : 133
در ميان آنها باديه نشيناني را مي توان يافت كه با حدود خداوند آشنايي نداشتند.(1) يا كساني كه فقط چند روز يا چند ماه قبل از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله اسلام آورد.
اين چه اجتهادي است كه طبق نقل بخاري، اصحاب پيامبر در حضور آن حضرت، به همديگر دشنام مي دادند و سوي يكديگر كفش پرتاب مي كردند!! (2)
آيا همين بخاري اين حديث را نقل نمي كند كه:
سباب المسلم فسوق و قتاله كفر؛(3)
دشنام دادن به مسلمان ماية فسق و كشتن او موجب كفر است.
و آيا اين قرآن نيست كه مي فرمايد بايد حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله حفظ شود و صداها نبايد در حضور او بلند گردد؟
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (4)؛
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى صدا را بلند مي كنند، مبادا كه اعمال شما نابود گردد در حالى كه متوجّه نمي باشيد!
آيا اين است اجتهاد مبتني بر كتاب و سنت؟ آيا اجتهاد به صاحب آن اجازه ارتكاب فعل حرام را مي دهد؟
ص : 134
كساني كه در پوشش اجتهاد، سعي دارند روي تمام اين خطاها، اشتباهات و گناهان را بپوشانند، آيا از قرآن دليلي بر اين اجتهاد اصحاب دارند؟ و اگر دارند، كدام آيه بر جواز اين اجتهاد دلالت دارد؟ بايد گفت هيچ دليلي بر چنين ادعايي نيست.
از سوي برادران اهل سنّت اين حديث را مي شنويم كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
اصحابي كالنجوم بأيِّهم اقتديتم اهتديتم؛(1)
اصحاب من مانند ستارگان اند كه به هركدام آنها اقتدا كنيد هدايت مي شويد.
اين حديث بسا برگرفته از اين آيه شريفه است كه:
( وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (2)؛
و (شب هنگام) به وسيله ستارگان هدايت مى شوند.
( وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ (3)؛
او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكي هاى خشكى و دريا، به وسيله آنها راه يابيد!
در خصوص اين حديث، مطالب زير را بايد در نظر گرفت:
اولاً: جمعي از محققين اهل سنّت اذعان دارند كه اين حديث جعلي و دروغ است. ابوحيّان اندلسي در كتاب تفسيرش (البحر المحيط 6 : 582) از قول خود و عده اي ديگر، تصريح به ساختگي بودن اين حديث مي نمايد.
ثانياً: امكان ندارد كه چنين مضموني از رسول خدا صلي الله عليه و آله صادر شده باشد؛ زيرا شارع هرگز مردم را به متناقضين امر نمي كند؛ و تناقض در سيره خلفا، انكار ناشدني است.
به عنوان نمونه:
ص : 135
•ابوبكر از متعه حج و متعه نساء جلوگيري نكرد، ولي عمر منع كرد. (1)
•ابوبكر سه طلاق را در يك مجلس، يك طلاق مي شمارْد، ولي عمر سه طلاق به حساب مي آورد. (2)
•علي عليه السلام در روز شورا، سيره ابوبكر و عمر را نپذيرفت ولي عثمان به آن گردن نهاد. (3)
در مواردي كه ميانِ اصحاب پيغمبر صلي الله عليه و آله جنگ و درگيري رخ دهد، حق با كدام طرف خواهد بود؟
بدون شك بسياري از صحابه در ماجراي قتل عثمان نقش داشتند، در جنگ هايي كه طلحه و زبير و يا معاويه عليه امام علي عليه السلام راه انداختند، آيا مي توان گفت هر دو سوي جنگ برحق بودند؟ و هر دوسوي جنگ انسان را هدايت مي كنند؟ قطعا اين حرف باطل است و بايد گفت: يك طرف با حق و طرف ديگر بر باطل بوده است.
ثالثاً: برفرض بپذيريم چنين حديثي از سوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله صادر شده است، براساس رواياتي كه درمنابع شيعه موجود است،مقصود ازاصحاب در اين روايات، اهل بيت عليهم السلام هستند.
در روايتي امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
ص : 136
إن رسول الله صلي الله عليه و آله قال: ماوجدتم في كتاب الله فالعمل به لازم و لاعذر لكم في تركه و ما لم يكن في كتاب الله _ عزوجل _ و كان في سنة مني فلا عذر لكم في ترك سنتي و ما لم يكن فيه سنة مني فما قال اصحابي فقولوا به، فانما مثل اصحابي فيكم كمثل النجوم بايها اُخذ اهتدي و بأيّ اقاويل اصحابي اخذتم اهتديتم.
واختلاف اصحابي لكم رحمة. قيل يا رسول الله من اصحابك؟ قال: أهل بيتي؛(1)
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: آنچه در كتاب خدا يافتيد، عمل به آن لازم است و عذري در ترك عمل به آن نداريد و آنچه در كتاب خدا نبود ولي در سنت من بود، عذري براي ترك عمل به آن نداريد و آنچه كه در سنت من نبود، پس هرچه اصحاب من گفتند، شما هم بگوييد. به درستي كه مَثَل اصحاب من مَثَل ستاره هاست كه به هركدام اخذ شود هدايت نتيجه آن خواهد بود و به هر سخن اصحابم تمسك كنيد، هدايت مي شويد.
اختلاف اصحاب من براي شما رحمت است. سؤال كردند يا رسول الله، اصحاب شما چه كساني هستند؟ فرمود: اهل بيت من!
براي آنكه معلوم گردد شيعه اصحاب خوب و درستكار پيامبر صلي الله عليه و آله را محترم مي شمارد و آنها را مي ستايد، قسمتي از دعاي امام سجاد عليه السلام را پيرامون اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كنيم:
ص : 137
اللَّهُمَّ وَأَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً - الَّذِينَ أَحْسَنُوا الصَّحَابَةَ وَالَّذِينَ أَبْلَوُا الْبَلاءَ الْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ، وَكَانَفُوهُ، وَأَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَسَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَاسْتَجَابُوا لَهُ حَيْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاتِهِ، وَفَارَقُوا الْأَزْوَاجَ وَالْأَوْلادَ فِي إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ، وَقَاتَلُوا الْآبَاءَ وَالْأَبْنَاءَ فِي تَثْبِيتِ نُبُوَّتِهِ، وَ انْتَصَرُوا بِهِ، وَ مَنْ كَانُوا مُنْطَوِينَ عَلَى مَحَبَّتِهِ يَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ فِي مَوَدَّتِهِ، وَ الَّذِينَ هَجَرَتْهُمُ الْعَشَائِرُ إِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ، وَ انْتَفَتْ مِنْهُمُ الْقَرَابَاتُ إِذْ سَكَنُوا فِي ظِلِّ قَرَابَتِهِ - فَلا تَنْسَ لَهُمُ اللَّهُمَّ مَا تَرَكُوا لَكَ وَ فِيكَ، وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِكَ، وَ بِمَا حَاشُوا الْخَلْقَ عَلَيْكَ، وَ كَانُوا مَعَ رَسُولِكَ دُعَاةً لَكَ إِلَيْكَ؛
بار خدايا، بويژه اصحاب محمد صلي الله عليه و آله - كه شرط مصاحبت او را به خوبى پاس داشتند، و در نصرتش دليري ها نمودند، و به يارى او بر خاستند، و به ديدار او شتافتند، و در اجابت دعوتش بر يكديگر پيشى گرفتند، و چون حجت رسالت خويش به گوششان رسانيد، پذيرفتند و از زن و فرزند، براى اظهار دعوت او، بريدند و براي تثبيت نبوتش، با پدران و فرزندان خود پيكار كردند، و به بركت وجود او پيروز شدند؛ و آنان كه محبت او را در دل داشتند و در بازار مودت او به تجارتى اميد بستند كه در آن زيان و كساد راه نيابد؛ و آنان كه چون به ريسمان ولاى او چنگ زدند، خاندان شان بگسست و چون در سايه پيوند او آرميدند، خويشان پيوند از ايشان بريدند - [را مشمول رحمت و رضوان ويژه ات گردان و] فراموش منماى آنچه را كه آنان براى تو و در راه تو واگذاشتند؛ و به خشنودى خويش خشنودشان فرماى، زيرا كه مردم را براى اعتلاى دين تو گرد آوردند و همراه رسولت براى رواج آيين تو، خلق را به سويت فرا خواندند.
وَ اشْكُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِيكَ دِيَارَ قَوْمِهِمْ، وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ الْمَعَاشِ إِلَى ضِيقِهِ، وَ مَنْ كَثَّرْتَ فِي إِعْزَازِ دِينِكَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ؛
و به سزاى آنكه از ديار قوم خويش مهاجرت كردند، و از راحتي زندگي به سختي افتادند، و نيز به ستمديدگان شان - كه در راه نصرت دينت بر شمارشان افزوده اى - پاداشي نيك عطا فرما.
ص : 138
اللَّهُمَّ وَ أَوْصِلْ إِلَى التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، الَّذِينَ يَقُولُونَ: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ خَيْرَ جَزَائِكَ؛
بارالها، و به تابعان اصحاب - كه به نيكى در پى اصحاب رفتند، آنان كه مى گويند: «پروردگارا، ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز» - بهترين پاداشت را ارزاني بدار.
الَّذِينَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ، وَ تَحَرَّوْا وِجْهَتَهُمْ، وَ مَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ، لَمْ يَثْنِهِمْ رَيْبٌ فِي بَصِيرَتِهِمْ، وَ لَمْ يَخْتَلِجْهُمْ شَكٌّ فِي قَفْوِ آثَارِهِمْ، وَ الايتِمَامِ بِهِدَايَةِ مَنَارِهِمْ؛
آنان كه راه و روش ايشان (اصحابي كه اوصاف شان بيان شد) را پيش گرفتند، و مقصد و مقصود آنان را جستند و به شيوه آنان رفتار كردند؛ به گونه اي كه هيچ شبهه اي آنان را از عقيده شان منحرف نكرد، و در دل شان شكي - نسبت به پيروى از آثار اصحاب و اقتدا به فروغ تابناك هدايتشان - پديد نيامد.
مُكَانِفِينَ وَ مُوَازِرِينَ لَهُمْ، يَدِينُونَ بِدِينِهِمْ، وَ يَهْتَدُونَ بِهَدْيِهِمْ، يَتَّفِقُونَ عَلَيْهِمْ، وَ لا يَتَّهِمُونَهُمْ فِيمَا أَدَّوْا إِلَيْهِمْ؛(1)
بلكه همواره پشتيبان و ياور آنان بودند، آيين ايشان را پيروى مي كردند، و از فروغ هدايتشان ره مي جستند، و هم رأى ايشان بودند، و به ايشان - در برنامه هائى كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر مي دادند - بدگمان نبودند و تهمت و افترا نمي زدند.
ص : 139
ص : 140
ص : 141
أبي الطفيل از زيد بن ارقم نقل مي كند كه گفت:
لما رَجَع النبي صلي الله عليه و آله من حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقممن، ثم قال: كأني دعيت فأجبت، وإني تارك فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله وعترتي أهل بيتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما فإنهما لن يفترقا حتى يردا عَليَّ الحوض. ثم قال: إن الله مولاي وأنا ولي كل مؤمن.
ثم إنه أخذ بيد علي رضي الله عنه فقال: من كنت وليه فهذا وليه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه.
فقلت لزيد: سمعته من رسول الله صلي الله عليه و آله ؟ فقال: وإنه ما كان في الدوحات أحد إلا رآه بعينه وسمعه بأذنيه؛(1)
هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از حجةالوداع (آخرين حج پيامبر صلي الله عليه و آله ) بر مي گشتند و در غدير خم فرود آمدند، دستور دادند سايبان هايي از درختان برپا شود و زير آنها را بروبند، سپس فرمودند: گويا من (توسط خداوند) فراخوانده شده ام و من اين دعوت را اجابت مي كنم. من در ميان شما دو چيز گران بها بر جاي مي گذارم، كه يكي بزرگ تر از ديگري است: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. پس بنگريد كه چگونه درباره آن دو عمل خواهيد كرد. به درستي كه اين دو از همديگر جدا
ص : 142
نمي شوند تا اينكه در (روز قيامت) نزد حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود: همانا خداوند مولاي من است و من ولي هر مؤمن هستم.
سپس دست علي را گرفت و فرمود: هركسي كه من ولي او هستم، پس اين علي ولي اوست، خداوندا دوست بدار هركه او را دوست بدارد و دشمن بدار هركس كه او را دشمن بدارد.
أبوالطفيل گويد: به زيد گفتم: آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله اين را شنيدي؟ زيد گفت: كسي در آن سايبان ها نبود مگر آنكه آن را با دو چشم خود ديد، و با دو گوش خود شنيد.
اگر نگوييم اين حديث، مهم ترين و روشن ترين سند حقانيت علي عليه السلام و فرزندان پاك او مي باشد، بايد گفت از عمده ترين آنهاست. از حسن اتفاق، اين حديث، آخرين و دوازدهمين حديث انتخابي ماست كه در عين حال، حاوي حديث ثقلين (كه اولين حديث ما بود) نيز هست.
دربارة اين حديث، هزاران جلد كتاب نوشته شده است و كمتر كتابي را مي توان يافت كه در بحث اثبات جانشيني اميرمؤمنان علي عليه السلام به اين حديث استناد نكرده باشد. ضمن چند نكته به برخي از ابعاد اين حديث شريف اشاره مي كنيم.
حاكم نيشابوري - عالم بزرگ اهل سنّت - پس از نقل حديث مذكور، مي گويد:
هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين؛ (1)
اين حديث بر اساس شرايطي كه نويسندگان دو كتاب صحيح مسلم وصحيح بخاري در نظر مي گيرند، يك حديث صحيح به شمار مي رود و همان شرايط را داراست.
سپس خود حاكم اعلام مي دارد كه:
ص : 143
و لم يخرجاه بطوله؛
اما آن دو، اين حديث را _ به طور كامل _ نقل نكرده اند!!
در جملة اخير حاكم نيشابوري اشاره اي است به اينكه: بخاري و مسلم حديث مذكور را يا نقل نكرده اند و يا به طور كامل نياورده اند.
مسلم در كتاب صحيح خود (جلد7 ، 122 - 123، باب من فضائل علي، شمارة 2408) همين حديث را مي آورد، ولي بخشي از فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را - كه مي فرمايد: «ثم قام فأخذ بيد علي، فقال: من كنت وليه فهذا وليه» ؛ «سپس پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاد، دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود: هركس من ولي او هستم اين (علي عليه السلام ) ولي اوست» - از حديث حذف مي كند. اين حديث از احاديثي است كه صدها راوي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و تابعان، آن را نقل كرده اند و اسامي تك تك اين راويات در كتاب هاي مختلف حديثي، تاريخي و تفسيري گردآوري شده است.
مورد ديگري كه نشان دهنده تعصب افراطي و غير منطقي است، به ابن حجر هيثمي (هيتمي) كه از علماي متعصّب اهل سنّت است، مربوط مي شود. او در كتاب «الصواعق المحرقة»، در چند مورد حديث را نقل مي كند(1) و در مواردي مي گويد: «اين حديث را سي تن از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده اند و اكثر طرق اين روايات صحيح است»،(2) ليكن در جاهاي ديگر ادعا مي كند كه اين حديث از «اخبار آحاد» (حديثي كه نقل كننده آن فقط يك يا چند نفر معدود باشد) به شمار مي آيد.(3)
اما همين نويسنده متعصب وقتي اين حديث را نقل مي كند كه ابوبكر در ايام مريضي پيامبر صلي الله عليه و آله نماز را به جاي ايشان مي گزارد، هنگام سخن از اعتبار آن مي نگارد:
ص : 144
اين حديث متواتر است! چون عايشه و... [هفت نفر ديگر] اين حديث را نقل كرده اند. (1)
در اينجا بايد پرسيد چرا شما حديث غدير را كه - به قول خودتان - سي تن از صحابه آن را نقل كرده اند، متواتر (حديثي كه ناقلان آن زياد باشند به طوري كه صدور آن حديث قطعي باشد) نمي دانيد، ولي حديثي را كه صرفا هشت نفر نقل كرده اند متواتر مي دانيد؟! اين چه عناد و تعصبي است كه نسبت به امام علي عليه السلام روا مي داريد؟
مسلّم است كه اين نامهرباني ها، تحريف ها و مخفي كاري ها، نمي تواند ذره اي از درستي و صحت حديث غدير بكاهد و موجب سستي و ضعف آن گردد؛ چراكه تقريبا تمام صاحبان صحاح ستة و ساير علماي بزرگ تاريخ، تفسير و حديث، اين حديث را نقل كرده اند. براي اطلاعات بيشتر مي توان به كتاب بسيار گرانسنگ «عبقات الأنوار» و كتاب ارزشمند «الغدير» مراجعه كرد.
از سؤالات مهم و مبنايي اين است كه: آيا پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله كسي را براي دوران پس از خودشان به عنوان جانشين معرفي نمودند يا خير؟
اگر پاسخ مثبت است، سؤال مي كنيم، پس چرا عده اي از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله در سقيفه بني ساعده جمع شدند تا خليفه تعيين كنند؟ مگر قرآن نمي فرمايد:
( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا (2)؛
هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و رسولش امري را لازم بدانند اختياري (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر كس خدا و رسولش را نافرماني بكند در گمراهي آشكاري است.
ص : 145
در اين صورت، آنها حق نداشتند پس از انتخاب پيامبر صلي الله عليه و آله انتخاب جديدي بنمايند.
و اما اگر پاسخ به اين سؤال منفي باشد به اين معنا كه پيامبر صلي الله عليه و آله كسي را به عنوان خليفه پس از خود معين نفرمودند. در اين صورت، اشكال بزرگ تري به وجود مي آيد و آن اينكه آقايان ناخواسته مي خواهند ادعا كنند كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله - كه عقل كُلّ است - نعوذ بالله به اندازه خليفه اول يعني جناب ابوبكر، توجه، آگاهي و اهتمام به بديهي ترين و اساسي ترين اصل اسلام (رهبري امت) نداشته است!!
خليفه اول هنگامي كه مُشرف به مرگ بود، توجه به اين مهم داشت كه امت پس از وي به خليفه و رهبر نياز دارد و لذا اقدام به انتخاب خليفه دوم نمود ولي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله كه به بيان ريزترين و جزئي ترين دستورات اسلامي توجه داشته است، از رهبري و خلافت پس از خود غافل بود؟!
آيا هيچ عقل سليم و وجدان آگاهي حاضر است چنين اتهامي را به آن حضرت بزند؟
عادي ترين مردم در مسايل روزمره و در زندگي عادي خود، هنگامي كه قرار باشد مدتي به سفر روند و يا از محل ادارة خود دور باشند، كسي را به عنوان جانشين معرفي مي كنند، چگونه ممكن است پيامبر صلي الله عليه و آله اين امر بسيار بديهي و عقلاني را مورد غفلت قرار داده باشد و با اينكه مي داند در شرف رفتن است و آخرين حج خود را هم به جا آورده است، براي پس از خود هيچ كس را تعيين نكند و امت نوپاي مسلمان را بدون امام و رهبر معصوم رها سازد؟ ساحت قدس آن پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله از اين اتهامات واهي مبراست.
در اين هنگام، اهل سنّت همين سؤال را از شيعيان مي پرسند كه آيا به نظر شما آن حضرت كسي را به عنوان خليفه خود معين فرمودند؟ اينجاست كه حديث شماره دوازده معنا مي يابد.
پاسخ اين است كه بلي، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين وظيفه مهم را به نحو احسن انجام داد و به تكليف الهي خود جامه عمل پوشاند، و حديث غدير، سند بزرگي است كه اين حقيقت را اثبات مي كند.
ص : 146
پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در سال دهم هجرت، آهنگ زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج را نمود و مردم را به آن فرا خواند. هزاران نفر در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله مناسك حج را گزاردند. اين آخرين حج پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه به «حجۀالوداع» معروف گشت. در روز پنج شنبه هيجدهم ذي الحجه و در راه باز گشت به مدينه، آيه تبليغ - كه شصت و هفتمين آيه از سورة مائده است - بر رسول اكرم صلي الله عليه و آله نازل شد:
( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ).
خداوند پيامبرش را فرمان داد تا هرچه سريع تر پيامي آسماني را به مردمان ابلاغ كند. پيامبر صلي الله عليه و آله نيز در اجابت اين فرمان، درنگ روا نداشت و در منطقه اي به نام غدير خم (غدير به معناي آبگيري است كه آب باران در آن جمع مي گردد و غدير خم منطقه اي است ميان مكه و مدينه كه در نزديكي جُحفه قرار دارد) كه محل جدا شدن راه هاي مدينه، مصر و عراق بود، كاروان عظيم حاجيان را فرمان توقف داد.
هوا چنان گرم بود كه مردم بخشي از تن پوش خود را به زير پا و بخش ديگرش را بر روي سر افكنده بودند تا قدري از شدت گرما و سوزش آفتاب بكاهند. افرادي كه جلوتر رفته بودند، به آنجا برگشتند و ديگراني كه هنوز در راه بودند، رسيدند. نماز ظهر به امامت پيامبر صلي الله عليه و آله بر پا شد. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله بر منبري - كه از جهاز شتران فراهم آمده بود - بالا رفت و با صداي بلند، سخن را با حمد و ثناي الهي و شهادت به توحيد و رسالت آغاز كرد. آنگاه حديث مذكور را (حديث دوازدهم) ايراد فرمود.(1)
ص : 147
اين روايت _ به وضوح _ نشان دهنده جا نشيني و امامت حضرت علي عليه السلام است و هر فرد منصفي به اين حقيقت اذعان داشته و دارد. با وجود اين براي آنكه راه بر هرگونه شك و ترديدي بسته شود، موارد زير دربارة دلالت اين حديث ذكر مي گردد:
1.در اين روايت پيامبر صلي الله عليه و آله تعبير كرده است كه هر كه من «ولي» او هستم، علي عليه السلام هم «ولي» اوست. در برخي نقل ها، تعبير «مولا» هست. در هر يك از دو حالت، مناسب ترين معنا براي اين كلمه، «اولويت در تصرف و سرپرستي» است.
اينكه برخي از علماي اهل سنّت، «مولا» و «ولي» را به «ناصر و ياور» معنا كرده اند، پذيرفتني نمي نمايد. اگر نگاهي به زمان و مكان وقوع اين حادثه بيفكنيم، حقيقت روشن خواهد شد. در يك روز بسيار گرم، پيامبر صلي الله عليه و آله دستور مي دهد تمام مردم در يك مكان معين گردآيند؛ آنها كه جلو رفته اند برگردند و آنها كه هنوز نرسيده اند، ملحق شوند، هوا آنچنان گرم است كه مردم از شدت گرما به سايه شتران خود پناه برده اند و هريك از ديگري سؤال مي كند كه علّت فرمان توقف چيست و چه اتفاق مهمي افتاده است؟ در اين صورت آيا باوركردني است كه بگوييم تمام اين مقدمات و آن خطبه طولاني، براي اين بوده كه پيامبر صلي الله عليه و آله به مردم اعلام نمايد كه اي مردم، علي عليه السلام يار و ياور و دوست شماست!!
2.در متن برخي از نقل هاي اين حديث آمده است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ابتدا از مردم مي پرسد:
ألست اولي بكم من انفسكم؟؛ (1)
آيا من بر شما و امورتان از خودتان سزاوارتر نيستم؟
ص : 148
به محض اينكه مردم پاسخ مثبت دادند، آن حضرت مي فرمايد: هركس من ولي او هستم علي عليه السلام هم ولي اوست.
اين «أولي به تصرف بودن» در تمام شئون مردم جريان دارد و در حقيقت، همان زعامت و رهبري است؛ چراكه به جز يك رهبر اسلامي، كس ديگري چنين اولويتي ندارد.
3.تعبير «ولي» در آية 55 سورة مائده نيز به همين معناي رهبري آمده است:
( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (1)؛
سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند.
در اين آيه، «ولي» به معناي «سرپرست و صاحب اختيار» به كار رفته است؛ زيرا كلمه حصر «إنّما» در ابتداي آيه آمده است. اگر معناي «ولي»، «دوست و ياور» بود اين معنا منحصر به خداوند و پيامبرش نمي بود؛ زيرا همه مؤمنان دوست يكديگرند. مراد از «والذين آمنوا» در اين آيه، براساس نظر بسياري از مفسّران شيعه و سني، اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.(2)
در نتيجه همان طور كه در اين آيه شريفه، خداوند علي عليه السلام را «ولي» معرفي كرده است، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز بر همين معنا تاكيد مي كند و علي عليه السلام را «ولي» مي داند. لذا مفهوم «ولي» در هر دو مورد، به معناي «سرپرست و صاحب اختيار» است.
4.جرياناتي كه پس از اين واقعه به وقوع پيوست، دليل بر اين حقيقت است كه پيامبر صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام را به عنوان خليفه مسلمين تعيين نمود. برخي از آنها عبارتند از:
•پس از پايان مراسم و معرفي علي عليه السلام به عنوان ولي مردم، آية شريفة زير نازل گرديد:
ص : 149
( الْيَ_وْمَ أَكْمَ_لْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْ_كُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُ_مُ الإِسْلاَمَ دِينًا(1) ؛ (2)
امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را برشما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم.
بسياري از مفسّران و مورخان اهل سنّت، اعتقاد دارند روزي كه دين كامل شد و نعمت خداوند تام گشت و دشمنان اسلام مايوس شدند، همان روز هيجدهم ذي الحجه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام را در غدير خم به عنوان ولي برگزيد.(3)
دليل اصلي يأس كفار اين بود كه آنها مترقب و منتظر بودند تا رسول اكرم صلي الله عليه و آله درگذرد و با توجه به اينكه فرزند پسري هم ندارد، اسلام به پايان عُمر خود مي رسد.
اما وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله به امر خداوند - علي رغم آنكه بارها جانشيني علي عليه السلام را به مردم گوشزد كرده بود - به طور رسمي و در حضور نزديك به صدهزار نفر آشكارا دست علي عليه السلام را بالا برد و به مردم اعلام نمود كه پس از من اين علي عليه السلام «ولي» مردم است، كفار مايوس شدند و دين هم كامل گشت.
ديني كه براي رهبري مردم _ بعد از دوران نبوت و رسالت _ هيچ فكر و انديشه اي نداشته باشد، دين ناقصي است؛ و نيز نعمت خداوند زماني تمام مي شود كه براي هدايت و زعامت مردم، يك رهبر الهي بفرستد تا راه راست را به همگان نشان دهد. نزول اين آية شريفه، دليل قانع كننده اي بر محتواي حديث غدير است.
ص : 150
•پس از آنكه فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله خاتمه يافت و حضرت علي عليه السلام به عنوان رهبر امت اسلامي تعيين گرديد، اصحاب آن حضرت، خدمت علي عليه السلام رسيدند و به ايشان تبريك و تهنيت گفتند. از ميان اين اصحاب، محدثان و مورخان - به ويژه - گفته هاي خليفه دوم را در كتاب هاي خود نقل كرده اند:
فلقيه عُمر بعد ذلك فقال له: هنيئا يابن أبي طالب! أصبحت و أمسيت مولي كل مؤمن و مؤمنة؛(1)
سپس عمر بن خطاب خدمت علي عليه السلام آمد و گفت: مبارك باشد اي پسر ابوطالب، اكنون تو مولاي هر مؤمن و مؤمنه اي هستي.
نمي توان گفت كه خليفه دوم و ساير صحابه، بيايند و به علي عليه السلام تبريك بگويند به اين دليل كه آن حضرت دوست مؤمنان است! پنهان شدن در پس يك سري توجيهات نامعقول و نامتعارف و فرار كردن از واقعيات، نمي تواند انسان را به حقيقت برساند. بايد واقع نگر باشيم و با توجه به قرائن فراوان زماني، مكاني و غيره، بپذيريم كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله در آستانه سفر از اين دنيا، در حضور جمع كثيري از امت اسلام، تكليف رهبري پس از خود را روشن كردند.
•يكي ديگر از نشانه هايي كه ادعاي ما را اثبات مي كند، داستان حارث بن نعمان است. اين ماجرا را قرطبي چنين نقل مي كند:
قوله تعالى: ( سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (2) ...قيل: إن السائل هنا هو الحارث بن النعمان الفهري. و ذلك أنه لما بلغه قول النبي صلي الله عليه و آله في علي رضي الله عنه: «من كنت مولاه فعلي مولاه»
ص : 151
ركب ناقته فجاء حتى أناخ راحلته بالأبطح، ثم قال: يا محمد، أمرتنا عن الله أن نشهد أن لا إله إلا الله و أنك رسول الله فقبلناه منك، وأن نصلي خمسا فقبلناه منك، و نزكي أموالنا فقبلناه منك، وأن نصوم شهر رمضان في كل عام فقبلناه منك، وأن نحج فقبلناه منك، ثم لم ترض بهذا حتى فضلت ابن عمك علينا! أفهذا شي منك أم من الله؟!
فقال النبي صلي الله عليه و آله : «والله الذي لا إله إلا هو ما هو إلا من الله».
فولى الحارث وهو يقول: اللهم إن كان ما يقول محمد حقا فأمطر علينا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب أليم!
فوالله ما وصل إلى ناقته حتى رماه الله بحجر فوقع على دماغه فخرج من دبره فقتله، فنزلت: ( سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) ؛ (2)
در مورد سخن خداي تعالي كه مي فرمايد: «فردي درخواست عذاب حتمي كرد» ...گفته شده: اين سؤال كننده حارث بن نعمان فهري بود. هنگامي كه فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله (هركه من مولاي اويم علي مولاي اوست) به او رسيد، بر شترش سوار شد و خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آمد، رو به ايشان كرد و گفت: اي محمد، به ما دستور دادي كه شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت شما بدهيم، اين را از تو پذيرفتيم. گفتي پنج بار در روز نماز بخوانيم، اين را نيز از تو پذيرفتيم. گفتي زكات اموال خود را بپردازيم و ماه رمضان هر سال را روزه بگيريم اين را هم از تو پذيرفتيم، گفتي حج به جا آوريم، باز از تو پذيرفتيم، اما تو به اين مقدار راضي نشدي و اينك پسر عمويت را بر ما برتري دادي؟! آيا اين از جانب توست يا از جانب خدا؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: قسم به خدايي كه جز او خداي ديگري نيست، اين دستور نيست مگر از جانب خداوند.
ص : 152
سپس حارث رخ برگردانده و بازگشت درحالي كه مي گفت: خداوندا، اگر اين چيزي كه محمد صلي الله عليه و آله مي گويد حق است، پس از آسمان بر ما سنگي بباران يا عذابى دردناك بر سر ما بياور.
به خدا سوگند، هنوز به شترش نرسيده بود كه خداوند سنگي را بر او فرو فرستاد كه بر فرق سرش اصابت كرد و از مقعدش خارج شد و او را كشت.
از اين داستان عبرت انگيز - كه قرآن هم به آن اشاره كرده است - فهميده مي شود كه حديث غدير، بسيار فراتر از اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله بخواهد علي عليه السلام را به عنوان يار و ياور مؤمنان معرفي كند، بلكه موضوع تعيين رهبري است كه بر حارث و امثال او گران آمد.
در اين داستان، حارث مي گويد: «پسر عمويت را بر ما برتري دادي!»
اين تعبير، بيانگر اين است كه بحث سرپرستي و ولايت مطرح است نه دوستي و محبت.
نكته جالب ديگر در اين روايت اين فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله است كه: «به خدا قسم اين اقدام دستوري است از جانب خداوند». اين جمله، گوياي اين واقعيت است كه امر امامت و رهبري امت نيز در دست خداوند است كه توسط فرستاده او ابلاغ مي شود.
ممكن است پرسيده شود كه اگر واقعاً پيامبر صلي الله عليه و آله در غدير خم و در ايام كوتاهي قبل از رحلت، امر جانشيني پس از خود را روشن ساخت و به صراحت علي عليه السلام را به عنوان ولي مسلمانان معرفي كرد، چرا در صدر اسلام، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله اين دستور صريح را ناديده انگاشتند و به آن عمل نكردند؟ چرا حضرت علي عليه السلام به اين حديث استناد نكرد؟
در پاسخ بايد گفت: اين سؤالي است كه از اهل سنّت مي پرسيم، چرا اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله سرپيچي كردند؟
براي آنكه پاسخ روشن به اين موضوع داده باشيم، بايد بگوييم كه اين اولين باري نبود كه اصحاب، نسبت به فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله بي اعتنايي نمودند.
ص : 153
به عنوان مثال در ماجراي «مصيبت روز پنجشنبه» (به تعبير عبدالله بن عباس) هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله قلم و كاغذ خواست تا آخرين وصيت خود را بنويسد كه امت اسلامي در ضلالت و گمراهي غرق نشوند، عده اي از صحابه - خصوصاً خليفه دوم - نسبت «هذيان گويي»، به پيغمبر داد و نگذاشت قلم و دوات بياورند و اظهار داشت كه كتاب خدا ما را بس است.
اين واقعه را بسياري از بزرگان اهل سنّت درمجامع روايي وتاريخي خود نقل كرده اند.(1)
اين موضوع به وضوح، تمرّد و عصيان جمعي از صحابه را مي رساند. با اينكه صريح آيات شريفه قرآن است كه از پيامبر صلي الله عليه و آله اطاعت كنيد و هيچگاه به مسلمانان اجازه نداده است از فرمان او سرپيچي كنند، نسبت «هذيان» دادن به پيامبر صلي الله عليه و آله بر خلاف صريح قرآن است كه مي فرمايد:
( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ؛(2)
آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد از وحي سرچشمه مي گيرد نه از هواي نفس.
بنابراين، كساني كه در زمان حيات و حضور پيامبر صلي الله عليه و آله ، از دستور او روي برتافتند، دور از انتظار نيست كه پس از وفات ايشان، نافرماني كنند.
داستان ديگري كه نشان دهنده تمرّد برخي از صحابه است، مربوط مي شود به فرمانده قرار دادن اُسامة بن زيد.
ص : 154
پيامبر صلي الله عليه و آله در روزهاي آخر حيات خود و با احساس خطر از ناحيه بلاد روم، لشكري تدارك ديدند و اُسامه جوان را فرمانده اين سپاه قرار داد و تأكيد كرد كه همه بايد با لشكر اسامه خارج شوند، (1) و حتي نفرين كرد كساني را كه از اين امر تخلف كنند،(2) ولي روز بعد، هنگام نماز، پيامبر صلي الله عليه و آله ديد كه تعدادي از صحابه - از جمله خليفه اول و دوم با اُسامه همراه نشده اند و امر پيامبر صلي الله عليه و آله را فرمان نبرده اند. (3)
و موارد ديگري از نافرماني اصحاب كه در تاريخ ثبت است و نقل آنها ممكن است خواننده را خسته نمايد.
باري، حديث غدير از سندهاي روشن تاريخ اسلام براي تعيين رهبري امت اسلامي است. حديثي كه اگر اهل سنّت به آن گردن مي نهادند، دنياي امروز _ دست كم جهان اسلام _ شرايط بسيار متفاوتي از وضع موجود مي داشت.
از مجموع اين دوازده حديث (و نيز احاديث ديگري كه در ضمن آنها نقل گرديد) و آيات شريفه قرآن، به دست مي آيد كه امت اسلامي همه بر عظمت و بزرگي جايگاه اهل بيت عليهم السلام اتفاق نظر دارند. نيز دانستيم كه بر اساس اين آيات و روايات، پيروي از اهل بيت عليهم السلام لازم و واجب است. به همين جهت شايسته است به دو مطلب اساسي توجه كنيم:
مطلب اول
با توجه به احاديث و مباحثي كه مطرح شد و منابعي كه معرفي گرديد، به يقين مي رسيم كه اهل بيت عليهم السلام گنجينه اي غني و ماندگار از علوم الهي اند كه از چشمة وحي سيراب گشته اند.
ص : 155
اين واقعيت، به روشني خورشيد و غير قابل انكار است. در احاديث علماي اهل سنّت مي خوانيم كه «علي عليه السلام بابِ شهرِ علم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و وارث دانش اوست».(1)
خليفه دوم بارها مي گفت: پناه مي برم از معضل (تنگنايي كه) ابوالحسن در آن ميان نباشد.(2) حضرت علي عليه السلام مي فرمود: «پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد كه من به راه هاي آسمان آگاه تر از راه هاي زمينم».(3)
اينها همه نشانگر برتري علمي امام علي عليه السلام بر ساير مردم است. ساير امامان هم همين وضعيت را دارند و هريك در عصر و زمانه خود، برترين مردم از هر حيث _ و به ويژه از جهت علمي _ بوده اند. سران مكاتب چهارگانه فقهي اهل سنّت يعني مالك، ابوحنيفه، ابن ادريس شافعي و احمد بن حنبل، همه يا بلاواسطه (ابوحنيفه و مالك بن انس) يا با واسطه (شافعي و احمد بن حنبل) در محضر امام جعفر صادق عليه السلام شاگردي كردند و قطره اي از اقيانوس بيكران علوم آن بزرگوار را چشيدند. (4)
ص : 156
و براساس نقل هاي متقن، هر يك به مدح و ستايش آن امام همام پرداخته اند. (1)
علي رغم همه اين واقعيات، آنگاه كه به كتاب هاي علماي اهل سنّت مراجعه مي كنيم، به جاي آنكه در آنها فرمايشات و تعاليم اهل بيت عليهم السلام موج بزند و آكنده از كلمات نوراني آنها باشد، به جز موارد بسيار اندك و پراكنده، چيز ديگري مشاهده نمي كنيم.
اين درد و تأسّف زماني رنج آور و عميق تر مي شود كه مي بينيم برخي از آنها با بي تقوايي به نكوهش و مذمت اين مكتب مي پردازند و پيروان آنها را سرزنش مي كنند.
ابن خلدون (مورخ مالكي مذهب و بسيار مشهور) در كتاب «التاريخ» خودش - بعد از نقل مذاهب مشهور - به مذهب تشيّع، مي تازد و مي گويد:
و شذ اهل البيت بمذاهب ابتدعوها و فقه انفردوا به وبنوه على مذهبهم في تناول بعض الصحابة بالقدح وعلى قولهم بعصمة الأئمة ورفع الخلاف عن
أقوالهم وهي كلها أصول واهية!؛(2)
اهل بيت، اقليتي هستند داراي مذاهبي كه خود بدعت گذارده، و فقهي كه با آن از بقيه جدا شده و تك روي كردند و بر اساس آن، بعضي از صحابه را مي نكوهند و به عصمت ائمه و عدم اختلاف در گفتارشان قائل شدند، و همة اينها اصولي سست و بي پايه است!!
آيا اهل بيت عليهم السلام - با وجود فرمايشات پيامبر صلي الله عليه و آله - از نظر ابن خلدون يك اقليت بي مايه به حساب مي آيند؟ آيا آنچه از پيامبر صلي الله عليه و آله به اهل بيت عليهم السلام به ارث رسيده است، بدعت است؟
اين چه بي انصافي است كه يك مورخ در حق اين مكتب انجام مي دهد و خودش و كتابش را نزد محققان و علما بي اعتبار مي نمايد؟
ص : 157
البته اينكه علماي اهل سنّت در كتب فقهي و حديثي خود، از علوم سرشار اهل بيت عليهم السلام استفاده نكرده اند، از مقام و منزلت امامان عليهم السلام نمي كاهد، بلكه به عكس، نشان دهنده فاجعه و مصيبت بزرگي است كه آنها بدان گرفتار شدند؛ چراكه فرمايش گران سنگ پيامبر صلي الله عليه و آله در حديث ثقلين را ناديده گرفتند و از تمسك به قرآن و اهل بيت عليهم السلام سرباز زدند، به شهر دانش پيامبر صلي الله عليه و آله در نيامدند و بر ساحل اين اقيانوس نرسيدند و بر كشتي نجات اهل بيت عليهم السلام سوار نشدند؛ و البته از اين بابت، بايد نگران و ناراحت باشند.
مطلب دوم
علماي اهل سنّت نه تنها از علوم اهل بيت عليهم السلام خوشه نچيدند، بلكه در سيره عملي و زندگي خود نيز از تعاليم و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله بسيار دور افتادند. آيا بخاري و مسلم در كتاب هاشان از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل نكرده اند كه چگونه بايد بر آن حضرت صلي الله عليه و آله صلوات فرستاد؟(1)
پس چرا در عمل، در تمام نوشته ها و سخنراني هاي آنها - مگر به ندرت - صلوات را ناقص ادا مي كنند و بعد از ذكر نام پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويند: «صلي الله عليه و سلم»!؟
حديث ثقلين را به شكل تحريف شده بيان مي كنند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «كِتَابَ اللهِ وَ سُنَّتِي»؟(2)
در نمازها، وضو، حج و بسياري از مسايل فقهي ديگر به مالك مراجعه مي كنند كه شاگرد امام صادق عليه السلام است و از رجوع به خود آن حضرت روي برمي تابند.
مشكلي كه الان ما با آن مواجهيم فقط موارد ذكر شده نيست، بلكه فرقه ها و مذاهب جديدي هستند كه توسط دشمنان - به ويژه استعمار پير (انگليس) - مكّار به وجود آمده اند. معروف ترين آنها وهابيت است كه با عقايد عجيب و غريبي كه دارند حتي مورد انكار ساير مسلمانان سني مذهب نيز قرار گرفته اند.
ص : 158
اگر هوشياري و بيداري مسلمانان نباشد، اين فرقه هاي گمراه مي توانند رشد كنند و سد بزرگي بر سر راه وحدت اُمت اسلام پديد آورند.
بنابراين تنها راه ايجاد وحدت در بين مسلمانان، بازگشت آنان به تعاليم قرآن و عترت پيامبر صلي الله عليه و آله است.
ما اميدواريم روزي برسد كه شكوه و عظمت پيشين به اُمت اسلامي بازگردد و دنيا شاهد سربلندي همه جانبه آنها باشد و آن روز، روزي است كه همه بر كشتي نجات اهل بيت عليهم السلام درآيند و از چشمه علوم ومعارف آنها سيراب شوند و آن روز چندان دور نيست.
در پايان، اين نوشته را متبرك مي كنيم به نقل فرازهايي از خطبة شريف غدير همراه با ترجمه آن، اميد است مورد استفاده علاقه مندان قرار بگيرد.
ص : 159
ص : 160
ص : 161
مرحوم طبرسي در احتجاج - كه غالباً سند روايات را نمي آورد - حديث و خطبة غدير را به خاطر اهميت فوق العاده اش، با سند از امام باقر عليه السلام نقل مي كند.(1)
در اين نقل، بعد از ذكر ماجراهايي كه منجر به ايراد خطبه گرديد، متن خطبة غدير - كه توسط شخص پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به فرمان خداي تعالي ايراد شده - آمده است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله خطبه را با حمد و بيان اوصاف خداي تعالي شروع مي نمايد تا اينكه مي فرمايد:
مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِيّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدي مِنْ ذَكَرٍ و أُنْثَي. بِنَا أَنْزَلَ اللَّهُ الرِّزْقَ وَ بَقِي الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ قَوْلي هَذَا وَ لَمْ يُوافِقْهُ؛
اي مردم، علي را برتر دانيد كه او - پس از من - برتر از هر مرد و زني است. به سبب ما، خداوند روزي نازل مي كند و خلق باقي است. از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است، مورد خشم خداوند است، مورد خشم خداوند است، كسي كه اين گفته ام را نپذيرد و با آن سازگار نباشد.
أَلا إِنَّ جَبْرئيلَ خَبَّرَنِي عَنِ اللَّهِ تَعَالَى بِذَلِكَ وَ يَقُولُ: «مَنْ عَادَى عَلِيّاً وَ لَمْ يَتَوَلَّهُ فَعَلَيْهِ لَعْنَتِي وَغَضَبِي»، فَ_ ( لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللهَ (2) أَنْ تُخَالِفُوهُ ( فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها (3) إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُون؛
ص : 162
آگاه باشيد! جبرئيل از سوي خداوند خبرم داده و مي گويد: «هركه با علي ستيزد و بر ولايت او گردن ننهد، نفرين و خشم من بر او باد»، البته «بايست هركس بنگرد كه براي فرداي خويش چه پيش فرستاده، پس تقواي الهي پيشه كنيد»، و از ناسازگاري با علي بپرهيزيد، «مبادا گام هايتان پس از استواري بلغزد»، و همانا خداوند بر كردارتان آگاه است.
مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّهُ جَنْبُ اللَّهِ الَّذِي ذَكَرَ فِي كِتَابِهِ، فَقَالَ تَعَالَى: ( أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ الله... (1)؛
هان اي مردمان، او هم جوار (و دستاويز تقرب به) خداست كه در كتابش (قرآن) او را ياد كرد و [در باره ستيزندگان با او] فرمود: «مبادا كسي در روز رستاخيز بگويد افسوس كه در حضور خدا (در اطاعت فرمان او نسبت به هم جوارش) كوتاهي كرده ام...».
مَعَاشِرَ النَّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آيَاتِهِ وَ انْظُرُوا إِلَى مُحْكَمَاتِهِ وَ لَا تَتَّبِعُوا مُتَشَابِهَهُ. فَوَ اللَّهِ لَنْ يُبَيِّنَ لَكُمْ زَوَاجِرَهُ وَ لَا يُوَضِّحُ لَكُمْ تَفْسِيرَهُ إِلَّا الَّذِي أَنَا آخِذٌ بِيَدِهِ وَ مُصْعِدُهُ إِلَيَّ وَ شَائِلٌ بِعَضُدِهِ وَ مُعْلِمُكُم: «أَنَّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ، وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَخِي وَ وَصِيِّي، وَ مُوَالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهَا عَلَيّ»؛
اي مردم، در قرآن انديشه كنيد و ژرفاي آيات آن را دريابيد و بر محكماتش نظر كنيد و از متشابهات آن پيروي ننماييد. به خدا سوگند، بازدارنده هاي قرآن (از كفر، شرك و گمراهي) و تفسير قرآن را روشن نمي كند مگر همين كه دست و بازوي او را گرفته و بالا آورده ام؛ و آگاه تان كرده اعلام مي دارم: «هركه من مولا و سرپرست اويم، اين علي مولا و سرپرست اوست و او (علي فرزند ابي طالب) برادر و وصّي من است؛ ولايت و سرپرستي او، حكمي از سوي خداست كه بر من فرو فرستاده است».
ص : 163
مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ وُلْدِي هُمُ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ وَ الْقُرْآنُ الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ، فَكُلُّ وَاحِدٍ مُنْبِئٌ عَنْ صَاحِبِهِ وَ مُوَافِقٌ لَهُ، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ. هُمْ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ حُكَمَاؤُهُ فِي أَرْضِه؛.
هان اي مردم، همانا علي و پاكانِ از فرزندانم [از نسل او] گوهر گران بهاي كوچك ترند و قرآن گوهر ارزشمند بزرگ تر است. هر يك از اين دو، خبر از ديگري مي دهد و با آن سازگار است. هرگز آن دو، از هم جدا نمي گردند تا نزد حوض كوثر بر من وارد شوند. هان! آنان امانت داران خدا در ميان آفريدگان و دانشوران راستين او در زمين اند.
أَلَا وَ قَدْ أَدَّيْتُ، أَلَا وَ قَدْ بَلَّغْتُ، أَلَا وَ قَدْ أَسْمَعْتُ، أَلَا وَ قَدْ أَوْضَحْتُ، أَلَا وَ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ وَ أَنَا قُلْتُ عَنِ اللهِ عَزَّوَجَل؛.
آگاه باشيد كه من وظيفة خود را ادا كردم! و فرمان خدا را ابلاغ نمودم، و به گوشتان رساندم، و كاملاً واضح و روشن گردانيدم. آگاه باشيد كه اين پيام خدا بود و من از سوي او سخن گفتم.
أَلا إِنَّهُ لَيْسَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ غَيْرَ أَخِي هَذَا، وَ لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدِي لِأَحَدٍ غَيْرِهِ؛
هان بدانيد! جز اين برادرم(علي) هيچ كس اميرالمؤمنين نيست [جز او هرگز نبايد كسي اميرالمؤمنين خوانده شود] و پس از من، رهبري و سرپرستي مؤمنان براي احدي جز او روا نباشد.
ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى عَضُدِهِ فَرَفَعَهُ - وَ كَانَ مُنْذُ أَوَّلِ مَا صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله شَالَ عَلِيّاً - حَتَّى صَارَتْ رِجْلُهُ مَعَ رُكْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله ثُمَّ قَالَ:
سپس بازوي علي عليه السلام را - كه از همان آغاز، رسول خدا صلي الله عليه و آله وي را بر فراز منبر برده بود - گرفت و بالا برد، به گونه اي كه [انگشتان] پاي ايشان برابر زانوي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قرار گرفت، سپس فرمود:
ص : 164
مَعَاشِرَ النَّاسِ، هَذَا عَلِيٌّ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَاعِي عِلْمِي، وَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي وَ عَلَى تَفْسِيرِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الدَّاعِي إِلَيْهِ وَ الْعَامِلُ بِمَا يَرْضَاهُ وَ الْمُحَارِبُ لِأَعْدَائِهِ وَ الْمُوَالِي عَلَى طَاعَتِهِ وَ النَّاهِي عَنْ مَعْصِيَتِهِ؛ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْإِمَامُ الْهَادِي وَ قَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ بِأَمْرِ اللَّهِ؛
هان اي مردم، اين علي است؛ برادرم، وصيّم، فراگيرندة دانشم و خليفه ام در ميان امتم و جانشينم در تفسير كتاب خداي عزوجل و دعوت كنندة به آن؛ او به آنچه موجب خشنودي خداست عمل كند و با دشمنان او ستيز نمايد؛ او يار و ياور است بر اطاعت از خدا و بازدارنده است از نافرماني او. اوست جانشين رسول الله، فرمانرواي مؤمنان و پيشواي هدايتگر كه به فرمان خدا، با پيمان شكنان، ستمگران و خارج شدگان از دين پيكار مي كند.
أَقُولُ - وَ ( ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ (1) - بِأَمْرِ رَبِّي أَقُولُ:
اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ الْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَ اغْضَبْ عَلَى مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَنْزَلْتَ عَلَيَّ أَنَّ الْإِمَامَةَ بَعْدِي لِعَلِيٍّ وَلِيِّكَ، عِنْدَ تِبْيَانِي ذَلِكَ وَ نَصْبِي إِيَّاهُ - بِمَا أَكْمَلْتَ لِعِبَادِكَ مِنْ دِينِهِمْ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِمْ بِنِعْمَتِكَ وَ رَضِيتَ لَهُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً - فَقُلْتَ: ( وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ .(2)
اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ _ وَ كَفَى بِكَ شَهِيداً _ أَنِّي قَدْ بَلَّغْتُ؛
مي گويم و «سخن در پيشگاه من تغيير نمي پذيرد». به فرمان پروردگار مي گويم:
پروردگارا، دوست داران علي را دوست بدار و دشمنانش را دشمن.
ص : 165
كساني را كه [امامت، ولايت و فرمانرمايي بلافصل] او را انكار مي كنند، از رحمتت دور كن و خشمت را بر منكرين حقش فرود آر.
معبودا، تو خود بر من نازل كردي كه امامت و پيشوايي بعد از من از آنِ علي ولي توست، در آن هنگام من ولايت علي عليه السلام را بيان كرده و به امامت نصبش نمودم - بدين سبب، دين بندگانت را كامل كردي و نعمتت را برايشان تمام نمودي و اسلام را به عنوان دين، برايشان پسنديدي؛ پس فرمودي: «و هر كه جز اسلام، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است».
خداوندا تو را گواه مي گيرم - و گواهي تو كافي است - كه پيام تو را رساندم.
مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّمَا أَكْمَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دِينَكُمْ بِإِمَامَتِهِ، فَمَنْ لَمْ يَأْتَمَّ بِهِ وَ بِمَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ _ مِنْ وُلْدِي، مِنْ صُلْبِهِ _ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَ ( أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (1) ، لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ ؛(2)
اي مردم، خداوند عزوجل دينتان را با امامت علي عليه السلام تكميل نمود. آنان كه از او و جانشينانش - از فرزندان من، از نسل او - تا روز قيامت و عرضه بر خدا، پيروي نكنند، پس «آنان كسانى اند كه در دنيا و آخرت، اعمالشان به هدر رفته» ، «نه عذاب شان كاسته گردد، و نه مهلت يابند».
مَعَاشِرَ النَّاسِ، هَذَا عَلِيٌّ، أَنْصَرُكُمْ لِي، وَ أَحَقُّكُمْ بِي، وَ أَقْرَبُكُمْ إِلَيَّ، وَ أَعَزُّكُمْ عَلَيَّ. وَاللهُ عَزَّوَجَلَّ وَأَنَا عَنْهُ رَاضِيَانِ. وَمَا نَزَلَتْ آيَةُ رِضًى إِلَّا فِيهِ وَمَا خَاطَبَ اللهُ: ( الَّذِينَ آمَنُوا ) إِلَّا بَدَأَ بِهِ، وَ لَا نَزَلَتْ آيَةُ مَدْحٍ فِي الْقُرْآنِ إِلَّا فِيهِ، وَ لَا شَهِدَ بِالْجَنَّةِ فِي:
ص : 166
( هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ (1) إِلَّا لَهُ، وَ لَا أَنْزَلَهَا فِي سِوَاهُ، وَ لَا مَدَحَ بِهَا غَيْرَهُ؛
اي مردم، اين علي، ياري كننده ترين، سزاوارترين، نزديك ترين و گران قدرترين شما نزد من است. خداوند عزوجل و من، از او خشنوديم. آية رضايتي در قرآن نيست مگر درباره او. هرگاه خداوند به اهل ايمان خطابي نموده، به او آغاز كرده، آية ستايشي نازل نگشته مگر دربارة او در [سورة] «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ» گواهي به بهشت نداده مگر براي او و آن را در حق غير او فرود نياورده و به وسيله آن، جز او را نستوده است.
مَعَاشِرَ النَّاسِ، هُوَ نَاصِرُ دِينِ اللَّهِ وَ الْمُجَادِلُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، وَ هُوَ التَّقِيُّ النَّقِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ. نَبِيُّكُمْ خَيْرُ نَبِيٍّ وَ وَصِيُّكُمْ خَيْرُ وَصِيٍّ وَ بَنُوهُ خَيْرُ الْأَوْصِيَاء... ؛
هان مردمان، علي ياور دين خدا و حامي رسول اوست. او پارسا، پاكيزه، هدايتگر و هدايت يافته است. پيامبرتان برترين پيامبران، جانشينتان برترين جانشينان و فرزندانش بهترين اوصيايند... .
أَلَا إِنَّ خَاتَمَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ. أَلَا إِنَّهُ الظَّاهِرُ عَلَى الدِّينِ. أَلَا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِينَ. أَلَا إِنَّهُ فَاتِحُ الْحُصُونِ وَ هَادِمُهَا.
أَلَا إِنَّهُ قَاتِلُ كُلِّ قَبِيلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ. أَلَا إِنَّهُ مُدْرِكٌ بِكُلِّ ثَارٍ لِأَوْلِيَاءِ اللَّهِ. أَلَا إِنَّهُ النَّاصِرُ لِدِينِ اللَّهِ. أَلَا إِنَّهُ الْغَرَّافُ فِي بَحْرٍ عَمِيقٍ.
أَلَا إِنَّهُ يَسِمُ كُلَّ ذِي فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلَّ ذِي جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. أَلَا إِنَّهُ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُخْتَارُهُ. أَلَا إِنَّهُ وَارِثُ كُلِّ عِلْمٍ وَ الْمُحِيطُ بِهِ. أَلَا إِنَّهُ الْمُخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمُنَبِّهُ بِأَمْرِ إِيمَانِهِ. أَلَا إِنَّهُ الرَّشِيدُ السَّدِيدُ. أَلَا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَيْهِ.
أَلَا إِنَّهُ قَدْ بُشِّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ. أَلَا إِنَّهُ الْبَاقِي حُجَّةً، وَ لَا حُجَّةَ بَعْدَهُ، وَ لَا حَقَّ إِلَّا مَعَهُ، وَ لَا نُورَ إِلَّا عِنْدَهُ.
ص : 167
أَلَا إنَّهُ لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنْصُورَ عَلَيْهِ. أَلَا وَ إِنَّهُ وَلِيُّ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَ حَكَمُهُ فِي خَلْقِهِ، وَ أَمِينُهُ فِي سِرِّهِ وَ عَلَانِيَتِهِ؛
آگاه باشيد! همانا آخرين امام (قائم، مهدي) از ماست. هان! او بر تمامي اديان چيره خواهد بود. هشدار! اوست انتقام گيرنده از ستمگران. آگاه باشيد! او فتح كننده دژها [ي شرك، كفر، ظلم و بي عدالتي] و منهدم كنندة آنهاست! بدانيد! او نابود كننده هر قوم و فرقة مشرك است.
آگاه باشيد! اوست خون خواه تمامي اولياي خدا. هان! همانا او ياور دين خداست. آگاه باشيد! او از درياي ژرف [حقائق و معارف] پيمانه گيرد. آگاه باشيد! او هر صاحب فضلي را به فضلش و هر نادان را به ناداني اش مشخص و آگاه مي كند. بدانيد! او برگزيده و منتخب خداست. آگاه باشيد! اوست وارث و دارنده هر علمي.
هان! او خبر دهندة از پروردگارش و آگاهي بخش ايمان به اوست. آگاه باشيد! اوست هدايت كنندة استوار. بدانيد! اختيارات به او سپرده شده است. بدانيد! نويد ظهور او به پيشينيان داده شده.
بدانيد! حجت او پايدار است و پس از او حجتي نخواهد بود، حق فقط با اوست، و جز نزد او نوري نيست. آگاه باشيد! كسي بر او چيره و پيروز نخواهد شد. آگاه باشيد! او ولي خدا در زمين، داورِ او در ميان مردم و امانت دار او در نهان و آشكار است.
مَعَاشِرَ النَّاسِ، قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ وَ أَفْهَمْتُكُمْ، وَ هَذَا عَلِيٌّ يُفْهِمُكُمْ بَعْدِي.
أَلَا وَ إِنِّي عِنْدَ انْقِضَاءِ خُطْبَتِي أَدْعُوكُمْ إِلَى مُصَافَقَتِي عَلَى بَيْعَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ ثُمَّ مُصَافَقَتِهِ بَعْدِي.
أَلَا وَ إِنِّي قَدْ بَايَعْتُ اللَّهَ، وَ عَلِيٌّ قَدْ بَايَعَنِي، وَ أَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، ( فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ... (1) ... ؛
ص : 168
هان مردم، من پيام خدا را برايتان آشكار كرده، تفهيم نمودم و اين علي عليه السلام است كه پس از من شما را آگاه مي كند.
آگاه باشيد! پس از پايان خطبه، شما را مي خوانم كه به عنوان بيعت با علي عليه السلام و اقرار به امامتش، با من و سپس با او دست دهيد.
بدانيد! من با خداوند پيمان بسته ام، و علي عليه السلام با من بيعت كرده است، و اكنون من از سوي خداي عزوجل از شما براي [امامت و رهبري] او عهد و پيمان مي گيرم، «پس هر كه پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان مى شكند... »... .
مَعَاشِرَ النَّاسِ، الْقُرْآنُ يُعَرِّفُكُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ - وَ عَرَّفْتُكُمْ أَنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ - حَيْثُ يَقُولُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ: ( وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ (1) وَ قُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا»؛
اي مردم، قرآن شما را آگاه مي كند كه امامان پس از علي عليه السلام ، فرزندان اويند - چنانچه من آگاهتان كردم كه او از من و من از اويم - آنجا كه خداوند در كتاب خود مي فرمايد:
«آن [امامت] را فرماني پايدار در نسل او [ابراهيم عليه السلام ] قرارداد»، و من نيز گفته ام «مادام كه به آن دو (قرآن و امامان) تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد.
مَعَاشِرَ النَّاسِ، التَّقْوَى، التَّقْوَى، احْذَرُوا السَّاعَةَ كَمَا قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ:
( إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ (2) ، اذْكُرُوا الْمَمَاتَ وَ الْحِسَابَ وَ الْمَوَازِينَ وَ الْمُحَاسَبَةَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الثَّوَابَ وَ الْعِقَابَ.
ص : 169
فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثِيبَ عَلَيْهَا، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِي الْجِنَانِ نَصِيبٌ؛(1)
اي مردم، پرهيزگاري! پرهيزگاري! از سختي رستاخيز برحذر باشيد؛ زيرا آن سان كه خداوند فرموده: «زلزلة رستاخيز امرى هولناك است». ياد كنيد مرگ و قيامت را، به خاطر آوريد ترازوهاي (اعمال) حساب رسي در برابر پروردگار جهانيان و پاداش و كيفر را. پس هر كس كار نيكى بياورد پاداش گيرد، و هر كس كار بدى بياورد، هيچ بهره اي از بهشت نخواهد داشت.
مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّكُمْ أَكْثَرُ مِنْ أَنْ تُصَافِقُونِي بِكَفٍّ وَاحِدَةٍ، وَ قَدْ أَمَرَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ الْإِقْرَارَ بِمَا عَقَدْتُ لِعَلِيٍّ مِنْ إِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ جَاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنِّي وَ مِنْهُ، عَلَى مَا أَعْلَمْتُكُمْ أَنَّ ذُرِّيَّتِي مِنْ صُلْبِهِ.
فَقُولُوا بِأَجْمَعِكُمْ:
إِنَّا سَامِعُونَ مُطِيعُونَ رَاضُونَ مُنْقَادُونَ لِمَا بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنَا وَ رَبِّكَ فِي أَمْرِ عَلِيٍّ وَ أَمْرِ وُلْدِهِ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ، نُبَايِعُكَ عَلَى ذَلِكَ بِقُلُوبِنَا وَ أَنْفُسِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ أَيْدِينَا، عَلَى ذَلِكَ نَحْيَا وَ نَمُوتُ وَ نُبْعَثُ وَ لَا نُغَيِّرُ وَ لَا نُبَدِّلُ وَ لَا نَشُكُّ وَ لَا نَرْتَابُ وَ لَا نَرْجِعُ عَنْ عَهْدٍ وَ لَا نَنْقُضُ الْمِيثَاقَ. نُطِيعُ اللَّهَ وَ نُطِيعُكَ وَ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وُلْدَهُ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ ذَكَرْتَهُمْ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ اللَّذَيْنِ قَدْ عَرَّفْتُكُمْ مَكَانَهُمَا مِنِّي وَ مَحَلَّهُمَا عِنْدِي وَ مَنْزِلَتَهُمَا مِنْ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ.
ص : 170
فَقَدْ أَدَّيْتُ ذَلِكَ إِلَيْكُمْ وَ إِنَّهُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ إِنَّهُمَا الْإِمَامَانِ بَعْدَ أَبِيهِمَا عَلِيٍّ، وَ أَنَا أَبُوهُمَا قَبْلَهُ.
وَ قُولُوا:
أَطَعْنَا اللَّهَ بِذَلِكَ وَ إِيَّاكَ وَ عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ الَّذِينَ ذَكَرْتَ عَهْداً وَ مِيثَاقاً مَأْخُوذاً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ قُلُوبِنَا وَأَنْفُسِنَا وَأَلْسِنَتِنَا وَمُصَافَقَةِ أَيْدِينَا _ مَنْ أَدْرَكَهُمَا بِيَدِهِ وَ [الاّ فَقد] أَقَرَّ بِهِمَا بِلِسَانِهِ _ وَ لَا نَبْغِي بِذَلِكَ بَدَلًا وَ لَا نَرَى مِنْ أَنْفُسِنَا عَنْهُ حِوَلًا أَبَداً.
أَشْهَدْنَا اللَّهَ ( وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (1) ، وَ أَنْتَ عَلَيْنَا بِهِ شَهِيدٌ وَ كُلُّ مَنْ أَطَاعَ مِمَّنْ ظَهَرَ وَ اسْتَتَرَ وَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ وَ جُنُودُهُ وَ عَبِيدُهُ، وَ اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَهِيدٍ؛
اي مردم، شمارتان بيش از آن است كه يك يك با من دست داده بيعت كنيد. از اين روي، خداي عزّوجلّ دستور فرموده كه از شما اقرار زباني گيرم نسبت به آنچه در مورد علي عليه السلام محكم و قطعي كردم، كه امامت و رهبري علي و امامان پس از او (از نسل من و او) بر مؤمنان باشد، و گفتم كه فرزندانم از نسل اويند.
پس همگان (به عنوان بيعت) بگوييد:
ما سخنان تو را [در خصوص امامت بلافصل علي و امامان از نسل پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ] شنيديم، در برابر آن مطيعيم، به آن راضي هستيم و بر آن گردن مي نهيم؛ زيرا آنچه - در مورد امامت علي و ديگر امامان از صلب او - به ما رساندي، از سوي پروردگار ما و تو بود. با قلب، جان، زبان و دستان مان، بر اين پيمان با تو بيعت مي كنيم. با اين پيمان و بيعت زندگي مي كنيم، مي ميريم، برانگيخته مي شويم و هرگز در آن تغيير و تبديل روا نمي داريم، شك و انكار نمي كنيم، و هي_چ گاه از عهد خود بر نمي گرديم و پيمان نمي شكنيم.
ص : 171
از خدا، از تو، از علي(اميرالمؤمين) و امامان از اولاد او- كه فرمودي ايشان از فرزندان تو، از نسل اويند بعد از حسن و حسين، كه جايگاه و منزلت آن دو را نزد خود و پروردگام، به شما بيان كردم - اطاعت مي كنيم.
بي شك، من برايتان حقيقت را بيان كردم كه آن دو (حسن و حسين) دو آقاي جوانان اهل بهشت اند و آن دو، بعد از پدرشان علي، امام و رهبرند و من قبل از او پدر آن دو هستم.
و بگوييد:
بدين سان، از خدا، از تو، از علي، از حسن و حسين و اماماني كه ياد كردي - نسبت به آن عهد و پيمانِي كه از دل و جان، و زبان مان گرفته شد براي اميرالمؤمين (علي عليه السلام ) - اطاعت مي كنيم.
و با دست هايمان بيعت مي كنيم - براي كساني كه بتوانند دست در دست آن دو نهند وگر نه، با زبان براي آن دو اقرار كنند - اين عهد و پيمان را با هيچ چيز عوض نمي كنيم و هيچ گاه از آن رخ بر نمي تابيم.
خداوند را بر آن گواه مي گيريم،«و گواه بودن خدا بس است»؛ تو نيز نسبت به آنچه گفتيم بر ما گواه باش. نيز، هر كه - پيدا و پنهان - خدا را اطاعت مي كند، فرشتگان الهي، سربازان و بندگان او، همه بر ما گواه اند. وخدا از هر گواهي برتر است.
مَعَاشِرَ النَّاسِ، مَا تَقُولُونَ؟ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ كُلَّ صَوْتٍ وَ خَافِيَةَ كُلِّ نَفْسٍ، ( فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها (1) ، وَ مَنْ بَايَعَ فَإِنَّمَا يُبَايِعُ اللَّهَ، ( يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (2).
ص : 172
مَعَاشِرَ النَّاسِ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ بَايِعُوا عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ، كَلِمَةً طَيِّبَةً بَاقِيَةً. (1) يُهْلِكُ اللَّهُ مَنْ غَدَرَ وَ يَرْحَمُ اللَّهُ مَنْ وَفَى، و ( مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ... .(2)
مَعَاشِرَ النَّاسِ، قُولُوا الَّذِي قُلْتُ لَكُمْ، وَ سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ قُولُوا: ( سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (3)
وَقُولُوا: ( الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللهُ (4) ؛(5)
اي مردم، اكنون چه مي گوييد؟ چون خداوند هر صدايي را مي شنود و به اسرار دل ها آگاه است، «پس هر كس هدايت شود، به سود خود اوست، و هر كس بيراهه رود، تنها به زيان خودش گمراه مى شود» و هر كه بيعت كند، قطعاً با خداوند پيمان بسته، «دست خدا بالاى دست هاى آنان است».
ص : 173
اي مردم، پس تقواي الهي پيشه كنيد [از مخالفت با فرمان خدا بترسيد] و با علي (امير مؤمنان) و حسن و حسين و امامان (از نسل من و او) - كه كلمة طيبة پايدارند - بيعت كنيد. خداوند مكّاران را تباه مي كند و به اهل وفا مهر مي ورزد، و«هركه پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان مى شكند...».
اي مردم، بگوييد هر آنچه به شما گفتم، و به علي عليه السلام با لقب «اميرالمؤمنين» سلام كنيد، و بگوييد: «شنيديم و گردن نهاديم، پروردگارا، آمرزش تو را [خواستاريم] و فرجام به سوى توست». و بگوييد: «ستايش خدايى را كه ما را بدين [راه] هدايت نمود، و اگر خدا ما را رهبرى نمى كرد ما خود هدايت نمى يافتيم...» ... .
صَدَقَ الله و صَدَقَ رسول الله صلي الله عليه و آله
ص : 174
ص : 175
•قرآن كريم.
•نهج البلاغه (صبحي صالح).
•صحيفه سجاديه.
1.اسباب نزول القرآن؛ على بن احمد واحدى، تحقيق: كمال بسيونى زغلول، دار الكتب العلميه، بيروت 1411ق.
2.أسد الغابة في معرفة الصحابة؛ عز الدين ابن الأثير، دار الفكر، بيروت 1409ق - 1989م.
3.اصول كافي؛ محمدبن يعقوب كليني، تصحيح و تعليق: علي اكبر غفاري، دار الكتب الإسلامية، تهران 1365ش.
4.أضواء على الصحيحين؛ شيخ محمد صادق نجمي، تحقيق: شيخ يحيى كمالي بحراني، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم 1419ق.
5.اطيب البيان في تفسيرالقرآن؛ سيدعبدالحسين طيب، انتشارات اسلام، تهران 1378ش.
6.اعلام الوري بأعلام الهدي؛ ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، تحقيق: مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، قم 1417ق.
7.اقبال الأعمال؛ سيد بن طاووس، تحقيق: جواد قيومي اصفهاني، مكتب الإعلام الإسلامي 1414ق.
8.الاحتجاج؛ احمد بن علي طبرسي، تعليق: سيد محمد باقر خرسان، دار النعمان، نجف اشرف 1386ق. _ 1966م.
ص : 176
9.الاستيعاب في معرفة الأصحاب؛ ابن عبد البرّ، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار الجيل، بيروت 1412ق. - 1992م.
10.الإصابة في تمييز الصحابة؛ ابن حجرعسقلاني، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلى محمد معوض، دار الكتب العلميه، بيروت 1415ق.
11.الأمالي؛ شيخ صدوق، تحقيق و نشر : مؤسسة البعثه، قم 1417ق.
12.الإمام جعفر الصادق عليه السلام ؛ عبد الحليم الجندي، تحقيق: محمد توفيق عويضة، المجلس الأعلى للشئون الإسلاميه، قاهره 1397ق. - 1977م.
13.الامامة والسياسة؛ ابن قتيبة دينوري، تحقيق: طه محمد الزيني، مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع.
14.البحر المحيط فى التفسير؛ ابوحيان محمد بن يوسف اندلسى، تحقيق: محمد جميل صدقي، دارالفكر، بيروت 1420ق.
15.البداية والنهاية؛ ابن كثير، تحقيق: علي شيري، دار إحياء التراث العربي، بيروت 1408ق. - 1988م
16.التاريخ الكبير؛ محمد بن إسماعيل بخاري، المكتبة الإسلامية، ديار بكر، تركيه.
17.التبيان في آداب حملة القرآن؛ النووي، تحقيق: محمد الحجار، دار ابن حزم للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت 1414ق.
18.التحصين؛ سيد ابن طاووس، تحقيق: انصاري، مؤسسة دار الكتاب، قم 1413ق.
19.التنبيه والإشراف؛ مسعودي، دار صعب، بيروت.
20.التوفيق الرباني في الرد على ابن تيمية الحراني؛ جماعة من العلماء.
21.الجامع الصغير؛ جلال الدين سيوطي، دار الفكر، بيروت 1401ق. - 1981م.
ص : 177
22.الجامع لأحكام القرآن؛ محمدبن احمد قرطبى، انتشارات ناصرخسرو، تهران 1364ش.
23.الجواهر المضية في طبقات الحنفية؛ عبد القادر القرشي، مير محمد كتب خانه، كراچي.
24.الدرالمنثور؛ جلال الدين سيوطي، كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، قم 1404ق.
25.السنن الكبرى؛ أحمد بن حسين بيهقي، دار الفكر.
26.السنن الكبرى؛ احمد بن شعيب نسائي، تحقيق: دكتر عبد الغفار سليمان البنداري و سيد حسن كسروي، دار الكتب، بيروت 1411ق. - 1991م.
27.السيرة الحلبية؛ علي بن إبراهيم حلبي، دار المعرفه، بيروت 1400ق.
28.السيرة النبوية؛ ابن كثير، تحقيق: مصطفى عبد الواحد، دار المعرفه، بيروت 1396ق. - 1976م.
29.السيرة النبوية؛ ابن هشام، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، مكتبة محمد علي صبيح وأولاده، قاهره 1383ق. - 1963م.
30.الشرح الكبير على متن المقنع؛ عبد الرحمن بن قدامه، دار الكتاب العربي للنشر والتوزيع، بيروت.
31.الصراط المستقيم؛ على بن يونس بياضى عاملي، تحقيق: محمد باقر بهبودي، المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية 1384ش.
32.الصواعق المحرقة؛ ابن حجر هيثمي (هيتمي)، تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي و كامل محمد الخراط، مؤسسة الرساله، 1417ق. - 1997م.
33.الطبقات الكبرى؛ محمد بن سعد، تحقيق: إحسان عباس، دار صادر، بيروت 1968م.
34.العثمانية؛ جاحظ، تحقيق: عبد السلام محمد هارون، مكتبة الجاحظ، مصر.
ص : 178
35.العدد القوية؛ رضى الدين على بن يوسف حلى، تحقيق : سيد مهدي رجائي، كتابخانه آيت الله مرعشى، قم 1408ق.
36.العمدة؛ ابن البطريق، موسسه نشر اسلامي، جامعه مدرسين، قم 1407ق.
37.الغدير؛ علامه امينى، مركز الغدير، قم 1416ق.
38.الفصول المهمة في معرفة الأئمة؛ ابن صباغ مالكي، تحقيق: سامي الغريري، دار الحديث، قم 1422ق.
39.الكامل في التاريخ؛ عز الدين ابن الأثير، دار صادر، بيروت 1386ق. - 1966م.
40.الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل؛ محمود زمخشرى، دار الكتاب العربي، بيروت 1407ق.
41.الكشف والبيان؛ ابو اسحاق احمدبن ابراهيم ثعلبي، تحقيق: ابو محمد بن عاشور، دار احياء التراث، بيروت 1422ق.
42.المبسوط؛ محمد بن احمد سرخسي، دار المعرفه، بيروت 1406ق. و 1414ق.
43.المجموع شرح المهذب؛ محيى الدين نووي، دار الفكر.
44.المحلى؛ علي بن احمد بن حزم اندلسي: دار الفكر.
45.المستدرك علي الصحيحين؛ حاكم نيشابوري، تحقيق: يوسف عبد الرحمن المرعشلي.
46.المعجم الكبير؛ سليمان بن احمد طبراني، تحقيق : عبد المجيد حمدي، دار إحياء التراث العربي.
47.المغني؛ عبد الله بن قدامه، دار الكتاب العربي، بيروت.
48.الملل والنحل؛ شهرستانى، تحقيق: محمد بدران، الشريف الرضي، قم 1364ش.
ص : 179
49.المناقب؛ احمدبن محمد خوارزمي، تحقيق: شيخ مالك محمودي، مؤسسة نشر اسلامي، جامعه مدرسين، قم 1414ق.
50.المواقف؛ ايجي، تحقيق: عبد الرحمن عميره، دار الجيل، بيروت 1417ق. - 1997م.
51.أنساب الأشراف؛ بَلاذُري، تحقيق: محمد باقر محمودي، مؤسسة اعلمي، بيروت 1394ق - 1974م.
52.بحارالأنوار؛ علامه محمدباقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت 1404ق.
53.تاريخ (مقدمه) ابن خلدون؛ عبد الرحمن بن محمد بن محمد ابن خلدون، تحقيق: خليل شحادة، دار الفكر، بيروت 1408ق. - 1988م.
54.تاريخ الإسلام؛ شمس الدين ذهبي، تحقيق: عمر عبد السلام التدمري، دار الكتاب العربي، بيروت 1413ق. - 1993م.
55.تأويل مختلف الحديث؛ ابن قتيبة دينوري، المكتب الاسلامي - مؤسسة اشراق، 1419ق. - 1999م.
56.تاريخ الخلفاء؛ جلال الدين السيوطي تحقيق: حمدي الدمرداش، مكتبة نزار مصطفى الباز، 1425ق. - 2004م.
57.تاريخ الطبري؛ محمد بن جرير طبري، تحقيق: نخبة من العلماء الأجلاء، مؤسسة اعلمي، بيروت 1403ق. - 1983م.
58.تاريخ بغداد؛ خطيب بغدادي، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، دار الكتب العلميه، بيروت 1417ق. - 1997م.
59.تاريخ مدينة دمشق؛ ابن عساكر، تحقيق: علي شيري، دارالفكر، بيروت 1415ق. - 1995م.
ص : 180
60.تاريخ يعقوبي؛ احمد بن ابي يعقوب (معروف به يعقوبي)، دار صادر، بيروت.
61.تذكرة الحفاظ؛ شمس الدين ذهبي، دار الكتب العلميه، بيروت 1419ق. - 1998م.
62.تذكرة الخواص؛ سبط ابن جوزى، منشورات الشريف الرضي، قم 1418ق.
63.تغليق التعليق على صحيح البخاري؛ ابن حجرعسقلاني، تحقيق: سعيد عبدالرحمن موسى القزقي، المكتب الإسلامي، دار عمار، أردن 1405ق.
64.تفسير القرآن العظيم؛ ابن كثير دمشقى، تحقيق: محمد حسين شمس الدين، دارالكتب العلميه، منشورات محمدعلى بيضون، بيروت 1419ق.
65.تفسير القرآن؛ منصور بن محمد سمعاني، تحقيق: ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم، دار الوطن، رياض 1418ق. - 1997م.
66.تفسير برهان؛ سيدهاشم بحراني، بنياد بعثت، تهران 1416ق.
67.تفسير روح البيان؛ اسماعيل حقى بروسوى، دارالفكر، بيروت.
68.تفسير كبير مفاتيح الغيب؛ فخر الدين رازي، دار احياء التراث، بيروت 1420ق.
69.تفسير نور؛ محسن قرائتى، مركز فرهنگى درس هايى از قرآن، تهران 1383ش.
70.تفسير نورالثقلين؛ عبدعلي بن جمعه عروسي حويزي، تحقيق: سيد هاشم رسولي محلاتي، انتشارات اسماعيليان، قم 1415ق.
71.تهذيب الكمال في أسماء الرجال؛ جمال الدين مزي، تحقيق: دكتر بشار عواد معروف، مؤسسة الرساله، بيروت 1406ق. - 1985م.
72.جامع الأصول في أحاديث الرسول؛ مجد الدين ابن أثيرجزري، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط و بشير عيون، مكتبة حلواني - مكتبة دار البيان.
73.جامع البيان؛ محمد بن جرير طبري، دار المعرفه، بيروت 1412ق.
ص : 181
74.خصائص أميرالمؤمنين عليه السلام ؛ احمد ابن شعيب نسائي، تحقيق: محمد هادي اميني، مكتبة نينوى الحديثه، تهران.
75.دفع الشبه عن الرسول صلي الله عليه و آله ؛ الحصني الدمشقي، تحقيق: جماعة من العلماء، دار إحياء الكتاب العربي، قاهره 1418ق.
76.ذخائر العقبى في مناقب ذوى القربى؛ محب الدين أحمد بن عبد الله الطبري، مكتبة القدسي لصاحبها حسام الدين القدسي، قاهره 1356ق.
77.ذمّ الكلام وأهله؛ عبد الله بن محمد انصاري هروي، تحقيق: عبد الرحمن عبد العزيز الشبل، مكتبة العلوم و الحكم، مدينة منوره 1418ق. - 1998م.
78.روضة الواعظين؛ فتّال نيشابوري، تحقيق: سيد محمد مهدي - سيد حسن خرسان، منشورات شريف رضي، قم.
79.روح المعاني؛ سيدمحمود آلوسي؛ تحقيق:علي عبدالباري عطيه، دارالكتب العلميه، بيروت 1415ق.
80.سرّ العالمين وكشف ما في الدارين؛ أبو حامدغزالي.
81.سنن ابن ماجه؛ محمد بن يزيد (ماجه) قزويني، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، دار إحياء الكتب العربية - دار الفكر.
82.سنن الدارمي؛ عبد الله بن بهرام دارمي، مطبعة الاعتدال، دمشق 1349ق.
83.سنن ترمذي؛ محمدبن عيسي الترمذي، تحقيق: عبدالوهاب عبداللطيف، دارالفكر، بيروت 1403ق. _ 1983م.
84.سير أعلام النبلاء؛ شمس الدين الذهبي، تحقيق: شعيب الأرنؤوط و حسين الأسد، مؤسسة الرساله، بيروت 1413ق. - 1993م.
ص : 182
85.شرح نهج البلاغه؛ ابن ابي الحديد، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب، بيروت 1962م.
86.شفاء السقام في زيارة خير الأنام؛ تقى الدين سبكى، تحقيق: سيد محمد رضا حسيني جلالي، 1419ق.
87.شواهد التنزيل؛ حاكم حسكاني، تحقيق: محمد باقر محمودي، انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، تهران 1411ق.
88.شيخ المضيرة أبوهريرة؛ محمود أبو رية، مؤسسة اعلمي، بيروت - دار المعارف، مصر.
89.صحيح ابن حبان؛ محمد بن حبان، تحقيق : شعيب الأرنؤوط، مؤسسة الرساله، بيروت 1414ق. - 1993م.
90.صحيح بخاري؛ محمد بن اسماعيل بخاري، دارالفكر، بيروت 1401ق _ 1981م.
91.صحيح مسلم؛ مسلم بن حجاج نيشابوري، دارالفكر، بيروت.
92.طبقات المحدثين بأصبهان؛ عبد الله بن حبان، تحقيق: عبد الغفور عبد الحق حسين البلوشي، مؤسسة الرساله، بيروت 1412ق. - 1992م.
93.علل الشرائع؛ شيخ صدوق، تحقيق: سيدمحمد صادق بحرالعلوم، مكتبة حيدريه، نجف اشرف 1386ق.
94.عمدة القاري شرح صحيح البخاري؛ محمود بن أحمد العينى، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
95.عيون اخبار الرضا عليه السلام ؛ شيخ صدوق، تحقيق: شيخ حسين اعلمي، مؤسسة اعلمي، بيروت 1404 ق.
96.فتح الباري شرح صحيح البخاري؛ ابن حجر عسقلاني، دار المعرفه، بيروت.
ص : 183
97.فضائل الصحابة؛ أحمد بن حنبل، تحقيق: دكتر محمد عباس وصي الله، مؤسسة الرساله، بيروت 1403ق. - 1983م.
98.فى رحاب اهل البيت عليهم السلام ؛ گوناگون، مجمع جهاني اهل بيت عليهم السلام ، 1426ق.
99.فيض القدير شرح الجامع الصغير؛ زين الدين محمد المناوي، تحقيق: أحمد عبد السلام، دار الكتب العلميه، بيروت 1415ق. - 1994م.
100.كتاب السنة؛ عمرو بن أبي عاصم، تحقيق: محمد ناصر الدين الباني، المكتب الإسلامي، بيروت 1413ق. - 1993م.
101.كشف الاستار عن وجه الغائب عن الابصار؛ علامه محدث نوري، مكتبة نينوا، تهران 1400ق.
102.كشف الظنون؛ حاجي خليفه، دار إحياء التراث العربي، بيروت.
103.كشف المهم في طريق خبر غدير خم؛ سيد هاشم بحرانى، موسسة احياء تراث سيد هاشم بحراني.
104.كنز العمال؛ متقي هندي، تحقيق: شيخ بكري حياني، مؤسسة الرساله، بيروت 1409ق. - 1989م.
105.لسان الميزان؛ ابن حجر عسقلاني، تحقيق: دائرةالمعارف النظامية، مؤسسة اعلمي، بيروت 1390ق. - 1971م.
106.مجمع الزوائد و منبع الفوائد؛ نور الدين هيثمي، دار الكتب العلمية، بيروت 1408ق. - 1988م.
107.مستدركات علم رجال الحديث؛ شيخ علي نمازي شاهرودي، تهران 1414ق.
108.مسند احمد؛ احمد بن حنبل: دار صادر، بيروت.
ص : 184
109.مسند أبي يعلى؛ أبويعلى احمدبن علي موصلي، تحقيق: حسين سليم أسد، دار المأمون للتراث، دمشق.
110.معجم رجال الحديث؛ سيد أبوالقاسم خوئي، مركز نشر الثقافة الإسلامية، 1413ق - 1992م.
111.مقتل الحسين عليه السلام ؛ أبومخنف ازدي، تحقيق: حسين غفاري، مطبعة العلمية، قم.
112.مقدمة فتح الباري؛ احمدبن حجر عسقلاني، دار إحياء التراث العربي، بيروت 1408ق. - 1988م.
113.مناقب أميرالمؤمنين الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام ؛ علي بن محمدبن مغازلى شافعى، دار الأضواء، بيروت 1424ق.
114.موسوعة طبقات الفقهاء؛ جعفر سبحانى، مؤسسه امام صادق عليه السلام ، قم.
115.ميزان الاعتدال في نقد الرجال؛ شمس الدين ذهبي، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار المعرفه، بيروت، 1382ق. - 1963م.
116.نظم درر السمطين؛ جمال الدين زرندي حنفي، 1377ق. - 1958م.
117.وسائل الشيعه؛ شيخ حر عاملي، تحقيق و نشر: مؤسسة ال البيت، قم 1414ق.
118.ينابيع المودة لذوي القربى؛ سليمان بن ابراهيم قندوزي، تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوه، 1416ق.
119.اليقين؛ سيد بن طاووس، تحقيق: انصاري، مؤسسه دارالكتاب، قم 1413ق.